مدنی است؛ ترتیب آن 48؛ شمار آیات آن 29
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا ١﴾.
ای پیامبر! به راستی که خداوند عزوجل پیروزی آشکار و بزرگی را برایت عطا نمود؛ پیروزی که به وسیلۀ آن تو را بر دشمنانت نصرت داد، در روی زمین قدرتمند ساخت، عزّت و غلبه بخشید و قدر و منزلت تو را بالا برد.
مراد از این پیروزی صلح حدیبیه است؛ زیرا که راه را برای فتح مکه و پیروزیهای بعد از آن به وجود آورد و سبب شد تا مردم دستهدسته به دین اسلام داخل شوند.
﴿لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَیَهۡدِیَکَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا ٢﴾.
ای پیامبر! خداوند عزوجل این پیروزی بزرگ را برایت عطا فرمود تا سبب آمرزش گناهان گذشته و آیندهات باشد. بدینگونه که شمار زیادی مسلمان شدند، جهاد و به عبادت حقتعالی پرداختند و از اثر آن برای تو نیز پاداش و آمرزش به دست آمد؛ زیرا تو آنان را به سوی خیر و ایمان دلالت نمودی و حقتعالی به اندازۀ مزدهای پیروانت برای تو هم پاداش بخشید. همچنان تو در برابر مشقّت اذیت کافران و جهاد و دعوت، صبر و استقامت ورزیدی که این عمل کفّارۀ همه گناهانت گردید. الله با این پیروزی نعمتش را بر تو کامل ساخت؛ بدینگونه که نصرتش را برایت ارزانی داشت، دینت را غلبه بخشید، دشمنانت را سرکوب کرد و تو را برای رفتن در راه مستقیم که به رضای الهی و بهشتش وصل میگرداند توفیق بخشید.
﴿وَیَنصُرَکَ ٱللَّهُ نَصۡرًا عَزِیزًا ٣﴾.
خداوند عزوجل با این فتح و پیروزی برایت و عزّت بخشید، چنانکه نزدیکان هیبت و شکوه تو را احساس میکنند، دشمنان از تو میهراسند و این امر اعلای دین خدا را برایت ممکن ساخت.
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ لِیَزۡدَادُوٓاْ إِیمَٰنٗا مَّعَ إِیمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا ٤﴾.
الله عزوجل خداوندی است که آرامش را در دلهای مؤمنان فرودآورد تا از اثر آن به یاری وی اعتماد کنند و به وعدهاش دل بندند، در محنتها ثابت بمانند و در مواقف ابتلا صداقت پیشه شوند و یقین در دین و رسوخ در تصدیق به پروردگار و پیامبرش را در دل زیاده سازند. لشکریان آسمانها و زمین تحت فرمان پروردگار هستند و اوتعالی از دوستانش هر که را بخواهد نصرت میبخشد، از دشمنانش هر که را بخواهد خوار میسازد و در این امر به یاری کسی از مردم نیازی نیست. امّا جهاد در برابر کافران را فرض کرده تا مؤمنان را امتحان کند، شهیدانی را برگزیند و دلهای پرهیزگاران را در هنگام روبرو شدن با دشمنان بیازماید. خداوند عزوجل به مصلحت بندگان داناست و به اموری که در دنیا و آخرت مقدّر کرده باحکمت است.
﴿لِّیُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِیمٗا ٥﴾.
برای اینکه خداوند عزوجل مردان و زنان با ایمان را در باغهایی در بهشت داخل سازد که از زیر منازل، کاخها و درختهای آن جویها جاری است. ایشان در بهشت همیشه و جاودان ماندگاراند، نه میمیرند و نه از آن بیرون میشوند. حقتعالی خطاهایشان را مورد عفو قرار میدهد و عذابشان نمیکند. این پاداش الهی نجاتی از هر دشواری و دستیابی به هر امر دوست داشتنی است.
﴿وَیُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ وَٱلۡمُشۡرِکَٰتِ ٱلظَّآنِّینَ بِٱللَّهِ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِۚ عَلَیۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِۖ وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَلَعَنَهُمۡ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرٗا ٦﴾.
همچنان تا اینکه خداوند عزوجل مردان و زنان منافق و مشرک را عذاب نماید؛ آنان را که حقتعالی بدگمان بودند و پنداشتند که دوستانش را بر دشمنانش پیروزی نمیبخشد و فوز و فلاحی را که برایشان وعده کرده عملی نمیکند. در نتیجه خواری و هلاکت، با ذلّت و بیچارگی بر آنان مسلّط میشوند، حقتعالی بر آنان خشم مینماید و از رحمت و بهشت خویش دورشان میسازد، آتش برافروختهای را برای آنان مهیّا کرده که در آن میسوزند و همیشه میباشند.
﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا ٧﴾.
لشکریان آسمانها و زمین تحت فرمان خداوند عزوجل قرار دارند و به وسیلۀشان هرکدام از بندگانش را که اراده کند یاری میبخشد. الله تعالی در انتقام و سلطۀ خویش غالب و در آفرینش و صُنع، و تدبیر و شریعتش باحکمت است.
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا ٨﴾.
ای پیامبر! یقیناً پروردگار منّان تو را با تبلیغ شریعتش گواهی بر این امّت فرستاده تا حجّت را بر ایشان اقامه نمایی، دلایل را بیان داری، مطیعان را به بهشت مژده دهی و عصیانگران را از آتش دوزخ برحذر داری.
﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا ٩﴾.
بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جانب الله عزوجل برای آن است که بندگان نیکوکار به رسالتش ایمان آورند، خداوند بزرگ را با نصرت دینش در روی زمین یاری کنند، با عمل به طاعات و ترک معصیتش تعظیم نمایند و او را در بامدادان و هنگام عصر به پاکی یاد کنند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡۚ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَیۡهُ ٱللَّهَ فَسَیُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا ١٠﴾.
ای پیامبر! به راستی مؤمنانی که با تو در حدیبیه برای جنگ با کافران بیعت کردند، گویا با خداوند عزوجل بیعت نمودند و با اوتعالی بر یاری دین و دریافت خوشنودی و رحمتش پیمان بستند. دست الله تعالی بالای دستهایشان است؛ یعنی او با علم، نصرت و رعایت خویش با ایشان است و سخنانشان را میشنود، اعمالشان را میبیند و به رازهای دلهایشان آکاه است. کسی که به مواد بیعتش چون راستی، استقامت و جهاد در راه خدا صداقت و وفاداری کند، پروردگار منّان برای او پاداش بزرگی را عطا مینماید که بهرهمندی به بهشت و نجات از دوزخ از آن جمله است.
در این آیه اثبات درستی برای خداوند عزوجل به گونهای که سزاوار جلال اوست بیان شده است.
﴿سَیَقُولُ لَکَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ شَغَلَتۡنَآ أَمۡوَٰلُنَا وَأَهۡلُونَا فَٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَاۚ یَقُولُونَ بِأَلۡسِنَتِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡۚ قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ لَکُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیًۡٔا إِنۡ أَرَادَ بِکُمۡ ضَرًّا أَوۡ أَرَادَ بِکُمۡ نَفۡعَۢاۚ بَلۡ کَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرَۢا١١﴾.
ای پیامبر! اگر از متخلّفان جهاد سبب تخلّف را جویا شوی برایت میگویند: مالها و خانوادههایمان یعنی زنان و کودکان ما را مصروف ساخت و از خداوند عزوجل بخواه ما را مورد عفو خویش قرار دهد. این سخن را فقط به زبانهای خود میگویند و واقعیت دلهای آنان چنین نیست؛ یعنی بر خلاف رازدلهای خود سخن میگویند. ای پیامبر! برای آنان بگو: هیچکس توان ندارد خیر و خوبیی را که الله عزوجل برایش مقدّر کرده از خود بگرداند، یا شرّ و ناخوشایندیی را که بر او مقدّر کرده باشد از خود دفع نماید. واقعیت مطابق پندار شما نیست که خداوند عزوجل به رازهای دلهای شما آگاه نباشد، بلکه او به چیزهای پنهان و آشکار داناست، هیچ امر پوشیدهای از او مخفی نمیباشد و قطعاً شما را به اعمالی که انجام دادید مورد محاسبه قرار میدهد.
﴿بَلۡ ظَنَنتُمۡ أَن لَّن یَنقَلِبَ ٱلرَّسُولُ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِلَىٰٓ أَهۡلِیهِمۡ أَبَدٗا وَزُیِّنَ ذَٰلِکَ فِی قُلُوبِکُمۡ وَظَنَنتُمۡ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِ وَکُنتُمۡ قَوۡمَۢا بُورٗا ١٢﴾.
عذر شما درست نیست که مالها و خانوادههایتان شما را از بیرونشدن در جهاد همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازداشته باشد، بلکه در واقع شما پنداشتید که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و همراهان مؤمنش هرگز به خانوادهایشان برنمیگردد و به زودی هلاک خواهند شد. شیطان این گمان را در دلهایتان نیکو جلوه داد، بدان باور کردید و بدترین گمان را به خداوند نمودید که گویا اوتعالی پیامبرش را یاری نمیکند، شریعتش را بلند نمیبرد و دینش را عزّت نمیبخشد. شما قوم زیانکار و سستعنصری هستید که خیر و شایستگی در شما وجود ندارد و امیدی به بهبودی و صلاح شما نیست.
﴿وَمَن لَّمۡ یُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ فَإِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ سَعِیرٗا ١٣﴾.
کسی که به خدا و رسولش ایمان نیاورد و به شریعت حقتعالی عمل نکند کافر است و خداوند عزوجل برای کافران عذاب دوزخ را بعد از گرفتاری به خواری، ننگ و ذلّت دنیوی آماده نموده است.
﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا ١٤﴾.
پادشاهی و تدبیر آسمانها و زمین به دست الله عزوجل است، هرکدام از بندگانش را که اراده نماید به فضل و احسانش مورد بخشش قرار میدهد و هرکدام را که بخواهد بر مبنای عدل و جزایش عذاب میکند. خداوند برای کسانی که توبه نمایند بسیار بخشنده و آمرزنده است و برای کسانی که به سویش باز گردند رحمت فراگیر دارد.
﴿سَیَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡکُمۡۖ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُواْ کَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَٰلِکُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ فَسَیَقُولُونَ بَلۡ تَحۡسُدُونَنَاۚ بَلۡ کَانُواْ لَا یَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِیلٗا ١٥﴾.
ای پیامبر! کسانی که از بیرونشدن با تو تخلّف ورزیدند، آنگاه که با همراهان مؤمنت به سوی غنایم خیبر که الله عزوجل برایتان وعده کرده بیرون شوی میگویند: ما را نیز بگذارید تا با شما به سوی خیبر برویم و از غنایم بهرهمند شویم. آنان اراده دارند که وعدۀ پروردگار سبحان برایتان و نیز عدم خروج خویش با شما را که قبلاً مقدّر شده تغییر دهند. ای پیامبر! برای آنان بگو: هرگز شما نباید با ما برای به دست آوردن غنایم خیبر بیرون شوید؛ زیرا حقتعالی برای ما قبل از بازگشت به مدینه خبر داده که غنایم خیبر تنها برای کسانی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حدیبیه حضور داشتهاند و برای غایبان از حدیبیه نیست. امّا به زودی متخلّفان برایت میگویند: واقعیت چنانکه شما میگویید نیست که خداوند عزوجل بدان حکم کرده باشد، بلکه ما را از بیرونشدن با خویش شما باز میدارید؛ چون با ما حسد میورزید و نمیخواهید که از غنایم خیبر بهرهمند شویم. آنان در این سخن خود دروغ میگویند؛ زیرا به احکام و دین الهی دانا نیستند و به چیزهایی که برای آنان حلال یا حرام میشوند، جز امور اندک و آشکاری که میشنوند دیگر فهمی ندارند.
﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِینَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِی بَأۡسٖ شَدِیدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ یُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِیعُواْ یُؤۡتِکُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ کَمَا تَوَلَّیۡتُم مِّن قَبۡلُ یُعَذِّبۡکُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا ١٦﴾.
ای پیامبر! برای صحرانشینانی که از بیرونشدن به جهاد از همراهیات تخلّف ورزیدند بگو: به زودی به سوی جنگ با قومی که دارای نیرو و امکانات فراوانی هستند فراخوانده میشوید، آنگاه یا با آنان جنگ خواهید کرد یا به اسلام درمیآیند. اگر از خداوند عزوجل اطاعت کنید و همراه پیامبرش به جنگ شرکت ورزید، برای شما برابرش پاداش عظیم بهشت را عطا میکند و اما اگر رو گردانید و نافرمانی کنید، همچنان که از بیرونشدن با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی مکه تخلّف ورزیدید، شما را به عذاب سخت و دردآوری گرفتار مینماید.
﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِیضِ حَرَجٞۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ یُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبۡهُ عَذَابًا أَلِیمٗا ١٧﴾.
بر شخص نابینا، لنگ و بیمار آنگاه که از جهاد در راه الله عزوجل تخلّف ورزند گناهی نیست؛ زیرا ایشان به خاطر این آفتها معذور اند. کسی که از خدا و رسولش اطاعت کند، حقتعالی او را به بهشتهایی داخل میکند که از زیر خانهها، کاخها و درختهای آن جویها جاری است. امّا هر که از طاعت خدا و رسولش رو گرداند و جهاد در راه پروردگار را ترک نماید او را به عذاب دردآور و دشواری گرفتار میسازد.
﴿۞لَّقَدۡ رَضِیَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذۡ یُبَایِعُونَکَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ عَلَیۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِیبٗا ١٨﴾.
ای پیامبر! یقیناً خداوند سبحان از مؤمنانی که در بیعت الرضوان در زیر درخت با تو بیعت نمودند راضی و خوشنود گشت و به اخلاص، صداقت و ایمان دلهایشان آگاه شد؛ از اینرو آرامش ایمان را بر دلهایشان فرودآورد و ایشان را ثابتقدم ساخت، یقین و استقامت دینیشان را بیشتر کرد و به عوض آنچه در صلح حدیبیه از دستشان رفته بود، فتح و پیروزی در خیبر را که به صلح حدیبیه نزدیک بود برایشان بخشید.
﴿وَمَغَانِمَ کَثِیرَةٗ یَأۡخُذُونَهَاۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا ١٩﴾.
همچنان غنیمتهای بسیار از مالهای یهودیان خیبر را در عوض برای ایشان عطا نمود. خداوند در انتقام از کسانی که با وی دشمنی میورزند با عزّت است، دوستانش را عزیز میسازد و در آفرینش و صُنع، و تدبیر و شریعتش باحکمت است.
﴿وَعَدَکُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمۡ هَٰذِهِۦ وَکَفَّ أَیۡدِیَ ٱلنَّاسِ عَنکُمۡ وَلِتَکُونَ ءَایَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ وَیَهۡدِیَکُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا ٢٠﴾.
ای مؤمنان! حقتعالی برایتان غنیمتهای زیادی را وعده نمود که در زمان معیّن و مقدّرش آن را به دست خواهید آورد، از جمله در قدم نخست غنیمتهای خیبر را برایتان بخشید، همچنان شما را از اذیت و آزار مردم محفوظ داشت؛ چنانکه آمادگیها و تدابیر جنگی که کافران در برابرتان ساخته بودند به شما ضرری نرساند و خانواده و اموال شما را در مدینه از شرّ دشمنان اسلام حفظ کرد. این همه برای آن است که پیروزی شما و شکست دشمنان، با کامیابی و غنیمتی که برایتان بخشید، نشانهای باشد که به یاری، تصرّف و حسن رعایت اوتعالی دلالت کند و در نتیجه شما را به مسیر هدایت و راه مستقیم در گفتار، کردار و احوال توفیق بخشد.
﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهَا قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ بِهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٗا ٢١﴾.
همچنان خداوند عزوجل غنیمتی دیگری را برایتان مهیّا کرد که شما توان بدستآوردن آن را نداشتید و او به یگانگی خویش آن را برای شما مقدّر نمود و آسان ساخت؛ چون در حکم و تصرّف او بود. الله تعالی آنچه را در بهشت برایتان وعده کرده قطعاً عملی میکند؛ زیرا او بر هر چیزی تواناست، و هیچ امری او را ناتوان ساخته نمیتواند و هیچ کاری بر او دشوار نیست.
﴿وَلَوۡ قَٰتَلَکُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوَلَّوُاْ ٱلۡأَدۡبَٰرَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا ٢٢﴾.
اگر کافران در مکه با شما میجنگیدند خداوند بزرگ آنان را شکست میداد و شما را بر آنان پیروز میساخت، از میدان جنگ میگریختند و به شما پشت میگشتاندند. آنگاه جز حقتعالی کسی را نمییافتند که امورشان را به دستگیرد و به شؤون حیات آنان رسیدگی کند، و یاوری نمیداشتند که عذاب را از آنان دفع نماید؛ یعنی شکست خورده و زیانمند میبودند.
﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا ٢٣﴾.
این روش خداوندی است که آن را در امّتهای پیشین اِعمال داشته است؛ یعنی دوستانش را پیروزی بخشیده و دشمنانش را شکست داده و هرگز در روش حقتعالی تغییری نمییابی، بلکه همیشه ثابت، دوامدار و اجراشدنی است.
﴿وَهُوَ ٱلَّذِی کَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَکَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَکُمۡ عَلَیۡهِمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرًا ٢٤﴾.
الله عزوجل خداوندی است که دستهای کافران را از آزار شما بازداشت و نیز بعد از اینکه شما را بر آنان غلبه و قدرت بخشید و در زیر سلطه و سیطرۀ شما قرار داشتند دستهای شما را از اینکه در داخل مکّه به آنان اذیتی برسانید بازداشت. خداوند عزوجل به احوال و اعمال بندگانش آگاه است و هیچ چیزی بر او پنهان نیست.
این گروه جماعتی قریب به هشتاد نفر از کافران بودند که حیله و تدبیری را بر ضدّی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سنجیده بودند، امّا یاران آنحضرت از این تدبیر جلوگیری کردند و بعد از آن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آنان را مورد عفو قرار دادند.
﴿هُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡهَدۡیَ مَعۡکُوفًا أَن یَبۡلُغَ مَحِلَّهُۥۚ وَلَوۡلَا رِجَالٞ مُّؤۡمِنُونَ وَنِسَآءٞ مُّؤۡمِنَٰتٞ لَّمۡ تَعۡلَمُوهُمۡ أَن تَطَُٔوهُمۡ فَتُصِیبَکُم مِّنۡهُم مَّعَرَّةُۢ بِغَیۡرِ عِلۡمٖۖ لِّیُدۡخِلَ ٱللَّهُ فِی رَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۚ لَوۡ تَزَیَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِیمًا ٢٥﴾.
این گروهی از کافران کسانیاند که با انکار از یگانگی الله عزوجل به اوتعالی کافر شدند و پیامبر را تکذیب نمودند، شما را در روز حدیبیه از رسیدن به مسجد الحرام باز داشتند و هدیهها را نگذاشتند به جایگاه ذبحش برسد. اگر در میان آنان، مردان مؤمن ناتوان و زنان مؤمنی که ایمانشان را پنهان نگه میداشتند نمیبودند و شما بین ایشان فرق میکردید و با کشتنشان گناه، مشقّت و غرامتی لازم نمیشد، حقتعالی شما را بر کافران مسلّط میساخت. امّا حقتعالی این کار را انجام نداد تا هر که را اراده دارد مشمول رحمتش سازد و بعد از گمراهی هدایتش کند. اگر مؤمنان از کافران مکّه بازشناخته میشدند، خداوند عزوجل آنان را به دست مؤمنان یا به هلاکتی از جانبش عذاب مینمود اما آنان با مؤمنان یکجا بودند.
﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَکِینَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَأَلۡزَمَهُمۡ کَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَکَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا ٢٦﴾.
در آن هنگام غرور و تکبّر جاهلیت کافران را باعث شد که به حقتعالی تواضح نکنند و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیروی ننمایند، بلکه عناد و ستیزهجویی آنان را به کفر و تکذیب واداشت و از اینکه پیمان نامۀ صلح حدیبیه «بسم الله الرحمن الرحیم» را بنویسند امتناع ورزیدند. امّا خداوند عزوجل ثبات، یقین و آرامش را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یارانشان فرودآورد و در نتیجه بر دین حق و کلمۀ لا إله إلا الله که بنیاد هر پرهیزگاری است ثابت ماندند، به آن تمسک ورزیدند و به ادای حقوق آن پرداختند. آری ! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان به این کلمه از کافران بهتر و سزاوارتر بودند. حقتعالی به هر چیزی داناست، به هر امر کوچک و بزرگی آگاه میباشد و هیچ چیز پوشیدهای از او مخفی نیست.
﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡیَا بِٱلۡحَقِّۖ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمۡ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَۖ فَعَلِمَ مَا لَمۡ تَعۡلَمُواْ فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَٰلِکَ فَتۡحٗا قَرِیبًا ٢٧﴾.
واقعاً خداوند منّان واقعهای را که پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دیده بود راست ساخت؛ یعنی خوابش حق بود و الله تعالی برای آن حضرت در خواب بینانده بود که خود و یارانش به مسجد الحرام با امن و آرامش و بدون ترس از کافران داخل میشوند، طوری که بعضی سرهای خویش را میتراشند و بعضی مویهایشان را کوتاه مینمایند. خداوند عزوجل به مصلحت تأخیر فتح مکه از آن سال و فتحش در سالهای بعد آگاه بود و او چیزهای را میداند که بندگان نمیدانند؛ زیرا وی به امور پنهان و آشکار داناست. آری! الله تعالی پیش از فتح مکّه فتح خیبر را مساعد ساخت و صلح حدیبیه مقدّمهای برای این فتح آشکار بود.
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِینِ ٱلۡحَقِّ لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِۦۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدٗا ٢٨﴾.
ای پیامبر! الله عزوجل خداوندی است که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با بیان شفابخش، هدایت واضح، برهان روشن و دین اسلام فرستاد تا آیینش را بر سایر ادیان بلندی بخشد و تا با گواهی خویش تو و پیروانت را کفایت کند؛ یعنی گواهی دهد که رسالت تو راست است؛ زیرا او تو را یاری میکند، دینت را غالب میسازد و دشمنانت را مغلوب مینماید.
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِیمَاهُمۡ فِی وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِی ٱلۡإِنجِیلِ کَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ یُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمَۢا ٢٩﴾.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم رسول خداست و یاران و پیروانش با مقیدۀ نیرومند خویش بر کافران سختگیر و با دیانت خود عزّتمند میباشند، حال آنکه با همدیگر بسیار رحیم و مهربان هستند. ایشان را میبینی که با رکوع و سجده به پیشگاه پروردگار به ادای نماز در اوقاتش به گونۀ مشروع حفاظت مینمایند و این فریضۀ الهی را به کاملترین وجه ادا میکنند، در حالی که با طلب فضل و احسان پروردگار، به کرم و رحمتش امیدواراند و اعمال خود را برای او خالص میسازد. ترسناکی و فروتنی نشانۀ عبادتشان است که از اثر سجده و طاعت برای حقتعالی در چهرههایشان هویدا میباشد و این صفتشان در تورات است. اما صفتشان در انجیل همچو کشتی است که جوانهاش را از خاک بیرون آورد، شاخههایش انبوه شود، ساقهاش با نیرومندی استحکام یابد، بر وجودش قوام گیرد و در نهایت با رنگ سبز و منظر نیکو، و با شکل و قامت زیبا و وجود ارزشمند خویش کشتمندان را به تعجّب وا دارد. این همه برای آن است که خداوند عزوجل به وسیلۀ کثرت تعداد، قوت ایمان، زیبایی منظر و جمعیت مسلمانان در اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کافران را به خشمآورد. خداوند منّان برای مؤمنان نیکوکار عفو گناهان، پاداش بزرگ و بهشتهای پر از نعمتی را در جوار پروردگار کریم وعده کرده که همیشه در آن ماندگار خواهند بود. این وعدۀ خداوند عزوجل تحقق میپذیرد و سزاوارترین افراد به دریافت آن صحابۀ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم میباشند، بعد از آن کسانی که تا روز قیامت در روششان رواناند و از ایشان پیروی میکنند.
محتوای این آیۀ مبارکه دلالت دارد که جز کافران کسی با صحابه بغض نمیورزد؛ زیرا حقتعالی با صحابه دشمنانشان را به خشم میآورند.
مدنی و ۲۹ آیه است.
آیهی ۳-۱:
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا١﴾[الفتح: ۱]. «بدون شک ما برای تو فتح آشکاری فراهم ساختهایم».
﴿لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَیَهۡدِیَکَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا٢﴾[الفتح: ۲]. «تا سرانجام خداوند همهی گناهان گذشته و آیندهی تو را ببخشاید و نعمتش را بر تو تمام نماید و تو را به راه راست هدایت کند».
﴿وَیَنصُرَکَ ٱللَّهُ نَصۡرًا عَزِیزًا٣﴾[الفتح: ۳]. «و خداوند به نصرتی پیروزمندانه تو را یاری دهد».
این فتح مذکور همان صلح حدیبیه است. آنگاه که مشرکین، پیامبرصرا که به قصد انجام عمره آمده بود از ورود به مّکه بازداشتند. داستانی طولانی است که سرانجام پیامبر با آنها بر این امر صلح نمود که تا ده سال میان او و آنها جنگی نباشد و پیامبر در سال آینده برای ادای عمره بیاید. نیز یکی از بندهای صلح نامه این بود که هرکس بخواهد به پیمان قریش داخل شود اجازه دارد و هرکس بخواهد به پیمان پیامبرصداخل شود اجازه دارد.
و به سبب این صلح که در میان مردم امنیت و آسایش ایجاد کرد، دایره و شعاع فراخوانی بهسوی دین خدای ﻷگسترش پیدا کرد، و هر مومنی که در هر مکانی از آن منطقه قرار داشت میتوانست بهسوی خدا دعوت کند. نیز این صلح زمینه را فراهم کرد تا هرکس که میخواهد دربارهی حقیقت اسلام تحقیق کند، پس مردم در این دوره، گروه گروه وارد دین خدا شدند. از این رو خداوند این صلح را فتح و پیروی نامید و آن را به پیروزی و فتح آشکار توصیف کرد، چون هدف از گشودن و فتح شرهای مشرکین قوّت گرفتن دین خدا و پیروز شدن مسلمانهاست، که این هدف با آن فتح و ظفر تحقق پیدا کرد. و به دنبال این فتح خداوند چند چیز را پیش آورد، و فرمود: ﴿لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾تا سرانجام خداوند همهی گناهان گذشته و آیندهی تو را ببخشاید و ـ الله اعلم ـ این بدان جهت است که به سبب فتح و گرویدن زیاد مردم به دین، عبادات، و طاعات زیادی انجام گرفته است.
و پیامبر شرایطی را در این صلح تحمّل کرد که جز پیامبران اولوالعزم کسی نمیتواند برآن شکیبایی ورزد، و این از بزرگترین فضیلتها و کرامتهای اوست که خداوند گناهان گذشته و آیندهی او را بخشید. ﴿وَیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ﴾و تا با قوّت دادن به دین تو و یاری کردنت در مقابل دشمنانت و وسیعتر شدن دایرهی پیام و سخن تو نعمت خود را بر تو تمام نماید، ﴿وَیَهۡدِیَکَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا﴾و تا تو را به راه راست رهنمون شود که به وسیلهی آن به سعادت همیشگی و رستگاری جاودانی دست یابی.
﴿وَیَنصُرَکَ ٱللَّهُ نَصۡرًا عَزِیزًا﴾و خداوند به پیروزی و نصرتی قوی تو را یاری دهد که اسلام در آن سست و ضعیف نمیگردد بلکه پیروزی کامل را به دست میآورد و کافران ریشه کن و خوار میگردند و کم میشوند و مومنان بیشتر میگردند و خودشان و مالهایشان رشد مینمایند.
سپس آثار و پیامدهای این فتح را برای مومنان بیان کرد و فرمود:
آیهی ۶-۴:
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ لِیَزۡدَادُوٓاْ إِیمَٰنٗا مَّعَ إِیمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا٤﴾[الفتح: ۴]. «اوست خدایی که در دل مؤمنان آرامش نازل کرد تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند. و لشکرهای آسمان و زمین از آن خداست و خداوند دانای فرزانه است».
﴿لِّیُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِیمٗا٥﴾[الفتح: ۵]. «تا مردان و زنان مؤمن را به باغهای بهشتی درآورد که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودبارها روان است و جاودانه در آن خواهند بود، و اینکه گناهان و بدیهایشان را بزداید و این در نزد خدا پیروزی بزرگی است».
﴿وَیُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ وَٱلۡمُشۡرِکَٰتِ ٱلظَّآنِّینَ بِٱللَّهِ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِۚ عَلَیۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِۖ وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَلَعَنَهُمۡ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرٗا٦﴾[الفتح: ۶]. «و تا اینکه مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرکی را عذاب کند که به خدا گمان بد میبردند، بدیها و بلاها تنها ایشان را دربر میگیرد و خداوند بر آنان خشمگین است و آنانرا لعنت میکند و دوزخ را برایشان آماده ساخته است که بد جایگاهی است».
خداوند متعال از منّت خویش بر مومنان خبر میدهد که با ایجاد آرامش برای مومنان بر آنها منّت گذارد، و آن اعتماد به نفس و پایداری است به هنگام آزمایشهای پریشان کننده و به هنگام حدوث امور مشکلی که قلب را مشوش و مضطرب مینماید و خردها را پریشان میکند و آنان را ضعیف میگرداند. پس، از جمله نعمتهای خداوند بر بنده در این حالت این است که او را پایدار و استوار گرداند و به قلبش اطمینان و آرامش بدهد تا با دلی استوار و وجودی آرام با این سختیها روبرو شود و برای انجام دستور خداوند در این حالت آماده باشد. پس با این ایمانش افزوده میشود. اصحاب شوقتی دیدند شرایطی که میان پیامبرصو مشرکان مقرّر گردیده به ظاهر چنان به نظر میآمد که از جایگاه مسلمین کاسته شده و مورد اهانت قرار گرفتهاند و این امری است که هرکس نمیتواند بر آن صبر کند، ولی اصحاب بر آن صبر نمودند.
پس وقتی که خود را وادار به تحمّل آن نمودند، با این کار ایمانی بر ایمانشان افزوده شد، ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾و لشکرهای آسمان و زمین از آن خداست. یعنی همه تحت فرمانروایی خدا و تحت تدبیر او هستند و او بر آنها چیره است. پس مشرکان گمان نبرند که خداوند دین و پیامبرش را یاری نمیکند. بلکه خداوند متعال دانا و با حکمت است و حکمت او اقتضا میکند که روزها را میان مردم دست به دست بگرداند و پیروزی مسلمین را برای وقتی دیگر به تاخیر بیاندازد.
﴿لِّیُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ﴾تا مردان و زنان مومن را به باغهای بهشتی درآورد که در زیر درختان و کاخهای آن رودبارها روان است و جاودانه در آن خواهندبود. و تا این که گناهان و بدیهایشان را بزداید. پس این بزرگ ترین چیزی است که برای مومنان حاصل میشود. یعنی با وارد شدن به باغهای بهشت هر امر مرغوب و مطلوبی برایشان به دست میآید و با زدودن بدیهایشان هر آن چه ناگوار است از آنان دور میگردد. ﴿وَکَانَ ذَٰلِکَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِیمٗا﴾واین پاداش رستگاری و بزرگی است که در این فتح برای مومنان به دست آمد.
و خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب میدهد و چیزهایی به آنها نشان میدهد که آنها را ناراحت خواهد کرد، زیرا میخواستند مومنان خوار شوند و دربارهی خداوند گمان بد میبردند که او دینش را یاری نمیکند و کلمهی خود را برتر نمیگرداند، و اهل باطل بر اهل حق چیره خواهند شد، امّا خداوند گمانشان را باطل گرداند و بلا و مصیبت را بر آنها وارد ساخت. ﴿وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ﴾به خاطر دشمنی آنها با خدا و پیامبرش خداوند بر آنها خشمگین شده، ﴿وَلَعَنَهُمۡ﴾و آنان را از رحمت خویش دور نموده، ﴿وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرٗا﴾و دوزخ را برایشان آماده کرده که بد جایگاهی است.
آیهی ۷:
﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا٧﴾[الفتح: ۷]. «و لشکرهای آسمان و زمین از آن خداوند میباشد و خداوند پیروزمند فرزانه است».
مجدّداً تکرار نمود که فرمانروایی آسمانها و زمین و لشکرهایی که در آسمانها و زمین میباشند از آن خداوند هستند تا بندگان بدانند عزّت دهنده و خوار کننده تنها خداوند است و او لشکریانش را که به او منسوباند یاری خواهد کرد. همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ١٧٣﴾[الصافات: ۱۷۳]. «و به راستی که لشکریان ما پیروز هستند». ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا﴾و خداوند نیرومند و بر هر چیزی چیره است. و همگام با عزت و قدرتی که دارد، در آفرینش و تدبیرش حکیم است و آفرینش و تدبیرش بر اساس چیزی است که حکمت و کاردانیاش آن را اقتضا میکند.
آیهی ۹-۸:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٨﴾[الفتح: ۸]. «بدون شک ما تو را به عنوان گواه و مژدهرسان و بیمدهنده فرستادیم».
﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا٩﴾[الفتح: ۹]. «تا به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید و او را یاری دهید و او را بزرگ دارید و بامدادن و شامگاهان خداوند را تسبیح گویید».
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا﴾ای پیامبر بزرگوار! ما تو را به عنوان گواه بر کارهای خوب و بدی که امّت تو انجام میدهند فرستادهایم و تو را بر گفتها و مسائل حق و باطل گواه قرار داده ایم و تو را فرستادهایم تا به یگانگی و کمال خداوند از هر جهت گواهی بدهی. ﴿وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا﴾و تو را فرستادهایم تا به کسی که از تو و از خدا پیروی میکند به پاداش دینی و دنیوی و اخروی مژده بدهی. و کسی را که از فرمان خدا سرپیچی مینماید به عذاب دنیا و آخرت هشدار دهی.
و کمال و مژده بیم داده میشود بیان شوند، پس پیامبر، خیر و شر و سعادت و شقاوت و حق و باطل را روشن کرد.
بنابراین، به دنبال این فرمود: ﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾تا به سبب دعوت شدنِ شما از سوی پیامبر و تعلیم دادن چیزی که به سودتان است، ایمان بیاورید. او را فرستاده ایم تا به خدا و پیامبرش ایمان آورید که ایمان آوردن مستلزم این است از خدا و پیامبر در همه کارها اطاعت کنید. ﴿وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ﴾و پیامبر را یاری نمایید و او را بزرگ بدارید و حقوق او را به جای آورید همانطور که او منّت بزرگی بر گردن شما دارد. ﴿وَتُسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا﴾و خداوند را در صبح و شام به پاکی یاد کنید.
پس خداوند در این آیه آن چه را که حق مشترک خدا و پیامبرش میباشد که ایمان آوردن به خدا و رسول است بیان کرد، سپس حق ویژهی پیامبر را که یاری کردن وی و بزرگداشت اوست بیان نمود، و نیز حق ویژهی خداوند را که تسبیح گفتتن او با نماز و دیگر کارهاست ذکر کرد.
