سورهی ص آیهی 16-1
سوره ص مکّی و ٨٨ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
ص وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (1) بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ (2) کَمْ أَهْلَکْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ (3) وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ (4) أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ (5) وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ (6) مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ (7) أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِّن ذِکْرِی بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذَابِ (8) أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ (9) أَمْ لَهُم مُّلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبَابِ (10) جُندٌ مَّا هُنَالِکَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ (11) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ (12) وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَیْکَةِ أُوْلَئِکَ الْأَحْزَابُ (13) إِن کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ (14) وَمَا یَنظُرُ هَؤُلَاء إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ (15) وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسَابِ (16)
این سوره مکی است. از میان موضوعهای سورههای مکی، به مساله توحید و یگانهپرستی، و مساله وحی به محمّد (ص) و مساله حساب وکتاب در آخرت
میپردازد. این سه مساله را در سرآغاز خود عرضه میدارد، سرآغازی که مرحله اول سوره را تشکیل میدهد. این مرحله از آیات ارزشمندی فراهم میگردد که فراتر ازکلام انسانند. این سوره وحشت و دهشت و شگفت و شگرف را به تصـویر میکشد، و ناگهان مشرکان را در مکه با دعوت پیغمبر (ص) از آنان به سوی توحید و یگانهپرستی، و اطلاع دادن بدیشان از داستان وحی وگزینش او به عنوان پیغمبری از سوی خدا، رویاروی میسازد:
« وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ . أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ . وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ . مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ . أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟ ».
در شگفتند از این که بیمدهندهای از خودشان به سویشان آمده است، و کافران میگویند: این، جادوگر بسیار دروغگوئی است. آیا او بجای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است. سرکردگان ایشان راه افتادند (و به یکدیگر گفتند) که بروید و (محکم به بتان خویش بچسبید و) بر (عبادت) خدایان خود ثابت و استوار باشید. این همان چیزی است که خواسته میشود. ما در آئین دیگری، این (یکتاپرستی) را نشنیدهایم. این جز دروغ ساختگی نیست. آیا از میان همه ما، قرآن بر او نازل شده است؟. (ص/4-8)
این سوره همچنین استهزاء و تمسخر مشرکان، و انکار عذابی از سوی ایشان را به تصویر میکشدکه یـزدان آنان را بدان به عنوان جزا و سزایشان تهدید میفرماید:
(وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسَابِ).
(کافران مسخرهکنان) میگویند: پروردگارا! سهم (عذاب) ما را پیش از روز رستاخیز و حسـاب و کتاب (قیامت) به ما برسان. (ص/16)
این را بسی سنگین میدیدندکه یزدان سبحان مردی را از میان ایشان برگزیند، تا جدای از همگان قرآن بر او نازل شود، و این مرد محمّد پسر عبدالله باشد،کسیکه تا به حال ریاستی بر ایشان نداشته است و در میانشان فرمانروائی نکرده است! بدین خاطر خداوند بزرگوار در سرآغاز سوره به عنوان پیروی بر سنگین شمردن و ناگوار دیدن این امر از سوی ایشان، و به عنوان پیروی برگفتارشان این پرسش آنان را ذکر میفرماید:
«أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟ ».
آیا از میان همه ما، قرآن بر او نازل شده است؟. (ص/٨)
از ایشان نیز میپرسد:
(أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ ؟ أَمْ لَهُم مُّلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبَابِ) .
راستی مگر گنجهای رحمت پروردگار بسیار با عزت و بس بخشاینده تو در دست ایشان اسـت؟ (تا هرکه را که بخواهد نبوت بدهند وهرکس را که بخواهند محروم سازند؟!). یا مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین و چیزهائی که در میان آن دو است، ازآن ایشان است؟ اگر چنین است با وسائل و اسباب (لازمه صعودی که در دست دارند، به سوی آسمانها) بالا روند (و هرگونه که خود میخواهند حکومت کنند، و به هر کس که میخواهند وحی بفرستند). (ص/٩، 10)
خداوند این پرسشها را از ایشان میکند تا بـدیشان بگوید: وقتیکه خدا بخواهد در رحمت را برایکسی بازکند، چیزی نمیتواند آن در رحمت را ببندد. در مالکیت آسمانها و زمین هیچ چیزی مـتعلق بهکسـی نیست و هیچکسی سهمی در آن ندارد. تنها خدا است که در رزق و رحمت خود را برای هرکسکه بخواهد میگشاید. یزدان سبحان از میان بندگان خود هرکس را که سزاوار خیر و خوبی ببیند او را برمیگزیند. تنها خدا است که نعمتهای بیشمار و بیحساب و بدون حد و مرز خویش را به بندگانش عطاء میفرماید. در روند سخن اینجا داستان داوود و داستان سلیمان آمده است،
و از نبوت و ملک و مملکت فراخ و فراوانـی سخن رفته استکه بدانان داده است. از مسخرکردن کوهها و پرندگان و جنیان و بادها برای ایشان صحبتگردیده استکه افزون بر ملک و مملکت و خزینهها و گنجینههای زمین و سلطه و قدرت وکالا بدیشان داده شده است.
داوود و سلیمان - با وجود همه اینها - انسانهائی از آدمیزادگان بودند. ضعف بشری و عجز بشری بدیشان روی کرده است، و رحمت خدا و عنایت خدا آنان را دریافته است، و ضـعف و عجزشان را جبران نموده است و از ایشان زدوده است. از ایشان توبه و ثبت را پذیرفته است، وگامهایشان را در راه خدا استوار داشته است.
همراه با داستانهای داوود و سلیمان، رهنمود و رهنمون پیغمبر (ص) صبر و شکیبائی آمده است، صبر و شکیبائی در برابر اذیت و آزاری که از سوی تکذیبکنندگان بدو دست میدهد، و صبر و شکیبائی در چشم دوختن به فضل و لطف خدا و رعایت و عنایت او، هم بدانگونه که داستان داوود و داستان مردمان بیانگر آن است:
«اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ».
در برابر چیزهائی که میگویند شکیبا باش، و به خاطر بیاور (پیغمبران شکیبا، از جمله) بنده ما داوود قدرتمند و توانا را. واقعاً او (در همه کار و همه حال بـه خدا بازمیگشت و) بسـی توبهکار بود ... . (ص/17)
تا آخر . . .
همچنین داستان ایوب آمده است. این داستان امتحان گرفتن خدا از بندگان خود با زیان و ضرر است. صبر و شکیبائی ایوب مثال والای صبر و شکیبائی است. داستان ایوب فرجام نیک و حسن عاقبت را به تصویر میکشد، و بیان میداردکه چگونه خدا او را با رحمت خود دربرگرفته است و رنج و زحمت او را جبران فرموده است. رحمت خدا او را غرق امواج خویش نموده است، و دست مهربانانه خویشتن را بر دردها و رنجهایش کشیده است . . . ذکر این داستان برای این است که پیغمبر (ص) و مومنان بدین داستان اقتداء کنند و به روال آن روند در زیانها و بلاها و تنگدستیها و رنجهائیکه در مکه بدو و به مومنان میرسانند. این داستان بدیشان میآموزدکه به رحمتی بنگرند و چشم امید بدوزند که در فراسوی آزمایش است، رحمتی که از خزائن خدا برمیجوشد هر وقتکه خدا بخواهد و اراده فرماید.
این داستانها بیشترین بخش سوره را پس از دیباچه دربر میگیرند، و مرحله دوم سوره را تشکیل میدهند. همچنین این سوره پاسخ میدهد به شتاب و عجلهایکه در فرارسیدن عذاب داشتند، و میگفتند:
(رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسَابِ ).
پروردگارا! سهم (عذاب) ما را پیش از روز رستاخیز و حساب و کتاب (قیامت) به ما برسان. (ص/-116)
در این سوره پس از ذکر داستانها صحنهای از صحنههای قیامت عرضه میشود، صحنهای که نعمت پرهیزگاران را به تصویر میکشد، نعمتیکه پرهیزگاران چشم به راه آن هستند، و دوزخی را پیش چشم میدارد که منتظر تکذیبکنندگان است. همچنین این صحنه از استقرار معیارها و ارزشهای حقیقی موجود در میان پرهیزگاران و تکذیبکنندگان پرده میپردازد، معیارها و ارزشهای حقیقی و راستینی که در آخرت پابرجا میگردد و به میان میآید، زمانیکه متکبّّران و خودبزرگبینان سرنوشت خودشان و سرنوشت فقیران ضعیفی را میبینندکه در زمین ایشان را به تمسخر میگرفتند و ناچیزشان میشمردند، و بسیار بعید میدیدندکه یزدان ایشان را غرق رحمت خود فرماید و لطف و مرحمتش را شاملشان نماید. آخر آنان جزو بزرگان و از زمره سران نبودهاند . . . در همان حالکه پرهیزگاران فرجام نیک و حسن عاقبت دارند:
«جَنَّاتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ (50) مُتَّکِئِینَ فِیهَا یَدْعُونَ فِیهَا بِفَاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَشَرَابٍ (51) وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ »
(منزل و ماوائی که) باغهای جاویدان بهشت و محل ماندگاری همیشگی است و درها(ی آنجا) به روی ایشان باز است (و پیوستـه در انتظارشان است). در آنجا (راحت و آسوده بر تختها) تکیه میزنند و میوههای فراوان و نوشیدنیهای زیادی را میطلبند (و خدمتکاران بهشتی فوراً خواستهایشان را برآورده میکنند). در کنار ایشان همسرانی هستند که (با زیبائی و ملاحتی که دارند چشم شوهران خود را متوجه خود میکنند و از دیگران بازمیدارند، و به سبب زیبائی شوهرانشان) تنها به شوهرانشان چشم میدوزند، و جملگی همسن و سال میباشند (و در میانشان پیر وجود ندارد و گوئی همه در یک زمان متولد گردیدهاند). (ص/50-52)
طاغیان و سرکشان هم بدترین فرجام را دارند:
« جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَاد هَذَا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَغَسَّاقٌ وَآخَرُ مِن شَکْلِهِ أَزْوَاجٌ » . آن دوزخ است که بدانجا درمیآیید و بدان میسوزند، و چه بد جایگاه و قرارگاهی است. این آب داغ و خونابه (اندام دوزخیان است که نوشیدنی ایشان) است، باید که از آن پیوسته بچشند و بخورند. و جز این، انواع کیفرهای دیگری از این قبیل دارند. (ص/56-٥٨)
آنان در دوزخ همدیگر را نفرین میکنند و با یکدیگر دشمنان میورزند، بیان میدارند که چگونه ایشان مومنان را استهزاء میکردند و به تمسخرشان میپرداختند:
«قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَباً بِکُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالاً کُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ »
(سرانجام، دوزخیان به همدیگر) میگویند: ما چـرا کسانی را نمیبینیم که (در دنیا) ایشان را از زمره بدان و بدکاران به حساب میآوردیم؟ آیا ما (اشتباهاً در دنیا) ایشان را حقیر و ناچیز گرفته بودیم و بدیشان گپ میزدیم (و هم اینک در بهشت بسر میبرند و از مقرّّبان درگاه یزدانند؟) و یا این که (همان گونهاند که ما گمان میبردیم و الان در دوزخند و در میان این دودها و شعلههای اتش)، چشمان (نزدیکبین ما) ایشان را نمیتوانند ببینند؟. (ص/62-63)
آنان را در دوزخ نمییابند. آخر به اطلاع همگان رسیده استکه آنان در بهشتند! این هم پاسخ آن شتاب و عجله و تمسخر و استهزاء است)
این صحنه نیز مرحله سوم سوره را تشکیل میدهد. همچنین پاسخ انکار کردنشان فرا میرسد، انکار کردن چیزیکه پیغمبر ( ص ) ازکار و بار وحی بدیشان خبر میداد. این پاسخ در داستان آدم ( ع ) با جمع فرشتگان جلوهگر میآید. پیغمبر ( ص ) در میان جمع فـرشتگان در آن جهان بالا و والا نبوده است و از داستان آدم و فرشتگان آگاهی نداشته است. وقتیکه از حادثه آدم و فرشتگان به مشرکان خبر میدهد، پیدا است که یزدان جهان بدو خبر میدهد و از آنچه به وقوع پیوسته است و جز آدم انسانی در انجا حاضر نبوده است وی را آگاه میسازد . . . در لابلای داستان آدم و فرشتگان پدیدار میاید چیزیکه ابلیس را به هلاکت کشانده است، و او را دچار لعنت و نفرین خدا و طرد از رحمت یزدان نموده است حسودی بردن ابلیس نسبت به آدم ( ص ) بوده است، و این را بیش از مقام آدم دیده استکه خدا او را برگزیند و بر وی ترجیح دهد. درست بدانگونه که مشرکان این را بیش از مقام محمّد ( ص ) میدیدندکه خدا او را از میان ایشان برگزیند و بر آنان ترجیح دهد و جدای از همگان قران را بر او نازلکند. موقعیتیکه مشرکان داشتند و موضعگریایکه نمودند، همسانی و همگونی روشنی با موقعیت ابلیس و مـوضعگیری او دارد، ابلیسیکه از رحمت خدا مطرود شد و نفرین گردید.
این سوره با این مرحله چهارمکه واپسین مرحله آن است به پـایان میآید. پیغمبر ( ص) به مشرکان مـیگوید: چیزیکـه آنان را به سـوی پذیرش آن میخواند، چیزی نیستکه خودش آن را سرهمکند و از پیشن خود بسازد. بلکه انچه برایشان آورده است ساختار خدا است. در برابر این ارمغان الهی اجر و مزدی از ایشان نمیخواهد. بعدها هم روشن خواهد شد
که این ارمغان چه مرتبه و مقام والائی دارد:
«قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (86) إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ (87) وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ»
(ای پیغمبر!) بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیح پاداشی نمیطلبم، و از زمره مدعیان (دروغین نبوت هم) نیستم (و آنچه میگویم ساختگی نبوده و از پیش خـود به هـم نمیبافم). این قرآن، چیزی جز پند و اندرز جهانیان (و مایه بیداری جملگی ایشان) نمیباشد. و خبر آن را بعد از مدت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعد و وعید و راستی اخبار و کفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید). (ص/86-88)
این چهار مرحلهایکه موضوعات سوره را این گونه بیان میدارد و به پیش میبرد، دل انسان را در محلّّهای نقش زمین شدن و هلاکگردیدن پیشینیانی بهگردش و مـرخش میبرد و میگرداندکه طغیان کردهاند و قلدری نمودهاند و خویشتن را بر پیغمبران و بر مومنان بالاتر و والاتر دیدهاند و شمردهاند. سرانجام هم کارشان به شکست و خواری و نابودی کشیده است:
«جُندٌ مَّا هُنَالِکَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ (11) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ (12) وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَیْکَةِ أُوْلَئِکَ الْأَحْزَابُ (13) إِن کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ»
اینان که اینجا (در شهر مکه) هستند، سپاه ناچیز شکست خوردهای از دستهها و گروههایند (که قبلاً در برابر پیغمبران علم طغیان برافراشتهاند و سرانجام مغلوب گشتهاند و تار و مار شدهاند). قبل از ایشان نیز قوم نوح و عاد و فرعون که دارای بناهائی بلند و استوار همچون کوه بودهاند (پیغمبران ما را) تکذیب کردهاند. و قوم ثمود و لوط و صاحبان باغهای فراوان سر درهم کشیده (به تکذیب پیغمبران پرداختهاند و کیفر خویش را دیدهاند). اینان همان گروهها و دستههایند. (گروهها و دستههای ششگانهای که نمونهای از مردمان کفرپیشه و ستمگر تاریخند و بر پیغمبران شوریدهاند و به عذاب الهی گرفتار آمدهانـد). هریک از این گروهها، پیغمبران را تکذیب کرده و عذاب من گریبانگیرشان کشته است. (ص/11-14)
این سوره این صفحه را به دل انسان نشان میدهد، صفحه شکست و نابودی و هلاک طاغیان تکذیبکننده را، در مقابل ان صفحه عزت و استقرار و رحمت و رعایت و عنایت یزدان را نشان میدهدکه یزدان بهره بندگان برگزیده خود فرموده است، و آن را در داستانهای داوود و سلیمان و ایوب به تصویر زده است. هم این صفحه و هم آن صفحه را در واقعیت زمین نشان میدهد، و آنگاه این دل را در روز قیامت و در میان شکلها و انوع نعمت و رضایت خداکه در فراسـوی روز قیامت است، به گشت وگذار میبرد، و تصویرهائی از دوزخ و خشم خدا را پیش چشم دل میدارد، به گونهایکه دل انسان نوع دیگری را از چیزهائی میبیند که دو گروه مذکور در سرای جاویدان بدان میرسند، بعد از آنکه در هـمین سرای نیستی بدان رسیدهاند. یعنی آنانکه مزه خشنودی خدا و عنایت او را در دنیا چشیدهاند دیگر باره مزه خشنودی خدا و عنایت او را به شکل بهتری و خوشایندتری میچشـند، و آنان که طعم تلخ خشم خدا را دیدهانـد، دیگر باره خشم خدا و انتقام او را از خود به شکـل ناگوارتری میبینند و برای همیشه بدانگرفتار میآیند. واپسین چرخش وگردش در داستان نخستین انسان، و در داستان حسودی و گمراهی نخستین دشمن، سر داده میشود. نخستین دشمنی که گامهای گمراهان را از روی قصد و عمد، و با همان پافشاری و اصراریکه از او دیده شده است، سمت و سو میدهد و راه میبرد، در حالیکه گمرهان از او غافل و بیخبرند.
همچنین در لابلای داستانها نگرشی میشود که دل انسان را میپساید و لمس مینماید و آن را بیدار و هوشیار میسازد و مطلع از حق و حقیقتی میگرداندکه در ساختار آسمان و زمین نهفته است، حق و حقیقتیکه خدا میخواهد با روانهکردن پیغمبران آن را میان مردمان در زمین مستقر و استوار بفرماید. از آن جمله:
« وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً »
ما آسمانها و زمین و چیزهائی را که در بین آن دو تا است بیهوده نیافریدهایم. (ص/27)
این نگرشی استکه در قرآن نظائر و همنهائی دارد ... این هم حق و حقیقت اصیلی از حقائق ایـن عقیده است، حقائقیکه ماده اصیل قرآن مکی است . . .
هم اینک به تفصیل و تشریح میپردازیم:
(ص وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ کَمْ أَهْلَکْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ )
صاد . . . سوگند به قران پرآوازه و والا و یاداور و بیانگر (ارزشهای حقیقی و قوانین سعادتپخش خدا. اگر میبینید کافران در برابر این آیات روشنگر و قرآن بیدارگر تسلیم نمیشوند، نه به خاطر این است که پردهای بر این کلام حق افتاده است). بلکه کافران گرفتار تگبر و غروری هستند (که آنان را از قبول حق بازداشته) و عداوت و عصیانی (که ایشان را از پذیرش دعوت تو باز میدارد). پییـن از ایشان اقوام زیادی بودهاند که ما آنان را (به خاطر کفر و شـرک و ستم و گناه) هلاک کردهایم و (بـه هنگام نزول عذاب) فریاد برآوردهاند و شیون سر دادهاند، ولی (چه سود دیر
شده است و) زمان نجات و خلاص باقی نمانده است.
خدا به حرف (صاد) قسم میخورد، همانگونهکه یزدان سبحان از دیگر سو به قرآن قسم میخورد، قرآنیکه پرآوازه و بزرگوار و بیانگر ارزشهای حقیقی و قوانین سعادتبخش خدا است. این حرف ساختاری از ساختارهای خداوند بزرگ است. خدا آن را پدید آورده است. آن را به شکل صدائـی در حـنجرههای انسانها پدیدارکرده است. خدا این حرف را حرفی از حروف هجائی نموده است، حروف هجائیکه تعبیرات قرآنی از آنها فراهم آمده است. این حروف در دسترس مردمان است، و لیکن قرآن ساختن و پرداختن، در توان و در دسترس ایشان نیست، چون قرآن ساختار یزدان و فرو فرستاده آسمان است. قرآن متضمّن صنعت خدا است، صنعتیکه انسانها همچون آن رانمیتوانند بسازند و بیاورند، نه در قرآن و نه در غیر قرآن.
این صدا که (صاد) است و از حنجره انسان بیرون میآید، با قدرت آفریدگار نوآفرین و زیبانگاری از این حنجر به در میآیدکه حنجره را و صداهائی راکه از حنجره بیرون میآید ساخته است. انسانها نمیتوانند مثل این حنجره زنده را بسازندکه این صداها را بیرون میدهد) حنجره معجزه خارقالعادهای است اگر مردمان در باره معجزات خارقالعادهای بیندیشند که در هر جزئی از جزئیات وجودشان است، وجودشانکه از همه چیز به خودشان نزدیکتر است! اگر بفهمند و بدانند در برابر وحی شگفته زده نمیشدند، آن وحی که به انسان برگزیدهای از میان خودشان پیام میدهد. زیرا وحی عجیبتر و شگفتتر از این ویژگیهای معجزههائی نیستکه در پیکره خودشان به ودیعت نهاده شدهاند!
