تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

سوره قصص

سوره قصص

Ayah: 1

طسٓمٓ

طسم [= طا. سین. میم].

 

Ayah: 2

تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ

این آیاتِ کتابِ روشنگر است.

 

Ayah: 3

نَتۡلُواْ عَلَیۡکَ مِن نَّبَإِ مُوسَىٰ وَفِرۡعَوۡنَ بِٱلۡحَقِّ لِقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ

[بخش‌هایی] از داستان موسى و فرعون را براى کسانی که ایمان آورده‌اند، به درستى بر تو تلاوت مى‌کنیم.

 

Ayah: 4

إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِیَعٗا یَسۡتَضۡعِفُ طَآئِفَةٗ مِّنۡهُمۡ یُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَیَسۡتَحۡیِۦ نِسَآءَهُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِینَ

بی‌تردید، فرعون در سرزمین [مصر] برتری‌خواهی کرد و مردمش را به گروه‌هایی تقسیم نمود؛ گروهی از آنان را به ناتوانی [و خواری] می‌کشاند [چنان که] پسرانشان را می‌کشت و زنانشان را [برای کنیزی] زنده نگه می‌داشت. به راستی که او از تبهکاران بود.

 

Ayah: 5

وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِینَ

و می‌خواستیم بر بنی‌اسرائیل، ‌که در آن سرزمین به ناتوانی کشیده شده بودند، [با نابود کردنِ دشمنشان] منت بگذاریم و آنان را پیشوایان [مردم] قرار دهیم و [پس از نابودی فرعون] وارثان [سرزمین شام] نماییم.

 


Ayah: 6

وَنُمَکِّنَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنُرِیَ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا مِنۡهُم مَّا کَانُواْ یَحۡذَرُونَ

و در آن سرزمین به آنان قدرت و تمکین بخشیم و [از طرفی] به فرعون و [وزیرش] هامان و سپاهیانشان، آنچه [= سقوط حکومتشان] را که همواره از جانب آنان [=بنی‌اسرائیل] مى‌ترسیدند، نشان دهیم.

 

Ayah: 7

وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیٓۖ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ

و به مادر موسی الهام کردیم که: «او را شیر بده و هنگامی‌ که [از آسیب فرعونیان] بر او ترسیدى، او را [در جعبه‌ای بگذار و] به رود [نیل] بینداز و نترس و اندوهگین نشو [زیرا] قطعاً او را به تو بازمی‌گردانیم و از پیامبران قرار می‌دهیم».

 

Ayah: 8

فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ لِیَکُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَحَزَنًاۗ إِنَّ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا کَانُواْ خَٰطِـِٔینَ

[پس از اینکه مادر موسی چنین کرد،] خاندان فرعون او را [از آب] گرفتند، تا سرانجام [سال‌ها بعد، این فرزند بنی‌اسرائیل] دشمن و [مایۀ] اندوهشان گردد. به راستی که فرعون و هامان و سپاهیانشان گناهکار بودند.

 

Ayah: 9

وَقَالَتِ ٱمۡرَأَتُ فِرۡعَوۡنَ قُرَّتُ عَیۡنٖ لِّی وَلَکَۖ لَا تَقۡتُلُوهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ

و [چون فرعون دستور قتل موسی را داد، آسیه] همسر فرعون گفت: «[این پسر] نور چشم [و مایه خوشحالی] من و توست. او را نکشید؛ چه بسا سودی به ما ببخشد یا او را به فرزندی بگیریم»؛ حال آنکه [عاقبتِ کار را] نمی‌دانستند.

 

Ayah: 10

وَأَصۡبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَٰرِغًاۖ إِن کَادَتۡ لَتُبۡدِی بِهِۦ لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ

و دل مادر موسی [از همه چیز جز یاد پسرش] تهی گشت و اگر قلبش را مطمئن نکرده بودیم که [به وعدۀ ما] ایمان داشته باشد، نزدیک بود آن [راز] را فاش کند [و آشکارا بگوید که آن نوزاد، پسر اوست].

 

Ayah: 11

وَقَالَتۡ لِأُخۡتِهِۦ قُصِّیهِۖ فَبَصُرَتۡ بِهِۦ عَن جُنُبٖ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ

و [مادر موسی پس از آنکه او را در نیل رها کرد] به خواهر او گفت: «به دنبالش برو»؛ [خواهرش] از دور به او می‌نگریست، در حالی ‌که آنان ‌نمی‌دانستند [که آن دختر، خواهرِ این کودک است].

 

Ayah: 12

۞وَحَرَّمۡنَا عَلَیۡهِ ٱلۡمَرَاضِعَ مِن قَبۡلُ فَقَالَتۡ هَلۡ أَدُلُّکُمۡ عَلَىٰٓ أَهۡلِ بَیۡتٖ یَکۡفُلُونَهُۥ لَکُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ نَٰصِحُونَ

و ما [شیرِ] همۀ زنان شیرده را از قبل بر او حرام کردیم [چنان که سینۀ هیچ یک را نپذیرفت]. آنگاه [خواهرش] گفت: «می‌خواهید خانواده‌ای را به شما نشان دهم که او را برایتان سرپرستی کنند و خیرخواهش باشند؟»

 

Ayah: 13

فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ کَیۡ تَقَرَّ عَیۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَ وَلِتَعۡلَمَ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ

[آنان پذیرفتند و به این صورت،] او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش [به او] روشن گردد و غمگین نباشد و بداند که وعدۀ الله حق است؛ ولی بیشتر آنان نمی‌دانند.

 


Ayah: 14

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسۡتَوَىٰٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ

و چون موسی به رشد و کمال خویش رسید و برومند شد، به او حکمت و دانش [آیین بنی‌اسرائیل را] عطا کردیم و نیکوکاران را اینچنین پاداش مى‌دهیم.

 

Ayah: 15

وَدَخَلَ ٱلۡمَدِینَةَ عَلَىٰ حِینِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیۡنِ یَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِیعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِی مِن شِیعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِی مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِینٞ

هنگامی که مردم [مشغول استراحت و] بی‌خبر بودند، موسی [مخفیانه] وارد شهر شد و دو مرد را دید که با یکدیگر درگیر شده‌اند. یکی از آنان [از قوم بنی‌اسرائیل و] از دوستان موسی بود و دیگری [قِبطی بود و] از دشمنانش. کسی که از دوستان او بود، علیه دشمنش از موسی یاری خواست؛ [موسی] مشت [محکمی] به وی زد و او را از پای درآورد [آنگاه] گفت: «این کار شیطان بود. حقا که او دشمن [انسان و] گمراه‌کنندۀ آشکاری است».

 

Ayah: 16

قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی فَٱغۡفِرۡ لِی فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ

[سپس] گفت: «پروردگارا، من به خود ستم کرده‌ام؛ مرا ببخش» و [الله] او را بخشید. بی‌تردید، او تعالی آمرزندۀ مهربان است.

 

Ayah: 17

قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ فَلَنۡ أَکُونَ ظَهِیرٗا لِّلۡمُجۡرِمِینَ

[آنگاه] گفت: «پروردگارا، به شکرانۀ آنکه بر من نعمت [قدرت و دانش] ارزانی داشته‌ای، هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود».

 

Ayah: 18

فَأَصۡبَحَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا ٱلَّذِی ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَسۡتَصۡرِخُهُۥۚ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ إِنَّکَ لَغَوِیّٞ مُّبِینٞ

[موسی] شب را با ترس و نگرانى در شهر به صبح رساند که ناگاه مردى که دیروز از او یارى خواسته بود، [بار دیگر] به فریاد از او یاری خواست. موسی به او گفت: «واقعاً آشکار است که تو [ماجراجو و] گمراهی».

 

Ayah: 19

فَلَمَّآ أَنۡ أَرَادَ أَن یَبۡطِشَ بِٱلَّذِی هُوَ عَدُوّٞ لَّهُمَا قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِیدُ أَن تَقۡتُلَنِی کَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِۖ إِن تُرِیدُ إِلَّآ أَن تَکُونَ جَبَّارٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِینَ

هنگامی ‌که [موسی] خواست به کسی ‌که دشمن هر دوی آنان بود حمله کند، [آن مرد فریاد خواه به تصور آنکه موسی قصد وی را دارد] گفت: «ای موسی، آیا می‌خواهی همان گونه که دیروز کسی را کشتی، [امروز نیز] مرا بکشی؟ قصدِ تو فقط زورگویی در این سرزمین است و نمی‌خواهی از اصلاح‌گران [بین افراد] باشی».

 

Ayah: 20

وَجَآءَ رَجُلٞ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِینَةِ یَسۡعَىٰ قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ یَأۡتَمِرُونَ بِکَ لِیَقۡتُلُوکَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّی لَکَ مِنَ ٱلنَّـٰصِحِینَ

و [در این هنگام] مردی [که از دوستان موسی بود] از دورترین نقطۀ شهر شتابان آمد [و] گفت: «ای موسی، بزرگان [قوم فرعون] دربارۀ کشتنت به مشورت نشسته‌اند؛ پس بی‌درنگ [از شهر] خارج شو [که] من قطعاً خیرخواهت هستم».

 

Ayah: 21

فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّـٰلِمِینَ

موسی با ترس و نگرانی از شهر خارج شد [و] گفت: «پروردگارا، مرا از [آسیبِ] ستمکاران نجات بده».

 


Ayah: 22

وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡیَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یَهۡدِیَنِی سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ

و چون به سوی [شهر] مَدیَن روی آورد گفت: «امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند».

 

Ayah: 23

وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدۡیَنَ وَجَدَ عَلَیۡهِ أُمَّةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ یَسۡقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ ٱمۡرَأَتَیۡنِ تَذُودَانِۖ قَالَ مَا خَطۡبُکُمَاۖ قَالَتَا لَا نَسۡقِی حَتَّىٰ یُصۡدِرَ ٱلرِّعَآءُۖ وَأَبُونَا شَیۡخٞ کَبِیرٞ

و هنگامی که به [چاه] آب مدین رسید، بر سرِ چاه، گروهی از مردم را دید که [چهارپایان خود را] آب می‌دهند و نزدیک آنان دو زن را دید که [گوسفندانشان را] کنار می‌کشیدند [و از دیگران فاصله می‌گرفتند. [موسی] گفت: «شما چه می‌کنید؟ [چرا گوسفند‌ان خود را آب نمی‌دهید؟]» آنان گفتند: «ما [به گلۀ خود] آب نمی‌دهیم تا این چوپان‌ها [گوسفندانشان را از آب] برگردانند [و چاه آب خلوت ‌شود]. و پدرمان پیرمردی کهنسال است [و توانایی این کار را ندارد]».

 

Ayah: 24

فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰٓ إِلَى ٱلظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرٖ فَقِیرٞ

موسی به [گوسفندان] آن دو زن آب داد؛ آنگاه به سوی سایه بازگشت و گفت: «پروردگارا، به هر خیری که برایم بفرستی، سخت نیازمندم».

 

Ayah: 25

فَجَآءَتۡهُ إِحۡدَىٰهُمَا تَمۡشِی عَلَى ٱسۡتِحۡیَآءٖ قَالَتۡ إِنَّ أَبِی یَدۡعُوکَ لِیَجۡزِیَکَ أَجۡرَ مَا سَقَیۡتَ لَنَاۚ فَلَمَّا جَآءَهُۥ وَقَصَّ عَلَیۡهِ ٱلۡقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّـٰلِمِینَ

آنگاه یکی از آن دو [زن] ـ‌ در حالی ‌که با شرم و حیا گام برمی‌داشت‌ـ نزدش آمد و گفت: «پدرم تو را دعوت می‌کند [که نزدش بروی] تا مزد آنکه [گوسفندان] را برایمان آب دادی به تو بپردازد». چون [موسی] نزد او رفت و سرگذشت خویش را برایش حکایت کرد، وی گفت: «نترس که از گروه ستمکار نجات یافته‌ای».

 

Ayah: 26

قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا یَـٰٓأَبَتِ ٱسۡتَـٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَیۡرَ مَنِ ٱسۡتَـٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡأَمِینُ

یکی از آن دو [دختر] گفت: «پدر جان، او را استخدام کن [زیرا] بی‌تردید، بهترین کسی که می‌توانی به کار بگیری، آن است که نیرومند و امانتدار باشد [و او چنین است]».

 

Ayah: 27

قَالَ إِنِّیٓ أُرِیدُ أَنۡ أُنکِحَکَ إِحۡدَى ٱبۡنَتَیَّ هَٰتَیۡنِ عَلَىٰٓ أَن تَأۡجُرَنِی ثَمَٰنِیَ حِجَجٖۖ فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِکَۖ وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَیۡکَۚ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّـٰلِحِینَ

[پیرمرد به موسی] گفت: «می‌خواهم یکی از دو دخترم را به همسری‌ات درآورم؛ به این [شرط] ‌که هشت سال برایم کار کنی؛ و اگر [این کار را] تا ده سال ادامه دهی، لطف و محبتی از سوی توست و من نمی‌خواهم بر تو سخت بگیرم. ان شاء الله مرا شایسته [و نیکوکار] خواهی یافت».

 

Ayah: 28

قَالَ ذَٰلِکَ بَیۡنِی وَبَیۡنَکَۖ أَیَّمَا ٱلۡأَجَلَیۡنِ قَضَیۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَیَّۖ وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ

[موسی] گفت: «این [قرارداد] میان من و تو باشد که هر کدام از این دو مدت [هشت یا ده سال] را که انجام دادم [به عهدِ خود وفا کرده‌ام]؛ پس ستمی بر من نباشد [و نخواهی که بیشتر بمانم]؛ و الله بر آنچه می‌گوییم گواه است».

 


Ayah: 29

۞فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوٓاْ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ

هنگامی ‌که موسی [آن] مدت [معیّن] را به پایان رساند و همراه خانواده‌اش [از مدین به سوی مصر] حرکت کرد، [ناگهان در تاریکیِ شب،] از سوی [کوه] طور آتشی دید؛ به خانواده‌اش گفت: «[اینجا] بایستید که من آتشى [از دور] دیدم. شاید خبری از آن برایتان بیاورم یا شعلۀ آتشی [بیاورم] تا گرم شوید».

 

Ayah: 30

فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِیَ مِن شَٰطِیِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَیۡمَنِ فِی ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَکَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن یَٰمُوسَىٰٓ إِنِّیٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ

وقتی به آن آتش نزدیک شد، در کنارۀ راست آن سرزمین، در منطقۀ پربرکت [طور]، از [میان] یک درخت ندا داده شد که: «ای موسی، بی‌تردید من الله، پروردگار جهانیانم.

 

Ayah: 31

وَأَنۡ أَلۡقِ عَصَاکَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ کَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡۚ یَٰمُوسَىٰٓ أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِینَ

و عصایت را بیفکن». وقتی [موسی عصایش را افکند و] آن را دید که همچون ماری مى‌جنبد، [از ترس] پشت کرد و گریخت و بازنگشت. [ندا آمد:] «ای موسی، پیش آی و نترس. قطعاً تو از [آسیب خطرات] ایمن شده‌ای.

 

Ayah: 32

ٱسۡلُکۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖ وَٱضۡمُمۡ إِلَیۡکَ جَنَاحَکَ مِنَ ٱلرَّهۡبِۖ فَذَٰنِکَ بُرۡهَٰنَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ

و دستت را در گریبانت فرو بر [تا] سپید و بدون عیب [و بدون بیماری پیسی] خارج ‌شود؛ و [براى رهایى] از این ترس، دستانت را به سمت خود جمع کن [و به سینه‌ات بچسبان]. این دو [معجزۀ عصا و ید بَیضا] دو دلیل [روشن] از سوی پروردگارت برای فرعون و بزرگانِ [قومِ] اوست. به راستی که آنان گروهی نافرمانند».

 

Ayah: 33

قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلۡتُ مِنۡهُمۡ نَفۡسٗا فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ

[موسی] گفت: «پروردگارا، من یکی از آنان را [بدون عمد] کشته‌ام؛ می‌ترسم که [به قصاص آن قتل،] مرا بکشند.

 

Ayah: 34

وَأَخِی هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّی لِسَانٗا فَأَرۡسِلۡهُ مَعِیَ رِدۡءٗا یُصَدِّقُنِیٓۖ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ

و برادرم ـ هارون‌ـ زبانش از من شیواتر است؛ پس او را همراهم بفرست تا یاورم باشد و راستگویی‌ام را تأیید کند؛ زیرا می‌ترسم مرا تکذیب کنند».

 

Ayah: 35

قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجۡعَلُ لَکُمَا سُلۡطَٰنٗا فَلَا یَصِلُونَ إِلَیۡکُمَا بِـَٔایَٰتِنَآۚ أَنتُمَا وَمَنِ ٱتَّبَعَکُمَا ٱلۡغَٰلِبُونَ

[الله] فرمود: «تو را با [پیوستنِ] برادرت تقویت خواهیم نمود و سلطه و برتری برایتان قرار می‌دهیم که [فرعونیان هرگز] به شما دست نیابند؛ و به [برکتِ] معجزاتمان [که در اختیار دارید] شما و هر کس ‌که از شما پیروی کند، پیروزید».

 


Ayah: 36

فَلَمَّا جَآءَهُم مُّوسَىٰ بِـَٔایَٰتِنَا بَیِّنَٰتٖ قَالُواْ مَا هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّفۡتَرٗى وَمَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِیٓ ءَابَآئِنَا ٱلۡأَوَّلِینَ

هنگامی که موسی با معجزات روشن ما به سویشان آمد، گفتند: «این [چیزی] نیست مگر جادویی ساختگی؛ و ما هرگز این [ادعای عبادت الله به یگانگی] را از پدرانمان نشنیده‌ایم».

 

Ayah: 37

وَقَالَ مُوسَىٰ رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ مِنۡ عِندِهِۦ وَمَن تَکُونُ لَهُۥ عَٰقِبَةُ ٱلدَّارِۚ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّـٰلِمُونَ

و موسی گفت: «پروردگارم بهتر مى‌داند چه کسى هدایت را از نزد او آورده است و [آگاه‌تر است که] عاقبت نیکِ آن سرا براى کیست. بی‌تردید، ستمکاران رستگار نمی‌شوند».

 

Ayah: 38

وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ مَا عَلِمۡتُ لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرِی فَأَوۡقِدۡ لِی یَٰهَٰمَٰنُ عَلَى ٱلطِّینِ فَٱجۡعَل لِّی صَرۡحٗا لَّعَلِّیٓ أَطَّلِعُ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّی لَأَظُنُّهُۥ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ

فرعون گفت: «ای بزرگان، معبودی جز خود برایتان نمی‌شناسم؛ پس ای هامان، برایم آتشی بر گِل برافروز [و آجر بپز] آنگاه برج بلندی بساز؛ باشد که از معبودِ موسی باخبر شوم؛ هر چند که قطعاً او را دروغگو می‌پندارم».

 

Ayah: 39

وَٱسۡتَکۡبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُۥ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ إِلَیۡنَا لَا یُرۡجَعُونَ

و او [= فرعون] و لشکریانش به ناحق در سرزمین [مصر] سر‌کشی کردند و پنداشتند که به سوی ما بازگردانده نمی‌شوند.

 

Ayah: 40

فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡیَمِّۖ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّـٰلِمِینَ

[ما] او و لشکریانش را [به عذاب] فروگرفتیم و آنان را به دریا انداختیم؛ پس بنگر که عاقبت ستمکاران چگونه بود.

 

Ayah: 41

وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا یُنصَرُونَ

و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که [پیروانشان را] به آتش [دوزخ] دعوت می‌کردند؛ و روز قیامت یاری نمی‌شوند.

 

Ayah: 42

وَأَتۡبَعۡنَٰهُمۡ فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا لَعۡنَةٗۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ هُم مِّنَ ٱلۡمَقۡبُوحِینَ

در این دنیا، به دنبالشان لعنت روانه کردیم و روز قیامت [نیز] زشت‌منظرند.

 

Ayah: 43

وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَهۡلَکۡنَا ٱلۡقُرُونَ ٱلۡأُولَىٰ بَصَآئِرَ لِلنَّاسِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لَّعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ

و به راستی، پس از آنکه امت‌های پیشین را نابود نمودیم، به موسی کتاب [تورات] دادیم که [دارای] روشنگری‌ها و هدایت و رحمتی برای مردم بود؛ باشد که پند پذیرند.

 


Ayah: 44

وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِیِّ إِذۡ قَضَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا کُنتَ مِنَ ٱلشَّـٰهِدِینَ

و تو [ای پیامبر،] آنگاه که فرمان [نبوت] را به موسی می‌دادیم در دامنۀ غربی [کوه طور] حضور نداشتی و از گواهان [نیز] نبودی.

 

Ayah: 45

وَلَٰکِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونٗا فَتَطَاوَلَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۚ وَمَا کُنتَ ثَاوِیٗا فِیٓ أَهۡلِ مَدۡیَنَ تَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَا وَلَٰکِنَّا کُنَّا مُرۡسِلِینَ

و [ما پس از موسی] نسل‌هایی آفریدیم و سال‌های طولانی بر آنان گذشت [و پیمان الهی را فراموش کردند]؛ و تو در میان اهل مَدیَن اقامت نداشتی [که از داستان موسی باخبر باشی و] آیات ما را بر آنان [= مردم مکه] بخوانى؛ بلکه ما بودیم که [این آیات را به سویت] می‌فرستادیم.

 

Ayah: 46

وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَیۡنَا وَلَٰکِن رَّحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أَتَىٰهُم مِّن نَّذِیرٖ مِّن قَبۡلِکَ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ

و آنگاه که [به موسى] ندا دادیم، تو در کنار کوه طور نبودى؛ ولى به عنوان رحمتى از سوی پروردگارت [به تو وحى نمودیم] تا گروهى را که پیش از تو بیم‌دهنده‌اى به سراغشان نیامده است [با این آیات] بیم دهى؛ باشد که پند پذیرند.

 

Ayah: 47

وَلَوۡلَآ أَن تُصِیبَهُم مُّصِیبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡ فَیَقُولُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَیۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَایَٰتِکَ وَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ

[با کافران اتمام حجت کردیم] تا وقتی به کیفر کارهایی که در گذشته مرتکب شده‌اند مصیبتى به آنها می‌رسد نگویند: «پروردگارا، چرا پیامبری بر ما نفرستادی تا از آیاتت پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم؟»

 

Ayah: 48

فَلَمَّا جَآءَهُمُ ٱلۡحَقُّ مِنۡ عِندِنَا قَالُواْ لَوۡلَآ أُوتِیَ مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ مُوسَىٰٓۚ أَوَلَمۡ یَکۡفُرُواْ بِمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۖ قَالُواْ سِحۡرَانِ تَظَٰهَرَا وَقَالُوٓاْ إِنَّا بِکُلّٖ کَٰفِرُونَ

ولى هنگامى که [پیامبرِ] حق، از جانب ما به سراغشان آمد، [یهود از سرِ لجاجت] گفتند: «چرا معجزاتی همانند موسى به او داده نشده است؟» [در پاسخشان بگو:] «مگر [یهود] در گذشته معجزات موسى را انکار نکردند؟» آنان گفتند: «[قرآن و تورات] دو جادو هستند که یکدیگر را تأیید می‌کنند» و گفتند: «ما تمام [مطالب] آنها را انکار مى‌کنیم».

 

Ayah: 49

قُلۡ فَأۡتُواْ بِکِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ مِنۡهُمَآ أَتَّبِعۡهُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ

بگو: «اگر راستگویید، از جانب الله، کتابى هدایت‌بخش‌تر از این دو [کتاب] بیاورید تا من نیز از آن پیروى کنم».

 

Ayah: 50

فَإِن لَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَکَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَیۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِینَ

اگر [قریش] به درخواستت پاسخی ندادند، بدان که آنان فقط از هوای نفسشان پیروی می‌کنند؛ و کیست گمراه‌تر از آن کس که بدون رهنمودی از سوی الله، از هوای نفسش پیروی می‌کند؟ بی‌تردید، الله گروه ستمکار را هدایت نمی‌کند.

 


Ayah: 51

۞وَلَقَدۡ وَصَّلۡنَا لَهُمُ ٱلۡقَوۡلَ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ

و به راستی، ما این آیات [و حکایات] را یکی پس از دیگری برای آنان [= مشرکان و یهود] نازل کردیم؛ باشد که پند گیرند.

 

Ayah: 52

ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ یُؤۡمِنُونَ

کسانی ‌که پیش از این [آیات الهی] کتاب [تورات] به آنان داده‌ایم، به این [قرآن] نیز ایمان می‌آورند

 

Ayah: 53

وَإِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا کُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِینَ

و چون [آیاتش] بر آنان خوانده می‌شود، می‌گویند: «به آن ایمان آوردیم. یقیناً سخن حقی از جانب پروردگارمان است. به راستی که ما پیش از [نزول] آن نیز تسلیم [فرمان پروردگار] بوده‌ایم».

 

Ayah: 54

أُوْلَـٰٓئِکَ یُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَیۡنِ بِمَا صَبَرُواْ وَیَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ

اینانند که به پاسِ آنکه شکیبایی ورزیدند، پاداششان را دو بار می‌گیرند و با کارهای نیک، [گناهان و] بدی‌ها را دفع می‌کنند و از آنچه به آنان روزی داده‌ایم انفاق می‌نمایند.

 

Ayah: 55

وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ وَقَالُواْ لَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَکُمۡ أَعۡمَٰلُکُمۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡ لَا نَبۡتَغِی ٱلۡجَٰهِلِینَ

و هر گاه سخنی بیهوده [و ناشایست از اهل کتاب] می‌شنوند، [با بی‌توجهی] از آن روی ‌می‌گردانند و می‌گویند: «[پاداش] کارهای ما برای ماست و [کیفرِ] کارهای شما از آنِ شماست؛ [شما از آزار و ناسزایِ ما] در امانید. ما به دنبالِ [هم‌صحبتی با] جاهلان نیستیم».

 

Ayah: 56

إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِینَ

[ای پیامبر،] بی‌تردید، تو نمی‌توانی هر کس را دوست داشته باشی [به اجبار به راه راست] هدایت ‌کنی؛ بلکه الله است که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند و او به [حال] راه‌یافتگان داناتر است‌.

 

Ayah: 57

وَقَالُوٓاْ إِن نَّتَّبِعِ ٱلۡهُدَىٰ مَعَکَ نُتَخَطَّفۡ مِنۡ أَرۡضِنَآۚ أَوَلَمۡ نُمَکِّن لَّهُمۡ حَرَمًا ءَامِنٗا یُجۡبَىٰٓ إِلَیۡهِ ثَمَرَٰتُ کُلِّ شَیۡءٖ رِّزۡقٗا مِّن لَّدُنَّا وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ

و [مشرکان] گفتند: «اگر همراه تو از هدایت پیروی کنیم، ما را از سرزمینمان می‌ربایند». آیا ما آنان را در حرم امنی جای ندادیم که انواع محصولات ـ به عنوان روزی‌ای از جانب ما ـ به سویشان سرازیر می‌گردد؟ ولی بیشتر آنان [قدر نعمت‌های الهی را] نمی‌دانند.

 

Ayah: 58

وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةِۭ بَطِرَتۡ مَعِیشَتَهَاۖ فَتِلۡکَ مَسَٰکِنُهُمۡ لَمۡ تُسۡکَن مِّنۢ بَعۡدِهِمۡ إِلَّا قَلِیلٗاۖ وَکُنَّا نَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثِینَ

و چه بسیار [مردم] شهرهایی را نابود ساختیم که [از شدّت رفاه‌] در زندگی خویش، طغیان و سرکشی کرده بودند. این خانه‌های [ویران‌شدۀ] آنان است که پس از آنان ـ‌ جز اندکی‌ـ [کسی] در آنها سکونت نکرده است و ما وارث آنان بودیم.

 

Ayah: 59

وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهۡلِکَ ٱلۡقُرَىٰ حَتَّىٰ یَبۡعَثَ فِیٓ أُمِّهَا رَسُولٗا یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَاۚ وَمَا کُنَّا مُهۡلِکِی ٱلۡقُرَىٰٓ إِلَّا وَأَهۡلُهَا ظَٰلِمُونَ

و پروردگارت هرگز [مردم] شهرها را نابود نمی‌کند، مگر آنکه در شهر بزرگی از آنها [همچون مکه] پیامبری بفرستد که آیات ما را بر آنان بخواند؛ و ما هرگز شهرها را نابود نکردیم، مگر آنکه ساکنانش [کافر و] ستمکار بوده‌اند.

 


Ayah: 60

وَمَآ أُوتِیتُم مِّن شَیۡءٖ فَمَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتُهَاۚ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ

و آنچه به شما داده شده است، بهره[ی گذرا] و زینتِ زندگی دنیاست؛ و آنچه نزد الله است، بهتر و پایدار‌تر است. آیا نمی‌اندیشید؟

 

Ayah: 61

أَفَمَن وَعَدۡنَٰهُ وَعۡدًا حَسَنٗا فَهُوَ لَٰقِیهِ کَمَن مَّتَّعۡنَٰهُ مَتَٰعَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا ثُمَّ هُوَ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ مِنَ ٱلۡمُحۡضَرِینَ

آیا کسی که به او وعدۀ نیکو داده‌ایم و به آن خواهد رسید، همچون کسی است که او را از بهرۀ زندگی دنیا برخوردار ساخته‌ایم و روز قیامت از [جمله] احضارشدگان [در آتش دوزخ] است؟

 

Ayah: 62

وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ أَیۡنَ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ

و [یاد کن از] روزى که الله به آنان ندا مى‌دهد و مى‌فرماید‌: افرادى که شریکانِ من [در عبادت] می‌پنداشتید کجا هستند؟»

 

Ayah: 63

قَالَ ٱلَّذِینَ حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَوۡلُ رَبَّنَا هَـٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَغۡوَیۡنَآ أَغۡوَیۡنَٰهُمۡ کَمَا غَوَیۡنَاۖ تَبَرَّأۡنَآ إِلَیۡکَۖ مَا کَانُوٓاْ إِیَّانَا یَعۡبُدُونَ

کسانی [از سران کفار] که عذاب برایشان حتمی است می‌گویند: «پروردگارا، اینها کسانی هستند که ما گمراهشان کردیم. [آری،] آنان را گمراه کردیم، چنان که [خود نیز] گمراه شدیم. از [شرک و توسل] آنان به سویت بیزاری می‌جوییم. [در حقیقت،] آنان ما را عبادت نمی‌کردند [بلکه شیطان را عبادت می‌کردند]».

 

Ayah: 64

وَقِیلَ ٱدۡعُواْ شُرَکَآءَکُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَهُمۡ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَۚ لَوۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ یَهۡتَدُونَ

و [به مشرکان] گفته می‌شود: «شریکانتان را [که به جای الله عبادت می‌کردید] فرابخوانید [تا یاری‌تان کنند]»؛ آنگاه آنان را می‌خوانند، ولی پاسخی به اینان نمی‌دهند و عذاب [دوزخ] را می‌بینند [و آرزو می‌کنند] کاش هدایت‌یافته بودند.

 

Ayah: 65

وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ مَاذَآ أَجَبۡتُمُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ

و روزی‌ که [الله] به آنان ندا می‌دهد و می‌فرماید: «به [دعوتِ] پیامبران چه پاسخی دادید؟»

 

Ayah: 66

فَعَمِیَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَنۢبَآءُ یَوۡمَئِذٖ فَهُمۡ لَا یَتَسَآءَلُونَ

در آن روز، همۀ دلایل [و بهانه‌هایی که برای توجیه دارند] از آنان پنهان می‌گردد و از [شدت عذاب، از حالِ] یکدیگر نمی‌پرسند.

 

Ayah: 67

فَأَمَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَعَسَىٰٓ أَن یَکُونَ مِنَ ٱلۡمُفۡلِحِینَ

اما کسی ‌که توبه کند و ایمان آورَد و کار شایسته انجام دهد، امید است که از رستگاران باشد.

 

Ayah: 68

وَرَبُّکَ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُ وَیَخۡتَارُۗ مَا کَانَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ

و پروردگارت هر چه بخواهد می‌آفریند و [هر کس را بخواهد به عبادت و پیامبری] برمی‌گزیند. مشرکان اختیاری ندارند [که در این مورد اعتراض کنند]. الله از چیزهایی که با او شریک می‌دانند منزه و برتر است.

 

Ayah: 69

وَرَبُّکَ یَعۡلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا یُعۡلِنُونَ

و پروردگارت آنچه در سینه‌هایشان پنهان می‌کنند و آنچه آشکار می‌سازند، [همه را] می‌داند.

 

Ayah: 70

وَهُوَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِی ٱلۡأُولَىٰ وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ

و او الله است که هیچ معبودی [به‌حق] جز او نیست. ستایش در دنیا و آخرت برای اوست و حُکم [و فرمانروایی نیز] از آنِ اوست و [همگی] به سوی او بازگردانده می‌شوید.

 


Ayah: 71

قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِن جَعَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمُ ٱلَّیۡلَ سَرۡمَدًا إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِضِیَآءٍۚ أَفَلَا تَسۡمَعُونَ

[به مشرکان] بگو: «به من بگویید اگر الله [تاریکیِ] شب را تا روز قیامت بر شما پاینده گردانَد، کدام معبود به جز الله برایتان روشنى مى‌آورَد؟ آیا [سخن حق را] نمی‌شنوید؟»

 

Ayah: 72

قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِن جَعَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمُ ٱلنَّهَارَ سَرۡمَدًا إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِلَیۡلٖ تَسۡکُنُونَ فِیهِۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ

بگو: «به من بگویید اگر الله [روشناییِ] روز را تا روز قیامت بر شما پاینده گردانَد، کدام معبود جز الله شبی برایتان می‌آورد که در آن آرام بگیرید؟ آیا [این نشانه‌های قدرت الهی را] نمی‌بینید؟

 

Ayah: 73

وَمِن رَّحۡمَتِهِۦ جَعَلَ لَکُمُ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ لِتَسۡکُنُواْ فِیهِ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ

و الله از رحمت خویش شب و روز را برایتان قرار داد تا در شب آرام گیرید و در روز [تلاش کنید و] از بخشش او [روزی] بجویید و باشد که سپاس گزارید.

 

Ayah: 74

وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ أَیۡنَ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ

و [یاد کن از] روزی‌ که الله به آنان ندا می‌دهد و می‌فرماید: «کجا هستند شریکانی که برای من می‌پنداشتید؟»

 

Ayah: 75

وَنَزَعۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةٖ شَهِیدٗا فَقُلۡنَا هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ فَعَلِمُوٓاْ أَنَّ ٱلۡحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ

و از هر امتی، گواهی برمی‌گزینیم [که پیامبر آنان است و در مورد کفرشان گواهی می‌دهد]؛ سپس به آنان می‌گوییم: «دلیل [کفر و شرکِ] خویش را بیاورید»؛ پس می‌دانند که حق از آنِ الله است و دروغ‌هایی که می‌بافتند [و آنچه مشرکانه عبادت می‌کردند] محو و نابود گشته است.

 

Ayah: 76

۞إِنَّ قَٰرُونَ کَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَیۡهِمۡۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡکُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِی ٱلۡقُوَّةِ إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَرِحِینَ

قارون از قوم موسی بود؛ اما بر آنان فخرفروشی نمود؛ و از گنجینه‌ها، آنقدر به وی داده بودیم که [حتی] حمل کلید‌هایش برای گروهی نیرومند مشکل بود. هنگامی ‌که [مردم] قومش به او گفتند: «[به خاطر ثروتت، چنین مغرور و] سرمست نباش. بی‌تردید، الله سرمستان را دوست ندارد.

 

Ayah: 77

وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَاۖ وَأَحۡسِن کَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَۖ وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِی ٱلۡأَرۡضِۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ

و با آنچه الله به تو بخشیده است، [ثوابِ] سرای آخرت را بجوی و [در عین حال،] بهره‌ات را از [زندگی] دنیا نیز فراموش نکن؛ و چنان که الله به تو نیکی کرده است، تو نیز [به بندگانش] نیکی کن و هرگز در پیِ تبهکاری [و فساد] در زمین نباش. بی‌تردید، الله مفسدان را دوست ندارد».

 


Ayah: 78

قَالَ إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓۚ أَوَلَمۡ یَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَهۡلَکَ مِن قَبۡلِهِۦ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مَنۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُ قُوَّةٗ وَأَکۡثَرُ جَمۡعٗاۚ وَلَا یُسۡـَٔلُ عَن ذُنُوبِهِمُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ

[قارون] گفت: «آنچه به من داده شده، در نتیجۀ [قدرت و] دانشی است که نزد من است». آیا نمی‌دانست که الله نسل‌هایی را پیش از وی نابود کرده بود که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند؟ و [روز قیامت، اینگونه] مجرمان از گناهانشان پرسیده نمى‌شوند [و بى‌حساب دوزخ مى‌روند].

 

Ayah: 79

فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ

قارون با [تجملات و] زینت‌هایش در برابر قوم خویش ظاهر شد. افرادی ‌[از اطرافیان او] که خواستار زندگی دنیا بودند، گفتند: «ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما [نیز] داشتیم. واقعاً او بهرۀ بزرگی [از مال دنیا] دارد».

 

Ayah: 80

وَقَالَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَیۡلَکُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ وَلَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّـٰبِرُونَ

اما کسانی که دانش [حقیقی] یافته بودند، گفتند: «وای بر شما! برای کسی ‌که ایمان آورده است و کارهای شایسته می‌کند، ثواب الهی بهتر است؛ و این [سخن] را کسانی جز شکیبایان نمی‌پذیرند».

 

Ayah: 81

فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ

سپس قارون‌ را همراه خانه‌اش در زمین فروبردیم؛ آنگاه هیچ گروهى نداشت که او را در برابر [عذاب‌] الله یاری کنند و [خود نیز] نتوانست به خویشتن یاری رساند.

 

Ayah: 82

وَأَصۡبَحَ ٱلَّذِینَ تَمَنَّوۡاْ مَکَانَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَقُولُونَ وَیۡکَأَنَّ ٱللَّهَ یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُۖ لَوۡلَآ أَن مَّنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا لَخَسَفَ بِنَاۖ وَیۡکَأَنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلۡکَٰفِرُونَ

و کسانی ‌که دیروز آرزو می‌کردند به جای او باشند، بامداد [روز بعد] می‌گفتند: «وای بر ما! گویی الله است که [نعمت و] روزی را بر هر کس که بخواهد گسترده می‌دارد و [یا] تنگ می‌گرداند. اگر الله بر ما منّت ننهاده بود، قطعاً ما را [نیز به سزای سخنانمان به ژرفای زمین] فرومی‌بُرد، ای وای! گویی کافران هرگز رستگار نمی‌شوند.

 

Ayah: 83

تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ

این سرای آخرت را [فقط] برای کسانی قرار می‌دهیم که خواهان گردنکشی و فساد در زمین نیستند؛ و سرانجامِ [نیک]، از آنِ پرهیزگاران است.

 

Ayah: 84

مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَى ٱلَّذِینَ عَمِلُواْ ٱلسَّیِّـَٔاتِ إِلَّا مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ

[روز قیامت،] هر ‌کس نیکی بیاورد، [پاداشی] بهتر از آن خواهد داشت و هر ‌کس بدی بیاورد، [بداند] کسانی ‌که کارهای ناشایست کرده‌اند، جز [در برابر] آنچه می‌کردند کیفر نمی‌بینند.

 


Ayah: 85

إِنَّ ٱلَّذِی فَرَضَ عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّکَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ قُل رَّبِّیٓ أَعۡلَمُ مَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ وَمَنۡ هُوَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ

همان [پروردگاری] ‌که قرآن را [نازل نمود و تبلیغ آن را] بر تو واجب کرد، قطعاً تو را به جایگاهت [در مکه] بازمی‌گردانَد. بگو: «پروردگارم بهتر می‌داند چه کسی هدایت آورده است و چه کسی در گمراهیِ آشکار است».

 

Ayah: 86

وَمَا کُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن یُلۡقَىٰٓ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبُ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَۖ فَلَا تَکُونَنَّ ظَهِیرٗا لِّلۡکَٰفِرِینَ

و [پیش از بعثت،] تو انتظار نداشتی که این کتاب [آسمانی] بر تو نازل شود. [این نبود،] مگر رحمتى از جانب پروردگارت. پس هرگز پشتیبان کافران نباش.

 

Ayah: 87

وَلَا یَصُدُّنَّکَ عَنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ بَعۡدَ إِذۡ أُنزِلَتۡ إِلَیۡکَۖ وَٱدۡعُ إِلَىٰ رَبِّکَۖ وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ

و مبادا [کافران] تو را از [تبلیغ‌] آیات الهی ـ پس از آنکه بر تو نازل شد ـ بازدارند! و [مردم را] به سوی پروردگارت دعوت کن و هرگز از مشرکان نباش.

 

Ayah: 88

وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ

و معبود دیگری با الله [به نیایش] نخوان. هیچ معبودی [به‌حق] جز او نیست. همه چیز فناپذیر است؛ مگر [ذات جاوید و] روی او. فرمانروایی [تنها] از آنِ اوست و [روز قیامت، همگی] به پیشگاه او تعالی بازگردانده می‌شوید.

 


 


Al-Qasas

 

سورة القصص

سورة القصص - سورة 28 - عدد آیاتها 88

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. طسم

  2. تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ

  3. نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

  4. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ

  5. وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ

  6. وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ

  7. وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ

  8. فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ

  9. وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ

  10. وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

  11. وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ

  12. وَحَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ

  13. فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ

  14. وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

  15. وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ

  16. قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

  17. قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِّلْمُجْرِمِینَ

  18. فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنصَرَهُ بِالأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُّبِینٌ

  19. فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأَمْسِ إِن تُرِیدُ إِلاَّ أَن تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ

  20. وَجَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ

  21. فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ

  22. وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاء السَّبِیلِ

  23. وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ

  24. فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

  25. فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ

  26. قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الأَمِینُ

  27. قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ

  28. قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ

  29. فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ

  30. فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الْوَادِی الأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ

  31. وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الآمِنِینَ

  32. اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاء مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ

  33. قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ

  34. وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ

  35. قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ

  36. فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأَوَّلِینَ

  37. وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

  38. وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحًا لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ

  39. وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لا یُرْجَعُونَ

  40. فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ

  41. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لا یُنصَرُونَ

  42. وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِینَ

  43. وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ مِن بَعْدِ مَا أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الأُولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

  44. وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَى مُوسَى الأَمْرَ وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ

  45. وَلَکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنتَ ثَاوِیًا فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ

  46. وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلَکِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِیرٍ مِّن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

  47. وَلَوْلا أَن تُصِیبَهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

  48. فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ

  49. قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ

  50. فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ

  51. وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

  52. الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ یُؤْمِنُونَ

  53. وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ

  54. أُوْلَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ

  55. وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ

  56. إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ

  57. وَقَالُوا إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَکِّن لَّهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِن لَّدُنَّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ

  58. وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ

  59. وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلاَّ وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ

  60. وَمَا أُوتِیتُم مِّن شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلا تَعْقِلُونَ

  61. أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لاقِیهِ کَمَن مَّتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ

  62. وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنتُمْ تَزْعُمُونَ

  63. قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاء الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ

  64. وَقِیلَ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ کَانُوا یَهْتَدُونَ

  65. وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ

  66. فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الأَنبَاء یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَسَاءَلُونَ

  67. فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَن یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ

  68. وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاء وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ

  69. وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ

  70. وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأُولَى وَالآخِرَةِ وَلَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

  71. قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُم بِضِیَاء أَفَلا تَسْمَعُونَ

  72. قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُم بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ

  73. وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

  74. وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنتُمْ تَزْعُمُونَ

  75. وَنَزَعْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ

  76. إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ

  77. وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ

  78. قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعًا وَلا یُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ

  79. فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ

  80. وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلا یُلَقَّاهَا إِلاَّ الصَّابِرُونَ

  81. فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأَرْضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ المُنتَصِرِینَ

  82. وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ

  83. تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ

  84. مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ إِلاَّ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

  85. إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُّبِینٍ

  86. وَمَا کُنتَ تَرْجُو أَن یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیرًا لِّلْکَافِرِینَ

  87. وَلا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَیْکَ وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ وَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

  88. وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ





سورة قصص

به نام الله بخشندة مهربان

 

طسم (طا. سین. میم) ﴿1﴾ این آیات کتاب مبین است. ﴿2﴾ از داستان موسی و فرعون به حق بر تو می‌خوانیم، برای گروهی که ایمان می‌آورند. ﴿3﴾ بی‌گمان فرعون در زمین برتری جست و اهل آن را گروه گروه کرد، گروهی از آن‌ها را به ضعف و ناتوانی می‌کشاند، پسران‌شان را سر می‌برید و زنان‌شان را (برای خدمت) زنده نگه می‌داشت، بی‌تردید او از مفسدان بود. ﴿4﴾ و می‌خواهیم بر کسانی‌که در زمین به استضعاف کشیده شده‌اند، منت گذاریم و آنان را پیشوایان سازیم، و آنان را وارثان (زمین) قرار دهیم. ﴿5﴾و آن‌ها را در زمین تمکّن (و حکومت) دهیم و به فرعون و هامان و لشکریان آن دو، از (دست) آن‌ها (= بنی اسرائیل) آنچه را که از آن می‌ترسیدند، نشان دهیم([1]). ﴿6﴾ و به مادر موسی الهام کردیم که: «او را شیر بده، پس هنگامی‌که بر او ترسیدی، او را به دریای (نیل) بینداز، و نترس، و اندوهگین مشو، یقیناً ما او را به تو باز می‌گردانیم و او را از پیامبران قرار می‌دهیم». ﴿7﴾ پس (هنگامی‌که مادر موسی او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) بر گرفتند، تا سرانجام دشمن و مایة اندوه‌شان شود، مسلماً فرعون و هامان و لشکریان‌شان خطا کار بودند. ﴿8﴾ و (آسیه) همسر فرعون گفت: «(این کودک) نور چشم من و توست! او را نکشید، شاید به ما سود بخشد، یا او را به فرزندی گیریم» و آنان (از عاقبت آن) بی‌خبر بودند (و نمی‌فهمیدند). ﴿9﴾ و قلب مادر موسی (از همه چیز) تهی گشت، اگر دل او را (به ایمان) محکم نکرده بودیم تا از باور دارندگان باشد، نزدیک بود آن (راز) را فاش کند. ﴿10﴾ و (مادر موسی) به خواهر او گفت: «به دنبالش برو» پس (خواهرش) او را از دور دید، در حالی‌که آن‌ها بی‌خبر بودند. ﴿11﴾ و (پستان) همة زنان شیر‌ده را از پیش بر او حرام کردیم، آنگاه (خواهرش) گفت: «آیا شما را به خانواده‌ای راهنمایی کنم که او را برایتان نگه دارند در حالی‌که آن‌ها خیر خواه او باشند؟!». ﴿12﴾ پس او را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد، و تا بداند که وعدة الله حق است، و لیکن بیشتر آن‌ها نمی‌دانند. ﴿13﴾و چون (موسی) به (مرحلة بلوغ و) کمال قوت رسید و برومند شد، به او حکمت و علم دادیم، و این گونه نیکو‌کاران را پاداش می‌دهیم. ﴿14﴾ او هنگامی به شهر وارد شد که اهل آن در غفلت بودند، ناگهان دو مرد را دید با هم نزاع (و جنگ) می‌کردند، یکی از آن‌ها از پیروان او بود، و دیگری از دشمنانش، پس آن که از پیروان او بود بر (علیه) کسی‌که از دشمنانش بود از وی یاری خواست. پس  (موسی) به او مشت (محکمی) زد و کارش را ساخت، (و مُرد، موسی) گفت: «این از عمل شیطان بود، بی‌گمان او دشمن گمراه کنندة آشکاری است». ﴿15﴾ (سپس) گفت:«پروردگارا! من به خود ستم کردم، پس مرا ببخش» آنگاه (الله) او را بخشید، بی‌تردید او آمرزندة مهربان است. ﴿16﴾ گفت:«پروردگارا! به شکرانة نعمتی که بر من عطا کردی، پس هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود». ﴿17﴾ پس (موسی) در شهر ترسان، و چشم به راهِ حادثه (شب را) صبح نمود، که ناگهان (دید) همان کسی‌که دیروز از او یاری خواسته بود، او را فریاد می‌زند (و کمک   می‌خواهد) موسی به او گفت:«بی‌گمان تو آشکارا (انسان ماجرا جو و) گمراه هستی». ﴿18﴾ پس هنگامی‌که (موسی) خواست به کسی‌که دشمن هر دوی آن‌ها بود، حمله برد (و بزند، او فریاد زد و) گفت:«ای موسی! آیا می‌خواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز کسی را کشتی؟! تو فقط می‌خواهی در زمین جبّاری باشی، و نمی‌خواهی که از مصلحان باشی!». ﴿19﴾ و (در این هنگام) مردی از دورترین نقطة شهر شتابان آمد (و) گفت:«ای موسی! همانا بزرگان (و اشراف قوم) دربارة تو مشورت می‌کنند؛ تا تو را بکشند، پس بی درنگ (از شهر)  بیرون شو، بی‌تردید من از خیر خواهان تو هستم» ﴿20﴾ پس ترسان و چشم به راه حادثه، از شهر بیرون شد، گفت:«پروردگارا! مرا از قوم ستمکار نجات بده». ﴿21﴾ و هنگامی‌که به (جانب شهر) مدین رو آورد؛ گفت:«امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند». ﴿22﴾ و چون به (چاه) آب مدین رسید، بر آن (چاه) گروهی از مردم را دید که (چهارپایان خود را) آب می‌دهند، و در کنار آنان دو زن را دید که (گوسفندان خود را) باز می‌دارند (و به چاه نزدیک نمی‌شوند، موسی) گفت:«کار شما چیست؟ (چرا گوسفند‌‌ان خود را آب نمی‌دهید؟!) گفتند:«ما (آن‌ها  را) آب نمی‌دهیم تا چوپان‌ها باز گردند (و بروند) و پدر ما پیر کهن‌سال است (و توانایی این کار را ندارد)». ﴿23﴾ پس (موسی) برای گوسفندان آن دو آب داد، سپس رو به سایه آورد، آنگاه گفت:«پروردگارا! من هرخیری که بر من بفرستی نیازمند هستم». ﴿24﴾ آنگاه یکی از آن دو (زن) در حالی‌که با نهایت حیا گام بر می‌داشت، نزد او آمد، گفت:«همانا پدرم تو را دعوت می‌کند؛ تا مزد آب دادن (گوسفندان) را که برای ما انجام دادی، به تو بدهد» پس چون (موسی) به نزد او آمد و داستان (سرگذشت خود) را بر او حکایت کرد، گفت:«نترس، از گروه ستمکاران نجات یافتی». ﴿25﴾ یکی از آن دو (دختر) گفت:«پدرجان! او را اجیر کن، بی‌تردید بهترین کسی را که می‌توانی اجیر کنی، کسی است که نیرومند امین باشد (و او چنین است)». ﴿26﴾ (شعیب) گفت:«من می‌خواهم یکی از این دو دختر را به ازدواج تو در بیاورم به شرطی‌که هشت سال برای من کار کنی، و اگر (آن را) تا ده سال تمام کنی، پس (لطف و) محبتی از سوی توست، من نمی‌خواهم بر تو سختگیری کنم، اگر الله بخواهد مرا از صالحان خواهی یافت. ﴿27﴾ (موسی) گفت:«این (قرار داد) میان من و تو باشد که هر کدام از این دو مدت را انجام دادم بر من ستمی نخواهد بود، و الله بر آنچه می‌گوییم گواه است». ﴿28﴾ پس هنگامی‌که موسی (آن) مدت (معین) را به پایان رسانید، و همراه خانواده‌اش حرکت کرد، از سوی (کوه) طور آتشی دید؛ به خانواده‌اش گفت:«درنگ کنید، همانا من آتشی دیدم، شاید خبری از آن برای شما بیاورم، یا شعلة از آتش (بیاورم) تا شما (با آن) گرم شوید». ﴿29﴾ پس هنگامی‌که به (نزدیکی) آن رسید، از کرانة راست وادی در جایگاه پر برکت، از (میان) یک درخت ندا داده شد که «ای موسی! یقیناً من الله، پروردگار جهانیانم. ﴿30﴾ و اینکه عصایت را بیفکن»- پس چون آن را دید که (با سرعت) می‌جنبد گویی که آن ماری است، (ترسید و) به عقب برگشت و پشت سر خود را نگاه نکرد - (الله فرمود:)«ای موسی! پیش آی، و نترس، بی‌گمان تو از ایمنان هستی. ﴿31﴾ دستت را در گریبان خود فرو کن، که سفید (و درخشنده) بی‌عیب بیرون بیاید، و بازویت را (برای حذر) از ترس به سوی خود (بیار و) جمع کن، پس این دو (معجزه عصا و ید بیضا) دو برهان (روشن) از پروردگارت به سوی فرعون و اشراف (قوم) اوست، بی‌گمان آن‌ها گروهی فاسق هستند». ﴿32﴾ (موسی) گفت:«پروردگارا! همانا من یک تن از آن‌ها را کشته‌ام، پس می‌ترسم که مرا بکشند. ﴿33﴾ و برادرم هارون زبانش از من فصیح‌تر است، پس او را همراه من بفرست تا یاورم باشد و مرا تصدیق کند، زیرا که می‌ترسم مرا تکذیب کنند». ﴿34﴾ (الله) فرمود: «به زودی بازوی تو را با برادرت قوی (و نیرومند) خواهیم کرد، و برای شما سلطه و برتری قرار می‌دهیم، پس به سبب آیات ما، بر شما دست نیابند، و شما دو نفر و کسی‌که از شما پیروی کند؛ پیروزید» ﴿35﴾ پس هنگامی‌که موسی با آیات روشن ما به سوی آن‌ها آمد، گفتند:«این (چیزی) جز سحر ساختگی نیست،  و ما چنین چیزی را در نیاکان پیشینیان خود نشنیده‌ایم». ﴿36﴾ و موسی گفت:«پروردگار من از (حال) کسی‌که هدایت را از نزد او آورده، و کسی‌که سرانجام سرای (دیگر) از آنِ اوست، دانا‌تر است، بی‌گمان ستمکاران رستگار نخواهند شد»([2]). ﴿37﴾ و فرعون گفت:«ای بزرگان! من معبودی جز خودم برای شما نمی‌شناسم، پس ای هامان! برایم آتشی بر گِل بیفروز (و آجر بپز) آنگاه برایم برج بلندی بساز، شاید که از الله موسی با خبر شوم، و هرچند من گمان می‌کنم که او از دروغ‌گویان است». ﴿38﴾ و او (= فرعون) و لشکریانش به ناحق در زمین سر‌کشی کردند، و پنداشتند که آن‌ها به سوی ما باز گردانده نمی‌شوند. ﴿39﴾ پس (ما) او و لشکریانش را فرو گرفتیم، آنگاه در دریا انداختیم، پس بنگر عاقبت ستمکاران چگونه بود؟! ﴿40﴾ و آن‌ها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش (دوزخ) دعوت می‌کنند، و روز قیامت یاری نخواهند شد. ﴿41﴾ در این دنیا لعنتی به دنبال آنان روانه کردیم؛ و روز قیامت از زشت رویانند. ﴿42﴾ و به راستی بعد از آنکه امت‌های پیشین را هلاک نمودیم؛ به موسی کتاب (تورات) دادیم که برای مردم بصیرت و هدایت و رحمت باشد، شاید پند گیرند. ﴿43﴾ و تو (ای پیامبر!) در ناحیه غربی نبودی، هنگامی‌که فرمان (نبوت) را به موسی دادیم و تو از حاضران نبودی. ﴿44﴾ و لیکن (ما) نسل‌هایی آفریدیم که عمر دراز یافتند، و تو در میان اهل مدین اقامت نداشتی که آیات ما را بر آن‌ها بخوانی، و لیکن ما بودیم که (پیامبرانی) می‌فرستادیم. ﴿45﴾ و تو در کنار طور نبودی آنگاه که ندا دادیم، ولی این (و حی) رحمتی از جانب پروردگارت است؛ تا گروهی را بیم دهی که پیش از تو بیم‌دهندة برای آن‌ها نیامده بود، شاید که آن‌ها پند گیرند. ﴿46﴾ و اگر آن نبود که به (سبب) اعمالی‌که مرتکب شده‌اند؛ مصیبتی به آن‌ها برسد، آنگاه بگویند:«پروردگارا! چرا به سوی ما پیامبری نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم؟». ﴿47﴾ پس هنگامی‌که حق از نزد ما برای آن‌ها آمد، گفتند:«چرا (به این پیامبر) مانند آنچه به موسی داده شد، داده نشده است؟!» آیا به آنچه پیش از این به موسی داده شد،  کفر نورزیدند؟ گفتند: «این دو (قرآن و تورات) جادوی تأیید کنندة یکدیگرند» و گفتند: «همانا ما به هر کدام (ازآن‌ها) کافریم». ﴿48﴾ بگو: «اگر راست می‌گویید، پس کتابی هدایت‌کننده‌تر از این دو (کتاب) از نزد الله بیاورید، تا من از آن پیروی کنم». ﴿49﴾ پس اگر (این سخن) تو را نپذیرفتند، بدان که آن‌ها فقط از هوس‌های خود پیروی می‌کنند، و گمراه‌تر از آن کس که هوای نفس خویش را بدون (هیچ) هدایتی از (سوی) الله پیروی می‌کند؛ کیست؟! بی‌گمان الله گروه  ستمکاران را هدایت نمی‌کند. ﴿50﴾ و به راستی (ما این) سخن را یکی پس از دیگری برای آن‌ها آوردیم؛ شاید متذکر شوند. ﴿51﴾ کسانی‌که پیش از این (قرآن) به آنان کتاب (آسمانی) داده‌ایم؛ به آن ایمان می‌آورند. ﴿52﴾ و چون (قرآن) بر آن‌ها خوانده شود، گویند: «به آن ایمان آوردیم، بی‌تردید، این حق از سوی پروردگار ما است، همانا ما پیش از (نزول) آن هم مسلمان بودیم». ﴿53﴾ اینان (کسانی اند که) به (سبب) صبری که کرده‌اند، پاداش‌شان دوبار (به آنان) داده می‌شود، و (این‌ها) با نیکی‌ها بدی ها را دفع می‌کنند، و از آنچه به آن‌ها روزی داده‌ایم؛ انفاق می‌کنند. ﴿54﴾ و هنگامی‌که سخن لغو (و بیهوده) بشوند، از آن روی می‌گردانند و گویند: «اعمال ما از آن ماست، و اعمال شما از آن شما، سلام بر شما ما خواستار جاهلان نیستیم». ﴿55﴾ (ای پیامبر!) بی‌تردید تو هر کس را دوست داری نمی‌توانی هدایت کنی، ولی الله هر کس را بخواهد هدایت می‌کند، و او به هدایت شدگان آگاه‌تر است. ﴿56﴾ و (مشرکان) گفتند: «اگر به همراه تو از هدایت پیروی کنیم، ما را از سرزمین مان می‌ربایند» آیا ما (آن‌ها  را) در حرم امنی جای‌شان ندادیم، که ثمرات (و فرآورده‌های) هر چیزی (از هر سو) به سوی آن آورده می‌شود، (این) رزقی است از جانب ما، و لیکن بیشتر آن‌ها نمی‌دانند. ﴿57﴾ و چه بسیار از قریه‌ها (و آبادی‌ها) یی را که بر اثر فزونی نعمت، مست و مغرور شده بودند؛ هلاک کردیم، پس این خانه‌های (ویران شده‌ای) آن‌هاست، که بعد از آن‌ها جز اندکی (کسی) در آن‌ها سکونت نکرد، و ما وارث آن‌ها بودیم. ﴿58﴾ و پروردگار تو هرگز نابود کننده‌ای قریه‌ها (و آبادی‌ها) نبود، تا اینکه در کانون آن‌ها پیامبری بفرستد، که آیات ما را برآن‌ها  بخواند، و ما هرگز قریه‌ها (و آبادی‌ها) را هلاک نکردیم؛ مگر آن که اهالی آن ستمکار بودند. ﴿59﴾و آنچه به شما داده شده، متاع زندگی دنیا و زینت آن است، و آنچه نزد الله است، بهتر و پایدار تر است، آیا نمی‌اندیشید؟! ﴿60﴾ آیا کسی‌که به او وعده نیک داده‌ایم، پس او به آن (وعده) خواهد رسید، همانند کسی است که او را از متاع  زندگی دنیا بهرمند ساخته‌ایم، سپس روز قیامت از احضار شدگان (در عذاب) خواهد بود؟ ﴿61﴾ و روزی‌که (الله) آنان را ندا دهد، آنگاه فرماید: «کجا هستند، شریکانی که برای من می‌پنداشتید؟!» ﴿62﴾ کسانی (از معبودان) که فرمان (عذاب) بر آنان تحقیق یافته است. می‌گویند: «پروردگارا! این‌ها  (= عابدان) کسانی اند که گمراه شان کردیم؛ (آری) آن‌ها را گمراه کردیم، همان گونه که (خودمان) گمراه شدیم، از آن‌ها به سوی تو بیزاری  می‌جوییم، آن‌ها (در حقیقت) ما را نمی‌پرستیدند (بلکه آن‌ها شیطان را پرستش می‌کردند)» ﴿63﴾ و (به عابدان) گفته می‌شود: «معبودهای‌تان را (که شریک الله می‌پنداشتید) بخوانید (تا شما را یاری کنند)» پس آن‌ها را می‌خوانند، ولی جوابی به ایشان نمی‌دهند، و عذاب (الهی) را (با چشم خود) ببینید، (و آرزو کنند) که ای کاش هدایت یافته بودند. ﴿64﴾ و روزی‌که (الله) آنان را ندا دهد، آنگاه فرماید: «پیامبران را چه پاسخی دادید؟!» ﴿65﴾ در آن روز همه‌ای خبرها (و حجت‌ها) بر آن‌ها پوشیده ماند، (و همه چیز را فراموش کنند) پس آنان از یکدیگر نپرسند. ﴿66﴾ اما کسی‌که توبه کرد و ایمان آورد و عمل شایسته انجام داد، پس امید است که از رستگاران باشد. ﴿67﴾ و پروردگار تو هر چه بخواهد می‌آفریند، و (هر چه بخواهد) بر می‌گزیند، آنان را (هیچ) اختیاری نیست، الله منزه و برتر است از آنچه شریک او قرار می‌دهند. ﴿68﴾ و پروردگار تو می‌داند آنچه را که سینه‌های آنان پنهان می‌دارد، و آنچه را آشکار می‌کنند. ﴿69﴾ و او ذاتی است که هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، ستایش در دنیا و آخرت برای اوست، و حکم (و فرمانروایی) از آن اوست، و (همه‌ی شما) به سوی او باز گردانده می‌شوید. ﴿70﴾ (ای پیامبر!) بگو: «به من خبر دهید اگر الله شب را تا روز قیامت بر شما پایدار سازد، کیست معبودی جز الله که برای شما روشنی آورد؟! آیا نمی‌شنوید؟!». ﴿71﴾ بگو: «به من خبر دهید اگر الله روز را تا روز قیامت بر شما پایدار گرداند، کیست معبودی جز الله که برای شما شبی آورد که در آن آرام بگیرید؟! آیا نمی‌بینید؟! ﴿72﴾ و از رحمت خویش شب و روز را برای شما قرار داد، تا در آن (= شب) آرام بگیرید، و تا (در روز) از فضل او (روزی) بجویید، و شاید سپاس گزارید. ﴿73﴾ و روزی‌که (الله) آنان را ندا دهد، آنگاه فرماید: «کجا هستند، شریکانی را که برای من می‌پنداشتید؟!» ﴿74﴾ و از هر امتی گواهی بر می‌گزینیم، آنگاه می‌گوییم: «دلیل خود را بیاورید» آنگاه بدانند که حق از آن الله است، و (تمام) آنچه را افترا می‌بستند از (نظر) آنان ناپدید شود (و تباه گردد). ﴿75﴾ بی‌گمان قارون از قوم موسی بود، پس بر آن‌ها ستم کرد، آنقدر از گنج‌ها به او داده بودیم که حمل کلید‌هایش بر گروهی زورمند دشوار (و سنگین) بود. هنگامی‌که قومش به او گفت: «(به خاطر مالت این همه مغرورانه) شادی نکن، همانا الله شادی کنندگان (مغرور) را دوست ندارد. ﴿76﴾ و در آنچه الله به تو داده، سرای آخرت را بجوی و بهره‌ات را از دنیا فراموش نکن([3])، و همان‌گونه  که الله به تو نیکی کرده است؛ نیکی کن، و هرگز در زمین در پی فساد مباش، بی‌گمان الله مفسدان را دوست ندارد» ﴿77﴾(قارون) گفت: «تنها به سبب دانشی که نزد من است آن (مال و ثروت) به من داده شده است» آیا او نمی‌دانست که الله پیش از او اقوامی را هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! و مجرمان از گناهان‌شان پرسیده نمی‌شوند. ﴿78﴾ پس (روزی قارون) با آرایش و زینت خویش بر قومش بیرون آمد، کسانی‌که خواهان زندگی دنیا بودند، گفتند: «ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است؛ ما نیز داشتیم، به راستی که او از بهرة عظیمی برخوردار است». ﴿79﴾ و کسانی‌که دانش به آن‌ها داده شده بود، گفتند: «وای بر شما! ثواب الله برای کسی‌که ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد بهتر است، و آن (سخن را کسانی) جز صابران نمی‌پذیرند» ﴿80﴾ پس او و خانه‌اش را در زمین فرو بردیم، و هیچ گروهی نداشت که او را در برابر (عذاب) الله یاری کنند، و خود (نیز) نمی‌توانست خویش را یاری کند([4]). ﴿81﴾ و کسانی‌که دیروز آرزو می‌کردند به جای او باشند، می‌گفتند: «وای بر ما! گویی الله روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد فراخ می‌گرداند، و (یا) تنگ می‌گیرد، اگر الله بر ما منّت ننهاده بود، بی‌تردید ما را (نیز به قعر زمین) فرو می‌برد، ای وای! گویی کافران هرگز رستگار نمی‌شوند. ﴿82﴾ (آری) این سرای آخرت را (فقط) برای کسانی قرار می‌دهیم که نه خواهان برتری جویی هستند و نه خواهان فساد، و سرانجام نیک برای پرهیزگاران است. ﴿83﴾ کسی‌که نیکی آورد، پس برای او پاداش بهتر از آن است، و کسی‌که بدی آورد، پس کسانی‌که بدی‌ها انجام دادند، جز (به‌اندازة) آنچه می‌کردند، مجازات نخواهند داشت. ﴿84﴾بی‌تردید کسی‌که قرآن را بر تو فرض (و نازل) کرد، قطعاً تو را به جایگاهت (= مکه) باز می‌گرداند. بگو: «پروردگار من بهتر می‌داند چه کسی هدایت آورده، و چه کسی در گمراهی آشکار است». ﴿85﴾ و تو امید نداشتی که کتاب (آسمانی) بر تو القا شود، جز این‌که رحمت پروردگارت بود، پس هرگز پشتیبان کافران مباش. ﴿86﴾ و هرگز (کافران) تو را از آیات الله، بعد از آن که برتو نازل شد، باز ندارند، و به سوی پروردگارت دعوت کن، و هرگز از مشرکان مباش. ﴿87﴾ و معبود دیگری با الله مخوان، هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، همه چیز جز روی (= ذات) او نابود می‌شود، فرمانروایی (تنها) از آنِ اوست، و (همه) به سوی او باز گردانده می‌شوید. ﴿88﴾



[1]- یعنی آن اندیشه‌ای که تخت فرعون و لشکر او به دست یک شخص اسرائیلی نابود خواهد شد ما آن را به حقیقت در آوردیم.

