تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ انبیاء

سوره‌ أنبیاء

مکی‌ است‌ و دارای‌ (112) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ را بدان‌ جهت‌ «انبیاء» نامیدند که‌ متضمن‌ بیان‌ جهاد و مبارزه‌ انبیای‌ عظام  علیهم السلام  علیه‌ اقوام‌ بت‌پرست‌ و مشرک‌شان‌ است‌. این‌ بیان‌ از داستان ‌ابوالانبیاء ابراهیم‌  علیه السلام  که‌ با کمی‌ تفصیل‌ مطرح‌ شده‌، شروع‌ می‌شود، سپس‌ با داستان‌های‌ اسحاق‌، یعقوب‌، لوط، نوح‌، داوود، سلیمان‌، ایوب‌، اسماعیل‌، ادریس‌، ذوالکفل‌، ذوالنون‌، یونس‌، زکریا، عیسی‌ و سرانجام‌ خاتم النبیین محمد مصطفی صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین دنبال‌ گردیده‌ و سرگذشت‌ دعوت‌ آنها با بیانی‌ موجز مطرح‌ می‌شود.

روایت‌ شده‌ است‌ که‌ هم‌زمان‌ با نزول‌ این‌ سوره‌، مردی‌ از اعراب (بادیه ‌نشینان) به‌ مدینه‌ آمد و در منزل‌ عامر بن‌ ربیعه‌ رضی الله عنه  رحل‌ اقامت‌ افگند، عامر از او به‌ نیکویی‌ پذیرایی‌ کرد و درباره‌ وی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  سخن‌ گفت‌، سپس‌ آن ‌مرد به‌ محضر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مشرف‌ شد و چون‌ از حضور ایشان‌ برگشت‌، به‌ عامرگفت: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ من‌ وادیی‌ای‌ بخشیدند که‌ وادیی‌ بهتر از آن‌ در میان ‌اعراب‌ نیست‌ و من‌ می‌خواهم‌ که‌ قطعه‌ای‌ از آن‌ را به‌ تو ببخشم‌ که‌ از آن‌ تو و بازماندگانت‌ باشد. عامر گفت: «مرا به‌ قطعه‌ زمینت‌ نیازی‌ نیست‌ زیرا امروز سوره‌ای‌ نازل‌ شد که‌ دنیا را از یادمان‌ برد».

﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ وَهُمۡ فِی غَفۡلَةٖ مُّعۡرِضُونَ١ [الأنبیاء: 1].

«برای‌ مردم‌» یعنی: برای‌ کفار ـ به‌ دلیل‌ سیاق‌ آیات‌؛ «حسابش‌ان‌ نزدیک‌شده‌ است‌» یعنی: وقت‌ حساب‌شان‌ که‌ روز قیامت‌ است‌ زیرا آنچه‌ از عمر دنیا باقی ‌مانده‌، کمتر از آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ گذشته‌ است‌. از این‌ جهت‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بعثت‌ أنا و الساعة ‌کهاتین». «من‌ درحالی‌ مبعوث‌ شدم‌ که‌ قیامت‌ مانند این‌ دو انگشت‌ من‌ نزدیک ‌است‌» و به‌ دو انگشت‌ سبابه‌ و میانی‌ خود اشاره‌ کردند. «و آنان‌» یعنی‌ کفار «در غفلت‌» از حساب‌ خویش‌ «رویگردانند» با آن‌که‌ قیامت‌ و حضور در عرصه‌ حساب‌ هم‌ نزدیک‌ است‌ زیرا سرگرم‌ برخورداری‌های‌ زندگی‌ و گرفتاریهای‌ دنیا می‌باشند، به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ از امر آخرت‌ غافل‌ بوده‌ و برای‌ آن‌ آمادگی ‌ندارند، درحالی‌که‌ دل‌های‌ زنده‌ ـ چون‌ دل‌ عامر بن ‌ربیعه‌ رضی الله عنه  ـ پیامها را در می‌یابند و از آنها تأثیر می‌پذیرند.

﴿مَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّن رَّبِّهِم مُّحۡدَثٍ إِلَّا ٱسۡتَمَعُوهُ وَهُمۡ یَلۡعَبُونَ٢ [الأنبیاء: 2].

«هیچ‌ ذکر تازه‌ای‌ از سوی‌ پروردگارشان‌ برای‌شان‌ نمی‌آید» مراد از ذکر در اینجا: آیات‌ قرآن‌ است‌. یعنی‌ آیاتی‌ از قرآن‌ که‌ جدیدا نازل‌ شده‌، بر آنان‌ نمی‌آید «مگر این‌که‌ بازی‌کنان‌ آن‌ را می‌شنوند» پس‌ دل‌هایشان‌ گرفتار دنیای‌ مادی‌ و غوغای ‌نفوس‌ أماره‌ بالسوءشان‌ است‌ لذا در آیات‌ قرآن‌ آن‌ گونه‌ که‌ باید تأمل‌ نمی‌کنند چنان‌که‌ می‌فرماید:

﴿لَاهِیَةٗ قُلُوبُهُمۡۗ وَأَسَرُّواْ ٱلنَّجۡوَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ هَلۡ هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡۖ أَفَتَأۡتُونَ ٱلسِّحۡرَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ٣ [الأنبیاء: 3].

«در حالی‌ که‌ دل‌هایشان‌ غافل‌ شده‌» یعنی‌ دل‌هایشان‌ وابسته‌ بازی‌ و سرگرمی‌ دنیا وخواهش‌های‌ دنی‌ مادیشان‌ است‌ پس‌ به‌ امر مهمی‌ چون‌ گوش‌ هوش‌ فرادادن‌ به ‌قرآن‌ چنان‌که‌ بایدوشاید التفات‌ نمی‌کنند. «و آنان‌ که‌ ستم‌ کردند پنهان‌ رازگفتند» یعنی‌ در پنهان‌ساختن‌ این‌ رازشان‌ سعی‌ بلیغ‌ کرده‌ و گفتند: «که‌ آیا این‌ شخص‌ جز بشری‌ مانند شماست‌» که‌ هیچ‌گونه‌ فرقی‌ با شما ندارد؟ یعنی: او هم‌مانند شما می‌خورد، می‌آشامد، از مادری‌ زاده‌ شده‌ و بالاخره‌ می‌میرد پس‌ او چگونه‌ می‌تواند پیامبر باشد؟ «آیا دیده‌ و دانسته‌ به‌سوی‌ سحر می‌روید؟» یعنی: هرگاه‌ او بشری‌ مانند شماست‌ و آنچه‌ که‌ به‌ همراه‌ آورده‌ سحر و جادو بیش‌ نیست‌ پس‌ چگونه‌ دعوت‌ وی‌ را اجابت‌ کرده‌ و از وی‌ پیروی‌ می‌کنید؟

باری‌! آنان‌ بر این‌ باور بودند که‌ پیامبر جز فرشته‌ نتواند بود و هرکس از بشر که‌ دعوی‌ رسالت‌ کند، ساحر و جادوگر است‌.

﴿قَالَ رَبِّی یَعۡلَمُ ٱلۡقَوۡلَ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٤ [الأنبیاء: 4].

«گفت‌» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  «پروردگارم‌ هر سخنی‌ را در آسمان‌ و زمین‌ می‌داند» در هرمکانی‌ از اطراف‌ و اکناف‌ آسمان‌ها و زمین‌ که‌ گوینده‌ای‌ سخن‌ بگوید لذا او به ‌آنچه‌ که‌ شما در میان‌ خود به‌ طور سرپوشیده‌ و با رمز و راز سخن‌ گفته‌اید، داناست‌ «و او شنوای‌» هر چیزی‌ است‌ که‌ شنیدنی‌ است‌ «داناست‌» به‌ هر امر دانستنیی‌؛ از جمله‌ به‌ احوال‌ و اوضاع‌ شما.

﴿بَلۡ قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ بَلِ ٱفۡتَرَىٰهُ بَلۡ هُوَ شَاعِرٞ فَلۡیَأۡتِنَا بِ‍َٔایَةٖ کَمَآ أُرۡسِلَ ٱلۡأَوَّلُونَ٥ [الأنبیاء: 5].«بلکه‌ گفتند: خوابهای‌ آشفته‌ است‌» یعنی: ای‌ پیامبر! آنچه‌ که‌ تو به‌نام‌ قرآن ‌می‌آوری‌، از خوابهای‌ دروغین‌ و آشفته‌ است‌. أضغاث: خوابهای‌ پریشانی‌ است ‌که‌ تعبیر و تأویلی‌ نداشته‌ باشد «بلکه‌ می‌گویند: آن‌ را افترا کرده‌ است‌» و بربسته‌ است‌ «بلکه‌ می‌گویند: او شاعر است‌» و آنچه‌ که‌ به‌ نام‌ قرآن‌ با خود آورده‌، از جنس ‌شعر است‌.

بی‌تردید این‌ سخنان‌شان‌ حاکی‌ از سردرگمی‌ و آشفته ‌حالی‌ است‌، از آنجا که ‌نشان‌دهنده‌ آن‌ است‌ که‌ آنها سخت‌ مترددند و در قضاوت‌شان‌ راجع‌ به‌ قرآن‌، رأی‌و بینش‌ ثابتی‌ ندارند پس‌ این‌ تردد خود دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ آنان‌ به‌ حقیقت‌ آنچه‌ که‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  آورده‌ است‌ آشنایی‌ ندارند لذا نمی‌دانند که‌ قرآن‌ چیست‌ و کنه‌ و حقیقت‌ آن‌ چگونه‌ است‌. یا آنان‌ به‌خوبی‌ می‌دانند که‌ قرآن‌ حق‌ است‌ و از جانب‌ خدای‌  عزوجل می‌باشد ولی‌ خواستند تا با این‌ آشفته‌گویی‌ها، قضیه‌ را بر پیروان‌ خویش‌ در لفافه‌ دروغ‌ و نیرنگ‌بازی‌ بپیچانند و آنها را اغفال‌ کنند، هم‌ از این‌ روی‌ گفتند: «پس‌ باید که‌ برای‌ ما نشانه‌ای‌» یعنی‌ معجزه‌ای‌ «بیاورد، همان‌گونه‌ که ‌پیشینیان‌ به‌ آن‌ فرستاده‌ شدند» یعنی: همان‌گونه‌ که‌ معجزاتی‌ چون‌ عصا برای ‌موسی‌  علیه السلام  و شتر برای‌ صالح‌  علیه السلام  و غیر آن‌ به‌ پیامبران‌ پیشین‌ داده‌ شد، پیامبر اسلام‌ صلی الله علیه و آله و سلم  نیز باید معجزه‌ای‌ از همین‌ سنخ‌ برای‌ ما بیاورد.

خدای‌  عزوجل در پاسخ‌شان‌ می‌فرماید:

﴿مَآ ءَامَنَتۡ قَبۡلَهُم مِّن قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَآۖ أَفَهُمۡ یُؤۡمِنُونَ٦ [الأنبیاء: 6].

«پیش‌ از آنان‌ نیز هیچ‌ شهری‌ که‌ آن‌ را هلاک‌ کرده‌ایم‌ به‌ آیات‌ ما ایمان ‌نیاورده ‌بود» یعنی‌ قبل‌ از آنان‌ نیز مردم‌ شهرهای‌ پیشین‌ که‌ از پیامبرانشان‌ درخواست ‌معجزه‌ کرده ‌بودند و معجزات‌ حسی‌ بزرگی‌ برای‌شان‌ آمد، به‌ آن‌ معجزات‌ ایمان ‌نیاوردند و در نتیجه‌ آنان‌ را هلاک‌ کردیم‌، آیا اگر پیشنهاد اینان‌ را نیز برآورده‌ کنیم‌، به‌ این‌ معجزات‌ ایمان‌ می‌آورند؟!.

این‌ آیه‌ بیانگر این‌ سنت‌ الهی‌ در حق‌ امتهای‌ پیشین‌ است‌ که‌ هرگاه‌ به‌ آنان ‌معجزه‌ درخواستی‌شان‌ فرستاده‌ می‌شد و سپس‌ ایمان‌ نمی‌آوردند، به‌ طور قطع ‌عذابی‌ ریشه‌کن‌ کننده‌ و خانمان‌ برانداز بر آنان‌ نازل‌ می‌شد. در اینجا نیز خداوند عزوجل می‌فرماید: هرگاه‌ سنت‌ ما چنین‌ است‌ پس‌ ما چگونه‌ درخواست‌ مشرکان‌ منکر محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و قرآن‌ را در ارائه‌ معجزات‌ حسی‌ دیگر ـ افزون‌ بر معجزاتی‌ که‌ وجود داردـ برآورده‌ می‌کنیم‌؟ «پس‌ آیا اینان‌ ایمان‌ می‌آورند؟» یعنی: هرگاه‌ امتهای ‌هلاک‌ شده‌ پیشین‌ ـ با وصف‌ آن‌که‌ معجزات‌ درخواستی‌شان‌ نیز به‌ آنان‌ ارائه شدـ ایمان‌ نیاوردند، دیگر چگونه‌ این‌ گروه‌ ایمان‌ خواهند آورد؛ حتی‌ اگر آنچه ‌را درخواست‌ کرده‌اند به‌ آنان‌ فرستاده‌ شود؟ گو این‌که‌ خداوند متعال‌ با این‌ بیان‌، به‌ رحمت‌ خویش‌ بر این‌ امت‌ اشاره‌ کرده‌ و تلویحا می‌گوید: ما اراده‌ نداریم‌ تا این ‌امت‌ را به‌ سرنوشت‌ امتهای‌ پیشین‌ که‌ استیصال‌ و نابودی‌ مطلق‌شان‌ بود روبرو سازیم‌، به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ پیشنهادشان‌ در فرستادن‌ معجزات‌ حسی‌ بیشتری‌ را اجابت‌ نمی‌کنیم‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ مردم‌ مکه‌ به‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  گفتند: «اگر آنچه‌ می‌گویی‌ حق‌ است‌ و ایمان ‌آوردن‌ ما تو را خوشحال‌ می‌کند پس‌ کوه‌ صفا را برای‌ ما طلا بگردان‌». در این‌ هنگام‌ جبرئیل‌  علیه السلام  نزد آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: «اگر بخواهی‌ این‌ درخواست‌ قومت‌ برآورده ‌می‌شود ولی‌ در صورتی‌ که‌ برآورده‌ شد و آن‌گاه‌ ایمان‌ نیاوردند، دیگر به‌ آنان ‌هیچ‌ مهلتی‌ داده‌ نمی‌شود. و اگر می‌خواهی‌ که‌ بر قومت‌ مهربانی‌ کنی‌، نیز مختاری‌». رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بلکه‌ بر قومم‌ مهربانی‌ می‌کنم‌ و در فرود آمدن‌ عذاب‌ بر آنان‌، شتاب‌ و عجله‌ به‌خرج‌ نمی‌دهم‌ و برای‌شان‌ خواستار مهلت‌ هستم‌». همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧ [الأنبیاء: 7].

سپس‌ خداوند عزوجل در رد شبهه‌ اول‌شان‌ که‌ پیامبر نباید از جنس‌ بشر باشد، می‌فرماید: «و پیش‌ از تو نیز جز مردانی‌ را که‌ به‌ آنان‌ وحی‌ می‌کردیم‌، گسیل ‌نداشتیم‌» یعنی‌ پیش‌ از تو نیز، به‌سوی‌ امتهای‌ پیشین‌ جز مردانی‌ از بشر را به‌ رسالت ‌نفرستاده‌ایم‌ و هرگز فرستادگان‌ ما به‌سوی‌ آنان‌ از فرشتگان‌ نبوده‌اند «پس‌ اگر نمی‌دانید از اهل‌ ذکر بپرسید» اهل‌ ذکر: اهل‌ علم‌ به‌ کتاب‌های آسمانی‌، یعنی‌ یهود ونصاری‌ اند. یعنی: اگر خود نمی‌دانید که‌ فرستادگان‌ خداوند عزوجل فقط از نوع‌ بشر بوده‌اند نه‌ از جنس‌ دیگری‌، در این‌ صورت‌ از پژوهندگان‌ کتاب‌های آسمانی ‌بپرسید. همین‌طور در هر امری‌ که‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ آن‌ جاهل‌ است‌، باید از اهل‌ علم ‌و دانش‌ بپرسد. بنا بر همین‌ آیه‌، علمای‌ اسلام‌ بر وجوب‌ تقلید عامی‌ از عالم‌، اجماع‌ کرده‌اند.

دلیل‌ این‌که‌ خدای‌  عزوجل در این‌ آیه‌ مشرکان‌ را به‌ اهل‌ کتاب‌ حوالت‌ کرد، این‌ است‌ که‌ مشرکان‌ در کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  با اهل‌ کتاب‌ مشورتها و تبادل ‌نظرهایی ‌داشتند، از طرفی‌ همه‌ آنها در دشمنی‌ با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با هم‌ همداستان‌ بودند بنابراین‌، مشرکان‌ مکه‌ به‌ سخن‌ اهل‌ کتاب‌ اعتماد داشتند. در عین‌ حال‌، این‌حقیقت‌ که‌ رسولان‌ همه‌ از جنس‌ بشر بوده‌اند، حقیقتی‌ نبود که‌ اهل‌ کتاب‌ بتوانند آن‌ را پنهان‌ کنند.

﴿وَمَا جَعَلۡنَٰهُمۡ جَسَدٗا لَّا یَأۡکُلُونَ ٱلطَّعَامَ وَمَا کَانُواْ خَٰلِدِینَ٨ [الأنبیاء: 8].

سپس‌ حق‌ تعالی‌ رد سخنان‌ مشرکان‌ را این‌گونه‌ دنبال‌ می‌کند: «و پیامبران‌ را جسدی‌ که‌ غذا نخورند قرار ندادیم‌» یعنی: پیامبران‌ در قانون‌ و سنت‌ فطرت‌ و طبیعت‌، اسوه‌ و الگوی‌ سایر افراد بنی‌آدم‌اند؛ پس‌ می‌خورند؛ چنان‌که‌ دیگر افراد بشر می‌خورند و می‌نوشند؛ چنان‌که‌ آنان‌ می‌نوشند زیرا جسم‌ هیچ‌ انسانی‌ از غذا و نوشیدنی‌ بی‌نیاز نیست‌ بنابراین‌، انبیا  علیهم السلام  نیز از آن‌ بی‌نیاز نیستند. جسد: همان‌ جسم ‌است‌، با این‌ تفاوت‌ که‌ جسد جز بر انسان‌ اطلاق‌ نمی‌شود درحالی‌که‌ جسم‌ هم‌ بر انسان‌ اطلاق‌ می‌شود و هم‌ بر حیوانات‌ دیگر «و» پیامبران  علیهم السلام  «جاویدان‌ هم‌ نبودند» در دنیا بلکه‌ آنان‌ نیز می‌میرند چنان‌که‌ غیر آنان‌ از بشر می‌میرند.

﴿ثُمَّ صَدَقۡنَٰهُمُ ٱلۡوَعۡدَ فَأَنجَیۡنَٰهُمۡ وَمَن نَّشَآءُ وَأَهۡلَکۡنَا ٱلۡمُسۡرِفِینَ٩ [الأنبیاء: 9].

«سپس‌ وعده‌ خود به‌ آنان‌ را راست‌ گردانیدیم‌» یعنی: وعده‌ای‌ را که‌ به‌ پیامبران  علیهم السلام  در مورد نجات ‌دادنشان‌ و نابود ساختن‌ تکذیب‌کنندگانشان‌ داده ‌بودیم‌، محقق‌ گردانیدیم‌ «و آنها و هرکه‌ را خواستیم‌» از بندگان‌ مؤمن‌ خود «نجات ‌دادیم‌» از عذاب‌ «و اسرافکاران‌ را» یعنی: از حد گذرندگان‌ در کفر و معاصی‌ را که‌ مشرکانند «هلاک‌ ساختیم‌» با فرستادن‌ عذاب‌ دنیوی‌ برآنان‌.

﴿لَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ کِتَٰبٗا فِیهِ ذِکۡرُکُمۡۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٠ [الأنبیاء: 10].

سپس‌ هشدار دیگری‌ نازل‌ شد: «در حقیقت‌ ما به‌سوی‌ شما» ای‌ گروه‌ قریش‌، یا ای‌ گروه‌ عرب‌! «کتابی‌ را نازل‌ کردیم‌» یعنی‌ قرآن‌ را «که‌ ذکر شما در آن ‌است‌» یعنی: کتابی‌ که‌ شرف‌ و مقام‌ و منزلت‌ بلند شما در آن‌ است‌. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: در قرآن‌ ذکر مکارم‌ اخلاق‌ و اعمال‌ نیکویی‌ است‌ که‌ شما باید آنها را انجام‌ دهید. به‌قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است: قرآن‌ برای‌ شما در برگیرنده‌ پند و موعظه‌ است‌. به‌ هر توجیه‌؛ قرآن‌ سبب‌ برتری‌ و رفعت‌ و شرف‌ شماست‌ و حکایت‌ خواب‌های‌ پریشانی‌ که‌ ادعا می‌کنید، نیست‌ «آیا تعقل‌ نمی‌کنید» و نمی‌اندیشید که ‌حقیقت‌ چنین‌ است‌ تا برای‌ به‌دست‌آوردن‌ این‌ فضل‌ ـ یعنی‌ آراسته‌ شدن‌ به‌ این‌شرف‌ و عروج‌ به‌ این‌ مقام‌ و منزلت‌ و تخلق‌ به‌ مکارم‌ اخلاق‌ و اندرز گرفتن‌ از قرآن‌ ـ به‌ آن‌ ایمان‌ آورید؟

شهید سید قطب  رحمه الله  در تفسیر «فیظلال القرآن» می‌گوید: «مگر اعراب‌ جز این ‌قرآن‌ که‌ به‌ زبانشان‌ نازل‌ شده‌، دیگر چه‌ توشه‌ و ارمغانی‌ دارند که‌ آن‌ را تقدیم‌ بشریت‌ کنند...؟ و مگر نژاد عرب‌ بر دیگر نژادها و اقوام‌ بشر چه‌ برتری‌ای‌ دارد؟».

﴿وَکَمۡ قَصَمۡنَا مِن قَرۡیَةٖ کَانَتۡ ظَالِمَةٗ وَأَنشَأۡنَا بَعۡدَهَا قَوۡمًا ءَاخَرِینَ١١ [الأنبیاء: 11].

باز هشدار تکان‌دهنده‌تری‌ از قبل‌ می‌آید: «و چه‌ بسیار شهرها را که‌» مردمش ‌«ستمکار بودند، در هم‌ شکستیم‌» با وجود نیرو و سطوت‌ و شوکتی‌ که‌ داشتند؛ از آن‌ روی‌ که‌ به‌ خدای‌  عزوجل کفر ورزیده‌ و آیات‌ وی‌ را تکذیب‌ کردند «و پس ‌از آنها قوم‌ دیگری‌ پدید آوردیم‌» یعنی: بعد از نابود ساختن‌ مردم‌ آن‌ شهرها، قوم‌ دیگری‌ را که‌ از آنان‌ نبودند، از نو پدید آوردیم‌ و آن‌ نو درآمدگان‌ را ساکن ‌دیارشان‌ گردانیدیم‌.

