مکی و ۸۸ آیه است
آیهی ۱-۶:
﴿طسٓمٓ١﴾[القصص: ۱]. «طا، سین، میم».
﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ٢﴾[القصص: ۲]. «این است آیههای کتاب روشنگر».
﴿نَتۡلُواْ عَلَیۡکَ مِن نَّبَإِ مُوسَىٰ وَفِرۡعَوۡنَ بِٱلۡحَقِّ لِقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٣﴾[القصص: ۳]. «از خبر موسی و فرعون برای گروهی که باور دارند، به حق بر تو میخوانیم».
﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِیَعٗا یَسۡتَضۡعِفُ طَآئِفَةٗ مِّنۡهُمۡ یُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَیَسۡتَحۡیِۦ نِسَآءَهُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٤﴾[القصص: ۴]. «بیگمان فرعون در آن سرزمین تکبر ورزید، و مردمان آن جا را به گروهها و دستههای مختلف تبدیل کرد، گروهی از ایشان را ضعیف و ناتوان میکرد، پسرانشان را سر میبرید، و زنانشان را زنده نگاه میداشت، بیگمان او از تباهکاران بود».
﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٥﴾[القصص: ۵]. «و میخواهیم بر آنان که در زمین ضعیف و ناتوان قرار داده شدهاند منت نهیم و ایشان را پیشوایان سازیم و آنها را وارثان (حکومت و قدرت) گردانیم».
﴿وَنُمَکِّنَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنُرِیَ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا مِنۡهُم مَّا کَانُواْ یَحۡذَرُونَ٦﴾[القصص: ۶]. «و ایشان را در زمین مستقر گردانیم، و سلطه و حکومتشان دهیم، و به فرعون وهامان و لشکریانشان آنچه را که از آن میترسیدند، بنمایانیم».
این آیات که مستحق و سزاوار بزرگداشت و تعظیماند، ﴿ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ﴾آیههای کتاب روشنگرند، که هر آنچه بندگان به آن نیاز دارند، از قبیل شناخت پروردگارشان، و شناخت حقوق او، و شناخت دوستان و دشمنان او، و دانستن وقایع و روزهای خدا، و شناخت پاداش و جزای اعمال را در بر دارند. پس این قرآن همۀ این مطالب را در نهایت روشنی بیان کرده و آن را برای بندگان توضیح داده است.
و از جمله چیزهایی که توضیح داده است داستان موسی و فرعون میباشد که در چند جا تکرار کرده، و در این جا به صورت مفصل بیان نموده است. پس فرمود: ﴿نَتۡلُواْ عَلَیۡکَ مِن نَّبَإِ مُوسَىٰ وَفِرۡعَوۡنَ بِٱلۡحَقِّ﴾زیرا خبر و حکایت فرعون وموسی بسیار شگفتانگیز است، ﴿لِقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ﴾برای قومی که ایمان میآورند. آنها مورد خطاباند و با آنان سخن گفته میشود، چون ایمان دارند و به وسیلۀ ایمان خود به اندیشیدن در آن روی میآورند، او از عبرتهای آن پند میگیرند و هدایت میشوند، و بر ایمان و یقین و نیکیهایشان افزوده میگردد. و جز مؤمنان از قرآن استفاده نمیکنند. بلکه قرآن فقط حجت را بر کفار اقامه میگرداند. و خداوند قرآن را از شر آنها مصون داشته ومیان آنها و قرآن مانعی قرار داده است که آن را نمیفهمند.
داستان چنین است ﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾همانا فرعون سلطه و قدرت و لشکریان فراوان داشت که دست به سرکشی و استکبار و سلطهگری زد، ﴿وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِیَعٗا﴾و مردم آن جا را به گروهها و دستههای مختلف تقسیم کرد و طبق خواسته وهوای نفس خود هر کاری که میخواست با آنها میکرد، و قدرت خود را بر آنان تحمیل مینمود. ﴿یَسۡتَضۡعِفُ طَآئِفَةٗ مِّنۡهُمۡ﴾و گروهی از آنان را- که بنیاسرائیل بودند و خداوند آنها را بر جهانیان برتری داده بود و فرعون میبایست آنان را اکرام نماید- ضعیف و ناتوان میکرد، چون میدید که آنان قدرتی ندارند که آنها را از آنچه فرعون میخواهد با ایشان انجام دهد مصون بدارد.
بنابر این فرعون به آنها اهمیت نمیداد. و وضعیت آنها به جایی رسیده بود که فرعون ﴿یُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَیَسۡتَحۡیِۦ نِسَآءَهُمۡ﴾فرزندان پسر آنها را سر میبرید و زنانشان را زنده نگاه میداشت. هدف او از این کار این بود که جمعیت آنها زیاد نشود، و نتواند به فرعون حملهور شوند و قدرت را از دست او بگیرند.
﴿إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِینَ﴾بیگمان فرعون از تباهکاران بود، آنهایی که در پی بهبودی وضعیت دینی و دنیوی خود نیستند. و این ناشی از فسادکاری و تباهکاری او بود.
﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾و میخواهیم با دور کردن اسباب استضعاف کسانی که ضعیف قرار داده شدهاند بر آنان منت بگذاریم، و کسانی را که در برابرشان مقاومت میورزند نابود کنیم، و دشمنانشان را خوار و ذلیل گردانیم. ﴿وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ﴾و آنان را پیشوایان دین قرار دهیم، و این با استضعاف و ناتوانی انجام نمیپذیرد، بلکه برای این کار باید در زمین قدرت کامل داشته باشند. ﴿وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِینَ﴾ومیخواهیم آنان را وارث حکومت زمین بگردانیم و آنان در دنیا و آخرت سرانجام نیک دارند.
﴿وَنُمَکِّنَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾و آنان را در زمین قدرت و حکومت بدهیم، و همۀ این کارها به حکم و ارادۀ الهی انجام شد. ﴿وَنُرِیَ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا﴾و همچنین میخواهیم به فرعون و هامان و لشکریانشان که به وسیلۀ آن یورش میبردند و سرکشی میکردند، ﴿مِنۡهُم﴾از سوی این گروه مستضعف و ناتوان ﴿مَّا کَانُواْ یَحۡذَرُونَ﴾چیزی را بنمایانیم که از آن ترس داشتند. این بود که مستضعفان، آنها را بالاخره از سرزمینشان بیرون کردند. بنابر این برای نابود کردن قدرتشان، و کشتن فرزندانشان که قدرت آیندۀ آنها را تشکیل میداد تلاش کردند. و همه اینها طبق خواسته خدا بود. و هر گاه خداوند کاری را بخواهد، اسباب آن را فراهم مینماید، و راههایش را هموار میکند. و خداوند اسبابی را فراهم نمود که آنان را به این هدف رساند.
اولین سبب این بود که وقتی خداوند پیامبرش موسی را پدید آورد، رهایی ملت بنیاسرائیل را به او واگذار کرد، و در آن موقع فرزندان پسر را میکشتند. موسی در زمان خطرناکی به دنیا آمد وخداوند به مادرش الهام کرد که به او شیر دهد و فرزند را نزد خودش نگهداری کند.
آیهی ۷-۱۳:
﴿وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیٓۖ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٧﴾[القصص: ۷]. «و به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده، و هنگامی که بر او ترسیدی، او را به دریا بیانداز، و مترس و اندوهگین مباش، به یقین ما او را به نزد تو باز خواهیم گرداند، و او را از زمرۀ پیامبران میگردانیم».
﴿فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ لِیَکُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَحَزَنًاۗ إِنَّ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا کَانُواْ خَٰطِِٔینَ٨﴾[القصص: ۸]. «آنگاه خانوادۀ فرعون او را برگرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مایۀ اندوهشان گردد. بیگمان فرعون و هامان و لشکریانش خطاکار بودند».
﴿وَقَالَتِ ٱمۡرَأَتُ فِرۡعَوۡنَ قُرَّتُ عَیۡنٖ لِّی وَلَکَۖ لَا تَقۡتُلُوهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٩﴾[القصص: ۹]. «و همسر فرعون گفت: (او) برای من و برای تو چشم روشنی است، او را نکشید، شاید به ما سود بخشد، و یا او را به فرزندی بگیریم و آنان نمیدانستند (که سرانجام دشمنشان خواهد شد)».
﴿وَأَصۡبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَٰرِغًاۖ إِن کَادَتۡ لَتُبۡدِی بِهِۦ لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٠﴾[القصص: ۱۰]. «و دل مادر موسی تهی (از صبر و قرار) شد، و اگر دل او را استوار نمیداشتیم تا از زمرۀ باورمندان باشد نزدیک بود او را آشکار سازد».
﴿وَقَالَتۡ لِأُخۡتِهِۦ قُصِّیهِۖ فَبَصُرَتۡ بِهِۦ عَن جُنُبٖ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١١﴾[القصص: ۱۱]. «و به خواهرش گفت: به دنبالش برو، و او را از دور میدید، بدون اینکه آنان بدانند».
﴿وَحَرَّمۡنَا عَلَیۡهِ ٱلۡمَرَاضِعَ مِن قَبۡلُ فَقَالَتۡ هَلۡ أَدُلُّکُمۡ عَلَىٰٓ أَهۡلِ بَیۡتٖ یَکۡفُلُونَهُۥ لَکُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ نَٰصِحُونَ١٢﴾[القصص: ۱۲]. «و شیر همۀ دایگان را از قبل بر او حرام ساختیم، آنگاه (خواهرش) گفت: آیا شما را به خانوادهای رهنمود کنم که سرپرستی او را برایتان به عهده بگیرد درحالیکه خیرخواه او باشند؟».
﴿فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ کَیۡ تَقَرَّ عَیۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَ وَلِتَعۡلَمَ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ١٣﴾[القصص: ۱۳]. «پس موسی را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش روشن شود، و غمگین نگردد، و بداند که وعدۀ خداوند حق است. ولی بیشترشان نمیدانند».
﴿فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ﴾هنگامی که بر او ترسیدی و احساس کردی کسی میخواهد او را به نزد فرعونیان ببرد، ﴿فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ﴾او را در داخل صندوق بستهای قرار بده و به رودخانهی نیل بیانداز ﴿وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیٓۖ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ﴾پس خداوند مادر موسی را مژده داد که به زودی فرزندش را باز میگرداند، و این فرزند بزرگ میشود و از توطئه آنها در امان میماند، و خداوند او را به پیامبری بر خواهد گزید.
و این از بزرگترین مژدهها بود. این مژده بدان جهت به مادر موسی داده شد تا دلش آرام بگیرد، و ترس واضطراب او فروکش شود. چرا که مادر موسی بر فرزندانش ترسید. و آنچه را که بدان امر شده بود انجام داد، و او را به دریا انداخت، و خداوند او را مورد حمایت خود قرار داد.
﴿فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ﴾پس خاندان فرعون او را از رودخانه برگرفتند، و آنها بودند که او را یافتند، ﴿لِیَکُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَحَزَنًا﴾تا سرانجام موسی دشمن آنها و مایۀ اندوهشان شود، چرا که پرهیز و احتیاط، انسان را از تقدیر خدا نجات نمیدهد. و خداوند چینن تقدیر کرد که- آنچه فرعون و خاندانش از ناحیهی بنیاسرائیل از آن ترس داشتند که بدان گرفتار شوند- تبدیل به فرماندهی بنی اسرائیل شود و تحت نظر و کفالت آنان تأمین معاش شود و رشد نماید.
اگر تدبیر و تأمل شود میبینیم که این امر منافع زیادی برای بنیاسرائیل داشت، و بسیاری از امور ناگوار را از آنها دور کرد، و موسی قبل از رسالتش از بسیاری تجاوزات جلوگیری کرد، چون از بزرگان خاندان سلطنت بود. و طبیعی است که او از حقوق ملت خود دفاع کند حال آنکه او دارای همتی بلند و غیرتی جوشان بود. پس وضعیت این ملت مستضعف - که خداوند برخی از موارد ذلت آنها را برای ما حکایت کرده است - به جایی رسید که برخی از افرادش، با مردم قدرتمند سرزمین فرعون به کشمکش و ستیز بپردازند. همانطور که به زودی بیان خواهد شد. و این مقدمۀ پیروزی بود، زیرا یکی از سنتهای الهی این است که کارها به تدریج پیش میرود و یک دفعه به انجام نمیرسد.
﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا کَانُواْ خَٰطِِٔینَ﴾بدون شک فرعون و هامان و لشکریانشان گناهکار و مجرم بودند. پس ما خواستیم آنانرا مجازات کنیم، و در برابر توطئه و مکرشان علیه آنها چارهاندیشی ورزیم.
وقتی خاندان فرعون او را از دریا برگرفتند، خداوند زن فرعون را که زنی بزرگوار و با ایمان بود، برای موسی مهربان کرد. زن فرعون آسیۀ دختر مزاحم بود. ﴿وَقَالَتِ ٱمۡرَأَتُ فِرۡعَوۡنَ قُرَّتُ عَیۡنٖ لِّی وَلَکَۖ لَا تَقۡتُلُوهُ﴾پس زن فرعون گفت: این بچه را نکشید، و آن را زنده بگذارید، تا مایۀ چشمروشنی و شادی زندگی ما شود. ﴿عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا﴾شاید به ما سود بخشد و یا او را به فرزندی بگیریم. یعنی یا به مانند خدمتگزاری که در راستای سود رساندن به ما و خدمت نمودنمان عمل میکند او را بکار میگیریم، و یا منزلتی بالاتر از این به او میدهیم و او را فرزند خود قرار میدهیم و وی را مورد تکریم و گرامیداشت قرار میدهیم. پس خداوند مقدر کرد که زن فرعون سودمند شود، همان زنی که این سخن را گفت. و موسی مایۀ روشنی چشم او گردید، و آسیۀ او را به شدت دوست میداشت. بنابراین، همواره موسی به منزلهی فرزند مهربان او بود، تا این که بزرگ شد و خداوند او را به پیامبری برگزید. در این وقت آسیه شتابان مسلمان شد و به موسی ایمان آورد. خداوند از آسیه راضی و خشنود باد و او را خشنود گرداند!.
پروردگار متعال این گفتگوها را در مورد موسی بیان کرد، در حالی که ﴿وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ﴾آنها نمیداستند که تقدیر و قلم الهی به چه چیز رقم خورده، و اینکه موسی به رسالت و قدرت میرسد. و این از لطف الهی بود، چون اگر آنها میدانستند، برخورد دیگری با موسی میکردند.
وقتی مادر موسی،موسی را از دست داد، بر مقتضای حالت انسانی به شدت غمگین شد و از شدت پریشانی و آشفتگی دلش از صبر و قرار تهی گشت، با این که خداوند او را از غم و اندوه و ترس برحذر داشت و وعده داد که فرزندش را به او باز میگرداند. ﴿إِن کَادَتۡ لَتُبۡدِی بِهِ﴾و نزدیک بود آنچه در دل داشت آشکار کند، ﴿لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا﴾اگر دل او را استوار و پابرجا نمیکردیم. پس شکیبایی ورزید و آن را آشکار ننمود. ﴿لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾تا به وسیلۀ این صبر و پایداری از زمرۀ مؤمنان باشد. زیرا هر گاه مصیبتی به بنده برسد و صبر و پایداری ورزد، ایمانش افزوده میگردد. و این بیانگر آن است که بیصبری نشانۀ ضعف ایمان است.
﴿وَقَالَتۡ لِأُخۡتِهِۦ قُصِّیهِ﴾و مادر موسی به خواهر موسی گفت: به دنبال برادرت برو، و او را جستجو کن، بدون اینکه کسی متوجه تو شود، یا منظور تو را بفهمد. خواهر موسی به دنبال او رفت و قضیه را پیگیری کرد. ﴿فَبَصُرَتۡ بِهِۦ عَن جُنُبٖ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ﴾پس خواهر موسی او را از دور میپایید بدون اینکه منظور او را بفهمند. و این کمال دوراندیشی و احتیاط است، زیرا اگر او را نگاه میکرد و بهسوی آنها میآمد، گمان میکردندکه او این پسر بچه را به دریا انداخته است. و ممکن بود تصمیم به کشتن و سربریدن او بگیرند تا خانوادهاش را کیفر دهند.
و از لطف خداوند به موسی و مادرش این بود که او را از گرفتن پستان هر زنی بازداشت. فرعونیان از آنجا که نسبت به او مهربان بودند وی را به بازار بردند تا شاید کسی او را بخواهد. پس خواهرش در حالیکه موسی در چنین وضعیتی قرار داشت، آمد و ﴿فَقَالَتۡ هَلۡ أَدُلُّکُمۡ عَلَىٰٓ أَهۡلِ بَیۡتٖ یَکۡفُلُونَهُۥ لَکُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ نَٰصِحُونَ﴾گفت: آیا شما را به خانوادهای رهنمود کنم که سرپرستی او را به عهده بگیرند و آنان خیرخواه او باشند؟ و این چیزی بود که آنها میخواستند، زیرا به شدت موسی را دوست داشتند، و خداوند او را از دایگان بازداشت، پس آنها ترسیدند که مباد بمیرد. وقتی خواهر موسی این سخن را گفت - ضمن اینکه آنها را تشویق کرد که این خانواده به طور کامل او را سرپرستی خواهند کرد و خیرخواه او هستند - بلافاصله سخنش را پذیرفتند. پس آنها را از این خانواده خبر داد و آنها را به این خانواده راهنمایی نمود.
﴿فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ کَیۡ تَقَرَّ عَیۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَ﴾پس همانطور که به مادر موسی وعده داده بودیم فرزندش را به او بازگرداندیم تا چشمش روشن گردد و اندوهگین نشود. و موسی نزد مادرش پرورش یافت به صورتی که مادرش امنیت و آرامش داشت و از دیدن فرزندش خوشحال بود، و مزد فراوانی برای پرورش او دریافت میکرد. ﴿وَلِتَعۡلَمَ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ﴾و تا بداند که وعدۀ خدا حق است. پس ما برخی از آنچه را که به او وعده داده بودیم آشکارا به وی نشان دادیم تا دلش آرام گیرد، و ایمانش افزوده شود، و بداند که وعدۀ الهی در خصوص اینکه او را محافظت نماید و پیامبرش گرداند، محقق خواهد شد. ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ﴾ولی بیشترشان نمیدانند، پس هر گاه ببینند که سبب دچار تشویش شود این امر ایمان آنها را مشوش میگرداند، چون به طور کامل نمیدانند که خداوند سختیها و موانع دشوار را در راه رسیدن به امور بلند و خواستهای برتر قرار دادهاست.
موسی همچنان نزد خاندان فرعون پرورش مییافت و در دربار آنها رشد میکرد. سواریهایشان را سوار میشد و لباسهایی را میپوشید که آنان میپوشیدند. مادرش از مشاهدۀ این وضعیت موسی احساس آرامش میکرد، و چنین جا افتاده بود که او مادر رضاعی موسی است. و همواره پیش او میرفت و با او مهربان بود، و این چیز غریب و قابل اعتراضی نبود. پس در این لطف الهی بیاندیش که موسی را از دروغ گفتن در سخنان خود حفاظت کرد و اسباب ارتباط موسی با مادرش را آسان نمود، چرا که مردم چنین میپنداشتند که او مادر رضاعی موسی است و چون به موسی شیر داده بود مادر موسی نامیده میشد. پس سخن او و دیگران در این مورد که آن زن مادر موسی است، راست و حقیقت بود.
آیهی ۱۴-۱۹:
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسۡتَوَىٰٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٤﴾[القصص: ۱۴]. «و زمانی که موسی به کمال رشد خود رسید و تکامل پیدا کرد، و به او فرزانگی و دانش دادیم. و اینگونه به نیکوکارن پاداش میدهیم».
﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِینَةَ عَلَىٰ حِینِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیۡنِ یَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِیعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِی مِن شِیعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِی مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِینٞ١٥﴾[القصص: ۱۵]. «و روزی که مردمان شهر غافل بودند وارد آن شد و دید که دو مرد میجنگند، یکی از قوم او، و آن دیگری از دشمنانش بود. آن که از گروهش بود، از موسی در برابر دشمنش کمک خواست، و (موسی) مشتی بدو زد و او را کشت. گفت این از کار شیطان است، بیگمان او دشمن گمراه کنندۀ آشکاری است».
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی فَٱغۡفِرۡ لِی فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ١٦﴾[القصص: ۱۶]. «گفت: پروردگارا! من به خود ستم کردهام، پس مرا ببخش. و او را بخشید، بیگمان او آمرزندۀ مهربان است».
﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ فَلَنۡ أَکُونَ ظَهِیرٗا لِّلۡمُجۡرِمِینَ١٧﴾[القصص: ۱۷]. «گفت: پروردگارا! به پاس نعمتهایی که به من دادهای من هرگز پشتیبان گناهکاران نخواهم بود».
﴿فَأَصۡبَحَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا ٱلَّذِی ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَسۡتَصۡرِخُهُۥۚ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ إِنَّکَ لَغَوِیّٞ مُّبِینٞ١٨﴾[القصص: ۱۸]. «و شب را ترسان و نگران در شهر به روز آورد که ناگهان (دید) همان کسی که دیروز از او یاری خواسته بود، او را به فریاد میخواند. موسی بدو گفت: بیگمان تو گمراه آشکاری».
﴿فَلَمَّآ أَنۡ أَرَادَ أَن یَبۡطِشَ بِٱلَّذِی هُوَ عَدُوّٞ لَّهُمَا قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِیدُ أَن تَقۡتُلَنِی کَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِۖ إِن تُرِیدُ إِلَّآ أَن تَکُونَ جَبَّارٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِینَ١٩﴾[القصص: ۱۹]. «پس چون (موسی) خواست به شخصی که دشمن هردوی آنان بود حملهور شود، گفت: آیا میخواهی مرا بکشی، همانگونه که دیروز کسی را کشتی؟ فقط میخواهی در زمین ستمگر باشی، و نمیخواهی از نیکوکاران باشی».
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ﴾و هنگامی که موسی از نظر قدرت و عقل و خرد به حد کمال رسید. و اغلب در چهل سالگی آدمی به حد کمال میرسد، ﴿وَٱسۡتَوَىٰٓ﴾و سامان یافت و تکامل پیدا کرد. یعنی این امور در او به حد کمال رسید، ﴿ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾بدو حکمت و فرزانگی بخشیدیم که به وسیلۀ آن احکام شرعی را میدانست و با آن میان مردم داوری میکرد. و به او علم و دانش فراوان دادیم. ﴿وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾و خداوند به آنان که عبادت الهی را به خوبی انجام میدهند و با خلق خدا نیکی میکنند به اندازۀ احسانشان به آنها علم و فرزانگی میدهد. و این بر کمال احسان موسی دلالت مینماید.
﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِینَةَ عَلَىٰ حِینِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا﴾و هنگامیکه اهل شهر غافل بودند -یا وقت خواب نیمروز آنان بود، و یا وقتی بود که در آن بیرون نمیآمدند- وارد آن شهر شد. ﴿فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیۡنِ یَقۡتَتِلَانِ﴾پس در آنجا دو مرد را دید که با یکدیگر میجنگند، و همدیگر را میزنند. ﴿هَٰذَا مِن شِیعَتِهِ﴾این یکی از قوم او یعنی از بنیاسرائیل بود، ﴿وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِ﴾و این یکی از دشمنانش یعنی از قبطیها بود. ﴿فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِی مِن شِیعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِی مِنۡ عَدُوِّهِ﴾پس آنکه از قومش بود از او علیه دشمنش کمک خواست. چون مشهور بود و مردم میدانستند که موسی از بنیاسرائیل است، وکمک خواستن او از موسی بیانگر ان است که موسی به جایی رسیده بود که از او میترسیدند و به خاندان سلطنت چشم امید داشتند.
﴿فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ﴾موسی در پاسخ به کمک خواستن مرد اسرائیلی، به مردی که از دشمناشن بود مشتی زد، ﴿فَقَضَىٰ عَلَیۡهِ﴾و او را کشت. چون مشت شدیدی بود، و موسی مردی قدرتمند بود.
موسی از آنچه که از وی سر زد، پشیمان شد، ﴿قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ﴾و گفت: این از کار شیطان است. یعنی بر اثر وسوسه و زیبا جلوه دادن شیطان این کار انجام شد. ﴿إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِینٞ﴾بیگمان شیطان دشمنِ گمراه کنندۀ آشکاری است. بنابر این آنچه اتفاق افتاد به علت دشمنی آشکار شیطان و تلاش او برای گمراه ساختن بود.
سپس موسی از پروردگارش طلب آمرزش نمود. ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی فَٱغۡفِرۡ لِی فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ١٦﴾و گفت: پروردگارا! من به خود ستم کردهام مرا ببخش. و خداوند او را بخشید زیرا خداند آمرزندهی مهربان است، به خصوص کسانی را که به سویش باز میگردند و بلافاصله توبه مینمایند میآمرزد.
﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ﴾موسی گفت: «پروردگارا! به خاطر این که (توفیق) توبه وآمرزش، و نعمتهای زیادی به من ارزانی داشتهای، ﴿فَلَنۡ أَکُونَ ظَهِیرٗا لِّلۡمُجۡرِمِینَ﴾از این پس هرگز یاور و پشتیبان گناهکاران نخواهم بود. یعنی هیچکس را بر انجام گناهی کمک نخواهم کرد.
و این پیمانی بود که موسی ÷به سبب نعماتی که خدا به وی داده بود با او بست، و قول داد که هیچ مجرم و گناهکاری را کمک نکند، آن طور که در کشتن قبطی چنین کرد. و این بیانگر آن است که نعمتها بر بنده واجب میدارند که کار خیر انجام دهد و از کار بد دوری گزیند.
﴿فَأَصۡبَحَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُ﴾پس به خاطر کشتن فردی از دشمنانش، ترسان و لرزان و در حالی که چشم به راه گرفتاری و مجازات خویش بود، و مراقب آن بود که آیا خاندان فرعون متوجه او میشوند یا نه، شب را به روز آورد. و اینگونه شب را به صبح رساند، چون معلوم بود که جز موسی هیچ کس از بنیاسرائیل جرأت ندارد چنین کاری را بکند. او در این حالت قرار داشت که، ﴿فَإِذَا ٱلَّذِی ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَسۡتَصۡرِخُهُ﴾ناگهان کسیکه دیروز علیه دشمنش از او یاری و کمک خواسته بود، او را به فریاد خواند و از او علیه قبطی دیگری کمک خواست. ﴿قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ﴾موسی با توبیخ و سرزنش به او گفت: ﴿إِنَّکَ لَغَوِیّٞ مُّبِینٞ﴾همانا تو شدیداً گمراه هستی و بسیار گستاخ.
﴿فَلَمَّآ أَنۡ أَرَادَ أَن یَبۡطِشَ بِٱلَّذِی هُوَ عَدُوّٞ لَّهُمَا﴾وقتی موسی خواست بهسوی دشمن مشترکشان حمله برد و دست بگشایید. یعنی قبطی و اسرائیلی به زد و خورد مشغول بودند، و اسراییلی از موسی کمک خواست و تعصب موسی را فرا گرفت، تا این که خواست به قبطی حملهور شود. ﴿قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِیدُ أَن تَقۡتُلَنِی کَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِۖ إِن تُرِیدُ إِلَّآ أَن تَکُونَ جَبَّارٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾مرد قبطی او را از کشتن خود باز داشت و گفت: ای موسی! آیا میخواهی مرا بکشی، همانگونه که دیروز کسی را کشتی؟ تو میخواهی ستمگر باشی، چون بزرگترین ویژگی ستمگر کشتن مردم به ناحق است.
﴿وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِینَ﴾و تو نمیخواهی از اصلاحگران باشی، و چنانچه اصلاحگر بودی من و او را از هم جدا میکردی، بدون این که کسی را بکشی. پس موسی از کشتن وی منصرف شد، و اندرزگویی آن مرد وی را از ارتکاب قتل بازداشت. و آنچه از موسی در این دو قضیه سر زده بود شایع گردید تا این که سران و درباریان فرعون و خود فرعون تصمیم کشتن موسی را گرفتند و در این زمینه با هم به مشاوره پرداختند. پس خداوند آن مرد خیرخواه را برانگیخت و او شتابان به نزد موسی رفت، و او را از تصمیم سران قوم فرعون آگاه کرد.
آیهی ۲۰-۲۱:
﴿وَجَآءَ رَجُلٞ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِینَةِ یَسۡعَىٰ قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ یَأۡتَمِرُونَ بِکَ لِیَقۡتُلُوکَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّی لَکَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِینَ٢٠﴾[القصص: ۲۰]. «و مردی از نقطۀ دوردست شهر شتابان آمد، گفت: ای موسی! درباریان و سران دربارۀ تو مشورت میکنند تا تو را بکشند، پس بیرون برو، مسلماً من از خیرخواهان تو هستم».
﴿فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٢١﴾[القصص: ۲۱]. «پس موسی از شهر خارج شد، در حالیکه ترسان و چشم به راه بود. گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکار نجات بده».
پس فرمود: ﴿وَجَآءَ رَجُلٞ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِینَةِ یَسۡعَىٰ﴾مردی از نقطۀ دور دست شهر شتابان و در حالی که میدوید - چون خیرخواه موسی بود و میترسید که آنها قبل از اینکه خود متوجه باشد به او بلایی برسانند - آمد وگفت: ﴿یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ یَأۡتَمِرُونَ بِکَ لِیَقۡتُلُوکَ﴾ای موسی! سران دربارۀ کشتن تو مشورت میکنند، ﴿فَٱخۡرُجۡ﴾از شهر بیرون برو، ﴿إِنِّی لَکَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِینَ﴾همانا من از خیرخواهان تو هستم.
پس موسی نصیحت او را گوش کرد، ﴿فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُ﴾و در حالی که ترسان و نگران بود و منتظر بود که هر لحظه اتفاقی رخ دهد و او را بکشند، از شهر بیرون آمد و دعا کرد و خداوند را فرا خواند و ﴿قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکار نجات بده و از گناهش و کاری که از روی خشم کرده بود -بدون اینکه قصد کشتن را داشته باشد- توبه کرد. پس اینکه او را تهدید کردند از سر ستم و جسارت بود، (چرا که موسی نیت پلیدی نداشت).
آیهی ۲۲-۲۸:
﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡیَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یَهۡدِیَنِی سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ٢٢﴾[القصص: ۲۲]. «و هنگامیکه رو به جانب مدین کرد، گفت: امید است که پروردگارم مرا به راه راست هدایت نماید».
﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدۡیَنَ وَجَدَ عَلَیۡهِ أُمَّةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ یَسۡقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ ٱمۡرَأَتَیۡنِ تَذُودَانِۖ قَالَ مَا خَطۡبُکُمَاۖ قَالَتَا لَا نَسۡقِی حَتَّىٰ یُصۡدِرَ ٱلرِّعَآءُۖ وَأَبُونَا شَیۡخٞ کَبِیرٞ٢٣﴾[القصص: ۲۳]. «و هنگامی که به آب مدین رسید، بر آن گروهی از مردم را دید که به (حیوانات) آب میدادند، و آن طرف دیگر دو زن را یافت که گوسفندان خویش را دور میکردند. گفت: منظورتان از این کار چیست؟ گفتند: ما (گوسفندان خود را) آب نمیدهیم تا اینکه چوپانان (گوسفندانشان را) باز گردانند، و پدر ما پیرمرد کهنسالی است».
﴿فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰٓ إِلَى ٱلظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرٖ فَقِیرٞ٢٤﴾[القصص: ۲۴]. «آنگاه گوسفندان ایشان را سیراب کرد، سپس به سایه روی آورد و گفت: پروردگارا! من به هر خیری که بسویم بفرستی نیازمندم».
﴿فَجَآءَتۡهُ إِحۡدَىٰهُمَا تَمۡشِی عَلَى ٱسۡتِحۡیَآءٖ قَالَتۡ إِنَّ أَبِی یَدۡعُوکَ لِیَجۡزِیَکَ أَجۡرَ مَا سَقَیۡتَ لَنَاۚ فَلَمَّا جَآءَهُۥ وَقَصَّ عَلَیۡهِ ٱلۡقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٥﴾[القصص: ۲۵]. «آنگاه یکی از آن دو درحالیکه با نهایت حیا گام برمیداشت به نزد آو آمد (و) گفت: پدرم تو را دعوت میکند، تا تو را پاداش آب دادنِ (گوسفندانمان) مزد دهد. هنگامیکه موسی به نزد او آمد و داستان را برای او حکایت کرد، گفت: نترس که از مردمان ستمگر رهایی یافتهای».
﴿قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا یَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَیۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡأَمِینُ٢٦﴾[القصص: ۲۶]. «یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر من! او را استخدام کن، بیگمان بهترین کسی است که استخدام میکنی: هم نیرومند (و هم) درستکار و امین است».
﴿قَالَ إِنِّیٓ أُرِیدُ أَنۡ أُنکِحَکَ إِحۡدَى ٱبۡنَتَیَّ هَٰتَیۡنِ عَلَىٰٓ أَن تَأۡجُرَنِی ثَمَٰنِیَ حِجَجٖۖ فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِکَۖ وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَیۡکَۚ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٢٧﴾[القصص: ۲۷]. «(پدر آن دختر) گفت: من میخواهم یکی از این دو دخترانم را به نکاح تو درآورم، در برابر اینکه هشت سال برای من کار کنی، پس اگر ده سال را تمام گردانی اختیار با تو است. من نمیخواهم بر تو سخت بگیرم. اگر خدا بخواهد مرا از زمرۀ نیکان خواهی یافت».
﴿قَالَ ذَٰلِکَ بَیۡنِی وَبَیۡنَکَۖ أَیَّمَا ٱلۡأَجَلَیۡنِ قَضَیۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَیَّۖ وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ٢٨﴾[القصص: ۲۸]. «(موسی) گفت: این قراردادی میان من و تو است، البته هرکدام از این دو مدّت را بر آوردم نباید تجاوزی در حق من صورت بگیرد، و خداوند بر آنچه میگویم گواه است».
﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡیَنَ﴾وقتی که موسی به قصد شهر مدین رو به آن سوی کرد مدین در جنوب فلسطین قرار داشت، و فرعون در آن جا حکمفرمایی و پادشاهی نداشت. ﴿قَالَ عَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یَهۡدِیَنِی سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ﴾گفت: امید است که پروردگارم مرا به راه راست هدایت نماید. ﴿سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ﴾راه راست و کوتاه که به راحتی و آسانی آدمی را به مقصد میرساند. پس خداوند او را به راه راست هدایت کرد و به مدین رسید.
﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدۡیَنَ وَجَدَ عَلَیۡهِ أُمَّةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ یَسۡقُونَ﴾و هنگامی که به آب مدین رسید گروهی از مردم را دید که گوسفندان خود را آب میدادند. و مردم مدین گوسفندان زیادی داشتند. ﴿وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ﴾و پایینتر از آنان، ﴿ٱمۡرَأَتَیۡنِ تَذُودَانِ﴾دو زن را دید که گوسفندان خود را از چاههای آب که مردم برای گوسفندان خود آماده کرده بودند، باز میدارند. چون آنها توانایی فشار آوردن و رقابت با مردان را نداشتند. و آن مردم بخیل بودند و جوانمردی نداشتند که به گوسفندان آن دو زن آب بدهند.
﴿قَالَ مَا خَطۡبُکُمَا﴾موسی به آنها گفت: شما دو نفر چه کار میکنید؟ ﴿قَالَتَا لَا نَسۡقِی حَتَّىٰ یُصۡدِرَ ٱلرِّعَآءُ﴾گفتند: ما به گوسفندان خود آب نمیدهیم تا چوپانان همگی گوسفندان خود را برگردانند. یعنی عادت بر این است که ما نمیتوانیم گوسفندان خود را آب بدهیم، مگر بعد از آنکه چوپانها گوسفندانشان را از آب برگردانند و بیرون کنند پس آنگاه که محیط برای ما خالی شد به گوسفندان خود آب میدهیم. ﴿وَأَبُونَا شَیۡخٞ کَبِیرٞ﴾و پدر ما پیرمرد کهنسالی است که قدرت و توانایی آب دادن را ندارد. پس ما نه قدرتی داریم و نه مردانی داریم که در میان فشار چوپانها بتوانند گوسفندانمان را آب دهند.
موسی ÷دلش به حال آنان سوخت، ﴿فَسَقَىٰ لَهُمَا﴾و بدون اینکه مزدی از آنها بخواهد گوسفندانشان را آب داد. او از این کار هدفی جز رضای خدا نداشت. زمانی که گوسفندان آنها را آب داد هوا بسیار گرم و نیمۀ روز بود. چون خداوند فرمود: ﴿ثُمَّ تَوَلَّىٰٓ إِلَى ٱلظِّلِّ﴾سپس به سایه رفت تا بعد از این خستگی استراحت نماید. ﴿فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرٖ فَقِیرٞ﴾و او در این حالت از پروردگارش روزی خواست و گفت: پروردگارا! من به هر خیری که به سویم بفرستی و برایم فراهم کنی نیازمند هستم. و در اینجا او با بیان حالت خویش از خداوند خواست، و خواستن با زبان حال رساتر از خواستن با زبان قال است. و او همچنان در این حالت بود و به درگاه پروردگارش دعا میکرد و زاری مینمود.
و اما آن دو زن به نزد پدرشان رفتند و او را از آنچه اتفاق افتاده بود خبر دادند. پس پدرشان یکی را به نزد موسی فرستاد، ﴿تَمۡشِی عَلَى ٱسۡتِحۡیَآءٖ﴾او در حالی که با نهایت شرم و حیا گام بر میداشت به نزد موسی آمد. و این بر بزرگواری سرشت و اخلاق خوب آن زن دلالت مینماید، زیرا حیا از اخلاق فاضله است، به خصوص برای زنان.
نیز دلالت مینماید کاری که موسی کرده بود به قصد مزد و پاداش انجام نداده بود، که معمولاً از خادم و مزدور شرم نمیشود، بلکه موسی مستغنی بود و عزت نفس داشت. و رفتار خوب و فضایل اخلاقی موسی باعث شد تا آن زن از او شرم کند.
﴿قَالَتۡ إِنَّ أَبِی یَدۡعُوکَ لِیَجۡزِیَکَ أَجۡرَ مَا سَقَیۡتَ لَنَا﴾آن زن به موسی گفت: پدرم تو را دعوت میکند تا پاداش آب دادن گوسفندان ما را به تو بدهد. یعنی بر ما منت نمیگذارد، بلکه ابتدا شما با ما نیکی کردی، و پدرم میخواهد نیکی تو را جبران نماید. موسی دعوت او را پذیرفت. ﴿فَلَمَّا جَآءَهُۥ وَقَصَّ عَلَیۡهِ ٱلۡقَصَصَ﴾وقتی به نزد او آمد و داستان را تعریف کرد و بیان نمود که چه چیز باعث شده تا او فرار کند و به اینجا برسد، ﴿قَالَ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾به موسی دلداری داد و گفت: نترس، که از قوم ستمکار رهایی یافتهای یعنی دیگر نباید ترس و هراس داشته باشی، چون خداوند تو را از آنها نجات داده، و به اینجا رسانده است و آنها بر اینجا سلطهای ندارند، و از قلمرو سلطنت آنها بیرون است.
﴿قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا یَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَٔۡجِرۡهُ﴾یکی از دو دختر او گفت: پدرجان! او ار نزد خود استخدام کن که گوسفندان را بچراند و آب دهد، ﴿إِنَّ خَیۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡأَمِینُ﴾همانا موسی بهترین کسی است که استخدام میکنی، چون هم قدرت و نیرو دارد، و هم امانتدار است. و بهترین کارگر کسی است که هم برانجام کاری که به وی واگذار میشود قدرت و توانایی داشته باشد و هم امین باشد و در آن خیانت نورزد و هر کسی که برای انسان کاری را انجام میدهد باید این دو صفت را داشته باشد، و اگر این دو صفت وجود نداشته باشد، یا یکی نباشد خلل و نقص در کار میآید. اما اگر هر دو باشد کار به صورت کامل و تمام انجام میگیرد.
آن دختر این سخن را گفت چون او قدرت و چابکی موسی را به هنگامی که گوسفندانشان را آب داد، مشاهده کرد و امانتداری و دیانت او را در دلسوزی وی نسبت به خو مشاهده نمودند، درحالیکه امید سودی از آن دو زن نداشت، و هدف موسی از کمک کردن به آنها فقط جلب رضای خداوند بود.
پدر آن دختر و مرد مدینی به موسی گفت: ﴿إِنِّیٓ أُرِیدُ أَنۡ أُنکِحَکَ إِحۡدَى ٱبۡنَتَیَّ هَٰتَیۡنِ عَلَىٰٓ أَن تَأۡجُرَنِی ثَمَٰنِیَ حِجَجٖۖ فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِکَۖ وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَیۡکَ﴾من میخواهم یک از این دو دختر را به نکاح شما در بیاورم در برابر این که هشت سال برای من کار کنی، و اگر ده سال را تمام گردانی این از جانب شما تبرع و احسان است، و بیش از هشت سال چیزی بر شما نیست، و من نمیخواهم بر تو سختگیری کنم که حتماً ده سال را کامل گردانی، و یا نمیخواهم شما را به انجام کارهای آسان و ساده شما را به کار میگیرم. ﴿سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ﴾پس او را تشویق کرد که کار آسان است، و به خوبی با او رفتار میشود. و این دلالت مینماید که مرد صالح و درستکار تا آنجا که میتواند باید رفتار و اخلاق خوبی داشته باشد.
موسی خواستۀ او را پذیرفت و گفت: ﴿قَالَ ذَٰلِکَ بَیۡنِی وَبَیۡنَکَ﴾شرطی را که ذکر نمودی قبول دارم و بر این شرط با تو قرارداد میبندم. ﴿أَیَّمَا ٱلۡأَجَلَیۡنِ قَضَیۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَیَّ﴾هر کدام از این دو مدت را برآوردم خواه هشت سال را تمام کردم یا اینکه احسان نمودم و بر آن افزودم، نباید به من ستم شود. ﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ﴾و خداوند بر آنچه میگوییم گواه است، و ما را میبیند و آنچه را که بر آن قرارداد بستهایم میداند. این مرد که پدر آن دو دختر که اهل مدین بود، شعیب آن پیامبر معروف نیست، چنان که بسیاری مردم میپندارند او شعیب بوده است، در صورتی که چنین نیست زیرا دلیلی بر صحت این گفته وجود ندارد. نهایت این است که سرزمین و شهر شعیب ÷مدین بوده، و این قضیه در مدین اتفاق افتاده است. پس، از کجا میتوان ثابت کرد که آن مرد حتماً شعیب بوده است؟ و این دو قضیه چگونه با هم ملازمت دارند؟
نیز معلوم نیست که آیا موسی زمان شعیب را دریافته است یا نه؟ پس چگونه مشخص است که خود شعیب را دیده است؟! و اگر آن مرد شعیب بود خداوند از او نام میبرد، و آن دو دختر اسم او را میگفتند نیز خداوند قوم شعیب ÷را هلاک کرد، چون آنها شعیب را تکذیب کردند و جز کسانی که به شعیب ایمان آورده بودند باقی نمانده بودند.
و مؤمنان چنین نبودهاند که راضی شوند دختران پیامبرشان در آن حالت باشند، و آنها را از آب باز دارند و نگذارند گوسفندانشان را آب بدهند و مرد ناآشنایی بیاید و به دختران پیامبر نیکی کند و گوسفندانشان را آب بدهد.
و شعیب این را نمیپسندید که موسی نزد او چوپان شود و خدمتگذار او گردد، حال آنکه موسی از شعیب برتر است، و مقامش از او بالاتر میباشد. مگر اینکه گفته شود: این قضیه قبل از نبوت موسی اتفاق افتاده است، پس در این صورت تضادی وجود ندارد. به هر حال نمیتوان مطمئن بود که آن مرد شعیب پیامبر بوده است، بدون اینکه در این مورد روایت صحیحی از پیامبر صآمده باشد. والله اعلم.
آیهی ۲۹-۳۵:
﴿فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوٓاْ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ٢٩﴾[القصص: ۲۹]. «و چون موسی آن مدت را به پایان رساند و همراه خانوادهاش حرکت کرد، از سوی (کوه) طور آتشی دید. به خانوادهاش گفت: بایستید که من آتشی را دیدهام، امیدوارم از آنجا خبری یا شعلهای از آتش برایتان بیاورم تا خود را بدان گرم کنید».
﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِیَ مِن شَٰطِیِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَیۡمَنِ فِی ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَکَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن یَٰمُوسَىٰٓ إِنِّیٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٣٠﴾[القصص: ۳۰]. «و هنگامیکه به کنار آتش آمد، از کرانۀ راست درّه، در جایگاه خجسته از درخت آواز داده شد: ای موسی! من خداوند پروردگار جهانیانم».
﴿وَأَنۡ أَلۡقِ عَصَاکَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ کَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡۚ یَٰمُوسَىٰٓ أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِینَ٣١﴾[القصص: ۳۱]. «و عصای خود را بیانداز، پس چون آنرا دید که حرکت میکند گویی که ماری است میجنبد، موسی پشت کرد و بازنگشت. (گفتیم) برگرد و نترس، که تو از زمرۀ افرادی هستی که در امانند».
﴿ٱسۡلُکۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖ وَٱضۡمُمۡ إِلَیۡکَ جَنَاحَکَ مِنَ ٱلرَّهۡبِۖ فَذَٰنِکَ بُرۡهَٰنَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ٣٢﴾[القصص: ۳۲]. «دستت را به گریبانت فرو ببر تا سفید (و) بیعیب بیرون آید. و برای زدودن این ترس دستهایت را بهسوی خود جمع کن این دو دلیل از سوی پروردگارت برای فرعون و اشراف (قوم) اوست. بیگمان آنان گروهی گناهکار میباشند».
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلۡتُ مِنۡهُمۡ نَفۡسٗا فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ٣٣﴾[القصص: ۳۳]. «(موسی) گفت: پروردگارا! من از آنان کسی را کشتهام، پس میترسم که مرا بکشند».
﴿وَأَخِی هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّی لِسَانٗا فَأَرۡسِلۡهُ مَعِیَ رِدۡءٗا یُصَدِّقُنِیٓۖ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ٣٤﴾[القصص: ۳۴]. «و برادرم هارون از من زبانآورتر است، پس او را با من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق نماید. من میترسم از آنکه مرا تکذیب کنند».
﴿قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجۡعَلُ لَکُمَا سُلۡطَٰنٗا فَلَا یَصِلُونَ إِلَیۡکُمَا بَِٔایَٰتِنَآۚ أَنتُمَا وَمَنِ ٱتَّبَعَکُمَا ٱلۡغَٰلِبُونَ٣٥﴾[القصص: ۳۵]. «فرمود: ما بازوان تو را به وسیلۀ برادرت (هارون) تقویت و نیرومند خواهیم کرد، و به شما سلطه و برتری خواهیم داد. پس به سبب معجزات ما آنان به شما دسترسی پیدا نمیکنند. شما و کسانی که از شما پیروی میکنند پیروز خواهید شد».
﴿فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ﴾و هنگامی که موسی آن مدت را به پایان رساند. احتمال دارد که مدت واجب را به پایان رسانده باشد، واحتمال دارد که مدت اضافه را گذرانده باشد، چرا که از موسی و وفاداریاش همین گمان میرود. پس از گذراندن مدت، موسی مشتاق دیدار خانواده و مادر و قبیله و وطن خود گردید و گمان برد که به علت گذشت زمان زیاد، آنچه را که از او سرزده است فراموش کردهاند. ﴿وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ﴾و به همراه خانوادهاش به قصد مصر حرکت کرد، ﴿ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوٓاْ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ﴾از سوی کوه طور آتشی دید، پس به خانوادهاش گفت: بایستید که من آتشی را دیدهام، امیدوارم از آنجا خبری یا شعلهای از آتش برایتان بیاورم تا خود را گرم کنید. آنها را سرما فرا گرفته بود و راه را گم کرده بودند.
وقتی که موسی به آتش نزدیک شد، از کنارۀ راست وادی، جایگاه خجسته و مبارک از درخت آواز داده شد که ای موسی! من خداوند، پروردگار جهانیانم. پس خداوند از ربوبیت و الوهیت خود خبر داد. و این بیانگر آن است که خداوند متعال موسی را به عبادت خود فرمان داد. همانطور که در آیههای دیگر تصریح کرده است: ﴿فَٱعۡبُدۡنِی وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِکۡرِیٓ﴾[طه: ۱۴]. «پس مرا بپرست، و نماز را به یاد من برپای دار».
﴿وَأَنۡ أَلۡقِ عَصَاکَ﴾و عصایت را بیانداز، و موسی عصایش را انداخت. وقتی دید که به سرعت حرکت میکند و صورت وحشتناکی دارد و انگار مار نر بزرگی است، ﴿وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡ﴾پا به فرار گذاشت و برگشت، چون ترس و وحشت دل او را فراگرفته بود بنابر این خداوند به او فرمود: ﴿یَٰمُوسَىٰٓ أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِینَ﴾ای موسی! برگرد و نترس، که تو در امانی و این پیام در ایجاد امنیت در موسی و فروریختن دیوار ترس در او بسیار مفید واقع شد.
﴿أَقۡبِلۡ﴾برگرد او را دستور داد که برگردد، و باید از دستور فرمان ببرد. اما احتمالاً موسی همچنان ترسی داشته است. پس فرمود: ﴿وَلَا تَخَفۡ﴾نترس او را به دو چیز دستور داد: یکی اینکه برگردد، و اینکه در دلش ترسی نداشته باشد. اما این احتمال باقی میماند که او برگشته باشد در حالی که هنوز میترسیده و از امر ناگوار در امان نبوده باشد. بنابر این به او فرمود: ﴿إِنَّکَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِینَ﴾تو در امانی پس در این وقت آنچه از آن پرهیز میشد از هر جهت دور گردید. پس موسی بدون ترس برگشت، بلکه با اطمینان خاطر و اعتماد به پروردگارش برگشت، و ایمانش افزوده شد و یقین او کامل گشت. پس این یک معجزه بود که خداوند قبل از رفتن او بهسوی فرعون به وی نشان داد تا بر یقین کامل باشد، و این معجزه به او جرأت بیشتری دهد و قویتر و استوارتر گردد.
سپس معجزۀ دیگری را به او نشان داد و فرمود: ﴿ٱسۡلُکۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖ﴾دست خود را به گریبانت فرو ببر که سفید و درخشان و بدون اینکه عیب و نقصی داشته باشد بیرون میآید. پس موسی همانطور که خداوند فرمود دستش را به گریبانش فرو برد و بیرون آورد.
﴿وَٱضۡمُمۡ إِلَیۡکَ جَنَاحَکَ مِنَ ٱلرَّهۡبِ﴾و بازویت را بهسوی خود جمع کن تا ترس و خوف از تو دور شود. ﴿فَذَٰنِکَ﴾تبدیل شدن عصا به مار، و بیرون آمدن دست سفید و درخشان بدون آنکه عیب و بیماری داشته باشد، ﴿بُرۡهَٰنَانِ مِن رَّبِّکَ﴾دو دلیل و حجت قاطع از سوی پروردگارت هستند، ﴿إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ﴾برای فرعون و اشراف دربار او بیگمان آنها قومی گناهکار بودند. پس فقط بیم دادن و دستور پیامبر برای آنان بسنده نمیکند، بلکه باید معجزات آشکاری به همراه داشته باشد، چنانچه مفید واقع شود.
﴿قَالَ﴾پس موسی ÷با عذر خواستن از پروردگارش و درخواست اینکه او را در آنجام آنچه که بر دوشش گذاشته است کمک نماید، و با بیان موانعی که بر سر این راه قرار دارد از پروردگارش طلب نمود تا آنچه را که از آن حذر دارد برایش برطرف نماید گفت: ﴿رَبِّ إِنِّی قَتَلۡتُ مِنۡهُمۡ نَفۡسٗا فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ٣٣ وَأَخِی هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّی لِسَانٗا فَأَرۡسِلۡهُ مَعِیَ رِدۡءٗا یُصَدِّقُنِیٓۖ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ٣٤﴾پروردگارا! من از آنها کسی را کشتهام، بنابر این میترسم مرا بکشند. و برادرم هارون از من زبان فصیحتر و شیواتری دارد، پس او را با من بفرست تا یاور و کمک من باشد و مرا تصدیق نماید، چون این کار حق را تقویت مینماید، چرا که من میترسم آنها مرا دروغگو بنامند. پس خداوند خواستۀ او را پذیرفت و فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجۡعَلُ لَکُمَا سُلۡطَٰنٗا﴾تو را ه وسیلۀ برادرت یاری خواهیم کرد و به شما توان خواهیم بخشید. سپس مشکل قتل را برایش برطرف نمود، و فرمود: ﴿وَنَجۡعَلُ لَکُمَا سُلۡطَٰنٗا﴾یعنی سلطه و حجت و تمکن و ابهتی الهی در دعوت نمودن دشمنانتان به شما میبخشم ﴿فَلَا یَصِلُونَ إِلَیۡکُمَا﴾پس به سبب معجزات ما و حقی که بر آن دلالت میکند، به شما دسترسی پیدا نمیکنند. چون هر کس به آنها بنگرد احساس ترس مینماید. پس این معجزات هستند که به شما سلطه و برتری میدهند ومکر دشمن را از شما دور میسازند و از لشکرهای پرساز و بزرگ و فراوان برایتان کارسازترند. ﴿أَنتُمَا وَمَنِ ٱتَّبَعَکُمَا ٱلۡغَٰلِبُونَ﴾شما و کسانی که از شما پیروی میکنند پیروز خواهید شد و این وعدهای بود که در آن وقت خداوند به موسی داد. او در آن وقت تنها بود و در حال برگشتن به شهری بود که از آن آواره شده بود. پس همچنان اوضاع متحول میشد، تا اینکه خداوند وعدهاش را محقق نمود، و موسی را بر بندگان و شهرها مسلط کرد، و او و پیروانش پیروز و چیره گشتند.
آیهی ۳۶-۴۲:
﴿فَلَمَّا جَآءَهُم مُّوسَىٰ بَِٔایَٰتِنَا بَیِّنَٰتٖ قَالُواْ مَا هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّفۡتَرٗى وَمَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِیٓ ءَابَآئِنَا ٱلۡأَوَّلِینَ٣٦﴾[القصص: ۳۶]. «پس هنگامی که موسی با معجزات روشن ما به نزد آنان آمد، گفتند: این چیزی جز جادوی به هم بافته نیست، و در میان نیاکان نخستین خود این را نشنیدهایم».
﴿وَقَالَ مُوسَىٰ رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ مِنۡ عِندِهِۦ وَمَن تَکُونُ لَهُۥ عَٰقِبَةُ ٱلدَّارِۚ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ٣٧﴾[القصص: ۳۷]. «و موسی گفت: پروردگار من بهتر میداند که چه کسی هدایت را از سوی او آورده است، و سرای آخرت از آنچه کسی است، بیگمان ستمکاران رستگار نمیشوند».
﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ مَا عَلِمۡتُ لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرِی فَأَوۡقِدۡ لِی یَٰهَٰمَٰنُ عَلَى ٱلطِّینِ فَٱجۡعَل لِّی صَرۡحٗا لَّعَلِّیٓ أَطَّلِعُ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّی لَأَظُنُّهُۥ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٣٨﴾[القصص: ۳۸]. «و فرعون گفت: ای سران و بزرگان قوم! من جز خودم خدایی را برای شما سراغ ندارم! پس ای هامان! برای من بر گِل آتش افروز (و آجر ببند) آنگاه برای من کاخ بزرگی بساز، شاید من به خدای موسی پی ببرم. و به راستی من او را از دروغگویان میپندارم».
﴿وَٱسۡتَکۡبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُۥ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ إِلَیۡنَا لَا یُرۡجَعُونَ٣٩﴾[القصص: ۳۹]. «و فرعون و سپاهیانش به ناحق تکبر ورزیدند و پنداشتند که آنان بهسوی ما بازگردانده نمیشوند».
﴿فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡیَمِّۖ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِینَ٤٠﴾[القصص: ۴۰]. «پس ما او و سپاهیانش را گرفتیم، آنگاه آنان را به دریا افکندیم. پس بنگر سرانجام ستمکاران چگونه بود؟!».
﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا یُنصَرُونَ٤١﴾[القصص: ۴۱]. «و آنان را پیشوایانی گرداندیم که بهسوی آتش (دوزخ) فرا میخواندند، و روز قیامت یاری نمیشوند».
﴿وَأَتۡبَعۡنَٰهُمۡ فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا لَعۡنَةٗۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ هُم مِّنَ ٱلۡمَقۡبُوحِینَ٤٢﴾[القصص: ۴۲]. «و در این دنیا لعنتی بدرقۀ راهشان کردیم، و در روز قیامت از زمرۀ دور داشتگان هستند».
﴿فَلَمَّا جَآءَهُم مُّوسَىٰ بَِٔایَٰتِنَا بَیِّنَٰتٖ﴾موسی که رسالت پروردگارش را دریافت کرده بود و همراه با معجزات روشن که به وضوح بر آنچه به آنها میگفت دلالت میکرد، و هیچ کمبود و غموضی در آن نبود، به سراغ آنها رفت و چون موسی به نزد آنها آمد، ﴿قَالُواْ﴾از روی ستمگری و تکبر و عناد گفتند ﴿مَا هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّفۡتَرٗى﴾این چیزی جز جادوی به هم بافته نیست. و فرعون آنگاه که حق آشکار گردید و باطل نابود شد، و رؤسا و سرانی که حقایق امور را میدانستند در برابر حق سر تسلیم فرود آوردند، گفت: ﴿إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَ﴾[طه: ۷۱]. «همانا موسی بزرگ و استاد شماست که جادو را به شما آموخته است». فرعون آدم هوشیار و ناپاکی بود و مکرورزی و نیرنگ و حیلهگری او را به جایی رساند که چنین گفت، حال آنکه میدانست، ﴿مَآ أَنزَلَ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[الإسراء: ۱۰۲]. «که اینها را جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است»، اما بدبختی و شقاوت بر وی غالب آمد.
﴿وَمَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِیٓ ءَابَآئِنَا ٱلۡأَوَّلِینَ﴾و ما نشنیدهایم که چنین چیزی در میان نیاکان ما بوده باشد. آنها در این باره دروغ میگفتند، زیرا خداوند یوسف را قبل از موسی فرستاده بود. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَکُمۡ یُوسُفُ مِن قَبۡلُ بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَمَا زِلۡتُمۡ فِی شَکّٖ مِّمَّا جَآءَکُم بِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا هَلَکَ قُلۡتُمۡ لَن یَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ کَذَٰلِکَ یُضِلُّ ٱللَّهُ مَنۡ هُوَ مُسۡرِفٞ مُّرۡتَابٌ٣٤﴾[غافر: ۳۴]. «و بهراستی که پیش از این یوسف با معجزات (فراوانی) به نزد شما آمد ولی شما از آنچه او آورده بود در شک و تردید بودید تا اینکه درگذشت، و شما گفتید: بعد از او هرگز خداوند پیامبری را مبعوث نخواهد کرد. اینگونه خداوند هر کس را که اسرافکار و متردد باشد گمراه مینماید».
آنها گمان بردند که آنچه موسی آورده است جادو و گمراهی میباشد و آنچه آنها بر آن هستند هدایت است. پس موسی گفت: ﴿رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ مِنۡ عِندِهِۦ وَمَن تَکُونُ لَهُۥ عَٰقِبَةُ ٱلدَّارِ﴾یعنی گفتگو با شما فایدهای ندارد، و روشنگری معجزات در مورد شما مفید واقع نمیگردد، و شما جز ادامه دادن به گمراهی و لجاجت و اصرار بر کفرتان چیزی را نمیپذیرید. بنابر این خداوند متعال بهتر میداند که راهیافته و گمراه کیست، و سرانجام نیک سرای آخرت از آنچه کسی میباشد؟! ﴿إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾بیگمان ستمکاران رستگار نمیشوند. پس سرانجام نیک از آن موسی و پیروانش گردید، و آنها رستگار و کامیاب شدند، و فرعون و اطرافیانش به سرانجام بدی گرفتار آمدند.
﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ﴾و فرعون با جسارت در محضر پروردگارش، و گول زدن قوم نادان خود گفت: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ مَا عَلِمۡتُ لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرِی﴾یعنی فقط من خدا و معبود شما هستم! و اگر خدای دیگری بود از حال وی باخبر میشدم. به دوراندیشی و احتیاط کامل فرعون بنگرید که او نگفت: «شما غیر از من خدای دیگری ندارید». بلکه گفت: «خدای دیگری را نمیشناسم»، چون فرعون نزد قومش دانا و برتر شمرده میشد و هر چه میگفت آن را حق و درست میپنداشتند، و به هر چه دستور میداد از او اطاعت میکردند. پس وقتی سخنی را گفت که از آن احتمال را نفی کند. پس به هامان گفت: ﴿فَأَوۡقِدۡ لِی یَٰهَٰمَٰنُ عَلَى ٱلطِّینِ﴾ای هامان! آتشی بر گل بیافروز، و خشتها و آجرهای محکم بساز، ﴿فَٱجۡعَل لِّی صَرۡحٗا﴾و برای من کاخ بلندی درست کن، ﴿لَّعَلِّیٓ أَطَّلِعُ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّی لَأَظُنُّهُۥ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ﴾شاید خدای موسی را ببینم. و به راستی من او را از دروغگویان میپندارم، اما این گمان را ثابت میکنیم، و دروغ موسی را به شما نشان میدهیم. پس نگاه کن به جسارت بزرگ فرعون بر خدا که هیچ انسانی چنین جسارتی نکرده است! فرعون موسی را تکذیب کرد و ادعا نمود که او خداست، و گفت:خدایی دیگر غیر از خودش را نمیشناسد. و اسبابی را فراهم کرد تا به خدای موسی برسد، و همۀ این کارها را برای فریب و گولزدن انجام داد. اما شگفتا سران و بزرگانی که گمان میبردند آنها بزرگان حکومت و سلطنت هستند و کارهای آن را سامان میدهند چگونه فرعون عقلهایشان را به بازی، و آنها را به تمسخر و نادانی گرفت. و این به خاطر فسق و تباهکاریشان بود، چرا که فسق و فجور تبدیل به صفت و ویژگیآنها شده، و در وجودشان ریشه دوانده بود.
دینشان فاسد گردید و به دنبال آن عقلهایشان نیز فاسد شد. بار خدایا! پایداری بر مسیر ایمان را از تو میخواهیم، و از تو میطلبیم بعد از اینکه ما را هدایت نمودی دلهای ما را منحرف مگردان، و از جانب خویش رحمتی به ما عطا کن. بیگمان تو بسیار بخشنده هستی.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱسۡتَکۡبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُۥ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾فرعون و لشکریانش در زمین بر بندگان خدا استکبار ورزیدند، و بدترین شکنجه و عذاب را به آنها رساندند، و در برابر پیامبران و معجزاتی که آورده بودند استکبار ورزیدند، و آن معجزات را تکذیب کردند و ادعا نمودند که آنچه بر آن هستند از نشانههایی که پیامبران آوردهاند بهتر و برتر است، ﴿وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ إِلَیۡنَا لَا یُرۡجَعُونَ﴾و گمان بردند که آنها بهسوی ما بازگردانده نمیشوند و به همین خاطر این چنین جسارت نمودند. و اگر میدانستند که آنها بهسوی خدا باز میگردند کارهایی را که از آنها سر میزد،انجام نمیدادند.
﴿فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ﴾پس وقتی که عناد و سرکشی آنها ادامه یافت، او و لشکریانش را فرو گرفتیم، ﴿فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡیَمِّۖ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾و آنان را به دریا افکندیم. بنگر که سرانجام ستمگران چگونه شد؟! سرانجام آنها بدترین سرانجامی بود، که عقوبت همیشگی دنیا را به دنبال داشت و به عقوبت اخروی متصل شد.
﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِ﴾و فرعون و سران دربار او را از پیشوایانی گرداندیم که به انها اقتدا میشود و مردمانی به دنبال آنها بهسوی سرای خواری و شقاوت گام بر میدارند. ﴿وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا یُنصَرُونَ﴾و روز قیامت از عذاب خدا نجات داده نمیشوند. پس آنها بسیار ناتوانتر از آن هستند که عذاب را از خود دور نمایند، و به جای خدا یاور و مددکاری ندارند.
﴿وَأَتۡبَعۡنَٰهُمۡ فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا لَعۡنَةٗ﴾و اضافه بر عقوبت و رسواییشان، لعنتی در این دنیا در عقبشان فرستادیم، نفرین میشوند و مردم از آنها به بدی یاد میکنند و آنان را مورد مذمت و نکوهش قرار میدهند و این چیزی است که مشاهده میشود. پس آنها پیشوایان و سران نفرین شدگان دنیا هستند. ﴿وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ هُم مِّنَ ٱلۡمَقۡبُوحِینَ﴾و روز قیامت از دور داشتگان هستند و کارهایشان زشت شمرده میشود، و هم خداوند بر آنها خشمگین است، و مردم نیز از آنها متنفرند و خودشان نیز از خویشتن بیزارند.
آیهی ۴۳-۴۸:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَهۡلَکۡنَا ٱلۡقُرُونَ ٱلۡأُولَىٰ بَصَآئِرَ لِلنَّاسِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لَّعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٤٣﴾[القصص: ۴۳]. «و ما به راستی بر موسی کتاب آسمانی نازل کردیم بعد از آنکه اقوام روزگاران پیشین را نابود نمودیم، تا برای مردم مایۀ بینش و وسیله هدایت و رحمت باشد و تا ایشان پند پذیرند».
﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِیِّ إِذۡ قَضَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا کُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٤٤﴾[القصص: ۴۴]. «(ای محمد) و تو در جانب غربی (کوه طور) نبودی، در آن دم که فرمان نبوت را به موسی ابلاغ کردیم، و تو حضور نداشتی».
﴿وَلَٰکِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونٗا فَتَطَاوَلَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۚ وَمَا کُنتَ ثَاوِیٗا فِیٓ أَهۡلِ مَدۡیَنَ تَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَا وَلَٰکِنَّا کُنَّا مُرۡسِلِینَ٤٥﴾[القصص: ۴۵]. «در حقیقت ما نسلهایی را پدید آوردیم، آنگاه عمرشان طولانی شد. و تو در میان اهل مدین نبودی تا آیات ما را بر آنان بخوانی ولی این ما هستیم که تو را فرستادهایم».
﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَیۡنَا وَلَٰکِن رَّحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أَتَىٰهُم مِّن نَّذِیرٖ مِّن قَبۡلِکَ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٤٦﴾[القصص: ۴۶]. «و تو در کنار کوه طور نبودی بدانگاه که ما ندا دادیم، ولی (وحی) از روی رحمتی از سوی پروردگارت (آمد) تا گروهی را بیم دهی که قبل از تو بیم دهندهای پیش ایشان نیامده است، شاید آنان پند پذیرند».
﴿وَلَوۡلَآ أَن تُصِیبَهُم مُّصِیبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡ فَیَقُولُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَیۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَایَٰتِکَ وَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٤٧﴾[القصص: ۴۷]. «اگر (پیش از فرستادن پیامبر) بلا و عذابی به خاطر اعمالشان گریبانگیرشان میگردید، میگفتند: پروردگارا! چرا بهسوی ما پیامبری نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم؟!».
﴿فَلَمَّا جَآءَهُمُ ٱلۡحَقُّ مِنۡ عِندِنَا قَالُواْ لَوۡلَآ أُوتِیَ مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ مُوسَىٰٓۚ أَوَ لَمۡ یَکۡفُرُواْ بِمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۖ قَالُواْ سِحۡرَانِ تَظَٰهَرَا وَقَالُوٓاْ إِنَّا بِکُلّٖ کَٰفِرُونَ٤٨﴾[القصص: ۴۸]. «پس چون حق از سوی ما برایشان آمد، گفتند: چرا مانند آنچه که به موسی داده شده بود بدو داده نشده است؟ آیا به آنچه پیش از این به موسی داده شده کفر نورزیدهاند؟ گفتند: این دو جادو هستند که یکدیگر را پشتیبانی میکنند. و گفتند: ما همه را انکار میکنیم».
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ﴾و همانا موسی کتاب تورات دادیم، ﴿مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَهۡلَکۡنَا ٱلۡقُرُونَ ٱلۡأُولَىٰ﴾پس از آنکه اقوام روزگاران پیشین را نابود کردیم، که آخرین آنها فرعون و لشکریانش بودند. و این دلیلی است بر این که بعد از نازل شدن تورات مردم به صورت دستهجمعی هلاک نشدهاند، و جهاد با شمشیر مشروع شد. ﴿بَصَآئِرَ لِلنَّاسِ﴾کتابی که خداوند بر موسی نازل کرد در آن چیزهایی بود که مردم در پرتو آن آنچه را که به آنها فایده میداد و آنچه را که به آنها زیان میرساند میدیدند. پس حجت بر گناهکار اقامه میگردد، و مؤمن از آن بهرهمند میشود، و رحمتی برای او و مایۀ هدایتش به راه راست است. بنابر این فرمود: ﴿وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لَّعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ﴾و مایه هدایت و رحمت است، باشد که پند پذیرند.
پس از آنکه خداوند این داستانهایغیبی را برای پیامبرش حکایت کرد، بندگان را آگاه نمود. که اینها اخبار غیبی هستند که پیامبر جز از طریق وحی راهی برای دانستنشان ندارد. بنابر این فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِیِّ﴾ای پیامبر! تو در جانب غربی کوه طور نبودی، ﴿إِذۡ قَضَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا کُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ﴾آنگاه که فرمان نبوت را به موسی دادیم، و تو را در آنجا حضور نداشتی تا گفته شود از این طریق این خبر به او رسیده است.
﴿وَلَٰکِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونٗا فَتَطَاوَلَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُ﴾و ما اقوام و نسلهایی را پدید آوردیم و زمانهای طولانی بر آنان گذشت، پس علم از بین رفت و نشانههای آنان فراموش شد. پس زمانی که به شدت به تو و به آنچه ما به تو وحی کردهایم نیاز بود، تو را فرستادیم، ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیٗا فِیٓ أَهۡلِ مَدۡیَنَ تَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَا﴾و تو در میان اهل مدین اقامت نداشتی تا به آنان بیاموزی و از آنان یادبگیری، تا گفته شود آنچه در مورد موسی گفتهای از آنجا به تو رسیده است. ﴿وَلَٰکِنَّا کُنَّا مُرۡسِلِینَ﴾ولی خبری که در مورد موسی آوردهای اثری از آثار نبوت و رسالت تو میباشد. و اگر این وحی را نفرستیم راهی برای آگاه شدن از آن نداری.
﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَیۡنَا﴾و تو در کنار کوه طور نبودی بدانگاه که ما موسی را ندا دادیم و به او دستور دادیم تا به نزد قوم ستمگر برود و رسالت و پیام ما را به آنان برساند، و نشانهها و معجزات ما را به آنها نشان بدهد، نشانههایی که برای تو حکایت کردیم. منظور این است ماجراهایی که برای موسی ÷در این اماکن اتفاق افتاد و ما آن را بدون کم و زیاد و آنگونه که بودند برای تو حکایت نمودیم از دو حال خالی نیستند:
یا اینکه تو در آنجا حضور داشتهای، یا به محل وقوع آن رفته و آن را از اهل آن دیار یاد گرفتهای. پس اگر چنین باشد این بدان معنی است که تو پیامبر خدا نیستی، چون کارهایی که انسان میبیند و میخواند و از آن خبر میدهد، امور مشترکی هستند که ویژه پیامبران نمیباشد. اما معلوم است که چنین نمیباشد و تو در آنجا نبودهای، و دشمنان تو این را نیک میدانند.
پس امر دوم مقرر میگردد، و آن اینکه این اخبار از جانب خداوند و به وسیلۀوحی به تو رسیده است. پس صحت رسالت تو با دلیل قطعی ثابت شد، و خداوند با فرستادن تو بر بندگان رحم نمود، بنابر این فرمود: ﴿وَلَٰکِن رَّحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أَتَىٰهُم مِّن نَّذِیرٖ مِّن قَبۡلِکَ﴾ولی از روی رحمتی از سوی پروردگارت وحی و رسالت بهسوی تو آمد، تا گروهی را بیم دهی که پیش از تو بیم دهندهای به نزد ایشان نیامده است. یعنی عرب و قریش که قبل از آمدن پیامبر رسالت و پیامبری در میان آنها نبوده است.
﴿لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ﴾باشد که خیر و خوبیرا به یاد آورند و آن را انجام دهند، و شر را بشناسند و رهایش کنند. پس بر اساس جایگاهی که تو داری، بر آنها لازم بود که بیدرنگ به تو ایمان آورند و شکر این نعمت را به جای آورند که مقدار و اندازۀ آن را نمیتوان تعیین کرد و شکر حقیقی آن را نمیتوان ادا نمود. و بیم دادن عربها از سوی پیامبر به این معنی نیست که او بهسوی غیرعرب فرستاده نشده است. او عرب بود و قرآنی که بر وی نازل شد به زبان عربی است، و اولین کسانی که دعوت او را پدیرفتند عرب بودند. پس در اصل او بهسوی آنها فرستاده شده، اما دعوت او دیگران را نیز در بر میگیرد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿أَکَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنۡ أَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ رَجُلٖ مِّنۡهُمۡ أَنۡ أَنذِرِ ٱلنَّاسَ﴾[یونس: ۲]. «آیا برای مردم شگفتآور است که به مردی از آنها وحی نمودیم که مردم را بترساند». ﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا﴾[الأعراف: ۱۵۸]. «بگو: ای مردم! من فرستادۀ خدا بهسوی همۀ شما هستم».
﴿وَلَوۡلَآ أَن تُصِیبَهُم مُّصِیبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡ﴾و اگر پیش از فرستادن پیامبر، عذابی به خاطر کفر و گناهانش گریبانگیرشان میگردید، میگفتند:«پروردگارا! چرا بهسوی ما پیامبری نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم؟ یعنی ای محمد! تو را فرستادیم تا دلیل و سخنی نداشته باشند.
﴿فَلَمَّا جَآءَهُمُ ٱلۡحَقُّ مِنۡ عِندِنَا﴾پس چون حقی که در آن هیچ شک و تردیدی نیست از سوی ما برایشان آمد، و آن حق قرآن است که آن را بر تو وحی نمودیم، ﴿قَالُواْ﴾آنها با تکذیب کردن و با اعتراض بیجا گفتند: ﴿لَوۡلَآ أُوتِیَ مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ مُوسَىٰٓ﴾چرا همانند آنچه که به موسی داده شده به او داده نشده است؟! یعنی چرا یک دفعه کتابی بر او نازل نشده است؟ (آنها میگفتند:) چون این کتاب به صورت پراکنده نازل میشود پس از جانب خدا نیست آنان چه دلیلی بر صحت این گفته دارند؟و چه شبههای ایجاد میشود مبنی بر اینکه چون به صورت متفرق نازل شده است از جانب خدا نیست؟!.
اینگونه نیست که شما تصور میکنید، بلکه از انجا که این قرآن بسی کامل است و خداوند به رسول خود توجه و عنایت فراوانی دارد، آن را به صورت متفرق و جدا جدا نازل کرده است تا دل پیامبرش را با آن استوار بدارد و بر ایمان مؤمنان بیفزاید. ﴿وَلَا یَأۡتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ وَأَحۡسَنَ تَفۡسِیرًا٣٣﴾[الفرقان: ۳۳]. «و آنان برای تو هیچ مثلی نمیآورند مگر اینکه ما حق را برایت آوردهایم و بهترین تفسیر و توضیح را از آن ارائه دادهایم».
و آنها که قرآن را با کتاب موسی مقایسه میکنند، خودشان این قیاس را نقض کردهاند. آنها چگونه قرآن را با کتابی مقایسه میکنند که به آن کفر ورزیده و به آن ایمان نیاوردهاند؟ بنابر این فرمود: ﴿أَوَ لَمۡ یَکۡفُرُواْ بِمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۖ قَالُواْ سِحۡرَانِ تَظَٰهَرَا﴾آیا به آنچه پیش از این به موسی داده شده است کفر نورزیدهاند؟ و گفتند: قرآن و تورات دو (نسخه از) جادو هستند که در جادو و گمراه کردن مردم همدیگر را پشتیبانی و یاری میکنند. ﴿وَقَالُوٓاْ إِنَّا بِکُلّٖ کَٰفِرُونَ﴾و گفتند: ما هیچکدام را قبول نداریم. پس ثابت شد که این قوم میخواهند حق را بدون دلیل باطل کنند، و حق را با چیزی نقض نمایند که با آن نقض نمیشود. و سخنان متضاد و متناقضی میگویند، و این حالت هر کافری است. بنابر این تصریح کرد که آنها به هر دو کتاب و هر دو پیامبر کفر ورزیدهاند، ﴿وَقَالُوٓاْ إِنَّا بِکُلّٖ کَٰفِرُونَ﴾ما به هر دو کافر هستیم. ولی آیا کفر ورزیدنشان به این دو کتاب به خاطر طلب حق و پیروی کردن از چیزی است که نزد آنهاست و از قرآن و تورات بهتر است؟! یا فقط از روی هویپرستی چنین میکنند؟!.
آیهی ۴۹-۵۱:
﴿قُلۡ فَأۡتُواْ بِکِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ مِنۡهُمَآ أَتَّبِعۡهُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٤٩﴾[القصص: ۴۹]. «بگو: اگر راست میگویید از نزد خداوند کتابی هدایتگرتر از این دو (کتاب) بیاورید تا من از آن پیروی کنم».
﴿فَإِن لَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَکَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَیۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٠﴾[القصص: ۵۰]. «پس اگر سخن تو را نپذیرفتند، بدان که تنها از خواستههای خود پیروی میکنند، و کیست گمراهتر از کسی که بدون راهنمایی از (سوی) خداوند از هوی و هوس خود پیروی میکند؟! بیگمان خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمیکند».
﴿وَلَقَدۡ وَصَّلۡنَا لَهُمُ ٱلۡقَوۡلَ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٥١﴾[القصص: ۵۱]. «و همانا (این) سخن را برای آنان پیاپی در میان آوردیم تا پند پذیرند».
خداوند آنها را در تنگنا قرارداد و فرمود: ﴿قُلۡ فَأۡتُواْ بِکِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ مِنۡهُمَآ﴾بگو: شما از نزد خداوند کتابی بیاورید که از قرآن و تورات هدایت بخشتر باشد، ﴿إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ﴾تا من از آن پیروی کنم. اگر شما راست میگویید. ولی آنها و دیگران راهی برای آوردن کتابی همانند تورات و قرآن ندارند، زیرا از زمانی که خداوند جهان را آفریده است از نظر علم و هدایت و رحمت برای مردم کتابی همانند این دو کتاب نفرستاده است. و این نهایت انصاف دعوتگر است، چرا که میگوید: هدف من (بیان) حق و هدایت و راهنمایی است، و من این کتاب را برایتان آوردهام که مشتمل بر حق و هدایت و راهیابی است، و مطابق با کتاب موسی میباشد.
پس بر همۀ ما لازم است که به این دو کتاب باور بداریم، و از آنها پیروی کنیم، چون عین هدایت و حقیقت هستند. پس اگر شما از طرف خداوند برای من کتابی بیاورید که از تورات و قرآن هدایتگرتر باشد من از آن پیروی میکنم، و گرنه، حق و هدایتی را که شناختهام برای چیزی که هدایت و حق نیست ترک نمیکنم.
﴿فَإِن لَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَکَ﴾و اگر پیشنهاد تو را نپذیرفتند و کتابی هدایت بخشتر از قرآن و تورات نیاوردند، ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡ﴾بدان که آنها از هوی و هوس خود پیروی میکنند. یعنی بدان که پیروی نکردن آنها از تو به این معنی نیست که آنها بهسوی حقی میروند که آن را میشناسند، و بهسوی هدایت گام بر نمیدارند، بلکه آنها فقط از خواستههای نفس خود پیروی میکنند. ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَیۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِ﴾و کیست گمراهتر از کسی که از هوی و هوس خود پیروی کند، بدون اینکه از جانب خدا بدان رهنمود شده باشد؟! پس این از گمراهترین مردم است، چرا که هدایت و راه راست که انسان را به خدا و سرای بهشت میرساند به او عرضه شد، اما بدان توجه نکرد و به آن روی نیاورد، و هوی و هوسش او را به در پیش گرفتن راهی که انسان را به هلاکت و بدبختی میرساند فرا خواند، و از آن پیروی کرد، و هدایت را رها نمود. پس آیا گمراهتر از چنین کسی وجود دارد؟! اما ستمگری و تجاوز و تنفر از حق او را بر آن داشت تا بر گمراهیاش باقی بماند، و خداوند او را هدایت نکند. بنابر این فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾بیگمان خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمیکند یعنی آنها که ستمگری و عناد تبدیل به صفت و ویژگیشان شده است، هدایت برایشان آمد ولی آنرا دور انداختند، و هوی و هوس به آنها عرضه شد پس از آن پیروی کردند. درهای هدایت را به روی خود گشودند. پس آنان در گمراهی و ستمگریشان سرگشتهاند و در هلاکت و بدبختی خود سرگردانند.
و این که فرمود: ﴿فَإِن لَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَکَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡ﴾دلیلی است بر اینکه هر کس سخن پیامبر را قبول نکند و به گفتهای روی بیاورد که با سخن پیامبر مخالف باشد، به هدایت روی نیاورده بلکه بهسوی هوی و هوس رفته است.
﴿وَلَقَدۡ وَصَّلۡنَا لَهُمُ ٱلۡقَوۡلَ﴾و ما سخنان قرآن را پیاپی و به تدریج نازل کردیم چون به آنها لطف داشتیم، و (نسبت به آنان) مهربان بودیم. ﴿لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ﴾باشد که آنها بدانگاه که آیات قرآن برایشان تکرار میشود؟ و دلایل آن به هنگام نیاز بر آنها نازل میگردد پند پذیرند.
پس نازل شدن قرآن به صورت متفرق و جدا جدا برای آنها مایۀ رحمت بود. پس چرا به منافع خود معترضند؟!.
فواید و درسهایی که در این داستان شگفانگیز وجود دارد:
۱- فقط مؤمنان از نشانههای خدا و عبرتهای او و حوادثی که در میان امتهای گذشته پدید آورده است استفاده مینمایند. پس بنده به اندازۀ ایمانی که دارد، عبرت میآموزد. و خداوند به خاطر مؤمنان این داستانها را ذکر میکند، و به دیگران توجهی نمینمایند، و اصولاً آنها از این داستانها نور و هدایتی به دست نمیآورند.
۲- هر گاه خداوند متعال چیزی را بخواهد، اسباب آن را فراهم میکند، و آن را کم کم و به تدریج میآورد، نه اینکه آن را یکباره بیاورد.
۳- امتهای مستضعف گرچه در اوج ناتوانی و ضعف قرار داشته باشند، نباید در رابطه با گرفتن حق خود تنبلی کنند. ونباید ناامید شوند، به خصوص وقتی که مورد ستم و ظلم قرار گرفتند. همانطور که خداوند بنیاسرائیل را که امت ضعیفی بودند از بند اسارت فرعون، و سران قوم او نجات داد، و آنها را در زمین قدرت و ثروت بخشید، و آنها را مالک و صاحب شهرهایشان گردانید.
۴- هر ملتی که خوار و ذلیل باشد و حق خود را نگیرد و از آن دفاع نکند دین و دنیایش سامان نمییابد، و نمیتواند امور دینی و دنیوی خود را رهبری کند.
۵- خداوند نسبت به مادر موسی لطف کرد، و مژده داد که فرزندش را به او باز میگرداند، و او را از زمرۀ پیامبران خواهد گرداند، و از این طریق مصیبت را برایش آسان نمود.
۶- خداوند برخی سختیها را برای بندهاش مقدر مینماید تا در پس آن به شادی برسد، شادیهایی که بزرگتر از این رنجهاست، و یا شر و بلای بزرگتری را از او دور مینماید. همانطور که غم شدید و اندوه بزرگی را برای مادر موسی مقدر کرد، و آن وسیلهای شد برای اینکه فرزندش به او برگردد، به صورتی که آرامش یابد و مایۀ روشنی چشم او باشد، و هر چه بیشتر اسباب شادی او را فراهم بکند.
۷- داشتن ترس از مردم با ایمان تضادی ندارد، و ایمان را از میان نمیبرد. همانطور که برای مادر موسی و خود موسی چنین هراسهایی پیش آمد.
۸- ایمان اضافه و کم میشود، و یکی از بزرگترین چیزهایی که ایمان را اضافه میگرداند، و یقین به وسیلۀ آن کامل میشود، شکیبایی و صبر نمودن به هنگام پریشانیهاست. و این خداوند اس که به هنگام اضطراب و آشفتگی او را پایدار و استوار میگرداند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾«اگر دلش را استوار نمیساختیم تا از باورداشتگان باشد نزدیک بود آن را آشکار سازد». یعنی تا ایمانش با آن بیشتر گردد و قلبش آرام بگیرد.
۹- بزرگترین نعمت خدا بر بندهاش، و بزرگترین کمک خدا به او این است که به هنگام خطرها وهراسها دلش را استوار و پایدار بگرداند، چون اگر دلش استوار و پابرجا باشد میتواند سخن درست بگوید و کار درست انجام دهد. به خلاف کسی که همواره در اضطراب و ترس قرار دارد و فکر و عقلش را از دست میدهد و در چنین حالتی نمیتواند از وجود خویش استفاده نماید.
۱۰- اگر بنده بداند که قضا و تقدیر و وعدۀ الهی نافذ است، و حتماً انجام خواهد شد، اتخاذ اسبابی را ترک نمیکند که به بکارگیری آن دستور داده شده است، زیرا استفادۀاز اسباب با ایمان و اعتقاد دینی تضادی ندارد. خداوند به مادر موسی وعده داد که فرزندش را به او باز میگرداند،با وجود این او برای بازگرداندن فرزندش تلاش کرد و خواهرش را فرستاد تا او را بجوید.
۱۱- زن میتواند برای تأمین نیازهای خود از خانه بیرون برود، و میتواند در این زمینه با مردان سخن بگوید، البته به شرطی که ترس روی دادن امر غیرشرعی وجود نداشته باشد. همانطور که خواهر موسی و دو دختر مدینی چنین کردند.
۱۲- جایز است در مقابل سرپرستی نمودن، و شیردادن و راهنمایی کردن، به کسی که سرپرستی مینماید و شیر میدهد مزد داد.
۱۳- یکی از رحمتهای خداوند نسبت به بندۀ ضعیفش که میخواهد او را مورد تکریم قرار دهد این است که معجزات خود را به او نشان دهد، و او را از دلایل خویش آگاه بگرداند تا ایمانش افزوده گردد. همانطور که خداوند موسی را به مادرش بازگرداند تا بداند که وعدۀ او حق است.
۱۴- کشتن کافری که پیمان بسته است، یا بر اساس عرف موجود در جامعه (خون و آبرویش) مصون است، جایز نیست، زیرا موسی کشتن قبطی کافر را گناه شمرد و به خاطر این گناه از خداوند آمرزش خواست.
۱۵- هر کس مردم را به ناحق بکشد، از ستمگران به حساب میآید، آنهایی که در زمین فساد و تباهی میکنند.
۱۶- هر کس مردم را به ناحق بکشد و گمان برد که او میخواهد در زمین اصلاح کند و گناهکاران را بترساند، دروغ میگوید، و او فسادکار و تباهکار است. همانطور که خداوند سخن قبطی را حکایت کرده است: ﴿إِن تُرِیدُ إِلَّآ أَن تَکُونَ جَبَّارٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِینَ﴾«تو در زمین جز این نمیخواهی که ستمگر باشی، و نمیخواهی از اصلاحگران باشی». که خداوند سخن قبطی را تایید نمود، و آن را به صورت انکار بیان نکرده است.
۱۷- اگر کسی فردی را از آنچه که در مورد او گفته شده است خبر دهد، به قصد اینکه او را از بلایی نجات بدهد، این امر سخنچینی محسوب نمیشود، بلکه انجام چنین کاری واجب است. همانطور که آن مرد، موسی را خبر داد، چون خیرخواه موسی بود و میخواست وی را نجات دهد.
۱۸- هر گاه انسان ترس آن را داشت که در صورت اقامت در جایی کشته یا متضرر شود، نباید خودش را به هلاکت بیاندازد، بلکه باید از آن جا برود. همانطور که موسی چنین کرد.
۱۹- در صورتی که دو فساد وجود داشته باشند، وچارهای نباشد جز این که انسان مرتکب یکی شود، باید مرتکب فساد کوچکتر شود. همانگونه که موسی وقتی در میان این دو راه قرار گرفت:یا در مصر بماند و کشته شود و یا به یکی از شهرهای دور دست برود که راه آن را بلد نبود و راهنمایی جز خدا نداشت- اما در این گزینه بیشتر امید سلامتی وی میرفت- موسی همین کار را کرد.
۲۰- کسی که دارای علم و دانش است و در مواردی باید اظهار رأی نماید، اگر از میان دو قول هیچیک از دیدگاه او ارجح نبود باید از پروردگارش بخواهد تا او را راهنمایی کند، و از او بخواهد تا او را به آنچه که درست است هدایت کند. این در حالی است که هدفش حق باشد و برای رسیدن به آن تلاش نماید، زیرا هر کس چنین باشد خداوند او را ناکام نمیگرداند. همانطور که موسی به طرف «مدین» رفت و گفت: ﴿عَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یَهۡدِیَنِی سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ﴾«امید است که پروردگار مرا به راستای راه هدایت کند».
۲۱- مهرورزی با مردم، و نیکی کردن با آشنا وناآشنا از اخلاق پیامبران است. و یکی از انواع نیکوکاری آب دادن به گوسفندان وکمک کردن به افراد ناتوان است.
۲۲- مستحب است انسان وقتی که دعا میکند حالت خود را توضیح دهد، گرچه خداوندحالت او را میداند، چون خداوند متعال تضرع و اظهار ذلت و بینوایی بندهاش را دوست دارد. همانگونه که موسی گفت: ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرٖ فَقِیرٞ﴾«خدایا! به هر خیری که بهسوی من بفرستی نیازمندم».
۲۳- حیا و آزرم - به خصوص برای بزرگان - از اخلاقهای پسندیده است.
۲۴- نیکیکردن در برابر نیکی دیگران همواره عادت و شیوۀ امتهای گذشته بوده است.
۲۵- هر گاه انسان کاری را برای رضای خدا انجام بدهد، سپس در مقابل آن با او نیکی شود، بدون اینکه او چنین هدفی داشته باشد، به سبب اینکه نیکیاش جبران شده است مورد سرزنش قرار نمیگیرد. همانطور که موسی پاداش نیک مرد اهل مدین را پذیرفت، بدون اینکه خودش به دنبال مزدی باشد. چرا که در دلش چشم داشت پاداشی نداشت.
۲۶- جایز است کسی را به کار گرفت و به وی مزد داد، و میتوان کسی را اجیر کرد تا گوسفندان را بچراند، یا کارهایی را انجام دهد که خودش نمیتواند آنها را انجام بدهد، و مزد آن طبق عرف وعادت معین میگردد.
۲۷- اشکالی ندارد کسی به دیگری بگوید: یکی از این دختران من را به اختیار خودت - به عنوان همسر - انتخاب کن.
۲۸- گرفتن اجازه در مقابل منفعت جایز است، گرچه آن منفعت ازدواج هم باشد.
۲۹- بهترین کارگر آن است که نیرومند وامانتدار باشد.
۳۰- یکی از فضایل اخلاقی این است که انسان برخورد خود را با خدمتگذارش نیک بگرداند، و در کار کشیدن از او بر وی سخت نگیرد. چرا که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَیۡکَۚ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ﴾«نمیخواهم بر تو سختگیری کنم، اگر خدا بخواهد مرا از شایستگان خواهی یافت».
۳۱- بستن عقد اجاره و دیگر عقدها بدون گرفتن شاهد و گواه جایز است، چون فرمود: ﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ﴾«و خداوند بر آنچه میگوییم گواه است».
۳۲- یکی از نشانههای آشکار، ومعجزات روشن خدا تبدیل کردن عصا به مار، و سفید و درخشان نمودن دست موسی بود، بدون اینکه بر اثر عیبی باشد. نیز مصون داشتن موسی و هارون از شر فرعون، و از غرق شدن از دیگر معجزا آشکار خداوند است که در این حکایت بیان شدهاند.
۳۳- از بزرگترین گناهان این است که انسان پیشوا و رهبر شر و بدی باشد، و این بر حسب مخالفت او با آیات و نشانههای خداست. همانطور که بزرگترین نعمتی که خداوند به بندهاش ارزانی کرده این است که راهنما و رهبر خیر باشد.
۳۴- این داستان بر صحت رسالت محمد صدلالت مینماید، که به صورت مفصل و مطابق با واقعیت به آن پراخته و آن را حکایت کرده، و پیامبران را با آن تصدیق کرده، و حق آشکار را به وسیلۀ این اخبار تایید نموده است، بدون اینکه پیامبر در زمان یکی از این رخدادها حضور داشته باشد، و یا آن محل را مشاهده کرده باشد، و درسی را نیز نخوانده بود که به بحث و بررسی پیرامون این چیزها بپردازد، و با یکی از اهل علم نیز همنشینی نکرده بود. و اینها فقط پیام و رسالت خداوند بخشنده و مهربان میباشند، وحی و پیام آسمانی است که خداوند بزرگوار و بخشنده بر او نازل کرده است تا قومی را که جاهل، و از هشدارها و پیامبران غافل بودند، بیم دهد.
پس درود و سلام خدا بر کسی باد که تا سخن برآورد معلوم شد او پیامبر خداست، و کسانی که عقلهای روشن دارند، معترفند که امر و نهی او از جانب خدا است. و شریعتی که او آورده از سوی پروردگار جهانیان است، و اخلاق خوبی که خوی اوست جز از برترین انسانها سر نمیزند. دین او و امت او به پیروزی آشکاری دست یافتند تا جایی که دینش به تمام جهانیان رسید، و امت از بزرگترین شهرها را با شمشیر فتح کردند و دلهای اهالی آن جا را با دانش و ایمان به دست آوردند.
به همین جهت که ملتهای مخالف و پادشاهان کافر همواره از یک کمان به آن شلیک میکنند و براییش توطئهچینی مینمایند و در صدد خاموش کردن و از بین بردن آن از روی زمین هستند، حال آنکه خداوند چراغ آن را برافروخته است و همواره در حال رشد و نورافشانی است، و نشانهها و دلایل آن آشکارتر و چیرهتر میگردد. و در هر مقطع زمانی چیزهایی از آیت و نشانۀ خدا آشکار میشود که مایه عبرت و هدایت جهانیان است، و نور و بینشی است برای آنهایی که به دقت مینگرند.
آیهی ۵۲-۵۵:
﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ یُؤۡمِنُونَ٥٢﴾[القصص: ۵۲]. «کسانیکه پیش از این (قرآن) به آنان کتاب دادهایم به آن ایمان میآورند».
﴿وَإِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا کُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِینَ٥٣﴾[القصص: ۵۳]. «و چون (قرآن) بر آنان خوانده شود، میگویند: به آن ایمان آوردیم، چرا که آن حق میباشد و از سوی پروردگار ماست. ما پیش از (نزول) آن فرمانبردار بودیم».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ یُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَیۡنِ بِمَا صَبَرُواْ وَیَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٥٤﴾[القصص: ۵۴]. «اینانند که به پاس آنکه بردباری ورزیدند پاداششان دو بار به آنان داده میشود، و بدی را با نیکی از میان بر میدارند، و از آنچه به آنان روزی دادهایم میبخشد».
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ وَقَالُواْ لَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَکُمۡ أَعۡمَٰلُکُمۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡ لَا نَبۡتَغِی ٱلۡجَٰهِلِینَ٥٥﴾[القصص: ۵۵]. «و هنگامی که سخن بیهوده بشنوند، از آن روی میگردانند و میگویند: اعمال ما از آن ما، و اعمال شما از آن شماست. سلام بر شما ما خواهان (همنشینی با) نادانان نیستیم».
خداوند متعال عظمت قرآن و راستی و حقانیت آن را بیان داشته و میفرماید عالمان حقیقی آن را میشناسند و به آن ایمان میآورند، و اقرار میکنند که آن حق است. ﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِ﴾کسانی که پیش از نزول قرآن به آنها کتاب دادیم. و آنها اهل تورات و انجیل هستند و این کتابها را تعییر نداده و تحریف نکردهاند. ﴿هُم بِهِۦ یُؤۡمِنُونَ﴾آنها به این قرآن و کسیکه آن را آورده است ایمان میآورند.
﴿وَإِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ﴾و چون قرآن بر آنها خوانده شود، آن را میشنوند و به آن یقین میکنند ﴿قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ﴾و میگویند: به آن ایمان آوردهایم، بیگمان آن حق و از جانب پروردگار ماست، چون با آنچه پیامبران آوردهاند موافق، و با آنچه در کتابها ذکر دشه مطابق است، و اخبار صادق و راستینی را در بر دارد، و مشتمل بر اوامر و نواهیی است که در نهایت حکمت میباشند.
گفته و شهادت این گروه مفید است، چون آنها آنچه را که میگویند از روی دانش و بینش است، زیرا آنها آگاه و اهل کتاب هستند، و دیگران که آن را رد مینمایند، مخالفتشان هیچ شبههای را ایجاد نمیکند، و مخالفت آنها بیدلیل است، چون برخی از آنها نادان هستند و برخی خود را به نادانی میزنند و با حق مخالف میباشند.
خداوند متعال فرموده است: ﴿قُلۡ ءَامِنُواْ بِهِۦٓ أَوۡ لَا تُؤۡمِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ یَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧﴾[الإسراء: ۱۰۷]. «بگو: به آن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید (سود یا ضرری به خدا نمیرسد) همانا کسانی که قبل از نزول قرآن به آنها دانش داده شده است، هنگامیکه قرآن بر آنها خوانده شود به سجده میافتند».
﴿إِنَّا کُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِینَ﴾همانا ما پیش از آن فرمانبردار بودیم. بنابر این ما بر ایمان و اسلامی که خداوند به ما ارزانی نمود ثابت و پابرجا مانده، و این قرآن را تصدیق نموده و به کتاب اول و آخر ایمان آوردهایم.
و دیگران که این کتاب را تکذیب میکنند این کارشان ایمان آنها را به کتاب اول (=تورات) نقضها میکند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ یُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَیۡنِ﴾کسانی که به دو کتاب قرآن و تورات ایمان آوردهاند دو بار اجر و پاداششان داده میشود، یک بار به خاطر ایمان به کتابهای پیشین و یک بار به خاطر ایمان به قرآن مزد و پاداش داده میشوند. ﴿بِمَا صَبَرُواْ﴾به سبب اینکه بر ایمان شکیبایی ورزیدند و بر عمل پابرجا ماندند و هیچ شبههای آنها را از ایمان و عمل متزلزل نکرد، و هیچ ریاست و شهرتی آنها را از ایمان دور نداشت. ﴿وَیَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّیِّئَةَ﴾و یکی از ویژگیهای خوب آنان - که از اثار ایمان درست آنهاست - این است که با هر کس نیکی میکنند، حتی با کسی که به آنها بدی کرده است. پس با سخن و عمل زیبا با او نیکی میکنند، و در مقابل بدی او سخن پسندیده و کار زیبا انجام میدهند، چون آنها به مقام رفیع صاحب این فضیلت و اخلاق بزرگ واقفند. و کسی جز فرد خوشبخت و سعادتمند به این مهم دست نمییابد.
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ﴾و چون و چون سخت بیهوده از فرد جاهلی بشنوند از او روی بر میتابند، ﴿وَقَالُواْ﴾و سخن بندههای خردمند خداوند بخشنده را بر زبان میآورند و میگویند: ﴿لَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَکُمۡ أَعۡمَٰلُکُمۡ﴾هر کس از ما طبق عمل خودش مجازات خواهد شد، و گناه کسی بر دوش دیگری گذاشته نمیشود. و از این لازم میآید که آنها از سخن لغو و باطل و بیفایدهای که جاهلان بر زبان میرانند بیزاری میجویند ﴿سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡ﴾جز خیر و خوبی از ما نمیشنوید، و ما به اقتضای جهالتتان شما را مورد خطاب قرار نمیدهیم شما گرچه برای خودتان این چراگاه زشت را پسندیدهاید ولی ما خود را از آن پاک و بدور میداریم، و خویشتن را از فرو رفتن در آن حفظ میکنیم. ﴿لَا نَبۡتَغِی ٱلۡجَٰهِلِینَ﴾و ما همنشینی با جاهلان را نمیپسندیم.
آیهی۵۶:
﴿إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِینَ٥٦﴾[القصص: ۵۶]. «(ای پیامبر!) تو نمیتوانی کسی را که دوست داری هدایت کنی، بلکه خداوند هر کس را که بخواهد هدایت میکند، و او به هدایت شدگان داناتر است».
خداوند متعال میفرماید: تو ای محمد! -و دیگران به طریق اولی- نمیتوانی کسی را هدایت کنی، گرچه آن فرد را بیش از همۀ مردم دوست داشته باشی، چون این کاری است که مردم نمیتوانند آن را انجام دهند، و برای آنها مقدور نیست که به کسی توفیق هدایت بدهند و ایمان را در قلب وی بیافرینند، بلکه این کار در دست خداست، و هر کس را که بخواهد هدایت میکند، و او بهتر میداند که چه کسی صلاحیت هدایت را دارد،، پس او هدایت مینماید. و او میداند که چه کسی شایستۀ هدایت نیست، پس او را بر گمراهیاش باقی میگذارد.
و اما این که خداوند به پیامبرش فرموده است: ﴿وَإِنَّکَ لَتَهۡدِیٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ﴾[الشورى: ۵۲]. «و بیگمان تو به راه راست هدایت میکنی»، منظور از هدایت در اینجا تبیین و راهنمایی است. پس پیامبر صراه راست را بیان میدارد و مردم را به در پیش گرفتن آن تشویق میکند، و آنچه را در توان دارد صرف مینماید تا مردم راه راست را در پیش بگیرند. اما اینکه پیامبر هدایت را در دلهای مردم بیافریند و آنها را توفیق دهد تا هدایت شوند، هرگز چنین در دست وی نیست.
بنابراین اگر پیامبر توانایی این کار را داشت عمویش ابوطالب را که به او نیکی کرد و او را یاری داد و از قومش حفاظت کرد و از پیامبر دفاع نمود، هدایت میکرد. اما پیامبر این احسان را به او کرد که وی را به دین دعوت داد و کاملاً دلسوز و خیرخواه او بود و در ای راه بسیار کوشید. اما هدایت به دست خداست.
آیهی ۵۷-۵۹:
﴿وَقَالُوٓاْ إِن نَّتَّبِعِ ٱلۡهُدَىٰ مَعَکَ نُتَخَطَّفۡ مِنۡ أَرۡضِنَآۚ أَوَ لَمۡ نُمَکِّن لَّهُمۡ حَرَمًا ءَامِنٗا یُجۡبَىٰٓ إِلَیۡهِ ثَمَرَٰتُ کُلِّ شَیۡءٖ رِّزۡقٗا مِّن لَّدُنَّا وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ٥٧﴾[القصص: ۵۷]. «و گفتند: اگر همراه تو از هدایت پیروی کنیم از سرزمین خود ربوده میشویم. آیا آنان را در «حرم امن» جای ندادهایم، که فرآوردههای هر چیزی برای روزی (آنان) از نزد ما بهسوی آن سرازیر میشود؟ بلکه بیشترشان نمیدانند».
﴿وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةِۢ بَطِرَتۡ مَعِیشَتَهَاۖ فَتِلۡکَ مَسَٰکِنُهُمۡ لَمۡ تُسۡکَن مِّنۢ بَعۡدِهِمۡ إِلَّا قَلِیلٗاۖ وَکُنَّا نَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٥٨﴾[القصص: ۵۸]. «و چه بسیار شهرها را نابود ساختیم که (اهالی آنها) در زندگی خود مست و مغرور شده و سرکشی کرده بودند. این خانههای ایشان است که بعد از آنان جز مدت اندکی مورد سکونت قرار نگرفته است و ما خودمان مالک و صاحب (دیار آنان) شدیم».
﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهۡلِکَ ٱلۡقُرَىٰ حَتَّىٰ یَبۡعَثَ فِیٓ أُمِّهَا رَسُولٗا یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَاۚ وَمَا کُنَّا مُهۡلِکِی ٱلۡقُرَىٰٓ إِلَّا وَأَهۡلُهَا ظَٰلِمُونَ٥٩﴾[القصص: ۵۹]. «و پروردگارت هرگز نابود کنندۀ شهرها نیست، مگر اینکه در کانون آن پیامبری بفرستد که آیات ما را بر آنان بخواند و ما نابود کنندۀ شهر و دیاری نیستیم مگر اینکه ساکنان آنجا ستمکار باشند».
خداوند متعال خبر میدهد که آن دسته از قریش و اهل مکه که حقیقت را تکذیب میکردند به پیامبر میگفتند: ﴿إِن نَّتَّبِعِ ٱلۡهُدَىٰ مَعَکَ نُتَخَطَّفۡ مِنۡ أَرۡضِنَآ﴾اگر همراه تو هدایت را بپذیریم، و از آن پیروی کنیم - با کشته شدن و اسارت و غارت شدن اموالمان - از سرزمین خود ربوده میشویم. چون مردم با تو دشمنی و مخالفت میکنند، پس اگر از تو پیروی کنیم ما را در معرض دشمنی با همۀ مردم را نخواهیم داشت. این سخن آنها بر بدگمانی به خداوند، و اینکه پروردگار دینش را یاری نمیکند، و آن را تعالی نمیبخشد، دلالت مینماید. و اینکه خداوند مردم را بر پیروان دینش مسلط میگرداند و بدترین عذاب را به آنان میچشانند. و گمان بردند که باطل بر حق چیره و مسلط میشود. خداوند با بیان حالتی که به آنها اختصاص داده است، فرمود: ﴿أَوَ لَمۡ نُمَکِّن لَّهُمۡ حَرَمًا ءَامِنٗا یُجۡبَىٰٓ إِلَیۡهِ ثَمَرَٰتُ کُلِّ شَیۡءٖ رِّزۡقٗا مِّن لَّدُنَّا﴾آیا آنان را در حرمی پر امن و امان جای ندادیم، که فرآوردههای هر چیزی برای روزی آنان از نزد ما بهسوی آن سرازیر میشود.
یعنی آیا آنها را قدرت و ثروت نبخشیدیم و در حرم جای ندادیم به گونهای که افراد زیادی به قصد (زیارت) آن میآیند و مردمان دور و نزدیک حرم را احترام میگذارند، و بر اهالی حرم یورش و هجومی صورت نمیگیرد و در هیچ چیزی کمبود ندارند؟!.
حال آنکه ترس از همه سو اماکنی را که در اطرافشان هست فراگرفته، و اهالی آن جا در امنیت و آرامش قرار ندارند. پس آنها باید پروردگارشان را به خاطر این امنیت کامل که دیگران از آن برخوردار نیستند، و برای این روزی فراوان از قبیل میوهها و خوراکیها و کالاها که مایۀ روزی و رفاه آنهاست و از هر جا برایشان آورده میشود ستایش کنند و خدا را شکر نمایند. وباید از این پیامبر بزرگوار پیروی کنند تا از امنیت و آسایش کامل برخوردار شوند.
آنها باید از تکذیب پیامبر و مغرور شدن و سرکشی کردن به خاطر نعمت خدا پرهیز نمایند و بترسند از اینکه امنیت آنها به ناامنی و ترس مبدل شود، و بعد از عزتی که دارند خوار و ذلیل گردند. و بعد از آنکه ثروتمند و توانگر هستند فقیر و نادار شوند. بنابر این خداوند آنها را از آنچه که نسبت به امتهای گذشته انجام گرفت هشدار داده و فرمود: ﴿وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةِۢ بَطِرَتۡ مَعِیشَتَهَا﴾و چه مردمان زیادی را نابود ساختهایم که به زندگی خود مغرور شده، و رفاه و نعمتهای زندگی، آنها را غافل کرده بود! و آنها به پیامبران ایمان نیاوردند و از آنان غافل و رویگردان شدند. پس خداوند آنان را نابود کرد و نعمتها را از آنها گرفت، و آنان را به عذاب و بلا گرفتار نمود. ﴿فَتِلۡکَ مَسَٰکِنُهُمۡ لَمۡ تُسۡکَن مِّنۢ بَعۡدِهِمۡ إِلَّا قَلِیلٗا﴾این خانههای ایشان است که بعد از آنان متروک گشته و روی آبادی به خود ندیده، و جز اندکی مورد سکونت واقع نشده است. ﴿وَکُنَّا نَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثِینَ﴾و ما وارث بندگانیم، آنها را میمیرانیم، سپس همۀ نعمتهایی را که آنان را از آن برخودار کردیم به ما بر میگردد، سپس بندگان را بهسوی خود باز میگردانیم و آنان را طبق اعمالشان مجازات میکنیم.
و از حکمت و رحمت الهی این است که امتها را به محض کفر ورزیدنشان و قبل از آنکه با فرستادن پیامبران حجت بر آنها اقامه شود، عذاب نمیدهد. بنابر این فرمود: ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهۡلِکَ ٱلۡقُرَىٰ حَتَّىٰ یَبۡعَثَ فِیٓ أُمِّهَا رَسُولٗا یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَا﴾و پروردگارت به سبب کفر و ظلم اهالی شهرها و هلاک کنندهی آنها نبوده است تا اینکه پیامبری رابه مرکز و پایتخت آنان نفرستد که در آن رفت و آمد میکنند و کارهایشان را در آنجام میدهند و اخبار آن از آنان پوشیده نیست. که آیات ما را بر آنها بخواند، آیاتی که بر صحت آنچه آورده است و راست بودن آنچه که آنها را بهسوی آن فرا میخواند دلالت مینماید. پس سخن او به همۀ ساکنان آن شهر و آبادیهای دور دست و گوشه و کنار که گمان میرود رسالت و پیام او از آنان پوشیده بماند. اما شهرهای مرکزی که محل آمد و رفت مردم است و غالباً اخبار و موضوعات سریعاً میان آنها انتشار پیدا میکند، از دیگران جفای کمتری دارند.
﴿وَمَا کُنَّا مُهۡلِکِی ٱلۡقُرَىٰٓ إِلَّا وَأَهۡلُهَا ظَٰلِمُونَ﴾و ما نابود کنندۀ هیچ شهر و دیاری نیستیم مگر اینکه ساکنان آن جا با کفر ورزیدن و ارتکاب گناهان، ستمکار و مستحق کیفر باشند.
حاصل مطلب اینکه خداوند هیچکس را جز به خاطر ستمش و اقامه شدن حجت بر او عذاب نمیدهد.
آیهی ۶۰-۶۱:
﴿وَمَآ أُوتِیتُم مِّن شَیۡءٖ فَمَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتُهَاۚ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٦٠﴾[القصص: ۶۰]. «و آنچه که به شما داده شده است بهرۀ این جهان و زینت آن است، و آنچه که نزد خداوند است بهتر و پایندهتر است. آیا خرد نمیورزید؟!».
﴿أَفَمَن وَعَدۡنَٰهُ وَعۡدًا حَسَنٗا فَهُوَ لَٰقِیهِ کَمَن مَّتَّعۡنَٰهُ مَتَٰعَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا ثُمَّ هُوَ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ مِنَ ٱلۡمُحۡضَرِینَ٦١﴾[القصص: ۶۱]. «آیا کسی که او را به وعدهای نیک وعده دادهایم و بدان خواهد رسید، همانند کسی است که کالای زندگی این جهان را بدو دادهایم آنگاه او روز قیامت از احضار شدگان خواهد بود؟!».
در اینجا خداوند بندگانش را به دل نبستن به دنیا و فریب نخوردن به آن، و به دل بستن به آخرت تشویق نموده و میفرماید باید آخرت مقصود و مطلوب بنده باشد، و آنها را خبر میدهد که همه طلا و نقره و اغنام و احشام و کالاها و زنان و فرزندان و خوردنیها و نوشیدنیها و لذتهایی که به مردم داده شده است بهره و کالای زندگی دنیا و زینت آن است، و در مدت کوتاهی از آن بهرهمند میشوند، برخورداریای کوتاه که سرشار از ناگواریها، و آمیخته با رنجهاست، و انسان مدت اندکی به قصد تفاخر خود را بدان میآراید، سپس به سرعت این زینت و تجمل ظاهری از بین رفته و نابود میشود و صاحبش جز حسرت و پشیمانی و ناکامی و محرومیت استفادهای از آن نمیبرد.
﴿وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ﴾و نعمتهای پایدار و زندگی سالمی که نزد خداست از لحاظ کیفیت و کمیت بهتر بوده و همیشگی و جاودانه است. ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾آیا خرد نمیورزید؟ یعنی آیا شما عقل ندارید که این دو کار را با هم مقایسه کنید تا در یابید که کدام یک قابل ترجیح است، و کدام سرا سزاوارتر است تا برای آن کار فعالیت شود؟!.
پس این دلالت مینماید که بر اساس خرد وعقل، بنده آخرت را بر دنیا ترجیح میدهد، و هیچ کس جز آنان که عقل و اندیشهای ناقص دارند دنیا را ترجیح ندادهاند.
بنابراین صاحبان خرد را یادآور شد که اوضاع و احوال ترجیح دهندگان آخرت را با ترجیح دهندگان دنیا مقایسه کنند، و فرمود: ﴿أَفَمَن وَعَدۡنَٰهُ وَعۡدًا حَسَنٗا فَهُوَ لَٰقِیهِ﴾پس مؤمنی که برای آخرت و وعدهای که خدا به او داده است مبنی بر این که پاداش نیک و بهشت و نعمتهای بزرگ آن به او میدهد، تلاش مینماید و بدون شک به آن خواهد رسید و تردیدی در آن نیست، چون این وعدۀ خداوند بزرگوار است که وعدهاش راستین است، و با بندهای که در راه خشنودی او گام برداشته و از مواردی که وی را ناراضی میکند، دوری گزیده است، خلاف وعده نمیکند.
﴿کَمَن مَّتَّعۡنَٰهُ مَتَٰعَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا﴾(آیا چنین کسی) مانند شخصی است که کالای زندگی دنیا را به او دادهایم، و او آن را میگیرد، و میخورد، و مینوشد، و آن طور که چهارپایان از آن بهره میبرند، وی نیز به همان شیوه از آن استفاده مینماید، و به دنیا مشغول شده و آخرتش را فراموش کرده، و هدایت الهی را نپذیرفته و از پیامبران پیروی نکرده است؟!.
پس این وضعیت همیشگی اوست و توشهای جز زبان و هلاکت از دنیا نخواهد داشت. ﴿ثُمَّ هُوَ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ مِنَ ٱلۡمُحۡضَرِینَ﴾سپ س او روز قیامت از احضارشدگان برای حساب است. و او میداند که هیچ خیری و نیکی برای خود از پیش نفرستاده است، بلکه فقط چیزهایی را از پیش فرستاده است که به او زبان میرساند. و به سرایی منتقل میگردد که انسان در آن بر اعمال خود مجازات میشود. پس به گمان شما چه سرنوشتی خواهد داشت؟! و پندار شما در رابطه با او چیست؟! پس فرد عاقل باید چیزی را برای خودش انتخاب نماید که اولیتر وبیشتر سزاوار ترجیح است.
آیهی ۶۲ -۶۶:
﴿وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ أَیۡنَ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ٦٢﴾[القصص: ۶۲]. «و روزی (فرا خواهد رسید) که (خداوند) آنان را ندا داده و میفرماید: کجایند انبازهایی که آنها را گما میبردید؟!».
﴿قَالَ ٱلَّذِینَ حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَوۡلُ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَغۡوَیۡنَآ أَغۡوَیۡنَٰهُمۡ کَمَا غَوَیۡنَاۖ تَبَرَّأۡنَآ إِلَیۡکَۖ مَا کَانُوٓاْ إِیَّانَا یَعۡبُدُونَ٦٣﴾[القصص: ۶۳]. «کسانی که فرمان عذاب بر آنها تحقق یافته است میگویند: پروردگارا! اینانند که گمراهشان کردیم، آنان را چنانکه خود گمراه شدیم گمراه نبودیم. ما از اینان در پیشگاه تو بیزاری میجوییم، ما را عبادت نمیکردند (بلکه دنبالهرو پندار خود بودند)».
﴿وَقِیلَ ٱدۡعُواْ شُرَکَآءَکُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَهُمۡ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَۚ لَوۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ یَهۡتَدُونَ٦٤﴾[القصص: ۶۴]. «و گفته میشود: انبازهای خود را به یاری بخوانید، آنگاه آنها را فرا میخوانند اما (ندای) آنان را پاسخ نمیدهند. و عذاب را میبینند، و اگر هدایت میشدند آنچه که برایشان پیش آمده است پیش نمیآمد».
﴿وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ مَاذَآ أَجَبۡتُمُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٦٥﴾[القصص: ۶۵]. «و روزی که (خداوند) آنها را ندا میدهد و میفرماید: چه پاسخی به پیامبران دادید؟».
﴿فَعَمِیَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَنۢبَآءُ یَوۡمَئِذٖ فَهُمۡ لَا یَتَسَآءَلُونَ٦٦﴾[القصص: ۶۶]. «آنگاه خبرها در آن روز بر آنان مشتبه گشته و نمیتوانند چیزی را از یکدیگر بپرسند».
در اینجا خداوند خبر میدهد که در روز قیامت از مردم سؤال میکند و از مسایل اصولی از آنها میپرسد، و از آنان در رابطه با عبادت خداوند و اجابت پیامبرانشان سؤال میکند. پس فرمود: ﴿وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ﴾و روزی خواهد آمد که خداوند کسانی را که از انبازهایی را با او شریک ساخته و آنها را پرستش کرده بودند، و امیدوار بودند که زیانی را از آنها دفع نمایند،صدا میزند تا ناتوان بودن انبازها وگمراهیشان را برایشان بیان نماید.
﴿فَیَقُولُ أَیۡنَ شُرَکَآءِیَ﴾پس میفرماید: شریکا و انبازهای من کجایند؟! البته که خداوند شریکی ندارد، اما اینجا برحسب گمان و دروغ آنها از آنان میپرسد. بنابر این فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ﴾کسانی که گمان میبردید (شریکان خداوند میباشند) کجا هستند؟ و آیا میتوانند فایدهای برسانند و زیانی را دور کنند؟! در آن حالت برای آنها مشخص میگردد که آنچه را عبادت کرده و به آن امید داشتهاند باطل بوده است و خود آنان وامیدی که از آنها داشتهاند چیزی عبث بوده است. پس به گمراهی و سرکشی خود حکم میکنند. بنابر این ﴿قَالَ ٱلَّذِینَ حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَوۡلُ﴾سران و رهبران کفر و شر که فرمان عذاب دربارۀ آنان محقق شده است به گمراه بودن خود و گمراه کردن دیگران اعتراف میکنند و میگویند: ﴿رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَغۡوَیۡنَآ أَغۡوَیۡنَٰهُمۡ کَمَا غَوَیۡنَا﴾پروردگارا! این پیروان ما هستند که گمراهشان کردیم، چنان که خو گمراه شدیم. یعنی همۀ ما در گمراهی مشترک هستیم و فمران عذاب دربارۀ همه ما محقق است.
﴿تَبَرَّأۡنَآ إِلَیۡکَ﴾در پیشگاه تو از عبادتشان بیزاری میجوییم. یعنی ما از آنها و عملشان بیزار هستیم. ﴿مَا کَانُوٓاْ إِیَّانَا یَعۡبُدُونَ﴾آنها ما را نمیپرستیدند، بلکه شیطانها را عبادت میکردند.
