سورهی نمل آیهی 44-15
(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا وَقَالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (١٥) وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (١٦) وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (١٧) حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٨) فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ (١٩) وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ (٢٠) لأعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِیدًا أَوْ لأذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (٢١) فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ (٢٢) إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (٢٣) وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (٢٤) أَلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (٢٥) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (٢٦) قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٧) اذْهَبْ بِکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ (٢٨) قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلأ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ (٢٩) إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣٠) أَلا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (٣١) قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ (٣٢) قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالأمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ (٣٣) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ (٣٤) وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (٣٥) فَلَمَّا جَاءَ سُلَیْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (٣٦) ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ (٣٧) قَالَ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (٣٨) قَالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (٣٩) قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ (٤٠) قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ (٤١) فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ (٤٢) وَصَدَّهَا مَا کَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِنْ قَوْمٍ کَافِرِینَ (٤٣) قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (٤٤)
اشارهای به داوود میشود، و آنگاه داستان سلیمان پس از حلقهای از زنجیرۀ داستان موسی میآغازد - علیهم السّلام - آنان از زمرۀ پیغمبران بنیاسرائیل هستند. این سوره با سخن از قرآن میآغازد. در آن آمده است:
(إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (٧٦)
بیگمان این قرآن برای بنیاسرائیل (حقیقت) اکثر چیزهایی را (که در تورات از احکام و قصص آمده است و) در آنها اختلاف دارند، روشن و بیان میدارد.(نمل/76)
داستان سلیمان - علیه السلام - در این سوره بیش از هر سورۀ دیگری بسط داده شده است، هر چند هم تنها حلقهای از زنجیرۀ داستان زندگانی سلیمان را در برگرفته است، و آن حلقۀ زنجیرۀ داستان سلیمان با هدهد و ملکۀ سبا است. برای این حلقه ، روند قرآنی دیباچه ای تهیّه میبیند که در آن سلیمان برای مردمان از تعلیم نطق پرندگان و اعطاء همه چیز یزدان بدو سخن میگوید، و شکر و سپاس خدای را بر این فضل و لطف نمایان بجای میآورد. آن گاه صحنۀ کوکبه و دبدبۀ سلیمان که از جنّیان و آدمیان و پرندگان فراهم آمده بود به میان میآید. مورچهای مورچگان را از این کوکبه و دبدبه برحذر میدارد که بپایند در زیر پاهای ایشان له و په نشوند. سلیمان این را میشنود و می فهمد و شکر خدای را بر این نعمت درک و فهم میگوید. سلیمان همچنین میداند که نعمت وسیله امتحان است. این است که از یزدان جهان درخواست مینماید که او را توفیق دهد شکر نعمتها را بگوید، و در این امتحان موفّق و پیروز شود.
مناسبت ورود این داستانها به طور مختصر در این سوره، همان چیزی است که بیان گردید، و آن این که این سوره با سخن از قرآن آغاز میگردد، و این قرآن برای بنیاسرائیل بیشتر چیزهائی را که بنیاسرائیل در آنها اختلاف دارند برایشان ذکر و روشن مـیکند. داستانهای موسی و داوود و سلیمان - علیهم السّلام- از مهمّ ترین حلقههای زنجیرۀ تاریخ بنیاسرائیل است. مناسبت این حلقه و مقدّمات آن برای سخن از موضوع این سوره، در چند مورد این حلقه و سوره جلوهگر می آید:
در فضای سوره و سایهروشنهای آن تکیه بر علم و دانش است، همان گونه که در اوائل سوره گفتیم. نخستین اشاره در داستان داوود و سلیمان عبارت است از:
(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا).
ما به داوود و سلیمان دانش (قابل مـلاحظهای) عطاء کردیم.(نمل/15) بدان هنگام که سلیمان هم نعمت خـدا را بر خود برمیشمرد، سخن را با تعلیم زبان پرندگان توسّط یزدان جهان به خود میآغازد:
(وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ).
و گفت، ای مردم! به ما (درک ) سخن پرندگان (و نحوۀ سخن گفتن با آنها، به وسیلۀ خداوند بزرگوار) آموخته شده است.(نمل/16)
معذرتی که هدهد برای غائب بودن خود در لابلای داستان میآورد، با این سخن آغاز میشود:
(أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ) (٢٢)
من بر چیزی آگاهی یافتهام، که تو از آن آگاه نیستی. من برای تو از سرزمین سبا یک خبر قطعی و مورد اعتماد آوردهام.(نمل/22 )
آن کسی که «علم» و آگاهی از کتاب دارد تخت ملکۀ سبا را در لحظهای آماده و حاضر میآورد...
افتتاح سوره با قرآن است که کتاب روشن و روشنگر یزدان است و برای مشرکان میآید. مشرکان آن را تکذیب می کنند. در داستان سلیمان هم کتاب یا نامه سلیمان است که ملکۀ سبا آن را دریافت میدارد. خیلی طول نمیکشد ملکه و قوم او تسلیم فرمان میشوند و به پیش سلیمان میایند. وقتی که نیروهای جنّیان و آدمیان و پرندگان را مسخّر سلیمان میبینند به یزدان جهان ایمان میآورند. میدانند که این خدا است که اینها را به زیر فرمان سلیمان درآورده است، و او چیره بر بندگان، خود است، و او خداوندگار عرش عظیم و تخت فرماندهی بر کلّ هستی است.
در این سوره نعمتهائی عرضه میشود که یزدان به بندگان مرحمت فرموده است. از آیات و معجرات یزدان سخن میرود که درگستره هستی پخش و پراکندهاند. از خلافت انسانها در زمین صحبت میشود. آنان با وجود این نعمت والای خلیفهگری آیات خدا را انکار میکنند و به نشانههای خداشناسی توجّهی نمیکنند، و شکر و سپاس خدای را بجای نمیآورند. در این داستان نمونهای از بندگان شکرگزار است، آن کسی که از پروردگار خود درخواست می نماید او را توفیق دهد شکر نعمتهائی را بگوید که خدا بدو ارزانی داشته است. کسی است که دربارۀ آیات الهی میاندیشد، و از آنها غافل نمیگردد، و نعمت خدا او را سرمست و مغرور نمیسازد، و قدرت و قوّت او را سرکش و یاغی نمیکند... در میان موضوع سـوره و میان اشارههای داستان و موقعیّتهای آن، مناسبات فراوان و روشن است.
داستان سلیمان با ملکۀ سبا نمونۀ بسنده ای برای داستان در قرآن، و برای ادای هنری در آن است. این داستان سرشار از حرکت و جنبش، و عواطف و احساسات، و صحنهها رخدادها، و بند بند و بخش بخش کردن این صحنهها و رخدادها، و قرار دادن فاصلههای هنری در لابلای آنها است!
بگذارید به طور مفصّل به عرضۀ آنها بپردازیم:
*
(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا وَقَالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ) (١٥)
ما به داوود و سلیمان دانش (قابل ملاحظهای) عطاء کردیم) و آنان (سپاس خدا را بجای آوردند و) گفتند: حمد و سپاس خداوند را سزا است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمن خود برتری بخشید.
این اشاره سرآغاز داستان است. اعلام شروع است. خبری است که بیانگر برجستهترین نعمت از نعـتهای خداداد به داوود و سلیمان - علیهما السّلام - است، و آن نعمت علم است. علمی که به داوود داده شده است. تفصیل آن در سورههای دیگر آمده است. از جمله خدا بدو تعلیم داده است بندهای زبور را ترتیل کند و با آواز بخواند، به گونهای که جهان پیرامونش با او همآوا میشود، و کوهها و پرندگان با او هـمنوا و همصدا میخوانند، به سبب شیرینی صدا و خوشایندی نوائی که دارد، و حرارت و گرمی نغمهها، و طنین شورانگیز بندها، غرق شدن در هنگامۀ مناجات با خدا، و خوشخوانی دعاها، و گسیختن از عـلائق و عبور از موانعی که میان او و میان ذرّات هستی این جهان فاصله میاندازد. نعمت دیگری که از آن برخوردار بود خدا بدو ساختن زره و ابزار جنگ تعلیم داده بود، و آهن را در اختیار او قرار داده بود تا بتواند از آن هر چه را بخواهد بسازد. از جملۀ نعمتها نعمت داوری در میان مردمان بود که سلیمان نیز در این نعمت با او شریک بود.
در این سوره تـفصیل تعلیم زبان پرندگان و چیزهای دیگر به سلیمان مطرح است که افزون بر نـعمتهای دیگری است که بدو داده شده است و در سورههای دیگری از آنها سخن رفته است. از قبیل ، تعلیم داوری بدو، و رهسپار کردن بادهای مسخّر سلیمان به فرمان یزدان به برخی از جهات و نواحی جهان.
داستان با این اشاره آغاز میگردد:
(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا).
ما به داوود و سلیمان دانش (قابل ملاحظهای) عطاء کردیـم.
پیش از این که این آیه به پایان خود برسد، شکر داوود و سلیمان بر این نعمت یزدان به میان میآید، و ارزش آن و منزلت عظیم آن اعلام میشود. حمد و سپاس خدائی گفته میشود که آن دو نفر را بر بسیاری از بندگان مؤمن خود ترجیح داده است. بدین وسیله ارزش علم و دانش جسته و نمودار میشود، و عظمت تفضّل خدا بر بندگان با اعطای علم و دانش بدیشان جلوهگر میآید، و روشن می گردد کسی که بدو علم و دانش داده شود بر بسیاری از بندگان مؤمن خدا برتری خواهد داشت.
در اینجا نوع علم و دانش و موضوع آن بیان نمی شود، چون خود علم و دانش است که نموده و اظهار میشود، و اشارۀ نهانی هم بدین امر دارد که علم و دانش هر چه هست همه و همه بخشش یزدان به مردمان است، و هر عالمی و دانشمندی باید بداند که سرچشمۀ علم و دانش کجا و کدام است، و بر علم و دانش خود خدای را سپاس بگوید به گونهای علم و دانش خود را به کار ببرد و مورد استفاده قرار دهد که خدا را خشنود سازد، خدائی که آن را بدو بخشیده است و عطاء فرموده است. دیگر نباید علم و دانش، عالم و دانشمند را از خدا دور گرداند، و خدا را از یاد او ببرد. چه علم و دانش یکی از الطاف و عطایای خدا بدو است.
