مکی است؛ ترتیب آن 12؛ آیات آن 111
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
﴿الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ ١﴾.
الف، لام، راء؛ این حروف مقطعه است که خداوند عزوجل به مرادش از آنها داناتر میباشد.
این است آیات قرآن مبین که در ادله و معانیش روشنگر، در برهانهایش رخشان و در احکامش فیصله بخش، قاطع و تابان است.
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢﴾.
خداوند عزوجل این کتاب را به زبان عربی قابل فهم و واضح نازل کرده است تا مردم معانی آن را بفهمند، به هدایتش عمل کنند و مقاصدش را دریابند.
﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ ٣﴾.
ای پیامبر! خداوند عزوجل در این سوره بهترین داستان را در لفظ معنی و در شیوه و مبنی بر تو حکایت میکند؛ هرچند قبل از فرود آوردن این قرآن، در زمرۀ غافلان از این اخبار بوده و نسبت به آن هیچ علم و اطلاعی نداشته ای؛ از آنرو که این اخبار جز از راه وحی در دسترس نیست.
﴿إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَ ٤﴾.
روزی را یاد کن که یوسف به پدرش یعقوب گفت: من در خواب دیدم که یازده ستاره همراه خورشید و ماه همگی برایم سجده میکنند. و این نخستین بشارت برای یوسف علیه السلام بود که بعد از بلا و محنت محقق گردید؛ زیرا خداوند عزوجل نبوت، حکمت و حکومت را به وی بخشید و سپس او را از پراکندگی و پرت افتادگی از خانواده، به جمعشان پیوندانید به طوری که پدر و مادرش – که خورشید و ماه رؤیایش بودند – و برادران یازده گانهاش – که ستارگان آن رؤیا بودند – همگی برایش سجده کردند.
﴿قَالَ یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞ ٥﴾.
یعقوب به فرزندش یوسف گفت: خوابت را به برادرانت حکایت نکن؛ زیرا این رؤیای است بزرگ که حسادتشان را برمیانگیزد و از آن میترسم که بر تو نیرنگی اندیشیده و در جهت نابودیات تلاش محیلانهای سازمان دهند؛ چه شیطان انسان را دشمنی نیرومند و نیرنگبازی است آشکار.
این آیه بر پوشاندن نعمتها از چشمان رشکورزان و پنهان داشتن راز دلالت دارد.
﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ ٦﴾.
یعقوب افزود: و آنگونه که خدای سبحان این رؤیای بزرگ را به تو نمایاند همچنان به زودی تو را برخواهد گزید و تعبیر رؤیاهای در حال خواب و خبردادن از مقاصد آنها را به تو خواهد آموخت و نبوت و حکمت را بر تو و بر خاندان یعقوب به اتمام خواهد رساند همانگونه که آن را بر پدرانت ابراهیم و اسحاق – این دو پیامبر بزرگوار – به اتمام و اکمال رسانید. در حقیقت پروردگارت میداند که چه کسی شایستۀ گزینش است، او در قرار دادن فضل خود بر هر کسی که بخواهد، سنجیده کار و صاحب حکمت است؛ زیرا به علم خویش از کنه امور آگاه و به حکمت خویش گذارندۀ امور در جایگاههای آن میباشد.
﴿۞لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ ٧﴾.
به راستی در سرگذشت یوسف و برادرانش، دلیل آشکار و عبرت روشنی بر حکمت و قدرت حقتعالی است؛ برای کسانی که اخبار آنها را از دانشمندان پرسیده و دوستدار شناخت داستانشان باشند. و این داستان مطلقاً بهترین داستانها در طول تاریخ است.
﴿إِذۡ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ ٨﴾.
هنگامی که برادران یوسف به یکدیگر گفتند: یوسف و برادر پدری و مادریاش نزد پدر از ما دوست داشتنیتراند و او ایشان را با عنایت و بهرهمندی و توجه بیشتر، بر ما ترجیح میدهد در حالی که ما همه اعضای یک خانواده هستیم و فرقی میان ما نیست، بیگمان پدر ما در اشتباه بزرگ و آشکاری افتاده است؛ از آنرو که میان ما در محبت و علاقه مندی عدالت نکرده است، در حالی که ما همه پسران یک مرد هستیم و کسی از ما بر برادرش برتریی ندارد.
﴿ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡ وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ ٩﴾.
یوسف را بکشید یا او را در سرزمینی ناشناخته که از این آبادیها دور باشد بیندازید تا علاقه و محبت پدر نسبت به شما صاف و یکدست شده و او شما را به توجه و شفقت بیشتری مخصوص سازد و در این میان کسی دیگر وی را از شما به خودش مشغول نسازد. آنگاه پس از کشتن یوسف و دورساختنش از صحنه، از کار خود به سوی خدا عزوجل توبه کنید و خوشبختانه دروازۀ توبه هم باز است. یعنی ایشان قبل از ارتکاب گناه با خود از توبه سخن گفتند. آری! پس از ارتکاب این عمل حالتان با پردوردگارتان – از راه توبه – و با پدرتان مجدداً به صلاح و سامان میآید.
﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ ١٠﴾.
یکی از برادران ناراضی بر سبیل مشورهدهی به ایشان گفت: یوسف را نکشید بلکه وی را در نهانخانۀ چاه بیندازید، شاید بعضی رهگذران مسافر او را برگیرند؛ با این کار هم از بابت وی آسوده خاطر میشوید و هم مسؤولیت کشتنش را بر عهده نمیگیرید. پس اگر بر این کار مصمم هستید، همین گزینه را عملی کنید. این یکی دلسوزترینشان به یوسف بود [که نظری چنین جفاجویانه ارائه داد] پس چگونه بوده است حال دیگران؟!
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَالَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ ١١﴾.
برادران یوسف بعد از همدستی بر تبعید وی، به پدر خود یعقوب گفتند: ای پدر! تو را چه شده است که ما را بر برادرمان یوسف امین قرار نمیدهی؟ چرا در محبت، خیرخواهی و دلسوزی ما نسبت به وی تردید داری حال آنکه ما وی را نگهبان خواهیم بود و در مهروزی به وی و سرپرستی و توجه به وی سخاوتمندانه و صادقانه عمل خواهیم کرد.
﴿أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ١٢﴾.
پس هنگامی که فردا به گلهبانی گوسفندان میرویم او را با ما بفرست تا از صرف میوههای پاکیزه و خوشگوار بر خوردار گشته با ما گوسفندان را بچراند و با شرکت در مسابقه، تیراندازی و سرگرمیهای مباح، شاد و سرخوش شود و مطمئن باش که ما وی را از هر امر مایۀ خوف و نگرانیاش، نگهبان خواهیم بود. ملاحظه میکنیم که خطر در مأمن وی کمین کرده است.
﴿قَالَ إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ ١٣﴾.
پدرشان یعقوب علیه السلام به ایشان گفت: جدایی از یوسف قلبم را به درد میآورد و میترسم که گرگ وی را بخورد. و بدینگونه او دروازۀ عذر آوری به بهانۀ گرگ را به رویشان گشود، سپس افزود: در حالی که شما غافل از وی مشغول بازی و مسابقۀ خود باشید؛ و اینچنین بود که یعقوب قبل از وقوع واقعه، برایشان جویای عذر شد و راه پیشکش نمودن موضوع گرگ برایشان هموار شد.
﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ١٤﴾.
آنها به پدر خویش گفتند: سوگند به خدا عزوجل که اگر گرگ او را بخورد – با آنکه ما گروهی نیرومند و شجاع هستیم – در آن صورت هیچ خیر و مردانگی و سودی در وجود ما نخواهد بود. بناءً مطمئن باش که چنین رویدادی هرگز به وقوع نخواهد پیوست. و چنین است که وقتی خداوند عزوجل کاری را بخواهد، اسبابش را نیز مهیا میگرداند.
﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن یَجۡعَلُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ١٥﴾.
پس یعقوب یوسف را با برادرانش فرستاد و چون او را بردند و به دوردست صحرا رسیدند شیطان ایشان را برانگیخت و با هم بر گذاشتنش در قعر چاه همداستان شدند. در این حال خدای عزوجل به یوسف وحی فرستاد که به زودی نجات خواهد یافت و برادرانش را از آنچه با وی کردهاند در حالی خبر خواهد داد که آنها از این امر غافلاند. آری! عنایت حقتعالی نسبت به یوسف علیه السلام بسی بزرگ بود؛ به طوری که بر او وحی فرستاد، او را در تنهاییاش انس بخشید، بر او آرامش نازل کرد، او را به گشایش و فَرَج بشارت داد و در این امتحان به وی پایداری بخشید پس اگر خدا عزوجل با توست دیگر از چه کسی میهراسی؟ اما چنانچه خدا عزوجل علیه تو باشد بعد از وی دیگر به چه کسی امید میبندی؟ پس وقتی نظر عنایت حق مراقب توست در کنف الطافش آرام بخواب و بدان که سختیها و گرفتاریها در غار ولایت حق، عین امن و امان است.
﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ ١٦﴾.
بعد از گذاشتن یوسف در چاه، فرزندان یعقوب شامگاهان، گریان نزد پدر آمد و به رسم رفتن قاتل در جنازۀ مقتول، از خود اندوه و آه و فغان نمایش میدادند. اما نزد هوشمندان گریههای نمایشی از گریههای واقعی فرق میشود. چه انسانهای گریان و نالانی که در حقیقت ستمکاراند، و چه انسانهای خاموش غافلی که در حقیقت مظلوماند. پس نباید به ظاهر حال فریب خورد.
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ ١٧﴾.
برادران یوسف گفتند: ای پدر! ما رفتیم تا مسابقه دهیم و یوسف را در محل اقامتمان پیش کالا و غذای خود در جایی امن گذاشتیم، پس اشتباه از ما نبود و ما مدّت زیادی از نزد وی دور نبودهایم اما پس از ما گرگ بر وی حملهور شد و وی را خورد. و تو هرگز در آنچه گفتیم باورمان نمیداری و تصدیقمان نمیکنی هرچند به راستگویی معروف باشیم؛ از آنکه ما نزدت متهمیم و در عین حال تو در محبت یوسف افراط میورزی. این اصرار و استدلال که مبین احساس ترس و بیم نهفتۀ ایشان میباشد از این باب است که گفتهاند: خائن خائف است؛ و هر کس عملش بد است، گمانش نیز بد است.
﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖۚ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ١٨﴾.
و پیراهن یوسف را به خونی دروغین که خون یوسف نبود آغشته و آن را به عنوان گواه راستگویی خود آوردند در حالی که این پیراهن خود دلیل دروغگوییشان بود؛ زیرا پراهن سالم بود و پاره نشده بود. بعد از آنکه حقتعالی به نور بصیرت تقلبشان را به یعقوب نمایاند او گفت: این سخنتان دروغی بیش نیست بلکه حقیقت این است که شیطان و نفسهای اماره بالسوء شما، کاری زشت و نیرنگی پلشت را برایتان آراسته است. اما من بر این محنت صبری نیکو پیشه خواهم ساخت؛ صبری که نه خالقم را به خشم آورد و نه در آن شکوه و گلایهای از مخلوق باشد. از خداوند عزوجل بر تحمل این مصیبتی که آن را سازمان دادهاید یاری میجویم و بر او در دفع این دروغی که توصیف میکنید توکل میکنم.
﴿وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥۖ قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ ١٩﴾.
از یوسف در دل چاه چه خبر؟ کاروانی از مسافران به نزدیک چاه آمد پس کاروانیان یکی از میان خود را فرستادند تا برایشان از آن چاه آبی بیاورد، و چون او دلویش را در چاه افکند، یوسف بدان ریسمان آویخت. در این هنگام آب آورشان فریاد زد: مژده! مژده! این یک پسر معتبر است. برادران یوسف که نزدیک وی بودند، قضیه را پنهان داشته و کاروانیان را از این امر که او برادرشان است آگاه نساختند بلکه گفتند: این غلامی است از بردگان برای فروش. و خداوند عزوجل به آنچه میکردند داناست؛ هیچ امر پنهانی بر وی نهان نمیماند.
﴿وَشَرَوۡهُ بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِینَ ٢٠﴾.
کاروانیان یوسف را به بهای ناچیزی که چند درهمی بیش نبود فروختند و در نگهداشت وی برای خود بیرغبت بود علاقه نداشتند که با ایشان باقی بماند، بلکه میخواستند خود را از وی خلاصی بخشند از آنرو که قدر و جایگاه وی را نمیشناختند.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِی ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗاۚ وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٢١﴾.
کاروان یوسف را به مصر برد و عزیز (وزیر مصر) وی را از ایشان خرید. عزیز به همسرش سفارش کرد که وی را چون میهمان عزیزی گرامی داشته و به خوبی از وی پذیرایی نماید تا شاید به حالشان در خدمتگزاری سودی بخشد یا برایشان جانشین فرزند شود. و آنگونه که خدای عزوجل یوسف را نجات داد و وزیر مصر را بر اکرامش گماشت، همچنان به یوسف در مصر مکنت و اقتدار بخشیده وی را بر گنجینهها و ذخایر مصر مسلط گردانید؛ و تا خداوند عزوجل تأویل خواب را به وی بیاموزد و در نتیجه او مردم را از تعبیر آنچه در خواب میبینند آگاه سازد. بیگمان خداوند عزوجل بر کار خویش چیره است؛ هیچ نیرویی وی را از انفاذ امرش باز داشته نمیتواند، قضایش را آنگونه که بخواهد نافذ میسازد و حکمش چنانکه اراده کند، واقع میشود ولی بیشتر مردم اسرار قضا را نمیدانند و غافل از آنند که کار به دست بلاکیف یگانۀ یکتاست؛ پس آنها از أسرار قدرت و اهداف حکمت بیخبراند.
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٢٢﴾.
چون یوسف به کمال نیروی جوانی رسید، حقتعالی به وی فهم، دانش و دریافت حق در داوری را عنایت کرد. و آنگونه که او یوسف علیه السلام را در قبال عمل نیکش چنین گرامی داشت، همچنان هر نیکوکار دیگری را نیز در قبال نیکوکاریاش گرامی میدارد.
این آیه بر آرامش بخشیدن به پیامبر و تسلیت گویی به ایشان در محنتهایی که با آن رو به رو خواهند شد، دلالت دارد.
﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّیٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَایَۖ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣﴾.
همسر عزیز وزیر با آرایش و کرشمۀ خاصی یوسف را که در خانهاش بود به سوی خود خواند. آن زن از منصب و جمال و مال هر سه برخوردار بود، یوسف نیز جوانی ازدواج نکرده و غریب و از زیباترین انسانها بود. زن عزیز درها را پیاپی چفت کرد و به اصرار از یوسف میخواست که از وی کام گیرد. در این اوضاع و احوال یوسف به آستان عصمت حقتعالی پناه برد و بر نفس و هوای خود پیروز شد. زن عزیز به وی گفت: بیا که من از آن تو ام! یوسف خواستهاش را رد کرد و گفت: معاذ الله! به خدا پناه میبرم و خود را از شر ارتکاب این فعل نفرتبار حرام که اولاً در آن خیانت به خدا عزوجل و سپس خیانت به مولایم در امر فامیل و در درون قصرش هست، به جوار عصمت حقتعالی میسپارم؛ آخر مولایم مرا به خوبی میزبانی و پذیرایی کرده و گرامیام داشته است؛ پس چگونه زیبایی را با زشتی پاسخ گویم؟! قطعاً این ستمی است آشکار؛ و ستمکار توفیق و یاری نمییابد بلکه خوار و زیانکار میشود.
﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ ٢٤﴾.
و در حقیقت آن زن آهنگ یوسف کرد و نفسش به وی سخت تمایل یافته از وی همان چیزی را میخواست که زن از مرد میطلبد. یوسف نیز با خود در این مورد حدیث نفس کرد و خطرههایی بر خاطرش گذشت لیکن هرگز بر کار زشت مصمم نشد و آهنگ وی نکرد؛ زیرا لطف الله عزوجل شامل حالش گشت و نشانهای از نشانههای وی و برهانی از برهانهایش را دید که وی را از آلودگی به فحشا نهیب میزد. چنین شد تا خداوند عزوجل وی را از کار زشت و عمل زنا محفوظ دارد؛ چرا که او در طاعت حقتعالی از صادقان، در عبادتش از مخلصان، نبوت را از برگزیدگان و در دوری از پلیدیها از پاکان بود. به حق که این کار یوسف جلوۀ تمام نمای تقوی و بزرگترین پیروزی بر نفس اماره بود.
﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِیصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ ٢٥﴾.
یوسف به سوی دروازه گریخت و میخواست از آن فرار نماید، زن وزیر نیز شتاب کرد تا وی را بگیرد، در این میان آن زن پیراهن یوسف را از پشت به سوی خود کشید تا از بیرون شدن بازش دارد که بر اثر آن پیراهن یوسف از پشت چاک برداشت. به ناگاه در آستانۀ در با همسرش رو به رو شدند. پس زن نیرنگ زد و مظلوممآبانه فریاد کشید: کیفر کسی که قصد فحشا با همسرت را کرده چیست جز اینکه به زندانش افکنی یا با عذابی دردناک که وی را از کار زشتش پشیمان سازد، مجازاتش کنی؟
﴿قَالَ هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِیۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٢٦﴾.
یوسف سخن زن را رد کرد و به مولایش گفت: این اوست که از من کام خواست، مرا دنبال کرد و خواستار کار زشت با من بود. در این میان یکی از گواهان آن خانه که گویند: پسربچهای از خانوادۀ زن بود چنین شهادت داد: اگر پیراهن یوسف از جلو چاک خورده، پس زن راست گفته و او در ادعایش از دروغگویان است؛ زیرا این خود دلیل آن میباشد که یوسف دنبالش میکرده است؛
﴿وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٢٧﴾.
اما اگر پیراهن یوسف از پشت دریده شده، پس این امر دلیل آن است که یوسف از سوی زن دنبال میشده؛ بناءً زن در ادعایش دروغگو و یوسف راستگوست. بنگر که چگونه خداوند عزوجل از درون آن خانه داوری از کسان خود آن زن را آماده میسازد تا از معرض اتهام دورتر باشد و آن داور در مورد نشانهای حکمیت میکند که فریادگر راستی و پاکی یوسف است.
﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞ ٢٨﴾.
چون شوهر آن زن دید که پیراهن یوسف از پشت چاک خورده، متیقن شد که زنش او را دنبال میکرده و یوسف در حال گریز بوده است که این دلیلی قاطع بر برائت یوسف است. پس به زنش گفت: این نیرنگ و شکایتت بر ضد یوسف از مکر شما زنان است، بیگمان نیرنگ شما زنان بزرگ و غیر قابل تحمل میباشد؛ زیرا به طور پنهانی شکل میگیرد و با گریه و ادعا همراه میشود.
﴿یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِِٔینَ ٢٩﴾.
عزیز وزیر گفت: ای یوسف! در مورد این رویداد سخن نگو و آن را به کسی یاد نکن تا آبروی قصر محفوظ بماند. و اما تو ای زن! از پروردگارت آمرزش بخواه؛ زیرا تو در کام خواهی از یوسف و دروغ سلامت نزدیکتر است.
﴿۞وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِی ٱلۡمَدِینَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ ٣٠﴾.
آوازۀ کامخواهی زن عزیز از یوسف در شهر منتشر شد و زنان از باب ناپسند شمردن و محکومیت زن عزیز گفتند: چگونه این زن با وجود این شرف و مقامش با غلام خویش مراوده بر قرار نموده و به شوهرش خیانت میکند؟ بیگمان این کار را نکرده است مگر بعد از آنکه عشق یوسف به غلاف قلبش وارد شده و در اعماق وجودش جای گرفته است، اما با این وصف ما او را بر این کار زشتش در اشتباهی آشکار و عملی رسواگر میبینیم.
﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَٔٗا وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ ٣١﴾.
چون زن عزیز آگاه شد که زنان شهر به غیبت وی مصروفاند و در پخش و نشر ماجرای وی و یوسف به نیرنگ متوسل میشوند ایشان را به دیدار خویش در قصر فرا خواند و برایشان بالشهایی آماده ساخت تا بر آنها تکیه زنند و میوهای حاضر نمود. آنگاه به دست هر زنی کاردی داد تا میوه را پوست بکنند، سپس به یوسف دستور داد تا به طور ناگهانی بر زنان وارد شود. پس چون زنان زیبایی آشکار و حسن خیره کنندۀ یوسف را دیدند، وی را به غایت شگرف و بزرگ یافته، از حسن بیمثال وی مدهوش شدند و از شدّت مدهوشی دستهای خویش را زخمی کردند. آنگاه از تعجب و حیرت و سراسیمهگی گفتند: معاذ الله! سوگند به خدا که او از جنس بشر نیست؛ زیرا ما هرگز همانندش را ندیدهایم!! به راستی که زیباییاش باورنکردنی و حسن و ملاحتش بیمانند است؛ این جوان جز فرشتهای از فرشتگان شریف و پاکیزه نیست و از جنس بشر نمیباشد.
﴿قَالَتۡ فَذَٰلِکُنَّ ٱلَّذِی لُمۡتُنَّنِی فِیهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِینَ ٣٢﴾.
همسر عزیز بعد از آنکه دهشت زنان از مشاهدۀ حسن گیرا و جمال دل ربای یوسف را دید گفت: آری! این همان است که عقل از من ربوده و دلم را شیدای خویش ساخته است؛ همانسان که اکنون بر شما نیز همین اثر را گذاشت پس بعد از امروز دیگر بر من سرزنشی نیست. بلی! من به صراحت میگویم که از وی کام خواسته و بر آن شدم که وی را مفتون خود سازم. این منم که دنبالش کردم و اکنون هم میگویم که اگر به خواستهام تن در نداده و بر مرادم موافقت نکند، یقیناً به سبب امتناعش زندانیاش خواهم کرد و از آنکه بر نظر خویش در تن ندادن به تمایلم اصرار ورزیده است، او را خوار و بیمقدار خواهم ساخت.
سوگند به خدا عزوجل که این فتنهای بزرگ بود که بر یوسف رخ نمود چرا که زنی زیبا، در شرف سرآمد، در منصب عالی و در مال و مکنت ممتاز از او به الحاح و اصرار کام میطلبد، سپس تهدیدهایی سخت و هشدارهایی محکم به وی صادر میشود در حالی که یوسف غلامی است مستضعف و انسان غریبی است تحت ستم؛ اما با این وجود او به عصمت خدای یگانه پناه میبرد و خدای مهربانش هم وی را در حیطۀ عنایت و حفظ و رعایت خویش گرفته ردای ولایت را بر وی میپوشاند. وه! چه والا منزلت و چه خجسته سعادتی!!
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ ٣٣﴾.
یوسف، پناهجویان با خدای خویش چنین راز گفت: پروردگارا! زندان از ارتکاب فحشا که مرا به سوی آن میخوانند، در دلم محبوبتر و بر من آسانتر است و اگر مرا علیه نفسم و سرکوب هوایم یاری نکنی و از ریسمانهای نیرنگ زنان بازم نداری، در کمند هوایشان خواهم شد که مرتکب حرام گشته و در چاهسار گناه افتادهاند از آنرو که به احکام جاهل بودهاند.
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ٣٤﴾.
پروردگار متعال به خاطر اخلاص و صداقت یوسف دعوتش را اجابت کرد و وی را از کمند فتنۀ زن عزیز و زنان همدمش نگه داشت؛ زیرا خداوند عزوجل دعای دعوتگر را شنیده و راستی را از دروغ باز میشناسد، او شنوای صداها و دانای نیّتها و اعمال است.
﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ ٣٥﴾.
آنگاه پس از دیدن نشانههای پاکدامنی و وارستگی یوسف، بر عزیز و یاورانش چنین نمایان شد که از روی مصلحت و به خاطر بر چیدن سفرۀ بدنامی خود، یوسف را تا مدتی غیر معین که چه بسا طولانی یا کوتاه خواهد بود، به زندان افکنند. البته این هم از رحمت حقتعالی بر یوسف بود که وی را به بلا رفعت داد تا درجهاش را والاتر گردانیده و برائتش را در همه جا نمایان و آفتابی سازد. آری! او دوستان برگزیده و پیامبران پاکنهادش را از مسیر رنجها و از دهلیز محنتها میگذراند.
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِۖ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٣٦﴾.
دو جوان از جوانان خدمتکار دربار شاه، با یوسف به زندان در آمدند، یکی از ایشان در مورد خوابی که دیده بود از وی پرسید و گفت: من در خواب دیدم که برای ساختن شراب انگور میفشارم. دومی گفت: من در خواب دیدم که بر روی سر خود نان میبرم و پرندگان از آن میخورند. ای یوسف! ما را از تفسیر و تعبیر آنچه در خواب دیدهایم آگاه کن؛ زیرا ما تو را از کسانی یافتهایم که در عبادتشان راستگو و در طاعت نیکوکاراند؛ افزون بر کمال خلقت و جمال مروت که در تو مشهود است.
﴿قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَاۚ ذَٰلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓۚ إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ ٣٧﴾.
یوسف به آن دو جوان گفت: غذایی را که روزی حقتعالی برای شماست به شما نمیآورند مگر اینکه به اذن خدا عزوجل پیش از آنکه آن غذا به شما برسد از سرانجام آن به شما خبر میدهم و به شما میگویم که چگونه و از چه چیز ساخته شده است. این از اموری است که پروردگارم در مورد تعبیر خواب و فهم حقایق به من آموخته است؛ زیرا من به خدای یگانه ایمان آورده، عبادت را برای وی خالص گردانیدهام، به هر آنچه جز وی مورد پرستش قرار میگیرد کفر ورزیدهام و هر کسی را که به خدا عزوجل و روز آخرت ایمان نداشته و منکر رستاخیز و حساب و جزاست ترک کردهام. بنگر که چگونه یوسف علیه السلام دعوت به سوی توحید را در تعبیر خواب گنجانید؛ زیرا قضیۀ دعوت به توحید از بزرگترین قضایای هستی است.
﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۚ مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖۚ ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ ٣٨﴾.
و من دین پدرانم ابراهیم، اسحاق و یعقوب را پیروی کردهام از این رو تنها پروردگارم را به یگانگی پرستش نموده و دین را برای وی خالص گردانیدهام. آخر برای ما سزاوار نیست که چیزی را با خدا شریک آوریم؛ این دین استوار – یعنی توحید پروردگار و شرک نیاوردن به وی – از عنایات الهی بر ما و بر مردم است ولی غالب مردم خدای عزوجل را بر نعمت هدایت و ایمان شکر نگذاشته و بیشترشان به وحدانیتش اقرار نمیکنند. گفتنی است که جدّ نیز پدر نامیده میشود از این جهت یوسف، ابراهیم و اسحاق را نیز پدر نامید.
﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٣٩﴾.
یوسف به دو تن غلامی که در زندان همراهش بودند گفت: آیا پرستش خدایان آفریده شده و متفرق برای انسان بهتر است یا عبادت خدای یگانۀ قهار؟ پیداست که عبادت خدای یگانه بهتر است؛ زیرا اوست که هم آفریده و هم روزی بخشیده است پس فقط او سزاوار پرستش میباشد. بنگر که یوسف علیه السلام با استفاده از فرصت چگونه قبل از پرداختن به تعبیر خواب، قضیۀ ایمان به خدا عزوجل را برایشان تشریح کرد و ایشان را به سوی توحید فرا خواند؛ زیرا این موضوعی است بزرگ و مهمتر از هر امر دیگر.
﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٤٠﴾.
شما غیر از الله عزوجل جز نامهایی چند را که هیچ حقیقتی نداشته و مدلول آنها از معانی تهی است، نمیپرستید؛ زیرا خدایان شما پدیدههایی جامد و بیجان اند که نه سودی میرسانند و نه زیانی. پس این شما و پدرانتان بودهاید که این اشیاء بیزبان و ناشنوا را به زعم خود به خدایی گرفتهاید و به یقین خداوند عزوجل بر درستی پرستش آنها هیچ دلیل قاطع و برهان روشنی نازل نکرده است. پس بدانید که حکم در آسمانها و زمین و در همۀ گسترۀ هستی از آن خدای یگانۀ لاشریک است، اوست که به عدل حکم نموده و به حق فیصله مینماید، او خود فرمان داده که غیر وی را به یگانگی نخوانده و جز او را به پرستش نگیرید. بناءً انقیاد و فرمان پذیری تام و تمام و خضوع و فروتنی کامل از آن اوست؛ این همان دین استوار و راه راستی است که برای پایدارساختن آن کتابها نازل شده و پیامبران بدان فرا خواندهاند؛ ولی غالب مردم این حقیقت را نمیدانند و از این رو عبودیت را برای حقتعالی خالص نمیسازند.
بنگر که یوسف چگونه دعوت توحید را بسط و تفصیل داد؛ زیرا توحید بزرگترین اصل در زندگی بنده است.
﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ ٤١﴾.
ای دو رفیق زندانیم! اکنون تفسیر خوابهای خویش را بشنوید؛ اما فرد نخست که در خواب دید انگور میفشارد، از زندان آزاد شده و نزد پادشاه ساقی باده میشود و به وی شراب مینوشاند. و اما فرد دوم که در خواب دید بر روی سرش نان حمل میکند... محکوم به اعدام شده و به دار آویخته میشود تا پرندگان بر سرش نیش زنند و از گوشتش بخورند؛ امری که شما دو تن از من در مورد تعبیر خوابهای خود پرسیدید فیصله یافته و نهایی شده است. پس آنگونه که یوسف علیه السلام خبر داده بود، هردو خواب به همان صورت تحقق یافت.
﴿وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَ٤٢﴾.
یوسف به آن کس از آن دو تن که گمان میکرد آزاد میشود یعنی به آن ساقیی که از قبل نجات یافت و در خدمت شاه گمارده شد گفت: مرا نزد آقایت پادشاه با اوصاف و داستانم یاد کن و به وی خبر ده که من به ستم و بیهیچ جرمی در زندان به سر میبرم، امید است که دستور آزادیام را صادر کند. آری! زندان عذابی سخت و رنجی جانکاه است. اما شیطان فراموش آن غلام گردانید که این موضوع را به شاه یادآور شود و بناءً یوسف چندینسال در زندان باقی ماند. بنا به قولی: باقی ماندن غلام در زندان ابتلایی از سوی خداوند عزوجل برای یوسف بود؛ زیرا او از غلام خواست تا شفاعتش را نزد پروردگارش – پادشاه – بکند در حالی که بایسته آن بود تا یوسف فقط به بارگاه پروردگارش که شاه همۀ شاهان است التجا کند.
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖۖ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَ ٤٣﴾.
پادشاه مصر گفت: ای قوم! من در خواب هفت گاو فربه را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشۀ سبز را دیدم که پر از دانههای گندم است و هفت خوشۀ خشکیدۀ دیگر. ای سران قوم! پس اگر به تعبیر خواب آشنایی دارید این خواب را برایم تفسیر کنید. و خداوند عزوجل چون امری را بخواهد، اسبابش را نیز آماده میگرداند و چنانکه خواهیم دید همین خواب سبب رهاسازی یوسف علیه السلام از زندان شد.
﴿قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖۖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَ ٤٤﴾.
اشراف قوم گفتند: این خوابت آمیزهای از خوابهای پریشان است که هیچ تفسیر و حقیقتی ندارد و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ ٤٥﴾.
غلامی که از قتل نجات یافته و ساقی پادشاه شده بود، در این هنگام درخواست فراموش شدۀ یوسف علیه السلام را بعد از مدتی به خاطر آورد و گفت: من میتوانم تعبیر این خواب را برای شما بیاورم پس اجازه دهید که به زندان نزد یوسف روم تا این خوابت را برایم تعبیر کند.
﴿یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُ أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَ ٤٦﴾.
چون غلام با یوسف در زندان ملاقات کرد به وی گفت: یوسف! ای مرد راستگوی، دربارۀ خواب مردی به ما نظر ده که خوابش هفت گاو فربه را که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشۀ سبز را با هفت خوشۀ خشکیدۀ دیگر دیده است؛ تا به سوی پادشاه و یارانش بر گردم و تفسیر این خواب را به ایشان خبر دهم، شاید آنها از تعبیر آن بهرهمند گشته و به فضل و داناییات پیببرند.
﴿قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَ ٤٧﴾.
پس یوسف خواستۀ وی را اجابت گفت و آن خواب را اینگونه برایش تفسیر کرد: هفت سال پیدرپی میکارید و در کشت و کار سخت تلاش میکنید تا تولید بالا برود و چون کشت را درویدید، جز اندکی از آن را که مصرف غذایی دارد، بقیه را در خوشهها وامیگذارید تا از آسیب کرم و دیگر آفات محفوظ بماند.
این همان تئوری ذخیرهسازی براساس اصل عوامل متغیر اقتصادی است.
﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ سَبۡعٞ شِدَادٞ یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ ٤٨﴾.
سپس بعد از آن سالهای فراوانی، هفت سال سخت میآید که خشکسالی و قحطی لازمۀ آن است، نه در آن سالها بارانی است و نه میوهای، پس در این سالها آنچه را از دانههای گندم که قبلاً در سالهای فربه ذخیره کردهاید، به مصرف رسانید.
﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَ ٤٩﴾.
آنگاه پس از آن هفت سال خشک و قحط زده، سال باران و فراوانی و میوه و محصول فرا میرسد و گشایش پس از سختی و آسانی پس از دشواری میآید و در این سال است که مردم از کثرت حاصل و میوه، آب میوه میگیرند.
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞ ٥٠﴾.
چون پادشاه تعبیر خواب را شنید از یاورانش خواست تا یوسف را از زندان نزد وی آورند. فرستادۀ پادشاه نزد یوسف در زندان آمد و از وی خواست به حضور شاه برود، اما یوسف به وی گفت: نزد پادشاه بر گرد و از او بپرس: چرا وقتی من بر آن زنان وارد شدم، آنها دستان خویش را زخمی نمودند؟ علت این کار چه بود؟ یوسف چنین کرد تا برائتش آشکار شود و حقیقت برای مردم روشن گردد. سپس افزود: بیگمان پروردگارم به فریب و نیرنگ زنان داناست، هیچ کار پنهانی بر وی نهان نمیماند و به زودی حق را آشکار خواهد ساخت. آری! هیچ بندهای به فتنهای سختتر از فتنۀ زنان مبتلا نشد. پس خوشبخت کسی است که خداوند عزوجل وی را – بسان یوسف علیه السلام - به سلامت دارد.
﴿قَالَ مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٥١﴾.
پادشاه به زنانی که دستهایشان را با کاردها بریده بودند گفت: به من بگویید در چه حال و وضعی قرار داشتید، چرا از یوسف در روز میهمانی قصر کام خواستید؟ آیا او به خواست شما تن در داد، آیا از وی رغبتی در خویشتن یافتید؟ زنان گفتند: پناه بر خدا! سوگند به خدا که ما از وی کمترین شائبه و عیبی ندیده و ندانستهایم و او کاملاً بیگناه است. در این هنگام بود که همسر عزیز حق را به صراحت مطرح کرد و گفت: اکنون حق بعد از پنهان ماندن آشکار و راستی و درستی بعد از پیچیدهگی و ابهام آفتابی شد؛ سوگند به خدا عزوجل که من تلاش کردم تا وی را به فتنه اندازم. این من بودم که به اغوا و انگیزش وی پرداخته و شیفته و شیدایش شده بودم. من بودم که از وی کام خواستم. اما به خدا سوگند که او نپذیرفت و رد کرد. به خدا سوگند که یوسف در هرچه گفته راستگوست و بیگمان او مظلوم است.
﴿ذَٰلِکَ لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَ ٥٢﴾.
زن عزیز افزود: آنچه من بدان گواهی میدهم و بر خویشتن اعتراف مینمایم برای آن است تا شوهرم بداند که من با دروغ بستن بر وی، به او خیانت نکردهام و فحشا از جانب من سر نزده است. من اعتراف میکنم که از یوسف کام خواستم تا برائت من و برائت یوسف از عمل فحشا آشکار شود. بنا به قولی معنی این است: این اعترافم برای آن است تا یوسف بداند که در غیابش به وی خیانت نکرده و ادعایی دروغین علیه وی مطرح نکردهام و خداوند عزوجل هیچ خائنی را توفیق نمیدهد، ادعایش را به کرسی نمینشاند، حجّت را بر وی الهام نکرده و او را به حق راهنمون نمیشود. پس خائن از رشد، و کذاب از رستگاری بیبهره است.
﴿۞وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ ٥٣﴾.
همسر عزیز گفت: من نفس خود را تزکیه و تبرئه نمیکنم؛ زیرا نفس همیشه صاحبش را به ارتکاب بدیها و گناهان دستور میدهد؛ از آنکه سرکش است مگر کسی که نفس را به مهار تقوی لگام زند. البته این مهار و مهارت و این گوهر طهارت برای کسی حاصل میشود که خداوند عزوجل وی را در حفظ و عصمتش قرار داده باشد. خداوند عزوجل بر بندگانش بسیار آمرزگار است هرگاه از وی عفو و آمرزش بخواهند؛ به ایشان مهرورز است و به شتاب مجازاتشان نمیکند بلکه مهلتشان داده و به توبه توفیقشان میبخشد.
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِیۖ فَلَمَّا کَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞ ٥٤﴾.
چون برائت یوسف و تقوی و شرافت اخلاقش بر پادشاه مصر عیان شد، چنین گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را خاصۀ خود، از دوستان خود و از نزدیکترین مردم به خویشتن گردانم؛ تا او از من بهرهمند شود و من از مشورههای وی بهره برم. چون یوسف حاضر شد و پادشاه با وی سخن گفته با رجاحت عقل، حسن ادب، عظمت امانتداری، عفت، آبرومندی و وارستگیاش آشنا گشت به وی گفت: ای یوسف! تو نزد ما جایگاهی بس بزرگ داشته و بر همه چیز امانتداری.
این پادشاهی از پادشاهان بشر است که یوسف علیه السلام را در قبال فضل و تقوی و صلاحش به بهترین شکل پاداش میدهد، پس چگونه خواهد بود پاداش شاه پادشاهان خدای عزوجل که پاکیزهمنشان راستگو و توبهکاران شایستهخو را دوست دارد؟!
﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ ٥٥﴾.
یوسف دوستدار آن بود تا پروردگارش را از راه سود رسانی به بندگانش، برپاداشتن عدل در میانشان و فرا خواندنشان به هدایت، عبودیت کند از این رو به پادشاه مصر گفت: مرا به سرپرستی خزانههای این سرزمین بگمار؛ زیرا من بر ودیعتی که من سپرده شود، امانتدار هستم، به حساب و کتاب دانا و در ذخیرهسازی و مصرف، صاحب بصیرت و بینش میباشم.
آیه کریمه بر جواز درخواست مقام و منصب برای کسانی دلالت دارد که در آنها شایستگی وجود دارد، از هوی و هوس عاریاند و در عین حال امانتدار، دانا، مدبر و برپا دارندۀ حق مسؤولیت میباشند.
﴿وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُۚ نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُۖ وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٥٦﴾.
و همچنان که خداوند عزوجل با بیرون آوردن یوسف از زندان، اعلام برائتش از تهمت، پیدرپی فرستادن نعمتهایی چون دانش، علم تعبیر و امانتداری، بر وی منت گذاشت همچنان برایش در سرزمین مصر اقتدار بخشید تا در هر جایی از آنکه میخواهد گشت و گذار کرده و آنگونه که خدا عزوجل به وی امور را مینمایاند، حکم کند و خداوند عزوجل به هر کس از بندگانش که بخواهد چنان رحمتی میبخشد که بدان راهنمون شود، چنان رعایتی را شامل حالش میسازد که وی را نگهبان و حافظ باشد و چنان عنایتی به وی میورزد که پاسبان و حامیش باشد اما به شرط تقوی و خداترسی آن بنده. بیگمان خدای سبحان عمل مخلصان راستگوی درستکار را بیاثر نمیسازد بلکه به ایشان بزرگترین پاداشها را همراه با سرانجام نیک، زندگی پاکیزه و گوارا و استواری در هر کار ارزانی میدارد.
﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ ٥٧﴾.
و البته پاداش الهی در آخرت برای کسانی که ایمان آورده و عمل نیک کردهاند، بزرگتر از پاداش دنیاست؛ زیرا پاداش آخرت بهتر و ماندگارتر است. این پاداش برای کسانی محقّق است که ایمان به خدا عزوجل را در وجود خود پایدار ساخته و با انجام اوامر و پرهیز از نواهی به تقوایش پایبند شدهاند.
﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ ٥٨﴾.
از قضا برادران یوسف بعد از آنکه دچار فقر و تنگدستی شدند و خشکسالی و قحطی دامنگیرشان شد از فلسطین به مصر آمدند؛ آمدند تا از خزانۀ مصر در خواست آذوقه کنند. پس چون بر یوسف وارد شدند، او آنان را شناخت ولی آنها وی را نشناختند از آنکه زمانی طولانی گذشته بود، حالش دگرگون و چهرهاش نسبت به آن زمان متفاوت گردیده بود. البته این شناخت، دلیل کمال ذکاوت و هوشمندی یوسف علیه السلام است؛ زیرا با آنکه حال، چهره و وضع ایشان نیز تغییر کرده بود اما او با ذکاوت و هوشمندی برتری که داشت ایشان را شناخت.
﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ قَالَ ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡۚ أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ ٥٩﴾.
چون یوسف از ایشان به خوبی میزبانی و پذیرایی نمود و نیز ایشان را به خوار و بارشان به طور کامل مجهز کرد و بسان انسانهای بزرگوار و با فضیلت افزون بر آنچه انتظارش را داشتند به ایشان بخشید، از ایشان خواست که در سفر بعدی برادر پدری خود را – که برادر پدری و مادری وی بود – نیز با خود بیاورند. البته آنها خود در جریان گفتگو به وی خبر داده بودند که برادر پدریی نیز دارند که او را در سرزمین خویش جا گذاشتهاند. آنگاه یوسف احسان و نیکی خود به ایشان را در مورد تمام دادن پیمانه و گرامیداشتشان یادآور شد و افزود: به خوبی دانستید که من بهترین میزبانانم که از میهمان به درستی پذیرایی نموده و از آن گذشته به هیأتها و نمایندگان، تحفه و إکرامیه نیز میدهم. بنابراین حق دارم که خواستهام را در مورد آوردن برادرتان بر آورده سازید.