﴿فَلَمَّآ أَحَسُّواْ بَأۡسَنَآ إِذَا هُم مِّنۡهَا یَرۡکُضُونَ١٢ [الأنبیاء: 12].

«پس‌ چون‌ عذاب‌ ما را احساس‌ کردند» یعنی: چون‌ آن‌ نابودشدگان‌ عذاب‌ ما را دریافتند یا دیدند و به‌ حس‌ و مشاهده‌ باورشان‌ شد که‌ خواه‌ناخواه‌ عذاب‌ بر آنان ‌فرود آمدنی‌ است‌ «بناگاه‌ از آن‌ می‌گریختند» رکض: فرار و گریز و انهزام‌ است‌.

در این‌ اثنا به‌ آنان‌ گفته‌ شد و گوینده‌ برخی‌ از فرشتگان‌ بودند:

﴿لَا تَرۡکُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِیهِ وَمَسَٰکِنِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تُسۡ‍َٔلُونَ١٣ [الأنبیاء: 13].

«نگریزید و به‌سوی‌ آنچه‌ در آن‌ متنعم‌ بودید» یعنی: به‌سوی‌ ناز و نعمت‌هایتان‌ که ‌سبب‌ سرکشی‌ و کفرتان‌ بود «و به‌سوی‌ خانه‌هایتان‌ باز گردید» که‌ مهد ناز و نعمتتان ‌بود؛ در آنها می‌نشستید و بدانها افتخار می‌کردید «باشد که‌ شما مورد پرسش‌ قرار گیرید» یعنی: برای‌ سؤال‌ و مشاوره‌ و پرداختن‌ به‌ امور مهم‌ دیگر، مورد مراجعه‌ قرار گیرید!! فرشتگان‌ این‌ سخن‌ را به‌ شیوه‌ استهزا و توبیخ‌ به‌ آنها گفتند.

﴿قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ١٤ [الأنبیاء: 14].

«گفتند» کفار گرفتار در سرپنجه‌ عذاب‌ «ای‌ وای‌ بر ما، که‌ ما واقعا ستمگر بودیم‌» به‌ این‌ ترتیب‌، در آن‌ موقف‌ عظیم‌ به‌ ستمگر بودن‌ خود که‌ موجب ‌عذابشان‌ است‌ اعتراف‌ کردند ولی‌ چه‌ سود از این‌ اعتراف‌ در این‌ هنگامه ‌بی‌هنگام‌؟!

﴿فَمَا زَالَت تِّلۡکَ دَعۡوَىٰهُمۡ حَتَّىٰ جَعَلۡنَٰهُمۡ حَصِیدًا خَٰمِدِینَ١٥ [الأنبیاء: 15].

«دعوایشان‌ همیشه‌ همین‌ بود» یعنی‌ پیوسته‌ سخنشان‌ همین‌ بود که‌ می‌گفتند: ای ‌وای‌ بر ما! ما واقعا ستمگر بودیم‌. آری‌! این‌ سخن‌ را پیوسته‌ تکرار می‌کردند؛ «تا وقتی‌ که‌ آنان‌ را مانند کشتی‌ دروشده‌ گردانیدیم‌» همچنان‌ که‌ کشت‌ با منگال‌ درو می‌شود «فرو مرده‌» که‌ هیچ‌ جنبش‌ و حرکتی‌ نداشتند، چون‌ آتشی‌ که‌ فرومی‌میرد و تماما می‌فسرد و خاکستر می‌شود.

﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا لَٰعِبِینَ١٦ [الأنبیاء: 16].

«و آسمان‌ و زمین‌ و آنچه‌ را که‌ میان‌ آن‌ دو است‌، به‌ بازیچه‌ نیافریدیم‌» یعنی: آنها را عبث‌ و بیهوده‌ نیافریدیم‌ بلکه‌ خلقت‌ آنها از فلسفه‌ دقیق‌ و هدف‌ والایی‌ پیروی ‌می‌کند که‌ فواید و منافعی‌ منضبط و برنامه‌ ریزی‌ شده‌ را برآورده‌ می‌گرداند.

﴿لَوۡ أَرَدۡنَآ أَن نَّتَّخِذَ لَهۡوٗا لَّٱتَّخَذۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّآ إِن کُنَّا فَٰعِلِینَ١٧ [الأنبیاء: 17].

«اگر می‌خواستیم‌ که‌ لهوی‌ بگیریم‌» لهو: چیزی‌ است‌ که‌ بدان‌ سرگرم‌ می‌شوند. به‌قولی: لهو، زن‌ و فرزند است‌. فرق‌ در میان‌ «لهو» و «لعب‌» این‌ است‌ که‌ از «لعب‌» هدف‌ صحیحی‌ مورد نظر نیست‌، درحالی‌که‌ هدف‌ از «لهو»، سرگرمی‌ وخوشگذرانی‌ می‌باشد. پس‌ معنی‌ این‌ است: اگر می‌خواستیم‌ بازیچه‌ و سرگرمی‌ای ‌بگیریم‌ «قطعا آن‌ را از پیش‌ خود اختیار می‌کردیم‌» یعنی: آن‌ را از نزد خود و ازخاستگاه‌ قدرت‌ خود بر می‌گرفتیم‌، نه‌ از نزد شما و بر اساس‌ ساخت‌ و پرداخت‌ و انتخاب‌ شما «اگر کننده‌ می‌بودیم‌» یعنی: اگر از کسانی‌ می‌بودیم‌ که‌ به‌ گرفتن ‌اسباب‌ لهوولعب‌ رغبت‌ دارند ولی‌ ما بزرگتر از آن‌ هستیم‌ که‌ سرگرمی‌ و خوشگذرانی‌ اختیار کنیم‌ بلکه‌ همه‌ افعال‌ ما حق‌ است‌ و هیچ‌ عبث‌ و بیهودگی‌ای ‌در آن‌ نیست‌. مجاهد در تفسیر﴿إِن کُنَّا فَٰعِلِینَ [الأنبیاء: 17] می‌گوید: هر «إن‌» در قرآن‌ برای ‌نفی‌ است‌، یعنی: ما انجام‌ دهنده‌ چنین‌ کاری‌ نیستیم‌ و لهو و لعب‌ را اختیار نمی‌کنیم‌. به‌ قولی: مراد حق‌ تعالی‌ در این‌ آیه‌، رد سخن‌ کسانی‌ است‌ که‌ گفتند: بتان‌، یا فرشتگان‌ دختران‌ خدایند.

﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَیَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞۚ وَلَکُمُ ٱلۡوَیۡلُ مِمَّا تَصِفُونَ١٨ [الأنبیاء: 18].

«بلکه‌ حق‌ را بر باطل‌ فرو می‌افگنیم‌» یعنی: قطعا آنچه‌ گفتند، دروغ‌ و بی‌اساس ‌است‌، ما نه‌ اهل‌ بازی‌ هستیم‌ و نه‌ اهل‌ سرگرمی‌ بلکه‌ شأن‌ و وصف‌ و سنت‌ ما این‌ است‌ که‌ حق‌ را بر باطل‌ فرو می‌کوبیم‌ «پس‌ آن‌ را درهم‌ می‌شکند» و سرکوب‌ می‌کند. اصل‌ دمغ: شکستن‌ و شگافتن‌ سر است‌ تا آنجا که‌ شگاف‌ به‌ دماغ‌ برسد، که‌ این‌ ضربه‌ کشنده‌ای‌ است‌. به‌قولی: مراد از حق: حجت‌، و مراد از باطل‌، یاوه‌ها و شبهه‌هایشان‌ است‌ که‌ حق‌ بر آنها فرود می‌آید و آنها را نابود می‌کند «پس‌ ناگهان‌ باطل‌ نابود می‌شود» زاهق: از بین‌ رونده‌ و ناپدید شونده‌ است‌ «وای‌ بر شما از آنچه‌ وصف‌ می‌کنید» یعنی: شما به‌سبب‌ وصف‌ کردن‌ خداوند متعال‌ به‌آنچه‌ که‌ از آن‌ مقدس‌ و منزه‌ است‌، سزاوار بدفرجامی‌ سخت‌ و ننگینی‌ مانند عذاب‌ آخرت‌ هستید.

﴿وَلَهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَمَنۡ عِندَهُۥ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَلَا یَسۡتَحۡسِرُونَ١٩ یُسَبِّحُونَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا یَفۡتُرُونَ٢٠ [الأنبیاء: 19-20].

«و هرکه‌ در آسمانها و زمین‌ است‌ از آن‌ اوست‌» در ملک‌ و بندگی‌ و آفرینش‌ وحق‌ تعالی‌ آفریننده‌، روزی‌دهنده‌ و مالک‌ آنهاست‌ پس‌ چگونه‌ برخی‌ از مخلوقات‌ وی‌ شریک‌ او توانند بود تا همچون‌ او مورد پرستش‌ قرار گیرند؟! «وکسانی‌ که‌ نزد او هستند» یعنی: فرشتگان‌. «عندیت: نزد او بودن‌» در اینجا، عندیت‌ تشریف‌ و منزلت‌ معنوی‌ است‌، نه‌ عندیت‌ مکانی‌. آری‌! کسانی‌ که‌ نزد او هستند؛ «از عبادت‌ او تکبر نمی‌ورزند» یعنی‌ فرشتگان‌، شأن‌ و منزلت‌ خود را ازپرستش‌ حق‌ تعالی‌ بزرگتر نمی‌شمرند و از عبادت‌ و تذلل‌ در پیشگاه‌ او سر باز نمی‌زنند «و خسته‌ نمی‌شوند» از پرستش‌ و نیایش‌ پروردگار سبحان‌ بلکه‌ «شب‌ وروز، بی‌آن‌که‌ سستی‌ ورزند تسبیح‌ می‌گویند» یعنی: فرشتگان‌ همیشه‌ بر تسبیح‌ گفتن‌ ونیایش‌ حق‌ تعالی‌ پایبنداند، نه‌ از آن‌ احساس‌ ضعف‌ می‌کنند و نه‌ ملول‌ و دلگیر می‌شوند زیرا چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است‌؛ تسبیح‌ گفتن‌ برای‌ فرشتگان‌ به‌منزله ‌نفس‌کشیدن‌ برای‌ ما است‌.

﴿أَمِ ٱتَّخَذُوٓاْ ءَالِهَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ هُمۡ یُنشِرُونَ٢١ [الأنبیاء: 21].

«یا مگر برای‌ خود خدایانی‌ از زمین‌ گرفته‌اند که‌ آنها مردگان‌ را برمی‌انگیزند؟» یعنی: یا مگر مشرکان‌ خدایانی‌ از زمین‌ برای‌ خود اختیار کرده‌اند که‌ با وجود حقارت‌ و بیچارگی‌ای‌ که‌ دارند، مردگان‌ را از قبرهایشان‌ بر می‌انگیزند و زنده‌ می‌کنند؟ نه‌! قضیه‌ چنین‌ نیست‌ زیرا آنچه‌ که‌ آنان‌ به‌ خدایی‌شان‌ گرفته‌اند، از داشتن‌ چنین‌ توانایی‌ و اوصافی‌ بر کنار اند، نه‌ می‌توانند کسی‌ را زنده‌ کنند و نه‌کسی‌ را بمیرانند پس‌ از چه‌ روی‌ به‌ خدایی‌ گرفته‌ می‌شوند؟.

﴿لَوۡ کَانَ فِیهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا یَصِفُونَ٢٢ [الأنبیاء: 22].

«اگر در آن‌ دو» یعنی: اگر در زمین‌ و آسمان‌ «جز خدای‌ یگانه‌ خدایان‌ دیگری ‌وجود داشت‌، قطعا زمین‌ و آسمان‌ هردو تباه‌ می‌شد» وجه‌ تباهی‌ آنها این‌ بود که‌وجود خدایانی‌ چند ایجاب‌ می‌کرد که‌ هر یک‌ از آنها بالاستقلال‌ در تصرف‌ توانا باشند و قطعا در این‌ هنگام‌ میان‌ آنها تنازع‌ و اختلاف‌ پدید می‌آمد و به‌سبب‌ این ‌تنازع‌، فساد و تباهی‌ آسمان‌ و زمین‌ حتمی‌ بود «پس‌ منزه‌ است‌ خدا پروردگارعرش‌، از آنچه‌ وصف‌ می‌کنند» از شرک‌ و غیر آن‌ از صفاتی‌ که‌ لایق‌ جلال‌ و کمال‌ حق‌ تعالی‌ نیست‌.

متکلمان‌ از این‌ آیه‌ بر توحید حق‌ تعالی‌ برهانی‌ اقامه‌ کرده‌ و آن‌ را «برهان ‌تمانع‌» نامیده‌اند و در شرح‌ آن‌ گفته‌ اند:

اگر وجود خدایانی‌ چند درکار می‌بود، قطعا میان‌ اراده‌های‌ آنان‌ تعارض‌ و تمانع‌ پیدا می‌شد؛ به‌ این‌ معنی‌ که‌ اگر یکی‌ از آن‌ خدایان‌ چیزی‌ می‌خواست‌ و دیگری‌ ضد یا خلاف‌ آن‌ را، قضیه‌ از دو حال‌ بیرون‌ نبود؛ یا مراد هر دوی‌ آنها برمی‌آمد، یا مراد یکی‌ از آنها؛ اگر مراد هردو برمی‌آمد، به‌ اجتماع‌ ضدین ‌می‌انجامید و میان‌ دو اراده‌، تضاد و تداخل‌ پدید می‌آمد و نهایتا تعارض‌ و تداخل ‌قدرتها کاروبار جهان‌ را مختل‌ می‌کرد زیرا ـ مثلاـ یکی‌ از آنها می‌خواست‌ که ‌انسان‌ را بیافریند و دیگری‌ نمی‌خواست‌، یکی‌ می‌خواست‌ باران‌ ببارد و دیگری ‌نمی‌خواست‌ و همین‌ طور تا به‌ آخر... اگر مراد هیچ‌ یک‌ برنمی‌آمد، این‌ خود نشان‌ می‌داد که‌ هیچ‌ یک‌ از آنها خدای‌ قادر و مقتدری‌ نیست‌ و اگر فقط مراد یکی ‌برمی‌آمد، این‌ نشان‌ می‌داد که‌ یکی‌ از آنها قادر است‌ و دیگری‌ بی‌قدرت‌ و آن‌یکی‌ که‌ بی‌قدرت‌ بود، به‌ همین‌ علت‌ خدا نبود زیرا خدایی‌ که‌ مقتدر نباشد و قدرت‌ وی‌ مطلق‌ و بی‌نهایت‌ نباشد، شایسته‌ خدایی‌ نیست‌. پس‌ اکنون‌ که‌ جهان‌ آفرینش‌ از نظم‌ و قانون‌ دقیقی‌ برخوردار است‌، از حاکمیت‌ و فراگیری‌ این‌ نظم ‌می‌توان‌ چنین‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ این‌ نظم‌ و قانون‌، محصول‌ امر و تقدیر و توانایی‌خدای‌ واحدی‌ است‌ که‌ هیچ‌ معارضی‌ ندارد[1].

﴿لَا یُسۡ‍َٔلُ عَمَّا یَفۡعَلُ وَهُمۡ یُسۡ‍َٔلُونَ٢٣ [الأنبیاء: 23].

«الله از آنچه‌ می‌کند پرسیده‌ نمی‌شود» یعنی: حق‌ تعالی‌ به‌سبب‌ قوت‌ سلطه‌، عظمت‌، جلال‌ و یگانگی‌اش‌ در الوهیت‌ و مالکیت‌؛ از سوی‌ احدی‌ از خلقش‌ درباره‌ چیزی‌ از قضا و قدرش‌ مورد پرسش‌ قرار نمی‌گیرد «ولی‌ آنان‌» یعنی‌ بندگان ‌«پرسیده‌ می‌شوند» از آنچه‌ می‌کنند. یعنی: خدای‌ سبحان‌ آنان‌ را از افعالشان ‌مورد پرسش‌ قرار می‌دهد زیرا آنها بندگان‌ و مملوکان‌ اویند همچنین‌ همه‌ مخلوقاتی‌که‌ مشرکان‌ مدعی‌ الوهیت‌ آنان‌ هستند ـ مانند مسیح‌ و فرشتگان‌ ـ مورد بازپرسی‌ قرار می‌گیرند؛ زیرا هیچ‌ مخلوقی‌ صلاحیت‌ خدایی‌ را ندارد و بنده‌ و آفریده‌ مطیع ‌خدای‌ سبحان‌ است‌.

﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡۖ هَٰذَا ذِکۡرُ مَن مَّعِیَ وَذِکۡرُ مَن قَبۡلِیۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ ٱلۡحَقَّۖ فَهُم مُّعۡرِضُونَ٢٤ [الأنبیاء: 24].

«آیا به‌جای‌ او خدایانی‌ را به‌ پرستش‌ گرفته‌اند» از مخلوقات‌ زمین‌ یا از مخلوقات‌ آسمان‌ و بدین‌ سبب‌ از محاسبه‌ حق‌ تعالی‌ غافل‌ و از یاد وی‌ روگردانند؟ «بگو برهانتان‌ را بیاورید» بر این‌ ادعا که‌ آنان‌ خدایانند ولی‌ شما هیچ‌ راهی‌ ـ نه‌ از عقل ‌و نه‌ از نقل‌ ـ به‌سوی‌ این‌ برهان‌ ندارید چنان‌ که‌ نفی‌ دلیل‌ عقلی‌ بر شرک‌ در (آیه22) بیان‌ شد و نفی‌ دلیل‌ نقلی‌ نیز از این‌ فرموده‌ وی‌ بر می‌آید: «این‌ است‌ ذکرکسانی‌ که‌ با منند» یعنی: این‌ است‌ وحی‌ نازل‌ شده‌ بر من‌ برای‌ ابلاغ‌ آن‌ به‌ امتم‌ «و این‌ است‌ ذکر کسانی‌ که‌ پیش‌ از من‌ بودند» یعنی: اینک‌ این‌ هم‌ کتابهایی‌ که‌ قبل‌ از من‌ نازل‌ شده‌ است‌ پس‌ بنگرید که‌ آیا در یکی‌ از آنها هم‌ راجع‌ به‌ این‌ امر سخن ‌رفته‌ است‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ به‌ گرفتن‌ خدایی‌ غیر از خود فرمان‌ داده‌ باشد؟ «بلکه‌ بیشترشان‌ حق‌ را نمی‌دانند» یعنی: از آن‌ جاهل‌ و بی‌خبرند و میان‌ حق‌ و باطل‌ هیچ‌ فرق‌ و تمییزی‌ نمی‌گذارند «پس‌ آنان‌» به‌ سبب‌ این‌ جهل‌ «رویگردانند» از پذیرش ‌حق‌ و ادامه ‌دهنده‌اند بر روگردانی‌ از توحید و پیروی‌ از پیامبر لذا نه‌ در حجتی ‌تأمل‌، نه‌ در برهانی‌ تدبر و نه‌ در دلیلی‌ تفکر می‌کنند.

سپس‌ خداوند متعال‌ برای‌ تأکید و تبیین‌ بیشتر مضمون‌ کتب‌ و رسالتهای ‌آسمانی‌ در امر توحید و یکتاپرستی‌، می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥ [الأنبیاء: 25].

«و پیش‌ از تو هیچ‌ پیامبری‌ را نفرستادیم‌ مگر این‌که‌ به‌ او وحی‌ می‌فرستادیم‌ که: خدایی‌ جز من‌ نیست‌ پس‌ مرا بپرستید» بنابراین‌، رسالت‌های‌ همه‌ انبیای‌ عظام  علیهم السلام  برتوحید و یکتاپرستی‌ مبتنی‌ بوده‌ است‌ و لذا مشرکان‌ بر شرک‌ خود هیچ‌ گونه‌ حجت‌ و برهانی‌ ندارند.

﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّکۡرَمُونَ٢٦ [الأنبیاء: 26].

«و گفتند: خدای‌ رحمان‌ فرزندی‌ اختیار کرده‌» گویندگان‌ این‌ سخن‌، قبیله‌ «خزاعه‌» بودند که‌ می‌گفتند: فرشتگان‌ دختران‌ خدایند! «او منزه‌ است‌» از این ‌افترا «بلکه‌ آنان‌ بندگانی‌ ارجمنداند» یعنی: فرشتگان‌ چنان‌که‌ آنان‌ می‌پندارند نیستند بلکه‌ ایشان‌ بندگانی‌ برای‌ خدای‌ سبحان‌ هستند که‌ به‌ سبب‌ تکریم‌ و گرامی‌داشت‌ وی‌ ارجمند و والاقدر شده‌ و به‌ موهبت‌ قرب‌ وی‌ نایل‌ آمده‌اند و از آنجا که ‌عبودیت‌ با ولدیت‌ منافات‌ دارد پس‌ آنان‌ فرزندان‌ وی‌ نیستند.

﴿لَا یَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ یَعۡمَلُونَ٢٧ [الأنبیاء: 27].

«که‌ در هیچ‌ سخنی‌ بر او پیشدستی‌ نمی‌کنند» یعنی: فرشتگان‌ هیچ‌ سخنی ‌نمی‌گویند تا حق‌ تعالی‌ آن‌ را نگوید، یا ایشان‌ را بدان‌ امر نکند «و آنان‌ به‌ فرمان‌ او کار می‌کنند» یعنی: فرشتگان‌ فقط همان‌ کاری‌ را می‌کنند که‌ خداوند عزوجل ایشان‌ را به‌ آن‌ دستور دهد پس‌ ایشان‌ در نهایت‌ اطاعت‌ برای‌ حق‌ تعالی‌ قرار دارند و چنان‌که‌ سخنشان‌ تابع‌ سخن‌ پروردگار است‌، عمل‌شان‌ نیز مبتنی‌ بر امر وی‌ می‌باشد.

﴿یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا یَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡیَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ٢٨ [الأنبیاء: 28].