علم و دانشی که دل را از خداوندگار دل دور میگرداند فاسد و تباه است، و از منبع خود و از هدف خود منحرف است. نه برای صاحبش و نه برای مردم سعادت به بار نمیآورد و خوشبختی نتیجه نمیدهد. بلکه شقاوت و بدبختی و ترس و هراس و پریشانی و سرگردانی و خرابی و ویرانی به بار میآورد و نتیجه میدهد. زیرا همچون علم و دانشی از منبع خود بریده است، و از رویکرد خود منحرف گردیده است، و راه خود را به سوی خدا گم کرده است ...
امروزه انسانها به مرحلۀ خوبی از مراحل علم و دانش رسیدهاند. اتم را میشکافند و از آن استفاده میکـند و آن را به کار میگیرند. ولکن انسانها تا به امروز از همچون علم و دانشی چه محصولات و ثمراتی را برچیدهاند و برداشت کردهاند، علم و دانشی که صاحبان آن خدای را یاد نمیکنند، و از او نمیترسند، و حمد و سپاس او را بجای نمیآورند، و علـم و دانش خود را به سوی خدا جهت نمیدهند؟ چه محصولات و ثمراتی را برچیدهاند و برداشت کردهاند جز قربانیهای وحشیانۀ دو بمب «هیروشیما» و «ناکازاکی» و جز ترس و هراس و پریشانی و دلهرهای که پلکهای چشمهای مردمان شرق و غرب را بیدار و بیخواب نگاه داشته است و پیوسته ایشان را به درهم نوردیدن و در هم شکسش و نابود کردن و بر باد فنا دادن تهدید میکند؟[1]
بعد از این اشاره به نعمت علم و دانش، و لطف خدا با اعطاء علم و دانش به داوود و سلیمان، و حمد و سپاسی که آن دو میگویند، و اظهار اطّلاعی که از منزلت علم و دانش میکنند و ارزش آن را بیان میدارند و سپاس آن را میگویند، به طور خاصّ از سلیمان سخن میرود:
(وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ) (١٦)
سلیمان وارث (پدرش) داوود شد و گفت: ای مردم! به ما (درک ) سخن از همۀ چیزها (و تمام وسائلی که از نظر مادی و معنوی برای تشکیل حکومت الهی لازم باشد) داده شده است. ایـن فضیلت و لطف آشکاری است (و باید بسیار سپاس آن را بگوئیم، و با شکر این فخر، رضای خدا را بجوئیم).
به داوود همراه نبوّت و علم، فرمانروائی نیز داده شده
بود. و لیکن در وقت سخن از اعطاء نعمت خدا به او و به سلیمان، از فرمانروائی صحبت نمیشود. بلکه تنها از علم سخن میرود. چون فـرمانروائی کـوچکتر از آن است که در همچون جولانگاهی از آن صحبت شود!
(وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ).
سلیمان وارث (پدرش) داوود شد.
مفهوم سخن بیانگر این است که همچون ارثـی عـلم است. زیرا علم است که دارای قیمت والائی است که ارزش آن را دارد ذکر شود. اعـلام سـلیمان در مـیان مردمان، این سخن را تأکید میکند:
(قَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ).
گفت: ای مردم! به مـا (درک ) سـخن از همۀ چیزها (و تمام وسائلی که از نظر مادی و معنوی بـرای تشکـیل حکومت الهی لازم باشد) داده شده است.
پیدا است که زبان پرندگان از سوی یزدان بدو یاد داده شده است. ولی بقیّۀ نعمتها سربسته و چکیده به منبع اصلی استاندارد داده شده است، منبعی که زبان پرندگان را بدو آموخته است. این منبع، داوود نیست. چه سلیمان این را از پـدرش داوود بـه ارث نـبرده است، و هـمه چیزی که بدو داده شده است نیز از جـانب پـدر بـدو نرسیده است. بلـکه رسیدن همه چیز بدو از همان جائی است که آن تعلیم و آموزش از آنجا آمده است و بدو عطاء گردیده است.
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ).[2]
سلیمان برای سخن از نعمت خدا و بیان لطف و فضل او بر خود همچون چیزی را در میان مردمان پخش میکند. نه این که همچون سخنی را در میان مردمان بگوید تا بدان بر دیگران افتخار کند و به خود ببالد ... پیروی که بر آن میآید چنین است:
(إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ) (١٦)
این فضیلت و لطف آشکاری است (و باید سپاس آن را بگوئیم، و با شکر این فخر، رضای خدا را بجوئیم.
فضل و لطف خدا است و بیانگر منبع آن و دالّ بر مالک آن است. کسی نمیتواند زبان پرندگان را به مـردمان بیاموزد مگر یزدان جهان. همچنین همه چیز را آن هم با این عمومیّت - به کسی نمیدهد مگر خدا.
پرندگان و حیوانات و حشرات، وسائلی برای تـفهیم و تفاهم در میان خود دارند که همان زبان و منطق آنـها است. این امر در زندگی انواع زیـادی از پـرندگان و حیوانات و حشرات آشکارا دیده می شود. دانشـمندان زیست شـناسی در تــلاشند از روی حـدس و گـمان چیزهائی از زبان و وسائل تفهیم و تفاهم این انواع درک و فهم کنند، ولی از روی قطع و یقین چیزی نمیتوانند در این راستا بیان دارنـد. و امّـا چیزی کـه خـدا به سلیمان علیه السّلام عطاء فرموده بود کار ویژهای بود و جـنبۀ معجزه داشت، معجزهای که با کارهای معهود و مأنوس مردمان مخالفت دارد. سلیمان از راه سعی و تلاش زبان پرندگان را نیاموخته بود و به وسائل تفهیم و تفاهم آنها پی نبرده بود. از روی حدس و گمان بسان دانشمندان امروزی از تفهیم و تفاهم پرندگان سخن نمیگفت. بلکه به طور قـطع و یـقین از درک و فـهم خـود از زبـان پرندگان سخن میگفت، و به گفت و شـنود آنــها پـی میبرد.
دوست دارم این معنی تأکید و روشن شود، چون برخی از مفسّران جدید که پیروزیهای دانش نوین ایشـان را مات و مبهوت کرده است تلاش میکنند داسـتانی کـه قرآن در این راستا دربارۀ سلیمان علیه السّلام می گوید، تفسیر و توجیه علمی کنند و بگویند کار سلیمان هم نوعی از درک و فهم زبان پرندگان و حیوانات و حشرات بـود بدان گونه که امروزه تلاشهای دانش نوین درصدد آن است. این کار خارج کردن معجزه از سرشت خود است، و نتیجۀ شکست روانی و شگـفت زده شـدن از دانش اندک بشری است. این که خدا زبان پرندگان و حیوانات و حشـرات را به بـندهای از بـندگان خـود بیاموزد سـادهترین و آسـانترین چیز بـرای خـدا است. ایـن بخشش و عطای الهی بدو است و نیازمند هیچ گـونه سعی و تلاشی نیست. این کار فراتر از این نیست کـه یزدان جهان موانعی را از میان اجناس و انواع بردارد که خودش آن موانع را در میان اجناس و انواع پدید آورده است، و هم خودش آفرینندۀ آن اجناس و انواع است! تازه اینها جز بخشی از خارق العـادهها و مـعجزههائی نیست که یزدان به بندۀ خود سلیمان عطاء فرموده است. بخش دیگری هم از خارق العادهها و معجزهها به تسخیر سلیمان در آوردن گروهی از جنیان و پرندگان است، تا آنها تحت فرمان او به کار بپردازند و مطـیع دستور او باشند، درست بسان لشکریانی که از انسانها به زیـر فرمان داشـت. آن دسته و گروهی که یزدان از پرندگان مسخّر سلیمان فرموده بود، بدانها درک و فهم خاصّی داده بود که فراتر از درک و فهم سائر پرندگان همنوع خود بود.
این امر در داستان هدهدی پیدا است کـه از احـوال و اوضاع ملکۀ سـبا چـیزهائی را درک و فـهم کـرد کـه خردمندترین و هوشیارترین و پرهیزگارترین مــردمان درک و فهم میکنند. این هم خارق العاده و مـعجزهای بود که سلیمان بدان اختصاص یافته بود.
حـقیـت ایـن است کـه قـانون و سـنّت خـدا در مـیان آفریدگانش بـر ایـن ساری و جـاری شـده است کـه پرندگان درک و فهم ویژهای و متفاوتی در میان خـود داشته باشند، و لیکن این درک و فهم بـه پـای درک و فهم انسان نمیرسد. آفرینش پرندگان بدین گونه و بدین شیوه حلقهای از زنجیرۀ هماهنگی همگانی جهانی است. این حلقه هم به عنوان حلقۀ جداگانهای، تـابع و پیرو قانون و سنّت همگانی است، آن قانون و سنّتی که مقتضی بودن آن بدین گونه و بدین شیوهای است که بر آن است.
حقیقت این است هدهدی که امروزه مـتولّد مـیگردد، نسخهای از هدهدی است که هزاران سال یا مـیلیونها سال پیش پا به جهانگذاشته است، آن زمان که هدهدها به جهان پای نهادهاند. عوامل وراثتی در میان است که این هدهد را نسخۀ هدهد نخستین میگردانند. هر اندازه رنگ و روی این هدهد تغییر یافته باشد، از میان نوع خود بیرون نمیرود و جدا نمیشود، تا به نوع دیگری تبدیل شود ...این امر - همان گونه که آشکار است گوشهای از قانون و سـنّت خـدا در کـار آفـرینش، و بخشی از قانون و سنّت هـگانی نـظم و نـظام دهـندۀ جهان است.
امّا این دو حقیقت ثابت، باعث نـمیگردد کـه خـارق العادهای روی بدهد هــر وقت کـه آفـریدگار سـنّتها و قانونها بخواهد. آن وقت خود کار خارقالعاده جزئی از قانون و سنّت همگانی میگردد، قانون و سنّتی که مرزها و کرانههای آن را نمیدانیم. جزئی که در مـوعد خـود روی میدهد و آن موعد را هم غیر از خدا نمیدانـد، میآید و معهود و مأنوس مردمان را در هم میشکند، و قانون و سنّت خدا را در کـار آفـرینش و هـماهنگی همگانی تکمیل میکند. هدهد سلیمان این گونه پـیدا گردید. و چه بسا همۀ دستهها و گروههای پرندگانی که در آن زمان مسخّر او شدهاند این چنین پیدا و هویدا گردیدهاند.
