ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی ص آیهی 88-65
( قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (65) رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (67) أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) مَا کَانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ (69) إِن یُوحَى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (70) إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ (71) فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (72) فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ (74) قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ (75) قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ (76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (77) وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ (78) قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (79) قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ (80) إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (82) إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (83) قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (85) قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (86) إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ (87) وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ (88)
این واپسین درس سوره، به بیان مسائل و قضایائی میپردازدکه در دیباچه آن ذکر گردیده است: توحید و یگانهپرستی، و وحی و پیام آسمانی، و سزا و جزا در آخرت... این درس داستان آدم را به عنوان دلیل وحی و پیام آسمانی ذکر میکند. چراکه مساله آدم بیانگر چیزی استکه روزی و روزگاری در جهان بالا و در عالم فرشتگان درگرفته است، و سخن میگوید از محاسبه همگان در روز قیامت در برابر هدایت و ضلالت ایشان در این جهان. این هـم مسالهای بوده استکه در جهان بالا و در عالم فرشتگان، آن روز موردگفتگو بوده است. همچنین داستان آدم بیانگر رشک بردن و حسادتی استکه در درون شیطان وجود داشته است، و همین رشک بردن و حسادت بوده است که شیطان را به هلاکت انداخته است و از رحمت خدا رانده و ماندهکرده است، آن زمانکه لطف و فضلی را برای آدم زیاد شمرده استکه خدا بدو ارزانی داشته است. همچنین این سوره پیکار همیشگی و مستمری را به تصویر میکشدکه میان شیطان و آدمیزادگان برقرار است، پیکاریکه زبانه آتش جنگ آن لحظهای فروکش نمیکند و این رزم لحظهای بارهای سنگین خود را فرو نمیاندازد و بر زمین نمیگذارد. معرکهای است که شیطان در فراسوی آن میخواهد بیشترین آدمیزادگان را به تورهای خود بزند و به دامهای خود درافکند تا ایشان را با خود به آتش دوزخ داخل کند. این را هم برای انتقام گرفتن از پدرشان آدم انجام میدهد، چون وجود آدم بودکه او را از رحمت مـدا محروم و مطرود ساخت. جنگ میان شیطان و آدمیزادگان دارای اهداف مشـهور و مشخصی است، ولیکن فرزندان آدم تسلیم دشمن قدیـمـی خود میگردند و فرمان او را میبرند!
این سوره با تاکید مساله وحی، و بیان عظمت چیزی خاتمه داده میشودکه در فراسوی وحی است، چیزی که تکذیبکنندگان غافل از آن به خواب غفلت میروند.
*
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ .رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ ).
بگو: من تنها بیمدهنده (مردمان از عذاب یزدان) میباشم و بس. و هیچ معبودی جز خداوند یگانه غالب (بر هر چیز و هر کس) وجود ندارد. پروردگار آسمانها و زمین وهمه چیزهائی است که در میان آن دو است و بسیار با عزت وآمرزگار است.
بگو بدان مشرکانیکه به شگفت و وحشت و دهشت و شگرفو شگفت میافتند و میگویند:
(أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ).
آیا او بجـای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است. (ص/5)
بدیشان بگو: حقیقت همین است و بس:
(وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ).
و هیچ معبودی جز خداوند یگانه غالب (بر هر چیز و هر کس) وجود ندارد.
بدیشان بگو: هیچکار و باری در دست تو نیست. آنچه از سوی خدا وظیفه تو است این استکه بترسانی و برحذر داری، و بعد از آن مردمان را به خدای واحد و یگانه چیره و توانا وامیگذاری و حواله میداری:
(رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا ).
پروردگار آسمانها و زمین و همه چیزهائی است که در میان آن دو است.
خداوند دارای انبازی نیست. جز خدا پناه و پشتیبانی در آسمانها یا در زمین و یا در میان آن دو وجود ندارد. او «عزیز» و توانا و نیرومند است. او «غفار»و بس آمرزگار است و ازگناهان صرف نظر میفرماید و توبه را میپذیرد، وکسانی را میبخشایدکه به سوی حمایت و حفاظت او برگردند و خویشتن را در پناه او دارند. بدیشان بگو: آنچه را که تو برای ایشان به ارمغان آوردهای و آنچه که ایشان از آن روی میگردانند بس بزرگتر و والاتر از چیزی استکه آنان گمان میبرند و تصور میکنند. آنچه درفراسوی آن است بلیکه در فراسوی آن است، آنچهکه ایشان از آن غافلند:
(قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ).
