تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

سورۀ نجم

سورۀ نجم

مکی است؛ ترتیب آن 53؛ شمار آیات آن 62

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١.

خداوند عزوجل به ستارۀ پروین آنگاه که از جایگاهش فرود آید و جدا شود، ‌یا بعد از طلوعش غروب نماید سوگند یاد نموده است.

﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمۡ وَمَا غَوَىٰ ٢.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از هدایت انحراف نکرده و به غیر آن میل ننموده است. او بر حق و همراه حقّ، دارای استقامت کامل و بر راه مستقیم استوار است.

﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣.

او از نزد خویش و بر مبنای خواسته‌اش سخن نمی‌گوید، بلکه کلامش وحیی از جانب خداوند عزوجل است.

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ ٤.

قرآن و سنّت جز وحیی از جانب حق‌تعالی نیست. آن را بر پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرود آورده و سخن کسی از انسان‌ها نمی‌باشد.

﴿عَلَّمَهُۥ شَدِیدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥.

جبرئیل علیه السلام که فرشتۀ بسیار نیرومندی است و دارای غلبه و قدرت است آن را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آموزش داده است.

﴿ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦.

او دارای منظر نیکو و چهرۀ زیباست و به صورتی که حق‌تعالی وی را آفریده برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آشکار شد.

﴿وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٧.

وی در هنگام طلوع خورشید، در کنارۀ بلند آسمان بالا رفت و برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آشکار شد و پدید آمد.

﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ٨.

بعد از آن جبرئیل علیه السلام به آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک شد و سپس بیشتر به آنحضرت نزدیکی جست.

﴿فَکَانَ قَابَ قَوۡسَیۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ ٩.

در آن هنگام جبرئیل علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اندازۀ مسافۀ دو قوس فاصله داشت یا از آن هم نزدیکتر بود.

﴿فَأَوۡحَىٰٓ إِلَىٰ عَبۡدِهِۦ مَآ أَوۡحَىٰ ١٠.

آنگاه الله تعالی آنچه را از قرآن کریم می‌خواست، از طریق جبرئیل علیه السلام به سوی بنده و پیامبرش وحی فرستاد.

در این آیه ذکر فعل «اوحی» به وحیی که بر آن حضرت نازل شده تعظیم صورت گرفته است.

﴿مَا کَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ ١١.

دل پیامبر الهی محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم به آنچه چشم‌های‌شان دید و مشاهد کرد دروغ نمی‌گوید.

﴿أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا یَرَىٰ ١٢.

آیا با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مجادله می‌کنید و خبری را که از مشاهدۀ آیات الهی و چشمدید خویش آورده رد می‌نمایید؟

﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣.

و مسلّماً پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جبرئیل علیه السلام را بار دوم نیز به شکل اصلی او در نزدیک سدرة المنتهی، یعنی درخت سدر که در آسمان هفتم است مشاهده کردند.

﴿عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤.

در نزدیک سدرة المنتهی، یعنی در نهایی‌ترین جایی که از زمین به سوی آسمان بالا می‌رود و از بالای زمین به سویش فرود می‌آید.

﴿عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ ١٥.

در نزدیک سدرة المنتهی جنة المأوی قرار دارد؛ جایی که ابرار نیکو‌کار در آن مأوا می‌گزینند.

﴿إِذۡ یَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا یَغۡشَىٰ ١٦.

آنگاه که به فرمان خداوند عزوجل چیز بزرگی بر سدره بالا رفت که آن را هیچ کسی توصیف کرده نمی‌تواند و عظمتش را جز خداوند یگانه کسی نمی‌شناسد.

﴿مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ ١٧.

چشم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از محل نگاهش میل نکرد و نیز از جایی که در آن می‌نگریست تجاوز ننمود، بلکه نگاه چشمش جریان داشت و دلش ثابت بود.

﴿لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَایَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡکُبۡرَىٰٓ ١٨.

به یقین که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب معراج نشانه‌های بزرگی چون بهشت،‌ دوزخ و دیگر چیزها را دیدند که به قدرت و عظمت الله دلالت می‌کند.

﴿أَفَرَءَیۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩.

ای کافران! برایم از بتهایی مانند لات و عزّی که به عبادت آن‌ها میپردازید خبر دهید، آیا نفع و ضرری دارند؟ این پرسش به گونۀ توبیخ مطرح شده است.

﴿وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠.

به همین‌گونه بُت منات که بعد از لات و عُزّی در جایگاه سوم قرار دارد،‌ آیا دارای نفع و ضرری است که غیر از خداوند عزوجل عبادت شود؟ این سخن، انکار بر کسانی است که به عبادت بتها میپردازند.

﴿أَلَکُمُ ٱلذَّکَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ ٢١.

ای کافران! آیا فرزندان مذکّر را برای خویشتن مقرّر میدارید و نصیب خود میدانید و فرزندان مؤنّث را به زعم خود به خداوند پاک نسبت میدهید؟ در حالی که خود از آن راضی نیستید.

﴿تِلۡکَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِیزَىٰٓ ٢٢.

این تقسیم که پسران برای شما و دختران برای خداوند عزوجل باشد تقسیم ستمگرانه و ظالمانه است.

﴿إِنۡ هِیَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ ٢٣.

این بتها و تمثالها جز نامهای بیحقیقت چیز دیگری نمی‌باشد؛ یعنی از اوصاف کمال، قدرت و عظمت چیزی در آن‌ها مشاهده نمی‌شوند، بلکه این‌ها مجرّد نامهاییاند که شما و پدرانتان به ظلم و ناحق بر مبنای هوای نفس و تزیین شیطان بر آن‌ها نهادید و خداوند بزرگ هیچ برهانی را نازل نکرده که مسلک و دعوای باطل شما را تصدیق کند. کافران چیزی جز گمانهای دروغین و خواهشهای نفس امّاره بالسّوء و منحرف از هدایت را پیروی نمی‌کنند. یقیناً از جانب خداوند عزوجل توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معصومش محمّد برای‌تان هدایتی آمد، اگر از آن پیروی کنید راهیاب میشوید.

﴿أَمۡ لِلۡإِنسَٰنِ مَا تَمَنَّىٰ ٢٤.

آیا آنچه را انسان از خواهشهای نفسانیاش تمنّا و آرزو می‌کند مانند شفاعت بت‌ها، تمثالها و سایر امور در اختیار و قدرت اوست؟ چنین نیست بلکه امر و فرمان، مخصوص الله است.

﴿فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ ٢٥.

امر دنیا و آخرت به خداوند عزوجل مربوط است. اوست که به هر‌چه بخواهد حکم می‌کند و فیصله می‌نماید، برای اهل حق پاداش و به کافران دروغگوی جزا می‌دهد.

﴿۞وَکَم مِّن مَّلَکٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِی شَفَٰعَتُهُمۡ شَیۡ‍ًٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن یَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن یَشَآءُ وَیَرۡضَىٰٓ ٢٦.

شمار بسیاری از فرشتگان آسمان با مرتبۀ بلند و منزلت عالیی که دارند شفاعت‌شان برای هیچ کسی فایده نمی‌رساند، مگر آنگاه که خداوند عزوجل برای‌شان اجازۀ شفاعت را بدهد و از کسی که برایش شفاعت صورت می‌گیرد راضی باشد.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ لَیُسَمُّونَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةَ تَسۡمِیَةَ ٱلۡأُنثَىٰ ٢٧.

هر آینه کافرانی که به روز قیامت تصدیق ندارند و برای آمدگی به آن روز عملی انجام نمی‌دهند، فرشتگان را به نامهای اناث مینامند؛ زیرا اعتقاد دارند که فرشتگان در جنس خود مؤنث‌اند و دختران خداوند هستند. این سخن از نادانی و بی‌خردی آنان نشأت کرده است.

﴿وَمَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا یُغۡنِی مِنَ ٱلۡحَقِّ شَیۡ‍ٔٗا ٢٨.

کافران برای ادّعای خود که می‌گویند: فرشتگان از جنس اناث‌اند دانش و دلیلی ندارند، بلکه از گمان دروغینی پیروی می‌کنند که انسان را به هدایتی دلالت نمی‌کند، به دانشی نمی‌رساند و نمی‌تواند قایم مقام حق باشد.

﴿فَأَعۡرِضۡ عَن مَّن تَوَلَّىٰ عَن ذِکۡرِنَا وَلَمۡ یُرِدۡ إِلَّا ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ٢٩.

بنابراین از کسانی که با ترک ایمان از هدایت الهی، یعنی قرآن کریم رو گشتاندند و از آن پیروی نکردند اعراض کن؛ از آنان‌که جز زندگی دنیای فانی مراد و مقصدی ندارند.

﴿ذَٰلِکَ مَبۡلَغُهُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِۚ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱهۡتَدَىٰ ٣٠.

دوستی و مصروفیت به دنیا مقصود اصلی و مطلوب نهایی کافران است؛ از آن‌رو که همّت‌ها و شخصیت‌های آنان سقوط کرده و به انحطاط گراییده است. هر آینه خداوند عزوجل به کسانی که از هدایت انحراف کرده‌اند و نیز به کسانی که با راهیابی استقامت را لازم گرفتند و از حق پیروی داشته‌اند داناتر است.

﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیَجۡزِیَ ٱلَّذِینَ أَسَٰٓـُٔواْ بِمَا عَمِلُواْ وَیَجۡزِیَ ٱلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ بِٱلۡحُسۡنَى ٣١.

همه موجودات آسمان‌ها و زمین مملوک خداوند عزوجل هستند؛ یعنی اوتعالی تدبیر‌کننده و متصرّف آن‌هاست. اوست که بد‌‌کاران را در برابر اعمال بد جزا می‌دهد و برای نیکو‌کاران در قبال اعمال نیک‌شان بهشت‌های پر از نعمت را ارزانی می‌کند؛

﴿ٱلَّذِینَ یَجۡتَنِبُونَ کَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَۚ إِنَّ رَبَّکَ وَٰسِعُ ٱلۡمَغۡفِرَةِۚ هُوَ أَعۡلَمُ بِکُمۡ إِذۡ أَنشَأَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَإِذۡ أَنتُمۡ أَجِنَّةٞ فِی بُطُونِ أُمَّهَٰتِکُمۡۖ فَلَا تُزَکُّوٓاْ أَنفُسَکُمۡۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ ٣٢.

برای آن نیکو کارانی که از گناهان کبیره، معصیت‌ها و فواحش پرهیز می‌کنند، مگر از (لَمَم)؛ یعنی از گناهان صغیره‌ای که مرتکبش بر آن اصرار ندارد، یا گناهی که آن را انسان به ندرت انجام می‌دهد.

بنابراین آنگاه که بنده واجبات را انجام دهد و از محرّمات بپرهیزد خداوند عزوجل بر او می‌آمرزد، عفوش می‌کند و گناهانش را می‌پوشاند؛ زیرا حق‌تعالی گذشت بسیار و آمرزش فراگیر دارد. او به طبیعت بندگان در هنگامی که پدر‌شان را از خاک آفرید و آنگاه که به گونۀ چنین در شکم مادران‌شان اند داناتر است. این امر بر ناتوانی انسان، مظنّۀ صدور گناه و پیدایش تقصیرات از او دلالت می‌کند. بنابراین ای مردم! خویشتن را با توصیف به تقوا، استقامت و خوبی‌ها تزکیه ننمایید. الله تعالی به حال پرهیزگاران حقیقی دانا و به امور پوشیده و آشکار بندگان آگاه است؛ از این‌رو ترک تزگیۀ نفس، لزوم انکسار و استغفار به پیشگاه خداوند عزیز و جبّار واجب است.

﴿أَفَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی تَوَلَّىٰ ٣٣.

ای پیامبر! آیا کسی را که از ایمان پشت گشتاند و از طاعت خداوند رحمن اعراض نمود دیده‌ای که چه اندازه نادانی و غفلت بسیار او را فراگرفته است.

﴿وَأَعۡطَىٰ قَلِیلٗا وَأَکۡدَىٰٓ ٣٤.

به او ببین که چگونه بعد از مصرف اندکی مال عطای خویش را قطع نمود، امساک ورزید و خود را از احسان باز داشت؛ از آن‌رو که بخلش افزون است.

﴿أَعِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡغَیۡبِ فَهُوَ یَرَىٰٓ ٣٥.

آیا این شخص بخیل که از ایمان رو‌گردان است به علم غیب آگاهی دارد تا دلالت کند بر اینکه مال و ثروتش تمام می‌شوند و بدین سبب احسانش را منع می‌نماید؟ و آیا این امر را به چشمش مشاهده می‌کند؟ این اندیشه درست نیست؛ زیرا او به علم غیب آگاهی ندارد، بلکه بخلش او را از انفاق مال باز داشته و حرص بر دنیا به امساک وا‌داشته است.

﴿أَمۡ لَمۡ یُنَبَّأۡ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَىٰ ٣٦.

آیا از امور و احکامی که در کتاب تورات آمده و بر موسی علیه السلام فرود آمده برایش خبر داده نشده است؟

﴿وَإِبۡرَٰهِیمَ ٱلَّذِی وَفَّىٰٓ ٣٧.

آیا به امور و احکام صحیفه‌های ابراهیم علیه السلام که به انجام اوامر الهی پرداخت و مردم را به سوی آن فرا خواند، باخبر نیست؟

﴿أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ ٣٨.

اینکه هیچ کسی به گناه دیگری مورد محاسبه قرار نمی‌گیرد و جرم دیگری را بر‌نمی‌دارد؛ یعنی هر کسی از عملکردنش مورد بازپرس قرار می‌گیرد؛ نه از کردار دیگری.

﴿وَأَن لَّیۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ٣٩.

و اینکه برای انسان ثوابی نوشته نمی‌شوند، مگر آنچه را انجام دهد یا سبب انجامش شود؛ مانند فرزند صالح، علم نافع، صدقۀ جاریه و دیگر امور خیر جاری.

﴿وَأَنَّ سَعۡیَهُۥ سَوۡفَ یُرَىٰ ٤٠.

و اینکه سعی و کوشش انسان به زودی در روز قیامت آشکار می‌شوند؛ یعنی خوبی‌ها از بدی‌ها متمایز می‌گردد، برای اعمال خیر پاداش نیکو و برای اعمال بد جزای دشوار مقرّر داشته می‌شوند.

﴿ثُمَّ یُجۡزَىٰهُ ٱلۡجَزَآءَ ٱلۡأَوۡفَىٰ ٤١.

بعد از آن خداوند عزوجل برای انسان در برابر همه اعمالی که انجام داده جزای کامل و وافی مقرّر می‌دارد.

﴿وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ ٱلۡمُنتَهَىٰ ٤٢.

و اینکه نهایت هر مخلوق، سرانجام هر عمل و بازگشت هر چیزی به سوی پروردگار بزرگ توست.

﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ أَضۡحَکَ وَأَبۡکَىٰ ٤٣.

و اینکه خداوند سبحان هر که از بندگانش را که بخواهد با سعادتمندی می‌خنداند و هر که را بخواهد با گرفتاری به غم و رنج به گریه می‌آورند؛ یعنی آن آفریدگار اسباب شادمانی و غمگین است.

﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ أَمَاتَ وَأَحۡیَا ٤٤.

و اینکه الله عزوجل بنده‌ای را که وقت مرگش فرا رسیده باشد با قبض روحش می‌میراند و هر که را اراده کند با دمیدن روح در وجودش در ابتدای آفرینش در شکم مادر، یا برای زندگی بعد از مرگ زنده می‌سازد.

بنابراین زنده‌ساختن و میراندن در اختیار اوست.

﴿وَأَنَّهُۥ خَلَقَ ٱلزَّوۡجَیۡنِ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰ ٤٥.

و اینکه خداوند منّان از همه زنده‌جان‌ها جفت نر و ماده را آفرید؛ برای اینکه نوع آن‌ها ماندگار باشد، حیات استمرار یابد و جهان آباد شود.

﴿مِن نُّطۡفَةٍ إِذَا تُمۡنَىٰ ٤٦.

جفت نر و ماده را از منی نوع مذکّر که در رحم مؤنث قرار می‌گیرد خلق می‌کند و به وجود می‌آورند.

﴿وَأَنَّ عَلَیۡهِ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰ ٤٧.

 و اینکه باز‌گشتاندن مخلوقات بعد از مرگ بر ذمّۀ خداوند عزوجل است؛ به گونه‌ای که آنان را زنده می‌کند و از قبر‌های‌شان بیرون می‌سازد و مراد از «النشأة الأخری» همین است.

﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ أَغۡنَىٰ وَأَقۡنَىٰ ٤٨.

و اینکه فقط حق‌تعالی هر کدام از بندگانش را که بخواهد با اعطای مال و ثروت بی‌نیاز می‌سازد، به آنچه بخشیده راضی می‌نماید و قناعت می‌دهد.

﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ رَبُّ ٱلشِّعۡرَىٰ ٤٩.

و اینکه الله پاک پروردگار «الشعری» است؛ یعنی پروردگار ستاره‌ای که بسیاری دور،‌ بلند و روشنگر است و کافران به عبادتش می‌پرداختند.

﴿وَأَنَّهُۥٓ أَهۡلَکَ عَادًا ٱلۡأُولَىٰ ٥٠.

و اینکه الله عزوجل قوم عاد را در نخست، آنگاه که تکذیب نمودند به هلاکت رساند، تباه کرد و نابود ساخت.

﴿وَثَمُودَاْ فَمَآ أَبۡقَىٰ ٥١.

و اینکه خداوند سبحان قبیلۀ ثمود، یعنی قوم صالح علیه السلام را هلاک ساخت و به عذاب سختی گرفتار نمود.

﴿وَقَوۡمَ نُوحٖ مِّن قَبۡلُۖ إِنَّهُمۡ کَانُواْ هُمۡ أَظۡلَمَ وَأَطۡغَىٰ ٥٢.

و پیش از این اقوام، قوم نوح علیه السلام را هلاک ساخت؛ آنان‌که از آیند‌گان عصیانگری بیشتر داشتند، گناهان بزرگتر انجام می‌دادند و بیشتر سرکشی می‌کردند.

﴿وَٱلۡمُؤۡتَفِکَةَ أَهۡوَىٰ ٥٣.

همچنان قریه‌های قوم لوط علیه السلام را خداوند قهّار نابود و تباه ساخت، اهل آن را به هلاکت رسانده و منطقۀ آنان را زیر و رو کرد.

﴿فَغَشَّىٰهَا مَا غَشَّىٰ ٥٤.

آنچه از سنگ‌ها بر آن قوم ریختنی بود و عذابی که مقدّر شده بود آنان را تحت پوشش قرار داد.

﴿فَبِأَیِّ ءَالَآءِ رَبِّکَ تَتَمَارَىٰ ٥٥.

پس ای انسان! به کدام یک از نعمت‌های که خداوند عزوجل برایت ارزانی داشته شک می‌ورزید؟ در حالی که هر نعمت کوچک و بزرگی تنها از جانب الله تعالی و او در برابر نعمت‌هایش سزاوار ثنا و ستایش است.

﴿هَٰذَا نَذِیرٞ مِّنَ ٱلنُّذُرِ ٱلۡأُولَىٰٓ ٥٦.

محمد صلی الله علیه و آله و سلم مانند پیامبران پیش از خود، بیم‌دهنده‌ای است که از جانب خداوند عزوجل برای تبلیغ رسالتش آمده است. رسالتش امر تازه‌ای نیست، بلکه پیش از او نیز پیامبرانی آمده‌اند.

﴿أَزِفَتِ ٱلۡأٓزِفَةُ ٥٧.

قیامت نزدیک شده است، روز رستاخیز قریب آمده و به زودی هنگام وقوع آن فرا می‌رسد.

﴿لَیۡسَ لَهَا مِن دُونِ ٱللَّهِ کَاشِفَةٌ ٥٨.

جز خداوند عزوجل هیچ‌کس آن را رد نمی‌کند، وقت آن را کسی نمی‌داند و هولناکیی آن را جز خداوند یگانۀ یکتا کسی دور ساخته نمی‌تواند.

﴿أَفَمِنۡ هَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ تَعۡجَبُونَ ٥٩.

ای کافران! آیا از قرآن تعجّب می‌کنید و در درستی آن شک دارید؟ در حالی که حقّ است و از جانب خداوند عزوجل آمده است؟

﴿وَتَضۡحَکُونَ وَلَا تَبۡکُونَ ٦٠.

ای کافران! شما به گونۀ استهزا و تمسخر به قرآن می‌خندید،‌ امّا از روی شوق به وعده‌اش و با ترس از وعیدش گریه نمی‌کنید؟

﴿وَأَنتُمۡ سَٰمِدُونَ ٦١.

و شما در دنیای خود مصروف هستید، از پند‌پذیری اعراض می‌نمایید و از موعظه‌های قرآن بی‌خبر می‌باشید؟

﴿فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩ ٦٢.

برای خداوند بزرگ سجده نمایید، در طاعتش اخلاص ورزید، به فرمانش منقاد باشید و به پیشگاه عظمتش فروتنی داشته باشید.


سوره نجم

سوره نجم

Ayah: 1

وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ

سوگند به ستاره، آنگاه که افول کند

 

Ayah: 2

مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمۡ وَمَا غَوَىٰ

که یار شما [= محمد صلی الله علیه وسلم] هرگز گمراه نشده و به راه تباهى نیفتاده است؛

 

Ayah: 3

وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ

و از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید.

 

Ayah: 4

إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ

[آنچه می‌گوید] نیست جز وحی [الهی] که به [او] وحی می‌شود.

 

Ayah: 5

عَلَّمَهُۥ شَدِیدُ ٱلۡقُوَىٰ

[جبرئیل که فرشته‌اى است] پُرتوان، به او آموزش داده است.

 

Ayah: 6

ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ

[همان فرشتۀ] خوش‌منظری که [با چهرۀ حقیقی‌اش در برابر پیامبر] ایستاد.

 

Ayah: 7

وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ

در حالی که او در افق بالا [در آسمان] قرار داشت.

 

Ayah: 8

ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ

سپس [جبرئیل] نزدیک شد؛ و نزدیک‌تر؛

 

Ayah: 9

فَکَانَ قَابَ قَوۡسَیۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ

تا آنکه [فاصلۀ او با پیامبر] به اندازۀ طول دو کمان یا کمتر بود.

 

Ayah: 10

فَأَوۡحَىٰٓ إِلَىٰ عَبۡدِهِۦ مَآ أَوۡحَىٰ

آنگاه [آن فرشتۀ بزرگوار] آنچه را که باید به بندۀ الله وحی می‌کرد، وحی نمود.

 

Ayah: 11

مَا کَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ

آنچه را که [پیامبر] دید، قلبش دروغ نپنداشت.

 

Ayah: 12

أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا یَرَىٰ

آیا با او دربارۀ آنچه می‌بیند مجادله می‌کنید؟

 

Ayah: 13

وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ

در حقیقت، پیامبر یک بار دیگر نیز آن فرشته را [به صورت کامل] مشاهده کرده بود.

 

Ayah: 14

عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ

در کنارِ [درخت بزرگ] «سِدرةُ المُنتَهی» [در آسمان هفتم]

 

Ayah: 15

عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ

که آرامشگاه بهشت، همان‌جاست.

 

Ayah: 16

إِذۡ یَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا یَغۡشَىٰ

آنگاه که هاله‌اى آن درخت را پوشانده بود.

 

Ayah: 17

مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ

چشم [پیامبر، به چپ و راست] منحرف نشد و [از حد] تجاوز نکرد.

 

Ayah: 18

لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَایَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡکُبۡرَىٰٓ

به راستی که او برخی از بزرگ‌ترین نشانه‌هاى پروردگارش را [در آنجا] مشاهده کرد.

 

Ayah: 19

أَفَرَءَیۡتُمُ ٱللَّـٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ

[ای مشرکان،] آیا «لات» و «عُزّی» را دیده‌اید؟

 

Ayah: 20

وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ

و «مَنات» آن سومین [نمادِ بی‌ارزش] را؟ [آیا هیچ سود و زیانی به شما می‌رسانند؟]

 

Ayah: 21

أَلَکُمُ ٱلذَّکَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ

آیا [ادعا می‌کنید که] فرزند پسر برای شماست و دختر برای الله؟

 

Ayah: 22

تِلۡکَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِیزَىٰٓ

در این صورت، تقسیمی ناعادلانه است.

 

Ayah: 23

إِنۡ هِیَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ

این[نماد]ها فقط اسم‌هایی [بى‌معنا] هستند که خود و پدرانتان با آنها [معبودهاى دروغین خود را] نام نهاده‌اید و الله هیچ دلیلی [بر حقانیت این کار] نازل نکرده است. [مشرکان، در اعتقاداتشان] فقط پیرو گمان و خواسته‌های دلِ خویشند؛ حال آنکه [موجبات] هدایت، از جانب پروردگارشان بر آنان رسیده است.

 

Ayah: 24

أَمۡ لِلۡإِنسَٰنِ مَا تَمَنَّىٰ

آیا انسان هر چه [از شفاعت این معبودان باطل] آرزو کند برایش میسر است؟

 

Ayah: 25

فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ

دنیا و آخرت از آنِ الله است [و به هر کس، هر چه را صلاح بداند می‌بخشد].

 

Ayah: 26

۞وَکَم مِّن مَّلَکٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِی شَفَٰعَتُهُمۡ شَیۡـًٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن یَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن یَشَآءُ وَیَرۡضَىٰٓ

چه بسیار فرشتگانی در آسمان‌ها هستند که شفاعتشان به هیچ وجه سودمند نخواهد بود؛ مگر پس از آنکه الله، براى هر کس که بخواهد و راضی باشد، اجازه دهد.

 


Ayah: 27

إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ لَیُسَمُّونَ ٱلۡمَلَـٰٓئِکَةَ تَسۡمِیَةَ ٱلۡأُنثَىٰ

کسانى که به آخرت باور ندارند، بر فرشتگان الهی نام دختر می‌گذارند [و آنان را دختران الله مى‌دانند].

 

Ayah: 28

وَمَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا یُغۡنِی مِنَ ٱلۡحَقِّ شَیۡـٔٗا

آنان در موردِ این امر، [کاملاً] بى‌اطلاعند [و] فقط از حدس و گمان پیروی می‌کنند؛ در حالى که براى [شناخت] حقیقت، گمان کافى نیست.

 

Ayah: 29

فَأَعۡرِضۡ عَن مَّن تَوَلَّىٰ عَن ذِکۡرِنَا وَلَمۡ یُرِدۡ إِلَّا ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا

پس [ای پیامبر،] تو نیز از کسى که از یاد ما روى گردانده و فقط [لذت‌های] زندگى دنیا را مى‌خواهد، روى برتاب.

 

Ayah: 30

ذَٰلِکَ مَبۡلَغُهُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِۚ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱهۡتَدَىٰ

نهایت درک و فهمشان همین است. بی‌تردید، پروردگارت به حال کسانى که از راه او منحرف شده‌اند آگاه‌تر است؛ و نیز به حال راه‌یافتگان.

 

Ayah: 31

وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیَجۡزِیَ ٱلَّذِینَ أَسَـٰٓـُٔواْ بِمَا عَمِلُواْ وَیَجۡزِیَ ٱلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ بِٱلۡحُسۡنَى

هر چه در آسمان‌ها و زمین است، از آنِ الله است؛ [راه خیر و شر را به انسان ارائه کرد] تا بدکاران را در برابر رفتارشان کیفر دهد و نیکوکاران را [با نعمت‌های بهشت] پاداش نیکو عطا نماید.

 

Ayah: 32

ٱلَّذِینَ یَجۡتَنِبُونَ کَبَـٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَۚ إِنَّ رَبَّکَ وَٰسِعُ ٱلۡمَغۡفِرَةِۚ هُوَ أَعۡلَمُ بِکُمۡ إِذۡ أَنشَأَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَإِذۡ أَنتُمۡ أَجِنَّةٞ فِی بُطُونِ أُمَّهَٰتِکُمۡۖ فَلَا تُزَکُّوٓاْ أَنفُسَکُمۡۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ

و [نیز براى] کسانی که از گناهان بزرگ و بی‌حیایی‌ها اجتناب می‌ورزند؛ مگر لغزش‌های کم‌اهمیت [و گناهان صغیره که با توبه و عبادت بخشوده می‌شوند] که آمرزشِ پروردگارت گسترده است؛ از همان دَم که شما را از زمین پدید آورد و آنگاه که به صورت جنین در شکم مادرانتان بودید، به [طبیعتِ] شما آگاه‌تر [از خودتان] است؛ پس خودستایى نکنید، که او تعالی به حال پرهیزگاران داناتر است.

 

Ayah: 33

أَفَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی تَوَلَّىٰ

آیا آن کسی را که [از حق] روی برتافت دیده‌ای؟

 

Ayah: 34

وَأَعۡطَىٰ قَلِیلٗا وَأَکۡدَىٰٓ

و‌ اندکى انفاق کرد و [سپس] خوددارى نمود.

 

Ayah: 35

أَعِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡغَیۡبِ فَهُوَ یَرَىٰٓ

آیا علم غیب دارد و [آینده را] مى‌بیند؟

 

Ayah: 36

أَمۡ لَمۡ یُنَبَّأۡ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَىٰ

آیا از مطالب کتاب آسمانى موسى باخبر نشده است؟

 

Ayah: 37

وَإِبۡرَٰهِیمَ ٱلَّذِی وَفَّىٰٓ

و [از تعلیمات] ابراهیم، که حق [رسالت و بندگى ما] را به تمامى ادا کرد،

 

Ayah: 38

أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ

که هیچ ‌گناهکاری بارِ گناه دیگری را بر دوش نخواهد کشید؛

 

Ayah: 39

وَأَن لَّیۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ

و اینکه انسان فقط ثمرۀ تلاش [و نیت] خود را خواهد داشت؛

 

Ayah: 40

وَأَنَّ سَعۡیَهُۥ سَوۡفَ یُرَىٰ

و اینکه بى‌گمان، تلاش او [در محاسبۀ اعمالش در روز قیامت،] منظور خواهد شد؛

 

Ayah: 41

ثُمَّ یُجۡزَىٰهُ ٱلۡجَزَآءَ ٱلۡأَوۡفَىٰ

آنگاه پاداشش را به تمامى خواهند داد،

 

Ayah: 42

وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ ٱلۡمُنتَهَىٰ

و اینکه بازگشت [همۀ امور] به سوی پروردگار توست؛

 

Ayah: 43

وَأَنَّهُۥ هُوَ أَضۡحَکَ وَأَبۡکَىٰ

و اوست که می‌خندانَد و می‌گریانَد؛

 

Ayah: 44

وَأَنَّهُۥ هُوَ أَمَاتَ وَأَحۡیَا

و اوست که می‌میرانَد و [در آخرت] زنده می‌کند؛

 


Ayah: 45

وَأَنَّهُۥ خَلَقَ ٱلزَّوۡجَیۡنِ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰ

و هموست که زوج نر و ماده را می‌آفریند؛

 

Ayah: 46

مِن نُّطۡفَةٍ إِذَا تُمۡنَىٰ

از نطفه‌اى که [در رحِم] ریخته می‌شود؛

 

Ayah: 47

وَأَنَّ عَلَیۡهِ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰ

و پدیدآوردن دوبارۀ آنها [در قیامت نیز بر عهدۀ] الله است.

 

Ayah: 48

وَأَنَّهُۥ هُوَ أَغۡنَىٰ وَأَقۡنَىٰ

و اوست که [شما را] بى‌نیاز می‌کند و سرمایه می‌بخشد؛

 

Ayah: 49

وَأَنَّهُۥ هُوَ رَبُّ ٱلشِّعۡرَىٰ

و اوست که پروردگار [ستارۀ] «شِعْرىٰ» است؛

 

Ayah: 50

وَأَنَّهُۥٓ أَهۡلَکَ عَادًا ٱلۡأُولَىٰ

و اوست که قوم عاد را در گذشته هلاک کرد؛

 

Ayah: 51

وَثَمُودَاْ فَمَآ أَبۡقَىٰ

و قوم ثمود را [نیز نابود کرد] و [هیچ یک از آنان را] باقی نگذاشت.