از این جرّ مقال برمیگردیم و به شرح داستان سـلیمان مراجعه میکنیم و آن چیزهائی را پیجوئی میکنیم که از داوود بدو رسیده است، و یا خدا بدو ارمـغان داشته است و سلیمان آنها را اعلام نموده است، از قبیل علم و دانش و مکانت و منزلت و لطف و مرحمتی که خدا در حقّ او روا دیده است.
(وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ) (١٧)
لشکـریان ســلیمان از جـنّ و انس و پـرنده، بـرای او گردآوری کشتند، و همۀ آنان به یکدیگر ملحق و در نزد هـم نگاه داشته شدند.
اینها کوکبه و دبدبۀ سلیمان هستند، جمع شدهاند و گرد آمدهاند. از جنّ و انس و پرنده تشکیل شدهاند. انس که معروف و شناختهاند اما جنّ، آنان آفریدگانی هستند که چیزی از ایشان نمیدانیم، مگر آن اندازه که خداوند در قرآن از کار و بارشان خبر داده است و برایمان روایت فرموده است. و آن این که خدا ایشان را از شعلۀ آتش آفریده است، شعلهای که مشتعل و متموّج است. آنـان انسانها را میبینند، ولی انسانها ایشان را نمیبینند:
(إنه یراکم هو وقبیله من حیث لا ترونهم).
شیطان و همدستان او شما را میبییند، در صورتی که شما آنها را نمیبینید. (اعراف/27)
سخن دربارۀ ابلیس یا شیطان است، و ابلیس از جنّیان است. جنّیان میتوانند در سینههای مردمان اغلب شرّ و بدی را وسوسه کنند و بدیشان گناه و معصیت را الهام نمایند. ولی ما نمیدانیم چگونه این کـار را مـیکنند. دسته و گروهی از جنّیان به پیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایـمان آوردند، و او ایشـان را ندید و از ایـمان آوردنشـان اطّلاع نداشت، و لیکن خدا او را از این کار آگاه کرد:
(قل:أوحی إلی أنه استمع نفر من الجن فقالوا:إنا سمعنا قرآنا عجبا , یهدی إلى الرشد فآمنا به , ولن نشرک بربنا أحدا . .)
)ای محمّد! به امّت خود) بگو: به من وحی شده است که گروهی از پریان، به (تلاوت قرآن) من گوش فرا دادهاند و (پس از مراجعت به میان قوم خود، بدیشان) گفتهاند: ما قرآن زیبا و شگـفتی را شنیدهایـم. همگان را بـه راه راست رهنمود میسازد، و (ما بدان ایمان اوردهایـم و دیگر از ایـمان خـود برنمیگردیم و یکـتاپرستی را در پــیش میگیریم، و) کســی را انــباز پـروردگارمان نمیساریم....(جن/1و2 ) می دانیم که یزدان گروهی از آنـان را مسـخّر سـلیمان نموده است و برای او معبدها و پرستشگاهها و قصرها و کاخها، و مجسمهها و تندیسها، و ظرفهای غذاخـوری بزرگ میسازند، و برای او در دریا غوّاصی میکنند، و مطابق دستور خدا فرمان او را میبرند و کارهائی را که از ایشان بخواهد انجام میدهند. برخی از آنان هـم در کوکبه و دبدبۀ او با برادران ایمانی خود از انسـانها و پرندگان شرکت میکنند، همان گونه کـه در ایـنجا بیان گردیده است.
میگوئیم: خـداونــد گـروهی از جـنّیان، و گـروهی از پرندگان را مسخّر سلیمان ساخته بود، همان گـونه کـه گروهی از انسانها را به زیر فرمان او کشیده بود. بدان سان که همۀ اهل زمین لشکریان سلیمان نبودهاند - چرا که ملک و مملکت او فراتر از جـائی نـبوده است کـه امروزه فلسطین و لبنان و سوریه و عراق تا کرانههای فرات را در بر دارد - بدین سـان همۀ جـنّیان و هـمۀ پرندگان هم مسخّر سلیمان نبودهاند. بلکه از هر یک از این ملّتها گروهی به زیر فرمان سلیمان بـوده است و دستور او را اطاعت کرده است، اعم از آدمیان و جنیّان و پرندگان.
در مسألۀ جنّ، سند گفتۀ ما این است که همان گونه که قرآن فرموده است ابلیس و زادگان او از جنّ هستند:
(إن إبلیس کان من الجن).
مگر ابلیس که از جنّیان بود. (کهف/50)
در سورۀ «ناس» هم آمده است:
(الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنة والناس).
وســوسه گری است کــه در سینههای مردمان بـه وسوسه میپردازد (و ایشان را به سوی زشتی و گناه و تــرک خوبیها و واجبات مـیخوانـد. در سینههای مردمانی) از جنّیها و انسانها. (ناس/5و6)
جنّیان به گمراهسازی و شرّ و بـدی و وسـوسه کـردن مردمان در روزگار سلیمان هم میپرداختهاند. آنان در حالی که مسخّر سلیمان بودهانـد و بـه فـرمان او کـار کردهاند، قطعاً نمیتوانستهاند به گمراهسازی و شـرّ و بدی و وسوسه کردن مردمان بپردازند. چـون سلیمان پیغمبر خدا بوده است و تنها مردمان را به سوی هدایت خوانده است. پس مفهوم این است که گروهی از جنّیان مسخّر فرمان او بودهاند نه همۀ آنان.
در مسألۀ پرندگان، سند گفتۀ ما این است، زمـانی کـه سلیمان از پرندگان سان دید و به بررسی آنها پرداخت، از غیبت هدهد ویژهای باخبر گردید. اگر همه از جمله اگر همۀ هدهدها جمع شدهاند و گرد آمدهاند، سـلیمان نمیتوانست از میان میلیونها هدهد چه رسد به بیلیونها پرنده، غیبت هدهد واحدی را بداند، و نـمیتوانست بگوید:
(مَا لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ).
چرا شانه بسر را نمیبینم؟. (نمل/٢٠)
در این صورت، این هدهد، شانه بسر ویژهای بوده است و شـخصیّت و مـقام خاصّی داشـته است، و یکی از هدهدهائی بوده است که مسخّر سلیمان بودهاند. یا شانه بسری بوده است که در کوکبه و دبدبه سلیمان از میان همنوعان معدود خود نوبت کار یا کشیک داشته است. مؤیّد این سخن این است که همچون هدهدی از درک و فهم ویژهای برخوردار بـوده است و سـائر هـدهدها و مــخصوصاً هــمۀ پــرندگان هـمچون درک و فـهمی نداشتهاند. به ناچار این شعور ویژۀ خدادادی باید به گروه خاصّی عطاء شده باشد که مسخّر سلیمان بودهاند، نه این که همۀ هدهدها و جملگی پرندگان بـهرهمند از این نعمت والا بوده باشند. نوع درک و فهمی که از آن هدهد ویژه دیده شده است در سطحی بوده است که با سـطح درک و فـهم انسـانهای خـردمند و هـوشیار و پرهیزگار برابری میکرده است!
لشکریان سلیمان اعم از آدمیان و جنّیان و پرندگان گرد آمدند. همچون مجموعهای کوکبه و دبـدبۀ بـزرگی را تشکــیل مـیداده است، و گـروه عظیمی را فـراهـم میآورده است. اوّلین گروه به آخـرین گـروه پـیوسته است و همایش سترگی بوده است.
(فَهُمْ یُوزَعُونَ) (١٧)
همۀ آنان به یکدیگر مـلحق و در نـزد هـم نگاه داشتـه شدند.
تا پراکنده نشوند و هرج و مرج در میانشان پیدا و شائع نشود. همایش سپاهیان بود و از نظم و نظام سپاهیگری برخوردار بود. بر این همایش اصطلاح لشکریان اطلاق میشد، تا اشاره به گرد هم آمدن بزرگی و سر و سامان سترگی باشد.
(حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٨)فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ) (١٩)
(آن گاه حرکت کردند) تا رسـیدند بـه درّۀ مورچگان، مورچهای گفت: ای مورچگان! به لانههای خود بـروید، تا سلیمان و لشکریانش بدون ایـن که مـتوجّه بشـوند شما را پایمال نکنند. سلیمان از سـخن آن مورچه تبسّم کرد و خندید و گفت: پروردگارا! چنان کن کـه پـیوسته سپاسگزار نعمتهائی باشم که بـه مـن و پـدر و مـادرم ارزانی داشتهای، و (مرا توفیق عطاء فرما تـا) کارهای نیکی را انجام دهم که تو از آنـها راضی بـاشی (و مـن بدانها رستگار باشم)، و مرا در پرتو مـرحمت خود از زمرۀ بندگان شایستهات گردان.
کوکبه و دبدبه به حرکت درآمد،کوکبه و دبدبه سلیمان که از جنّیان و آدمیان و پرندگان فراهم آمده بـود. بـا همان نطم و ترتیب، آخر آن به اوّل آن پیوست، وصفها چسبیده به هم بود، و گامها هماهنگ برداشته میشد. تا این که به درّهای رسیدند که مورچگان زیادی در آنجا زندگی میکردند، تا بدانجا که تعبیر قرآنی آن درّه را به مورچگان نسبت داده است و آنجا را «وادی النمّل: درۀ مورچگان» نامیده است. در آنجا مورچهای سخن گفته است. این مورچه سمت نـظارت و ریـاست و سـر و سامان دهی مورچگان پخش و پراکنده در درّه را داشته است. لانۀ مورچگان بسان کندوی زنبوران عسـل از نظم و ترتیب و سر و سامان دقیقی بـرخـوردار است. کارها در آن گوناگون و تقسیم شده است.
هر یک از مورچگان با نظم و نظام شگفتی به انجام وظیفه مشغول است. انسانها غالباً نمیتوانـند نـظم و نظام همسان آنها را داشـته باشند و از آنــها تـقلید و پیروی نمایند، با وجود این که به انسانها خرد مترقّی و درک متعالی داده شده است... این مورچه به مورچگـان با وسیلهای که ملّت مورچگان فهم مـیکردند، و با زبانی که در میان خود بدان آشنا بودند - گـفت: بـه لانههای خـود بروید، تا سلیمان و لشکریان او شما را له و لورده و پایمال نکنند. آنان از حال و احوال شما خبر ندارند.