﴿فَإِن لَّمۡ تَأۡتُونِی بِهِۦ فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِ ٦٠﴾.
یوسف به برادرانش گفت: اما اگر برادر پدریتان را نزدم نیاورید بعد از آن دیگر برای شما خواروباری پیمانه نخواهم کرد و میهمانیی نیز نزدم نخواهید داشت؛ پس نه به قصرم نزدیک شوید و نه به خانهام در آیید.
﴿قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ ٦١﴾.
برادرانش گفتند: تمام تلاش و توان خود را به کار خواهیم بست تا پدرش را در فرستادنش با ما قناعت دهیم.
﴿وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِ ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ ٦٢﴾.
یوسف به غلامان خود دستور داد که: پنهانی بهای آنچه را برادرانش گرفتهاند در درون کالایشان بگذارند، شاید بعد از آنکه ببینند بها همراه با کالا به ایشان بر گردانیده شده است، به کرم و بزرگواری یوسف پیبرده و به طمع افزایش این کرم دوباره نزد وی برگردند و همچنان بر آوردن برادر نیز اشتیاق بیشتر پیدا کنند؛ زیرا احسان مقیّد سازندۀ انسان است.
﴿فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٦٣﴾.
پس چون برادران یوسف به نزد پدر بازگشته و گرامیداشت عزیز مصر، حسن خلق و شمایل خجستهاش را به وی باز گفتند و بیان کردند که او هرگز بار دیگر ایشان را إکرام نخواهد کرد و هرگز برایشان آذوقهای نخواهد فروخت، مگر آنکه برادر پدریشان را نیز با خود نزدش ببریند، از وی در خواست کردند که برادر دیگرشان را نیز به منظور دیدار با عزیز مصر همراهشان به آنجا بفرستد تا این بار نیز آذوقۀ کافی بیاورند و افزودند: با تو عهد میبندیم که برادر خویش را نگهبان بوده و از وی به خوبی مراقبت کنیم.
﴿قَالَ هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ ٦٤﴾.
پدرشان به ایشان گفت: چگونه شما را بر «بنیامین» امین گردانم در حالی که شما پیش از آن در مورد یوسف که شما را بر وی نیز امین قرار داده بودم به من خیانت کردید؟ پس هرگز به وعدۀ شما اعتماد نکرده و سخن شما را تصدیق نمینمایم؛ هرگز به نگهبانی شما تکیه نکرده بلکه به حفظ و نگهداشت الله عزوجل متکی میشوم که بهترین نگهبانان است. چنانکه او به رحمتش یوسف را حفظ کرده و وی را به من برمیگرداند، از رحمت ارحم الراحمین است که به عاصی – چنانچه توبهکار شود – پاداش میدهد و چون از راه عصیان باز گردد بدیهایش را به حسنات تبدیل میکند.
﴿وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡۖ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِیۖ هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَا وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖۖ ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞ ٦٥﴾.
هنگامی که بارهای آذوقه خود را گشودند، با شگفتی دیدند که سرمایۀ کالای خریداری شده که آن را پرداخته بودند به آنان باز گردانیده شده است!! گفتند: ای پدر! از این بیشتر دیگر چه میخواهیم؟ و بالاتر از این کرم و بزرگواری دیگر چه انتظاری داریم؟ اینک این کالا و این هم سرمایۀ همراه آن را عزیز مصر به ما برگردانیده است. پس به وعدۀ ما اعتماد کن و فرزندت را با ما بفرست تا قُوت خانوادۀمان را فراهم نماییم، برادرمان بنیامین را نگهبان باشیم و به علاوه با بردن برادر، عزیز مصر یک بار شتر بیشتر برای ما میافزاید؛ زیرا عزیز مصر – یوسف علیه السلام – در خشکسالی به هر فرد فقط یک بار شتر میدهد نه بیش از آن البته این بار اضافی نزد عزیز مصر ناچیز است و از آن دریغ خواهد کرد.
﴿قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ ٦٦﴾.
یعقوب به ایشان گفت: هرگز او را نخواهم گذاشت با شما برود تا برایم به خدای بزرگ سوگند بخورید که همانگونه که وی را با خود گرفتهاید به من بازش گردانید مگر اینکه همۀ شما مغلوب و هلاک شوید که آن وقت معذور خواهید بود. پس چون برایش سوگند خورده و پیمانهای غلیظ به وی سپردند، گفت: خداوند عزوجل بر آنچه گفتیم گواه است، بر او توکل کرده، کارمان را بدو سپردیم و او ما را بس است و نیک کارسازی است.
﴿وَقَالَ یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُۖ وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَ ٦٧﴾.
یعقوب که به خاطر کثرت تعداد و شکل و هیأت برازندۀ فرزندانش از چشم زخم بدیشان میترسید، به عنوان سفارش به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من! چون به مصر، یا به سرای عزیز مصر وارد میشدید پس همه از یک دروازه وارد نشوید بلکه بر دروازههای مختلف پراکنده شوید. البته این فقط سفارشی از من به شماست اما برنامهریز و سرنوشتساز همانا خداوند یگانه است، هیچ برگردانندهای برای قضای وی نیست ولی ما وظیفه داریم اسباب را به کار گرفته اما بر مسبّب الاسباب توکل کنیم، بنابراین توکل ما فقط بر اوست؛ هر مؤمن فقط بر او تکیه کرده و هر موحّدی تنها به او اعتماد میکند و بس!
﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاۚ وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٦٨﴾.
و چون همانگونه که یعقوب سفارش کرده بود فرزندانش از دروازههای مختلف وارد مصر یا سرای عزیز مصر شدند، چنان نبود که یعقوب با این توصیه چیزی از قضای حتمی خداوند عزوجل را از آنان دفع کند بلکه از آنجا که در اندرون یعقوب از رسیدن چشم زخم برایشان بیم و نگرانیی وجود داشت پس خواست تا آن نیازی را که در دلش خلجان میزد بر آورده سازد. بیگمان یعقوب از دانشی نافع، بصیرتی نافذ و فهم و خردی بزرگ – از آنچه حقتعالی به وی وحی کرده بود – برخوردار بود ولی بیشتر مردم؛ فرجام امور، رازهای اشیاء و مقاصد احکام را نمیدانند بلکه این یعقوب علیه السلام و امثال وی اند که بر این امور آگاهی دارند.
﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُۖ قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ٦٩﴾.
و آنگاه که فرزندان یعقوب – برادران یوسف – نزدش وارد شدند، او برادرش بنیامین را نزد خود جای داد و فقط وی را به این گزینش اختصاص داده پنهانی به وی گفت: من برادر پدری و مادری تو هستم، پس از آنچه برادران با من کردند نه ترسی داشته باش، نه محزون و غمگین باش؛ زیرا خداوند عزوجل با ماست و سرانجام کارها به خیر و خوبی و بسیار فرخنده خواهد بود لیکن راز میان من و خود را پنهان دار به زودی خدای عزوجل به ما لطف کرده و ما را مورد حمایت خاصّۀ خویش قرار خواهد داد.
﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَ ٧٠﴾.
پس هنگامی که یوسف آنان را به خواروبارشان مجهز کرد تا نزد پدر برگردند به کار گرانش دستور داد تا ظرف آبخوریاش را به گونهای که کسی پینبرد در درون بار برادرش «بنیامین» بگذارند!! سپس وقتی آهنگ باز گشت کردند، نداکنندهای بانگ در داد که: ای کاروانیان! به یقین شما دزد هستید. یعنی: بایستید تا حقیقت ماجرا روشن شود.
﴿قَالُواْ وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِم مَّاذَا تَفۡقِدُونَ ٧١﴾.
فرزندان یعقوب در حالی که به جای نداکننده باز گشتند گفتند: چه گم کردهاید که ما را به دزدی آن متهم میکنید؟
﴿قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖ وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞ ٧٢﴾.
منادیی که از سوی عزیز مصر (یوسف) گماشته شده بود، گفت: ما جام شاه را گم کردهایم و هر کس آن را بیاورد جایزهاش یک بار شتر از خواروبار خواهد بود و من این جایزه را که به عنوان پاداش راهنمایی وی بر جای وجود جام پادشاه تعیین شده است، ضامنم.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَ ٧٣﴾.
برادران یوسف گفتند: سوگند به خدا که شما از مشاهدۀ وضع و بررسی احوال ما در خلال این ایام به علم یقین دانستهاید که ما به منظور فساد کاری همچون دزدی و مانند آن بر سرزمین شما نیامدهایم و دزدی اساساً از اخلاق و منش ما نیست؛ زیرا ما از خاندان دیانت، امانت و صیانت هستیم.
﴿قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَ ٧٤﴾.
کار گزاران یوسف به فرزندان یعقوب گفتند: اما اگر دروغتان آشکار گشت و روشن شد که شما دزد هستید، در آن صورت مجازات دزد نزد شما چیست؟ چنین کردند تا بدین ترتیب حکم قضیه بر زبان خودشان اظهار و حجّت بر آنها الزام آورتر گردد.
﴿قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُۥۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ ٧٥﴾.
برادران یوسف گفتند: کیفر دزد نزد ما این است که هر کس مال دزدی در میان کالایش پیدا شد باید همراه با آن مال به صاحب مال تسلیم داده شود تا پیش وی بردگی کند. بناءً او در برابر مال دزدی به بردهگی گرفته میشود. این است مجازات کسی که بر خود و دیگران ستم کرده و به عمل دزدی دست آلاید.
﴿فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِ ثُمَّ ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِۚ کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَۖ مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ ٧٦﴾.
مأموران، برادران یوسف را نزدش برگرداندند و او خود به بازرسی کالایشان پرداخت اما از حسن تدبیر، هوشمندی و درایت گرایی که حقتعالی به وی عنایت کرده بود، پیش از بازرسی بار برادرش «بنیامین»، از بار دیگران آغاز کرد تا این اتهام را که برای رفتن وی نقشۀ قبلی طاعی نموده است از خود دفع کرده و حجّت را بر آنان اثبات کند. سرانجام چون به بار برادرش رسید، ظرف را از میان آن بیرون آورد. آری! این تدبیر استوار، تسهیل و آموزش از سوی خدای متعال به یوسف بود تا با این شگرد به مرام گرفتن برادرش دست یابد؛ زیرا براساس قوانین حاکم بر پادشاهی مصر، او نمیتوانست با ارتکاب آن جزم برادرش را تحت قبضۀ خویش در آورد چرا که جزای دزد در قوانینشان، تملک وی در ازای مال دزدی نبود. لیکن حقتعالی برای انجام این مأمول، اسبابش را نیز آماده ساخت و به آنان راه نمود تا در این مورد شریعت برادران یوسف را داور قرار دهند نه قوانین حاکم بر مصر را تا حکم مورد نظر بر زبان خود برادرانش جاری شده و دیگر در این مورد برای جدال و مناقشه محملی باقی نماند. اینگونه است که حقتعالی جایگاه هر کس از خلقش را که بخواهد بلند میبرد آنگونه که جایگاه یوسف را بر برادرانش رفعت داد. بیتردید برتر از هر صاحب دانشی، دانشمندتری وجود دارد تا سرانجام، گسترۀ علم با همۀ مطلقیت خود به خدای متعال میانجامد؛ زیرا علم وی کامل و مطلق است، او دانای آشکار و نهان و آگاه به رازها و پنهانتر از رازهاست، بناءً هر دانشمندی باید متواضع باشد؛ زیرا برتر از وی هم دانشورانی وجود دارند که در علم از او بیش اند.
﴿۞قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُۚ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡۚ قَالَ أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗاۖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ٧٧﴾.
برادران یوسف گفتند: اگر این برادر ما دزدی کرده، قبل از وی برادر عینی دیگرش – یعنی یوسف علیه السلام نیز دزدی کرده است؛ که این دروغی محض و اتهامی بیاساس نسبت به یوسف بود. اما یوسف این سخن را در دل پنهان داشت و آن را به رو نیاورد، لیک با خود گفت: شما از کسی که متهمش کردید موقعیت بدتری دارید؛ زیرا شما پدر را نافرمان، برادر را ضایع و خالق متعال را عصیان کردید و خداوند به دروغ، بهتان و نیرنگی که وصف میکنید داناتر است؛ هیچ امر پنهانی بر وی نهان باقی نمیماند.
﴿قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗا فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٧٨﴾.
برادران با شکستگی و تضرع گفتند: ای عزیز! این برادر ما بنیامین که تو گرفتهای، پدری پیر و سالخورده دارد که به وی بسیار خاطر خواه و دل آویز است و تاب جدایی از وی را ندارد، پس یکی از ما را به جایش بگیر تا جایگزین وی در تحمل مجازات سرقت باشد. به راستی که ما تو را از نیکوترین مردم در اخلاق و رفتار میبینیم چنانکه به ما نیکی کرده و به خوبی پذیراییمان نمودی.
﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ ٧٩﴾.
یوسف گفت: پناه بر خدا عزوجل که من به کسی ستم کنم و وی را بیگناه بگیرم؛ بنابراین جز کسی را که جامم را دزدی کرده است هرگز نخواهم گرفت؛ این همان مقتضای عدل و انصاف و مبتنی بر داوری خودتان است و نیز مبتنی بر این قاعده است که: هیچ کسی بار دیگری را برنمیدارد.
﴿فَلَمَّا ٱسۡتَیَۡٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِیّٗاۖ قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَۖ فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٨٠﴾.
چون فرزندان یعقوب از پاسخ مثبت یوسف به درخواست خویش نومید شدند، از مردم کنار کشیده و در میان خود به مشوره پرداختند. پس بزرگسال ترینشان گفت: آیا به یاد نمیآورید که پدرمان یعقوب سوگندمان داد و از ما پیمانهایی استوار گرفت که بنیامین را باز گردانیم مگر اینکه همگی مغلوب و نابود شویم؟ و شما میدانید که قبل از این با یوسف چه خیانتی کردهایم! پس اکنون بر پدر مصیبتی بر مصیبت دیگر جمع آمد است بنابراین من هرگز سرزمین مصر را ترک نخواهم کرد تا آنکه از سوی پدر اجازهای به خروج از آن و بازگشت به خانه دریافت کنم یا که خدای عزوجل با اذن پدر، یا با بازگرداندن برادر و یا با پایان دادن به اجلم آنچه میخواهد برایم برگزیند. بیگمان خداوند عزوجل بهترین داور در قضایا، برترین دادگر در هر کار و فیصلهبخش هر اختلاف است.
﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَ ٨١﴾.
به سوی پدر بازگردید و او را از ماجرا آگاه ساخته حقیقت آنچه را اتفاق افتاد برایش روشن سازید؛ بگویید که پسرت بنیامین جام پادشاه را دزدید و ما گواه این امریم؛ زیرا با چشمهای خود جام را در میان بارش دیدهایم. ای پدر عزیز! روزی که ما تعهد کردیم وی را به تو برمیگردانیم دانای غیب نبودهایم که بفهمیم او دزدی خواهد کرد، پس اکنون کار از دست ما خارج شده و بالاتر از توان ماست؛ گناه، گناه برادر ما بنیامین است نه گناه ما.
﴿وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَاۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ ٨٢﴾.
ای پدر! و اگر با این حال بازهم ما از نظرت متهم هستیم پس از مردم مصر و کسانی که در کاروان با ما همراه بودهاند بپرس؛ از همانان که شاهد داستان بودهاند، و به خدا عزوجل سوگند که در آنچه گفتیم، راستگوییم.
مؤلف میگوید: ولی کسی که به دروغگویی سابقه دارد، هرچند راست هم بگوید مورد تصدیق قرار نمیگیرد!!
﴿قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ ٨٣﴾.
چون نزد یعقوب بازگشتند و وی را از ماجرا آگاه کردند، گفت: قضیه چنانکه میگویید نیست!! بلکه نفسهای اماره باالسوء شما برای شما نیرنگ دیگری را آراسته است که آن را سازمان دادهاید؛ زیرا شما اهل توطئه و نیرنگ هستید، آنسان که قبلاً علیه یوسف توطئه چیدید. پس اکنون من جز صبری جمیل که در آن هیچ بیقراری و شکوایی جز به آستان الله عزوجل نیست دیگر چارهای ندارم؛ امید که الله عزوجل – همو که رحمان و رحیم است – بر ضعف و پیریام رحم کند و فرزندان سه گانهام: یوسف، برادرش بنیامین و برادر بزرگترشان را که به خاطر برادرش باقی مانده است به من برگرداند، همانا پروردگارم به حال و درخواستم داناست، او در فیصلهاش متهم نیست و در حکم و کارگردانی و تدبیر امور بندگانش ستم نمیکند.
آیۀ کریمه دلالت بر آن دارد که: به هر اندازه مصیبت سخت گردد گشایش نزدیکتر میشود و هرگاه شب محنت طولانی شود، بارقههای صبح در افق نمایان میگردد، بناءً نسبت به ظهور فَرَج و گشایش از هر زمان دیگر نگاه بیشتر مطمئن باش که از آن نا امیدتری.
﴿وَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ ٨٤﴾.
یعقوب از فرزندانش روی گردانیده غم و غصه، حسرت و افسوس و گریهاش فزونی گرفت و گفت: ای دریغ بر یوسف! چندان که چشمانش از بسیاری گریه و شدّت حزن و بیدار خوابی سپید شد و سیاهی آنها از میان رفت اما او این اندوه سنگین را در مقام صبر بر حکم خداوند عزوجل و از روی جرأتنمایی رویاروی طعنهجویان، پنهان نگه میداشت. بنگر که چسان جوانههای خاطره و جرقههای اشتیاق یعقوب تنها به یوسف معطوف شد؛ آری! با از دست رفتن بنیامین، زخم کهنۀ وی در مورد یوسف سر باز کرد و دیگ اشتیاقش یک بار دیگر به جوش آمد.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَ حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَ ٨٥﴾.
پسران یعقوب گفتند: به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد میکنی، اندوهش را باز میخوانی و از نو آغاز میکنی و همزمان اندوهت بر وی چنان بالا میگیرد و میگیرد تا در آستانۀ هلاکت قرار گیری یا عملاً هلاک شوی. پس ای پدر! صبر و شکیبایی پیشه کن؛ زیرا آنچه گذشت، از دست رفت و آنچه فوت شد، در حکم موت است.
﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٨٦﴾.
یعقوب در پاسخ پسرانش گفت: من شکایتم را جز به سوی پروردگارم نمیبرم، و از غم و اندوهم جز خدای یگانهام را مخاطب قرار نمیدهم؛ زیرا فقط او بر طرف کنندۀ آسیب و بلاست؛ همو که پس از درد و رنج، آسانی و شادی و پس از شدّت، راحت میآورد و بدانید که من از نزدیکی رحمت، فَرَج، لطف، آسانی و عنایت خداوند عزوجل چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؛ از آنرو که به پروردگارم سخت اعتماد و اطمینان داشته، از جلال و کمال و کرم و حسن عطایش شناخت کامل دارم.
﴿یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَاْیَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٨٧﴾.
سپس پسرانش را مخاطب ساخت و گفت: ای پسران من! به مصر بازگردید و اخبار یوسف و برادرش را جستجو کنید و از رحمت الله عزوجل قطع امید ننمایید؛ زیرا فقط کسانی از رحمت الله عزوجل قطع امید میکنند که منکر قدرتش بوده و به وی کفر ورزند.
بنابراین بر انسان لازم است تا به پروردگارش گمان نیک داشته باشد بلکه بر وی است تا هرگاه رنج و بلا شدّت یافت، به رحمتش و نزدیکی گشایش و فَرَجش امید بیشتر داشته باشد.
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِ قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَ ٨٨﴾.
پسران یعقوب به مصر بازگشته و نزد یوسف آمدند و گفتند: ای عزیز! به ما و خانوادۀ ما قحطی و خشکسالی رسیده و باران از ما قطع شده است به طوری که نه کشت و کاری است و نه شیری؛ مایهها خشکیده و دشتها تفتیده، با این حال ما به هر زحمتی بود با خود سرمایۀ ناچیز و ناقابلی نیز آوردهایم اما تو بنابر عادتی که داری در پیمانه بیفزای و به ما بدون بها خوارو بار ببخش؛ زیرا خداوند عزوجل کسانی را که بر خلقش تفضل کرده و به بندگان محتاجش یاری رسانند، پاداش مزید عنایت میفرماید.
از این آیه حقیقت حال انبیا در فقر و تنگ دستی برمیآید؛ بنگر که این فرزندان یعقوب پیامبر علیه السلام اند و این هم حال زارشان در نیازمندی و تنگدستی و فقر. البته این از خواری و بیمقداری دنیا پیش خدا عزوجل است؛ چرا که آن را به دشمنانش میدهد و از دوستانش بازمیدارد.
﴿قَالَ هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ ٨٩﴾.
چون یوسف سخن برادرانش را شنید، دلش به حال ایشان سوخت و آتش فراق پدر و خانواده در درونش زبانه کشید و بیش از آن نتوانست به پنهان کاری ادامه دهد لذا به ایشان گفت: آیا به یاد میآورید که وقتی نادان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟ ملاحظه میکنیم که وی از روی کرم قبل از سرزنش ایشان، عذر جهل و نادانی را برایشان به میان میافکند؛ زیرا او بزرگوار و کریم است و کریم جویای عذرها و بهانهها گردیده، لغزشها را میپوشاند و عیوب را مرمّت میکند.
﴿قَالُوٓاْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٩٠﴾.
برادران یوسف به وی گفتند: آیا تو خود یوسف هستی؟ چرا که هنوز مُرَدّد بودند و متیقن نشده بودند؛ از آنرو که آنچه با یوسف کرده بودند جز خدا عزوجل و سپس خود یوسف، هیچکس دیگر از آن آگاهی نداشت. یوسف گفت: آری! من خود یوسفم و این برادر من است؛ به راستی که خداوند عزوجل پاداش نیکوکاران را در دنیا و آخرت هم، فوز و رستگاری و نعمتهای ماندگار ارزانیاش میدارد.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِِٔینَ ٩١﴾.
گفتند: به خدا سوگند حقیقتاً خداوند عزوجل تو را با علم و حلم و فهم و خرد بر ما برتری داده است. بیشک که تو در امور دنیا صاحب مُلک و مجد و جاه و جلال هستی و در امور آخرت نیز ره توشهای به عظمت صدق و تقوی و خصلتهای نیک با خودداری حال آنکه ما با آزاری جانسوز که به تو و برادرت رساندیم؛ و با نافرمانی پدر، قطع رحم و عصیان پروردگار سبحان، یقیناً خطاکار بودهایم.
﴿قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ ٩٢﴾.
یوسف با منطق یک انسان بزرگوار و بردبار به ایشان گفت: بر شما سرزنشی نیست؛ امروز خداوند عزوجل آنچه را کردید بر شما میآمرزد و از شما در ارتکاب آن همه اعمالی که خود بهتر میدانید درمیگذرد؛ زیرا او بر توبهکاران مهربانترین مهربانان است؛ بدیهایشان را نابود کرده و خوبیهایشان را بزرگ میسازد.
بدینسان بود که یوسف خود از حق خویش در گذشت و از خدای عزوجل نیز خواست تا گناهشان را بر ایشان بیامرزد. به به! چه بردباری و گذشت و چه کرم و سخاوتی که گوی سبقت از همه بردباران ربوده است!! به راستی که یوسف در عفو و گذشت پیشوای آیندگان است. آری؛ با چنین اخلاقی است که بنده نزد پروردگارش رفعت یافته، در دنیا به مجد و سیادت و در آخرت به فوز و فلاح نایل میگردد.
﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗا وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَ ٩٣﴾.
یوسف آگاهی یافت که بینایی پدرش یعقوب از اثر گریه و اندوه بسیار از بین رفته است از این رو به برادرانش گفت: نزد پدرم باز گردید و این پیراهنی را که من میپوشم ببرید و آن را بر چهرۀ پدر بیندازید؛ او به اذن الله عزوجل مجدداً بیناییاش را باز خواهد یافت، آنگاه همگیتان با تمام اعضای خانواده به مصر بیایید تا پراکندگیها جمع گردد، خانودۀ ما همای سعادت را به آغوش کشد و همگی به رحمت خدای عزوجل دلشاد و مسرور گردند.
﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ ٩٤﴾.
چون کاروان با پیراهن یوسف از مصر آهنگ بازگشت کرد و رهسپار کنعان شد یعقوب به خانوادهاش گفت: حقیقتاً من بوی یوسف را مییابم؛ اگر مرا به مسخره نگیرید و به کم خردی نسبت ندهید. یعقوب آنچه را در نهادش مییافت به آنها یاد کرد اما در عین حال این دریافت را با احتیاط مطرح نمود تا مورد تمسخر واقع نشود. و هرچند این دریافت، معجزهای پیامبرانه برای یعقوب بود اما هرگاه اذهان بشر به علت کوته بینی و سبک انگاری، عظمت یک خبر را برنتابد، کنایه گویی امری نیکو است.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِ ٩٥﴾.
خانوادۀ یعقوب به وی گفتند: به خدا سوگند که تو هنوز در شیدایی هوای یوسف، بر خطای دیرین خود قرار داری و به آن ادامه میدهی در حالی که یوسف دیگر مقولهای است که به کوی گمنامی خفته؛ نه از وی هیچ خبر و اثری است و نه کمترین نشانه و آوازهای.
﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗاۖ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٩٦﴾.
پس چون مژده رسان نزد یعقوب آمد، پیراهن یوسف را بر چهرۀ وی انداخت و به اذن خدای متعال بیناییاش که از اثر گریه و اندوه بسیار، از بین رفته بود مجدداً برگشت. اینچنین بود که دیده از نور، دل از سرور و خانه از عطر حضور پُر شد. یعقوب به حاضران گفت: آیا به شما نگفته بودم که من از جانب خداوند عزوجل چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؟ بیگمان این از فضل و رحمت پروردگار من است.
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِِٔینَ ٩٧﴾.
فرزندان یعقوب گفتند: ای پدر! از پروردگار متعال بخواه که گناهان ما را بیامرزد، عیوب ما را بپوشاند و ما را بر آنچه کردهایم مورد بازپرس قرار ندهد؛ زیرا ما به گناه خویش معترف و به آنچه با یوسف کردیم، مُقرّیم.
﴿قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ ٩٨﴾.
یعقوب به فرزندانش گفت: به زودی از پروردگارم خواهم خواست که گناهانتان را بیامرزد و از بدیهایتان در گذرد؛ زیرا او بر کسانی که گناه – ولو بسیار – کردهاند آمرزگار است؛ بر باز آمدگان، به رحمت باز میگردد و پردۀ عفوش را بر تائبان میپوشاند.
این آیه بر درخواست دعا از شخص صالح حاضر و جستجوی اوقات اجابت دلالت دارد؛ زیرا یعقوب در همان حال خواهششان را اجابت نکرد بلکه جویای وقت دیگری که به اجابت حقتعالی مناستتر باشد گردید.
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ ٩٩﴾.
یعقوب و خانوادهاش آهنگ مصر کرده به سوی یوسف رفتند و چون بر او وارد شدند، او از روی إکرام و تعظیم، پدر و مادرش را در کنار خویش گرفت و گفت: به خواست خدا عزوجل همراه با امن و امان وارد سرزمین مصر شوید در حالی که نه از رنج و سختیی هراسانید و نه از مصیبت و بلایی بیمناک؛ زیرا ترس و هراسها به پایان رسید و به رحمت خدای رحمان و أمان ملِک دیّان قافلۀ احزان رخت بربست.
﴿وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ یَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓۚ إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ ١٠٠﴾.
یوسف از روی احترام و محبت و تعدیر، پدر و مادرش را بر تخت پادشاهی برنشاند، پدر و مادر و برادران یازده گانه نیز از روی اعزاز و تجلیل و شادباش نه از روی عبادت و خضوع برایش به سجده افتادند. البته این کار در شریعتشان جایز بود اما در اسلام حرام است و جز برای خدا عزوجل برای هیچکس دیگر سجده انجام نمیشود. در این اثنا یوسف به پدرش گفت: ای پدر! این است تعبیر خواب پیشین من! با این سجده، همان رؤیایی که در کودکی دیده بودم به تحقق پیوست و خدای عزوجل آن را راست گردانید. همچنان که او بر من منت گذاشته با بیرون آوردنم از زندان به سوی قصر پادشاهی، مرا مورد إکرام خویش قرار داد. آری! او مرا از چاه بیابان به پشت میلههای زندان و از پشت میلههای زندان به مجد و عزّت و تخت سلطان برد. از آن سو شما را از بادیه؛ آنجا که قحطی و تنگسالی خیمه فرو هشته است به مصر یعنی شهر فراوانی و آسودهحالی آورد بعد از آنکه شیطان پیوند میان من و برادرانم را به هم زد. بنگر به بزرگواری یوسف که در این بین پای برادرانش را هیچ به میان نکشید؛ بلکه قضیه را میان خود و ایشان مشترک ساخت و همۀ گناه را به گردن شیطان انداخت؛ زیرا مجلس، مجلس عفو و گذشت و بخشش و شادی است پس نباید با بثّ الشکوی آن را مکدّر ساخت. و این است روش و منش انسانهای بزرگ که بدیها را فراموش کرده و فقط از خوبیها و نیکیها یاد میکنند، از لغزشها چشم پوشیده و احسانها و خدمتها را به خاطر میآورند؛ به راستی که خدا در تدبیر خویش بسیار دقیق است، آنچه را مقدر ساخته است در سادهترین امور به اجرا میگذارد؛ هرگاه بخواهد قضای خویش را بر اولیای خویش نیز گذرانده، رحمتشان را در ابتلا و نعمتشان را در تنگنا قرار میدهد. بیشک که او به منافع بندگان دانا و در قضا و شرع و آفرینش و صنعش، سنجیدهکار و حکیم است.
﴿۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ ١٠١﴾.
سپس یوسف به بارگاه پروردگارش دعا کرد و گفت: پروردگارا! تو به من علم سودمند، فهم حجّت و داوری در قضا و حکومت بخشیدی؛ ای پدید آورندۀ آسمانها و زمین، این تو هستی که در دنیا و آخرت متولی احوالم، شنوای اقوالم و بینندۀ اعمالم هستی؛ از تو میخواهم که مرا بر اسلام بمیرانی و به قافلۀ صالحان که متشکل از پیامبران، عالمان، شهیدان و برگزیدگان هستند ملحق فرمایی.
﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۖ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَ ١٠٢﴾.
ای محمد! این داستانی که بر تو نازل کردیم از خبرهای غیب است که جز از راه وحی قابل دریافت نیست. و تو هنگامی که برادران یوسف با یکدیگر همداستان شده و بر انداختنش در چاه نیرنگ میکردند و علیه وی توطئهای بزرگ میچیدند با آنان حاضر نبودی، تو از چگونگی این داستان و ماجرا هیچ خبر نداشتی ولی ما تو را از آن آگاه ساختیم؛ و این خود بر نبوتت دلالت کرده و نشان میدهد که آنچه بر تو آمده است وحیی از نزد الله عزوجل است. پس چرا بعد از این همه شواهد، شکاکان در رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شک میورزند.
﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ ١٠٣﴾.
ای پیامبر برگزیده! ولی با وجود روشنی حجّت و درستی نبوتت اما بیشتر کفار – هرچند بر ایمانشان مشتاق باشی تو را باور نمیدارند و به تو ایمان نمیآورند؛ بنابراین بر حال آنها اندوهگین مباش و از مکر و نیرنگی که به هم میتنند دل تنگ مدار.
﴿وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ ١٠٤﴾.
ای محمد! و تو بر دعوت قومت به سوی هدایت، از آنان پاداشی نمیخواهی؛ زیرا آنچه خداوند عزوجل بر تو نازل کرده برای هدایت تمام بشر است نه برای طلب پاداش یا منافع از آنان؛ و خداوند بینیاز ستوده است. پس به درهم و دینارشان حاجتی ندارد بلکه آنچه بر مردم واجب است فرمان پذیری، پیروی نیکو و شتاب در جهت اجابت دستور است و بس!
﴿وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ ١٠٥﴾.
و چه بسیار نشانههایی روشن و دلایلی قاطع که در آسمانها و زمین پیرامون وحدانیت و عظمت الله عزوجل وجود دارد و مردم این نشانهها را میبینند اما پس از آن، نه در آن میاندیشند، نه بدان عبرت میگیرند و نه مشاهدۀ آن بر ایمانشان میافزاید. شگفتا! در هر چیز بر صنع حکیمانه، ابداع نیکو و قدرت عظیم حقتعالی نشانهای جلوهگر است؛ ولی این معاصی است دل را از جولان در فضای توحید بازمیدارد.
﴿وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ ١٠٦﴾.
همچنان کافران بدین امر که حقتعالی آفریننده و روزی بخششان است و تنها او سزاوار پرستش میباشد اقرار و اعترافی خالصانه و بیغش نمیکنند، جز اینکه با پرستش بتان به وی شرک میآورند؛ پس آنها به ربوبیت حقتعالی معترف اما منکر الوهیت وی اند به طوری که از یکسو آفرینندگی وی را به رسمیت میشناسند اما در عین حال یگانگیاش در پرستش را نفی میکنند!!
﴿أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ١٠٧﴾.
آیا مشرکان از سوی خدای متعال پیش خود امان نامهای دارند که عذاب عام و ناگهانی بر آنان نازل نمیشود، یا قیامت به ناگاه برایشان نمیرسد؟ یقیناً حالشان از دو صورت خارج نیست؛ یا پیشاپیش در همین دنیا بر آنان مجازات نازل میشود، یا میمیرند و بعد از آن حساب و عذاب در راه است. اما آنها از آنچه در کمینشان است در غفلت به سر میبرند، در واقع احساس و شعور حقیقیشان را از دست دادهاند. به راستی که زخمی ساختن مرده، وی را تکان نمیدهد پس اینان نیز در حقیقت مردگان متحرّکی بیش نیستند.
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ ١٠٨﴾.
ای پیامبر! به مردم بگو: این برنامه و روش من است؛ به سوی پرستش خدای یگانه، خالص ساختن طاعت برایش و یگانگی وی در وحدانیت فرا میخوانم؛ این دعوتم بر علم متین، هدایت و یقین، حجتی قاطع و روشن، دلیلی رخشان و مبرهن مبتنی است. من و کسانی که بر راه و روش من قرار دارند و به من اقتدا کردهاند خدای عزوجل را از شریکان و همتایان تنزیه نموده و او را از آنچه سزاوارش نیست تقدیس میکنیم. من با خدای عزوجل غیر وی را شریک نمیآورم و در اسماء و صفاتش انحراف و کژروی نمیکنم.
بنابراین شاخصهای محوری دعوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و پیروانش عبارت است از؛ خالص سازی عبادت برای الله أ، آغاز نمودن از توحیدش، تنزیهش از شرک و هر امر دیگری که سزاوار شأنش نیست، طلب علم و عمل، آموزش علم به دیگران و صبر بر آزار مردم؛ پس این دعوت چهار مرتبه دارد: 1– علم 2– عمل 3– تعلیم 4– صبر. این است همان ربانیت و خدا محوری برای کسی که خواهان آن است؛ و هر کس این مراتب را پیمود بیگمان به بالاترین جایگاه و عالیترین مراتب بعد از نبوت دست یافته است.
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٠٩﴾.
ای پیامبر! و پیش از تو نیز جز مردانی از اهل شهرها را که برایشان وحی نازل میکردیم به سوی بشر به رسالت نفرستادیم، از اهل شهرها برگزیدیمشان تا به صلاح و ساماندهی امور مردم نسبت به دیگران داناتر باشند. ایشان در خلقت از همه کاملتر، در عقل و خرد از همه فرزانهتر و در شناخت مصلحت مرم از همه آگاهتر بودهاند. بنابراین، آیۀ کریمه فرشتگان، جنیان، زنان و ساکنان بادیه را از مقولۀ پیامبران خارج نمود. سپس هنگامی که خداوند عزوجل پیامبران را میفرستاد، گروهی ایشان را تصدیق کرده و نجات مییافتند، و گروهی دیگر تکذیبشان کرده و هلاک میشدند؛ آیا کافران در زمین گشت و گذار نکردهاند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان پیامبران خدا را تکذب کردند ببینند؟ ببینند که چگونه خدا عزوجل ویرانشان کرد و به خاک سیاه هلاک برنشاند؟ و قطعاً پاداش آخرت برای تقواپیشهگان بهتر از سرای دنیاست؛ با همۀ بهرههایی که دنیا – از مال و جاه نیرو و جلوههای آراستۀ دیگر – با خود دارد؛ این پاداش از آن کسانی است که از پروردگار خود پروا کرده، به شریعتش عمل نموده و پیامبرش را اطاعت کردهاند. پس از چه روی عبرت اندوزان، عبرت نگرفته و اندیشهوران در سرنوشت نجات یافتگان و نابودشدگان نمیاندیشند تا به هوش آیند.
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ ١١٠﴾.
ای پیامبر! به درخواست هلاک برای تکذیب کنندگانت شتاب نکن؛ زیرا پیامبران پیش از تو صبر کردند؛ با آنکه پیروزی به روی حکمتی که خدای عزوجل خود خواسته بود از ایشان به تأخیر میافتاد تا آنگاه که چون فرستادگان ما از تصدیق قوم خود ناامید شده و به این باور رسیدند که قومشان در واقع تکذیبشان کردهاند و دیگر به اصلاح حالشان امیدی نمیرود و آرزو بستن به ایمانشان بیحاصل است، در این هنگام که رنج و فشار به شدّت خود میرسید پیروزی خدای عزوجل به سراغ پیامبران میآمد، در نتیجه او کسانی از مؤمنان و پیروانشان را که میخواست نجات میداد و عذاب شدید و کیفر اکید خود را بر سرکشان تمردپیشه و مجرمان بدکار جنابتپیشه فرود میآورد.
آیه کریمه بر دلجویی و آرامش بخشی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و لزوم گمان نیک ورزیدن نسبت به حقتعالی دلالت دارد هرچند یاریاش با تأخیر رسید؛ زیرا آنچه نزد حقتعالی است نزدیک است و توجه باید داشت که در هنگام نومیدی است که گشایش روی میدهد.
﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ ١١١﴾.
به راستی در اخبار پیامبران و انبیایی که خداوند عزوجل از آنها به رسولش صلی الله علیه و آله و سلم یاد کرده است، کسانی را که خردی سالم دارند، اندرزی بزرگ و کسانی را که فطرت استواری دارند درسهایی است سترگ. به یقین قرآن سخنی نیست که به دروغ و بهتان سرهم بندی شده باشد بلکه خبری است صحیح و وحیی است صریح که از سوی الله عزوجل بر پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است؛ تصدیق کنندۀ کتب پیشین آسمانی است. قرآن روشنگر هر امری است که بشر در ابعاد عقیده، احکام، علم حلال و حرام، آداب و اخلاق بدان نیازمند است؛ زیرا قرآن حاوی اخبار راستین، احکام عادلانه، آیات استوار، اخلاق برین و برتر، آداب خجسته، اندرزهای والا و نیکو و داستانهای زیباست. قرآن در برگیزندۀ ارشاد گمراهان، هشدار کژروان و رحمت هدایت پویان است که به آن در دنیا و آخرت راهیافته و سعادتمند میشوند. پس هر کس به آن ایمان آورد، یقیناً بر وفق ایمان، دلبستگی، رویکرد و عنایتش به آن؛ از خیر و برکت، هدایت، نور، رحمت و شفایش به وی میرسد.
سوره یوسف
الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ
الر [= الف. لام. را]. این آیاتِ کتاب روشنگر است.
إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ
ما آن را قرآنی [به زبان] عربی نازل کردیم؛ باشد که [در مفاهیمش] بیندیشید.
نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ
[ای پیامبر،] ما بهترین داستانها را با وحی کردنِ این قرآن بر تو حکایت میکنیم؛ و مسلّماً پیشتر تو [از این داستانها] بیخبر بودی.
إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَـٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَ
[یاد کن از] هنگامی که یوسف به پدرش [یعقوب] گفت: «پدر جان، من [در خواب] یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم. آنها را دیدم که برایم سجده میکردند».
قَالَ یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞ
[یعقوب] گفت: «پسرم، خوابت را به برادران خویش بازگو نکن که نیرنگى برایت مىاندیشند؛ [چرا که] بیتردید، شیطان دشمنِ آشکاری برای انسان است.
وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ
پروردگارت تو را این گونه برمیگزیند و [علمِ] تعبیر خوابها را به تو میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام میگردانَد؛ چنان که پیش از این [نیز] بر اجدادت ـ ابراهیم و اسحاق ـ تمام کرد. بیتردید، پروردگارت دانای حکیم است».
۞لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ
به راستی که در [داستان] یوسف و برادرانش، برای پُرسشگران [دربارۀ یوسف، عبرتها و] نشانههاست.
إِذۡ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ
آنگاه که [برادرانش به یکدیگر] گفتند: «یوسف و برادرش [بنیامین] نزد پدرمان از ما محبوبترند؛ در حالی که ما یک گروه [نیرومند] هستیم. حقا که پدرمان [با این مهرورزیِ بیدلیل] در گمراهیِ آشکاری است.
ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡ وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ
[یکی از برادران گفت:] یوسف را بکُشید یا او را به سرزمینی [دوردست] بیفکنید تا توجه پدرتان فقط به [سوی] شما باشد و پس از آن [توبه کنید و] افرادی شایسته باشید».
قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ
یکی [دیگر] از آنان گفت: «یوسف را نکشید و اگر [میخواهید] کاری انجام دهید، او را در قعر چاه بیندازید تا برخی از مسافران [کاروان] او را برگیرند [و با خود به جایی دور ببرند]».
قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ
[سپس نزد یعقوب رفتند] و گفتند: «پدر جان، چرا ما را بر یوسف امین نمیشماری؛ حال آنکه ما خیرخواهش هستیم؟
أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ
فردا او را با ما [به دشت] بفرست تا [در چمنزارها و گلزارها] بگردد و بازی کند؛ و ما به خوبی مراقب او هستیم».
