تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی انبیاء


مکی و ۱۱۲ آیه است.

آیه‌ی ۱-۴:

﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ وَهُمۡ فِی غَفۡلَةٖ مُّعۡرِضُونَ١[الأنبیاء: ۱]. «برای مردم (هنگام) حسابشان نزدیک شده است، در حالی که آنان در غفلت و بی‌خبری روی گردانند».

﴿مَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّن رَّبِّهِم مُّحۡدَثٍ إِلَّا ٱسۡتَمَعُوهُ وَهُمۡ یَلۡعَبُونَ٢[الأنبیاء: ۲]. «هیچ پند تازه‌ای به‌سوی پروردگارشان بدیشان نمی‌رسد مگر آنکه بازی کنان به آن گوش می‌دهند».

﴿لَاهِیَةٗ قُلُوبُهُمۡۗ وَأَسَرُّواْ ٱلنَّجۡوَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ هَلۡ هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡۖ أَفَتَأۡتُونَ ٱلسِّحۡرَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ٣[الأنبیاء: ۳]. «(در حالی‌که) دل‌هایشان غافل است و ستمکاران در نهان به نجوی و سخن در گوشی پرداختند که این (شخص) جز انسانی همچون شما نیست، آیا به سراغ جادو می‌روید؟ حال آنکه (حقیقت را) می‌بینید».

﴿قَالَ رَبِّی یَعۡلَمُ ٱلۡقَوۡلَ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٤[الأنبیاء: ۴]. «بگو: پروردگارم هر سخنی را که در آسمان و زمین باشد، می‌داند، و او شنوای داناست».

این ابراز تعجب و شگفتی از حالت مردم است، و این‌که پند دادن آنها فایده‌ای ندارد، و به هشداردهنده توجه نمی‌کنند درحالیکه زمان محاسبه و مجازات‌شان نزدیک شده است، اما آنان در غفلت روی گردانند، یعنی از هدفی که برای آن آفریده شده‌اند غافل‌اند و از آنچه که با آن بیم داده شده‌اند روی گردانند، آنگاه برای دنیا آفریده شده‌اند و برای است،اده و بهره‌مندی از ان به دنیا آمده‌اند، خداوند همواره آنها را تذکر و پند می‌دهد اما آنان همچنان در غفلت و رویگردانی به سر می‌برند.

بنابر این فرمود: ﴿مَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّن رَّبِّهِم مُّحۡدَثٍهیچ پند و اندرز تازه‌ای به آنها را به منافع‌شان راهنمایی کند و از مضار و مکروهائی برحذر دارد، به انان نمی‌رسید، ﴿إِلَّا ٱسۡتَمَعُوهُمگر این‌که به آن گوش می‌دادند و با شنیدن آن حجت را بر خود اقامه می‌کردند، ﴿وَهُمۡ یَلۡعَبُونَ٢ لَاهِیَةٗ قُلُوبُهُمۡو در حالی که به آن گوش می‌دادند که دل‌هایشان از آن غافل و روی گردان، و متوجه خواسته‌های دنیوی اشان بود و جسمهایشان مشغول بازی و سرگرمی. آنها به شهوت و باطل و گفته‌های زشت و ناپسند مشغول بودند، در حالی نمی‌بایست چنین می‌بودند، بلکه می‌بایست دل‌هایشان به امر و نهی الهی روی می‌آورد و طوری به قران و پندهای خدا گوش می‌داند که دل‌هایشان منظور آن را درک می‌کرد، و اعضای‌شان برای عبادت پروردگار که برای آن آفریده شده‌اند تلاش می‌نمودند، و قیامت و حساب و سزا و جزا را به خاطر می‌آوردند، آنگاه حال و احوال‌شان درست می‌شد و کارهایشان سامان می‌یافت. در مورد ﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡدو قول وجود دارد:

یکی این که منظور از «ناس» آخرین امت است، و پیامبرش آخریت پیامبرهاست، و قیامت بر این امت برپا می‌شود. پس زمان محاسبۀ آنها از امت‌های پیشین نزدیک‌تر است، چون پیامبر صفرموده است: من و قیامت چون این دو (به انگشت سبابه و انگشت کنار آن اشاره کرد) نزدیک هستیم.

دوم این‌که مراد از نزدیک شدن زمان محاسبه، مرگ است، و هرکس که بمیرد قیامت او برپا شده است و به جهانی وارد گشته که سزای اعمالش را می‌بیند. پس و اعجبا از فرد غافل و رویگردان که نمی‌داند چه وقت مرگ به سراغش می‌آید، صبح می‌آید یا شام؟! پس این حالت همۀ مردم است. مگر کسی که مرود عنایت خداوند باشد و خود را برای مرگ و محاسبۀ پس از آن آماده کند.

سپس به بیان عناد و سرکشی کافران ستمگر با حق پرداخت، و این‌که آنها با یکدیگر در گوشی و پنهانی گفتگو کردند و توافق نمدند تا در مورد پیامبر صبگویند: او نیز مانند شما یک انسان است، پس چه چیزی سبب شده تا خدا وی را بر شما برتری دهد و برگزیند؟! چرا که یک نفر از شما هم می‌تواند همان ادعای او را بکند! چه فرق می‌کند! زیرا هدف وی این است که خود را از شما برتر بداند و بر شما ریاست کند، بنابر این از او اطاعت نکنید و وی را تصدیق ننمایید، زیرا او یک جادوگر است و قرآنی که آورده است جادو می‌باشد، پس، از آن (قرآن) دور شوید و مردم را از آن بگریزانید و بگویید: ﴿أَفَتَأۡتُونَ ٱلسِّحۡرَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَآیا آگاهانه به جادو روی می‌آورید؟!.

این گفته‌ها در حالی بر زبان می‌آوردند که به سبب معجزات و نشانه‌های اشکاری که مشاهده می‌کردند و دیگران مشاهده نکرده بودند، می‌دانستند او پیامبر به حق خداوند است، اما شقاوت و ستمگری و عناد، آنها را به گفتن این چیزها واداشت، و خداوند به آنچه به صورت پنهانی و درگوشی می‌گفتند کاملاً آگاه است، و به زودی آنها را بر آن مجازات خواهد کرد. بنابر این فرمود:

﴿قَالَ رَبِّی یَعۡلَمُ ٱلۡقَوۡلَ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِبگو: پروردگارم هر سخن پنهان و آشکاری را که در هر جای زمین و آسمان گفته شود، می‌داند، ﴿وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُو او همۀ صداها را به هر زبانی که با شد و با هر هدف و نیازی که گفته شود، می‌شنود و او به آنچه در دل‌ها است آگاه می‌باشد.

آیه‌ی ۵-۶:

﴿بَلۡ قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ بَلِ ٱفۡتَرَىٰهُ بَلۡ هُوَ شَاعِرٞ فَلۡیَأۡتِنَا بِ‍َٔایَةٖ کَمَآ أُرۡسِلَ ٱلۡأَوَّلُونَ٥[الأنبیاء: ۵]. «بلکه گفتند: خواب‌های آشفته و پراکنده‌ای بیش نیست، بلکه آن را از پیش خود ساخته است بلکه او شاعری است، پس چنان که پیشینیان (با نشانه‌هایی) فرستاده شدند باید نشانه‌ای برای ما بیاورد».

﴿مَآ ءَامَنَتۡ قَبۡلَهُم مِّن قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَآۖ أَفَهُمۡ یُؤۡمِنُونَ٦[الأنبیاء: ۶]. «پیش از آنان (نیز مردمِ) هیچ شهری که (اهلِ) آن را نابود کردیم ایمان نیاوردند، آیا اینان ایمان می‌آورند؟!».

خداوند متعال تهمت زدن تکذیب کنندگان را به محمد صو قرآنی که آورده است، بیان داشته و می‌فرماید: آنها در مورد او سخنان دروغینی گفتند، بلکه گفته‌های پوچ گوناگونی در مورد وی قران بافتند. پس گاهی می‌گفتند: ﴿أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢقرآن خوابهای آشفته و پراکنده‌ای بیش نیست، و مانند سخن کسی است که در خواب است و نمی‌داند چه می‌گوید. و گ اهی می‌گویند: ﴿ٱفۡتَرَىٰهُ(محمد) قرآن را خود ساخته و پرداخته کرده است. و گاهی می‌گویند: او شاعری است و آنچه را آورده شعر می‌باشد.

و هرکس کوچک‌ترین شناختی از وضعیت پیامبر داشته باشد و به پیامش بیاندیشد به طور قطع خواهد دانست که قرآن بزرگ‌ترین و بالاترین کلام است و از جانب خداست و هیچ انسانی نمی‌تواند همانند بخشی از آن را بیاورد. چنان که خداوند دشمنانش را به مبارزه طلبید تا همانند آن را بیاورند. و با این‌که انگیزه‌های مخالف و دشمنی با قرآن در وجود آنها زیاد و فراوان بود، اما نتوانستند چیزی مانند آن را بیاروند و با آن مبارزه کنند، و آنها خود را می‌دانستند و همین امر آرام و قرار را از آنها گرفتند و خواب را از چشمانشان ربوده و زبانهایشان را به یاوه گویی گشود. اما هیچ چیز نمی‌تواند در برابر حق بایستند آنها این سخنان را در مورد قرآن می‌گفتند، چون به آن ایمان نداشتند و می‌خواستند کسی را که با آن آشنایی ندارد از آن دور و گریزان کنند. قرآن بزرگ‌ترین معجزه‌ای است که بر حت آنچه پیامبر صآورده و بر صداقت او دلالت می‌نماید، و همین امر برای تصدیق حقانیت پیامبر کافی است.

پس هرکس دلیلی غیر از قرآن بخواهد و معجزه‌ای دیگر را پیشینهاد نماید نادان وستمگر است، و مانند این مخالفان کینه توز است که آن را تکذیب کردند و معجزاتی را طلب نمودند که خود پیشنهاد می‌کردند، معجزاتی که برایشان مضر بود و هیچ مصلحتی برای آنها در بر نداشت، چون اگر هدف آنها این بود که حق را همراه با دلیلش بشناسند، دلیل حق بدون معجزاتی که آنها پیشنهاد می‌کردند روشن شده بود، و اگر هدفشان این بود که پیامبر را ناتوان کنند، و چنانچه پیامبر معجزات و نشانه‌هایی را که آنان پیشنهاد کرده‌اند ارائه ندهد خود را معذور بدانند، در این صورت نیز به فرض این‌که نشانه‌های مورد نظر آنان آورده شود به طور قطع ایمان نخواهند آورد. واگر نشانه‌های فراوانی نیز برایشان بیابد، تا وقتی که عذاب دردناک را نبینند ایمان نخواهند آورد. بنابر این خداوند متعال در مورد آنها فرموده است ﴿فَلۡیَأۡتِنَا بِ‍َٔایَةٖ کَمَآ أُرۡسِلَ ٱلۡأَوَّلُونَپس چنان که پیشینیان با نشانه‌هایی فرستاده شدند باید نشانه‌ای برای ما بیاورد. یعنی چرا معجزه‌ای مانند شتر صالح و عصای موسی و امثال آن را نمی‌آورد؟

خداوند متعال فرمود: ﴿مَآ ءَامَنَتۡ قَبۡلَهُم مِّن قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَآپیشینیان به این نشانه‌ها و معجزاتی که پیشنهاد کردند ایمان نیاوردند، و سنت خداوند اینگونه است که هرکس مجزاتی را طلب کند سپس بدان ایمان نیاورد در این دنیا از گرفتار شدن به عذاب الهی ایمن نخواهد بود.

پس امت‌های گذشته به این مجعزات ایمان نیاوردند، آیا این‌ها به آن ایمان می‌آوردند؟ این‌ها چه برتری بر آنان دارند! و چه خیری در اینهاست که آنان را به هنگام وجود معجزات به ایمان واردارد؟ این است،هام به معنی نفی است. یعنی هرگز ایمان نخواهند آورد.

آیه‌ی ۷-۹:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧[الأنبیاء: ۷]. «و پیش از تو جز مردانی را نفرستادیم که به آنان وحی می‌کردیم، پس اگر شما نمی‌دانید از اهل کتاب بپرسید».

﴿وَمَا جَعَلۡنَٰهُمۡ جَسَدٗا لَّا یَأۡکُلُونَ ٱلطَّعَامَ وَمَا کَانُواْ خَٰلِدِینَ٨[الأنبیاء: ۸]. «و ما پیامبران را به صورت پیکرهایی که غذا نخورند، و جاودانه نبودند».

﴿ثُمَّ صَدَقۡنَٰهُمُ ٱلۡوَعۡدَ فَأَنجَیۡنَٰهُمۡ وَمَن نَّشَآءُ وَأَهۡلَکۡنَا ٱلۡمُسۡرِفِینَ٩[الأنبیاء: ۹]. «سپس وعدۀ (خویش) را (دربارۀ) آنان راست گردانیدیم، و آنان و همۀ کسانی را که خواستیم نجات دادیم، و اسرافکاران را نابود کردیم».

این پاسخ شبهۀ تکذیب کنندگان پیامبر است، آن‌هایی که می‌گفتند: چرا پیامبران فرشتگانی نبوده‌اند که به خوراک و نوشیدنی و خرید و فروش در بازارها نیازی نداشته باشند؟ و چرا پیامبر جادوانه نیست؟ پس وقتی که چنین نیست او پیامبر نمی‌باشد.

و این شبهه همواره در دل تکذیب کنندگان پیامبران وجود داشته است و آنها در کر ورزیدن همانند یکدیگرند. بنابر این گفته‌هایشان مشابه و همگون است، پس خداوند این شبهۀ تکذیب کنندگان را جواب می‌دهد ـ تکذیب کنندگان که به پیامبران پیش از پیامبر اسلام صاقرار داشتند، و اگر دیگر پیامبران را نپذیرند به نبوت ابراهیم ÷اقرار می‌کنند که همۀ طوائف به نبوت وی اقرار دارند. و مشرکان نیز گمان می‌بردند که آنها بر دین و آیین ابراهیم هستند ـ که همه پیامبران پیش از محمد صانسان بوده و غذا می‌خورده و در بازارها راه می‌رفته‌اند، و آنها نیز دچار بیماری، مرگ و. . . شده‌اند و خداوند آنها را به‌سوی اقوام و امت‌هایشان فرستاد، پس افرادی آنها را تصدیق کردند و گروهی آنها را تکذیب نمودند و خداوند به عهد و پیمان خود که به آنها داده بود مبنی بر این‌که آنان و پیروان‌شان را نجات داده و خوشبخت خواهد کرد وفا نمود، و اسرافکاران تکذیب کننده را نابود ساخت.

پس چرا برای انکار رسالت محمد شبهات باطلی ایجاد می‌شود، در حالی که همین شبهات (باطلی که آنان اقامه می‌کنند) در رابطه با دیگر برادران پیامبرش که تکذیب کنندگان محمد به نبوت آنها اعتراف می‌نمایند وجود دارد؟ پس این امر به صورت بسیار واضح برای آنان الزام آور است، و اگر آنان به یکی از پیامبران که بشر بوده است ایمان بیاورند در حالی که به پیامبری که از غیر بشر باشد هرگز ایمان نمی‌آ ورند به درستی که شبهه‌ی آنان باطل است و خودشان با اقرار کردن به فساد آن، و با تناقض گویی‌شان در این رابطه، آن را باطل کرده‌اند. و اگر فرض کنیم که آنان از این موضوع به انکار قطعی نبوت بشر برسند و بگویند: رسول اگر فرشته‌ای نباشد که همیشه زنده بماند و نیاز به خوردن غذا نداشته باشد، نمی‌تواند پیامبر باشد، خداوند در جواب این شبه می‌فرماید: ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَیۡهِ مَلَکٞۖ وَلَوۡ أَنزَلۡنَا مَلَکٗا لَّقُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ثُمَّ لَا یُنظَرُونَ٨ وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَکٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗا وَلَلَبَسۡنَا عَلَیۡهِم مَّا یَلۡبِسُونَ٩[الأنعام: ۸-۹]. «و می‌گویند: چرا فرشته‌ای بر او نازل نشده است؟ اگر ما فرشته‌ای را فرو می‌فرستادیم کار تمام می‌شد، و سپس به آن مهلت داده نمی‌شود. و اگر پیامبر را فرشته‌ای قرار می‌دادیم، او را مردی قرار می‌دادیم، و آنچه را که برایشان مشتبه است بر آنان مشتبه می‌کردیم».

و جواب دیگر این‌که انسان‌ها نمی‌توانند مفاهیم وحی را از فرشتگان فرا بگیرند. [الإسراء: ۹۵]. ﴿قُل لَّوۡ کَانَ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِکَةٞ یَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّینَ لَنَزَّلۡنَا عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَکٗا رَّسُولٗا٩٥[الإسراء: ۹۵]. «بگو: اگر در زمین فرشتگانی بود که در آن راه می‌رفتند و سکونت می‌گزیدند، ما از آسمان فرشته‌ای را به عنوان پیامبر برایشان فرو می‌فرستادیم».

و اگر شما حالت پیامبران گذشته را نمی‌دانید و در آن شک دارید، ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِاز اهل کتاب بپرسید که به شما خبر می‌دهند و شما را خواهند گفت که همۀ پیامبران گذشته انسان بوده‌اند.

گرچه سبب نزول این آیه مخصوص سوال کردن از اهل کتابهای اسمانی (اهل علم و دانش) در رابطه با حالت پیامبران گذشته است، اما هر مسئله‌ای از مسائل دین را فرا می‌گیرد، اما هر مسئله‌ای از مسایل دین را فرا می‌گیرد، و شامل اصول و فروع آن می‌شود، و اگر انسان آنر ا نداند، باید از کسی بپرسد که اهل علم و دانش است. پس در این آیه به فرا گرفتن و پرسیدن از اهل علم دستور داده شده، و بدان جهت امر شده است که از آنان سوال شود که یاد دادن، و جواب دادن آنها طبق علمی که دارند واجب است.

و پرسیدن را به اهل علم و دانش اختصاص داد، و این بیانگر آن است که نباید از فردی سوال کرد که به جهالت و نادانی معروف است، و نباید چنین فردی درصدد پاسخ دادن بر آید. و این آیه دلیلی بر این است که هیچ زنی پیامبر نبوده است، نه مریم و نه غیر از اوف به دلیل این‌که فرمود: ﴿إِلَّا رِجَالٗامگر مردانی.

آیه‌ی ۱۰:

﴿لَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ کِتَٰبٗا فِیهِ ذِکۡرُکُمۡۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٠[الأنبیاء: ۱۰]. «به راستی برایتان کتابی نازل کرده‌ایم که آوازۀ شما در آن است، آیا خرد نمی‌ورزید؟!».

ای کسانی که محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب به‌سوی آنها فرستاده شده است! ما برایتان کتاب بزرگ و قرآنی روشن فرو فرستاده‌ایم که، ﴿فِیهِ ذِکۡرُکُمۡمایۀ شرافت و افتخار و وسیلۀ بزرگواری شماست، و اگر از اخبار راستینی که در آن هست پند پذیرند و به آن باور داشته باشید و به دستورات آن عمل کنید و از آنچه نهی کرده پرهیز نمایید، مقاماتتان بالا می‌رود و از جایگاهی مهم برخوردار خواهید شد. ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَآیا آنچه را که به سود شماست و آنچه را که به زیانتان است نمی‌فهمید؟ و چگونه به آنچه که وسیلۀ بیداری و شرافت شما در دنیا و آخرت است عمل نمی‌کنید؟ پس اگر شما عقل دارید باید این راه را در پیش گیرید. و اگر آن را در پیش نگرفتید و راهی دیگر را انتخاب نمایید، در دنیا و آخرت زیانمند و بدبخت خواهید شد، و این بیانگر آن است که عقل درست و نظری شایسته ندارید.

و مصداق این آیه مشخص است، زیرا اصحاب و کسانی که بعد از آنها آمدند، زیرا اصحاب و کسانی که بعد از آنها پند پذیرفتند و به برتری و مقام و شهرت بزرگی دست یافتند و شرافت آنها از پادشاهان بیشتر شد، و این چیزی است که برای همه معلوم و مشخص است.

هم چنان‌که زیان و بدبختی و فلاکت کسانی که به قرآن توجه نکردند و هدایت نشدند و خود را با قرآن پاک نگرداندند معلوم و مشخص است. پس چز پند گرفتن با این کتاب راهی برای سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت وجود ندارد.

آیه‌ی ۱۱-۱۵:

﴿وَکَمۡ قَصَمۡنَا مِن قَرۡیَةٖ کَانَتۡ ظَالِمَةٗ وَأَنشَأۡنَا بَعۡدَهَا قَوۡمًا ءَاخَرِینَ١١[الأنبیاء: ۱۱]. «و چه بسیار (اهالی) آبادی‌های ستمگر را نابود کردیم، و پس از آنان گروهی دیگر پدید آوردیم!».

﴿فَلَمَّآ أَحَسُّواْ بَأۡسَنَآ إِذَا هُم مِّنۡهَا یَرۡکُضُونَ١٢[الأنبیاء: ۱۲]. «پس چون عذاب ما را احساس کردند ناگهان پا به فرار گذاشتند».

﴿لَا تَرۡکُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِیهِ وَمَسَٰکِنِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تُسۡ‍َٔلُونَ١٣[الأنبیاء: ۱۳]. «(به آنان گفته می‌شود:) فرار نکیند! و به خانه‌ها و آسایشگاهتان بازگردید، باشد که از شما (چیزی) خواسته شود».

﴿قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ١٤[الأنبیاء: ۱۴]. «گفتند: وای بر ما! همانا ما ستمگر بوده‌ایم».

﴿فَمَا زَالَت تِّلۡکَ دَعۡوَىٰهُمۡ حَتَّىٰ جَعَلۡنَٰهُمۡ حَصِیدًا خَٰمِدِینَ١٥[الأنبیاء: ۱۵]. «و پیوسته این فریاد ایشان خواهد بود تا این‌که آنان را مانند گیاهانی درو شده می‌گردانیم».

خداوند متعال این تکذیب کنندگان ستمگر را از آنچه که با دیگر امت‌های تکذیب کننده انجام شده است بر حذر می‌دارد: ( ﴿وَکَمۡ قَصَمۡنَا مِن قَرۡیَةٖو بسیار بوده‌اند آبادی‌هایی که به سبب کفر ساکنانش، آن را با عذابی ریشه کن کننده نابود کرده‌ایم. به گونه‌ای که به طور کامل تلف شده و از بین رفته‌اند. ﴿وَأَنشَأۡنَا بَعۡدَهَا قَوۡمًا ءَاخَرِینَو پس از آنان گروهی دیگر پدید آوردیم و این هلاک شدگان وقتی عذاب و مجازات الهی را حس کردند و آنها را به طور مستقیم فرا گرفت، بازگشت برایشان ممکن نشد و راهی برای فرار نداشتند و به خاطر پشیمانی و اضطراب و حسرت بر کارهایی که کرده بودند پا به فرار گذاشتند.

به صورت تمسخر و استهزا بدی‌شان گفته می‌شود: ﴿لَا تَرۡکُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِیهِ وَمَسَٰکِنِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تُسۡ‍َٔلُونَ١٣نگریزید! به جایی که در آن آسایش یافته‌اید و به خانه‌هایتان باز گردید باشد که بازخواست شوید. یعنی گریختن و ندامت فایده‌ای به شما نمی‌رساند. اما اگر توانایی دارید به‌سوی زندگانی پر ناز و نعمت خود و لذت‌ها و شهوتهایی که در آن به سر می‌بردید و به قصرهای پر زرق و برق خود و به‌سوی دنیا و معبودهایتان که شما را فریب داد، برگردید، و در آن قرار بگیرید و از لذتهای آن است،اده کنید و در خا نه‌هایتان با آرامش و شکوه بنشینید، شاید برای انجام کارهایتان به شما نیاز باشد، آن طور که قبلاً چنین بودید. و شاید از خواسته‌های دنیا چیزی از شما خواسته شود. اما بسیار بعید است که آنها به آن برسند! زیرا وقت تمام شده و عذاب و خشم خدا آنها را فرا گرفته و عزت و شرافت و دنیایشان را از دست داده‌اند، و ندامت و حسرت جانکاهی به آنها دست داده‌است.

بنابراین: ﴿قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ١٤ فَمَا زَالَت تِّلۡکَ دَعۡوَىٰهُمۡ حَتَّىٰ جَعَلۡنَٰهُمۡ حَصِیدًا خَٰمِدِینَ١٥می‌گویند: وای بر ما! ما ستمگر بوده‌ایم. و پیوسته این فریاد ایشان خواهد بود و همواره برای نابودی و از بین رفتن یکدیگر دعا خواهند کرد، و حسرت و پشیمانی آنان را فرا می‌گیرد و به ستم خود اقرار نموده و اعتراف می‌کنند عذابی را که خداوند آنها را به آن گرفتار نموده است عادلانه می‌باشد.

سپس آنان را همانند گیاهانی درو شده می‌گردانیم، بی‌حرکت‌اند و صدایی از آنها شنیده نمی‌شود. پس ای مخاطبان! از ادامه دادن تکذیب پیامبران بپرهیزید زیرا به عذابی گرفتار می‌شوید که آنها بدان گرفتار شند.

آیه‌ی ۱۶-۱۷:

﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا لَٰعِبِینَ١٦[الأنبیاء: ۱۶]. «و آسمان و زمین و آنچه را که در میان آن دو است برای بازی و شوخی نیافریده‌ایم».

﴿لَوۡ أَرَدۡنَآ أَن نَّتَّخِذَ لَهۡوٗا لَّٱتَّخَذۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّآ إِن کُنَّا فَٰعِلِینَ١٧[الأنبیاء: ۱۷]. «اگر می‌خواستیم بازیچه‌ای بگیریم قطعاً چیزی مناسب خود انتخاب می‌کردیم».

خداوند متعال خبر می‌دهد که او آسمان‌ها و زمین را بیهوده و بی‌فایده و برای بازی نیافریده بلکه آن را به حق و برای حق آفریده است تا بندگان از این طریق پی ببرند که او آفرینندۀ بزرگ و مدبر حکیم، بخشنده و مهربان است، کمال مطلق از آن اوست، و ستایش او را سزاست، و عزت همه از آن اوست، گفتارش راست است، و پیامبرانش در آنچه از او خبر می‌دهند راست می‌گویند. و خداوندی که آسمان و زمین را با آن همه عظمت و بزرگی آفریده است قطعاً می‌تاند انسان‌ها را بعداز مرگشان زنده کند تا به نیکوکار پاداش نیک بدهد و بدکاری را به سزای بدی‌اش برساند.

﴿لَوۡ أَرَدۡنَآ أَن نَّتَّخِذَ لَهۡوٗاو به فرض محال اگر می‌خواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، ﴿لَّٱتَّخَذۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّآ إِن کُنَّا فَٰعِلِینَچیزی مناسب خود انتخاب می‌کردیم. و شما را از بازیچه بودن آن آگاه نمی‌نمودیم، چون این نقص و کاستی است و دوست نداریم آن را به شما نشان دهیم. پس امکان ندارد که هدف از آفرینش آسمانه وزمینی که همواره آن را می‌بینید بازی و سرگرمی باشد. در مباحثی که گذشت خداوند عقلهای ضعیف را اقناع کرد و در حد و اندزاهای آن سخن گفت. پس پاک است خداوند بردبار و مهربان و فرزانه که هر چیزی را در جایش قرار داده‌است.

آیه‌ی ۱۸-۲۰:

﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَیَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞۚ وَلَکُمُ ٱلۡوَیۡلُ مِمَّا تَصِفُونَ١٨[الأنبیاء: ۱۸]. «بلکه حق را بر باطل می‌افکنیم، پس آن را در هم می‌شکند، و به ناگاه باطل محو و نابود می‌شود. و وای بر شما به سبب توصیفی که می‌کنید».

﴿وَلَهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَمَنۡ عِندَهُۥ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَلَا یَسۡتَحۡسِرُونَ١٩[الأنبیاء: ۱۹]. «و از اوست هر چه در آسمان‌ها و زمین است، و آنان که در نزد وی هستند از پرستش او سرباز نمی‌زنند و خسته نمی‌شوند».

﴿یُسَبِّحُونَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا یَفۡتُرُونَ٢٠[الأنبیاء: ۲۰]. «شب و روز تسبیح می‌گویند، و سستی نمی‌ورزند».

خداوند متعال خبر می‌دهد که تثبیت نمودن حق و از بین بردن باطل را به عهده گرفته است، و اگر باطلی در میان باشد و در آن مجادلۀ شود، خداوند حق و علم و بیانی را می‌آورد که باطل را در هم شکند، پس باطل نابود شده و از بین می‌رود و بطلان آن برای هر کسی روشن می‌شود.

﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞو ناگهان باطل محو و نابود می‌شود. و از بین می‌رود، و این عام است و همۀ مسائل دینی را شامل می‌شود. بنابر این چنانچه باطل گرایان شبهه‌ای عقلی یا نقلی برای احقاق باطل یا رد کردن حق وارد کنند دلایل قطعی و عقلی و نقلی خداوند این سخن باطل را از بین برده و ریشه کن می‌نماید، و به زودی باطل بودن آن برای همه روشن و آشکار می‌شود. و با بررسی یکایک مسائل می‌بینی که چنین است.

سپس فرموئد : ﴿وَلَکُمُای کسانی که خداوند را آن‌گونه که شایستۀ او نیست توصیف می‌کنید، و می‌گویید او همسر و فرزند دارد، و شریکان و همتایانی برای او قرار می‌دهید! بهره‌ای که از این کار به شما می‌رسد، ﴿ٱلۡوَیۡلُهلاکت و زیان و ندامت است، و در آنچه که گفته‌اید برایتان فایده‌ای نیست، و سودی که به آن امید دارید و برای رسیدن به آن می‌کوشید، به شما نمی‌رسد، آنچه که عاید شما می‌شود ناکامی و زیانمندی است.