سلیمان فهمید چیزی را که مورچـه گـفت. از فـهمیدن سخن مـورچـه و از محتوای آن شـادمان و مسـرور گردید. از آنچه مورچه گفت شادمان و مسرور گردید بدان گونه که شخص بزرگی شاد مـیشود زمـانی کـه متوجّه کودکی میگردد که میخواهد از اذیّت و آزار او خود را برهاند هر چند کـه او قـصد اذیّت و آزار او را ندارد. مسرور از آن شد که دید مورچـه چه درک و شعوری دارد. این چیزها نعمت خدا است و سلیمان باید شکر این نعمت را بکند و خدای را سپاس بگوید بر این که نعمتی بدو داده است که در پرتو آن مـیتوانـد با جهانهای نهان و دور از ذهن مـردمان تـماس بگیرد، جهانهائی که موانعی و فواصلی در میان آنها و انسانها قرار داده شده است که درگاه تفهیم و تفاهم را بر روی آدمیان و آنها بسته است. سلیمان شادمان گردید از این که به شگفتی از شگفتیهای جهان پی برد، و آن درک و شعور همچون مورچهای بود که به مـورچگـان چـنین دستوری داد، و این که سائر مورچگان توانستند سخن او را بفهمند و از وی اطاعت کنند!
سلیمان بدین سخن پیببرد:
(فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا).
سلیمان از سخن آن مورچه تبسّم کرد و خندید.
این مشاهده سخت سلیمان را تکان داد و دل او را به سوی پروردگارش برگرداند، پروردگاری که این نعمت خارق العاده را بدو داده است، و دریچهای میان او و میان آن جهانهای نهان و دور از دسـترس انسـان باز کرده است و او را با آفریدههائی از آفریدههایش پیوند داده است و تماس بخشیده است. رو به پروردگار خود کرد و با توبه و زاری متوسّل بدو شد:
(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ).
پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نـعمتهائی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای.
«ربّ : پروردگارا! »... با این ندای نزدیک و مستقیم و متّصل ... «أوزغنی: مرا ملازم شکر خود گردان. چـنان کن که دائماً سپاسگزار تو باشم و آنها را هیچ وقت فراموش نکنم». سراسر وجودم را جمع و جور گردان ... اندامهایم و افکار و زبان و دل و درون و خـاطرهها و چیزهائی را که بر دل من میگذرند، و واژهها و جملهها، و کارها و گرایشها و رویکـردهای مـرا جـمع و جـور گردان.... هستی مرا به طور کلّی جمع و جـور فـرما... توانها و نیروهایم را همه و همه جمع و جور فـرما ... آغاز آنها را به پایان آنها، و پایان آنها را به آغاز آنها ملحق گردان ... تا همۀ آنها به شکر نعمت تو بپردازند، نعمتی که بر من و بر پدر و مادر من ارزانی و ارمغان داشتهای ... اینها مدلول لغوی و مفهوم واژگانی کـلمۀ «اوزغنی» است.
این تعبیر اشاره به نـعمتی دارد کـه در آن لحـظه دل سلیمان علیه السّلام را پسوده است و لمس کـرده است، و نوع تأثّـر او را، و نـیروی توجّه او را، و لرزش و تکــان وجدان او را به تصویر میکشد، در آن حال و احوالی که سلیمان احساس میکند که خـدا ایـن هـمه نـعمت فراوان را بدو بخشیده است، و پـی مـیبرد کـه دست یزدان بر سر او و بر سر پدر و مادرش کشیده شده است و ایشان را غرق الطاف خود نـموده است. و احساس مینماید که نعمت و رحمت چه انـدازه آنـان را در بـر گرفته است. با ترس و لرز و دعا و تمنّا رو به درگاه خدا میکند و میگوید:
(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ).
پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نـعمتهائی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای.
(وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ).
و (مرا توفیق عطاء فرما تا) کارهای نیکی را انجام دهـم که تو از آنها راضی باشی (و من بدانها رستگار باشم). کار شایسته نیز نعمتی است و از لطف و مرحمت خدا بهرۀ انسان میگردد، و خدا کسی را مشمول این فضل و بزرگواری میکند که شکر نعمت او را بگزارد. سلیمان که سپاسگزار نعمتهای الهـی است و از پـروردگارش درخواست میکند که او را جمع و جور نماید و آرامش ارزانی بدارد و بر شکر نعمت موفّق گرداند، از او هـم درخواست میکند که او را توفیق رفیق فرماید بتواند به انجام کارهای بایستهای دست یازد کـه سایه رضـا و خشنودی خدا گردد. سلیمان میداند که کار شایسته و عمل بایسته، توفیق و نعمت دیگری از سوی خدا است.
(وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ) (١٩)
و مرا در پرتو مرحمت خود از زمرۀ بندگان شایستهات گردان.
در پرتو مرحـمت خـود مـرا داخـل کـن در... سـلیمان میداند دخول به میان بندگان شایسته و بایسته خدا، رحمت خدا است، رحمتی که بنده را در مییابد و او را به انجام کار شایسته و بایسته توفیق میدهد، و از زمرۀ شایستگان و بایستگان میگردد. سلیمان این را میداند و این است که تضرّع کنان از درگاه یزدان تمنّا و تقاضا مینماید که او را از زمرۀ مورد مرحمت قرار گیرندگان و موفّقان و راهروان در این کاروان ایمان قرار دهد. او که پیغمبر خدا است و خدا نعمت خود را بدو داده است و جنّیان و آدمیان و پرندگان را مسخّرش فرموده است، به درگاه پروردگارش ناله سر میدهد و تضرّع و زاری میکند. او بعد از برگزیده شدن هم از خدا مـیترسد. هراسان است که نکند کارهایش او را رستگار ننماید، و سپاسگزاری و شکر گزاریش کم بیاید. پس چه بهتر که عذر تقصیر خود را بخواهد و به آستان خدایش بنالد... وقتی که حسّاسیّت لطیف و نازک مـیگردد، و تقوا و ترس از خدا بیشتر و بیشتر میشود، و اشتیاق رسیدن به رضا و رحمت خدا فـزونی مـیگیرد، در آن دم کـه نعمت الهـی جلوهگـر مـیآید، مـؤمن وارسـته آتش میگیرد و با شور و غوغا فریاد خدا خدا بـرمیآورد! مگر در آن دم که مورچه سخن میگوید، نعمت یزدان جلوهگر نیامده است؟ این است که سلیمان بـندۀ پـاک باختۀ یزدان یا ربّ یا ربّ مینماید و زار زار میگرید و مینالد که کریما و رحیما این باران نعمت و کرم تا بـه ابد بر من و پدر و مادرم بر دوام بادا!
در اینجا جلو دو معجزه نه یک معجزه میایستیم. یکی معجزۀ پی بردن سلیمان به هوشیار باش و بیدار بـاش مورچهای به مورچگان، و دیگـری معجزۀ پـی بـردن مورچه به این که این سلیمان و لشکریان سلیمان است. معجزه اوّلی جزو چیزهائی است که یزدان بـه سـلیمان داده است و بــدو هـمچون چـیزی را فهمانده است. سلیمان هم انسان است و پیغمبر یـزدان است. کـار در اینجا با مقایسه با مـزه دوم که در گفتار مورچه نمایان است تا اندازهای ساده و آسان است. چه بسا مورچـه میفهمد که اینان آفریدههای بزرگتری هستند، و آنان مورچگان را لگدمال و پایمال می کنند هنگامی که بـر آنها پای بگذارند و چه بسا مورچهها از خطر بگریزند طـبق غـریزه و نـیروهائی که بـرای بقای حـیات در وجودشان به ودیعت نـهاده شـده است. ولی مـورچـه بفهمد که این اشخاص سلیمان و لشکریان او هستند، معجزه است و فراتر از معهود و معروف مردمان است، و از زمرۀ خارق العاده و معجزهها در همچون اوضاع و احوالی بشمار است.
*
هم اینک به داستان سـلیمان بـا هـدهد و مـلکۀ سـبا میپردازیم. این داستان به شش صحنه تقسیم میشود. در میان آنها فاصلهها و فضاهای هـنری است کـه از صحنههائی درک و فهم میشود که نشان داده میشوند، و زیبائی نمایش هنری را در داستان تکمیل میکنند. در لابلای داستان پیروهائی بـر برخـی از صـحنهها زده میشود که رهنمود درونی مرد از بیان داستان در سوره را در بر میگیرند، و درسهای عبرتی را محقّق میکنند و پیاده میگردانند که به سبب آن دروس داسـتانها در قرآن مجید آورده میشوند.
از آنجا که سرآغاز سخن از سلیمان اشاره به جـنّیان و آدمیان و پرندگان را در بر دارد، و به نـعمت علم و دانش اشاره میرود، این داستان نقش هر یک از جنّیان و آدمیان و پرندگان را در بر مـیگیرد، و نـقش عـلم و دانش در این داستان نیز برجسته و نمایان است. انگار دیباچۀ داستان اشارهای به دارنـدگان نقش اصـلی در داستان است... این هم بخش هنری دقیقی و لطیفی در داستانهای قرآنی است.
همچنین علامتها و نشانههای شـخصیّت، و عـلامتها و نشانههای ممتاز شخصیهای داستان کـاملاً واضـح و آشکار است. از جمله شـخصیّت سلیمان، شـخصیّت ملکه، شخصیّت هدهد، و شخصیّت اطرافیان مـلکه. همچنین انقلابهای درونـی و انـفعالهای روحـی ایـن شخصیّتها در صحنهها و موقعیّتهای گوناگـون داسـتان عرضه میگردند.
*
صحنۀ نخستین با سان دیدن نظامی همگانی سلیمان و لشکریانش آغاز میگردد. این صحنه بـعد از رسـیدن آنان به درّۀ مورچگان، و بعد از سخنان مورچه شروع میشود. سلیمان رو به پروردگار خود میکند و به شکر و دعا و توبه میپردازد:
(وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ) (21)
سلیمان از لشکر پرندگان سان دید و جویای حال آنها شد و گفت، چرا شانه به سر را نمیبینم؟ (آیا او در میان شما است و او را نمیبینم؟) یا این کـه از جملۀ غـائبان است؟ حتماً او را کیفر سختی خواهم داد، و یا او را سر میبرم (اگر گناهش بزرگ باشد)، و یا این که باید برای من دلیل روشـنی اظهار کند (کـه غیبت وی را مـوجّه سازد).