( ص . وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ ) .
صاد . . . سوگند به قرآن پرآوازه و والا و یادآور و بیانگر (ارزشهای حقیقی و قوانین سعادت بخش خدا).
قرآن ذکر را دربر دارد، همانگونه که مشتمل بر قانونگذاری و داستانسرائی و پاک و پاکیزه داشتن است . . . ولیکن ذکر خدا و روکردن به خدا در درجه اول است.[1] ذکر حقیقت نخستین در این قرآن است. بلکه قانونگذاری و داستانسرائی و جز آنها برخی از این ذکر بیش نیستند. چه همه اینها در این قرآن یزدان را به یاد انسان میاندازند و دل را متوجه او میسازند. چه بسا معنی (ذی آلذّکر) مذکور و مشهور باشد. مذکور و مشهور هم صفت اصیلی برای قرآن است:
(بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ )
(اگر میبینید کافران در برابر این آیات روشنگر و قرآن بیدارگر تسلیم نمیشوند، نه به خاطر این است که پردهای بر این کلام حق افتاده است) بلکه کافران گرفتار تکبر و غروری هستند (که آنان را از قبول حق بازداشته) و عداوت و عصیانی (که ایشان را از پذیرش دعوت تو باز میدارد).
این رویگردانی از چیزی و پرداختن به چیزی دیگر جلب توجه میکند. چه این امر انگارگسیختن از موضوع اول استکه موضوع قسم خوردن به صاد و به قرآن پرآوازه و والا و یادآور و بیانگر ارزشهای حقیقی و قوانین سعادتبخش خدا است. این سوگندکه به ظاهر پایان نگرفته است و جواب قسم در تعبیر سخن مانده است. یعنی آنچه بر آن سوگند یاد شده است ذکر نگردیده است و بدانچه بدان سوگند یاد شده است بسندهگردیده است، و به دنبال آن از مشرکان و تکبر و ناراحتکردن و به دشواری انداختنی سخن رفته است که مشرکان دستاندرکار آن هستند. ولی این گسیختن از مساله اول، گسیختن ظاهری و نمادین است و بر توجه موضوع بعدی میافزاید. خداوند به صاد و قرآن پرآوازه و والا و یادآور و بیانگر ارزشهای حقیقی و قوانین سعادتبخش سوگند خورده است. این امر میرساندکه همچونکاری بزرگ و سترگ است و میسزد که خداوند سبحان بدان قسم بخورد. درکنار این قسم خوردن، تکبر مشرکان و ناراحتکردن و به دشواری انداخش ایشان در این قرآن ذکر میشود. این هم مسالهای استکه پیش از حرف اضراب ( بلَُُِ ) و بعد از آن میآید. ولیکن این نگرش در اسلوب سخن، سخت توجه میدهد به اینکه میان تعظـیم و تکریم یزدان از این قرآن، و میان خود را بزرگتر دیدن مشرکان از پذیرش این قرآن، و دشمنان ورزیدن آنان با آن،
فرق بسیاری و فاصله فراوانی است. این هم چیز مهمو قابل توجهی است.
بر این تکبر و دشمنانگی پیرو میزند با صفحه هلاک کردن و نابود نمودنکسانیکه پیش از ایشان بودهاند و سر خود گرفتهاند، کسانی که همسان ایشان تکذیبکننده بودهاند، و بسان آنان تکبر ورزیده اند و خود بزرگبینی کردهاند و با حق و حقیقت دشمنانگی نمودهاند و راه ستیز درپیش گرفتهاند. صحنه زندگانی متکبران پیش چشم داشته میشود که دارنـد فریاد برآورند و کمک میطلبند، ولی پاسخی بدانان داده نمیشود وکمک نمیگردند. در این حال و احوال تکبرشان بر باد رفته است و خواری ایشان را فراگرفته است. از دشمنانکنارهگیری کردهاند و مهر و عطوفت یزدان را میجویند، ولیکن زمان آن گذشته است و فرصتکار بسر رسیده است.
(کَمْ أَهْلَکْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ )
پیش از ایشان اقوام زیادی بودهاند که ما آنـان را (به خاطر کفر و شرک و ستم و گناه) هلاک کردهایم (و به هنگام نزول عذاب) فریاد برآوردهاند و شیون سر دادهاند، ولی (چه سود دیر شده است و) زمان نجات و خلاص باقی نمانده است.
چه بسا این مشرکان متکبر وقتیکه این صفحه را ببینند از تکبر خود به در آیند وگردن نیفرازند و بلکه سر اطاعت پائین اندازند. از دشمنان و ستیز با حق و حقیقت دست بکشند و از ناسازگاری برگردند. خویشتن را بجای آنان که تکبر ورزیدهاند و عظمت فروختهاند و روی در نقاب خاک کشیدهاند و فریاد برآوردهاند و کمک طلبیدهاند، ولی جوابی نشنیدهاند و یاری نشدهاند، حسابکنند و بینگارند. حالاکه میدان کار و عمل است به نیکی بگرایند و دنباله کار خویشگیرند، پیش از اینکه فریادکمک برآورند و مدد بطلبند، ولی زمان نجات و خلاص باقی نمانده باشد و بدیشانگفته شود: چه وقتکمک خواستن و خلاص خود را طلبیدن است؟،
*
این ضربه گوش دلهایشان را نوازش میدهد، و این صدا به درون دلهایشان میخزد پیش از اینکه از آن عزت و عظمت و از این مخالفت و دشمنان به تفصیل سخن بگوید . . . آنگاه به شرح و بسطکار بپردازد، و حکایت حال و وضعی را بیان داردکه در آن هستند اعم از عزت و عظمت، و مخالف دشمنان:
( وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ).
در شگفتند از ایـن که بیمدهندهای از خودشان به سویشان آمده است، و کافران میگویند: این، جادوگر بسیار دروغگوئی است. آیا او بجای این همه خدایان، به خدای واحـدی معتقد است؟ واقعاً این (حـرفی که میزند) چیز شگفتی است. سرکردگان ایشان راه افتادند (و به یکدیگر گفتند) که بروید و (محکم به بتان خویش بچسبید و) بر (عبادت) خدایان خود ثابت و استوار باشید. این همان چیزی است که خواسته میشود. ما در آئین دیگری، این (یکتاپرستی) را نشنیدهایم. این جز دروغ ساختگی نیست.
این عزت است:
( أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟ ) .
آیا از میان همه ما، قرآن بر او نازل شده است؟. این هم مخالفت و دشمنان است:
(أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً.)
آیا او بجای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟...
« ُ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ »
. ما در آئین دیگری، این (یکتاپرستی) را نشنیدهایم!
« هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ » .
این، جادوگر بسیار دروغگوئی است.
(إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ)
این جز دروغ ساختگی نیست . . . تا آخر. . . تا آخر. . .
داستان تعجب کردن از ایـن که پیغمبر انسان باشد داستانکهنه و قدیمی است. از دیرباز این داستان تکرار میگردد و بازگوئی میشود. همه قومها و نژادها آن را گفتهاند، و از ابتدای رسالتهای آسمانی با تکرار و بازگوئی آن بدان استناد جستهاند. پیغمبران از میان انسانها آمدهاند، و مردمان نیز پیوسته به این اعتراض زبان گشودهاند و به تکرار آن اقدام نمودهاند:
(وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ).
در شگفتند از این که بیمدهندهای از خودشان به سویشان آمده است.
واجبترین چیز و نزدیکترین چیز به حکمت و منطق این است که بیمدهنده از خود انسانها باشد. انسانی باشدکه درک و فهمکندکه انسانها چگونه میاندیشند. چگونه پی میبرند. چگونه احساس میکنند چیزی را که در درونهایشان است و چه چیزهائی در وجودشان در گشت و گذار است. بداند چه نقصها و ضعفهائی انسانها دارند. چه آرزوها وکششهائی در خود مییابند. چه تلاشها وکارهائی را میتوانند و چه تلاشها وکارهائی را نمیتوانند. چه سدها و مانعهائی بر سر راهشان است. و چه انگیزههائی در ایشان موثر میافتد، و چه پاسخهائی به انگیزهها میدهند، و سازش وکنش ایشان چیست.
بیمدهنده باید انسان باشد و میان انسانها زندگی بکند و از خودشان باشد. تا زندگی او سرمشق زندگی انسانها باشد، و خودش نمونهای برای آنان باشد. آنان احساس بکنندکه او ی از خودشان است، و میان ایشان و میان او همگونی و پیوند باشد. تا از آنان خواسته شود که برابر برنامهای عملکنند و بیایند و بروندکه او بدان عمل میکند و برابر آن میآید و میرود و ایشان را به پیروی از آن دعوت میکند، و آنان توان عـمل بدین برنامه را دارند و میتوانند برابر آن بیایند و بروند، چون انسـانی از خودشان جلو چشمانشان آن را در زندگی عملی خود پیاده میکند و تحقق میبخشد.
بیمدهنده باید انسان باشد. از نسل آنـان باشد. زبان ایشان را داشته باشد. اصطلاحات آنان را بداند و عادات و آداب و تفصیلات زندگی ایشان را درک و فهم بکند. آنان هم زبانش را بدانند، و از او فهمکنند و بدو بفهمانند. تفهیم و تفاهم داشته باشند. بدو پاسخ دهند و از او پاسخ بشنوند. همآوا و همصدا بیایند و بروند و مشکلی با او در این زمینه نداشته باشند. میان ایشان و میان او اختلاف نژاد یا اختلاف زبان یا اختلاف سرشت زندگی نبوده و تفصیلات پیچ و خم زندگی همدیگر را بتوانند درک و فهمکنند.
به نظر میرسد چیزیکه بسیار موجب شگفت شده است و باعث انکار گردیده است و مورد تکذیب واقع شده است، این بوده استکه آنان از یک سو حکمت و فلسفه این گزینش را ندانستهاند، و از دیگر سو در تصور سرشت رسالت به خطا رفتهاند. بجای اینکه رسالت را رهبری واقعی بشریت در راه به سوی خدا بدانند، رسالت را خیال مبهم و انگاره پیچیدهای دیدهاندکه با هالهای از اسرار و رموز احاطه شده است و نمیتوان آن را فهمید و نزدیک به عقل و شعور دید! رسالت را برای نمونه خیالی میدیدند که درگستره ذهن در پرواز است و نمیشود آن را با دست پسود و با گوش شنود و در پرتو نور با چشم دید. بلکه نه آشکارا میتوان بدان پیبرد، و نه در دنیای واقعی زندگی انسانها وجود دارد! بدین لحاظ بودکه به عنوان یک افسانه گنگ و بیسر و ته به رسالت مینگریستند و بدان پاسخ میگفتند، بدان گونه که به افسانههائی مینگریستند و پاسخ میگفتندکه عقائد خرافی پست و سرگردانکننده ایشان را تشکیل میداد!
ولیکن یزدان مهربان برای انسانها اراده فرموده است و خواسته است - به ویژه در واپسین رسالت - که با این رسالت زندگی طبیعی و واقعی بکنند، زندگی پاک و پاکیزه و عالی و مترقی، و در عین حال در این زمین حقیقت داشته باشد، نه اینکه گمان و خیال باشد و در آسمان افسانهها و خوابها به پرواز درآید. به اصطلاح خواب و خیال باشد و نتوان آن را پیادهکرد و تحقق بخشید. بلکه به میان ابرهای خیالات و مههای اوهام فروخیزد و بگریزد!
(وَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ) .
کافران میگویند: این، جادوگر بسیار دروغگوئی است.
این چنین میگفتند تا نشان دهندکه دور از عقل و شعور است خدا به مردی از آنان پیام دهد و برای او وحی بفرستد. همچنین این را میگفتند تا عامّه مردمان را از محمّد (ص) متنفرگردانند وگریزانکنند، و حق و حقیقت روشن و آشکار پیدا و هویدا در سخنانش را آشفته و آلودهکنند، و صدق و صداقت مشهور و معروف شخصیت او را خدشهدار و نابهنجار بنمایانند. حق و حقیقتیکه هیچگونه شک و شبههای در آن نیست این استکه بزرگان قریش در اینکه میگفتند محمّد (ص) پسر عبدالله جادوگر و دروغپرداز است، یک لحظه هم با خود صادق نبودند. او را خوب میشناختند و میدانستندکه این سخنان در حق او ناروا است، ولی خود راگول میزدند و به خویشتن دروغ میگفتند و به دیگران نارو میزدند! این دروغگوئی و نارو زدن سلاحی از سلاحهائی بودکه برای تشویش افکار و آلودن اذهان و گمراه کردن مردمان به کار میبردند، و این کار جنگ خدعه و پیکار نیرنگی بود که بزرگان و سران در آن مهارت داشتند، و آن را برای حمایت از خویشتن و حفاظت از مراتب و مقامات خود از خطر حق و حقیقتی در پیش میگرفتندکه در این عقیده مجسم و جلوهگر است و ارزشهای ناروا و اوضاع نابجا و باطلی را متزلزل میکردکه آن بزرگان و سران بر آن تکیه میزدند و پشت میبستند!
قبلا روایتکردیم و در اینجا نیز روایت مـیکنیم رخدادی را که میان بزرگان قریش روی داد. بزرگان قریش قرارگذاشتند که جنگ تبلیغاتی راه بیندازند بر ضد محمّد (ص) و بر ضد حق و حقیقتیکه آن را با خود به ارمغان آورده بود، تا بدین وسیله خـودشان و
اوضاع و احوالشان را در میان مردمان مکه محفوظ و مصون دارند، و قبیلههائی را از دین جدید و به ارمغان آورنده آن پیغمبر (ص) یزدان بازدارند که در موسم حج به مکه میآمدند.
ابن اسحاقگفته است: نزد ولید پسر مغیرهگـروهی از قریشیانگرد آمدند. او از همه آنان مسنتر بود. موسم حج فرارسیده بود. بدانان گفت: ای گروه قریشیان، موسم حج فرارسیده است. دستهها وگروههای عربها به سوی شما میآیند. در باره کار و بار این دوستتان چیزهائی شنیدهاند. پس در باره او هم سخن شوید و یک چیز بگوئید و سخنانگوناگون و مخالف نگوئید. اگر هم رای و هم سخن نشوید یکی از شما دیگری را تکذیب میکند و سخن یکی از شما با سخن دیگری مخالف میافتد. گفتند: ای ابو عبد شمس نظر تو چیست، بگو چه بگوئیـم؟ هرچه تو بخواهی همان میگوئیم. گفت: امّا شما بگوئید، من میشنوم. گفتند: میگوئیم: او کاهن و غیبگو است. گفت: نه، به خدا سوگند او کاهن و غیب نیست. ما که کاهنان و غیب گویان را دیدهایم. آنچه او میگوید پچپچ کاهن و سخنان مسجّع او نیست.گفتند: پس میگوئیم: او دیوانه است. گفت: او دیوانه نیست. ما که دیوانگی را دیدهایم و با آن آشنا شدهایم. آنچه او با خـود آورده است و میگوید خفگی و پریشانی و خیالات دیوان نیست. گفتند: پس میگوئیم: او شاعر است. گفت: او شاعر نمیباشد. ما همه انواع شعر را شناختهایم و با رجز و هزج و چکامه و مقبوض و مبسوط آن آشنائی داریم. آنچه او میگوید شعر نیست.گفتند: پس میگوئیم او جادوگر است. گفت: او جادوگر هم نمیباشد. آنچه او میگوید دمیدن درگرهها و فوتکردن وگره زدن ایشان نیست.گفتند: ای ابو عبد شمس پس چه بگوئیم؟ گفت: به خدا سوگند سخن او شیرین است. تنه درخت سـخنش تنومند و دارای شاخ و برگ زیاد است. شاخههای آن میوهدار است. هرچه از این سخنانی که گفتید اگر بگوئید روشن میشودکه باطل و پوچ است.
امّا بهتر است که بگوئید: او جادوگر است. با جـادوی خود میان پسر و پدر، برادر و برادر، میان شوهر و همسر، و میان شخص و قبیلهاش، جدائی میاندازد. بر این سخن متفق و متحد شدند و از همدیگر پراکنده شدند. بر سر راه مردمانکه در موسم حج به مکه میآمدند نشستند. هرکس که ازکنار ایشان عبور میکرد او را از پیغمبر (ص) برحذر میداشتند، و کار و بار وی را بدو گوشزد مینمودند.
این بود داستان سران قریش درگفتارشان:
« سَاحِرٌ کَذَّابٌ » .
جادوگر بسـیار دروغگوئی است.
آنان که میدانستند خودشان در ایـن گفتارشان دروغ میگویند. ایشان میدانستند که پیغمبر (ص) نه جادوگر بوده است و نه دروغگو.
آنان هـمچنین اظهار شگفت میکردند از اینکه پیغمبر (ص) ایشان را به سوی پرستش خدای یگانه میخواند. این سخن هم راستترین سخن و سزاوارترینگفتار برای شنیدن و پذیرفتن است:
(أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ؟وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ : مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ).
آیا او بجای این همه خدایان، به خدای واحـدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است. سرکردگان ایشان راه افتادند (و به یکدیگر گفتند) که بروید و (محکم به بتان خویش بچسبید و) بر (عبادت) خدایان خود ثابت و استوار باشید. این همان چیزی است که خواسته میشود. ما در آئین دیگری، این (یکتاپرستی) را نشنیدهایم. این جز دروغ ساختگی نیست.
تعبیر قرآنی اندازه دهشت و وحشت ایشان از این حقیقت فطری و معقول را به تصویر میکشد:
(أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً ؟) .
آیا او بجای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟.
انگار یکتاپرستی کار دور از ذهنی استکه هیچ کسی نمیتواند آن را تصور بکند:
(إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ) .
واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است.
حتی ساختار واژگانی «عجاب» یعنی عجیب و شگفت، الهامگر شدت شگرف و فراوانی و فراخی تعجب ایشان است!
همچنین راه و روش ایشان را در مبارزه با این حقیقت در نفوس عامّه مردمان، و ماندگار ماندن ایشـان بـر عقیده موروثی و پستشان را به تصویر میکشد، و به گمان انداختن دیگران در باره دعوت تازه را پیش چشم میدارد. سران قریش کاملاً مطلع از فراسوی کارها بودند و میدانستندکه در فراسوی این دعوت چیز نهانیکه خلاف ظاهر باشد وجود ندارد. ولی با وجود این اظهار میداشتندکه ظاهر این دعوت جدید با باطن آن همخوانی و همآوائی ندارد! ...
(وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ).
سرکردگان ایشان راه افتادند (و به یکدیگر گفتند) کـه بروید و (محکم به بتان خویش بچسبید و) بر (عبادت) خدایان خود ثابت و استوار باشید. این همان چیزی است که خواسته میشود.
این دعوت جدید، دین نیست، و عقیده هم نیست. بلکه این چیز دیگری است. هدف از آن چیزی استکه در فراسوی این دعوت نهفته است. چیز نهفتهایکه باید عامّه مردمان بدانکاری نداشته باشند و آن را به صاحبان و افراد والامقام آگاه از این کار بسـپارند و واگذارند، آنان که خوب نهانیها را میدانند و از مـانورها و دسـیسه بازیها سر در میآورند! عامّه مردمان باید به آداب و رسوم موروثی بگرایند، و به پرستش خدایان مشهور و بتان معروف خود ادامه دهند، و خویشتن را درگیر چیزی نسازندکه در پشت سر مانور دین جدید نهفته است! سران و بزرگانی هستندکه عهدهدار مبارزه با آن شوند. لذا عامّه مردمان باید خاطر جمع باشند و آرامش خود را حفظکنند. سران و بزرگان بیدارند و مواظب مصالح و عقائد و الهه ایشان هستند!
این راه معمول و مکرری استکه طاغیان و قلدران عامّه مردمان را از توجه به کارهای همگانی، و از دنبال حقیقت رفتن وگشتن، و از تدبر و تفکر در باره حقائق مهم و بزرگی کـه با آنان رویاروی میشود، بازمیدارند. زیرا عامّه مردمان اگر خودشان برای آشنائی با حقائق تلاشکنند و شخصا به پژوهش حقائق بپردازند برای طاغیان و قلدران، و برای سران و سردمداران خطر دارد، و این کار ایشان سبب میگردد باطلهائی که عامّه مردمان را بدان سرگرم میدارند روشن شود و یاوهکاریها و یاوه سرائیهایشان پوچ از آب درآید. آخر سران و سردمداران جز در سایه غرق کردن عامّه مـردمان در باطلها و یاوهکاریها و یاوهسرائیها زندگی نمیکنند!