بگو: (آنچه من شما را به وسیله) آن (بیم میدهم که قرآن بزرگوار است) خبر سترگی است. شما (براثر غفلت) از آن روگردانید.
قرآن کار عظیمی است، بسیار عظیمتر از ظاهر نزدیک آن. قرآن کاری ازکارهای خدا در سراسرگستره هستی است. کاری از کارهای جهان به طور کلی است. قرآن قضا و قدری از قضـاها و قدرهای یزدان در نظام این جهان است. قرآن نه بریده و نه دور ازکار و بار آسمانها و زمین، و ازکارگذشته دور و آینده دور است.
این خبر عظیم آمده است تا از قریش در مکه، و از عربها در جزیرةالعرب، و از نسلیکه با این دعوت در زمین معاصر است، بگذرد و تجاوزکند. بگذرد و تجاوزکند از این فاصله محدوده مکان و زمان، و در سراسر آینده بشریت در همه قرون و اعصار و نواحی و اقطار، تاثیر بگذارد، و سرنوشتها را دگرگونکند از همان زمانی که بدین زمین نازل گردیده است تا آن زمانکه یزدان زمین وکسانی را به ارث ببردکه در زمین بسر خواهند برد. قرآن در وقت مناسب خود و در زمان مقرر و مقدر خود در نظام سراسر هستی نازل گردیده است، تا نقش خود را در زمانی بازیکندکه یزدان آن را برای قرآن مقدر و مقرر فرموده است.
قرآن خط سیر تاریخ بشریت را تغییر داد و انسانها را به راهی رهنمودکردکه دست قضا و قدر آن را با این خبر عظیم ترسیم نموده بود. فرق نمیکند این انسانها بدان ایمان آورده باشند یا بدان ایمان نیاورده باشند و از آن رویگردان شده باشند، و همراه آن رزمیده باشند و یا با آن جنگده باشند. انسانها جزو معاصران آن و یا در میان نسلهای بعد از آن بوده باشند. در سراسر تاریخ بشریت حادثهای یا خبری نبوده است که در بشریت آثاری برجای بگذارد و تاثیراتی به ارمغان آرد که بسان آثار و تاثیراتی باشدکه این خبر عظیم برجای گذاشته است.
این قرآن ارزشها و اندیشهها و معیارها و جهانبینیهائی پدید آورده است، و قواعد و قوانین و مقرراتی را در سراسر این زمین پدیدار و نمودارکرده است و در میان جملگی نسلهای بشریت استوار و پایدار نموده استکه عربها آن را نه تنها تصور نمیکردند، بلکه بر پرده خیال هم نمیدیدند!
در آن زمان درک و فهم نمیکردندکه این خبر آمده است تا چهره زمین را دگرگون سازد، و خط سیر تاریخ را رهنمود و رهنمونکند، و قضا و قدر خدا را در سرنوشت این زندگی پیادهکند و تحقق بخشد، و در دل و درون بشریت و در واقعیت ایشان تاثیر بگذارد، و همه اینها را با سراسر خط سیر هستی پیوند دهد، و با حق و حقیقتی مرتبط سازدکه در آفرینش آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است نهفته است. این خبر تا به روز قیامت نیز سر میکشد، و نقش خود را در رهنمود و رهنمون مقدرات مردمان و مقدرات زندگی اداء کند.