﴿وَقِیلَ ٱدۡعُواْ شُرَکَآءَکُمۡ﴾و به آنها گفته میشود: آنچه را که با خدا شریک میساختید،به فریاد بخوانید، چون از آنها امید نفع و سود داشتید. پس آنها در آن وقت دشوار که عبادت کننده به آنچه عبادت کرده است نیاز دارد، فرمان داده میشوند تا آنها را بخوانند.
﴿فَدَعَوۡهُمۡ﴾پس آنان را ندا میدهند تا به آنها فایده برسانند و یا چیزی از عذاب خدا را از آنان دور سازند. ﴿فَلَمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَهُمۡ﴾ولی پاسخی به آنان نمیدهند، و کافران میدانند که آنها دروغگو بودهاند و سزاوار عقوبت و کیفر هستند. ﴿وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ﴾و عذابی را که آشکارا و به زودی آنها را فرا خواهد گرفت با شچم خود میبینند، بعد از اینکه آن را تکذیب و انکار کردند.
﴿لَوۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ یَهۡتَدُونَ﴾و اگر هدایت میشدند، آنچه که برایشان پیش آمده است، پیش نمیآمد، و به راه بهشت هدایت میشدند. همانطور که در دنیا هدایت یافتند، امان آنها هدایت نشدند.
﴿وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ مَاذَآ أَجَبۡتُمُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٦٥﴾و روزی که خداوند مشرکان را ندا میدهد که به پیامبران چه پاسخی دادید، آیا آنها را تصدیق کردید و از آنان پیروی نمودید، یا اینکه آنها را تکذیب کردید و با آنان مخالف ورزیدید؟!.
﴿فَعَمِیَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَنۢبَآءُ یَوۡمَئِذٖ فَهُمۡ لَا یَتَسَآءَلُونَ٦٦﴾آنان پاسخی برای این سؤال ندارند، و به راه راست رهنمود نمیشوند. و معلوم است که در اینجا جز پاسخ درستی که مطابق با حقیقت باشد مبنی بر این که ایمان آوردهایم و از پیامبران اطاعت کردهایم، مفید نخواهد بود. اما از آنجا که میدانند پیامبران را تکذیب کردهاند و با دستورشان مخالفت ورزیدهاند، چیزی نمیگویند، و نمیتوانند از همدیگر بپرسند که چه پاسخی بدهند، گرچه آن پاسخ دروغ باشد.
آیهی۶۷:
﴿فَأَمَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَعَسَىٰٓ أَن یَکُونَ مِنَ ٱلۡمُفۡلِحِینَ٦٧﴾[القصص: ۶۷]. «و اما کسی که توبه کرده و ایمان آورده و کار شایستۀ انجام داده باشد امید است که از زمرۀ رستگاران گردد».
وقتی خداوند این را بیان کرد که از بندگان در مورد معبودشان و در مورد پیامبرانشان سؤال خواهد شد، راهی را بیان کرد که با آن بنده از عذاب خداوند متعال نجات مییابد و فرمود: نجاتی نیست مگر برای کسیکه اهل توبه باشد و از شرک ورزی و گناهان دوری ورزد و به خدا ایمان آورد و او را عبادت نماید، و از پیامبرانش اطاعت کند و آنها را تصدیق نماید و کار شایسته انجام دهد و در این راستا از پیامبرانش پیروی نماید.
﴿فَعَسَىٰٓ أَن یَکُونَ مِنَ ٱلۡمُفۡلِحِینَ﴾پس امید است کسی که این خصلتها را داشته باشد از زمرۀ رستگاران گردد، آنهایی که به مطلوب دست مییابند و از امر ناگوار نجات پیدا میکنند. پس برای رستگار شدن راهی جز این وجود ندارد.
آیهی ۶۸-۷۰:
﴿وَرَبُّکَ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُ وَیَخۡتَارُۗ مَا کَانَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ٦٨﴾[القصص: ۶۸]. «و پروردگار تو هر آنچه را بخواهد میآفریند، و (هر کس را بخواهد) بر میگزیند، و آنان اختیاری ندارند. خداوند بسی منزهتر و بالاتر از آن است که برایش شریک قرار میدهند».
﴿وَرَبُّکَ یَعۡلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا یُعۡلِنُونَ٦٩﴾[القصص: ۶۹]. «و پروردگارت آنچه دلهایشان پنهان میدارد و آنچه که آشکار میسازد، میداند».
﴿وَهُوَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِی ٱلۡأُولَىٰ وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٧٠﴾[القصص: ۷۰]. «و اوست «الله» معبود به حق دیگری جز او نیست، و فرمانروایی از آن اوست و بهسوی او بازگردانده میشوید».
در این آیات خداوند بیان میدارد که او همۀ مخلوقات را آفریده و مشیت و ارادۀ او در همۀ آفریدهها نافذ است، و هر کس را که بخواهد بر میگزیند و هر فرمان و زمان و مکانی را که بخواهد انتخاب میکند، و هیچکس دیگری حق انتخاب ندارد.
و خداوند از داشتن شریک و پشتیبان و فرزند و همسر و هر آنچه شریک او قرار میدهند پاک و منزه است. و به آنچه که دلهایشان پنهان میدارد و آنچه که آشکار میسازند آگاه است. و فقط او معبود ستایش شده در دنیا و آخرت است، و به خاطر برخورداری از صفتهای جلال و جمال، و به خاطر احسانی که به بندگانش نموده مورد ستایش قرار میگیرد. و او در هر دو جهان حاکم است، در دنیا به حکم و فرمان تقدیری حکم مینماید که مصداق آن همۀ چیزهایی است که آفریده و پدید آورده است. و حکم دینی نیز از آن اوست که مصداق آن مجموعۀ شریعتها و اوامر و نواهی است. و در آخرت به حکم تقدیری و جزایی خود حکم میکند. بنابر این فرمود: ﴿وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾وبه سوی او بازگردانده میشوید، پس هر یک از شما را به خاطر عمل خوب و بدش جزا و سزا میدهد.
آیهی ۷۱-۷۳:
﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِن جَعَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمُ ٱلَّیۡلَ سَرۡمَدًا إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِضِیَآءٍۚ أَفَلَا تَسۡمَعُونَ٧١﴾[القصص: ۷۱]. «بگو: به من بگویید اگر خداوند شب را بر شما تا روز قیامت پیوسته بگرداند، کیست معبودی غیر از خداوند که برایتان روشنی بیاورد؟ آیا نمیشنوید؟!».
﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِن جَعَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمُ ٱلنَّهَارَ سَرۡمَدًا إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِلَیۡلٖ تَسۡکُنُونَ فِیهِۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ٧٢﴾[القصص: ۷۲]. «بگو: به من خبر دهید اگر خداوند روز را تا قیامت بر شما ماندگار کند، به جز خدا کدام معبود است که بتواند برای شما شبی را بیاورد تا در آن آرام گیرید؟ آیا نمیبینید؟».
﴿وَمِن رَّحۡمَتِهِۦ جَعَلَ لَکُمُ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ لِتَسۡکُنُواْ فِیهِ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٧٣﴾[القصص: ۷۳]. «و از رحمت خود شب و روز را برایتان مقرر داشت تا در آن بیارامید و فضل خدا را بجوئید و باشد که سپاس بگزارید».
این منتی از جانب خدا بر بندگانش است که آنها را به ادا کردن شکر و انجام بندگی و به جای آوردن حق خدا فرا میخواند. آری! منت و فضل خداست که از سر لطف و رحمت خویش روز را برای آنها آفریده است تا فضل خدا را بجویند، و برای طلب روزیهای خود و زندگیشان در روشنایی روز به اینجا و آنجا بروند، و پخش شوند. و شب را آفریده است تا در آن آرام بگیرند و روح و جسم آنها از خستگی کار و فعالیت روزانه بیاساید.
پس این از فضل و رحمت خدا نسبت به بندگانش میباشد، و آیا کسی میتواند این چیزها را به وجود بیاورد؟! ﴿إِن جَعَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمُ ٱلَّیۡلَ سَرۡمَدًا إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِضِیَآءٍۚ أَفَلَا تَسۡمَعُونَ﴾اگر خداوند شب را تا روز قیامت ماندگار کند به جز خدا کیست که بتواند برای شما روشنی بیاورد؟آیا مواعظ خدا و آیات را نمیشنویدو نمیفهمید؟! ﴿إِن جَعَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمُ ٱلنَّهَارَ سَرۡمَدًا إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِلَیۡلٖ تَسۡکُنُونَ فِیهِۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ﴾و اگر خداوند روز را تا قیامت بر شما ماندگار کند به جز خدا کدام معبود است که بتواند شبی را برایتان بیاورد تا در آن آرام گیرید؟ آیا عبرت نمیگیرید و نشانهها و آیات خدا را نمیبینید تا بینش شما روشن گردد و راه راست را در پیش گیرید؟!.
در مبحث شب فرمود: ﴿أَفَلَا تَسۡمَعُونَ﴾آیا نمیشنوید، و در مبحث روز فرمود: ﴿أَفَلَا تُبۡصِرُونَ﴾آیا نمیبینید، چون قوۀ شنیدن در شب از قوۀ بینایی قویتر است و در روز قوۀ بینایی از شنوایی قویتر میباشد.
و از آیات چنین بر میآید که بنده باید در نعمتهای خداوند بیاندیشد و به دقت در آن بنگرد و عدم و وجو آنرا با هم مقایسه کند. زیرا اگر وجود نعمت با عدم آن مقایسه شود عقل انسان متوجه منت و احسان خدا میگردد. به خلاف کسی که به داشتن چیزهایی عادت کرده و چنین فکر میکند که این نعمات همیشه بودهاند و همواره ادامه خواهند داشت، پس خداوند را بر نعمتهایش ستایش نمیکند و از ابراز نیاز به درگاه خداوند ابا میورزد. چنین کسی به کوری قلب دچار شده است و فکر شکرگزاردن و ذکر خداوند به ذهنش هم خطور نمیکند.
آیهی ۷۴-۷۵:
﴿وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ أَیۡنَ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ٧٤﴾[القصص: ۷۴]. «و روزی که آنان را ندا میدهد، آنگاه میگوید: کجایند آن شریکانم که شما میپنداشتید؟!».
﴿وَنَزَعۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةٖ شَهِیدٗا فَقُلۡنَا هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ فَعَلِمُوٓاْ أَنَّ ٱلۡحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٧٥﴾[القصص: ۷۵]. «و (در آن روز) از هر امتی گواهی بیرون میکشیم، آنگاه میگوییم: دلیل خود را بیاورید. پس میدانند که حق با خداوند است، وآنچه که به هم میبافتند از ایشان گم و ناپدید میشود».
روزی (خواهد آمد) که خداوند کسانی را ندا میدهد که چیزهایی را برای او شریک قرار میدادند، و غیر او را با وی برابر دانسته و ادعا میکردند که خداوند شریکانی دارد که سزاوار عبادت هستند، و فایده میدهند و ضرر میرسانند. پس وقتی که روز قیامت فرا برسد، خداوند میخواهد جسارت و افترایی که در سر میپروراندند، و دروغگویی آنانرا آشکار سازد، ﴿یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ أَیۡنَ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ﴾آنان را ندا میدهد و میگوید کجایند انبازهایی که برای من گمان میبردید. کجاست آنچه آنها به گمان خود شریک خدا قرار میدادند، و فقط گمان آنها بود نه واقعیت همانطور که فرموده است: ﴿وَمَا یَتَّبِعُ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُرَکَآءَۚ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ﴾[یونس: ۶۶]. «و آنها که غیر خدا را شریک او تلقی میکنند (از برهانی روشن) پیروی نمیکنند، (بلکه) فقط پیرو گمانند».
پس هرگاه آنها ومعبودانشان حاضر شدند، خداوند از میان امتهای دروغگو گواهانی را بیرون میآورد که بر شرک ورزیدن و باور فاسدشان در دنیا گواهی میدهند و اینها به منزلۀ کاندیداهای آنان هستند. ﴿وَنَزَعۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةٖ شَهِیدٗا﴾یعنی از میان سران تکذیب کنندگان کسانی را انتخاب میکنیم تا از برادرانشان دفاع کنند، حال آن که هر دو گروه بر یک راه هستند. پس وقتی برای محاکمه آورده شوند، ﴿فَقُلۡنَا هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ﴾میگوییم: حجت و دلیل خود را بر صحت و درستی شرک خویش بیاورید. آیا ما شما را به آن فرمان دادهایم؟ آیا پیامبران من شما را به آن دستور دادهاند؟ آیا این را در یکی از کتابهای من دیدهاید؟ آیا در میان معبودان شما کسی هست که سزاوار چیزی از الوهیت و خدایی باشد؟آیا به شما میتوانند فایده برسانند، یا میتوانند شما را از عذاب خدا نجات دهند؟! پس اگر شایستگی دارند این کارها را انجام دهند و اگر قدرتی دارند باید آن را به شما بنمایاند.
﴿فَعَلِمُوٓاْ أَنَّ ٱلۡحَقَّ لِلَّهِ﴾پس در این هنگام باطل و فاسد بودن گفتۀ خود را میدانند، و میفهمند که حق از آن خداوند است. آنها دلیلی ندارند، و مجادله و گفتگو به ضرر آنها تمام میشود، و حجت خدا قاطع و والا است.
﴿وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ﴾و دروغ و تهمتی که به هم میبافتند نابود و متلاشی میشود و میدانند که خداوند دربارۀ آنها به عدل رفتار مینماید چون کیفر و عذاب را جز به کسی که سزاوار آن است نمیدهد.
آیهی ۷۶-۸۲:
﴿إِنَّ قَٰرُونَ کَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَیۡهِمۡۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡکُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِی ٱلۡقُوَّةِ إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَرِحِینَ٧٦﴾[القصص: ۷۶]. «همانا قارون از قوم موسی بود، پس بر آنان سرکشی کرد، و از گنجها اندازهای به او داده بودیم که کلیدهای آن بر گروهی توانمند سنگینی میکرد. آنگاه که قومش بدو گفتند: شادمانی مکن، همانا خدا شاد شوندگان (به مال) را دوست نمیدارد».
﴿وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَاۖ وَأَحۡسِن کَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَۖ وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِی ٱلۡأَرۡضِۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٧٧﴾[القصص: ۷۷]. «و در آنچه خداوند به تو داده است سرای آخرت را بجوی، و بهرۀ خود را از دنیا فراموش مکن، و چنانکه خداوند به تو نیکی کرده است (با دیگران) نیکی کن، و در زمین در پی فساد مباش که خداون فسادکاران را دوست نمیدارد».
﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓۚ أَوَ لَمۡ یَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَهۡلَکَ مِن قَبۡلِهِۦ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مَنۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُ قُوَّةٗ وَأَکۡثَرُ جَمۡعٗاۚ وَلَا یُسَۡٔلُ عَن ذُنُوبِهِمُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ٧٨﴾[القصص: ۷۸]. «قارون گفت: تنها در نتیجۀ علم و دانشی که دارم آن (مال) به من داده شده است. آیا ندانست که خداوند پیش از او نسلهای (گذشته) کسانی را که از او توانمندتر و مال اندوزتر بودند هلاک کرد؟ و گناهکاران از گناهشان پرسیده نمیشوند».
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ٧٩﴾[القصص: ۷۹]. «پس (قارون) آراسته به زیورهای خود میان قومش ظاهر شد کسانی که زندگانی دنیا را میخواستند گفتند: ای کاش! ما نیز مانند آنچه به قارون داده شده است میداشتیم، به راستی او از بهرهای بزرگ برخوردار است».
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَیۡلَکُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ وَلَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ٨٠﴾[القصص: ۸۰]. «و کسانی که دانش وآگاهی داشتند، گفتند: وای بر شما! پاداش خداوند برای کسی که ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد، بهتر است و این را جز شکیبایان نمیپذیرند».
﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ٨١﴾[القصص: ۸۱]. «پس او و خانهاش را به زمین فرو بردیم، و هیچ گروهی نداشت که او را در برابر خداوند یاری دهند، و خود نیز نتوانست خود را کمک کند».
﴿وَأَصۡبَحَ ٱلَّذِینَ تَمَنَّوۡاْ مَکَانَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَقُولُونَ وَیۡکَأَنَّ ٱللَّهَ یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُۖ لَوۡلَآ أَن مَّنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا لَخَسَفَ بِنَاۖ وَیۡکَأَنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨٢﴾[القصص: ۸۲]. «آنان که دیروز آرزو میکردند به جای او باشند، گفتند: وای! انگار خدا روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد فراخ میگرداند، و برای هر کس که بخواهد روزی را تنگ و کم میگرداند. و اگر خداوند بر ما منت ننهاده بود بیگمان ما را فرو میبرد. وای! انگار کافران رستگار نمیگردند».
خداوند از حالت قارون و آنچه که انجام داد و موعظه و نصیحتی که بدو شد خبر داده و میفرماید: ﴿إِنَّ قَٰرُونَ کَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ﴾همانا قارون از قوم موسی بود. یعنی از بنیاسرائیل بود، آنهایی که خداوند در آن زمان بر جهانیان برترشان داده بود، و خداوند نعمتهای فراوانی به آنان بخشیده بود. پس حالت آنها چنین اقتضا میکرد که بر دین استقامت داشته باشند. اما قارون از راه قومش منحرف شد، ﴿فَبَغَىٰ عَلَیۡهِمۡ﴾و به خاطر نعمتهای فراوانی که به او داده شده بود سرکشی و فخرفروشی کرد.
﴿وَءَاتَیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡکُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِی ٱلۡقُوَّةِ﴾و گنجها و خزانههای زیادی به او داده بودیم که کلیدهای آن بر گروه قدرتمندی سنگینی میکرد، کلمۀ «عْصبه» بر گروه ده، نه و هفت نفری اطاق میشود. یعنی کلیدهای گنجینه و خزانههای اموال او چنان زیاد بود که گروه قدرتمندی به هنگام حمل آن کلیدها احساس سنگینی میکردند. پس در مورد خود گنجها چه فکر میکنی؟
﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَرِحِینَ﴾وقتی که قومش در حالی که او را نصیحت میکردند و او را از طغیان و سرکشی برحذر میداشتند به او گفتند: به این دنیا و ثروت فراوان خود شاد مباش، و به آن افتخار مورز که آن تو را از آخرت غافل میگرداند. زیرا خداوند کسانی را که به مال دنیا شاد میشوند و شیفته و غرق محبت آن میگردند دوست ندارد.
﴿وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ﴾تو اموال و داراییهایی داری که وسیلهای برای به دست آوردن آخرت است. حال آنکه دیگران این وسیله را ندارند. پس به وسیلۀ این مالها آخرت را بجوی و از آن صدقه بده. و به این بسنده نکن که ثروت خود را در به دست آوردن لذتها به کار بگیری. ﴿وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَا﴾یعنی ما به تو نمیگوییم که همۀ اموال و داراییات را صدقه کن و آن را ضایع نما، بلکه برای آخرت خود انفاق کن، و از دنیای خود چنان بهرهبرداری کن که در دین تو خلل ایجاد نشود و به آخرت تو زیان نرسد.
﴿وَأَحۡسِن کَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَ﴾و با بندگان خدا نیکی کن، همانطور که خداوند با دادن این مالها به تو نیکی کرده است، ﴿وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾و با تکبر و انجام دادن گناهان و مشغول شدن به نعمتها و فراموش کردن کسی که نعمتها را داده است در زمین به دنبال فساد و تباهیمباش، ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ﴾همانا خداوند تباهکاران و فساد پیشگان را دوست نمیدارد، بلکه آنها را به کیفر تباهکاریشان به شدت مجازات خواهد کرد.
قارون نصیحت آنها را نپذیرفت و به نعمت پروردگارش کفر ورزید و گفت: ﴿إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓ﴾من این مالها را به وسیلۀ تلاش خود و شناختی که از راههای کسب و معامله داشتم، و به سبب مهارت خویش به دست آوردهام، و یا از آنجا که خداوند میدانست من لایق این اموال هستم آن را به من داده است. پس چرا شما مرا بر نحوۀ استفاده از چیزی نصیحت میکنید که خداوند به من بخشیده است؟
خداوند متعال با بیان اینکه دادن و بخشیدن وی بیانگر خوب بودن حالت کسی نیست که به او بخشیده است، فرمود: ﴿أَوَ لَمۡ یَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَهۡلَکَ مِن قَبۡلِهِۦ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مَنۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُ قُوَّةٗ وَأَکۡثَرُ جَمۡعٗاۚ﴾آیا نمیداند که خداوند پیش از او از میان نسلهای گذشته کسانی را که از او توانمندتر و مالاندوزتر بودند هلاک کرده است؟! پس چه مانعی وجود دارد که خداوند نسلهای دیگری را نیز هلاک کند؟ با اینکه سنت ما این است که هر کس مانند آنها یا بیشتر از آنها قدرت و ثروت داشته باشد و کارهایی را انجام دهد که موجب هلاکت و نابودی است او را هلاک خواهیم کرد. ﴿وَلَا یُسَۡٔلُ عَن ذُنُوبِهِمُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ﴾و گناهکاران از گناهانشان پرسیده نمیشوند، بلکه خداوند آنها را کیفر میدهد، و چون حالت آنها را میداند آنان را عذاب میدهد. پس آنان گرچه برای خود حالتی نیکو تجسم کنند، و خود را نجات یافته تلقی نمایند سخن آنها مورد قبول نیست، و چیزی از عذاب خدا را از آنها دور نمیکند. چون گناهانشان پوشیده نیست. پس انکار کردن آنها بیجاست. قارون همچنان به عناد و سرکشی خود و نپذیرفتن نصیحت و اندرز قومش با سرمستی و غرور و در حالی که به خود پسندی گرفتار آمده بود ادامه میداد.
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِ﴾و روزی با زیباترین و بهترین وضعیت خود بیرون آمد. او اموال فراوانی داشت و تا آخرین حد که میتوانست خود را آماده و آراسته کرده بود. و معمولاً امثال قارون بسیار خود را آراسته میکنند ومانور میدهند، و قارون هر آنچه که از آرایش و تجمل و فخر و ناز قابل تصور بود جمع کرده بود.
در این حالت چشمها به قارون دوخته شد، لباسش دلها را مجذوب، و آرایش و خود آراییاش مردم را بهسوی خود جلب کرده بود. تماشاگران در مورد قارون به دو گروه تقسیم شده بودند و هر یک بر حسب خواست و علاقۀ خودش سخن میگفت، ﴿قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا﴾کسانیکه زندگانی دنیا را میخواستند و به آن دل بسته بودند و دنیا آخرین مقصدشان بود، و خواستههای جز آن نداشتند، گفتند: ﴿یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ﴾کاش دنیا و کالا و زیبایی آن به ما هم داده میشد، همانطور که به قارون داده شده است! ﴿إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ﴾بیگمان او از بهرهای بزرگ برخوردار است. البته اگر کار به آنچه که آنها میخواستند تمام میشد، و دنیایی دیگر وجود نداشت و آخرتی در کار نبود آنها راست میگفتند که قارون از بهرۀ بزرگی برخوردار است، چون به او امکانات و اموال چنان زیادی داده شده بود که میتوانست هر طور که بخواهد از نعمتهای دنیا استفاده کند و او با این اموال و ثروت میتوانست همۀ آنچه را که میخواست به دست بیاورد. و بسیاری از مردم برخورداری از چنین وضعیتی را عین سعادتمندی به حساب میآورند. ولی در واقع هر کس که دنیا و زخارف آن را آخرین هدف خود قرار دهد به راستی که پستترین انسان است و هرگز به خواستههای عالی و مطالب گرانبها راه نمییابد.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ﴾و کسانی که دانش و آگاهی داشتند و حقایق اشیا را میدانستند و به باطن دنیا نگاه نمیکردند، در آن وقت که آن دسته از مردم به ظاهر قارون مینگریستند، در حالی که از آنچه آنها برای خود آرزو کرده بودند ناراحت و دردمند شده بودند، و از وضعیت آنها تأسف میخوردند و سخنشان را قبول نداشتند، گفتند: ﴿وَیۡلَکُمۡ﴾وای بر شما! ﴿ثَوَابُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا﴾پاداش خدا در این دنیا که عبارت است از لذت عبادت، و دوست داشتن آن، وبازگشتن بهسوی خدا، و روی آوردن به او، و پاداشی که در آن دنیا میدهد که بهشت و نعمتهایی است که در آن وجود دارد، و چشمها از دیدن آن لذت میبرند، برای کسی که ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد بهتر از چیزی است که شما آرزو کرده و به آن علاقهمند شدهاید. پس این است حقیقت امر اما این طور نیست که هر کس این را بداند به آن روی بیاورد، بلکه این را فرا نمیگیرند و توفیق دست یافتن به آن را ندارند، ﴿إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ﴾مگر کسانی که شکیبایی میورزند، آنهایی که بر طاعت خداوند صبر میورزند و خود را از گناه ونافرمانی خدا باز میدارند و به هنگام تقدیرهای دردناک خداوندی صبر و بردباری پیشه میکنند و جذابیتهای دنیا و لذایذشان آنها را از یاد پروردگارشان غافل نمیکند و میان او و آنچه که برای آن آفریده شدهاند مانعی ایجاد نمینمایند. پس چنین کسانی پاداش خدا را بر دنیای فانی ترجیح میدهند.
وقتی فخر فروشی و سرکشی قارون به اوج رسیده و دنیایش نزد او زیبا جلوه نمود، و بسیار به آن دلباخته شد، ناگهان عذاب خدا او را فرا گرفت، ﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ﴾پس او و خانهاش را به زمین فرو بردیم، و سزای او از نوع عملش بود. پس همانطور که خودش را از بندگان خدا بالاتر قرار داد خداوند نیز او را در پایینترین مکان جای داد. و او و خانهاش به همراه اثاثیه وکالاهایش که مایۀ فریب او شده بودند به دل زمین فرو رفتند ﴿فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ﴾و او را گروه و خدمتگزاران و لشکریانی نبود که در برابر خداوند یاریاش کنند. پس عذاب خدا او را فرا گرفت، و کسی او را یاری نداد و خودش هم نتوانست کاری بکند.
﴿وَأَصۡبَحَ ٱلَّذِینَ تَمَنَّوۡاْ مَکَانَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَقُولُونَ﴾و کسانی که دیروز آرزو میکردند به جای او باشند. یعنی زندگانی دنیا را میخواستند، کسانی که میگفتند: کاش مانند آنچه به قارون داده شده است به ما هم داده میشد، آنها پس از به زمین فرو رفتن قارون، در حالی که ناراحت بودند و عبرت گرفته و میترسیدند که عذاب خدا آنها را نیز فرو بگیرد، گفتند: ﴿وَیۡکَأَنَّ ٱللَّهَ یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُ﴾وای! انگار خداوند روزی را برای هر کس از بندگان خود که بخواهد گسترده میگرداند، و برای هر کس که بخواهد آن را تنگ و کم میگرداند، پس اکنون دانستیم خداوند که روزی فراوانی به قارون داده است دلیل بر این نیست که در او خیر و خوبی وجود دارد، و ما در این سخن خود که گفتیم ﴿إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ﴾واقعاً قارون دارای بهرۀ بزرگی است، اشتباه کردهایم.
﴿لَوۡلَآ أَن مَّنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا لَخَسَفَ بِنَا﴾اگر خداوند بر ما منت نمینهاد، ما را بر آنچه که گفتیم کیفر میداد، پس اگر فضل و منت او نبود، ما را به زمین فرو میبرد. پس هلاکت شدن قارون کیفر وسزایی بود برای او وعبرت و پندی بود برای دیگران، حتی کسانی که به او رشک میبردند پشیمان شدند و فکرشان تغییر کرد. ﴿وَیۡکَأَنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلۡکَٰفِرُونَ﴾یعنی کافران در دنیا و آخرت رستگار نمیگردند.
آیهی ۸۳:
﴿تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ٨٣﴾[القصص: ۸۳]. «این سرای آخرت است که آن را برای کسانی که در زمین به دنبال استکبار و فساد نیستند مقرر میکنیم، و عاقبت از آن پرهیزگاران است».
وقتی خداوند ماجرای قارون و دنیایی که به او داده شده بود و سرانجام او را بیان کرد، و به گفتۀ اهل دانش نیز اشاره کرد که گفتند: «پاداش خداوند برای کسیکه ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد بهتر است»، مردم را به جهان آخرت تشویق کرد و سبب و عاملی که انسان را به بهشت میرساند بیان نمود و فرمود: ﴿تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ﴾آنچه خداوند که در کتابهایش بیان نموده و پیامبرانش از آن خبر دادهاند سرای آخرت است که همۀ نعمتها را در بر گرفته و هر امر ناگوار وناخوشایندی از آن دور شده است. ﴿نَجۡعَلُهَا﴾و آن را سرا و مقری قرار میدهیم، ﴿لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗا﴾برای کسانی که در زمین به دنبال تکبر و فساد نیستند. یعنی آنهایی که قصد فساد و تکبر را ندارند، گذشته از اینکه در زمین کارهایی انجام دهند که به وسیلۀ آن خود را بر بندگان خدا برتر قرار دهند، و بر آنها و در برابر حق تکبر ورزند.
و فساد شامل همۀ گناهان است. پس وقتی آنها تکبر و فساد در زمین را نمیخواهند، از این لازم میآید که خواست و ارادۀ آنها بهسوی خدا، و قصد و هدفشان سرای آخرت، و حالت آنها تواضع و فروتنی کردن با بندگانن خدا و اطاعت از حق و انجام عمل صالح باشد. و اینها پرهیزگارنند که سرانجام نیک دارند. بنابر این فرمود: ﴿وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ﴾و رستگاری و کامیابی پایدار و جاودان از آن کسی است که از خدا بترسد و تقوا پیشه نماید.
و دیگران -گرچه به برخی موفقیتها و آسایشها دست یابند- اما مسلماً این موفقیت و راحتی به طول نمیانجامد و به زودی از بین میرود. و از اینکه در آیۀ کریمه عاقبت نیک منحصراً برای پرهیزگاران قرار داده شده است دانسته میشود کسانی که میخواهند در زمین تکبر یا فساد کنند، در جهان آخرت بهره و نصیبی ندارند.
آیهی ۸۴:
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَى ٱلَّذِینَ عَمِلُواْ ٱلسَّیَِّٔاتِ إِلَّا مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٨٤﴾[القصص: ۸۴]. «هر کس کار نیکی انجام دهد پاداش بهتری از آن دارد، و هرکس بدی به میان آورد (بداند) کسانی که مرتکب بدیها میشوند جز آنچه میکنند جزا نمییابند».
خداوند از چند برابر بودن لطف خویش و عدالت کامل خبر داده و میفرماید: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ﴾هر کس کار نیکی انجام دهد، و آن را پیش بیاورد. شرط گذاشت که انجام دهندۀ نیکی، آن را بیاورد، چون گاهی (آدمی) نیکی را انجام میدهد اما چیزی را با آن همراه میکند که پذیرفته نمیشود، و یا نیکی را باطل مینماید. بنابر این او نیکی را انجام داده ولی با خود نیاورده است. و «حسنه» اسم جنس است و شامل همۀ اقوال و افعال ظاهری و باطنی است که مربوط به حقوق خدا و بندگان میباشد و خدا و پیامبرش به آن دستور دادهاند. ﴿فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا﴾پس او پاداش بزرگتری از آن خواهد داشت. و در آیهی دیگر آمده است که ﴿فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا﴾[الأنعام: ۱۶۰]. «ده برابر آن نیکی به او پاداش داده میشود».
این چند برابر کردن نیکی حتماً آنجام میشود، و گاهی اسبابی با آن همراه میشود که به وسیلۀ آن چند برابر شدن افزودهتر و بیشتر میگردد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ﴾[البقرۀ: ۲۶۱]. «و خداون برای هر کس که بخواد پاداش را چند برابر مینماید، و خداوند گشایشگر داناست». یعنی بر حسب حالت انجام دهنده و عملش، و فایده و جا و مکان عملش، به پاداش آن میافزاید.
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَى ٱلَّذِینَ عَمِلُواْ ٱلسَّیَِّٔاتِ إِلَّا مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٨٤﴾و هر کس بدی را انجام میدهند جز آنچه میکردند جزا نمییابند. و بدی هر آن چیزی است که شارع از آن نهی نموده و آن را حرام کرده باشد. و این آیه همانند فرمودهی خداوند متعال است که میفرماید: ﴿وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ﴾[الأنعام: ۱۶۰].
آیهی ۸۵-۸۸:
﴿إِنَّ ٱلَّذِی فَرَضَ عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّکَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ قُل رَّبِّیٓ أَعۡلَمُ مَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ وَمَنۡ هُوَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٨٥﴾[القصص: ۸۵]. «به راستی خداوندی که این قرآن را بر تو واجب کرد یقیناً تو را به بازگشتگاهی باز خواهد گرداند. بگو: پروردگار من بهتر میداند که چه کسی هدایت را از سوی او آورده است، و چه کسی در گمراهی آشکار به سر میبرد».
﴿وَمَا کُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن یُلۡقَىٰٓ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبُ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَۖ فَلَا تَکُونَنَّ ظَهِیرٗا لِّلۡکَٰفِرِینَ٨٦﴾[القصص: ۸۶]. «و امیدی نداشتی که کتاب بر تو فرود آورده شود، بلکه به رحمتی از سوی پروردگارت (این کار انجام شد) پس هرگز پشتیبان کافران مباش».
﴿وَلَا یَصُدُّنَّکَ عَنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ بَعۡدَ إِذۡ أُنزِلَتۡ إِلَیۡکَۖ وَٱدۡعُ إِلَىٰ رَبِّکَۖ وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٨٧﴾[القصص: ۸۷]. «و هرگز کافران تو را از آیات خداوند باز ندارند، پس از آنکه (قرآن) بر تو نازل شده است. و بهسوی پروردگارت فراخوان، و هرگز از مشرکان مباش».
﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٨٨﴾[القصص: ۸۸]. «و با خداوند معبود دیگری را فرامخوان، جز او معبود به حقی نیست، هر چیزی هلاک شونده است جز ذات او، فرمانروایی از آن اوست، و همگی شما بهسوی او برگردانده میشوید».
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِی فَرَضَ عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ﴾همانا خداوندی که قرآن را بر تو نازل کرد و احکام را در آن واجب گرداند و حلال و حرام را در آن بیان کرد، و تو را دستور داد تا آن را به جهانیان برسانی و همۀ مکلفین را بهسوی احکام آن دعوت کنی، شایستۀ حکمت او نیست که زندگی فقط در همین دنیا منحصر گردد و بندگان به خاطر کارهای نیک خود پاداش داده نشوند، و به خاطر کارهای بد کیفر نیابند، بلکه حتماً تو را به بازگشتگاهی بر میگرداند که در آن نیکوکاران را به سبب نیکوکاریشان پاداش میهد، و بدکاران را به خاطر گناهشان کیفر میدهد.
و هدایت و برنامۀ الهی را برای آنها بیان کردهای، پس اگر از تو پیروی کنند این بهره و سعادت آنهاست. و اگر نافرمانی کنند و به هدایتی که آوردهای اعتراض نمایند و باطل را بر حق ترجیح بدهند، پس جایی برای مجادله باقی نمیماند و چیزی جز مجازات اعمال از سوی خدای دانا به پیدا و پنهان و دانا به اهل حق و اهل باطل باقی نمیماند. و خداوند چیزی را ثابت و چیزی را باطل و پوچ میگرداند. بنابر این گفت: ﴿قُل رَّبِّیٓ أَعۡلَمُ مَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ وَمَنۡ هُوَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ﴾بگو: «پروردگارم بهتر میداند که چه کسی هدایت را آورده است، و چه کسی در گمراهی آشکار به سر میبرد». و دانسته شد که پیامبر خدا را یافته و هدایت کننده است، و دشمنان او گمراه و گمراه کنندهاند.
﴿وَمَا کُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن یُلۡقَىٰٓ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبُ﴾و تو به نازل شدن این کتاب فکر نمیکردی و برای ان آمادگی نداشتی و (قبلاً) به این امر نپرداخته بودی، ﴿إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَ﴾بلکه رحمت و لطفی که خداوند نسبت به تو و بندگان داشت سبب شد که خداوند تو را به همراه این کتاب که مایه رحمت جهانیان است بفرستد، و به تو چیزهایی را بیاموزد که آنها نمیدانستند. و آنان را تزکیه نمود و کتاب و حکمت را به آنها آموخت گرچه قبل از آن در گمراهی آشکاری به سر میبرند.
پس وقتی که دانستی این کتاب رحمت خداست که بر تو نازل شده است، بدان که همۀ انچه به آن امر نموده و از آن نهی کرده است، رحمت و لطفی از جانب اوست. پس هرگز به دلت خطور نکند که مخالفت با آن به صلاح تو و سودمندتر است.
﴿فَلَا تَکُونَنَّ ظَهِیرٗا لِّلۡکَٰفِرِینَ﴾و هرگز پشتیبان کافران مباش. یعنی آنها را بر کفرشان یاری مکن. و از جملۀ پشتیبانی آنها این است که در مورد یکی از دستورات قرآن گفته شود: این خلاف حکمت و منفعت و مصلحت است.
﴿وَلَا یَصُدُّنَّکَ عَنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ بَعۡدَ إِذۡ أُنزِلَتۡ إِلَیۡکَ﴾آیات خدا را تبلیغ کن و به مکر و حیلۀ کافران توجه مکن، و مبادا تو را از رساندن آن باز دارند. و از هوی و هوس آنها پیروی مکن، ﴿وَٱدۡعُ إِلَىٰ رَبِّکَ﴾بلکه مردم را بهسوی پروردگارت دعوت کن. پس هر آنچه با این مخالف باشد از قبیل ربا و شهرتطلبی یا موافقت با خواستههای اهل باطل، آن را دور بیانداز، چون چنین چیزهایی سبب میشود تا انسان با کافران باشد و آنها را بر کارشان یاری نماید. بنابراسن ﴿وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ﴾و هرگز از مشرکان مباش یعنی نه در دایرۀ شرک آنها قرار بگیر، و نه در فروغ و شعبههای آن که همه گناه است.
﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ﴾و با خداوند معبود دیگری را مخوان، بلکه عبادت خود را خالصانه برای «الله» انجام بده، زیرا ﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ﴾معبود به حقی جز او نیست. پس جز خدای ابدی و جاوید هیچ کس شایسته نیست که معبود و خدا قرار داده شود، و مورد محبت و دوستی و پرستش قرار بگیرد ﴿کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُ﴾هر چیزی جز او هلاک شونده و رفتنی است پس عبادت کردن برای موجود هلاک شونده باطل است، زیرا سرانجام و نهایت آن بطلان است. ﴿لَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾فرمانروایی در دنیا و آخرت از آن اوست، و بهسوی او - نه بهسوی کسی دیگر - برگردانده میشوید. پس وقتی هر چیزی غیر از خدا هلاک شونده و باطل است، و خداوند باقی و ماندگار است، خداوندی که جز او معبود به حقی نیست و فرمانروایی در دنیا و آخرت از آن اوست، و همۀ خلائق بهسوی او باز میگردند تا آنها را طبق اعمالشان مجازات کند، بر کسی که عقل دارد مقرر میگردد که تنها خداوند بیشریک را عبادت کند، و کارهایی را انجام دهد که او را به خدا نزدیک مینماید، و وی را از ناخشنودی و عذاب او دور میکند. و باید بپرهیزد از اینکه در حالی به نزد پروردگارش برود که توبه نکرده، و از گناه و اشتباه خود دست نکشیده است.
پایان تفسیر سورهی قصص
سورهی قصص آیهی 43-1
سورۀ قصص مکّی و ٨٨ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(طسم (١) تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (٢) نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (٣) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (٤) وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥) وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ (٦) وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٧) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ (٨) وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَیْنٍ لِی وَلَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (٩) وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١٠) وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١١) وَحَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (١٢) فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٣) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (١٤) وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (١٥) قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (١٦) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ (١٧) فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (١٨) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (١٩) وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلأ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ (٢٠) فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٢١) وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ (٢٢) وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ (٢٣) فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (٢٤) فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٢٥) قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الأمِینُ (٢٦) قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (٢٧) قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ (٢٨) فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (٢٩) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (٣٠) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الآمِنِینَ (٣١) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (٣٢) قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (٣٣) وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (٣٤) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ (٣٥) فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ (٣٦) وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٣٧) وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٣٨) وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لا یُرْجَعُونَ (٣٩) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (٤٠) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لا یُنْصَرُونَ (٤١) وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (٤٢) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الأولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٣)
این سـوره مکـّی است. زمـانی نـازل شـده است کـه مسلمانان در مکّه گروه اندک و ضعیفی بودند، ولی مشرکان صاحبان قدرت و جاه و مقام و منزلت بودند. این سوره نازل گردید تا معیارها و مـقیاسهای حـقیقی برای نیروها و ارزشها بگذارد و مشخّص و معیّن دارد. نازل گردید تا بگوید که نیروی یگانهای در این هستی است، و آن نیروی یزدان است. و تا بگوید کـه ارزش یگانهای در این هستی است، و آن ارزش ایمان است. پس هر کس نیروی خدا با او باشد، هـیچ گونه تـرس و هراسی بر او نیست، هر چند که فاقد همه نمادهای قدرت باشد، و کسی که نیروی خدا با او نباشد، هیچ گونه امن و امانی و آرامش و اطمینانی نـدارد، هـرچـند کـه هـمۀ نیروها از او پشتیبانی کنند. هر کس هم ارزش ایمان را داشته باشد همه خوبیها و نیکیها را دارد. و هر کس نیز این ارزش را نداشته باشد، هیچ چیزی اصـلاً بـرای او سودمند نخواهد بود و نفعی بدو نمیرساند.
بدین خاطر است که پیکرۀ وجودی سوره از همان آغاز بر داستان موسی و فرعون استوار و برقرار میگردد. و بر داستان قارون با قوم خود - که همان قوم موسی است - در پایان سوره تکیه میشود ... داستان اوّل نـیروی فرمانروائی و چیره شدن بر مردمان را بیان میدارد که نیروی فرعون طاغی و یاغی و قلدری است که بیدار و هو شیار است و مواظب اوضاع و احـوال است. او با موسی رویاروی میشود که کودک شیر خواری است و هیچ گونه قدرت و قوّتی، و هیچ گونه پـناه و دفـاع و حمایتی ندارد. فرعون در زمین به تکبّر و گردنکشی پرداخته است، و اهالی زمین را دسته دسته و متفرّق و پراکنده کرده است. بنیاسـرائـیل را ضـعیف و نـاتوان نموده است. پسرانشان را سر میبرد، و دخترانشـان را زنده نگاه میدارد. فـرعون پـیوسته بـنیاسـرائـیل را میپاید و زیر نظر میدارد. بر گردۀ بنیاسرائیل سوار گردیده است. ولیکن قدرت فرعون و عظمت او، و هوشیاری و بیداری وی، هیچ گونه سودی به حـال او نخواهد داشت و وی را از دست انتقام نجات نمیدهد، و بلکه او را از دست موسی هم نمیرهاند که کـودک کوچکی است و فاقد هر گونه قدرتی و قوّتی و چارهای است. امّا او تحت مراقبت و محافظت نـیروی حـقیقی یگانهای است، و چشم عنایت یزدان بدو است، و بلاها و ناگـواریـها را از او به دور مـیدارد، و چشـمهای دشمنان را نسبت بـدو کـور مـیگردانـد، و فـرعون و لشکریان او را آشکارا به پـیکار و مـبارزۀ با او فـرا میخواند. موسی را به آغوش فرعون میکشاند، و او را به لانه و آشیانهاش میرساند، و بلکه دل زن فرعون را برای او فتح میگرداند، در حالی که دست بسـته در برابر او است و هـیچ گونه اذیّت و آزاری بــدو نمیرساند. فرعون با دست خود برای خود چـیزی را مـیسازد کـه از آن خـویشتن را حـذر مـیدارد و میترسد!
در داستان دوم ارزش دارائی و ثروت عرضه میگردد، و همراه با آن از ارزش دانش سخن میرود، دارائی و ثروتی که مردمان را سـبک مـیدارد و بـازیچۀ دست خود مینماید، در آن حال و احوالی کـه قـارون هـمۀ گنجها و دفینههای خود را بیرون آورده است و به تماشا گذاشته است. مردمان میدانند که دارائی و ثروتی بدو داده شده است که کـلیدهای گـنجهایش را گـروهی از مردان نیرومند نمیتوانند بردارند! دانشی هم بدو داده شده است که قارون بدان مینازد و گمان میبرد که در سایۀ آن همچون دارائی و ثروتی را کسب کرده است و فراهـم آورده است. امّا کسـانی کـه از قـوم او دانش راستین بدیشان داده شده است، گنجهای قارون ایشان را سبک نمیدارد و بازیچه دست خود نمینماید. بلکه آنان چشـم به پاداش خدا مـیدوزند، و میدانـند کـه پاداش خدا بهتر و ماندگارتر است. سـپس دست خـدا دخالت میکند و قارون و خانه و کاشانه او را به زمین فرو میبرد، و نه دارائی و ثروتش، و نه علم و دانشـن کاری نمیتوانند برای او کنند و به فریادش بـرسند. دست خدا در نابودی قارون و دارائی و دانشش مستقیم و آشکار دخالت میکند، همان گونه کـه در نابودی فرعون و قدرت و عظمتش دخالت کرده است و او را و سـپاهیان او را به دریـا انـداخـته است و از جملۀ غرق شدگان گردیده است.
فرعون بر بنیاسرائیل طغیان و سـرکشی کـرده است و بدیشان ظـلم و جـور روا دیده است، و بـا زور فرمانروائی و سلطه و قدرت بر آنان گردنکشی نموده است و سینه برافراخته است. قارون هم بر بنیاسرائـیل طغیان و سرکشی کرده است و بدیشان ظلم و جور روا دیده است، و با زور دانش و دارائی بر آنان گردنکشی نموده است و سینه برافراخته است. فرجام هـر دو نـفر یکی گردیده است. این یکی خود و خانه و کاشانهاش به دل زمین فرو برده میشود، و آن یکی دریـا او را و سپاهیانش را فرا میگیرد و ایشان را غرق میکند. هیچ قدرت و قوّتی در زمین یافته نمیشود که با قدرت و قوّت خدا مبارزه و مقابله کند و جلو دست او را بگیرد و در نجات ایشان بکوشد. دست خـدا وقـتی دخـالت میکند که ظلم و فسـاد به مـرز مشـخّصی برسد، و مردمان نتوانند جلو آن ظلم و فساد را بگیرند.
این داستان و آن داستان میرسانند که وقتی که شرّ و بلا عیان و بیپرده میشود، و فساد و تباهی روشن و آشکار به میدان درمیآید، و خیر و خوبی در برابرش درمانده و ناتوان میایسـتد و بـدو خـیره مـیشود، و صلاح و فلاح بدون هر گونه اسلحه و وسـائل دفـاعی مـیماند و تـاخت و تـاز فسـاد را مـینگرد، و از برگرداندن مردمان از دین و گول زدن ایشان با پول به ترس و هراس میافتد، بدین هنگام دست قدرت یزدان دادار آشکار و بیپرده دخالت مـیکند و بـه مـبارزه میپردازد بدون این که مانعی و رادعی از مردمان سر راه او را بگیرد، و بدون ایـن اسـلحه و وسـائلی از نیروهای زمین قدرت رزمیدن و تکان خوردن را داشته باشد، تا شرّ و فساد را بر جای خـود بـنشاند و حـدّ و مرزی برای آن معیّن و مشخّص گرداند.[1] روند قرانی میان دو داستان، چرخشها و گـردشهائی را با مشرکان مـیآغازد و آنان را بـا مـعانی و مفاهیم داستانها آشنا میسازد، و چشمهایشان رو به نشانههای شناخت بازمیگرداند که گـاهی در صـحنههای جـهان پراکندهاند، و گاهی در جایگاههای نابودی گـذشتگان نهفتهاند، و زمانی در صحنههای قیامت جلوهگر آمدهاند ... همۀ آنها هم درسـهای عبرت داسـتانها را تأکـید میکنند، و آنها را همگام و همآوا با داستانها مینمایند، و قانون و سنّت خدا را تأیید میکنند، قانون و سنّتی که در طول زمان و کشت و گذار دوران تخلّف نمیپذیرد و دگرگون نمیشود. مشـرکان به پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند:
(إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).
اگر هـمراه تــو هدایت را پـذیرا شویم (و از برنامۀ توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبـائل نیرومند عـرب به جنگ ما برمیخیزند و) ما را از روی زمینمان میربایند (و نابودمان مینمایید، پس هر چند بـه حقّانیّت اسـلام معترفیم، ولی برای حفظ جان و مال و مقام خود حاضر به قبول ایمان نیستیم!). (قـصص/57)
مشرکان معذرت خود را از عدم پیروی از هدایت چنین میآورند که میترسند اگر آنان از عقائد قدیمی خود دست بردارند، عقائد کهنی کـه بـه خـاطر آن عـقائد، دیگران از ایشان پیروی میکنند، و به تـعظیم بـیتالله الحرام میپردازند، و برای متولّیان آنجا کرنش میبرند، مردمان آنان را در ربایند و نابودشان نمایند.
این است که یزدان در ایـن سـوره داسـتان سوسی و فرعون را برایشان ذکر میکند. این داستان برای آنـان روشن میگرداند که امن و امان کجا، و ترس و هراس کجا خواهد بود. بدیشان میآموزد که امن و امان تنها در جوار یزدان است، هر چند هم همۀ اسباب و وسـائل ظاهری و نمادین امن و امانی که مردمان بدانها آشـنا هستند در میان نباشد، و ترس و هراس تنها در دوری از این جوار است، هر چند که اسباب و وسائل ظـاهری و نمادین امن و امانی که مردمان بدانها آشنا هستند در میان باشد! خداوند داستان قـارون را بـرایشـان بـیان می دارد که این داستان هـم به صـورت دیگری ایـن حقیقت را بیان و تأکید میکند.
بر سخنانشان این چنین پیروی میزند:
(أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (٥٧)
مگر مــا حرم پر امـن و امـانی را بـرای ایشـان فراهـم نیاوردهایـم کـه مـحصولات و میوهجات فراوانـی (از نواحی مختلف) به سوی آن آورده میشود؟! (وقتی که در حـال کـفر، ایشــان را از امـنیّت و مـواهب زندگی برخوردار میگردانـم، چگونه آنان را با وجود ایمان و اطاعت از فرمان، در دست دیگران رها میگردانیم؟! این محصولات و ثمرات) دادۀ ما است (بدیشان ...) ولیکـن بیشتر آنان (این را) نمیدانند.(قصص/٥٧) روند قرآنی به یادشان میآورد که خدا است که ایشان را از ترس و هراس در امن و امان داشته است. او است که این حرم را محلّ امن و امانی کرده است. او است که امن و امان را برایشان بر دوام و برقرار میسازد، و یا امن و امان را از ایشان باز میگیرد. روند قـرآنـی بـه پیش میرود و ایشان را از عاقبت غرور و سرمستی و ناسپاسی و ناشکری کردن بیم میدهد و میترساند:
(وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ)(٥٨)
چه مردمان زیادی را نابود سـاختهایــم که در زندگی خود (همچون اینان) مست و مغرور (جاه و مال و زر و زور) شدهاند و طغیان و سرکشی پیشه ساختهاند. این خانههای ایشان است که بعد از آنـان (روی آبـادی بـه خود ندیده است و) جز مدّت اندکی منزل و مأوی نکشته است، (و آن هم سکونت موقّت مسافران و سیّاحان بــه هنگام رفت و آمدشان از این مناطق بـوده است). و مـا خودمان مالک و صاحب (املاک و دیارشان) شدهایم. (قصص/58)
خداوند ایشان را از سرانجام کارشان میترساند، بعد از آن که عذر ایشـان را بـا فرستادن پـیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بـه میانشان خواسـته است و عـذری بـرایشـان بر جای نگذاشته است. قانون و سنّت خدا قبلاً هم بر این بوده است و بر این رفته است که پس از فـرستادن پیغمبر بیم دهندهای به مـیان تکـذیب کنندگان ایشـان را نـابود گرداند:
(وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ) (٥٩)
پروردگار تو هرگز شهر و دیاری را ویـران نمیسازد مگر این که در کانون و مرکز آنجا پیغمبری را برانگیزد تا آیات ما را بر اهالی آن فروخواند، و ما شهر و دیاری را نابود نمیگردانیم مکر این که ساکنـان آنجا سـتمکار باشند.(قصص/59)
آنگاه روند قرآنی صحنۀ روز قیامت ایشان را نشـان میدهد، آن زمان که انبازها در پیشگاه همۀ حـاضران دست از ایشان میشویند و از آنان بیزاری میجویند. عذاب آخرت را پیش چشمانشان می دارد بعد از این که ایشان را از عذاب دنیا برحذر میدارد، و بعد از این که بدانان یاد میدهد که ترس و هراس در کجا، و امـن و امـان درکـجا است. ایـن سـوره بـا وعـدۀ خـدا بـه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گرامیش پایان مـیپذیرد، در آن حـال و احوالی که مشرکان را از مکّه بیرون کردهاند و به تعقیب وی پرداختهاند. بدو وعده میدهد آن خدائی که تبلیغ قرآن را بر او واجب کرده است تا به تکالیف و وظائف آن برخیزد، هم او وی را به شهر خودش برمیگرداند و بر ضدّ شرک و مشرکان یاری و کمکش میفرماید. خدا بدو نعمت رسالت را ارزانی داشته است در حالی کـه چشم داشتی بدان نداشته است و انتظارش نـمیکشیده است. نعمت یاری و پیروزی را هم بدو خواهد داد و او را به شهری برمیگرداند که مشـرکان وی را از آنـجا بیرون کردهاند. او بدانجا در امن و امان و پیروزمند و مؤیّد برخواهد گشت. در سورۀ قصص تضمین و تأکید این است. موسی علیه السّلام به شهری برگشت که با ترس و هراس از آنجا بیرون رفت و او را تعقیب میکردند. به آن شهر برگشت و بنیاسرائیل را نیز با خود بیرون برد و نــجاتشان داد. ولی فـرعون و سـپاهیانش با دست موسی و قوم رستگارش به هلاکت رسـیدند و نـابود گردیدند ...
این وعده پایان میپذیرد، و این سوره ه نیز با آن و بـا واپسین آهنگ پایان مییابد:
(وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٨٨)
همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان. جز او هـیج معبود دیگری وجود ندارد. همه چیز جز ذات او فانی و نابود میشود. فرماندهی از آن او است و بس، و همگی شما به سوی او برگردانده مـیشوید (و بـه حسـاب و کتاب اقوال و اعمالتان رسیدگی مـیکند و در میانتان داوری خواهد کرد). (قصص/88)
این موضوع و فضا و سایه روشنهای هـمگانی سـوره بود. پس هم اینک به شرح و بسط مراحـل چـهارگانه بپردازیم: داستان موسی، پیرو آن، داستان قارون، و این وعدۀ واپسین...
(طسم (١)تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ) (٢)
طا.سین.میم ... اینها آیههای کتاب روشن و روشنگرند. این سوره با این حروف میآغازد تا انسانها را متوجّه این سازد که از همچون حروفی آیات کتاب روشـن و روشنگر قرآن تشکیل میشود، آیـاتی کـه والایـند و دارای منزلت و مکانت هستند. چیزهائی که انسانها آنها را با این حروف میسازند و با زبان انسـانهای فـانی میپردازند کجایند، و این قرآن کجا است، قرآنی کـه روشن و روشنگر است و ساختار خدای باقی و اکبر است:
(تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ) (٢)
اینها آیههای کتاب روشن و روشنگرند.
این کتاب روشن و روشنگر در این صورت سـاخته و پرداختۀ انسانها نـیست. چـه هـمچون کـاری از دست انسانها ساخته نیست. بـلکه ایـن کـتاب وحـی است، وحیای که خدا آن را بر بندۀ خود مـیخوانـد. در آن اعجاز ساختار خدای دادار پیدا است، همان گونه که در بخشهای کوچک و بزرگ پیکرۀ آن، قالب حقّ پـیدا و هـویدا است و آن را از نـوشتارهای دیگـران ممتاز میسازد:
(نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (٣)
ما راست و درست بر تـو گـوشهای از داسـتان واقـعی موسی و فرعون را میخوانیم، برای (استفادۀ) کسـانی که مؤمنند (و میخواهند در میان انـبوه مشکـلات، راه خود را به سوی هدف بکشایند).
خدا این کتاب را برای مردمان مؤمن میفرستد. با این کتاب آنان را تربیت میکند، و ایشان را اوج میدهد و بالا میبرد، و برنامه را برایشان ترسیم میکند، و راه را برایشان میگشاید و مسیر را برایشان آماده مینماید. داستانهائی که در این سوره خوانده میشود، به خـاطر مؤمنان و برای ایشان است. آنان از آنها سود میبرند.
این تـلاوت و قـرائت مسـتقیم از سـوی خـدا، سـایه روشنهای عنایت و توجّه به مـؤمنان را دربـر دارد، و بدیشان میفهماند که چه ارزش والائی و منزلت بالائی دارند. چگونه؟ خداوند والا مقام این کتاب را به خاطر ایشان و برای ایشان بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود میخواندبا صـفت مــؤمنان، ایشــان را سـزاوار چـنان عـنایت بزرگوارانهای میسازد:
(لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (٣)
برای (استقادۀ) کسـانی که مـؤمنند (و مــیخواهـند در مـیان انـبوه مشکـلات، راه خود را بـه سـوی هـدف بگشایند).
پس از این سرآغاز سخن، به بیان خبر میپردازد، خبر موسی و فرعون. در بیان این خبر از نخستین حلقه از زنجیرۀ داستان که حلقۀ تولّد موسی است، سخن به میان آمده است. در هیچ یک از سورههای بیشمار قرآن که این داستان در آنها آمده است، از حلقۀ نخستین آغـاز نگردیده است. ایـن هـم بـدان جـهت است کـه حـلقه نخشین داستان موسی، و شرائط و ظروف سختی کـه موسی در آن متولّد گردیده است، و در دوران کودکیش هیچ نیروئی و هیج چارهای ندارد، و قوم او هم ضعیف هستند و در دست فرعون خوار و حقیرند، هـمۀ ایـنها هدف اصلی سوره را تأمین کنند، و دست قدرت یزدان را آشکار و بیپرده جـلوهگـر مـیسازند، دست قدرتی که به تنهائی به پیکار می پردازد و تک و تنها و بدون هر گونه پرده ای از انسانها میرزمد، پردهای کـه دست خدا در پس آن باشد، و قدرت او بر آن نمایش داده شود. این دست قدرت بر ظلم و جور و طـغیان و سرکشی میتازد و چنان ضربه مستقیمی را میزند که از عهدۀ انسانها خارج است. این ضـربه وقـتی فـرود می آید که انسانها نمیتوانند کاری بکنند و همچون ضربهای را بزنند. این ضربه مستقیم الهی مستضعفانی را یاری می دهد و پیروز میگرداند که هیچگونه تاب و توانی و قدرتی و قوّتی ندارند. کسانی را به منزلت و مکانت میرساند که زیر شکنجه و عذاب مـینالند و فریادشان به هیح جائی نمیرسد و هیچ حیله و چارهای ندارند و از جائی حمایت و حفاظت نمیگردند.
این معنی و مقصودی است که گروه اندک مسـتضعف مسلمان در مکّه نیازمند بیان و ثبت و ضبط آن هستند. بدان هنگام که مشرکان فراوان ستمگر طاغی و یـاغی نیز نیازمند آشنایی با آن و یقین و اطمینان از آن بودند. داستان موسی علیه السّلام در سورههای دیگر اغلب از حـلقۀ رسالت آعاز میگردد، نه از حلقۀ ولادت. بدان هـنگام که ایمان نیرومند در برابر طاغی و یاغی میایستد، و ایــمان پـیروز مــیشود و طـاغی و یـاغی شکست میخورد، و در نهایت خوار و رسوا میگردد. امّـا در اینجا این معنی و مقصود، مراد نیست. بـلکه مـعنی و مقصود این است زمانی که شرّ محض جلوهگو می آید، سبب هلاک خود را در ذات خود حمل مینماید، و ستمگری وقتی که سرکشی میکند نیاز به انسانها برای دفع آن نیست. بلکه دست قدرت خدا دخالت میکند و دست مستضعفان را میگیرد، مستضعفانی که بـدیشان تعدّی شده است، و آنان را نجات میدهد و عناصر خیر را در ایشان آزاد و رها میسازد، و ایشـان را تربیت مینماید، و آنان را پیشوا و رهبر میگرداند و وارثان زمینشان میسازد.