گذشته از این، مردمان را گول میزنند بـا ظواهر عقیدهای که به فهم و شعور ایشان نزدیک استکه عقیده اهلکتاب است، بعد از آنکه افسـانههائی به عقیده اهل کتاب رخنه کرده است، افسانههائی که این عقیده را از توحید و یگانهپرستی خالص منحرف کرده است. آنان میگویند:
( مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ ).
ما در آئین دیگری، این (یکتاپرستی) را نشنیدهایم. این جز دروغ ساختگی نیست.
عقیده تثلیث - یعنی سهگانه پرستی - در مسیحی گری، و افسانه عزیر نیز در یهودیگری، شائع و پـخش بوده سران قریش بدین مطلب اشاره میکردند، وقتیکه میگفتند:
( مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ ).
ما در آئین دیگری، این (یکتاپرستی) را نشنیدهایم.
ما این یکتاپرستی مطلق برای خدا را نشنیدهایمکه محمّد (ص) آن را با خود آورده است، پس در این صورت جز دروغ ساختگی نمیگوید!
اسلام سخت آزمند پالودن عقیده توحید و یگانهپرستی است، وکاملاً میکوشد عقیده توحید و یگانهپرستی را بپالاید و خلاص نماید از هر آن چیزی که از افسانهها و آمیزهها وکجرویهائیکه بر عقائد پیشین عارض گردیده است و آمیخته آنها شده است. این اندازه حرص و آز داشته است چون توحید و یگانهپرستی نخستین حقیقت بزرگ است و سراسر هستی بر آن استوار است. گستره هستی آشکارا و موکّد بر این امر گواهی میدهد. توحید و یگانهپرستی در عین حال پایه بنیادینی استکه زندگی بشریت به طورکلی در اصول و فروع خود وقتی شایسته و بایسته میگرددکه بر آن استوار و پایدار شود.
در این وقتکه ما از مبارزه قریش با این عقیده سخن میگوئیم و دهشت و وحشت آنان و شگفت و شگرف ایشان را بیان میداریم از اینکه اسلام خدایان را یک خدا میسازد، و میگوئیم پیش از مشرکان قریش هم در طول تاریخ بشریت و پیاپی آمدن رسالتهای آسمانی همراه با این حقیقت، و پافشاری هر پیغمبری بر آن، و استوارگردیدن و پایدار شدن هر رسالتی بر پایه و اساس توحید، و صرف کوشش و تلاش بسیاریکه برای استقرار این حقیقت در نفوس مـردمان در طول قرون و اعصارگردیده است، زیبا است اندکی در باره ارزش این حقیقت صحبت بکنیم.
توحید و یگانهپرستی، نخستین حقیقت بزرگ و سترگی استکه هستی بر آن استوار میگردد، و هرچه در گستره هستی است بدان گواهی میدهد.
وحدت قوانین جهانی حاکم بر سراسر جهان دیـدنی را آشکارا مشاهده میکنیم. وحدتی که گویای این واقعیت است این است ارادهای که این قوانین را آفریده است قطعاً باید اراده واحدی باشد . . . به هرجای این جهان بنگریم این حقیقت خود را به ما نشان میدهد، حقیقت وحدت قوانین. آن وحدتی که بیانگر وحدت اراده است.
هر چیزیکه در این جهان است دارای حرکت دائمی و منظمی است . . . اتم کوچکی که نخستین واحد ساختار هر چیزی اعم از زنده و غیر زنده است، پیوسته در حرکت است. اتم فراهم آمده است از الکترونهائیکه پـیوسته پـیرامون هسته مـیگردند، هستهای که از پروتونها تشکیل گردیده است. الکترونها بدان گونه پیرامون هسته میگردند که سیارگان پیرامون خورشید در منظومه شمسی میچرخند. همچنینکهکشان که از منظومهها و سحابیها تشکیلگردیده است پیرامون خود میگردد . . . الکترونها و سیارهها وکهکشانها همه و همه رو به یک جهت حرکت میکنندکه از غرب به شرق، و برعکس گردش عقربه ساعت است![2]
عناصریکه زمین و سائر سیارگان از آنها تشکیل شدهاند یکسان هستند. عناصر ستارگان نیز همانند عناصر زمین میباشند. عناصر از اتمها فراهم آمدهاند، و اتمها هم از الکترونها و پروتونها و نوترونها تشکیل شدهاند . . . همه ذرات جهان بدون استثناء از همین آجرهای سهگانه فراهم آمدهاند!
همانگونهکه همه مواد از این آجرهای سهگانه فراهم آمدهاند، دانشمندان «انرژیها» را نیز به یک اصل برمیگردانند: نور و حرارت . . . پرتوهای رادیو آکتیو، امواج رادیوئی، اشعه گاما، و همه پرتوهائیکه در دنیا هستند، شکلهای متعدد وگـوناگونی از یک انرژی هستند، و آن پرتو الکترومانیتیک است. همه اشعهها با یک سرعت حرکت میکنند، و اختلاف آنها تنها در اختلاف طول موج است.
ماده زیربنای سهگانه مشترکی دارد، و انرژیها اشکال گوناگونی از یک پرتو واحد هستند.[3]
انیشتین میآید و در نظریه نسبیت خاص خود میان ماده و انرژی سازش و آشتی میدهد، و میگوید: ماده و انرژی یک چیزند. آزمایشها ادعای او را ثابت میکنند. آخرین آزمایش ادعـای او را با بددترین صدائیکه دنیا آن را میشنود تصدیق میکند. این آزمایش شکافتن اتم در بمب اتمی است.[4]
ماده و انرژی در این صورت اصل یکسانی دارند.[5] این است وحدتی که در هستی جهان است، بدان گونه که انسانها در این اواخر آن را در آزمایشهای محسوس خود شناختهاند . . . یک وحدت ظاهری و نمودار در نظام هستی است همانگونهکه بـه قانون حـرکت همیشگی اشارهکردیم. گذشته از ایـن، این حرکت همیشگی حرکت منظم و هماهنگی استکه چیزی در ابن جهان از آن مستثنی نمیگردد وکناره نمیرود . . . توازن و همآوائی این حرکت در میان تمام پدیدههای کائنات است، بدان شکلیکه یکی دیگری را ازکار نـمیاندازد و یکـی با دیگری برخورد ندارد. نزدیکترین نمونه، این سیارگان و ستارگان و کهکشانهای بزرگ و سترگی استکه در فضا شناور
هستند:
(کُلّ فی فلکٍ یَسبَحوُنَ ).
همه در مداری میگردند. (انبیاء/33)
این سیارگان و ستارگان وکهکشانهای بزرگ و سترگ گواهی میدهند که گرداننده آنها در این فضا، و تنظیم کننده حرکت و حجم وفاصله و موقعیت آنها یکی است و دو تا و بیشتر نیست. او آگاه از طبیعت و حرکت آنها است. او همه آنها را در طرح و نقشه این جهان شگفت اندازهگیری کرده است و دقیق گنجانده است.
بدین نگاه گذرا بسنده میکنیم در دنبال کردن حقیقت وحدتیکه نظام جهان بر آن منطبق است، و هرآنچه در جهان است گواه بر آن است.
این وحدت، حقیقتی استکهکار و بار انسانها جز بر آن راست و درست درنمیآید. روشنی این حقیقت در درون انسانها دارای اهمّیت فراوانی در اندیشه آنان راجع به جهان پیرامونشان، و راجع به موقعیت ایشان در این جهان، و راجع به ارتباط و پیوندشان با هرکه و هرچه از زنده و غیر زنده در این جهان است.گذشته از این، روشنی این حقیقت در اندیشه ایشان راجع به خداوند یگانه، و راجع به حقیقت ارتباط و پیوندشان با او و با هرکه و هرچه جز او در این جهان است، تاثیر بسزائی دارد و از اهمّیت فراوانی برخوردار است . . . همة اینها دارای اهمّیت زیادی در دگرگونی احساسات و تفکرات بشری راجع به همهکار و بار زندگی است. کسیکه به خدای یگانه ایمان دارد، و معنی این وحدت را میداند، ارتباط خود را با خدای خود بر این اساس دگرگون میسازد، و ارتباط خویش را با هرکسی و با هرچیزی جز خدا در جای مربوط و مشخص آن قرار میدهد و از آن تعدی و تخطی نمیکند. در نتیجه نیروها و احساسها و اندیشههای چنین فرد مومنی میان خدایان و معبودهائی که دارای سرشتهای گوناگونند، و میان کسانی و چیزهائیکه خدا آنان و آنها را آفریده است، پخش و پراکنده نمیگردد و هرز نمیرود.
فرد مومنیکه معتقد است خدای یگانه این هستی یگانه را آفریده است، با هرکه و با هرچه در جهان است بر اساس آشنائی و همکاری و الفت و مودت رفتار میکند. برای زندگی امیدی و رنگی میسازدکه جدای از آن چیزی استکه در درون کسی استکه بـدین وحدت ایمان ندارد، و این وحدت را در میان خود و در میان کسانی و چیزهائی که پیرامونش هستند احساس نمیکند.
شخصیکه به قانون الهی حاکم بر جهان ایمان دارد، رهنمودها و مقرراتی راکه خدا برای او معین و مشخص میدارد، به گونه خاصی دریافت میدارد و پذیرای آنها میگردد، تا میان قانون حاکم زندگی انسانها و میان قانونیکه بر سراسر جهان فرمانروا است هماهنگی برقرار سازد. چنینکسی قانون خدا را ترجیح میدهد، چون خدا استکه میان حرکت انسان و حرکت کل هستی هماهنگی برقرار میفرماید.
به طورکلی درک و فهم این حقیقت ضروری است برای اصلاح دل انسان و برقرار و پایدار نمودن آن، روشن کردن دل و سازش آن با جهان پیرامونش، هماهنگ ساختن حرکت انسان با حـرکت کل جهان، روشن شدن ارتباط و پیوندها میان انسان و میان آفریدگارش، جدای از این، میان او و میان جهان پیرامونش، و بالاتر از این، میان او و میان هرکه و هرچه در این جهان اعم از زنده و غیر زنده است. بالاخره درک و فهم این حقیقت برای همه انگیزههای اخلاقی و رفتاری و اجتماعی و انسانی به طورکلی و در هر زمینهای از زمینههای زندگی، ضروری است.[6]
بدین خاطر استکه این همه حرص و آز برای استقرار عقیده توحیدی و یگانهپرستی مبذول میشود. این تلاش وکوشش در هر رسالتی و از طرف هر پیغمبری پیوسته شده است و پیاپی تکرارگردیده است. این اصرار و پافشاری ، بی وقفه و بیامان از سوی همه پیغمبران -صلوات الله علیهم - بر سخن توحید و یگانهپرستی شده است.
این اصرار و پافشاری وکوشش و تلاش در تکرار کردن مساله توحید و مقتضیات یگانهپرستی در سورههای قرآن مجید به ویژه در سورههای مکی، و در سورههای مدنی نیز به شکلهائیکه با سرشت موضوعاتی میخواند و تناسب دارد که سورههای مدنی بدانها میپردازند، کاملاً پیدا و هویدا است.
این همان حقیقتی استکه مشرکان از آن تعجب میکردند، و در شگفت بودندکه چرا باید محمّد (ص) این همه اصرار و پافشاری بر این حقیقت داشته باشد. در باره این حقیقت با اوگفتگو مینمودند و مانور میرفتند و قدرتنمائی میکردند، و با هر وسیله ممکن ایشان را از همچون حقیقتی برمیگرداندند و بازشان میداشتند.
گذشته از این، از اینکه خدا او (ص)را برگزیده است تا پیغمبری بشود، تعجب میکردند و اظهار شگفت مینمودند.
(أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟).
آیا از میان همه ما، قرآن بر او نازل شده است؟.
اینکه مایه شگفتی نیست. بلکه این رشک ورزیدن است. رشک ورزیدنیکه به دشمنانگی و خود بزرگبینی و مخالفت سر میکشند.
ابن اسحاقگفته است: محمّد پسر مسلم پسر شـهاب زهری برایم روایت کرده است که چنین اتفاق افتاد ابوسفیان پسر حرب، ابوجهل پسر هشام، و اخنس پسر شریق پسر عمرو پسر وهب ثقفی همپیمان بنی زهره، شبی بیرون آمدند تا به سخنان پیغمبر خدا (ص)گوش فرادهند بدان هنگامکه او به نماز شب در منزل خود میپرداخت. هریک از این افراد در گوشهای نشست و بدوگوش فرا داد. هیچ یک از آنان هم از جایگاه دوست خود مطلع نبود. تا پایان شب بدو گوش فرا دادند. وقتی که بامدادان سپیده دمید پراکنده شدند. در راه به یکدیگر رسیدند و همدیگر را سرزنش و نکوهش کردند. یکی به دیگری گفت: دیگر به چنین کاری برنگردید. اگر فردی از نادانان قوم شما را ببیند دغدغهای را به دل او راه میاندازید. آن گاه همدیگر را رهاکردند و رفتند. وقتیکه دیگر باره شب فرارسید در شب دوم نیز هریک از ایشان به جایگاه شب قبل خود برگشت و تا دم صبح بدوگوش فـراداد. چون سپیده دمید برخاستند و پراکنده شدند. باز هم در راه به یکدیگر رسیدند و به همدیگر همان چیزهائی راگفتند که شب اول گفته بودند. آن گاه رفتند و پراکنده شدند. شب سوم هم به همان شکل برگشتند و در جایگاه خود نشستند و تا سپیدهدم بدو گوش فرا دادند. بامدادان
برخاستند و رفتند و در راه به یکدیگر رسیدند. به همدیگرگفتند: از اینجا تکان نمیخوریم تا پیمان نبندیم که دیگر برنگردیم. با یکدیگر بر اینکار پیمان بستند و پراکنده شدند . . . وقتیکه روز شد اخنس پسر شریق چوگان خود را گرفت و بیرون رفت و راه منزل ابوسفیان را در پیش گرفت. وقتیکه به خانه ابوسفیان وارد شد، بدوگفت: ای ابوحنظله نظریه خود را در باره آنچه از محمّد شنیدی به من بگو. پاسخ داد وگفت: ای ابوثعلبه به خدا سوگند چیزهائی را شنیدمکه میدانم چیستند و مراد آنهاکدام است. و چیزهائی را هم شنیدم نمیدانم چیستند و مراد آنها چه چیز است. اخنسگفت: من هم بدان کسی سوگندکه تو بدو سوگند خوردی همین گونه شنیدهام و برداشت کردهام. پس از پیش او بیرون آمد و به سوی خانه ابوجهل رفت. وقتیکه به خانهاش وارد شد گفت: ای ابوحکم، نظریه تو در باره چیزهائیکه از محمّد شنیدهای چیست؟ گفت: چه چیز شنیدهام؟ ما و بنی عبد مناف بر سر شرافت وکرامت به پیکار برخاستیم: آنان خوراک دادند ما هم خوراک دادیم. ایشان مردمان را سوار کردند ما هم مردمان را سوارکردیـم. آنان بذل و بخششکردند و هدیه و عطاء دادند ما هم بذل و بخششکردیم و هدیه و عطاء دادیم. تا کار بدانجا کشیدکه به موازات یکدیگر تاختیم و همچون دو اسب مسابقه از همدیگر پیشی و پسی نداشتیم. سرانجام آنان گفتند: پیغمبری از میان ما برانگیخته شده است و از آسمان بدو وحی و پیام میشود. دیگر ما کی بدین مرتبه و مقام میرسیم؟ به خدا سوگند هرگز بدین پیغمبر نمیگرویم و ایمان نمیآوریم و او را تصدیق نمینمائیم! اخنس از پیش او برخاست و به ترک اوگفت . . .
این رشک ورزیدن است، همان گونهکه میبینیم. رشک ورزیدنیکه ابوجهل را از اعتراف و اقرار به حق باز میدارد، حقیکه ابوجهل در سه شب خواسته است خود را از شنیدن آن به دور بدارد و بر نفس خویشتن پیروز بشود، ولی نفس ابوجهل بر ابوجهل
غلبه میکند و چیره میشود. این رشک ورزیدن به چیزی استکه محمّد بدان رسیده است و هیچکسی نمیتواند امید رسیدن بدان را داشته باشد. این همان رازی استکه نهان درگفتارکسانی استکه میگفتند:
( أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟-) .
آیا از میان همه ما، قرآن بر او نازل شده است؟. آنان همان کسانیند که میگفتند:
(لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظـیم ).
گفتند: چرا این قرآن بـر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!. (زخرف/31)
مرادشان از دو شهر، مکه و طائف بود. در آن دو شهر بزرگان و سران مشرکان بودند و فرمانروائی و ریاست داشتند.کسانی بودندکه به سروری و آقائی از راه دین چشم طمع میدوختند، هر وقتکه میشنیدند پیغمبر تازهای زمان مبعوث شدنش فرارسیده است. اشخاصی بودندکه تازیانه حسد و تکبر بر دل و درونشان نواخته شد، وقتیکه خدا آگاهانه پیغمبرش محمّد (ص) را برگزید، و درهای رحمتش را برای اوگشود، و از گنجینههایش چیزهای فراوانی بدو بخشید، چیزهائیکه او را سزاوار آنها میدید و جهانیان را شایان آنها نمیدید.
بدین پرسش ایشان پاسخی میدهدکه بوی ریشخند و بیم و تهدید از آن برمیخیزد:
«بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِّن ذِکْرِی بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذَابِ » .
اصلاً آنان در باره قرآن من بدگمان و مترددند. اصلاً آنان عذاب مرا نچشیدهاند (این است که چنین گستاخانه سخن میگویند).
آنان میپرسند:
( أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟) .
آیا از میان همه ما، قرآن بر او نازل شده است؟!.
در حالیکه آنان در باره خود قرآن بدگمان و مترددند، و دلها و درونهایشان نیارمیده است و یقین پیدا نکرده است به اینکه قرآن از جانب یزدان نازلگردیده است: ایشان در باره حقیقت قرآن به ستیز میپردازند. قـرآن فراتر ازگفتار انسانها و بالاتر از سخنانی استکه بدانها خویگر و آشنا هستند.
آنگاه ازگفتـارشان در باره قرآن، و از شک و تردیدشان در باره آن صرفنظر میکند تا با تهدیدشان به عذاب پذیره ایشان رود:
« بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذَابِ » .
اصلاً آنان عذاب مرا نچشیدهاند (این است که چنین گستاخانه سخن میگویند).
انگار میفرماید: آنان میگویند آنچه را که میگویند، چون ایشان هنوز برکنار از عذاب هستند. ولی زمانی که عذاب را میچشند از این چیزها چیزی نمیگویند. زیرا بدان هنگام خواهند دانستکه دنیا چه خبر است! سپس بر اینکه رحمتی را زیاد میدانندکه خدا به محمّد داده است و او را از میان ایشان به عنوان پیغمبری برگزیده است، با پرسشی از ایشان پیرو میزند. از آنان مـیپرسد مگر ایشان صاحبان گنجینههای رحمت خدا هستند تا داوری و فرمانروائی بکنند در باره کسانیکه بدیشان لطف میشود و نعمت داده میشود یا کسانیکه از لطف و مرحمت خدا محروم میگردند:
(أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ).
راستی مکر گنـجهای رحمت پروردگار بسیار با عزت و بس بخشاینده تو در دست ایشـان است؟ (تا هرکه را بخواهند نبوت بدهند و هرکس را که بخواهند محروم سازند؟!).
ایشان را تهدید میکند در برابر سوء ادبیکه با خدا دارند، و از اینکه دخالت میکنند در چیزیکه به بندگان مربوط نیست و فراتر از وظیفه ایشان است. خدا است به هرکسکه بخواهد لطف میکند و نعمت میدهد، و هرکس راکه بخواهد از لطف و نعمت خود محروم میکند. او بسیار با عزت و بسیار توانا است، با عزت و توانائیکه کسی نمیتواند در برابر اراده و خواست او بایستد و آن را بازدارد. او بسیار بخشاینده و بخشایشگر است، بخشاینده و بخشایشگریکه عطاء و بخشش او پایان نمیپذیرد.
آنان این را برای محمّد (ص) زیاد میدیدندکه خدا او را برگزیند. آخر ایشان به چه حقی و با داشتن چه مقام و منزلتی عطاء و داده خدا را تقسیم میکنند، در حالی که آنان صاحبانگنجینههای رحمت خدا نیستند؟!
(أَمْ لَهُم مُّلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا ).
یا مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین و چیزهائی که در میان آن دو است، ازآن ایشان است؟.