 

Ayah: 52

وَقَوۡمَ نُوحٖ مِّن قَبۡلُۖ إِنَّهُمۡ کَانُواْ هُمۡ أَظۡلَمَ وَأَطۡغَىٰ

و قوم نوح را که ستمکارتر و سرکش‌تر بودند نیز پیش از آن [هلاک نمود]؛

 

Ayah: 53

وَٱلۡمُؤۡتَفِکَةَ أَهۡوَىٰ

و شهرهاى زیر و روشده [قوم لوط] را [بالا برد و] درهم کوبید؛

 

Ayah: 54

فَغَشَّىٰهَا مَا غَشَّىٰ

و آنان را [با باران سنگ] ـ چنان که باید ـ فروپوشانید؛

 

Ayah: 55

فَبِأَیِّ ءَالَآءِ رَبِّکَ تَتَمَارَىٰ

حال [اى انسان،] در مورد کدام یک از نعمت‌های پروردگارت تردید روا مى‌دارى [و مجادله می‌کنی]؟

 

Ayah: 56

هَٰذَا نَذِیرٞ مِّنَ ٱلنُّذُرِ ٱلۡأُولَىٰٓ

این [پیامبر نیز] هشداردهنده‌اى است از [گروه] هشداردهندگان پیشین.

 

Ayah: 57

أَزِفَتِ ٱلۡأٓزِفَةُ

قیامت نزدیک شد؛

 

Ayah: 58

لَیۡسَ لَهَا مِن دُونِ ٱللَّهِ کَاشِفَةٌ

و هیچ کس ـ جز الله ـ نمی‌تواند آن را آشکار ‌کند [و سختی‌هایش را برطرف سازد].

 

Ayah: 59

أَفَمِنۡ هَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ تَعۡجَبُونَ

[ای مشرکان،] آیا از این سخن در شگفتید؟

 

Ayah: 60

وَتَضۡحَکُونَ وَلَا تَبۡکُونَ

و [به آیات قرآن] مى‌خندید و [از شنیدنِ هشدارهایش نمی‌ترسید و] اشک نمى‌ریزید؟

 

Ayah: 61

وَأَنتُمۡ سَٰمِدُونَ

و در حال غفلت و غرور هستید؟

 

Ayah: 62

فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩

پس [همگی] برای الله سجده کنید و [تنها] او را عبادت کنید.

 


 


An-Najm

 

سورة النجم

سورة النجم - سورة 53 - عدد آیاتها 62

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى

  2. مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى

  3. وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى

  4. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى

  5. عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى

  6. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى

  7. وَهُوَ بِالأُفُقِ الأَعْلَى

  8. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى

  9. فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى

  10. فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى

  11. مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى

  12. أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى

  13. وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى

  14. عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى

  15. عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى

  16. إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى

  17. مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى

  18. لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى

  19. أَفَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّى

  20. وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرَى

  21. أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأُنثَى

  22. تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى

  23. إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى

  24. أَمْ لِلإِنسَانِ مَا تَمَنَّى

  25. فَلِلَّهِ الآخِرَةُ وَالأُولَى

  26. وَکَم مِّن مَّلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ لا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلاَّ مِن بَعْدِ أَن یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن یَشَاء وَیَرْضَى

  27. إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الأُنثَى

  28. وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا

  29. فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا

  30. ذَلِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى

  31. وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى

  32. الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى

  33. أَفَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى

  34. وَأَعْطَى قَلِیلا وَأَکْدَى

  35. أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَى

  36. أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى

  37. وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى

  38. أَلاَّ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى

  39. وَأَن لَّیْسَ لِلإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى

  40. وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى

  41. ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الأَوْفَى

  42. وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى

  43. وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى

  44. وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا

  45. وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأُنثَى

  46. مِن نُّطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى

  47. وَأَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الأُخْرَى

  48. وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَأَقْنَى

  49. وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى

  50. وَأَنَّهُ أَهْلَکَ عَادًا الأُولَى

  51. وَثَمُودَ فَمَا أَبْقَى

  52. وَقَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى

  53. وَالْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوَى

  54. فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى

  55. فَبِأَیِّ آلاء رَبِّکَ تَتَمَارَى

  56. هَذَا نَذِیرٌ مِّنَ النُّذُرِ الأُولَى

  57. أَزِفَتِ الآزِفَةُ

  58. لَیْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ

  59. أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ

  60. وَتَضْحَکُونَ وَلا تَبْکُونَ

  61. وَأَنتُمْ سَامِدُونَ

  62. فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا



سورة نجم

 

به نام الله بخشندة مهربان

سوگند به ستاره چون فرود افتد، ﴿1﴾ (که) یار شما (= محمدr) گمراه نشده و راه را گم نکرده است، ﴿2﴾ و از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید. ﴿3﴾ این نیست جز آنچه به او وحی می‌شود (و بجز وحی چیزی نمی‌گوید)([1]). ﴿4﴾ (فرشتۀ) بس نیرومند (= جبرئیل) او را تعلیم داده است، ﴿5﴾ (همان فرشتۀ) نیرومندی که آنگاه راست و درست (به شکل حقیقی فرا رویش) ایستاد. ﴿6﴾ در حالی‌که او در افق اعلی (آسمان) بود. ﴿7﴾ سپس (جبرئیل) نزدیک شد، آنگاه فرو آمد (و نزدیک‌تر شد). ﴿8﴾ پس (فاصلۀ او با پیامبر) به قدر دو کمان یا کمتر بود. ﴿9﴾ آنگاه (الله) آنچه را  باید وحی می‌کرد، به بنده اش وحی نمود. ﴿10﴾ قلب (پیامبر) آنچه را دید، دروغ نگفت. ﴿11﴾ آیا با او در بارۀ آنچه می‌بیند مجادله می‌کنید؟!. ﴿12﴾ و به راستی بار دیگر (نیز) اورا دید ([2]). ﴿13﴾ نزد «سدرة المنتهی» ([3]). ﴿14﴾ که «جنة المأوی» نزد آن (درخت) است. ﴿15﴾ چون (درخت) سدرة را چیزی (= نوری) پوشاند. ﴿16﴾ چشم (پیامبر) خطا نکرد و (از حد) در نگذشت. ﴿17﴾ به راستی (او) پارة از نشانه‌های بزرگ پروردگارش را دید([4]). ﴿18﴾ آیا «لات» و «عزّی» را دیده‌اید؟! ﴿19﴾ و «منات» (بت) سومی بی‌ارزش را؟. ﴿20﴾ آیا شما را پسر باشد و او را دختر؟ ﴿21﴾ در این صورت، این تقسیمی غیر عادلانه است. ﴿22﴾ این‌ها  چیزی جز  نام‌هایی نیست که شما و پدارن‌تان بر آن‌ها گذاشته‌اید و الله دلیلی بر (صدق مدعی شما) نازل نکرده است. آن‌ها جز از گمان (های بد و بی‌اساس) و هوای نفس پیروی نمی‌کنند، در حالی‌که هدایت از (سوی) پروردگارشان برای آن‌ها آمده است. ﴿23﴾ آیا انسان هر چه آرزو کند برایش میسّر است؟! ﴿24﴾ پس آخرت و دنیا از آنِ الله است. ﴿25﴾ و چه بسیار فرشتگانی که در آسمان‌ها هستند که شفاعت آن‌ها هیچ سودی نمی‌بخشد، مگر پس از آنکه الله برای هرکس که بخواهد اجازه دهد و راضی باشد. ﴿26﴾بی‌گمان کسانی‌که به آخرت ایمان ندارند، فرشتگان را به نام دختران نام‌گذاری می‌کنند. ﴿27﴾ و آن‌ها به آن هیچ دانشی ندارند، جز از گمان (بی‌اساس) پیروی نمی‌کنند، و یقیناً گمان (انسان را) از (شناخت) حق بی‌نیاز نمی‌کند. ﴿28﴾ پس (ای پیامبر) از کسی‌که از ذکر ما روی می‌گرداند، و جز زندگی (مادی) دنیا را نخواهد، اعراض کن. ﴿29﴾ این آخرین حد دانش آن‌هاست، بی‌گمان پروردگار تو به کسانی‌که از راه او گمراه شده‌اند داناتر است، و او (نیز) به کسانی‌که هدایت یافتند داناتر است. ﴿30﴾ و آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است از آنِ الله است  تا کسانی را که (کار) بد کردند به (سبب) آنچه کرده‌اند  کیفر دهد، و کسانی را که نیکوکاری کردند با (بهشت) نیکو پاداش دهد. ﴿31﴾ (همان) کسانی‌که از گناهان کبیره ([5]) و اعمال زشت ـ جز گناهان صغیره ـ دوری می‌کنند بی‌گمان پروردگار تو گسترده آمرزش است، و او نسبت به شما داناتر است، هنگامی‌که شما را از زمین پدید آورد، و هنگامی‌که شما در شکم مادران‌تان بصورت جنین‌هایی بودید، پس خودتان را نستائید (و پاک نشمارید) او به کسانی‌که پرهیزکاری نمودند داناتر است. ﴿32﴾ آیا دیده‌ای کسی را که (از حق) روی گرداند؟! ﴿33﴾ و اندکی (مال) بخشید و (سپس سنگدل شد و) خود داری کرد. ﴿34﴾ آیا نزد او علم غیب است پس او (همه چیز را) می‌بیند؟! ﴿35﴾ یا از آنچه در صحیفه‌های موسی بوده، آگاه نشده است؟! ﴿36﴾ و (نیز آنچه در صحیفه‌های) ابراهیم، همان کسی‌که وفا دار بود؟! ﴿37﴾ که هیچ کس بارگناه دیگری را بر دوش نمی‌کشد. ﴿38﴾ و اینکه برای انسان (بهره‌ای) جز آنچه سعی کرده، نیست. ﴿39﴾ و اینکه به زودی (حاصل) تلاش و سعی او دیده خواهد شد. ﴿40﴾ سپس او به پاداشی تمام (و کافی) پاداش داده خواهد شد، ﴿41﴾ و یقیناً بازگشت (همۀ امور) به سوی پروردگار توست. ﴿42﴾ و اینکه او خنداند و گریاند. ﴿43﴾ و اینکه او میراند و زنده کرد. ﴿44﴾          و اینکه او دو جفت نر و ماده آفرید. ﴿45﴾ از نطفه‌ای چون (در رحم) ریخته شود. ﴿46﴾ و اینکه پدید آوردن بار دیگر بر (عهدۀ) او (= الله) است. ﴿47﴾ و اینکه اوست که بی‌نیاز کرد و سرمایه بخشید. ﴿48﴾ و اینکه اوست که پروردگار (ستاره) «شعری» ([6]) است. ﴿49﴾ و اینکه اوست که «عاد نخستین» را هلاک کرد. ﴿50﴾ و (نیز) «ثمود» را (هلاک کرد) پس (کسی را) باقی نگذاشت. ﴿51﴾ (و (همچنین) قوم نوح را پیش از آن (هلاک نمود). بی‌گمان آن‌ها از همه ظالم‌تر و سرکش‌تر بودند. ﴿52﴾ و (شهرهای) مؤتفکه (= قوم لوط) را زیر و رو (و نابود) کرد ([7]). ﴿53﴾ پس آن‌ها را با آنچه سزاوار بودند از عذاب سنگین و دردناک پوشانید. ﴿54﴾ پس (ای انسان نا سپاس) به کدامیک از نعمت‌های پروردگارت شک داری؟! ﴿55﴾ این (پیامبر) هشدار دهنده‌ای از (قبیل) هشدار دهندگان پیشین است. ﴿56﴾ قیامت نزدیک شده است. ﴿57﴾ و هیچ کس جز الله آشکارش نکند (و نتواند سختی‌های آن را دفع کند). ﴿58﴾ آیا از  این سخن تعجب می‌کنید؟! ﴿59﴾ و می‌خندید و نمی‌گریید؟! ﴿60﴾ و شما همواره در غفلت (و هوس‌رانی) هستید. ﴿61﴾ پس (همه) برای الله سجده کنید، و او را بپرستید([8]). ﴿62﴾



([1])- این آیه دلالت دارد بر اینکه «سنت» نیز وحی می‌باشد، بنابر این آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از قرآن و سنت بیان می‌فرماید وحی الهی است. عبد الله بن عمرو بن العاصب می‌گوید: من آنچه از زبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌شنیدم می‌نوشتم، برخی از قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بشر هستند، در حال خشم و خشنودی سخن می‌گوید، آنگاه من ماجرا را برای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بیان کردم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بنویس قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، چیزی جز حق از زبان من خارج نمی‌شود» (سنن ابو داود 3646).

([2])- جبرئیل علیه السلام را در صورت حقیقی، در حالی‌که ششصد بال داشت دیدند. (صحیح بخاری 3232 و تفسیر ابن کثیر)

([3])- درخت سدر عظیمی که در آسمان هفتم است و علم هیچ کس از آن فراتر نرود. (تفسیر طبری)

([4])- این آیه دربارۀ معراج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌باشد که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با روح و جسد به آسمان‌ها  رفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید: «من کنار خانۀ کعبه بحالت خواب و بیدار در میان دو نفر بودم، (که فرشتگان نزد من آمدند و مرا شناختند) آنگاه تشتی طلائی سرشار از حکمت و ایمان نزد من آوردند، سپس سینۀ مرا شکافتند و با آب زمزم شستشو دادند، و آن را از حکمت و ایمان مملو نمودند، و بعد مرکبی سفید بنام براق، که کوچک‌تر از قاطر و بزرگ‌تر از الاغ بود برایم آوردند، آنگاه به همراه جبرئیل به آسمان‌ها  رفتیم، ... در آسمان اول حضرت آدم علیه السلام را ملاقات کردم، و در آسمان دوم حضرت عیسی و یحیی علیهما السلام را ملاقات کردم، و در آسمان سوم یوسف علیه السلام را، و در آسمان چهارم با ادریس ملاقات کردم، و در آسمان پنچم با هارون علیه السلام  و در ششم با موسی علیه السلام ملاقات نمودم، و در آسمان هفتم با حضرت ابراهیم علیه السلام ملاقات کردم، و در آنجا بیت المعمور بمن نشان داده شد، و پنجاه نماز فرض گردید که بعد به پنچ نماز در اداء و پنجاه نماز در صواب مقرر شد». (اختصار از صحیح بخاری شماره 3207).

([5])- در حدیث صحیح آمده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «از هفت گناه (کبیرۀ) هلاک‌کننده اجتناب کنید» یاران عرض کردند: آنها کدام اند؟ فرمود: «شرک به الله، و سحر، و کشتن کسی که الله کشتن اورا جز بحق حرام گردانیده، و خوردن مال ربا و خوردن مال یتیم، و پشت کردن به دشمن در میدان جنگ، و تهمت نا روا بستن به زنان پاک‌دامن و بی‌خبر». (صحیح بخاری 6857 و صحیح مسلم 89)

([6])- ستارۀ شعری در زمان جاهلیت پرستیده می‌شد بدین خاطر الله آن را ذکر نموده است. (تفسیر ابن کثیر و تفسیر سعدی).

([7])- عموره و سدوم از شهرهای زیرورو شدۀ قوم لوط می‌باشد.

([8])- عبد الله بن عباس می‌گوید: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سورۀ نجم را تلاوت فرمودند و سجده نمودند و مسلمانان و مشرکان و جن و انس همگی سجده کردند. (صحیح بخاری 4862) و عبد الله بن مسعودt می‌گوید: اولین سورة که نازل گردید و در آن سجده وجود داشت سورۀ نجم بود، پس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تلاوت فرمودند آنگاه سجده کردند و همۀ حاضران بجز یک نفر سجده کردند، و آن یک نفر مشتی از خاک برداشت و بر پیشانی خود گذاشت و گفت: این مرا کفایت می‌کند، عبد الله می‌گوید: او امیه بن خلف بود، او را دیدم که به حالت کفر کشته شد. (صحیح بخاری 4863 و صحیح مسلم 576).

تفسیر نور: سوره نجم

تفسیر نور:
سوره نجم آیه 1
‏متن آیه : ‏
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏سوگند به ستاره در آن زمان که دارد غروب می‌کند !‏

‏توضیحات : ‏
‏« النَّجْمِ » : جنس نجم مراد است و شامل همه ستارگان آسمان می‌گردد . « هَوی‌ » : غروب کرد . مراد غروب ستارگان در همه اوقات ، یا غروب و فرو افتادن آنها در پایان جهان است . بعضی ( هَوی ) را برای طلوع و غروب استعمال کرده‌اند ( نگا : المراغی ) . به هر حال ، اشاره به طلوع و غروب ستارگان است که از نشانه‌های بارز عظمت یزدان ، و از اسرار بزرگ آفرینش ، و از مخلوقات فوق‌العاده عظیم پروردگارند .‏

سوره نجم آیه 2
‏متن آیه : ‏
‏ مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏یار شما ( محمد ) گمراه و منحرف نشده است ، و راه خطا نپوئیده است و به کژراهه نرفته است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَا غَوی‌ » : به باطل نگرویده است . به خطا نرفته و به کژراهه نیفتاده است ( نگا : طه‌ / 121 ) .‏

سوره نجم آیه 3
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَنِ الْهَوی‌ » : از روی هوا و هوس . دل بخواه و خودسرانه . یعنی آنچه می‌گوید ، به فرمان خدا می‌گوید و نه به فرمان دل ، و از سوی خدا می‌گوید ؛ نه از سوی خود .‏

سوره نجم آیه 4
‏متن آیه : ‏
‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آن ( چیزی که با خود آورده است و با شما در میان نهاده است ) جز وحی و پیامی نیست که ( از سوی خدا بدو ) وحی و پیام می‌گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إِنْ » : نیست . حرف نفی است . « هُوَ » : قرآن .‏

سوره نجم آیه 5
‏متن آیه : ‏
‏ عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏( جبرئیل ، فرشته ) بس نیرومند آن را بدو آموخته است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« شَدِیدُ الْقُوی‌ » : دارای نیروهای شگفت و قدرتهای عظیم . مراد جبرئیل ، فرشته وحی است .‏

سوره نجم آیه 6
‏متن آیه : ‏
‏ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏همان کسی که دارای خرد استوار و اندیشه وارسته است . سپس او ( به صورت فرشتگی خود و با بالهائی که کرانه‌های آسمان را پر کرده بود ) راست ایستاد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مِرَّةٍ » : تیزهوشی . خرد استوار . پختگی اندیشه . دقت و وارستگی . « ذُومِرَّةٍ » : تیزهوش و خردمند . دقیق و تیزبین . « إِسْتَوی‌ » : به پا خاست . راست ایستاد . در مأموریت خود چیره و توانا شد . مراد نمایان شدن جبرئیل در آغاز وحی است به شکل اصلی فرشتگی و با قیافه واقعی و با بالهائی که افق کوههای دور و بر غار حراء را پر کرده بود ( نگا : فاطر / 1 ، تکویر / 19 - 23 ) . حرف ( ف ) یا سببیه است . یعنی : به سبب قوّت و قدرتی که داشت ، خویشتن را نمودار کرد . و یا عاطفه است . یعنی : بعد از ابلاغ و تعلیم وحی ، به صورت اصلی خود ظاهر شد ( نگا : قاسمی ) .‏

سوره نجم آیه 7
‏متن آیه : ‏
‏ وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏در حالی که او در جهت بلند ( آسمان رو به روی بیننده ) قرار داشت .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الأفُقِ » : جهت . واژه افق ، به معنی کناره آسمان ، اصطلاح خاص علماء هیئت است و در اینجا مراد نیست ( نگا : المصحف المیسر ) . « الأفُقِ الأعْلی‌ » : جهت بالای سر بیننده .‏

سوره نجم آیه 8
‏متن آیه : ‏
‏ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏سپس ( جبرئیل ) پائین آمد و سر در نشیب گذاشت .‏

‏توضیحات : ‏
‏« دَنَا » : نزدیک شد . « تَدَلّی‌ » : سر در نشیب گذاشت . رو به پائین آمد .‏

سوره نجم آیه 9
‏متن آیه : ‏
فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏تا آنکه فاصله او ( و محمد ) به اندازه دو کمان یا کمتر گردید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« قَابَ » : اندازه . مقدار . قدر . « قَابَ قَوْسَیْنِ » : مقدار طول دو کمان . در قدیم ادوات و ابزار اندازه‌گیری مسافات و فواصلِ کم عربها ، کمان ، نیزه ، ذراع ، و وَجَب بود ( نگا : المصحف المیسر ) . « أَدْنی‌ » : نزدیکتر . کمتر .‏

سوره نجم آیه 10
‏متن آیه : ‏
‏ فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس جبرئیل به بنده خدا ( محمد ) وحی کرد آنچه می‌بایست وحی کند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَوْحی‌ » : وحی کرد . پیام داد . فاعل جبرئیل است . « عَبْدِهِ » : مرجع ضمیر ( ه ) خدا است .‏

سوره نجم آیه 11
‏متن آیه : ‏
‏ مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏دل ( محمد ) تکذیب نکرد چیزی را که او ( با چشم سر ) دیده بود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْفُؤَادُ » : دل پیغمبر ( . « مَا » : مراد شکل و قیافه جبرئیل است . « رَأی » : محمد دید .‏

سوره نجم آیه 12
‏متن آیه : ‏
‏ أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا با او درباره چیزی که دیده است ، ستیزه می‌کنید ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« تُمَارُونَهُ » : با او مجادله و ستیزه‌گری می‌کنید ( نگا : کهف‌ / 22 ، شوری‌ / 18 ) .‏

سوره نجم آیه 13
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏او که بار دیگر ( در شب معراج ) وی را دیده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَزْلَةً » : دفعه . یک بار . مراد شب معراج است .‏

سوره نجم آیه 14
‏متن آیه : ‏
‏ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏نزد سدرةالمنتهی .‏

‏توضیحات : ‏
‏« سِدْرَةِ الْمُنتَهی‌ » : مکانی است در آسمانها .‏

سوره نجم آیه 15
‏متن آیه : ‏
‏ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏بهشت که منزل ( و مأوای متقیان ) است در کنار آن است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« جَنَّةُ الْمَأْوی‌ » : اضافه موصوف به صفت خود است ، همچون مسجد الجامع ، و یا این که اضافه بیانیه است ( نگا : آلوسی ) .‏

سوره نجم آیه 16
‏متن آیه : ‏
‏ إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏در آن هنگام ، چیزهائی سدره را فرا گرفته بود که فرا گرفته بود ( و چنان عجائب و غرائبی ، قابل توصیف و بیان ، با الفبای زبان انسان نیست ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَغْشی‌ » : می‌پوشاند . فرا می‌گیرد . احاطه می‌کند . « مَا » : چیزهائی که . مراد آفریده‌هائی است که تنها خدا بدانها آشنا است . برخی هم گفته‌اند : منظور انوار تجلی الهی ، و زیبائیهای غیرقابل توصیف است . « مَا یَغْشی‌ » : مراد تعظیم و تفخیم و تکثیر شی‌ء یا اشیائی است که سدره را در آن وقت در بر گرفته بود .‏

سوره نجم آیه 17
‏متن آیه : ‏
‏ مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏چشم ( محمد در دیدن خود به چپ و راست ) منحرف نشد و به خطا نرفت ، و سرکشی نکرد و ( تنها به همان چیزی نگریست که می‌بایست ببیند و بنگرد ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَا زَاغَ » : منحرف نشد . به چپ و راست نگرائید . به خطا نرفت . « مَا طَغی‌ » : فراتر نرفت . جز به چیزی ننگریست که می‌بایست بنگرد و ببیند . یعنی درست به چیزی نگاه کرد که می‌بایست نگاه بکند ، و آنچه دید عین واقعیت بود و حقیقت داشت .‏

سوره نجم آیه 18
‏متن آیه : ‏
‏ لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏او بخشی از نشانه‌های بزرگ ( و عجائب ملکوت ) پروردگارش را ( در آنجا ) مشاهده کرد ( از جمله ، سدرةالمنتهی ، بیت‌المعمور ، بهشت ، دوزخ ، و جبرئیل را با قیافه فرشتگی خود ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مِنْ ءَایَاتِ . . . » : برخی از عجائب و غرائب شگفت ملکوت . قسمتی از نشانه‌های بزرگ ساختار آفریدگار . حرف ( مِنْ ) تبعیضیه است . « الْکُبْری‌ » : بزرگ . صفت ( ءَایَاتِ ) است . « لَقَدْ رَأی مِنْ ءَایَاتِ رَبِّهِ الْکُبْری‌ » : سه نکته در این آیه است : الف - حضرت محمد در شب معراج برخی از عجائب و غرائب ملکوت ، یا به عبارت دیگر چندی از آسمانها را دیده است‌ ؛ نه همه آسمانها را ( نگا : اسراء / 1 ) . ب - او آیات عظمت و نشانه‌های بزرگ آفرینش را دیده است نه خود آفریدگار را ، چرا که خدا از تجلی خود چیزی نفرموده است و بحث از معراج را با رؤیت آیات کونی پایان داده است ( نگا : صفوة‌التفاسیر ) . ج - آنچه را که ملاحظه فرموده است واقعیت داشته است و در عالم بیداری بوده نه در عالم خواب و خیال .‏

سوره نجم آیه 19
‏متن آیه : ‏
‏ أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا چنین می‌بینید ( و این گونه معتقدید ) که لات و عزی .‏

‏توضیحات : ‏
‏« اللاّتَ » : نام صخره سنگ سفید و منقشی در طائف بوده که بارگاه و پرده‌دارانی برای آن ترتیب داده بودند و آن را می‌پرستیدند . « الْعُزّی‌ » : نام درختی در سرزمین نخله ، میان مکه و طائف بوده که بارگاه و پرده‌دارانی داشته است ( نگا : قاسمی ) .‏

سوره نجم آیه 20
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و منات ، سومین بت دیگر ( معبود شما و دختران خدایند ، و دارای قدرت و عظمت می‌باشند ؟ ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَنَاتَ » : نام صخره سنگی در سرزمین مشلّل ، نزدیک قدید ، میان مکه و مدینه بوده است . برخی هم لات و عزّی و منات را بتهائی از سنگ می‌دانند که در داخل کعبه بوده‌اند . « الثَّالِثَةَ الأُخْری‌ » : صفت اوّل و دوم منات هستند ، و برای تحقیر رتبه آن از دو تای نخست است . یعنی منات که در رتبه سوم و بعد از لات و عزی است . عربها به این سه بت اهمیت فراوانی می‌دادند و آنها را تمثال یا نظر کردگان فرشتگانی می‌پنداشتند که ایشان را دختران خدا می‌خواندند . در نامگذاری نیز از اسماء و صفات خداوند استفاده کرده بودند : ( أَلّلاّت ) مؤنث ( الله ) ، ( عُزّی ) مؤنث ( أَعَزّ ) ، و ( مَنات ) ظاهراً مؤنث ( مُنی ) است .‏

سوره نجم آیه 21
‏متن آیه : ‏
‏ أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنثَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا پسر مال شما باشد ، و دختر مال خدا ؟ ! ( در حالی که به گمان شما دختران کم‌ارزش‌تر از پسرانند ؟ ! )‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَلَکُمُ الذَّکَرُ . . . » : عربها فرشتگان را مؤنث و دختر خدا می‌دانستند ( نگا : آیه 27 ) . همچنین بتهای خود را با اسمهای مؤنث نامگذاری می‌نمودند و انباز خداوند می‌شمردند !‏

سوره نجم آیه 22
‏متن آیه : ‏
‏ تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏در این صورت ، این تقسیم ظالمانه و ستمگرانه‌ای است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« قِسْمَةٌ » : تقسیم . بخش کردن . « ضِیزَیا » : ستمگرانه . غیر عادلانه .‏

سوره نجم آیه 23
‏متن آیه : ‏
‏ إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏اینها فقط نامهائی ( بی‌محتوی و اسمهائی بی‌مسمی ) است که شما و پدرانتان ( از پیش خود ) بر آنها گذاشته‌اند . هرگز خداوند دلیل و حجتی ( بر صحت آنها ) نازل نکرده است . آنان جز از گمانهای بی‌اساس و از هواهای نفس پیروی نمی‌کنند . در حالی که هدایت و رهنمود از سوی پروردگارشان برای ایشان آمده است ( و در پرتو آن می‌توانند به ناچیزی بتها پی ببرند و رضای خدای را بجویند و راه سعادت بپویند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْمَآءٌ » : بتها جز اسمهای بی‌مسمی نبوده و کمترین اثری از الوهیت در آنها موجود نمی‌باشد ، و معبودهای موهومی و زائیده پندار نفسهای بیمارند ، و لذا پرستش را نشایند .‏

سوره نجم آیه 24
‏متن آیه : ‏
‏ أَمْ لِلْإِنسَانِ مَا تَمَنَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏مگر آنچه انسان آرزو کند به آن می‌رسد و خواهد داشت‌ ؟ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَا تَمَنّی‌ » : آنچه خواسته است . یعنی انسان هر چه بخواهد ، نباید که چنان پیش بیاید و بشود . مراد این است که چشم طمع ایشان به شفاعت بتها بیجا است .‏

سوره نجم آیه 25
‏متن آیه : ‏
‏ فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَالْأُولَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏چرا که دنیا و آخرت از آن خدا است ( و قانونگذاری و فرماندهی هر دو سرا مربوط بدو است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الأولی‌ » : این جهان ( نگا : قصص‌ / 70 ) .‏

سوره نجم آیه 26
‏متن آیه : ‏
‏ وَکَم مِّن مَّلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِن بَعْدِ أَن یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن یَشَاءُ وَیَرْضَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏چه‌بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند و ( با وجود عظمت و بزرگواریشان ) شفاعت ایشان سودی نمی‌بخشد و کاری نمی‌سازد ، مگر بعد از آنکه خدا بخواهد به کسی ( که شفیع است ) اجازه دهد ، و ( از مشفوعٌ‌له ) راضی و خوشنود گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« کَمْ » : چه بسیار است ! « لا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً » : ( نگا : طه‌ / 109 ، زخرف‌ / 86 ، یس‌ / 23 ) . « یَرْضی‌ » : ( نگا : طه‌ / 109 ) .‏

سوره نجم آیه 27
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلَائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنثَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏کسانی که به آخرت ایمان ندارند ، فرشتگان را با نامهای زنان وصف و نامگذاری می‌کنند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَسْمِیَةَ » : نامگذاری کردن ( نگا : حجرات‌ / 11 ) . « تَسْمِیَةَ الأنثی‌ » : مراد این است که نامهای زنان را بر فرشتگان می‌گذارند و ایشان را دختران خدا می‌دانند ( نگا : نحل‌ / 57 ، زخرف‌ / 19 ) .‏

سوره نجم آیه 28
‏متن آیه : ‏
وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً ‏

‏ترجمه : ‏
‏ایشان در این باب چیزی نمی‌دانند ( و از نر و ماده بودن فرشتگان کاملاً بی‌خبرند ) و جز از ظن و گمان پیروی نمی‌کنند ، و ظن و گمان هم ( در بخش اعتقادات ، به کسی سودی نمی‌رساند ، و انسان را ) بی‌نیاز از حق نمی‌گرداند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« بِهِ » : به آن سخنی که درباره ماده بودن فرشتگان می‌گویند . مرجع ضمیر ( ه ) قول ، یا مذکور تسمیه است . « إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً » : ( نگا : یونس‌ / 36 ) . ظن بجای یقین نمی‌نشیند و سودی نمی‌بخشد .‏

سوره نجم آیه 29
‏متن آیه : ‏
‏ فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ‏

‏ترجمه : ‏
‏از کسی روی بگردان که به قرآن ما پشت می‌کند و جز زندگی دنیوی نمی‌خواهد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَوَلّی‌ » : پشت کرد . روی گردان شد . « ذِکْرِنَا » : یاد ما . قرآن ما ( نگا : حجر / 6 و 9 ، نحل‌ / 44 . همچنین : المنتخب ) .‏

سوره نجم آیه 30
‏متن آیه : ‏
‏ ذَلِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏منتهای دانش ایشان همین است . پروردگار تو کسی را که از راه خدا منحرف شده باشد ، و همچنین کسی را که راهیاب بوده باشد ، به خوبی می‌شناسد ( و بهتر از همه ، احوال و اوضاع آنان را می‌داند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ » : منتهای دانش و آگاهی ایشان . نهایت فرزانگی و اطلاع آنان .‏

سوره نجم آیه 31
‏متن آیه : ‏
‏ وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است ، متعلق به خدا است . سرانجام خداوند بدکاران را در برابر کارهائی که می‌کنند کیفر می‌دهد ، و نیکوکاران را در برابر کارهائی که می‌کنند به بهترین وجه پاداش عطاء می‌کند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لِیَجْزِیَ . . . » : حرف ( ل ) لام غایت است . بنابراین جزا و سزا غایت و هدف آفرینش است . « بِالْحُسْنی‌ » : به بهترین وجه . به سبب اعمال نیک . پاداش نیکو که بهشت است .‏