قَالَ إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ
[یعقوب] گفت: «اینکه او را ببرید، مرا اندوهگین میکند و از این میترسم که گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید».
قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ
آنان گفتند: «با وجود اینکه ما یک گروه [نیرومند] هستیم، اگر [اجازه دهیم که] گرگ او را بخورد، قطعاً زیانکار خواهیم بود».
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن یَجۡعَلُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ
هنگامی که او را [همراه خود] بردند و همدست شدند که او را در قعر چاه بیندازند، به او وحی کردیم که: «[سرانجام] قطعاً آنان را در حالی که هیچ [دربارهات] نمیدانند، از [چند و چون] این کارشان آگاه خواهی ساخت».
وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ
و شبانگاه، گریهکنان نزد پدرشان آمدند.
قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ
گفتند: «پدرجان، ما [دورتر] رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاشتیم و گرگ او را خورد؛ و هر چند که راستگو باشیم، تو [هرگز سخن] ما را باور نخواهی کرد».
وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖۚ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ
و پیراهن او را [آغشته] با خونی دروغین [برای یعقوب] آوردند. [او] گفت: «[چنین نیست؛] بلکه [هوای] نفس شما کاری [ناشایست] را برایتان آراسته است؛ پس صبرى نیکو [برایم بهتر است] و الله در [مورد] آنچه میگویید یاریگرِ [من] است».
وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥۖ قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ
و کاروانی آمد و آنان آبآورِ خود را فرستادند؛ او دَلوش را [در چاه] انداخت [و چون یوسف را بالا کشید] گفت: «مژده دهید! این یک نوجوان است»؛ و [پس از نجاتش] او را همچون یک کالا[ی ارزشمند از دیگران] پنهان داشتند؛ و[لی] الله به آنچه میکردند آگاه بود.
وَشَرَوۡهُ بِثَمَنِۭ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّـٰهِدِینَ
و [سرانجام] او را به بهایی اندک ـ چند درهم ـ فروختند و در[بارۀ نگه داشتنِ] او بیمیل بودند.
وَقَالَ ٱلَّذِی ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗاۚ وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ
و آن شخص از [مردم] مصر [= عزیز] که او را خریده بود، به همسرش گفت: «مقامش را گرامی بدار. امید است که برایمان سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم». و اینچنین بود که یوسف را در [آن] سرزمین، ارجمند [و مقتدر] گرداندیم تا تعبیر خواب به او بیاموزیم؛ و الله بر کار خویش [توانا و] چیره است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ
و چون [یوسف به اوج] نیروی جوانی رسید، حکمت و دانش به او عطا کردیم؛ و نیکوکاران را اینچنین پاداش میدهیم.
وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّیٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَایَۖ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّـٰلِمُونَ
و آن زنی که او [= یوسف] در خانهاش بود، از وی تقاضای کامجویی کرد و درها را بست و گفت: «بیا [که] در اختیارِ تو [هستم]». [یوسف] گفت: «پناه بر الله! آن مرد، [شوهرِ تو و] سرورِ من است [و] جایگاهم را گرامی داشته است [پس چگونه به او خیانت کنم؟] یقیناً ستمکاران رستگار نمیشوند».
وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ
و در حقیقت، [آن زن] قصد او کرد و او [= یوسف نیز] ـ اگر بُرهان پروردگارش را ندیده بودـ قصد آن زن میکرد. ما اینچنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او دور سازیم. به راستی که او از بندگان مخلصِ ما بود.
وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِیصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ
و هر دو به طرف در شتافتند و [همسرِ عزیزِ مصر] پیراهن او[= یوسف] را از پشت پاره کرد و [در این هنگام] شوهرش را در آستانۀ در یافتند. [آن] زن گفت: «کیفر کسی که قصد بدی به خانوادۀ تو داشته باشد چیست؛ جز اینکه زندانی شود یا عذابی دردناک [ببیند]؟»
قَالَ هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِیۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ
[یوسف] گفت: «او از من کامجویی کرد؛» و [در آن هنگام] شاهدی از بستگان آن زن، [چنین] شهادت داد: «اگر پیراهنش از جلو پاره شده باشد، این زن راست میگوید و آن مرد [= یوسف] دروغگوست؛
وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّـٰدِقِینَ
و[لی] اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد، این زن دروغ میگوید و آن مرد راستگوست».
فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞ
چون [عزیز مصر] دید که پیراهن او از پشت پاره شده است، [به حقیقت پی بُرد و] گفت: «این از نیرنگِ شما [زنان] است. به راستی که نیرنگ شما بزرگ است.
یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِـِٔینَ
ای یوسف، از این [ماجرا] درگذر و [تو ای زن،] برای گناهت آمرزش بخواه که بیتردید خطاکار بودهای».
۞وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِی ٱلۡمَدِینَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ
[هنگامی که این خبر منتشر شد] برخی از زنان در شهر گفتند: «همسر عزیز [مصر]، از غلام [جوان] خویش تقاضای کامجویی میکند [و] سخت شیفتهاش گشته است. ما او را واقعاً در گمراهی آشکاری میبینیم».
فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَـٔٗا وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ
وقتی [همسرِ عزیز] نیرنگ [و بدگوییِ] آنان را شنید، [شخصی را برای دعوت] به سراغشان فرستاد و مجلسی برایشان ترتیب داد و به هر یک از آنان [برای بریدن غذا] چاقویی داد و به یوسف گفت: «بر [جمعِ] آنان وارد شو». [زنان] چون او را دیدند، [او را] بسیار بزرگ[وار و زیبا] شمردند و [از شدت شگفتی] دستهایشان را زخمی کردند و گفتند: «پناه بر الله! این بشر نیست؛ این جز فرشتهای بزرگوار نیست».
قَالَتۡ فَذَٰلِکُنَّ ٱلَّذِی لُمۡتُنَّنِی فِیهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّـٰغِرِینَ
[همسر عزیز] گفت: «این [جوانِ زیباروی،] همان است که مرا دربارۀ او سرزنش میکردید. [آری،] در حقیقت، من از او تقاضای کامجویی نمودم و[لی] او خویشتنداری کرد؛ و [اینک] اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، قطعاً زندانی میشود و مسلماً از خوارشدگان خواهد بود».
قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ
[یوسف] گفت: «پروردگارا، زندان برای من از آنچه [اینها] مرا به سویش میخوانند محبوبتر است؛ و اگر نیرنگشان را از من نگردانی، به آنان گرایش مییابم و [اگر چنین کنم،] نادان خواهم بود».
فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ
پروردگارش [دعای] او را اجابت کرد و نیرنگشان را از او بازگردانْد. بیتردید، او شنوای داناست.
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ
آنگاه پس از آنکه [عزیز مصر و اطرافیانش] نشانهها[ی پاکدامنیِ یوسف] را دیدند، تصمیم گرفتند [برای سرپوش گذاشتن بر این بیآبرویی،] او را تا مدتی زندانی کنند.
وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِۖ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ
و دو جوان همراه او وارد زندان شدند. [روزى] یکی از آن دو گفت: «من [در خواب،] خود را دیدم که [انگور برای] شراب میفشارم» و دیگری گفت: «من خواب دیدهام که بر سر خویش [ظرف] نانی میبرم [و] پرندگان از آن میخورند. ما را از تعبیر آن آگاه کن [که] قطعاً تو را از نیکوکاران میبینیم».
قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَاۚ ذَٰلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓۚ إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ
[یوسف] گفت: «هیچ غذایی برای خوردن نزدتان نمیرسد، مگر آنکه پیش از رسیدنش، شما را از [کیفیت و] حقیقت آن [= خوابها] آگاه خواهم ساخت. این [اخبار غیبی و تعبیر خواب،] از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. در حقیقت، من آیینِ قومی را که به الله ایمان نمیآورند و به [سرای] آخرت [نیز] کفر میورزند، ترک کردهام.
وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۚ مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖۚ ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ
و از آیین پدرانم ـ ابراهیم و اسحاق و یعقوب ـ پیروی نمودهام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک الله قرار دهیم. این [عبادت الله به یگانگی،] از فضل الله بر ما و بر [همۀ] مردم است؛ ولی بیشتر مردم سپاس نمیگزارند.
یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ
ای رفقای زندانی من، آیا معبودان پراکنده [و متعدد] بهترند، یا الله یگانۀ پیروزمند؟
مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ
شما به جای او [معبودی را] عبادت نمیکنید، مگر نامهایی [بیمعنی] که خود و پدرانتان بر آنها نهادهاید. الله هیچ دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است. فرمانروایی، تنها از آن الله است [و] فرمان داده است که جز او را عبادت نکنید. این همان دین راست و استوار است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند.
یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ
ای رفقای زندانی من، یکی از شما [آزاد میشود] و به سَروَر خویش شراب خواهد نوشاند؛ و اما دیگری به دار آویخته میشود و پرندگان از [مغز] سرش خواهند خورد. امری که در [مورد] آن از من نظر خواستید، [چنین] مقدر شده است».
وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَ
و [یوسف] به یکی از آن دو [جوان] که دانست رها میشود، گفت: «نزد سرورت [= پادشاه] از من یاد کن»؛ و[لی] شیطان یاد کردن [از یوسف نزد] سَرورش را از خاطرِ وی [= ساقی پادشاه] بُرد و او [= یوسف] چندین سال [دیگر نیز] در زندان باقی ماند.
وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖۖ یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَ
و [روزی] پادشاه گفت: «من [در خواب] دیدم که هفت گاو چاق را هفت [گاو] لاغر میخورند؛ و هفت خوشۀ سبز و [هفت خوشۀ] دیگر را خشک [دیدم]. ای بزرگان، اگر تعبیر خواب میکنید، در[بارۀ] خوابم نظر دهید».
قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖۖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَ
آنان گفتند: «[اینها] خوابهایی پریشان است و ما به تعبیر این [گونه] خوابها دانا نیستیم».
وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ
و یکی از آن دو [زندانی] که نجات یافته بود، پس از مدتها [یوسف] را به یاد آورد [و] گفت: «مرا به [زندان] بفرستید تا دربارۀ تعبیر آن [خواب] به شما خبر دهم».
یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُ أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَ
[او به زندان رفت و گفت:] «یوسف، ای [مرد] راستگو، در[بارۀ این خواب که] هفت گاو چاق را هفت گاو [لاغر] میخورند و هفت خوشۀ سبز و [هفت خوشۀ] خشکیدۀ دیگر، برایمان نظر بده [و آن را تعبیر کن] تا نزد مردم برگردم؛ شاید آنها [تعبیر این خواب و تواناییهای تو را] بدانند.
قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَ
[یوسف] گفت: «هفت سال پیاپی [با جدیّت] کشاورزی کنید و آنچه را که درو میکنید ـ جز اندکی که میخورید ـ با خوشهاش [کنار] بگذارید.
ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ سَبۡعٞ شِدَادٞ یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ
سپس بعد از آن [دورانِ رونق]، هفت [سال قحطیِ] سخت میآید که آنچه را برای آن سالها [کنار] گذاشتهاید میخورید، جز اندکی که آن را [برای بذر] ذخیره میکنید.
ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَ
سپس بعد از آن هفت [سال،] سالی فرامیرسد که باران فراوانی نصیب مردم مىشود و در آن سال، [بر اثر فراوانى، از میوهها و دانههای روغنی] عصاره مىگیرند».
وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَ فَسۡـَٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّـٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞ
پادشاه [چون این تعبیر را شنید] گفت: «او را نزد من بیاورید». اما وقتی فرستادۀ [پادشاه] نزد او آمد، [یوسف] گفت: «نزد سرورت بازگرد و از او بپرس که ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟ قطعاً پروردگارم به نیرنگِ آنان آگاه است».
قَالَ مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّـٰدِقِینَ
[پادشاه آن زنان را خواست و] گفت: «هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کارتان چه بود؟» گفتند: «پناه بر الله! ما هیچ گناهی در او سراغ نداریم». [در این هنگام] همسر عزیز گفت: «اکنون حق آشکار شد: من [بودم که] از وی تقاضای کامجویی کردم [و او پاکدامنی ورزید] و یقیناً راستگوست.
ذَٰلِکَ لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَ
این [اعتراف] برای آن است که [عزیز مصر] بداند من در پنهان به او خیانت نکردهام و اینکه الله نیرنگِ خائنان را به جایى نمىرسانَد.
۞وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ
من هرگز خود را بیگناه نمیشمارم. بیشک، نفس [وسوسهگرِ انسان، او را] پیوسته به بدی فرمان میدهد مگر نفس [کسی] که پروردگارم به او رحم کند. بیتردید، پروردگارم آمرزندۀ مهربان است».
وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِیۖ فَلَمَّا کَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞ
و پادشاه گفت: «او [= یوسف] را نزدم بیاورید [تا مشاورِ] ویژۀ خود گردانم». پس چون [یوسف نزدش آمد و] با وی صحبت کرد، [پادشاه] گفت: «تو امروز نزد ما ارجمند [و] امین هستی».
قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ
[یوسف] گفت: «مرا بر [سرپرستىِ] خزانههاى [مالی و غذاییِ این] سرزمین بگمار [که] بیتردید، من نگهبانى دانا هستم».
وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُۚ نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُۖ وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ
و این گونه به یوسف در سرزمین [مصر] منزلت [و قدرت] دادیم [آنچنان] که [میتوانست به هر جا برود و] در هر جایی از آن که مىخواست، اقامت مىگزید. ما رحمت خود را به هر کس که بخواهیم میرسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمیکنیم.
وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ
و یقیناً پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آوردهاند و پرهیزگاری کردهاند، بهتر است.
وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ
و [چون سرزمین کنعان را خشکسالی فراگرفت] برادران یوسف [برای تهیۀ گندم به مصر] آمدند و بر او وارد شدند. [او] آنها را شناخت در حالی که آنان وی را نشناختند.
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ قَالَ ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡۚ أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ
هنگامی که بارهایشان را آماده کرد، [به آنان] گفت: «[نوبت آینده،] برادری را که از پدرتان دارید، نزد من بیاورید. آیا نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم و بهترین میزبانم؟
فَإِن لَّمۡ تَأۡتُونِی بِهِۦ فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِ
و اگر او را نزدم نیاوردید، پیمانهای نزد من نخواهید داشت و به من نزدیک نشوید».
قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ
[برادران] گفتند: «او را از پدرش خواهیم خواست و حتماً این کار را میکنیم».
وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِ ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ
و [یوسف] به غلامانش گفت: «سرمایههایشان را [که برای خرید غله آوردهاند، مخفیانه] در بارهایشان بگذارید؛ شاید هنگامی که به سوی خانوادۀ خود بازگشتند، آن را [ببینند و] بشناسند. امید است که بازآیند».
فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ
هنگامی که به سوی پدرشان بازگشتند، گفتند: «پدر جان، پیمانه [و سهمِ غلّۀ نوبت آینده] را از ما بازداشتند؛ پس برادرمان [بنیامین] را با ما بفرست تا سهمی [از غلّه] بگیریم و ما حتماً مراقبش خواهیم بود».
قَالَ هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّـٰحِمِینَ
[یعقوب] گفت: «آیا همان گونه که پیشتر شما را نسبت به برادرش [یوسف] امین داشتم، [این بار هم] بر او امین بدانم؟ الله بهترین نگهبان است و او مهربانترینِ مهربانان است».
وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡۖ قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِیۖ هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَا وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖۖ ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞ
و چون بار خود را گشودند، سرمایهشان را یافتند که به آنان بازگردانده شده بود. گفتند: «پدر جان، [دیگر] چه میخواهیم؟ این سرمایۀ ماست که به ما بازگردانده شده است؛ [به این وسیله] براى خانوادۀ خود آذوقه [فراوانی] مىآوریم و از برادرمان [نیز] محافظت مىکنیم و [با بردنِ بنیامین] یک بارِ شتر اضافه میگیریم. این پیمانه [برای عزیز مصر، کار] آسانی است».
قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ
[یعقوب] گفت: «هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من به نام الله پیمان استوارى ببندید که قطعاً او را نزد من بازمیآورید، مگر آنکه گرفتار [حادثهای] شوید [و هیچ یک نجات نیابید]». وقتی [عهد و] پیمان استوار خویش را به او دادند، [یعقوب] گفت: «الله بر آنچه میگوییم [گواه و] نگهبان است».
وَقَالَ یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُۖ وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَ
و [همچنین] گفت: «ای پسرانم، [برای آنکه جلبتوجه نکنید، همگی] از یک دروازه وارد [شهر] نشوید؛ بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید و [البته من با این سفارش] نمیتوانم چیزی از [قضا و قدَرِ] الله را از شما دور کنم. حُکم، جز برای الله نیست؛ بر او توکل کردهام و توکلکنندگان باید بر او توکل کنند.
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاۚ وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ
و وقتی همان گونه که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شدند، [این شیوۀ ورود،] آنان را از [قضای] الله بازنداشت؛ ولی [هر چه بود،] خواسته قلبی یعقوب را برآورده کرد. او از [برکتِ] آنچه به او آموخته بودیم، داراى دانشى [فراوان] بود؛ ولى بیشتر مردم نمىدانند.
وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُۖ قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ
و چون [برادران] بر یوسف وارد شدند، برادرش [بنیامین] را نزد خود جای داد [و به آهستگی به او] گفت: «من برادرت هستم؛ و از کارهایی که [برادرانمان] میکردند اندوهگین نباش».
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَ
هنگامی که بارهایشان را آماده کرد، جام [پادشاه] را در بارِ برادرش [بنیامین] گذاشت؛ آنگاه ندادهندهای بانگ برآورد [که]: «ای کاروانیان، قطعاً شما دزد هستید».
قَالُواْ وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِم مَّاذَا تَفۡقِدُونَ
[برادرانِ یوسف] رو به آنان کردند و گفتند: «چه گم کردهاید؟»
قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖ وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞ
[کارگزاران] گفتند: «پیمانۀ پادشاه را گم کردهایم و [آن که بانگ برآورده بود گفت:] هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر [جایزه] دارد و من ضامن این [پاداش] هستم».
قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَ
[برادران یوسف] گفتند: «به الله سوگند، شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد کنیم و ما [هرگز] دزد نبودهایم».
قَالُواْ فَمَا جَزَـٰٓؤُهُۥٓ إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَ
[آنان] گفتند: «اگر دروغگو باشید، کیفرش چیست؟»
قَالُواْ جَزَـٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَـٰٓؤُهُۥۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّـٰلِمِینَ
گفتند: «کیفر کسی که [آن پیمانه] در بارش پیدا شود، [این است که] خودش کیفر آن باشد [و به بردگیِ شما درآید]. ما ستمکاران را این گونه مجازات میکنیم».
فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِ ثُمَّ ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِۚ کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَۖ مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ
آنگاه [یوسف] پیش از بار برادرش، شروع به [جستوجوی] بارهای آنان کرد؛ سپس آن [پیمانه] را از بار برادرش بیرون کشید. این گونه برای یوسف چارهاندیشی کردیم؛ [تا بتواند بنیامین را نزد خود نگه دارد؛ زیرا او] طبق آیین پادشاه [مصر] نمىتوانست برادرش را بازداشت کند، مگر اینکه الله بخواهد. ما هر که را بخواهیم [به] درجاتی بالا مىبریم؛ و [بدانید که] فراتر از هر صاحبدانشى، دانشورى است.
۞قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُۚ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡۚ قَالَ أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗاۖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ
[برادران] گفتند: «اگر او دزدی کرده است [شگفت نیست؛ چرا که] برادرش [نیز] پیش از این دزدی کرده بود. یوسف آن را در دل خویش پنهان داشت و [ناراحتی را] بر آنان آشکار نکرد [و با خود] گفت: «شما از نظر جایگاه، [از آنچه وانمود مىکنید] بدترید و الله به آنچه بیان میکنید، داناتر است».
قَالُواْ یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗا فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ
گفتند: «ای عزیز، او پدر پیری دارد [که طاقت دوری فرزندش را ندارد]؛ پس یکی از ما را به جای او بگیر. به راستی که ما تو را از نیکوکاران میبینیم».
قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ
[یوسف] گفت: «پناه بر الله از اینکه جز آن کسی را که کالایمان را نزدش یافتهایم بازداشت کنیم! در این صورت [اگر کس دیگری را به جای او بازداشت کنیم،] قطعاً ستمکار خواهیم بود».
فَلَمَّا ٱسۡتَیۡـَٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِیّٗاۖ قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَۖ فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ
هنگامی که [برادران] از او ناامید شدند، نجواکنان [برای مشورت] به گوشهای رفتند. [برادر] بزرگشان گفت: «مگر نمىدانید که پدرتان با نام الله پیمانى استوار از شما گرفته است و پیشتر [نیز] در مورد یوسف چه کوتاهیای کردید؟ من هرگز از این سرزمین نمىروم تا پدرم به من اجازه [بازگشت] دهد یا [آنکه] الله دربارهام داورى کند [که] بیتردید، او بهترین داور است.
ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَـٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَ
[شما] نزد پدرتان بازگردید و بگویید: ای پدر، پسرت دزدی کرد و ما جز به آنچه میدانستیم گواهی ندادیم و از غیب آگاه نبودیم [که بدانیم دزدی میکند].
وَسۡـَٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَاۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ
و از [مردم] شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آن آمدیم بپرس؛ و ما قطعاً راستگوییم».
قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ
[یعقوب] گفت: «[چنین نیست؛] بلکه [هوای] نفس شما کاری [ناشایست] را برایتان آراسته است؛ پس [چارۀ کار،] صبرى نیکوست. امید است که الله همۀ آنان را به من برساند. بیتردید، او دانای حکیم است».
وَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَـٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ
و از آنان روی برگرداند و گفت: «دریغ از یوسف!» و چشمانش از شدت اندوه [و گریستن برای فرزندش] سفید شد و همچنان اندوه خود را فرومىخورد.
قَالُواْ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَ حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَ
[پسرانش] گفتند: «به الله سوگند، تو [آنقدر] پیوسته از یوسف یاد میکنی تا [عاقبت،] به سختی بیمار شوی یا بمیری».
قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ
[یعقوب] گفت: «من از درد و اندوه خویش به [درگاه] الله مینالم و از [لطف و بزرگیِ] الله چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؛
یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَاْیۡـَٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیۡـَٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ
ای پسرانم، بروید و دربارۀ یوسف و برادرش جستجو کنید [و خبر بگیرید] و از رحمتِ الله مأیوس نشوید؛ [چرا که] جز گروه کافران، کسی از رحمت الله مأیوس نمیگردد».
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِ قَالُواْ یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَ
وقتی [پسران یعقوب به مصر رفتند و] بر او [= یوسف] وارد شدند، گفتند: «ای عزیز، به ما و خاندانمان [در اثر فقر و خشکسالی] سختی فراوانی رسیده است و [اینک] کالای ناچیز [و مال اندکی برای خرید آذوقه] با خود آوردهایم؛ پس پیمانه را برایمان کامل کن و بر ما صدقه [و بخشش] کن. بیتردید، الله بخشندگان را پاداش میدهد».
قَالَ هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ
[یوسف] گفت: «آیا دانستید که وقتی [از عاقبتِ کارتان] بیخبر بودید، در حق یوسف و برادرش چه کردید؟»
قَالُوٓاْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ
[آنان] گفتند: «آیا به راستی تو [همان] یوسفی؟» او گفت: «[آری،] من یوسفم و این برادر من است. یقیناً الله بر ما منّت نهاد. به راستی، هر کس پرهیزگاری و شکیبایی کند، [بداند که] بیتردید، الله پاداش نیکوکاران را تباه نمیکند».
قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِـِٔینَ
[برادرانش] گفتند: «به الله سوگند [که] یقیناً الله تو را بر ما برتری داده است و ما قطعاً خطاکار بودیم».
قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّـٰحِمِینَ
[یوسف] گفت: «امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست. الله شما را میآمرزد و او مهربانترینِ مهربانان است.
ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗا وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَ
[اکنون] این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیندازید تا بینا گردد و [سپس] همۀ خانواده خود را نزد من بیاورید».
وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ
و چون کاروان [از مصر به سوی کنعان] به راه افتاد، پدرشان [به اطرافیانش] گفت: «اگر مرا کمخرد نشمارید، [میگویم که] یقیناً بوی یوسف را احساس میکنم».
قَالُواْ تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِ
[آنان] گفتند: «به الله سوگند که حتماً [باز هم] در اشتباه دیرینهات هستی».
فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗاۖ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ
هنگامی که مژدهرسان آمد و آن [پیراهن] را بر چهرۀ او افکند، ناگهان بینا شد [و] گفت: «آیا به شما نگفتم که من از [لطف و بزرگی] الله چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؟»
قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِـِٔینَ
گفتند: «ای پدر، برای ما [به خاطرِ] گناهانمان آمرزش بخواه [چرا که] یقیناً ما گناهکار بودیم».
قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ
[یعقوب] گفت: «به زودی از پروردگارم برایتان آمرزش میطلبم. بیتردید، او آمرزندۀ مهربان است».
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ
[همگی به مصر رفتند و] چون بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادرش را [در آغوش گرفت و] نزد خود جای داد و گفت: «[همگی] به مصر درآیید که ان شاء الله [از هر گونه آزاری] ایمن خواهید بود».
وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ یَـٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓۚ إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ
و پدر و مادرش را بر تخت نشاند و [همگی] در برابرش به سجده افتادند و [یوسف] گفت: «پدر جان، این تعبیر [همان] خوابم است که پیشتر دیده بودم. پروردگارم آن را راست گردانْد [و تحقق بخشید]. یقیناً او به من نیکی کرد که مرا از زندان بیرون آورد و ـ پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فتنه برپا کرد ـ شما را از بیابان [کنعان به مصر] آورد. بیتردید، پروردگارم در آنچه میخواهد، باریکبین است. به راستی که او دانای حکیم است.
۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّـٰلِحِینَ
پروردگارا، مرا از فرمانروایی [بهرهای] عطا کردی و از علم تعبیر خوابها به من آموختی. ای پدیدآورندۀ آسمانها و زمین، تویی که در دنیا و آخرت [دوست و] کارسازِ منی. مرا مسلمان [= فرمانبردار] بمیران و به شایستگان ملحق فرما».
ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۖ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَ
[ای پیامبر،] این [داستان،] از خبرهای غیب است که به تو وحی میکنیم؛ و هنگامی که [برادران یوسف علیه وی] بداندیشی میکردند و نیرنگ میزدند، تو نزدشان نبودی.
وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ
و بیشتر مردم مؤمن نخواهند شد؛ حتی اگر [برای ایمان آوردنشان] حرص بورزی.
وَمَا تَسۡـَٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ
تو از آنان برای این [رسالت] پاداشی نمیخواهی. این [قرآن، چیزی] نیست، مگر پندی برای جهانیان.
وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ
و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین وجود دارد که بر آنها مىگذرند و[لی] از آنها روى برمىگردانند [و توجه نمىکنند].
وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ
و بیشتر آنان [در ظاهر] به الله ایمان نمیآورند، مگر آنکه [در عمل، به نوعی] مشرکند.
أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ
آیا [مشرکان] ایمن هستند از اینکه عذابی فراگیر از جانب الله بر آنان فرود آید یا در حالی که غافلند، ناگهان قیامت آنان را فرا گیرد؟
قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ
[ای پیامبر، به مردم] بگو: «این راه من است. من با دلیلی آشکار به سوی الله دعوت میکنم و کسانی که از من پیروی کردند [نیز چنین میکنند]؛ و الله پاک و منزّه است و من از مشرکان نیستم».
وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ
و ما پیش از تو جز مردانی از اهل [همین] شهرها [را به پیامبری] نفرستادهایم که به آنان وحی میکردیم. آیا در زمین نگشتهاند تا ببینند سرانجامِ کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بوده است؟ و یقیناً سرای آخرت برای پرهیزگاران بهتر است. آیا نمیاندیشید؟
حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیۡـَٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ
[ما همچنان به کافران مهلت میدادیم] تا آنگاه که پیامبران [از ایمانآوردن اقوامشان] مأیوس شدند و [مردم] پنداشتند [در آنچه رسولان از جانب الله آوردهاند،] به آنان دروغ گفته شده است. [در این هنگام] یاریِ ما به سراغشان آمد. پس هر کس را که خواستیم، نجات یافت؛ و[لى] عذاب سختِ ما از گروه مجرمان بازگردانده نمیشود.
لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ
یقیناً در داستان آنان برای خردمندان عبرتی است. این [قرآن] سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد؛ بلکه تصدیقکنندۀ آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن [آمده] است و روشنگرِ همه چیز است و رهنمود و رحمتی است برای گروهی که ایمان میآورند.
Yūsuf
مکی و ۱۱۱ آیه است.
آیههای ۳-۱:
﴿الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ١﴾[یوسف: ۱]. «الف، لام، را. این آیههای کتاب روشن است».
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٢﴾[یوسف: ۲]. «ما آنرا (به صورت) کتاب خواندنی و (به زبان) عربی فرو فرستادیم باشد که شما دریابید».
﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ٣﴾[یوسف: ۳]. «ما از طریق این قرآن و از جانب خویش بهترین سرگذشها را برای تو بازگو میکنیم، هر چند پیش از آن بیخبران بودی».
خداوند متعال خبر میدهد که آیات قرآن، ﴿ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ﴾آیات کتاب روشن است. یعنی کلمات و معانی آن واضح و روشن است، و از جملۀ روشنی و واضح بودن آن این است که خداوند آن را به زبان فصیح عربی که بهترین و روشنترین زبانهاست نازل نموده است. این قرآن، روشنگر همۀ نیازهای مردم از قبیل حقایق مفید است و این روشنگری و تبیین برای این است که ﴿لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾شما آن را دریابید. یعنی تا حدود، اصول، فروع، اوامر و نواهی آن را بفهمید.
و هرگاه آن را به قین دانستید و دلهایتان با معرفت و شناخت آن آراسته گردید جوارح و اعضایتان طبق دستور آن عمل خواهد کرد، و از آن فرمان خواهید برد، ﴿لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾با تکرار معانی شریف و والای آن در اذهانتان عقلهایتان رشد یابد و به تکامل برسد.
﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ﴾ما از طریق این قرآن و از جانب خویش بهترین سرگذشتها را برای تو بازگو میکنیم.
و این قصهها را بهترین سرگذشتها نامید، چون راست بوده و عبارت ساده و روان و عانی زیبایی دارند. ﴿بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ﴾به سبب آنچه که این قرآن بر آن مشتمل است. و آن را به تو وحی نمودیم و تو را به وسیلۀ آن بر سایر پیامبران برتری دادیم، و ای منت و احسان و شرف خالصی از جانب خداست. ﴿وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ﴾هر چند که پیش از اینکه خداوند به تو وحی نماید نمیدانستی که کتاب و ایمان چیست، اما آنرا نوری قرار دادیم و هرکس از بندگان خود را که بخواهیم با ان هدایت میکنیم.
و خداوند از داستانهایی که در قرآن آمدهاند ستایش نمود و از آنها به عنوان بهترین داستانها یاد کرد، پس در هیچ کتابی داستانی مانند داستانهای قرآن وجود ندارد. بنابر این داستان یوسف و پدر و برادرانشان را بیان کرد که داستانی بس عجیب و زیباست، و فرمود:
آیهی ۶-۴:
﴿إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَ٤﴾[یوسف: ۴]. «آنگاه که یوسف به پدرش گفت: ای پدر (عزیز)م، همانا من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که برایم سجده میبرند!».
﴿قَالَ یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞ٥﴾[یوسف: ۵]. «گفت: فرزندم! خوابت را برای برادرانت بیان مکن که برای تو بداندیشی میکنند، بیگمان شیطان دشمن آشکار انسان است».
﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٦﴾[یوسف: ۶]. «و بدینسان پروردگارت تو را بر میگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد و نعمت خود را بر تو و خاندان یعقوب کامل میکند همانطور که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل نمود. بیگمان پروردگارت دانا و حکیم است».
بدان که خداوند بیان نمود بهترین داستانها را در این کتاب برای پیامبرش تعریف مینماید. سپس این داستان را بیان کرد و آن را شرح داد، و آنچه را در آن اتفاق افتاده است ذکر نمود. پس دانسته شد که آن یک داستان کامل و زیباست، و هرکس بخواهد این داستان را با روایتهای اسرائیلی که سند و ناقلی ندارند و غالباً دروغ هستند، کامل کند، در واقع میخواهد کاستیهای خداوند را در این داستان جبران نماید و چیزی را کامل کند که به گمان او ناقص است. و این کار بینهایت زشت است. بسیاری از تفاسیر در این زمینه مملو از دروغ پردازیهای زشت و متضادی هستند که با آنچه خدا تعریف نموده است سازگاری ندارد.
پس بنده باید آنچه را که خداوند تعریف نموده بفهمد، و یاد بگیرد و مسایلی را که از پیامبر ÷نقل نمیشود رها کند.
﴿إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ﴾آنگاه که یوسف به پدرش یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل †گفت: ﴿یَٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَ﴾پدر جان! من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که برابرم سجده میکنند.
این خواب مقدمهای بود برای مقام بلندی که یوسف ÷در دنیا و آ[رت به دست آورد. و این چنین خداوند هرگاه بخواهد کار بزرگی راانجام دهد قبل از آن مقدمهای را فراهم کرده و راه را برای آن هموار مینماید، و بنده را برای مقابله با سختیهایی که برایش پی میآید آماده میکند، و این به خاطر لطف و احسان خدا نسبت به بنده است.
یعقوب خواب یوسف را چنین تعبیر کرد که خورشید مادرش و ماه پدرش است و ستارگان برادران او هستند، و او به جایی خواهد رسید که پدر و مادر جوان و برادرانش برای او سر تعظیم فرود میآورند و به خاطر احترام و بزرگداشت او سجده میکنند. ولی باید اسباب این کار از پیش فراهم شود و خداوند او را برگزیند و نعمت خویش را با ارزیانی داشتن علم و عمل و قدرت به او در زمین کامل بگرداند. و این نعمت، خاندان یعقوب را که برای و سجده بردند و از وی پیروی کردند، فرا خواهد گرفت. ﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ﴾و بدینسان پروردگارت با او صاف بزرگوار و زیبایی که به تو ارزانی نموده تو را برمیگزینند. ﴿وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ﴾و تعبیر خوابها و معانی سخنهای راستین مانند کتابهای آسمانی و امثال آن را به تو میآموزد. ﴿وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ﴾و نعمت خویش را در دنیا و آخرت بر تو کامل مینماید و هم در دنیا و هم در آخرت به تو خوبی عطا میکند.
﴿کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ﴾همانطور که پیش از این آن را بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل نمود، و نعمتهای بزرگ دینی و دنیوی به آنان بخشید. ﴿إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ﴾بیگمان پروردگارت دانا و حکیم است. یعنی آگاهی و علم او هر چیزی را احاطه کرده است، و بر نیک و بدی که در دلهای بندگان نهفته است احاطه دراد. پس به هر یک از آنان بر حسب حکمت خویش عطا میکند. او حکیم است و هر چیزی را در جای آن قرار میدهد.
و هنگامی که یعقوب تعبیر خواب یوسف را بیان کرد به او گفت: ﴿یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًا﴾فرزندم! خوابت را برای برادرانت بیان مکن که برای تو بد اندیشی میکنند. یعنی از اینکه تو رئیس و بزرگ آنها خوای شد به تو حسادت ورزیده و برایت بداندیشی خواهند کرد. ﴿إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞ﴾بیگمان شیطان دشمن آشکار انسان است و از مبارزه با او خسته نمیشود و دست نمیکشد و شب و روز و به صورت پنهان و آشکار با او مبارزه میکند.
پس باید از عواملی پرهیز کرد که به وسیلۀ آن شیطان بر بنده مسلط میگردد. یوسف از دستور پدرش اطاعت نمود و برادرانش را ازاین خواب آگاه نکرد و خواب را از آنها پنهان نمود.
آیهی ۹-۷:
﴿لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ٧﴾[یوسف: ۷]. «بیگمان در (سرگذشت) یوسف و برادرانش برای پرسشگران نشانههایی است».
﴿إِذۡ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ٨﴾[یوسف: ۸]. «هنگامی که گفتند: همانا یوسف و برادرش در نزد پدرمان از ما محبوبترند، حال آنکه ما گروهی نیرومند هستیم، بیگمان پدرمان در اشتباه آشکاری است».
﴿ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡ وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ٩﴾[یوسف: ۹]. «یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیافکنید تا توجه پدرتان فقط به شما بوده و پس از آن گروهی شایسته باشید».
خداوند متعال میفرماید: ﴿لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ﴾بیگمان در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسشگران عبرتها و دلایلی است بر بسیاری از مطالب و اهداف نیکو. ﴿لِّلسَّآئِلِینَ﴾یعنی برای هرکس که با زبان حال یا قال از آن بپرسد، زیرا پرسشگران از نشانهها و عبرتها بهرهمند میشوند، اما کسانی که روی گردانی میکنند از نشانهها و داستانها و دلایل بهرهمند نمیشوند. ﴿إِذۡ قَالُواْ﴾آنگاه که در میان خود گفتند: ﴿لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ﴾یوسف و برادر تنیاش بنیامین. او و یوسف از یک مادر بودند و گرنه همه فرزندان یعقوب و برادر بودند. ﴿وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ﴾در نزد پدرمان از ما محبوبترند، حال آنکه ما گروهی نیرومند هستیم، پس چگونه پدر بیشتر به آنها محبت و مهربانی مینماید؟!.
﴿إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ﴾بیگمان پدرمان در اشتباه آشکاری است، چرا که آن دو را بر ما ترجیح میدهد بدون اینکه علتی برای برتری آنها وجود داشته باشد ﴿ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا﴾یوسف را بکشید یا او را در سرزمینی دور از چشم پدر پنهان کنید تا نتاند وی را ببیند. زیرا وقتی یکی از این دو کار را انجام دهید، ﴿یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡ﴾توجه پدرتان فقط به شما معطوف میگردد، و با محبت و مهربانی به شما روی میآورد، زیرا اکنون قلب او چنان به یوسف مشغول است که جایی برای محبت شما نمانده است. ﴿وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِ﴾و شما پس از این کار، ﴿قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ﴾گروهی شایسته خواهید شد. یعنی بهسوی خدا بر خواهید گشت و توبه میکنید و بعد از انجام گناه از خداوند آمرزش میخواهید. پس آنان قبل از انجام گناه تصمیم گرفتند توبه کنند تا انجام دادن آن کار آسان شود، و زشتی آن را از بین برود، و با این کار یکدیگر را تشویق میکردند.
آیهی ۱۴-۱۰:
﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ١٠﴾[یوسف: ۱۰]. «گویندهای از آنان گفت: یوسف را مکشید و او را به ژرفای چاه بیاندازید تا کسی از مسافران او را برگیرد، اگر میخواهید کاری بکنید».
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَالَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ١١﴾[یوسف: ۱۱]. «گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نداری حال آنکه ما خیرخواه او هستیم؟».
﴿أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ١٢﴾[یوسف: ۱۲]. «او را فردا با ما بفرست تا بخورد و بازی کند، و ما نگاهبان و مراقب وی خواهیم بود».
﴿قَالَ إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ١٣﴾[یوسف: ۱۳]. «گفت: اگر او را ببرید اندوهگین میگردم، و میترسم درحالیکه شما از او غافل هستید گرگ وی را بخورد».
﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ١٤﴾[یوسف: ۱۴]. «گفتند: اگر گرگ او را بخورد – در حالیکه ما گروه نیرومندی هستیم - آنگاه زیانکار خواهیم بود».
﴿قَالَ قَآئِلٞ﴾برادران یوسف میخواستند وی را بکشند یا تبعید کنند، اما یکی از آنان گفت: ﴿لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ﴾یوسف را مکشید، زیرا کشتن او گناهی بسیار بزرگ و زشت است، بلکه او را تبعید کنید، و شما با دور کردنش از پدر به هدف خود میرسید، پس او را ﴿فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ﴾به ژرفای چاه بیاندازید و تهدیدش کنید که ماجرای شما را به اطلاع کسانی نرساند که او را مییابند بلکه بگوید «بردهای فراری هستم». تا ﴿یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِ﴾برخی از کاروانهایی که مقصد دوری را در پیش دارند و از آن جا رد میشوند او را بر میگیرند و با خود ببند.
و نظر این گوینده در مورد یوسف از همه بهتر، و در این قضیه از همه نیکوکارتر و پرهیزگارتر بود. زیرا شر نیز مراتبی دارد و میتوان با تحمل ضرر سبک ضرر سنگین را دفع نمود.
و هنگامی که بر این رأی اتفاق ن مودند، ﴿قَالُواْ﴾برادران یوسف برای اینکه به هدف خود برسند، به پدرشان گفتند: ﴿یَٰٓأَبَانَا مَالَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَ﴾پدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نداری و به خاطر چه نگران یوسف هستی؟ بدون اینکه سبب و انگیزهای برای ترس داشته باشی؟
﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ﴾حال آنکه ما خیر خواه او هستیم و نسبت به او دلسوزیم و آنچه را برای خود دوست داریم برای او هم دوست میداریم. و این دلالت مینماید که یعقوب ÷اجازه نمیداد یوسف با برادرانش به صحرا و جاهای دیگر برود.
پس هنگامی که اتهامات را از خود دور کردند آنچه را که به نفع یوسف بود و پدر نیز آن را برای او میپسندید بیان کردند تا پدر اجازه بدهد یوسف همراه آنان به بیانان برود. بنابر این گفت:
﴿أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡ﴾فردا او را با ما بفرست تا بخورد و در بیابان تفریح نماید و لذت ببرد. ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾و ما او را از هر اذیت و آزاری محافظت خواهیم کرد. یعقوب در پاسخ آنان گفت: ﴿إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ﴾به محض اینکه او را ببرید ناراحت میشوم و این کار بر من دشوار میآید، زیرا توان تحمل جدایی او را حتی برای مدت اندکی ندارم، پس او را نمیفرستم. و دلیل دوم برای نفرستادن وی این است که، ﴿أَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ﴾میترسم از او غافل بمانید و گرگ او را بخورد. چون او کوچک است و نمیتواند در مقابل گرگ از خود دفاع کند و خود را برهاند.
﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ١٤﴾[یوسف: ۱۴]. گفتند: «اگر گرگ او را بخورد در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم و بر محافظت او میکوشیم آنگاه زیانکار خواهیم بود، و خیری در ما نیست، امید فایده و سودی از ما نمیرود.
هنگامی که اسباب آرامش پدرشان را فراهم آوردند و موانع فرضی این کار را برطرف نمودند یعقوب به منظور سرگرمی و تفریح یوسف به وی اجازه داد همراه برادرانش برود.
آیهی ۱۸-۱۵:
﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن یَجۡعَلُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١٥﴾[یوسف: ۱۵]. «و هنگامی که او را بردند و تصمیم گرفتند وی را به ژرفای چاه بیاندازد به او وحی نمودیم که قطعاً آنانرا در آینده از این کارشان خبر خواهی کرد، در حالیکه نمیفهمند».
﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ١٦﴾[یوسف: ۱۶]. «و شبانگاه، گریان به نزد پدرشان آمدند».
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ١٧﴾[یوسف: ۱۷]. «گفتند: ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد اسباب و اثاثیه خود گذاشتیم و گرگ او را خورد، و تو هرگز ما را باور نمیداری هر چند راستگو هم باشیم».
﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖۚ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ١٨﴾[یوسف: ۱۸]. «و پیراهن او را آلوده به خون دروغین آوردند، گفت: (نه)! بلکه نفس شما کار زشتی را برای شما آرسته است، و من صبر نیک را پیشه میکنم، و بر آنچه بیان میدارید خداوند یاور من است».
هنگامی که برادران یوسف (به سفر تفریحی خویش) رفتند، تصمیم گرفتند یوسف را در ژؤفای چاه بیاندازند همچنان که یکی از آنان این را گفت، که قبلاً نیز به آن اشاره شد. و آنها قدرت خویش را در مورد یوسف اعمال کردند و او را در چاه انداختند. سپس خداوند متعال در این حالت دشوار بر او وحی نمود: ﴿لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ﴾قطعاً آنان را در سرزنش خواهی نمود و آنان از این کارشان مطلع خواهی کرد و آنها اینرا نمیفهمند.
پس این مژدهای است مبنی بر اینکه او به زودی از این چاه نجات خواهد یافت، و خداوند او را با خانواده و برادرانش به صورتی که قدرت و فرمانروایی از آن یوسف خواهد بود جمع میکند.
﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ١٦﴾و شبانگاه گریه کنان پیش پدرشان آمدند تاخیر از وقت معمول و همیشگی که از صحرا میآمدند، و گریه کردنشان را دلیلی بر راستگو بودن خود قرار دادند. پس آنها در حالی که عذری دروغین میآوردند، گفتند: ﴿یَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ﴾ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم. مسابقۀ دوندگی یا مسابقه تیراندازی و نیزه افکنی. ﴿وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا﴾و یوسف را نزد اسباب و اثاثیه خود گذاشتیم تا همانجا راحت بنشیند، ﴿فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ﴾پس درحالیکه ما نبودیم و مسابقه میدادیم گرگ او را خورد، ﴿وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ﴾و تو هم به خاطر اندوه، و محبت و دلسوزی شدیدی که نسبت به یوسف داری ظاهراً ما را تصدیق نمیکنی. اما تصدیق نکردن تو، ما را از این باز نمیدارد که عذر حقیقی را بیان نکنیم. ﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖ﴾پیراهن او را آلوده به خون دروغین نزد پدر آوردند و عنوان کردند که این، خون یوسف است و گرگ او را خورده و پیراهنش به خون آغشته گردیده است. اما پدرشان آنها را تصدیق نکرد و گقفت: ﴿بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗا﴾بلکه نفس شما کار زشتی را در جدایی انداختن میان من و او برای شما آراسته است. حالات و خوابی که یوسف دیده بود او را به گفتن این گفتار راهنمایی کرد. ﴿فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴾و من میکوشم وظیفهام را انجام دهم، وظیفهام این استکه بر این رنج صبر نمایم، صبری زیبا، و از نارضایتی و شکایت به مردم دوری میجویم. و برای حل این مشکل از خداوند یاری میطلبم. نه از قدرت و توانایی خودم. پس او با خودش چنین قرار گذاشت و به آفرینندهاش شکایت کرد و گفت: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾[یوسف: ۸۶]. «من شکایت پریشانی و اندوهم را تنها به نزد خدا میبرم، و شکایت به درگاه آفریننده با صبر نیک در تعارض نیست، زیرا چنانچه پیامبر وعدهای بدهد به آن وفا میکند».
آیهی ۲۲-۱۹:
﴿وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥۖ قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ١٩﴾[یوسف: ۱۹]. «و کاروانی آمد و آب آورِ خود را فرستادند و او دلوش را به پایین انداخت (و) گفت: مژده باد که این نوجوانی است. و او را به عنوان کالایی پنهان داشتند و خداوند به آنچه میکردند داناست».
﴿وَشَرَوۡهُ بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِینَ٢٠﴾[یوسف: ۲۰]. «و او را به پول ناچیزی (و تنها) به چند درهم فروختند و نسبت به او بیعلاقه بودند».
﴿وَقَالَ ٱلَّذِی ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗاۚ وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٢١﴾[یوسف: ۲۱]. «و کسی از اهل مصر که او را خریداری کرد به زنش گفت: او را گرامی دار، شاید به ما سود ببخشد یا او را به فرزندی بگیریم. بدینسان ما یوسف را در سرزمین تمکین دادیم، و تا تعبیر خوابها را بدو بیاموزیم، و خداوند بر کار خود چیره و غالب است اما بیشتر مردم نمیدانند».
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ٢٢﴾[یوسف: ۲۲]. «و چون به حالت رشد و کمال خود رسید به او داوری و دانایی دادیم، و بدینسان به نیکوکاران پاداش میدهیم».
یوسف مدتی در چاه باقی ماند تا اینکه ﴿وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞ﴾کاروانی آمد که میخواست به مصر برود ﴿فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ﴾و آب آور و پیشاهنگ خود را فرستادند. یعنی کسی را فرستادند که آب برایشان تهیه میکرد، و محل پیدایش آب را برایشات جستجو میکرد و زمینهی فرود آمدن آنان را بر حوض و یا چاهی را فراهم نمود.
﴿فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُ﴾و او دلوش را به چاه انداخت و یوسف داخل دلو شد و بیرون آمد. ﴿قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞ﴾گفت: مژده باد! با این جوان گرانقدری است ﴿وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗ﴾و او را به عنوان کالایی پنهان داشتند. و برادرانش یوسف را از نزدیک تعقیب میکردند و سپس او را از برادرانش خریدند. ﴿بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ﴾با پولی ناچیز و بسیار اندک او را خریدند، ﴿دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِینَ﴾تنها به چند درهم او را فروختند، و نسبت به او بیعلاقه بودند، چون هدفی جز پنهان کردن و دور نمودن او از پدرش نداشتند. هدفشان این نبود که پول بگیرند و بخورند. هنگامی که کاروانیان او را یافتند، خواستند آن را پنهان بدارند و آن را از جمله کالاهایی که همراهشان بود قرار دهند، تا اینکه برادرانش آمدند و گفتند: این برده ایست متعلق به ما که فرار کرده بود. و کاروانیان یوسف را از آنان با پولی اندکی خریدند و از آنها عهد گرفتند که فرار نکند.
کاروانیان او را به مصر بردند و عزیز مصر وی را خرید و مورد پسندش قرار گرفت، پس زنش را در مورد او سفارش نمود و گفت: ﴿أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا﴾او را گرامی بدار، شاید چون بردگان و خدمتگزاران برای ما خدمت کند و به ما فایده برساند، و یا از او همانطور است،اده نماییم که از فرزندانمان بهره برداری میکنیم. و شاید این بدان خاطر بود که آنها فرزندی نداشتند.
﴿وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾و هم چنانکه زمینه را برای یوسف فراهم کردیم که عزیز مصر او را بخرد و مورد تکریم قرار دهد، به همان شیوه از این رهگذر زمینه را برایش فراهم نمودیم که در زمین قدرت و سلطه یابد.
﴿وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ﴾و یا تعبیر خوابها را به او بیاموزیم. پس او شغل و حرفهای جز علم و دانش اندوزی نداشت و این کار سبب شد تا دانش فراوانی در مورد احکام و تعبیر خواب و غیره به دست آورد. ﴿وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِ﴾و خداوند بر کار خود چیره و غالب است. یعنی ارادۀ خداوند جاری است و هیچکس نمیتواند او را شکست بدهد. ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ﴾اما بیشتر مردم نمیدانند، بنابر این به منظور نقض نمودن اوامر تقدیری خداوند کارهایی از آنان سر میزند، حال آنکه آنها بسی نانتوانتر و ضعیفتر از آنند که بتوانند چنین کاری را بکنند.
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ﴾و هنگامی که یوسف به مرحلۀ رشد و قدرت معنوی و جسمیاش رسید و صلاحیت پیدا کرد که بتواند بارهای سنگینی از قبیل نبوت و رسالت را بر دوش بکشد. ﴿ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾او را پیامبر و عالمی ربانی قرار دادیم، ﴿وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾و بدینسان نیکوکاران را پاداش میدهیم، کسانی که عبادت خداوند را به نحو احسن و از روی اخلاص انجام داده، و به بهترین وجه ممکن به خلق خدا کمک میکنند و از جمله پاداشی که در برابر نیکوکاریشان به آنان میهد علم و دانش مفید است. و این دلالت مینماید که یوسف در مقام احسان بود، پس خداوند داوری و دانش فراوان و نبوت را به او داد.
آیهی ۲۴-۲۳:
﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّیٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَایَۖ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٣﴾[یوسف: ۲۳]. «و زنی که یوسف در خانهاش بود مکّارانه خواست تا او را از (پاکدامنی) خود به در کند، و درها را بست و گفت: بیا جلو، و دست به کار شو. یوسف گفت: به خداوند پناه میبرم و او (= عزیز مصر) سرور من است، مرا گرامی داشته است، بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند».
﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ٢٤﴾[یوسف: ۲۴]. «و به راستی آن زن قصد (زدنِ) یوسف کرد و یوسف (نیز) قصد (انتقام گرفن از) او نمود اما برهان پروردگارش را دید. ما چنین کردیم تا بدی و ناشایستی را از او دور سازیم، چرا که او از بندگان پاکیزه و برگزیدۀ ما بود».
یوسف این مصیبت بزرگ را از مصیبتی که از جانب برادرانش به او رسیده بود بزرگتر انگاشت، اما صبر و پایداری او پاداش بزرگتری دربر داشت، زیرا در اینجا او از روی اختیار صبر نمود، هر چن که انگیزههای راوانی برای انجام یافتن آن کار (حرام) وجود داشت). پس یوسف محبت خدا را در برابر عملکرد برادرانش صبر اجباری بود، مانند بیماریها و سختیهایی که بدون اختیار به آدمی میرسد و راهی جز صبر و مقاومت ندارد. و یوسف ÷در خانۀ عزیز مصر محترم و گرامی بود.
یوسف دارای چنان زیبایی و کمالی بود که باعث شد، ﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِ﴾زن صاحب خانهاش مکارانه درصدد آن باشد او را از پاکدامنیاش به در کند. یوسف، غلام آن زن، و دراختیار وی بود. خانه نیز خالی بود و انجام دادن کار زشت بسیار آسان بود، و کسی هم پی نمیبرد. ﴿وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ﴾واضافه بر آن، درها را بست و مکان خلوت شد و آنها مطمئن بودند که کسی وارد نخواهد شد، زیرا درها بسته بود. و آن زن یوسف را به خود خواند. ﴿وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَ﴾و گفت : بیا جلو، و شروع کن، یوسف مردی مسافر و غریب بود و بسیاری از انسانها که در وطن خود و در میان اشنایان خود از انجام کار زشت شرم میکنند، در آن دیار به راحتی چنین کارهایی را انجام میدهند. نیز یوسف اسیر آن زن، و آن خانم بانو و سرورش بود. وی از چنان زیبایی برخوردار بود که حسن و جمالش آدمی را به انجام چنین کاری وا میداشت. یوسف هم جوان مجردی بود که زن او را تهدید کرد که اگر آنچه را میگوید انجام ندهد وی را به زندان خواهد افکند یا شکنجۀ دردناکی خواهد داد. اما یوسف با وجود چنین انگیزۀ قوی از ارتکاب نافرمانی خدا پرهیز نمود. یوسف آهنگ وی را نمود، اما به خاطر خدا آن را ترک کرد و خواستۀ خداوند را بر خواستۀ خداوند را بر خواستۀ نفس امارهاش مقدم داشت. و برهان پروردگار که یوسف آن را دید علم و ایمانی بود که از آن برخوردار بود و باعث ترک همۀ چیزهایی شد که خداوند حرام کرده است، و باعث شد از این گناه بزرگ دوری جوید و دست نگاه دارد.
﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ﴾یوسف گفت: به خداوند پناه میبرم از اینکه این کارزشت را انجام دهم، زیرا این از کارهایی است که خداوند را خشمگین مینماید و انسان را از او دور میکند، نیز خیانتی است در حق سرورم که مرا گرامی داشته است. پس شایسته نیست در مقابل این همه نیکی بدترین کار را با خانوادۀ او انجام دهم، و اگر چنین کاری بکنم مرتکب بزرگترین ستم شدهام، و ستمگر نیز هرگز رستگار نمیشود.
خلاصه اینکه ترس از خدا و رعایت حق سرورش که او را گرامی داشته بود، نیز صیانت و پاک نگهداشتن نفسش از ظلم و ستم، ظلم و ستمی که هرکس بدان بیالاید رستگار نمیشود، همچنین برهان و ایمانی که در قلبش بود کاری کرد که دستورات خدا را به جای آورد و از آنچه نهی نموده است پرهیز کند. خداوند متعال موانع زیادی را بر سر راه انجام این کار قرار داد، چرا که میخواست بدی و ناشایستی را از او در نماید، زیرا او از بندگان مخلص خدا بود وعبادتهایش را خالص برای خدا انجام میداد. و خداوند وی را پاکیزه نمود و برای خود برگزید، و نعمتها را به سویش سرازیر کرد و زشتیها را از وی دور نمود.
آیهی ۲۹-۲۵:
﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِیصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٢٥﴾[یوسف: ۲۵]. «و با همدیگر بهسوی درشتافتند و آن زن پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد. شوهرش را دم در دریافت. (زن به شوهر خود) گفت: سزای کسی که نسبت به همسرت قصد انجام کار زشت کند چیست جز این که یا زنداین گردد یا عذابی دردناک ببیند؟».
﴿قَالَ هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِیۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٢٦﴾[یوسف: ۲۶]. «یوسف گفت: او با نیرنگ مرا به خود خواند، و شاهدی از خانوادۀ آن زن گواهی داد که اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد زن راست میگوید، و یوسف از دروغگویان است».
﴿وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٢٧﴾[یوسف: ۲۷]. «و اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد زن دروغ میگوید و او (= یوسف) از راستگویان است».
﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞ٢٨﴾[یوسف: ۲۸]. «هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این از مکر شماست، آری! مکرتان (بسیار) بزرگ است».
﴿یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِِٔینَ٢٩﴾[یوسف: ۲۹]. «(عزیز مصر گفت:) ای یوسف! از این ماجرا در گذر (و تو نیز ای زن!) برای گناهت آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بودهای».
بعد از اینکه آن زن با نیرنگ و کرشمه و ناز یوسف را بهسوی خود خواند و یوسف از پذیرش خواستهاش امتناع ورزید و خواست فرار نماید، و بهسوی در شتافت تا نجات پیدا کند و از فتنه بگریزد، زن به سویش شتافت و لباسش را گرفت و پیراهن یوسف پاره شد، و هنگامی که به دم در رسید شوهرش را در نزدیکی درب یافتند، و او چیزی را مشاهده کرد که بر وی دشوار آمد. بنابر این زن عزیز بلافاصله به دروغ گفتن پرداخت و ادعا کرد که یوسف درصدد انجام چنین کاری با او بوده است، پس گفت: ﴿مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًا﴾سزای کسی که به همسرت قسد بدی داشته باشد چیست؟ و نگفت کسی که با همسرت کار بدی انجام دهد، تا خود و یوسف را از انجام این کار تبرئه کند، بلکه میخواست وانمود کند که یوسف درصدد انجام چنین کاری بوده است. ﴿إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ﴾سزای او جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی ببیند.
یوسف خودش را از اتهامی که همسر عزیز وی را بدان متهم کرد تبرئه نمود و گفت: ﴿هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِی﴾او با نیرنگ مرا به خود خواند. پس در این هنگام احتمال راست گفتن هر یک از آن دو میرفت و معلوم نبود که کدامیک راست میگوید. اما خداوند برای حقیقت و راستی نشانه و علامتهایی قرار داده است که بر آن دلالت مینمایند. و گاهی بندگان آن را میدانند و گاهی آن را نمیدانند. پس خداوند در این قضیه منت گذاشت تا راستگو از دروغگو شناخته شود و پیامبرش یوسف ÷تبرئه گردد. بنابر این شاهدی را از خانوادۀ آن زن برانگیخت و به قرینهای گواهی داد که همراه هرکس باشد بیانگر راستی اوست بنابر این گفت: ﴿إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ﴾اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد زن راست میگوید، و یوسف از دروغگویان است، زیرا این دلالت مینماید که یوسف به او روی آورده، و برای انجام کار زشت کوشیده، و زن خواسته است تا او را از خودش دور نماید، بنابر این پیراهنش از این طرف پاره شده است.
﴿وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٢٧﴾و اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد زن دروغ میگوید و او یوسف از راستگویان است، زیرا این بر فرار کردن یوسف دلالت مینماید، و اینکه زن از او خواسته است چنین کاری بکند اما او فرار نموده و پیراهنش از این طریق پاره شده است.
﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ﴾و هنگامی که عزیز مصر دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، راستگویی و بیگناهی یوسف برایش محرز شد و پی برد که زنش دروغ میگوید پس به وی گفت: ﴿إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞ﴾این از مکر شماست، بیگمان مکرتان (بسیار) بزرگ است.
آیا مکری بزرگتر از این وجود دارد ک او خودش را تبرئه کرد و پیامبر خدا یوسف ÷را متهم نمود؟ سپس وقتی که همسرش درباره مسئله تحقیق کرده به یوسف گفت: ﴿یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَا﴾ای یوسف! در این باره سخن مگوی و آن را فراموش کن، و برای هیچکس آن را بازگو مکن. هدفش این بود که عیب خانوادهاش را بپوشاند. ﴿وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِِٔینَ﴾و تو ای زن آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده ای. پس یوسف را به چشم پوشی و گذشت و زن را به استغفار و توبه امر نمود.
آیهی ۳۵-۳۰:
﴿وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِی ٱلۡمَدِینَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٣٠﴾[یوسف: ۳۰]. «و گروهی از زنان شهر گفتند: زن عزیز مکّارانه از غلامش میخواهد که از(پاکدامنی) خویش در گذرد، به راستی عشق (یوسف) در دلش جای کرده است، همانا او را در گمراهی آشکاری میبینیم».
﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَٔٗا وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ٣١﴾[یوسف: ۳۱]. «و هنگامی که (زن عزیز) نیرنگ ایشان را شنید کسی را دنبال آنان فرستاد و برای آن بالشهایی فراهم دید و چاقویی به دست هر یک از آنان داد و (به یوسف) گفت: وارد مجلس ایشان شو. آنگاه چون او را دید بزرگش یافتند و دستهای خویش را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این انسان نیست، بلکه فرشتهای بزرگوار است».
﴿قَالَتۡ فَذَٰلِکُنَّ ٱلَّذِی لُمۡتُنَّنِی فِیهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِینَ٣٢﴾[یوسف: ۳۲]. «گفت: این است آن کسی که مرا به خا طر او سرزنش کرده بودید، و به راستی وی را به خویشتن خواندهام ولی او خویشتن داری کرد، و اگر آنچه را که به او دستور میدهم انجام ندهد قطعاً زندانی میشود و خوار و زبون خواهد بود».
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ٣٣﴾[یوسف: ۳۳]. «گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از چیزی است که مرا به آن فرا میخوانند، و اگر مکر آنانرا از من باز نداری به آنان گرایش پیدا کرده و از زمرۀ نادانان میگردم».
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٣٤﴾[یوسف: ۳۴]. «پروردگارش دعای او را اجابت کرد و کید و مکر آنان را از او باز داشت. بیگمان او شنوای داناست».
﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ٣٥﴾[یوسف: ۳۵]. «آنگاه پس از آنکه نشانهها را دیدند چنین به نظرشان رسید که او را تا مدتی زندانی کنند».
خبر در شهر پخش شد و زنان با یکدیگر در این مورد گفتگو کرده و همسر عزیز را ملاقات نموده و میگفتند: ﴿ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِ﴾زن عزیز مکارانه از غلامش میخواهد تا از پاکدامنی خود در گذرد، به راستی عشق یوسف دلش را اشغال کرده است. و این کار زشتی است، چرا که او زن گرانقدر و بزرگی است و شوهرش نیز شخصیت گرانقدر و بزرگی میباشد. با وجود این از غلامش که زیر دستش بود و او را به خدمت گرفته بود میخواد با وی چنین کاری را انجام دهد، و سخت به محتب او گرفتار آمده است. ﴿قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّا﴾همانا محبت و عشق او در عشق قلبش جای گرفته، این نهایت عشق و محبت است، ﴿إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ﴾همانا ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم که چنین کاری از او سرزده است. این امر از ارزش او میکاهد ونزد مردم او را خوار میگرداند.
این سخن آنها مکر و توطئه بود، و هدفشان تنها سرزنش و انتقاد از وی نبود، بلکه میخواستند بدینوسیله به دیدن یوسف که زن عزیز مصر دلباختهاش شده بود، بروند تا همسر عزیز مصر خشمگین شود و یوسف را به آنها نشان دهد و وی را معذور بدارند. بنابر این این اقدام را مکر نامید و فرمود:
﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّ﴾هنگامی که زن عزیز مکر و بدگویی ایشان را شنید کسی را به دنبال آنان فرستاد و آنها را برای مهمانی به خانهاش دعوت کرد. ﴿وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَٔٗا﴾و برای آنان مکانی آماده نمودکه در آن انواع فرشها و بالشها و خوردنیهای لذیذ فراهم شده بود. و از جمله چیزهایی که در این مهمانی آورده بود میوهای بود که به چاقو نیاز داشت و آن پرتقال یایغره بود. ﴿وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗا﴾و به دست هر یک از آنان چاقویی داد تا آن میوه را پوست بکنند و بخورند. ﴿وَقَالَتِ﴾و به یوسف گفت: ﴿ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّ﴾در حالت زیبایی و درخشندگی وارد مجلس ایشان شو، ﴿فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُ﴾پس هنگامی که زنان او را دیدند در دلهای خود او را بزرگ یافتند و منظرۀ شگفتانگیزی مشاهد نمودند که هرگز چنین چیزی را ندیده بودند. ﴿وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ﴾و از شدت حیرت دستهایشان را با چاقوهایی که در دست داشتند، بریدند. ﴿وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ﴾و گفتند: سبحان الله! ﴿مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ﴾این انسان نیست، بلکه فرشتهای بزرگوار است زیرا یوسف، چنان زیبایی نوری داشت که نشانهای برای بینندگان و عبرتی برای اندیشمندان بود.
و هنگامیکه زیبایی آشکار یوسف برای آنان ثابت شد آنان را شگفت زده کرد و همسر عزیز را معذور دانستد. زن عزیز خواست زیبایی باطنی و درونی یوسف و آراستگی و عفت و پاکدامنی او را هم به آنان نشان بدهد، پس آشکارا و بدون پروا محبت شدید خود را نسبت به یوسف اعلام کرد، زیرا دیگر زنان او را ملامت نمیکردند، و گفت: ﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَ﴾و به راستی او را به خویشتن خواندهام ولی او امتناع ورزید. درحالیکه زن عزیز همچنان او را مکارانه به خود میخواند و گذر وقت و زمان جز محبت و اضطراب و اشتیاق وصال یوسف چیزی به او نمیافزود. بنابر این در حضور زنها گفت: ﴿وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِینَ﴾و اگر آنچه را که به او دستور میدهم انجام ندهد قطعاً زندانی میشود و خوار و زبون خواهد بود.
او را تهدید کرد تا خواستهاش را بپذیرد و به هدفش برسد. در این هنگام یوسف به پروردگارش پناه برد و در مقابل مکر زنان از او یاری جست و، ﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِ﴾گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از چیزی است که مرا به آن فرا میخوانند و این دلالت مینماید که زنان به یوسف اشاره میکردند که از بانویش اطاعت کند و فرمان او را بپذیرد و در این مورد مکر میورزیدند.
پس یوسف زندان و عذاب دنیوی را بر لذتی آماده که موجب عذاب سخت میشود، ترجیح داد. ﴿وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ﴾و اگر مکر آنانرا از من بازنداری به آنان تمایل پیدا میکنم. زیرا من ضعیف و ناتوان هستم اگر بدی را از من دور نکنی. ﴿وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ﴾و اگر به آنان تمایل پیدا کنم از زمرۀ نادانان میگردم، زیرا این کار نادانی و جهالت است، چون آدم جاهل لذتی اندک و آلوده را بر لذتها و خوشیهای متنوع در باغهای پر ناز و نعمت ترجیح میدهد. و هرکس لذت زودگذر را بر سعادت حقیقی وابدی ترجیح دهد بسیار نادان است. و علم و عقل، آدمی را به ترجیح دادن مصلحت و لذت بزرگتر را فرا میخوانند، و چیزی را ترجیح میدهند که سرانجام آن بهتر است.
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ﴾و پروردگارش دعای او را بدانگاه که وی را فرا خواند اجابت کرد، ﴿فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّ﴾زن عزیز همواره با مکر و زاری از او التماس میکرد و به راههای مختلفی متوسل میشد تا او را راضی کند. اما یوسف او را ناامید کرد و خداوند مکر همسر عزیز را از او باز داشت. ﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ﴾بیگمان خداوند شنوای دعای دعا کننده است و به نیت و قصد شایستۀ او و ضعف و ناتوانیاش که مقتضی آن است خداوند با لطف و یاری خود به کمک وی بشتابد، آگاه است. و خداوند با لطف و یاری خویش او را یاری نمود. پس این است آنچه که خداوند یوسف را با آن از این فتنۀ بزرگ و رنج سخت نجات داد. اما مالکان و صاحبان یوسف پس از آنکه خبر پخش شد و برخی زن عزیز را معذور دانستند و برخی او را ملامت کرده، و برخی از او عیب گرفتند. ﴿بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ﴾پس از آنکه نشانههای دال بر برائت و پاکدامنی وی دیدند چنین به نظرشان رسید که او را تا مدتی زندانی کنند تا این خبر پایان یابد و مردم آن را فراموش کنند.
زیرا وقتی که خبری پخش شود مادامی که اسباب و عوامل آن وجود داشته باشد همواره شایع میگردد، و چون اسباب آن از بین برود به فراموشی سپرده خاهد شد. پس آنان صلاح را در آن دیدند که یوسف را زندانی کنند. بنابر این او را به زندان فرستادند.
آیهی ۳۷-۳۶:
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِۖ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٣٦﴾[یوسف: ۳۶]. «و دو جوان با او وارد زندان شدند، یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که انگور برای شراب میفشارم، و دیگری گفت: من در خواب دیدم که بر سر خویش نانی برداشتهام که مرغان از آن میخورند، ما را از تعبیر آن با خبر کن که تو را از زمرۀ نیکوکاران میبینیم».
﴿قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَاۚ ذَٰلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓۚ إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ٣٧﴾[یوسف: ۳۷]. «یوسف گفت: پیش از آنکه غذایتان به شما برسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت، این (تعبیر خواب) که به شما میگویم از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. به راستی که من آیین قومی را که به خدا ایمان نمیآورند و به آخرت نیز بیباورند ترک گفتهام».
هنگامی که یوسف وارد زندان شد ﴿دَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِ﴾دو جوان با او وارد زندان شدند، و هر یک از این دو جوان خوابی را دید و آن را برای یوسف تعریف کرد تا تعبیرش را به وی بگوید. پس
﴿قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖ﴾ما را از تفسیر این خواب، و سرانجامی که در انتظار داریم با خبر کن. و گفتهی آنان: ﴿إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾یعنی: ما تو را از کسانی میدانیم که با مردم احسان میکنند. پس با تعبیر خوابمان به ما احسان کن، همچنانکه به دیگران نیز احسان کردهای. پس با ذکر احسان یوسف به او متوسل شدند. ﴿قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَا﴾یوسف با اجابت خواستۀ آن دو به آنها گفت: پیش از اینکه غذایتان به شما برسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. یعنی مطمئن باشید که من زود خواب شما را تعبیر میکنم، و هنوز نهار یا شمامتان به شما نمیرسد که شما را از تعبیر آن آگاه خواهم ساخت. شاید یوسف ÷خواست در این حالت که آنها به تعبیر خواب نیاز داشتند آنها را به ایمان فرا بخواند تا دعوتش موثر واقع شود و بهتر آن را بپذیرند. سپس گفت: ﴿ذَٰلِکُمَا﴾تعبیری که برای خوابهای شما میکنم، ﴿مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓ﴾از علم خداست که مرا آموخته است، و با بخشیدن آن به من نسبت به اینجانب احسان کرده است.
﴿إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ﴾و این به خاطر آن است که من آئین قومی را که به خدا ایمان نمیرود و هم آنان به آخرت بیباورند ترک گفتهام. واژۀ «ترکت» به دو معنی به کار میرود.
۱- کسی که اصلاً وارد کاری نشده و آن را انجام نداده است.
۲- کسی که وارد چیزی شود سپس از آن بیرون بیاید. بنابر این نباید گفت که یوسف قبل از آن بر غیر آئین ابراهیم بوده است.
آیهی ۴۱-۳۸:
﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۚ مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖۚ ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ٣٨﴾[یوسف: ۳۸]. «و از آئین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام، ما را نسزد که چیزی را شریک خدا کنیم، این فضل خدا بر ما و مردم است ولی بیشتر مردم سپاس نمیگذارند».
﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ٣٩﴾[یوسف: ۳۹]. «دوستان زندانی من! آیا خدایان گوناگون بهترند یا خدایی یگانه (و) چیره؟».
﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٤٠﴾[یوسف: ۴۰]. «به جای او نمیپرستید مگر نامهایی را که شما و پدرانتان نهادهاید، خداوند (هیچ) دلیل و برهانی بر (صحت) آنان نفرستاده است. فرمانروایی از آن خداست و فرمان داده که جز او را نپرستید، این است دین راست و استوار ولی بیشتر مردم نمیدانند».
﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ٤١﴾[یوسف: ۴۱]. «ای دو رفیق زندانی من! اما یکی از شما به سرور خود شراب خواهد نوشاند، و اما دیگری به دار زده میشود و پرندگان از سرش خواهند خورد. امری که دربارۀ آن پرستش میکردید قطعی و حتمی است». ﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ﴾و از آئین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام. سپس این آئین را چنین تعریف کرد: ﴿مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖ﴾ما را نسزد که چیزی را شریک خدا کنیم. بلکه ما خدا را یگانه میدانیم، و دین و عبادت را تنها برای او انجام میدهیم. ﴿ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ﴾این از برترین و بهترین منتها و بخششهای الهی بر ما و کسانی است که خداوند آنها را هدایت کرده است، زیرا هیچ احسانی برتر و بهتر از آن نیست که خداوند اسلام و دین استوار را به بندگان ارزانی نماید، پس هرکس آن را پذیرفت و از آن فرمان برد اسلام و دین بهرۀ اوست، و بزرگترین نعمتها و برترین فضیلتها را به دست آورده است.
﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ﴾ولی بیشتر مردم نمیدانند، بنابر این منت و احسان الهی نزد آنها میآید، اما آن را نمیپذیرند، و حقوق الهی را ادا نمیکنند.
و یوسف با این سخنان آنها را به در پیش گرفتن راهی که خودش بر آن بود تشویق نمود. و هنگامی که دریافت آن دو جوان با دیدۀ تعظیم و بزرگداشت به او مینگرند، و اینکه او را نیکوکار و معلم میدانند برای آنها بیان کرد حالتی که من دارم از فضل و احسان خداست، چرا که نعمت دوری از شرک و پیروی از آئین نیاکانم را به من بخشیده، و به جایی رسیدهام که میبینید، پس شایسته است شما هم راهی را در پیش بگیرید که من در پیش گرفتهام.
سپس به صراحت آنها را بهسوی توحید و یکتاپرستی دعوت کرد و گفت: ﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ﴾ای دوستان زندانی من! آیا خدایان ضعیف و ناتوان که نمیتوانند ضرر و فایده بدهند، و نمیتوانند چیزی را ببخشند یا منع کنند، و این خدایان انواع گوناگونی دارند از قبیل درختان و سنگها و فرشتگان و مردگان و دیگر مع بودهایی که مشرکان به خدایی میگیرند، آیا اینها بهترند یا خداوندی که دارای صفتهای کمال است و در ذات و صفات و کارهایش یگانه است؟ پس او در هیچ چیزی شریکی ندارد. ﴿ٱلۡقَهَّارُ﴾چیره است، هر چیزی در برابر قدرت و فرمانروایی او منتقاد و مطیع است، پس هر چه بخواهید انجام میپذیرد. و آنچه او نخواهد انجام نمیپذیرد. ﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِیَتِهَآ﴾[هود: ۵۶]. «و هیچ جنبدهای نیست مگر اینکه تحت قدرت خداست». و معلوم است خدایی که چنین است از خدایان متفرق و پراکندهای که فقط نامهایی تو خالی هستند، نامهایی که از هیچ کمال و کارهایی برخوردار نیستند، بهتر است.
بنابر این گفت: ﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم﴾به جای خدا نمیپرستید مگر نامهایی که شما و پدرانتان نهادهاند. یعنی نامهایی بر آن گذاشته و آنها را خدا نامیده اید، حال آنکه چیزی نیستید و از صفتهای الوهیت و خدایی برخوردار نمیباشند. ﴿مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍ﴾خداوند هیچ دلیل و برهانی بر (حقّانیت) آنها نفرستاده است، بلکه دلیل و براهین زیادی را مبنی بر عدم پرستش آنها، و باطل بودنشان فرستاده است. پس چون خداوند بر حقانیت آنها دلیلی نفرستاده است، باطل و پوچ میباشند.
﴿إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾فرمانروایی فقط از آن خداست و بس. پس اوست که فرمان میدهد و باز میدارد و قوانین را وضع مینماید و احکام را میفرستد. و اوست که، ﴿أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ﴾فرمان داده است جز او را نپرستید. این است دین راست و استوار. دین استواری که انسان را به همۀ خوبیها میرساند همان دین خداست و دیگر دینها مستقیم و درست نیستند، بلکه کج و منحرفند و انسان را به پرتگاه میرسانند. ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ﴾ولی بیشتر مردم حقایق را نمیدانند، و گرنه فرق بین عبادت خدای یگانه که شریکی ندارد با پرستش بتها بسیار آشکار و روشن است. اما از آنجا که بیشتر مردم این را نمیدانند شرک میورزند. پس یوسف ÷دو هم زندانی خود را به عبادت خدای یگانه و خالص گرداندن دین برای وی دعوت نمود. احتمال دارد که آنها دعوت یوسف را پذیرفته، و فرمان برده باشند و اگر چنین باشد از نعمت کامل برخوردار شدهاند. و احتمال دراد بر شرک خود باقی مانده و به وسیلۀ دعوت یوسف بر آنان اتمام حجت شده باشد. سپس او ÷بعد از اینکه آنها را وعده داده بود که خوابشان را تعبیر خواهد کرد، شروع به بیان تعبیر خوابشان نمود و گفت:
﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗا﴾ای دوستان زندانی من! یکی از شما و او کسی بود که در خواب دیده بود خوشۀ انگوری برای شراب میفشارد از زندان بیرون میآید و به سرورش که او را خدمت مینمود شرای مینوشاند، و ساقی او خواهد شد. و این مستلزم آزاد شدن او از زندان است. ﴿وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ﴾و اما دیگری که در خواب دیده بود بر سر خویش نانی گرفته و پرندگان از آن میخورند، ﴿فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِ﴾به دار آویخته میشود و پرندگان از سرش میخورند. یوسف نان را به گوشت سر و چربی و مغز وی تعبیر کرد. و گفت: او دفن نخواهد شد و از دستبرد پرندگان در امان نخواهد بود. بلکه به دار آویخته و در جایی قرار داده میشود که پرندگان بتوانند گوشت او را بخورند. سپس آنها را خبر داد که یان تعبیر قطعاً تحقق خواهد یافت. پس گفت: ﴿قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ﴾چیزی که شما دربارهی تعبیر و تفسیر آن پرسیدید قطعی و حتمی است.
آیهی ۴۲:
﴿وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَ٤٢﴾[یوسف: ۴۲]. «و به یکی از آن دو که میدانست رهایی مییابد، گفت: مرا در نزد سرورت یاد کن، پس شیطان از یادش بُرد که پروردگارش را یاد کند، بنابر این چند سالی در زندان ماند».
﴿وَقَالَ﴾و یوسف ÷گفت: ﴿لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا﴾به یک از آن دو که میدانست آزاد میشود و او همان کسی که در خواب دیده بود انگور برای شراب میفشارد. ﴿ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ﴾مرا به نزد سرورت یاد کن، شاید دلش به حال ما بسوزد و از زندان آزاد کند، ﴿فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِ﴾اما شیطان خدا را از یاد آن کس ببرد که نجات پیدا کرده بود و او را از ذکر آنچه که به خدایش نزدیک مینمود فراموش گرداند. از جمله چیزهایی که او را به خدا نزدیک میکرد اما آنرا فراموش کرد یاد یوسف بود که سزاوار بود نیکیاش به بهترین وجه جبران شود. و این به خاطر آن بود تا خداوند فرمان و دستورش را کامل بگرداند. ﴿فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَ﴾بنابر این چند سالی در زندان ماند. و کلمۀ ﴿بِضۡعَ﴾شامل سه تا نه میباشد. بنابر این گفته شده است که او هفت سال در زندان ماند و هنگامیکه خداوند خواست فرمانش را کامل بگرداند و یوسف از زندان آزاد شود سببی را مقدر و معین نمود و آن خواب پادشاه بود.
آیهی ۴۵-۴۳:
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖۖ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَ٤٣﴾[یوسف: ۴۳]. «و پادشاه گفت: من در خواب هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخوردند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک دیگر را دیدم. ای بزرگان! اگر خوابها را تعبیر میکنید نظر خود را دربارۀ خوابم بیان دارید».
﴿قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖۖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَ٤٤﴾[یوسف: ۴۴]. «گفتند: (این خوابها از زمرۀ) خوابهای پریشان است و ما از تعبیر آن آگاه نیستیم».
﴿وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ٤٥﴾[یوسف: ۴۵]. «و کسی که از آن دو نفر نجات پیدا کرده بود بعد از مدتها به یاد آورد (و) گفت: من شما را از تعبیر آن باخبر میکنم، مرا بفرستید».
هنگامی که خداوند خواست یوسف را از زندان ازاد کند این خواب عجیب را به پادشاه نشان داد که تاویل و تعبیر آن به همۀ مردم ارتباط پیدا میکرد، و تعبیر آن به وسیلۀ یوسف صورت میگرفت و فضل و علم او آشکار میگردید و باعث بلندی مقام او در هر دو جهان میشد. و از قضای الهی پادشاهی که امور ملت و منافع مردم در دست او بود این خواب را دید.
و پادشاه از این خواب به وحشت افتاد. بنابراین، دانشمندان و خردمندان قومش را جمع کرد و گفت: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ﴾من در خواب هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر و ضعیف هفت گاو چاق و پرقدرت را بخورند. ﴿وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ﴾و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک دیگر را دیدم. ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَ﴾ای بزرگان! اگر خوابها را تعبیر میکنید نظر خود را دربارۀ خوابم بیان دارید، چون همۀ این چیزها یک تعبیر دارند پس متحر شدند، و راهی برای آن نیافتند و ﴿قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖ﴾گفتند: اینها خوابهای آشفته و پریشان هستند که تعبیری ندارند. و آنان به طور قطع و یقین چیزی را گفتند که آن را نمیدانستند، و به گونهای برای خود عذر آوردند که در واقع عذر آنان قابل قبول نیست. پس گفتند: ﴿وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَ﴾و ما از تعبیر خوابهای آشفته آگاه نیستیم. ما فقط خوابهای واقعی را تعبیر میکنیم، اما خیالات و خوابهای آشفتهای را که از سوی شیطان یا خیالات انسان است تعبیر نمیکنیم. پس آنها تعبیر خوابش را ندانستند و معتقد بودند خواب و خیال آشفته است. و به خود میبالیدند، زیرا نگفتد : تعبیر آن را نمیدانیم، و این برای اهل دین و خرد شایسته نیست.
و این از لطف خدا نسبت به یوسف ÷بود. زیرا اگر ابتدا یوسف آن را تعبیر میکرد قبل از اینکه پادشاه آن را بر بزرگان قوم خود و دانشمندان ارائه کند و آنها از تعبیر آن عاجز بمانند. یوسف چنین جایگاهی نمیداشت، اما وقتی که پادشاه خواب را بر آنان عرضه کرد و آنها از تعبیر آن درماندند و پادشه به آن خواب خیلی اهمیت میداد، یوسف آن را تعبیر کرد و جایگاهی بزرگی نزد آنان کسب نمود.
و این جریان همانند آشکار شدن برتری آدم به وسیلۀ علم بر فرشتگان بود، زیرا خداوند پرسشی را بر آنان عرضه کرد اما جوابش را ندانستند. سپس از آ دم پرسید و او نام هر چیزی را به آنان آموخت و با این برتری آدم ثابت شد.