[2]- مراد از «ظالم» مشرک و کافر است. چرا که ظلم یعنی گذاشتن چیزی در جای غیر مختص به خود، و مشرک چون که کسانی را در مقام الوهیت قرار می‌دهند که لایق آن نیستند، ظلم شمرده می‌شوند و همچنین کافر چون که از حقیقت مقام پروردگار کاملاً جاهل و ناآشنا می‌باشند ظالم شمرده شده‌اند. لذا آن‌ها از همه ظالم‌ترند و به رستگاری روز آخرت نخواهند رسید و نیز از این آیه روشن می‌گردد که اصل رستگاری، رستگاری در روز آخرت است نه رستگاری در مال و ثروت دنیوی، لذا چنین رستگاری موقت به کافر و مشرک در دنیا داده می‌شود.

[3]- یعنی در مباحات دنیا نیز اسراف و ولخرجی نکن. مباحات دنیا مانند خوردن، نوشیدن، لباس، خانه، ازدواج و غیره. مطلب اینست که همچنانکه بایستی حق پروردگار ادا کرد نیز باید حق بدن خود و زن و بچه و مهمان‌ها و غیره را ادا کرد. یعنی باید حق هر حق‌داری را به جای آورد.

[4]- سرانجام متکبران چنین خواهد بود.

تفسیر نور: سوره قصص

تفسیر نور:
سوره قصص آیه 1
‏متن آیه : ‏
طسم ‏

‏ترجمه : ‏
‏طا . سین . میم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« طسم‌ » : از حروف مقطّعه‌اند ( نگا : بقره‌ / 1 ) .‏

سوره قصص آیه 2
‏متن آیه : ‏
‏ تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اینها آیه‌های کتاب روشن و روشنگرند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تِلْکَ » : این آیات قرآنی . « الْمُبِینِ » : آشکار . آشکار کننده ( نگا : مائده‌ / 15 ، یوسف‌ / 1 ، حجر / 1 ) . یعنی قرآن مجید با محتوای روشنش ، حق را از باطل و راه را از بیراهه نمودار می‌سازد و روشنگر راه سعادت انسانها می‌باشد .‏

سوره قصص آیه 3
‏متن آیه : ‏
‏ نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ما راست و درست بر تو گوشه‌ای از داستان واقعی موسی و فرعون را می‌خوانیم ، برای ( استفاده ) کسانی که مؤمنند ( و می‌خواهند در میان انبوه مشکلات ، راه خود را به سوی هدف بگشایند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَتْلُو » : تلاوت می‌کنیم . می‌خوانیم . در رسم‌الخطّ قرآنی ، الف زائدی در آخر دارد . « نَبَإِ » : خبر . داستان ( نگا : مائده‌ / 27 ، انعام‌ / 34 و 67 ) . « مِن نَّبَإِ » : حرف ( مِنْ ) تبعیضیّه است . یعنی گوشه‌ای از این داستان پرماجرا . « بِالْحَقِّ » : راست و درست . عین واقعیّت . یعنی آنچه در اینجا آمده است ، نه تنها خالی از هر گونه خرافات است ، بلکه بیان واقعی مطالب حقیقی است . « لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ » : تأکیدی است بر این حقیقت که مؤمنان هدف اصلی این آیات بوده و ذکر داستان به خاطر آنان و جهت استفاده ایشان است .‏

سوره قصص آیه 4
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏فرعون در سرزمین ( مصر ، شروع به ) استکبار و سلطه‌گری کرد ، و ( در میان ) مردمان آنجا ( تفرّقه انداخت و آنان ) را به گروهها و دسته‌های مختلفی تبدیل نمود . ( هر گروهی و دسته‌ای به دفاع از افراد خود و جنگ و دشمنی با سایرین می‌پرداخت . فرعون مخصوصاً مردمان مصر را به دو گروه مشخّص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد ، و ) گروهی از ایشان را ( که سبطیان یعنی بنی‌اسرائیل بودند ، در برابر قبطیان ) ضعیف و ناتوان می‌کرد . پسرانشان را سر می‌برید و دخترانشان را ( برای خدمتگذاری ) زنده نگاه می‌داشت . او مسلّماً از زمره تباهکاران ( و جنایتکاران تاریخ ) بود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَلا » : سرکشی و قلدری کرد . زورگوئی کرد و بزرگی فروخت ( نگا : مؤمنون‌ / 91 و 46 ، یونس‌ / 83 ) . « شِیَعاً » : جمع شیعة ، گروهها و دسته‌ها . طوائف گوناگون . « طَآئِفَةً مِّنْهُمْ » : مراد سبطیان یا بنی‌اسرائیل است ( نگا : بقره‌ / 49 ) . « یَسْتَحْیِی نِسَآءَهُمْ » : ( نگا : بقره‌ / 49 ، اعراف‌ / 127 و 141 ، ابراهیم‌ / 6 ) .‏

سوره قصص آیه 5
‏متن آیه : ‏
‏ وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ما می‌خواستیم که به ضعیفان و ناتوانان تفضّل نمائیم و ایشان را پیشوایان و وارثان ( حکومت و قدرت ) سازیم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَمُنَّ » : تفضّل کنیم و نعمت بخشیم . مشمول مواهب خود نمائیم ( نگا : آل‌عمران‌ / 164 ، نساء / 94 ، انعام‌ / 53 ، طه‌ / 37 ) . « أَئِمَّةً » : جمع امام ، پیشوایان . سردستگان ( نگا : انبیاء / 73 ، توبه‌ / 12 ) . « الْوَارِثِینَ » : به ارث برندگان . مراد به دست گیرندگان و دریافت کنندگان حکومت و قدرت است ( نگا : شعراء / 59 ) .‏

سوره قصص آیه 6
‏متن آیه : ‏
‏ وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ایشان را در سرزمین ( مصر ) مستقرّ گردانیم و سلطه و حکومتشان دهیم ، و بر دست مستضعفان ، به فرعون و هامان و لشکریانشان چیزی را بنمایانیم که از آن در هراس بودند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نُمَکِّنَ » : مکانت و منزلت بخشیم . سلطه و قدرت دهیم . مستقرّ سازیم و حکومت دهیم . « هَامَان » : وزیر فرعون و مستشار اعظم او بود « مَا » : آنچه . مراد هلاک فرعون و فرعونیان بر دست بنی‌اسرائیل است ( نگا : یونس‌ / 90 ) که در اینجا به مقدّمات آن اشاره شده است .‏

سوره قصص آیه 7
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ما به مادر موسی الهام کردیم که موسی را شیر بده ، و هنگامی که بر او ترسیدی ، وی را به دریا ( گونه نیل ) بینداز ، و مترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می‌گردانیم و از زمره پیغمبرانش می‌نمائیم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَوْحَیْنَا » : الهام کردیم . پیام دادیم ( نگا : نحل‌ / 68 ، مائده‌ / 111 ، طه‌ / 38 ، انفال‌ / 12 ، زلزله‌ / 5 ) . « الْیَمِّ » : دریا . مراد رودخانه عظیم نیل است ( نگا : طه‌ / 39 ) .‏

سوره قصص آیه 8
‏متن آیه : ‏
‏ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( کار به جائی رسید که مادر موسی ناچار شد ، او را به دریا گونه نیل بیندازد ) خاندان فرعون ، موسی را ( از روی امواج نیل ) بر گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد ! مسلّماً فرعون و هامان و لشکریانشان خطاکار بودند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« ءَالُ » : خاندان . دار و دسته . « لِیَکُونَ » : لام این واژه لام عاقبت است‌ ؛ نه لام علّت . یعنی سرانجام و عاقبت کار چنین شد . « حَزَناً » : حُزْن و حَزَن به معنی غم و اندوه است . در اینجا به معنی اسم فاعل مُحْزِن است ، یعنی : مایه اندوه و سبب غم .‏

سوره قصص آیه 9
‏متن آیه : ‏
‏ وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏زن فرعون ( آسیه هنگامی که دید آنان قصد کشتن کودک را دارند ) گفت : او را نکشید ، نور چشم من و تو است . شاید برای ما مفید باشد ، و یا اصلاً او را پسر خود کنیم . آنان نمی‌فهمیدند ( که دست تقدیر در پس پرده غیب چه بازی می‌کند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« قُرَّةُ عَیْنٍ » : روشنی چشم . مراد مایه سرور و شادمانی است ( نگا : طه‌ / 40 ) . ( قُرَّةُ ) خبر مبتدای محذوف است و اصل آن چنین است : هُوَ قُرَّةُ عَیْنٍ . « إِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ » : زن فرعون . مراد آسیه ، همسر فرعون است که قرآن او را زن باایمانی معرّفی می‌کند ( نگا : تحریم‌ / 11 ) .‏

سوره قصص آیه 10
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏دل مادر موسی تهی ( از صبر و قرار ) شد ، و اگر دل او را ( با اعطای صبر و شکیبائی ) برجای و استوار نمی‌داشتیم تا از زمره باورمندان ( به وعده خدا ) باشد ، نزدیک بود ( بر اثر ناراحتی و پریشانی ، راز ) او را آشکار سازد ( و فریاد بزند که وای فرزندم ! ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَارِغاً » : خالی و تهی . مراد خالی از قوّت و قدرت ضبط خود و تهی از خویشتنداری و شکیبائی ( نگا : ابراهیم‌ / 43 ) . « إِنْ . . . لَتُبْدِی . . . » : از مصدر ابداء به معنی بیان و اظهار است . « رَبَطْنَا عَلی قَلْبِهَا » : دل او را بر جای و استوار داشتیم ( نگا : کهف‌ / 14 ) . « الْمُؤْمِنینَ » : مراد باورمندان و معتقدان به وعده خدا است ، که در اینجا ( إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیْکِ . . . ) در آیه هفتم است .‏

سوره قصص آیه 11
‏متن آیه : ‏
‏ وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( مادر موسی ، در پرتو لطف خدا ، آرامش خود را بازیافت ) و به خواهر موسی گفت : او را پیجوئی و پیگیری کن ( تا ببینیم حال و وضع او چه می‌شود . خواهر موسی دستور مادر را انجام و دورادور موسی را زیر نظر داشت ) و او را از جانبی می‌دید بدون این که آنان بدانند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« قُصِّیهِ » : او را دنبال کن . حال و وضع او را بپای . « عَن جُنُبٍ » : از جانبی . از گوشه‌ای . مراد دورادور است . « وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ » : در حالی که فرعون و فرعونیان نمی‌دانستند که او خواهر موسی است و مشغول دید زدن است .‏

سوره قصص آیه 12
‏متن آیه : ‏
‏ وَحَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ما دایگان را از او بازداشتیم ( و نگذاشتیم نوزاد پستان زنی را بمکد ) پیش از آن ( که مادرش را پیدا و به دایگانی موسی ببرند ! مأموران در جستجوی دایگان می‌گشتند . خواهر موسی خود را بدیشان رساند ) و گفت : آیا شما را به ساکنان خانواده‌ای رهنمود کنم که برایتان سرپرستی او را بر عهده گیرند ( و وی را شیر دهند و پرورش کنند ) و خیرخواه و دلسوز او باشند ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« حَرَّمْنَا » : تحریم کردیم . مراد از تحریم ، منع کردن و بازداشتن است . « الْمَرَاضِعَ » : جمع مُرْضِع ، زنان شیرده . دایگان . یا جمع مَرْضَع است و اسم مکان و مراد پستان است . یا این که مصدر میمی و به معنی رضاع و شیر دادن است . « نَاصِحُونَ » : دلسوزان . خیرخواهان .‏

سوره قصص آیه 13
‏متن آیه : ‏
‏ فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( مأموران مادر موسی را به قصر فرعون بردند و نوزاد سخت پستان او را مکیدن گرفت و برق خوشحالی از چشمها جستن کرد ، و بدین ترتیب ) ما موسی را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش ( از دیدار او ) روشن شود ( و غم و اندوهی در دل او نماند ) و غمگین نگردد و بداند که وعده خدا راست است ، اگر چه بیشتر مردم ( چنین ) نمی‌دانند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها » : ( نگا : قصص‌ / 9 ) .‏

سوره قصص آیه 14
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و زمانی که موسی به نهایت قدرت و رشد ( جسمانی ) خود رسید ، و خرد و اندیشه‌اش کامل گردید ، بدو فرزانگی و دانش دادیم ، و ما این گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم ( و خوبی و نیکی ایشان را با خوبی و نیکی پاسخ داده و آنان را در هر دو جهان یاری می‌کنیم و خوشبخت می‌گردانیم ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَشُدَّ » : قدرت و قوّت . مراد رشد و نموّ جسمانی است . « إِسْتَوی‌ » : تکامل و تعادل پیدا کرد و از نظر خرد و اندیشه کامل گردید . « حُکْماً » : حکمت . فرزانگی . روشن‌بینی ( نگا : انعام‌ / 89 ) .‏

سوره قصص آیه 15
‏متن آیه : ‏
‏ وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏موسی ( از قصر فرعون ، رهسپار کوچه و بازار پایتخت مملکت شد ) و بدون این که اهالی شهر مطّلع شوند ، وارد آنجا گردید . در شهر دید که دو مرد می‌جنگند که یکی از قبیله او ( بنی‌اسرائیلیها ) و دیگری از دشمنان او ( یعنی از طائفه قبطیهای جانبدارِ فرعون ) است . فردی که از قبیله او بود ، علیه کسی که از دشمنانش بود ، از موسی کمک خواست ( و موسی کمکش کرد ) و مشتی بدو زد و او را کشت ! موسی گفت : این از عمل شیطان بود ( چرا که با وسوسه خود بر سر خشمم آورد و غافلگیرم کرد ) . واقعاً او دشمن گمراه کننده آشکاری است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمَدِینَةِ » : مراد پایتخت مملکت فرعون است که گویا « منف‌ » یا « مصر » و یا این که « مصرایم‌ » نام داشته است . « عَلی حینِ » : حرف ( عَلی ) به معنی ( فی ) است . « شِیَعَةِ‌ » : قوم و قبیله . « إِسْتَغَاثَ » : یاری و کمک خواست . فریادرس طلبید . « وَکَزَ » : مشت زد . « قَضی عَلَیْهِ » : او را کشت .‏

سوره قصص آیه 16
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( موسی از کرده خود پشیمان شد و رو به درگاه خدا کرد و ) گفت : پروردگارا ! من بر خویشتن ( با کشتن یک تن ) ستم کردم ، پس ( به فریادم رس و ) مرا ببخش . ( خدا دعایش را اجابت کرد ) و او را بخشید ، چرا که خدا بس آمرزگار و مهربان ( درباره بندگان پشیمان و توبه‌کار ) است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« ظَلَمْتُ نَفْسِی‌ » : ( نگا : نمل‌ / 44 ) .‏

سوره قصص آیه 17
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏گفت : پروردگارا ! به پاس نعمتهائی که به من عطاء فرموده‌ای ( و عطاء می‌فرمائی که مغفرت و مرحمت است ) ، هرگز پشتیبان بدکاران و بزهکاران نخواهم شد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« بِمَآ أَنْعَمْتَ عَلَیَّ » : حرف باء می‌تواند برای سبب و یا قسم استعطافی باشد . در صورت نخست ، یعنی : به سبب نعمتهائی که عطاء فرموده‌ای که قدرت و قوت و جاه و نعمت و عزّت و دانش و حکمت است . و به سبب لطفی که می‌فرمائی و مغفرتی که عطاء می‌نمائی . در صورت دوم ، یعنی : تو را سوگند می‌دهم به نعمتهائی که روا داشته‌ای این که مرا ببخشی و آمرزش خویش را بهره‌ام گردانی ، که اگر چنین شود ، دیگر من . . .‏

سوره قصص آیه 18
‏متن آیه : ‏
‏ فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُّبِینٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در شهر ، ترسان و نگران ، شب را به روز آورد ، و ناگهان کسی که دیروز از موسی یاری و مدد خواسته بود ، او را به فریاد خواند ( چرا که با قبطی دیگری گلاویز شده بود و از عهده‌اش بر نمی‌آمد ) . موسی بدو گفت : حقاً تو گمراه آشکاری .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَتَرَقَّبُ » : خویشتن را می‌پائید ، و مواظب مأموران بود . چشم به راه گرفتاری و مجازات خویش بود . جمله فعل و فاعل خبر دوم ( أَصْبَحَ ) یا حال ضمیر مستتر در ( خَآئِفاً ) است . برخی ( أَصْبَحَ ) را تامّ بشمار آورده‌اند و ( خَآئِفاً ) و ( یَتَرَقَّبُ ) را حال اوّل و دوم دانسته‌اند . « غَوِیٌّ » : گمراه و سرگشته .‏

سوره قصص آیه 19
‏متن آیه : ‏
‏ فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِن تُرِیدُ إِلَّا أَن تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و همین که موسی خواست به سوی کسی که دشمن آن دو بود دست بگشاید و حمله نماید ، ( مرد قبطی فریاد زد و ) گفت : آیا می‌خواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز کسی را کشتی‌ ؟ در زمین جز این نمی‌خواهی که ستمگر زورگوئی باشی ، و نمی‌خواهی که از اصلاحگران باشی .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَبْطِشَ » : حمله‌ور شود . یورش برد . « جَبَّاراً » : زورگو . قدرتمند و قدرت‌نما . نیرومندی که هر چه بخواهد بکند و از فرمان خدا نافرمانی نماید .‏

سوره قصص آیه 20
‏متن آیه : ‏
‏ وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( وقتی که خبر کشته شدن قبطی پراکنده شد ) مردی ( که از خانواده فرعون بود و ایمان آورده بود ) از نقطه دوردست شهر شتابان آمد و گفت : ای موسی ! درباریان و بزرگان قوم برای کشتن تو به رایزنی نشسته‌اند ، پس ( هر چه زودتر از شهر ) بیرون برو . مسلّماً من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَقْصَی‌الْمَدینَةِ » : دورترین نقطه شهر . « یَسْعی‌ » : مراد از سعی ، سرعت در رفتن است . « الْمَلأَ » : بزرگان دولت . دولتمردان . « یَأْتَمِرُونَ » : مشاورت می‌کنند . رایزنی می‌نمایند . « النَّاصِحِینَ » : ( نگا : اعراف‌ / 21 و 79 ، یوسف‌ / 11 ، قصص‌ / 12 ) .‏

سوره قصص آیه 21
‏متن آیه : ‏
‏ فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏موسی از شهر خارج شد ، در حالی که ترسان و چشم به راه بود ( که هر لحظه حادثه‌ای رخ دهد و فرعونیان او را دستگیر کنند . خدا را به فریاد خواند و ) گفت : پروردگارا ! مرا از مردمان ستمگر رهائی بخش .‏

‏توضیحات : ‏
‏« خَآئِفاً » : ترسان . « یَتَرَقَّبُ » ، انتظار می‌کشید . چشم به راه دستگیری و وقوع پی‌آمدها و حوادث بود .‏

سوره قصص آیه 22
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاء السَّبِیلِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و هنگامی که رو به جانب مدین ( شهر شعیب ) کرد ، گفت : امید است که پروردگارم مرا به راستای راه رهنمود فرماید ( و ناهمواریها و گرفتاریها را از سر من به دور دارد ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَوَجَّهَ » : روکرد . « تِلْقَآءَ » : جانب . سو . « مَدْیَنَ » : ( نگا : اعراف‌ / 85 ) . « عَسی‌ » : امید است . « سَوَآءَالسَّبِیلِ » : ( نگا : بقره‌ / 108 ، مائده‌ / 12 و 60 و 77 ) .‏

سوره قصص آیه 23
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و هنگامی که به ( چاه ) آب مدین رسید ، مردمان زیادی را دید که بر آن گرد آمده‌اند و چهارپایان خود را سیراب می‌کنند ، و آن طرف‌تر دو زنی را دید که گوسفندان خویش را می‌پایند ( و نمی‌گذارند به چاه نزدیک شوند و با دیگر گوسفندان بیامیزند ) . گفت : شما دو نفر چه کار می‌کنید ؟ ( چرا گوسفندان خود را دورادور نگاه داشته‌اید و آبشان نمی‌دهید ؟ ) . گفتند : پدر ما پیرمرد کهنسالی است و ما گوسفندانمان را آب نمی‌دهیم تا چوپانان ( همگی ، گوسفندان خود را ) بر می‌گردانند ( و چاه آب خلوت می‌شود ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أُمَّةً » : جماعت زیاد . مردمان فراوان . « مِن دُونِهِمْ » : پائین‌تر از آنان . مکانی نزدیک به جائی که مردمان در آنجا اجتماع کرده بودند . « تَذُودَانِ » : حفاظت و نگهداری می‌کردند . مراد دور نگهداشتن گوسفندان از قاطی شدن با گوسفندان مردم و رفتن آنها به میان جمعیّت است . « مَا خَطْبُکُمَا » : کارتان چیست‌ ؟ مراد این است که چرا گوسفندان خود را با دیگران آب نمی‌دهید ؟ ( نگا : طه‌ / 95 ، حجر / 57 ، یوسف / 51 ) . « یُصْدِرَ » : برمی‌گردانند . خارج می‌کنند . « الرِّعَآءُ » : جمع راعی ، چوپانان . « شَیْخٌ » : پیرمرد . « کَبِیرٌ » : کهنسال . سالخورده . یادآوری : مفعول‌های افعال « یَسْقُونَ ، تَذُودانِ ، نَسْقی ، یُصْدِرَ » محذوف است .‏

سوره قصص آیه 24
‏متن آیه : ‏
‏ فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( موسی دلش به حال آنان سوخت ، و ) گوسفندان ایشان را سیراب کرد . سپس ( از فرط خستگی ) به زیر سایه ( درختی ) رفت و عرضه داشت : پروردگارا ! من نیازمند هر آن چیزی هستم که برایم حواله و روانه فرمائی .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَوَلّی‌ » : پشت کرد و رفت . « خَیْرٍ » : رزق و روزی . خوبی و نیکی . « إِنِّی . . . فَقِیرٌ » : هر رزقی که برای من فرستی نیازمند آنم ، و هر گونه نیکوئیی که در حق من کنی محتاج بدانم .‏

سوره قصص آیه 25
‏متن آیه : ‏
‏ فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏یکی از آن دو ( دختر ) که با نهایت حیاء گام برمی‌داشت ( و پیدا بود که از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد ) به پیش او آمد و گفت : پدرم از تو دعوت می‌کند تا پاداش این که ( لطف فرموده و آب از چاه بیرون کشیده‌ای و بدان گوسفندان ) ما را آب داده‌ای ، به تو بدهد . هنگامی که موسی به پیش پدر او آمد و سرگذشت خود را برای وی بیان کرد ، گفت : نترس که از مردمان ستمگر رهائی یافته‌ای ( و اینجا از قلمرو آنان بیرون است و دسترسی به تو ندارند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَلَی اسْتِحْیَآءٍ » : با حیاء و شرم . « الْقَصَصَ » : داستان . سرگذشت ( نگا : یوسف‌ / 3 ) .‏

سوره قصص آیه 26
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏یکی از آن دو ( دختر ) گفت : ای پدر من ! او را استخدام کن . چرا که بهترین کسی را که باید استخدام کنی شخصی است که نیرومند و درستکار باشد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَآ أَبَتِ » ای پدر من ! ( نگا : یوسف‌ / 4 و 100 ، مریم‌ / 42 - 45 ) . « إِسْتَأْجِرْهُ » : او را اجیر کن . او را به کار گمار . « إِسْتَأْجَرْتَ » : اجیر کرده‌ای . به کار گمارده‌ای . ذکر فعل به صورت ماضی و اراده معنی به صورت مضارع ، اشاره دارد به این که ، او آزموده و شناخته شده می‌باشد . « الْقَوِیُّ » : خبر ( إِنَّ ) است .‏

سوره قصص آیه 27
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِندِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( شعیب‌ - پدر آن دو دختر - به موسی ) گفت : من می‌خواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو درآورم ، به این شرط که هشت سال برای من کار کنی . سپس اگر هشت سال را به ده سال تمام برسانی ، محبّتی کرده‌ای ، ( و این دو سال اضافه بر تو واجب نیست . به هر حال ) من نمی‌خواهم بر تو سختگیری کنم ( و تو را به درازترین مدّت وا دارم ) . اگر خدا بخواهد مرا از زمره نیکان خواهی یافت ( و خواهی دید که من به عهد خود وفا می‌کنم ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَأْجُرَنِی‌ » : برای من کار کنی . خویشتن را کارگر من گردانی . « حِجَجٍ » : جمع حِجَّة ، سالها . « مِنْ عِندِکَ » : از بزرگواری خودت است . کاری است که به اختیار خود می‌کنی .‏

سوره قصص آیه 28
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( موسی پذیرفت و ) گفت : این قراردادی میان من و تو است . البتّه هر کدام از این دو مدّت را برآوردم ( به عهد خود وفا کرده‌ام ، و از من خواسته نمی‌شود که بیش از آن کار کنم ) و بر من ستم نمی‌گردد . خدا هم بر آنچه ما می‌گوئیم شاهد و گواه است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الأجَلَیْنِ » : دو مدّت . دو سرانجام . « لا عُدْوَانَ عَلَیَّ » : نباید به من ستم شود و بر مدّت افزوده گردد . گناهی بر من نیست ، چرا که زمان کار خود را به پایان برده‌ام . « وَکِیلٌ » : شاهد و گواه . کسی که کار بدو واگذار می‌شود و حافظ مردمان و مسؤول کار آنان است .‏

سوره قصص آیه 29
‏متن آیه : ‏
‏ فَلَمَّا قَضَى مُوسَىالْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامی که موسی مدّت را به پایان رسانید و همراه خانواده‌اش ( از مدین به سوی مصر ) حرکت کرد ، در جانب کوه طور آتشی را دید به خانواده‌اش گفت : بایستید . من آتشی می‌بینم . شاید از آنجا خبری ( از راه ) یا شعله‌ای از آتش برای شما بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« قَضی‌ » : بسر برد . « أَهْلِ » : خانواده . همسر و سایر همراهان . « ءَانَسَ » : دید . مشاهده کرد ( نگا : طه‌ / 10 ، نمل‌ / 7 ) . « جَذْوَةٍ » : اخگر سوزان . شعله آتش . « تَصْطَلُونَ » : خود را با آتش گرم کنید ( نگا : نمل‌ / 7 ) .‏

سوره قصص آیه 30
‏متن آیه : ‏
‏ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الْوَادِی الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامی که موسی به کنار آتش آمد ، از ناحیه سرزمین راست ( خود ) در منطقه مبارکی ( چون کوه طور ) از میان یک درخت ندا داده شد : ای موسی ! من یزدانم ، پروردگار جهانیان .‏

‏توضیحات : ‏
‏« شَاطِئِ » : ساحل . کناره . « الْوِادِی‌ » : ( نگا : طه‌ / 12 ) . « الأیْمَنِ » : طرف راست . میمون و مبارک ( نگا : تفسیر قاسمی ) . « مِنَ الشَّجَرَةِ » : از میان درخت . از سوی درخت .‏

سوره قصص آیه 31
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و عصای خود را بینداز . وقتی که موسی دید که همسان ماری با سرعت و شدّت حرکت می‌کند ، پشت کرد و پای به فرار گذاشت و پشت سر خود را نگاه نکرد . ( بار دیگر ندا داده شد : ) ای موسی ! برگرد و نترس که تو از زمره افرادی هستی که ( از مخاوف و مکاره ) در امانند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« جَآنٌّ » : ( نگا : نمل‌ / 10 ) . « أَقْبِلْ » : رو کن . بیا . « الآمِنِینَ » : جمع آمِن ، در امن و امان .‏

سوره قصص آیه 32
‏متن آیه : ‏
‏ اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاء مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏دست خود را به گریبانت فرو ببر ، بدون این که به عیب و نقصی ( همچون بیماری برص مبتلا باشد ) سفید و رخشان ( بسان ماه تابان ) بیرون می‌آید ، و دستهایت را برای زدودن خوف و هراس به سوی خود ( بیار و آنها را ) جمع کن ( و بر سینه‌ات بگذار ، تا آرامش خویش را بازیابی ) . چرا که این دو ( یعنی قلب عصا به اژدها ، و ید بیضاء ) دو دلیل قاطع و حجّت واضح پروردگارت برای فرعون و اطرافیان او است . بی‌گمان آنان گروهی هستند که گناهکار ( و خارج از فرمان پروردگار ) می‌باشند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أُسْلُکْ » : داخل گردان . فرو ببر ( نگا : مدّثّر / 42 ، حاقّه‌ / 32 ، مؤمنون‌ / 27 ) . « أُضْمُمْ » : جمع گردان . « جَنَاحَ‌ » : بال . در اینجا مراد دست و ساعد و بازو است که برای انسان به منزله بال پرندگان است . « الرَّهْبِ » : خوف و هراس . « أُضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ » : دستهایت را جمع و بر سینه‌ات بگذار تا قلبت آرامش خود را بازیابد . قاطع و جدّی باش و در ادای مسؤولیّت رسالت از هیچ مقام و هیچ قدرتی ترس و وحشت نداشته باش . « ذَانِکَ » : این دو تا . مراد تبدیل عصا به اژدها و ید بیضاء است . « بُرْهَانَانِ » : دو دلیل قاطع و واضح .‏

سوره قصص آیه 33
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏گفت : پروردگارا ! من از آنان کسی را کشته‌ام و می‌ترسم که مرا بکشند ( و این مأموریّت ناتمام بماند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَفْساً » : کسی . فردی .‏

سوره قصص آیه 34
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏برادرم هارون که از من زبان بلیغ‌تر و فصیح‌تری دارد با من بفرست تا یاور من بوده و ( با توضیح گفتارم برای دیگران و پاسخگوئی روشن به شبهات ایشان ) مرا تصدیق نماید . چرا که می‌ترسم تکذیبم کنند و دروغگویم نامند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« رِدْءاً » : یاور و مددکار . « یُصَدِّقُنِی‌ » : مراد این است که با توضیح گفتارم و ردّ شبهات دیگران ، راستی و درستی من روشن شود .‏

سوره قصص آیه 35
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلَا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( خدا درخواست موسی را پذیرفت و بدو ) گفت : ما بازوان تو را به وسیله برادرت ( هارون ) تقویت و نیرومند خواهیم کرد ، و به شما سلطه و برتری خواهیم داد ، و لذا به سبب ( قدرت ) معجزات ما آنان به شما دسترسی نمی‌یابند و بر شما پیروز نمی‌گردند . بلکه شما و پیروانتان چیره و پیروزید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« سَنَشُدُّ » : محکم و استوار خواهیم کرد . قوّت و قدرت خواهیم داد . « عَضُدَ » : بازو . تقویت بازو ، کنایه از تقویت و پشتیبانی شخص است . « سُلْطَاناً » : سلطه و شوکت . تسلّط و قدرت . « أَنتُمَا » : مبتدا است . « أَنتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ » : ( نگا : مجادله‌ / 21 ) .‏

سوره قصص آیه 36
‏متن آیه : ‏
‏ فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامی که موسی با آیات روشن و دلائل قاطع ما به سراغ آنان رفت ( و خویشتن را معرّفی کرد و فرمان خدا و معجزه‌های ید بیضاء و قلب عصا را بدیشان نمود ) گفتند : این چیزی جز جادوی دروغ و به هم بافته‌ای نیست ( و سخن خود را به دروغ فرموده خدا می‌نامی ) و ما نشنیده‌ایم چنین چیزی در میان نیاکان ما بوده باشد ( و کسی تا حال خدا را یکی معرّفی و ادّعای توحید کرده باشد ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« بِئَایَاتِنَا » آیات ما . معجزات ما . دلائل و حجّتهای ما . « بَیِّنَاتٍ » : روشن . حال است . « مُفْتَریً » : سر هم کرده و به هم بافته . مرادشان این بود که موسی در ادّعای خود دروغ می‌گوید و سخنان و معجزه‌های او ، جادوی خود او است‌ ؛ نه فرموده و معجزه‌هائی که خدا فرو فرستاده باشد و بدیشان نموده باشد .‏

سوره قصص آیه 37
‏متن آیه : ‏
‏ وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاء بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏موسی گفت : ( آنچه می‌گویم حقیقت و هدایت است و جادو نیست و ) پروردگار من بهتر می‌داند که چه کسانی هدایت را از سوی او ( برای مردم ) آورده‌اند و چه کسانی سرای آخرت از آن ایشان است . بی‌گمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند ( و به عذاب خدا گرفتار می‌آیند و از دست مجازات خدا نجات پیدا نمی‌کنند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَاقِبَةُ الدَّارِ » : مراد سرانجام خوش و پسندیده سرای جاویدان است که بهشت است ( نگا : انعام‌ / 135 ، رعد / 22 و 24 ) . بعضی هم معتقدند که سرانجام سعادتمندانه کار انسان در گشت و گذار همین جهان است و به تبع آن خوشبختی آن جهان جاویدان که بهشت یزدان است . یعنی : سعادت هر دو دنیا ( نگا : یونس‌ / 64 ، نحل‌ / 30 ، زمر / 10 ) .‏

سوره قصص آیه 38
‏متن آیه : ‏
‏ وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحاً لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏فرعون گفت : ای سران و بزرگان قوم ! من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم . ( امّا محض احتیاط و تحقیق بیشتر ) ای هامان ! آتشی بر گِل بیفروز ( و از خشتها آجرهای محکم بساز ) و برای من کاخ بزرگی بساز . شاید من خدای موسی را از بالا ببینم ، هر چند که من یقین دارم که موسی از زمره دروغگویان است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إِلهٍ » : خداوندگار . پروردگار ( نگا : شعراء / 29 ، نازعات‌ / 24 ) . « مِنْ إِلهٍ » : واژه ( مِنْ ) برای تعمیم ( إِلهٍ ) بعد از خود است . « أَوْقِدْ عَلَی الطِّینِ » : مراد تبدیل خشت گلین به آجر پخته است . « هَامَان » : وزیر اعظم یا نخست وزیر فرعون بوده است . « صَرْحَاً » : کاخ بزرگ و بلند ( نگا : نمل‌ / 44 ) . « أَطَّلِعُ » : خبر یابم . بنگرم ( نگا : کهف‌ / 18 ، مریم‌ / 78 ، صافّات‌ / 55 ) . « لَأَظُنُّهُ » : گمانش می‌برم . یقین دارم که او .‏

سوره قصص آیه 39
‏متن آیه : ‏
‏ وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لَا یُرْجَعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏فرعون و سپاهیانش به ناحق در سرزمین ( مصر ) تکبّر ورزیدند و گمان بردند که ( پس از مرگ زنده نمی‌گردند و ) به سوی ما برگردانده نمی‌شوند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إسْتَکْبَرَ » : تکبّر نمود . خویشتن را بزرگ پنداشت ( نگا : بقره‌ / 34 ) .‏

سوره قصص آیه 40
‏متن آیه : ‏
‏ فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس ما او و سپاهیانش را ( به سوی دریا کشاندیم و آنان را ) گرفتیم و به دریایشان انداختیم ( و نابودشان ساختیم ) . بنگر که عاقبت کار ستمگران چگونه شد ؟ ( این ، سرنوشت ستمکاران در همه دوران است‌ ؛ نه ویژه فرعون و فرعونیان ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَنَبَذْنَاهُمْ » : ایشان را پرت کردیم و انداختیم . « الْیَمِّ » : دریا . « أُنظُرْ » : بنگر . مراد نگاه کردن با چشم ظاهر نیست ، بلکه با چشم دل است .‏

سوره قصص آیه 41
‏متن آیه : ‏
‏ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ما آنان را سردستگان و پیشوایانی کردیم که مردمان را به سوی دوزخ می‌خواندند و روز قیامت ( از سوی کسی ) یاری نمی‌گردند ( و ایشان و دنباله روانشان از آتش دوزخ رهائی ندارند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَئِمَةً » : جمع امام ، پیشوایان ، مراد سردستگان کفر و ضلال و پیشاهنگان کاروان گمراهان است که در دنیا به آنان خطّ و نشان می‌دهند و در دنیا پیشاپیش ایشان به سوی بدبختی حرکت ، و در قیامت نیز در جلو پیروانشان به جانب جهنّم راه می‌افتند و آنان را به دوزخ می‌کشانند و بدانجا وارد می‌گردانند ( نگا : هود / 98 ) .‏

سوره قصص آیه 42
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در همین جهان در عقبشان نفرین فرستادیم و در روز قیامت هم ( زشت سیرتان این جهان ) از زمره زشت صورتان ( آن جهان ) خواهند بود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَتْبَعْنَاهُمْ » : در پی ایشان روانه کردیم . به دنبالشان آوردیم . « الْمَقْبُوحِینَ » : زشت‌رویان . روسیاهان ( نگا : زمر / 60 ) . طرد شدگان از مرحمت و مکرمت یزدان ، و دور افتادگان از بهشت جاویدان .‏

سوره قصص آیه 43
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ مِن بَعْدِ مَا أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ما بر موسی کتاب آسمانی ( تورات ) نازل کردیم بعد از آن که اقوام روزگاران پیشین را ( بر اثر کفر و ظلم و زورشان ) نابود کردیم ، تا برای مردم مایه بینش و وسیله هدایت و رحمت باشد ، و ایشان ( در پرتو اوامر و نواهی آن ، راه را از چاه باز شناسند و ) پندپذیر گردند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْقُرُونَ الأُولی‌ » : ملّتهای پیشین . اقوام گذشته . « بَصَآئِرَ » : جمع بَصِیرَة ، بینش . نور دلها . مفعول له یا حال است .‏

سوره قصص آیه 44
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( ای محمّد ! ) تو در جانب غربی ( کوه طور ) نبودی در آن دم که ما فرمان ( نبوّت ) را به موسی ابلاغ کردیم ( و بدو کتاب تورات عطاء و وی را برای تبلیغ به پیش مردم فرستادیم ) و تو از حاضران ( در صحنه تبلیغ و مبارزه موسی با فرعون و فرعونیان ) نبودی ( تا بر سرگذشت ایشان مطّلع گردی . حال که سرگذشت حقیقی بنی‌اسرائیل و موسی و فرعون و پیروان آنان را - چنان که باید - برای مردم بیان می‌داری ، چرا باید باور نکنند و به تو ایمان نیاورند ؟ ! ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ » : مراد قسمت غربی کوه طور با توجّه به موقعیّت موسی است . « قَضَیْنَا » : رساندیم . پیام دادیم ( نگا : حجر / 66 ، اسراء / 4 ) .‏

سوره قصص آیه 45
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏این ما بودیم که اقوام و نسلهائی را ( در قرون و اعصار مختلف ) آفریدیم و زمانهای طولانی بر آنان سپری شد ( و بر اثر مرور زمان ، عهدها و پیمانهای خدا را فراموش کردند و رهنمودهای انبیاء را از یاد بردند . ای پیغمبر ! ) تو در میان اهل مدین اقامت نداشتی تا آیات ما را ( که بیانگر سرگذشت ساکنان مدین است ) بر اینان ( که مردمان مکّه و سالها بعد از ایشان می‌زیند ) فروخوانی ( و از احوال پیشینیان بیاگاهانی ) . ولی این ما هستیم که تو را فرستاده‌ایم ( و چنین اخباری را از طریق وحی در اختیارت قرار داده‌ایم ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَنْشَأْنَا » : آفریدیم ( نگا : انعام‌ / 6 و 98 ) . « تَطَاوَلَ » : به درازا کشید . بعد از فوت ایشان ، روزگاران زیادی گذشت و زمان امتداد پیدا کرد . « ثَاوِیاً » : مقیم . ساکن . « تَتْلُو » : فرو می‌خوانی . در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد . « مُرْسِلِینَ » : فرستندگان . روانه‌کنندگان .‏

سوره قصص آیه 46
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلَکِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِیرٍ مِّن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏تو در کنار کوه طور نبودی بدان گاه که ما ( موسی را برای برگزیدن او به عنوان پیغمبر ) ندا در دادیم ( تا فرمانهای صادره الهی را بشنوی و هم اینک برای دیگران روایت نمائی ) . ولی ( ما این اخبار را به تو می‌رسانیم ) به خاطر مرحمتی که پروردگارت نسبت به تو دارد ، تا قومی را ( با آنها ) بیم دهی که پیش از تو بیم دهنده‌ای ( از پیغمبران خدا ) به سوی ایشان نیامده است ، شاید مایه عبرت و بیداری آنان گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« رَحْمَةً » : مفعول له یا خبر ( کانَ ) محذوف است . « مَآ أَتَاهُمْ مِن نَّذِیرٍ » : تا حال پیغمبری برای ایشان نیامده است ( نگا : سجده‌ / 3 ) . مراد نیامدن پیغمبری به سرزمین عربستان بدین زودیها است‌ ؛ نه از آغاز جهان تا روزگار خاتم پیغمبران ( نگا : تفسیر قاسمی ، تفسیر آلوسی ) . چرا که به فرموده قرآن هیچ ملّتی بدون پیغمبر نبوده است ( نگا : فاطر / 24 ) .‏

سوره قصص آیه 47
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَوْلَا أَن تُصِیبَهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هر گاه ( پیش از فرستادن تو ، ای پیغمبر ! ) عقوبتی به خاطر اعمالشان گریبانگیرشان می‌گردید ، می‌گفتند : پروردگارا ! چه خوب بود اگر پیغمبری برای ما می‌فرستادی تا از آیات تو فرمان می‌بردیم و از زمره مطیعان می‌گشتیم ! ( این است که تو را در میان آنان برانگیختیم ، همان گونه که سایر پیغمبران را در میان اقوام خودشان برانگیخته و مأمور تبلیغ نموده‌ایم ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لَوْ لا أَنْ . . . » : واژه ( لَوْلا ) امتناعیّه و جواب آن محذوف است و تقدیر چنین است : لَوْ لا أَنَّهُمْ یَحْتَجُّونَ بِتَرْکِ الإِرْسالِ إِلَیْهِمْ لَعاجَلْناهُمْ بِالْعُقُوبَةِ . « لَوْ لآ أَرْسَلْتَ . . . » : واژه ( لَوْلا ) تحضیضیّه است . « بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ » : حرف ( ب ) سببیّه است . نسبت دادن اعمال به دست ، از راه تغلیب است ( نگا : بقره‌ / 95 ، آل‌عمران‌ / 182 ، نساء / 62 ) . چرا که بیشتر کارها با دست انجام می‌پذیرد . یادآوری : آیات متعدّدی بیانگر این واقعیّت است که سنّت خداوندی بر این است که پروردگار پیش از ارسال پیغمبران ، هیچ ملّتی را به خاطر گناهانشان مجازات نفرموده و به عذاب گرفتار نساخته است ( نگا : نساء / 165 ، مائده‌ / 19 ، انعام‌ / 156 ) .‏

سوره قصص آیه 48
‏متن آیه : ‏
‏ فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامی که قرآن از سوی ما به پیش ایشان فرستاده شد ، گفتند : چه خوب بود اگر همان چیزهائی که به موسی داده شده بود ( که قلب عصا به اژدها و ید بیضاء و نزول کتاب یکجا است ) بدو داده می‌شد . مگر در گذشته چیزهائی را انکار نکردند که به موسی داده شده بود ؟ ( این بهانه‌جویان ) گفتند : این دو ( کتاب تورات و قرآن ) جادوهائی هستند که یکدیگر را پشتیبانی و تأکید می‌نمایند ، و گفتند : ما هیچ کدام را قبول نداریم ( و منکر هر دو هستیم ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْحَقُّ » : قرآن . « سِحْرَانِ » : دو تا فسون و جادو . مراد تورات و قرآن است . « تَظَاهَرَا » : پشت یکدیگر را گرفته‌اند . همدیگر را پشتیبانی و تأکید نموده‌اند .‏

سوره قصص آیه 49
‏متن آیه : ‏
‏ قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بگو : اگر شما راست می‌گوئید ( که این دو کتاب ، یعنی تورات و قرآن از سوی خدا نیست ) کتابی روشن‌تر و هدایت‌بخش‌تر از آنها را از سوی خدا بیاورید تا من از آن پیروی کنم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَتَّبِعْهُ » : تا از آن پیروی کنم . مجزوم به جواب امر است .‏

سوره قصص آیه 50
‏متن آیه : ‏
‏ فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس اگر ( این پیشنهاد تو را نپذیرفتند و ) پاسخت نگفتند ، بدان که ایشان فقط از هواها و هوسهای خود پیروی می‌کنند ! آخر چه کسی گمراه‌تر و سرگشته‌تر از آن کسی است که ( در دین ) از هوی و هوس خود پیروی کند ، بدون این که رهنمودی از جانب خدا ( بدان شده ) باشد ؟ ! مسلّماً خداوند مردمان ستم‌پیشه را ( به سوی حق ) رهنمود نمی‌نماید ( چرا که کسی که به دنبال باطل رود ، به حق راهیاب نمی‌شود ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ . . . » : اگر در آوردن کتابی که خواسته‌ای پاسخت ندادند و از عهده آن برنیامدند .‏

سوره قصص آیه 51
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ما سخنان ( قرآن ) را ( در قالب آیات متعدّدی ، به اقتضای حکمت ) پیاپی فرستادیم و به هم ارتباط و پیوند دادیم تا ( درباره وعده‌ها و پندها و درسهای آن بیندیشند و بدانها ایمان بیاورند و مقاصد و مفاهیم آن را بیاموزند و ) یادآور شوند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لَقَدْ وَصَّلْنا » : ارتباط دادیم و متّصل کردیم . یکی بعد از دیگری را فرو فرستادیم . اندک اندک و پیاپی نازل نمودیم و به هم پیوند دادیم ( نگا : فرقان‌ / 32 ) . « الْقَوْلَ » : مراد آیات قرآن است .‏

سوره قصص آیه 52
‏متن آیه : ‏
‏ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ یُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏کسانی که پیش از نزول قرآن ، برایشان کتاب ( تورات و انجیل را ) فرستادیم ( و اهل کتاب نامیده می‌شوند ، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند ، هم اینک محمّد را به عنوان پیغمبر می‌پذیرند و ) به قرآن ایمان می‌آورند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مِن قَبْلِهِ . . . هُم بِهِ . . . » : ضمیر ( ه ) به قرآن برمی‌گردد .‏

سوره قصص آیه 53
‏متن آیه : ‏
‏ وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامی که ( قرآن ) بر آنان خوانده می‌شود ( شتابان ایمان خود را اعلان می‌دارند و ) می‌گویند : بدان باور داریم ، چرا که آن حق بوده و از سوی پروردگارمان ( نازل شده ) است . ما پیش از نزول قرآن هم مسلمان بوده‌ایم ( و نشانه‌های این پیغمبر را در کتابهای آسمانی خود یافته‌ایم ، و هم اینک که او را بازشناخته و آیات قرآنی را با کتابهای دیگر آسمانی همسو و هماهنگ دیده‌ایم ، آن را با جان و دل پذیرا شده‌ایم ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مِن قَبْلِهِ » : پیش از نزول قرآن و تلاوت آن . « مُسْلِمِینَ » : ایمانداران . فرمانبرداران . مؤمنین به بعثت محمّد و نزول قران بر او .‏

سوره قصص آیه 54
‏متن آیه : ‏
‏ أُوْلَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان کسانیند که دو بار اجر و پاداششان داده می‌شود ، به سبب این که ( در راه ایمان اذیّت و آزارها دیده‌اند و ) شکیبائی کرده‌اند ، و بدیها را با نیکیها از میان برمی‌دارند ( و نه تنها بدیها را با بدیها پاسخ نمی‌گویند ، بلکه در مقابل کردار و گفتار بد مردم ، رفتار بایسته می‌کنند و سخن شایسته می‌گویند ) و از آنچه بدیشان عطاء کرده‌ایم ( در راه خیر و صلاح ) خرج می‌کنند و می‌بخشند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَرَّتَیْنِ » : دو بار . پاداشی در برابر ایمان به پیغمبران پیشین ، و پاداشی در مقابل باور به خاتم‌النبیین . « یَدْرَءُونَ . . . » : ( نگا : رعد / 22 ) .‏

سوره قصص آیه 55
‏متن آیه : ‏
‏ وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و هنگامی که یاوه بشنوند از آن روی می‌گردانند ( و دشنام را با دشنام پاسخ نمی‌گویند و بلکه ) می‌گویند : اعمال ما از آن ما ، و اعمال شما از آن شما است ( و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت ) . وداع و بدرودتان باد ! ما خواهان ( همنشینی با ) نادانان نیستیم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« اللَّغْوَ » : سخنان پوچ . یاوه سرائی . بیهوده‌گوئی . « سَلامٌ عَلَیْکُمْ » : وداعتان باد ! بدرودتان ! ( نگا : فرقان‌ / 63 ) . « لا نَبْتَغی‌ » : نمی‌خواهیم . مراد طالب نبودن معاشرت و مصاحبت است « الْجَاهِلِینَ » : ( نگا : بقره‌ / 67 ) .‏

سوره قصص آیه 56
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( ای پیغمبر ! ) تو نمی‌توانی کسی را که بخواهی هدایت ارمغان داری ( و او را به ایمان ، یعنی سر منزل مقصود و مطلوب انسان برسانی ) ولی این تنها خدا است که هر که را بخواهد هدایت عطاء می‌نماید ، و بهتر می‌داند که چه افرادی ( بر طبق حکمت و عنایت یزدان و برابر اندیشه و تلاش انسان ، سزاوار پذیرش ایمان بوده و به سوی صفوف مؤمنان ) راهیابند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إِنَّکَ لا تَهْدِی . . . » : مراد این است که پیغمبر ، تبلیغ و ارائه طریق می‌نماید و بس . توفیق هدایت و ایصال به مطلوب در دست خداوند است ( نگا : بقره‌ / 272 ، یونس‌ / 43 ، ابراهیم‌ / 4 ) .‏

سوره قصص آیه 57
‏متن آیه : ‏
‏ وَقَالُوا إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَکِّن لَّهُمْ حَرَماً آمِناً یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِن لَّدُنَّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( مشرکان مکّه به پیغمبر عرض کردند ) و گفتند : اگر همراه تو هدایت را پذیرا شویم ( و از برنامه توحیدی اسلامی پیروی کنیم ، قبایل نیرومند عرب به جنگ ما برمی‌خیزند و ) ما را از روی زمینمان می‌ربایند ( و نابودمان می‌نمایند . پس هر چند به حقّانیّت اسلام معترفیم ، ولی برای حفظ جان و مال و مقام خود حاضر به قبول ایمان نیستیم ! ) . مگر ما حرم پر اَمن و امانی را برای ایشان فراهم نیاورده‌ایم که محصولات و میوه‌جات فراوانی ( از نواحی مختلف ) به سوی آن آورده می‌شود ؟ ! ( وقتی که در حال کفر ، ایشان را از امنیّت و مواهب زندگی برخوردار می‌گردانیم ، چگونه آنان را با وجود ایمان و اطاعت از فرمان ، در دست دیگران رها می‌گردانیم‌ ؟ ! این محصولات و ثمرات ) داده ما است ( بدیشان . . . ) و لیکن بیشتر آنان ( این را ) نمی‌دانند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْهُدی‌ » : هدایت و رهنمود . مراد دین اسلام است . « نُتَخَطَّفْ » : ربوده می‌گردیم . از میان برداشته می‌شویم . « أَوَلَمْ نُمَکِّنْ » : آیا برای ایشان قرار نداده‌ایم و نساخته‌ایم‌ ؟ واژه ( نُمَکِّنْ ) : در اینجا به معنی ( نَجْعَلْ ) است . « ءَامِناً » : دارای امن و امان . دارای امنیّت . « یُجْبی‌ » : جمع‌آوری و حمل می‌شود . « کُلِّ » : در اینجا برای تکثیر و به معنی فراوان و زیاد است . « رِزْقاً » : داده و عطاء . حال ( ثَمَرَاتُ ) یا مفعول له است .‏

سوره قصص آیه 58
‏متن آیه : ‏
‏ وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِیلاً وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چه مردمان زیادی را نابود ساخته‌ایم که در زندگی خود ( همچون اینان ) مست و مغرور ( جاه و مال و زر و زور ) شده‌اند و طغیان و سرکشی پیشه ساخته‌اند . این خانه‌های ایشان است که بعد از آنان ( روی آبادی به خود ندیده است و ) جز مدّت اندکی منزل و مأوی نگشته است ، ( و آن هم سکونت موقّت مسافران و سیّاحان به هنگام رفت و آمدشان از این مناطق بوده است ) . و ما خودمان مالک و صاحب ( املاک و دیارشان ) شده‌ایم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« کَمْ أَهْلَکْنا مِن قَرْیَةٍ . . . » : ( نگا : اعراف‌ / 4 ) . « بَطِرَتْ » : سرمست و مغرور شده است . طغیان و سرکشی کرده است . کفران کرده و ناسپاس گذاشته است ( نگا : انفال‌ / 47 ) . « مَعِیشَتَهَا » : مفعول فیه است و حرف جرّ ( فی ) محذوف است . در اصل چنین است : بَطِرَتْ فِی مَعِیشَتِها . « لَمْ تُسْکَنْ . . . إلاّ قَلِیلاً » : جز مدّت کمی ، یا جز بخش اندکی ، و یا این که جز توسّط افراد معدودی ، روی آبادی به خود ندیده است و ساکنانی نداشته است . « الْوَارِثِینَ » : مالکین . صاحبان ( نگا : حجر / 23 ، انبیاء / 89 ، قصص‌ / 5 ) .‏

سوره قصص آیه 59
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولاً یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پروردگار تو هرگز شهر و دیاری را ویران نمی‌سازد مگر این که در کانون و مرکز آنجا پیغمبری را برانگیزد تا آیات ما را بر اهالی آن فرو خواند ، و ما شهر و دیاری را نابود نکرده و نابود نمی‌گردانیم مگر این که ساکنان آنجا ستمکار باشند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْقُری‌ » : جمع قَرْیَة ، شهرها و آبادیهای بزرگ ( نگا : انعام‌ / 131 ) . « أُمِّهَا » : مرکز آن . کانون و پایتخت آن . « یَتْلُو » : الف زائدی در رسم‌الخط قرآنی در آخر دارد . « حَتّی یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولاً » : این بخش ، اشاره به این واقعیّت است که لزومی ندارد در هر شهر و روستائی پیغمبری مبعوث گردد . همین که در یک کانون بزرگ که مرکز اخبار و محل اندیشمندان و پایتخت بزرگان یک قوم است پیغمبری برانگیخته شود ، کافی و بسنده است . « وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ » : این بخش ، بیانگر این مطلب است که ظلم سبب ویرانی است ، و ظالمان بدون کیفر و مجازات نمی‌مانند .‏

سوره قصص آیه 60
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا أُوتِیتُم مِّن شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنچه به شما داده شده است ، کالای این جهان و زینت آن است ( و زودگذر و همراه با ناگواریها و رنجها و دردها است ) ولی آنچه در نزد خدا ( در آن سرا است ) بهتر و جاودانه‌تر است . آیا نمی‌دانید ( که باقی با فانی و محدود با نامحدود ، یکسان نیست‌ ؟ ! ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا » : کالای زندگی دنیوی است و تنها در مدّت عمر کوتاهتان از آن استفاده می‌کنید و بس . « خَیْرٌ وَ أَبْقی‌ » : خوبتر و پایدارتر . مراد خوب و سرمدی است .‏

سوره قصص آیه 61
‏متن آیه : ‏
‏ أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لَاقِیهِ کَمَن مَّتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا کسی که بدو وعده نیکو داده‌ایم ، و بدان خواهد رسید ( که نعمت فراوان و نامحدود آن جهان و بهشت جاویدان است ) همسان کسی است که کالای زندگی این جهان را بدو داده‌ایم ( و از نعمت ناپایدار و آمیزه به غصّه و رنج آن بهره‌مندش ساخته‌ایم ) و سپس در روز قیامت از زمره احضارشدگان ( برای حساب و کتاب ، و گرد آورده شدگان در عذاب و عقاب دوزخ ) است‌ ؟ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« لاقِیهِ » : رسنده بدان است . « الْمُحْضَرِینَ » : احضار شدگان . گرد آورده شدگان . مراد کسانی است که فرشتگان آنان را به پای حساب و کتاب می‌آورند و برای عذاب حاضرشان می‌گردانند ( نگا : روم‌ / 16 ، صافّات‌ / 57 ) .‏

سوره قصص آیه 62
‏متن آیه : ‏
‏ وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنتُمْ تَزْعُمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏روزی ( را خاطر نشان ساز که ) خدا ایشان را فریاد می‌دارد و می‌گوید : انبازهائی که برای من گمان می‌بردید کجایند ؟ ! ( ای مشرکان ! حالا که حجابها و پرده‌ها کنار رفته‌اند و هنگامه حساب و کتاب و گرفتاری و درماندگی است ، بگوئید بتها و خداگونه‌های انس و جنّی که می‌پنداشتید و می‌پرستیدید بیایند و شما را از عقاب و عذاب آفریدگار برهانند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَیْنَ » : کجا ؟ کو ؟‏

سوره قصص آیه 63
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلَاء الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏کسانی که ( سردستگان کفر و ضلال بوده و ) فرمان عذاب درباره آنان مسلم شده است ، می‌گویند : پروردگارا ! ما اینان را گمراه ساخته‌ایم . از آنجا که خودمان گمراه بوده‌ایم ایشان را هم گمراه نموده‌ایم . ما از اینان در پیشگاه تو بیزاری می‌جوئیم ( و می‌گوئیم : ایشان شهوات و آرزوهای خود را پرستش کرده‌اند و ) ما را عبادت نکرده‌اند !‏

‏توضیحات : ‏
‏« حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ » : مستحقّ عذاب شده‌اند ( نگا : نمل‌ / 82 ) . « أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا » : ایشان را گمراه ساخته‌ایم ، چرا که خودمان گمراه بوده‌ایم . مراد این است که اغواگران می‌گویند : پیروان ما به میل خود به دنبال ما آمده‌اند و به محض این که وسوسه ما با شهوات ایشان موافقت داشته است ، از ما اطاعت نموده‌اند . لذا هر دو گروه یکسان و برابریم ( نگا : مائده‌ / 77 ) . « مَا . . . یَعْبُدُونَ » : عبادت ، در اینجا علاوه از پرستش ، معنی اطاعت نیز دارد .‏

سوره قصص آیه 64
‏متن آیه : ‏
‏ وَقِیلَ ادْعُوا شُرَکَاءکُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ کَانُوا یَهْتَدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( به پرستش کنندگان گول خورده ) گفته می‌شود : انبازهای خود را ( که معبودهای دروغینند ) به فریاد خوانید ( تا شما را یاری کنند ) . آنان ایشان را به فریاد می‌خوانند ، ولی پاسخی بدانان نمی‌دهند . ( در این هنگام ) عذاب را ( با چشم خود ) می‌بینند ( و آرزو می‌کنند : ) کاش ! هدایت یافته و راهیاب می‌بودند ( و امروز گرفتار چنین مجازات شدید نمی‌شدند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أُدْعُوا » : فرا خوانید . به کمک طلبید . « لَوْ أَنَّهُمْ . . . » : حرف ( لَوْ ) برای تمنّی است . یا برای شرط است و جواب محذوف است که ( لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ ) است .‏

سوره قصص آیه 65
‏متن آیه : ‏
‏ وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( خاطرنشان ساز ) روزی را که خداوند مشرکان را فریاد می‌دارد و می‌گوید : به پیغمبران چه پاسخی دادید ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَجَبْتُمْ » : پاسخ دادید ( نگا : مائده‌ / 109 ) .‏

سوره قصص آیه 66
‏متن آیه : ‏
‏ فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنبَاء یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لَا یَتَسَاءلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در این هنگام ( بر اثر حیرت و دهشت ) همه خبرها از یادشان می‌رود ( و جملگی دچار فراموشی می‌شوند و سخنی برای گفتن نخواهند داشت و حتّی از هول و هراس ) نمی‌توانند چیزی از یکدیگر هم بپرسند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَمِیَتْ » : کور می‌گردد . مراد مخفی شدن و از یاد رفتن است . این فراموشی از شدّت حیرت بدیشان دست می‌دهد . « لا یَتَسَآءَلُونَ » : نمی‌پرسند . مراد این است که نمی‌توانند بر اثر هول و هراس از یکدیگر هم سؤال بکنند .‏