مسلمانان امروزه در برابر این خبر میایستند بدانگونه که عربها بار نخست در برابرش ایستادند. مسلمانان امروزه نمیدانند سرشت این قرآن و ارتباط سرشت آن با سرشت هستیگره خورده است. درباره حق نهان در قرآن نمیاندیشند و پژوهش نمیکنند، تا بدانند که این حق بخشی از حق نهان در ساختار جهان است. مسلمانان به آثار و تاثیرات قرآن در تاریخ بشریت و در خط سیر دور و دراز بشریت نمینگرند و آنگونه که باید آن را پیش چشم نمیدارند. مسلمانان در نگرش به قرآن باید تکهکنند بر نظریه مستقلیکه از آراء و نظرات دشمنان این خبر برگرفته نشده باشد، دشمنانیکه پیوسته در این اندیشهاند از مقام و منزلت قرآن بکاهند و تاثیر آن را در دگرگونی زندگانی انسانها و در تعیین خط سیر تاریخ اندک نشان دهند . . . بدین خاطر است مسلمانان حقیقت نقش خودشان را در گذشته یا حال و یا آینده درک و فهم نمیکنند، نقشیکه در این زمین تا آخر زمان جاری و ساری است.
عربهای پیشینگمان میبردندکه این امر به خودشان و به محمّد پسر عبدالله (ص) مربوط است. او از میان ایشان برگزیده میشود تا قرآن بر او نازلگردد و بس. هـم و غم خود را بدین شکل، محصور و منوط میکردند. قرآن دیدگانشان را با این خبر متوجه کار بسیار بزرگتر از این میسازد، کاری که بـزرگتر از خودشان و از محمّد پسر عبدالله (ص) است. بدیشان میفهماندکه او تنها حامل این خـبر و مبلغ آن است. او آن را ابتکار نکرده است و از خود ارائه نداده است.
اصلاً او نمیتوانستکه بداند در فراسوی آن چه چیز نهان است و چه چیز خواهد شد، اگر خدا آن را بدو تعلیم نمیداد و نمیآموخت. محمّد پسر عبدالله (ص) حاضر در مجلسی نبوده استکه در آن میان فرشتگان در سرآغاز آفرینش آدم سخنانی رد و بدل میشده است تا از این امر باخبرگردد. بلکه خدا استکه او را از این خبر آگاه و مطلع میفرماید:
« مَا کَانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ إِن یُوحَى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ » .
من از ملاء اعلی' (و فرشتگان عالم بالا) هنگامی که (در باره آفرینش آدم) گفتگو میکردند، خبر ندارم. (تنها چیزی که در این زمینه میدانم آن مقداری است که از طریق وحی به من رسیده است و بس). به من هم وحی نمیشود مگر بدان خاطر که (پیغمبر خدایم و) بیمدهنده (مردمان از عذاب یزدان و) بیانگر (اوامر و نواهی الهی) میباشم.
در این حد و مرز روند قرآنی به ذکر داستان بشریت میپردازد. ازگفتگوئی سخن میگویدکه در عالم بالا و در جهان فرشتگان در آغاز آفرینش درگرفته است و راجع به بشریت بوده است. گفتگوئی در آنجا درگرفته استکه خط سیر بشریت را مشخص میسازد، و مقدرات و سرنوشتهای انسانها را رقم میزند. این هم چیزی استکه محمّد (ص) فرستاده نشده است تا آن را در آخر زمان تبلیغکند و مردمان را بدان بیم دهد:
(إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ: إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ . فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ).
وقتی (این گفتگو در ملا اعلی و عالم بالا درگرفت) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی را از گل میآفرینم. هنگامی که آن را سر و سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم، و از جان متعلق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده (بزرگداشت و درود) ببرید.
ما نمیدانیم چگونه خدا فرمود یا چگونه به فرشتگان میفرماید. ما همچنین نمیدانیم چگونه فرشتگان از یزدان سبحان فرمان دریافت کردند، و نمیدانیم اصل ایشان و حقیقت آنان چیست، مگر بدان اندازهکه در کتاب خدا صفات ایشان برای ما ذکرگردیده است و به ما رسیده است. هیچگونه نیازی هم نداریم به اینکه در چیزی از اینها فرو رویم چون هیچ فائدهای در فراسوی فرو رفتن بدین چیزها وجود ندارد. بلکه ما به دنبال هدف داستان و مقصـود آن هستیم بدان شکل و بدان گونهکه قرآن آن را برایتان روایت میفرماید و مشخص مینماید.