هان! هم اینک این سلیمان است که هم شاه و هم پیغمبر است. در میان کوکبه و دبدبۀ بزرگ و سترگ خود است. هان! هم اینک سلیمان از پرندگان سان میبیند و آنها را بازدید میکند، و او هدهد را نمییابد! از اینجا متوجّه میشویم که همچون هدهدی باید هدهد ویژهای بوده، و در این سان دیدن و رژه رفتن، نوبت او باشد. او نباید هدهدی از میان هزاران یا میلیونها هدهدی باشد که در رمین پخش و پراکندهاند. همچنین از جستجو و پرسش سلیمان از این هدهد متوجّه میشویم که سلیمان چـه مقام بزرگی و برازنـدهای در بیداری و هوشیاری و دقت و دورانـدیشی داشـته است. زیـرا او از غـیبت سربازی از این جمع عظیم جنّیان و آدمیان و پرندگان غافل نگردیده است و بیخبر نمانده است، جمع عظیمی که آخر آن به اول آن رسیده است و پیوسته است تـا پراکنده نشوند و سر از خطّ فرمان نکشند.
سلیمان جویای این هدهد میشود با گفتار والا و نرم و فراگیری:
(مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ ).
چرا شانه بسر را نمیبینم؟ (آیا او در میان شما است و او را نمیبینم؟) یا این که از جملۀ غائبان است؟.
روشن میشود هدهد غائب است. همگان هم از سؤال شاه دربارۀ او متوجّه میشوند که بدون اجازه غـیبت کرده است! در این صورت باید دوراندیشی کرد، تـا هرج و مرج روی ندهد. چه بعد از سؤال شاه بدین شکل و بدین نحو، غیبت او پنهان و نهان از دیگران نمیماند. اگر دوراندیشی نشود سابقۀ بدی برای بقیّۀ سـپاهیان خواهد شد. بدین خاطر مـیبینیم کـه سلیمان، شـاه دورانــدیش، بــه تهدید سرباز غـائب و خلافکار میپردازد:
(لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ).
حتماً او را کیفر سختی خواهم داد، و یا او را سرمی برم (اکر گناهش بزرگ باشد).
سلیمان شاه ستمـگر زورمداری در زمین نیست. بلکه او پیغمبری است. او که هنوز حجّت و دلیل هدهد غائب را نشنیده است. پس باید در بارۀ او پیش از شنیدن سخن او و روشن شدن عذر او داوری نهائی را انجام ندهد ...
از اینجا نشانۀ پیغمبر دادگر پیدا و هویدا می آید:
(أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ) .
و یا این که باید برای من دلیل روشنی اظـهار کند (که غیبت وی را موجّه سازد).
یعنی باید حجّت و دلیل قوی داشته باشد که عذر او را روشن سازد، و کیفر را از او به دور دارد.
پرده بر این صحنۀ نخستین داستان فرو میافتد. یا شاید هنوز این صحنه به پایان خود نــرسیده است و هدهد حاضر میشود. خبر عظیمی با خود آورده است. یا بهتر است بگوئیم حادثۀ ناگهانی بزرگی برای سـلیمان، و برای ما کسانی که هم اینک صحنه حوادث را بر پـردۀ واژگان میبینیم، درگرفته است!
(فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ (٢٢) إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (٢٣) وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (٢٤) أَلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (٢٥) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ) (٢٦)
چندان طول نکشید (که هدهد برگشت و) گفت: مـن بـر چیزی آگاهی یافتهام که تو از آن آگاه نیستی. من برای تـو از سـرزمین سـبا یک خـبر قطعی و مورد اعتماد آوردهام. من دیدم که زنی بر آنان حکومت مـیکند، و همه چیز (لازم بـرای زنـدگی) بـدو داده شـده است، و تخت بزرگی دارد (و در بار بسیار مـجلّلی). مـن او را و قوم او را دیدم که به جای خدا بـرای خـورشید سـجده میبرند، و اهـریمن اعمالشان را در نـظرشان آراسته است و ایشان را از راه (راست) به در برده است. آنـان (به خدا و یکتاپرستی) راهـیاب نـمیگردند. (آنان را از راه به در برده است) تا این که برای خداوندی سـجده نبرند که نهانیهای آسمانها و زمین را بیرون میدهد و میداند آنچه را پنهان مـیداریـد و آنچه را کـه آشکـار مـیسازید. جـز خـدا کــه صــاحب عـرش عظیم (و حکمفرمائی بر کائنات) است معبودی نیست. (پس چرا باید جز او را بپرستند؟! (
هدهد دوراندیشی و سختگری شاه را مـیدانـد. ایـن است که سخن خود را با حادثۀ ناگهانی میآغازد تـا غیبت او را فرو پوشاند. از خبر یقینی و مورد اعتمادی صحبت میکند که از سرزمین سبا با خود آورده است مملکت سبا در جنوب جزیرة العرب و جزو یمن است هدهد بیان داشت که او دیده است زنی بر اهالی آنـجا حکومت میکند و فرمان میراند.
(وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ ).
همه چیز (لازم برای زندگی) بدو داده شده است.
این بخش از آیه ، بیانگر عـظمت مـملکت و ثـروت فراوان آن و وجود وسائل زیاد تمدّن و قدرت و کـالا است.
(وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ) (٢٣)
و تخت بزرگی دارد (و دربار بسیار مجلّلی)
این بند هم بیانگر تخت بزرگ و سترگ فـرمانروائـی است، و دلالت بر ثروت و رفـاه و بـالا بـودن سـطح صنعت دارد. هدهد ادامه داد و گفت که ملکه و قوم او را دیده است که:
(یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ ).
من او و قوم او را دیدم که بـجای خدا بـرای خورشید سجده میبرند.
در اینجا عـلّت گـمراهـی مــردمان را بــیان مـیدارد و میگوید: اهریمن اعمالشان را در نظرشان آراسته است، و آنان را گمراه کرده است. این است که ایشان به عبادت و پرستش خدا راهیاب نمیگردند.
(الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ).
خدائی که نهانیهای آسمانها و زمین را بیرون میدهد (و بر غیب آسمانها و زمین مطّلع است).
«الخَبء: نهان. پوشیده» مراد نهان و پوشیده است، چه باران آسمان و گیاه زمین باشد، و چه اسرار و رازهای آسمانها و زمین. کنایه از هر چـیز نــهان و پـوشیده در فراسوی پردۀ غیب موجود در گسترۀ فراخ هستی است.
(وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ) (٢٥)
و میداند آنچه را پنهان میدارید و آنچه را کـه آشکـار میسازید.
این هم مقابل چیزهای نهان و پنهان در آسمانها و زمین است. صنعت تقابل میان پنهان و نهان آسمانها و زمین، یعنی جهان بیرون، و میان پـنهان و نـهان در زوایـا و لابلای نفس انسان، یعنی جهان درون است. خدا آگاه است از آنچه پدیدار و آشکار شود، و یا پنهان و نهان گردد.
هدهد تا این لحظه در جایگاه متّهم ایستاده است. متّهم به گناهی که سلیمان هنوز در بارهاش حکم صادر نکرده است. هدهد در پایان خبری کـه روایت مـیکند، بـه خداوند اشاره میکند، خداوندی که شاه بس توانا و قدرتمند است. خداوندگار همگان است. دارای عـرش عظیم و تخت سلطنت کائنات است. عرش و تختی کـه عرشها و تختهای انسان با آن مقایسه نمیگردد و قابل سنجش نیست. این اشاره بدان خاطر است که شـاه از عظمت بشری خود در مقابل این عظمت الهی بکاهد و فروکش کند:
(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ) (٢٦)
جز خدا که صاحب عـرش عظیم (و حکمفرمائی بـر کـائنات) است، معبودی نیست.
هدهد دل سلیمان را با این اشاره نهان میپساید، بدان هنگام که از کار ملکه و قوم او صحبت مینماید!
خویشتن را در برابر هدهد عجیبی مییابیم، هدهدی که دارای درک و فهم و ذکاوت و هوشیاری و ایمان است. در بیان خبر وارسته است. آگاهانه به سرشت موقعیّت خـود اشاره میکند. هوشیارانـه گوشه مـیزند و خردمندانه اشاره میکند... او میداند که این خانم ملکه است، و آن مردمان رعیّت و زیردست هستند. میفهمد که سجده بردن جز برای خدائـی نسـزد کـه نـهانیهای آسمانها و زمین را بیرون میدهد، و بر غیبت آسمانها و زمین مطّلع است، و او صاحب عـرش عـظیم و دارای فرمانروائی بـر کـائنات است ... هـدهدها کـه ایـنها را نمیدانند. بلکه این هدهد شانه بسر خاصّی است و بدو این درک و فهم خاصّ داده شده است به عنوان خارق العادهای که مخالف و ناهماهنگ با کـارهای مـعهود و مأنوس برای مردمان است.
سلیمان در تصدیق او یـا در تکـذیب او شتاب روا نمیدارد. خبر عظیمی را هم سبک و ناچیز نمیشمارد که هدهد با خود آورده است و به نقل آن پرداخته است. بلکه به امتحان میپردازد تا از صحّت آن خاطر جمع شود. در ایـن راستا بسان پیغمبر دادگری و شـاه دوراندیشی عمل میکند:
(قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٧) اذْهَبْ بِکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ) (٢٨)
(سلیمان به هدهد) گفت: تحقیق میکنیم تا ببینیم راست گفتهای یا از زمرۀ دروغگویان بودهای. این نامۀ مرا ببر و آن را به سویشان بینداز و سپس از ایشان دور شو و در کناری بایست و بنگر که به یکدیگر چه میگویند و واکنش آنان چه خواهد بود.
در این موقعیّت مفهوم و محتوای نامه اعلان نمیگردد. مضمون و مـحتوای نـامه سان خـود نـامه سـربسته میماند، تا بدان گاه که در آنجا باز میگردد و خوانده میشود، و رخداد ناگهانی هنری، در وقت مناسب خود عرضه میگردد!
پرده بر این صحنه فرو میافتد، تا وقتی به کنار رود که نامه به ملکه رسیده است، و او با قوم خود راجع بدین کار بزرگ به رایزنی می نشیند:
(قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلأ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ (٢٩) إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣٠) ألا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ) (٣١)
(بلقیس) گفت: ای سران قوم! نامۀ مـحترمی بـه سـویم انداخته شده است. این نـامه از سـوی سـلیمان آمـده است. و (سـرآغــاز) آن چنین است: بـه نـام خداونـد بــخشندۀ مـهربان. بـرای ایـن (نـامه را فرستادهام) تـا برتری جوئی در برابر من نکنید، و تسلیم شده به سوی من آئید.