سپس خبر داد که پادشاهی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن اوست، و همه بندگان و ملک اویند و هیچ‌کس از انان بهره‌ای از فرمانروایی ندارد و خداوند را کمک و یاری نمی‌دهد، و هیچ‌کس بدون اجازۀ او نمی‌تواند برای کسی شفاعت کند. پس چگونه این‌ها به خدایی گرفته شده و چگونه یکی از این‌ها فرزند خداوند قرار داده می‌شود؟!.

پس پاک و منزه و برتر است پادشاه و فرمانروای بزرگ که همه در برابرش گردن خم کرده و تمامی دشواری‌ها در برابر عظمت او همواره شده، و فرشتگان مقرب در برابر او فروتن بوده و همواره به پرستش وی مشغول‌اند.

بنابراین فرمود: ﴿وَمَنۡ عِندَهُو آنان که در نزد او هستند، یعنی فرشتگان، ﴿لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَلَا یَسۡتَحۡسِرُونَاز پرستش او سرباز نزده و خسته نمی‌شوند، چون به شدت به عبادت خداوند علاقه دارند و به خاطر کمال محبتشان و به دلیل قدرت بدنشان هرگز خسته نمی‌گردند. ﴿یُسَبِّحُونَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا یَفۡتُرُونَشب و روز تسبیح می‌گویند، و سستی نمی‌ورزند. یعنی همواره و در همۀ اوقاتشان به عبادت و تسبیح مشغول‌اند، و هیچ بخشی از وقتشان خالی از عبادت و تسبیح نیست، و تمامی آنان این‌گونه‌اند. و این بیان عظمت خداوند و بزرگی سلطنت او و کمال علم و حکمت اوست، که ایجاب می‌کند جز او کسی عبادت نشود و پرستش برای غیر او انجام نگیرد.

آیه‌ی ۲۱-۲۵:

﴿أَمِ ٱتَّخَذُوٓاْ ءَالِهَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ هُمۡ یُنشِرُونَ٢١[الأنبیاء: ۲۱]. «آیا خدایانی از (موجودات) زمین را به خدایی گرفته‌اند که (ایشان را) برانگیزند؟!».

﴿لَوۡ کَانَ فِیهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا یَصِفُونَ٢٢[الأنبیاء: ۲۲]. «اگر در آسمان‌ها و زمین غیر از خداوند معبودها و خدایانی وجود داشت، قطعاً آسمان‌ها و زمین تباه می‌شدند، پس پاک و منزه است خداوند پروردگار عرش و فراتر است از آنچه بیان می‌کنند».

﴿لَا یُسۡ‍َٔلُ عَمَّا یَفۡعَلُ وَهُمۡ یُسۡ‍َٔلُونَ٢٣[الأنبیاء: ۲۳]. «(خداوند) در برابر آنچه انجام می‌دهد باز خواست نمی‌شود و آنها بازخواست می‌گردند».

﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡۖ هَٰذَا ذِکۡرُ مَن مَّعِیَ وَذِکۡرُ مَن قَبۡلِیۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ ٱلۡحَقَّۖ فَهُم مُّعۡرِضُونَ٢٤[الأنبیاء: ۲۴]. «آیا غیر از او معبودانی را به خدایی گرفته‌اند؟ بگو: دلیل خود را بیان دارید، این کتاب امت من و (این‌ها هم) کتاب‌های امت‌های قبل از من است. بلکه بیشتر آنان حق را نمی‌دانند، این است که روی گردانند».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥[الأنبیاء: ۲۵]. «و هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر این‌که به او وحی کردیم که هیچ معبود بر حقی جز من نیست. پس مرا بپرستید».

وقتی خداوند کمال توانایی و عظمت خویش، و فروتنی تمام پدیده‌ها را در مقابل عظمت خویش بیان کرد، بر مشرکانی که موجودات ناتوان زمین را عبادت کردند اعتراض نمود و فرمود: ﴿هُمۡ یُنشِرُونَآیا می‌توانند به آنان زندگی دوباره ببخشند؟ استفهام به معنی نفی است. یعنی آنها توانایی برانگیختن و زنده کردنشان را ندارند. و این فرمودۀ الهی این آیه را تفسیر می‌نماید که فرموده است: ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗ لَّا یَخۡلُقُونَ شَیۡ‍ٔٗا وَهُمۡ یُخۡلَقُونَ وَلَا یَمۡلِکُونَ لِأَنفُسِهِمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا وَلَا یَمۡلِکُونَ مَوۡتٗا وَلَا حَیَوٰةٗ وَلَا نُشُورٗا٣[الفرقان: ۳]. «و به جز خداوند معبودانی را عباد کردند که هیچ چیزی نمی‌آفرینند، و خودشان آفریده می‌شوند. و مالک هیچ سود و زیان و مرگ و زندگی و برانگیختنی نیستند». ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لَّعَلَّهُمۡ یُنصَرُونَ٧٤ لَا یَسۡتَطِیعُونَ نَصۡرَهُمۡ وَهُمۡ لَهُمۡ جُندٞ مُّحۡضَرُونَ٧٥[یس: ۷۴-۷۵]. «و به غیر از خداوند معبوداتی را عبادت کردند که شاید یاری کرده شوند، آنها نمی‌توانند آنان را یاری نمایند، و اینان برایشان لشکر آماده‌ای هستند».

پس مشرک مخلوقی را عبادت می‌کند که نمی‌تواند فایده بدهد، و نمی‌تواند ضرری برساند، و اخلاص عبادت خداوندی که همۀ کمالات از آن اوست و فایده و زیان و همه چیز در دست اوست رها می‌نماید.

و این ناشی از عدم توفیق و بی‌بهره گی و جهالت فراوان و شدت ستمگری آنان است، زیرا شایسته نیست که جز مبعودی یگانه در آنها باشد، هم چنان‌که جهان هستی توسط پروردگاری یگانه به وجود آمده است. بنابر این فرمود: ﴿لَوۡ کَانَ فِیهِمَآاگر در آسمان‌ها و زمین، ﴿ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاغیر از خداوند معبودها و خدایانی بودند، آسمان‌ها و زمین تباه می‌شدند، و از بین می‌رفتند، و مخلوقاتی که در آنهاست تباه و نابود می‌گشتند.

جهان بالا و پایین آن‌گونه که دیده می‌شود در کامل‌ترین انتظام و ساختار قرار دارد، و خل و عیب و تضاد و تعارضی در آن وجود ندارد، پس این دلالت می‌نماید که مدبر و آفریننده و پروردگار و معبودش یکی است، و اگر دو آفریننده و خداوند داشت نظام آن مختل می‌شد و ارکان آن از هم می‌پاشید، زیرا اگر دو خدا بودند با یکدیگر مخالفت می‌کردند، و یکی آفریدن چیزی را اراده می‌کرد و دیگری نبودن آن را می‌خواست. و این غیر مکن است که خواستۀ هر دو محقق شود. و اگر خواستۀ یکی تحقق یابد و خواستۀ دیگری محقق نشود، این بر ناتوانی دیگر خدای دلالت می‌کند، و اتفاق کردن هر دو در همۀ کارها امکان پذیر نیست.

پس مشخص شد خداوند توانایی که تنها آنچه او می‌خواهد انجام می‌پذیرد و مخالفی ندارد و کسی نمی‌تواند از کارش جلوگیری نماید، پروردگار یگانه و تواناست. بنابر این خداوند متعال در این آیه دلیل تمانع را بیان کرده و می‌فرماید: ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا کَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ٩١[المؤمنون: ۹۱]. «خداوند فرزندی برنگرفته است، وهمراه بااو معبودی نیست، زیراگر معبود دیگری بود هر خدایی آنچه را که آفریده است با خود می‌برد، و برخی از خدایان بر برخی دیگر برتری می‌جستند. خداوند پاک و بسی برتر است از آنچه بیان می‌کنند».

و طبق یکی از تفسیرها این آیه نیز دلیل تمانع است: ﴿قُل لَّوۡ کَانَ مَعَهُۥٓ ءَالِهَةٞ کَمَا یَقُولُونَ إِذٗا لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِی ٱلۡعَرۡشِ سَبِیلٗا٤٢ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّٗا کَبِیرٗا٤٣[الإسراء: ۴۲-۴۳]. «بگو: اگر همراه او خدایانی بودند آن‌گونه که می‌گویند، آنگاه برای غلبه بر خداوند صاحب عرش عظیم راهی می‌جستند. پاک و منزه و بسی بالاتر است از آنچه می‌گویند».

بنابراین در اینجا فرمود: ﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِاو مال مطلق است و از هرعیب و نقصی پاک و منزه و بسی برتر و بالاتر است، ﴿رَبِّ ٱلۡعَرۡشِپروردگار عرش، عرشی که سقف همۀ مخلوقات بوده و بزرگ‌ترین و گسترده‌ترین مخلوق می‌باشد، پس وقتی این پروردگار عرش است به طریق اولی پروردگار دیگر مخلوقات می‌باشد. ﴿عَمَّا یَصِفُونَپاک است پروردگار عرش از آنچه که منکران و کافران بیان کرده و می‌گویند فرزند و همسر دارد. و پاک است از این‌که شریکی داشته باشد.

﴿لَا یُسۡ‍َٔلُ عَمَّا یَفۡعَلُخداوند به خاطر عظمت و عزت و کمال و قدرتش در مقابل آنچه انجام می‌دهد بازخواست نمی‌شود و هیچ‌کس توانایی آن را ندارد که با او مخالفت نماید. و به خاطر کمال حکمتش و محکم ساختن هر چیزی به بهرتین صورت، کار او سوال برانگیز نخواهد بود، چون در آفرینش وی خلل یا کمبودی وجود ندارد. ﴿وَهُمۡ یُسۡ‍َٔلُونَو همۀ آفریده‌ها به خاطر ناتوانی و نیازمند بودنشان در رابطه با کارها و گفته‌هایشان مورد بازخواست قرار می‌گیرند، چون همه بنده هستند و در رابطه با حرکت و کارهایشان بازخواست می‌شوند، آنها نه می‌توانند در وجود خودشان تصرف کنند و نه می‌توانند به اندازۀ ذره‌ای در دیگران تصرف نمایند.

سپس مجدداً به تقبیح مشرکین پرداخت و فرمود: آنها به غیر از خداوند معبودانی را به خدایی گرفته‌اند، پس آنها را نکوهش و ملامت کن و به آنان بگو: ﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡآیا غیر از خداوند معبودانی را به خدایی گرفته اند؟ بگو: دلیل خود را بیاورند. یعنی حجت و دلیل خود را بر صحت آنچه بدان باور دارند، بیاورند و مسلماً حجت و دلیلی ندارند، بلکه بر باطل بودن عملشان حجت و براهین وجود دارد. بنابر این فرمود: ﴿هَٰذَا ذِکۡرُ مَن مَّعِیَ وَذِکۡرُ مَن قَبۡلِیاین کتاب امت من و (اینها هم) کتاب‌های امت‌های قبل از من است. یعنی کتاب‌ها و شریعتها بر صحت آنچه به شما گفته‌ام مبنی بر این که شرکت باطل و بی‌اساس است اتفاق دارند. پس این کتاب خداست که در آن هر چیزی همراه با دلایل عقلی و نقلی‌اش بیان شده است، و همۀ کتابهای گذشته نیز دلایل و حجت‌هایی بر آنچه که گفتیم می‌باشند. پس معلوم شد که حجت بر آنها اقامه شده، و به طور یقین هیچ دلیلی توان مخالفت با آن دلایل را ندارد و هر دلیلی در مقابل آن شکست خواهد خورد. و اگر مخالفت‌هایی یافت شود شبهاتی است که نمی‌تواند جای حق و حقیقت را بگیرد.

﴿بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ ٱلۡحَقَّۖ فَهُم مُّعۡرِضُونَبلکه بیشتر آنان حق را نمی‌شناسند، و به علت تقلید از نیاکان خود بر باورهای پوچشان پافشاری می‌کنند، و بدون علم و دانش به مجادله می‌پردارند. آنها حق را نمی‌شناسند، اما این بدان خاطر نیست که حق پوشیده و پیچیده است، بلکه آنها خود از آن روی گردانند، وگرنه چنانچه اندکی به آن توجه کنند و بدان روی آورند به طور واضح و آشکار حق را از باطل تشخیص می‌دهند. بنابر این فرمود: ﴿فَهُم مُّعۡرِضُونَاین است که آنها روی گردان هستند.

پس از آنکه خداوند متعال جهت روشن شدن این موضوع دستور داد که در سرگذشت امت‌های پیشین اندیشه کنیم، خود به طور کامل قضیه را باز کرده و فرمود: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥و هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر این‌که به او وحی کردیم که معبود به حقی جز من نیست. پس مرا بپرستید. بنابر این همۀ پیامبران پیش از تو چکیده پیامشان این بوده است که تنها خداوند پرستش شود، خدایی که شریکی ندارد و او معبود راستین است، و پرستش دیگر چیزها باطل می‌شود.

آیه‌ی ۲۶-۲۹:

﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّکۡرَمُونَ٢٦[الأنبیاء: ۲۶]. «و گفتند: خداوند فرزندی برگرفته است! خداوند پاک و منزه است (فرشتگان فرزندان خدا نبوده) بلکه بندگانی گرامی هستند».

﴿لَا یَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ یَعۡمَلُونَ٢٧[الأنبیاء: ۲۷]. «در سخن گفتن از او پیشی نمی‌گیرند، و آنان به فرمان وی کار می‌کنند».

﴿یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا یَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡیَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ٢٨[الأنبیاء: ۲۸]. «خداوند اعمال گذشته و حال و آیندۀ ایشان را می‌داند، و شفاعت نمی‌کنند مگر برای کسی که (خداوند) بپسندد، و آنان از بیم او ترسان و هراسانند».

﴿وَمَن یَقُلۡ مِنۡهُمۡ إِنِّیٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ فَذَٰلِکَ نَجۡزِیهِ جَهَنَّمَۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ٢٩[الأنبیاء: ۲۹]. «و هرکس از آنان بگوید غیر از خدا من نیز معبود هستم، جهنم را سزای او می‌گردانیم، بدینسان به ستمکاران سزا می‌دهیم».

خداوند متعال از بی‌خردی مشرکان سخن به میان می‌آورد که پیامبر را تکذیب کرده و ادعا کردند خداوند خوارشان کند. پروردگار فرزندی برای خود بر گرفته است، پس گفتند: فرشتگان دختران خداوند هستند. بسی پاک و برتر است خداوند از گفتۀ آنان.

و خداوند خبر داد که فرشتگان فرزندان خدا نبوده، بلکه بندگانی هستند که آفریده شده‌اند و اختیاری ندارند، و آنها نزد پروردگار محترو و گرامی هستند، چون آنها را با خوبی‌ها و پاکی‌ها آراسته و از زشتی‌ها پاکیزه داشته است و آنان نهایت ادب را در مقابل با خداوند رعایت کرده و از فرمان او پیروی می‌کنند.

﴿لَا یَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِاز پیش خود سخنی در رابطه با ادارۀ امور نمی‌گویند مگر این که خداوند بگوید، چون در کمال ادب قرار دارند و به کمال حکمت و علم الهی آگاه هستند. ﴿وَهُم بِأَمۡرِهِۦ یَعۡمَلُونَآنها را به هر چیزی دستور بدهد، از فرمانش اطاعت می‌کنند، و به هر کاری آنها را بگمارد آن را انجام می‌دهند. پس آنها به اندازۀ یک چشم به هم زدن از فرمان وی سرپیچی نمی‌کنند، بدون فرمان الهی به دلخواه خود کاری را انجام نمی‌دهند، با وجود این، علم الهی آنها را احاطه کرده است.

﴿یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡخداوند کارهای گذشته و آینده آنان را می‌داند، پس آنها نمی‌توانند از دایرۀ علم الهی بیرون روند، چنان که نمی‌توانند از فرمان و تدبیر او بیرون روند.

یکی دیگر از صفاتشان این است که آنها در سخن گفتن از او پیشی نمی‌گیرند، و برای هیچ کسی بدون اجازۀ خداوند شفاعت نمی‌کنند، و چون به آنها اجازه دهد، و کسی را که در مورد او شفاعت می‌نمایند بپسندد برایش شفاعت می‌کنند، اما خداوند هیچ گفتار و کرداری را نمی‌پسندد مگر آنچه که خالصانه برای وی انجام شده، ودر آن کار از پیامبر اطاعت شده باشد. و این آیه بیش از هر چیزی بر اثبات شفاعت دلالت می‌نماید و بیان‌گر آن است که فرشتگان شفاعت می‌کنند. ﴿وَهُم مِّنۡ خَشۡیَتِهِۦ مُشۡفِقُونَو آنان از بیم خداوند ترسان و هراسانند و همه در برابر شکوه و عظمت وی فروتن بوده، و در برابر عزت و جمال الهی تسلیم می‌باشند.

وقتی تصریح کرد که آنان حقی در الوهیت ندارند و سزاوار هیچ بندگی و پرستشی نیستند، چون صفاتی که دارند چنین اقتضا می‌نماید، بیان نمود که آنها حتی حق چنین ادعایی هم ندارند، و چنانچه ـ فرض کنیم و کوتاه بیاییم ـ یکی از آنها بگوید، ﴿إِنِّیٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِمن به جای او معبود هستم، ﴿کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَچنین کسی جهنم را سزایش می‌گردانیم. بدینسان به ستمکاران سزا می‌دهیم و چه ستمی بزرگتر از این است که انسانی که از هر جهت محتاج خداوند است ادعا کند در الوهیت و ربوبیت با خداوند مشارکت دارد؟!.

آیه‌ی ۳۰:

﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ کَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّۚ أَفَلَا یُؤۡمِنُونَ٣٠[الأنبیاء: ۳۰]. «آیا کافران ننگریسته‌اند که آسمان‌ها و زمین (ابتدا) صاف و فروبسته بودند، سپس آنها را از هم بازگشودیم، و هر چیز زنده‌ای را از آب پدید آوردیم، آیا ایمان نمی‌آورند؟!».

آیا این کافران که به پروردگارشان کفر ورزیده و بندگی و عبادت را تنها برای او انجام نمی‌دهند به وضوح نمی‌بینند که خداوند پروردگار ستوده و بزرگوار و معبود راستین است؟ پس اگر بنگرند آسمان و زمین را مشاهده می‌نمایند، آسمان و زمین را به هم پیوسته می‌بینند، این یکی ابر و بارانی در آن نیست، و آن یکی خشک و پژمرده است و هیچ گیاهی در آن وجود ندارد، پس ما آسمان را می‌گشاییم (و از آن باران فرو می‌ریزیم) و زمین را می‌شکافیم و از آن گیاهان زیادی بیرون می‌آوریم. آیا کسی که از آسمان صاف ابر پدید می‌ورد، و بارانی فراوان از آن سرازیر می‌کند سپس آن را به سرزمینی خشکیده و قحطی زده می‌رساند و در آنجا می‌باراند، سپس به دنبال باران انواع گیاهان گوناگون سبز شده و رشد می‌کنند، آیا این‌ها دلیلی نیست و این‌که او حق است است و غیر از او باطل، و او زنده کنندۀ مرده‌ها و بخشنده و مهربان است؟ بنابر این فرمود: ﴿أَفَلَا یُؤۡمِنُونَآیا ایمان نمی‌آورند، ایمانی درست که شرک و شکی در آن نباشد؟!.

سپس خداوند آیات و نشانه‌های موجود در جهان آفرینش و آفاق را بر شمرد و فرمود:

آیه‌ی ۳۱-۳۳:

﴿وَجَعَلۡنَا فِی ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمۡ وَجَعَلۡنَا فِیهَا فِجَاجٗا سُبُلٗا لَّعَلَّهُمۡ یَهۡتَدُونَ٣١[الأنبیاء: ۳۱]. «و در زمین کوه‌های استوار و ریشه‌داری پدید آوردیم تا (مبادا) آنان را بجنباند، و درمیان کوه‌ها راه‌های گشاده بوجود آوردیم تا که آنان راه یابند».

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ سَقۡفٗا مَّحۡفُوظٗاۖ وَهُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِهَا مُعۡرِضُونَ٣٢[الأنبیاء: ۳۲]. «و آسمان را سقفی محفوظ قرار دادیم، (ولی) آنان از نشانه‌هایش رویگردانند».

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ کُلّٞ فِی فَلَکٖ یَسۡبَحُونَ٣٣[الأنبیاء: ۳۳]. «و او خدایی است که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده است و هر یک در مداری (معین) شناورند».

یکی از دلایلی که بر قدرت و کمال و یگانگی و رحمت خدا دلالت می‌نماید این است که خداوند زمین را به وسیلۀ کوه‌ها محکم و استوار گرداند و کوهها را به عنوان میخ بر آن کوبید تا انسان‌ها را مضطرب نسازد و نجنباند، که در صورت اضطراب و جنبش، بندگان نمی‌توانند در آن سکونت کنند، و نمی‌توانند در آن کشاورزی نمایند و در آن استقرار یابند.

پس خداوند زمین را با کوه‌ها استوار و پابرجا نمود و به وسیلۀ این عمل منافع زیادی برای انسان‌ها فراهم آورد، و از آنجا که کوه‌ها بسیار به هم پیوسته بودند، اگر به حالت قله‌ها و کوههای سر به فلک کشیده‌ای باقی می‌ماندند، برقراری ارتباط میان بسیاری از شهرها غیر ممکن می‌شد، پس خداوند بنابر حکمت و رحمت خویش در لابلای این کوهها راه‌های هموار و فراخی را به وجود آورد تا انسان‌ها برای رسیدن به شهرها مشکلی نداشته باشند و بتوانند به اهدافی که در دیگر مناطق دارند، برسند. و تا از این طریق یگانگی خداوند را دریابند و هدایت گردند.

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ سَقۡفٗا مَّحۡفُوظٗاو آسمان را سقف زمینی قرار دادیم که شما بر آن هستید و آن را از سقوط محفوظ داشته‌ایم: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُمۡسِکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَا[فاطر: ۴۱]. «همانا خداوند آسمان‌ها و زمین را نگاه می‌دارد تا نیافتند». و نیز آسمان از استراق سمع شیطان‌ها محفوظ قرار داده است. ﴿وَهُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِهَا مُعۡرِضُونَو آنان از نشانه‌هایش روی گرداند. یعنی غافل و بی‌خبر هستند. و این شامل همۀ نشانه‌های آسمان از قبیل بلند بودن و گسترده بودن و بزرگی و رنگ زیبای آن و ساختار محکم و شگفت‌انگیزش می‌باشد و از دیگر نشانه‌های آن از قبیل ستارگان و سیاره‌ها و خورشید و ماه تابان و شب و روز که از پی یکدیگر می‌آیند، و نیز شناور بودن ماه و خورشید و ستارگان در این فضای بیکران، غافل و رویگردانند.

و بدین سبب منافعی از قبیل گرما و سرما و پیدایش فصل‌ها برای بندگان پدید می‌آید و حساب عبادت و معادلات‌شان را می‌دانند. در شب استراحت می‌کنند و آرام می‌گیرند و در روز پراکنده می‌شوند، و برای کسب معاش خود تلاش می‌نمایند.

گر فرد هوشیار و خردمند در این کارها بیاندیشد و خوب به آن بنگرد، به طور قطع باور می‌نماید که خداوند نظام هستی را تا وقت معینی قرار داده است، و بندگان فواید و خواسته‌هایشان از آن بدست می‌آورند و از آن بهره‌مند می‌شوند، سپس این انتظام از بین رفته و متلاشی می‌شود، و خداوندی که آنرا به وجود آورده است، همو آن را از بین می‌برد و نابود می‌کند، و کسی که آن را به حرکت در آورده است از حرکت باز می‌دارد. و انسان‌ها را به سرایی غیر از جهان منتقل می‌کند که در آنجا پاداش و سزای اعمالشان را به طور کامل می‌یابند و (فرد هوشیار) متوجه می‌شود که مقصود از این جهان آن است که مزرعه‌ای برای آخرت باشد، نیز متوجه می‌شود که این دنیا سرای سفر است نه محل اقامت.

آیه‌ی ۳۴-۳۵:

﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِکَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِیْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ٣٤[الأنبیاء: ۳۴]. «و پیش از تو برای هیچ انسانی جاودانگی مقرر نداشته‌ایم، آیا اگر تو بمیری ایشان جاودانه می‌مانند؟!».

﴿کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ وَنَبۡلُوکُم بِٱلشَّرِّ وَٱلۡخَیۡرِ فِتۡنَةٗۖ وَإِلَیۡنَا تُرۡجَعُونَ٣٥[الأنبیاء: ۳۵]. «و هر انسانی مزۀ مرگ را می‌چشد، و شما را به سختی و آسایش می‌آزماییم، و به‌سوی ما بازگردانده می‌شوید».

از آنجا که دشمنان پیامبر می‌گفتند: ﴿نَّتَرَبَّصُ بِهِۦ رَیۡبَ ٱلۡمَنُونِ[الطور: ۳۰]. منتظر پیامبر هستیم تا گرفتار حوادث تلخ روزگار شود و بمیرد، خداوند متعال فرمود: راه مرگ راهی است که هر انسانی باید آن را در پیش گیرد، ﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِکَ ٱلۡخُلۡدَو ای محمد! ما پیش از تو برای هیچ انسانی در دنیا جاودانگی مقرر نداشته‌ایم، پس اگر بمیری، مرگ راهی است که پیامبران و اولیاء و غیره آن را طی کرده‌اند. ﴿أَفَإِیْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَآیا اگر بمیری ایشان بعد از تو جاودانه می‌مانند؟پس اگر چنین است، جاودانگی، آنها را مبارک باد! اما چنین نیست، بلکه هرکس روزی فنا می‌شود و از بین می‌رود. بنابر این فرمود: ﴿کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِهر نفسی مرگ را می‌چشد. و این قانون همۀ خلائق را شامل می‌شود، و مرگ جامی است که هرکس آن را بنوشد، گرچه بنده مهلت زیاد و عمر طولانی داشته باشد. اما خداوند بندگانش را به وجود آورده و آنها را امر و نهی نموده، و با خیر و شر، و ثروتمندی و فقر، و عزت و ذلت، و زندگی و مرگ آزموده است. ﴿لِنَبۡلُوَهُمۡ أَیُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا[الکهف: ۷]. «تا آنها را بیازماییم، که کدام یک عمل بهتری انجام می‌دهد»، و چه کسی در مواقع آزمایش دچار فتنه می‌شود و چه کسی نجات می‌یابد؟ ﴿وَإِلَیۡنَا تُرۡجَعُونَو به‌سوی ما بازگردانده می‌شوید. پس شما را به سبب اعمالتان مجازت می‌کنیم، اگر اعمالتان نیک و خوب باشد به شما پاداش نیک می‌دهیم. و اگر بد باشد سزای بد می‌دهیم. ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ[فصلت: ۴۶]. «و پروردگارت بر بندگان ستم نمی‌کند».

و این آیه بر باطل بودن سخن کسی دلالت می‌نماید که می‌گوید: خضر زنه است و در دنیا جاودان است. و این سخن که خضر برای همیشه زنده است سخن بی‌دلیلی است و با دلایل شرعی مخالف است.

آیه‌ی ۳۶-۴۱:

﴿وَإِذَا رَءَاکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَهَٰذَا ٱلَّذِی یَذۡکُرُ ءَالِهَتَکُمۡ وَهُم بِذِکۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ هُمۡ کَٰفِرُونَ٣٦[الأنبیاء: ۳۶]. «و هرگاه کافران تو را ببیند حتماً شما را مسخره و ریشخند می‌گیرند (و می‌گویند:) آیا این همان کسی است که معبودانتان را (به بدی) یاد می‌کند؟ و آنان یاد (خداوند) رحمان را انکار می‌کنند و به آن ایمان ندارند».

﴿خُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ مِنۡ عَجَلٖۚ سَأُوْرِیکُمۡ ءَایَٰتِی فَلَا تَسۡتَعۡجِلُونِ٣٧[الأنبیاء: ۳۷]. «انسان از شتاب آفریده شده است. نشانه‌های خود را به شما خواهیم نمود، پس به شتابم نیاندازید و عجله نکنید».

﴿وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٣٨[الأنبیاء: ۳۸]. «و می‌گویند: فرا رسیدن این وعده کی خواهد بود اگر راست می‌گویید؟».

﴿لَوۡ یَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ حِینَ لَا یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ ٱلنَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمۡ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٣٩[الأنبیاء: ۳۹]. «اگر کافران می‌دانستند هنگامی که نمی‌توانند آتش را از پس و پیش خود باز دارند و آنان یاری نمی‌گردند، (در رابطه با آمدن عذاب شتاب نمی‌ورزیدند)».

﴿بَلۡ تَأۡتِیهِم بَغۡتَةٗ فَتَبۡهَتُهُمۡ فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ٤٠[الأنبیاء: ۴۰]. «بلکه (آتش) ناگهان به سراغ ایشان می‌آید، و آنگاه حیرانشان می‌سازد، و نمی‌توانند آن را دفع کنند، و بدیشان مهلت داده نمی‌شود».

﴿وَلَقَدِ ٱسۡتُهۡزِئَ بِرُسُلٖ مِّن قَبۡلِکَ فَحَاقَ بِٱلَّذِینَ سَخِرُواْ مِنۡهُم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٤١[الأنبیاء: ۴۱]. «و به راستی پیامبرانی پیش از تو مورد تمسخر قرار گرفته‌اند، پس عذابی که مسخره کنندگان آن را به شوخی گرفته بودند ایشان را فرا گرفت».

و این ناشی از شدت کفرشان است، زیرا مشرکان وقتی پیامبر صرا می‌دیدند او را به استهزاء و تمسخر گرفته و می‌گفتند: ﴿أَهَٰذَا ٱلَّذِی یَذۡکُرُ ءَالِهَتَکُمۡآیا این همان کسی است که خدایان شما عیب‌جویی و بدگویی می‌کند؟ به گمان خود وی را ناچیز و حقیر می‌انگاشتند که خدایان آنان را مذمت می‌کند. پس توصیه می‌کردند که به او توجه نکنند.