سوره نجم آیه 32
‏متن آیه : ‏
‏ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنشَأَکُم مِّنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏همان کسانی که از گناهان بزرگ و بدکاریها کناره‌گیری می‌کنند و اگر گناهی از آنان سر زند تنها صغیره است ( و آن هم مورد عفو خدا قرار می‌گیرد ) چرا که پروردگار تو دارای آمرزش گسترده و فراخ است . خداوند از همان زمان که شما را از زمین آفریده است ، و از آن روز که شما به صورت جنینهای ناچیزی در درون شکمهای مادرانتان بوده‌اید ، از ( تمام ذرات و همه جزئیات وجود ) شما به خوبی آگاه بوده است و هست . پس از پاک بودن خود سخن مگوئید ، زیرا که او پرهیزگاران را ( از همه ) بهتر می‌شناسد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَآئِرَ الإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ » : ( نگا : شوری‌ / 37 ) . « إِلاّ » : لکن . « اللَّمَمَ » : صغائر . گناهان کوچک ، که مورد عفو خدایند ( نگا : نساء / 31 ) . « أَجِنَّةٌ » : جمع جَنین . بچه‌ای که هنوز در شکم مادر است . « لا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ » : خودستائی مکنید . از پاک بودن خود لاف مزنید و سخن مگوئید ( نگا : نساء / 49 ) .‏

سوره نجم آیه 33
‏متن آیه : ‏
‏ أَفَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا آن کسی را دیده‌ای که ( از پیروی حق ) دوری گزیده است‌ ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَفَرَأَیْتَ ؟ » : آیا تأمّل کرده‌ای و شناخته‌ای‌ ؟ آیا اندیشیده‌ای و دیده‌ای‌ ؟ « تَوَلّی‌ » : به حق پشت کرد . از پذیرش اسلام دوری‌گزید .‏

سوره نجم آیه 34
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَعْطَى قَلِیلاً وَأَکْدَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و اندکی بذل و بخشش کرده است و بعد از بذل و بخشش دست کشیده است‌ ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَکْدی‌ » : عطاء را قطع کرد . بخل ورزید و نداد .‏

سوره نجم آیه 35
‏متن آیه : ‏
‏ أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا او علم غیب دارد ، و می‌بیند ( که پشت به اسلام کردن و حق را نپذیرفتن و بخل ورزیدن و بذل و بخشش ننمودن ، پسندیده و بلامانع است‌ ؟ ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَری‌ » : می‌بیند . یعنی حقیقت را می‌بیند و می‌داند .‏

سوره نجم آیه 36
‏متن آیه : ‏
‏ أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏یا بدانچه در تورات موسی بوده است ، مطلع و باخبرش نکرده‌اند ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« صُحُفِ » : جمع صَحیفة ، کتابها . مراد تورات است ( نگا : طه / 133 ) .‏

سوره نجم آیه 37
‏متن آیه : ‏
‏ وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏یا از آنچه در صحف ابراهیم بوده است ، مطلع و باخبرش نکرده‌اند ؟ ابراهیمی که ( قهرمان توحید بوده و وظیفه خود را ) به بهترین وجه ادا کرده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« وَفّی‌ » : به تمام و کمال به عهد خود وفا نمود ، و وظیفه خود را چنانکه باید ادا کرد ( نگا : بقره‌ / 124 ) .‏

سوره نجم آیه 38
‏متن آیه : ‏
‏ أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏( در صحف ایشان آمده است ) که هیچکس بار گناهان دیگری را بر دوش نمی‌کشد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَلاّ تَزِرُ . . . » : اصل آن ( أَنْ لا تَزِرُ . . . ) است . حرف ( أَنْ ) مخفف از مثقله است « لا تَزِرُ وَازِةٌ وِزْرَ أُخْری‌ » : ( نگا : انعام‌ / 164 ، اسراء / 15 ، زمر / 7 ) .‏

سوره نجم آیه 39
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که برای انسان پاداش و بهره‌ای نیست جز آنچه خود کرده است و برای آن تلاش نموده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَنْ » : حرف مخفف از مثقله است . « مَا سَعی‌ » : واژه ( ما ) مصدریه است . یعنی جز سعی و تلاش خود انسان ، بهره دیگری ندارد . می‌تواند موصوله هم باشد . یعنی جز آنچه برای آن تلاش کرده و انجام داده است ، پاداش دیگری ندارد ( نگا : آلوسی ) .‏

سوره نجم آیه 40
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که قطعاً سعی و کوشش او دیده خواهد شد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« سَوْفَ یُری‌ » : دیده خواهد شد . هم خدا و رسول کارکرد او را می‌بینند ، و هم مؤمنان و هم خودش ( نگا : توبه‌ / 105 ، زلزله‌ / 7 و 8 ، آل‌عمران‌ / 30 ) .‏

سوره نجم آیه 41
‏متن آیه : ‏
‏ ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏سپس ( در برابر کارش ) سزا و جزای کافی داده می‌شود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الأوْفی‌ » : به تمام و کمال . کافی و بسنده .‏

سوره نجم آیه 42
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که قطعاً پایان راه به پروردگار تو منتهی می‌شود ( و بازگشت همگان در پایان جهان بدو است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمُنتَهی‌ » : نهایت کار . مرجع . بازگشت ( نگا : غافر / 3 ، علق‌ / 8 ) .‏

سوره نجم آیه 43
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که قطعاً او است که می‌خنداند و می‌گریاند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَضْحَکَ وَ أَبْکی‌ » : خنداند و گریاند . یعنی اسباب خنده و گریه را فراهم می‌کند .‏

سوره نجم آیه 44
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که قطعاً او است که می‌میراند و زنده می‌گرداند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَمَاتَ وَ أَحْیَا » : ( نگا : بقره‌ / 258 ، حجر / 23 ، ق / 43 ) .‏

سوره نجم آیه 45
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنثَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که او است که جفتهای نر و ماده را می‌آفریند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الذَّکَرَ » : بدل ( الزَّوْجَیْنِ ) است .‏

سوره نجم آیه 46
‏متن آیه : ‏
‏ مِن نُّطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏از نطفه ناچیزی ، بدانگاه که ( به رحم ) جهانده می‌شود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تُمْنی‌ » : پرانده و جهانده می‌گردد ( نگا : طارق / 6 ) .‏

سوره نجم آیه 47
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که قطعاً بر خدا است که ( رستاخیز را پدیدار و مردگان را ) زندگی دوباره بخشد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« النَّشْأَةَ الأُخْری‌ » : پیدایش دیگر . مراد رستاخیز مردگان و حیات دوباره است .‏

سوره نجم آیه 48
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَأَقْنَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که او است که قطعاً ثروتمند می‌کند و فقیر می‌گرداند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَغْنی‌ » : دارائی داد و ثروتمند گرداند . « أَقْنی‌ » : همزه این واژه برای سلب است و به معنی ( فقیر کرد ) می‌باشد ( نگا : آلوسی ) . به دلیل تقابل . أَضْحَکَ وَ أَبْکی . . . أَماتَ وَ أَحْیَا . برخی هم آن را به معنی ( توشه داد و ارضاء کرد ) گرفته‌اند .‏

سوره نجم آیه 49
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که او است خداوندگار ستاره شِعری .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الشِّعْری‌ » : نام ستاره‌ای است که گروهی از مشرکان عرب آن را می‌پرستیدند . قرآن می‌فرماید : چرا شعری را می‌پرستید ، آفریدگار آن را بپرستید .‏

سوره نجم آیه 50
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنَّهُ أَهْلَکَ عَاداً الْأُولَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و این که او است که عاد نخستین را نابود کرده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَادًا الأُولی‌ » : عاد نخستین ، قوم معروف که پیغمبرشان حضرت هود بوده است ( نگا : احقاف‌ / 21 ) . عاد دوم ، در مکه می‌زیسته‌اند و از نسل عاد نخستین بوده‌اند ( نگا : المصحف المیسر ) .‏

سوره نجم آیه 51
‏متن آیه : ‏
‏ وَثَمُودَ فَمَا أَبْقَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و قوم ثمود را هلاک کرد و از ایشان هیچ باقی نگذاشت .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَآ أَبْقی‌ » : کسی از ایشان را باقی نگذاشت .‏

سوره نجم آیه 52
‏متن آیه : ‏
وَقَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و نیز قوم نوح را قبل از آنان هلاک ساخت . چرا که ایشان از همگان ستمگرتر و سرکش‌تر بودند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَظْلَمَ » : ستمگرتر . « أَطْغی‌ » : سرکش‌تر و نافرمان‌تر .‏

سوره نجم آیه 53
‏متن آیه : ‏
‏ وَالْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و شهرهای زیر و رو شده قوم لوط را فرو انداخت .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمُؤْتَفِکَةَ » : ( نگا : توبه‌ / 70 ) . « أَهْوی‌ » : از بالا به پائین انداخت . فرو انداخت .‏

سوره نجم آیه 54
‏متن آیه : ‏
‏ فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آن را فرو پوشاند آنچه می‌بایست آن را فرو پوشاند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« غَشّی » : فرا گرفت . دربر گرفت . پوشاند . « مَا » : مراد هول و هراس و سنگها و دیگر چیزها است . این واژه می‌تواند فاعل و یا مفعول به باشد .‏

سوره نجم آیه 55
‏متن آیه : ‏
‏ فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکَ تَتَمَارَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس ( ای کافر نعمت ) آیا به کدامیک از نعمتهای پروردگارت شک و تردید می‌ورزی‌ ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« ءَالآءِ » : جمع إِلْی ، نعمتها ( نگا : اعراف‌ / 69 ) . « تَتَمَاری » : شک و تردید داری . از ( مِرْیَة ) به معنی شک و گمان ( نگا : فصّلت‌ / 54 ) .‏

سوره نجم آیه 56
‏متن آیه : ‏
‏ هَذَا نَذِیرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏این ( پیغمبر ، یکی از پیغمبران خدا ، و ) از زمره بیم دهندگان پیشین است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« هذا » : این پیغمبر . « نَذِیرٌ » : بیم‌دهنده از عقاب خدا ( نگا : فاطر / 24 ) .‏

سوره نجم آیه 57
‏متن آیه : ‏
‏ أَزِفَتْ الْآزِفَةُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏قیامت نزدیک گردیده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَزِفَتْ » : نزدیک گردیده است . فرا رسیده است . « الآزِفَةُ » : نزدیک . مراد قیامت است ( نگا : غافر / 18 ) .‏

سوره نجم آیه 58
‏متن آیه : ‏
‏ لَیْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏جز خدا هیچکس نمی‌تواند آن را ظاهر و پدیدار کند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« کَاشِفَةُ » : ظاهر کننده و پدید آورنده ( نگا : اعراف‌ / 187 ) . جلوگیری کننده . معنی دیگر آیه : جز خدا هیچکس نمی‌تواند از وقوع آن جلوگیری کند .‏

سوره نجم آیه 59
‏متن آیه : ‏
‏ أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا از این سخن تعجب می‌کنید و در شگفت می‌افتید ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« هذَا الْحَدِیثِ » : مراد قرآن است ( نگا : زمر / 23 ) .‏

سوره نجم آیه 60
‏متن آیه : ‏
وَتَضْحَکُونَ وَلَا تَبْکُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و آیا می‌خندید و گریه نمی‌کنید ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَضْحَکُونَ » : می‌خندید . یعنی همچون استهزاء کنندگان می‌خندید . « لا تَبْکُونَ » : گریه نمی‌کنید . یعنی چرا باید همچون متقیان از خوف خدا گریه نکنید .‏

سوره نجم آیه 61
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَنتُمْ سَامِدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و آیا پیوسته در غفلت و هوسرانی بسر می‌برید ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« سَامِدُونَ » : جمع سامِد ، غافل و هوسران . متکبر و سرگردان از غرور .‏

سوره نجم آیه 62
‏متن آیه : ‏
‏ فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا ‏

‏ترجمه : ‏
‏اکنون که چنین است خدا را سجده کنید و او را بپرستید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَاسْجُدُوا . . . » : مراد این است که اگر می‌خواهید در صراط مستقیم حق ، گام بردارید ، تنها برای او که تمام خطوط عالم هستی به ذات پاک وی منتهی می‌گردد ، سجده کنید ، و اگر می‌خواهید به سرنوشت دردناک اقوام پیشین گرفتار نیائید که بر اثر شرک و کفر و ظلم و ستم در چنگال عذاب الهی گرفتار شدند ، تنها او را عبادت کنید .‏

 

تفسیر سوره ‌نجم مکی و شصت‌و دو آیه است

 

سورهی نجم آیهی 62-1

 

سوره نجم  مکی  و  شصتو  دو  آیه  است 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم 

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (١)مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى (٢)وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى (٣)إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحَى (٤)عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى (٥)ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (٦)وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى (٧)ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (٨)فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى (٩)فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (١٠)مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (١١)أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى (١٢)وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (١٣)عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (١٤)عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (١٥)إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى (١٦)مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (١٧)لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى (١٨)أَفَرَأَیْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى (١٩)وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى (٢٠)أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى (٢١)تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى (٢٢)إِنْ هِیَ إِلا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى (٢٣)أَمْ لِلإنْسَانِ مَا تَمَنَّى (٢٤)فَلِلَّهِ الآخِرَةُ وَالأولَى (٢٥)وَکَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ لا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَرْضَى (٢٦)إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الأنْثَى (٢٧)وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا (٢٨)فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا (٢٩)ذَلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى (٣٠)وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (٣١)الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى (٣٢)أَفَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى (٣٣)وَأَعْطَى قَلِیلا وَأَکْدَى (٣٤)أَعِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَى (٣٥)أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى (٣٦)وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى (٣٧)أَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (٣٨)وَأَنْ لَیْسَ لِلإنْسَانِ إِلا مَا سَعَى (٣٩)وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى (٤٠)ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأوْفَى (٤١)وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى (٤٢)وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى (٤٣)وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا (٤٤)وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى (٤٥)مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى (٤٦)وَأَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الأخْرَى (٤٧)وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَأَقْنَى (٤٨)وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى (٤٩)وَأَنَّهُ أَهْلَکَ عَادًا الأولَى (٥٠)وَثَمُودَ فَمَا أَبْقَى (٥١)وَقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى (٥٢)وَالْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوَى (٥٣)فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى (٥٤)فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَمَارَى (٥٥)هَذَا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الأولَى (٥٦)أَزِفَتِ الآزِفَةُ (٥٧)لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ (٥٨)أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ (٥٩)وَتَضْحَکُونَ وَلا تَبْکُونَ (٦٠)وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ (٦١)فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا (٦٢)

این  سوره  به  طورکلی  انگار  یک  منظومه  موسیقی  آسمانی  است.  آهنگین  و  نغمهدار  است.  نغمهها  و  آواهایش  در  ساختار  واژگانی  سوره  طنینانداز  است،  همانگونه  که  در  فاصلههای  هماهنگ  و  قافیهدار  آن  طنینانداز  است.  این  نغمه  و  آوا  در  این  سوره  به  طور  کلی  دیده  و  شنیده  میشود.  در  برخی  از  موارد،  نغمه  و  آوا  آشکارا  مقصود  و  مراد  است.  گاهی  واژهای  اضافه  میگردد،  وگاهی  قافیهای  برگزیده  میشود،  تا  نغمهپردازی  درست  و  سالم  بماند،  و  آهنگ  و  نوا  با  دقت  طنینانداز گردد،  بدون  اینکه  خلل  و  زیانی  برسد  به  معنی  مراد  و  مقصـودی که  سوره  آن  را  در  روندگفتار  اداء  میکند  و  آن  را  برعهده  دارد.  این  هم  سرشت  تعبیر  قرآنی  وکلام  ربانی  است.  مثل  این  سخن‌:

(أَفَرَأَیْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى . وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى ).

آیا  چنین  میبینید  (و  اینگونه  معتقدید)  که  لات،  و  عزی،  و  منات،  سومـین  بت  دیگر  (معبود  شما  و  دختران  خدایند،  و  دارای  قدرت  و  عظمت  میباشند؟!).    (نعم/19و20)

 اگر  میفرمود:  « وَمَنَاةَ الأخْرَى » وزن درهم میشکست.و اگر تنها میفرمود: « وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ »  آهنگ  قافیه  از  میان  میرفت.  هر  واژهای  ارزش  و  جایگاه  خود  را  در  معنی عبارت  دارد.  با  وجود  این،  وزن  و قافیه  نیز  مورد  نظر  است.  برای  مثال  واژه  «اذن»  در دو  آیه  بعد  از  آن  را  در نظر  داشته  باشید:

(أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى . تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى ).

آیا  پسر مال  شما  باشد،  و  دختر  مال  خدا؟! (درحالی  که  به  گمان  شما  دختران  کم ارزشتر  از  پسرانند؟!).  در  این  صورت،  این  تقسیم  ظالمانه  وستمگرانهای  است‌.     (نجم/ 21و22)

 واژه  «اذن»  برای  رعایت  وزن  ضروری  است.  هر چند  -  گذشته  از  این  - یک  هدف  هنری  را  درعبارت  اداء  میکند  ...  وبه  همین  منوال  و روال ...

این  آهنگ  و  نوا  دارای  نوعی  موسیقی  ویژه  است.  نوعیکه  در  آن  خـیزش  و  ریزش  دیده  میشود،  به  ویژه  در  بند  نخستین  و  در  بند  واپسین  سوره.  این  نوع  موسیقی  ویژه،  با  موج زدنها  و شرشرهائیکه  دارد  هماهنگ  با  تصویرها  وسایهروشنهای  دلگشائی  است  که  در  بند نخستین  روان  می‏گردد  و بال  و پرزنان  به  پیش  میرود،  و  در  بند  واپسین  با  معانی  و مفاهیم  و  پسودههای  آسمانی  همنوا  و  همآوا  می‏گردد،  و  در  بندهای   میان  بند  نخستین  و  بند  واپسین،  در  فـضا  و  موضوع  نزدیک  بدان  دو  است‌.

تصویرها  و  سایهروشنها  در  بند  نخستین،  با  جولانگاه  آسمانیای  پرتوافکن  میگردد که  رخدادهای  نورانی  و  صحنههای  ربانی  در  آن  به  وقوع  میپیوندد  و  این  بند  آنها  را ردیف  میکند و به  صف  میزند.  و  با حرکتها و  جنبشهای  خوشایند  روحالامین  یعنی  جبرئیل،  آراسته  و  پیراسته  میشود،  بدانگاهکه  او  جلو دیدگان  پیغمبر  بزرگوار (ص)نمایان  و  پدیدار میگردد  ...  تصویرها  و  سایهروشنها  و  جنبشها  و  صحنهها  و  فضای  روحانی  همراه،  از  آن  آهنگ  تعبیرگر  و  نوای  بیانگرکمک  می‏گیرد  و  بدان  همکمک  میدهد،  و با  آن  میآمیزد  و  همـاهنگ میگردد،  و در آن  با  آوا  و  نوای  همآوا  و  نغمهپرداز  شگفت  و  شگرفی،  جلوهگر  و  پدیدار  میآید  و  دل  از  دست  میرباید.

آنگاه  آن  بوی  خوش،  سـراسر  فضای  سـوره  را  فرا میگیرد،  و  آثار  خود  را  در  بندهای  پیاپی  خویش  برجای  می‏گذارد،  تا  بـدانجا که  سـوره  با آهنگ  الهام بخش  شدید  و  بسیار  موثری که  به  ژرفاهای  دلها  میخزد  پایان  میپذیرد،  آهنگی که  از  آن  هر  ذرهای  از  همی  انسان  به  لرزه  میافتد  و  به  تکان  درمیآید  و  هــمراه  با  آن  بال  و  پرمیگیرد  و  بدان  پاسخ  و  لبیک  می‏گوید .

*

موضوعیکه  این  سوره  بدان  میپردازد،  موضوع  سورههای  مکی  به  طور کلی  است.  از قبیل:  عقیده  و  موضوعهای  اصلی  آنکه  وحی  و توحید  و آخرت  است.  این  سوره  به  موضوع  خود  از زاویه  خاصی  می‏نگرد،  زاویهای که  متوجه  بیان  صداقت  وحی  و مورد اعتماد  بودن  عقیدهای  استکه  بیان  میدارد،  و ذکر سستی و  پوچی  عقیده  شرک،و لرزان  بودن اساس  و پایه  خیالی  و  هیچیکه  بر  آن  استقرار دارد.

بند نخستین  این  سوره  هدفش  بیان  حقیقت  وحـی  و  سرشت  آن  است.  دو صحنه  ازصحـنههای  وحی  را  نشان  میدهد،  و  صحت  و  واقعیت  وحی  را  در  سایه  این  دو  صحنه  به  اثبات  میرساند،  و  دریافت  پیغمبر  (ص) از  جبرئیل(ع)  این  را  موکد  میسازد،  دریافتیکه  در  آن  جبرئیل  را  دیده  است  و  با  دقت  او  را  ورانداز کرده  است،  و  بر  نشانههای  بزرگ  پروردگارش  اطلاع  پیدا  نموده  است‌.

بند  دوم  از  خدایان  دروغین  و  مورد  ادعای  مشرکین،  یعنی  لات  و  عزی  و منات،  صحبت  میدارد،  و  از گمانها  و  خیالهای  باطل  ایشان  در  باره  فرشتگان  سخن  می‏گوید،  و  بر  افسانههایشان  در  باره  اینکه  فرشتگان  دختر  هستند  و  دختران  خدایند،  قلم  بطلان  میکشد.  تکیه  آنان  در  همه  این  چیزها  بر  ظن  و گمان  بود،  و  ظن  و  گمان  اصلاً  انسان  را  از  حق  بی‏نیاز  نمیگرداند.  در  صورتیکه  پیغمبر  (ص) از  روی  یقین  و ثبوت  و  دیدن  و  مشاهدهکردن  چیزیکه  آنان  را  به  سوی  آن  دعوت  میکرد،  ایشان  را  دعوت  مینمود  و  فرا میخواند.

بند  سوم  به  پیغمبر (ص)مـیگوید  ازکسی  روی  گرداندکه  ازذکر  و  یاد  خدا  روی  می‏گرداند،  و  خود  را  تنها  سرگرم  دنیا  میسازد،  و  از  این  مرز  پا  را  فراتر  نمیگذارد،  و  چیزی  بالاتر  از  این  را  نمیداند.  به  آخرت  اشاره  میکند  و  از  چیزهائی  صحبت  میداردکه  در  آن  است.  از  سزا  و  جزای  قیامت  سخن  میراند  و  سزا  و  جزا  را  مبنی  بر  اعمال  مردمان  میشمارد.  بیان  میداردکه  یزدان  جهان  از  حال  و  احوال  مردمان  مطلع  و  باخبر  است،  از  آن  زمانکه  ایشان  را  از  خاک  زمین  آفریده  است،  و  بدانگاهکه  جنینهائی  در  شکمهای  مادرانشان  بودهاند.  چه  خدا  آگاهتر  از  انسانها  از  خود  انسانها  است.  بر  پایه  و  اساس  این  آگاهی  یقینی  و  دانش  قطعی  - نه  ظن  وگمان  - حساب  وکتابشان  انجام  می‏گیرد،  و  سزا  و  جزایشان  داده  میشود،  وکارشان  در  پایانگشت  وگذار  جهان  بدان  میانجامد.

بند  چهارمکه  واپسین  بند  این  سوره  است،  اصول  و  ارکان  عقیده  را  بیان  میدارد  -آنگونهکه  در  قدیمترین  رسالتها  بوده  است  - از  جمله:  مسوولیت  شبی،  و  دقت  حساب  وکتاب  الهی،  و  رعایت  عدالتکامل  و  مطلق  یزدان  در  سزا  و  جزا  دادن  آدمیان،  و  سرانجام  حضـور  پیداکردن  مردمان  در  پیشگاه  یزدان،  یعنی  پروردگار  ایشان  و  متصرف  در  همه کار  و  بارشان،  آنگونهکه  اراده  آزاد  و  مشیت  مطلق  او  می‏طلبد  و  مقتضی  میداند.  درکنار  ذکر  این  امور،  نگاهی  به  محلهای  نقش  زمین  شدن  و  هلاک  گردیدنگذشتگان  تکذیبکننده  حقائق  انداخته  میشود  و  از  نحوه  نابودیشان  سخن  میرود.  آن  وقت  با  واپسین  آهنگ،  این  سوره  خاتمه  داده  میشود:

(هَذَا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الأولَى .أَزِفَتِ الآزِفَةُ .لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ .أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ .وَتَضْحَکُونَ وَلا تَبْکُونَ .وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ .فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا).

این  (پیغمبر،  یکی  از  پیغمبران  خدا،  و)  از  زمره  بیمدهندگان  پیشین  است.  قیامت  نزدیک  گردیده  است.  جز  خدا  هیچ کس  نمیتواند  آن  را  ظاهر  و  پدیدار  کند.  آیا  از  این  سخن  تعجب  میکنید  و  به  شگفت  میافتید؟  و  آیا  میخندید  و  گریه  نمیکنید؟  و  آیا  پیوسته  در  غفلت  و  هوسرانی  بسر  میبرید؟  اکنون  که  چنین  است،  خدا  را  سجده  کنید  و  او  را  بپرستید.      (نجم/56-62)

 در  این  واپسین  آیات  استکه  سرآغاز  و  سرانجام،  در  امر  پیام  و  تصویرها  و سایهروشنها  و  آهنگ  و  نوای  عام  و  همگانی،  به  یکدیگر  میرسد.

(وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى .مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى .وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى .إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحَى .عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى .ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى .وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى .ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى .فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى .فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى .مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى .أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى .وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى .عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى.عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى .إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى .مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى .لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى ).

سوگند  به  ستاره  در  آن  زمان  که  دارد  غروب  میکند! یار  شما  (محمّد)  گمراه  و  منحرف  نشده  است،  و  راه  خطا  نپوئیده  است  و  به  کژراهه  نرفته  است،  و  از  روی  هوا  و  هوس  سخن  نمی‏گوید.  آن  (چیزی  که  با  خود  آورده  است  و  با  شما  در  میان  نهاده  است)  جز  وحی  و  پیامی  نیست  که  (از  سوی  خدا  بدو)  وحی  و  پیام  می‏گردد.  همان  کسی  که  دارای  خرد  استوار  و  اندیشه  وارسته  است.  سپس  او  (به  صورت  فرشتگی  خود  و  با  بالهائی  که  کرانههای  آسمان  را  پر  کرده  بود)  راست  ایستاد.  در  حالی  که  او  در  جهت  بلند  (آسمان  روبروی  بیننده)  قرار  داشت.  سپس  (جبرئیل)  پائین  آمد  و  سر  در  نشیب  گذاشت،  تا  آن  که  فاصله  او  (و  محمّد)  به  اندازه  دو  کمان  یا  کمتر  گردید.  پس  جبرئیل  به  بنده  خدا  (محمّد)  وحی  کرد  آنچه  میبایست  وحی  کند.  دل  (محمّد)  تکذیب  نکرد  چیزی  را  که  او  (با  چشم  سر)  دیده  بوده  آیا  با  او  در  باره  چیزی  که  دیده  است،  ستیزه  میکنید؟  او  کـه  بار  دیگر  (در  شب  معراج)  وی  را  دیده  است،  نزد  سدرةالمنتهی.  بهشت  که  منزل  (و  ماوای  متقیان)  است  در  کنار  آن  است.  در  آن  هنگام،  چیزهائی  سدره  را  فراگرفته  بود  که  فراگرفته  است! (و  چنان  عجائب  و  غرائبی،  قابل  توصیف  و  بیان،  با  الفبای  انسان  نیست).  چشم  (محمّد  در  دید  خود  به  چپ  و  راست)  منحرف  نشد  و  به  خطا  نرفت  و  سرکشی  نکرد.  (تنها  به  همان  چیزی  نگریست  که  میبایست  ببیند  و  بنگرد).  او  بخشی  از  نشانههای  بزرگ  (و  عجائب  ملکوت)  پروردگارش  را  (در  آنجا)  مشاهده  کرد.  (از  جمله،  سدرةالمنتهی،  بیتالمعمور،  بهشت،  دوزخ،  و  جبرئیل  را  با  قیافه  فرشتگی  خود).

در  این  سرآغاز،  لحظههائی  در  آن  افق  تابان  و  آزاد  و  فراخ  بسر میبریم،  افقیکهدل  محمّد  (ص) درآن  بسر  برده  است.  بدان  افق  بالا  و  والا  با  بالهای  نور  به  پرواز  درمیآییم،  و  بدان  آهنگ  دلنواز  طنینانداز،گوش  فرامیداریم،  آهنگیکه  هم  در  زمزمههای  عبارتها  و  سایهروشنها،  و  هم  در  پیامها  و  الهامهای  آنها  است.  لحظههائی  با  دل  محمّد (ص) بسر  می‏بریم،  بدانگاهکه  برای  آن  دل  پردههاکنار  زده  شده  است  و  مانعها  زدوده  شده  است.  در  آن  حالکه  از  جهان  والای  فرشتگان  پیام  دریافت  میدارد.  میشنود  و  می‏بیند.  آنچه  را  به  خاطر  سپرده  است  حفظ  میکند.  لحظههائی  استکه  بدان  دل  پاک  اختصاص  داده  شده  است.  ولیکن  یزدان  جهان  با  بندگان  خود  بزرگواری  و  لطف  میفرماید،  و  این  لحظهها  را  با  توصیف  الهامبخش  و  موثری  برایشان  وصف  مینماید.  صداها  و  پژواکها  وسایهروشنها  و  پیامها  را  برای  دلهایشان  میگوید  و  به  دلهایشان  میرساند.  برایشان کوچ  و  سفر  این  دل  پاک  را  توصیف  میکند،کوچ  و  سفریکه  در  فراخنای  والای  جهان  و  در  میان  فرشتگان  انجامگرفته  است  این  لحظـهها  راگام  به  گام  و  صحنه  به  صحنه  و  حال  به  حال،  برایشان  روایت  میکند،  بهگونهای که گوئی  آنان  آن  لحظهها  را  میدیدهاند  و  در  آنها  حاضر  و  آماده  بودهاند!

این  توصیف  الهامبخش! با  سوگندی  آغاز  میگرددکه  یزدان سبحان آن را یاد  میکند:

(وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ).

سوگند  به  ستاره  در  آن  زمان  که  دارد  غروب  میکند!.

 حرکت  درخشیدن  ستاره،  و  سپس  پائین  آمدن  و  نزدیک  شدن  آن،  به  صحنه  فرشته  وحی  جبرئیل  میماندکه  سوگند  در  باره  او  خورده  شده  است‌:

(وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى .ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى .فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى .فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى)  . 

در  حالی  که  او  در  جهت  بلند  (آسمان  روبروی  بیننده)  قرار  داشت.  سپس  (جبرئیل)  پائین  آمد  و  سر  در  نشیب  گذاشت،  تا  آن  که  فاصله  او  (و  محمّد)  به  اندازه  دو  کمان  یاکمتر گردید.پس  جبرئبل  به‌‌بنده خدا(محمّد) وحی  کرد  آنچـه  میبایست  وحی  کند.

بدینوسیله  درصحنه  و  حرکت  و سایهروشن  و آهنگ،  هماهنگی و  همطرازی  به  نظر  میآید  و  جلوهگر  میآید.

(وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ).

سوگند  به  ستاره  در  آن  زمان  که  دارد  غروب  میکند!.

 در  باره  ستاره  مورد  نظر در  این  آیه،  نظریههای  مختلفی  روایت  شده  است.  نزدیکترین  نظریهایکه  متبادر  به  ذهن  می‏گردد  و  به  عقل  و  شعور  نزدیکتر  مینماید،  این  استکه  مراد  ستاره  «شعری»  باشد.  چراکه  برخی  از  مشرکان  ستاره  شعری  را  میپرستیدند.  همچنین  از  ستاره  شعری  درهمین  سوره  نام  برده  شده  است‌:

(وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى ).