آیهی ۱۰:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡۚ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَیۡهُ ٱللَّهَ فَسَیُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا١٠﴾[الفتح: ۱۰]. «بیگمان کسانیکه با تو بیعت میبندند جز این نیست که با خدا بیعت میبندند. دست خدا بالای دست آنان است، پس هرکس پیمانشکنی کند به زیان خود پیمانشکنی میکند و هرکس به آنچه که بر آن با خدا عهد بسته است وفا کند (خداوند) پاداش بسیار بزرگی به او میدهد».
یعنی که خداوند به آن اشاره کرده «بیعۀ الرضوان» است که در آن اصحاب شبا پیامبرصبیعت کردند و با او پیمان بستند که از جنگ فرار نکنند گرچه از آنها جز تعداد اندکی باقی نماند، و گرچه در حالتی باشند که فرار نمودن در آن جایز باشد. پس خداوند متعال خبر داد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ﴾بیگمان کسانیکه با تو بیعت میکنند در حقیقت با خدا بیعت میکنند. و خداوند بر این مطلب بیشتر تاکید کرد و فرمود: ﴿یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡ﴾دست خدا بالای دست آنان است. یعنی گویا آنان با خداون بیعت کردند و با این بیعت دست در دست او گذاشتند و اینها همه برای تاکید بیشتر است و این که آنها را به وفا نمودن وادار کند. بنابراین فرمود: ﴿فَمَن نَّکَثَ﴾پس هرکس پیمان شکنی کند و به عهدی که با خدا بسته است وفا ننماید، ﴿فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِ﴾پیمان شکنی او به زبان خودش است، چون سرانجام بدِ آن به خودش بر میگردد و کیفر آن به او خواهد رسید. ﴿وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَیۡهُ﴾و هرکس به عهدی که با خداوند بسته است وفا نماید و آنرا به طور کامل انجام دهد، ﴿فَسَیُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾خداوند به او پاداش بزرگی میدهد و اندازه آنرا جز خدایی که آنرا بخشیده و دادهاست کسی نمیداند.
آیهی ۱۳-۱۱:
﴿سَیَقُولُ لَکَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ شَغَلَتۡنَآ أَمۡوَٰلُنَا وَأَهۡلُونَا فَٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَاۚ یَقُولُونَ بِأَلۡسِنَتِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡۚ قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ لَکُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیًۡٔا إِنۡ أَرَادَ بِکُمۡ ضَرًّا أَوۡ أَرَادَ بِکُمۡ نَفۡعَۢاۚ بَلۡ کَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرَۢا١١﴾[الفتح: ۱۱]. «باز پس ماندگان عربها بادیهنشین به تو خواهند گفت: اموالمان و فرزندانمان ما را مشغول داشت، پس برای ما آمرزش بخواه، با زبانهایشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نیست، بگو: چه کسی میتواند برایتان در برابر خدا ـ اگر در حق شما زیانی بخواهد و یا در حق شما نفعی را اراده کند ـ اختیاری دارد، بلکه خداوند به آنچه میکنید آگاه است».
﴿بَلۡ ظَنَنتُمۡ أَن لَّن یَنقَلِبَ ٱلرَّسُولُ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِلَىٰٓ أَهۡلِیهِمۡ أَبَدٗا وَزُیِّنَ ذَٰلِکَ فِی قُلُوبِکُمۡ وَظَنَنتُمۡ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِ وَکُنتُمۡ قَوۡمَۢا بُورٗا١٢﴾[الفتح: ۱۲]. ا «بلکه شما گمان بردید که پیامبر و مؤمنان هرگز بهسوی خانوادۀ خویش باز نخواهند گشت و این در دلهایتان آراسته شد و گمان بد بردید و مردمان تباه و بیفایدهای بودید».
﴿وَمَن لَّمۡ یُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ فَإِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ سَعِیرٗا١٣﴾[الفتح: ۱۳]. «و هرکس به خدا و پیامبرش ایمان نیاورد بداند که ما برای کافران آتش سوزانی آماده ساختهایم».
خداوند اعراب بادیهنشینی را که در جهاد با پیامبرصهمراه نشدند و از او بازماندند مذّمت و نکوهش میکند، آنهایی که ایمانشان ضعیف بود و در دلهایشان بیماری وجود داشت و نسبت به خداوند گمان بد بردند. و بیان میکند که آنها عذر خواهند آورد که اموال و خانوادههایشان آنان را از بیرون رفتن ِ در راه خدا باز داشت و به خود مشغول کرد. و آنها از پیامبر خواستند که برایشان از خداوند آمرزش بخواهد، خداوند متعال میفرماید: ﴿یَقُولُونَ بِأَلۡسِنَتِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡ﴾آنان با زبانهایشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نیست. چرا که درخواست آنها از پیامبر برای این که از خداوند برایشان طلب آمرزش نماید بر پشیمان بودن آنها و اقرارشان به گناه دلالت مینماید و مبین آن است که شرکت نکردن در جهاد موجب توبه و طلب آمرزش است. پس اگر آن چیزی که در دلهایشان است، نبود طلب آمرزش پیامبر برایشان مفید واقع میشد چون آنها توبه کرده و بازگشته بودند ولی واقعیت امر و آنچه در دلهای آنان است چیز دیگری بود، آنها بدان خاطر در جهاد شرکت نکردند که درباره خداوند گمان بد میبردند.
آنها گمان بردند که ﴿أَن لَّن یَنقَلِبَ ٱلرَّسُولُ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِلَىٰٓ أَهۡلِیهِمۡ أَبَدٗا﴾پیامبر و مومنان هرگز بهسوی خانوادههایشان بر نخواهند گشت و کشته خواهند شد. و این گمان همچنان در دلهایشان قوّت گرفت و به آن مطمئن شدند تا اینکه در دلهایشان این پندار استوار گردید. و سبب آن دو چیز بود: یکی این که ﴿قَوۡمَۢا بُورٗا﴾مردمان نابود شده و تباهی بودند و خیری در آنها وجود نداشت. پس اگر در آن خیری بود این گمان در دلهایشان به سبب دوم این بود که آنان ایمانشان به وعدهی خداوند و این که دینش را یاری خواهد کرد و کلمهاش را برتر قرار میدهد ضعیف بود، بنابراین فرمود: ﴿وَمَن لَّمۡ یُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾و هرکس که به خدا و پیامبرش ایمان نیاورد، کافر و سزاوار عذاب است: ﴿فَإِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ سَعِیرٗا﴾پس بداند که ما برای کافران آتش سوزانی را آماده ساختهایم.
آیهی ۱۴:
﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٤﴾[الفتح: ۱۴]. «و فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست هرکه را بخواهد میآمرزد و هرکه را بخواهد عذاب میدهد و خداوند آمرزنده مهربان است».
فرمانروایی آسمانها و زمین تنها و فقط از آن اوست و هر آن چه از فرمانهای تقدیری و تشریعی و جزایی که بخواهد در آنها اجرا مینماید، بنابراین احکام جزایی را که به دنبال احکام تشریعی میآیند، بیان کرده و میفرماید: ﴿یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ﴾هرکس را که بخواهد میآمرزد، و کسی مورد آمرزش او قرار میگیرد که دستوراتش را انجام دهد. ﴿وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ﴾و هرکس را که بخواهد عذاب میدهد، و کسی مورد عذاب او قرار میگیرد که در انجام دادن فرمان الهی سستی ورزد. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا﴾و خداوند آمرزنده و مهربان است. یعنی صفت همیشگی خدا که هرگز از او جدا نمیشود آمرزیدن و مهربانی است، پس او در همهی اوقات گناهکاران را میآمرزد و از خطاکاران در میگذرد و توبهی توبه کنندگان را میپذیرد و خیر فراوانش را شب و روز بر آفریدگانش سرازیر میکند.
آیهی ۱۵:
﴿سَیَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡکُمۡۖ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُواْ کَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَٰلِکُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ فَسَیَقُولُونَ بَلۡ تَحۡسُدُونَنَاۚ بَلۡ کَانُواْ لَا یَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِیلٗا١٥﴾[الفتح: ۱۵]. «هنگامیکه برای بهدست آوردن غنیمتها بیرون رفتید باز پس ماندگان خواهند گفت: ما را بگذارید که همراه شما شویم. میخواهند وعدهی خدا را دگرگون سازند. بگو: هرگز از پی ما نخواهید آمد، خداوند از پیش چنین فرموده است. پس خواهند گفت: بلکه شما نسبت به ما حسد میورزید، حق این استکه جز اندکی درنمییافتند».
وقتی باز پس ماندگان و کسانی را که در جنگ شرکت نکردهاند یادآور شد و آنها را مذّمت کرد، بیان داشت که یکی از کیفرهای دنیوی آنان این است که پیامبرصو یارانش هرگاه برای به دست آوردن غنیمتهایی بروند که جنگی در آن نیست از آنها میخواهند که همراهشان بیرون روند تا آنان را از غنیمت شریک سازند، و میگویند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعۡکُمۡۖ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُواْ کَلَٰمَ ٱللَّهِ﴾بگذارید ما هم همراه شما شویم. با این کار میخ واهند وعده و سخن خداوند را دگرگون سازند که خداوند به کیفر و عذابشان حکم کرده و بهطور تشریعی و تقدیری این غنیمتها را به اصحاب مختص گردانده است. ﴿قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَٰلِکُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُ﴾به آنان بگو: هرگز همراه ما نخواهید شد، پروردگارتان پیش از این چنین گفته است که شما به سبب جنایتهایی که بر خود کرده اید و این که جنگیدن در راه خدا را در مرحلهی اوّل ترک کرده اید از غنیمتها محروم هستید. ﴿فَسَیَقُولُونَ﴾آنها که از همراه شدن و بیرون رفتن با مومنان منع شدهاند در پاسخ این سخن خواهند گفت: ﴿بَلۡ تَحۡسُدُونَنَا﴾نه چنین نیست، بلکه شما نسبت به ما حسد میورزید و نمیخواهید از غنیمتها بهرهمند شویم. و اگر میفهمیدند، میدانستند که محرومیتشان به سبب عصیانشان است، و گناهان هم کیفرهایی دنیوی و هم کیفرهایی دینی دارند. بنابراین فرمود: ﴿بَلۡ کَانُواْ لَا یَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِیلٗا﴾بلکه آنان جز اندکی در نمییافتند.
آیهی ۱۷-۱۶:
﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِینَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِی بَأۡسٖ شَدِیدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ یُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِیعُواْ یُؤۡتِکُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ کَمَا تَوَلَّیۡتُم مِّن قَبۡلُ یُعَذِّبۡکُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا١٦﴾[الفتح: ۱۶]. «به باز پس ماندگان بادیهنشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که بهسوی قومی جنگجو و پر قدرت بروید که با آنان میجنگید، یا اسلام میآورند. پس اگر فرمانبرداری کنید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد و اگر روی بگردانید چنانکه پیش از این روی گرداندید شما را به عذابی دردناک عذاب خواهد کرد».
﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِیضِ حَرَجٞۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ یُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبۡهُ عَذَابًا أَلِیمٗا١٧﴾[الفتح: ۱۷]. «نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست و هرکس که از خدا و پیامبرش فرمان برد خداوند او را به باغهایی وارد میسازد که از زیر (درختنان و کاخهای) آن رودبارها روان است و هرکس که روی بگرداند او را به عذاب دردناکی عذاب میدهد».
پس از آنکه خداوند متعال بیان کرد واپسماندگان بادیه نشین در جهاد شرکت نمیکنند، و عذرهایی میآورند، بدون آن که عذری داشته باشند، و از مسلمانان میخواهند که هرگاه جنگ و کارزاری نباشد آنانرا همراه با خود ببرند، و فقط برای به دست آوردن غنیمت همراه آنان باشند، برای آنکه آنان را آزمایش نماید فرمود: ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِینَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِی بَأۡسٖ شَدِیدٖ﴾به باز پس ماندگان بادیه نشین بگو از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بروید. یعنی ائمه شما را به جنگیدن با قومی جنگجو دعوت میکنند. و این قوم فارس و روم و امثالشان بود. ﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ یُسۡلِمُونَ﴾با آنها پیکار میکنید یا این که مسلمان میشوند. یعنی نتیجه یکی از این دو چیز خواهد بود، و این است حقیقت جنگ و قتال علیه اقوامی که جنگجو و قدرتمند هستند، زیرا آنان در این حالت دادن جزیه را به مسلمین نخواهند پذیرفت بلکه یا مسلمان میشوند یا بر آیین خود باقی مانده وبر آن خواهند جنگید. و پس از آن که مسلمانها با آنان بجنگند و آنان را ضعیف کنند و خوار گردند و قدرتشان از دست برود آن گاه یا مسلمان میشوند و یا جزیه خواهند پرداخت.
﴿فَإِن تُطِیعُواْ﴾پس اگر از کسیکه شما را به جنگیدن با این اقوام پر قدرت و جنگجو فرا میخواند اطاعت کنید، ﴿یُؤۡتِکُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗا﴾خداوند به شما پاداشی نیکو خواهد داد، و آن مزدی است که خداوند به دنبال جهاد در راه خدا عطا میکند. ﴿وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ کَمَا تَوَلَّیۡتُم مِّن قَبۡلُ﴾و اگر روی بگردانید همچنان که پیشتر از جنگیدن با کسانی که پیامبر شما را به پیکار با آنها فرا خواند روی گردانید، ﴿یُعَذِّبۡکُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا﴾به شما عذابی دردناک خواهد داد. این آیه بر فضیلت خلفای راشدین که مسلمانان را به جهاد با اقوام جنگجو دعوت میکردند دلالت مینماید. و نیز دال بر آن است که اطاعت از آنها در این باره واجب است.
سپس عذرهایی را بیان کرد که در صورت تحقّق آن آدمی از رفتن به جهاد معذور است. پس فرمود: ﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِیضِ حَرَجٞ﴾بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست. یعنی اینها اگر در جهاد شرکت نکنند بر آنان گناهی نیست. چون عذرهایی دارند که مانع از شرکت آنها میشود. ﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾و هرکس با اطاعت از دستورات خدا و پیامبرش از آنها فرمانبرداری نماید و از نهی آنان اجتناب کند، ﴿یُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾خداوند او را وارد باغهایی میکند که رودبارها از زیر آن روان است و در این باغها همهی آن چه که دل بخواهد و چشمها از دیدن آن لذّت میبرند وجود دارد. ﴿وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبۡهُ عَذَابًا أَلِیمٗا﴾و هرکس از طاعت و فرمانبرداری خدا و پیامبرش روی بگرداند خداوند او را به عذاب دردناکی گرفتار میسازد. پس تمام سعادت در اطاعت خداست و بدبختی واقعی و کامل در نافرمانی و مخالفت با خداست.
آیهی ۲۱-۱۸:
﴿لَّقَدۡ رَضِیَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذۡ یُبَایِعُونَکَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ عَلَیۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِیبٗا١٨﴾[الفتح: ۱۸]. «به درستی که خداوند از مؤمنان راضی گردید هنگامیکه زیر آن درخت با تو بیعت میکردند، پس آنچه را که در دلهایشان بود دانست، در نتیجه بر آنان آرامش فرود آورد و وفتح نزدیکی را پاداششان کرد».
﴿وَمَغَانِمَ کَثِیرَةٗ یَأۡخُذُونَهَاۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٩﴾[الفتح: ۱۹]. «و غنیمتهای فراوانی که آنرا به دست خواهند آورد، و خداوند پیروزمند فرزانه است».
﴿وَعَدَکُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمۡ هَٰذِهِۦ وَکَفَّ أَیۡدِیَ ٱلنَّاسِ عَنکُمۡ وَلِتَکُونَ ءَایَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ وَیَهۡدِیَکُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا٢٠﴾[الفتح: ۲۰]. «خداوند غنیمتهای فراوانی را به شما وعده دادهاست که آنها را به چنگ میآورید و یان (غنیمت) را هرچه زودتر به شما داد و دست تعدّی مردم را از شما باز داشت. تا نشانهای برای مؤمنان باشد و شما را به راه راست رهنمود کند».
﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهَا قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ بِهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٗا٢١﴾[الفتح: ۲۱]. «و غنیمتهای دیگری (را نیز نصیب شما خواهد کرد) که هنوز بر آن دست نیافتهاید، به راستی که خداوند بر آن احاطه دارد و خداوند بر هر چیزی تواناست».
خداوند متعال از فضل و رحمت خویش خبر میدهد و این که از مومنان بدان گاه که زیر آن درخت با پیامبر بیعت میکردند خشنود گردید، بیعتی که آنانرا رو سفید نمود و با آن سعادت هر دو جهان را به دست آورند. این بیعت که به آن «بیعۀ الرضوان» [۲]و «بیعۀ اهل الشجره» نیز گفته میشود بدان خاطر صورت گرفت که وقتی پیامبرصدر روز حدیبیه با مشرکین سخن گفت که او برای جنگیدن با کسی نیامده، بلکه برای زیارت این خانه کعبه آمده است، عثمان بن عفانبرا برای این امر به مکّه فرستاد.پس از آن خبری غیر واقعی آمد که مشرکان عثمان را به قتل رساندهاند، در این هنگام پیامبرصمومنان را که همراه و تعدادشان به هزار و پانصد نفر میرسید جمع کرد و زیر درختی با او بیعت کردند که با مشرکان بجنگند و هرگز فرار نکنند. پس خداوند متعال خبر داد که او از مومنان در این حالت خشنود گردیده که یکی از بزرگترین عبادتها و از بزرگ ترین چیزهایی بود که بوسیلهی آن انسان به خدا نزدیک میشود. ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمۡ﴾پس خداوند ایمانی را که در دلهایشان بود دانست، ﴿فَأَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ عَلَیۡهِمۡ﴾در نتیجه به سپاس ایمانی که در دلهایشان بود آرامش را بر آنان فرو فرستاد و بر هدایت آنها افزود.
و خداوند از اضطراب و پریشانیای که به خاطر شرایط تحمیل شده به پیامبر از سوی مشرکان در دلهای خود داشتند آگاه بود، پس آرامشی بر دلهایشان فرود آورد که آنها را پایدار و خاطرشان را جمع کرد. ﴿وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِیبٗا﴾و فتح نزدیکی را پاداششان کرد که فتح خیبر بود و در آن به جز اهل حدیبیه مشارکت نداشتند. پس خیبر و غنیمتهایش به عنوان به آنها داده شده و به پاس فرمانبرداریشان از خدا و گام برداشتن در راه خشنودیاش به آنان عطا گردید.
﴿وَمَغَانِمَ کَثِیرَةٗ یَأۡخُذُونَهَاۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٩﴾و غنیمتهای فراوانی که آن را به دست خواهند آورد. و خداوند عزیز و حکیم است یعنی دارای قوّت و عزّت کامل است و بر همه چیز چیره است.
پس اگر بخواهد، از کافران در هر جنگی که میان آنها و مومنان اتفاق میافتد انتقام خواهند گرفت، امّا ا و با حکمت است و مومنان و کافران را به وسیلهی یکدیگر میآزماید و مومن را به وسیلهی کافران مورد آزمایش قرار میدهد.
﴿وَعَدَکُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا﴾خداوند غنیمتهای فراوانی را به شما وعده دادهاست که آنها را به چنگ میآورید. این شامل همهی غنیمتهایی میشود که تا روز قیامت مسلمانها به دست خواهند آورد. ﴿فَعَجَّلَ لَکُمۡ هَٰذِهِ﴾و این غنیمت خیبر را زودتر برایتان فراهم ساخت. یعنی گمان نبرید که فقط همین یک غنیمت بهرهی شماست، بلکه غنیمتهای زیادی است که پس از این به شما خواهد رسید. ﴿وَکَفَّ أَیۡدِیَ ٱلنَّاسِ عَنکُمۡ﴾و خداوند را ستایش کنید که دست تعّدی مردمانی را از شما بازداشت که توانایی جنگیدن با شما را داشتند که به آن علاقمند بودند. پس این نعمتی است که خداوند به شما بخشیده و تخفیفی است از جانب او که کارتان را سبکتر کرده است. ﴿وَلِتَکُونَ ءَایَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ﴾وتا این غنیمت نشانهای برای مومنان باشد که از آن بر خبر راستین و وعده حق خداوند، و این که پاداشی است برای مومنان، استدلال کنند، و به یقین دریابند کسیکه این غنیمت را مقدّر نموده و فراهم آورده غنیمتهای دیگری را هم فراهم خواهد آورد.
﴿وَیَهۡدِیَکُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا﴾و با اسبابی که برایتان فراهم مینماید شما را به راه راست از قبیل کسب علم و ایمان و عمل صالح هدایت مینماید.
﴿وَأُخۡرَىٰ﴾هم چنین غنیمتهایی دیگری را به شما وعده دادهاست، ﴿لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهَا﴾که به هنگام این خطاب توان دست یافتن به آنرا ندارید. ﴿قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ﴾خداوند با قدرتش بر آن احاطه دارد و بر آن تواناست و تحت تدبیر و فرمانروایی اوست. و آن غنیمت را به شما وعده دادهاست. پس قطعا آنچه او بدان وعده داده پیش خواهد آمد، زیرا خداوند کاملا تواناست. بنابراین فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٗا﴾و خداوند بر هر چیزی تواناست.
آیهی ۲۳-۲۲:
﴿وَلَوۡ قَٰتَلَکُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوَلَّوُاْ ٱلۡأَدۡبَٰرَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا٢٢﴾[الفتح: ۲۲].
«و اگر کافران با شما میجنگیدند به یقین پشت میکردند آنگاه کارساز و یاوری نمییافتند».
﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا٢٣﴾[الفتح: ۲۳]. «این سنّت الهی است که پیش از این گذشته است و هرگز برای سنّت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت».
در اینجا خداوند به بندگان مومن خود مژده میدهد که آنها بر کافران پیروز خواهد کرد واگر کافران با آنها روبرو میشدند و با آنان میجنگیدند، ﴿لَوَلَّوُاْ ٱلۡأَدۡبَٰرَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیّٗا﴾به یقین پشت میکردند، آنگاه کارسازی نمییافتند که کارشان را درست کند. ﴿وَلَا نَصِیرٗا﴾و یاوری نمییافتند که آنها را در جنگیدن با شما یاری نماید، بلکه کافران خوار و مغلوب میگشتند. و این سنّت الهی درمیان امّتهای گذشته است که لشکریان خدا پیروزند ﴿وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا﴾و برای سنّت خدا تبدیلی نخواهی یافت.
آیهی ۲۵-۲۴:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِی کَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَکَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَکُمۡ عَلَیۡهِمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرًا٢٤﴾[الفتح: ۲۴]. «او همان خدایی است که در درون مکّه دست کافران را از شما و دست شما را از ایشان کوتاه کرد، بعد از آنکه شما را بر آنان پیروز گردانید و خداوند به آنچه میکنید بیناست».
﴿هُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡهَدۡیَ مَعۡکُوفًا أَن یَبۡلُغَ مَحِلَّهُۥۚ وَلَوۡلَا رِجَالٞ مُّؤۡمِنُونَ وَنِسَآءٞ مُّؤۡمِنَٰتٞ لَّمۡ تَعۡلَمُوهُمۡ أَن تَطَُٔوهُمۡ فَتُصِیبَکُم مِّنۡهُم مَّعَرَّةُۢ بِغَیۡرِ عِلۡمٖۖ لِّیُدۡخِلَ ٱللَّهُ فِی رَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۚ لَوۡ تَزَیَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِیمًا٢٥﴾[الفتح: ۲۵].«اینان همانهایی هستند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و نگذاشتند قربانیهایی که با خود داشتند به جایگاهش برسد، و اگر مردان و زنانی مؤمن (و مستضعف مکه) نبودند که آنانرا نمیشناسید (و ممکن بود) پایمالشان کنید آنگاه نادانسته دربارۀ آنان رنجی به شما میرسید (خداوند هرگز مانع این جنگ نمیشد) تا خداوند هرکه را بخواهد غرق رحمت خویش سازد. اگر (کافر و مؤمن) از هم جدا بودند قطعاً کافران را به عذاب دردناکی گرفتار میکردیم».
خداوند با بیان منّت خویش بر بندگانش و اینکه آنها را از شر کافران و جنگیدن با آنها در امان قرار داد، میفرماید: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی کَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَکَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَکُمۡ عَلَیۡهِمۡ﴾او همان خدایی است که در درون مکّه دست اهل مکّه را از شما و دست شما را از آنان کوتاه کرد، بعد از آن که شما را بر آنان پیروز گردانید. یعنی بعد از آن که شما بر آنها بدون پیمان و قراردادی در اختیار شما قرار گرفتند و حدود هشتاد نفر بودند که بهسوی مسلین آمده بودند تا به صورت ناگهانی بر آنان حمله ور شوند. پس دیدند که مسلمانها هوشیار و بیدارند و آنها را دستگیر کردند امّا آنها را نکشتند، بلکه رهایشان نمودند و خدا به مومنان رحم نمود که آن مشرکان را نکشتند.
﴿وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرًا﴾و خداوند به آنچه میکنید بیناست، پس هر عمل کنندهای را طبق عملش سزا و جزا میدهد و شما مومنان را با تدبیر نیکویش تحت تدبیر خود قرار میدهد.
سپس خداوند متعال اموری را بیان کرد که مومنان را بر جنگیدن با مشرکان تشویق مینماید و آن امور عبارتند از: کفر ورزیدن آنها به خدا و پیامبرش و جلوگیری کردن آنها از ورود پیامبر و همراهانش به مسجدالحرام، درحالیکه پیامبر و مومنان برای ادای عمره و بزرگداشت کعبه آمده بودند. و نیز آنها کسانی هستند که ﴿وَٱلۡهَدۡیَ مَعۡکُوفًا أَن یَبۡلُغَ مَحِلَّهُ﴾نگذاشتند قربانیهایی که با خود نگاه داشته بودید به قربانگاه و محل قربانی اشان در مکه برسند، جایی که قربانیهای عمره ذبح میشوند. پس قربانیها به محل قربانی جلوگیری کردند، و همهی این امور سبب میشود تا با آنها پیکار کنید. امّا مانعی هست که از جنگیدن با آنها منع میکند و آن وجود مردان و زنان مومنی است در میان مشرکین و آنها در یک محله مشخص زندگی نمیکنند که به آنها آزاری نرسد. پس اگر این زنان و مردان نبودند که مسلمانها آنها را نمیشناختند، و از بیم اینکه مبادا آنها پایمال شوند، ﴿فَتُصِیبَکُم مِّنۡهُم مَّعَرَّةُۢ بِغَیۡرِ عِلۡمٖ﴾و آنگاه نادانسته رنج و زیانی به شما میرسید. یعنی در صورت جنگیدن آنها مورد اذّیت و آزار قرار میگرفتید و این امر ناپسندی بود که شما بر آن متاسف و دچار اذیت میشدید. و فایدهی اخروی هم داشت و آن اینکه ﴿لِّیُدۡخِلَ ٱللَّهُ فِی رَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُ﴾تا هرکه را بخواهد غرق رحمت خویش سازد. پس با د ادن ایمان به آنان بعد از کفر، و هدایت کردنشان پس از گمراهی، بر آنها منّت میگذارد. پس بدین خاطر شما را از جنگیدن با آنها بازداشت. ﴿لَوۡ تَزَیَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِیمًا﴾و اگر مومنان از آنها دور گشته و از آنان جدا میشدند به کافران عذاب دردناک میدادیم به این صورت که جنگیدن با آنها را برایتان روا میداشتیم و به شما اجازهی پیکار با آنان را میدادیم و شما را بر آنان پیروز میگرداندیم.
آیهی ۲۶:
﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَکِینَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَأَلۡزَمَهُمۡ کَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَکَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا٢٦﴾[الفتح: ۲۶]. «آنگاه که کافران تعصّب و نخوّت جاهلیّت را در دلهایشان جای دادند آنگاه خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و (نیز) بر مؤمنان نازل کرد و آنانرا به کلمۀ تقوا ملزم ساخت و آنان به آن سزاوارتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز داناست».
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ﴾آنگاه که کافران تعصّب و نخوّت جاهلیت را در دلهایشان جای دادند و از نوشتن «بسم الله الرحمن الرحیم» در ابتدای عهدنامه ممانعت به عمل آوردند و از ورود پیامبر خداصو مومنان در آن سال به مکّه جلوگیری کردند و به آنها اجازهی ورود ندادند تا مردم نگویند: «پیامبر و مومنان بر قریش چیره شدند و به زور وارد مکّه گردیدند». و این نزعههای جاهلیت همواره در دلهایشان بود و باعث شد تا آنها مرتکب بسیاری از گناهان شوند. ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَکِینَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾و آنگاه خدا آرامش خود را بر پیامبرش و نیز بر مومنان نازل کرد، و خشم آنها را وادار نکرد تا با مشرکان همان برخوردی را بکنند که با مسلمانان کردند، بلکه آنها به خاطر حکم خدا شکیبایی ورزیدند و به شرایطی پایبند ماندند که در آن حرمات الهی مورد تعظیم قرار میگرفت، و به آنچه مردم میگفتند و به سرزنش سرزنش کنندگان اعتنایی نکردند.
﴿وَأَلۡزَمَهُمۡ کَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾و آنها را به اجرای کلمهی تقوی که «لا اله الا الله» و لوازمات آن است ملزم نمود و آنان هم بدان ملتزم شدند، ﴿وَکَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَا﴾و آنان از دیگران به آن سزاوارتر و اهل آن بودند و خداوند از آن جا که از خیری که در دلهایشان وجود داشت آگاه بود آنها را سزاوار آن قرار داد. بنابراین فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا﴾و خداوند بر هر چیزی داناست.
آیهی ۲۸-۲۷:
﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡیَا بِٱلۡحَقِّۖ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمۡ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَۖ فَعَلِمَ مَا لَمۡ تَعۡلَمُواْ فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَٰلِکَ فَتۡحٗا قَرِیبًا٢٧﴾[الفتح: ۲۷]. «بیگمان خداوند خواب پیغمبر خود را راست و درست (به او) نشان داد که اگر خدا بخواهد ایمن و درحالیکه موی سرتان را تراشیده و کوتاه کردهاید بدون ترس وارد مسجد الحرام خواهید شد. ولی خداوند چیزهایی را میدانست که شما نمیدانستید. پس، پیش از این فتحی نزدیک را مقرّر داشت».
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِینِ ٱلۡحَقِّ لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِۦۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدٗا٢٨﴾[الفتح: ۲۸]. «اوست خدایی که پیامبرش را همراه با هدایت و دین حق فرستاد تا آنرا بر همهی ادیان چیره گرداند و کافی است که خداوند گواه باشد».
خداوند متعال میفرماید: ﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡیَا بِٱلۡحَقِّ﴾خداوند خواب را راست و درست به پیغمبر خود نشان داد. پیامبر در مدینه خوابی دیده بود که آنرا به اطلاع یارانش رساند. او چنین خواب دیده بود که آنها وارد مکّه خواهند شد و کعبه را طواف میکنند. پس وقتی آنچه در حدیبیه پیش آمد و آنها بدون اینکه وارد مکّه شوند برگشتند در این مورد زیاد حرف زدند، حتّی به پیامبرصگفتند: مگر تو به ما خبر ندادی که وارد کعبه خواهیم شد و آن را طواف خواهیم کرد؟ فرمود: «آیا به شما خبر دادم که در همین سال وارد خواهید شد؟ گفتند: «نه» فرمود: «پس شما وارد آن خواهید شد و آن را طواف خواهید کرد». خداوند متعال در اینجا فرمود: ﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡیَا بِٱلۡحَقِّۖ﴾به درستی که خدا خواب پیامبر را محقّق خواهد گرداند، یعنی حتما باید واقع شود و صداقت و راستی آن محقق گردد و اینکه وقوع آن به تاخیر بیافتد تضادی با اصل مساله ندارد. ﴿لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمۡ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ﴾و به خواست خدا همهی شما در امن و امان و در حالی که موی سرتان را تراشیده و کوتاه کرده اید وارد مسجدالحرام خواهید شد. یعنی در این حالت که مقتضی تعظیم بیت الحرام است و در حالی که مناسک را ادا کردهاید و با تراشیدن موی سر یا کوتاه کردنش آن را تکمیل نموده اید، و در حالت امن و امان وارد مسجد الحرام خواهید شد. ﴿فَعَلِمَ مَا لَمۡ تَعۡلَمُواْ فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَٰلِکَ فَتۡحٗا قَرِیبًا﴾پس خداوند از منافع و مصلحتهایی آگاه است که شما آن را نمیدانید. بنابراین، پیش از وارد شدن به مکّه فتح نزدیکی را مقّرر داشت. و از آنجا که این واقعه باعث تشویق دلهای برخی از مومنان گشته بود و حکمت آن را از آنها پوشیده داشته بود خداوند حکمت و منفعت آن را بیان کرد. و اینگونه همه احکام شرعی خدا سراسر هدایت و رحمت هستند.
سپس از یک حکم کلّی و عام خبر داد و فرمود: ﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ﴾خداوند ذاتی است که پیغمبر خود را با هدایت و دانش مفید که انسان را از گمراهی دور میدارد و راههای خیر و شر را بیان مینماید، فرستاد، ﴿وَدِینِ ٱلۡحَقِّ﴾همچنین او را با دینی فرستاد که ویژگی آن حق است، و حق عبارت است از عدل و احسان و رحمت، و دین حق عبارت است از هر عمل شایستهای که دلها را تزکیه نماید و نَفسها را پاک گرداند و اخلاق را پرورش دهد و قدر و منزلت را رفعت بخشد. ﴿لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِ﴾تا او را به وسیلهی دین و رسالتش و به وسیلهی حجّت و برهان قاطع، بر همه ادیان پیروز بگرداند و آنها را با متوّسل شدن به زور و شمشیر به تسلیم شدن و اطاعت کردن وادار کند.
آیهی ۲۹:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِیمَاهُمۡ فِی وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِی ٱلۡإِنجِیلِ کَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ یُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمَۢا٢٩﴾[الفتح: ۲۹]. «محمّد فرستادهی خداست، و کسانیکه با او هستند بر کافران سختگیر و درمیان خود مهربانند. آنانرا در حال رکوع و سجده میبینی که همواره فضل و خشنودی خدای را میجویند. نشانهی ایشان بر اثر سجده در چهرههایشان نمایان است. این وصف آنان در تورات است، و امّا توصیفشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههایش را بیرون زده و آنها را نیرو داده و سخت نموده، پس بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، به گونهای که کشاورزان را شگفتزده میسازد تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند آمرزش و پاداششی بزرگ وعده دادهاست».
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُ﴾خداوند متعال از پیامبرش محمّدصو کسانی که با او بودند از مهاجران و انصار خبر میدهد که آنها دارای کاملترین صفتها و بزرگترین حالات میباشند. و خبر میدهد که ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ﴾آنان بر کافران سختگیر هستند. یعنی در پیروز شدن بر آنها نهایت کوشش خود را مبذول میدارند و کافران از آنها چیزی جز تندی و سختی نمیبینند. بنابراین دشمنانشان در برابر آنان خوار گردیدند و شکست خوردند و مسلمین بر آنها چیره شدند.