ملکه بدیشان خبر میدهد که نامهای به سویش انداخته شده است. از اینجا ترجیح میدهیم که بگـوئیم: مـلکه نمیدانسته است که چه کسی نامه را به سویش انداخته است، و چگونه آن را انداخته است. اگر میدانست که هدهد آن را انداخته است - همان گـونه کـه تـفسیرها میگویند - این چیز شگـفت را بـیان مـیداشت، چیز شگفتی که هر روز اتّفاق نمیافتد. و لیکن (و آن را به شکل مجهول و به گونۀ نامشخّص بیان داشته است. این هم باعث میگردد که ما ترجیح دهیـم که ملکه ندانسـته است چگونه نامه انداخته شده است و چه کسی آن را انداخته است.
ملکه این نامه را با واژۀ «کـریم: مـحترم. ارزشـمند» توصیف میکند. این احترام و ارزش نامه، چه بسـا از مهر یا شکل نامه بر دلش گذشته است. یا از محتوای نامهای متوجّه شده است که به سران خود اعلان داشته است:
(إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣٠) أَلا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ) (٣١)
این نامه از سوی سلیمان آمـده است و (سـرآغـاز) آن چنین است: به نام خداوند بخشندۀ مـهربان. بـرای آن (نامه را فرستادهام) تا برتری جوئی در برابر من نکنید، و تسلیم شده به سوی من آئید.
ملکه خدا را نمیپرستید، و لیکن آوازۀ سلیمان در این ناحیه پیچیده بود، و زبان نامهای که قـرآن آن را نـقل می کند آمرانه و دوراندیشانه و قـاطعانه است. بـدین کار، توصیفی اشارت دارد که ملکه آن را اعلان داشته است.
محتوای نامه بسیار سـاده و نـیرومند است. بـه نــام خداوند بخشندۀ مهربان آغـاز گـردیده است، و در آن یک کار خواسته شده است: خـود را از فـرستندۀ آن بزرگتر نگیرند و از او نافرمانی نکنند و به سوی او بیایند و تسلیم خدائی گردند که سلیمان به نام او ایشان را مخاطب قرار میدهد.
مـلکه مـضمون و محتوای نـامه را بـه سـران قوم و درباریان خود رساند. آن گاه سخن را آغـاز کـرد و از ایشان مشورت و رایزنی خواست. بدانان اعلام کرد که بدون همچون رایزنی و مشـورتی، و بـدون رضـایت و موافقت ایشان، خود سرانه تصمیم نـمیگیرد و هیچ گونه اقدامی نمیکند:
(قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ) (٣٢)
(بلقیس) رو به اعضای مجلس شوری کرد و )گفت: ای بزرگان و صــاحبنظران رأی خود را در ایـن کار مهمّ برای من ابراز دارید کـه مـن هـیچ کـار مـهمّی را بـدون حضور و نظر شما انجام ندادهام.
در این کار نشانۀ ملکۀ فرزانه جـلوهگـر مـیآید. از نخستین لحظه پیدا است متأثّر از نامهای گردیده است که به سوی او انداخته شده است بدون این که بفهمد چه کسی آن را انداخته است و چگونه انداخته شده است. در این نامه دوراندیشی و والائی جلوهگر است. ملکه این تأثیر را به دل و درون درباریان و اشراف قوم خود میاندازد. از همان لحظه که نامه را «کریم، یعنی محترم و ارزشمند» توصیف و تعریف میکند. پـیدا است که ملکه نمیخواهد به مقاومت و خصومت بپردازد، و لیکن این امر را آشکار و بیپرده نمیگوید. بلکه با ذکر آن وصف و مدح، برای عدم مقاومت و خصومت مـقدّمه چینی میکند. آن گاه به دنبال مـقدّمه چـینی و طـلب مشورت و رایزنی، رأی و نظرشان را جویا میشود. چنان که عادت و خوی درباریان است، آنان آمادگی کار و کارزار را دارند. و لیکن رأی و نظر را به ملکه حواله می دارند.
(قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالأمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ) (٣٣)
گفتند: ما از هر لحاظ قدرت و قوّت داریم و در جنگ تند و سرسخت میباشیم، فرمان فرمان تو است، بنگر که چه فرمان میدهی.
در اینجا شخصیّت «زن» از فراسوی شـخصیّت مـلکه پدیدار میآید. زنـی است کـه جنگها و ویـرانـیها را دوست نمیدارد. در اینجا اسلحۀ نیرنگ و نرمش را به کار میبرد، پیش از این که اسلحۀ قـدرت و قـوّت و خشونت را به کار بـرد:
(قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ (٣٤) وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ) (٣٥)
گفت: پادشاهان هنگامی که وارد منظقۀ آبـادی شوند، آن را به تباهی و ویرانی میکشانند و عزیزان آنجا را پست میگرداند. اصلاً پیوسته شاهان چنین مـیکنند. مـن (بـرای صـلح و سـاز و جلوگیری از خرابیها ، خونریزیها، هیئتی را) به پیش آنان میفرستم همراه بـا تحفهای تا ببینم چه خبری با خود میآورند (تا برابر آن عمل کنیم).
ملکه میداند سرشت شاهان چنین است هر وقت وارد شهر بزرگی میشوند، در آنجا فسـاد و تـباهی پـخش میکنند، و آبرو و کرامت و شرافت را بر باد میدهند، و با مقدّسات آنچه نشاید میکنند و نیروهای مـدافـع آنجا را درهم میشکنند، و مقدم بر همۀ اینها بزرگان و رؤسای آنجا را در هم میگویند، و ایشـان را خـوار و پست میگردانند، چون آنان عناصر مقاومت و مبارزه بوده اند. اینها کار همیشگی شاهان است و شاهان چنین کنند چون میبایست کار.
هدیّه و تحفه دلها را نرم میگرداند، و مودّت و محبّت را اعلان میدارد، و چه بسا در دفـع قـتال و جـدال سودمند میافتد. این هم تجربه و آزمونی است. اگـر سلیمان آن را پذیرفت این کار جهان است، و در ایـن صورت وسـائل جهان سـودمند میافـتد. ولی اگـر نپذیرفت در این صورت این کار عقیده است، و ثروت و دارائی آن را بر نمیگرداند، و هیچ گـونه کـالائی از کالاهای این زمین به دفع آن نمیکوشد.
پرده بر صحنه انداخته میشود، تا دیگر باره کنار رود و به ناگاه صحنۀ فرستادگان ملکه و هدیّه و تحفۀ هـمراه ایشان در پیشگاه سـلیمان دیـده شود. سـلیمان روی آوردن ایشان به خریدن او با مال جهان را مورد تاخت و تاز قرار میدهد. یا بازگرداندن او را از دعوت ایشان به اسلام - که تسلیم فـرمان یـزدان شـدنشان است - نکوهیده میشمارد و با قدرت و قـوّت و پـافشارانـه تهدیدشان میکند و آشکـارا واپسین تـصمیم خود را دربارۀ ایشان اعلان میدارد:
(فَلَمَّا جَاءَ سُلَیْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (٣٦) ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٣٧)
هنگامی کـه (رئیس و گویندۀ فرستادگان) به پـیش سـلیمان رســید (و هـدیّه را تـقدیم داشت، سـلیمان شاکرانه) گفت: میخواهید مرا از لحاظ دارائی و امـوال کمک کنید (و با آن فریپـم دهید؟!) چیزهائی را که خدا به مــن عــطاء فـرموده است بسـی ارزشـمند و بـهتر از چیزهائی است کـه خدا به شما داده است. (و من نیازی بدین اموال ندارم). بلکه این شمائید که (نیازمنذ دارائـی و اموال هستید و ) به هدیّۀ خود شادمان و خوشحالید. (زیرا شما تنها به بودن این دنـیا مـعتقدید و سخت به وسائل زندگی و رفاه آن دل بسـتهایـد. ولی مـا بـدین جـهان و آن جـهان بــاور داریـم، و ایـنـا را پلی برای رسیدن به سعادت آنجا مـیدانـیم). بـه سـوی ایشـان باز کرد (و بدیشان بگو که) ما بـا لشکرهائی بـه سـراغ آنان میآئیم که قدرت مقابلۀ با آنها را نداشته باشند، و ایشان را از آن (شهر و دیار سبا) به گونۀ خوار و زار در عین حقارت بیرون میرانیم.
در پاسخ به ملکه، اموال به تمسخر گرفته مـیشود، و تکیه بر دارائی در غیر جـولانگاه خـود زشت شـمرده میشود. اینجا جـولانگاه عقیده و دعوت است، پس جـولانگاه دارائی نیست.
(أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ).
آیا میخواهید مرا از لحاظ دارائی و اموال کمک کنید (و با آن فریبم دهید؟!).
آیا به من پیشنهاد ایـن کـالای ناچیز و بی ارزش را میدهید؟
(فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ).
چیزهائی را که خدا بـه مـن عطاء فرموده است بسـی ارزشمند و بهتر از چیزهائی است که خدا به شما داده است.
خدا به من دارائـی و امـوالی داده است کـه بهتر از چیزهائی است که شما دارید. او به من چیزی را عـطا فرموده است که از هر نوع دارائی و اعوالی بهتر است: علم و دانش و نبوّت و رسـالت به مـن داده است، و جنّیان و پرندگان را به تسخیر من درآورده است. دیگر دارائی و اموالی در زمین باقی نـمانده است کـه مـرا شادی بخشد و بر شادمانیم بیفزاید.
(بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ) (٣٦)
بلکه این شمائید که (نیازمند دارائی و اموال هستید و) به هدیّۀ خود شادمان و حوشحالید.
شمائید که از این نوع ارزشهای ناچیزی که برای اهالی زمین مهمّ است شادمان میگردید. ایـن نـوع ارزشـها برای کسانی مهمّ جلوهگر میآید کـه بـا خدا تـماس نمیگیرند و ارتباط پیدا نمیکنند، و هدیّهها و تحفههای او را دریافت نمیدارند!
به دنبال این زشت و ناپسند شمردن، بیم و تهدید فـرا می رسد:
(ارْجِعْ إِلَیْهِمْ).
به سوی ایشان باز گرد.
هدیّه و تحفۀ ایشان را به خودشان برگردان. در انتظار سرنوشت هولناک و فرجام خطرناکی باشید:
(فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا).
ما با لشکریانی به سراغ آنان میآئیم که قدرت مقابلۀ با آنها را نداشته باشند.
لشکرهائی است که در هیج جائی به زیر فرمان انسان درنیامدهاند. ملکه را توان مقابله، و قـوم او را تـوان مبارزۀ با آنان نیست:
(وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٣٧)
و ایشان را از آن (شهر و دیار سبا) به گونۀ خوار و زار در عین حقارت بیرون میرانیم.