او  خداوندگار  ستاره شعری  است.      (نجم/49)

 پیشینیان به ستاره  شعری  اهمّیت زیادی میدادند.  از  جمله  مصریان  قدیم  معتقد  بودند  وقتیکه  ستاره  شعری  از  آسمان  بالا  بگذرد رودخانه  نیل  فیضان  میکند  و  سرریز  میشود.  بدین  جهت  ستاره  شعـری  را  رصد  میکردند  و حرکات  آن  را  میپائیدند.  ستاره  شعری  در  افسانههای  ایرانیان  و  همچنین  در  افسانههای  عربها  جایگاه  ویژهای  دارد.  چهبسا  همچون  اشارهای  در  اینجا  بدین  پرستشکردن  و  اهمیت  دادن  باشد.  مقصـود  و  مراد  از گزینش  صحنه  پائین  آمدن  و  غـروبکردن  ستاره  شعری  هماهنگیای  بوده  استکه  بدان  اشارهکردیم.  معنی  دیگری  هم  مراد  است.  و  آن  اینکه  اشارهای  بدین  امر  استکه  ستاره  هر  اندازه  هم  بزرگ  و  هراسانگیز  باشد  پائین  میآید  وغروب  میکند  و  جای  آن  تغییر  میپذیرد و  مقامش دگرگون  میشود.  پس  سزاوار این  نمیباشدکه  پرستیده  شود  و  معبود  بشمار آید.  معبود  ثابت  است  و  همیشه  دارای  اوج  و  والائی  است  و  پیوسته  برقرار  و  ماندگار  می‏باشد.

این  بود سوگند  و  قسم.  و امّا آنچه  بر آن سوگند  و قسم  خورده  میشود،کار  و بار و  شان  و  مقام پیغمبر  (ص)  و  وحی  است،  وحیایکه  از  آن  برایشان  صحت  میدارد:

(مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى .وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى .إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحَى)

یار  شما  (محمّد)  گمراه  و  منحرف  نشده  است،  و  راه  خطا  نپوئیده  است  و  به  کژ راهه  نرفته  است.  و  از  روی  هوا  و  هوس  سخن  نمی‏گوید.  آن  (چیزی  که  با  خود  آورده  است  و با  شما  در  میان  نهاده  است)  جز  وحی و  پیامی  نیست  که  (از  سوی  خدا  بدو)  وحی  می‏گردد.

دوست  شما  راهیاب  است  نهگمـراه.  راسترو  است  نه  کجرو.  مخلص  است  نه  مـغرض.  حق  را  از  سوی  حق  میرساند  نه  اینکه  چیزی  را  از  پیش  خود گمان  برد  و  سرهم کند و به  خدا  نسبت  دهد.  از روی  هوا  و هوس  در  باره  چیزی  صحبت  نمیکند که  از  سوی  خدا  میرساند  و  رسالت  نام  دارد.  آنچه  بگوید  وحی  است  و  بدو  وحی  می‏گردد.  آنچه  بدو  وحی  می‏گردد  به  شما  میرساند،  و  در  رساندن  وحی  صادق  و  امین  است‌.

حامل  این  وحی،  برای  شما شناخته  شده  است  و معروف  شما  است.  راه  او  مورد  اطمینان  و  یقین  است.کوچ  آسمانی  او  محسوس  و  مشهود  بوده  است.  پیغمبر  (ص)با  چشم  سر و دیده دل،  آن  را  دیده  است  و  سپریکرده  است.  اوکه  دچار  وهم  وگمــان  نبوده  است  و  با  بال  خیال  به  پرواز در نیامده  است،  و گول  زده  و  فریب  خورده  نبوده  است‌:

(عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى .ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى .وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى .ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى .فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى .فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى .مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى .أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى ).

(جبرئیل،  فرشته)  بس  نیرومند  آن  را  بدو  آموخته  است.  همان  کسی  که  او  در  جهت  بلند  (آسمان  روبهروی  بیننده)  قرار داشت.  سپس  (جبرئیل)  پائین  آمد  و سر  در  نشیب  گذاشت،  تا  آن  که  فاصله  او  (و  محمّد)  به  اندازه  دو  کمان  یا  کمتر  گردید.  پس  جبرئیل  به  بنده  خدا  (محمّد)  وحی  کرد  آنچه  میبایست  وحی  کند.  دل  (محمد)  تکذیب  نکرد  چیزی  را  که  او  (با  چشم  سر)  دیده  بوده  آیا  با  او  در  باره  چیزی  که  دیده  است،  ستیزه  میکنید؟‌.

« شَدِیدُ الْقُوَى »:  دارای  نیروهای  شگفت  و  قدرتهای  عـظیم،  همان  «ذومرة»  است.  «مرة»:  قوت  ...  «تیزهوشی.  خرد  استوار.  پختگی  اندیشه.  دقت  و  وارستگی  ...  ذومره:تیزهوش  و  خردمند.  دقیق  و  تیزبین).  شـدیدالقوی  و  ذومره،جبرئیل  (ع) است.  جبرئیل  به  دوست  شما  چیزی  را  آموخته  استکه  او  آن  را  به  شمـا  ابلاغ  داشته  است.  راه  این  است  و  بس.کوچ  واقـعی  همین  است  و بـس.دقائق و وقائع  آن  دیدنی  بوده  است  و  مشاهده گردیده  است:  او  در  جهت  بلند  «آسمان  روبروی  بیننده»  قرار  داشته  است.  آنجائیکه  محمد  (ص)  او  را  دیده  است.  این  دیدن،  در  سرآغاز  وحی  بوده  است.  در آن  زمان  محمّد (ص) جبرئیل(ع)  را  به  شکل  فرشتگی  خـودش- بدان  صـورت که  خدا  او  را  بر  آن  آفریده  است  و  سرشته  است  - دیده  است.  او  را  دیده  استکه  با  پیکر  شگفتیکه  دارد  افق  را  فرا گرفته  است.  سپس  جبرئیل  پائین  آمده  است  و  سردر  نشیب  گذاشته  است  و  بدو  نزدیکگردیده  است،  و  فاصله  او  و  محمـد  (ص)  اندازه  دوکمان  یاکمتر  شده  است.  بسیار  نزدیک  گردیده  است،  به  اندازه  دو کمان  یاکمتر  ...  فاصله  دوکمان  یاکمتر،  بیانگر  نزدیکی  نهائی  و  منتهای  قرب  است.  سپس  به  بنده  خدا  وحی کرد  آنچه که  می‏بایست  وحیکند  ...   این  دیدن،  چکیدهوار  و  احترامآمیز  و  هراسانگیز  ذکر  می‏گردد. این  دیدار  از  نزدیک  صـورت  میپذیرد،  بعد  از  آن  از  دور  دیده  شده  است.  این  وحی  است  و  یاد  دادن  و  دیدن  و  یقین  پیدا کردن  است‌.

حالی  استکه  در  آن،  دروغی  در  دیدن  نیست.  ستیزی  یا جدالی در آن،جای ندارد     .

(مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى. أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى ).

دل  (محمّد)  تکذیب  نکرد  چیزی  را  که  او  (با چشم  سر)  دیده  بود.آیا  با  او در  باره  چیزی  که  دیده  است،  ستیزه  میکنید؟‌.

مشاهده  چشم  دل،  صادقتر  و  ثابتتر  است،  زیرا گول  خـوردن  چشم  سر  را  ندارد،  و  بسان  ان گول  نمیخورد  و  به  اشتباه  نمیافتد.  پیغمبر  (ص) جبرئیل  را  دید  و  برای  او  ثابت  شد  و  یقین  هم  پیدا کردکه  او فرشته  است،  آن  فرشتهایکه  آورنده  وحی  است.  فرستاده  پروردگارش  به  سوی  او  است.  از  سوی  پروردگارش  به  پیش  او  آمده  است  تا  پیامهای  آسمانی  را  بدو  برساند  و  بیازد،  و  او 

را  به  تبلیغ  و  رساندن  چیزهائی  موطف  و  مکلف  سازدکه  میآموزد.  دیگر ستیزه  و  جدال  به  پایان  آمده  است،  و  ستیزه  و  جدال  پـس  از یقین  حاصلکردن  و  پی  بردن  دل،  جائی  ندارد  و  بیجا  است‌.

این  نخستین  بار  نیستکه  محمّد  (ص) جبرئیل  (ع)  را  به  شکل  فرشتگی  دیده  است.  بلکه  بار دیگری  او  را  به  شکل  فرشتگی  خود  مشاهده کرده  است‌:

(وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى .عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى .عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى . إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى .مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى . لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى ).

اوکه  بار دیگر (در  شب معراج)  وی  را  دیده  است،نزد  سدرةالمنتهی.  بهشت  که  منزل  (و  ماوای  متقیان)  است  در  کنار آن  است.  درآن  هـنگام،  چیزهائی  سدره  را  فرا گرفته  بودکـه فرا گرفته  است!(و چنان  عجائبو  غرائبی،‌‌قابلتوصیفوبیان،  باالفبایانساننیست).  چشم(محمّد  در دید  خود  به  چپ  و راست)  منحرف نشد  وبه  خطا نرفت  وسرکشی  نکرد.  (تنها  بههمان  چیزی  نگریست که  میبایست ببیند  و بنگرد).  اوبخشی  از  نشانههای  بزرگ  (و  عجائب  ملکوت)  پروردگارش  را  (در  آنجا)  مشاهده  کرد.  (از  جمله،  سدرةالمنتهی،  بیتالمعمور،  بهشت،  دوزخ، و جبرئیل را  با قیافه  فرشتگی  خود).

این  دیدن،  در  شب  اسراء  و  معراج  بود  - برابر ارجحترین  اقوال  - جبرئیل  با  شکل  وقیافه  فرشتگی  خود،  همان  شکل  و  قیافهایکه  خدا  او  را  بر  آن  سرشته  است،  بار  دیگری  پائین  آمده  است  و  به  پیغمبر  (ص) نزدیک  گردیده  است‌.

(عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى ).

نزد سدرة المنتهی‌.

سدره  آنگونه که  مشهور  همگان  است  و  ازل  آن  پیدا  است  درختی  است  (به  نام کُنار).  اینکه  سدرةالمنتهی،  یعنی کُنار نهائی،گفته  شده  است،  چه  بسا  اشاره  به  این  باشدکه  آنجا  نـقطه  پایانی گشت  و گذار  است.  چه  بهشتکه  منزل  و  ماوای  متـقیان  است  درکنار  آن  است.  به  عبارت  دیگر  در  آنجا  کوچ  معراج  پایانگرفته  است.  یا  چه  بسا  مصاحبت  و  همراهی جبرئیل  با پیغمبر  (ص)  در  آنجا  پایان  پذیرفته  است.  در  آنجا جبرئیل  از  سیر و  صعود  متوقف  مانده  است  و پیغمبر  (ص) بالاتر و  بالاتر رفته  است  تا  به  عرش  بروردگارش نزدیکتر از  هر  چیزیگردیده  است  وکمترین  فاصله  را  پیداکرده  است...   همه اینها غیب  است،و اطلاع  ازغیب  به  خدا  اختصاص  دارد  و  بس.  بنده  برگزیده  خـود  را  برآن  بخش  از  غیب  مطلع  نموده  است.  به  هرحال  اینها  فراتر  از  آن  هستندکه  ماکیفیت  و  چگونگی  آنها  را  درک  و  فهم  کنیم.  انسانکیفیت  و  چگونگی  آنها  را  درک  و  فهم  نمیکند  مگر  اینکه  پروردگار  انسان  و  پروردگار  فرشتگان  او را  از آنها آگاه  و  مطلع  فرماید،پروردگار  بس  آگاه  از  ویژگیهای  انسان  و  از  ویژگیهای  فرشتگان  ...

آنچه  همراه  با  این  دیدنیکه  درکنار  سدرة المنتهی  صورت  پذیرفته  است  ذکر  میگردد،  برای  تاکید  و  یقین  بیشتر  است‌:

( إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى ).

در  آن  هنگام،  چیزهائی  سدره  را  فراگرفته  بود  که  فراگرفته  بود  (و  چنان  عجائب  و  غرائبی،  قابل  توصیف  و  بیان،  با  الفبای  انسان  نیست).

چیزهائی  پیرامون  سدره  را  فراگرفته  بودکه  نمیتوان  به  شرح  و  بیان  آن  زبانگشود  و  آنها  را  مشخص  و  معین  نمود.  چراکه  فـراتر  و  شگفتانگیزتر  از  توصیف  و  تشریح  و  تعیین  وتبیین  بود.

همه  آنها  حق  راستین  و  مورد  یقین  بود:

(مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى ).

چشم  (محمّد  در  دید  خود  به  چپ  وراست)  منحرف  نشد  و  به  خطا  نرفت  و  سرکشی  نکرد.  (تنها  به  همان  چیزی  نگریست  که  میبایست  ببیند  و  بنگرد).

پرش  و  اشتباه  چشم  نبود.  سرکردن  چشم  هم  نبود.  بلکه  دیدن  واضح  و  محققی  بودکه  جای  شک  وگمانی  در  آن  نبود.  پیغمبر  (ص)  در  این  دیدن،  نشانههائی  از  نشانههای  بزرگ  و  شگرف  ملکوت  پروردگارش  را  مشاهدهکرد،  و  دل  او  با  حقیقت  لخت  و  بدون  واسطه  و  بیپرده،  تماس  گرفت‌.

کار  در  این  صورت  - یعنیکار  وحی  -کار  آشکار  و  دیدنی،  دیدن  محقق  و  واقعی،  یقین  قاطع،  تماس  بدون  واسطه،  شناخت  موکد،  همدمی  محسوس،  وکوچ  واقعی  است،  با  تمام  شرح  و  بسطها  و  منابع  و  مراجعیکه  دارد  ...   بر  پایه  این  یقین  و  اطمینان،  دعـوت  «صاحبُکُم:  دوست  شما»  برپا  و  برجا  میگردد،  آنکسیکهکارش  را  نمیپسندید  و  او  را  تکذیب  میکنید  و  در  باره  راست  بودن  وحی  و  پیام  آسمانی  بدو  شک  و  تردید  دارید.  او  دوست  شما  است،  دوستیکه  او  را  شناختهاید  و  وی  را  آزمودهاید.  اوکه  برای  شما  ناشناخته  نیست  تا  او  را  نشناسید  و  با  او آشنا  نباشید.  پروردگارش  او  را  تصدیق  میکند  و  بر  صداقتش  سوگند  میخورد،  و  برای  شما  بیان  میداردکه  چگونه  بدو  وحی گـردیده  است،  و  در  چه  شرائط  و  ظروفی  صورت  پذیرفته  است،  و  توسط  چه کسی  وحی  بدو  رسیده  است  و  چگونه  آن  را  دریافتکرده  است،  وکجا  وحی آورنده  را  دیده  است!

*

این،  کار  مورد  اطمینانی  است،  کاری  که  محمّد  (ص)  ایشان  را  به  سوی  آن  دعوت  مـیکند.  و  امّا  آنان  در  پـرستش  خود،  و  در  معبودها  و  خداگونههائیکه  برگرفتهاند،  و  در  افسانههایشان  متکی  به  کدام  دلیل  و  برهان  و  سند  و دستاویزی  هستند؟  در پرستش  لات  و  عزی  و  منات  چه  دلیل  و  برهانی  دارند  و  متکی  بهکدام  سند  و  دستاویزی  هستند؟  همچنین  در  این  کـه  ادعای  گنگ  و  مبهمی  دارند  و  میگویند:  فرشتگان  دختران  خدایند،  و  دختران  خدا  شفاعت  میکنند  و  میتوان  به  شفاعتشان  در  پیشگاه  یزدان  امیدوار  بود،  برابر  کدام  دلیل  و  برهان  چنین  میگویند؟  متکی  به  چه  حجت  و  استدلالی  میباشند؟  در  این  اوهام  و  خیالات  بر  کدام  قدرت  تکیه  دارند؟  اینها  چیزهائی  استکه  بند  دوم  سوره  بدانها  میپردازد:

(أَفَرَأَیْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى .وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى .أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى .تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى .إِنْ هِیَ إِلا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى .أَمْ لِلإنْسَانِ مَا تَمَنَّى .فَلِلَّهِ الآخِرَةُ وَالأولَى.وَکَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ لا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَرْضَى .إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الأنْثَى .وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا).

آیا  چنین  میبینید  (و  اینگونه  معتقدید)  که  لات،  و  عزی،  و  منات،  سومین  بت  دیگر  (معبود  شما  و  دختران  خدایید،  و  دارای  قدرت  و  عظمت  میباشند؟!).  آیا  پسر  مال  شما  باشد،  و  دختر  مال  خدا؟! (در  حالی  که  به  گمان  شما  دختران  کمارزشتر  از  پسرانند؟!).  در  این  صورت،  این  تقسیم  ظالمانه  و  ستمگرانهای  است.  اینها  فقط  نامهائی  (بیمحتوا  و  اسمهائی  بیمسمّی)  است  که  شما  و  پدرانتان  (از  پیش  خود)  بر  آنها  گذاشتهاید.  هرگز  خداونذ  دلیل  و  حجتی  (بـر  صحت  آنها)  نازل  نکرده  است.  آنان  جز  از  گمانهای  بیاساس  و  از  هواهای  نفس  پیروی  نمیکنند.  در  حالی  که  هدایت  و  رهنمود  از سوی پروردگارشان  برای  ایشان  آمده  است  (و  در  پرتو  آن  میتوانند  به  ناچیزی  بـتها  پی  ببرند  و  رضای  خدا  را  بجویند  و  راه  سعادت  بپویند).  مگر  آنچه  انسان  آرزو  کند  به  آن  میرسد  و  خواهد  داشت؟! چـرا  که  دنیا  و  آخرت  ازآن  خدا  است  (و  قانونگذاری  و  فرماندهی  هر  دو  سرا  مربوط  بدو  است).  چه  بسیار  فرشتگانی  که  در  آسمانها  هستند  و  (با  وجود  عظمت  و  بزرگواریشان)  شفاعت  ایشان  سودی  نمیبخشد  و  کاری  نمیسازد،  مگر  بعد  از  آن  که  خدا  بخواهد  به  کسی  (که  شفیع  است)  اجازه  دهد،  و  (از  مشفوع  له)  راضی  و  خشنود  گردد.  کسانی  که  به  آخرت  ایمان  ندارند،  فرشتگان  را  با  نامهای  زنان  وصف  و  نامگذاری  میکنند.  ایشان  در  این  باب  چیزی نمیدانند  (و از نر و ماده  بودن  فرشتگان  کاملاً  بیخبرند)  و جز از ظن  و  گمان  پیروی  نمیکنند،  و  ظن  و  گمان  هم  (در  بخش  اعتقادات،  به  کسی  سودی  نمیرساند،  و  انسان  را)  بینیاز  از  حق  نمیگرداند.  

 «لات»  صخره  سنگ  سفیدرنگ  و  دارای  نقش  و  نگار  بود.  در  طائف  ساختمانی  بالای  آن  ساخته  بودندکه  پردهها  و  پردهدارانی  داشت.  پیرامون  آن،  حیاط  بزرگی  بودکه  متعلق  به  اهالی  طائف،  یعی  ثقیف  و  پیروان  آنان  بود.  اهالی  طائف  به  بتهایشان  بر  دیگران،  یعنی  بر  دیگر  آبادیهای  عرب  بجز  قریش  افتخار  میکردند  و  خویشتن  را  بزرگتر  میشمردند  و  بالاتر  مـیدیدند.  امّا  چون  قریش کعبه  را  داشتندکه  خانه  ابراهیم  (ع)  بود،  خود  را  بالاتر  و  والاتر  از  ایشان  نمیدیدند.  گمان  مـیرودکه  «اللات»  مونث  واژه  جلاله  «الله»  سبحانه  و  تعالی  باشد.  «عزّی»  درختی  در  میان  ساختمانی  بود.  عزّی  در  منطقه  نخله  - میان  مکه  و  طائف  - قرار  داشت.  قریشیان  عزّی  را  بسی  تـعظیم  میکردند  و  بزرگ  میداشتند،  همانگونه  که  ابوسفیان  در  جنگ  احد  بیان  داشت  وگفت‌:

« لنا  العُزّی  و  لا  عزّی  لکُم «

«ما  عزی  داریم  و  شما  عزی  ندارید »

پیغمبر  خدا  (ص) فرمود:

(قولوا:  آللهُ مولانا  و  لا  مولی  لکُم).

«بگوئید:  خدا  سرور  و  آقای  ما  است  و  شـما  سرور  و  آقائی  ندارید ».

گمان  میرود  «عزّی»که  نام  آن  بت  بوده  است،  مونث  «عزیز»  باشد. [1]

«منات»  در  منطقه  مشلّل،  در  ناحیه قدید،  میان  مکه  و  مدینه  بود.قبیله  خزاعه  و اوس  و  خزرج  در دوران  جاهلیت  خود  آن  را  تـعظیم  میکردند  و  بزرگ  میداشتند،  و  از  آنجا  برای  حج کعبه  تلبیه  را  سر  میدادند  و  لبیک  لبیک  ...  را  میگفتند. در  جزیرةالعرب  عربستان  معبودهای  زیادی  از  این  قبیل  بودند که  قبیلههایگوناگون  آنها  را  تـعظیم  و  تکریم  میکردند.  ولی  این  سه  بت  از  بتهای  دید  بزرگترو  سترگتر  بشمار  میآمدند.

گمان  میرود  این  معبودها  نمادهائی  از  فرشتگان  بودهاند.  عربها  فرشتگانرا  مونث  بشمار میآوردند، و  میگفتند:  فرشتگان  دختران  خدایند.  بدین  سبب  بود که  آنان  را  پرستش  میکردند ،در اغلب اوقاف  اصل  فراموش  میشود و فرع  جایگزین  آن میگردد.  دراینجا  هم  نمادها  جایگزین  فرشتهها گردیدهاند  و  از  سوی  عامّه  مردم  خود  نمادها  بهجای  فرشتهها  پرستیده  شدهاند.  تنها  افراد روشنفکر اندکی  در اینجا  و آنجا  ماندهاند  و اصل  افسانه  را  به  یاد  داشتهاند.

وقتیکه  یزدان  سبحان  این  سه  معبود  را  یاد  میکند،  و  از  آنها  و از پرستش آنها  اظهار شگفتی  میفرماید،  هـمانگونه که  ساختار  پرسش  و  واژگان  آن  میرسانند: 

( أَفَرَأَیْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى . وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى ؟).

آیا  چنین  میبینید  (و  اینگونه  معتقدید)  که  لات،  و  عزی،  و  منات،  سومین  بت  دیگر،  (معبود  شما  و  دختران  خدایند،  و  دارای  قدرت  و  عظمت  میباشند؟!

اظهار شگفتی  و  شهره  همگان کردن،  در  سرآغاز  پرسش  واضح و  آشکار  است‌:

 ( أَفَرَأَیْتُمُ ) آیا  چنین  میبینید؟‌.

و  در  سخن  از «منات»  با  واژگان:  سومین  بت  دیگر،  پیدا  است که  تعجب  از کارشان  و  از  معبودشان  است  ...  وقتیکه  یزدان  سبحان  این  معبودها  را  ذکر  میفرماید،  پیروی  میزند  مبنی  بر  زشت  بودن  ادعایشانکه  می‏گفتند  مادهها  برای  یزدان و نرها برای ایشان  است:

( أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى . تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى ).

آیا  پسر  مال  شما  باشد،  و  دختر  مال  خدا؟! (در  حالی  که  به  گمان  شما  دختران  کم ارزشتر  از  پسرانند؟!).  در  این  صورت،  این  تقسیم  ظالمانه  و  ستمگرانهای  است‌. 

این  آیه  بیانگر  این  واقعیت  استکه  همچون  معبودهائی  پیوند  استواری  با  افسانه  مونث  دانستن  فرشتگان  و  دختران  یزدان  نامیدن  ایشان  است،  و  مویّد  نظری  است  که  ما  در  باره  آن  چنان  معبودها  و  تنهائی  اظهار  داشتیم.  عربها  از  تولد  دختران  بدشان  میآمد.  با  وجود  این  شرم  نکردهاند که  فرشتگان  را  مونث  بدانند.  ایشان  اصلاً  از  فرشتگان  چیزی  نمیدانستند،  چیزیکه  آنان  را  ملزم  به  داشتن  چنین  تصور  و  جهانبینیای کند،  و  این  مونثان  را  به  خدای  سبحان  نسبت  دهند!

یزدان  سبحان  در اینجا  با  ایشان  برابر  تـورات  و  افسانههایشان  صحبت  میکند،  و  آنان  را  و  تصورات  و  افسانههایشان  را  به  باد  استهزاء  میگیرد:

(أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى ؟ ).

آیا پسر مال  شما  باشد، و دخترمال  خدا؟! (درحالی که به گمان شما دختران  کمارزشتر  از  پسرانند؟!

در  این  صورت،  تقسیم  ناعادلانهای  در  میان  خودتان  و  یزدان  انجام  میدهید!

(تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى).

در  این  صورت،  این  تقسیم  ظالمانه  و  ستمگرانـهای  است‌.

این  قضیه  به  طور کلّی گمان  است،  و  براساس  علم  و  بر  پایه  واقعیت  استوار  نبوده  و  دلیل  و  حجتی  بر  صحت  آن  نیست‌:

( إِنْ هِیَ إِلا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى) .

اینها  فقط  نامهائی  (بیمحتوا  و  اسمهائی  بیمسمّی)  است  که  شما  و  پدرانتان  (از  پیش  خود)  بر  آنها  گذاشتهاید.  هرگز  خداوند  دلیل  و  حجتی  (بر  صحت  آنها)  نازل  نکرده  است.  آنان  جز  از  گمانهای  بیاساس  و  از  هواهای  نفس  پیروی  نمیکنند،  در  حالی  که  هدایت  و  رهنمود  از  سوی  پروردگارشان  برای  ایشان  آمده  است  (و  در  پرتو  آن  میتوانند  به  ناچیزی  بتها  پی  ببرند  و  رضای  خدا  را  بجویند  و  راه  سعادت  بپویند).

این  نامها:  لات،  عزی،  منات،  و  غیراینها  ...   و  آنها  را  الهه  و  معبود  دانستن،  و  فرشته  نامیدن  ...   و  فرشتگان  را  مونث  دانستن  و  با  اسمهای  زنان  نامگذاری کردن  ...   و  فرشتگان  را  مونث  قلمدادکردن  و  آنان  را  دخـتران  یزدان گمان  بردن  ...   همه  و  همه  اینها  نـامهای  بدون  مفهوم  و  مدلول  است  و حقیقتی  در فراسوی  آنها  نیست.  خدا  هم  در  این  نامیدنها  و دانستنها  حجت  ودلیلی  در  اختیارشما  قرار  نداده  است.  هر چیزی  را  هم  خدا  مـقرر و  مـن  نفرماید  نه  دارای  قدرت  و قوتی  است  و نه دلیل  و  برهانی  به  همراه  دارد.  چون  آن  چیز حقیقت  ندارد.  حقیـقت  هم  ارج  و  ارزش  خود را  دارد،  و  دارای  قوت  و  قدرت  ویژه خود  است.  حقیقت دلیل  و  برهان  خود  را  دارد.  ولی  باطل  سبک  است  و  ارج  و  ارزشی  ندارد.  ضعیف  است  و  قوت  و قدرت  ندارد.  خوار و  پست  است و  عاری  از سلطه  و  قدرت  است‌.

در  نیـمه  آیه  فوق  ایشان  را  رها  میکند  و  آنان  را  به  خیالبافیها  و  افسانههایشان  میسپارد.  خطاب بدیشان  را  رها  میکند  و به  ترک  ایشان میگوید.  از آنـان روی  می‏گرداند  بهگونهای که  انگار  نبودهاند و نیستند،  و  با  ساختار واژگان  غائب  از  ایشان  سخن  می‏گوید  و  غائبشان  قلمداد  میکند:

( إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ ).

آنان  جز از گمانهای  بیاساس  و از هواهای  نفس پیروی  نمیکنند.

دیگر نه  حجت  و برهانی  ونه  علم  و  دانشی  و  نه  یقین  و  اطمینانی  دارند.  بلکه  به  دنبال گمان  روان  مـیگردند  و  عقیده  را  بر  ظن  و گمان  استوار  میدارند،  و  از هواها  و  هوسها  دلیل  و  برهان  می‏گیرند.  معلوم  است  عقیده  جای  ظنّ  و گمـان  و  هوا  و  هوس  را  ندارد،  و  باید  در  عقیده  یقین  و  اطمینان کامل  داشت،  و  از  هواها  و  هوسها  و  غرضها  و هدفها  پالود  و دوری  نمود  ...  آنان  از ظن  و  گمان  و  هوا  و  هوس  هم  پیروی  نکردهاند  به  خاطر  عذر  یا  علتی که  داشتهاند  بلکه کورکورانه  پیروی کردهاند:

 (وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى ).

در  حالی  که  هدایت  و  رهنمود  ازسوی  پروردگارشان  برای  ایشان  آمده  اسث  (و در  پرتو آن  میتوانند  به  ناچیزی  بتها  ـ  ببرند  و رضای  خدا  را  بجویند و راه  سعادت بپویند).

پس  حالکه  چنین  است  راه  نه  این  است.  دیگر  عذر و  بهانهای  نمانده  است،  و  هرگونه  علت  و  حـتی  پوچ  و  ناپذیرفتنی  گردیده  است‌.

هر  زمانکه کار به  خواستهای  دل  و درون  واگذار  بشود،  و  از هواها  و هوسها  فرمان  دریافت  شود،کار به  سامان  نمیآید  و راست  و درست نمیگردد،  و رهنمون و  رهنمود  سودی  نمی‏بخشد،  و  هدایت  و  ارشاد  بیفائده  میگردد.  زیرا در این  وقت،علت انـحراف  و  کژراهه روی  پنهان  و  نهان  بودن  حق  نـمیباشد،  و  به  خاطر  ضعف  دلیل  هم  نیست.  بلکه  این  هواها  و  هوسهای  سرکشی  استکه  چنین  میخواهد  و  اراده  مـینماید.  آنگاه  به  دنبال  سبب  و  علتی  میگرددکه کار او  را  توجیه  و  پسندیده  جلوهگر  نماید! این  هم  بدترین  حالت  و  وصمی  استکه  دل  و  درون  انسان  پیدا  میکند،  و  با  بودن  همچون  حالت و وضعی رهنمـون و رهنمود  و  هدایت  و ارشاد  سودمند  نمیافتد،  و دلیل  و برهان  دل  و  درون  را  قانع  نمیگرداند!

بدین  خاطر  استکه  با  یک  پرسش  انکاری  میپرسد:

(أَمْ لِلإنْسَانِ مَا تَمَنَّى ).

مگر  آنچـه  انسان  آرزو کند  به  آن  مـیرسد  و  خواهد  داشت؟‌!.

مگر  هرچه  انسان  بخـواهد  و  آرزو کـند  به  حقیقت  میپیوندد،  و  هرچه  بخواهد  و  آرزو کند  به  واقعیت  تبدیل  خواهد  شد؟! کار  نه  چنین  است.  چه  حق،  حق  است،  و  واقعیت،  واقعیت  است.  هواها  و  هوسهای  دل  و  درون  و آرزوهای  نفس  انسان،  حقائق  را  دگرگون  نمیسازد  و  باعث  تغییر  و  تبدیل  حقائق  نـمیگردد.  بلکه  این  انسان  استکه  به  سبب  هواها  و  هوسهایشگمراه  و  سرگردان  میشود،  و  به  علت  خواستها  و آرزوهایش  هلاک  ونابود  می‏گردد.  انسان  ضعیفترازآن  استکه  سرشت  چیزها  را  تغییر  دهد  و  دگرگون  سازد.  بلکهکار  به  طورکلی  در  دست  خدا  قرار  دارد  و  بدو واگذار  است.  هرگونهکه  یزدان  جهان  بخواهد  درکار  این  جهان  و  آن  جهان  به  طور  یکسان  دخل  و  تصرف  میفرماید:

(فَلِلَّهِ الآخِرَةُ وَالأولَى (.

چرا  که  دنیا  و  آخرت  ازآن  خدا  است  (و  قانونگذاری  و  فرماندهی  هر  دو  سرا  مربوط  بدو  است)‌.