این‌گونه پیامبر را مسخره کرده و او را تحقیر می‌کردند، با این‌که پیامبر در اوج کمال و انسانیت قرار داشت، و او کامل‌ترین و برترین انسان بود. یکی از خوبی‌ها و فضیلت‌هایش این بود که یکتاپرست بود و عبادت را فقط برای خداوند انجام می‌داد و هر آنچه را که با خدا پرستش می‌شد مذمت و نکوهش کرده و جایگاه و مقام پست آن را بیان نموده است.

در حقیقت این کافران باید مورد تمسخر قرار بگیرند و تحقیر شوند که تمام رفتارها و عادتهای زشت و ناپسنتد را دارا هستند، و برای زشتی و فساد کاری آنان همین بس که به پروردگار جهانیان کفر ورزیدند و رسالت پیامبران را نپذیرفتند. آنان در بهترین حالتشان که عبارت از ذکر و یاد خداوند مهربان است، کفر می‌ورزند، زیرا خداوند را یاد نمی‌کنند، و به او ایمان نمی‌آورند مگر این‌که چیزهایی را انباز و شریک او سازند، پس اگر ذ کر و یادشان کفر و شرک باشد دیگر احوال‌شان چگونه خواهد بود؟ بنابر این فرمود: ﴿وَهُم بِذِکۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ هُمۡ کَٰفِرُونَآنان از پیامبر صایراد می‌گیرند و او را مورد استهزا قرار می‌دهند، در حالی که آنان خداوند رحمان را یاد نمی‌کنند و به او و وحدانیتش کفر می‌ورزند و اصلاً وی را باور ندارند.

و بیان اسم ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِدر اینجا مبین زشتی حالت کافران است، زیرا به خداوند مهربان که همۀ نعمتها را سرازیر نموده و بلاها را دور کرده است، و تمامی نعمات بندگان از جانب اوست و بدی را جز او کسی دور نمی‌نماید کفر و شرک می‌ورزند.

﴿خُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ مِنۡ عَجَلٖانسان آن چنان شتابگر است که انگار از شتاب آفریده شده است. آدمی موجود عجول است و با شتاب به‌سوی هر کاری می‌رود و در انجام آن شتاب می‌ورزد، پس مومنان در رسیدن عذاب خداوند به کافران عجله دارند، و احساس می‌کنند که خیلی دیر کافران گرفتار عذاب می‌شوند، و کافران نیز از روی عناد و تکذیب، عذاب را به شتاب می‌طلبند و می‌گویند: ﴿مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَاگر راست می‌گویید فرا رسیدن این وعده کی خواهد بود؟

اما خداوند مهلت می‌دهد و بردباری می‌نماید ولی فراموش نمی‌کند و برای آنها وقت مقرری تعیین کرده است: ﴿فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا یَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا یَسۡتَقۡدِمُونَ[الأعراف: ۳۴]. «و هر گاه مدت معین آنها فرا برسد یک لحظه پس و پیش نمی‌شوند». بنابر این فرمود: ﴿سَأُوْرِیکُمۡ ءَایَٰتِینشانه‌های خود را در انتقام گرفتن از کسانی که به من کفر ورزیده و نافرمانی‌ام را روا داشته‌اند به شما نشان خواهم داد، ﴿فَلَا تَسۡتَعۡجِلُونِپس در آمدن این کار شتاب نکنید. همچون کافران می‌گویند: ﴿مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَاین وعده کی خواهد بود اگر راست می‌گویید؟ آنها روی غرور و از آنجا که فریب خورده بودند این سخن را گفتند، اما ﴿لَوۡ یَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْاگر کافران حالت وحشتناک و ناگوار خود را می‌دانستند، ﴿حِینَ لَا یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ ٱلنَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمۡهنگامی که آنان نمی‌توانند آتش را از چهره‌هایشان و از پشتهایشان باز دارند و آتشی از هر سو آنان را احاطه نموده و از هر جهت فرا گرفته است، ﴿وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَو نه کسی آنها را یاری می‌کند، پس نه یاری می‌کنند و نه یاری می‌شوند. ﴿بَلۡ تَأۡتِیهِم بَغۡتَةٗ فَتَبۡهَتُهُمۡبلکه آتش جهنم آنها را ناگهان فرا می‌گیرد و از شدت ترس و وحشت مات و مبهوت می‌شوند، ﴿فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ رَدَّهَاو نمی‌توانند آن را دفع کنند و برگردانند چون آنها کوچک‌تر و ناتوان‌تر از آن هستند که بتوانند آن را از خود دور کنند. ﴿وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَو مهلت داده نمی‌شوند و عذاب از آنها دور نخواهد شد. پس اگر کافران از این حالت واقعاً آگاهی داشتند، در رابطه با آمدن عذاب شتاب نمی‌ورزیدند، و به شدت از عذاب می‌ترسیدند اما چون این شناخت را ندارند، چنان سخنهای یاوه ای می‌گویند. و وقتی بیان نمود که آنها پیامبر را به تمسخر می‌گیرند و می‌گویند: ﴿أَهَٰذَا ٱلَّذِی یَذۡکُرُ ءَالِهَتَکُمۡآیا همین شخص است که از خدایان شما بدگویی می‌کند؟ پیامبر را دلجویی داد و فرمود: شیوۀ رفتار امتهای گذشته با پیامبرانشان همین‌گونه بوده است پس فرمود: ﴿وَلَقَدِ ٱسۡتُهۡزِئَ بِرُسُلٖ مِّن قَبۡلِکَ فَحَاقَ بِٱلَّذِینَ سَخِرُواْ مِنۡهُم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٤١و همانا پیامبرانی پیش از تو مورد تمسخر قرار گرفتند و سرانجام عذابی که مسخره کنندگان آن‌را بازیچه و شوخی می‌دانستند ایشان را فرا گرفت. یعنی عذاب بر آنها فرود آمد و راه گریزی از آن نداشتند، پس این‌ها نیز باید از عذابی که به تکذیب کنندگان رسید برحذر باشند.

آیه‌ی ۴۲-۴۴:

﴿قُلۡ مَن یَکۡلَؤُکُم بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ بَلۡ هُمۡ عَن ذِکۡرِ رَبِّهِم مُّعۡرِضُونَ٤٢[الأنبیاء: ۴۲]. «بگو: چه کسی شما را درشب و روز (از عذاب خداوند رحمان) نگاه می‌دارد؟ بلکه آنان از یاد پروردگارشان رویگردانند».

﴿أَمۡ لَهُمۡ ءَالِهَةٞ تَمۡنَعُهُم مِّن دُونِنَاۚ لَا یَسۡتَطِیعُونَ نَصۡرَ أَنفُسِهِمۡ وَلَا هُم مِّنَّا یُصۡحَبُونَ٤٣[الأنبیاء: ۴۳]. «یا این‌که آنان معبودانی دارند که آنها را در برابر (عذاب) ما حفظ می‌کنند؟! (این معبودان ساختگی) نه می‌توانند خود را یاری کنند، و نه آنان یاری داده می‌شوند».

﴿بَلۡ مَتَّعۡنَا هَٰٓؤُلَآءِ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ طَالَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۗ أَفَلَا یَرَوۡنَ أَنَّا نَأۡتِی ٱلۡأَرۡضَ نَنقُصُهَا مِنۡ أَطۡرَافِهَآۚ أَفَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٤٤[الأنبیاء: ۴۴]. «بلکه ما ایشان و پدرانشان را از انواع نعمت‌ها بهره‌مند ساختیم تا عمر بر آنان طولانی شد. آیا نمی‌بینند که ما آهنگ زمین می‌کنیم و از دامنه‌هایش می‌کاهیم، آیا اینان پیروز خواهند شد».

خداوند با بیان ناتوانی کسانی که به جای او معبودانی را به خدایی گرفته‌اند، و این‌که آنان به پروردگار مهربانشان نیازمندند، خداوندی که رحمت او هر فاسق و مومنی را در شب و روز فرا گرفته است، می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَن یَکۡلَؤُکُم بِٱلَّیۡلِبگو: «چه کسی درشب، آنگاه که بر رخت خواب‌هایتان خوابیده و حواس و فکرتان در عالم رویا است، ﴿وَٱلنَّهَارِو در روز، آنگاه که بیرون می‌روید و غافل هستید، شما را ﴿مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِاز (عذاب) خداوند مهربان محفوظ و مصون می‌دارد؟ آیا کسی دیگر غیر از او شما را محافظت می‌نماید؟ هرگز، زیرا هیچ محافظ و نگهبانی جز او نیست.

﴿بَلۡ هُمۡ عَن ذِکۡرِ رَبِّهِم مُّعۡرِضُونَبلکه آنها از یاد پروردگارشان رویگردانند، بنابران به او شرک ورزیده‌اند، وگرنه آنها به پروردگارشان روی می‌آوردند و اندرزهای او را می‌پذیرفتند و به راه راست هدایت می‌شدند و سر عقل می‌آمدند، و کارشان سامان می‌یافت.

﴿أَمۡ لَهُمۡ ءَالِهَةٞ تَمۡنَعُهُم مِّن دُونِنَااگر ما بخواهیم آنان را به عذابی گرفتار سازیم، آیا از معبودانشان کسی هست که آنها را از عذاب نجات بدهد. ﴿لَا یَسۡتَطِیعُونَ نَصۡرَ أَنفُسِهِمۡ وَلَا هُم مِّنَّا یُصۡحَبُونَاین خدایان ساختگی نه می‌توانند خود را یای کنند و نه بر کارهایشان از سوی ما کمک کرده می‌شوند. ووقتی از جانب خدا کمک کرده نشوند پس آنها در کارهایشان خوار و شکست خورده خواهند شد و نمی‌توانند سودی را جلب کنند یا زیانی را دور نمایند.

و خداوند سببی را که موجب استمرار آنها بر کفر و شرک‌شان شد ذکر می‌کند و می‌فرماید: ﴿بَلۡ مَتَّعۡنَا هَٰٓؤُلَآءِ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ طَالَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُبلکه ما ایشان و پدرانشان را از انواع نعمت‌ها بهره‌مند ساختیم و عمر طولانی بر آنان ارزانی دادیم و با اموال دنیا بهره‌مند شدند و بدان مشغول و سرگرم گشته و به سبب آن از غایت خلقت خویش غافل گردیدند. روزگار زیادی زیستند، پس سنگدل شده و سرکشی آنها فزونی گرفت و کفران و نا سپاسی آنان فراوانتر گردید. پس اگر به آنان که در چپ و راستشان در روی زمین قرار دارند، بنگرند جز نابود شدگان را نمی‌یابند، و جز صدای ناله و درد چیزی را نمی‌شنوند، و جز نسلهایی که پی در پی هلاک شدند نمی‌یابند، و خواهند دید که مرگ در هر راهی دامهایش را برای شکار جانداران و اشخاص پهن کرده است.

بنابراین فرمود: ﴿أَفَلَا یَرَوۡنَ أَنَّا نَأۡتِی ٱلۡأَرۡضَ نَنقُصُهَا مِنۡ أَطۡرَافِهَآآیا نمی‌بینند که ما با نابود کردن اهالی زمین کم کم از آن می‌کاهیم تا آنکه خداوند وارث زمین و ساکنان آن شود و او بهترین وارثان است؟ پس اگر این حالت را ببیند فریب نمی‌خورند و به کفر خود ادامه نمی‌دهند. ﴿أَفَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَآیا ایشان غالب و پیروزند؟ و می‌توانند از دایرۀ تقدیر الهی بیرون روند؟ و توانایی امتناع ورزیدن و نپذیرفتن مرگ را دارند؟ آیا چنین توانایی را دارند که فریب ماندگاری را بخورند؟ یا این‌که وقتی فرستادۀ پروردگارشان برای گرفتن جانشان به نزد آنها بیاید به یقین رسیده و خوار می‌شوند، و نمی‌توانند کوچکترین مخالفتی اظهار نمایند.

آیه‌ی ۴۵-۴۶:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أُنذِرُکُم بِٱلۡوَحۡیِۚ وَلَا یَسۡمَعُ ٱلصُّمُّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا مَا یُنذَرُونَ٤٥[الأنبیاء: ۴۵]. «بگو: شما را با وحی بیم می‌دهم، و اشخاص کر هنگامی که بیم داده شوند ندا را نمی‌شنوند».

﴿وَلَئِن مَّسَّتۡهُمۡ نَفۡحَةٞ مِّنۡ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٤٦[الأنبیاء: ۴۶]. «و اگر شمّه‌ای از عذاب پروردگارت بدیشان برسد خواهند گفت: وای بر ما! به راستی که ما ستمگر بوده‌ایم».

﴿قُلۡای پیامبر ص! به همۀ مردم بگو: ﴿إِنَّمَآ أُنذِرُکُم بِٱلۡوَحۡیِتنها شما را با وحی بیم می‌دهم، یعنی من فرستاده هستم و از طرف خود چیزی را برای شما نمی‌آورم، و نمی‌گویم که من فرشته هستم، و نمی‌گویم که گنجینه‌ها و خزانه‌های زمین نزد من است، و غیب نمی‌دانم، بلکه فقط شما را با چیزی بیم می‌دهم که خداوند بر من وحی کرده است. پس اگر بپذیرید به راستی فرمان الهی را پذیرفته اید، و خداوند به شما پاداش خواهد داد و اگر روی بگردانید و مخالفت کنید من اختیاری ندارم و فرمان و اختیار و تقدیر همه از آن خداست. ﴿وَلَا یَسۡمَعُ ٱلصُّمُّ ٱلدُّعَآءَو شخصی که کر و ناشنوا است صدایی را نمی‌شنود، چون حس شنوایی او مختل شده و از کار افتاده است. و گوشی می‌شنود که قابلیت شنیدن را داشته باشد.

همچنین وحی سبب زندگی دلها و ارواح و بیدار شدن است، اما اگر دل قابلیت پذیرش هدایت را نداشته باشد، نسبت به هدایت و ایمان مانند شخص کری است که صداها را نمی‌شنود. پس این مشرکان از شنیدن هدیات کر هستند، به همین جهت هدایت نشدن این‌ها جای تعجب نیست، به خصوص در این حالت که عذاب به سراغشان نیامده و درد عذاب آنها را فرا نگرفته است.

﴿وَلَئِن مَّسَّتۡهُمۡ نَفۡحَةٞ مِّنۡ عَذَابِ رَبِّکَو اگر اندکی از عذاب پروردگارت بدیشان برسد، ﴿لَیَقُولُنَّ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَمی‌گویند: وای بر ما! به راستی که ما ستمگر بودیم. یعنی آنها جز اعتراف به ندامت و ستمکاری و کفر و سزاوار بودنشان به عذاب و دعا کردن برای هلاک شدن و نابود گشتن چیزی دیگر نخواهند گفت:

آیه‌ی ۴۷:

﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ٤٧[الأنبیاء: ۴۷]. «و ما ترازوی عدل و داد را در روز قیامت خواهیم نهاد و کسی هیچ ستمی نمی‌بیند و اگر به اندازۀ دانۀ خردلی (عمل نیک یا بد انجام گرفته) باشد آن را (به میان) می‌آوریم، و بس است که ما حسابرس و حسابگر باشیم».

خداوند متعال از داوری عادلانه و قضاوت منصفانه‌اش در میان بندگان، وقتی که آنها را در روز قیامت گرد می‌آورد خبر داده و می‌فرماید: ترازوهای عادلانه می‌نهد که با آن هر ذره‌ای از عمل نیک و بد مشخص می‌شود، و با آن نیکی‌ها و بدیها وزن می‌گردد. ﴿فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗاو بر هیچ کسی، خواه مسلمان باشد یا کافر، کوچکترین ستمی نمی‌شود، به این صورت که از نیکی‌هایش کاسته، یا به بدیهایش اضافه شود. ﴿وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍو اگر به اندازۀ دانۀ خردل که کوچکترین چیز است، نیکی یا بدی انجام شده باشد، ﴿أَتَیۡنَا بِهَاآن را در میان می‌آوریم، و حاضر و آماده می‌سازیم تا انجام دهنده‌اش را به آن اساس سزا و جزا دهیم. همچنان که می‌فرماید: ﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ٨[الزلزلة: ۷-۸]. «پس هرکس به اندازۀ ذره‌ای نیکی کرده باشد آن را خواهد دید و هرکس به اندازۀ ذره‌ای بدی کرده باشد آن را خواهد دید».

﴿وَیَقُولُونَ یَٰوَیۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡکِتَٰبِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗا[الکهف: ۴۹]. «و می‌گویند: ای وای بر ما! چه شده این کتاب را که نه گناه کوچکی را گذاشته و نه گناه بزرگی را مگر این‌که آن را برشمرده است و آنچه را کرده‌اند حاضر و آماده می‌بینند». ﴿وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَخداوند می‌فرماید : ما حسابرسی را کفایت می‌کنیم، و بسنده خواهد بود که ما حسابگر و حسابرس باشیم. یعنی او تمامی اعمال بندگان را می‌داند و آنها را در کتابی ثبت و ضبط نموده است، و اندازۀ آن و مقدار پاداش سزای آن را می‌داند و جزای آن را به انجام دهندگان می‌دهد.

آیه‌ی ۴۸-۵۰:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٱلۡفُرۡقَانَ وَضِیَآءٗ وَذِکۡرٗا لِّلۡمُتَّقِینَ٤٨[الأنبیاء: ۴۸]. «و همانا به موسی و هارون فرقان و روشنایی و پندی برای پرهیزگاران دادیم».

﴿ٱلَّذِینَ یَخۡشَوۡنَ رَبَّهُم بِٱلۡغَیۡبِ وَهُم مِّنَ ٱلسَّاعَةِ مُشۡفِقُونَ٤٩[الأنبیاء: ۴۹]. «کسانی که در نهان از خداوند می‌ترسند و آنان از قیامت هراس کنند».

﴿وَهَٰذَا ذِکۡرٞ مُّبَارَکٌ أَنزَلۡنَٰهُۚ أَفَأَنتُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٥٠[الأنبیاء: ۵۰]. «و این (قرآن) پند با برکتی است که آن را نازل کرده‌ایم، آیا شما منکر آن هستید؟».

در بسیاری جاها خداوند این دو کتاب بزرگ «تورات و قرآن» را در کنار هم ذکر می‌کند که در دنیا کتابی بهتر و با برکت‌تر و هدایت کننده‌تر از آنها وجود ندارد. پس خداوند خبر داد که او فرقان را در اصل به موسی و به تبع وی به هارون داده است و فرقان، تورات بود که حق را از باطل و هدایت را از گمراهی جدا می‌نمود. و تورات ﴿وَضِیَآءٗروشنایی و نوری بود که راهیافتگان با آن راهیاب می‌شدند، و سالکان راه به آن اقتدا می‌نمودند، و به وسیلۀ آن احکام شناخته می‌شد، و حلال و حرام از یکدیگر مشخص می‌گشت. و ﴿وَذِکۡرٗا لِّلۡمُتَّقِینَو پندی برای پرهیزگاران بود که آنچه را به سود و زیانشان بود از آن فرا می‌گرفتند، و در پرتو آن خیر و شر را از هم تشخیص می‌دادند. ﴿لِّلۡمُتَّقِینَپرهیزگاران را به طور ویژه بیان کرد، چون فقط آنها از این کتاب بهره‌مند می‌شوند، و آن را می‌آموزند، و به آن عمل می‌نمایند. سپس متقین را چنین تفسیر نمود: «کسانی که در نهان از پروردگارشان می‌ترسند»، پس در صورت مشاهدۀ مردم به طریق اولی از وی می‌ترسند و از آنچه حرام نموده است پرهیز می‌نمایند، و آنچه را که واجب و لازم قرار داده است انجام می‌دهند.

﴿وَهُم مِّنَ ٱلسَّاعَةِ مُشۡفِقُونَو آنها از قیامت در ترس و هراس به سر می‌برند، چون کاملاً پروردگارشان را می‌شناسند. پس هم نیکوکاری می‌کنند و هم از خداوند می‌ترسند. عطف در اینجا از باب عطف صفت‌های گوناگون می‌باشد که بر یک چیز و بر یک موصوف وارد می‌شوند.

﴿وَهَٰذَاو این قرآن، ﴿ذِکۡرٞ مُّبَارَکٌ أَنزَلۡنَٰهُقرآن را به دو صفت بزرگ متصف نمود، یکی این‌که پندی است که یادآور همۀ خوبی‌ها و چیزهایی است که برایتان مفید است از قبیل شناخت خداوند از طریق نام‌ها و صفات و کارهایش، و شناخت پیامبران و اولیا و حالات‌شان، همچنان که احکام شرع از قبیل عبادات و معاملات و غیره، و احکام پاداش و بهشت و جهنم به وسیلۀ این قرآن یادآور می‌شود. پس به وسیلۀ این قرآن مسایل و دلایل عقلی و نقلی یادآوری می‌شود. و پروردگار قرآن را ذکر نامید چون یادآور چیزهایی است که خداوند در عقلها و سرشت‌ها به ودیعه نهاده است، از قبیل تصدیق اخبار راست و امر به آنچه که از نظر عقل خوب و نیکوست، و نهی از آنچه که از نظر عقل زشت ناپسند است و با برکت بودن قرآن مقتضی افزون شدن خیر و رشد یافتن آن می‌باشد، و هیچ چیزی با برکت‌تر از این قرآن نیست، زیرا هر خیر و نعمت دینی و دنیوی و اخروی در سایۀ تمسک به آن به دست می‌آید.

پس وقتی قرآن پندی با برکت است باید آن را پذیرفت و تسلیم آن شد و خداوند را به خاطر این بخشش بزرگ ستایش نمود، و دستورات آن را انجام داد، و با آموختن کلمات و معانی‌اش از برکت آن استفاده کرد. و روی گردانی از قرآن و انکار آن و ایمان نیاوردن به آن بزرگ‌ترین کفر و شدیدترین جهالت و ستم است. بنابر این خداوند بر کسانی که آن را انکار کرده‌اند، اعتراض نموده و می‌فرماید: ﴿أَفَأَنتُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَآیا شما منکر آن هستید.

آیه‌ی ۵۱-۷۳:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ إِبۡرَٰهِیمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَکُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِینَ٥١[الأنبیاء: ۵۱]. «و بی‌گمان پیش از این به ابراهیم هدایت و راهیابی دادیم و به (حال او) دانا بودیم».

﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِیلُ ٱلَّتِیٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰکِفُونَ٥٢[الأنبیاء: ۵۲]. «آنگاه که به پدر و قومش گفت: این تندیسها چیست که همواره به عبادت آنها مشغول هستید؟».

﴿قَالُواْ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا لَهَا عَٰبِدِینَ٥٣[الأنبیاء: ۵۳]. «گفتند: ما پدران خویش را دیده‌ایم که این‌ها را پرستش می‌کردند».

﴿قَالَ لَقَدۡ کُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمۡ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٥٤[الأنبیاء: ۵۴]. «گفت: به راستی شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده‌اید».

﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّٰعِبِینَ٥٥[الأنبیاء: ۵۵]. «گفتند: آیا برایمان حق آورده‌ای یا از افراد شوخی کننده و بازیگر هستی؟».

﴿قَالَ بَل رَّبُّکُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا۠ عَلَىٰ ذَٰلِکُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٥٦[الأنبیاء: ۵۶]. «گفت: بلکه پروردگارتان، پروردگار آسمان‌ها و زمین است، همان پررودگاری که آنها را آفرید، و من بر این (سخن) گواهم».

﴿وَتَٱللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصۡنَٰمَکُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِینَ٥٧[الأنبیاء: ۵۷]. «و سوگند به خداوند پس از آنکه پشت کردید و رفتید نسبت به بت‌هایتان تدبیری خواهم اندیشید».

﴿فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا إِلَّا کَبِیرٗا لَّهُمۡ لَعَلَّهُمۡ إِلَیۡهِ یَرۡجِعُونَ٥٨[الأنبیاء: ۵۸]. «آنگاه آنها را تکه تکه کرد، مگر بت بزرگ‌شان را تا به پیش آن باز گردند».

﴿قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٩[الأنبیاء: ۵۹]. «گفتند: چه کسی با خدایان ما چنین کره است؟ بی‌گمان او از ستمکاران است».

﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى یَذۡکُرُهُمۡ یُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِیمُ٦٠[الأنبیاء: ۶۰]. «گفتند: شنیدیم جوانی که به او ابراهیم گفته می‌شود از آنها (به بدی) یاد می‌کرد».

﴿قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡیُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَشۡهَدُونَ٦١[الأنبیاء: ۶۱]. «گفتند: او را به حضور مردم بیاورید باشد که آنان گواهی دهند».

﴿قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَا یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ٦٢[الأنبیاء: ۶۲]. «گفتند: ای ابراهیم! آیا تو این کار را با خدایان ما کرده‌ای؟».

﴿قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَا فَسۡ‍َٔلُوهُمۡ إِن کَانُواْ یَنطِقُونَ٦٣[الأنبیاء: ۶۳]. «(ابراهیم) گفت: بلکه این بت بزرگ چنین کاری را کرده است، پس اگر سخن می‌گویند از آنان بپرسید».

﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّکُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٦٤[الأنبیاء: ۶۴]. «پس آنان به خود آمدند و گفتند: بی‌گمان شما ستمگرید».

﴿ثُمَّ نُکِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ یَنطِقُونَ٦٥[الأنبیاء: ۶۵]. «سپس سرافکنده شدند (و گفتند:) بی‌شک تو می‌دانی که آنها سخن نمی‌گویند».

﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمۡ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَضُرُّکُمۡ٦٦[الأنبیاء: ۶۶]. «(ابراهیم) گفت: آیا به غیر از خداوند چیزی را می‌پرستید که هیچ سود و زیانی را به شما نمی‌رساند؟».

﴿أُفّٖ لَّکُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٦٧[الأنبیاء: ۶۷]. «وای بر شما، و وای بر چیزهایی که به جای خدا می‌پرستید! آیا خرد نمی‌ورزید؟!».

﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَکُمۡ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ٦٨[الأنبیاء: ۶۸]. «گفتند: اگر می‌خواهید کاری کنید او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید».

﴿قُلۡنَا یَٰنَارُ کُونِی بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ٦٩[الأنبیاء: ۶۹]. «گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش».

﴿وَأَرَادُواْ بِهِۦ کَیۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِینَ٧٠[الأنبیاء: ۷۰]. «و خواستند (در حق او) نیرنگ ورزند، پس ما آنان را زیباترین مردم نمودیم».

﴿وَنَجَّیۡنَٰهُ وَلُوطًا إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَا لِلۡعَٰلَمِینَ٧١[الأنبیاء: ۷۱]. «و او و لوط را رهایی بخشیدیم و به سرزمینی بردیم که در آن برای جهانیان برکت نهاده‌ایم».

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ نَافِلَةٗۖ وَکُلّٗا جَعَلۡنَا صَٰلِحِینَ٧٢[الأنبیاء: ۷۲]. «و اسحاق را به او بخشیدیم و (افزون بر خواسته‌هایش) یعقوب را نیز به او بخشیدیم، و همه را شایسته قرار دادیم».

﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَیۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِیتَآءَ ٱلزَّکَوٰةِۖ وَکَانُواْ لَنَا عَٰبِدِینَ٧٣[الأنبیاء: ۷۳]. «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما رهبری می‌کردند، و انجام دادن نیکی‌ها و برپا داشتن نماز و پرداخت زکات را به آنان وحی کردیم و آنان تنها ما را می‌پرستیدند».

وقتی که خداوند متعال از موسی و محمد صو کتاب‌هایشان سخن به میان آورد، و فرمود: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ إِبۡرَٰهِیمَ رُشۡدَهُپیش از فرستادن موسی و محمد و نازل شدن کتابهایشان، وسیلۀ هدایت و راهیابی را به ابراهیم دادیم.

خداوند ملکوت آسمان‌ها و زمین را به او نشان داد و به مقامی از هدایت و رشد رساند که با آن به کمال رسید و مردم را به‌سوی آن فراخواند، هدایت و رشدی که خداوند جز محمد به هیچ‌کس نداده است. خداوند متعال رشد و راهیابی را به ابراهیم نسبت داد چون بر حسب جایگاه بلندی که از آن برخوردار بود از رشد و هدایت بهره‌مند بود، و هر مومنی بر حسب ایمانی که دارد از هدایت و رشد برخوردار است.

﴿وَکُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِینَو ما به احوال او آگاه بودیم. یعنی وسیلۀ رشد و راهیابی را به او دادیم، و به ایشان رسالت بخشیدم و وی را دوست خویش قرار دادیمف و او را در دنیا و آخرت برگزیدیم، چون می‌دانستیم که او شایستۀ آن است، زیرا هشیاری و فهیمده و پاکیزه بود. بنابراین، به مجادلۀ ابراهیم با قومش، و نهی کردن آنها از شرک و شکستن بت‌ها و محکوم کردن‌شان با دلیل و برهان پرداخت و فرمود: ﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِیلُ ٱلَّتِیٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰکِفُونَ٥٢آنگاه که به پدر و قومش گفت: این مجسم‌ها که خودتان آنها را ساخته و با دست‌هایتان تراشیده و به شکل برخی از مخلوقات درآورده‌اید چه هستند که همواره به عبادت آن مشغول هستید؟ و چه برتری دارند؟ عقلهایتان را از دست داده اید، چرا که اوقات خود را با رپستش این بت‌ها ضایع نموده اید، حال آنکه خودتان با دستان خود آنها را ساخته و تراشیده اید، این بسیار چیز عجیبی است که آنچه را خود می‌سازید و می‌تراشید عبادت می‌کنید.

آنها مانند فرد درمانده‌ای که کوچک‌ترین شبهه و دلیلی ندارد، پاسخی بی‌دلیل آوردند و گفتند: ﴿وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَاما پدران خویش را دیده‌ایم که چنین می‌کردند، پس ما هم راه آنها را در پیش گرفته و در عبادت بت‌ها از آنها پیروی می‌کنیم.