﴿رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡ﴾با همدیگر مهربانند و همدیگر را دوست میدارند، همانند یک جسم و تن، و هر آنچه را برای خود میپسندید و دوست میداشتند برای برادرشان هم دوست میداشتند. این رفتار آنها با مردم بود. و امّا رفتارشان با خالق و خداوند چنین بود: ﴿تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا﴾آنها را در حال رکوع و سجده میبینی. یعنی زیاد نماز میخوانند که بزرگترین ارکان نماز رکوع و سجده است. ﴿یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا﴾و آنچه که در ورای این عبادت میجویند فضل و خشنودی خداست. یعنی مقصودشان رسیدن به رضایت پروردگار ودست یافتن به پاداش اوست. ﴿سِیمَاهُمۡ فِی وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾از بس که عبادت انجام میدهند و به خوبی عبادت میکنند، در چهرههایشان اثر گذاشته و چهرههایشان نورانی گشته است. چون با نماز درونشان روشن گشته و برونشان نیز شکوه و زیبایی یافته است. ﴿ذَٰلِکَ مَثَلُهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِ﴾این وصف که خداوند آنها را بدان توصیف نموده در تورات ذکر شده است. ﴿وَمَثَلُهُمۡ فِی ٱلۡإِنجِیلِ﴾و توصیفشان در انجیل چیزی دیگر است و آن این است که آنها در تکامل و تعاونشان، ﴿کَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُ﴾همانند کشتزاری هستند که جوانهاش را برآورده آنگاه آن را تنومند ساخته است. یعنی جوانههایش را برآورده و آن گاه جوانهها در پابرجا ماندن با او همکاری میکنند.
﴿فَٱسۡتَغۡلَظَ﴾پس این کشتزار قوی و نیرومند میشود ﴿فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ﴾و بر ساقههایشان راست ایستد، ﴿یُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ﴾و به سبب تکامل و زیبایی و باروری فراوانش کشاورزان را شگفت زده میسازد. همچنین اصحاب شهمانند کشتزار هستند و همانگونه به مردم سود میرسانند و مردم همانطور که به کشتزار نیاز دارند به آنها نیز نیازمندند.
پس قوّت و ساقههایشان میباشد. و چون فرد کوچکتر و کسیکه بعدا مسلمان میشود به بزرگتر و کسیکه پیشتر اسلام آورده در میآمیزد و یک دیگر را در برپاداشتن دین خدا و دعوت کردن به سوی آن یاری مینمایند، همچون کشتزاری هستند که جوانهاش را بر میآورد و آن گاه جوانهها بارور میشود و آن کشتزار قوی میگردد. بنابراین فرمود: ﴿لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَ﴾تا به وسیلهی آنان کافران را خشمگین کند. زیرا کافران وقتی اجتماع آنها را میبینند و سرسختیشان را بر دشمنان دینشان مشاهده میکنند، و وقتی با آنها در میدانهای نبرد و کارزار روبرو میشوند به خشم میآیند. ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾خداوند به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند آمرزش و پاداشی بزرگ وعده دادهاست. پس اصحاب شکسانی بودند که هم ایمان آورده و هم عمل صالح انجام داده بودند. از این رو خداوند آنها را مورد آمرزش، قرار داد که از لوازم آمرزش مصون ماندن از بدیهای دنیا و آخرت است، و به آنان پاداش بزرگی در دنیا و آخرت عطا کرد.
داستان حدیبیه
این داستان حدیبیه را به طور مفّصل و آنگونه که امام ابن قیم /در کتاب «الهدی النبوی» بیان نموده بازگو میکنیم، زیرا پرداختن به این داستان به صورت مشروح بر فهم این سوره کمک مینماید، ابن قیم از مفاهیم و اسرار این داستان سخن به میان میآورد. او میگوید: «نافع گفت: ذی القعدهی سال ششم هجری پیامبر حرکت کرد. این صحیح است و این گفته زهری و قتاده و موسی بن عقبه و محمّد بن اسحاق و دیگران (نیز) است.
و هشام بن عروه به روایت از پدرش میگوید: پیامبرصدر ماه رمضان حرکت کرد و در ماه شوال صلح حدیبیه تحقّق پذیرفت. امّا این درست نیست بلک غزوهی فتح در رمضان انجام شده است.
در صحیحین به روایت از انس آمده است که: پیامبر چهار عمره به جای آورده است که همه در ماه ذی القعهده بودهاند. و او عمرهی حدیبیه را از زمرهی این چهار عمره بر شمرده و میگوید: در حدیبیه هزار و پانصد نفر همراه پیامبر بودند. و در صحیحین به روایت جابر نیز چنین آمده است. و نیز از او در صحیحین روایت است که هزار و چهارصد نفر بودند و همچنین در صحیحین در روایت عبدالله بن أبی أوفی آمده که میگوید: ما هزار و سیصد نفر بودیم.
قتاده میگوید: به سعید بن مسبّب گفتم: گروهی که در بیعت رضوان حضور داشتند چند نفر بودند؟ گفت: هزار و پانصد نفر بودند. من گفتم: جابر بن عبدالله میگوید که آنها هزار و چهارصد نفر بودند، سعید بن مسّبب گفت: خداوند بر او رحم نماید او دچار توّهم و اشتباه شده است، او خودش به من گفت که هزار و پانصد نفر بودند. از جابر دو روایتِ صحیح نقل شده است و نیز در روایتی صحیح از او نقل شده است که آنه در سال حدیبیه هفتصد شتر قربانی کردند که هر شتر برای هفت نفر قربانی میشد. پس به او گفته شد: شما چند نفر بودید؟ گفت: سوار و پیاده هزار و چهارصد نفر بودیم. این بیشتتر به دل مینشیند. و این گفته براء بن عازب و معقل بن یسار و سلمه بن أکوع صحیح ترین روایتی است که از آنها نقل شده است. و همچنین نظر و گفتهی مسیت بن حزن همین است.
شعبه به روایت از قتاده و او به نقل از سعید بن مسیب و او از پدرش روایت میکند که ما در زیردرخت هزار و چهارصد نفر همراه پیامبر بودیم.
و کسیکه بگوید: آنها هفتصد نفر بودند دچار اشتباه آشکاری شده است. و از این جا استنباط کرده است که آنها هفتصد شتر قربانی کردهاند، و هر شتر برای هفت یا ده نفر قربانی میشد. امّا این بر آنچه او میگوید دلالت نمیکند چون تصریح شده که در این غزوه یک شتر برای هفت نفر قربانی شده است، پس اگر برای همه هفتاد شتر قربانی شده آنها چهارصد و نو نفر بودهاند.
و در همین حدیث و در آخر آن میگوید هزار وچهارصد نفر بودند. بالاخره داستان از این قرار است که آنها وقتی به دزدی الحلیفه رسیدند پیامبرصقلاده را در گردن قربانی انداخت و آن را علامت گذاری نمود، و برای عمره احرام بست، و پیشاپیش یکی از افراد قبیهی خزاعه را به عنوان جاسوس فرستاد تا اطلاعاتی از قریش بیاورد و ا و را از احوال آنان آگاه کند. آنها به راه خود ادامه دادند تا این که به نزدیکی عُسفان رسیدند، در این جا جاسوس پیامبرصبه نزد ایشان آمد و گفت: طائفه کعبه بن لوی را در حالی پشت سرگذاشتهام که احابیش [۳]را برای مقابلهی با تو جمع کرده و گروههایی را برای رویارویی با تو گرد آوردهاند، و آنان با تو خواهند جنگید و تو را از ورود به کعبه بازخواهند داشت».
پیامبرصبا اصحابش مشورت کرد و فرمود: «آیا موافق هستید که به زنان و کودکان این جماعت که به یاری آنان رفتهاند حمله ور شویم و آنان را به اسارت خود درآوردیم تا اگر بر سر جای خود نشستند شکست خورده و اندوهگین باشند و اگر فرار کردند خدا گردن آنان را قطع کند؟! یا آن که میخواهید آهنگ خانه خدا کنیم و هرکس از ورود ما به آن جلوگیری کرد با او کارزا کنیم؟ ابوبکر گفت: خدا و پیامبرش بهتر میدانند، امّا ما به قصد انجام عمره آمدهایم و برای جنگ با کسی نیامده ایم ولی هرکس میان ما و خانه خدا حائل گردد با او کارزار خواهیم کرد، آن گاه پیامبرصفرمود: پس راه بیفتید. همه به راه افتادند. تا اینکه به یکی از راهها رسیدند و پیامبرصفرمود: خالد بن ولید به همراه لشکری از قریش در غمیم است پس به سمت راست حرکت کنید». پس خالد متّوجه آنها نشد تا این ناگهان گرد و غبار لشکر را مشاهده کرد و او در این هنگام شتابان بهسوی قریش شتافت تا به آنان هشدار دهد. پیامبرصهم چنان به مسیر خود ادامه دهد. پیامبرصهمچنان به مسیر خود ادامه داد تا اینکه به ثنیه و گردنهای رسید که از آنجا بر آنها فرود میآد. در این جا شترش به زمین خوابید و مردم گفتند: «حلّ حلّ» امّا شتر از جای برنخاست. مردم گفتند: «قصواء» بدون هیچ علتی به زمین افتاده است. پیامبر فرمود: «قصواء بدون علت بر زمین نیفتاده است. و چنین عادتی هم ندارد بلکه همان چیزی که فیل ابرهه را از رفتن بازداشت این شتر را نیز بازداشته است». سپس فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست هر شیوهای را که به من پیشنهاد کنند و در آن حرکت حریم الهی را رعایت کرده باشند از آنان خواهم پذیرفت». آنگاه شترش را از جای حرکت داد و شتر از جای بلند شد و پیامبر راه را تغییر داد تا این که به انتهای حدیبیه رسیدند و در کنار چشمه کم آبی فرود آمدند که مردم به زحمت از آن آب بر میداشتند. دیری نپائید که مردم همهی آب آن را کشیدند و خشک شد و از تشنگی به پیامبر خداصشکایت بردند. پیامبر تیری از ترکش خود بیرون آورد و به آنان دستور داد که آن تیر را در چشمه قرار دهند، قسم به خدا پیوسته از آن چشمه آب میجوشید تا این همه سیراب شدند و از آب بینیاز گردیدند. قریش از این که پیامبرصبر آنها وارد شده بود پریشان شدند، و پیامبرصبر آن شد تا مردی را به نزد آنها بفرستد. سپس عمر بن خطابسرا فرا خواند تا او را بهسوی آنان بفرستد. عمر گفت: «ای پیامبر خدا؟ من در مکّه از طایفهی بنیکعبه کسی را ندارم که اگر مورد اذّیت و آزار قرار گرفتم به خاطر من ناراحت شود و خشمگین شود».
پس عثمان بن عفان را بفرست که قبیلهاش از او حمایت میکنند و خواستهی شما را ابلاغ میکند. پیامبرصعثمان بن عفّان را فرا خواند و او را بهسوی قریش فرستاد و به او فرمود: «به قریش خبر بده که ما برای جنگ نیامدهایم، بلکه ما برای ادای عمره آمدهایم و آنها را به اسلام دعوت کن». و همچنان به عثمان دستور داد که به نزد مردان و زنان مومنی برود که در مکبه هستند و آنها را به پیروزی و فتح مژده دهد، و به آنها خبر دهد که خداوند دین خود را در مکه چیره خواهد کرد و دیگر در آنجا ایمان مخفیانه نگاه داشته نمیشود.
عثمان به راه افتاد تا این که در «بلدح» گذرش بر قریش افتاد، آنها گفتند: «کجا میروی»؟ گفت: «پیامبر خداصمرا فرستاده است تا شما را به خدا و به اسلام دعوت کنم و شما را خبر دهم که ما برای جنگیدن نیامدهایم، بلکه ما برای ادای عمره آمدهایم». گفتند: «آنچه گفتی شنیدیم حال به دنبال کارت برو»! ابان بن سعید بهسوی او آمد و به او خوش آمد گفت و اسبش را زین کرد و عثمان را سوار بر اسبش نمود و او را پناه داد و پشت سر خود سوار کرد تا به مکّه رسید. مسلمانها پیش از آنکه عثمان از مکه بازگردد، گفتند: «عثمان قبل از ما به کعبه راه یافت و آنرا طواف کرد». پیامبرصفرمود:
«گمان نمیبرم او کعبه را طواف کند درحالیکه ما از رسیدن به آنجا باز داشته شدهایم». گفتند: «چه چزی او را از طواف کعبه باز میدارد درحالیکه او به آن راه یافت است»؟ پیامبر فرمود: «گمان من دربارهی او این است که کعبه را طواف نکند مگر این که همراه او باشیم و با هم طواف کنیم». مسلمانها با مشرکان دربارهی قضیه صلح در آمیختند، پس مردی دربارهی قضیه صلح در آمیختند، پس مردی بهسوی مردی دیگر از آن گروه تیر انداخت و جنگی در گرفت و آنها بهسوی یکدیگر تیر و سنگ پرتاب کردند و هردو گروه فریاد برآوردند و تعدادی از یکدیگر را به گروگان گرفتند. به پیامبرصخبر رسید که عثمان کشته شده است، آنگاه پیامبر اصحاب را به بیعت فرا خواند.مسلمانها بهسوی پیامبرصدرحالیکه او زیر درخت بود شوریدند و با او بیعت کردند که فرار نکنند. پیامبرصدست خودش را بلند کرد و فرمود: این دست عثمان است». وقتی بیعت تمام شد عثمان برگشت. مسلمانها گفتند: «به طواف کردن گرد کعبه راضی شدی ای ابا عبدالله»؟ عثمان گفت: «بدگمانی دربارهی من پنداشتهاید، سوگند به آنکه جانم در دست اوست اگر یک سال در مکه میماندم و پیامبر خدا در حدیبیه مقیم بود کعبه را طواف نمیکردم تا اینکه پیامبر آنرا طواف نماید.
قریش از من خواستند تا کعبه را طواف کنم امّا من نپذیرفتم. آنگاه مسلمانها گفتند: «پیامبر را برای بیعت مردم گرفت و همهی مسلمانها با او بیعت کردند. مسلمانها همه با پیامبر بیعت کردند جز «جد بن قیس». معقل بن یسار شاخههای درخت را نگاه داشته بود و آنها را بلند میکرد تا به پیامبر نخورند، و اولّین کسیکه با او بیعت کرد ابوسنان اسدی بود، و سلمه بن اکوع سه بار با او بیعت کرد، به همراه اوّلین گروه از مردم، و با وسطیها، و با آخرین افراد نیز همراه شد و بیعت کرد.
در این هنگام که مسلمانان مشغول بیعت با پیامبر بودند بدیل بن ورقاء خزاعی به همراه گروهی از افراد قبیله خزاعه آمد. درمیان اهل تهامه مردمان خزاعه همراه محرم اسرار پیامبر بودند. بدیل گفت: «من از نزد طایفهی کعب بن لوی و عامر بن لوی میآیم، آنها در نزدیکی آبهای حدیبیه فرود آمدهاند و حتی زنان و کودکان خود را به همراه آوردهاند و آنان با تو خواهند جنگید و تو را از ورود به مکبه باز خواهند داشت».
پیامبرصفرمود: «ما برای جنگیدن با کسی نیامدهایم، بلکه ما برای ادای عمره آمدهایم، و قریش نیز از جنگ به ستوه آمده و زیانهای بسیاری از آن دیدهاند و اگر بخواهند، من با آنان سازش خواهم کرد در قبال اینکه آنان نیز مرا با مردم واگذارند. و اگر بخواهند به راهی که مردم رفتهاند بروند، چنین کنند، وگرنه معلوم میشود که استراحت و تجدید قوا کردهاند، و اگر اصرار به جنگ دارند سوگند به آنکه جانم در دست اوست در راه این دعوت با آنان خواهم جنگید تا جان از تنم درآید یا اینکه خداوند کار خودش را پیش ببرد. بدیل گفت: «آنچه را میگویی برای آنان باز خواهم گفت».
بدیل به راه افتاد تا این که پیش قریش آمد. گفت: «من از جانب این مرد به نزد شما آمدهام و چیزهایی میگفت اگر بخواهید سخنانش را برای شما باز میگویم». نابخردانشان گفتند: «ما نیازی نداریم که از سخنان او چیزی برای ما بگویی»، امّا خردمندانشان گفتند: «آنچه راکه شنیدهای بازگوی». گفت: «چنین و چنان گفت» عروهی بن مسعود ثقفی گفت: «برنامهی خوبی به شما پیشنهاد کرده است، پس آن را بپذیرید و بگذارید من نزد او بروم». گفتند: «پیش او برو» عروه نزد بدیل گفته بود به او گفت. در این هنگام عروه به پیامبر گفت:« ای محمّد! فرض کن اگر قومت را ریشهکن ساختی، پس آیا شنیدهای که پیش از تو احدی از عرب خویشاوندانش را ریشهکن کرده باشد؟ و اگر چیز دیگری میخواهی قسم به خدا من مشتی از اراذل و اوباش را میبینم که اطرافت را گرفتهاند و شایسته است که فرار کنند و تو را تنها بگذارند».
ابوبکر گفت: «أُمصُص بَظَرَ اللَّاتِ» زبان...«لات» را بمک»، آیا ما از کنار او میگریزیم، او را رها میکنیم؟ عروه گفت: «این کیست»؟ گفتند: «ابوبکر» گفت: «سوگند به آن که جانم در دست اوست اگر احسانی نبود که پیش از این بر من روا داشتهای و من هنوز از جبران آن برنیامدهام، پاسخ تو را میدادم»!! و همچنان با پیامبر سخن میگفت و هرگاه با او سخن میگفت با دستش ریش پیامبر را میگرفت. مغیره بن شعبه درحالیکه کلاه آهنین بر سر داشت و شمشیر به دست داشت بر بالای سر پیامبر ایستاده بود.
پس هر وقت که عروه میخواست ریش پیامبر را بگیرد با دستهی شمشیر روی دستش را میزد و میگفت: «دست خود را از ریش پیامبر دور بدار»، عروه سرش را بلند کرد و گفت: «این کیست»؟ گفت: «مغیره بن شعبه هستم». عروه گفت: «ای بیوفا! مگر من نبودم برای رفع آن نرنگ بازی تو آن همه کوشش کردم»؟! مغیره در دوران جاهلیت با گروهی همراه شده بود و تعدادی را کشته و اموالشان را ربوده بود، سپس آمد و مسلمان شد. پیامبر فرمود: «اسلام تو را میپذیرم امّا با آن اموال کاری ندارم».
سپس عروه مدّتی اصحاب پیامبر خداصرا زیر نظر گرفت، پیامبر هرگاه آب دهن میانداخت اصحاب آنرا نمیگذاشتند که به زمین بیافتد بلکه با دستهایشان آنرا میگرفتند و چهره و بدن خود میمالیدند. و هرگاه دستوری به آنها میداد شتابان آنرا انجام میدادند، و هرگاه وضو میگرفت برای برگرفتن قطرات آب وضوی او نزدیک بود سر و دست خود را بشکنند، و هرگاه پیامبر حرف میزد صداهایشان را پایین میآوردند و به خاطر بزرگداشت او تیز به وی نگاه نمیکردند و به او خیره نمیشدند.
پس عروه به نزد همراهانش بازگشت و گفت: ای قوم من! به خدا من نزد پادشاهان رفتهام، نزد کسری و قیصر و نجاشی. سوگند به خدا! پادشاهی را ندیدهام که یارانش او را چنان تعظیم کنند که اصحاب محمّد، او را بزرگ و گرامی میدارند! سوگند به خدا! اگر آب دهان میانداخت در کف دست یکی از آنها قرار میگرفت و آن را بر چهره و بدنش میمالید، و هرگاه فرمانی به آنها میداد بیدرنگ و شتابان دستور او را اجرا میکردند، و هرگاه وضو میگرفت برای برگرفتن قطرات آب وضوی او سر و دست میشکستند، و هرگاه حرف میزد صداهایشان را پایین میآوردند، و به خاطر بزرگداشت او به وی خیره نمیشدند. او به شما شیوه و راه درستی را پیشنهاد کرده است پس آنرا بپذیرید.
آنگاه مردی از بنیکنانه گفت: «بگذاری من پیش او بروم» گفتد: برو وقتی به پیامبرصنزدیک شد پیامبر فرمود: «این فلانی است و او از قومی است که شتران قربانی را گرامی میدارند! پس حیوانات قربانی را بهسوی او گسیل دارید»!.
اصحاب چنین کردند و لبیک گویان به استقبال او رفتند، گفت: «سبحان الله سزاوار نیست اینها از آمدن به کعبه بازداشته شوند». پس آن مرد به نزد یارانش برگشت و گفت: «شتران را دیدم که قلاده در گردنشان بود و برای قربانی شدن نشانه گذاری شده بودند و من معتقدم که نباید اینها از آمدن به کعبه بازداشته شوند».
مکرز بن حفص بلند شد و گفت: «بگذارید من پیش او بروم». گفتند: برو وقتی به آنها نزدیک شد پیامبر فرمود: «این مکرز بن حفص است او مردی فاسق میباشد». پس با پیامبر مشغول گفتگو شد. در همین هنگام که او حرف میزد ناگهان سهیل بن عمرو آمد، سپس پیامبرصفرمود: کارتان آسان شد». سهیل گفت: «بیا عهدنامهای بنویسیم»، پیامبر نویسنده را فراخواند و فرمود: بنویس: «بسم الله الرحمن الرحیم» سهیل گفت: «سوگند به خدا! رحمان را نمیدانیم که چیست، بلکه بنویس: «باسمک اللهم» همانطور که قبلا مینوشتی. مسلمانها گفتند: «سوگند به خدا جز بسم الله الرحمن الرحیم چیزی دیگر نمینویسیم».
آنگاه پیامبرصفرمود: «بنویس: باسمک اللهم» سپس فرمود: «بنویس این چیزی است که محمّد رسول الله بر آن حکم کرده است». سهیل گفت: سوگند به خدا اگر میدانستیم که تو پیامبر خدا هستی تو را از آمدن به خانه خدا باز نمیداشتیم و با تو نمیجنگیدیم، بلکه بنویس: محمد بن عبدالله. پیامبرصفرمود: «من فرستاده و پیامبر خدا هستم، گرچه شما مرا تکذیب کنید، پس بنویس: محمد بن عبدالله، در قبال این که بگذارید خانه خدا را طواف کنیم». سهیل گفت: «نه، چون نمیخواهیم عرب بگویند که ما تحت فشار و زور به شما اجازه ورود دادیم. بلک بنویس: در سال آینده میتوانید به عمره بیایید». و چنین نوشته شد.
سهیل گفت: «اگر افرادی از ما به نزد تو آمدند، گرچه به دین هم گرویده باشند باید آنها را به ما بازگردانی». مسلمانها گفتند: «سبحان الله! چگونه فردی که مسلمان شد و به نزد ما آمده است دوباره به مشرکان پس داده میشود»؟.
در این حال ابوجندل بن سهیل کشان کشان با زنجیرهایی که بر پاهایش قرار داشت آمد. او به همین صورت از پایین مکه آمده بود تا این که خودش را به میان مسلمانها انداخت. سهیل گفت: «این نخستین فردی است که طبق آنچه عهد نمودیم او را از تو میخواهم». پیامبر فرمود: «ما هنوز صلح نامه را ننوشتهایم و تمام نکردهایم».
سهیل گفت: «پس اگر چنین است سوگند به خدا که هرگز بر چیزی با تو صلح نخواهم کرد». پیامبر فرمود: «او را به شخص من ببخش». گفت: «او را به شما میبخشم». پیامبرصفرمود: «چرا، چنین کن»؟! گفت: «نه چنین نمیکنم» مکرز گفت: «او را به تو بخشیدم».
ابوجندل گفت: «ای گروه مسلمانان! آیا به نزد مشرکان برگردانده میشوم درحالیکه مسلمان شده و نزد شما آمدهام، آیا نمیبینید چه رنجی کشیدهام»؟ و او در راه خدا به شدّت عذاب داده شده بود. عمربن خطابسمیگوید: سوگند به خدا از روزی که اسلام آوردهام جز همین روز شک و تردیدی به دلم راه نیافته بود. پس پیش پیامبر آمدم و گفتم: «ای پیامبر خدا! مگر تو پیامبر خدا نیستی؟ فرمود:« بله» گفتم:آیا ما بر حق نیستیم و دشمن ما بر باطل نیست؟ فرمود: «بله» گفتم: پس چرا باید در کار دینمان به خواری تن در دهیم و به عقب بازگردیم درحالیکه هنوز خداوند میان ما و دشمنانشان حکم نکرده است؟ فرمود: «من پیامبر خدا هستم و او مرا یاری میکند، و من از فرمان او سرپیچی نمیکنم».
گفتم: مگر نگفتی که به کعبه خواهیم آمد و آنرا طواف خواهیم کرد؟ فرمود: «بله، ولی آیا به شما گفتم که در همین سال آنرا طواف خواهید کرد»؟ گفتم: نه، فرمود: «پس تو وارد آن خواهی شد و آنرا طواف خواهی کرد».
عمر میگوید: سپس نزد ابوبکر آمدم و آنچه را به پیامبر گفتم برای او باز گفتم. و ابوبکر همان پاسخی را به من داد که پیامبر به من داده بود واضافه بر آن گفت: «به دامان پیامبر چنگ بزن تا وقتی که مرگ به سراغت میآید، سوگند به خدا! که او برحق است». عمر گفت: «برای جبران این کارم کارهایی زیادی انجام دادم».
وقتی نوشتن صلح نامه تمام شد پیامبرصفرمود: «بلند شوید و شتران را سر ببرید، سپس موهای سرتان را بتراشید». سوگند به خدا هیچکسی از مسلمانها بلند نشد تا این که پیامبر سه بار چنین گفت: وقتی هیچ یک از آنها بلند نشد پیامبر برخاست و نزد ام سلمه رفت و آنچه از مردم دیده بود برای او بیان کرد. ام سلمه گفت: «ای پیامبر خدا! آیا تو این کار را دوست داری»؟ فرمود، آری گفت: «پس بیرون برو و با هیچکس یک کلمه حرف نزن تا اینکه شترت را سر میبری و موی سرت را میتراشی». پیامبر بلند شد و با هیچکس سخنی نگفت. تا اینکه شترش را ذبح کرد و کسی را صدا زد که موی سر او را بتراشد، و موی سر خود را تراشید.
مردم وقتی این را مشاهده کردند بلند شدند و قربانیها را سربریدن و شروع کردند به تراشیدن موهای سر یکدیگر تا اینکه نزدیک بود از شدّت ناراحتی، یک دیگر را بکشند. سپس زنان مومنی آمدند و خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا جَآءَکُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ ...بِعِصَمِ ٱلۡکَوَافِرِ﴾[الممتحنة: ۱۰]. پس در این روز عمر دو تا زن که در دوران شرک همسر او بودند طلاق داد، پس یکی با معاویه ازدواج کرد و دیگری با صفوان بن امیه. آنگاه پیامبر به مدینه بازگشت و به هنگام بازگشت، خداوند این آیه را نازل فرمود ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا١﴾[الفتح: ۱]. تا آخر. عمر گفت: «آیا این فتح و پیروزی است ای پیامبر خدا» فرمود: « بله» اصحاب گفتند: «تو را مبارک باد ای پیامبر خدا! بهرهی ما چیست» سپس خداوند نازل فرمود: ﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾[الفتح: ۴].
پایان تفسیر سورهی فتح
[۲] به آن «بیعت رضوان» گفته میشود، زیرا خداوند در این پیمان از مؤمنان راضی و خشنود گردید. [۳] احابیش قومی عرب نژاد بودند از تیرههای بنیکنانه و دیگر طوایف، و آنچنانکه از لفظ احابیش متبادر است، اهل حبشه نبودند. « م».
سورهی فتح آیهی 17-1
سورة الفتح
سوره فتح مدنی و 29 آیه است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُّبِیناً (1) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً (2) وَیَنصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (3) هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (4) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (5) وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً (6) وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (7) إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً (9) إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (10) سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (11) بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً (13) وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً (14) سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً (15) قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً (16) لَیْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً (17)
این سوره، مدنی است. در سال ششم هجری پس از صلح حدیبیه نازل گردیده است. این سوره در باره این حادثه مهمو شرائط و ظروف آن صحبت میکند. حال مسلمانان و حال مردمان پیرامون ایشان را در وسط چنینگیر و داری به تصویر میکشد. در این راستا زمان نزول سوره «فتح» و زمان نزول سوره «محمّد» راکه از لحاظ ترتیب سورهها در قرآن پیش از این سوره است بیان داشته است. صلح حدیبیه حدود سه سال پیش از نزول سوره فتح صورتگرفته است. در مدت این سه سال دگرگونیهای فراوان و مهمّی در احوال و اوضاع مسلمانان مدینه پیش آمد. دگرگونیهائی در موقعیت ایشان و در موقعیت دشمنانشان، و دگرگونیهای مهمّی در حالت روانی و صفت ایمانی مسلمانان و استقرار درک و فهم و پختکامل آنان بر برنامه ایمانی، صورت گرفت.
پیش از اینکه از این سوره و فضا و معنای آن صحبت کنیم، زیبا است که مروری بر حادثهای داشته باشیمکه این سوره راجع بدان نازل گردیده است. تا در فضائی بسر بریمکه مسلمانان در آن بسر بردهاند، در آن حال و احوالیکه این قرآن بزرگوار و ارزشمند را دریافت میکردهاند و پیام آن را میگرفتهاند:
پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در خواب دیدکه او همراه مسلمانان داخلکعبه میگردند. بعضیها موهای سرشان را میتراشند و برخیها موهای سرشان راکوتاه مینند ... مشرکان مسلمانان را از ورود به مکه از زمان هجرت تا بدان وقت بازداشته بودند، حتی در ماههای حرامکه همه عربها در دوره جاهلیت نیز حرمت این ماهها را نگاه میداشتند، و اسلحههای خود را در آنها از خویشتن به دور میافکندند، و در ایام آنها جنگ را گناه بزرگی میشمردند، و بازداشتن دیگران از مسجدالحرام را کار بسیار زشت و پلشتی قلمداد میکردند. تا بدانجاکه افرادی که کسانی را از همدیگر میکشتند و خونبهاهائی بر یکدیگر میداشتند در سایه این ماههاگرد هم میآمدند و از همدیگر نمیترسیدند. مثلا مردی اگر با قاتل پدرش یا برادرش روبرو میشد شمشیر به سویش نمیکشید و او را از خانه خداکعبه مشرفه بازنمیداشت. امّا مشرکان مکه مخالف آداب و رسومکهنیکه در ژرفاهای وجودشان ریشه دوانده بود رفتارکردند، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و مسلمانان همراه او را در مدت شش سالیکه از هجرتگذشته بود از ورود به مکه بازداشتند. در سال ششم هجرت،که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) این خواب را دید، و آن را برای اصحاب خود - رضیالله عنهم - بیان فرمود، اصحاب از این خواب شادمان و خوشحال گشتند.
روایت ابن هشام در باره رخدادهای حدیبیه کاملترین و رساترین منبع استکه بر آن در به تصویرکشیدن حوادث حدیبیه تکیه میزنیم و استناد میکنیم. روایت ابن هشام با روایت بخاری و امام احمد، و با چکیده ابن حزم در جوامعالسیره و جز آنان، میتوانگفت همخوان و همسان است.
ابن اسحاقگفته است: آنگاه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در مدینه ماههای رمضان و شوال به دنبال غزوه بنی مصطلق، و داستان افکیکه پیامد آن بود - ماندگار ماند. در ماه ذیالقعده برای عمره از مدینه خارج شد و قصد جنگ نداشت. از عربهای مدینه و از عربهای آبادیهای پیرامون مدینه خواست جمع بشوند و همراه او عازم عمره گردند. او از قریشیها میترسید، قریشیهائیکه خود را آمادهکرده بودندکه با جنگ سر راه او را بگیرند، یا او را از خانه خداکعبه مشرفه بازدارند. این بود بسیاری از عربهای آبادیها کندی کردند و آماده حرکت در خدمت او نشدند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) همراه مهاجران و انصاریکه در خدمتش بودند و سائر عربهای دیگری که بدیشان ملحق گردیدند، بیرون آمدند، و حیوانات هدی، یعنی چهارپایان قربانی را با خود آوردند، و احرام عمره بستند، تا مردمان مطمئن باشند پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مسلمانان قصد جنگ ندارند، و بلکه برای زیارت بیتالله و بزرگداشت آن بیرون آمدهاند.
ابن اسحاقگفته است: جابر پسر عبدالله - آنگونهکه به من خبر دادهاند - میگفته است: ما در حدیبیه چهارصد نفر بودیم.
زهریگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با همراهان حرکت فرمود، تا به جائی رسید به نام عسفان.[1] بشر پسر سفیانکعبی بدو رسید و عرضکرد: ای پیغمبر خدا! اینها قریشیها هستند. شنیدهاند که تو حرکت کردهای. آنان همه بیرون آمدهاند و حتی زنان را با خود آوردهاند. پوستهای پلنگ پوشیدهاند، و در ذی طوی رحل اقامت افکندهاند. با خدا پیمان بستهاندکه نگذارند هرگز تو به میانشان بروی و داخل مکه بشوی.
ابن خالد پسر ولید استکه با سواران قریش بیرون آمده است، و او و سوارکاران در کراع الغمیم[2] رحل اقامت افکندهاند. زهریگفته است پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(یا ویح قریش ! لقد أکلتهم الحرب . ماذا علیهم لو خلوا بینی وبین سائر العرب ? فإن هم أصابونی کان ذلک الذی أرادوا , وإن أظهرنی الله علیهم دخلوا فی الإسلام وافرین , وإن لم یفعلوا قاتلوا وبهم قوة . فما تظن قریش ? فوالله لا أزال أجاهد على الذی بعثنی الله به حتى یظهره الله , أو تنفرد هذه السالفة).
«وای بر قریشیان! جنگ ایشان را خورده است. ایشان را چه میشد اگر میان من و میان سائر عربها را باز میگذاشتند و میان آنان و من رادع و مانع نمیگشتند؟ اگر عربها بر من پیروز میشدند و مرا میکشتند، همان چیزی بودکه آنان میخواستند، و اگر خدا مرا بر عربها چیره میکرد، قریشیان اسلام را میپذیرفتند و بهره زیادی میبردند. اگر هم اسلام را نمیپذیرفتند آن وقت مقتدرانه و نیرومندانه میجنگیدند. آیا قریشیان چگونه میاندیشند و چه در ذهن دارند؟ به خدا سوگند همیشه در راه چیزی میجنگمکه خدا مرا با آن روانهکرده است و بدان برانگیخته است تا آن زمانکه یزدان سبحانکمک و یاری میفرماید و آن را پیروز و جلوهگر و آشکار مینماید، و یا اینکهگردنم تنها و جدا میگردد وکشته میشوم».
سپس فرمود:
(من رجل یخرج بنا على طریق غیر طریقهم التی هم بها).