خداوند این پدیده بشری را ازگل آفریده است، همانگونهکه سائر موجودات زندهکره زمین ازگل آفریده شدهاند. همه عنصرهای موجودات زنده ازگل است، مگر راز حیات. راز حیاتی که کسی نمیداند از کجا آمده است و چینه آمده است! همه عنصرهای پدیده بشری هم ازگل است مگر آن راز حیات، و مگر آن نفخه آسمانیکه انسان را انسانکرده است. همه عنصرهای اندامهای بدن انسان ازگل است. انسان از مادرش زمین متولد شده است، و از عنصرهای زمین متشکل شده است. سرانجام انسان بدان عنصرها تبدیل میگردد در آن وقتکه آن راز ناشناخته الهی بدن انسان را رها میکند و از آن جدا میشود، و با جداشدن آن، آثار آن نفخه آسمانی هم از میان مـیرود، نفخه آسمانیایکه خط سیر انسان را در زندگی تعیین میکند.
ما اصل این نفخه را نمیدانیم. ولیکن ما آثار آن را میشناسیـم. چه آثار آن همان استکه این پدیده انسانی را از سائر پدیدههای دیگر این زمین جدا و ممتاز میگرداند. او را جدا و ممتاز میگرداند با ویژگی و خاصیتیکه قابلیت ترقی و تعالی عقلی و روحی را دارد. این ویژگی و خاصیت هـمـان استکه به عقل انسان اجازه میدهد به تجربهها و آزمودههای زمان گذشته بنگرد، و خط سیرهای آینده را ترسیمکند. به روح انسان اجازه میدهد از چیزهائی تجاوزکند و فراتر رودکه با حواس و با عقول درک و فهم میشوند، تا با ناشناختههائی تماس پیداکندکه با حواس و با عقول درک و فهم نمیگردند.
ویژگی و خاصیت ترقی و تعالی عقلی و روحی یک ویژگی و خاصیت انسانی صرف است. سائر زندههای موجـود در این زمین با انسان در این ویژگی و خاصیت شرکت ندارند. همزمان با تولد انسان نخستین، انواع و اجناس مختلفی از زندهها به وجود آمدهاند و پای به جهانگذاشتهاند. ولی در طول تاریخ دور و دراز اتفاق نیفتاده استکه نوعی یا جنسی - حتی فردی از افـراد آنها - ترقی و تعالی عقلی یا روحی پیداکرده باشد، حتی اگر هم ترقی و تعالی عضوی و اندامی را بپذیریم. خداوند از روح متعلق به خود بدین پدیده بشری دمیده است، زبرا اراده و مشیت او بر آن بوده استکه انسان در زمین جایگزین و جانشین شود، و زمام اختیار این ستاره زمین نام را در حدود و ثغوری به دستگیردکه خدا برایش مقدر و مقرر فرموده است، حدود و ثغور آبادانی زمین، و تسخیر نیروها و انرژیهائیکه مقتضی چنین آبادانی است.
خداوند در وجود انسان قدرت ترقی و تعالی دانش و آگاهی را به ودیعت نهاده است. از همان روز نخستکه انسان قدرت به هم میرساند، هر زمانکه با سرچشمه آن نفخه در تماس باشد، و ازآن سرچشمه راست و درست مدد و یاری بطلبد، اوج میگیرد و پیشرفت میکند. ولی زمانیکه انسان از آن سرچشمه آسمانی منحرف بشود، امواج دانش و آگاهی در وجودش و در زندگانیش هماهنگ و همراه نمیگردد، و رویکرد کامل وهماهنگ و هم جهتی رادرپیش نمیگیرد وجلو نمیافتد. و بلکه این امواج متقابل و متناقض خطری برای راستای رویکرد او میشود و سلامت آن را به مخاطره میاندازد. تازه اگر هم انسان را در ویژگیهای انسانیش سرنگون و واژگون نگرداند، و از نردبان ترقی و تعالی حقیقی فرو نیندازد، هرچند هم علوم و تجارب او در ناحیهای از نواحی زندگی افزایش یافته باشد و فزونی گرفته باشد.