«آنچه‌ در پیش‌ رویشان‌ و آنچه‌ پشت‌ سرشان‌ است‌، می‌داند» یعنی: خداوند متعال‌ آنچه‌ را که‌ فرشتگان‌ در گذشته‌ عمل‌ کرده‌اند و آنچه‌ را که‌ در آینده‌ عمل‌ خواهند کرد، می‌داند پس‌ ایشان‌ هیچ‌ عملی‌ را انجام‌ نداده‌ و هیچ‌ سخنی‌ را نگفته‌اند و نمی‌گویند مگر به‌ علم‌ حق‌ تعالی‌ «و جز برای‌ کسی‌ که‌ خدا رضایت‌ داده‌ شفاعت‌ نمی‌کنند» وکسانی‌ که‌ حق‌ تعالی ‌به‌ شفاعت‌ فرشتگان‌ در حق‌شان‌ رضایت ‌داده‌، اهل‌ «لاالهالاالله» اند که‌ حق‌ تعالی‌ از ایشان‌ خشنود شده‌ است‌ «و خود از خشیت‌ حق‌ تعالی‌ هراسانند» خشیت: ترس‌ همراه‌ با تعظیم‌ و بزرگداشت‌ است‌ اما اشفاق: ترسی‌ است‌ که‌ با توقع‌ و احتیاط و حذر همراه‌ باشد. یعنی: فرشتگان‌ به‌سبب‌ شناخت‌ و معرفتی‌ که‌ نسبت‌ به‌ خداوند عزوجل دارند چنان‌که‌ حق‌ خشیت‌ وی‌ است‌، از وی‌ می‌ترسند.

﴿۞وَمَن یَقُلۡ مِنۡهُمۡ إِنِّیٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ فَذَٰلِکَ نَجۡزِیهِ جَهَنَّمَۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ٢٩ [الأنبیاء: 29].«و هرکس از آنان‌» یعنی: از فرشتگان‌ «بگوید که: من‌ نیز بجز خدا هستم‌» و سزاوار پرستش‌ می‌باشم‌، «پس‌ او را به‌ دوزخ‌ کیفر می‌دهیم‌» یعنی: آن‌ گوینده‌ فرضی‌ را به‌سبب‌ سخنی‌ که‌ گفته‌ است‌، به‌ عذاب‌ جهنم‌ مجازات‌ می‌کنیم‌ چنان‌که ‌غیر وی‌ از مجرمان‌ را جزا می‌دهیم‌ «آری‌! سزای‌ ستمکاران‌ را این‌ گونه‌ می‌دهیم‌» یعنی: مشرکانی‌ را که‌ با شرک‌آوری‌ به‌ خدای‌ سبحان‌ و ادعای‌ ربوبیت‌ غیر وی‌، بر خود و دیگران‌ ستم‌ کرده‌اند، این‌ گونه‌ به‌ دوزخ‌ کیفر می‌دهیم‌ زیرا آنان‌ الوهیت‌ را در غیر جای‌ حقیقی‌ آن‌ قرار داده‌اند.

﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ کَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّۚ أَفَلَا یُؤۡمِنُونَ٣٠ [الأنبیاء: 30].

«آیا کافران‌ ندیدند» یعنی: آیا نیندیشیده‌ و ندانسته‌اند «که‌ آسمانها و زمین ‌فروبسته‌ بودند» به‌ قولی: مراد این‌ است‌ که‌ آسمانها همه‌ یک‌ آسمان‌ و زمین‌ها نیز همه‌ یک‌ زمین‌ بودند پس‌ از هم‌ شکافته‌ و جدا ساخته‌ شدند. به‌ قولی ‌دیگر: آسمانها و زمین‌ همه‌ به‌ یک‌دیگر چسبیده‌ و متصل‌ بودند. به‌قولی‌ دیگر: آسمان ‌در حالی‌ قرار داشت‌ که‌ نمی‌بارانید و زمین‌ در حالی‌ قرارداشت‌ که‌ نمی‌رویانید «پس‌ آن‌ دو را از هم‌ جدا کردیم‌» یعنی: بعضی‌ از آن‌ دو را از بعضی‌ دیگر جدا کرده‌ و برگشادیم‌. بنابر وجه‌ دیگر در تفسیر آیه‌، معنی‌ چنین‌ است: آسمان‌ راچنان‌ گردانیدیم‌ که‌ بباراند و زمین‌ را چنان‌ گردانیدیم‌ که‌ برویاند. گفتنی‌ است‌ که ‌امروزه‌ هر دوی‌ این‌ تفسیر با دقیق‌ترین‌ نظریات‌ علمی‌ دانشمندان‌ علوم‌ هستی ‌شناسی‌ سازگار است‌.

قضیه‌ بسته‌ و پیوسته‌ بودن‌ و سپس‌ از هم‌ گشاده‌شدن‌ آسمانها و زمین‌ نزد دانشمندان‌ نجوم‌ به‌نام‌ پدیده‌ «سدیم‌» معروف‌ است‌، این‌ دانشمندان‌ برآنند که‌ خورشید، ستارگان‌ و زمین‌ همه‌ یک‌ قطعه‌ و یک‌ پیکره‌ واحدی‌ بوده‌اند و در اثنای‌ سیر سریع‌ خورشید، زمین‌ و سیارات‌ دیگر از آن‌ جدا شده‌اند، سپس‌ خداوند متعال‌ برای‌ هر یک‌ از آنها برحسب‌ تأثیر نیروی‌ جاذبه‌، مداری‌ مخصوص‌ قرار داد که‌ در همان‌ مدار معین‌ خود سیر می‌کنند. البته‌ اینها غیر از آسمانهای ‌به‌هم‌ پیوسته‌ای‌ هستند که‌ فرشتگان‌ و ملاء اعلی‌ در آنها زندگی‌ می‌کنند، همان ‌آسمانهایی‌ که‌ از نظر شیخ‌ سعید حوی  رحمه الله  در شمار عالم‌ غیب‌ به‌ حساب‌ می‌روند. همچنین‌ در علم‌ نجوم‌ نظریه‌ای‌ وجود دارد که‌ می‌گوید: ماده‌ اصلی‌ کائنات‌ یک‌چیز است‌ و کائنات‌ در اثر یک‌ انفجار بزرگ‌ پدید آمده‌ است‌.

هرچند ما نمی‌خواهیم‌ که‌ نصوص‌ یقینی‌ و قاطع‌ قرآن‌ را بر نظریه‌های ‌غیر یقینی‌ای‌ حمل‌ کنیم‌ که‌ امروز پذیرفته‌ شده‌اند و چه‌ بسا فردا رد شوند؛ همان‌ طوری‌ که‌ نمی‌خواهیم‌ برای‌ قرآن‌ کریم‌ که‌ حقیقتی‌ یقینی‌ است‌، از نظریات ‌غیر یقینی‌ بشر تصدیق‌ کننده‌ای‌ بجوییم‌ ولی‌ می‌توانیم‌ بگوییم‌ که‌ نظریات‌ نجومی‌ جدید با حقایق‌ علمی‌ای‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ هزار و چهارصد سال‌ قبل‌ اعلام‌ نموده‌، تصادمی‌ ندارند و در نهایت‌ اگر فرضیه‌ و نظریه‌ علمی‌ای‌ درست‌ باشد، آن‌ فرضیه‌ در راستای‌ تفسیر آیات‌ علمی‌ قرآن‌ کریم‌ قراردارد.

همچنین‌ این‌ تعبیر قرآن‌ کریم: ﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ [الأنبیاء: 30] «آیا کافران‌ ندانسته‌اند»، به ‌این‌ حقیقت‌ اشاره‌ دارد که‌ کافران‌ خواهند بود که‌ این‌ حقایق‌ علمی‌ را کشف ‌خواهند کرد. و خود این‌ تعبیر نیز مظهری‌ از مظاهر اعجاز قرآن‌ کریم‌ است‌.

به‌ هر حال‌، پیشگامی‌ قرآن‌ کریم‌ در عرصه‌ علم‌ و اعلام‌ وی‌ از یک‌ حقیقت‌ کونی‌ بزرگ‌، دلیل‌ روشن‌ و قاطعی‌ بر این‌ امر است‌ که‌ قرآن‌ کلام‌ خداوند عزوجل و وحی ‌منزل‌ وی‌ است[2].

«و» آیا کافران‌ ندانسته‌اند که‌ ما «هر چیز زنده‌ای‌ را از آب‌ پدید آوردیم‌؟» یعنی: ما هر موجود زنده‌ای‌ را ـ اعم‌ از حیوان‌ و نبات‌ ـ با آبی‌ که‌ آن‌ را از آسمان‌ نازل ‌می‌کنیم‌، زنده‌ ساختیم‌ و آب‌ را سبب‌ حیات‌ هر موجود زنده‌ای‌ در عرصه‌ زمین ‌گردانیدیم‌.

این‌ مقطع‌ از آیه‌ نیز نظریه‌ علمی‌ای‌ را که‌ می‌گوید: منشأ پیدایش‌ حیات‌ اولیه‌، در یابوده‌ است‌، تأیید می‌کند.

«آیا باز هم‌ ایمان‌ نمی‌آورند؟» با وجود مشاهده‌ آن‌ همه‌ نشانه‌های‌ عظیمی‌ که ‌مقتضی‌ ایمان‌ قطعی‌ به‌ وجود خدای‌ ذوالجلال‌ است‌؟.

﴿وَجَعَلۡنَا فِی ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمۡ وَجَعَلۡنَا فِیهَا فِجَاجٗا سُبُلٗا لَّعَلَّهُمۡ یَهۡتَدُونَ٣١ [الأنبیاء: 31].

«و در زمین‌ کوه‌هایی‌ استوار افگندیم‌» رواسی: کوههای‌ محکم‌ و استوار «تا مبادا زمین‌ آنان‌ را بجنباند» یعنی: تا زمین‌ آنان‌ را نجنباند و مضطرب‌ و ناآرام‌ نسازد «و در آن‌» یعنی: در کوههای‌ استوار یا در زمین‌ «فجاجی‌ پدید آوردیم‌» فجاج: عبارت‌ از گشادگی‌هاست‌. علامه‌ زجاج‌ در باره‌ «فجاج‌» می‌گوید: «هر پارگی‌ وشکافی‌ در میان‌ دو کوه‌، فج‌ است‌». و این‌ گشادگی‌ها «راه‌هایی»‌ فراخ‌ و آماده‌ عبورومرور عابران‌ است‌ «تا باشد که‌ آنان‌ راه‌ یابند» به‌سوی‌ مصالح‌ و منافع‌ زندگی ‌و شهرها و اماکن‌ موردنظر خود.

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ سَقۡفٗا مَّحۡفُوظٗاۖ وَهُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِهَا مُعۡرِضُونَ٣٢ [الأنبیاء: 32].

«و آسمان‌ را سقفی‌ محفوظ قراردادیم‌» که‌ از سقوط و افتادن‌ بر زمین‌ محفوظ و نگاه ‌داشته‌ شده‌ است‌. فراء در تفسیر آن‌ می‌گوید: «آسمان‌ به‌ وسیله‌ ستارگان‌ از دستبرد شیاطین‌ محفوظ است‌» «و آنان‌ از آیات‌ آسمان‌» یعنی: از نگرش‌ در احوال ‌و نشانه‌های‌ آن‌ ـ همچون‌ خورشید، ماه‌ و غیره‌ که‌ دال‌ بر وجود خدای‌ سبحان‌، وحدانیت‌، کمال‌ قدرت‌ و بزرگی‌ حکمت‌ اوست‌ «اعراض‌ می‌کنند» و در آنها به‌درستی‌ تدبر و تفکر نمی‌نمایند تا به‌ وجود و وحدانیت‌ خالق‌ متعال‌ پی‌ ببرند.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ کُلّٞ فِی فَلَکٖ یَسۡبَحُونَ٣٣ [الأنبیاء: 33].

«و اوست‌ آن‌که‌ شب‌ و روز و آفتاب‌ و ماه‌ را آفرید که‌ هر یک‌ در سپهری ‌شناورند» یعنی: هریک‌ از خورشید و ماه‌ و ستارگان‌، در سپهر (فلک) خاص‌ و معین‌ خود در فضا شناورند پس‌ فلک‌ آنها عبارت‌ است‌ از: مدار و خط سیر آنها لذا هر یک‌ در فلک‌ و مدار خود همچون‌ شناگری‌ که‌ در آب‌ شنا می‌کند، شنا می‌کنند.

اشاره‌ می‌کنیم‌ که‌ تعمق‌ در هریک‌ از ادله‌ شش‌گانه‌ ذکر شده‌ در این‌ آیات‌، بویژه‌ در عصر حاضر که‌ آیات‌ قرآن‌ کریم‌ بر جبین‌ علوم‌ جدید می‌درخشند، برای ‌ایمان‌ آوردن‌ جهانی‌ کافی‌ است‌.

﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِکَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِیْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ٣٤ [الأنبیاء: 34].

«و ما پیش‌ از تو هم‌ برای‌ هیچ‌ بشری‌ جاودانگی‌ قرار ندادیم‌» در دنیا. اکثر فقها با استناد به‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ برآنند که: خضر  علیه السلام  نیز در گذشته‌ است‌. «آیا اگر تو بمیری‌» به‌ اجل‌ مقرر و محتوم‌ خود «آنان‌ جاویدانند؟» یعنی: اگر تو می‌میری‌، آنها نیز می‌میرند بنابراین‌، در مرگ‌ دشمن‌ هیچ‌ گونه‌ شادی‌ و دشمن‌ کامی‌ای ‌نیست‌.

این‌ آیه‌ چنان‌که‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌، هنگامی‌ نازل‌ شد که‌ کفار گفتند: محمد صلی الله علیه و آله و سلم  به‌زودی‌ می‌میرد و ما از دست‌ وی‌ راحت‌ می‌شویم‌. ابن‌منذر از ابن‌جریج‌ روایت‌ دیگری‌ را در بیان‌ سبب‌ نزول‌ ذکر کرده‌ و می‌گوید: از ملأ أعلی ‌به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خبر مرگ‌ ایشان‌ را دادند، آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  عرض‌ کردند: پروردگارا! چه‌ کسی‌ برای‌ امتم‌ باقی‌ می‌ماند تا آنان‌ را رهبری‌ کند؟ همان‌ بود که ‌این‌ آیه‌کریمه‌ نازل‌ شد.

﴿کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ وَنَبۡلُوکُم بِٱلشَّرِّ وَٱلۡخَیۡرِ فِتۡنَةٗۖ وَإِلَیۡنَا تُرۡجَعُونَ٣٥ [الأنبیاء: 35].

«هر نفسی‌ چشنده‌ مرگ‌ است‌» یعنی: هر روحی‌ چشنده‌ مفارقت‌ و جدایی‌ از جسم‌ خویش‌ است‌ پس‌ احدی‌ از صاحبان‌ ارواح‌ باقی‌ نمی‌ماند مگر این‌که‌ روح‌ از بدنش‌ جدا می‌شود؛ هر کسی‌ که‌ باشد و این‌ مقتضای‌ صفت‌ قهاریت‌ حق‌ تعالی‌ است ‌«و شما را از راه‌ امتحان‌ به‌ بد و نیک‌ مبتلا می‌کنیم‌» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در تفسیر آن‌ می‌گوید: «یعنی‌ شما را به‌ آسانی‌ و سختی‌، سلامتی‌ و بیماری‌، توانگری‌ و فقر، حلال‌ و حرام‌، طاعت‌ و معصیت‌ و هدایت‌ و ضلالت‌ می‌آزماییم‌ تا در عینیت ‌بنگریم‌ که‌ شکر و صبر شما چگونه‌ است‌». البته‌ آزمودن‌ به‌ نعمت‌، سخت‌تر از آزمودن‌ به‌ نکبت‌ و مصیبت‌ است‌ چرا که‌ بسیاری‌ در آزمون‌ دشواری‌ها موفق ‌می‌شوند اما کم‌اند کسانی‌ که‌ در آزمون‌ نعمت‌ها پایداری‌ کنند «و به‌سوی‌ ما بازگردانیده‌ می‌شوید» نه‌ به‌سوی‌ دیگران‌ پس‌ شما را در برابر اعمالتان‌ جزا می‌دهیم‌.

﴿وَإِذَا رَءَاکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَهَٰذَا ٱلَّذِی یَذۡکُرُ ءَالِهَتَکُمۡ وَهُم بِذِکۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ هُمۡ کَٰفِرُونَ٣٦ [الأنبیاء: 36].

«و کسانی‌ که‌ کافر شدند» یعنی: مشرکان‌ «چون‌ تو را ببینند، فقط به‌ مسخره‌ات ‌می‌گیرند» هزو: تمسخر است‌. و می‌گویند: «آیا این‌ همان‌ کسی‌ است‌ که‌ خدایانتان ‌را یاد می‌کند؟» یعنی: به‌ خدایانتان‌ بد می‌گوید و بر آنها عیب‌ می‌گیرد؟ «درحالی‌که‌آنان‌ خود، یاد رحمان‌ را منکرند» یعنی: مشرکان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را به‌مسخره ‌می‌گیرند که‌ چرا خدایان‌ بی‌جانی‌ را که‌ از سود و زیان‌ رساندن‌ ناتوانند به‌ بدی‌ یاد می‌کند، حال‌ آن‌که‌ خود از یاد کردن‌ خدای‌ رحمان‌ به‌ آنچه‌ که‌ شایسته‌ شأن‌ وی ‌از یگانگی‌ است‌، کافر و منکرند پس‌ در واقع‌ آنها هستند که‌ سزاوار طعن‌ و تمسخرو سرزنش‌ می‌باشند نه‌ نبی‌ رحمت‌.

سدی‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ می‌کند: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از کنار ابوجهل‌ و ابوسفیان‌ می‌گذشتند درحالی‌که‌ آن‌دو با هم‌ مشغول‌ گفت‌وگو بودند و چون ‌ابوجهل‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را دید، استهزاکنان‌ خندید و خطاب‌ به‌ ابوسفیان‌ گفت: این‌ همان‌ پیامبر طایفه‌ بنی‌ عبد مناف‌ است‌!! ابوسفیان‌ خشمگین‌ گشت‌ و گفت: آیا منکر آن‌ هستید که‌ از بنی‌ عبدمناف‌ پیامبری‌ مبعوث‌ گردد؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  سخن‌ آن ‌دو را شنیدند پس‌ روی‌ به‌ ابوجهل‌ نموده‌ او را تهدید کردند و گفتند: من ‌تو را از عناد و مخالفت‌ دست‌بردار نمی‌بینم‌ تا آن‌گاه‌ که‌ به‌ تو نیز همان‌ برسد که‌ به‌ عمویت‌ ولیدبن‌ مغیره‌ رسید. سپس‌ روی‌ به‌ ابوسفیان‌ کرده‌ فرمودند: اما تو! تو هم‌ نگفتی‌ آنچه‌ را که‌ گفتی‌ «در دفاع‌ از بنی‌ عبد مناف‌»، مگر به‌ انگیزه‌ حمیت‌ وننگ‌ «قبیله‌ وی‌». همان‌ بود که‌ آیه‌کریمه‌ نازل‌ شد.

﴿خُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ مِنۡ عَجَلٖۚ سَأُوْرِیکُمۡ ءَایَٰتِی فَلَا تَسۡتَعۡجِلُونِ٣٧ [الأنبیاء: 37].

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آیه‌کریمه‌ درباره‌ قبیله‌ قریش‌ نازل‌ شد زیرا آنها عذاب‌ الهی‌ را به‌ شتاب‌ طلبیدند.

«انسان‌ از شتاب‌ آفریده‌ شده ‌است‌» یعنی: شتاب‌ کردن‌ در کارها جزو طبیعت ‌انسان‌ است‌ «به‌زودی‌ آیات‌ خود را به‌ شما می‌نمایانیم‌» یعنی: به‌زودی‌ مجازات‌های ‌خود را ـ با عذاب‌ دوزخ‌ ـ بر شما فرود می‌آوریم‌ «پس‌ از من‌ به ‌شتاب ‌نخواهید» فرود آوردن‌ عذاب‌ را قبل‌ از وقت‌ آن‌ چرا که‌ این‌ عذاب‌ خواه‌ناخواه‌ بر شما آمدنی‌ است‌. به‌ قولی: مراد از «آیات‌» معجزاتی‌ است‌ که‌ بر راستگویی ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  دلالت‌ می‌کند و سرانجام‌ نیکی‌ است‌ که‌ خدای‌  عزوجل برای‌ آن ‌حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و دعوت‌شان‌ قرار داده‌ است‌.

﴿وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٣٨ [الأنبیاء: 38].

«و می‌گویند» مشرکان‌ «اگر راست‌ می‌گویید پس‌ این‌ وعده‌ کی ‌فرا می‌رسد؟» یعنی: ای‌ مسلمانان‌! اگر شما به‌ وعده‌ خود درباره‌ فرودآمدن‌ عذاب ‌و فرا رسیدن‌ قیامت‌ صادق‌ هستید ـ همان‌ وعده‌ای‌ که‌ آن‌ را در قرآن‌ تلاوت ‌می‌کنید و می‌گویید که‌ از نزد خداست‌ ـ پس‌ آن‌ وعده‌ کی‌ فراخواهد رسید؟ البته ‌آنها این‌ سخن‌ را از سر تکذیب‌ و انکار و عناد و استبعاد گفتند.

﴿لَوۡ یَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ حِینَ لَا یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ ٱلنَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمۡ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٣٩ [الأنبیاء: 39].

پاسخ‌ این‌ است: «اگر کافران‌ صورت‌ حال‌ آن‌ وقت‌ را که‌ آتش‌ را نه‌ از چهره‌هایشان ‌و نه‌ از پشت‌هایشان‌ باز نمی‌توانند داشت‌ و نه‌ خود نصرت‌ داده‌ می‌شوند، می‌دانستند» چنین‌ سخنانی‌ نمی‌گفتند و قطعا به‌ اوصاف‌ کفر و استهزا و شتاب‌زدگی‌ وصف‌ نمی‌شدند. آری‌! اگر آنها با علم‌ یقین‌ به‌ این‌ حالات‌ راه ‌می‌بردند، یقینا می‌دانستند که‌ قیامت‌ آمدنی‌ است‌ لذا این‌ جهل‌شان‌ است‌ که‌ کفر و استهزا و انکار قیامت‌ را در نگاه‌ و اندیشه‌شان‌ این‌چنین‌ سهل‌ و ساده‌ گردانیده‌ است‌.

﴿بَلۡ تَأۡتِیهِم بَغۡتَةٗ فَتَبۡهَتُهُمۡ فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ٤٠ [الأنبیاء: 40].

«بلکه‌» آتش‌ دوزخ‌، یا قیامت‌ «به‌طور ناگهانی‌ به‌ آنان‌ می‌رسد» به‌گونه‌ای‌ که‌ غافلگیر می‌شوند «و آنان‌ را بهت‌زده‌ می‌کند» یعنی: حیران‌، سراسیمه و غافلگیرشان‌ می‌گرداند به‌ طوری‌که‌ دست‌ و پای‌ خود را گم‌ می‌کنند و نمی‌دانند که‌ چه‌ باید بکنند «نمی‌توانند آن‌ را برگردانند» یعنی: نمی‌توانند آتش‌ دوزخ‌ را ازچهره‌ها و پشتهای‌ خود دفع‌ کنند «و نه‌ به‌ آنان‌ مهلت‌ داده‌ می‌شود» یعنی: هیچ‌ گونه ‌ضرب‌الاجل‌ و تأخیری‌ هم‌ برای‌شان‌ منظور نمی‌شود تا توبه‌ کنند و عذری‌ پیش ‌آورند.

