تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

سورۀ أعلی

سورۀ أعلی

مکی است؛ ترتیب آن 87؛ شمار آیات آن 19

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى ١.

نام پروردگار بلند مرتبه‌ات را از همه اوصاف ناپسندی که سزاوار او نیست منزّه بدان و او را با همه اوصاف نیکی که خویش را بدان وصف کرده مقدّس بشمار؛ به دلیل اینکه الله عزوجل در ذات و صفاتش بلند مرتبه است و بنده ناچیز و تقصیر‌کار می‌باشد.

اوتعالی به طور امر فرموده که «سبّح» و تسبیح در هنگام فروروی در وادی‌ها و در همواری‌ها مسنون است، همچنان که در هنگام بالا رفتن به بلندی‌ها تکبیر گفته می‌شود؛ به دلیل اینکه در حدیثی آمده است: «وقتی فرود می‌آمدیم تسبیح می‌گفتیم و آنگاه که بالا می‌رفتیم تکبیر می‌گفتیم».

﴿ٱلَّذِی خَلَقَ فَسَوَّىٰ ٢.

خدایی را که انسان را آفرید، صورت بخشید، شکلش را نیکو ساخت، قامتش را برابر داشت، اعضایش را مناسب نمود و آفرینش او را زیبا ساخت تا از عهدۀ تکالیف ‌بر‌آید.

﴿وَٱلَّذِی قَدَّرَ فَهَدَىٰ ٣.

خداوندی که هر چیز را مقدّر نموده، به انجام هدف خلقتش توفیق بخشیده، به روش درست به دست آوردن نیاز‌های معیشت توجیهش نموده و هر مخلوقی را به نیاز‌های حیاتش دلالت کرده است.

﴿وَٱلَّذِیٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ ٤.

خداوندی که چراگاه‌ها را سر‌سبز ساخته و سبزه‌ها را از زمین بیرون آورده است؛ طوری باغ‌های شاداب و خرّمی را مشاهده می‌نمایی که درخت‌های میوه‌دار دارد و زیب و زینت یافته است.

﴿فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ ٥.

باز آن را بعد از این همه خرّمی، سر‌سبزی، نورانیت و زیبایی خشک می‌کند و در هم می‌شکند؛ طوری که آن را باد‌ها می‌پراکند. زندگی نیز همچنان است که فنا و زوال را در پَی دارد.

﴿سَنُقۡرِئُکَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦.

ای پیامبر! زود است که قرآن را از طریق جبرئیل علیه السلام برایت بیاموزیم؛ چنان‌که آنچه را از آن بشنوی فراموش نکنی؛ یعنی ما حفظ آن را به عهده گرفتیم و از ضیاع قرآن از سینه‌ات ترس نداشته باش.

﴿إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا یَخۡفَىٰ ٧.

مگر آنچه خداوند عزوجل ارادۀ نسخ آن را داشته باشد که آن را براساس حکمتی فراموشت می‌سازد؛ زیرا حق‌تعالی امور آشکار و پوشیده را می‌داند و او به مصالح بندگان، نهایت امور و اسرار پدیده‌ها داناتر است.

﴿وَنُیَسِّرُکَ لِلۡیُسۡرَىٰ ٨.

در همه امور تو را به آسان‌ترین راه و سهل‌ترین روش توفیق می‌بخشیم؛ زیرا روش تو سماحت، دعوتت رحمت و رسالتت بشارت است.

﴿فَذَکِّرۡ إِن نَّفَعَتِ ٱلذِّکۡرَىٰ ٩.

آنگاه که موعظه نفعی داشته باشد مردم را نصیحت نما، به سوی حق رهنمایی کن، به هدایت فرا خوان و در نصیحت‌هایت جدّیت داشته باش.

﴿سَیَذَّکَّرُ مَن یَخۡشَىٰ ١٠.

به زودی پرهیزگاران با نصیحت استقامت خواهند یافت، امّا شقاوت پیشگان از آن‌رو می‌گردانند. آری! هر که از پروردگارش بترسد موعظه نفعش می‌رساند، بیم‌دهی بیدارش می‌سازد و پند‌ها به او آگاهی می‌بخشد؛ چون در دلش حیاتی موجود است، فطرت معتدل دارد و در ضمیرش نوری باقی است.

﴿وَیَتَجَنَّبُهَا ٱلۡأَشۡقَى ١١.

امّا هر بد‌کار و شقاوت‌پیشه پندت را فرو می‌گذارد، بدان گوش نمی‌دهد و به حافظه‌اش نمی‌سپارد. نصایح را نمی‌داند و دلش نرم نمی‌شود؛ زیرا دلش کور است، چشمانش نمی‌بیند، نفس تاریک دارد و صلاحش آرزو برده نمی‌شود.

﴿ٱلَّذِی یَصۡلَى ٱلنَّارَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ١٢.

جزای این کافر فاجر دوزخ است که او را با شعله‌اش می‌سوزاند، با آتش فروزانش بریان می‌کند و با حرارتش ذوب می‌نماید؛ زیرا او با دین به جنگ پرداخته، وحی را رد نموده، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تکذیب نموده و برای رواج گمراهی تدبیر سنجیده است.

﴿ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحۡیَىٰ ١٣.

این کافر در آتش دوزخ نه می‌میرد تا از عذاب راحت یابد و نه به حیات نیکو و راحتی زنده می‌شود، بلکه در سخت‌ترین عذاب به سر می‌برد؛ یعنی به عقوبت گرفتار و در میان دوزخ مقیم است. آری! دشوار‌ترین زندگی بر انسان روزی است که نه زندۀ امیدوار باشد و نه مرده‌ای که طور کامل نابود شود.

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَکَّىٰ ١٤.

سوگند به الله عزوجل که هر که خویشتن را از گناه پاک سازد، از عیب‌ها برائت دهد و به پروردگار دانای راز‌ها اخلاص ورزد کامیاب و بهره‌مند شده، به رضای حق‌تعالی دست یافته و بهشت جایگاه اوست.

﴿وَذَکَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥.

نام پروردگارش را در دل و زبانش یاد کرده و برای پروردگارش با مراعات ارکان نماز خوانده است؛ یعنی عبادت قولی، فعلی و بدنی خداوند عزوجل را انجام داده است.

ذکر نماز به گونۀ خاص بدان سبب است که ستون دین و روشنی چشم عابدان می‌باشد.

﴿بَلۡ تُؤۡثِرُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ١٦.

بلکه شما دوستی دنیا را بر دوستی آخرت مقدّم می‌دارید، حیات فنا‌پذیر را بر حیات ماندگار برتر دانستید، برای تحصیل آنچه عاجل است تلاش می‌ورزید و از آنچه در آینده وعده داده شده چشم پوشیده‌اید.

﴿وَٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ١٧.

حال آنکه آخرت از دنیا بهتر و ماندگار‌تر است. آری! آخرت دار بقا، سرای نعمت‌ها و پاداش‌های نیکوست و دنیا دار فنا‌پذیر، جای بلا‌ها و دشواری‌هاست.

﴿إِنَّ هَٰذَا لَفِی ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ ١٨.

به راستی که نصایح این وحی مُحکم و کلام با کرامت و پُر برکت، با توصیه‌های نافع و مفیدش در کتاب‌های نازل شدۀ قبل از قرآن نیز موجود بوده است.

﴿صُحُفِ إِبۡرَٰهِیمَ وَمُوسَىٰ ١٩.

آن کتاب‌ها صحیفه‌های ابراهیم و صحیفه‌های موسی -علیهما السلام- است که از جانب خداوند عزوجل به سوی‌شان وحی شده است و این دو نفر از پیامبران، به خاطر اسبقیت و فضیلت‌شان به گونۀ مخصوص یاد شده‌اند. بر این اساس همه پیامبران و کتاب‌های آسمانی در اموری چون محاسن اخلاق و فضایل اعمال با یکدیگر متّفق‌اند.


سورة الأعلى

سورة الأعلى - سورة 87 - عدد آیاتها 19

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى

  2. الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى

  3. وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى

  4. وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى

  5. فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى

  6. سَنُقْرِؤُکَ فَلا تَنسَى

  7. إِلاَّ مَا شَاء اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى

  8. وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى

  9. فَذَکِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّکْرَى

  10. سَیَذَّکَّرُ مَن یَخْشَى

  11. وَیَتَجَنَّبُهَا الأَشْقَى

  12. الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى

  13. ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیهَا وَلا یَحْیَى

  14. قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّى

  15. وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى

  16. بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا

  17. وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى

  18. إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الأُولَى

  19. صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى




سورة اعلی

 

به نام الله بخشندة مهربان

 

نام پروردگار بلند مرتبه‌ات را به پاکی یاد کن. ﴿1﴾ (همان) که آفرید پس درست و استوار ساخت. ﴿2﴾ و (همان) کسی‌که اندازه گیری کرد پس هدایت نمود. ﴿3﴾ و (آن) کسی‌که چراگاه را رویانید. ﴿4﴾ سپس آن را خشک و سیاه گردانید. ﴿5﴾ ما بزودی (قرآن را) بر تو می‌خوانیم، پس هرگز فراموش نخواهی کرد. ﴿6﴾ مگر آنچه را که الله بخواهد، همانا او آشکار و نهان را می‌داند. ﴿7﴾ و ما تو را برای (راه) آسان توفیق می‌دهیم. ﴿8﴾ پس اگر پند مفید باشد، پند ده. ﴿9﴾ بزودوی کسی‌که (از الله) می‌ترسد، پند می‌پذیرد. ﴿10﴾ و بدبخت‌ترین (مردم) از آن دوری می‌گزیند. ﴿11﴾ (همان) کسی‌که در آتش بزرگ (جهنم) در خواهد آمد. ﴿12﴾ سپس در آن (آتش) نه می‌میرد و نه زنده می‌ماند. ﴿13﴾ یقیناً کسی‌که خود را پاک (و تزکیه) کند، رستگار شد. ﴿14﴾ و (نیز کسی که) نام پروردگارش را یادکرد پس نماز گزارد. ﴿15﴾بلکه شما (مردم) زندگی دنیا را (بر آخرت) ترجیح می‌دهید. ﴿16﴾ در حالی‌که آخرت بهتر و پایند‌تر است. ﴿17﴾ به راستی این (فحوا) در صحیفه‌های پیشین (نیز) بود. ﴿18﴾ صحیفه‌های ابراهیم و موسی.﴿19﴾

سوره اعلی

سُورَةُ الأَعۡلَىٰ

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿ سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى ١ ٱلَّذِی خَلَقَ فَسَوَّىٰ ٢ وَٱلَّذِی قَدَّرَ فَهَدَىٰ ٣ وَٱلَّذِیٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ ٤ فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ ٥ سَنُقۡرِئُکَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦ إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا یَخۡفَىٰ ٧ وَنُیَسِّرُکَ لِلۡیُسۡرَىٰ ٨ فَذَکِّرۡ إِن نَّفَعَتِ ٱلذِّکۡرَىٰ ٩ سَیَذَّکَّرُ مَن یَخۡشَىٰ ١٠ وَیَتَجَنَّبُهَا ٱلۡأَشۡقَى ١١ ٱلَّذِی یَصۡلَى ٱلنَّارَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ١٢ ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحۡیَىٰ ١٣ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَکَّىٰ ١٤ وَذَکَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥

به نام خداوند بخشندۀ مهربان

به پاکى یاد کن پروردگار بزرگوار خود را. ﴿1آن که بیافرید، پس درست اندام کرد. ﴿2و آن که اندازه کرد، پس راه نمود [1252]. ﴿3و آن که بر آورد گیاه تازه را. ﴿4باز ساخت آن را خشک شدۀ سیاه گشته. ﴿5قرآن تعلیم خواهیم کرد تو را، پس فراموش نخواهى کرد. ﴿6مگر آنچه خدا خواسته است، هرآیینه خدا می‌داند آشکارا و پنهان را [1253]. ﴿7و توفیق خواهیم داد تو را به معرفت شریعت آسان. ﴿8پس پند ده اگر سود کند پند دادن. ﴿9پند خواهد گرفت هر که می‌ترسد. ﴿10و یکسو خواهد شد از آن پند، بدبخت‏ترین مردم. ﴿11آن که خواهد درآید به آتش بزرگ. ﴿12باز نمیرد آنجا و نه زنده باشد. ﴿13هرآیینه رستگار گشت هر که پاک شد. ﴿14و یاد کرد نام پروردگار خود را، پس نماز گذارد. ﴿15

﴿بَلۡ تُؤۡثِرُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ١٦ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ١٧ إِنَّ هَٰذَا لَفِی ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِیمَ وَمُوسَىٰ ١٩

بلکه اختیار مى‏کنید زندگانى این جهانى را. ﴿16و آخرت بهتر است و پاینده‏تر است. ﴿17هرآیینه این مقدمه مذکور بود در صحیفه‌هاى نخستین. ﴿18صحیفه‌هاى ابراهیم و موسى. ﴿19

تفسیر سـورۀ اعلی مکّی و 19 آیه است

 

 

سـورۀ  اعلی  مکّی  و  19  آیه  است 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم 

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَى (١)الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (٢)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى (٣)وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى (٤)فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى (٥)سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسَى (٦)إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى (٧)وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى (٨)فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى (٩)سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشَى (١٠)وَیَتَجَنَّبُهَا الأشْقَى (١١)الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى (١٢)ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیهَا وَلا یَحْیَا (١٣)قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى (١٤)وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (١٥)بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا (١٦)وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى (١٧)إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الأولَى (١٨)صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى) (١٩)

در  روایتی  از  امام  احمد  نقل  است که  امام  علی  - کرّمالله  وجهه -فرموده  است  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم این  سوره  را: 

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَى) (١)

تسبیح  و  تقدیس  کن  پروردگار  والامقام  خود  را. 

دوست  میداشت  .  .  .  در  صحیح  مسلم  آمده  است که  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم در دو  عید  رمضان  و  قربان،  و  در روز  جمعه(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَى)

و:

هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ الْغَاشِیَةِ (١)

 آیا  خبر  حادثۀ  فراگیر  (روز  قیامت  که  مردمان  بیدین  و  گناهکار  را  در  بر  میگیرد)  به  تو  رسیده  است؟.  (غاشیه/1)  را  میخواند.  چه بسا  هر دو  تا  در  یک  روز گرد  میآمد  و  هر دوی آنها را  میخواند.

پیغمبر خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم حقّ  داشت که  این  سوره  را  دوست  بدارد.  این  سوره  سراسر  هستی  را  برای  او  عبادتگاه  و  پرستشگاهی  میسازد که  همۀ  نواحی  و کرانههای  آن  در  تسبیح  و  تقدیس  پروردگار والا مقامش  و  در  تعظیم  و  تمجید  او  همآوا  و  همصدا  میگردد،  و  نمایشگاهی  میشود که  از  الهامها  و  پیامهای  تسبیح  و  تقدیس  و  حمد و ثنا  موج  میزند:

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَى (١)الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (٢)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى (٣)وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى (٤)فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى) (٥)

تسبیح  و  تقدیس  کن  پروردگار  والامقام  خود  را.  همان  خداوندی  که  (چیزها  را)  میآفریند  و  سپس  (آنها  را  هماهنگ  میکند  و)  میآراید.  خداوندی  که  اندازهگیری  میکند  و  (هر  چیزی  را  آن  گونه  که  شایسته  و  بایسته  است  میآفریند،  و  آن  گاه  آن  را  به  کاری)  رهنمود  مینماید  (که  باید  بکند).  خداوندی  که  چراگاه  را  (برای  تغذیۀ  جانداران  از  زمین  میرویاند  و)  بیرون  میآورد.  سپس  آن  را  خشک  و  سیاه  می‏گرداند.(اعلی/ا-٥) 

پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم حقّ  داشت که  این  سوره  را  دوست  بدارد.  این  سوره  مژدههای  بزرگی  برای  او  دربر  دارد.  پروردگارش  بدو  می‏گوید  و  با  او  میگوید.  پروردگارش  تبلیغ  و  رساندن  پیام،  و  پند  و  اندرز  دادن  را  بدو  وامیگذارد:

(سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسَى (٦)إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى (٧) وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى (٨)فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى) (٩)

ما  قرآن  را  بر  تو  خواهیم  خواند  و  به  تو  خواهیم  آموخت،  و  تو  دیگر  آن  را  فراموش  نخواهی  کرد.  مگر  چیزی  را  که  خدا  بخواهد.  قطعاً  او  آشکارا  و  نهان  را  میداند.  (چنین  خدائی  نگاهبان  قرآن  است  و  آنچه  مورد  نیاز  بشر  بوده  و  هست  از  طریق  وحی  قرآن  به  تو  میرساند،  و  چیزی  را  در  این  زمینه  فروگذار  نمیکند).  ما  تو  را  برای  شریعت  ساده  و  آسان  (آئین  اسلام)  آماده  میسازیم  (و  کارهای  خیری  را  برای  تو  آسان  مینمائیم  و  در  انجام  آنها  توفیقت  میدهیم).  اگر  پند  و  اندرز  سودمند  باشد،  پند  و  اندرز  بده.(اعلی/6-٩) 

در  این  سوره  خدا  برای  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  ‌تضمین  میفرماید  که  دل  او  قرآن  را  حفظ  میکند  و  در  خود  نگاه  میدارد.  این  مشکل  را  از  دوش  او  برمی‏دارد،  و  بدو  مژده  میدهد که  او  را  برای  شریعت  ساده  و  آسان  آئین  اسلام  آماده  میسازد،  و  در  هر کاری  از کارهای  خودش  و  از  کارهای  این  دعوت  بدو  آمادگی  می‏بخشد  و کار  را  برایش  آسان  میگرداند.  این  هم  واقعاً  چیز  بزرگ  و  مهمّی  است.

پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  حقّ  داشت که  این  سوره  را  دوست  بدارد.  این  سوره  ارکان  و  اصـول  ثابت  و  ماندگار  جهانبینی  ایمانی  را  دربر  دارد.  از  قبیل:  توحید  خداوند  آفریدگار،  و اثبات  وحی  الهی،  و  بیان  سزا  و  جزا  در  آخرت.  اینها  نیز  نخستین  برجای  و  برپای  دارندگان  عقیده  هستند. گذشته  از  این،  این  عقیده  را  به  اصول  و  ارکان  دیرینهاش  پیوند  میدهد،  و  بر  رگها  و  ریشههائی  آن  را  میرویاند  که  در  درّههای  زمان  ریشه  دواندهاند: 

(إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الأولَى (١٨)صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى) (١٩)

این  (چیزها  منحصر  به  این  کتاب  آسمانی  نیست،  بلکه)  در  کتابهای  پیشین  (نیز  آمده  و)  بوده  است.  (از  جمله  در)  کتابهای  ابراهیم  و  موسی.  (اعلی/18و19) 

گذشته  از  این،  این  سوره  سرشت  این  عقیده  را،  و  سرشت  پیغمبری  را که  آن  را  ابلاغ  میکند  و  به  دیگران  میرساند،  و  سرشت  امّتی  را که  پرچم  آن  را  بر  دوش  میکشد،  به  تصویر  میکشد  .  .  .  سرشت  سادگی  و  آسانی  و  بزرگواری  و سترگی  .  .  .

هر یک  از  اینها  پیامها  و  الهامهای  پراکندهای  در  خود  دارد،  و  در  فراسوی  آنها  جولانگاههای  فراخ  و  گستردهای  قرار  دارد  .  .  .

*

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَى (١)الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (٢)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى (٣) وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى (٤)فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى) (٥)

تسبیح  و  تقدیس  کن  پروردگار  والامقام  خود  را.  همان  خداوندی  که  (چیزها  را)  میآفریند  و  سپس  (آنها  را  هماهنگ  میکند  و)  میآراید.  خداوندی  که  اندازهگیری  میکند  و  (هر  چیزی  را  آن  گونه  که  شایسته  و  بـایسته  است  میآفریند،  و  آن  گاه  آن  را  به  کاری)  رهنمود  مینماید  (که  باید  بکند).  خداوندی  که  چراگاه  را  (برای  تغذیۀ  جانداران  از  زمین  میرویاند  و)  بیرون  میآورد.  این  سرآغاز،  با  این  دیباچۀ  خوشایند  و  بلند  بالا،  پیش  از  هر  چیز  نغمههای  تسبیح  و  تقدیس  را  همراه  با  معنی  تسبیح  و  تقدیس،  در  فضا  پراکنده  میدارد.  این  صفاتی  که  به  دنبال  تسبیح  و  تقدیس  میآید:

(الأعْلَى (١)الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (٢)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى (٣)وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى (٤)فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى) (٥)

.  .  .  پروردگار  والامقام  خود  را.  همان  خداوندی  که  (چیزها  را)  میآفریند  و  سپس  (آنها  را  هماهنگ  میکند  و)  میآراید.  خداوندی  که  اندازهگیری  میکند  و  (هر  چیز  را  آن  گونه  که  شایسته  و  بایسته  است  میآفریند،  و  آن  گاه  آن  را  به  کاری)  رهنمود  مینماید  (که  باید  بکند).  خداوندی  که  چراگاه  را  (برای  تغذیۀ  جانداران  از  زمین  میرویاند  و)  بیرون  میآورد.  سپس  آن  را  خشک  و  سیاه  می‏گرداند.

سراسر  هستی  را  عبادتگاه  و  پرستشگاهی  میسازد که  نواحی  و کرانههایش  آن  نغمهها  را  طنینانداز  میکند  و  پژواک  آنها  را  در  همه  جای کیهان  پراکنده  مینماید،  و  دنیا  را  نمایشگاهی  میگرداند  که  در  آن  آثار  آفریدگار  نوآفرین  جلوهگر  میآید:

(الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (٢)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى) (٣)

خداوندی  که  (چیزها  را)  میآفریند  و  سپس  (آنـها  را  هماهنگ  میکند  و)  میآراید.  همان  خداوندی  که  اندازهگیری  میکند  و  (هر  چیزی  را  آن  گونه  که  شایسته  و  بایسته  است  میآفریند،  و  آن  گاه  آن  را  به  کاری)  رهنمود  مینماید  (که  باید  بکند).

تسبیح،  خدا  را  به  بزرگی  یاد کردن  و  پاک  و  منزّه  داشتن  و  معانی  صفات  زیبا  را  برای  خدا  حاضر  آوردن،  و  همچنین  در  میان  پرتوها  و  لطفها  و  درخششها  و  چششهای  درونی  آن  صفات،  با  دل  و  جان  زیستن  و  بسر  بردن  است.  تسبیح  تنها  تکرار  واژۀ  «سبحان  الله«  نیست  و  بس.  صفت:

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَى) (١)

تسبیح  و  تقدیس  کن  پروردگار  والامقام  خود  را.

در  وجدان  معنی  و  حالتی  را  پرتوانداز  میکند که  با  واژگان  مشخّص کردن  آن  و گفتن  از  آن،  سخت  و  دشوار  است.  امّا  با  دل  و  درون  باید  آن  را  مزه کرد  و  چشید.  این  صفت  همراه  با  پرتوهای  بردمیده  از  حاضر  آوردن  معانی  صفات  دیگر،  حیات  را  پیام  میدهد  و  زندگی  را  میآفریند.

نخستین  صفت  نزدیک  در  این  نصّ،  صفت  «ربّ«  یعنی  پروردگار،  و  بعد  از  آن  «اعلی«  یعنی  والامقام  است.  ربّ:  مربّی  و  محافظ  است.  سایه روشنهای  این  صفت  مهربانانه  از  جملۀ  چیزهائی  است که  با  فضای  این  سوره  و  مژدهها  و  آهنگهای  خوشایندش  همآوا  و  همنوا  است  ...  صفت  اعلی  هم  انسان  را  بر  آن  میدارد که  به  افقها  و  کرانههائی  چشم  بدوزد که  پایانی  ندارند،  و  مرغ  جان  را  بر  آن  میدارد که  آزاد  و  رها  تا  آنجا که  میخواهد  به  پرواز  درآید  و  اوج  بگیرد  و  بال  و  پر  بزند  .  .  .  صـفت  اعلی  با  تمجید  و  تعظیم  و  پاک  و  منزّه  داشتن  هماهنگ  میگردد.  اصلاً  تمجید  و  تعظیم  و  پاک  و  منزّه  داشتن،  به  صفت  أعلی  پی  بردن  است  .  ...

خطاب  در  اینجا  قبل  از  هر چیز  متوجّه  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  است.  این  فرمان  از  سوی  پروردگارش  خطاب  بدو  صادر  میشود،  با  این  چنین  صفتی:

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَى) (١)

تسبیح  و  تقدیس  کن  پروردگار  والامقام  خود  را. 

مهر  و  لطف  و  انس  و  الفتی  در  این  خطاب  است که  بالاتر  از  آن  است که  بتوان  از  آن  تعبیر کـرد  و  سخن  گفت.  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  این  فرمان  یزدان  را  میخواند. 

بلافاصله  پذیرش  خود  را  اعلام  میفرمود،  و  پیش  از  این که  آیات  دیگر  سوره  را  بخواند،  میگفت:

(سبحان  ربّی  الأعلی ).

پاک  و  منزّه  است  پروردگار  والامقام  من.

این  خطاب  است  و  پاسخ  آن.  فرمان  است  و  اطاعت  از  آن.  انس گرفتن  است  و  بدان  پاسخ گفتن  .  .  .  آخر  او  در  آستانۀ  پروردگار  خود  است.  بدون  واسطه  فرمان  را  دریافت  میدارد  و  بدان  پاسخ  میید.  انس گرفتن  است  و  پاسخگوئی  .  .  .  انس  و  الفت  دارد  و  تماس  نزدیک  .  .  .  هنگامی که  این  آیه  نازل گردید،  فرمود: 

(اجعَلُوها  فی  سُجُودکُم).

آن  را  در  سجدههایتان  جای  دهید.

وقتی که  پیش  از  آن  نازل گردید:

(  فَسَبّح  باسم  ربَّکَ  العَظیم  ).

حال  که  چنین  است  با  ذکر  نام  پروردگار  بزرگوار  خود،  خدا  را  تسبیح  و  تقدیس  کن. (حاقّه/52) 

(إجعَلُوها  فی  رُکُوعکُم).

آن  را  در  رکوع  خود  جای  دهید.

این  تسبیح  و  تقدیسی که  در رکوع  و  سجود  است  سخن  زندهای که  به  نماز  ملحق گردیده  است.  این  سخن  به  زندگی گرمی  میدهد.  این  بدان  خاطر  است که  پاسخ  مستقیمی  به  فرمان  مستقیمی  است.  یا  به  عبارت  دقیقتر:  پاسخ  مستقیمی  به  اجازۀ  مستقیمی  است  .  .  .  این که  خدا  به  بندگان  خود  اجازه  دهد  او  را  حمد  و  ثنا  گویند،  و  به  تسبیح  و  تـقدیسش  بپردازند  نعمتی  از  نعمتهای  خدا  و  فضلی  از  فضلهای  او  است.  یا  به  تعبیر  دقیقتر:  این  سخن  اجازۀ  مستقیم  است  .  .  .  این که  خدا  به  بندگانش  اجازه  دهد  او  را  حمد  و  سپاس گویند،  و  به  تسبیح  و  تقدیس  او  بپردازند،  نعمتی  از  نعمتهای  خدا  در  حقّ  ایشان  است،  و  فضلی  از  فضلهای  خدا  نسبت  بدانان  است.  این  اجازۀ  تماس  با  خدا  است.  به  شکلی  بیان  شده  است که  به  درک  و  فهم  محدود  انسانها  نزدیک  و  برای  آنان  قابل  فهم  است.  یزدان  جهان  هر گونه  اجازۀ  تماسی  را  به  بندگان  بدهد  -  در  هر  شکلی  از  اشکال  تماس  -  بزرگواری کردن  و  لطف  نمودن  به  بندگان  است

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَى) (١)

تسبیح  و  تقدیس  کن  پروردگار  والامقام  خود  را. 

(الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (٢)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى) (٣)

همان  خداوندی  که  (چیزها  را)  میآفریند  و  سپس  (آنها  را  هماهنگ  میکند  و)  میآراید.  خداوندی  که  اندازهگیری  میکند  و  (هر  چیزی  را  آن  گونه  که  شایسته  و  بایسته  است  میآفریند،  و  آن  گاه  آن  را  به  کاری)  رهنمود  مینماید  (که  باید  بکند).

آن  خداوندی که  هر  چیزی  را  آفریده  است،  و  سپس  آنها  را  هماهنگ کرده  است  و  آراسته  و  پیراسته  نموده  است.  ساختار  آنها  را کامل  نموده  است،  و  آنها  را  به  نـهایت  کمالی  رسانده  است که  مناسب  آنها  است  .  .  .  خدائی  است که برای  هر  آفریدهای  وظیفه  و  هدفش  را  اندازهگیری  کرده  است  و  متناسب  تعیین  نموده  است  و  آن  را  به  سوی  چیزی  رهنمود  و  رهنمون  فرموده  است  که  به  خاطر  آن  آفریده  شده  است.  هدف  از  وجودش  را  بدو  الهام  فرموده  است،  و  مقدّر کرده  است که  در  مدّت  ماندش  چه  چیز  به  مصلحت  او  است،  و  همچنین  وی  را  به  سوی  آن  راهیاب  فرموده  است  و  هدایت  بخشیده  است  .  .  .

این  حقیقت  بزرگ  در  هر  چیزی  در گسترۀ  این  هستی  پدیدار  و  آشکار  است.  همه  چیز  در گسترۀ  این  هستی  بر  آن گواه  است،  همه  چیز  اعم  از  بزرگ  و کوچک،  و  از  ارزشمند  و  بیارزش  .  .  .  هر چیزی  در  صنعت  و  ساختار  خدا  از  لحاظ  خلقت  کامل  است،  و  آماده  برای  انجام  وظیفه  است.  هدف  از  وجودش  مشخّص  و  مقرّر  است.  توانمند  برای  انجام  این  هدف  از  آسانترین  راه  است  .  .  .  همۀ  چیزها  به  صورت  جمعی  از  هماهنگی کامل  برخوردار  است،  و  توانا  برای  انجام  نقش گروهی  خود  در  میان  جمع  است،  بدان  سان که  آماده  برای  انجام  نقش  فردی  خود  به  طور  جداگانه  است.

اتم  به  تنهائی  هماهنگی کاملی  میان  هسته  و  الکترونها  و  پروتونهای  خود  دارد.  هر  اتمی  بسان  منظومهای  مثل  منظومۀ  شمسی  است که  خورشید  و  ستارگان  و  وابستههای  آن  هماهنگ  هستند  .  .  .  اتم  بسان  منظومۀ  شمسی  راه  خود  را  میداند،  و  همچون  منظومۀ  شمسی  وظیفۀ  خود  را  انجام  میدهد  و  به کار  خود  میپردازد.  سلول  زندهای  به  تنهائی  دارای  خلقت  کامل  و  استعداد  کامل  برای  انجام  همۀ  وظائف  خود  است.  کار  و  بارش  بسان  کار  و  بار  پیشرفتهترین  موجودات  زندۀ  مرکّب  و  پیچیده  است.

میان  اتم  واحدی،  و  میان  منظومۀ  شمسی،  همچنین  میان  سلول  واحدی،  و  میان  پیشرفتهترین  موجودات  زنده،  مراتبی  از  تنظیمات  و  ترکیبات  است که  همه  آنها  از  همچون کمال  خلقتی  برخوردارند،  و  همچون  هماهنگی  گروهی  دارند،  تدبیر  و  تقدیر کاملی  بر  آنها  حکمفرما  است  و  آنها  را  اداره  میکند  و  میچرخاند  .  .  .  سراسر  جهان  گواه  حاضر  و  آمادهای  بر  این  حقیقت  ژرف  و  اصیل  است.

دل  انسان  این  حقیقت  را  یکجا  درک  و  فهم  میکند  هنگامی  که  آهنگهای  این  جهان  را  دریافت  دارد.  و  زمانی که  چیزها  را  در گسترۀ  خویش  با  حسّ  و  شعور  باز،  بررسی  و  وارسی کند.  این  چنین  درک  و  فهم  الهامی  برای  هیچ  انسانی  در  هیچ  محیطی  مشکل  نیست،  و  با  هر  درجهای  از  درجات  علم  به  دست  آمده  میتوان  بدان  دسترسی  پیدا  کرد،  وقتی  که  دریچههای  دل  باز  باشد،  و  تارهای  دل  برای  دریافت  آهنگهای  هستی  مهیّا  و  آماده  باشد.