این پدیده کوچک وکمجثهای که نیروی محدودی و عمرکوتاهی و دانش و آگاهی معینی دارد، او را نسزد به چیزی از این مکانت وکرامت برسد مگر در سایه آن چیز ظریف و لطیف و ارزشمند الهیکه روح است و ارمغان آسمانی است . . . اگر روح یعنی آن ارمغان آسمانی نباشد انسان چیست؟ او آن پدیده کوچک و ناچیز و ضعیفی استکه بر این ستاره زمینی همراه با میلیونها انواع و اجناس زندهها زندگی میکند. ستاره زمینی هم جز کره کوچکی ازکرات نیست. از اینکرهها میلیونها میلیون در فضائی استکه جز خداوند بزرگوار کسیگستره آن را نمیداند . . . پس این انسان چه مقامی دارد که فرشتگان خدای مهربان براین سجده ببرند، مگر با بودن آن راز ظریف و لطیف و عظیمیکه در او با نفخه ربانی به ودیعت نهاده شده است؟ قطعاً انسان در پرتو آن راز نهان،گرامی و بزرگوار است. هر زمان آن راز نهان از بدن انسان جدا و از آنگسیخته شود، به اصل ناچیز خود برمیگرددکهگل است!
فرشتگان فرمان پروردگارشان را بردند، همانگونه که فطرت ایشان است:
(فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ).
پس همه فرشتگان جملگی سجده بردند.
چگونه؟ کجا؟ چه وقت؟ همه اینها غیب است و غیب را خدا میداند و بس. آگاهی از آن هم چیزی بر هدف داستان نمیافزاید، هدفیکه در بالا بردن ارزش این انسان ساخته و پرداخته ازگل، برجسته و هویدا است. ارزش انسان آن زمان از ارزش اصل خود بالا رفت و اوجگرفتکه روح متعلق به خداوند بزرگوار با آن نفخه در او دمیده شد.
فرشتگان برای فرمانبرداری از فرمان خدا، و به سبب اطلاع از حکمت او در هرآنچهکه بخواهد، سـجده بردند.
( إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ).
جز ابلیس که تکبر ورزید، و از کافران گردید.
آیا ابلیس از زمره فرشتگان بوده است؟ ظاهر این است که او از زمره فرشتگان نبوده است.[1] زیرا اگـر او از زمره فرشتگان میبود سرکشی و نافرمانی نمیکرد. چه فرشتگان:
(لا یحضون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون ).
از خدا در آنچه بدیشان دستور داده است نـافرمانی نمیکنند، و همان چیزی را انجام مـیدهند کـه بدان مامور شدهاند. (تحریم/6)
خواهد آمدکه ابلیس از آتش آفریده شده است. در حدیث آمده استکه فرشتگان از نور آفریده شدهاند ... ابلیس در میان فرشتگان بوده است و به سجده بردن دستور داده شده است. در فرمان به سجده بردن از او نام برده نشده است. چون سرکشی و نافرمانیکرده است بدو اهمّیت داده نشده است. متوجه هم شدیمکه فرمان یزدان جهت توبیخ شیطان بدو رو کرده است و مخاطب واقع شده است:
(قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ).
فرمود: ای ابلیس! چه چیزتو را بازداشت از این که سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریدهام؟ آیا تکبر ورزیدهای؟ یا اصلا از متکبران بودهای؟.
(مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ ؟).
چه چیز تورا بازداشت از این که سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریدهام؟.
خداکه آفریدگار هر چیزی است. پس باید یک ویژگی و خصـوصیتی در آفرینش این انسان باشدکه سزاوار همچون بیدارباشی و هوشیارباشی باشد. این ویژگی و خصوصیت، عنایت ربانی در حق این پدیده است. به ودیعت نهادن نفخهای از روح متعلق به خدا هم بر این عنایت دلالت دارد.
(أَسْتَکْبَرْتَ ؟ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ؟).
آیا تکبر ورزیدهای؟ یا اصلا از متکبران بودهای؟.
آیا بزرگی فروختهای یا از خودبزرگبینان هستی، خودبزرگبینانی که کرنش نمیبرند و فروتنی نمیکنند؟
(قَالَ: أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ) .
گفت: من بهتر از او هستم. تو مرا از آتش آفریدهای و وی را از گل!.
رشک و حسد از این پاسخ برمیجوشد. غفلتکردن یا خود را به غفلت زدن از عنصر ارزشمندیکه افزون بر گل در آدم است، و آدم را سزاوار این تکریم و تعظیم کرده است، انگیزه دیگر نافرمانی اهریمن بوده است. این پاسخ زشت از سرشتی بیرون میآیدکه از هرگونه خیر و صلاحی در آن جایگاه دیدنی پالوده و زدوده است.