﴿وَلَقَدِ ٱسۡتُهۡزِئَ بِرُسُلٖ مِّن قَبۡلِکَ فَحَاقَ بِٱلَّذِینَ سَخِرُواْ مِنۡهُم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٤١ [الأنبیاء: 41].

سپس‌ حق‌ تعالی‌ برای‌ دلجویی‌ از پیامبر خویش‌ صلی الله علیه و آله و سلم  می‌فرماید: «و مسلما پیامبران‌ پیش‌ از تو نیز مورد استهزا قرار گرفتند» یعنی: اگر این‌ گروه‌ مشرک‌ تو را مورد استهزا قرار داده‌اند، بدان‌ که‌ امت‌های‌ پیشین‌ نیز با پیامبران‌ خود همین‌ روش‌ رادر پیش‌ گرفته‌ و به‌ شأن‌ و جایگاه‌ والایشان‌ بی‌حرمتی‌ کردند «پس‌ کسانی‌ که‌ آنان‌ را مسخره‌ می‌کردند، آنچه‌ که‌ آن‌ را به‌ استهزا می‌گرفتند» یعنی: جزای‌ استهزای‌شان ‌«گریبانگیرشان‌ شد» و آن‌ جزا بر کسانی‌ که‌ پیامبران‌ را مورد تمسخر قرار داده‌ و به‌ایشان‌ استهزا می‌کردند احاطه‌ کرد و از عذاب‌ الهی‌ هیچ‌ گریزگاهی‌ نیافتند. البته‌ این‌ وعده‌ای‌ است‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  که‌ فرجام‌ کفار زمانشان‌ نیز همین‌ خواهد شد چنان‌که‌ فرجام‌ کار تمسخرکنندگان‌ انبیای‌ پیشین‌ چنین‌ بود.

﴿قُلۡ مَن یَکۡلَؤُکُم بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ بَلۡ هُمۡ عَن ذِکۡرِ رَبِّهِم مُّعۡرِضُونَ٤٢ [الأنبیاء: 42].

«بگو چه ‌کسی‌ شما را شب‌ و روز از عذاب‌ رحمان‌ نگهبانی‌ می‌کند؟» یعنی: چه‌ کسی‌ شما را از آنچه‌ که‌ خدای‌ رحمان‌ می‌خواهد بر شما از مجازاتهای‌ دنیا و آخرت ‌فرودآورد، حفظ و حراست‌ می‌کند؟ پاسخ‌ این‌ است‌ که‌ هیچ‌ کس‌! «بلکه‌ آنان‌ از یاد پروردگارشان‌ رویگردانند» خدای‌  عزوجل را به‌یاد نمی‌آورند و یاد او هم‌ به‌فکرشان‌ خطور نمی‌کند بلکه‌ از این‌ فکر و اندیشه‌ اعراض‌ کرده‌ و هرگز زحمت‌ فکر کردن‌ در این‌ امور را به‌ خود نمی‌دهند.

﴿أَمۡ لَهُمۡ ءَالِهَةٞ تَمۡنَعُهُم مِّن دُونِنَاۚ لَا یَسۡتَطِیعُونَ نَصۡرَ أَنفُسِهِمۡ وَلَا هُم مِّنَّا یُصۡحَبُونَ٤٣ [الأنبیاء: 43].

«آیا برای‌ آنان‌ خدایانی‌ غیر از ما است‌ که‌ از آنان‌ حمایت‌ کنند؟» یعنی: مگر برای‌شان‌ جز ما خدایان‌ دیگری‌ است‌ که‌ آنان‌ را از عذاب‌ ما باز دارند؟ نه‌! آن‌گونه‌ که‌ می‌پندارند نیست‌؛ «نه‌ می‌توانند خود را نصرت‌ دهند» یعنی: آن‌ خدایان‌ ادعایی‌شان ‌از یاری‌ دادن‌ خود عاجزند پس‌ چگونه‌ می‌توانند دیگران‌ را یاری‌ دهند؟ «و نه‌ از جانب‌ ما هم‌ محفوظ می‌مانند» یعنی: آن‌ خدایان‌ پنداری‌ از جانب‌ الله عزوجل نیز تأیید وتوفیقی‌ نمی‌یابند پس‌ چگونه‌ می‌توانند دیگران‌ را یاری‌ و توفیق‌ دهند؟.

﴿بَلۡ مَتَّعۡنَا هَٰٓؤُلَآءِ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ طَالَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۗ أَفَلَا یَرَوۡنَ أَنَّا نَأۡتِی ٱلۡأَرۡضَ نَنقُصُهَا مِنۡ أَطۡرَافِهَآۚ أَفَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٤٤ [الأنبیاء: 44].

«بلکه‌ اینان‌ و پدرانشان‌ را بهره‌مند کردیم‌» یعنی: مردم‌ مکه‌ و پدرانشان‌ را با نعمت‌هایی‌ که‌ برآنان‌ دادیم‌، بهره‌مند کردیم‌ «تا آن‌که‌ عمرشان‌ به‌ درازا کشید» پس ‌به‌ این‌ طول‌ عمر فریفته‌ شده‌ و گمان‌ کردند که‌ پیوسته‌ در همین‌ نازونعمت‌ برقرار خواهند ماند «آیا نمی‌بینند» یعنی: آیا نمی‌نگرند تا این‌ حقیقت‌ را که‌ دلیل‌ آشکار نافذ بودن‌ امر الهی‌ و عجز دیگران‌ است‌ ببینند؛ «که‌ ما می‌آییم‌ و زمین‌ را از جوانب‌ آن ‌فرو می‌کاهیم‌؟» یعنی: سرزمین‌ کفر را از اطراف‌ و جوانب‌ آن‌ ـ با غالب‌ ساختن ‌مسلمانان‌ بر آن‌ ـ می‌کاهیم‌ و آن‌ را برای‌ پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان‌ ـ کشوری ‌پس‌ از کشور دیگر و قلمروی‌ پس‌ از قلمرو دیگر ـ می‌گشاییم‌؟ به‌ قولی‌ معنی‌ این ‌است: ما با کشتن‌ و اسیر ساختن‌ کفار، از زمین‌ می‌کاهیم‌.

بعضی‌ از دانشمندان‌ عصر حاضر برآنند که‌ آیه‌ کریمه‌ بر کاستن‌ از اطراف‌ کره ‌زمین‌ ـ در شمال‌ و جنوب‌ آن‌ ـ دلالت‌ روشنی‌ دارد و به‌خاطر همین‌ کاستن ‌مداوم‌ از اطراف‌ زمین‌ است‌ که‌ زمین‌ کاملا مدور نیست‌. البته‌ این‌ پدیده‌ای‌ است‌ که‌ دانشمندان‌ از وجود آن‌ در قطب‌ شمال‌ و جنوب‌، به‌ خط «اهلیجی‌» تعبیر می‌کنند و این‌ اعجاز دیگری‌ از معجزات‌ علمی‌ قرآن‌ کریم‌ است[3].

 «آیا باز هم‌ آنان‌ پیروزند؟» و آنچه‌ بر سر همه‌ می‌آید، بر سرشان‌ نخواهد آمد؟ یعنی: چگونه‌ آنان‌ بر ما پیروز خواهند بود، درحالی‌که‌ ما از اطراف‌ سر زمین‌شان‌ می‌کاهیم‌ تا بدانجا که‌ آنان‌ را در سر زمین‌شان‌ محاصره‌ می‌کنیم‌ و سپس‌ آن‌ را بر پیامبر خود و مسلمین‌ می‌گشاییم‌ و کار کفار را واژگون‌ و بی‌سرانجام‌ می‌گردانیم‌؟! که‌ این‌ معنی ‌بنا بر تفسیر اول‌ است‌.

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أُنذِرُکُم بِٱلۡوَحۡیِۚ وَلَا یَسۡمَعُ ٱلصُّمُّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا مَا یُنذَرُونَ٤٥ [الأنبیاء: 45].

سپس‌ خداوند متعال‌ به‌ پیامبرش‌ دستور می‌دهد تا به‌ مشرکان‌ چنین‌ بگوید: «بگو: جز این‌ نیست‌ که‌ من‌ فقط شما را به‌ وسیله‌ وحی‌ هشدار می‌دهم‌» نه‌ از پیش‌خودم‌ و این‌ مأموریتی‌ است‌ که‌ خداوند عزوجل مرا برای‌ انجام‌ آن‌ مبعوث‌ کرده‌ است‌ «ولی‌ چون‌ ناشنوایان‌ بیم‌ داده‌ شوند، دعوت‌ را نمی‌شنوند» یعنی: قطعا کسی‌ که‌ خداوند عزوجل شنوایی‌اش‌ را از بین‌ برده‌ باشد، دعوت‌ و ندای‌ کسی‌ را که‌ از افتادن‌ در خطر بیمش‌ می‌دهد نمی‌شنود پس‌ این‌ گروه‌ نیز از شنیدن‌ بیم‌ و هشدارهای‌ تو کرند زیرا همچون‌ کران‌ از کنار هشدارهای‌ تو بی‌پروا می‌گذرند.

﴿وَلَئِن مَّسَّتۡهُمۡ نَفۡحَةٞ مِّنۡ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٤٦ [الأنبیاء: 46].

«و اگر شمه‌ای‌» یعنی: کمترین‌ چیزی‌ «از عذاب‌ پروردگارت‌ به‌ آنان‌ برسد، قطعا می‌گویند» اعتراف‌کنان‌ «ای‌ وای‌ بر ما، بی‌گمان‌ ما ستمکار بوده‌ایم‌» یعنی: در آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ آنان‌ به‌ ولوله‌ و واویلا پرداخته‌ و به‌ ظلم‌ و ستم‌ خویش‌ اعتراف ‌می‌کنند.

﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ٤٧ [الأنبیاء: 47].

«و ترازوهای‌ عدل‌ را» که‌ راست‌ و درست‌ و دقیق‌سنج‌اند «در روز قیامت‌ درمیان ‌می‌نهیم‌» برای‌ وزن‌ کردن‌ اعمال‌ بندگان‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «بیشتر علما برآنند که‌ ترازوی‌ عدل‌ الهی‌ در روز قیامت‌ یک‌ ترازو است‌ پس‌ (ترازوها) از آن‌ روی‌ به‌صیغه‌ جمع‌ آمده‌ که‌ اعمالی‌ که‌ در آن‌ روز وزن‌ می‌شوند، متعددند». «پس‌ بر هیچ‌کس‌ در چیزی‌ ستم‌ کرده‌ نشود» یعنی: آن‌ ترازو چنان‌ به‌ عدل‌ مطلق‌ سنجش‌ می‌کند که‌ از نیکی‌های‌ هیچ‌ نیکوکاری‌ چیزی‌ کم‌ نشده‌ و بر بدی‌ هیچ‌ بدکاری‌ نیز چیزی‌ افزوده‌ نمی‌شود «و اگر هم‌وزن‌ دانه‌ خردلی‌ باشد» یعنی: اگر عمل‌ بسیار سبک‌ و ناچیز باشد؛ چون‌ دانه‌ سپندی‌ در کوچکی‌ خویش‌ «آن‌ را می‌آوریم‌» یعنی: آن‌ را از همانجایی‌ که‌ در ملک‌ ما قرار داشته‌، با همان‌ وزن‌ حقیقی‌اش‌ حاضر می‌کنیم‌ تا بر آن‌ پاداش‌ دهیم‌ «و ما خود حسابرسی‌ را بسنده‌ایم‌» و حساب‌ را به‌ درستی‌ و محکمی‌ هر چه‌ تمامتر برپا می‌داریم‌ پس ‌هیچ ‌چیز از نزد ما فوت‌ نمی‌شود. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «کلمتان‌ خفیفتان‌ علی ‌اللسان‌ ثقیلتان‌ فی ‌المیزان‌ حبیبتان‌ إلى الرحمن‌، سبحان‌ الله‌ وبحمده‌، سبحان‌ الله‌ العظیم». «دو کلمه‌اند که‌ بر زبان‌ سبک‌، در ترازوی‌ اعمال‌ سنگین‌ و نزد خدای‌ رحمان ‌بسیار دوست ‌داشتنی‌ می‌باشند: سبحان‌ الله وبحمده‌ ـ سبحان‌ الله العظیم‌».

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٱلۡفُرۡقَانَ وَضِیَآءٗ وَذِکۡرٗا لِّلۡمُتَّقِینَ٤٨ [الأنبیاء: 48].

«و هرآینه‌ به‌ موسی‌ و هارون‌ فرقان‌ دادیم‌» مراد از فرقان: تورات‌ است‌ زیرا در آن‌ میان‌ حلال‌ و حرام‌ و حق‌ و باطل‌ فرق‌ نهاده‌ شده‌. به‌ قولی: مراد از فرقان‌ در اینجا، پیروزی‌ بر دشمنان‌ است‌ «و» تورات‌ «روشنی‌ است‌» یعنی: تورات‌ برای ‌پرهیزگاران‌ هدایت‌ و نوری‌ است‌ پس‌ اگر به‌ آن‌ تمسک‌ جویند، روانشان‌ از آن‌ روشن‌ گشته‌ و به‌ وسیله‌ انوار آن‌ بر تاریکی‌های‌ جهل‌ و گمراهی‌ فایق‌ می‌آیند «و برای‌ پرهیزگاران‌ پندی‌ است‌» که‌ به‌ آنچه‌ در آن‌ است‌، پندواندرز می‌گیرند پس ‌فقط پرهیزگارانند که‌ از آن‌ نفع‌ می‌برند و فقط آنانند که‌ تورات‌ در حقشان‌ نور و هدایت‌ و فرقانی‌ است‌.

﴿ٱلَّذِینَ یَخۡشَوۡنَ رَبَّهُم بِٱلۡغَیۡبِ وَهُم مِّنَ ٱلسَّاعَةِ مُشۡفِقُونَ٤٩ [الأنبیاء: 49].

«همان‌ کسانی‌ که‌ از پروردگارشان‌ غائبانه‌ می‌ترسند» یعنی: درحالی‌ از عذاب‌ حق‌ تعالی‌ می‌ترسند که‌ او نسبت‌ به‌ آنان‌ غایب‌ است‌. یا در خلوت‌ خویش ‌از بندگان‌، از عذاب‌ حق‌ تعالی‌ می‌ترسند؛ پس‌ این‌ ترس‌ برآمده‌ از تقوا است‌ «وآنان‌ از قیامت‌ بیمناکند» مشفقون: قبلا گفتیم‌ که‌ اشفاق‌ ترسی‌ است‌ که‌ با توقع‌ و احتیاط همراه‌ باشد. یعنی: فقط پرهیزگارانند که‌ از قیامت‌ چنین‌ هراس‌ و نگرانی‌ای‌ دارند. پس‌ این‌ گروه‌اند که‌ تورات‌ در حق‌شان‌ فرقان‌، نور و ذکری‌ است‌.

و هرگاه‌ تورات‌ نور و ذکری‌ باشد، قرآن‌ از باب‌ اولی‌ چنین‌ است:

﴿وَهَٰذَا ذِکۡرٞ مُّبَارَکٌ أَنزَلۡنَٰهُۚ أَفَأَنتُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٥٠ [الأنبیاء: 50].

«و این‌ ذکری‌ است‌ مبارک‌» یعنی: قرآن‌ برای‌ کسی‌ که‌ از آن‌ پند می‌گیرد، اندرزی‌ خجسته‌ و موعظه‌ بیدارگر و بسیار پرخیر و برکت‌ است‌ «که‌ آن‌ را فروفرستادیم‌» بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم  «آیا شما به‌ آن‌ منکرید؟» یعنی: چگونه‌ منکر آنید که‌ قرآن‌ از جانب‌ خدای‌  عزوجل نازل‌ شده‌ است‌، با آن‌که‌ به‌ این‌ امر که‌ تورات‌ فروفرستاده‌ حق‌ تعالی‌ است‌ معترفید؟ استفهام‌ برای‌ توبیخ‌ است‌. قبلا نیز در این‌ تفسیر شریف‌ بیان‌ کردیم‌ که‌ در بسیاری‌ از مواضع‌ قرآن‌، پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم  با موسی‌  علیه السلام  و تورات‌ با قرآن‌ مقرون‌ با هم‌ ذکر می‌شوند.

﴿۞وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ إِبۡرَٰهِیمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَکُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِینَ٥١ [الأنبیاء: 51].

«و درحقیقت‌، پیش‌ از آن‌ به‌ ابراهیم‌ رشد او را دادیم‌» یعنی: پیش‌ از دادن‌ تورات ‌به‌ موسی‌ و هارون‌، رشدی‌ را که‌ سزاوار ابراهیم‌ و امثال‌ وی‌ از پیامبران  علیهم السلام  است ‌به‌ او دادیم‌ و او را به‌ راههای‌ خیر و صلاح‌ در دین‌ و دنیا راهنمون‌ کردیم‌. یا مراد این‌ است: رشد و رهیافت‌ ابراهیم‌  علیه السلام  را پیش‌ از نبوتش‌ به‌ وی‌ دادیم‌؛ یعنی‌ آن‌گاه‌که‌ شب‌ بر وی‌ پرده‌ افگند و او ماه‌ و ستارگان‌ را دید، به‌ او توفیق‌ تفکر و استدلال ‌دادیم[4] «و ما به‌ او دانا بودیم‌» که‌ شایسته‌ و پذیرای‌ رشد است‌ و برای‌ این‌ کار صلاحیت‌ و آمادگی‌ دارد.

﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِیلُ ٱلَّتِیٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰکِفُونَ٥٢ [الأنبیاء: 52].

«آن‌گاه‌ که‌» ابراهیم‌  علیه السلام  «به‌ پدر خود» آذر «و به‌ قومش‌» نمرود و پیروان‌ وی‌ «گفت: این‌ تمثالهایی‌ که‌ شما ملازم‌ آنها شده‌اید چیستند؟» یعنی: این‌ بتانی‌ که‌ شمابه‌ پرستش‌ آنها پایبند شده‌اید چیستند؟ البته‌ این‌ حقیقت‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  از همان‌ کوچکی‌ پرستش‌ مجسمه‌ها را توسط قومش‌ به‌ انکار برخواست‌ و بتان‌ را تحقیر کرد، خود بزرگترین‌ نشانه‌ رشد وی‌ بود. اصل‌ تمثال: چیزی‌ است‌ که‌ با چیز دیگری‌ از مخلوقات‌ خدای‌ سبحان‌ شبیه‌سازی‌ شده‌ باشد و بتانی‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  پرستش‌ آنها را به‌ زیر سؤال‌ برد، نیز به‌ تصاویر مختلف‌ صورت‌ نگاری‌ شده‌ بودند. بدین‌سان‌ بود که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  پرستش‌ بتان‌ از سوی‌ قومش‌ را به‌ زیر سؤال‌ برد. روایت ‌شده‌است‌ که‌ علی‌ رضی الله عنه  از نزد گروهی‌ که‌ مشغول‌ بازی‌ شطرنج‌ بودند می‌گذشت‌ پس‌خطاب‌ به‌ آنان‌ به‌ این‌ آیه‌ استشهاد نمود: ﴿مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِیلُ ٱلَّتِیٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰکِفُونَ [الأنبیاء: 52] «این‌ تمثالهایی‌ که‌ شما ملازم‌ آنها شده‌اید چیستند؟» و افزود: اگر یکی‌ از شما اخگری ‌را به‌دست‌ گیرد تا در دست‌ او خاموش‌ شود و خاکستر گردد، بهتر از آن‌ است‌ که ‌به‌ این‌ مهره‌ها دست‌ بزند.

﴿قَالُواْ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا لَهَا عَٰبِدِینَ٥٣ [الأنبیاء: 53].

پدر ابراهیم‌  علیه السلام  و بت‌ پرستان‌ دیگر در پاسخ‌ وی‌ «گفتند: پدران‌ خود را پرستشگران‌ آنها یافتیم‌» یعنی: پدران‌ خود را در حالی‌ یافتیم‌ که‌ این‌ مجسمه‌ها را پرستش‌ می‌کردند پس‌ ما هم‌ با اقتدا به‌ آنان‌ و دنبال‌ کردن‌ راه‌ و رسم‌شان‌ به‌ پرستش ‌آنها پرداخته‌ایم‌.

﴿قَالَ لَقَدۡ کُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمۡ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٥٤ [الأنبیاء: 54].

«گفت: قطعا شما و پدرانتان‌ در گمراهی‌ آشکاری‌ بودید» از راه‌ حق‌ و این‌ انحراف ‌و کجروی‌ شما بر هیچ‌ صاحب‌ عقل‌ و بصیرتی‌ پنهان‌ نیست‌.

باید دانست‌ که‌ مقلدان‌ اهل‌ اسلام‌ نیز ـ چنانچه‌ بر دریافت‌ مستدل‌ احکام‌ از کتاب‌ و سنت‌ قادر باشند ولی‌ در عین‌حال‌ به‌ پیروی‌ بی‌دلیل‌ از پیشینیانشان‌ اکتفا ورزند ـ نوعی‌ شباهت‌ به‌ این‌ گروه‌ دارند و به‌سبب‌ این‌ شباهت‌ است‌ که‌ اگر کسی‌حکمی‌ را ـ حتی‌ با پشتوانه‌ برهان‌ و دلیل‌ روشن‌ و آشکار ـ به‌ آنها ابلاغ‌ کند، آن‌را رد کرده‌ و از تقلید خویش‌ دفاع‌ می‌کنند.

﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّٰعِبِینَ٥٥ [الأنبیاء: 55].

«گفتند» بت‌ پرستان‌ به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  «آیا حق‌ را برای‌ ما آورده‌ای‌ یا تو از بازی‌کنندگانی‌؟» یعنی: آیا تو در آنچه‌ می‌گویی‌ جدی‌ هستی‌، یا که‌ با ما مزاح‌ وشوخی‌ می‌کنی‌؟.

﴿قَالَ بَل رَّبُّکُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا۠ عَلَىٰ ذَٰلِکُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٥٦ [الأنبیاء: 56].

ابراهیم‌  علیه السلام  «گفت‌» نه‌ با شما شوخی‌ دارم‌ و نه‌ هم‌ بازیگرم‌ «بلکه‌» حق‌ این ‌است‌ که‌ «پروردگارتان‌، پروردگار آسمانها و زمین‌ است‌، همو که‌ آنها را آفریده ‌است‌» فطرهن: آنها را خلق‌ و ابداع‌ کرده‌ است‌ «و من‌ بر این‌» امر که‌ فقط پروردگارتان‌ آفریننده‌ آسمانها و زمین‌ است‌، نه‌ غیر وی‌ «از گواهانم‌» یعنی: از دانایان‌ به‌ این‌ حقیقت‌ و از برهان ‌اقامه‌کنندگان‌ برآنم‌ زیرا گواه‌ کسی‌ است‌ که‌ امر مورد گواهی‌، بر وی‌ روشن‌، مبرهن‌ و مستدل‌ باشد.