مشخص است که کار کسی دیگر غیر از پیامبران حجت نبوده و جایز نیست الگو و اسوه قرار داده شود، به خصوص در اصل دین و توحید و یگانه دانستن پروردگار جهانیان، بنابر این ابراهیم بیان داشت که همه گمراه بوده و هستید: ﴿قَالَ لَقَدۡ کُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمۡ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٥٤قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده و هستید، گمراهی آشکار و روشن! و چه گمراهی بالاتر از گمراه شدن آنها در شرک و ترک توحید است؟ یعنی آنچه شما گفتید مبنی بر این که پدران ما چنین می‌کردند نمی‌تواند مجوزی برای توجیه اعمالتان باشد، و شما و آنها در گمراهی روشن و آشکاری هستید. ﴿قَالُوٓاْبا تعجب از گفتۀ ابراهیم و بزرگ جلوه دادن آن، و اینک چگونه آنها و پدرانشان بی‌خرد و نادان قرار می‌دهد، گفتند: ﴿أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّٰعِبِینَآیا سخنی که برای ما آورده‌ای حقیقت دارد؟ یا این‌که شوخی و مسخره می‌کنی و نمی‌دانی چه می‌گویی؟ هدف‌شان از این گفته این بود که تو نمی‌دانی چه می‌گویی. و آنان دو محمل برای عمل ابراهیم قرار دادند، هر چند که آنها بر اساس گمان خود مطمئن بودند سخن ابراهیم سخن فرد نادانی است که نمی‌داند چه می‌گوید اما ابراهیم جوابی به آنها داد که بی‌خردی و کم عقلی آنها را مشخص کرد.

ابراهیم گفت: ﴿بَل رَّبُّکُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِی فَطَرَهُنَّمن اهل شوخی و مزاح نیستم و آنچه می‌گویم حقیقت دارد، و این بتها خدایان نیستند، بلکه پروردگار شما پروردرگار آسمان‌ها و زمین است، همان پروردگاری که آنها را آفریده است.

پس ابراهیم برای آنها هم دلیل عقلی ارائه داد و هم دلیل نقلی بیان کرد. دلیل عقلی این بود که هرکس حتی شما که با من مجادله می‌کنید، می‌دانید که تنها خداوند آفرینندۀ همۀ مخلوقات از قبیل انسان‌ها و فرشتگان و جن و حیوانات و آسمان‌ها و زمین می‌باشد، و او به تدبیر امورشان می‌پردازد، پس هر مخلوقی تحت تدبیر و تصرف او قرار دارد، و او آن را آفریده است، و همۀ چیزهایی که به غیر از خداوند پرستش می‌شوند د راین دایره داخل‌اند، پس کسانی که کمترین بهره‌ای از عقل و تشیخص دارند جایز نمی‌بینند که پرستش آفریننده، روزی دهنده و مدبر حقیقی را رها کنند و به عبادت مخلوقی بپردازند که نمی‌تواند سود و زیانی به کسی برساند، و مرگ و زندگانی و زنده شدن پس از مرگ در اختیار اوست.

اما دلیل نقلی مطالبی است که از پیامبران نقل شده است، زیرا آنچه آورده‌اند از اشتباه به دور می‌باشد و آنها حرف ناحق نمی‌گویند، و از جملۀ آن شهادت و گواهی دادن یکی از پیامبران بر این قضیه است. بنابر این ابراهیم گفت: ﴿وَأَنَا۠ عَلَىٰ ذَٰلِکُمو من بر این‌که خداوند تنها معبود حقیقی است و پرستش غیر او باطل است، ﴿مِّنَ ٱلشَّٰهِدِینَاز گواهانم. و بعد از گواهی خداوند چه شهادت و گواهی از شهادت و گواهی پیامبران بالاتر است؟ به خصوص گواهی پیامبران اوالعزم، و به خصوص گواهی خلیل الرحمان.

پس از آن که ابراهیم بیان کرد بت‌های آنان هیچ کاری نمی‌توانند انجام دهند، خواست به صورت عملی ناتوانی بت‌ها را به آنان نشان بدهد، و چاره‌ای بیاندیشد تا به ناتوانی و عدم کمک رسانی بت‌ها اقرار نمایند. بنابر این گفت: ﴿وَتَٱللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصۡنَٰمَکُمو سوگند به خدا برای نابودی بت‌هایتان چاره‌ای خواهم اندیشید، یعنی آنها را می‌شکنم. ﴿بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِینَآنگاه که پشت کردید و برای مراسم عید از شهر بیرون رفتید و از آنها دور شدید. وقتی آنها رفتند، ابراهیم به صورت پنهانی به‌سوی بت‌ها رفت.

﴿فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًاو آنها را تکه تکه کرد. مجموعۀ بت‌ها در یک خانه بودند، و ابراهیم همۀ آنها را شکست. ﴿إِلَّا کَبِیرٗا لَّهُمۡبه جز بت بزرگشان، که آن را به منظوری که به زودی بیان می‌شود سالم گذاشت.

در این احتراز و استثنای عجیب بیاندیشید! زیرا هر چیزی که مورد خشم خداوند باشد کلمات «کبیر» و بزرگ بر آن اطلاق نمی‌شود مگر به صورتی که به اصحاب و اهل آن نسبت داده شود، چنان که پیامبر صوقتی به پادشاهان مشرک دنیا نامه نوشت فرمود: «به بزرگ فارس»، «به بزرگ روم»، و امثال این، و نفرمود: «به بزرگوار». و در اینجا خداوند متعال فرمود ﴿إِلَّا کَبِیرٗا لَّهُمۡمگر بت بزرگشان، و نفرمود: «بزرگی از بت‌هایشان»، این چیزی است که باید به آن آگاه بود، و از تعظیم و بزرگداشت چیزی که خداوند آن را حقیر و ناچیز قرار داده است پرهیز کرد، مگر این‌که به کسانی نسبت داده شود که آن را تعظیم می‌کنند.

﴿لَعَلَّهُمۡ إِلَیۡهِ یَرۡجِعُونَباشد که به‌سوی آن بازگردند. یعنی ابراهیم شکستن بت بزرگشان را به این خاطر ترک کرد تا به‌سوی آن باز گردند، و به دلیل او توجه نمایند و از آن اعراض نکنند. بنابر این در آخر فرمود: ﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡبه خودشان باز آمدند.

ولی توهین و ذلتی را که بر بت‌هایشان رفته بود مشاهده کردند، ﴿قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٩گفتند: چه کسی با خدایان ما چنین کره است؟ بی‌گمان او از ستمکاران است». ابراهیم را به ستمگری متهم کردند، حال آنکه خود به این اتهام سزاوارتر بودند. آنها ابراهیم را به خاطر این‌که بت‌های را شکسته بود به ستمگری متهم کردند و ندانستند که شکستن بتها از بهترین فضایل و دادگری و یگانه پرستی اوست، و ستمگر کسی است که بت‌ها را به خدایی گرفته، و می‌بیند که چه بلایی بر سر بتها آمده است، اما باز آنها را به خدایی می‌گیرد.

﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى یَذۡکُرُهُمۡ یُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِیمُ٦٠گفتند: شنیدیم جوانی که ابراهیم نامیده می‌شود از بت‌ها عیب‌جویی می‌کرد، و آنها را مذمت می‌نمودو کسی که چنین گفته است باید همو بت‌ها را شکسته باشد. یا این‌که بخری شنیده بودند که ابراهیم گفته بود: برای نابودی بت‌ها چاره‌ای خواهد اندیشید. وقتی ثابت کردند که ابراهیم بتها را شکسته است، ﴿قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡیُنِ ٱلنَّاسِگفتند: ابراهیم را به حضور مردم بیاورید و در جایی که مردم ببینند و بشنند حاضر کنید. ﴿لَعَلَّهُمۡ یَشۡهَدُونَتا آنها حضور داشته باشند و خود بینند با فردی که خدایان انها را شکسته است چگونه برخورد می‌شود و این چیزی بود که ابراهیم می‌خواست، زیرا هدفش این بود که در حضور مردم حق بیان شود، و مردم حق را مشاهده نمایند و حجت بر آنها اقامه گردد.

چنان که موسی وقتی با فرعون وعده کرد، گفت: ﴿مَوۡعِدُکُمۡ یَوۡمُ ٱلزِّینَةِ وَأَن یُحۡشَرَ ٱلنَّاسُ ضُحٗى[طه: ۵۹]. «موعد شما روز جشن است، و این‌که مردم به هنگام چاشت گرد آورده شوند». پس هنگامی که مردم حضور یافتند و ابراهیم احظار گردید، به او گفتند: ﴿ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَا یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُآیا تو‌ای ابراهیم! بت‌ها و خدایان ما را شکسته ای؟ و این استفهام برای تقریر و اثبات است، یعنی چه چیزی به تو جرأت داد تا چنین کاری را بکنی، و چه چیز باعث شد تا به این کار اقدام نمایی؟

در حالی که مردم نظاره‌گر بودند، ابراهیم گفت: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَانه، بلکه بت بزرگشان این کار را کرده است. یعنی بر بت‌های کوچک خشم گرفته که چرا همراه او عبادت می‌شوند؟ و آنها را شکسته است تا شما فقط بت بزرگتان را پرستش کنید. هدف از این سخن ابراهیم محکوم کردن مخاطبان و اقامۀ حجت بر آنان بود. بنابر این گفت: ﴿فَسۡ‍َٔلُوهُمۡ إِن کَانُواْ یَنطِقُونَپس اگر سخن می‌گویند از آنان بپرسید. منظورش این بود که از بت‌های شکسته شده بپرسید که پرا شکسته شده‌اند، از بتی که شکسته نشده است، بپرسید که چرا دیگر بت‌ها را شکسته است؟ پس اگر حرف بزنند جواب شما را خواهند داد. اما همۀ ما می‌دانیم که بت‌ها سخن نمی‌گویند، و فایده و ضرری نمی‌دهند، حتی اگر کسی بخواهد به آنها اسیبی برساند نمی‌توانند از خود دفاع نمایند و خود را یاری کنند.

﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡو آنان به خود آمدند و به عقل‌هایشان باز آمدند و دریافتند که در عبادت کردن بت‌ها به بیراهه و اعتراف کردند که مشرک و ستمگرند. ﴿فَقَالُوٓاْ إِنَّکُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَپس به (همدیگر) گفتند: حقیقتاً شما ستمگرید.

پس مقصود حاصل شد، و حجت بر آنها تمام گردید، زیرا خودشان اقرار و اعتراف کردند که آنچه بر آن هستند باطل بوده، و کارشان کفر و ستمگری است.

آنان در حالت اعتراف به گواهی خود باقی نماندند، بلکه ﴿ثُمَّ نُکِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡچرخشی زدند به عقب برگشتند یعنی حالتشان دگرگون شد و عقل‌هایشان به جای اولیه‌اش برگشت و گمراه شدند و به ابراهیم گفتند: ﴿لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ یَنطِقُونَتو می‌دانی که این‌ها سخن نمی‌گویند، پس چگونه ما را مسخره کرده و دستور می‌دهی که تا از آنها بپرسیم! حال آنکه می‌دانی بت‌ها حرف نمی‌زنند؟

ابراهیم با نکوهش و سرزنش آنها، و با بیان این‌که دچار شرک شده‌اند، و این‌که خدایانشان سزاوار پرستش نیستند، گفت: ﴿أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمۡ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَضُرُّکُمۡآیا به جای خداوند چیزهایی را می‌پرستید که کمترین سود و زیانی را به شما نمی‌رسانند؟ پس نمی‌توانند سودی برسانند و نمی‌توانند زیان و بلایی را از شما دور کنند.

﴿أُفّٖ لَّکُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚیعنی چقدر در زیان هستید و چه معاملۀ زیانمندی کرده اید؟ و چیزهایی که به جای خدا می‌پرستید چقدر حقیر هستند! ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَآیا خرد نمی‌ورزید تا به این حالت واقف شوید! پس چون عقل را از دست داده و از روی آگاهی مرتکب جهالت و گمراهی شده‌اید حیوانات از شما بهترند.

وقتی ابراهیم آنها را جواب کوبنده داد، و ساکت کرد، و هیچ دلیلی برایشان باقی نماند، در سزا دادن او از قدرت خود استفاده کردند و ﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَکُمۡ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ٦٨گفتند: ابراهیم را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید. یعنی او را به بدترین شیوه به قتل بر سانید، و اینگونه خدایانتان را یاری کنید. هلاک باشند! باز هم هلاک باشند، زیرا چیزی را عبادت کردند و به خدایی گرفتند که خودشان اعتراف نمودند به کمک آنها نیاز دارند.

پس خداوند از خلیل خود وقتی او را در آتش انداختند حمایت نمود و به آتش گفت: ﴿یَٰنَارُ کُونِی بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت شو. پس آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شد، و هیچ آسیبی به او نرسید و کمترین رنجی را احساس نکرد.

﴿وَأَرَادُواْ بِهِۦ کَیۡدٗاو برای نابودی او نیرنگ ورزیدند و تصمیم گرفتند وی را بسوزانند، ﴿فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِینَپس ما آنان را در آخرت زیبارترین مردم نمودیم، چنان که خلیل و پیروانش را رستگار و سودمند گردانید.

﴿وَنَجَّیۡنَٰهُ وَلُوطًاو ایشان و لوط را رهایی بخشیدیم، چون از قومش کسی جز لوط ÷ایمان نیاورده بود. گفته شد که لوط برادرزاده‌اش بوده است. پس خداوند ابراهیم را نجات داد، ﴿إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَا لِلۡعَٰلَمِینَو او به سرزمینی هجرت نمود که در آن برای جهانیان خیر و برکت نهاده‌ایم. یعنی به شام رفت و قومش را در بابل عراق رها کرد. ﴿وَقَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ[العنکبوت: ۲۶]. «و گفت: همانا من دیار قومم را ترک خواهم کرد و به جایی می‌روم که پروردگارم را عبادت کنم».

یکی از برکت‌های شام این است که بسیاری از پیامبران در شام سر بر آوردند، و خداوند آن را به عنوان محل هجرت خلیل خود انتخاب کرد، و یکی از سه خانۀ مقدس خداوند که بیت المقدس است در این سرزمین قرار دارد.

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ نَافِلَةٗوقتی ابراهیم از قومش کناره‌گیری کرد اسحاق را به او ببخشیدیم و یعقوب فرزند اسحاق را افزون بر خواسته‌هایش در دوران پیری و نازایی هسمرش به او دادیم و فرشتگان او را به اسحاق مژده دادند: ﴿وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ[هود: ۷۱]. «و به دنبال اسحاق، یعقوب»، اسراییل است که امت بزرگی از نسل او پدید آمد و یکی از فرزند ابراهیم، اسماعیل بود که امت بزرگوار عرب از نسل اویند، و سردار گذشتگان وآیندگان محمد از فرزندان اوست.

﴿وَکُلّٗا جَعَلۡنَا صَٰلِحِینَو هر یک از ابراهیم و اسحاق و یعقوب را شایسته قرار داده‌ایم، چرا که حققو خدا و حقوق بندگانش را به جای می‌آوردند. و از جملۀ صلاحیت و شایستگی آنها این بود که خداوند آنان را پیشوایانی قرار داد که با فرمان او مردم را هدایت می‌کردند، و این از بزرگ‌ترین نعمت‌های خدا بر بنده است که پیشوا باشد و راهیافتگان به وسیلۀ او راهیاب شوند و سالکان به دنبال او حرکت کنند. و این بدان سبب بود که آنها صبر کردند و به آیات الهی یقین داشتند.

﴿یَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَامردم را برابر دستوراتمان به دین ما راهنمایی می‌کردند. آنها طبق امیال و هوای نفس خودشان دستور نمی‌دادند، بلکه به فرمان خدا و به‌سوی دین خدا و پیروی از خشنودی الهی راهنمایی می‌کردند. و بنده پیشوا نمی‌شود تا وقتی که به فرمان خدا دعوت نکند. ﴿وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَیۡرَٰتِو انجام دادن خوبی‌ها را به آنان وحی نمودیم، آن را انجام می‌دادند، و مردم را به‌سوی آن فرا می‌خواندند. و این شامل همۀ خوبیهاست از قبیل انجام دادن حقوق خدا و حقوق بندگان خدا.

﴿وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِیتَآءَ ٱلزَّکَوٰةِو بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات را به آنها وحی کردیم. این از باب عطف خاص بر عام است، چون این دو عبادت شرافت و فضیلت بیشتری دارند، و چون هرکس نماز و زکات را به طور کامل انجام دهد آنگونه که خداوند دستور داده دینش را برپا داشته است. و هرکس نماز و زکات را ضایع کند دیگر امور دینی را نیز ضایع خواهد کرد. نماز برترین اعمال است، چرا که حق خداوند در آن است، و زکات (نیز) برترین اعمال است که در آن با مردم نیکی کرده می‌شود. ﴿وَکَانُواْ لَنَا عَٰبِدِینَو آنها فقط ما را می‌پرستیدند. یعنی همواره عبادت‌های قلبی و قولی و بدنی را در بیشتر اوقات‌شان انجام می‌دادند، پس عبادت و بندگی تبدیل به صفت و شخصیت آنها شده بود، و به آنچه خداوند مردم را بدان دستور داده و به خاطر آن آفریده است متصف بودند.

آیه‌ی ۷۴-۷۵:

﴿وَلُوطًا ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗا وَنَجَّیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلَّتِی کَانَت تَّعۡمَلُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَٰسِقِینَ٧٤[الأنبیاء: ۷۴]. «و به لوط حکمت و دانش عطا کردیم، و او را از شهر و دیاری که (مردمانش) کارهای زشت می‌کردند، رهایی بخشیدیم، بی‌گمان آنان مردمان گناه‌کاری بودند».

﴿وَأَدۡخَلۡنَٰهُ فِی رَحۡمَتِنَآۖ إِنَّهُۥ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٧٥[الأنبیاء: ۷۵]. «و او را به رحمت خود درآوردیم، به راستی او از شایستگان بود».

در اینجاخداوند پیامبرش لوط را ستایش می‌نماید که دارای علم شرعی و حکم و داوری درست در میان مردم بود. خداوند او را به‌سوی قومش فرستاد، و آنها را به عبادت پروردگار فرا خواند، و از کارهای زشتی که انجام می‌دادند نهی نمود. و د رمیان آنها ماند و آنان را دعوت کرد اما دعوتش را نپذیرفتند. بنابر این خداوند سرزمین آنها را زیر و رو کرد و همۀ آنان را عذاب داد، زیرا ﴿کَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَٰسِقِینَقومی بد و گناهکار بودند، دعوتگر را تکذیب کردند و او را به اخراج از شهر تهدید نمودند. و خداوند لوط و خانواده‌اش را نجات داد و او را فرمان داد تا به همراه خانواده‌اش شب هنگام حرکت نماید تا از آبادی دور شوند. پس لوط و خانواده‌اش شب هنگام بیرون رفتند و نجات پید کردند و این از فضل خدا و منت الهی بر آنها بود.

﴿وَأَدۡخَلۡنَٰهُ فِی رَحۡمَتِنَآو او را به رحمت خود در آوردیم، رحمتی که هرکس وارد آن شود از نجات یافتگان خواهد بود، و از همۀ خطرها ایمن گشته و از کسانی می‌شود که هر خوبی و نیکی و شادی و سعادتی را به دست می‌آورند، و اعمالشان صالح گشته و احوالشان سامان یافته، و خداوند احوال‌شان را اصلاح می‌نماید. و صلاح و شایستگی سبب داخل شدن بنده و درآمدن او به رحمت الهی می‌گردد، همانطور که فساد و گناه سبب محروم شدن بنده از رحمت و خیر می‌شود. و پیامبران از همه بیشتر دارای صلاحیت هستند، بنابر این خداوند آنها را به صلاح و شایستگی توصیف نموده است. وسلیمان گفت: ﴿وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّٰلِحِینَ[النمل: ۱۹]. «و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته‌ات داخل کن».

آیه‌ی ۷۶-۷۷:

﴿وَنُوحًا إِذۡ نَادَىٰ مِن قَبۡلُ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥ مِنَ ٱلۡکَرۡبِ ٱلۡعَظِیمِ٧٦[الأنبیاء: ۷۶]. «و نوح را (به یادآور) آنگاه که پیش‌تر دعا کرد و ما هم دعای وی را پذیرفتیم، پس او و خانواده‌اش را از اندوه بزرگ رهانیدیم».

﴿وَنَصَرۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَأَغۡرَقۡنَٰهُمۡ أَجۡمَعِینَ٧٧[الأنبیاء: ۷۷]. «و او برابر قومی که آیات ما را دروغ انگاشتند، یاری و مدد دادیم، بی‌گمان آنان گروهی بد بودند، بنابر این همۀ ایشان را غرق کردیم».

بنده و پیامبر ما نوح ÷را با ستایش و تمجید یاد کن. خداوند او را به‌سوی قومش فرستاد، و نهصد و پنجاه سال در میانشان ماند و آنها را به عبادت خداوند دعوت کرد و از شرک ورزیدن به وی نهی نمود، و دعوت خود را بارها تکرار کرد، و آنان را پنهانی و آشکار، و شب و روز دعوت داد. پس وقتی متوجه شد که موعظه برای آنان مفید نیست و هشدار دادن فایده‌ای برای آنان دربر ندارد، پروردگارش را فراخواند و گفت: ﴿. . . لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ دَیَّارًا٢٦ إِنَّکَ إِن تَذَرۡهُمۡ یُضِلُّواْ عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوٓاْ إِلَّا فَاجِرٗا کَفَّارٗا٢٧[نوح: ۲۶-۲۷]. «پروردگارا! کسی از کافران را روی زمین زنده مگذار، زیرا اگر آنها را زنده بگذاری بندگانت را گمراه می‌سازند، و جز فرزندان فاسق و کافر به دنیا نمی‌آورند».

پس خداوند دعای او را پذیرفت و آنها را غرق نمود،و هیچ‌کس ا ز آنها را زنده نگذاشت. و خداوند نوح و خانواده‌اش، و مومنای را که همراه او بودند در کشتی نجات داد، و فرزندان او باقی گذاشت، و او را بر قومش که وی را مسخره می‌کردند، یاری کرد.

آیه‌ی ۷۸-۸۲:

﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ إِذۡ یَحۡکُمَانِ فِی ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِیهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَکُنَّا لِحُکۡمِهِمۡ شَٰهِدِینَ٧٨[الأنبیاء: ۷۸]. «و (یاد کن) داود و سلیمان را هنگامی که دربارۀ کشتزاری که گوسفندان مردم شب هنگام در آن چریده بودند داوری کردند، و ما بر داوری آنان حاضر (و ناظر) بودیم».

﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَیۡمَٰنَۚ وَکُلًّا ءَاتَیۡنَا حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ یُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّیۡرَۚ وَکُنَّا فَٰعِلِینَ٧٩[الأنبیاء: ۷۹]. «پس آن (شیوۀ قضاوت درست را) به سلیمان فهماندیم، و هر یک از آن دو را داوری و دانش اموختیم، و کوهها را برای داود رام ساختیم که با او تسبیح می‌گفتند و مرغان را (نیز رام کردیم) و بر آن (کار) توانا بودیم».

﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّکُمۡ لِتُحۡصِنَکُم مِّنۢ بَأۡسِکُمۡۖ فَهَلۡ أَنتُمۡ شَٰکِرُونَ٨٠[الأنبیاء: ۸۰]. «و ساختن زره را به او آموختیم تا شما را از (آسیب) کارزارتان حفظ کند. آیا سپاسگذار هستید؟!».

﴿وَلِسُلَیۡمَٰنَ ٱلرِّیحَ عَاصِفَةٗ تَجۡرِی بِأَمۡرِهِۦٓ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَاۚ وَکُنَّا بِکُلِّ شَیۡءٍ عَٰلِمِینَ٨١[الأنبیاء: ۸۱]. «و ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان نمودیم، و به فرمان او به‌سوی سرزمینی روان می‌شد که در آن برکت نهاده بودیم، و همه چیز را می‌دانستیم».

﴿وَمِنَ ٱلشَّیَٰطِینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُۥ وَیَعۡمَلُونَ عَمَلٗا دُونَ ذَٰلِکَۖ وَکُنَّا لَهُمۡ حَٰفِظِینَ٨٢[الأنبیاء: ۸۲]. «و از شیطان‌ها کسانی را (نیز برای او رام ساختیم) که برای او غواصی می‌کردند، و (همچنین) کاری جز این انجام می‌دادند، و ما حافظ آنها بودیم».

سلیمان و داود این دو پیامبر بزرگوار را با ستایش و بزرگداشت یاد کن، چرا که خداوند به آنها دانش وسیع و داوری میان بندگان را عطا کرده بود. به دلیل این‌که فرمود: ﴿إِذۡ یَحۡکُمَانِ فِی ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِیهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَکُنَّا لِحُکۡمِهِمۡ شَٰهِدِینَآنگاه که صاحب کشتزاری که گوسفندان گروهی شب هنگام در کشتزارش چریده و آن را تباه کرده بودند و به درختان و کشتزارش آسیب رسانده بودند، برای داوری به نزد وی آمدند. پس داود ÷چنین قضاوت کرد که گوسفندان باید در مقابل از بین رفتن درختان و مزرعه به صاحب کشتزار داده شوند، چون صاحب گوسفندان سهل انگاری کرده است و این سزای اوست، و سلیمان در این قضیه داوری درستی نمود، به این صورت که صاحبان گوسفندان، گوسفندانشان را به صاحب کشتزار بدهند تا از شیر و پشم آن استفاده نماید و در باغ صاحب کشتزار مشغول کار شوند تا آن را به حالت اولیه برگردانند، و وقتی باغ به حالت اولیه‌اش برگشت صاحب کشتزار گوسفندان آنها را باز پس دهد، و آنها نیز باغ را تحویل داده و هر یک مال خودش را ببرد و این از کمال فهم و زیرکی سلیمان ÷بود. بنابر این فرمود: ﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَیۡمَٰنَۚشیوۀ درست قضاوت را در این قضیه به سلیمان فهماندیم. و این بدان معنی نیست که در دیگر موارد به داود فهم و بینش نداده است، بلکه این را به طور ویژه بیان کرد، به دلیل این‌که فرمود: ﴿وَکُلًّا ءَاتَیۡنَا حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاو به هر یک از آن داود و سلیمان دانش و حکمت آموختیم، این بیانگر آن است که حاکم و قاضی گاهی درست قضاوت می‌نماید، و به حق می‌رسد، و گاهی اشتباه می‌کند، و اگر اشتباه کند مورد ملامت و سرزنش نیست، به شرطی که کوشش خود را کرده باشد.

سپس آنچه را که به هر یک از آنها اختصاص داد، بیان نمود و فرمود: ﴿وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ یُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّیۡرَو کوهها را در ذکر و تسبیح با او همراه کردیم. و بیان نمود که داود بیش از همۀ مردم عبادت می‌کرد و ذکر و تسبیح و تمجید خدا را می‌گفت، و خداوند آنچنان صدای زیبا و دلکشی را به او داده بود که به هیچ یک از مردم نداده بود، پس وقتی تسبیح می‌گفت و ستایش خود را می‌کرد کوههای جامد و پرندگان زبان بسته را با او همصدا می‌شدند، و این فضل و احسان خدا بر او بود. بنابر این فرمود: ﴿وَکُنَّا فَٰعِلِینَوما این کار را می‌کردیم.

﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّکُمۡو خداوند ساختن زره را به داود آموخت، و او اولین کسی بود که آن را ساخت، و دانش و شیوۀ ساخت آن به کسانی که بعد از او آمدند رسید، پس خداوند آهن را برای او نرم نمود و به او آموخت که چگونه آن را درست نماید. و فایدۀ آن فراوان است، ﴿لِتُحۡصِنَکُم مِّنۢ بَأۡسِکُمۡتا این لباس جنگی شما را در جنگها حفظ کند و به هنگام شدت گرفتن کارزار محافظ شما باشد. ﴿فَهَلۡ أَنتُمۡ شَٰکِرُونَآیا نعمت‌های خداوند را که از داود برایتان فراهم نمود سپاسگذار هستید، آنگونه که خداوند متعال فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَکُمۡ سَرَٰبِیلَ تَقِیکُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِیلَ تَقِیکُم بَأۡسَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تُسۡلِمُونَ[النحل: ۸۱]. «و برایتان لباس‌هایی قرار داد که شما را از گرما محافظت می‌نماید، و لباس‌هایی قرار داد که شما را در جنگ محافظت می‌کند. بدینسان نعمت خویش را بر شما کامل می‌گرداند، باشد که بپذیرید».

احتمال دارد که نحوۀ ساختن زره و نرم شدن آهن برای داود امری خارق العاده بوده باشد، و آن طور که مفسرین گفته‌اند خداوند آهن را برای او نرم نموده، طوری که مانند خمیر و خاک و بدون این‌که آن را در اتش ذوب نماید آن را ببار می‌آورد.

و احتمال دارد که خداوند به صورت مرسوم به او آموخته، و آهن را از طریقی که خداوند به او نشان داده بود ذوب می‌کرد، و این چیزی است که از ظاهر آیه بر می‌آید. چون خداوند بر بندگان منت گذارده و آنها را به شکرگذاری دستور داده است، و اگر ساختن زره در توان بندگان نبود، خداوند بر آنها منت نمی‌گذاشت. و فایده زره را بیان می‌نماید، چون خداوند به خاطر عین زره‌هایی که داود ساخته است بر مردم منت نگذاشته بلکه به خاطر جنس زره بر بندگان منت گذارده است و جز این فرمودۀ خداوند هیچ توجیهی برای احتمالی که مفسرین بیان کرده‌اند وجود ندارد که می‌فرماید: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِیدَ[سبأ: ۱۰]. «و آهن را برای او نرم نمودیم»، و در این آیه چیزی نیست که بیانگر آن باشد او بدون سبب و وسیلۀ آهن را نرم کرده باشد.