در اینجا استکه فرمان والای الهی برای طرد این آفریده سرکش و زشت و پلشت صادر میگردد:
(قَالَ : فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ . وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ ).
گفت: از میان آن (جماعت ملاء اعلی' و فرشتگان عالم بالا) بیرون شو، چرا که تو مطرود (از رحمت ما) و رانده شده (از میان فرشتگان) هستی. قطعا نفرین من تا روز جزا بر تو خواهد بود.
نمیتوانیم مرجع ضمیر را در این فرموده یزدان: «منها: از آن« دقیقاً مشخص کنیم. آیا مرجع «جنة: بهشت« است؟ یا مرجع «رحمة» و مرحمت یزدان است؟ . . . جائز است مرجع ضمیر «ها» هریک از این دو چیز باشد. جای جدل و ستیز فراوان نیست. آنچه هست این استکه جزا و سزای سرکشی و نافرمانی و جسارت و جرات در برابر دستور خداوند بزرگوار، طرد و لعنت و غضب است.
در اینجا حسد و رشک بهکینه و دشمنانگی تبدیل شده است، و بدانجا سرکشیده است که ابلیس تصمیم انتقام بگیرد و برای آن نقشه بریزد:
(قَالَ :رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ ).
گفت: پروردگارا! (حال که چنین است) پس تا روزی مرا مهلت بده و ممیران که مردمان دوباره زنده میگردند (و رستاخیز شروع میشود).
اراده و مشیت خدا به خاطر حکمت مقدر و مقرر در دانش او اقتضاءکردکه درخواست اهریمن را بپذیرد، و بدو مهلت و فرصتی بدهدکه تقاضا نموده بود:
(قَالَ: فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ . إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ).
فرمود: تو از مهلت داده شدگانی (و تا پایان جهان زنده میمانی). تا روز زمان معین (که پایان عمر جهان و سرآغاز قیامت است).
اهریمن پرده از هدفی برداشت کهکینه توزی و دشمنانگی خود را در راه آن بهکار میبرد و صرف آن میکند:
(قَالَ: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ . إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).
گفت: به عزت و عظمتت سوگند که (در پرتو عمر جاویدان و تلاش بیامان) همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلص تو از ایشـان را (که بر آنان سلطه و قدرتی نداشته و وسوسهام در ایشان نمیگیرد ).
بدینگونه برنامه اهریمن و راه روش او معین و مشخصگردید. او به عزت و عظمت خدا سوگند یاد میکند همه آدمیزادگان را گمراه میسازد. او جزکسانی را مستثنی نمیگرداندکه بر ایشان تسلط ندارد. این هم نه بذل و بخششی از سوی او است. این را به خاطر ناتوانی از دستیابی بدیشان میگوید. بدین وسیله روشن میکندکه سد و مانع میان او و میان رهائی یابندگان ازگمراهسازی و نیرنگبازی او چیست، و چه چیزی آدمیزادگان را از دست او میرهاند و مانع دسترسی وی بدیشان میشود. آن چیز عبادت خدا است. عبادت خدا ایشان را مال خدا میسازد. عبادت طوق نجات و ریسمان حیات است! ... این هم برابر مشیت و اراده خدا و تقدیر و تدبیر خدا درکار هلاک و درکار نجات است. خداوند سبحان اراده و مشیت خود را اعلام و اعلان داشته است، و برنامه و راه را مشخص فرموده است:
« قَالَ: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ . لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ».
فرمود: به حق سوگند - و حق میگویم (و جز حـق میگویم) -هرآینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانی که از تو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
خداوند همیشه حق میگوید. قرآن این را بیان میدارد و اشاره بدان را در این سوره به شکلهای جوراجور و در مناسبتهای گوناگون تاکید میکند. طرفین دعاوی وقتیکه از دیوار بالا میروند و به محراب داوود داخل میشوند، بدو میگویند:
(فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ) .
تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار. (ص/٢٣)
یزدان سبحان بنده خود داوود را ندا درمیدهد:
( فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى) .