رانده و شکست خورده بیرونشان میرانیم.
پرده فرو میافتد بر این صحنۀ خشن، و فرستادگان برمیگردند. روند قرآنی به ترک ایشان میگوید و یک کلمه هم بدانان اشاره نمینماید. انگار کار از کار گذشته است و همه چیز به پایان آمده است، و سخنی در این راستا برای گفتن نمانده است.
سپس سلیمان علیه السّلام میداند که این پاسخ و برگردانـدن هدایا کار را با ملکهای یکسره خواهد کرد که سر جنگ ندارد و دشمنانگی را نمیخواهد. هـمان گـونه کـه از شیوۀ برخورد او در مقابله با نامۀ نیرومند سلیمان پیدا است. چرا که ملکه آن نامه را با ارسـال هـدیّه پـاسخ میگوید، و رضای خاطر سلیمان را میجوید! چنین پیدا است که ملکه دعوت سلیمان را میپذیرد، یا دست کم آن را مورد تأیید و تأکید قرار میدهد... چنین هم شد.
ولی روند قرآنـی بیان نـمیکند فــرستادگان چگونه برگشتند، و به ملکه چه چیز گفتند، و ملکه بعد از آن چه تصمیمی گرفت. بلکه فاصلهای را خالی مـیگذارد و بعدها متوجّه میشویم که ملکه به سـوی سلیمان میآید. سلیمان هم از آمدن او اطّلاع پیدا میکند، و با سپاهیان خود دربارۀ حاضر آوردن تخت سلطنت ملکه صحبت میکند، تختی که ملکه از خود جای گذاشـته است، و در کشورش محفوظ و مصون نگاهبانانی بر آن گما شته است:
(قَالَ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (٣٨) قَالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (٣٩) قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ).
سلیمان خطاب به حاضران) گفت: ای برزگان! کدام یک از شما میتواند تخت او را پیش مـن حـاضر آورد، قبل از آن که آنان نزد من بیایند و تسلیم شوند (تا بدین وسیله با قدرت شگرفی رویاروی کردند و دعوت ما را بپذیرند). عـفریتی از جنّیان گفت: مـن آن را بـرای تـو حاضر میآورم پیش از این که (مجلس به پایان برسد و) تو از جای خود برخیزی. و من بر آن توانا و امـین هستم. کسی که علم و دانشی از کتاب داشت گفت: مـن تخت (بلقیس) را پیش از آن که چشم برهم زنی، نزد تو خواهم آورد!.
نظر تو چیست؟ باید مراد سلیمان - علیه السّلام - از حاضر آوردن تخت ملکه پیش از این که او بیاید و با قوم خود تسلیم شود چه باشد؟ به نظر ما مراد سلیمان نشان دادن نیروی خارقالعادهای است که مؤیّد سلیمان باشد و برساند که او کیست، و این امـر در دل مـلکه تأثیر بگذارد و او را به ایمان آوردن به یزدان وادارد، و به دعوت الهی اعتراف کند و آن را بپذیرد.
عفریتی از جنّیان حاضر میشود تخت مـلکه را برای سلیمان بیاورد پیش از آن که جلسۀ او به پایان برسد و حاضران در مجلس پراکنده شوند. آن گونه که روایت شده است سلیمان از صبح تـا ظـهر بـرای قـضاوت و داوری مینشسته است. چـنین به نـظر میرسد کـه سلیمان این مدّت را طولانی میبیند و آن را مایۀ تأخیر در کار میداند. ناگهان:
(الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ).
کسی که علم و دانشی از کتاب داشت.
بدو میگوید حاضر است آن را در چشم به هم زدنی به پیش او بیاورد. نام این شخص و اسم کتابی که علم و دانشی از آن فرا گرفته است، گفته نمیشود. تنها چنین میفهمیم که همچون کسی مرد مؤمنی است و با خدا در تماس و پیوند است و رازی و رمزی از سوی خدا بدو عطاء گردیده است و به کـمک آن از نـیروی سترگ یزدان مدد میطلبد و همچون کاری را میکند، نیروی سترگی که موانع و مسافاف نمیشناسد و حدود و ثغور ندارد. این کار از جملۀ کارهائی است که از کسانی که با خدا در تماس و پیوندند گاه گاهی دیده میشود، و نه راز و رمز این کارها و نه عـلّت و سـبب آنـها کشـف نگردیده است و دانسته نشده است. زیـرا ایـن کـارها فراتر از کارهائی است که انسانها در زندگانی عـادی خود بدانها خوی گرفتهاند و آشنائی پیدا کردهاند. این سخن واپسین سخنی است که گفته میشود و در دائرۀ امن و امانی قرار دارد و از آن بیرون نـمیرود و به جهان افسانهها و خرافهها پای نمیگذارد.
برخی از مفسّران دنبالۀ این فرموده یزدان را گرفتهاند و آن را کش دادهاند:
(عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ).
کسی که علم و دانشی از کتاب داشت.
یکـی مــیگوید: ایـن کـتاب تـورات است. دیگـری میگوید: آن شخص از اسم اعظم خدا آگاه بوده است. و آن دیگر چیزی جدای از این و از آن میگوید، و آن را که خبر شد خبری باز نیامد! امّـا در آن چـیزهائی کـه گفتهاند تفسیری و تعلیلی نیست که دل از آن بیاساید و یقین بخشد و یقین نماید. کار از همۀ اینها سادهتر است، وقتی که با دوربین واقعیّت بدان بنگریم. در ای جهان چه راهها و رمزهای فراوانی است که ما از آنها چیزی نمیدانیم و در برابرشان سرگشته و حیرانیم! در ایـن جهان چه نیروهای فراوانی است که ما نـمیتوانـیم از آنها استفاده بکنیم و آنها را به کار گیریم!
اصلاً در ذات انسان چه رازها و رمزهای فراوانی است که از آنها بیخبریم و بدانها پینمیبریم! ولی وقتی که خدا میخواهد کسی را به یکی از این رازها و رمزها و نیروها و توانها رهنمود میکند، کار به صورت کار خارق العادهای انجام میپذیرد و به گونهای رخ میدهد که در زندگی معمولی افراد همچون چیزی نیست. بلی گاهی کاری با اجازۀ خداوند باری و با تدبیر و تسخیر او صورت میگیرد، به گونهای که اگر خدا نمیخواست بر دست فلان فردی صورت بپذیرد، او خودسرانه توان انجام آن را ندارد.
آن کسی که علم و دانشی از کتاب داشته است، به سبب علم و دانشی که بدو عطاء گردیده است شخصیّتی پیدا کرده است که توانسته است با برخی از رازها و رمزها و نیروهای هستی ییوند و آشنائی پیدا بکند، نیروهائی که همچون کار خارق العادهای را با دست او انجام دادهاند و به پایان بردهاند. چون آن کسی که علم و دانشی از کتاب داشته است، دلش به گونهای به خدا رسیده است که او را آمادۀ دریافت و به کار بردن چیزی کرده است که خدا از میان نیروها و رازهـا و رمـزها بـدو عـطاء فرموده است.
بـرخـی از مـفسّران گـفتهانـد کـه ایـن شـخص خـود سلیمان علیه السّلام بوده است. ولی مـا مـعتقدیم کـه شخص دیگری بوده است. چون اگر آن شخص خود سلیمان بود روند قرآنی نام او را میبرد، و آن را پنهان نمیکرد، در حالی که داستان دربارۀ او است. اصلاً علّتی برای پنهان کردن نام او در این موقعیّت شگفت و زیـبا در میان نیست. برخی دیگر از مفسّران گفتهاند، نام این شخص آصف ابن برخیا بوده است .... اینان نیز بـر ایـن گـفته دلیلی در دست ندارند.
(فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ) (٤٠)
هنگامی که سلیمان تخـت را پیش خود آماده دید، گفت: این از فضل و لطف پروردگار من است. (این همه قدرت و نعمت به من عطاء فرموده است) تا مرا بیازماید که آیا شکر (نعمت) او را بجای میآورم یا ناسپاسی مـیکنم. هر کس که سپاسگزاری کند، پروردگار من بینیاز (از سپاس او و) صاحب کرم است (و سفرۀ کریمانۀ انعام خود را از شکرگزار و ناشکر قطع نمیکند).
این حادثۀ ناگهانی، دل سلیمان علیه السّلام را پسود. سلیمان از این که یزدان جهان مطالب و مقاصد او را بدین شکل معجزه آسا برآورده میکند به هراس افتاد، و دانست که اعـطاء نعمت - بـدین شکـل - آزمـایش بزرگ و خوفناکی است و نیاز به بیداری و هوشیاری سلیمان دارد تا در این امتحان موفّق شود و از آن سرافرازانـه بگذرد و آن را پشت سر نهد. در این امتحان، سلیمان به یاری خدا نیاز دارد تا بر آن توانا گردد و در آن موفّق شود. او نیاز به شناخت نعمت و آگاهی از لطف و فضل دهندۀ نعمت دارد، تا خدا این احساس را از او ببیند و رعایت و حمایت از او را برعهده خود گــرد. خدا از شکر و سپاس شکرگزاران و سپاسگزاران بینیاز است. هر کس شکر و سپاس او را بگوید، به سود خود شکر و سپاس او را میگوید، و از خدا افزایش نعمت دریافت میدارد، و خدا او را در امتحان یاری میدهد، و توفیق را رفیق راه او میسازد. هر کسی هـم کفران نعمت کند و ناشکری نماید، خدا «غنی» و بی نیاز از شکر او است، و خدا «کریم» و صاحب کرم است و از روی فـضل و کرم خودبه دیگران میبخشد، نه در برابر چشـم داشت شکر بر عطاء.
پس از این دست از همه چیز شستن در برابر نعمت خدا، و همه چیز را از خدا دانستن نه از خود شمردن، و پس از پی بردن به امتحانی کـه در پشت سـر نعمت است، سلیمان علیه السّلام به تهیّۀ چیزهائی میپردازد که ملکه را ناگهانی به قدرت یزدانی رویاروی سازد، مـلکهای که هر چه زودتر از راه میرسد:
(قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ) (٤١)
)سلیمان) گفت: تخت او را (با تغییرات مـحلّ بـرخـی از زینت آلات و رنگ و روغن ظاهری) ناشناخته کنید، تـا ببینیم متوجّه میشود (که تخت او است) یا جزو کسانی خواهد بود که پی نمیبرند (که این خود آن تخت است). آثار مشخّصۀ تخت را تغییر دهید، تا ببینیم هوشیاری و زرنگی او بعد از این تغییر هم بدان پی میبرد، یا این که کار بر او مشتبه میشود و پس از این تغییر بدان پی نمیبرد.