«چه کسی ما را از راهی راه خواهد بردکه جدای از راهی باشد که آنان در آن قرار دارند؟».
ابن اسحاق گفته است: عبدالله پسر ابوبکر برایم روایت کرده استکه مردی از قبیله اسلم گفت: من ای پیغمبر خدا. او مسلمانان را از راه سخت و سنگلاخی عبور داد که در میان درهها قرار داشت. هنگامی که از آن راه گذشتند - راهی که دشواریها برای مسلمانان تولید کرد - و به سرزمین صاف و صوفی در دامنه دره رسیدند، پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به مردمان فرمود:
(قولوا نستغفر الله ونتوب إلیه).
«بگوئید: از خدا طلب آمرزش میکنیم و توبه مینمائیم».
مردمان چنین گفتند. آنگاه فرمود:
(والله إنها للحطة التی عرضت على بنی إسرائیل , فلم یقولوها).[3]
«به خدا سوگند این همان درخواست آمرزش گناهان است که به بنیاسرائیل پیشنهادگردید، ولی آنان آن را نگفتند (و درخواست آمرزش نکردند)».
ابن شهاب زهریگفته است: به دنبال آن پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به مردمان دستور داد و فرمود:
(اسلکوا ذات الیمین).
«از سمت راست رهسپار شوید».
از وسط حمض[4]، در راهی که به پیچ مرار منتهی میشود، آنجاکه محل روستای حدیبیه[5] است و پائین مکه واقع گردیده است. ابن شهاب زهریگفته است: سپاهیان آن راه را در پیشگرفتند. هنگامیکه سوارکاران قریشگرد و غبار سپاهیان را دیدندکه از راه ایشان به در رفتهاند و از راه دیگری حرکت کردهاند، با تاخت به سوی قریشیان گشتند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رهسپار شد. وقتیکه به پیچ مرار رسید شترش روی زمین خوابید مردمانگفتند: شتر پای افشرد. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(ما خلأت . وما هو لها بخلق . ولکن حبسها حابس الفیل عن مکة . لا تدعونی قریش الیوم إلى خطة یسألوننی فیها صلة الرحم إلا أعطیتهم إیاها).
«شتر نبریده است و درمانده نگردیده است. این خوی آن نیست. بلکه بازدارنده فیل از مکه، آن را بازداشته است و برجای نگاه داشته است. امروز قریشیان هرگونه خط سیری را در پیش نگرند و هرگونه طرح را از من بخواهند اگر در آن خط سیر و فرح پیوند خویشاوندی باشد همچون خط سیری را در پیش میگیرم و چنین طرحی را میپذیرم».
در روایت بخاری چنین آمده است:
(...والذی نفسی بیده لا یسألونی خطة یعظمون فیها حرمات الله تعالى إلا أعطیتهم إیاها).
«... بدان خدائی سوگند که جانم در دست او است، قریشیان از من هیچگونه خط سیری و هیچگونه طرحی را درخواست نمیکنند که در آن مقدسات یزدان بزرگوار را بزرگ بدارند، مگر اینکه آن خط سیر و طرح را بدیشان خواهم داد و از ایشان میپذیرم».
آنگاه به مردمان فرمود:
(انزلوا). «فرود آئید».
بدوگفتند: ای پیغمبر خدا، در این دامنه کوه آبی نیست تا بر آنگرد آیند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) تیری را از تیردان خود بیرون آورد و آن را به مردی از یارانش داد. آن مرد به گودالی ازگودالهای آنجا فرو رفت، و تیر را در آن فرو برد. آب برجوشید ...
هنگامیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرود آمد و بیارامید، بدیل پسر ورقاء خزاعی همراه با مردانی از خزاعه به خدمتش آمد و با او سخنگفت و پرسید: چه چیزی تو را رهسپار اینجا کرده است؟ بدیشان خبر داد که او برای جنگ نیامده است، و بلکه برای زیارت خانه خدا آمده است. آمده است تا حرمت و عظمت آن را بجای آورد. آنگاه بدیشان گفت همان چیزهائی را که به بشر پسر سفیانگفته بود. آنان به پیش قریشیان برگشتند وگفتند: ای جماعت قریشیان، شما در باره محمّد :شتاب میورزید و عجولانه قضاوت میکنید. محمّد برای جنگ نیامده است. بلکه برای زیارت این خانه آمده است. قریشیان ایشان را متهم به دروغگوئی و سازش کردند و در برابرشان جبههگیری نمودند، وگفتند: اگر هم محمّد آمده باشد و نخواهد بجنگد، به خدا سوگند هرگز با درشتی و سرکشی به مکه داخل نمیگردد و به میان ما نمیآید، و عربها چنین ننگی را از ما روایت نمینمایند.
قبیله خزاعه پندپذیر و مخلص پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بودند، چه مسلمانان ایشان و چه مشرکان آنان. آنچه در مکه میگذشت از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نهان نمیداشتند. آن گاه قریشیان مکرز پسر حفص پسر احنف همپیمان قبیله بنیعامر پسر لؤی را به سوی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) روانه کردند. وقتی که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) او را دید که دارد می آید، فرمود:
(هذا رجل غادر).
«این، مرد خیانتکاری است».
وقتی به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رسید و با او سخنگفت، پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) همان چیزی را بدو فرمودکه به بدیل و یارانش فرموده بود. مکرز پسر حفص پسر احنف به پیش قریشیان برگشت، و بدیشان اطلاع داد چیزی را که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بدو فرموده بود. قریشیان حلیس پسر علقمه یا ابن زبان را به پیش پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) روانه کردند. در آن زمان او رئیس احابیش بود.[6] وی یکی از قبیله بنی حارث پسر عبد مناف پسرکنانه است. هنگامیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) او را دید، فرمود:
(إن هذا من قوم یتألهون - یعنی یتعبدون - فابعثوا الهدی فی وجهه حتى یراه).
«این فرد از میان قومی استکه عبادت و پرستش دارند. چهارپایان قربانی را به سوی او ببرید تا آنها را ببیند».
هنگامیکه چهارپایان قربانی را دید از عرض دامنه دره با قلادهها به سویش روان میشوند، و به علت طول نگاهداری آنها در جایگاه ویژه، پشمهایشان را کندهاند و خوردهاند. به سوی قریشیان گشت، و به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نرسید به خاطر چیز مهم و بزرگیکه دیده بود و در او سخت تاثیرگذاشته بود. آنچه دیده بود برای قریشیان ذکرکرد. بدوگفتند: بنشین تو یک عرب بدوی هستی و دانشی نداری!
ابن اسحاق گفته است: عبدالله پسر ابوبکر برایم نقل کرده استکه حلیس در این وقت سخت خشمگن گردید وگفت: ای جماعت قریشیان، به خدا سوگند ما با شما بر همچون چیزی پیمان نبسته بودیم و همسوگند نشده بودیم. آیا کسیکه آمده است تا خانه خدا را تعظیم و تکریم کند او را باید از این کار بازداشت؟ به خدائی سوگند که جان حلیس در دست او است میان محمّد و میان آنچه برایش آمده است راه را باز میکنید، و یا اینکه احابیش را یکدست و یکپارچهگرد میآورم و به جنگتان برمیخیزم. قریشیان بدو گفتند: دست نگاه دار. دست از ما بکش ای حلیس، تا چیزی را برای خود برگزینیمکه بدان خشنود شویم و تن در دهیم.
زهریگفته است: سپس قریشیان عروه پسر مسعود ثقفی را به پیش پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرستادند. عروه گفت: ای جماعت قریشیان، من دیدهام کسی راکه به پیش محمّد میفرستید پس از برگشت از شما چه سختیها وگرفتاریهایی میبیند و چه دشنامها و بد و بیراههائی را میشنود. شما که میدانید شما پدر هستید و من فرزند.[7] شنیدهام بر سرتان چه آمده است. بدین خاطر هرکسیکه از میان قوم من از من اطاعت کرده است او راگرد آوردهام، و سپس به پیش شما آمدهام تا با جان با شما غمخواری و همدردیکنم. گفتند: راست گفتی. شما را متهم به چیزی نمیدانیم. از مکه بیرون آمد و به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رسید و در حضورشان نشست وگفت: ای محمّد! اوباش مردمان راگرد آوردهای و ایشان را به سوی اهل و قبیله خود آوردهای تا اهل و قبیله خود را درهم شکنی؟ این قریشیان هستندکه زنانشان را با خود بیرون آوردهاند، و پوستهای پلنگها را پوشیدهاند و آماده نبرد گردیدهاند. با خدا پیمان بستهاندکه نگذارند هرگز تو با زور به مکه داخل بشوی و به میانشان بروی. به خدا سوگند انگار من اینان را میبینمکه فردا تو را رها میکنند و از پیرامون تو پراکنده میگردند. زهریگفته است: ابوبکر در پشت سر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) نشسته بود. ابوبکر، عروه پسر مسعود ثقفی را هی زد وگفت: آهای! ما او را رها میکنیم و از پیرامون او میپراکنیم؟ عروه پسر مسعود ثقفیگفت: ای محمّد اینکیست؟ فرمود:
(هذا ابن أبی قحافة).
«این پسر ابوقحافه است».
گفت: به خدا سوگند اگر مدیونکمکی نبودمکه به من کردهای، سزای این جسارت تو را میدادم. امّا این جسارت را بدان کمک میبخشم. زهری گفته است: سپس عروه پسرمسعود ثقفی وقتیکه با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سخن میگفت ریش او را میگرفت. زهریگفته است: مغیره پسر شعبه بالای سر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خشمناک ایستاده بود. هرگاه عروه ریش پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را میگرفت، مغیره دست او را میزد و میگفت: دستت را از چهره پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بازدار، پیش از اینکه دستت به سویت برنگردد! زهریگفته است: عروه میگفت: وای بر تو! چقدر درشتخو و تندخو هستی! زهریگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) لبخند زد. عروه بدوگفت: این کیست ای محمّد؟ فرمود:
(هذا ابن أخیک المغیرة بن شعبة).
«این برادرزادهات مغیره پسر شعبه است».
عروهگفت: ای خائن! آیا پلشتی خود را شستهای مگر دیروز؟
ابن هشامگفته است: مراد عروه از این سخن این بوده است، مغیره پیش از پذیرش اسلام سیزده مرد بنیمالک طائفه ثفیف را کشته بود. دو قبیله ثقیف به هیجان درآمدند و به نزاع برخاستند: بنومالک از قبیله کشتگان، و احلاف از قبیله مغیره. عروه دیه کشتگان سیزدهگانه را داد و کار را روبهراه نمود و غوغا و کشمکش را زدود.
ابن اسحاقگفته است: زهریگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به عروه فرمود همان چیزهائی را که به یارانش فرموده بود. بدو اطلاع داد که او برای جنگ نیامده است و نمیخواهد بجنگد. عروه از خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) برخاست و رفت. عروه در این مدت دیده بودکه اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) چگونه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را میپایند و در حق او چهکارهائی مینمایند. او دیده بود همینکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وضو میگیرد، اصحاب فوراً آب وضویش را میقاپند. اگر آب دهنی را بیندازد آن را شتابان برمیدارند. موئی از بدنش نمیافتد مگر این که آن را برمیگیرند. به سوی قریشیان برگشت و گفت: ای جماعت قریشیان! من به پیش کسری در اوج شوکت و عظمتش رفتهام، و به نزد قیصر در اوج توانائی و اقتدارش رفتهام، و به پیش نجاشی در اوج قدرت و قوتش درآمدهام. هرگز هیچ شاهی را در میان مردمان بسان محمّد در میان اصحاب و یارانش ندیدهام. من کسانی را مشاهده کردهامکه هیچ وقت او را به کسی و به چیزی تحویل نمیدهند و وانمیگذارند. حالا خود دانید چه میکنید و نظرتان چیست.
ابن اسحاقگفته است: فردی از فرزانگان برایم روایت کرده استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خرّاش پسر امیه خزاعی را فراخواند و او را به پیش قریشیان در مکه فرستاد. او را سوار شترش به نام ثعلبکرد. خراش را فرستاد تا به بزرگان قریش برساندکه او هدفش چیست و به چه منظوری آمده است. شتر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را پیکردند وگشتند، و خواستند خراش را نیز بکشند. احابیش جلو ایشان راگرفتند و آنان را از این کار بازداشتند. خراش را رها کردند. خراش به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) برگشت.
ابن اسحاق گفته است: کسی برایم روایتکرده است که او را متهم به نادرستی و نارواگوئی نمیدانم. او از عکرمه غلام ابن عباس، و عکرمه از ابن عباس نقل کرده است وگفته است: قریشیان چهل یا پنجاه مرد خود را فرستادند و بدیشان دستور دادندکه پیرامون لشکرگاه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بگردند، بلکه بتوانند کسی از اصحاب و یارانش را بگیرند. همه آنان سخت محاصره وگرفتار آمدند و ایشان را به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آوردند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ایشان را ببخشید و رهایشان ساخت تا بروند، گرچه آنان سنگهائی و تیرهائی را به سوی لشکرگاه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) انداخته بودند.
آنگاه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عمر پسر خطاب را فراخواند تا او را به مکه بفرستد، و او به سران قریش ابلاغکندکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) برای چه منظور و مقصودی آمده است. عمر عرضکرد: ای پیغمبر خدا من بر خویشتن از قریش میترسم. در مکه هم از قبیله بنیعدی پسرکعب کسی نیست تا مرا از دست قریشیان برهاند. قریشیان هم دشمنانگی من با خود را میدانند، و از تندی و تیزی و تندخوئی من با خود آگاه هستند. امّا من تو را به سوی مردی رهنمود و رهنمون میکنمکه او از من در مکه عزیزتر و مقتدرتر است. او عثمان پسر عفان است. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) عثمان پسر عفان را طلبید، و او را به سوی ابوسفیان و بزرگان قریش فرستاد، تا بدیشان خبر دهدکه او برای جنگ نیامده است. بلکه برای زیارت این خانه و بزرگداشت حرمت آن آمده است.
ابن اسحاقگفته است: عثمان برای رفتن به مکه بیرون رفت. با ابان پسر سعید پسر عاص برخورد کرد، وقتی که داخل مکه شد، و یا پیش از اینکه وارد مکه شود، ابان عثمان را با خود برد و او را پناه داد تا بتواند پیام پیغمبران خدا (صلی الله علیه و سلم) را برساند. عثمان با او رهسپار شد تا به نزد ابوسفیان و بزرگان قریش رسید. از سوی پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پیامیکه داشت بدیشان رساند.
وقتیکه عثمان از ابلاغ پیام پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بپرداخت بدوگفتند: اگر میخواهی کعبه را طوافکنی بروکعبه را طواف کن. گفت: من طواف خانه خدا را انجام نمیدهم تا پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آن را طواف نکند. قریشیان عثمان را در پیش خود نگاه داشتند. به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و به مسلمانان خبر رسیدکه عثمان پسر عفانکشته شده است.
ابن اسحاقگفته است: عبدالله پسر ابوبکر برایم نقل کرده استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وقتیکه شنید عثمان پسر عفانکشته شده است فرمود:
(لا نبرح حتى نناجز القوم).
«نمیرویم تا با این مردمان نجنگیم».
پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) مردمان را پیش خواند تا بیعتکنند. بیعةالرضوان در زیر درخت صورت گرفت. مردمان میگفتند: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با مردمان بر سر مردن بیعت میکرد و پیمان میبست. جابر پسر عبدالله میگفت: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بر سر مردن با ما بیعت نکرد و پیمان نبست. بلکه با ما بیعتکرد و پیمان بست بر سر اینکه ما نگریزیم. مردمان با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بیعتکردند، وکسی از مسلمانانیکه در آنجا بودند از بیعت سرباز نزد، مگر جد پسر قیس همپیمان بنی سلمه. جابر پسر عبدالله میگفت: به خدا سوگند انگار دارم به جد بسر قیس مینگرم و او به بغل شترش چسبیده است و خود را نهان از دیدگان در زیر بغل آن حیوان میکند و خویش را پنهان میدارد. سپس به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خبر رسید که آنچه در باره عثمانگفته شده است باطل است. ابن هشام گفته است: کسی برای من روایت کرده استکه مورد اعتماد من است، و او از کسی روایت نموده استکه بدو اطمینان دارد، و آن شخص از ابن ابی ملیکه، و ابن ابی ملیکه از ابن عمر، روایتکرده استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با عثمان بیعت کرد، بدین نحوکه یکی از دستهایش را بر دست دیگرش زد.
ابن اسحاقگفته است: زهریگفته است: بعد از آن قریشیان سهیل پسر عمرو همپیمان بنی عامر پسر لؤی را به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرستادند و بدوگفتند: برو به پیش محمّد و با او صلحکن. صلح او هم جز این نباشدکه امسال از پیش ما برگردد. به خدا سوگند عربها هرگز نباید در باره ما بگویند محمّد با زور به مکه وارد شد و به میان قریشیان رفت. سهیل پسر عمرو به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رسید. هنگامیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) او را دیدکه به سویش میآید فرمود:
(قد أراد القوم الصلح حین بعثوا هذا الرجل).
«وقتی که مردمان قریش این مرد را فرستادهاند خواستهاند صلح بکنند».
وقتیکه سهیل پسرعمرو به خدمت پیغمبرخدا (صلی الله علیه و سلم) رسید، به سخن پرداخت و سخن را به درازا کشاند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و سهیل مطالبی را رد و بدلکردند و سخنهاگفتند و شنیدند. سرانجام صلح میانشان درگرفت و به صلح رسیدند.
وقتیکهکار به سازش رسید و جز نگاشتن نماند، عمر پسر خطاب برجست و به پیش ابوبکر آمد وگفت: ای ابوبکر! آیا او پیغمبر خدا نیست؟گفت: بلی. عمرگفت: آیا ما مسلمان نیستیم؟گفت: بلی. عمرگفت: مگر قریشیان مشرک نیستند! گفت: بلی. عمرگفت: پس چرا در راه آئین خود خواری و پستی را بپذیریم؟ ابوبکر گفت: ای عمر! پا به پای او برو و پا در رکاب او بنه. من گواهی میدهمکه او پیغمبر خدا است. عمرگفت: من نیزگواهی میدهمکه او پیغمبر خدا است. سپس به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آمد وگفت: ای پیغمبر خدا، مگر تو پیغمبر خدا نیستی؟ فرمود: بلی. عمرگفت: آیا ما مسلمان نیستیم! فرمود: بلی. عمرگفت: آیا قریشیان مشرک نیستند! فرمود: بلی. عمرگفت: پس چرا در راه آئین خود خواری و پستیرا بپذیریم؟ فرمود:
(أنا عبد الله ورسوله , لن أخالف أمره , ولن یضیعنی).
«من بنده خدا و فرستاده او هستم، هرگز با فرمان او مخالفت نمیکنم، و او هم مرا رها و ضائع نمیکند». ابن اسحاقگفته است: عمر میگفت: پیوسته صدقه میدادم و روزه میگرفتم و نماز میخواندم و بنده و برده آزاد میکردم، به خاطرکاری که آن روزکردم، و از ترس سخنیکه آن راگفتم، آن زمانکه امیدوار بودم کارم و سخنم وسیله خیر و صلاحگردد.
ابن اسحاقگفته است: سپس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) علی پسر ابوطالب (رضی الله عنه) را طلبید و بدو فرمود:
(اکتب باسم الله الرحمن الرحیم).
«بنویس به نام خداوند مهرورز مهربان».
سهیلگفت: با این آشنا نیستم، ولیکن بنویس به نام تو خدایا. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(اکتب باسمک اللهم).
«بنویس: به نام تو خدایا».
سپس فرمود:
(اکتب:هذا ما صالح علیه محمد رسول الله سهیل بن عمرو).
«بنویس: این چیزی استکه محمّد پیغمبر خدا، و سهیل پسر عمرو بر آن توافقکردهاند و صلح نمودهاند ...».
ابن اسحاقگفته است: سهیل پسر عمروگفته: اگر گواهی میدادمکه تو پیغمبر خدا هستی با تو نمیجنگیدم. ولیکن بجای رسولالله اسم خودت و اسم پدرت را بنویس. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(اکتب:هذا ما صالح علیه محمد بن عبد الله . سهیل بن عمرو . اصطلحا على وضع الحرب عن الناس عشر سنین , یأمن فیهن الناس , ویکف بعضهم عن بعض , على أنه من أتى محمدا من قریش بغیر إذن ولیه رده علیه , ومن جاء قریشا ممن مع محمد لم یردوه علیه , وأن بیننا عیبة مکفوفة , وأنه لا إسلال ولا إغلال , وأنه من أحب أن یدخل فی عقد محمد وعهده دخل فیه , ومن أحب أن یدخل فی عقد قریش وعهدهم دخل فیه).
بنویس: این چیزی استکه محمّد پسر عبدالله، و سهیل پسر عمرو بر آن توافقکردهاند و صلح نمودهاند. توافق کردهاند و صلح نمودهاند بر این که جنگ را ده سال از مردمان کنار بگذارند و جنگ ننمایند. مردمان در مدت این ده سال در امن و امان باشند، و برخی از آنان از بعضی دیگر دست بدارند. اگرکسی از قریشیان بدون اجازه سرپرست خود به پیش محمّد بیاید او را برگرداند، و اگرکسی ازکسانیکه با محمّد هستند به پیش قریشیان بیاید او را بدو برنگردانند ... میان ما صندوقچه بستهای است (که صندوقچه سینه پاک از کینه و نیرنگ و دربرگیرنده وفای به صلح و ساز است). نه دزدی و تاخت نهانی، و نه خیانت و غارت پنهانی در میان است. هرکس دوست میدارد به عهد و پیمان محمّد درآید میتواند بدان درآید. و هرکس دوست میدارد به عهد و پیمان قریشیان درآید میتواند بدان درآید ...».
افراد قبیله خزاعه برجستند وگفتند: ما به عهد و پیمان محمّد درمیآئیم. افراد قبیله بنیبکر نیز برجستند و گفتند: ما به عهد و پیمان قریشیان درمیآئیم ... امسال تو از سوی ما برمیگردی و به مکه داخل نمیگردی و به میان ما وارد نمیشوی. هر وقت سال دیگر فرا رسید، ما از مکه بیرون میآئیم و تو همراه با یارانت بدانجا داخل میشوی، و سه روز در آنجا میمانی. تنها اسلحه مسافر با تو خواهد بود و بس، یعنی: شمشیرها در میان غلافها. جز آنها با خود نخواهید داشت.
در همان هنگامکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و سهیل پسر عمرو، عهدنامه را مینوشتند، ناگهان ابوجندل پسر سهیل پسر عمرو با غل و زنجیر آهنین پدیدارگردید. او به سوی پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) گریخته بود. در این حال و احوال، یاران پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) از مدینه بیرون آمده بودند، و در فتح و پیروزی، شک و تردیدی نداشتند. چراکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خواب فتح و پیروزی دیده بود. وقتیکه یاران پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) مساله صلح را دیدند، متوجه شدندکه باید برگردند، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بر عهدهگرفت آنچه بر عهده گرفت، آنان سخت نگران و بسیار پریشان شدند تا بدانجا که کمی مانده بود دق کنند و بمیرند. وقتیکه سهیل ابوجندل را دید، برخاست و چهرهاش را به زیر ضرباتگرفت، و یقه او را گرفت وکشید وگفت: ای محمّد کار من و تو به پایان آمده است و پیمان بسته شده است پیش از اینکه این به نزد تو بیاید. فرمود:
«صَدَقتَ». «راست گفتی».
سهیل پسرعمرو، یقه ابوجندل را میگرفت و میکشید تا او را به سوی قریشیان برگرداند. ابوجندل هم با صدای بلند فریاد میزد: ای جماعت مسلمانان آیا من به سوی قریشیان برگردانده میشوم تا مرا از دین و آئینم برگردانند؟ این امر بر درد مسلمانان میافزود. پس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(یا أبا جندل , اصبر واحتسب , فإن الله جاعل لک ولمن معک من المستضعفین فرجا ومخرجا , إنا قد عقدنا بیننا وبین القوم صلحا , وأعطیناهم على ذلک وأعطونا عهد الله , وإنا لا نغدر بهم).
«ای ابوجندل شکیبائی کن و جویای رضای خدا باش. خدا برای تو و برای مستضعفانیکه با تو هستند گشایش میرساند و درگاه تنگنا را بازمیگرداند. ما و این قوم پیمان صلح بستهایم، و ما بدیشان تعهد خدائی دادهایم و آنان به ما تعهد خدائی دادهاند. ما بدیشان خیانت نمیکنیم».
ابن اسحاقگفته است: عمر پسر خطاب برجست و پهلو به پهلوی ابوجندل حرکتکرد و گف: ای ابوجندل شکیبائیکن. آنان مشرک هستند. خون هریک از ایشان بسان خون سگی است. ابن اسحاقگفته است: عمر پسر خطاب دسته شمشیرش را به ابوجندل نزدیک میکرد. ابن اسحاق گفته است: عمر پسر خطاب گفت: امیدوار بودم شمشیر را بیرون بکشد و پدرش را با آن بکشند، و قضیه فیصله پیدا بکند.[8]
وقتیکه نوشتن پیماننامه صلح به اتمام رسید، مردانی از مسلمانان و مردانی از مشرکان شاهد آن گردانده شدند، و آنان عبارت بودند: ابوبکر صدیق، عمر پسر خطاب، عبدالرحمن پسر عوف، عبدالله پسر سهیل پسر عمرو، سعد پسر ابووقاص، محمود پسر مسلمه، مکرز پسر حفص[9]، و علی پسر ابوطالب،که خودش نویسنده پیماننامه بود.
زهریگفته است: وقتی که کار پیماننامه به پایان آمد، پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به یاران خود فرمود:
(قوموافانحروا ثم احلقوا).
«بلند شوید و قربانیکنید، و بعد از آن سرها را بتراشید».
زهریگفته است: به خدا سوگندکسی از اصحاب بلند نشد. حتی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سه بار این فرموده را تکرار نمود، کسی از آنان باز هم بلند نگردید. وقتیکه کسی از ایشان بلند نشد، پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به نزد ام سلمه - رضیاللهعنها - رفت، و چیزیکه از مردم دیده بود برای او بیان داشت. ام سلمه - رضیاللهعنها - عرض کرد: ای پیغمبر خدا، آیا انجام اینکار را دوست داری؟ بیرون برو و باکسی از آنان یککلمه هم صحبت مکن تا شتر خود را قربانی میکنی، و سلمانی خود را فرا میخوانی و سرت را میتراشید. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بیرون رفت و باکسی از ایشان سخن نگفت تا شتر خود را با دست خود قربانیکرد، و سلمانی خویش را فراخواند و او سرش را تراشید. وقتی که مردمان این کار را دیدند برخاستند و حیوانات قربانی خود را ذبح کردند، و سرهای همدیگر را تراشیدند، تا بدانجا که از غم و غصه برخی میخواست برخی دیگر را بکشند. ابن اسحاقگفته است: برایم عبدالله پسر ابونجیح از مجاهد، و او از ابن عباس روایت کرده است که ابن عباسگفته است: روز حدیبیه بعضی از مردمان موی سرهایشان را تراشیدند، و برخی دیگر موی سرهایشان راکوتاهکردند. پس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(یرحم الله المحلقین).
«خداوند کسانی را ببخشاید که موی سرهایشان را بتراشند».
گفتند: وکسانی را ببخشایدکه موی سرهایشان راکوتاه کنند، ای پیغمبر خدا؟ فرمود:
(یرحم الله المحلقین).
گفتند: وکسانی را ببخشاید که موی سرهایشان کوتاه کنند، ای پیغمبر خدا؟ فرمود:
(یرحم الله المحلقین).
گفتند: وکسانی را ببخشاید که موی سرهایشان کوتاه کنند، ای پیغمبر خدا؟ فرمود:
(والمقصرین).
«و کسانی را ببخشایدکه موی سرهایشان را کوتاه کنند».
گفتند: ای پیغمبر خدا، چرا بخشودنکسانی را آشکارا فرمودیکه موی سرهایشان را تراشیدهاند؟ فرود:
)لم یشکوا). «چونکه شک و تردید نورزیدند».
زهری در سخنی روایتکرده است وگفته است: سپس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) از راهیکه آمده بود برگشت و وقتی که به میان مکه و مدینه رسید، سوره فتح نازلگردید. امام احمد - با اسنادیکه دارد - از مجمع پسر حارثه انصاری (رضی الله عنه) روایت کرده است. مجمع پسر حارثه انصاری یکی از قاریان بود. اوگفته است: در حدیبیه حاضر شدیم. وقتی که از آنجا برمیگشتیم، ناگهان دیدیم مردمان شتران خود را به تک و پو درمیآورند و به شتاب میاندازند. برخی از مردمان از بعضی دیگر میپرسیدند: چه شده است؟ پاسخ میدادند: به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وحی گردیده است. ما هم با مردمان شتران خود را به تک و پو درآوردیم و به شتاب انداختیم. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را دیدیمکه نزدیککراع الغمیم بر شتر خود سوار است و مردمان پیرامون اوگرد آمدهاند، و او برایشان تلاوت میفرماید:
(إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُّبِیناً).
ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم ... .
یکی از اصحاب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) گفت: ای پیغمبر خدا آیا صلح حدیبیه فتح و پیروزی است؟ فرمود:
(إی والذی نفس محمد بیده إنه لفتح).
«بلی، به خدائی سوگندکه جان محمّد در دست او است صلح حدیبیه فتح و پیروزی است».
امام احمد با اسنادیکه دارد از عمر پسر خطاب روایت کرده استکهگفته است: با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در سفری بودیم. سه بار در باره چیزی سوالکردم و به من پاسخ نداد. به خودمگفتم: ای پسر خطاب مادرت بر عزایت بنشیناد پافشاری کردی و اصرار ورزیدی. سه بار سوال خود را از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) تکرارکردی و به تو پاسخ نداد! بر شتر خود سوار شدم و آن را به حرکت درآوردم و جلو رفتم. از ترس اینکه نکند در باره من چیزی نازل شده باشد. ناگهان ندادهندهای فریاد برآورد: آهای عمر! برگشتم.گمانم بر این بودکه چیزی در باره من نازلگردیده است. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(نزل علی البارحة سورة هی أحب إلی من الدنیا وما فیها:إنا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک وما تأخر).
«دیشب سورهای بر من نازلگردیده است که برایم عزیزتر از دنیا و همه چیزی استکه در آن است: ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم. هدف این بود که خداوندگناهان پیشین و پسین تو را ببخشاید ...». بخاری و ترمذی و نسائی از راههای مختلف از مالک (رحمه الله) آن را روایت کرده اند.
*
این فضایی استکه این سوره در آن نازلگردیده است. فضائی استکه در آن جان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با الهام و پیام خدایش آرمیده است. درنتیجه از هر اراده و خواستی دستکشیده است جز آنچهکه این الهام و پیام درست آسمانی بیانگر آن است. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) جلو میرود و در هرگامی و در هر حرکتی این الهام و پیام را باگوش جان میشنود. هیچ ترس و هراسی او را از دریافت این الهام و پیام بازنمیدارد و غافل نمیسازد، چه این ترس و هراس از سوی مشرکان باشد یا از سوی اصحاب و یاران خودش باشد، آن اصحاب و یارانیکه در سرآغازکار، دلهایشان تهدید و بیم مشرکان را به خود راه نمیداد، و جانبداری از جاهلیت ایشان را نمیپذیرفت. سپس خداوند آرام و قرار به دلهایشان افکند، و درنتیجه به چنینکاری راضی گردیدند و یقین پیداکردند و ژرف و دربست قبول نمودند. بسان سائر مؤمنانیکه از نخستین لحظات قضیه چنین بودند، مثل ابوبکر صدیقیکه یک لحظه هم روحیه خود را نباخت و ارتباط داخلی و روانی خود را با روان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) نگسیخت، و بدین خاطر پیوسته آرامش خویش را حفظ کرد، و آرام و قرار هرگز از او جدا نگردید.
وقتیکه دیباچه سوره مژده فتح و پیروزی را به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) داد، دل بزرگ آن حضرت بسی شاد شد:
(لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً . وَیَنصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً).
ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم. هدف این بود که خداوند گناهان پپشین و پسین تورا ببخشاید، و نعمت خود را بر تو تمام نماید، و به راه راست هدایتت فرماید، و پیروزی نادر و نایابی را بهره تو نماید.
همچنین در سرآغاز سوره، منت نهادن بر مؤمنان با آرامش بخشیدن بدیشان، و اعتراف به ایمان پیشین ایشان، و مژده دادن به آمرزششان و اعطاء پاداش بدانان، آمده است:
(هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً . لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً).
خدا است که به دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان خاطر داده است تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویشتن را تقویت نمایند). لشکرهای آسمان و زمین از آن خدا است، و خداوند بس آگاه و فرزانه است. (چنین کرد) تا مردان و زنان مومن را (در برابر فرمانبرداری و جهادشان) به باغهای بهشتی درآورد که در زیر (درختان و قصرهای) آن رودبارها روان است، و جاودانه در آن بسر میبرند، و تا این که گناهان و بدیهایشان را بزداید و ببخشاید، و این در پیشگاه ایزدی (و در جهان ابدی، کامیابی سترگ و) رستگاری بزرگ بشمار است. (فتح/٤،٥)
این برای مؤمنان، و امّا آنچه برای دشمنان مؤمنان، از قبیل مردان و زنان منافق و مشرک، آمادهکرده است و تهیه دیده است، خشم و غضب و شکنجه و عذاب است:
(وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً).
و تا این که مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرکی را عذاب کند که به خدا گمان بد میبرند. بدیها و بلاها تنها ایشان را دربر میگیرد (و فقط بر آنان چنبره میزند) و خداوند بر ایشان خشمگین میگردد، و آنان را نفرین میکند (و از رحمت خود محروم میسازد) و دوزخ را برای ایشان آماده ساخته است، و دوزخ چه جایگاه نهائی بدی است!.
آنگاه به بیعت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رهنمون داده میشود و بیعت با خدا شمرده میشود. دلهای مؤمنان از این راه مستقیماً به خدا میپیوندد و ارتباط مستقیم میان چنین دلهائی و میان خدا برقرار میشود» با همچون بیعتی، دلهای مؤمنان با یزدان همیشه زنده جاویدان، بدون واسطه پیوند میخورد:
(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً . لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً . إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).
ما تو را به عنوان گواه و مژدهرسان و بیمدهنده فرستادهایم. (ما محمد را به سوی شما مردمان فرستادهایم) تا به خدا و پپغمبرش ایمان بیاورید، و خدا را (با یاری دادن دینش) یاری کنید، و او را بزرگ دارید، و سحرگاهان و شامگاهان به تسبیح و تقدیسش بپردازید. بیگمان کسانی که (در بیعهالرضوان حدیبیه) با تو پیمان (جان) میبندند، در حقیفت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر میگذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار میگیرد، این دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالای دست آنان است! هرکس پپمانشکنی کند به زیان خود پپمانشکنی میکند، وآن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء میکند.