این هم ادعائی استکه جرات آن را نمیکنند. مالک آسمانها و زمین و چیزهائی که در میان آن دو استکه میبخشد و بازمیدارد. هرکه راکه بخواهد برمیگزیند و برنگیخته میکند. وقتیکه آنان مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین و چیزهائی را ندارندکه در میان آن دو است، چرا باید درکار و بار مالککائنات دخالتکنند، مالکی که در چیزهای خودش هرگونهکه بخواهد تصرف میکند و بدانها دست میبرد؟
از راه ریشخندکردن و سرکوفت زدن بر پرسش ایشان پیرو میزند بدینگونه که اگر مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین و چیزهائیکه در میان آن دو است متعلق بدیشان است، پس:
(فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبَابِ).
با وسائل و اسباب (لازمه صعودی که در دست دارند به سـوی آسمانها) بالا روند (و هرگونه که خود میخواهند حکومت کنند، و به هرکس که میخواهند وحی بفرستند ).
به آسمانها و زمین و چیزهائیکه در میان آن دو است سرک بکشند و نظارت بکنند، و درگنجینههای خدا تصرف و دخالت بنمایند، و به هرکسکه میخواهند عطاءکنند و هرکس راکه میخواهند محرومکنند. همان گونهکه مقتضی اعتراض ایشان است بر اینکه خدا هرکه را که میخواهد برمیگزیند، خدائی که مالک جهان است و در هرچیزیکه دارد هرگونهکه بخواهد دخل و تصرف میکند.
آنگاه این فرض ریشخندآمیز را با بیان حقیقت واقعیت ایشان به پایان میبرد:
( جُندٌ مَّا هُنَالِکَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ).
اینان که اینجا (در شهر مکه) هستند، سپاه ناچیز شکست خوردهای از دستهها و گروههایند (که قبلاً در برابر پیغمبران علم طغیان برافراشتهاند و سرانجام مغلوب گشتهاند و تار و مار شدهاند).
آنان بیش از این نیـستندکه سپاه شکست خوردهای بوده و «هنالک: آنجا» دور افکنده شدهاند. نه به گرداندن و اداره کردن این ملک و مملکت میتوانند نزدیک بشوند، و نه به چرخاندن و دست یازیدن آن خزینهها و گنجینهها میتوانند دست ببرند. اصلاً آنان هیچگونه کاری بر عهده ندارند در امور و شوونیکه در ملک و مملکت خدا میگذرد، وکمترین قوت و قدرتی برای تغییر اراده و خواسب خدا ندارند . . . «جندما:گروهک و سپاه ناچیزی هستند » . . .گروهک و سپاه ناچیز و بینام و نشان وکم اهمّیت میباشند. «مهزوم: شکنت خورده« هستند . . . انگار شکست خوردن صفت لازمه ایشان است. بدیشان چسبیده است، و آمیزه سرشتشان شده است! . . «من الاحزاب: از دستهها وگروهکهایند» ... از زمره دستهها وگروهکهائی هستند که دارای رویکردها و خواستهایگوناگون و مختلف میباشند! دشمنان خدا و پیغمبرش بیش از این جایگاه و پایگاهی ندارندکه در اینجا سایهروشنهای تعبیر قرآنی آن را به تصویر میکشد و پیش چشم میدارد. سایه روشنهای تعبیر قرآن الهامگر ناتوان و سستی و دور بودن دشمنان خدا و پیغمبرش از دائره اداره کردن و گرداندن و چرخاندن و راه بردنکار و بار است . . . آنـان هر اندازه نیرومند باشند، و تاخت و تازشان شدت و حدت داشته باشد، و در زمین مدت زمانی زور بگویند و قلدری بکنند، عاجز و ضعیف محسوب میشوند و از رتق و فتق امور درمانده بشمارند.
یزدان مثالهائی را از میان کسانی میآورد که در طول قرون و اعصار زورگوئی کردهاند و قلدری ورزیدهاند، و سرانجام تبدیل شدهاند به:
( جُندٌ مَّا هُنَالِکَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ).
اینان که اینـجـا (در شـهر مکه) هستند، سپاه ناچیز شکستخوردهای از دستهها و گروههایند (که قبلاً در برابر پیغمبران علم طغیان برافراشتهاند و سـرانجام مغلوب گشتهاند و تار و مار شدهاند).
(کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ . وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَیْکَةِ أُوْلَئِکَ الْأَحْزَابُ . إِن کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ).
قبل از اینان نیز قوم نـوح و عاد و فرعون که دارای بناهائی بلند و استوار همچون کوه بودهاند (پیغمبران ما را) تکذیب کردهاند. و قوم ثمود و لوط و صاحبان باغهای فراوان سر درهم کشیده (به تکذیب پیغمبران پرداختهاند و کیفر خویش را دیدهاند). اینان همان گروهها و دستههایند. (گـروهها و دسـتههای ششگانهای که نمونهای از مردمان کفرپیشه و ستمگر تاریخند و بر پیغمبران شوریدهاند و به عذاب الهی گرفتار آمدهاند). هریک از این گروهها، پیغمبران را تکذیب کرده و عذاب من گریبانگیرشان گشته است.
(أُوْلَئِکَ الْأَحْزَابُ ).
اینان همان گروهها و دستههایند.
اینان کسانی بودهاند که پیغمبران را تکذیب کردهانـد. کارشان به کجا کشیده است، گرچه طاغی و یاغی و ستمگر و زورگو و قلدر بودهاند؟
(فَحَقَّ عِقَابِ).
و عذاب من گریبانگیرشان گشته است.
و کارشان بدانجا کشیده است که کشیده است. چنان رفتند که انگارکه نـبودند. از ایشان جز آثار و ویرانههائی نمانده استکه گویای شکست و مقهور و مغلوب شدن ایشان است!
این فرجام کار دستهها وگروههائی بوده است که در تاریخ بودهاند وگذشتهاند . . . و امّا اینان - به طور عام - به خود رها میشوند تا وقتیکه صدائی برمیخیزد و زندگی را در زمین پایان میدهد پیش از اینکه روز حساب وکتاب به میان آید:
(وَمَا یَنظُرُ هَؤُلَاء إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ) .
اینان (نیز با این اعمال و افعال که دارند) انتظاری جز این نمیکشند که یک صدای آسمانی فرا رسد، صدائی که نیازی به تکرار ندارد (و در آن بازگشتی نیست). این صدا وقتیکه بلند میشود و فرا میرسد به تاخیر نمیافتد حتی مدت کوتاهی به اندازه: «فواق ناقه : برگشتن شتر ماده برای دوشیدن). فواق فاصله میان دو شیر دوشیدن است.[7] این فریاد در موعد مشخص خود سر میدهد، موعد مشخصی که جلو یا عقب نمیافتد. خداوند برای این ملت واپسین مقدر فرموده است که بدیشان مهلت و فرصت دهد، و زود ایشان را هلاک و نابود نفرماید بدانگونهکه آنگروهها و دستهها را تار و مار کرده است و دمار از روزگارشان برآورده است. این هم لطف و مرحمت خدا در حق این ملت واپسین است، ولی آنان قدر این لطف و مرحمت را نشناختهاند، و شکر این نعمت و فضیلت را بجای نیاوردهاند. این استکه شتابان فرا رسیدن زودرس سزا و جزای خود را خواستهاند، و درخواست نمودهاند که بهره و نصیب عذابشان هرچه زودتر در رسد پیش از اینکه روز قیامت فرا رسدکه یزدان بدیشان تا آن وقت مهلت و فرصت داده است:
« وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسَابِ ».
(کافران مسخرهکنان) میگویند: پروردگارا! سهم (عذاب) ما را پپش از روز رستاخیز و حساب و کتاب (قیامت) به ما برسان.
در اینجا روند قرآنی به ترک ایشان میگوید، و به پیغمبر (ص) رو میکند و به دلداریش میپردازد و بدوگوشزد میکندکه نادانی این قوم، بیادبی ایشان با خدا، جزا و سزا را پیش از موقع خود با شتاب خواستن، تکذیب تهدید و بیم وعده الهی، ناسپاسگذاشتن لطف و مرحمت خدا، و غیره را به هیچگیرد وگوشش بدانان و بدانکارهای نابهنجارش بدهکار نباشد . . . روند قرآنی پیغمبر (ص)را دعوت میکند به اینکه بلاها و آزمونهائی را یادکند و پیش چشم بداردکه پیش از او پیغمبران بدانها گرفتار آمدهاند و بدانها آزمـوده شدهاند. به یاد آورد لطف و مرحمتی راکه خدا به پیغمبران بعد از گذشت بلاها و آزمونها کرده است و چگونه ایشان را مشمول فضل و کرم خود فرموده است.
[1] «ذی الذکر»: پرآوازه. بزرگوار. یادآورنده. بیانگر . . . قرآن دارای صیت همه جاگیر و عظمت فراگیر بوده، و انسان را به یاد خدا و معاد میاندازد، و او را به ارزشهای وجودی خود آشنا میگرداند، و بیان آسمانی، ظلمات غفلت و پردههای فراموشکاری انسانی راکنار میزند. (مترجم)
[2] به نقل ازکتاب: «مع الله فی السماء». تالیف: دکتر احمد زکـی، رئیس سابق دانشگاه الازهر.
[3] میلیونها نوع ماده از بسیط و مرکب، در آخرکار همه از سه نـوع ذرات الکتریکی ساخته شدهاند. و آن سه چیز، شکلهای سه گانه حقیقت واحد، یعنی الکتریسیته است، و ابن یکی نیز به نوبه خود مظهری از حقیقت نهائی «انرژی» است. (نگا: اثبات وجود خدا، صفحه ٤٨، مقاله جانکلولند کوثرن). (مترجم)
[4] E=MC2 (مترجم).
[5] کتاب: «مع الله فی
السماء». تالیف: دکتر احمد زکی. رئیس سابق دانشگاه الازهر
[6]
امیدواریمکه خداوند توفیق عطاء فرماید این را درکتابی به نام «فکرة
الاسلام عن الکون و الحیاه و الانسان» شرح و بسط دهیم.
[7]
فواق: تکرار. رجوع و بازگشت. مهلت . . . یعنی این صیحه و فریاد
یکباره همه جا و همهکس را فرا میگیرد و درها به روی انسانها بسته
میشود. نه رهائی از آن ممکن است و نه پشیمانی سودی دارد و نه
فریادها به جائی میرسد. (مترجم)
سورهی ص آیهی 48-17
اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ (18) وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ (19) وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ (20) وَهَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ (22) إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ (23) قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعاً وَأَنَابَ (24) فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ (25) یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ (26) وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (28) کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (29) وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ (31) فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ (32) رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ (33) وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَابَ (34) قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیْثُ أَصَابَ (36) وَالشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ (37) وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ (38) هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ (39) وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ (40) وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ (41) ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ (42) وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ (43) وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44) وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ (45) إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ (46) وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ (47) وَاذْکُرْ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ وَکُلٌّ مِّنْ الْأَخْیَارِ (48)
این درس سراسر آن داستانها و مثالهائی از زندگانی پیغمبران - صلوات الله علیهم - است. آنها ذکر میشوند تا پیغمبر خدا (ص) به یاد آنـها باشد وگوش به چیزهائی ندهدکه از سوی قوم خود مـیبیند، از قبیل تکذیب و اتهام و اظهار شگفتکردن و افتراء زدن. در برابر چیزیکه با آن به مبارزه و مقابلهاش میپردازند و از آن دلتنگ و ناراحت میشود، شکیبائیکند و صبر پیش گیرد.
این داستانها در عین حال، آثار رحمت خدا در حق پیغمبــران پـیش از او را بیان میدارد، و از نعمت و فضلی یاد میکندکه ایشان را دربرگرفته است، و ذکر میکندکه یزدان چه ملک و مملکت و حکومت و قدرتی به پیغمبران داده است و با چه رعایت و عنایت و نعمت وکرامتی ایشان را فراگرفته است، و چگونه آنان را پائیده است و از دردها و رنجها نجات بخشیده است. ذکر این امور بدان خاطر استکه به شگفـتکردن قوم او از اینکه خدا او را برگزیده است پاسخ دهد، و بدیشان بگویدکه محمّد (ص) چیز نوظهور و بیسابقهای در میان انبیاء نیست. کسانی در بین پیغمبران بودهاندکه خدا گـذشته از نبوت و رسالت، بدیشان ملک و مملکت و سلطه و قدرت داده است. کسانی هم در بین آنان بودهاندکه خدا کوهها را مسخر ایشانکرده است، وکوهها و پرندگان با آنان به تسبیح و تقدیـس یزدان پرداختهاند. همچنین در میان پیغمبران کسانی بودهاند که یزدان سبحان بادها و شیاطین را در اختیار او قرار داده است . . . از قبیل داوود و سلیمان . . . پس چه جای تعجب استکه خدا محمّد (ص)صادق و امین را برگزیند تا در میان قریش و در آخر زمان قرآن را بر او نازل فرماید؟
همچنین این داستانها رعایت و عنایت یزدان در حق پیغمبرانش را به تصویر میکشند، و پیش چشم مردمان میداردکه چگونه خدا ایشان را از هرسو پائیده است و رهنمود و رهنمونشانکرده است و پرورده و تربیتشان نموده است. آخر پیغمبران انسان بودهاند - همان گونه که محمّد (ص)انسان است - در انان ضعف و ناتوانی بشریت بوده است، و خدا ایشان را پائیده است و تحت رعایت و عنایت خویش قـرار داده است. آنـان را به ضعف و عجز بشری وانگذاشته است و به خود رها نکرده است. بلکه امور را برایشان بیان کرده است و توضیح داده است، و راهنمائیشان فرموده است و به راه راستشان انداخته است. ایشان را به بلاها و مصیبتها و آزمونها مبتلا فرموده است. تا آنـان را ببخشاید و بزرگوارشان فرماید. در ذکر این امور چیزی استکه مایه دلداری پیغمبر (ص) میگردد، و دل مبارک او را به رعایت و عنایت خدایش اطمینان میدهد، و بدو یادآوری میکند در هرگامی که آن را در زندگانیش برمیدارد تحت حمایت و حفاظت خدا قرار دارد.
*
(اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ).
در برابر چیزهائی که میگویند شکیبا باش، و به خاطر بیاور (پیغمبران شکیبا، از جمله) بنده ما داوود قدرتمند و توانا را. واقعاً او (در همه کار و همه حال به خدا بازمیگشت و) بسی توبهکار بود. ما کوهها را با او هماوا کـردیم. (کوهها همصدا بـا او) شامگاهان و بامدادان به تسـبیح و تقدیس (آفریدگار جهان) میپرداختند. و پرندگان را نیز (با او در تسبیح و تقدیس) هماوا کردیم و در پیش او گرد آوردیم. جملگی آنها فرمانبردار داوود بـودند (و بـه دستور او عمل مـیکردند). و حکومت او را (با در اختیار قرار دادن وسائل مادی و معنوی) استحکام بخشیدیم، و بـدو فرزانگی و شناخت (امور) دادیـم، و قدرت داوری قاطعانه و عادلانهاش ارزانی داشتیم.
«اصبر: شکیبائیکن« . . . اشاره است به راه طی شده در زندگانی پیغمبران - علیهم صلوات الله - راهیکه جملگی ایشان را به همدیگر میرساند و درکنار یکدیگرگرد میآورد. چه هم آنان بر این راه بودهاند و در این راه رفتهاند. هم ایشان رنج بردهاند، و جملگی آنان به بلا و مصیبتگرفتار آمدهاند و آزمایش شدهاند. همگی هم شکیبائی کـردهاند. شکیبائی زاد و توشه راهشان بوده است، و قالب زندگانیش شده است. هریک از آنان در پله ویژه خود در نردبان انبیاء قرار داشتهاند و مرتبه و مقام خاص خویش را احراز نمودهاند . . . سراسر زندگانی پیغمبران لبریز از بلاها و مصیبتها و آزمایشها و آزمونها بوده است» لبریز بوده است از دردها و رنجها. حتی خوشیها هم آزمایش و آزمون بوده است و محک صبر و شکیبائی ایشان بر سرورها و شادیهاگذشته از صبر و شکیبائی ایشان بر غمها و اندوهها بوده است. معلوم است خوشیها و ناخوشیها هر دوتا صبر و شکیبائی را میطلبند و تاب و تحمّل را لازم دارند.
زندگانی پیغمبران را به طور همگانی پیش چشم میداریم، بدان گونه که قرآن مجید آن را برایمان روایت کرده است. در زندگانی پیغمبران میبینیم که صبر پایه بنیادین و عنصر برجسته ساختار زندگانی ایشان، و بلا و امتحان ماده و آب آن ساختار است. انگار آن زندگانی برگزیده - بلکه واقعاً هم آن چنان بود - صفحاتی از بلا و امتحان و صبر و شکیبائی است و به انسانها نشان داده میشود، تا بنگارد که چگونه روح انسان میتواند بر دردها و نیازمندیها پیروزگردد، و چگونه میتواند بر همه چیزهائی که در زمین بدانها مینازد و آنها را مایه عزت و قدرت میبیند برتری و والائیگیرد، و از هواها و هوسها و لذتها و خوشیهای نابجا و از هر آنچه گولزننده و فریبنده است ببرد و بپیراید و صرفنظر نماید، و خالصانه ازآن خدا شود و در امتحان موفقگردد، و خدا را بر هر چیز دیگری ترجیح دهد . . .گذشته از این در نـهایت به بشریت بگوید: راه این است. راه رسیدن به والائی و راه اوجگیری این است. راه رسیدن به خدا این است.
(اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ ).
در برابر چیزهائی که میگویند شکیبا باش.
آنان گفتهاند:
( هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ).
این، جادوگر بسیار دروغگوئی است.
همچنین گفتهاند:
(أجعل الالهـه الها واحداً؟ إن هذا لشیء عجاب ).
آیا او بجای این همه خدایان، به خـدای واحدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است.
و گفتهاند:
( أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟) .
آیا از میان همه ما قرآن بر او نازل شده است؟.
و چیزهای زیادی جز اینها راگفتهاند. خداوند پیغمبرش را به صبر و شکیبائی در برابر آنچه میگویند رهنمود و رهنمون میفرماید. او را راهنمائی مینماید به اینکه با دل با نمونههای دیگری جدای از این کافران زندگی کند، نمونههائی که برگزیده و بزرگوارند. آنان برادرانش، یعنی پیغمبرانی هستندکه پیغمبر (ص) ایشان را به یاد میآورد و احساس میکند خویشاوندی استواری میان او و آنان است، و در باره ایشان سخن برادرانه و خویشاوندانه میگوید. او میفرماید: خدا برادرم فلانی را رحمت کناد. یا میفرماید: من سزاوارتر برای فلانی، و نزدیکتر به فلانی هستـم.
( اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ )
در برابر چیزهائی که میگویند شکیبا باش. و به خاطر بیاور (پیغمبران شکیبا، از جمله) بنده ما داوود قدرتمند و توانا را. واقعاً او (در همه کار و همه حال به خدا بازمیگشت و) بسی توبهکار بود.
داوود را در اینجا قدرتمند و توانا نام میبرد، و او را بسی توبهکار میشمارد . . . پیش از این، قوم نوح و عاد و فرعونکه دارای بناهائی بلند و استوار همچون کوه بودهاند، و قوم ثمود و قوم لوط و صاحبان باغهای فراوان سر درهمکشیده را ذکرکرده است . . . آنان سرکش و ستمگر بودهاند و علم طغیان و عصیان برافراشتهاند. مظهر قدرت و نماد قوت ایشان سرکشی و ستمگری و تکذیب بوده است. ولی داوود قدرتمند و توانا بوده است، ولیکن توبهکار بوده و به سوی خدا برگشته است و توبه نموده است. او به سوی خدا برمیگشت فرمانبردارانه و توبهکارانه و پرستشگرانه و ذاکرانه. او نیرومند و مقتدر بود و سلطه و قدرت داشت.
سرآغاز داستان داوود، و نمودار و پدیدار آمدن او در سپاه طالوت در میان بنیاسرائیل گذشت. بدان هنگامکه پس از موسی بنی اسرائیل به پیغمبری از پیغمبران خود گفتند: شاهی برای ما انتخابکن تا تحت فرماندهی او در راه خدا جنگکنیم. او طالوت را شاه ایشانکرد، و آنان را به جنگ دشمن قدرتمندشان جالوت و سپاهیانش برد و با ایشان رویارویکرد. داوودکه در آن وقت جوانی بود جالوت راکشت. از آن زمان به بعد ستاره اقبال داوود اوجگرفت تا سرانجام حکومت را به دستگرفت و صاحب سلطه و قدرت شد. امّا با وجود داشتن حکومت و سلطه و قدرت توبهکار بود و پیوسته با طاعت و عبادت و ذکر و استغفار به سوی خدایش برمیگشت وکرنش میبرد.