﴿وَتَٱللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصۡنَٰمَکُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِینَ٥٧ [الأنبیاء: 57].

همچنین‌ ابراهیم‌  علیه السلام  گفت: «و سوگند به‌ خدا که‌ بعد از آن‌که‌ پشت‌ کردید و رفتید» از شهر به‌سوی‌ اجتماع‌ جشن‌ خود «البته‌ در کار بتانتان‌ کیدی‌ خواهم ‌کرد» یعنی: نسبت‌ به‌ آنها تدبیری‌ عملی‌ به‌ کار خواهم‌ برد و آنها را خواهم ‌شکست‌. بدین‌گونه‌ بود که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  به‌ آنان‌ سوگند یاد کرد که‌ با توکل‌ به‌ خدای ‌سبحان‌ و به‌ انگیزه‌ دفاع‌ از حق‌ به‌زودی‌ از مرحله‌ محاجه‌ با زبان‌، به‌سوی‌ مرحله ‌تغییر منکر با فعل‌ و عمل‌، گذر خواهدکرد. نقل‌ است‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  این‌ سخن‌ را آهسته‌ گفت‌ و مردی‌ از آنان‌ این‌ سخنش‌ را شنید. یادآور می‌شویم‌ که‌ قوم‌ ابراهیم‌  علیه السلام  جشن‌ سالیانه‌ای‌ داشتند که‌ همه‌ ساله‌ به‌طور گروهی‌ از شهر بیرون‌ رفته‌ و در آن‌ شرکت‌ می‌کردند و چون‌ از مراسم‌ جشن‌ باز می‌گشتند یکراست‌ به‌ بتخانه‌ رفته‌ برای‌ بتان‌ سجده‌ می‌نمودند پس‌ ابراهیم‌  علیه السلام  در آن‌ روز با پیش‌ افگندن‌ این‌ بهانه‌ که‌ بیمار است‌، با آنان‌ بیرون‌ نرفت‌ زیرا بر اجرای‌ نقشه‌اش‌ در مورد بتان‌ مصمم ‌بود.

﴿فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا إِلَّا کَبِیرٗا لَّهُمۡ لَعَلَّهُمۡ إِلَیۡهِ یَرۡجِعُونَ٥٨ [الأنبیاء: 58].

«پس‌ آنها را ریزریز کرد» ابراهیم‌  علیه السلام  بتان‌ را درهم‌ شکست‌ و خرد و قطعه‌قطعه‌شان‌ کرد «مگر بت‌ بزرگترشان‌ را» یعنی: بت‌ بزرگتر از میان‌ بتان‌ را. نقل‌ است‌که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  تبر را بر گردن‌ او آویخت‌، یا آن‌ را در دستش‌ قرار داد «باشد که ‌به‌سوی‌ او» یعنی: به‌سوی‌ آن‌ بت‌ بزرگتر یا به‌سوی‌ ابراهیم‌  علیه السلام  «بازگردند» وابراهیم‌  علیه السلام  با آنان‌ با دلایلی‌ که‌ بعدا می‌آید محاجه‌ کند. یا: باشد که‌ آنان‌ به‌سوی ‌بت‌ بزرگتر روی‌ آورند و از او جویا شوند که‌ چه‌ کسی‌ بتان‌ دیگر را درهم‌ شکسته ‌است‌؟ به‌ او بگویند: چرا اینها همه‌ ریزریزند و تو سالمی‌ و تبر بر گردنت‌ آویخته ‌است‌؟! پس‌ چون‌ از وی‌ بپرسند، هیچ‌ صدایی‌ از وی‌ بر نمی‌خیزد، در این‌ هنگام ‌می‌دانند که‌ آن‌ بت‌ نه‌ قادر به‌ رساندن‌ منفعتی‌ است‌، نه‌ می‌تواند زیانی‌ را دفع‌ کند ونه‌ حتی‌ از هیچ‌ کاری‌ آگاه‌ است‌.

﴿قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٩ [الأنبیاء: 59].

«گفتند: چه‌کسی‌ با خدایان‌ ما چنین‌ کرده‌است‌؟ او واقعا از ستمکاران‌ است‌» یعنی: چون‌ از جشن‌ خویش‌ بازگشتند و دیدند که‌ بر سر خدایانشان‌ چه‌ آمده ‌است‌، این‌سخن‌ را گفتند.

﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى یَذۡکُرُهُمۡ یُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِیمُ٦٠ [الأنبیاء: 60].

«گفتند» بعضی‌ از آنان‌ در پاسخ‌ سؤال‌کنندگان‌. یا همان‌ کسی‌ که‌ سوگند ابراهیم‌  علیه السلام  در به‌کار بردن‌ تدبیری‌ علیه‌ بتان‌ را شنیده‌ بود، گفت: «شنیدیم‌ جوانی‌ از آنان‌ سخن‌ می‌گفت‌» یعنی: از بتان‌ به‌ بدی‌ یاد می‌کرد و عیبشان‌ را برملا می‌نمود؛ «که‌ به‌ او ابراهیم‌ گفته‌ می‌شود» یعنی: اسم‌ او ابراهیم‌ است‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «خداوند عزوجل هیچ‌ پیامبری‌ را به‌ نبوت‌ مبعوث‌ نکرد مگر در جوانی‌». لذا جوانان ‌باید به‌هوش‌ باشند که‌ فرصت‌ جوانی‌ بهترین‌ فرصت‌ برای‌ پرداختن‌ به‌ کار دین ‌است‌.

﴿قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡیُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَشۡهَدُونَ٦١ [الأنبیاء: 61].

«گفتند» زمامداران‌ کفر «پس‌ او را در پیش‌ چشمان‌ مردم‌ حاضر کنید تا باشد که ‌آنان‌ حاضر باشند» در صحنه‌ مجازات‌ وی‌ و از این‌ رویداد درس‌ عبرت‌ بگیرند تا دیگر کسی‌ به‌سوی‌ بتان‌ چپ‌ ننگرد. یا مراد این‌ است: مردم‌ را گرد آورید که‌ علیه ‌ابراهیم‌  علیه السلام  شهادت‌ دهند تا این‌ شهادت‌ حجتی‌ باشد علیه‌ وی‌ و با اتمام‌ این‌ حجت‌، آن‌ تصمیمی‌ که‌ در قبال‌ وی‌ گرفته‌ می‌شود، نزد مردم‌ توجیه‌ شده ‌باشد. البته ‌ابراهیم‌  علیه السلام  نیز دقیقا به‌دنبال‌ چنین‌ هدفی‌ بود تا در یک‌ گردهمایی‌ای‌ بزرگ‌، جهل ‌و کودنی‌شان‌ در پرستش‌ بتان‌ بی‌جان‌ را که‌ حتی‌ در دفع‌ زیان‌ از خود هم‌ توانا نیستند، نمایان‌ سازد.

﴿قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَا یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ٦٢ قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَا فَسۡ‍َٔلُوهُمۡ إِن کَانُواْ یَنطِقُونَ٦٣ [الأنبیاء: 62-63].

«گفتند» زمامداران‌ کفر خطاب‌ به‌ ابراهیم‌ ÷، بعد از آن‌که‌ او را احضار کردند: «آیا تو با معبودان‌ ما این‌ کار را کردی‌ ای‌ ابراهیم‌؟ گفت‌» ابراهیم‌  علیه السلام  در حالی‌که‌ به‌سوی‌ بت‌ بزرگتری‌ اشاره‌ می‌کرد که‌ آن‌ را نشکسته‌ بود: «نه‌! بلکه‌ آن‌را همین‌ بزرگترشان‌ کرده‌ است‌» ابراهیم‌  علیه السلام  کار شکستن‌ بتان‌ را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت ‌داد زیرا تعظیم‌ بسیار زیاد آنان‌ برای‌ وی‌ را می‌دید پس‌ خواست‌ تا بدین‌ وسیله ‌درماندگی‌ او را به‌ آنان‌ نشان‌ دهد آن‌گاه‌ گفت: «پس‌، از آنها بپرسید اگر سخن ‌می‌گویند» یعنی: اگر بتانتان‌ از کسانی‌ هستند که‌ صاحب‌ نطق‌ و بیان‌ می‌باشند و بر سخن‌ گفتن‌ توانایند و اگر آنچه‌ را که‌ به‌ آنان‌ گفته‌ می‌شود می‌توانند بفهمند، بفرمایید از خود آنها بپرسید! بدین ‌گونه‌، ابراهیم‌  علیه السلام  زمینه‌ را برای‌ ارائه‌ بزرگترین‌ حجت‌ بر بطلان‌ آیین‌شان‌ آماده‌ ساخت‌ زیرا وقتی‌ آنها بگویند که‌ بتان‌ نمی‌توانند سخن‌ بگویند، او بی‌درنگ‌ در پاسخ‌شان‌ می‌گوید: پس‌ چگونه‌ به‌ پرستش‌ آنهایی ‌می‌پردازید که‌ حتی‌ از نطق‌ و بیان‌ هم‌ عاجزند؟ لذا هدف‌ حقیقی‌ ابراهیم‌  علیه السلام  نفی ‌آن‌ کار از خود نبود بلکه‌ این‌ نفی‌ به‌ طریق‌ محاجه‌ از وی‌ صادر شد و این‌ شیوه‌ از باب‌ مجاز است‌ که‌ در بیان‌ حجت‌ معمول‌ می‌باشد؛ چنان‌که‌ اگر شما زیبانویس ‌باشید و رفیقتان‌ که‌ خط بدی‌ دارد از شما بپرسد که‌ آیا این‌ خط را شما نوشته‌اید؟ و شما بگویید: نه‌! بلکه‌ تو نوشته‌ای‌!! مراد شما از این‌ سخن‌ دروغ ‌گفتن‌ نیست ‌بلکه‌ نوعی‌ طنز و استهزاء است‌ و در عین‌حال‌ تأییدی‌ است‌ بر این‌که‌ خود شما آن‌ را نوشته‌اید.

﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّکُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٦٤ [الأنبیاء: 64].

«پس‌ به‌ خود رجوع‌ کردند» یعنی: کفار به‌ خود آمدند و به‌سوی‌ یک‌دیگر بسان ‌نگرش‌ کسی‌ که‌ از حجت‌ درمانده‌ و کاملا مسکوت‌ و مبهوت‌ می‌شود، نگریستند زیرا به‌ این‌ حقیقت‌ پی ‌بردند که‌ هرکس بر دفع‌ متجاوز و دفع‌ زیان‌ از خود ناتوان‌ باشد، محال‌ است‌ که‌ سزاوار پرستش‌ باشد، آخر ابراهیم‌ این‌ بتان‌ را شکسته‌ و باز در کمال‌ قدرت‌ و جرأت‌ رودرروی‌ ما ایستاده‌ است‌ و هیچ‌ گزندی‌ هم‌ به‌ وی ‌نرسیده‌ است‌! «پس‌ با یک‌دیگر گفتند: درحقیقت‌ شما ستمکارید» بر خویشتن ‌خویش‌ با پرستش‌ این‌ جمادات‌ بی‌جان‌ و ناتوان‌، نه‌ این‌ کسی‌ که‌ شکننده‌ بتانی ‌است‌ که‌ شما آنها را خدایان‌ نام‌ گذاشته‌اید زیرا کسی‌ که‌ نتواند تبر را از خود دفع ‌کند، چگونه‌ می‌تواند از پرستشگران‌ خود ضرر را دفع‌ کند؟!.

﴿ثُمَّ نُکِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ یَنطِقُونَ٦٥ [الأنبیاء: 65].

«سپس‌ بر سرهای‌ خویش‌ نگونسار شدند» یعنی: باز به‌ همان‌ جهل‌ و عناد دیرین‌ خویش‌ بازگشتند و به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  گفتند: «تو خوب‌ می‌دانی‌ که‌ اینها سخن ‌نمی‌گویند» پس‌ چگونه‌ از ما می‌خواهی‌ که‌ از آنان‌ بپرسیم‌؟.

﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمۡ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَضُرُّکُمۡ٦٦ [الأنبیاء: 66].

«گفت‌» ابراهیم‌ ÷، بعد از آن‌که‌ به‌ عجز بتان‌ خویش‌ اعتراف‌ کردند: «پس‌ آیا به‌جای‌ خداوند چیزی‌ را می‌پرستید که‌ هیچ‌ سود و زیانی‌ به‌ شما نمی‌رساند؟».

﴿أُفّٖ لَّکُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٦٧ [الأنبیاء: 67].

«اف‌ بر شما» اف: فریادی‌ است‌ که‌ بر دلتنگی‌ و استهزا دلالت‌ می‌کند. آری ‌اف‌ بر شما «و بر آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید» حقارت‌ و گندیدگی‌ و شرمساری‌ بر شما و بر بتان‌ شما باد! «مگر نمی‌اندیشید» تا به‌ قبح‌ و زشتی‌ این‌ کارتان‌ پی‌ برید؟

پس‌ چون‌ در میدان‌ حجت‌ درمانده‌ و از دادن‌ جواب‌ عاجز شدند، به‌ منطق‌ ستم ‌و ارعاب‌ روی‌ آوردند و این‌ شیوه‌ ستمگران‌ در هر زمان‌ و مکانی‌ است:

﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَکُمۡ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ٦٨ [الأنبیاء: 68].

«گفتند: او را» یعنی: ابراهیم‌  علیه السلام  را «بسوزانید» این‌ سخن‌ را برای‌ آن‌ گفتند تا تمایلشان‌ به‌ غلبه‌ بر ابراهیم‌  علیه السلام  را از هر طریقی‌ که‌ باشد، نشان‌ دهند «و خدایان‌ خودرا نصرت‌ دهید» با انتقام‌ گرفتن‌ از ابراهیم‌ که‌ با آنان‌ چنین‌کاری‌ کرده‌ است‌ «اگرکننده‌اید» کاری‌ را در یاری ‌دادن‌ به‌ بتانتان‌.

نقل‌ است‌ که‌ آنان‌ هیزم‌ بسیاری‌ جمع‌ کردند چندان‌که‌ به‌ مدت‌ یک‌ ماه‌ مشغول ‌جمع‌آوری‌ هیزم‌ بودند، سپس‌ آتشی‌ عظیم‌ که‌ شراره‌ های‌ هولناکی ‌داشت ‌برافروختند، به‌ گونه‌ای‌ که‌ هرگز نظیر آن‌ آتش‌ دیده‌ نشده‌ بود آن‌گاه‌ ابراهیم‌  علیه السلام  رابه‌ اشاره‌ مردی‌ از بادیه‌نشینان‌ فارس‌ در کفه‌ منجنیق‌ گذاشته‌ و او را به‌ آتش‌ افگندند پس‌ چون‌ او را به‌ آتش‌ می‌افگندند، فرمود: (حسبی الله و نعم الوکی).ل

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «چون‌ ابراهیم‌  علیه السلام  در آتش‌ افگنده‌ شد، گفت: اللهم إنک فی السماء واحد وأنا فی الأرض واحد أعبدک: بار خدایا! تو در آسمانها یگانه‌ هستی‌ و من‌ در زمین ‌یگانه‌ کسی‌ هستم‌ که‌ تو را می‌پرستم‌». روایت‌ شده‌است‌ که‌ چون‌ او را می‌بستند، گفت: «لا اله الا انت سبحانک لک الحمد ولک الملک لا شریک لک». نقل‌ است‌ که‌ عمر وی‌ در آن‌ هنگام‌ شانزده‌ سال‌ بود. همچنین‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ چون‌ ابراهیم‌  علیه السلام را به‌ هوا بلند کردند تا به‌ آتش‌ افگنند، جبرئیل‌  علیه السلام  در هوا به‌ او گفت: آیا حاجتی ‌داری‌؟ ابراهیم‌  علیه السلام  گفت: اما به‌ تو خیر! جبرئیل‌  علیه السلام  گفت: پس‌ از پروردگارت ‌بخواه‌! ابراهیم‌  علیه السلام  گفت: علم‌ او به‌ حالم‌، مرا از درخواست‌ نمودنم‌ بی‌نیاز می‌کند».

﴿قُلۡنَا یَٰنَارُ کُونِی بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ٦٩ [الأنبیاء: 69].

«گفتیم: ای‌ آتش‌! برای‌ ابراهیم‌ سرد و مایه‌ سلامتی‌ باش‌» یعنی: نمرودیان‌ آتش ‌را برافروختند و ابراهیم‌  علیه السلام  را در آن‌ افگندند اما آتش‌ به‌ فرمان‌ ما بر وی‌ سرد و مایه ‌سلامتی‌ شد و هیچ‌ آسیبی‌ به‌ وی‌ نرسانید. روایت‌ شده ‌است‌ که‌ چون‌ این‌ فرمان‌ الهی‌ صادر شد، هیچ‌ آتشی‌ در زمین‌ باقی‌ نماند مگر این‌که‌ خاموش‌ شد. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ عائشه‌ رضی الله عنها  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «وقتی‌ ابراهیم‌ در آتش‌ افگنده‌ شد، هیچ‌ خزنده‌ای‌ در روی‌ زمین‌ نبود مگر این‌که‌ آتش‌ را خاموش‌ می‌کرد، بجز مارمولک‌ که‌ آتش‌ را بر ابراهیم ‌می‌دمید»، عائشه‌ رضی الله عنها  می‌افزاید: از این‌ روی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ما را به‌کشتن‌ مارمولک‌ دستور دادند. همچنان‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «ابراهیم‌  علیه السلام  در تمام‌ حیات‌ خود هیچ‌ دروغی‌ نگفت‌ مگر در سه‌ مورد که‌ هر سه‌ آن‌ در راه‌ خدا عزوجل بود. یکی‌ این‌ گفته ‌وی‌ (خطاب‌ به‌ قوم‌ مشرکش‌، وقتی‌ از او خواستند تا با آنان‌ به‌ جشنشان‌ برود): من‌بیمارم‌ (و نمی‌توانم‌ با شما در جشن‌تان‌ شرکت‌ کنم‌) درحالی‌که‌ او بیمار نبود. دوم ‌این‌ سخن‌ وی‌ به‌ ساره‌ همسرش: (به‌ آن‌ پادشاه‌ ستمگر) بگو که‌ خواهر من‌ هستی[5]. و سوم‌ این‌ سخن‌ وی: من‌ بتان‌ را نشکسته‌ام‌ بلکه‌ آن‌ بت‌ بزرگتر بوده‌ که‌ بتان‌ دیگر را شکسته‌است‌».

مفسران‌ می‌گویند: سخن‌ ابراهیم‌  علیه السلام  در هر سه‌جا از باب‌ «معاریض‌» بود که ‌به ‌نوعی‌ محملی‌ داشت‌ و چنان‌که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده‌اند، معاریض‌ گریزگاهی ‌از دروغگویی‌ است‌.

﴿وَأَرَادُواْ بِهِۦ کَیۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِینَ٧٠ [الأنبیاء: 70].

«و خواستند به‌ او نیرنگی‌ بزنند» با سوزاندنش‌ در آتش‌ «ولی‌ آنان‌ را زیان‌کارترین‌ مردم‌» یعنی: مغلوب‌ترین‌ و پست‌ترین‌ آنها «گردانیدیم‌».

﴿وَنَجَّیۡنَٰهُ وَلُوطًا إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَا لِلۡعَٰلَمِینَ٧١ [الأنبیاء: 71].

«و او و لوط را رهانیدیم‌» از سرزمین‌ عراق‌، بعد از آن‌که‌ او را به‌ سلامت‌ از آتش‌ بیرون‌ آوردیم‌ «به‌سوی‌ آن‌ سرزمینی‌ که‌ برای‌ جهانیان‌ در آن‌ برکت‌ نهادیم‌» که‌ سرزمین‌ بیت‌المقدس‌ است‌، سرزمینی‌ که‌ هم‌ از جهت‌ مادی‌ و هم‌ از جهت ‌معنوی‌، مبارک‌ یعنی‌ پربرکت‌ است‌ زیرا آن‌ سرزمین‌، سرزمینی‌ است‌ بسیار حاصلخیز و دارای‌ جویبارها و میوه‌ها و محصولات‌ بسیار همچنین‌ از آن ‌روی‌ مبارک‌ است‌ که‌ مهد انبیا  علیهم السلام  می‌باشد و خداوند متعال‌ اکثر انبیا  علیهم السلام  را از آنجا برانگیخته‌ و شریعت‌هایشان‌ که‌ بنیاد کمالات‌ و خیرات‌ دینی‌ و دنیوی‌ است‌، از آنجا در تمام‌ جهان‌ منتشر شده‌است‌.

لوط برادرزاده‌ ابراهیم‌  علیه السلام  است‌ و خداوند عزوجل هردو را باهم‌ ذکر کرد، به‌ جهت ‌قرابت‌ نسبی‌ و قرابت‌ معنوی‌ آنان‌ که‌ عبارت‌ از اشتراک‌ هر دو در مبعوث‌ شدن‌ به‌نبوت‌ است‌.

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ نَافِلَةٗۖ وَکُلّٗا جَعَلۡنَا صَٰلِحِینَ٧٢ [الأنبیاء: 72].

«و به‌ او اسحاق‌ را بخشیدیم‌» زیرا ابراهیم‌  علیه السلام  از خدا فرزندی‌ درخواست‌ کرده ‌بود «و یعقوب‌ را نافله‌» نافله: یعنی‌ به‌ عنوان‌ نعمتی‌ افزون‌ بر آنچه‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  درخواست‌ کرده‌ بود، به‌ او بخشیدیم‌ «و هریک‌ را از صالحان‌ قرار دادیم‌» یعنی: هریک‌ از آن‌ چهار تن: ابراهیم‌، لوط، اسحاق‌ و یعقوب  علیهم السلام  را صالح‌، عمل‌کننده‌ به‌ طاعت‌ خدا عزوجل و فروگذارنده‌ معصیت‌ وی‌ گردانیدیم‌.

﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَیۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِیتَآءَ ٱلزَّکَوٰةِۖ وَکَانُواْ لَنَا عَٰبِدِینَ٧٣ [الأنبیاء: 73].