و همانطور که خداوند متعال فضل و برتری پیامبر خود محمد صرا در روز قیامت اظهار مینماید، به گونهای که به مردم الهام میکند که از آدم شفاعت جویند، سپس از ابراهیم، سپس از موسی و سپس از عیسی †اما همگی عذر میآورند. سپس مردم پیش محمد صمیآیند و او میفرماید: «من میتوانم شفاعت کنم. من میتوانم شفاعت کنم». و پیامبر برای همۀ مردم شفاعت مینماید و به آن مقام محمود و ستده میرسد که پیشینیان و پسینیان به آن رشک میبرند.
پس پاک است خداوندی که مهربانیهای او فراوان است و نیکی و احسانش را به خواص و برگزیدگان و دوستانش عطا میکند.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَا﴾و یکی از آن دو جوان که نجات یافته بود. و او همان کسی بود که در خواب دیده بود به قصد درست کردن شراب، انگور میفشارد و یوسف وی را سفارش کرده بود که او را نزد سرورش یاد کند. ﴿وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ﴾و پس از گذشت سالیانی تعبیر یوسف و سفارش او را به یاد آورد و دانست که یوسف میتواند این خواب را تعبیر کند، بنابر این گفت: ﴿أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ﴾من شما را از تعبیر آن خبر میدهم پس مرا بهسوی یوسف بفرستید، تا از او دربارۀ این خواب بپرسم.
آیهی ۴۹-۴۶:
﴿یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُ أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَ٤٦﴾[یوسف: ۴۶]. «ای یوسف! ای بسیار راستگو! دربارۀ هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و (دربارۀ) هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک به ما پاسخ ده تا اینکه من بهسوی مردم برگردم، امید است آنان بدانند».
﴿قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَ٤٧﴾[یوسف: ۴۷]. «گفت: هفت سال پیاپی کشت کنید و آنچه را که درو نمودید جز اندکی که میخورید در خوشۀ خود نگاه دارید».
﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ سَبۡعٞ شِدَادٞ یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ٤٨﴾[یوسف: ۴۸]. «پس از آن، هفت سالِ سخت در میرسد که آنچه را به خاطرشان اندوختهاید از میان بر میدراند مگر اندکی از آنچه که انبار میکنید».
﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَ٤٩﴾[یوسف: ۴۹]. «سپس بعد از آن (سالهای خشک و سخت) سالی میآید که به مردم (در آن سال) باران میرسد، و در آن شیرۀ (انگور و زیتون و دیگر میوهها) را میفشرند».
و آنها او را فرستادند و پیش یوسف آمد و یوسف ا و را به خاطر فراموش کردن و از یاد بردن سفارشش سرزنش نکرد، بلکه به خواستهاش گوش فراداد و پاسخ او را گفت. آن مرد گفت: ﴿یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُ﴾یوسف! ای بسیار راستگو و راستکار! ﴿أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَ﴾دربارۀ هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک به ما پاسخ ده تا اینکه من بهسوی مردم برگردم، امید است آنان بدانند. چون آنها چشم به راه تعبیر این خواب هستند و برایشان بسیار مهم است. پس یوسف هفت گاو چاق و هفت خوشۀ سبز را تعبیر کرد که آنها هفت سال آباد هستند و هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ خشک را چنین تعبیر کرد که سالهای خشک هستند.
و شاید دلیل تعبیر یوسف این باشد که وجود کشت و زرع به سال خوش بستگی دارد و هرگاه سالی خوش در پیش باشد کشتزارها قوی و زیبا و بابرکت شده و محصول آن زیاد میشود، ما در خشک سالی بر عکس خواهد بود.
و اغلب به وسیلۀ گاو زمین را شخم میزنند و هم به وسیلۀ گاو، زمین آبیاری میشود. و خوشههای بزرگترین و بهترین غذا هستند و خواب را اینگونه تعبیر کرد، چون بین خواب و تعبیرش مناسبت وجود دارد، پس هم خواب را تعبیر کرد و هم به کارهایی که باید انجام گردد و تدابیری که باید در سالهای آبادی برای مقابله با خشکسالی اتخاذ شود اشاره نمود و گفت: ﴿تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗا﴾هفت سال پیاپی کشت کنید، ﴿فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِ﴾و آنچه را که از آن کشتزارها درو کردید در خوشهاش بگذارید، چون بهتر باقی میماند و کمتر کسی به آن توجه مینماید. ﴿إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَ﴾و در این سالها آباد به اندازه و از روی تدبیر و به صورت حساب شده بخورید. کمتر بخورید و بخش اعظم را انبار و ذخیره کنید.
﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ﴾پس از آن هفت سال خوش و خرم، ﴿سَبۡعٞ شِدَادٞ﴾هفت سال سخت و خشک در میرسد، ﴿یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ﴾که همۀ آنچه را که ذخیره کردهاید گرچه زیاد هم باشد مصرف میکند، ﴿إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ﴾مگر اندکی از آنچه که نگاه میدارید.
﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ﴾سپس بعد از آن سالهای خشک و سخت، ﴿عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَ﴾سالی میآید که مردم از نمعت باران برخوردار میشوند و شیرۀ (میوه جات) را میفشرند. یعنی باران و سیل در آن سال زیاد شده غلات فراوان، و روزی مردم زیاد میشود تا اینکه انگور و مثال آنرا میفشرند و شیرۀ آن را میگیرند که افزون بر خوراکشان است. علت اینکه یوسف به چنین سالی اشاره میکند علی رغم اینکه در خواب پادشاه به آمدن آن تصریح نشده است احتمالاً این است که او از تعبیر هفت سال خشک فهمید که پس از این سالهای سخت سالی در میرسد که مصایب گذشته را از بین میبرد. و معلوم است که آثار قحطی ای که هفت سال طول کشیده است جز با سالی بسیار آباد و خرم دور نخواهد شد وگرنه تعیین هفت سال مفهومی نداشت.
و هنگامیکه فرستاده پیش پادشاه و مردم بازگشت و آنها را از تعبیر یوسف آگاه ساخت تعجب کردند و به شدت خوشحال شدند.
آیهی ۵۲-۵۰:
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞ٥٠﴾[یوسف: ۵۰]. «و پادشاه گفت: یوسف را پیش من آورید، هنگامی که فرستاده نزد او آمد، گفت: پیش سرورت باز گرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهایشان را بریدند چه بود؟ و به راستی که پروردگارم به مکر آنان داناست».
﴿قَالَ مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٥١﴾[یوسف: ۵۱]. «پادشاه گفت: جریان شما چه بود آنگاه که خواستید یوسف را به خود بخوانید؟ گفتند: پناه بر خدا، هیچ گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز گفت: هم اکنون حق آشکار شد، این من بودم که او را به خود خواندم و همانا او از راستگویان است».
﴿ذَٰلِکَ لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَ٥٢﴾[یوسف: ۵۲]. «این (اقرار من) بدان خاطر است که او (یوسف) بداند من در نهان به او خیانت نکردهام و خداوند مکر خیانتکاران را به جایی نمیرساند».
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ﴾و پادشاه به کسانیکه نزد او بودند، گفت: ﴿ٱئۡتُونِی بِهِ﴾یوسف را پیش من آورید، یعنی او را از زندان بیرون آورید و نزد پادشاه حاضر نمایید. ﴿فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ﴾و هنگامیکه فرستاده پادشاه نزد یوسف آمد و اورا دستور داد نا نزد پادشاه حاضر شود، از اقدام به بیرون رفتن امتناع ورزید تا بیگناهی او کاملاً روشن شود. و این نشانۀ بردباری و عقل و خرد کامل اوست. در این هنگام، ﴿قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَ﴾به فرستاده گفت: پیش سرورت «پادشاه » باز گرد. ﴿فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ﴾و از او بپرس ماجرای زنانیکه دستهایشان را بریدند چه بود؟ زیرا ماجرای زنانی آنها واضح و روشن است. ﴿إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞ﴾و به راستی که پروردگارم به مکر آنها داناست.
پادشاه آنها را حاضر کرد و گفت: ﴿مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِ﴾جریان کار شما چه بود آنگاه که خواستید یوسف را به خود بخوانید؟ آیا از او چیز مشکوکی مشاهده کردید؟ زنان، یوسف را بیگناه دانسته و ﴿قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖ﴾گفتند: پناه بر خدا! هیچ گناهی نه کوچک و نه بزرگ از او سراغ نداریم. در این هنگام اساس اتهام از بین رفت و جز آنچه که زن عزیز گفته بود چیزی باقی نماند. ﴿قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ﴾زن عزیز مصر گفت: ما به او تهمت زدیم و به او بد گفتیم و عمل ما سبب شد که او به زندان بیافتد، اما اکنون حق آشکار شد. ﴿أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ﴾این من بودم که او را به خود خواندم و مکارانه خواستم او را از پاک دامنیاش به در کنم. و او راست میگوید و بیگناه است.
﴿ذَٰلِکَ﴾این که اعتراف نمودم یوسف را به خود خواندهام به خاطر آن است، ﴿لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِ﴾که او بداند من در نهان به او خیانت نکردهام، احتمال دارد منظورش شوهرش باشد. یعنی اقرار من بدان خاطر است تا شوهرم بداند که در نهان به او خیانت نکردهام و از من کاری جز خواستن از یوسف سر نزده است. و احتمال دارد که منظور این باشد که اقرار مینمایم او را به خود خواندم، و این بدان معنی است که یوسف راستگو است و درپشت سرش به او خیانت نکردهام.
﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَ﴾و خداوند مکر و حیلۀ خیانت کاران را به جایی نمیرساند، زیرا خیانت و بد اندیشی هر خیانت کاری به خودش بر میگردد. و روزی حقیقت کارش روشن میشود. سپس از آنجا که این سخن زلیخا روشن میشود. سپس از آنجا که این سخن زلیخا نوعی پاک قرار دادن و تبرئه کردن خویشتن بود، و اینکه او در حق یوسف گناهی مرتکب نشده است، این موضوع را تصحیح کرد و گفت:
آیهی ۵۳:
﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥٣﴾[یوسف: ۵۳]. «و نفس خود را تبرئه نمیکنم، چرا که نفس به بدیها فرمان میدهد، مگر نفس کسیکه پروردگارم بدو رحم نماید، بیگمان پروردگارم آمرزنده و مهربان است».
﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓ﴾و من نفس خود را از توطئه چینی و تلاشی برای این کار تبرئه نمیکنم. ﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ﴾چرا که نفس بسیار به بدیها و زشتیها و گناهان فرمان میدهد، زیرا نفس مرکب شیطان است و از این راه شیطان به انسان نفوذ میکند.
﴿إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓ﴾مگر کسیکه پروردگارم بدو رحم نماید، و او را از شر نفس سرکش که به بدیها فرمان میدهد نجات دهد، و نفسش به پروردگارش اطمینان حاصل کند، و از دعوتگر هدایت اطاعت نماید واز دعوتگر گمراهی سرپیچی کند و این حالت نیک از نفس آدمی نیست، بلکه از سرفضل و رحمت خدا نسبت به بندهاش است. ﴿إِنَّ رَبِّی غَفُورٞ﴾بیگمان پروردگارم آمرزنده است. و هرکس را که مرتکب گناه شود و توبه نماید و به سویش باز گردد، میآمرزد. ﴿رَّحِیمٞ﴾مهربان است و توبۀ او را میپذیرد و به وی توفیق میدهد تا کارهای شایسته انجام دهد. و درست همین است که این گفتۀ زن عزیز مصر است نه گفتۀ یوسف، زیرا وقتی که یوسف در زندان بود و هنوز در حضور پادشاه حاضر نشده بود زن این صحبت را میکرد.
آیهی ۵۷-۵۴:
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِیۖ فَلَمَّا کَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞ٥٤﴾[یوسف: ۵۴]. «و پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید تا وی را از افراد مقرب و خاص خود گردانم. پس چون با او به سخن پرداخت، گفت: تو امروز نزد ما ارجمند و امانتداری».
﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ٥٥﴾[یوسف: ۵۵]. «(یوسف) گفت: مرا بر خزائن این سرزمین بگمار که من نگاهدارندهای دانا هستم».
﴿وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُۚ نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُۖ وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٥٦﴾[یوسف: ۵۶]. «و بدینسان یوسف را در این سرزمین قدرت و نعمت دادیم، هر جا میخواست منزل میگرفت، ما نعمت خود را به هرکس که بخواهیم میبخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیگردانیم».
﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٧﴾[یوسف: ۵۷]. «و پاداش آخرت برای کسانی که ایمان میآورند و پرهیزگاری میکنند بهتر است».
هنگامی که بیگناهی یوسف برای پادشاه و مردم ثابت شد، پادشاه کسی را به دنبال وی فرستاده و گفت: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِی﴾او را نزد من بیاورید تا وی را از افراد مقرب و به ویژه خود گردانم، پس او را با احترم و بزرگداشت نزد پادشاه آورند. ﴿فَلَمَّا کَلَّمَهُۥ﴾و هنگامیکه با او به گفتگو نشست سخن او را پسندید و جایگاهش نزد پادشاه بیشتر وبالاتر گردید. پس پادشاه به او گفت: ﴿إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞ﴾تو امروز نزد ما ارجمند و امانتدار هستیی.
﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِ﴾یوسف به خاطر تأمین مصلحت مردم گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین گردان. ﴿إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ﴾چرا که من نگهدارندۀ دانا هستم. یعنی آنچه را که به عهده میگیرم محافظت مینمایم، و هیچ چیز از آن ضایع نمیشود، و ورود و خروج آن را کنترل میکنم، و روشن منع و عطا را میدانم، و به پیچ و خم کار واقف هستم و این بیانگر آن نیست که یوسف بر فرمانروایی حریص بود، بلکه او علاقهمند بود که به مردم خدمت نماید و به صورت فراگیر مردم بهرهمند شوند. این انگیزه او را وادار نمود تا چنین چیزی را طلب کند. و او میدانست دارای کفایت و امانت داری میباشد، و مردم نمیدانستند که او دارای چنین صفاتی است، بنابراین، از پادشاه خواست تا او را سرپرست محصولات زمین قرار دهد، پادشاه هم او را سرپرست محصولات و اموال زمین قرار داد و این کار را به وی سپرد.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَکَذَٰلِکَ﴾و به واسطۀ این عوامل و مقدمات مذکور ﴿مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُ﴾یوسف را در آن سرزمین قدرت و نعمت دادیم و هر جا که میخواست منزل میگرفت، و زندگی آسوده و برخوردار از نعمت فراوان و مقام بلند داشت. ﴿نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُ﴾ما نعمت خود را به هر کسی که بخواهیم میبخشیم. این رحمت الهی بود که به یوسف رسید و خداوند آن را برای او مقدر نمود و این تنها در نعمت دنیا منحصر نیست، ﴿وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾و ما پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم و یوسف ÷از طلآیه داران نیکوکاران بود، پس او در دنیا و آخرت پاداش نیک مییابد. بنابر این گفت: ﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٧﴾و پاداش آخرت از پاداش دنیا برای کسانیکه ایمان میآورند و پرهیزگاری میکنند بهتر است. یعنی کسیکه هم پرهیزگاری نماید و هم ایمان داشته باشد.
پس به وسیلۀ پرهیزگاری کارهای حرام از قبیل گناهان بزرگ و کوچک ترک میشود، و به وسیلۀ ایمان کامل، تصدیق قبلی دستورات خدا به دست میآید، و اعمال قلب و اعمال جوارج از قبیل واجبات و مستحبات انجام میگیرد.
آیهی ۶۰-۵۸:
﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٥٨﴾[یوسف: ۵۸]. «و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند، یوسف آنانرا شناخت ولی آنها یوسف را نشناختند».
﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ قَالَ ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡۚ أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ٥٩﴾[یوسف: ۵۹]. «و هنگامی که ساز و برگشان را فراهم کرد، گفت: برادر پدری خود را نزد من آورید، مگر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهم و من بهترین میزبان هستم؟».
﴿فَإِن لَّمۡ تَأۡتُونِی بِهِۦ فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِ٦٠﴾[یوسف: ۶۰]. «پس اگر او را نزد من نیاورید نزد من پیمانهای ندارید و دیگر نزد من نیایید».
هنگامی که یوسف ÷خزانه دار محصولات زمین شد به بهترین شیوه به تدبیر امور آن پرداخت، و در تمام زمینهای زراعی مصر در سالهای پر برکت کشاورزی بزرگی را به راه انداخت و خوراکیهای زیادی را انبار کرد. و کاملاً آنرا حفظ نمود. و هنگامی که سالهای خشک فرا رسیدند و قحطی به هر طرف سرایت کرد تا اینکه به فلسطین رسید که یعقوب و فرزندانش در آن اقامت داشتند و یعقوب فرزندانش را برای تهیهی آذوقه و مخارج خانواده به مصر فرستاد، ﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٥٨﴾و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند، یوسف آنان را شناخت ولی آنها یوس را نشناختند. ﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ﴾و هنگامی که ساز و برگشان را فراهم دید، به آنها پیمانه داد همانطور که به دیگران پیمانه داد و از تدبیر و روش خوب او این بود که به هیچکس بیش از یک بار شتر پیمانه نمیداد. یوسف آنان را از حالتشان پرسید و آنها به او خبر دادند که برادری دیگر دارند که نزد پدرشان است و او بنیامین نام دارد. ﴿ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡ﴾یوسف به آنان گفت: آن برادر پدری خود را نزد من بیاورید، سپس آنها را بر آوردن برادرشان تشویق نمود و گفت: ﴿أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ﴾مگر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهم و من بهترین میزبانم؟ سپس آنها را ترساند که اگر او را نیاورید، ﴿فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِ﴾نزد من هیچ پیمانهای ندارید، و به شما چیزی نمیدهم، و دیگر پیش من نیایید، و این به خاطر آن بود که او میدانست که مجبورند به نزد وی بیایند، و این موضوع آنان را وادار میسازد تا او را با خود بیاورند.
آیهی ۶۳-۶۱:
﴿قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ٦١﴾[یوسف: ۶۱]. «گفتند: ما تلاش خواهیم کرد به هر وسیلهی ممکن او را نزد تو بیاوریم و این کار را خواهیم کرد».
﴿وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِ ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ٦٢﴾[یوسف: ۶۲]. «و به غلامانش گفت: قیمت کالایی را که پرداختهاند در میان بارهایشان بگزارید، شاید آنان چون به نزد خانوادهشان باز روند بدان پی ببرید و بلکه بر گردند».
﴿فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٦٣﴾[یوسف: ۶۳]«و هنگامی که به نزد پدرشان برگشتند، گفتند: آذوقه و حبوبات را از ما دریغ داشتهاند، پس برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم، و همانا ما نگهبان و حافظ او هستیم».
﴿قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ﴾گفتند: ما با پدرش راجع به او با لطایف حیل گفتگو میکنیم. این دلالت مینماید که یعقوب ÷دل باخته و شیفتۀ فرزندش بود و طاقت دوریاش را نداشت، چرا که بعد از گم شدن یوسف مایۀ دلگرمی و دلجویی یعقوب بود. بنابر این فرستادن او همراه برادران نیاز به اندیشه داشت. ﴿وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ﴾و آنچه را که به ما فرمان دادهای خواهیم کرد، ﴿وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِ﴾و یوسف به خدمت گذاران خود گفت: ﴿ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ﴾پول و کالای آنها را که با آن آذوقه خریدند، ﴿فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآ﴾در میان بارهایشان بگذارید، شاید آنان چون به نزد خانوادههایشان باز روند بدان پی ببرند، ﴿لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ﴾بدان امید که بهسوی ما باز آیند. البته بر یوسف گران نیامده بود که در مقابل آذوقهای که به آنان داده بوده هیچ کالا و پولی از برادرانش نگرفته بود. و ظاهراً میخواست آنها را ترغیب کند که دوباره به آنان احسان کند و در حد کفاف به آنان آذوقه بدهد. سپس طوری پول و کالاهایشان را به آنان باز گرداند که خود احساس نکنند، و اندانند که یوسف در آینده چه برنامهای برای آنان دارد، زیرا احسان و نیکی انسان را وادار مینماید تا نیکی دیگران را کاملاً جبران نماید.
﴿فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُ﴾و هنگامی که به نزد پدرشان برگشتند، گفتند: پدر جان، پیمانه و (و آذوقه) را ماز ما دریغ داشتهاند و اگر برادرمان را با ما نفرستی به ما آذوقه نخواهند داد، ﴿فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡ﴾پس برادرمان را با ما بفست تا سبب گرفتن پیمانه برای ما باشد. سپس خود را به محافظت از او پایبند نموده و گفتند: ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾و همانا او را در مقابل سختیها محافظت میکنیم.
آیهی ۶۶-۶۴:
﴿قَالَ هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ٦٤﴾[یوسف: ۶۴]. «یعقوب گفت: آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم همانگونه که دربارۀ برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! خداوند بهترین نگهبان و او مهربانترین مهربانان است».
﴿وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡۖ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِیۖ هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَا وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖۖ ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞ٦٥﴾[یوسف: ۶۵]. «و چون بارشان را باز کردند، دیدند که کالایشان به آنان باز گردانده شده است. گفتند: ای پدر! ما دیگر چه میخواهیم؟ این کالای ماست که به ما بازگردانده شده است و (میرویم) برای خانوادۀ خود آذوقه بیاوریم و از برادرمان مراقبت میکنیم و یک بار شتر افزون خواهیم آورد، به دست آوردن این «بار»، برایمان سهل و آسان است».
﴿قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ٦٦﴾[یوسف: ۶۶]. «گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا اینکه پیمانی الهی به من بدهید که او را به من برمیگردانید، مگر اینکه گرفتار آیید (و قدرت از شما سلب شود)، سپس وقتی آنان با او پیمان بستند، گفت: خداوند بر آنچه میگوییم آگاه است».
﴿قَالَ﴾یعقوب ÷به آنان گفت: ﴿هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ﴾آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم همانگونه که دربارۀ برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! یعنی قبلاً نیز شما تاکید کردید که به محافظت و مراقبت از یوسف خواهید پرداخت، با وجود این به عهد و پیمان موکدی که داده بودید وفا نکردید، پس من به عهد شما اعتماد نمیکنم بلکه به خدا توکل مینماییم.
﴿فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ﴾خداوند بهترین نگهبان و مهربانترین مهربانان است. یعنی خداوند حالت مرا میداند و امیدوارم که به من رحم نماید، و اورا حفاظت کند و به من باز گرداند. از این گفتار چنین بهنظر میآید که حضرت یعقوب در رابطه با فرستادن بنیامین با پسرانش نرمی نشان داد.
سپس آنان ﴿وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡ﴾وقتی بارشان را باز کردند، دیدند که کالایشان به آنان باز گردانده شده است. و آنها دانستند که یوسف قصداً آن را به آنان باز گردانده و خواسته است در ملکیت آنان باقی بماند. ﴿قَالُواْ﴾و برای اینکه پدرشان را تشویق نمایند تا برادرشان را همراه آنان بفرستد، گفتند: ﴿یَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِی﴾ای پدر! ما بعد از این بزرگرداشت نیکو که پیمان را به طور کامل به ما داده است، و کالای ما را که در عوض خرید آذوقه دادهایم به ما برگردانده است دیگر چه میخواهیم؟ و این کار او بیانگر خلوص فراوانی است که نسبت به ما دارد. ﴿هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَا﴾این کالای ماست که به ما بازگردانده شده است، اگر برادرمان را با خود ببریم سهمیۀ یک نفر دیگر را به ما میدهد، و ما برای خانواده آذوقه میآوریم که آنها به شدت به مخارج و آذوقه نیاز دارند.
﴿وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖ﴾و از برادرمان مراقبت میکنیم و با فرستادن وی با مان یک بار شتر افزودن خواهیم آورد، چرا که به هر یک نفر بار یک شتر میدهد ﴿ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞ﴾به دست آوردن این بار آذوقه سهل و آسان است. و از این کار ضرری متوجه شما نمیشود، چون رفتن و بازگشتن مدت زیادی را نمیبرد، و مصلحت این کار هم روشن است.
﴿قَالَ﴾یعقوب به آنان گفت: ﴿لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ﴾من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر اینکه پیمان سختی بدهیدو به خدا سوگند بخورید که، ﴿لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡ﴾او را به من بر میگردانید مگر اینکه چیزی بر سر شما بیاید که توان رویارویی با آن را نداشته، و نتوانید آنرا از خود دور سازید. ﴿فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ﴾هنگامی که با او بر آنچه که گفته و خواسته بود پیمان بستند، ﴿قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ﴾گفت: خداوند بر آنچه میگوییم آگاه است. یعنی شهادت و گواهی خدا و حفاظت و کفالت او برای ما کافی است.
آیهی ۶۹-۶۷:
﴿وَقَالَ یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُۖ وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَ٦٧﴾[یوسف: ۶۷]. «و گفت: ای پسران من! از یک در داخل نشوید، بلکه از درهای گوناگون وارد شوید، و نمیتوانم چیزی را که خداوند مقرر کرده است از شما دور کنم، فرمانروایی و حکم از آن خداست، بر او توکل کردهام و توکل کنندگان باید بر او توکل نمایند».
﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاۚ وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٦٨﴾[یوسف: ۶۸]. «و هنگامی که به روشی که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شوند، چنین ورودی نمیتوانست آنان را از آنچه خداوند خواسته بود بدور بدارد، ولی آنچه را که در دل یعقوب بود برآورده کرد، بیگمان یعقوب به خاطر اینکه ما به آموخته بودیم، دارای دانش بزرگی بود. اما بسیاری از مردم نمیدانند».
﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُۖ قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٦٩﴾[یوسف: ۶۹]. «و هنگامی که بر یوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جای داد. گفت: من برادر تو هستم، پس از آنچه کردهاند ناراحت مباش».
سپس وقتی بنیامین را با آنها فرستاد آنان را سفارش کرد که وقتی به مصر وارد شدند، ﴿لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖ﴾از یک در داخل شهر نشوند بلکه از درهای گوناگون وارد شوند، و این بدان خاطر بود که یعقوب ترسید چشم بد بخورند، زیرا آنها زیادب بودند و منظر و سیمای خوبی داشتند، آنها فرزندان یک نفر بودند و همین امکان چشم خوردن آنان فراهم میکرد.
﴿وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ﴾و نمیتوانم چیزی را که خداوند مقرر کرده است از شما دور کنم، زیرا آنچه برای شما مقدر شده است حتماً باید پیش بیاید. ﴿إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾فیصله دادن امور از آن اوست، و فرمان، فرمان اوست. پس آنچه که او مقدر نموده و به آن حکم کرده است حتماً به وقوع خواهد پیوست.
﴿عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُ﴾بر خدا توکل نمودهام، نه بر سبب و راهی که شما را بدان سفارش نمودم، ﴿وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَ﴾و توکل کنندگان باید بر او توکل نمایند، زیرا با توکل همۀ خواستهها حاصل میشود، و هر امر ناگواری دور میگردد.
﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَا﴾و هنگامی که رفتند و از آنجا که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شدند، این کار آنان را از آنچه خداوند خواسته بود نمیتوانست دور بدارد، ولی آنچه را که در دل یعقوب بوده برآورده کرد، و آن انگیزۀ مهربانی و محبت نسبت به فرزندان بود، و با این کار آرامش خاطرش حاصل شد و این ناشی از کمبود علم او نبود، زیرا یعقوب از پیامبران بزرگوار و علمای ربانی بود. بنابر این خداوند در مورد او فرمود: ﴿وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ﴾و او دارای دانش بزرگ بود. ﴿لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ﴾به خاطر اینکه ما به او آموخته بودیم و با قدرت و توانایی خودش آنرا یاد نگرفته بود، بلکه به فضل خدا و به تعلیم الهی از آن دانش برخوردار شده بود ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ﴾اما بیشتر مردم سرانجام کارها را نمیدانند همچنین اهل علم نیز بخش زیادی از علوم و احکام و لوازمات آن بر آنان پوشیده و مخفی میماند.
و هنگامیکه برادران یوسف پیش او آمدند و بر وی وارد شدند، ﴿ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُ﴾برادر تنیاش بنیامین را که آنها را به آوردنش دستور داده بود نزد خود جای داد، و او را با خود همراه کرد، و از میان برادرشان برگزید و از حقیقت ماجرا آگاه ساخت. ﴿قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ﴾گفت: من برادر تو هستم، پس از آنچه کردهاند ناراحت مباش زیرا سرانجام نیک از آن ماست. سپس او را خبر داد که میخواهد برای باقی ماندن وی نزد خود حیلهای بیاندیشد، تا زمانی که کار به نوعی فیصله پیدا میکند.
آیهی ۷۵-۷۰:
﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَ٧٠﴾[یوسف: ۷۰]. «و هنگامی که آذوقه را برایشان پیمانه کرد پیمانه را در بار برادرش نهاد. آنگاه ندا دهندهای ندا داد: ای کاروانیان! شما دزدید».
﴿قَالُواْ وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِم مَّاذَا تَفۡقِدُونَ٧١﴾[یوسف: ۷۱]. «روی بهسوی ایشان کرده و گفتند: چه چیز را گم کردهاید؟».
﴿قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖ وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞ٧٢﴾[یوسف: ۷۲]. «گفتند: پیمانۀ پادشاه را گم کردهایم، و هر کس آنرا بیاورد بار شتری در برابر آن خواهد گرفت و من ضامن این (پاداش) هستم».
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَ٧٣﴾[یوسف: ۷۳]. «گفتند: سوگند به خدا! شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد کنیم و ما هرگز دزد نبودهایم».
﴿قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَ٧٤﴾[یوسف: ۷۴]. «گفتند: سزای او چیست اگر دروغگو باشید».
﴿قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُۥۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ٧٥﴾[یوسف: ۷۵]. «گفتند: سزایش این است که هر کس آن پیمانه در بارش یافت شود اسیر گردد، ما این چنین ستمکاران را سزا میدهیم».
﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ﴾و هنگامی که برای هر یک از برادرانش از جمله برادرش بنیامین آذوقه پیمانه کرد، ﴿جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ﴾پیمانه را که عبارت از آن ظرفی بود که با آن آذوقه پیمانه میکردند و با آن آب میخوردند، دربار برادرش گذاشت. و هنگامی که حرکت کردند. ﴿أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَ﴾ندا دهندهای ندا داد: کاروانیان! شما دزدید. و شاید این ندا دهنده حقیقت حال را نمیدانست. ﴿قَالُواْ﴾برادران یوسف گفتند ﴿وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِم﴾و آنان روی آوردند تا تهمت را از خود دور نمایند، زیرا دزد میخواهد هر چه زودتر از محل حادثه دور شود تا آنچه را که دزدیده است به سلامت ببرد. اما اینها روی به مأموران کرده و آمدند، و هدفی جز دور کردن تهمتی که بدان متهم شده بودند نداشتند. پس در این حالت گفتند: ﴿مَّاذَا تَفۡقِدُونَ﴾چه چیزی را گم کردهاید؟ و نگفتند: «ما چه چیزی را دزدیدهایم» چون یقین داشتند پاکند و دزد نیستند.
﴿قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖ﴾گفتند: پیمانۀ پادشاه را گم کردهایم، و هر کس آنرا بیاورد بار شتری در برابر آن پاداش خواهد گرفت. ﴿وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞ﴾و من شخصاً این پاداش را تضمین مینمایم. و این را کسی گفت که به جستجوی پیمانه میپرداخت. ﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾گفتند: سوگند به خدا! شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد و تباهی کنیم، ﴿وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَ﴾و ما هرگز دزد نبودهایم. زیرا دزدی بزرگترین فساد و تباهی در زمین است، و آنها بر آگاهی و دانش خود مبنی بر اینکه دزد نیستند سوگند خوردند. قسم خوردند که آنها فساد کننده و دزد نیستند،چون میدانستند پادشاه و اطرافیانش با بررسی حالات ایشان به این نتیه رسیدهاند که ایشان پاکدامن و پرهیزگارند و چنینک اری از اینها سر نزده است. و آنان گفتند: «سوگند به خدا ما در زمین فساد نکرده و دزدی نکردهایم!» چرا که این در دفع تهمت رساتر است.
﴿قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ﴾گفتند: «سزای او چیست اگر دروغگو باشید». ﴿إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَ﴾اگر شما دروغگو باشید و پیمانه پیش شما باشد؟ ﴿قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُ﴾گفتند: سزای آن این است که هر کس آن پیمانه دربارش یافت شود به سزای آن اسیر گردد، یعنی صاحب مال مسروقه سارق به اسارت بگیرد و این آئین آنها بود که هرگاه دزدی دزد ثابت میشد به کیفر آن در مالکیت صاحب مال مسروقه قرار میگرفت. بنابر این گفتند: ﴿کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ﴾ما این چنین ستمکاران را سزا میدهیم».
آیهی ۷۸-۷۶:
﴿فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِ ثُمَّ ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِۚ کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَۖ مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ٧٦﴾[یوسف: ۷۶]. «پس پیش از خرجین برادرش، به بازرسی خورجینهای دیگران مبادرت کرد و سپس پیمانه را از خرجین برادرش بیرون آورد، ما اینگونه برای یوسف چارهسازی کردیم، زیرا او نمیتوانست در آئین پادشاه برادرش را بگیرد مگر اینکه خدا بخواهد، درجات هر کس را که بخواهیم بالا میبریم و برتر از هر دانندهای دانایی هست».
﴿قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُۚ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡۚ قَالَ أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗاۖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ٧٧﴾[یوسف: ۷۷]. «(برادرانش) گفتند: اگر او دزدی کند (بعید نیست) چون برادرش قبلاً دزدی کرده است. پس یوسف آن را در دل خود نهان نمود و آن را برایشان آشکار نکرد. (در دل خویش) گفت: شما مقام بدتری دارید و خداوند به آنچه بیان میکنید داناتر است».
﴿قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗا فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٧٨﴾[یوسف: ۷۸]. «گفتند: ای عزیز! او پدر پیر و کهنسالی دارد، یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران میبینیم».
﴿فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِ﴾پس تفتیش کننده پیش از خرجین برادرش، به بازرسی خرجینهای دیگران پرداخت، و این برای آن بود تا این شک از بین برود که او قصداً چنین کاری را کرده است. ﴿ثُمَّ﴾سپس وقتی که در خرجینهایشان چیزی را نیافت ﴿ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِ﴾پیمانه را در خرجین برادرش بیرون آورد، و نگفت: «آن را یافت، یا آن را برادرش دزدیه بود، تا حقیقت امر را مخدوش نکرده باشد. در این هنگام آنچه یوسف خواسته بود مبنی بر اینکه برادرش پیش او بماند تحقق یافت و برادرانش هم نفهمیدند. خداوند متعال میفرماید: ﴿کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَ﴾این چنین برای یوسف این را آسان کردیم تا بدین وسیله به امری که مذموم نبوددست یابد. ﴿مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ﴾او در آئین پادشاه نمیتوانست برادرش را بگیرد، زیرا در آئین پادشاه چنین نبود که سزای دزد بازداشت نمودن او باشد، بلکه نزد آنان دزدی سزای دیگری داشت، پس اگر قضاوت و داوری به آئین پادشاه برگردانده میشد یوسف میتوانست برادرش را پیض خود نگاه داردف اما داروی را به آنان سپرد تا انچه را که خواسته است محقق شود.
خداوند متعال میفرماید: ﴿نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُ﴾درجات هر کس را که بخواهیم از طریق علم مفید و شناخت راههایی که آدمی را به مقاصد آن درجات میرساند بالا میبریم، همانطور که مقام یوسف را بالا بردیم. ﴿وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ﴾و برتر از هر دانندهای دانایی هست. پس بالاتر از هر عالم و داناتر میباشد، تا به دانندهی «غیب» و «شهادت» منتهی میشود.
هنگامی که برادران یوسف این جریان را دیدند، ﴿قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡ﴾گفتند: اگر او دزدی کند بعید و جای تعجب نیست، ﴿فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُ﴾چراکه برادرش هم پیش از او دزدی کرده است و منظورشان یوسف بود، و میخواستند خودشان را تبرئه نماید و بگویند: این و برادرش دست به دزدی میزنند و این دو از مادر ما نیستند.
و این توهین به آن دو بود، بنابر این یوسف نارحتی حاصل از این تهمت را در درون خود پنهان کرد، ﴿فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡ﴾و آن را برایشان اشکار نکرد. یعنی در مقابل به آنها چیزی نگفت که ناراحت شوند و برایشان ناخوشایند باشد. بلکه خشم خود را فرو برد و مسئله را در دل خود پنهان کرد. ﴿قَالَ﴾و یوسف با خودش گفت: ﴿أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗا﴾شما مقام و مکانت بدتری دارید، چرا که ما را به وسیلهی چیزی مورد مذمت قرار دادید که خود بر آن هستید و بدتر است از آنچه کهما بر آن قرار داریم. ﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴾و خداوند به آنچه میکند در مورد ما میگویید، و ما را به دزدی متهم میکنید داناتر است، و میداند که ما از این تهمت مبرا هستیم.
سپس برادران یوسف از راه خواهش و تملق وارد شدند تا شاید پادشاه برادرشان را مرخص کرده و او را ببخشد.
﴿قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗا﴾گفتند: ای عزیز! او پدر پیر کهنسالی دارد و طاقت جدایی پسرش را ندارد و این کار بر او دشوار میآید. ﴿فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران میبینیم. پس با آزاد کردن برادرمان بر ما و پدرمان احسان کن.
آیهی ۸۰-۷۹:
﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ٧٩﴾[یوسف: ۷۹]. «گفت: پناه بر خدا که ما غیر از کسی را که کالایمان را نزد او یافتهایم نگاه داریم، ما در آن صورت از زمرۀ ستمکاران خواهیم بود».
﴿فَلَمَّا ٱسۡتَیَۡٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِیّٗاۖ قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَۖ فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ٨٠﴾[یوسف: ۸۰]. «و هنگامی که از او ناامید شدند به کناری رفتند و با یکدیگر به خلوت نشستند بزرگ آنان گفت: آیا ندانستهاید که پدرتان از شما پیمان الهی گرفته است، و پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کردهاید؟ من هرگز از این سرزمین حرکت نمیکنم مگر اینکه پدرم به من اجازه دهد، یا خداوند در حق من داوری کند و او بهترین داوران است».
﴿قَالَ﴾یوسف گفت: ﴿مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ﴾پناه به خدا که ما غیر از کسی که کالایمان را نزد او یافته امی نگاه داریم. یعنی اگر فرد بیگناهی را به جای کسی بگیریم که کالای خود را نزد او یافتهایم ستم کردهایم. و نگفت: کسی که دزدی کرده است، همۀ اینها به خاطر پرهیز از دروغگویی بود. ﴿إِنَّآ إِذٗا﴾ما در آن صورت، یعنی اگر نفری غیر از کسی که کالای خود را نزد او یافتهایم، بگیریم ﴿لَّظَٰلِمُونَ﴾از ستمکاران خواهیم بود، چون فرد بیگناهی را کیفر دادهایم.
هنگامی که برادران یوسف ناامید شدند که برادرشان را مرخص کند، ﴿خَلَصُواْ نَجِیّٗا﴾و گوشهای با هم جمع شدند و درحالیکه کسی غیر از خودشان با آنان نبود با یکدیگر به مشاوره پرداختند. ﴿قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ﴾(برادر) بزرگ آنان گفت: آیا ندانستهاید که پدرتان برای محافظت و مراقبت (از بنیامین) از شما پیمان گرفته است که وی را با خود بیاورید مگر اینکه گرفتار شوید؟
﴿وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَ﴾و پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کردهاید؟ پس شما دو کار کرده اید، یکی اینکه در گذشته دربارۀ یوسف کوتاهی نمودید، و اینک برادرش را با خود به پیش پدر نمیبرید، و من نمیتوانم با پدرم روبرو شوم.
﴿فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ﴾پس من ازا ین سرزمین حرکت نمیکنم یعنی در آن اقامت میگزینم و برای همیشه در آن خواهم ماند مگر اینکه پدرم به من اجازه بدهد، یا خداوند در حق من داوری کند. یعنی آمدن را برای من به صورت تنهایی یا همراه با برادرم مقدر نماید، و او بهترین داوران است.
آیهی ۸۲-۸۱:
﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَ٨١﴾[یوسف: ۸۱]. «به سوی پدرتان برگردید و بگویید: پدر جان! پسرت دزدی کرده است، و گواهی ندادیم جز به آنچه دانستیم و ما از غیب خبر نداشتیم».
﴿وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَاۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ٨٢﴾[یوسف: ۸۲]. «و از اهل شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آنان برگشتیم بپرس، همانا ما از راستگویان هستیم».
سپس آنان را به سخنانی سفارش کرد که به پدرشان بگویند، پس گفت: ﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَ﴾بهسوی پدرتان برگردید و بگویید: پدر جان! پسرت دزدی کرده است، و بر اثر آن بازداشت شده است، و ما نتوانستیم او را همراه خود پیش تو بیاوریم. هر چند که در این مورد خیلی کوشش کردیم. حال آنکه چیزی را مشاهده نکردیم که آنرا ندانیم، و ما چیزی را برایت بازگو میکنیم که با چشمان خود دیدیم، زیرا پیمانه را از بار او بیرون آوردند. ﴿وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَ﴾و ما از غیب خبر نداشتیم. یعنی اگر غیب را میدانستیم هرگز سعی نمیکردیم او را با خود ببریم، و به تو عهد و پیمان نمیبستیم، و فکر نمیکردیم که کار به اینجا برسد.
﴿وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَا﴾و اگر تو در صحت سخن ما شک داری، از مردمان شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آنان برگشتیم بپرس، چرا که آنها از آنچه که تو را خبر کردیم آگاه هستند. ﴿وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ﴾و ما از راست گویانیم، و دروغ نگفته و چیزی را جابجا نکردهایم، بلکه واقعیت همین است که پیش آمده است.