به همراه نبوت و حکومت، خدا به داوود از آستانه فضل و کرمش بدو دلی ذاکر و صدائی خوش عطاء فرموده بود. زمزمه دعاهایش را با این صدای زیبا طنینانداز میکرد و با آن پروردگارش را مدح و ثنا می نمود. آن اندازه نیروی غرق شدن او به ذکر قویگردید، و آن اندازه زمزمه دعاهایش زیبا شدکه میان وجود او و وجود این جهان پـردهها کنار رفت و مانعها زدود، و حقیقت هستی او به حقیقت هستیکـوهها و پرندهها پیوست. کوهها و پرندهها در ارتباط او با آفریدگارش همراه و همنوای ویگردیدند، و با داوود در ستودن و پرستشکردن پروردگار شرکت کردند. کوهها با او به تسبیح و تقدیس خدا میپرداختند، و پرندگان پیرامون اوگرد میآمدند و با او نغمه پرستش سر میدادند و مولای خودشان و مولای داوود را مدح و ثنا میگفتند:
( إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ.)
ما کوهها را با او هماوا کردیم. (کوهها همصدا با او) شامگاهان و بامدادان به تسبیح و تقدیس (آفریدگار جهان) میپرداختند. و پرندگان را نیز (با او در تسبیح و تقدیس) همآوا کردیم و در پیش او گرد آوردیم. جملگی آنها فرمانبردار داوود بودند (و به دستور او عمل میکردند).
مردمان در برابر ایـن خبر مدهوش میایسـتند . . . کوههای جامد شامگاهان و بامدادان با داوود همصدا میشوند و به تسبیح و تقدیس یزدان میپردازند، بدان هنگامکه به پرستش خدای خـود مـینشیند و با زمزمههای خود به مدح و ثنا و ذکـر او میپردازد پرندگان پیرامون زمزمهها و نغمههایشگرد میآیند تا بدوگوش فرا دهند و با او سرودهایش را تکرارکنند و سر بدهند . . . مردمان مدهوش میمانند از این خبری که با عادت و خوی ایشان نمیخواند، و با چیزی مخالفت داردکه همیشه دیدهاند و آن را لمس کردهاند. پیوسته دیدهاندکه جنس انسان و جنس پرندگان و جنس کوهها از هم جدا بودهاند!
ولیکن دهشت و وحشت چرا؟ چرا باید شگفتکرد؟ این آفریدهها همه دارای یک حقیقت هستند، حقیقتیکه در فراسوی جداگانگی جنسها و شکلها و صفتها و نشانهها و سیماها است . . . حقیقت واحدی دارندکه در آن با آفریدگار جملگی هستی چه زندهها و چه غیر زندهها گرد میآیند. وقتیکه ارتباط انسان با یزدان به درجه خلوص و اشراق و صفا رسید، پردههاکنار مـیروند و سدها و مانعها فرو میریزند، و حقیقت صرف برای همه آنها روان و نمایان میشود و جاری و ساری میگردد و در فراسوی سدها و مانعهای جنس و شکل و صفت و نشانه و سیمائیکه آنها را برابر عرف و عادت حیات از یکدیگر جدا میسازد، به همدیگر میپیوندد!
خدا همچون ویژگی و خاصیتی را به داوود عطاء فرمود. کوهها را با او همنوا و همآواکرد.کوهها در شامگاهان و بامدادان با او به تسبیح و تقدیس میپرداختند. پرندگان را پیرامون اوگرد آورد. پرندگان همراه و هماهنگ با زمزمههای داوود نغمههای تسبیح و تقدیس خدا سر میدادند. این هم هدیه همراه با نبوت و خلوص بود، و افزون بر ملک و مملکت و سلطه و قدرت بود.
(وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ).
و حکومت او را (با در اختیار قرار دادن وسائل مادی و معنوی) استحکام بخشیدیم، و بدو فرزانگی و شناخت (امور) دادیم، و قدرت داوری قاطعانه و عادلانهاش ارزانی داشتیم.
ملک و مملکت داوود فراخ، و فرمانروائی و حکومتش قدرتمند و شکوهمند بود.کشورش را با حکمت و فرزان و همچنین با دوراندیشی و آیندهنگری اداره میکرد.
«فضل الخطاب: سخن فیصلهدهنده» گفتار نیرومندیکه نمایانگر قضاوت عادلانه و بیانگر داوری قاطعانه است. سخنی که قاطعانه انجام میگیرد و دوراندیشی بدون هرگونه شک و تردیدی در آن مراعات میشود. اگر حکمت و قوت در داوری و فرمانروائی مراعات گردد، داوری کامل و فرمانروائی شامل در جهان انسان بشمار میآید.
با وجود این، داوود در معرض آزمایش و بلا قرار میگیرد. ولی چشم خدا بدو بود و او را میپائید و گامهایش را رهنمود میکرد. دست خدا با او بود و ضعف و اشتباه او را برطرف مینمود و میزدود، و از خطر او را میپائید و بدو میآموختکه خدا او را چگونه محفوظ و مصون میدارد:
(وَهَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعاً وَأَنَابَ )
(ای محمّد!) آیا داستان شاکیانی به تو رسیده است که وقتی (از اوقات) از دیوار عبادتگاه (نه از درگاه خانه، بـه سوی داوود) بالا رفتند؟ ناگهان بر داوود وارد شدند (و ناگهانی در برابرش ظاهر گشتند) و او از ایشان ترسید
(و گمان برد که قصد کشتن وی را دارند. بدو) گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است. تودر میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راستای راه رهنمود فرما. (یکی از دو نفر گفت:) این برادر من است و او نود و نه میش دارد، و من تنها یک میش دارم، و (وی به من) میگوید: آن را به من واگذار (چرا که این یکی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یکی خوبتر است!) و او بر من در سخن چیره شده است (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منکوب قدرت منطق خود کرده است، و نیز با اصرار زیادی که در این باره میورزد خسته و درماندهام نموده است. داوود) گفت: مسلماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میشهای خود، به تو ستم روا میدارد. اصلا بسیاری از آمیزگاران و کسانی که با یکدیگر سر و کار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا میدارند، مکر آنان که وافعاً مومنند و کارهای شایسته میکنند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم و اندک هستند. داوود گمان برد که ما او را آزمودهایم (و اندازه هراس او از دیگران، و نیز نحوه قضاوت وی را به محک آزمایش زدهایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد.
در توضیح این آزمایش باید گفت: داوود که پیغمبر و شاه بود، برخی از اوقات خود را صرف کارهای مملکتداری و فرمانروائی میکرد، و به قضاوت و داوری در میان مردمان مینشست. و بقیه اوقات به خلوتکردن و پرستش نمودن و سرودن و خواندن سرودهها و زمزمههای تسبیح و تقدیس یزدان در عبادتگاه میپرداخت. وقتیکه به عبادتگاه برای عبادت میرفت و به خلوت مینشستکسی به پیش او وارد نمیشد تا او خودش از عبادتگاه بیرون میآمد و به سوی مردم میرفت.
در یکی از روزها ناگهانی دو مرد از دیوار عبادتگاهی که بر او بسته شده بود بالا آمدند و به پیش او رفتند. از ایشان ترسید. چون شخص مومنی و فرد امینی از دیوار عبادتگاه بالا نمیرود! آن دو نفر هرچه زودتر او را اطمینان دادند:
( قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ ).
گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است.
برای قضاوت به پیش تو آمدهایم.
( فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ ) .
تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راستای راه رهنمود فرما.
یکی از آن دو آغاز به سخنکرد و دعوای خود را مطرحکرد: .
( إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا) .
این برادر من است و او نود و نه میش دارد، و من تنها یک میش دارم، و (وی به من) میگوید: آن را به من واگذار (چرا که این یکی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یکی خوبتر است).
یعنی این یک میش را نیز به من بده و جزو دارائی من کن و به من واگذار.
( وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ ) .
و او بر من در سخن چیره شده است (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منکوب قدرت منطق خود کرده است، و نیز با اصرار زیادی که در این باره میورزد خسته و درماندهام نموده است).
یعنی در سخن بر من سخت تاخته است و شدت و غلظت به کار برده است.
مساله - همانگونه که یکی از دو طرف دعاوی مطرح میکند - ستمگویا و احساس برانگیزی را عرضه میدارد، ستمیکه قابل تاویل نیست. بدین سبب است که داوود برمیجهد و به دنبال شنیدن آن مساله راجع بدین ستم گویا حکم صادر میکند و داوری مینماید، و با طرف دعوای دیگر صحبت نمیکند سخن او را نمیشنود، و از او نمیخواهد قضیه را توضیح دهد، و دلیل خـود را بیان نماید. ولیکن تصمیم به قضاوت میگیرد و داوری میکند:
(قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ) .
(داوود) گفت: مسلماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میشهای خود، به تو ستم روا میدارد. اصلاً بسیاری از آمیزگاران و کسانی که با یکدیگر سر و کار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا میدارند، مگر آنان که واقعاً مومنند و کارهای شایسته میکنند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم و اندک هستند. داوود گمان برد که ما او را آزمودهایم (و اندازه هراس او از دیگران، و نیز نحوه قضاوت وی را به محک آزمایش زدهایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد.
چنین به نظر میآیدکه این دو مرد در همینجا پنهان گردیدهاند. آنان دو فرشته بودهاند و برای امتحان داوود آمدهاند! امتحان پیغمبری که شاه است و خدا بدو کار مردمان را واگذار فرموده است، تا در میانشان با حق و عدل داوریکند، و پیش از روشنکردن حق حکم صادر ننماید. آن دو فرشته مساله را به صورت واضح و احساس برانگیزی مطرحکردند . . . ولیکن برای قاضی لازم استکه احساساتی نشود، و شتاب نورزد. بر او لازم استکه به ظاهرگفتار یکـی از دو طرف دعاوی بسنده نکند، پیش از اینکه فرصت و مهلت به دیگری برای اظهار دلیل و حجت بدهد و سخنش را بشنود. زیرا پس از شنیدن سخن و اظهار دلیل و برهان او، چه بسا صورت مساله به طورکلی یا برخی از آن تغییرکند، و پدیدار آید که ظاهرگفتار شخص اول گولزننده یا دروغ و یا ناقص بوده است.
بدین هنگام داوود متوجهگردیدکه این کار امتحان بوده است:
(وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ ).
داوود گمان برد که ما او را آزمودهایم (و اندازه هراس او از دیگران، و نیز نحوه قضاوت وی را به محک آزمایش زدهایم ).
در اینجا بود که سرشت خودش او را دریافت:
«إِنَّهُ أَوَّابٌ » .
واقعاً او (در همه کار و همه حال به خدا بازمیگشت و) بسی توبهکار بود.
(فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعاً وَأَنَابَ ).
پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد.
( فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ).
به هر حال، ما این (ترک اولی و سیئه مقربین) را بر او بخشیدیم (و وی را مشمول لطف و محبت خود قرار دادیم) و او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (که بهشت برین و نعمتهای فردوس اعلی است ).
برخی ازکتابهای تفسیر پیرامون این امتحان بسی به افسانههای اسرائیلی فرورفتهاند، افسانههائی که سرشت نبوت از آنها بیزار وگریزان است، و اصلا با حقیقت نبوت نمیخواند. حتی روایتهائیکه تلاش کردهاند این افسانهها را تخفیف بدهند نیزگامهائی با آنها برداشتهاند. این افسانههای اسرائیلی از پایبست ویران و از اساس بر باد است و بررسی و وارسی را نشاید. این افسانهها با فرموده خداوند بزرگوار سازگار نیست:
(وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ).
و قطعاً او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (که بهشت برین و نعمتهای فردوس اعلی است).
پیرو قرآنیای که به دنبال این داستان میآید نیز پرده از سرشت این امتحان و آزمون برمیدارد، و مقصود خدا از آن را برای بنده خودشکه داوری میان مردمان و فرمانروائی بر ایشان را بدو واگذارکرده است مشخص و معین مینماید:
( یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ).
ای داوود! ما تو را در زمین نماینده (خود) ساختهایم (و بر جای پیغمبران پیشین نشاندهایم) پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد. بیگمان کسانی که از راه خدا منحرف میکردند عذاب سختی به خاطر فراموش کردن روز حساب و کتاب (قیامت) دارند.
این امتحان، خلافت در زمین، و فرمانروایی برابر حق و حقیقت در میان مردم، و عدم پیروی از هوا و هوس است. پیروی از هوا و هوس - در آنچه مربوط به پیغمبری است - راه افتادن با نخستین منفعل شدن، و تامّل نکردن و درنگ ننمودن و کار را روشن نساختن است . . . اینها چیزی استکه ادامه آنها و پافشاری بر آنها بهگمراهی میکشاند. ولی پیرویکه به دنبال آیه میآید و فرجام گمراهی را به تصویر میکشد، این یک حکم عام و مطلق در باره گمراهی از راه خدا است. گمراهی از راه خدا نیز خدا را فراموشکردن و خویشتن را در روز حساب وکتاب در معرض عذاب و عقاب قرار دادن است.
از عنایت و رعایتی که خدا به بنده خود داوود داشته است این استکه خدا داوود را در نخستین نگاه و نگرشیکه داشته است آگاه و هوشیارکرده است و او را بیدارباش داده است، و وی را از پیروی کردن از نخستین احساس و برداشت باز داشته است، و او را از فرجام آینده دورکار ترسانده است و برحذر فرموده است. داوود حتی گامی هم به سوی آن فرجام آینده دور برنداشته است! این هم لطف و فضل خدا در حق بندگان برگزیدهاش میباشد. بندگان برگزیدهاش چه بسا باهایشانکمترین سکندری و لغزشی داشته باشد، ولی خدا سکندری و لغزش ایشان را بپاید و جبران نماید، و
دست ایشان بگیرد و بدیشان بیاموزدکه توبهکنند و به سوی او برگردند، و بدانان توفیق توبه و برگشت عنایت فرماید و ایشان را ببخشاید، و به دنبال آزمون نعمتهایش را برای آنان فراوان و بر سرشان ریزان گرداند.
*
هنگام بیانکردن قاعده حق در خلافت زمین و در داوری میان مردمان، و پیش از اینکه داستان داوود در روند قرآنی به پایان خود برسد، این حق به قاعده بزرگ خود برگردانده میشود، قاعدهای که آسمان و زمین و آنچه در بین آن دو است بر آن استوار میگردد، و ریشه در سراسر این هستی دارد، و فراگیرتر از خلافت زمین، و از داوری در میان مردمان است، و بزرگتر از این زمین است. همچنین این قاعده فراختر از زندگی دنیا است، زیرا این قاعده نقشه جهان را دربر میگیرد، و فراتر از آن، زندگی آخرت را نیز فرا میگیرد. از این قاعده و بر این قاعده رسالت واپسین پدیدارگشته است و استوارگردیده است، وکتاب قرآن آمده استکه این اصل حق فراگیر بزرگ را تفسیر و تعبیر کند:
( وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ).
ما آسمانها و زمین و چیزهائی را که در بین آن دو تا است بیهوده نیافریدهایم. این، گمان کافران است (و انگاره اندیشه بیمار ایشان). وای بر کافران! به آتش دوزخ دچار میآیند. آیا (با حکمت و عدالت ما سازگار است) کسانی را که ایمان میآورند و کارهای شایسته انـجام میدهند، همچون تباهکاران (و فسادپیشگان در زمین) بشمار آوریم؟ و یا این که پرهیزگاران را با بزهکاران برابر داریم؟ (ای محمّد! این قرآن) کتاب پرخیز و برکتی است و آن را برای تو فرو فرستادهایم تا در باره آیههایش بیندیشند، و خردمندان پند گیرند.
بدین منوال، در این آیههای سهگانه، آن حقیقت سترگ و شگرف و فراگیر و دقیق و ژرف، با همه اطراف و جوانب و شاخهها و حلقههایش بیان میشود.
آفرینش آسمان و زمین و آنچه میان آنها است بیهوده نبوده است و بر باطل استوار نگردیده است. بلکه بـه حق آفریده شده است و به حق استوارگردیده است. از این حق بزرگ استکه سائر حقها جدا میشود: حق در خلافت زمین، حق در فرمانروائی بر مردمان و داوری در میانشان، حق در راست و درست گرداندن احساسها و اندیشهها و اعمال و افعال انسانها، و . . . بدین خاطر است کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای پسندیده کردهاند همسان مفسدان و تباهکاران در زمین نخواهند بود، و ارج و ارزش پرهیزگاران با ارج و ارزش بزهکاران یکسان شمرده نخواهد شد. حقیکه اینکتاب مبارک - که خدا آن را نازل فرموده است - با خود به ارمغان آورده است تا خردمندان در باره آیات آن بیندیشند و یادآور شوند آنچه راکه لازم است از این حقائق اصیل یادآور گردند، حقانی اصیلی که کافران نمیتوانند آنها را تصورکنند و به خاطر سپارند، چون فطرتشان با حق اصیل در ساختار این جهان نمیتواند تماس بگیرد و پیوند پیدایند، و به همین سبب استکه گمانشان در باره خدایشان بد میگردد، و خودشان از اصالت حق چیزی درک و فهم نمیکنند:
(ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ ).
این، گمان کافران است (و انگاره اندیشه بیمار ایشـان). وای بر کافران! به آتش دوزخ دچار میآیند.
شریعت خدا برای مردمان، گوشهای از قانون خدا در آفرینش هستی است. کتابی راکه خدا نازل فرموده است بیانگر حقی استکه قانون جهان بر آن استوار و پایدار است. عدل و عدالتیکه از جایگزینان این زمین و از فرمانروایان بر مردمان و داوران میان ایشان، خواسته میشود، گوشهای از آن حق کلی است. کار و بار مردمان راست و درست نمیگردد مگر زمانیکه با بقیه چیزهای موجود در اطراف ایشان هماهنگ گردد. انحراف از شریعت خدا، و از حق در خلافت، و از عدالت در فرمانروائی، و از دادگری در داوری، در حقیقت انحراف از قانون جهانی است، قانون جهانیای که آسمان و زمین بر آن برجا و پابرجا است. در این صورت انحراف از شریعت و حق و عدالتکار بسیار خطرناک و شر و بلای بزرگ است. و اصلاً برخورد با نیروهای سترگ جهانی است و سرانجام باید که درهم شکند و درهم ریزد و هلاک و نابود شود. ممکن نیست ستمگر سرکش منحرف از سنت یزدان و از قانون جهان و از سرشت هستی پایداریکند و برجای بماند . . . ممکن نیست ستمگر سرکش منحرف برجای بماند . . . ممکن نیست بتواند با نیروی سست و ناچیز خود در برابر آن نیروهای خردکننده هراسانگیز تاب مقاومت بیاورد و ایستادگی کند. ممکن نیست در زیر چرخهای ارابه قدرتمند و خردکننده هستی بایستد و له و لورد نشود.
این چیزی است که باید اندیشمندان در بارهاش بیندیشند، و خردمندان آن را به یاد داشته باشند.
*
بعد از این پیرو معترضهای که در وسط داستان آمده است تا آن حقیقت بزرگ را آشکار و نمودار سازد، روند قرآنی به پیش میرود و نعمتی را یادآوری میکند که خدا به داوود داده است. این نعمت در فرزندان و نوادگانی جلوهگر استکه خدا به داوود عطاء فرموده است، به ویژه در اعطاء پسرش سلیمان بدو، و در لطف و مرحمت و فضلی جلوهگر استکه به سلیمان بخشیده است:
(وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ (31) فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ (32) رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ (33) وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَابَ (34) قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیْثُ أَصَابَ (36) وَالشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ (37) وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ (38) هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ (39) وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ) .
ما سلیمان را به داوود عطاء کردیم. او بنده بسیار خوبی بود، چرا که او توبهکار بود. (خاطرنشان ساز) زمانی را که شامگاهان اسبهای نژاده تندرو و زیـبای تیزرو، بدو نموده و عرضه شد. سلیمان گفت: من اسبان را سخت دوست میدارم، چون ساز و برگ من برای عبادت پروردگارم میباشند (که جهاد است. او همچنان به آنها نگاه میکرد) تا از دیدگانش در پرده (گرد و غبار) پنهان شدند. (اسبها آن قدر جالب بودند که سلیمان به چاکران دستور داد) آنها را به سوی من بازگردانید. (او شخصاً سـواران را مورد تفقد، و اسبان را مورد نوازش قرار داد) و بر ساقها و گردنهای اسبها دست کشید. ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی (بیجان) بر تـخت سلطنت انداختیم (تا به ابهت خود ننازد و به نیروی خویش تکیه نکند و بداند که عظمت و قدرت انسان با کمترین ناخوشی و کوچکترین بیماری متزلزل و چه بسا نابود میگردد). سلیمان آنگاه (که بلای خدا را دید، توبه و اسـتغفار سرداد و به درگاه الله) بازگشت. سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد (که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد). بیگمان تو بسیار بخشایشگری. پس ما (دعای سلیمان را برآورده کردیم و) باد را به زیر فرمان او درآوردیم. باد برابر فرمانش به هر کجا که میخواست، آرام حرکت میکرد. و به زیر فرمان او درآوردیم همه بناها و غواصان دیو را. و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم (تا از فساد و اذیت و آزارشان به مردم جلوگیری نماید.