گذشته  از  این،  مشاهده  و  علم  تجربی  با  مثالهای  فردی  و  خصوصی،  واضح  و  آشکار  میسازند  چیزی  را  که  الهام  با  نگاه  نخستین  درک  و  فهم  میکند  .  .  .  اندوختهها  و  آزمودههائی  از  مشاهده  و  پژوهش  در  دسترس  است که  به  گوشهای  از  این  حقیقت  اشاره  مینماید  و  بخشی  از  آن  را  نشان  میدهد،  حقیقتی که  شامل  همه  چیز  جهان  هستی  است.

دانشمند  «  ا.  کریسی  موریسون«  رئیس  آکادمی  علوم  در  نیویورک،  در کتابش  به  نام«انسان  به  تنهائی  نمیتواند  پایدار  و  استوار  بماند»[1]  میگوید:

«‌‌پرندگان  غریزۀ  بازگشت  به  وطن  دارند. گنجشک  جنبان  جیک  جیک  زن که  بر  سر درب  خانهات  لانه  گذاشته  است،  در پائیز  به  سوی  جنوب  مهاجرت  میکند،  و  در  بهار  آینده  به  لانهاش  برمی‏گردد.  در  ماه  سپتامبر  دستهها  و گروههای  زیادی  از  پرندگان  ما [2]  به  سوی  جنوب  پرواز  میکنند.  اغلب  حدود  هزار  مایل  بالای  دریاها  را  میپیمایند  و  طیّ  مینمایند.  با  وجود  این  راه  خود  را گم  نمیکنند. کبوتر  نامهرسان  وقتی که  داخل  قفس  سفر دور  و  درازی  را  طیّ  میکند،  و  در طول  این  کوچ  طولانی  بر اثر صداهائی که  برایش  تازه  و ناآشنا  است  سرگشته  و گیج  میشود،  مدّتی  دور  میزند  و  میچرخد.  آن گاه  به  وطن  و  جایگاه  خود  برمی‏گردد  بدون  این که  ویلان  و  حیران  شود  و  راه  خود  را  و  وطن  و  جایگاه  خود  را گم کند  .  .  .  زنبور  عسل کندوی  خود  را  پیدا  میکند  هر چند  هم  باد  در  وزیدن  بر گیاهان  و  درختان  همۀ  نشانههای  راهنمائی  و  راهیابی  موجود  را  پنهان  و  نهان  دارد.  حسّ  بازگشت  به  وطن  و خانه  و  کاشانه  در  انسان  ضعیف  است.  امّا  انسان  این  ساز  و  برگ  اندک  بازگشت  را  با  وسائل  و  ابزار  دریانوردی  افزایش  میدهد  و کامل  میکند.  ما  بدین  غریزه  نیازمندیم.  عقل  و  خرد  ما  این  نیاز  را  برآورده  میسازد.  قطعاً  باید  حشـرات  ریز  و کوچک  چشمهای  میکروسکوپی،  یعنی  «ذرّهبین«  داشته  باشند.  ما  اندازۀ  استحکام  آن  میکروسکوپها  را  نـمیدانیم.  شاهینها  چشمان  تلسکوپی،  یعنی  «دوربین  نزدیککننده«  دارند.  در  اینجا  نیز  انسان  با  ابزار  و  وسائل  میکانیکی  خودش  برتری  پیدا  میکند.  انسان  با  تلسکوپ  خود  سدیم  را  می‏بیند،  سدیمی که  بسیار  ناچیز  است.  نیروی  دید  چشم  انسان،  باید  دو  میلیون  برابر  شود  تا  آن  را  ببیند.  انسان  با  میکروسکوپ  الکترونی  خود  میتواند  باکتری  نامرئی  را  مشاهده کند  .  .  .  همچنین  انسان  حشرات کوچکی  را  میبیند که  او  را  میگزند.

تو  اگر  اسب  پیر  خود  را  تنها  رها کنی،  آن  اسب  راستای 

راه  خود  را در پیش  میگیرد هر چند هم  شب تاریک  باشد.  آن  اسب  میتواند که  راه  را  بند  اگر چه کاملاً  پدیدار  و  آشکار  نباشد.  ولی  او  اختلاف  درجۀ  حرارت  جاده  و  دو  سوی  آن  را  ببیند  با  دو  چشمی که  اندکی  از  اشعه  مادون  قرمز  جاده  متأثّر  میگردند.  جغد  میتواند  موش گرم  و  لطیفی  را  ببیند که  دارد  روی گیاه  سرد  حرکت  میکند،  هر اندازه  هم  شب  تاریک  باشد.  ما  انسانها  شب  را  میتوانیم  به  روز  تبدیل کنیم  با  ایجاد  نور  در  مجموعهای که  آن  را  پرتو  مینامیم.

زنبورهای  عسل کارگر  ماده  خانههائی  را  با  حجمهای  گوناگون  میسازند  در  شانهای که  برای  پرورش  به کار  میرود.  خانههای  کوچکی  برای  کارگران  میسازند.  خانههای  بزرگتر  از آنها  را  برای  امیرها  (یعنی  زنبور  عسلهای  نر)،  و  اطاق  ویژهای  برای  ملکههای  حامله  میسازند.  زنبور  عسل  ملکه،  تخمهای  بازور  نشدهای  را  در  خانههای  مخصوص  نرها  می‏گذارد،  و  تخمهای  بارور  نشدهای  را  در  خانههای  سالم  و  آماده  برای  کارگران  ماده  و  برای  ملکههای  آینده  میگذارد.  کارگرانی که  ماده  و  چابک  و  ورزیدهاند،  بعد  از  این که  مدّت  زیادی  انتظار  نسل  جدید  را کشیدند،  مهیّا  و  آماده  برای  تهیّه کردن  غذا  جـهت  زنبور  عسلهای  نوزاد  میکردند.  بدین گونه که  عسل  را  میجوند  و  مقدّمات  هضم  را  آماده  می کنند  و  به کار  تلقیح  میپردازند.  سپس  در  مرحلۀ  معیّنی  از  تکامل  نرها  و  مادهها  دست  از  جویدن  و تهیّۀ  مقدّمات  هضم  میکشند، و غذائی  جز  عسل  و  تلقیح  بدانها  نمیدهند.  مادههائی که  بدین  شکل  و  شیوه  خدمت  میشوند  و  پرورش  مییابند کارگران  ماده  میشوند.

و  امّا  مادههائی که  در  خانههای  ملکه  بسر  می‏برند  تغذیۀ  آنها  با  جویدن  عسل  و  آماده کردن  مقدّمات  هضم  باز هم  ادامه  می‏یابد.  این  مادهها که  بدین  شکل  و  شیوۀ  ویژه  با  آنها  رفتار  میشود  به  ملکههای  زنبوران  عسل  تبدیل  میگردند.  تنها  این  ملکهها  هستند که  تخمهای  بارور  شده  میگذارند.  تکرار  عملیّات  تولید  نسل  بدین  شکل  و  شیوه،  خانههای  ویژهای  و  تخمهای  ویژهای  را  میطلبد.  غذا  را  نیز  باید  تغییر  داد،  چون  تغییر  غذا  تأثیر  شگفتی  دارد.  این  امور  ملتزم  انتظار کشیدن  و  تمییز  کردن  و  پیدا کردن  غذائی  است که  تأثیر  سازگاری  داشته  باشد!  این  تغییرات  مخصوصاً  در  زندگی  عمومی  زنبوران  عسل  تأثیر  بسزائی  دارد،  و  برای  وجود  همۀ  آنها  ضروری  به  نظر  میرسد.  شناخت  و  مهارت که  لازم  و  ملزوم  برای  انجام  همچون کاری  هستند  قطع  باید  پیش  از  شروع  زندگی گروهی  و  اجتماعی  زنبوران  عسل،  دست  داده  و  به کمال  رسیده  باشد.  امّا  شناخت  و  مهارت  برای  پیدایش  زنبوران  عسل،  و  ادامۀ  حیات  آنها  ضروری  و  ملازم  یکدیگر  نمی‏باشد.  لذا  به  نظر  میآید  زنبوران  عسل  در شناخت  تأثیر  غذا  در  شرائط  و ظروف  مشخّص  بر  انسان  تفوّق  و  برتری  دارند!

سگ  با  بینی  برتری که  بدو  داده  شده  است  میتواند  حیوانی  را  احساس کند که  عبور کرده  است.  و  حال  آن  که  تاکنون  انسان  ابزار  و  وسیلهای  اختراع  نکرده  است که  بتواند  با  آن  حسّ  ضعیف  بویائی  خود  را  تقویت کند.  امّا  با  این  وجود  حسّ  بویائی  ما  -هر چند که  ضعیف  است  -  آن  اندازه  دقیق  است  که  میتواند  ذرّات  بسیار  ریز  میکروسکوپی  را تشخیص دهد.  .  .

همۀ  حیوانات  صداهـا  و  آواهائی  را  میشنوند که  بسیاری  از  آنها  بیرون  از  محدودۀ  امواج  صوت  قابل  درک  حسّ  شنوائی  ما  است.[3]  انسان  با کمک گرفتن  از  وسائل  و  ابزارهائی که کشف کرده  است  میتواند  صدای  مگسی  را  بشنود که  در  فاصله  چند  مایلی  در  پرواز  است،  بدان گونه  که  انگار  روی  پردۀ  صماخ  او  نشسته  است.  همچنین  با  همچون  ادوات  و  ابزاری  میتواند  پرتو  نور  خورشید  را  ثبت  و  ضبط کند.

یکی  از  عنکبوتهائی که  در  آب  زندگی  میکند  لانهای  برای  خـودش  به  شکل  بالون  از  تارهای  عنکبوت  میسازد،  و  آن  را  به  چیزی  در زیر آب  بند  میکند  و  میآویزد.  سپس  حبابی  را  با  مهارت  روی  موی  بدنش  نگاه  میدارد  و  آن  را  به  زیر  آب  می‏برد.  آن گاه  آن  حباب  را  داخل  لانهاش  رها  میسازد.  این کار  را  بارها  و  بارها  تکرار  میکند  تا  بدانجا که  لانهاش  میآماسد  و  باد  میکند.  بدین  هنگام  نوزادان  خود  را  به  دنیا  میآورد  و  آنها  را  تربیت  میکند.  از  وزیدن  بادها  ترسی  بر  آنها  ندارد.  در  اینجا  است که  ما  روش  بافتن  را  مییابیم،  بافتنی که  از  هندسه  و  اندازهگیری  و  ترکیب  و  شناوری  در  فضا  برخوردار  است!

ماهی  «‌‌سلمون« کوچک  سالها  در  دریا  به کوچ  و  سفر  میپردازد.  سپس  به  رودخانۀ  ویژۀ  خود  برمی‏گردد.  گذشته  از  این،  این  ماهی  از  ساحل  آن  رودخانه  بالا  میرود  تا  به  جویبار کوچک  میرسد که  به  دریا  میریزد،  جویباری که  او  در  آن  متولّد  شده  است!  .  .  کیست که  ماهی کوچک  «سلمون«  را  با  دقّت  هر چه  بیشتر  به  زادگاهش  برمیگرداند؟  ماهی  سلمون که  از  ساحل  بالا  میرود،  اگر  آن  را  بگیرند  و  به  جویبار  دیگری  ببرند  فوراً  میفهمد که  این  جویبار  خودش  نیست.  راه  آن  رودخانه  را  در  پیش  میگیرد،  و  برخلاف  امواج  آب  حرکت  میکند  و سینۀ  امواج  آب  را  میشکافد  و  خود  را  به  زادگاهش  میرساند!

در  اینجا  چیستانی  است که  دشوارتر  و  پیچیدهتر  از  آن  است.  این  معمّا  باید  حلّ  شود.  این  چیستان  مربوط  به  مارماهیها  است.  مارماهیهائی  که  بر عکس  این  راه  و  روش  عمل  میکنند.  این  آفریدههای  شگفت  وقتی که  به  رشد  کامل  خود  رسیدند  از  برکهها  و  رودخـانههای  گوناگون  به  مهاجرت  میپردازند.  اگر  در  اروپا  باشند  هزاران  مایل  را  در  اقیانوس  میپیمایند  و  هم  به  سوی  جنوب      برمودا کوچ  میکنند  و  به  ژرفاهای  آنجا  فرومیروند.  در  آنجا  تخمگذاری  میکنند  و  میمیرند! 

نوزادان  آنها  هیچ گونه  وسیلهای  در  دسترس  ندارند  تا  با  آن  چیزی  را  بشناسند.  جز  آب  خالی  چیزی  سراغ  نمیرود  و  دیده  نمیشود.  امّا  نوزادان  آنها  برمیگردند  و  راهی  را  در  پیش  میگیرند که  به  سوی  ساحل  میرود،  ساحلی  که  مادرانشان  از  آنجا  آمدهاند  و  به  دریا  خزیدهاند.  از  آن  ساحل  هم  به  رودخانه  یا  دریاچه  و  یا  برکۀ کوچکی  میروند.  بدین  خاطر  هر  آبی  از  مارماهیهای  خود  پر میگردد.  این  مارماهیها  با  امواج  نیرومند  دست  و  پنجه  نرم کردهاند.  در  برابر  جذر  و  مدها  ایستادهاند.  با  طوفانهای  دریائی  رزمیدهاند.  با  امواج  متلاطمی  جنگیدهاند که  سواحل  را  بازیچۀ  دست  خود  قرار  دادهاند.  به  آنها  در  اینجا  اجازۀ  رشد  داده  شده  است.  وقتی که  رشد  آنها  به کمال  رسید  یک  قانون  نهان  آنها  را  برای  برگشتن  برمیانگیزد،  برگشتن  به  جایگاهی  که  در  آنجا  بودهاند  بعد  از  به  پایان  بردن  کوچی که  کردهاند.  آیا  برانگیزنده  و  محرّکی که  مارماهیها  را  بدین  امر  رهنمود  و  رهنمون  میکند کیست؟  هرگز  اتّفاق  نیفتاده  است  که  مارماهی  آمریکائی  در  آبهای  اروپا  شکار  شود،  یا  مارماهی  اروپائی  در  آبهای  آمریکا  صید  گردد.  طبیعت  مارماهی  اروپا  را  یک  سال  یا  بیشتر  از  مارماهی  آمریکائی  به  رشد  میرساند  تا  تأخیر  این  مدّت  مسافتی  را  جبران کند که  مارماهی  اروپائی  طیّ  میکند.  آخر  فاصلۀ کوچ  مارماهی  اروپائی  طولانیتر  از  فاصلۀ  کوچ  همنوع  مارماهی  آمریکائی  خود  است.  به  نظر  تو  آیا  وقتی که  ذرّهها  و گرد  و غبارها  دست  به  دست  یکدیگر  بدهند  و  در  وجود  مارماهی  متّحد  و  متّفق  شوند  برای  مارماهی  حسّ  رهنمود  و  رهنمون،  و  نیروی  ارادۀ  لازم  برای  اجراء  همچون  عملیاتی  میگردد.

وقتی که  باد  پروانۀ  مادهای  را  از  لابلای  پنجره  به  سر  در  خانهات  بیاورد،  چیزی  نمیگذرد  این  پروانه  پیام  نهانی  را  مخابره  میکند.  پروانۀ  نر  هر چند که  در  فاصلۀ  دوری  باشد  این  پیام  را  دریافت  میدارد،  و  بدان  پاسخ  میدهد.  اگر  تو  با  پخش  بوهائی  بخواهی  این  پروانه  را  سر در گم  کنی  در کار  مخابره  او  خلل  و  نقصی  پدید  نمیآید.  آیا  این  آفریدۀ  ناچیز  ایستگاه  رادیو  دارد!  آیا  پروانۀ  نر  دستگاه  رادیوئی  عقلانی  دارد، گذشته  از  سیم  دریافت  صدا  یعنی  «ایریال«؟  آیا  پروانۀ  ماده  هوا  را  به  تکان  و  نوسان  درمیآورد،  و  پروانۀ  نر  این  تکان  و  نوسان  را  دریافت  میدارد؟

 

تلویزیون  و  رادیو  از  جملۀ  دستگاهها  و  ابزارهای  شگفت  مادی  هستند.  تلویزیون  و  رادیو  تماس  ما  را  سریع  برقرار  میکنند.  ولیکن  ما  در  عملکرد  آنها  با  سیم  و  ایستگاهی  سر  و کار  داریم.  بنا  بر  این  پروانه  هنوز که  هنوز  است  از  این  جهت  بر  ما  انسانها  برتری  دارد.