«و آنان‌ را پیشوایانی‌ قرار دادیم‌ که‌ به‌ فرمان‌ ما هدایت‌ می‌کردند» یعنی: آنان‌ را رؤسایی‌ گردانیدیم‌ که‌ در کارهای‌ نیک‌ و طاعات‌ و عبادات‌ ـ به‌وسیله‌ وحیی‌ که ‌بر آنان‌ نازل‌ می‌کردیم‌ ـ مورد اقتدا و پیروی‌ قرار می‌گرفتند «و به‌سویشان ‌انجام ‌دادن‌ کارهای‌ نیک‌» یعنی: تمام‌ اعمال‌ صالح‌ «و برپاداشتن‌ نماز و دادن‌ زکات‌ را وحی‌ کردیم‌ و آنان‌ عبادت‌کننده‌ ما بودند» یعنی: ایشان‌ انجام‌ دهنده‌ هر چیزی‌ بودند که‌ ما ایشان‌ را بدان‌ دستور می‌دادیم‌ و ترک‌کننده‌ هر چیزی‌ بودند که‌ ایشان‌ را از آن‌ نهی‌ می‌کردیم‌ زیرا ایشان‌ یکتاپرستانی‌ بودند وارسته‌ و با اخلاص‌. آری‌! این‌ها همه‌ جزو بخششهای‌ الهی‌ برای‌ ابراهیم‌  علیه السلام  بعد از نجات ‌دادن‌ وی‌ از آتش‌ بود.

﴿وَلُوطًا ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗا وَنَجَّیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلَّتِی کَانَت تَّعۡمَلُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَٰسِقِینَ٧٤ [الأنبیاء: 74].

«و به‌ لوط حکم‌ و علم‌ عطا کردیم‌» حکم: نبوت‌ و علم: شناخت‌ امر دین‌ است‌. به‌قولی: حکم‌، عبارت‌ است‌ از داوری‌ و دادرسی‌ در دعاوی‌ بر مبنای‌ حق‌ و عدل ‌«و او را از آن‌ شهری‌ که‌ کارهایی‌ ناپاک‌ می‌کرد» یعنی: مردم‌ آن‌ چنان‌ کارهایی ‌می‌کردند «نجات‌ دادیم‌» مراد شهر «سدوم‌» است‌ چنان‌که‌ قبلا بیان‌ آن‌ گذشت‌. گفتنی‌ است‌ که‌ پلیدکاری‌ مردم‌ شهر سدوم‌، عبارت‌ از عمل‌ لواط و خالی ‌کردن‌ باد شکم‌ در مجالس‌ بود «به‌راستی‌ که‌ آنان‌ قوم‌ فاسقی‌ بودند» فاسقین: یعنی‌ از طاعت ‌و فرمانبرداری‌ الله عزوجل بیرون‌ رفته‌ بودند.

﴿وَأَدۡخَلۡنَٰهُ فِی رَحۡمَتِنَآۖ إِنَّهُۥ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٧٥ [الأنبیاء: 75].

«و او را در رحمت‌ خویش‌» یعنی: در اهل‌ رحمت‌ خویش‌، یا در بهشت‌ «داخل ‌کردیم‌ زیرا او از صالحان‌ بود» یعنی: او از شایستگانی‌ بود که‌ برای‌شان‌ از جانب‌ ما خصلت‌های‌ نیکو پیش‌ فرستاده‌ شده‌ است‌.

پس‌ این‌ها در مجموع‌ چهار نعمت‌ بود که‌ به‌ لوط  علیه السلام  عنایت‌ شد.

﴿وَنُوحًا إِذۡ نَادَىٰ مِن قَبۡلُ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥ مِنَ ٱلۡکَرۡبِ ٱلۡعَظِیمِ٧٦ [الأنبیاء: 76].«و نوح‌ را یاد کن‌ آن‌گاه‌ که‌ پیش‌ از این‌» گروه‌ انبیایی‌ که‌ ذکرشان‌ گذشت‌ «ندا کرد» به‌ بارگاه‌ الهی‌ تا ستمگران‌ قومش‌ را نابود کند «پس‌ ما او را اجابت‌ کردیم‌» در دعا و ندایش‌ «و او را با اهلش‌ از اندوه‌ بزرگ‌ رهانیدیم‌» یعنی: از غرق ‌شدن‌ با طوفان ‌و از تکذیب‌ اهل‌ طغیان‌. مراد از اهلش: مؤمنان‌ از اعضای‌ خانواده‌ و کسان‌ وی‌اند که‌ خدای‌ متعال‌ نوح‌  علیه السلام  و ایشان‌ را در کشتی‌ نجات‌ داد و داستانشان‌ در سوره‌ هود (آیه‌ 36 و مابعد آن) نیز آمده‌ است‌.

﴿وَنَصَرۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَأَغۡرَقۡنَٰهُمۡ أَجۡمَعِینَ٧٧ [الأنبیاء: 77].

«و او را بر قومی‌ که‌ آیات‌ ما را دروغ‌ شمردند، نصرت‌ دادیم‌» یعنی: نوح‌  علیه السلام  را حمایت‌ کردیم‌ و او را از این‌که‌ قوم‌ دروغ‌ انگارش‌ به‌ او آزار و آسیبی‌ برسانند، باز داشتیم‌ «چراکه‌ آنان‌ قوم‌ بدی‌ بودند پس‌ همه‌ آنان‌ را غرق‌ کردیم‌» و احدی‌ از آنان‌ را باقی‌ نگذاشتیم‌ بلکه‌ بزرگ‌ و کوچک‌ و مرد و زنشان‌ را به‌سبب‌ اصرار و پافشاریشان‌ بر گناه‌ غرق‌ نمودیم‌.

﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ إِذۡ یَحۡکُمَانِ فِی ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِیهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَکُنَّا لِحُکۡمِهِمۡ شَٰهِدِینَ٧٨ [الأنبیاء: 78].

«و داوود و سلیمان‌ را یاد کن‌» یعنی: داستان‌شان‌ را «هنگامی‌ که‌ درباره‌ آن‌ کشتزار داوری‌ می‌کردند» که‌ زمین‌ کشتزار، یا تاکستانی‌ بود «چون‌ شب‌ هنگام‌ گوسفندان ‌قومی‌ در آن‌ چریده‌ بودند» یعنی: شب‌ هنگام‌ گوسفندان‌ از آغل‌ خود برآمده‌ و در آن‌ زمین‌ پراکنده‌ شده‌، کشت‌ و میوه‌ آن‌ را خوردند و تلف‌ کردند. نفش: پراکنده‌ شدن‌ گوسفندان‌ در شب‌ بدون‌ چوپان‌ است‌ «و ما شاهد داوری‌ آنان ‌بودیم‌» یعنی: ما شاهد حکم‌ و داوری‌ داوود و سلیمان علیهماالسلام بودیم‌. معنی‌ شاهدین: «حاضرین‌» است‌، یعنی: ما حاضر و ناظر حکم‌ آن‌دو بودیم‌.

﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَیۡمَٰنَۚ وَکُلًّا ءَاتَیۡنَا حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ یُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّیۡرَۚ وَکُنَّا فَٰعِلِینَ٧٩ [الأنبیاء: 79].

«پس‌ آن‌ داوری‌ را به‌ سلیمان‌ فهمانیدیم‌» مفسران‌ نقل‌ می‌کنند که: مالک ‌کشتزار و مالک‌ گوسفندانی‌ به‌ دعوی‌ و مرافعه‌ نزد داوود آمدند، مالک‌ کشتزار در شکایت‌ خود گفت: گوسفندان‌ این‌ آقا شبانگاه‌ از آغل‌ بیرون‌ زده‌ به‌ کشتزار من‌ درآمدند و آن‌ را تلف‌ ساخته‌ از آن‌ چیزی‌ باقی‌ نگذاشتند. داوود  علیه السلام  در داوری ‌میان‌ آنها به‌ دادن‌ آن‌ گوسفندان‌ به‌ وی‌ در عوض‌ کشت‌ تلف ‌شده‌اش‌ حکم‌ کرد وگفت: گوسفندان‌ از آن‌ توست‌. سلیمان‌  علیه السلام  که‌ در صحنه‌ حاضر بود گفت‌ ـ و در آن‌ هنگام‌ یازده‌ سال‌ بیشتر نداشت‌ ـ آیا غیر از این‌ نمی‌شود حکم‌ کرد؟ بدین‌سان ‌که‌ مالک‌ تاکستان‌ گوسفندان‌ را ببرد و از شیر و منافع‌ آنها بهره‌مند شود و مالک ‌گوسفندان‌ بر آن‌ زمین‌ گمارده‌ شود تا چون‌ تاکستان‌ را به‌مانند همان‌ شبی‌ که‌ گوسفندان‌ در آن‌ چریده‌اند به‌ سامان‌ رساند آن‌گاه‌ او گوسفندانش را بدو بدهد و وی‌ نیز تاکستان‌شان‌ را به‌ او بازگرداند؟ داوود  علیه السلام  گفت: حکم‌ همان‌ است‌ که‌ تو کردی‌! لذا این‌ داوری‌ سلیمان‌  علیه السلام  را به‌ اجرا گذاشت‌. البته‌ حکم‌ هر دو برمبنای ‌اجتهادشان‌ بود، از این‌ جهت‌ حسن‌ بصری‌ گفته ‌است: «اگر این‌ آیه‌ نمی‌بود، قطعا من‌ تمام‌ قضات‌ را در هلاکت‌ می‌دیدم‌». پس‌ حق‌ تعالی‌ سلیمان‌  علیه السلام  را در رسیدن‌ به‌ حکم‌ صواب‌ در اجتهادش‌ ستود و داوود  علیه السلام  را نیز به‌خاطر اجتهادش‌ معذور شمرد.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ هردو حکم‌ در شریعت‌ ما منسوخ‌ است‌ زیرا در شریعت‌ ما ـ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ براء رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ ـ حکم‌ این‌ است‌ که: باید مالکان‌ دام‌ و چهارپایان‌، شب‌هنگام‌ آنها را نگهبانی‌ و نگهداری‌ کنند تا وارد زمین ‌و زراعت‌ مردم‌ نشوند و مقابلتا مالکان‌ باغها و کشتزارها باید در ظرف‌ روز، زراعت‌ و باغهای‌ خود را نگهبانی‌ و نگهداری‌ کنند. پس‌ هر چه‌ که‌ چهارپایان‌ درشب‌ تلف‌ کردند، ضمان‌ و جبران‌ خسارت‌ آن‌ بر عهده‌ مالکان‌ آنهاست‌ و این‌ ضمان‌ به‌ مقدار آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ از زمین‌ و زراعت‌شان‌ تلف‌ شده ‌است‌ ـ یا به‌ رد عین‌ جنس‌ و یا قیمت‌ آن‌ ـ اما آسیب ‌رساندن‌ چهارپایان‌ به‌ کشت‌ و زرع‌ مردم‌ درروز، ضمانی‌ ندارد که‌ این‌ رأی‌ جمهور علماء است‌. ولی‌ رأی‌ ابوحنیفه‌  رحمه الله  این‌است‌ که‌ تلف ‌کردن‌ زرع‌ و کشت‌ از سوی‌ چهارپایان‌ در صورتی‌ ضمان ندارد که ‌نگهبان‌ یا چوپان‌ همراه‌ آنها نباشد، به‌دلیل‌ این‌ فرموده‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم : «جرح ‌العجماء جبار». «آنچه‌ چهارپایان‌ تلف‌ کنند، هدر و بی‌تاوان‌ است‌».

«و به‌ هریک‌ از آن‌ دو حکمت‌ و دانش‌ عطا کردیم‌» یعنی: به‌ هریک‌ از داوود و سلیمان‌ علیهماالسلام حکمت‌ و دانشی‌ بسیار عطا کردیم‌، نه‌ فقط به‌ سلیمان‌  علیه السلام  که‌ داوریش ‌صواب‌ و درست‌ بود. این‌ قید بیانی‌ برای‌ آن‌ است‌ تا نسبت‌ به‌ علم‌ داوود  علیه السلام  گمان ‌قصور و کوتاهی‌ نرود. «و مسخر گردانیدیم‌ با داوود کوه‌ها را که‌ با او تسبیح‌ می‌گفتند» یعنی: چون‌ داوود  علیه السلام  تسبیح‌ می‌گفت‌، کوهها نیز با وی‌ تسبیح‌ می‌گفتند «و پرندگان‌ را نیز» یعنی: پرندگان‌ را نیز مسخر گردانیدیم‌ تا همراه‌ با او تسبیح ‌گویند زیرا داوود  علیه السلام  صدای‌ بسیار زیبا و دلکشی‌ داشت‌. نقل‌ است‌ که‌ ابوموسی‌  علیه السلام اشعری‌ نیز صوت‌ بسیار دلکشی‌ داشت‌، روزی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از کنار خانه‌ وی‌ می‌گذشتند درحالی‌که‌ او مشغول‌ تلاوت‌ قرآن‌ بود. پس‌ ایستادند و به‌ قرائت‌ وی‌گوش‌ فرادادند آن‌گاه‌ فرمودند: «همانا به‌ او مزماری‌ از مزامیر داوود داده‌ شده ‌است‌». بعد از آن‌ ابوموسی‌ رضی الله عنه  آگاه‌ شد که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ قرائت‌ وی ‌گوش‌ فراداده‌اند لذا نزد ایشان‌ آمد و گفت: «اگر می‌دانستم‌ که‌ شما به‌ قرائت‌ من‌ گوش‌ فرامی‌دهید، صدای‌ خود را برای‌ شما می‌آراستم‌ و صدایم‌ نیکوتر از آنچه ‌شنیدید نیز می‌شد».

«و ما کننده‌ این‌ کار بودیم‌» یعنی: ما انجام‌دهنده‌ کاری‌ بودیم‌ که‌ بیان‌ شد؛ از تفهیم‌ حکم‌ صواب‌ به‌ سلیمان‌، دادن‌ حکمت‌ و دانش‌ به‌ داوود و سلیمان‌ هر دو وبه‌تسبیح‌ واداشتن‌ کوهها و پرندگان‌ همراه‌ با داوود، هرچند که‌ این‌ امور نزد شما تعجب‌ برانگیز است‌. و به‌مناسبت‌ این‌ آیه‌ که‌ مربوط به‌ حکم‌ قضاوت‌ است‌، حدیث‌ شریف‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را نقل‌ می‌کنیم‌ که‌ فرمودند: «القضاة ثلاثة‌، قاض ‌فی ‌الجنة وقاضیان‌ فی‌ النار: رجل‌ علم‌ الحق‌ وقضی‌ به‌ فهو فی‌ الجنة‌ ورجل‌ حکم‌ بین ‌الناس‌ علی‌ جهل‌ فهو فی ‌النار ورجل‌ علم‌ الحق‌ وقضی‌ بخلافه‌ فهو فی‌ النار». «قضات‌ بر سه ‌گروهند: یک‌ گروه‌ از آنان‌ در بهشت‌ است‌ و دو گروه‌ در دوزخ: مردی‌ که‌ خدای ‌ عزوجل  به‌ او علم‌ حق‌ را داده‌ و او به‌ حق‌ حکم‌ می‌کند، در بهشت‌ است‌. مردی‌ که ‌در میان‌ مردم‌ بر مبنای‌ جهل‌ حکم‌ کرده‌، در دوزخ‌ است‌ و مردی‌ که‌ حق‌ را دانسته‌ اما برخلاف‌ آن‌ حکم‌ کرده ‌است‌، او نیز در دوزخ‌ است‌».

﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّکُمۡ لِتُحۡصِنَکُم مِّنۢ بَأۡسِکُمۡۖ فَهَلۡ أَنتُمۡ شَٰکِرُونَ٨٠ [الأنبیاء: 80].

«و به‌ داوود فن‌ زره‌سازی‌ را آموختیم‌» داوود  علیه السلام  اولین‌ کسی‌ است‌ که‌ زره‌ را ساخته‌ است‌. لبوس: زره‌ است‌. «تا» لباس‌ زره‌ «شما را از زیان‌ کارزارتان‌» یعنی: از آسیب‌ جنگتان‌، یا از فرودآمدن‌ سلاح‌ بر بدنتان‌؛ «حفظ کند. پس‌ آیا شما شکرگزار هستید» این‌ نعمتی‌ را که‌ ما به‌ شما ارزانی‌ نموده‌ایم‌؟

بدین‌گونه‌، قرآن‌ به‌ ما خبر داده‌ است‌ که‌ داوود  علیه السلام  صنعتگر نیز بود همچنین‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ ما خبر داده‌اند که‌ داوود از حاصل‌ دست‌ رنج‌ خویش‌ نان ‌می‌خورد که‌ این‌، بهترین‌ کسب‌ هاست‌. آری‌! اگر به‌ سرگذشت‌ انبیا  علیهم السلام  توجه‌ کنیم‌، ملاحظه‌ می‌نماییم‌ که‌ ایشان‌ اهل‌ کسب‌ و کار بوده‌اند. مثلا آدم‌ کشاورز بود، نوح‌ نجار، ادریس‌ و لقمان‌ خیاط، طالوت‌ دباغ‌ یا سقا... و این‌ دلیل‌ بر آن ‌است‌ که‌ کار کردن‌، روش‌ و سنت‌ انبیا و صالحان  علیهم السلام  بوده ‌است‌. گفتنی‌ است‌؛ درفضیلت‌ کار و کارگر احادیث‌ بسیاری‌ آمده‌ است‌.

﴿وَلِسُلَیۡمَٰنَ ٱلرِّیحَ عَاصِفَةٗ تَجۡرِی بِأَمۡرِهِۦٓ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَاۚ وَکُنَّا بِکُلِّ شَیۡءٍ عَٰلِمِینَ٨١ [الأنبیاء: 81].

«و» مسخر ساختیم‌ «برای‌ سلیمان‌ باد را تندرو» یعنی: تندباد توفانی‌ را «که‌ به ‌فرمان‌ او به‌سوی‌ سرزمینی‌ که‌ در آن‌ برکت‌ نهاده‌ بودیم‌، جریان‌ می‌یافت‌» مراد سرزمین ‌شام‌ است‌ «و ما به‌ هر چیز دانا بودیم‌» پس‌ پادشاهی‌ و نبوت‌ را با آن ‌همه‌ قدرت‌ از آن‌ روی‌ به‌ سلیمان‌  علیه السلام  دادیم‌ که‌ این‌ بخشایش‌ مبتنی‌ بر حکمت‌ و مصلحت‌ بود و می‌دانستیم‌ که‌ او شایسته‌ آن‌ است‌ و او و قومش‌ شکرگزار نعمت‌های‌ ما هستند.

یادآور می‌شویم‌ که‌ همین‌ باد رام‌ شده‌ برای‌ سلیمان‌  علیه السلام  در جایی‌ دیگر به‌ «باد نرم‌» وصف‌ شده‌ است‌، دلیل‌ تنوع‌ در وصف‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ آن‌ باد به‌ اختیار سلیمان‌  علیه السلام  و زیر فرمان‌ و خواست‌ وی‌ بود لذا طبق‌ خواسته‌ وی‌ گاهی‌ نرم‌ می‌وزید و گاهی‌ تند و توفانی‌. مفسران‌ نقل‌ کرده‌اند که: سلیمان‌  علیه السلام  تخت‌ چوبی‌ بسیار بزرگ‌ و عریضی‌ داشت‌ که‌ همه‌ مایحتاج‌ امور مملکت‌داری‌؛ چون‌ اسبان‌، شتران‌، خیمه‌ها و لشکریان‌ بر آن‌ قرار داده‌ می‌شدند آن‌گاه‌ او به‌ باد فرمان‌ می‌داد که‌ آن‌ را بردارد و باد آن‌ را به‌ هوا برمی‌داشت‌ و در هر جایی‌ که‌ او فرمان‌ می‌داد بر زمین‌ می‌گذاشت‌. پرندگان‌ نیز به‌ فرمان‌ او در مسیر راه‌ با بالهایشان‌ بر این‌ تخت‌ روان‌ سایه‌ می‌افگندند تا سرنشینان‌ آن‌ فضاپیمای‌ بزرگ‌ را که‌ بشر با ابزارهای‌ مصنوعی‌ خود هرگز قادر به‌ ساختن‌ سفینه‌ هوایی‌ای‌ بدان‌ حجم‌ و کیفیت‌ نیست‌، از گزند گرما مصون‌ نگاه‌ دارند.

سعیدبن‌ جبیر رضی الله عنه  می‌گوید: «برای‌ سلیمان‌  علیه السلام  در آن‌ تخت‌ روان‌ ششصد هزار صندلی‌ گذاشته‌ می‌شد که‌ در صف‌ اول‌ نزدیک‌ وی‌ مؤمنان‌ انسی‌ می‌نشستند و در پشت‌ سر آنها مؤمنان‌ جنی‌ آن‌گاه‌ سلیمان‌  علیه السلام  به‌ پرندگان‌ فرمان‌ می‌داد که‌ برآنان‌ سایه‌ افگنند سپس‌ به‌باد فرمان‌ می‌داد که‌ این‌ مجمع‌ بزرگ‌ را بردارد و به‌ آنجا که‌ اومی‌خواست‌ ببرد و باد چنین‌ می‌کرد».

﴿وَمِنَ ٱلشَّیَٰطِینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُۥ وَیَعۡمَلُونَ عَمَلٗا دُونَ ذَٰلِکَۖ وَکُنَّا لَهُمۡ حَٰفِظِینَ٨٢ [الأنبیاء: 82].

«و» مسخر ساختیم‌ برای‌ سلیمان‌  علیه السلام  «از شیاطین‌» یعنی: از دیوان‌، گروهی‌ را «که‌ برای‌ او غواصی‌ می‌کردند» در دریاها و آنچه‌ را که‌ او می‌خواست‌، از دریا بیرون‌ می‌آوردند. غواص: کسی‌ است‌ که‌ برای‌ بیرون‌ آوردن‌ مروارید، در دریا فرو می‌رود «و» آن‌ دیوان‌ «کارهایی‌ غیر از آن‌ هم‌ انجام‌ می‌دادند» چون‌ ساختن ‌محرابها، مجسمه‌ها، شهرها، قصرها و انجام‌ دادن‌ غیر آن‌ از اموری‌ که‌ سلیمان‌  علیه السلام  آنها را بدان‌ می‌گماشت‌. نیز محتمل‌ است‌ که‌ مراد این‌ باشد: دیوان‌ در دریا غواصی‌ کرده‌ و برای‌ سلیمان‌  علیه السلام  کارهای‌ مورد نظرش‌ را در زیر آب‌ انجام ‌می‌دادند «و ما نگهبان‌ آنان‌ بودیم‌» یعنی: مراقب‌ و نگه‌ دارنده‌ کارهای‌ آن‌ دیوان ‌بودیم‌، یا نگهبانشان‌ بودیم‌ تا نگریزند، یا از انجام‌ دادن‌ فرمان‌های‌ سلیمان‌  علیه السلام  سرباز نزنند.

﴿۞وَأَیُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّی مَسَّنِیَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ٨٣ [الأنبیاء: 83].