آیهی ۸۶-۸۳:
﴿قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ٨٣﴾[یوسف: ۸۳]. «گفت: نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته، و پیشۀ من صبر نیک است، امید است که خداوند همۀ آنان را به من بازگرداند، بیگمان او دانایی حکیم است».
﴿وَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ٨٤﴾[یوسف: ۸۴]. «و از آنان روی برتافت و گفت: دریغا بر یوسف! و چشمانش از اندوه سفید و نابینا گردید درحالیکه سرشار از غم بود».
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَ حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَ٨٥﴾[یوسف: ۸۵]. «گفتند: سوگند به خدا پیوسته یوسف را یاد میکنی تا مشرف به مرگ میشوی یا از مردگان میگردی».
﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٦﴾[یوسف: ۸۶]. «گفت: من شکایت پریشان حالی و اندوهم را تنها به نزد خدا میبرم و از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید».
هنگامی که بهسوی پدرشان برگشتند و او را از این خبر آگاه کردند اندوه وی بیشتر شد و ناراحتیاش چندین برابر گشت، و آنان رادر این قضیه نیز متهم کرد. همانطور که در قضیۀ اول آنها را متهم نمود. گفت: ﴿بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌ﴾بلکه نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته، و پیشۀ من صبر نیک است. یعنی در این کار به صبر نیک پناه میبرم، صبری که ناراحتی و فریاد و شکایت را دربر ندارد. سپس ابراز امیدواری کرد که گروه کار باز شو و مشکلات حل گردد و گفت: ﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًا﴾امید است که خداوند همۀ آنان را به من باز گرداند. یعنی امیدوارم که خداوند یوسف و بنیامین و برادر بزرگترشان را که در مصر اقامت گزیده است به نزد من بیاورد.
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ﴾: بیگمان او داناست، و نیاز شدید مرا به منت و کرم خود میداند ﴿ٱلۡحَکِیمُ﴾حکیم است و برای هر چیزی بر حسب حکمت ربانی خویش اندازه و پایانی قرار داده است.
یعقوب ÷بعد از اینکه فرزندانش این خبر را به اطلاع او رساندند و از آنان روی بر تافت و تأسف و اندوهش بیشتر شد و چشمهایش از غم و اندوهی که در دلش بود و به سبب گریه فراوان نابینا شدند، ﴿فَهُوَ کَظِیمٞ﴾و در حالی که قلبش سرشار از اندوه بود، ﴿وَقَالَ یَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ﴾و گفت: دریغا بر یوسف و آنچه از غم و اندوه قدیم که در دلش نهفته مانده بو و شوقی که در قلبش جای گرفته بود پدیدار شد، و این مصیبت نسبتاً کوچک او را به یاد مصیبت اولی انداخت. پس فرزندانش با ابراز تعجب از حالت پدر به او گفتند ﴿تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَ﴾سوگند به خدا پیوسته یوسف را یاد میکنی، ﴿حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا﴾تا اینکه مشرف به مرگ میشوی و بیحرکت به زمین میافتی و توان سخن گفتن را از دست خواهی داد. ﴿أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَ﴾یا از نابود شدگان میگردی. یعنی تو همواره به یاد یوسف خواهی بود تا وقتی که قدرت یادآوری او را داشته باشی.
﴿قَالَ﴾یعقوب گفت: ﴿إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی﴾من شکایت پریشان حالی و سخنانی را میگویم، ﴿وَحُزۡنِیٓ﴾و شکایت اندوهی را که در دل دارم، ﴿إِلَى ٱللَّهِ﴾به نزد خدای یگانه میبرم و نه به نزد شما و کسی دیگر از مردم، پس هر چه را که میخواهید، بگویید. ﴿وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾و از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید، میدانم که آنان را به من باز خواهد گرداند، و چشمانم به دیدارشان روشن خواهد شد.
آیهی ۸۸-۸۷:
﴿یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَاْیَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨٧﴾[یوسف: ۸۷]. «ای فرزندانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا ناامید نشوید، چرا که جز گروه کافران از رحمت خدا ناامید نمیگردند».
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِ قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَ٨٨﴾[یوسف: ۸۸]. «و هنگامیکه پیش یوسف رفتند، گفتند: ای عزیز! به ما و خانوادۀ ما سختی رسیده است، و کالای اندک و ناپذیرفتنی آوردهایم، پس پیمانۀ ما را کامل بده و بر ما (بیشتر) بخشش کن، بیگمان خداوند بخشندگان را پاداش میدهد».
یعقوب ÷به فرزندانش گفت: ﴿یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ای فرزندانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید، و در جستجوی آنها بکوشید. ﴿وَلَا تَاْیَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ﴾و از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا امیدوار بودن باعث میشود تا آدمی بکوشد و تلاش نماید. و ناامیدی باعث میشود ارادۀ انسان سست شود. و بهترین چیزی که بندگان باید به آن امیدوار باشند فضل و احسان و رحمت خداست. ﴿إِنَّهُۥ لَا یَاْیَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ﴾چرا که جز گروه کافران کسی از رحمت خدا ناامید نمیشود.
زیرا آنان به سبب کفر ورزیدنشان رحمت خدا را از خود دور میداند، و رحمت خداوند از آنها دور است، پس خود را مانند کافران نکنید و این دلالت مینما ید که امیدواری بنده به رحمت خدا به اندازۀ ایمان او باشد.
پس فرزندان یعقوب رفتند. ﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِ﴾و هنگامی که نزد یوسف رفتند، ﴿قَالُواْ﴾با تضرع و زاری به او گفتند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآ﴾ای عزیز! به ما و خانوادۀ ما سختی رسیده است، و کالایی اندک و ناپذیرفتنی آوردهایم، پس با اینکه نمیتوانیم قیمت واقعی کالا را بپردازیم پیمانۀ ما را کامل بده و از مقدار معین بیشتر به ما ببخش. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَ﴾بیگمان خداوند بخشندگان را در دنیا و آخرت پاداش میدهد.
هنگامی که کار تمام شد و به نهایت رسید، دل یوسف نسبت به آنها سوخت و خودش را به آنان معرفی کرد آنها را سرزنش نمود.
آیه ۹۲-۸۹:
﴿قَالَ هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ٨٩﴾[یوسف: ۸۹]. «گفت: آیا میدانید که نسبت به یوسف و برادرش بدانگاه که نادان بودید چه کردید؟».
﴿قَالُوٓاْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٩٠﴾[یوسف: ۹۰]. «گفتند: آیا واقعاً تو یوسف هستی؟ گفت: آری! من یوسف هستم و این برادر من است، خداوند بر ما منت نهاده است. بیگمان هرکس تقوا پیشه کند و بردباری ورزد همانا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند».
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِِٔینَ٩١﴾[یوسف: ۹۱]. «گفتند: سوگند به خدا! خداوند تو را بر ما برتری داده است و ما از خطاکاران بودهایم».
﴿قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ٩٢﴾[یوسف: ۹۲]. «گفت: امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست، خداوند شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است».
﴿قَالَ﴾گفت: ﴿هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾آیا میدانید با یوسف و برادرش چه کردید؟
کاری که آنها با یوسف کرده بودند مشخص بود. و اما نسب به برادرش ـ والله اعلم ـ شاید این گفتهشان باشد: ﴿إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ﴾[یوسف: ۷۷]. «اگر او دزدی کند پیش از وی برادش دزدی کرده است». یا این حادثهای بود که میان او و پدرش جدایی انداخت و آنها مسبب آن بودند.
﴿إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ﴾بدانگاه که شما نادان بودید، و این نوعی عذر تراشی برای آنها بود. یا آنها را سرزنش میکند که کار نادانان را انجام دادند با اینکه شایسته نبود که نادانان را انجام دهند.
پس دانستند کسی که آنها را خطاب میکند یوسف ا ست، و گفتند: ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآ﴾آیا تو واقعاً یوسف هستی؟ گفت: آری! من یوسف هستم و این برادرم است، خداوند با دادن ایمان و پرهیزگاری و تمکین، بر ما منت گذارده است. و این نتیجهی صبر و تقوا بود. ﴿إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ﴾بیگمان هرکس از انجام دادن آنچه خداوند حرام نموده است پرهیز نماید، و دبر دردها و مصیبتها شکیبا باشد و بر انجام دستورات الهی بردباری ورزد، ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾همانا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند، زیرا این کارها نیکوکاری به حساب میآید، و خداوند پاداش هرکس که کار نیک را انجام دهد ضایع نمیکند.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا﴾گفتند: سوگند به خدا! به سبب اخلاق نیکو و عادتهای خوبی که داری خداوند تو را بر ما برتری داده است و ما نسبت به تو بینهایت بدی کردیم، و برای رساندن اذیت و آزار به شما ودور کردنتان از پدرت کوشیدیم، پس خداوند شما را بر ما برتری داد و به تو نعمت و قدرت بخشید. ﴿وَإِن کُنَّا لَخَٰطِِٔینَ﴾و به درستی که ما از خطاکاران بودهایم. و این اوج اعتراف آنان به چیزی بود که از آنان نسبت به یوسف سرزده بود.
﴿قَالَ﴾یوسف ÷از روی بخشش و بزرگواری به آنها گفت: ﴿لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَ﴾امروز شما را سرزنش و ملامت نمیکن. ﴿یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ﴾خداوند شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است. پس به طور کامل آنها را بخشید بدون اینکه با یادآوری گناه گذشته آنان از آنها ایراد بگیرد و برایشان دعای مغفرت و رحمت نمود و این نهایت احسان و نیکوکاری است که جز خواص و بندگان برگزیده آن را نجام نمیدهند.
آیه ۹۸-۹۳:
﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗا وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَ٩٣﴾[یوسف: ۹۳]. «این پیراهنم را با خود ببرید و آنرا بر روی پدرم بیاندازید تا بینا گردد و تمام خانوادهتان را به نزد من بیاورید».
﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ٩٤﴾[یوسف: ۹۴]. «و هنگامی که کاروان حرکت کرد پدرشان گفت: اگر مرا به بیخردی و خرفتی متهم نکنید بیگمان بوی یوسف را مییابم».
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِ٩٥﴾[یوسف: ۹۵]. «گفتند: سوگند به خدا تو در سرگشتگی قدیم خود هستی».
﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗاۖ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٩٦﴾[یوسف: ۹۶]. «و هنگامی که مژده دهنده نزد او آمد پیراهن را بر چهرهاش افکند، بینا شد (و) گفت: آیا به شما نگفته بودم که از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید؟».
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِِٔینَ٩٧﴾[یوسف: ۹۷]. «گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را برای ما بخواه که ما خطاکار بودهایم».
﴿قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ٩٨﴾[یوسف: ۹۸]. «گفت: برای شما از پروردگارم آمرزش خواهم طلبید، بیگمان او آمرزنده و مهربان است».
یوسف به برادرانش گفت: ﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗا﴾این پیراهنم را با خود ببرید و آن را به صورت پدر بیاندازید تا بینا گردد. چون هر بیماری و دردی با ضد آن معالجه میگردد، و این پیراهن بوی یوسف داشت. و خدا میداند چقدر غم یوسف و انتظار و حسرت وی در دل پدر بود. یوسف خواست تا پدر آن را بو کند و گره روحش باز گردد، و بیتابیاش به او برگردد. و خداوند در این کار حکمت و اسراری دارد که بندگان از آن مطلع نیستند اما یوسف از آن اطلاع داشت. ﴿وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَ﴾و فرزندان و فامیلتان و همۀ بستگان خود را پیش من بیاورید تا آنها را ملاقات کنم و سختی و تنگی زندگی از شما دور شود.
﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡ﴾و هنگامی که کاراون از سرزمین مصر بهسوی فلسطین حرکت کرد، یعقوب بوی پیراهن یوسف را احساس کرد و گفت: ﴿إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ﴾بدون شک من بوی یوسف را احساس میکنم، اگر مرا مسخره نمیکنید و گمان نمیبرید که از روی نادانی چنین میگوییم، چون یعقوب متوجه شد که آنها تعجب کردند، به همین جهت این سخن را گفت: وآنچه در مورد آنها گمان برده بود پیش آمد و گفتند: ﴿تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِ﴾سوگند به خدا تو همواره در دریای سرگردانی گرفتار هستی و نمیدانی چه میگویی.
﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُ﴾و هنگامی که مژده دهنده نزد او آمد و فرا رسیدن دورۀ رهایی ود ور هم جمع شدن، و شاد شدن یوسف و برادران و پدر به دیدار یکدیگر را مژده داد، ﴿أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗا﴾پیراهن را بر چهرهاش انداخت و به حالت اولیۀ خود برگشت و بینا شد، بعد از اینکه چشمهایش از اندوه کور شده بود
پس یعقوب که از نعمت خدا شادمان بود به فرزندان و خانواهاش که قبلاً او را نامتعادل دانسته و از او تعجب میکردند گفت: ﴿أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾آیا به شما نگفتم که از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید؟ من به دیدن یوسف امیدوار بوده و منتظر بودم غم و اندوهم برطرف شود.
پس آنان به گناه خویش اعتراف کردند، و با این کار نجات یافتند، ﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِِٔینَ٩٧﴾گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را برای ما بخواه که ما خطاکار بودهایم زیرا این چنین کارهایی را با تو کردهایم.
﴿قَالَ﴾او با پذیرفتن خواستۀ آنها و درنگ نکردن در اجابتشان گفت: ﴿سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ﴾برای شما از پروردگارم آمرزش خواهم طلبید، بیگمان او آمرزنده و مهربان است، و من امیدوارم که گناهانتان را بیامرزد، و بر شما رحم نماید و رحمت خویش را شامل حالتان گرداند و گفته شده است که او آمرزش خواستن برای آنها را تا وقت سحر که وقت بهتری برای طلب آمرزش میباشد و به تاخیر انداخت تا بهتر و کاملتر آمرزش بطلبد و بهتر پذیرفته شود.
آیهی ۱۰۴-۹۹:
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ٩٩﴾[یوسف: ۹۹]. «و هنگامی که به نزد یوسف رسیدند پدر و مادرش را در کنار خود جای داد و گفت: به سرزمین مصر داخل شوید، که اگر خدا بخواهد در امان خواهید بود».
﴿وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ یَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓۚ إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ١٠٠﴾[یوسف: ۱۰۰]. «و پدر و مادرش را بر تخت نشاند، و همۀ آنان برای او سجدهکُنان به زمین افتادند، و گفت: پدر! این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم و پروردگارم آن را راست و درست گرداند، و به راستی خداوند وقتی که از زندان رهایم نمود، و شما را پس از آنکه شیطان بین من و برادرانم اختلاف افکنده بود از صحرا باز آورد، در حق من نیکیها کرد. به راستی پروردگارم هر چه بخواهد سنجیده و دقیق انجام میدهد، بیگمان او دانای حکیم است».
﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ١٠١﴾[یوسف: ۱۰۱]. «پروردگارا! (بهرهای بزرگ) از فرمانروایی به من دادهای، و مرا از معنی سخنان کتابهای آسمانی و تعبیر خوابها آگاه ساختهای، ای پدید آورندۀ آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق بگردان».
﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۖ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَ١٠٢﴾[یوسف: ۱۰۲]. «این خبرهای غیب است که آن را به تو وحی میکنیم، و بدانگاه که تصمیم گرفتند و توطئهچینی کردند پیش آنان نبودی».
﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ١٠٣﴾[یوسف: ۱۰۳]. «و بیشتر مردم ایمان نمیآورند گرچه حرص بورزی».
﴿وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٤﴾[یوسف: ۱۰۴]. «و تو در برابر (این دعوت) از آنان پاداشی نمیخواهی و آن جز پند و اندرزی برای جهانیان نیست».
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ﴾و هنگامی که به یعقوب و فرزندانش همراه با خانوادههایشان بار و بنۀ خود را جمع کردند و از سرزمین فلسطین به قصد دیدار با یوسف و اقامت در مصر کوچ کردند و به نزد یوسف رسیدند، ﴿ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِ﴾پدر و مادرش را در کنار خود جای داد و احسان و بزرگداشت و احترام فراوانی نسبت به آنان ابراز داشت. ﴿وَقَالَ﴾و به همۀ افراد خانوادهاش گفت: ﴿ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ﴾وارد سرزمین مصر شوید، که اگر خدا بخواهد از همۀ ناخوشایندیها و وحشت در امان هستید، پس آنان در حالت شادی و سرور وارد شدند و رنج و سختی زندگی از آنان دور شد، و به شادی و سرور دست یازیدند.
﴿وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾و پدر و مادرش را بر تخت فرمانروایی خود نشاند، ﴿وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗا﴾و پدر و ما در و برادرانش به احترام و بزرگداشت او سجده کنان به زمین افتادند. ﴿وَقَالَ﴾و هنگامی که مشاهده کرد آنها در مقابل او سجده افتادهاند گفت: ﴿یَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُ﴾ای پدر! این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم، آنگاه که در خواب دیدم یازده ستاره و ماه و خورشید برایم سجده میکنند. پس آنچه او در خواب دیده بود به وقوع پیوست، ﴿قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗا﴾پروردگارم آن خواب را راست و درست گرداند، و آن را خیال و خوابی آشفته و بیجان قرار نداد.
﴿وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ﴾و به راستی خداوند وقتی که از زندان رهایم نمود، و شما را از صحرا باز آورد، در حق من نیکی بزرگی نمود.
و این از بزرگواری و گویش زیبای یوسف ÷است که حالت خودش در زندان را بیان کرد، اما به حالت خود در چاه اشارهای ننمود، چون او به طور کامل برادرانش را بخشیده بود و او آن گناه را بیان نکرد. و گفت: آمدن شما از صحرا احسان بزرگی است که خداوند در حق من نمود. پس نگفت: که شما را از گرسنگی و رنج بیرون آورد و نگفت: به شما نیکی کرد، بلکه گفت: ﴿أَحۡسَنَ بِیٓ﴾با من نیکی کرد و احسانرا به خود نسبت داد. پس با برکت و بزرگوار است خدایی که رحمت خویش را به هرکس از بندگانش که بخواهد اختصاص میهد واز جانب خویش بدانان رحمت میبخشد و او بسیار بخشنده است. ﴿مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓ﴾پس از ینکه شیطان بین من و برادرانم اختلاف افکند.
و نگفت: شیطان برادرانم را دستخوش فتنه گرداند و به اختلاف وادار کرد، بلکه چنان وانمود کرد که گویا گناه و جهالت از و طرف سرزده است. پس سپاس خداودی را که شیطان را خوار کرد و آنرا طرد نمود و ما را بعد از پراکندگی، جمع و متحد گرداند.
﴿إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُ﴾به راستی که پروردگارم هر چه بخواهد دقیق و سنجیده انجام میدهد. و احسان و نیکی را از جایی به بندهاش میرساند که احساس نمیکند، و انسان را از چیزهای که نمیپسندد نجات میدهد و به مقامهای بلن میرساند. ﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ﴾بیگمان او دانا است و درون و برون کارها و رازهای بندگان را میداند. ﴿ٱلۡحَکِیمُ﴾و حکیم است و هر چیزی را در جایش قرار داده و کارها را در اوقات معین انجام میدهد.
و هنگامی که خداوند قدرت و نعمت و پادشاهی را به یوسف داد و او را به دیدار پدر و مادر و برادرانش شاد نمود، و از علم و دانش بزرگی برخوردار گرداند، در حالی که به نعمت خدا اعتراف میکرد و شکر خدا را به جای میآورد و از خداوند میخواست او را به جای میآورد و از خداوند میخواست او را بر تسلیم شدن در برابر او ثابت قدم بدارد، وگفت: ﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ﴾پروردگار! به من بهرهای از فرمانروایی دادهای، و آن این بود که او سرپرست محصولات زمین و وزیر بزرگ پادشاه بود. ﴿وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ﴾و به من معنی سخنان کتابهای آسمانی و تعبیر خوابها را آموختهای و علاوه بر آن دانش فراوان دیگری را نیز به من یاد دادهای.
﴿فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا﴾ای پدید آورندۀ آسمانها و زمین! تو سرپرست و کارساز من در دنیا و آخرت هستی، اسلام را همیشه بر من پایدار بدار و مرا بر آن ثابت قدم بگردان و بر آن بمیران. و این دعائی نبود برای این که مرگ وی زودتر تحقق یابد، ﴿وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ﴾و مرا به صالحان از قبیل پیامبران و نیکوکاران و برگزیدگان ملحق بگردان.
هنگامی که خداوند این داستان را برای حضرت محمد ÷بیان کرد. به او فرمود: ﴿ذَٰلِکَ﴾خبری که تو را از آن آگاه ساختیم، ﴿مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَ﴾از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی میکنیم، و اگر آن را به تو وحی نمیکردیم این سرگذشت گرامی هرگز به تو نمیرسید.
﴿وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَ﴾و تو بدانگاه که برادران یوسف با همدیگر پیمان بستند که بین یوسف و یعقوب جدایی بیاندازند، آنجا حضور نداشتی و جز خدا هیچکس از آنها اطلاع نداشت.
همانطور که خداوند متعال وقتی داستان موسی و آنچه که برایش پیش آمد بیان کرد، اعلام نمود که برایش پیش آمد بیان کرد، اعلام نمود که برای دانستن آن راهی جز وحی خداوندی وجود ندارد، پس فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِیِّ إِذۡ قَضَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا کُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٤٤﴾[القصص: ۴۴].
پس این دلیل روشنی است بر اینکه آنچه پیامبر صآورده است حق و راست است.
خداوند متعال به پیامبرش محمد صمیفرماید: ﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ١٠٣﴾و بیشتر مردم ایمان نمیآورند گرچه تو بر ایمان آوردن آنها بکوشی، زیرا اهداف و مقاصد آنها فاسد گردیده است، پس حرص و کوشش خیرخواهان به آنان سودی نمیبخشد، هر چند که موانعی هم بر سر راهشان وجود نداشته باشد، به این صورت که خیرخواهان آنها را تعلیم دهند و آنان را به آنچه که برایشان خوب است و شر و بدی را از آنان دور میگرداند، بدون مزد و پاداش دعوت دهند، و نشانهها و شواهدی که بر راستی آنان دلالت مینماید ارائه نماید.
بنابراین فرمود: ﴿وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٤﴾و تو در برابر این دعوت از آنان پاداشی نمیخواهی، و این قرآن جز پند و اندرزی برای جهانیان نیست، که آنچه را به آنها فایده میرساند یادآوری میکند تا آن را انجام دهند و آنان را از آنچه که به زیانشان است بر حذر میدارد تا آنرا ترک گویند.
آیهی ۱۰۸-۱۰۵:
﴿وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ١٠٥﴾[یوسف: ۱۰۵]. «و چه بسیار نشانههایی در آسمانها و زمین است (که) از کنار آن اعراض کنان میگذرند».
﴿وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ١٠٦﴾[یوسف: ۱۰۶]. «و بیشترشان (که ادعا میکنند) به خداوند ایمان نمیآورند مگر اینکه مشرکند».
﴿أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١٠٧﴾[یوسف: ۱۰۷]. «آیا ایمن هستند از این که عذاب فراگیری از سوی خدا آنان را دربرگیرد، یا ناگهان قیامت به سراغشان بیاید، در حالیکه غافل و بیخبر باشند؟!».
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٠٨﴾[یوسف: ۱۰۸]. «بگو: این راه من است، با آگاهی و بینش بهسوی خدا دعوت میکنم و پیروان من هم (باید چنین باشند) وخداوند پاک است و من از مشرکان نیستم».
﴿وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَا﴾و چه بسیار نشانههایی در آسمانها و زمین است که بر توحید خداوند دلالت مینماید که ازکنار آن اعراض کنان میگذرند. با وجود این، گرچه شمهای از ایمان بردهاند. ﴿وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ١٠٦﴾اما بیشترشان که ماعی ایمان به خداوند هستند مشرک میباشند.
پس آنان گرچه به ربوبیت خداوند متعال و اینکها و آفریننده و روزی دهنده و مدبر همۀ کارهاست ایمان میآورند، امادر موضوع الوهیت خداوند و یگانگی او شرک میورزند. پس برای آنان چیزی جز این باقی نمانده است. که عذاب ایشان را فراگیرد، در حالی که از عذاب خدا ایمن هستند.
﴿أَفَأَمِنُوٓاْ﴾آیا کسانی که این کارها را انجام میدهند و آیات خدا روی بر میتابند ایمن هستند از اینکه ﴿أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ﴾عذابی فراگیر آنان را بپوشاند و همۀ آنها را فراگیرد و ریشه کن کند.
﴿أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ﴾یا ناگهان قیامت به سراغشان بیاید، در حالی که ازآن خبر نداشته باشند. یعنی آنها خود را مستحق عذاب خدا قرار دادهاند، پس باید بهسوی خدا بر گردند و توبه نمایند و آنچه را که سبب گرفتار شدنشان به عذاب خداست رها کنند.
خداوند متعال به پیامبر ÷میفرماید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ﴾به مردم بگو : این راه من است، که مردم را بهسوی آنان دعوت میکنم، و آن راهی است که انسان را به خدا و و سرای بهشت میرساند. این راه، راه شناخت حق و عمل کردن به آن و ترجیح دادن آن و خالص گرداندن دینو عبادت برای خداوند است، خداوندی که شریکی ندارد و یکتا و یگانه است.
﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ﴾مردم برای رسیدن به پروردگارشان تشویق میکنم و آنان را ازآنچه که از خدا دور میکند بر حذر میدارم. ﴿عَلَىٰ بَصِیرَةٍ﴾با وجود این من از دین خود آگاهی دارم. یعنی باآگاهی و یقین و حقانیت دین و بدون اینکه شک و تردیدی در این زمینه داشته باشم، دعوت میکنم. ﴿أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِی﴾من و همچنین هر کس که از من پیروی میکند و بهسوی خدا دعوت میدهم او نیز باید با بینش و شناخت مردم را دعوت کند. ﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ﴾و پاک است خداوند از آنچه که به او نسبت داده میشود و شایستۀ شکوه و عظمت او نیست و با کمال و تعالی او مخالف و منافی است. ﴿وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ﴾و من در همۀ کارهایم از مشرکان دوری میجویم و خالصانه خدا را میپرستم.
آیهی ۱۱۱-۱۰۹:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٠٩﴾[یوسف: ۱۰۹]. «و پیش از تو جز مردانی از اهل شهرها نفرستادهایم که به آنان وحی میکردیم. مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا بنگرند که سرانجام گذشتگانِ پیش از آنان چگونه شد؟ بیگمان سرای آخرت برای پرهیزگاران بهتر است، آیا تعقّل نمیکنید؟».
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ١١٠﴾[یوسف: ۱۱۰]. «تا آنجا که پیامبران ناامید گشته و گمان بردند که آنان تکذیب شدهاند، آنگاه یاری ما به آنان رسید و هر کس را که خواستیم نجات دادیم، و عذاب ما از گروه گناهکاران بر نمیگردد».
﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ١١١﴾[یوسف: ۱۱۱]. «به راستی که در داستانهایشان عبرتی برای خردمندان است، (قرآن) سخنی نبود که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق کنندۀ کتابی است که پیش از آن است، وبیانگر هر چیزی است و هدایت و رحمت است برای کسانی که ایمان میآورند».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا﴾و پیش از تو جز مردانی از اهل شهرها نفرستادهایم، یعنی ما فرشتگان هیچکدام از مخلوقات دیگر را به عنوان پیامبر نفرستادهایم، پس چرا قوم تو از رسالتت تعجب میکنند و گمان میبرند که بر آنها برتری ویژهای نداری؟ پس پیامبران گذشته برای تو الگوی نیکو و خوبی هستند.
﴿نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓ﴾مردانی از اهل شهرها که به آنان وحی میکردیم، یعنی نه از اهل بادیه و صحرا، بلکه پیامبران ما اهل شهرها بودهاند، کسانی که عقلشان کاملتر و نظرشان درستتر است، تا جریان کار آنها روشن و واضح باشد. ﴿أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند بدانگاه که سخن تو را تصدیق نمیکنند، ﴿فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾تا بنگرند که سرانجام گذشتگان پیش از آنان چگونه بوده و چگونه خداوند آنان را به سبب تکذیب کردنشان هلاک ساخت؟ پس بپرهیزید از اینکه همان عملی را انجام دهید که آنان انجام دادهاند، و آنگاه همان عذابی به شما میرسد که به آنان رسید. ﴿وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ﴾و سرای اخرت، یعنی بهشت و آنچه از نعمتهای ماندگار که در آن است، ﴿خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚ﴾برای پرهیزگاران بهتر است، کسانی که در انجام دادن دستورات خدا و پرهیز کردن از آنچه او از آن نهی کرده است از او میترسند. زیرا نعمت دنیا تمام شدنی و آغشته به تلخی و ناگواری است، و نعمت آخرت کامل است و هرگز تمام نمیشود، و همواره رو به افزایش است، و بخشش ناگسستنی است. ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾آیا نمیفهمید، و چه عقل و خرد ندارید تا آنچه را بهتر است برای آنچه که کم ارزش است ترجیح دهید؟!.
خداوند متعال خبر میدهد که پیامبران بزرگوار را میفرستد اما قوم گناهکار انها را تکذیب مینمایند، و خداوند آنها را مهلت میدهد تا بهسوی حق باز گردند و پیوسته آنان را مهلت میدهد تا بهسوی حق بازگرندند و پیوسته آنان را مهلت میدهد تا جایی که بینهایت کار بر پیامبران سخت میشودو علی رغم یقین و تصدیقشان به وعده و وعید الهی احتمالاً نوعی از ناامیدی و یاس به دلشان خطور میکند، و نوعی ضعف به آنان دست میدهد و زمانی که کار به اینجا میرسد، ﴿جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُ﴾یاری ما به آنان میرسد و هر کس را که بخواهیم نجات میدهیم و آنها پیامبران و پیروانشان هستند، ﴿وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ﴾و عذاب ما از کسانی که مرتکب گناه شوند و بر ارتکاب نافرمانی خدا جرأت نمایند دور نمیشود، (فلما له من قوه و لا نصره) پس آنان نه قدرتی دارندو نه یاوری.
﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾به راستی که در داستان پیامبران وقومشان عبرتی است، برای خردمندان، تا اهل خیر و اهل شر عبرت گیرند. و از داستان آنها چنین میآموزند که هر کس کاری مانند آنها انجام دهد همان کرامت و بزرگرداشت یا توهین و عذابی که به آنان رسید به ایشان نیز خواهد رسید. نیزصفتهای کمال و حکمت بزرگ خداست را از این داستانها آموخته و به این نتیجه میرسند که او خداوندی است که عبادت جز او برای او شایسته کسی نیست، و هیچ شریکی ندارد.
﴿مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ﴾این قرآن که خداوند به وسیلۀ آن سرگذشتهایی از غیب برای شما تعریف نمود سخنی دروغین نیست، ﴿وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ﴾بلکه تدیق کنندۀ کتابهایی است که پیش از آن نازل شدهاند.
قرآن با آنها مطابقت دارد، و بر صحت و درستی آن کتابها گواهی میدهد. ﴿وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ﴾و بیانگر هر چیزی است از قبیل اصول و فروع دین و دلایل و حجتی که بنگان به آن نیازدارند. ﴿وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ﴾و هدایت و رحمتی است برای گروهی که ایمان میآورند، آنان به سبب آگاهی و شناختی که از حق پیدا میکنند و با برگزیدن آن به هدایت دست مییازند، و با پاداشی که دردنیا و آخرت به دست میآورند مشمول رحمت خداوند میگردند.
در اینجا به بیان فواید و نکاتی میپردازیم که این قصۀ بزرگ در بر دارد، قصهای که خداوند در آغاز آن فرمود: ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ﴾[یوسف: ۳ و الکهف:۱۳]. «ما بهترین داستانها را برای تو حکایت میکنیم». و فرمود: ﴿لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ٧﴾[یوسف: ۷]. «به راستی که در داستان یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان نشانههاست». و در آخر آن فرمود: ﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾در استان آنان عبرت فراوانی برای خردمندان وجود دارد.
فوایدی که در لابلای این داستان به چشم میخورد بدین شرح است:
۱- این داستان از بهترین و واضحترین و روشنترین داستانهاست، چون قهرمانان داستان همواره از رنج و محنت به آسایش و رحمت، و از ذلت به عزت، و از بردگی به پادشاهی، و از غم به شادی، و از آبادی به قحطی، و از قحطی به فراخی، و از تنگدستی به گستردگی، و از انکار به اقرار منتقل میشوند. پس با برکت است خداوندی که آن را تعریف و به طور زیبا و روشن بیان کرد.
۲- در این داستان دلیل مشروعیت تعبیر خواب بیان شده است، و اینکه علم تعبیر خواب از جملۀعلوم مهمی است که خداوند به هر کس از بندگانش بخواهد، و غالباً مبنای تعبیر خواب مشابهت و مناسبت در اسم و صفت است، زیرا یوسف که در خواب دیده بود خورشید و ماه و یازده ستاره برای او سجده میکنند، وجه مناسبت این خواب عبارت است از اینکه ماه و خورشید و ستارهها موجب روشنایی و زینت بخش آسمان و مایۀ منافع آن هستند. پس پیامبران و دانشمندان برای زینت بخش زمین میباشند، و انسانها به وسیلۀ آنان در تاریکیها راهیاب میشوند، همانطور که در پرتو روشنایی ماه و خورشید و ستارگان آدمی رهیاب میشود و از آنجا که پدر و مادرش اصل هستند و برادرانش فرع، مناسب است نور اصل از نور فرع بیشتر و حجم اصل از حجم فرع بزرگتر باشد. بنابر این خورشید را به مادر، و ماه را به پدر، و ستارگان را به برادرانش تعبیر نمود. و جزو مناسبت و مشابهت این است که کلمۀ: ﴿ٱلشَّمۡسِ﴾که به معنی خورشید میباشد مونث است، بنابر این به مادرش تعبیر شد و کلمۀ: ﴿ٱلۡقَمَرَ﴾و ﴿کَوۡکَب﴾که به معنی ماه و ستارگان میباشند کلماتی مذکر هستند، بنابر این آنها را به پدر و برادرانش تعبیر نمود. همچنین جزو مناسبت و مشابهت این است که سجده کننده به نزد کسی که برایش سجده صورت گرفته است، دارای عظمت و احترام میباشد، همچنانکه وی نیز از احترام و مقام والا برخوردار است.
پس این دلالت مینماید که یوسف نزد پدر و برادرانش محترم خواهد بود. و لازمۀ اینکار آن است که یوسف در علم و فضیلت برتر باشد، علم و فضیلتی که موجب احترام و تکریم وی است. بنابر این پدرش گفت: ﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ﴾[یوسف: ۶]. «و این چنین پروردگارت ترا بر میگزیند و تعبیر خوابها را به شمامی آموزد».
یکی از آنان دو یار زندانی یوسف در خواب دیده بود که به منظور تهیۀ شراب،ا نگور میفشارد، و جزو مناسبت و مشابهت این است که فردی که شراب درست میکند معمولاً خدمت گذار فردی دیگر است، و عمل شرابگیری به قصد برخورداری دیگران صورت میگیرد، بنابر این خواب را به کار و پیشهای که داشت تعبیر کرد و اینکه مجدداً به سرورش شراب مینوشاند، و این متضمن آزاد شدن او از زندان است.
جوان اولی که در خواب دیده بود نانی بر سر حمل میکند و پرندگان ازآن میخورند، یوسف خوابش را چنین تعبیر کرد که پوست سر و گوشت و مغز او به زودی در جایی قرار میگیرد که پرندگان میتوانند آن را بخورند، بنابر این از حالت او چنین استنباط کرد که به زودی کشته میشود، و در معرض هجوم پرندگان قرار میگیرد و سر او را خواهند خورد، و لازمۀ این کارآن است که بعد از مرگ به دار آویخته شود.
و گاوها و خوشههایی را که پادشاه در خواب دیده بود به سالهای قطحی و سالهای خرم و آباد تعبیر کرد، زیرا وجه مناسبت دراین جا است که سرنوشت مردم و منافع و مصالح آنان به پادشاه ارتباط دارد، و با صالح بودن پادشاه حالات مردم سامان مییابد، و با فاسد شدن او حالات مردم به فساد و تباهی دچار خواهد شد.
همچنانکه خوب شد حالات مردم و بهبود یافتن امورات زندگی آنان به بارندگی و خشکسالی بستگی دارد.
نیز به وسیله گاو زمین را شخم میزنند و کشتزارها را آبیاری میکنند و اگر سال، سالی آباد و خرم باشد گاو چاق میشود. و به هنگام قحط سالی لاغر میگردد. و همچنی خوشهها در سال آباد و بارانی و سبز فراوان بوده و در خشک سالی کم و خشک میگردند، و خوشهها بهترین حبوبات و محصولات روی زمین هستند.
۳- در این داستان دلایلی بر صحت نبود محمد صوجود دارد، زیرا این داستان طولانی را برای قومش حکایت نمود حال آنکه کتابهای گذشتگان را مطالعه نکرده، و پیش هیچ کسی درس نخوانده بود.
قومش یقین داشتند که او بیسواد است و خواندن و نوشتن را نمیداند، در حالی که این داستان با نچه که در کتابهای گذشته آمده است مطابق میباشد، و پیامبر نزد برادران یوسف حضور نداشت و آنگاه با بد اندیشی تصمیم گرفتند یوسف را در چاه بیاندازند.
۴- شایسته است بنده خود را از اسباب و عوامل شر دور بدارد و آنچه را که از زبانش بیم دارد پنهان نماید. به این دلیل یعقوب به یوسف گفت: ﴿لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًا﴾[یوسف: ۵]. «خوابت را برای برادرانت بازگو مکن، چرا که برای تو بداندیشی میکنند».
۵- جایز است در قالب نصیحت و اندرز برای دیگران، از معایب و مفاسد فرد یاافراد سخن به میان آورد، زیرا فرمود : ﴿فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًا﴾«که برای تو بداندیشی میکنند».
۶- نعمتی که خداوند به بنده ارزانی میدارد، بستگان او نیز از قبیل خانواده و خویشاوندان و دوستانش از آن برخوردار میگردند. همانطور که یعقوب در تعبیر خواب یوسف گفت: ﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ﴾«بدینسان پروردگارت تو را بر میگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد و نعمت خود را بر تو و خاندان یعقوب کامل مینماید». و هنگامی که نعمت و برکت خدا به طور کامل به یوسف رسید خاندان یعقوب نیز به عزت و قدرت و نمعت و شادی دست یافتند که یوسف سبب دست یافتن آنها به این نعمتها بود.
۷- در همۀ کارها باید به دادگری و عدالت رفتار نمود. و همچنان که پادشاه در تعامل با رعیت و ملت خود با عدل و دادگر باشد، پدر نیز در برخورد با فرزندانش باید دادگر باشد. پدر باید در محبت و ترجیح دادن یکی از فرزندان بر سایر آنان عدالت داشته باشد، و اگر در این زمینه انصاف و عدالت نداشته باشد مصیبت درست شده و کارش مختل میگردد. بنابر این وقتی که یعقوب یوسف را بیشتر دوست داشت و او را بر برادرانش ترجیح داد، فرزندانش اینگونه با پدر و برادرشان رفتار کردند.
۸- باید از نحو سست و شومی گناه ترسید و اینکه یک گناه چندین گناه را به دنبال خواهد داشت، و انجام دهندۀ یک گناه لابد چندین گناه را انجام میدهد. برادران یوسف به منوظر فاصله انداختن بین یوسف و پدرشان انواع حیلهها و مکرها را به کار بستند و چندین بار دروغ گفتند، و پدرشان را با پیراهن آغشته به خون فریفتند، و نیز برای فریبن دادن او شب هنگام و گریه کنان پیش او أمدند. و بعید نیست که بحث و مرافعه هم جمع شدند ادامه داشته باشد. و هرگاه در این مورد بحث وگفتگو میشد دروغ میگفتند، و تهمت میزدند و این بر اثر نحوست و زشتی گناه و پیامدهای آن میباشد.
۹- آنچه که مهم و قابل اعتنا میباشد عاقبت به خیری بنده است، و نقص و کوتاهیهایی که در ابتدای راه از او سر میزند اعتبار ندارد، زیرا فرزندان یعقوب ÷ابتدا کارهایی بسیار شنیع انجام دادندف و یکی از بزرگترین اسباب مذمت و سرزنش را فراهم نمودند. سپس توبهای واقعی کردند و یوسف کاملاً آنها را بخشید، و پدرشان نیز آنها را عفو کرد و برای آنان دعای آمرزش و رحمت نمود. و هرگاه بنده از حقش صرف نظر کند خداوند هم صرف نظر میکند، چرا که او بهترین و مهربان است. بنابر این طبق صحیحترین گفتهها، برادران یوسف پیامبر بودهاند. به دلیل اینک خداوند متعال فرموده است: ﴿وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ﴾[النساء: ۱۶۳]. «و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان وحی نمودیم». و اسباط (نوادگان) فرزندان دوازدهگانۀ یعقوب و فرزندان آنها هستند. و از جمله چیزهایی که بر صحت این مطلب دلابت مینماید این است که یوسف آنها را در خواب به صورت ستارگانی درخشان دید.
و ستارگان مایۀ روشنایی و هدایت و راهبری هستند، و روشنایی و راهنمایی کردن از صفات پیامبران میباشد. پس اگر هم پیامبر نبوده باشند دانشمندان و علمایی بوده که مردم را راهنمایی میکردهاند.
۱۰- خداوند به یوسف دانش و فرزانگی و اخلاق نیک و دعوت بهسوی خدا و بهسوی دینش، و گذشت از برادران خطاکارش را ارزانی نمود، و او بیدرنگ آنها را بخشید و با سرزنش نکردنشانو عیب نگرفتن از آنان به طور کامل از آنها صرف نظر کرد، و این از منتهای الهی بر یوسف بود. سپس یکی از نعمتهای خدا ومنتهای الهی بر یوسف این بود که با پدر و مادرش نیکی کرد و با برادرانش نیز نیکی نمود و با همۀ مردم نیکوکار بود.