به مناسبت بیعتکردن و سرباز زدن -پیش از به پایان بردن سخن از مؤمنان و موضعگریهایشان در حدیبیه - به عربهائی رو میکندکه از بیرون آمدن خودداری کردهاند. معذرتهایشان را رسواگرانه میشمارد، و از سوء ظنیکه در حق یزدان داشتهاند، و از بدی و بلائی که برای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و همراهانش میخواستهاند و انتظار میکشیدهاند، سوء ظن و انتظار بدی و بلائی که در دلها و درونهایشان در غوغا وگشت وگذار بوده است، پرده برمیدارد، و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را متوجه چیزی مینمایدکه باید موضع او در آینده در برابرشان باشد. این توجه دادن و رهنمود کردن به شیوهای صورت میگیرد که به نیرومندی مسلمانان و ناتوانی سرباز زنندگان اشاره مینماید. همانگونه که اشاره دارد به اینکه غنیمتها و فتحهائی نزدیک در پیش است، غنیمتها و فتحهائیکه در برابر آنها آب دهان سرباز زنندگان سهلانگار و خانهنشینان ترسو جاری میشود:
(سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً . بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً . وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً . وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً. سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً . قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً).
بازپسماندگان عربهای بادیهنشین (که در سفر حدیبیه، پیغمبر و اصحاب را همراهی نکردهاند) خواهند گفت: اموال و خانواده، ما را به خود سرگرم و مشغول داشت. برای ما آمرزش بخواه. آنان با زبانهایشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نمیباشد. (در دل نفاق دارند و بر زبان ایمان). بگو: چه کسی میتواند کمترین کمکی در برابر خدا به شما بکند، اگر بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند؟ (آن چنان نیست که گمان میبرید و میگوئید) بلکه خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهید. بلکه شما گمان میبردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود برنمیگردند (و قطعا قتل عام خواهند شد! آری) این (پندار غلط و این وسوسههای شیطانی) در دلهایتان آراسته گشته بود، و گمانهای بدی میکردید و مردمان تباه و بیسودی بودید. کسانی که به خدا و پیغمبرش ایمان نداشته پاشند (کافرند و) ما برای کافران آتش سوزان و فروزانی را تهیه دیدهایم. مملکت و شاهی آسمانها و زمین از آن خدا است. هرکه را بخواهد میبخشد و هرکه را که بخواهد عذاب میدهد. خداوند دارای مغفرت عظیم و صاحب مهر فراخ است. بازپس ماندگان، هنگامی که برای به دست آوردن غنائمی (که خدا به شما داده است) بیرون رفتید، خواهند گفت: بگذارید ما هم همراه شما شویم (و در این جهاد شرکت کنیم). آنان میخواهند سخن خدا را دگرگون کنند! (خدا وعده غنائم خیبر را تنها به شرکتکنندگان سفر حدیبیه اختصاص داده است و بس). بگو: شما هرگز همراه ما نخواهید شد. پروردگارتان پیش از این (مراجعت به مدینه) چنین فرموده است. خواهند گفت: (این را خدا نگفته است و) بلکه شما نسبت به ما حسد میورزید (و نمیگذارید از چنین غنائم نفیس و بیدردسری بهره ببریم. چنین نیست که گمان میبرند) بلکه (از قانونگذاری خدا) جز مقدار اندکی را فهم نکردهاند. به بازپس ماندگان عربهای بادیهنشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بیرون میروید. با آنان پیکار میکنید تا این که مسلمان میشوند. (یعنی دو راه بیشتر در پیش نخواهند داشت: رزم با مسلمانان، یا پذیرش دین آنان). اگر فرمانبرداری کنید، خداوند پاداش خوبی به شما خواهد داد، و اگر سرپیچی کنید، همانگونه که قبلا نیز سرپیچی کردهاید، خداوند با عذاب دردناکی عذابتان خواهد داد.
در صدد ذکر این وضع و حال، از کسانیکه واپس کشیدهاند و خانهنشین بودهاند، و از کسانی که به سبب عجزشان از جهاد معاف گردیدهاند، سخن میرود:
(لَیْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً).
بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست (اگر در میدان جهاد شرکت نکنند). هرکس از خدا و فرستادهاش فرمانبرداری کند، خدا او را به باغهای بهشتی وارد میسازد که رودبارها در زیر (کاخها و درختان) آن روان است، و هرکس که سرپیچی کند، خدا او را به عذاب دردناکی گرفتار میسازد.
پس از این نگرش و نگاه، روند سوره برمیگردد به سخنگفتن از مؤمنان و موقعیتهایشان و خاطرههائیکه بر دلهایشان میگذرد، سخنگفتنی که سراسر آن رضایت و خشنودی و روشنائی و تابش و تکریم و بزرگداشت است. سراسر آن مژده به این اشخاص مخلص نیرومندی استکه جان خود را به خدا فروختهاند و وجودشان را دربست بدو تحویل دادهاند. سخنگفتنی استکه در آن خدای بزرگوار بر این مجموعه برگزیده انسانها متجلی میشود. با رضایت و خشنودی و مژدههای خود بدیشان، و با بزرگی کردن در حق ایشان و پابرجا و استوار داشتن آنان، برایشان متجلی میگردد. به خود خودشان اعلام میداردکه او از ایشان خشنود است. خدا بدیشان ابلاغ میفرمایدکه در خود آن مکانیکه آنان بیعت میکردند حاضر بوده است:
(تَحْتَ الشَّجَرَةِ). زیر درخت.
خدا اعلان میفرماید که او بر دلها و درونهایشان اطلاع داشته است، و او ایشان را راضیکرده است و از آنان هم راضیگردیده است، و پیروزی و غنیمتها و فتحها را برایشان در آینده واجب و لازم نموده است. همه اینها را نیز به قوانین جهان و به سنن هستی ربط و پیوند داده است. این همکاری استکه سراسر هستی در برابرش میایستد و آن را مینگرد و میپاید و تماشا مینماید، و از آن متاثر میگردد، و آن حادثه بزرگ و منحصر به فرد را در لابلا و درون خود مینگارد و ثبت مینماید:
(لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً . وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً . وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً . وَأُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً . وَلَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً . سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً).
خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد. همراه با غنیمتهای بسیاری که آن را به دست خواهند آورد. خداوند چیره شکستناپذیر و فرزانهای است که کارهایش براساس حکمت است. خداوند غنیمتهای فراوانی را به شما وعده داده است که آنها را به چنگ میآورید. ولی این یکی را (که غنائم خیبر است) زودتر برایتان فراهم ساخت، و دست تعدی مردمان (کینهتوز و بدنهاد یهودی پیرامون مدینه) را از شما بازداشت، تا نشانهای (بر وفای به عهد پروردگار) برای مؤمنان باشد، و شما را به راه راست رهنمود کند. و غنیمتهای دیگری که شما قدرت بر آن را نداشته و ندارید، ولی خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد (و آن را بهره شما میگرداند) و او بر هر چیزی توانا است. اگر کافران (قریش، در سرزمین حدیبیه) با شما بجنگند، (از ترس شما) پشت میکنند و میگریزند، سپس سرپرستی (که کار و بار ایشان را به دست گیرد) و یاوری (که ایشان را کمک کند) پیدا نخواهند کرد. این سنت الهی است که در گذشته نیز بوده است، و هرگز برای سنت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت.
خداوند در حق مسلمانان بزرگ میفرماید این که دشمنانشان را دستگیر مینماید، آن کسانی که اذیت، و آزار مسلمانان را خواستهاند و در صدد شکنجه و درد سرشان برآمدهاند. دشمنانشان را تهدید میکند، دشمنانی که مسلمانان را از مسجدالحرام بازداشتهاند، و نگذاشتهاند هدایت به جای واقعی خود راه پیدا کند و برسد. خداوند بزرگوار با مسلمانان مهربانانه سخن میگوید و نازشان میکند و فلسفه بازداشتن ایشان را ازکعبه در این سال، روشن میفرماید، و فضل و لطفی را به تصویر میکشد که با خشنود گرداندنشان بدانچه شده است و بوده است در حق ایشان روا دیده است، و بیان میفرماید با آرامش و اطمینانیکه به دلهایشان واردکرده است نسبت بهکاریکه خدا آن را میدیده است و بزرگتر ازکاری بوده استکه آنان آن را میدیدهاند، بدیشان لطف و مرحمتکرده است و بزرگی فرموده است. اینکار، فتح مکه، وگذشته از آن، غلبه این آئین بر همه آئینها به فرمان ایزد سبحان و در پرتو تقدیر و تدبیر یزدان جهان است:
(وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً . هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً . إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً . لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِکَ فَتْحاً قَرِیباً . هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً).
او همان کسی است که در درون مکه (و در زیر پنجه دشمن) دست کافران را از شما، و دست شما را از ایشان کوتاه کرد، بعد ازآن که (در جنگهای قبلی) شما را بر آنان پیروز گردانیده بود، و خداوند میبیند هر چیزی را که بکنید. اینانهمانهائی هستند که کفر ورزیدهاند، و از ورود شما به مسجدالحرام جلوگیری کردهاند، و نگذاشتهاند قربانیهائی که با خود نگاه داشتهاید به قربانگاه برسد. اگر مردان و زنان مومنی را لگدمال نمیکردید که (در میان آنان هستند و) شما ایشان را نمیشناسید و از این راه عیب و عار و زیان و ضرری ناآگاهانه به شما نمیرسید (خداوند هرگز مانع این جنگ نمیشد. دست شما را از ایشان کوتاه کرد) تا خدا هرکه را بخواهد غرق رحمت خود سازد (و جامه ایمان به اسلام را به تن او کند). اگر (کافران و مؤمنان ضعیفی که در مکه نهانی ایمان آوردهاند) از یکدیگر جدا میبودند، کافران ایشان را (با غلبه شما بر آنان) به عذاب دردناکی گرفتار میکردیم. آن گاه که کافران تعصب و نخوت جاهلیت را در دلهایشان جای دادند (و تصمیم گرفتند که مؤمنان را به مکه راه ندهند)، خدا اطمینان خاطری بهره پیغمبرش و بهره مؤمنان کرد (و آرامشی خوش به دلهایشان راه داد، تا در پرتو آن، طوفان خشم و ناراحتی خویش را فرو نشانند، و راضی به قضای خدا، و گوش به فرمان پیشوای خود باشند، و سر به شورش برندارند). همچنین خدا ایشان را بر روح ایمان ماندگار کرد و (به حقیقت از هرکس دیگری) سزاوارتر برای روح ایمان و برازنده آن بودند، و خدا از هر چیزی آگاه و بر هر کاری توانا است. خداوند خواب را راست و درست به پیغمبر خود نشان داده است. به خواست خدا همه شما حتماً در امن و امان و سر تراشیده و مو کوتاه کرده و بدون ترس، داخل مسجدالحرام خواهید شد، ولی خداوند چیزهائی را میدانست که شما نمیدانستید، و به همین جهت (قبل از فتح مکه) فتح نزدیکی (که صلح حدیبیه است) پیش آورد. خدا است که پیغمبر خود را همراه با رهنمون و آئین راستین (اسلام به سوی جملگی مردمان) روانه کرده است تا آن را بر همه آئینها پیروز گرداند. کافی است که خدا گواه (این چنین سخن و مسألهای) باشد.
این سوره پایان میپذیرد با صفت ارزشمند تابانیکه اینگروه برگزیده بشری را ممتاز و جدا میگرداند، و آنان را با نشانه ویژهای منحصر به فرد مینماید، و از ایشان درکتابهای آسمانی پیشین از جمله در تورات و انجیل یاد میکند، و وعده بزرگوارانه خدا مبنی بر آمرزش و پاداش بزرگ، بدیشان داده میشود:
(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً).
محمّد فرستاده خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایمان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، وامّا توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون کرده، و آبها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، به گونهای که برزگران را به شگفت میآورد. (مؤمنان نیز همین گونهاند. آنی از حرکت بازنمیایستند، و همواره جوانه میزنند، و جوانهها پرورش مییابند و بارور میشوند، و باغبانان بشریت را به شگفت میآورند. این پیشرفت و قوت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان میکند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد.
بدین منوال و بر این روال، نصوص سوره مفهوم و روشن میگردد. در فضای خود قرار خواهد گرفت، فضائیکه در آن نازلگردیده است، و آن را پدیدار و آشکار به تصویر میکشد و پیش چشم میدارد. این هم شیوه ویژه قرآن است، شیوهایکه رخدادها را پیاپی و زنجیرهوار شرح و بسط نمیدهد. بلکه از رخدادها پرتوهای راهنمائیو پرورشی را پیش میکشد و رخداد جداگانهای را با قانون همگانی پیوند میدهد، و موضعگیری و موقعیت خاصی را به اصل جهانی عامی وصل میکند، و دلها و درونها را با اسلوب شگرفی و برنامه شگفتی مخاطب میسازد و با آنها به سخن درمی آید.
از روند این سوره و فضای آن، و با مقایسه این سوره با سوره محمّدکه از لحاظ ترتیب سورهها در قرآن قبل از این سوره قرارگرفته است، روشن میگردد که چه اندازه تغبیرات عمیقی و دگرگونیهای ژرفی در تمام موقعیتهای گروه مسلمانان در فاصله سه سال صورت پذیرفته است، سه سالی که گمان میرود فاصله زمانی میان نزول این دو سوره بوده است. پیدا و هویدا میگردد که قرآن مجید چه اندازه در جماعت اسلامی تاثیر داشته است و تربیت مترقیانه نبوی با این جماعت چهکارکرده است، جماعتیکه با رشد و نموی که در زیر سایه قرآن داشته است، و تحت رهنمودهای پیغمبرانه به ارمغان آورنده آن ترقی و تعالی دیده است، خوشبخت گردیده است، و در طول تاریخ دور و دراز بشریت آن چیزی بوده استکه بوده است.
در فضای سوره فتح و پیامها و اشارههایش پیدا است که ما در برابر جماعتی هستیمکه درک و فهمشان از عقیده پخته گردیده است، و سطوح ایمانی ایشان همطراز و همخوان شده است، و جانهایشان به انجام وظایف و تکالیف این آئین آرمیده است. دیگر این جماعت نیازی به انگیزهها و دافعههای تند و سخت موثری ندارد تا با مال و جان به انجام همچون وظائف و تکالیفی برخیزند. بلکه این جماعت بدانجا رسیدهاند که به کسی نیاز دارند از غیرت و شورشان بکاهد، و از شدت و حدتشان کم کند، و زمام اختیارشان را به دست گیرد تا تسلیم آرامش و سازشگردند، وگاهی صلح و ساز را بپسندند، و برابر حکمت والای رهبری در کار دعوت، بیایند و بروند.
این جماعت مسلمان دیگر با همچون فرموده ایزد بزرگوار روبرو نمیگردد:
(فَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَکُمْ وَلَن یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ).
سست مشوید، و (کافران را) به صلح مخوانید. چرا که شما برترید و خدا با شما است، و هرگز از (اجر و ثواب) اعمالتان نمیکاهد. (محمد/٣٥)
با همچون فرمودهای نیز روبرو نمیگردد:
(هَاأَنتُمْ هَؤُلَاء تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنکُم مَّن یَبْخَلُ وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاء وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ).
آگاه باشید که شما (از سوی آفریدگارتان) دعوت به انفاق در راه خدا میشوید. بعضی از شما بخل میورزند. هرکس هم بخل بورزد، در حق خود بخل میورزد (و زیان آن متوجه خودش میگردد). زیرا خدا بینیاز است و شما نیازمندید. اگر شما (از فرمان خدا سرپیچی کنید و) روی برتابید، مردمان دیگری را جایگزین شما میگرداند (و این ماموریت را به گروه دیگری میسپارد) که هرگز همسان شما نخواهند بود (و از ایثار و فداکاری و بذل جان و مال خودداری نخواهند کرد و از فرمان یزدان رویگردان نخواهند شد). (محمد/٣٨)
دیگر به انگیزههای نیرومندی که به جهاد فراخواند نیازی دیده نمیشود، از قبیل سخن گفتن از شهیدان و احترامها و پاداشهائی که در پیشگاه خدا خواهند داشت و خواهند دید، و بیان حکمتگرفتار آمدن به جنگ و دشواریهای آن، بدان سان که در سوره محمّد آمده است. آنجا که ایزد بزرگوار میفرماید:
(ذَلِکَ وَلَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِن لِّیَبْلُوَ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ . سَیَهْدِیهِمْ وَیُصْلِحُ بَالَهُمْ . وَیُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ).
برنامه این است، و اگر خدا میخواست خودش (از طریقهای دیگری همچون طوفان و زلزله و سیل و غرق و به زمین فرو بردن، و سائر بلایا و مصائب، بدون جنگ شما) از آنان انتقام میگرفت. امّا خدا خواسته است بعضی از شما را با بعضی دیگر بیازماید (و مؤمنان راستین را با جهاد با کافران امتحان نماید). کسانی که در راه خدا کشته میشوند، خداوند هرگز کارهایشان را نادیده نمیگیرد و بیمزد نمیگذارد. به زودی خداوند آنان را (به سوی مقامات عالیه بهشت و گفتار نیک و کردار پسندیده) رهنمود میکند و حال و وضعشان را خوب و عالی مینماید. و آنان را به بهشتی داخل خواهد کرد که آن را بدیشان معرفی کرده است و (اوصافش را توسط پیغمبران و کتابهای آسمانی بازگو نموده است). (محمّد/4-6)
بلکه در اینجا سخن میرود از آرامشیکه خدا به دلهای مؤمنان انداخته است، و یا بر آنان فرو فرستاده است. مراد از همچون آرامش و سکینهای فرونشاندن تنوره خشم ایشان، و پائین آوردن شعله آتش غیرت و شور آنان، و اطمینان دادن به دلهایشان در حکم خدا و حکمت پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) در مساله صلح و ساز و نرمش و سازش، و ذکر راضی شدن یزدان از بیعتکنندگان زیر درخت است. این تصویرگویا و روشنی از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و همراهان او استکه در آخر این سوره آمده است.
ولی سخن از وفای با بیعت، و ذکر نقض عهد در آنکه در این فرموده یزدان سبحان آمده است:
(إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).
بیگمان کسانی که (در بیعةالرضوان حدیبیه) با تو پیمان (جان) میبندند، در حقیقت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر میگذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار میگیرد، این دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالای دست آنان است! هرکس پیمانشکنی کند به زیان خود پیمانشکنی میکند، و آن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء میکند. (فتح/10)
در آن بیشتر اشاره میگردد به بزرگداشت بیعتکنندگان و بزرگ شمردن شان و مقام بیعتیکه شده است. امّا اشارهایکه به نقض عهد آمده است به مناسبت سخن گفتن از عربهای بادیهنشینی استکه در منزل نشستند و بیرون نیامدند و در اینکوچ زیارتی شرکت نکردند. همچنین اشاره به منافقان زن و مرد میرود، اشاره گذرائیکه بر ضعف موقعیت و موضعگیری این دسته از مردمان دلالت دارد، و بیانگر خلوص و رشد فکری و هماهنگی جماعت مسلمانی استکه در مدینه بسر میبرند. به هر حال اینها چیزهائی استکه بدانها اشاره گذرائی میشود، و چیزی ازگستره این سوره را فرانمیگیرد، بدان اندازه که سخن از منافقان در سوره محمّد فراگرفته است. بدان خاطرکه در آن هنگام منافقان و همپیمانان یهودی ایشان شان و مقام و برو و بیائی داشتند. این هم ترقی و تعالی دیگری در موقعیت و منزلت خارجی جماعت مسلمانان بشمار است، موقعیت و منزلت خارجیایکه همگام و همآوا با آن ترقی و تعالی درونیای است که در دلها و جانهای جماعت مسلمانان پدیدار و نمودار شده بود.
همچنین پیدا استکه نیروی مسلمانان با مقایسه با نیروی مشرکان چه اندازه رشد و ترقی داشته است. این امر در فضایکلی این سوره و در برخی از آیات آن به صراحت جلوهگر آمده است. اشارههائی که به فتوحات آینده، و به شوق و علاقه خانهنشینان و واپسکشیدگان به غنائمیکه سهل و ساده به دست میآید، و ذکر معذرتخواهیهائی که از طرف ایشان شده است، و اشارههائیکه به غلبه این آئین بر همه آئینها رفته است، همه و همه بیانگر این واقعیت استکه نیروی مسلمانان در این دوره به کجا رسیده است، دورهای که فاصله زمانی میان نزول دو سوره محمّد و فتح را تشکیل میداده است.
ترقی و تعالی روشنی در حقیقت دلها و درونها، و در حال و وضع جماعت مسلمانان، و در ظروف و شرائط محیط بر جماعت مسلمانان، روی داده است. کسی این ترقی و تعالی را درک و فهم میکندکه خط سیر زندگانی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را در نصوص قرآنی دنبال و پژوهشکند. این ترقی و تعالی ارزش ویژه خود را دارد. همچنین این ترقی و تعالی معنی و مفهوم خاص خود را در تاثیر برنامه قرآنی و شیوه تربیت محمّدی در این جماعت خوشبخت و ممتاز در تاریخ دارد. این ترقی و تعالی دارای پیام ویژه خویش به کسانی است که عهدهداران امور و شؤون گروههای بشری هستند. بدیشان الهام میکند که نباید دلهایشان تنگ شود از این که نقص، ضعف، ته نشستهها، آثار روزگاران گذشته، آثار محیط، کششها و جاذبههای زمین، سنگینی گوشت و خون، و چیزهای دیگری در میان جماعت مسلمانان مانده است و هنوز دست از یقه ایشان برنداشته است ... چه همه اینها در نخستینگامهای دعوت، نیرومند و ژرف و دشوار به نظر میآیند. ولی همه اینها با ایستادگی و فرزانگی و شکیبائی و ماندگاری بر راه چاره، رو به خوبی و خوشی و ترقی و تعالی میروند، و خوب و خوش و مترقی و متعالی میشوند. تجربهها و آزمونها به خوب و خوش بوندن و ترقی و تعالی پیداکردنکمک میکنند، زمانیکه فرصت تربیت و رهنمود را داشته باشند. آن وقت است که سنگینیهای خاک و عشق به زمین اندک اندک،کمتر وکمتر میشود، و اندوده و انباشته گوشت و خون کمکم نازکتر و نازکتر میگردد، و آثار محیط رخت برمیبندد و پنهان میشود، و تهنشستهها و رسوبات گذشته شفاف میگردد، و دلها به افقهای بالاتر و والاتر بال و پر میکشند و مینگرند، تا نور را در آن افق دور روشن میبینند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) الگوی زیبائی برای ما است. در برنامه قرانی راه راست قرار دارد.
*
(إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُّبِیناً . لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً . وَیَنصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً).
ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم. هدف این بود که خداوند گناهان پیشین و پسین تورا ببخشاید، و نعمت خود را بر تو تمام نماید، و به راه راست هدایتت فرماید، و پیروزی نادر و نایابی را بهره تو نماید.
این سوره با این فیض و فضل الهی بر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میآغازد: فتح آشکاری، مغفرت فراگیر و همه جانبهای، نعمت تام وکاملی، هدایت ثابت و بردوامی، و پیروزی نادر و نایابی ... اینها پاداش اعتماد تام و ایمان کامل به پیام و رهنمود خدا، تسلیم رضایتبخش پیام و الهام خدا شدن، از هرگونه خواست شخصی پالودن و زدودن، خالصانه از آن خدا بودن، بدون چون و چرا فرمان یزدان را شنودن، و اطمینان و یقین ژرف به رعایت و عنایت مهربانانه خدا داشتن است ... پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خواب میبیند و برابر پیام آن به حرکت و تکان درمیآید. شتر میخوابد و مردمان فریاد برمیآورند: شتر قصواء برید و درمانده گردید. پیغبر (صلی الله علیه و سلم) میفرماید:
(ما خلأت . وما هو لها بخلق . ولکن حبسها حابس الفیل عن مکة . لا تدعونی قریش الیوم إلى خطة یسألوننی فیها صلة الرحم إلا أعطیتهم إیاها).
«شتر نبریده است و درمانده نگردیده است. این خوی آن نیست. بلکه بازدارنده فیل از مکه آن را بازداشته است و برجای نگاه داشته است. امروز قریشیان به هرگونه خط سیری مرا دعوتکنند، و هرگونه طرحی را از من بخواهند، اگر در آن خط سیر و طرح پیوند خویشاوندی باشد همچون خط سیری را در پیش میگیرم و چنین طرحی را میپذیرم».
عمر پسر خطاب، غیرتمندانه و دلیرانه میگوید: پس چرا در راه آئین خود خواری و پستی را بپذیریم؟ بدو پاسخ میفرماید:
(أنا عبد الله ورسوله , لن أخالف أمره , ولن یضیعنی).
«من بنده خدا و فرستاده او هستم، هرگز با فرمان او مخالفت نمیکنم، و او هم مرا رها و ضائع نمیکند».
گذشته از این، زمانیکه شائع میشودکه عثمانکشته شده است، میفرماید:
(لا نبرح حتى نناجز القوم).
«نمیرویم تا با این مردمان نجنگیم».
مردمان را به بیعتکردن فرامیخواند. در نتیجه بیعهالرضوان رخ میدهد، بیعهالرضوانی که خیر و خوبی از آن برمیجوشد و نصیبکسانی میگرددکه بدان دسترسی پیدا کردند و خوشبخت گردیدند.
فتح و پیروزی این است و بس، وقتیکه سنجیده میشود با فتح و پیروزی دیگریکه در صلح حدیبیه مجسم میگردد، و فتوحات و پیروزیهایگوناگونیکه به دنبال آن میآیند و به شکلهای جوراجوری جلوهگر و پدیدار میگردند:
فتح و پیروزی حدیبیه، فتح و پیروزی دعوت بود. زهری میگوید: پیش از آن در اسلام فتح و پیروزیای دست نداده است که بزرگتر از آن باشد. وقتی که مردمان به همدیگر رسیدند جنگ و جدال درگرفت. وقتیکه صلح و ساز راه افتاد، وکارزار به پایان آمد، و مردمان همدیگر را امن و امان دادند و از یکدیگر ایمن شدند، و به هم رسیدند و یکدیگر را دیدند، و سخن به درازا کشاندند و از کشمکش و ستیزگفتند و شنیدند، هر فرد خردمندیکه چیزی میدانست در باره اسلام چیزی نگفت مگر اینکه به اسلامگردن نهاد و به دائره آن درآمد. در مدت آن دو سال - یعنی فاصله صلح حدیبیه و فتح مکه - تعدادی همسان یا بیشتر از آنانی که قبل از حدیبیه اسلام را پذیرفته بودند، اسلام را پذیرا گردیدند.
ابن هشامگفته است: دلیل صحتگفتار زهری این است که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با هزار و چهارصد نفر به سوی حدیبیه بیرون آمده بود، همانگونهکه جابر پسر عبدالله نقلکرده است. بعد از آن در سال فتح مکهکه دو سال پس از حدیبیه بوده است، همراه با ده هزار نفر بیرون آمده است.
از جمله کسانیکه در این فاصله ایمان آوردهاند خالد پسر ولید، و عمرو پسر عاص بودهاند. فتح حدیبیه فتح گستره فراخی از زمین بوده است. چرا که مسلمانان از شر قریشیان در امانگردیدند، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) اقدام به نجات جزیرةالعرب از باقیماندههای خطر یهودیان فرمود - بعد از آنکه از دست بنی قینقاع و بنینضیر و بنیقریظه رهائی حاصل شد - این خطر یهودیان در دژهای محکم و استوار خیبر میگردید، دژهائیکه راه شام را تهدید میکرد. خداوند آن دژها را با دست مسلمانانگشود، و مسلمانان از آن دژها غنائم زیادی را به دست آوردند، و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آن غنائم را فقط میانکسانی تقسیمکردکه در حدیبیه حاضر آمده بودند، و چیزی از آن غنائم به دیگران نداد. حدیبیه فتح و پیروزی منزلت و جایگاه مسلمانان در مدینه، و در میان قریشیان در مکه، و در بین سائر مشرکان دور و بر بود. استاد محمّد عزت دروزه، در کتاب خود: (سیرةالرسول، صور مقتبسة من القرآن الکرم) حق و حقیقت را بیان داشته است:
«شک و تردیدی نیست صلحی راکه خداوند فتح بزرگ و پیروزی سترگ نامیده است، به تمام وکمال مستحق و سزاوار چنین توصیف و تعریفی است. بلکه درست خواهد بودکه از زمره حوادث قاطعانه بزرگ در زندگانی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و در تاریخ اسلام و در شوکت و شکوه و پایداری و استقرار اسلام، بشمار آید. به عبارت دیگر از بزرگترین حوادث اسلام قلمداد شود. چه قریشیان پیغمبر و اسلام را به رسمیت شناختند و به قوت و قدرت و هستی و وجود آن دو اعترافکردند. بلکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ومسلمانان را همتا و همسان خود شمردند، وبلکه به بهترین وجه ازپیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مسلمانان دفاعکردند. در صورتی که در مدت دو سال دو بار به مدینه حملهکرده بودند. آخرین حمله یک سال پیش از این زیارت بوده است. قریشیان همراه با جمعیت فراوانی از دستهها وگروههای احزاب برای نابودی و ریشهکن کردن مسلمانان تاخت آوردند. این جمعیت فراوان به دلها و درونهای مسلمانان هراس و پریشانی زیادی انداخت، چرا که مسلمانان در برابر جنگجویان دشمن، ضعیف و اندک بودند. بدین خاطر همچون صلحی در دلها و درونهای عربها تاثیر بزرگی داشت. عربها قریشیان را پیشوا و الگوی خود میدیدند. از موضعگیری گریزشان از اسلام سخت متاثر میشدند و پا به پای ایشان میرفتند. اگر پیش چشم بداریمکه عربها چنین تصور میکردندکه مسلمانان سالم از این سفر برنمیگردند، و مناقان هم بدترین گمانها را میبردند، گوشهای ازگوشههای مهم این فتح وگستره فراخ آن برای ما پیدا و هویدا میگردد.
حوادثیکه پیش آمد صدق الهام پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را در کاریکهکرد اثبات نمود، و قرآن بر آن مهر تایید زد. این حوادث فائدههای مادی و معنوی و سیاسی و جنگی و دینیای را نشان دادندکه از این صلح بهره مسلمانانگردید و عائد ایشان شد. چراکه مسلمانان در دیدگان قبائل، قوی و نیرومند جلوهگر آمدند. خانهنشینان و واپسکشیدگان عرب به معذرتخواهی پرداختند. در مدینه صدای منافقان پائین کشید، و شان و مقامشان ناچیزگردید. عربها از مکانهای دوردست گروهها و دستههائی را به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) اعزام میکردند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) توانست سپاهیانی را به نواحی دوری مثل نجد و یمن و بلقاء بفرستد. بعد از دو سال توانست به مکه حملهکند و آنجا را فتحکند. در این امر خاتمه قاطعانهای حاصل گردید، چرا که پیروزی و کمک خدا در رسید و فتح و ظفر نصیب آنان گردید، و مردمان دسته دسته وگروهگروه به آئین اسلام مشرف شدند و بدان درآمدند».[10]
ما دیگر باره برمیگردیم و تاکید میکنیمکه درکنار همه اینها فتح و پیروزی دیگری بوده است. فتح و پیروزی دلها و درونها صورتگرفته استکه بیعةالرضوان آن را به تصویرکشیده است، بیعتیکه خدا بدان راضی بوده است و از شرکتکنندگان در آن بیعت نیز راضی گردیده است، رضایتی که قرآن آن را ثبت و ضبط و توصیف و تعریف فرموده است، و در پرتو آن، این عکس روشن و ارزشمند آنان را در پایان این سوره ترسیم نموده است:
(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ ...). الخ ...
«محمّد فرستاده خدا است. وکسانیکه با او هستند ...». تا آخر ...
این فتح و پیروزی است، فتح و پیروزیایکه در تاریخ دعوتها و رسالتهای آسمانی پیشین خود جایگاه و حساب و معنی و مفهوم ویژه خویش را دارد، و بعد از خود هم در تاریخ، آثار خویش را داشته و خواهد داشت.
پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) از این سوره بس شاد و شادمان گردید. دل بزرگ او از باران رحمت این فیض و فضلی که بر او و مؤمنان همراهش باریدنگرفت شاد شد. از این فتح و پیروزی آشکار شادگردید. از مغفرت فراگیر مسرور شد. از نعمت تام شادمان گردید. از هدایت به راه راست شاد شد. از نصرت ارزشمند و بزرگ شاد گردید. از خشنودی خدا از مؤمنان و توصیف زیبا و دلربای این خشنودی در قرآن، مسرور و شادمان گردید. در روایت آمده استکه آن حضرت فرمود:
(نزل علی البارحة سورة هی أحب إلی من الدنیا وما فیها).
«دیشب سورهای بر من نازلگردیده استکه از دنیا و آنچه در آن است برایم گرامیتر و دوستداشتنیتر است».
در روایت دیگری این گونه آمده است:
(لقد أنزلت علی اللیلة سورة هی أحب إلی مما طلعت علیه الشمس).
امشب سورهای بر من نازل گردیده است که برایم گرامیتر و دوستداشتنیتر از هر آن چیزی است که خورشید بر آن میتابد.
جان پاک پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) لبریز از شکر و سپاس نعمتی شدکه پروردگارش از میان دیگران آن را بدو عطاء فرمود. این جوش و خروش شکر و سپاس نعمت در شکل نماز دور و درازی جلوهگر و منعکس گردیدکه عائشه - رضیاللهعنها - راجع بدان میگوید: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وقتی که نماز میخواند تا بدانجا میایستاد که پاهایش تاب مقاومت از دست میداد. عائشه - رضیاللهعنها -بدو عرض میکرد: آیا چنینکاری را میکنی در حالیکه خداوندگناهان پیشین و پسین تو را بخشیده است؟ پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میفرمود:
(یا عائشة , أفلا أکون عبدا شکورا؟).[11]
«ای عائشه، آیا بنده ای سپاسگزاری نباشم؟».
*
این سرآغاز، نصیب ویژه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بوده است. آن گاه روند سخن به پیش میرود و نعمتی را توصیف میکندکه خدا با این فتح و پیروزی به مؤمنان داده است، و با دست کشیدن بر دلهایشان، آرامش بهره ایشان نموده است، و بیان میداردکه خدای جهان برای مؤمنان در آخرت مغفرت و رستگاری و نعمتهای فراوان اندوخته است و تهیه دیده است:
(هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً . لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً).
خدا است که به دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان خاطر داده است تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویشتن را تقویت نمایند). لشکرهای آسمان و زمین از آن خدا است، و خداوند بس آگاه و فرزانه است. (چنین کرد) تا مردان و زنان مومن را (در برابر فرمانبرداری و جهادشان) به باغهای بهشتی درآورد که در زیر (درختان و قصرهای) آن رودبارها روان است، و جاودانه در آن بسر میبرند، و تا این که گناهان و بدیهایشان را بزداید و ببخشاید، و این در پیشگاه ایزدی (و در جهان ابدی، کامیابی سترگ و) رستگاری بزرگ بشمار است.
سکینه، یعنی آرامش و قوت قلب، واژه تعبیرکننده و به تصویرکشنده و دارای سایهروشنها است. وقتی که یزدان سکینه را به دلی بیندازد، مایه آرامش خاطر و آسایش جان، یقین و اطمینان، پایداری و استقامت، و تسلیم شدن فرمان یزدان جهان و خشنود گردیدن به خواست ایزد سبحان میشود.