«و یاد کن‌ ایوب‌ را» ایوب‌  علیه السلام  فرزند انوص‌ از پیامبران‌ الهی‌ است‌ که‌ مادرش‌ از نسل‌ لوط  علیه السلام  بود، او در سرزمین‌ «عوص‌» از کوه‌ «سعیر» یا بلاد «ادوم‌» می‌زیست‌ و بیماری‌ طولانی‌ای‌ که‌ چندین‌ سال‌ به‌ درازا کشید، بر او عارض‌ شد. نام‌ وی‌ در قرآن‌ کریم‌ چهار بار ذکر شده‌ است‌ «هنگامی‌ که‌ به‌ جناب‌ پروردگار خویش‌ ندا کرد که‌ مرا آسیب‌ رسیده ‌است‌» و به‌ بیماری‌ سختی‌ در بدنم‌، به‌ نابودی ‌خانواده‌ام‌ و ازبین‌رفتن‌ مال‌ و ثروتم‌ مبتلا گشته‌ام‌. آری‌! خدای‌  عزوجل او را به ‌از بین ‌بردن‌ فرزندانش‌ مورد آزمایش‌ قرارداد، بدین‌سان‌ که‌ خانه‌ بر سرشان‌ ویران ‌شد و همه‌ مردند. همچنان‌ ایوب‌  علیه السلام  مال‌ و ثروتی‌ بسیار داشت‌ که‌ خداوند عزوجل درآن‌ ابتلا، مال‌ و ثروتش‌ را نیز از وی‌ گرفت‌ و او با صبوری‌ این‌ ابتلاهای‌ الهی‌ را تحمل‌ کرد و ضمن‌ آن‌ ندا افزود: «و تویی‌ مهربان‌ترین‌ مهربانان‌» و من‌ به‌ رحمت ‌و مهر تو سخت‌ نیازمندم‌.

سپس‌ خدای‌  عزوجل از اجابت‌ دعای‌ وی‌ خبر داد:

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَکَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِکۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِینَ٨٤ [الأنبیاء: 84].

«پس‌ دعای‌ او را اجابت‌ نمودیم‌ و رنجی‌ را که‌ به‌ او رسیده‌بود، برطرف ‌کردیم‌» یعنی: بیماریش‌ را شفا عنایت‌ کردیم‌. مفسران‌ می‌گویند: بیماری‌ ایوب‌ از بیماریهای‌ نفرت‌انگیز نبود زیرا انبیا  علیهم السلام  از ابتلا به‌ چنین‌ بیماری‌هایی‌ معصومند «وخانواده‌اش‌ و همانندشان‌ را همراه‌ با آنان‌ به‌ او عطا کردیم‌» به‌ قولی: خدای‌  عزوجل  ‌کسان‌ از دست‌ رفته‌اش‌ را برایش‌ زنده‌ ساخت‌ زیرا تمام‌ اعضای‌ خانواده‌اش‌ بجز زنش‌ مرده ‌بودند و خدای‌  عزوجل همه‌ را در کمتر از یک‌ چشم ‌به ‌هم‌ زدنی‌ زنده ‌کرد و مانند آنان‌ را نیز در دنیا به‌ وی‌ داد. به‌قولی‌ دیگر مراد این‌ است: دو برابر کسانی‌ که‌ خدای‌  عزوجل آنان‌ را میرانده‌ بود، از نو برای‌ وی‌ متولد شدند پس ‌بنابراین‌ تفسیر، خداوند عزوجل آن‌ مردگان‌ را زنده‌ نساخت‌ «تا» اینها همه‌ «رحمتی‌ از جانب‌ ما» باشد. یعنی‌ این‌ همه‌ را به‌ وی دادیم‌، به‌ خاطر آن‌ که‌ بر وی‌ مهربان ‌بودیم‌ «و تا پندی‌ برای‌ عبادت‌ پیشگان‌ باشد» که‌ ایشان‌ نیز باید صبر و شکیبایی‌ پیشه ‌کنند چنان‌که‌ ایوب‌  علیه السلام  صبور بود. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «أشد الناس‌ بلاء الأنبیاء ثم‌ الصالحون‌ ثم‌ الأمثل‌ فالأمثل‌، یبتلی‌ الرجل‌ علی‌ حسب‌ دینه‌، فإن‌ کان‌ فی‌ دینه ‌صلبا اشتد بلائه». «سخت‌ترین‌ مردم‌ در ابتلا انبیا  علیهم السلام  اند، سپس‌ صالحان‌ و سپس ‌شخص‌ برحسب‌ دین‌ خویش‌ مرتبه ‌به ‌مرتبه‌ مورد ابتلا قرار می‌گیرد پس‌ اگر در دین‌ وی‌ استواری‌ و صلابتی‌ بود، ابتلایش‌ سخت‌تر است‌».

﴿وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِدۡرِیسَ وَذَا ٱلۡکِفۡلِۖ کُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰبِرِینَ٨٥ [الأنبیاء: 85].

«و اسماعیل‌ و ادریس‌ و ذوالکفل‌ را یاد کن‌» به‌ قولی: ذوالکفل‌ پیامبر نبود بلکه‌ مردی‌ از بنی‌اسرائیل‌ بود که‌ از هیچ‌ معصیتی‌ پرهیز نمی‌کرد پس‌ توبه‌ کرد و خدای‌  عزوجل بر او آمرزید. اما گروهی‌ از علما بر آنند که‌ او پیامبر بود و این‌ قول ‌راجح‌تر است‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «از سیاق‌ آیات‌ که‌ پیرامون‌ داستان‌های‌ انبیا  علیهم السلام  است‌، چنین‌ بر می‌آید که‌ ذوالکفل‌ هم‌ پیامبر بوده‌ است‌. والله اعلم‌». مجاهد می‌گوید: «ذوالکفل‌ متکفل‌ آن‌ شد که‌ به‌ امور قومش‌ قیام‌ نموده‌ و در میان‌شان‌ به ‌عدالت‌ حکم‌ کند، از این‌ جهت‌ او را ذوالکفل‌ نامیدند». «هریک‌» از این‌ گروه‌ «از صابران‌ بودند» در انجام‌ آنچه‌ که‌ خدای‌  عزوجل ایشان‌ را بدان‌ مکلف‌ ساخته ‌بود.

﴿وَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ فِی رَحۡمَتِنَآۖ إِنَّهُم مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٦ [الأنبیاء: 86].

«و آنان‌ را در رحمت‌ خود داخل‌ نمودیم‌» یعنی: در بهشت‌ یا در نبوت‌ خود «همانا ایشان‌ از صالحان‌ بودند» که‌ رسوب‌ ناخالصی‌های‌ فساد، صفای‌ صلاحشان‌ را نمی‌آلود چراکه‌ از آن‌ ناخالصی‌ها معصوم‌ بودند.

﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَیۡهِ فَنَادَىٰ فِی ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٨٧ [الأنبیاء: 87].

«و ذوالنون‌ را یاد کن‌» یعنی: صاحب‌ ماهی‌ را زیرا «نون‌» به‌ معنی‌ ماهی‌ است‌. او یونس‌بن‌ متی‌  علیه السلام  است‌ که‌ به‌سوی‌ مردم‌ نینوی‌ از سرزمین‌ موصل‌ فرستاده‌ شده‌ بود «آن‌گاه‌ که‌ خشمگینانه‌ رفت‌» یعنی: او به‌خاطر پروردگار خویش‌ در اعتراض‌ به‌این‌که‌ چرا قومش‌ به‌ او ایمان‌ نمی‌آورند، خشمگینانه‌ از میانشان‌ بیرون‌ رفت‌، درحالی‌که‌ او باید شکیبایی‌ می‌کرد و منتظر اذن‌ پروردگار باقی‌ می‌ماند «و پنداشت ‌که‌ ما هرگز بر وی‌ تنگ‌ نگیریم‌» با بازداشتن‌ وی‌ از راهش‌ و مانع ‌شدن‌ وی‌ از اجرای‌خواسته‌اش‌. یا پنداشت‌ که‌ هرگز بر وی‌ تنگ‌ نمی‌گیریم‌؛ با فروبردن‌ وی‌ در شکم ‌ماهی‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «هنگامی‌ که‌ ذوالنون‌ می‌خواست‌ از میان‌ قومش‌ بیرون‌ رود، به‌ قومش‌ هشدار داد که‌ به‌ دلیل‌ اصرارشان‌ بر عناد پس‌ از سه‌ روز بر آنان‌ عذاب ‌نازل‌ می‌شود. قومش‌ تهدید وی‌ را جدی‌ گرفتند زیرا دانستند که‌ پیامبر دروغ ‌نمی‌گوید آن‌گاه‌ سر به‌ صحرا برداشته‌ با کودکان‌ و چهارپایان‌ و همه‌ کوچک‌ وبزرگ‌ خویش‌ از شهر بیرون‌ رفتند و میان‌ مادران‌ و کودکان‌ جدایی‌ افگنده‌ شور و ولوله‌ و زاری‌ به‌ آسمان‌ برداشتند و سخت‌ تضرع‌ نمودند پس‌ خدای‌  عزوجل بر آنها رحم‌ کرد و عذاب‌ را از آنان‌ برطرف‌ کرد. اما از آن‌ سوی‌ دیگر، یونس‌  علیه السلام رفت‌ و با گروهی‌ در کشتی‌ای‌ سوار شد، کشتی‌ در میان‌ راه‌ به‌ تلاطم‌ امواج‌ گرفتار آمد و کشتی‌نشینان‌ از آن‌ ترسیدند که‌ همه‌ غرق‌ شوند لذا برای‌ سبک ‌کردن‌ بارکشتی‌ تصمیم‌ گرفتند تا یک‌ تن‌ از میان‌ خود را به‌ دریا افگنند، قرعه‌ انداختند، قرعه‌ به‌نام‌ یونس‌  علیه السلام  برآمد اما او را نیفگندند، بار دیگر قرعه‌ انداختند، باز هم‌ به‌نام‌ یونس‌  علیه السلام  برآمد اما این‌بار نیز از انداختن‌ او به‌ دریا ابا کردند، بار سوم‌ قرعه ‌انداختند، باز هم‌ به‌ نام‌ یونس‌  علیه السلام  برآمد، در این‌ هنگام‌ یونس‌  علیه السلام  خود برخاست‌ وجامه‌ از تن‌ بیرون‌ کرده‌ خود را به‌ دریا افگند آن‌گاه‌ خدای‌  عزوجل ماهی ‌عظیم‌الجثه‌ای‌ را فرستاد تا او را فرو بلعد...».

اینک‌ ادامه‌ ماجرا: «پس‌ در دل‌ تاریکی‌ها» تاریکی‌ شب‌، تاریکی‌ دریا و تاریکی‌ شکم‌ ماهی‌ «ندا در داد» با این‌ سخنش: «که‌» بارالها! «معبودی‌ جز تو نیست‌، منزهی‌ تو، به‌ راستی‌ که‌ من‌ از ستمکاران‌ بودم‌» در بیرون‌ رفتن‌ از میان‌ امتم ‌بدون‌ اجازه‌ یا فرمان‌ تو. این‌ اعترافی‌ است‌ از یونس‌  علیه السلام  بر قصورش‌ و توبه‌ای‌ است ‌از لغزشش‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «هیچ‌ شخص‌ گرفتاری‌ نیست‌ که‌ به‌ این‌دعا: ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ [الأنبیاء: 87] دعا کند مگر این‌که‌ برای‌ او اجابت ‌می‌شود».

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّۚ وَکَذَٰلِکَ نُ‍ۨجِی ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٨٨ [الأنبیاء: 88].

«پس‌ دعای‌ او را اجابت‌ کردیم‌ و او را از غم‌ نجات‌ دادیم‌» با بیرون ‌آوردنش‌ از شکم‌ ماهی‌ زیرا ماهی‌ به‌ فرمان‌ پروردگار او را به‌ ساحل‌ افگند. آمده ‌است‌ که‌ او سه‌ ساعت‌، یا سه‌ روز، یا چهل‌ روز در شکم‌ ماهی‌ باقی‌ ماند «و مؤمنان‌ را این‌چنین‌ نجات‌ می‌دهیم‌» آن‌گاه‌ که‌ به‌سوی‌ ما استغاثه‌ کنند. یعنی‌ آنان‌ را از اندوه ‌و پریشانی‌ می‌رهانیم‌، به‌سبب‌ اعمال‌ نیکی‌ که‌ پیش‌ فرستاده‌اند و به‌ سبب‌ آنچه‌ که ‌برای‌شان‌ از رحمت‌ خویش‌ آماده‌ کرده‌ایم‌. مفسران‌ می‌گویند: افگندن‌ یونس‌  علیه السلام  درشکم‌ ماهی‌ برای‌ پاکسازی‌ وی‌ از آن‌ لغزش‌ و برای‌ تعلیم‌ و تنبیه‌ وی‌ بود نه‌ برای‌ عذاب‌ کردن‌ وی‌ زیرا بر انبیا  علیهم السلام  عذاب‌ نازل‌ نمی‌شود.

﴿وَزَکَرِیَّآ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ رَبِّ لَا تَذَرۡنِی فَرۡدٗا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٨٩ [الأنبیاء: 89].

«و زکریا را یاد کن‌، هنگامی‌ که‌ به‌ جناب‌ پروردگار خود ندا کرد: پروردگارا! مرا تنها مگذار» بدون‌ فرزند «و تو بهترین‌ وارثانی‌» پس‌ اگر به‌ من‌ فرزندی‌ هم‌ عنایت ‌نکنی‌، باکی‌ نیست‌ زیرا تو همه‌ را بسنده‌ای‌ و من‌ می‌دانم‌ که‌ تو دینت‌ را ضایع ‌نمی‌کنی‌ و حتما کسانی‌ صالح‌ از بندگانت‌ را برمی‌گزینی‌ که‌ به‌ تبلیغ‌ دینت‌ قیام‌ کنند.

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَوَهَبۡنَا لَهُۥ یَحۡیَىٰ وَأَصۡلَحۡنَا لَهُۥ زَوۡجَهُۥٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِ وَیَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَکَانُواْ لَنَا خَٰشِعِینَ٩٠ [الأنبیاء: 90].

«پس‌» دعای‌ «او را اجابت‌ کردیم‌ و یحیی‌ را به‌ او بخشیدیم‌» تفصیل‌ داستان ‌یحیی‌  علیه السلام  در سوره‌ «مریم‌» گذشت‌ «و همسرش‌ را برای‌ او شایسته‌ کردیم‌» یعنی: زن‌ وی‌ نازا بود پس‌ او را زایا و آماده‌ حمل‌ کردیم‌. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: زنش ‌بداخلاق‌ بود پس‌ او را خوش‌ اخلاق‌ گردانیدیم‌ «زیرا آنان‌ در کارهای‌ نیک‌ شتاب ‌می‌کردند و ما را از روی‌ رغبت‌ و بیم‌ می‌خواندند» یعنی: زکریا و همسرش ‌علیهماالسلام ما را برای‌ طلب‌ خیر و دفع‌ شر، در حال‌ خوشی‌ و ناخوشی‌، در راحتی‌ و شدت‌ می‌خواندند و به‌سوی‌ ما زاری‌ می‌کردند پس‌ سزاوار این‌ اجابت‌ بودند «و در برابر ما خاشع‌ بودند» یعنی: متواضع‌ و متضرع‌ و فروتن‌ بودند.

﴿وَٱلَّتِیٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا فَنَفَخۡنَا فِیهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَایَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ٩١ [الأنبیاء: 91].

«و یاد کن‌» داستان‌ «آن‌ زن‌ را که‌ خود را پاکدامن‌ نگاه ‌داشت‌» او مریم ‌‘‌ است‌ که‌ دامن‌ خویش‌ را به‌ عفت‌ پیچید و پاکدامنی‌ خویش‌ را حفظ کرد و هرگز هیچ‌ بشری‌ در حرام‌ به‌ او دست‌ نیازید «پس‌ در او از روح‌ خویش‌ دمیدیم‌» مراد روح‌ عیسی‌  علیه السلام  است‌. نسبت ‌دادن‌ روح‌ عیسی‌  علیه السلام  به‌ خداوند عزوجل ، از باب‌ گرامیداشت‌ عیسی‌  علیه السلام  است‌ «و او و پسرش‌ را آیتی‌ برای‌ جهانیان‌ گردانیدیم‌» آیت‌ و نشانه‌ شگرف‌ الهی‌ در مریم‌ و عیسی‌ هردو، یک‌ آیت‌ و نشانه‌ است‌ زیرا مریم‌ عیسی‌  علیه السلام  را بدون‌ شوهر به‌ دنیا آورد.

بعد از آن‌که‌ خداوند متعال‌ به‌ گوشه‌هایی‌ از زندگی‌ این‌ پیامبران‌ گرامیش‌ اشاره‌ نمود، در اینجا بر وحدت‌ دین‌ الهی‌ در گذر زمان‌ تأکید نموده‌، می‌فرماید:

﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّکُمۡ فَٱعۡبُدُونِ٩٢ [الأنبیاء: 92].

«این‌ است‌ امت‌ شما که‌ امتی‌ یگانه‌ است‌» یعنی: بی‌گمان‌ امتی‌ که‌ این‌ گروه‌ انبیا  علیهم السلام  از آنها نمایندگی‌ می‌کنند، امت‌ یگانه‌ توحید است‌ که‌ شما امت‌ اسلام‌ نیز به‌ آن‌ منسوب‌ هستید پس‌ دین‌ شما دین‌ واحدی‌ است‌ زیرا میان‌ امت‌های‌ مختلف ‌هیچ‌ گونه‌ اختلافی‌ در عقیده‌ توحید نیست‌، تفاوتی‌ که‌ هست‌، در شریعتها و فروعات‌ دین‌ است‌. آری‌! آیین‌ یگانه‌ الهی‌ در گذر زمان‌، همانا آیین‌ اسلام‌ است ‌چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «نحن‌ معاشر الأنبیاء أولاد علات». «ما گروه‌های‌ انبیا برادران‌ علاتی‌ هستیم‌» علاة: فرزندان‌ یک ‌مرد از زن‌های‌ مختلف‌اند «و من‌ پروردگار شما هستم‌ پس‌ مرا بپرستید» مخصوصا، نه‌ غیر من‌ را ـ هرکس که‌ باشد.

﴿وَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَیۡنَهُمۡۖ کُلٌّ إِلَیۡنَا رَٰجِعُونَ٩٣ [الأنبیاء: 93].

«ولی‌ امتها در کارشان‌» یعنی: در کار انبیا  علیهم السلام  «متفرق‌ شدند در میان ‌خویش‌» یعنی: امتها میان‌ خود در کار انبیا  علیهم السلام  پراکنده‌ گشته‌ هر یک‌ راه‌ و روشی ‌را در پیش‌ گرفتند و به‌ بخش‌ و گروه‌ و فرقه‌ای‌ جداگانه‌ تقسیم‌ شدند مگر این‌ امت ‌اسلام‌ که‌ آیین‌ تمام‌ انبیا  علیهم السلام  را باور دارند. یا معنی‌ این‌ است: امت‌ها در کار دین‌ به‌ فرقه‌های‌ مختلف‌ تقسیم‌ شدند تا بدانجا که‌ دین‌ به‌ مانند قطعه‌های‌ پراکنده‌ای‌ در اینجا و آنجا تبدیل‌ شد لذا می‌بینیم‌ که‌ این ‌یکی‌ موحد است‌، آن‌ یکی‌ یهودی‌ و آن ‌دیگر نصرانی‌، درحالی‌که‌ واجب‌ همگان‌ این‌ بود که‌ بر آیین‌ اسلام‌ و بر کیش‌توحید پایدار باشند «هر یک‌ به‌سوی‌ ما بازمی‌گردند» یعنی: هریک‌ از این‌ گروه‌ها ـ اعم‌ از تفرقه‌گرایان‌ و موحدان‌ ـ به‌سوی‌ ما باز می‌آیند؛ با برانگیخته‌ شدن‌ پس‌ ازمرگ‌ پس‌ آنان‌ را در قبال‌ اعمالشان‌ جزا می‌دهیم‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بنی‌اسرائیل‌ به‌ هفتاد و یک‌ فرقه‌ متفرق‌ شدند، هفتاد فرقه‌ از آنان‌ هلاک‌ شد و فقط یک‌ فرقه ‌نجات‌ یافت‌ و قطعا امت‌ من‌ به‌ هفتاد و دو فرقه‌ متفرق‌ می‌شوند پس‌ هفتاد و یک ‌فرقه‌ از آنان‌ هلاک‌ می‌شود و فقط یک‌ فرقه‌ نجات‌ می‌یابد. اصحاب‌ گفتند: یا رسول‌الله! این‌ فرقه‌ ناجیه‌ چه‌ فرقه‌ای‌ است‌؟ فرمودند: جماعت‌، جماعت‌، جماعت‌».

﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا کُفۡرَانَ لِسَعۡیِهِۦ وَإِنَّا لَهُۥ کَٰتِبُونَ٩٤ [الأنبیاء: 94].

«پس‌ هرکس از کارهای‌ شایسته‌ انجام‌ دهد» یعنی: چیزی‌ از اعمال‌ صالح‌ را انجام‌ دهد «و مؤمن‌ هم‌ باشد» به‌ خدا عزوجل ، پیامبرانش‌  علیهم السلام ، روز آخرت‌ و دیگر اعتقادات‌ حق‌ «پس‌ برای‌ کوشش‌ او کفرانی‌ نیست‌» یعنی: عملش‌ مورد انکار و ناسپاسی‌ قرار نمی‌گیرد و پاداشش‌ ضایع‌ نمی‌شود «و هرآینه‌ ما برای‌ او می‌نویسیم‌» یعنی: سعی‌ و تلاشش‌ را ثبت‌ کرده‌ و کرام ‌الکاتبین‌ را دستور می‌دهیم‌ تا آن‌ را در نامه‌ اعمالش‌ بنویسند.

﴿وَحَرَٰمٌ عَلَىٰ قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَآ أَنَّهُمۡ لَا یَرۡجِعُونَ٩٥ [الأنبیاء: 95].

«و بر مردم‌ شهری‌ که‌ آن‌ را هلاک‌ کرده‌ایم‌ باز گشتشان‌ حرام‌ است‌» یعنی: بر مردم ‌هر شهر و قریه‌ای‌ که‌ نابودی‌ آنان‌ را مقدر کرده‌ایم‌، غیر ممکن‌ است‌ که‌ بعد از هلاکت‌ به‌سوی‌ دنیا بازگردند. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: بر آنها حرام‌ است‌ که‌ توبه ‌کرده‌ و از کفر به‌ اسلام‌ برگردند، یعنی‌ آنان‌ امکان‌ توبه‌ نمی‌یابند پس‌ مردم‌ باید از چنین‌ فرجام‌ نامیمونی‌ گریزان‌ باشند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ یَأۡجُوجُ وَمَأۡجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبٖ یَنسِلُونَ٩٦ [الأنبیاء: 96].