در میان مردم به حـق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن. (ص/26)
آن گاه بر اینکار پیرو میزند با اشارهای به حق نهانی که در آفرینش آسمانها و زمین است:
(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا) .
ما آسمانها و زمین و چیزهائی را که در بین آن دو تا است بیهوده نیافریدهایم. این، گمان کافران است (و انگاره اندیشه بیمار ایشان). (ص/27)
گذشته از اینها ذکر حق بر زبان خداوند توانا و چیره میرود:
« قَالَ: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ » .
فرمود: به حـق سوگند - و حق میگویم (و جز حق نمیگویم).
این حق همان حقی استکه مواضع و موارد و صورتها و شکلهایش متعدد میشود، ولی سرشت و اصل آن یکی است. از جمله حق، این وعده راستین است:
(لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ).
هرآینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانی که از تو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
در این صورت این پیکار موجود در میان شیطان و آدمیزادگان است. هر دو طرف آگاهانه بدین پیکار میروند و بدان داخل میشوند. فرجامکار هم برایشان در وعده راستین و روشن و آشکار خدا پیدا و هویدا است. بعد از این بیان، مسوولیت چیزی بر عهده خودشان استکه آن را برای خویشتن انتخاب میکنند. خداوند مهربان خواسته است که آنان را نادان و ناآگاه و غافل و بیخبر رها نسازد. بدین خاطر بیم دهندگانی را به سوی ایشان ارسال فرموده است.
*
در آخر این مرحله و در پایان این سوره، پروردگار جهان پیغمبر (ص) را موظف و مکلف میفرمایدکه واپسین سخن را رو در روی ایشان بگوید:
(قُلْ :مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ .إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ .وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ).
(ای پیغمبر!) بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیح پاداشی نمیطلبم، و از زمره مدعیان (دروغین نبوت هم) نیستم (و آنچه میگویم ساختگی نبوده و از پیش خود به هم نمیبافم). این قرآن، چیزی جز پند و اندرز جهانیان (و مایه بیداری جملگی ایشان) نمیباشد. و خبر آن را بعد از مدت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعده و وعید و راستی اخبار و گفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید).
این دعوت خالصانه برای نجات و رستگاری استکه بعد از روشنکردن فرجام کار و سرنوشت مردمان، و پس از اعلان تهدید و بیم ذکر میگردد. دعوت خالصانهای است که شخص دعوتکننده اجر و مزدی نمیخواهد. او دعوتکنندهای است که دارای فطرت سالم است. او با زبان خود سخن میگوید و تکلف و تصنع ندارد. به چیزی دستور نمیدهد مگر اینکه سهل و ساده باشد و فطرت الهامگر آن باشد. آنچه میگوید پند و اندرز برای جملگی جهانیان، و یادآوری ایشان است. تذکر و یادآوری است چون چهبسا آنان فراموش بکنند و غافلگردند. این خبر بزرگی است و آنان امروز بدان دل نمیدهند و توجه نمیکنند، ولی پس از مدت زمانی از آن آگاهی پیدا میکنند. از خبر آن در زمین مطلع میگردند - چند سال بعد از این سخن از آن آگاهی پیداکردند - و از خبر آن در روز مشخص قیامت هم آگاهی پیدا میکنند، بدان هنگام که وعده راستین خدا تحقق پیدا میکند و عملاً روی میدهد:
(لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ).
هرآینه دورخ را هم از تو وهم از کسانی که ازتو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
این پایانی استکه با سرآغاز سوره و با موضوعات آن و با مسائل و قضایائیکه سوره بدان میپردازد هماهنگ میگردد. این همآهنگی استکه طنینانداز و ژرف است، و بیانگر بزرگی و سترگ چیزی استکه روی خواهد داد:
« وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ ».
و خبر آن را بعد از مدت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعد و وعید و راستی اخبار و گفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید).
پایان جزء بیستوسوم
به دنبال آن جزء بیست و چهارم
میآید که با سورهی زمر میآغازد.
[1] قاطعانه این است که ابلیس از زمره فرشتگان نیست. مگر در قرآن مجید نیامده است؟:«... الا ابلیس کان من الجن ...» (کهف/50) ... (مترجم)