معنی و مقصود از ذکر این داستان در این سـوره ایـن است. بدین خـاطر است کـه از هـمان حـلقۀ نخستین میآغازد تا این مـعنی و مـقصود را بـرساند و آن را نمایان و نمودار گـردانـد. داسـتان در قـرآن در شـیوۀ عرضۀ خود هدفی را در نظر میگیرد. چه داستان ابزار تربیت جانها و درونها است. وسیله بیان معانی و حقائق و اصول و مقرّراتی است. این داستان در اینجا با روند قرانی خود هماهنگ و همگام است، و در ساختن دلها همکاری مـیکند، و در بـنیانگذاری حـقائقی شـرکت میورزد که این دلها را آباد میسازند.
حلقههائی کـه از زنـجیرۀ داسـتان در ایـنجا مـیآیند عبارتند از: حلقۀ تولّد موسی علیه السّلام و شرائط و ظروف به ظاهر سختی کـه آن را احـاطه کـردهانـد، و خداونـد بزرگوار چگونه رعایت و عنایت خود را بهرۀ موسی و مؤمنان میسازد. دیگری حلقۀ جوانـمردی مـوسی و فرزانگـی و دانشـی است کـه خـدا بـدو داده است، و چگونه کشتن قبطی انجام میگیرد، و فرعون و درباریان او به توطئه مینشینند، و موسی از مصر میگریزد و به سرزمین مدین میرود. هـچنین از ازدواج مـوسی در مدین، و از سالهائی سخن میرود که موسی باید بــه خدمت شعیب و خانوادهاش بپردازد. سپس حلقۀ فریاد زدن او از سوی یزدان، و موظّف کردن او به رسـالت آسمان ذکر میشود. آن گاه از رویاروی شدن با فرعون و درباریانش سخن میرود، و بیان میشود که چگونه موسی و هارون را تکذیب کردند، و سرانجام چه شد. سرانجام غرق شدن است که تند و سریع و مختصر بیان می شود.
روند قرآنی حلقۀ نخستین و حلقۀ دومین را با انـدک توضیحی طول میدهد و سخن را از آن دو حـلقۀ بـه درازا میکشاند. این دو حلقه، در ایـن داسـتان تـازه و جدیدند و در این سوره ذکر میشوند. این دو حلقه پرده از مبارزۀ قدرت واضح و آشکاری بهکنار میزنند که با طاغی و یاغی درافتاده است ویار او را ساخته است. در این داستان، عجز قدرت و ناتوانی شوکت فـرعون جلوهگر میآید، و پرهیز و حذر و چاره سازی و نیرنگ فرعون نمیتواند به دفع قضا و قدری بکوشد که حتمی و اجراء شدنی است:
(وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ) (٦)
و بر دست مســتضعفان بــه فـرعون و هــامان و لشکـریانش چـیزی را بنمایانیم که از آن در هـراس بودند.
روند قرآنی چنان که شیوه آن در بیان داسـتانها است، داستان را در اینجا به صحنههائی تقسیم کـرده است، و در میان آن بخشها فاصلهها انداخـته است و خـلأهای هنری پدید آورده است که خیال میتواند خودش آنها را برگرداند، و این است که دیگر خـواننده چـیزی از حوادث و مناظر رها شده در بین صحنهای و صحنهای را از دست نمیدهد، و لذّت هنری را نیز با حرکت زندۀ خیال میبرد.
حلقۀ نخستین داستان در پنج صحنه آمده است. حـلقۀ دوم داستان در نه صحنه، و حلقۀ سوم در چهار صحنه آمده است. میان این حلقۀ و آن حلقۀ هم فاصلۀ زیادی یا کمی است، و میان این صحنه و آن صحنه خلأ بزرگی یا کوچکی است. از دیگر سو، پرده فرو می افتد تا را جع به منظرۀ دیگری یا صحنۀ دیگری بالا رود.
روند قرآنی پیش از این که داستانها را بیاغازد، فضائی را ترسیم میکند که رخدادها در آن به چرخش و گردش درمی آ یند، و شرائط و ظروفی را پیش چشـم مـیدارد که داستانها در آنها اتّفاق میافتند، و هدفی را آشکار میسازد که در فراسوی حوادث پنهان است، و به خاطر آن این داستانها ذکر میشوند ... این هـم شـیوهای از شیوههای عرضه کردن داسـتان در قـرآن است ، و ایـن شیوه با موضوع و اهداف داستان در این مکان از قرآن، همگامی و همراهی دارد:
(إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (٤)وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥)وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ) (٦)
فـرعون در سـرزمین (مـصر، شـروع بـه) اسـتکبار و سـلطه گری کرد، و (در مـیان) مـردمان آنـجا (تـفرقه انداخت و آنان) را به گروهها و دستههای مختلفی تبدیل نمود. (هر گروهی و دستهای به دفـاع از افراد خود و جنگ و دشـمنی بــا ســا ئرین مـیپرداخت. فرعون مـخصوصاً مـردمان مـصر را بـه دو گروه مشـخّص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد، و) گروهی از ایشـان را (که سبطیان یعنی بنی اسرائیل بودند، در برابر قبطیان) ضعیف و ناتوان می کرد پسرانشان را سر میبرید و دخترانشان را (برای خدمتگزاری) زنده نگاه می داشت و او مسلّماً از زمرۀ تباهکران (و جنایتکاران تاریخ)بود. ما میخواستیم که به ضعیفان و ناتوانان تفضّل نمائیم و ایشان را پـیشوایـان و وارثـان (حکومت و قدرت) سازیم. و ایشان را در سرزمین (مصر) مستقرّ گردانیم و سلطه و حکومتشان دهیم، و بر دست مستضعفان به فرعون و هامان و لشکریانشان چیزی را بنمایانیـم که از آن در هراس بودند.
روند قـرآنـی بدین روال نـمایشی را مـیآغازد کـه رخدادها در آن روی میدهند، و دستی پدیدار و آشکار میآید که صحنۀ نمایش را میگرداند. همراه با آن، هدفی هم جلوهگر و نمودار میشود که داستان آن را میطلبد و در پی آن است. پدیدار و آشکار شـدن این دست، و جلوهگر آمدن و نمودار گردیدن آن بدون هر گونه پردهای از همان لحظۀ نخستین، در روند سراسر داستان مقصود و مراد است، و با برجسـتهترین هـدف داستان همگام است. بـدین خـاطر داسـتان ایـن گونه میآغازد که آغاز گردیده است. این هم از زیـبائیهای بیان مطلب و مقاصد در این کتاب شگفت است.
به صورت کاملاً دقیق و مشخّص روشن نیست فرعونی که رخدادهای داستان در روزگار او اتّفاق افـتاده است کدام یک از شاهان مصری است. چه روشنگری تاریخ و تعیین حدود و ثغور آن از اهداف داستانهای قرآنـی نیست. مشخّص شدن اشخاص و امکنه و ازمنه، چیزی بر اهداف داستانهای قرآنی نمیافزاید. این کافی است که بدانیم این مسأله بعد از زمـان یوسف علیه السّلام بوده است، آن کسی که پدرش و برادرانش را به نـزد خود میآورد. پدرش یعقوب است که همان «اسرائیل» است. اینان هم زادگان اویند. نژاد او در مصر فراوان شدهاند و ملّت بزرگی گردیدهاند.
زمانی که آن فرعون طاغی و یاغی:
(عَلا فِی الأرْضِ).
در سرزمین (مصر، شروع، به) استکبار و سـلطهگری کرد.
بزرگی فروخت و زورگوئی نمود، و اهالی مصر را به گروهها و طائفههای گوناگون تبدیل کرد. هـر گـروه و طائفهای را به کاری از کارهایش واداشت. سختترین ظلم و جور و بدترین خواری و حقارت بر بنیاسرائیل رفت، بدان علّت که بنیاسرائیل پیروان عقیدهای جدای از عقیدۀ فرعون و فرعونیان بودند. بنیاسرائیل بر آئین نیای خود ابراهیم و پدر خویش یعقوب بودند. هر چند هم فساد و انحراف به عقیدۀ ایشان رخنه کرده بود، اصل اعتقاد به خدای یگانه در عقیدۀ آنان مانده بود، و منکر الوهیّت فرعون، و همۀ بت پرستیهای فرعونیان بودند. همچنین فرعون طاغی و یاغی از سـوی ایـن گـروه و دسته در مصر، بر تخت سلطنت و ملک و مملکت خود، احساس خطر میکرد. او نمیتوانست ایشان را از مصر براند. زیرا آنان جماعت زیادی بودند و تعدادشان به صدها هزار نفر میرسید. ایشان با همسایگانی که بـا فرعون و فرعونها بارها و بارها جنگیده و میجنگدند، همدست میشدند. بـدین هـنگام یک شـیوۀ دوزخـی کثیفی برای از میان بردن خطری ابتکار کرد که از سوی این گروه و طائفه انتظار میرفت، گروه و طائفهای که او را نمیپرستیدند و به الوهیّت او ایمان و باور نداشتند. این شیوۀ ناجور و نیرنگبازانه این بود که آنـان را بـه کارهای سخت و طاقت فرسا وادارد و به سخره گیرد، و ایشان را خوار و حقیر کند، و شکنجه و آزارهای گوناگون بدیشان برساند. گذشته از همۀ اینها، پسـران نوزادشان را هنگام تولّد ذبح کند، و دختران نوزادشـان را باقی بگذارد، تا بدین وسیله تعداد مردان در میانشان زیاد نگردد. بدین وسیله نیروی بنیاسرائیل را بـا کـم کردن تعداد مردان، و افزایش تعداد زنان، ضعیف کند و درهم شکند. این افزون بر عذاب و عقاب و کیفری بود که بدیشان میرسانید.
روایت کردهاند که فرعون زنان مامائی را مامور زنان بـنیاسـرائـیل کـرد کـه او را از زمـان تـولّد نـوزادان بنیاسرائیل باخبر مـینمودند تـا پسـران نـوزاد را بـه محض تولّد ذبح کند برابر نقشۀ دوزخی کثیفی کـه بـه کودکان معصوم و بیگناه هم رحم نمیکرد.
این ظروف و شرائطی بود که داستان موسی علیه السّلام در آن به هنگام تولّدش جریان مییافت. همان گونه که در این سوره آمده است:
(إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ) (٤)
فـرعون در سـرزمین (مصر، شـروع بــه) استکبار و سـلطه گری کـرد، و (در مـیان) مـردمان آنجا (تـفرقه انداخت و آنـان) را به گروهها و دستههای محتلفی تبدیل نمود. (هر گروهی و دستهای به دفـاع از افراد خود و جنگ و دشـمنی بــا ســائرین مـیپرداخت. فرعون مـــصوصاً مـردمان مـصر را بـه دو گروه مشـخّص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد، و) گروهی از ایشـان را (که سبطیان یعنی بنیاسرائیل بودند، در برابر قبطیان) ضعیف و ناتوان میکرد. پسرانشان را سـر مـیبرید و دخترانشان را (برای خدمتکزاری) زنده نگاه میداشت. او مسلما ار زمرۀ تباهکاران (و جنایتکاران تاریخ) بود ولی خدا چـیزی را مـیخواست جـدای از چـیزی کـه فرعون میخواست، و چیزی را در نظر داشت جدای از چیزی که فرعون طاغی و یاغی در نظر داشت. طاغیان ستمگر، نیرویشان و سلطه و نیرنگشان فریبشان میدهد و گـولشان مـیزند. درنـتیجه اراده و مشـیّت خـدا را فراموش میکنند و تدبیر و تقدیر او را از یاد میبرند، و گمان مینمایند که آنان برای خود هر چه را بخواهـند برمیگزینند و اختیار میکنند، و برای دشمنانشان هر چه را بخواهند انتخاب میکنند و اختیار مینمایند. چـنین هم میاندیشند که بر این کار و بر آن کار توانایند.
خدا در اینجا اراده و مشیّت خود را اعلان میدارد، و از تدبیر و تقدیر خود پرده برمیافکند، و فرعون و هامان و لشکریان ایشان را به مبارزه میخوانـد، و بـدیشان میگوید که احتیاط کردن و برحذر بودن ایشان هیچ گونه فائدهای ندارد:
(وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥)وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ) (٦)
ما میخواستیـم که به ضعیفان و ناتوانان تفضّل نمائیم و ایشـان را پـیشوایـان و وارثـان (حکـومت و قدرت) سازیم. و ایشان را در سرزمین (مصر) مستقرّ گردانیم و سلطه و حکومتشان دهیم، و بر دست مستضعفان، به فرعون و هامان و لشکریانشان چیزی را بنمایانیم کـه از آن در هراس بودند.
این مستضعفان کسانی هستند که فرعون طاغی و یاغی بر سر ایشان میآورد و در حقّ آنان روا میدارد هر چه را هوا و هوس زشت و پلشت او بخواهد. پسرانشان را ذبح میکند، و دخترانشان را زنـده نگـاه مـیدارد، و بدترین عذاب و عـقاب را بـدیشان مـیرساند. او بـا وجود این، از ایشان خود را برحذر میدارد و از آنان بر خود و بر مملکت و حکومت خود میترسد. بدین سبب جاسوسان و خبرچینانی را مأمورشان مـیسازد و در میانشان پـراکـنده مـیدارد، و فـرزندان ذکـورشان را می پاید، و همسان قصاب آنان را به لبۀ تیغ میسپارد! این مستضعفان هستند که خداوند سبحان میخواهد در حقّ ایشان بزرگواری کند و عطایای نامحدودش را بهرۀ ایشان سازد، و آنان را پیشوایانی و رهبرانی گرداند، نه این که بندگانی و پیروانی بمانند، و سرزمین پربرکت را به دست آنان سپارد، سرزمینی که آن را وقتی بدیشان سپرد که بعدها به سبب ایمان و صلاحیّت سزاوار آن گردیدند و خداوند سبحان میخواهد در آنجا بدیشان مکانت و منزلت و قدرت و حکومت دهد و ایشان را نیرومند و استوار و قوی و مطمئن گردائد، و چیزی را پیاده کند و تحقّق بخشد که فرعون و هامان و لشکریان ایشان از آن در بیم و هراس بوده و از آن خویشتن را برحذر میدارند، و احتیاط کامل را انجام میدهند. خدا میخواهد این کارها بشود، بـدون ایـن کـه فـرعون و هامان و لشکریان ایشان به خود آیند و سر از چـیزی درآورند!
روند قرآنی این گونه اعلان میدارد، بیش از این که به خود بیان داستان بپردازد. روند قرانی واقعیّت حـال را اعلان میدارد، و چیزی را اعلام میکند که در آیـنده مقرّر و مقدّر است، تا دو نـیرو رو در روی یکـدیگر بایستند: نیروی فرعون که باد به غبغب انداخته است و باد کرده و آماسیده جلوهگر آمده است و مردمان گمان میبرند که همچون نیروئی کارهای زیادی را میتواند انـجام بدهد. و نـیروی یـزدان که نـیروی حقیقی و هراس انگیز توانائی است و هـمۀ نـیروهای ظـاهری و ناچیزی در برابرش سقوط میکنند و از پای میافتند که مردمان را به ترس و هراس میاندازند!
روند قرانی با این اعلان، سن نمایش داستان را پیش از شروع ترسیم میکند: دلها آویزۀ حوادث و جـریانات داستانند، و نگران چیزی هستند که داستان بدان پـایان مییابد، و پایانی را چشم میدارند که رونـد قـرآنـی پیش از شروع داستان آن را اعلان داشته است.
بدین جهت داستان از حیات و زندگی جنبان و پـویان است. انگار این داستان برای نخستین بار است که بیان میشود، و انگار در فصلها و بخشها عرضه میگردد، و دیگر این داستان حکایتی نیست کـه در تـاریخ آمـده باشد. نه، بلکه انگار تازه دارد آغاز میگردد ... این هم شیوۀ بیان قرآنی به طـور عام است.
*
آنگاه داستان میآغازد. مـبارزه طلبی آغـازد، و دست قدرت، بدون پرده آشکارا و نمایان به کار میپردازد: موسی در این اوضاع و احوال دشوار و نابهنجار متولّد گردیده است، اوضاع و احوالی که روند قرآنـی آن را بیش از شروع داستان ترسیم میکند. وقتی متولّد گردید که خطر از هر سو در کمین موسی بود و چشم خود را بدو دوخته بود، و مرگ در انتظارش خیره نشسته بود. کارد بر بالای گردنش آهیخته بود، و میخواست سرش را از گـردن جدا سازد و کار او را بسازد!..
آهای! این مادر او است کـه ویـلان و حـیران است و نگران او نشسته است) بر او میترسد. میترسد خـبر تولّد او به جلادان برسد. هراسان است که نکـند کـارد جلّادان گردن موسی را بزند! آهای! این مادر مـوسی است که کودک خود را در دل خوف و هراس به دنیا آورده است و کودک کوچک خویش را در آغوش غم گرفته است! نمیتواند از او نگاهبانی و نگـاهداری و دفاع و حمایت کند! همچنین نمیتوانـد او را پـنهان و نهان از چشم جلّادان کند) نـمیتوانـد صـدای فـطری کودک را بـبرد و نگـذارد فـریاد گـریهاش بـه گـوش سنگدلان خونخوار برسد! درمـانده و نـاتوان از ایـن است که به موسی چارهای یا وسیلهای نشان دهد و به گوشهای نازک و کوچکش لای لایی کند که بس کـن ستمگران قلدر میآیند و جگرگوشهام را میربایند و قربان فرعون زمان مینمایند!.. هان! این مادر مـوسی است که تک و تنها است و ضعیف و ناتوان و درمانده است!
در اینجا است که دست قدرت یزدان دخالت میفرماید، و به کمک مادر پریشان و هراسان و نگران میشتابد و او را درمییابد، و به دلش الهام میکند که چگونه عمل بکند. بدو الهام میکند که چه بکند:
(وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی).
ما به مادر موسی الهام کردیم که موسی را شیر بده، و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را بـه دریـا (گونۀ نـیل) بینداز، و مترس و غمگین مباش.
ای خدا! ای قدرت توانا!.. ای مادر موسی او را شـیر بده. هر زمان که ر او ترسیدی، او که در آغـوش تـو است، و او که زیر نظر و تحت رعایت تو است. هرگاه بر او ترسیدی، او که پسـتان تـو را بـه دهـان دارد، و چشمانت او را میپاید، هرگاه بر او ترسیدی، او را به دریا بینداز!!!
(فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ).
وی را به دریا (گونۀ نیل) بینداز!.
(وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی).
و مترس و غمگین مباش.
در اینجا او به دریا انداخته میشود، و به دست خدا سپرده میشود ... بلی دریا ... دریا جائی که امـن و امانی در آن جز پناه یزدان وجود ندارد. به دست خدا سپرده میشود، دستی که ترس و هراسی در جـوار آن نمیماند. به دستی سپرده میشود که ترسها و هراسـها به قرق آن نزدیک نمیگردد. دستی که آتش را سرد و سالم میسازد، و دریا را پناهگاه و خوابگاه مـیسازد. دستی که فرعون طاغی و یاغی و قلدر، و هیچ یک از طاغیان و یاغیان و قلدران سراسر زمین جرأت نمیکنند به قرق امن و امان و عزّت مآب او نزدیک گردند.
(إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ).
ما او را به تو باز میگردانیـم.
دیگر هیچ گونه هراسی بـر زنـدگی او نـیست و نـباید هیچ گونه غم و اندوهی بر دوری او داشت.
(وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ) (٧)
و او را از زمرۀ پیغمبران میگردانیم.
این مژدهای به آیـنده است، و وعدۀ خـدا است کـه راستگوترین گویندگان است.
این صحنۀ نخستین داستان است. صحنۀ مادر حیران و هـــراســان و پــریشان و انـدوهگینی است کـه پـیام اطمینان بخش و آرام بخش و آسـوده خاطر کـنندهای را دریافت میدارد. همچون پیامی به دل هـراسـان آتش گرفتهای، سردی و سلامت نازل میکند، و هراس آن را از میان میبرد و آتش آن را خاموش میگرداند. روند قرآنی نمیفرماید چگونه مادر موسی پیام را دریـافت داشته است، و چگونه آن را اجراء نـموده است. بـلکه پرده بر آن فرو میافتد، تا آن پـرده بـالا زده شـود و ناگهان ما خود را در برابر صحنۀ دوم ببینیم:
(فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ).
(کار به جائی رسید که مادر موسی ناچار شد او را بـه دریا گونۀ نیل بیندازد). خاندان فرعون، مـوسی را (از روی امواج نیل) برگرفتند.
آیا این امن و امان است؟ آیا این وعده است؟ آیا این مژده است؟ مگر مـادر بـیچاره از کسـی جـز خـاندان فرعون بر موسی میترسید؟ آیا مادر بیچاره از چیزی جز این میترسید و میهراسید که کـار مـوسی برای خاندان فرعون آشکار و نمودار گردد؟ مگر مادر بیچاره ترس و هراسش جز از این بـود کـه مـوسی بـه دست خاندان فرعون بیفتد؟
بلی! و لیکن قدرت یزدان به مـبارزه طلبی مـیپردازد. آشکارا و نمایان مبارزه طلبی میکند. فرعون و هامان و لشکریان آنان را به مبارزه میخواند. آنان که نوزادان پســر را در مـیان قـوم مـوسی پـیگیری و پـیجوئی میکردند، چون از ایشان بر مملکت و حکومت و تخت و ســلطنت و بــر ذات خـودشان مـیترسیدند. آنـان جاسوان و خبرچینانی در میان قوم مـوسی پـراکـنده کرده بودند تا پسر بچّهای از دست ایشان رها نشود و به در نرود ... آهای! این دست قدرت خـدا است کـه بدون کاوش و کوشش و پژوهشی و بدون درد و رنجی پسر بچّهای را به دست ایشان میاندازد. آن هم کـدام پسر بچه؟ پسر بچهای که همۀ ایشـان بـا دست او بـه هلاکت میرسند! آهای! این دست قدرت یزدان است که موسی را به دسـتشان انـداخـته است، کسـی کـه هیچ گونه نیروئی ندارد، و هیچ گونه چارهای نمیشناسد. درمانده از این است که حتّی از خود دفاع کند یا حتّی کمک بطلبد! آهای! این دست قدرت یزدان است کـه موسی را به جان فرعون در میان در اســوار خـودش میاندازد، فرعون طاغی و یاغی و خونریز و زورگو و زورمــدار ... ایــن دست قــدرت، فـرعون را برای جستجوی موسی در میان خانههای بنیاسرائـیل، و در میان آغوشهای زنان مادر بـنیاسـرائـیل، به زحـمت نمیاندازد!
گذشته از این، آهای! این دست قدرت یزدان است که هدف خود را بیپرده و مبارزه طلبانه اعلان میدارد:
(لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا).
تا سرانجام دشمن آنان و مایۀ اندوهشان گردد!.
تا سرانجام دشمن ایشان شـود و آنـان را بـه مـبارزه بخواند، و مایۀ غم و اندوهشان گردد و غم و اندوه را به دلهایشان داخل گرداند:
(إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ) (٨)
مسلمّاً فرعون و هامان و لشکریانشان خطاکار بودند.
آنان راه خطا پوئیدند. امّا چگونه؟ چگونه؟! آهای این او است که نزد ایشـان و اسیر در دست آنـان است! هیچ گونه نیروئی، و هیچ گونه چارهای ندارد، و هیچ گونه نیروی گریزی و راه گریزی ندارد ... بگذاریـم رونـد قرآنی پاسخ آن را بدهد:
(وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَیْنٍ لِی وَلَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٩)
زن فرعون (آسیه هنگامی که دید آنـان قصد کشـتن کودک را دارند) گفت: او را نکشید، نور چشم مـن و تو است. شاید برای ما مفید بـاشد، و یـا اصـلاً او را پسـر خود کنیم. آنان نـمیفهمیدند (کـه دست تقدیر در پس پردۀ غیب چه بازی میکند).
دست قدرت یـزدان فرعون را مسـخّر موسی کرد، بدان گاه که دل زن فرعون را به تسخیر موسی درآورد. این تسخیر به دنبال تسخیر دژ فـرعون برای مـوسی صورت گرفت. زن فرعون با محبّتی که نسبت به موسی پیدا کرد، از او حمایت و جانبداری نمود. این هم پرده نازک و شفّافی است و وسیلۀ رهائی موسی از فرعون میشود. خدا این تسخیر را با اسلحه و جاه و مال میسّر نگرداند. بلکه محبّت مهربانانه در دل زنی پیدا کرد و در سایۀ این مهر و عطوفت از موسی حمایت و حفاظت نمود، و با سنگدلی و خشونت و حرص و آز و پرهیز و حذر فرعون درافتاد و او هـم ور افـتاد ... فـرعون در پیشگاه خدا حقیرتر از آن بود که جز با این پردۀ نازک و شفاف مهر و محبّت، کودکی را از دست او برهاند و در پناه خود دارد!
(قُرَّةُ عَیْنٍ لِی وَلَکَ).
نور چشم من و تو است.
موسی آن کسی است که دست قدرت یزدان او را بـه سوی ایشان می فرستد، تا دشمن آنـان و مـایۀ غـم و اندوه ایشان - بجز برای زن فرعون - بشود!
(لا تَقْتُلُوهُ).
موسی آن کسی است که هلاک فرعون و لشکریانش به دست او است!
(عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا).
شاید او برای ما مفید باشد و یا اصـلاً او را پسـر خود کنیم.
موسی آن کسی است قضا و قدر در پشت سر او چیزی را نـهان داشـته است کـه بسـیار از آن تـرسیدهانـد و خویشتن را برحذر داشتهاند!
(وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٩)
آنان نمیفهمیدند (که دست تقدیر در پس پردۀ غیب چه بازی میکند(.
صحنۀ دوم به پایان میآید، و تا مدّتی پرده بر آن فرو میافتد.
این کار و بار موسی بود، امّا کار و بار مادرشان به کجا کشید؟
مــادری کــه ســخت غــمگین بـود و دل غـمزده و حسرت زدهای داشت:
(وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١٠) وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّیهِ).
دل مادر موسی تهی (اژ صبر و قرار) شد، و اگر او را (با اعطای صبر و شکیبائی) بر جای و استوار نمیداشتیم تا از زمرۀ باورمندان (به وعدۀ خدا) باشد، نزدیک بود (بر اثر ناراحتی و پریشانی، راز) او را آشکار سـازد (و فریاد بزند که وای فرزندم! مادر موسی، در پرتو لطف خدا آرامش خود را بازیافت) و به خواهر موسی گفت: او را پیجوئی و پیگیری کن (تا پبینیم حال و وضع او چه میشود).
مادر موسی پیام را شنید، و کودکش را به آب انداخت. و لیکن کودک او کجا است! راستی امواج باید بر سر او چه آورده باشد؟ چه بسا مادر موسی از خود پـرسیده است: چگونه؟ چگونه بر جگرگوشهام ایمن بشوم این که او را به دریا بیندازم؟ چگونه کاری را کـردهام کـه پیش از این هیچ مادری چنین کـاری را نکـرده است؟ چگونه سلامت او را در میان این همه ترس و هـراس انتظار داشتهام؟ چگونه تسـلیم آن سـروش عـجیب و غریب شدهام؟
تعبیر قرآنی دل مادر مسکین را به شکل زندهای برای ما به تصویر میکشد:
«فارغاً:خالی و تهی»
نه عقلی در آن دل است، و نه شعوری بدان اندر است، و نه قدرت و توان رأی و نظری در آن برجای است، و نه قدرت و توان کاری در آن میتوان سراغ گرفت!
(إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ).
نـزدیک بـود (بـر اثـر نـاراحتی و پـریشانی، راز) او را آشکار سازد (و فریاد بزند که وای فرزندم!).
اندکی مانده بود کار و بار خود را در مـیان مـردمان آشکار سازد، و همچون دیوانهای فریاد بزند: من او را از دست دادهام. من کودکم را از خود به دور انداختهام. من او را به فرمان سروش عجیب و غـریبی بـه دریـا افکندهام!
(لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا).
اگر دل او را (بـا اعطای صـبر و شکـیبائی) بـر جـای و استوار نمیداشتیم.
دلش را قدرت و شـهامت دادیـم، و بـدو پـایداری و استقامت بخشیدیم، و وی را از شـیفتگی و پـریشانی محفوظ و مصون کردیم.
(لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (10)
تا از زمرۀ باورمندان (به وعدۀ خدا) باشد.
تا از جملۀ معتقدان به وعدۀ خدا، و از زمرۀ شکیبایان بر بلا و آزمون شود، و با کسانی همراه گردد که راه هدایت یزدان را میپویند.
مادر موسی از جستجو و پیگیری و کوشش و تلاش باز نایستاد!
(وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّیهِ).
و به خواهر موسی گفت: او را پیجوئی و پیگیری کن (تا ببینیم حال و وضع او چه میشود).
او را دنبال کن. حال و وضع او را بپای. ببین زنده مانده است، یا جانوران دریا او را خوردهاند، و یـا درنـدگان خشکی او را لقمۀ چرب و نرمی دیدهاند... یا کجا لنگر انداخته است و مستقرّ گردیده است؟
خواهر موسی به دنبال موسی راه افتاد، و با احـتیاط و نهانی او را پیجوئی و پیگیری کرد. در راهها و بازارها جویای خبری از او شد. ناگهان متوجّه شد قدرتی کـه بدو عنایت دارد و وی را رعایت مینماید او را به کجا کشــانده است. دورادور او را در دست خـدمتگذاران فرعون دید. متوجّه گردید کـه خـادمان فـرعون دنـبال دایهای برای شیر دادن او میگردند:
(فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١١) وَحَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ) (١٢)
او را از جانبی میدید بدون این کـه آنان بـدانـند. و مـا دایگان را از او بازداشتیم (و نگذاشتیم نـوزاد پسـتان زنی را بمکد) پپش از آن (که مادرش را پیدا و به دایگانی موسی بزند! مأموران در جستجوی دایگان میگشتند. خواهر موسی خود را بدیشان رساند) و گفت: آیا شما را بــه افـراد خـانوادهای رهـنمود کـنم که بـرایـتان سرپرستی او را برعهده گیرند (و وی را شـیر دهـند و پرورش کنند) و خیرخواه و دلسوز او باشند؟.
قدرتی کـه مـوسی را مـورد رعـایت و عـنایت خـود میگیرد، کار و بـار او را نـیز مـیگردانـد، و بـرای او فرعون و اهالی فرعون را به بـازی مـیگیرد. کـاری میکند که فرعون و اهالی فرعون موسی را پیدا کنند و او را از آب بگیرند. او را دوست داشته باشند، و برای او دنبال پستانی باشند که بدو شیر بدهد. پستان دایگان را بر او تحریم میکند، تا فرعون و اهالی او در این باره سرگشته و حیران شوند، هر بار که زنی را مییافتند و پســتان بـه دهانش مـیگذاشت آن را نـمیگرفت و نمیمکید. میترسیدند موسی بمیرد یا لاغر گردد و از حال برود! تا وقتی که خواهرش او را از دور دید و وی را شناخت، و قدرت یزدان کاری کرد که از فرصت شوق و ذوق ایشان برای پیدا کردن دایهای مناسب استفاده کند و آنان را به دایهای رهنمود نماید و بدیشان بگوید :
(هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ) (12).
آیا شما را به افراد خانوادهای رهنمود کنم که بـرایـتان سرپرستی او را برعهده گیرند (و وی را شـیر دهـند و پرورش کنند) و خیرخواه و دلسوز او باشند؟.
آنان واژههای او را قاپیدند، و شاد و مسرور گردیدند. آرزو کردند که چه میشد اگر راست بگوید، و کودک گرامی و مهربان نجات پیدا کند!
صحنۀ چهارم به پایان میآید. خـویشتن را در بـرابـر صحنۀ پنجم و واپسین صحنه در این حـلقه مـییابیم. کودک غائب به آغوش مـادر غمناک و حسـرتزده برگشته است. سالم است. دارای منزلت و مکانت والا است. فــرعون از او حـمایت و حـفاظت مـیکند. زن فرعون او را مورد عنایت و رعایت قـرار مـیدهد. در حالی که ترسها و هراسها پیرامون مـوسی درگشت و گذار است او در امن و امان و شـاد و مسرور است. دست قدرت یزدان بـا تـدبیر و تقدیر شگـفت خـود، نخستین حلقه را برای او ساخته است:
(فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (١٣)
(مأمـوران مـادر مـوسی را بـه قصر فرعون بـردند و نـوزاد سخت پسـتان او را مکـیدن گرفت و بـرق خوشحالی از چشمها جستن کرد، و بـدین تـرتیب) مـا موسی را به مادرش بـازگرداندیم تا چشمش (از دیـدار او) روشـن شـود (و غــم و انـدوهی در دل او نماند) و غمگین نگردد و بداند که وعدۀ خدا راست است، اگر چه بیشتر مردم (چنین) نمیدانند.
روند داستان بعد از این، سالهای درازی که میان تولّد موسی علیه السّلام تا حلقۀ بعدی بوده است، ساکت مانده است، حلقۀ بعدی که جوانی و میانسالی موسی را دربر دارد. نمیدانیـم پس از این که مـوسی به آغـوش مـادرش برمیگردد تا او را شیر بدهد چه چیز رخ داده است، و جایگاه و پایگاه او در کاخ یا در بیرون کاخ پس از این که جوان گردیده است و میانسال شده است چه بـوده است و چگـونه بـر او گـذشته است، تـا آن وقت کـه حوادث بعدی در حلقۀ دوم روی مـیدهد. نـمیدانـیم عقیدۀ موسی چه بوده است؟ او که جلو دیدگان فرعون رشد و نموّ میکند و برابر تربیت و پرورش او تربیت می گردد و پرورده میشود، و برای خدمت بـه فرعون آماده و پرورده میگردد، و در میان بندگان فـرعون و کاهنان او آموزثن میبیند و زندگی می کند ...
روند داستان از همۀ اینها درمیگذرد و سکوت میکند، و حلقۀ دوم بلافاصله آغاز میگردد، در آن زمـان کـه موسی رشد پیدا کرده است و قد کشـیده است و خـدا بــدو دانش و فـرزانگــی بـخشیده است، و پـاداش نیکوکاران را بهرۀ او فرموده است:
(وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) (١٤)
و زمانی که موسی به نهایت قدرت و رشد (جسـمانی) خود رسید، و خرد و انـدیشهاش کـامل گردید، بـدو فرزانگی و دانش دادیـم، و مـا اینگونه بـه نـیکوکاران پاداش میدهیم (و خوبی و نیکی ایشان را بـا خوبی و نیکی پاسخ داده و آنان را در هر دو جهان یاری میکنیم و خوشبخت میگردانیم ).
رسیدن به قدرت و قوّت که با واژۀ «اشد» از آن تعبیر شده است، کمال نـیروهای جسـمانی است. و مـراد از استواء که مصدر فـعل «اسـتوی» است تـعادل بافت اندامها و تکامل خرد و اندیشه است ... تعادل نیروها و تکامل اندامها و پختگی خردها و اندیشهها هم معمولاً در سی سالگی صورت میپذیرد. آیا موسی در کـاخ فرعون بالیده و پـرورده شـده است و فـرزند خوانـدۀ فرعون و همسر او گردیده است تا بدین سـنّ و سـال رسیده است؟ یا این که موسی از آن دو جدا گـردیده است، و به ترک کاخ گفته است، و دل و درون او از این احوال و اوضاع گندیدهای که دل و درونی همچون دل و درون پاک برگزیدهای چون موسی علیه السّلام از آن بیزار و گریزان است، رمیده است و راه گـریز در پـیش گـرفته است؟ مخصوصاً مادرش قطعاً باید موسی را با خـود آشنا کرده باشد و او را و قوم او را و آئین او را بـدو شناسانده باشد. موسی هم مـیدیده است کـه فـرعون چگونه خواری و حقارت زشت و ظلم و جور پلشت را به قـوم او مـیرسانده است، و بـدترین سـتمگریها و پستتــرین تـعدیها را گـریبانگیرشان مـیکرده است. موسی زشتترین شکـل فسـاد بـزهکارانـه را شـائع میدیده است و فراگیر مییافته است.
ما دلیلی بر این امور در دست نداریم، و لیکـن رونـد حوادث چیزی از این قبیل را الهام میکند، همان گونه که خواهد آمد. پیروی که بر عطاء دانش و فرزانگـی بـه موسی است این چنین است:
(وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (١٥) قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (١٦) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ) (١٧)
مـوسی (از قـصر فـرعون، رهسـپار کوچه و بـازار پایتخت مملکت شد) و بدون این که اهـالی شـهر مـطّلع شــوند، وارد آنـجا گردید. در شــهر دیـد که دو مـرد میجنگند که یکی از قبیلۀ او (بنیاسرائیل) و دیگری از دشمنان او (یعنی از طائفۀ قبطیهای جـانبدار فـرعون) است. فردی که از قـبیلۀ او بـود، علیه کسـی که از دشمنانش بـود، از مـوسی کمک خواست (و مـوسی کمکش کرد) و مشتی بدو زد و او را کشت! موسـی گفت: این از عمل شیطان بود (چرا که با وسوسۀ خود بر سر خشــمم آورد و غـافلگیرم کـرد). واقـعاً او دشـمن گمراه کـنندۀ آشکاری است. (موسی از کـردۀ خود پشیمان شد و رو به درگاه خدا کرد و) گفت: پروردگارا! من بر خویشتن (با کشتن یک تن) ستم کـردم. پس (بـه فریادم رس و) مرا ببخش. (خدا دعایش را اجابت کرد) و او را بخشید، چـرا صـه خدا بس آمرزگار و مـهربان (دربارۀ بندگان پشـیمان و توبهکـار) است. گفت: پروردگارا! به پاس نعمتهائی که به من عطا فرمودهای (و عطا میفرمائی که مغفرت و مـرحمت است)، هرگز پشتیبان بدکاران و بزهکاران نخواهم شد.
موسی وارد شهر شد ... مفهوم میشود که پایتخت آن روزی مراد است ... آیا موسی از کجا آمد و وارد شهر شد؟ آیا از کاخ فرعون در عین شمس بیرون آمد؟ یـا موسی به ترک کاخ و پایتخت گفته است، بعدها بدون این که مردمان متوجّه شوند بدانجا برگشته است، مثلاً در وقت نیمروز که مردمان میخوابند و جاسوسان به خواب میروند؟
به هر حال موسی به شهر داخل شد.
(فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ).
در شهر دید که دو مرد میجنگند که یکـی از قبیلۀ او (بنیاسرائیل) و دیگری از دشـمنان او (یـعنی از طـائفۀ قبطیهای جانبدار فرعون) است. فردی کـه از قبیلۀ او بود، علیه کسی کـه از دشمنانش بود، از مـوسی کمک خواست.
یکی از آن دو نفر قبطی بود - گویند که از حواشـی و اطرافیان فرعون بوده است. برخی هم گفتهاند: آشپز کاخ بوده است ... و دیگری هم اسرائیلی بوده است. آن دو نفر با یکدیگر میجنگیدند. اسرائیلی از موسی کمک و یاری خواست و بدو گفت که موسی و او هـمدست شوند و کار قبطی را بسازند. ایـن چگـونه روی داد؟ چگونه اسرائیلی از موسی کـمک خـواسـته است کـه پروردۀ فرعون است، بر ضدّ مردی که از مردان فرعون است؟ این کار صورت نمیگیرد اگر مـوسی هـنوز در کاخ و پسر خواندۀ فرعون یا از حواشی و دار و دستۀ او باشد. بلکه همچون کاری وقـتی امکـانپذیر است کـه اسرائیلی مطمئن باشد که موسی با کاخ پیوند و ارتباطی ندارد. و داثسـته باشد که موسی از زمـرۀ بنیاسرائیل است، و او میخواهد از شاه و اطرافیان شاه انتقام بگیرد، و قوم تحت شکنجه و آزار خود را یاری و کمک کند. این امر مناسبتر به حال کسی است که در جایگاه موسی علیه السّلام باشد. بـعید بـه نـظر مـیرسد کـه موسی توانسته باشد خود را در لجنزار شرّ و فساد نگاه دارد و از آنجا بیرون نرود و به ترک آنجا نگوید.
(فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ).
موسی مشتی بدو زد و او را کشت.
«و کز: مشت» زدن با دستی کـه انگشـتهای آن جـمع آورده شود. از تعبیر قرآنی چنین فهمیده مـیشود کـه یک مشت زده شده است و مرگ قبطی را در پی داشته است. این هم بیانگر نیرومندی و جوانی موسی است. همچنین میرساند که موسی تند و سریع خشـمناک و دگرگون میگردیده است. از دیگر سو این را به تصویر میکشد که موسی چه اندازه از فرعون و اطرافـیان او دل خونینی داشته است و داغدار بوده است. امّا از روند قرآنی این هم برمیآید که موسی نـمیخواسـته است قبطی را بکشد، و کشش او مـضبود و مـراد او نـبوده است.
همین که قبطی را نقش زمین و لاشه بیجانی دید، رو به خدا کرد و از کردۀ خود بشیمـان گردید و توبه کرد، و کارش را به شیطان و گمراهسازی او نسبت داد. کارش ناشی از خشم بود، و خشم اهریمن است، و یـا باد و ثروتی از اهریمن است:
(قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ) (١٥)
موسی گفت: این از عمل شیطان پود (چرا که با وسوسۀ خود بر سـر خشـمم آورد و غـافلگیرم کـرد). واقـعاً او دشمن گمراه کنندۀ آشکاری است.
سپس جزع و فزع را دنبال گرفت و بیان داشت که خشم او را بدین کار برانگیخته است. به ظلم و ستمی که به خود کرده است اعتراف مینماید و رو به خدای خـود مینماید و آمرزش و گذشت او را درخواست میکند:
(قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی).
(موسی از کردۀ خود پشیمان شد و رو به درگاه خدا کرد و) گفت: پروردگارا! من بر خویشتن (با کشتن یک تن) ستم کردم. پس (به فریادم رس و) مرا ببخش. خدا گریه و زاری وی را پـذیرفت و بـه حسّاسیّت و طلب آمرزش او پاسخ مثبت داد:
(فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (١٦)
(خدا دعایش را اجابت کرد) و او را بخشید، چرا که خدا بس آمرزگار و مـهربان (دربـارۀ بندگان پشـیمان و توبه کـار) است.
انگار موسی با دل بیدار و با احساس تیزبین خـود در پرتو کرمی رو به خدا کردن خویش، متوجّه گردید کـه پروردگارش او را بخشید و قلم عفو برگناهش کشید. دل مؤمن احساس پیوند و تماس با خدا و پذیرش دعا میکند، همین که دعا میکند. بدان هنگام که بیداری و هوشیاری و حسّاسیّت او بدان سطح رسـیده بـاشد، و گرمی رو به خدا کردن او تا بدان مرز اوج گرفته باشد …
وجدان موسی علیه السّلام به لرزه افتاد وقتی که پذیرش یزدان را احساس کرد. این است که با خود پیمان میبندد کـه شکر نعمت او را بجای بیاورد، نـعمتی کـه خـدا بـدو بخشیده است:
(قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ) (١٧)
گفت: پروردگارا! به پـاس نـعمتهائی که بـه مـن عطا فرمودهای (و عطا مـیفرمائـی که مـغفرت و مـرحـمت است)، هرگر پشتیبان بدکاران و بزهکاران نخواهم شد. این عـهد و پـیمان مـطلقی است کـه هـرگز در صـف بزهکاران نایستد و از ایشان پشتیبانی نکند و بدیشان کمک و یاری ننماید. این هم تبرئۀ خـویش از بـزه و بزهکاران در هر شکلی از اشکال خود است، حتّی اگر این بزه بر اثر تأثّیر خشم، و ناگواری تلخی ظلم و جور است.
این هم واقعاً نعمت خدا در حقّ موسی است که دعای او را پذیرفته است، و گذشته از آن، قبلاً بدو نعمت توان و فرزانگی و دانش داده است.
این لرزش سخت، و پیش از آن چنان جـهش و پـرش سخت، برای ما شـخصیّت موسی علیه السّلام را بـه تـصویر میکشد، شخصیّتی که زود دگرگون و منقلب میگردد، و دارای وجدان جوشان، و نیروی سخت جهشی و توفنده است. با این نشانه برجستۀ چنین شخصیّتی در موارد و جاهای بسیار دیگری برخورد خواهیم کرد.
بلکه ما در صحنۀ دوم همین حلقه، بلافاصله بـرخـورد خواهیم کرد:
(فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (١٨) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ) (١٩)
در شــهر، تــرسان و نگران، شب را بـه روز ا ورد، و ناگهان کسی کـه دیرور از موسی یاری و مدد حواسته بود، او را به فریاد خوانـد (چرا که بـا قبطی دیگـری گلاویز شده بود و از عهدهاش برنمیآمد). موسی بدو گفت: حقّاً تـو گمراه آشکـاری. و هـمین که مـوسی خواست به سـوی کسـی کـه دشـمن آن دو بـود دست بگشاید و حمله نماید، (مرد قبطی فریاد زد و) گفت: آیـا میحواهی مرا بکشـی همان گونه که دیـروز کسـی را کشـتی؟ در زمین جز ایـن نـمیخواهـی کـه ستمگر زورگوئی بـاشی، و نـمیخواهـی کـه از اصـلاحگران باشی .
کارزار نخستین با کشته شدن قبطی، و پشـیمان شـدن موسی از کار خود، و رو به خـدا کـردن مـوسی به پروردگارش، و طلب آمرزش از او، و صرف نظر کردن خدا از او، و با خود عهد کـردن موسی کـه پشـتیبان بزهکاران نشود، به پایان آمد.
یک روز گذشت. موسی در شهر ترسان و هراسـان از آشکار شدن کارش میگشت. چشم به راه رسوائـی و اذیّت و آزار بـود. واژۀ «یـترقب: مـیپائید و انـتظار میکشید» حالت کسی را به تصویر میکشد که ترسان و هراسان است و مینگرد و می ترسد، و در هر لحظهای انتظار شرّ و بلا را میکشد ... این هم نشانۀ سخـت جوشان و زود دگـرگون شـوندهای است کـه در ایـن جایگاه هم پدیدار و نمودار میآید. تعبیر قرآنی با این واژه هیئت خوف و هراس و پریشانی را مجسّم میکند، همان گونه که خوف و هراس و پریشانی را با دو واژه «فی المدینه: در شهر» بزرگ و چشمگیر مینماید. چه شهر طلبق عادت جای امن و امان و آرامش و اطمینان است. وقتی که در شهر بترسد و خـویشش را بـپاید و هر دم نگران اذیّت و آزار باشد، معلوم است که همچون ترس و هـراسـی چـه اندازه عـظیم بـوده است. چـه بزرگترین ترس و هراس آن ترس و هراسی است کـه در محلّ امن و امان و در جایگاه آرامش و استقرار به انسان رو کند!
این حال و وضع موسی بیانگر این است که او در این وقت جزو مردان کاخ و کاخ نشینان نبوده است. اگر از زمرۀ آنان بود، کسی از مردان کـاخ و کـاخ نشینان در دورههای ظلم و ستم و تعدّی و طغیان، سهل و سـاده میتوانست شخصی را بکشد و آب هم از آب تکـان نخورد، و از چیزی هم نترسد و نهراسد. چه رسد به این که: «خائفاً یترقب: هراسان و نگران» باشد. اگر موسی هنوز در کاخ است و در دل فرعون مـنزلت و مکـانت دارد، چه جای هراس و نگرانی است؟
بدان هنگام که موسی در این دلهره و خوف و هراس بوده، ناگهان سر و کلّه مرد اسـرائـیلی دیـروزی پـیدا میشود:
(فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ).
ناگهان کسی که دیروز از موسی یاری و مدد خـواسته بود، او را به فریاد خواند!.
این همان کسی است که اسرائیلی بود و دیروز از او کمک و یاری طلبیده بود و بر ضدّ قبطی به فـریادش خوانده بود. آخر او با قبطی دیگری، هم اینک در جنگ است، و موسی را به کمک میطلبد تا بدو این بار هم کمک کند. چه بسا از موسی میخواهد کـه بـا مشت دیگری این یکی قبطی را نیز که دشمن مشترک هر دو است به دیار عدم بفرستد!
ولی تصویر کشتۀ دیروزی هنوز بر صفحۀ خیال موسی است و او را آزار میدهد. گذشته از این شبح، پشیمانی و طلب آمرزش و بستن پیمان با یزدان جهان در میان است. افزون بر اینها هم اینک موسی در هر لحـظهای انتظار شکنجه و کیفر را دارد و آن را بر صـفحۀ ذهـن خود مینگارد. ناگهان موسی دگرگون شد و بر کسی تاخت که او را به کمک میخواست. بـر او تـوپیده و گمراه و گشتهاش نامید:
(قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ) (١٨)
موسی بدو گفت: حقّاً تو گمراه آشکاری.
او گمراه است چون درگیر پیکاری می شود که به پایان نمیآید، و درگیریهائی را به وجود میآورد که نتیجهای جز شورش بر ضدّ بنیاسرائیل در بر ندارد. آنان هم از شورش کامل ناتوانند، و نمیتوانند حرکت مثبت و مثمر ثمری داشته باشند. پس همچون درگیریهائی که زیـان میرسانند و سودی در بر ندارنـد، هیچ گونه ارزشـی ندارند.
ولی آنچه بعد از آن روی داد این بود که مـوسی به سبب خشم و کینی که بر قبطی داشت دگرگون و منقلب گردید. بر او تاخت و خـواستکـهکـار او را بسـازد همانگونهکه دیروزکار قبطی پیشین را ساخته بود و به دیار عدمش فرستاده بودا این دگرگونی و منقلب شدن نشانۀ هر چه زودتر مـنفعل و منقلب گـردیدن موسی است، همان گونه که قبلاً بدان اشاره کردیم. ولی از دیگر سو بیانگر لبریز شدن نفس موسی علیه السّلام از خشم و کین ظلم و ستمی است که بر بنیاسرائیل میرفته است. تا بدانجا که بنیاسرائیل را پیوسته آمادۀ انتقام گرفتن از ظلم و جور دوران کرده است، و ایشان را از واقـعیّت موجود سخت ناخشنود ساخته است، و برای کوتاه کردن دست تعدّی و تجاوز بیدادگران، توفنده و تا زنده نموده است. ظلم و جور و تعدّی و تجاوز دراز مدّت، در دل انسانها کانالهائی از خشم و کین میزند و آنان را بر اثر فشار درون آمادۀ انفجار می سازد.
(فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ) (١٩)
همین که موسی خواست به سوی کسی که دشـمن آن دو بود دست بگشاید و حمله نماید، (مرد قبطی فریاد زد و) گفت: آیا میخواهی مرا بکشی همان گونه که دیـروز کسی را کشتی؟ در زمین جز این نمیخواهی که ستمگر زورگوئی بـاشی، و نـمیخواهـی کـه از اصلاحگران باشی .
زمانی که ظلم و ستم شدّت مییابد، و جـامعه تـباهی میگیرد و مختلّ میشود، چه بسا اتّفاق بیفتد که نفس پاکی از ظلم و ستمی به تنگ بیاید که اوضاع و قوانین و عرف مـردمان را دچـار اشکـال مـیکند، و فـطرت عمومی را تباه میگرداند، تا بدانجا که مردمان ظـلم و ستـم را ببینند و بر ضدّ آن برنـشورند و به پا نخیزند، و ظلم و ستم را ببینند و درونشان برای جلوگیری از آن به جوش و خروش درنیاید، و برای محافظت از کرامت و شرافت خود به مقاومت و مبارزه نپردازند. حتّی فساد فطرت عمومی کار را بدانجا مـیکشاند که مـردمان مظلوم و ستمدیدهای را ببینند که از خود دفاع کند و به مقاومت و مبارزه بپردازد، کارش را ناپسند بشمارند، و کسی را که از خود یا از دیگران دفاع کند او را ملقّب بکنند به:
(جَبَّارًا فِی الأرْضِ).
زورگو و قدرتنما در زمین.
همان گونه که قبطی به موسی گفت و چنین نسبتی بدو داد. این بدان خاطر است که مردمان عادت میگیرند طاغی و یاغی را ببینند که میتازد و مینازد، ولی آنان تکان نمیخورند، و حتّی گمان هم میبرند که اصل کار این است! و این کار فضل و هنر است! و این عمل ادب است! و اخلاق چنین است! و این راه اصلاح و فـلاح است!.. هر گاه مظلومی را ببینند که به دفع ظلم از خود میکوشد و در برابر ظالم میخروشد و پرچینی را درهم میشکند که طاغی و یاغی برای حمایت و حفاظت از احوال و اوضاعی آن را پدید آورده است که زندگی او بدان منوط و مربوط است و در سـایۀ آن میماند و فـرمان میراند، و زمـانی که ببینند سـتمدیدهای برمیخیزد تا آن پرچین ساختگی باطل و پوچ را درهم شکند، مردمان فریاد و فغان سر مـیدهند و آه و نـاله میکنند و به دهشت و وحشت میافتند، و ایـن چـنین مظلوم و ستمدیدهای را که از خود دفاع میکند و به دفـع ظلم میکوشد خونریز یـا قلدر مینامند و میخوانند، و تازیانههای سرزنش و انتقام خود را بـر سرش فرود میآورند! ولی ستمگر طاغی و یـاغی را جز در موارد کمی مورد لومه و سرزنش قرار نمیدهند و خشم ویش خـود را مـتوجّه او نـمیسازند) دیگـر هر چند که همچون مظلوم و ستمدیدهای شحاع و دلیـر باشد، عذری برایش قائل نیستند، و بدو به سبب به تنگا افتادن و به جان آمدن از ظلم سنگین و ستم ننگین حقّی نمیدهند و بهانهای نمیشناسند!
مدّتهای مدید ظلم و ستم به بنیاسرائـیل روا گـردیده بود. نفس موسی علیه السّلام از آن به تنگ آمده بود. تا بدانجا که ما دیدیم نخستین بار برمیجوشد و برمیخیزد، ولی پشــیمان مــیشود. امّـا دومـین بـار بـرمیجوشد و برمیخیزد تا همان کاری را بکند که بار اوّل کرده بود و بر آن پشیمان شده بود، و میخواهد بار دوم نیز چنین کند. میخواهد حملهور شود به سوی کسی که دشمن او و دشمن قوم او است.
این است که خدا او را به خود رها نکرد. بلکه او را در پناه خود گرفت، و دعای او را پذیرفت. چه خدا از دلها و درونها بسی آگاه است و میداند توان تحمّل انسان چند است و تا به کجا است. ظلم و ستم وقتی که شدّت میگیرد، و درهای عدل و انصاف بسته میشود، شخص به جان آمدۀ ستمدیده هجوم میآورد و یورش میبرد و بیباکانه خویشتن را به میان صف دشمنان میاندازد و سر از پای نمیشناسد. کاری که موسی کرد آن اندازه موسی را به ترس و هراس نینداخت که روایت اوصاف، آن گروههای بشری را به ترس و هـراس مـیانـدازد، گروههائی که ظلم و ستم فـطرت ایشـان را در بـرابـر همچون عمل فطری مسخ کرده است، و هر اندازه هـم ظلم و ستم از حدّ گذشته باشد بر اثـر تـحلیل رفتن فطرتشان تحت فشار و خودخوری و به تنگنا افـتادن، پـوسته در بیم و هراس بسر میبرند و از همه چیز و از هر حرکتی میترسند.
این درس عبرتی است که از روش تعبیر قرآنی درباره دو حادثه و چیزی که به دنبال آنها است برمیآید. تعبیر قرآنی عمل قتل را نـیک نمیشمرد و هـمچنین آن را بزرگ هم نمیکند. چه بسا آن را ستم به خود شـمرده است چون موسی برای دفاع از نژاد قـوم خـود بدان برخاسته است و شتابان بدان پـرداخـته است. مـوسی کسی است که برگزیده میشود تا پیغمبر خدا گـردد و زیر نظر خدا پرورده و ساخته و پرداخته شود ... یا چه بسا ستم به خود شمرده شده است چـون مـوسی زود درگیر با کارهای فرعون طاغی و یاغی گـردیده است. ولی خدا میخواسته است که نجات فراگیر از راهی و به شیوهای باشد که مقدّر و مقرّر فرموده است. آخر ایـن درگیریهای فردی و جـانبی در تغییر اوضـاع سـودی نمیبخشیده است و مثمر ثمری نبوده است. همان گونه که یزدان مسلمانان را در مکّه از درگیری بازداشت تا زمان مناسب آن فرا رسید.
به نظر سرسد بوئی از کشتۀ دیروز برخاسته است، و شبهههائی پیرامون موسی پـخش و پـراکـنده گـردیده است. چون قبلاً بیزاری او از طغیان فرعون و فرعونیان برای برخیها روشن بوده است، و از دیگر سـو دوست اسرائیلی او راز کشتن قبطی را نیز در میان بنیاسرائیلها آشکار کرده است و برایشان گفته است. به دنبال آن، این راز به بیرون از قوم بنیاسرائیل درج کرده است و به گوش دیگران هم رسیده است.
ما این نظریه را ترجیح میدهیم. زیرا موسی که یکی از مردان فرعون را در جنگی کشته است که میان او و یک بنیاسرائیلی درگرفته است، آن هم در چنین شرائط و ظروفی که همچون کاری حادثۀ فرح بخشی برای افـراد بنی اسرائیل است. برخی از خشـم و کین ایشـان را تسکین میدهد، و معمولاً پخش میشود و پچپچ کنان و شادی کنان زبان به زبان میگردد و دلهـا بدان خـنک میشود و خبر آن در اینجا و آنجا میپیچد. مخـصوصاً اگر قبلاً بیزاری موسی از ظلم و ستم، و جانبداری او از ستمدیدگان ورد زبان بوده باشد.
هنگامیکه موسی خواست بر قبطی دوم بتازد، او همچون تهمتی را رو در روی او می گوید، زیرا حقیقت برای او مجسّم گردیده است. هـم ایـنک مـیبیند کـه موسی میخواهد بر او بتازد و کار او را بسازد. بـدو چنین سخنی را میگوید:
(أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ).
آیا میخواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز کسـی را کشتی؟.
سخنان بعدی او:
(إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ) (١٩)
در زمین جز ایـن نـمیخواهـی کـه ستمگر زورگوئی باشی، و نمیخواهی که از اصلاحگران باشی.
این سخن بیانگر این است که موسی در زندگی راهی را برگزیده است و در پیش گرفته است. او به وسیلۀ این راه و روش، عنوان مرد صالح و مصلحی را پیدا کـرده است و بدان شناخته شده است. او ظلم و ستم و زورگوئی و زورمداری را دوست نمیدارد. این است این فرد قبطی او را بدان تذکّر میدهد و بدان گـوشه می زند، و موسی را متّهم به این میکند که برخلاف چیزی عمل میکند که بدان مشـهور و مـعروف است. انگار میخواهد زورگوی زورمداری شود نه فرد صالح و مصلحی. مردمان را مـیکشد بـجای ایـنکـه مـیان مردمان صلح و سـاز کـند و اوضـاع و احـوالشـان را اصلاح و رو به راه سازد، و آتش شرّ و بدی را خاموش کند و به انسانها آرامش و آسایش ارمغان دارد. شیوۀ مخاطب قرار دادن و مـوضوع خـطاب او بـیانگر ایـن واقعیّت است که مـوسی در آن زمـان جـزو مـردان و اطرافیان فرعون نبوده است. والّا فـرد مـصری جـرأت نمیکرده است با او با این بیان سخن بگوید و این گونه او را طرف خطاب قرار دهد و این موضوع خـطاب او بست.