گیاه وکیلهائی  را  به کار میگیرد  تا  خودش  به  زندگی  ادامه  دهد  و  افزایش  پیدا کند،  بدون  این که  وکیلها  تمایل  بدین  کار  داشته  باشند!  از  قبیل:  حشراتی  که گرده  را  از  گلی  به گل  دیگری  منتقل  میکنند.  بادها.  هر  چیزی که  به  پرواز  درآید  یا  راه  برود.  تا  دانههای گیاه  پخش گردد.  در  این  اواخر گیاه  انسان  آقا  و  سرور  را  نیز  به  دام  خود  انداخته  است!  انسان  جهان  طبیعت  را  آراسته  است،  و  طبیعت  بدو  سخاوتمندانه  جائزه  بخشیده  است.  و  پاداشش  داده  است.  امّا  انسان  بدین  امر  بسنده  نکرده  است،  چون  سخت  به  دنبال  افزایش  ثروت  است  و  فزونی طلب  است.  تا  بدانجا که  اسیر گاوآهن  و  خیش  شده  است.  باید  بذر افشانی کند  و  بدرود  و  انبار کند.  باید  تربیت کند  و  پیوند  بزند.  باید  ببرد  و  بخورد.  هر گاه  این کارها  را  رها کند گرسنگی  میکشد،  و  تمدّن  عقب‏گرد  میکند  و سقوط  مینماید،  و زمین  به  حالت  طبیعی  خود برمیگردد.

بسیاری  از  حیوانات  بسان  «خرچنگ  دریائی«  هستند.  خرچنگ  دریائی  وقتی که  چنگک  خود  را  از  دست  بدهد  میداند  اندامی  از  بدنش  هدر  رفته  است  و  ضائع  گردیده  است.  با  سرعت  به  تعویض  و  جایگزینی  آن  میپردازد!  سلولها  را  فعّال  میسازد،  و  عوامل  وراثت،  یعنی  ژنها  را  به  تلاش  میاندازد!  هر گاه  این  امر  صورت  گرفت  و  چنگک  جدید  درست گردید،  سلولها  دست  از  کار  و  تلاش  برمی‏دارند،  چون  از  طریقی  متوجّه  میگردند که  هنگام  استراحت  فرارسیده  است!

هزارپای  دریائی  وقتی که  دو  تکّه  شد،  میتواند  خود  را  از  راه  یکی  از  این  دو  نیمه  اصلاح  و  ترمیم کند!  تو  اگر  سرگرم  خوراکی  را  قطع کنی،  بیدرنگ  او  به  ساختن  سر  دیگری  به  جای  آن  میپردازد!  .  .  ما  انسانها  نیز  میتوانیم  بهبودی  و  التیام  زخمها  را  به  شتاب  اندازیم،  امّا  چه  وقت  برای  جرّاحان  میسّر  و  ممکن  میگردد  بدانند  چگونه  سلولها  را  به  نشاط  و  تلاش  وادارند  تـا  بازوی  جدیدی،  یا گوشتی،  یا  استخوانی،  یا  ناخنهائی،  و  یا  اعصابی  را  بسازند  و  جایگزین کنند؟  اگر  این کار  امکان  داشته  باشد؟!

حقیقت  سرسامآوری  در  میان  است  که  تا  اندازهای  معمّای  این  بازآفرینی  و  آفرینش  نوین  را  روشن  میگرداند.  سلولها  در  مراحل  اوّلیّۀ  تکامل  خود  وقتی که  تقسیم  میشوند  هر  قسمتی  از  آن  میتواند  جاندار  کاملی  را  پدید  آورد.  بدین  خاطر  هر گاه  سلول  اوّلیّه  به  دو  قسمت  تقسیم  شود،  و  این  دو  قسمت  جدا  گردیدند،  از  آنها  دو  سلول  جداگانه  تولید  میشود.  این  امر  توجیهی  برای  مشابهت  دوقلوها  است.  امّا  معنی  و  مفهوم  بیش  از  این  را  دارد،  و  آن  این که  هر  سلولی  در  ابتدای  امر  فردی  به  تمام  و کمال  باشد.  دیگر  شکّی  باقی  نمیماند که  در  این  صورت  تو  خودت  در  هر  سلولی  و  بافتی  وجود  داری!»

در  فصل  دیگری  میگوید:

«دانۀ  بلوطی که  روی  زمین  میافتد،  و  پوستۀ  سفت  خاکستری  رنگش  آن  را  از  شکستن  محفوظ  و  مصون  میدارد،  و  به گودالی  از  زمین  غلت  میخورد  و  میافتد،  در  بهار  سلول  درون  آن  به  جنبش  و کنش  درمیآید.  پوستۀ  آن  از  هم  میگسلد  و  پراکنده  میگردد.  سلول  طعام  را  از  مغز  آن  میبلعد،  مغزی که  شبیه  تخممرغی  است که  در  آن  «ژنها»  یا  «واحدهای  وراثتی«  پنهان  و  نهان گردیدهاند.  ریشههای  خود  را  به  زمین  فرومیبرد  و  در  آن  میگستراند.  ناگهان  تو  شاخهای  یا  نهالی  را  میبینی که  بعد  از گذشت  چند  سال  درختی  میگردد. 

سلول که  در  آن  ژنها  وجود  دارد  تقسیم  و  تکثیر  میشود  و  میلیونها  میلیون  برابر  میگردد،  و  شاخهها  و  پوسته  را  و  همۀ  برگها  و  میوهها  را  میسازد.  میوههائی که  همسان  میوههای  درخت  بلوطی  است که  از  آن  پدید  آمده  است  و  پای  به  هستی گذاشته  است.  در  خلال  صدها  سال،  میوههای  بلوط  بیشماری  پدیدار  آمدهاند  و  در  آنها  نظم  و  ترتیب  اتمها  درست  همان  است که  نخستین  درخت  بلوط  را  در  میلیونها  سال  پیش  تولید کرده  است  و  به  دنیا  آورده  است«.[4]

در  فصل  سوم  میگوید:

هر  سلولی که  در  بدن  هر  آفریدۀ  زندهای  پدید  میآید  باید  خود  را  دگرگون  سازد  تا  جزئی  از گوشت  شود.  یا  خود  را  فداء  سازد  به  عنوان  جزئی  از  پوستی که  همین که  به  وجود  میآید  فرسوده  و  پوسیده  میگردد.  سلول  باید  مبنای  دندانها  را  بسازد.  مائع  شفّاف  داخل  چشم  را  تهیّه  ببیند.  یا  در  تشکیل  بینی  یا گوش  شرکت  بکند. گذشته  از  این  بر  هر  سلولی  لازم  است  خود  را  دگرگون  سازد  از  لحاظ  شکل  و  از  لحاظ  هر  خاصیّت  دیگری که  برای  انجام  وظیفۀ  خودش  لازم  است.  مشکل  است  تصوّر  کنیم  از  میان  سلولهائی که  مربوط  به  دست  راست  یا  دست  چپ  هستند،  یکی  از  این  سلولها  جزئی  از گوش  راست گردد،  و  سلول  دیگری  جزئی  از گوش  چپ  شود.  صدها  هزار  سلول  چنین  به  نظر  میآیند که  وادار  گردیدهاند  و  به  پیش  رانده  شدهاند  چیز  مناسبی  را  در  وقّت  معیّنی  و  در  مکان  مشخّصی  انجام  بدهند!»

در  فصل  چهارم  میگوید:

در  میان  تودۀ  آفریدگان  به  برخی  از  آنها  امکان  داده  شده  است که  پلّۀ  بالائی  از  اشکال  معیّن  غریزه  یا  هوش  و  یا  چیزی که  نمیدانیم  را  نشان  بدهند.  برای  مثال  زنبور  ملخ  جهندهای  را  شکار  میکند.  گودالی  را  در  زمین  میکند.  به  ملخ  نیش  میزند.  سوزن  نیش  خود  را  دقیق  به  مکان  مناسبی  از  بدنش  فرو میبرد  تا  بدانجا که  ملخ  بیهوش  می‏گردد،  و  بسان  گوشت  نگاهداری  شدهای  زیست  میکند  .  .  .  زنبور  ماده  دقیقاً  در  جای  مناسبی  از  بدن  این  ملخ  تخمگذاری  مینماید.  چه  بسا  این  زنبور  نمیداند که  نوزادان کوچک  او  وقتی که  از  تخمها  بیرون  میآیند  میتوانند  از  این  غذا  بهرهمند  شوند  و  بخورند  بدون  این که  این  حشره  را  بکشند که  غذای  آنها  است!  چرا که کشتن  این  حشره  برای  آنها  خطر  دارد.  قطعاً  باید  زنبور  از  آغاز  آفرینش  این کار  را کرده  باشد  و  پیوسته  آن  را  تکرار  نموده  باشد.  در  غیر  این  صورت  هیچ گونه  زنبوری  بر  روی  زمین  نمیماند  .  .  .  علم  برای  این  پدیدۀ  مرموز  هیچ  تفسیر  و  توضیحی  ندارد.  از  دیگر  سو  این  پدیده  را  نمیتوان  به  تصادف  نسبت  داد.

زنبور  ماده  نخجیر  را  به گودالی  میاندازد  و  روی  آن  را  میپوشاند،  و  شادان کوچ  میکند  و  سپس  میمیرد.  نه  این  زنبور  و  نه  پیشینیان  او  در  بارۀ  این  عملکرد  اندیشیدهاند،  و  نه  این  و  نه  آنها  ندانستهاند  برای  نوزادانشان  چه  چیزی  پیش  میآید  و  چه  چیزی  رخ  میدهد  .  .  .  و  حتّی  ندانستهاند که  خودشان  زندگی  کردهاند  و  به  تلاش  ایستادهاند  تا  نوع  خودشان  را  حفظ  کنند!

در  میان  برخی  از  انواع  مورچگان،  کارگران  آنها  دانههای  ریزی  را  میآورند  برای  خوراک  مورچگان  دیگر  در  طول  فصل  زمستان.  مورچگان  جائی  را  میسازند  مشهور  به  «انبار  آرد کردن«.  مورچگانی که  آروارههای  بزرگ  مجهّزی  برای  آرد کردن  دارند  در  آنجا  هستند.  این  مورچگان  آسیابان  به  جویدن  و  خرد  کردن  و  آماده کردن  خوراک  برای  ساکنان  لانه  میپردازند.  این  یگانه  کاری  است  که  این  نوع  مورچگان  انجام  میدهند.  وقتی که  پائیز  فرامیرسد،  و  دانهها  همه  آرد گردیدهاند،  قاعدۀ  «‌‌بـزرگترین  خیر  و  خوبی  برای  بیشترین  افراد»  مـیطلبد که  این  توشۀ  خوراک  مصون  و  محفوظ گردد.  از  آنجا که  نسل  جدید،  مورچگان  آسیابان  زیـادی  را  تولید  و  نظم  و  نظام  خواهند  داد،  مورچههای  سرباز  مورچگان  آسیابان  موجود  را  میکشند.  شاید  مورچههای  سرباز  وجدان  حشرگی  خود  را  راضی کنند  به  این که  مورچگان  آسیابان  پاداش  لازم  و  بسندۀ  خود  را  دریافت  کردهاند،  چرا که  آنها  نخستین  فرصت  استفادۀ  از  غذا  را  در  طول  آسیاب کردن  داشتهاند  و  بهرۀ کافی  خود  را  بردهاند!

انواعی  از  مورچگان  وجود  دارند که  غریزه  یا  تفکّر  -  هر کدام  از  این  دو  را که  برای  تو  شیرین  است  برگزین  -  آنها  را  وادار  میسازد که گیاهانی  را  جهت  خوراک  کشت کنند.  میتوان  این کشتزارها  را  «باغچههای  گیاهان«  نامید.  این  مورچگان  انواع  معیّنی  از کرمها  و  ساسها  و  شتهها[5]  را  شکار  میکنند  - شتهها  حشرات  کوچکی  هستند که  آفت  شیرههای  عسلی  هستند  - کرمها  و  ساسها  و  شتهها گاوها  و  بزهای  مادۀ  این  نوع  مورچهها  بشمارند.  مورچهها  ترشّحات  مشخّصی که  شبیه  عسل  است  از  این  موجودات  برمیگیرند  و  میخورند.

مورچهها گروهها  و  دستههائی  از  این  جانداران  را  اسیر  و  برده  میسازند.  بعضی  از  مورحهها  وقتی که  لانههای  خود  را  میسازند،  ترکها  را  تکّه تکّه  میکنند  در  اندازههائی که  مطابق  حجم  مطلوب  است.  در  آن  هنگام  که  برخی  از  مورچههای کارگر  بریدههای  برگها  را  در  مکان  مناسب  می‏گذارند.  نوزادان کوچک  خود  را  - که  در  دوران  دگردیسی  هستند  و  میتوانند  ابریشم بافی  کنند  و  تارها  را  بتابند  -  در کار  جولائی  و  بافندگی  با  خود  شرکت  میدهند  و آنها  را  به کار  میگیرند!  چه  بسا  نوزادان  مورچه  از  ساختن  پیلهای  برای  خود  محروم  هستند،  و لیکن  به  جماعت  مورچگان  خدمت  میکنند!  راستی  چگونه  به  اتمهای  مادهای  که  مورچه  از  آنها  تشکیل  میشود  اجازه  داده  میشود که  به  همچون  عملیّات  پیچیده  و  سختی  برخیزند  و  به  تلاش  بایستند؟ 

شکّ  و  تردیدی  نیست  آفریدگاری  وجود  دارد که  این  مورچگان  را  رهنمود  و  رهنمون  مینماید،  و  آنها  را  بر  انجام  چنین کارهای  شگفت  و  شگرفی  توانائی  و  مهارت  عطاء  میفرماید»  .  .  .

سخنان  (  ا.  کریسی  موریسون)  در  اینجا  به  پـایان  می آید...

بلی.  هیچ  شکّ  و  تردیدی  نیست  آفریدگاری  وجود  دارد  که  مورچگـان  را  رهنمود  و  رهنمون  میفرماید،  و  آفریدههای کوچک  و  بزرگ  جدای  از  آنها  را  نیز  راهنمائی  و  راهیابی  مینماید،  و  بدانها  بر  انجام  همۀ  اینها  قدرت  و  مهارت  مبذول  میدارد  .  .  .  چرا که  او: 

(الأ علَی الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (٢)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى) (٣)

پروردگار  والامقامی  که  (چیزها  را)  میآفریند،  و  سپس  (آنها  را  هماهنگ  میکند  و)  میآراید.  پروردگاری  که  اندازهگیری  میکند  و  (هر  چیزی  را  آن  گونه  که  شایسته  و  بایسته  است  میآفریند،  و  آن  گاه  آن  را  به  کاری)  رهنمود  مینماید  (که  باید  بکند).

اینها  نمونههائی  بود که  ما  آنها  را  از  سخنان  آن  دانشمند  فرزانه  گلچین  کردهایم.  این  گلچین  جز  چیز  اندکی  از  مشاهداتی  نیست  که  انسانها  آنها  را  در  بارۀ  جهانهای  گیاهان  و  حشرات  و  پرندگان  و  حیوانات  نوشتهانـد.  گذشته  از  اینها  تودهها  و گروههای  فراوان  بسان  اینها  وجود  دارند.  این  تودهها  و گروههای  فراوان  هم  بیش  از  این کاری  نمیکنند که  به گوشۀ  ناچیزی  از  مدلول  و  مفهوم  این  فرمودۀ  خداوند  بزرگوار  اشارهای  داشته  باشند:

(الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى (٢)وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى) (٣)

پروردگاری  که  (چیزها  را)  میآفریند،  و  سپس  (آنها  را  هماهنگ  میکند  و)  میآراید.  خداوندی  که  اندازهگیری  میکند  و  (هر  چیزی  را  آن  گونه  که  شایسته  و  بایسته  است  میآفریند،  و  آن  گاه  آن  را  به  کاری)  رهنمود  مینماید  (که  باید  بکند).