فراموش  نمیکنیم که  می‏بینیم  در  اینجا  سرای  واپسین  یعنی  آخرت،  بر  سرای  نخستین  یعنی  دنیا،  جلوتر آورده  شده  است.  از  یک  سو  به  خاطر  سجع  و  قافیه  این  سوره،  و  از  دیگر  سو  یک  نکته  معنوی  از  این  تقدیم  و  تاخیر  در  مدنظر  است.  این  هم  شیوه  قرآنی  در  جمع  میان  ادای  معنی  و  نغمهپردازی  آهنگ  و  نوا  است.  بیان  معنی  را  با  آوای  آهنگ گرد  میآورد  بدون  اینکه  به  معنی  و  یا  به  آهنگ  سخن  زیانی  برسد! اینکار هـم  بسان  همه  کارهای  دیگر  یزدان  و  ساختههای  ایزد  سبحان  است.  زیبائی  و  جمال  در  سراسر  جهان  هماهنگ  و  همآوا  با  وظیفه  و  تکلیف  است!

وقتیکه کارها  همه  در  دنیا  و  آخرت،  خالصانه  و  در بست  به  خدا  واگذار  است،  گمانها  و  خیالبافیهای  مشرکان  راجع  به  شفاعت  و  میانجیگری  خداگونههائیکه  ادعاء  میکنند  - از  قبیل  فرشتگان  - در  پیشگاه  یزدان،  هیچ  اساس  و  پایهای  ندارد.  همانگونهکهگفتهاند:

(ما نعبدهم إلا لیقربونا إلى الله زلفى).

ما  آنان  را  پرستش  نمیکنیم،  مگر  بدان  خاطر  که  ما  را  به  خداوند  نزدیک  گردانند.       (زمر/٣)

 همچون گمانها  و  خیالبافیهائی  هیچ  اصل  و  اساسی  ندارد.  چه  فرشتگان  راستین  موجود  در  آسمان  نمیتوانند  شفاعت  و  میانجیگری  بکنند  مگر  اینکه  یزدان  جهان  بدیشان  در  باره  چیزی  اجازه  بفرماید:

(وَکَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ لا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَرْضَى

 چه  بسیار  فرشتگانی  که  در  آسمانها  هستند  و  (با  وجود  عظمت  و  بزرگواریشان)  شفاعت  ایشان  سودی  نمیبخشد  و  کاری  نمیسازد،  مگر  بعد  از  آن  که  خدا  بخواهد  به  کسی  (که  شفیع  است)  اجازه  دهد،  و  (از  مشفوع  له)  راضی  و  خشنود  گردد.

بدین  خاطر  ادعای  ایشان  از  بنیاد  ویران  میگردد  و  سقوط  میکند،  گذشته  از  این  که  آیات  پیشین  اعلان  بطلان  آن  را  بر  عهده گرفته  بودند  و قلم  بطلان  برآن  کشیده  بودند.  عقیده  ازهر  نوع  و  از هر گونه  تاری  و  شک  و  شبههای  میزداید  و  میپالاید.  چهکار  و  بار  در  دنیا  و  آخرت  به  خدا  واگذار  است  و  در  دست  قدرت  او  قرار  دارد.  آرزوی  انسان،  هیچ  چیزی  از  حق  واقعی  را  دگرگون  نمـینماید.  شفاعت  پذیرفته  نمیگردد  مگر  این  که  خدا  اجازه  دهد  و  راضی گردد.کار  و  بار  در  نهایت  به  خدا  حواله  داده  میشود،  و  راه  در دنیا  و  آخرت  به  سوی  او  میرود  و  سرانجام  بدو  منتهی  میگردد.

در  نهایت  این  بند  برای  آخرین  بار گمانها  و  خیالبافیهای  مشرکان  در  باره  فرشتگان  را  نقد  و  بررسی  میکند،  مشرکانیکه  به  آخرت  ایمان  ندارند.  در  این  نقد  و  بررسی  پرده  از  پایه  و  اساس  سست  و  بیبنیاد گمانها  و  خیالبافیها  را کنار  میزند،  پایه  و  اساسی که  اصلاً  عقیده  نباید  بر  آن  برقرار  و  استوار  بشود:

( إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الأنْثَى . وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا ).

کسانی  که  به  آخرت  ایمان  ندارند،  فرشتگان  را  بـا  نامهای  زنان  وصف  و  نامگذاری  میکنند.  ایشان  در  این  باب  چیزی  نمیدانند  (و  از  نر  و  ماده  بودن  فرشتگان  کاملاً  بیخبرند)  و  جز  از  ظن  و  گمان  پیروی  نمیکنند،  و  ظن  و  گمان  هم  (در  بخش  اعتقادات،  به  کسی  سودی  نمیرساند،  و  انسان  را)  بینیاز  از  حق  نمیگرداند.

  این  پیرو  واپسین  اشاره  دارد  به  رابطه  لات  و  عزی  و  منات  با  افسانه  مونث  بودن  فرشتگان  و  نسبت  دادن  ایشان  به  یزدان  سبحان! اینگفته  افسانه  خرافی  و  سستی  بیش  نیست.  آنان  در  این  باره  جز  از  ظن  وگمان  پیروی  نمیکنند.  چه  آنان  وسیلهای  در  دست  ندارند  تا  توسط  آن،  چیز یقینی  و مطمئنی  از  سرشت  فرشتگان  را  بدانند.  نسبت  دادن  فرشتگان  تحت  عنوان  دختران  به  یزدان  سبحان  نیز  باطل  و  پوچ  است  و  دلیلی  بر  آن  جز  ظن  و گمان  باطل  و  پوچ  وجود  ندارد! همه  اینها  انسان  را  بی‏نیاز  از  حق  نمیگردانند،  و  جایگزین  حق  به  هیچ  وجه  نمیگردند،  حقی که  به  ترک  آن  میگویند،  و  با  خیالبافیها  و گمانها  خود  را  از  حق  بی‏نیاز  میدانند!

*

قرآن  وقتیکه  بدین  اندازه  سخن  می‏گوید  از  سستی  عقیده شرک  و  سقوط  و  پوچی  آن،  عقیده کسانیکه  به  آخرت  ایمـان  ندارند،  و  برای  خدا  شریک  و  انباز  قـرار  میدهند،  و  دختران  را  به  یزدان  جهان  نسبت  میدهند،  و  فرشتگان  را  با  نامهای  زنان  وصف  و  نامگذاری  میکنند! رو  به  پیغمبر  (ص) میکند  و  خطاب  بدو  میگویدکه  شان و  مقام  و کار  و  بار  آنان  را  ناچیز  بگیرد  و از ایشان  روی  بگرداند  و توجهی  بدیشان  ننماید،  و  کار  و  بارشان  را  به  خدائی  واگذاردکه  بدکار  و  نیکوکار  را  میشناسد،  و  راهیان  و گمراه  را  جزا  و  سزا  میدهد،  و کار  و  بار  آسمانها  و  زمین  را  در  دست  دارد،  و کار  و  بار  دنیا  و  آخرت  بدو  واگذار  است.  با  هرکسی  دادگرانه  حساب  و کتاب  انجام  میدهد  و  به  کسی  ظلم  و  ستم  نمیکند.  از گناهانی  صـرف  نـظر  میفرماید  که  انجامدهندگان  آنها  بر  آنها  اصرار  نورزند  و  پافشاری  ننمایند.  خدا  بس  آگاه  از  نیات  و  رازها  و  نیازها  و  پیچ  و  خــمهای  درونها  است.  زیرا  خدا  آفریدگار  انسانها  و  مطلع  از  حقیقت  آنان  در  همه  احوال  و  اوضاع  دوران  زندگانی  ایشان  است‌:

( فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا . ذَلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى . وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى . الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ).

ازکسی  روی  بگردان که  به قرآن ما  پشت میکند  و جز  زندگی  دنیوی  نمیخواهد.  منتهای  دانش  ایشان  همین  است.  پروردگار تو کسی  را  که  از راه  خدا  منحرف  شده  باشد،  و  همـچنین  کسی  را  که  راهیاب  بوده  باشد،  به  خوبی  میشناسد  (و  بهتر از  همه،  احوال  و اوضاع  آنان  را  میداند).  هرچه  درآسمانها  و هرچه  در  زمین  است،  متعلق  به  خدا  است.  سرانجام  خداوند  بدکاران  را  در  برابر کارهائی  که  میکنند  کیفر میدهد،  ونیکوکاران  را  در برابر کارهائیکه میکنند  به  بهترین  وجه  پاداش  عطاء  میکند.همان  کسانی  که از گناهان  بزرگ  و  بدکاریها  کنارهگیری  میکنند  و  اگر  گناهی  از  آنان  سر  زند  تنها  صغیره  است  (و  آن  هم  مـورد  عفو  خدا  قرار  میگیرد)  چرا  که  پروردگار  تو  دارای  آمرزش  گسترده  و  فراخ  است.  خداوند  از  همان  زمان  که  شما  را  از  زمین  آفریده  است،  و  از  آن  روز  که  شما  به  صورت  جنییهای  ناچیزی  در  درون  شـکمهای  مادرانتان  بودهاید،  از (تمام  ذرات  وهمه  جزئیات  وجود)  شما  به  خوبی  آگاه  بوده  است  و  هست.  پس  از  پاک  بودن  خود  سخن  مگوئید،  زیرا  که  او  پرهیزکاران  را  (ازهمه)  بهتر  میشناسد.

  این  دستور  به  رویگردانی  از کسیکه  از  یاد  خدا  غافل  گردیده  است،  و  به  آخرت  ایمان  نیاورده  است،  و  جز  زندگی  دنیا  را  نخواسته  است،  خطاب  پیش  از  هرکس  دیگری  به  پیغمبر (ص) است  و  دستور  این  است کار  و  بار  این  مشرکان  را  هیچ  و  پوچ  بگیرد،  مشرکانیکه  در  این  سوره  از  افسانههایشان  و  از  خیالبافیها و  عدم  ایمانشان  به  آخرت  سخن  رفته  است‌.

بعد  ازآن،  این  دستور خطاب  به  هر  مسلمانی  استکه  با  کسی  روبرو  میشودکه  از  یاد  خدا  غافل  میگردد،  و  از  ایمان  به  یزدان  روی  میگردانند،  و  هم و  غم خود  را  تنها  متوجه  دنیا  میسازد،  و  به  چیزی  فراتر  ازدنیا  نگاه  نمیکند،  و  به  آخرت  ایمان  نـمیآورد،  و  حساب  وکتاب  آن  را  پیش  چشم  نمیدارد.  چنین  میبیندکه  زندگی  انسان  بر  روی  این  زمین  هدف  نهائی  بودن  او  است،  و  هیچگونه  هدف  دیگری  در  فراسوی  زندگی  دنیا  وجود  ندارد.  برنامه  زندگی  خود  را  بر  این  اعتبار  و  بر  این  جهانبینی  پایهگذاری  میکند،  و  دل  انسان  را  برمی‏کند  از  اینکه  ذهن  و  شعور  خود  را  صرف  این کند که  خدائی  کار و  بار  او  را  میگرداند،  و  در  برابر کاری که  میکند  از  او  حساب  وکتاب  باز پس  میگیرد،  بعد  از  آنکه  کوچ  و  سفر محدود  را  برسطح  این  زمین  به  پایان  میرساند.  کسانیکه  در  زمان  ما  بدین  ایده  و  عقیده  نزدیکتر  از  هرکس دیگری  هستند  و  این  صفت  شامل  ایشان  میشود،  پیروان  مذهبهای مادیگرا  می‏باشند.

شـخص  مومن  به  خدا  و  به  آخرت،  نمیتواند  به کسی  دل  بدهد  - چه  رسد  به  اینکه  معامله  بکند  یا  زندگی  بکند  -  که  از یاد  خدا  غافل  می‏گردد،  و آخرت  را  از  حساب  و  کتاب خود  حذف میکند.زیرا  شخص  مومن،و همچون  کسی،  برنامه  ویژه  خود  را  در زندگی دارند،  و این دو  نفر در  یکگام  ازگامهایشان  با  همدیگر  نیستند.  شخص  مومن  از  همچون کسی  جدا  و بـیگانه  است،  و  در یک  نقطه  از  نقاط،  و  در  تمام  معیارها  و  مقیاسهای  زندگی،  و  در  همه  اهداف  زندگی  از  همدیگر  جدایند  و  با  یکدیگر  گرد  نمیآیند.  نقاط  زندگی  و  معیارها  و  مقیاسها  و  اهداف  زندگی  جهان  در  جهانبینی  هر  دوی  ایشان،  با  همدیگر مختلف  و متفاوت  است.  پس  دراین  صورت  ممکن  نیست  با  یکدیگر همکاری  و همیاری  در  زندگی  داشته  باشند،  و  نمیتوانند  با  همدیگر  در هیچ  فعالیت  و  تلاش  وکوششی  بر  روی  این  زمین  با  یکدیگر اشتراک  و  اتحاد  داشته  باشند،  به  سبب  این  اختلاف  اصلی  و  اصیلیکه  در  جهانبینیهای  ارزشها  و  هدفها  و  برنامههای  تلاشها  وکوششها  در  زندگی،  و  در  فرجام و  سرانجام  این  تلاشها  وکوششها  دارند.  وقتیکـه  همکاری  و  همیاری  و  مشارکت  ناممکن  باشد،  پس  چه  انگیزهای  برای  اهمّیت  دادن  و  توجهکردن  به  یکدیگر  در  میان  میماند؟  شخص  مومن  کار  بیهودهای  میکند  اگر  اهمّیت  بدهد  و  توجه  بکند  بهکارو  بار  آنکسانیکه  از  یاد  خدا  غافل  میگردند  و  به  ذکر  خدا  پشت  میکنند،  و  جز  زندگی  دنیا  را  نمیخواهند،  و  تمام  نیرو  و  توانشان  را  در غیر جای  مناسب  خود  صرف میکنند،نیرو و  توانی که  خدا  آن  را  بدیشان  بخشیده  است‌.

گذشته  از  اینها،  رویگردانی  جهت  دیگری  هم  دارد،  و  آن  بیارزش  و  خوار  داشتنکار  و  بار  اینگروه  است،  گروهیکه  به  خدا  ایمان  نـمیآورند،  و  چیزی  در  فراسوی  زندگی  دنیا  نمیخواهند.  پسکار  و  بارشان  هرچه  باشد  آنان  از  حقیقت  در  پس  پردهاند،  و  از  درک  و  فهم  حقیقت  واماندهاند،  و  در  پشت  درهای  دیوارهای  دژ  زندگی  دنیا  ایستادهاند:

(ذَلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ ).

منتهای  دانش  ایشان  همین  است‌.

همین  مقدارهم  هرچندکه  بسیار و  بزرگ جلوهگر  آید  ناچیز  و  بیارزش  است.کوتاه  وکم  دامنه  است  هر  اندازه  هم  شامل  و  فراگیر  باشد.گمراهکننده  است  هرچند  هم  هدایت کننده  و  راهنما  پـدیدار  آید.کسیکه  دل  و  ذهن  و  شعور  و  عقل  و  خرد  خـود  را  در  حدود  و  ثغور  این  زمین  متوقف  سازد،  ممکن  نیست  چیز  ارزشمند  و  گرانبهائی  را  بداند.  در  فراسوی  زمین  - حتی  آشکارا  دیده  میشود  - جهان  فراخ  و  هولناکی  استکه  خودش  را  نیافریده  است  و  هستی  نبخشیده  است.  پیدایش  جهان  بدون  دخالت  یزدان،کاری  استکه  آشکارا  مردود  و  نامقبول  است.  جهان  بیهوده  آفریده  نشده  است  وقتیکه  آفریدگاری  دارد.  بازیچه  هم  است  اگرکنیم  زندگی  دنیا  هدف  نهائی  این  آفریدگان  بزرگ  انسان  نام  است  ...   چه  درک  و  فهم  حقیقت  این  جهان  از  هر  سوئی  و  زاویهای  از  سوها  و  زاویـه ای  حقیقت  این  دنیا،  ضامن  ایمان  آوردن  به  آفریدگار جهان  است.  همچنین  ضامن  ایمان  آوردن  به  آخرت  است.  و کار  بیهودهکردن  و کار  بیهدف  انجام  دادن  را  از  آفریدگار  بزرگ  و  سترگ  این  جهان  سلب  و  نفی  میکند،  آفریدگاریکه  این  جهان  بزرگ  را  از  نیستی  بـه  هستی  آورده  است  و  پدیدار  گردانده  است  و پیوسته  هم  چیزها  و جهانهائی  میآفریند  و  پدیدار  بگرداند.

بدین  خاطر  واجب  و  لازم  است  رویگردانی  ازکسیکه  از  یاد  خدا  غافل  می‏گردد،  و  به  ذکرش  در خروش  نمیآید،  و  درکنار  حدود  و  ثغور  این  دنیا  میایستد،  رویگردانی  از  او  برای  حفظ  شخصیت  خـود  و  احترام  قائل  شدن  برای  توبه کردن  واهمّیت  دادن  خود  به  این  که  در  غیر  جایگاه  مناسب  صرف گردد،  و  رویگردانی  بـرای  خـوار  داشتن  و  تحقیر کردن کسیکه  دانش  او  همـین  اندازه  است  و  بس.  ما  بدینکار  ماموریم  اگر  میخـواهیم  فرمان  یزدان  را  دریافت  داریم  تا  از آن  اطاعتکنیم،  نه  اینکه  همان  چیزی  را  بگوئیم که  یهودیان  میگفتهاند:  شنیدیم  و  نافرمانی کردیم [2]  ...   پـناه  به  خدا  از گفتن 

همچون  سخنناروائی !

( إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى ).

پروردگار تو کسی را که از راه خدا منحرف  شده  باشد،  و همـچنین  کسی  راکه راهیاب  بوده  بـاشد،  به  خوبی  میشناسد  (و  بهتر  از  همه،  احـوال  و  اوضاع  آنان  را  میداند).

خدا  دانسته  استکه  اینان گمراهند،  و  او  نخواسته  است  از  ییغمبرش  و  از  راهیابان  امّت  پیغمبرشکه  خود  را  سرگرم کار  و  بار گمراهان  سازند،  و  با  ایشان  همدمی  بکنند،  و  بدیشان  اهمـیت  بدهند  و  توجه  بنمایند،  و گول  ظاهر  دانـش گمراهساز کوتاه بینانه  ایشان  را  بخورند،  دانشیکه  در  حدود  و  ثغور  زندگی  دنیا  میایستد  و  بدان  بس  میکند،  و حائل  و  مانع  میشود  میان  فهم  و درک  بشر و  میان  حقـیقت  خالصیکهکسی  راکه  آن  را  درک  و  فهم کند  رهنــمود  و  رهنمون  می‏گرداند  به  سوی  ایمـان  آوردن  یزدان  سبحان،و ایمان آوردن  بـدان جـهان،  و  او  را  از  حدود  و  ثغور  اینکره  نزدیک  زمین  نام  فراتر  میبرد،  و از  این  زندگی  محدود  و  بسته  این  جهان او  را  گذراند  و  به  جهان  بالاتر و والاترش  میرساند.

دانشیکه  اینکوتاه فکران گمـراه  بدان  میرسند  در  برابر  دیدگان  عوام  و  همگنان  ایشان،  آنانکه  عام  دل  و  فهم  و درک و ذهن و  شعورند،  چیز بسیار بزرگی  به  نظر  میآید،  چیزیکه کارآ  و  موثر در  واقعیت  زندگی  دنیا  است! امّا  داشتن  هـمچون  صفتی  در  بیش  همچون  کسانی،  صفت گمراهی  را  در  نـهایت  از  ایشان  نفی  نمیکند،  و  صفت  جهل  و  قصور  را  از  آنان  سلب  نـمیگرداند.  چه  حقیقت  پیوند  میان  این  جهان  و  آفریدگار  آن،  و  حـقیقت  پیوند  میان  عـقـل  انسان  و جزا  و  سزای  آن،  دو  حقیقت  ضروری  وناگسیختنی  از هر دانش  حقّـی  است.  بدون  وجـود آن دو حقیقت،  دانش  پوسته غیر  موثری  در  زندگی  انسان  خـواهد  بود  و  زندگی  انسان  را  بالا  نـمیبرد  و والا  نمیگرداند.  ارزش  هر علمی  در گرو  تاثیری  استکه  در دل  و  درون  و  در ارتباطهای  معنوی  بشری  دارد.  درغیر  این  صورت  پیشرفت  در آلات  و  ادوات  و  تکنـولوژی  است،  و  برگشت  انسان  به  سوی  قهقرا  بشمار  است  وعقبگرد  و  سر  در  نشیب  نهادن  است.  چه  بد  است  و چه  زشت  است  علمیکه  بدین  منوال  و  بر  این  روال  باشد،  علمی که  ابزار  ووسائل  با  آن بالا برود و  پیشرفت بکند،  ولی بـه  حساب  آدمیزادگان  و  بر  ضد  معنویات  ایشان!!!

انسان وقتیکه  پی  می‏برد  آفریدگاری  دارد،  و  این  آفریدگار او  را  و همه  این  جهان  را  برابر قانون  یگانه  هـمـاهنگی  آفریده  است،  احساس  او را  در  باره  زندگی،  و  احساس  او  را  در  باره  چیزیکه  وکسیکه  پیرامون  او  استتغییر میدهد،  و  برای  وجود  او ارزشی  و  هدفی  و  فرجامی  قرار  میدهدکه  بسی  بزرگ  و فراگیر و والا  است.  از  آنـجا که  وجودش  مرتبط  با  سراسر  این  جهان  بگردد،  او  بزرگتر  از  ذات  خـودش  میشودکه  دارای  روزهای  اندک  و  قابل  شمارشی  است.  از  خانوادهاش  بزرگترمیشودکه  افراد  اندکو قابل  شـمارشی  دارد.  از  قـومو قبیلهاش  بزرگترمیگردد.  از میهنش  بزرگتر  می‏گردد.  از  طبقه  وگروه  و دستهای  بزرگترمیگردد  که پیروان ‌‌مکتبهای مادیگرای نوین  آن  را فریاد  میدارند  و  طنینانداز  میکنند.  از  تلاشها  و  فعالیتهای  جملگی  این  تشکلـها  و  دار  و دستهها  والاتـر و  بالاتر  میگردد.

انسان  وقتیکه  پـی  می‏برد  به  اینکه  او  آفریدگاری  دارد،  و  این  آفریدگار  در  آخرت  از  او  حساب  وکتاب  میگیرد،  و  بدو  پاداش  و  پادافره  میدهد،  این  پـی  بردن،  اندیشهها  و  جهانبینیها  و  معیارها  و  مقیاسها  و  انگیزهها  و  هدفهای  او  را  تغییر  میدهد.  احساس  اخلاقی  موجود  درذات  او  را  با  سراسر  سرنوشت  و  فرجامش  پیوند  میدهد.  درنتیجه  بر نیرو  و  تلاش  ذات  او  میافزاید.  زیرا  هلاک  یا  نجات  او  درگرو  بیداری  این  احساس  و  تاثیر  آن  در  نیت  او  و  در  عمل  او  است.  بدین  خاطر  «انسان»  نیرومند  و  توانا  میشود  و  بر کردارها  و  رفتارهای  این  پدیده  چیره  میگردد.  چـون  پاسبان  مراقب بیدار  و  هوشیار گردیده  است! و  چـون  حساب  وکتاب  نهائی  و  واپسین  در  آنجا  در  انتظار  او  است.  از  دیگر  سو  همچون  انسانی  به  خیر  و  خوبی  اطمینان  دارد،  و  به  یقین  میداندکه  خیر  و  خوبی  در  حساب  وکتاب  نـهائی  و  واپسین  پیروز  میگردد،  حتی  اگر بیندیشد  خیر  و  خوبی  در  اینکره  زمین  در  برخی  از  چرخشها  و  میدانها  شکست  میخورد! همچون  انسانی  همیشه  مکلف  و  موظف  است  خیر و  خوبی  را  یاری  دهد  و در راه  آن  برزمد  چه  در  این کره  زمین  خیر و  خوبی  شکست  بخورد  و  چه  پیروز  بشود،  زیرا  پاداش  نهائی  در  آخرت  منتظر  او  است!

این  ایمان  به  یزدان  و  این  ایمان  به  آخرت،  قضیه  بزرگ  و  سترگی  است.  یک  قضـیه  اساسی  و بنیادین  در  زندگی  انسان  است.  این  قضیه  بزرگتر  از  نیازهای  خوراک  و  پوشاک  و  خوردنی  و  نوشیدنی  است.  این  قضیه  اگر  وجـود  داشته  باشد  «انسان»  انسان  بشمار  میآید،  و  اگر  این  قضـیه  در  میان  نباشد  انسان  حیوانی  است  از  جمله  حیوانهای  حیوان‌!

وقتیکه  معیارها  و  مقیاسها  و  هدفها  ونتیجهها  و  جهانبینی  زندگی  همه  و  همه  اینگونه  مختلف  و  گوناگون  باشد،  دیگر  در  این  صورت  مشارکت،  یا  همیاری  و  سازگاری،  و  یا  حتی  آشنائی  و  شناختیکه  بخشی  از  اهمّیت  دادن  ازآن  سرچشمه  میگیرد،  بیجا  و  نابسند  است‌.

از  اینجا  استکه  ممکن  نیست  پیوندی،  یا  دوستی،  یـا  مشارکتی،  یا  همکاری  و  همیاریای،  یا  دریافتن  و  دادنی،  و  یا  اهـمیت  دادن  و  توجهکردنی،  میان  کسیکه  به  خدا  ایــمان  دارد،  و  میانکس  دیگریکه  از  یاد  خدا  غافل  است  و  جز  زندگی  دنیا  را  نخواسته  است،  صورت  بگیرد.  هر  سخنی  جز  این  سخن،  ناممکن  و  محال  است  و  جدال  و  ستیز  بشمار  است  و  با  فرمان  یزدان  مـخالفت  دارد:

(فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ).

از  کسی  روی  بگردان  که  به  قرآن  ما  پشت  میکند  و  جز  زندگی  دنیوی  نمیخواهد.

(وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى ).

هرچه  در  آسمانها  و  هرچه  در  زمین  است،  متعلق  به  خدا  است.  سرانجام  خداوند  بدکاران  را  در  بـرابر  کارهائی  که  میکنند  کیفر  میدهد،  و  نیکوکاران  را  در  برابر  کارهائی  که  میکنند  به  بهترین  وجه  پاداش  عطاء  میکند.

بیان  مالکیت  یزدان  یگانه  بر  هر آنچه  در  آسمانها  و  بر  هر آنچه  در  زمین  است،  نیرو  و  تاثیر  به  مساله قیامت  می‏بخشد.  زیرا  آنکسیکه  آخرت  را  ترتیب  داده  است  و  مهیاکرده  است،  وآن  را  مقدر  و  مقرر  فرموده  است،  همانکسی  استکه  تنها  او  مالک  هر  آن  چیزی  استکه  در  آسمانها  و  در  زمین  است.  و  فقط  او  استکه  بر  سزا  و  جزا  دادن  توانا  است.  سزا  و  جزا  دادن  تنها  بدو  اختصاص  دارد  و  بس،  و  فقط  او  استکه  مالک  اسباب  و  وسائل  سزا  و  جزا  دادن  است.کار  و  بار  این  مالکیت  میطلبدکه  سزا  و  جزای  کامل  و  دادگرانهای  را  محقق  سازد  و  پیاده  کند:

(وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى ).

سرانجام  خداونـد  بدکاران  را  در  برابر  کارهائی  که  میکنند  کیفر  میدهد،  و  نیکوکاران  را  در  برابر  کارهائی  کهمیکنند  به  بهترین  وجه  پاداش  عطاءمیکند.

آنگاه  روند  قرآنی  معین  و  مشـخص میدارد  آنکسانی  راکه  نیکوکارند،  و  آنکسانی  راکه  به  بهترین  وجه  پاداششان  عطاء  میکند:

(الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلا اللَّمَمَ ).

هـمان  کسـانی  که  از  گناهان  بزرگ  و  بدکاریها  کنارهگیری  میکنند  و اگرگناهی  ازآنان  سر  زند  تنها  صغیره  است(وآنهم  مورد  عفو  خدا  قرارمیگیرد).

 « کَبَائِرَ الإثْمِ »گناهان  بزرگ  است.  «الْفَوَاحِشَ»:  هر  نوع  گناهیکه  بزرگ  و  زشت  و  پلشت  باشد.  « اللَّمَمَ »:  در  باره  معنی  این  واژه  سخنانگوناگونیگفته  شده  است.  ابنکثیر  میگوید:  استثنای  منقطـع  است.  چه  لمم  از  جمله  گناهان کوچک  و  اعمال  محقّر  است.  امام  احمد  فرموده  است:  عبدالرزاق  از  معمّر،  و  معمّر  از  ابن  طاووس،  و  او  از  پدرش،  و  پدرش  از  ابن  عباس،  برایمان  نقلکردهاند  که  ابن  عباسگفته  است:  چیزی  را  همگونتر  وشبیهتر  به  لمم  از  آنچه  ابوهریره  از  زبان  پیغمبر  (ص) نقلکرده  است،  ندیدهام.  و  آن  اینکه  پیغمبر  (ص) فرموده  است:

(إن الله تعالى إذا کتب على ابن آدم حظه من الزنا أدرک ذلک لا محالة . فزنا العین النظر , وزنا اللسان النطق , والنفس تمنى وتشتهی , والفرج یصدق ذلک أو یکذبه )[3] .

یزدان  بزرگوار  هرگاه  برآدمیزادی  بهرهای  از زنا  واجب  و لازم  گرداند،  بدون  شک  آنفرد  بدان  دست  مییابد.  زنای  چشم نظرکردن  است،  و زنای  زبان  گفتن  است.  نفس  انسان آرزو میکند  و  دوست  میدارد،و  این  عورت  استکهآن  را  راست  یا  دروغمیگرداند.  (یعنی  به  مرحله  عمل  میرساند)

ابن  حریرگفته  است:  محمـد  پسر  عبدالاعلی،  و  ابن  ثور،  و  معمّر،  از  اعمش،  و  اعمش  از  ابوالضحی،  برایمان  روایتکردهاندکه  ابن  مسدگفته  است:  زنای  چشم  نظر  انداختن،  زنای  لبها  بوسیدن،  زنای  دستها  زدن،  و  زنای  پاها  راه  رفتن  است.  عورت  استکه  همچون  کاری  را  راست  یا  دروغ  می‏گرداند.  اگر با  عورت  نزدیکی کرد،  او  زناکار  است،  و  الا  مرتکب  لمم،  یعنی  گناهان کوچک  شده  است.  مسروق  و  شعبی  نیز  همینگونه  گفتهاند.

عبدالرحمن  پسر  نافع که  بدو  ابن  لابه  طائفیگفته  میشود،گفته  است:  از  ابوهریره  در  باره  این  فرموده  خداوند  بزرگوار  پرسیدم‌:

« إِلا اللَّمَمَ »  .  مگرگناهان  کوچک‌.

پاسخ  داد  وگفت:  بوسیدن  و  نگریستن  و  نیشکون  گرفتن،  و  تماس  پیداکردن  است.  هرگاه  محـل  ختنه  به  محل ختنه  رسید  غسل  واجب مـیشود.  و زنا  این  است.  اینها  سخنان  دیگری  در  این  زمینه  است‌:

علی  پسرطلحه  به نقل از ابن  عباسگفته  است:  « إِلا اللَّمَمَ » یعنی  مگر  آنچه  بوده  است  وگذشته  است.  زید  پسر  اسلم  نیز  همینگونهگفته  است‌.

ابن  حریرگفته  است:  ابن  مثنی  از  محمّد  پسر  جعفر،  و  محمّد  بسر  جعفر از شعبه،  و شعبه  ازمنصور،  و او از  مجاهد،  برایمان  روایتکردهاند  وگفتهاندکه  مجاهد  در  باره  این  آیه گفته  است:  « إِلا اللَّمَمَ »،  یعنیکسیکه  به  گناهی  رو میکند  سپس  به  ترک آن  می‏گوید.

ابن  جریرگفته  است:  سلیمان  پسر  عبدالجبار  از  ابوعاصم،  و  ابوعاصم  از  زکریا،  و  زکریا  از  ابن  اسحاق،  و  ابن  اسحاق  از  عمرو  پسر  دینار،  و  عمرو  پسر  دینار  از  عطاء،  و  او  از  ابن  عباس،  برایم  روایتکرده  است  در  باره:

( الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلا اللَّمَمَ ).

همانکسـانی  که  ازگناهان  بزرگ  و بدکاریها  کنارهگیری  میکنند  و  اگر  گناهی  از  آنان  سر  زند  تنها  صغیره  است  (وآن  هم  مورد  عفو  خدا  قرارمیگیرد).