﴿وَلِسُلَیۡمَٰنَ ٱلرِّیحَ عَاصِفَةٗو باد تند و سریع را برای سلیمان رام کردیم، به گونه‌ای که ﴿تَجۡرِی بِأَمۡرِهِۦٓو به فرمان او روان می‌شد، و به هر سو که برگردانده می‌شد از فرمان او اطاعت می‌کرد، و در یک صبحگاه مسافت یک ماه را طی می‌نمود و مسافتی که در یک شامگاه طی می‌کرد نیز به اندازۀ یک ماه بود. ﴿إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَا(و به فرمان او) و به‌سوی سرزمینی که در آن برکت نهاده‌ایم، یعنی سرزمین شام که مقر سلیمان بود، حرکت می‌کرد. پس سلیمان سوار بر تند باد رو به شرق و غرب می‌رفت و محل بازگشت او به‌سوی سرزمین پر خیر و برکت بود.

﴿وَکُنَّا بِکُلِّ شَیۡءٍ عَٰلِمِینَو همه چیز را می‌دانستیم چرا که علم و آگاهی ما همه چیز را احاطه کرده است. و به داود و سیلمان چیزهایی آموختیم که آنها را به آنچه گفتیم: رساند.

﴿وَمِنَ ٱلشَّیَٰطِینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُۥ وَیَعۡمَلُونَ عَمَلٗا دُونَ ذَٰلِکَو از شیطان‌ها کسانی را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم که برایش غواصی می‌کردند و کارهایی غیر از این نیز انجام می‌دادند. این هم از خصوصیت‌های سلیمان ÷بود که خداوند شیطان‌ها و جنهای بزرگ را فرمانبردار او کرده و به او قدرت داده بود تا از شیطان‌ها در بسیاری از کارهایی که غیر از آنان کسی نمی‌توانست آن را انجام دهد استفاده نماید. بنابر این برخی از شیاطین در امر بیرون آوردن مرواردی و گوهر و لولو و غیره از دریا برای سلیمان و غواصی می‌کردند، و کارهایی دیگر نیز انجام می‌دادند.

﴿یَعۡمَلُونَ لَهُۥ مَا یَشَآءُ مِن مَّحَٰرِیبَ وَتَمَٰثِیلَ وَجِفَانٖ کَٱلۡجَوَابِ وَقُدُورٖ رَّاسِیَٰتٍ[سبأ: ۱۳]. «آنان هر چه سلیمان که می‌خواست برایش درست می‌کردند از قبیل قلعه‌ها و مجسمه‌ها و کاسه‌های بزرگی چون حوضها و دیگ‌های ثابت». و گروهی را برای ساختن بیت المقدس گمارد، و سلیمان فوت کرد در حالی که آنها کار می‌کردند، و بعد از مرگ او تا یک سال کار کردند تا اینکه دانستند. او فوت کرده است. چنان‌که خواهد آمد إن شا الله.

﴿وَکُنَّا لَهُمۡ حَٰفِظِینَو ما حافظ آنها بودمی. یعنی توانایی نافرمائی و سرباز زدن از دستور او را نداشتند، بلکه خداوند آنها را با قدرت و عزت و فرمانروایی‌اش برای او نگاه داشته بود.

آیه‌ی ۸۳-۸۴:

﴿وَأَیُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّی مَسَّنِیَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ٨٣[الأنبیاء: ۸۳]. «و ایوب را (یاد کن) بدانگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند (و گفت): بی‌گمان بیماری به من رسیده است و تو مهربانترین مهربانان هستی».

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَکَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِکۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِینَ٨٤[الأنبیاء: ۸۴]. «پس دعای او را پذیرفتیم و رنجی را که در خود داشت از او دور ساختیم، و خانواده‌اش و (نیز) مانند آنان را همراه با آنان به او دادیم تا رحمتی از جانب خویش و پندی برای عبادت کنندگان باشد».

بنده و پیامبر ما ایوب را با ستایش و بزرگداشت و جایگاهی والا یاد کن، هنگامی که خداوند او را به بلا و بیماری سختی مبتلا نمود، و مورد آزمایش قرار داد. و خداوند او را بردبار و خشنود یافت. شیطان بر جسم او مسلط شده بود، و این آزمایشی از جانب خداوند بود، پس شیطان در جسم او دمید و بر اثر آن دمل‌های بزرگی بیرون می‌آمد، و تا مدت‌ها ماند. بلا و مصیبت او شدت گرفت و خانواده‌اش مردند، و مالش از دست رفت. پس پروردگارش را به فریاد خواند و گفت: پروردگارا! بی‌گمان بیماری به من رسیده است و تو مهربان‌ترین مهربانان هستی. ﴿أَنِّی مَسَّنِیَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَایوب به رحمت گستردۀ خداوند متوسل شد و حالت خویش را برای وی بیان کرد، و این‌که بیماری و رنج همۀ وجود او را فرا گرفته است، و خداوند دعای او را پذیرفت و فرمود: ﴿ٱرۡکُضۡ بِرِجۡلِکَۖ هَٰذَا مُغۡتَسَلُۢ بَارِدٞ وَشَرَابٞ٤٢[ص: ۴۲]. «با پایت (بر) زمین بزن، این محل شستن و نوشیدنی خنکی است».

پس او با پایش زمین را کوبید، و از کوبیدن او چشمه‌ای سرد جوشید، پس او خود را در آن شست و از نوشید، در نتیجه خداوند بیماری‌اش را دور نمود.

﴿وَءَاتَیۡنَٰهُ أَهۡلَهُو خانواده و مالش را به او باز گردانیدیم، ﴿وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡو به جای اموال و اولادی که از دست داده بود دو چندان به او دادیم، به این صورت که خداوند سلامتی و تندرستی به او بخشید و فرزند و مال فراوانی به او داد. ﴿رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَاو این مرحمت و مهربانی محض ما در حق ایوب بود که صبر کرد و خشنود بود. پس خداوند قبل از پاداش جهان آخرت در همین دنیا به او پاداش داد. ﴿وَذِکۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِینَو او مایۀ عبرت و پند عبادتگذاران نمودیم، کسانی که از صبر توشه بر می‌گیرند، بنابر وقتی آنها ایوب ÷را ببینند که به بلایی عظیم گرفتار امد و پس از مدتی آن بیماری و رنج از وی دور شد و خداوند به او پاداشی نیک داد، وقتی علت را نگاه کنند می‌بینند که به وضوح علت آن صبر و بردباری است. بنابر این وقتی خداوند ایوب را به خاطر صبر و بردباری‌اش ستایش نمود و فرمود: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ[ص: ۴۴]. «بدون شک ما او را بردبار یافتیم، بسیار بندۀ خوبی بود، او توبه کننده و رجوع کننده به‌سوی خدا بود». پس عبادتگذاران به هنگام دچار شدن به مصایب او را اسوه و الگوی خود قرار دادند.

آیه‌ی ۸۵-۸۶:

﴿وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِدۡرِیسَ وَذَا ٱلۡکِفۡلِۖ کُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰبِرِینَ٨٥[الأنبیاء: ۸۵]. «و (نیز یاد کن) اسماعیل و ادریس و ذالکفل را که هر یک از بردباران بودند».

﴿وَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ فِی رَحۡمَتِنَآۖ إِنَّهُم مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٦[الأنبیاء: ۸۶]. «و آنان را در رحمت خویش در آوردیم بی‌گمان آنان از شایستگان بودند».

بندگان برگزیده و پیامبران ما اسماعیل بن ابراهیم و ادریس و ذالکفل را به بهترین صورت یاد کن، و آنها را به کامل‌ترین وجه ستایش کن. ادریس و ذالکفل از انبیای بنی اسرائیل بودند. ﴿کُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰبِرِینَهر یک از این افراد بردبار بودندو صبر یعنی کنترل نفس و بازداشتن آن از چیزی که به آن گرایش دارد، و این شامل انواع سه گانۀ صبر می‌شود: صبر بر طاعت خداوند، صبر بر بازداشتن نفس از ارتکاب نافرمانی خدا، و صبر در برابر تقدیرات دردناک الهی و مشکلات. پس بنده تا وقتی که از تمامی انواع صبر و بردباری به طور کامل برخوردار نباشد صابر به حساب نمی‌آید.

خداوند این پیامبران را به صبر و بردباری توصیف نموده است، و این دلالت می‌نماید که آنها به گونه‌ای شایسته بردبار بوده‌اند و نیز آنها را به شایسته بودن توصیف نمود که شامل صلاح و شایستگی قلب، زبان و سایر اعضا می‌شود، چرا که قلبی داشتند سرشار از شناخت خداوندو محبت او و بازگشتن به‌سوی او، و زبانی داشتند که همواره با آن ذکر و یاد خداوند را انجام می‌دادند، و سایر اعضا و جوارح را به اطاعت الهی و دوری از گناهان در آورده بودند. پس خداوند آنها را به سبب بردباری و شایستگی اشان به رحمت خویش در آورد و آنها را همراه با دیگر برادران پیامبرشان در دنیا و آخرت پاداش نیک داد. و اگر خداوند هیچ پاداشی نیز به آنها نمی‌داد، همین نام نیکی که از آنها بر جای مانده و در میان جهانیان زنده است برای آنان کافی بود، و این شرافت و افتخاری بس بزرگ است.

آیه‌ی ۸۷-۸۸:

﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَیۡهِ فَنَادَىٰ فِی ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٨٧[الأنبیاء: ۸۷]. «و (یاد کن) ذالنون را وقتی که خشمگین بیرون رفت و گمان برد که بر او سخت و تنگ نمی‌گیریم، و در تاریکی‌ها ندا در داد که معبود (راستینی) جز تو نیست، تو پاک و منزهی، به راستی من از ستمکاران بودم».

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّۚ وَکَذَٰلِکَ نُ‍ۨجِی ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٨٨[الأنبیاء: ۸۸]. «پس دعایشان را پذیرفتیم و از غم رهایی‌اش دادیم، و ما این‌گونه مؤمنان را نجات می‌دهیم».

و بنده و پیامبرمان ذالنون را به خوبی یاد کن و او یونس است. ذالنون یعنی صاحب ماهی. خداوند او را به‌سوی قومش فرستاد، اما آنان ایمان نیاوردند، پس آنها را تهدید کرد که در فلان زمان عذاب به سراغشان خواهد آمد.

پس عذاب بر آنان فرود آمد و با چشمان خود آشکارا آن را مشاهده کردند، و با آه و ناله و زاری به‌سوی خدا برگشتند و توبه کردند، و خداوند عذاب را از آنها دور نمود. چنان که فرموده است: ﴿فَلَوۡلَا کَانَتۡ قَرۡیَةٌ ءَامَنَتۡ فَنَفَعَهَآ إِیمَٰنُهَآ إِلَّا قَوۡمَ یُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ کَشَفۡنَا عَنۡهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡیِ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِینٖ٩٨[یونس: ۹۸]. «اهل هیچ آبادی نبوده که [مردمش] ایمان بیاورند و ایمان‌شان برای‌شان سودمند باشد به جز قوم یونس که وقتی ایمان آوردند، عذاب رسوایی را در زندگانی دنیا از آنان دور نمودیم، و تا مدت مقرری بهره‌مندشان ساختیم». و فرموده است: ﴿وَأَرۡسَلۡنَٰهُ إِلَىٰ مِاْئَةِ أَلۡفٍ أَوۡ یَزِیدُونَ١٤٧ فَ‍َٔامَنُواْ فَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِینٖ١٤٨[الصافات: ۱۴۷-۱۴۸]. «و او را به‌سوی صد هزار نفر یا بیشتر فرستادیم، پس ایمان آوردند و آنان را تا مدت معینی بهره‌مند ساختیم».

ایمان آوردن این ملت بزرگ به یونس از بزرگ‌ترین فضیلت‌های اوست، اما وی خشمگین بیرون رفت و به خاطر گناهی که خداوند آن را در کتابش برای ما بیان نکرده است بدون دستور پروردگارش از آنجا فرار کرد و نیازی نیست که ما حتماً بدانیم چه گناهی را مرتکب شده بود،زیرا خداوند در رابطه با گناه ایشان فقط می‌فرماید: . ﴿إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡکِ. . . . وَهُوَ مُلِیمٞ[الصافات: ۱۴۰]. «آنگاه که به‌سوی کشتی گریخت. . . و او از ملامت شدگان بود». یعنی کاری کرده بود که به‌خاطر آن مورد سرزنش قرار می‌گرفت. و از ظاهر امر چنان بر می‌آید که شتاب ورزیدن وی، وخشم گرفتنش بر قومش و خارج گشتن وی ازمیان آنان قبل از آن صورت گرفته است که خداوند او را بدان امر نماید. ﴿فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَیۡهِو گمان برد که خداوند بر او سخت و تنگ نمی‌گیرد، و او را در شکم ماهی و در جایی تنگ قرار نمی‌دهد و یاگمان برد از دست خداوند در می‌رود. البته چنان گمانی برای بندگان کاملی چون یونس اشکالی ندارد، به شرطی که این گمان به صورت ناپایدار برایش پیش آید و پایدار نباشد.

پس از آنکه یونس خشمگین شد و تصمیم گرفت فرار نماید با گروهی از مردم سوار کشتی شد، آنها قرعه کشی کردند که چه کسی در دریا بیاندازند؟ چون می‌ترسیدند اگر همه در کشتی باشند کشتی غرق شود، وتقی قرعه کشی کردند و قرعه به نام یونس افتاد او را به دریا انداختند و ماهی او را فرو بلعید، و وی را به اعماق تاریکی‌های دریا برد و او در تاریکی‌ها ندا داد که ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَهیچ معبودی به حق جز تو نیست، پاک و منزهی، به راستی من از ستمکاران بوده‌ام.

پس او به کمال الوهیت خداوند و پاک بودن او از هر کمبود و عیبی اقرار نمود، و به ستمکاری و گناه خود اعتراف کرد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِینَ١٤٣ لَلَبِثَ فِی بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ١٤٤[الصافات: ۱۴۳-۱۴۴]. «اگر از تسبیح گویان نبود تا روزی که برانگیخته می‌شود (یعنی تا روز قیامت) در شکم ماهی باقی می‌ماند».

بنابراین فرمود: ﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّپس دعایشان را پذیرفتیم و او را از سختی و رنجی که در آن افتاده بود نجات دادیم، ﴿وَکَذَٰلِکَ نُ‍ۨجِی ٱلۡمُؤۡمِنِینَو اینگونه مومنان را نجات می‌دهیم. و این نوید و مژده‌ای است برای هر مومنی که به خاطر ایمانش به سختی وا ندوه و گرفتار شده باشد، پس خداوند او را از آن نجات خواهد داد، و بلا را از وی دور می‌نماید، و یا آن را بر وی سبک می‌کند، چنانکه با یونس ÷کرد.

آیه‌ی ۸۹-۹۰:

﴿وَزَکَرِیَّآ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ رَبِّ لَا تَذَرۡنِی فَرۡدٗا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٨٩[الأنبیاء: ۸۹]. «و زکریا را (یاد کن) بدانگاه که پروردگارش را به فریاد خواند: پروردگارا! مرا تنها مگذار، و تو بهترین وارثانی».

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَوَهَبۡنَا لَهُۥ یَحۡیَىٰ وَأَصۡلَحۡنَا لَهُۥ زَوۡجَهُۥٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِ وَیَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَکَانُواْ لَنَا خَٰشِعِینَ٩٠[الأنبیاء: ۹۰]. «پس دعایش را اجابت کردیم و یحیی را به او بخشیدیم، و همسرش را برای او شایسته و اصلاح گردانیدیم، بی‌گمان آنان در (انجام) نیکوکاری می‌شتافتند و با امید و بیم ما را به فریاد می‌خواندند و برای ما فروتن بودند».

بنده و پیامبر ما، زکریا را یاد کن، و یادش را گرامی بدار، و فضیلتهای او را بیان کن، از جمله این‌که خیر خواه مردم بود و بدین سبب خداوند او را مورد مرحمت قرار داد. پس ﴿نَادَىٰ رَبَّهُۥ رَبِّ لَا تَذَرۡنِی فَرۡدٗاپروردگارش را ندا داد و گفت: « پروردگارا! مرا تنها مگذار، یعنی گفت: ﴿رَبِّ إِنِّی وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّی وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَیۡبٗا وَلَمۡ أَکُنۢ بِدُعَآئِکَ رَبِّ شَقِیّٗا٤ وَإِنِّی خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِیَ مِن وَرَآءِی وَکَانَتِ ٱمۡرَأَتِی عَاقِرٗا فَهَبۡ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّٗا٥ یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنۡ ءَالِ یَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِیّٗا٦[مریم: ۴-۶]. «پروردگارا! استخوان‌های من سست شده، و شعله‌های پیری (تمام موهای) سمر را فرا گرفته است. پروردگارا! من هرگز در دعاهایی که کرده‌ام ناامید و محروم بازنگشته‌ام. و من از بستگانم بیمناکم، و همسرم نیز از اول نازا بوده است، پس، از فضل خدا جانشینی به من ببخش که از من میراث بر و نیز از آل یعقوب میراث ببرد، و پروردگارش او را پسندیده قرار ده».

از این آیه‌ها در می‌یابیم که گفتۀ او ﴿رَبِّ لَا تَذَرۡنِی فَرۡدٗامبین آن است که وقتی اجل و زمان مرگش نزدیک شد ترسید که کسی بعد از او در خیر خواهی و اندرزگویی و فراخوانی بندگان به‌سوی خدا جانشین او نباشد، و از این بیمناک بود که تنهاست و کسی را ندارد که او را در آنچه به آن بپا خواسته است یاری نماید. ﴿وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡوَٰرِثِینَو تو بهترین وارثانی. یعنی تو بهترین کسی هستی که بعد از من باقی می‌مانی، و از من به بندگانت مهربان‌تر هستی. اما می‌خواهم که دلم اطمینان یابد و آرام گیرد، و پاداش کار جانشین من در ترازوی اعمالم قرار بگیرد.

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَوَهَبۡنَا لَهُۥ یَحۡیَىٰپس دعایش را پذیرفتم و یحیی را که پیامبری بزرگوار بود و پیش‌تر نام او را بر کسی ننهاده بودیم به او بخشیدیم. ﴿وَأَصۡلَحۡنَا لَهُۥ زَوۡجَهُو همسرش را بعد از آنکه نازا و عقیم بود و بچه دار نمی‌شد شایستۀ زاد و ولد گرداندیم. و خداوند به خاطر زکریا یا صلاحیت باردار شدن را به همسرش داد، و این از فواید همنشین و همراه صالح است که همنشینی و همراهی او با برکت است، پس خداوند به زکریا و همسرش یحیی را بخشید.

پس از این‌که همۀ این پیامبران را تک تک یاد کرد، به طور کلی همه را ستایش نمود و فرمود ﴿إِنَّهُمۡ کَانُواْ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِآنها به نیکوکاری اقدام نموده و در انجام دادن کارهای نیک می‌شتافتند و آن را در وقت‌های با فضیلت انجام می‌دادند. و به صورت شایسته و مناسب آن را کامل می‌گرداندند، و فضیلتی را که بر آن توانایی داشتند ترک نمی‌کردند، بلکه فرصت را غنیمت شمرده و آن را انجام می‌دادند، ﴿وَیَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاو چیزهای مورد علاقه‌اشان را از قبیل منافع دنیوی و اخروی از ما می‌خواستند و از امور ناگوار و چیزهایی که در هر دو جهان به انسان زیان می‌رساند به ما پناه می‌بردند. و آنها علاقه‌مند و امیدوار بودند و خدا را فراموش نمی‌کردند. ﴿وَکَانُواْ لَنَا خَٰشِعِینَو همواره برای ما فروتن بودند. و این به خاطر کمال شناختشان از پروردگار بود.

آیه‌ی ۹۱-۹۴:

﴿وَٱلَّتِیٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا فَنَفَخۡنَا فِیهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَایَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ٩١[الأنبیاء: ۹۱]. «و (یاد کن) زنی را که پاکدامنی ورزید، آنگاه از روح خویش در آن دمیدیم، و او و فرزندش را نشانه‌ای برای جهانیان قرار دادیم».

﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّکُمۡ فَٱعۡبُدُونِ٩٢[الأنبیاء: ۹۲]. «همانا این است امت شما که امت یگانه‌ای است، و من پروردگار شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید».

﴿وَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَیۡنَهُمۡۖ کُلٌّ إِلَیۡنَا رَٰجِعُونَ٩٣[الأنبیاء: ۹۳]. «و (آنان) کار خویش را درمیان خود پاره پاره نمودند، و همگی به‌سوی ما بر می‌گردند».

﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا کُفۡرَانَ لِسَعۡیِهِۦ وَإِنَّا لَهُۥ کَٰتِبُونَ٩٤[الأنبیاء: ۹۴]. «پس هرکس از کارهای شایسته انجام دهد در حالی‌که ایمان داشته باشد، برای کوشش او ناسپاسی نخواهد بود، و ما (نیکی‌هایش) را برای او می‌نویسیم».

مریم را یاد کن و پاکی و شرافت او را بیان نما، ﴿وَٱلَّتِیٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَازنی که دامان خویش را از آلوده شدن و نزدیک شدن به حرام بلکه حتی از نزدیک شدن به حلال نیز پاک نگاه داشت. و به خاطر مشغول شدن به عبادت و خدمت به بندگان خدا ازدواج نکرد. و هنگامی که جبرئیل در شکل یک انسان کامل و خوش قیافه به نزد وی آمد، و گفت: ﴿إِنِّیٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیّٗا[مریم: ۱۸]. «من از تو به خداوند مهربان پناه می‌برم، اگر پرهیزگار هستی». پس خداوند به پاداش پاکی و پاکدامنی‌اش فرزندی بدون پدر به او بخشید، چرا که جبرئیل ÷در او دمید و به فرمان الهی حامله شد.

﴿وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَایَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَو او و فرزندش را نشانۀ بزرگی برای جهانیان قرار دادیم، زیرا بدون این‌که کسی به او دست زده باشد باردار شد، و بچه‌اش را به دنیا آورد. و در گهواره سخن گفت، و او را از تهمت اتهام زنندگان تبرئه نمود. و فرزندش در حالی که در گهواره بود از خودش خبر داد و مردم را آگاه کرد و خداوند معجزات و امور خارق العاده‌ای را که توسط او اجرا نمود. پس مریم و فرزندش نشانه‌ای برای جهانیان شدند و نسل به نسل از آن سخن می‌گویند، و عبرت آموزان از آن عبرت می‌گیرند.

پس از این‌که از پیامبران سخن به میان آورد خطاب به مردم فرمود: ﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗپیامبرانی که ذکر شدند امت و پیشوایان شما هستند، پس به آنها اقتدا کنید و از رهنمودهای آنان پیروی نمایید، زیرا همگی بر یک دین و بر یک راه بوده‌اند و نیز پروردگار همۀ آنان یکی است.

بنابراین فرمود: ﴿وَأَنَا۠ رَبُّکُمۡو من پروردگار شما هستم، شما را آفریده و با نعمت‌های دینی و دنیوی خویش پرورش داده‌ام. پس چون پروردگار یکی است و پیامبر یکی است و دین یکی است و آن عبارت است از این‌که همۀ عبادتها تنها برای خدایی انجام شود که هیچ شریکی ندارد بنابراین، وظیفۀ شما است که عبادت خدا را انجام دهید، بنابر این فرمود: ﴿فَٱعۡبُدُونِپس تنها مرا بپرستید. و به وسیلۀ «فا» عبادت را بر آنچه که گذشت مترتب کرد، ه هم چنان‌که مسبب بر سبب متقدم است.

و شایسته بود که آنها بر این امر (= دین خدا) جمع شوند، و در آن اختلاف نورزند. اما تجاوز و سرکشی، آنها از هم گسیختن و جدایی کشاند. بنابر این فرمود: ﴿وَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُماحزاب و گروههایی که ادعای پیروی کردن از پیامبران را داشتند گروه گروه و پراکنده شدند، و هریک ادعا می‌کردند که حق با اوست و گروه دیگر باطل است. ﴿کُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَیۡهِمۡ فَرِحُونَ[المؤمنون: ۵۳]. «و هر گروه به آنچه دارند شادمان هستند». و از این گروه‌ها، گروهی بر حق است که دین درست و راه راست را در پیش بگیرد و از پیامبران تبعیت کند. و این زمانی است که پرده‌ها کنار رود و پنهانی‌ها آشکار، و مردم برای داوری قاطع الهی در روز قیامت راستگو و دروغگو مشخص می‌شوند، بنابر این فرمود: ﴿کُلٌّ إِلَیۡنَا رَٰجِعُونَگروه‌های متفرق شده و غیره همگی همگی به‌سوی ما باز می‌گردند و به آنان سزا و جزای کامل می‌دهیم.

سپس با تصریح به آنچه که به صورت ضمنی فهمیده می‌شود، رفتار و جزای الهی را در مورد آنان به صورت مفصل بیان کرد و فرمود: ﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِوهر کس از کارهای شایسته انجام دهد، یعنی کارهایی را انجام دهد که پیامبران مشورع کرده و کتابهای آسمانی مردم را به انجام آن واداشته‌اند، ﴿وَهُوَ مُؤۡمِنٞدر حالی که او به خدا و پیامبرانش، و آنچه که آنان آورده‌اند ایمان داشته باشد، ﴿فَلَا کُفۡرَانَ لِسَعۡیِهِکوشش او مورد ناسپاسی نخواهد شد. یعنی تلاش او را ضایع نمی‌کنیم و آن را نادیده نمی‌گیریم، بلکه آن‌را برایش چند برابر می‌نماییم.

﴿وَإِنَّا لَهُۥ کَٰتِبُونَو ما در لوح محفوظ، و در نامه‌هایی که فرشتگان اعمال را در آن ثبت و ضبط می‌نمایند نیکی‌هایشان را می‌نویسیم. یعنی هرکس کارهای شایسته انجام ندهد و یا آنها را انجام دهد ولی ایمان نداشته باشد او محروم است و در دین و دنیایش زیانبار می‌باشد.

آیه‌ی ۹۵:

﴿وَحَرَٰمٌ عَلَىٰ قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَآ أَنَّهُمۡ لَا یَرۡجِعُونَ٩٥[الأنبیاء: ۹۵]. «و (مردم) شهری که آن را نابود ساخته‌ایم محال است (به دنیا) بازگردند».

یعنی غیر ممکن است مردمان آبادیهای که نابود شده، و به عذاب (الهی) گرفتار شده‌اند، به دنیا بازگردند تا تقصیرات خود را جبران نمایند، پس کسی که هلاک گشته و عذاب داده شده است راهی برای بازگشت به دنیا ندارد. بنابر این مخاطبان باید از چیزی که باعث نابود شدن آنها می‌گردد بپرهیزند، تا به عذاب گرفتار نشوند، زیرا هرگاه عذاب بر آنها فرود بیاید دور کردنش از آنان محال است. پس اکنون که می‌توان گذشته را جبران کرد باید از گناهان دست بکشند.

آیه‌ی ۹۶-۹۷:

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ یَأۡجُوجُ وَمَأۡجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبٖ یَنسِلُونَ٩٦[الأنبیاء: ۹۶]«تا این‌که (راه) یاجوج و ماجوج گشوده شود و ایشان شتابان از هر بلندی و ارتفاعی بتازند».

﴿وَٱقۡتَرَبَ ٱلۡوَعۡدُ ٱلۡحَقُّ فَإِذَا هِیَ شَٰخِصَةٌ أَبۡصَٰرُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَٰوَیۡلَنَا قَدۡ کُنَّا فِی غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا بَلۡ کُنَّا ظَٰلِمِینَ٩٧[الأنبیاء: ۹۷]. «(در این هنگام) وعدۀ راستین نزدیک گردد، آنگاه یکباره چشمان کافران به بالا دوخته شود، ای وای بر ما! ما ازاین (روز) غافل بودیم، بلکه ما ستمکار بودیم».

خداوند مردم را برحذر می‌دارد که به کفر و گناهان ادامه ندهند، و می‌فرماید زمان رها شدن یاجوج و ماجوج که دو قبیله از انسان‌ها هستند و روزگاری از فساد کاری آنها شکایت شد و ذوالقرنین در برابر آنها سدی را بست نزدیک شده است، و در آخر زمان سد شکسته می‌شود، و آنها آنچنان که خداوند بیان کرده است شتابان از هر سبلندی و راتفاعی می‌گذرند و به‌سوی مردم می‌آیند. این آیه دلالت می‌نماید که آنها بسیار زیادند و در زمین با شتاب راه می‌روند. پس یا با سرعت راه می‌روند، یا این‌که به وسیلۀ اسباب و وسایلی که خداوند برای آنها آفریده است مسافتهای دور را در می‌نوردند و ناهمواری‌ها و دشواری‌ها را پشت سر می‌گذارند و با سرعت زبان راهها را طی می‌کنند، و آنها بر مردم چیره می‌شوند و هیچ‌کس توان جنگیدن با آنها را ندارد.

﴿وَٱقۡتَرَبَ ٱلۡوَعۡدُ ٱلۡحَقُّو در این هنگام وعدۀ راستین نزدیک می‌گردد، و در روز قیامت که خداوند آمدن آن را وعده داده بود فرا می‌رسد، و وعدۀ الهی حق و راست است، پس در این روز چشم‌های کافران از شدت وحشت و پریشانی از حرکت باز ایستاده و خیره می‌شوند، و فریادشان بلند گشته و می‌گویند: وای بر ما!کاش به دنیا نیامده بودیم! و بر گذشته حسرت می‌خوردند و پشیمان می‌شوند و می‌گویند: ﴿قَدۡ کُنَّا فِی غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَاما ازاین روز بزرگ غافل بوده، و همواره در غفلت و بی‌خبری به سر می‌بردیم، و در سرگرمی‌های دنیا غرق شده بودیم، تا این‌که مرگ به سراغ ما آمد و وارد قیامت شویم. و اگر کسی از پشیمانی و حسرت می‌مرد آنها می‌مردند. ﴿بَلۡ کُنَّا ظَٰلِمِینَبلکه ما ستمکار بودیم. آنها به ستم خویش و عدل الهی در مورد خویش اعتراف می‌کنند، پس در این هنگام دستور داده می‌شود تا آنها و آنچه را که می‌پرستیدند به جهنم برده شوند. بنابر این فرمود:

آیه‌ی ۹۸-۱۰۳:

﴿إِنَّکُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمۡ لَهَا وَٰرِدُونَ٩٨[الأنبیاء: ۹۸]. «همان شما (هیزم جهنم هستید) و چیزهایی که به غیر از خدا می‌پرستید افزوزینۀ آتش جهنم است، شما به آن وارد خواهید شد».