اینها  اشارههائی  است  به  چیزهای  شگفت  و  شگرفی که  در  این  جهان  دیدنی  است،  جهانی که  ما کمتر  از  اندک  آن  را  هم  نمیدانیم  و  نمیشناسیم.  تازه  در  فراسوی  این  جهان  دیدنی  جهان  نهانی،  یعنی  عالم  غیبی  وجود  دارد  که  تنها  از  چیزهای  آن،  پرتوهائی  بر  ما  میتابد که  یزدان  سبحان  برای  ما  انسانها  از  آنها  سخن  می‏گوید،  بدان  اندازه که  هستی  ضعیف  بشری  ما  تاب  و  توان  درک  و  فهم  آنها  را  دارد!

*

بعد  از  نشان  دادن  این گسترۀ  فراخ  صفحۀ  بزرگ  هستی،  و  سر  دادن  تسبیح  و  تقدیس  در گوشهها  و کرانههای  جهان،  و  پیچیدن  پژواک  در  اطراف  و  اکناف  دوردست  جهان  و  همآوائی  و  همنوائی  همه  چیز آن،  به  تکمیل  این  تسبیح  و  تقدیس  بزرگ  و  سترگ  میپردازد  با  پسودهای  در  حیات گیاهان،  پسودهای که  پیام  و  محتوای  خود  را  دارد:

(وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى (٤)فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى) (٥)

خداوندی  که  چراگاه  را  (برای  تغذیۀ  جانداران  از  زمین  میرویاند  و)  بیرون  میآورد.

«مَرعی«  هر گونه گیاهی  است.  هیچ گیاهی  هم  نیست  مگر  این که  برای  آفریدهای  از  آفریدگان  خدا  خوب  و  شایسته  است.  مرعی  در  اینجا  فراگیرتر  از  آن  چیزی  است که  برداشت  ما  از  مرعی  است که  چراگاه  چهارپایان  خودمان  است.  خدا  این  زمین  را  آفریده  است،  و  اقوات  و  ارزاق  آن  را  برای  هر  زنده  و  جانداری که  روی  زمین  حرکت  بکند،  یا  در  داخل  زمین  پنهان  بشود،  و  یا  در  فضای  زمین  پرواز  بکند،  مقدّر  و  مقرّر  فرموده  است.  مرعی  -  اعم  از  چراگاه  و  چمنزار  و  نباتات  و گیاهان  -  نخست  به  رنگ  سبز  برمیدمد،  سپس  پژمرده  میشود  و  خشک  و  پرپر  می‏گردد،  و  بعد  به  سیاهی  میزند.  «أحوی«  یعنی  سیاه  تیره،  این  است. گیاهان  بدانگاه  که  سبزرنگ  هستند  قابلیّت  خوردن  به  شکل  پخته  و  خام  را  دارند.  زمانی که  پژمرده  و  پرپر  و  سیاه  تیره  هستند  باز  هم  میتوان  آنها  را  به  شکل  پخته  و  خام  خورد.  در  فاصلۀ  این  دو  حال  نیز  همین طور  جنبۀ  خوراکی  دارند.  پس  در  هر  حالی  از  احوال  برای کاری  از کارهای  این  زندگی  سزاوار  و  مفیدند،  برابر  تقدیر  و  تعبیر  پروردگاری که  جهان  را  آفریده  است  و  همه  چیز  آن  را  به  اندازۀ  لازم  آفریده  است  و  هماهنگ  و  آراسته  و  پیراسته کرده  است  و  به  راه  خود  داشته  است  و  رهنمود  و  رهنمون  فرموده  است.

اشارهای  که  در  اینجا  به  حیات  نباتات  میشود  با  گوشۀ  چشمی  پیام  میدهد که  هر گیاهی  درویدن  دارد،  و  هر  زندهای  پایانی.  این  هم  پسودهای  است که  با  سخن گفتن  از  زندگی  دنیا  و  زندگی  آخرت  سازگار  و  همآوا  است

(بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا (١٦)وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى) (١٧)

بلکه  (بنا  بـه  سرشت  انسانی)  زندگی  دنیا  را  (که  محسوس  و  نقد  است،  بر  زندگی  آخرت  که  نامحسوس  و  نسیه  است)  ترجیح  میدهید  و  برمیگزینید.  در  حالی  که  آخرت  (از  دنیا)  بهتر  و  پایندهتر  است  (عاقل  چرا  باید  فانی  و  گذرا  را  بر  باقی  و  پایا  ترجیح  دهد؟).

زندگی  دنیا  بسان  این  چمنزار  و گلزار  و گیاهانی  است  که  مدّت  زمان  خود  را  سپری  میکنند  و سپس  خشک  و  سیاه  و  پرپر  میگردند  .  .  .  ولی  آخرت  جاودانه  میماند  و  پایان  ندارد.

*

در  این  سرآغازی که  پرده  از گسترۀ  فراخ  صفحۀ  بزرگ  هستی  برمی‏دارد،  حقائق  آیندۀ  این  سوره  در  روند  گفتارش  با  این  هستی  در  این  چهارچوب  زیبای  بزرگ،  ارتباط  پیدا  میکند،  همان گونه که  دیده  میشود  بیشتر  سورهها  در  این  جزء  همچون  چهارچوبی  دارند،  چهارچوبی که  با  فضا  و  سایه روشن  و  آهنگ  این  سوره،  همنوائی  و  همنوائی  کاملی  دارد.[6]

*

پس  از  آن،  این  مژدۀ  بزرگ  به  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم و  بعد  از  او  به  امّت  او  داده  میشود:

(سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسَى (٦)إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى (٧) وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى (٨)فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى) (٩)

ما  قرآن  را  بر  تو  خواهیم  خواند  و  به  تو  خواهیم  آموخت،  و  تو  دیگر  آن  را  فراموش  نخواهی  کرد.  مگر  چیزی  را  که  خدا  بخواهد.  قطعاً  او آشکارا  و  نهان  را  میداند.  (چنین  خدائی  نگاهبان  قرآن  است  و  آنچه  مورد  نیاز  بشر  بوده  و  هست  از  طریق  وحی  قرآن  به  تو  میرساند،  و  چیزی  را  در  این  زمینه  فروگذار  نمیکند).  ما  تو  را  برای  شریعت  ساده  و  آسان  (آئین  اسلام)  آماده  میسازیم  (و  کارهای  خیری  را  برای  تو  آسان  مینمائیم  و  در  انجام  آنها  توفیقت  میدهیم).  اگر  پند  و  اندرز  سودمند  باشد،  پند  و  اندرز  بده.

این  مژده  میآغازد  با  برداشتن  رنج  محافظت  از  قرآن  و  رنج  نگاهداری  آن  از  دوش  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  :

(سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسَى) (٦)

ما  قرآن  را  بر  تو  خواهیم  خواند  و  به  تو  خواهیم  آموخت  و  تو  دیگر  آن  را  فراموش  نخواهی  کرد.

آنچه  بر  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  است  خواندن  قرآن  است،  خواندنی  که  آن  را  از  سوی  پروردگارش  دریافت  میدارد.  بعد  از  آن  این  خدا  است که  ضامن  ضبط  قرآن  در  دل  او  است.  دیگر  فراموش  نمیگرداند  آنچه  را که  پروردگارش  بر  او  میخواند.

این  مژدهای  است  برای  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  مژدهای که  او  را  آسوده خاطر  میگرداند.  بدو  اطمینان  میدهد که  از  سوی  این  قرآن  بزرگ  و  زیبا  و  محبوب  دلش  خاطر جمع  باشد.  نگران  این  قرآن که  سراپا  عاشق  آن  است،  و  آزمند  بر  آن  است،  و  مسؤولیّت  بزرگی  را  نسبت  بدان  احساس  میکند،  اصلاً نباشد  .  .  .  عشق  بدین  قرآن  و آز  بر آن  و  احساس  مسؤولیّت  در  قبال  آن،  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  بر  آن  میداشت  وقتی که  جبرئیل  قرآن  را  برایش  نازل  میکرد  آیه  آیه  را  تکرار  بکند  و  زبان  بدان  بجنباند  از  ترس  این  که  نکند  حرفی  از  آن  را  فراموش گرداند.  تا  این  مژدههای  اطمینان بخش  بدو  رسید  و  خاطر جمع  گردید  که  پروردگارش  بجای  او  محافظت  از  این  قرآن  را  بر  عهده  میگیرد  و  مصون  ماندن  آن  را  تضمین  خواهد کرد.  این  مژده گذشته  از  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  برای  امّت  او  است.  امّتی که  بعد  از  او  میآیند  و  پای  به  جهان  میگذارند.  آنان  هم  مطمئن  باشند  اصل  این  عقیده که  قرآن  است  محفوظ  و  مصون  توسّط  یـزدان  است.  این  عقیده  از  سوی  خدا  آمده  است  و  توسّط  او  محافظت  میگردد،  و  او  ضامن  و  حافظ  نگاهداری  آن  در  دل  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  این  عقیده  است.  این  هم  رعایت  و  عنایت  یزدان  سبحان  است،  و  بیانگر  بزرگواری  این  عقیده  در  پیشگاه  خدا،  و  عظمت  این  کار  در  ترازوی  او  است.

در  اینجا  همان گونه که  در  هر جائی که  وعدۀ  قطعی  و  حتمی  داده  میشود،  یا  این  که  قانون  دائمی  و  همیشگی  به  میان  میآید،  پشت  سر  آن،  آزادی  اراده  و  مشیّت  الهی  بیان  میگردد.  از  عدم  مقیّد  بودن  اراده  و  مشیّت  خدا  سخن  میرود،  حتّی  اگر  این  قید  و  بند  از  وعدۀ  خدا  و  از  قانون  او  سرچشمه  بگیرد  و  پدیدار  آید.  قرآن  بر  بیان  این  حقیقت  در  هر جائی  حرص  و  آز  دارد،  همان  گونه که  در گذشته  در  این  فی  ظلال  القرآن  مثال  زدهایم  و  ذکر کردهایم.  از  جمله  در  اینجا  در  این  باره  آمده  است

(إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ ).

مگر  چیزی  را  که  خدا  بخواهد.

این  پاسداری  از  قرآن  و  نگهبانی  از  آن  نیز  آزادی  اراده  و  مشیّت  الهی  را  به  دنبال  دارد.  هر چند  وعدۀ  صادقانه  داده  شده  است که  این  قرآن  فراموش  نمیگردد  و  از  آن  محافظت  میشود،  امّا  این  پاسداری  و  نگهبانی  نیز  در  چهارچوب  اراده  و  مشیّت  بزرگ  الهی  قرار  میگیرد  و  میماند،  و  پیوسته  بدین  اراده  و  مشیّت  باید  چشـم  دوخت  حتّی  در کاری که  خود  این  اراده  و  مشیّت  قبلاً  وعده  داده  است.  دل  همیشه  باید  آویزۀ  اراده  و  مشیّت  خدا  بوده،  و  همیشه  با  این  آویزه  شدن  زنده  باشد  و  زندگی بکند.  ..

(إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى) (٧)

قطعاً  او  آشکارا  و  نهان  را  میداند.

انگار  این  قسـت  از  آیه  بیانگر  برجای  داشتن  و  محافظت  کردن  و  مستثنی  نمودن  است  .  .  .  همۀ  اینها  به  حکمت  و  فلسفهای  برمیگردد که  خدا  از  آن  آگاه  است،  خدائی که  آشکار  و  نهان  را  میداند،  و  بر  هر  امری  از  همه  سو  آگاه  و  مطّلع  است. لذا  در  هر  امری  چیزی  را  مقرّر  و  مقدّر  میفرماید که  حکمت  او  آن  را  اقتضاء  میکند،  حکمتی که  متّکی  به  علم  خدا  است، علمی که  محیط  بر  هر کاری  از  همه  سو  است.

مژدۀ  فراگیر  دوم  این  است:

(وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى) (٨)

ما  تو  را  برای  شریعت  ساده  و  آسان  (آئین  اسلام)  آماده  میسازیم  (و  کارهای  خیری  را  برای  تو  آسان  مینمائیم  و  در  انجام  آنها  توفیقت  میدهیم).

مژدهای  است  به  شخص  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  بعد  از  او  مژدهای  به  امّت  او  است.  بیان  سرشت  این  آئین،  و  حقیقت  این  دعوت،  و  نقش  این  دعوت  در  زندگی  انسانها،  و  جایگاه  این  دعوت  در  نظام  جهان  هستی  است  .  .  .  این  دو کلمه(وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى) دربرگیرندۀ  حقیقتی  از  بزرگترین  سرشت  این  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  با  سرشت  این  عقیده،  و  با  سرشت  این  هستی  پیوند  میدهد،  هستیای  که  ساده  و  آسان  با  دست  قدرت  یزدان  ساخته  و  پرداخته  گردیده  است،  و  ساده  و  آسان  راه  خود  را  میسپرد،  و  ساده  و  آسان  رو  به  سوی  هدفش  میکند  و  میرود.  این  حقیقت  از  نور  سرچشمه گرفتن  و  برآمدن  است.  از  نور  سرچشمه گرفتن  و  برآمدن  به  مسافتها  و  فاصلهها  و  افقها  و کرانههای  حقیقتی  اشاره  مینماید که  حدود  و  ثغوری  ندارد  .  .  .

کسی که  خدا  او  را  برای  شریعت  ساده  و  آسان  آئین  اسلام  آماده  میسازد،  در  سراسر  مسیر  زندگانیش  ساده  و  آسان  به  پیش  میرود.  همراه  با  این  جهان که  دارای  ترکیببند  و  حرکت  و  رویکرد  همآوا  و  همنوا  است  به  سوی  خدا  رهسپار  میشود  .  .  .  با کسی  و چیزی  برخورد  نمیکند  و  ستیزه  نمیجوید  مگر  با  منحرفانی که  از  خطّ  سیر  این  جهان  بزرگ  بریدهاند  و  به کژراهه  افتادهاند  -  معلوم  است  همچون  کسانی  وقتی که  با  این  جهان  بزرگ  مقایسه  میگردند  و  سنجیده  میشوند،  نه  ارج  و  بهائی  دارند  و  نه  به  حساب  میآیند  - او  با  سراسر  این  جهان،  با  رخدادها،  با  اشخاص  و  اشیاء،  و  با  قبا  و  قدری  که  رخدادها  و  اشخاص  و  اشیاء  را  میچرخاند  و  اداره  میگرداند،  ساده  و  آسان  و  زیبا  و  لطیف  و  نرم  و  آرام،  حرکت  میکند  و  رهسپار  میشود.  سادگی  و  آسانی  در  دستهایش،  در  زبانش،  در گامهایش،  در کارش،  در  تصوّرش،  در  اندیشهاش،  در  شروع  به  کارهایش،  در  چارهجوئی  امورش،  در  رفتارش  با  خود،  و  در  رفتارش  با  دیگران،  پیدا  و  هویدا  است.

پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم در  همۀ کارهایش  این  چنین  بود  .  .  .  هر گاه  میان  دو کار  مختار  میگردید  ساده  و  آسان  آن  را  برمیگزید،  همان گونه که  عائشه  -رضی الله عنها  - از  او  روایت کرده  است.[7]  و  همان گونه که  عائشه گفته  است:  «پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  وقتی که  در  خانهاش  خلوت  میکرد  و  تنها  می‏بود  نرمترین  مردمان،  و  متبسّم  و  خندان  بود».  در  صحیح  بخاری  آمده  است:  «کنیزی  دست  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم را  میگرفت  و  او  را  هر کجا  و هر گونه که  میخواست  راه  میبرد!»