بدو وحی کردیم که) این (چیزهائی که به تو دادهایم) عطاء ما است، پس (به هر کس که میخواهی) ببخش یا (آن را از هر کس که میخواهی) بازدار، بدون هیچگونه حساب و کتابی (که در برابر دادن یا ندادن، از تو کشیده شود). قطعاً سلیمان در پیشگاه ما، مقامی ارجمند و سرانجامی نیکو دارد.
در اینجا اشارهای که به «آلصّـافنات الجیاد» میشود که اسبهای نژاده تندرو و زیبای تیزرونده است، و اشارهای هم که به کالبدی بیجان فرو افتاده بر تخت سلیمان میشود، برای هر دوی این اشارهها در میان تفسیرها و روایتها تفسیری یا روایتی را پیدا نکردمکه دلم بدان بیاساید و مرا آسوده خاطر نماید. هرچه را دیدم و یافتم یا اسرئیلیات زشت، و یا تاویلات بدون سند بود. خودم هم نتوانستم سرشت این دو حادثه را به گونهای پیش چشم دارمکه چنگی بـه دل بزند و دلم بدان بیاساید، و در اینجا آن را به تصویر بکشم و نقل کنم. در میان احادیث شریف هم حدیث صحیحی را پیدا نکردم مگر یک حدیث صحیح را. حدیثیکه از لحاظ خودش صحیح است ولی پیوند آن با یکی از این دو حادثه موکد نیست. این حدیث را ابوهریره (رض) از پبغمبر خدا (ص) روایتکرده است، و مسلم آن را به عنوان حدیث مرفوعی درکتاب صحیح خود ثبت و ضبط نموده است. بدین گونه:
« قال سلیمان:لأطوفن اللیلة على سبعین امرأة . کل واحدة تأتی بفارس یجاهد فی سبیل الله . ولم یقل:إن شاء الله . فطاف علیهن فلم یحمل إلا امرأة واحدة جاءت بشق رجل . والذی نفسی بیده , لو قال إن شاء الله لجاهدوا فی سبیل الله فرساناً أجمعون ».
سلیمان گفت: امشب به پیش هفتاد زن میروم. هریک از آنان سواری را به دنیا خواهد آورد که در راه خدا خواهد جنگید. او نگفت: اگر خدا بخواهد. سلیمان به نزد ایشان رفت. ولی جز یکی از خانمها حامله نشد، و او هم پسر ناقصالخلقه به دنیا آورد. بدان کسی سوگند که جانم در قبضه توان او است، اگر سلیمان میگفت: اگر
خدا بخواهد، (آن هفتاد پسر به دنیا میآمدند و) قطعاً همه ایشـان سوارکارانی میشدند و در راه خدا میجنگیدند.[1]
درست خواهد بودکه این رخداد همان امتحانی باشدکه آیات قرآنی در اینجا بدان اشاره مـیکنند. و مراد از کالبد هم همین پسر ناقصالخلقه باشد. امّا ایـن تنها احتمالی است و احتمالی بیش نیست . . . و امّا داستان اسبان، در این باره گفتهاند: سلیمان (ع) شامگاهان از گله اسبان خود دیدنکرد. نمازی از او به تاخیر افتاد و وقت آن گذشت، نمازی که پیش از غروب میخواند. سلیمان گفت: اسبها را برگردانید. آنها را برگرداندند. به خاطر اینکه آن اسبها او را از یاد خدا غافل کرده بودند، همه آنها راگردن زد و دست و پا برید! روایت دیگری میگوید: سلیمان ساقها وگردنهای اسبها را دستکشید و نازشانکرد برای اینکه نشان دهد آن اسبها عزیز وگرامیند چون برای جنگ در راه خدا مورد استفاده قرار میگیرند . . . هیچ دلیلی بر صحت این دو روایت در دست نیست، و قاطعانه در باره چـیزی از مطالب آنها نمیتوان سخن گفت.این خاطر هیچ پژوهشگری نمیتواند چیزی را در شرح و بسط این دو رخدادی که در قرآن بدانها اشاره شده است بگوید.آنچه میتوانیم در اینجا بگوئیم و خویشتن را از تنگنا برهانیم این استکه بلا و مـصیبتی از سوی خدا در رسید، و آزمایش پیغمبر خدا سلیمان (ع) درکاری از کارهای مربوط به ملک و مملکت و شـاهی و فرمانروائی او در میان بوده است. همانگونهکه خدا پیغمبران خود را به بلا و مصیبتیگرفتار مـیسازد و ایشان را دچار امتحان و آزمونی میفرماید تا آنان را رهنمود و رهنمون نماید، و گامهایشان را از لغزش بپاید و به دور فرماید.[2](ا) سلیمان به سوی خدای خود برگشت و توبهکرد، و از او طلب آمرزش خواست، و با دعا و امید رو به آستانه یزدانکرد:
«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ » .
سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد (که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد). بیگمان تو بسیار بخشایشگری.
نزدیکترین تاویل پسندیده این درخواست از طرف سلیمان (ع) این استکه سلیمان مرادش خودنمائی و انحصارگرائی نبوده است. بلکه درخواست ویـژگی و اختصاصی کرده استکه به شکل معجزه جلوهگر شود. مقـصودش از این درخواست نوعی معجزه بوده است. خواسته است نوعی مملکتداری و فرمانروائی دیگری که بعد از او خواهد بود جدا و ممتازگرداند. مملکتداری و فرمانروائی او سرشت ویژهای داشته باشدکـه مکرر نبوده و در میان مملکت داریـها و فرمانرواییهائی که انسانها میشناسند معهود و معروف نباشد.
پروردگار دعا و درخواست او را پذیرفت، و یک نوع مملکتداری و فرمانروائی بدو عطاء کردکه فراتـر از مملکتداری و فرمانروائی معهود و معروف انسانها بود، و مملکتداری و فرمانروائی خاصی بدو داده شدکه هرگز جهان همسان آن را به خود نمیبیند:
(فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیْثُ أَصَابَ . وَالشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ .وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ ).
پس ما (دعای سلیمان را برآورده کردیم و) باد را بـه زیر فرمان او درآوردیم. باد برابر فرمانش به هر کجا که میخواست، آرام حرکت میکرد. و به زیر فرمان او درآوردیم همه بناها و غواصان دیو را. و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم (تا از فساد و اذیت و آزارشان به مردم جلوگیری نماید).
باد به زیر فرمان بندهای از بندگان یزدان با اجازه خداوند سبحان درآید، بدین معنی نیست که باد از زیر فرمان ایزد منان خارج شود و بدون اراده او بدینجا و بدانجا رود. بلکه باد همیشه مسخر فرمان یزدان و اراده خداوند سبحان میماند و شکی در این نیست. باد به فرمان یزدان برابر قوانین و سنن او حرکت میکند. هرگاه در مدت زمانی از ازمنه خدا برای بـندهای از بندگانش ممکن نمود بیانگر اراده یزدان سبحان شود، و در آن مدت فرمان آن بنده با فرمان یزدان مـوافق و هماهنگگردد، و مثلا باد برابر فرمانش به هرکجاکه خواست آرام حرکت کند، این کار برای خدا مشکل نیست. همسان همچونکاری به شکلهایگوناگون روی میدهد. یزدان سبحان در قرآن به پیغمبر (ص) میفرماید:
(لئن لم ینته المنافقون والذین فی قلوبهم مرض والمرجفون فی المدینة لنغرینک بهم , ثم لا یجاورونک فیها إلا قلیلاً).
اگر منافقان و بیماردلان و کسانی که در مدینه (شائعات بیاسـاس و اخبار دروغین پخش میکنند و) باعث اضطراب (مومنان و تزلزل دین ایشان) میگردند، از کار خود دست نکشند، تو را بر ضد ایشان میشورانیم و بر آنان مسلط میگردانیم. آنگاه جز مدت اندکی در جوار تو. در شهر مدینه، نمیمانند (و بلکه در پرتو شوکت اسلام از آنجا رانده میشوند). (احزاب/ 60)
معنی این چیست؟ معنی این، چنین استکه اگر آنان دست نکشند و کار را به پایان نیاورند، اراده ما متوجه مسلط گرداندن و چیره ساخش تو بـر آنان و بـیرون راندن ایشان از مدینه میگردد. و اینکار با رهنمود و رهنمونکردن اراده تو، و مشتاق نمودن تو به پیکار و جنگشان و بیرون راندنشان، صورت میپذیرد. آن وقت اراده ما نیز در حق ایشان از راه اراده تو پیاده و محقق میگردد. این هم نوعی از توافق و هماهنگیکار یزدان سبحان وکار پیغمبر (ص) است. اراده وکار خدا اصل و اساس همه چیز است. اراده وکار خدا در اراده و کار پیغمبر (ص) جلوهگر میآید، اگر یزدان سبحان بخواهدکه چنین بشود. این سخن معنی تسخیر باد به زیر فرمان سلیمان (ع) را به ذهن ما نزدیک میکند، تسخیر باد مطابق میل و خـواستیکه سلیمان خواهـد داشت و مطابق و موافق با فرمان یزدان در رهنمود و رهنمون بادها جلوهگر میآید، رهنمود و رهنمونیکـه بیانگر فرمان خدا و تعبیرکننده آن در همه حال و همه آن است.
همچنین یزدان سبحان شیاطین و اهریمنان را مسخر فرمانش نمود تا برای او بسازند هرچه او از ایشان بخواهد. برایش در دریا غواصی کنند. به داخل زمین فرو روند، تا برایش آنچه میخواهد جستجوکنند. خدا به سلیمان سلطه و قدرت عقاب و عذاب مخالفان و مفسدان عطاء فرمود، مخالفان و مفسدان دیوهائیکه آنها را مسخرش ساخته بود و به زیر فرمانش در آورده بود. او میتوانست آن مخالفان و مفسدان را به غل و زنجیر بکشد و دستشان را به پایشان ببندد، یا آنان را اگر بخواهد دوتا دوتا یا بیشتر به یکدیگر ببندد و به غل و زنجیرشان بکشد.
گذشته از این بدوگفته شد: تو آزادی در سلطه و قدرت و نعمتیکه خدا به تو داده است. به هرکسکـه میخواهی و هرگونهکه میخواهی بذل و بخششکن و هدیه و عطاء بده. یا به هرکسکه میخواهی نبخش و نده. یا بدان اندازه ببخش و بدهکه میخواهی:
(هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ).
(ما بدو وحی کردیم که) این (چیزهائی که به تو دادهایم) عطاء ما است، پس (به هر کس که میخواهی) ببخش یا (آن را از هر کس که میخواهی) بازدار، بدون هیچگونه
حساب و کتابی (که در برابر دادن یا ندادن، از تو کشیده شود).
این هم نشانه بزرگداشت و لطف و مرحمت بیشتر یزدان در حق سلیمان بود. آنگاه افزون بر همه اینها بیان میشود که او در پیشگاه پروردگارش در دنیا قربت و منزلت، و در آخرت فرجام نیکو و بازگشتگاه پسندیده دارد:
( وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ).
قطعاً سلیمان در پیشگاه ما، مقامی ارجمند و سرانجامی نیکو دارد.
این پله والائی و مرتبه بالائی از رعایت و عنایت و رضایت و اعطاء نعمت و تکریم و تعظیم است.
*
آنگاه با داستان بلا و مصیبت و امتحان و آزمون به پیش میرویم، وگذشته از آن، نعمت و فضل و لطف و مرحمت خدا را مشاهده میکنیم و دید میزنیم. در روند قرآنی به داستان ایوب میرسیم و با آن به پیش میرویم:
« وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ . ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ . وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ . وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ » .
(ای محمّد!) خاطرنشان ساز (سرگذشت) بنده ما ایوب را. بدان گاه که پروردگار خود را خواند و گفت: اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است (و سخت زار و نزار و بیمارم. به فریادش رسیدیم و او را ندا دردادیـم که) پای خود را به زمین بکوب. (هنگامی که چنین کرد چشمه آبی برجوشید. بدو پیام دادیم،) این، آبی است که هم برای شستشوی (تنت مفید) است و هم برای نوشیدن (گوارا و سودمند) است. (بیماری و ناراحتی ایوب را برطرف ساختیم و بجای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دوچندان بدو عطاء کردیم، محض مرحمتمان (در حق ایوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای خردمندان (تا همچون ایوب شکیبا و امیدوار به لطف و فضل خدا باشند و در حوادث و مشکلات، رشته صبر جمیل را از دست ندهند. ایوب سوگند خورده بود که یکی از افراد خانوادهاش را تنبیه کند و چندین ضربه چوب بزند. ما برای رفع ایـن مشکل نیز بدو دستور دادیم) بستهای (از چوبهای نازک، یا رشته خرما، و یا ساقههای گندم و همانند آن) را برگیر و (او را) با آن بزن، و سوگند خود را مشکن. (و با کمترین اذیت و آزاری قسم خویش را به مرحله اجراء درآور). ما ایوب را شکیبا یافتیم. چه بنده خوبی بود! او بسیار توبه و استغفار سرمیداد.
داستان بلا و مصیبت و امتحان و آزمون و صبر و شکیبائی ایوب مشهور و زبانزد خاص و عام است. داستان ایوب ضربالمثل بلا و مصیبت و امتحان و آزمون و صبر و شکیبائی شده است. ولیکن داستان ایوب با اسرائیلیاتی آمیخته شده استکه بر خود داستان میچربد. آن مقدارکه در این داستان دور از اسرائیلیات و مصون از پرت و پلا است، این است، ایوب (ع) آنگونهکه در قرآن آمده است بنده شایسته و توبهکاری بوده است. خدا او را به بلا و مصیبت گرفتارکرده است و امتحان و آزمون فرموده است، و او صبر جمیل داشته است. به نظر میرسدکه بلا و مصیبت و امتحان و آزمون او با از میان رفتن جملگی دارائی و اهل و فرزندان و صحت و تندرستی بوده است. امّا با وجود این ایوب پیوندش را با پروردگارش قطع نکرده است، و از یقین و اطمینان خود به آفریدگارش نکاسته است، و راضی به چیزی بوده است که خدا بدو روا دیده بود.
اهریمن افراد مخلص اندکی را که بدو وفادار مانده بودند - از جمله همسرش - وسوسه میکرد که اگر خدا ایوب را دوست میداشت او را به بلا و مصیبتگرفتار نمیساخت. این افراد مخلص چنین چیزی را به ایوب میگفتند. اینگفتار او را سخت میرنجاند، و او را بیش از بلا و مصیبت و زیان و ضرریکه دیده بود آزار میداد. وقتیکه زنش برخی از این گونه وسوسهها را بدوگفت، سوگند خورد اگر خدا بدو بهبودی بخشد او را چندین تازیانه - گویا صد تازیانه - میزند.
بدین هنگام بودکه رو به آستانه یزدان نمود و ناله سرداد و از اذیت و آزار وسوسه اهریمن شکوهکرد، و از دست تاثیرات وسوسه اهریمن در درون نزدیکان و مخلصانش به افغان درآمد وکمک خواست. این اذیت و آزار، او را زار و نزارکرد. فریاد برآورد: کریما!
(أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ) .
اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است (و سخت زار و نزار و بیمارم).
وقتیکه پروردگارش صدق و صداقت و صبر و شکیبائی او را دید، وگریز و نفرت او را از تلاشهای شیطان مشاهده نمود، و به رنج و دردش ازکوششهای اهریمن پی برد، با رحمت و عنایت خود او را دریافت، و بلا و مصیبت و امتحان و آزمون او را به پایان رساند، و صحت و تندرستی را بدو برگرداند. یزدان سبحان بدو دستور فرمود پا به زمین بکوبد تا چشمه خنکی برجوشد و خود را بدان بشوید و از آب آن
بیاشامد تا شفا یابد و بهبودی پیداکند:
(ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ).
(به فریادش رسیدیم و او را ندا دردادیم که) پای خود را به زمین بکوب. (هنگامی که چنین کرد چشمه آبی برجوشید. بدو پیام دادیم) این، آبی است که هم برای شستشوی (تنت مفید) است و هم برای نوشیدن (گوارا و سودمند) است.
قرآن مجید میفرماید:
(وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ ).
(بیماری و ناراحتی ایوب را برطرف ساختیم و بجای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دو چندان بدو عطاء کردیم، محض مرحمتمان (در حق ایوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای خردمندان (تا همچون ایوب شکیبا و امیدوار به لطف وفضل خدا باشند و در حوادث و مشکلات، رشته صبر جمیل را از دست ندهند.
برخی از روایات میگوید: خداوند برای ایوب فرزندانش را زنده کرد و به اندازه آنان هـم اولاد دیگری بدو عطاء فرمود . . . ولی در نص قرآنی چیزی وجود ندارد که دال بر زنده گرداندن کسانی باشد کـه مردهاند. چه بسا معنی چنین باشد: خداوند ایوب را بهبودی بخشید و اهل و عیال و فرزندانش را بدو برگرداند، اهل و عیال و فرزندانیکه نسبت بدوگمشده و از دست رفته بشمار میآمدند، و بدو اولاد دیگری عطاء فرمود. این هم دال بر نعمت و رحمت و عنایت و حفاظت پروردگار بدو بود، و شایسته این است کـه خردها را بیدارکند و مایه هوشیاریگردد و درک و شعور را تلنگری بزند.
چیز مهمّیکه در اینجا در بیان داستانها است به تصویر زدن رحمت و عنایت و فضل و لطف یزدان بر بندگانش است، بندگانیکه خدا ایشان را به بلا و مصیبتگرفتار میسازد و ایشان را به محک امتحان و آزمون میزند، و آنان بر بلا و مصیبت صبر و شکیبائی میورزند، و راضی به قضا و قدر خدا میگردند، و از امتحان و آزمون سرافراز بیرون میآیند.
و امّا مساله سوگند خوردن ایوب مبنی بر اینکه همسرش راکتک بزند، رحمت خدا او را و همسرش را دریافت، همسریکه به خدمتگذاری شوهرش برخاسته بود و بر بلا و مصیبت ایوب و برگرفتار درد و رنـج آمدن خود به خاطر او، صبر و شکیبائی نموده بود، خدا به ایوب دستور داد بستهای از چوبها به تعدادیکـه معینکرده بود برگیرد، و یک بار همسرش را با آن بسته بزند. این هم قسم او راکفایت میکند و لازم نیست سوگندش را بشکند:
(وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ).
(ایوب سوگند خورده بود که یکی از افراد خانوادهاش را تنبیه کند و چندین ضربه چوب بزند. ما برای رفع این مشکل نیز بدو دستور دادیم) بستهای (از چوبهای نازک، یا رشته خرما، و یا ساقههای گندم و همانند آن) را برگیر و (او را) با آن بزن، و سوگند خود را مشکن، (و با کمترین اذیت و آزاری قسم خویش را بـه مرحله اجراء درآور).[3]
*
پس از بیان این داستانهای سهگانه با اندک تفصیلی، بدان خاطرکه پیغمبر خدا (ص) آنها را به یاد داشته باشد و در برابر بلاها ومصیبتها و رنجها و دردهائیکه میبیند شکیبائیکند، روند قرآنی به طور اجمال به مجموعهای از داستانهای انبیاء اشاره میفرماید، انبیائی که درداستانهایشان از یک سو بلا و بنت و صبر و شکیبائی است، و از دیگر سو نعمت و عنایت و لطف و فضل الهی است، همان چیزهائیکه در داستانهای داوود و سلیمان و ایوب(ع) بود. برخی از آن پیغمبران بر اینان مقدم بودهاند و جلوتر زندگی کردهاند و زمان ایشان هم مشهور و معروف است. بسی از آنان هم زمان ایشان را نمیدانیم، چون قرآن و مصادر معتبری که در دست داریم زمانشان را مشخص و معین نکردهاند:
(وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ . إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ . وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ .وَاذْکُرْ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ وَکُلٌّ مِّنْ الْأَخْیَارِ).
(ای پبغمبر!) از بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب سخن بگو، آنان که دارای قدرت و بینش (کافی و قوی در باره امور زندگانی و رموز آئین یزدانی) بودند. ما آنان را با صفت خاصی ویژگی بخشیدیم که یاد همیشگی ایشـان از) سـرای آخرت بود. ایشان در پیشگاه ما از زمره برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند ... .
ابراهیم و اسحاق و یعقوب - همچنین اسماعیل - قطعاً پیش از داود و سلیمان میزیستهاند، ولیکن نمیدانیم با زمان ایوب چگونه بودهاند. همچنین است تاریخ زندگانی الیسع و ذوالکفل. در قرآن در باره الیسع و ذوالـکفل جز اشارههایگذرائی بدیشان نیست. پیغمبری از پیغمبران بنیاسرائیل بنا به ارجح اقوال نام عبری او «الیشع« که الیسع در زبان عربی است. ولی ذوالکفل چیری از او نمیدانیم این صفت او را:
«من الاخیار ».