برخی از مفسّران گفتهاند: این سخن از جانب اسرائیلی بوده است نه از سوی قبطی. چون وقتی که موسی بدو گفت:
(إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ) (١٨)
حقّاً تو گمراه آشکاری.
آنگاه موسی خشمگین بدو نزدیک شد تـا برکشی بتازد که دشمن موسی و اسرائیلی بود، اسرائیلی گـمان برد که موسی بر او خشـمناک است، و جلو میآید تا بر او حمله کند. این است که این سخن را گفت، و رازی را پخش کرد که تنها او مطّلع از آن بود ... چیزی که این دسته از مفسّران را به چنین برداشتی کشانده است، این است که راز قتل برای مصریان مجهول بوده و سر بـه مهر مانده است.
ولی معنی نزدیک به ذهن همین است که قبطی ایـن چنین سخنی را زده است و همچون فریادی را برآورده است. علّت پخش شدن راز قتل را هم بیان کردیم. چـه بسا هم فرد مصری از روی زرنگی و هوشیاری دریافته باشد، و یا از روی حدس و گمان با توجّه به شرائط و ظروف مـحیط بر مـوضوع هـمچون سـخنی را گـفته باشد.[2]
ظاهر این است که موسی در اینجا اقدامی نکرده است و دست بهیاری نبرده است، یس از آن که آن مرد کار دیروز را بدو گوشزد نموده است. این مرد باید گریخته باشد تا به قوم فرعون خبر دهـد کـه قـاتل دیـروزی، موسی بوده است. در اینجا خلأ و فاصلهای در رونـد سخن است که پس از صحنه پیشین آغاز میگردد. بعد از آن صحنۀ تازه شروع میشود. مردی از دورتـرین نقطۀ شهر میآید و مـوسی را از رایـزنی ســران قـوم فرعون باخبر میسازد، و بدو پیشنهاد میکند که از شهر بگریزد تا زندگی خود را برجای بدارد:
(وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلأ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ) (٢٠)
(وقتی که خبر کشته شدن قبطی پراکنده شد) مردی (که از خانوادۀ فرعون بـود و ایـمان آورده بود) از نقطۀ دوردست شــهر شـتابان آمـد و گفت: ای مـوسی درباریان و بزرگان قوم بـرای کشتن تـو بـه رایزنی نشستهاند. پس (هرچـه زودتـر از شهر) بـرون بـرو. مسلّماً من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم.
این دست قدرت یزدان است کـه در لحـظۀ مطلوبی بیپرده عیان میشود تا اراده و مشیّت خدا را به اتمام برساند.
درباریان و سران قوم فرعون که از زمـرۀ حـواشـی و مردان حکومتی و مقرّبان درگاه او بودند دانستند که این قتل کار موسی بوده است. شکّ هم نیست که آنان شبح خطر را در آن دیدهاند. این کار قالب شورش و سرکشی را دارد، و بیانگر جانبداری و هواداری از بنیاسرائـیل است. پس در این صورت باید پدیده خطرناکی بـوده باشد و سزاوار رایزنی دربارۀ آن است. اگر بـزه یک کشش عادی بود سزاوار این نبود که دربارهاش به شور بنشینند و رایزنی کنند، و فرعون و درباریان و بزرگان اندیشۀ خود را بدان مشغول نمایند.
دست قــدرت خـدا نـمایندهای از مـیان درباریان را برمیگزیند. این شخص ارجح این است که همان مـرد مؤمن آل فرعون است که ایمان خویش با نهان داشته است، و در سورۀ «غـافر» از او سـخن رفـته است.[3]دست قدرت خدا این یک نفر را برگزید تا بـه سـوی موسی شتاب گیرد:
(مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ).
از نقطۀ دوردست شهر شتابان آمد.
با سعی و تلاش و توجّه هر چه بیشتر آمد، تا خود را به موسی برساند، پیش از این که مردان حکومتی خود را بدو برسانند:
(الْمَلأ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ) (٢٠)
درباریان و بزرگان قوم برای کشـتن تو به رایزنی نشستهاند، پس (هر چه زودتـر از شهر) بـیرون بـرو. مسلّماً من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم.
(فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٢١)
موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان و چشم به راه بود (که هر لحظه حادثهای رخ دهد و فرعونیان او را دستگیر کنند. خدا را بـه فریاد خوانـد و) گفت: پروردگارا! مرا از مردمان ستمگر رهائی بخش.
دیگر باره نشانۀ برجستۀ شخصیّت جوشان و خـروشان را آشکارا میبینیم. آمادگی و نگرش را مییابیـم. همراه با آن نشانه، مسقیم رو به خـدا کـردن و از او کـمک طلبیدن، و چشم به حمایت و رعایت او دوختن، و بـه پناه او در وقت ترس و خوف خریدن، و انتظار امن و امان در پناه او کشیدن، و امید نجات و رسـتگاری از آستانۀ او داشتن را مشاهده میکنیم:
(رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٢١)
پروردگارا! مرا از مردمان ستمگر رهائی بخش.
آگاه روند قرآنی موسی را در بیرون شهر میپاید. او ترسان و هراسان بدین سم و آن سو مـینگرد. تک و تنها است. بـدون تـوشه و تـوان است. تـنها تـوشه و توانش اعتماد بر مـولای خـود است. و تنها رو بـدو مــیدارد، و فـقط از اوکـمک و یـاری و هـدایت و راهنمائی میطلبد:
(وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ) (٢٢)
و هنگامی که رو به جـانب مدین (شـهر شعیب) کرد، گفت: امید !ست کـه پروردگارم مـرا بـه راستای راه رهنمود فرماید (و ناهمواریها و گرفتاریها را از سر من به دور دارد).
شخصیّت موسی علیه السّلام را تک و تنها و رانده و مانده در راههای بیابانی رو به شهر مدین در جنوب شـام و در شـمال حــجاز مــییابیم. مسـافتهای دور و دراز، و فاصلههای فراوان، پیـش رو دارد. اندوخته و توشهای و ساز و برگ آماده ای با او نیست. آمادگی سفر را نـیز ندارد. از شهر ترسان و هراسان بیرون دویده است. این سو و آن را مینگرد و میپاید. مرد دلسوزی او را بیم داده است و او هم بدون توقّف سر در بیابان نهاده است. نه توشهای به همراه آورده است، و نه راهـنمائی پـیدا کرده است. تنهای تنها است. مـیبینیم رو بـه آسـتانۀ پروردگارش میدارد، و خویشتن را بدو تسلیم میکند و میسپارد، و به هـدایت و رهنمودش چشـم امـید میدوزد:
(عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ) (٢٢)
امید است که پروردگارم مـرا بـه راستای راه رهـنمود فرمـاید (و ناهمواریها و گرفتاریها را از سر من بـه دور دارد.
بار دیگر موسی علیه السّلام را در دل ترس و هراس مییابیم. او را بعد از دورهای از امن و امان، و بلکه رفاهیّت و خوشی و برخورداری از نعمتها، در جرگۀ خوف و بیم میبینیم. او را تنهای تنها و بدون هـر گونه نـیروئی از نیروهای ظاهری زمین مییابیم. همۀ نیروهای زمین از او بریدهاند و به ترک او گفتهاند. فرعون و سپاهیان او موسی را تعقیب میکنند. در هر مکـانی بـه دنـبال او میگردند. میخواهند امروز بلائی بر سر او بیاورند که در کودکی بر سر او نیاوردهاند. ولی دست قدرتی کـه بدان هنگام او را پائیده است و از او حمایت کرده است و بدو عنایت فرموده است، در ایـن هنگام نــز او را مــیپاید و از او حــمایت مـینماید و بـدو عنایت میفرماید، و او را به دشمنانش هرگز تسلیم نمینماید. آهای! این موسی است کـه راه دور و دراز را سـپری میکند، و خود را به جائی میرساند که دست یورشگر فرعون بدان نمیرسد و نمیتواند کمترین بلائی بـدو برساند:
(وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ (٢٣) فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (٢٤)
و هنگامی که به (چاه) آب مدین رسید، مردمان زیـادی را دید که بـر آن کرد آمـدهانـد، و چهارپایان خود را ســیراب مــیکنند، و آن طـرفتر دو زنـی را دیـد که گوسفندان خویش را میپایند (و نـمیگذارنـد بـه چـاه نزدیک شوند و با دیگر گوسفندان بیامیزند). گفت: شما دو نــفر چـه کار مـیکنید؟ (چرا گوسفندان خود را دورادور نگاه داشتهاید و آبشان نمیدهید؟). گفتند: پدر مـا پیرمرد کهنسالی است و مـا گوسفندانـمان را آب نـمیدهیم تــا چوپانان (هـمگی، گوسفندان خود را) برمیگردانند (و چاه آب خلوت میشود. مـوسی دلش به حال آنان سوخت، و) گوسفندان ایشـان را سـیراب کرد. سپس (از فرط خستگی) به زیـر سایۀ (درختی) رفت و عرضه داشت: پروردگارا! مـن نـیازمند هـر آن چیزی هستم که برایم حواله و روانه فرمانی.
سفر دور و دراز و پر رنج و زحمت، سرانجام او را به آب مدین رساند. او به آب مدین رسید در حالی که خسته و کوفته و از پای درافتاده بود. ناگهان صحنهای را دید که شـص جوانمرد دل بدان نـمیدهد و از آن آسوده خاطر نمینشیند. فطرت سالم جوانمردی بسان فطرت سالم موسی علیه السّلام بدان راضی نـمیشود و تـاب تـحمّل آن را نـدارد. مـوسی علیه السّلام دیـد چـوپانان مـرد چهارپایان خود را به آبشـخور میآورند تـا سـیراب شوند. دو زن آنجا هستند و نمیگذارند گوسفندانشان جـلو بیایند و بـه کـنار آبشخور برسند. به عـقیدۀ جوانمردان و در پیشگاه فطرت سلیم، سزاوار است که این دو خانم نخست گوسفندانشان را آب بدهند، و در این راستا مردان راه را برایشان بگشـایند و کـمکشان نمایند.
موسی گریزان و رانده و مانده و مسافر رنج دیده و از پای افتاده، آسوده ننشست و به اسـتراحت نپرداخت. آخر او صحنۀ زشتی را میبیند که مخالف با عـرف و عادت است. قدم جلو نهاد و به پیش این دو خانم رفت و احوال شگفت ایشان را پرسید:
(قال:ما خطبکما ?).
گفت: شما دو نفر چه کار میکنید؟.
(قالتا:لا نسقی حتى یصدر الرعاء , وأبونا شیخ کبیر).
گفتند: پدر ما پیرمرد کهنسالی است و ما گوسفندانمان را آب نمیدهیم تا چوپانان (همگی، گوسفندان خود را) برمیگردانند (و چاه آب خلوت میشود).
آن دو زن موسی را از علّت گوشهگیری خود و به تأخیر افتادن کارشان و دور کردن گوسفندانشان از ورود به آبشخور، مطّلع کردند. علّت اصلی این کار ضعیفی و ناتوانی ایشان است. آنان زن هستند، و ایـن چـوپانان مرد هستند. پدر این دو زن هم پیرمرد کهنسالی است و توانائی آب دادن و سیراب کردن گوسفندان و سر و کلّه زدن با مردان را ندارد. مردانگی و غیرت و فطرت سالم موسی علیه السّلام به هیجان و تکان درآمده پا جلو گذاشت تا کار را در جای مناسب خود بگـذارد و مـتجاوزان به حقوق آن دو را بر جای خود بنشاند. جلو آمد تا نخست گوسفندان این دو زن را آب بدهد، همان گونه که مردان با شهامت میبایست چنین کنند. کار او هم جای تعجّب را دارد در سرزمینی که او را نمیشناسند و او غـریب است. هیج پشتیبانی و تکیهگاهی در آنجا ندارد. خسته و رنجدیده است. او سفر درازی را پشت سرگـذاشته است و تازه از راه رسیده است. نه توشهای برای ایـن سفر داشته است و نه آمادگی آن را پیدا کرده است. او رانده و مانده و آواره است. دشمنان به دنبال او هستند و بدو هم رحم نمیکنند. امّا هیچ یک از اینکارها او را از پاسخ به انگـیزههای مردانگـی و یـاری و نـیکی بــازنمیدارد، و او را از اسـتقرار حـقّ طـبیعیای کـه مردمان بدان آشنایند دور نمیسازد:
(فسقى لهما).
(موسی دلش به حال آنان سوخت، و) گوسفندان ایشان را سیراب کرد.
این کار بیانگر عظمت نفسی است که تحت نظارت خدا ساخته و پرداخته گـردیده است. از دیگـر سـو بیانگر نیروئی است که دیگران را به ترس و هراس میاندازد، هر چند که او هنوز خسته و کوفته سفر طولانی است، و هنوز خستگی تن را به در نیاورده است. چـه بسا ایـن نیروئی که ترس و هراس به دل چوپانان انداخـته است نیروی معنوی باشد که ترس و هراس آن بیش از ترس و هراس نیروی جسمانی است. اغلب مردمان از نیروی جانها و دلها بیشتر متأثّر میشوند.
(ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ).
سپس (از فرط خستگی) به زیر سایۀ (درختی) رفت. به زیر سایه رفتن میرساند که زمان حرارت و گـرما بوده است، و سفر او در آن هوای داغ و گرم صـورت پذیرفته است.
(فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (٢٤)
گفت: پروردگارا! من نیازمند هـر آن چیزی هسـتم که برایم حواله و روانه فرمائی.
موسی تن را به زیر سایۀ لطیف و خوشایندی میبرد، و جان و دل را به زیر سایه فراخ و گستردهای میبرد که سایۀ لطف و کرم خداوند عطابخش و بخشایشگر است:
(رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (٢٤)
پروردگارا! من نیازمند هر آن چیزی هسـتم کـه بـرایـم حواله و روانه فرمائی.
پروردگارا! من در گرمای نیمروزم. پروردگارا! من فقیر و محتاجم. پروردگارا! من تنهای تنهایم. پروردگارا! من ضعیف و ناتوانم. پروردگارا! من بسی نیازمند فضل و کرم و لطف و عطای تو هستم.
از لابلای تعبیر سخن، بال و پر گرفتن این دل، و پـناه بردن او به قرق امن و امان، و تکیه زدن بر تکـیه گـاه محکم و استوار، و رفتن به زیـر سـایۀ لطـف و کـرم گستردۀ خداوندگار را میبینیم. زمزمۀ حیات نزدیک، و در گوشی پیام الهی، و انعطاف نرم، و اتـّصال ژرف را میشنویم:
پروردگارا! من نیازمند هر آن چیژی هسـتم که بـرایم ـواله و روانه فومائی.
(رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) (٢٤)
ما هنوز با موسی علیه السّلام در صحنۀ مناجات غرق نشدهایم، روند قرآنی با شتاب صحنۀ گشایش را پیش میکشد، و تعبیر را با حرف فاء که برای تـعقیب است دنبال میکند. انگار آسمان سرعت میگیرد و پاسخ دل زار غریب را پاسخ می گوید:
(فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا).
یکی ار آن دو (دختر) که با نهایت حیاء گام برمیداشت (و پیدا بود که از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد) به پیش او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا پــاداش ایـن کـه (لطف فرموده و آب از چـاه بـیرون کشیدهای و بدان گوسفندان) مـا را آب دادهای، بـه تـو بدهد.
ای وای من! گشایش خدا فـرا مـیرسد) قـربت بـدو حاصل میآید! به فریاد خوانـدنش مـفید مـیافـتد!.. پیرمرد کهنسالی در پاسخ به ندای آسمانی، مـوسی را فرا می خواند. دعای موسای فقیر پـذیرفته میگردد. موسی که دعا کرده بود و پناه خواسـته بـود. پـیرمرد کهنسالی او را دعوت میکند تا وی را در پناه خود گیرد و بزرگش دارد و پـاداش نـیکوکاریش را بـدهد. ایـن دعوت را « إِحْدَاهُمَا: یکـی از آن دو نفر» عـهدهدار میشود. به پیش او میآید و «: تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ با نهایت حیاء گام برمیدارد». همسان دختر جوان پاک و بافضیلت و پاکدامنی راه میرود که با مردان رویاروی میشود. «: عَلَى اسْتِحْیَاءٍ با نهایت حیاء و شرم» میآید، بدون این که بذله گوئی کند و حجاب را مراعات ننموده و به خویشتن افتخار، و به نیرنگ بـنشیند و دلربـائی بنماید. به پیش موسی آمده است تا دعوت پدر را بـا کوتاهترین واژهها و مختصرترین جملهها و رسـاترین سخن بدو برساند. قرآن آن گفتار کوتاه و رسا را ایـن چتین نقل میفرماید:
(إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا).
پدرم از تو دعوت میکند تا پاداش این که (لطف فرموده و آب از چاه بیرون کشیدهای و بدان گوسفندان) مـا را آب داده ای، به تو هدیه بدهد.
با تمام حیاء و شرم، سـخنش رسـا و گـویا و دقـیق و روشن است. در آن منگمنگ و لکنت و قاتی کـردن نیست. این هم از پیام فطرت پاک و سـالـم و راسـترو بـرمیخیزد. دخـتر جوان راست و درست، بـا داشـتن فطرت سالم هنگام رویاروی شدن با مـردان و سـخن گفتن با ایشان شرم میکند و خجالت میکشد، ولی چون به خود اطمینان دارد و باک و درست است، نابسامان و پریشان نمیشود و خـود را نـمیبازد، بـدان گـونه کـه دیگران را به طمع اندازد و تحریک کند و به هیجان و تکان درآورد. بلکه به اندازۀ لازم و واضح و آشکـار ادای مطلب میکند و پیغام را میرساند و رودهدرازی و سخن پردازی نمیکند.
روند قرانی این صحنه را پیش چشم میدارد و چیزی بر آن نمیافزاید، و برای دختر جوان مـیدان سـخن را فراخ نمیگرداند و بیـن از رساندن پیام دعوت پدر، و پذیرش دعوت از سوی موسی، چیزی نمیگوید. آن گاه صحنه ملاقات موسی و پیرمرد کـهنسال در مـیرسد،
پیرمردی که قرآن اسم او را نبرده است. گفتهانـد: ایـن مرد کهنسال برادرزاده شـعیب همان پـیغمبر مـعروف است، و نام او یثرون بوده است.[4]
(فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٢٥)
هنگامی که موسی به پیش پدر او آمد و سرگذشت خود را برای وی بیان کرد، گفت: نـترس کـه از مـردمان ستمگر رهائی یافتهای (و اینجا از قلمرو آنـان بـیرون است و دسترسی به تو ندارند(.
موسی نیاز بـه امـن و امان داشت. هـمچنین مـحتاج خوراک و نوشیدنی بوده ولی نیاز روحی او به امن و امان، بیش از احتیاج جسمی او بـه زاد و تـوشه بـود. بدین خاطر است که روند قرآنی سخن پیرمرد کهنسال محترم و باوقار را در صحنۀ ملاقات برجسته و نمایان نشان میدهد که میفرماید:
(لا تَخَفْ). مترس.
این سخن را واژۀ سرآغاز سخن خود کرده است و با آن بر داستان موسی پیرو میزند تا بـه دل او اطـمینان و آرامش بدهد، و او را از امن و امـان بـاخبر گـردانـد. آن گاه سخن را ادامه میدهد و علّت همچون گفتهای را بیان میدارد:
(نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٢٥)
از مردمان ستمگر رهائی یافتهای (و اینجا از قلمرو آنان بیرون است و دسترسی به تو ندارند).
آنان بر سرزمین مدین فرمانروائی و تسلّط ندارند، و نمیتوانند به کسانی که در مدین بسر میبرند اذیّت و آزار و ضرر و زیان برسانند.
(قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الأمِینُ) (٢٦)
یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر مـن! او را اسـتخدام کن. چرا که بـهترین کسـی را کـه بـاید استخدام کنی شخصی است که نیرومند و درستکار باشد.
این دختر و خواهرش از چراندن گوسفندان، و از همایش با مردان بر سر آبشخور، و از برخوردی که ناچار زنی بدان گرفتار میآید که با اعمال مردان سر و کار داشته باشد، رنج میبرند. او و خواهرش از این کارها ناراحت بودند. او دوست میداشت زنی باشد که عروس بشود و به خانۀ بخت برود، زنی که پاکـدامـن و پـوشیده و آبرومند باشد و بـا مـردان نـامحرم در چـراگـاه و در آبشخور برخورد نکند و نیامیزد. زنی که پاکدامـن و روان پاک و دلپاک و دارای فطرف سالم باشد، از سر و کله زدن با مردان و اختلاط با ایشان بیزار و نـاراحت است. از این رنج میبرد که به خاطر سر و کار داشش با مردان، ناچار و وادار به ترک حشمت و وقار شود. این موسی است. جوان غریب و رانده و ماندهای است. امّا در عـین حـال نـیرومند و امـین است. ایـن دخـتر نیرومندی او را دید، بدان گاه که چوپانان از او ترسیدند و راه را برای او بازگردند و او گوسفندان را برای آن دو نفر آب داد. اگر چه غریب بود، و شـخص غـریب هر چند که نیرومند باشد باز هم ضعیف است. این دختر امانتداری موسی را نیز دید، بدان گاه کـه بـه پـیش او رفت و دعوت پدر را بدو ابلاغ کرد. در این وقت دید زبان و چشم او پاک است. جز نیک نـمیگوید و جـز حلال را نمینکرد. این دختر به پدرش اشاره میکند که موسی را استخدام کند و با این کار او را و خواهرش را از رنج کار و برخورد با بیگانگان و تـرک حشـمت و وقار برهاند. موسی توانای در کار، و امین بر مال است. او چون امین بر آبرو و ناموس است، امین بر کارهای دیگر نیز میباشد. این دختر در این اشاره منگ منگ نمیکند و لکنت زبان ندارد و سخن پریشان نمیگوید و مطالب را قاتی نـمیکند، و از سـوءظـن و تـهمت نمیترسد. چه این دختر خودش پـاک است. دل پـاک احساس پاکی دارد، و بدین جهت از چیزی باک ندارد، و واژههـا را نـمیجود و گـنگ و نـامبهم نـمیگوید، بدان گاه که پیشنهاد خود را با پدرش مطرح میکند. نیازی به بیان دلائـلی نـمیبینیم کـه مـفسّران برای استدلال بر قدرت و قوّت موسی ذکر کردهاند. از قبیل این که موسی سنگ سر چاه را بـه تـنهائی برداشت، سنگی که بیست یا چهل نفر بیشتر یا کمتر نمیتوانستند آن را بردارند. چاه که پوشیده نبوده است. چون چوپانان گوسفندان را آب می دادهاند، و موسی ایشـان را کـنار زده است و گوسفندان آن دو زن را آب داده است، و یا همراه با چوپانان گوسفندان آن دو نفر را آب داده است. همـین خود را نیازمند به ذکر دلائلی هم نمیبینیم که مـفسّران درباره امین بـودن و امـانتداری او روایت کرده اند، بدان هنگام که به آن دختر گفته است: پشت سر من حرکت کن، و راه را به من نشان بده. بدان جهت تا موسی دختر را نبیند. یا این کـه مـیگویند: وقـتی کـه موسی پشت سر آن دختر راه میرفت و باد جامۀ دختر را بالا زد و پاشنههای دختر پیدا شد، موسی بدو گفت: پشت سر من حرکت کن و مرا راهنمائی نما ... همۀ اینها تکلّف است و انگیزهای برای ذکـر آن نـیست، و دفـع شکّ و شبههای است که وجود ندارد. موسی علیه السّلام پاک چشم بوده است و احساس پاکی داشته است. این دختر نیز چنین بوده است و تمام. عفّت و امانت نیازی به همۀ این تکلّفاف به هنگام ملاقاف مردی و زنی ندارد. چه عفّت و پاکدامنی از همان عـملکرد عـادی و سـادهای برمیآید که شیله و پیلهای بدان راه ندارد.
پیرمرد پیشنهاد دخترش را پذیرفت. شاید از خود دختر و از خود موسی اطمینانی را احساس کرده است که آن دو به یکدیگر داشتهاند، و گرایش فطری سالم و شایان تشکیل خانواده را در آنان سراغ دیده است. نیرومندی و امانتداری وقتی که در مردی گرد آید، شکّ نیست که سرشت سالم دختری بدو مـیگرایـد کـه تـباه و آلوده نگردیده است و از فطرت الهی مـنحرف نشـده است. پیرمرد کهنسال دو هدف را گـرد آورد و با تـیری دو نشانه را زد. به موسی پـیشنهاد کـرد کـه یکـی از دو دخترش را به ازدواج او درمیآورد در قبال این که بدو خدمت کند و چهارپایان او را برای مـدّت هشت سـال بچراند. اگر این هشت سال را به ده سال افزایش دهـد لطفی در حقّ او کرده است و الّا ملزم و مجبور بـدان نیست.
(قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ) (٢٧)
(پدر آن دو دختر، به موسی) گفت: من میخواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو درآورم، به این شرط که هشت سال برای من کار کنی. سپس اگر هشت سـال را بـه ده سال تمام بـرسانی، مـحبّتی کـردهای، (و این دو ســال اضـافه بـر تـو واجب نـیست. بـه هـر حـال) مـن نمیخواهم بر تو سختگیری کنم (و تو را به درازتـرین مـدّت وادارم). اگر خدا بـخواهـد مـرا از زمـرۀ نـیکان خواهی یافت (و خواهی دید کـه مـن بـه عـهد خود وفـا میکنم).
بدینگونه ساده و آشکار، پیرمرد کهنسال یکـی از دو دختر خود را بـدون تـعیین عـرضه میکشد. شـاید او همان گونه که گفتیم از روی قرائن و علائمی کـه دیـده است میدانسته است کدام یک از دختران مـراد است. این است انگار دختر مشخّص است. این دختر همان است که دل او بـه دل مـوسی راه پـیدا کـرده است، و همآوائی و اطمینان ایشان از راز درونـشان خبر داده است. پیرمرد کهنسال آن دختر را بدون پشت و پناه و تأخــیر و درنگ عــرضه داشــته است. او ازدواج را پیشنهاد میکند و از آن شرم و خجالتی هم به خود راه نمیدهد. تشکیل خانه و خـانواده را پـیشنهاد مـیکند. میخواهد خانه بخت ساخته و برپا شود. این هم که شرم و حیائی نـمیشناسد، و تأخـیر و درنگ در آن جـائز نیست، و کار با ایماء و اشاره و حاشیه رفتن و گـوشه زدن درست نمیشود، و تصنع و تکلف در آن کارساز نیست، همان کارهایی که در محیطی دیده میشود که از راستای فطرت منحرف گردیده است، و تـابع عـرف و عادت و آداب و رسـوم سـاختگی پوچ و بـیارج و ارزش، نابهنجار شده است. هـمچون مـحیط مـنـحرفی نمیگذارد پدر یا ولی امر پای جلوه بگذارد و به کسی نزدیک شود که اخلاق و آئین و شایستگی او را برای دخترش یا خـواهـرش یـا خـویشاوندش مـیپسندد و مناسب حـال و مال مـیدانـد. بلکه هـمچون مـحیط منحرفی پدر یـا ولی امـر و یـا وکـیل پسـر را وادار میسازدکه او پـای جـلوه بگذارد و پـیش بـیاید. یـا ناشایسته میبیند که پیشنهاد ازدواج از سـوی کسـی باشد که زن در خـانۀ او است! از چـیزهای عـجیب و غریب و اختلافات ژرفی که این محیط منحرف با آداب و رسوم فطری الهی دارد این است که پسران جوان و دختران جوان با یکدیگر ملاقات میکنند و با همدیگر گفتگو مـینمایند و سـخن مـیگویند، و بـا یکـدیگر میآمیزند و برای همدیگر کشـف حجاب میکنند و یکی به دیگری خود را نشان میدهد بـدون ایـن کـه خواستگاری صورت گرفته باشد و ازدواجی شده باشد و یـا نــیّت ازدواج در مـیان باشد. امّا وقـتی کـه خواستگاری میشود، و یا وقت عقد نکاح فرا میرسد و از نکاح سخن میرود، شرم و خجالت مصنوعی بـه میان میآید و سدّها و مـانعهای زورکـی و مـتکلّفانه ایجاد میگردد و برپا میشود و آشکارا سخن گـفتن و بیپرده و سـاده و روشـن از مسـائل ازدواج صـحبت راندن، ممتنع و مشکل میشود!
در روزگار پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پدران دختران خود را به مردان پیشنهاد میکردند. بلکه زنـان، خویشتن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم شعله و یا به مردانی عرضه میداشتند که به ازدواج علاقه و رغبت داشتند. این کار، آشکار و پاک و زیـبا و مـؤدّبانه صـورت مـیگرفت، و هیچ گونه خدشهای به کرامت و شرافت و حـیاء و عـصمت وارد نمیشد، و ایرادی در میان نبود ... عـمر علیه السّلام دخـترش حفصه را به ابوبکر عرضه داشت. ابوبکر سکوت کرد. این بار او را به عثمان عرضه داشت. عثمان معذرت خـواست. هــنگامی کــه هــمچون خـبری را برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرد، خاطر مبارکش شادمان شد و فرمود: امید است که خدا کسی را نصیب دخـترش فرماید که بهتر از آن دو نفر باشد. بعد از آن با حفـصه ازدواج کرد. زنی خود را پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عرضه داشت. پیغمبر صلّی الله علیه و ّله و سلّم از او مـعذرت خواست. آن زن اختیار خود را بدو داد تا او را به ازدواج هر کس که خواست در آورد. پیغمبر صلّی الله و آله و سلّم او را به ازدواج شخصی در آورد که جز حفظ دو سوره از قرآن چیزی نـداشت. آن دو سوره را بدان زن یاد داد. این تعلیم مهریۀ آن زن شد و بس.
با این سادگی و روشـنی، جامعه اسلامی خانههای بخت را برپا و برجا مـیداشت، و بـنیاد جـامعه اسـلامی را استوار و پایدار میکرد، بدون این که منگ منگ، و امروز و فردا کردنی، و تصنّع و تکلّفی، و پیج و پناهی به میان بیاد.
پیرمرد کـهنسال زمان موسی نیز ایـن چنین کرد. بدان گونه که دیدیم مسألۀ ازدواج دخترش را با موسی در میان نهاد، و بدو وعده داد بر او سخت نگیرد و او را در کار به رنج و مشقّت نیفکند. از خدا خواست که چنان کند که موسی او را از زمرۀ صالحان و نیکان بـبیند و بیابد در معاملهای که با او میکند و در وفای به عهدی که با او میبندد. این هم ادب زیبا داشتن در گفتگوی از خویشتن، و خدا را به کمک گـرفتن، و او را گـواه بر اعمال خود کردن است. پیرمرد کهنسال خویشتن را پاک و بیگناه معرّفی نـمیکند. قاطعانه خود را از زمرۀ صالحان و نیکان نمیشمارد. بلکه رجا و امید دارد که چنین باشد و چنین بشود، و کار و بارش را در ایـن راستا به اراده و مشیّت خدا مـوکول مـیکند و حـواله میدارد.
موسی این پیشنهاد را پذیرفت و محتوای عقد قرارداد را آشکارا و دقیق بر عهده گرفت، و خدا را گواه کرد:
(قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ).
(موسی پذیرفت و) گفت: این قراردادی میان مـن و تـو است. البته هر کدام از این دو مدت را برآوردم (به عـهد خود وفا کردهام، و از من خواسته نمیشود که بیش از آن کار کنم) و بر من ستم نمیگردد. خدا هم بر آنچه ما میگوئیم شاهد و گواه است.
موارد عقد و شروط پیمان باید پیچیدگی نداشته باشد، و جای منگ منگ کردن، و گنگ گفتن، و شرم و حیاء نمودن نیست. بدین خاطر است که موسی به پـیشنهاد اعتراف مـیکند، و عـقد قـرارداد را مـحکم و اسـتوار میبندد برابر شروطی که پیرمرد کهنسال تعیین میکند و بیان میدارد. آنگاه موسی این را مـقرّر مـیدارد و توضیح میدهد:
(أَیَّمَا الأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَیَّ).
هر کدام از این دو مدّت را برآوردم (به عهد خود وفـا کردهام، و از من خواسته نمیشود که بـیش از آن کـار کنم) و بر من ستم نمیگردد.
من چه هشت سال را به اتمام برسانم یا ده سال را کامل کنم، در تکالیف کار بر من ستم نمیرود، و من وادار به تکمیل ده سال نمیگردم. چه افزون بر هشت اختیاری است.
(وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ).
خدا هم بر آنچه ما میگوئیم شاهد و گواه است. خدا گواه است و دو طرف پیمان را به دادگری میخواند و آنان را بداان ملزم میدارد و میپاید. خدا هـم کـافی است که گواه باشد.
موسی علیه السّلام این سخن را مـیگوید و بـا ایـن بـیان با سلامت فطرتش همگام میشود، و روشـنی شـخصیّت خود را نشان میدهد، و به وظیفۀ دو طرف قرارداد، با دقت و روشنی هر چه بیشتر، و با بیان کافی و وافی، وفا میکند. موسی علیه السّلام در نظر دارد بـهرین مـدّت از دو مدّت را به اتمام برساند، و به اتـمام هـم رسـانید. از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است کـه خـبر داده است و فرموده است:
(قضى أکثرهما وأطیبهما).[5]
بیشترین و بهترین مدّت از دو مدّت را بسر برد.
بدین وسیله موسی علیه السّلام در خانۀ پدر زنش با اطـمینان خاطر اقامت گزید. از فرعون و نیرنگ او نجات پـیدا کرد. این چیزهائی که شد برابر حکمتی انجام شد که در علم خدا مقدّر و مقرّر بود ... اکنون به ترک این حلقه میگوئیم تا راه خود را بسپرد و به یایان برسد. رونـد قرآنی در اینجا سکوت میکند و بیش از ایـن چـیزی راجع بدین حلقه نمیگوید و پرده را فرو میاندازد.
*
سالهای دهگانهای که موسی علیه السّلام بر عهده گرفته بود به پایان میآید. روند قرآنی چیزی از آن در روند سوره نمیگوید. آن گاه حلقۀ سوم عرضه میشود، پس از آن که موسی علیه السّلام مدّت خدمت را به پایان رسانده است، و از مدین به سوی مصر برمیگردد. راهی را بـه سـوی مصر در پیش میگیرد که ده سال قبل تک و تنها و رانده و مانده طی کرده است. ولیکن فضای برگشتن جدای از فضای کوچ نخستین است ... او برمیگردد تـا در راه چیزی را دریافت کند که بـه دلش هـم نگـذشته است. پروردگارش او را ندا درمیدهد و فریاد میدارد و با او سخن میگوید. او را موظّف میسازد به کار مهمّی که بدان خاطر او را پائیده است و رعـایت کـرده است و عــنایت بدو فـرموده است، و تـعلیمش داده است و تربیتش نموده است. این کار مـهمّ رسـالت آسمانی است، رسالت به سوی فرعون و اشراف و درباریان او. باید به فرعون اعلام دارد بنیاسرائـیل را آزاد و رهـا سازد و ایشان را بدو بسپارد تا پروردگار خود را بندگی و پرستش بکنند و کسی را انباز خدا نسازند. زمین را به ارث ببرند، زمینی که خدا بدیشان وعده داده است. وعده فرموده است، آنان را در آنجا مستقر گـرداند و بدیشان مکانت و منزلب عطا فـرماید. آن گـاه مـوسی دشمن فرعون و هامان و لشکریان ایشان شود و مـایۀ غم و اندوه آنان گردد، و سرانـجام بـا دست او نـابود شوند. این هم وعدۀ راستین خدا است:
(فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (٢٩) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (٣٠) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الآمِنِینَ (٣١) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (٣٢) قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (٣٣) وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (٣٤) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥)
هنگامی که موسی مـدّت را بـه پـایان رسـانید و هـمراه خانوادهاش (از مدین به سوی مـصر) حرکت کـرد در جانب کـوه طـور آتشـی را دیـد بـه خـانوادهاش گفت: بایستید. من آتشی میبینم. شاید از آنجا خبری (از راه) یا شعلهای از آتش برای شما بـیاورم تـا خـویشتن را بدان گرم کنید. هنگامی که موسی به کنار آتش آمد، از ناحیۀ سرزمین راست (خود) در منطقۀ مبارکی (چون کوه طور) از میان یک درخت فریاد زده شد ای موسی! من یـزدانــم، پروردگار جهانیان. و عصای خود را بینداز. وقتی که موسی دید که همسان ماری با سرعت و شدّت حرکت میکند، موسی پشت کرد و پای به فرار گذاشت و پشت سر خود را نگاه نکرد. (بار دیگر فریاد زده شد: ای موسی!) بـرگرد و بترس کـه تـو از زمـرۀ افرادی هستی که در امانند (از مخاوف و مکاره). دست خود را به گریبانت فرو ببر، بـدون ایـن کـه بـه عیب و نقصی (همچون بـیماری بـرص مـبتلا بـاشد) سـفید و رخشان (بسان ماه تابان) بیرون میآید، و دستهایت را برای زدودن خوف و هراس به سوی خود (بیار و آنها را) جمع کن (و بر سینهات بگذار، تـا آرامش خویش را بازیابی). چرا که این دو (یعنی قلب عصا به اژدها، و ید بیضاء) دو دلیل قاطع و حجت واضح پروردگارت برای فرعون و اطرافیان او است. بیگمان آنان گروهی هستند که گناهکار (و خارج از فرمان پـروردگار) مـیباشند. گفت: پروردگارا! مـن از آنــان کسی را کشـتهام و میترسـم کـه مرا بکشند (و این مـأموریّت ناتمام بـماند). برادرم هارون را که از من زبـان بـلیغتر و فصیحتری دارد با من بـفرست تـا یـاور مـن بـوده و (بـا تـوضیح گفتارم برای دیگران و پاسخگوئی روشـن بـه شـبهات ایشان) مرا تضدیق نماید. چرا که میترسم تکذیبم کنند و دروغگویم نامند. (خدا درخواست موسی را پذیرفت و بدو) گفت: ما بازوان تو را به وسیلۀ برادرت (هارون) تقویت و نـیرومند خواهـیم کرد، و بـه شـما سلطه و برتری خواهیم داد، و لذا به سبب (قدرت) معجزات مـا، آنـان بـه شـما دسترسی نـمییابند و بـر شـما پـیروز نمیگردند. بلکه شما و پیروانتان چیره و پپروزید. پیش از این که این دو صحنه را در این حلقه بـررسی کنیم، اندکی در برابر تدبیر و تقدیر خـدا مـیایسـتیم، تدبیر و تقدیری کـه خدا بـرای مـوسی علیه السّلام در ایـن سالهای دهگانه در مدّ نظر داشته است، و در ایـن راه کوچ رفت و برگشت مقرّر فرموده است.
دست قدرت یزدان گامهای موسی علیه السّلام را یک یک به جلو برداشته است و قدم به قدم او را به پیش کشانده است از آن زمان که کودک شیرخواری درگهواره بوده است تا بدین حلقه از زنجیرۀ داستان زنـدگی رسـیده است. دست قدرت یزدان موسی را به دریا انداخت تا اهل و عیال فرعون او را از آب برگیرند. مهر و محبّت موسی را به دل زن فرعون افکند تا او در کنف حمایت دشمن خود بالیده و پرورده شود. موسی را بدون اطّلاع اهل و خانوادۀ زن فرعون بـه داخـل شـهر کشـاند تـا شخصی از قـطیان را بکشد. مرد مـؤمن را بـه سـوی موسی فرستاد، مرد مؤمنی که از خاندان فرعون بود، تا موسی را بیم دهـد و از فـرعون بـرحذر دارد و او را نصیحت کند که از شهر بـیرون رود و بگریزد. دست قدرت یزدان همچنین در راه صحرا از مصر تا مدین با موسی همدم بود، در حالی که او تک و تنها و رانده و مانده و تحت پیگرد بود و هیچ گونه زاد و توشهای با خود نداشت و آمادگی سفر را نـداشت. دست قـدرت یزدان موسی را به پیش پیرمرد کهنسال بـرد تـا او را استخدام کند و ده سال در پیش خود نگاه دارد. آنگاه او پس از این سالهای دهگانه برگردد تا پیام آسـمانی را دریافت دارد و وظیفۀ رسالت را بر عهده گیرد.
این هم خطّ سیر دور و درازی از رعایت و عـنایت و رهنمود و رهنـون و دریافت و آزمون است، پـیش از این که ندای آسمانی در رسد و پیش از این که تکلیف رسالت بدو حواله گردد ... آزمونهائی که دیده است و تجربههائی را که آموخته است، آزمونها و تـجربههای رعایت و عنایت و مهر و محبّت و رهنمود و رهنمون، و آزمونها و تجربههای غربت و تـنهائی و گـرسنگی، و آزمونها و تجربههای خدمت و چوپانی گوسفندانی به دنبال زندگی در کاخهای فرعون و فرعونیان است. در لابلای این آزمونها و تجربههای بزرگ، آزمـونها و تجربههای کوچک، و احساسات گوناگون، و اندیشهها و خاطرههای مختلف، و درکها و فـهمها و شـناختها و معرفتهای جور ا جور قرار دارد ... گذشته از همۀ اینها دانش و حکمتی را بدو عطا کرده است وقتی که به سنّ رشد رسیده است که فراتر و والاتر از همۀ اینها است.
رسالت آسمانی، وظیفۀ بزرگ و طلاقت فرسائی است که دارای جـوانب مـختلف و مسؤولیّتهای مـتعدّد است. عهدهدار رسالت نیاز به زاد و توشۀ فراوانی از تجربهها و درک و شناخت دارد، و باید واقعیّت عملی زندگی را بچشد، گذشته از عطایا و بخششهای الهی، و وحـی و رهنمودی که خدا دل و درون صاحب رسالت را بدانها میآراید و آن را تابان و رخشان مینماید.
رســالت موسی علیه السّلام بعد از رسالت مـحمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگترین وظـیفهای بوده است که انسانها آن را دریافت داشتهاند. چه موسی به سوی فرت طاغی و یاغی و قدرتمند و زورگو فرستاده شده است، فرعونی که سرکشترین شاهان زمین در زمان خود بوده است، و از همۀ ایشان جلوتر تخت سـلطنت داشـته است، و از ملک و مملکت ثابتتر و استوارتری برخوردار بـوده است، و تمدن ریشهدارتر و کهنتری داشته است، و از همـگان سختتر و بـدتر مـردمان را به بندگی خـود کشانده است، و دارای قدرت و چیرگی شگفتی در زمین بوده است. موسی فرستاده شده است تا قوم خود را برهاند، قومی که از جامهای خواری آن اندازه نوشیدهاند کـه بسدان عادت گرفتهاند و مزۀ آن را شیرین یافتهانـد و گوارا دیدهاند، و روزگاران زیادی بر آن پرورده شدهاند و با آن بزرگ گردیدهاند و دل بدان دادهاند و بدان خویگر شدهاند. خواری تا بدانجا فطرت انسان را فاسد و تباه میکند که میگندد و متعفّن و بدبو میشود، و فساد و تباهی خیر و خوبی و جمال و زیبائی موجود در فطرت را از میان میبرد، و بالاروی و والانگری آن را بر باد میدهد، و بیزاری فطرت از گندنائی و بدبوئی و کثافت و ناپاکی را از مـیان میبرد. نـجات دادن و رهائی بخشیدن قومی چـون ایـنان، کـار سـخت و دشـوار و رنج آوری است.
موسی علیه السّلام به سوی قومی برانگیخته میگردد و فرستاده میشود که دارای عقیدۀ قدیمی هستند. ولی از آن منحرف گردیدهاند، و شکل آن در دلهایشان تباهی پذیرفته است. دلهای خامی نیست تا عقیدۀ جدید را با پاکی و سلامت خود بپذیرند. بر عقیدۀ قدیمی خود هم ماندگار نماندهاند. چارهسازی همچون دلهائی سخت و دشوار است. کـجیها و تـه نشستها را بـر وظـیفۀ مـهمّ رسالت افزوده است.
خلاصه موسی فرستاده شده است تا بنیاد ملّتی را از نو باز سازی کند، و بلکه از پایه آن را بسازد. چـه بـرای نخستین بار است که بنیاسرائیل ملّت مستقلّی میگردد و زندگی ویژهای خواهد داشت، زنـدگی ویـژهای کـه رسالت آسمانی بر آن حاکم و فرمانروا باشد. مـعلوم است پدید آوردن ملّتها کار بزرگ و سخت و دشواری است.
شاید بدین معنی است که قران مـجید بـدین داسـتان عنایت دارد. چه این داستان نمونۀ کاملی برای ساختن ملّتی بر اساس دعوت آسمانی است، و بیانگر چیزهائی است که از مانعها و سدّهای داخلی و خارجی بر سر راه آن پدید میآید، و انحرافها و قالبگیریها و تجربهها و سنگاندازیها و اشکال تراشیهائی را به میان میکشد که گریبانگیر دعوت آسمانی میشود.
و امّا تجربه سالهای دهگانه بدان خاطر ذکر شده است که فرق میان زندگی کاخهائی را بیان دارد که موسی علیه السّلام در آنها بالیده و پرورده گـردیده است، بـا زندگی پر از جدّ و جهد سخت و دشـواری کـه در راه دعوت آسمانی و بر سر راه وظائف سنگین آن است. زنـدگی کـاخها فـضای ویـژهای، و آداب و رسـوم و سایه روشنهای خاصّی دارد که بر نـفس انسـان تأثـیر میگذارد، و این نفس هر اندازه هم دارای آگاهی و فهم و بـینش بـاشد، در قـالب مـخصوص بـه خـود آن را قالبگیری میکند. رسالت آسمانی همۀ مردمان در آن مراد است و برای همگان است، اعم از: ثروتمند و فقیر، دارا و نادار، پاک و ناپاک، آرام و خشن، خوب و بد، نیکوکار و بدکردار، نیرومند و ناتوان، شکیبا و ناشکیبا ... و ... و ... فقراء عادت ویژهای در خوردن و نوشیدن و لباس پوشیدن و راه رفتن دارنـد، و شـیوۀ بـرداشت ایشان از امور، و نحوۀ جهان بینی آنان دربارۀ زندگی، و روال سخن گفتن و حرکت کردنشان، و طریقۀ تعبیرشان از احســاسات و افکارشان، جدای از دیگران است. این گونه عادات و آداب و رسوم بر دل ثـروتمندان و خـوشگذرانــان سـنگینی مـیکند، و بـرای افکــار و احساسات کسانی که در کاخها پرورش یافتهاند و بالیده شـدهانـد، رنـجآور و دشـوار مـینماید. اصـلاً آنـان نمیخواهند همچون چیزهائی را مشاهده کنند، چه رسد به این که به همچون چیزهائی تن در دهـند و آنـها را تحمّل نمایند و بر خود هموار کنند. بلی هر اندازه هـم دلهای چنین فقرائی، بـا خـیر و خـوبی آبـاد بـاشد، و آمادگی صلاح و اصلاح را داشته باشد، باز هم ظـاهر حــال و سـرشت عـادات و اخـلاق فـقراء بـه دلهـای کاخنشینان راه پیدا نمیکند!
رسالت آسمانی گاه گاهی وظـائف و تکـالیف تحمّل دشواریها و از خودگذشتگیها و تنگدستیها را دارد ... دلهای کانشینان - هرچند هم آمـادگی فـداکـاریها و جاننثاریها برابر راحت طلبی و آسایش و بهرهمندی از نعمتها و خوشیها را داشته باشند -زیاد نـمیتوانـد در مقابل ناهمواریهـا و نابهنجاریها و سختیها و دشواریها و مـحرومیّتهائی دوام بیاورد و ایسـتادگی کـند کـه در واقعیّت زندگی با آنها رویاروی و گرفتار میگردد. دست قدرت یزدان که گامهای موسی علیه السّلام را به جلو میداشت، خواست از چیزهائی بکاهد که نفس موسی در این نوع زندگی کاخ نشینی بدانها عادت گرفته بود و خوگر شده بود. دست قدرت یزدان خواست مـوسی را به میان جمع چـوپانان بیندازد، و کـاری کند کـه او احساس نعمت و رفاه بکند در این که چوپان گوسفندان شود و به قوّت و مأوائی برسد، بعد از آنکه به ترس و هراس افتاده است و رانده و مانده شده است و رنج و گرسنگی دیده است. دست قدرت یـزدان خـواست از حسّ و شعور او، روح بیزاری و تنفّر از فقر و فقراء، و روح اف سـر دادن و وای کــردن از عـادت و آداب و رسـوم فـقراء، از نــابهنجاریها و نــاگــواریـها و ساده زیستنهای ایشان، و روح خود را بالاتر از نادانی و تنگدستی و ژنده پوشی و بدقوارگی و بدمنظری هـیئت و سیمای آنان و از مجموعۀ عادات و آداب و رسـوم ایشان بیرون بیاورد و به دور بیفکند. دست قـدرت یزدان خواست که موسی را بـه مـیان اسواج مـلاطم دریای فراـخ زندگی بیندازد، بعد از آنکه او را به میان امواج متلاطم آبها در کودکی انداخته بود. تـا بـدین وسیله برای وظائف و تکالیف دعوت خدا تمرین ببیند و آمادگی پیدا بکند، پیش از این که دعوت را دریافت دارد.
هنگامی که نفس موسی علیه السّلام تـجربهها و آموختههای خود را تکمیل کرد، و تمرینها و مشقهای خود را کامل نمود، با این تجربۀ واپسینی که در سرزمین غربت یاد گرفت، دست قدرت یـزدان گـامهای او را بار دیگـر رهنمود کرد و او را به سوی زادگاه خودش روانه، و وی را به سوی اهالی و قوم و خویش رهسـپار نـمود. به سوی جائی راهنمائی و رهبری فرمود که جایگاه اهالی و قـوم و خـویش او بـود، و جولانگاه رســالت او و عملکرد او خواهد بود. دست قدرت یزدان همان راهی را پیش پای او گذاشت که نخستین بار تک و تنها و رانده و مانده آن راه را در پیش گرفته بـود و از آنـجا آمده بود و خود را میپائید و این سو و آن سـو را از ترس مینگریست. آیا آمدن و رفتن در خود همان راه به خاطر چیست؟ این کار، مشق کردن و تمرین دیدن و آگاهی و اطّلاع پیدا کردن و تجربه آموختن است. حتّی در درّهها و پیچ و خمهای راه. آشنا شدن با درّهها و پیچ و خمهای راهی است که موسی گامهای قوم خود را به فرمان پروردگار خود در آن مسیر رهـنمود میکند و ایشان را رهبری مینماید، تا صفات و خفال و اطّلاع و آگاهی رهبر را تکمیل کند، و در نتیجه بر دیگران تکیه نداشته باشد ولو این که در رهنمود و رهنمون راه. چه قوم او به رهبری که ایشان را در کـارهای کوچک و بزرگ راهنمائی کند نیاز داشتند، بعد از آن که خواری و سنگدلی و به زیر فرمان رفتن و مطیع امر بودن، ایشان را فساد و تباه و نابسامان و پریشان کرده ود، تا بدانجا که قدرت اندیشیدن و راه بردن و اداره کردن کارهای خود را از دست داده بودند.
بدین گونه میفهمیم که چگونه موسی تحت نظارت خدا ساخته و پرداخته شده است، و قدرت یزدان او را زیر نظر عنایت و رعایت خود برای دریافت وظیفۀ رسالت آماده کرده است. بگذار گامهای موسی را دنبال کنیم، بدان هنگام که دست قدرت عظیم یزدان آن گامها را در راه رسیدن موسی بدان وظیفۀ مهمّ و والا برمیدارد و رهنمون مینماید.
*
(فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ) (٢٩)
هنگامی که موسی مـدّت را بـه پـایان رسـانید و هـمراه خانوادهاش (از مدین به سوی مـصر) حرکت کرد در جانب کوه طور آتشـی را دیـد بـه خـانوادهاش گفت: بایستید. من آتشی میبینم. شاید از آنجا خبری (از راه) یا شعلهای از آتش بـرای شما بیاورم تا خـویشتن را بدان گرم کنید.
راستی به نظر تو باید چـه انـدیشهای بـه دل مـوسی گذشته باشد، اندیشهای که باعث گردیده است او بس از اتمام سالهای دهگانه، به مصر برگردد، مـصری کـه ترسان و هراسان و نگران از آنجا بیرون آمـده است؟ چه اندیشهای خـطری را از یـاد او بـرده است کـه در انتظار او است، چرا که شخصی را در آنجا کشته است؟ چه اندیشهای از یاد او برده است که در آنجا فرعونی است که با بزرگان و درباریان قـوم خـود بـه رایزنی میپردازند و تصمیم میگیرند که او را بشکند؟
این دست قدرت یزدان است که چنین میکند، دستی که همۀ گامهای او را به جلو برمیدارد. چه بسا ایـن بـار دست قدرت یزدان موسی را با میل و علاقۀ فطریای که به اهل و خویشاوندان و قبیله و عشیره، و به میهن و محیط داشته است به سـوی مـصر کشـانده است، و خطری را از یاد او برده است که از آن تک و تـنها و رانده و مانده گریخته است. او را برگردانـده است تـا وظیفۀ مهمیّ را اداء کند که به خاطر آن آفـریده شـده است و از نخستین لحظات زنـدگی مـورد رعـایت و عنایت قرار گرفته است.
به هر حال، آهـای ایـن مـوسی است کـه از راه خود برمیگردد. با او اهل و عیال او است. زمـان هـم شب است. با هم تاریک است. راه را هم گم کـرده است. شب هـم شب زمسـتان است، آن گـون کـه از آتشـی برمیآید که دورادور دیـده است و مـیخواهـد از آن خبری یا اخگری با خود بیاورد ... این صحنۀ نخستین در این حلقه است. و امّا صحنۀ دوم، رویـاروی شـدن ناگهانی بزرگی و شگفتی است:
(فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ).
هنگامی که موسی به کنار آتش آمد، از ناحیۀ سرزمین راست (خود) در مـنطقۀ مـبارکی (چـون کـوه طـور) از میان یک درخت فریاد زده شد.
آهای! این موسی است که به سوی آتشی میرود کـه مشاهده کرده است. آهای! ایـن او است کـه در کنارۀ سـرزمینی جـانب راست خود در جوار کوه است، سرزمینی که در طرف راست او قرار دارد، و:
(فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ).
در منطقۀ مبارکی (چون کوه طور) است.
این سرزمین از همین حالا مبارک است ... گـذشته از این، این هستی است که سرتاسر آن و هـمۀ اطـراف و اکناف آن با او همآوا میشود و ندای آسمانی زیـر را برای موسی زمزمه میکند و به گوش جانش میخواند:
(مِنَ الشَّجَرَةِ).
از سوی درخت ... از میان درخت.
شاید این درخت، یگانه درختی در این مکان بوده است:
(أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ) (٣٠)
ای موسی! من یزدانم، پروردگار جهانیان.
موسی ندای بدون واسطه را دریافت داشت. آن نداء را دریافت داشت در حالی که تک و تنها در آن درّۀ ژرف بود و در آن شب آرام آرمیده بود. آن نداء را دریافت داشت، در حالی که همۀ جهان پیوامون او آن را تـکرار میکرد، و آسمانها و زمینها پر از آن بود. آن را دریافت داشت نمیدانیم چـگونه و با کدام اندام و از کـدام راه. تمام وجود خود دریافت داشت. آن را دریافت داشت و توان دریافت آن را داشت، چون زیر نظر خدا او ساخته و پرداخته گردیده است تا برای این لحظۀ بسیار بزرگ آمادگی پیدا کند.
دل هستی این ندای والای آسمانی را ثبت و ضبط کرد. منطقهای مبارک گردید کـه ذات ذوالجـلال بـالای آن متجلّی گردید. سرزمینی که با ایـن تجلّی بـزرگوار و ارزشمند شد، امتیاز پیدا کرد. موسی در بزرگوارترین و ارزشمندترین جایگاهی ایستاد که انسـانی مـیتوانـد بدان برسد.
ندای آسمانی استمرار یافت تا خدا به بندۀ خود وظیفه و تکالیف را پیام دارد:
(وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ).
عصای خود را بینداز.
موسی عصای خود را طبق دستور آقای خود و بـرای اطاعت از سرور خود انداخت. امّا چه شد؟ ایـن عـصا عصائی نشد که او ان را از دیرباز می شناسد و سـالها اطمینان آن را میشناسد. این عصا ماری است که با سرعت می خزد، و تند و چابک حرکت می کند، و پیچاپیچ همچون مارهای کوچک پیچ میخورد و ایـن سو و آن سو میشود، هر چند که خود مار بزرگی است:
(فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ).
وقتی که موسی دید که همسان ماری با سرعت و شدّت حرکت میکند، موسی پشت کرد و پای به فرار گذاشت و پشت سر خود را نگاه نکرد.
این لحظۀ ناگهانیای است کـه مـوسی علیه السّلام برای آن آمادگی نداشت، آن هم با سرشت زود دگرگون شونده و منقلب شوندهای که او داشت، و برای نخستین بار هـم است که با آن رویاروی میشود.
(وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ).
پشت کرد و پای به فرار گذاشت و پشت سـر خود را نگاه نکرد.
نیندیشید که به سوی آن برگردد تا ببیند چه شده است و چه میشود، و بدان بنگرد و دربارۀ این چیز شگـفت بزرگ تأمّل و تدبّر کند. این نشانۀ کسانی است که زود دگرگون میشوند و آشکارا منقلب میگردند، نشانهای که در موقع خود پدیدار و جلوهگر میآید.
بعد از آن، گوش به پروردگار والای خود فرا میدهد و میشنود:
(یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الآمِنِینَ) (٣١)
(بار دیگر فریاد زده شد: ) ای موسی برگرد و نترس که تو از زمرۀ افرادی هستی کـه در امـانند (از مـخاوف و مکاره).
چگونه کسی در امان نمیماند کسی که دست قـدرت یزدان گامهای او را برمیدارد، و کسی که چشم عنایت خدا او را میپاید؟
(اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ).
دست خود را به گریبانت فرو ببر، بدون این که به عیب و نقصی (همچون پیماری برص مبتلا بـاشد) سفید و رخشان (بسان ماه تابان) بیرون میآید.
موسی فرمان را اطاعت کرد. دست خود را به گـریبان یقۀ پیراهن فرو برد که روی سینه قرار دارد. سپس آن را بیرون آورد. ناگهانی کار نـاگهانی دومی در یک لحظه درگرفت. این دست، سفید و رخشان و پرتو افکن است بدون این که بیماری و مـرضی در مـیان بـاشد. دست خود را که همیشه قرمز میدیده است و متمایل به گندمگونی بوده است. این دست سفید و رخشان، اشاره به درخشندگی حـقّ و روشـنی مـعـجزه و صــراحت و وضوح دلیل دارد.
موسی سرشت خود را درک و فهم فرد. تا ناگهان از هیبت مقام و از هرس خواری عادات و معـجزات پـیاپی به لرزه آفتاد. دیـر باره رعایت و عنایت مهربانانۀ یزدان او را دریافت با رهنمودی که او را به آرامش می خواند. آن این که دست خود را بر دل بگذارد تا ضربانهای آن آرام گردد، و از تـرسها و هـراسـهایش کاسته شود:
(وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ).
و دستهایت را برای زدودن خوف و هراس به سوی خود (بیار و آنها را) جمع کن (و بر سینه ات بگذار، تا آرامش خویش را بازیابی).
انگار دستش بال است و آن را بر روی سینه جمع می کند، همان گونه که پرنده وقتی که جناح، یـعنی بال خود را روی هم می گذارد، آرام می گیرد و اطمینان می یابد. پرواز کردن و بال و پر زدن به ضربان قلب و به ترس و هراس میماند، و بالها را جمع کردن همگون اطمینان یافتن و آرامش پیدا کردن است. تعبیر آسمانی این شکل را به شیوۀ قرآن ترسیم می کند.
هم اینک که موسی دریافت داشته است آنچه را که دریافت داشته است، و همچنین دیده است آنچه را که دیده است، و دو خارق العاده و معجزه را مشاهده نموده است، و در برابر آنها به لرزه و هراس درافتاده است و بعد از آن آرام یافته است و اطمینان پیدا کرده است... هم اینک وظیفه و تکلیفی را دریافت می دارد که از ابتدای کودکی خود برای دریافت آن آماده می گردیده است و تربیت می شده است.
(فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّکَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ) (٣٢)
این دو (یعنی قلب عصا به اژدها، و ید بیضاء) دو دلیل قاطع و حجّت واضح پروردگارت برای فرعون و اطـرافیان او است. بـیگمان آنـان گـروهی هسـتند کـه گناهکار (و خارج از فرمان پروردگار) میباشند.
در این صورت، این رسالت برای فرعون و اطرافیان او است، و این همان وعده ای است که مادر موسی آن را دریــافت داشـته است، بدانگاه کـه مـوسی کـودک شیرخواری بوده است:
(إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ) (٧)
مــا او را بــه تـو بـازمیگردانـیم و از زمـرۀ پـیغمبران میگردانیم. (قصص/7) وعدۀ راستینی است که سالها از آن میگذرد. وعدۀ خدا است و خدا خـلاف وعـده نـمیکند. او راسـتگوترین گویندگان است.
در اینجا موسی یادآور میشود کـه او شـخصی را از ایشان کشته است. از میان ایشان بیرون رفـته است و گریخته است و تحت پیگرد بوده است. آنان برای کشتن او رایزنی کردهاند و تصمیم برگشتن او گرفتهاند. او از دستشان گریخته است و به دوردستها رفته است. او که اینک در آستانۀ پروردگار خود است. پروردگارش او را با نجات دادنش گرامی میدارد. او را با اعطاء آیات و معجزات خود مکرّم میفرماید، و او را با رعـایت و عنایت خویش بزرگوار مینماید. پس چرا باید او برای دعوت خود نهانی احـتیاط نـنماید ناکشته نشود و رسالت او گسیخته نگردد:
)قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ) (٣٣)
گفت: پروردگارا! مــن از آنان کســی را کشـتهام و میترسم کـه مرا بکشند (و این مأموریّت ناتمام بماند). موسی این سخن را میگوید نه بدان جهت که عذر خود را بخواهد و وا پس بکشد و در جای خود بنشیند، و نه بدان خاطر سرباز بزند و عقبگرد کند. و لیکن بدان علّت که احتیاط لازم را برای دعوت آسـمانی بـنماید، و از حرکت دعوت در راه خود مطمئنّ گردد و بداند که اگر هم موسی به چیزی دچار آید که از آن میترسد، دعوت راه خود را بسپرد و به پیش برود. این هم حرص و آزی است که شایان موسای نیرومند امین است:
(وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ) (٣٤)
برادرم هارون را که از من زبـان بـلیغتر و فصیحتری دارد با من بفرست تـا یـاور من بـوده و (با توضیح گفتارم برای دیگران و پاسخگوئی روشن بـه شـبهات ایشان) مرا تصدیق نماید. چرا که میترسـم تکذیبم کنند و دروغـویم نامند.
هارون زبان بلیغتر و فصیحتری دارد و او برای مبارزه در راه دعوت تواناتر است. او یاور و مددکار مـوسی است، و ادّعـای او را تـقویت مـیکند، و جـانشین او میشود اگر وی را بکشند.
در اینجا موسی پذیرش را میشنود و بدو اطمینان داده میشود:
(قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥)
(خدا درخواست مـوسی را پـذیرفت و بـدو) گفت: مـا بـازوان تـو را بـه وسـیلۀ بـرادرت (هـارون) تـقویت و نیرومند خواهیـم کرد، و به شما سلطه و برتری خواهیم داد، و لذا به سبب (قدرت) معجزات مـا آنـان بـه شـما دسترسی نمییابند و بر شما پـیروز نمیگردند. بـلکه شما و پیروانتان چیره و پیروزید.
پـروردگارش درخواست او را پـذیرفت و امـید او را برآورده کرد، و بازوان وی را به وسیلۀ برادرش تقویت و نیرومند نمود. بـر آنچه درخـواست کـرد، مـژده و اطمینان را افزود:
(وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا).
و به شما سلطه و برتری خواهیم داد.
آن دو تک و تنها به سوی فرعون زورگو و زورمدار نمیروند. بلکه ایشان به سوی او میروند مـجهّز به سلطه و قدرتی که هیچ سلطه و قدرتی در زمین تاب مقاومت و پایداری را در برابر آن ندارد، و با وجود آن دست هـیچ طـاغی و یـاغی و زورگـو و زورمـداری بدیشان نمیرسد:
(فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا).
به شما دسترسی نمییابند.
پیروان شما پرچینی از سلطه و قدرت خـدایند. دژ و پناهگاهی از سلطه و قدرت خدا دارید.
این مژده بدین اندازه هم بسنده نـمیکند، بلکه بیان می دارد که حقّ چیره میشود. آیات و معجـزاتی پیروز میشوند که خدا با آنها به مبارزۀ طـاغیان و یـاغیان میرود. این آیات و معجزات، یعنی عصای موسی و ید بیضای او، به تنهائی اسـلحه و نـیرو هسـتند، و ابزار پیروزی و چیرگی میباشند، و آنها خود در این راستا بسند:
(بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥)
به سبب (قدرت) معجزات ما آنان به شما دسـترسی نــمییابند و بـر شـما پـیروز نمیگردند. بلکه شـما و پیروانتان چیره و پیروزید.
قدرت بر سن نمایش حوادث، بیپرده و آشکارا جلوهگر میآید، و نقش خود را روشن و نمایان بازی مـیکند بدون این که بر پردهای از نیروهای زمـین نشـان داده شود و ساز و برگی از ساز و بـرگهای زمـین وسـیلۀ ظاهری اجراء آن گردد. این کار هم بدان خاطر است که بدون اسباب و عللی که مردمان بدانها خوگر شدهاند و انس گرفتهاند و در دنیای خود بر آن بودهاند و بـر آن رفتهاند، غلبه و سلطه حاصل شود، و در دلها و درونها معیار و میزان نوینی برای نیروها و ارزشها پـدیدار و استوار گردد، و مردمان بدانند آنچه باید ایشان داشته باشند ایـمان و اعتماد به یزدان است، و فراتر از آن همه چیز حواله به خدای سبحان و در دست ایزد منّان است.
*
این صحنۀ زیبای بزرگوار به پایان میآید. زمان درهم میپـیچد و مکان درهم نوردیده میشود. ناگهان موسی و هارون رو در روی فرعون ایسـتادهانـد و معجزات آشکار و نمایان یـزدان را نشـان میدهند. ناگـهان گفتگوی هدایت و ضلالت درمیگیرد. نـاگـهان پـایان قاطعانه در این دنیا فرا میرسد و با غرق شدن فرعون و فرعونیان رشـتۀ زندگی میبرد و مـیگسلد، و در زندگی آخرت لعنت و نفرین سر میرسده این کار بـا سرعت انـجام مـیپذیرد، و مـختصر و کـوتاه عـرضه می شود:
(فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ (٣٦) وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٣٧) وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٣٨) وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لا یُرْجَعُونَ (٣٩) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (٤٠) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لا یُنْصَرُونَ (٤١) وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ) (٤٢)
هنگامی که موسی با آیات و دلائل قاطع ما به سراغ آنان رفت (و خـویشتن را مـعرّفی کـرد و فـرمان خـدا و معجزههای یـد بـیضا و قلب عصا را بـدیشان نـمود) کفتند: این چیزی جز جادوی دروغ و به هــم بـافتهای نیست (و سخـن خود را به دروغ فرمودۀ خدا مـینامی) و ما نشنیدهایم چنین چیزی در میان نـیاکـان مـا بـوده باشد (و کسی تا حال خدا را یکی معرّفی و ادّعای توحید کرده باشد). موسی گفت: (آنـچه میگویم حـقیقت و هـدایت است و جادو نـیست و) پروردگار مـن بـهتر میداند که چه کسانی هدایت را از سوی او (برای مردم) آوردهاند و چه کسانی سرای آخرت از آن ایشان است. بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند (و به عـذاب خدا گرفتار میآیند و از دست مــجازات خـدا نـجات پـیدا نمیکنند). فرعون و سپاهیانش به ناحقّ در سرزمین (مصر) تکبّر ورزیدند و گمان بـردند کـه (پس از مرگ زنده نمیگردند و) به سوی ما بـرگردانـده نمیشوند.
پس ما او را و سپاهیـانش را (به سوی دریا کشـاندیم و آنان را) گرفتیم و به دریایشان انداختیم (و نــابودشان ساختیم). بنگر که عاقبت کـار سـتمـگران چگونه شـد؟ (ایــن، سـرنوشت سـتمکاران در هـمۀ دوران است؛ نـه ویژۀ فرعون و فرعونیان). و ما آنان را سـردستگان و پـیشوایــانی کـردیم کـه مـردمان را بـه سـوی دوزخ مــیخوانـدند و روز قـیامت (از سـوی کسـی) یـاری نمیکردند (و ایشـان و دنبالهرواتشـان از آتش دوزخ رهـائی نـدارنـد). در هـمین جـهان در عقبشان نـفرین فـرستادیم و در روز قیامت هـم (زشتسـیرتان ایـن جهان) از زمرۀ زشتصورتان (آن جهان) خواهند بود. روند قرآنی در اینجا برای وارد کردن ضربه نابود کننده شتاب میورزد، و حلقۀ جادوگرانی را حذف میکند که در سورههای دیگری به طور مفصّل یا مـختصر بیان میگردد. این حلقه را چکیده و مختصر بیان میکند تا از تکذیب کردن مستقیماً به نابود کردن برسد. آنگـاه در کنار گرفتار کردن و به کـیفر رسـاندن ایشـان در دنـیا نمیایستد، بلکه کوچ را تا آخرت دنبال میکنند ...
این شتاب در حلقه منظور و مقصود است، و هماهنگ و همآوا با رویکرد داستان در این سوره است: این شتاب دخالت دست قدرت یزدان، بدون هـر گونه پـردهای از انسان است. همش که موسی با فرعون روبرو میشود خدا فرجام کار را شتابان به پیش چشم همـگان میدارد، و دست قدرت یزدان ضربۀ قاطعانه و بـرندۀ خـود را میزند، بدون تفصیل رویاروئی یـا بـه درازا کشـاندن گفتار دربارۀ این پیکار.
(فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ) (٣٦)
هنگامی که موسی با آیات روشن و دلائل قـاطع مـا بـه سراغ آنان رفت (و خویشتن را مـعرّفی کرد و فرمان خدا و معجزههای ید بیضا و قلب عصا را بدیشان نمود) گفتند: این چیزی جز جـادوی دروغ و بـه هـم بـافتهای نیست (و سخن خود را به دروغ فرمودۀ خدا مـینامی) و ما نشنیدهایم چنین چیزی در میان نـیاکـان مـا بـوده باشد (و کسی تا حال خدا را یکی معرّفی و ادّعای توحید کرده باشد (.
انگار این سخن همان سخنی است که مشرکان در مکّه و در آن روز و روزگار به محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند:
(مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ) (٣٦)
این چیزی جز جادوی دروغ و به هم بافتهای نیست (و ســخن خود را بـه دروغ فرمودۀ خدا مـینامی) و مـا نشنیدهایم چنین چیزی در میان نیاکـان ما بوده باشد (و کسی تا حال خدا را یکی معرّفی و ادّعای توحید کرده باشد).
اینکار جنگ و ستیز با حقّ و حقیقت روشن و نمایانی است که نمیتوان به دفع آن کوشید و با دلیل و برهان راستش به میدان آن دوید. این جنگ و ستیز هم تکرار میگردد هر زمان که حقّ با باطل رویاروی شود و باطل را بیپاسخ و درمانده کند. آنان ادّعا میکردند که ایـن سحر و جادوگری است، و دلیل و برهانی هم بـر ایـن سخن نداشتند مگر این که آن را چیز تازهای برای خود میدیدند و میگفتند آن را از پدران و نیاکـان پـیشین خود نشنیدهاند!
آنان با دلیل و برهان به جدال نمیپردازنـد، و دلیـل و برهانی ارائه نمیدهند. بلکه این سخن گنگ و پیچیده را میگویند، سخنی که حقیّ را ثابت نمیدارد، و باطلی را پوچ نمینماید، و ادّعائی را مـردود نـمیکند. ولی موسی علیه السّلام کاری را که میان او و آنان است بـه خـدا حواله میدارد. هر دلیلی را که بیاورند بـا دلیل بدان پاسخ میگوید، و هر دلیلی را که بخواهند برایشان ذکر و بیان میدارد. آنان تنها جدال میکنند و سـر سـتیز دارند، همان گونه که باطلگرایان در هر مکانی و در هر زمــانی چــنین مـیکنند. پس چکـیده گـفتن بـهتر و رویگردان شدن محترمانهتر است، و باید کـار خود و ایشان را به خدا واگذار سازد:
(وَقَالَ مُوسَى رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (٣٧)
موسی گفت: (آنچه مـیگویم حقیقت و هـدایت است و جادو و جنبل نیست و) پروردگار من بـهتر میداند که چه کسانی هدایت را از سوی او (برای مردم) آوردهاند و چه کسانی سرای آخرت از آن ایشـان است. بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند (و به عذاب خدا گرفتار میآیند و از دست مجازات خدا نجات پیدا نمیکنند). پاسخ مؤدبّانه و تمییزی است. بدان اشاره میگردد ولی آشکارا گفته نمیشود. در عین حال روشـن و آشکـار است. لبریز از یقین و اطمینان است، یقین و اعتماد به سرانجام رویاروئی و مبارزۀ حق و بـاطل. پروردگار موسی آگاهتر از دیگران از راستی و راهیابی او است. فرجام این سرا هم تضمین شده بـرای کسـی است کـه هدایت را با خود به ارمغان آورده است، و سـتمکاران هم در نهایت پــیروز نـمیشوند. ایـن قـانون و سـنّت تغییر ناپذیر خدا است، هر چند که گاه گاهی در غیر ایـن رویکرد، ظواهر امور و نمادها و سیماهای کارها جلوهگر آید و پدیدار شود. موسی قانون و سنّت خدا را به قوم خود گوشزد میکند، و هر بیغمبری آن را به قوم خـود گوشزد کرده است.
پاسخ فرعون بدین ادب و بدین یـقین، ادّعـا کـردن و گردنکشی نمودن و به بازیچه گرفتن و مانور رفش و ریشخند کردن و به تمسخر گرفتن است:
(وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ) (٣٨)
فرعون گفت: ای سران و بزرگان قوم! من خدائـی جز خودم برای شـما سـراغ نـدارم. (امّـا مـحض احتیاط و تحقیق بیشتر) ای هامان! آتشــی بـر گل بـیفروز (و از خشتها آجرهای محکم بساز) و برای مـن کاخ بزرگی بساز. شاید من خدای موسی را از بالا ببینم، هر چند که من یقین دارم که موسی از زمـرۀ دروغگویان است. ای سران و بزرگان قوم من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم ... این سخن بزهکارانه و کافرانـهای است که سران و بزرگان و درباریان آن را دریافت میداشتند و بدان اعتراف و اقرار میکردند و تسلیم آن میشدند. فرعون در این سخن بزهکارانه و کافرانه بر افسانههائی تکیه میکرد که در مصر حاکم بود، مـبنی بـر آن کـه شاهان از حسب و خدایان افسانهها، به زور متوسّل میشد، زوری که بـه ســری اجازه نمیدهد بیندبشد، و به زبانی اجازه نمیدهند که به سخن درآید و آنـچه را کـه در ژرفـای دلهـا است بگوید. آنان فرعون را میدیدند که انسانی مثل ایشان است و پای به جهان می گذارد و سپس میمیرد. ولی او همچون سخنی را میگوید و آنـان آن را مـیشنوند و میپذیرند، بدون این که اعتراضی داشته باشند و آن را بررسی و وارسی کنند!
آن گاه فرعون تظاهر به جدّی بودن در شناخت حـقیقت میکند، و به ظاهر نشان میدهد که میخواهد دربـارۀ خدای موسی به پژوهش و کاوش بپردازد، ولی در اصل دیگران را به بازیچه میگیرد و به تمسـخّر مینشیند:
(فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى).
ای هامان! آتشی بر گل بیفروز (و از خشـتها آجرهای محکم بساز) و برای من کاخ بزرگی بسـاز. شـاید من خدای موسی را از بالا ببینم.
خدای موسی را -چنان که خودش میگوید - در آسمان ببیند! با لهجه ریشخند کنانی هم تظاهر میکند که او در راستگوئی موسی شکّ و تردید دارد، ولی با وجود این شکّ و تردید میخواهد پژوهش و کاوش کـند تـا به حقیقت برسد:
(وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ) (٣٨)
هر چند که من یقین دارم که موسی از زمرۀ دروغگویان است.
در اینجا حلقۀ مبارزۀ با جادوگران قـرار دارد، ولی در اینجا حذف گردیده است تا فرجام کـار شتابان پـیش چشم داشته شود:
(وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لا یُرْجَعُونَ) (٣٩)
فرعون و سپاهیانش به ناحـقّ در سرزمین (مصر) تکبّر ورزیدند و گمان بردند که (پس از مرگ زنده نمیگردند و) به سوی ما برگردانده نمیشوند.
وقتی که گمان بردند برگشت به سـوی خـدا صـورت نـمیگیرد، تکـبّر کـردند و در زمـین بـه نـاحقّ خـود بزرگ بینی نـمودند، و معجزات و انـدرزهائی را دروغ نامیدند که در سرآغاز این حلقه از آنها سـخن رفـته است، و در سورههای دیگری به تفصیل بـیان گـردید است.
(فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ).
پس ما او را و سپاهیانش را (به سوی دریا کشـاندیم و آنان را) گرفتیم و به دریایشان انداختیم (و نابودشان ساختیم).
این گونه مختصر و قاطعانه بیان میشود. سخت گـرفته میشوند و به دریا انداخته میشوند. انداخته میشوند هم بدان گونه که سنگریزهها انداخته میشوند یا سنگها افکنده میگردند. به دریائی انداخته میشوند که موسی به دریائی مثل آن انداخته گردید، بدان هنگام که کودک شیرخواری بود. دریا برای موسی محل امن و امان شد و پناهگاه گردید. این خود همان دریا است که فـرعون زورگو و زورمدار و سپاهیانش بدان افکنده میشوند، ولی برای ایشان محل خوف و هراس میگردد و جایگاه هلاک و نابودیشان میشود. آخر امن و امان در آستانۀ یزدان است، و خوف و هراس در دوری از ان آستانه است.
(فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ) (٤٠)
بنگر که عاقبت کار ستمگران چگونه شد؟.
این عاقبتی است که جهانیان آن را مشاهده مـیکنند و مـیبینند. در هـمچون عـاقبتی درس عـبرتی برای عـبرت گیرندگان است، و تــهدید و بیمی بــرای تکذیب کنندگان است. در این عـاقبت است کـه دست قدرت یزدان در زمانی به انـدازۀ چشـم بـرهم زدنـی بساط زنــدگی طـــاغیان و یـاغیان و زورگـویان و زورمداران را درهم میپیچد و آن را بر باد میدهد، و در کمتر از نیم سطر از آن سخن میگوید!
در نگاه دیگری، روند قرآنـی از زنــدگی دنـیا عـبور میکند و در مـیگذرد، و فــرعون و سپاهیانش را در صحنۀ شگفتی نگاه میدارد ... آنان دیگران را به آتش دوزخ فرا میخوانند، و پیروان و یاران ایشان نـیز بـه سوی آتش دوزخ رانده می شوند:
(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ).
و ما آنان را سر دستگان و پیشوایانی کردیم که مردمان را به سوی دوزخ میخواندند.
ای وای، چه فراخواندن بدی ای وای، چه پـیشوائـی بدی!
(وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لا یُنْصَرُونَ) (٤١)
و روز قـیامت (از ســوی کسـی) یـاری نـمیکردند (و ایشــان و دنـبالهروان ایشــان از آتش دوزخ رهــائی ندارند).
هم شکست در دنیا است، و هم شکست در آخرت. این هم کیفر ستـمگری و گردن افراشش و بزرگی فــروختن است. تنها شکست هم نیست و بس. بلکه لعنت و نفرین در این زمین است، و زشتروئی و سـیاهروئی در روز قیامت است:
(وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ) (٤٢)
در، همین جهان در عقبشان نفرین فرستادیم و در روز قــیامت هــم (زشتسـیرتان ایـن جـهان) از زمرۀ زشتصورتان (آن جهان) خواهند بود.
واژۀ «المقبوحین: زشترویان. روسیاهان. طـردشدگان از مرحمت و مکرمت یزدان. دورافتادگان از بـهشت جاویدن» خودش به تنهائی شکل زشت و پلشت بودن و رسوائی و نابکاری، و فضای بیزاری و تنفّر را ترسیم میکند. این هم در مقابل خود را ولا و بالا دانسـتن و گرفتن، و تکبّر ورزیدن و بزرگی فروختن در زمین، و گول زدن مردمان با سیما و هیئت و جاه و جلال، و گردن افراختن بر خدا و بر بندگان خدا است.
*
روند قرآنی در اینجا مرحلۀ بیرون بردن بنیاسرائیل از مصر را به رشتۀ سخن میکشد، و از حوادثی صـحبت میکند که در خلال این مرحله به وقوع پیوسته است و روی داده است، تا بهرۀ مـوسی را پس از نشـان دادن بـره فرعون نشان دهد:
(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الأولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٣)
مـا بر موسی کتاب آسـمانی (تـورات) نـازل کردیم، تـا برای مردم مایۀ بینش و وسیلۀ هدایت و رحمت باشد، و ایشــان (در پــرتو اوامـر و نـواهـی آن، راه را از چاه بازشناسند و) پند پذیر کردند.
این بهرۀ موسی است، و آن بـهره بـزرگی است. ایـن عاقبت موسی است، و آن عاقبت ارزشمند و گرانبهائی است ...کتابی بهره او است که از جانب خدا آمده است و مردمان را بینا میکند. انگار این کتاب بینش و نـور ایشان است و با آن و در پرتو آن هدایت مییابند و راهیاب میگردند.
(وَهُدًى وَرَحْمَةً).
و هدایت و رحمت است.
(لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٣)
بدان امید که افشان (در پرتو اوامر و نواهی آن، راه را از چاه بازشناسند و) پند پذیر گردند.
یادآور شوند کـه چگـونه دست قـدرت یـزدان مـیان طاغیان و یاغیان و میان مستضعفان و مستمندان دخالت میکند، و زندگی طاغیان و یاغیان را با هلاک و نابودی ختم میکند، و زندگی ستمدیدگان و مظلومان را با خیر و خوبی و مکانت و منزلت دادن خاتمه میبخشد.
*
بدین منوال و و این روال داستان موسی و فرعون در این سوره پایان میپذیرد. و این داستان گواهی میدهد که امن و امان جز در نزدیکی به یزدان نیست، و ترس و هراس جز در دوری از یزدان نیست. این هم گذشته از این است که دست قدرت خدا آشکارا طاغیان و یاغیان را به مبارزه میطلبد، زمانی که قدرت و قوّت فتنهای میگردد که هدایت دهندگان نمیتوانند از آن جلوگیری و ممانعت کنند. این همان معانی و مفاهیمی است کـه گروه کـوچک مسـتضف مسـلمان در مکـّه نـیازمند اطمینان بدانها و اعتماد بر آنها بودند، و مشرکان متکبّر نیازمند تدبّر و تفکّر دربارۀ آنها بودند. این مـعانی و مفاهیم هم همیشه تجدید میگردد هر زمان که دعوتی به سوی هدایت انجام پذیرد، و هر زمـان کـه طـاغیان و یاغیان رو در روی هدایت بایستند.
بدین منوال و بر این روال داستانها در قرآن ماده تربیت دلها و درونها میشوند، و بیانگر حقائق و قـوانـین و سننی در هستی میگردند.
(لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٣)
بدان امید که ایشان (در پرتو اوامر و نواهـی آن، راه را از چاه بازشناسند و) پند پذیر گردند.
[1] قبلاً در تفسیر سورۀ طه در صفحه 433جزء شانزدهم گفتم: «زمانی کـه بنیاسرائـیل مالیات خواری و پسـتی را بـه فــرعون میپرداختند،بدان هنگام که فرعون پسرانشان را میکشت و دخترانشان را زنده نگاه میداشت، دست قدرت یـزدان بـرای چرخش و کــردش کــارزار دخالت نکرد. زیرا آنان این مالیات را به خـاطر خواری و پسـتی و هـراس میپرداختند. ولی زمانی که ایمان در دلهای کسانی اعـلان گردیدکه بـه موسی ایمان آورده بودند، و آمادۀ تحمّل هرگونه شکنجه و آزاری گردیدند، و سرهای خود را بالا گرفتند و آشکـارا رو در روی فرعون بـدون هگونه تزلزل و منگ منگ کردنی و خویشتن را از شکنجه و آزار کنار گرفتنی سخـن ایمان را بر زبان راندند، بدین هنگام دست قــدرت خـدا بـرای چـرخش و گردش کارزار، و اعلان پیروزیای که قبلاً در جانها و دلها اعلان شده بودخالت کرد».آنچه در آنجا گفتهام در اینجا صحیحتر و درستتر مینماید.روند داستان در سوره بر این گفته شهادت میدهد. هرچند آنچه در سورۀ طـه گفتهام جای خود را دارد و با اندک تغییری در عبارت بیان گردیده است. چه درست قدرت خدا از همان اول کار برای چـرخش و کـردش کـارزار دخـالت کـرده است،و لیکن پیروزی نهائی جز بـعد از اعـلان ایمان در دلهـای کسـانی صورت نگرفته است که به موسی پس از اعلام رسالتش ایمان آوردهاند، و آشکارا سخن حقّ را رو در روی طاغی و یاغی و سرکش و زورگو و زورمدار بر زبان راندهاند.
[2] در کتاب: «التصویر الفنی فـیالقــرآن» رأی نخستین را داشـتهام، ولی هـم اینک رأی اخیر را بیشتر میپسندم.
[3] «و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمان:اتقلون رجلاً ان یقول ربی الله». (مرد مؤمنی از خاندان فرعون که ایمان خود را پنهان میداشت گفت:آیا مردی را خواهید کشت بدان خاطر که میگوید: پروردگار مـن الله است). (آیۀ 82)
[4] پیش از این یک بار در فیظلال القرآن گفتهام: این مرد خـود شـعیب بوده است. یک بار هـم گفتهام: این مرد همان شعیب پیغمبر یا کس دیگری است ... اکنون ترجیح میدهم که بگویـم: این مرد نمیتواند شعیب پیغمبر باشد. بلکه پیرمرد کهنسال دیگری از سرزمین مدین است. چیزیکه باعث ترجیح این سخن است این استکه این شخص، پیرمرد کهنسالی است. در صورتیکه شعیب شاهد نابودی قوم خود بوده است، آن کسـانیکـه او را تکذیب کردهاند. در میان قوم شعیب تنها مؤمنان با او مـاندهاند و زندگی کردهاند. اگر پیرمرد کهنسال شعیب پیغمبر میبود و در میان قوم مؤمن خود میزیست، مـؤمنان پـیش از گوسفندان دو دخــتر پـیغمبر کـهنسال خـود گوسفندان خویش را قطعاً آب نمیدادند. زیرا این رفتار قوم مؤمن نیست، و قوم مؤمنیکه همعصر با پیغمبر خود هستند با پیغمبر خود و با دخـتران او چنین معامله و رفتاری نمیداشتند.
گذشته از این، قرآن از تعلیـم شعیب پیغمبر به موسی چیزی نگـفنه است، موسیکه داماد او بوده است. اگر این مرد کهنسال شعیب پـیغمبر مـیبود صدای نبوّت را در مسالهای از مسائل خطاب به موسی میشنیدیم، موسائی که ده سال با او زندگی را بسر برده است.
[5] بخاری آن را اخراجکرده است.
سورهی قصص آیهی 75-44
(وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَى مُوسَى الأمْرَ وَمَا کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٤٤) وَلَکِنَّا أَنْشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنْتَ ثَاوِیًا فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (٤٥) وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلَکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (٤٦) وَلَوْلا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٤٧) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ (٤٨) قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٤٩) فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٥٠) وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (٥١) الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (٥٢) وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ (٥٣) أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٥٤) وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ (٥٥) إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (٥٦) وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٥٧) وکَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ (٥٨) وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (٥٩) وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٠) أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (٦١) وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٦٢) قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ (٦٣) وَقِیلَ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ کَانُوا یَهْتَدُونَ (٦٤) وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ (٦٥) فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الأنْبَاءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَسَاءَلُونَ (٦٦) فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ (٦٧) وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ (٦٨) وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ (٦٩) وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأولَى وَالآخِرَةِ وَلَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (٧٠) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ (٧١) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ (٧٢) وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٧٣) وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٧٤) وَنَزَعْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٧٥)
داستان موسی علیه السّلام با دلالتها و مطلبهائی که داشت و در درس گذشته روشن گردید، سپری شـد. آنگاه روند قرآنی به بیـن میرود و بر محور اصلی سوره راه خود را میپیماید، و مشخّص مینماید امن و امان در کـجا است و ترس و هراس د کجا است. با مشرکانی که با دعوت اسلام با شرک و انکار و بهانهتراشیها رویاروی شدند جرخش و گردش میآغازد. با ایشان چرخشها و گردشهای گـوناگـونی در صحنههای جـهان، و در صحنههای همایش محشر، و در کار و باری که بدان سرگرم هستند و هم اینک در آنند میآغازد. البتّه پس از آن که دلائل صدق را برایشان بیان میدارد دربـاره آنـچه پـیغمبر ایشـان آن را بـرایشـان آورده است، و چگونه گروهی از اهل کتاب بدان ایمان میآورند و با یقین و اطمینان پذیرۀ آن میشوند، در صورتی که چنان مشرکانی باک و انکار با آن روبرو میگردند. و حال این که آنچه پبغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برایشان به ارمـغان آورده است برای آنان رحـمت است و وسیلۀ رسـتگاری از عذاب الهی است، اگر بدانند و متذکّر شوند.
پیرو نخستین داستان پیرامـون دلالت خـود بو صـدق ادّعای وحی است. چه پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تـفصیلات حوادث را بر ایشان میخوانـد بـدان گـونه که انگـار خودش گواه و حاضر بر رخدادها بوده است و آنـها را دیده است. در صورتی که بر رخدادها شـاهد و نـاظر نـبوده است، و لیکـن وحـی آسـمانی آنـها را برایش حکایت و روایت نموده است از جانب خداونـدی که بس آگاه و بسیار باخبر است. این هم به سبب مرحمتی است که خدا نسبت به قوم او دارد و نمیخواهـد بـه خاطر شرکی که در آن و بر آنند، عذاب گریبانگیرشان گردد.
(فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (٤٧)
بگویند: پروردگارا! چه خوب بود اگر پپغمبری برای ما میفرستادی تا از آیات تو فرمان میبردیم و از زمرۀ مطیعان میگشتیم؟. (قصص/47)
(وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَى مُوسَى الأمْرَ وَمَا کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٤٤) وَلَکِنَّا أَنْشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنْتَ ثَاوِیًا فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ (٤٥) وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلَکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (٤٦) وَلَوْلا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٤٧) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ (٤٨) قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٤٩) فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٥٠) وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٥١)
(ای محمد!) تو در جانب غربی (کوه طور) نبودی در آن دم که ما فرمان (نبوّت) را به موسی ابلاغ کردیم (و بدو کتاب تورات عطاء کردیم و وی را برای تـبلیغ بـه پـیش مردم فرستادیم) و تو از حـاضران در صـحنۀ تـبلیغ و مبارزۀ موسی با فرعون و فرعونیان) نـبودی (تـا بـر سرگذشت ایشـان مـطّلع گردی. حال که سرگذشت حقیقی ببیاسرائیل و موسی و فرعون و پیروان آنان را - چنان که باید -ب رای مردم بیان میداری، چرا باید باور نکنند و به تو ایمان نیاورند؟!). این ما بودیم که اقوام و نسـلهائی را (در قرون و اعصار مختلف) آفریدیم و زمانهای طولانی بر آنان سپری شد (و بـر اثـر مـرور زمان، عـهدها و پـیمانهای خدا را فـرامـوش کردند و رهنمودهای انبیاء را از یـاد بـردنده ای پـیغمبر!) تـو در میان اهل مدین اقامت نداشتی تا آیات ما را (که بیانگر سرگذشت ساکنان مدین است) بر ایـنان (که مـردمان مکّه و سالها بعد از ایشان میزیند) فرو خوانـی (و از احوال پیشینیان بیاکاهانی). ور این ما هستیـم که تو را فرستادهایــم (و چنین اخباری را از طریق وحـی در اختیار قرار دادهایـم). تـو در کنار کوه طور نـبودی بدانگاه که ما (موسی را بـرای برگزیدن او بـه عنوان پـیغمبر) نـدا در دادیـم (تـا فرمانهای صـادرۀ الهـی را بشنوی و هم اینک برای دیگران روایت نمائی). ولی (ما این اخبار را به تو میرسانیم) به خاطر مـرحمتی که پروردگارت نسبت به تو دارد، تا قومی را (با آنها) بـیم دهی که پیش از تو بیمدهندهای (از پـیغمبران خدا) به سوی ایشان نیامده است، شاید مایة عبرت و بـیداری آنان گردد. هرگاه (پـیش از فرستادن تـو، ای پـیغمبر) عقوبتی به خاطر اعمالشان گریبانکیرشان مـیکردید، میگفتند: پروردگارا! چه خوب بود اگر پیغمبری بـرای ما میفرستادی تا از آیات تو فرمان میبردیـم و از زمرۀ مطیعان میکشتیم! (این است که تـو را در میان آنـان برانگیختیم، همان گونه که سـائر پـیغمبران را در مـیان اقوام خودشان برانگیخته و مأمور تـبلیغ نـمودهایــم). هنگامی که قرآن از سوی ما به پـیش ایشـان فرستاده شد، گفتند: چه خوب بود اگر هـمان چیزهائی کـه بـه بــهانهجویـان) گفتند: ایـن دو (کتاب تورات و قرآن) جـادوهائی هستند که یکدیگر را پشـتیبانی و تأکـید مینمایند، و گفتند: ما هیح کدام را قبول نداریم (و منکر هر دو هستیم). بگو: اگر شما راست میگوئید (که ایـن دو کتاب، یـعنی تـورات و قرآن از سـوی حدا نـیست) کتابی روشنتر و هدایت بخشتر از آنها را از سوی خدا بیاورید تا من از آن پیروی کنم. پس اگر (این پیشنهاد تو را نپذیرفتند و) باسخت نگفتند، بدان که ایشان فقط از هواها و هوسهای خود پیروی میکنند! آخر چه کسـی گمراهتر و سرگشـهتر از آن کسی است که (در دین) از هوا و هوس خود پیروی کند، بدون این که رهنمودی از جانب خدا (بدان اشاره) باشد؟!. مسلّماً خداوند مردمان ستم پیشه را (به سوی حقّ) رهنمود نمینماید (چرا کـه کسی که به دنبال باطل رود، به حقّ راهیاب نمیشود). ما سخنان (قرآن) را (در قالب آیات متعدّدی، به اقتضای حکمت) پیاپی فرستادیم و به هم ارتباط و پیوند دادیم تا (دربارۀ وعدهها و پـندها و درسـهای آن بـییدیشند و بدانها ایمان بیاورند و مقاصد و مفاهیم آن را بیاموزند و) یاد آور شوند.
مراد از «غربی» طرف غرب کوه طور است، کوهی که خدا آن را میعادگاه موسی علیه السّلام با خود کرد پس از مدّت مشخّصی که گذشت ... زمان آن سی شب بود، و آن را با ده شب اتمام بخشید، و به چهل شب رسید، همان گونه که در سورۀ اعراف آمده است.[1] در این میعادگاه کار موسی در الواح درج گردید و به اتمام رسید، تا مطالب آن شریعت موسی برای بنیاسرائیل گـردد. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حاضر و ناظر در این میعادگاه نبوده است تا خبر مفصّل آن را بداند، بدان گونه که در قـرآن مجید آمده است. مـیان پـیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مـیان ایـن حـادثه نسلهای زیادی از مردمان پای به جهان گذاشـتهانـد و
جهان را به درود گفتهاند:
(وَلَکِنَّا أَنْشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ).
این ما بودیم که اقوام و نسلهائی را (در قرون و اعصار مختلف) آفریدیم و زمانهای طولانی بر آنان سپری شد (و بـر اثــر مــرور زمـان، عـهدها و پـیمانهای خدا را فراموش کردند و رهنمودهای انبیاء را از یاد بردند). این امر میرساند کـه کسـی کـه بدو خبر داده است خداوند بس آگاه و بسیار مطّلع است، آن خداوندگاری که قرآن مجید را بدو وحی میکند.
قرآن نیز از اخبار مدین سـخن گـفته است، از اقـامت مــوسی علیه السّلام در آنـجا صحبت کـرده است. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این خبرها را برای مردمان تلاوت فـرموده است، در صورتی که در میان اهل مدین نبوده است و نزیسته است تا اخبار این دوره از زمـان را از ایشـان دریافت دارد و با این شرح و تفصیلی که در قرآن آمده است آن اخبار را از ایشان بشنود:
(وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ) (٤٥)
ولی ایـن مـا هسـتیم کـه تو را فرستادهایـم (و چنین اخباری را از طریق وحی در اختیار قرار دادهایم). ما این قرآن را فـرستادهایم و در آن اخـبار پـیشینیان است.
همچنین قرآن مجید جایگاه نداء در دادن راز و نـیاز و مناجات را که در گوشهای از کوه طـور انجام گـرفته است، دقیق و ژرف به تصویر میکشد:
(وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا).
تو در کنار کوه طور نبودی بدانگاه که مـا (موسی را برای برگزیدن او به عنوان پـیغمبر) نـدا در دادیـم (تــا فرمانهای صادرۀ الهـی را بشنوی و هــم اینک بـرای دیگران روایت نمائی).
پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نداء را نشـنیده است، و تـفصیلات قرآن را راجع بدان نـداء نـنگاشته است. و لیکـن ایــن رحمت خدا است که بدین قوم او مـیشود و خـدا آن اخبار را بر او میخوانـد، اخباری کـه دالّ بر صدق پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است در مسائلی کـه ایشـان را بـدانـها دعوت میکند، تا این قوم را بترساند، قومی که پیش از او بیمه هندهای به سـویشان نـیامده است. رسـالتهای موجود در میان بنیاسرائیل، پیرامون ایشان بوده است، ولی پیغمبری مدّتها است از زمان نیایشان اسماعیل به سوی آنان فرستاده نشده است:
(لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (٤٦)
شاید مایۀ عبرت و بیداری آنان گردد.
این دعوت، رحمت خدا در حقّ ایـن مردمان است. همچنین ابن دعوت، حجّت و برهان خدا بر ایشان است. این دعوت بدان خاطر به سویشان آمده است تا عذری برایشان نماند و فردای قیامت نگویند که آنان ناگهانی و بدون اطّلاع گرفتار آمـدهانـد، و بـدون بیم دادن و ترساندن پیشین، خدا ایشان را به عذاب گـرفتار کـرده است، و جاهلیّت و ترک و معصیتی که در آن بودهاند، مستوجب عذاب نیست، چون رسالت آسمانی بدیشان نابهنجاری و نـادرستی آن را اعـلام و ابـلاغ نـنموده است. لذا خدا خواست حجّت و برهان را از دست ایشان بگیرد، و جای عذری را برای آنـان باقی نگـذارد، و خودشان را در پیشگاه قـاضی درونشـان نگـاه دارد و ببینند که هـیچ گونه سـدّ و مـانعی ایشـان را از ایـمان آوردن باز نمیدارد:
(وَلَوْلا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (٤٧)
هرگاه (پیش از فرستادن تـو، ای پـیغمبر) عقوبتی بــه خاطر اعمالشان گریبانگیرشان مـیگردید، مـیگفتند: پروردگارا! چـه خوب بـود اگر پیغمبری بـرای مـا میفرستـادی تا از آیات تو فرمان میبردیم و از زمـرۀ مطیعان میکشتیم! (این است کـه تـو را در میان آنـان برانگیختیم، همان گونه که سائر پـیغمبران را در مـیان اقوام خودشان برانگیخته و مأمور تبلیغ نمودهایم). این جور میگفتتد اگر پیغمبری به سویـشان نمیآمد، و اگر با این پیغمـبر آیاتی به ارمغان نمیآمد، آیاتی کـه مستدل هستند و انسان را در برابر خود خلع سلاح میکنند. امّا وقتی که پیغمبر به سویشان آمد، و همراه با او حقیّ بود که شکّ و تردیدی درباره حقانیّت آن نبود، از آن پیروی نکردند:
(فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ) (٤٨)
هنگامی که قرآن از سوی ما به پـیش ایشـان فرستاده شد، گفتند: چه خوب بـود اگر همان چیزهائی کـه بـه موسی داده شده بود (که قلب عصا به اژدها و ید بیضا و نزول کـتاب یکجا است) بدو داده مـیشد؟ مگر در گذشته چیزهائی را انکار نکردند که به موسی داده شده بود؟ (این بهانه جویان) گفتند: ایـن دو (کتاب تـورات و قرآن) جادوهائی هستند که یکدیگر را پشتیبانی و تأکید مینمایند، و گفتند: ما هیچ کدام را قبول نداریم (و مـنکر هر دو هستیم).
بدین روال و بر این منوال حـقّ را نـپذیرفتند و بـدان اعتراف نکردند، و به علّت تراشیها و بهانه جوئیهای پوچ پرداختند:
(قالوا:لولا أوتی مثلما أوتی موسى).
گفتند: چه خوب بود اگر همان چیزهائی که به مـوسی داده شده بود (که قلب عصا به اژدها و ید بیضا و نزول کتاب یکجا است) بدو داده میشد.
چه خوارق عادات و معجزات مادی و محسوس، و چه الواس که یک باره بر او نازل گـردیده است، و هـمۀ تورات در آنها بوده است.
امّا آنان در ادّعای خود صادق و در بیان حجّت راستگو، و در اعتراض خویش درست نبودند:
(أو لم یکفروا بما أوتی موسى).
مگر در گذشته چیزهائی را انکار نکردند که به مـوسی داده شده بود؟.
در جزیرة العرب یهودیان بودند، و بـا خود تـورات را داشتند، عربها بدیشان ایمان نیاوردند، و تـوراتـی را تصدیق نکردند که با خود داشتند. آنان میدانستند که صفت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم در تورات نـوشته شده است. از برخی از اهل کتاب دربارۀ چیزی سؤال میکردند که او با خود به ارمغان آورده است، و آنان هم اخباری بدیشان میدادند که معلوم میکرد که آن چیز حقّ است، و مطابق با کتابی است که خـودشان داشـتند، ولی بـه هیچ یک از اینها ایمان نیاوردند، و ادّعا کردند که تورات سحر است، و قرآن نیز سحر است، و این دو تا، یعنی تورات و قرآن بدین جهت موافق با یکدیگرند، و یکی دیگری را تصدیق میکند:
(قالوا:سحران:تظاهرا . وقالوا:إنا بکل کافرون).
گفتند: این دو (کتاب تورات و قرآن) جادوهائی هسـتند که یکدیگر را پشتیبانی و تأکید مـینمایند، و گفتند: مـا هیحچ کدام را قبول نداریم (و منکر هر دو هستیم).
در این صورت این ستیزه و لجاجت است، نه حستجوی حقّ و حقیقت و این کمبود دلیل و برهان یا ضعف دلیل و برهان نیست که باعث گریز آنان میشود.
با وجود این، روند قرآنی گام دیگری را برای مـغلوب کردن ایشان و گرفتن دلیل و برهان از دست آنان، و به تنگنا انداختن ایشان، برمیدارد و با ایشـان به پـیش میرود. به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور میدهد کـه بـدیشان بگوید: اگر قـرآن را نــیپسندید، و اگـر تـورات را نـمیپذیرید، و قـرآن و تـورات مـایۀ شگـفت شـما نمیشود، اگر شما از کتابهای خدا کتابی در نـزد خود دارید کـه راهـیابتر و راهـنمائیکنندهتر از تـورات و قرآن است، آن را ارائه دهید تـا مـن از آن پـیروی و متابعت بکنم:
(قل:فأتوا بکتاب من عند الله هو أهدى منهما أتبعه . إن کنتم صادقین) .
بگو: اگر شما راست میگوئید (که ایـن دو کتاب، یـعنی تورآت و قرآن از سوی خدا نیست) کـتابی روشنتر و هدایتبخشتر ار آنها را از سوی خدا بیاورید تا من از آن پیروی کنم!.
این سر حدّ انصاف و نهایت دادگری است. آخرین پـلّۀ بیان دلیل و برهان است. کسی که با وجود این سخن به سوی حقّ نگراید، او منکر و ستیزهجو است، متکبّر و ستیزهجوئی که به دلیل و برهان چنگ نمیزند و تکیه نمی کند:
(فإن لم یستجیبوا لک فاعلم أنما یتبعون أهواءهم . ومن أضل ممن اتبع هواه بغیر هدى من الله ? إن الله لا یهدی القوم الظالمین) .
پس اگر (این پیشنهاد تو را نپذیرفتند و) پاسخت نگفتند، بدان که ایشان فقط از هواها و هوسهای خود پیروی میکنند! آخر چه کسـی گمراهتـر و سـرگشتهتر از آن کسی است که (در دین) از هوا و هوس خود پیروی کند، بدون ایـن که رهنمودی از جـانب خدا (بـدان شـده) باشد؟!. مسلّما خداوند مردمان ستم پیشه را (به سـوی حقّ) رهـمود نمینماید (چرا که کسی که به دنبال باطل رود، به حقّ راهیاب نمیشود(.
حقّ در این قرآن واضح و روشن است. دلیل و حجّت این آئین پیدا و آشکار است. هر کس که ایـن آئین را بشناسد و از آن کناره گـری کند قطعاً هوا و هوس او را از آن بـازمیدارد. دو راه بیش نـیست و راه سـومی وجود ندارد: یا مخلصانه تسلیم حقّ شدن است و از هوا و هوس دوری گزیدن. در این وقت باید ایمان آورد و تسلیم شد. و یا ستیزه کردن با حقّ و پیروی از هـوا و هوس است. در این صورت حقّ و حققت را تکذیب کردن و با حقّ و حقیقت دشمنی ورزیدن است. تکذیب آئین اسلام و ستیزه کردن با آن، نه به دلیل پـیچیده و گنگ بودن عقیده است، و نه به دلیل ضعف حـجّت و برهان، و نه به دلیل نقص و کاستی موجود در حجّت و برهان است، آن گونه که طرفداران کینهتوز هوا و هوس می گویند.
(فإن لم یستجیبوا لک فاعلم أنما یتبعون أهواءهم (.
اگر (این پـیشنهاد تـو را نپذیرفتند و) پـاسخت نگفتند، بدان که ایشان فقط از هواها و هوسهای خود پـیروی میکنند.
این گونه قاطعانه گفته میشود. فرموده خدا است و ردنخوری و پیگردی ندارد ... کتانی که بـدین آئـین پاسخ مثبت نمیدهند و آن را نمیپذیرند کینهتوزند و معذور نیستند. آنان تهمت زننده هستند و هیچ گونه دلیل و برهانی ندارند تا آن را اظهار بدارنـد، و مـعذرت ایشان اصلاً پذیرفته نمیشود. ایشـان پـیروان هوا و هـوس، و رویگـردانـان از حـقّ و حغقت روشـن و آشکارند:
(ومن أضل ممن اتبع هواه بغیر هدى من الله؟).
آخر چه کسی گمراهتر و سرگشتهتر از آن کسی است که (در دین) از هوا و هوس خود پیروی کند، بدون این که رهنمودی از جانب خدا (بدان شده) باشد؟!.
آنان در این کارشان ستمکار و ستمگرند:
(إن الله لا یهدی القوم الظالمین).
مسلّماً خداوند مـردمان سـتمپیشه را (بــه سـوی حقّ) رهنمود نمینماید (چرا که کسی که به دنبال باطل رود، به حقّ راهیاب نمیشود).
این نصّ راه را بر معذرت آورندگان قطع میکند و بیان میدارد کـه آنـان از ایـن قـرآن چیزی درک و فـهم نکردهاند، و از این آئین کـاملاً سـر درنـیاوردهانـد و آگاهی پیدا ننمودهاند. این آئین همین که بدیشان برسد و بدانـان عـرضه شـود، حجّت و برهانی بـرایشـان نمیماند، و جدال و ستیز پایان میپذیرد، و عـذرشان پذیرفته نمیگردد. این آئین خودش روشن روشن است. کسی از آن کناره گیری نـیکند، مگر آن فردی کـه از هوا و هوس خود پیروی می کند. کسی جز فردی آن را تکذیب نمیدارد مگر این که آن فـرد تهمت زنندهای است که بزهکار است و بر خویشتن ستم میکند، و بر حقّ روشن و آشکار ستم میکند، و سزاوار هـدایت و رهنمود خدا نیست:
(إن الله لا یهدی القوم الظالمین) .
مسلّماً خداوند مـردمان سـتمپیشه را (بـه سـوی حقّ) رهنمود نمینماید (چرا که کسی که به دنبال باطل رود، به حقّ راهیاب نمیشود).
به محض وصول حقّ بدیشان و عـرضه کـردن آن بـر ایشان، عذرشان خواسته شده است، و معذرتی و دلیل و برهانی برایشان نمانده ست.
(ولقد وصلنا لهم القول لعلهم یتذکرون).
ما سخنان (قرآن) را (در قالب آیات متعدّدی، به اقتضای حکمت) پیاپی فرستادیم و به هم ارتباط و پیوند دادیم تا (دربارۀ وعـدهها و پندها و درسـهای آن پیندیشند و بدانها ایمان بیاورند و مقاصد و مفاهیم آن را بیاموزند و) یادآور شوند.
*
وقتی این چرخش و گردش به پـایان مـیآید، و از آن کجروی و ستیزهگری ایشان، آشکار و پدیدار میآید، با آنان چرخش و گردش دیگری را میآغازد. در ایـن چرخش و گردش شکل دیگری از راستی سرشت و از خـلوص نـیّت را بـدیشان نشـان مـیدهد، و بـدانـان مینمایاند که این دسته از مردمان چگونه پذیرۀ قرآن رفتهاند، قرآنی که تصدیقکنندۀ چیزی است که با خود دارند:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (٥٢) وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ (٥٣) أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٥٤) وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ) (٥٥)
کسانی که پیش از نزول قرآن، برایشـان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده میشوند،اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پیغمبر میپذیرند و) به قرآن ایمان مـیآورند. هنگامی که (قرآن) بر آنان خوانده میشود (شتابان ایمان خود را اعلان مـیدارند و) میگویند: بدان باور داریـم، چرا که آن حقّ بوده و از سـوی پـروردگارمان (نـازل شـده) است. ما پیش از نزول قرآن هــم مسلمان بـودهایــم (و نشـانههای ایـن پـیغمبر را در کـتابهای آسـمانی خود یافتهایم، و هم اینک که او را بازشناخته و آیات قرآنی را با کتابهای دیگر آسمانی همسو و هماهنگ دیدهایم، آن را با جان و دل پذیرا شدهایم). آنان کسانیند که دو بـار اجر و پاداششان داده میشود، به سبب این که (در راه ایمان اذیّت و آزارها دیدهانـد و) شکیبائی کردهاند، و بدیها را با نیکیها از میان برمیدارند (و نه تنها بدیها را با بدیها پاسخ نمیگویند، بلکه در مقابل کردار و گفتار بد مـردم، رفتار بـایسته مـیکنند و سـخن شـایسته میگویند) و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم (در راه خیر و صلاح) خرج میکنند و میبخشند، و هنگامی که یاوه بشنوند از آن روی میگرداند (و دشـنام را بـا دشـنام پاسخ نمیگویند و بلکه) میگویند: اعمال ما از آن مـا، و اعمال شما از آن شما است (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت). وداع و بـه درودتـان بـاد، ما خواهــان (همنشینی یا) نادانان نیستیم.
سعید پسر جبیر رضی الله عنه گفته است: این آیات دربارۀ هفتاد نفر از کشیشانی نازل گردیده است که نجاشی پـادشاه حبشه آنان را فرستاده بود. هنگامی که آن کشیشان به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند، بر آنان خواند:
(یس والقرآن الحکیم...).
یا، سین... سوگند به قرآن حکیم ...(یس/1و2)
سورۀ یـن را تا پایان برایشان تلاوت کرد. کسیشان در وقت تلاوت میگریستند. در پایان مسلمان شدند. این آیۀ دیگر هم دربارۀ ایشان نازل گردیده است:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ) (٥٢)
کسانی که پپش از نزول قرآن، برایشان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده میشوند، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پیغمبر میپذیرند و) به قرآن ایمان مـیآورند... تا آخر...
محمد پسر اسحاق در کتاب سیره روایت کـرده است: «آنگاه بیست نفر یـا نـزدیک بـدان از مسـیحیان بـه خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند، در آن هنگام که هنوز در مکّه بوده این وقـتی صـورت گـرفت کـه خـبر بعثت پـــیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در حبشه شـنیده بودند. در مسـجدالحـرام پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را یـافتند. در کنارش نشستند و با او سخن گفتند و پرسشهائی کردند. مردانی از قریش هم در مجلس خود پیرامون کعبه بودند. هنگامی که مسیحیان از سوالاتی که از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم داشتند تمام شدند، پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان را به سـوی خداوند بزرگوار دعوت فرمود، و قرآن را بر ایشـان تـلاوت نـمود. وقتی که آیـات قرآن را شنیدند چشمانشان از اشک لبریز شد. آن گاه فرمان یـزدان را فردن نهادند و به پیعمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان آوردند و او را تصدیق فردند. آنچه را که در کتابهای خود راجع بدو خوانده بودند در او سراغ دیدند و آن را بازشناختند. وقتی که بلند شدند و از خدمت او رفتند، ابوجهل پسر هشام همراه گروهی از قریشیان سر راه را بر آنان گرفتند و بدیشان گفتند: چه کاروانیان بدی که هستید. خداوند ناامیدتان گرداناد! اهـل دیـن شـما، حبشه فرستاده اند تا خبر این مرد را برایشان ببرید، هنوز شـما در پیش او جای خوش نکردید و مدّت اندکی را پیش ننشستید از آئین خود دست کشیدید و سخنان او را باور کردید؟ کاروانیان نـادانتـر از شـما را سراغ نداریم! مسیحیان بدیشان پاسخ دادند و گفتند: خداحافظ، ما شما نادانی نمی کنیم. آنچه ما معتقد بدان هستیم مال ما است، و آنچه شما معتقد بدان هستید مال شما است. ما خویشتن را از خیر و خوبی محروم نمی سازیم».
محمّد پسر اسحاق گفته است: گویند این گروه مسیحیان از اهالی نجران بودند. خدا بهتر می داند کدام یک از این روایتها صحیح است... و گویند- خدا هم آگاه تر است ـ این آیات راجع بدیشان نازل گردیده است:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ...)...الخ...
کسانی که بیش از نزول قرآن، برایشان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده میشوند، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد انها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پیغمبر میپذیرند و) به قرآن ایمان میآورند ... تا آخر ... محمّد پسر اسحاق گفته است: از زهـری راجـع بدین آیــات پــرسیدم و گـفتم دربارۀ چه کسـانی نـازل گردیدهاند؟ گفت: همیشه از علماء خودمان شنیدهام که گفتهاند این آیات درباره نجّاشی و یاران او رضی الله عنه نازل گردیدهاند، و همچنین آیاتی که در سورۀ مائده هستند راجع بدو و یارانش نازل شدهاند. آنجا که میفرماید:
(ذلک بأن منهم قسیسین ورهبانا . . .).
این بدان خاطر است که در میان مسیحیان، کشیشان و راهبانی هستند
...(مائده/82).
تا میرسد به این فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(فاکتبنا مع الشاهدین).
پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمرۀ (امّت محمّدی که) گواهان (بر مردم در روز رستاخیز) بشمار بیاور. (مائده/83 ).
کسانی که این آیات راجع به کار و بارشان آمده است، هر که هسـتند مـهمّ نـیست. قـرآن مشـرکان را مـتوجّه حادثهای میکند که روی داده است. از آن آگاه هستند و بیخبر نیستند. تا بدین وسیله مشرکان را رو در روی نمونهای از انسانهای مـخلصی گرداند که این قـرآن را دریافت میدارند، و بدان میآرامند، و حقّ را در آن مییابند، و میدانند که این قرآن با کتابی مطابقت دارد و همسو است که خودشان دارند. هیچ بازدارندهای اعم از هوا و هوس و تکبّر و خود بـزرگ بینی نـمیتوانـد ایشان را از قرآن بگسلد و به دور دارد. آنان حاضرند در راه حقیّ که بدان ایمان آوردهانـد هر گونه اذیّت و آزار و تعدّی و تجاوز نادانان را تحمّل کنند، و بر حقّ پایدار بمانند و در نبرد با هواهـا و هـوسها و اذیّت و آزارها شکیبائی ورزند و صبر پیش گیرند.
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ) (٥٢)
کسانی که پیش از نزول قرآن، برایشان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده میشوند، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پیغمبر میپذیرند و) به قرآن ایمان میآورند.
این آیه یکی از آیاتی است که بر صحّت قرآن دلالت دارد. همۀ کتاب قرآن از سوی یزدان نازل گردیده است. چه سراسر آن مطابق و موافق با یکدیگر است. کسـی که اول آن در دلـت او باشد، حقّ را در آخـر آن نیز مییابد، و بدو میآرامد و اطمینان مییابد، و خواهد دانست که این قرآن از سوی خدائی نازل گردیده است که همۀ کتاب را نازل کرده است.
(وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ) (٥٣)
هنگامی که (قرآن) بر آنان خوانـده مـیشود (شتابان ایمان خود را اعلان میدارند و) مـیگویند: بـدان بـاور داریم، چرا که آن حقّ بوده و از سـوی پـروردگارمان (نازل شده) است. ما پیش از نزول قـرآن هــم مسـلمان بـودهایــم (و نشـانههای ایـن پـیعمبر را در کـتابهای آسمانی خود یافتهایم، و هم اینک که او را بازشناخته و آیــات قرآنـی را بـا کتابهای دیگر آسـمانی هـمسو و هماهنگ دیدهایم، آن را با جان و دل پذیرا شدهایم). قرآن آن اندازه روشن و آشکار است بیش از این نیاز نیست که آن را بـخوانـند و کسـانی کـه حـقّ را قـبلاً شناختهاند بدانند که ایـن هـم از هـمان سـرچشـمهای برجوشیده است و بردمیده است که سرچشمۀ کـتابهای آسمانی پیشین است، و همان جایگاه صدور یگـانهای است که نمیتوان آن را تکذیب کرد.
(إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا).
آن حقّ است و از سـوی پروردگارمان (نـازل شـده( است.
(إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ) (٥٣)
مــا پــیش ار نـــزول قــرآن هـم مسـلمان بـودهایـم (و نشـانههای ایـن پیغمبر را در کتابهای آسـمانی خود یافته ایم .(
مسلمان گردیدن، یعنی تسلیم فرمان یزدان شدن، آئین هر مؤمنی در هر دینی است.
آن کسانی که قبلاً مسلمان گردیدهاند و تسلیم فـرمان یزدان شده اند، و سپس همین که قران را شنیدهاند، آن را تصدیق کردهاند، آنان:
(أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا).
آنان کسانیند که دو بار اجر و پاداششان داده میشود، به سبب این که (در راه ایمان اذیّت و آزارها دیدهاند و) شکیبائی کردهاند.
شکیبائی کردهاند بر اسلام خالص و تسلیم شدن کامل، تسلیم دل و درون و چهره و بیرون، و چیره شـدن بـر هواها و هوسها، و ماندگاری بر دین در آغاز و در انجام ... این افراد دو بار بدیشان اجر و پاداش داده میشود، اجر و پاداشی بر همچون شکیبائی و صبری. ایـن هــم برای انسانها دشـوار است، و سـختترین شکـیبائی و صبر آن است که در برابر هواها و هوسها و شـهوتها و کجرویها و انحرافها ورزیده میشود. آنان بر همۀ اینها صبر و شکیبائی کردهاند، و در برابر تمسخر و استهزاء صبر و شکیبائی نمودهانـد، هـمان گونه کـه روایت آن گذشت، و همان گونه که همیشه چـنین چـیزی بــر سـر کسانی آمده است که راستروان راستای راه دین خدا در جامعههای منحرف و گمراه و نادان در هر زمانی و در هر مکانی هستند:
(وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ).