«تا آن‌گاه‌ که‌ یأجوج‌ و مأجوج‌ گشوده‌ شوند» و به‌سوی‌ مردم‌ سرازیر گردند. مراد گشودن‌ سدی‌ است‌ که‌ ذوالقرنین‌ آن‌ را بنا کرد و یأجوج‌ و مأجوج‌ در پشت‌ آن ‌به‌سر می‌برند. یا مراد: هجوم‌ و سرازیری‌ آن‌ قوم‌ بر مناطق‌ زمین‌ و بویژه‌ بر سرزمین ‌شام‌ است‌، جایی‌ که‌ نابودیشان‌ در آنجا مقدر شده‌ است‌، که‌ احادیث‌ وارده‌ در این‌ باب‌، این‌ معنی‌ را ترجیح‌ می‌دهند زیرا از این‌ احادیث‌ ـ که‌ ابن‌کثیر آنها را نقل ‌نموده‌ ـ این‌ معنی‌ بر نمی‌آید که‌ خروج‌ یأجوج‌ و مأجوج‌ به‌ انهدام‌ سد حسی ‌ارتباطی‌ دارد «و آنها از هر بلندیی‌ بشتابند» یعنی: یأجوج‌ و مأجوج‌ از هر تپه‌ ومکان‌ بلندی‌ از زمین‌ بیرون‌ می‌آیند و به‌سرعت‌ به‌سوی‌ آنجایی‌ که‌ برای‌شان‌ مقدر شده ‌است‌، پیش‌ می‌تازند و خروجشان‌ از نشانه‌های‌ قیامت‌ است‌.

﴿وَٱقۡتَرَبَ ٱلۡوَعۡدُ ٱلۡحَقُّ فَإِذَا هِیَ شَٰخِصَةٌ أَبۡصَٰرُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَٰوَیۡلَنَا قَدۡ کُنَّا فِی غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا بَلۡ کُنَّا ظَٰلِمِینَ٩٧ [الأنبیاء: 97].

«و وعده‌ حق‌ نزدیک‌ گردد» یعنی: چون‌ یأجوج‌ و مأجوج‌ از بند گشوده ‌شوند، وعده‌ حق‌ که‌ همانا قیامت‌ است‌، نزدیک‌ می‌گردد زیرا خروج‌ آنان‌ از علائم ‌قیامت‌ است‌ «پس‌ ناگهان‌ دیدگان‌ کسانی‌ که‌ کفر ورزیده‌اند، خیره‌ می‌شود» یعنی: به‌سبب‌ شدت‌ هول‌ و هراسی‌ که‌ بر کفار روی‌ می‌آورد، چشمان‌شان‌ به‌سوی‌ حادثه ‌دهشتناکی‌ دوخته‌ می‌شود که‌ فروشان‌ گرفته ‌است‌ لذا چشمان‌شان‌ همچنان ‌بازمی‌ماند و می‌گویند: «ای‌ وای‌ بر ما، هرآینه‌ ما از این‌ روز در غفلت‌ بودیم‌» و در دنیا برای‌ رستاخیز و حساب‌ آمادگی‌ نداشتیم‌ «بلکه‌ ما ستمگر بودیم‌» نه‌! ما غافل ‌نبودیم‌ بلکه‌ ما در حقیقت‌ با تکذیب‌ پیامبران  علیهم السلام  و عدم‌ انقیاد برای‌ ایشان‌، ظالم‌ بودیم‌. بدین‌سان‌ است‌ که‌ آنان‌ از وصف ‌کردن‌ خود به‌ «غفلت‌» برگشته‌ و خود را «ستمگر» می‌نامند.

﴿إِنَّکُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمۡ لَهَا وَٰرِدُونَ٩٨ [الأنبیاء: 98].

«درحقیقت‌ شما» ای‌ کفار! «و آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید» که‌ عبارتند از بتان‌، ابلیس‌ و یارانش‌ «هیزم‌ جهنمید» و آتش‌انگیز آن‌ «و شما وارد آن‌ می‌شوید» هرچند عیسی‌ و عزیر و فرشتگان‌ بجز خدا عزوجل مورد پرستش‌ قرار گرفتند اما در مضمون‌ این‌ آیه‌ داخل‌ نیستند، به‌ دو دلیل: یکی‌ این‌که: «ما» در (ماتعبدون) برای‌ غیرعقلاء است‌. دوم‌ این‌که: مخاطب‌ این‌ آیه‌، مشرکان‌ مکه‌اند نه‌غیر آنان‌ و مشرکان‌ مکه‌ بجز بتان‌ دیگر معبودی‌ را شریک‌ خدای‌ سبحان‌ قرارنمی‌دادند.

﴿لَوۡ کَانَ هَٰٓؤُلَآءِ ءَالِهَةٗ مَّا وَرَدُوهَاۖ وَکُلّٞ فِیهَا خَٰلِدُونَ٩٩ [الأنبیاء: 99].

«اگر اینها خدایانی‌ واقعی‌ بودند، وارد آن‌ نمی‌شدند» یعنی: اگر این‌ بتان‌ ـ چنان‌که‌ شما می‌پندارید ـ خدایانی‌ واقعی‌ می‌بودند، قطعا از ورود به‌ دوزخ ‌بازداشته‌ می‌شدند ولی‌ آنان‌ به‌ دوزخ‌ وارد می‌شوند بنابراین‌، خدایانی‌ واقعی ‌نیستند «و جملگی‌ در آن‌ جاودانند» یعنی: همه‌ پرستشگران‌ و پرستش ‌شوندگان‌ در دوزخ‌ جاودانند و از آن‌ بیرون‌ آورده‌ نمی‌شوند.

﴿لَهُمۡ فِیهَا زَفِیرٞ وَهُمۡ فِیهَا لَا یَسۡمَعُونَ١٠٠ [الأنبیاء: 100].

«برای‌ آنان‌ در آنجا ناله‌ای‌ زار است‌» زفیر: صدای‌ آه‌ و نفس‌ شخص‌ غم‌ گرفته ‌است‌ «و آنان‌ در آنجا نمی‌شنوند» یعنی: به‌ سبب‌ شدت‌ هول‌ و هراسی‌ که‌ در آن‌ قرار دارند، برخی‌ صدای‌ ناله‌ و زاری‌ برخی‌ دیگر را نمی‌شنوند. به‌قولی‌ معنی‌ این‌است: آنان‌ در دوزخ‌ هیچ‌ چیزی‌ را نمی‌شنوند زیرا شنیدن‌، خود نوعی‌ انس‌ گرفتن‌ برای‌شان‌ است‌ پس‌ همین‌ انس‌ ناچیز و اندک‌ هم‌ از آنان‌ دریغ‌ می‌شود.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِکَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ١٠١ [الأنبیاء: 101].

آنچه‌ گذشت‌ بیان‌ حال‌ اهل‌ شقاوت‌ بود پس‌ حال‌ اهل‌ سعادت‌ چگونه‌ است‌؟: «بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ قبلا از جانب‌ ما به‌ آنان‌ وعده‌ نیکو داده‌ شده‌ است‌» یعنی: برای‌شان ‌خصلت‌ نیکو که‌ همانا سعادت‌ است‌، مقرر شده‌است‌ و بنابراین‌، به‌ عمل‌ اهل ‌بهشت‌ عمل‌ کرده‌اند؛ «آن‌ گروه‌ از آن‌» یعنی: از دوزخ‌ «دور داشته‌ خواهند شد».

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: چون‌ آیه ﴿إِنَّکُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ [الأنبیاء: 98]‌. «درحقیقت‌ شما و آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید هیزم‌ جهنمید و شما وارد آن ‌می‌شوید» نازل‌ شد، یکی‌ از مشرکان‌ قریش‌ به‌نام‌ ابن‌الزبعری‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: ای‌ محمد! مگر تو نمی‌پنداری‌ که‌ عزیر و عیسی ‌مردانی‌ نیکوکار بودند و مریم‌ نیز زنی‌ نیکوکار بود؟ فرمودند: بلی‌! من‌ چنین ‌عقیده‌ دارم‌. گفت: اما عیسی‌، عزیر، مریم‌ و فرشتگان‌ بجز خدا عزوجل مورد پرستش‌قرار می‌گیرند پس‌ این‌ گروه‌ بر اساس‌ سخن‌ خود تو، در دوزخ‌اند! همان‌ بود که‌خداوند عزوجل نازل‌ فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِکَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ١٠١ [الأنبیاء: 101]. «بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ قبلا از جانب‌ ما به‌ آنان‌ وعده‌ نیکو داده‌ شده‌ است‌، آن‌ گروه ‌از آن‌ دور داشته‌ خواهند شد».

﴿لَا یَسۡمَعُونَ حَسِیسَهَاۖ وَهُمۡ فِی مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ١٠٢ [الأنبیاء: 102].

«صدای‌ آن‌ را نمی‌شنوند» حس‌ و حسیس: صدایی‌ است‌ که‌ آن‌ را از چیزی ‌می‌شنوی‌ که‌ از نزدیکت‌ عبور کند «و آنان‌ در آنچه‌ نفس‌هایشان‌ خواهش‌ داشته ‌باشد، جاودانند» آری‌! دلها به‌سوی‌ نعمت‌های‌ بهشت‌ کشش‌ یافته‌ و چشم‌ها از دیدن ‌آنها لذت‌ می‌برند.

﴿لَا یَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَکۡبَرُ وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ هَٰذَا یَوۡمُکُمُ ٱلَّذِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ١٠٣ [الأنبیاء: 103].

«ترس‌ بزرگ‌» یعنی: هول‌ و هراس‌های‌ روز قیامت‌ بعد از نفخه‌ آخر «آنان‌ را اندوهگین‌ نمی‌کند و فرشتگان‌ به‌ استقبال‌شان‌ می‌آیند» بر دروازه‌های‌ بهشت‌ و به ‌ایشان‌ تهنیت‌ و تبریک‌ عرض‌ کرده‌ و می‌گویند: «این‌ همان‌ روزی‌ است‌ که‌ به ‌شما» در دنیا از دریافت‌ نعمت‌های‌ خوشگوار «وعده‌» و بشارت‌ «داده‌ می‌شد».

﴿یَوۡمَ نَطۡوِی ٱلسَّمَآءَ کَطَیِّ ٱلسِّجِلِّ لِلۡکُتُبِۚ کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَیۡنَآۚ إِنَّا کُنَّا فَٰعِلِینَ١٠٤ [الأنبیاء: 104].

«روزی‌ که‌ آسمان‌ را همچون‌ درپیچیدن‌ صفحه‌ کتاب‌ها درمی‌پیچیم‌» یعنی: چنان‌ که‌ ورق‌ کاغذ بر آنچه‌ که‌ در آن‌ نوشته‌ می‌شود، درپیچیده‌ می‌شود. یادآورمی‌شویم‌ که‌ در عصر نزول‌ قرآن‌، کتاب‌ به‌شکل‌ فعلی‌ خود شناخته‌شده‌ نبود زیرا صنعت‌ کاغذ و تجلید این‌گونه‌ متطور نشده‌ بود بلکه‌ کتاب‌ها به‌شکل‌ طومارهایی ‌بودند که‌ درپیچیده‌ می‌شدند «همان‌گونه‌ که‌ بار نخست‌ آفرینش‌ را آغاز کردیم‌، دوباره‌ آن‌ را بازمی‌گردانیم‌» یعنی: چنان‌که‌ آفرینش‌ نخستینشان‌ را در شکمهای‌ مادرانشان ‌آغاز کردیم‌ و آنان‌ را پای‌ برهنه‌، عریان‌ و ختنه‌ نشده‌ از شکم‌های‌ مادرانشان‌ بیرون ‌آوردیم‌، همین‌گونه‌ مجددا آنان‌ را در روز قیامت‌ بازمی‌گردانیم‌ «بر عهده‌ ما وعده‌ای‌ است‌ که‌ ما قطعا انجام‌ دهنده‌ آنیم‌» یعنی: وفای‌ ما به‌ وعده‌ای‌ که‌ آن‌ را برخود لازم‌ گردانیده‌ایم‌، حتمی‌ است‌، آن‌ وعده‌ عبارت‌ است‌ از: اعاده‌ خلقت‌ وتجدید آفرینش‌ و ما یقینا بر آنچه‌ بخواهیم‌ تواناییم‌ پس‌ برای‌ روز رستاخیز آماده ‌شوید و برای‌ نجات‌یافتن‌ از چنین‌ هول‌ و هراس‌هایی‌، اعمال‌ شایسته‌ پیش‌ فرستید.

﴿وَلَقَدۡ کَتَبۡنَا فِی ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّکۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ ٱلصَّٰلِحُونَ١٠٥ [الأنبیاء: 105].

اما وعده‌ای‌ که‌ در دنیا به‌ آنان‌ داده‌ شده‌ بود چنین‌ بود: «و در حقیقت‌ در زبور بعد از ذکر نوشتیم‌» زبور: کتاب‌ داوود ÷، یعنی‌ همان‌ کتاب‌ مزامیر است‌ و ذکر: تورات‌ است‌. آری‌! در زبور و تورات‌ نوشتیم: «که‌ زمین‌ را بندگان‌ شایسته‌ من‌ به‌ارث‌ می‌برند» به‌ قولی: مراد زمین‌ بهشت‌ است‌، به‌دلیل‌ این‌ فرموده‌ خدای‌ سبحان: ﴿وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی صَدَقَنَا وَعۡدَهُۥ وَأَوۡرَثَنَا ٱلۡأَرۡضَ [الزمر: 74] «و بهشتیان‌ گویند: سپاس‌خدایی‌ را که‌ وعده‌اش‌ را بر ما راست‌ گردانید و زمین‌ را به‌ ما میراث‌ داد». به‌قولی‌ دیگر: مراد سرزمین‌ مقدس‌ شام‌ بزرگ‌ است‌ که‌ شامل‌ سوریه‌، فلسطین‌، لبنان‌ و اردن‌ فعلی‌ می‌شود. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «چون‌ اهل‌ شام ‌فاسد شوند، دیگر در شما خیری‌ نیست‌». به‌ قولی ‌دیگر: این‌ مژده‌ای‌ است‌ برای ‌امت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ وراثت‌ سر زمین‌های‌ کفار.

 

 

﴿إِنَّ فِی هَٰذَا لَبَلَٰغٗا لِّقَوۡمٍ عَٰبِدِینَ١٠٦ [الأنبیاء: 106].

«به‌ راستی‌ در این‌» اموری‌ که‌ ذکر شد در سوره‌ انبیاء؛ از موعظه‌ها و هشدارها «بلاغی‌ است‌» یعنی: کفایتی‌ است‌ «برای‌ گروه‌ عبادت‌ پیشه‌» یعنی: برای‌ کسانی‌که‌ مشغول‌ عبادت‌ خداوند عزوجل هستند و به‌ این‌ امر چنان‌که‌ باید اهتمام‌ و توجه‌ دارند. شایان‌ ذکر است‌ که‌ رأس‌ همه‌ عبادتها، نماز است‌.

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٧ [الأنبیاء: 107].

«و تو را نفرستادیم‌» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! با قوانین‌ و احکام‌ شرع‌ «جز رحمتی‌ برای ‌عالمیان‌» البته‌ تعبیر (عالمین) شامل‌ همه‌ جهانیان‌ از جمله‌ کفار نیز می‌شود پس ‌معنای‌ رحمت‌ بودن‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ کفار این‌ است‌ که: کفار به‌سبب‌ بعثت ‌آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم ، از عذابهای‌ دنیوی‌ چون‌ خسف‌ (فروبردن‌ در زمین)، مسخ‌ و عذاب‌ استیصال‌ (ریشه‌کن‌ شدن‌ کلی‌ از عرصه‌ هستی) ایمن‌ شده‌اند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «إنما أنا رحمة‌ مهداة». «جز این‌ نیست‌ که‌ من‌ رحمتی‌ اهداشده‌ هستم‌».

﴿قُلۡ إِنَّمَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٨ [الأنبیاء: 108].

«بگو جز این‌ نیست‌ که‌ به‌ من‌ وحی‌ می‌شود که‌ خدای‌ شما خدایی‌ یگانه‌ است‌ پس‌ آیا شما مسلمان‌ می‌شوید؟» یعنی: آیا به‌ عبادت‌ و توحید خدای‌ سبحان‌ گردن‌ می‌نهید؟ یعنی‌ این‌چنین‌ باشید.

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ ءَاذَنتُکُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖۖ وَإِنۡ أَدۡرِیٓ أَقَرِیبٌ أَم بَعِیدٞ مَّا تُوعَدُونَ١٠٩ [الأنبیاء: 109].

«پس‌ اگر روی‌ برتافتند» از اسلام‌ «پس‌ بگو» به‌ آنان‌ «به‌ همه‌ شما به‌طور یکسان‌ اعلام‌ کردم‌» که‌ میان‌ من‌ و شما دیگر جنگ‌ است‌ و صلحی‌ در کار نیست‌. یا اعلام‌ کردم‌ به‌ شما آنچه‌ را که‌ بدان‌ مأمور شده‌ام‌ و همه‌ شما را به‌طور برابر و یکسان‌ از حقایق‌ آگاه‌ نمودم‌ و بعضی‌ از شما را به‌ آن‌ مخصوص‌ نگردانیدم‌ پس‌ تبعیضی‌ درکار نیست‌، برای‌ کسی‌ چیزی‌ را اعلام‌ نمی‌کنم‌ که‌ آن‌ را بر غیر وی ‌پنهان‌ کرده‌ باشم‌، همه‌ یکسان‌ از حقایق‌ باخبر باشند «و نمی‌دانم‌ که‌ آنچه‌ وعده‌ داده‌ شده‌اید آیا نزدیک‌ است‌ یا دور؟» این‌ وعده‌، عبارت‌ است‌ از: غلبه‌ اسلام‌ و اهل‌ آن ‌بر کفر و اهل‌ آن‌. به‌ قولی: مراد از وعده‌، روز قیامت‌ است‌ زیرا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از زمان‌ بر پایی‌ قیامت‌ آگاهی‌ نداشتند و علم‌ آن‌ فقط نزد خدای‌ سبحان‌ است‌.

﴿إِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ وَیَعۡلَمُ مَا تَکۡتُمُونَ١١٠ [الأنبیاء: 110].

«هرآینه‌ خدا هم‌ سخن‌ آشکار را می‌داند و هم‌ آنچه‌ را پنهان‌ می‌دارید، می‌داند» پس‌ حق‌ تعالی‌ آنچه‌ را که‌ از کفر و طعنه‌ زدن‌ بر اسلام‌ و اهل‌ آن‌ نمایان ‌می‌دارید و آنچه‌ را که‌ از این‌ امور پنهان‌ داشته‌ و مخفی‌ می‌کنید، همه‌ را می‌داند زیرا او پنهانها را همچون‌ آشکارها می‌داند و علم‌ هر دوی‌ آن‌ نزد او یکسان‌ است پس‌ شما را در قبال‌ آن‌ مجازات‌ می‌کند.

﴿وَإِنۡ أَدۡرِی لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّکُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ١١١ [الأنبیاء: 111].

«و نمی‌دانم‌؛ شاید آن‌ برای‌ شما آزمایشی‌ باشد» یعنی: نمی‌دانم‌؛ شاید به ‌تأخیر انداختن‌ این‌ وعده‌، برای‌ شما ابتلا و آزمایشی‌ باشد تا در عینیت‌ آشکار شود که‌ چگونه‌ عمل‌ می‌کنید، آیا همچنان‌ رهرو راه‌ عناد و گمراهی‌ باقی ‌می‌مانید، یا که‌ از این‌ کژراهه‌ برمی‌گردید «و» نمی‌ دانم‌؛ شاید به‌ تأخیر انداختن ‌این‌ وعده‌ «بهره‌مندیی‌ باشد» برای‌ شما «تا مدتی‌» یعنی: تا وقت‌ مقرری‌ که ‌حکمت‌ حق‌ تعالی‌ اقتضا کرده‌ است‌.

﴿قَٰلَ رَبِّ ٱحۡکُم بِٱلۡحَقِّۗ وَرَبُّنَا ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ١١٢ [الأنبیاء: 112].«گفت‌» محمد صلی الله علیه و آله و سلم  «پروردگارا! خودت‌ به‌ حق‌ داوری‌ کن‌» میان‌ من‌ و این‌ گروه‌ تکذیب‌کننده‌. بدین‌گونه‌ بود که‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  کار را به‌ خدای‌ سبحان‌ تفویض ‌کردند «و پروردگار ما خدای‌ رحمان‌ مستعان‌ است‌» پس‌، از او استعانت‌ می‌جوییم ‌«بر آنچه‌ وصف‌ می‌کنید» از کفر و تکذیب‌ و هم‌ اوست‌ که‌ به‌زودی‌ با قدرت‌ وحکمت‌ خویش‌، حق‌ را بر باطل‌ پیروز خواهد کرد.

 




[1]- امام‌ فخر الدین‌ رازی‌ بر وحدانیت‌ خداوند Y ادله‌ عقلی‌ و نقلی‌ دیگری‌ نیز اقامه‌ کرده‌ که‌ مجموع‌آنها بیست‌ودو دلیل‌ است‌، چهارده‌ دلیل‌ عقلی‌ و هشت‌ دلیل‌ نقلی‌ پس‌ برای‌ آگاهی‌ از آنها به‌ تفسیر «کبیر» مراجعه‌ کنید.

[2]- نگاه‌ کنید به‌ کتاب‌ «جلوه‌ هایی‌ جدید از اعجاز علمی‌ قرآن‌ کریم‌» تألیف‌ مترجم‌.

[3]- نگاه‌ کنید به‌ کتاب‌ «جلوه‌هایی‌ جدید از اعجاز علمی‌ قرآن‌ کریم‌»، تألیف‌ مترجم‌.

[4]- تفصیل‌ این‌ موضوع‌ در سوره‌ «انعام‌/ 76» آمده‌ است‌.

[5]- روایت‌ است‌ که‌ چون‌ ابراهیم ‌u در راه‌ هجرت‌ خود، به‌ سرزمین‌ یکی‌ از حکام‌ ستمگر فرود آمد، در آنجا کسی‌ به‌ آن‌ حاکم‌ ستمگر خبر داد که: زیباترین‌ زن‌ روزگار در سرزمینت‌ فرود آمده‌ و او با مردی‌ همراه‌ است‌! پس‌ آن‌ حاکم‌ به ‌دنبال‌ ابراهیم ‌u فرستاد و از وی‌ پرسید که‌ این‌ زن‌ با تو چه‌ نسبتی‌ دارد؟ ابراهیم ‌u گفت: او خواهر من‌ است‌! پس‌ آن‌ ستمگر ساره‌ را از وی‌ گرفت‌ اما هر بار که‌ قصد تجاوز به‌ وی‌ را کرد، نتوانست‌ به‌ وی‌ دست‌ برساند لذا ناگزیر هاجر را که‌ کنیز وی‌ بود نیز به‌ ساره‌ بخشید و آزادش‌ کرد.