 ابن  عباسگفته  است:  آنانکسانیندکه  مرتکبگناه  زشت  و  بدکاری  میگردند،  سپس  توبه  میکنند  و  دست  میکشند.  ابن  عباس  ادامه  میدهد  و  میگوید:  پیغـمـبر  خدا  (ص) فرموده  است‌:

(إن تغفر اللهم تغفر جما   وأی عبد لک ما ألما ؟(

خداوند!! اگر  میبخشی،همگانرا  ببخش.آخرکدام  بنده تو  است  که  مرتکب  گناه  نشده  باشد؟‌.

ترمذی  بدین  شکل  آن  را  از  احمد  پسرعثمان  بصری،  و  او  از  ابوعاصم  نبیل،  روایتکرده  است.  سپسگفته  است:  این،  حدیث  صحیح  حسن  غریبی  است  جز  از  طریق زکریا  پسراسحاق  با  آن آشنائی  نداریم.  بزّاز نیز  این گونه گفته  است:  این  حدیث  به  صورت  متصل  جز  از  این  راه  روایت  نشده  است‌.

ابن  جریرگفته  است:  محمّد  پسرعبدالله  پسر یزیع،  یزید  پسر  زربیع،  و  یونس،  برایمان  از  حسن  روایتکردهاند.  حسن  ازابوهریره  (رض) «گمانم  به  شکل  مرفوع»  در  باره  این  آیه‌:

( الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلا اللَّمَمَ ).

همان  کسانی  که  از  گناهان  بزرگ  و  بدکاریها  کنارهگیری  می‏کنند  و  اگر گناهی  از آنان  سر  زنـد  تنها  صغیره  است  (و  آن  هم  مورد  عفو  خدا  قرار  میگیرد).

 گفته  است:  لمّه  از  جمله  زنا  است.  شـخص  از  آن  توبه  میکند،  و دیگر به  سوی  آن  برنمیگردد.  لمّه  از جمله  دزدی  است.  شـخص  از  آن  توبه  میکند،  و  دیگربه  سـوی  آن  برنـمیگردد. لمّه  از جمله  میخوارگی  است.  شخص  از  آن  توبه  میکند  ودیگر  به  سوی  آن  برنمیگردد  ...   آنگاهگفته  است:  المام  یعنی  پرداختن  بهکار،  از  این  قبیل  است‌.

بهگونه  موقوف  بر  حسن  نیز  این  چنین  روایت  شده  است‌.

اینها  سخنان  دیگری  استکه  معنی  لمم  را  به  شکـلی  جدای  از  معنی  سخنان  پیشین  مشخص  میدارد.

آنچه  ما  بدان  معتقدیم  این  است  سخن  دوم  تناسب  بیشتری  با  این  فرموده  یزدان  بزرگوار  دارد،  فرمودهای  که  به  دنبال خود  آیه  میآید:

( إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ ).

قطعاً  پروردگار  تو دارای آمرزش  گسترده  و  فراخ  است‌.

زیرا  ذکر  آمرزش  فراخ  وگسترده  مناسبت  دارد  با  اینکه  لمم  به  معنی  مرتکب  شدن  آنگونهگناهان  بزرگ  و  بدکاریهای  پـلشت  باشدکه  بعدها  از  آنها  توبه گردد.  در  این  صورت  استثناء  منـع  نخواهد  بود،  بلکه  متصل  خواهد  بود.کسانی  همکه  نیکوکارند  وکارهای  نیک  میکنند،  همان کسانیندکه  از گناهان  بزرگ  و  بدکاریها  دوری  میگزینند  واجتناب  میورزند.  البته  چه  بسا  دوباره  مرتکب گناهی  ازآنها  بشوند  و دیگر  باره  هرچه  زودتر  برگردند  و  توبه کنند  و  به  بزهکاری  و  بدکرداری  نیفتند  و  درگناه  و  نافرمانی  اصرار  و  پافشاری  نکنند.  همانگونهکه  یزدان  سبحان  میفرماید:

(والذین إذا فعلوا فاحشة أو ظلموا أنفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم - ومن یغفر الذنوب إلا الله - ولم یصروا على ما فعلوا وهم یعلمون).

و  کسانی  (از  زمره  پرهیزگارانند)  که  چون  دچار  گناه  (کبیرهای)  شدند،  یا  (با  انجام  گناه  صغیرهای)  بر  خویشتن  ستم  کردند،  به  یاد  خدا  میافتند  (و  وعد  و  وعید  و  عقاب  و  ثواب  و  جلالت  و  عظمت  او  را  پیش  چشم  میدارند  و  پشیمان  میگردند)  و  آمرزش  گناهانشان  را  خواستار  میشوند  - و  بجز  خدا  کیست  که  گناهان  را  بیامرزد؟- و با  علم  و آگاهی  بر (زشتی  کار  و  نهی  و  وعید  خدا  از  آن)  چیزی  که  انجام  دادهاند  پافشاری  نمیکنند  (و  به  تکرار  گناه  دست  نمییازند).      (آل عمران/135)

 یزدان  جهان  اینان  را  «متقین»  یعنی  پرهیزگاران  نامیده  است  و  بدیشان  وعده  مغفرت  و  بهشتی  را  داده  استکه  عرض  آن  به  اندازه  آسـمانها  و  زمین  «منظومه  شمسی«

است [4]  ...   این  معنی  سازگارتر از  هر  معنی  دیگری  با  رحمت  خدا  و  با  مـغفرت  فراخ  وگسترده  او  است‌.

یزدان  سبحان  آیه  را  پایان  مـیدهد  با  این  مطلبکه  سزای  بدی  و جزای  نیکی  متکی  به  علم  و  اطلاع  خدا  است،  علم  و  اطلاعیکه  خدا  از  حقیقت  چیزهائی  داردکه  به  دلها  و درونهای  مردمان  درکلیه  اوضاع  و  احوال  زندگانیشان  می‏گذرد.

(هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ ).

خداوند  ازهمانزمانکه  شما  را  از زمینآفریده  است  و  ازآن  روزکه شما  به  صورت  جنینهای  ناچیزیدر  درون شکمهای  مادرانتان  بودهاید،  از  (تمام  ذرات  و  همه  جزئیات  وجود)شما  به  خوبیآگاه  بوده  است  و  هست‌.

علم و  اطلاع  خدا علم  و  اطلاعی  استکه  مقدم  برظاهر  اعمالشان  بوده  است  و  پیش  از  بروزکردارشان  از  افعالشان خبر داشته  است.  علمواطلاع  خدا  متعلق به  حقیقت  ثابت  ایشان  است،  حقیقت  ثابتیکه  آنان  از  آن  آگاه  ندارند،  وکــسی  جز آن که  ایشان  را  آفریده  است  با  آن  آشنا  نیست.  علم  و  اطلاعی  استکه  وجود  داشته  است  درآن  حال که  اصل  آنان  را  از زمین  میآفریده  است،  بدانگاهکه  ایشان  هنوز در جهان  غیب  بودهاند.  هنوز  آن جنینهائی  در  شکم‏های  مادرانشان  بودهاند  و  نور  را  ندیدهاند.  علم  و  اطلاع  از  حقیقت،  پیش  از  بروز  و  ظهور،  و  از  سرشت،  پیش  از کار  است‌.

کــسیکه  این  سرشت  علم  و  اطلاع  او  باشد،  هرزه درائی  و  یاوهسرائی  است  - بلکه  بیادبی  است  - اگر  انسانی  خود  را  بدو معـرفیکند،  و حـقیقت  ذات  خود  را  بدو  بشناساند! و  خود  را  در  برابر او  بستاید  و  بگوید:  من  اینم  و  من  آنم‌:

(فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى؟).

از  پاک  بودن  خود  ســخن  مگوئید،  زیرا  که  او  پرهیزکاران  را  (ازهمه)  بهتر میشناسد.

خدا  نیازی  به  این  نداردکه  او  را  به  خود  رهنمودکنید  و  خویشتن  را  بدو  بشناسانید،  و  نیازی  به  این  نداردکه  اعمال  و  افعال  خود  را برایش بسنجید  و  ارزیابیکنید.  زیرا  او علم  و  اطلاع کامل  دارد.  ترازوی  دقیق  دارد.  سزا  و  جزای  او  دادگرانه  است.گفتارش  فیصلهبخش  است.  کارها همه  بدو  برگردانده  میشود.

*

بعد  ازاین،  واپسین  بند  در  سوره  فرامیرسد،  با  آهنگی  که طنین  و  نغمه  آن  به  تمام  وکمــال  است،  و  همگون  با  آهنگ  بند  نخستین  است.  حقیقتهای بنیادین  عقیده  را  مقرر  میدارد،  حقیقتهائیکه  از  زمان  ابراهیم  (ع)  استوار  و  پایدار  ماندهاند،  ابراهیـمـیکه  به  ارمغان آورنده  دین  حقگراینخستیناست.  این  بند مردمانرا  با  آفربدگارشان  آشنا  مینماید،  از  راه  شناساندن  مشیت  و  اراده کارآی  نوآفرین  موثر  در  زندگانیشان  بدیشان  یک  یک آثار چنین  مشیت و ارادهای  را  به  شکلیعرضه  میداردکه  وجدان  بشری  را  تلنگر  میزند  و  میپساید  و آن را  تذکر میدهد و سخت به تکان میآورد و از ژرفا  بیدار و هوشیار می‏گرداند  ...  تا  بدانجـا  وقتیکه  پایان  سوره  درمیرسد  و  واپسینآهنگ  گوشنواز  میشود،  احساس  و  ذهن  وشعور،  محتوای  این  بند  را  لرزان  و  هراسان  و  پاسخی  و متاثر ازآن،  دریافت  میوارد:

( أَفَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى .وَأَعْطَى قَلِیلا وَأَکْدَى .أَعِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَى .أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى .وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى . أَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى . وَأَنْ لَیْسَ لِلإنْسَانِ إِلا مَا سَعَى . وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى . ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأوْفَى .وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى .وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى .وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا .وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى .مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى .وَأَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الأخْرَى .وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَأَقْنَى .وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى .وَأَنَّهُ أَهْلَکَ عَادًا الأولَى .وَثَمُودَ فَمَا أَبْقَى .وَقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى.وَالْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوَى .فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى .فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَمَارَى).

آیا  آن  کسی  را  دیدهای  که  (از  پیروی  حق)  دوری  گزیده  است؟  و  اندکی  بذل  و  بخشش  کرده  است  و  بعد  از  بذل  و  بخشش  دست  کشیده  است؟  آیا  او  علم  غیب  دارد،  و  میبیند  (که  پشت  به  اسلام  کردن  و  حق  را  نپذیرفتن  و  بخل  ورزیدن  و  بذل  و  بخشش  ننمودن،  پسندیده  و  بلامانع  است؟).  یا  بدانچه  در  تورات  موسی  بوده  است،  مطلع  و  باخبرش  نکردهاند؟  یا  ازآنچه  درصحف  ابراهیم  بوده  است،  مطلع  و  باخبرش  نکردهاند؟  ابراهیمی  که  (قهرمان  توحید  بوده  و  وظیفه  خود  را)  به  بهترین  وجه  ادا  کرده  است.  (در  صحف  ایشان  آمده  است)  که  هیچ  کس  بار  گناهان  دیگری  را  بر  دوش  نمیکشد.  و  این  که  برای  انسان  پاداش  و  بهرهای  نیست  جز  آنچه  خود  کرده  است  و  برای  آن  تلاش  نموده  است.  و  این  که  قطعاً  سعی  و  کوشش  او  دیده  خواهد  شد.  سپس  (در  برابر  کارش)  سزا  و  جزای  کافی  داده  میشود  (و  بازگشت  همگان  در  پایان  جهان  بدو  است).  و  این  که  قطعاً  او  است  که  میخنداند  و  میگریاند.  و  این  که  قطعاً  او  است  که  میمیراند  و  زنده  می‏گرداند.  و  این  که  او  است  که  جفتهای  نر  و  ماده  را  میآفریند،  از  نطفه  ناچیزی،  بدان  گاه  که  (به  رحم)  جهانده  میشود.  و  این  که  قطعاً  بر  خدا  است  که  (رستاخیز  را  پدیدار  و  مردگان  را)  زندگی  دوباره  بخشد.  و  این  که  او  است  که  قطعاً  ثروتمند  میکند  و  فقیر  می‏گرداند.  و  این  که  او  است  خداوندگار  ستاره شعری.  و  این  که  او  است  که  عاد  نخستین  را  نابود  کرده  است.  و  قوم  ثمود  را  هلاک  کرد  و  از  ایشان  هیچ  باقی  نگذاشت.  و  نیز  قوم  نوح  را  قبل  از  آنان  هلاک  ساخت.  چرا  که  ایشان  از  همگان  ستمگرتر  و  سرکشتر  بودند.  و  شهرهای  زیر  و  رو  شده  قوم  لوط  را  فروانداخت.  آن  را  فرو پوشاند  آنچه  میبایست  آن  را  فرو پوشاند.  پس  (ای  کافر  نعمت)  آیا  به  کدام  یک  از  نعمتهای  پروردگارت  شک  و  تردید  میورزی؟‌.

(هَذَا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الأولَى .أَزِفَتِ الآزِفَةُ .لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ.أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ .وَتَضْحَکُونَ وَلا تَبْکُونَ .وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ؟).

این  (پیغمبر،  یکی  از  پیغمبران  خدا،  و)  از  زمـره  بیمدهندگان  پیشین  است.  قیامت  نزدیک  گردیده  است.  جز  خدا  هیچ  کس  نمیتواند  آن  را  ظاهر  و  پدیدار  کند.  آیا  از  این  سخن  تعجب  میکنید  و  به  شگفت  میافتید؟  و  آیا  میخندید  و  گریه  نمیکنید؟  و  آیا  پیوسته  در  غفلت  و  هوسرانی  بسر  میبرید؟.

(فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا ).

اکنون  که  چنین  است  خدا  را  سجده  کنید  و  او  را  بپرستید.

آن  کسیکه:

( الَّذِی تَوَلَّى . وَأَعْطَى قَلِیلا وَأَکْدَى).

 کسی  که  (از  پیروی  حق)  دوری  گزیده  است،  و  اندکی  بذل  و  بخشش  کرده  است  و  بعد  از  بذل  و  بخشش  دست  کشیده  است‌.

آنکسیکه  خدا  را  از کار  شگفت  خود  به  شگرف  میآورد،  بنا  بهگفته  برخی  از  روایتها  فرد  معین  و  مشخصی  است.  آن  شخص،  اندکی  در  راه  خدا  بذل  و  بخشش کرده  است  و  سپس  به  خاطر  ترس  از  فقیر  شدن  و  تهیدستگردیدن  از  بذل  و  بخش  دست  کشیده  است.  زمخشری  در  تفسیر  خود  به  نام  «کشّاف»  آن  شخص  را  مشخصکرده  است  و گفته  است  او  عثمان  پسر  عفان  (رض)  است! در  این  باره  داستانی  را  ذکرکرده  است،  داستانیکه  مستند  به  چیزی  نیست،  وکسی  که  عثمان  (رض)  را  بشناسد،  و  فطرت  او  را،  و  بذل  و  بخشش  فراوان  و  بدون  انقطاع  و  بدون  حساب  وکتاب  او  را  نیز  در  راه  خدا  بداند،  و  با  عقیده  او  و  تـصور  او  در  باره  پیامدکار  و  تلاش،  و  مسوولیت  شخصی،  آشنا  باشد،  همچون  داستانی  را  نمیپذیرد. [5]

چهبسا  مراد  این  آیات  فرد  خاصی،  و  یا  نمونهای  از  مردمان  باشد.  فرق  نمیکند.  زیرا کسی که  از  این  برنامه  روی  برمیگرداند،  و از مال  یا  جان  خود  در راه  این  عده  بذل  و  بخشـش  میکند،  و  سپس  عطاء  را  قطع  مینماید  و  بخل  میورزد  و  دست  باز میدارد  -یعنی  در  طی  طریق  ضعیف  می‏گردد  و  از  ادامه  راه  باز میایستد  -  کار و  بارش  عجیب  و غریب  است،  و  سزاوار  شگفتی  و  شگرفی  است.  قرآن  مجید  از  حال  و  احوال  او  مناسبتی  برای  بیان  حقائق  عقیده  و  توضیح  آن،  ترتیب  میدهد:

 (أَعِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَى ؟)  .

آیا  اوعلم  غیب  دارد،و میبیند(که  پشت  به  اسلام  کردن  و  حق  را  نپذیرفتن  و  بخل  ورزیدن  و  بذل  و  بخش  ننمودن،  پسندیده  و  بلامانع  است؟)

غیب  به  خدا  اختصاص  دارد  و  بس.کسی  جهان  غیب  را  جز  خدا  نمی‏بیند.  هیچ  انسانی  ایمن  از  چیزی  نیستکه  در  جهان  غیب  پنهان  و  نهانگردیده  است.  بر  او  است  کار نیک خود  را  پی بگیرد و ادامه  بدهد  و بذل و  بخشش  خویش  را  پیگیری  بکند  و استمرار  ببخشد.  در  طول  زندگانیش  به  عهد  و  پیـمان  خود  به  تمام  وکمال  وفا  بکند  و بر حذر و هوشیار و بیدار زندگانی  را  ادامه  بدهد.  بذل  و بخشش  نکند  و  سپس  آن  را  قطع  نماید.  آخر  او  را  از  دست  جهان  غیب  نـهان  از  دیدگان  نمیرهاند  و  در  برابر  آن  ضامن  سعادت  او  نمی‏گردد  مگر  حذر  بودن  و کار کردن  و  وفای  به  عهد  نــمودن  او،  و امیدوار  بودنش  با  همه  اینها  به  مغفرت  خدا  و  مورد  پذیرش  قرار گرفتن  آنها  در  پیشگاه  او.

( أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى . وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى  ...).

یا  بدانـچهدر  تورات موسی  بودهاست،  مطلع و  باخبرش  نکردهاند؟  یا  از  آنچـه  در  صحف  ابـراهیم  بوده  است،  مطلع  و  باخبرش  نکردهاند؟  ابراهیمی  که  (قهرمان  توحید  بوده  و  وظیفه  خود  را)  به  بهترین  وجه  اداء  کرده  است  ...  .

این  آئین،  قدیم  قدیم  است.  اواخرش  به  اوائلش  متصل  است.  اصول  و  ارکان  آن  ماندگار  و  پایدار  است.  برخی  از  آن  برخی  دیگر  را  در رسالتهای  پیاپی  پیغمبران،  و  در  طول  زمان  و  مکان،  تصدیق  و پشتیبانی  میکند.  این  آئین  درتورات  موسی  بوده  است،  و پیش  از  موسی  در  آئین  ابراهیم  وجود داشته  است،  ابراهیمیکه وظیفه  خود  را  به  بهترین  وجه  اداءکرده  است،  و  در  هر  چیزی  به  عهد  خـود کاملاً  وفا کرده  است.  به  وظیفه  و  عهد  خود  و  کار  خـود  وفای  مطلقکرده  است،  و  بدان  سزاوار  این  وصف  مطلق  شده  است.  وفائیکه  در  اینجا  آمده  است  در  مقابل  دست  نگاه  داشتن  و  بخل  ورزیدن  و  از  خیر  و  خـیرات گسیختن  ذکر  می‏گردد  با  این  ساختار  واژگانی  «وفی»  با  تشدید  ذکر  میشود  تا  همآوا  با آهنگ  طنینانداز  و  با  قافیه  مستمر  این  سوره  شود.

آیا  چه  چیزهائی  در  تورات  موسی،  و  در  صحف  ابراهیم  بوده  است،  ابراهیـمیکه  به  عهد  و  پیمان  و  وظیفه  و کار خود  به  تمام  وکمال  وفاکرده  است  وکوشا  بوده  است؟..  در آنها بوده  است    ،

( أَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)  ٠

هیچ  کس  بارگناهان  دیگریرا  بر دوش نمیکشد.  هیچکسی  بار  دیگری  را  برنمیدارد.  نه  بار  دیگری  را  سبک  میدارد،  و  نه  بار  دیگری  را  سنگین  مینماید.  زیرا  هیچکســی  نمیتواند  از  بار  خود  و  ازگناه  خود  سبک کند  و  بردارد  و  هیچ کسی  نـمیتواند  بپذیرد  و  بر  عهده گیرد  اینکه  چیزی  را  از  بار  و گناه کس  دیگری  بردارد  و  بر  دوش  خـودکشد!

( وَأَنْ لَیْسَ لِلإنْسَانِ إِلا مَا سَعَى ).

واینکهبرای  انسان  پاداش و بهرهای نیست  جز آنچه  خود  کرده  است  و  برای  آن  تلاش  نموده  است‌.

این  چنین  است  و  بس.  به  حساب  انسانگرفته  نـمیشود  و  با  او  حساب  وکتاب  نـمیرود  مگر  مطابق  چیزیکه  به  دست  آورده  است  و  تلاشیکه  ورزیده  است  و کاری که  کرده  است.  از  اعـمال  و  افعال  دیگران  چیزی  بر او  نمیافزایند  و  بدو  نـمیدهند،  و  از  اعمال  و  افعال  دیگران  چیزی  براو  نمیافزایند  و  بدو نمـیدهند،  وچیزی  از  اعمال  و  افعال  او کم  نمیکنند  تا  دیگران  بدان  دست  یابند  و  بدان  برسند.  این  زندگی  دنیوی  فرصتی  استکه  بدو  داده  شده  است  تا  در  این  فرصت  بهکار  بپردازد  و  به  تلاش  بنشیند.  هر  وقتکه  انسان  بمیرد  فرصت  از  دست  میرود  و کار  منقطع  میشود.  مگر  آن  چیزیکه  فرموده  پیغمبر  خدا (ص)  در  این گفتار گهربار  آشکارا  بر  آن  رفتهاست‌:

( إذا مات الإنسان انقطع عمله إلا من ثلاث:من ولد صالح یدعو له . أو صدقة جاریة من بعده . أو علم ینتفع به ).[6]

هرگاه  انسان  مرد،  عمل  او  قطع  میشود  و  میگسلد،  مگر  از  سه  جهت:  از  جانب  فرزند  صالحی  که  برای  او  دعا  کند.یا  ازطریق  صدقه ‌‌و بذل و بخششیکه  بعد از او  جاری  و  بر دوام  باشد.  و یا  از راه  دانشی  که  ازآن  سود  برده  شود

این  سه  چیزدر  حقیقت  از  زمره  عمـلکرد  خودش  است.  از  این  آیه  ارزشمند  شافعی  (رض)کسانیکه  از  جمله  پیروان  او  هستند  چنین  برداشت  واستنباط کردهاندکه  هدیهکردن  ثواب  قرائت  قرآن  به  مردگان  نمیرسد،  زیرا  همین  هدیهای  از  جمله  عملکرد  و  فرا چنگ آورده  ایشان  نمی‏باشد.  پیغمبر  خدا  (ص)  امّت  خود  را  به  هدیه  قرائت  قرآن  سفارش  نفرموده  است،  و  آنان  را  بدان  تشویق  نکرده  است  و بر نینگیخته  است،  و  ایشان  را  با  نصّی  یا  با  اشارهای  بدان  رهنـمـود  و رهنمون  ننموده  است.  این  کار  از کسی  از  اصحاب  (رض)  نقل  نگردیده  است.اگر هدیه  قرائت ‌‌قرآن خوب و پسندیده  بود  اصحاب  بر  ما  در  انجام  آن  پیشی  میگرفتند.  در  باب  قربات،  یا  به  عبارت  دیگر  درکارهائیکه  بدانها  میتوان  به  خدا  تقرب  جست،  باید  به  نصوص اکتفاءکرد  و  بس،  و  برابر  قیاسهایگوناگون  و  نظرهای  مـختلف  نباید  در  این  زمینه  عملکرد.  و  امّا  دعا کردن  و  صدقه  دادن  چیزهائی  هستندکه  بر  اصول  آن  اتفاق  است،  و  نصوصی  از  سوی  شارع  بر  صحت  انجام  آنها  ذکرگردیده  است. [7]

( وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى .ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأوْفَى)

و  این  که  قطعاً  سعی  و  کوشش  او  دیده  خواهد  شد.  سپس  (در  برابر  کارش)  سزا  و  جزای  کافی  داده  میشود

چیزی  از  تلاش  و کار  وکسب  هدر  نمـیرود.  چیزی  از  علم  خدا  پنهان  نمیماند،  و  چیزی  در  ترازوی  دقیق  خدا  نهان  نـمیگردد.  هر  شخصی  بـه  سزا  و  جـزای  سعی  و  تلاش  خـود  به  تمام  و کمال  میرسد،  و  هیچ کم  وکاستی  و هیچ  ظلم  و ستمـی  درآن  نمیرود.

همچنین  درکنار  عدالت  در  جزا  و  سزا،  اصل  مسوولیت  فردی  مشـخص  می‏گردد.  ارزش  انسانیت  انسان  تحقق  پیدا  میکند.  انسانیتیکه  بر  این  استوار  و  پایدار  است  که  انسان  آفریده  راهیان  و  مسوول  و  ایمن  بر  خویشتن  است.  انسان  بزرگوار  است  و بدو  فرصت کار  و  تلاش  داده  میشود.  سپس  در  برابرکارش  محاسبه  میگردد.  بدو  اطمینان  داده  میشود که  در  جزا  و  سزا  عدالت  مراعات  میگردد،  عدالت  مطلقیکه  هوا  و  هوس  آن  را  به  انحراف  نمیکشاند،  و  قصور  و کوتاهی  آن  را  بر  جای  نمینشاند،  و  آشنا  نبودن  با  حقائق  امور  بدان  لطمهای  نمیزند  وکم  وکاستی  بدان  نمیرساند.

(وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى ).

و  این  که  قطعاً  پایان  راه  به  پروردگار  تو  منتهی  میشود  (و  بازگشت  همگان  در  پایان  جهان  بدو  است)

هیچ  راهی  در  میان  نیست  مگر  راهیکه  بدومنتهی  میشود،  وهیچ  پناهی  جز او وجود  ندارد،  و هیچ منزل  و  ماوائی  جز سرای  او در  بهشت  یا  در  دوزخ  درمیان  نیست  ...   این  حقیقت،  ارزش  خود را و تاثیر خود را در  دگرگونی  ذهن  و  شعور  انسان ودر تغییر اندیشه  و  جهانبینی  او  دارد.  چه  زمانیکه  انسان  احساس  میکند  که  سرانجام  هر  چیزی  و  هرکاری  و  هرکسی  بدو  منتـی  میشود،  از  هـمان  آغاز راه  به  پایانه  راه  پی  می‏برد،  پایانهایکه گریزی  و گزیری  از  آن  نیست.  آن  وقت  انسان خود  را  و  عمل  خـود  را  برابر این  حقیقت  میسازد،  یا  تا  آنجاکه  میتواند  در  این  راه  به  تلاش  وکوشش  میپردازد،  ودل  او و نگاه  او از سرآغاز راه متوجه  آن  پایانه  می‏گردد،  و  از  اول  بدان  نهایت  می‏نگرد.

وقتیکه  روند  قرآنی  دل  انسان  را  بدان  پایانهگشت  و  گذار و  بدان  فرجام کار  و  بار  میرساند،  شتابان  او  را  به  زندگی  برمیگرداند،  وآثار  مشیت  و  اراده  خدا  را  در  هر  مرحلهای  و  در  هر  حال  از  مراحل  و  احوال  زندگی  بدو  مینمایاند:

(وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ).

واین  که  او است  که  میخنداند  ومیگریاند.

در  زیر  این  نص،  حقائق  زیادی  پنهان  است.  از  لابلای  آن  تصویرها  و  سایهروشنهای  الهامگرانه  برانگیزندهای  است  ...   میخنداند  و  مـیگرباند  ...   او  استکه  خاصیت  خندیدن  و ویژگیگریستن  را  در  انسان  پدید  آورده  است.  خندیدن  و گریستن  رازی  از  رازهای  هسـتی  بشری  است.کسی  نـمیداند  چگونه  این  امر  صورت  مـیپذیرد.  چگونه  در  این  دستگاه  آمیخته  پیچیده  به  وقوع  میپیوندد،  دستگاهی که  آمیختگی  و  پیچـیدگی  روانی  آنکمتر  از  آمیختگی  و  پـیچیدگی  جسمانی  آن  نمی‏باشد.  دستگاهی  استکه  انگیزههای  روانی  و  انگیزههای  جسمانی  آن  در  هم  میتند  و  درهم  میرود  و  در  پدید  آوردن  خنده  ودر  پدید آوردن گریه  با  یکدیگر  بهکار  میبردازند  و  خندیدن  و گریستن  را  به  راه  میاندازند.

میخنداند  و  میگریاند  ...   خدا  استکه  انگیزههای  خندیدن  و  انگیزههایگریستن  را  دروجود  انسـان  به  ودیعت  نهاده  است.  انسان  را  بهگونهای  آفریده  استکه  برابر رازهای  پیچیده  موجـود  در  بدنش،  ازاینکار  میخندد  و  از  آنکار  میگرید.  فردا  میخندد  از  آنچه  امروز او  را  بهگریه  انداخته  است،  و  امروز  میخندد  از  آنچه  دیروز  او  را گریانده  است،  بدون  اینکه  دیوانگی  یا  بیهوشی  درمیان  باشد.  بلکه  خندیدن  وگریستن  مطابق  حالتهـای  روحی  انجام  می پذیرند،  حالتهائی  که  دگرگون و زیرورو میگرداند.  برابرمعیارها  و  انگیزهها  و  جاذبهها  و  دافعهها  و  حسابها  وکتابهایی  صـورت  میگیرندکه  درذهن  و  شعورانسان  بریک  حال  و  بـر  یک  وضع  ماندگار  نمیمانند!

میخنداندو میگریاند  ...   یزدانانسانرا  دریک  لحظه  میخنداند  و  میگریاند.  هریک  از  خنده  وگریه  به  سبب  موثرهائی  صـورت  میگیردکهگریبانگیر  انسان  میگردند.  چه  بسا  دستهای  از  مردمان  در  برابر  چیزی  بخندندکه  دسته  دیگری  در  برابر  آن  بگریند.  چراکه  تاثیر  آن  برایتان  بهگونهای  باشد  و  بر  آنان  بهگونه  دیگری  ... انسان  همانانسان  است.ولی  درشرائط و  ظروفی  قرارمیگیردکه  انسان  این  لحظـه  انسان  لـحظه  دیگری  نخواهد  بود.  انسان  این  لـحظه و دم،  با  انسان  آن  لحظه  و  دم،  جدای  جدا  است‌!

میخنداند  ومیگریاند  ...   خود یک  انسان،  امروز  از  اینکار میخندد،  و  بـعد  ازآن  فردا  نتیجه  اینکار  گریبانگیرش  میشود  یا  پیامدهایش  درمیرسد  و  خود  او  بهگریه  درمیآید! آرزو  میکندکهکاش  اینکار  را  نـمـیکرد  و  نـمـیخندید.  زیـادند کسانیکه  در  دنیا  میخندند  و  در  آخرت  می‏گزیند،  درآنجائیکهگریه  سودی  نـمیبخشد!

این  تصویرها  و سایهروشنها  ودانشها  وبینشها  وحالها  و  وضعها،  و  چیزهای  جز اینها  زیاد  و  بسیارندکه  از  لابلای  نص کوتاهی  برمیجوشند،  ودر  برابر  حس  و  شعور  جلوهگر  میآیند.  انبوهی  از  این  قبیل  چیزها  از  لابلای  نصکوتاهی  برمیدمد  و سر  میزند  هرزمانکه  پشتوانه  تجربهها  و  آزمودههای  نفس  انسان  افزایش  میگیرد،  و  هر  زمانکه  انگیزههای  خنده  وگریه  نفوس  انسانها  بهتر  بررسی  و  پژوهش  میشود  و  آگاهیهای  نوینی  از  خندیدن  وگریستن  نصیب  مردمان  میگردد.  این  هم  اعجاز  است  به  شکلی  از  اشکال  بسیاریکه  اعجاز  در  این  قرآن  است‌.

(وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ).

و  این  که  او  است  که  میمیراند  و  زنده  می‏گرداند.

در  این  نص  نیز  تصویرهای  بیشماری  در  حس  و  شعور  پرتو انداز  میشود.