در دلهای مؤمنان از این واقعه احساسها و اندیشههای گوناگونی به تلاطم و جوش و خروش درآمده بود. خیالهای جوراجوری به درون دلهایشان سرک میکشید. به دلهائی میگذشتکه انتظار تصدیق خواب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم)را بکشند و چشم به راه ورود به مسجدالحرام باشند. پس از رویاروئی قریشیان و قبول صلح و دستکشیدن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) از ورود به مسجدالحرام در این سال، چه خیالهاکه به مغزها خطور میکرد. دستکشیدن و برگشتن آن هم بعد از نشانهگذاری و تعیین حیوانات قربانی و سوق دادن آنها به سوی مسجدالحرام! شک نیست واقعا کار دشوار و ناگواری برای دلهای مؤمنان بود. از عمر (رضی الله عنه) روایت شده استکه او به پیش ابوبکر آمد در حالیکه هیجانزده و پریشان و نابسامان بود. از جمله چیزهائی که -گذشته از آنچه ما در اصل روایت ذکرکردیم - به ابوبکرگفت این بود: آیا او به ما نمیگفت ما به بیتالله میرویم و آن را طواف میکنیم؟ ابوبکرکه دلش با دل پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پیوند داشت و ضربان دلش با ضربان دل او میزد گفت: بلی. آیا پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به تو خبر داده استکه امسال تو به بیتالله میروی و میرسی؟گفت: نه. ابوبکرگفت: تو قطعا به بیت الله میروی و میرسی و آن را طواف میکنی. عمر ابوبکر را رهاکرد، و به سوی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رفت. از جمله چیزهائیکه به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عرضکرد این بود: آیا تو به ما نمیفرمودیکه ما به بیتالله خواهیم رفت و آن را طواف خواهیمکرد؟ فرمود:
(أفأخبرتک أنا نأتیه العام).
بلی. آیا من به تو خبر دادهام که ما امسال به بیت الله خواهیم رفت و خواهیم رسید؟.
عمرگفت: نه. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(فإنک آتیه ومطوف به).
قطعاً تو به بیتالله خواهی رفت و خواهی رسید وآن را طواف خواهی کرد.
این تصویری از چیزهائی استکه در دلها غوغا میکرد و در گشت وگذار بود.
مؤمنان از شروط دیگریکه قریشیان پیشنهاد کردند و به تصویب رسید، دلتنگ و آزردهخاطر بودند. از جمله: هرکس مسلمان شود و بدون اجازه سرپرست خود به پیش محمّد برود، بایدکه برگردانده شود. حذف بسم الله الرحمن الرحیم به خاطر جانبداری از غیرت و شور جاهلیتی که داشتند. نپذیرفتن صفت رسولالله (صلی الله علیه و سلم) آوردهاند که علی (رضی الله عنه) خودداری کرد از این که این صفت را محوکند آنگونهکه سهیل پسر عمرو خواسته بود. بلکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) شخصا آن را محو نمود و فرمود:
(اللهم إنک تعلم أنی رسولک).
خداوندا قطعاً تو میدانی که من فرستاده تو هستم.
غیرت جانبداری مسلمانان از دینشان، و حماسه و شورشان برای رویاروئی با مشرکان به اوج خود رسیده بود. این غیرت و شهامت و حماسه و شور در بیعت جمعی ایشان پدیدار و نمودار است.کار عاقبت به صلح و ساز و برگشتنکشید. سهل و ساده نبود. برای همچون کسانیکارها بدانجا بکشد و بینجامدکه کشید و انجامید. ناراحتی ایشان درکندی کردن و درنگ ورزیدن در کار قربانی و تراشیدن یا کوتاه کردن موی سر پدیدار و نمودار است. تا بدانجا کندیکردند و درنگ ورزیدند که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) سه بار دستور قربانی و تراشیدن یاکوتاه کردن موی سر را صادر فرمود. ولی کسی از جای برنخاست و فرمان نبرد! اصحاب هم روشن است چگونه فرمان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را میبردند و دستور او را اجراء میکردند. نمونهای از فرمان بردن و دستور را اجراءکردن را در چیزی میتوان دیدکه عروه پسر مسعود ثقفی برای قریشیان در باره آنان نقلکرده است. اصحاب از شدت ناراحتی قربانی نکردند و موی سر را نتراشیدند یا کوتاه نکردند تا زمانیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را دیدند که شخصا اقدام به قربانیکردن و سر تراشیدن فرمود. این حرکت عملی، ایشان را سخت تکان داد، تکانی که سخن، ایشان را تکان نداده بود. آنان به خود آمدند و به سوی اطاعت و فرمانبرداری برگشتند. بسان کسانی که دهشتزده و حیرتزده شده باشند!
مسلمانان از مدینه به قصد عمره بیرون آمده بودند. هیچگونه جنگی را در نظر نداشتند، و برای جنگ از لحاظ روانی و عملی خود را آماده نکرده بودند. امّا ناگهانی با موضعگیری قریشیان رویاروی گردیدند. شائع گردیده بود که عثمان کشته شده است. قریشیان گروهی را فرستادند تا به اردوگاه مسلمانان تیراندازی کنند. آنان تیرها و سنگهائی را به اردوگاه پرتابکردند. وقتیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) تصمیمگرفت بجنگد، و در این راستا از مسلمانان طلب بیعت فرمود، همه با او بیعتکردند و یکسره آمادگی خود را اعلام نمودند. ولیکن این امر منافی موقعیت ناگهانیای نیست که برایشان پیش آمد و بر سرشان تاخت و خلاف انتظار چیزی بودکه برایش بیرون آمده بودند. این هم یکی از چیزهائی بودکه فعل و انفعالاتی و شور و غوغائی به دلهایشان راه میانداخت. مسلمانان آخر هزار و چهارصد نفر بودند، ولی قریشیان در خانه وکاشانه خود بودند و عربهای بادیهنشین و مشرکان دیگر را پشت سر داشتند.
از آنجاکه خدا میدانست آنچه در آن زمان در دلهای مؤمنان میگذشت و از ایمان برمیجوشید، و از غیرت ایمانی سرچشمه میگرفت، غیرتیکه نه برای جانبداری از خود و نه به خاطر جاهلیت موجود در ایشان بود، بر آنان با همچون سکینه و آرامشی تفضل فرمود و در حقشان بزرگی نمود:
(لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ).
تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویش را تقویت نمایند).
آرام و قرارگرفتن و آرامش خاطر یافتن، درجهای بعد از غیرت و حماسه نشان دادن است. در آن اعتماد و یقینی استکه پریشان و نابسامان نمیگردد. در آن خشنودی و رضائی است که از یقین و باور برجوشیده است.
بدین خاطر اشاره مینمایدکه پیروزی و چیرگی، دشوار و دور نبوده است، بلکه برای خدا آسان و ساده بوده است اگر حکمت او آن روز اقتضاء میکرده است که کار و بار آنگونه بشودکه مؤمنان میخواستهاند. زیرا لشکرهائی خدا داردکه قابل شمارش نیستند و شکستناپذیرند، و هر زمان که خدا بخواهد پیروز میگردند و چیره میشوند:
(وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً).
لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خداوند بس آگاه و فرزانه است.
حکمت او این است و علم او این است.کارها آنگونه که خدا بخواهد، برابر حکمت و علم او میگردد و میچرخد. برابر علم و حکمت:
(أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ).
به دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان خاطر داده است تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویشتن را تقویت نمایند).
تا خدا برای ایشان محقق کند و پیاده فرماید رستگاری و نعمت را:
(لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً).
(چنین کرد) تا مردان و زنان مومن را (در برابر فرمانبرداری و جهادشان) به باغهای بهشتی درآورد که در زیر (درختان و قصرهای) آن رودبارها روان است، و جاودانه در آن بسر میبرند، و تا این که گناهان و بدیهایشان را بزداید و ببخشاید، و این در پیشگاه ایزدی (و در جهان ابدی، کامیابی سترگ و) رستگاری بزرگ بشمار است.
وقتیکه اینکار در حساب وکتاب خدا رستگاری و کامیابی بزرگ و سترگ است، پس قطعاً رستگاری و کامیابی بزرگ و سترگ است. رستگاری وکامیابی در حقیقت خود است. رستگاری وکامیابی در دلها و درونهایکسانی استکه به چیزی میرسند که در پیشگاه خدا برایشان اندوخته و تعیینگردیده است و با ترازوی خدا سنجیده و برآورده شده است ... مؤمنان در همان روز که خدا برایشان همچون نعمتی را مقرر و مقدر فرمود، بدان شاد و مسرور گردیدند. مؤمنان بعد از آنکه سرآغاز این سوره را شنیدند، و متوجه شدند که یزدان جهان به پیغمبر خود (صلی الله علیه و سلم) چه لطف وعنایتی مبذول فرموده است، به بهره خودشان نیز چشم امید دوختند و از آن پرس و جوکردند. وقتیکه مؤمنان بهره خودشان را هم شنیدند و از آن اطلاع پیدا نمودند، جانهایشان لبریز و سرریز از رضا و فرح و یقینگردید. آن گاه یزدان سبحان مؤمنان را از جانب دیگری از جوانب حکمتش باخبر فرمود و بدیشان اطلاع داد که چه چیزی را در این حادثه مقدر و مقرر کرده است. آنچه مقدر و مقررکرده است مجازات مردان و زنان منافق و مشرک بوده است در برابرکارها و رفتارهائی که از ایشان سر زده است:
(وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً . وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً).
تا این که مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرکی را عذاب کند که به خدا گمان بد میبرند. بدیها و بلاها تنها ایشان را دربر میگیرد (و فقط بر آنان چنبره میزند) و خداوند بر ایشان خشمگین میگردد و آنان را نفرین میکند (و از رحمت خود محروم میسازد) و دوزخ را برای ایشان آماده ساخته است، و دوزخ چه جایگاه نهائی بدی است! لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا مقتدری شکستناپذیر است، و حکیمی فرزانه است.
متن آیات قرانی مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را گرد آورده است در سوء ظن به خدا، و در عدم یقین به یاری خدا به مؤمنان و پیروز گرداندن ایشان، و در این که همه منافقان و مشرکان در دائره بدیها و بلاها محصورند، و بدیها و بلاها پیرامون و دور و بر آنان میچرخد و بر سرشان فرود میآید:
(عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ).
بدیها و بلاها تنها ایشان را دربر میگیرد (و فقط بر آنان، جنبره میزند).
و در اینکه خشم خدا و نفرین او هر دو دسته منافقان و مشرکان را فرامیگیرد، و در این که خدا برای هر دو گروه ایشان سرنوشت ناگواری و جایگاه نابهنجاری را آماده فرموده است ... این بدان خاطر است که نفاق صفت خوار و زشتی است و بدی و پلشتی آن کمتر از شرک نیست، و بلکه نفاق از شرک پستتر و منحطتر است. زیرا اذیت و آزار مردان و زنان منافق برای جماعت مسلمانان از اذیت و آزار مردان و زنان مشرک کمتر نمیباشد، هرچند اذیت و آزار اینان با اذیت و آزار آنان در ظاهر و در نوع خود مختلف و متفاوت باشد.
خداوند صفت مردان و زنان مناقق و مردان و زنان مشرک را سوء ظن به خدا اعلام داشته است. زیرا دل مومن حسن ظن به پروردگار خود دارد. دائما از پروردگار خود خیر و خوبی را انتظار میکشد. در وقت خوشی و شادی و در وقت غم و اندوه، و در زمان داشتن و نداشتن و دارائی و ناداری، چشم به راه خیر و خوبی از سوی پروردگار خود است. شخص مسلمان در هر دو حال غم و شادی و داشتن و نداشتن، ایمان دارد به اینکه یزدان جهان برای او خیر و خوبی میخواهد و صلاح و فلاح او را میطلبد. راز این امر این استکه دل مسلمان با یزدان سبحان پیوند و ارتباط دارد، و باران خیر خدا هرگز از او قطع و جدا نمیشود و به ترک او نمیگوید. هروقت دل انسان با یزدان جهان پیوند و ارتباط داشته باشد، این حقیقت راستین را لمس مینماید و میپساید، و آن را بدون واسطه احساس میکند و میچشد. ولی منافقان و مشرکان، با خدا پیوند و ارتباطشان بریده است، و لذا این حقیقت را احساس نمیکنند و نمییابند، و درنتیجه ظن وگمانشان در باره یزدان بد میگردد، و دلهایشان آویزه نمادهای بیرونی و ظواهر امور میشود، و قضاوتها و داوریهای خود را بر نمادهای بیرونی و ظواهر امور استوار میدارند، و برای خودشان و برای مؤمنان شر و بدی را انتظار میکشند، هر زمانکه نمادهای بیرونی و ظواهر امور بیانگر شر و بدی باشند. آخر آنان به قضا و قدر و به قوت و قدرت خدا، و به تقدیر و تدبیر نهان و پنهان و دقیق و ظریف او ایمان ندارند.
خداوند در این آیه همه دشمنان اسلام و دشمنان مسلمانان را با انواعگوناگونی که دارند گرد آورده است، و حال و وضعی را ذکر فرموده استکه آن دشمنان در پیشگاه یزدان دارند، و بیان نموده است که در نهایت کار برایشان چه چیز تهیه دیده است و آماده ساخته است. آنگاه بر همه اینها با چیزی پیرو زده است که بیانگر قدرت و حکمت او است:
(وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً).
لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا مقتدری شکستناپذیر است، و حکیمی فرزانه است. هیچ کاری ازکارهایشان خدا را خسته و درمانده نمیکند، و هیچ کاری ازکارهایشان بر او پنهان نمیماند. لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا مقتدری شکستناپذیر و حکیمی فرزانه است.
*
آنگاه به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رو میکند و با او سخن میگوید. وظیفه او راگوشزد میفرماید، و هدف از وظیفه او را بیان مینماید. مؤمنان را به وظیفه خودشان با پروردگارشان رهنمود و رهنمون میگرداند، و بدیشان میگویدکه پس از دریافت پیام یزدان وظیفه آنان کدام است. بدانان هم اعلام میدارد که در بیعتی که داشتهاند مستقیماً با خدا پیمان بستهاند و درحقیقت با او بیعت نمودهاند. این در هنگامی استکه با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بیعت میکنند و با او پیمان میبندند. در این امر تعظیم و تکریم بیعت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آشکارا جلوهگر میآید:
(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً . لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً . إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).
ما تو را به عنوان گواه و مژدهرسان و بیمدهنده فرستادهایم. (ما محمّد را به سوی شما مردمان فرستادهایم) تا به خدا و پیغمبرش ایمان بیاورید، و خدا را (با یاری دادن دینش) یاری کنید، و او را بزرگ دارید، و سحرگاهان و شامگاهان به تسبیح و تقدیسش بپردازید. بیگمان کسانی که (در بیعةالرضوان حدیبیه) با تو پپمان (جان) میبندند، درحقیقت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر میگذارند، و دست رسول بالای دستهای ایشان قرار میگیرد، این دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالای دست آنان است! هرکس پیمانشکنی کند به زیان خود پیمانشکنی میکند، وآن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء میکند.
پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بر این انسانهائیکه به سویشان روانه شده استگواه است. گواهی میدهد او آنچه راکه بدان دستور داده شده است رسانده است و تبلیغکرده است، و آنان از او استقبال کردهاند و پذیره او رفتهاند آن گونهکه از او استقبالکردهاند و پذیره او رفتهاند. برخی از ایشان مومن بودهاند، و برخی دیگر از آنانکافر شدهاند، و بعضی هم منافق بشمار آمدهاند. بعضی از آنان نیز مصلح و بعضی دیگر از ایشان مفسد بودهاند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) همانگونهکه رسالت و پیام آسمانی را رسانیده است، گواهی را نیز اداء میکند و میدهد. او مژدهرسان خوبی و نیکی و مغفرت و رضایت و حسن جزای مؤمنان فرمانبردار ایزد دادار است. او ببمدهنده کافران و منافقان و سرکشان و تباهکاران از جایگاه بد و خشم خدا و نفرین یزدان و شکنجه و عذاب ایزد سبحان است.
این وظیفه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) است. آنگاه خطاب را متوجه مؤمنان میسازد، و برایشان پرده از هدف مقصود از رسالت راکنار میزند. برایشان روشن و آشکار میفرمایدکه هدف و مراد از رسالت، ایمان به یزدان و به فرستادهاش، و بعد از آن انجام وظائف و تکالیف ایمان است. آنان باید خدا را با یاری دادن وکمک کردن برنامه خدا و شریعت او، یاری وکمک بکنند، و با حاضر آوردن سترگی و بزرگی خدا در دلها و درونهایشان او را بزرگوار بدارند و جلالت و عظمتش را پیش چشم آرند. با تسبیح و تقدیس یزدان در بامدادان و شامگاهان هر روز، او را پاک و منزه بدارند و بدون نقص و عیب بستایند. بامدادان و شامگاهان نیز کنایه از سراسر روز است. زیرا دو سوی روز، زمان میان خود را دربر میگیرد. هدف از این هم تماس دل با خدا در هر لحظه و آن است. و این ثمره مطلوب ایمان برای مؤمنان از ارسال رسول به عنوانگواه و مژدهرسان و بیمدهنده است.
پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آمد تا ایشان را به خدا برساند، و میان ایشان و خدا پیمانی برقرارکندکه هرگز نگسلد و با رفتن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) از میانشانگسیخته نگردد. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وقتیکه دستش را در دست آنان برای بیعت میگذارد، در حقیقت از سوی یزدان با ایشان بیعت میکند و پیمان میبندد:
(إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ).
بیگمان کسانی که (در بیعةالرضوان حدیبه) با تو پیمان (جان) میبندند، در حقیقت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر میگذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار میگیرد، این دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالای دستهای آنان است.
این تصویر شگفتانگیز و ارزشمندی از بیعت مؤمنان با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) است. هریک از ایشان که دست خود را در دست پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میگذارد احساس میکندکه دست خدا بالای دست ایشان است. چه خدا حاضر در این بیعت است، و خدا مالک این بیعت است، و او استکه بیعت میگیرد، و دست او بالای دستهای بیعتکنندگان است ... چهکسی؟! خدا!.. وای که چه هراسانگیز است! وای که چه زیبا است! وای که چه جلالت و چه عظمتی!
این تصویر خاطره شکستن این بیعت و به هم زدن این پیمان را ازگستره ذهن ریشهکن مینماید. چه اگر شخص پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هم نهان از دیدگان باشند، خدا حاضر و ناظر است و غائب نمیگردد. خدا استکه در این پیمان بیعت میگیرد و بیعت میکند، و خدا آنکه مراقب همچون بیعتی است و آن را میپاید.
(فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ).
هرکس پیمانشکنی کند به زیان خود پیمان شکنی میکند.
پیمانشکن استکه در هر سو و از هر سو زیانبار میگردد. پیمانشکن است که در پشیمانی از معامله سودمندیکه میان او و میان خدای بزرگوار انجام گرفته است زیان میبیند. هیچ پیمانی میان خدا و میان بنده ای از بندگانش صورت نمیپذیرد، مگر اینکه آن بنده در آن از فضل و لطف خدا بهرهمند میشود و سود میبرد. چه خدا بینیاز از جهانیان است. بنده استکه زیان میبیند وقتیکه پیمان خود را با خدا به هم میزند و میشکند و در معرض خشم و عذاب خدا قرار میگیرد به سبب پیمانشکنیایکه یزدان آن را دوست نمیدارد و از آن خشمگین میگردد. آخر یزدان وفای به عهد را و وفاکنندگان بدان را دوست میدارد.
(وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).
آن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء میکند.
اینگونه همگانی و به طورکلی:
(أَجْراً عَظِیماً). پاداشبسیاربزرگی.
دیگر نه آن را شرح و بسط میدهد و نه آن را محدود و مشخص میکند. این پاداشی استکه یزدان در باره آن میفرماید: پاداش بزرگی است. پاداش بزرگی است برابر حساب وکتاب خدا و مطابق مقیاس و معیار خدا، و برابر توصیفی که خدا از آن میکند، توصیفی که زادگان فقیر و محدود و فناپذیر زمین نمیتوانند آن را به تصور درآورند و چنانکه هست به ذهن خود بسپارند!
*
روند قرآنی وقتیکه به حقیقت این بیعت میرسد، و از خاطره پیمانشکنی و از خاطره وفای به عهد صحبت میکند، روی سخن به سوی عربهائی میگرداندکه از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و اصحاب، برجای ماندهاند و در این مسافرت زیارتی شرکت ننمودهاند، به خاطر اینکه در باره خدا بدگمان بودهاند، و انتظار داشتهاندکه شر و بدی و زیان و ضرر گریبانگیر مؤمنانیگردد که از مدینه بیرون آمدهاند و به سوی قریشیان در میان خانه وکاشانهشان رفتهاند. همین عربهای متخلف قبلا دو بار در دو سال متوالی به مدینه تاختهاند و یورش بردهاند ... روند قرآنی به چنین عربهائی رو میکند تا پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را از چیزی بیاگاهاندکه آنان بعداً آن را وسیله معذرت خود میسازند و بدان از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پوزش میطلبند وقتیکه او وکسانیکه در خدمت او هستند سالم و تندرست برگشتند، در حالیکه قریشیان با ایشان صلح و سازکردهاند و با آنان نجنگیدهاند، و بلکه پیماننامهای هم امضاء کردهاند مبنی بر این که شرائط پیماننامه هرچه هست - پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنان از سوی قریشیان برگردند ... قریشیان محمّد (صلی الله علیه و سلم) را دشمن نیرومند خود شمردهاند، دشمنیکه باید با او صلح و سازکرد و از دشمنانگیش ترسید و برحذر برگردید. روند قرآنی علتهای حقیقی بیرون نیامدن و بار سفر برنبستن چنین عربهائی را برای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) روشن میدارد، و ایشان را رسوا میگرداند و آنان را آشکار و عیان در جلو دیدگان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنان نگاه میدارد و بدیشان میشناساند. همچنین روند قرآنی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را از چیزی میآگاهاندکه در آن مژده بدو و مژده بهکسانی استکه با او بیرون آمدهاند. مژده این استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنان هرچه زودتر به سوی غنیمتهای نزدیکیکه ساده و آسان به دست میآید بیرون خواهند آمد، و عربهائیکه تخلفکردهاند و در این مسافرت زیارتی شرکت نکردهاند درخواست خواهندکردکه با پیغبر (صلی الله علیه و سلم) بیرون بیایند تا از این غنیمتهائیکه ساده و آسان به دست میآید بهرهمندگردند و نصیب خود را ببرند. روند قرآنی به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میآموزد چگونه در آن زمان با همچون عربهائی رفتارکند و بدیشان پاسخ دهد و آنان را در جمع خود نپذیرد. بیرون آمدنشان را با خود قبول نکند و ایشان را در این رویکرد نزدیک و آسانی که به کسانی اختصاص دارد که قبلا بیرون آمدهاند و در حدیبیه حاضر آمدهاند نپذیرد. بلکه بدیشان خبر دهدکه راه دیگری در پیش استکه رنج و مشقت وجنگ و پیکار با مردمان نیرومند وجنگودر آن است. اگر آنان واقعا میخواهند بیرون بیایند آن زمان میتوانند رهسپار پهنهکارزارگردند تا خدا قسمت ایشان فرماید آنچهکه خود میخواهد. اگر آن عربها اطاعت کردند و فرمان بردند، اجر و پاداش بزرگی خواهند داشت. ولی اگر نافرمانی و سرکشی کردند همانگونهکه قبلا نافرمانی و سرکشیکردهاند، عذاب شدیدی گریباگیرشان خواهد شد:
(سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً . بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً . وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً . وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً . سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً . قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً).
بازپسماندگان عربهای بادیهنشین (که در سفر حدیبیه، پیغمبر و اصحاب را همراهی نکردهاند) خواهند گفت: اموال و خانواده، ما را به خود سرگرم و مشغول داشت. برای ما آمرزش بخواه. آنان با زبانشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نمیباشد. (در دل نفاق دارند و بر زبان ایمان). بگو: چه کسی میتواند کمترین کمکی در برابر خدا به شما بکند، اگر بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند؟ (آن چنان نیست که گمان میبرید و میگوئید)بلکه خدا آگاه ازهر آن چیزی است که انجام میدهید. بلکه شما گمان میبردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود برنمیگردند (و قطعا قتل عام خواهند شد! آری) این (پندار غلط و این وسوسههای شیطانی) در دلهایتان آراسته گشته بود. و گمانهای بدی میکردید و مردمان تباه و بیسودی بودید. کسانی که به خدا و پیغمبرش ایمان نداشته باشند (کافرند و) ما برای کافران آتش سوزان و فروزانی را تهیه دیدهایم. مملکت و شاهی آسمانها و زمین از آن خدا است. هرکه را بخواهد میبخشد و هرکه را که بخواهد عذاب میدهد. خداوند دارای مغفرت عظیم و صاحب مهر فراخ است. بازپسماندگان، هنگامی که برای به دست آوردن غنائمی (که خدا به شما داده است) بیرون رفتید، خواهند گفت: بگذارید ما هم همراه شما شویم (و در این جهاد شرکت کنیم). آنان میخواهند سخن خدا را دگرگون کنند! (خدا وعده غنائم خیبر را تنها به شرکتکنندگان سفر حدیبیه اختصاص داده است و بس). بگو: شما هرگز همراه ما نخواهید شد. پروردگارتان پیش از این (مراجعت به مدینه) چنین فرموده است. خواهند گفت: (این را خدا نگفته است و) بلکه شما نسبت به ما حسد میورزید (و نمیگذارید از چنین غنائم نفیس و بیدردسری بهره ببریم. چنین نیست که گمان میبرند) بلکه (از قانونگذاری خدا) جز مقدار اندکی را فهم نکردهاند. به بازپسماندگان عربهای بادیهنشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بیرون میروید. با آنان پیکار میکنید تا این که مسلمان میشوند. (یعنی دو راه بیشتر در پیش نخواهند داشت: رزم با مسلمانان، یا پذیرش دین آنان). اگر فرمانبرداری کنید، خداوند پاداش خوبی به شما خواهد داد، و اگر سرپیچی کنید، همانگونه که قبلا نیز سرپیچی کردهاید، خداوند با عذاب دردناکی عذابتان خواهد داد.
قرآن بدین بسنده نمیکند که اقوال واپسکشیدگان را نقلکند و بدانها پاسخ بدهد. بلکه قرآن از این مناسبت فرصتی برای مداوای بیماریهای جانها و درونها، و برای مبارزه با وسوسهها و دغدغههای دلها، ترتیب میدهد، و از این راه به ژرفاهای جایگاههای ضعف و انحراف فرو میخزد تا آنها را بیابد و جانها و دلها را برای معالجه آماده کند و به مداوای آنها اقدام نماید. آن گاه حقائق پایدار و ارزشهای ماندگار، و پایههای استوار احساس و اندیشه و رفتار را برپا و برجا بدارد. واپسکشیدگان و برجایماندگان عربهای غفار، مزینه، اشجع، اسلم، و جز آنان که پیرامون مدینه زندگی میکنند بگذار برای عذر واپسکشیدن و برجای ماندن خود بگویند:
(شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا).
اموال ما و خانواده ما، ما را به خود سرگرم و مشغول داشتند.
اینکه عذر نیست. چه مردمان پیوسته اموال و اولاد و اهل و عیال دارند. اگر همچون چیزی جائز باشد ایشان را از وظائف و تکالیف عقیده برهاند و از وفای به حق و حقوق عقیده غافلگرداند و به خود سرگرم و مشغول دارد، هرگز هیچ کسی پیدا نمیگرددکه وظائف و تکالیف عقیده را انجام بدهد و به جهاد بپردازد ... واپسکشیدگان و برجایماندگان خواهند گفت:
(فَاسْتَغْفِرْ لَنَا).
برای ما آمرزش بخواه.
آنان در طلب آمرزش و درخواست استغفار هم درست و صادق نمیباشند، همانگونه که یزدان به پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) اطلاع میدهد:
(یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ).
آنان با زبانهایشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نمیباشد.
در اینجا یزدان سبحان بدیشان پاسخ میدهد با بیان حقیقت قضا و قدریکه واپسکشیدن و برجای ماندن آن را برطرف نمیگرداند، و دست یازیدن به کار و اقدام بهکارزار نیز آن را دگرگون نمیسازد و آن را تغییر نمیدهد. همچنین ایشان را با حقیقت قدرتی پاسخ میدهدکه مردمان را دربر میگیرد و آن گونهکه این قدرت بخواهد در امور و شؤون همگان دخل و تصرف میکند. ایشان را با علمکاملی پاسخ میگویدکه یزدان جهان برابر آن قضا و قدر خود را جابهجا و پیاده میکند و محقق میگرداند:
(قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً).
بگو: چه کسی میتواند کمترین کمکی در برابر خدا به شما بکند، اگر بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند؟ (آن چنان نیست که گمان میبرید و میگوئید) بلکه خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهید.
این پرسشی استکه الهامبخش تسلیم قضا و قدر خدا شدن، و اطاعت از دستور اوکردن بدون درنگ وکندی نمودن است. چه درنگ کردن یا کندی نمودن، زیان و ضرری را دفع نمیکند، و سود و نفعی را به تاخیر نمیاندازد. به هم بافتن و سرهمکردن عذرها و معذرتها، بر علم خدا پنهان و نهان نمیماند، و در جزا و سزائی که مطابق علم و اطلاعش میدهد تاثیری نمیگذارد، علم و اطلاعیکه همه چیز را فراگرفته است. این رهنمون تربیتی و رهنمود پرورشی استکه به شیوه قرآن در وقت و فضا ومناسبت خاص خود بیان میگردد.
(بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً).
بلکه شما گمان میبردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود برنمیگردند (و قطعا قتل عام خواهند شد! آری) این (پندار غلط و این وسوسههای شیطانی) در دلهایتان آراسته گشته بود و گمانهای بدی میکردید و مردمان تباه و بیسودی بودید.
اینگونه لخت و عریان و آشکار و عیان ایشان را نگاه میدارد روبروی چیزی که در دل دارند، و رویاروی حساب وکتابیکه میاندیشند و نهان میدارند، و رو در روی گمانیکه در باره خدا میانگارند. آنان گمان میبردندکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنانی که در خدمت او رهسپار شدهاند به سوی مرگشان حرکت کردهاند و هرگز به سوی اهل و عیال خود در مدینه برنمیگردند. میگفتند: محمّد به سوی مردمانی میرودکه در داخل خانهاش در مدینه بدو حمله کردهاند، و یارانی از او را کشتهاند، و او با ایشان جنگیده است وکسانی از آنان راکشته است ... مرادشان جنگ احد و احزاب بود. امّا آنان رعایت و عنایت و حمایت یزدان از بندگان صادق و مخلص را فراموش کرده بودند، و حسابی برای آن باز ننموده بودند. همچنین آنان برابر جهانبینی و نگرشیکه در باره امور داشتند، و به سبب خالی بودن دلهایشان ازگرمی عقیده، نمیتوانستند حساب و کتاب این را داشته باشندکه وظیفه، وظیفه است، و انجام فریضه واجب است. هنگامیکه وظیفه واجبی در پیش است باید چشبمپوشی شود از هرگونه پیامدیکه خواهد داشت، و اطاعت از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) واجب است انجام بگیرد بدون اینکه به سود ظاهری و زیان ظاهری توجه بشود. اطاعت از او واجب است و باید انجام بگیرد وکمترین توجهی به پیامدی نگرددکه در پی آن پیش میآید و در فراسوی آن قرار دارد.
آنان همچون گمانی میبردند. این گمان در دلهایشان آراسته و پیراستهگردیده بود، تا بدانجاکه جز آن را نمیاندیشیدند، و جز آن را درست نمیدانستند. این گمان بدی در حق یزدان است، گمان بدی که از دلهای تباه ایشان برمیجوشد و برمیخیزد. تعبیر شگفت الهامبخشی است. چه زمین بائر است، یعنی مرده و لخت و بیگیاه است. دلهای ایشان هم بائر، یعنی تباه و بیسود است. همچنین آنان با تمام وجودشان بائر، یعنی تباه و بیسودند. نه حیاتی و نه سرسبزی و نه میوه و ثمرهای در میان است. آن دلیکه حسن ظن به خدا در آن نباشد چه دلی است؟ مگر نه این استکه چنین دلی پیوند و تماسش با رحمت خدا بریده است؟ چنین دلی تباه و بیسود است. مرده است و لخت از الطاف الهی گردیده است. سرانجام کار همچون دل، نیست و نابود شدن و هلاک گردیدن است.
مردمان در باره جماعت مؤمنان این چنین میاندیشند و گمان میبرند، مردمانیکه بسان آن عربهای بادیهنشینی باشندکه از خدا بریده بودند. دلهایشان تباه گردیده بود، و از روح و حیات تهی مانده بود. مردمان همیشه این چنین در باره مؤمنان میاندیشند، وقتیکه کفّه باطل را سنگین و لبریز میبینند. زمانیکه میبینند نیروهای ظاهری با اهل شر و ضلال همگام و همراه هستند و در جانب ایشان قرار دارند، و مومنان تعدادشان اندک و یا توشه ایشان ناچیز است، و یا مکان و جاه و مال ایشان کم است. عربهای بادیهنشین و اشخاص همسان ایشان چنین اندیشیدهاند و همیشه چنین میاندیشندکه مسلمانان به سوی اهل و عیالشان هرگز برنمیگردند. چراکه مسلمانان با باطلی جنگیدهاند و میجنگندکه با نیروی ظاهری خود آماسیده است و باد به غبغب انداخته است. این آنکه خود را از مسلمانان دور داشتهاند و دور میدارند، چون سلامت را دوست داشتهاند و دوست میدارند. پیوسته انتظارکشیدهاند و انتظار میکشندکه مسلمانان ریشهکن شوند و دعوتشان پایان بگیرد. پس چه تهیه ایشان دوراندیش باشند و راه احتیاط را در پیش بگیرند، و خویشتن را از راه پر از مرگ و هلاک مؤمنان دور بکنند) خداوند اینگمان بد را ناامید میفرماید، و موضعها و موقعیتها و اوضاع و احوال را با شناختیکه از آنها دارد و با تدبیر و تقدیریکه در باره آنها روا میدارد، و برابر میزان نیروهای راستینی که در میان است، تغییر میدهد و دگرگون میسازد. شاهین ترازوی احوال و اوضاع در دست نیرومند خدا است. شاهین ترازو را بالا و پائین میاندازد و گروهی را با آن پائین میکشد وگروه دیگری را با آن بالا میبرد، بهگونهایکه منافقانیکه در هر مکانی و در هر زمانی به خداگمان بد میبرند متوجه نمیگردد و نمیفهمند!
ترازو ترازوی ایمان است. بدین خاطر است که یزدان آن عربهای بادیهنشین را بدان برمیگرداند، و قاعده همگانی و عامی را برای جزا و سزائی مقرر میدارد.که با این ترازو برکشیده میشود. همراه با آن برای ایشان به رحمت دم دست و نزدیک یزدان اشاره میفرماید، و بدیشان پیام میدهد که هرچه زودتر فرصت را غنیمت بشمارند و از آمرزش خدا و رحمت او استفاده بنمایند:
(وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً . وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً).