﴿لَوۡ کَانَ هَٰٓؤُلَآءِ ءَالِهَةٗ مَّا وَرَدُوهَاۖ وَکُلّٞ فِیهَا خَٰلِدُونَ٩٩[الأنبیاء: ۹۹]. «اگر این‌ها معبودها و خدایانی بودند هرگز وارد دوزخ نمی‌گشتند، و همگی در آن جا جاودانه‌اند».

﴿لَهُمۡ فِیهَا زَفِیرٞ وَهُمۡ فِیهَا لَا یَسۡمَعُونَ١٠٠[الأنبیاء: ۱۰۰]. «برای آنان در جهنم نالۀ غم‌انگیز است و در آن جا چیزی را نمی‌شنوند».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِکَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ١٠١[الأنبیاء: ۱۰۱]. «بدون شک آنانی که بیشتر از (سوی) ما نیکویی برایشان مقرر شده است آنان از (دوزخ) دور نگاه داشته می‌شوند».

﴿لَا یَسۡمَعُونَ حَسِیسَهَاۖ وَهُمۡ فِی مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ١٠٢[الأنبیاء: ۱۰۲]. «آنان حتی صدای اتش دوزخ را (هم) نمی‌شنوند و در میان (نعمت‌های) دلخواه‌شان جاودانه‌اند».

﴿لَا یَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَکۡبَرُ وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ هَٰذَا یَوۡمُکُمُ ٱلَّذِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ١٠٣[الأنبیاء: ۱۰۳]. «هراس بزرگ ایشان را غمگین نمی‌سازد، و فرشتگان به استقبال‌شان می‌آیند (و می‌گویند:) این همان روزی است که به شما وعده داده می‌شد».

و شما که چیزهایی دیگر به جای خداوند پرستش می‌کردید! ﴿حَصَبُ جَهَنَّمَهیزم دوزخ خواهید بود. ﴿أَنتُمۡ لَهَا وَٰرِدُونَشما و بت‌هایتان حتماً وارد آن می‌گردید. حکمت از وارد شدن بت‌های جامد و بی‌جان به جهنم که چیزی نمی‌دانند و گناهی ندارند این است تا دروغگویی کسانی که بت‌ها را به خدایی گرفته‌اند روشن شود، و عذابشان بیشتر گردد. به همین جهت فرموده: ﴿لَوۡ کَانَ هَٰٓؤُلَآءِ ءَالِهَةٗ مَّا وَرَدُوهَااگر آنها معبودان راستین بودند هرگز وارد دوزخ نمی‌گشتند.

این مانند فرمودۀ الهی است که می‌فرماید. ﴿لِیُبَیِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِی یَخۡتَلِفُونَ فِیهِ وَلِیَعۡلَمَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّهُمۡ کَانُواْ کَٰذِبِینَ٣٩[النحل: ۳۹]. «تا برای آنان آنچه را که در آن اختلاف می‌ورزیدند بیان کند و کافران بدانند که آنها دروغگو بوده‌اند».

و هر یک از عبادت کنندگان و عبادت شوندگان در جهنم جاودانه‌اند و از آن بیرون آورده نشده و از آن به جایی دیگر برده نمی‌شوند. ﴿لَهُمۡ فِیهَا زَفِیرٞاز شدت و سختی عذاب، آنان در جهنم نالۀ غم‌انگیز دارند، ﴿وَهُمۡ فِیهَا لَا یَسۡمَعُونَو آنها در آن جا چیزی را نمی‌شوند، و کر و لال و کور هستند. و یا این‌که صدایی جز صدای جهنم را نمی‌شنوند، چون جهم به شدت به جوش می‌آید و صدای آن بلند است. و معبودهای مشرکین که به جهنم وارد می‌شوند بت‌ها هستند و یا کسانی می‌باشند که عبادت شده، و به معبود شدن خود راضی بوده‌اند.

و اما مسیح و عزیز و فرشتگان و اولیای که پرستش شده‌اند آنان در جهنم عذاب داده نمی‌شوند، بلکه در این فرموده الهی داخل اند: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓهمانان کسانی که بیشتر (در علم الهی و در لوح محفوظ) سعادت برایشان مقرر گشته است. . . ، و خداوند مقرر داشته که آنها را برای انجام کارهای شایسته بگمارد و در این راه موفق نماید. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَچنین کسانی از جهنم دور نگاه داشته می‌شوند و وارد آن نمی‌گردند، و به آن نزدیک نمی‌شوند، بلکه تا آخرین حد از آن دور نگاه داشته می‌شوند، تا جایی که حتی صدای جهنم را نمی‌شنوند و خود آن را نمی‌بینند.

﴿وَهُمۡ فِی مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَو آنان در میان خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و همسران و منظره‌های دلخواه که هیچ چشمی مانند آن را ندیده و هیچ گوشی مانند آن ر ا نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است و جاودانه‌اند، و این ناز و نعمت همواره برایشان ادامه دارد و در طی روزگاران به زیبایی آن افزوده می‌شود.

﴿لَا یَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَکۡبَرُدر روز قیامت بدانگاه که جهنم نزدیک می‌گردد و بر کافران و گناهکاران خشم می‌گیرد و مردم را هراس بزرگ پریشان و اندوهگین می‌سازد، این‌ها اندوهگین نمی‌شوند، چون می‌دانند به کجا برده می‌شوند و خداوند آنها را از هر ترسی ایمن می‌دارد.

﴿وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُوقتی از قبرهایشان برانگیخته شده و به صورت سواره گروه گروه آورده می‌شوند، فرشتگان به استقبال آمده و با تبریک گفتن به آنها می‌گویند: ﴿هَٰذَا یَوۡمُکُمُ ٱلَّذِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَاین همان روزی است که به شما وعده داده می‌شد، پس آنچه را که خداوند به شما وعده داده است مبارکتان باد، و به خوبیهایی که در پیش دارید شاد شوید، و به خاطر این‌که خداوند شما را از ناگواری‌ها در امان قرار داده است، شادی و سرورتان بیشتر باشد.

آیه‌ی ۱۰۴-۱۰۵:

﴿یَوۡمَ نَطۡوِی ٱلسَّمَآءَ کَطَیِّ ٱلسِّجِلِّ لِلۡکُتُبِۚ کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَیۡنَآۚ إِنَّا کُنَّا فَٰعِلِینَ١٠٤[الأنبیاء: ۱۰۴]. «روزی که آسمان را همچون (صفحۀ) نامه‌ها درهم می‌پیچیم، همانگونه که نخستین (بار) آفرینش را آغاز کردیم (دیگر بار) آن را تکرار می‌کنیم. و عده‌ای لازم بر ماست، بی‌گمان ما انجام دهندۀ (آن) می‌باشیم».

﴿وَلَقَدۡ کَتَبۡنَا فِی ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّکۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ ٱلصَّٰلِحُونَ١٠٥[الأنبیاء: ۱۰۵]. «و به راستی در کتاب‌های نازل شده نوشته‌ایم ـ پس از آنکه در لوح المحفوظ نوشته شد ـ که همانا زمین، بندگان صالح و شایستۀ من آن را به ارث می‌برند».

خداوند متعال خبر می‌دهد که در روز قیامت آسمان‌ها را با این همه بزرگی و گستردگی، مانند طومار و نامه‌ها در هم می‌پیچد، پس ستارگان پراکنده می‌شوند و خورشید و ماه درهم پیچیده می‌شود و از مدارشان خارج می‌شوند.

﴿کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَیۡنَآۚ إِنَّا کُنَّا فَٰعِلِینَهمان‌گونه که نخستین بار، سهل و ساده آفرینش را آغاز کردیم، آن را از نو باز می‌گردانیم. این وعده ایست بر ما، چرا که قدرت الهی بی‌نهایت است و هیچ کاری برایش ناممکن نیست.

یعنی آفرینش دوبارۀ مردم از سوی ما همچون نخستین بار است که آنها را آفریدیم، پس همانطور که نخستین بار آنها را آفریدیم، در حالی که وجود نداشتند، پس از مرگشان نیز دوباره آنها را می‌آفرینیم.

﴿وَلَقَدۡ کَتَبۡنَا فِی ٱلزَّبُورِمنظور از زبور کتاب‌های نازل شده چون تورات و امثال آن است. ﴿مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّکۡرِیعنی بعد از آنکه آن را در لوح محفوظ نوشتیم که همۀ تقدیرات الهی در آن نوشته شده است، در کتاب‌های نازل شده بر پیامبران نوشتیم که ﴿أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ ٱلصَّٰلِحُونَبندگان شایستۀ من وارث سرزمین بهشت می‌شوند، کسانی که به آنچه خداوند دستور داده است عمل کرده و از آنچه نهی کرده است پرهیز نموده‌اند. پس خداوند آنها را وارث بهشت می‌گردنند. مانند گفتۀ اهل بهشت که می‌گویند: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی صَدَقَنَا وَعۡدَهُۥ وَأَوۡرَثَنَا ٱلۡأَرۡضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ ٱلۡجَنَّةِ حَیۡثُ نَشَآءُ[الزمر: ۷۴]. «سپاس خداوندی را که وعده‌ای که به ما داده بود راست گرداند و ما را وارث زمین نمود و در هر مکان از بهشت که بخواهیم جای می‌گیریم».

و احتمال دارد که منظور جانشین شدن و به دست گرفتن قدرت در زمین باشد، و این‌که خداوند صالحان را در زمین قدرت می‌دهد و آنان را حاکم می‌گرداند. مانند فرموده خداوند: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَیَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ کَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ[النور: ۵۵]. «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‌اند وعده داده است که آنها را در زمین جانشین خواهد کرد، هم چنان‌که کسانی را که پیش از ایشان بوده‌اند در زمین جانشین کرد».

آیه‌ی ۱۰۶-۱۱۲:

﴿إِنَّ فِی هَٰذَا لَبَلَٰغٗا لِّقَوۡمٍ عَٰبِدِینَ١٠٦[الأنبیاء: ۱۰۶]. «بی‌گمان در این، ابلاغی (کافی) برای عبادتگذاران است».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٧[الأنبیاء: ۱۰۷]. «و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».

﴿قُلۡ إِنَّمَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٨[الأنبیاء: ۱۰۸]. «بگو: جز این نیست که به من وحی می‌شود که خدای شما خدای یگانه است، پس آیا شما مسلمان هستید؟».

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ ءَاذَنتُکُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖۖ وَإِنۡ أَدۡرِیٓ أَقَرِیبٌ أَم بَعِیدٞ مَّا تُوعَدُونَ١٠٩[الأنبیاء: ۱۰۹]. «پس اگر پشت کردند (و روی‌گردان شدند)، بگو: همۀ شما را یکسان خبر دادم، و نمی‌دانم که آنچه به شما وعده داده می‌شود نزدیک است یا دور».

﴿إِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ وَیَعۡلَمُ مَا تَکۡتُمُونَ١١٠[الأنبیاء: ۱۱۰]. «همانا خداوند می‌داند سخنانی را که آشکارا می‌گویید، و می‌داند آنچه را که پنهان می‌دارید».

﴿وَإِنۡ أَدۡرِی لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّکُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ١١١[الأنبیاء: ۱۱۱]. «و نمی‌دانم، شاید آن را برایتان آزمودنی (بوده) و تا مدتی مایۀ بهره‌مندی‌تان باشد».

﴿قَٰلَ رَبِّ ٱحۡکُم بِٱلۡحَقِّۗ وَرَبُّنَا ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ١١٢[الأنبیاء: ۱۱۲]. «گفت: پروردگارا! به حق و راستی (میان ما و اینان) داوری کن، و پروردگار مهربانمان در آنچه بیان می‌کنید یاریگر ماست».

خداوند کتاب بزرگش قرآن را ستایش می‌نماید و بیان می‌دارد که (برای سعادت هر دو سرا) کافی است و (آدمی را) از هر چیزی بی‌نیاز می‌کند و هرگز نمی‌توان از آن بی‌نیاز بود. پس فرمود: ﴿إِنَّ فِی هَٰذَا لَبَلَٰغٗا لِّقَوۡمٍ عَٰبِدِینَ١٠٦آنها را کفایت می‌کند و با آن به پروردگارشان و بهشت می‌رسند، پس قرآن عبادت پیشه گان را به بزرگ‌ترین خواسته‌ها و برترین آرزوها می‌رساند، به گونه‌ای که عبادتگذاران که شریف‌ترین مردم می‌باشند بالاتر از این هدفی ندارند، چون قرآن خداوند را به وسیلۀ ا سما و صفات و افعالش به آنها می‌شناساند. قرآن اخبار راستین غیب را برایشان بازگو می‌کند، و حقایق ایمان و شواهد رسیدن به یقین را بیان می‌دارد، و همۀ چیزهایی که به آن امر شده و همۀ آنچه که از آن نهی شده است بیان می‌نماید، و عیبهای نفس و نواقص عمل را معرفی می‌کند، و راههایی را که به آدمی نشان می‌دهد که در تمامی امورات دین باید آنها را در پیش گرفت. و انسان را از راه‌های شیطان بر حذر می‌دارد، و راه ورود شیطان را بیان می‌کند. پس هرکس به قرآن کفایت نکند خداوند او را به خودکفایی نرساند.

سپس خداوند پیامبرش را که مبلغ قرآن است ستایش نمود و فرمود: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٧و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم. پس پیامبر رحمت الهی است که بندگان به وسیلۀ او هدایت می‌شوند. بنابر این کسانی که به او ایمان آورده این رحمت را پذیرفته و سپاس آن را به جای آورده‌اند. اما دیگران نعمت خداوند را ناسپاسی کرده و رحمت او را نپذیرفته‌اند.

﴿قُلۡای محمد! بگو: ﴿إِنَّمَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞجز این نیست که به من وحی می‌شود که معبودتان معبود یگانه است و هیچ چیزی جز او سزاوار پرستش نیست. بنابر این فرمود: ﴿فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَآیا شما تسلیم خداوند یگانه می‌گردید، و برای بندگی کردن او گردن می‌نهید؟ پس اگر چنین کردند پروردگارشان را به خاطر ارزانی کردن این نعمت که بزرگ‌ترین نعمت‌ها است ستایش بگویند.

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْو اگر از تسلیم شدن و گردن نهادن برای بندگی خداوند روی گردان شدند، آنها را به گرفتار شدن به عذاب الهی هشدار بده و، ﴿فَقُلۡ ءَاذَنتُکُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖبگو: همۀ شما را به طور یکسان از عذاب خدا باخبر کردم، و آگاهی عذاب بر شما نازل شد، نگویید: ﴿مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖ[المائدة: ۱۹]. «هیچ مژده‌دهنده و بیم‌دهنده‌ای به نزد ما نیامده است». و اکنون آگاهی من و شما برابر است چون شما را بیم داده و بر حذر داشته‌ام، و شما را از سرانجام و عاقبت کفر ورزیدنتان آگاه کرده‌ام، و هیچ چیزی را از شما پنهان نساخته‌ام.

﴿وَإِنۡ أَدۡرِیٓ أَقَرِیبٌ أَم بَعِیدٞ مَّا تُوعَدُونَو نمی‌دانم عذابی که به شما وعده داده می‌شود نزدیک است یا دور، چون علم آن نزد خداوند است و آمدن عذاب به دست اوست، و من هیچ اختیاری ندارم.

﴿وَإِنۡ أَدۡرِی لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّکُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ١١١و شاید به تأخیر افتادن عذابی که شما برای آمدن آن شتاب دارید، برایتان بد باشد، و احتمالاً بدان علت باشد که تا مدت معینی در دنیا بهره‌مند شوید و باعث شود عذابتان شدیدتر گردد.

﴿قَٰلَ رَبِّ ٱحۡکُم بِٱلۡحَقِّگفت: پروردگارا! میان ما و گروه کافران به حق داوری کن. خداوند این دعا را پذیرفت و در دنیا میانشان داوری کرد که در واقعۀ بدر و دیگر جاها کافران را مجازات نمود.

﴿وَرَبُّنَا ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَو این‌که می‌گویید ما بر شما پیروز می‌شویم و دینتان را نابود می‌کنیم از پروردگار بخشایندۀ خود یاری می‌جوییم، و مغرور نشده و به قدرت و توانایی خود تکیه نمی‌کنیم، بلکه از خداوند مهربان یاری می‌جوییم که هر مخلوقی در اختیار اوست.

و امیدواریم آنچه را که از او خواسته‌ایم انجام دهد، و خداوند چنین کرد. و سپاس خدای را.

پایان تفسیر سوره‌ی أنبیاء


تفسیر سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 35-1

فی ظلال القرآن

جزء هفدهم

سوره انبیاء و سوره حج

 

سورهی انبیاء آیهی 35-1

سورة انبیاء

سوره انبیاء مکی و١١٢ آیه است

بسم الله الرحمن الرحیم

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (١) مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ (٢) لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (٣) قَالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٤) بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَةٍ کَمَا أُرْسِلَ الأوَّلُونَ (٥) مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ (٦) وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٧) وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِینَ (٨) ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ (٩) لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٠) وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ (١١) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یَرْکُضُونَ (١٢) لا تَرْکُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ (١٣) قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ (١٤) فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ (١٥) وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاعِبِینَ (١٦) لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فَاعِلِینَ (١٧) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (١٨) وَلَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلا یَسْتَحْسِرُونَ (١٩) یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُونَ (٢٠) أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الأرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ (٢١) لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (٢٢) لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ (٢٣) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هَذَا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَذِکْرُ مَنْ قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (٢٤) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ (٢٥) وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُکْرَمُونَ (٢٦) لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (٢٧) یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا یَشْفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (٢٨) وَمَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلَهٌ مِنْ دُونِهِ فَذَلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (٢٩) أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلا یُؤْمِنُونَ (٣٠) وَجَعَلْنَا فِی الأرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجًا سُبُلا لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (٣١) وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ (٣٢) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (٣٣) وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (٣٤) کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (٣٥)

 

این سوره مکی است. به همان موضوع بنیادینی میپردازد که سورههای مکی بدان میپردازند ... و آن موضوع عقیده است ... بدین موضوع درگسترههای فراخ خود میپردازدکهگستره توحید و رسالت و بعثت است‌.

روند سوره بدین موضوع میپردازد با عرضه کردن قوانین بزرگ جهانی، و پیوند دادن عقیده بدانها چه عقیده جزئی از ساختار این هستی است، و در مسیر قوانین بزرگ جهانی حرکت میکند، و بر حق و حقیقتی استوار و پایدار میگردد که آسمانها و زمین بر آن استوار و پایدار میشوند، و بر جدی بودنی برجا و برقرار میگرددکه آسمانها و زمین بدان اداره میشوند و میچرخند. عقیده لهو و لعب و باطل و پوچ نیست، همانگونهکه این جهان هستی به لهو و لعب آفریده نشده است، و باطل و پوج آمیزه آفرینش آن نشده است‌:

(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاعِبِینَ).

ما که آسمان و زمین و آنچه در میان آنها است برای بازی و شوخی نیافریدهایم (و بیهوده و بیهدف ساخته و پرداخته نساختهایم ).  (انبیاء/16)

بدین خاطر است که روند سوره مردمان را به سیر و سیاحت وگردش و چرخش میبرد ... دلهایشان و چشمانشان و افکارشان را در جولانگاههای بزرگ هستی میگرداند: در آسمان و زمین، و در میانکوههای محکم و استوار و درهها و راههای فراخ، و در لابلاهای شب و روز، و روبروی ماه و خورشید ... چشمانشان را به وحدت قوانینی خیره میکند و میدوزدکه بر این جولانگاههای بزرگ هستی حکومت میکند و آنها را میچرخاند. آنگاه چشمان ایشان را متوجه حجت و برهان وحدتی میگرداندکه بر وحدت آفریننده و اداره کننده و مالک جهان دلالت دارد، یزدان سبحانیکه انبازی نه در ملک جهان و نه درکار آفرینش پدیدهها و آفریدههای کیهان دارد:

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا).

اگر در آسمانها و زمین، غیر از یزدان، معبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را میچرخاندند) قطعا آسمانها و زمین تباه میگردید (و نظام گیتی به هم میخورد. چرا که بودن دو شاه در کشوری و دو رئیس در ادارهای، نظم و ترتیب را به هم میزند). (انبیاء/٢٢)

سپس روند سوره نیروی درک و شعور ایشان را متوجه وحدت قوانینی میگرداند که در این زمین بر زندگی فرمانروا است، و سرچشمه زندگی را بدیشان نشان میدهد:

(وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ).

و هر چیز زندهای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریدهایم. (انبیاء/٣0)

همچنین روند این سوره انسانها را متوجه پایانهای میسازد که زندگان در آن به زندگیشان پایان داده میشود:

(کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ).

هرکسی مزه مرگ را میچشد (و قطعا میمیرد، اعم از پیغمبر و غیرپیغمبر. چرا که زنده جاوید تنها خدا است و بس). (انبیاء/٣٥)

و به وحدت سرانجامی همگان را متوجه میگرداندکه جملگی انسانها بدان منتهی میشوند:

(وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ).

و سرانجام به سوی ما برگردانده میشوید (و جزا و سزای اعمال خود را دریافت میدارید). (انبیاء/٣٥)

عقیده ارتباط محکمی با قوانین بزرگ جهان هستی دارد. عقیده نیز یکی است هرچندکه پیغمبران در طول زمان متعدد و زیاد بودهاند:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ).

ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستادهایم، مگر این که به او وحی کردهایم که: معبودی جز من نیست. پس فقط مرا پرستش کنید.  (انبیاء/٢٥)

اراده و مشیت یزدان هم مقتضی این بوده است که پیغمبران همگی از خود انسانها باشند:

(وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ).

(تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان، بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان ( دین آسمانی را) وحی کردهایم. (انبیاء/٧)

همانگونهکه عقیده با قوانین بزرگ جهان هستی ارتباط محکم و استواری دارد، شرائط و ظروف این عقیده در زمین نیز به همین منوال و بر این روال است. چه سنتی که تخلفناپذیر است این است که حق سرانجام پیروز میگردد، و باطل شکست میخورد و نابود میشود. زیرا حق بنیاد هستی است و پیروزی آن سنت الهی است‌:

(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ).

بلکه حق را به جان باطل میاندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم میپاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود. (انبیاء/٨ا)

نابودی هم درنهایت یقه ستمگران تکذیبکننده حق و حقیقت را میگیرد، و خدا پیغمبران و مومنان را نجات میدهد و رستگار میگرداند:

(ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ).

(ما به پیغمبران خود وعده داده بودیم که آنان را از چنگال دشمنان رهائی بخشیم و نقشههایشان را نقش بر آب کنیم. آری ما سرانجام) به وعده وفا کردهایم و صدق آن را بدیشان نمودهایم و آنان و همه کسانی را که خواستهایم، نجات بخشیدهایم، و زیادهرویکنندگان (در تکذیب و تعذیب پیغمبران) را نابود کرده ایم. (انبیاء/٩)

روند سوره آنگاه بیان میدارد که بندگان شایسته خدا زمین را به ارث خواهند برد:

(وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الأرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ).

ما علاوه بر قرآن، در تمام کتب (انبیاء پیشین) نوشتهایم که بی‏گمان (سراسر روی) زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (و آن را به دست خواهند گرفت). (انبیاء/105)

سپس روند قرآنی ملت پیغمبران را در زنجیره تاریخی دور و درازی، تند و سریع عرضه میکند. این عرضه تا اندازهای در حلقهای از حلقههای داستان ابراهیم (علیه السلام) به طول میانجامد و در اشاره به داوود و سلیمان مقداری به درازا میکشد. امّا هنگام اشاره به داستانهای نوح، موسی، هارون، لوط، اسماعیل، ادریس، ذوالکفل، ذوالنون، زکریا، یحپی و عیسی (علیهم السلام) کوتاه سخن میرود.

در این عرضه کردن، معانی و مفاهیمی که جلوتر در روند سوره بیان شدهاند، آشکارا و روشن ذکر میشود. این معانی و مفاهیم به شکل وقائع و رخدادهائی در زندگی پیغمبران، و در سرگذشت دعوتها و رسالتها، پدیدار میآیند، پس از آن که به شکل قواعد و قوانین همگانی جلوهگر و نمودار گردیدهاند. همچنین روند این سوره برخی از صحنههای قیامت را در لابلای خود میآررد، و خود آن معائی و مفاهیم به شکل واقعیتی که در روز قیامت روی میدهد پدیدار میآید.

همچنین در این سوره آواها و نواهایگوناگونی گرد میآید که هدف یگانهای را پیگیری میکنند، و آن به جوش و خروش انداختن دل انسان برای درک و فهم حق و حقیقت اصیلی استکه خاتمالانبیاء (صلی الله علیه و سلم) آن را با خود آورده است. تا مردمان بیخبر با آن رویاروی نشوند و از آن رویگردان نگردند و به لهو و لعب ننشینند، بدانگونه که در سرآغاز سوره ایشان را معرفی میکند:

(اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ. لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ).

(زمان) محاسبه مردمان (کفر پیشه چون قریش بسیار) بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند. هیچ بخش تازهای از قرآن (و اندرز جدیدی از سوی پروردگارشان بدیشان نمیرسد مگر این که آن را به شوخی میشنوند و به بازی می‏گیرند. (آنان در حالی هستند که) دلهایشان غافل است (از اندیشیدن درباره آن)....  (انبیاء/١-٣)

این دعوت و رسالت، حق و جدی است، همانگونهکه این جهان هستی حق و جدی است. دیگر جائی برای لهو و لعبی در پذیره رفتن و استقبالکردن از این دعوت و رسالت نیست، و جایگاهی برای درخواست معجزات خارقالعاده وجود ندارد. چه معجزات خارقالعاده خدا در هستی و در همه قوانین هستی است، معجزات خارقالعادهای که دال بر این هستند که خداوند آفریدگار توانای یگانهای است، و دعوت و رسالت از سوی آن آفریدگار توانای یگانه است‌.

*

شیوه این سوره از لحاظ ساختار واژگانی، و آواها و نواهای موسیقی، شیوه بیان است، شیوهای که با موضوع سوره هماهنگی دارد، و با فضای روند قرآنی در عرضه این موضوع همآوا میباشد ... این امر با مقایسه و سنجش این شیوه با شیوه سورههای مریم و طه آشکارا پدیدار میآید. زیرا در آنجا آوا و نوا ملایم است و با فضای سورههای مریم و طه میخواند. و در اینجا آوا و نوای سنگینی استکه با موضوع سوره و فضای آن مناسب است و میخواند.

 

این امر بهتر و بیشتر روشن میگردد با مقایسه و سنجش با داستان ابراهیم (علیه السلام) در سوره مریم و با شیوهایکه در اینجا وجود دارد و همچنین با تدبر و تفکر درباره حلقهای که در اینجا از آن داستان نقل گردیده است، و درباره حلقهای که در آنجا از آن داستان روایت شده است. در سوره مریم حلقهگفتگوی ملایمی میان ابراهیم و پدرش وجود دارد، ولی در اینجا حلقه درهم شکستن و تکه تکهکردن بتها، و به میان آتش انداختن ابراهیم در میان است، تا هماهنگی در موضوع و فضا و شیوه و آوا و نوا تکمیل شود.

*

روند قرآنی در این سوره چهار مرحله را طی میکند: مرحله نخست با سرآغازی شروع میشودکه ضربههای نیرومندی دارد، و دلها را سخت به تکان میاندازد. این سرآغاز دلها را متوجه خطری میکندکه نزدیک است و فراگیر است، و دلها از آن غافل و بیخبرند:

(اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ...).

(زمان) محاسبه مردمان (کفرپیشه چون قریش بسیار) بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند.

آنگاه دلها را تکان سخت دیگری میدهد با صحنهای از جایگاههای نابودی گذشتگانی که از آیات پروردگارشان غافل شدهاند، و در گمراهی زیستهاند و ستمگرانه به سر بردهاند:

(وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ. فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یَرْکُضُونَ. لا تَرْکُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ. قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ. فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ).

بسیار بوده است که (اهالی) آبادیهای ستمگری را (به سبب کفرشان) نابود کردهایم و پس از ایشان گروههای دیگری را روی کار آوردهایم. آنان هنگامی که عذاب ما را احساس کردهاند، ناگهان پای به فرار گذاشتهاند (و برای نجات خویش همچون چهارپایان به این سو و آن سو گریختهاند. اما به عنوان تمسخر و استهزاء بدیشان گفته شده است:) نگریزید و بازگردید به سوی زندگانی پرناز و نعمتی که در آن بسر میبردید و به سوی کاخها و قصرهای پر زرق و برقتان! شاید (خدمتگزاران و اطرافیانتان به شما نیاز داشته باشند و) از شما (کمکی و چیزی) خواسته شود (و به رای و نظرتان محتاج باشند). میگویند: وای بر ما! ما ستمگر بودهایم (و با کفر ورزیدن، بر خود ستم کردهایم، و هم اینک با آتش میسوزیم). پیوسته این، فریاد ایشان خواهد بود (و «وای بر ما،» را تکرار میکنند) تا این که آنان را درویده و فروافتاده مینمائیم (و ایشان را از پای میاندازیم و هلاکشان میسازیم). (انبیاء/11- 15)

آنگاه روند قرآنی میان حق و حقیقت و جد و جدیت در دعوت، و حق و حقیقت و جد و جدیت در سیستم و نظام هستی، و میان عقیده جهان و یگانگی رسالت و عقیده، و یگانگی سرچشمه زندگی و پایان آن و فرجام آن بدانگونه که قبلا بیان داشتیم، ارتباط برقرار میسازد.