در  طرز  رفتار  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  جامه  پوشیدن  و  خوراک  خوردن  و  خفتن  و  جز اینها  چیزهائی  روایت  شده  است که  بیانگر گزینش  سادگی  و  آسانی،  و  به  طور  کلّی  هر چه کمتر خود  را  به  رنج  و  تکلّف  انداختن  است.  در کتاب  «زادالمعاد»  شمسالدین  ابو عبدالله  محمّدبن  قیّم  جوزی  در  بارۀ  «جامههای  پیغمبر»  صلّی الله علیه وآله وسلّم آمده  است:  «‌‌پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  عمامهای  داشت  که  سحاب  یعنی  ابر  نامیده  میشد.  آن  را  بر  سر  علی  بست.  این  عمامه  را  میپوشید  و  زیر  آن کلاهی  بر  سر  مینهاد.  کلاه  بر  سر  مینهاد  بدون  این که  دستار  ببندد.  دستار  میبست  بدون  این که کلاه  بر  سر  بنهد.  هر گاه  عمامه  میبست  سر  آن  را  میان  دو  شانهاش  فرو میآویخت  -  بنا  بدانچه  که  مسلم  آن  را  در  صحیح  خود  روایت کرده  است.  از  عمر  پسر  حریث  روایت  شده  است که گفته  است:  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم را  بالای  منبر دیدم  در  حالی که  عمامۀ  سیاهی  بر  سر  داشت،  و  سر  آن  را  میان  دو  شانهاش  آویخته  بود.  در  صحیح  مسلم  از  جابر  روایت  شده  است  که  یک گوشۀ  عمامهاش  آویزان  بود.  این  میرساند که  سر  عمامه  یا گوشۀ  آن  را  همیشه  میان  دو  شانهاش  آویزان  نمیکرده  است. گویند:  وقتی که  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  وارد  مکّه  شد لباس  رزمی  بر تن  داشت،  و  بر  سرش  کلاهخود  بود.  در  این  صورت  باید گفت  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  هر جائی  جامهای  را  میپوشید که  متناسب  با  آنجا  میبود».

در  فصل  دیگری  ابن  قیّم گفته  است«درست  این  است  که  بهترین  راه  و روش  همان  راه  و روش  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  است.  راه  و  روشی که  آن  را  بنیاد  نهاده  است،  و  بدان  دستور  فرموده  است،  و  بدان  تشویق  نموده  است،  و  بر  آن  پایدار  و  ماندگار  بوده  است.  راه  و  روش  او  در  لباس  پوشیدن  این  بوده  است  هر  جامهای که  دست  داده  است  پوشیده  است.  جامهاش گاهی  از  پشم،  وقتی  از  پنبه،  و  زمانی  از کتان  بوده  است.  لباسهای کتانی  راه  راه  یمنی  و کتانی  سبزرنگ  را  پوشیده  است.  جبّه  و  قبا  و  پیراهن  و  شلوار  و  رداء  و عبا  و  پیراهن  بلند  را  پوشیده،  و  خف  و  دمپایه  و کفش  را  به  پا کرده  است،  و  سر  دستار  و  عمامه  را گاهی  از  پشت  سر  آویزان  نموده  است،  و گاهی  آویزان  ننموده  است  .  .  .  تا  آخر  .  .  .»

در  بارۀ  راه  و  روش  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  امر  خوردن گفته  است:  «‌‌راه  و  روش  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم و  سیره  و  شیوۀ  او  در  امر  خوردن  چنین  بود:  خوراک  موجودی  را  برنمیگرداند  و  مردود  نمیداشت.  در  بارۀ  خوراکی که  موجود  نبود  خود  را  به  رنج  و  مشقّت  نمیانداخت  و  آن  را  دنبال  نمیکرد.  هر  طعام  پاک  و  هر  خوراک  حلالی که  بدو  نزدیک  می‏بود  از  آن  میخورد  - مگر  این که  از  آن  بیزار  می‏بود  و  اشتهای  آن  را  نمیداشت.  در  این  صورت  از  خوردن  آن  خودداری  میکرد،  بدون  این که  آن  را  حرام  اعلام کند  - هـرگز  از  طعام  و  خوراکی  عیبجوئی  نمیکرد  و  رخنه  نمیگرفت.  اگر  میل  خوردن  آن  را  میداشت  از  آن  میخورد،  و  اگر  اشتهای  خوردن  آن  را  نمیداشت  به  ترک  آن  میگفت،  همان گونه که  سوسمار  خوردن  را  رها  فرمود  چون  به  خوردن  آن  عادت  نداشت.  امّا  سوسمار  خوردن  را  بر  امّت  خود  حرام  نفرمود.  بلکه  سوسمار  بر  سر  سفرۀ  او  خورده  میشد  و  او  نگاه  میکرد  و  چیزی  نمیفرمود.  حلوا  و  عسل  را  میخورد  و  آنها  را  دوست  میداشت.  خرمای  رطب  و  هر نوع  خرمائی  را  میخورد.  شیر  خالص  و  شیر  مخلوط  را  مینوشید.  سویق[8]  و  عسل  را  با  آب  میخورد.  دوشاب  و  افشرۀ  خرما  را  میل  مـیفرمود.  خربزه  -شوربا  یا  سوپ  و  یا  آشی که  از  شیر  و آرد  درست  میشد  - خیار  با  خرما، کشک،  نان  و  خرما،  نان  و  سرکه،  قدید  یعنی گوشت کفانیدۀ  پاره کرده  یا گوشت  به  درازا  بریده  خشک کرده، کدوی  پخته  - که  آن  را  دوست  میداشت  -  بلغور  و گندم  و  جو  پوست کنده،  ترید  با  روغن،  پنیر،  نان  و  روغن  زیتون،  هندوانه  با  خرما،  خرما  با  سر شیر  - آن  را  دوست  میداشت  - همۀ  اینها  را  میخورد.  هرگز  هیچ  خوراک  پاک  و  حلالی  را  برنمیگردانید،  و  در  به  دست  آوردن  آن  خود  را  به  زحمت  نمیانداخت.  راه  و  روش  او  این  بود  هر چه  ممکن  میگردید  و  دست  میداد  میخورد،  و  اگر  خوراکی  پیدا  نمیگردید  و  میسّر  نمیشد.  صبر  میکرد...  تا  آخر  .  .  .».

در  بارۀ  راه  و  روش  و  رسم  و  رسوم  خفتن  و  بیدار  شدن  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم گفته  است:  «‌‌گاهی  بر  روی  رختخوابش  و  یا  بر  روی  پوست،  و گاهی  بر  روی  حصیر،  و گاهی  بر  روی  زمین،  و گاهی  بر  روی  تخت  میان  شنها،  و  گاهی  بر  روی  جامۀ  سیاهی  میخوابید».

احادیث  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم که  بر  آسانگیری  و  بزرگواری  و  گذشت  و  نرمش  داشتن  در کارها،  و  سختگیری  نکردن  در  امور،  تشویق  و  ترغیب  میکنند،  و  در  ابتدای  آنها  کار  عقیده  و  وظائف  آن  قرار  دارد،  زیادند  و  شمارش  آنها  مشکل  است.  از  جملۀ  فرمودههای  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  اینها  است:

( ان هذا  الدّین  یُسرٌ،  وَ لَن  یُشادّ الدّینَ أحَدٌ إلّا  غَلَبهُ).[9] 

«این  آئین  سهل  و  آسان  است،  هیچ کسی  با  این  آئین  سختگیری  نمیکند  (و  در  انجام  عبادت  بیش  از  توان  خود  را به  زحمت  نمیاندازد)  مگر  این که  این  آئین  بر  او  چیره  میگردد  و  او  را  مغلوب  خود  میگرداند»

( لاتُشَدّدوا علی  أنفُسکُم  فَیُشَدّد عَلَیکُم  فإنّ  قَوماً  شَدّدُوا  علی  أنفُسـم  فَشُدّد  عَلَیهم...).[10]

«بر  خویشتن  سخت  نگیرید.  اگر  بر  خویشتن  سخت  بگیرید  بر  شما  سخت گرفته  میشود.  چه  قـومی  بر  خویشتن  سخت گرفتند،  بر  ایشان  سخت گرفته  شد»

(‌‌إنّ  المنبتّ  لا أرضاً  قَطَعَ  وَ  لا  ظَهراً  أبقی).[11]

«شخص  راه گم کرده  و  مرکوب  مرده  نه  زمینی  را  طی  میکند  و  نه  پشتی  را  سالم  برجای  میگذارد».

( یَسّرُوا  وَ  لا  تُعَسّروا) .[12]

«‌‌آسانگیری  کنید  و  سختگیری  نکنید».

در  بارۀ  همزیستی  و  سازگاری  فرموده  است:

(رحم اللهُ ‌‌َرجُلاً  سَمحاً  إذا  باعَ  وَ  إذا  اشتَری  وَ  إذا  اقتَضی ).[13]

«خداوند  رحمت کناد کسی  را که  آسانگیر  باشد  وقتی که  میفروشد،  و  وقتی که  میخرد،  و  وقتی که  حقّ  خود  را  می‏طلبد  و  انجام  کاری  را  میخواهد»

( المؤمنُ  هیّنٌ  لَیّنٌ ‌‌).[14]

«مومن،  نرمخو  و  آرام  و  آسانگیر  و کارآسان  است).

 (‌‌المُؤمنُ  یَألَفُ  وَ  یُؤلَفُ ).[15]

«مومن  الفتگیر  و  الفتپذیر  است«.

(انّ أبغَضَ  الرّجال  الی  الله  الألَدّ  الخَصمُ).[16]

«مبغوضترین  و  منفورترین  مردمان  در  نزد  خدا،  دشمنترین  و کینهتوزترین  آنان  است«.

از  نشانههای  برجسته  و  از  اشارههای  ژرفی که  دالّ  بر  بیزاری  و  ناخشنودی  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  از  سختگیری  و  درشتخوئی  و  نابهنجاری  و  مشکل پسندی  و  مشکل تراشی  حتّی  در  نامها  و  سیماهای  چهرهها  است،  و  بیانگر  حقیقت  سرشت  او  است  و  میرساند که  پروردگارش  وی  را در  خوی  و  هستی  بر  ساده  بودن  و  ساده گرفتن  ساخته  و  پرداخته  است،  اینها  است:  از  سعید  پسر  مسیّب  روایت  شده  است که  پدرش گفته  است:  پدرش  (یعنی  پدر بزرگ  مسیّب)  -  خدمت  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  رفت.  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  فرمود:

(مَا  اسمُکَ؟).  «اسم  تو  چیست؟«

پاسخ  داد  و گفت:  حَزن  .  .  .  (یعنی  مکان  سخت  و  ناهموار).  فرمود:

( بَل  أنتَ  سَهلٌ).

«بلکه  تو  سهل  و  صاف  و  هموار  هستی).

گفت:  نامی  را  تغییر  نمیدهم که  پدرم  مرا  بدان  نامیده  است!  پسر  مسیّب  -  خدایش  رحمت کناد  - گفته  است:  «این  خشونت  و  نابهنجاری  بعدها  همیشه  در  میان  ما  بود!» [17]

از  ابن  عمر  -  رضی  الله  عنهما  - روایت  است که  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  نام  عاصیه  «یعنی  سرکش  و  نافرمان«  را  تغییر  داد  و  او  را  جمیله  «یعنی  زیبا  و  آراسته«  نامید.[18]  از  فرمودههای  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم است:

( إنّ  منَ  المَعرُوفِ  أن  تَلقی  أخاکَ  بَوَجهٍ  طَلقٍ ).[19]

  «از  جملۀ کارهای  نیک  و  پسندیده  این  است که  با  برادر  (دینی)  خود  با  چهرۀ  گشاده  و  روئی  باز  رویاروی  گردی«.

این  حسّ  و  شعور  دقیق  و  لطیفی  است که  نابهنجاری  و  ناهمواری  و  سختی  و  دشواری  را  حتّی  در  نامها  و  سیماها  می‏بیند  و  مورد  نظر  قرار  میدهد،  و  از  آنها  بیزاری  میجوید،  و  آنها  را  به  سوی  هنجاری  و  همواری  و  نرمش  و  سازش  میکشاند  و  متمایل  میگرداند.  تاریخ  زندگانی  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  به  تمام  و کمال  صفحههائی  از  بزرگواری  و گذشت  و  آسانگیری  و  صفا  و  صمیمیت  و  نرمش  و  سازگاری،  و  آسان گرفتن  در  جملگی  کارها  است.

این  هم  مثالی  از  چارهجوئی  دلها  و  درونها  است،  مثالی  که  پرده  از  راه  و  روش  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم و  از  سرشت  و  خوی  او  برمیدارد:

روزی  عرب  بادیه نشینی  به  خدمت  او  آمد  و  چیزی  درخواست کرد.  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  آن  را  بدو  داد،  و گفت

( أحسَنتُ  إلَیکَ ؟).

« آیا  با  تو  خوبی کردم؟ ».

عرب  بادیه نشین گفت:  نه.  و  بلکه  زیبا  هم  رفتار  نکردی!  مسلمانان  خشمگین  شدند،  و  برخاستند  و  به  سویش  رفتند.  پیغمبر  بدیشان  اشاره کرد که  دست  نگاه  دارید  و  آرام  باشید.  سپس  به  خانهاش  رفت،  و کسی  را  به  سراغ  آن  عرب  بادیهنشین  فرستاد.  مقداری  بر  بخشش  و  عطای  بدو  افزود.  سپس  فرمود:

( أحسَنتُ  إلَیکَ ؟).

«آیا  با  تو  خوبی کردم؟«.

گفت:  بلی.  خداوند  پاداش  خوب  اهل  و  عیال  و  قوم  و  قبیلهات  را  بدهد.  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  بدو  فرمود:

( إنّکَ  قُلتَ  ما  قُلتَ  وَ فی  نَفس  أصحابی  شیءٌ من  ذلکَ،  فَاذا  أحبَبتَ  فقُل  بَینَ  أیدیهم ما  قُلتَ  بینَ  یَدیّ،  حَتّی  یَذهَبَ  من  صُدُورهم ما  فیها  عَلَیکَ).

«تو گفتی  آنچه که  گفتی.  .در  درون  یارانم  ناراحتی  و  رنجشی  از  آن  سخن  جای گرفته  است.  اگر  دوست  داری  آنچه  در  پیش  من گفتی  در  حضور  ایشان  هم  بگو،  تا  آنچه  نسبت  به  تو  در  سینههایشان  جای گرفته  است  از  بین  برود  و کدورت  و  ملالی  در  میان  نماند».

عرب  بادیه نشین  گفت:  بلی.  زمانی  که  فردای  آن  روز  فرارسید  او  آمد.  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  فرمود:

( إنّ  هَذا  الأعرابی  قال  ما  قال،  فَزدناهُ،  فَزَعَمَ أنّهُ  رَضیَ.  أ  کَذالکَ؟).  

«این  عرب  بادیه نشین گفت  آنچه گفت.  ما  بر  بخشش  او  افزودیم.  وی  گمان  می‏برد  که  خشنود  گردیده  است.  آیا  چنین  است؟«.

عرب  بادیه نشین گفت:  بلی.  خداوند  پاداش  خوب  اهل  و  عیال  و  قوم  و  قبیلهات  را  بدهد.  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  فرمود:  ، 

(إنّ  مَثَلی  وَ  مَثَل  هَذا  الأعرابیّ  کَمَثل  رَجُل  کانَت  لَهُ  ناقَهٌ  شَرَدت  عَلیه،  فَتَبعَها  النّاسُ  فَلَم  یَزیدُوها  إلّا  نُفُوراً،  فَناداهُم  صاحبُ  النّاقَه:  خَلّوا  بینی  وَ  بَین  ناقتی،  فَانّی  أرفَقُ  بها  وَ  أعلَمُ.  فَتَوجّهَ  لها  صاحبُ  النّاقه  بین یَدیها.  فَأخَذَ  لها  من  قُمام  الأرض،  فَرَدّها هَوناً  هَوناً،  حَتّی  جاءَت  وَ استناخَت،  وَ  شَدّ  عَلیهـا  رَحلَها،  وَ استَوی  عَلیها.  وَ  إنّی  لَو  تَرَ کتُکُم  حَیثُ  قالَ  الرّجُلُ  ما  قالَ  فَقَتلتمُوهُ دَخَل  النّارَ).

«داستان  من  و  داستان  این  عرب  بادیهنشین  بسان  داستان  مردی  است  که  شتر  مادهای  داشت.  شتر  مادهاش  گریخت.  مردمان  آن  را  دنبال کردند،  ولی  جز  مایۀ گریز  بیشتر  آن  نشدند.  صاحب  شتر  ماده  ایشان  را  فریاد  زد:  مرا  با  شترم  آزاد گذارید،  چرا که  من  با  آن  مهربانتر  و  در  بارهاش  آگاهتر  هستم.  صاحب  شتر  ماده  به  سوی  آن  رفت.  از  علفهای  روی  زمین  مقداری  را  برایش کند،  و  آرام  آرام  و  نرمک  نرمک  آن  را  بازگرداند،  تا  بدانجا  که  بر گشت  و  خفت.  جل  و پالان  را  بر پشتش  محکم  بست،  و  سوارش گردید.  اگر  من  شما  را  رها  میکردم  آن  وقت که  این  مرد  هر چه  خواست گفت،  و  شما  او  را  میکشتید،  او  به  آتش  دوزخ  درمیافتاد».