سوره قصص آیه 67
‏متن آیه : ‏
‏ فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَعَسَى أَن یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( آنچه گذشت درباره مشرکانی است که بر شرک مرده‌اند ) و امّا کسانی که ( در دنیا ) توبه کرده و ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده باشند ، امید است که از زمره رستگاران گردند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَسی‌ » : امید است . این واژه نسبت به خدا به معنی محقّق و مسلّم و حتمی است .‏

سوره قصص آیه 68
‏متن آیه : ‏
‏ وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پروردگار تو هر چه را بخواهد می‌آفریند ، و هر کس را بخواهد برمی‌گزیند ، و مردمان ( پس از صدور فرمان خدا درباره چیزی و کسی ) حق انتخاب و اختیار ندارند . خداوند بسی منزّه‌تر و بالاتر از آن است که چیزی را انباز او کنند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْخِیَرَة » : حق انتخاب . گزینش . مراد این است که انسان در برابر حکم خدا ، صاحب اختیار نبوده و حق چانه زدن ندارد ( نگا : احزاب‌ / 36 ) .‏

سوره قصص آیه 69
‏متن آیه : ‏
‏ وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( ای پیغمبر ! ) پروردگار تو آگاه است از آنچه سینه‌هایشان ( از کینه‌ها در خود ) پنهان می‌دارد ، و از آنچه آنان آشکار می‌سازند ( و به صورت اعتراضها و طعنه‌ها بروز می‌دهند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تُکِنُّ » : پنهان می‌دارد ( نگا : نمل‌ / 74 ) .‏

سوره قصص آیه 70
‏متن آیه : ‏
‏ وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پروردگار تو الله است و خدائی جز او نیست ، و هر گونه سپاس و ستایشی بدو تعلّق دارد چه در این جهان و چه در آن جهان ، و فرماندهی و داوری از آن او است ، و بازگشت همه شما به سوی او خواهد بود . ( او خالق ، و او حاکم ، و او قاضی است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الأُولی‌ » : این جهان . « الآخِرَة » : آن جهان . « الْحُکْمُ » : فرماندهی . داوری و دادرسی .‏

سوره قصص آیه 71
‏متن آیه : ‏
‏ قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُم بِضِیَاء أَفَلَا تَسْمَعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بگو : ( ای مردم ! ) به من بگوئید اگر خداوند شب را تا روز قیامت همیشه ماندگار کند ( و روز روشن را به دنبال آن نیاورد ) بجز خدا کدام خدا است که بتواند برای شما روشنائی بیاورد ؟ ( و روز روشنی پدیدار کند تا در آن به تلاش بپردازید و کسب و کار کنید ؟ ) . آیا نمی‌شنوید ؟ ( باید که بشنوید و بنگرید و کرنش برید اگر عاقلید ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَرَأَیْتُمْ » : چه می‌بینید و نظرتان چیست‌ ؟ مرا خبر دهید و به من بگوئید . « سَرْمَداً » : دائمی و همیشگی . ماندگار و پایدار .‏

سوره قصص آیه 72
‏متن آیه : ‏
‏ قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُم بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بگو : مرا خبر دهید ، اگر خداوند روز را تا روز قیامت جاودانه و دائمی کند ( و شب تاریک را به دنبال آن نیاورد ) بجز خدا کدام خدا است که بتواند برای شما شبی را بیاورد تا در آن بیارامید ( و خستگی کار روزانه را از تن به در کنید ؟ ) . مگر نمی‌بینید ( که دچار چه اشتباه بزرگی هستید ؟ مگر شب و روز دو نشانه سترگ بر وجود خدای بزرگ نیستند ؟ ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَسْکُنُونَ » : بیارامید . به استراحت بپردازید ( نگا : یونس‌ / 67 ) .‏

سوره قصص آیه 73
‏متن آیه : ‏
‏ وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏این از لطف و مرحمت الهی است که شب را و روز را برای شما آفریده است تا در آن بیارامید و ( در این ، به تلاش معاش بپردازید و ) فضل خدا را بجوئید ، و سپاسگزار ( الطاف و مراحم او ) باشید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فِیهِ » : در شب .‏

سوره قصص آیه 74
‏متن آیه : ‏
‏ وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنتُمْ تَزْعُمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏روزی ( را خاطر نشان ساز که ) خدا ایشان را فریاد می‌دارد و می‌گوید : انبازهائی که برای من گمان می‌بردید کجایند ؟ !‏

‏توضیحات : ‏
‏. . .‏

سوره قصص آیه 75
‏متن آیه : ‏
‏ وَنَزَعْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( در آن روز ، ما ) از هر امتی گواهی ( از میانشان برگزیده و ) بیرون می‌کشیم و ( به پیش خود احضار می‌کنیم ، و خطاب به مشرکان ) می‌گوئیم : دلیل خود را ( بر شرک و کفر دنیوی ) بیاورید . پس آنان خواهند دانست که حق با خدا است ، و چیزهائی که به هم می‌بافتند ( و انباز و بت و دست‌اندرکار جهان می‌نامیدند ، از دستشان به در رفته است و ) از ایشان گم و ناپدید گشته است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَزَعْنَا » : نزع به معنی بیرون کشیدن است . ولی در اینجا مراد برگزیدن و احضار کردن است . « شَهِیداً » : گواه . مراد پیغمبر هر قومی است ( نگا : بقره‌ / 143 ، نساء / 41 و 42 ) . « أَنَّ الْحَقَّ لِلّهِ » : حق با خدا است . آنچه خدا فرموده است ، حق و حقیقت است . الوهیّت حق خدا است و بس .‏

سوره قصص آیه 76
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏قارون از قوم موسی بود و ( بر اثر داشتن دارائی فراوان ) بر آنان فخر فروشی کرد ( و چون ثروتمندترین فرد بنی‌اسرائیل بود ، از ایشان خواست که او را فرمانده و خویشتن را فرمانبردارش بدانند ) . ما آن اندازه گنج و دفینه بدو داده بودیم که ( حمل صندوقهای ) خزائن آن بر گروه پر زور و با قدرت سنگینی می‌کرد ( و ایشان را دچار مشکل می‌نمود ) . وقتی ( از اوقات ) قوم او بدو گفتند : ( مغرورانه ) شادمانی مکن ، که خدا شادمانان ( سرمست از غرور ) را دوست نمی‌دارد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« بَغی‌ » : سرکشی کرد . تکبّر ورزید . خود را بزرگتر از دیگران دید و دیگران را پائین‌تر از خویش . « الْکُنُوزِ » : جمع کَنْز ، گنجینه . دفینه . « ما » : چیزی که . مقداری که . موصول است و به معنی ( ألَّتی ) است . « مَفَاتِحَ » : جمع مَفْتَح ، به فتح میم ، مخزن . خزینه . صندوق و ظروف گنج ( نگا : انعام‌ / 59 ، نور / 61 ) . « تَنُوأُُ » : سنگینی می‌کند . به رنج و مشقّت می‌اندازد . « الْعُصْبَةِ » : جماعت زیاد . گروه فراوان ( نگا : یوسف‌ / 8 ) . « أُولِی الْقُوَّةِ » : زورمندان . قدرتمندان . « الْفَرِحِینَ » : افراد شادمان . مراد کسانی است که بر اثر فرا چنگ آوردن اموال و داشتن مادیات فراوان مغرور و متکبّر شوند و از باده پیروزی سرمست گردند و از خوشحالی در پوست نگنجند .‏

سوره قصص آیه 77
‏متن آیه : ‏
‏ وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏به وسیله آنچه خدا به تو داده است ، سرای آخرت را بجوی ( و بهشت جاویدان را فرا چنگ آور ) و بهره خود را از دنیا فراموش مکن ( و بدان که تو هم حق حیات داری و باید از امتعه و لذائذ حلال استفاده بکنی و به خویشتن برسی ) ، و همان گونه که خدا به تو ( بخشیده است و در حق تو ) نیکی کرده است ، تو نیز ( به دیگران ببخش و بدیشان ) نیکی کن ، و در زمین تباهی مجوی که خدا تباهکاران را دوست نمی‌دارد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إِبْتَغِ » : بطلب . بجوی . « وَابْتَغِ فِیمَا » : مراد این است که نعمت دنیا باید وسیله باشد ؛ نه هدف . به عبارت دیگر ثروت دنیا را باید در راه فراچنگ آوردن بهشت خدا به کار انداخت .‏

سوره قصص آیه 78
‏متن آیه : ‏
‏ قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً وَلَا یُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( قارون ) گفت : این مال در سایه آگاهی و دانشی که دارم به من داده شده است ( و مرا فراهم گشته است . خودم آن را به دست آورده‌ام و خودم هم می‌دانم چگونه آن را مصرف کنم ) . مگر ندانسته است که خداوند نسلهای ( قرون و اعصار ) زیادی را نابود کرده است که از او قدرت بیشتری ، و در گردآوری ( دارائی مهارت ) زیادتری داشته‌اند . ( بگذار مجرمان چون او در فسق و فجور و کبر و غرور خود فرو روند . در قیامت همه چیز عیان است و حاجت به بیان نیست ، و لذا ) گناهکاران از گناهانشان سؤال ( تحقیق و ترحیم ) نمی‌شود ، ( بلکه سؤال توبیخ و تحقیر از ایشان می‌گردد ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَلی عِلْمٍ عِندِی‌ » : در پرتو دانشی که دارم . در سایه آگاهی و به سبب علمی که مرا است . « الْقُرُونِ » : ( نگا : یونس‌ / 13 ، قصص‌ / 43 و 45 ) . « قُوَّةً » : مراد نیروی مادی است . « جَمْعاً » : گردآوری . توان بهره‌وری و استفاده از سرمایه در بازرگانی و کشاورزی و راههای دیگر اقتصادی برای افزایش دارائی مراد است . « لا یُسْأَلُ . . . » : در آخرت گناهکاران از گناهانشان پرسشی نمی‌شود که برای تحقیق باشد و بخواهند حال ایشان را هم مراعات دارند و مِهری بدانان ورزند ، زیرا همه چیز روشن است . بلکه سؤال توبیخ و تهدید مطرح است که خود یک نوع مجازات روانی برای گناهکاران است ( نگا : حجر / 92 ، نحل‌ / 56 ، صافّات‌ / 24 ) . برخی هم احتمال داده‌اند که چنین امری مربوط به مجازات دنیوی است که چون عذاب الهی فرا رسد ، مجال پرسش و پاسخ نیست و عذاب الهی همان و نابودی همان ( نگا : تفسیر نمونه ) .‏

سوره قصص آیه 79
‏متن آیه : ‏
‏ فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( قارون به اندرز پندگویان وقعی ننهاد و بلکه هوس قدرت و جنون ثروت او را بر آن داشت که با آرایش هر چه بیشتر ، دارائی خود را به نمایش گذاشت و ) با تمام زینت خود در برابر قوم خویش نمایان گردید ( و زر و زیور و قدرت و شوکت خویشتن را در معرض دیدگان مردمان قرار داد ) . آنان که طالب زندگی دنیا بودند ، گفتند : ای کاش ! همان چیزهائی که به قارون داده شده است ما هم می‌داشتیم . ( چه ثروت سرشاری ! و چه جاه و جلالی ! ) . واقعاً او دارای بهره بزرگ و شانس سترگ است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فِی زِینَتِهِ » : در میان جاه و جلالش . با تمام زر و زورش ( نگا : هود / 15 ، احزاب / 28 ) . « حَظٍّ » : بهره و نصیب . شانس و بخت . سعادت و خوشبختی .‏

سوره قصص آیه 80
‏متن آیه : ‏
‏ وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و کسانی که دانش و آگاهی داشتند ( به افرادی که عاشقان زرق و برق دنیا بودند و بزرگواری را در زر و زور می‌دیدند ) گفتند : وای بر شما ! ( چه می‌گوئید و سعادت را در چه می‌جوئید ؟ ) اجر و پاداش خدا ( که بهشت جاویدان است ) بسی والاتر و بهتر ( از این چیزها ) است برای کسانی که ایمان داشته باشند و کارهای شایسته انجام دهند و این ( بهشت یزدان هم ) جز نصیب شکیبایان نمی‌گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أُوتُوا الْعِلْمَ » : دانایان و فرزانگان . « لا یُلَقَّاهَا إِلاَّ الصَّابِرُونَ » : به بهشت خدا جز شکیبایان برده نمی‌شوند و بدان رسانده نمی‌شوند . این نصیحت جز به دل شکیبایان فرو نمی‌رود و کسی جز ایشان آن را پذیرا نمی‌شود . ضمیر ( ها ) به ( مَثُوبَة ) و ( جنّة ) مفهوم از ثواب ، و یا به ( مَقالَة ) و ( کَلِمَة ) علماء آگاه از احوال دنیا و آخرت بر می‌گردد .‏

سوره قصص آیه 81
‏متن آیه : ‏
‏ فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ المُنتَصِرِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سپس ما او را و خانه‌اش را به زمین فرو بردیم ، و گروه و دسته‌ای نداشت که او را در برابر خدا یاری دهند ( و وی را از عذاب الهی برهانند ) ، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« خَسَفْنَا » : فرو بردیم ( نگا : نحل‌ / 45 ، اسراء / 68 ) . « مِن دُونِ اللهِ » : در مقابل خدا ( نگا : کهف‌ / 43 ) . « الْمُنتَصِرِینَ » : یاری دهندگان .‏

سوره قصص آیه 82
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلَا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان که دیروز آرزو می‌کردند به جای او باشند ، ( هنگامی که این صحنه دلخراش را دیدند ) گفتند : وای ! انگار خدا روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد گسترش می‌دهد و برای هر کس که بخواهد روزی را تنگ و کم می‌گرداند ( و چرا ما از این واقعیّت غافل بودیم که داشتن و نداشتن مادیات ، وسیله آزمایش مردمان است و بس‌ ؟ ! ) . اگر خداوند بر ما منت نمی‌نهاد ( و تفضّل نمی‌فرمود ، آرزوی دیروزی ما را برآورده می‌کرد ، و امروز همچون قارون ) ما را ( به دل زمین ) فرو می‌برد . وای ! انگار کافران رستگار نمی‌گردند ( و حتماً عذاب خدا دیر یا زود گریبانگیرشان می‌شود ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« وَیْکَأَنَّ » : وای ! مثل این که . این کلمه را بعضی بسیط می‌دانند ، و برخی مرکب از ( وَیْ ) و ( کَأَنَّ ) یا ( وَیْکَ ) و ( أَنَّ ) . واژه ( وَیْ ) یا ( وَیْکَ ) اسم الفعل و برای تعجّب و ندامت به کار می‌روند ، و در اینجا معنی ندامت و پشیمانی دارند . « یَقْدِرُ » : تنگ می‌کند . کم می‌گرداند ( نگا : رعد / 26 ، اسراء / 30 ) .‏

سوره قصص آیه 83
‏متن آیه : ‏
‏ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ما آن سرای آخرت را تنها بهره کسانی می‌گردانیم که در زمین خواهان تکبّر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمی‌جویند ( و دلهایشان از آلودگیهای مقام‌طلبی و شهرت‌طلبی و بزرگ‌بینی و تباهکاری ، پاک و پالوده است ) ، و عاقبت از آن پرهیزگاران است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تِلْکَ الدَّارُ . . . » : آن سرای آخرت که بهشت جاویدان است و بارها وصف آن را شنیده‌اید . « عُلُوّاً » : برتری جوئی . مراد تکبّر و استکبار و خود بزرگ بینی است ( نگا : اسراء / 4 ، نمل‌ / 14 ) . « الْعَاقِبَةُ » : سرانجام ، به معنی وسیع کلمه . از قبیل : سرانجام کار . پیروزی در این جهان . بهشت و نعمتهای آن جهانی .‏

سوره قصص آیه 84
‏متن آیه : ‏
‏ مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هر کس کار نیکی انجام دهد ، پاداشی بهتر از آن دارد ، ( که اجر مضاعف است ، و این افزایش بستگی به میزان عمل و اخلاص و حسن نیّت و صفای قلب دارد ) و هر کس کار بدی انجام دهد ، به کسانی که کار بد کنند ، جز اعمال آنان ، کیفر ایشان نیست ( و کیفرشان درست به اندازه گناهشان است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ » : مراد از حَسَنة ، هر گونه کار نیک است که پاداش مضاعف دارد ( نگا : انعام‌ / 160 ، بقره‌ / 261 ) . یا این که مراد ایمان و عمل صالح است که جزای آن بهتر از خود آن است که رضا و خوشنودی خدا است که همه خوشیها را به همراه دارد ( نگا : توبه‌ / 72 ، مائده‌ / 16 ) . « لا یُجْزَی . . . إِلاّ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ » : در برابر سیّئات و معاصی ، کیفری جز کیفر همان عملی را که انجام داده‌اند دامنگیرشان نمی‌گردد ( نگا : انعام‌ / 160 ، یونس‌ / 27 ) .‏

سوره قصص آیه 85
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ مَن جَاء بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏همان کسی که ( تبلیغ ) قرآن را بر تو واجب گردانده است ، تو را به محلّ بازگشت بزرگ ( قیامت ) برمی‌گرداند ( و میان تو و تکذیب‌کنندگانت داوری می‌نماید و به مقام محمود و بهشت موعودت می‌رساند ) . بگو : پروردگار من ( از همه ) بهتر می‌داند که چه کسی هدایت را از سوی او آورده است ، و چه کسی در گمراهی آشکار بسر می‌برد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَرَضَ » : واجب گردانده است . مراد تبلیغ قرآن و عمل به آن و رساندن اوامر یزدان به مردمان است ( نگا : نور / 1 ، مائده‌ / 92 و 99 ) . « رَآدّ » : برگرداننده . « مَعَادٍ » : زادگاه و جایگاه که مراد مکّه است . روز رستاخیز یا محشر و میعادگاه حساب و کتاب که برای پیغمبر ورود به بهشت را به دنبال دارد . بهشت که محلّ برگشت مؤمنان بدان است . تنوین مَعادٍ ، برای تعظیم است . « مَن جَآءَ بِالْهُدی‌ » : مراد خود پیغمبر است .‏

سوره قصص آیه 86
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا کُنتَ تَرْجُو أَن یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِّلْکَافِرِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏تو این امید را نداشتی که کتاب ( بزرگ قرآن ) برای تو فرستاده شود ، لیکن رحمت پروردگارت چنین ایجاب کرد و ( خواست با ارسال قرآن برای خاتم پیغمبران ، این مسؤولیّت سنگین را به تو سپارد . به شکرانه این نعمت بزرگ هرگز ) پشتیبان کافران مباش ( و یاور و همدست ایشان مشو ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَمْ کُنتَ تَرْجُو » : چشم به راه نبودی . امیدوار نبودی . الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر ( تَرْجُو ) موجود است . « إِلاّ » : لیکن ( نگا : قصص‌ / 46 ) . « إِلاّ رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ » : لیکن رحمت پروردگارت ایجاب کرد و شامل تو شد . مگر به خاطر رحم پروردگارت نسبت به تو و امت تو . « إِلاّ رَحْمَةً » : ( نگا : اسراء / 87 ) . « ظَهِیراً » : پشتیبان ( نگا : قصص‌ / 17 ) . مسلّماً پیغمبر هرگز از کفّار پشتیبانی نمی‌کرده است ، ولی این دستور در مورد او تأکید است ، و در مورد دیگران بیان یک وظیفه مهمّ .‏

سوره قصص آیه 87
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَیْکَ وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏کافران تو را از آیات خداوند باز ندارند ، پس از آن که بر تو نازل شده است ، و ( مردم را ) به سوی پروردگارت دعوت کن ، و از زمره مشرکان مباش .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لا یَصُدُّنَّکَ » : تو را باز ندارند . « عَنْ ءَایَاتِ اللهِ » : از ترتیل و تبلیغ و عمل به آیات خدا .‏

سوره قصص آیه 88
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان . جز او هیچ معبود دیگری وجود ندارد . همه چیز جز ذات او فانی و نابود می‌شود . فرماندهی از آن او است و بس ، و همگی شما به سوی او برگردانده می‌شوید ( و به حساب و کتاب اقوال و اعمالتان رسیدگی می‌کند و در میانتان داوری خواهد کرد ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لا تَدْعُ » : به فریاد مخوان . مپرست . « وَجْهَهُ » : ( نگا : انعام‌ / 52 ، کهف‌ / 28 ) . « الْحُکْمُ » : فرماندهی و حاکمیّت . داوری و قضاوت .‏


تفسیر سوره‌ی قصص آیه‌ی 43-1

 

سوره‌ی قصص آیه‌ی 43-1

 

سورۀ  ‌قصص  مکّی  و  ٨٨  آیه  است   

بسم الله الرحمن الرحیم

(طسم (١) تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (٢) نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (٣) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (٤) وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥) وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ (٦) وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٧) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ (٨) وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَیْنٍ لِی وَلَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (٩) وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١٠) وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١١) وَحَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (١٢) فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٣) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (١٤) وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (١٥) قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (١٦) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ (١٧) فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (١٨) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (١٩) وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلأ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ (٢٠) فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٢١) وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ (٢٢) وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ (٢٣) فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (٢٤) فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٢٥) قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الأمِینُ (٢٦) قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (٢٧) قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ (٢٨) فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (٢٩) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (٣٠) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الآمِنِینَ (٣١) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (٣٢) قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (٣٣) وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (٣٤) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ (٣٥) فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ (٣٦) وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٣٧) وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٣٨) وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لا یُرْجَعُونَ (٣٩) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (٤٠) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لا یُنْصَرُونَ (٤١) وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (٤٢) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الأولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٣)

این  سـوره  مکـّی  است‌. زمـانی  نـازل  شـده  است  کـه  مسلمانان  در  مکّه  گروه  اندک  و  ضعیفی  بودند، ولی  مشرکان  صاحبان  قدرت  و  جاه  و  مقام  و  منزلت  بودند. این  سوره  نازل  گردید  تا  معیارها  و  مـقیاسهای  حـقیقی  برای  نیروها  و  ارزشها  بگذارد  و  مشخّص  و  معیّن  دارد. نازل ‌گردید  تا  بگوید که  نیروی  یگانه‌ای  در  این  هستی  است‌، و  آن  نیروی  یزدان  است‌. و  تا  بگوید  کـه  ارزش  یگانه‌ای  در  ا‌ین  هستی  ا‌ست‌،  و  آن  ارزش  ا‌یمان  است‌. پس  هر کس  نیروی  خدا  با  او  باشد، هـیچ ‌گونه  تـرس  و  هراسی  بر  او  نیست‌،  هر چند که  فاقد  همه  نمادهای  قدرت  باشد، و  کسی‌  که  نیروی  خدا  با  او  نباشد، هیچ‌ گونه  امن  و  امانی  و  آرامش  و  اطمینانی  نـدارد، هـرچـند  کـه  هـمۀ  نیروها  از  او  پشتیبانی‌ کنند. هر  کس  هم  ارزش  ایمان  را  داشته  باشد  همه  خوبیها  و  نیکیها  را  دارد. و  هر کس  نیز  این  ارزش  را  نداشته  باشد،  هیچ  چیزی  اصـلاً  بـرای  او  سودمند  نخواهد  بود  و  نفعی  بدو  نمی‌رساند.

بدین  خاطر  است‌  که  پیکرۀ  وجودی  سوره  از  همان  آغاز  بر  داستان  موسی  و  فرعون  استوار  و  برقرار  می‌گردد. و  بر  داستان  قارون  با  قوم  خود - که همان  قوم  موسی  است  - در  پایان  سوره  تکیه  می‌شود  ...  داستان  اوّل  نـیروی  فرمانروائی  و  چیره  شدن  بر  مردمان  را  بیان  می‌دارد که  نیروی  فرعون  طاغی  و  یاغی  و  قلدری  است که  بیدار  و هو شیار  است  و  مواظب  اوضاع  و  احـوال  است‌. او  با  موسی  رویاروی  می‌شود که‌ کودک  شیر  خواری  ا‌ست  و  هیچ ‌گونه  قدرت  و  قوّتی‌، و  هیچ‌ گونه  پـناه  و  دفـاع  و  حمایتی  ندا‌رد. فرعون  در  زمین  به  تکبّر  و  گردنکشی  پرداخته  است‌، و  اهالی  زمین  را  دسته  دسته  و  متفرّق  و  پراکنده  کرده  است‌. بنی‌اسـرائـیل  را  ضـعیف  و  نـاتوان  نموده  است‌.  پسرانشان  را  سر  می‌برد، و  دخترانشـان  را  زنده  نگاه  می‌دارد. فـرعون  پـیوسته  بـنی‌اسـرائـیل  را  می‌پاید  و  زیر  نظر  می‌دارد. بر گردۀ  بنی‌اسرائیل  سوار  گردیده  است‌. ولیکن  قدرت  فرعون  و  عظمت  او، و  هوشیاری  و  بیداری  وی‌، هیچ ‌گونه  سودی  به  حـال  او  نخواهد  داشت  و  وی  را  از  دست  انتقام  نجات  نمی‌دهد، و  بلکه  او  را  از  دست  موسی  هم  نمی‌رهاند که  کـودک  کوچکی  است  و  فاقد  هر گونه  قدرتی  و  قوّتی  و  چاره‌ای  است‌.  امّا  او  تحت  مراقبت  و  محافظت  نـیروی  حـقیقی  یگانه‌ای  است‌، و  چشم  عنایت  یزدان  بدو  است‌، و  بلاها  و  ناگـواریـها  را  از  ا‌و  به  دور  مـی‌دارد، و  چشـمهای  دشمنان  را  نسبت  بـدو  کـور  مـی‌گردانـد، و  فـرعون  و  لشکریان  او  را  آشکارا  به  پـیکار  و  مـبارزۀ  با  او  فـرا  می‌خواند. موسی  را  به  آغوش  فرعون  می‌کشاند، و  او  را  به  لانه  و  آشیانه‌ا‌ش  می‌رساند، و  بلکه  دل  زن  فرعون  را  برای  او  فتح  می‌گرداند، در  حالی  که  دست  بسـته  در  برابر  او  است  و  هـیچ‌ گونه  اذیّت  و  آزاری  بــدو  نمی‌رساند. فرعون  با  دست  خود  برای  خود  چـیزی  را  مـی‌سازد کـه  از  آن  خـویشتن  را  حـذر  مـی‌دارد  و  می‌ترسد!

در  داستان  دوم  ارزش  دارائی  و  ثروت  عرضه  می‌گردد،  و  همراه  با  آن  از  ارزش  دانش  سخن  می‌رود، دارائی  و  ثروتی  که  مردمان  را  سـبک  مـی‌دارد  و  بـازیچۀ  دست  خود  می‌نماید، در  آن  حال  و  احوالی  کـه  قـارون  هـمۀ  گنجها  و  دفینه‌های  خود  را  بیرون  آورده  است  و  به  تماشا  گذاشته  است‌.  مردمان  می‌دانند که  دارائی  و  ثروتی  بدو  داده  شده  است  که  کـلیدهای  گـنجهایش  را  گـروهی  از  مردان  نیرومند  نمی‌توانند  بردارند!  دانشی  هم  بدو  داده  شده  است‌  که  قارون  بدان  می‌نازد  و  گمان  می‌برد  که  در  سایۀ  آن  همچون  دارائی  و  ثروتی  را کسب ‌کرده  است  و  فراهـم  آورده  است‌. امّا  کسـانی ‌کـه  از  قـوم  او  دانش  راستین  بدیشان  داده  شده  است‌، گنجهای  قارون  ایشان  را  سبک  نمی‌دارد  و  بازیچه  دست  خود  نمی‌نماید. بلکه  آنان  چشـم  به  پاداش  خدا  مـی‌دوزند، و  می‌دانـند  کـه  پاداش  خدا  بهتر  و  ماندگارتر  است‌. سـپس  دست  خـدا  دخالت  می‌کند  و  قارون  و  خانه  و کاشانه  او  را  به  زمین  فرو  می‏برد، و  نه  دارائی  و  ثروتش‌، و  نه  علم  و  دانشـن  کاری  نمی‌توانند  برای  او  کنند  و  به  فریادش  بـرسند.  دست  خدا  در  نابودی  قارون  و  دارائی  و  دانشش  مستقیم  و  آشکار  دخالت  می‌کند، همان ‌گو‌نه‌ کـه  در  نابودی  فرعون  و  قدرت  و  عظمتش  دخالت ‌کرده  است  و  او  را  و  سـپاهیان  او  را  به  دریـا  انـداخـته  است  و  از  جملۀ  غرق ‌شدگان  گردیده  است‌.

فرعون  بر  بنی‏اسرائیل  طغیان  و  سـرکشی ‌کـرده  است  و  بدیشان  ظـلم  و  جـور  روا  دید‌ه  است‌، و  بـا  زور  فرمانروائی  و  سلطه  و  قدرت  بر  آنان  گردنکشی  نموده  است  و  سینه  برافراخته  است‌. قارون  هم  بر  بنی‌اسرائـیل  طغیان  و  سرکشی ‌کرده  است  و  بدیشان  ظلم  و  جور  روا  دیده  است‌، و  با  زور  دانش  و  دارائی  بر  آنان  گردنکشی  نموده  است  و  سینه  برافراخته  است‌.  فرجام  هـر  دو  نـفر  یکی‌ گردیده  است‌. این  یکی  خود  و  خانه  و کاشانه‌اش  به  دل  زمین  فرو  برده  می‌شود، و  آن  یکی  دریـا  او  را  و  سپاهیانش  را  فرا  می‌گیرد  و  ایشان  را  غرق  می‌کند. هیچ  قدرت  و  قوّتی  در  زمین  یافته  نمی‌شود که  با  قدرت  و  قوّت  خدا  مبارزه  و  مقابله ‌کند  و  جلو  دست  او  را  بگیرد  و  در  نجات  ایشان  بکوشد.  دست  خـدا  وقـتی  دخـالت  می‌کند که  ظلم  و  فسـاد  به  مـرز  مشـخّصی  برسد، و  مردمان  نتوانند  جلو  آن  ظلم  و  فساد  را  بگیرند.

این  داستان  و  آن  داستان  می‌رسانند  که  وقتی  که  شرّ  و  بلا  عیان  و  بی‌پرده  می‌شود، و  فساد  و  تباهی  روشن  و  آشکار  به  میدان  درمی‌آید، و  خیر  و  خوبی  در  برابرش  درمانده  و  ناتوان  می‌ایسـتد  و  بـدو  خـیره  مـی‌شود،  و  صلاح  و  فلاح  بدون  هر گونه  اسلحه  و  وسـائل  دفـاعی  مـی‌ماند  و  تـاخت  و  تـاز  فسـاد  را  مـی‌نگرد، و  از  برگرداندن  مرد‌مان  از  دین  و گول  زدن  ایشان  با  پول  به  ترس  و  هراس  می‌افتد، بدین  هنگام  دست  قدرت  یزدان  دادار  آشکار  و  بی‌پرده  دخالت  مـی‌کند  و  بـه  مـبارزه  می‌پردازد  بدون  این‌ که  مانعی  و  رادعی  از  مردمان  سر  راه  او  را  بگیرد، و  بدون  ایـن  اسـلحه  و  وسـائلی  از  نیروهای  زمین  قدرت  رزمیدن  و  تکان  خوردن  را  داشته  باشد، تا  شرّ  و  فساد  را  بر  جای  خـود  بـنشاند  و  حـدّ  و  مرزی  برای  آن  معیّن  و  مشخّص  گرداند.[1] روند  قرانی  میان  دو  داستان‌، چرخشها  و گـردشهائی  را  با  مشرکان  مـی‌آغازد  و  آنان  را  بـا  مـعانی  و  مفاهیم  داستانها  آشنا  می‌سازد، و  چشمهایشان  رو  به  نشانه‌های  شناخت  بازمی‌گرداند  که  گـاهی  در  صـحنه‌های  جـهان  پراکنده‌اند،  و  گاهی  در  جایگاه‌های  نابودی  گـذشتگان  نهفته‌اند، و  زمانی  در  صحنه‌های  قیامت  جلوه‌گر  آمده‌اند  ...  همۀ  آنها  هم  درسـهای عبرت  داسـتانها  را  تأکـید  می‌کنند، و  آنها  را  همگام  و  همآوا  با  داستانها  می‌نمایند، و  قانون  و  سنّت  خدا  را  تأیید  می‌کنند، قانون  و  سنّتی‌ که  در  طول  زمان  و کشت  و گذار  دوران  تخلّف  نمی‌پذیرد  و  دگرگون  نمی‌شود. مشـرکان  به  پـیغمبر  خـدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  می‌گفتند:

(إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).

اگر  هـمراه  تــو  هدایت  را  پـذیرا  شویم  (‌و  از  برنامۀ  توحیدی  اسلامی  پیروی  کنیم‌، قبـائل  نیرومند  عـرب  به  جنگ  ما  برمی‌خیزند  و)  ما  را  از  روی  زمینمان  می‌ربایند  (‌و  نابودمان  می‌نمایید، پس  هر چند  بـه  حقّانیّت  اسـلام  معترفیم‌،  ولی  برای  حفظ  جان  و  مال  و  مقام  خود  حاضر  به  قبول  ایمان  نیستیم‌!)‌.                            (قـصص‌/57) 

مشرکان  معذرت  خود  را  از  عدم  پیروی  از  هد‌ایت  چنین  می‌آورند که می‌ترسند  اگر  آنان  ا‌ز  عقائد  قدیمی  خود  دست  بردارند،  عقائد  کهنی‌ کـه  بـه  خـاطر  آن  عـقائد، دیگران  از  ایشان  پیروی  می‌کنند، و  به  تـعظیم  بـیت‌الله  الحرام  می‌پردازند، و  برای  متولّیان  آنجا  کرنش  می‌برند، مردمان  آنان  را  در  ربایند  و  نابودشان  نمایند.

این  است  که  یزدان  در  ایـن  سـوره  داسـتان  سوسی  و  فرعون  را  برایشان  ذکر  می‌کند. این  داستان  برای  آنـان  روشن  می‌گرداند که  امن  و  امان  کجا، و  ترس  و  هراس  کجا  خواهد  بود. بدیشان  می‌آموزد که  امن  و  امان  تنها  در  جوار  یزد‌ان  است‌، هر چند  هم  همۀ  اسباب  و  وسـائل  ظاهری  و  نمادین  امن  و  امانی  که  مردمان  بدانها  آشـنا  هستند  در  میان  نباشد، و  ترس  و  هراس  تنها  در  دوری  از  این  جوار  است‌، هر چند  که  اسباب  و  وسائل  ظـاهری  و  نمادین  امن  و  امانی  که  مردمان  بدانها  آشنا  هستند  در  میان  باشد!  خداوند  داستان  قـارون  را  بـرایشـان  بـیان  می دارد  که  این  داستان  هـم  به  صـورت  دیگری  ایـن  حقیقت  را  بیان  و  تأکید  می‌کند.

بر  سخنانشان  این  چنین  پیروی  می‌زند:

(أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (٥٧)

مگر  مــا  حرم  پر  امـن  و  امـانی  را  بـرای  ایشـان  فراهـم  نیاورده‌ایـم  کـه  مـحصولات  و  میوه‌جات  فراوانـی  (‌از  نواحی  مختلف‌)  به  سوی  آن  آورده  می‌شود؟‌!  (‌وقتی  که  در  حـال  کـفر، ایشــان  را  از  امـنیّت  و  مـواهب  زندگی  برخوردار  می‌گردانـم‌، چگونه  آنان  را  با  وجود  ایمان  و  اطاعت  از  فرمان‌، در  دست  دیگران  رها  می‌گردانیم‌؟‌!  این  محصولات  و  ثمرات‌)  دادۀ  ما  است  (‌بدیشان  ...)  ولیکـن  بیشتر  آنان  (‌این  را)  نمی‌دانند.(‌قصص/‌٥٧)                       روند  قرآنی  به  یادشان  می‌آورد که  خدا  است ‌که  ایشان  را  از  ترس  و  هراس  در  امن  و  امان  داشته  است‌. او  است  که  این  حرم  را  محلّ  امن  و  امانی‌ کرده  است‌. او  است‌ که  امن  و  امان  را  برایشان  بر  دوام  و  برقرار  می‌سازد،  و  یا  امن  و  امان  را  از  ایشان  باز می‌گیرد. روند  قـرآنـی  بـه  پیش  می‌رود  و  ایشان  را  از  عاقبت  غرور  و  سرمستی  و  ناسپاسی  و  ناشکری  کردن  بیم  می‌دهد  و  می‌ترساند: 

(وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ)(٥٨)

چه  مردمان  زیادی  را  نابود  سـاخته‌ایــم  که  در  زندگی  خود  (‌همچون  اینان‌)  مست  و  مغرور  (‌جاه  و  مال  و  زر  و  زور)  شده‌اند و  طغیان  و  سرکشی  پیشه  ساخته‌اند. این  خانه‌های  ایشان  است  که  بعد  از  آنـان  (‌روی  آبـادی  بـه  خود  ندیده  است  و)  جز  مدّت  اندکی  منزل  و  مأوی  نکشته  است‌، (‌و  آن  هم  سکونت  موقّت  مسافران  و  سیّاحان  بــه  هنگام  رفت  و  آمدشان  از  این  مناطق  بـوده  است‌)‌. و  مـا  خودمان  مالک  و  صاحب  (‌املاک  و  دیارشان‌)  شده‌ایم‌. (قصص/58)

خداوند  ایشان  را  از  سرانجام  کارشان  می‌ترساند، بعد  از  آن‌ که  عذر  ایشـان  را  بـا  فرستادن  پـیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  بـه  میانشان  خواسـته  است  و  عـذری  بـرایشـان  بر جای  نگذاشته  است‌. قانون  و  سنّت  خدا  قبلاً  هم  بر  این  بوده  است  و  بر  این  رفته  است ‌که  پس  از  فـرستادن  پیغمبر  بیم‌ دهنده‌ای  به  مـیان  تکـذیب‌ کنندگان  ایشـان  را  نـابود  گرداند:                                                       

(وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ) (٥٩)

پروردگار  تو  هرگز  شهر  و  دیاری  را  ویـران  نمی‌سازد  مگر  این  که  در  کانون  و  مرکز  آنجا  پیغمبری  را  برانگیزد  تا  آیات  ما  را  بر  اهالی  آن  فروخواند، و  ما  شهر  و  دیاری  را  نابود  نمی‌گردانیم  مکر  این  که  ساکنـان  آنجا  سـتمکار  باشند.(قصص/59)

آن‌گاه  روند  قرآنی  صحنۀ  روز  قیامت  ایشان  را  نشـان  می‌دهد، آن  زمان  که  انبازها  در  پیشگاه  همۀ  حـاضران  دست  از  ایشان  می‌شویند و  از  آنان  بیزاری  می‌جویند. عذاب  آخرت  را  پیش  چشمانشان  می دارد  بعد  از  این که  ایشان  را  از  عذاب  دنیا  برحذر  می‌دارد، و  بعد  از  این  که  بدانان  یاد  می‌دهد که  ترس  و  هراس  در کجا، و  امـن  و  امـان  درکـجا  است‌. ایـن  سـوره  بـا  وعـدۀ  خـدا  بـه  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  ‌گرامیش  پایان  مـی‌پذیرد، در  آن  حـال  و  احوالی‌ که  مشرکان  را  از  مکّه  بیرون‌ کرده‌اند  و  به  تعقیب  وی  پرداخته‌اند. بدو  وعده  می‌دهد  آن  خدائی  که  تبلیغ  قرآن  را  بر  او  واجب ‌کرده  است  تا  به  تکالیف  و  وظائف  آن  برخیزد، هم  او  وی  را  به  شهر  خودش  برمی‌گرداند  و  بر  ضدّ  شرک  و  مشرکان  یاری  و کمکش  می‌فرماید.  خدا  بدو  نعمت  رسالت  را  ارزانی  داشته  است  در  حالی‌ کـه  چشم‌ داشتی  بدان  نداشته  است  و  انتظارش  نـمی‌کشیده  است‌. نعمت  یاری  و  پیروزی  را  هم  بدو  خواهد  داد  و  او  را  به  شهری  برمی‌گرداند  که  مشـرکان  وی  را  از  آنـجا  بیرون  کرده‌اند. او  بدانجا  در  امن  و  امان  و  پیروزمند  و  مؤیّد  برخواهد گشت‌. در  سورۀ  قصص  تضمین  و  تأکید  این  است‌.  موسی  علیه السّلام  به شهری  برگشت ‌که  با  ترس  و  هراس  از  آنجا  بیرون  رفت  و  او  را  تعقیب  می‌کردند. به  آن  شهر  برگشت  و  بنی‌اسرائیل  را  نیز  با  خود  بیرون  برد  و  نــجاتشان  داد. ولی  فـرعون  و  سـپاهیانش  با  دست  موسی  و  قوم  رستگارش  به  هلاکت  رسـیدند  و  نـابود  گردیدند  ...

این  وعده  پایان  می‌پذیرد،  و  این  سوره ه  نیز  با  آن  و  بـا  واپسین  آهنگ  پایان  می‌یابد:

(وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٨٨)

همراه  الله  معبود  دیگری  را  به  فریاد  مخوان‌. جز  او  هـیج  معبود  دیگری  وجود  ندارد. همه  چیز  جز  ذات  او  فانی  و  نابود  می‌شود. فرماندهی  از  آن  او  است  و  بس‌، و  همگی  شما  به  سوی  او  برگردانده  مـی‌شوید (‌و  بـه  حسـاب  و  کتاب  اقوال  و  اعمالتان  رسیدگی  مـی‌کند  و  در  میانتان  داوری  خواهد  کرد)‌.                                       (‌قصص‌/88) 

این  موضوع  و  فضا  و  سایه  روشنهای  هـمگانی  سـوره  بود. پس  هم  اینک  به  شرح  و  بسط  مراحـل  چـهارگانه  بپردازیم‌: داستان  موسی‌، پیرو  آن‌، داستان  قارون‌، و  این  وعدۀ واپسین...

(طسم (١)تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ) (٢)

طا.سین‌.میم  ...  اینها  آیه‌های  کتاب  روشن  و  روشنگرند. این  سوره  با  این  حروف  می‌آغازد  تا  انسانها  را  متوجّه  این  سازد که  از  همچو‌ن  حروفی  آیات‌ کتاب  روشـن  و  روشنگر  قرآن  تشکیل  می‌شود، آیـاتی  کـه  والایـند  و  دارای  منزلت  و  مکانت  هستند. چیزهائی  ‌که  انسانها  آنها  را  با  این  حروف  می‌سازند  و  با  زبان  انسـانهای  فـانی  می‌پردازند  کجایند، و  این  قرآن  کجا  است‌، قرآنی  کـه روشن  و  روشنگر  است  و  ساختار  خدای  باقی  و  اکبر است:

(تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ) (٢)

اینها  آیه‌های  کتاب  روشن  و  روشنگرند.

این‌ کتاب  روشن  و  روشنگر  در  این  صورت  سـاخته و پرداختۀ  انسانها  نـیست‌.  چـه  هـمچون  کـاری  از  دست  انسانها  ساخته  نیست. بـلکه  ایـن‌ کـتاب  وحـی  است‌، وحی‌ای ‌که  خدا  آن  را  بر  بندۀ  خود  مـی‌خوانـد. در  آن  اعجاز  ساختار  خدای  دادار  پیدا  است‌، همان‌ گونه که در  بخشهای‌ کوچک  و  بزرگ  پیکرۀ  آن‌،  قالب  حقّ  پـیدا  و  هـویدا  است  و  آ‌ن  را  از  نـوشتارهای  دیگـران  ممتاز می‌سازد:

(نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (٣)

ما  راست  و  درست  بر  تـو  گـوشه‌ای  از  داسـتان  واقـعی  موسی  و  فرعون  را  می‌خوانیم‌، برای  (‌استفادۀ‌)  کسـانی  که  مؤمنند (‌و  می‌خواهند  در  میان  انـبوه  مشکـلات‌، راه  خود  را  به  سوی  هدف  بکشایند).

خدا  این ‌کتاب  را  برای  مردمان  مؤمن  می‌فرستد. با  این  کتاب  آنان  را  تربیت  می‌کند، و  ایشان  را  اوج  می‌دهد  و  بالا  می‌برد، و  برنامه  را  برایشان  ترسیم  می‌کند، و  راه  را  برایشان  می‌گشاید  و  مسیر  را  برا‌یشان  آماده  می‌نماید.  داستانهائی  که  در  این  سوره  خوانده  می‌شود، به  خـاطر  مؤمنان  و  برای  ایشان  است‌. آنان  از  آنها  سود  می‌برند.

این  تـلاوت  و  قـرائت  مسـتقیم  از  سـوی  خـدا، سـایه  روشنهای  عنایت  و  توجّه  به  مـؤمنان  را  دربـر  دارد، و  بدیشان  می‌فهماند که  چه  ارزش  والائی  و  منزلت  بالائی  دارند.  چگونه‌؟  خداوند والا  مقام  این‌  کتاب  را  به  خاطر  ایشان  و  برای  ایشان  بر  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  ‌خود  می‌خواندبا  صـفت  مــؤمنان‌، ایشــان  را  سـزاوار  چـنان  عـنایت  بزرگوارانه‌ای  می‌سازد:

(لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (٣)

برای  (‌استقادۀ)  کسـانی  که  مـؤمنند (‌و  مــی‌خواهـند  در  مـیان  انـبوه مشکـلات‌، راه  خود  را  بـه  سـوی  هـدف  بگشایند).

پس ا‌ز  این  سرآ‌غاز  سخن‌، به  بیان  خبر  می‌پردازد، خبر  موسی  و  فرعون‌. در  بیان  این  خبر  از  نخستین  حلقه  از  زنجیرۀ  دا‌ستان  ‌که  حلقۀ  تولّد  موسی  است‌، سخن  به  میان  آمده  است‌. در  هیچ  یک  از  سوره‌های  بی‌شمار  قرآن  که  این  داستان  در  آنها  آمده  است‌،  از  حلقۀ  نخستین  آغـاز  نگردیده  است‌.  ایـن  هـم  بـدان  جـهت  است‌ کـه  حـلقه  نخشین  داستان  موسی‌، و  شرائط  و  ظروف  سختی‌ کـه  موسی  در  آن  متولّد  گردیده  است‌، و  در  دوران‌ کودکیش  هیچ  نیروئی  و  هیج  چاره‌ای  ندارد، و  قوم  او  هم  ضعیف  هستند  و  در  دست  فرعون  خوار  و  حقیرند، هـمۀ  ایـنها  هدف  اصلی  سوره  را  تأمین  کنند، و دست  قد‌رت  یزدان  را  آشکار  و  بی‌پرده  جـلوه‌گـر  مـی‌سازند،  د‌ست  قدرتی‌ که  به  تنهائی  به  پیکار  می پردازد  و  تک  و  تنها  و  بدون  هر گونه  پرده ‌ای  از  انسانها  می‌رزمد، پرده‌ای  کـه  دست  خدا  در  پس  آن  باشد، و  قدرت  او  بر  آن  نمایش  داده  شود. این  دست  قدرت  بر  ظلم  و  جور  و  طـغیان  و  سرکشی  می‌تازد  و  چنان ضربه  مستقیمی  را  می‌زند که  از  عهدۀ  انسانها  خارج  است‌. این  ضـربه  وقـتی  فـرود  می آید  که  انسانها  نمی‌توانند  کاری  بکنند  و  همچون  ضربه‌ای  را  بزنند. این  ضربه  مستقیم  الهی  مستضعفانی  را  یاری  می دهد  و  پیروز  می‌گرداند که  هیچ‌گونه  تاب  و  توانی  و  قدرتی  و  قوّتی  ندارند. کسانی  را  به  منزلت  و  مکانت  می‌رساند  که  زیر  شکنجه  و  عذاب  مـی‌نالند  و  فریادشان  به  هیح  جائی  نمی‌رسد  و  هیچ  حیله  و  چاره‌ای  ندارند  و  از  جائی  حمایت  و  حفاظت  نمی‌گردند.

این  معنی  و  مقصودی  است‌ که‌ گروه  اندک  مسـتضعف  مسلمان  در  مکّه  نیازمند  بیان  و  ثبت  و  ضبط  آن  هستند. بدان  هنگام  که  مشرکان  فراوان  ستمگر  طاغی  و  یـاغی  نیز  نیازمند  آشنایی  با  آن  و  یقین  و  اطمینان  از  آن  بودند. داستان  موسی  علیه السّلام  در  سوره‌های  دیگر  اغلب  از  حـلقۀ  رسالت  آعاز  می‌گردد، نه  از  حلقۀ  ولادت‌. بدان  هـنگام  که  ایمان  نیرومند  در  برابر  طاغی  و  یاغی  می‌ایستد، و  ایــمان  پـیروز  مــی‌شود  و  طـاغی  و  یـاغی  شکست  می‌خورد، و  در  نهایت  خوار  و  رسوا  می‌گردد.  امّـا  در  اینجا  این  معنی  و  مقصود، مراد  نیست‌. بـلکه  مـعنی  و  مقصود  این  است  زمانی  که  شرّ  محض  جلوه‌گو  می آید، سبب  هلاک  خود  را  در  ذات  خود  حمل  می‌نماید، و  ستمگری  وقتی‌ که  سرکشی  می‌کند  نیاز  به  انسانها  برای  دفع  آن  نیست‌. بلکه  دست  قدرت  خدا  دخالت  می‌کند  و  دست  مستضعفان  را  می‌گیرد، مستضعفانی  که  بـدیشان  تعدّی  شده  است‌، و  آنان  را  نجات  می‌دهد  و  عناصر  خیر  را  در  ایشان  آزاد  و  رها  می‌سازد، و  ایشـان  را  تربیت  می‌نماید، و  آنان  را  پیشوا  و  رهبر  می‌گرداند  و  وارثان  زمینشان  می‌سازد.

معنی  و  مقصود  از  ذکر  این  داستان  در  این  سـوره  ایـن  است‌.  بدین  خـاطر  است‌ کـه  از  هـمان  حـلقۀ  نخستین  می‌آغازد  تا  این  مـعنی  و  مـقصود  را  بـرساند  و  آن  را  نمایان  و  نمودار  گـردانـد. داسـتان  در  قـرآن  در  شـیوۀ  عرضۀ  خود  هدفی  را  در  نظر  می‏گیرد. چه  داستان  ابزار  تربیت  جانها  و  درونها  است‌. وسیله  بیان  معانی  و  حقائق  و  اصول  و  مقرّراتی  است‌. این  داستان  در  اینجا  با  روند  قرانی  خود  هماهنگ  و  همگام  است‌، و  در  ساختن  دلها  همکاری  مـی‌کند، و  در  بـنیانگذاری  حـقائقی  شـرکت  می‌ورزد که  این  دلها  را  آباد  می‌سازند.

حلقه‌هائی  کـه  از  زنـجیرۀ  داسـتان  در  ایـنجا  مـی‌آیند  عبارتند  از:  حلقۀ  تولّد  موسی  علیه السّلام  ‌و  شرائط  و ظروف  به  ظاهر  سختی  کـه  آن  را  احـاطه  کـرده‌انـد، و  خداونـد  بزرگوار  چگونه  رعایت  و  عنایت  خود  را  بهرۀ  موسی  و  مؤمنان  می‌سازد. دیگری  حلقۀ  جوانـمردی  مـوسی  و  فرزانگـی  و  دانشـی  است‌ کـه  خـدا  بـدو  داده  است‌، و  چگونه ‌کشتن  قبطی  انجام  می‌گیرد، و  فرعون  و  درباریان  او  به  توطئه  می‌نشینند، و  موسی  از  مصر  می‌گریزد  و  به  سرزمین  مدین  می‌رود. هـچنین  از  ازدواج  مـوسی  در  مدین‌،  و  از  سالهائی سخن  می‌رود که  موسی  باید  بــه  خدمت  شعیب  و  خانواده‌اش  بپردازد.  سپس  حلقۀ  فریاد  زدن  او  از  سوی  یزدان‌، و  موظّف  کردن  او  به  رسـالت  آسمان  ذکر  می‌شود. آن‌ گاه  از  رویاروی  شدن  با  فرعون  و  درباریانش  سخن  می‌رود، و  بیان  می‌شود  که  چگونه  موسی  و  هارون  را  تکذیب‌ کردند، و  سرانجام  چه  شد. سرانجام  غرق  شدن  است ‌که  تند  و  سریع  و  مختصر  بیان  می  شود.

روند  قرآنی  حلقۀ  نخستین  و  حلقۀ  دومین  را  با  انـدک  توضیحی  طول  می‌دهد  و  سخن  را  از  آن  دو  حـلقۀ  بـه  درازا  می‌کشاند. ا‌ین  دو  حلقه‌، در  ایـن  داسـتان  تـازه  و  جدیدند  و  در  این  سوره  ذکر  می‌شوند. این  دو  حلقه  پرده  از  مبارزۀ  قدرت  واضح  و  آشکاری  به‌کنار  می‌زنند  که  با  طاغی  و  یاغی  درافتاده  است  ویار  او  را  ساخته  است‌. در  این  داستان‌، عجز  قدرت  و  ناتوانی  شوکت  فـرعون  جلوه‌گر  می‌آید، و  پرهیز  و  حذر  و  چاره ‌سازی  و  نیرنگ  فرعون  نمی‌تواند  به  دفع  قضا  و  قدری  بکوشد که  حتمی  و  اجراء  شدنی  است‌:

(وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ) (٦)

و  بر  دست  مســتضعفان  بــه  فـرعون  و  هــامان  و  لشکـریانش  چـیزی  را  بنمایانیم  که  از  آن  در  هـراس  بودند.

 

روند  قرآنی  چنان  که  شیوه  آن  در  بیان  داسـتانها  است‌، داستان  را  در  اینجا  به  صحنه‌هائی  تقسیم  ‌کـرده  است‌، و  در  میان  آن  بخشها  فاصله‌ها  انداخـته  است  و  خـلأهای  هنری  پدید  آورده  است  که  خیال  می‌تواند  خودش  آنها  را  برگرداند،‌ و  این  است  که  دیگر  خـواننده  چـیزی  از  حوادث  و  مناظر  رها  شده  در  بین  صحنه‌ای  و  صحنه‌ای  را  از  دست  نمی‌دهد،  و  لذّت  هنری  را  نیز  با  حرکت  زندۀ  خیال  می‏برد.

حلقۀ  نخستین  داستان  در  پنج  صحنه  آمده  است‌.  حـلقۀ  دوم  داستان  در  نه  صحنه‌،  و  حلقۀ  سوم  در  چهار  صحنه  آمده  است‌.  میان  این  حلقۀ  و  آن  حلقۀ  هم  فاصلۀ زیادی  یا  کمی  است‌،  و  میان  این  صحنه  و  آن  صحنه  خلأ  بزرگی  یا  کوچکی  است‌.  از  دیگر  سو،  پرده  فرو  می افتد  تا  را  جع  به  منظرۀ دیگری  یا  صحنۀ  دیگری  بالا  رود.

روند  قرآنی  پیش  از  این  ‌که  داستانها  را  بیاغازد،  فضائی  را  ترسیم  می‌کند  که  رخدادها  در  آن  به  چرخش  و  گردش  درمی آ یند، و  شرائط  و  ظروفی  را  پیش  چشـم  مـی‌دارد  که  داستانها  در  آنها  اتّفاق  می‌افتند،  و  هدفی  را  آشکار  می‌سازد  که  در  فراسوی  حوادث  پنهان  است‌،  و  به  خاطر  آن  این  داستانها  ذکر  می‌شوند  ...  این  هـم  شـیوه‌ای  از  شیوه‌های  عرضه  کردن  داسـتان  در  قـرآن است ،  و  ایـن  شیوه  با  موضوع  و  اهداف  داستان  در  این  مکان  از  قرآن‌،  همگامی  و  همراهی  دارد:

(إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (٤)وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥)وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ) (٦)

فـرعون  در  سـرزمین  (‌مـصر،  شـروع  بـه‌)  اسـتکبار  و  سـلطه  ‌گری  کرد،  و  (‌در  مـیان‌)  مـردمان  آنـجا  (‌تـفرقه  انداخت  و  آنان‌)  را  به  گروهها  و  دسته‌های  مختلفی  تبدیل  نمود.  (‌هر  گروهی  و  دسته‌ای  به  دفـاع  از  افراد  خود  و  جنگ  و  دشـمنی  بــا  ســا ئرین مـی‌پرداخت‌.  فرعون  مـخصوصاً مـردمان  مـصر  را  بـه  دو  گروه  مشـخّص  قبطیان  و  سبطیان  تقسیم  کرد، و)  گروهی  از  ایشـان  را  (‌که  سبطیان  یعنی بنی اسرائیل  بودند، در  برابر  قبطیان)‌ ضعیف و  ناتوان  می کرد پسرانشان را سر میبرید و  دخترانشان را (برای خدمتگزاری) زنده نگاه می داشت و او مسلّماً از زمرۀ تباهکران (و جنایتکاران تاریخ)بود. ما  می‌خواستیم  که  به  ضعیفان  و  ناتوانان  تفضّل  نمائیم  و  ایشان  را  پـیشوایـان  و  وارثـان  (‌حکومت و  قدرت‌)  سازیم‌.  و  ایشان  را  در  سرزمین  (‌مصر)  مستقرّ  گردانیم  و  سلطه  و  حکومتشان  دهیم‌،  و  بر  دست  مستضعفان  به  فرعون  و  هامان  و  لشکریانشان  چیزی  را  بنمایانیـم  که  از  آن  در  هراس  بودند.

روند  قـرآنـی  بدین  روال  نـمایشی  را  مـی‌آغازد  کـه  رخدادها  در  آن  روی  می‌دهند،  و  دستی  پدیدار  و  آشکار  می‌آید  که  صحنۀ  نمایش  را  می‌گرداند.  همراه  با  آن‌،  هدفی  هم  جلوه‌گر  و  نمودار  می‌شود  که  داستان  آن  را  می‌طلبد  و  در  پی  آن  است‌.  پدیدار  و  آشکار  شـدن  این  دست‌،  و  جلوه‌گر  آمدن  و  نمودار  گردیدن  آن  بدون  هر گونه  پرده‌ای  از  همان  لحظۀ  نخستین،  در  روند  سراسر  داستان  مقصود  و  مراد  است‌،  و  با  برجسـته‌ترین  هـدف  د‌استان  همگام  است‌.  بـدین  خـاطر  داسـتان  ایـن‌ گونه  می‌آغازد  که  آغاز  گردیده  است‌.  این  هم  از  زیـبائیهای  بیان  مطلب  و  مقاصد  در  این‌ کتاب  شگفت  است‌.

به  صورت ‌کاملاً  دقیق  و  مشخّص  روشن  نیست  فرعونی  که  رخدادهای  داستان  در  روزگار  او  اتّفاق  افـتاده  است  کدام  یک  از  شاهان  مصری  است‌.  چه  روشنگری  تاریخ  و  تعیین  حدود  و  ثغور  آن  از  اهداف  داستانهای  قرآنـی  نیست‌. مشخّص  شدن  اشخاص  و  امکنه  و  ازمنه‌،  چیزی  بر  اهداف  داستانهای  قرآنی  نمی‌افزاید. این  کافی  است  که  بدانیم  این  مسأله  بعد  از  زمـان  یوسف  علیه السّلام  بوده  است‌، آن‌ کسی ‌که  پدرش  و  برادرانش  را  به  نـزد  خود  می‌آورد. پدرش  یعقوب  است ‌که  همان  «‌اسرائیل‌»  است‌. اینان  هم  زادگان  اویند. نژاد  او  در  مصر  فراوان  شده‌اند  و  ملّت بزرگی  گردیده‌اند.

زمانی‌ که  آن  فرعون  طاغی  و  یاغی‌:

(عَلا فِی الأرْضِ).

در  سرزمین  (‌مصر،  شروع، به‌)  استکبار  و  سـلطه‌گری کرد.

بزرگی  فروخت  و  زورگوئی  نمود،  و  اهالی  مصر  را  به  گروه‌ها  و  طائفه‌های  گوناگون  تبدیل  کرد. هـر  گـروه  و  طائفه‌ای  را  به  کاری  از  کارهایش  واداشت‌.  سخت‌ترین  ظلم  و  جور  و  بدترین  خواری  و  حقارت  بر  بنی‌اسرائیل  رفت‌،  بدان  علّت  که  بنی‌اسرائیل  پیروان  عقیده‌ای  جدای  از  عقیدۀ  فرعون  و  فرعونیان  بودند. بنی‌اسرائیل  بر  آئین  نیای  خود  ابراهیم  و  پدر  خویش  یعقوب  بودند.  هر چند  هم  فساد  و  انحراف  به  عقیدۀ  ایشان  رخنه‌ کرده  بود،  اصل  اعتقاد  به  خدای  یگانه  در  عقیدۀ  آنان  مانده  بود،  و  منکر  الوهیّت  فرعون‌،  و  همۀ  بت‌ پرستیهای  فرعونیان  بودند.  همچنین  فرعون  طاغی  و  یاغی  از  سـوی  ایـن ‌گـروه  و  دسته  در  مصر،  بر  تخت  سلطنت  و  ملک  و  مملکت  خود،  احساس  خطر  می‌کرد.  او  نمی‌توانست  ایشان  را  از  مصر  براند. زیرا  آنان  جماعت  زیادی  بودند  و  تعدادشان  به  صدها  هزار  نفر  می‌رسید.  ایشان  با  همسایگانی‌ که  بـا  فرعون  و  فرعونها  بارها  و  بارها  جنگیده  و  می‌جنگدند،  همدست  می‌شدند.  بـدین  هـنگام  یک  شـیوۀ  دوزخـی  کثیفی  برای  از  میان  بردن  خطری  ابتکار  کرد که  از  سوی  این‌ گروه  و  طائفه  انتظار  می‌رفت‌،‌ گروه  و  طائفه‌ای‌ که  او  را  نمی‌پرستیدند  و  به  الوهیّت  او  ایمان  و  باور  نداشتند.  این  شیوۀ  ناجور  و  نیرنگبازانه  این  بود که  آنـان  را  بـه  کارهای  سخت  و  طاقت ‌فرسا  وادارد  و  به  سخره ‌گیرد،  و  ایشان  را  خوار  و  حقیر  کند، و  شکنجه  و  آزارهای  گوناگون  بدیشان  برساند. گذشته  از  همۀ  اینها،  پسـران  نوزادشان  را  هنگام  تولّد  ذبح  کند،  و  دختران  نوزادشـان  را  باقی  بگذارد، تا  بدین  وسیله  تعداد  مردان  در  میانشان  زیاد  نگردد. بدین  وسیله  نیروی  بنی‌اسرائیل  را  بـا  کـم کردن  تعداد  مردان‌، و  افزایش  تعداد  زنان‌،  ضعیف  کند  و  درهم  شکند.  این  افزون  بر  عذاب  و  عقاب  و  کیفری  بود  که  بدیشان  می‌رسانید.

روایت  کرده‌اند  که  فرعون  زنان  مامائی  را  مامور  زنان  بـنی‌اسـرائـیل  کـرد  کـه  او  را  از  زمـان  تـولّد  نـوزادان  بنی‌اسرائیل  باخبر  مـی‌نمودند  تـا  پسـران  نـوزاد  را  بـه  محض  تولّد ذبح‌  کند  برابر  نقشۀ  دوزخی‌ کثیفی‌ کـه  بـه  کودکان  معصوم  و  بیگناه  هم  رحم  نمی‌کرد.