از زمره برگزیدگان بس نیک و نیکوکار بوده است.
خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب را چنین توصیف میفرماید:
(أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ ).
آنان دارای قدرت و بینش (کافی و قوی در باره امور زندگانی و رموز آئین یزدانی) بودند.
این همکنایه از انجامکارهای شایسته و بایسته با دستها، و نظریه درست یا اندیشه استوار با چشمان درون و بیرون است. انگار کسیکه کار شایسته و بایسته نمیکند دست ندارد، و کسی که اندیشه سالم ندارد عقل و خرد یا رای و نظر ندارد!
همچنین صفت بزرگ داشت ایشان را بیان میدارد و میفرماید: خدا ایشـان را با صفت خاصی ویژگی بخشیده است تا سرای اخرت را یادکنند و به یاد آن جهان باشند، و از هرگونه چیز دیگری جز آخرت ببرند و بپالایند:
(إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ ) .
ما آنان را با صفت خاصی ویژگی بـخشیدیم که یاد (همیشگی ایشان از) سرای آخرت بود
این امتیازشان و والائیشان بود، و این امتیاز و والائی حاصل از این صفت، ایشان را در پیشگاه خدا از زمره گزیدگان و خوبانکرده بود:
( وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ) .
ایشان در پیشگاه ما از زمـره برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند.
هـمچنین یزدان سبحان برای اسماعیل و الیسع و ذوالکفل گواهی میدهدکه از زمره خوبان و نیکان بودهاند. خداوند بزرگوار خاتم الانبیاء محمّد مصطفی(ص) را که خوبترین خوبان و نیکترین نیکان پیغمبرانش میباشد تذکر میدهد که آنان را یاد کند و با ایشان راه کاروان زندگی را بسپرد، و در باره صبر و شکیبائی ایشان و لطف و مرحمت خدا بدیشان بیندیشد، و در برابر چیزهائی که از قوم تکذیبکننده گمراهش میبیند صبر وشکیبائی نماید. چه صبر و شکیبائی راه رسالتها و پیغمبریها، و راه دعـوتها و فراخوانیها به سوی خدا است. خدا هم بندگان صابر و شکیبای خود را رهـا نمیسازد و به خود واگذار نمینماید. بلکه در برابر صبر و شکیبائی آنان بدیشان خیر و خوبی و رحمت و عنایت و برکت و امتیاز مبذول میفرماید . . . آنچه در پیشگاه خدا است خوبتر و بهتر از همه چیز است. مکر وکید و دسـیسه و نـیرنگ مکاران و دسیسهسازان و نیرنگبازان تکذیبکننده، در برابر رحمت و رعایت و نعمت و لطف و فضل خدا ناچیزو حقیر است . . .
*
[1]برخی از واژه های این حدیث در تفصیر فی ظلال القرآن حذف گردیده است . . . مراجعه شود به تفسیر «التحریر و التنویر» ابن عاشور. (مترجم)
[2] عبدالکریم خطیب در تفسیر خود به نام: «التفسیر القرآنی للقرآن» بـا استفاده از تقریرات استاد محمّد شاهین حمزه، سخنی بدین مفهوم در باره «جسداً» دارد: چه بسا روح سلیمان در حال بیداری از پیکر او جدا شده و دورا دور ناظر لاشه بیروان خود بوده است. این عمل را امروزه «الطرح الروحی» یعنی تجـرید روح یا فرافکنی روح مینامند (نگا: جزء ٢٤ ، صفحه ص 1086) . . .
[3]«ضغثاً»: دستهای از ساقههایگندم و جو یا چوبهای نازک. بستهای از رشتههای خرما یا گیاهان...اجراء حدود اسلامی بهگونهایکـه در آیه است، یا باید آن را خاص شریعت ایوب و مرحمتی در حق او دانست، و یا اینکه چنین حکمی را در مورد فرسودگانو بیماران خطاکار قلمدادکرد، و یا اینکه راجع بهکسانی انگاشتکـه مرتکب جرمی نشدهاند، ولیکن سرپرست یا ولی ایشان سوگند خورده استکه آنان راکیفر دهدو چوب بزند و ظاهرقانون حدودرا رعایتکنند ...وگرنه اجراء حد زناو تهمتو سوگند و غیره با بستهای از ساقههاو رشتههاو دستهای از چوبهای نازک، یعنی تعطیلکردن حدود الهی، و چنینکاری مجاز نیست (نگا: تفسیر قاسمی) ... (مترجم)
سورهی ص آیهی 88-65
( قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (65) رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (67) أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) مَا کَانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ (69) إِن یُوحَى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (70) إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ (71) فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (72) فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ (74) قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ (75) قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ (76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (77) وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ (78) قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (79) قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ (80) إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (82) إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (83) قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (85) قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (86) إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ (87) وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ (88)
این واپسین درس سوره، به بیان مسائل و قضایائی میپردازدکه در دیباچه آن ذکر گردیده است: توحید و یگانهپرستی، و وحی و پیام آسمانی، و سزا و جزا در آخرت... این درس داستان آدم را به عنوان دلیل وحی و پیام آسمانی ذکر میکند. چراکه مساله آدم بیانگر چیزی استکه روزی و روزگاری در جهان بالا و در عالم فرشتگان درگرفته است، و سخن میگوید از محاسبه همگان در روز قیامت در برابر هدایت و ضلالت ایشان در این جهان. این هـم مسالهای بوده استکه در جهان بالا و در عالم فرشتگان، آن روز موردگفتگو بوده است. همچنین داستان آدم بیانگر رشک بردن و حسادتی استکه در درون شیطان وجود داشته است، و همین رشک بردن و حسادت بوده است که شیطان را به هلاکت انداخته است و از رحمت خدا رانده و ماندهکرده است، آن زمانکه لطف و فضلی را برای آدم زیاد شمرده استکه خدا بدو ارزانی داشته است. همچنین این سوره پیکار همیشگی و مستمری را به تصویر میکشدکه میان شیطان و آدمیزادگان برقرار است، پیکاریکه زبانه آتش جنگ آن لحظهای فروکش نمیکند و این رزم لحظهای بارهای سنگین خود را فرو نمیاندازد و بر زمین نمیگذارد. معرکهای است که شیطان در فراسوی آن میخواهد بیشترین آدمیزادگان را به تورهای خود بزند و به دامهای خود درافکند تا ایشان را با خود به آتش دوزخ داخل کند. این را هم برای انتقام گرفتن از پدرشان آدم انجام میدهد، چون وجود آدم بودکه او را از رحمت مـدا محروم و مطرود ساخت. جنگ میان شیطان و آدمیزادگان دارای اهداف مشـهور و مشخصی است، ولیکن فرزندان آدم تسلیم دشمن قدیـمـی خود میگردند و فرمان او را میبرند!
این سوره با تاکید مساله وحی، و بیان عظمت چیزی خاتمه داده میشودکه در فراسوی وحی است، چیزی که تکذیبکنندگان غافل از آن به خواب غفلت میروند.
*
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ .رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ ).
بگو: من تنها بیمدهنده (مردمان از عذاب یزدان) میباشم و بس. و هیچ معبودی جز خداوند یگانه غالب (بر هر چیز و هر کس) وجود ندارد. پروردگار آسمانها و زمین وهمه چیزهائی است که در میان آن دو است و بسیار با عزت وآمرزگار است.
بگو بدان مشرکانیکه به شگفت و وحشت و دهشت و شگرفو شگفت میافتند و میگویند:
(أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ).
آیا او بجـای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است. (ص/5)
بدیشان بگو: حقیقت همین است و بس:
(وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ).
و هیچ معبودی جز خداوند یگانه غالب (بر هر چیز و هر کس) وجود ندارد.
بدیشان بگو: هیچکار و باری در دست تو نیست. آنچه از سوی خدا وظیفه تو است این استکه بترسانی و برحذر داری، و بعد از آن مردمان را به خدای واحد و یگانه چیره و توانا وامیگذاری و حواله میداری:
(رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا ).
پروردگار آسمانها و زمین و همه چیزهائی است که در میان آن دو است.
خداوند دارای انبازی نیست. جز خدا پناه و پشتیبانی در آسمانها یا در زمین و یا در میان آن دو وجود ندارد. او «عزیز» و توانا و نیرومند است. او «غفار»و بس آمرزگار است و ازگناهان صرف نظر میفرماید و توبه را میپذیرد، وکسانی را میبخشایدکه به سوی حمایت و حفاظت او برگردند و خویشتن را در پناه او دارند. بدیشان بگو: آنچه را که تو برای ایشان به ارمغان آوردهای و آنچه که ایشان از آن روی میگردانند بس بزرگتر و والاتر از چیزی استکه آنان گمان میبرند و تصور میکنند. آنچه درفراسوی آن است بلیکه در فراسوی آن است، آنچهکه ایشان از آن غافلند:
(قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ).
بگو: (آنچه من شما را به وسیله) آن (بیم میدهم که قرآن بزرگوار است) خبر سترگی است. شما (براثر غفلت) از آن روگردانید.
قرآن کار عظیمی است، بسیار عظیمتر از ظاهر نزدیک آن. قرآن کاری ازکارهای خدا در سراسرگستره هستی است. کاری از کارهای جهان به طور کلی است. قرآن قضا و قدری از قضـاها و قدرهای یزدان در نظام این جهان است. قرآن نه بریده و نه دور ازکار و بار آسمانها و زمین، و ازکارگذشته دور و آینده دور است.
این خبر عظیم آمده است تا از قریش در مکه، و از عربها در جزیرةالعرب، و از نسلیکه با این دعوت در زمین معاصر است، بگذرد و تجاوزکند. بگذرد و تجاوزکند از این فاصله محدوده مکان و زمان، و در سراسر آینده بشریت در همه قرون و اعصار و نواحی و اقطار، تاثیر بگذارد، و سرنوشتها را دگرگونکند از همان زمانی که بدین زمین نازل گردیده است تا آن زمانکه یزدان زمین وکسانی را به ارث ببردکه در زمین بسر خواهند برد. قرآن در وقت مناسب خود و در زمان مقرر و مقدر خود در نظام سراسر هستی نازل گردیده است، تا نقش خود را در زمانی بازیکندکه یزدان آن را برای قرآن مقدر و مقرر فرموده است.
قرآن خط سیر تاریخ بشریت را تغییر داد و انسانها را به راهی رهنمودکردکه دست قضا و قدر آن را با این خبر عظیم ترسیم نموده بود. فرق نمیکند این انسانها بدان ایمان آورده باشند یا بدان ایمان نیاورده باشند و از آن رویگردان شده باشند، و همراه آن رزمیده باشند و یا با آن جنگده باشند. انسانها جزو معاصران آن و یا در میان نسلهای بعد از آن بوده باشند. در سراسر تاریخ بشریت حادثهای یا خبری نبوده است که در بشریت آثاری برجای بگذارد و تاثیراتی به ارمغان آرد که بسان آثار و تاثیراتی باشدکه این خبر عظیم برجای گذاشته است.
این قرآن ارزشها و اندیشهها و معیارها و جهانبینیهائی پدید آورده است، و قواعد و قوانین و مقرراتی را در سراسر این زمین پدیدار و نمودارکرده است و در میان جملگی نسلهای بشریت استوار و پایدار نموده استکه عربها آن را نه تنها تصور نمیکردند، بلکه بر پرده خیال هم نمیدیدند!
در آن زمان درک و فهم نمیکردندکه این خبر آمده است تا چهره زمین را دگرگون سازد، و خط سیر تاریخ را رهنمود و رهنمونکند، و قضا و قدر خدا را در سرنوشت این زندگی پیادهکند و تحقق بخشد، و در دل و درون بشریت و در واقعیت ایشان تاثیر بگذارد، و همه اینها را با سراسر خط سیر هستی پیوند دهد، و با حق و حقیقتی مرتبط سازدکه در آفرینش آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است نهفته است. این خبر تا به روز قیامت نیز سر میکشد، و نقش خود را در رهنمود و رهنمون مقدرات مردمان و مقدرات زندگی اداء کند.
مسلمانان امروزه در برابر این خبر میایستند بدانگونه که عربها بار نخست در برابرش ایستادند. مسلمانان امروزه نمیدانند سرشت این قرآن و ارتباط سرشت آن با سرشت هستیگره خورده است. درباره حق نهان در قرآن نمیاندیشند و پژوهش نمیکنند، تا بدانند که این حق بخشی از حق نهان در ساختار جهان است. مسلمانان به آثار و تاثیرات قرآن در تاریخ بشریت و در خط سیر دور و دراز بشریت نمینگرند و آنگونه که باید آن را پیش چشم نمیدارند. مسلمانان در نگرش به قرآن باید تکهکنند بر نظریه مستقلیکه از آراء و نظرات دشمنان این خبر برگرفته نشده باشد، دشمنانیکه پیوسته در این اندیشهاند از مقام و منزلت قرآن بکاهند و تاثیر آن را در دگرگونی زندگانی انسانها و در تعیین خط سیر تاریخ اندک نشان دهند . . . بدین خاطر است مسلمانان حقیقت نقش خودشان را در گذشته یا حال و یا آینده درک و فهم نمیکنند، نقشیکه در این زمین تا آخر زمان جاری و ساری است.
عربهای پیشینگمان میبردندکه این امر به خودشان و به محمّد پسر عبدالله (ص) مربوط است. او از میان ایشان برگزیده میشود تا قرآن بر او نازلگردد و بس. هـم و غم خود را بدین شکل، محصور و منوط میکردند. قرآن دیدگانشان را با این خبر متوجه کار بسیار بزرگتر از این میسازد، کاری که بـزرگتر از خودشان و از محمّد پسر عبدالله (ص) است. بدیشان میفهماندکه او تنها حامل این خـبر و مبلغ آن است. او آن را ابتکار نکرده است و از خود ارائه نداده است.
اصلاً او نمیتوانستکه بداند در فراسوی آن چه چیز نهان است و چه چیز خواهد شد، اگر خدا آن را بدو تعلیم نمیداد و نمیآموخت. محمّد پسر عبدالله (ص) حاضر در مجلسی نبوده استکه در آن میان فرشتگان در سرآغاز آفرینش آدم سخنانی رد و بدل میشده است تا از این امر باخبرگردد. بلکه خدا استکه او را از این خبر آگاه و مطلع میفرماید:
« مَا کَانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ إِن یُوحَى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ » .
من از ملاء اعلی' (و فرشتگان عالم بالا) هنگامی که (در باره آفرینش آدم) گفتگو میکردند، خبر ندارم. (تنها چیزی که در این زمینه میدانم آن مقداری است که از طریق وحی به من رسیده است و بس). به من هم وحی نمیشود مگر بدان خاطر که (پیغمبر خدایم و) بیمدهنده (مردمان از عذاب یزدان و) بیانگر (اوامر و نواهی الهی) میباشم.
در این حد و مرز روند قرآنی به ذکر داستان بشریت میپردازد. ازگفتگوئی سخن میگویدکه در عالم بالا و در جهان فرشتگان در آغاز آفرینش درگرفته است و راجع به بشریت بوده است. گفتگوئی در آنجا درگرفته استکه خط سیر بشریت را مشخص میسازد، و مقدرات و سرنوشتهای انسانها را رقم میزند. این هم چیزی استکه محمّد (ص) فرستاده نشده است تا آن را در آخر زمان تبلیغکند و مردمان را بدان بیم دهد:
(إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ: إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ . فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ).
وقتی (این گفتگو در ملا اعلی و عالم بالا درگرفت) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی را از گل میآفرینم. هنگامی که آن را سر و سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم، و از جان متعلق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده (بزرگداشت و درود) ببرید.
ما نمیدانیم چگونه خدا فرمود یا چگونه به فرشتگان میفرماید. ما همچنین نمیدانیم چگونه فرشتگان از یزدان سبحان فرمان دریافت کردند، و نمیدانیم اصل ایشان و حقیقت آنان چیست، مگر بدان اندازهکه در کتاب خدا صفات ایشان برای ما ذکرگردیده است و به ما رسیده است. هیچگونه نیازی هم نداریم به اینکه در چیزی از اینها فرو رویم چون هیچ فائدهای در فراسوی فرو رفتن بدین چیزها وجود ندارد. بلکه ما به دنبال هدف داستان و مقصـود آن هستیم بدان شکل و بدان گونهکه قرآن آن را برایتان روایت میفرماید و مشخص مینماید.
خداوند این پدیده بشری را ازگل آفریده است، همانگونهکه سائر موجودات زندهکره زمین ازگل آفریده شدهاند. همه عنصرهای موجودات زنده ازگل است، مگر راز حیات. راز حیاتی که کسی نمیداند از کجا آمده است و چینه آمده است! همه عنصرهای پدیده بشری هم ازگل است مگر آن راز حیات، و مگر آن نفخه آسمانیکه انسان را انسانکرده است. همه عنصرهای اندامهای بدن انسان ازگل است. انسان از مادرش زمین متولد شده است، و از عنصرهای زمین متشکل شده است. سرانجام انسان بدان عنصرها تبدیل میگردد در آن وقتکه آن راز ناشناخته الهی بدن انسان را رها میکند و از آن جدا میشود، و با جداشدن آن، آثار آن نفخه آسمانی هم از میان مـیرود، نفخه آسمانیایکه خط سیر انسان را در زندگی تعیین میکند.
ما اصل این نفخه را نمیدانیم. ولیکن ما آثار آن را میشناسیـم. چه آثار آن همان استکه این پدیده انسانی را از سائر پدیدههای دیگر این زمین جدا و ممتاز میگرداند. او را جدا و ممتاز میگرداند با ویژگی و خاصیتیکه قابلیت ترقی و تعالی عقلی و روحی را دارد. این ویژگی و خاصیت هـمـان استکه به عقل انسان اجازه میدهد به تجربهها و آزمودههای زمان گذشته بنگرد، و خط سیرهای آینده را ترسیمکند. به روح انسان اجازه میدهد از چیزهائی تجاوزکند و فراتر رودکه با حواس و با عقول درک و فهم میشوند، تا با ناشناختههائی تماس پیداکندکه با حواس و با عقول درک و فهم نمیگردند.
ویژگی و خاصیت ترقی و تعالی عقلی و روحی یک ویژگی و خاصیت انسانی صرف است. سائر زندههای موجـود در این زمین با انسان در این ویژگی و خاصیت شرکت ندارند. همزمان با تولد انسان نخستین، انواع و اجناس مختلفی از زندهها به وجود آمدهاند و پای به جهانگذاشتهاند. ولی در طول تاریخ دور و دراز اتفاق نیفتاده استکه نوعی یا جنسی - حتی فردی از افـراد آنها - ترقی و تعالی عقلی یا روحی پیداکرده باشد، حتی اگر هم ترقی و تعالی عضوی و اندامی را بپذیریم. خداوند از روح متعلق به خود بدین پدیده بشری دمیده است، زبرا اراده و مشیت او بر آن بوده استکه انسان در زمین جایگزین و جانشین شود، و زمام اختیار این ستاره زمین نام را در حدود و ثغوری به دستگیردکه خدا برایش مقدر و مقرر فرموده است، حدود و ثغور آبادانی زمین، و تسخیر نیروها و انرژیهائیکه مقتضی چنین آبادانی است.
خداوند در وجود انسان قدرت ترقی و تعالی دانش و آگاهی را به ودیعت نهاده است. از همان روز نخستکه انسان قدرت به هم میرساند، هر زمانکه با سرچشمه آن نفخه در تماس باشد، و ازآن سرچشمه راست و درست مدد و یاری بطلبد، اوج میگیرد و پیشرفت میکند. ولی زمانیکه انسان از آن سرچشمه آسمانی منحرف بشود، امواج دانش و آگاهی در وجودش و در زندگانیش هماهنگ و همراه نمیگردد، و رویکرد کامل وهماهنگ و هم جهتی رادرپیش نمیگیرد وجلو نمیافتد. و بلکه این امواج متقابل و متناقض خطری برای راستای رویکرد او میشود و سلامت آن را به مخاطره میاندازد. تازه اگر هم انسان را در ویژگیهای انسانیش سرنگون و واژگون نگرداند، و از نردبان ترقی و تعالی حقیقی فرو نیندازد، هرچند هم علوم و تجارب او در ناحیهای از نواحی زندگی افزایش یافته باشد و فزونی گرفته باشد.