و بدیها را با نیکیها از میان برمیدارند (و نه تنها بـدیها را با بـدیها پـاسخ نمیگویند، بـلکه در مـقابل کـردار و گفتار بد مردم، رفتار بایسته میکنند و سخن شــایسته میگویند).
این هـم صبر و شکـیبائی است. ایـن چـنین صـبر و شکبائیای دارای درد بیشتری از خود صبر و شکیبائی بر اذیّت و آزار و تمسخر و استهزاء است. این صبر و شکیبائی والا رفـتن و چـیره شـدن بـر تکـبّر و خـود بزرگ بینی نفس، و بر رغـبت و شـور نـفس بر دفـع تـمسخر و اسـتهزاء و پـاسخ دادن بـه اذیّت و آزار، و تسکین دل از خشم و کینه، و خنک شدن با انتقام گرفتن است! آنگاه مکانت و منزلت بالاتری از هـمۀ ایـنها است، آن هم مکانت و مـنزلت عـفو کـردن و گـذشت نمودن با رضا و رغبت است. آن عفو کردنی و گذشت نمودنی که زشت را با زیبا پاسخ میدهد، و بـا نـادان مسخره کننده با آرامش و سنگینی و مهربانی و خوبی برخورد میکند. این هم افقی از بزرگی و والائی است که بدان افق نمیرسند مگر مؤمنانی که با خدا معامله میکنند و خدا ایشان را خشنود میفرماید و آنان هـم خدا را خشـنود مـینمایند. در نـتیجه هـر چـه از دست مردمان ببینند راضی و مطمئنّ میگردند بدان امید که پاداش نیک یزدان را دریافت دارند.
(وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ) (٥٤)
و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم (در راه خیر و صلاح) خرج میکنند و میبخشند.
انگــار خـدا اراده فـرموده است بـه دنـبال یـادی از بزرگواری درونشان در عفو و گـذشت از مـردمان، از بـزرگواری درونشـان در بـذل و بـخشش امـوال به مردمان، سخن بگوید. بخشیدن مردمان و صرف نـظر کردن از ایشان، از منبع یگانهای هستند: منبع والائی بر شهوات نفس، و فـراتـر گـرفتن خـود را از ارزشـهای زمـینی. اوّلی در نـفس است، و دومـی در اموال. در موارد بسیاری از قرآن، این دو، یعنی گذشت از مردمان و بخشش اموال به دیگران، ملازم یکدیگرند.
صفت دیگری از صـفات نـفسهای مـؤمن و شکـیبا و ماندگار بر اسلام، و خالص و پاک باختۀ عقیده، چـنین آمده است:
(وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ) (٥٥)
و هنگامی که یـاوه بشـنوند از آن روی میگرداند (و دشنام را با دشنام پاسخ نمیگویند و بـلکه) مـیگویند: اعمال ما از آن ما، و اعمال شـما از آن شـما است (و هـر کســـی آن درود عاقبت کـــار کـــه کشت). وداع و بــه درودتان باد، ما خواهان (همنشینی با) نادانان نیستیم. لغو، سخنان پوچ است، سخنان پوچی که فائدهای در آن نیست. یعنی بیهوده و یاوه است. این هم پریشان گوئی و یاوه سرائی است که وقت را می کشد بدون این که توشۀ تازهای بـه دل یـا به خـرد بـبخشاید، و یـا شـناخت سودمندی بر دل یا بر خرد بیفزاید. لغو همچنین به معنی بد زبانی و گفتن سخنانی است که ذهن و شعور و زبان را تـباه میگردانـد، خـواه کسـی را بـا آن بـد و بـیراه مخاطب قرار دهند، و خواه آن بد و بـیراه را دربـارۀ شخص غائبی بگویند.
دلهای با ایمان همچون سخنان بیهوده و بد و بیراهی را بر زبان نمیراند، و بدان پریشان گوئی و یـاو هسرائی گوش هم فرا نمیدهد. دلهای با ایمان سرگرم وظائف و تکالیف ایمان میشود، و خود را با عشق آن وظائف و تکالیف ایـمان بالا و والا میبرد و اوج مـیدهد، و خویشتن را در پرتو نور ایمان پاک و پاکیزه میدارد:
(وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ).
و هنگامی که یـاوه بشــنوند از آن روی میگرداند (و دشنام را با دشنام پاسخ نمیگویند).
آنان به هیجان درنمیآیند و خشمگین نمیگردند و بـا یاوه گویان و یاوه سرایان همسو و هـمآوا نمیشوند و پاسخ به مثل بدیشان نمیدهند، و بـا آنـان پـیرامـون بیهوده و یاوه، بـا بیهوده و یـاوه بـه جـدال و سـتیز نمینشینند. بلکه به وداعشـان مـیگویند و از ایشـان خداحافظی کنند.
(وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ).
و میگویند: اعمال ما از آن ما، و اعمال شـما از آن شـما است (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت). وداع و به درودتان باد.
این گونه مؤدّبانه رفتار میکنند، و دعای خیر و خوبی مینمایند، و برای طرف هدایت و رهنمود میطلبند ... عدم علاقه و رغبت به مشارکت در بد و بیراه خود را نیز نشان میدهند:
(لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ) (٥٥)
ما خواهان (همنشینی با) نادانان نیستیم.
ما نمیخواهیم وقت گرانبهای خود را با ایشان صـرف کنیم، و در بیهوده گوئی و یاوه سرائی هم نمیخواهیم با ایشان شرکت جوئیم، یا ساکت شویم و به پریشان گوئی و هرزه درائی ایشان گوش فرا دهیم.
این تصویر زیبا و روشنی از نفس با ایمانی است که به ایمان خود آرمـیده است و دل بـدان داده است. بـیزار بیزار از یـاوه و پـریشان گوئی است. لبریز از عفو و گذشت و مودّت و محبّت است. این تصویر برای کسی که میخواهد با اخلاق و آداب خداپسندانه مـتخلّق و متأدّب شود راه را روشن و آشکـار و بدون هـر گونه چاله و چوله ترسیم میکند، بدان شکل که اشتباهی در آن صورت نپذیرد. دیگر با نادانان نباید آمیخت و در نادانیشان شرکت ورزید، و نباید با ایشـان دشـمنی و کینه توزی کرد و کینۀ ایشان را به دل گرفت، و نباید از وجودشان به تنگنا افتاد و دلتنگ گردید. بلکه باید خود را والا و بالا گرفت و عفو و گذشت کرد و خیر و خوبی را حتّی برای بزهکار بدکردار آرزو کرد و خواست.
*
کسانی که از اهل کتاب ایمان آوردند، پیغمبر با ایشان بیش از این جدّ و جهد و تلاش و کوششی نکـرد کـه قرآن را برایشان بخواند. تنها کـاری کـه کـرد تـلاوت قرآن برای آنان بود، ولی ایشان ایمان آوردند و اسلام را پذیرفتند. امّا برخی از افراد قوم خودش بـودند کـه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تا آنجا که امکان داشت تلاش کرد ایمان بیاورند، و برخی بودند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بسیار دوست میداشت که ایمان بیاورند و به اسـلام بگروند، ولی خدا به خاطر چیزهائی کـه در درونشـان سـراغ داشت مقدر نفرموده بود که آنان ایمان بیاورند و بـه اسلام بگروند. پـیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نـمیتوانست هـر که را دوست داشته باشد او را هدایت دهد. بلکه تنها خدا است هر که را که بخواهد هدایت میدهد به خاطر چیزهائی کـه از درون او میداند و او را سزاوار هدایت میسازد و او را آمادۀ پذیرش ایمان میشناسد:
(إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ) (٥٦)
(ای پیغمبر!) تو نمیتوانی کسی را که بخواهـی هـدایت ارمغان داری (و او را به ایمان، یعنی سر منزل مقصود و مطلوب انسان برسانی) ولی این تنها خدا است که هر که را بخـواهد هدایت عطاء مینماید، و بهتر میداند که چه افرادی (بر طبق حکمت و عنایت یزدان و برابر اندیشه و تلاش انسان، سزاوار ایمان بوده و بـه سـوی صـفوف مؤمنان) راهیابند.
در صحیح مسلم و در صحیح بخاری آمده است که این آیه دربارۀ ابوطالب عموی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل گردیده است. آن کسی که سخت از او محافظت و مـراقـبت مینمود و به یاری و کمکش برمیخاست، و برای دفاع از او رو در روی قریشیان میایستاد، و از او حمایت میکرد تا دعوت خود را تبلیغ و بـه گـوش دیگـران برساند، و در این راه قطع رابطه قریشیان را تحمّل کرد، قطع رابطهای که قریشیان با او و با بنیهاشم نمودند و ایشان را در شعب ابوطالب محاصره کردند. امّا او همۀ این کارها را به خـاطر دوست داشت برادرزادهاش، و نشان دادن غیرت و مردانگی و غرور و زیر بار ظلم و ستم نرفتن، انجام داد. هنگامی که وفات او فـرار سـید، پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ابوطالب را به ایـمان آوردن و پذیرش اسلام دعوت کرد، و لیکن خدای سبحان این امر را بهره او نفرمود، به خاطر چیزهائی کـه در او سـراغ داشت.
زهـری گفته است: سعید پسـر مسـیّب پسر حزن مخزومی رضی الله عنه برایم روایت کرد و گـفت: هنگامی کـه وفات ابوطالب فرا رسید، پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به نزد او آمد. دید ابوجهل پسر هشام و عبدالله پسر أمیه پسر مغیره در پیش او هستند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ابوطالب فرمود:
(یا عم قل:لا إله إلا الله کلمة أحاج لک بها عند الله).
ای عموی من بگو: جز خدا خدائی نیست. سخنی که بـا آن در پیشگاه خـدا بـرایت دلیـل و بـرهانی در دست داشته باشم.
ابوجهل و عبدالله پسر امیّه گفتند: ای ابوطالب آیـا از آئین عبدالمطلب روی میگردانی؟ پیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیاپی فرمودۀ خود را تکرار میکرد، و آنان نـیز گـفتۀ خود را تکرار میکردند، تا سـرانـجام گـفت: بـر آئین عبدالمطلب میمیرم. سرباز زد از این که بگوید: جـز خدا خدائی نیست. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(والله لأستغفرن لک ما لم أنه عنک).
به خدا سوگند برایت طلب آمرزش میکنم تا وقتی که از طلب آمرزش برایت نهی نشدهام.
این بود خداوند بزرگوار نازل فرمود:
(ما کان للنبی والذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین ولو کانوا أولی قربى).
پـیغمبر و مـؤمنان را نسـزد کـه بـرای مشـرکان طـلب آمرزش کنند، هر چند که خویشاوند باشند. (توبه/113)
و دربارۀ ابوطالب نازل فرمود:
(إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ).
(ای پیغمبر!) تو نمیتوانی کسی را کـه بخواهـی هـدایت ارمغان داری (و او را به ایمان، یعنی سر منزل مقصود و مطلوب انسان برسانی) ولی این تنها خدا است که هر که را بخواهد هدایت عطاء مینماید.
(مســلم و بــخاری آن را از گفتۀ زهـری اســتخراج کردهاند)
مسلم در صحیح خود، و ترمذی، آن را از حدیث یزید پسر کیشان که او از ابوحازم، و او از ابوهریره روایت کرده است که گفته است: هنگامی که وفات ابوطالب فرا رسید، پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به نزد او آمد و فرمود:
(یا عماه . قل:لا إله إلا الله أشهد لک بها یوم القیامة).
ای عموی من، بگو: جز خدا خدائـی نـیست تـا در روز قیامت برای تو بدان گواهی دهم.
ابوطالب گفت: اگر قریشیان مرا بدان معیوب و نـنگین نمیکردند و نمیگفتند که هراس مرگ او را بر آن داشته است، چشمان تو را با گفتن آن روشن میکردم و مایۀ سرور تو میشدم. آن را نمیگویم مگر این که چشمان تو را بدان روشن گردانم و تو را مسرور سازم. فرمودۀ خداوند بزرگوار نازل شد:
(إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ) (٥٦)
(ای پیغمبر!) تو نمیتوانی کسی را که بخواهـی هـدای ارمغان داری (و او را به ایمان، یعنی سر منزل مقصود و مطلوب انسان برسانی) ولی این تنها خدا است که هر که را بخواهد هدایت عطاء مینماید، و بهتر میداند که چه افرادی (بر طبق حکمت و عنایت یزدان و برابر اندیشه و تلاش انسان، سزاوار ایمان بوده و بـه سـوی صـفوف مؤمنان) راهیابند.
از ابنعبّاس، ابنعمر، مجاهد، شعبی، و قتاده، روایت شده است که این آیه دربارۀ ابوطالب نـازل گـردیده است. و آخرین چیزی را که ابوطالب گفته است ایـن است: او بر آئین عبدالمطّلب است.
انسان در برابر این خبر میایستد و میبیند این آئین چه قدر قاطعانه برخورد مـیکند و چـه انـدازه اسـتقامت می ورزد. این عموی پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و سرپرست و محافظ و مدافع او است. خدا ایمان را برای او مـقدّر نمیفرماید، با وجود این که بسیار پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دوست میدارد، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز بسیار دوست میدارد که او ایمان بیاورد. این کار بدان خاطر است که ابوطالب کارهائی که برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میکرد تـحت تأثیر جانبداری از خویشی و خویشاوندی و محبّت پدرانه بود، و هدف و مـقصودش عقیده نبود. خـداونـد سبحان این را از ابوطالب میدانست و بدین جـهت برای او مقدّر نفرمود چیزی را که پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دوست میداشت و امیدوار بدان بود. خدا این کار را - که کار هدایت است - سهمیّۀ پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم نکرد، و آن را اختصاص به اراده و مشیّت خود فرمود. بر پیغمبر تبلیغ بود و بس. بعد از او هم بر کسانی که مردمان را به سوی آئین خدا میخوانند جز دلسوزی و اندرز نیست. پس از دلسوزی و اندرز، دلها در اختیار خدایند و میان انگشتان یزدان مهربانند. هدایت و ضـلالت برابر آن چیزی دست میدهد که خدا از دلهـای بـندگان سـراغ دارد، و استعداد و آمادگی مردمان را بـرای هـدایت و ضلالت میداند.
*
هم اینک روند قرآنی بـه سـخنان ایشان مـیپردازد، سخنانی که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند و با آن سـخنان عذر خویش را میآوردند و اظهار میداشتند آنـان از او پیروی نمیکنند از ترس این که سلطۀ خـود را بـر قبائل عرب مجاوری از دست بدهند که کعبه را بزرگ میداند، و متدیّن به آئین پرده داران و نگاهبانان کـعبه میباشند، و بتهای آنـان را تعظیم مـیکنند و سترگ میدارند. اگر قریشیان اسلام را بپذیرند آن قبائل ایشان را میربایند، یا دشمنانشان ایشان را میربایند و نابود مینمایند که در فراسوی شبه جزیرۀ عربستان هستند، و این قبائل هم از ایشان پشتیبانی و دفاع نـخواهند کرد. یزدان سبحان برایشان بیان میفرماید که امن و امان در کجا است، و ترس و هراس بر واقعیّت تاریخی ایشان، و بر واقعیّت کنونی و حاضر آنان که در آن مـیزیند از کجا است. این روشنگری هم به دنبال آن میآید که در این سوره برایشان در داستان موسی و فرعون معلوم کرد که امن و امان و بیم و خوف در کجا است. قـرآن ایشان را به چرخش و گردشی بر بالای محلّ هـلاکت گذشتگان میبرد، و در این چرخش و گردش برایشـان پـــرده از اسـاب و عـلل حقیقی هـلاکت و نـابودی برمیدارد، وا سباب و عـلل هلاکت و نـابودی را در سرمستی و ناشکری و تکذیب پیغمبران و رویگردانی از آیـات خـدای مـهربان، مـجسّم پــیش چشــانشان مینماید. آنگاه چرخش و گردش دیگـری را با آنـان مـیآغازد، چـرخش و گـردشی بس دور و درازتـر از چرخش و گردش پیشین. در این چرخش و گردش پرده از حـقیقت مـعیارها و ارزشـها بـرمیدارد، و در ایـن چرخش و گردش، ناچیزی زندگی دنیا و نـاچیزی هـمۀ کالاها و نـعتهای آن را در برابر چیزهائی که در پـیش خدا موجود است آشکارا نشان می دهد و پیش چشمان همگان میدارد.
(وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٥٧) وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ (٥٨) وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (٥٩) وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٠) أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ) (٦١)
(ای پیغمبر!) تو نمیتوانی کسی را که بخواهـی هـدایت ارمغان داری (و او را به ایمان، یعنی سرمنزل مقصود و مطلوب انسان برسانی) ولی این تنها خدا است که هر که را بخواهد هدایت عطاء مینماید، و بهتر میداند که چه افرادی (بر طبق حکمت و عنایت یزدان و برابر اندیشه و تلاش انسان، سزاوار ایمان بوده و بـه سـوی صفوف مـؤمنان) راهـیابند. (مشـرکان مکّه بــه پـیغمبر عـرض کردند) و گفتند: اگر همراه تو هدایت را پذیرا شویم (و از برنامۀ توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبائل نیرومند عرب به جنگ ما برمیخیزند و) ما را از روی زمـینمان میربایید (و نابودمان مینمایند. پس هر چند به حقانیّت اسلام معترفیم، ولی برای حفظ جان و مال و مقام خود حاضر به قبول ایمان نیستیم!). مگر ما حرم پـر امن و امانی را برای ایشان فراهم نیاوردهایم که محصولات و میوهجات فراوانـی (از نـواحـی مـختلف) بـه سـوی آن آورده میشود؟! (وقتی که در حـال کفر، ایشـان را از امنیّت و مواهب زندگی برخوردار میگردانـیم، چگونه آنان را بـا وجود ایـمان و اطـاعت از فرمان، در دست دیگران رها میگردانیم؟! این محصولات و ثمرات) دادۀ مـــا است (بــدیشان ...) و لیکــن بــیشتر آنان (ایـن را) نمیدانند. چه مردمان زیادی را نابود ساختهایم که در زندگی خود (همچون اینان) مست و مغرور (جاه و مال و زر و زور) شـدهانـد و طـغیان و سـرکشی پـیشه سـاختهاند. این خانههای ایشـان است که بعد از آنـان (روی آبادی به خود نـدیده است و) جز مـدّت اندکی منزل و مأوی نگشته است، (و آن هـم سکونت مـوقّت مسافران و سیّاحان به هنگام رفت و آمـدشان از ایـن مــناطق بـوده است). و ما خودمان مـالک و صـاحب (املاک و دیارشان) شدهایم. پروردگار تو هرگز شهر و دیاری را ویران نمیسازد مگر این که در کانون و مرکز آنجا پیغمبری را برانگیزد تا آیات مـا را بر اهالی آن فرو خوانـد، و مـا شـهر و دیـاری را نـابود نکـرده و نابود نمیگردانیـم مگر این که ساکنان آنجا ستمکار بـاشند. آثچه به شما داده شده است، کالای این جهان و زیـنت آن است (و زودگذر و همراه با ناگواریها و رنـجها و دردها است) ولی آنچه در نزد خدا (در آن سرا است) بهتر و جاودانهتر است. آیا نمیدانید (که باقی با فانی، و محدود با نامحدود، یکسان نیست؟!). آیا کسی که بـدو وعدۀ نیکو دادهایم، و بـدان خواهـد رسـید (کـه نعمت فراوان و نامحدود آن جهان و بـهشت جـاویدان است) همسان کسی است که کالای زندگی این جـهان را بـدو دادهایم (و از نعمت ناپایدار و آمیزه به غصّه و رنح آن بهرهمندش سـاختهایـم) و سپس در روز قیـامت از زمرۀ احــضار شدگان (بـــرای حسـاب و کتاب، و گرد آوردهشدگان در عذاب و عقاب دوزخ) است؟!.
این دیدگاه سطحی و نزدیک بینانه، و جهان بینی محدود زمینی است که به قـریشیان پـیام داشـته است، و بـه مردمان در هر زمان پیام میدهد که پـیروی کـردن از هدایت خدا ایشان را در معرض تـرس و هـراس قـرار میدهد، و دشـمنان را بر ضـدّ ایشـان مـیآغالاند و برمیشوراند، و مدد و یاری و کمک و پیروزی را از ایشان میگیرد، و تـنگدستی و نـابودی را بهرۀ آنـان میگرداند:
(وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).
و گفتند: اگر همراه تو هدایت را پذیرا شویم (و از برنامۀ توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبائل نیرومند عرب بـه جنگ ما برمیخیزند و) ما را از روی زمینمان میربایید (و نابودمان مینمایند).
آنان منکر این نیستند که اسلام هـدایت است، و لیکـن میترسند مردمان ایشان را بربایند و نابودشان نمایند. ایشان خدا را فراموش میکنند، و فراموش میکنند کـه تنها خدا حافظ و نگهبان است، و تنها او حمایت کننده و مراقبت کننده است، و همۀ نیروهای زمین نـمیتوانـند ایشان را بربایند و نابودشان نمایند اگر آنان در پناه خدا باشند و خدا ایشان را بپاید و مراقـبت نماید و تـمام نیروهای زمین نمیتوانند ایشان را کمک و یاری دهند و آنان را پیروز و موفّق گردانند، اگـر خـدا ایشـان را خوار و حقیر و ذلیل بدارد ... این بدان خاطر بـود کـه ایمان آمیزۀ دلهای ایشان نگردیده بود. اگر ایمان آمیزۀ دلهای ایشان مـیشد، دیـدگاه ایشـان دربارۀ نـیروها دگرگون میشد، و سـنجش امـور بـرایشـان بـه گونۀ دیگری درمیآمد، و قطعاً میدانستند که امن و امان جز در جوار یزدان نیست، و ترس و هراس جز در دوری از هدایت ایزد سبحان دست نمیدهد، و این هدایت هم با قدرت و با عزّت گره خورده است، و هدایت نیز تـنها خیال و فقط گفتار نیست که برای آرامش دلهـا گـمان رود و گفته شود. بلکه هدایت حـقیقت ژرفـی است و معنی آن سازگاری و هماهنگی با قـانون جـهان و بـا نیروهای آن، و کمک طلبیدن از نیروها و به کار بردن و به کار گرفتن آنها در زندگی است. چه خدا که آفریدگار این جهان است، این جهان را برابر قانوی اداره میکند و امـور آن را میگردانـد کـه خودش آن را برایش پسندیده است و بدان راضی گردیده است. کسی که از هدایت خدا پیروی میکند از نیروهای نامحدودیکه در ایــن جـهان هسـتی است کـمک می گیرد و اسـتفاده مینماید، و در واقعیّت زندگی به تکیهگاه مـحکمی پشت میبندد و تکیه میزند.
هدایت خدا برنامۀ زندگی درست است، زندگیای کـه در این زمین واقعیّت دارد و هست. وقتی که این برنامه پیاده میگردد و تحقّق پیدا مـیکند، ریـاست و آقـائی زمینی دوشادوش سعادت اخروی حاصل میشود. وجه مشخّصۀ این برنامه این است که در آن میان راه دنیا و راه آخرت فاصلهای نیست. یعنی راستای راه دنیا و راه آخــرت یکی است و دنـیا و آخــرت دو راه جـدا از یکدیگر ندارند، و برای پیاده کردن و تحقّق بـخشیدن اهداف زندگی اخروی، لازم نیست زندگی دنیوی را به هم زد و نادیده گرفت. بلکه بـرنامۀ اسـلامی زنـدگی دنیوی و زندگی اخروی را با یک رشته به یکـدیگر ربط و پیوند میدهد: اصلاح دل و اصلاح جامعه و اصلاح زندگی در این زمین. بدین جهت راه به سوی آخرت میرود، و دنیا به آخرت متّصل میشود. چه دنیا مزرعۀ آخرت است، و آباد کـردن و رونـق بخشیدن بهشت این زمین و سروری و آقائی بر آن، وسیلهای برای آباد کردن بهشت آخرت و جاودانه ماندن در آن است، به شرط این که از هدایت خدا پیروی شود، و در عمل و با عمل به خدا رو کرد و به رضا و خشنودی او چشم دوخت.
هرگز در تـاریخ بشـریّت گـروهی بـر هـدایت یـزدان نبودهاند مگر این که ایزد منّان در آخر گشت و گـذار بدیشان قدرت و شوکت و آقائی و سروری داده است، پس از آن که آنان را برای حـمل امـانت آمـاده کــرده است، امانت خلافت در زمین و ادارۀ زندگی این جهان برابر قانون و فرمان یزدان.
بسیاری از مردان میترسند از شـریعت خـدا پـیروی نمایئد و برابر هدایت او حـرکت کـنند. از دشـمنانگی دشمنان خدا و از نیرنگ ایشـان مـیترسند. از اتـّحاد دشمنان بر ضـدّ خـود بـیم دارنـد، و از مـحاصرههای اقتصادی و غیر اقتصادی در ترس و هراسند! این ترسها و هراسها جز خیالها و گمانهائی بسان خیالها و گمانهای قریشیان در آن زمان نیست که به پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند:
(إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).
اگر هـمراه تـو هـدایت را پـذیرا شـویم (و از بـرنامۀ توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبائل نیرومند عرب بـه جنگ ما برمیخیزند و) ما را از روی زمینمان میربایند (و نابودمان مینمایند. پس هر چند بـه حقانیّت اسـلام معترفیم، ولی برای حفظ جان و مال و مقام خود حاضر به قبول ایمان نیستیم).
امّا وقتی که قریشیان از هدایت یزدان پیروی کردند بر خاور و باختر زمین در یک چهارم قرن از زمان یا کمتر از آن پیروز شدند و سلطه و قدرت پیدا کردند.
یزدان سبحان در همان زمان این عذر خیالی و این بهانۀ گمانی ایشان را مردود اعلام فرمود و بدیشان اعـلام نمود: چه کسی بدانان امن و امان بخشیده است؟ چـه کسی بیتالله الحرام را برایشان ترتیب داده است؟ چـه کسی دلهائی را بر آن داشته است که بدیشان بگرایند و محصولات و میوهجات سراسر زمین را به سوی آنـان بار کنند و بیاورند؟ محصولات و میوهجاتی که از همۀ گوشه و کنار زمین بار آن بربسته میشود و در حـرم گرد آورده میشود، در حالی که در سرزمینهای فراوان خود و در فصلهای زیاد خود پخش و پراکنده گـردیده است و چیزی یا جز اندکی از آن بر جای نمانده است:
(أَوَلَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا یُجْبَى إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا).
مگر مـا حرم پر امـن و امـانی را بـرای ایشـان فراهـم نیاوردهایـم که مـحصولات و میوهجات فراوانـی (از نواحی مختلـف) به سوی آن آورده میشود؟! (وقتی که در حـال کفر، ایشــان را از امنیّت و مـواهب زنـدگی برخوردار میگردانیم، چگونه آنان را با وجود ایمان و اطاعت از فرمان، در دست دیگران رها میگردانیم؟! این محصولات و ثمرات) دادۀ ما است (بدیشان).
چرا آنان باید بترسند از این که مردمان نکند ایشان را بربایند و نابود نمایند وقتی که آنان از هدایت پـیروی نمایند؟ خدا است که این حرم را برایشان محلّ امـن و امان قرار داده است از آن زمان که ابـراهـیم پـدرشان بدانجا کوچیده است. آیا خدا که ایشان را امن و امـان داده است در حالی که بزهکاران و گناه پیشگانی بیش نبودهاند، چگونه میگذارد مردمان ایشان را بربایند و نابودشان نمایند، در حالی که متّقیان و پرهیزگارانند؟!
(وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (٥٧)
ولیکن بیشتر آنان (این را) نمیدانند.
نمیدانند امن و امان در کجا و ترس و هراس در کـجا است. نمیدانند که همۀ کارها در دست خدا است و به خدا حواله میگردد.
ولی اگر آنان میخواهند خویشتن را واقعاً از مهلکهها به دور نمایند و از نابودیها مصون و محفوظ دارند، این سبب و علّت هلاک و نابودی است و خود را از آن به دور گردانند:
(وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ) (٥٨)
چه مردمان زیادی را نابود سـاختهایـم کـه در زندگی خود (همچون اینان) مست و مغرور (جاه و مال و زر و زور) شدهاند و طغیان و سرکشی پیشه ساختهاند. این خانههای ایشان است که بعد از آنـان (روی آبـادی بـه خود ندیده است و) جز مدّت اندکی منزل و مأوی نگشته است، (و آن هم سکونت موقّت مسافران و سیّاحان بـه هنگام رفت و آمدشان از این مناطق بـوده است). و مـا خودمان مالک و صاحب (املاک و دیارشان) شدهایم. مست و مـغرور نـعمت شـدن، و شکـر آن را بجای نیاوردن، سبب نابودی شهرها و آبادیها است. از جـملۀ نعمتهائی که از سوی خدا بدیشان داده شده است، حرم پرامـن و امـان و سـرشار از امـنیّت است. پس باید بپرهیزند از این که مست و مغرور نـعمت شـوند، و از این که شکر نعمت را بجای نیاورند، و در نتیجه هلاک و نابودی دامنشگیر ایشان شود، هـمان گونه کـه دامـنگیر شهرها و آبادیهائی گردیده است که آنها را میبینند و با آنها آشنایند، و خانهها و کاشانههای ساکنان آنجاها را میبینند که فرو تپیده و ویران گـردیده است و خـالی شده است ...
(لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِیلا).
بعد از آنان (روی آبادی به خود ندیده است و) جز مدّت اندکی منزل و مأوی نگشته است، (و آن هـم سکـونت موقّت مسافران و سیّاحان به هنگام رفت و آمدشان از این مناطق بوده است).
خانهها و کاشانههای آنان برجسته و نمایان باقی مانده است و از نقش زمین شدنها و نابود گردیدنهای ساکنان خـود خبر میدهد و روایت میکند، و از داسـتان سرمستی و غرور نعمت سـخن میگوید، نـعمتی کـه صاحبان آن بر باد فنا رفتهاند و فـرزندی را از خـود برجای ننهادهاند و جایگزین خود ننمودهاند، و کسی از ایشان میراثی نبرده است و ارثی پس از ایشان بهرهاش نگردیده است.
(وَکُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِینَ) (٥٨)
و مـا خودمان مـالک و صـاحب (امـلاک و دیـارشان) شدهایم.
باید دانست که یزدان این شهرها و آبادیهای سرمست و مغرور را نابود نکرده است مگر این که در مرکز آنـها پیغمبری را مبعوث کرده است و بدانجا روانـه نـموده است. این قانون و سنّت است، قانون و سنّتی که آن را بر خود لازم و واجب فرموده است، به خاطر مــهر و مودّتی که در حقّ بندگان داشته است:
(وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ) (٥٩)
پروردگار تو هرگز شهر و دیاری را ویـران نـمیسازد مگر این که در کانون و مرکز آنجا پیغمبری را برانگیزد تا آیات ما را بر اهالی آن فرو خواند، و ما شهر و دیاری را نابود نکرده و نابود نمیگردانیم مگر این که ساکنان آنجا ستمکار باشند.
حکمت و فلسفۀ فرستادن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در امّالقـری - یعنی بزرگترین شهر یا پایتخت آنجا - این است کـه مرکزی برای رسالت شود و از آنجا رسالت به اطراف برسد و تبلیغ گردد، و حجّت و برهانی و عذر و بهانهای برای کسی در آنـجاها نـماند. پـیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّـه مبعوث گردید که امّلقرای عربی است. او ایشان را از فرجام تکذیب کنندگان پیشین بیـم میداد، و از عذاب و عقابی میترساند که بر سر پیشینیانی آمـده است کـه ییغمـری یا پیغمبرانی به سوی ایشان رفتهاند، ولی آنان پیغمبر یا پیغمبران را تکذیب کردهاند:
(وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ) (59)
ما شهر و دیاری را نابود نکرده و نـابود نـمیگردانـیم مگر این که سـاکنان آنجا ستمکار باشند.
کسانی را نابود کردهایم که آیات را تکذیب کـردهانـد بس از آن که با آنها آشنائی پیدا کردهاند و به حقّانیّت آنها یقین و اطمینان داشتهاند!
باید دانست که کالاها و نعمتهای زندگی دنیوی همه و همه، و لذائذ و خوشیهای زندگی دنیوی سر به سر، و همۀ چیزهائی که خدا از زمین در دسترسشان قرار داده است و به تملّکشان درآورده است، و همۀ محصولات و ثمراتی که بدیشان بـخشیده است، و تـمام مـقامها و درجهها و بالاخره چیزهائی که در طول زندگی نـصیب انسان میشود، وقتی که با چیزهائی مقایسه میگردد که در پیشگاه خدا است، تمام این امور بسی ناچیز و اندک قلمداد میشود:
(وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٦٠)
آنچه به شما داده شده است، کالای این جهان و زینت آن است (و زودگذر و همراه با ناگواریها و رنجها و دردها است) ولی آنچه در نزد خدا (در آن سـرا است) بهتر و جاودانهتر است. آیا نمیدانید (که باقی با فانی، و محدود با نامحدود، یکسان نیست؟!.
این معیار سنجش نهائی است نه تنها برای چـیزی کـه میترسند از امن و امان و زمین و کالا از دست بدهند، و نــه تنها بــرای چـیزی کـه از مـنزلت و مکـانت و محصولات و ثمرات و امنیّت، خدا بدیشان میدهد و با اعطاء آن بر ایشان بزرگواری میکند، و نـه تنها بـرای چیزی که به شهرها و آبادیها بخشیده است و سپس به خاطر سرمستی و غرورشان آن را واپـس گرفته است و از بین برده است، بلکه معیار سنجش نهائی برای هر آن چیزی است که در این زندگی دنیوی است و به فرض سالم و کامل و بر دوام بماند و هلاک و نابودی به دنبال نداشته باشد. اینها همه و همه:
(مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا).
کالای این جهان و زینت آن است.
(وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى).
ولی آنچه در نــزد خـدا (در آن سـرا است) بــهتر و جاودانهتر است.
بهتر است در سرشتی که دارد، و جـاودانـهتر است در زمانی که دارد.
(أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٦٠)
آیا نمیدانید (که باقی با فـانی، و مـحدود با نامحدود، یکسان نیست؟!).
برتری دادن این و آن نیاز به خردی دارد که سرشت این و آن را درک و فهم کند. آن گاه پیروی با این ساختار در میرسد تا یادآور گـردد کـه باید در بـخش کـارهای اختیاری، خرد دخالت داده شود.
در پایان این گشت و گذار، یزدان سبحان دو صفحۀ دنیا و آخرت را بـرایشـان ورق مـیزند و بـدانـان نشـان میدهد، و ایشان را متوجّه میفرماید که هر کس هر چه را میخواهد برگزیند، این را یا آن را:
(أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ) (٦١)
آیا کسی که بدو وعدۀ نـیکو دادهایـم، و بـدان خواهد رسید (که نعمت فراوان و نامحدود آن جهان و بـهشت جاویدان است) همسان کسی است که کالای زندگی این جهان را بدو دادهایم (و از نعمت نـاپایدار و آمـیزه بـه غصّه و رنج آن بهرهمندش ساختهایم) و سپس در روز قیامت از زمرۀ احضار شدگان (برای حساب و کتاب، و گرد آوردهشدگان در عذاب و عقاب دوزخ) است؟!. این صفحۀ کسی است که خدا بدو وعـدۀ خوبی داده است و او در آخرت واقعاً بدان رسـیده است و آن را چشیده است. این هم صفحۀ کسی است که از کالاها و نعمتهای زندگی دنیای کوتاه و ناچیز برخـوردار بـوده است، و بعد از آن، آهای این او است کـه در آخـرت برای حساب و کتاب آثار مـیگردد و حـاضر آورده میشود. تعبیر قرآنی پیام اجـبار و وادار کــردن را بـه گوش جان انسان می خواند:
(مِنَ الْمُحْضَرِینَ) (٦١)
از زمرۀ احضار شدگان است.
از جملۀ کسانی است که بدون این که بخواهند ترسان و لرزان حاضر آورده میشوند. آرزو میکنند کـه کـاش حاضر آورده نمیشدند، چون میدانند پس از حساب و کتاب آن کالاها و نعمتهای زودگذر و ناچیز دنیا چه چیز در انتظارشان است!
این پایان گشت و گذاری است که در آن به گفتار ایشان پاسخ داده میشود، آنجا که میگفتند:
(إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).
اگر هــمراه تـو هـدایت را پـذیرا شـویم (و از برنامۀ توحیدی اسلامی پیروی کنیـم، قبائل نیرومند عرب بـه جنگ ما برمیخیزند و) ما را از روی زمینمان میربایند (و نابودمان مینمایند).
حتّی اگر این کار این جور بود برای ایشان بهتر از این بود که در آخرت از زمرۀ احضار شدگان گردند! چه رسد به این که پیروی از هدایت خدا امن و امان و منزلت و مکانت در دنیا را به همراه بیاورد، و در آخرت عطا و امان یزدان را دربر داشته باشد. هان! در این صـورت بدانید که هدایت یزدان را رها نمیسازند و به ترک آن نمیگویند مگر کسانی که غـافل باشند، غـافلانی کـه حقیقت نیروهای موجود در گسترۀ این هستی را درک و فهم نمیکنند، و نمیدانند ترس و هراس در کجا و امن و امان در کجا قرار دارد. و مگر کسـانی کـه زیـانمند بــاشند، زیــانمندانـی کـه خوبی را برای خـویشتن برنمیگزینند و انتخاب نمیکنند و از هلاک و نابودی نمیپرهیزند و دوری نمینمایند.
*
هنگامی که آنان را به ساحل دیگر میرساند ایشان را به چرخش و گردش دیگری در صحنهای از صحنههای قیامت میبرد، و بدختی و بد فرجامی شرک و گمراهی را به تصویر می زند که آنـان در آن هسـتند و در آن میلولند:
(وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٦٢) قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ (٦٣) وَقِیلَ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ کَانُوا یَهْتَدُونَ) (٦٤)
روزی (را خاطرنشان سـاز کـه) خدا ایشـان را فریاد مــیدارد و مــیگوید: انـبازهائی کـه بـرای مـن گمان میبردید کجایند؟! (ای مشرکان! حالا که حجابها و پردهها کـنار رفـتهانـد و هنگامۀ حسـاب و کتاب و گرفتاری و درماندگی است، بگوئید بتها و خدا گونههای انس و جنّی که مـیپنداشـتید و مـیپرستیدید بــایند و شما را از عقاب و عذاب آفریدگار برهانند) کسـانی کـه (سردستگان کفر و ضلال بوده و) فرمان عذاب دربارۀ آنان مسلّم شده است، میگویند: پروردگارا! ما اینان را گمراه ساختهایم. از آنجا که خودمان گمراه بـودهایـم ایشان را هم گمراه نمودهایم. ما از اینان در پیشگاه تـو بـیزاری مــیجوئیم (و مـیگوئیـم: ایشـان شـهوات و آرزوهای خود را پـرستش کـردهانـد و) ما را عبادت نکردهانـد! (بـه پـرستش کنندگان گول خورده) گفته میشود: انبازهای خود را (که معبودهای دروغینند) به فریاد خوانید (تا شما را یاری کنند). آنـان ایشـان را بـه فریاد میخوانند، ولی پاسخی بدانان نمیدهند. (در این هـنگام) عـذاب را (بــا چشـم خود) مـیبییند (و آرزو مـیکنند:) کاش! هـدایت یـافته و راهیاب مـیبودند (و امروز گرفتار چنین مجازات شدیدی نمیشدند).
(وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ (٦٥) فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الأنْبَاءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَسَاءَلُونَ (٦٦) فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ) (٦٧)
)خاطرنشان سـاز) روزی را که خداونـد مشـرکان را فریاد مـیدارد و مـیگوید: بـه پــغمبران چـه پـاسخی دادید؟ در این هنگام (بر اثر حیرت و دهشت) همۀ خبرها از یادشان میرود (و جملگی دچار فراموشی میشوند و سخنی برای گفتن نخواهند داشت و حتّی از هـول و هراس) نمیتوانند چیزی از یکدیگر هم بپرسـد. (آنـچه گذشت دربارۀ مشرکانی است که بر شرک مردهاند) و امّا کسانی که (در دنـیا) تـوبه کرده و ایـمان آورده و کارهـای شایسته انـجام داده بـاشند، امید است کـه از زمرۀ رستگاران گردند.
پرسش نخستین برای تنبیه و توبیخ است:
(أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ) (٦٢)
انبازهائی که برای من گمان میبردید کجایند؟.
خدا میداد که امـروز آن چـنان انـبازهائی در مـیان نیستند، و پیروانشان چیزی دربارۀ آنـها نـمیدانـند و خبری از آنها ندارند، و راهی بدانها و دسترسی بدانها ندارند. و لیکن در حضور همۀ حاضران خوار و رسوا میگردند.
بدین خاطر است کسانی که از ایشان همچون پرسشی می شود پاسخی نمیدهند، چرا که پاسخ دادن هم مـراد نیست. بلکه آنان تلاش میکنند از بزه و گناه گـمراه کـردن گـمراه شـدگانشان، و از بـازداشـتن بـازداشت شدگانشان از هدایت خدا، خویشتن را تبرئه کنند و پاک دارند، بدان گونه که بزرگان قریش با مردمان پیرو خود چنین میکنند. این است گمراه کنندگان میگویند:
(رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ) (٦٣)
پروردگارا! ما ایـنان را گمراه سـاختهایـم. از آنجا کـه خودمان گمراه بودهایم ایشان را هـم گمراه نمودهایم. مـا از اینان در پیشگاه تو بیزاری مـیجوئیم (و مـیگوئیم: ایشان شهوات و آرزوهای حود را پرستش کردهاند و) ما را عبادت نکردهاند.
پروردگارا ما ایشان را با زور گمراه نساختهایم. ما که بر دلهایشان سلطه و قدرت نداشتهایم. آنـان بـا رضـا و رغبت و اختیار خود به گمراهی افتادهاند.
(تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ).
ما در پیشگاه تو (از اینان) بیزاری میجوئیم.
ما خویشتن را از گـناه و بزه گـمراه کـردنشان تـبرئه میکنیم.
(مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ) (٦٣)
ما را پرستش نمیکردند.
طکه آنان بتها و آفریدههای دیگر تو را میپرستیدند و اطــاعت مــیکردند، و مـا خـود را خـدایـان ایشــان نـمیکردیم، و بـا عـبادت و پـرستش بـه سـوی مـا نگرائیدهاند و به ما رو نکردهاند!
آن گـاه ایشـان را بـه سـوی خـواری و رسـوائـیای برمیگرداند که سخن را از مسیر آن برگرداندهاند. آنان را به سوی خواری و رسوائی انبازهائی سوق میدهد و متوجّه میسازد که آنها را با خدا پرستش میکردهاند:
(وَقِیلَ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ).
(بــه پــرستش کنندگان گـول خورده) گفته میشود: انبازهای خود را (که مـعبودهای دروغینند) به فریاد خوانید (تا شما را یاری کنند).
ایشان را به فریاد خوانید و از شیوۀ رفتارشان نگریزید و دوری نکنید! ایسان را به فریاد خوانید تا پـاسختان بگویند و نجاتتان دهند) ایشان را به فریاد خوانید، آخر امروز روز آنان است و امروز بـاید فـائدهای داشـته باشند) آن بیچارگان میدانند که به فریاد خواندن ایشان هیچ سودی دربر ندارد. با وجود این از فـرمان یـزدان اطاعت میکنند و به ناچار فریادشان میدارند:
(فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ).
آنان ایشان را به فریاد میخوانند، ولی پاسخی بدانـان نمیدهید.
(وَرَأَوُا الْعَذَابَ).
و (در این هنگام با چشم خود) عذاب را میبینید.
در این گفتگو عذاب را مـیبینند و بس. در پشت سـر این گفتگو عذاب را مجسّم میبینند. در فراسوی ایـن موقعیّت جز عذاب نیست.
در اینجا و در این لحظه ای کـه صحنۀ به اوج خود میرسد، هدایتی که به ترک آن میگفـتهاند نشـان داده میشود، هدایتی که آرزوی هـر آرزو کـنندهای در آن جایگاه و موقعیّت غم اندود و غم افزار است، آن هدایتی که در دنیا در دسترس ایشان بود اگر به سوی آن سرعت میگرفتند:
(لَوْ أَنَّهُمْ کَانُوا یَهْتَدُونَ) (٦٤)
کاش! هدایت یافته و راهیاب میبودند (و امروز گرفتار چنین مجازات شدیدی نمیشدند(.
آن گـاه ایشـان را بـدان صـحنۀ غـم انـدود و غـم افـزار برمیگرداند:
(وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ) (٦٥)
(خاطرنشان سـاز) روزی را که خـداوند مشـرکان را فریاد مـیدارد و مـیگوید: بـه پیغمپران چه پـاسخی دادید؟.
خدا قطعاً میداند که آنان به پـیغـبران چـه پاسخی دادهاند. و لیکن این پرسش نیز جنبۀ تنبیه و توبیخ و خوار و رسوا داشتن را دارد. آنان با بیهوشی و سکوت با هـمچون پـرسشی رویاروی مـیشوند، بـیهوشی عمزدهای و سکوت کسی که نمیداند چه بگوید:
(فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الأنْبَاءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَسَاءَلُونَ) (٦٦)
در این هنگام (برابـر حیرت و دهشت) هـمۀ خبرها از یادشان میرود (و جملگی دچار فراموشی میشوند و سخنی برای گفتن نخواهند داشت و حتّی از هـول و هراس) نمیتوانند چیزی از یکدیگر هم بپرسند.
تـعبیر قـرآنـی سـایۀ کـوری را بـر صـحنۀ و حر کت میاندازد. انگار خبرها کورند و بدیشان نـمیرسند، و آنان چیزی را دربارۀ هیچ چیزی نمیدانند! و نمیتوانند پرسشی بکنند و نمیتوانند پـاسخی بـدهند. آنـان در بیهوشی خود ساکت افتادهاند!
(فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ) (٦٧)
)آنـچه گذشت دربـارۀ مشـرکانی است کـه بـر شرکت مردهاند) و امّا کسانی که (در دنیا) توبه کرده و ایـمان آورده و کارهـای شایسته انجام داده باشند، امید است که از زمزۀ رستگاران گردند.
این هم صفحۀ مقابل صفحۀ پیشین است. در این وقت که غم و اندوه برای مشرکان به اوج خود رسیده است و بر آنان خیمه زدۀ است، از کسی صحبت میدارد کـه توبه کرده است و ایمان آورده است و کار نیکو انجام داده است. و از امیدی سخن میگوید که امید به نجات دارد و انتظار آن را میکشد. هر کـس هر چه را میخواهد برگزیند و هر راهی را که میخواهد در پیش گیرد. میدان اختیار و گزینش هنوز باز و فراخ است!
آنگاه روند قرآنی کار و بار ایشان و کار و بار هـر چیزی را به اراده و مشـیّّت و اخــتیار و انتخاب خـدا وا میگذارد. چه خدا است که هر چیزی را میآفریند، و هر چیزی را میداند، و هر گونه کـار و بـاری در ایـن جهان و در آن جهان بدون باز گردانده میشود، و حمد و سپاس و حکم و فرمان، هم در این جهان و هـم در آن جهان برای او و متعلّق بدو است، و سر انجام همگان به سوی یزدان برمیگردند. ایشان نـه مـیتوانـند برای خویشتن و نه میتوانند برای دیگران اختیار و انتخاب کنند و برگزینند؛ چه تنها خـدا است که مـیآفریند و برمیگزیند هر آنچه را که بـخواهد:
(وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ (٦٨) وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ (٦٩) وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأولَى وَالآخِرَةِ وَلَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٧٠)
پروردگار تو هر چه را بخواهد مـیآفریند، و هـر کس را بخواهد برمیگزیند، و مردمان (پس از صـدور فرمـان خدا دربارۀ چیزی و کسی) حقّ انتخاب و اختیار ندارند. خداوند بسی منزِّه تر و بالاتر از آن است کـه چیزی را انباز او کنند. (ای پیغمبر!) پروردگار تـو آگاه است از آنچه سینه هـایشان (از کینهها در خود) پنهان مـیدارد، و از آنــچه آنــان آشکـار مـیسازن (و بــه صـورت اعتراضها و طعنهها بروز میدهند). پروردگار تـو الله است و خـدائــی جـز او نیست، و هرگونه سپاس و ستایشی بدو تعلّق دارد چه در این جهان و چه در آن جهان، و فرماندهی و داوری از آن او است، و بازگشت همۀ شما به سوی او خواهد بود. (او خالق، و او حاکم، و او قاضی است).
این پیرو پس از نقل قول ایشان میآید:
(إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا).
اگر هــمراه تــو هدایت را پـذیرا شـویم (و از بـرنامۀ توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبائل نیرومند عرب بـه جنگ ما برمیخیزند و) ما را از روی زمینمان میربایند) (و نابودمان مینمایند).
و این پیرو بعد از نشان دادن موقعیِّت ایشـان در روز حساب و کتاب به سبب شرک و گمراهی میآید ... این پیرو میآید تا بـیان دارد کـه آنـان بـرای خـویشتن نمیتوانند اختیار و انتخاب کنند، و مثلاً نمیتوانند امن و امان یا ترس و هراس را برگزینند! همچنین این پیرو میآید تا وحدانیّت خدا و برگشت همۀ کارها بـدو در پایان گشت و گذار جهان را بیان دارد.
(وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ).
پروردگار تو ه رچه را بخواهد میآفریند، و هـرکس را بخواهد برمیگزیند، و مردمان (پس از صـدور فرمان خدا دربارۀ چیزی و کسی) حقّ انتخاب و اختیار ندارند. این حقیقتی است که مـردمان اغـلب آن را فـرامـوش میکنند، و یا برخی از جوانب و زوایای آن را فراموش میکنند. خـدا هـر چـه را بـخواهـد مـیآفریند. کسـی نمیتواند بدو پیشنهاد چیزی بکند، و یا بدو بگوید که چیزی را بر موجودات و آفـریدهها بـیفزا، یـا از آنـها چیزی را بکاه، و یا در آفریدههای خود چیزی را تعدیل و تبدیل کن. خدا است که از مـیان آفـریدههای خـود چیزی را انتخاب میکند و یا کسی را برمیگزیند برای کاری که از میان وظائف و تکالیف و مقامات و درجات میخواهد. هیچ کسی نمیتواند شخصی را، یا حادثهای را، یا حرکتی را، یا سخنی را، و یـا عـملی را بـه خـدا پیشنهاد نماید ...
(مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ).
مردمان (پس از صدور فرمان خدا دربـارۀ چـیزی و کسی) حقّ انتخاب و اختیار ندارند.
حقّ انتخاب و اختیار نه دربارۀ خود و نه دربارۀ دیگران ندارند، و همۀ کارهای کوچک و بزرگ به خدا برگشت داده میشود و حواله میگردد. این حقیقت اگر در دلها و درونها مستقرّ و جایگزین شود، مردمان چیزی را دشمن نمیدارند که بر سر ایشان میآید، و چیزی ایشـان را سبک نمیدارد و به بازیچه نمیگیرد که آن را به دست میآورند و بدان میرسند، و چیزی ایشان را غمگین و محزون نمیسازد که از دستشان به در مـیرود یـا از پیـش ایشان میگریزد و به دور می شود. زیرا (این آنان نیستند که انتخاب میکنند و بـرمیگزینند، بلکه این تنها خدا است که انتخاب میکند و برمی گزیند و بس.
معنی این امر هم این نیست که مردمان خـردهایشان و ارادهها و خواستهایشان و تلاشها و کـوششهایشان را لغو و بیکاره گردانند. بلکه معنی آن این است که آنچه روی میدهد با رضا و رغبت بپذیرند و تسلیم گردند، پس از آن که هر چـه در تـوان دارنـد میاندیشند و دربارهاش به شـور مـینشینند و اخـتیار مـیکنند و برمیگزینند. زیرا آنچه در توان دارند بر عهدۀ ایشان و به حساب آنان است و فراتـر از آن به یـزدان جـهان واگذار است.
مشرکان با خدا خدایـان دروغـین و ادّعـائی را (انـباز میکردند، و حال این که تنها خدا آفریدگار و صـاحب اختیار است، و او هیچ گونه انبازی در آفرینش جهان و در انتخاب و اختیار چیزی در سراسر کیهان ندارد.
(سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ) (68)
خداوند بسی مـنزّه تر و بالاتر از آن است کـه چیزی را انباز او کنند.
(وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ) (٦٩)
(ای پــیغمبر!) پروردگار تـو آگـاه است از آنــچه سینههایشان (از کینهها در خود) پنهان مـیدارد، و از آنچه آنان آشکار میسازند (و به صورت اعتراضها و طعنهها بروز میدهند).
خدا است که ایشان را در برابر کـارهائی کـه از آنـان سراغ دارد جـزا و سـزا مـیدهد، و چـیزی را بـدیشان میدهد که سزاوار آنند، چه هدایت باشد و چه ضلالت.
(وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ).
پروردگار تو الله است و خدائی جز او نیست.
هیچ گونه انبازی نه در آفرینش و نه در گزینش ندارد.
(هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأولَى وَالآخِرَة).ِ
و هر گونه سپاس و ستایشی بدو تعلّق دارد چه در این جهان و چه در آن جهان.
او (است که سپاس و ستایش میشود در برابر انتخاب و اختیارش، و در برابر نعمتهایش، و در برابر حکـمت و فلسفه و، اداره کردن و چرخاندن امورش، و در برابر عدالت رحمتش. حمد و ثنا و سپاس و ستایش بـدو اختصاص دارد و بس.
(وَلَهُ الْحُکْمُ).
و فرماندهی و داوری از آن او است.
او است که بر بندگان خـود با قـضاوت خـود داوری میکند. هـیچ کسـی نـمیتوانـد حکـم و فـرمان او را برگرداند یا حکم و فرمان او را دگرگون گرداند.
(وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٧٠)
و بازگشت همـۀ شما به سوی او خواهد بود. (و او خالق، و او حاکم، و او قاضی است(.
او است که با قضاوت نهائی خود در میان مردمان به داوری میپردازد. بدین منوال ایشان را وادار مـیکند که قدرت خدا، و منحصر به فرد بودن اراده و مشیّت او در این هستی، و اطّلاع او بر پـنهان و آشکـارشان را احـساس کنند، و بدانند که هیچ چیز پنهانی از چـیزهای پنهان ایشان بر یزدان نهان نمیماند، و برگشت ایشان هم به سوی یزدان است، و چیزی از کارهایشان از دائرۀ توان و آگاهی خدا بیرون نمیرود و به در نـمیگردد. پس چگونه باید برای خدا انباز قرار دهند و شرک بورزند بعد از این که چنین است و چنین میدانـند، و آنان در دست قدرت خدایـند و از دست خـدا رهـائی ندارند و نمیتوانند از او بگریزند؟
*
آنگاه یزدان جهان ایشان را به گردش و چـرخشـی در صحنههای دنیا میبرد، دنیائی که در آن میزیند و غافل از تدبیر و تقدیر خدا دربارۀ خود بـوده، و بیخبر از انتخاب و گزینش او برای زندگیشان و برای دنـیایشان هـستند. بدین وسیله احساسات ایشان را با دو پـدیدۀ جهانی بیدار و هـوشیار مـیسازد، پدیدههای شب و روز، و اسرار و رموزی که در فراسوی آن دو است و بیانگر انتخاب و گزینش خدا هستند و بر وحدانـیّت و یگانگی آفریدگار صاحب اختیار گواه میباشند:
(قُلْ: أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ (٧١) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ (٧٢) وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٧٣)
بگو: (ای مردم!) به من بگوئید اگر خداوند شب را تا روز قیامت همیشه ماندگار کند (و روز روشن را بـه دنـبال آن نیـاورد) بجز خدا کدام خدا است که بتواند برای شما روشنائی بیاورد؟ (و روز روشنی پدیدار کند تا در آن به تلاش بپردازید و کسب و کار کنید؟). آیا نمیشنوید؟ (باید که بشنوید و بنگرید و کرنش ببرید اگر عـاقلید). بگو: اگر خداوند روز را تا روز قیامت جاودانه و دائمی کند (و شب تاریک را به دنبال آن نیاورد) بجز خدا کدام خدا است که بتواند برای شما شبی را بیاورد تـا در آن بیارامید (و خستگی کار روزانه را از تن به در کنید؟). مگر نمیبینید (که دچار چه اشتباه بزرگی هستید؟ مگر شب و روز دو نشانۀ سترگ بـر وجود خدا بزرگ نیستید؟). این از لطف و مرحمت الهی است که شب را و روز را برای شما آفریده است تا در آن بیار امـید و (در این، به تلاش معاش بپردازید و) فصل خدا را بجوئید، و سپاسگزار (الطاف و مراحم او) باشید.
مردمان به جهت طول انس و الفتی که به آمد و شد شب و روز گرفتهاند، تازگی و زیبائی پـیاپی آنـها را فراموش میکنند، تازگی و زیبائی ای که کهنه نمیشود و خستگی آور نمیگردد به خاطر عادتی که به شب و روزگرفتهاند طلوع خورشید و غروب آن جز اندکی از انسانها را به ترس و هراس نمیانـدازد. طـلوع روز و روی آوردن شب جز در بتی مواقـع انسـانها را بـه تکان نمیاندازد. انسانها دربارۀ مهر و مرحمت خـدا دربارۀ خود که در پرتو پیاپی آمدن شب و روز بهره ایشان میگردد نمیاندیشند، و دربارۀ این بـه تـدّبر و تفکّر نمینشینند که پیاپی آمدن شب و روز ایشان را از فرسودن و نابود شدن میرهاند یا از ملول گردیدن و از جمود و رکود پیدا کردن نجات میدهد.
قرآن مجید مردمان را از جمود و رکود انس و الفت و عادت بیدار و هوشیار مـیگردانـد، و ایشـان را به ورانداز کردن جهان پـیرامون خـود، و نگـریستن بـه صحنههای بزرگ آن فرا میخوانـد و تـوجّه مـیدهد بدان هنگام که به خیال ایشان میاندازد که اگر همیشه شب باشد یا همیشه روز باشد چـه میشود، و بـدان هنگام که آنان را از عواقب این و آن میترساند. انسان ارزش چیزی را نمیداند مگر زمای که آن را از دست میدهد یا میترسد که آن را از دست بدهد.
(قُلْ: أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ) (٧١)
بگو: (ای مردم!) به من بگوئید اگر خداوند شب را تا روز قیامت همیشه ماندگار کند (و روز روشن را بـه دنـبال آن نیاورد) به جز خدا کدام خدا است که بتواند برای شما روشنائی بیاورد؟ (و روز روشنی پدیدار کند تا در آن به تلاش بپردازید و کسب و کار کنید؟). آیا نمیشنوید؟
)باید که بشنوید و بنگرید و کرنش ببرید اگر عاقلید). مردمان مشتاق صبح میگردند وقتی کـه در زمسـتان اندکی شبها طولانی میشوند، و به نور خورشید علاقه و گرایش پیدا میکنند وقتی که مدّتی خـورشید پشت ابرها پنهان میشود! حال اگر نور را از دست بدهند چه میشود؟ اگر شب تـا روز قـیامت هـمیشه بـاشد چـه میشود و چه میکنند؟ تازه این به فـرض اگـر زنـده بمانند. اگر خورشید طلوع نکند و روز نشود زندگی به طور کلّّّی در معرض تلف شدن و هلاک گردیدن قـرار میگیرد!
(قُلْ: أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ (٧١) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ) (٧٢)[2]
بگو: مرا خبر دهید، اگر خداونـد روز را تـا روز قیامت جاودانـه و دائـمی کند (و شب تـاریک را بـه دنـبال آن نیاورد) بجز خدا کدام خدا است که بتوانـد بـرای شـما شبی را بیاورد تا در آن بیارامید (و خستگی کار روزانه را از تن به در کنید؟). مگر نمیبینید (که دچار چه اشتباه بزرگی هستید؟ مگر شب و روز دو نشـانۀ سترگ بر وجود خدای بزرگ نیستید؟).