این  چنین  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  با  انسانهای  سرکش  و گـریزان  درمیافتاد،  و  چنین  ساده  و  آسان  و  با  چنین  نرمش  و  سازشی  با  ایشان  رفتار  مینمود،  و  این گونه  اتّحاد  و  اتّفاق  برقرار  میکرد  .  .  .  نمونههای گوناگونی  در  راه  و  روش  زندگانی  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم یافته  مـیشود.  همۀ  نمونهها  دالّ  بر  ساده گرفتن  و  آسان  نمودن  کارها  بر  خویشتن  است،  هـم  بدان گونه که  پروردگارش  بدو  مژده  داده  است  و  در  زندگانیش  توفیق  رفیق  راهش  فرموده  است،  و  در  امر  دعوت  و  در  جملگی  امور  موفّقش  نموده  است  و  راه  را  برایش  هموار  و کار  را  برایش  آسان کرده  است.  .  .

این  شخصیّت  بزرگوار  و  محبوب  و  موفّق  و  آماده  برای  دریافت  سادهترین  آئین  و  سهلترین  شریعت،  و  برای  پیمودن  آسانترین  راه،  این  چنین  بود  تا  بتواند  این  دعوت  را  برگیرد  و  آن  را  به  انسانها  برساند،  و  سرشت  او  با  سرشت  دعوت  همسان  و  همگون،  و  حقیقت  او  با  حقیقت  دعوت  همآوا  و  همنوا  شود،  و  همتا  و  همطراز  با  امانت  بزرگی گردد که  با  وجود  ستبری  و  سترگیش  -  در  پرتو  توفیق  دادن  و  آمادگی  بخشیدن  خدا  بدو  -  آن  را  برداشته  است  و  بر  دوش  کشیده  است.  این  است  که  رسالت  با  این  چنین  توفیق  دادنی  و  آمادگی  بخشیدنی  از  بار کمرشکنی  به  کار  دوست  داشتنیای،  و  به  ریاضت  زیبائی،  و  به  شادی  و  دلگشائی،  تبدیل  میگردد  و  تحوّل  میپذیرد.

در  بیان  صفت  محمّد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  صفت  وظیفهای که  آمده  است  تا  آن  را  انجام  دهد،  در  قرآن  مجید  آمده  است:

  (وَ ما أرسَلناکَ الّا رَحمَهً للعالمینَ  ).

(ای  پیغمبر!)  ما  تو  را  جز  به  عنوان  رحمت  جهانیان  نفرستادهایم.                                       (انبیاء/107) 

( الّذین یَتّبعُونَ الرّسولَ النّبیّ  الأمّیّ  الّذی  یَجدُونهُ  مَکتُوباً  عندَهُم  فی التّوراه وَ الإنجیل یأمُرُهم  بالمَعرُوف، وَ یَنهاهُم عَن المُنکَر،  وَ یَحُلّ  لهم الطّیّبات، وَ یُحَرّمُ عَلَیهم  الخَبائثَ وَ یضعُ عَنهم  إصرَهُم وَ الأغلالَ  الّتی کانَت علیهم ) .

(رحمت  خود  را  اختصاص  میدهم  بـه)  کسانی  که  پیروی  می‏کنند  از  فرستادۀ  (خدا  محمّد  مصطفی)  پیغمبر  امّی  که  (خواندن  و  نوشتن  نمیداند  و  وصـف  او  را)  در  تورات  و  انجیل  نگاشته  مییابند.  او  آنان  را  به  کار  نیک  دستور  میدهد  و  از  کار  زشت  بازمیدارد،  و  پاکیزهها  را  برایشان  حلال  مینماید  و  ناپاکها  را  بر  آنان  حرام  میسازد  و  فرو  میاندازد،  و  بند  و  زنجیر  (احکام  طاقتفرسای  همچون  قطع  مکان  نجاست  به  منظور  طهارت،  و  خودکشی  به  عنوان  توبه)  را  از  (دست  و پا  و  گردن)  ایشـان  بـه  در  میآورد  (و  از  غل  استعمار  و  استثمارشان  میرهاند).                                (اعراف/157) 

پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  این  صورت  به  عنوان  رحمت  برای  جهانیان  آمده  است.  آمده  است  تا  از  دوش  مردمان  بارهای  سنگین  و  غلها  و زنجیرهائی  را  بردارد که  بر  ایشان  واجب  بوده  است  و  تحمیل گردیده  است،  آن  زمان که  آنان  بر  خود  سخت گرفتهاند  و  در  نتیجه  بر  ایشان  سخت گرفته  شده  است.

در  بارۀ  صفت  رسالتی که  آن  را  بر  دوش گرفته  است  آمده  است:

( وَ لَقد یَسّرنا  القُرآن للذّکر فَهَل من مُدّکرٍ؟ )

ما قرآن را  ساده  و آسان  ساختهایم، آیا  پندپذیر و  عبرتگیری  هست؟.(قمر/22) 

( وَ ما جَعَلَ علَیکُم فی الدّین من حَرَجٍ ).

در  دین  کارهای  دشوار  و  سنگین  را  بر  دوش  شما  نگذاشته  است.(حجّ/78) 

(لا یُکَلّفُ الله نَفساً الّا وُسعَها ).

خداوند  به  هیچ  کس  جز  به  اندازۀ  توانائیش  تکلیف  نمیکند  (و هیچ  گاه  بالاتر از میزان  قدرت  شخص  از او  وظائف  و  تکالیف  نمیخواهد). (بقره/286) 

(ما  یُریدُ الله‌‌ لیَجعَلَ عَلَیکُم من حَرَج وَ لکن یُریدَ لیُطَهّرکُم ).                  

خداوند  نمیخواهد  شما  را  به  تنگ آورد  و به  مشـقّت  اندازد،  و  بلکه  میخواهد  شما  را  (از  حیث  ظاهر  و  باطن)  پاکیزه  دارد. (مائده/6)                                   

 این  رسالت  آمده  است که  در  حدود  امکان کارها  را  ساده  و  آسان کند  و  بر  مردمان  سخت  نگیرد  و  رنج  نیفزاید.  بلکه  آسان گرفتن  و  آسان  کردن  در  روان  این  رسالت،  جاری  و  ساری  است،  همان گونه که  در  وظائف  و  تکالیفیکه  تعیین  میکند  جاری  و  ساری  است.

 ( فطرَه الله الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها ) .

این  سرشتی  است  که  خداوند مردمان  را  بر آن  سرشته  است. (روم/ 30) 

انسان  هر کجای  این  عقیده  را  بگردد  و  هر کجای  این  عقیده  را  بنگرد،  آسان گرفتن  و  ساده  رفتن  را  می‏یابد.  می‏بیند  این  عقیده  تاب  و  توان  انسان  را  در  نظر  داشته  است،  و  حالات گوناگون  او  را  مراعات کرده  است،  و  شرائط  و ظروف  مختلفی  را  در  مدّ نظر گرفته  است که  انسان  با  آنها  در  محیطها  و  اوضاع  و  احوال  با  آنها  رویاروی  میشود  و  برخورد  میکند  .  .  .  خود  این  عقیده  ساده  و  آسان  به  تصوّر  درمیآید:  خدای  یگانهای  است  و  چیزی  بسان  او  نیست  و  بدو  نمیماند.  او  همه  چیز  را  آفریده  است  و  از  نیستی  به  هستی  آورده  است،  و  به  سوی  سرمنزل  مقصودش  و هدف  مطلوبش  رهنمود  و  رهنمون  فرموده  است.  پیغمبرانی  را  به  میان  مردمان  فرستاده  است  تا  آن  را  از  هدف  وجودشان  بیاگاهانند،  و  ایشان  را  به  سوی  خدایشان  برگردانند،  خدائی که  آنان  را  آفریده  است  و  خلعت  وجود  به  تنشان کرده  است.  تکالیف  و  وظائف  نیز  همه  و  همه  از  این  عقیده  با  هماهنگی  مطلقی که کجی  و  انحرافی  در  آن  نیست  برمیجوشد  و  سرچشمه  می‏گیرد.  بر  مردمان  است که  از  این  تکالیف  و  وظائف  به  اندازۀ  تاب  و  توان  خود  و  بدون  هر گونه  زحمت  و  مشقّتی  به  دست  بگیرند  و  انجام  بدهند:

( إذا أمرتُکُم بَأمر فأتُوا منهُ ما استَطعتُم ، وَ ما نَهَیتُکُم عنهُ فاجتَنبُوهُ ).[20]

«هر گاه  شما  را  به  انجام کاری  دستور  دادم،  بدان  اندازه  از  آن کار  انجام  بدهید که  می توانید،  و  چیزی  را  رها  سازید که  شما  را  از  آن  نهی  میکنم  و  بازمیدارم«.

انجام  چیزی که  از  آن  نهی گردیده  است  و  قدغن  شده  است  در  حالت  ضرورت  و  در  وقّت  اضطرار  بلامانع  است:

( الّا مَا اضطُررتُم إلَیه ) .

مگر  ناچار  و  درمانده  شوید  و  وادار  بدان  گردید.(انعام/119) 

همۀ  تکالیف  و  وظائف  در  این  راستا  است  و  بدین  حدود  و  ثغور  و  قوانین  و  مقرّرات  منحصر  میگردد.

بدین  خاطر  سرشت  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  با  سرشت  رسالت،  و  حقیقت  دعوتکننده  با  حقیقت  دعوت،  در  این  نشانۀ  اصیل  برجسته  به  همدیگر  رسیده  است  و  همنوا  و  همآوا  گردیده  است.  امّتی  را  هم که  این  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  با  رسالت  ساده  و  آسانگیر  خود  ساخته  و  پرداخته  است  و  به  جهان گسیل  داشته  است  نیز  این  چنین  بود  و  این  چنین  است.  ملّت  میانهروی  است.  ملّتی  است که  مورد  لطف  و  مرحمت  است  و  لطف  و  مرحمت  را  بر دوش کشیده  است  و  به  ارمغان  آورده  است.  این  ملّت  ساده  و  آسان  ساخته  و  پرداخته  شده  است  و  برای  برداشتن  و  بر  دوش  کشیدن  سادگی  و  آسانی  آماده گردیده  است  .  .  .  سرشت  این  ملّت  با  سرشت  این  هستی  بزرگ،  متّحد  و  متّفق  شده  است  و  همراه  و  همگام گردیده  است.  .  .

این  هستی  با  هماهنگی  خود  و  با  جریان  حرکت  خود،  ساختار  خدا  را  به  تصویر  میکشد،  ساختاری که  بیانگر  آسانی  و  آسانگیری  و  جـریان  و  حرکتی  است که  هیچ گونه  تصادف  و  برخوردی  در  آن  نیست  .  .  .  میلیونها  میلیون  اجرام  آسمانی  در  فضای  خدا  شناور  هستند  و  در  مدارهای  خود  هماهنگ  و  شیفته  میگردند  و  با  نیروی  جاذبه  در کشش  و کنش  بوده،  بدون  این که  با  یکدیگر  تصادف  و  برخورد کنند،  و  نابسامان  و  پریشان گردند  و  از  مسیر کج  شوند  و کژ  روند  .  .  .  زندگی،  میلیونها  میلیون  موجودات  زنده  را  به  سوی  مقاصد  نزدیکشان  و  هدفهای  دورشان  با  نظم  و  نظام  و  استواری  و  استحکام  رهسپار  میسازد  و  روان  میگرداند.  هر یک  از  آنها  برای  وظیفه  و  مأموریتی  آماده  و  آراسته  گردیده  اسث  که  برای  انجام  آن  آفریده  شده  است.  هر یک  از  آنها  راه  خود  را  به  سوی  مقصد  و هدف  خود  میسپرد و روان  در  مسیر  رسیدن  بدان  است.  میلیونها  میلیون  حرکات  و  حادثات  و  احوال  و  اوضاع گرد  مـیآیند  و  پخش  میشوند،  در  حالی که  راه  خود  را  میسپرند  و  به  پیش  میروند.  بسان  نغمهها  و  نواهای گروه  نوازندگانی که  با  آلتها  و  ابزارهای گوناگون  مینوازند  و  میخوانند  و  همه  با هم  همآوا  میگردند  و  در  مقام  یگانۀ  دور  و  درازی  یک صدا  و  همنوا  میشوند!

توافق  یکدست  و  مطلقی  میان  سرشت  جهان  هستی،  و  سرشت  رسالت،  و  سرشت  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم،  و  سـرشت  ملّت  مسلمان  است  .  .  .  این  هم  چیز  خدادادی  و  ساختار  خدای  یگانه  است.  این  هم  سرشتی  است که  خدای  هستیبخش  و کار بجا  آن  را  عطاء  فرموده  است.

(فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى) (٩)

اگر  پند  و  اندرز  سودمند  باشد،  پند  و  اندرز  بده.

خدا  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  قاری کرد  است  و  دیگر  فراموش  نمیکند.

(إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ ).

مگر  چیزی  را  که  خدا  بخواهد.

خدا  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  برای  شریعت  ساده  و  آسان  آئین  اسلام  آماده  ساخته  است  و کارهای  خیری  را  برای  او  آسان  نموده  است  و  در  انجام  آنها  توفیقش  داده  است.  تا  امانت  بزرگ  را  به  خوبی  پاس  دارد  و  به  وظائف  آن  برخیزد  .  .  .  تا  پند  و  اندرز  بدهد  .  .  .  او  برای  این  آماده  گردیده  است،  و  بدین  امر  مژده  داده  شده  است  .  .  .  پند  و  اندرز  بده  هر گاه  فرصتی  برای  بیدار  و  هوشیار کردن  دست  دهد،  و  دریچهای  به  سوی  دلها  باز  باشد،  و  وسیلهای  برای  تبلیغ  و  رساندن  پیام  فراچنگ  آید.  پند  و  اندرز  بده:

(إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى ).

اگر  پند  و  اندرز  سودمند  باشد.

پند  و  اندرز  همیشه  سودمند  خواهد  بود،  و  همیشه  هم  کسی  را  خواهی  یافت که کم  یا بیش  از  آن  استفاده کند  و  بهرهمند گردد.  هیچ  نسلی  یافته  نمیشود،  و  هیچ  سرزمینی  نیست  مگر  این که  در میان  آن  نسل  و  در  آن  سرزمین  کسی  یا  کسانی  یافته  مـیشوند که گوش  فرامیدهند  و  بهره  می‏برند،  هر چند که  مردمان  فاسد  و  تباه گردند  و  دلها  سنگین  شوند  و  پردهها  بر  دلها  فروافتند  .  .  .