کسانی که به خدا و پیغمبرش ایمان نداشته باشند (کافرند و) ما برای کافران آتش سوزان و فروزانی را تهیه دیدهایم. مملکت و شاهی آسمانها و زمین از آن خدا است. هرکه را بخواهد میبخشد، و هرکه را که بخواهد عذاب میدهد. خداوند دارای مغفرت عظیم و صاحب مهر فراخ است.
آنان عذرخواهی میکردندکه اموال و اولادشان ایشان را به خود مشغول داشته است. راستی آیا اموال و اولادشان در این آتش سوزان و فروزان بدانان هیچگونه سودی میرساند، آتش سوزان و فروزانیکه برای ایشان آماده میگردد اگر به خدا و پیغمبرش ایمان نیاورند؟ ایمان وکفر دوکفه ترازو هستند، هرکدام از این دو تا راکه میخواهند این را یا آن را از روی باور و یقین برگزینند. خدائیکه این چنین ایشان را مژده میدهد و برحذر میگرداند، او خداوندگار آسمانها و زمین است. او استکه صاحب آمرزش است و هرکس راکه بخواهد میبخشد، و او استکه صاحب عذاب است و هرکس راکه بخواهد عذاب میدهد و به عقاب میرساند.
خداوند مردمان را در برابرکارهایشان جزا و سزا و پاداش و پادافره میدهد. ولیکن مشیت و خواست او مطلق است و هیچگونه قید و بندی بر آن نیست. خدا این حقیقت را در اینجا بازگو میفرماید تا این حقیقت در دلها استقرار پیدا کند و استوار بماند. این حقیقت هیچگونه تضاد و تعارضی با مترتب بودن سزا و جزا و پاداش و پادافره بر اعمال و افعال انسان ندارد. چه خود مترتب بودن سزا و جزا و پاداش و پادافره بر اعمال و افعال انسانگزینش مطلق مشیت و خواست یزدان
است.
مغفرت و مرحمت یزدان به انسان بسی نزدیک است. هرکسکه مغفرت و مرحمت او را میخواهد آنها را غنیمت بداند و بدون درنگ فراچنگشان آرد، پیش از اینکه فرمان خدا در باره عذابکسی صادر شودکه به خدا و پیغمبرش ایمان نیاورده باشد، و دستور او دررسدکه آتش سوزان و فروزان آماده برایکافران او را دربرگیرد.
آنگاه به برخی از چیزهائی اشاره میکندکه یزدان برای مؤمنان مقدر و مقرر فرموده است، چیزهائیکه برعکس گمان واپسکشیدگان و خانهنشینان، به مؤمنان داده میشود. این مطلب با شیوهای بیان میگردد که اشاره به نزدیک بودن آن چیزها دارد:
(سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً).
واپسماندگان، هنگامی که برای به دست آوردن غنائمی (که خدا به شما داده است) بیرون رفتید، خواهند گفت: بگذارید ما هم همراه شما شویم (و در این جهاد شرکت کنیم). آنان میخواهند سخن خدا را دگرگون کنند! (خدا وعده غنائم خیبر را تنها به شرکتکنندکان سفر حدیبیه اختصاص داده است و بس). بگو: شما هرگز همراه ما نخواهید شد. پروردگارتان پیش از این (مراجعت به مدینه) چنین فرموده است. خواهند گفت: (این را خدا نگفته است و) بلکه شما نسبت به ما حسد میورزید (و نمیگذارید از چنین غنائم نفیس و بیدردسری بهره ببریم. چنین نیست که گمان میبرند) بلکه (از قانونگذاری خدا) جز مقدار اندکی را فهم نکردهاند.
اغلب مفسران نظرشان این استکه چنین آیهای به فتح خیبر اشاره دارد. چه بسا هم چنین باشد. اگرهم نصی در باره خیبر نباشد، نصی است که پیوسته پیام و اشاره خود را دارد. این آیه اشاره میکند به این که مسلمانان فتح نزدیک و آسانی نصیبشان خواهدگشت، و این واپسماندگان آن را خواهند دید و خواهندگفت:
(ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ).
بگذارید ما هم همراه شما شویم (ودر این جهاد شرکت کنیم).
چه بسا چیزیکه مفسران را بر آن داشته استکه این آیه را در باره خیبر بدانند این باشدکه فتح خیبر به دنبال حدیبیه صورت پذیرفته است، و غنائم زیادی از آن به دست آمده است. دژهای خیبر واپسین مراکز نیرومند و پرنعمتی بوده استکه از یهودیان در جزیرهالعرب باقی مانده است. برخی از بنینضیر و بنوقریظه به دژهای خیبر پناه برده بودند،کسانیکه بعد از بیرون رفتن بنینضیر و بنیقریظه از جزیرهالعرب، آنان نرفتند، و بلکه بدان دژها خزیدند.
اقوال زیادی از مفسران نقل گردیده است مبنی بر این که خدا به حاضران در بیعت حدیبیه وعده دادکه غنیمتهای خیبر بدیشان میرسد وکسی در آن غنانم نباید با ایشان شریک و سهیمگردد. در این باره نصی را نیافتم. چه بسا مفسران همچون چیزی را از واقعیتی برداشت کردهاندکه عملا رخ داده است، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) غنائم آن را به حاضران در حدیبیه داده است و بس، وکسی را با خود جز حاضران در حدیبیه را به جنگ خیبر نبرده است.
به هر حال یزدان جهان به پیغمبر خود (صلی الله علیه و سلم) دستور میدهد که واپسماندگان عربهای بادیهنشین را نپذیرد اگر خواستند برای غنائم ساده و آسان نزدیک شرکت بکنند. مقرر میفرمایدکه بیرون آمدن آنان برای شرکت در جنگ، مخالف با فرمان یزدان است. به پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) خبر میدهدکه واپسماندگان وقتیکه از بیرون آمدن و در جنگ شرکت کردن بازداشته میشوند میگویند:
(بَلْ تَحْسُدُونَنَا).
بلکه نسبت به ما حسد میورزید (و نمیگذارید از چنین غنائم نفیس و بیدردسری بهره ببریم).
lا را از بیرون آمدن و در جنگ شرکتکردن بازمیدارید تا ما را از غنیمت محروم سازید. سپس یزدان سبحان بیان میفرماید که این سخن ایشان از کمی آگاهی آنان از حکمت و تقدیر و تدبیر خدا سرچشمه میگیرد. سزای واپسماندگان طمعکار این استکه محروم و بیبهره شوند، و جزای فرمانبرداران مخلص این است که از فضل وکرم خدا بدیشان داده شود، و غنیمت تنها بدانان برسد زمانیکه خدا مقدر و مقرر میدارد. این هم پاداش آن است که تنها آنان اطاعت و اقدام کردند آن روزی که جز سختیها و دشواریهای جهاد و پیکار انتظار چیزی نمیرفت.
آن گاه خدا به پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) دستور میدهد که به واپسماندگان خبر دهد که ایشان امتحان میشوند با دعوت آنان به جهاد مردمانیکه قوی و نیرومند هستند. باید در راه اسلام با چنین مردمانی بجنگند و برزمند. اگر در این امتحان قبول شدند، اجر و پاداش خود را خواهند داشت. اگر هم بر سرکشی و نافرمانی خود ماندند و در واپس کشیدن خویش پای فشردند، این امتحان واپسین خواهد بود:
(قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً).
به واپسماندگان عربهای بادیهنشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و در قدرت بیرون میروید. با آنان پیکار میکنید تا این که مسلمان میشوند. (یعنی دو راه بیشتر در پیش نخواهند داشت: رزم با مسلمانان، یا پذیرش دین آنان). اگر فرمانبرداری کنید، خداوند پاداش خوبی به شما خواهد داد، و اگر سرپیچی کنید، همانگونه که قبلا نیز سرپیچی کردهاید، خداوند با عذاب دردناکی عذابتان خواهد داد.
سخنان مفسران در باره مردمانی که نیرومند و جنگجو بودهاند متفاوت است. آیا همچون کسانی در روزگار پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بودهاند؟ یا در دوران خلفاء پیغمبر (رضی الله عنهم) زیستهاند؟.. آنچه به ذهن نزدیکتر است این استکه آنان در روزگار حیات پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بوده باشند، و یزدان سبحان ایمان این عربهای بادیهنشین پیرامون مدینه را با وجود چنین نیرومندان و جنگجویانی به محک آزمون زده باشد و سره را از ناسره جدا کرده باشد.
مهم این است ما شیوه تربیت قرآنی را بنگریم، و راه معالجه درونها و دلها را در پرتو رهنمودها و رهنمونهای قرآنی، و با آزمونها و آزمایشهای عملی، مشاهده و وراندازکنیم. پیدا استکه همه اینها پرده از دلها و درونهای عربهای بادیهنشین و سائر مؤمنان برمیدارد، و ایشان را به حقائق و ارزشها، و به ارکان و اصول روش درست ایمانی، رهنمود میگرداند.
از آنجاکه از این امتحان و آزمون، وجوب خروج همگان استنباط میگردد، یزدان سبحان دارندگان عذرهای حقیقی را مشخص میفرماید، آن کسانی که میتوانند به جهاد نروند و از جهادگران واپس بکشند و در خانههایشان بمانند، بدون این که گناهی و عذابی داشته باشند:
(لَیْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً).
بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست (اگر در میدان جهاد شرکت نکنند). هرکس از خدا و فرستادهاش فرمانبرداری کند، خدا او را به باغهای بهشتی وارد میسازد که رودبارها در زیر (کاخها و درختان) آن روان است، و هرکس که سرپیچی کند، خدا او را به عذاب دردناکی گرفتار میسازد.
کور و لنگ عذر دائمی خود را دارندکه ناتوانی همیشگی از انجام تکالیف و وظائف بیرون رفتن و جهاد کردن است. بیمار عذر موقت دارد و محدود به زمان بیماری است. تا وقتیکه بیمار بهبودی حاصل میکند معذور خواهد بود.
فرمان در اصل متوجه خود اطاعتکردن یا سرکشی نمودن است. فرمانبرداری یا نافرمانبرداری هم یک چیز معنوی و درونی است و مربوط به اوضاع و احوال ظاهری نمیباشد. هرکسکه از خدا و پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) اطاعتکند، پاداش او بهشت است. و هرکسکه پشت کند و نافرمانی نماید عذاب دردناکی در انتظار دارد. هرکسی میتواند میان سختیها وگرفتاریهای جهاد و پاداشی که دارد، و میان آسایش خانهنشینی و واپسنشستن از جهاد و کیفری که به دنبال دارد، مقایسه و سنجشی داشته باشد ... آنگاه هرکدام از این دو چیز راکه میخواهد میتواند برگزیند!
[1] - عسفان مکانی میان مکه و مدینه است. دو منزلکاروان با مکه فاصله دارد.
[2] - کراع الغمیم منزلگاهی است روبروی عسفان و هشت مایل از آن دور است.
[3] - پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به چیزی اشاره میفرمایدکه درقرآن مجید آمده است: «و ادخلوا الباب سجداً و قولوا: حطة نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحصنین. فبدل الذین ظلموا قولا غیر الذی قیل لهم ... ». (بقره/58و59)
[4] - حمض اسم جائی است.
[5] - حدیبیه روستائی استکه منزلگاهکاروانی ازمکه فاصله دارد.
[6] - احابیش جمع حبشی است. حبشی منسوب به مکانی در بادیه است.
[7] - از سوی مادر حسب و نسبش به بنی عبد شمس میرسد.
[8] - از ابوجندل روایت شده است: چیزیکه او را از بیرونکشیدن شمشیر وکشتن پدر بازمیداشت حرصو آز بر عهد و پیمان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بود نه قصور درکشتن پدرش.
[9] - مکرز پسر حفص در آن وقت از جمله مشرکان بود.
[10] - جلد دوم، صفحات ٢٩٢ و ٢٩٣.
[11] - مسلم آن را در صحیح خود به نقل از عبدالله پسروهب ذکرکرده است.
سورهی فتح آیهی 29-18
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (18) وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (19) وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً (20) وَأُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (21) وَلَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً (22) سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً (23) وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (24) هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً (25) إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (26) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (27) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً (28) مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً (29)
سراسر این درس سخن از مؤمنان و سخن با مؤمنان است. از آن جماعت ممتاز و منحصر و خوشبختی سخن میرود و با آنان سخنگفته میشودکه با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در زیر درخت بیعت کردند. آن بیعتیکه خدا در آن حاضر و ناظر و پیمانگیرنده بود. دست خدا بالای دستهای ایشان بود. آن مجموعهایکه از خداوند بزرگوار شنیدندکه در باره ایشان به پیغمبر خود (صلی الله علیه و سلم) میگوید:
(لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً).
خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد.
و از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) شنیدند که در باره ایشان میگوید:
(أنتم الیوم خیر أهل الأرض).[1]
«شما امروزه بهترین سرنشینان زمین هستید».
یزدان سبحان سخنی را در باره ایشان با پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) میگوید، و یزدان سبحان سخنی را با آنان دارد: بدیشان مژده میدهد به غنیمتها و فتحهائی که برای آنان آمادهکرده است، و به رعایت و حمایت و عنایتیکه در اینکوچ در حق ایشان روا دیده است، و به چیزهائی ایشان را مژده میدهدکه به دنبال این غنیمتها و فتحها و چنین رعایت و حمایت و عنایتی درمیرسد. همچنین بدیشان مژده میدهدکه چه پیروزیهابی برایشان مقدر و مقرر فرموده است، پیروزیهائیکه با سنت خدا پیوند دارند، سنتیکه هرگز تغییر نمیکندو دگرگون نمیشود. یزدان سبحان دشمنان کافر ایشان را سخت تهدید میفرماید. برای آنان پرده از حکمتی برمیدارد که در صلح حدیبیه و سازش و آرامش امسال وجود داشته است. برای اینگروه موید میدارد صدق خوابی راکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) دیده است. او در خواب دیدکه دخول به مسجدالحرم صورت میپذیرد، و مسلمانان در امن و امان بدانجا وارد میشوند بدون اینکه ترس و هراسی داشته باشند. و این که آئین او بر همه آئینهای سراسر زمین چیره خواهد شد.
این درس و این سوره با همچون تصویر ارزشمند و درخشانی پایان میپذیرند، تصویر جماعت ممتاز و منحصر و خوشبخت اصحاب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آن اصحابی که صفت ایشان در تورات و در انجیل ذکر گردیده است، و خدا بدیشان وعده مغفرت و پاداش بزرگ را داده است.
*
(لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً).
خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقتوایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد. همراه با غنیمتهای بسیاری که آن را به دست خواهند آورد. خداوند چیره شکستناپذیر و فرزانهای است که کارهایش براساس حکمت است.
من امروز میکوشم از فراسوی هزار و چهارصد سال، آن لحظه قدسی را ورانداز کنمکه همه هستی آن پیام آسمانی ارزشمند یزدان بزرگ و سترگ را شنیدند، پیامیکه خدا به پیغمبر امین خود (صلی الله علیه و سلم) در باره آن گروه مؤمنان ابلاغ فرمود. من میکوشم صفحه هستی موجود در آن لحظه را بنگرم و ببینمکه در نهان پنهان هستی چه میگذشته است. همه هستی، فرموده ارزشمند الهی را در باره آن مردان حاضر در آن سرزمین مشخص این جهان، منعکس میسازند و پژواک میکنند ... من میکوشم خودم شخصا چیزی از حال و احوال آن افراد خوشبخت را درک و فهمکنم، افراد خوشبختیکه باگوشهای خویش میشنوندکه آنان همان کسانی هستند، بلی خودشان همان اشخاصی هستندکه خدا در باره ایشان میفرماید: قطعا خدا از ایشان خشنود و راضیگردیده است. خدا مکانی را نیز مشخص میدارد که آنان در آنجا بودهاند، و وضع و حالی را هم معین میکند و پیش چشم میداردکه داشتهاند، در آن زمانکه سزاوار همچون خشنودی و رضایتی گردیدهاند:
(إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ).
همان دم که در زیر درخت با تو بیعت میکردند.
آنان این را از زبان پیغمبر صادق و تصدیقشده خود میشنوند. او هم آن را از زبان پروردگار بزرگ و سترگ خود روایت میدارد.
وای خدایا! آیا آنان - آن افراد خوشبخت - آن لحظه قدسی و ملکوتی را چگونه دیدهاند و چگونه با آن رویاروی گردیدهاند؟ و آن ابلاغ الهی را چگونه دریافت داشتهاند و پیام آن را چگونه برگرفتهاند؟ آن تبلیغ و پیامیکه به هرکسی اشاره میکند و شخص او را مخاطب میسازد و بدو میگوید: تو ... تو خودت... خدا به تو پیام میدهد: او از تو خشنود و راضی است. توکه زیر درخت بیعت میکنی! خدا میدانسته است بر دلت چه میگذشته است، و این استکه آرامش خود را بهرهات کرده است و اطمینان خاطر به تو داده است!
کسی از ما میخواند یا میشنودکه:
(وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ).
خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است. (آل عمران/68)
خود را سعادتمند میبیند، و به خویشتن میگوید: آیا امیدوار نیستمکه در داخل این عموم بوده و یکی از آنان باشم؟.. میخواند یا میشنود:
(إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ).
فطعاً خدا با شکیبایان است. (بقره/153)
اطمینان خاطر پیدا میکند، و به خویشتن میگوید: آیا من امیدوار نیستمکه در داخل این عموم بوده و از زمره شکیبایان باشم؟ آن مردان بزرگ میشنوند و به یکایک ایشان هم ابلاغ میشود که خدا او را مخاطب میسازد و خود او را در نظر دارد. خدا به او ابلاغ میکند: خدا از او راضی است. خدا دانسته استکه در دل و درونش چه میگذشته است، و از آن خشنود بوده است!
وای خدا! چهکار شگفت و شگرفی است!
(لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ).
خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند.
(فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً).
خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود. لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته ازنعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد.
میدانست چه غیرت و حمیت و جوانمردی و شجاعتی برای دفاع از اسلام و از خویشتن در دلهایشان بود. میدانست چه راستی و صداقتی در بیعت ایشان بود. میدانست چه اندازه خون جگر میخوردند و چه اندازه خشم خود را قورت میدادند در برابر هیجان و جوش و خروشیکه در درونشان به موج درآمده بود و آتشی که شعله زده بود، و آنان میبایست اعصاب خود را کنترل کنند و هیجانات درونشان را سرکوب نمایند و شعلههای سرکش دلها را خاموش سازند و بر احساسات خود غلبهکنند تا در پشت سر فرموده پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بایستند و مطیع و تسلیم وشکیبا و گوش به فرمان بمانند.
(فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ).
لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد.
با همچون تعبیری اطمینان خاطر را به تصویر میکشد و شکلی از آرامش را میکشدکه آرام و متین و موقرانه نازل میگردد، و بدان دلهایگرم و سراپا حماسه و شور و آماده انفجار، سردی و سلامتی و اطمینان خاطر و آسایش و آرامش میبخشد.
(وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً).
و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد.
این فتح و ظفر، همان صلح و سازشی استکه با شرائط و موقعیتهائیکه داشت به فتح و پیروزی تبدیلگردید، و سرآغاز فتحها و پیروزیهای زیادی شد. چه بسا فتح و پیروزی خیبر یکی از آنها باشدکه بسیاری از مفسران فتح و پیروزی خیبر را همان فتح و پیروزی نزدیکی میدانندکه خدا آن را نصیب مسلمانان فرموده است.
(وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا).
همراه با غنیمتهای بسیاری که آن را به دست خواهند آورد.
این غنیمتها همراه است با فتح و پیروزی، اگر مراد فتح و پیروزی خیبر باشد، و یا به دنبال آن به دست میآید، اگر مقصود از فتح و پیروزی همین صلح و ساز حدیبیه باشد، صلح و سازیکه با انجام آن مسلمانان توانستند به فتحها و پیروزیهایگوناگونی دسترسی و دستیابی پیدا کنند.
(وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً).
خداوند چیره شکستناپذیر و فرزانهای است که کارهایش براساس حکمت است.
این هم پیرو مناسبی برای آیات پیشین است. که در خشنودی و فتح و پیروزی و وعده غنائم، قدرت و قوت و شکوه و هیبت جلوهگر میآید، همانگونه که حکمت و تدبیر و فلسفه و تقدیر پدیدار میگردد، و در پرتو آنها استکه وعده بزرگوارانه الهی محقق میشود و پیاده میگردد.
*
بعد از این ابلاغ بزرگوارانه آسمانی به پیغمبر امین (صلی الله علیه و سلم) راجع بدان مسلمانانیکه بیعتکردند، روند قرآنی روی به سخنگفتن از خود مؤمنان میکند. سخن از این صلح و ساز میرود، یا سخن از این فتح و پیروزی میشود، فتح و پیروزی و صلح و سازی که مومنان شکیبایانه و مطیعانه آن را دریافتند و پذیرفتند:
(وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً . وَأُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً).
خداوند غنیمتهای فراوانی را به شما وعده داده است که آنها را به چنگ میآورید، ولی این یکی را (که غنائم خیبر است) زودتر برایتان فراهم ساخت، و دست تعدی مردمان (کینهتوز و بدنهاد یهودی پیرامون مدینه) را از شما بازداشت، تا نشانهای (بر وفای به عهد پروردگار) برای مؤمنان باشد، و شما را به راه راست رهنمود کند. و غنیمتهای دیگری که شما قدرت بر آن را نداشته و ندارید، ولی خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد (و آن را بهره شما میگرداند) و او بر هر چیزی توانا است.
این مژدهای از جانب یزدان برای مؤمنان است، مؤمنانیکه آن مژده را شنیدند و بدان یقین پیدا کردند و اطمینان داشتند، و دانستندکه یزدان برای ایشان غنیمتهای فراوانی آماده فرموده است و تهیه دیده است، و پس از آن زنده ماندند و زندگی کردند آن اندازه که میبایست بمانند و زندگیکنند، و مصداق این وعده را دیدند، وعدهای که خلاف نمیشود. در اینجا استکه بدیشان میگوید: خدا هرچه زودتر این را برایشان تهیه میبیند. این چیزیکه تهیه دیده میشود - آنگونهکه از ابن عباس روایتگردیده است - باید صلح حدیبیه باشدکه از آن به فتح و پیروزی تعبیر میشود، و بدین وسیله فتح و پیروزی و غنیمتهای پیاپی آن تاکید و تایید میگردد، همان گونه کهگفتار پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را قبلا در این راستا بیان کردیم، و واقعیتهای حال و احوال، گویای صدق این اعتبار است. همچنین چه بسا مراد فتح خیبر باشد - همانگونهکه از مجاهد روایتگردیده است. چون خیبر نزدیکترین غنیمتی بودکه بعد از حدیبیه به دست آمده است. امّا نظریه نخستین، به ذهن نزدیکتر و مرجحتر میآید.
خداوند بر مؤمنان منت مینهد اینکه دستهای مردمان را از ایشان بازگرفته است و بازداشته است، و از جمله دستهای مشرکان قریش را و همچنین دستهای دشمنان دیگرشان را از آنان به دور داشته است، آن دشمنانیکه پیوسته چشم به راه بلایا و حوادثی بودندکهگریبانگر مؤمنان شود، مؤمنانیکه به هر حال کم و اندک بودند، و مردمان دیگر فراوان و بسیار بودند. امّا با این وجود مؤمنان به بیعت خود وفا کردند، و وظائف و تکالیف خود را به تمام وکمال انجام دادند، این بودکه خدا دستهای مردمان را از ایشان بازداشت و بازگرفت، و آنان را به امن و امان رساند، و ایمنشان فرمود.
(وَلِتَکُونَ آیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ).
تا نشانهای (بر وفای به عهد پروردگار) برای مؤمنان باشد.
تا این واقعهایکه در اولکار، آن را نمیپسندیدند و بر آنان سنگینی میکرد، نشانهای بر وفای به عهد پروردگار برای مؤمنان باشد. خداوند بدیشان خبر میدهد که این واقعه برای آنان نشانهای خواهد گشت. در آئینه این واقعه، فرجام تدبیر الهی برای خودشان را، و پاداش اطاعتشان از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و تسلیم فرمان یزدانگردیدنشان را خواهند دید. عاقبت متوحه خواهند شدکه این رخداد کار بزرگی بوده است، و خیر و صلاح زیادی داشته است. به دلهایشان آرامش و اطمینان و خشنودی و یقین میبخشد.
(وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً).
و شما را به راه راست رهنمود کند.
هدایت دادنتان به راه راست، پاداش اطاعتتان و فرمانبرداریتان و صداقت درونتان است. بدین منوال یزدان جهان غنیمتهائی راکه بدانها میرسند و هدایتی راکه بدیشان عطاء میگردد جمع میآورد، و با این جمعبندی از هر سو بدانان خیر و خوبی میرساند، آن هم در سایه کاریکه آن را نپسندیدهاند و بسی آن را سنگین دیدهاند. بدین نحو خدا بدیشان میآموزد که گزینش خدا برایشان گزینش است. بدین وسیله دلهایشان را بر اطاعت مطلق و فرمانبرداری بدون چون و چرا بار میآورد و آموزش میدهد.
همچنین یزدان سبحان بدیشان بزرگواری میفرماید و بدانان مژده میدهد که بجز این نعمت، نعمت دیگری در انتظارشان است، نعمتیکه با قدرت خود بدان نائل نمیگردند، و بلکه خدا استکه آن را برایشان مقدر و مقرر میفرماید و با قدرت خودش آن را بدیشان عطاء مینماید:
(وَأُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً).
و غنیمتهای دیگری که شما قدرت بر آن را نداشته و ندارید، ولی خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد (و آن را بهره شما میگرداند) و او بر هر چیزی توانا است.
در باره این نعمت دیگر، روایتهای مختلفی است. آیا مراد فتح مکه است؟ آیا فتح مملکت ایران و فتح مملکت روم است؟ و یا اینکه مقصود همه فتحهائی است که مسلمانان به دنبال این واقعه داشتهاند؟
نزدیکترین چیزیکه به ذهن میرسد و با این روند سخن مناسبت دارد، فتح مکه است، فتحیکه پس از صلح حدیبیه بوده است و به سبب همین صلح روی داده است. صلح حدیبیه بیش از دو سال طول نکشید. مشرکان نقض پیمانکردند و این صلح و ساز را به هم زدند. خداوند بزرگوار تقریباً فتح مکه را بدون جنگ نصیب مسلمانانکرد، و مکه را بهره ایشان نمود، مکهایکه قبلا برای مسلمانان بسی دشوار بود، و اهالی آنجا به مسلمانان در وسط خانه وکاشانهشان حملهکرده بودند، و در سال حدیبیه ایشان را از زیارت بیتالله برگردانده بودند. ولی بعد از آن یزدان جهان مکه را احاطه فرمود، و آن را بدون جنگ تسلیم مسلمانان نمود.
(وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً).
خدا بر هر چیزی توانا است.
این مژدهای استکه در اینجا سربسته به میان آمده است، و خداوند بزرگوار آن را معین نفرموده است. زیرا مژده به چیزی استکه در وقت نزول این آیه جزو غیب بوده است و غیب را خدا داند و بس. بدان چنین اشارهای کرده است تا آرامش و خشنودی و امید و شادی به دلهای مؤمنان بیندازد و آنان را خوشحال و چشم به راه فتح و پیروزی سازد.
به مناسبت اشاره به غنیمت حاضر و آماده، و اشاره به غنیمتکه خدا از آن آگاه است و بس، و مسلمانان در انتظار آن بسر میبرند، یزدان سبحان به مؤمنان خبر میدهد که ایشان پیروزند، و صلح و سازی ک امسال صورت پذیرفته است، بدان خاطر صورت نگرفته است که مسلمانان ضعیف و ناتوانند، و یا اینکه مشرکان قوی و توانایند. بلکه این صلح و ساز حکمت و فلسفهای داشته است که خداوند متعال آن را اراده فرموده است و خواستارش بوده است. اگرکافران با مسلمانان میجنگیدند، کافران شکست میخوردند و میگریختند. چه این قانون و سنت خدا است: هرگاه مؤمنان وکافران در یک پیکار نهائی و پایانبخش رویاروی شوند، مؤمنان (که جانبداران حق هستند) پیروز میگردند و کافران (که طرفداران باطل هستند) شکست میخورند:
(وَلَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً . سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً).
اگر کافران (قریش، در سرزمین حدیبیه) با شما بجنگند، (از ترس شما) پشت میکنند و میگریزند، سپس سرپرستی (که کار و بار ایشان را به دست گیرد) و یاوری (که ایشان را کمک کند) پیدا نخواهند کرد. این سنت الهی است که در گذشته نیز بوده است، و هرگز برای سنت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت.
بدین منوال پیروزی مؤمنان و شکستکافران را با سنت جهانی ثابت و تغییرناپذیر خود ارتباط میدهد. آن مؤمنانیکه از زبان خدا پیروزی خویش را و شکست دشمنانشان را به عنوان سنتی از سنتهای جاری و ساری درگستره جهان هستی میشنوند، چه آرامشی مییابند؟ چه اطمینانی پیدا میکنند؟ در دلها و درونهایشان چه ثبات و یقینی را مییابند؟ چه اندازه استوار و توانا و دلیر و پابرجا میگردند؟
این یک سنت دائمی و تغییرناپذیری است. ولیکن گاهی تا وقت معین خود به تاخیر میافتد. گاهی تا مدت مقرر خود به تاخیر میافتد به خاطر اسباب و عللی که با ماندگاری مؤمنان بر راستای راهشان و با استقامت و پایداری ایشان پیوند دارد، استقامت و پایداریای که یزدان در مؤمنان سراغ دارد. یا گاهی مربوط میگردد به آمادگی فضائیکه در آن پیروزی مؤمنان و شکست کافران پدیدار میآید و نمودار میگردد، تا پیروزی ارج و بها و تاثیر خود را داشته باشد. یا پیروزی به چیزهای دیگری جز اینها مربوط میشود، چیزهائیکه خدا از آنها آگاه است و بس. به هر حال سنت خدا دگرگون نمیشود و تغییر نمیکند، و خدا راستگوترین گویندگان است:
(وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً).
و هرگز برای سنت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت. همچنین خداوند بر مسلمانان منت مینهد و بزرگواری میفرماید با بازداشتن دست مشرکان از مؤمنان، و با کوتاه کردن دست مؤمنان از مشرکان، پس از آن که یزدان مؤمنان را برکسانی پیروز میگرداندکه بر سرشان تاخته بودند و یورش آورده بودند. در اینجا اشاره میشود بدان رخدادیکه چهل نفر از مشرکان یا بیشتر و یا کمتر میخواهند به اردوگاه مسلمانان بتازند وکارشان را بسازند. امّا گرفتار میگردند و اسیر میشوند، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) ایشان را عفو میفرماید:
(وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً).
او همان کسی است که در درون مکه (و در زیر پنجه دشمن) دست کافران را از شما، و دست شما را از ایشان کوتاه کرد، بعد از آن که (در جنگهای قبلی) شما را بر آنان پیروز گردانیده بود، و خداوند میبیند هر چیزی را که بکنید.
این واقعهای است که رخ داده است. شنوندگان بدان آشنا و از آن آگاهند. خدا آن را بدین شیوه برایشان بیان میدارد و یادآوری میکند، تا هر حرکتی و هر واقعهای راکه برایشان اتفاق میافتد و روی میدهد به تدبیر و تقدیر بدون واسطه خود برگرداند، و به دلهایشان این احساس مشخص را در باره دست یزدان سبحان بیندازد، و متوجه شوند دست یزدان سبحان استکه هر چیزی را اداره میکند و میگرداند، و گامهایشان را رهنمود و رهنمون میفرماید، هم بدان سان که اندیشههایشان را رهنمود و رهنمون مینماید، تا مسلمانان خویشتن را سراپا تسلیم یزدان گردانند، بدون اینکه شک و تردید به خود راه دهند، و بدون اینکه ملاحظه چیزی بکنند و به چیزی بنگرند. بدین وسیله جملگی به صلح و ساز درآیند، و با تمام وجود، و با همه احساسها و اندیشههائیکه دارند، و با هرگونه رویکرد و تلاشیکه در پیش میگیرند و میکنند، صلح و ساز را بپذیرند. یقین داشته باشند وکاملا بر این باور باشندکهکارها جملگی در دست خدا است، و فرمان فرمان او است و بس، وگزینش آنگزینشی استکه خدا آن را برگزیده باشد، و ایشان در آنچه برمیگزینند و در آنچه نمیپسندند برابر قضا و قدر و اراده و مشیت خدا عمل میکنند، و خدا هم برایشان خیر و خوبی میخواهد. هرگاه مسلمانان مخلصانه تسلیم خدا شوند، هرچه خیر و خوبی است از سادهترین و آسانترین راه نصیب ایشان میگردد. خدا از احوال و اوضاع آشکار و نهان ایشان آگاه است، و میبیند هر چیزی راکه آشکار و نهان انجام میدهند. خدا از روی علم و اطلاع و دانش و بینش آنچه راکه میخواهد برایشان برمیگزیند، و هرگز آنان را بیهوده به خود رها نمیکند، و هرگز چیزی را از آنان دریغ نمیداردکه سزاوارش باشند:
(وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً).
و خداوند میبیند هر چیزی را که بکنید.
*
آنگاه در باره دشمنان مسلمانان برایشان صحبت میکند و میفرماید: چه کسانی دشمنان مسلمانان در معیار و میزان خدا هستند؟ بهکارهایشان و به بازداشتن مؤمنان از بیتالله، چگونه مینگرد؟ اصلا به مسلمانان، درست برعکس دشمنان مینگرد:
(هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً . إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً).
آنان همانهائی هستند که کفر ورزیدهاند، و از ورود شما به مسجدالحرام جلوگیری کردهاند، و نگذاشتهاند قربانیهائی که با خود نگاه داشتهاید به قربانگاه برسد. اگر مردان و زنان مومنی را لگدمال نمیکردید که (در میان آنان هستند و) شما ایشان را نمیشناسید و از این راه عیب و عار و زیان و ضرری ناآگاهانه به شما نمیرسید (خداوند هرگز مانع این جنگ نمیشد. دست شما را از ایشان کوتاه کرد) تا خدا هرکه را بخواهد غرق رحمت خود سازد (و جامه ایمان به اسلام را به تن او کند). اگر (کافران و مؤمنان ضعیفی که در مکه نهانی ایمان آوردهاند) از یکدیگر جدا میبودند، کافران ایشان را (با غلبه شما بر آنان) به عذاب دردناکی گرفتار میکردیم. آنگاه که کافران تعصب و نخوت جاهلیت را در دلهایشان جای دادند (و تصمیم گرفتند که مؤمنان را به مکه راه ندهند)، خدا اطمینان خاطری بهره پیغمبرش و بهره مؤمنان کرد (و آرامشی خوش به دلهایشان راه داد، تا در پرتو آن، طوفان خشم و ناراحتی خویش را فرونشانند، و راضی به قضای خدا، و گوش به فرمان پیشوای خود باشند، و سر به شورش برندارند). همچنین خدا ایشان را بر روح ایمان ماندگار کرد و (به حقیقت از هرکس دیگری) سزاوارتر برای روح ایمان و برازنده آن بودند، و خدا از هر چیزی آگاه و بر هر کاری توانا است.