مردمان در زیر سایهها به استراحت می پردازند وقـتی که گرمای نیمروز ساعتهائی از روز طـول مـیکشد. مشتاق شب میشوند وقتی که روزها چند سـاعتی در تابستان طولانی می گردند. در تاریکی شب و آرامش آن، مکان و مأوائی و محلّ آرمیدن و آسودنی بـرای خویشتن مییابند. زندگی سراسرش به مـدّتی از شب نیاز دارد تا تجدید نیروئی بکند که در تلاش روزانه از دست می دهد. پس مردمان را چه میشد اگـر روز تـا دامن قیامت همیشه میماند، به فرض اگر مردمان زنده میبودند؟.. زندگی به تمام و کمال در معرض نابودی و هلاک قرار میگرفت اگر روز همیشگی بود و همیشه میماند!
هان! هر چیزی در این جهان دارای مـقدار مشخّص و لازم است، و هر چیز کوچک و بزرگی در ایـن جـهان برابر تدبیر و تقدیر است، و هر چیزی در پیشگاه او به اندازه است:
(وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٧٣)
این از لطف و مرحمت الهـی است کـه شب را و رور را برای شما آفریده است تا در آن بیارامید و (در این، بـه تــلاش مـعاش بـپردازیـد و) فضل خدا را بـجوئید، و سپاسگزار (الطاف و مراحم او) باشید.
شب زمان آرامش و آسودن و آرام و قرارگرفتن است. روز زمان تلاش و کار کـردن است. در روز است کـه انسان چشم به فضل و کرم خدا می دوزد و به سعی و عمل میپردازد. خدا هر چه به مردمان میدهد از فضل و کرم خود است:
(لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٧٣)
و سپاسگزار (الطاف و مراحم او) باشید.
خدا است که نعـت و رحمت را برایتان سـاده و آسـان کـرده است و در دسترستان قرار داده است. خدا است که شب و روز را برگزیده است و انتخاب کرده است و آنها را پیاپی یکدیگر سآورد و میگرداند و میچرخـاند. خدا است که همۀ قوانین و سـنن جـهان را پـدیدار و نمودار کرده است و شما آنـها را برنگزیدهاید و انتخاب نکردهاید. بلکه این خدا است که از روی رحمت و در پرتو دانش و از روی حکمت، قوانین و سنن را برگزیده است و انتخاب کرده است، و شما بـه جـهت تکـرار و طول انس و الفت، از قوانین و سنن الهی غافل و بیخبر گردیده اید و در خواب غفلت آرمیده اید.
*
روند قرآنی این گردشها و چرخشها را با صـحنۀ تند و سریعی از صحنههای قیامت پایان میدهد. در آن یک پرسش انکاری از ایشان میشود دربارۀ انبازهائی کـه گمان میبردهاند، و آنان را رویاروی نگاه میدارند و جلو چیزهای باطل و پوچی که ادّعا میکردهاند متوقّف مـیسازند، آنـجا کـه ادّعـاهای دروغـین و گـمانهای نادرستشان نقش بر آب مـیشود، و همۀ انگارهها و خیالپردازیهایشان، در جایگاه سـؤال و جنبان فـرو میافتد و پوچ درمیآید:
(وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٧٤) وَنَزَعْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٧٥)
روزی (را خاطرنشان سـاز کـه) خدا ایشـان را فریاد مــیدارد و مــیگوید: انـبازهائی کـه برای مـن گمان میبردید کجایند؟! (در آن روز، ما) از هر امّتی گواه (از میانشان برگزیده و) بیرون مـیکشیم و (بـه پـیش خود احصار میکنیم، و خطاب به مشرکان) مـیگوئیم: دلیل خود را (بر شرک و کفر دنیوی) بیاورید. پس آنان خواهند دانست که حقّ با خدا است، و چیزهائی کـه بـه هــم مـیبافتند (و انباز و بت و دستانـدر کار جهان مینامیدند از دستشان به در رفته است و) از ایشان کم و ناپدید گشته است.
تصویر روز صدا زدن، و پرسشی که در آن از مشرکان میشود، در گردش و چرخش پیشین گذشت. در ایـنجا عودت داده میشود برای تاًکید بیشتر و تثبیت آن، به مناسبت صحنۀ تازهای که در اینعا عرضه میگردد. آن هم صحنه بیرون کشیدن گواهی از میان هر ملّتی است که پیغمبر آن ملّت است و بر پاسخی که بدو دادهاند، و بر استقبالی که از رسالت او نمودهاند، گواهی می دهد. نزع یا بیرون کشیدن، حرکت شدیدی است. مراد از آن نگاه داشتن او و نمودار ساختن او و ممتاز نمودن او ار میان ایشان است، تا همگی قوم او وی را بسند و او هم جمل قوم خود را ببیند. دررویاروئی با اینگواه از ایشان خواسته میشود دلیل و برهان خود را بر اعتقادی که داشتهاند و بر کارهائی که کردهاند بیان دارند. در آن روز دلیل و برهانی ندارند، و راهی برای ستیز و جدال نمیشناسند:
(فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ).
آنان خواهند دانست که حقّ با خدا است.
حقّ با خدا است، خالص و بدون شبهه و بدون تردید.
(وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٧٥)
و چـیزهائی کـه بـه هــم مــیبافتند (و انـباز و بت و دستاندر کار جهان مینامیدند، ار دستشان به در رفته است و) از ایشان گم و ناپدید گشته است.
هر گونه شرکی و هر گونه شریکی ناپدید گردیده است. نه مشرک شریکها را مییابد، و نه شریکها مشرک را مییابند، در آن هنگام که سخت بدانها نـیازمندند، و هنگامۀ جدال و برهان است. در این موقعیّت که شریکها می بایستی به جدال و دفاع از ایشان، و به ذکر دلیل و برهان برای نجات آنان بپردازند!
*
بدین وسیله پیروهای داستان موسی و عیسی به پایان میآید. پیروهائی که خردها و دلهـا را در آن آفـاق و جهانها و رخدادها و صحنهها به گشت و گذار انداخته است، و خردها و دلها را از دنیا به آخرت برگردانده است، و از آخرت به دنیا برگشت داده است، و خردها و دلها را به گشت و گذار در نواحی جهان و در ژرفاهای درون وادار کرده است، و خردها و دلهـا را در اطراف جهان بیرون و در ژرفاهای جهان درون به گشت و گذار انداخته است، و خردها و دلها را بالای مـحلّهای نابودی گذشتگان نگاه داشته است، و در میان قانونها و سنّتهای جهان و زندگی به گشت و گـذار درآورده است. هـمۀ اینها هم با محور اصلی سوره هماهنگ هستند، و با دو داستان اصلی سوره، یعنی داستان موسی و عـیسی، و داستان قارون، همنوا گـردیده است. داسـتان نخستین گذشت. هم اینک به داستان دوم میپردازیـم و آن را پس از آن پیروها و این چرخشها و گردشها میآغازیم.
[1] مراجعه شود به اعراف/142.(مترجم)
[2] قرآن مجید وقتی که شب را ذکر میکند اگر ابدی و سرمدی باشد گفته است: (أَفَلا تَسْمَعُونَ؟).(آیا نمیشنوید؟)و وقتیکه روز را ذکر میکند اگــر ابدی و سـرمدی بـاشد، گفته است: (فِیهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ؟).(مگـر نمیبینید؟). این بدان علّت است که گوش اندام حسّ شبانه، و چشم اندام حسّ روزانه است... این هم از جملۀ هماهنگی هنری در شیوۀ بیان است.
سورهی قصص آیهی 88-85
(إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٨٥) وَمَا کُنْتَ تَرْجُو أَنْ یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیرًا لِلْکَافِرِینَ (٨٦) وَلا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ وَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٨٧) وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(٨٨)
اکنون که داستانها به پایان آمدهاند، و پیروهای مستقیم بدون فاصله بر آن داستانها زده شدهاند، خطاب متوجّه پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و گروه اندکی از مسلمانان میشود که آن روز در مکّه پشت سر او ماندهاند. خطاب بـه پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میشود در آن حال و احوالی که از شهر خودش بیرون کـرده شـده است، و از مـیان قـوم خودش رانـده شـده است، و او در راه مـدینه است و بدانجا نرسیده است. او در جـحفه است کـه بـه مکّـه نزدیک است. او هنوز در خطر است. دلش آویزۀ شهر خودش است، شهری که دوستش میدارد، و دوری از آن برایش سخت و دشوار است. امّا دعوت و رسالتش عزیزتر برای او از شهرش و از سرزمین کودکیش، و از گهوارۀ خاطرهها و یادمانهایش، و از مـقرّ و قـرارگـاه خاندان و اهل و عیالش است. به پیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خطاب میشود، در آن حال کـه در هـمچون مـوقعیّتی است:
(إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ).
همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بـر تـو واجب گردانده است، تو را به محلّ زادگاه و جایگاه (خود که مکّه است) برمیگرداند.[1]
او تو را به دست مشرکان نمیسپارد. او بر تو قرآن را واجب کرده است و دعوت را بر عهدۀ تو گذاشته است. او تـو را تـرک نـمیگوید و در دست مشـرکان اسـیر نمیکند، مشرکانی که تو را از شهر خود اخراج کردهاند، آن شــهری کـه برای تـو گـرامـی و عزیز است. او نمیگذارد مشرکان تو را و دعوت تو را بازیچه دست خود کنند، و مؤمنان پیرامون تو را از دین برگردانند. او قرآن را بر تو واجب کرده است تا در پرتو آن تو را در وقت مقرّر و مقدّر خود پیروز گرداند، در آن وقت که آن را واجب نموده است. امروز تو بیرون شده و رانده شده هستی، ولی تو فردا پیروز میگردی و به شهر خود برمیگردی.
بدین صورت حکمت خدا خواست که این وعدۀ مؤکّد را بر بنده خود در آن شرائـط و ظـروف غـمانگـیز و غمآلود نازل گرداند، تا پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به راه خود ایمن و مطمئن ادامه دهد، و به وعدۀ خدائی یقین داشته باشد که صدق و صداقت او را میداند، و یک لحظه هم در آن شکّ و تردید نمی ورزند.
وعدۀ خدا برای همۀ روندگان این راه پا بر جا است. هر کس که در راه خدا اذیّت و آزار داده شود، و (و صبر ایمان و اطمینان داشته باشد، خـدا سـرانجام او را در مقابله و مبارزه با طاغیان و یاغیان پیرور می گرداند، و زمانی که آنچه در توان دارد مبذول کند و وظیفه را از دوش خود بردارد، و وظیفۀ خود را به انجام رساند، خدا به جای او عهده دار پیکار می گردد.
(إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ).
همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بـر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ زادگاه و جایگاه (خود که مکّه است) بر می گرداند.
خدا موسی را قبلاً به سرزمینی برگردانده است که از آنجا گریخته است و رانده گردیده است. او را بدانجا برگرداند و مستضعفان قوم او را توسّط او نجات داد و رهائی بخشید، و فرعون و فرعونیان را با دست او نابود نمود، و فرجام کار به سود راهیافتـگان و هدایت شدگان تمام شد و امور به دست ایشان افـتاد ... بس در این صورت به راه خود ادامه بده و برو، و فرمانروائی و داوری میان خود و میان قوم خود را به خدائی واگذار که تبلیغ قرآن را بر تو واجب گردانده است:
(قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٨٥)
بگو: پروردگار من (از همه) بهتر می داند که چه کسی هدایت را از سوی او آورده است، و چه کسی در گمراهی آشکار بسر می برد.
کار را به خدا واگذار تا او پاداش راه یافتگان و پادافره گمراهان را بدهد.
واجب شدن تبلیغ قرآن بر تو جز نعمت بزرگی و رحمت سترگی نیست. هرگز بر دل تو نمیگذشت که تو برگزیده شوی و انتحاب گردی بـرای دریافت ایـن امانت. این برگزیده شدن و انتخاب گردیدن واقعاً مقام عـظیمی است و تو پیش از این به این مقام عظیم به تو عطا و ارمغان گردد چشم به راه و منتطر آن نبودی:
(وَمَا کُنْتَ تَرْجُو أَنْ یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
تو این امید را نداشتی که کتاب (بزرگ قرآن) بـرای تـو فرستاده شود، لیکن رحمت پروردگارت چنین ایـجاب کرد (و خواست با ارسال قرآن بـرای خـاتم پـیغمبران، این مسؤولیّت سنگین را به تو بسپارد).
این بیان قاطعانهای است دربارۀ این که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چشم به راه رسـالت نـبوده است و امـید پـیامبری را نداشته است. بلکه این خدا است که او را برگزیده است و خلعت نبوّت را به تن او چست کرده است. خدا است که میآفریند هر چه را که بـخواهـد، و بـرمیگزیند و برانگیخته میدارد هر که را که بخواهد. آن افق، بالاتر و برتر از آن است که انسانی دربارۀ آن بـیندیشد و بـه امید رسیدن بدان بـاشد، پـیش از ایـنکـه خـدا او را انتخاب کند و برگزیند و او را شایان رسالت سازد تا به سوی آن افق والا بالا برود و بدان برسد. ایـن مـقام رسالت رحمتی از جانب یزدان در حّق پـیغمبرش و در حقّ بشریّتی است که او را برای هدایت و رهنمود آنان با این رسالت انتخاب فـرموده است و بـرگزیده است. رحمتی است که به برگزیدگان عطا میگردد و به کسانی بخشیده نمیشود که بدان چشم امید بدوزند و منتظر دریــافت همچون خـلعت رحمتی باشند. پـیرامـون پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مردمان زیادی در میان عربها و در میان بنیاسرائیل بودهاند که به رسالت منتظره در آخر زمان چشم امید دوختهاند و انتظار دریافت هـمچون خـلعت گرانبهائی را داشتهاند. و لیکن یزدان که بهتر مـیدانـد رسالت خود را در کجا قرار دهد و به چه کسی واگذار نماید، کسی را برای آن انتخاب کرده است و بـرگزیده است که انتظار آن را نداشته است و به امـید رسـیدن بدان نبوده است، و جدای از کسانی بوده است که چشم طمع به رسالت آسمانی دوختهاند و در انتظار دریافت آن خلعت گرانبها بودهاند. وقتی خدا پـیـغبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را آمادۀ دریافت آن فیض بزرگ و لطـف سترگ دیـده است، خلعت والای نبوّت را به تن او چست کرده است. بدین خاطر است که پروردگارش -به سبب لطفی که در حقّ او داشته است و با اعطاء ایـن کـتاب بدو وی را بزرگوار فرموده است - بدو دستور میدهد که پشتیبان کافران نباشد، و او را برحذر از آن میدارد که کـافران وی را از آیات خدا باز بدارند؛ و عقیدۀ توحیدی خالص و مخلص را برای مقابلۀ با شرک و بـا مشـرکان بدو مبذول میدارد.
(فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیرًا لِلْکَافِرِینَ (٨٦) وَلا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ وَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٨٧) وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٨٨)
پشتیبان کافران مباش (و یاور و همدست ایشان مشو). کافران تو را از آیات خداوند باز ندارند، پس از آن که بر تو نازل شده است، و (مردم را) به سوی پروردگارت دعوت کن، و از زمرۀ مشرکان مباش. همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان. جز او هیچ مـعبود دیگری وجود ندارد. همه چیز جز ذات او فانی و نابود میشود. فرماندهی از آن او است و بس، و همگی شما به سوی او بـرگردا نده مـیشوید (و به حسـاب و کتاب اقوال و اعمالتان رسیدگی میکند و در میانتان داوری خواهـد کرد(.
ایـن، واپسـین آهنگ در سـورۀ است. مـیان پـیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و راه او، و مـیان کـفر و شـرک و راه آن، جدائی میاندازد، و برای پـیروان پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راهشان را تا روز قـیامت روشـن مـیکند ... آهـنگ واپسینی است. در آن حال و احوالی نغمۀ آن به گوش میرسد که پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و سلّم در راه هجرت است، هجرتی که خطّ فاصل میان دو روزگار جدا و متمایز، از روزگاران تاریخ قرار دارد.
(فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیرًا لِلْکَافِرِینَ) (٨٦)
پشـتیبان کـافران مـباش (و یـاور و هـمدست ایشـان مشو).[2]
همیاری و همکار ی مـیان مـؤمنان و کافران، امکان ندارد. راه اینان و راه آنان مختلف و از هم جدا است. برنامۀ اینان و برنامۀ آنان گوناگون و جدای از یکدیگر است. مؤمنان حزب خدایند، و کافران حزب اهـریمنند. پس چگونه همیاری و همکاری امکانپذیر است؟ بـر روی چه چیز و در چه چیز همیاری و همکاری کنند؟
(وَلا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ).
کافران تو را از آیات خداوند باز ندارند، پس از آن که بر تو نازل شده است.
راه کافران پیوسته این بوده است کـه یـاران دعـوت و پیروان رسالت را از دعوت و رسالت خود بازدارند با شیوهها و حیلهها و وسیلهها و ابزارهای گوناگونی کـه ممـکن شود، و راه مؤمنان این است که مسـیر خـود را در پیش گــیرند و به جلو بـروند و سـنگانـدازان و بازدارندگان ایشان را از راستای خطّ سـیرشان کـج و منحرف نکنند،و دشمنانشان ایشان را از راستای خـطّ سیرشان بازندارند و متوقّف نسـازند. آیـات خـدا در دسترسشان است و آنان امانتداران آن آیات بشمارند.
(وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ).
به سوی پروردگارت دعوت کن.
به سوی پروردگارت دعوت کـن، دعـوت خـالصانه و آشکاری که در آن آمیختگی و پیچیدگی نباشد و بـه خطا و اشتباه نیندازد. دعوت مردمان به سـوی یـزدان باشد نه به سوی قبلهگری و نژادگرائی. و نه به سـوی زمینی و نه به سوی پرچمی. و نه به سوی مصلحتی و نه به سوی غنیمتی. و نه به سوی نشخوار کردن هوا و هوسی، و نه برای پیاده کردن آرزو و خواستی ... کسی که از این دعوت، خالصانه و مخلصانه و بدون هر گونه شیله و پیلهای پیروی کند، مانعی نیست پیروی کند. و کسی که میخواهد همراه با این دعوت از چیز دیگری هـم پـیروی کـند، راه اسـلام ایـن نـیست و پذیرفته نمی گردد.
(وَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٨٧) وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ)
از زمرۀ مشرکان مباش، و همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان.
این قاعده را دو بار بـا نـهی از شـرک و بـا نـهی از برگرفتن معبود دیگری همراه خدا، تأکید میکند. آخـر این قاعده دو راهۀ جدائی در عـقیده مـیان روشـنی و پیچیدگی است، و بنیاد این عقیده به تمام و کمال بر این قاعده استوار میگردد، و آداب و اخلاق و تکـالیف و وظائف و بالاخره جملگی قوانین و مقرّرات این عقیده بر این قاعده بنیانگذاری میشود. این قاعده مـحوری است که همۀ رهنمودها و هـمۀ مـقرّرات پیرامـون آن میچرخد. بدین جهت است که پیش از هر رهنمودی و قبل از هر مقرّری این قاعده تذکّر داده میشود.
آنگاه روند قرآنی به تأکید و تقریر ادامه میدهد:
(لا إِلَهَ إِلا هُوَ).
جز او هیچ معبود دیگری وجود ندارد.
(کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلا وَجْهَهُ).
همه چیز جز ذات او فانی و نابود میشود.
(لَهُ الْحُکْمُ).
فرماندهی از آن او است و بس.
(وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٨٨)
و همگی شما به سـوی او برگردانده میشوید (و بـه حساب و کتاب اقوال و اعمالتان رسیدگی مـیکند و در میـانتان داوری خواهد کرد).
(لا إِلَهَ إِلا هُوَ).
جز او هیح معبود دیگری وجود ندارد.
جز تسلیم خدا شدن هیچ گونه تسلیمی وجود ندارد. جز برای خدا بندگی کردن، بندگی کردنی در میان نـیست. هیچ نـیروئی جـز نـیروی خـدا وجود نـدارد. و هـیچ پناهگاهی جز پناهگاه خدا موجود نیست.
(کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلا وَجْهَهُ).
همه چیز جز ذات او فانی و نابود میشود.
هــر چـیزی فـانی و زوال پـذیر است. هـر چـیزی از میان رونده است، اعم از مال و جاه و سلطه و قدرت و زندگی و حیات و متاع و کالا، و این زمین و هر که بر آن است و آن آسمانها و هر چه و هر که در آنها است. و این جهان سراسر، چه چیزهائی که از آن میشناسیـم، و چه چیزهائی که از آن نمیشناسیم. همه و همه ... سر به سر ... جملگی و همگی فانی میشود و نابود میگردد مگر ذات سرمدی و جـاویدان یـزدان کـه تـنها او بـاقی و ماندگار است و بس.
(لَهُ الْحُکْمُ).
فرماندهی از آن او است و بس.
فرمان میدهد و داوری میکند هر آن گونه که بخواهد و بــه هـر چـه کـه بــخواهـد. کسـی در فـرماندهی و فرمانروائی او شریک او نمیگردد، و کسی قضاوت و داوری او را برنمیگرداند و مردود نمیدارد، و در برابر فرمان و دستورش فـرمان و دسـتوری نـمیایسـتد و پایداری نمیکند. هر چه را بخواهد میشود بدون ایـن که کسی با او در این باره شریک و انباز شود و همچون او کند.
(وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٨٨)
و همگی شما به سوی او برگردانده میشوید.
دیگر از حکـم و فـرمان او گـریزی نـخواهـد بـود، و هیچ گونه گریز و فراری از قضاوت و داوری او در میان نــخواهد بود، و هـیچ گونه پـناهگاهی و هـیچ گـونه گریز گاهی جز او و جز به سوی او وجود نخواهد داشت.
*
بدین منوال و بر این روال سورهای پایان میپذیرد که در آن دست قدرت یزدان بـیپرده و عـیان جـلوهگـر میآید، دست قدرتی که دعوت به سوی خدا را میپاید و از آن مواظبت و مراقبت مینماید، و همۀ نیروهای طــاغی و یاغی سـتمگر را درهـم مـیکوبد و نـابود میسازد و از ممان برمیدارد.
این سوره با بیان قـاعده دعـوت خـاتمه مـییابد کـه یگـانگی یـزدان سـبحان و انـحصار او به الوهـیت و ماندگاری و فرماندهی و داوری است. تـا یـاران ایـن دعوت در راه خود بر هدایت باشند و بر هدایت روند، و به الطاف و انعام خداوندی یـقین و اطـمینان کـامل داشته باشند.
*
پایان سوره قصص
[1] «معاد» در این آیه به معنی زادگـاه و جایگاه استکـه مکّه است. به معنی روز رستاخیز یـا محشر و میعادگاه حساب و کتاب نیز میباشدکه برای پپغمبر ورود به بهشت را به دنبال دارد. به معنی بهشت نـیز مـیباشدکـه برگشت مؤمنان بدان است. تنوین برای تعظبم است ... و لذا معنی جملۀ یپشین چنین نیز میباشد: همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به مـحلّ بازگشت بزرگ (قیامت) برمی گرداند (و میان تو و تکذیبکنندگانت داوری مینماید و به مقام محمود و بهشت موعودت میرساند)]...(مترجم)
[2] مسلّماً پیغمبر هرگز از کفّار پشتیبانی نمیکرده است. ولی ایـن دسـتور در مورد او تأکید است، و در مورد دیگران بیان یک وظیفۀ مهـمّ. (مترجم)
سورهی قصص آیهی 84-76
(إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (٧٦) وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الأرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (٧٧) قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعًا وَلا یُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (٧٨) فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (٧٩) وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلا یُلَقَّاهَا إِلا الصَّابِرُونَ (٨٠) فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِینَ (٨١) وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالأمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ (٨٢) تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (٨٣) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ إِلا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (٨٤)
سرآغاز سوره دربارۀ داستان مـوسی و فـرعون بود. نیروی سلطه و قدرت و حکومت و فرمانروائی در آن داستان عرضه گردید، و گفته شد که چگـونه سـلطه و قدرت و حکومت و فرمانروانی به سبب ظلم و ستم و سرکشی و خدانشناسی و دوری گزیدن از هدایت یزدان بر باد فنا رفت. هم اینک داستان قارون آغاز میگردد تا سلطه و قدرت دارائی و دانش به میان آید، و گفته شود چگونه سلطه و قدرت دارائی و دانش به سبب ظلم و ستم و غرور و سرمستی، و به علّت تکبّر بر مردمان و فخر فروشی بر ایشان، و انکار نعمت آفریدگار جهان، بر باد فنا می رود. و حقیقت معیارها و ارزشها بیان گردد، و ارزش مال و زینت در برابر ارزش ایمان و صلاح ناچیز و بیارج شود. همچنین گفته آید که باید در بهره برداری و بهرهمندی از خوبیها و خوشیهای زندگی مـیانهروی کرد و هماهنگی برقرار نـمود، و در زمـین به دنـبال برتری جوئی و تباهی نبود.
قرآن زمان این داستان و مکان آن را معیّن و مشخّص نمیسازد. بلکه بدین بسنده میکند که بگوید قارون از زمرۀ قوم موسی بود و بر آنان ستم و سرکشی کرد. آیا این داستان بدان هنگام روی داده است که بنیاسرائیل و موسی در مصر بودهاند و هنوز به ترک آنجا نگفتهاند؟ یا این داستان پس از بیرون رفتن بنیاسرائیل و موسی از مصر در زمان حیات موسی به وقوع پیوسته است؟ یا این داستان پس از موسی در میان بنیاسرائیل رخ داده است؟ روایتهای متعدّد و گوناگونی در میان است که بیانگر این هستند که قارون پسر عموی موسی علیه السّلام بوده است، و حادثه در زمان موسی به وقوع پـیوسته است. برخی از روایتها میآفزایند که قارون مـوسی را اذیت و آزار رساند، و راجع بدو به نیر نگ پرداخت و خـواست با مکر و کید بدو نسبت زنا با زنی بدهد کـه برگزیده بود و بدو پول رشوه داده بود. ولی خدا موسی را تبرئه کرد و اجازه داد به قارون بلا برسد. این بود که زمین قارون را بلعید و او را به درون خود فرو برد. ما نیازی به همۀ این روایتـها نداریم، و مـحتاج تـعیین زمان و مکان داستان نیستیم. چه داستان آن گونه که در قرآن آمـده است بـرای ادای مـطلب و بیان مـقصود داستان در روند سوره، و ذکـر مـعیارها و ارزشـها و قوانین و مقرّراتی که برای بیان کردن آنها آمـده است بسنده است. اگر به تعین زمان و مکان آن داستان نیاز بود، و به شرائط و ظروفی که بیانگر مفاهیم آن داستان بوده احتیاجی پیدا میشد، قطعاً به ترک تعیین آنها گفته نمیشد. پس در این صورت بگذاریـد داسـتان را بـه همان شکلی بررسی کنیم که در قرآن آمده است، و از آن روایتهائی که هیچ گونه فائده ای در فـراسـوی آنـها نیست دوری گزینیم.
*
(اٍنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (٧٦) وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الأرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (٧٧) قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی).
قـارون از قوم مـوسی بود و (بر اثـر داشـتن دارائـی فـــراوان) بـر آنــان فـخر فـروشی کـرد (و چـون ثروتمندترین فرد بنیاسرائیل بود، از ایشـان خواست که او را فرمانده و خویشتن را فرمانبردارش بدانند). ما آن انــدازه گنج و دفـینه بدو داده بـودیـم که (حمل صندوقهای) خزائن آن بـر گروه پـر زور و بـا قدرت سنگینی مـیکرد (و ایشــان را دچـار مشکل مـینمود). وقتی (از اوقات) قوم او بدو گفتند: (مغرورانه) شادمانی مکن، که خدا شادمانان (سرمست از غرور) را دوست نمیدارد. به وسیلۀ آنحه خدا به تــو داده است، سـرای آخرت را بجوی (و بهشت جاویدان را فرا چنگ آور) و بهرۀ خود را از دنیا فراموش مکن (و بدان که تو هم حقّ حیات داری و باید از امتعه و لذائذ حلال استفاده بکنی و بــه خـویشتن بـرسی). و همان گونه که خدا به تـو (بخشیده است و در حقّ تو) نیکی کرده است، تو نیز (به دیگران ببخش و بدیشان) نیکی کن، و در زمین تـباهی مجوی که خدا تباهکاران را دوست نمیدارد. (قـارون) گفت: این مال در سایۀ آگاهی و دانشی که دارم به مـن داده شده است (و مرا فراهم کشته است. خودم آن را به دست آوردهام و خـودم هــم مــیدانــم چگونه آن را مصرف کنم).
داستان آن گونه میآغازد و نام قهرمان خود «قارون» را مشخّص میسازد، و قوم او را معیّن مینماید:
(قوم موسی). (قارون از) قوم موسی بود.
داستان رفتار او را با قوم خود بیان میدارد که رفـتار ستمگرانه است:
) فغی علیهم ). بر آنان فخر فروشی و تکبّر کرد. داستان به سبب و علّت فخر فروشی و تکبّر او اشـاره میکند که دارائی و ثروت است:
(وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ).
ما آن انـدازه گنج و دقینه بدو دانه بودیم کـه (حمل صندوقهای) خزائن آن بـر گروه پـر زور و بـا قدرت سنگینی میکرد (و ایشان را دچار مشکل مینمود).
آنگاه داستان به عرضه کردن رخدادها و گفتارها و فعل و انفعالهائی میپردازد که در درونها در غوغا بود.
قارون از زمرۀ قوم موسی است. خـدا بـدو دارائی و ثروت فراوانی داده است. خدا فـراوانـی آن دارائی و ثروت را به تـصویر مـیکشد و مـیفرماید دارائـی و ثروتش گنجها و خزینهها بود. «کنوز» جمع کنز است که به دفینه و خزینه گفته میشود که بیانگر دارائی سرشار و فراتر از استعمال و بیشتر از انـدازۀ اسـتفاده کـردن است. بدان اندازه که «مفاتح»[1] این گنجها و دفینهها گروهی از مردمان نیرومند را خسته و درمانده می کرد ... بدین خاطر «بغی»[2] او به چه شکلی و در چه راهی بوده است، تا مجهول باشد و شامل صورتها و شکلهای گوناگون شود. چه بسا قارون با ظلم و ستم بدیشان و با غصب کردن اراضی و اشیاء اینان، بر آنان سرکشی و تکبّر و ظلم و ستم کرده است، هم بدان گونه که طاغیان و یاغیان ثروت و دارائی، در موارد بسیاری چنین کنند و چنین روند. و چه بسا قارون با محروم کردن آنان از حقّ خودشان که در آن ثروت و دارائی داشتهاند، بدیشان ظلم و ستم و سرکشی و خود بزرگبینی نبوده است. چه فقراء و مساکین در اموال ثروتمندان حقیّ دارند و باید بدیشان داده شود تا ثروت و دارائی تنها در میان تروتـندان دست به دست نگردد و نشود، در حالی که در پیرامون ایشان محتاجان و نیازمندانی باشند که به مقداری از آن ثروت و دارائی احـتیاج و نـیاز داشته باشند. لذا با محروم کردن فقراء و مساکین از اموال دلها تباهی بگیرد، و زندگی فساد بپذیرد. چه بسا قارون با همۀ این کارها بر آنان سـرکشی کـرده است و تـفاخر نموده است و ستمگری روا داشته است.
به هر حال در میان قوم او کسانی بودهانـد کـه تلاش کردهاند او را از این سـرکشی و تکبّر و سـتمکاری برحذر دارند و بیمناک کنند، و خواسته باشند او را به راه راست برگردانند، راه راستی کـه خـدا آن را برای استفادۀ از این اموال بپسندد. راه خدا پسند هــم راهـی است که ثروتمندان را از استفادۀ از ثروت خود محروم و بیبهره نمیگرداند، و ایشان را از لذّت بردن و سود جستن میانهروانه و معتدلانه از دارائی و ثروتی که خدا بدیشان عطاء فرموده است دور و بینصیب نمینماید. بلکه بر آنان میانهروی و اعتدال را واجب مـیکند، و مقدّم بر این بر ایشان در نظر داشتن و حاضر و نـاظر دانسش خدائی را واجب مینماید کـه بـدیشان لطف فرموده است و ثروت و دارائی داده است. هچنین بـر آنان واجب میسازد آخرت و حساب و کـتاب آن را پیـش چشم داشته باشند:
(إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (٧٦) وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الأرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ) (٧٧)
وقتی (از اوقات) قوم او بدو گفتند: (مغرورانه) شادمانی مکن، که خدا شادمانان (سرمست از غرور) را دوست نمیدارد. به وسـیلۀ آنچه خدا به تـو داده است، سـرای آخرت را بــوی (و بهشت جاویدان را فرا چنگ آور) و بهرۀ خود را از دنیا فراموش مکن (و بدان که تو هم حقّ حیات داری و باید از امتعه و لذائذ حلال استفاده بکنی و بـه خـویشتن بـرسی). و همان گونه کـه خدا بـه تو (بخشیده است و در حقّ تو) نیکی کرده است، تو نیز (به دیگران ببخش و بدیشان) نیکی کن، و در زمین تباهی مجوی که خدا تباهکاران را دوست نمیدارد.
در این گفتار مجموعهای از ارزشها و ویژگیهای برنامۀ استوار و پا بر جای الهی است، ارزشها و ویژکیهائی که برنامۀ الهی را از میان سائر برنامههای دیگـر زنـدگی ممتاز میسازند.
(لا تفرح) شادمانی مکن ...
آن شادمانی و سروری که از افتخار به اموال، از توجه فراوان به ثروت و دارائی، از دل بستن و دل دادن بـه گنجها و گنجینهها، از شادی و خوشحالی زیاد به ملک و مملکت، و از غلبه کردن و چیره شدن، به انسان دست میدهد ... شادمانی مکن، آن شادمانی سرمستانهای که دهندۀ اموال را، و نعمت او را از یاد اسان مـیبرد، و انسان را غافل از حمد و سپاس خدا و شکرگزاری از الطاف ر انعام او میکند. شادمانی مکن، بسان شادمانی کسی که اموال او را به بازیچه میگیرد و سبک از جای برمیدارد، و دل خود را بدان میدهد و سرگرم میکند، و عقل و خردش از آن به پرواز درمیآید و برجای نمیماند، و به سبب آن بر بندگان گردن کشی میکند و گردن میافرازد.
(إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ) (٧٧)
خدا شادمانان (سرمست از غرور) را دوست نمیدارد، آنان با مـال و دارائـی به پـیشگاه خدا برگردانده میشوند، خدائی که شادمانان دلباخته مـال و فـریفتۀ ثـــروت را دوست نـمیدارد. آن کســانی را دوست نمیدارد که به دارائی و اموال مـینازند، و بـه سبب سلطه و قدرت آن بر مــردمان گـردن مـیافـرازند و گردن کشی میآغازند.
(وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا).
به وسیلۀ آنچه خدا به تـو داده است، سـرای آخرت را بجوی (و بهشت جاویدان را فرا چنگ آور) و بهرۀ خود را از دنیا فراموش مکن (و بدان که تو هــم حقّ حیات داری و باید از امتعه و لذائذ حلال استفاده بکنی و بـه خویشتن برسی(.
در این بند، میانهروی به عنوان بـرنامۀ اسـتوار خـدا معرّفی میگردد، بـرنامهای کـه دل صـاحب امـوال را آویزۀ آخرت میسازد، و او را محروم از آن نمیدارد که در این دنیا بهرهای از خوشیها و کالاها داشته باشد. بلکه او را بر این کار تشویق و ترغیب میکند و آن را بر عهدۀ او مـیانـدازد، تـا آن پارسائی و زهـدی را در پیش نگیرد که زندگی را مهمل و ناچیز میشمارد و آن را هیج و پوچ میانگارد.
خداوند چیزهای حلال و پـاکـیزه را آفـریده است تـا مردمان از آنها استفاده کـنند و بهرهمند گـردند، و در زمین بـرای افـزایش و فـزونی آن بکوشند و در راه تحصیل و به دست آوردن آن کوشش کنند و جهش و پویش ورزند، و در نتیجه زندگی رشـد و نـمو داشـته باشد و تازه و شاداب شود، و خلافت انسـان در ایـن زمین تحقّق پیدایند و پیاده گردد. این هم بدان شرط که انسانها دیدگاهشان در این راسـتا آخـرت بـاشد، و از راستای راه آخـرت مـنحرف نگـردند و از تکـایف و وطائف آن به سبب اشتغال به کـالاها و نـعمتها غـافل نشوند. اگر چنین حساب شده و آگـاهانه از کـالاها و نعمتها استفاده کنند و بهره مند گردند، همچون استفاده و بهره بردنی نوعی از انواع شکر دهنده و خشندۀ کالاها و نعـتها، و پذیرش عطاهای او و بهرهمند گـردیدن از دادهها و بخششهای او است. در این صورت هـمچون کاری طاعتی و عبادتی از طاعتها و عبادتها است و خدا پاداش نیکوی آن را میدهد.
بدین منوال و بر این روال، این برنامه تعادل و توازن و هماهنگی و همآوائی را در زندگی انسان محقّق میدارد و پیاده میکند، و برای انسان ارتقاء دائمی روحی را از لابلای رندگی سرشتی و متعادل او ممکن مـیسازد، زندگی سرشتی و متعادلی که محرومیّت در آن نیست، و ارکان و اصول زندگی فطری ساده و بـیآلایش، در آن ضائع نمیگردد و هدر نمیرود.
(وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ).
و همان گونه که خدا به تو (بخشیده است و در حقّ تو) نیکی کرده است، تو نیز (به دیگران ببخش و بـدیشان) نیکی کن.
این مال و دارائی عطا و نیکی خدا است. پس باید به نیکی پاسخ آن داده شود: نیکو از آن بهره برداری و استفاده گردد، با آن نیکو با بندگان رفتار شود، نیکو احساس نعمت گردد، و نیکو شکر نعمت بجای آورده شود.
(وَلا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الأرْضِ).
و در زمین تباهی مجوی.
فساد و تباهی مجوی با ظلم و ستم. فساد و تباهی مجوی با بهره برداری از دارائی و لذّت بردن از اموال بدون در نظر داتشتن این که خدا انسان را می پاید، و بدون در نظر داشتن آخرتی که سرانجام فرا می رسد و می آید. فساد و تباهی مجوی با خرج کردن و مصرف نمودن اموال در راهی جدای از راه صحیح و حلال خود، یا به طور کلّی نگاه داشتن اموال و در جای حقیقی خود.
(إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ) (٧٧)
قطعاً خدا تباهکاران را دوست نمی دارد.
قوم قارون بدو چنین گفتند. ولی پاسخ او یک جمله بود، جمله ای که معانی گوناگون تباهی و تباه کردن را در بر دارد:
(قَالَ: إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی).
(قارون) گفت: این مال در سایۀ آگاهی و دانشی که دارم به من داده شده است (و مرا فراهم گشته است. خودم آن را به دست آورده ام و خودم هم می دانم چگونه آن را مصرف کنم).
این اموال و دارائی به من داده شده است در سایۀ دانشی که باعث جمع آوری و کسب آن گردیده است و مرا سزاوار استفادۀ از آن نموده است. شما را چه رسد راه ویژهای برای استفاده از آن را بر من دیکته کنید، و در مالکیّت ویژۀ من دخالت کنید؟ من این اموال را بـا تلاش و کوشش ویژۀ خود به دست آوردهام، و با دانش ویژۀ خود سزاوار آن گردیدهام.
این سخن مغـرور کوردلی است که سرچشمۀ نـعمت و حکمت نعمت را فراموش میکند، و دارائی او را گول میزند، و ثروتمندی او را کور میسازد.
قارون نمونۀ مکرّری در میان مردمان است. بسیارند کسانی که گمان میبرند که تنها دانش ایشـان و رنــج کشیدن آنان است که سبب ثروتمندیشان گـردیده است. و لذا آنان مسؤول چیزی نیستن که خرج کنند یـا خرج نمیکنند، و بازخواست نمیشوند از این که بـا اموالشان فساد و تباهی به بار میآورند، یا اموالشان را در راه اصلاح حال و مال به کار میبرند. آنان خدا را در مدّ نظر نمیگیرند و حسابی برای او باز نمیکنند، و گوششان به خشم یا خشنودی ایـزد سـبحان بدهکار نیست!
اسلام مالکیّت فردی یا خصوصی را میپذیرد و بدان اعتراف دارد، و به تلاش و کوشش فردی یا خصوصی ارزش میدهد، تلاش وکوششی کـه بـرای بـه دست آوردن اموال از راه حلال مبذول میشود، همان راهی که اسلام آن را مقرّر میدارد. اسلام مــزلت تـلاش و کوشش فردی یا خصوصی را کـوچک نـمیشمارد و بیارج نمیدارد یا آن را لغو نـمیکند و پـوچ قلمداد نمینماید. و لیکن در عین حال برنامۀ معیّنی را بـرای تصرّف در مالکیّت فردی یا خصوصی واجب میگرداند - همان گونه که بـرنامهای را برای بـه دست آوردن و رشد و نموّ بخشیدن اموال واجب میسازد - برنامهای را واجب میگرداند که متعادل و متوازن است، نه فرد را از ثمرۀ تلاش و کوشش خود مـحروم مـیدارد، و نه دست او را در بهرهمند شدن و لذّت بردن از اموال باز میگذارد تا کار به خوشگذرانی منتهی گردد یا سر بـه بخل و تنگچشمی کشد. اسلام برای جماعت مردمان در این اموال حقوقی واجب میگردانـد، و بـدیشان حـقّ میدهد که ناظر راههای کسب اموال، و راههای رشد و نموّ آن اموال باشند، و مواظب باشند که این اموال در چه راههـائی خـرج مـیشود و در چه راههائی از آن استفاده و لذّت برده میشود. اسلام برنامۀ ویژه روشنی دارد که نشانههای آن آشکار و نـمادهای آن پـدیدار است.
ولی قارون به فریاد قوم خود گوش فرا نداد، و به نعمت پروردگارش پی نبرد، و در برابر برنامۀ استوار او سـر فرود نیاورد و کرنش نـبرد، و از هـمۀ ایـنها با خـود بزرگ بینی بدی و تکبّر زشـتی و غـرور و سـرمستی پستی، رویاروی گردید.
از اینجا است که پیش از تمام شدن آیه، تهدید میشود، و به گفتار گناه آلود و مغرورانهاش پاسخ داده میشود:
(أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعًا وَلا یُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ) (٧٨)
مگر ندانسته است حـه خداونل نسلهای (قرون و اعصار) زیادی را نابود کرده است که از او قدرت بیشتری، و در گردآوری (دارائی مهارت) زیادتری داشتهانـد. (بگذار مجرمان چون او در فسق و فجور و کبر و غرور خود فرو روند. در قیامت همه چیز عیان است و حاجت بـه بـــیان نــیست، و لذا) گناهکاران از گناهانشان سـؤال (تحقیق و ترحیـم) نمیشود، (بلکه سوال توبیخ و تحقیر از ایشان میگردد).
اگر قارون دارای نیرو و دارای اموال است، خـداونـد پیش از او نسلهائی را نابود کرده است که از او نیروی بــیشتری و امــوال فـراوانتـری داشـتهانـد. قـارون میبایستی این را بداند. این است دانش رهـائی بخش. پس باید که او این را بداند. بـاید او بـدانـد کـه او و بزهکاران امثال او در ییشگاه خدا سبکتر و خوارتر از آن هستند که حتّی از آنان دربارۀ گناهانشان پرس و جو شود. چه ایشان نه قاضی و داور، و نه شـاهد و گـواه هستند!
(وَلا یُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ) (٧٨)
گناهکاران از گناهانشان سـؤال (تحقیق و ترحیم) نـمیشود، (بــلکه ســؤال تـوبیخ و تـحقیر از ایشـان میگردد)!.
*
این صحنۀ نخستین از صحنههای داســتان بـود. در آن ظلـم و ستم و گردن کشی و گردن افرازی، رویگردانی از پند و اندرز، خود را بالاتر گرفتن از وعظ و نصیحت، پافشاری بر فساد و تباهی، افتخار به دارائی و اموال، و سرمستی و غــروری کـه انسـان را از شکـرگزاری بازمیدارد، جلوهگر میآید.
آنگاه صحنۀ دوم فرا مـیرسد، بـدانگـاه کـه قـارون زینتآلات و خزائن و جواهرات خود را بیـرون میآورد و در جلو دیدگان قوم خود به تماشا میگذارد. در نتیجه دلهای برخی از مردمان به سوی آن گنجینهها و دفینهها بال و پر میگشاید و به پرواز درمـیآید، و نفسهای ایشان در برابر آن همه زر و زیور به کرنش میافتد، و آرزو میکنند کاش آنـچه بـه قـارون داده شـده است بدیشان هم داده میشد، و چنین احساس مـیکنند کـه بهرۀ عظیمی بدو داده شده است، بهرهای که محرومان آرزوی داشتن آن را میکنند ... در این وقت ایمان در دلهای گروهی از مردمان بیدار میگردد و بدان خود را بزرگتر از گول اموال و زر و زیور قارون میگیرند، و با یـقین و اطـمینان برادران خود را تـذکّر مـیدهند، برادرانی که شـیدا و شیفتۀ آن هـمه گـنجینه و دفـینه گردیدهاند:
(فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (٧٩) وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلا یُلَقَّاهَا إِلا الصَّابِرُونَ) (٨٠)
(قارون به اندرز پندگویان وقـعی نـنهاد و بلکه هـوس قدرت و جنون ثروت او را بـر آن داشت کـه بـا آرایش هر چه بیشتر، دارائی خود را بـه نمایش گذاشت و) با تمام زینت خود در برابر قوم خویش نمایان گردید (و زر و زیور و قدرت و شوکت خویشتن را در مـعرض دیدگان مردمان قرار داد). آنان که طـالب زندگی دنـیا بودند، گفتند: ای کاش! همان چیزهائی که بـه قـارون داده شده است ما هم میداشتیم. (چه ثروت سرشاری! و چه جـاه و جـلالی!). واقـعاً او دارای بـهرۀ بزرگ و شــانس سترگ است. و کسـانی که دانش و آگاهی داشتند (به افرادی که عاشقان زرق و برق دنیا بودند و بزرگواری را در زر و زور مـیدیدند) گفتند: وای بـر شما! (چه میگوئید و سعادت را در چه میجوئید؟) اجر و پاداش خدا (که بهشت جاویدان است) بسی والاتر و بهتر (از این چیزها) است برای کسانی که ایمان داشته باشند و کارهای شـایسته انـجام دهند و ایـن (بهشت یزدان هم) جز نصیب شکیبایان نمیگردد.
بدین گونه دستهای از مردمان در بـرابــر گـول زنـدگی دنیوی ایستادند و از حیرت دهان باز ماندند! ثـروت سرشار و زر و زور و جاه و جلال ایشـان را شـیدا و حیران خود کرد و از اوج انسانیّت به بستی حیوانـیّت فرو انداخت) دستۀ دیگری هم از ایشان، خویشش را با داشتن ارزش ایمان، بر همۀ این ررق و برق و مـال و منال و جاه و جلال فراتر و والاتر گرفتند، و چشم امید به چیزهائی دوختند که در پیشگاه یزدان برای مـؤمنان آماده است. پاداش خدا را بر همۀ این ثروتها و نامها و دامها ترجیح دادند، و عزّت را در مزد سرمدی یزدان نه در دارائی گذرای این جهان دیدند ... در ترازوی خـدا ارزش مال و ارزش ایمان به هم رسیده است و آن دو را با یکدیگر سنجیده است:
(قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ) (٧٩)
آنان که طالب زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش! همان چیزهائی که به قارون داده شده است ما هم میداشتیم. (حه ثروت سرشاری! و چه جاه و جـلالی!). واقعاً او دارای بهرۀ بزرگ و شانس سترگ است.
در هر زمانی و مکانی، زینت زمین برخـی از دلهـا را میرباید، و کسانی را واله و شیدای خود مینماید که طالب زندگی دنیایند، و به چیزی که بالاتر و والاتر و ارزشــمندتر از آن است چشـم نــمیدوزند. دیگـر نمیپرسند صاحب این زینب و ثروت، زینت و ثروت خود را با چه بهائی خریداری کرده است و فـرا چـنگ آورده است؟ و با چه وسیلهای به کـالاها و دارائـیهای زندگی رسیده است و دست یافته است؟ آیا چگونه و از چه راهی بدین مال و منال یا منصب و مقام و یا جاه و جلال رسیده است و بر اریکۀ قدرت و ثروت تکیه زده است؟ بدین خاطر نفسهایشان فرود میآید و فرو میافتد! از مشاهدۀ چیزهائی که در دست بهرهمندان از کالاها و متاعها است آب از دهانشان جاری مـیشود، بدون این که به بهای کمرشکنی بنگرند که برخورداران از کالاها و متاعها پرداختهاند، و بدون این کـه بـه راه کثیف و آلودهای بنگرند که آن صاحبان کالاها و متاعها بدان گام نهادهاند و به طیّ آن پرداختهاند، و بدون این که به وسیلۀ پستی بنگرند که با آن به کسب آن کالاها و متاعها دست یازیدهاند.
ولی آنان که با خدا مرتبط و به خدا رسیده اند ترازوی دیگری دارند و زندگی را با آن میسنجند، و ارزشها و معیارهای جدای از ارزشها و معیارهای دارائی و اموال و زینت و زیور و کالا و متاع در درونهایشان مسـتقرّ است. آنان نفس والاتری و دل بزرگتری از این دارند که سقوط کنند و به پستی بگرایند و در برابر ارزشها و معیارهای سراســر زمـین سـر خـم بکـنند و کـوچکی بنمایند. آنان به خاطر افتخار به خدا ایمن و پاک از این هستند که در برابر جاه و جلال بندگان سر فرود بیاورند و خواری و پست بنمایند. آنان کسانیند:
(الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ).
که دانش و آگاهی داشتند.
دانش درستی داشتند که با آن زندگی را چنان که باید میسنجیدند:
(وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلا یُلَقَّاهَا إِلا الصَّابِرُونَ) (٨٠)
و کسـانی کـه دانش و آگاهی داشـتند (بـه افرادی کـه عاشقان زرق و برق دنیا بودند و بزرگواری را در زر و زور میدیدند) گفتند: وای بـر شما! (چــه میگوئید و سعادت را در چه میجوئید؟) اجر و پـاداش خـدا (کـه بــهشت جـاویدان است) بسـی والاتـر و بـهتر (از ایـن چیزها) است برای کسـانی کـه ایـمان داشته بـاشند و کارهای شایسته انجام دهند و این (بهشت یـزدان هـم) جز نصیب شکیبایان نمیگردد.
پاداش خدا بهتر از این زینت است، و آنچه در پیش خدا است بهتر از این چیزی است که در پیش قارون است. احساس و شعوری بدین گونه و بدین مـایه، درجه و مرتبۀ والا و بـالائی است کـه جـز نصیب شکیبایان نمیگردد، و خدا جز شکیبایان را بدان منزلت و مکانت نــمیرساند ... شکـیبایانی کـه در برابر مـعیارها و ارزشـهای مـردمان میایسـتند و مقاومت میکنند. شکیبایانی که در برابر گول و نیرنگ زندگی میایستند و تاب میآورند. شکیبایانی که در برابر محروم شدن و بیبهره ماندن چیزهائی مـیایسـتند و تـاب مـقاومت میآورند که بسیاری از مردمان آن را آرزو مینمایند. هنگامی که خدا شکیبائی شکیبایان را ببیند ایشـان را بدان درجه و پایۀ والا و بالا می رساند، درجـه و پــایۀ برتری یافتن بر همۀ چیزهائی که در زمین است، و با رضا و رغبت و اطمینان و یقین چشم دوختن به پاداش خدا.
*
هنگامی که گول و نیرنگ زینت و زر و زیور به اوج خود میرسد، و نفسها در برابرش سـقوط میکند و فرود میافتد، دست قدرت یزدان دخالت میکند تا حدّ و مرزی برای این گول و نیرنگ بگذارد، و در برار تحریک و ترغیب آن به مردمان ضعیف رحم نـماید و مهربانی فرماید، و غرور و تکبّر را کاملاً درهم شکند و تکّه و پاره کند. در اینجا صحنّ سوم در مـیرسد و قاطعانه دستاندر کار میشود و کار را فیصله میدهد و به پایان میآورد:
(فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِینَ) (٨١)
سپس ما او را و خانهاش را به زمین فرو بردیم، و گروه و دستهای نداشت که او ر! در برابر خدا یاری دهند (و وی را از عذاب الهـی بـرهانند). و خود نـیز نـتوانست خویشتن را کمک کند.
ایـن چنین چکیده و مختصر در جـملۀ کوتاهی از سرنوشت قارون سخن میرود، و در یک لحظه گذرائی زندگی زیر و رو میشود:
(فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ).
سپس ما او را و خانهاش را به زمین فرو بردیم.
زمین، او را و خانهاش را بلعید، و قارون به دل زمینی فرو رفت که بر سطح آن تکـبّر و خود بـزرگ بینی میکرد، و بالای آن گردن کشی و گردن افرازی مینمود. این هم کیفر همسنگ اعمالش بود. ضعیف و ناتوان مرد و جهان را به درود گفت. نه کسی او را یاری داد، و نه با جاه و جلال و دارائی و اموال خود توانست خویشتن را یاری بدهد و از مرگ برهاند.
گول و نیرنگ سرکشانه و یـاغیانهای کـه برخی از مردمان را با سیلاب خود رفته بود و بردهه بود فرو افتاد و ور افتاد، و ضربۀ کمرشکن و خرد کننده ایشان را به سوی یزدان برگرداند، و پردۀ غـفلت و ضلالت را از دلهایشان برداشت و دور افکند، و این صحنۀ واپسین آغاز گردید:
(وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالأمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ) (٨٢)
آنــان که دیروز آرزو مـیکردند بـه جای او بـاشند، (هنگامی که این صحنۀ دلخراش را دیـدند) گفتند: وای! انکار خدا روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد گسترش میدهد و برای هر کس که بـخواهد روزی را تشک و کم میگرداند (و چرا مـا از این واقعیّت غـافل بودیم که داشتن و نداشتن مـادیّات، وسیلۀ آزمـایش مردمان است و بس؟!). اگر خداوند بر ما منّت نمینهاد (و تفضل نمیفرمود، آرزوی دیـروزی ما را بـرآورده میکرد، و امروز همچون قارون) مـا را (بـه دل زمین) فرو میبرد. وای! انگار کـافران رستگار نمیگردند (و حتماً عذاب خدا دیر یا زود گرییانکیرشان میشود) ایستادند و حمد و ستایش یزدان را به جای آوردند که بدیشان پاسخ نداد و چیزی را بدانان نبخشید که دیروز آرزو میکردند و از ته دل میخواسـتند، و چـیزی را بدیشان نداد که به قارون داده بود. آنان سرنوشت بدی را میدیدند که در شبانه روزی کار بدان انجامید. بیدار و هـوشیار گــردیدند و مـتوجّه شـدند کـه دارائـی و ثروتمندی نشانۀ رضایت خدا نمیباشد. خدا روزی را برای هر کس که بخواهد فراخ میگردانـد، و روزی را برای هر کس کـه بـخواهـد تـنگ مـینماید و کـاستی میبخشد به خاطر اسباب و عللی که جدای از خشنودی و خشم است. اگر دارائی و ثروتمندی دلیل رضایت او بود، قارون بدین شکل سخت و ناگوار گرفتار نمیآمد. بلکه این آزمونی است که بلا چـه بسا در پـی داشـته بــاشد. هـمچنین آنـان دانستند کـه کـافران رسـتگار نمیشوند. قارون سخن کفر را آشکارا نگفت. و لیکـن فریب خوردنش در برابر اموال، و علمی که بدو نسبت داده میشد، چنان کرد که مردمان او را از زمرۀ کافران بشمارند و به رشتۀ کفر درآرند، و نابودی او را از قبیل نابودی کافران بدانند.
*
پرده بر این صحنه فرو میافتد، در حالی که دلهای با ایمان با دخـالت دست قدرت آشکـار یـزدان پـیروز گردیده است، و ارزش ایـمان در کـفۀ تـرازوی ایـزد سبحان رجحان پیدا کرده است و برتری گرفته است ... آن گاه روند قرآنی در مناسبترین وقت، به ذکر پـیرو میپردازد:
(تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) (٨٣)
ما آن سرای آخرت را تنها بهرۀ کسانـی مـیگردانیم کـه در زمین خواهـان تکبّر و اسـتکبار نـیستند و فسـاد و تباهی نمـیجویند (و دلهایشان از آلودگیهای مقامطلبی و شهرتطلبی و بزرگ بینی و تباهکاری، پاک و پالوده است). و عاقبت از آن پرهیزگاران است.
این سرای آخرتی را بهرۀ آنان میسازیم که اهل دانش و آگاهی از آن صحبت کردند، دانش و آگاهیای که حقّ است و چیزها را درست ارزشیابی میکند و بدانها بهای حقیقی خود را میدهد. آن سرای آخرتی که والا و بالا است و کرانههای فراخی دارد. آن سرای آخرت را:
(نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلا فَسَادًا).
تنها بهرۀ کسانی میگردانیم که در زمین خواهان تکبّر و اسـتکبار نـیسند و فســاد و تباهی نـمیجویند (و دلهـایشان از آلودگیهای مقامطلبی و شــهرتطلبی و بررگ بینی و تباهکاری، پاک و پالوده است).
انــدیشۀ بـزرگی و بـرتری خـودشان بـه دلهـایشان نمیگذرد، و در صدد مقام طلبی و شهرت طـلبی نبوده و اصلاً این گونه چبزها به مغزهایشان راه نمییابد. بـلکه خــویشش را فــراموش میکنند و خـود را در نـظر نمیگیرند تا دلهایشان را عشق به خدا، و محبّت برنامۀ او در زندگی، لبریز سازد. آنان کسانیند که بـرای ایـن زمین و اشـیاء و اهـداف و ارزشـها و مـعیارهای آن، حبابی بـاز نـمیکنند، و در زمـین فسـاد و تـباهی نمیورزند. آنان کسانیند که یزدان برای ایشان سـرای آخرت را تهیّه دیده است و آماده کرده است، آن سرای آخرتی که والا و بالا و ارزشمند و گرانبها است.
(وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) (٨٣)
و عـاقبت ازآن پرهیزکاران است.
از آن پرهیزگارانی است که از خـدا مـیترسند و او را در نظر میدارند و حاضر و ناظر بر همه چیز میدانند، و از خشم او میپرهیزند و خشنودی او را میطلبند. در آن سرای آخرت است که سزا و جزائی که یزدان بر خود واجب فرموده است داده میشود. هر کـار نـیکی چندین برابر پاداش داده میشود، و پاداش بهتر از خود آن نیکی بدان تعلّق میگیرد. هر کار بدی هم تنها یک پادافره بدان تعلّق میگیرد، و به سبب رحـم کـردن بـه ضعف مردمان، و برای آسان گرفتن بر آنان، هر کـار بدی همسنگ و همگون خود کیفر داده میشود:
(مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ إِلا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (٨٤)
هر کس کار نیکی انجام دهد، پاداشـی بـهتر از آن دارد، (که اجر مضاعف است، و این افزایش بستگی به میزان عمل و اخلاص و حسن نیّت و صفای قـلب دارد) و هر کس کار بدی انجام دهد، به کسانی که کار بد کنند، جز اعمال آنان، کیفر ایشان نیست (و کیفرشان درست بـه اندازۀ گناهشان است).
[1] مفاتح اگر جمع مفتح باشد به معنی مخزن و دفینه و خزینه، و صندوق و ظروف گنج است.اگر هم جمع مفتح باشد به معنی کلید است. (مترجم)
[2] بغی به معنی سرکشی و طغیان، و تکبّر و خود بزرگ بینی، و ظلم و ستم است.(مترجم)