این  ظروف  و  شرائطی  بود که  داستان  موسی  علیه السّلام  در  آن  به  هنگام  تولّدش  جریان  می‌یافت‌.  همان‌ گونه  که  در  این  سوره  آمده  است‌:

(إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ) (٤)

فـرعون  در  سـرزمین  (‌مصر،  شـروع  بــه‌)  استکبار  و  سـلطه‌ گری  کـرد،  و  (‌در  مـیان‌)  مـردمان  آنجا  (‌تـفرقه  انداخت  و  آنـان‌)  را  به  گروهها  و  دسته‌های  محتلفی  تبدیل  نمود.  (‌هر  گروهی  و  دسته‌ای  به  دفـاع  از  افراد  خود  و  جنگ  و  دشـمنی  بــا  ســائرین  مـی‌پرداخت‌.  فرعون  مـــصوصاً  مـردمان  مـصر  را  بـه  دو  گروه  مشـخّص  قبطیان  و  سبطیان  تقسیم  کرد،  و)  گروهی  از  ایشـان  را  (‌که  سبطیان  یعنی  بنی‌اسرائیل  بودند،  در  برابر  قبطیان)‌ ضعیف  و  ناتوان  می‌کرد.  پسرانشان  را  سـر  مـی‌برید  و  دخترانشان  را  (‌برای  خدمتکزاری‌)  زنده  نگاه  می‌داشت‌.  او  مسلما  ار  زمرۀ  تباهکاران  (‌و  جنایتکاران  تاریخ‌)  بود  ولی  خدا  چـیزی  را  مـی‌خواست  جـدای  از  چـیزی‌ کـه  فرعون  می‌خواست‌،  و  چیزی  را  در  نظر  داشت  جدای  از  چیزی  که  فرعون  طاغی  و  یاغی  در نظر  داشت‌.  طاغیان  ستمگر،  نیرویشان  و  سلطه  و  نیرنگشان  فریبشان  می‌دهد  و گـولشان  مـی‌زند.  درنـتیجه  اراده  و  مشـیّت  خـدا  را  فراموش  می‌کنند  و  تدبیر  و  تقدیر  او  را  از  یاد  می‌برند، و گمان  می‌نمایند که  آنان  برای  خود  هر چه  را  بخواهـند  برمی‌گزینند  و  اختیار  می‌کنند، و  برای  دشمنانشان  هر چه  را  بخواهند  انتخاب  می‌کنند  و  اختیار  می‌نمایند.  چـنین  هم  می‌اندیشند  که  بر  این‌ کار  و  بر  آن‌ کار  توانایند.

خدا  در  اینجا  اراده  و  مشیّت  خود  را  اعلان  می‌دارد،  و  از  تدبیر  و  تقدیر  خود  پرده  برمی‌افکند، و  فرعون  و  هامان  و  لشکریان  ایشان  را  به  مبارزه می‌خوانـد،  و  بـدیشان  می‌گوید که  احتیاط ‌کردن  و  برحذر  بودن  ایشان  هیچ‌ گونه  فائده‌ای  ندارد:

(وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥)وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ) (٦)

ما  می‌خواستیـم  که  به  ضعیفان  و  ناتوانان  تفضّل  نمائیم  و  ایشـان  را  پـیشوایـان  و  وارثـان  (‌حکـومت  و  قدرت‌)  سازیم‌.  و  ایشان  را  در  سرزمین  (‌مصر)  مستقرّ  گردانیم  و  سلطه  و  حکومتشان  دهیم‌،  و  بر  دست  مستضعفان‌،  به  فرعون  و  هامان  و  لشکریانشان  چیزی  را  بنمایانیم  کـه  از  آن  در  هراس  بودند.

این  مستضعفان‌ کسانی  هستند که  فرعون  طاغی  و  یاغی  بر  سر  ایشان  می‌آورد  و  در  حقّ  آنان  روا  می‌دارد  هر چه  را  هوا  و  هوس  زشت  و  پلشت  او  بخواهد.  پسرانشان  را  ذبح  می‌کند،  و  دخترانشان  را  زنـده  نگـاه  مـی‌دارد،  و  بدترین  عذاب  و  عـقاب  را  بـدیشان  مـی‌رساند.  او  بـا  وجود  این‌،  از  ایشان  خود  را  برحذر  می‌دارد  و  از  آنان  بر  خود  و  بر  مملکت  و  حکومت  خود  می‌ترسد.  بدین  سبب  جاسوسان  و  خبرچینانی  را  مأمورشان  مـی‌سازد  و  در  میانشان  پـراکـنده  مـی‌دارد،  و  فـرزندان  ذکـورشان  را  می ‌پاید،  و  همسان  قصاب  آنان  را  به  لبۀ  تیغ  می‌سپارد!  این  مستضعفان  هستند که  خداوند  سبحان  می‌خواهد  در  حقّ  ایشان  بزرگواری‌ کند  و  عطایای  نامحدودش  را  بهرۀ  ایشان  سازد،  و  آنان  را  پیشوایانی  و  رهبرانی ‌گرداند،  نه  این‌ که  بندگانی  و  پیروانی  بمانند،  و  سرزمین  پربرکت  را  به  دست  آنان  سپارد،  سرزمینی  که  آن  را  وقتی  بدیشان  سپرد که  بعدها  به  سبب  ایمان  و  صلاحیّت  سزاوار  آن  گردیدند  و  خداوند  سبحان  می‌خواهد  در  آنجا  بدیشان  مکانت  و  منزلت  و  قدرت  و  حکومت  دهد  و  ایشان  را  نیرومند  و  استوار  و  قوی  و  مطمئن ‌گردائد،  و  چیزی  را  پیاده ‌کند  و  تحقّق  بخشد که  فرعون  و  هامان  و  لشکریان  ایشان  از  آن  در  بیم  و  هراس  بوده  و  از  آن  خویشتن  را  برحذر  می‌دارند،  و  احتیاط  کامل  را  انجام  می‌دهند.  خدا  می‌خواهد  این‌ کارها  بشود،  بـدون  ایـن‌ کـه  فـرعون  و  هامان و  لشکریان  ایشان  به  خود  آیند  و  سر  از  چـیزی  درآورند!

روند  قرآنی  این‌ گونه  اعلان  می‌دارد،  بیش  از  این  که  به  خود  بیان  داستان  بپردازد.  روند  قرانی  واقعیّت  حـال  را  اعلان  می‌دارد،  و  چیزی  را  اعلام  می‌کند  که  در  آیـنده  مقرّر  و  مقدّر  است‌،  تا  دو  نـیرو  رو  در  روی  یکـدیگر  بایستند:  نیروی  فرعون ‌که  باد  به  غبغب  انداخته  است  و  باد  کرده  و  آماسیده  جلوه‌گر  آمده  است  و  مردمان  گمان  می‏برند  که  همچون  نیروئی  کارهای  زیادی  را  می‌تواند  انـجام  بدهد.  و  نـیروی  یـزدان‌ که  نـیروی  حقیقی  و  هراس ‌انگیز  توانائی  است  و  هـمۀ  نـیروهای  ظـاهری  و  ناچیزی  در  برابرش  سقو‌ط  می‌کنند  و  از  پای  می‌افتند که  مردمان  را  به  ترس  و  هراس می‌اندازند!

روند  قرانی  با  این  اعلان‌،  سن  نمایش  داستان  را  پیش  از  شروع  ترسیم  می‌کند: دلها  آویزۀ  حوادث  و  جـریانات  داستانند،  و  نگران  چیزی  هستند  که  داستان  بدان  پـایان  می‌یابد، و  پایانی  را  چشم  می‌دارند  که  رونـد  قـرآنـی  پیش  از  شروع  داستان  آن  را  اعلان  داشته  است‌.

بدین  جهت  داستان  از  حیات  و  زندگی  جنبان  و  پـویان  است‌.  انگار  این  داستان  برای  نخستین  بار  است ‌که  بیان  می‌شود، و  انگار  در  فصلها  و  بخشها  عرضه  می‌گردد،  و  دیگر  این  داستان  حکایتی  نیست  کـه  در  تـاریخ  آمـده  باشد. نه‌،  بلکه  انگار  تازه  دارد  آغاز  می‌گردد  ...  این  هم  شیوۀ  بیان  قرآنی  به  طـور  عام  است‌.

*

آن‌گاه  داستان  می‌آغازد.  مـبارزه‌ طلبی  آغـازد،  و  دست  قدرت‌،  بدون  پرده  آشکارا  و  نمایان  به  کار  می‌پردازد:  موسی  در  این  اوضاع  و  احوال  دشوار  و  نابهنجار  متولّد  گردیده  است‌،  اوضاع  و  احوالی ‌که  روند  قرآنـی  آن  را  بیش  از  شروع  داستان  ترسیم  می‌کند. وقتی  متولّد گردید  که  خطر  از  هر  سو  در کمین  موسی  بود  و  چشم  خود  را  بدو  دوخته  بود،  و  مرگ  در  انتظارش  خیره  نشسته  بود.  کارد  بر  بالای‌ گردنش  آهیخته  بود،  و  می‌خواست  سرش  را  از گـردن  جدا  سازد  و کار  او  را  بسازد!..

آهای!  این  مادر  او  است  کـه  ویـلان  و  حـیران  است  و  نگران  او  نشسته  است‌)  بر  او  می‌ترسد. می‌ترسد  خـبر  تولّد  او  به  جلادان  برسد.  هراسان  است ‌که  نکـند کـارد  جلّادان  گردن  موسی  را  بزند!  آهای‌! این  مادر  مـوسی  است‌ که  کودک  خود  را  در  دل  خوف  و  هراس  به  دنیا  آورده  است  و  کودک  کوچک  خویش  را  در  آغوش  غم  گرفته  است‌! نمی‌تواند  از  او  نگاهبانی  و  نگـاهداری  و  دفاع  و  حمایت ‌کند! همچنین  نمی‌توانـد  او  را  پـنهان  و  نهان  از  چشم  جلّادان  کند)  نـمی‌توانـد  صـدای  فـطری  کودک  را  بـبرد  و  نگـذارد  فـریاد گـریه‌اش  بـه  گـوش  سنگدلان  خونخوار  برسد! درمـانده  و  نـاتوان  از  ایـن  است‌ که  به  موسی  چاره‌ای  یا  وسیله‌ای  نشان  دهد  و  به  گوشهای  نازک  و کوچکش  لای  لایی‌ کند  که  بس  کـن  ستمگران  قلدر  می‌آیند  و  جگرگوشه‌ام  را  می‌ربایند  و  قربان  فرعون  زمان  می‌نمایند!..  هان‌! این  مادر  مـوسی  است‌ که  تک  و  تنها  است  و  ضعیف  و  ناتوان  و  درمانده  است‌!

در  اینجا  است  که  دست  قدرت  یزدان  دخالت  می‌فرماید، و  به  کمک  مادر  پریشان  و  هراسان  و  نگران  می‌شتابد  و  او  را  درمی‌یابد، و  به  دلش  الهام  می‌کند که  چگونه  عمل  بکند. بدو  الهام  می‌کند  که  چه‌ بکند:

(وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی).

ما  به  مادر  موسی  الهام  کردیم  که  موسی  را  شیر  بده‌، و  هنگامی  که  بر  او  ترسیدی‌، وی  را  بـه  دریـا  (‌گونۀ  نـیل‌) بینداز،  و  مترس  و  غمگین  مباش‌.

ای  خدا!  ای  قدرت  توانا!..  ای  مادر  موسی  او  را  شـیر  بده‌.  هر  زمان  که  ر  او  ترسیدی‌، او که  در  آغـوش  تـو  است‌، و  او که  زیر  نظر  و  تحت  رعایت  تو  است‌. هرگاه  بر  او  ترسیدی‌، او که  پسـتان  تـو  را  بـه  دهـان  دارد،  و  چشمانت  او  را  می‌پاید،  هرگاه  بر  او  ترسیدی‌،  او  را  به  دریا  بینداز!!!

(فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ).

وی  را  به  دریا  (‌گونۀ  نیل‌)  بینداز!.

(وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی).

و  مترس  و  غمگین  مباش‌.

در  اینجا  او  به  دریا  انداخته  می‌شود،  و  به  دست  خدا  سپرده  می‌شود  ...  بلی  دریا  ...  دریا  جائی  که  امـن  و  امانی  در  آن  جز  پناه  یزدان  وجود  ندارد.  به  دست  خدا  سپرده  می‌شود، دستی ‌که  ترس  و  هراسی  در  جـوار  آن  نمی‌ماند. به  دستی  سپرده  می‌شود که  ترسها  و  هراسـها  به  قرق  آن  نزدیک  نمی‌گردد. دستی ‌که  آتش  را  سرد  و  سالم  می‌سازد،  و  دریا  را  پناهگاه  و  خوابگاه  مـی‌سازد.  دستی‌ که  فرعون  طاغی  و  یاغی  و  قلدر،  و  هیچ ‌یک  از  طاغیان  و  یاغیان  و  قلدران  سراسر  زمین  جرأت  نمی‌کنند  به  قرق  امن  و  امان  و  عزّت  مآب  او  نزدیک‌ گردند. 

(إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ).

ما  او  را  به  تو  باز  می‌گردانیـم‌.

دیگر  هیچ‌ گونه  هراسی  بـر  زنـدگی  او  نـیست  و  نـباید  هیچ‌ گونه  غم  و  اندوهی  بر  دوری  او  داشت‌.

(وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ) (٧)

و  او  را  از  زمرۀ  پیغمبران  می‌گردانیم‌.

این  مژده‌ای  به  آیـنده  است‌، و  وعدۀ  خـدا  است  کـه  راستگوترین  گویندگان  است‌.

این  صحنۀ  نخستین  داستان  است‌. صحنۀ  مادر  حیران  و  هـــراســان  و  پــریشان  و  انـدوهگینی  است‌ کـه  پـیام  اطمینان ‌بخش  و  آرام‌ بخش  و  آسـوده ‌خاطر  کـننده‌ای  را  دریافت  می‌دارد.  همچون  پیامی  به  دل  هـراسـان  آتش  گرفته‌ای‌، سردی  و  سلامت  نازل  می‌کند، و  هراس  آن  را  از  میان  می‌برد  و  آتش  آن  را  خاموش  می‌گرداند. روند  قرآنی  نمی‌فرماید  چگونه  مادر  موسی  پیام  را  دریـافت  داشته  است‌، و  چگونه  آن  را  اجراء  نـموده  است‌. بـلکه  پرده  بر  آن  فرو  می‌افتد،  تا  آن  پـرده  بـالا  زده  شـود  و  ناگهان  ما  خود  را  در  برابر  صحنۀ  دوم  ببینیم‌:

(فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ).

(کار  به  جائی  رسید  که  مادر  موسی  ناچار  شد  او  را  بـه  دریا گونۀ  نیل  بیندازد)‌. خاندان  فرعون‌، مـوسی  را  (‌از  روی  امواج  نیل‌)  برگرفتند.

آیا  این  امن  و  امان  است‌؟  آیا  این  وعده  است‌؟  آیا  این  مژده  است‌؟  مگر  مـادر  بـیچاره  از  کسـی  جـز  خـاندان  فرعون  بر  موسی  می‌ترسید؟  آیا  مادر  بیچاره  از  چیزی  جز  این  می‌ترسید  و  می‌هراسید که  کـار  مـوسی  برای  خاندان  فرعون  آشکار  و  نمودار گردد؟  مگر  مادر  بیچاره  ترس  و  هراسش  جز  از  این  بـود کـه  مـوسی  بـه  دست  خاندان  فرعون  بیفتد؟

بلی‌! و لیکن  قدرت  یزدان  به  مـبارزه ‌طلبی  مـی‌پردازد. آشکارا  و  نمایان  مبارزه ‌طلبی  می‌کند. فرعون  و  هامان  و  لشکریان  آنان  را  به  مبارزه  می‌خواند. آنان  که  نوزاد‌ان  پســر  را  در  مـیان  قـوم  مـوسی  پـیگیری  و  پـیجوئی  می‌کردند،  چون  از  ایشان  بر  مملکت  و  حکومت  و  تخت  و  ســلطنت  و  بــر  ذات  خـودشان  مـی‌ترسیدند. آنـان  جاسوان  و  خبرچینانی  در  میان  قوم  مـوسی  پـراکـنده  کرده  بودند  تا  پسر  بچّه‌ا‌ی  از  دست  ایشان  رها  نشود  و  به  در  نرود  ...  آهای‌!  این  دست  قدرت  خـدا  است  کـه  بدون‌ کاوش  و کوشش  و  پژوهشی  و  بدون  درد  و  رنجی  پسر  بچّه‌ای  را  به  دست  ایشان  می‌اندازد.  آن  هم  کـدام  پسر  بچه‌؟  پسر  بچه‌ای‌ که  همۀ  ایشـان  بـا  دست  او  بـه  هلاکت  می‌رسند!  آهای‌!  این  دست  قدرت  یزدان  است  که  موسی  را  به  دسـتشان  انـداخـته  است‌، کسـی ‌کـه  هیچ‌ گونه  نیروئی  ندارد، و  هیچ‌ گونه  چاره‌ای  نمی‌شناسد. درمانده  از  این  است  که  حتّی  از  خود  دفاع ‌کند  یا  حتّی  کمک  بطلبد!  آهای‌!  این  دست  قدرت  یزدان  است  کـه  موسی  را  به  جان  فرعون  در  میان  در  اســوار  خـودش  می‌اندازد،  فرعون  طاغی  و  یاغی  و  خونریز  و  زورگو  و  زورمــدار  ...  ایــن  دست  قــدرت‌،  فـرعون  را  برای  جستجوی  موسی  در  میان  خانه‌های  بنی‌اسرائـیل‌،  و  در  میان  آغوشهای  زنان  مادر  بـنی‌اسـرائـیل‌، به  زحـمت  نمی‌اندازد!

گذشته  از  این‌،  آهای‌!  این  دست  قدرت  یزدان  است  که  هدف  خود  را  بی‌پرده  و  مبارزه ‌طلبانه  اعلان  می‌دارد: 

(لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا).

تا  سرانجام  دشمن  آنان  و  مایۀ  اندوهشان  گردد!. 

تا  سرانجام  دشمن  ایشان  شـود  و  آنـان  را  بـه  مـبارزه  بخواند، و  مایۀ  غم  و  اندوهشان ‌گردد  و  غم  و  اندوه  را  به  دلهایشان  داخل  گرداند:

(إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ) (٨)

مسلمّاً  فرعون  و  هامان  و  لشکریانشان  خطاکار  بودند. 

آنان  راه  خطا  پوئیدند. امّا  چگونه‌؟  چگونه‌؟‌!  آهای  این  او  است  که  نزد  ایشـان  و  اسیر  در  دست  آنـان  است‌!  هیچ‌ گونه  نیروئی‌،  و  هیچ‌ گونه  چاره‌ای  ندارد، و  هیچ‌ گونه  نیروی  گریزی  و  راه‌ گریزی  ندارد  ...  بگذاریـم  رونـد  قرآنی  پاسخ  آن  را  بدهد:

(وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَیْنٍ لِی وَلَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٩)

زن  فرعون  (‌آسیه  هنگامی  که  دید  آنـان  قصد  کشـتن  کودک  را  دارند)  گفت‌:  او  را  نکشید، نور  چشم  مـن  و  تو  است‌.  شاید  برای  ما  مفید  بـاشد،  و  یـا  اصـلاً  او  را  پسـر  خود  کنیم‌.  آنان  نـمی‌فهمیدند  (‌کـه  دست  تقدیر  در  پس  پردۀ  غیب  چه  بازی  می‌کند).

دست  قدرت  یـزدان  فرعون  را  مسـخّر  موسی‌ کرد، بدان‌ گاه‌ که  دل  زن  فرعون  را  به  تسخیر  موسی  درآورد.  این  تسخیر  به  دنبال  تسخیر  دژ  فـرعون  برای  مـوسی  صورت‌ گرفت‌. زن  فرعون  با  محبّتی‌ که  نسبت  به  موسی  پیدا کرد،  از  او  حمایت  و  جانبداری  نمود. این  هم  پرده  نازک  و  شفّافی  است  و  وسیلۀ  رهائی  موسی  از  فرعون  می‌شود. خدا  این  تسخیر  را  با  اسلحه  و  جاه  و  مال  میسّر  نگرداند. بلکه  محبّت  مهربانانه  در  د‌ل  زنی  پیدا کرد  و  در  سایۀ  این  مهر  و  عطوفت  از  موسی  حمایت  و  حفاظت  نمود،  و  با  سنگدلی  و  خشونت  و  حرص  و آز  و  پرهیز  و  حذر  فرعون  درافتاد  و  او  هـم  ور  افـتاد  ...  فـرعون  در  پیشگاه  خدا  حقیرتر  از  آن  بود که  جز  با  این  پردۀ  نازک  و  شفاف  مهر  و  محبّت‌، ‌کودکی  را  از  دست  او  برهاند  و  در  پناه  خود  دارد!

(قُرَّةُ عَیْنٍ لِی وَلَکَ).

نور  چشم  من  و  تو  است‌.

موسی  آن‌ کسی  است ‌که  دست  قدرت  یزدان  او  را  بـه  سوی  ایشان  می فرستد،  تا  دشمن  آنـان  و  مـایۀ  غـم  و  اندوه  ایشان  -  بجز  برای  زن  فرعون  -  بشود!

(لا تَقْتُلُوهُ).

موسی  آن  کسی  است‌ که  هلاک  فرعون  و  لشکریانش  به  دست  او  است!‌

(عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا).

شاید  او  برای  ما  مفید  باشد  و  یا  اصـلاً  او  را  پسـر  خود  کنیم‌.

موسی  آن‌ کسی  است  قضا  و  قدر  در  پشت  سر  او  چیزی  را  نـهان  داشـته  است  کـه  بسـیار  از  آن  تـرسیده‌انـد  و  خویشتن  را  برحذر  داشته‌اند!

(وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٩)

آنان  نمی‌فهمیدند (‌که  دست  تقدیر  در  پس  پردۀ  غیب  چه  بازی  می‌کند(.

صحنۀ  دوم  به  پایان  می‌آید،  و  تا  مدّتی  پرده  بر  آن  فرو  می‌افتد.

این ‌کار  و  بار  موسی  بود، امّا  کار  و  بار  مادرشان  به‌ کجا  کشید؟ 

مــادری ‌کــه  ســخت  غــمگین  بـود  و  دل  غـمزده  و  حسرت‌ زده‌ای  داشت‌:

(وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١٠) وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّیهِ).

دل  مادر  موسی  تهی  (‌اژ  صبر  و  قرار)  شد، و  اگر  او  را  (‌با  اعطای  صبر  و  شکیبائی‌)  بر جای  و  استوار  نمی‌داشتیم  تا  از  زمرۀ  باورمندان  (‌به  وعدۀ  خدا)  باشد،  نزدیک  بود  (‌بر  اثر  ناراحتی  و  پریشانی‌، راز)  او  را  آشکار  سـازد  (‌و  فریاد  بزند  که  وای  فرزندم‌! مادر  موسی‌،  در  پرتو  لطف  خدا  آرامش  خود  را  بازیافت‌)  و  به  خواهر  موسی  گفت‌:  او  را  پیجوئی  و  پیگیری  کن  (‌تا  پبینیم  حال  و  وضع  او  چه  می‌شود).

مادر  موسی  پیام  را  شنید، و کودکش  را  به  آب  انداخت‌. و لیکن‌ کودک  او کجا  است‌!  راستی  امواج  باید  بر  سر  او  چه  آورده  باشد؟  چه  بسا  مادر  موسی  از  خود  پـرسیده  است‌:  چگونه‌؟  چگونه  بر  جگرگوشه‌ام  ایمن  بشوم  این  که  او  را  به  دریا  بیندازم‌؟  چگو‌نه  کاری  را  کـرده‌ام  کـه  پیش  از  این  هیچ  مادری  چنین  کـاری  را  نکـرده  است‌؟ چگونه  سلامت  او  را  در  میان  این  همه  ترس  و  هـراس  انتظار  داشته‌ام‌؟  چگو‌نه  تسـلیم  آن  سـروش  عـجیب  و  غریب  شده‌ام‌؟

تعبیر  قرآنی  دل  مادر  مسکین  را  به  شکل  زنده‌ای  برای  ما  به  تصویر  می‌کشد:

«فارغاً:خالی و تهی»

نه  عقلی  در  آن  دل  است‌،  و  نه  شعو‌ری  بدان  اندر  است‌،  و  نه  قدرت  و  توان  رأی  و  نظری  در  آن  برجای  است‌، و  نه  قدرت  و  توان‌ کاری  در  آن  می‌توان  سراغ‌ گرفت‌! 

(إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ).

نـزدیک  بـود  (‌بـر  اثـر  نـاراحتی  و  پـریشانی‌، راز)  او  را  آشکار  سازد  (‌و  فریاد  بزند  که  وای  فرزندم!).

اندکی  مانده  بود  کار  و  بار  خود  را  در  مـیان  مـردمان  آشکار  سازد،  و  همچون  دیوانه‌ای  فریاد  بزند:  من  او  را  از  دست  داده‌ام‌. من ‌کودکم  را  از  خود  به  دور  انداخته‌ام‌. من  او  را  به  فرمان  سروش  عجیب  و  غـریبی  بـه  دریـا  افکنده‌ام‌!

(لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا).

اگر  دل  او  را  (‌بـا  اعطای  صـبر  و  شکـیبائی‌)  بـر جـای  و  استوار  نمی‌داشتیم‌

دلش  را  قدرت  و  شـهامت  دادیـم‌،  و  بـدو  پـایداری  و  استقامت  بخشیدیم‌،  و  وی  را  از  شـیفتگی  و  پـریشانی  محفوظ  و  مصون ‌کردیم‌.

(لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (10)

تا  از  زمرۀ  باورمندان  (‌به  وعدۀ  خدا)  باشد.

تا  از  جملۀ  معتقدان  به  وعدۀ  خدا،  و  از  زمرۀ  شکیبایان  بر  بلا  و  آزمون  شود، و  با کسانی  همراه‌ گردد که  راه  هدایت  یزدان  را  می‌پویند.

مادر  موسی  از  جستجو  و  پیگیری  و کوشش  و  تلاش  باز  نایستاد!

(وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّیهِ).

و  به  خواهر  موسی  گفت‌:  او  را  پیجوئی  و  پیگیری  کن  (‌تا  ببینیم  حال  و  وضع  او  چه  می‌شود).

او  را  دنبال‌ کن‌.  حال  و  وضع  او  را  بپای‌. ببین  زنده  مانده  است‌،  یا  جانوران  دریا  او  را  خورده‌اند،  و  یـا  درنـدگان  خشکی  او  را  لقمۀ  چرب  و  نرمی  دیده‌اند... یا کجا  لنگر  انداخته  است  و  مستقرّ  گردیده  است‌؟

خواهر  موسی  به  دنبال  موسی  راه  افتاد، و  با  احـتیاط  و  نهانی  او  را  پیجوئی  و  پیگیری  ‌کرد. در  راه‌ها  و  بازارها  جویای  خبری  از  او  شد. ناگهان  متوجّه  شد  قدرتی ‌کـه  بدو  عنایت  دارد  و  وی  را  رعایت  می‌نماید  او  را  به‌ کجا  کشــانده  است‌.  دورادور  او  را  در  دست  خـدمتگذا‌ران  فرعون  دید.  متوجّه  گردید  کـه  خـادمان  فـرعون  دنـبال  دایه‌ای  برای  شیر  دادن  او  می‌گردند:

(فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١١) وَحَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ) (١٢)

او  را  از  جانبی  می‌دید  بدون  این  کـه  آنان  بـدانـند.  و  مـا  دایگان  را  از  او  بازداشتیم  (‌و  نگذاشتیم  نـوزاد  پسـتان  زنی  را  بمکد)  پپش  از  آن  (‌که  مادرش  را  پیدا  و  به  دایگانی  موسی  بزند! مأموران  در  جستجوی  دایگان  می‌گشتند. خواهر  موسی  خود  را  بدیشان  رساند)  و  گفت‌:  آیا  شما  را  بــه  افـراد  خـانواده‌ای  رهـنمود  کـنم  که  بـرایـتان  سرپرستی  او  را  برعهده  گیرند  (‌و  وی  را  شـیر  دهـند  و  پرورش  کنند)  و  خیرخواه  و  دلسوز  او  باشند؟‌.

قدرتی‌ کـه  مـوسی  را  مـورد  رعـایت  و  عـنایت  خـود  می‌گیرد،‌ کار  و  بـار  او  را  نـیز  مـی‌گردانـد،  و  بـرای  او  فرعون  و  اهالی  فرعون  را  به  بـازی  مـی‌گیرد.  کـاری  می‌کند که  فرعون  و  اهالی  فرعون  موسی  را  پیدا کنند  و  او  را  از  آب  بگیرند. او  را  دوست  داشته  باشند، و  برای  او  دنبال  پستانی  باشند که  بدو  شیر  بدهد.  پستان  دایگان  را  بر  او  تحریم  می‌کند، تا  فرعون  و  اهالی  او  در  ا‌ین  باره  سرگشته  و  حیران  شوند، هر  بار  که  زنی  را  می‌یافتند  و  پســتان  بـه  دهانش  مـی‌گذاشت  آن  را  نـمی‌گرفت  و  نمی‌مکید.  می‌ترسیدند  موسی  بمیرد  یا  لاغر گردد  و  از  حال  برود!  تا  وقتی‌ که  خواهرش  او  را  از  دور  دید  و  وی  را  شناخت‌،  و  قدرت  یزدان  کاری  کرد  که  از  فرصت  شوق  و  ذوق  ایشان  برای  پیدا  کردن  دایه‌ای  مناسب  استفاده‌ کند  و  آنان  را  به  دایه‌ای  رهنمود  نماید  و  بدیشان  بگوید  :

(هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ) (12).

آیا  شما  را  به  افراد  خانواده‌ای  رهنمود  کنم  که  بـرایـتان  سرپرستی  او  را  برعهده  گیرند  (‌و  وی  را  شـیر  دهـند  و  پرورش  کنند)  و  خیرخواه  و  دلسوز  او  باشند؟‌.

آنان  واژه‌های  او  را  قاپیدند،  و  شاد  و  مسرور گردیدند. آرزو کردند که  چه می‌شد  اگر  راست  بگوید، و کودک  گرامی  و  مهربان  نجات  پیدا  کند!

صحنۀ  چهارم  به  پایان  می‌آید.  خـویشتن  را  در  بـرابـر  صحنۀ  پنجم  و  واپسین  صحنه  در  این  حـلقه  مـی‌یابیم‌.  کودک  غائب  به  آغوش  مـادر  غمناک  و  حسـرت‌زده  برگشته  است‌.  سالم  است‌.  دارای  منزلت  و  مکانت  والا  است‌.  فــرعون  از  او  حـمایت  و  حـفاظت  مـی‌کند.  زن  فرعون  او  را  مورد  عنایت  و  رعایت  قـرار  مـی‌دهد.  در  حالی ‌که  ترسها  و  هراسها  پیرامون  مـوسی  درگشت  و  گذار  است  او  در  امن  و  امان  و  شـاد  و  مسرور  است‌.  دست  قدرت  یزدان  بـا  تـدبیر  و  تقد‌یر  شگـفت  خـود،  نخستین  حلقه  را  برای  او  ساخته  است‌:

(فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (١٣)

 (‌مأمـوران  مـادر  مـوسی  را  بـه  قصر  فرعون  بـردند  و  نـوزاد  سخت  پسـتان  او  را  مکـیدن  گرفت  و  بـرق  خوشحالی  از  چشمها  جستن  کرد،  و  بـدین  تـرتیب‌)  مـا  موسی  را  به  مادرش  بـازگرداندیم  تا  چشمش  (‌از  دیـدار  او)  روشـن  شـود  (‌و  غــم  و  انـدوهی  در  دل  او  نماند)  و  غمگین  نگردد  و  بداند  که  وعدۀ  خدا  راست  است‌،  اگر چه  بیشتر  مردم  (‌چنین‌)  نمی‌دانند.

روند  داستان  بعد  از  این‌،  سالهای  درازی  که  میان  تولّد  موسی  علیه السّلام  تا  حلقۀ  بعدی  بوده  است‌،  ساکت  مانده  است‌،  حلقۀ  بعدی ‌که  جوانی  و  میان‌سالی  موسی  را  دربر  دارد.  نمی‌دانیـم  پس  از  این  که  مـوسی  به  آغـوش  مـادرش  برمی‌گردد  تا  او  را  شیر  بدهد  چه  چیز  رخ  داده  است‌،  و  جایگاه  و  پایگاه  او  در کاخ  یا  در  بیرون  کاخ  پس  از  این  که  جوان  گردیده  است  و  میان‌سال  شده  است  چه  بـوده  است  و  چگـونه  بـر  او  گـذشته  است‌،  تـا  آن  وقت  کـه  حوادث  بعدی  در  حلقۀ  دوم  روی  مـی‌دهد.  نـمی‌دانـیم  عقیدۀ  موسی  چه  بوده  است‌؟  او  که  جلو  دیدگان  فرعون  رشد  و  نموّ  می‌کند  و  برابر  تربیت  و  پرورش  او  تربیت  می ‌گردد و  پرورده  می‌شود،  و  برای  خدمت  بـه  فرعون  آماده  و  پرورده  می‌گردد،  و  در  میان  بندگان  فـرعون  و  کاهنان  او  آموزثن  می‌بیند  و  زندگی  می کند  ...

روند  داستان  از  همۀ  اینها  درمی‌گذرد  و  سکوت  می‌کند،  و  حلقۀ  دوم  بلافاصله  آغاز  می‌گردد،  در  آن  زمـان  کـه  موسی  رشد  پیدا  کرده  است  و  قد کشـیده  است  و  خـدا  بــدو  دانش  و  فـرزانگــی  بـخشیده  است‌،  و  پـاداش نیکوکاران  را  بهرۀ  او  فرموده  است‌:

(وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) (١٤)

و  زمانی  که  موسی  به  نهایت  قدرت  و  رشد  (‌جسـمانی‌)  خود  رسید‌،  و  خرد  و  انـدیشه‌اش  کـامل  گردید،  بـدو  فرزانگی  و  دانش  دادیـم‌،  و  مـا  اینگونه  بـه  نـیکوکاران  پاداش  می‌دهیم  (‌و  خوبی  و  نیکی  ایشان  را  بـا  خوبی  و  نیکی  پاسخ  داده  و  آنان  را  در  هر  دو  جهان  یاری  می‌کنیم  و  خوشبخت  می‌گردانیم )‌.

رسیدن  به  قدرت  و  قوّت ‌که  با  واژۀ  «‌اشد»  از  آن  تعبیر  شده  است‌،  کمال  نـیروهای  جسـمانی  است‌.  و  مـراد  از  استواء  که  مصدر  فـعل  «‌اسـتوی‌»  است  تـعادل  بافت  اندامها  و  تکامل  خرد  و  اندیشه  است  ...  تعادل  نیروها  و  تکامل  اندامها  و  پختگی  خردها  و  اندیشه‌ها  هم  معمولاً  در  سی  سالگی  صورت  می‌پذیرد.  آیا  موسی  در  کـاخ  فرعون  بالیده  و  پـرورده  شـده  است  و  فـرزند خوانـدۀ  فرعون  و  همسر  او  گردیده  است  تا  بدین  سـنّ  و  سـال رسیده  است‌؟ یا  این‌ که  موسی  از  آن  دو  جدا  گـردیده  است‌، و  به  ترک  ‌کاخ‌ گفته  است‌، و  دل  و  درون  او  از  این  احوال  و  اوضاع  گندیده‌ای  ‌که  دل  و  درونی  همچون  دل  و  درون  پاک  برگزیده‌ای  چون  موسی  علیه السّلام  از  آن  بیزار  و  گریزان  است‌،  رمیده  است  و  راه  گـریز  در  پـیش  گـرفته  است‌؟  مخصوصاً  مادرش  قطعاً  باید  موسی  را  با  خـود  آشنا کرده  باشد  و  او  را  و  قوم  او  را  و  آئین  او  را  بـدو  شناسانده  باشد.  موسی  هم  مـی‌دیده  است  کـه  فـرعون  چگونه  خواری  و  حقارت  زشت  و  ظلم  و  جور  پلشت  را  به  قـوم  او  مـی‌رسانده  است‌،  و  بـدترین  سـتمگریها  و  پست‌تــرین  تـعدیها  را گـریبانگیرشان  مـی‌کرده  است‌.  موسی  زشت‌ترین  شکـل  فسـاد  بـزهکارانـه  را  شـائع  می‌دیده  است  و  فراگیر  می‌یافته  است‌.

ما  دلیلی  بر  این  امور  در  دست  نداریم‌،  و لیکـن  رونـد  حوادث  چیزی  از  این  قبیل  را  الهام  می‌کند،  همان ‌گونه ‌که  خواهد  آمد.  پیروی  که  بر  عطاء  دانش  و  فرزانگـی  بـه  موسی  است  این  چنین  است‌:

(وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (١٥) قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (١٦) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ) (١٧)

مـوسی  (‌از  قـصر  فـرعون‌،  رهسـپار  کوچه  و  بـازار  پایتخت  مملکت  شد)  و  بدون  این  که  اهـالی  شـهر  مـطّلع  شــوند‌،  وارد  آنـجا  گردید.  در  شــهر  دیـد  که  دو  مـرد  می‏جنگند  که  یکی  از  قبیلۀ  او  (‌بنی‌اسرائیل‌)  و  دیگری  از  دشمنان  او  (‌یعنی  از  طائفۀ  قبطیهای  جـانبدار  فـرعون)  است‌.  فردی  که  از  قـبیلۀ  او  بـود،  علیه  کسـی  که  از  دشمنانش  بـود،  از  مـوسی  کمک  خواست  (‌و  مـوسی  کمکش  کرد)  و  مشتی  بدو  زد  و  او  را  کشت‌!  موسـی  گفت‌:  این  از  عمل  شیطان  بود  (‌چرا  که  با  وسوسۀ  خود  بر  سر  خشــمم  آورد  و  غـافلگیرم  کـرد)‌. واقـعاً  او  دشـمن  گمراه ‌کـنندۀ  آشکاری  است‌.  (‌موسی  از  کـردۀ  خود  پشیمان  شد  و  رو  به  درگاه  خدا  کرد  و)  گفت‌:  پروردگارا! من  بر  خویشتن  (‌با  کشتن  یک  تن‌)  ستم  کـردم‌.  پس  (‌بـه  فریادم  رس  و)  مرا  ببخش‌.  (‌خدا  دعایش  را  اجابت  کرد)  و  او  را  بخشید،  چـرا  صـه  خدا  بس  آمرزگار  و  مـهربان  (‌دربارۀ  بندگان  پشـیمان  و  توبه‌کـار)  است‌. گفت‌:  پروردگارا!  به  پاس  نعمتهائی  که  به  من  عطا  فرموده‌ای  (‌و  عطا  می‌فرمائی  که  مغفرت  و  مـرحمت  است‌)‌،  هرگز  پشتیبان  بدکاران  و  بزهکاران  نخواهم  شد.

موسی  وارد  شهر  شد  ...  مفهوم  می‌شود که  پایتخت  آن  روزی  مراد  است  ...  آیا  موسی  از کجا  آمد  و  وارد  شهر  شد؟  آیا  از  کاخ  فرعون  در  عین  شمس  بیرون  آمد؟  یـا  موسی  به  ترک  کاخ  و  پایتخت ‌گفته  است‌،  بعدها  بدون  ا‌ین ‌که  مردمان  متوجّه  شوند  بدانجا  برگشته  است‌، مثلاً  در  وقت  نیمروز که  مردمان  می‌خوابند  و  جاسوسان  به  خواب  می‌روند؟

به  هر  حال  موسی  به  شهر  داخل  شد.

(فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ).

در  شهر  دید  که  دو  مرد  می‏جنگند  که  یکـی  از  قبیلۀ  او  (‌بنی‌اسرائیل‌)  و  دیگری  از  دشـمنان  او  (‌یـعنی  از  طـائفۀ  قبطیهای  جانبدار  فرعون‌)  است‌.  فردی  کـه  از  قبیلۀ  او  بود، علیه  کسی  کـه  از  دشمنانش  بود،  از  مـوسی  کمک  خواست‌

یکی  از  آن  دو  نفر  قبطی  بود  -‌ گویند که  از  حواشـی  و  اطرافیان  فرعون  بوده  است‌. برخی  هم  ‌گفته‌اند:  آشپز کاخ  بوده  است  ...  و  دیگری  هم  اسرائیلی  بوده  است‌.  آن  دو  نفر  با  یکدیگر  می‌جنگیدند.  اسرائیلی  از  موسی  ‌کمک  و  یاری  خواست  و  بدو  گفت ‌که  موسی  و  او  هـمدست  شوند  و  کار  قبطی  را  بسازند.  ایـن  چگـونه  روی  داد؟  چگونه  اسرائیلی  از  موسی  کـمک  خـواسـته  است  کـه  پروردۀ  فرعون  است‌،  بر  ضدّ  مردی‌ که  از  مردان  فرعون  است‌؟  این‌ کار  صورت  نمی‌گیرد  اگر  مـوسی  هـنوز  در  کاخ  و  پسر خواندۀ  فرعون  یا  از  حواشی  و  دار  و  دستۀ  او  باشد.  بلکه  همچون  کاری  وقـتی  امکـان‌پذیر  است  کـه  اسرائیلی  مطمئن  باشد که  موسی  با کاخ  پیوند  و  ارتباطی  ندارد.  و  داثسـته  باشد که  موسی  از  زمـرۀ  بنی‏اسرائیل  است‌،  و  او  می‌خواهد  از  شاه  و  اطرا‌فیان  شاه  انتقام  بگیرد،  و  قوم  تحت  شکنجه  و  آزار  خود  را  یاری  و کمک‌ کند.  این  امر  مناسب‌تر  به  حال  ‌کسی  است ‌که  در  جایگاه  موسی  علیه السّلام  باشد.  بـعید  بـه  نـظر  مـی‌رسد کـه  موسی  توانسته  باشد  خود  را  در  لجنزار  شرّ  و  فساد  نگاه  دارد  و  از  آنجا  بیرون  نرود  و  به  ترک  آنجا  نگوید. 

(فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ).

موسی  مشتی  بدو  زد  و  او  را  کشت‌.

«و کز:  مشت‌»  زدن  با  دستی  کـه  انگشـتهای  آن  جـمع  آورده  شود.  از  تعبیر  قرآنی  چنین  فهمیده  مـی‌شود  کـه  یک  مشت  زده  شده  است  و  مرگ  قبطی  را  در  پی  داشته  است‌.  این  هم  بیانگر  نیرومندی  و  جوانی  موسی  است‌.  همچنین  می‌رساند که  موسی  تند  و  سریع  خشـمناک  و  دگرگون  می‌گردیده  است‌.  از  دیگر  سو  این  را  به  تصویر  می‌کشد که  موسی  چه  اندازه  از  فرعون  و  اطرافـیان  او  دل  خونینی  داشته  است  و  داغدار  بوده  است‌.  امّا  از  روند  قرآنی  این  هم  برمی‌آید  که  موسی  نـمی‌خواسـته  است  قبطی  را  بکشد،  و  کشش  او  مـضبود  و  مـراد  او  نـبوده  است.

همین‌  که  قبطی  را  نقش  زمین  و  لاشه  بی‌جانی  دید،  رو  به  خدا کرد  و  از کردۀ  خود  بشیمـان ‌گردید  و  توبه‌ کرد،  و  کارش  را  به  شیطان  و گمراهسازی  او  نسبت  داد.  کارش  ناشی  از  خشم  بود،  و  خشم  اهریمن  است‌،  و  یـا  باد  و  ثروتی  از  اهریمن  است‌:

(قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ) (١٥)

موسی  گفت‌:  این  از  عمل  شیطان  پود  (‌چرا که  با  وسوسۀ  خود  بر  سـر  خشـمم  آورد  و  غـافلگیرم  کـرد)‌.  واقـعاً  او  دشمن  گمراه‌ کنندۀ  آشکاری  است‌.

سپس  جزع  و  فزع  را  دنبال‌ گرفت  و  بیان  داشت‌ که  خشم  او  را  بدین ‌کار  برانگیخته  است‌.  به  ظلم  و  ستمی ‌که  به  خود  کرده  است  اعتراف  می‌نماید  و  رو  به  خدای  خـود  می‌نماید  و  آمرزش  و گذشت  او  را  درخواست  می‌کند: 

(قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی).

(موسی  از  کردۀ  خود  پشیمان  شد  و  رو  به  درگاه  خدا  کرد  و)  گفت‌:  پروردگارا!  من  بر  خویشتن  (‌با  کشتن  یک  تن‌)  ستم  کردم‌.  پس  (‌به  فریادم  رس  و)  مرا  ببخش‌.  خدا گریه  و  زاری  وی  را  پـذیرفت  و  بـه  حسّاسیّت  و  طلب  آمرزش  او  پاسخ  مثبت  داد:

(فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (١٦)

(خدا  دعایش  را  اجابت  کرد)  و  او  را  بخشید،  چرا  که  خدا  بس  آمرزگار  و  مـهربان  (‌دربـارۀ  بندگان  پشـیمان  و  توبه ‌کـار)  است‌.

انگار  موسی  با  دل  بیدار  و  با  احساس  تیزبین  خـود  در  پرتو کرمی  رو  به  خدا  کردن  خویش‌،  متوجّه  گردید کـه  پروردگارش  او  را  بخشید  و  قلم  عفو  برگناهش ‌کشید.  دل  مؤمن  احساس  پیوند  و  تماس  با  خدا  و  پذیرش  دعا  می‌کند،  همین‌ که  دعا  می‌کند.  بدان  هنگام  که  بیداری  و  هوشیاری  و  حسّاسیّت  او  بدان  سطح  رسـیده  بـاشد،  و  گرمی  رو  به  خدا کردن  او  تا  بدان  مرز  اوج  ‌گرفته  باشد  …

وجدان  موسی  علیه السّلام  به  لرزه  افتاد  وقتی  که  پذیرش  یزدان  را  احساس‌  کرد.  این  است ‌که  با  خود  پیمان  می‌بندد کـه  شکر  نعمت  او  را  بجای  بیاورد،  نـعمتی‌ کـه  خـدا  بـدو  بخشیده  است‌:

(قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ) (١٧)

گفت‌:  پروردگارا!  به  پـاس  نـعمتهائی  که  بـه  مـن  عطا  فرموده‌ای  (‌و  عطا  مـی‌فرمائـی  که  مـغفرت  و  مـرحـمت  است‌)‌،  هرگر  پشتیبان  بدکاران  و  بزهکاران  نخواهم  شد.  این  عـهد  و  پـیمان  مـطلقی  است ‌کـه  هـرگز  در  صـف  بزهکاران  نایستد  و  از  ایشان  پشتیبانی  نکند  و  بدیشان  کمک  و  یاری  ننماید.  این  هم  تبرئۀ  خـویش  از  بـزه  و  بزهکاران  در  هر  شکلی  از  اشکال  خود  است‌،  حتّی  اگر  این  بزه  بر  اثر  تأثّیر  خشم‌،  و  ناگواری  تلخی  ظلم  و  جور  است.

این  هم  واقعاً  نعمت  خدا  در  حقّ  موسی  است‌ که  دعای  او  را  پذیرفته  است‌،  و  گذشته  از  آن‌،  قبلاً  بدو  نعمت  توا‌ن  و  فرزانگی  و  دانش  داده  است‌.

این  لرزش  سخت‌،  و  پیش  از  آن  چنان  جـهش  و  پـرش  سخت‌،  برای  ما  شـخصیّت  موسی علیه السّلام  را  بـه  تـصویر  می‌کشد،  شخصیّتی‌ که  زود  دگرگون  و  منقلب  می‌گردد،  و  دارای  وجدان  جوشان‌،  و  نیروی  سخت  جهشی  و  توفنده  است‌.  با  این  نشانه  برجستۀ  چنین  شخصیّتی  در  موارد  و  جاهای  بسیار  دیگری  برخورد  خواهیم  کرد.

بلکه  ما  در  صحنۀ  دوم  همین  حلقه‌،  بلافاصله  بـرخـورد  خواهیم  کرد:

(فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (١٨) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ) (١٩)

در  شــهر،  تــرسان  و  نگران،  شب  را  بـه  روز  ا  ورد،  و  ناگهان  کسی  کـه  دیرور  از  موسی  یاری  و  مدد  حواسته  بود،  او  را  به  فریاد  خوانـد  (‌چرا  که  بـا  قبطی  دیگـری  گلاویز  شده  بود  و  از  عهده‌اش  برنمی‌آمد)‌.  موسی  بدو  گفت‌:  حقّاً  تـو  گمراه  آشکـاری‌.  و  هـمین  که  مـوسی  خواست  به  سـوی  کسـی  کـه  دشـمن  آن  دو  بـود  دست  بگشاید  و  حمله  نماید،  (‌مرد  قبطی  فریاد  زد  و)  گفت‌:  آیـا  می‌حواهی  مرا  بکشـی  همان گونه  که  دیـروز  کسـی  را  کشـتی‌؟  در  زمین  جز  ایـن  نـمی‌خواهـی  کـه  ستمگر  زورگوئی  بـاشی‌،  و  نـمی‌خواهـی  کـه  از  اصـلاحگران  باشی .

کارزار  نخستین  با کشته  شدن  قبطی‌،  و  پشـیمان  شـدن  موسی  از کار  خود،  و  رو  به  خـدا  کـردن  مـوسی  به  پروردگارش‌،  و  طلب  آمرزش  از  او،  و  صرف  نظر کردن  خدا  از  ا‌و،  و  با  خود  عهد کـردن  موسی  ‌کـه  پشـتیبان  بزهکاران  نشود،  به  پایان  آمد.

یک  روز گذشت‌.  موسی  در  شهر  ترسان  و  هراسـان  از  آشکار  شدن  کارش  می‌گشت‌. چشم  به  راه  رسوائـی  و  اذیّت  و  آزار  بـود. واژۀ  «‌یـترقب‌: مـی‌پائید  و  انـتظار  می‌کشید»  حالت‌ کسی  را  به  تصویر  می‌کشد که  ترسان  و  هراسان  است  و  می‌نگرد  و  می ترسد،  و  در  هر  لحظه‌ای  انتظار  شرّ  و  بلا  را  می‌کشد  ...  این  هم  نشانۀ  سخـت  جوشان  و  زود  دگـرگون  شـونده‌ای  است  کـه  در  ایـن  جایگاه  هم  پدیدار  و  نمودا‌ر  می‌آید.  تعبیر  قرآ‌نی  با  این  واژه  هیئت  خوف  و  هراس  و  پریشانی  را  مجسّم  می‌کند،  همان‌ گونه ‌که  خوف  و  هراس  و  پریشانی  را  با  دو  واژه ‌«‌فی  المدینه‌: در  شهر»  بزرگ  و  چشمگیر  می‌نماید.  چه  شهر  طلبق  عادت  جای  امن  و  امان  و  آرامش  و  اطمینان  است‌.  وقتی‌  که  در  شهر  بترسد  و  خـویشش  را  بـپاید  و  هر دم  نگران  اذیّت  و  آزار  باشد،  معلوم  است  که  همچون  ترس  و  هـراسـی  چـه  اندازه  عـظیم  بـوده ا‌ست‌.  چـه  بزرگ‌ترین  ترس  و  هراس  آن  ترس  و  هراسی  است‌ کـه  در  محلّ  ا‌من  و  امان  و  در  جایگاه آ‌رامش  و  استقرار  به  انسان  رو  کند!

این  حال  و  وضع  موسی  بیانگر  این  است‌ که  او  در  این  وقت  جزو  مردان  کاخ  و کاخ ‌نشینان  نبوده  است‌.  اگر  از  زمرۀ  آنان  بود،  کسی  از  مردان  کـاخ  و کـاخ‌ نشینان  در  دوره‌های  ظلم  و  ستم  و  تعدّی  و  طغیان‌،  سهل  و  سـاده  می‌توانست  شخصی  را  بکشد  و  آب  هم  از  آب  تکـان  نخورد،  و  از  چیزی  هم  نترسد  و  نهرا‌سد.  چه  رسد  به  ا‌ین  که‌:  «‌خائفاً  یترقب‌:  هراسان  و  نگران‌»  باشد. اگر  موسی  هنوز  در کاخ  است  و  در  دل  فرعون  مـنزلت  و  مکـانت  دارد،  چه  جای  هراس  و  نگرانی  است‌؟

بدان  هنگام  که  موسی  در  این  دلهره  و  خوف  و  هراس  بوده‌،  ناگهان  سر  و کلّه  مرد  اسـرائـیلی  دیـروزی  پـیدا  می‌شود:

(فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ).

ناگهان  کسی  که  دیروز  از  موسی  یاری  و  مدد  خـواسته  بود، او  را  به  فریاد  خواند!.

این  همان  کسی  است‌ که  اسرائیلی  بود  و  دیروز  از  او  کمک  و  یاری  طلبیده  بود  و  بر  ضدّ  قبطی  به  فـریادش  خوانده  بود.  آخر  او  با  قبطی  دیگری‌،  هم  اینک  در  جنگ  است‌،  و  موسی  را  به ‌کمک  می‌طلبد  تا  بدو  این  بار  هم  کمک ‌کند.  چه‌ بسا  از  موسی  می‌خواهد کـه  بـا  مشت  دیگری  این  یکی  قبطی  را  نیز که  دشمن  مشترک  هر  دو  است  به  دیار  عدم  بفرستد!

ولی  تصویر کشتۀ  دیروزی  هنوز  بر  صفحۀ  خیال  موسی  است  و  او  را  آزار  می‌دهد. گذشته  از  این  شبح،  پشیمانی  و  طلب  آمرزش  و  بستن  پیمان  با  یزدان  جهان  در  میان  است‌. افزون  بر  اینها  هم  اینک  موسی  در  هر  لحـظه‌ای  انتظار  شکنجه  و کیفر  را  دارد  و  آن  را  بر  صـفحۀ  ذهـن  خود  می‌نگارد.  ناگهان  موسی  دگرگون  شد  و  بر کسی  تاخت‌ که  او  را  به  کمک  می‌خواست‌.  بـر  او  تـوپیده  و  گمراه  و  گشته‌اش  نامید:

(قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ) (١٨)

موسی  بدو  گفت‌:  حقّاً  تو  گمراه  آشکاری‌.

او گمراه  است  چون  درگیر  پیکاری  می شود که  به  پایان  نمی‌آید،  و  درگیریهائی  را  به  وجود  می‌آورد که  نتیجه‌ای  جز  شورش  بر  ضدّ  بنی‏اسرائیل  در  بر  ندارد. آنان  هم  از  شورش‌ کامل  ناتوانند،  و  نمی‌توانند  حرکت  مثبت  و  مثمر  ثمری  داشته  باشند. پس  همچون  درگیریهائی  که  زیـان  می‌رسانند  و  سودی  در  بر  ندارنـد، هیچ ‌گونه  ارزشـی  ندارند.

ولی  آنچه  بعد  از  آن  روی  داد  این  بود که  مـوسی  به  سبب  خشم  و کینی ‌که  بر  قبطی  داشت  دگرگون  و  منقلب  گردید.  بر  او  تاخت  و  خـواست‌کـه‌کـار  او  را  بسـازد  همان‌گونه‌که  دیروزکار  قبطی  پیشین  را  ساخته  بود  و  به  دیار  عدمش  فرستاده  بودا  این  دگرگونی  و  منقلب  شدن  نشانۀ  هر چه  زودتر  مـنفعل  و  منقلب‌ گـردیدن  موسی  است‌،  همان‌ گونه  که  قبلاً  بدان  اشاره ‌کردیم‌.  ولی  از  دیگر  سو  بیانگر  لبریز  شدن  نفس  موسی  علیه السّلام  از  خشم  و کین  ظلم  و  ستمی  است ‌که  بر  بنی‌اسرائیل  می‌رفته  است‌.  تا   بدانجا  که  بنی‏اسرائیل  را  پیوسته  آمادۀ  انتقام  گرفتن  از  ظلم  و  جور  دوران‌ کرده  است،  و  ایشان  را  از  واقـعیّت  موجود  سخت  ناخشنود  ساخته  است‌،  و  برای  کوتاه  کردن  دست  تعدّی  و  تجاوز  بیدادگران‌،  توفنده  و  تا  زنده  نموده  است‌.  ظلم  و  جور  و  تعدّی  و  تجاوز  دراز مدّت‌،  در  دل  انسانها کانالهائی  از  خشم  و کین  می‌زند  و  آنان  را  بر  اثر  فشار  درون  آمادۀ  انفجار  می سازد.

(فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ) (١٩)

همین  که  موسی  خواست  به  سوی  کسی  که  دشـمن  آن  دو  بود  دست  بگشاید  و  حمله  نماید،  (‌مرد  قبطی  فریاد  زد  و)  گفت‌:  آیا  می‌خواهی  مرا  بکشی  همان گونه  که  دیـروز  کسی  را  کشتی‌؟ در  زمین  جز  این نمی‌خواهی  که  ستمگر  زورگوئی  بـاشی‌،  و  نـمی‌خواهـی  کـه  از  اصلاحگران  باشی  .

زمانی ‌که  ظلم  و  ستم  شدّت  می‌یابد، و  جـامعه  تـباهی  می‌گیرد  و  مختلّ  می‌شود،  چه  بسا  اتّفاق  بیفتد که  نفس  پاکی  از  ظلم  و  ستمی  به  تنگ  بیاید که  اوضاع  و  قوانین  و  عرف  مـردمان  را  دچـار  اشکـال  مـی‌کند،  و  فـطرت  عمومی  را  تباه  می‌گرداند،  تا  بدانجا که  مردمان  ظـلم  و  ستـم  را  ببینند  و  بر ضدّ  آن  برنـشورند  و  به  پا  نخیزند،  و  ظلم  و  ستم  را  ببینند  و  درونشان  برای  جلوگیری  از  آن  به  جوش  و  خروش  درنیاید،  و  برای  محافظت  از کرامت  و  شرافت  خود  به  مقاومت  و  مبارزه  نپردازند. حتّی  فساد  فطرت  عمومی  کار  را  بدانجا  مـی‌کشاند  که  مـردمان  مظلوم  و  ستمدیده‌ای  را  ببینند که  از  خود  دفاع‌ کند  و  به  مقاومت  و  مبارزه  بپردازد،‌ کارش  را  ناپسند  بشمارند،  و  کسی  را  که  از  خود  یا  از  دیگرا‌ن  دفاع  ‌کند  او  را  ملقّب  بکنند  به‌:

(جَبَّارًا فِی الأرْضِ).

زورگو  و  قدرت‌نما  در  زمین‌.

همان‌ گونه‌ که  قبطی  به  موسی‌ گفت  و  چنین  نسبتی  بدو  داد.  این  بدان  خاطر  است ‌که  مردمان  عادت  می‌گیرند  طاغی  و  یاغی  را  ببینند که  می‌تازد  و  می‌نازد،  ولی  آنان  تکان  نمی‌خورند،  و  حتّی‌ گمان  هم  می‌برند  که  اصل‌ کار  این  است‌!  و  ا‌ین ‌کار  فضل  و  هنر  است‌!  و  این  عمل  ادب  است‌!  و  اخلاق  چنین  است‌! و  این  راه  اصلاح  و  فـلاح  است‌!..  هر گاه  مظلومی  را  ببینند که  به  دفع  ظلم  از  خود  می‌کوشد  و  در  برابر  ظالم  می‌خروشد  و  پرچینی  را  درهم  می‌شکند که  طاغی  و  یاغی  برای  حمایت  و  حفاظت  از  احوال  و  اوضاعی  آن  را  پدید  آورده  است ‌که  زندگی  او  بدان  منوط  و  مربوط  است  و  در  سـایۀ  آن  می‌ماند  و  فـرمان  می‌راند،  و  زمـانی  که  ببینند  سـتمدیده‌ای  برمی‌خیزد  تا  آن  پرچین  ساختگی  باطل  و  پوچ  را  درهم  شکند،  مردمان  فریاد  و  فغان  سر  مـی‌دهند  و  آه  و  نـاله  می‌کنند  و  به  دهشت  و  وحشت  می‌افتند، و  ایـن  چـنین  مظلوم  و  ستمدیده‌ای  را  که  از  خود  دفاع  می‌کند  و  به  دفـع  ظلم  می‌کوشد  خونریز  یـا  قلدر  می‌نامند  و  می‌خوانند،  و  تازیانه‌های  سرزنش  و  انتقام  خود  را  بـر  سرش  فرود  می‌آورند!  ولی  ستمگر  طاغی  و  یـاغی  را  جز  در  موارد کمی  مورد  لومه  و  سرزنش  قرار  نمی‌دهند  و  خشم  ویش  خـود  را  مـتوجّه  او  نـمی‌سازند)  دیگـر  هر چند که  همچون  مظلوم  و  ستمدیده‌ای  شحاع  و  دلیـر  باشد،  عذری  برایش  قائل  نیستند،  و  بدو  به  سبب  به  تنگا  افتادن  و  به  جان  آمدن  از  ظلم  سنگین  و  ستم  ننگین  حقّی  نمی‌دهند  و  بهانه‌ای  نمی‌شناسند!

مدّتهای  مدید  ظلم  و  ستم  به  بنی‌اسرائـیل  روا گـردیده  بود.  نفس  موسی  علیه السّلام  از  آن  به  تنگ  آمده  بود.  تا  بدانجا  که  ما  دیدیم  نخستین  بار  برمی‌جوشد  و  برمی‌خیزد،  ولی  پشــیمان  مــی‌شود.  امّـا  دومـین  بـار  بـرمی‌جوشد  و  برمی‌خیزد  تا  همان ‌کاری  را  بکند که  بار  اوّل‌ کرده  بود  و  بر  آن  پشیمان  شده  بود،  و  می‌خواهد  بار  دوم  نیز  چنین  کند.  می‌خواهد  حمله‌ور  شود  به  سوی‌ کسی‌ که  دشمن  او  و  دشمن  قوم  او  است‌.

این ا‌ست ‌که  خدا  او  را  به  خود  رها  نکرد.  بلکه  او  را  در  پناه  خود گرفت‌،  و  دعای  او  را  پذیرفت‌.  چه  خدا  از  دلها  و  درونها  بسی  آگاه  است  و  می‌داند  توان  تحمّل  انسان  چند  است  و  تا  به‌ کجا  است‌.  ظلم  و  ستم  وقتی‌ که  شدّت  می‌گیرد،  و  درهای  عدل  و  انصاف  بسته  می‌شود،  شخص  به  جان  آمدۀ  ستمدیده  هجوم  می‌آورد  و  یورش  می‏برد  و  بی‌باکانه  خویشتن  را  به  میان  صف  دشمنان  می‌اندازد  و  سر  از  پای  نمی‌شناسد.  کاری‌ که  موسی  کرد  آن  اندازه  موسی  را  به  ترس  و  هراس  نینداخت  ‌که  روایت  اوصاف‌،  آن  گروه‌های  بشری  را  به  ترس  و  هـراس  مـی‌انـدازد،  گروه‌هائی‌ که  ظلم  و  ستم  فـطرت  ایشـان  را  در  بـرابـر  همچون  عمل  فطری  مسخ ‌کرده  است‌،  و  هر  اندازه  هـم  ظلم  و  ستم  از  حدّ گذشته  باشد  بر  اثـر  تـحلیل  رفتن  فطرتشان  تحت  فشار  و  خودخوری  و  به  تنگنا  افـتادن‌،  پـوسته  در  بیم  و  هراس  بسر  می‌برند  و  از  همه  چیز  و  از  هر  حرکتی  می‌ترسند.

این  درس  عبرتی  است‌ که  از  روش  تعبیر  قرآنی  درباره  دو  حادثه  و  چیزی‌ که  به  دنبال  آنها  است  برمی‌آید.  تعبیر  قرآنی  عمل  قتل  را  نـیک  نمی‌شمرد  و  هـمچنین  آن  را  بزرگ  هم  نمی‌کند.  چه  بسا  آن  را  ستم  به  خود  شـمرده  است  چون  موسی  برای  دفاع  از  نژاد  قـوم  خـود  بدان  برخاسته  است  و  شتابان  بدان  پـرداخـته  است‌.  مـوسی  کسی  است ‌که  برگزیده  می‌شود  تا  پیغمبر  خدا  گـردد  و  زیر  نظر خدا  پرورده  و  ساخته  و  پرداخته  شود  ...  یا  چه  بسا  ستم  به  خود  شمرده  شده  است  چـون  مـوسی  زود  درگیر  با  کارهای  فرعون  طاغی  و  یاغی  گـردیده  است‌.  ولی  خدا  می‌خواسته  است‌ که  نجات  فراگیر  از  راهی  و  به  شیوه‌ای  باشد که  مقدّر  و  مقرّر  فرموده  است‌.  آخر  ایـن  درگیریهای  فردی  و  جـانبی  در  تغییر  اوضـاع  سـودی  نمی‌بخشیده  است  و  مثمر  ثمری  نبوده  است‌.  همان‌ گونه  که  یزدان  مسلمانان  را  در  مکّه  از  درگیری  بازداشت  تا  زمان  مناسب  آن  فرا  رسید.