مرحله دوم برمی‏گردد به سخن گفتن با کافرانی که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را به تمسخر میگرفتند و با او از روی استهزاء سخن میگفتند. در صورتیکهکار جدی و حق بوده است، و همه چیز پیرامون ایشان، آنان را به بیداری و هوشیاری و همّت گماشتن و جدی بودن میخوانده است. همچنین ایشان نزول عذاب را با شتاب میخواستند، در حالی که عذاب واقعاً بدیشان نزدیک بوده است ... در اینجا روند قرآنی صحنهای از صحنههای قیامت را عرضه میدارد، و آنان را متوجه عذاب و بلائی میسازد که گریبانگیر کسانی گردیده استکه پیش از ایشان پیغمبران را مسخره میکردهاند و استهزاء مینمودهاند. مقرر میدارد که هیچ پناهدهنده و نجاتدهندهای آنان را از دست عذاب خدا رهائی نبخشیده است و رستگار نگردانیده است. دلهایشان را متوجه اندیشیدن درباره دست قدرت یزدان میسازد که دارد از طرف زمین میکاهد، و قطعه و رقعه آن را درهم می پیچد و درهم مینوردد، تا اینکه از غفلتشان بیدارشان گرداند، غفلتی که بر اثر به درازا کشیدن زمان نعمت و ادامه مستمر رفاه، بدیشان دست داده است.

(قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ).

بگو: (ای کافران! من از پیش خود چیزی نمیگویم و با سخنان خود شما را بیم نمیدهم. بلکه) شما را با وحی (و کلام آسمانی قرآن) بیم میدهم. (انبیاء/٢٥)

و ایشان را هم متوجه خطری سازدکه در حالت غفلتشان تهدیدشان میکند:

(وَلا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا یُنْذَرُونَ).

و اشخاص کر هنگامی که بیم داده میشوند، صدا و ندا را نمیشنوند. (انبیاء/45)

تا آنجا به غفلت خود ادامه میدهند که ترازوهای دادگری گذاشته میشود.

مرحله سوم متضمّن عرضهکردن دین پیغمبران است. در این دین وحدت رسالت و عقیده جلوهگر میآید، همانگونهکه رحمت و عطوفت خدا نسبت به بندگان صالح خود، و پیام بدیشان، و گرفتار آوردن تکذیبکنندگان، جلوهگر میآید.

مرحله چهارمکه واپسین مرحله است، پایان و فرجام را در صحنهای از صحنههای هیجانانگیز قیامت نشان میدهد. پایان سوره بسان سرآغاز سوره، همان آوا و نوای نیرومندی، و تهدید و بیم آشکاری، و واگذاشتن ایشان به سرنوشت قطعی و حتمی خودشان را دربر دارد.

*

هم اینک مفصلا به بررسی مرحله نخستین میپردازیم:

(اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ. مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ. لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ. قَالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَةٍ کَمَا أُرْسِلَ الأوَّلُونَ. مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ. وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِینَ. ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ).

(زمان) محاسبه مردمان (کفرپپشه چون قریش بسیار) بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند. هیچ بخش تازهای از قرآن (و اندرز جدیدی از سوی پروردگارشان بدیشان نمیرسد مگر این که آن را به شوخی میشنوند و به بازی می‏گیرند. (آنان در حالی هستند که) دلهایشان غافل است (از اندیشیدن درباره آن). چنین ستمپپشگانی گفتگوهای در گوشی (خود را که برای توطئه علیه پیغمبر و قرآن انجام میدادند) پنهان میداشتند (و به همدیگر) میگفتند: مگر این (شخص که ادعای پیغمبری میکند) انسانی همچون شما نیست؟ (حال که او بشر عادی و همسان با شما است و کلام جادوئی دارد) آیا به سراغ جادو میروید (و آن را میپذیرید) گرچه میبینید (که جادو است؟! خدا پیغمبر را از سخنان پنهانی و توطئههای نهانی ایشان بیاگاهانید، و او بدیشان) گفت: پروردگارم میداند سخنی را که در آسمان و سخنی را که در زمین گفته شود؛ چرا که او شنوای (هر گفتاری و) آگاه (از هر کرداری) است. (ستمکاران کفرپیشه به این هم اکتفاء نمیکنند که میگویند: محمّد انسان عادی است و پیغمبر نبوده، و قرآن هم جادوئی بیش نیست) بلکه میگویند: (قرآن) خوابهای آشفته و پراکندهای بیش نیست، نخیر او اصلا آن را از پیش خود ساخته است (و به خدا نسبت داده است)، نخیر اصلا او شاعری است (و قرآن مجموعهای از تخیلات شاعرانه خودش میباشد. اگر وی راست می‏گوید که فرستاده خدا است) پس او معجزهای را به ما ارائه دهد که (ار جنس معجزاتی باشد که) پیغمبران پیشین (از خود نموده و) با آن فرستاده شدهاند. مردمان پیشینی که قبل از ایشان بودهاند (و تقاضای معجزات گوناگون نمودهاند) هرکدام که ایمان نیاوردهاند نابودشان کردهایم. (قبلا هم مشیت خدا بر این تعلق گرفته است که مادام تو در میان قریش باشی، خدا ایشان را به عذابی گرفتار نکند که مایه نابودیشان گردد). مگر آنان ایمان میآورند؟! (ممکن نیست. تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان. بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کردهایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر این را نمیدانید. ما پیغمبران را به صورت کالبدهائی که غذا نخورند نیافریدهایم (بلکه آنان انسان بوده و همچون انسانهای دیگر خوردهاند و نوشیدهاند و زندگی کردهاند و مردهاند) و عمر جاویدان هم نداشتهاند. (ما به پیغمبران خود وعده داده بودیم که آنان را از چنگال دشمنان رهائی بخشیم و نقشههایشان را نقش بر آب کنیم. آری ما سرانجام) به وعده وفا کردهایم و صدق آن را بدیشان نمودهایم و آنان و همه کسانی را که خواستهایم، نجات بخشیدهایم، و زیادهرویکنندگان (در تکذیب و تعذیب پیغمبران) را نابود کردهایم‌.

سرآغاز نیرومندی استکه غافلان را سخت به تکان درمیآورد. حساب وکتاب قیامت نزدیک گردیده است و ایشان در غفلت فرورفتهاند. آیات عرضه میگردد، در حالیکه آنان از هدایت رویگردان هستند. محشر و جایگاه همایش رستاخیز جدی و قطعی است، ولی آنان از محشر و جایگاه همایش رستاخیز و عظمت و خطر آن بیخبر و بیاطلاع هستند. هر زمان هم چیزی از قرآن بر ایشان نازل میگردد با لهو و لعب و بیشرمی با آن رویاروی میشوند و آن را شوخی و هزل میگیرند، و بدان گوش فرامیدهند، ولی در همان حال به بازی و شوخی میپردازند و بدان گپ میزنند:

(لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ).

دلهایشان غافل است (از اندیشیدن درباره قرآن)‌.

دلها جایگاه تامّل و تفکر و تدبر است نه غفلت و بیخبری‌.

این هم تصویری است از دلهائیکه خالی هستند و جدی بودن را نمیشناسند، و در خطرناکترین و مهمترین جایگاهها به شوخی و بازی مینشینند، و در جایگاههای جدی بودن و قاطع شدن به مزاحکردن و گپ زدن میپردازند، و در جایگاههای پاکی و پرهیزگاری بیشرمی و بیحیائی میکنند. چه قرآنیکه برای ایشان میآید «از جانب پروردگارشان» نازل میگردد، ولی آنان با لهو و لعب پذیره آن میروند و بیشرمانه با آن رویاروی میشوند، و هیچگونه وقار و حرمت وکرامتی برای شخصیت خود قائل نمیگردند. درونیکه خالی از جدی بودن و اهمّیت دادن و پاکی و پاکیزگی است، به حالتی از حالات ناچیزی و خشکی و از هم پاشیدن منتهی میگردد، دیگر سزاوار و شایان اقدام بهکارهای بزرگ، و تقبل و تحمّل مشکلات و معضلات، و برعهده گرفتن وظیفه و مسؤولیت مهم و سنگینی، و تن در دادن بهکار بزرگ و سترگی نیست و نخواهد بود، و حیات موجود در آن بیکاره و بیمایه و بیارزش میگردد!

روحی که به بیشرمی و بیادبی میگراید و مقدسات را به شوخی و بازی میگیرد، روح بیماری است. بیشرمی کردن جدای از تحمّل کردن است. چه تحمّل کردن، نیروئی است جدی و آگاهانه، و بیشرمی و بیادبی، از دست دادن احساس و شعور است، و مایه سستی و باعث ضعف است‌.

اینگونه کسانی که قرآن مجید به معرفی آنان میپردازد، قرآن را به بازی و شوخی میگرفتند بدانگاهکه چیزی از قرآن برای ایشان نازل میگردید تا قانون زندگی، و برنامه کار و عمل، و دستورالعمل رفتار وکردار با یکدیگر شود و نزدیک شدن روز حساب وکتاب قیامت را با غفلت و سهلانگاری پشت گوش میانداختند و آن را ناشنیده میگرفتند. امثال همچونکسانی در هر دوره و زمانی موجود هسند ... هر زمانکه روح از جد و جدی بودن و اهمیت دادن و پاکی و پرهیزگاری خالیگردد، بدین شکل بیمارگونه زشت و پلشتی درمیآیدکه قرآن آن را به تصویر میکشد، و بدین صورتی درمیآیدکه زندگی را جملگی به بازی و شوخی بیمزه و خالی از هر نوع هدف عالی، و منحرف از راستای جاده ترقی و تعالی، تبدیل میکند!

در عین حال، مومنان این سوره را با توجه و اهمّیتی دریافت میکردندکه دلها را از دنیا و آنچه در آن است غافل و بیخبر میکرد:

در شرح حال عامر پسر ربیعه، آمِدی چنین نوشته است: مرد عربی مهمان او شد. عامر پسر ربیعه قدوم او را گرامی داشت و بدو اکرام و احترام گذاشت ... بعدها این مرد عرب مهمان اوگردید. زمینی را به دست آورده بود. به عامر پسر ربیعهگفت: من از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) درهای از سرزمین عربها را درخواست و دریافت کردهام. میخواهم قطعهای از آن را به تو هدیه کنم تا برای تو و برای فرزندان تو پس از خودت ممرّ درآمدی باشد. عامر پسر ربیعه پاسخ داد: مرا به قطعه زمین تو نیازی نیست. امروز سورهای نازل گردیده استکه ما را بی‏خبر از دنیاکرده است‌:

(اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ).

(زمان) محاسبه مردمان بدیشان نزدیک است در حالی که آنان غافل (از هول و هراس آن) و رویگردان (از ایمان بدان) میباشند.

این است فرقی که دلهای زندهایکه این قرآن را دریافت میدارند و از آن متاثر میگردند، با دلهائیکه مردهاند و بسته شدهاند و خاموش گردیدهاند، و لاشه خود را باکفن لهو و لعب دفن میکنند، و خاموشی و رکود و جمود خود را با بیشرمی پنهان و نهان میدارند، و از پند و اندرز و قرآن یزدان متاثر نمیشوند، چون خالی از ارزشها و معیارها و ارکان و اصول زندگی هستند و فروتپیدهاند و خراب و ویران شدهاند!

(وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا).

چنین ستمپیشگانی گفتگوهای در گوشی (خود را که برای توطئه علیه پیغمبر و قرآن انجام میدادند) پنهان میداشتند.

گفتگوهای درگوشی خود را پنهان و پوشیده میداشتند، و نهانی به توطئه میپرداختند، و درباره پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میگفتند:

(هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ).

همچون شما نیست؟ (حال که او بشر عادی و همسان با شما است و کلام جادوئی دارد) آیا به سراغ جادو میروید (و آن را میپذیرید) گرچه میبینید (که جادو است؟!).

آنان هرچند دلهای مردهای داشتند، و دلهایشان از حیات خالی بود، نمیتوانستند تضمین کنندکه با این قرآن منقلب و متزلزل نشوند. این استکه برای مبارزه تاثیر شگفت و نیرومند قرآن به علتتراشیها وحیلهگریها پناه میبردند و میگفتند: محمّد انسان است، چگونه به انسانی همچون خودتان ایمان میآورید؟ چیزی را هم که با خود آورده است سحر و جادو است، چگونه به سوی سحر و جادو میروید و بدانگردن مینهید و آن را میپذیرید، در حالیکه شما دارای چشمانی هستید و میبینید؟!

بدین هنگامکار ایشان و کار پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به پروردگار واگذار و حواله میگردد. خدا بدو خبر میدهدکه آنان به نجوا و درگوشی میپردازند و نهانی با یکدیگر صحبت میدارند و به توطئه و نیرنگ مینشینند. یزدان جهان او را بر مکر وکیدشان مطلع میگرداند، مکر وکیدیکه با آن خویشتن را از قرآن و تاثیر آن به دور میدارند!

(قَالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).

(خدا پیغمبر را از سحنان پنهانی و توطئههای نهانی ایشان بیاگاهانید، و او بدیشان) گفت: پروردگارم میداند سخنی را که در آسمان و سخنی را که در زمین گفته شود؛ چرا که او شنوای (هر گفتاری و) آگاه (از هر کرداری) است‌.

هیچ سخن درگوشی و نجوائی در زمین وجود ندارد مگر این که خدا از آن آگاه است. خدا کسی است که میداند سخنی راکه در آسمان و سخنی راکه در زمین گفته شود ... هر توطئهایکه بچینند و هر مکر وکیدی راکه تهیه ببینند و از آن سخن بگویند، خدا پیغمبر خود را از آن مطلع و بر آن آگاه میگرداند. او بس شنوا و بس دانا است‌.

آنان سرگشتهگردیدند که چگونه این قرآن را معرفی کنند و چگونه از آن بپرهیزند. ایشانگفتند: این قرآن سحر و جادو است ... قرآن خوابهای آشفتهای و آمیختهای استکه محمّد آنها را میبیند و برای دیگران روایت میکند ...گفتند: قرآن شعر و چکامه است ...گفتند: محمّد قرآن را از پیش خود میسازد و گمان میبرد وحی و پیام الهی است‌:

(بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ).

(ستمکاران کفرپیشه به این هم اکتفاء نمیکنند که میگویند: محمّد انسان عادی است و پیغمبر نبوده، و قرآن هم جادوئی بیش نیست) بلکه میگویند: (قرآن) خوابهای آشفته و پراکندهای بیش نیست، نخیر اصلا او شاعری است (و قرآن مجموعهای از تخیلات شاعرانه خودش میباشد)‌.

آنان درباره قرآن بر اظهار صفتی استوار و ماندگار نشدند، و بر ارائه رای و نظری همعقیده و همصدا نگردیدند. زیرا آنان نیرنگ میزدند و میکوشیدند که نسبت به تاثیر قرآن به عناوین مختلف علتتراشیها و نیرنگبازیها کنند، تاثیری که دلهایشان را به لرزه درمیانداخت و درونشان را متزلزل میکرد. امّا کاری از دستشان ساخته نبود. این بودکه از ادعائی به ادعای دیگری منتقل میشدند، و از علتتراشیای به علتتراشی دیگری میگرائیدند، و درکارشان حیران و سرگردان بودند، و سخن و اندیشه واحدی را و مسیر و خط سیر یگانهای را نداشتند و نمیپیمودند ... گذشته از این، میخواستند خویشتن را از تنگنا به در آورند. در این راستا درخواست میکردند بجای قرآن معجزه و خارقالعادهای از معجزات و خوارق عادات پیشینیان برای ایشان آورده شود:

(فَلْیَأْتِنَا بِآیَةٍ کَمَا أُرْسِلَ الأوَّلُونَ).

(اگر راست می‏گوید که محمّد فرستاده خدا است) او معجزهای را به ما ارائه دهد که (از جنس معجزاتی باشد که) پیغمبران پیشین (از خود نموده و) با آن فرستاده شدهاند.

درگذشتهها که معجزات و خوارق عادات از سوی خدا آمده است و به مردمان نشان داده شده است، مردمانی که آنها را دیدهاند و بدانها ایمان نیاوردهاند، هلاک و نابود گردیدهاند، برابر قانون و سنتیکه در هلاککردن و نابود گرداندن تکذیبکنندگان معجزات و خوارق عادات، تخلفناپذیر است‌:

(مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا).

مردمان پیشینی که قبل از ایشان بودهاند (و تقاضای معجزات گوناگون نمودهاند) هرکدام که ایمان نیاوردهاند نابودشان کردهایم‌.

این قانون و سنت بر این روال و بدین منوال است: کسانیکه دشمنانگی و سرکشی نگذارد به معجزاف و خوارق عاداتی ایمان بیاورند که به پیش ایشان آمده است و بدیشان نشان داده شده است، هلاک و نابودی دامنگیرشان گردیده است. این هم برابر قانون و سنتی بوده است که در نابودسازی کسانی تخلفناپذیر است که معجزات و خوارق عادات را تکذیب میکردهاند و آنها را دروغ مینامیدهاند:

(مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا).

مردمان پیشینی که قبل از ایشان بودهاند (و تقاضای معجزات گوناگون نمودهاند) هرکدام که ایمان نیاوردهاند نابودشان کردهایم‌.

این هم برابر قانون و سنت الهی است: هرکه دشمنانگی و سرکشی کار او را بدانجا بکشاندکه به معجزات وخوارق عادات مادی محسوس ایمان نیاورد، عذر و بهانهای برای او نمیماند، و امیدی به اصلاح حال او نمیرود، و این استکه هلاک و نابودی دامنگیرش میشود.

معجزات و خوارق عادات در ازمنه و امکنه مختلف تکرارگردیده است، و تکذیب کردن آنها نیز تکرار شده است، و هلاک و نابودی تکذیبکنندگان نیز به کرات و به مرات روی داده است ... پس اینان ازکجا معلوم استکه اگر معجزه و خارقالعاده برایشان بیاید و در جلو دیدگانشان جلوهگر و پدیدار آید، بدان ایمان میآورند؟ اینان انسانهائی همچون گذشتگان بیش نیستند،گذشتگانی که هلاک و نابود گردیدهاند!

(أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ).

مگر آنان ایمان میآورند؟! (ممکن نیست)‌.

(وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِینَ).

(تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان. بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کردهایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر این را نمیدانید. ما پیغمبران را به صورت کالبدهائی که غذا نخورند نیافریدهایم (بلکه آنان انسان بوده و همچون انسانهای دیگر خوردهاند و نوشیدهاند و زندگی کردهاند و مردهاند و عمر جاویدان هم نداشتهاند.

حکمت خدا مقتضی این بوده استکه پیغمبران از میان انسانها برگزیده شوند، و وحی آسمانی را دریافتکنند، و مردمان را با آن به سوی یزدان دعوت نمایند. در گذشتهها هم پیغمبران جز مردانی نبودهاند که دارای کالبد بودهاند و پیکر بشری داشتهاند. یزدان پیغمبران را به شکلکالبدهائی درنیاورده است که غذا نخورند. چه خوردن طعام از مقتضیات کالبد داشتن است، و کالبد داشتن از مقتضیات انسان بودن است. پیغمبران به حکم این که انسان و آفریده بودهاند جاویدان و سرمدی نبودهاند ... این قانون مستمر و سنت همیشگی خدا است. ازکسانی بپرسندکه اهلکتاب بشمارند و قبلا با پیغمبران آشنائی داشتهاند، اگر آنان نمیدانند.

پیغمبران جزو انسانها بودهاند تا زندگی انسانها را داشته باشند و همسان ایشان زیست کنند، و زندگی واقعی آنان مصداق شریعتشان باشد، و رفتار عملی ایشان نمونه زندهای برای چیزی باشد که مردمان را بدان دعوت میکنند. چه سخن زنده واقعی استکه تاثیر میبخشد و هدایت میدهد، چون مردمان آن را مجسم در شخصی میبینند، و آن را بیانگر حیاتی مشاهده میکنند.

اگر پیغمبران از زمره انسانها نبودند خوراک نمیخوردند، و در بازارها راه نمیرفتند، و با زنان آمیزش نمیکردند، و در سینههایشان عواطف انسانها موج نمیزد، و فعل و انفعالهای انسانها در میان نمیبود، و ارتباطها و پیوندهائی میان پیغمبران و مردمان وجود نمیداشت. دیگر نه پیغمبران احساس انگیزههای بشری را میداشتند، انگیزههائیکه ایشان را به پویش و کوشش میانداختند، و نه انسانها بدیشان تأسی و اقتداء میکردند.

هر دعوتکنندهای که احساسات و ادراکات کسانی را فهم نکند که ایشان را دعوت مینماید، و آنان هم احساسات و ادراکات او را فهم نکنند، چنین دعوتکنندهای در حاشیه زندگانی ایشان میایستد، و با ایشان همآوا نمیگردد، و آنان هم با او همآوا نمیشوند، و ایشان هرچند همگفتار او را بشنوند آنان را با سخن خود به تلاش وکوشش برای عمل بهگفتارش نمیافکند، به سبب فاصلهایکه در حس و شعور میان او و ایشان است‌.

هر دعوتکنندهای که کردارش گفتارش را تصدیق نکند، سخنانش بر دم درهایگوشها میایستد و از آنجا فراتر نمیرود و به دلها نفوذ نمیکند، هر اندازه هم سخنانش برجسته و دلربا، و عباراتشگویا و رسا باشد. چه سخن سادهای که با آن کنش و منش باشد، و کردار و رفتار موید آنگردد، سخن مفید و مثمرثمری استکه دیگران را برایکار و عمل، به جنبش و پویش میاندازد.

کسانیکه پیشنهاد میکردندکه پیغمبر باید از فرشتگان باشد، بسان کسانی که امروزه پیشنهاد میکنند که پیغمبر باید از فعل و انفعالات انسانها بریده و زدوده باشد، همه آنان سختگیری و عیبجوئی میکنند، و غافل و بیخبر از این حقیقت هستند و آن اینکه فرشتگان به حکم سرشتیکه دارند نمیتوانند زندگی انسانها را داشته باشند و بسان انسانها زندگیکنند، و ممکن نیستکه فرشتگان با انگیزههای بدنی و برابر مقتضیات آن، احساس بکنند وکنش و منش داشته باشند، و با احساسات و تفکرات این آفریده انسان نام که دارای هستی ویژه است احساسکنند و بیندیشند. بر پیغمبر هم لازم استکه برابر همچون انگیزهها و بینشهائی احساس و ادراککند، و با همچون انگیزه ها و بینشهائی در زندگی واقعی خود عملکند تا با زندگی خود قانون عملی زندگی را برای پیروان بشری خویش ترسیم نماید.

اعتبار دیگری نیز در میان است. و آن این که اگر مردمان احساس کنند که پیغمبر فرشته است، در درونهایشان شوق و علاقه تقلید از جزئیات زندگی او پدیدار نمیگردد، چون او از جنسی جدای از جنس ایشان، و از سرشتی دور از سرشت آنان است، و دیگر امیدی برای ایشان در تقلید از برنامه او در زندگانی روزانهاش نمیماند. در صورتی که زندگانی پیغمبران سرمشق شورانگیزی برای مردمان است و ایشان را به زندگی تشویق و ترغیب میکند.

گذشته از این، پیشنهادی که میدهند غفلت از بزرگداشت و ارجی استکه یزدان به جنس جملگی مردمان مبذول فرموده است با انتخاب و گزینش پیغمبران از میان خودشان، تا با جهان بالا و والا پیوند پیدا کنند و از آنجا پیام دریافت دارند.

به خاطر همه اینها قانون و سنت ساری و جاری یزدان مقتضی انتخاب وگزینش پیغمبران از میان انسانها بوده است، و بر ایشان همه چیزهائی را جاری گردانده است که بر سائر انسانها جاریکرده است، از قبیل: تولد و وفات، عواطف و انفعالات، آلام و آمال، خوردن و نوشیدن، و نزدیکی و معاشرت با زنان ... بزرگترین و کاملترین پیغمبر و خاتمالانبیاء و صاحب رسالت باقی و جاودانه در میان انسانها، کاملترین نمونه زندگی انسان بر رویکره زمین گردانیده شده است، از هر لحاظ که زندگی درنظرگرفته شود، چه از لحاظ انگیزهها و تجربهها، و چه از نظرکار و زندگانی ... این قانون و سنت خدا در انتخاب وگزینش پیغمبران است، و همچنین قانون و سنت خدا در نجات پیغبران و کسانی استکه با ایشان هستند و از آنان پیروی میکنند، و قانون و سنت خدا است در هلاککردن و نابود نمودن اسرافکنندگان ستمپیشهای که حق و حقیقت را تکذیب میکنند:

(ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ).

(ما به پبغمبران خود وعده داده بودیم که آنان را از چنگال دشمنان رهائی بخشیم و نقشههایشان را نقش بر آب کنیم. آری ما سرانجام) به وعده وفا کردهایم و صدق آن را بدیشان نمودهایم و آنان و همه کسانی را که خواستهایم، نجات بخشیدهایم، و زیادهروی کنندگان (در تکذیب و تعذیب پیغمبران) را نابود کردهایم‌.

این هم قانون و سنت ساری و جاری بسان قانون و سنت ساری و جاری انتخاب وگزینش پیغمبران است. خدا به پیغمبران وعده داده است که ایشان و مومنان همراه و پیرو آنان را نجات خواهد داد، آن مومنان و پیروانی که دارای ایمان حقیقی و راستین هستند و رفتار وکردار، ایمانشان را تصدیق میکند. خدا وعده خود را با همچونکسانی صدق بخشیده است و بدان وفا نموده است، وکسانی را هلاککرده است و نابود گردانده است که در تکذیب و تعذیب پیغمبران اسراف نمودهاند و از حد گذشتهاند.

خدا با این قانون و سنت، مشرکانی را به ترس و هراس میاندازد که در تکذیب و تعذیب پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) راه اسراف میپیمودند، و به اذیت و آزار بیحد و حصر او و مومنان همراه او میپرداختند. همچنین آن مشرکان را بیدار و هوشیار میکند و بدیشان میفهماند که این رحمت خدا در حق آنان استکه یزدان معجزه و خارقالعاده مادی را برایشان نفرستاده است که اگر آن را تکذیبکنند بسانکسانیکه درگذشتهها معجزاف و خوارق عادات مادی را تکذیب کردهاند و نابود گردیدهاند. چون اگر معجزه و خارقالعاده مادی به اینان نموده میشد، همچون پیشینیان هلاک و نابود میگردیدند. بلکه مهر خدا ایشان را دربرگرفته است که بجای معجزه و خارقالعاده مادی، خدا کتابی را برای آنان فروفرستاده است که مایه افتخار و وسیله بزرگواری ایشان است. چه اینکتاب به زبان خودشان است، و زندگی آنان را راست و درست و پابرجا و روبراه میگرداند، و از ایشان ملتی را میسازد که بدیشان در زمین سروری می‏بخشد و یادشان را در میان مردمان زنده نگاه میدارد. این کتاب در برابر عقلها و خردها باز است و میتوانند بدان بیندیشند و به بررسی و پژوهش آن بپردازند، و با آن از نردبان بشریت بالا روند و اوج گیرند:

(لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ).

ما برایتان کتابی (به نام قرآن) نازل کرده!یم که وسیله بیداری و آوازه و بزرگواری شما است. آیا نمیفهمید (که سود و عظمتتان در چیست؟‌!)‌.

معجزه قرآن معجزهای است که در برابر دیدگان نسلها گشوده و باز است. معجزه قرآن بسان معجزات و خوارق عاداتی نیستکه در میان یک نسل به پایان آید، و جزکسانی که از این نسل آن را میبینند، مردمان دیگری از آن متاثر نگردند.

واقعاً یاد و آوازه و مجد و عظمت عرب با قرآن بود بدانگاه که آنان بار رسالت را بر دوش کشیدند و رسالت را به خاور و باختر بردند. پیش از قرآن یادی و آوازه و نامی از آن نبود، و چیزی با خود نداشتندکه آن را به بشریت تقدیم و ارمغان دارند، و انسانها ایشان را با آن بشناسند و به سبب آن از آنان یادکنند و به خاطرشان آورند. تا وقتیکه عربها متمسک بدین کتاب بودند، و قرنهای دور و درازی مردمان را با این قرآن رهبری کردند و با آن بر ایشان پیشوائی نمودند، و مردمان بدان خوشبختگردیدند و خودشان نیز بدان سعادتمند شدند، انسانها از عربها یاد میکردند و ایشان را به نیکی میستودند و بالا و والا میشمردند. ولی زمانی که عربها از این قرآنکنارهگیری کردند و دست کشیدند، انسانها هم از عربها کنارهگیری کردند و از ایشان دست کشیدند، و یادشان و نامشان فروافتاد، و پسروان قافله شدند و مردمان ایشان را درربودند و جذب خود کردند، آنان که خودشان مردمان دور و بر خود را باکتابشان درمیربودند و جذب خود میکردند و در امن و امان میزیستند!

عربها توشهای جز این توشه ندارند تا آن را به بشریت تقدیم و ارمغان دارند، و اندیشهای جز این اندیشه ندارندکه آن را به بشریت تقدیم و ارمغان دارند. اگر عربها اینکتاب خود را به بشریت تقدیم و ارمغان دارند، بشریت آنان را خواهد شناخت، و از ایشان یاد میکند، و بزرگوار و والامقامشان میدارد، چون بشریت در پیش آنان چیزی را مپیابد از آن سود میبرد و بهرهور میشود. امّا وقتیکه عربها به بشریت تنها عربها را تقدیم و ارمغان دارند و فقط نژاد عرب را بدیشان پیشکشکنند، عربها چه هستند؟ نژاد عرب چیست؟ ارزش این حسب و نسب بدون اینکتاب چند است؟ بشریتکه ایشان را نشناخته است مگر با کتابشان و با عقیده ایشان و با روش و رفتاریکه برگرفته از آنکتاب و این عقیده بوده است ... بشریت ایشان را نشناخته است چون آنان تنها عرب بودهاند و بس. این هم در تاریخ بشریت چیزی نمیارزد، و مدلول و مفهومی در لغتنامه تمدن ندارد! بشریت عربها را شناخته است چون آنان تمدن اسلام و خصال اسلام و اندیشه اسلام را با خود حمل کردهاند. این هم کاری است که در تاریخ بشریت و در لغتنامه تمدن، مدلول و مفهوم خود را دارد!.. این چیزی استکه قرآن مجید بدان اشاره میکند، بدان هنگامکه به مشرکانیکه با این قرآن رویاروی میشدند و هر چیز تازهای از آن را به بازیچه میگرفتند و با لهو و لعب با آن برخورد میکردند و به رویگردانی و غفلت و تکذیب مینشستند، میگوید:

(لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ).