این پدیده کوچک وکمجثهای که نیروی محدودی و عمرکوتاهی و دانش و آگاهی معینی دارد، او را نسزد به چیزی از این مکانت وکرامت برسد مگر در سایه آن چیز ظریف و لطیف و ارزشمند الهیکه روح است و ارمغان آسمانی است . . . اگر روح یعنی آن ارمغان آسمانی نباشد انسان چیست؟ او آن پدیده کوچک و ناچیز و ضعیفی استکه بر این ستاره زمینی همراه با میلیونها انواع و اجناس زندهها زندگی میکند. ستاره زمینی هم جز کره کوچکی ازکرات نیست. از اینکرهها میلیونها میلیون در فضائی استکه جز خداوند بزرگوار کسیگستره آن را نمیداند . . . پس این انسان چه مقامی دارد که فرشتگان خدای مهربان براین سجده ببرند، مگر با بودن آن راز ظریف و لطیف و عظیمیکه در او با نفخه ربانی به ودیعت نهاده شده است؟ قطعاً انسان در پرتو آن راز نهان،گرامی و بزرگوار است. هر زمان آن راز نهان از بدن انسان جدا و از آنگسیخته شود، به اصل ناچیز خود برمیگرددکهگل است!
فرشتگان فرمان پروردگارشان را بردند، همانگونه که فطرت ایشان است:
(فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ).
پس همه فرشتگان جملگی سجده بردند.
چگونه؟ کجا؟ چه وقت؟ همه اینها غیب است و غیب را خدا میداند و بس. آگاهی از آن هم چیزی بر هدف داستان نمیافزاید، هدفیکه در بالا بردن ارزش این انسان ساخته و پرداخته ازگل، برجسته و هویدا است. ارزش انسان آن زمان از ارزش اصل خود بالا رفت و اوجگرفتکه روح متعلق به خداوند بزرگوار با آن نفخه در او دمیده شد.
فرشتگان برای فرمانبرداری از فرمان خدا، و به سبب اطلاع از حکمت او در هرآنچهکه بخواهد، سـجده بردند.
( إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ).
جز ابلیس که تکبر ورزید، و از کافران گردید.
آیا ابلیس از زمره فرشتگان بوده است؟ ظاهر این است که او از زمره فرشتگان نبوده است.[1] زیرا اگـر او از زمره فرشتگان میبود سرکشی و نافرمانی نمیکرد. چه فرشتگان:
(لا یحضون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون ).
از خدا در آنچه بدیشان دستور داده است نـافرمانی نمیکنند، و همان چیزی را انجام مـیدهند کـه بدان مامور شدهاند. (تحریم/6)
خواهد آمدکه ابلیس از آتش آفریده شده است. در حدیث آمده استکه فرشتگان از نور آفریده شدهاند ... ابلیس در میان فرشتگان بوده است و به سجده بردن دستور داده شده است. در فرمان به سجده بردن از او نام برده نشده است. چون سرکشی و نافرمانیکرده است بدو اهمّیت داده نشده است. متوجه هم شدیمکه فرمان یزدان جهت توبیخ شیطان بدو رو کرده است و مخاطب واقع شده است:
(قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ).
فرمود: ای ابلیس! چه چیزتو را بازداشت از این که سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریدهام؟ آیا تکبر ورزیدهای؟ یا اصلا از متکبران بودهای؟.
(مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ ؟).
چه چیز تورا بازداشت از این که سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریدهام؟.
خداکه آفریدگار هر چیزی است. پس باید یک ویژگی و خصـوصیتی در آفرینش این انسان باشدکه سزاوار همچون بیدارباشی و هوشیارباشی باشد. این ویژگی و خصوصیت، عنایت ربانی در حق این پدیده است. به ودیعت نهادن نفخهای از روح متعلق به خدا هم بر این عنایت دلالت دارد.
(أَسْتَکْبَرْتَ ؟ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ؟).
آیا تکبر ورزیدهای؟ یا اصلا از متکبران بودهای؟.
آیا بزرگی فروختهای یا از خودبزرگبینان هستی، خودبزرگبینانی که کرنش نمیبرند و فروتنی نمیکنند؟
(قَالَ: أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ) .
گفت: من بهتر از او هستم. تو مرا از آتش آفریدهای و وی را از گل!.
رشک و حسد از این پاسخ برمیجوشد. غفلتکردن یا خود را به غفلت زدن از عنصر ارزشمندیکه افزون بر گل در آدم است، و آدم را سزاوار این تکریم و تعظیم کرده است، انگیزه دیگر نافرمانی اهریمن بوده است. این پاسخ زشت از سرشتی بیرون میآیدکه از هرگونه خیر و صلاحی در آن جایگاه دیدنی پالوده و زدوده است.
در اینجا استکه فرمان والای الهی برای طرد این آفریده سرکش و زشت و پلشت صادر میگردد:
(قَالَ : فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ . وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ ).
گفت: از میان آن (جماعت ملاء اعلی' و فرشتگان عالم بالا) بیرون شو، چرا که تو مطرود (از رحمت ما) و رانده شده (از میان فرشتگان) هستی. قطعا نفرین من تا روز جزا بر تو خواهد بود.
نمیتوانیم مرجع ضمیر را در این فرموده یزدان: «منها: از آن« دقیقاً مشخص کنیم. آیا مرجع «جنة: بهشت« است؟ یا مرجع «رحمة» و مرحمت یزدان است؟ . . . جائز است مرجع ضمیر «ها» هریک از این دو چیز باشد. جای جدل و ستیز فراوان نیست. آنچه هست این استکه جزا و سزای سرکشی و نافرمانی و جسارت و جرات در برابر دستور خداوند بزرگوار، طرد و لعنت و غضب است.
در اینجا حسد و رشک بهکینه و دشمنانگی تبدیل شده است، و بدانجا سرکشیده است که ابلیس تصمیم انتقام بگیرد و برای آن نقشه بریزد:
(قَالَ :رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ ).
گفت: پروردگارا! (حال که چنین است) پس تا روزی مرا مهلت بده و ممیران که مردمان دوباره زنده میگردند (و رستاخیز شروع میشود).
اراده و مشیت خدا به خاطر حکمت مقدر و مقرر در دانش او اقتضاءکردکه درخواست اهریمن را بپذیرد، و بدو مهلت و فرصتی بدهدکه تقاضا نموده بود:
(قَالَ: فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ . إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ).
فرمود: تو از مهلت داده شدگانی (و تا پایان جهان زنده میمانی). تا روز زمان معین (که پایان عمر جهان و سرآغاز قیامت است).
اهریمن پرده از هدفی برداشت کهکینه توزی و دشمنانگی خود را در راه آن بهکار میبرد و صرف آن میکند:
(قَالَ: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ . إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).
گفت: به عزت و عظمتت سوگند که (در پرتو عمر جاویدان و تلاش بیامان) همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلص تو از ایشـان را (که بر آنان سلطه و قدرتی نداشته و وسوسهام در ایشان نمیگیرد ).
بدینگونه برنامه اهریمن و راه روش او معین و مشخصگردید. او به عزت و عظمت خدا سوگند یاد میکند همه آدمیزادگان را گمراه میسازد. او جزکسانی را مستثنی نمیگرداندکه بر ایشان تسلط ندارد. این هم نه بذل و بخششی از سوی او است. این را به خاطر ناتوانی از دستیابی بدیشان میگوید. بدین وسیله روشن میکندکه سد و مانع میان او و میان رهائی یابندگان ازگمراهسازی و نیرنگبازی او چیست، و چه چیزی آدمیزادگان را از دست او میرهاند و مانع دسترسی وی بدیشان میشود. آن چیز عبادت خدا است. عبادت خدا ایشان را مال خدا میسازد. عبادت طوق نجات و ریسمان حیات است! ... این هم برابر مشیت و اراده خدا و تقدیر و تدبیر خدا درکار هلاک و درکار نجات است. خداوند سبحان اراده و مشیت خود را اعلام و اعلان داشته است، و برنامه و راه را مشخص فرموده است:
« قَالَ: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ . لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ».
فرمود: به حق سوگند - و حق میگویم (و جز حـق میگویم) -هرآینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانی که از تو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
خداوند همیشه حق میگوید. قرآن این را بیان میدارد و اشاره بدان را در این سوره به شکلهای جوراجور و در مناسبتهای گوناگون تاکید میکند. طرفین دعاوی وقتیکه از دیوار بالا میروند و به محراب داوود داخل میشوند، بدو میگویند:
(فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ) .
تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار. (ص/٢٣)
یزدان سبحان بنده خود داوود را ندا درمیدهد:
( فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى) .
در میان مردم به حـق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن. (ص/26)
آن گاه بر اینکار پیرو میزند با اشارهای به حق نهانی که در آفرینش آسمانها و زمین است:
(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا) .
ما آسمانها و زمین و چیزهائی را که در بین آن دو تا است بیهوده نیافریدهایم. این، گمان کافران است (و انگاره اندیشه بیمار ایشان). (ص/27)
گذشته از اینها ذکر حق بر زبان خداوند توانا و چیره میرود:
« قَالَ: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ » .
فرمود: به حـق سوگند - و حق میگویم (و جز حق نمیگویم).
این حق همان حقی استکه مواضع و موارد و صورتها و شکلهایش متعدد میشود، ولی سرشت و اصل آن یکی است. از جمله حق، این وعده راستین است:
(لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ).
هرآینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانی که از تو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
در این صورت این پیکار موجود در میان شیطان و آدمیزادگان است. هر دو طرف آگاهانه بدین پیکار میروند و بدان داخل میشوند. فرجامکار هم برایشان در وعده راستین و روشن و آشکار خدا پیدا و هویدا است. بعد از این بیان، مسوولیت چیزی بر عهده خودشان استکه آن را برای خویشتن انتخاب میکنند. خداوند مهربان خواسته است که آنان را نادان و ناآگاه و غافل و بیخبر رها نسازد. بدین خاطر بیم دهندگانی را به سوی ایشان ارسال فرموده است.
*
در آخر این مرحله و در پایان این سوره، پروردگار جهان پیغمبر (ص) را موظف و مکلف میفرمایدکه واپسین سخن را رو در روی ایشان بگوید:
(قُلْ :مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ .إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ .وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ).
(ای پیغمبر!) بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیح پاداشی نمیطلبم، و از زمره مدعیان (دروغین نبوت هم) نیستم (و آنچه میگویم ساختگی نبوده و از پیش خود به هم نمیبافم). این قرآن، چیزی جز پند و اندرز جهانیان (و مایه بیداری جملگی ایشان) نمیباشد. و خبر آن را بعد از مدت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعده و وعید و راستی اخبار و گفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید).
این دعوت خالصانه برای نجات و رستگاری استکه بعد از روشنکردن فرجام کار و سرنوشت مردمان، و پس از اعلان تهدید و بیم ذکر میگردد. دعوت خالصانهای است که شخص دعوتکننده اجر و مزدی نمیخواهد. او دعوتکنندهای است که دارای فطرت سالم است. او با زبان خود سخن میگوید و تکلف و تصنع ندارد. به چیزی دستور نمیدهد مگر اینکه سهل و ساده باشد و فطرت الهامگر آن باشد. آنچه میگوید پند و اندرز برای جملگی جهانیان، و یادآوری ایشان است. تذکر و یادآوری است چون چهبسا آنان فراموش بکنند و غافلگردند. این خبر بزرگی است و آنان امروز بدان دل نمیدهند و توجه نمیکنند، ولی پس از مدت زمانی از آن آگاهی پیدا میکنند. از خبر آن در زمین مطلع میگردند - چند سال بعد از این سخن از آن آگاهی پیداکردند - و از خبر آن در روز مشخص قیامت هم آگاهی پیدا میکنند، بدان هنگام که وعده راستین خدا تحقق پیدا میکند و عملاً روی میدهد:
(لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ).
هرآینه دورخ را هم از تو وهم از کسانی که ازتو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
این پایانی استکه با سرآغاز سوره و با موضوعات آن و با مسائل و قضایائیکه سوره بدان میپردازد هماهنگ میگردد. این همآهنگی استکه طنینانداز و ژرف است، و بیانگر بزرگی و سترگ چیزی استکه روی خواهد داد:
« وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ ».
و خبر آن را بعد از مدت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعد و وعید و راستی اخبار و گفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید).
پایان جزء بیستوسوم
به دنبال آن جزء بیست و چهارم
میآید که با سورهی زمر میآغازد.
[1] قاطعانه این است که ابلیس از زمره فرشتگان نیست. مگر در قرآن مجید نیامده است؟:«... الا ابلیس کان من الجن ...» (کهف/50) ... (مترجم)
سورهی ص آیهی 64-49
( هَذَا ذِکْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ (50) مُتَّکِئِینَ فِیهَا یَدْعُونَ فِیهَا بِفَاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَشَرَابٍ (51) وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ (52) هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسَابِ (53) إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ (54) هَذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ (56) هَذَا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَغَسَّاقٌ (57) وَآخَرُ مِن شَکْلِهِ أَزْوَاجٌ (58) هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَکُمْ لَا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ (59) قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَباً بِکُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ (60) قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ (61) وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالاً کُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ (62) أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ (63) إِنَّ ذَلِکَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (64)
گشت و گذار پیشین، با زندگی و یـاد و یادآوری برگزیدگان بندگان یزدان بود. از بلا و مصیبت و امتحان و آزمون و صبر وشکبائی و رحمت و عنایت و لطف و فضل خدا سخن رفت. یادی از آن زندگیهای والا در این زمین و در همین دنیا بود . . . پس از آن روند قرآن گامهای خود را با بندگان پرهیزگار یزدان برمیدارد، و با تکذیبکنندگان و سرکشان به جهان دیگر میرود و در سرای جاویدان رویاروی ایشان میشود . . . روند قرآنگامهایش را در صحنهای از صحنههای قیامت به جلو برمیدارد و دنباله آن را میگیرد. برای نشان دادن آن صحنه صفحاتی را ازکتاب «مشاهد القیامة فی القرآن« به عاریت میگیریم و با اندک دخل و تصرفی بیان میداریم:
این صفحه با منظره متقابل کامل در مجموعه و اجزاء و در سیماها و نمادها است: منظره «پرهیزگاران و متقیانی« است که دارای «حسن عاقبت و سرانجام نیک» هستند. و منظره «طاغیان و سرکشانی» استکه دارای «سوء عاقبت و سـرانجام بد» هستند. گروه نخست، پیشاپیش برایشان بازگردیده است. در آنجا آسوده خاطر تکیه میزنند، و از خوراک و نوشیدنی خوب لذت میبرند.گذشته از لذت خوراک و نوشیدنی لذت حوریان جوان را دارند. حوریانگذشته از اینکه جوانند «تنها به شوهران خود چشـم میدوزند و شوهرانشان را دلباخته خود میکنند». به کسان دیگری چشم طعم نمیدوزند و چشمچرانی نمیکنند. همه آنان جوان و همسن و سالند. این هم لذت دائم و نعمتی از سوی خدا است و (هرگز نابودی و پایان ندارد).
و امّاگروه دوم و جدای از ایشان، جایگاه و قرارگاه دارند، ولیکن هـیچگونه آسایش و آرامشی در آن نیست. آنجا دوزخ است و «دوزخ چه بد جایگاه و قرارگاهی است«. در آنجا نوشیدنی گرمی و خوراک قی و استفراغآوری دارند. این نوشیدنی خونابه و گندابی است که از پیکرهای دوزخیان بیرون میتراود! برای ایشان انوع دیگری از نوع همین عذاب است. قرآن از آن انوع با واژه «ازواج» به معنی اقسام تعبیر میکند!
آنگاه صحنه با منظره سومی پایان میپذیرد، منظره سومیکه زنده و جسته است و در آن آشکاراگفت میشود: آهای اینانگروهی هستند از زمره آن سرکشان دوزخی! ایشان در دنیا عزیزان و دوستداران یکدیگر بودند. ولی امروز دشمنان و بیزاریجویندگان همدیگر هستند. در دنیای یکی دیگری را درگمراهی فرو میبرد و رشته گمراهی را برای همدیگر دراز و شل میکردند و یکدیگر را به خوشی و لذتپرستی دعوت میکردند. برخی از آنان خویشتن را از مومنان بالاتر میگرفتند و بر ایشان تفاخر میفروختند، و سخن از بهشت گفتن آنان را و دعوت دیگران بدانجا را تمسخر میکردند. بدانگونهکه سـران قریش چنین مینمودند و هـمچون روش و رفتاری داشتند و میگفتید:
(أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟).
آیا از میان همه ما، قرآن بر او نازل شده است؟. (ص/٨)
هان! هم اینک این ایشان هستندکه دسته دسته خود را به آتش میزنند وگروهی پس از دیگری بدان میافتند! آهای آنان یکی به دیگری میگوید:
(هذا فوج مقتحم معکم ) .
این گروه انبوه، بر اثر فشار و زور (فرشتگان) خود را به میان شما میاندازند (و جا را بر شما تنگ میکنند)!.
پاسخ باید چه باشد؟ پاسخ ایشان از سوی برخی دیگر با برآشفتن وکینه توزی، چنین است:
(لَا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ) ٠
خوش نیامدند و خوشی نبینند، آنان با آتش دوزخ سوخته میشوند!.
آیا دشنام داده شدگان ساکت و خاموش میمانند؟ هرگز. آنان بدیشان جواب میدهند:
(قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَباً بِکُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ) .
(پیروان خطاب به سروران خود) میگویند: بلکه شما خوش نیامدید و خوشی نبینید. چرا که این شما بودید که چنین جائی را بهره ما کردید. وه که چه مقر و جایگاه
بدی است!.
شما سبب این عذاب بودید. ناگهان دعائی میشود لبریز از دشمنانگی و بغض وکینه و ناراحتی و انتقامجوئی:
( قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ) .
میگویند: پروردگارا! هرکس چنین جایگاه و عذابـی را نصیب ما نموده است، عذاب او را در آتش دوزخ چندین برابر گردان!.
سپس چه شد؟ سپس آهای! این آنانند که به دنبال مومنانند! مومنانی که در دنیا خویشتن را از ایشان بالاتر میدیدند و بر آنان تفاخر میکردند و عظمـت میفروختند، و گمان میبردند که ایشـان بلا و بدی میبینند و خیر و خوبی نمیبینند. هم ادعای بهشت ایشان را مسخره میکردند، و هم دعوتشان را به سوی نعمت و سعادت اخروی به باد استهزاء میگرفتند. آهای! این آنانندکـه مومنان را جستجو میکنند و میخواهند ایشان را در دوزخ بیابند. ولی ایشان را با خود به آتش افتاده نمییابند. این استکه از یکدیگر میپرسند: مومنانکجایند؟ آنان کجا رفتهاند؟ آیا ایشان در اینجا هستند و چشمانشان آنان را نمیبینند؟:
(وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالاً کُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ أَتَّخَذْنَاهُمْ [1] سِخْرِیّاً أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ ؟)
(سرانجام، دوزخیان به همدیگر) میگویند: ما چرا کسانی را نمیبینیم که (در دنیا) ایشان را از زمره بدان و بدکاران به حساب میآوردیم؟ آیا ما (اشتباهاً در دنیا) ایشان را حقیر و ناچیز گرفته بودیم و بدیشان گپ میزدیم (و هم اینک در بهشت بسر میبرند و از مقرّبان درگاه یزدانند؟) و یا این که (همان گونهاند که ما گمان میبردیم و الان در دوزخند و در میان این دودها و شعلههای آتش)، چشمان (نزدیک بین ما) ایشـان را نمیتوانند ببینند؟.
در همان حالکه دوزخیان در جستجوی یافتن مومنان هستند، مومنان در آنجا، یعنی در میان باغهای بهشت بسر میبرند!
این صحنه با بیان واقعیت حـال دوزخیان پایان میپذیرد:
(إِنَّ ذَلِکَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ !!!).
این (گفتگوهائی را که از زبان دوزخیان بیـان داشتیم) یک واقعیت است (و قطعاً در وقت خود به وقوع میپیوندد) و نزاع و سخنان خصمانه دوزخیان با یکدیگر خواهد بود!!!.
سرنوشت آنان چه اندازه از سرنوشت مومنان فاصله دارد! مومنانیکه کافران ایشان را به تمسخر میگرفتند، و این را برای مومنان بسی زیاد میدیدندکه خدا آنان را برگزیند و به اصطلاح ایشان راکسی بشمار آورد. بهره کافران چه بهره بدی است! کـافرانی که در فرارسیدن همچون بهرهای شتاب میورزیدند، و ایشان بودند که میگفتند:
(رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسَابِ).
(کافران مسخرهکنان) میگویند: پروردگارا! سهم (عذاب) ما را پیش از روز رستاخیز و حساب و کتاب (قیامت) به ما برسان!. (ص/16)
1-قرائت دیگری جمله « أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً ؟». [آیا ما ایشان را به مسخره گرفتهایم و ناچیزشان دانستهایم؟]. را استفهامی نمیسازد، و بلکه آنرا خبری میداند. ولی ما قرائت استفهامی را برگزیدهایم، زیرا معنی براساس پرسشی، دقیقتر و روشنتر است، و « أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً ؟». تکمله جملی قبلی و صفت «رجالا» میگردد.