چه بسا این کار آزمونی از طرف سلیمان باشد و با آن هوشیاری و عملکرد ملکه را بیازماید، و در آن هنگام که ناگهانی با تخت خود رویاروی میشود... آن کـاه ناگهانی صحنۀ وقت حضور ملکه پـدیدار و نـمودار میگردد:
(فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ).
هنگامی که او بدانجا رسید (و تخت خود را بـا وجود آن همه مسافت و درهای بسته و محافظان کـاخ سـلطنت، مشاهده کـرد و بـدان خیره شـد، از سوی یکـی از همراهان بدو) گفته شد: آیا تخت تو این گونه نیست (و این همان تخت نیست؟) گفت: انگار این همان است!.
رویارویی با کار شگفت و سترگی است. هـرگز چـنین کاری بر دل ملکه نـمیگذشته است. تـخت او کـه در مملکت خودش است، و قفلها بر درهای اطاقها زده شده است و نگهبانان ویژه مـراقب و مـواظب آن هسـتند، چگونه تخت او به بیتالمقدّس مقرّ حکـومت سـلیمان رسیده است؟ تخت او کجا و اینجا کجا؟! چگونه آورده شده است؟ چه کسی آن را آورده است؟
ولی این تخت، تخت او است، هر چند که تغییراتی در آن دادهاند و ناشناختهاش کردهاند!
چه میگوئی ؟! آیا ملکه آن را نفی میکند و میگوید: این تخت را با همان علائم و نقوش و طرح ساختهاند؟ یا میگوئی که ملکه می گوید که این تخت ساخته شده است، و همان علائم و نشانهها را در آن میبینم؟ امّا او پاسخ هوشیارانه و خردمندانهای میدهد:
(قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ).
گفت: انگار این همان است!.
ملکه نه نفی میکند که این تخت او باشد، و نه تصدیق میکند که بلی همان است. این هم دالّ بر هوشیاری و خردمندی او در رویاروئی با کارهای شگفت است. در ایـنجا در روند قرآنی خلأ و فاصلهای است. انگار به ملکه خبر از رویاروئی با حادثۀ شگفت ناگـهانی داده شده است. این است که گفته است: او آمادگی تسـلیم شدن و فرمانبرداری بوده است که پس از بـرگردانـدن هدیّه از سوی سلیمان، تصمیم آمدن به پیش سلیمان را گرفته است.
(وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ) (٤٢)
پیش از این (معجزه) هم (با مشاهدۀ کار هدهد و شنیدن چیزهائی از قاصدان خود، از حقّانیّت سلیمان) آگاهی یـافته و از زمرۀ منقادان و تسـلیم شـدگان بـودهایـم (و چندان نیاری به این معجزۀ جدید نبود).
آن گاه روند قرآنی به بیان چیزی میپردازد کـه مـانع گردیده است که ملکه پیش از رسیدن نامۀ سلیمان به او به خدا ایمان بیاورد و تسلیم فرمان یزدان یگانه بشود. علّت عدم ایمان و تسلیم یزدان یگانه شدن ملکه ایـن بوده است که او در میان مردمان کافری زائـیده است و پرورش یافته است، و عبادت آفریدهای از آفریدههای خدا او را از عبادت خدا بازداشـته است کـه خـورشید است، همان گونه که در سرآغاز داستان آمده است:
(وَصَدَّهَا مَا کَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِنْ قَوْمٍ کَافِرِینَ) (٤٣)
و مــعبودهائی که بــجای خـدا مـیپرستید، او را (از پرستش خدا) بازداشته بود. او هم از زمرۀ قوم کافر خود بود.
سلیمان علیه السّلام برای ملکه رویاروئی بـا حـادثۀ شگـفت ناگهانی دیگری را ترتیب داده بود. روند قرآنی از آن هنوز چیزی نگفته است و بسان حادثۀ شگفت ناگهانی نخستین از آن پیش از رسیدن ملکه سخن نگفته است. این هم روش و شیوۀ دیگری در طرز اداء قـرآنـی در قصّه و داستان است، و جدای از روش و شیوّ نخستین است.[3]
(قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (٤٤)
)بعد از مشاهدۀ تخت خود) بدو گفته شـد: داخـل کـاخ (عظیم سلیمان) شو. هنگامی که (صحنۀ شیشهای) آن را دید، گمان برد که آب عمیقی است (چرا که ماهیها در آن شنا میکردند). ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا از آب عبور کند و جامههای درازش تـر نشـود. سـلیمان بدو) گفت: (حیاط) قصر از بـلور صـاف سـاخته شـده است! (بلقیس از دم و دستگاه سلیمان شگفت زده شد و سـلطنت و قدرت مـادی و مـعنوی خود را در بـرابـر فرمانروائی و توانائی و دارائی سلیمان ناچیز دیـده دل خود را متوجّه خالق جهان کرد و ) گفت: پروردگارا! من به خود ستم کردهام (و گول کفر و غرور شـاهی را خوردهام، و هم اینک پشیمانم) و با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان مـیدارم (و به پـیغمبری او اقرار مینمایم و تو را به یگانگی میستایم).
واقعۀ ناگهانی، کاخی از شیشه بود. قسمت زیرین آن بالای آب قرار داشت، و به شکل آب فراوان موّاجی به نظر میآمد. هنگامی که بدو گفته شد وارد کـاخ شـو. گمان برد که به میان این آب باید برود. ساق پاهای خود را برهنه کرد. هـنگامی کـه واقعۀ شگـفت روی داد و ناگهان با چنین وضعی روبرو گردید، سلیمان پـرده از راز برداشت:
(قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ ).
(سلیمان بدو) گفت: (حیاط) قصر از بلور صاف ساخته شده است!.
ملکه ناگهان مات و مبهوت شد در برابر این عجائبی که انسانها را ویلان و حـیران مــیکنند، و دلالت بر ایــن دارند که به سلیمان نـیروهائی داده شـده است و در دسترس او گذاشته شده است که فراتر از تاب و توان آدمیان است. به سوی خدا دست دعا برداشت و ناله سر داد و به مناجات پرداخت. به ظلم و ستمی که در حـقّ خود روا دیده است و تاکنون به پرستش چیزی جز خدا پرداخته است، اعتراف کرد، و اعلام داشت کـه تسـلیم فرمان یزدان یگانۀ جهان است همراه «با سلیمان»، نـه برای سلیمان و به خاطر سـلیمان ... بـلکه هــم ایـنک پشیمانم و یا سلیمان:
(لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) .
خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان میدارم.
دل ملکه نورانی و تابان گردیده است و راهیاب شـده است. دانسته است که تسلیم فرمان یزدان شدن، تسلیم کسی از آفرگان یزدان شدن نیست، هر چند این کس سلیمان پیغمبر و شاه باشد و چنین معجزههائی داشـته باشد. بلکه تسلیم شدن یعنی خود را تسلیم فرمان یزدان پروردگار جهانیان کـردن است. پـا به پـای مـؤمنان و دعوتکنندگان به سوی یـزدان، رهسپار شـدن است، رهسیار شدن برابر و یکسان به سوی خداوند جهان.
(وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (٤٤)
و با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان می دارم.
روند قرآنی این نگرش و این گرایش را ثبت و ضـبط کرده است و آن را برجسته و نمایان نشان داده است، تا بدین وسیله پرده از سرشت ایـمان بـه خـدا و تسلیم فرمان یزدان شدن بردارد. تسلیم فـرمان یـزدان شدن عزّتی است که شکست خوردگان را به صـف شکست دهندگان میکشاند و مینشاند. بلکه عزّتی است کـه شکست دهنده و شکست خورده را دو برادر خـدائـی میکند. نه این غالب است و نه آن مغلوب، بلکه هر دو بـــرادر در راه یک مـحبوب ... پـروردگار جهانبان .. برابرند و یکسان در آستانۀ یزدان.
بزرگان قریش از دعوت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم که ایشان را به سوی اسلام میخواند سرباز میزدند. کبر و غرور دل و درونشان نمیگذاشت کـه فـرمانبردار مـحمّد پسـر عبدالله شوند، و ریاست او را و والائی او را بـرخـود بپذیرند. امّا هم اینک زنی در تاریخ پـیدا مـیشود و بدیشان یاد میدهد که اسلام را پذیرفتن تسلیم خـدا شدن است و دعوتکننده و دعوت شدگان، و رهبر و پیروان در آن برربر و یکسان هستند. اگر قریشیان اسلام را بپذیرند همراه با پیغمبر خدا تسلیم پروردگار جهانیان میگردند!
[1] پروفسور «م.ی . اولی فنیت» استاد دانشگاه برمنگام، و عضو هیئت صنعتی در تهیّۀ بمب اتمی، پس از حادثۀ هیروشیما و ناکازاکی گفته است: «من یقین دارم در مدّت کوتاهی، در نمایشگاه جـهان بمبهائی بـر روی صحنه به تماشا در می آیدکه دهها هزار تن از بمبهای پیشین نیروی انفجاری بیشتری دارند. به دنبال آنها هم بمبهائی ساخته میشود که یک میلیون تن نیروی انفجاری دارند، و با دفاع یا احتیاط نمیشود خود را ازآنها مصون و محفوظ داشت. شش بمب از این نوع بمبها بـرای نـابودکردن سراسر انگلستان کافی است».پیش بینی این پروفسور صحت پیدا کرد. پمبهائی ئیدروژنیای تولید شده است که دو بمب هیروشیما ناکازاک در مقایسۀ با آنها اسباب بازی کودکان است!بدین مناسبت یاد آور میشویم که بمب هیروشیما تعدادی از ژاپنیـهائی را که در دم کشت شمارۀ آنان میان ٢١٠٠٠٠ و ٢٤٠٠٠٠ نفر بوده است. گذشته از این کشتگان کسانی بودهاند کـه نقص عضو یپدا کردهاند و دیوانه شدهاند و سوختهاند و بعدها مردهاند. تعداد آنها هم به دهها هزار نفر میرسد!!!
[2] ترجمۀ این بخش اندکی پیش گذشت.
[3] مراجعه شود به کتاب :«التصویر الفنی فی القـرآن» فـصل: القـصه فی القرآن.