به  نظر  سرسد  بوئی  از  کشتۀ  دیروز  برخاسته  است‌،  و  شبهه‌هائی  پیرامون  موسی  پـخش  و  پـراکـنده  گـردیده  است‌.  چون  قبلاً  بیزاری  او  از  طغیان  فرعون  و  فرعونیان  برای  برخیها  روشن  بوده  است‌،  و  از  دیگر  سـو  دوست  اسرائیلی  او  راز کشتن  قبطی  را  نیز  در  میان  بنی‌اسرائیلها  آشکار  کرده  است  و  برایشان  گفته  است‌.  به  دنبال  آن‌،  این  راز  به  بیرون  از  قوم  بنی‌اسرائیل  درج‌  کرده  است  و  به  گوش  دیگران  هم  رسیده  است‌.

ما  این  نظریه  را  ترجیح  می‌دهیم‌.  زیرا  موسی‌ که  یکی  از  مردان  فرعون  را  در  جنگی‌ کشته  است‌ که  میان  او  و  یک  بنی‌اسرائیلی  درگرفته  است‌،  آن  هم  در  چنین  شرائط  و  ظروفی‌ که  همچون  کاری  حادثۀ  فرح‌ بخشی  برای  افـراد  بنی ‌اسرائیل  است‌. برخی  از  خشـم  و کین  ایشـان  را  تسکین  می‌دهد،  و  معمولاً  پخش  می‌شود  و  پچ‌پچ ‌کنان  و  شادی‌ کنان  زبان  به  زبان  می‌گردد  و  دلهـا  بدان  خـنک  می‌شود  و  خبر  آن  در  اینجا  و  آنجا  می‌پیچد.  مخـصوصاً  اگر  قبلاً  بیزاری  موسی  از  ظلم  و  ستم‌،  و  جانبداری  او  از  ستمدیدگان  ورد  زبان  بوده  باشد.

هنگامی‌که  موسی  خواست  بر  قبطی  دوم  بتازد،  او  همچون  تهمتی  را  رو  در  روی  او  می گوید،  زیرا  حقیقت  برای  او  مجسّم  گردیده  است‌.  هـم  ایـنک  مـی‌بیند  کـه  موسی  می‌خواهد  بر  او  بتازد  و کار  او  را  بسازد.  بـدو  چنین  سخنی  را  می‌گوید:

(أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ).

آیا  می‌خواهی  مرا  بکشی  همان گونه  که  دیروز  کسـی  را  کشتی‌؟‌.

سخنان  بعدی  او:

(إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ) (١٩)

در  زمین  جز  ایـن  نـمی‌خواهـی  کـه  ستمگر  زورگوئی  باشی‌،  و  نمی‌خواهی  که  از  اصلاحگران  باشی‌.

این  سخن  بیانگر  این  است  که  موسی  در  زندگی  راهی  را  برگزیده  است  و  در پیش ‌گرفته  است‌.  او  به  وسیلۀ  این  راه  و  روش‌،  عنوان  مرد  صالح  و  مصلحی  را  پیدا  کـرده  است  و  بدان  شناخته  شده  است‌.  او  ظلم  و  ستم  و  زورگوئی  و  زورمداری  را  دوست  نمی‌دارد.  این  است  این  فرد  قبطی  او  را  بدان  تذکّر  می‌دهد  و  بدان ‌گـوشه  می زند،  و  موسی  را  متّهم  به  این  می‌کند که  برخلاف  چیزی  عمل  می‌کند که  بدان  مشـهور  و  مـعروف  است‌.  انگار  می‌خواهد  زورگوی  زورمداری  شود  نه  فرد  صالح  و  مصلحی‌. مردمان  را  مـی‌کشد  بـجای  ایـن‌کـه  مـیان  مردمان  صلح  و  سـاز کـند  و  اوضـاع  و  احـوالشـان  را  اصلاح  و  رو  به  راه  سازد،  و  آتش  شرّ  و  بدی  را  خاموش  کند  و  به  انسانها  آرامش  و  آسایش  ارمغان  دارد.  شیوۀ  مخاطب  قرار  دادن  و  مـوضوع  خـطاب  او  بـیانگر  ایـن  واقعیّت  است ‌که  مـوسی  در  آن  زمـان  جـزو  مـردان  و  اطرافیان  فرعون  نبوده  است‌.  والّا  فـرد  مـصری  جـرأت  نمی‌کرده  است  با  او  با  این  بیان  سخن  بگوید  و  این‌ گونه  او  را  طرف  خطاب  قرار  دهد  و  این  موضوع  خـطاب  او  بست.

برخی  از  مفسّران  گفته‌اند:  این  سخن  از  جانب  اسرائیلی  بوده  است  نه  از  سوی  قبطی‌.  چون  وقتی ‌که  موسی  بدو  گفت‌:

(إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ) (١٨)

حقّاً  تو  گمراه  آشکاری‌.

آ‌ن‌گاه  موسی  خشمگین  بدو  نزدیک  شد  تـا  برکشی  بتازد  که  دشمن  موسی  و  اسرائیلی  بود،  اسرائیلی  گـمان  برد که  موسی  بر  او  خشـمناک  است‌،  و  جلو  می‌آید  تا  بر  او  حمله ‌کند.  این  است‌ که  این  سخن  را گفت‌،  و  رازی  را  پخش‌ کرد که  تنها  او  مطّلع  از  آن  بود  ...  چیزی‌ که  این  دسته  از  مفسّران  را  به  چنین  برداشتی  کشانده  است‌،  این  است‌ که  راز  قتل  برای  مصریان  مجهول  بوده  و  سر  بـه  مهر  مانده  است‌.

ولی  معنی  نزدیک  به  ذهن  همین  است ‌که  قبطی  ایـن  چنین  سخنی  را  زده  است  و  همچون  فریادی  را  برآورده  است‌.  علّت  پخش  شدن  راز  قتل  را  هم  بیان‌ کردیم‌.  چـه  بسا  هم  فرد  مصری  از  روی  زرنگی  و  هوشیاری  دریافته  باشد،  و  یا  از  روی  حدس  و  گمان  با  توجّه  به  شرائط  و  ظروف  مـحیط  بر  مـوضوع  هـمچون  سـخنی  را  گـفته  باشد‌.[2]

ظاهر  این  است  که  موسی  در  اینجا  اقدامی  نکرده  است  و  دست  بهیاری  نبرده  است‌،  یس  از  آن ‌که  آن  مرد کار  دیروز  را  بدو گوشزد  نموده  است‌. این  مرد  باید گریخته  باشد  تا  به  قوم  فرعون  خبر  دهـد کـه  قـاتل  دیـروزی‌، موسی  بوده  است‌.  در  اینجا  خلأ  و  فاصله‌ای  در  رونـد  سخن  است‌ که  پس  از  صحنه  پیشین  آغاز  می‌گردد.  بعد  از  آن  صحنۀ  تازه  شروع  می‌شود.  مردی  از  دورتـرین  نقطۀ  شهر  می‌آید  و  مـوسی  را  از  رایـزنی  ســران  قـوم  فرعون  باخبر  می‌سازد،  و  بدو  پیشنهاد  می‌کند که  از  شهر  بگریزد  تا  زندگی  خود  را  برجای  بدارد:

(وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلأ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ) (٢٠)

(وقتی  که  خبر  کشته  شدن  قبطی  پراکنده  شد)  مردی  (‌که  از  خانوادۀ  فرعون  بـود  و  ایـمان  آورده  بود)  از  نقطۀ  دوردست  شــهر  شـتابان  آمـد  و  گفت‌:  ای  مـوسی  درباریان  و  بزرگان  قوم  بـرای  کشتن  تـو  بـه  رایزنی  نشسته‌اند.  پس  (‌هرچـه  زودتـر  از  شهر)  بـرون  بـرو.  مسلّماً  من  از  خیرخواهان  و  دلسوزان  تو  هستم‌.

این  دست  قدرت  یزدان  است‌ کـه  در  لحـظۀ  مطلوبی  بی‌پرده  عیان  می‌شود  تا  اراده  و  مشیّت  خدا  را  به  اتمام  برساند.

درباریان  و  سران  قوم  فرعون‌ که  از  زمـرۀ  حـواشـی  و  مردان  حکومتی  و  مقرّبان  درگاه  او  بودند  دانستند که  این  قتل‌ کار  موسی  بوده  است‌.  شکّ  هم  نیست‌ که  آنان  شبح  خطر  را  در  آن  دیده‌اند.  این‌ کار  قالب  شورش  و  سرکشی  را  دارد،  و  بیانگر  جانبداری  و  هواداری  از  بنی‌اسرائـیل  است‌.  پس  در  این  صورت  باید  پدیده  خطرناکی  بـوده  باشد  و  سزاوار  رایزنی  دربارۀ  آن  است‌.  اگر  بـزه  یک  کشش  عادی  بود  سزاوار  این  نبود که  درباره‌اش  به  شور  بنشینند  و  رایزنی ‌کنند،  و  فرعون  و  درباریان  و  بزرگان  اندیشۀ  خود  را  بدان  مشغول  نمایند.

دست  قــدرت  خـدا  نـماینده‌ای  از  مـیان  درباریان  را  برمی‌گزیند.  این  شخص  ارجح  این  است  که  همان  مـرد  مؤمن  آل  فرعون  است ‌که  ایمان  خویش  با  نهان  داشته  است‌،  و  در  سورۀ  ‌«‌غـافر»  از  او  سـخن  رفـته  است‌.[3]دست  قدرت  خدا  این  یک  نفر  را  برگزید  تا  بـه  سـوی  موسی  شتاب‌ گیرد:

(مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ).

از  نقطۀ  دوردست  شهر  شتابان  آمد.

با  سعی  و  تلاش  و  توجّه  هر چه  بیشتر  آمد،  تا  خود  را  به  مو‌سی  برساند،  پیش  از  این  که  مردان  حکومتی  خود  را  بدو  برسانند:

(الْمَلأ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ) (٢٠)

درباریان  و  بزرگان  قوم  برای  کشـتن  تو  به  رایزنی  نشسته‌اند،  پس  (‌هر چه  زودتـر  از  شهر)  بـیرون  بـرو.  مسلّماً  من  از  خیرخواهان  و  دلسوزان  تو  هستم‌.

(فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٢١)

موسی  از  شهر  خارج  شد،  در  حالی  که  ترسان  و  چشم  به  راه  بود  (‌که  هر  لحظه  حادثه‌ای  رخ  دهد  و  فرعونیان  او  را  دستگیر  کنند.  خدا  را  بـه  فریاد  خوانـد  و)  گفت‌:  پروردگارا!  مرا  از  مردمان  ستمگر  رهائی  بخش‌.

دیگر  باره  نشانۀ  برجستۀ  شخصیّت  جوشان  و  خـروشان  را  آشکارا  می‌بینیم‌.  آ‌مادگی  و  نگرش  را  می‌یابیـم‌.  همراه  با  آن  نشانه،  مسقیم  رو  به  خـدا کـردن  و  از  او کـمک  طلبیدن‌،  و  چشم  به  حمایت  و  رعایت  او  دوختن،  و  بـه  پناه  او  در  وقت  ترس  و  خوف  خریدن‌،  و  انتظار  امن  و  امان  در  پناه  او کشیدن‌،  و  امید  نجات  و  رسـتگاری  از  آستانۀ  او  داشتن  را  مشاهده  می‌کنیم‌:

(رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٢١)

پروردگارا!  مرا  از  مردمان  ستمگر  رهائی  بخش‌.

آگاه  روند  قرآنی  موسی  را  در  بیرون  شهر  می‌پاید.  ا‌و  ترسان  و  هراسان  بدین  سم  و  آن  سو  مـی‌نگرد.  تک  و  تنها  است‌.  بـدون  تـوشه  و  تـوان  است‌.  تـنها  تـوشه  و  توانش  اعتماد  بر  مـولای  خـود  است‌.  و  تنها  رو  بـدو  مــی‌دارد،  و  فـقط  از  اوکـمک  و  یـاری  و  هـدایت  و  راهنمائی  می‌طلبد:

(وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ) (٢٢)

و  هنگامی  که  رو  به  جـانب  مدین  (‌شـهر  شعیب‌)  کرد،  گفت‌:  امید !ست  کـه  پروردگارم  مـرا  بـه  راستای  راه  رهنمود  فرماید  (‌و  ناهمواریها  و  گرفتاری‏ها  را  از  سر  من  به  دور  دارد).

شخصیّت  موسی  علیه السّلام  را  تک  و  تنها  و  رانده  و  مانده  در  راه‌های  بیابانی  رو  به  شهر  مدین  در  جنوب  شـام  و  در  شـمال  حــجاز  مــی‌یابیم‌.  مسـافتهای  دور  و  دراز،  و  فاصله‌های  فراوان‌،  پیـش  رو  دا‌رد.  اندوخته  و  توشه‌ای  و  ساز  و  برگ  آماده ای  با  ا‌و  نیست‌.  آمادگی  سفر  را  نـیز  ندارد.  از  شهر  ترسان  و  هراسان  بیرون  دویده  است‌.  این  سو  و  آن  را  می‌نگرد  و  می‌پاید.  مرد  دلسوزی  او  را  بیم  داد‌ه  است  و  او  هم  بدون  توقّف  سر  در  بیابان  نهاده  است‌.  نه  توشه‌ای  به  همراه  آورده  است‌،  و  نه  راهـنمائی  پـیدا  کرده  است‌.  تنهای  تنها  است‌.  مـی‌بینیم  رو  بـه  آسـتانۀ  پروردگارش  می‌دارد،  و  خویشتن  را  بدو  تسلیم  می‌کند  و  می‌سپارد،  و  به  هـدایت  و  رهنمودش  چشـم  امـید  می‌دوزد:

(عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ) (٢٢)

امید  است  که  پروردگارم  مـرا  بـه  راستای  راه  رهـنمود  فرمـاید  (‌و  ناهمواریها  و  گرفتاری‏ها  را  از  سر  من  بـه  دور  دارد.

بار  دیگر  موسی  علیه السّلام  را  در  دل  ترس  و  هراس  می‌یابیم‌.  او  را  بعد  از  دوره‌ای  از  امن  و  امان‌،  و  بلکه  رفاهیّت  و  خوشی  و  برخورداری  از  نعمتها،  در  جرگۀ  خوف  و  بیم  می‏بینیم.  او  را  تنهای  تنها  و  بدون  هـر گونه  نـیروئی  ا‌ز  نیروهای  ظاهری  زمین  می‌یابیم‌.  همۀ  نیروهای  زمین  ا‌ز  او  بریده‌اند  و  به  ترک  او گفته‌اند.  فرعون  و  سپاهیان  او  موسی  را  تعقیب  می‌کنند.  در  هر  مکـانی  بـه  دنـبال  او  می‌گردند.  می‌خواهند  امروز  بلائی  بر  سر  او  بیاورند که  در  کودکی  بر  سر  او  نیاورده‌اند.  ولی  دست  قدرتی  کـه  بدان  هنگام  او  را  پائیده  است  و  از  او  حمایت‌ کرده  است  و  بدو  عنایت  فرموده  است‌،  در  ایـن  هنگام  نــز  او  را  مــی‌پاید  و  از  او  حــمایت  مـی‌نماید  و  بـدو  عنایت  می‌فرماید،  و  او  را  به  دشمنانش  هرگز  تسلیم  نمی‌نماید.  آهای‌!  این  موسی  است  کـه  راه  دور  و  دراز  را  سـپری  می‌کند،  و  خود  را  به  جائی  می‌رساند که  دست  یورشگر  فرعون  بدان  نمی‌رسد  و  نمی‌تواند کم‌ترین  بلائی  بـدو  برساند:

(وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ (٢٣) فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (٢٤)

و  هنگامی  که  به  (‌چاه‌)  آب  مدین  رسید،  مردمان  زیـادی  را  دید  که  بـر  آن  کرد  آمـده‌انـد،  و  چهارپایان  خود  را  ســیراب  مــی‌کنند،  و  آن  طـرف‌تر  دو  زنـی  را  دیـد  که  گوسفندان  خویش  را  می‌پایند  (‌و  نـمی‌گذ‌ارنـد  بـه  چـاه  نزدیک  شوند  و  با  دیگر  گوسفندان  بیامیزند)‌.  گفت‌:  شما  دو  نــفر  چـه  کار  مـی‌کنید؟  (‌چرا  گوسفندان  خود  را  دورادور  نگاه  داشته‌اید  و  آبشان  نمی‌دهید؟‌)‌.  گفتند:  پدر  مـا  پیرمرد  کهنسالی  است  و  مـا  گوسفندانـمان  را  آب  نـمی‌دهیم  تــا  چوپانان  (‌هـمگی‌،  گوسفندان  خود  را)  برمی‌گردانند  (‌و  چاه  آب  خلوت  می‌شود.  مـوسی  دلش  به  حال  آنان  سوخت‌،  و)  گوسفندان  ایشـان  را  سـیراب  کرد.  سپس  (‌از  فرط  خستگی‌)  به  زیـر  سایۀ  (‌درختی‌)  رفت  و  عرضه  داشت‌:  پروردگارا!  مـن  نـیازمند  هـر  آن  چیزی  هستم  که  برایم  حواله  و  روانه  فرمانی.

سفر  دور  و  دراز  و  پر  رنج  و  زحمت‌،  سرانجام  او  را  به  آب  مدین  رساند.  او  به  آب  مدین  رسید  در  حالی  که  خسته  و کوفته  و  از  پای  درافتاده  بود.  ناگهان  صحنه‌ای  را  دید که  شـص  جوانمرد  دل  بدان  نـمی‌دهد  و  از  آن  آسوده  خاطر  نمی‌نشیند.  فطرت  سالم  جوانمردی  بسان  فطرت  سالم  موسی  علیه السّلام  بدان  راضی  نـمی‌شود  و  تـاب  تـحمّل  آن  را  نـدارد.  مـوسی  علیه السّلام  دیـد  چـوپانان  مـرد  چهارپایان  خود  را  به  آبشـخور  می‌آورند  تـا  سـیراب  شوند.  دو  زن  آنجا  هستند  و  نمی‌گذارند  گوسفندانشان  جـلو  بیایند  و  بـه ‌کـنار  آبشخور  برسند.  به  عـقیدۀ  جوانمردان  و  در  پیشگاه  فطرت  سلیم‌،  سزاوار  است  که  این  دو  خانم  نخست  گوسفندانشان  را  آب  بدهند،  و  در  این  راستا  مردان  راه  را  برایشان  بگشـایند  و کـمکشان  نمایند.

موسی  گریزان  و  رانده  و  مانده  و  مسافر  رنج  دیده  و  از  پای  افتاده‌،  آسوده  ننشست  و  به  اسـتراحت  نپرداخت.  آخر  او  صحنۀ  زشتی  را  می‌بیند که  مخالف  با  عـرف  و  عادت  است‌.  قدم  جلو  نهاد  و  به  پیش  این  دو  خانم  رفت  و  احوال  شگفت  ایشان  را  پرسید:

(قال:ما خطبکما ?).

گفت‌:  شما  دو  نفر  چه  کار  می‌کنید؟‌.

(قالتا:لا نسقی حتى یصدر الرعاء , وأبونا شیخ کبیر).

گفتند:  پدر  ما  پیرمرد  کهنسالی  است  و  ما  گوسفندانمان  را  آب  نمی‌دهیم  تا  چوپانان  (‌همگی‌،  گوسفندان  خود  را)  برمی‌گردانند  (‌و  چاه  آب  خلوت می‌شود).

آن  دو  زن  موسی  را  از  علّت‌  گوشه‌گیری  خود  و  به  تأخیر  افتادن  کارشان  و  دور  کردن  گوسفندانشان  از  ورود  به  آبشخور،  مطّلع  کردند.  علّت  اصلی  ا‌ین  کار  ضعیفی  و  ناتوانی  ایشان  است‌.  آنان  زن  هستند،  و  ایـن  چـوپانان  مرد  هستند.  پدر  این  دو  زن  هم  پیرمرد  کهنسالی  ا‌ست  و  توانائی  آب  دادن  و  سیراب‌ کردن  گوسفندان  و  سر  و کلّه  زدن  با  مردان  را  ندارد.  مردانگی  و  غیرت  و  فطرت  سالم  موسی  علیه السّلام  به  هیجان  و  تکان  درآمده  پا  جلو  گذاشت  تا  کار  را  در  جای  مناسب  خود  بگـذارد  و  مـتجاوزان  به  حقوق  آن  دو  را  بر  جای  خود  بنشاند.  جلو  آمد  تا  نخست  گوسفندان  این  دو  زن  را  آب  بدهد،  همان ‌گونه‌ که  مردان  با  شهامت  می‌بایست  چنین ‌کنند.  کار  او  هم  جای  تعجّب  را  دارد  در  سرزمینی ‌که  او  را  نمی‌شناسند  و  او  غـریب  است‌.  هیج  پشتیبانی  و  تکیه‌گاهی  در  آنجا  ندارد.  خسته  و  رنج‌دیده  است‌.  او  سفر  درازی  را  پشت  سرگـذاشته  است  و  تازه  از  راه  رسیده  است‌.  نه  توشه‌ای  برای  ایـن  سفر  داشته  است  و  نه  آمادگی  آن  را  پیدا کرده  است‌.  او  رانده  و  مانده  و  آواره  است‌.  دشمنان  به  دنبال  او  هستند  و  بدو  هم  رحم  نمی‌کنند.  امّا  هیچ‌ یک  از  این‌کارها  او  را  ا‌ز  پاسخ  به  انگـیزه‌های  مردانگـی  و  یـاری  و  نـیکی  بــازنمی‌دارد،  و  او  را  از  اسـتقرار  حـقّ  طـبیعی‌ای  کـه  مردمان  بدان  آشنایند  دور  نمی‌سازد:

(فسقى لهما).

(موسی  دلش  به  حال  آنان  سوخت‌،  و)  گوسفندان  ایشان  را  سیراب  کرد.

این ‌کار  بیانگر  عظمت  نفسی  است‌ که  تحت  نظارت  خدا  ساخته  و  پرداخته  گـردیده  است‌.  از  دیگـر  سـو  بیانگر  نیروئی  است ‌که  دیگران  را  به  ترس  و  هراس  می‌اندازد،  هر چند که  او  هنوز  خسته  و کوفته  سفر  طولانی  است‌،  و  هنوز  خستگی  تن  را  به  در  نیاورده  است‌.  چـه ‌بسا  ایـن  نیروئی‌ که  ترس  و  هراس  به  دل  چوپانان  انداخـته  است  نیروی  معنوی  باشد که  ترس  و  هراس  آن  بیش  از  ترس  و  هراس  نیروی  جسمانی  است‌.  اغلب  مردمان  از  نیروی  جانها  و  دلها  بیشتر  متأثّر  می‌شوند.

(ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ).

سپس  (‌از  فرط  خستگی‌)  به  زیر  سایۀ  (‌درختی‌)  رفت‌.  به  زیر  سایه  رفتن  می‌رساند  که  زمان  حرارت  و گـرما  بوده  است‌،  و  سفر  او  در  آن  هوای  داغ  و گرم  صـورت  پذیرفته  است‌.

(فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (٢٤)

گفت‌:  پروردگارا!  من  نیازمند  هـر  آن  چیزی  هسـتم  که  برایم  حواله  و  روانه  فرمائی‌.

موسی  تن  را  به  زیر سایۀ  لطیف  و  خوشایندی  می‏برد،  و  جان  و  دل  را  به  زیر  سایه  فراخ  و گسترده‌ای  می‌برد که  سایۀ  لطف  و کرم  خداوند  عطابخش  و  بخشایشگر  است‌

(رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (٢٤)

پروردگارا!  من  نیازمند  هر  آن  چیزی  هسـتم  کـه  بـرایـم  حواله  و  روانه  فرمائی‌.

پروردگارا!  من  در گرمای  نیمروزم‌.  پروردگارا!  من  فقیر  و  محتاجم‌.  پروردگارا!  من  تنهای  تنهایم‌.  پروردگارا!  من  ضعیف  و  ناتوانم‌.  پروردگارا!  من  بسی  نیازمند  فضل  و  کرم  و  لطف  و  عطای  تو  هستم‌.

از  لابلای  تعبیر  سخن،  بال  و  پر گرفتن  این  دل‌،  و  پـناه  بردن  او  به  قرق  امن  و  امان‌،  و  تکیه  زدن  بر  تکـیه ‌گـاه  محکم  و  استوار،  و  رفتن  به  زیـر  سـایۀ  لطـف  و کـرم  گستردۀ  خداوندگار  را  می‏بینیم.  زمزمۀ  حیات  نزدیک‌،  و  در گوشی  پیام  الهی‌،  و  انعطاف  نرم‌،  و  اتـّصال  ژرف  را  می‌شنویم‌:

پروردگارا!  من  نیازمند  هر  آن  چیژی  هسـتم  که  بـرایم  ـواله  و  روانه  فومائی‌.

(رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (٢٤)

ما  هنوز  با  موسی  علیه السّلام  در  صحنۀ  مناجات  غرق  نشده‌ایم‌،  روند  قرآنی  با  شتاب  صحنۀ ‌ گشایش  را  پیش  می‌کشد، و  تعبیر  را  با  حرف  فاء‌ که  برای  تـعقیب  است  دنبال  می‌کند.  انگار  آسمان  سرعت  می‌گیرد  و  پاسخ  دل  زار  غریب  را  پاسخ  می ‌گوید:                                    

(فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا).

یکی  ار  آن  دو  (‌دختر)  که  با  نهایت  حیاء  گام  برمی‌داشت  (‌و  پیدا  بود  که  از  سخن  گفتن  با  یک  جوان  بیگانه  شرم  دارد)  به  پیش  او آمد  و  گفت‌:  پدرم  از  تو  دعوت  می‌کند  تا  پــاداش  ایـن  کـه  (‌لطف  فرموده  و  آب  از  چـاه  بـیرون  کشیده‌ای  و  بدان  گوسفندان‌)  مـا  را  آب  داده‌ای‌،  بـه  تـو  بدهد.

ای  وای  من‌!  گشایش  خدا  فـرا  مـی‌رسد)  قـربت  بـدو  حاصل  می‌آید!  به  فریاد  خوانـدنش  مـفید  مـی‌افـتد!..  پیرمرد کهنسالی  در  پاسخ به  ندای  آسمانی‌،  مـوسی  را  فرا  می خواند.  دعای  موسای  فقیر  پـذیرفته  می‌گردد.  موسی‌ که  دعا کرده  بود  و  پناه  خواسـته  بـود.  پـیرمرد  کهنسالی  او  را  دعوت  می‌کند  تا  وی  را  در  پناه  خود گیرد  و  بزرگش  دارد  و  پـاداش  نـیکوکاریش  را  بـدهد.  ایـن  دعوت  را  «‌ إِحْدَاهُمَا:  یکـی  از  آن  دو  نفر»  عـهده‌دار  می‌شود.  به  پیش  او  می‌آید  و  «‌‌: تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ با  نهایت  حیاء  گام  برمی‌دارد»‌.  همسان  دختر  جوان  پاک  و  بافضیلت  و  پاکدامنی  راه  می‌رود  که  با  مردان  رویاروی  می‌شود.  «: عَلَى اسْتِحْیَاءٍ با  نهایت  حیاء  و  شرم‌‌»  می‌آید،  بدون  این  که  بذله‌ گوئی  کند  و  حجاب  را  مراعات  ننموده  و  به  خویشتن  افتخار،  و  به  نیرنگ  بـنشیند  و  دلربـائی  بنماید.  به  پیش  موسی  آمده  است  تا  دعوت  پدر  را  بـا  کوتاه‌ترین  واژه‌ها  و  مختصرترین  جمله‌ها  و  رسـاترین  سخن  بدو  برساند.  قرآن  آن‌ گفتار کوتاه  و  رسا  را  ایـن  چتین  نقل  می‌فرماید:

(إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا).

پدرم  از  تو  دعوت  می‌کند  تا  پاداش  این  که  (‌لطف  فرموده  و  آب  از  چاه  بیرون  کشیده‌ای  و  بدان  گوسفندان‌)  مـا  را  آب  داده ای، به  تو  هدیه بدهد.

با  تمام  حیاء  و  شرم‌،  سـخنش  رسـا  و گـویا  و  دقـیق  و  روشن  است‌.  در  آن  منگ‌منگ  و  لکنت  و  قاتی‌ کـردن  نیست‌.  این  هم  از  پیام  فطرت  پاک  و  سـالـم  و  راسـترو  بـرمی‌خیزد.  دخـتر  جوان  راست  و  درست‌،  بـا  داشـتن  فطرت  سالم  هنگام  رویاروی  شدن  با  مـردان  و  سـخن  گفتن  با  ایشان  شرم  می‌کند  و  خجالت  می‌کشد،  ولی  چون  به  خود  اطمینان  دارد  و  باک  و  درست  است‌،  نابسامان  و  پریشان  نمی‌شود  و  خـود  را  نـمی‌بازد،  بـدان‌ گـونه‌ کـه  دیگران  را  به  طمع  اندازد  و  تحریک‌ کند  و  به  هیجان  و  تکان  درآورد.  بلکه  به  اندازۀ  لازم  و  واضح  و  آ‌شکـار  ادای  مطلب  می‌کند  و  پیغام  را  می‌رساند  و  روده‌درازی  و  سخن ‌پردا‌زی  نمی‌کند.

روند  قرانی  این  صحنه  را  پیش  چشم  می‌دارد  و  چیزی  بر  آن  نمی‌افزاید،  و  برای  دختر  جوان  مـیدان  سـخن  را  فراخ  نمی‌گرداند  و  بیـن  از  رساندن  پیام  دعوت  پدر،  و  پذیرش  دعوت  از  سوی  موسی‌،  چیزی  نمی‌گوید. آن ‌گاه  صحنه  ملاقات  موسی  و  پیرمرد کـهنسال  در  مـی‌رسد، 

پیرمردی  که  قرآن  اسم  او  را  نبرده  است‌.  گفته‌انـد:  ایـن  مرد  کهنسال  برادرزاده  شـعیب  همان  پـیغمبر  مـعروف  است‌،  و  نام  او  یثرون  بوده  است‌.[4]

(فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٢٥)

هنگامی  که  موسی  به  پیش  پدر  او  آمد  و  سرگذشت  خود  را  برای  وی  بیان  کرد،  گفت‌:  نـترس  کـه  از  مـردمان  ستمگر  رهائی  یافته‌ای  (‌و  اینجا  از  قلمرو  آنـان  بـیرون  است  و  دسترسی  به  تو  ندارند(‌.

موسی  نیاز  بـه  امـن  و  امان  داشت‌.  هـمچنین  مـحتاج  خوراک  و  نوشیدنی  بوده  ولی  نیاز  روحی  او  به  امن  و  امان‌،  بیش  از  احتیاج  جسمی  او  بـه  زاد  و  تـوشه  بـود.  بدین  خاطر  است  که  روند  قرآنی  سخن  پیرمرد کهنسال  محترم  و  باوقار  را  در  صحنۀ  ملاقات  برجسته  و  نمایان  نشان  می‌دهد  که  می‌فرماید:

(لا تَخَفْ). مترس.

این  سخن  را  واژۀ  سرآغاز  سخن  خود کرده  است  و  با  آن  بر  داستان  موسی  پیرو  می‌زند  تا  بـه  دل  او  اطـمینان  و  آرامش  بدهد،  و  او  را  از  امن  و  امـان  بـاخبر گـردانـد.  آن ‌گاه  سخن  را  ادامه  می‌دهد  و  علّت  همچون ‌گفته‌ای  را  بیان  می‌دارد:

(نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٢٥)

از  مردمان  ستمگر  رهائی  یافته‌ای  (‌و  اینجا  از  قلمرو  آنان  بیرون  است  و  دسترسی  به  تو  ندارند).

آنان  بر  سرزمین  مدین  فرمانروائی  و  تسلّط  ندارند،  و  نمی‌توانند  به  کسانی  که  در  مدین  بسر  می‌برند  اذیّت  و  آزار  و  ضرر  و  زیان  برسانند.  

(قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الأمِینُ) (٢٦)

یکی  از  آن  دو  (‌دختر)  گفت‌:  ای  پدر  مـن‌!  او  را  اسـتخدام  کن‌.  چرا  که  بـهترین  کسـی  را  کـه  بـاید  استخدام  کنی  شخصی  است  که  نیرومند  و  درستکار  باشد.

این  دختر  و  خواهرش  از  چراندن  گوسفندان،  و  از  همایش  با  مردان  بر  سر  آبشخور،  و  از  برخوردی‌ که  ناچار  زنی  بدان  گرفتار  می‌آید  که  با  اعمال  مردان  سر  و کار  داشته  باشد،  رنج  می‌برند.  او  و  خواهرش  از  این  کارها  ناراحت  بودند.  او  دوست  می‌داشت  زنی  باشد که  عروس  بشود  و  به  خانۀ  بخت  برود، زنی ‌که  پاکـدامـن  و  پـوشیده  و  آبرومند  باشد  و  بـا  مـردان  نـامحرم  در  چـراگـاه  و  در  آبشخور  برخورد  نکند  و  نیامیزد. زنی‌ که  پاکدامـن  و  روان ‌پاک  و  دل‌پاک  و  دارای  فطرف  سالم  باشد،  از  سر  و  کله  زدن  با  مردان  و  اختلاط  با  ایشان  بیزار  و  نـاراحت  است‌.  از  این  رنج  می‌برد که  به  خاطر  سر  و کار  داشش  با  مردان‌،  ناچار  و  وادار  به  ترک  حشمت  و  وقار  شود.  این  موسی  است‌.  جوا‌ن  غریب  و  رانده  و  مانده‌ای  است‌.  امّا  در  عـین  حـال  نـیرومند  و  امـین  است‌.  ایـن  دخـتر  نیرومندی  او  را  دید،  بدان گاه ‌که  چوپانان  از  او  ترسیدند  و  راه  را  برای  او  بازگردند  و  او  گوسفندان  را  برای  آن  دو  نفر  آب  داد.  اگر چه  غریب  بود‌،  و  شـخص  غـریب  هر چند که  نیرومند  باشد  باز  هم  ضعیف  است‌.  این  دختر  امانتداری  موسی  را  نیز  دید،  بدان‌ گاه  کـه  بـه  پـیش  او  رفت  و  دعوت  پدر  را  بدو  ابلاغ‌ کرد. در  این  وقت  دید  زبان  و  چشم  او  پاک  است‌.  جز  نیک  نـمی‌گوید  و  جـز  حلال  را  نمی‌نکرد.  این  دختر  به  پدرش  اشاره  می‌کند که  موسی  را  استخدام‌ کند  و  با  این‌ کار  او  را  و  خواهرش  را  از  رنج‌ کار  و  برخورد  با  بیگانگان  و  تـرک  حشـمت  و  وقار  برهاند.  موسی  توانای  در کار،  و  امین  بر  مال  است‌.  او  چون  امین  بر  آبرو  و  ناموس  است‌،  امین  بر کارهای  دیگر  نیز  می‏باشد.  این  دختر  در  این  اشاره  منگ  منگ  نمی‌کند  و  لکنت  زبان  ندارد  و  سخن  پریشان  نمی‌گوید  و  مطالب  را  قاتی  نـمی‌کند،  و  از  سـوءظـن  و  تـهمت  نمی‌ترسد.  چه  این  دختر  خودش  پـاک  است‌.  دل پـاک  احساس  پاکی  دارد،  و  بدین  جهت  از  چیزی  باک  ندارد،  و  واژه‌هـا  را  نـمی‌جود  و گـنگ  و  نـامبهم  نـمی‌گوید، بدان‌ گاه‌ که  پیشنهاد  خود  را  با  پدرش  مطرح  می‌کند.  نیازی  به  بیان  دلائـلی  نـمی‌بینیم‌ کـه  مـفسّران  برای  استدلال  بر  قدرت  و  قوّت  موسی  ذکر کرده‌اند.  از  قبیل  این ‌که  موسی  سنگ  سر  چاه  را  بـه  تـنهائی  برداشت،  سنگی‌ که  بیست  یا  چهل  نفر  بیشتر  یا کم‌تر  نمی‌توانستند  آن  را  بردارند.  چاه ‌که  پوشیده  نبوده  است‌.  چون  چوپانان  گوسفندان  را  آب  می ‌داده‌اند،  و  موسی  ایشـان  را  کـنار  زده  است  و گوسفندان  آن  دو  زن  را  آب  داده  است‌،  و  یا  همراه  با  چوپانان  گوسفندان  آن  دو  نفر  را  آب  داده  است‌.  همـین  خود  را  نیازمند  به  ذکر  دلائلی  هم  نمی‌بینیم‌ که  مـفسّران  درباره  امین  بـودن  و  امـانتداری  او  روایت  کرده ‌اند،  بدان  هنگام‌ که  به  آن  دختر گفته  است‌:  پشت  سر  من  حرکت‌ کن‌،  و  راه  را  به  من  نشان  بده.  بدان  جهت  تا  موسی  دختر  را  نبیند.  یا  این‌ کـه  مـی‌گویند: وقـتی‌ کـه  موسی  پشت  سر  آن  دختر  راه  می‌رفت  و  باد  جامۀ  دختر  را  بالا  زد  و  پاشنه‌های  دختر  پیدا  شد،  موسی  بدو گفت‌:  پشت  سر  من  حرکت‌ کن  و  مرا  راهنمائی  نما  ...  همۀ  اینها  تکلّف  است  و  انگیزه‌ای  برای  ذکـر  آن  نـیست‌،  و  دفـع  شکّ  و  شبهه‌ای  است‌ که  وجود  ندارد.  موسی  علیه السّلام  پاک  چشم  بوده  است  و  احساس  پاکی  داشته  ا‌ست‌.  این  دختر  نیز  چنین  بوده  است  و  تمام‌.  عفّت  و  امانت  نیازی  به  همۀ  این  تکلّفاف  به  هنگام  ملاقاف  مردی  و  زنی  ندارد.  چه  عفّت  و  پاکدامنی  از  همان  عـملکرد  عـادی  و  سـاده‌ای  برمی‌آید که  شیله  و  پیله‌ای  بدان  راه  ندارد.

پیرمرد  پیشنهاد  دخترش  را  پذیرفت‌.  شاید  از  خود  دختر  و  از  خود  موسی  اطمینانی  را  احساس  کرده  است‌ که  آن  دو  به  یکدیگر  داشته‌اند، و گرایش  فطری  سالم  و  شایان  تشکیل  خانواده  را  در  آنان  سراغ  دیده  است‌.  نیرومندی  و  امانتداری  وقتی‌ که  در  مردی‌ گرد  آید،  شکّ  نیست‌ که  سرشت  سالم  دختری  بدو  مـی‌گرایـد  کـه  تـباه  و  آلوده  نگردیده  است  و  از  فطرت  الهی  مـنحرف  نشـده  است‌. پیرمرد کهنسال  دو  هدف  را گـرد  آورد  و  با  تـیری  دو  نشانه  را  زد.  به  موسی  پـیشنهاد کـرد کـه  یکـی  از  دو  دخترش  را  به  ازدواج  او  درمی‌آورد  در  قبال  این‌ که  بدو  خدمت‌ کند  و  چهارپایان  او  را  برای  مـدّت  هشت  سـال  بچراند.  اگر  این  هشت  سال  را  به  ده  سال  افزایش  دهـد  لطفی  در  حقّ  او کرده  است  و  الّا  ملزم  و  مجبور  بـدان  نیست.

(قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ) (٢٧)

(پدر  آن  دو  دختر،  به  موسی‌)  گفت‌:  من  می‌خواهم  یکی  از  این  دو  دخترم  را  به  ازدواج  تو  درآورم‌،  به  این  شرط  که  هشت  سال  برای  من  کار  کنی‌. سپس  اگر  هشت  سـال  را  بـه  ده  سال  تمام  بـرسانی‌،  مـحبّتی  کـرده‌ای‌،  (‌و  این  دو  ســال  اضـافه  بـر  تـو  واجب  نـیست‌. بـه  هـر  حـال‌) مـن نمی‌خواهم  بر  تو  سخت‌گیری  کنم  (‌و  تو  را  به  درازتـرین  مـدّت  وادارم‌)‌.  اگر  خدا  بـخواهـد  مـرا  از  زمـرۀ  نـیکان  خواهی  یافت  (‌و  خواهی  دید  کـه  مـن  بـه  عـهد  خود  وفـا  می‌کنم‌).

بدین‌گونه  ساده  و  آشکار،  پیرمرد  کهنسال  یکـی  از  دو  دختر  خود  را  بـدون  تـعیین  عـرضه  می‏کشد. شـاید  او  همان‌ گونه  که‌ گفتیم  از  روی  قرائن  و  علائمی  کـه  دیـده  است  می‌دانسته  است  کدام  یک  از  دختران  مـراد  است‌.  این  است  انگار  دختر  مشخّص  است‌.  این  دختر  همان  است که  دل  او  بـه  دل  مـوسی  راه  پـیدا  کـرده  است‌،  و  همآوائی  و  اطمینان  ایشان  از  راز  درونـشان  خبر  داده  است‌. پیرمرد کهنسال  آن  دختر  را  بدون  پشت  و  پناه  و  تأخــیر  و  درنگ  عــرضه  داشــته  است‌.  او  ازدواج  را  پیشنهاد  می‌کند  و  از  آن  شرم  و  خجالتی  هم  به  خود  راه  نمی‌دهد.  تشکیل  خانه  و  خـانواده  را  پـیشنهاد  مـی‌کند. می‌خواهد  خانه  بخت  ساخته  و  برپا  شود.  این  هم ‌که  شرم  و  حیائی  نـمی‌شناسد، و  تأخـیر  و  درنگ  در  آن  جـائز  نیست‌،  و کار  با  ایماء  و  اشاره  و  حاشیه  رفتن  و گـوشه  زدن  درست  نمی‌شود،  و  تصنع  و  تکلف  در  آن  کارساز  نیست‌،  همان  ‌کارهایی ‌ که  در  محیطی  دیده  می‌شود که  از  راستای  فطرت  منحرف‌ گردیده  است‌،  و  تـابع  عـرف  و  عادت  و  آداب  و  رسـوم  سـاختگی  پوچ  و  بـی‌ارج  و  ارزش‌،  نابهنجار  شده  است‌.  هـمچون  مـحیط  مـنـحرفی  نمی‌گذارد  پدر  یا  ولی  امر  پای  جلوه  بگذارد  و  به  کسی  نزدیک  شود که  اخلاق  و  آئین  و  شایستگی  او  را  برای  دخترش  یا  خـواهـرش  یـا  خـویشاوندش  مـی‌پسندد  و  مناسب  حـال  و  مال  مـی‌دانـد.  بلکه  هـمچون  مـحیط  منحرفی  پدر  یـا  ولی  امـر  و  یـا  وکـیل  پسـر  را  وادار  می‌سازدکه  او  پـای  جـلوه  بگذارد  و  پـیش  بـیاید.  یـا  ناشایسته  می‌بیند  که  پیشنهاد  ازدواج  از  سـوی  کسـی  باشد که  زن  در  خـانۀ  او  است! از  چـیزهای  عـجیب  و  غریب  و  اختلافات  ژرفی‌ که  این  محیط  منحرف  با  آداب  و  رسوم  فطری  الهی  دارد  این  است‌ که  پسران  جوان  و  دختران  جوان  با  یکدیگر  ملاقات  می‌کنند  و  با  همدیگر  گفتگو  مـی‌نمایند  و  سـخن  مـی‌گویند،  و  بـا  یکـدیگر  می‌آمیزند  و  برای  همدیگر کشـف  حجاب  می‌کنند  و  یکی  به  دیگری  خود  را  نشان  می‌دهد  بـدون  ایـن‌ کـه  خواستگاری  صورت  گرفته  باشد  و  ازدواجی  شده  باشد  و  یـا  نــیّت  ازدواج  در  مـیان  باشد.  امّا  وقـتی  کـه  خواستگاری  می‌شود،  و  یا  وقت  عقد  نکاح  فرا  می‌رسد  و  از  نکاح  سخن  می‌رود،  شرم  و  خجالت  مصنوعی  بـه  میان  می‌آید  و  سدّها  و  مـانعهای  زورکـی  و  مـتکلّفانه  ایجاد  می‌گردد  و  برپا  می‌شود  و  آشکارا  سخن‌ گـفتن  و  بی‌پرده  و  سـاده  و  روشـن  از  مسـائل  ازدواج  صـحبت  راندن‌،  ممتنع  و  مشکل  می‌شود!

در  روزگار  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  پدران  دختران  خود  را  به  مردان  پیشنهاد  می‌کردند.  بلکه  زنـان‌،  خویشتن  را  به  پیغمبر صلی الله علیه و آله و  سلّم  ‌شعله  و  یا  به  مردانی  عرضه  می‌داشتند که  به  ازدواج  علاقه  و  رغبت  داشتند. این ‌کار،  آشکار  و  پاک  و  زیـبا  و  مـؤدّبانه  صـورت  مـی‌گرفت‌،  و  هیچ‌ گونه  خدشه‌ای  به  کرامت  و  شرافت  و  حـیاء  و  عـصمت  وارد  نمی‌شد،  و  ایرادی  در  میان  نبود  ...  عـمر  علیه السّلام  دخـترش  حفصه  را  به  ابوبکر  عرضه  داشت‌.  ابوبکر  سکو‌ت ‌کرد.  این  بار  او  را  به  عثمان  عرضه  داشت‌.  عثمان  معذرت  خـواست‌.  هــنگامی  کــه  هــمچون  خـبری  را  برای  پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  روایت‌ کرد،  خاطر  مبارکش  شادمان  شد  و  فرمود:  امید  است ‌که  خدا  کسی  را  نصیب  دخـترش  فرماید که  بهتر  از  آن  دو  نفر  باشد.  بعد  از  آن  با  حفـصه  ازدواج  ‌کرد.  زنی خود را پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  عرضه  داشت‌. پیغمبر صلّی الله علیه و ّله و سلّم  از  او  مـعذرت  خواست‌.  آن  زن  اختیار  خود  را  بدو  داد  تا  او  را  به  ازدواج  هر کس‌ که  خواست  در آورد.  پیغمبر صلّی الله و آله و سلّم  ‌او  را  به  ازدواج  شخصی  در آورد که  جز  حفظ  دو  سوره  از  قرآن  چیزی  نـداشت‌.  آن  دو  سوره  را  بدا‌ن  زن  یاد  داد.  این  تعلیم  مهریۀ  آن  زن  شد  و  بس.

با  این  سادگی  و  روشـنی‌،  جامعه  اسلامی  خانه‌های  بخت  را  برپا  و  برجا  مـی‌داشت‌،  و  بـنیاد  جـامعه  اسـلامی  را  استوار  و  پایدار  می‌کرد،  بدون  این ‌که  منگ  منگ‌،  و  امروز  و  فردا کردنی‌،  و  تصنّع  و  تکلّفی‌،  و  پیج  و  پناهی  به  میان  بیاد.

 

پیرمرد کـهنسال  زمان  موسی  نیز  ایـن  چنین ‌کرد. بدان ‌گونه‌ که  دیدیم  مسألۀ  ازدواج  دخترش  را  با  موسی  در  میان  نهاد،  و  بدو  وعده  داد  بر  او  سخت  نگیرد  و  او  را  در کار  به  رنج  و  مشقّت  نیفکند.  از  خدا  خواست‌ که  چنان  کند که  موسی  او  را  از  زمرۀ  صالحان  و  نیکان  بـبیند  و  بیابد  در  معامله‌ای‌ که  با  او  می‌کند  و  در  وفای  به  عهدی  که  با  او  می‌بندد.  این  هم  ادب  زیبا  داشتن  در گفتگوی  از  خویشتن‌،  و  خدا  را  به‌ کمک‌ گـرفتن‌، و  او  را گـواه  بر  اعمال  خود کردن  است‌. پیرمرد کهنسال  خویشتن  را  پاک  و  بیگناه  معرّفی  نـمی‌کند.  قاطعانه  خود  را  از  زمرۀ  صالحان  و  نیکان  نمی‌شمارد.  بلکه  رجا  و  امید  دارد  که  چنین  باشد  و  چنین  بشود،  و کار  و  بارش  را  در  ایـن  راستا  به  اراده  و  مشیّت  خدا  مـوکول  مـی‌کند  و  حـواله  می‌دارد.

موسی  این  پیشنهاد  را  پذیرفت  و  محتوای  عقد  قرارداد  را  آشکارا  و  دقیق  بر  عهده ‌گرفت‌،  و  خدا  را  گواه‌ کرد: 

(قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ).

(موسی  پذیرفت  و)  گفت‌:  این  قراردادی  میان  مـن  و  تـو  است‌. البته  هر کدام  از  این  دو  مدت  را  برآوردم  (‌به  عـهد  خود  وفا  کرده‌ام‌،  و  از  من  خواسته  نمی‌شود  که  بیش  از  آن  کار  کنم‌)  و  بر  من  ستم  نمی‏گردد.  خدا  هم  بر  آنچه  ما  می‏گوئیم  شاهد  و  گواه  است‌.

موارد  عقد  و  شروط  پیمان  باید  پیچیدگی  نداشته  باشد،  و  جای  منگ‌ منگ  کردن‌، و گنگ‌  گفتن‌،  و  شرم  و  حیاء  نمودن  نیست‌.  بدین  خاطر  است‌ که  موسی  به  پـیشنهاد  اعتراف  مـی‌کند،  و  عـقد  قـرارداد  را  مـحکم  و  اسـتوار  می‌بندد  برابر  شروطی  که  پیرمرد  کهنسال  تعیین  می‌کند  و  بیان  می‌دارد.  آن‌گاه  موسی  این  را  مـقرّر  مـی‌دارد  و  توضیح  می‌دهد:

(أَیَّمَا الأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَیَّ).

هر کدام  از  این  دو  مدّت  را  برآوردم  (‌به  عهد  خود  وفـا  کرده‌ام‌،  و  از  من  خواسته  نمی‌شود  که  بـیش  از  آن  کـار  کنم‌)  و  بر  من  ستم  نمی‏گردد.

من  چه  هشت  سال  را  به  اتمام  برسانم  یا  ده  سال  را  کامل  کنم‌، در  تکالیف‌ کار  بر  من  ستم  نمی‌رود،  و  من  وادار  به  تکمیل  ده  سال  نمی‌گردم‌.  چه  افزون  بر  هشت  اختیاری  است.

(وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ).

خدا  هم  بر  آنچه  ما  می‏گوئیم  شاهد  و  گواه  است‌. خدا گواه  است  و  دو  طرف  پیمان  را  به  دادگری  می‌خواند  و  آنان  را  بدا‌ان  ملزم  می‌د‌ارد  و  می‌پاید.  خدا  هـم  کـافی  است  که  گواه  باشد.

موسی  علیه السّلام  این  سخن  را  مـی‌گوید  و  بـا  ایـن  بـیان  با  سلامت  فطرتش  همگام  می‌شود،  و  روشـنی  شـخصیّت  خود  را  نشان  می‌دهد،  و  به  وظیفۀ  دو  طرف  قرارداد، با  دقت  و  روشنی  هر  چه  بیشتر،  و  با  بیان‌ کافی  و  وافی‌،  وفا  می‌کند. موسی  علیه السّلام  در  نظر  دارد  بـهرین  مـدّت  از  دو  مدّت  را  به  اتمام  برساند،  و  به  اتـمام  هـم  رسـانید.  از  پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت  شده  است  کـه  خـبر  داده  است  و  فرموده  است‌:

(قضى أکثرهما وأطیبهما).[5]

بیشترین  و  بهترین  مدّت  از  دو  مدّت  را  بسر  برد.

بدین  وسیله  موسی  علیه السّلام  در  خانۀ  پدر  زنش  با  اطـمینان  خاطر  اقامت  گزید. از  فرعون  و  نیرنگ  او  نجات  پـیدا  کرد.  این  چیزهائی‌ که  شد  برابر  حکمتی  انجام  شد که  در  علم  خدا  مقدّر  و  مقرّر  بود  ...  اکنون  به  ترک  این  حلقه  می‌گوئیم  تا  راه  خود  را  بسپرد  و  به  یایان  برسد.  رونـد  قرآنی  در  اینجا  سکوت  می‌کند  و  بیش  از  ایـن  چـیزی  راجع  بدین  حلقه  نمی‏گوید  و  پرده  را  فرو  می‌اندازد.

*

سالهای  دهگانه‌ای‌ که  موسی علیه السّلام  بر  عهده‌ گرفته  بود  به  پایان  می‌آید. روند  قرآنی  چیزی  از  آن  در  روند  سوره  نمی‌گوید.  آن‌ گاه  حلقۀ  سوم  عرضه  می‌شود، پس  از  آن  که  موسی  علیه السّلام  مدّت  خدمت  را  به  پایان  رسانده  است‌، و  از  مدین  به  سوی  مصر  برمی‌گردد.  راهی  را  بـه  سـوی  مصر  در پیش  می‌گیرد که  ده  سال  قبل  تک  و  تنها  و  رانده  و  مانده  طی‌ کرده  است‌.  ولیکن  فضای  برگشتن  جدای  از  فضای  کوچ  نخستین  است  ...  او  برمی‏گردد  تـا  در  راه  چیزی  را  دریافت‌ کند که  بـه  دلش  هـم  نگـذشته  است‌. پروردگارش  او  را  ندا  درمی‌دهد  و  فریاد  می‌دارد  و  با  او  سخن  می‌گوید.  او  را  موظّف  می‌سازد  به  کار  مهمّی‌ که  بدان  خاطر  او  را  پائیده  است  و  رعـایت  کـرده  است  و  عــنایت  بدو  فـرموده  است‌،  و  تـعلیمش  داده  است  و  تربیتش  نموده  است‌.  این  کار  مـهمّ  رسـالت  آسمانی  است‌،  رسالت  به  سوی  فرعون  و  اشراف  و  درباریان  او.  باید  به  فرعون  اعلام  دارد  بنی‌اسرائـیل  را  آزاد  و  رهـا  سازد  و  ایشان  را  بدو  بسپارد  تا  پروردگار  خود  را  بندگی  و  پرستش  بکنند  و کسی  را  انباز  خدا  نسازند.  زمین  را  به  ارث  ببرند،  زمینی  که  خدا  بدیشان  وعده  داده  است‌.  وعده  فرموده  است‌،  آنان  را  در  آنجا  مستقر گـرداند  و  بدیشان  مکانت  و  منزلب  عطا  فـرماید. آن‌ گـاه  مـوسی  دشمن  فرعون  و  هامان  و  لشکریان  ایشان  شود  و  مـایۀ  غم  و  اندوه  آنان‌ گردد،  و  سرانـجام  بـا  دست  او  نـابود  شوند.  این  هم  وعدۀ  راستین  خدا  است‌:

(فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (٢٩) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (٣٠) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الآمِنِینَ (٣١) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (٣٢) قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (٣٣) وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (٣٤) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥)

هنگامی  که  موسی  مـدّت  را  بـه  پـایان  رسـانید  و  هـمراه  خانواده‌اش  (‌از  مدین  به  سوی  مـصر)  حرکت  کـرد  در  جانب  کـوه  طـور  آتشـی  را  دیـد  بـه  خـانواده‌اش  گفت‌:  بایستید.  من  آتشی  می‌بینم‌.  شاید  از  آنجا  خبری  (‌از  راه‌)  یا  شعله‌ای  از  آتش  برای  شما  بـیاورم  تـا  خـویشتن  را  بدان  گرم  کنید.  هنگامی  که  موسی  به  کنار  آتش  آمد، از  ناحیۀ  سرزمین  راست  (‌خود)  در  منطقۀ  مبارکی  (‌چون  کوه  طور) از  میان  یک  درخت  فریاد  زده  شد  ای موسی!‌ من  یـزدانــم‌، پروردگار  جهانیان‌. و  عصای  خود  را  بینداز.  وقتی  که  موسی  دید  که  همسان  ماری  با  سرعت  و  شدّت  حرکت  می‌کند، موسی  پشت  کرد  و  پای  به  فرار  گذاشت  و  پشت  سر  خود  را  نگاه  نکرد.  (‌بار  دیگر  فریاد  زده  شد:  ای  موسی‌!)  بـرگرد  و  بترس  کـه  تـو  از  زمـرۀ افرادی  هستی  که  در  امانند  (‌از  مخاوف  و  مکاره‌)‌.  دست  خود  را  به  گریبانت  فرو  ببر، بـدون  ایـن  کـه  بـه  عیب  و  نقصی  (‌همچون  بـیماری  بـرص  مـبتلا  بـاشد)  سـفید  و  رخشان  (‌بسان  ماه  تابان‌)  بیرون  می‌آید،  و  دستهایت  را  برای  زدودن  خوف  و  هراس  به  سوی  خود  (‌بیار  و  آنها  را)  جمع  کن  (‌و  بر  سینه‌ات  بگذار،  تـا  آرامش  خویش  را  بازیابی‌)‌. چرا  که  این  دو  (‌یعنی  قلب  عصا  به  اژدها،  و  ید  بیضاء‌)  دو  دلیل  قاطع  و  حجت  واضح  پروردگارت  برای  فرعون  و  اطرافیان  او  است‌. بی‏گمان  آنان  گروهی  هستند  که  گناهکار  (‌و  خارج  از  فرمان  پـروردگار)  مـی‌باشند.  گفت‌:  پروردگارا!  مـن  از  آنــان  کسی  را  کشـته‌ام  و  می‌ترسـم  کـه  مرا  بکشند  (‌و  این  مـأموریّت  ناتمام  بـماند)‌.  برادرم  هارون  را  که  از  من  زبـان  بـلیغ‌تر  و  فصیح‌تری  دارد  با  من  بـفرست  تـا  یـاور  مـن  بـوده  و  (‌بـا  تـوضیح  گفتارم  برای  دیگران  و  پاسخگوئی  روشـن  بـه  شـبهات  ایشان‌)  مرا  تضدیق  نماید. چرا  که  می‌ترسم  تکذیبم  کنند  و  دروغگویم  نامند. (‌خدا  درخواست  موسی  را  پذیرفت  و  بدو)  گفت‌:  ما  بازوان  تو  را  به  وسیلۀ  برادرت  (‌هارون) تقویت  و  نـیرومند  خواهـیم  کرد،  و  بـه  شـما  سلطه  و  برتری  خواهیم  داد،  و  لذا  به  سبب  (‌قدرت‌)  معجزات  مـا،  آنـان  بـه  شـما  دسترسی  نـمی‌یابند  و  بـر  شـما  پـیروز  نمی‌گردند.  بلکه  شما  و  پیروانتان  چیره  و  پپروزید.  پیش  از  این‌ که  این  دو  صحنه  را  در  این  حلقه  بـررسی  کنیم‌،  اندکی  در  برابر  تدبیر  و  تقدیر  خـدا  مـی‌ایسـتیم‌،  تدبیر  و  تقدیری  کـه  خدا  بـرای  مـوسی  علیه السّلام  در  ایـن  سالهای  دهگانه  در  مدّ  نظر  داشته  است‌،  و  در  ایـن  راه  کوچ  رفت  و  برگشت  مقرّر  فرموده  است‌.

دست  قدرت  یزدان‌ گامهای  موسی  علیه السّلام  را  یک  یک  به  جلو  برداشته  است  و  قدم  به  قدم  او  را  به  پیش  کشانده  است  از  آن  زمان‌ که  کودک  شیرخواری  درگهواره  بوده  است  تا  بدین  حلقه  از  زنجیرۀ  داستان  زنـدگی  رسـیده  است‌.  دست  قدرت  یزدان  موسی  را  به  دریا  انداخت  تا  اهل  و  عیال  فرعون  او  را  از  آب  برگیرند. مهر  و  محبّت  موسی  را  به  دل  زن  فرعون  افکند  تا  او  در کنف  حمایت  دشمن  خود  بالیده  و  پرورده  شود.  موسی  را  بدون  اطّلاع  اهل  و  خانوادۀ  زن  فرعون  بـه  داخـل  شـهر کشـاند  تـا  شخصی  از  قـطیان  را  بکشد.  مرد  مـؤمن  را  بـه  سـوی  موسی  فرستاد، مرد  مؤمنی‌ که  از  خاندان  فرعون  بود،  تا  موسی  را  بیم  دهـد  و  از  فـرعون  بـرحذر  دارد  و  او  را  نصیحت‌ کند که  از  شهر  بـیرون  رود  و  بگریزد.  دست  قدرت  یزدان  همچنین  در  راه  صحرا  از  مصر  تا  مدین  با  موسی  همدم  بود، در  حالی که  او  تک  و  تنها  و  رانده  و  مانده  و  تحت  پیگرد  بود  و  هیچ ‌گونه  زاد  و  توشه‌ای  با  خود  نداشت  و  آمادگی  سفر  را  نـداشت‌.  دست  قـدرت  یزدان  موسی  را  به  پیش  پیرمرد کهنسال  بـرد  تـا  او  را  استخدام‌ کند  و  ده  سال  در  پیش  خود  نگاه  دارد.  آن‌گاه  او  پس  از  این  سالهای  دهگانه  برگردد  تا  پیام  آسـمانی  را  دریافت  دارد  و  وظیفۀ  رسالت  را  بر  عهده‌ گیرد.

این  هم  خطّ  سیر  دور  و  درازی  از  رعایت  و  عـنایت  و  رهنمود  و  رهنـون  و  دریافت  و  آزمون  است‌،  پـیش  از  این ‌که  ندای  آسمانی  در  رسد  و  پیش  از  این ‌که  تکلیف  رسالت  بدو  حواله ‌گردد  ...  آزمونهائی  که  دیده  است  و  تجربه‌هائی  را  که  آموخته  است‌،  آزمونها  و  تـجربه‌های  رعایت  و  عنایت  و  مهر  و  محبّت  و  رهنمود  و  رهنمون‌،  و  آزمونها  و  تجربه‌های  غربت  و  تـنهائی  و گـرسنگی‌،  و  آزمونها  و  تجربه‌های  خدمت  و  چوپانی  گوسفندانی  به  دنبال  زندگی  در کاخهای  فرعون  و  فرعونیان  است‌.  در  لابلای  این  آزمونها  و  تجربه‌های  بزرگ،  آزمـونها  و  تجربه‌های  کوچک‌،  و  احساسات  گوناگون‌،  و  اندیشه‌ها  و  خاطره‌های  مختلف‌،  و  درکها  و  فـهمها  و  شـناختها  و  معرفتهای  جور ا جور  قرار  دارد  ...  گذشته  از  همۀ  اینها  دانش  و  حکمتی  را  بدو  عطا کرده  است  وقتی‌ که  به  سنّ  رشد  رسیده  است ‌که  فراتر  و  والاتر  از  همۀ  اینها  است.

رسالت  آسمانی‌،  وظیفۀ  بزرگ  و  طلاقت ‌فرسائی  است‌ که  دارای  جـوانب  مـختلف  و  مسؤولیّتهای  مـتعدّد  است‌. عهده‌دار  رسالت  نیاز  به  زاد  و  توشۀ  فراوانی  از  تجربه‌ها  و  درک  و  شناخت  دارد، و  باید  واقعیّت  عملی  زندگی  را  بچشد،‌ گذشته  از  عطایا  و  بخششهای  الهی‌،  و  وحـی  و  رهنمودی‌ که  خدا  دل  و  درون  صاحب  رسالت  را  بدانها  می‌آراید  و  آن  را  تابان  و  رخشان  می‌نماید.