۱۱- برخی از بدیها از برخی دیگر سبکتر هستند، و مرتکب شدن زیانی سبک از ارتکاب زبان بزرگتر بهتر است، زیرا برادران یوسف وقتی که بر کشتن و قتل یوسف و با تبعید او به سرزمین دور اتفاق کردند، یکی از آنها گفت: ﴿لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ﴾[یوسف: ۱۰]. یوسف را نکشید بلکه او را در ژرفای چاه بیاندازید، و سخن این یکس از سخن دیگر برادران بهتر، و زیانش کمتر بود. و به سبب پیشنهاد او برادرانش ازگناه بزرگ قتل نجات یافتند.
۱۲- چیزی که دست به دست، و داد و ستد شودو کالا محسوب گردد و دانسته نشود که به طریقهای غیر شرعی موردخرید و فروش واقع گشته است، جایز است که مورد خرید و فروش واقع شود یا از آن استفاده گردد. زیرا برادران یوسف که او را فروختند، فروختن یوسف جایز نبود، سپس کاروایان وی را به مصر برده و در آنجا روختند و یوسف نزد سرورش به عنوان غلام و بنده ماند و خداوند فرمود: و خداوند فعل آنان را ـ هر چند که حرام بود ـ «شراء» یعنی فروختن نامید، و یوسف نزد آنها به منزلۀ غلام و بردهای محترم و گرامی بود.
۱۳- از خلوت کردن با زنانی که خطر بروز فتنه از جانب آنها وجود دارد باید پرهیز نمود، و نیز از محبتی که بیم آن میرود مضر باشد باید پرهیز کرد، زیرا آنچه که برای زن عزیز مصر پیش آمد بدان خاطر بود که با یوسف تنها بوده و به شدت یوسف را دوست میداشت، تا جایی که محبت یوسف آرام و قرار او را بر هم زد و سرانجام مکارانه از او خواست تا عمل منافی عفت را انجام دهد. سپس بر یوسف دروغ بست و به سبب آن یوسف مدت زیادی در زندان ماند.
۱۴- آهنگ و قصدی که یوسف برای آن زن کرد و سپس آن را برای خدا ترک نمود، از جمله چیزهایی است که او را به خدا نزدیک کرد، زیرا نفس سرکش و طبیعت و سرشت بیشتر مردم دارای چنین قصد و آهنگی میباشد.
پس هنگامی که یوسف خواستۀ نفس و محبت و ترس خدا را در کنار هم قرار داد، محبت خدا و ترس او را برانگیزد و هوای نفس ترجیح داد، و از جمله کسانی گردید که ﴿خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ﴾[النازعات: ۴۰]. «از مقام پروردگارشان میترسند و نفس را از پیروی از هوای و هوس باز میدارند». و از زمرۀ هفت گروهی گردید که خداوند آنها را در زیر سایۀعرش خود در روزی که سایهای جز سایۀ او نست جای میدهد. یکی از آن هفت گروه کسا ست که زنی دارای مقام و زیبایی فراوانی او را به عمل زشت زنا فرا بخواند اما او بگوید: من از خدا میترسم.
و آهنگی که بنده به سبب آن ملامت میشود تصمیم و آهنگی است که بر آن پای بفشارد و تبدیل به تصمیم قطعی او شود و درصدد عملی کردن آن بر آید.
۱۵- هر کس که اهل ایمان باشد و کارهایش را فقط برای خدا انجام دهد، خداوند به پاس ایمان و اخلاص صادقانهاش انواع بدی و زشتی و عوامل گناه را از او دور مینماید، زیرا فرمود: ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ﴾[یوسف: ۲۴]. «و یوسف قصد او را کرد اما برهان پروردگارش را دید و از این کار منصرف شد. ما چنین کردیم تا بدی و ناشایستی را از دور سازیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود». بنا به قرائت کسی که «المخلصین» را به کسر لام بخواند. و اما کسی که آن را با فتح لام «المخصلین» بخواند و بدین معنی است که خداوند او را خالص گرداند و از ناپاکیها دور کرد، و این متضمن اخلاص یوسف نیز میباشد.
و هنگامی که یوسف عمل خود را خالصانه برای خدا انجم داد خداوند او را خالص گرداند و از بدی و زشتی نجات داد.
۱۶- شایسته است که بندۀ مسلمان هرگاه محلی را دید که در آن فتنه و اسباب گناه است از آنجا دور شود، تا بتواند از گناه رهایی یابد. زیرا وقتی آن زن که یوسف در خانهاش بود مکارانه از او خواست تا با وی عمل منافی عفت انجام دهد یوسف فرار کرد و بهسوی در رفت تا از شر آن نجات یابد.
۱۷- چنانچه مسئلهای بر ما مشتبه گردد به قرینه عمل میکنیم، پس اگر زن و رمدی در رابطه با اسباب و اثاثیۀ خانه با همدگیر اختلاف کردند و هر یک آن را از آن خود دانست، آنچه که مردانه میباشد از آن مرد است، و آنچه که زنانه میباشد و از آن زن است. و این در صورتی است که گواه و شاهدی وجود نداشته باشد. و همچنین اگر نجار و آهنگری در رابطه با وسیلهای از وسایل حرفۀ خود اختلاف کردند و گواهی وجود نداشت، آن وسیله به کسی تعلق میگیرد که در شغل او کاربرد دارد.
و استناد به قیافه شناس در اشتباه و اثار از این باب است. و آن گواه که از فامیلهای همسر عزیز بود و قرینه را مشاهده کرد و طبق قرینۀ «پاره شدن پیراهن یوسف» بر راستگو بودن وی و دروغگو بودن زن عزیز استدلال نمود.
و طبق اصل «صدر حکم بر اساس وجود قرینه» با پیدا شدن پیمانه پادشاه دربار برادر یوسف به دزد بودن او حکم شد، بدون اینکه گواهی وجود داشته، و بدون اینکه او اقرار به دزدی نموده باشد.
بنابراین هرگاه کالای دزدیده شده در دست سارق یافت شد به ویژه اگر چنین کسی معروف باشد که دزدی میکند بر او حکم میشود که دزدی کرده، و این از وجود گواه در اثبات مسئله موثرتر است.
و همچنین اگر کسی شراب است،راغ کرد، و نیز اگر زنی بدون اینکه شوهر داشته باشد حامله شد بر انان حد جاری میگردد، مگر اینکه مانعی وجود داشته باشد. بنابر این خداوند این داور را گواه نامیده و فرمود: ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ﴾[یوسف:۶۷]. «و گواهی از خاندان او گواهی داد».
۱۸- یوسف، هم دارای زیبایی ظاهری بود و هم دارای زیبایی باطنی، و زیبایی ظاهری او باعث شد تا زنی که سوف در خانهاش بود چنان کند، نیز زنانی که همسر عزیز را ملامت کرده بودند، دستهایشان را ببرند و بگویند: ﴿مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ﴾[یوسف: ۳۱]. «این انسان نیست، این جز فرشتهای بزرگواری نیست». و اما زیبایی باطنی یوسف، عفت و پاکدامنی و دوری وی از گناه بود، هر چند که انگیزههای زیادی برای انجام دادن گناه وجود داشت. اما زن عزیز و دیگر زنان به پاکدامنی او گواهی دادند، بنابر این زن عزیز گفت: ﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَ﴾«من او را به خود خواندم اما وی خودداری کرد». و بعد از آن گفت: ﴿ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ﴾[یوسف: ۵۱]. «اکنون حق آشکار گردید، من او را به خود خواندم، همانا او از راستگویان است». و زنان گفتند: ﴿حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖ﴾[یوسف: ۵۱]. «هرگز ما از او چیز بدی ندیدهایم».
۱۹- یوسف ÷زندان را بر ارتکاب گناه ترجیح داد. پس شایسته است که بنده هرگاه به دو چیز مبتلا شد که یا گناهی را انجام دهد یا به سزای دنیوی گرفتار شود سزای دنیوی را انتخاب نماید و آن را بر انجام گناهی که باعث سزا و کیفر سخت در دنیا و آخرت میگردد ترجیح دهد. بنابر این یکی از علامتهای وجود ایمان این است که بنده بازگشت به کفر را پس از اینکه خداوند او را از آن نجات داده است بسیار ناپسند بداند، همانگونه که افتادن در آتش را نمیپسندد.
۲۰- بنده باید به هنگام فراهم شدن اسباب گناه به خدا پناه ببرد و به قدرت و توانایی خود اعتمادن کند، زیرا یوسف ÷گفت: ﴿وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ﴾[یوسف: ۳۳]. «واگر مکر و حیلۀ آنانرا از من باز نداری به آنان گرایش پیدا رکده و از زمرۀ نادانان میگردم».
۲۱- علم و عقل عامل به دیت آوردن خیر و نیکی بوده و آدمی را از شر و بدی باز میدارند، همانگونه که جهالت و نادانی آدمی را به همراهی با هوای نفس فرا میخوانند، هر چند که همراهی با هوای نفس معصیتی ضرر دهنده برای صاحبش باشد.
۲۲- بر بنده لازم است که در آسایش و تنگنا خدا را بندگی کند. یوسف ÷همواره بهسوی خدا دعوت میکرد و هنگامی که وارد زندان شد دعوت خویش را ادامه داد و آن دو جوان را به توحید و یگانه پرستی فرا خواند و آنها را از شرک نهی کرد. و از زیرکی و هوشیاری او این بود هنگامی که دریافت آن دو شایستگی پذیرفتن دعوت او را دارند چرا که نسبت به او گمان نیک بردند و به او گفتند : ﴿إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾[یوسف: ۳۶]. و پیش یوسف آمدند تا خوابهایشان را برای آنان تعبیر نماید پس یوسف احساس کرد که آنان بسیار علاقمندند که خوابشان تعبیر شود. یوسف این فرصت را غنیمت شمرد و قبل از اینکه خوابشان را تعبیر نماید آنهارا بهسوی خدا دعوت کرد تا بهتر به هدفش برسد و خواستهاش حاصل شد. پس نخست برای آنها بیان کرد عاملی که او را به این عمل و کمالات رسانده است ایمان و توحیدو ترک ائین کسی است که به خدا و روز قیامت ایمان نمیآورد. و این دعوت و فراخوانی باز بان بیزبانی بود. سپس آنها را به صراحت دعوت نمود و به تبیین فساد و شرک پرداخت، و برای فاسد بودن آن دلیل آوردو حقیقت توحید را نیز با دلیل بیان نمود.
۲۳- باید از «اهم و مهمتر» آغاز کرد، و هرگاه از مفتی سوال شد ولی پرسش کننده به اموری دیگر نیازمندتر بود، مناسب است که مفتی قبل ازا ینکه پرش را پاسخ بدهد آنچه را که از بدان نیاز دارد بیان کند و به او بیاموزد، و این نشانۀ خیر خواهی و زیرکی معلم است. زیرا یوسف وقتی که آن دو جوان از او در مورد خوابشان پرسیدند پیش از انکه خوابهایشان را تعبیر نماید آنها را بهسوی خدای یگانه و بیشریک دعوت نمود.
۲۴- هر کس که به امری ناگوار گرفتار شود اشکالی ندارد که از کسی که میتواند او را نجات دهد کمک بخواهد، و یادیگران را از حال خویش مطلع کند و این شکایت بردن به نزد مخلوق نیست، زیرا این یک امر عادی است و معمولاً مردم از یکدیگر کمک میطلبند. بنابر این یوسف ÷به آن جوان که میدانس نجات مییابد،گفت: ﴿ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ﴾[یوسف: ۴۲]. «مرا نزد سرورت یاد کن».
۲۵- شایسته است که معلم در امر تعلیم اخلاص داشته و تعلیم خود را وسیلهای برای نیل به مال یا مقام قرار ندهد. و نباید در هیچ شرایطی از تعلیم امتناع ورزد. و یا چنانچه طالب علم تکالیف معلم را انجام نداد او را نصیحت نکند، زیرا یوسف ÷یکی از دو جوان را سفارش نمود که او را پیش سرورش یاد کند، اما او یوسف را یاد نکرد و فراموش نمود، و هنگامی که به یوسف نیاز پیدا کرد آن جوان را بهسوی یوسف فرستادند، و از یوسف دربارۀ تعبیر آن خواب سوال کرد، و یوسف او را به خاطر نسیانی که دچار شده بود سرزنش نکرد بلکه به طور کامل سوالش را پاسخ داد.
۲۶- فردی که مورد سوال واقع میشود باید پرسشگر را به کاری راهنمایی نماید که به او فایده میرساند، و باید او را به راهی هدایت کند که از دین و دنیای خویش بهرهمند شود، پس این نشأت گرفته از کمال خیر خواهی و زیرکی و حسن راهنمایی اوست، زیرا یوسف ÷به تعبیر کردن خواب اکتفا نکرد. بلکه آنها را به کشت زمین و ذخیره کردن فراوان در سالهای خرم و آباد راهنمایی نمود.
۲۷- انسان مسلمان باید بکوشد تا تهمت را از خود دور کند و بیگناهیاش را ثابت نماید، و این یک امر ستوده و محبوب است.
همانطور که یوسف از بیرون آمدن از زندان امتناع ورزید تا اینکه بیگناهی او در جریان تحقیق از زنانی که دستهایشان را بریده بودند روشن گردید.
۲۸- علم و دانش و دانستن احکام و شریعت، و یادگیری تعبیر خواب، و علم تدبیر و تربیت و مدیریت و برنامه ریزی از فضیلت فراوانی برخوردار است و از داشتن صورت زیبا و چهرهای نیکو بهتر است، هر چند که انسان در جمال و زیبایی ظاهری به پای یوسف نیز برسد، زیرا یوسف به خاطر زیباییاش به آن مصیبت و زندان گرفتار امد اما در سایۀ علم و دانس خود به عزت و مقام بلندو قدرت و مکنت دست یافت، و با علم و دانش میتوان خیر و خوبی دنیا و آخرت را به دست آورد.
۲۹- علم تعبیر خواب یکی از علوم شرعی است، و انسان به خاطر آموختن و یاد دادن آن به دیگران مأجور میشود، و تعبیر خواب یکی از شعب فتواست، زیرا یوسف به آن دو جوان گفت: ﴿قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ﴾[یوسف: ۴۱]. کاری که در مورد آن جویا شدید قطعی و حتمی است و پادشاه گفت: ﴿أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ﴾«مرا دربارۀ خوابم پاسخ دهید». و جوان به یوسف گفت: ﴿أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ﴾[یوسف: ۴۶]. «ما را در مورد هفت گاو پاسخ بده». پس بدون علم جایز نیست که به تعبیر خواب اقدام نمود.
۳۰- اشکالی ندارد که انسان از صفات خوب و پسندیدۀ خویش از قبیل علم یا تجربهای که دارد خبر دهد، البته به شرطی که مصلحتی در کار بوده و منظور ریا و شهرت نباشد، زیرا یوسف گفت: ﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ٥٥﴾[یوسف: ۵۵]. «مرا سرپرست خزاین زمین بگردان، بیگمان من نگهبان دانا هستم».
همچنین حکومت و فرمانروایی قابل نکوهش نیست به ظرطی که فرد مسئول بتواند حقوق خدا و بندگان را به جای آورد. پس اگر فردی در پی فرمانروایی بوده و از دی گران کفایت بیشتری داشته باشد هیچ اشکالی و ایرادی به کارش وارد نیست. آنچه که قابل نکوهش است این است که انسان کفایت و شایستگی کاری را نداشته باشد (و آن را طلب نماید)، و یا این که فردی دیگر همانند او و یا برتر از او (برای آن کار ) وجود داشته باشد. و یا اینکه هدف انسان از طلب مسئولیت اقامۀ دستور خدا نباشد، پس در این حالات با طلب مسئولیت خود را در معرض فتنه قرار داده و از این عمل نهی میشود.
۳۱- خداوند دارای بخشش و بزرگواری گسترده میباشد و خیر دنیا و آخرت را به بنده عطا میکند. خیر و ثواب آخرت مبتنی بر ایمان و پرهیزگاری است و ایمان و پرهیزگاری از پاداش دنیا و فرمانروایی آن بهتر است، و شایسته است که بنده این دو عامل خوشبختی را از خدا درخواست کند و برای تحصیل آنها بکوشد، و نباید برای زینت و زخارف دنیا و لذتهای آن اندوهگین گردد. بلکه باید به پاداش آخرت فضل بزرگ خداوند دل ببندد. به دلیل اینکه خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٧﴾[یوسف: ۵۷]. «و پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آوردند و پرهیزگاری کرند بهتر است».
۳۲- ابنار کردن و ذخیره نمودن روزیها به شرطی که مراد از آن ایجاد گشایش برای مردم باشد و ضرری به آنان نرسد اشکالی ندارد. به دلیل اینکه یوسف آنها را دستور داده تا خوراکیها را در سالهای آباد ذخیره و انبار کنند تا در سالهای خشک و قحطی از آن است،اده نمایند و این با توکل تضادی ندارد، زیرا بنده بر خدا توکل مینماید اما از اسبابی که به دین و دنیایش فایده میرساند بهره میگیرد.
۳۳- یوسف که مسئولیت خزانه داری محصولات زمین را به دست گرفت مدیریت بسیار موفق و کارا داشت و چنان عمل کرد که غلات آنها فراوان شد تا جایی که اهل شهرها برای تهیۀ آذوقه زندگی خود به مصر میرفتند چون میدانستند که در آنجا آذوقه زیاد است. یکی از مصادیق حسن مدیریت وی این بود که به هر کس به مقدار نیاز یا کمتر از آن میداد و هر کس را که میآمد بیش از بار یک شتر نمیداد.
۳۴- یکی از نکات مهمی که از این داستان استنباط میشود مشروعیت ترتیب دادن ضیافت و مهمانی است و اینکه مهمان را باید اکرام کرد، و این امر یکی از سنتهای پیامبران است، زیرا یوسف به برادرانش گفت: ﴿أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ﴾[یوسف: ۵۹]. «آیا نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهم و به بهترین میزبانم؟».
۳۵- گمان بد ـ در صورت موجود بودن قرینههایی که بر آن دلالت نماید ـ ممنوع و حرام نیست، زیرا بعد از اینکه حضرت یعقوب از فرستادن یوسف با برادرانش امتناع ورزید و به آنها به شدت با او گفتگو کرد و حیله نمودند، و یوسف را با آنان فرستاد و توطئه شوم خود را در رابطه با وی عملی کردند، نزد یعقوب آمدند و به دروغ گفتند:گرگ یوسف را خورده است، یعقوب به آنها گفت: «بلکه نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته است».
و در مورد برادر دیگرشان به آنها گفت: ﴿هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ﴾[یوسف: ۶۴]. «آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم همانگونه که دربارۀ برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟».
سپس وقتی یوسف برادرش را نزد خود نگاه داشت، و برادرانش بهسوی یعقوب برگشتند، یعقوب به آنها گفت: ﴿بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗا﴾[یوسف: ۱۸]. بلکه نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته است. پس آنها در مورد برادر اخیر گرچه مقصر نبودند اما پیشتر کاری از آنان سر زده بود که پدرشان به آنها چنین گفت. البته در این زمینه گناه و حرجی بر یعقوب نبود.
۳۶- است، او از اسباب و راهکارهایی که چشم بد و دیگر ناگواریها را دور نماید جایز است، گرچه هیچ چیز جز با تقدیر الهی صورت نمیگیرد. زیرا اسباب نیز از جملۀ قضا و تقدیر الهی هستند. به دلیل اینکه یعقوب به فرزندانش گفت: ﴿یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖ﴾«فرزندان من! ازیک در داخل نشوید، بلکه از درهای گوناگون وارد شوید».
۳۷- برای کسب حقوق و رسیدن به اهداف، جایز است به لطایف الحیل متوسل شد. و شناختن راههای ظریف و پوشیدهای که آدمی را به مقصد میرساند، امری است که انسان بر آن ستایش میشود، و کاری پسندیده است. آنچه ممنوع است حیله کردن برای ساقط نمودن امری واجب یا انجام دادن کاری حرام است.
۳۸- چنانچه کسی دوست نداشت دیگران را از انجام دادن کاری مطلع کند، و خواست گمان انجام دادن غیر آن کار را برایشان ایجاد نماید، باید از کنایههای فعلی و قولی است،اده کند، تا دچار دروغ گفتن نشود. همانگونه که یوسف چنین کرد و پیمانه را در بار برادرش انداخت سپس آن را از بار او بیرون آورد تا آنهاچنین بپندارند که وی دزد است. و در این کار یوسف هیچ بدی وجود ندارد، جز اینکه برادرش را دچار اشتباه و توهم نمود. سپس گفت: ﴿مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُ﴾[یوسف: ۷۹]. «پناه به خدا از اینکه غیر از کسی را که کالای خود را نزد او یافتهایم بازداشت کنیم».
نگفت: «غیر از کسی که کالای ما را دزده است»، و نگفت: «ما کالای خود را نزد وی یافتهایم»، بلکه سخنی فراگیر آورد که او و دیگران را شامل میشد، و این ایرادی ندارد، زیرا میخواست آنها را در شک بیاندازد که او دزد است تا هدف حاصل شود و برادرش پیش او باقی بماند. و این شک و گمان پس از اینکه حوادث روشن گردید از وی دور شد.
۳۹- برای انسان جایز نیست گواهی دهد مگر به آنچه که بدان واقف است و با چشمان خود آن را دیده و یا کسی که به وی اعتماد دارد آن را برایش بازگو کرده است، به دلیل اینکه آنها گفتند: ﴿وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا﴾[یوسف: ۸۱]. «ما گواهی ندادهایم جز به آنچه دانستهایم».
۴۰- خداوند پیامبر برگزیدهاش یعقوب ÷را با این رنج بزرگ آزموده و به جدایی بین او و فرزندانش یوسف که طاقت یک لحظه دوری از او را نداشت حکم نمود و مدتی طولانی قریب به سی سال میان او و یوسف جدایی انداخت و در این مدت غم و اندوه از دل یعقوب بیرون نیامد، ﴿وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ﴾[یوسف: ۸۴]. «و چشمهای یعقوب از غم و اندوه نابینا شد و قلبش سرشار از اندوه گشت».
سپس وقتی فرزند دومش که از مادر یوسف بود از او جدا شد اندوه وی سختتر و بیشتر شد و یعقوب همچنان در برابر دستور خدا صبر نمود و از خداوند چشمداشت پاداش داشت و با خود عهخد بسته بود که صبر نیک پیشه نماید، و بدون شک او به عهد خود وفا نمود.
و این با گفتۀ او تضادی ندارد که گفت: ﴿إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾«من شکایت پریشانی و اندوه خود را به نزد خدا میبرم». زیرا شکایت بردن به نزد خداوند با صبر و شیکبایی منافی و متضاد نیست، بلکه آنچه با صبر در تضاد است شکایت بردن به نزد مخلوق و مردم است.
۴۱- بعد از رنج و سختی شادمانی و آسانی خواهد آمد، زیرا وقتی اندوه یعقوب طولانی شد و بسیار غمگین گردید و خانوادهاش درمانده و فقیر شدند دراین هنگام خداوند راحتی و گشایش را به وی ارزانی داشت و در سختترین شرایط یوسف را به آنن بازگرداند، و پاداش به طور کامل به آنها رسید و شاد گشتند و این بیانگر آن است که خداوند دوستانش را با شیوههای مختلف میازماید تا بردباری و صبر و شکر آنها را امتحان کند و بر ایمان و یقین و شناخت آنها بیافزاید.
۴۲- جایز است که انسان از بیماری با فقری که بدان مبتلا است خبر دهد به شرطی که در قالب ابراز ناراحتی و ناخشنودی از تقدیر خداوند نباشد. به دلیل اینکه برادران یوسف گفتند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ﴾«ای عزیز! به ما و خانوادۀ ما سختی رسیده است و یوسف به خاطر این سخنشان بر آنها اعتراض نکرد».
۴۳- از این داستان بر میآید که فضیلت پرهیزگاری و صبر بسیار زیاد است، و اینکه در نتیجۀ صبر و پرهیزگاری آدمی در دنیا و آخرت از هر خیری برخوردار میگردد، و پرهیزگاران و بردباران بهترین سرانجام و سرنوشت را دارند. به دلیل ﴿قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾[یوسف: ۹۰]. «خداوند بر ما منت گذارده است، و هرکس تقوا پیشه نماید و بردباری کند بیگمان خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند».
۴۴- شایسته است کسی که بعد از سختی و فقر و بدحالی به نعمتی دست مییابد به نعمت خدا اعتراف نماید و همواره حالت فقر و تنگدستی خود را به یاد آورد تا یادآوری آن حالت بیشتر او را به تشکر و تقدیر وادارد. به دلیل اینکه یوسف ÷گفت: ﴿وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ﴾[یوسف: ۱۰۰]. «و به راستی خداوند در حق من نیکی نمود آنگاه که از زندان رهایم ساخت و شما را از صحرا آورد».
۴۵- این لطف بزرگ خدا در حق یوسف که او را در به این حالتها گرفتار نمود و سختی و مصیبتها را به او رساند تا بدین وسیله او را به بالاترین مقامها برساند.
۴۶- بنده باید از خداوند بطلبند که همواره ایمانش را مستحکم بگرداند، و اسباب این کار را نیز فراهم نماید و نعمتهای خدا را خواستار گردد و عاقبت به خیری را ازاو طلب کند. به دلیل اینکه یوسف ÷گفت: ﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ١٠١﴾[یوسف: ۱۰۱]. «پروردگارا! تو را سپاس میگویم که بهرهای از فرمانروایی به من داده، و معنی سخنان کتابهای آسمانی و تعبیر خوابها را به من آموختهای. ای پدید آورندۀ آسمانها و زمین! تو در دنیا و آخرت سرپرست و کارساز من هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق بگردان».
پس این فواید و درسهای این داستان مبارک بود و کسیکه در این تدبر نماید بیشتر از این نیز حاصلش میگردد. علم مفید و عمل پذیرفته شده را از خداوند میخواهیم و او بخشنده و بزرگوار است.
پایان تفسیر سورهی یوسف ÷
سورة یوسف - سورة 12 - عدد آیاتها 111
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله بخشندة مهربان
الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ الر (الف. لام. را) این آیات کتاب روشنگر است. ﴿1﴾
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ همانا ما آن را قرآن عربی نازل کردیم؛ شاید شما دریابید. ﴿2﴾
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (ای پیامبر!) ما بهترین داستانها را با وحی کردن این قرآن بر تو بازگو میکنیم، و مسلماً تو پیش از آن از بیخبران بودی (و آگاهی نداشتی). ﴿3﴾
إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ (به یاد آور) هنگامی را که یوسف به پدرش یعقوب گفت: «پدرم! همانا من (در خواب) یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم، آنها را برای خود سجدهکنان دیدم».﴿4﴾
قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (یعقوب) گفت: «ای پسرکم! خواب خود را برای برادرانت بازگو نکن، که برای تو نقشهی بدی میاندیشند، بیگمان شیطان برای انسان دشمن آشکار است. ﴿5﴾
وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ و این گونه پروردگارت تو را بر میگزیند، و از تأویل احادیث (= تعبیر خوابها) میآموزد، و نعمتش را بر تو و بر آل یعقوب تمام میکند، همان گونه که پیش از این بر اجدادت ابراهیم و اسحاق تمام کرد، یقیناً پروردگارت دانای حکیم است». ﴿6﴾
لَّقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِّلسَّائِلِینَ بیشک در (داستان) یوسف و برادرانش برای سوال کنندهگان نشانهها و (عبرتها) است. ﴿7﴾
إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ هنگامیکه با خود گفتند: «یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدرمان از ما محبوبتر اند، در حالیکه ما گروهی (نیرومند) هستیم، بیتردید پدرمان در اشتباهی آشکار است. ﴿8﴾
اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ یوسف را بکشید، یا او را به سرزمینی (دور دست) بیفکنید، تا توجه پدرتان فقط به (سوی) شما باشد، و بعد از آن (توبه کنید و) افرادی صالح باشید». ﴿9﴾
قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ یکی از آنها گفت: «یوسف را نکشید، و اگر میخواهید (کاری) انجام دهید، او را به قعر چاه بیندازید، تا بعضی از کاروآنها ی (رهگذر) او را بر گیرد (و به جای دوری ببرد)». ﴿10﴾
قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا لَکَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (و آنگاه نزد پدر آمدند) و گفتند: «پدرجان! تو را چه شده است که ما را بر (برادرمان) یوسف امین نمیشماری، در حالیکه ما خیر خواه او هستیم؟! ﴿11﴾
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ فردا او را با ما (به صحرا) بفرست، تا (از میوهها) بهره برد و بازی کند، همانا ما نگهبان او هستیم». ﴿12﴾
قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (یعقوب) گفت: «آنکه او را ببرید مرا اندوهگین میکند، و از این میترسم که گرگ او را بخورد، در حالیکه شما از او غافل باشید!». ﴿13﴾
قَالُواْ لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ گفتند: «با اینکه ما گروهی (نیرومند) هستیم، اگر گرگ او را بخورد، براستی آنگاه ما زیانکار خواهیم بود». ﴿14﴾
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ پس چون او را با خود بردند، و تصمیم گرفتند که او را در قعر چاه قرار دهند، و (تصمیم خود را عملی نمودند) به او وحی کردیم که قطعاً آنها را از این کارشان آگاه خواهی کرد، در حالیکه آنها نمیدانند. ﴿15﴾
وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء یَبْکُونَ و (برادران) شبانگاه گریان به نزد پدرشان آمدند. ﴿16﴾
قَالُواْ یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ گفتند: «ای پدرما! همانا ما رفتیم که مسابقه دهیم، و یوسف را نزد اثاث خود گذاشتیم، پس گرگ او را خورد، و تو (هرگز سخن) ما را باور نخواهی کرد، هر چند راستگو باشیم». ﴿17﴾
وَجَاؤُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ و پیراهن او را با خونی دروغین (برای یعقوب) آوردند، (او) گفت: «(چنین نیست) بلکه (هوای) نفس شما کاری (ناشایست) را برای شما آراسته است، پس (کار من) صبر جمیل است، و بر آنچه میگویید، الله مددکار (من) است». ﴿18﴾
وَجَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ و کاروانی فرا رسید، و پس آنها آبآورشان را فرستادند، و (او) دلو خود را در (چاه) انداخت (پس چون بیرون آورد، یوسف را در آن دید، صدا زد و) گفت: «مژده باد! این کودکی است» و او را بعنوان یک کالا (از دیگران) پنهان داشتند، و الله به آنچه میکردند، آگاه است. ﴿19﴾
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ و (سر انجام) او را به بهای اندک – چند درهم – فروختند، و در (بارهی) او بیرغبت بودند. ﴿20﴾
وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ و کسی از (اهل) مصر که او را خرید؛ به همسرش گفت: «جای او را گرامی دار، امید است برای ما سودمند باشد، یا او را به فرزندی گیریم» و این چنین یوسف را در (آن) سرزمین متمکن ساختیم، و تا از تأویل احادیث (= تعبیر خواب) به او بیاموزیم، و الله بر کارش چیره است، و لیکن بیشتر مردم نمیدانند. ﴿21﴾
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ و چون (یوسف به مرحلهی بلوغ و) کمال قوت رسید، به او حکم (= نبوت) و علم عطا کردیم.، و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم. ﴿22﴾
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ و آن زنی که او (یوسف) در خانهاش بود، از او در خواست کامجویی کرد، و درها را بست و گفت: «بیا، (در اختیار تو هستم)». (یوسف) گفت: «به الله پناه میبرم! بیگمان او (عزیز مصر) سرور من است، جایگاه مرا گرامی داشته است (پس چگونه به او خیانت کنم؟!) مسلماً ستمکاران رستگار نمیشوند». ﴿23﴾
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ و به راستی آن زن قصد او (= یوسف) کرد، و او نیز اگر برهان پروردگارش ندیده بود؛ قصد وی میکرد، این چنین (کردیم) تا بدی و فحشا از او دور سازیم، بیگمان او از بندگان مخلص ماست. ﴿24﴾
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلاَّ أَن یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ و هردو به طرف درشتافتند، و (همسر عزیز) پیراهن او را از پشت پاره کرد، و (در این هنگام) شوهرش را نزد در یافتند. (آن) زن گفت: «کیفر کسیکه خواسته باشد به خانوادهی تو بدی (و خیانت) کند چیست؟، جز اینکه زندان شود، یا عذاب دردناکی (ببیند). ﴿25﴾
قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (یوسف) گفت: «او با اصرار مرا به سوی خود خوانده است!» و (درآن هنگام) شاهدی از بستگان آن زن شهادت داد، اگر پیراهن او ازجلو پاره شده باشد، پس آن زن راست میگوید، و او از دروغگویان است. ﴿26﴾
وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِینَ و اگر پیراهن اش از پشت پاره شده باشد، (آن) زن دروغ میگوید، و او از راستگویان است». ﴿27﴾
فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ پس چون (عزیز مصر) دید که پیراهن او از پشت پاره شده است، گفت: «این از مکر شما (زنان) است، بیگمان مکر شما زنان بزرگ است. ﴿28﴾
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ ای یوسف! از این (ماجرا) صرف نظر کن، و (تو ای زن) برای گناه خود آمرزش بخواه، همانا تو از خطاکاران بودهای». ﴿29﴾
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُّبِینٍ و (این خبر به شهر رسید) زنانی در شهر گفتند: «همسر عزیز، برای کامجویی غلام (جوان) خود را به سوی خود میخواند، به راستی محبت (و عشق این جوان) در قلبش نفوذ کرده است، مسلماً ما او را در گمراهی آشکار میبینیم. ﴿30﴾
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ پس چون (همسر عزیز) سخنان مکرآمیز شان را شنید، (کسی را) به دنبال آنها فرستاد (و آنها را دعوت نمود) و برای آنها مجلس (با شکوه و با پشتیهای زیبا) فراهم کرد، و به (دست) هر کدام چاقویی (برای بریدن میوه) داد، و به یوسف گفت: «بر آنان بیرون شو». پس زنان چون او را دیدند، بزرگش یافتند، و دستهای خود را بریدند، و «گفتند: پناه بر الله! این بشر نیست، این جز فرشتهی بزرگوار نیست». ﴿31﴾
قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِّنَ الصَّاغِرِینَ (همسر عزیز) گفت: «این هست همان کسیکه مرا در (بارهی) او سرزنش کردید، (آری) به راستی من او را برای کامجویی به خود دعوت کردم، پس او خود داری کرد، و اگر آنچه را که به او دستور میدهم، انجام ندهد؛ قطعاً زندانی میشود و مسلماً خوار و زبون خواهد بود». ﴿32﴾
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ (یوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من از آنچه (اینها) مرا به سوی آن میخوانند، محبوبتر است، و اگر مکر آنها را از من نگردانی، به سوی آنان متمایل میشوم، و از نادانان خواهم بود». ﴿33﴾
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ پس پروردگارش (دعای) او را اجابت کرد، و مکر آنان را از او باز گردانید، بیگمان او شنوای داناست. ﴿34﴾
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ سپس بعد از آنکه نشانههای (پاکی یوسف) را دیدند؛ تصمیم گرفتند تا مدتی او را زندانی کنند. ﴿35﴾
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانَ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ و دو جوان همراه او وارد زندان شدند، یکی از آن دو گفت: «من خواب دیدهام که (انگور برای) شراب میفشارم» و دیگری گفت: «من خواب دیده ام که نان بر سر حمل میکنم، پرندگان از آن میخورند، ما را از تعبیر آن آگاه کن، بیگمان ما تو را از نیکوکاران میبینیم». ﴿36﴾
قَالَ لاَ یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَن یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (یوسف) گفت: «پیش از آنکه (جیره) طعام شما را بیاورند و تناول کنید، شما را از تعبیر خوابتان آگاه میسازم، این (تعبیر خواب) چیزهای است که پروردگارم به من آموخته است، همانا من کیش قومی را که به الله ایمان نمیآورند، و آنان به (سرای) آخرت (نیز) کافرند، ترک کرده ام. ﴿37﴾
وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَن نُّشْرِکَ بِاللَّهِ مِن شَیْءٍ ذَلِکَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ و از کیش نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام، برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک الله قرار دهیم، این از فضل الله بر ما و بر (همه) مردم است، و لیکن بیشتر مردم شکر نمیگذارند. ﴿38﴾
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ای رفقای زندانی من! آیا معبودان پراکنده (متعدد) بهترند یا الله یکتای قهار؟ ﴿39﴾
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ شما به جای الله (چیزی را) نمیپرستید، مگر نامهایی را که خود و نیاکانتان به آنها دادهاید، الله هیچ دلیلی بر (اثبات) آنها نازل نکرده است([1])، فرمانروایی تنها از آن الله است، فرمان داده است که جز او را نپرستید، این است دین راست و استوار، و لیکن بیشتر مردم نمیدانند. ﴿40﴾
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِیَ الأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ ای رفقای زندانی من! اما یکی ازشما (آزاد میشود) پس سرور خویش را شراب خواهد نوشانید، و اما دیگری پس به دار آویخته میشود، آنگاه پرندگان از (گوشت) سر او خواهند خورد، امری که در (بارهی) آن از من نظر خواستید، (چنین) مقدر شده است». ﴿41﴾
وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ و (یوسف) به آن کسی از دو نفر که دانست رهایی مییابد، گفت: «مرا نزد سرورت (= حاکم) یاد کن». ولی شیطان یاد کردن (او را نزد) سرورش از خاطر او برد، پس (یوسف) چند سال در زندان باقی ماند. ﴿42﴾
وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ و پادشاه گفت: «همانا من (در خواب) هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشهی سبز، و (هفت خوشهی) دیگر را خشک (می بینم). ای بزرگان! در (بارهی) خوابم نظر دهید؛ اگر خواب را تعبیر میکنید. ﴿43﴾
قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِینَ «(اینها) خوابهای (آشفته و) پریشان است، و ما از تعبیر خوابهای پریشان آگاه نیستیم». ﴿44﴾
وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُکُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ و یکی از آن دو نفر که نجات یافته بود، بعد از مدتی (یوسف) را به یاد آورد، گفت: «من شما را از تأویل (= تعبیر) آن خبر میدهم، پس مرا (به سوی جوان زندانی) بفرستید». ﴿45﴾
یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَّعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (چون نزد یوسف آمد، گفت:) «یوسف، ای (مرد) راستگو! در (بارهی این خواب که:) هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشهی سبز و (هفت خوشهی) دیگر خشک، برای ما نظر بده (و تعبیر کن) تا من به سوی مردم باز گردم، شاید آنان (از تعبیر این خواب) با خبر شوند». ﴿46﴾
قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِی سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تَأْکُلُونَ (یوسف) گفت: «هفت سال پی درپی (با جدیت) زراعت کنید، پس آنچه را درو کردید، جز اندکی که میخورید، (بقیه) در خوشهاش باقی بگذارید. ﴿47﴾
ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ سپس بعد از آن هفت (سال) سخت (قحطی) میآید، که آنچه را برای آن سالها ذخیره کردهاید، میخورید، جز اندکی از آنچه که (برای بذر) ذخیره خواهید کرد. ﴿48﴾
ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ سپس بعد از آن هفت (سال) سالی فرا میرسد که باران فراوانی نصیب مردم میشود، و درآن (سال، مردم افشردنیها را) میفشارند». ﴿49﴾
وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّلاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ و پادشاه (چون این تعبیر را شنید) گفت: «او را نزد من بیاورید». پس چون فرستادهی (پادشاه) نزد او آمد، (یوسف) گفت: «به سوی سرورت باز گرد، پس از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟! قطعاً پروردگارم به نیرنگ آنها آگاه است». ﴿50﴾
قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (پادشاه آن زنان را خواست و) گفت: «جریان کارتان چه بود؛ هنگامیکه یوسف را به سوی خود دعوت دادید؟!». گفتند: «پناه بر الله! ما هیچ گناهی بر او ندانستهایم» (در این هنگام) همسرعزیز گفت: «اکنون حق آشکار شد، من (بودم که) او را به سوی خود خواندم، (و خواهش مرا رد کرد) و بیگمان او از راستگویان است. ﴿51﴾
ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ این (سخن) بدین خاطر است تا (عزیز) بداند که من در پنهان به او خیانت نکردهام، و اینکه الله مکر خائنان را به هدف نمیرساند. ﴿52﴾
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ من هرگز نفس خود را تبرئه نمیکنم، بیشک نفس (اماره، انسان) پیوسته به بدی فرمان میدهد، مگر آنچه را پروردگام رحم کند، بیگمان پروردگارم آمرزندهی مهربان است». ﴿53﴾
وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ و پادشاه گفت: «او (= یوسف) را نزد من بیاورید، (تا) او را مخصوص خود گردانم» پس چون (یوسف نزد او آمد و) با او صحبت کرد، (پادشاه) گفت: «تو امروز نزد ما صاحب مقام والا (و) امین هستی». ﴿54﴾
قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (یوسف) گفت: «مرا بر (سرپرستی) خزائن زمین (مصر) قرار بده، که من نگهدارندهی آگاهم». ﴿55﴾
وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاء نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ و این گونه به یوسف در آن سرزمین تمکن (و قدرت) دادیم، از آن (سرزمین) هر جا که میخواست منزل میگرفت، ما رحمت خود را به هرکس که بخواهیم میرسانیم، و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم. ﴿56﴾
وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ و یقیناً پاداش آخرت، برای کسانیکه ایمان آوردند و پرهیزگاری میکردند، بهتر است. ﴿57﴾
وَجَاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ و (چون سرزمین کنعان را خشک سالی فرا گرفت) برادران یوسف (برای تهیهی گندم به مصر) آمدند، پس بر او وارد شدند، آنگاه او آنان را شناخت، در حالیکه آنها او را نشناختند. ﴿58﴾
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَّکُم مِّنْ أَبِیکُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَأَنَاْ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ پس چون بارهایشان را آماده کرد، (به آنان) گفت: «آن برادری که از پدرتان دارید، (نوبت آینده) نزد من بیاورید، آیا نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم، و من بهترین میزبان هستم؟ ﴿59﴾
فَإِن لَّمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلاَ کَیْلَ لَکُمْ عِندِی وَلاَ تَقْرَبُونِ پس اگر او را نزد من نیاوردید، نه پیمانهی نزد من خواهید داشت، و نه به من نزدیک شوید». ﴿60﴾
قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ گفتند: «ما در (بارهی) او با پدرش با اصرار گفتگو خواهیم کرد، و مسلماً این کار را میکنیم». ﴿61﴾
وَقَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ و (یوسف) به غلامانش گفت: «سرمایه شان را در بارهایشان بگذارید، شاید هنگامیکه به سوی خانوادهی خود، باز گشتند، آن را بشناسند، شاید باز آیند». ﴿62﴾
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُواْ یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ پس چون به سوی پدرشان بازگشتند: « گفتند: ای پدرما! پیمانه (غله) از ما باز داشته شده است، پس برادرمان (بنیامین) را با ما بفرست تا سهمی (از غله) بگیریم، و بیگمان ما نگهبان اوخواهیم بود». ﴿63﴾
قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یعقوب) گفت: «آیا شما را بر او امین دانم، همانگونه که پیش از این نسبت به برادرش (یوسف) امین داشتم، پس الله بهترین نگهبان است، و او مهربانترین مهربانان است». ﴿64﴾
وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ و چون بار خود را گشودند، سرمایهشان را یافتند که به آنها بازگردانده شده است. گفتند: «ای پدرما! (ما دیگر) چه میخواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما باز گردانده شده است، (پس او را با ما بفرست) و برای خانوادهی خود آذوقه میآوریم، و برادرمان را حفظ میکنیم، و یک بار شتر افزون خواهیم آورد؛ این پیمانه (برای عزیز مصر، کار) آسانی است. ﴿65﴾
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَن یُحَاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ (یعقوب) گفت: «هرگز او را با شما نمیفرستم؛ تا آنکه به نام الله به من پیمان دهید که حتماً او را به نزد من باز خواهید آورد، مگر اینکه قدرت از شما گرفته شود (و خودتان گرفتار آیید) پس چون (تعهد و) پیمان استوار به او دادند، (یعقوب) گفت: «الله بر آنچه میگوییم نگهبان است». ﴿66﴾
وَقَالَ یَا بَنِیَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ و (همچنین به آنها) گفت: «ای پسران من! از یک در وارد نشوید، بلکه از درهای متفرق داخل شوید، و (من) نمیتوانم چیزی از (قضای) الله (که مقرر کرده است) از شما دفع کنم، حکم تنها از آن الله است، بر او توکل کردهام، و (همهی) متوکلان بر او توکل کنند. ﴿67﴾
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ و چون به همان گونه که پدرشان به آنها دستور داده بود، داخل شدند، ـ (این کار) نمیتوانست چیزی از (قضای) الله را از آنان دفع کند ــ جز حاجتی (و خواهشی) که در دل یعقوب بود که آن را برآورده کرد، و بیگمان او علمی داشت که ما به آموخته بودیم، و لیکن بیشتر مردم نمیدانند. ﴿68﴾
وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّی أَنَاْ أَخُوکَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ و چون (برادران) بر یوسف وارد شدند، برادرش (بنیامین) را نزد خود جای داد، (و) گفت: «بدون شک من برادر تو (یوسف) هستم، پس ازآنچه آنها انجام میدادند، اندوهگین مباش». ﴿69﴾
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ پس هنگامیکه بارهای آنها را مهیا کرد، جام (آبخوری پادشاه) را در بار برادرش گذاشت، سپس ندا دهندهی ندا داد: «ای کاروانیان، بدون شک شما دزد هستید». ﴿70﴾
قَالُواْ وَأَقْبَلُواْ عَلَیْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ به طرف آنها روکرده و گفتند: «چه چیز گم کردهاید؟!» ﴿71﴾
قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِیمٌ گفتند: «پیمانهی پادشاه را گم کردهایم، و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر (جایزه) دارد، و من ضامن این (وعده) هستم. ﴿72﴾
قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأَرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ گفتند: «به الله سوگند، شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد کنیم، و ما (هرگز) دزد نبودهایم». ﴿73﴾