میمیراند  و  زنده  میگرداند  ...   خدا  استکه  مرگ  و  زندگی  را  آفریده  است،  همانگونهکه  در  سوره  دیگری  فرموده  است‌:

(  الذی  خلق  الموت  و  الحیاة  )  ٠

همان  کسی  که  مرگ  و  زندگی  را  پدید  آورده  است   .  (ملک‌/2)

مرگ  و  زندگیکاملاً  شناخته  شدهاند.  چراکه  پیوسته  و  پیاپی  روی  میدهند.  ولی  زمانیکه  انسانها  میکوشند  سرشت  مرگ  و  زندگی  و  راز  نهان  آن  دو  را  از  دیدگاه  زندگان  بررسی  و  پژوهشکنند،کاملاً  مرگ  و  زندگی  پنهان  و  مخفی  هستند!..  مرگ  چیست؟  زندگی  چیست؟  حقیقت  مرگ  و  زندگیکدام  است،  وقتیکه  انسان  از  لفظ  و  شکل  آن  دو  بگذرد،  لفظیکه  میشنود  و  شکلی  که  می‏بیند؟  حیات  چگونه  به  پیکر  پدیده  زنده  دمیده  است؟  اصلاً  حیات  چیست؟  حیات  ازکجا  آمده  است؟  چگونه  حیات  با  این  پدیده  آمیخته  است  و  این  پدیده  انسان گردیده  است؟  حیات  چگونه  راهی  را  در پیش  گرفته  است  به  سوی  این  پدیده  انسان  نام  یا  به  سوی  سائر  پدیدههای  زنده،  و  انسان  را  و  جانداران  را  به  مسیر  خود،  یعنی  حیات  انداخته  است؟  مرگ  چیست؟  مرگ  چگـونه  پدید  آمده  است  پیش  از  اینکه  حیات  در  پیکره  ممات  بخزد  و  بدمد؟  مرگ  پس  از  ترک  پیکرههای  زندهها  چیست  و  چه  میشود؟  مرگ  راز  نهانی  در  پس  پرده  فروانداختهای  است.  خدا  از  آن  داند  و  بس !

میمیراند  و  زنده  می‏گرداند  ...   میلیونها  مرگ  و  زندگی  به  شکلهای  مختلف  در  یک  لحظه  در  جهانهای  همه  زنـدهها  برمیجوشند  و  برمیدمند  و  پدیدار  و  نـمـودار  میگردند.  در  همین  یک  لحظه،  چه  اندازه  میلیونها  میلیون  از  زندهها  مردهاند،  و  چه  اندازه  میلیونها  میلیون  از  زندهها کوچ  و  سفر  زندگی  را  آغازیدهاند.  بدانها  راز  حیات  خزیده  است  و  دمیده  است  از  جائیکه  و  بهگونهایکه  خودشان  نمیدانند،  وکسی  جز  خدا  نمیداند! چه  بسیارند  مردههائی  که  فرو  افتادهاند  و  ناگهان  خودشان  انگیزهها  و  اسباب  و  علل  حیات  گردیدهاند! از  اینگونه  شکلها  و  صورتها  در  طول  قرنها  و  عصرها  چه  اندازه  زیاد  هویدا  و  پیدا گردیده  است،  وقتیکه  مرغ  خیال  به  سویگذشته  دور  و  دراز  بال  و  پر  میگشاید  و  به  پرواز  درمیآید،گذشتهایکه  پیش  از  وجود  انسانها  بر  این  ستاره  بوده  است  و  رفته  است.  انواع  ممات  و  اقسام  حیاتی  را  رها  میکنیمکه  در  ستارگان  دیگر  بوده  است  و  بر  سطح  آنها گذشته  است  و  به  دل  انسان  نگذشته  است  و  نمیگذرد!

انبوهها  و  انبوهها  از  تصویرهای  مرگ  و  زندگی  در  میان  است،  و  این  واژههای  اندک  بدانها  اشاره  میکنند،  و  دل  بشری  را  از  ژرفاها  و  ژرفاهایش  به  تکان  درمیآورند،  و  دل  جای  نمیماند،  و  تحت  تاثیر  آواهایگوناگون  و  صداهای  جوراجور،  دل  از  دست  میرود  و  نمیتواند  خود  را  نگاه  دارد!

(وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى .مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى).

و  این  که  او  است  که  جفتهای  نر  و  ماده  را  میآفریند  از  نطفه  ناچیزی،  بدان  گاه  که  (به  رحم)  جهانیده  میشود.

 این  حقیقتی  است  بس  شگفت، حقــیقتیکه  در  هر  لحظهای  بهکرات  و  به  مرات  صورت  میپذیرد  و  تکرار  میشود.  انسان  این  حقیقت  راکه  جلو  چشمان  او  صورت  میپذیرد  فراموش  میکند.  این  حقیقت  عجیبتر  از  همه  عجائبی  استکه  انسان  آنها  را  به  تصور  درمیآورد  و  بر  صفحه  خیال  مینگارد!!

نطفهایکه  جهانیده  و  پرت  میشود  ...   ریخته  میشود  ...  نطفهایکه  ترشحی  از  ترشحات  زیاد  بدن  انسان  از  قبیل  عرق  و  اشک  و  آب  دهان  است! ناگهان  این  نطفه ناچیز  پس  از  دوره  مقدر  و  مقرر  در  تدبیر  و  تقدیر  خدا  ...  ناگهان  چه  میشود؟  ناگهان  انسان  میشود! انسان  نر  یا  مادهای  می‏گردد! چگونه؟  چگونه  این  پدیده  شـگفتی که -اگر  رخ  نمیداد  - به  خیال  نـمیگذشتکه  سر  و  سامان  بگیرد،  سر  و  سامان  گرفت  و  تشکیل  و  تکمیل  شد؟  این  انسان  با  این  ترکیببند  پیچیده  و  آمیزههای گره  خورده کجا  بوده  است؟  در  نقطه  آبکی  آن  نطفهکجا  نهان  بوده  است؟  اصلاً  این  انسان  درکدام  یک  از  میلیونها  میلیون  اجزاء  فراوان  نطفه  نهان  بوده  است؟  استخوان،  گوشت،  پوست،  رگها،  موها،  ناخنها،  نشانهها،  خطها،  سیماها،  خلقوخوها،  و  استعدادهای  انسان  در  کدام  اجزاء  پنهان  و  نهان  بوده  است؟! کجا  پنهان  و  نهان  بوده  است در این سلول  میکروسکوپی  شناور  در  میان  میلیونها  سلول  شناور  امثال  خود  در  داخل  یک  نـقطه  از  آن  نطفهای  که  جهانیده  میشود  و  پرت  میگردد؟! بخصوص  ویژگیهای  نر  و  ویژگیهای  ماده،  در  آن  سلول  کجا  قرار  داشته  است،  سلولیکه  در  پایانگشت  وگذار  بردمیده  است،  و  وجود  خود  را  به  شکل  جنین  اعلان  و  اعلام  داشته  است؟‌!

کدام  دل  بشری  استکه  در  برابر  این  حقیقت  سترگ  و  شگرف  بایستد.  سپس  تعادل  خود  را  نگاه  دارد  یا  خویشتنداری  و  پایداریکند؟  چه  رسد  به  اینکه  منکر  شود  و  به  خود  ببالد  و  گوید:  این  سلول  همین  جوری  پدید  آمده  است  والسلام! همین  جوری  راه  خـود  را  در  پیشگرفته  است  والسلام! همین  جوری  به  خط  سیر  خود  راهیاب  شده  است  والسلام !.  یا  خود  را  دانشورانه  نشان  بدهد  و  بگوید:  این  سلول  خط  سیر خود  را  در  پیشگرفته  است  به  سبب  آمادگی  و  استعدادیکه  در  ترکیببند  آن  برای  تولید  و  ادامه  نوع  خـود  سرشته  شده  است ! کار  و  بار  این  سلول  بسانکار  و  بار  سائر  زندهها  و  جاندارانی  استکه  با  این  آمادگی  و  استعداد  مجهزند! این  تعبیر  به  نوبت  خود  به  تعبیر  دیگری  نیاز  دارد.  آیا  چه  کسی  در  این  سلول  این  آمادگی  و  استعداد  را  به  ودیعت  نهاده  است؟  چهکسی  این  علاقه  نهان  را  در  این  سلول  برای  حفظ  همنوع  خود  با  تولید  و استمرار دوباره  آن،  به  ودیعتگذاشته  است؟  چهکسی  قدرت  تولید  و  استمرار  همنوع  را  بدان  بخشیده  است،  بدان  موجـودیکه  بسی  ضعیف  و  ناچیز  است؟  چه  کسی  راه  برایش  ترسیمکرده  است  تا  راهیاب  در  آنگام  بردارد  و  به  پیش  برود،  و  این  علاقه  نهان  در  وجودش  را  پیادهکند؟  چهکسی  در  آن،  ویژگیهای  تولید  همنوع  را  در وجودش  سرشته  است؟  این  عشق  و  علاقه  آن  چیست،  و  چه  مصلحتی  برای  آن  در  تولید  و  استمرار  همنوع  با  همین  ویژگیها  است؟  اگر  مشیت  و  اراده  مدبری  در  فراسـوی  آن  نیست که کاری  را  میخواهد،  و  آنکار  را  مقدر  و  مقرر  میدارد،  و  راه  را  برای  آن  ترسیم  میکند؟‌! از  آفرینش  نخستین که  همیشه  در  حال  پیدایش  و  رخ  دادن  است  و  پیوسته  تکرار  میگردد  وکسی  منکر  آن  نمیباشد،  مستقیماً  به  آفرینش  واپسین،  یعنی  رستاخیز  مردگان  و  حیات  دوباره  میپردازد:

(وَأَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الأخْرَى ).

و  این  که  قطعاً  بر  خدا  است  که  (رستاخیز  را  پدیدار  و  مردگان  را)  زندگی  دوباره  بخشد.

آفرینش  دوباره  و  پیدایش  حیات  مجدد،  غیب  است،  ولیکن  آفرینش  نخستین  و  پیدایش  پیشین  حیات،  دلیل  و  بیانگر  آن  است.  دلیل  بر  امکان  وقوع  است.  چهکسیکه  جفتهای  نر  و  ماده  را  از  نطفهای  میآفریند  وقتیکه  پرت  و  جهانیده  میشود،  او  قادر  و  توانا  است  -  بدون  شک  -  از  استخوانهای  فرسوده  و  پوسیده  آفرینش  را  برگشت  دهد  و  جان  بدانها  بدمد.  چه  استخوانهای  فرسوده  و  پوسیده،  ناچیزتر  از  آبگونه  منی  نیستکه  ریخته  و  پاشیده  میگردد! آفرینش  نخستینیکه  همیشه  در  حال  پیدایش  و  استمرار  است،  دلیل  بر  حکمت  وقوع  رستاخیز  با  دست  قدرتمند کردگار  است.  این  تدبیر  نهان  و تقدیر  پنهانی که  سلول  زنده کوچکی  را  در  راه  دور  و  دراز  سختیکه  در  پیش  دارد،  رهنمود  و  رهنمون  میگرداند  تا  تبدیل  به  نری  یا  مادهای  میشود،  همین  تدبیر  نهان  و  تقدیر  پنهان  باید گستره  آن  فراتر  از کوچ  زمینی  باشدکه  در  آن  چیزکاملی  صورت  نمیپذیرد،  و  محسن  و  نیکوکار  به  پـاداشکامل  خود  نمـیرسند،  و  مفسد  و  بدکار  نیز  بهکیفر کامل  خود  رسانده  نمیشوند.  این  بدان  علت  استکه  در  حساب  این  تدبیر و  تقدیر،  آفرینش  دیگری  و  پیدایش  برتری  است.  آفرینش  و  پیدایشیکه  در  آن  هر  چیزیکامل  میشود.  دلالت  آفرینش  و  پیدایش  نخستین  بر  آفرینش  و  پیدایش  واپسین،  همراه  و  همگام  با  یکدیگر  است.  این  استکه  در  اینجا  پیش  از  آفرینش  و  پیدایش  واپسین،  بدان  اینگونه  اشارهای  رفته  است  (و  درضمن  آیات  پیشین  گنجانده  شده  است)‌.

درآفرینش  و  پیدایش  نخستین،  و  در  آفرینش  و  پیدایش  واپسین،  خداوند  هرکس  راکه  بخواهد  بی‏نیاز  و  یا  نیازمند  میگرداند:

(وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَ أَقْنَى ؟)  .

و  این  که  او  است  که  قطعاً  ثروتمند  میکند  و  فقیر  می‏گرداند.

یزدان  جهان  هرکس  راکه  بخواهد  در  دنیا  از  همه  بندگانش  با  انواع  دارا  بودن  و  از  راههای گوناگون  بی‏نیاز  میگرداند،  دارا  بودن  مال،  تندرستی،  فرزندان،  دل  ودرون،  اندیشه  و  بالاخره  دارا  بودن  پیوند  با  خدا  و  توشهای که  توشهای  همانند  آن  نیست‌.

یزدان  جهان  هرکس  را  بخواهد  در  آخرت  با  دارائیهای  آخرت  بی‏نیاز  میگرداند! و  در  دنیا  و  در  آخرت  هرکس  را  از  بندگانشکه  بخواهد  فقیر  میگرداند،  و  از  هر  توشهایکه  در  دنیا  اندوخته  میشود  تهیدست  مینماید.  مردمان  فقیر  و  بیچیزند.  بی‏نیاز  نـمیگردند  و  توشه  برنمیدارند  مگر  از  خزینهها  وگنجینههای  خدا.  او  است  که  بی‏نیاز  مینماید  و  دارائی  می‏بخشد.  او  استکه  نیازمند  میسازد.  این  هم  پسودهای  از  واقعیتی  استکه  مردمان  با  آن  آشنایند  و  با  دیدگانشان  و  دلهایشان  آن  را  در  اینجا  و  آنجا  مشاهده  مینمایند.  پس  باید  به  سرچشمه  یگانه  داشتن  و  نداشتن  چشم  بدوزند،  و  تنها  به  خزینهها  وگنجینههای  لـبریز  و  آباد  آن  سرچشمه  یگانه  بنگرند  و  چشم  بدوزند،  چـون  جز  آن  سرچشمه یگانه،  فرو تپیده  و  ویران  و  خالی  و  پوچ  است‌!

(وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى ).

و  این  که  او  است  خداوندگار  ستاره  شعری‌.

شعری  ستارهای  استکه  بیست  برابر  خورشید  وزن  دارد،  و  نور  آن  پنجاه  برابر  نور  خورشید  است،  و  یک  میلیون  بیش  از خـورشید  از ما دور  است‌.

کسانی  بودهاند  که  ستاره  شعری  را  میپرستیدهاند.  اشخاصی  هم  بودهاندکه  آن  را  به  عنوان  ستاره  مهم و  موثری  رصد  مینمــودهاند  و  میپائیدهاند.  اینکه  قرآن  میفرماید  یزدان  خداوندگار  شعری  است،  جایگاه  خود  را  در  سوره  دارد،  سورهایکه  با  سوگند  به  ستاره  در  وقت  غروب  آغازگردیده  است،  و  ازکوچ  و  سفر  به  جهان  بالا(و  والای  فرشتگان)  سخن  میگوید.  همچنین  به  بیان  و  توضیح  عقیده  توحید  و  یگانهپرستی  میپردازد،  و  عقیده  سست  و  پوچ  شرک  را  نفی  میکند.  با  اینکار،  این  چرخش  وگردش  دور  و  دراز  در  آفاق  و  انفس  پایان  میپذیرد،  تا  بعد  از  آن،  چرخش  وگردش  دیگری  را  در  باره  قدرت  و  مشیت  خدا  بیاغارد،  و  از  عملکرد  قدرت  و  مشیت  خدا  در  حق  یکایک  ملتهای  پیش  از  ایشان  سخن  بگوید:

(وَأَنَّهُ أَهْلَکَ عَادًا الأولَى .وَثَمُودَ فَمَا أَبْقَى .وَقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى . وَالْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوَى .فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى .فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَمَارَى ؟).

و  این  که  او  است  که  عاد  نخستین  را  نابود  کرده  است،  و  قوم  ثمود  را  هلاک  کرده  است  و  از  ایشان  هیچ  باقی  نگذاشته  است،  و  نیز  قوم  نوح  را  قبل  از  آنان  هلاک  ساخته  است.  چرا  که  ایشان  از  همگان  ستمگرتر  و  سرکشتر  بودهاند؛  و  شهرهای  زیر  و  رو  شده  قوم  لوط  را  فرو انداخته  است.آنرا فرو پوشانده  است آنـچه  میبایست  آن  را  فرو بپوشاند.  پس  (ای  کافر  نعمت)  آیا  به  کدام  یک  ازنعمتهای  پروردگارت  شک  و  تردید  میورزی؟‌.

این  چرخش  وگردشی  است  تند  و  سریع.  این  چرخش و  گردش  شتابان  از  توقفکوتاهی  بر  نابودگاهها  و  نقش  زمین  شدنهای  هر  ملتـی  است.  پسوده سخت  و  درشتی  استکه  به  ذهن  و  شعور  سوزن  فرو  می‏برد  و  بیدار  و  هوشیارش  می‏گرداند.

خواننده  قرآن  در  موارد  زیادی  با  عاد  و  ثمود  و  قوم  نوح  آشنائی  پیدا  میکند! موتفکه  همان  ملت  لوط  است.  از  دروغپردازیهای  شاخدار  و  بهتان  و  تهمت  و  ضلالت،  زیر و رو  شدند  ...   خداوند  ایشان  را  به  دوزخ  فرو  انداخت  و  نابودشان  کرد.

(فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى ).

ایشان  را  فروپوشاند  آنچه  که  فروپوشاند.

اینگونه  نامـعلوم  و  ستبر  و  سترگ  و  هراسانگیزیکه  از  لابلای  آن  تصویرهای  هلاک  و  نابودی  و  به  دل  زمین  فرو  بردن  و  توبیخکردن  دیده  میشود،  هلاک  و  نابودی  و  به  دل  زمین  بردن  و  توبیخکردنیکه  هر  چیزی  را  دربر  می‏گیرد  و  هر  چیزی  را  میپوشاند،  بدانگونهکه  دیده  و  شناخته  نمیشود.

(فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَمَارَى ؟  )  .

پس  (ای  کافر  نعمت)  آیا  به  کدام  یک  از  نعمتهای  پروردگارت  شک  و  تردید  میورزی؟‌.

در  این  صورت  آن  نابودگاهها  و  نقش  زمین  شدنها  نعمتها  و  لطفهای  خدا  بوده  است.  مگر  خدا  شر  را  از  میان  نبرده  است؟  مگر  حق  را  به  جان  باطل  نینداخته  است  و  حق  مغز  باطل  را  فروپاشانده  است  و  دمار  از  روزگارش  برآورده  است  و  نابودگردیده  است؟  آیا  خدا  در  سرزمینهای  ایشان  نشانههائی  جای  ننهاده  است  برایکسانیکه  بیندیشند  و  هوشیار  و  بیناگردند؟  آیا  همه  اینها  نعمتها  و  لطفهای  خدا  نیست؟  پس  ایکافر  نعمت  آیا  بهکدام  یک  از  نعمتهای  پروردگارت  شک  و  تردید  میورزی؟! خطاب به  هر  فردی،  و  به  هردلی،  و  به  هرکسی  استکه  به  بررسی و وارسی خلق  خدا  مـیپردازد  ودر  باره  آن  میاندیشد  و  نعمت  را  حتی  در  بلا  هم  میبیند!

بر  بالای  نابودگاهها  و  نقش  زمین  شدنهایگذشتگانیکه  پیغمبران  را  تکذیبکردهاند  - بعد  از  عرضهکردن  مظاهر  مشیت  و  آثار  آن  در  آفاق  و  انفس  - واپسین  آهنگ  را  نیرومند  و ژرف  و  سخت  سر  میدهد.  انگار  این  آهنگ،  سوت  خطر  استکه  اندکی  پیش  از  بلای  فراگیر  رستاخیز  بلند  میگردد:

(هَذَا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الأولَى .أَزِفَتِ الآزِفَةُ .لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ).

این  (پیغمبر،  یکی  از  پیغمبران  خدا،  و)  از  زمره  بیمدهندگان  پپشین  است.  قیامت  نزدیک  گردیده  است.  جز  خدا  هیچ  کس  نمیتواندآن  را  ظاهر و پدیدارکند.  این  پیغـمبریکه  درباره  رسالت  وبیم  دادن  او  به  ستیزه  میپردازید،  پیغمبری  از  پیغمبران  پیشین  است،  پیغـمـبرانیکه  در  پی  ایشان  روی  داد  آنچه  روی  داد! قیامت  نزدیک گردیده  است.  قیامتی که  همه  چیز  را  درهم  مینوردد  و  جارو  میزند  و  با  خود  می‏برد.  این  همان  طامّه،[8]  یعنی  بلای  سخت  و  فراگیر  است.  این  همان  قارعه، [9]  یعنی  بلای  بزرگ  وکوبنده  است.  همان  طامّه  و  قارعهای  استکه  این  پیغمبر  آمده  است  شما  را  از  آن  بترساند  و  بر حذرتان گرداند.  او  به  عبارت  دیگر  هول  و  هراس  عذابی  استکه  جز  خدا کسی  نوع  و  موعد  آن  را  نمـیداند،  وکسی  جز  خدا  نمیتواند  آن  را  پدیدار  و  همچنین  برطرف  گرداند:

)لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ(

جز  خدا  هیچ  کس  نمیتواند  آن  را  ظاهر  و  پدیدار  کند. [10]  در  حالیکه  خطر  فراگیر  نزدیک  است،  پیغمبر  بیمدهنده  دلسوز،  شما  را  به  سوی  نجات  دعوت  میکند،  جای  شگفت  است که  شما  ویلان  میروید  و  حیران  میگردید  و  بی‏خبر  بسر میبرید  و  روزگار  را  به  بازیچه  میگذرانید،  و  برای  حاضر  و  آماده  شدن  و  ایستادن  در  پیشگاه  خدا  ارزشی  قائل  نیستید  و  بدان  توجهی  نمیکنید  و  از  خواب  غفلت  بیدار  نمیگردید  و هوشیار  نمیشوید.

( أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ .وَتَضْحَکُونَ وَلا تَبْکُونَ ؟وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ...).

آیا  از  این  سخن  تعجب  میکنید  و  در  شگفت  میافتید؟  و  آیا  میخندید  و  گریه  نمیکنید؟  و  آیا  پیوسته  در  غفلت  و  هوسرانی  بسر  میبرید؟...   

این  سخن،  جدی  و  بزرگ  است.  بر  دوش  انسانها  وظائف  و  واجباتی  میاندازد،  در  حین  اینکه  ایشان  را  به  سوی  برنامهکاملی  سوق  میدهد  و  میکشاند.  پس  از  چه  چیز  تعجب  میکنند؟  و  از  چه  چیز  میخندند؟  این  جدیت  قاطعانه،  و  این  مسوولیتها  و  پیامدهای  بزرگ،  و  .  آنچه  در  انتظار  مردمان  از  حساب  وکتاب  زندگانی  آنان  در  زمین  است،  همه  و  همهگریستن  را  سزاوارتر  از  خندیدن  در  حق  جایگاهی  میسازدکه  جدی  است  و  شوخیبردار  نیست،  و  در  حق  هول  و  هـراس  و  غم  و  اندوهیکه  در  پی  دارد.

در  اینجا  روند  قرآنی  بر  سرشان  فریاد  میزند،  فریادی  که  پژواک  آن  در  همه  جا  میپیچد،  و  بهگوشها  و  دلهایشان  فرو  میخزد،  و  به  سوی  چیزی  دعوتشان  میکندکه  لازم  است  با  انجام  آن  خـویشتن  را  دریابند،  چه  آنان  برلبه  دوزخ  قرار  دارند:

(  فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا).

اکنون  که  چنین  است  خدا  را  سجده  کنید  و  او  را  بپرستید

این  فریاد  تکاندهنده  و  بیهوشکنندهای  که  در  روند  قرآنی  و  در  این  سایه  روشنها  است  فریادی  استکه  بعد  از  این  دیباچه  طولانی  قرار  میخرد  و  دلها  از  آن  به  لرزه  درمیآید.

بدین  خاطر  سجده  بردند.  در  حالیکه  مشرک  بودند  باز  هم  سجده  بردند.  همان  مشرکانی  سجده  بردندکه  در  باره  وحی  و  قرآن  ستیزه  میکردند.  در  باره  خدا  و  پیغمبر  نیز  ستیزه  میکردند!

سجده  بردند  زیر  ضربات  این  پتکهای  هراسانگیزیکه  بر  دلهایشان  فرود  میآمد،  در  آن  حالکه  پیغمبر  (ص)  این  سوره  را  بر  ایشان  تلاوت  میفرمود.  مسلمانان  و  مشرکان  با  همدیگر  سجده  بردند.  این  یکی  سجده  برد  و  آن  دیگر  سجدهکرد.  همگان  سجدهکردند  وکرنش  بردند.  مسلمانان  و  مشرکان  سجده  بردند.  نتوانستند  در  برابر  تاثیر  این  قرآن  مقاومت کنند.  نتوانستند  در  برابر  این  سلطه  و  قدرت  خویشتن  را  نگاه  دارند  ...   آنگاه  پس  از  مدتی  بیدار  و  هوشیار  شدند.  از  سجده  بردن خودگیج  و  ویج گردیدند،  همانگونهکهگیج  و  ویج  سجده  بردند!

در  باره  این  سجده  بردن  روایتها  پیاپی  آمدهاند.  بعد  از  آن،  در  باره  علت  این  واقعه  عجیب  و  غریب،  اختلاف  پیدا  کردهاند.  البته  این  واقعه  در  حقیقت  عجیب  و  غریب  نیست.  چرا که  پیدایش  این  رخداد  بر  اثر  تاثیر  این  قرآن  عجیب  و  غریب  است،  تاثیر  شگفت  و  شگرفیکه  قرآن  در  دلها  دارد!

*

این  حادثهای  استکه  روایتها  پیاپی  آمدهاند  و  متواتر  شدهاند،  حادثه  سجده  بردن  مشرکان  همراه  با  مسلمانان.  این که  مشرکان  همراه  با  مسلمانان  از  دیدگاه  من  نیاز  به  بررسی  و  پژوهش  داشت.  میبایستی  علت  و  سبب  آن  را  جستجو کرد.  این  دیدگاه  من  بود  پیش  از  اینکه  یک  تجربه  آگاهانه  ویژهای  برایم  رخ  دهد  و  علت  این  واقعه  را  روشن گرداند،  و  سبب  اصلی  آن  را  پدیدار  و  نمودار  سازد.

روایتهای  دروغین  و  ناروائی  را  در  باره  داستان  غرانیق  خوانده  بودم.  داستانیکه  ابنسعد  آن  را  درکتاب  طبقات  خود  نقلکرده  است،  و  ابن  جریر  طبری  نیز  آن  را  در  تاریخ  طبری  ذکر  نموده  است.  بعضی  از  مفسران  هم  این  داستان  را  روایت  کردهاند،  بدانگاه  که  به  این  فرموده  یزدان  بزرگوار  رسیدهاند:

(وما أرسلنا من قبلک من رسول ولا نبی إلا إذا تمنى ألقى الشیطان فی أمنیته , فینسخ الله ما یلقی الشیطان , ثم یحکم الله آیاته والله علیم حکیم) .

ما  پیش  از  تو  رسولی  و  نبیای  را  نفرستادهایم،  مگر  این  که  هنگامی  که  (آن  رسول  یا  نبی  آیات  و  احکام  خدا  را  برای  مردم)  تلاوت  کرده  است  اهریمن  (با  ایجاد  وساوس  و  اباطیل  در  دل  شنوندگان  سست  ایمان،  و  با  پخش  یاوهسرائی  توسط  ذریه  و  دار  و  دسته  خود)  در  تلاوت  او  القاء  (شبهه)  نموده  است  (و  گاهی  پیغمبران  را  شاعر،  و  زمانی  ساحر،  و  وقتی  ناقل  افسانهها  و  خرافات  پیشینیان  جلوهگر  ساخته  است).  امّا  خداوند  آنچه  را  که  شیطان  القاء  نموده  است  (توسط  تبلیغ  و  تبیین  پیغمبران  و  دعوت  و  زحمت  شبانهروزی  پیروان  ایشان  در  همه  جا  و  همه  آن)  از  میان  برداشته  است  (و  شبهات  و  ترّهات  اهریمنان  انس  و  جان  را  از  صفحه  دل  مردمان  زدوده  است)  و  سپس  آیات  خود  را  (در  برابر  سخنان  ناروا  و  دلائـل  نابجای  نیرنگبازان  بیمایه  و  دسیسهبازان  بیپایه)  پایدار  و  استوار  داشته  است،  زیرا  که  خداوند  بس  آگاه  (از  کردار  و  گفتار  و  پندار  شیطان  و  شیطانصفتان  بوده  و  همه  کارهایش  از  روی  فلسفه  و)  دارای  حکمت  است  (و  لذا  اهریمن  و  پیروان  او  را  همیشه  مهلت  داده  است  تا  به  دسائس  و  وساوس  خود  بپردازند)  ...  تا  آخر ... (حـج/52)

  اینها  روایتهائی  هستندکه  ابنکثیر  -  خداوند  بدو  پاداش  خیر  دهد  -  در  باره  آنهاگفته  است:  «ولی  این  روایتها  از  راههائی  نقل  گردیدهاندکه  همه  به  شیوه  مرسل  بوده،  و  آنها  را  مستند  به  وجه  صحیح  و  راه  درستی  ندیدم».  روایتیکه  بیش  از  همه  این  روایتها  شرح  و  بسط  دارد،  وکمتر  از  همه  آنها  غرق  در  خرافهگوئی  و  تهمت  زدن  به  پیغمبر  خدا  (ص) است،  روایت  ابن  ابیحاتم  است.  او  گفته  است:  موسی  پسر  ابوموسیکوفی،  محمّد  پسر  اسحاق  شیبی،  معمّد  پسر  فلیح،  برایمان  از  موسی  پسر  عقبه،  و  او  از  ابن  شهاب،  روایتکردهاندکه  ابن  شهاب  گفته  است:  سوره  نجم  نازلگردید.  مشرکان  میگفتند:  اگر  این  مرد  در  باره  معبودها  و  بتهای  ما  خوب  می‏گفت  و  از  ایشان  به  خیر  یاد  میکرد،  او  را  و  یاران  او  را  به  رسمیت  میشناختیم  و  بدیشان  اقـرار  و  اعتراف  میکردیم.  ولی  او  در  باره  کسانی  از  یهودیان  و  مسیحیانکه  با  آئین  او  مخالف  هستند  چبزی  نمی‏گوید  و  از  ایشان  به  بدی  یاد  نمیکند،  و  بدی  و  دشنامیکه  به  معبودها  و  بتهای  ما  میدهد  به  یهودیان  و  مسیحیان  نـمیدهد.  اذیت  و  آزار  و  تکذیبکردنهای  مشـرکان،  پیغمبر (ص) شرو  یارانش  را  سخت  میآزرد،  وگمراهی  مشرکان  پیغمبر  (ص)  را  اندوهناک  و  غمزهکرده  بود.  آرزو  میکرد  مشرکان  هدایت  یابند  و  راهیابکردند.  هنگامیکه  خداوند  این  سوره  را  نازلکرد،  پیغـمـبر  فرمود:

(أَفَرَأَیْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى .وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى ؟  )  .

 آیا  چنین  میبینید  (و  اینگونه  معتقدید)  که  لات  و  عزی،  و  منات،  سومین  بت  دیگر  (معبود  شما  و  دختران  خدایند،  و  دارای  قدرت  و  عظمت  میباشند؟).

اهریمن  همراه  با  آن  آیات،  در  آنجاکه  یزدان  سبحان  از  طاغوتها  سخن  میگوید،  واژههائی  را  القاءکرد. این  بود  پیغمبر  (ص)  فرمود:

(وَ  انّهـنّ لَهـنّ الغرانیقُ العلی، و انّ شَفاعـتهنّ لَهَی الّتی ، تُرتجی).