رســالت  موسی  علیه السّلام  بعد  از  رسالت  مـحمّد  صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگ‌ترین  وظـیفه‌ای  بوده  است  که  انسانها  آن  را  دریافت  داشته‌اند.  چه  موسی  به  سوی  فرت  طاغی  و  یاغی  و  قدرتمند  و  زورگو  فرستاده  شده  است‌، فرعونی  که  سرکش‌ترین  شاهان  زمین  در  زمان  خود  بوده  است‌،  و  از  همۀ  ایشان  جلوتر  تخت  سـلطنت  داشـته  است‌،  و  از  ملک  و  مملکت  ثابت‌تر  و  استوارتری  برخوردار  بـوده  است‌، و  تمدن  ریشه‌دارتر  و کهن‌تری  داشته  است‌، و  از  همـگان  سخت‌تر  و  بـدتر  مـردمان  را  به  بندگی  خـود  کشانده  است‌،  و  دارای  قدرت  و  چیرگی  شگفتی  در  زمین  بوده  است‌. موسی  فرستاده  شده  است  تا  قوم  خود  را  برهاند،  قومی  که  از  جامهای  خواری  آن  اندازه  نوشیده‌اند  کـه  بسدان  عادت  گرفته‌اند  و  مزۀ  آن  را  شیرین  یافته‌انـد  و  گوارا  دیده‌اند،  و  روزگاران  زیادی  بر  آن  پرورده  شده‌اند  و  با  آن  بزرگ  گردیده‌اند  و  دل  بدان  داده‌اند  و  بدان  خویگر  شده‌اند.  خواری  تا  بدانجا  فطرت  انسان  را  فاسد  و  تباه  می‌کند که  می‌گندد  و  متعفّن  و  بدبو  می‌شود،  و  فساد  و  تباهی  خیر  و  خوبی  و  جمال  و  زیبائی  موجود  در  فطرت  را  از  میان  می‌برد،  و  بالاروی  و  والانگری  آن  را  بر  باد  می‌دهد، و  بیزاری  فطرت  از گندنائی  و  بدبوئی و  کثافت  و  ناپاکی  را  از  مـیان  می‏برد.  نـجات  دادن  و  رهائی  بخشیدن  قومی  چـون  ایـنان‌،‌ کـار  سـخت  و  دشـوار  و  رنج  آوری  است‌.

موسی  علیه السّلام  به  سوی  قومی  برانگیخته  می‌گردد  و  فرستاده  می‌شود که  دارای  عقیدۀ  قدیمی  هستند.  ولی  از  آن  منحرف  گردیده‌اند،  و  شکل  آن  در  دلهایشان  تباهی  پذیرفته  است‌. دلهای  خامی  نیست  تا  عقیدۀ  جدید  را  با  پاکی  و  سلامت  خود  بپذیرند.  بر  عقیدۀ  قدیمی  خود  هم  ماندگار  نمانده‌اند. چاره‌سازی  همچون  دلهائی  سخت  و  دشوار  است‌. کـجیها  و  تـه ‌نشستها  را  بـر  وظـیفۀ  مـهمّ  رسالت  افزوده  است‌.

خلاصه  موسی  فرستاده  شده  است  تا  بنیاد  ملّتی  را  از  نو  باز سازی‌ کند،  و  بلکه  از  پایه  آن  را  بسازد. چـه  بـرای  نخستین  بار  است ‌که  بنی‌اسرائیل  ملّت  مستقلّی  می‌گردد  و  زندگی  ویژه‌ای  خواهد  داشت‌،  زنـدگی  ویـژه‌ای  کـه  رسالت  آسمانی  بر  آن  حاکم  و  فرمانروا  باشد.  مـعلوم  است  پدید  آوردن  ملّتها کار  بزرگ  و  سخت  و  دشواری  است.

شاید  بدین  معنی  است  که  قران  مـجید  بـدین  داسـتان  عنایت  دارد.  چه  این  داستان  نمونۀ  کاملی  برای  ساختن  ملّتی  بر اساس  دعوت  آسمانی  است‌،  و  بیانگر  چیزهائی  است‌ که  از  مانعها  و  سدّهای  داخلی  و  خارجی  بر  سر  راه  آن  پدید  می‌آید، و  انحرافها  و  قالبگیریها  و  تجربه‌ها  و  سنگ‌اندازیها  و  اشکال‌ تراشیهائی  را  به  میان  می‌کشد که  گریبانگیر  دعوت  آسمانی  می‌شود.

و  امّا  تجربه  سالهای  دهگانه  بدان  خاطر  ذکر  شده  است  که  فرق  میان  زندگی‌ کاخهائی  را  بیان  دارد که  موسی  علیه السّلام  در  آنها  بالیده  و  پرورده  گـردیده  است‌،  بـا  زندگی  پر  از  جدّ  و  جهد  سخت  و  دشـواری‌ کـه  در  راه  دعوت  آسمانی  و  بر  سر  راه  وظائف  سنگین  آن  است‌.  زنـدگی  کـاخها  فـضای  ویـژه‌ای‌،  و  آداب  و  رسـوم  و  سایه‌ روشنهای  خاصّی  دارد  که  بر  نـفس  انسـان  تأثـیر  می‌گذارد، و  این  نفس  هر  اندازه  هم  دارای  آگاهی  و  فهم  و  بـینش  بـاشد، در  قـالب  مـخصوص  بـه  خـود  آن  را  قالبگیری  می‌کند.  رسالت  آسمانی  همۀ  مردمان  در  آن  مراد  است  و  برای  همگان  است‌،  اعم  از:  ثروتمند  و  فقیر،  دارا  و  نادار،  پاک  و  ناپاک‌،  آرام  و  خشن‌،  خوب  و  بد،  نیکوکار  و  بدکردار،  نیرومند  و  ناتوان‌،  شکیبا  و  ناشکیبا  ...  و  ...  و  ...  فقراء  عادت  ویژه‌ای  در  خوردن  و  نوشیدن  و  لباس  پوشیدن  و  راه  رفتن  دارنـد،  و  شـیوۀ  بـرداشت  ایشان  از  امور،  و  نحوۀ  جهان‌ بینی  آنان  دربارۀ  زندگی،  و  روال  سخن‌ گفتن  و  حرکت‌ کردنشان‌،  و  طریقۀ  تعبیرشان  از  احســاسات  و  افکارشان‌،  جدای  از  دیگران  است‌. این ‌گونه  عادات  و  آداب  و  رسوم  بر  دل  ثـروتمندان  و  خـوشگذرانــان  سـنگینی  مـی‌کند،  و  بـرای  افکــار  و  احساسات  کسانی‌ که  در کاخها  پرورش  یافته‌اند  و  بالیده  شـده‌انـد،  رنـج‌آور  و  دشـوار  مـی‌نماید. اصـلاً  آنـان  نمی‌خواهند  همچون  چیزهائی  را  مشاهده ‌کنند، چه  رسد  به  این ‌که  به  همچون  چیزهائی  تن  در  دهـند  و  آنـها  را  تحمّل  نمایند  و  بر  خود  هموار کنند.  بلی  هر  اندازه  هـم  دلهای  چنین  فقرائی‌،  بـا  خـیر  و  خـوبی  آبـاد  بـاشد، و  آمادگی  صلاح  و  اصلاح  را  داشته  باشد،  باز  هم  ظـاهر  حــال  و  سـرشت  عـادات  و  ا‌خـلاق  فـقراء  بـه  دلهـای  کاخ‌نشینان  را‌ه  پیدا  نمی‌کند!

رسالت  آسمانی  گاه  گاهی  وظـائف  و  تکـالیف  تحمّل  دشواریها  و  از  خودگذشتگیها  و  تنگدستیها  را  دارد  ...  دلهای  کانشینان  -  هرچند  هم  آمـادگی  فـداکـاریها  و  جان‌نثاریها  برابر  راحت‌ طلبی  و  آسایش  و  بهره‌مندی  از  نعمتها  و  خوشیها  را  داشته  باشند  -‌زیاد  نـمی‌توانـد  در  مقابل  ناهمواریهـا  و  نابهنجاریها  و  سختیها  و  دشوا‌ریها  و  مـحرومیّتهائی  دوام  بیاورد  و  ایسـتادگی  کـند  کـه  د‌ر  واقعیّت  زندگی  با  آنها  رویاروی  و گرفتار  می‌گردد.  دست  قدرت  یزدان  که‌ گامهای  موسی  علیه السّلام  را  به  جلو  می‌داشت‌،  خواست  از  چیزهائی  بکاهد  که  نفس  موسی  در  این  نوع  زندگی‌ کاخ‌ نشینی  بدانها  عادت‌ گرفته  بود  و  خوگر  شده  بود. دست  قدرت  یزدان  خواست  مـوسی  را  به  میان  جمع  چـوپانان  بیندازد، و  کـاری  کند کـه  او  احساس  نعمت  و  رفاه  بکند  در  این‌ که  چوپان ‌گوسفندان  شود  و  به  قوّت  و  مأوائی  برسد،  بعد  از آنکه  به  ترس  و  هرا‌س  افتاده  است  و  رانده  و  مانده  شده  است  و  رنج  و  گرسنگی  دیده  است‌. دست  قدرت  یـزدان  خـواست  از  حسّ  و  شعور  او،  روح  بیزاری  و  تنفّر  از  فقر  و  فقراء‌،  و  روح  اف  سـر  دادن  و  وای‌ کــردن  از  عـادت  و  آداب  و  رسـوم  فـقراء‌،  از  نــابهنجاریها  و  نــاگــواریـها  و  ساده ‌زیستنهای  ایشان‌، و  روح  خود  را  بالاتر  از  نادانی  و  تنگدستی  و  ژنده‌ پوشی  و  بدقوارگی  و  بدمنظری  هـیئت  و  سیمای  آ‌نان  و  از  مجموعۀ  عادات  و  آداب  و  رسـوم  ا‌یشان  بیرون  بیاورد  و  به  دور  بیفکند.  دست  قـدرت  یزدان  خواست‌ که  موسی  را  بـه  مـیان  اسواج  مـلاطم  دریای  فراـخ  زندگی  بیندازد،  بعد  از  آن‌که  او  را  به  میان  امواج  متلاطم  آبها  در کودکی  انداخته  بود.  تـا  بـدین  وسیله  برای  وظائف  و  تکالیف  دعوت  خدا  تمرین  ببیند  و  آمادگی  پیدا  بکند،  پیش  از  این ‌که  دعوت  را  دریافت  دا‌رد.

هنگامی  که  نفس  موسی  علیه السّلام  تـجربه‌ها  و  آموخته‌های  خو‌د  را  تکمیل‌ کرد،  و  تمرینها  و  مشقهای  خود  را کامل  نمود،  با  این  تجربۀ  واپسینی ‌که  در  سرزمین  غربت  یاد  گرفت‌،  دست  قدرت  یـزدان  گـامهای  او  را  بار  دیگـر  رهنمود کرد  و  او  را  به  سوی  زادگاه  خودش  روانه‌،  و  وی  را  به  سوی  اهالی  و  قوم  و  خویش  رهسـپار  نـمود.  به  سوی  جائی  راهنمائی  و  رهبری  فرمود که  جایگاه  اهالی  و  قـوم  و  خـویش  او  بـود،  و  جولانگاه  رســالت  او  و  عملکرد  او  خواهد  بود.  دست  قدرت  یزدان  همان  راهی  را  پیش  پای  او گذاشت‌ که  نخستین  بار  تک  و  تنها  و  رانده  و  مانده  آن  راه  را  در پیش‌ گرفته  بـود  و  از  آنـجا  آمده  بود  و  خود  را  می‌پائید  و  این  سو  و  آن  سـو  را  از  ترس  می‌نگریست‌.  آیا  آمدن  و  رفتن  در  خود  همان  راه  به  خاطر  چیست؟  این‌ کار،  مشق‌ کردن  و  تمرین  دیدن  و  آگاهی  و  اطّلاع  پیدا کردن  و  تجربه  آموختن  است‌. حتّی  در  درّه‌ها  و  پیچ  و  خمهای  راه‌. آشنا  شدن  با  درّه‌ها  و  پیچ  و  خمهای  راهی  است‌ که  موسی‌ گامهای  قوم  خود  را  به  فرمان  پروردگار  خود  در  آن  مسیر  رهـنمود  می‌کند  و  ایشان  را  رهبری  می‌نماید،  تا  صفات  و  خفال  و  اطّلاع  و  آگاهی  رهبر  را  تکمیل ‌کند، و  در نتیجه  بر  دیگران  تکیه  نداشته  باشد  ولو  این‌ که  در  رهنمود  و  رهنمون  راه‌.  چه  قوم  او  به  رهبری‌ که  ایشان  را  در کـارهای  کوچک  و  بزرگ  راهنمائی‌ کند  نیاز  داشتند،  بعد  از  آن ‌که  خواری  و  سنگدلی  و  به  زیر  فرمان  رفتن  و  مطیع  امر  بودن،  ایشان  را  فساد  و  تباه  و  نابسامان  و  پریشان‌ کرده  ود،  تا  بدانجا  که  قدرت  اندیشیدن  و  راه  بردن  و  اداره  کردن  کارهای  خود  را  از  دست  داده  بودند.

بدین ‌گونه  می‌فهمیم‌ که  چگونه  موسی  تحت  نظارت  خدا  ساخته  و  پرداخته  شده  است‌، و  قدرت  یزدان  او  را  زیر  نظر  عنایت  و  رعایت  خود  برای  دریافت  وظیفۀ  رسالت  آماده  کرده  است‌. بگذار  گامهای  موسی  را  دنبال  کنیم‌، بدان  هنگام‌ که  دست  قدرت  عظیم  یزدان  آن  گامها  را  در  راه  رسیدن  موسی  بدان  وظیفۀ  مهمّ  و  والا  برمی‌دارد  و  رهنمون  می‌نماید.

*

(فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ) (٢٩)

هنگامی  که  موسی  مـدّت  را  بـه  پـایان  رسـانید  و  هـمراه  خانواده‌اش  (‌از  مدین  به  سوی  مـصر)  حرکت  کرد  در  جانب  کوه  طور  آتشـی  را  دیـد  بـه  خـانواده‌اش  گفت‌:  بایستید.  من  آتشی  می‌بینم‌.  شاید  از  آنجا  خبری  (‌از  راه‌)  یا  شعله‌ای  از  آتش  بـرای  شما  بیاورم  تا  خـویشتن  را  بدان  گرم  کنید.

راستی  به  نظر  تو  باید  چـه  انـدیشه‌ای  بـه  دل  مـوسی  گذشته  باشد،  اندیشه‌ای  که  باعث  گردیده  است  او  بس  از  اتمام  سالهای  دهگانه‌،  به  مصر  برگرد‌د،  مـصری  کـه  ترسان  و  هراسان  و  نگران  از  آنجا  بیرون  آمـده  است‌؟  چه  اندیشه‌ای  خـطری  را  از  یـاد  او  بـرده  است‌ کـه  در  انتظار  او  است‌،  چرا که  شخصی  را  در  آنجا کشته  است‌؟ چه  اندیشه‌ای  از  یاد  او  برده  است  که  در  آنجا  فرعونی  است  که  با  بزرگان  و  درباریان  قـوم  خـود  بـه  رایزنی  می‌پردازند  و  تصمیم  می‌گیرند که  او  را  بشکند؟

این  دست  قدرت  یزدان  است‌ که  چنین  می‌کند،  دستی  که  همۀ ‌گامهای  او  را  به  جلو  برمی‌دارد.  چه  بسا  ایـن  بـار  دست  قدرت  یزدان  موسی  را  با  میل  و  علاقۀ  فطری‌ای  که  به  اهل  و  خویشاوندان  و  قبیله  و  عشیره‌،  و  به  میهن  و  محیط  داشته  است  به  سـوی  مـصر کشـانده  است‌، و  خطری  را  از  یاد  او  برده  است‌ که  از  آن  تک  و  تـنها  و  رانده  و  مانده‌ گریخته  است‌. او  را  برگردانـده  است  تـا  وظیفۀ  مهمیّ  را  اداء‌ کند که  به  خاطر  آن  آفـریده  شـده  است  و  از  نخستین  لحظات  زنـدگی  مـورد  رعـایت  و  عنایت  قرار گرفته  است‌.

به  هر  حال‌،  آهـای  ایـن  مـوسی  است  کـه  از  راه  خود  برمی‌گردد.  با  او  اهل  و  عیال  او  است‌.  زمـان  هـم  شب  است‌.  با  هم  تاریک  است‌.  راه  را  هم‌ گم‌ کـرده  است‌. شب  هـم  شب  زمسـتان  است‌، آن‌ گـون ‌کـه  از  آتشـی  برمی‌آید  که  دورادور  دیـده  است  و  مـی‌خواهـد  از  آن  خبری  یا  اخگری  با  خود  بیاورد  ...  این  صحنۀ  نخستین  در  این  حلقه  است‌.  و  امّا  صحنۀ  دوم‌،  رویـاروی  شـدن  ناگهانی  بزرگی  و  شگفتی  است‌:

(فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ).

هنگامی  که  موسی  به  کنار  آتش  آمد،  از  ناحیۀ  سرزمین  راست  (‌خود)  در  مـنطقۀ  مـبارکی  (‌چـون  کـوه  طـور)  از  میان  یک  درخت  فریاد  زده  شد.

آهای‌!  این  موسی  است‌ که  به  سوی  آتشی  می‌رود کـه  مشاهده  کرده  است‌. آهای‌!  ایـن  او  است  کـه  در  کنارۀ  سـرزمینی  جـانب  راست  خود  در  جوار کوه  است‌، سرزمینی  که  در  طرف  راست  او  قرار  دارد،  و:

(فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ).

در  منطقۀ  مبارکی  (‌چون  کوه  طور)  است‌.

این  سرزمین  از  همین  حالا  مبارک  است  ...  گـذشته  از  این‌،  این  هستی  است ‌که  سرتاسر  آن  و  هـمۀ  اطـراف  و  اکناف  آن  با  او  همآوا  می‌شود  و  ندای  آسمانی  زیـر  را  برای  موسی  زمزمه  می‌کند  و  به‌ گوش  جانش  می‌خواند: 

(مِنَ الشَّجَرَةِ).

از  سوی  درخت ...  از  میان  درخت‌.

شاید  این  درخت‌، یگانه ‌درختی  در  این  مکان  بوده  است‌: 

(أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ) (٣٠)

ای  موسی‌!  من  یزدانم‌،  پروردگار  جهانیان‌.

  موسی  ندای  بدون  واسطه  را  دریافت  داشت‌.  آ‌ن  نداء  را  دریافت  داشت  در  حالی  که  تک  و  تنها  در  آ‌ن  درّۀ  ژرف  بود  و  در  آن  شب  آرا‌م  آرمیده  بود. آن  نداء  را  دریافت  داشت‌، در  حالی  که  همۀ  جهان  پیوامون  او  آ‌ن  را  تـکرار  می‌کرد،  و  آسمانها  و  زمینها  پر  از  آن  بود.  آن  را  دریافت  داشت  نمی‌دانیم  چـگونه  و  با  کدام  اندام  و  از  کـدام  راه‌.  تمام  وجود  خود  دریافت  داشت‌. آن  را  دریافت  داشت  و  توان  دریافت  آن  را  داشت‌،  چون  زیر  نظر  خدا  او  ساخته  و  پرداخته  گردیده  است  تا  برای  این  لحظۀ  بسیار  بزرگ  آمادگی  پیدا  کند.

دل  هستی  این  ندای  والای  آسمانی  را  ثبت  و  ضبط  کرد. منطقه‌ای  مبارک  گردید  کـه  ذات  ذوالجـلال  بـالای  آن  متجلّی  گردید.  سرزمینی  که  با  ایـن  تجلّی  بـزرگوا‌ر  و  ارزشمند  شد، امتیاز  پیدا  کرد.  موسی  در  بزرگوارترین  و  ارزشمندترین  جایگاهی  ایستاد  که  انسـانی  مـی‌توانـد  بدان  برسد.

ندای  آسمانی استمرار  یافت  تا  خدا  به  بندۀ  خود  وظیفه  و  تکالیف  را  پیام  دارد:

(وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ).

عصای  خود  را  بینداز.

موسی  عصای  خود  را  طبق  دستور  آقای  خود  و  بـرای  اطاعت  از  سرور  خود  اندا‌خت‌. امّا  چه  شد؟  ایـن  عـصا  عصائی  نشد  که  او  ان  را  از  دیرباز  می ‌شناسد  و  سـالها  اطمینان  آ‌ن  را  می‌شناسد.  این  عصا  ماری  ا‌ست  که  با  سرعت  می خزد، و  تند  و  چابک  حرکت  می کند، و  پیچاپیچ  همچون  مارهای ‌کوچک  پیچ  می‌خورد  و  ایـن  سو  و  آن  سو  می‌شود، هر چند که  خود  مار  بزرگی  است‌: 

(فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ).

وقتی  که  موسی  دید  که  همسان  ماری  با  سرعت  و  شدّت  حرکت  می‌کند،  موسی  پشت  کرد  و  پای  به  فرار  گذاشت  و  پشت  سر  خود  را  نگاه  نکرد.

این  لحظۀ  ناگهانی‌ای  است  کـه  مـوسی  علیه السّلام  برای  آن  آمادگی  نداشت‌، آن  هم  با  سرشت  زود  دگرگون  شونده  و  منقلب‌ شونده‌ای  که  او  داشت‌، و  برای  نخستین  بار  هـم  است‌ که  با  آن  رویاروی  می‌شود.

(وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ).

پشت  کرد  و  پای  به  فرار  گذاشت  و  پشت  سـر  خود  را  نگاه  نکرد.

نیندیشید که  به  سوی  آن  برگردد  تا  ببیند  چه  شده  است  و  چه  می‌شود،  و  بدان  بنگرد  و  دربارۀ  این  چیز  شگـفت  بزرگ  تأمّل  و  تدبّر  کند. این  نشانۀ ‌کسانی  است‌ که  زود  دگرگون  می‌شوند  و  آشکارا  منقلب  می‌گردند،  نشانه‌ای  که  در  موقع  خود  پدیدار  و  جلوه‌گر  می‌آید.

بعد  از  آن‌،‌ گوش  به  پروردگار  والای  خود  فرا  می‌دهد  و  می‌شنود:

(یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الآمِنِینَ) (٣١)

(بار  دیگر  فریاد  زده  شد: ) ای  موسی  برگرد  و  نترس  که  تو  از  زمرۀ  افرادی  هستی  کـه  در  امـانند  (‌از  مـخاوف  و  مکاره‌).

چگونه  کسی  در  امان  نمی‌ماند  کسی  که  دست  قـدرت  یزدان  گامهای  او  را  برمی‌دارد، و  کسی  که  چشم  عنایت  خدا  او را  می‌پاید؟

(اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ).

دست  خود  را  به  گریبانت  فرو  ببر،  بدون  این  که  به  عیب  و  نقصی  (‌همچون  پیماری  برص  مبتلا  بـاشد)  سفید  و  رخشان  (‌بسان  ماه  تابان‌)  بیرون  می‌آید.

موسی  فرمان  را  اطاعت ‌کرد. دست  خود  را  به ‌گـریبان  یقۀ  پیراهن  فرو  برد که  روی  سینه  قرار  دارد. سپس  آن  را  بیرون  آورد.  ناگهانی  کار  نـاگهانی  دومی  در  یک  لحظه  درگرفت‌. این  دست‌،  سفید  و  رخشان  و  پرتو افکن  است  بدون  این ‌که  بیماری  و  مـرضی  در  مـیان  بـاشد. دست  خود  را که  همیشه  قرمز  می‌دیده  ا‌ست  و  متمایل  به  گندمگونی  بوده  است‌.  این  دست  سفید  و  رخشان‌، اشاره  به  درخشندگی  حـقّ  و  روشـنی  مـعـجزه  و  صــراحت  و  وضوح  دلیل  دارد.

موسی  سرشت  خود  را  درک  و  فهم  فرد. تا  ناگهان  ا‌ز  هیبت  مقام  و  از  هرس  خواری  عادات  و  معـجزات  پـیاپی  به  لرزه  آفتاد.  دیـر  باره  رعایت  و  عنایت  مهربانانۀ  یزدان  او  را  دریافت  با  رهنمودی  که  او  را  به  آرامش  می خواند. آن  این  که  دست  خود  را  بر  دل  بگذارد  تا  ضربانهای  آن  آرام  گردد،  و  از  تـرسها  و  هـراسـهایش  کاسته  شود:

(وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ).

و  دستهایت  را  برای  زدودن  خوف  و  هراس  به  سوی  خود (بیار  و  آنها  را) جمع  کن (و  بر  سینه ات  بگذار، تا  آرامش  خویش  را  بازیابی).

انگار  دستش  بال  است  و  آن  را  بر  روی  سینه  جمع  می کند، همان گونه  که  پرنده  وقتی  که  جناح، یـعنی  بال  خود  را  روی  هم  می گذارد، آرام  می گیرد  و  اطمینان  می یابد. پرواز  کردن  و  بال  و  پر  زدن  به  ضربان  قلب  و  به  ترس  و  هرا‌س  می‏ماند، و  بالها  را  جمع  کردن  همگو‌ن  اطمینان  یافتن  و  آرامش  پیدا  کردن  ا‌ست‌. تعبیر  آسمانی  این  شکل  را  به  شیوۀ  قرآن  ترسیم  می کند.

هم  اینک  که  موسی  دریافت  دا‌شته  است‌  آنچه  را  که  دریافت  داشته  است، و  همچنین  دیده  ا‌ست  آنچه  را  که  دیده  است، و  دو  خارق العاده  و  معجزه  را  مشاهده  نموده  است، و  در  برابر  آنها  به  لرزه  و  هراس  درافتاده  است  و  بعد  از  آن  آرام  یافته  است  و  اطمینان  پیدا  کرده  است... هم اینک  وظیفه  و  تکلیفی  را  دریافت  می دارد  که  از  ابتدای  کودکی  خود  برای  دریافت  آن  آماده  می گردیده  است  و  تربیت می شده  است.

(فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ) (٣٢)

این  دو (یعنی  قلب  عصا  به  اژدها، و  ید  بیضاء) دو  دلیل  قاطع  و  حجّت  واضح  پروردگارت  برای  فرعون  و  اطـرافیان  او  است‌.  بـیگمان  آنـان  گـروهی  هسـتند  کـه  گناهکار  (‌و  خارج  از  فرمان  پروردگار)  می‌باشند.

در  این  صورت‌،  این  رسالت  برای  فرعون  و  اطرا‌فیان  او  است، و  این  همان  وعده ای  است  که  مادر  موسی  آن  را  دریــافت  داشـته  است‌، بدانگاه  کـه  مـوسی  کـودک  شیرخواری  بوده  است‌:

(إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ) (٧)

مــا  او  را  بــه  تـو  بـازمی‌گردانـیم  و  از  زمـرۀ  پـیغمبران  می‌گردانیم‌. (قصص/7)                                                   وعدۀ  راستینی  است‌ که  سالها  از  آن  می‌گذرد. وعدۀ  خدا  است  و  خدا  خـلاف  وعـده  نـمی‌کند.  او  راسـتگوترین  گویندگان  است‌.

در  اینجا  موسی  یادآور  می‌شود  کـه  او  شـخصی  را  از  ایشان ‌کشته  است‌.  از  میان  ایشان  بیرون  رفـته  است  و  گریخته  است  و  تحت  پیگرد  بوده  است‌.  آنان  برای‌ کشتن  او  رایزنی  کرده‌اند  و  تصمیم  برگشتن  او  گرفته‌اند. او  از  دستشان‌ گریخته  است  و  به  دوردستها  رفته  است‌. او که  اینک  در  آستانۀ  پروردگار  خود  است‌. پروردگارش  او  را  با  نجات  دادنش  گرامی  می‌دارد. او  را  با  اعطاء  آیات  و  معجزات  خود  مکرّم  می‌فرماید،  و  او  را  با  رعـایت  و  عنایت  خویش  بزرگوار  می‌نماید.  پس  چرا  باید  او  برای  دعوت  خود  نهانی  احـتیاط  نـنماید  ناکشته  نشود  و  رسالت  او گسیخته  نگردد:

)قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ) (٣٣)

گفت‌:  پروردگارا!  مــن  از  آنان  کســی  را  کشـته‌ام  و  می‌ترسم  کـه  مرا  بکشند  (‌و  این  مأموریّت  ناتمام  بماند)‌.  موسی  این  سخن  را  می‌گوید  نه  بدان  جهت‌ که  عذر  خود  را  بخواهد  و  وا پس  بکشد  و  در  جای  خود  بنشیند،  و  نه  بدان  خاطر  سرباز  بزند  و  عقبگرد کند. و لیکن  بدان  علّت  که  احتیاط  لازم  را  برای  دعوت  آسـمانی  بـنماید، و  از  حرکت  دعوت  در  راه  خود  مطمئنّ ‌گردد و  بداند که  اگر  هم  موسی  به  چیزی  دچار  آید که  از  آن  می‌ترسد،  دعوت  راه  خود  را  بسپرد  و  به  پیش  برود.  این  هم  حرص  و  آزی  است  که  شایان  موسای  نیرومند  امین  است‌:

(وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ) (٣٤)

برادرم  هارون  را  که  از  من  زبـان  بـلیغ‌تر  و  فصیح‌تری  دارد  با  من  بفرست  تـا  یـاور  من  بـوده  و  (‌با  توضیح  گفتارم  برای  دیگران  و  پاسخگوئی  روشن  بـه  شـبهات  ایشان‌)  مرا  تصدیق  نماید. چرا  که  می‌ترسـم  تکذیبم  کنند  و  دروغـویم  نامند.

هارون  زبان  بلیغ‌تر  و  فصیح‌تری  دارد  و  او  برای  مبارزه  در  راه  دعوت  تواناتر  است‌. او  یاور  و  مددکار  مـوسی  است‌،  و  ادّعـای  او  را  تـقویت  مـی‌کند،  و  جـانشین  او  می‌شود  اگر  وی  را  بکشند.

در  اینجا  موسی  پذیرش  را  می‌شنود  و  بدو  اطمینان  داده  می‌شود:

(قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥)

(خدا  درخواست  مـوسی  را  پـذیرفت  و  بـدو)  گفت‌:  مـا  بـازوان  تـو  را  بـه  وسـیلۀ  بـرادرت  (‌هـارون‌)  تـقویت  و  نیرومند  خواهیـم  کرد،  و  به  شما  سلطه  و  برتری  خواهیم  داد، و  لذا  به  سبب  (‌قدرت‌)  معجزات  مـا  آنـان  بـه  شـما  دسترسی  نمی‌یابند  و  بر  شما  پـیروز  نمی‌گردند.  بـلکه  شما  و  پیروانتان  چیره  و  پیروزید.

پـروردگارش  درخواست  او  را  پـذیرفت  و  امـید  او  را  برآورده‌ کرد، و  بازوان  وی  را  به  وسیلۀ  برادرش  تقویت  و  نیرومند  نمود. بـر  آنچه  درخـواست‌ کـرد، مـژده  و  اطمینان  را  افزود:

(وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا).

و  به  شما  سلطه  و  برتری  خواهیم  داد.

آن  دو  تک  و  تنها  به  سوی  فرعون  زورگو  و  زورمدار  نمی‌روند. بلکه  ایشان  به  سوی  او  می‌روند  مـجهّز  به  سلطه  و  قدرتی ‌که  هیچ  سلطه  و  قدرتی  در  زمین  تاب  مقاومت  و  پایداری  را  در  برابر  آن  ندارد، و  با  وجود  آن  دست  هـیچ  طـاغی  و  یـاغی  و  زورگـو  و  زورمـداری  بدیشان  نمی‌رسد:

(فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا).

به  شما  دسترسی  نمی‌یابند.

پیروان  شما  پرچینی  از  سلطه  و  قدرت  خـدایند.  دژ  و  پناهگاهی  از  سلطه  و  قدرت  خدا  دارید.

این  مژده  بدین  اندازه  هم  بسنده  نـمی‌کند، بلکه  بیان  می دارد  که  حقّ  چیره  می‌شود. آیات  و  معجـزاتی  پیروز  می‌شوند که  خدا  با  آنها  به  مبارزۀ  طـاغیان  و  یـاغیان  می‌رود. این  آیات  و  معجزات‌،  یعنی  عصای  موسی  و  ید  بیضای  او، به  تنهائی  اسـلحه  و  نـیرو  هسـتند، و  ابزار  پیروزی  و  چیرگی  می‌باشند، و  آنها  خود  در  این  راستا  بسند:

(بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥)

به  سبب  (‌قدرت‌)  معجزات  ما  آنان  به  شما  دسـترسی  نــمی‌یابند  و  بـر  شـما  پـیروز  نمی‏گردند.  بلکه  شـما  و  پیروانتان  چیره  و  پیروزید.

قدرت  بر  سن  نمایش  حوادث‌، بی‌پرده  و  آشکارا  جلوه‌گر  می‌آید، و  نقش  خود  را  روشن  و  نمایان  بازی  مـی‌کند  بدون  این  که  بر  پرده‌ای  از  نیروهای  زمـین  نشـان  داده  شود  و  ساز  و  برگی  از  ساز  و  بـرگهای  زمـین  وسـیلۀ  ظاهری  اجراء  آن‌ گردد. این  کار  هم  بدان  خاطر  است  که  بدون  اسباب  و  عللی ‌که  مردمان  بدانها  خوگر  شده‌اند  و  انس‌ گرفته‌اند  و  در  دنیای  خود  بر  آن  بوده‌اند  و  بـر  آن  رفته‌اند، غلبه  و  سلطه  حاصل  شود،  و  در  دلها  و  درونها  معیار  و  میزان  نوینی  برای  نیروها  و  ارزشها  پـدیدار  و  استوار  گردد، و  مردمان  بدانند  آنچه  باید  ایشان  داشته  باشند  ایـمان  و  اعتماد  به  یزدان  است‌، و  فراتر  از  آن  همه  چیز  حواله  به  خدای  سبحان  و  در  دست  ایزد  منّان  است‌.

*

این  صحنۀ  زیبای  بزرگوار  به  پایان  می‌آید.  زمان  درهم  می‌پـیچد  و  مکان  درهم  نوردیده  می‌شود. ناگهان  موسی  و  هارون  رو  در  روی  فرعون  ایسـتاده‌انـد  و  معجزات  آشکار  و  نمایان  یـزدان  را  نشـان  می‌دهند. ناگـهان  گفتگوی  هدایت  و  ضلالت  درمی‌گیرد. نـاگـهان  پـایان  قاطعانه  در  این  دنیا  فرا  می‌رسد  و  با  غرق  شدن  فرعون  و  فرعونیان  رشـتۀ  زندگی  می‏برد  و  مـی‌گسلد، و  در  زندگی  آخرت  لعنت  و  نفرین  سر  می‌رسده  این‌ کار  بـا  سرعت  انـجام  مـی‌پذیرد،  و  مـختصر  و کـوتاه  عـرضه  می شود:

(فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ (٣٦) وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٣٧) وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٣٨) وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لا یُرْجَعُونَ (٣٩) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (٤٠) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لا یُنْصَرُونَ (٤١) وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ) (٤٢)

هنگامی  که  موسی  با  آیات  و  دلائل  قاطع  ما  به  سراغ  آنان  رفت  (‌و  خـویشتن  را  مـعرّفی  کـرد  و  فـرمان  خـدا  و  معجزه‌های  یـد  بـیضا  و  قلب  عصا  را  بـدیشان  نـمود)  کفتند:  این  چیزی  جز  جادوی  دروغ  و  به  هــم  بـافته‌ای  نیست  (‌و  سخـن  خود  را  به  دروغ  فرمودۀ  خدا  مـی‌نامی‌)  و  ما  نشنیده‌ایم  چنین  چیزی  در  میان  نـیاکـان  مـا  بـوده  باشد  (‌و  کسی  تا  حال  خدا  را  یکی  معرّفی  و  ادّعای  توحید  کرده  باشد)‌.  موسی  گفت‌:  (‌آنـچه  میگویم  حـقیقت  و  هـدایت  است  و  جادو  نـیست  و)  پروردگار  مـن  بـهتر  می‌داند  که  چه  کسانی  هد‌ایت  را  از  سوی  او  (‌برای  مردم‌)  آورده‌اند  و  چه  کسانی  سرای  آخرت  از آن  ایشان  است‌. بیگمان  ستمکاران  رستگار  نمی‌گردند (‌و  به  عـذاب  خدا  گرفتار  می‏آیند  و  از  دست  مــجازات  خـدا  نـجات  پـیدا  نمی‌کنند)‌. فرعون  و  سپاهیانش  به  ناحقّ  در  سرزمین  (‌مصر)  تکبّر  ورزیدند  و  گمان  بـردند  کـه  (‌پس  از  مرگ  زنده  نمی‌گردند  و)  به  سوی  ما  بـرگردانـده  نمی‌شوند.

پس  ما  او  را  و  سپاهیـانش  را  (‌به  سوی  دریا  کشـاندیم  و  آنان  را)  گرفتیم  و  به  دریایشان  انداختیم  (‌و  نــابودشان  ساختیم‌)‌. بنگر  که  عاقبت  کـار  سـتمـگران  چگونه  شـد؟  (‌ایــن‌، سـرنوشت  سـتمکاران  در  هـمۀ  دوران  است‌؛  نـه  ویژۀ  فرعون  و  فرعونیان‌)‌. و  ما  آنان  را  سـردستگان  و  پـیشوایــانی  کـردیم  کـه  مـردمان  را  بـه  سـوی  دوزخ  مــی‌خوانـدند  و  روز  قـیامت  (‌از  سـوی  کسـی‌)  یـاری  نمی‏کردند  (‌و  ایشـان  و  دنباله‌رواتشـان  از  آتش  دوزخ  رهـائی  نـدارنـد)‌.  در  هـمین  جـهان  در  عقبشان  نـفرین  فـرستادیم  و  در  روز  قیامت  هـم  (‌زشت‌سـیرتان  ایـن  جهان‌)  از  زمرۀ  زشت‌صورتان  (‌آن  جهان‌)  خواهند  بود. روند  قرآنی  در  اینجا  برای  وارد  کردن  ضربه  نابود کننده  شتاب  می‌ورزد، و  حلقۀ  جادوگرانی  را  حذف  می‌کند  که  در  سوره‌های  دیگری  به  طور  مفصّل  یا  مـختصر  بیان  می‌گردد. این  حلقه  را  چکیده  و  مختصر  بیان  می‌کند  تا  از  تکذیب  کردن  مستقیماً  به  نابود کردن  برسد. آ‌ن‌گـاه  در  کنار گرفتار کردن  و  به  کـیفر  رسـاندن  ایشـان  در  دنـیا  نمی‌ایستد، بلکه‌ کوچ  را  تا  آخرت  دنبال  می‌کنند  ...

این  شتاب  در  حلقه  منظور  و  مقصود  است‌،  و  هماهنگ  و  همآوا  با  رویکرد  داستان  در  این  سوره  است‌: این  شتاب  دخالت  دست  قدرت  یزدان‌، بدون  هـر گونه  پـرده‌ای  از  انسان  است‌. همش‌ که  موسی  با  فرعون  روبرو  می‌شود  خدا  فرجام‌ کار  را  شتابان  به  پیش  چشم  همـگان  می‌دارد، و  دست  قدرت  یزدان  ضربۀ  قاطعانه  و  بـرندۀ  خـود  را  می‌زند، بدون  تفصیل  رویاروئی  یـا  بـه  درازا  کشـاندن  گفتار  دربارۀ  این  پیکار.

(فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ) (٣٦)

هنگامی  که  موسی  با  آیات  روشن  و  دلائل  قـاطع  مـا  بـه  سراغ  آنان  رفت  (‌و  خویشتن  را  مـعرّفی  کرد  و  فرمان  خدا  و  معجزه‌های  ید  بیضا  و  قلب  عصا  را  بدیشان  نمود)  گفتند: این  چیزی  جز  جـادوی  دروغ  و  بـه  هـم  بـافته‌ای  نیست  (‌و  سخن  خود  را  به  دروغ  فرمودۀ  خدا  مـی‌نامی‌)  و  ما  نشنیده‌ایم  چنین  چیزی  در  میان  نـیاکـان  مـا  بـوده  باشد  (‌و  کسی  تا  حال  خدا  را  یکی  معرّفی  و  ادّعای  توحید  کرده  باشد (.

انگار  این  سخن  همان  سخنی  است‌ که  مشرکان  در  مکّه  و  در  آن  روز  و  روزگار  به  محمّد  صلّی الله علیه و آله و سلّم  می‌گفتند

(مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ) (٣٦)

این  چیزی  جز  جادوی  دروغ  و  به  هم  بافته‌ای  نیست  (‌و  ســخن  خود  را  بـه  دروغ  فرمودۀ  خدا  مـی‌نامی‌)  و  مـا  نشنیده‌ایم چنین  چیزی  در  میان  نیاکـان  ما  بوده  باشد  (‌و  کسی  تا  حال  خدا  را  یکی  معرّفی  و  ادّعای  توحید  کرده  باشد).

این‌کار  جنگ  و  ستیز  با  حقّ  و  حقیقت  روشن  و  نمایانی  است ‌که  نمی‌توان  به  دفع  آن  کوشید  و  با  دلیل  و  برهان  راستش  به  میدان  آن  دوید. این  جنگ  و  ستیز  هم  تکرار  می‌گردد هر  زمان‌ که  حقّ  با  باطل  رویاروی  شود  و  باطل  را  بی‌پاسخ  و  درمانده  کند. آنان  ادّعا  می‌کردند که  ایـن  سحر  و  جادوگری  است‌، و  دلیل  و  برهانی  هم  بـر  ایـن  سخن  نداشتند  مگر  این‌ که  آن  را  چیز  تازه‌ای  برای  خود  می‌دیدند  و  می‌گفتند  آن  را  از  پدران  و  نیاکـان  پـیشین  خود  نشنیده‌اند!

آنان  با  دلیل  و  برهان  به  جدال  نمی‌پردازنـد، و  دلیـل  و  برهانی  ارائه  نمی‌دهند. بلکه  این  سخن ‌گنگ  و  پیچیده  را  می‌گویند، سخنی‌ که  حقیّ  را  ثابت  نمی‌دارد، و  باطلی  را  پوچ  نمی‌نماید،  و  ادّعائی  را  مـردود  نـمی‌کند.  ولی  موسی  علیه السّلام  ‌کاری  را  که  میان  او  و  آنان  است  بـه  خـدا  حواله  می‌دارد. هر  دلیلی  را که  بیاورند  بـا  دلیل  بدان  پاسخ  می‌گوید، و  هر  دلیلی  را  که  بخواهند  برایشان  ذکر  و  بیان  می‌دارد. آنان  تنها  جدال  می‌کنند  و  سـر  سـتیز  دارند، همان‌ گونه  که  باطلگرایان در  هر  مکانی  و  در  هر  زمــانی  چــنین  مـی‌کنند. پس  چکـیده‌  گـفتن  بـهتر  و  رویگردان  شدن  محترمانه‌تر  است‌، و  باید  کـار  خود  و  ایشان  را  به  خدا  واگذار  سازد:

(وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (٣٧)

موسی  گفت‌:  (‌آنچه  مـی‌گویم  حقیقت  و  هـدایت  است  و  جادو  و  جنبل  نیست  و)  پروردگار  من  بـهتر  می‌داند  که  چه  کسانی  هدایت  را  از  سوی  او  (‌برای  مردم‌)  آورده‌اند  و  چه  کسانی  سرای  آخرت  از  آن  ایشـان  است‌.  بیگمان  ستمکاران  رستگار  نمی‌گردند  (‌و  به  عذاب  خدا  گرفتار  می‌آیند  و  از  دست  مجازات  خدا  نجات  پیدا  نمی‌کنند)‌.  پاسخ  مؤدبّانه  و  تمییزی  است‌.  بدان  اشاره  می‌گردد  ولی  آشکارا  گفته  نمی‌شود. در  عین  حال  روشـن  و  آشکـار  است‌. لبریز  از  یقین  و  اطمینان  است‌، یقین  و  اعتماد  به  سرانجام  رویاروئی  و  مبارزۀ  حق  و  بـاطل‌. پروردگار  موسی  آگاه‌تر  از  دیگران  از  راستی  و  راهیابی  او  است. فرجام  این  سرا  هم  تضمین  شده  بـرای‌ کسـی  است ‌کـه  هدایت  را  با  خود  به  ارمغان  آورده  است‌، و  سـتمکاران  هم  در  نهایت  پــیروز  نـمی‌شوند. ایـن  قـانون  و  سـنّت  تغییر ناپذیر  خدا  است‌، هر چند  که  گاه‌ گاهی  در  غیر  ایـن  رویکرد، ظواهر  امور  و  نمادها  و  سیماهای‌ کارها  جلوه‌گر  آید  و  پدیدار  شود. موسی  قانون  و  سنّت  خدا  را  به  قوم  خود گوشزد  می‌کند، و  هر  بیغمبری  آن  را  به  قوم  خـود  گوشزد  کرده  است‌.

پاسخ  فرعون  بدین  ادب  و  بدین  یـقین‌، ادّعـا  کـردن  و  گردنکشی  نمودن  و  به  بازیچه ‌گرفتن  و  مانور  رفش  و  ریشخند کردن  و  به  تمسخر گرفتن  است‌:

(وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ) (٣٨)

فرعون  گفت‌:  ای  سران  و  بزرگان  قوم‌!  من  خدائـی  جز  خودم  برای  شـما  سـراغ  نـدارم‌.  (‌امّـا  مـحض  احتیاط  و  تحقیق  بیشتر)  ای  هامان‌!  آتشــی  بـر  گل  بـیفروز  (‌و  از خشتها  آجرهای  محکم  بساز)  و  برای  مـن  کاخ  بزرگی  بساز.  شاید  من  خدای  موسی  را  از  بالا  ببینم‌،  هر چند  که  من  یقین  دارم  که  موسی  از  زمـرۀ  دروغگویان  است‌. ای  سران  و  بزرگان  قوم‌  من  خدائی  جز  خودم  برای  شما  سراغ  ندارم  ...  این  سخن  بزهکارانه  و کافرانـه‌ای  است  که  سران  و  بزرگان  و  درباریان  آن  را  دریافت  می‌داشتند  و  بدان  اعتراف  و  اقرار  می‌کردند  و  تسلیم  آن  می‌شدند.  فرعون  در  این  سخن  بزهکارانه  و کافرانه  بر  افسانه‌هائی  تکیه  می‌کرد که  در  مصر  حاکم  بود،  مـبنی  بـر  آن‌ کـه  شاهان  از  حسب  و  خدایان  افسانه‌ها، به  زور  متوسّل  می‌شد، زوری‌ که  بـه  ســری  اجازه  نمی‌دهد  بیندبشد،  و  به  زبانی  اجازه  نمی‌دهند  که  به  سخن  درآید  و  آنـچه  را  کـه  در  ژرفـای  دلهـا  است  بگوید.  آنان  فرعون  را  می‌دیدند که  انسانی  مثل  ایشان  است  و  پای  به  جهان  می ‌گذارد  و  سپس  می‌میرد. ولی  او  همچون  سخنی  را  می‌گوید  و  آنـان  آن  را  مـی‌شنوند  و  می‌پذیرند، بدون  این ‌که  اعتراضی  داشته  باشند  و  آن  را  بررسی  و  وارسی‌ کنند!

آن ‌گاه  فرعون  تظاهر  به  جدّی  بودن  در  شناخت  حـقیقت  می‌کند، و  به  ظاهر  نشان  می‌دهد  که  می‌خواهد  دربـارۀ  خدای  موسی  به  پژوهش  و کاوش  بپردازد،  ولی  در ا‌صل  دیگران  را  به  بازیچه  می‌گیرد  و  به  تمسـخّر  می‌نشیند: 

(فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى).

ای  هامان‌!  آتشی  بر  گل  بیفروز  (‌و  از  خشـتها  آجرهای  محکم  بساز)  و  برای  من  کاخ  بزرگی  بسـاز. شـاید  من  خدای  موسی  را  از  بالا  ببینم‌.

خدای  موسی  را  -‌چنان  که  خودش  می‌گوید  -  در  آسمان  ببیند! با  لهجه  ریشخند کنانی  هم  تظاهر  می‌کند که  او  در  راستگوئی  موسی  شکّ  و  تردید  دا‌رد، ولی  با  وجود  این  شکّ  و  تردید  می‌خواهد  پژوهش  و کاوش‌ کـند  تـا  به  حقیقت  برسد:

(وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ) (٣٨)

هر چند  که  من  یقین  دارم  که  موسی  از  زمرۀ  دروغگویان  است.

در  اینجا  حلقۀ  مبارزۀ  با  جادوگران  قـرار  دارد، ولی  در  اینجا  حذف  گردیده  است  تا  فرجام  ‌کـار  شتابان  پـیش  چشم  داشته  شود:

(وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لا یُرْجَعُونَ) (٣٩)

فرعون  و  سپاهیانش  به  ناحـقّ  در  سرزمین  (‌مصر)  تکبّر  ورزیدند  و  گمان  بردند  که  (‌پس  از  مرگ  زنده  نمی‌گردند  و)  به  سوی  ما  برگردانده  نمی‌شوند.

وقتی که  گمان  بردند  برگشت  به  سـوی  خـدا  صـورت  نـمی‌گیرد، تکـبّر  کـردند  و  در  زمـین  بـه  نـاحقّ  خـود  بزرگ ‌بینی  نـمودند،  و  معجزات  و  انـدرزهائی  را  دروغ  نامیدند  که  در  سرآغاز  این  حلقه  از  آنها  سـخن  رفـته  است‌، و  در  سوره‌های  دیگری  به  تفصیل  بـیان ‌گـردید  است.

(فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ).

پس  ما  او  را  و  سپاهیانش  را  (‌به  سوی  دریا  کشـاندیم  و  آنان  را)  گرفتیم  و  به  دریایشان  انداختیم  (‌و  نابودشان  ساختیم).

این ‌گونه  مختصر  و  قاطعانه  بیان  می‌شود. سخت  گـرفته  می‌شوند  و  به  دریا  اندا‌خته  می‌شوند. ا‌ندا‌خته  می‌شوند  هم  بدان گونه  که  سنگ‌ریزه‌ها  انداخته  می‌شوند  یا  سنگها  افکنده  می‌گردند. به  دریائی  انداخته  می‌شوند که  موسی  به  دریائی  مثل  آن  انداخته  ‌گردید، بدان  هنگام ‌که  کودک  شیرخواری  بود. دریا  برای  موسی  محل  امن  و  امان  شد  و  پناهگاه  گردید.  این  خود  همان  د‌ریا  است  که  فـرعون  زورگو  و  زورمدار  و  سپاهیانش  بدان  افکنده  می‌شوند، ولی  برای  ایشان  محل  خوف  و  هراس  می‌گردد  و  جایگاه  هلاک  و  نابودیشان  می‌شود. آخر  امن  و  امان  در  آستانۀ  یزدان  است‌، و  خوف  و  هراس  در  دوری  از  ان  آستانه  است.

(فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ) (٤٠)

بنگر  که  عاقبت  کار  ستمگران  چگونه  شد؟‌.

این  عاقبتی  است ‌که  جهانیان  آن  را  مشاهده  مـی‌کنند  و  مـی‌بینند.  در  هـمچون  عـاقبتی  درس  عـبرتی  برای  عـبرت ‌گیرندگان  است‌، و  تــهدید  و  بیمی  بــرای  تکذیب‌ کنندگان  است‌. در  ا‌ین  عـاقبت  است‌ کـه  دست  قدرت  یزدان  در  زمانی  به  انـدازۀ  چشـم  بـرهم  زدنـی  بساط  زنــدگی  طـــاغیان  و  یـاغیان  و  زورگـویان  و  زورمداران  را  درهم  می‌پیچد  و  آن  را  بر  باد  می‌دهد، و  در کمتر  از  نیم  سطر  از  آن  سخن  می‌گوید!

در  نگاه  دیگری‌، روند  قرآنـی  از  زنــدگی  دنـیا  عـبور  می‌کند  و  در  مـی‌گذرد، و  فــرعون  و  سپاهیانش  را  در  صحنۀ  شگفتی  نگاه  می‌دارد  ...  آنان  دیگران  را  به  آتش  دوزخ  فرا  می‌خوانند،  و  پیروان  و  یاران  ایشان  نـیز  بـه  سوی  آتش  دوزخ  رانده  می شوند:

(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ).

و  ما  آنان  را  سر دستگان  و  پیشوایانی  کردیم  که  مردمان  را  به  سوی  دوزخ  می‌خواندند.

ای  وای‌، چه  فراخواندن  بدی ای  وای‌، چه  پـیشوائـی  بدی!

(وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لا یُنْصَرُونَ) (٤١)

و  روز  قـیامت  (‌از  ســوی  کسـی‌)  یـاری  نـمی‌کردند  (‌و  ایشــان  و  دنـباله‌روان  ایشــان  از  آتش  دوزخ  رهــائی  ندارند).

هم  شکست  در  دنیا  است‌، و  هم  شکست  در  آخرت‌. این  هم‌ کیفر  ستـمگری  و گردن  افراشش  و  بزرگی  فــروختن  است‌. تنها  شکست  هم  نیست  و  بس‌. بلکه  لعنت  و نفرین  در  این  زمین  است‌، و  زشتروئی  و  سـیاه‌روئی  در  روز  قیامت  است‌:

(وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ) (٤٢)

در، همین  جهان  در  عقبشان  نفرین  فرستادیم  و  در  روز  قــیامت  هــم  (‌زشت‌سـیرتان  ایـن  جـهان‌)  از  زمرۀ  زشت‌صورتان  (‌آن  جهان‌)  خواهند  بود.

واژۀ  «‌المقبوحین‌:  زشت‌رویان‌. روسیاهان‌. طـردشدگان  از  مرحمت  و  مکرمت  یزدان‌. دورافتادگان  از  بـهشت  جاویدن‌»  خودش  به  تنهائی  شکل  زشت  و  پلشت  بودن  و  رسوائی  و  نابکاری‌،  و  فضای  بیزاری  و  تنفّر  را  ترسیم  می‌کند. این  هم  در  مقابل  خود  را  و‌لا  و  بالا  دانسـتن  و  گرفتن‌، و  تکبّر  ورزیدن  و  بزرگی  فروختن  در  زمین‌، و  گول  زدن  مردمان  با  سیما  و  هیئت  و  جاه  و  جلال‌، و گردن  افراختن  بر  خدا  و  بر  بندگان  خدا  است‌.

روند  قرآنی  در  اینجا  مرحلۀ  بیرون  بردن  بنی‏اسرائیل  از  مصر  را  به  رشتۀ  سخن  می‌کشد،  و  از  حوادثی  صـحبت  می‌کند که  در  خلال  این  مرحله  به  وقوع  پیوسته  است  و  روی  داده  است‌،  تا  بهرۀ  مـوسی  را  پس  از  نشـان  دادن  بـره  فرعون  نشان  دهد:

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الأولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٣)

مـا  بر  موسی  کتاب  آسـمانی  (‌تـورات‌)  نـازل  کردیم‌، تـا  برای  مردم  مایۀ  بینش  و  وسیلۀ  هدایت  و  رحمت  باشد، و  ایشــان  (‌در  پــرتو  اوامـر  و  نـواهـی  آن‌،  راه  را  از  چاه  بازشناسند  و)  پند پذیر  کردند.

این  بهرۀ  موسی  است‌، و  آن  بـهره  بـزرگی  است‌. ایـن  عاقبت  موسی  است‌،  و  آن  عاقبت  ارزشمند  و گرانبهائی  است  ...کتابی  بهره  او  است‌ که  از  جانب  خدا  آمده  است  و  مردمان  را  بینا  می‌کند. انگار  این‌ کتاب  بینش  و  نـور  ایشان  است  و  با  آن  و  در  پرتو  آن  هدایت  می‏یابند  و  راهیاب  می‌گردند.

(وَهُدًى وَرَحْمَةً).

و  هدایت  و  رحمت  است‌. 

(لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٣)

بدان  امید  که  افشان  (‌در  پرتو  اوامر  و  نواهی  آن، راه  را  از  چاه  بازشناسند  و) پند پذیر  گردند.

یادآ‌ور  شوند  کـه  چگـونه  دست  قـدرت  یـزدان  مـیان  طاغیان  و  یاغیان  و  میان  مستضعفان  و  مستمندان  دخالت  می‌کند، و  زندگی  طاغیان  و  یاغیان  را  با  هلاک  و  نابودی  ختم  می‌کند، و  زندگی  ستمدیدگان  و  مظلومان  را  با  خیر  و  خوبی  و  مکانت  و  منزلت  دادن  خاتمه  می‏بخشد.

*

بدین  منوال  و  و  این  روال  داستان  موسی  و  فرعون  در  این  سوره  پایان  می‌پذیرد.  و  این  داستان  گواهی  می‌دهد  که  امن  و  امان  جز  در  نزدیکی  به  یزدان  نیست‌، و  ترس  و  هراس  جز  د‌ر  دوری  از  یزدان  نیست‌. این  هم ‌گذشته  از  این  است ‌که  دست  قدرت  خدا  آشکارا  طاغیان  و  یاغیان  را  به  مبارزه  می‌طلبد، زمانی ‌که  قدرت  و  قوّت  فتنه‌ای  می‌گردد  که  هدایت‌ دهندگان  نمی‌توانند  از  آن  جلوگیری  و  ممانعت‌  کنند. این  همان  معانی  و  مفاهیمی  است‌ کـه  گروه  کـوچک  مسـتضف  مسـلمان  در  مکـّه  نـیازمند  اطمینان  بدانها  و  اعتماد  بر  آنها  بودند، و  مشرکان  متکبّر  نیازمند  تدبّر  و  تفکّر  دربارۀ  آنها  بودند. این  مـعانی  و  مفاهیم  هم  همیشه  تجدید  می‌گردد  هر  زمان ‌که  دعوتی  به  سوی  هدایت  انجام  پذیرد، و  هر  زمـان‌ کـه  طـاغیان  و  یاغیان  رو  در  روی  هدایت  بایستند.

بدین  منوال  و  بر  این  روال  داستانها  در  قرآن  ماده  تربیت  دلها  و  درونها  می‌شوند، و  بیانگر  حقائق  و  قـوانـین  و  سننی  در  هستی  می‌گردند.

(لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٣)

بدان  امید  که  ایشان  (‌در  پرتو  اوامر  و  نواهـی  آن‌،  راه  را  از  چاه  بازشناسند  و)  پند پذیر  گردند.


 


[1] قبلاً در تفسیر سورۀ طه در  صفحه  433جزء  شانزدهم  گفتم: «‌زمانی کـه بنی‌اسرائـیل مالیات خواری و پسـتی را بـه فــرعون می‌پرداختند،بدان  هنگام‌ که فرعون پسرانشان را  می‌کشت و دخترانشان را زنده نگاه می‌داشت‌،  دست قدرت یـزدان بـرای چرخش و کــردش کــارزار دخالت نکرد. زیرا آنان این  مالیات را به خـاطر خواری و پسـتی و هـراس می‌پرداختند. ولی زمانی ‌که ایمان در  دلهای کسانی اعـلان گردیدکه بـه موسی ایمان آورده بودند، و آمادۀ تحمّل هرگونه  شکنجه و آزاری گردیدند، و سرهای خود را بالا گرفتند و آشکـارا رو در روی فرعون  بـدون هگونه تزلزل و منگ منگ ‌کردنی و خویشتن را از  شکنجه و آزار کنار گرفتنی  سخـن ایمان را بر زبان راندند، بدین هنگام دست قــدرت خـدا بـرای چـرخش و  گردش کارزار، و  اعلان پیروزی‌ای ‌که قبلاً در جانها و دلها اعلان شده بودخالت کرد»‌.آنچه در آنجا گفته‌ام در اینجا صحیح‌تر و درست‌تر می‌نماید.روند داستان در سوره  بر  این ‌گفته شهادت می‌دهد. هرچند آ‌نچه در سورۀ طـه گفته‌ا‌م جای خود را دارد و با  اندک تغییری در عبارت بیان گردیده است‌. چه درست قدرت خدا از همان اول کار  برای چـرخش و کـردش کـارزار دخـالت کـرده است‌،و لیکن  پیروزی  نهائی  جز  بـعد  از اعـلان ایمان در دلهـای کسـانی صورت نگرفته است‌ که به موسی پس از اعلام  رسالتش ایمان آورده‌اند، و آشکارا سخن حقّ را رو در روی طاغی و یاغی و سرکش و زورگو و زورمدار بر زبان رانده‌اند. 

[2]  در کتاب‌: «‌التصویر الفنی فـی‌القــرآن‌» رأی نخستین را داشـته‌ام‌، ولی هـم اینک  رأی اخیر را  بیشتر می‌پسندم‌. 

[3] «و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمان:اتقلون رجلاً ان یقول ربی الله». (‌مرد  مؤمنی از خاندان فرعون‌ که ا‌یمان خود را پنهان می‌داشت گفت‌:آیا مردی را  خواهید کشت بدان خاطر که می‌گوید:  پروردگار مـن ا‌لله است‌)‌. (‌آیۀ  82

[4] پیش از این یک بار در فی‌ظلال القرآن گفته‌ام‌: این مرد خـود شـعیب بوده  است‌.  یک بار هـم گفته‌ام‌: این مرد همان شعیب پیغمبر یا کس دیگری است ... اکنون  ترجیح می‌دهم‌ که بگویـم‌: این مرد نمی‌تواند شعیب پیغمبر باشد. بلکه پیرمرد  کهنسال دیگری از سرزمین مدین است‌. چیزی‌که باعث ترجیح این سخن است  این است‌که این شخص‌، پیرمرد کهنسالی است‌. در صورتی‌که شعیب شاهد  نابودی قوم خود بوده است‌، آن کسـانی‌کـه او را تکذیب کرده‌اند. در میان قوم  شعیب تنها مؤمنان با او مـانده‌اند و زندگی کرده‌اند. اگر پیرمرد کهنسال شعیب  پیغمبر می‌بود و در میان قوم مؤمن خود می‌زیست‌، مـؤمنان پـیش از گوسفندان دو  دخــتر پـیغمبر کـهنسال خـود گوسفندان خویش را قطعاً آب نمی‌دادند. زیرا این  رفتار قوم مؤمن نیست‌، و قوم مؤمنی‌که همعصر با پیغمبر خود هستند با پیغمبر  خود و با دخـتران او چنین معامله و رفتاری نمی‌داشتند.

گذشته از این‌، قرآن از تعلیـم شعیب پیغمبر به موسی چیزی نگـفنه است‌،  موسی‌که داماد او بوده است‌. اگر  این مرد کهن‌سال شعیب پـیغمبر مـی‌بود  صدای نبوّت را در مساله‌ای از مسائل خطاب به موسی می‌شنیدیم‌، موسائی که  ده سال با او زندگی را بسر برده است‌. 