وقتی که  این  ترتیب  را  در  این  آیهها  می‏بینیم،  به  عظمت  این  رسالت  پی  می‏بریم،  و  از  بزرگی  امانتی  آگاه  میشویم که  برخاستن  بدان  و  بر  دست گرفتن  آن  همچون  ساده کردن  و  آمادگی  بخشیدنی  را  میطلبیده  است،  ساده  و  آسان کردن  آئین  اسلام،  و  آمادگی  بخشیدن  و  توفیق  دادن  آورندۀ  پیام،  یعنی  محمّد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  همچنین  میطلبیده  است که  خدا  او  را  قاری کند،  و  پاسداری  و  نگاهداری  از  قرآن  را  یزدان  جهان  به  عهد  گیرد،  تا  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  که  این  توشۀ  بزرگ  را  دارد  بتواند  بار  سنگین  مسؤولیّت  تبلیغ  را  بر  دوش کشد  و  دیگران  را  پند  و  اندرز  دهد  و  رهنمود  و  رهنمون کند.  وقتی که  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  همچون کاری  را کرد  و  این  عمل  سنگین  را  انجام  داد،  وظیفۀ  خود  را  بجای  آورده  است،  و  مردمان  بعد  از  آن  خود  دانند  چه  میکنند  و  چون  میروند  و  چون  میآیند.  راههائی که  در  پیش  میگیرند  گوناگون  میگردد،  و  سرنوشتها  و  فرجامهائی که  خواهند  داشت  مختلف  است.  خداوند  در  حقّ  ایشان  انجام  میدهد  آنچه که  میخواهد  انجام  بدهد  برابر  پاسخی که  بدین  پند  و  اندرز  دادهاند  و  مطابق  کاری که  در  پیش  گرفتهاند:

(سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشَى (١٠)وَیَتَجَنَّبُهَا الأشْقَى (١١)الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى (١٢)ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیهَا وَلا یَحْیَا (١٣)قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى (١٤)وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى) (١٥)

کسی  کـه  (احساس  مسؤولیّت  مـیکند  و  از  خدا)  میترسد،  پند  و  اندرز  خواهد  گرفت.  و  بدبختترین  فرد  (پند  و  اندرز  را  کنار  خواهد  گذاشت  و)  از  آن  دوری  خواهد  گزید.  آن  کسی  که  داخـل  عظیمترین  (و  هولناکترین)  آتش  خواهد  شد  و  بدان  خواهد  سوخت.  سپس  در  آن  آتش  (برای  همیشه  میماند  و)  نه  میمیرد  (و  آسوده  میگردد)  و  نه  زنده  (بشمار  میآید  و  حالتی  که  در  آن  است  زندگی  نامیده)  میشود.  قطعاً  رسـتگار  می‏گردد  کسی  که  خویشتن  را  (از  کثافت  کفر  و  معاصی)  پاکیزه  دارد،  و  نام  پروردگار  خود  را  ببرد  و  نماز  بگزارد  و  فروتنی  کند.

پند  و  اندرز  بده  .  .  .  از  پند  و  اندرز  سود  میبرد:

(مَنْ یَخْشَى).

کسی  که  (احسـاس  مسؤولیّت  میکند  و  از  خدا)  میترسد. 

پند  و  اندرز  میگیرد کسی که  دل  او  احساس  ترس  میکند.  در  نتیجه  از  خشم  خدا  و  از  عذاب  او  به  هراس  میافتد.  دل  زنده  به  ترس  و  هراس  درمیآید،  از  آن  زمان  که  میداند که  هستی  آفریدگاری  دارد،  آفریدگاری که  جهان را  آفریده  است  و آن  را  سر و  سامان  بخشیده  است  و  همۀ  ذرّات  هستی  را  با  همدیگر  ارتباط  و پیوند  داده  است!  هر  چیزی  از جهان  را  به  اندازۀ  لازم  آفریده  است  و  به  جهان گسیل  داشته  است  و  به  وظیفۀ  خود  رهنمود  و  رهنمون کرده  است  و آشنا  فرموده  است!  این  است که  یزدان  مردمان  را  بیهوده  رها  نمیسازد  و  به  حال  خود  وانمیگذارد،  و  ایشان  را  سرگردان  و  بی‏سرپرست  رها  نمیکند.  بلکه  قطعاً  در  برابر هر کار  خیر و  شرّی  از  ایشان  حساب  خواهد کشید،  و  با  عدل  و  داد  سزا  و  جزایشان  میدهد.  بدین  خاطر  است کسی که  دل  زندهای  دارد  به  هراس  میافتد.  وقتی  پند  و  اندرز  داده  شود  بیدار  و  هوشیار  میگردد  و  پند  و  اندرز  میگیرد.  و  زمانی که  حقّ  و  حقیقت  را  بدو  نشان  دهند  حقّ  و  حقیقت  را  می‏بیند  و  میپذیرد،  و  زمانی که  بدو  درس  عبرت  بدهند  عبرت  میگیرد  و  بر  بصیرت  و  بینش  خود  میافزاید. 

(وَیَتَجَنَّبُهَا الأشْقَى) (١١)

و  بدبختترین  فرد  (پند  و  اندرز  را  کنار  خواهد  گذاشت  و)  از  آن  دوری  خواهد  گزید.

او  از  پند  و  اندرز  دوری  میکند،  و گوش  بدان  فرانمیدهد  و  بدو  سود  نمیرساند.  در  این  صورت  او:  (الأشْقَى)،  یعنی  بدبختترین  فرد  است.  بلی  مطلق  و  مختصر  باید  گفت  او  بدبختترین  کس  است،  بدبختترین  کسی  که  نهایت  بدبیاری  و  بدبختی  در  او  گرد  میآید.  بدبختترین  کسی  در  دنیا  است  به  سبب  روح  تهی  مردۀ  زنگار گرفتۀ  سنگینی که  دارد،  روحی که  حقائق  هستی  را  احساس  نمیکند،  و گواهی  راستین  حقائق  هستی  را  نمیشنود،  و  از  الهامها  و  پیامهای  ژرف  آنها  متأثّر  نمیگردد.  بدبختترین کس  است  و  پیوسته  با  تشویش  و  نگرانی  زندگی  میکند،  و  آزمندانه  بر  چیزهائی  که  در  زمین  است  فرومیافتد  و  بدانها  هجوم  می‏برد،  و  خود  را  برای  مادیات  حقیر  دنیوی  به  رنج  و  زحمت  فراوان  میاندازد!  .  .  بدبختترین  کس  در  آخرت  است،  به  سبب  عذاب  و  عقابی که گریبانگیرش  میگردد  و  بیاندازه  و  بی‏نهایت  است!:

(الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى (١٢)ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیهَا وَلا یَحْیَا) (١٣)

آن  کسی  که  داخل  عظیمترین  (و  هولناکترین)  آتش  خواهد  شد  و  بدان  خواهد  سوخت.  سپس  در  آن  آتش  (بـرای  همیشه  مـیماند  و)  نه  میمیرد  (و  آسوده  می‏گردد؟  و  نه  زنده  (بشمار  میآید  و  حالتی  که  در  آن  است  زندگی  نامیده)  میشود.

بزرگترین  آتش،  آتش  دوزخ  است.  بزرگترین  آتش  است  از  لحاظ  حدّت  و  شدّتی که  دارد.  بزرگترین  آتش  است  از  لحاظ  ستبری  و  ضخامتی که  دارد  .  .  .  چرا که  همچون  کسی  در  همچون  آتشی  ماندگار  میگردد  و  ماندنش  به  طول  میانجامد.  گرفتار  آتش  دوزخ  نمیمیرد  تا  مزۀ  آسایش  را  ببیند  و  بچشد،  و  نه  زنده  بشمار  است  تا  از  امن  و  امان  و  آسودگی  برخوردار  شود.  بلکه  آنچه  هست  عذاب  جاویدان  و  سرمدی  است.  عذاب  تا  بدانجا  است که گرفتار  آن،  چشم  به  مرگ  میدوزد  و  مردن  را  آرزو  میکند.  مردن  را  امنیّت  بزرگ  و  امن  و  امان  سترگی  میشمارد!

در  صفحۀ  مقابل،  نجات  و  رستگاری  و  پاکی  و  اندرزپذیری  را  مییابیم:

(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى (١٤)وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى) (١٥)

قطعاً  رستگار  می‏گردد  کسی  که  خویشتن  را  (از  کثافت  کفر  و  معاصی)  پاکیزه  دارد.  و  نام  پروردگار  خود  را  ببرد  و  نماز  بگزارد  و  فروتنی  کند.

تزکّی  پاک  شدن  از  هر  نوع کثافت  و  ناپاکی  است.  یزدان  سبحان  مقرّر  میفرماید  و  بیان  مینماید  این  کسی  که  خود  را  پاکیزه  میدارد،  و  نام  پروردگارش  را  می‏برد،  در  دلش  جلال  و  عظمت  خدا  را  حاضر  میآورد:  نماز  میخواند.

(فَصَلَّى):  نماز  میخواند  و  فروتنی  میکند.

معنی  آن  خشوع  و  خضوغ،  یا  نماز  خواندن  اصطلاحی  است.  هر  دو  معنی  چه  بسا  از  پند  و  اندرز گرفتن،  و  حاضر  آوردن  جلالت  و  عظمت  خدا  در  دل،  و  احساس  هیبت  و  شوکت  خدا  در  درون،  پدیدار  و  نمودار  آید  .  .  .  کسی که  پاکیزگی  نموده  است  و  پند  و  اندرز گرفته  است 

و  نماز  خوانده  است،  او:

(قَدْ أَفْلَحَ).  قطعاً  رستگار  می‏گردد.

حتماً  او  رستگار  است.  او  در  دنیای  خود  رستگار  است،  چه  زندگی  را  با  تماس  و  ارتباط  با  خدا  بسر  میبرد.  با  دل  زنده  زندگی  میکند.  با  احساس  شیرینی  یاد  خدا،  و  انس  و  الفت  با  یاد  خدا  میزید  .  .  .  در  آخرت  نیز  رستگار  میگردد.  چرا  که  از  بزرگترین  آتش  دوزخ  نجات  مییابد،  و  به  نعمت  بهشت  و  رضای  خدا  نائل  میگردد  .  .  .

این  عاقبت  و  فرجام کجا  است  و  آن  عاقبت  و  فـرجام  کجا؟  این  سرنوشت کجا  است  و  آن  سرنوشت کجا؟ 

*

در  سایۀ  این  صحنه،  صحنۀ  بزرگترین  آتش  دوزخ  برای  بدبختترین  شخص،  و  صحنۀ  نجات  و  رستگاری  کسی که  خود  را  پاک  و  پاکیزه  داشته  است،  روند  سخن  مخاطبان  را  برمیگرداند  به  سوی  علّت  بدبختی  ایشان،  و  منشأ  غفلتشان  آنان  را  متوجّه  بزرگترین  آتش  و  سترگترین  بدبختی  میسازد:

(بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا (١٦)وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى) (١٧)

بلکه  (بنا  به  سرشت  انسانی)  زندگی  دنیا  را  (که  محسوس  و  نقد  است،  بر  زندگی  آخرت  که  نامحسوس  و  نسیه  است)  ترجیح  میدهید  و  برمیگزینید.  در  حالی  که  آخرت  (از  دنیا)  بهتر  و  پایندهتر  است  (عاقل  چرا  باید  فانی  و  گذرا  را  بر  باقی  و  پایا  ترجیح  دهد؟).

ترجیح  دادن  و  برتری  بخشیدن  زندگی  دنیا  اساس  و  پایۀ  هر  بلائی  است.  از  همچون  ترجیح  دادنی  و  برتری  بخشیدنی  پشت  به  پند  و  اندرز کردن  سرچشمه  میگیرد.  سزاوار  آنان  است که  حساب  آخرت  را  داشته  باشند  و  آخرت  را  بر دنیا  ترجیح  بدهند،  ولی  ایشان  دنیا  را  میخواهند  و دنیا  را بر آخرت  برتری  میدهند  .  .  . 

(وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى) (١٧)

در  حالی  که  آخرت  (از  دنیا)  بهتر  و  پایندهتر  است  (عافل  چرا  باید  فانی  و  گذرا  را  بر  باقی  و  پایا  ترجیح  دهد؟).  آخرت  در  نوع  خود  بهتر،  و  از  لحاظ  مدّت  پایندهتر  و  ماندگارتر  است.

در  سایۀ  این  حقیقت،  ترجیح  دادن  دنیا  بر  آخرت  حماقت  است  و  نشاندهندۀ  سنجش  ناسنجیده  و  محاسبۀ  ناپخته  میباشد. کسی که  خردمند  و  آگاه  باشد  حماقت  نمیورزد  و  ناسنجیده  و  ناپخته  پیش  نمیرود.

*

در  پایان  این  سوره،  به  پیشینگی  و  دیرینگی  این  دعوت،  اصالت  منشأ  آن،  امتداد  ریشههای  آن  در  درّههای  زمان،  و  اتّحاد  و  اتّفاق  اصول  و  ارکان  آن  در  فراسوی  زمان  و  مکان اشاره  می شود:

( إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الأولَى (١٨)صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى) (١٩)

این  (چیزها  منحصر  به  این  کتاب  آسمانی  نیست،  بلکه)  در  کتابهای  پیشین  (نیز  آمده  و)  بـوده  است.  (از  جمله  در)  کتابهای  ابراهیم  و  موسی.

چیزی که  در  این  سوره  آمده  است  و  متضمّن  اصول  مهمّ  عقیده  است،  همان  حقّ  و حقیقت  اصیل  ریشهداری  است  که  در کتابهای  پیشین،  از  جمله کتابهای  ابراهیم  و  موسی  بوده است.

یگانگی  حقّ،  و  یگانگی  عقیده،  همان  چیزی  است که  یگانگی  رویکـرد  و  جهتی  آن  را  مـیطلبد که  از  آن  سرچشمه گرفته  است  و  صادر گردیده  است،  و  یگانگی  اراده  و  مشیّتی  آن  را  میطلبد که  پیغمبران  را  مبعوث  و  به  سوی  مردمان  روانه  فرموده  است  .  .  .  این،  چیز  حقّ  یگانهای  است،  و  به  اصل  یگانهای  برمی‏گردد.  جزئیّات  و  تفصیلات  این  حقّ  یگانه  با  اختلاف  حاجات  و  نیازمندیهای  تازهای که  پیش  میآیند،  و  با  احوال  و  اوضاعی که  پیاپی  میگردند،  متفاوت  و گوناگون  میشوند،  و لیکن  در کنار  این  اصل  یگانهای که  از  سرچشمۀ  یگانهای  صـادر گردیده  است،  به  همدیگر  میرسند  .  .  .  این  سرچشمۀ  یگانه،  پروردگار  والای  تو  است که  چیزها  را  میآفریند  و  سپس  آنها  را  هماهنگ  میکند  و  میآراید،  و اندازهگیری  بکند  و  هر چیزی  را  آن گونه که  شایسته  و  بایسته  است  میآفریند،  و  آن گاه  آن  را  بهیاری  رهنمود  مینماید که  باید  بکند  .  .  .

*


 


[1] استاد محمود صالح فلکی آن را تحت عنوان‌: «‌العلم یدعو الی الایمان»  به عربی ترجمه ‌کرده است‌.
[2] پرندگان آمریکا.
[3] امواج صوت ‌فقط در فاصلۀ ١٦ مرتبه در ثانیه تا 20000 مرتبه در ثانیه  برای ما قابل درک‌ است‌،‌ و بیشتر یا کمتر از آن هر چه هست برای ‌ما قابل درک نیست‌. (‌مترجم‌)
[4] مراجعه شود به مطالبی ‌که در سورۀ «‌طارق‌»  راجع به ‌کوچ نطفه‌ای  آمده است ‌که جنین را پدید آورده است‌.
[5] مادۀ این حشره از ابتدای بهار تا اواخر پائیز به طور بکرزایی مرتّباً تولید  نسل می‌کند و پیاپی ماده‌های بکرزا به‌ وجود می‌آورد، و فقط با شروع  سرما نسل نر و ماده‌ تولید می‌کند، ‌و آنها با هم جفت‌گیری می‌کنند و  تخمهای زمستانی را به‌ وجود می‌آورند! (‌فرهنگ معین‌)
[6] مراجعه شود به فصل هماهنگی هنری در کتاب‌: «‌التصویر الفنی فی ‌القرآن‌»‌. 
[7] مسلم ‌و بخاری آن را از عائشه روایت‌ کرده‌اند. 
[8] سویق غذائی‌ که از آرد گندم یا جو تهیّه می‌کردند، شاید سمنو و یا  کاچی باشد. (‌مترجم‌)
[9] بخاری‌ آن را روایت ‌کرده است‌. 
[10] ‌ابوداوود آن را روایت‌ کرده است‌.  
[11] بخاری  آن را روایت ‌کرده است‌.
[12] ‌مسلم و بخاری آن را روایت‌ کرده‌اند. 
[13] بخاری آن  را روایت ‌کرده است‌. 
[14] بیهقی آن را روایت ‌کرده است‌. 
[15] دارقطنی آن را  روایت ‌کرده است‌. 
[16] مسلم و بخاری آن را روایت‌ کرده‌اند. 
[17] بخاری آن را روایت‌ کرده است‌. 
[18] ‌مسلم ‌آن را روایت‌ کرده است‌. 
[19] ترمذی آن را  روایت‌ کرده است‌. 
[20] مسلم‌ و بخاری آن را روایت ‌کرده اند.