(از  جمله  آنها  غرانیق  والامقام  هستند،  و  قطعاً  شفاعت  آنها  جای  امیدواری  است  .  .  )

این  واژگان،  ناشی  از  سجع  و  فتنه  شیطان  بود  ...   این  دو  جمله  در  دل  هر  کی  از  اهالی  مکّه  موثر  افتاد.  دهان  به  دهان  آن  را  روایت  و  نقل  مجالسکردند،  و  بدان  به  یکدیگر  مژده  دادند،  وگفتند:  محمّد  به  آئین  نخستین  خود  و  آئین  قوم  خود  برگشته  است  ...  هنگامیکه  پیغمبر  (ص)  آخرین  بخش  سوره  نجم  رسید  سجده  برد،  و  همهکسانیکه  در  خدمتش  بودند  اعـم  از  مسلمان  و  مشرک  - سجده  بردند،  مگر ولید  پسر  مغیره  که  مردکهنسالی  بود.  او  مشتی  خاک  برداشت  و  بر  آن  یک  مشت  سجده  برد.  هر  دو  دسته  مسلمانان  و  مشرکان  از  سجده  بردن  دسته جمعی  خود  به  دنبال  سجده  بردن  پیغمبر  تعجبکردند.  مسلمانان  از  سجده  بردن  مشرکان  در  شگفـت  شدند،  وقتیکه  دیدند  مشرکان  بدون  ایمان  و  یقینیکه  داشته  باشند  با  ایشان  به  سجده  افتادند.  مسلمانان  چیزی  را  نشنیده  بودندکه  شیطان  بهگوشهای  مشرکان  رسانده  بود  ...   مشرکان  هم  اطمینان  پیداکرده  بودند  از  آنچه  شیطان  به  دل  پیغمبر  خدا (ص)  افکنده  بود،  و  این  را  به  مشرکانگفته  بودکه  ییغمـبر  خدا (ص)  هـمچون  چیزی  را  در  این  سوره  قرائت  و  تلاوتکرده  است.  این  بودکه  مشرکان  برای  معبودها  و  بتهای  خود  به  سجده  افتادند.  این  سخن  در  میان  مردم  پخش گردید،  و  شیطان  هم  آن  را  شائع کرد،  تا  بدانجاکه  به  سرزمین  حبشه،  و  بهگوش  مسلمانانی  رسیدکه  در  آنجا  بودند.  یعنی  بهگوش  عثمان  پسر  مظعون  ویـارانش  رسید  و  بدیشانگفتند:  اهل  مکّه  جمل  ایمان  آوردهاند  و  مسلمـانگردیدهاند  و  با  پیغمبر  خدا (ص)  نماز  خواندهاند.  نحوه  سجده  بردن  ولید  پسر  مغیره  بر  روی  مشتی  خاک  نیز  به  کششان  رسید.  برایشانگفتند  که  مسلمانان  در  مکّه  در  امن  و  امان  بسر  می‏برند  و  ترس  و  خوفی  در  میان  نیست.  آنان  با  عجله  به  سوی  مکه  حرکتکردند  ...   خداوند  آنچه  راکه  اهریمن  القاء کرده  بود  منسوخ  فرمود  و آیات  خود  را  محکم  و  متقنکرد،  و  قرآن  را  از  افتراء  و  سخنان  دروغین  زدود  و  پاک  نمود.  مشرکان  هم  بهگمراهی خود  برگشتند  و  به  دشمنانگی  خود  با  مسلمانان  ادامه  دادند،  و  بر  ایشان  سختگرفتند»

  ...   (سخن  ابن  ابی  حاتم  به  پایان  آمد)

روایتهای  دیگری  نقلگردیده  استکه  دارای  جسارت  و  پرروئی  بیشتری  برای  تهمت  زدن  و  دروغ  شاخدار  سر  همکردن  وگفتار  غرانیق  را  به  پیغمبر  خدا  (ص)  نسبت  دادن،  در  میان  است.  آن  روایتهای  دروغینی  که  میگوید:  ییغمبرخدا  (ص) با  رضا  و  رغبت  خود  برای 

خشنودی  قریش  و  سازش  با  ایشان،  غرانیق  را  در  لابلای  آیات  قرآنی  ذکرکرده  است!!! حاشا  وکلّا.  هرگز  پیغمبرخدا (ص) چنین کاری  نکرده  است  وچنین  سخنی  نفرموده  است‌.

در  همان  مرحله  نخست  همه  این  روایتهائی  را  مردود  دانستهام  و  به  ترک  آنهاگفتهام  ...  این  روایتها گذشته  از  اینکه  با  عصمت  نبوت  و  با  محافظت  یزدان  از  قرآن  از  هرگونه  یاوه  و  تحریفی،  مخالفت  دارند  و  جفا  مینمایند،  خود  روند  این  سوره  قاطعانه  آن  روایتها  را  نفی  میکند.  چراکه  روند  این  سوره  بر  آن  استکه  عقیده  مشرکان  را  در  باره  معبودها  و  خداگونهها،  و  افسانههای  مشرکان  در  باره  آنها  را  سستگرداند.  دیگر  چه  جای  این  استکه  این  دو  عبارت  در  لابلای  روند  این  سوره  ذکرگردد.  حتیکسیکهگفته  است:  شیطان  این  عبارت  را  تنها  به  گوش  مشرکان  رساند،  نه  مسلمانان،  سخنش  یاوه  و  ناروا  است.  زیرا  مشرکان  عرب  بودند،  و  با  زبان  خود  آشنائی  داشتند،  و  آن  را  خوب  درک  و  فهم  میکردند.  آنان  وقتیکه  این  دو  عبارت  پـفیده  و  ور آمده  را  میشنیدند،  و  بعد  از  آنها  این  آیات  راگوش  میکردند:

(أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى إِنْ هِیَ إِلا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ  مَا  أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ )...الخ...

آیا  پسر  مال  شما  باشد،  و  دختر  مال  خدا؟! (در  حالی که  به  گمان  شما  دختران  کمارزشتر  از  پسرانند؟!).  در  این  صورت،  این  تقسیم  ظالمانه  و  ستمگرانهای  است.  اینها  فقط  نامهائی  (بیمحتوا  و  اسمهائی  بیمسمّی)  است  که  شما  و  پدرانتان  (از  پیش  خود)  بر  آنها  گذاشتهاید.  هرگز  خداوند  دلیل  و  حجتی  (بر  صحت  آنها)  نازل  نکرده  است  ...  ...  تا  آخر  ...

و  پس  از  آن  میشنیدند:

(إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ  تَسْمِیَةَ الأنْثَى و َمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا )

کسانی  که  به  آخرت  ایمان  ندارند،  فرشتگان  را  با  نامهای  زنان  وصف  و  نامگذاری  میکنند.  ایشان  در  این  باب  چیزی  نمیدانند  (و  ازنر  و  ماده  بودن  فرشتگان  کاملا  بیخبرند)  و  جز  از  ظن  و  گمان  پیروی  نمیکنند،  و  ظن  و  گمان  هم  (در  بخش  اعتقادات،  به  کسی  سودی  نمیرساند،  و  انسان  را)  بینیاز  از  حق  نمیگرداند.  و  پیش  از  آن  میشنیدند:

(وَکَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ لا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَرْضَى(

چه  بسیارفرشتگانی  که  درآسمانها  هستند  و(با  وجود  عظمت  و  بزرگواریشان)  شفاعت  ایشان  سودی  نمیبخشد  و  کاری  نمیسازد،  مگر  بعد  از  آن  که  خدا  بخواهد  به  کسی  (که  شفیع  است)  اجازه  دهد،  و  (از  مشفوع له)  راضی  و  خشنود  گردد.

وقتیکه  این  چیزها  را  در  روندکلی  سوره  میشنوند  آنان  قطعً  با  پیغمبر  (ص)به  سجده  نمیروند  وکرنش  نمیبرند.  زیرا  رشته کلام  راست  و  درست  درنمیآید،  و  مدح  و  ثنای  معبودها  و  خداگونهها  و  بتهایشان،  و  بیان  اینکه  آنها  دارای  شفاعت  هستند  و  شفاعتشان  جای  امیدواری  است،  راست  و  درست  نمی‏گردد  و  با  یکدیگر  نمیخواند.  مشرکان  عرب کودن  نبودند  بسان  آن کسانی  که  چنین  روا یتهائی  را  سرهمکردهاند  و  به  دروغ  به  خدا  و  پیغمبرش  چنین  چیزی  را  نسبت  دادهاند،  روایتهائیکه  خاورشناسان  مغرض  وکینهتوز  یا  جاهلان  و  نادانان  آنها  را  قاپیدهاند  و  انگیزه  ژاژخای  نـمودهاند!

چنین  چیزی  سبب  این  نگردیده  استکه  مشرکان  سجده  ببرند.  این  حیز  هم  سبب  نگردیده  استکه  مـهاجران  از  حبشه  برگردند  و  دیگر  باره همراه  با برخی  دیگر  از  مسلمانان  به  حبشه  بروند.  بلکه  به  سبب  و  علت  دیگری  جدای  از  این  مساله،  سجده  بردن  مشرکان،  و  برگشتن  مهاجران  صورت  پذیرفته  است‌.

در  اینجا  فرصت  نیست  در  باره  برگشتن  مهاجران  و  عودت  ایشان  همراه  دیگران  به  حبشه،  پژوهش  و  بررسی  شود ...   ولیکار  سجده  بردن  چیزی  استکه  در  این  مناسبت  بدان  میپردازیم‌:

مدتها  بود  در  باره  سببی  پژوهش  میکردم که  ممکن  است  موجب  همچون  سجده  بردنی  شده  باشد.گاهی  به  دلم  میگذشت که  احتمال  دارد  چنین  سجده  بردنی  روی  نداده  است.  بلکه  تنها  روایتی  است  نقلگردیده  است  تا  برگشتن  مهاجران  از  حبشه  پس  از  دو  یا  سه  ماه  بدان  توجیه  شود.  این  همکاری  بوده  استکه  نیاز  به  علت  و  سببداشته  است‌.

وقتیکه  من  این  چنین  بودم،  آن  تـجربه  روحانی  ویژه  به  من  دست  داد،  تجربه  ویژهایکه  قبلاً  بدان  اشارهکردم.  با  جمعـی  از  دوستان  شبنشینی  داشتیم.  ناگهانی  صدای  قاری  القرآنی  ار  نـزدیکیهای  ما  بلندگردید  و  به  گوشهایمان  رسید.  سوره نجم  را  میخواند.  سخنانمان  قطع گردید.  سراپا گوش  شدیم،  تا  در  برابر  قرآن  مجید  سکوت کنیم  و  آیات  آسمانی  را  بشنویم.  صدای  دلنشین  قاری  القرآن  موثر  بود.  قرآن  را  زیبا  تلاوت  میکرد.

کمکم  به  عالم  آنچه  میخواند  رفتم  و  زیستم.  با  دل  محمّد  (ص) زیستم،  در  آنکوچ  و  سفریکه  به  جهان  والای  فرشتگان  داشت.  با  محمد  (ص) همراه  شدمکه داشت حبرئیل را  به  صورت  فرشتگی  خودش  میدید،  صورتیکه  خدا  او  را  بر  آن  آفریده  است.  آن  رخدادیکه  بسی  شگفت  است  اگر  انسان  در  بارهاش  بیندیشد  و  تلاشکند  آن  را  به  تصـور در آورد.  با  محمّد  (ص) بسر  میبردم  در  حالیکه  اوکوچ  و  سـر  آسمانی  و  آزاد  از  قید  و  بند  را  سپری  میکرد.  درکنار  سدرهالمنتهی  بود،  آنجاکه  بهشت  خدا  است  و  منزل  و  ماوای  پرستشگران  خدا  است.  با  محمّد  (ص)  بودم  بدان  اندازهکه  خیالم  مراکمک  میکرد،  و  مرغ  اندیشهام  بال  و  پر  میزد.  بدان  اندازهکه  ذهن  و  شعور  و  احساسم  قد  میکشید  و  توانائی  داشت  ...   احساس  او  را  دنبال  میکردم  و  به  خود  میگفتم  چه  حالی  داشته  است  بدان  گاهکه  افسانههای  مشرکان  را  پیرامون  فرشتگان  و  پرستشکردن  ایشان  و دختر  خدا  بودن  آنان  و  ماده  بودنشان  را میشنیده  است  ...   تا  آخر  آن  خیالبافیها  و  خرافههای  خندهآوریکه  میشنیده  است،  خیالبافیها  و  خرافههائیکه  به  محض  شنیدن  از  دل  و  دیده  میافتند.  در  برابر  هستی  انسان  ایستادمکه  داشت  از  زمین  پدید  میآمد.  در  برابر  جنینها  ایستادم  بدان گاه  که  در  شکمهای  مادرانند،  و  علم  خدا  آنان  را  میپاید  و  ایشان  را  احاطه  می نماید.

وجودم به  لرزه  درآمد  بر  اثر  این  پتکهای  پسودههای پیا پی  در  واپسین  بند  این  سوره  ...  غیب  پنهان  و  نهان  است. کسی  جز  خدا  آن  را  نمی‏بیند.  عمل  نوشته  میشود،  و  چیزی  از  آن  از  حساب  وکتاب  و  سزا  و  جزای  یزدان  درنمیرود  و  مخفی  نمیشود.  سرانجام  همگان  به  سوی  یزدان  جهان  برمیگردند،  و  از  هر  راهی  که  بندگان  در  پیش  میگیرند  به  پیشگاه  دادگاه  او  میرسند.  دستههای  خندان  و  دستههای  گریان،  و  حملگی  مردگان،  و  همگی  زندگان،  به  سوی  یزدان  برده  میشوند.  نطفه  درتاریکیها  به  راه  خود  رهنمود  و  رهنمون  میگردد.  گامهای  خود  را  برمی‏دارد،  و  رازهایش  برملا  میشود  و  سر  برمیزند  و  ناگهان  نطفه،  پسر  یا  دختر  میگردد.  آفرینش  دوباره  و  رستاخیز  مردگان،  جایگاههای  نقش  زمین  شدن  و  تار  و  مار  گردیدنگذشتگان،  شهرهائیکه  زیر  و  رو  و  نابود  گردیده  است،  و  بر  سر  اهالی  آنجا  آمده  است  آنچه  آمده  است،  و  ایشان  را  فراگرفته  است  آنچه  فراگرفته  است!..  گوش  به  صدای  واپسین  پیغمبر  بیم دهنده  فرا  دادم.  صدائی  را  باگوش  جان  شنیدمکه  پیش  از  بلای  بزرگ  و  فراگیر  قیامت  درمیرسد:

(هَذَا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الأولَى .أَزِفَتِ الآزِفَةُ .لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ)

این  (پیغمبر،  یکی  از  پیغمبران.خدا،  و)  از  زمره بیم دهندگان  پیشین  است.  قیامت  نزدیک  گردیده  است.  جز  خدا  هیچ  کس  نمیتواند  آن  را  ظاهر  و  پدیدار  کند.

  آن  گاه  فریاد  واپسین  در رسید،  و  سراپـای  وجودم  در  برابر  این  تهدید  و  بیم  به  لرزه  افتاد  و  فروتپید:

(أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ .وَتَضْحَکُونَ وَلا تَبْکُونَ .وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ )

آیا  از  این  سخن  تعجب  میکنید  و  به  شگفت  میافتید؟  و  آیا  میخندید  و  گریه  نمیکنید؟  و  آیا  پیوسته  در  غفلت  و  هوسرانی  بسر  میبرید؟.

 هنگامی  که  شنیدم‌:

(فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا)

اکنون  که  چنین  است  خدا  را  سجده  کنید  و  او  را  بپرستید.

لرزهایکه  به  دلم  افتاده  بود  واقعاً  به  یکایک  بندها  و  مفصلهای  وجودم  خزید.  اندامهای  ظاهری  هم  به  لرزه  افتادند.  لرزش  اندامها  محسوس  بود.  نتوانستم  پایداری  کنم.  همه  پیکرم  به  لرزه  و  رعشه  درآمد.  نتوانستم  بایستم  و  خویشتنداریکنم.  نتوانستم  جلو  شر  شر  اشکهایم  را  بگیرم.  هرچهکردم  و  تلاش  نمودم  نتوانستم  اشکهای  ریزان  را  نگاه  دارم.  اشکها  میریخت  و  میریختا

در  این  لحظه  فهمیدمکه  رخداد  سجده  بردن  درست  بوده  است.  علت  آن  هم  به  ذهن  نزدیک  است.  علت  آن  همان  سلطه  شگفت  و  شگرفی  استکه  این  قرآن  دارد،  و  این  آهنگهای  متزلزلکنندهای  است  که  در  روند  این  سوره  است.  این  هم  اولین  باری  نبودکـه  سوره نجم  را  میخواندم  یا  میشنیدم.  ولیکن  این  سوره  این  بار  تاثیر  شگفتی  داشت،  و  این  پاسخ  از  من بر خاست  ...   این،  راز  قرآن  است  ...   لحظـههای  ویژهای  استکه  وعده  آنها  بهگوش  رسیده  است،  ولی  نمیتوان  انتظارشان  را  کشید.  در  این  لحظهها  استکه  آیهای  یا  سورهای  دل  را  میپساید،  و  جایگاه  پذیرش  و  پاسخگوئی  را  لمس  مینماید.  آن  پسودهایکه به  دل  میرسد  به  تمام  و  کمال  قدرت  و  قوّت  میرسد  و  سخت  تاثیر  میگذارد،  و  از  آن  سرچشمه  میگیرد  و  میشود،  آنچهکه  سرچشمه  میگیرد  و  میشود!

لحظهای  مثل  این  لحظه،  دل  جملگی  حاضران  را  پسوده  است،  در  آن  حال  و  احوالیکه  محمّد (ص) این  سوره  را  میخوانده  است،  این  سوره  را  با  تمام  وجودش  میخوانده  است،  و  در  میان  تصـویرها  و  پرتوهایش  میزیسته  است،  تصویرها  و  پرتوهائیکه  بارها  و  بارها  خودش  در  میان  آنها  زیسته  است  و  بسر  برده  است.  در  این  لحظه  سراسر  قدرتهای  پنهان  و  نیروهای  نـهان  در  این  سوره،  از  لابلای  نغمـههای  صدای  محمد  (ص) به  اعصاب  شنوندگان  میریخت.  شنوندگان  بر  خود  میلرزیدند  و  میشنیدند:

(فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا) .

اکنون  که  چنین  است  خدا  را  سجده  کنید  و  او  را  بپرستید

محمّد  (ص) و مسلـمانان  سجده  می‏برند  ...  پس  آنان  هم  سجده  میبرند.

چه  بسا گفته  شود:  تو کار  ایشان  را  بر  لحظهای  قیاس  میکنی که  بر  سرت  آمده  است،  و  با  تجربهای  میسنجی  که  مودت  آن  را  چشیدهای  و  رنج  آن  را  برده ای.  تو که  مسلمــان  هستی.  بدین  قرآن  اعتقاد  داری.  این  قرآن  در  وجود  و  هستی  تو تاثیر  ویژهای  دارد  ...   ولی  آنان  مشرک  بودهاند  و  ایمان  نداشتهاند،  و  این  قرآن  را  نپذیرفتهاند  و  بدان  معتقد  نبودهاند!..

در  پاسخ میگوئیم:  دو  چیز  را  از  مد  نظر  به  دور  ندارید،  دو  چیزیکه  ارزش  و  اعتبار  خود  را  در  رویاروئی  با  این  سخنی  دارند که گفته  میشود:

اول:  آن کسیکه  سوره  نجم  را  میخوانده  است  محمّد  (ص) پیغـمـبر  خدا  بوده  است.  آنکه  این  قرآن  را  مستقیماً  از  سرچشمهاش  برمیگرفت،  و  با  آن  میزیست  و  برای  آن  میزیست.  آن  اندازه  قرآن  را  دوست  میداشت  وقتی که  قرآن  را  از کسی  میشنیدکه  در  خانهاش  آن  را  قـرائت  و  تلاوت  میکرد،  پاهایش  سنگینی  میکرد  و گام  ازگام  برنمیداشت  و  درکنار  در  میایستاد  و  بدانگوش  فرامیداد  تا  قرائت  و  تلاوت  آن  شخص  به  پایان  میآمد! محمّد (ص)  مخصـوصاً  با  این  سوره  لحظههائی  میزیستکه  در  جهان  والای  فرشتگان  با  آن  لحظهها  زیسته  بود.  با  این  سوره  همزه  روحالامین  جبرئیل  زیسته  بود  و  او  را  در  شکل  فرشتگی  خود  دیده  بود  ...   ولی  من  تنها  این  سوره  را  از  قاری القرآنی  میشنیدم.  فرق  این  دو  بسیار  است،  و  بدون  شک  فرق  این  یکی  با  آن  یکی  نه  درخور  شمار  است!

دوم:  آن  مشرکان  نیز  دلهایشان  از  لرزه  و  رعشه  در  امان  نبوده  است،  در  آن  حال  و  احوالیکه  به  محمّد  (ص)  گوش  فرا میدادهاند.  تنها  ستیز  و  سرکشی  ساختگی  بوده  است که  میان  ایشان  و  میان  اعتراف  و  اقرار  فاصله  انداخته  است  ...   دو  رخداد  زیر ، گواه  بر  این  است که  لرزه  و  رعشه  به  دلهای  مشرکان  افتاده  است‌:

ابن  عساکر  در  باره  شرح  حال  عتبه  پسر  ابولهب  روایت  کرده  است  وگفـته  است:  محمّد  پسر  اسحاق  از  عثمان  پسر  عروه،  او  از  ابن  زبیر،  و  ابن  زبیر  از  پدرش،  و  پدرش  از  هناد  پسر  اسود،  نقل  نموده  استکهگفته  است:  ابولهب  و  پسرش  عتبه  آماده  سفر  به  سوی  شام  شدند.  من  هم  با  آنان  آماده  شدم.  بسر  ابولهب  عتبه  گفت:  به  خدا  سوگند  به  سوی  محمّد  میروم،  و  او  را  در  باره  خدایش  - سبحانه  و  تعالی  -  میآزارم.  پس  به  سوی  محمّد  رفت  و  به  نزد  او  رسید.گفت:  ای  محمّد،  من  باور  ندارم  به‌:

(دنا  فتدلّی  فکان قاب  قوسین أو أدنی  ...   ).

 (جبرئیل)  پائین  آمد  و  سر  در  نشیب  گذاشت،  تا  آن  که  فاصله  او  (و  محمّد)  به  اندازه  دو  کمان  یا  کمتر  کردید.  پیغمبر  (ص)  فرمود:

 )‌اللهم سلّط  علیه کلباً  منکلابک).

خداوندا  سگی  از  سگهای  خود  را  بر  او  چیره  گردان.

عتبه  از  پیش  محمّد  برگشت  و  به  نزد  پدرش  آمد.  ابولهب  به  پسرشگفت:  فرزندگرامیم  به  محمّد  چه  گفتی؟  آنچه  بدوگفته  بود  برای  پدرش  نقلکرد.  ابولهب  گفت:  او  به  تو  چهگفت؟  گفت:  او  به  منگفت:  خداوندا  سگی  از  سگهای  خود  را  بر  او  چیرهگردان.  ابولهب  گفت:  فرزند  گرامیم  از  دعای  او  علیه  تو  ایمن  نیستم!..  راه  شام  را  در  پیشگرفتیم  تا  رسیدیم  به  آبراه که  در  سد  است.  در کنار  دیر  راهبی  فرود  آمدیم.  راهب  گفت:  ای  گروه  عرب،  چه  چیز  شما  را  بدینجا کشانده  است  و  شما  را  در  اینجا  نازل گردانیده  است؟  در  اینجا  شیرها  میگردند  و  به  دنبال  شکارند  همانگونهکه  گوسفندان  میگردند  و  میچرند! ابولهبگفت:  ای  عربها  شما که  سن  و  سال  زیاد  مرا  و  حقی  را که  بر  شما  دارم  میدانید.  این  مرد  «یعنی  محمّد»  بر  پسرم  دعا کرده  است،  به  خدا  سوگند  از  دعای  او  ایمـن  نیستم.  پـس کالاهای  خود  را  در  این  دیر  جمع کنید،  وآنها  را  زیر  پسرم  بگسترانید.  آنگاه  دور  و  بر او کالاهای  دیگر  را  بچینید  ...   ما  هم  چنینکردیم.  شیری  بیامد.  چهرههایمان  را  بوئید.  وقتی  که  خواسته  خـود  را  نیافت،  خود  را  جمعکرد  و  بالای  کالاها  پرید.  چهره  عتبه  را  بوئید.  سپس  پنجهای  بر او  زد  و  سرش  را کند.  ابولهب گفت:  من که  میدانستم  پسرم  از  دعای  محمّد  نمیتواند  درنرود  و  بگریزد!

این  رخداد  نخستین  و  در  باره  ابولهب  بود،  ابولهبیکه  سرسختترین دشمنان محمّد(ص) و کینهتوزترین  ایشان  بود.کسی  بودکه  خودش  و  خانوادهاش  مردمان  را  بر ضد  محمّد  (ص) متحد و متفق  میکردند  و  برمیشوراندند.  هـمـانکسی  استکه  در  قرآن  او  و  خانوادهاش  نفرین  گردیدهاند.

 (تبت یدا أبی لهب وتب . ما أغنى عنه ماله وما کسب . سیصلى نارا ذات لهب . وامرأته حمالة الحطب . فی جیدها حبل من مسد).

نابود باد  ابولهب!و حتماً هم نابود میگردد.  دارائی و  آنچه(ازشغل  ومقام)  به  دست آورده  است،سودی بدو  نمیرساند  (و  او  را  از  آتش  دوزخ  نمیرهاند).  به  آتش  بزرگی  درخواهد  آمد  و  خواهد  سوخت  که  زبانهکش  و  شعلهور  خواهد  بود.  و  همچنین  همسرش  که  (در  اینجا  آتش  بیار  معرکه  و  سخنچین  است  در  آنجا  بدبخت  و)  هیزمکش  خواهد  بود. در گردنش  رشته طناب  تافته و  بافتهای  از  الیاف  است. (سوره  مسد)

این  احساس  حقیقی  ابولهب  در  قبال  محمّد  (ص) و  گفتار  او  بوده  است.  این  هم  لرزه  و  رعشه دل  او  و  مفصـلهای  اندامهای  او  در  برابر  دعای  محمّد  (ص)  علیه  پسرش  بوده  است‌.

رخداد  دوم که  مروط  به  عتبه  پسر  ابو ربیعه  است،  چنین  است: قریش عتبه  پسر  ابو ربیعه  را  به  سوی  محمّد  (ص) فرستادند،  تا  با  او گفتگو کند  در  باره  این  که  دست  ازکاری  برداردکه  قریش  را  متفرق کرده  است  و  از  معبودها  وخداگونهها  و  بتهایشان  بدگوئی  و  عیبجوئی  نـموده  است.  اگر  دست  از  اینکار  بکشند  هرچه  بخواهد  از  مال  یا  ریاست  و  یا  ازدواج  با  زن،  بدو  بدهند.  وقتی که  عتبه  پسر  ابوربیعه  پیام خود  را  رساند،  پیغمبر  خدا  (ص) بدو  فرمود:

(أفرغت یا أبا الولید ؟).

(ای  ابولید  سخنت  تمام  شد؟)

گفت:  بلی  ...   فرمود:

(فاستمع منی ).

(پس  از  من   بشنو)

گفت:  چنین  میکنم  ...   فرمود:

( بسم الله الرحمن الرحیم . حم . تنزیل من الرحمن الرحیم . کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون . بشیرا ونذیرا فأعرض أکثرهم فهم لا یسمعون ).

به  نام  خداوند  بخشنده  مهربان.  حـا.  میم.  (این  کتابی  است  که)  از  طرف  خداوند  بخشایشگر  مهرورز  نازل  گردیده  است.  کتابی  است  که  آیات  آن  تفصیل  و  تبیین  شده  است  (و  واضح  و  روشن  گشته  است.  یعنی)  قرآن  که  به  زبان  عربی  است،  برای  قومی  (فهم  معانی  آن  آسان)  است  که  اهل  دانش  باشند.  قرآن  بشارتدهنده  (مومنان  به  نعمتهای  فراوان  و  جاویدان)  و  ترساننده   )‌کافران  به  عذاب  دردناک  و  سرمدی  یزدان)  است.  ولی (تشویق  و  تهدید  قرآن  در  دل  متعصبان  لجوج  بیاثـر  است)  و  اکثر  آنان  (از  حق  و  حقیقت  رویگردانند  و  این  است  که  (روح  شنوائی  و  پذیرائی  را  از  دست  دادهاند  و  گوئی  که  کرند  و)  هیچ  نمیشنوند.      (فضلت/1-4) 

سپس  آیات  را  ادامه  داد  تا  رسید  به  این  فرموده  یزدان  بزرگوار:

(فإن أعرضوا فقل:أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد وثمود).

اگر  (مشرکان  مکه  از  پذیرش  ایمان)  رویگردان  شدند،  بگو:  شما  را  از  صاعقهای  همچون  صاعقه  عاد  و  ثمود  میترسانم.    (فــصلت/٣1) 

بدین  هنگام  عتبه  از  جای  پرید  و  دهان  پیغمبر  (ص) را  گرفت،  در  حالیکه  میترسید  و  میلرزید  و  میگفت:  تو  را  به  حرمت  خویشاوندی  سوگند مـیدهم  بسکن و دیگر مگو ...  عتبه  به  پیش  قریش  برگشت  و کار و  بار را  برایشان  شرح  داد  و  نقلکرد .  سپس  ادامه  داد  وگفت:  شماکه  مـیدانید  محمّد  وقتی  چیزی  را  میگوید  دروغ  نمی‏گوید.  من  ترسیدم که  عذاب  را  بر  شما  نازلکند. [11]  این  احساس  مردی  استکه  مسلمان  نبوده  است.  ترس  و  هراس  او  هویدا  و  پیدا  است.  متاثر  شدن  سرکوب  شده  در  برابر  دشمنانگی  و  سرکشی  و  خودبزرگبینی،  آشکار  و  پدیدار  است‌.

اینگونه  اشخاص  وقـتـیکه  سوره  نجم  را  از  محمّد  (ص) شنیدهاند،  چه  بسا  دلهایشان  به  لحظه  پذیرشی  رسیده  استکه  در برابرش  تاب  مقاومت  نیاوردهاند،  وگرفتار  سلطه  و  قدرت  این  قرآن  گردیدهاند،  و  با  سجده برندگان  به  سجده  افتادهاند  ...   بدون  اینکه  غرانیقی  و  چیزهای  دیگری  از  این  قبیل  روایتهای  دروغ بافان  و  تهـمتزنندگان  وجود  داشته  باشد!


 


[1]  شاید  «‌عُزّی‌»  مونث  «أعَزّ»  باشد.  (‌مترجم‌) 
[2] اشاره‌به  سوره  بقره  آیه ‌٣٩،‌و  سوره  نساء  آیه 46است.  (مترجم‌)  
[3] ‌مسلم ‌و  بخاری‌ آن  را  از  سخن  عبدالرزاق  استخراج‌ کرده اند.   
[4]   مراجعه  شود  به  سوره  ال  عمران‌، آیات 133 تا 136 
[5] زمخشری  گفته  است‌:  «‌روایت  گردیده  است ‌که  عثمان  (رض)  اموال  و  دارائی  خود  را  در  راه  خیر  و  خیرات  صرف  می‌کرد.  عبدالله  پسر  سعد  پسر  ابوسرح‌ که  برادر  شیری  او  بود  بدو  گفت‌:  نزدیک  است  چیزی  برای  خودت  نماند.  عثمان‌ گفت‌:  من‌گناهان‌ و  لغزشهائی  داشته‌ام‌.  من  باکاری  که  می‌کنم  رضای  یزدان  بزرگوار  را  می‌طلبم‌،  و  عفو و گذشت‌ او  را  چشم  می‌دارم‌.  عبدالله  بدو گفت‌:  شتر  ماده‌ات  را  همراه  با  زین‌ و  یراق ‌آن  به‌من  عطاء‌کن‌،‌و  من  هم  همه ‌گناهان ‌تو  را  بر عهده  می‌گیرم‌ و تقبل  می‌کنم‌!  عثمان  آنچه  را  خواسته  بود  بدو  داد  و بر او گواهی‌ گرفت‌،‌و  دست  از  بذل‌ و  بخشش‌کشید  پس  این  آیات  نازل‌گردید!..»‌.  این  روایتی  است‌که  باطل  و  پوچ ‌بودن  آن  آشکار و  نمایان  اسـت‌.  چراکه  عثمان  این  چنین  نمی‌اندیشیده  است ‌و  این  چنین  نبوده  است‌. 
[6] ‌مسلم  در  صحیح  خود-‌ با  اسنادی‌که  دارد - ‌آن  را  از  روایت ابوهریره استخراج و نقل‌کرده  است‌.   
[7] مسلم‌- ‌با  اسناد  خود- ‌آن  را  از قول  ابوهریره  استخراج‌کرده  است‌. 
[8]نگا:  نازعات‌/34  (‌مترجم‌)
[9]  نگا:  القارعه‌/1  (‌مترجم‌)
[10] معنی  دیگر  آیه‌:  جز  خدا  هیچ‌کس  نمی‌تواند  از وقوع‌ آن  جلوگیری‌کند.  (‌مترجم‌)  
[11]  چکیدهای  از  چند  روایت  است‌.