[5] بخاری آن را اخراج‌کرده است.‌

 

 

تفسیر سوره‌ی قصص آیه‌ی 75-44

 

سورهی قصص آیهی 75-44

 

(وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَى مُوسَى الأمْرَ وَمَا کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٤٤) وَلَکِنَّا أَنْشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنْتَ ثَاوِیًا فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (٤٥) وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلَکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (٤٦) وَلَوْلا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٤٧) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ (٤٨) قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٤٩) فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٥٠) وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (٥١) الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (٥٢) وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ (٥٣) أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٥٤) وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ (٥٥) إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (٥٦) وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٥٧) وکَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ (٥٨) وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (٥٩) وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٠) أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (٦١) وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٦٢) قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ (٦٣) وَقِیلَ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ کَانُوا یَهْتَدُونَ (٦٤) وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ (٦٥) فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الأنْبَاءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَسَاءَلُونَ (٦٦) فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ (٦٧) وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ (٦٨) وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ (٦٩) وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأولَى وَالآخِرَةِ وَلَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (٧٠) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ (٧١) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ (٧٢) وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٧٣) وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٧٤) وَنَزَعْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٧٥)

 

داستان  موسی  علیه السّلام  با  دلالتها  و  مطلبهائی  که  داشت  و  در  درس  گذشته  روشن  گردید، سپری  شـد. آنگاه  روند  قرآنی  به  بیـن  میرود  و  بر  محور  اصلی  سوره  راه  خود  را  میپیماید، و  مشخّص  مینماید  امن  و  امان  در کـجا  است  و  ترس  و  هراس  د کجا  است. با  مشرکانی که  با  دعوت  اسلام  با  شرک  و  انکار  و  بهانهتراشیها  رویاروی  شدند  جرخش  و گردش  میآغازد. با  ایشان  چرخشها  و  گردشهای  گـوناگـونی  در  صحنههای  جـهان، و  در  صحنههای  همایش  محشر، و  در کار  و  باری که  بدان  سرگرم  هستند  و  هم  اینک  در  آنند  میآغازد. البتّه  پس  از  آن که  دلائل  صدق  را  برایشان  بیان  میدارد  دربـاره  آنـچه  پـیغمبر  ایشـان  آن  را  بـرایشـان  آورده  است، و  چگونه  گروهی  از  اهل  کتاب  بدان  ایمان  میآورند  و  با  یقین  و  اطمینان  پذیرۀ  آن  میشوند، در  صورتی  که  چنان  مشرکانی  باک  و  انکار  با  آن  روبرو  میگردند.  و  حال  این که  آنچه  پبغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم   برایشان  به  ارمـغان  آورده  است  برای  آنان  رحـمت  است  و  وسیلۀ  رسـتگاری  از  عذاب  الهی  است، اگر  بدانند  و  متذکّر  شوند.

پیرو  نخستین  داستان  پیرامـون  دلالت  خـود  بو  صـدق  ادّعای  وحی است. چه  پـیغمبر  خـدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  تـفصیلات  حوادث  را  بر  ایشان  میخوانـد  بـدان گـونه  که  انگـار  خودش  گواه  و  حاضر  بر  رخدادها  بوده  است  و  آنـها  را  دیده  است. در  صورتی که  بر  رخدادها  شـاهد  و  نـاظر  نـبوده  است، و لیکـن  وحـی  آسـمانی  آنـها  را  برایش  حکایت  و  روایت  نموده  است  از  جانب  خداونـدی  که  بس  آگاه  و  بسیار  باخبر  است. این  هم  به  سبب  مرحمتی  است  که  خدا  نسبت  به  قوم  او  دارد  و  نمیخواهـد  بـه  خاطر  شرکی  که  در  آن  و  بر  آنند،  عذاب  گریبانگیرشان  گردد.

(فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (٤٧)

بگویند: پروردگارا!  چه  خوب  بود  اگر  پپغمبری  برای  ما  میفرستادی  تا  از  آیات  تو  فرمان  میبردیم  و  از  زمرۀ  مطیعان  میگشتیم؟. (قصص/47)                                     

(وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَى مُوسَى الأمْرَ وَمَا کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٤٤) وَلَکِنَّا أَنْشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنْتَ ثَاوِیًا فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (٤٥) وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلَکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (٤٦) وَلَوْلا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٤٧) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ (٤٨) قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٤٩) فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٥٠) وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٥١)

(ای  محمد!)  تو  در  جانب  غربی  (کوه  طور)  نبودی  در  آن  دم  که  ما  فرمان  (نبوّت)  را  به  موسی  ابلاغ  کردیم  (و  بدو  کتاب  تورات  عطاء  کردیم  و  وی  را  برای  تـبلیغ  بـه  پـیش  مردم  فرستادیم)  و  تو  از  حـاضران  در  صـحنۀ  تـبلیغ  و  مبارزۀ  موسی  با  فرعون  و  فرعونیان)  نـبودی  (تـا  بـر  سرگذشت  ایشـان  مـطّلع  گردی. حال  که  سرگذشت  حقیقی  ببیاسرائیل  و  موسی  و  فرعون  و  پیروان  آنان  را -  ‌چنان  که  باید  -ب رای  مردم  بیان  میداری، چرا  باید  باور  نکنند  و  به  تو  ایمان  نیاورند؟!).  این  ما  بودیم  که  اقوام  و  نسـلهائی  را  (در  قرون  و  اعصار  مختلف)  آفریدیم  و  زمانهای  طولانی  بر  آنان  سپری  شد  (و  بـر  اثـر  مـرور  زمان،  عـهدها  و  پـیمانهای  خدا  را  فـرامـوش  کردند  و  رهنمودهای  انبیاء  را  از  یـاد  بـردنده  ای  پـیغمبر!)  تـو  در  میان  اهل  مدین  اقامت  نداشتی  تا  آیات  ما  را  (که  بیانگر  سرگذشت  ساکنان  مدین  است)  بر  ایـنان  (که  مـردمان  مکّه  و  سالها  بعد  از  ایشان  میزیند)  فرو  خوانـی  (و  از  احوال  پیشینیان  بیاکاهانی). ور  این  ما  هستیـم  که  تو  را  فرستادهایــم  (و  چنین  اخباری  را  از  طریق  وحـی  در  اختیار  قرار  دادهایـم).  تـو  در  کنار  کوه  طور  نـبودی  بدانگاه  که  ما  (موسی  را  بـرای  برگزیدن  او  بـه  عنوان  پـیغمبر)  نـدا  در  دادیـم  (تـا  فرمانهای  صـادرۀ  الهـی  را  بشنوی  و  هم  اینک  برای  دیگران  روایت  نمائی). ولی  (ما  این  اخبار  را  به  تو  میرسانیم)  به  خاطر  مـرحمتی  که  پروردگارت  نسبت  به  تو  دارد، تا  قومی  را  (با  آنها)  بـیم  دهی  که  پیش  از  تو  بیمدهندهای  (از  پـیغمبران  خدا)  به  سوی  ایشان  نیامده  است،  شاید  مایة  عبرت  و  بـیداری  آنان  گردد.  هرگاه  (پـیش  از  فرستادن  تـو،  ای  پـیغمبر)  عقوبتی  به  خاطر  اعمالشان  گریبانکیرشان  مـیکردید،  میگفتند:  پروردگارا!  چه  خوب  بود  اگر  پیغمبری  بـرای  ما  میفرستادی  تا  از  آیات  تو  فرمان  میبردیـم  و  از  زمرۀ  مطیعان  میکشتیم!  (این  است  که  تـو  را  در  میان  آنـان  برانگیختیم، همان گونه  که  سـائر  پـیغمبران  را  در  مـیان  اقوام  خودشان  برانگیخته  و  مأمور  تـبلیغ  نـمودهایــم). هنگامی  که  قرآن  از  سوی  ما  به  پـیش  ایشـان  فرستاده  شد، گفتند:  چه  خوب  بود  اگر  هـمان  چیزهائی  کـه  بـه  بــهانهجویـان) گفتند:  ایـن  دو  (کتاب  تورات  و  قرآن)  جـادوهائی  هستند  که  یکدیگر  را  پشـتیبانی  و  تأکـید  مینمایند،  و  گفتند:  ما  هیح کدام  را  قبول  نداریم (و  منکر  هر  دو  هستیم). بگو:  اگر  شما  راست  میگوئید (که  ایـن  دو  کتاب، یـعنی  تـورات  و  قرآن  از  سـوی  حدا  نـیست)  کتابی  روشنتر  و  هدایت بخشتر  از  آنها  را  از  سوی  خدا  بیاورید  تا  من  از  آن  پیروی  کنم.  پس  اگر  (این  پیشنهاد  تو  را  نپذیرفتند  و)  باسخت  نگفتند،  بدان  که  ایشان  فقط  از  هواها  و  هوسهای  خود  پیروی  میکنند!  آخر  چه  کسـی  گمراهتر  و  سرگشـهتر  از  آن  کسی  است  که  (در  دین)  از  هوا  و  هوس  خود  پیروی  کند، بدون  این  که  رهنمودی  از  جانب  خدا  (بدان  اشاره)  باشد؟!.  مسلّماً خداوند  مردمان  ستم پیشه  را  (به  سوی  حقّ)  رهنمود  نمینماید  (چرا  کـه  کسی  که  به  دنبال  باطل  رود،  به  حقّ  راهیاب  نمیشود).  ما  سخنان  (قرآن)  را  (در  قالب  آیات  متعدّدی،  به  اقتضای  حکمت)  پیاپی  فرستادیم  و  به  هم  ارتباط  و  پیوند  دادیم  تا  (دربارۀ  وعدهها  و  پـندها  و  درسـهای  آن  بـییدیشند  و  بدانها  ایمان  بیاورند  و  مقاصد  و  مفاهیم  آن  را  بیاموزند  و)  یاد  آور  شوند.

مراد  از  «غربی»  طرف  غرب  کوه  طور  است، کوهی که  خدا  آن  را  میعادگاه  موسی  علیه السّلام   با  خود کرد  پس  از  مدّت   مشخّصی  که  گذشت  ...  زمان  آن  سی  شب  بود،  و  آن  را  با  ده  شب  اتمام  بخشید، و  به  چهل  شب  رسید، همان گونه  که  در  سورۀ  اعراف  آمده  است.[1] در  این  میعادگاه  کار  موسی در  الواح  درج  گردید  و  به  اتمام  رسید، تا  مطالب  آن  شریعت  موسی  برای  بنی‏اسرائیل  گـردد. پـیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  حاضر  و  ناظر  در  این  میعادگاه  نبوده  است  تا  خبر  مفصّل  آن  را  بداند، بدان گونه که  در  قـرآن  مجید  آمده  است. مـیان  پـیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  و  مـیان  ایـن  حـادثه  نسلهای  زیادی  از  مردمان  پای  به  جهان  گذاشـتهانـد  و 

جهان  را  به  درود گفتهاند:

(وَلَکِنَّا أَنْشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ).

 

این  ما  بودیم  که  اقوام  و  نسلهائی  را  (در  قرون  و  اعصار  مختلف)  آفریدیم  و  زمانهای  طولانی  بر  آنان  سپری  شد  (و  بـر  اثــر  مــرور  زمـان، عـهدها  و  پـیمانهای  خدا  را  فراموش  کردند  و  رهنمودهای  انبیاء  را  از  یاد  بردند). این  امر  میرساند  کـه  کسـی  کـه  بدو  خبر  داده  است  خداوند  بس  آگاه  و  بسیار  مطّلع  است، آن  خداوندگاری  که  قرآن  مجید  را  بدو  وحی  میکند.

قرآن  نیز  از  اخبار  مدین  سـخن گـفته  است، از  اقـامت  مــوسی  علیه السّلام  در  آنـجا  صحبت  کـرده  است. پـیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  این  خبرها  را  برای  مردمان  تلاوت  فـرموده  است، در  صورتی که  در  میان  اهل  مدین  نبوده  است  و  نزیسته  است  تا  اخبار  این  دوره  از  زمـان  را  از  ایشـان  دریافت  دارد  و  با  این  شرح  و  تفصیلی که  در  قرآن  آمده  است  آن  اخبار  را  از  ایشان  بشنود:

(وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ) (٤٥)

ولی  ایـن  مـا  هسـتیم  کـه  تو  را  فرستادهایـم  (و  چنین  اخباری  را  از  طریق  وحی  در  اختیار  قرار  دادهایم).  ما  این  قرآن  را  فـرستادهایم  و  در  آن  اخـبار  پـیشینیان  است.

همچنین  قرآن  مجید  جایگاه  نداء  در  دادن  راز  و  نـیاز  و  مناجات  را  که  در  گوشهای  از  کوه  طـور  انجام  گـرفته  است،  دقیق  و  ژرف  به  تصویر  میکشد:

(وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا).

تو  در  کنار  کوه  طور  نبودی  بدانگاه  که  مـا  (موسی  را  برای  برگزیدن  او  به  عنوان  پـیغمبر)  نـدا  در  دادیـم  (تــا  فرمانهای  صادرۀ  الهـی  را  بشنوی  و  هــم  اینک  بـرای  دیگران  روایت  نمائی).

پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  نداء  را  نشـنیده  است، و  تـفصیلات  قرآن  را  راجع  بدان  نـداء  نـنگاشته  است. و لیکـن  ایــن  رحمت  خدا  است که  بدین  قوم  او  مـیشود  و  خـدا  آن  اخبار  را  بر  او  میخوانـد، اخباری  کـه  دالّ  بر  صدق  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  است  در  مسائلی کـه  ایشـان  را  بـدانـها  دعوت  میکند، تا  این  قوم  را  بترساند، قومی که  پیش  از  او  بیمه هندهای  به  سـویشان  نـیامده  است. رسـالتهای  موجود  در  میان  بنی‏اسرائیل،  پیرامون  ایشان  بوده  است، ولی  پیغمبری  مدّتها  است  از  زمان  نیایشان  اسماعیل  به  سوی  آنان  فرستاده  نشده  است‌:

(لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٦)

شاید  مایۀ  عبرت  و  بیداری  آنان  گردد.

این  دعوت، رحمت  خدا  در  حقّ  ایـن  مردمان  است. همچنین  ابن  دعوت،  حجّت  و  برهان  خدا  بر  ایشان  است. این  دعوت  بدان  خاطر  به  سویشان  آمده  است  تا  عذری  برایشان  نماند  و  فردای  قیامت  نگویند که  آنان  ناگهانی  و  بدون  اطّلاع  گرفتار  آمـدهانـد، و  بـدون  بیم  دادن  و  ترساندن  پیشین، خدا  ایشان  را  به  عذاب گـرفتار کـرده  است، و  جاهلیّت  و  ترک  و  معصیتی که  در  آن  بودهاند، مستوجب  عذاب  نیست، چون  رسالت  آسمانی  بدیشان  نابهنجاری  و  نـادرستی  آن  را  اعـلام  و  ابـلاغ  نـنموده  است. لذا  خدا  خواست  حجّت  و  برهان  را  از  دست  ایشان  بگیرد، و  جای  عذری  را  برای  آنـان  باقی  نگـذارد،  و  خودشان  را  در  پیشگاه  قـاضی  درونشـان  نگـاه  دارد  و  ببینند که  هـیچ گونه  سـدّ  و  مـانعی  ایشـان  را  از  ایـمان  آوردن  باز  نمیدارد:

(وَلَوْلا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (٤٧)

هرگاه  (پیش  از  فرستادن  تـو، ای  پـیغمبر)  عقوبتی  بــه  خاطر  اعمالشان  گریبانگیرشان  مـیگردید، مـیگفتند: پروردگارا!  چـه  خوب  بـود  اگر  پیغمبری  بـرای  مـا  میفرستـادی  تا  از  آیات  تو  فرمان  میبردیم  و  از  زمـرۀ  مطیعان  میکشتیم!  (این  است  کـه  تـو  را  در  میان  آنـان  برانگیختیم، همان گونه که  سائر  پـیغمبران  را  در  مـیان  اقوام  خودشان  برانگیخته  و  مأمور  تبلیغ  نمودهایم). این  جور  میگفتتد  اگر  پیغمبری  به  سویـشان  نمیآمد، و  اگر  با  این  پیغمـبر  آیاتی  به  ارمغان  نمیآمد، آیاتی  کـه  مستدل  هستند  و  انسان  را  در  برابر  خود  خلع  سلاح  میکنند.  امّا  وقتی  که  پیغمبر  به  سویشان  آمد، و  همراه  با  او  حقیّ  بود که  شکّ  و  تردیدی  درباره  حقانیّت  آن  نبود، از  آن  پیروی  نکردند:                    

(فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ) (٤٨)

هنگامی  که  قرآن  از  سوی  ما  به  پـیش  ایشـان  فرستاده  شد، گفتند:  چه  خوب  بـود  اگر  همان  چیزهائی  کـه  بـه  موسی  داده  شده  بود  (که  قلب  عصا  به  اژدها  و  ید  بیضا  و  نزول  کـتاب  یکجا  است)  بدو  داده  مـیشد؟ مگر  در  گذشته  چیزهائی  را  انکار  نکردند  که  به  موسی  داده  شده  بود؟ (این  بهانه جویان) گفتند:  ایـن  دو  (کتاب  تـورات  و  قرآن)  جادوهائی  هستند  که  یکدیگر  را  پشتیبانی  و  تأکید  مینمایند، و  گفتند: ما  هیچ کدام  را  قبول  نداریم  (و  مـنکر  هر  دو  هستیم).

بدین روال  و  بر  این  منوال  حـقّ  را  نـپذیرفتند  و  بـدان  اعتراف  نکردند، و  به  علّت تراشیها  و  بهانه جوئیهای  پوچ  پرداختند:

(قالوا:لولا أوتی مثلما أوتی موسى).

گفتند: چه  خوب  بود  اگر  همان  چیزهائی  که  به  مـوسی  داده  شده  بود  (که  قلب  عصا  به  اژدها  و  ید  بیضا  و  نزول  کتاب  یکجا  است)  بدو  داده  میشد.

چه  خوارق  عادات  و  معجزات  مادی  و  محسوس،  و  چه  الواس  که  یک  باره  بر  او  نازل  گـردیده  است، و  هـمۀ  تورات  در  آنها  بوده  است‌.

امّا  آنان  در  ادّعای  خود  صادق  و  در  بیان  حجّت  راستگو،  و  در  اعتراض  خویش  درست  نبودند:

(أو لم یکفروا بما أوتی موسى).

مگر  در  گذشته  چیزهائی  را  انکار  نکردند  که  به  مـوسی  داده  شده  بود؟.

در  جزیرة العرب  یهودیان  بودند، و  بـا  خود  تـورات  را  داشتند، عربها  بدیشان  ایمان  نیاوردند، و  تـوراتـی  را  تصدیق  نکردند که  با  خود  داشتند. آنان  میدانستند  که  صفت  محمّد  صلّی الله علیه و آله و سلّم  در  تورات  نـوشته  شده  است. از  برخی  از  اهل کتاب  دربارۀ  چیزی  سؤال  میکردند که  او  با  خود  به  ارمغان  آورده  است، و  آنان  هم  اخباری  بدیشان  میدادند که  معلوم  میکرد که  آن  چیز  حقّ  است، و  مطابق  با  کتابی  است که  خـودشان  داشـتند، ولی  بـه  هیچ یک  از  اینها  ایمان  نیاوردند، و  ادّعا  کردند  که  تورات  سحر  است، و  قرآن  نیز  سحر  است، و  این  دو  تا،  یعنی  تورات  و  قرآن  بدین  جهت  موافق  با  یکدیگرند،  و  یکی  دیگری  را  تصدیق  میکند:

(قالوا:سحران:تظاهرا . وقالوا:إنا بکل کافرون).

گفتند:  این  دو  (کتاب  تورات  و  قرآن)  جادوهائی  هسـتند  که  یکدیگر  را  پشتیبانی  و  تأکید  مـینمایند، و  گفتند:  مـا  هیحچ کدام  را  قبول  نداریم  (و  منکر  هر  دو  هستیم).

در  این  صورت  این  ستیزه  و  لجاجت  است، نه  حستجوی  حقّ  و  حقیقت  و  این کمبود  دلیل  و  برهان  یا  ضعف  دلیل  و  برهان  نیست که  باعث گریز  آنان  میشود.

با  وجود  این، روند  قرآنی گام  دیگری  را  برای  مـغلوب  کردن  ایشان  و گرفتن  دلیل  و  برهان  از  دست  آنان، و  به  تنگنا  انداختن  ایشان، برمی‏دارد  و  با  ایشـان  به  پـیش  میرود. به  پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  دستور  میدهد  کـه  بـدیشان  بگوید:  اگر قـرآن  را  نــیپسندید، و  اگـر  تـورات  را  نـمیپذیرید، و  قـرآن  و  تـورات  مـایۀ  شگـفت  شـما  نمیشود، اگر  شما  از کتابهای  خدا  کتابی  در  نـزد  خود  دارید  کـه  راهـیابتر  و  راهـنمائیکنندهتر  از  تـورات  و  قرآن  است، آن  را  ارائه  دهید  تـا  مـن  از  آن  پـیروی  و  متابعت  بکنم‌:

(قل:فأتوا بکتاب من عند الله هو أهدى منهما أتبعه . إن کنتم صادقین) .

بگو:  اگر  شما  راست  میگوئید  (که  ایـن  دو  کتاب، یـعنی  تورآت  و  قرآن  از  سوی  خدا  نیست)  کـتابی  روشنتر  و  هدایتبخشتر  ار  آنها  را  از  سوی  خدا  بیاورید  تا  من  از  آن  پیروی  کنم‌!.

این  سر حدّ  انصاف  و  نهایت  دادگری  است. آخرین  پـلّۀ  بیان  دلیل  و  برهان  است. کسی که  با  وجود  این  سخن  به  سوی  حقّ  نگراید، او  منکر  و  ستیزهجو  است، متکبّر  و  ستیزهجوئی که  به  دلیل  و  برهان  چنگ  نمیزند  و  تکیه  نمی کند:

(فإن لم یستجیبوا لک فاعلم أنما یتبعون أهواءهم . ومن أضل ممن اتبع هواه بغیر هدى من الله ? إن الله لا یهدی القوم الظالمین) .

پس  اگر  (این  پیشنهاد  تو  را  نپذیرفتند  و)  پاسخت  نگفتند، بدان  که  ایشان  فقط  از  هواها  و  هوسهای  خود  پیروی  میکنند!  آخر  چه  کسـی  گمراهتـر  و  سـرگشتهتر  از  آن  کسی  است  که  (در  دین)  از  هوا  و  هوس  خود  پیروی  کند، بدون  ایـن  که  رهنمودی  از  جـانب  خدا  (بـدان  شـده)  باشد؟!.  مسلّما  خداوند  مردمان  ستم پیشه  را  (به  سـوی  حقّ)  رهـمود  نمینماید  (چرا  که  کسی  که  به  دنبال  باطل  رود، به  حقّ  راهیاب  نمیشود(.

حقّ  در  این  قرآن  واضح  و  روشن  است. دلیل  و  حجّت  این  آئین  پیدا  و  آشکار  است. هر کس  که  ایـن  آئین  را  بشناسد  و  از  آن  کناره گـری کند  قطعاً  هوا  و  هوس  او  را  از  آن  بـازمیدارد. دو  راه  بیش  نـیست  و  راه  سـومی  وجود  ندارد: یا  مخلصانه  تسلیم  حقّ  شدن  است  و  از  هوا  و  هوس  دوری گزیدن. در  این  وقت  باید  ایمان  آورد  و  تسلیم  شد. و  یا  ستیزه کردن  با  حقّ  و  پیروی  از  هـوا  و  هوس  است. در  این  صورت  حقّ  و  حققت  را  تکذیب  کردن  و  با  حقّ  و  حقیقت  دشمنی  ورزیدن  است. تکذیب  آئین  اسلام  و  ستیزه کردن  با  آن، نه  به  دلیل  پـیچیده  و  گنگ  بودن  عقیده  است، و  نه  به  دلیل  ضعف  حـجّت  و  برهان، و  نه  به  دلیل  نقص  و کاستی  موجود  در  حجّت  و  برهان  است، آن گونه  که  طرفداران  کینهتوز  هوا  و  هوس  می گویند.

(فإن لم یستجیبوا لک فاعلم أنما یتبعون أهواءهم (.

اگر  (این  پـیشنهاد  تـو  را  نپذیرفتند  و)  پـاسخت  نگفتند، بدان  که  ایشان  فقط  از  هواها  و  هوسهای  خود  پـیروی  می‏کنند.

این گونه  قاطعانه گفته  میشود. فرموده  خدا  است  و  ردنخوری  و  پیگردی  ندارد  ...  کتانی  که  بـدین  آئـین  پاسخ  مثبت  نمیدهند  و  آن  را  نمیپذیرند کینهتوزند و  معذور  نیستند. آنان  تهمت زننده  هستند  و  هیچ گونه  دلیل  و  برهانی  ندارند  تا  آن  را  اظهار  بدارنـد،  و  مـعذرت  ایشان  اصلاً  پذیرفته  نمیشود.  ایشـان  پـیروان  هوا  و  هـوس، و  رویگـردانـان  از  حـقّ  و  حغقت  روشـن  و  آشکارند:

(ومن أضل ممن اتبع هواه بغیر هدى من الله؟).

آخر  چه  کسی  گمراهتر  و  سرگشتهتر  از  آن  کسی  است  که  (در  دین)  از  هوا  و  هوس  خود  پیروی  کند، بدون  این  که  رهنمودی  از  جانب  خدا  (بدان  شده) باشد؟‌!.

آنان  در  این کارشان  ستمکار  و  ستمگرند:

(إن الله لا یهدی القوم الظالمین).

مسلّماً  خداوند  مـردمان  سـتمپیشه  را  (بــه  سـوی  حقّ)  رهنمود  نمینماید  (چرا  که  کسی  که  به  دنبال  باطل  رود، به  حقّ  راهیاب  نمیشود).

این  نصّ  راه  را  بر  معذرت آورندگان  قطع  میکند  و  بیان  میدارد  کـه  آنـان  از  ایـن  قـرآن  چیزی  درک  و  فـهم  نکردهاند، و  از  این  آئین  کـاملاً  سـر  درنـیاوردهانـد و  آگاهی  پیدا  ننمودهاند. این  آئین  همین  که  بدیشان  برسد  و  بدانـان  عـرضه  شـود، حجّت  و  برهانی  بـرایشـان  نمیماند، و  جدال  و  ستیز  پایان  میپذیرد، و  عـذرشان  پذیرفته  نمیگردد. این  آئین  خودش  روشن  روشن  است. کسی  از  آن  کناره گیری  نـیکند، مگر  آن  فردی  کـه  از  هوا  و  هوس  خود  پیروی  می کند. کسی  جز  فردی  آن  را  تکذیب  نمیدارد  مگر  این  که  آن  فـرد  تهمت زنندهای  است که  بزهکار  است  و  بر  خویشتن  ستم  میکند، و  بر  حقّ  روشن  و  آشکار  ستم  میکند، و  سزاوار  هـدایت  و  رهنمود  خدا  نیست‌:

(إن الله لا یهدی القوم الظالمین) .

مسلّماً  خداوند  مـردمان  سـتمپیشه  را  (بـه  سـوی  حقّ)  رهنمود  نمینماید  (چرا  که  کسی  که  به  دنبال  باطل  رود، به  حقّ  راهیاب  نمیشود)‌.

به  محض  وصول  حقّ  بدیشان  و  عـرضه کـردن  آن  بـر  ایشان، عذرشان  خواسته  شده  است، و  معذرتی  و  دلیل  و  برهانی  برایشان  نمانده  ست‌.

(ولقد وصلنا لهم القول لعلهم یتذکرون).

ما  سخنان  (قرآن)  را  (در  قالب  آیات  متعدّدی،  به  اقتضای حکمت)  پیاپی  فرستادیم  و  به  هم  ارتباط  و  پیوند  دادیم  تا  (دربارۀ  وعـدهها  و  پندها  و  درسـهای  آن  پیندیشند  و  بدانها  ایمان  بیاورند  و  مقاصد  و  مفاهیم  آن  را  بیاموزند  و) یادآور  شوند.

*

وقتی  این  چرخش  و گردش  به  پـایان  مـیآید، و  از  آن  کجروی  و  ستیزهگری  ایشان، آشکار  و  پدیدار  میآید، با  آنان  چرخش  و گردش  دیگری  را  میآغازد.  در  ایـن  چرخش  و گردش  شکل  دیگری  از  راستی  سرشت  و  از  خـلوص  نـیّت  را  بـدیشان  نشـان  مـیدهد، و  بـدانـان  مینمایاند که  این  دسته  از  مردمان  چگونه  پذیرۀ  قرآن  رفتهاند، قرآنی که  تصدیقکنندۀ  چیزی  است که  با  خود  دارند:

(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (٥٢) وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ (٥٣) أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٥٤) وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ) (٥٥)

کسانی  که  پیش  از  نزول  قرآن، برایشـان  کتاب  (تورات  و  انجیل  را)  فرستادیم  (و  اهل  کتاب  نامیده  میشوند،اگر  واقعاً  مطالب  تورات  و  انجیل  را  خوانده  و  از  دل  مقاصد  آنها  را  تصدیق  کرده  باشند، هم  اینک  محمّد  را  به  عنوان  پیغمبر  میپذیرند  و) به  قرآن  ایمان  مـیآورند. هنگامی  که  (قرآن)  بر  آنان  خوانده  میشود  (شتابان  ایمان  خود  را  اعلان  مـیدارند  و)  میگویند: بدان  باور  داریـم، چرا  که  آن  حقّ  بوده  و  از  سـوی  پـروردگارمان  (نـازل  شـده)  است. ما  پیش  از  نزول  قرآن  هــم  مسلمان  بـودهایــم  (و  نشـانههای  ایـن  پـیغمبر  را  در  کـتابهای  آسـمانی  خود  یافتهایم،  و  هم  اینک  که  او  را  بازشناخته  و  آیات  قرآنی  را  با  کتابهای  دیگر  آسمانی  همسو  و  هماهنگ  دیدهایم،  آن  را  با  جان  و  دل  پذیرا  شدهایم). آنان  کسانیند  که  دو  بـار  اجر  و  پاداششان  داده  میشود، به  سبب  این  که  (در  راه  ایمان  اذیّت  و  آزارها  دیدهانـد  و)  شکیبائی  کردهاند، و  بدیها  را  با  نیکیها  از  میان  برمیدارند  (و  نه  تنها  بدیها  را  با  بدیها  پاسخ  نمیگویند، بلکه  در  مقابل  کردار  و  گفتار  بد  مـردم، رفتار  بـایسته  مـیکنند  و  سـخن  شـایسته  میگویند)  و  از  آنچه  بدیشان  عطاء  کردهایم  (در  راه  خیر  و  صلاح)  خرج  میکنند  و  میبخشند، و  هنگامی  که  یاوه  بشنوند  از  آن  روی  می‏گرداند  (و  دشـنام  را  بـا  دشـنام  پاسخ  نمی‏گویند  و  بلکه) میگویند:  اعمال  ما  از  آن  مـا، و  اعمال  شما  از آن  شما  است (و  هر  کسی  آن  درود  عاقبت  کار  که  کشت). وداع  و  بـه  درودتـان  بـاد، ما  خواهــان  (همنشینی  یا) نادانان  نیستیم‌.

سعید  پسر  جبیر  رضی الله عنه گفته  است: این  آیات  دربارۀ  هفتاد  نفر  از  کشیشانی  نازل  گردیده  است  که  نجاشی  پـادشاه  حبشه  آنان  را  فرستاده  بود. هنگامی که  آن کشیشان  به  خدمت  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمدند، بر  آنان  خواند:

(یس والقرآن الحکیم...).

یا، سین...  سوگند  به  قرآن  حکیم  ...(یس/1و2)

سورۀ  یـن  را  تا  پایان  برایشان  تلاوت کرد. کسیشان  در  وقت  تلاوت  میگریستند.  در  پایان  مسلمان  شدند. این  آیۀ  دیگر  هم  دربارۀ  ایشان  نازل  گردیده  است‌:

(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ) (٥٢)

کسانی  که  پپش  از  نزول  قرآن، برایشان  کتاب  (تورات  و  انجیل  را)  فرستادیم  (و  اهل  کتاب  نامیده  میشوند، اگر  واقعاً  مطالب  تورات  و  انجیل  را  خوانده  و  از  دل  مقاصد  آنها  را  تصدیق  کرده  باشند، هم  اینک  محمّد  را  به  عنوان  پیغمبر  میپذیرند  و) به  قرآن  ایمان  مـیآورند... تا  آخر...

محمد  پسر  اسحاق  در کتاب  سیره  روایت  کـرده  است: «آنگاه  بیست  نفر  یـا  نـزدیک  بـدان  از  مسـیحیان  بـه  خدمت  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم   آمدند، در  آن  هنگام  که  هنوز  در  مکّه  بوده  این  وقـتی  صـورت گـرفت کـه  خـبر  بعثت  پـــیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  را  در  حبشه  شـنیده  بودند.  در  مسـجدالحـرام  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  را  یـافتند. در  کنارش  نشستند  و  با  او  سخن  گفتند  و  پرسشهائی  کردند. مردانی از  قریش  هم  در  مجلس  خود  پیرامون  کعبه  بودند.  هنگامی  که  مسیحیان  از  سوالاتی  که  از  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  داشتند  تمام  شدند، پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  آنان  را  به  سـوی  خداوند  بزرگوار  دعوت  فرمود، و  قرآن  را  بر  ایشـان  تـلاوت  نـمود. وقتی  که  آیـات  قرآن  را  شنیدند  چشمانشان  از  اشک  لبریز  شد. آن گاه  فرمان  یـزدان  را  فردن  نهادند  و  به  پیعمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  ایمان  آوردند  و  او  را  تصدیق  فردند. آنچه  را  که  در  کتابهای  خود  راجع  بدو  خوانده  بودند در  او  سراغ  دیدند و  آن  را  بازشناختند. وقتی  که بلند  شدند  و  از  خدمت  او  رفتند، ابوجهل  پسر  هشام  همراه  گروهی  از  قریشیان  سر  راه  را  بر  آنان  گرفتند  و  بدیشان  گفتند: چه  کاروانیان  بدی  که  هستید.  خداوند  ناامیدتان  گرداناد!  اهـل  دیـن  شـما، حبشه  فرستاده اند  تا  خبر  این  مرد  را  برایشان  ببرید، هنوز  شـما  در  پیش  او  جای  خوش  نکردید  و  مدّت  اندکی را    پیش  ننشستید  از  آئین  خود  دست  کشیدید  و  سخنان  او  را  باور  کردید؟ کاروانیان  نـادانتـر  از  شـما  را  سراغ  نداریم! مسیحیان  بدیشان  پاسخ  دادند  و  گفتند: خداحافظ، ما  شما  نادانی  نمی کنیم. آنچه  ما  معتقد  بدان  هستیم  مال  ما  است، و  آنچه  شما  معتقد  بدان  هستید  مال  شما  است. ما  خویشتن  را  از  خیر و خوبی  محروم  نمی سازیم».

محمّد  پسر  اسحاق  گفته  است: گویند  این  گروه  مسیحیان  از  اهالی  نجران  بودند. خدا  بهتر  می داند  کدام  یک  از  این  روایتها  صحیح  است... و  گویند- خدا  هم  آگاه تر  است ـ این  آیات  راجع  بدیشان  نازل  گردیده  است:

(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ...)...الخ...

کسانی  که  بیش  از  نزول  قرآن، برایشان  کتاب  (تورات  و  انجیل  را)  فرستادیم  (و  اهل  کتاب  نامیده  میشوند،  اگر  واقعاً  مطالب  تورات  و  انجیل  را  خوانده  و  از  دل  مقاصد  انها  را  تصدیق  کرده  باشند،  هم  اینک  محمّد  را  به  عنوان پیغمبر  میپذیرند  و)  به  قرآن  ایمان  میآورند  ...  تا  آخر  ...  محمّد  پسر  اسحاق گفته  است: از  زهـری  راجـع  بدین  آیــات  پــرسیدم  و گـفتم  دربارۀ  چه  کسـانی  نـازل  گردیدهاند؟ گفت:  همیشه  از  علماء  خودمان  شنیدهام  که  گفتهاند  این  آیات  درباره  نجّاشی  و  یاران  او  رضی الله عنه  نازل  گردیدهاند، و  همچنین  آیاتی که  در  سورۀ  مائده  هستند  راجع  بدو  و  یارانش  نازل  شدهاند.  آنجا  که  میفرماید: 

(ذلک بأن منهم قسیسین ورهبانا . . .).

این  بدان  خاطر  است  که  در  میان  مسیحیان، کشیشان  و  راهبانی  هستند 

...(مائده/82).

تا  میرسد  به  این  فرمودۀ  خداوند  بزرگوار:

(فاکتبنا مع الشاهدین).

پس  (ایمان  ما  را  بپذیر  و)  ما  را  از  زمرۀ  (امّت  محمّدی  که)  گواهان  (بر  مردم  در  روز  رستاخیز)  بشمار  بیاور. (مائده/83 ).

کسانی که  این  آیات  راجع  به کار  و  بارشان  آمده  است، هر که  هسـتند  مـهمّ نـیست. قـرآن  مشـرکان  را  مـتوجّه  حادثهای  میکند که  روی  داده  است. از  آن  آگاه  هستند  و  بی‏خبر  نیستند. تا  بدین  وسیله  مشرکان  را  رو  در  روی  نمونهای  از  انسانهای  مـخلصی  گرداند  که  این  قـرآن  را  دریافت  میدارند، و  بدان  میآرامند، و  حقّ  را  در  آن  مییابند، و  میدانند  که  این  قرآن  با  کتابی  مطابقت  دارد  و  همسو  است  که  خودشان  دارند. هیچ  بازدارندهای  اعم  از  هوا  و  هوس  و  تکبّر  و  خود  بـزرگ بینی  نـمیتوانـد  ایشان  را  از  قرآن  بگسلد  و  به  دور  دارد. آنان  حاضرند  در  راه  حقیّ  که  بدان  ایمان  آوردهانـد  هر گونه  اذیّت  و  آزار  و  تعدّی  و  تجاوز  نادانان  را  تحمّل کنند، و  بر  حقّ  پایدار  بمانند  و  در  نبرد  با  هواهـا  و  هـوسها  و  اذیّت  و  آزارها  شکیبائی  ورزند  و  صبر  پیش گیرند.

(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ) (٥٢)

کسانی  که  پیش  از  نزول  قرآن، برایشان  کتاب  (تورات  و  انجیل  را)  فرستادیم  (و  اهل  کتاب  نامیده  میشوند، اگر  واقعاً  مطالب  تورات  و  انجیل  را  خوانده  و  از  دل  مقاصد  آنها  را  تصدیق  کرده  باشند، هم  اینک  محمّد  را  به  عنوان پیغمبر  میپذیرند  و)  به  قرآن  ایمان  میآورند.

این  آیه  یکی  از  آیاتی  است  که  بر  صحّت  قرآن  دلالت  دارد. همۀ  کتاب  قرآن  از  سوی  یزدان  نازل  گردیده  است. چه  سراسر  آن  مطابق  و  موافق  با  یکدیگر  است. کسـی  که  اول  آن  در  دلـت  او  باشد،  حقّ  را  در  آخـر  آن  نیز  مییابد،  و  بدو  میآرامد  و  اطمینان  مییابد، و  خواهد  دانست که  این  قرآن  از  سوی  خدائی  نازل  گردیده  است  که  همۀ  کتاب  را  نازل  کرده  است‌.

(وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ) (٥٣)

هنگامی  که  (قرآن)  بر  آنان  خوانـده  مـیشود  (شتابان  ایمان  خود  را  اعلان  میدارند  و)  مـیگویند: بـدان  بـاور  داریم، چرا  که  آن  حقّ  بوده  و  از  سـوی  پـروردگارمان  (نازل  شده)  است. ما  پیش  از  نزول  قـرآن  هــم  مسـلمان  بـودهایــم  (و  نشـانههای  ایـن  پـیعمبر  را  در  کـتابهای  آسمانی  خود  یافتهایم،  و  هم  اینک  که  او  را  بازشناخته  و  آیــات  قرآنـی  را  بـا  کتابهای  دیگر  آسـمانی  هـمسو  و  هماهنگ  دیدهایم،  آن  را  با  جان  و  دل  پذیرا  شدهایم).  قرآن  آن  اندازه  روشن  و  آشکار  است  بیش  از  این  نیاز  نیست  که  آن  را  بـخوانـند  و کسـانی کـه  حـقّ  را  قـبلاً  شناختهاند  بدانند  که  ایـن  هـم  از  هـمان  سـرچشـمهای  برجوشیده  است  و  بردمیده  است  که  سرچشمۀ  کـتابهای  آسمانی  پیشین  است،  و  همان  جایگاه  صدور  یگـانهای  است که  نمیتوان  آن  را  تکذیب  کرد.

(إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا).

آن  حقّ  است  و  از  سـوی  پروردگارمان  (نـازل  شـده‌(  است.

(إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ) (٥٣)

مــا  پــیش  ار  نـــزول  قــرآن  هـم  مسـلمان  بـودهایـم  (و  نشـانههای  ایـن  پیغمبر  را  در  کتابهای  آسـمانی  خود  یافته  ایم  .(

مسلمان  گردیدن، یعنی  تسلیم  فرمان  یزدان  شدن، آئین  هر  مؤمنی  در  هر  دینی  است‌.

آن  کسانی که  قبلاً  مسلمان  گردیدهاند  و  تسلیم  فـرمان  یزدان  شده اند، و  سپس  همین  که  قران  را  شنیدهاند،  آن  را  تصدیق  کردهاند، آنان‌:

(أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا).

آنان  کسانیند  که  دو  بار  اجر  و  پاداششان  داده  میشود، به  سبب  این  که  (در  راه  ایمان  اذیّت  و  آزارها  دیدهاند  و)  شکیبائی  کردهاند.

شکیبائی  کردهاند  بر  اسلام  خالص  و  تسلیم  شدن  کامل، تسلیم  دل  و  درون  و  چهره  و  بیرون، و  چیره  شـدن  بـر  هواها  و  هوسها، و  ماندگاری  بر  دین  در  آغاز  و  در  انجام  ...  این  افراد  دو  بار  بدیشان  اجر  و  پاداش  داده  میشود،  اجر  و  پاداشی  بر  همچون  شکیبائی  و  صبری.  ایـن  هــم  برای  انسانها  دشـوار  است، و  سـختترین  شکـیبائی  و  صبر  آن  است که  در  برابر  هواها  و  هوسها  و  شـهوتها  و  کجرویها  و  انحرافها  ورزیده  میشود. آنان  بر  همۀ  اینها  صبر  و  شکیبائی  کردهاند، و  در  برابر  تمسخر  و  استهزاء  صبر  و  شکیبائی  نمودهانـد، هـمان گونه  کـه  روایت  آن  گذشت، و  همان گونه که  همیشه  چـنین  چـیزی  بــر  سـر  کسانی  آمده  است که  راستروان  راستای  راه  دین  خدا  در  جامعههای  منحرف  و گمراه  و  نادان  در  هر  زمانی  و  در  هر  مکانی  هستند:

(وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ).

و  بدیها  را  با  نیکیها  از  میان  برمیدارند  (و  نه  تنها  بـدیها  را  با  بـدیها  پـاسخ  نمی‏گویند، بـلکه  در  مـقابل  کـردار  و  گفتار  بد  مردم، رفتار  بایسته  میکنند  و  سخن  شــایسته  میگویند).

این  هـم  صبر  و  شکـیبائی  است. ایـن  چـنین  صـبر  و  شکبائیای  دارای  درد  بیشتری  از  خود  صبر  و  شکیبائی  بر  اذیّت  و  آزار  و  تمسخر  و  استهزاء  است. این  صبر  و  شکیبائی  والا  رفـتن  و  چـیره  شـدن  بـر  تکـبّر  و  خـود  بزرگ بینی  نفس، و  بر  رغـبت  و  شـور  نـفس  بر  دفـع  تـمسخر  و  اسـتهزاء  و  پـاسخ  دادن  بـه  اذیّت  و  آزار، و  تسکین  دل  از  خشم  و کینه،  و  خنک  شدن  با  انتقام  گرفتن  است! آنگاه  مکانت  و  منزلت  بالاتری  از  هـمۀ  ایـنها  است،  آن  هم  مکانت  و  مـنزلت  عـفو  کـردن  و  گـذشت  نمودن  با  رضا  و  رغبت  است. آن  عفو  کردنی  و  گذشت  نمودنی  که  زشت  را  با  زیبا  پاسخ  میدهد،  و  بـا  نـادان  مسخره  کننده  با  آرامش  و  سنگینی  و  مهربانی  و  خوبی  برخورد  میکند. این  هم  افقی  از  بزرگی  و  والائی  است  که  بدان  افق  نمیرسند  مگر  مؤمنانی  که  با  خدا  معامله  میکنند  و  خدا  ایشان  را  خشنود  میفرماید  و  آنان  هـم  خدا  را  خشـنود  مـینمایند. در نـتیجه  هـر  چـه  از  دست  مردمان  ببینند  راضی  و  مطمئنّ  میگردند  بدان  امید  که  پاداش  نیک  یزدان  را  دریافت  دارند.

(وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ) (٥٤)

و  از   آنچه  بدیشان  عطاء  کردهایم  (در  راه  خیر  و  صلاح)  خرج  می‏کنند  و  میبخشند.

انگــار  خـدا  اراده  فـرموده  است  بـه  دنـبال  یـادی  از  بزرگواری  درونشان  در  عفو  و  گـذشت  از  مـردمان، از  بـزرگواری  درونشـان  در  بـذل  و  بـخشش  امـوال  به  مردمان، سخن  بگوید. بخشیدن  مردمان  و  صرف نـظر  کردن  از  ایشان، از  منبع  یگانهای  هستند: منبع  والائی  بر  شهوات  نفس، و  فـراتـر گـرفتن  خـود  را  از  ارزشـهای  زمـینی. اوّلی  در  نـفس  است، و  دومـی  در  اموال. در  موارد  بسیاری  از  قرآن، این  دو،  یعنی  گذشت  از  مردمان  و  بخشش  اموال  به  دیگران، ملازم  یکدیگرند.

صفت  دیگری  از  صـفات  نـفسهای  مـؤمن  و  شکـیبا  و  ماندگار  بر  اسلام،  و  خالص  و  پاک باختۀ  عقیده، چـنین  آمده  است:

(وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ) (٥٥)

و  هنگامی  که  یـاوه  بشـنوند  از  آن  روی  می‏گرداند  (و  دشنام  را  با  دشنام  پاسخ  نمی‏گویند  و  بـلکه) مـیگویند: اعمال  ما  از  آن  ما، و  اعمال  شـما  از آن  شـما  است (و  هـر  کســـی  آن  درود  عاقبت  کـــار  کـــه  کشت). وداع  و  بــه  درودتان  باد، ما  خواهان  (همنشینی  با)  نادانان  نیستیم. لغو،  سخنان  پوچ  است، سخنان  پوچی که  فائدهای  در  آن  نیست. یعنی  بیهوده  و  یاوه  است.  این  هم  پریشان گوئی  و  یاوه سرائی  است که  وقت  را  می کشد  بدون  این که  توشۀ  تازهای  بـه  دل  یـا  به  خـرد  بـبخشاید، و  یـا  شـناخت  سودمندی  بر  دل  یا  بر  خرد  بیفزاید. لغو  همچنین  به  معنی  بد زبانی  و گفتن  سخنانی  است که  ذهن  و  شعور  و  زبان  را  تـباه  میگردانـد، خـواه  کسـی  را  بـا  آن  بـد  و  بـیراه  مخاطب  قرار  دهند، و  خواه  آن  بد  و  بـیراه  را  دربـارۀ  شخص  غائبی بگویند.

دلهای  با  ایمان  همچون  سخنان  بیهوده  و  بد  و  بیراهی  را  بر  زبان  نمیراند،  و  بدان  پریشان گوئی  و  یـاو هسرائی  گوش  هم  فرا  نمیدهد. دلهای  با  ایمان  سرگرم  وظائف  و  تکالیف  ایمان  میشود، و  خود  را  با  عشق  آن  وظائف  و  تکالیف  ایـمان  بالا  و  والا  می‏برد  و  اوج  مـیدهد، و  خویشتن  را  در  پرتو  نور  ایمان  پاک  و  پاکیزه  میدارد: 

(وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ).

و  هنگامی  که  یـاوه  بشــنوند  از  آن  روی  می‏گرداند  (و  دشنام  را  با  دشنام  پاسخ  نمیگویند).

آنان  به  هیجان  درنمیآیند  و  خشمگین  نمیگردند  و  بـا  یاوه گویان  و  یاوه سرایان  همسو  و  هـمآوا  نمیشوند  و  پاسخ  به  مثل  بدیشان  نمیدهند، و  بـا  آنـان  پـیرامـون  بیهوده  و  یاوه، بـا  بیهوده  و  یـاوه  بـه  جـدال  و  سـتیز  نمینشینند. بلکه  به  وداعشـان  مـیگویند  و  از  ایشـان  خداحافظی  کنند.

(وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ).

و  میگویند: اعمال  ما  از  آن  ما، و  اعمال  شـما  از  آن  شـما  است  (و  هر  کسی  آن  درود  عاقبت  کار  که  کشت). وداع  و  به  درودتان  باد.

این گونه  مؤدّبانه  رفتار  میکنند، و  دعای  خیر  و  خوبی  مینمایند، و  برای  طرف  هدایت  و  رهنمود  میطلبند  ...  عدم  علاقه  و  رغبت  به  مشارکت  در  بد  و  بیراه  خود  را  نیز  نشان  میدهند:

(لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ) (٥٥)

ما  خواهان  (همنشینی  با) نادانان  نیستیم‌.

ما  نمیخواهیم  وقت  گرانبهای  خود  را  با  ایشان  صـرف  کنیم، و  در  بیهوده گوئی  و  یاوه سرائی  هم  نمیخواهیم  با  ایشان  شرکت  جوئیم، یا  ساکت  شویم  و  به  پریشان گوئی  و  هرزه درائی  ایشان  گوش  فرا  دهیم‌.

این  تصویر  زیبا  و  روشنی  از  نفس  با  ایمانی  است که  به  ایمان  خود  آرمـیده  است  و  دل  بـدان  داده  است. بـیزار  بیزار  از  یـاوه  و  پـریشان گوئی  است.  لبریز  از  عفو  و  گذشت  و  مودّت  و  محبّت  است. این  تصویر  برای کسی  که  میخواهد  با  اخلاق  و  آداب  خداپسندانه  مـتخلّق  و  متأدّب  شود  راه  را  روشن  و  آشکـار  و  بدون  هـر گونه  چاله  و  چوله  ترسیم  میکند، بدان  شکل که  اشتباهی  در  آن  صورت  نپذیرد. دیگر  با  نادانان  نباید  آمیخت  و  در  نادانیشان  شرکت  ورزید، و  نباید  با  ایشـان  دشـمنی  و  کینه توزی  کرد و  کینۀ  ایشان  را  به  دل  گرفت، و  نباید  از  وجودشان  به  تنگنا  افتاد  و  دلتنگ گردید.  بلکه  باید  خود  را  والا  و  بالا  گرفت  و  عفو  و  گذشت  کرد  و  خیر  و  خوبی  را  حتّی  برای  بزهکار  بدکردار  آرزو  کرد  و  خواست.

*

کسانی  که  از  اهل  کتاب  ایمان  آوردند، پیغمبر  با  ایشان  بیش  از  این  جدّ  و  جهد  و  تلاش  و  کوششی  نکـرد  کـه  قرآن  را  برایشان  بخواند.  تنها کـاری کـه کـرد  تـلاوت  قرآن  برای  آنان  بود، ولی  ایشان  ایمان  آوردند و  اسلام  را  پذیرفتند.  امّا  برخی  از  افراد  قوم  خودش  بـودند  کـه  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم   تا  آنجا  که  امکان  داشت  تلاش  کرد  ایمان  بیاورند، و  برخی  بودند که  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  بسیار  دوست  میداشت  که  ایمان  بیاورند  و  به  اسـلام  بگروند، ولی  خدا  به  خاطر  چیزهائی  کـه  در  درونشـان  سـراغ  داشت  مقدر  نفرموده  بود  که  آنان  ایمان  بیاورند  و  بـه  اسلام  بگروند.  پـیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  نـمیتوانست  هـر  که  را  دوست  داشته  باشد  او  را  هدایت  دهد. بلکه  تنها  خدا  است  هر که  را  که  بخواهد  هدایت  میدهد  به  خاطر  چیزهائی  کـه  از  درون  او  میداند  و  او  را  سزاوار  هدایت  میسازد  و  او  را  آمادۀ  پذیرش  ایمان  میشناسد:

(إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ) (٥٦)

(ای  پیغمبر!)  تو  نمیتوانی  کسی  را  که  بخواهـی  هـدایت  ارمغان  داری  (و  او  را  به  ایمان، یعنی  سر  منزل  مقصود  و  مطلوب  انسان  برسانی)  ولی  این  تنها  خدا  است  که  هر که  را  بخـواهد  هدایت  عطاء  مینماید،  و  بهتر  میداند  که  چه  افرادی  (بر  طبق  حکمت  و  عنایت  یزدان  و  برابر  اندیشه  و  تلاش  انسان، سزاوار  ایمان  بوده  و  بـه  سـوی  صـفوف  مؤمنان)  راهیابند.

در  صحیح  مسلم  و  در  صحیح  بخاری  آمده  است که  این  آیه  دربارۀ  ابوطالب  عموی  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  نازل  گردیده  است. آن  کسی که  سخت  از او  محافظت  و  مـراقـبت  مینمود  و  به  یاری  و کمکش  برمیخاست،  و  برای  دفاع  از  او  رو  در  روی  قریشیان  میایستاد، و  از  او  حمایت  میکرد  تا  دعوت  خود  را  تبلیغ  و  بـه گـوش  دیگـران  برساند، و  در  این  راه  قطع  رابطه  قریشیان  را  تحمّل کرد، قطع  رابطهای که  قریشیان  با  او  و  با  بنی‏هاشم  نمودند  و  ایشان  را  در  شعب  ابوطالب  محاصره کردند. امّا  او  همۀ  این  کارها  را  به  خـاطر  دوست  داشت  برادرزادهاش، و  نشان  دادن  غیرت  و  مردانگی  و  غرور  و  زیر  بار  ظلم  و  ستم  نرفتن، انجام  داد. هنگامی  که  وفات  او  فـرار سـید، پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  ابوطالب  را  به  ایـمان  آوردن  و  پذیرش  اسلام  دعوت  کرد، و لیکن  خدای  سبحان  این  امر  را  بهره  او  نفرمود،  به  خاطر  چیزهائی کـه  در  او  سـراغ  داشت.

زهـری  گفته  است: سعید  پسـر  مسـیّب  پسر  حزن  مخزومی  رضی الله عنه  برایم  روایت کرد  و  گـفت: هنگامی  کـه  وفات  ابوطالب  فرا  رسید، پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  به  نزد  او  آمد. دید  ابوجهل  پسر  هشام  و  عبدالله  پسر  أمیه  پسر  مغیره  در  پیش  او  هستند. پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  به  ابوطالب  فرمود:                                  

(یا عم قل:لا إله إلا الله کلمة أحاج لک بها عند الله).

ای  عموی  من  بگو:  جز  خدا  خدائی  نیست. سخنی  که  بـا  آن  در  پیشگاه  خـدا  بـرایت  دلیـل  و  بـرهانی  در  دست  داشته  باشم‌.

ابوجهل  و  عبدالله  پسر  امیّه  گفتند: ای  ابوطالب  آیـا  از  آئین  عبدالمطلب  روی  میگردانی؟  پیغمبر  خـدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  پیاپی  فرمودۀ  خود  را  تکرار  میکرد، و  آنان  نـیز  گـفتۀ  خود  را  تکرار  میکردند، تا  سـرانـجام گـفت:  بـر  آئین  عبدالمطلب  میمیرم. سرباز  زد  از  این که  بگوید: جـز  خدا  خدائی  نیست. پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمود:

(والله لأستغفرن لک ما لم أنه عنک).

به  خدا  سوگند  برایت  طلب  آمرزش  میکنم  تا  وقتی  که  از  طلب  آمرزش  برایت  نهی  نشدهام.

این  بود  خداوند  بزرگوار  نازل  فرمود:

(ما کان للنبی والذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین ولو کانوا أولی قربى).

پـیغمبر  و  مـؤمنان  را  نسـزد  کـه  بـرای  مشـرکان  طـلب  آمرزش  کنند، هر چند  که  خویشاوند  باشند. (توبه/113)        

و  دربارۀ  ابوطالب  نازل  فرمود:

(إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ).

(ای  پیغمبر!)  تو  نمیتوانی  کسی  را  کـه  بخواهـی  هـدایت  ارمغان  داری  (و  او  را  به  ایمان، یعنی  سر  منزل  مقصود  و  مطلوب  انسان  برسانی) ولی  این  تنها  خدا  است  که  هر که  را  بخواهد  هدایت  عطاء  مینماید.

(مســلم  و  بــخاری  آن  را  از  گفتۀ  زهـری  اســتخراج  کردهاند)

مسلم  در  صحیح  خود، و  ترمذی، آن  را  از  حدیث  یزید  پسر  کیشان  که  او  از  ابوحازم، و  او  از  ابوهریره  روایت  کرده  است که گفته  است: هنگامی که  وفات  ابوطالب  فرا  رسید، پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  به  نزد  او  آمد  و  فرمود:

(یا عماه . قل:لا إله إلا الله أشهد لک بها یوم القیامة).

ای  عموی  من، بگو:  جز  خدا  خدائـی  نـیست  تـا  در  روز  قیامت  برای  تو  بدان  گواهی  دهم‌.

ابوطالب  گفت:  اگر  قریشیان  مرا  بدان  معیوب  و  نـنگین  نمیکردند  و  نمیگفتند  که  هراس  مرگ  او  را  بر  آن  داشته  است، چشمان  تو  را  با  گفتن  آن  روشن  میکردم  و  مایۀ  سرور  تو  میشدم. آن  را  نمیگویم  مگر  این که  چشمان  تو  را  بدان  روشن  گردانم  و  تو  را  مسرور  سازم. فرمودۀ  خداوند  بزرگوار  نازل  شد:

(إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ) (٥٦)

 (ای  پیغمبر!)  تو  نمیتوانی  کسی  را  که  بخواهـی  هـدای  ارمغان  داری  (و  او  را  به  ایمان، یعنی  سر منزل  مقصود  و  مطلوب  انسان  برسانی) ولی  این  تنها  خدا  است  که  هر  که  را  بخواهد  هدایت  عطاء  مینماید، و  بهتر  میداند  که  چه  افرادی  (بر  طبق  حکمت  و  عنایت  یزدان  و  برابر  اندیشه  و  تلاش  انسان، سزاوار  ایمان  بوده  و  بـه  سـوی  صـفوف  مؤمنان) راهیابند.

از  ابنعبّاس، ابنعمر، مجاهد، شعبی، و  قتاده، روایت  شده  است  که  این  آیه  دربارۀ  ابوطالب  نـازل  گـردیده  است. و  آخرین  چیزی  را  که  ابوطالب گفته  است  ایـن  است: او  بر  آئین  عبدالمطّلب  است‌.

انسان  در  برابر  این  خبر  میایستد  و  میبیند  این  آئین  چه  قدر  قاطعانه  برخورد  مـیکند  و  چـه  انـدازه  اسـتقامت  می ورزد. این  عموی  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  و  سرپرست  و  محافظ  و  مدافع  او  است. خدا  ایمان  را  برای  او  مـقدّر  نمیفرماید، با  وجود  این که  بسیار  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  را  دوست  میدارد، و  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  نیز  بسیار  دوست  میدارد  که  او  ایمان  بیاورد. این  کار  بدان  خاطر  است  که  ابوطالب  کارهائی  که  برای  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم   میکرد  تـحت  تأثیر  جانبداری  از  خویشی  و  خویشاوندی  و  محبّت  پدرانه  بود،  و  هدف  و  مـقصودش  عقیده  نبود. خـداونـد  سبحان  این  را  از  ابوطالب  میدانست  و  بدین  جـهت  برای  او  مقدّر  نفرمود  چیزی  را  که  پـیغمبر  خـدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  دوست  میداشت  و  امیدوار  بدان  بود. خدا  این  کار  را  -  که  کار  هدایت  است  -  سهمیّۀ  پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم نکرد، و  آن  را  اختصاص  به  اراده  و  مشیّت  خود  فرمود. بر  پیغمبر  تبلیغ  بود  و  بس. بعد  از  او  هم  بر کسانی  که  مردمان  را  به  سوی  آئین  خدا  میخوانند  جز  دلسوزی  و  اندرز  نیست. پس  از  دلسوزی  و  اندرز، دلها  در  اختیار  خدایند  و  میان  انگشتان  یزدان  مهربانند. هدایت  و  ضـلالت  برابر  آن  چیزی  دست  میدهد  که  خدا  از  دلهـای  بـندگان  سـراغ  دارد، و  استعداد  و  آمادگی  مردمان  را  بـرای  هـدایت  و  ضلالت  میداند.

*

هم  اینک  روند  قرآنی  بـه  سـخنان  ایشان  مـیپردازد، سخنانی که  به  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  میگفتند  و  با  آن  سـخنان  عذر  خویش  را  میآوردند  و  اظهار  میداشتند  آنـان  از  او  پیروی  نمیکنند  از  ترس  این که  سلطۀ  خـود  را  بـر  قبائل  عرب  مجاوری  از  دست  بدهند که کعبه  را  بزرگ  میداند، و  متدیّن  به  آئین  پرده داران  و  نگاهبانان  کـعبه  میباشند، و  بتهای  آنـان  را  تعظیم  مـیکنند  و  سترگ  میدارند. اگر  قریشیان  اسلام  را  بپذیرند  آن  قبائل  ایشان  را  میربایند، یا  دشمنانشان  ایشان  را  میربایند  و  نابود  مینمایند که  در  فراسوی  شبه  جزیرۀ  عربستان  هستند، و  این  قبائل  هم  از  ایشان  پشتیبانی  و  دفاع  نـخواهند  کرد. یزدان  سبحان  برایشان  بیان میفرماید  که  امن  و  امان  در  کجا  است، و  ترس  و  هراس بر  واقعیّت  تاریخی  ایشان، و  بر  واقعیّت  کنونی  و  حاضر  آنان  که  در  آن  مـیزیند  از  کجا  است. این روشنگری  هم  به  دنبال  آن  میآید که  در  این  سوره  برایشان  در  داستان  موسی  و  فرعون  معلوم  کرد  که  امن  و  امان  و  بیم  و  خوف  در  کجا  است.  قـرآن  ایشان  را  به  چرخش  و گردشی  بر  بالای  محلّ  هـلاکت  گذشتگان  میبرد، و  در  این  چرخش  و گردش  برایشـان  پـــرده  از  اسـاب  و  عـلل  حقیقی  هـلاکت  و  نـابودی  برمیدارد، وا  سباب  و  عـلل  هلاکت  و  نـابودی  را  در  سرمستی  و  ناشکری  و  تکذیب  پیغمبران  و  رویگردانی  از  آیـات  خـدای  مـهربان، مـجسّم  پــیش  چشــانشان  مینماید. آنگاه  چرخش  و گردش  دیگـری  را  با  آنـان  مـیآغازد، چـرخش  و گـردشی  بس  دور  و  درازتـر  از  چرخش  و گردش  پیشین. در  این  چرخش  و گردش  پرده  از  حـقیقت  مـعیارها  و  ارزشـها  بـرمیدارد، و  در  ایـن  چرخش  و گردش، ناچیزی  زندگی  دنیا  و  نـاچیزی  هـمۀ  کالاها  و  نـعتهای  آن  را  در  برابر  چیزهائی  که  در  پـیش  خدا  موجود  است  آشکارا  نشان  می دهد  و  پیش  چشمان  همگان  میدارد.

(وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٥٧) وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ (٥٨) وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (٥٩) وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٠) أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ) (٦١)

 (ای  پیغمبر!)  تو  نمیتوانی  کسی  را  که  بخواهـی  هـدایت  ارمغان  داری  (و  او  را  به  ایمان، یعنی  سرمنزل  مقصود  و  مطلوب  انسان  برسانی)  ولی  این  تنها  خدا  است  که  هر که  را  بخواهد  هدایت  عطاء  مینماید، و  بهتر  میداند  که  چه  افرادی (بر  طبق  حکمت  و  عنایت  یزدان  و  برابر  اندیشه  و  تلاش  انسان، سزاوار  ایمان  بوده  و  بـه  سـوی  صفوف  مـؤمنان) راهـیابند. (مشـرکان  مکّه  بــه  پـیغمبر  عـرض  کردند) و  گفتند: اگر  همراه  تو  هدایت  را  پذیرا  شویم  (و  از  برنامۀ  توحیدی  اسلامی  پیروی  کنیم، قبائل  نیرومند  عرب  به  جنگ  ما  برمیخیزند  و) ما  را  از  روی  زمـینمان  میربایید (و  نابودمان  مینمایند. پس  هر چند  به  حقانیّت  اسلام  معترفیم، ولی  برای  حفظ  جان  و  مال  و  مقام  خود  حاضر  به  قبول  ایمان  نیستیم!). مگر  ما  حرم  پـر  امن  و  امانی  را  برای  ایشان  فراهم  نیاوردهایم  که  محصولات  و  میوهجات  فراوانـی (از  نـواحـی  مـختلف) بـه  سـوی  آن  آورده  میشود؟! (وقتی  که  در  حـال  کفر، ایشـان  را  از  امنیّت  و  مواهب  زندگی  برخوردار  میگردانـیم، چگونه  آنان  را  بـا  وجود  ایـمان  و  اطـاعت  از  فرمان، در  دست  دیگران  رها  میگردانیم؟! این  محصولات  و  ثمرات) دادۀ  مـــا  است (بــدیشان  ...) و لیکــن  بــیشتر  آنان (ایـن  را) نمیدانند.  چه  مردمان  زیادی  را  نابود  ساختهایم  که  در  زندگی  خود  (همچون  اینان)  مست  و  مغرور  (جاه  و  مال  و  زر  و  زور)  شـدهانـد  و  طـغیان  و  سـرکشی  پـیشه  سـاختهاند. این  خانههای  ایشـان  است  که  بعد  از  آنـان  (روی  آبادی  به  خود  نـدیده  است  و)  جز  مـدّت  اندکی  منزل  و  مأوی  نگشته  است، (و  آن  هـم  سکونت  مـوقّت  مسافران  و  سیّاحان  به  هنگام  رفت  و  آمـدشان  از  ایـن  مــناطق  بـوده  است). و  ما  خودمان  مـالک  و  صـاحب  (املاک  و  دیارشان)  شدهایم. پروردگار  تو  هرگز  شهر  و  دیاری  را  ویران  نمیسازد  مگر  این  که  در  کانون  و  مرکز  آنجا  پیغمبری  را  برانگیزد  تا  آیات  مـا  را  بر  اهالی  آن  فرو  خوانـد،  و  مـا  شـهر  و  دیـاری  را  نـابود  نکـرده  و  نابود  نمیگردانیـم  مگر  این  که  ساکنان  آنجا  ستمکار  بـاشند. آثچه  به  شما  داده  شده  است، کالای  این  جهان  و  زیـنت  آن  است (و  زودگذر  و  همراه  با  ناگواریها  و  رنـجها  و  دردها  است)  ولی  آنچه  در  نزد  خدا  (در  آن  سرا  است)  بهتر  و  جاودانهتر  است.  آیا  نمیدانید  (که  باقی  با  فانی، و  محدود  با  نامحدود، یکسان  نیست؟!).  آیا  کسی  که  بـدو  وعدۀ  نیکو  دادهایم، و  بـدان  خواهـد  رسـید (کـه  نعمت  فراوان  و  نامحدود  آن  جهان  و  بـهشت  جـاویدان  است) همسان  کسی  است  که  کالای  زندگی  این  جـهان  را  بـدو  دادهایم (و  از  نعمت  ناپایدار  و  آمیزه  به  غصّه  و  رنح  آن  بهرهمندش  سـاختهایـم) و  سپس  در  روز  قیـامت  از  زمرۀ  احــضار شدگان (بـــرای  حسـاب  و  کتاب، و  گرد  آوردهشدگان  در  عذاب  و  عقاب  دوزخ) است؟!.

این  دیدگاه  سطحی  و  نزدیک بینانه، و  جهان بینی  محدود  زمینی  است  که  به  قـریشیان  پـیام  داشـته  است، و  بـه  مردمان  در  هر  زمان  پیام  میدهد  که  پـیروی  کـردن  از  هدایت  خدا  ایشان  را  در  معرض  تـرس  و  هـراس  قـرار  میدهد، و  دشـمنان  را  بر  ضـدّ  ایشـان  مـیآغالاند  و  برمیشوراند، و  مدد  و  یاری  و کمک  و  پیروزی  را  از  ایشان  میگیرد، و  تـنگدستی  و  نـابودی  را  بهرۀ آنـان  میگرداند:

(وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).

و  گفتند: اگر  همراه  تو  هدایت  را  پذیرا  شویم  (و  از  برنامۀ  توحیدی  اسلامی  پیروی  کنیم، قبائل  نیرومند  عرب  بـه  جنگ  ما  برمیخیزند  و) ما  را  از  روی  زمینمان  میربایید (و  نابودمان  مینمایند).

آنان  منکر  این  نیستند که  اسلام  هـدایت  است، و لیکـن  میترسند  مردمان  ایشان  را  بربایند  و  نابودشان  نمایند. ایشان  خدا  را  فراموش  میکنند، و  فراموش  میکنند کـه  تنها  خدا  حافظ  و  نگهبان  است، و  تنها  او  حمایت کننده  و  مراقبت کننده  است، و  همۀ  نیروهای  زمین  نـمیتوانـند  ایشان  را  بربایند  و نابودشان  نمایند  اگر  آنان  در  پناه  خدا  باشند  و  خدا  ایشان  را  بپاید  و مراقـبت  نماید  و  تـمام  نیروهای  زمین  نمیتوانند  ایشان  را کمک  و  یاری  دهند  و  آنان  را  پیروز  و  موفّق  گردانند، اگـر  خـدا  ایشـان  را  خوار  و  حقیر  و  ذلیل  بدارد  ...  این  بدان  خاطر  بـود کـه  ایمان  آمیزۀ  دلهای  ایشان  نگردیده  بود. اگر  ایمان  آمیزۀ  دلهای  ایشان  مـیشد، دیـدگاه  ایشـان  دربارۀ  نـیروها  دگرگون  میشد، و  سـنجش  امـور  بـرایشـان  بـه گونۀ  دیگری  درمیآمد، و  قطعاً  میدانستند که  امن  و  امان  جز  در  جوار  یزدان  نیست، و  ترس  و  هراس  جز  در  دوری  از  هدایت  ایزد  سبحان  دست  نمیدهد، و  این  هدایت  هم  با  قدرت  و  با  عزّت  گره  خورده  است، و  هدایت  نیز  تـنها  خیال  و  فقط گفتار  نیست که  برای  آرامش  دلهـا  گـمان  رود  و  گفته  شود. بلکه  هدایت  حـقیقت  ژرفـی  است  و  معنی  آن  سازگاری  و  هماهنگی  با  قـانون  جـهان  و  بـا  نیروهای  آن، و  کمک  طلبیدن  از  نیروها  و  به کار  بردن  و  به کار  گرفتن  آنها  در  زندگی  است. چه  خدا  که  آفریدگار  این  جهان  است، این  جهان  را  برابر  قانوی  اداره  میکند  و  امـور  آن  را  میگردانـد کـه  خودش  آن  را  برایش  پسندیده  است  و  بدان  راضی  گردیده  است. کسی  که  از  هدایت  خدا  پیروی  میکند  از  نیروهای  نامحدودیکه  در  ایــن  جـهان  هسـتی  است  کـمک  می گیرد  و  اسـتفاده  مینماید، و  در  واقعیّت  زندگی  به  تکیهگاه  مـحکمی  پشت  میبندد  و  تکیه  میزند.

هدایت  خدا  برنامۀ  زندگی  درست  است، زندگیای  کـه  در  این  زمین  واقعیّت  دارد  و  هست. وقتی که  این  برنامه  پیاده  میگردد  و  تحقّق  پیدا  مـیکند،  ریـاست  و  آقـائی  زمینی  دوشادوش  سعادت  اخروی  حاصل  میشود. وجه  مشخّصۀ  این  برنامه  این  است که  در  آن  میان  راه  دنیا  و  راه  آخرت  فاصلهای  نیست. یعنی  راستای  راه  دنیا  و  راه  آخــرت  یکی  است  و  دنـیا  و  آخــرت  دو  راه  جـدا  از  یکدیگر  ندارند، و  برای  پیاده  کردن  و  تحقّق  بـخشیدن  اهداف  زندگی  اخروی، لازم  نیست  زندگی  دنیوی  را  به  هم  زد  و  نادیده گرفت. بلکه  بـرنامۀ  اسـلامی  زنـدگی  دنیوی  و  زندگی  اخروی  را  با  یک  رشته  به  یکـدیگر  ربط  و  پیوند  میدهد: اصلاح  دل  و  اصلاح  جامعه  و  اصلاح  زندگی  در  این  زمین. بدین  جهت  راه  به  سوی  آخرت  میرود، و  دنیا  به  آخرت  متّصل  میشود.  چه  دنیا  مزرعۀ  آخرت  است، و  آباد  کـردن  و  رونـق  بخشیدن بهشت  این  زمین  و  سروری  و  آقائی  بر  آن، وسیلهای  برای  آباد  کردن  بهشت  آخرت  و  جاودانه  ماندن  در  آن  است، به  شرط  این که  از  هدایت  خدا  پیروی  شود،  و  در  عمل  و  با  عمل  به  خدا  رو کرد  و  به  رضا  و  خشنودی  او  چشم  دوخت‌.

هرگز  در  تـاریخ  بشـریّت  گـروهی  بـر  هـدایت  یـزدان  نبودهاند  مگر  این  که  ایزد  منّان  در  آخر  گشت  و  گـذار  بدیشان  قدرت  و  شوکت  و  آقائی  و  سروری  داده  است، پس  از  آن  که  آنان  را  برای  حـمل  امـانت  آمـاده  کــرده  است، امانت  خلافت  در  زمین  و  ادارۀ  زندگی  این  جهان  برابر  قانون  و  فرمان  یزدان‌.

بسیاری  از  مردان  میترسند  از  شـریعت  خـدا  پـیروی  نمایئد  و  برابر  هدایت  او  حـرکت  کـنند. از  دشـمنانگی  دشمنان  خدا  و  از  نیرنگ  ایشـان  مـیترسند.  از  اتـّحاد  دشمنان  بر  ضـدّ  خـود  بـیم  دارنـد، و  از  مـحاصرههای  اقتصادی  و غیر  اقتصادی  در  ترس  و  هراسند! این  ترسها  و  هراسها  جز  خیالها  و گمانهائی  بسان  خیالها  و  گمانهای  قریشیان  در  آن  زمان  نیست که  به  پـیغمبر  خـدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  گفتند:

(إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).

اگر  هـمراه  تـو  هـدایت  را  پـذیرا  شـویم  (و  از  بـرنامۀ  توحیدی  اسلامی  پیروی  کنیم، قبائل  نیرومند  عرب  بـه  جنگ  ما  برمیخیزند و)  ما  را  از  روی  زمینمان  میربایند (و  نابودمان  مینمایند. پس  هر چند  بـه  حقانیّت  اسـلام  معترفیم،  ولی  برای  حفظ  جان  و  مال  و  مقام  خود  حاضر  به  قبول  ایمان  نیستیم).

امّا  وقتی  که  قریشیان  از  هدایت  یزدان  پیروی  کردند  بر  خاور  و  باختر  زمین  در  یک  چهارم  قرن  از  زمان  یا  کمتر  از  آن  پیروز  شدند  و  سلطه  و  قدرت  پیدا  کردند.

یزدان  سبحان  در  همان  زمان  این  عذر  خیالی  و  این  بهانۀ  گمانی  ایشان  را  مردود  اعلام  فرمود  و  بدیشان  اعـلام  نمود: چه  کسی  بدانان  امن  و  امان  بخشیده  است؟ چـه  کسی  بیتالله الحرام  را  برایشان  ترتیب  داده  است؟ چـه  کسی  دلهائی  را  بر  آن  داشته  است  که  بدیشان  بگرایند  و  محصولات  و  میوهجات  سراسر  زمین  را  به  سوی  آنـان  بار  کنند  و  بیاورند؟ محصولات  و  میوهجاتی  که  از  همۀ  گوشه  و  کنار  زمین  بار  آن  بربسته  میشود  و  در  حـرم  گرد  آورده  میشود، در  حالی که  در  سرزمینهای  فراوان  خود  و  در  فصلهای  زیاد  خود  پخش  و  پراکنده  گـردیده  است  و  چیزی  یا  جز  اندکی  از  آن  بر  جای  نمانده  است

(أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا).

مگر  مـا  حرم  پر  امـن  و  امـانی  را  بـرای  ایشـان  فراهـم  نیاوردهایـم  که  مـحصولات  و  میوهجات  فراوانـی (از  نواحی  مختلـف) به  سوی  آن  آورده  میشود؟! (وقتی  که  در  حـال  کفر، ایشــان  را  از  امنیّت  و  مـواهب  زنـدگی  برخوردار  میگردانیم، چگونه  آنان  را  با  وجود  ایمان  و  اطاعت  از  فرمان،  در  دست  دیگران  رها  میگردانیم؟!  این  محصولات  و  ثمرات)  دادۀ  ما  است  (بدیشان).

چرا  آنان  باید  بترسند  از  این  که  مردمان  نکند  ایشان  را  بربایند  و  نابود  نمایند  وقتی  که  آنان  از  هدایت  پـیروی  نمایند؟  خدا  است که  این  حرم  را  برایشان  محلّ  امـن  و  امان  قرار  داده  است  از  آن  زمان  که  ابـراهـیم  پـدرشان  بدانجا  کوچیده  است. آیا  خدا  که  ایشان  را  امن  و  امـان  داده  است  در  حالی  که  بزهکاران  و  گناه پیشگانی  بیش  نبودهاند، چگونه  میگذارد  مردمان  ایشان  را  بربایند  و  نابودشان  نمایند، در  حالی  که  متّقیان  و  پرهیزگارانند؟! 

(وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (٥٧)

ولیکن  بیشتر  آنان  (این  را)  نمیدانند.

نمیدانند  امن  و  امان  در کجا  و  ترس  و  هراس  در  کـجا  است. نمیدانند که  همۀ  کارها  در  دست  خدا  است  و  به  خدا  حواله  میگردد.

ولی  اگر  آنان  میخواهند  خویشتن  را  واقعاً  از  مهلکهها  به  دور  نمایند  و  از  نابودیها  مصون  و  محفوظ  دارند، این  سبب  و  علّت  هلاک  و  نابودی  است  و  خود  را  از  آن  به  دور  گردانند:

(وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ) (٥٨)

چه  مردمان  زیادی  را  نابود  سـاختهایـم  کـه  در  زندگی  خود  (همچون  اینان)  مست  و  مغرور  (جاه  و  مال  و  زر  و  زور)  شدهاند  و  طغیان  و  سرکشی  پیشه  ساختهاند. این  خانههای  ایشان  است  که  بعد  از  آنـان  (روی  آبـادی  بـه  خود  ندیده  است  و)  جز  مدّت  اندکی  منزل  و  مأوی  نگشته  است، (و  آن  هم  سکونت  موقّت  مسافران  و  سیّاحان  بـه  هنگام  رفت  و  آمدشان  از  این  مناطق  بـوده  است). و  مـا  خودمان  مالک  و  صاحب  (املاک  و  دیارشان)  شدهایم. مست  و  مـغرور  نـعمت  شـدن، و  شکـر  آن  را  بجای  نیاوردن، سبب  نابودی  شهرها  و  آبادیها  است. از  جـملۀ  نعمتهائی  که  از  سوی  خدا  بدیشان  داده  شده  است، حرم  پرامـن  و  امـان  و  سـرشار  از  امـنیّت  است. پس  باید  بپرهیزند از  این  که  مست  و  مغرور  نـعمت  شـوند، و  از  این که  شکر  نعمت  را  بجای  نیاورند، و  در  نتیجه  هلاک  و  نابودی  دامنشگیر  ایشان  شود، هـمان گونه  کـه  دامـنگیر  شهرها  و  آبادیهائی  گردیده  است که  آنها  را  میبینند  و  با  آنها  آشنایند، و  خانهها  و  کاشانههای  ساکنان  آنجاها  را  می‏بینند  که  فرو  تپیده  و  ویران  گـردیده  است  و  خـالی  شده  است  ...

(لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا).

بعد  از  آنان  (روی  آبادی  به  خود  ندیده  است  و)  جز  مدّت  اندکی  منزل  و  مأوی  نگشته  است، (و  آن  هـم  سکـونت  موقّت  مسافران  و  سیّاحان  به  هنگام  رفت  و  آمدشان  از  این  مناطق  بوده  است).

خانهها  و  کاشانههای  آنان  برجسته  و  نمایان  باقی  مانده  است  و  از  نقش  زمین  شدنها  و  نابود گردیدنهای  ساکنان  خـود  خبر  میدهد  و  روایت  میکند،  و  از  داسـتان  سرمستی  و  غرور  نعمت  سـخن  میگوید، نـعمتی  کـه  صاحبان  آن  بر  باد  فنا  رفتهاند  و  فـرزندی  را  از  خـود  برجای  ننهادهاند  و  جایگزین  خود  ننمودهاند، و  کسی  از  ایشان  میراثی  نبرده  است  و  ارثی  پس  از  ایشان  بهرهاش  نگردیده  است‌.

(وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ) (٥٨)

و  مـا  خودمان  مـالک  و  صـاحب  (امـلاک  و  دیـارشان) شدهایم‌.

باید  دانست  که  یزدان  این  شهرها  و  آبادیهای  سرمست  و  مغرور  را  نابود  نکرده  است  مگر  این که  در  مرکز  آنـها  پیغمبری  را  مبعوث  کرده  است  و  بدانجا  روانـه  نـموده  است. این  قانون  و  سنّت  است، قانون  و  سنّتی که  آن  را  بر  خود  لازم  و  واجب  فرموده  است، به  خاطر  مــهر  و  مودّتی  که  در  حقّ  بندگان  داشته  است:           

(وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ) (٥٩)

پروردگار  تو  هرگز  شهر  و  دیاری  را  ویـران  نـمیسازد  مگر  این  که  در  کانون  و  مرکز  آنجا  پیغمبری  را  برانگیزد  تا  آیات  ما  را  بر  اهالی  آن  فرو  خواند، و  ما  شهر  و  دیاری  را  نابود  نکرده  و  نابود  نمیگردانیم  مگر  این  که  ساکنان  آنجا  ستمکار  باشند.

حکمت  و  فلسفۀ  فرستادن  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  در  امّالقـری  -  یعنی  بزرگترین  شهر  یا  پایتخت  آنجا  -  این  است کـه  مرکزی  برای  رسالت  شود  و  از  آنجا  رسالت  به  اطراف  برسد  و  تبلیغ  گردد، و  حجّت  و  برهانی  و  عذر  و  بهانهای  برای  کسی  در  آنـجاها  نـماند.  پـیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  در  مکّـه  مبعوث  گردید  که  امّلقرای  عربی  است. او  ایشان  را  از  فرجام  تکذیب کنندگان  پیشین  بیـم  میداد، و  از  عذاب  و  عقابی  میترساند  که  بر  سر  پیشینیانی  آمـده  است  کـه  ییغمـری  یا  پیغمبرانی  به  سوی  ایشان  رفتهاند، ولی  آنان  پیغمبر  یا  پیغمبران  را  تکذیب  کردهاند:

(وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ) (59)

ما  شهر  و  دیاری  را  نابود  نکرده  و  نـابود  نـمیگردانـیم  مگر  این  که  سـاکنان  آنجا  ستمکار  باشند.

کسانی  را  نابود  کردهایم  که  آیات  را  تکذیب  کـردهانـد  بس  از  آن  که  با  آنها  آشنائی  پیدا  کردهاند  و  به  حقّانیّت  آنها  یقین  و  اطمینان  داشتهاند!

باید  دانست که  کالاها  و  نعمتهای  زندگی  دنیوی  همه  و  همه،  و  لذائذ  و  خوشیهای  زندگی  دنیوی  سر  به  سر، و  همۀ  چیزهائی  که  خدا  از  زمین  در  دسترسشان  قرار  داده  است  و  به  تملّکشان  درآورده  است، و  همۀ  محصولات  و  ثمراتی  که  بدیشان  بـخشیده  است، و  تـمام  مـقامها  و  درجهها  و  بالاخره  چیزهائی  که  در  طول  زندگی  نـصیب  انسان  میشود، وقتی  که  با  چیزهائی  مقایسه  میگردد  که  در  پیشگاه  خدا  است، تمام  این  امور  بسی  ناچیز  و  اندک  قلمداد  میشود:

(وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٦٠)

آنچه  به  شما  داده  شده  است، کالای  این  جهان  و  زینت  آن  است  (و  زودگذر  و  همراه  با  ناگواریها  و  رنجها  و  دردها  است)  ولی  آنچه  در  نزد  خدا  (در  آن  سـرا  است)  بهتر  و  جاودانهتر  است.  آیا  نمیدانید  (که  باقی با  فانی،  و  محدود  با  نامحدود، یکسان  نیست؟‌!.

این  معیار  سنجش  نهائی  است  نه  تنها  برای  چـیزی کـه  میترسند  از  امن  و  امان  و  زمین  و  کالا  از  دست بدهند، و  نــه  تنها  بــرای  چـیزی  کـه  از  مـنزلت  و  مکـانت  و  محصولات  و  ثمرات  و  امنیّت،  خدا  بدیشان  میدهد  و  با  اعطاء  آن  بر  ایشان  بزرگواری  میکند، و  نـه  تنها  بـرای  چیزی  که  به  شهرها  و  آبادیها  بخشیده  است  و  سپس  به  خاطر  سرمستی  و  غرورشان  آن  را  واپـس  گرفته  است  و  از  بین  برده  است، بلکه  معیار  سنجش  نهائی  برای  هر  آن  چیزی  است  که  در  این  زندگی  دنیوی  است  و  به  فرض  سالم  و کامل  و  بر  دوام  بماند  و  هلاک  و  نابودی  به  دنبال  نداشته  باشد. اینها  همه  و  همه‌:

(مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا).

کالای  این  جهان  و  زینت  آن  است‌.

(وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى).

ولی  آنچه  در  نــزد  خـدا  (در  آن  سـرا  است)  بــهتر  و  جاودانهتر  است.

بهتر  است  در  سرشتی  که  دارد،  و  جـاودانـهتر  است  در  زمانی  که  دارد.

(أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٦٠)

آیا  نمیدانید (که  باقی  با  فـانی،  و  مـحدود  با  نامحدود، یکسان  نیست؟!).

برتری  دادن  این  و  آن  نیاز  به  خردی  دارد  که  سرشت  این  و  آن  را  درک  و  فهم  کند. آن گاه  پیروی  با  این  ساختار  در  میرسد  تا  یادآور گـردد  کـه  باید  در  بـخش  کـارهای  اختیاری، خرد  دخالت  داده  شود.

در  پایان  این  گشت  و گذار،  یزدان  سبحان  دو  صفحۀ  دنیا  و  آخرت  را  بـرایشـان  ورق  مـیزند  و  بـدانـان  نشـان  میدهد،  و  ایشان  را  متوجّه  میفرماید  که  هر کس  هر چه  را  میخواهد  برگزیند،  این  را  یا  آن  را:

(أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ) (٦١)

آیا  کسی  که  بدو  وعدۀ  نـیکو  دادهایـم، و  بـدان  خواهد  رسید (که  نعمت  فراوان  و  نامحدود  آن  جهان  و  بـهشت  جاویدان  است)  همسان  کسی  است  که  کالای  زندگی  این  جهان  را  بدو  دادهایم  (و  از  نعمت  نـاپایدار  و  آمـیزه  بـه  غصّه  و  رنج  آن  بهرهمندش  ساختهایم)  و  سپس  در  روز  قیامت  از  زمرۀ  احضار شدگان  (برای  حساب  و  کتاب، و  گرد  آوردهشدگان  در  عذاب  و  عقاب  دوزخ)  است؟!. این  صفحۀ  کسی  است  که  خدا  بدو  وعـدۀ  خوبی  داده  است  و  او  در  آخرت  واقعاً  بدان  رسـیده  است  و  آن  را  چشیده  است. این  هم  صفحۀ  کسی  است  که  از کالاها  و  نعمتهای  زندگی  دنیای  کوتاه  و  ناچیز  برخـوردار  بـوده  است، و  بعد  از  آن، آهای  این  او  است  کـه  در  آخـرت  برای  حساب  و  کتاب  آثار  مـیگردد  و  حـاضر  آورده  میشود. تعبیر  قرآنی  پیام  اجـبار  و  وادار  کــردن  را  بـه  گوش  جان  انسان  می خواند:

(مِنَ الْمُحْضَرِینَ) (٦١)

از  زمرۀ  احضار شدگان  است‌.

از  جملۀ کسانی  است  که  بدون  این  که  بخواهند  ترسان  و  لرزان  حاضر  آورده  میشوند. آرزو  میکنند  کـه  کـاش  حاضر  آورده  نمیشدند، چون  میدانند  پس  از  حساب  و  کتاب  آن کالاها  و  نعمتهای  زودگذر  و  ناچیز  دنیا  چه  چیز  در  انتظارشان  است‌!

این  پایان  گشت  و گذاری  است  که  در  آن  به گفتار  ایشان  پاسخ  داده  میشود،  آنجا  که  میگفتند:

(إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).

اگر  هــمراه  تـو  هـدایت  را  پـذیرا  شـویم  (و  از  برنامۀ  توحیدی  اسلامی  پیروی  کنیـم، قبائل  نیرومند  عرب  بـه  جنگ  ما  برمیخیزند  و)  ما  را  از  روی  زمینمان  میربایند (و  نابودمان  مینمایند)‌.

حتّی  اگر  این  کار  این  جور  بود  برای  ایشان  بهتر  از  این  بود  که  در  آخرت  از  زمرۀ  احضار  شدگان گردند!  چه  رسد  به  این که  پیروی  از  هدایت  خدا  امن  و  امان  و  منزلت  و  مکانت  در  دنیا  را  به  همراه  بیاورد، و  در  آخرت  عطا  و  امان  یزدان  را  دربر  داشته  باشد. هان!  در  این  صـورت  بدانید  که  هدایت  یزدان  را  رها  نمیسازند  و  به  ترک  آن  نمیگویند  مگر  کسانی که  غـافل  باشند،  غـافلانی  کـه  حقیقت  نیروهای  موجود  در  گسترۀ  این  هستی  را  درک  و  فهم  نمیکنند، و  نمیدانند  ترس  و  هراس  در  کجا  و  امن  و  امان  در کجا  قرار  دارد. و  مگر کسـانی کـه  زیـانمند  بــاشند، زیــانمندانـی  کـه  خوبی  را  برای  خـویشتن  برنمیگزینند  و  انتخاب  نمیکنند  و  از  هلاک  و  نابودی  نمیپرهیزند  و  دوری  نمینمایند.

هنگامی  که  آنان  را  به  ساحل  دیگر  میرساند  ایشان  را  به  چرخش  و گردش  دیگری  در  صحنهای  از  صحنههای  قیامت  میبرد، و  بدختی  و  بد فرجامی  شرک  و گمراهی  را  به  تصویر  می زند  که  آنـان  در  آن  هسـتند  و  در  آن  میلولند:

(وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٦٢) قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ (٦٣) وَقِیلَ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ کَانُوا یَهْتَدُونَ) (٦٤)

روزی  (را  خاطرنشان  سـاز  کـه)  خدا  ایشـان  را  فریاد  مــیدارد  و  مــیگوید:  انـبازهائی  کـه  بـرای  مـن  گمان  میبردید  کجایند؟! (ای  مشرکان! حالا  که  حجابها  و  پردهها  کـنار  رفـتهانـد  و  هنگامۀ  حسـاب  و  کتاب  و  گرفتاری  و  درماندگی  است، بگوئید  بتها  و  خدا گونههای  انس  و  جنّی  که  مـیپنداشـتید  و  مـیپرستیدید  بــایند  و  شما  را  از  عقاب  و  عذاب  آفریدگار  برهانند) کسـانی  کـه  ‌(سردستگان  کفر  و  ضلال  بوده  و)  فرمان  عذاب  دربارۀ  آنان  مسلّم  شده  است، میگویند: پروردگارا! ما  اینان  را  گمراه  ساختهایم. از  آنجا  که  خودمان  گمراه  بـودهایـم  ایشان  را  هم  گمراه  نمودهایم. ما  از  اینان  در  پیشگاه  تـو  بـیزاری  مــیجوئیم (و  مـیگوئیـم: ایشـان  شـهوات  و  آرزوهای  خود  را  پـرستش  کـردهانـد  و)  ما  را  عبادت  نکردهانـد! (بـه  پـرستش کنندگان  گول  خورده) گفته  میشود:  انبازهای  خود  را  (که  معبودهای  دروغینند)  به  فریاد  خوانید  (تا  شما  را  یاری  کنند). آنـان  ایشـان  را  بـه  فریاد  میخوانند، ولی  پاسخی  بدانان  نمیدهند. (در  این  هـنگام)  عـذاب  را  (بــا  چشـم  خود)  مـیبییند (و  آرزو  مـیکنند:) کاش!  هـدایت  یـافته  و  راهیاب  مـیبودند (و  امروز  گرفتار  چنین  مجازات  شدیدی  نمیشدند).

(وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ (٦٥) فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الأنْبَاءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَسَاءَلُونَ (٦٦) فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ) (٦٧)

 )‌خاطرنشان  سـاز)  روزی  را  که  خداونـد  مشـرکان  را  فریاد  مـیدارد  و  مـیگوید: بـه  پــغمبران  چـه  پـاسخی  دادید؟ در  این  هنگام  (بر اثر  حیرت  و  دهشت) همۀ  خبرها  از  یادشان  میرود (و  جملگی  دچار  فراموشی  میشوند  و  سخنی  برای  گفتن  نخواهند  داشت  و  حتّی  از  هـول  و  هراس) نمیتوانند  چیزی  از  یکدیگر  هم  بپرسـد. (آنـچه  گذشت  دربارۀ  مشرکانی  است  که  بر  شرک  مردهاند)  و  امّا  کسانی  که  (در  دنـیا)  تـوبه  کرده  و  ایـمان  آورده  و  کارهـای  شایسته  انـجام  داده  بـاشند، امید  است  کـه  از  زمرۀ  رستگاران  گردند.

پرسش  نخستین  برای  تنبیه  و  توبیخ  است‌:

(أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ) (٦٢)

انبازهائی  که  برای  من  گمان  میبردید  کجایند؟‌.

خدا  میداد  که  امـروز  آن  چـنان  انـبازهائی  در  مـیان  نیستند، و  پیروانشان  چیزی  دربارۀ  آنـها  نـمیدانـند  و  خبری  از  آنها  ندارند، و  راهی  بدانها  و  دسترسی  بدانها  ندارند. و لیکن  در  حضور  همۀ  حاضران  خوار  و  رسوا  میگردند.

بدین  خاطر  است  کسانی  که  از  ایشان  همچون  پرسشی  می شود  پاسخی  نمیدهند، چرا  که  پاسخ  دادن  هم  مـراد  نیست. بلکه  آنان  تلاش  میکنند  از  بزه  و  گناه  گـمراه  کـردن  گـمراه  شـدگانشان، و  از  بـازداشـتن  بـازداشت  شدگانشان  از  هدایت  خدا، خویشتن  را  تبرئه  کنند  و  پاک  دارند، بدان گونه که  بزرگان  قریش  با  مردمان  پیرو  خود  چنین  میکنند.  این  است  گمراه کنندگان  میگویند:

(رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ) (٦٣)

پروردگارا!  ما  ایـنان  را  گمراه  سـاختهایـم. از  آنجا  کـه  خودمان  گمراه  بودهایم  ایشان  را  هـم  گمراه  نمودهایم. مـا  از  اینان  در  پیشگاه  تو  بیزاری  مـیجوئیم  (و  مـیگوئیم: ایشان  شهوات  و  آرزوهای  حود  را  پرستش  کردهاند و)  ما  را  عبادت  نکردهاند.

پروردگارا  ما  ایشان  را  با  زور  گمراه  نساختهایم. ما  که  بر  دلهایشان  سلطه  و قدرت  نداشتهایم. آنـان  بـا  رضـا  و  رغبت  و  اختیار  خود  به  گمراهی  افتادهاند.

(تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ).

ما  در  پیشگاه  تو  (از  اینان)  بیزاری  میجوئیم‌.

ما  خویشتن  را  از  گـناه  و  بزه  گـمراه  کـردنشان  تـبرئه  میکنیم‌.

(مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ) (٦٣)

ما  را  پرستش  نمیکردند.

طکه  آنان  بتها  و  آفریدههای  دیگر  تو  را  میپرستیدند  و  اطــاعت  مــیکردند،  و  مـا  خـود  را  خـدایـان  ایشــان  نـمیکردیم، و  بـا  عـبادت  و  پـرستش  بـه  سـوی  مـا  نگرائیدهاند  و  به  ما  رو  نکردهاند!

آن گـاه  ایشـان  را  بـه  سـوی  خـواری  و  رسـوائـیای  برمیگرداند  که  سخن  را  از  مسیر  آن  برگرداندهاند.  آنان  را  به  سوی  خواری  و  رسوائی  انبازهائی  سوق  میدهد  و  متوجّه  میسازد  که  آنها  را  با  خدا  پرستش  میکردهاند: 

(وَقِیلَ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ).

 (بــه  پــرستش کنندگان  گـول  خورده) گفته  میشود: انبازهای  خود  را  (که  مـعبودهای  دروغینند)  به  فریاد  خوانید  (تا  شما  را  یاری  کنند).

ایشان  را  به  فریاد  خوانید  و  از  شیوۀ  رفتارشان  نگریزید  و  دوری  نکنید!  ایسان  را  به  فریاد  خوانید  تا  پـاسختان  بگویند  و  نجاتتان  دهند) ایشان  را  به  فریاد  خوانید، آخر  امروز  روز  آنان  است  و  امروز  بـاید  فـائدهای  داشـته  باشند)  آن  بیچارگان  میدانند  که  به  فریاد  خواندن  ایشان  هیچ  سودی  دربر  ندارد. با  وجود  این  از  فـرمان  یـزدان  اطاعت  میکنند  و  به  ناچار  فریادشان  میدارند:

(فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ).

آنان  ایشان  را  به  فریاد  میخوانند، ولی  پاسخی  بدانـان  نمیدهید.

(وَرَأَوُا الْعَذَابَ).

و  (در  این  هنگام  با  چشم  خود)  عذاب  را  میبینید. 

در  این  گفتگو  عذاب  را  مـیبینند  و  بس. در  پشت  سـر  این گفتگو  عذاب  را  مجسّم   میبینند. در  فراسوی  ایـن  موقعیّت  جز  عذاب  نیست‌.

در  اینجا  و  در  این  لحظه ای کـه  صحنۀ  به  اوج  خود  میرسد، هدایتی  که  به  ترک  آن  میگفـتهاند  نشـان  داده  میشود، هدایتی  که  آرزوی  هـر  آرزو کـنندهای  در  آن  جایگاه  و  موقعیّت  غم اندود  و  غم افزار  است، آن  هدایتی  که  در دنیا  در  دسترس  ایشان  بود  اگر  به  سوی  آن  سرعت  میگرفتند:

(لَوْ أَنَّهُمْ کَانُوا یَهْتَدُونَ) (٦٤)

کاش! هدایت  یافته  و  راهیاب  میبودند (و  امروز  گرفتار  چنین  مجازات  شدیدی  نمیشدند(.

آن گـاه  ایشـان  را  بـدان  صـحنۀ  غـم انـدود  و  غـم افـزار  برمیگرداند:

(وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ) (٦٥)

 (خاطرنشان  سـاز)  روزی  را  که  خـداوند  مشـرکان  را  فریاد  مـیدارد  و  مـیگوید: بـه  پیغمپران  چه  پـاسخی  ‌دادید؟.

خدا  قطعاً  میداند که  آنان  به  پـیغـبران  چـه  پاسخی  دادهاند. و لیکن  این  پرسش  نیز  جنبۀ  تنبیه  و  توبیخ  و  خوار  و  رسوا  داشتن  را  دارد. آنان  با  بیهوشی  و  سکوت  با  هـمچون  پـرسشی  رویاروی  مـیشوند، بـیهوشی  عمزدهای  و  سکوت  کسی که  نمیداند  چه  بگوید:

(فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الأنْبَاءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَسَاءَلُونَ) (٦٦)

در  این  هنگام  (برابـر  حیرت  و  دهشت) هـمۀ  خبرها  از  یادشان  میرود  (و  جملگی  دچار  فراموشی  میشوند  و  سخنی  برای  گفتن  نخواهند  داشت  و  حتّی  از  هـول  و  هراس) نمیتوانند  چیزی  از  یکدیگر  هم  بپرسند.

تـعبیر  قـرآنـی  سـایۀ کـوری  را  بـر  صـحنۀ  و  حر کت  میاندازد. انگار  خبرها  کورند  و  بدیشان  نـمیرسند، و  آنان  چیزی  را  دربارۀ  هیچ  چیزی  نمیدانند! و  نمیتوانند  پرسشی  بکنند  و  نمیتوانند  پـاسخی  بـدهند. آنـان  در  بیهوشی  خود  ساکت  افتادهاند!

(فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ) (٦٧)

)‌آنـچه  گذشت  دربـارۀ  مشـرکانی  است  کـه  بـر  شرکت  مردهاند)  و  امّا  کسانی  که  (در  دنیا)  توبه  کرده  و  ایـمان  آورده  و  کارهـای  شایسته  انجام  داده  باشند، امید  است  که  از  زمزۀ  رستگاران  گردند.

این  هم  صفحۀ  مقابل  صفحۀ  پیشین  است. در  این  وقت  که  غم  و  اندوه  برای  مشرکان  به  اوج  خود  رسیده  است  و  بر  آنان  خیمه  زدۀ  است،  از کسی  صحبت  میدارد کـه  توبه  کرده  است  و  ایمان  آورده  است  و کار  نیکو  انجام  داده  است. و  از  امیدی  سخن  میگوید که  امید  به  نجات دارد و  انتظار  آن  را  میکشد. هر کـس  هر چه  را  میخواهد  برگزیند  و  هر  راهی  را  که  میخواهد  در پیش گیرد. میدان  اختیار  و  گزینش  هنوز  باز  و  فراخ  است!

آنگاه  روند  قرآنی  کار  و  بار  ایشان  و کار  و  بار  هـر  چیزی  را  به  اراده  و  مشـیّّت  و  اخــتیار  و  انتخاب  خـدا  وا میگذارد. چه  خدا  است  که   هر  چیزی  را  میآفریند، و  هر  چیزی  را  میداند، و  هر گونه  کـار  و  بـاری  در  ایـن  جهان  و  در  آن  جهان  بدون  باز گردانده  میشود، و  حمد  و  سپاس  و  حکم  و  فرمان،  هم  در  این  جهان  و  هـم  در  آن  جهان  برای  او  و  متعلّق  بدو  است، و  سر انجام  همگان  به  سوی  یزدان  برمیگردند. ایشان  نـه  مـیتوانـند  برای  خویشتن  و  نه  میتوانند  برای  دیگران  اختیار  و  انتخاب  کنند  و  برگزینند؛ چه  تنها  خـدا  است که  مـیآفریند  و  برمی‏گزیند  هر  آنچه  را  که  بـخواهد:

(وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ (٦٨) وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ (٦٩) وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأولَى وَالآخِرَةِ وَلَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٧٠)

پروردگار  تو  هر چه  را  بخواهد  مـیآفریند، و  هـر کس  را  بخواهد  برمی‏گزیند، و  مردمان (پس  از  صـدور  فرمـان  خدا  دربارۀ  چیزی  و کسی)   حقّ  انتخاب  و  اختیار  ندارند. خداوند  بسی  منزِّه تر  و  بالاتر  از  آن  است  کـه  چیزی  را  انباز  او  کنند. (ای  پیغمبر!)  پروردگار  تـو  آگاه  است  از  آنچه  سینه هـایشان  (از  کینهها  در  خود)  پنهان  مـیدارد، و  از  آنــچه  آنــان  آشکـار  مـیسازن  (و  بــه  صـورت  اعتراضها  و  طعنهها  بروز  میدهند). پروردگار  تـو  الله  است  و  خـدائــی  جـز  او  نیست، و  هرگونه  سپاس  و  ستایشی  بدو  تعلّق  دارد  چه  در  این  جهان  و  چه  در  آن  جهان، و  فرماندهی  و  داوری  از  آن  او  است، و  بازگشت  همۀ  شما  به  سوی  او  خواهد  بود. (او  خالق، و  او  حاکم، و  او  قاضی  است).

این  پیرو  پس  از  نقل  قول  ایشان  میآید:

(إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).

اگر  هــمراه  تــو  هدایت  را  پـذیرا  شـویم (و  از  بـرنامۀ  توحیدی  اسلامی  پیروی  کنیم، قبائل  نیرومند  عرب  بـه  جنگ  ما  برمیخیزند  و)  ما  را  از  روی  زمینمان  میربایند) (و  نابودمان  مینمایند).

و  این  پیرو  بعد  از  نشان  دادن  موقعیِّت  ایشـان  در  روز  حساب  و کتاب  به  سبب  شرک  و  گمراهی  میآید  ...  این  پیرو  میآید  تا  بـیان  دارد  کـه  آنـان  بـرای  خـویشتن  نمیتوانند  اختیار  و  انتخاب کنند، و  مثلاً  نمیتوانند  امن  و  امان  یا  ترس  و  هراس  را  برگزینند!  همچنین  این  پیرو  میآید  تا  وحدانیّت  خدا  و  برگشت  همۀ  کارها  بـدو  در  پایان  گشت  و  گذار  جهان  را  بیان  دارد.

(وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ).                          

پروردگار  تو  ه رچه  را  بخواهد  میآفریند، و  هـرکس  را  بخواهد  برمیگزیند، و  مردمان (پس  از  صـدور  فرمان  خدا  دربارۀ  چیزی  و  کسی)  حقّ  انتخاب  و  اختیار  ندارند. این  حقیقتی  است  که  مـردمان  اغـلب  آن  را  فـرامـوش میکنند، و  یا  برخی  از  جوانب  و  زوایای  آن  را  فراموش  میکنند. خـدا  هـر  چـه  را  بـخواهـد  مـیآفریند. کسـی  نمیتواند  بدو  پیشنهاد  چیزی  بکند، و  یا  بدو  بگوید  که  چیزی  را  بر  موجودات  و  آفـریدهها  بـیفزا، یـا  از  آنـها  چیزی  را  بکاه،  و  یا  در  آفریدههای  خود  چیزی  را  تعدیل  و  تبدیل  کن. خدا  است  که  از  مـیان  آفـریدههای  خـود  چیزی  را  انتخاب  میکند  و  یا  کسی  را  برمیگزیند  برای    کاری که  از  میان  وظائف  و  تکالیف  و  مقامات  و  درجات  میخواهد. هیچ کسی  نمیتواند  شخصی  را، یا  حادثهای  را، یا  حرکتی  را، یا  سخنی  را، و  یـا  عـملی  را  بـه  خـدا  پیشنهاد  نماید  ...

(مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ).     

مردمان  (پس  از  صدور  فرمان  خدا  دربـارۀ  چـیزی  و  کسی) حقّ  انتخاب  و  اختیار  ندارند.

حقّ  انتخاب  و  اختیار  نه  دربارۀ  خود  و  نه  دربارۀ  دیگران  ندارند، و  همۀ کارهای کوچک  و  بزرگ  به  خدا  برگشت  داده  میشود  و  حواله  میگردد. این  حقیقت  اگر  در  دلها  و  درونها  مستقرّ  و  جایگزین  شود، مردمان  چیزی  را  دشمن  نمیدارند که  بر  سر  ایشان  میآید، و  چیزی  ایشـان  را  سبک  نمیدارد  و  به  بازیچه  نمیگیرد که  آن  را  به  دست  میآورند  و  بدان  میرسند، و  چیزی  ایشان  را  غمگین  و  محزون  نمیسازد  که  از  دستشان  به  در  مـیرود  یـا  از  پیـش  ایشان  میگریزد  و  به  دور  می شود. زیرا  (این  آنان  نیستند  که  انتخاب  میکنند  و  بـرمیگزینند، بلکه  این  تنها  خدا  است که  انتخاب  میکند  و  برمی گزیند  و  بس‌.

معنی  این  امر  هم  این  نیست که  مردمان  خـردهایشان  و  ارادهها  و  خواستهایشان  و  تلاشها  و  کـوششهایشان  را  لغو  و  بیکاره گردانند. بلکه  معنی  آن  این  است که  آنچه  روی  میدهد  با  رضا  و  رغبت  بپذیرند  و  تسلیم گردند، پس  از  آن  که  هر  چـه  در  تـوان  دارنـد  میاندیشند و  دربارهاش  به  شـور  مـینشینند  و  اخـتیار  مـیکنند  و  برمیگزینند. زیرا  آنچه  در  توان  دارند  بر  عهدۀ  ایشان  و  به  حساب  آنان  است  و  فراتـر  از  آن  به  یـزدان  جـهان  واگذار  است‌.

مشرکان  با  خدا  خدایـان  دروغـین  و  ادّعـائی  را (انـباز  میکردند، و  حال  این  که  تنها  خدا  آفریدگار  و  صـاحب  اختیار  است، و  او  هیچ گونه  انبازی  در  آفرینش  جهان  و  در  انتخاب  و  اختیار  چیزی  در  سراسر  کیهان  ندارد.

(سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ) (68)

خداوند  بسی  مـنزّه تر  و  بالاتر  از  آن  است  کـه  چیزی  را  انباز  او  کنند.

(وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ) (٦٩)

 (ای  پــیغمبر!)  پروردگار  تـو  آگـاه  است  از  آنــچه  سینههایشان  (از  کینهها  در  خود) پنهان  مـیدارد، و  از  آنچه  آنان  آشکار  میسازند (و  به  صورت  اعتراضها  و  طعنهها  بروز  میدهند).

خدا  است  که  ایشان  را  در  برابر  کـارهائی  کـه  از  آنـان  سراغ  دارد  جـزا  و  سـزا  مـیدهد، و  چـیزی  را  بـدیشان  میدهد  که  سزاوار  آنند، چه  هدایت  باشد  و  چه  ضلالت

(وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ).

پروردگار  تو  الله  است  و  خدائی  جز  او  نیست‌.

هیچ گونه  انبازی  نه  در  آفرینش  و  نه  در  گزینش  ندارد. 

(هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأولَى وَالآخِرَة).ِ

و  هر  گونه  سپاس  و  ستایشی  بدو  تعلّق  دارد  چه  در  این  جهان  و  چه  در  آن  جهان‌.

او  (است که  سپاس  و  ستایش  میشود  در  برابر  انتخاب  و  اختیارش،  و  در  برابر  نعمتهایش،  و  در  برابر  حکـمت  و  فلسفه  و،  اداره  کردن  و  چرخاندن  امورش، و  در  برابر  عدالت  رحمتش. حمد  و  ثنا  و  سپاس  و  ستایش  بـدو  اختصاص  دارد  و  بس‌.

(وَلَهُ الْحُکْمُ).

و  فرماندهی  و  داوری  از آن  او  است‌.

او  است  که  بر  بندگان  خـود  با  قـضاوت  خـود  داوری  میکند. هـیچ  کسـی  نـمیتوانـد  حکـم  و  فـرمان  او  را  برگرداند  یا  حکم  و  فرمان  او  را  دگرگون گرداند.

(وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٧٠)

و  بازگشت  همـۀ  شما  به  سوی  او  خواهد  بود.  (و  او  خالق،  و  او  حاکم،  و  او  قاضی  است‌(.

او  است  که  با  قضاوت  نهائی  خود  در  میان  مردمان  به  داوری  میپردازد.  بدین  منوال  ایشان  را  وادار  مـیکند  که  قدرت  خدا، و  منحصر  به  فرد  بودن  اراده  و  مشیّت  او  در  این  هستی، و  اطّلاع  او  بر  پـنهان  و  آشکـارشان  را  احـساس  کنند، و  بدانند که  هیچ  چیز  پنهانی  از  چـیزهای  پنهان  ایشان  بر  یزدان  نهان  نمیماند، و  برگشت  ایشان  هم  به  سوی  یزدان  است، و  چیزی  از  کارهایشان  از  دائرۀ  توان  و  آگاهی  خدا  بیرون  نمیرود  و  به  در  نـمیگردد.  پس  چگونه  باید  برای  خدا  انباز  قرار  دهند  و  شرک  بورزند  بعد  از  این که  چنین  است  و  چنین  میدانـند،  و  آنان  در  دست  قدرت  خدایـند  و  از  دست  خـدا  رهـائی  ندارند  و  نمیتوانند  از او  بگریزند؟

*

آنگاه  یزدان  جهان  ایشان  را  به  گردش  و  چـرخشـی  در  صحنههای  دنیا  میبرد، دنیائی که  در  آن  میزیند  و  غافل  از  تدبیر  و  تقدیر  خدا  دربارۀ  خود  بـوده، و  بی‏خبر  از  انتخاب  و  گزینش  او  برای  زندگیشان  و  برای  دنـیایشان  هـستند. بدین  وسیله  احساسات  ایشان  را  با  دو  پـدیدۀ  جهانی  بیدار  و  هـوشیار  مـیسازد، پدیدههای  شب  و  روز،  و  اسرار  و  رموزی که  در  فراسوی  آن  دو است  و  بیانگر  انتخاب  و  گزینش  خدا  هستند  و  بر  وحدانـیّت  و  یگانگی  آفریدگار  صاحب  اختیار  گواه  میباشند:

(قُلْ: أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ (٧١) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ (٧٢) وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٧٣)

بگو: (ای  مردم!)  به  من  بگوئید  اگر  خداوند  شب  را  تا  روز  قیامت  همیشه  ماندگار  کند (و  روز  روشن  را  بـه  دنـبال  آن  نیـاورد)  بجز  خدا  کدام  خدا  است  که  بتواند  برای  شما  روشنائی  بیاورد؟ (و  روز  روشنی  پدیدار  کند  تا  در  آن  به  تلاش  بپردازید  و  کسب  و  کار  کنید؟). آیا  نمیشنوید؟ (باید  که  بشنوید  و  بنگرید  و  کرنش  ببرید  اگر  عـاقلید). بگو:  اگر  خداوند  روز  را  تا  روز  قیامت  جاودانه  و  دائمی  کند (و  شب  تاریک  را  به  دنبال  آن  نیاورد)  بجز  خدا  کدام  خدا  است  که  بتواند  برای  شما  شبی  را  بیاورد  تـا  در  آن  بیارامید (و  خستگی  کار  روزانه  را  از  تن  به  در  کنید؟). مگر  نمیبینید  (که  دچار  چه  اشتباه  بزرگی  هستید؟ مگر  شب  و  روز  دو  نشانۀ  سترگ  بـر  وجود  خدا بزرگ  نیستید؟). این  از  لطف  و  مرحمت  الهی  است  که  شب  را  و  روز  را  برای  شما  آفریده  است  تا  در  آن  بیار امـید  و (در  این،  به  تلاش  معاش  بپردازید  و)  فصل  خدا  را  بجوئید، و  سپاسگزار  (الطاف  و  مراحم  او)  باشید.

مردمان  به  جهت  طول  انس  و الفتی که  به  آمد  و  شد  شب  و  روز گرفتهاند،  تازگی  و  زیبائی  پـیاپی  آنـها  را  فراموش  میکنند، تازگی  و  زیبائی ای  که  کهنه  نمیشود  و  خستگی آور  نمیگردد  به  خاطر  عادتی که  به  شب  و  روزگرفتهاند  طلوع  خورشید  و  غروب  آن  جز  اندکی  از  انسانها  را  به  ترس  و  هراس  نمیانـدازد. طـلوع  روز  و  روی  آوردن  شب  جز  در  بتی  مواقـع  انسـانها  را  بـه  تکان  نمیاندازد.  انسانها دربارۀ   مهر  و  مرحمت  خـدا  دربارۀ  خود که  در  پرتو  پیاپی  آمدن  شب  و  روز  بهره  ایشان  میگردد  نمیاندیشند، و  دربارۀ  این  بـه  تـدّبر  و  تفکّر  نمینشینند  که  پیاپی  آمدن  شب  و  روز  ایشان  را  از  فرسودن  و  نابود  شدن  میرهاند  یا  از  ملول گردیدن  و  از  جمود  و  رکود  پیدا  کردن  نجات  میدهد.

قرآن  مجید  مردمان  را  از  جمود  و  رکود  انس  و  الفت  و  عادت  بیدار  و  هوشیار  مـیگردانـد، و  ایشـان  را  به  ورانداز کردن  جهان  پـیرامون  خـود، و  نگـریستن  بـه  صحنههای  بزرگ  آن  فرا  میخوانـد  و  تـوجّه  مـیدهد  بدان  هنگام  که  به  خیال  ایشان  میاندازد  که  اگر  همیشه  شب  باشد  یا  همیشه  روز  باشد  چـه  میشود،  و  بـدان  هنگام که  آنان  را  از  عواقب  این  و  آن  میترساند. انسان  ارزش  چیزی  را  نمیداند  مگر  زمای که  آن  را  از  دست  میدهد  یا  میترسد که  آن  را  از  دست  بدهد.

(قُلْ: أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ) (٧١)

بگو: (ای  مردم!) به  من  بگوئید  اگر  خداوند  شب  را  تا  روز  قیامت  همیشه  ماندگار  کند (و  روز  روشن  را  بـه  دنـبال  آن  نیاورد)  به جز  خدا  کدام  خدا  است  که  بتواند  برای  شما  روشنائی  بیاورد؟ (و  روز  روشنی  پدیدار  کند  تا  در  آن  به  تلاش  بپردازید  و  کسب  و  کار  کنید؟). آیا  نمیشنوید؟ 

)باید  که  بشنوید  و  بنگرید  و  کرنش  ببرید  اگر  عاقلید). مردمان  مشتاق  صبح  میگردند  وقتی  کـه  در  زمسـتان  اندکی  شبها  طولانی  میشوند، و  به  نور  خورشید  علاقه  و گرایش  پیدا  میکنند  وقتی که  مدّتی  خـورشید  پشت  ابرها  پنهان  میشود! حال  اگر  نور  را  از  دست  بدهند  چه  میشود؟ اگر  شب  تـا  روز  قـیامت  هـمیشه  بـاشد  چـه  میشود  و  چه  میکنند؟ تازه  این  به  فـرض  اگـر  زنـده  بمانند. اگر  خورشید  طلوع  نکند  و روز  نشود  زندگی  به  طور کلّّّی  در  معرض  تلف  شدن  و  هلاک  گردیدن  قـرار  میگیرد!

(قُلْ: أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ (٧١) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ) (٧٢)[2]

بگو: مرا  خبر  دهید، اگر  خداونـد  روز  را  تـا  روز  قیامت  جاودانـه  و  دائـمی  کند  (و  شب  تـاریک  را  بـه  دنـبال  آن  نیاورد) بجز  خدا  کدام  خدا  است  که  بتوانـد  بـرای  شـما  شبی  را  بیاورد  تا  در  آن  بیارامید (و  خستگی  کار  روزانه  را  از  تن  به  در  کنید؟). مگر  نمیبینید  (که  دچار  چه  اشتباه  بزرگی  هستید؟ مگر  شب  و  روز  دو  نشـانۀ  سترگ  بر  وجود  خدای  بزرگ  نیستید؟).

مردمان  در  زیر  سایهها  به  استراحت  می پردازند  وقـتی  که  گرمای  نیمروز  ساعتهائی  از  روز  طـول  مـیکشد. مشتاق  شب  میشوند  وقتی  که  روزها  چند  سـاعتی  در  تابستان  طولانی  می گردند. در  تاریکی  شب  و  آرامش  آن،  مکان  و  مأوائی  و  محلّ  آرمیدن  و  آسودنی  بـرای  خویشتن  مییابند. زندگی  سراسرش  به  مـدّتی  از  شب  نیاز  دارد  تا  تجدید  نیروئی  بکند  که  در  تلاش  روزانه  از  دست  می دهد. پس  مردمان  را  چه  میشد  اگـر  روز  تـا  دامن  قیامت  همیشه  میماند، به  فرض  اگر  مردمان  زنده  میبودند؟.. زندگی  به  تمام  و کمال  در  معرض  نابودی  و  هلاک  قرار  میگرفت  اگر  روز  همیشگی  بود  و  همیشه  میماند!

هان!  هر  چیزی  در  این  جهان  دارای  مـقدار  مشخّص  و  لازم  است، و  هر  چیز  کوچک  و  بزرگی  در  ایـن  جـهان  برابر  تدبیر  و  تقدیر  است، و  هر  چیزی  در  پیشگاه  او  به  اندازه  است‌:

(وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٧٣)

این  از  لطف  و  مرحمت  الهـی  است  کـه  شب  را  و  رور  را  برای  شما  آفریده  است  تا  در  آن  بیارامید  و  (در  این، بـه  تــلاش  مـعاش  بـپردازیـد  و)  فضل  خدا  را  بـجوئید، و  سپاسگزار  (الطاف  و  مراحم  او)  باشید.

شب  زمان  آرامش  و  آسودن  و  آرام  و  قرارگرفتن  است. روز  زمان  تلاش  و کار کـردن  است. در  روز  است کـه  انسان  چشم  به  فضل  و کرم  خدا  می دوزد  و  به  سعی  و  عمل  میپردازد. خدا  هر چه  به  مردمان  میدهد  از  فضل  و  کرم  خود  است‌:

(لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٧٣)

و  سپاسگزار  (الطاف  و  مراحم  او)  باشید.

خدا  است که  نعـت  و  رحمت  را  برایتان  سـاده  و  آسـان  کـرده  است  و  در  دسترستان  قرار  داده  است. خدا  است که  شب  و  روز  را  برگزیده  است  و  انتخاب  کرده  است  و  آنها  را  پیاپی  یکدیگر  سآورد  و  میگرداند  و میچرخـاند.  خدا  است  که  همۀ  قوانین  و  سـنن  جـهان  را  پـدیدار  و  نمودار  کرده  است  و  شما  آنـها  را  برنگزیدهاید  و  انتخاب  نکردهاید. بلکه  این  خدا  است که  از  روی  رحمت  و  در  پرتو  دانش  و  از  روی  حکمت، قوانین  و  سنن  را  برگزیده  است  و  انتخاب کرده  است، و  شما  بـه  جـهت  تکـرار  و  طول  انس  و  الفت، از  قوانین  و  سنن  الهی  غافل  و  بی‏خبر  گردیده اید  و  در  خواب  غفلت  آرمیده اید.

روند  قرآنی  این گردشها  و  چرخشها  را  با  صـحنۀ  تند  و  سریعی  از صحنههای  قیامت  پایان  میدهد. در  آن  یک  پرسش  انکاری  از  ایشان  میشود  دربارۀ  انبازهائی  کـه  گمان  میبردهاند، و  آنان  را  رویاروی  نگاه  میدارند  و  جلو  چیزهای  باطل  و  پوچی  که  ادّعا  میکردهاند  متوقّف  مـیسازند، آنـجا  کـه  ادّعـاهای  دروغـین  و  گـمانهای  نادرستشان  نقش  بر  آب  مـیشود، و  همۀ  انگارهها  و  خیالپردازیهایشان، در  جایگاه  سـؤال  و  جنبان  فـرو  میافتد  و  پوچ  درمیآید:

(وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٧٤) وَنَزَعْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٧٥)

روزی  (را  خاطرنشان  سـاز  کـه)  خدا  ایشـان  را  فریاد  مــیدارد  و  مــیگوید:  انـبازهائی  کـه  برای  مـن  گمان  میبردید  کجایند؟! (در  آن  روز،  ما) از  هر  امّتی  گواه  (از  میانشان  برگزیده  و) بیرون  مـیکشیم  و  (بـه  پـیش  خود احصار  میکنیم، و  خطاب  به  مشرکان) مـیگوئیم: دلیل  خود  را  (بر  شرک  و  کفر  دنیوی) بیاورید. پس  آنان  خواهند  دانست  که  حقّ  با  خدا  است، و  چیزهائی  کـه  بـه  هــم  مـیبافتند (و  انباز  و  بت  و  دستانـدر کار  جهان  مینامیدند  از  دستشان  به  در  رفته  است  و)  از  ایشان  کم  و  ناپدید  گشته  است‌.

تصویر  روز  صدا  زدن، و  پرسشی  که  در  آن  از  مشرکان  میشود، در  گردش  و  چرخش  پیشین  گذشت. در  ایـنجا  عودت  داده  میشود  برای  تاًکید  بیشتر  و  تثبیت  آن، به  مناسبت  صحنۀ  تازهای  که  در  اینعا  عرضه  میگردد. آن  هم  صحنه  بیرون  کشیدن  گواهی  از  میان  هر  ملّتی  است  که  پیغمبر  آن  ملّت  است  و  بر  پاسخی  که  بدو  دادهاند، و  بر  استقبالی  که  از  رسالت  او  نمودهاند، گواهی  می دهد. نزع  یا  بیرون  کشیدن، حرکت  شدیدی  است. مراد  از  آن  نگاه  داشتن  او  و  نمودار  ساختن  او  و  ممتاز  نمودن  او  ار  میان  ایشان  است، تا  همگی  قوم  او  وی  را  بسند  و  او  هم  جمل  قوم  خود  را  ببیند.  دررویاروئی  با  اینگواه  از  ایشان  خواسته  میشود  دلیل  و  برهان  خود  را  بر  اعتقادی  که  داشتهاند  و  بر  کارهائی  که کردهاند  بیان  دارند. در  آن  روز  دلیل  و  برهانی  ندارند، و  راهی  برای  ستیز  و  جدال  نمیشناسند:

(فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ).

آنان  خواهند  دانست  که  حقّ  با  خدا  است.

حقّ  با  خدا  است، خالص  و  بدون  شبهه  و  بدون  تردید. 

(وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٧٥)

و  چـیزهائی  کـه  بـه  هــم  مــیبافتند  (و  انـباز  و  بت  و  دستاندر کار  جهان  مینامیدند، ار  دستشان  به  در  رفته  است  و)  از  ایشان  گم  و  ناپدید  گشته  است‌.

هر گونه  شرکی  و  هر گونه  شریکی  ناپدید گردیده  است. نه  مشرک  شریکها  را  مییابد، و  نه  شریکها  مشرک  را  مییابند، در  آن  هنگام  که  سخت  بدانها  نـیازمندند، و  هنگامۀ  جدال  و  برهان  است. در  این  موقعیّت  که  شریکها  می بایستی  به  جدال  و  دفاع  از  ایشان، و  به  ذکر  دلیل  و  برهان  برای  نجات  آنان  بپردازند!

بدین  وسیله  پیروهای  داستان  موسی  و  عیسی  به  پایان  میآید.  پیروهائی که  خردها  و  دلهـا  را  در  آن  آفـاق  و  جهانها  و  رخدادها  و  صحنهها  به  گشت  و  گذار  انداخته  است، و  خردها  و  دلها  را  از  دنیا  به  آخرت  برگردانده  است،  و  از  آخرت  به  دنیا  برگشت  داده  است، و  خردها  و  دلها  را  به  گشت  و گذار  در  نواحی  جهان  و  در  ژرفاهای  درون  وادار  کرده  است، و  خردها  و  دلهـا  را  در  اطراف  جهان  بیرون  و  در  ژرفاهای  جهان  درون  به گشت  و گذار  انداخته  است، و  خردها  و  دلها  را  بالای  مـحلّهای  نابودی  گذشتگان  نگاه  داشته  است، و  در  میان  قانونها  و  سنّتهای  جهان  و  زندگی  به  گشت  و گـذار  درآورده  است. هـمۀ  اینها  هم  با  محور  اصلی  سوره  هماهنگ  هستند، و  با  دو  داستان  اصلی  سوره، یعنی  داستان  موسی  و  عـیسی، و  داستان  قارون،  همنوا  گـردیده  است. داسـتان  نخستین  گذشت. هم  اینک  به  داستان  دوم  میپردازیـم  و  آن  را  پس  از  آن  پیروها  و  این  چرخشها  و گردشها  میآغازیم‌.


 


[1] مراجعه شود به اعراف/142.(مترجم) 

[2] قرآن مجید وقتی که شب را ذکر می‏کند اگر ابدی و سرمدی باشد گفته است(أَفَلا تَسْمَعُونَ؟).(آیا نمیشنوید؟)و وقتیکه روز را ذکر میکند اگــر ابدی و  سـرمدی بـاشد، گفته است: (فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ؟).(مگـر نمیبینید؟). این  بدان علّت است که گوش اندام حسّ شبانه، و چشم اندام حسّ روزانه است... این  هم  از جملۀ هماهنگی هنری در شیوۀ بیان است.