قَالُواْ فَمَا جَزَاؤُهُ إِن کُنتُمْ کَاذِبِینَ (آنها) گفتند: «پس اگر دروغگو باشید؛ کیفرش چیست؟» ﴿74﴾
قَالُواْ جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ گفتند: «کیفر کسیکه (آن پیمانه) در بارش پیدا شود، پس خودش کیفر آن خواهد بود (که بردهی شما خواهد بود) ما این گونه ستم کاران را کیفر میدهیم». ﴿75﴾
فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاء أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَن یَشَاء اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ پس شروع به (جست و جوی) بارهای آنها، پیش از بار برادرش پرداخت، آنگاه آن را از بار برادرش بیرون آورد، این گونه برای یوسف چارهاندیشی کردیم، او (هرگز) نمیتوانست در آیین پادشاه برادرش را بگیرد، مگر آنکه الله بخواهد، درجات هرکس را بخواهیم بالا میبریم، و بالاتر از هر صاحب علمی، دانا تری است. ﴿76﴾
قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ (برادران) گفتند: «اگر او دزدی کرده است (تعجب ندارد)؛ برادرش (نیز) پیش از این دزدی کرده بود، پس یوسف آن (سخن) را در دل خود پنهان داشت، و برای آنها آشکار نکرد، (در دل خود) گفت: «شما از نظر منزلت بدترین (مردم) هستید، و الله به آنچه توصیف میکنید، آگاهتراست». ﴿77﴾
قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَیْخًا کَبِیرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ گفتند: «ای عزیز! همانا او پدر پیری دارد، (که از دوری او سخت ناراحت میشود) لذا یکی ازما را به جای او بگیر، بیگمان ما تو را از نیکو کاران میبینیم». ﴿78﴾
قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذًا لَّظَالِمُونَ (یوسف) گفت: «پناه بر الله، که ما جز آن کسیکه کالایمان را نزد او یافتهایم، (دیگری را) بگیریم، بیگمان در آن صورت ستم کار خواهیم بود». ﴿79﴾
فَلَمَّا اسْتَیْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِیًّا قَالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّىَ یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ پس چون (برادران) از او نا امید شدند، نجوا کنان به گوشهای رفتند، (برادر) بزرگشان گفت: «آیا نمیدانید که پدرتان از شما به نام الله پیمان (استوار) گرفته است و پیش از این (نیز) در بارهی یوسف کوتاهی کردهاید؟! پس من هرگز از این سرزمین (مصر) بیرون نمیشوم، تا پدرم به من اجازه دهد، یا الله دربارهی من داوری کند، و او بهترین داوران است. ﴿80﴾
ارْجِعُواْ إِلَى أَبِیکُمْ فَقُولُواْ یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ (شما) به سوی پدرتان باز گردید، و بگویید: «ای پدر جان! بیگمان پسرت دزدی کرد، و ما جز به آنچه میدانستیم گواهی ندادیم، و ما از غیب آگاه نبودیم. ﴿81﴾
وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ و از (مردم) شهری که در آن بودیم، و از کاروانی که با آن بودیم بپرس، و بدون شک ما راستگو هستیم». ﴿82﴾
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (یعقوب) گفت: «(حقیقت چنین نیست) بلکه (هوای) نفس شما، کاری (ناشایست) را برای شما آراسته است؛ پس (کار من) صبر جمیل است، امید است الله همهی آنها را به من باز گرداند، بیگمان او دانای حکیم است». ﴿83﴾
وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ و از آنها روی بر گرداند و گفت: «افسوس بر یوسف» و چشمان او از اندوه سفید شد، در حالیکه (سرشار از غم بود) اندوه خود را فرو میبرد. ﴿84﴾
قَالُواْ تَاللَّه تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ گفتند: «به الله سوگند، پیوسته یوسف را یاد میکنی، تا آنکه سخت بیمار گردی یا بمیری». ﴿85﴾
قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (یعقوب) گفت: «من شرح غم و پریشانی خود را تنها به الله میگویم، (و به سوی او شکایت میبرم) و از (سوی) الله چیزهای میدانم که شما نمیدانید». ﴿86﴾
یَا بَنِیَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید، و از رحمت الله ناامید نشوید، چرا که جز گروه کافران کسی از رحمت الله ناامید نمیشود»([2]). ﴿87﴾
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیْهِ قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ پس چون (به مصر رفتند و) بر او (= یوسف) وارد شدند، گفتند: «ای عزیز! به ما و خاندان ما سختی (و ناراحتی) رسیده است، و (اینک) کالای نا چیز (و اندکی) با خود آوردهایم؛ پس پیمانه را برای ما کامل کن، و بر ما صدقه (و بخشش) کن، بیگمان الله بخشندگان را پاداش میدهد». ﴿88﴾
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ (یوسف) گفت: «آیا دانستید با یوسف چه کردید، هنگامیکه نادان بودید؟!». ﴿89﴾
قَالُواْ أَإِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنَّ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (برادران) گفتند: «آیا به راستی تو همان یوسفی؟!». (یوسف) گفت: «(آری) من یوسفم، و این برادر من است، یقینا ً الله بر ما منّت گذاشت، همانا هر کس پرهیزگاری کند و صبر نماید، بیگمان الله پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند». ﴿90﴾
قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ (برادران) گفتند: «به الله سوگند، یقیناً الله تو را بر ما برتری داده، و حقاً ما خطا کار بودیم». ﴿91﴾
قَالَ لاَ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یوسف) گفت: «امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست، الله شما را میآمرزد، و او مهربانترین مهربانان است». ﴿92﴾
اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ این پیراهن مرا ببرید، و بر چهرهی پدرم بیندازید تا بینا گردد، و همهی خانوادهی خود را نزد من بیاورید». ﴿93﴾
وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ و چون کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد (و حرکت کرد) پدرشان (به اطرافیان) گفت: «یقیناً من بوی یوسف را مییابم، اگر مرا به کم عقلی نسبت ندهید». ﴿94﴾
قَالُواْ تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (آنها) گفتند: «به الله سوگند، بیگمان تو در همان اشتباه دیرینهات هستی». ﴿95﴾
فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ پس چون بشارتدهنده آمد و آن (پیراهن) را برچهرهی او افکند، نا گهان بینا شد، گفت: «آیا به شما نگفتم که من از (سوی) الله چیزهای میدانم که شما نمیدانید؟!». ﴿96﴾
قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ گفتند: «ای پدر (جان) ما! برای ما (در بارهی) گناهانمان آمرزش بخواه، بیگمان ما خطا کار بودیم». ﴿97﴾
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّیَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (یعقوب) گفت: «به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش میطلبم، بدون شک او آمرزندهی مهربان است». ﴿98﴾
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِینَ پس چون بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادرش را (در آغوش گرفت و) نزد خود جای داد و گفت: «(همگی) به مصر درآیید؛ اگر الله بخواهد در امن (و امان) خواهید بود». ﴿99﴾
وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند، و (همگی) برای او به سجده افتادند، و (یوسف) گفت: «ای پدرجان! این تعبیرخوابم است، که از پیش دیده بودم، پروردگارم آن را راست گرداند (و تحقق بخشید)، یقیناً به من نیکی کرد هنگامیکه مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان (به اینجا) آورد، بعد از آنکه شیطان میان من و برادرانم (فتنه و) فساد کرد، بیگمان پروردگارم به آنچه که میخواهد (تدبیر کند) باریک بین است، همانا او دانای حکیم است. ﴿100﴾
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ پروردگارا! (بهرهی عظیمی) از فرمانروایی به من عطا کردی، و از علم (تأویل احادیث =)تعبیر خوابها به من آموختی، ای پدید آورندهی آسمانها و زمین! تویی کار ساز من در دنیا و آخرت، مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما». ﴿101﴾
ذَلِکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ (ای پیامبر!) این از خبرهای غیب است که به تو وحی میکنیم، و هنگامیکه (برادران یوسف) بد اندیشی میکردند و تصمیم (قطعی)گرفتند، تو نزد آنها نبودی. ﴿102﴾
وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ و بیشتر مردم – و اگر چه (برایمانشان) حرص ورزی – مؤمن نخواهند بود. ﴿103﴾
وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ و تو بر این (دعوت) از آنها پاداشی نمیطلبی، آن جز پندی برای جهانیان نیست. ﴿104﴾
وَکَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ و چه بسا نشانهی در آسمانها و زمین وجود دارد که آنها از کنارش میگذرند و از آن روی میگردانند. ﴿105﴾
وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکُونَ و بیشتر آنها به الله ایمان نمیآورند؛ مگر اینکه آنان (به نوعی) مشرک اند. ﴿106﴾
أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ آیا ایمن هستند از اینکه عذاب فراگیری از سوی الله به سراغ آنها بیاید، یا ناگهان قیامت به سراغشان آید، در حالیکه آنان بیخبرند. ﴿107﴾
قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (ای پیامبر!) بگو: «این راه من است، من با بصیرت (کامل) به سوی الله دعوت میکنم، و کسانیکه از من پیروی کردند (نیز چنین میکند) و الله پاک و منزه است، و من از مشرکان نیستم». ﴿108﴾
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِی إِلَیْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَیَنظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ و ما پیش از تو نفرستادیم، جز مردانی از اهل قریهها که به آنها وحی میکردیم، آیا (مشرکان) در زمین سیر نکردند؛ تا ببیند عاقبت کسانیکه پیش از آنها بودند، چگونه بود؟! و یقیناً سرای آخرت برای کسانیکه پرهیزگاری کردند، بهتر است، آیا نمیاندیشید؟! ﴿109﴾
حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُواْ جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَاء وَلاَ یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (کافران پیوسته به انکار خود ادامه دادند) تا آنگاه که پیامبران (از قومشان) نا امید شدند، و (مردم) پنداشتند([3]) که به آنها دروغ گفته شده است، (در این هنگام) یاری ما به سراغشان آمد، پس هر کس را که خواستیم نجات یافت، و عذاب ما از قوم گنهکار باز نخواهد گشت. ﴿110﴾
لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ یقیناً در داستانهایشان عبرتی برای خردمندان است، این (قرآن) سخنی نبود که (به دروغ) بافته شود، بلکه تصدیقکنندهی کتابهای است که پیش از آن است، و بیانکننده (و شرح) هر چیز است، و هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان میآورند. ﴿111﴾
سورة یوسف
[1]- مطلب این است که خود شما آنها را معبود پنداشتهاید در حالیکه نه آنها معبودی هستند و نه الله متعال دلیلی بر اثبات آنها نازل کرده است. مطلب دیگری این است که این نامهایی که برای معبودان اختصاص دادهاید مانند: غریبنواز، گنج بخش، شکر گنج و غیره همه خود ساختۀ خود شماست و از طرف الله دلیلی بر اثبات آنها نازل نشده است.
[2]- رحمت الله متعال بسیار و گسترده است، رسول الله صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «همانا الله متعال روزیکه رحمت را آفرید، آن را صدا (بخش) رحمت آفرید... (صحیح بخاری: 6469)
[3]- به تفسیر ابن کثیر رجوع کنید.
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ ١ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢ نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ ٣ إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَ ٤
سوره یوسف
به نام خداوند بخشندة مهربان
الف، لام، را. این آیههای کتاب روشن است. ﴿1﴾ ما آنرا (به صورت) کتاب خواندنی و (به زبان) عربی فرو فرستادیم باشد که شما دریابید. ﴿2﴾ ما از طریق این قرآن و از جانب خویش بهترین سرگذشها را برای تو بازگو میکنیم، هر چند پیش از آن بیخبران بودی. ﴿3﴾ آنگاه که یوسف به پدرش گفت: ای پدر (عزیز)م، همانا من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که برایم سجده میبرند!. ﴿4﴾
قَالَ یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞ ٥ وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ ٦ ۞لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ ٧ إِذۡ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ ٨ ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡ وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ ٩ قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ ١٠ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَالَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ ١١ أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ١٢ قَالَ إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ ١٣ قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ١٤
گفت: فرزندم! خوابت را برای برادرانت بیان مکن که برای تو بداندیشی میکنند، بیگمان شیطان دشمن آشکار انسان است. ﴿5﴾ و بدینسان پروردگارت تو را بر میگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد و نعمت خود را بر تو و خاندان یعقوب کامل میکند همانطور که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل نمود. بیگمان پروردگارت دانا و حکیم است. ﴿6﴾ بیگمان در (سرگذشت) یوسف و برادرانش برای پرسشگران نشانههایی است. ﴿7﴾ هنگامیکه گفتند: همانا یوسف و برادرش در نزد پدرمان از ما محبوبترند، حال آنکه ما گروهی نیرومند هستیم، بیگمان پدرمان در اشتباه آشکاری است. ﴿8﴾ یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیافکنید تا توجه پدرتان فقط به شما بوده و پس از آن گروهی شایسته باشید. ﴿9﴾ گویندهای از آنان گفت: یوسف را مکشید و او را به ژرفای چاه بیاندازید تا کسی از مسافران او را برگیرد، اگر میخواهید کاری بکنید. ﴿10﴾ گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نداری حال آنکه ما خیرخواه او هستیم؟. ﴿11﴾ او را فردا با ما بفرست تا بخورد و بازی کند، و ما نگاهبان و مراقب وی خواهیم بود. ﴿12﴾ گفت: اگر او را ببرید اندوهگین میگردم، و میترسم درحالیکه شما از او غافل هستید گرگ وی را بخورد. ﴿13﴾ گفتند: اگر گرگ او را بخورد - درحالیکه ما گروه نیرومندی هستیم - آنگاه زیانکار خواهیم بود. ﴿14﴾
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن یَجۡعَلُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ١٥ وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ ١٦ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ ١٧ وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖۚ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ١٨ وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥۖ قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ ١٩ وَشَرَوۡهُ بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِینَ ٢٠ وَقَالَ ٱلَّذِی ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗاۚ وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٢١ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٢٢
و هنگامی که او را بردند و تصمیم گرفتند وی را به ژرفای چاه بیاندازد به او وحی نمودیم که قطعاً آنانرا در آینده از این کارشان خبر خواهی کرد، درحالیکه نمیفهمند. ﴿15﴾ و شبانگاه، گریان به نزد پدرشان آمدند. ﴿16﴾ گفتند: ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد اسباب و اثاثیه خود گذاشتیم و گرگ او را خورد، و تو هرگز ما را باور نمیداری هر چند راستگو هم باشیم. ﴿17﴾ و پیراهن او را آلوده به خون دروغین آوردند، گفت: (نه)! بلکه نفس شما کار زشتی را برای شما آرسته است، و من صبر نیک را پیشه میکنم، و بر آنچه بیان میدارید خداوند یاور من است. ﴿18﴾ و کاروانی آمد و آب آورِ خود را فرستادند و او دلوش را به پایین انداخت (و) گفت: مژده باد که این نوجوانی است. و او را به عنوان کالایی پنهان داشتند و خداوند به آنچه میکردند داناست. ﴿19﴾ و او را به پول ناچیزی (و تنها) به چند درهم فروختند و نسبت به او بیعلاقه بودند. ﴿20﴾ و کسی از اهل مصر که او را خریداری کرد به زنش گفت: او را گرامی دار، شاید به ما سود ببخشد یا او را به فرزندی بگیریم. بدینسان ما یوسف را در سرزمین تمکین دادیم، و تا تعبیر خوابها را بدو بیاموزیم، و خداوند بر کار خود چیره و غالب است اما بیشتر مردم نمیدانند. ﴿21﴾ و چون به حالت رشد و کمال خود رسید به او داوری و دانایی دادیم، و بدینسان به نیکوکاران پاداش میدهیم. ﴿22﴾
وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّیٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَایَۖ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣ وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ ٢٤ وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِیصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ ٢٥ قَالَ هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِیۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٢٦ وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٢٧ فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞ ٢٨ یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِِٔینَ ٢٩ ۞وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِی ٱلۡمَدِینَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ ٣٠
و زنی که یوسف در خانهاش بود مکّارانه خواست تا او را از (پاکدامنی) خود به در کند، و درها را بست و گفت: بیا جلو، و دست به کار شو. یوسف گفت: به خداوند پناه میبرم و او (= عزیز مصر) سرور من است، مرا گرامی داشته است، بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند. ﴿23﴾ و به راستی آن زن قصد (زدنِ) یوسف کرد و یوسف (نیز) قصد (انتقام گرفن از) او نمود اما برهان پروردگارش را دید. ما چنین کردیم تا بدی و ناشایستی را از او دور سازیم، چرا که او از بندگان پاکیزه و برگزیدۀ ما بود. ﴿24﴾ و با همدیگر بهسوی درشتافتند و آن زن پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد. شوهرش را دم در دریافت. (زن به شوهر خود) گفت: سزای کسی که نسبت به همسرت قصد انجام کار زشت کند چیست جز این که یا زنداین گردد یا عذابی دردناک ببیند؟. ﴿25﴾ یوسف گفت: او با نیرنگ مرا به خود خواند، و شاهدی از خانوادۀ آن زن گواهی داد که اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد زن راست میگوید، و یوسف از دروغگویان است. ﴿26﴾ و اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد زن دروغ میگوید و او (= یوسف) از راستگویان است. ﴿27﴾ هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این از مکر شماست، آری! مکرتان (بسیار) بزرگ است. ﴿28﴾ (عزیز مصر گفت:) ای یوسف! از این ماجرا در گذر (و تو نیز ای زن!) برای گناهت آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بودهای. ﴿29﴾ و گروهی از زنان شهر گفتند: زن عزیز مکّارانه از غلامش میخواهد که از(پاکدامنی) خویش در گذرد، به راستی عشق (یوسف) در دلش جای کرده است، همانا او را در گمراهی آشکاری میبینیم. ﴿30﴾
فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَٔٗا وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ ٣١ قَالَتۡ فَذَٰلِکُنَّ ٱلَّذِی لُمۡتُنَّنِی فِیهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِینَ ٣٢ قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ ٣٣ فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ٣٤ ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ ٣٥ وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِۖ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٣٦ قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَاۚ ذَٰلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓۚ إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ ٣٧
و هنگامی که (زن عزیز) نیرنگ ایشان را شنید کسی را دنبال آنان فرستاد و برای آن بالشهایی فراهم دید و چاقویی به دست هر یک از آنان داد و (به یوسف) گفت: وارد مجلس ایشان شو. آنگاه چون او را دید بزرگش یافتند و دستهای خویش را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این انسان نیست، بلکه فرشتهای بزرگوار است. ﴿31﴾ گفت: این است آن کسی که مرا به خا طر او سرزنش کرده بودید، و به راستی وی را به خویشتن خواندهام ولی او خویشتن داری کرد، و اگر آنچه را که به او دستور میدهم انجام ندهد قطعاً زندانی میشود و خوار و زبون خواهد بود. ﴿32﴾ گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از چیزی است که مرا به آن فرا میخوانند، و اگر مکر آنانرا از من باز نداری به آنان گرایش پیدا کرده و از زمرۀ نادانان میگردم. ﴿33﴾ پروردگارش دعای او را اجابت کرد و کید و مکر آنان را از او باز داشت. بیگمان او شنوای داناست. ﴿34﴾ آنگاه پس از آنکه نشانهها را دیدند چنین به نظرشان رسید که او را تا مدتی زندانی کنند. ﴿35﴾ و دو جوان با او وارد زندان شدند، یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که انگور برای شراب میفشارم، و دیگری گفت: من در خواب دیدم که بر سر خویش نانی برداشتهام که مرغان از آن میخورند، ما را از تعبیر آن با خبر کن که تو را از زمرۀ نیکوکاران میبینیم. ﴿36﴾ یوسف گفت: پیش از آنکه غذایتان به شما برسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت، این (تعبیر خواب) که به شما میگویم از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. به راستی که من آیین قومی را که به خدا ایمان نمیآورند و به آخرت نیز بیباورند ترک گفتهام. ﴿37﴾
وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۚ مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖۚ ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ ٣٨ یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٣٩ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٤٠ مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ ٤١ وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَ ٤٢ وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖۖ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَ ٤٣
و از آئین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام، ما را نسزد که چیزی را شریک خدا کنیم، این فضل خدا بر ما و مردم است ولی بیشتر مردم سپاس نمیگذارند. ﴿38﴾ دوستان زندانی من! آیا خدایان گوناگون بهترند یا خدایی یگانه (و) چیره؟. ﴿39﴾ به جای او نمیپرستید مگر نامهایی را که شما و پدرانتان نهادهاید، خداوند (هیچ) دلیل و برهانی بر (صحت) آنان نفرستاده است. فرمانروایی از آن خداست و فرمان داده که جز او را نپرستید، این است دین راست و استوار ولی بیشتر مردم نمیدانند. ﴿40﴾ ای دو رفیق زندانی من! اما یکی از شما به سرور خود شراب خواهد نوشاند، و اما دیگری به دار زده میشود و پرندگان از سرش خواهند خورد. امری که دربارۀ آن پرستش میکردید قطعی و حتمی است. ﴿41﴾ و به یکی از آن دو که میدانست رهایی مییابد، گفت: مرا در نزد سرورت یاد کن، پس شیطان از یادش بُرد که پروردگارش را یاد کند، بنابراین چند سالی در زندان ماند. ﴿42﴾ و پادشاه گفت: من در خواب هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخوردند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک دیگر را دیدم. ای بزرگان! اگر خوابها را تعبیر میکنید نظر خود را دربارۀ خوابم بیان دارید. ﴿43﴾
قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖۖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَ ٤٤ وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ ٤٥ یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُ أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَ ٤٦ قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَ ٤٧ ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ سَبۡعٞ شِدَادٞ یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ ٤٨ ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَ ٤٩ وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞ ٥٠ قَالَ مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٥١ ذَٰلِکَ لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَ ٥٢
گفتند: (این خوابها از زمرۀ) خوابهای پریشان است و ما از تعبیر آن آگاه نیستیم. ﴿44﴾ و کسی که از آن دو نفر نجات پیدا کرده بود بعد از مدتها به یاد آورد (و) گفت: من شما را از تعبیر آن باخبر میکنم، مرا بفرستید. ﴿45﴾ ای یوسف! ای بسیار راستگو! دربارۀ هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و (دربارۀ) هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک به ما پاسخ ده تا اینکه من بهسوی مردم برگردم، امید است آنان بدانند. ﴿46﴾ گفت: هفت سال پیاپی کشت کنید و آنچه را که درو نمودید جز اندکی که میخورید در خوشۀ خود نگاه دارید. ﴿47﴾ پس از آن، هفت سالِ سخت در میرسد که آنچه را به خاطرشان اندوختهاید از میان بر میدراند مگر اندکی از آنچه که انبار میکنید. ﴿48﴾ سپس بعد از آن (سالهای خشک و سخت) سالی میآید که به مردم (در آن سال) باران میرسد، و در آن شیرۀ (انگور و زیتون و دیگر میوهها) را میفشرند. ﴿49﴾ و پادشاه گفت: یوسف را پیش من آورید، هنگامی که فرستاده نزد او آمد، گفت: پیش سرورت باز گرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهایشان را بریدند چه بود؟ و به راستی که پروردگارم به مکر آنان داناست. ﴿50﴾ پادشاه گفت: جریان شما چه بود آنگاه که خواستید یوسف را به خود بخوانید؟ گفتند: پناه بر خدا، هیچ گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز گفت: هم اکنون حق آشکار شد، این من بودم که او را به خود خواندم و همانا او از راستگویان است. ﴿51﴾ این (اقرار من) بدان خاطر است که او (یوسف) بداند من در نهان به او خیانت نکردهام و خداوند مکر خیانتکاران را به جایی نمیرساند. ﴿52﴾
۞وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ ٥٣ وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِیۖ فَلَمَّا کَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞ ٥٤ قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ ٥٥ وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُۚ نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُۖ وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٥٦ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ ٥٧ وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ ٥٨ وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ قَالَ ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡۚ أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ ٥٩ فَإِن لَّمۡ تَأۡتُونِی بِهِۦ فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِ ٦٠ قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ ٦١ وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِ ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ ٦٢ فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٦٣
و نفس خود را تبرئه نمیکنم، چرا که نفس به بدیها فرمان میدهد، مگر نفس کسیکه پروردگارم بدو رحم نماید، بیگمان پروردگارم آمرزنده و مهربان است. ﴿53﴾ و پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید تا وی را از افراد مقرب و خاص خود گردانم. پس چون با او به سخن پرداخت، گفت: تو امروز نزد ما ارجمند و امانتداری. ﴿54﴾ یوسف) گفت: مرا بر خزائن این سرزمین بگمار که من نگاهدارندهای دانا هستم. ﴿55﴾ و بدینسان یوسف را در این سرزمین قدرت و نعمت دادیم، هر جا میخواست منزل میگرفت، ما نعمت خود را به هرکس که بخواهیم میبخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیگردانیم. ﴿56﴾ و پاداش آخرت برای کسانی که ایمان میآورند و پرهیزگاری میکنند بهتر است. ﴿57﴾ و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند، یوسف آنانرا شناخت ولی آنها یوسف را نشناختند. ﴿58﴾ و هنگامی که ساز و برگشان را فراهم کرد، گفت: برادر پدریِ خود را نزد من آورید، مگر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهم و من بهترین میزبان هستم؟. ﴿59﴾ پس اگر او را نزد من نیاورید نزد من پیمانهای ندارید و دیگر نزد من نیایید. ﴿60﴾ گفتند: ما تلاش خواهیم کرد به هر وسیلهی ممکن او را نزد تو بیاوریم و این کار را خواهیم کرد. ﴿61﴾ و به غلامانش گفت: قیمت کالایی را که پرداختهاند در میان بارهایشان بگزارید، شاید آنان چون به نزد خانوادهشان باز روند بدان پی ببرید و بلکه بر گردند. ﴿62﴾ و هنگامی که به نزد پدرشان برگشتند، گفتند: آذوقه و حبوبات را از ما دریغ داشتهاند، پس برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم، و همانا ما نگهبان و حافظ او هستیم. ﴿63﴾
قَالَ هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ ٦٤ وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡۖ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِیۖ هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَا وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖۖ ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞ ٦٥ قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ ٦٦ وَقَالَ یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُۖ وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَ ٦٧ وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاۚ وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٦٨ وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُۖ قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ٦٩
یعقوب گفت: آیا من دربارة او به شما اطمینان کنم همانگونه که دربارة برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! خداوند بهترین نگهبان و او مهربانترین مهربانان است. ﴿64﴾ و چون بارشان را باز کردند، دیدند که کالایشان به آنان باز گردانده شده است. گفتند: ای پدر! ما دیگر چه میخواهیم؟ این کالای ماست که به ما بازگردانده شده است و (میرویم) برای خانوادة خود آذوقه بیاوریم و از برادرمان مراقبت میکنیم و یک بار شتر افزون خواهیم آورد، به دست آوردن این «بار»، برایمان سهل و آسان است. ﴿65﴾ گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا اینکه پیمانی الهی به من بدهید که او را به من برمیگردانید، مگر اینکه گرفتار آیید (و قدرت از شما سلب شود)، سپس وقتی آنان با او پیمان بستند، گفت: خداوند بر آنچه میگوییم آگاه است. ﴿66﴾ و گفت: ای پسران من! از یک در داخل نشوید، بلکه از درهای گوناگون وارد شوید، و نمیتوانم چیزی را که خداوند مقرر کرده است از شما دور کنم، فرمانروایی و حکم از آن خداست، بر او توکل کردهام و توکل کنندگان باید بر او توکل نمایند. ﴿67﴾ و هنگامی که به روشی که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شوند، چنین ورودی نمیتوانست آنان را از آنچه خداوند خواسته بود بدور بدارد، ولی آنچه را که در دل یعقوب بود برآورده کرد، بیگمان یعقوب به خاطر اینکه ما به آموخته بودیم، دارای دانش بزرگی بود. اما بسیاری از مردم نمیدانند. ﴿68﴾ و هنگامی که بر یوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جای داد. گفت: من برادر تو هستم، پس از آنچه کردهاند ناراحت مباش. ﴿69﴾
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَ ٧٠ قَالُواْ وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِم مَّاذَا تَفۡقِدُونَ ٧١ قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖ وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞ ٧٢ قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَ ٧٣ قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَ ٧٤ قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُۥۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ ٧٥ فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِ ثُمَّ ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِۚ کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَۖ مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ ٧٦ ۞قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُۚ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡۚ قَالَ أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗاۖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ٧٧ قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗا فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٧٨
و هنگامی که آذوقه را برایشان پیمانه کرد پیمانه را در بار برادرش نهاد. آنگاه ندا دهندهای ندا داد: ای کاروانیان! شما دزدید. ﴿70﴾ روی بهسوی ایشان کرده و گفتند: چه چیز را گم کردهاید؟. ﴿71﴾ گفتند: پیمانة پادشاه را گم کردهایم، و هر کس آنرا بیاورد بار شتری در برابر آن خواهد گرفت و من ضامن این (پاداش) هستم. ﴿72﴾ گفتند: سوگند به خدا! شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد کنیم و ما هرگز دزد نبودهایم. ﴿73﴾ گفتند: سزای او چیست اگر دروغگو باشید. ﴿74﴾ گفتند: سزایش این است که هر کس آن پیمانه در بارش یافت شود اسیر گردد، ما این چنین ستمکاران را سزا میدهیم. ﴿75﴾ پس پیش از خرجین برادرش، به بازرسی خورجینهای دیگران مبادرت کرد و سپس پیمانه را از خرجین برادرش بیرون آورد، ما اینگونه برای یوسف چارهسازی کردیم، زیرا او نمیتوانست در آئین پادشاه برادرش را بگیرد مگر اینکه خدا بخواهد، درجات هر کس را که بخواهیم بالا میبریم و برتر از هر دانندهای دانایی هست. ﴿76﴾ (برادرانش) گفتند: اگر او دزدی کند (بعید نیست) چون برادرش قبلاً دزدی کرده است. پس یوسف آن را در دل خود نهان نمود و آن را برایشان آشکار نکرد. (در دل خویش) گفت: شما مقام بدتری دارید و خداوند به آنچه بیان میکنید داناتر است. ﴿77﴾ گفتند: ای عزیز! او پدر پیر و کهنسالی دارد، یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران میبینیم. ﴿78﴾
قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ ٧٩فَلَمَّا ٱسۡتَیَۡٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِیّٗاۖ قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَۖ فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٨٠ ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَ ٨١ وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَاۖ وَإِنَّا َصَٰدِقُونَ ٨٢ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ ٨٣ وَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ ٨٤ قَالُواْ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَ حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَ ٨٥ قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٨٦
گفت: پناه بر خدا که ما غیر از کسی را که کالایمان را نزد او یافتهایم نگاه داریم، ما در آن صورت از زمرة ستمکاران خواهیم بود. ﴿79﴾ و هنگامی که از او ناامید شدند به کناری رفتند و با یکدیگر به خلوت نشستند بزرگ آنان گفت: آیا ندانستهاید که پدرتان از شما پیمان الهی گرفته است، و پیش از این دربارة یوسف کوتاهی کردهاید؟ من هرگز از این سرزمین حرکت نمیکنم مگر اینکه پدرم به من اجازه دهد، یا خداوند در حق من داوری کند و او بهترین داوران است. ﴿80﴾ به سوی پدرتان برگردید و بگویید: پدر جان! پسرت دزدی کرده است، و گواهی ندادیم جز به آنچه دانستیم و ما از غیب خبر نداشتیم. ﴿81﴾ و از اهل شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آنان برگشتیم بپرس، همانا ما از راستگویان هستیم. ﴿82﴾ گفت: نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته، و پیشة من صبر نیک است، امید است که خداوند همة آنان را به من بازگرداند، بیگمان او دانایی حکیم است. ﴿83﴾ و از آنان روی برتافت و گفت: دریغا بر یوسف! و چشمانش از اندوه سفید و نابینا گردید درحالیکه سرشار از غم بود. ﴿84﴾ گفتند: سوگند به خدا پیوسته یوسف را یاد میکنی تا مشرف به مرگ میشوی یا از مردگان میگردی. ﴿85﴾ گفت: من شکایت پریشان حالی و اندوهم را تنها به نزد خدا میبرم و از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید. ﴿86﴾
یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَاْیَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٨٧ فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِ قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَ ٨٨ قَالَ هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ ٨٩ قَالُوٓاْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٩٠ قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِِٔینَ ٩١ قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ ٩٢ ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗا وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَ ٩٣ وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ ٩٤ قَالُواْ تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِ ٩٥
ای فرزندانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا ناامید نشوید، چرا که جز گروه کافران از رحمت خدا ناامید نمیگردند. ﴿87﴾ و هنگامیکه پیش یوسف رفتند، گفتند: ای عزیز! به ما و خانوادۀ ما سختی رسیده است، و کالای اندک و ناپذیرفتنی آوردهایم، پس پیمانة ما را کامل بده و بر ما (بیشتر) بخشش کن، بیگمان خداوند بخشندگان را پاداش میدهد. ﴿88﴾ گفت: آیا میدانید که نسبت به یوسف و برادرش بدانگاه که نادان بودید چه کردید؟. ﴿89﴾ گفتند: آیا واقعاً تو یوسف هستی؟ گفت: آری! من یوسف هستم و این برادر من است، خداوند بر ما منت نهاده است. بیگمان هرکس تقوا پیشه کند و بردباری ورزد همانا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند. ﴿90﴾ گفتند: سوگند به خدا! خداوند تو را بر ما برتری داده است و ما از خطاکاران بودهایم. ﴿91﴾ گفت: امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست، خداوند شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است. ﴿92﴾ این پیراهنم را با خود ببرید و آنرا بر روی پدرم بیاندازید تا بینا گردد و تمام خانوادهتان را به نزد من بیاورید. ﴿93﴾ و هنگامی که کاروان حرکت کرد پدرشان گفت: اگر مرا به بیخردی و خرفتی متهم نکنید بیگمان بوی یوسف را مییابم. ﴿94﴾ گفتند: سوگند به خدا تو در سرگشتگی قدیم خود هستی. ﴿95﴾
فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗاۖ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٩٦ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِِٔینَ ٩٧ قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ ٩٨ فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ ٩٩ وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ یَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓۚ إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ ١٠٠ ۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ ١٠١ ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۖ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَ ١٠٢ وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ ١٠٣
و هنگامی که مژده دهنده نزد او آمد پیراهن را بر چهرهاش افکند، بینا شد (و) گفت: آیا به شما نگفته بودم که از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید؟. ﴿96﴾ گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را برای ما بخواه که ما خطاکار بودهایم. ﴿97﴾ گفت: برای شما از پروردگارم آمرزش خواهم طلبید، بیگمان او آمرزنده و مهربان است. ﴿98﴾ و هنگامیکه به نزد یوسف رسیدند پدر و مادرش را در کنار خود جای داد و گفت: به سرزمین مصر داخل شوید، که اگر خدا بخواهد در امان خواهید بود. ﴿99﴾ و پدر و مادرش را بر تخت نشاند، و همۀ آنان برای او سجدهکُنان به زمین افتادند، و گفت: پدر! این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم و پروردگارم آن را راست و درست گرداند، و به راستی خداوند وقتی که از زندان رهایم نمود، و شما را پس از آنکه شیطان بین من و برادرانم اختلاف افکنده بود از صحرا باز آورد، در حق من نیکیها کرد. به راستی پروردگارم هر چه بخواهد سنجیده و دقیق انجام میدهد، بیگمان او دانای حکیم است. ﴿100﴾ پروردگارا! (بهرهای بزرگ) از فرمانروایی به من دادهای، و مرا از معنی سخنان کتابهای آسمانی و تعبیر خوابها آگاه ساختهای، ای پدید آورندۀ آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق بگردان. ﴿101﴾ این خبرهای غیب است که آن را به تو وحی میکنیم، و بدانگاه که تصمیم گرفتند و توطئهچینی کردند پیش آنان نبودی. ﴿102﴾ و بیشتر مردم ایمان نمیآورند گرچه حرص بورزی. ﴿103﴾
وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ ١٠٤ وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ ١٠٥ وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ ١٠٦ أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ١٠٧ قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ ١٠٨ وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٠٩ حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ ١١٠ لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ ١١١
و تو در برابر (این دعوت) از آنان پاداشی نمیخواهی و آن جز پند و اندرزی برای جهانیان نیست. ﴿104﴾ و چه بسیار نشانههایی در آسمانها و زمین است (که) از کنار آن اعراض کنان میگذرند. ﴿105﴾ و بیشترشان (که ادعا میکنند) به خداوند ایمان نمیآورند مگر اینکه مشرکند. ﴿106﴾ آیا ایمن هستند از این که عذاب فراگیری از سوی خدا آنان را دربرگیرد، یا ناگهان قیامت به سراغشان بیاید، درحالیکه غافل و بیخبر باشند؟!. ﴿107﴾ بگو: این راه من است، با آگاهی و بینش بهسوی خدا دعوت میکنم و پیروان من هم (باید چنین باشند) وخداوند پاک است و من از مشرکان نیستم. ﴿108﴾ و پیش از تو جز مردانی از اهل شهرها نفرستادهایم که به آنان وحی میکردیم. مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا بنگرند که سرانجام گذشتگانِ پیش از آنان چگونه شد؟ بیگمان سرای آخرت برای پرهیزگاران بهتر است، آیا تعقّل نمیکنید؟. ﴿109﴾ تا آنجا که پیامبران ناامید گشته و گمان بردند که آنان تکذیب شدهاند، آنگاه یاری ما به آنان رسید و هر کس را که خواستیم نجات دادیم، و عذاب ما از گروه گناهکاران بر نمیگردد. ﴿110﴾ به راستی که در داستانهایشان عبرتی برای خردمندان است، (قرآن) سخنی نبود که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق کنندة کتابی است که پیش از آن است، وبیانگر هر چیزی است و هدایت و رحمت است برای کسانی که ایمان میآورند. ﴿111﴾