آنان برابر معیار و میزان خدا قطعاکافرند، کافرانیکه سزاوار این صفت زشت و پلشتند:
(هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا).
آنان همانهائی هستند که کفر ورزیدهاند.
ایشان را بهگونهای به تصویر میکشدکه انگار تنها آنانکافرند، و نسبت کهن و ژرفی به کفر میرسانند. این استکه آنان زشتترین و پلشتترین چیز در پیشگاه خدائی هستند که از کفر و ازکافران بدش میآید! همچنینکردار زشت و پلشت ایشان را هم به تصویر میکشد، و آن بازداشتن مومنان از مسجدالحرام، و جلوگیری ایشان از ورود حیوانات قربانی و رسیدن آنها به جایگاه شرعی ذبح است:
(وَصَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ).
و از ورود شما به مسجدالحرام جلوگیری کردهاند، و نگذاشتهاند قربانیهائی که با خود نگاه داشتهاید به قربانگاه برسد.
این کار در جاهلیت و در اسلام گناه بزرگی بوده است. این کار در همه آئینهائی که مردمان در جزیرةالعرب بدانها آشنا بودهاند از روزگار نیای ایشان ابراهیم گناه بزرگی بوده است. اینکار، زشت و پلشت بوده است در عرف آنان و در عقیده ایشان و در عقیده مؤمنان ... در این صورت خدا که دست مؤمنان را از سر کافران بازداشته است بدان خاطر نبوده است چون نامشان کوچک بوده است. هرگز! هرگز! بلکه اینکار به خاطر حکمت دیگری استکه خدا لطف میفرماید و آن را برای مؤمنان بیان مینماید:
(وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ).
اگر مردان و زنان مومنی را لگدمال نمیکردند که (در میان آنان هستند و) شما ایشان را نمیشناسی. و از این راه عیب و عار و زیان و ضرری ناآگاهانه به شما نمیرسید (خداوند هرگز مانع این جنگ نمیشد).
در مکه برخی از افراد مسلمان مستضعف بودند. آنان نمیتوانستند مهاجرت کنند. در میان مشرکان میزیستند و تقیه میکردند و مسلمان شدن خود را پنهان میداشتند. اگر جنگ درمیگرفت و مسلمانان به مکه میتاختند، چون چنین تازه مسلمانانی را نمیشناختند چه بسا ایشان را لگدمال میکردند و آنان را له و په مینمودند و میکشتند. آن وقتگفته میشد: مسلمانان، مسلمانان را میکشند! بر مسلمانان مهاجم لازم میآمد دیه قتل خطا را بپردازند زمانیکه روشن میشد مسلمانانی راکشتهاند ...
گذشته از این، حکمت و فلسفه دیگری در میان است، و آن این که یزدان سبحان میداند که در میان کافرانی که مسلمانان را از مسجدالحرام بازداشتهاند کسانی یافته میشوندکه هدایت نصیب ایشان میگردد، و اشخاصی پیدا میشوند که یزدان برایشان مقدر فرموده است که مورد مرحمت او قرارگیرند، به سبب سرشتی و حقیقتی که خدا از آنان سراغ دارد. اگر این دسته از آن دسته تشخیص و تمییز داده میشد، خدا به مسلمانان اجازه جنگ میداد، و به کافران عذاب دردناکی میرسانید:
(لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً).
تا خدا هرکه را بخواهد غرق رحمت خود سازد (و جامه ایمان به اسلام را به تن او کند). اگر (کافران و مؤمنان ضعیفی که در مکه نهانی ایمان آوردهاند) از یکدیگر جدا میبودند، کافران ایشان را (با غلبه شما بر آنان) به عذاب دردناکی گرفتار میکردیم.
بدینگونه خدا برایگروهگزیده منحصر به فرد خوشبخت،گوشهای از حکمت پنهان در فراسوی تقدیر و تدبیر خود را برایشان روشن و آشکار میسازد در شناسائی کسانی پیش میرود که کفر ورزیدهاند. ژرفاهای وجودشان را ترسیم میکند و به تصویر میکشد، بعد از آنکه چگونگی ظاهر ایشان وکیفیت کردارشان را مینگارد و پیش چشم میدارد:
(إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ).
آنگاه که کافران تعصب و نخوت جاهلیت را در دلهایشان جای دادند (و تصمیم گرفتند که مؤمنان را به مکه راه ندهند).
به خاطر تعصب نه جانبداری از عقیدهای و برنامهای ... بلکه غیرت ناشی از خودبزرگبینی و نازش و بالش و سرمستی و غرور و طعنه زدن و رخنهگرفتن است. تعصب کورکورانهای بود که ایشان را بر آن میداشت در برابر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بایستند و با او و باکسان همراهش کشاکش و پیکارکنند، و آنان را از مسجدالحرام بازدارند، و از ورود حیوانات قربانی بدانجا جلوگیری کنند، و نگذارند حیواناتی که مسلمانان با خود برای قربانی آورده بودند به قربانگاه و محل ذبح برسند. آنان با اینکار با هر عرف و عادتی و با هر عقیده و باوری مخالفت ورزیدند، تا عربها نگویندکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) زورکی به میانشان رفت. در راه این تکبر جاهلانه و فریاد ابلهانه، مرتکب اینگناه بزرگ میگردند،گناه بزرگی که برابر هر عرف و عادتی و هر دین و آئینی زشت و ناپسند است، و حرمت بیتالحرامی را مراعات نمیکنند که در پرتو قداست آن زندگی میکنند، و حرمت ماههای حرامی را مراعات نمیدارندکه در جاهلیت و در اسلام حرمت آنها محفوظ و مصون مانده است! این تعصب کور و غیرت ناجور همان زمان جلوهگر آمدکه جبههگرفتند بر ضد هر کسی که در آغازکار بدیشان اشاره کردند صلح و صفا داشته باشند و مسالمت و سازش بکنند. جبههگیری ایشان با هر کسی درگرفتکه جلوگیری از محمّد (صلی الله علیه و سلم) و از همراهانش به بیتاللهالحرام را عار و ننگ شمردند و این کارشان را نادرست دیدند. این تعصب کور و غیرت ناجور همچنین جلوهگر آمد همان زمان که نپذیرفتند سهیل پسر عمرو بسمالله الرحمن الرحیم را درسرآغاز پیماننامه بنویسد، و صفت رسولالله (صلی الله علیه و سلم) را در متن نوشته بگنجاند. همه این کارها به ناحق از آن جاهلیت خودستای سرزنشگر سرچشمه میگیرد.
خداوند تعصب را در درونهایشان بدین شکل جاهلی قرار داده است، بدان خاطر که میدانسته است در درونهایشان دوری از حق وگریز از حق وجود دارد.
ولی یزدان مؤمنان را از همچون تعصبی محفوظ فرموده است، و آرامش و پرهیزگاری را جایگزین آن کرده است:
(فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا).
خدا اطمینان خاطری بهره پیغمبرش و بهره مؤمنان کرد (و آرامشی خوش به دلهایشان راه داد، تا در پرتو آن، طوفان خشم وناراحتی خویش را فرونشانند، و راضی به قضای خدا، و گوش به فرمان پیشوای خود باشند، و سر به شورش برندارند). همچنین خدا ایشان را بر روح ایمان ماندگار کرد و (به حقیقت از هرکس دیگری) سزاوارتر برای روح ایمان و برازنده آن بودند.
سکینه آرامش خاطر است، بسان تقوا که پرهیزگاری فروتنانه است. هردوی آنها سزاوار دل باایمان به خدا رسیده است، آن دلیکه با تماس با خدا میآرامد، و در پرتو یقین و اعتماد به پروردگارش آرامش مییابد و آسوده میگردد. پروردگارش را ناظر بر احوال و مراقب اوضاع خود در هر تپش و جنبشی و اندیشه و جهشی میبیند. این استکه سرمست نمیشود و خودبزرگبینی نمیکند و سرکشی نمینماید. برای خودش خشمگین نمیگردد، بلکه برای پروردگارش و برای آئینش خشمگین میشود. هرگاه از سوی خدا بدو فرمان برسدکه بیارامد و آرام باشد فرمانبرداری و اطاعت میکند و با رضا و رغبت و اطمینان خاطر کرنش میبرد و فروتنانه تسلیم میشود.
بدین خاطر استکه مؤمنان سزاوارتر از هرکس دیگری برای داشتن روحیه پرهیزگاری وگفتن سخن پرهیزگارانه هستند. این هم ستایش دیگری استکه پروردگار مؤمنان، مؤمنان را بدان میستاید. این ستایش افزون بر بزرگواریکردن در حق مؤمنان با نازلکردن آرامش بر دلهایشان، و به ودیعت نهادن تقوا در دلهایشان است. مؤمنان برابر معیار و مقیاس یزدان شایسته پرهیزگاری، و سزاوارگواهی یزدان بر آن پرهیزگاری هستند. این هم بزرگداشت پس از بزرگداشتی و تکریمی به دنبال تکریمی است،که از روی علم و اطلاع و دانش و سنجش صورت میپذیرد:
(وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً).
و خدا ازهر چیزی آگاه و بر هر کاری توانا است.
*
قبلاگفتیمکه بعضی از مؤمنانیکه برای زیارت بیتالله بیرون آمده بودند و رهسپار چنین سفری شده بودند، و از خوابیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) دیده بود شاد و شنگول بودند، زمانیکه متوجه شدند چنین خوابی امسال تحقق ییدا نکرده است و پیاده نشده است، و ایشان را از مسجدالحرام بازداشتهاند، پریشان و سرگردان گردیدند و هول و هراس ایشان را برداشت. خداوند بزرگوار برایشان صداقت و راستی این خواب را تاکید میکند، و بدیشان خبر میدهدکه چنین خوابی از سوی خدا بوده است و قطعا تعببر آن پیاده میگردد و قطعا روی میدهد. به دنبال آن هم چیزی نصیبشان میگردد که مهم از ورود به مسجدالحرام نیز میباشد.
(لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِکَ فَتْحاً قَرِیباً . هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً).
خداوند خواب را راست و درست به پپعمبر خود نشان داده است. به خواست خدا همه شما حتماً در امن وامان و سر تراشیده و مو کوتاه کرده و بدون ترس، داخل مسجدالحرام خواهید شد، و خداوند چیزهائی را میدانست که شما نمیدانستید، و به همین جهت (قبل از فتح مکه) فتح نزدیکی (که صلح حدیبیه است) پیش آورد. خدا است که پیغمبر خود راهمراه با رهنمون و آئین راستین (اسلام به سوی جملگی مردمان) روانه کرده است تا آن را بر همه آئینها پیروز گرداند. کافی است که خدا گواه (این چنین سخن ومسألهای) باشد.
مژده نخستینکه مژده محقق گردیدن و پیاده شدن خواب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و وارد شدن مسلمانان به مسجدالحرام در حالت امن و امان، و تراشیدن موی سرشان یاکوتاهکردن موی سرشان به دنبال انجام حج یا عمره است بدون اینکه ترس و هراسی داشته باشند، این مژده پس ازگذشت یک سال محققگردید و پیاده شد. بعد از آن پس از مدت دو سالیکه از صلح حدیبیه گذشت به صورت بزرگتری و به شکل روشنتری تحقق حاصلکرد و پیادهگردید. چراکه فتح مکه برایشان میسر شد، و دین خدا در آنجا فرمانرواگردید. ولی یزدان سبحان مؤمنان را با تربیت ایمان تربیت میکند، بدان هنگامکه بدیشان میگوید:
(لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ).
به خواست خدا همه شما حتماً داخل مسجدالحرام خواهید شد.
پس ورود به مکه قطعی و حتمی است، زیراکه خدا بدان خبر داده است. امّا باید انشاءالله، یعنی خواست و مشیت خدا در دلها و درونهای مؤمنان به صورت مطلق و به شکل آزاد جایگزین شود، و بدانندکه چیزی خواست و مشیت خدا را مقید نمیسازد. باید این حقیقت در دلها مستقرگردد، و اساس جهانبینی و بنیاد اندیشه مسلمانان در باره خواست و مشیت یزدانگردد. قرآن بر این معنی و مقصود تکیه میکند، و این حقیقت را بیان میدارد، و در هر جائی این استثناء را ذکر مینماید. حتی این استثناء - یعنی: ان شاءالله - را در جاهایی ذکر میکندکه وعده خدا در آنجاها داده میشود. روشن است وعده خدا هم تخلفناپذیر است و خلاف آن نمیشود. امّا تعلق خواست و مشیت بدان همیشه هست و قید و بندی نمیشناسد. ان شاءاللهگفتن و خواست و مشیت خدا را بر زبان راندن و در نظر داشتن ادبی استکه یزدان جهان آن را به دلهای مؤمنان القاء میفرماید و میاندازد تا در ژرفاهای درونها و ذهنهای ایشان مستقر شود و جای بگیرد.
به تحقق یافتن و پیاده شدن این وعده برمیگردیم. روایتها نقل کردهاند وقتی ماه ذوالقعده سال هفتم -یعنی یک سال بعد از صلح حدیبیه - فرارسید، پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنانیکه در صلح حدیبیه حضور داشتند، عازم مکه شدند و حج را با عمره آغازیدند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در ذوالحلیفه احرام بست، و حیوان قربانی را با خود حرکت داد، بدان سانکه سال پیش احرام بسته بود و حیوان قربانی را سوق داده بود. اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) لبیکگویان حرکتکردند. هنگامیکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به مر ظهران نزدیک شد، محمّد پسر مسلمه را همراه با اسبها و سلاحها پیشاپیش خود روانهکرد. هنگامیکه مشرکان او را دیدند سخت وحشتزده و هراسناک گردیدند. گمان بردند که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بر سرشان میتازد و با ایشان به جنگ میپردازد، و پیمانی را شکسته استکه میان ایشان و میان او برای مدت ده سال منعقدگردیده است و باید در آن جنگ نشود. رفتند و اهل مکه را مطلعکردند. هنگامیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آمد و در مر ظهران نازل گردید، آنجائیکه بتهای حرم را میدید، اسلحههای همچون کمانها و تیرها و رمحها را به بطن یاجج فرستاد، و با شمشیرهائیکه در غلاف بود -همانگونهکه در شرائط و بندهای پیماننامه مشرکان گنجانده بود - به سوی مکه حرکتکرد. بدان هنگامکه در راه بود، قریشیان مکرر پسر حفص را به خدمتش فرستادند. مکرزگفت: ای محمّد، ما از آن زمانکه تو را شناختهایم عهدشکنی را از تو ندیده بودیم. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
)و ما ذاک؟). «آن کدام عهدشکنی است».
مکرزگفت: با اسلحهها و کمانها و رمحها به میان ما آمدهای. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(لم یکن ذلک , وقد بعثنا به إلى یاجج).
«چنین چیزی نبوده است. ما اسلحهها و کمانها و رمحها را به یاجج فرستادهایم».
مکرز گفت: مراعات عهد و پیمان از تو دیدهایم و با همین خصلت تو را شناختهایم. کار تو خوبی و نیکی و وفای به عهد و پیمان بوده است.
سردستگان کافران براثر خشم وکینهایکه به دل داشتند از مکه بیرون رفتند تا رخسار پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و دیدار اصحاب او - رضیاللهعنهم - را نبینند. ولی مردمان دیگر مکه اعم از مردان و زنان وکودکان بر سر راهها و بالای خانهها نشستند و به دیدن پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و یارانش پرداختند و آنان را ورانداز کردند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به مکه وارد شد، در حالیکه یارانش پیشاپیش او حرکت میکردند و لبیک میگفتند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) حیوانات قربانی را به ذوطوی فرستاد. او بر شتر مادهاش قصواء سوار بود، همان شتر مادهای که در زمان حدیبیه بر آن سوار بود. عبدالله پسر رواحه انصاری زمام قصواء راگرفته بود و آن را بدینجا و آنجا میراند و میبرد.
بدین شیوه خواب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) راستگردید و وعده خدا محقق شد. سپس در سال بعدی فتح و ظفر دست داد و آئین حق در مکه، و سپس در سراسر جزیرهالعرب، غلبه پیدا کرد و چیرهگردید. بعدها وعده خدا تحقق یافت و مژده دیگر خدا پیاده شد، آنجاکه میفرماید:
(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً).
خدا است که پیغمبر خود را همراه با رهنمون و آئین راستین (اسلام به سوی جملگی مردمان) روانه کرده است تاآن را بر همه آئینها پیروز گرداند. کافی است که خدا گواه (این چنین سخن و مسألهای) باشد.
دین حق غلبه پیدا کرد و چیره گردید، نه تنها در جزیرهالعرب، بلکه در نقاط آبادان آن روزی زمین، پیش از اینکه نیم قرن از زمان بگذرد. آئین راستین اسلام در امپراتوری شاهان ایران غلبه پیدا کرد و چیره گردید! و در بخش بزرگی از امپراتوری شاهان روم پخش و پراکنده شد. در هند، و در چین، و سپس در جنوب آسیا در ملایو و جز آن، و در جزیرههای هند شرقی (اندونزی) پخش و پراکندهگردید ... در آن زمان چنین جاهائی سرزمین آباد کره زمین در قرن ششم و نیمه قرن هفتم میلادی بود.
هنوزکه هنوز است دین حق بر همه ادیان دیگر غلبه دارد و چیره است، با وجود اینکه از بخش بزرگی از سرزمینهائیکه فتحکرده است، به ویژه در ارورا و در جزیرههای دریای مدیترانه، واپس کشیده است، و نیروی پیروان این دین در سراسر زمین با مقایسه با نیروهائیکه در شرق و غرب در این زمان هستند، واپس کشیده است و عقبگرد داشته است.
بلی هنوزکه هنوز است دین حق بر همه ادیان دیگر غالب و چیره است، چون واقعا دین راستین استو این دین به ذات خود نیرومند است، و از لحاظ سرشت نیرومند است. این دین بدون اسلحه و شمشیر و توپ و تفنگ پیروانش بر دشمنان میتازد و یورش میبرد! بدان سببکه در سرشت خود با فطرت و با قوانین اصیل هستی همراه و همسو است، و بدان خاطرکه پاسخ ساده ژرفی به نیازمندیهای خرد و جان، و به نیازمندیهای پیشرفت و عمران، و به احتیاجات محیطهای گوناگون ساکنان کوخها و ساکنان آسمانخراشها میدهد!
هرکسکه پیرو دینی جدای از اسلام باشد، و به اسلام نگاه خالی از تعصب و هوا و هوس بیندازد، راستی و درستی و پایداری و استواری این آئین، نیروی نهان در آن، قدرت و توانکامل و راهیاب رهبری بشریت، و نیروی پاسخگویی به نیازهای فراوان و پیشرفته و گوناگون جوامع بشری را کاملا ساده و آسان بدون شیله و پیله در این آئین مشاهده خواهدکرد.
(وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً).
کافی است که خدا گواه (این چنین سخن و مسألهای) باشد.
وعده خدا در شکل ظاهری سیاسی پیش ازگذشت یک قرن از بعثت محمّدی تحقق پیدا کرد. وعده خدا همیشه در شکل ثابت موضوعی تحقق میپذیرد و پیاده میگردد، و پیوسته این آئین در حقیقتیکه با خود دارد بر همه آئینهای دیگر برتری میگیرد و سر میافتد. بلکه اسلام یگانه دین باقی و جاودانی استکه در همه احوال و اوضاع میتواند به کار بپردازد و رهبری کند. شاید پیروان این آئین تنها کسانی باشندکه امروزه از این حقیقت بدون اطلاع باشند! ولی دیگران این حقیقت را میدانند و از آن میترسند، و در سیاستهای خودشان کاملا حساب آن را در مد نظر دارند و آن را از هر جهت میپایند!
*
اکنون به پایان این سوره میرسیم، پایانی که با آن تصویر درخشانی خاتمه مییابدکه قرآن آن را از واقعیت اصحاب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) ترسیم، و با آن مدح و ثنای بزرگوارانه و ارزشمندی نهایت پیدا میکندکه یزدان سبحان در باره آنگروه ممتاز و خوشبختی بیان نموده استکه از ایشان رضایت دارد و خشنود است، و رضایت و خشنودی خود را به یکایک آنان ابلاغ فرمود است:
(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً).
محمّد فرستاده خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایمان بر اثر سجود در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، و امّا توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، به گونهای که برزگران را به شگفت میآورد. (مؤمنان نیز همین گونهاند. آنی از حرکت بازنمیایستند، و همواره جوانه میزنند، و جوانهها پرورش مییابند و بارور میشوند، و باغبانان بشریت را به شگفت میآورند. این پیشرفت و قوت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان میکند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد.
تصویر شگفت و شگرفی استکه قرآن مجید با شیوه زیبا و فریبای خود آن را ترسیم میکند. تصویر آمیزهای از عکسبرداریها و برداشتهای برجستهترین حالتهای پنهان و نمایان این گروه برگزیده است. عکسبرداری و برداشتی، حالت و وضع آنان را با کافران و با خودشان نشان میدهد:
(أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ).
در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند.
عکسبرداری و برداشتی، هیئت و سیمای ایشان را در وقت عبادت نشان میدهد:
(تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً).
ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی.
عکسبرداری و برداشتی نشان میدهد دلهایشان را و آنچه در دلهایشان در غوغا و جوشش است و دلهایشان را به خود مشغول میدارد:
(یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً).
آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند.
عکسبرداری و برداشتی، تاثیر عبادت و رو به خدا کردن و رفتن ایشان را در سیما و نما و نشانههایشان نشان میدهد:
(سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ).
سیمای ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است.
(ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ).
این، توصیف آنان در تورات است.
این صفت ایشان در تورات است ...
عکسبرداریها و برداشتهای پیاپی، ایشان را به تصویر میکشد آنگونه که در انجیل راجع بدیشان آمده است:
(کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ).
همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده است.
(فَآزَرَهُ). آنها را نیرو داده است.
(فَاسْتَغْلَظَ). سخت و سفت شده است.
(فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ). بر ساقههای خود راست ایستاده است.
(یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ). برزگران را به شگفت میآورد.
(لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ). تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند.
این آیه با ثبت و ضبط صفت محمّد (صلی الله علیه و سلم) میآغازد، صفتیکه سهیل پسر عمرو، وکسانیکه از مشرکان با او بودند، آن را نپسندیدند و از آن به هم آمدند:
(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ).
محمّد فرستاده خدا است.
آنگاه این تصویر درخشان، با آن شیوه زیبا و فریبا، ترسیم میگردد.
مؤمنان دارای حالتهایگوناگون و جوراجورند. ولی عکسبرداریها و برداشتها حالتهای ثابت و همیشگی ایشان در زندگیشان را پیگیری میکند، و نقطههای اصلی این زندگی را پیش چشم میدارد، و آنها را برجسته مینماید، و از آنها خطهای پدیدار و ستبری را در عکسهای روشن و درخشان، تهیه میبیند ... قصد تعظیم و تکریم در برگزیدن این عکسبرداریها و برداشتها، و از نگارش سیماها و از ثبت و ضبط نشانههائیکه عکسها و برداشتها آنها را نشان میدهند، پیدا و هویدا است، تعظیم و تکریمیکه یزدان جهان نسبت بدینگروه خوشبخت اظهار میفرماید و بر صفحه روزگاران نقش مینماید.
قصد تعظیم و تکریم، روشن و آشکار است، در همان حال و احوالی که یزدان سبحان نخستین تصویر و برداشت را در باره ایشان مینگارد و پیش چشم میدارد:
(أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ).
در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند.
آنان در برابر کافران تند و سرسخت هستند، کافرانیکه در میانشان پدران و برادران و خویشاوندان و دوستان مسلمانان وجود دارند. ولی مسلمانان همه این رابطهها و پیوندها را گسیختهاند. آنان در میان خودشان و با خودشان مهربان و دلسوزند. آنان تنها برادران دینی هستند و دین ایشان را به یکدیگر پیوند و ارتباط داده است. این تندی و سرسختیای که با کافران دارند برای رضای خدا است، و این مهربانی و دلسوزیایکه با همدیگر هم دارند برای رضای خدا است. قهر ایشان و مهر ایشان برای جانبداری از عقیده، و برای جانبازی در راه عقیده است. برای خودشان چیزی نمیخواهند. در وجودشان برای خودشان چیزی وجود ندارد. آنان هم عواطف و احساسات خود را تنها بر پایه عقیده خود استوار و پابرجا میدارند، و هم رفتارها و ارتباطهای خود را تنها بر پایه عقیده خود استوار و پابرجا مینمایند. با دشمنانشان شدت و حدت دارند برای دفاع از عقیدهای که دارند، و با برادران و دوستانشان نرمش میورزند و مهربانی میکنند به سبب عقیدهای که دارند. آنان از خودخواهی بریدهاند و از هوا و هوس گسیختهاند، و از کسی جز یزدان فرمان نمیبرند، و پیوندی ندارند جز پیوندی که ایشان را با خدا ارتباط میدهد.
قصد تکریم و تعظیم آشکار است، آنگاهکه سیماهایشان و حالاتشان را برمیگزیند، سیماهای در حال رکوع رفتن و سجده بردن، و حالات زمان عبادت کردن و پرستش نمودن:
(تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً).
ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی.
تعبیر سخن، الهامبخش این است که این هیئت و حالت ایشان، هیئت و حالت همیشگی آنان است و هر وقت کسی بدیشان بنگرد ایشان را چنین میبیند. زیرا هیئت رکوع و سجود، حالت عبادت را به تصویر میکشند، و حالت عبادت حالت اصیل ایشان در حقیقت ذات آنان است. این حالت اصلی و اصیل را به گونهای به رشته سخنکشیده استکه آن را در طول روزگارانشان ثابت و حاضر و آماده در برابر دیدگان همگان جلوهگر نموده است. تا بدان حد و تا بدانجاکه انگار آنان همه روزگاران خود در رکوع و سجود بسر میبرند و پیوسته راکع و ساجدند.
تصویر و برداشت سوم نیز بدان گونه و بدانسان است. با این فرقکه این تصویر و برداشت، تصویر و برداشت نهانیهای درونشان و ژرفاهای وجودشان است:
(یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً).
آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند.
این تصویر فهم و درک و احساس و شعور ثابت و دائم ایشان است. هر آن چیزیکه دلشان را به خود مشغول میدارد، و هر آنچه شوق و ذوقشان بدان سر میکشد و طمع میورزد، فضل و لطف و رضا و خشنودی یزدان است. جز فضل و لطف و رضا و خشنودی یزدان چیزی وجود نداردکه بدان چشم امید بدوزند و خویشتن را بدان مشغول بدارند.
برداشت و تصویر چهارم، تاثیر عبادت بیرونی و تاثیر انتظار درونی، بر سیماها و نمادهای وجودشان را ثبت و ضبط میکند:
(سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ).
سیمای ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است.
نشانههای تابش و درخشش و صفا و پاکی بر چهرههایشان پدیدار است. آثار لاغری سرزنده و تابان و ظریف و لطیف عبادت در وجودشان نمایان است. این نشانهها و آثار، در چهرهها و اندامها با چشم سر مشاهده نمیشود، همانگونه که هنگام شنیدن این فرموده یزدان متبادر به ذهن میشود:
(مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ).
بر اثر سجده.
بلکه مقصود از اثر سجده، تاثیر عبادت است. ولی یزدان سبحان واژه سجود را برگزیده است و بهکار برده است، چون سجده بردن بیانگر حالتکرنش و فروتنی و بندگی خداوند بزرگوار را درکاملترین شکل خود به تصویر میکشد. سجده اثر همینکرنش و فروتنی است، کرنش و فروتنیایکه نشانههایش در چهره پدیدار میآید، بدان هنگام که تکبر و خودبزرگبینی و خودستائی وگردنافرازی از میان برمیخیزد و از بین میرود، و جای آنها را فروتنی بزرگوارانهای، و صفای زیبا و دلربائی، و تابش و درخشش آرامبخشی، و لاغری سبک و نازنینی، پر میکندکه بر چهره شخص مومن تابندگی و زیبائی و والائی میافزایند.
این صورت رخشان و تابانیکه چنین برداشتها و تصاویری آن را ترسیم میکنند و پیش چشم میدارند، تازگی ندارد. بلکه این صورت زیبای ایشان، بر لوحه قضا و قدر نقش بسته است. این استکه چنین صورت زیبائی از دیرباز بوده است و در تورات از آن یاد گردیده است:
(ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ).
این، توصیف آنان در تورات است.
این، صفت ایشان است و یزدان جهان آن را درکتاب موسی معرفی فرموده است، پیش از اینکه این چهره زیبا برای مردمان جلوهگر آید، مژده آن را به ساکنان زمین داده است.
(وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ).
و توصیف ایشان در انجیل است.
صفت آنان، در وقت مژده دادن به بعثت محمّد (صلی الله علیه و سلم) و چگونگی همراهی یارانش با او، این چنین آمده است:
(کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ).
همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون زده است.
کشتزار سرسبزی استکه به خود بالیده است و بالا گرفته است و نیرو پیدا کرده است. جوانههایش بردمیده است و تاب و توان یافته است و شادابگردیده و خرم شده است. این جوانهها و خوشهها نه تنها ساقهها را ضعیف نمیگردانند، بلکه ساقهها را قوی و توانمند مینمایند.
(فَآزَرَهُ). آنها را نیرو و یاری داده است.
یا اینکه ساقهها، جوانهها و خوشهها را نیرو و یاری داده است.
(فَاسْتَغْلَظَ). سخت وسفت شده است.
کشتزار سخت و سفتگردیده است، و ساقهها ستبر و پر شده است.
(فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ). بر ساقههای خود راست ایستاده است.
راست ایستاده است و پابرجا گردیده است. نه کج و کژ میشود و نه این سو و آن سو خم و چم میگردد. بلکه راست و قوی و یکسان ماندگار میماند.
این خود شکل آنکشتزار است، و امّا تاثیر آن در دلها و درونهای آگاهان ازکشت و کار، آشنایان از رشد و نمو و پژمردن و بر باد رفتنکشتزار، و مطلعان از کشتزاریکه به بار مینشیند و یا بدون ثمر میماند و حاصلی نمیدهد، شگفتی و شگرفی است. دلها و درونهایشان از همچون کشتزاری شاد و مسرور میگردد و متعجب میشوند:
(یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ). برزگران را به شگفتمیآورد.
در قرائتی به جای (زراع) زارع آمده است، یعنی برزگر را شگفت میآورد. آن برزگر هم پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) استکه مالک اینکشتزار بالنده و نیرومند و سرسبز و خرم است ... و امّا تاثیر اینکشتزار در دل کفار برعکس تاثیری استکه در دل مؤمنان دارد. آنچه این کشتزار به دلها و درونهایشان میاندازد سرسختی وکینهتوزی و رنجش خاطر است:
(لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ). تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند.
ذکر خشمگینکردن کافران، بیانگر این استکه همچون کشتزاریکاشته خدا است، یاکاشته پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) است، و مسلمانان پردهای هستندکه قدرت و قوت و ابزار بر سر خشم آوردن دشمنان خدا بر آن، نمایش داده میشود!
این مثال نیز تازگی ندارد. چه همچون مثالی بر صفحه قضا و قدر موجود و ماندگار است. بدین جهت، از آن سخن رفته است پیش از آنکه محمّد (صلی الله علیه و سلم) وکسانی که در خدمت او هستند بدین زمین پای بگذارند. در انجیل چنین مثالی ثبت و ضبط است، آنجاکه مژده به دنیا آمدن محمّد (صلی الله علیه و سلم) و یارانش در آینده داده میشود.
بدین منوال و بر این روال یزدان جهان صفت آنگروه برگزیده را درکتاب جاویدان خود ثبت و ضبط میفرماید ... گروه برگزیدهایکه اصحاب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هستند ... بدین وسیله همچون صفتی در پهنه سراسر هستی ثبت و ضبط میگردد، و همه نواحی و زوایای هستی پژواک این صفت را طنینانداز میکنند. آخر، سراسر هستی این صفت را از آفریدگار هستی میشنوند، و این صفت نمونهای برای همه نسلها میماند، و همه نسلها میکوشند آن را در زندگی خود پیادهکنند تا معنی ایمان را در والاترین مرتبه محقق سازند.
گذشته از همه این تکریمها و تعظیمها، یزدان جهان وعده آمرزش و پاداش بزرگ را بدیشان میدهد:
(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً).
خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد.
این وعدهای است که با این ساختار همگانی، پس از ذکر صفت ویژه ایشان ذکر میشود، صفتی که آنان را نخستین کسانی میگرداند که در داخل دائره چنین ساختار همگانی قرار میگیرند.
آمرزش و پاداش بزرگی بهره ایشان میگردد ... این تکریم و تعظیم خودش به تنهائی برایشان بس و بسنده است. آن رضایت و خشنودی نیز خودش به تنهائی برایشان بس و بسنده است. ولیکن فیض و لطف الهی حدود و ثغور و قید و بندی ندارد، و عطاء و بخشش الهی پیاپی و ناگسیختنی است. آنچه خواهدکند و آنچه خواهد دهد!
بار دیگر میکوشم از فراسوی چهارده قرن چهرههای این مردان خوشبخت و همچنین دلهای ایشان را وراندازکنم، در آن حال و احوالیکه این فیض و لطف الهی را دریافت میدارند و مژده رضا و خشنودی و تکریم و تعظیم و وعده بزرگ و سترگ الهی را میشنوند. آنکسانی را بنگرمکه خود را در ترازوی خدا و درکتاب خدا و برابر مقیاس و معیار خدا این چنین میبینند! میخواهم ایشان را وراندازکنم بدان گاه که از حدیبیه برمیگردند و این سوره هم نازلگردیده است، و بر آنان خوانده شده است! آنان را در آن حال و وضع وراندازکنمکه با تمام روح و دل و احساس و اندیشه و سیماهایشان در فضای این سوره میزیند، و برخی به چهرههای بعضی از خود مینگرند و آثار نعمتی را میبینندکه یکایک ایشان آن را در وجود خود احساس میکنند!
میکوشم لحظههایی با ایشان در این جشن آسمانی و والائی بسر بزمگه آنان در آن بسر بردهاند ... امّا انسانیکه در این جشن حاضر نبوده است و شرکت نداشته استکی میتواند مزه آن را بچشد و خوشی آن را ببیند؟! باید از دور نگریست و به حال خود گریست و با تصور آن همهکرامت و سعادت زیست!
انسان چه میداند؟! چه بسا خداوند بزرگوار به کسی لطف وکرمکرد و بسان آن اشخاص خوشبخت او را مورد مرحمت قرار داد و دور را برایش نزدیک فرماید! خداوندا! توکه میدانی من بدان زاد و توشه ارزشمند وکمیاب چشم امید میدوزم و برای دستیابی بدان میسازم و میسوزم!!
*
[1] - بخاری آن را استخراج و در ٦٤کتاب مغازی، ٣٥ باب جنگ حدیبیه، حدیث 1685 از جابر پسر عبدالله ذکرکرده است.