ما برایتان کتابی (به نام قرآن) نازل کردهایم که وسیله بیداری و آوازه و بزرگواری شما است. آیا نمیفهمید (که سود و عظمتتان در چیست؟!).

این رحمت خدا در حق ایشان بوده است که یزدان سبحان این قرآن را برای ایشان نازل فرموده است، و معجزه و خارقالعادهای را برایشان نازل نکرده است که آنان درخواست میکردند. تا آنان را برابر قانون و سنت خود با بلا و عذابکمرشکنی همچون مردمان شهرهائی گرفتار و ریشهکن نسازدکه درگذشتهها حق و حقیقت را تکذیب میکردهاند ... در اینجا قرآن صحنه زندهای از عذاب کمرشکن و ریشهکن را عرضه میدارد:

(وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ. فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یَرْکُضُونَ. لا تَرْکُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ. قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ. فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ).

بسیار بوده است که (اهالی) آبادیهای ستمگری را (به سبب کفرشان) نابود کردهایم و پس از ایشان، گروههای دیگری را روی کار آوردهایم. آنان هنگامی که عذاب ما را احساس کردهاند، ناگهان پای به فرار گذاشتهاند (و برای نجات خویش همچون چهارپایان به این سو و آن سو گریختهاند. امّا به عنوان تمسخر و استهزاء بدیشان گفته شده است:) نگریزید و بازگردید به سوی زندگانی پرناز و نعمتی که در آن بسر میبردید و به سوی کاخها و قصرهای پر زرق و برقتان! شاید (خدمتگزاران و اطرافیانتان به شما نیاز داشته باشند و) از شما (کمکی و چیزی) خواسته شود (و به رای و نظرتان محتاج باشند). میگویند: وای بر ما! ما ستمگر بودهایم (و با کفر ورزیدن، بر خود ستم کردهایم، و هم اینک به آتش میسوزیم). پیوسته این، فریاد ایشان خواهد بود (و «وای بر ما» را تکرار میکنند) تا این که آنان را درویده و فروافتاده مینمائیم (و ایشان را از پای میاندازیم و هلاکشان میسازیم).

«قصم: درهم شکستن» سختترین حرکات قطع کردن است. طنین واژگانی لفظی آن معنی آن را به تصویر میکشد، و سایه شدت و درشتی و درهم شکستن و نابود کردن قاطعانهای را میاندازد که به آبادیها و شهرهائی رسیده استکه ستمگر بودهاند. ناگهان آنها را ویران و درهم شکسته مپیابیم ...

 (وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ).

و پس از ایشان، گروههای دیگری را روی کار آوردهایم‌.

خدا به هنگام بیان درهم شکسش و نابودکردن، عمل را بر آبادیها و شهرها واقع میگرداند تا شامل هرچه و هرکه در آنجاها استگردد و هنگام صحبت از پدید آوردن، عمل را بر قومیکه به نوسازی میپردازند و آبادیها و شهرها را از نو میسازند واقع میگرداند ... اینکار هم در حد ذات خود حق و حقیقت است‌.

نابودیگریبانگیر شهر و دیار و ساکنان آنجاها میگردد. پدید آوردن با ساکنان شهر و دیار میآغازد، زیرا آنان شهر و دیار را بازسازی و نوسازی میکنند ... ولیکن عرضه این حقیقت بدین صورت عملکرد درهم شکستن و نابودکردن و ویران نمودن و خراب ساختن را بزرگ و سترگ میگرداند. این سایهای استکه هدف تعبیر به شیوه تصویر است.[1]

آنگاه مینگریم و حرکت مردمان را در آن آبادیها و شهرها را میبینیم در آن اوضاع و احوالیکه عذاب خدا یقه ایشان را میگیرد، و آنان همچون موشها در داخل تلهها بالا و پائین از این سو بدان سو میجهند، پیش از اینکه شمعک حیاتشان فروکشکند و خاموش گردد:

(فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یَرْکُضُونَ).

آنان هنگامی که عذاب ما را احساس کردهاند، ناگهان پای به فرار گذاشتهاند (و برای نجات خویش همچون چهارپایان به این سو و آن سو گریختهاند)‌.

دوان دوان از آبادی و شهر میگریزند و شتابان خارج میشوند. آنان یقین حاصل کردهاند که به عذاب خدا گرفتار میآیند. انگار دویدن و شتاب گرفتن، ایشان را از عذاب خدا میرهاند. گوئی که آنان سریعترین دوندهاند و وقتی که بگریزند عذاب نمیتواند خود را بدیشان برساند) ولی پویش و جهش ایشان جنبش و تکان موش در تله است که بدون آگاهی و اندیشه به تلاش می خیزد و بر می جهد. در این وقت است که ریشخند تلخی را دریافت میدارند:

(لا تَرْکُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ).

(امّا به عنوان تمسخر و استهزاء بدیشان میگویند:) نگریزید و بازگردید به سوی زندگانی پرناز و نعمتی که در آن بسر میبردید و به سوی کاخها و قصرهای پرزرق و برقتان! شاید (خدمتگزاران و اطرافیانتان به شما نیاز داشته باشند و) از شما (کمکی و چیزی) خواسته شود (و به رای و نظرتان محتاج باشند).

از آبادی و شهر خود نگریزید. به سوی بهرهوری خوشایند و زندگیگوارای خود و خانه وکاشانه راحت و آسایشبخش خویش برگردید ... برگردید چهبسا از شماکمکی و چیزی خواسته شود، و از شما بپرسندکه همه اینها را در چه راهی خرجکردهاید؟)

دیگر مجال پرسشی و فرصت پاسخی نیست. بلکه ریشخند و استهزاء است و بس!

بدین هنگام از خواب غفلت بیدار میشوند و می‏پرند و میفهمند که گریزگاهی و راه فراری از دست عذاب فراگیر خدا نیست. نه دویدن و شتابگرفتنی بدیشان سود میرساند، و نهگریز و فراری آنان را نجات میدهد و میرهاند. پس به ناچار تلاش میکنند اعتراف بکنند و توبه نمایند و آمرزش خطاهای خود را بخواهند:

(قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ).

میگویند: وای بر ما! ما ستمگر بودهایم (و با کفر ورزیدن بر خود ستم کردهایم، و هم اینک به آتش میسوزیم )‌.

امّا کار ازکارگذشته است، و فرصت توبه و بازگشت نمانده است. پس هرچه میخواهند بگذار بگویند. آنان به خود واگذارده میشوند و به ترک ایشان میگویند. بگذار سخن بگویند و فریاد بزنند تا کارکاملا اجراء میشود، و دمها و بازدمها قطع و خاموش میگردد:

(فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ).

پیوسته این، فریاد ایشان خواهد بود (و «وای بر ما» را تکرار میکنند) تا این که آنان را درویده و فروافتاده مینمائیم (و ایشان را از پای میاندازیم و هلاکشان میسازیم).

چه درویدههائی که آدمیزادند! درویده ها و فروافتادههائی که جان در پیکر ندارند؛ درویدهها و فروافتادههائیکه تا چند لحظه پیشتر از حرکت و جنبش موج میزدند، و حیات در وجودشان متلاطم بود!

*

در اینجا روند قرآنی میان عقیدهایکه سخن از آن گذشت، و قوانین و سنن آنکه بر عقیده جاری میگردد، و قوانین و سننیکه تکذیبکنندگان را فرامیگیرد، و میان حق و حقیقت بزرگ و جد و جدیت اصیلیکه سراسر هستی بر آن دوتا استوار و پایدار میگردد، و آفرینش آسمانها و زمین در طرح و نقشه خود با آن دو تا میآمیزد.

زمانی که مشرکان چیز تازهای از قرآن بر آنان نازل میگردد، با لهو و لعب پذیره قرآن میروند، و از حق و حقیقت و جد و جدیتیکه درکار است غافل و بی‏خبر میشوند، و از روز نزدیک حساب وکتاب خویشتن را به غفلت میزنند، و بی‏اطلاع از چیزی میگردندکه منتظر تکذیبکنندگان مسخرهکننده و استهزاءپیشه است ... در همان زمان، قانون و سنت خدا مستمر و نافذ است، و با حق و حقیقت بزرگ و جد و جدیت اصیل مرتبط است‌:

(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاعِبِینَ. لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فَاعِلِینَ. بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ).

ما که آسمان و زمین و آنچه در میان آنها است برای بازی و شوخی نیافریدهایم (و بیهوده و بیهدف ساخته و پرداخته نساختهایم. به فرض محال) اگر میخواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی مناسب خود انتخاب میکردیم (و لهو و لعب خدایانهای برمیگزیدیم). ولی ما چنین کاری را نمیکنیم بلکه (ما چنین نمیخواهیم و) حق را به جان باطل میاندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم میپاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود. وای بر شما (ای کافران) به سبب توصیفی که میکنید (از بیهدفی جهان، و از افترائی که بر خدا و فرستاده یزدان میبندید)‌.

خداوند سبحان این جهان را برای حکمت آفریده است نه برای لهو و لعب. و جهان را با حکمت میگرداند، نه اینکه ناسنجیده و سرسری و از روی هوا و هوس بگردد و بچرخد و اداره بشود. با همان جدی و حقیکه آسمانها و زمین و هر چیزی راکه در میان آنها است آفریده است، پیغمبران را روانه کرده است، وکتابها را نازل نموده است، و فرائض و واجبات را تعپین کرده است، و تکالیف و وظائف را مقرر و معین داشته است ... جدی بودن در سرشت این جهان اصیل است. جدی بودن در ادارهکردن وگرداندن این جهان اصیل است، و در عقیدهای که خداوند آن را برای مردمان خواسته است اصیل است، و در حساب وکتابیکه پس از مرگ با مردمان دارد نیز اصیل است‌.

اگر خداوند سبحان میخواست سرگرمی انتخاب کند، چیزی مناسب حال خود انتخاب میکرد و لهو و لعب خدایانهای برمیگزید، لهو و لعبی با شان و مقام او بخواند و متعلق به چیزی وکسی از آفریدهها و پدیدههای فناپذیر نباشد.

اینکار، فرض و انگارهای برای مجادله و مباحثه است و بس‌:

(لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا).

(به فرض محال) اگر میخواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی مناسب خود انتخاب میکردیم....

حرف «لو» همانگونه که نحویان میگویند، برای امتناع است. معنی امتناع وقوع فعل جواب را میدهد، به خاطر امتناع وقوع فعل شرط ... خدا نخواسته استکه سرگرمی و لهو و لعب را در پیش گیرد، پس سرگرمی و لهو و لعبی در میان نیست. آن را نه برای خود خواسته است و نه برای چیزی غیر خود، و همه چیز جدی است و شوخیبردار نیست‌.

هرگز هم چنین چیزی روی نخواهد داد و در میان نخواهد بود، چون خداوند سبحان از اول همچون چیزی را اراده نفرموده است و نخواسته است، و اراده و مشیت خود را اصلا متوجه آن ننموده است‌:

(إِنْ کُنَّا فَاعِلِینَ).

ما چنین کاری را نمیکنیم‌.

»‌ان» حرف نفی است و به معنی «ما» نافیه است. این جمله، اراده کردن و خواستن همچون چیزی را از همان سرآغاز کار رد و نفی میکند.

این سخن فرض محالی استکه در مجادله و مباحثه مرسوم است و برای بیان حقیقت صرف میآید ... و آن حقیقت این است که آنچه به ذات خداوند سبحان تعلق گیرد، قدیم است نه حادث، و باقی است نه فانی. پس اگر خداوند سبحان میخواست لهو و لعب و سرگرمی را انتخابکند، همچون لهو و لعب و سرگرمیای حادث نمیبود، و به چیز حادثی همچون آسمان و زمین و هرچه در میان آنها است تعلق نمیگرفت و مربوط نمیشد، چه همه اینها حادث هستند ... بلکه ذاتی میشد و از جانب خود ایزد سبحان می‏بود، و درنتیجه ازلی و باقی و ابدی و سرمدی میگردید، چون به ذات ازلی و باقی و ابدی و سرمدی متعلق میشد.

قانون مقرر و سنت مستمر این چنین استکه سرگرمی و لهو و لعبی در میان نباشد. بلکه همه چیز و همهکار جدی و حق باشد. حق اصیل هم بر باطل عارضی میتازد و آن را مغلوب و مقهور میسازد:

(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ).

بلکه (ما چنین نمیخواهیم و) حق را به جان باطل میاندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم میپاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود.

حرف «بل» برای عدول از سخن درباره موضوع لهو و لعب و سرگرمی، و پرداختن به سخن درباره واقعیت مقرر و معینی استکه قانون و سنت یزدان آن را ساری و جاری میسازد و قانون و سنت او مقتضی آن است. و آن غلبه حق و میدان خالیکردن و از میان به در رفتن باطل است‌.

تعبیر قرآنی این قانون و سنت را به صورت محسوس و ملموس و زنده و پویا ترسیم میکند. انگار حق توپی در دست قدرت یزدان است، و آن را به سوی باطل شلیک میکند، و مغز سر باطل را بر زمین میریزد، و باطل نابود و هلاک میشود و از میان میرود.

این قانون و سنت مقرر و مشخص است. حق در سرشت هستی اصیل است، و در هستی وجود ژرف است. باطل از سرشت این هستیکاملا مطرود و منفور است. باطل عارضی است. نه اصالتی در آن است، و نه سلطه و قدرتی دارد. خدا آن را میداند و مطرود میدارد، و حق را به جان باطل میاندازد و حقکله باطل را دو نیم میسازد و مغز سر آن را از هم میپاشد. هیچگونه بقا و ماندگاری نخواهد داشت چیزی که خدا آن را براند و مطرود بدارد. هیچگونه زندگی و حیاتی نخواهد داشت چیزیکه دست خدا به سوی آن تیراندازیکند و جمجمه سر آن را سوراخ سوراخکند و مغز سرش را فروپاشد!

چهبساگاهی برخی از مردمان چنین بیندیشندکه زندگی با این حقیقت مخالف استکه یزدان آگاه و دانا آن را بیان میدارد! چرا که در دورههائی باطل آماسیده و باد به غبغب انداخته جلوهگر میآید، و چنین مینمایدکه باطل چیره و پیروز است، و حق در آن دورهها منزوی به نظر میآید، و انگارکه حق مغلوب و شکستخورده است. امّا این دورهها مدتی از زمانند. خدا آن دورهها را تا آنجا که خودش مصلحت میداند برای امتحان و آزمون مردمان به درازا می‏کشاند. آنگاه قانون و سنت ازلی و باقیای که ساختار آسمان و زمین بر آن استوار و پایدار است، و هم عقیدهها و هم دعوتها بر آن برپا و برجا است، ساری و جاری میشود.

کسانی که به خدا ایمان دارند، شک و تردیدی درباره صدق وعده خدا به خود راه نمیدهند، و مطمئن هستند که حق در ساختار هستی و نظم و نظام آن اصیل است، و پیروزی حقیکه به جان باطل انداخته میشود و مغز سر آن را از هم میپاشد حتمی است ... هرگاه خدا همچون مومنانی را با پیروزی باطل در دورهای از زمان بیازماید، میدانندکه این امتحان است، و آزمونی در میان است، و احساس میکنندکه خدا ایشان را پرورده و آزموده مینماید، چون ضعف یا نقص دارند، و او میخواهد آنان را آماده پذیره حق پیروز سازد، و ایشان را پرده نمایش قدرت گرداند. این است که آنان را وامیگذارد تا از دوره امتحان بگذرند، و در آن دورهکم وکاست خود را تکمیل و ترمیمکنند، و ضعف خویش را برطرف سازند ... هر زمانکه همچون مومنانی برای چارهجوئی و خودسازی سرعت بگیرند، خداوند دوره آزمون را برای ایشانکوتاه میسازد، و با دستهای ایشان آنچه را بخواهد محقق میسازد و پیاده میگرداند ... عاقبت و فرجام کار نیز روشن و مقرر است‌:

(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ).

بلکه (ما چنین نمیخواهیم و) حق را به جان باطل میاندازیم، و حق مغز سر باطل را از هم میپاشد و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود.

خدا هرچه بخواهد انجام میدهد.

*

بدین منوال و و آن روال، قرآن مجید همچون حقیقتی را برای مشرکان بیان میدارد، مشرکانی که بر قرآن و بر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دروغ میبندند و تهمت میزنند، و قرآن را سحر و شعر و افتراء میخوانند. در صورتیکه قرآن حقی استکه غالب و چیره میشود و مغز سر باطل را از هم میپاشد، و باطل هرچه زودتر محو و نابود میشود و میدان را خالی میکند ... آنگاه قرآن بر این بیان، سخنی دارد و عاقبت تهمت و افتراء ایشان را ذکر میکند:

(وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ).

وای بر شما (ای کافران) به سبب توصیفی که میکنید (از بیهدفی جهان، و از افترائی که بر خدا و فرستاده یزدان میبندید)‌.

آنگاه قرآن مجید نمونهای از نمونههای طاعت و عبادت را برای ایشان بیان میدارد که در مقابل بزهکاری و سرکشی و رویگردانی قرار دارد، نمونهای از میان کسانی که از ایشان به خدا نزدیکترند. با وجود قربت بیشتر پیوسته به طاعت و عبادت او میپردازند و سستی در این کار نمیشناسند و کوتاهی نمیورزند:

(وَلَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلا یَسْتَحْسِرُونَ. یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُونَ).

از آن او است هرکه و هرچه در آسمانها و زمین است، (و لذا تنها شایسته پرستش او است) و کسانی که در پیشگاه وی هستند (و مقربان درگاه پروردگارند، یعنی فرشتگان) از پرستش او سرباز نمیزنند و خویشتن را بالاتر از عبادتش نمیدانند و (از بندگی شبانهروزی خود هرگز) خسته نمیگردند. شب و روز (دائما به تعظیم و تمجید خدا مشغولند و پیوسته) سرگرم تسبیح و تقدیسند و سستی به خود راه تمیدهند.

کسانیکه در آسمانها و زمین هستند جز خداکسی از ایشان آگاه نیست، وکسی جز خدا آنان را نمیتواند سرشماری کند. دانش بشری یقین و اطمینان از بردن چیزهای دیگری جز وجود انسانها ندارد. مومنان به وجود فرشتگان و جنیان نیز یقین و اطمینان دارند چون در قرآن از فرشتگان و جنیان سخن رفته است. ولی درباره آنان چیزی نمیدانیم مگر چیزهائی که آفریدگارشان از ایشان برای ما بیان فرموده است و به ما خبر داده است. چهبسا ذویالعقول دیگری بجز فرشتگان و جنیان در غیر کره زمین ما وجود داشته باشند، و از سرشتها و شکلهائی برخوردار باشندکه با طبیعت آن ستارهها و سیارهها تناسب داشته باشند. ولی  آگاهی از آنان به خدا واگذار است و جز خداکسی از آنان اطلاع ندارد.

وفتی که ما میخوانیم‌:

(وَلَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ).

از آن او است هرکه و هرچه در آسمانها و زمین است کسانی را از ایشانکه میشناسیم بدانان اکتفاء میکنیم، و آگاهی ازکسانی که نداریم ایشان را به آفریدگار آسمانها و زمین و آنچه در آنها است، وامیگذاریم.

(وَمَنْ عِنْدَهُ ...).

و کسانی که در پیشگاه او هستند ....

مفهوم و مدلول نزدیک به ذهن این است که مراد از کسانی که در پیشگاه خدا هستند، فرشتگان می‏باشند. ولیکن ما نص قران را مقید و محدود نمیسازیم مادام که نص عام است و شامل فرشتگان و جز آنان میگردد. مفهوم و مدلول تعبیر این استکه آنان نزدیکترین آفریدگان به یزدان جهان می‏باشند. چه واژه «عند: پیشگاه» با قیاس به خدا معنی مکانی نمیدهد، و وصف و شناختی را معین و مشخص نمیگرداند.

(وَمَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ).

و کسانی که در پیشگاه وی هستند (و مقربان درگاه پروردگارند، یعنی فرشتگان) از پرستش او سرباز نمیزنند و خویشتن را بالاتر از عبادتش نمیدانند. آنان از پرستش خدا سرباز نمیزنند و خویشتن را بالاتر از پرستش خدا نمیدانند، همانگونه که این مشرکان از پرستش خدا سرباز میزنند و خویشتن را بالاتر از پرستش خدا میدانند.

(وَلا یَسْتَحْسِرُونَ).

و (از بندگی شبانهروزی خود هرگز) خسته و درمانده نمیگردند.

یعنی قصور وکوتاهی نمیورزند در پرستش و عبادت. چه زندگانی ایشان سراسر عبادت و پرستش و تسبیح و تقدیس شبانهروزی است بدون هیچگونه سستی و گسیختنی‌.

انسانها هم میتوانند سراسر زندگانی خود را عبادت و پرستشگردانند، بدون اینکه از تسبیح و تقدیس و بندگی ببرند و منقطعگردند، بسان فرشتگانیکه شبانهروز علیالدوام به عبادت و پرستش خدا سرگرم هستند. چه اسلام هر حرکتی و هر نفسی را عبادت و پرستش بشمار میآورد وقتیکه صاحب آن حرکت و آن نفس، پرستش و عبادت خود را محض خشنودی و رضای خدا انجام دهد، هرچند این حرکت و آن نفس برای بهره‏مندی و لذت شخصی با چیزهای پاکیزه و حلال زندگی باشد!

*

در پرتو تسبیح و تقدیسیکه سستی نمیپذیرد و بریده نمیشود و پیوسته برای خدا انجام میشود، خدائی که مالک آسمانها و زمین و هرکه و هرچه در آنها است، بر مشرکان تاخت میرود و ادعای چند خدائی ایشان زشت و پلشت و نادرست قلمداد میشود، و روند قرآنی دلیل یگانگی خدا را از نظم و نظام شاهد میآوردکه در هستی و در قانون واحدی استکه بر جهان حاکم است و دال بر چرخاننده و ادارهکننده یگانه کیهان است. همچنین دلایل نقلی دال بر وجود خدای یگانه را ازکتابهای پیشین موجود در نزد اهلکتاب ذکر و روایت مینماید:

(أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الأرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ. لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ. لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ. أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هَذَا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَذِکْرُ مَنْ قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ. وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ).

آیا خدایانی از (سنگ و چوب و فلز و دیگر اشیاء) زمین را به خدائی گرفتهاند که (انگار قادرند مردگان را) زندگی دوباره بخشند؟! اگر در آسمانها و زمین، غیر از یزدان، معبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را میچرخاندند) قطعا آسمانها و زمین تباه میگردید (و نظام گیتی به هم میخورد. چرا که بودن دو شاه در کشوری و دو رئیس در ادارهای، نظم و ترتیپ را به هم میزند). لذا یزدان صاحب سلطنت جهان، بسی برتر از آن چیزهائی است که ایشان (بدو نسبت میدهند و) بر زبان میرانند. خداوند در برابر کارهائی که میکند، مورد بازخواست قرار نمی‏گیرد (و بازپرسی نمیشود، و کسی حق خردهگیری ندارد) ولی دیگران مورد بازخواست و پرسش قرار می‏گیرند (و در افعال و اقوالشان جای ایراد و سوال بسیار است). آیا آنان غیر از یزدان، معبودهائی را (سزاوار پرستش دیده و) به خدائی گرفتهاند؟! بگو: دلیل خود را (بر این شرک) بیان دارید. این (قرآن است که) راهنمای کسانی است که با من همراهند (و پسینیان بشمارند) و این (هم تورات و انجیل و دیگر کتابهای آسمانی که) راهنمای کسانی بوده که قبل از من میزیستهاند (و پیشپییان نامیده میشوند. هیچ کدام شرک را جائز نمیدانند و بلکه مردمان را به توحید و یکتاپرستی میخوانند. لذا گمان شما در امر شرک، نه بر عقل و نه بر نقل استوار است). اصلا اغلب آنان (این کتابها را اندیشمندانه بررسی نکردهاند و چیزی از) حق نمیدانند، و این است که (از یکتاپرستی و ایمان ناآلوده به کثافت شرک) رویگردانند. ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستادهایم، مگر این که به او وحی کردهایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید.

پرسش از گرفتن خدایان و الهه، پرسش انکاری و برگرفته از واقعیت زندگی ایشان است. توصیف این خدایان و الهه بدینگونهکه ایشان عناصر و اشیاء زمین را به خدائی گرفتهاند. از ایشان پرسیده میشود که آیا خدایان و الهه شما میتوانند زندگی ببخشند؟ و در آخرت مردگان را زنده بکنند؟ یعنی آیا خدایان و الههای که از عناصر و اشیاء زمین آنها را به خدائی گرفتهاید مردگان را نگاه میدارند؟ و آنان را دیگرباره زندگی میبخشند؟.. در این پرسش ریشخند و تمسخر خدایان و الههای استکه آنان آنها را به خدائی گرفتهاند. چه نخستین صفت از صفات خدای حق این استکه مردگان را از دل زمین بیرون بیاورد و ایشان را زنده گرداند. آیا خدایان و الههایکه شما آنها را به خدائی گرفتهاید این چنین کاری را میکنند؟ آنها چنین کاری را نمیکنند، و مشرکان هم خودشان ادعا ندارند که آنها حیاتی را میآفرینند یا حیاتی را برمیگردانند. پس در این صورت خدایان و الهه ایشان فاقد نخستین صفت از صفات خدا می‏باشند.

این منطق واقعیتی است که در زمین دیده میشود. گذشته از این، دلیل جهانی برگرفته از واقعیت وجود نیز در میان است:

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا).

اگر در آسمانها و زمین، غیر از یزدان، معبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را میچرخاندند) قطعا آسمانها و زمین تباه میگردید (و نظام گیتی به هم میخورد. چرا که بودن دو شاه در کشوری و دو رئیس در ادارهای، نظم و ترتیب را به هم میزند)‌.

جهان استوار و پایدار بر قانون یگانهای است که میان جملگی اجزاء آن ربط و پیوند برقرار میسازد، و میان جملگی اجزاء آن هماهنگی ایجاد میکند، و میان

حرکات این اجزاء و حرکت مجموعه منظم همآوائی بر دوام مینماید ... این قانون یگانه، ساختار اراده یکتای خداوند یگانه است. اگر ذات خدایان چندتا میشد ارادهها نیز چند تا میگردید، و به پیروی از ارادههای چندگانه قانونها نیز متعدد میشد. چه اراده مظهر ذات باارادهای است و قانون مظهر اراده نافذ است. اگر چنین میبود وحدتی که دستگاه سراسر جهان هستی را هماهنگ میکند از میان میرفت، و یگانگی برنامه و رویکرد و رفتار دستگاه جهان هستی خلل میپذیرفت، و پریشانی و تباهی براثر از میان رفتن هماهنگی روی میداد ... این هماهنگیای که دیده میشود و سرسختترین بیدینان و ملحدان آن را انکار نمیکنند چون واقعیت محسوس و ملموسی است‌.

فطرت سالمیکه آهنگ قانون یگانه سراسر هستی را دریافت میدارد، گواهی سرشتی میدهد بر وحدت این قانون، و وحدت ارادهای که این قانون را به وجود آورده است، و وحدت آفریدگاریکه این جهان منظم و همنوا و همآوا را آفریده است و آن را ادارهکرده است و گردانده است، جهانیکه در هستی آن خللی، و در سیر و حرکت آن نقصی وجود ندارد:

(فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ).

یزدان صاحب سلطنت جهان، بسی برتر از آن چیزهانی است که ایشان (بدو نسبت میدهند و) بر زبان میرانند.

مشرکان، خدا را چنین میشناسانند که او دارای انبازها است. پاک و منزه است خدا از این تهمتهای ناروا و نابجائیکه به یزدان سبحان و غالب و چیره بر ملک جهان میزنند:

(رَبِّ الْعَرْشِ).

صاحب سلطنت جهان.

عرش یا تخت سلطنت، رمز مملکتداری و حکومت، و چیرگی و والائی است. خدا پاک از این چیزهاپی است که میگویند. سراسر هستی با نظم و نظامیکه دارد، و با برکنار بودن جهان از خلل و نقص و تباهی، ایشان را در آنچه میگویند تکذیب میکند و دروغگو میخواند.

(لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ).

خداوند در برابر کارهائی که میکند، مورد بازخواست قرار نمی‏گیرد (و بازپرسی نمیشود، و کسی حق خردهگیری ندارد) ولی دیگران مورد بازخواست و پرسش قرار می‏گیرند (و در افعال و اقوالشان جای ایراد و سوال بسیار است)‌.

کی خدائی مورد بازخواست قرار میگیردکه مسلط بر سراسر جهان هستی است؟ چه کسی استکه از او بپرسد؟ مگر نه این استکه خدا والامقامی استکه بر همه بندگانش چیره و مسلط است، و اراده و مشیت او آزاد از قید و بند و اراده و مشیت دیگری است، و حتی اراده و مشیت او از دست قانون و سنتی رها استکه خود از آن خشنود است و آن را حاکم و فرمانروا بر نظام و سیستم هستی ساخته است؟ پرسش و محاسبه بنا میگردد بر حدود و ثغوریکه ترسیم میشود و بر مقیاس و معیاری کهگذاشته میشود. اراده و مشیت آزاد آن اراده و مشیتی استکه حدود و ثغور را و مقیاسها و معیارها را تعپین میکند، و حدود و ثغور و مقیاسها و معیارهائی راکه برای جهان تعپین و مقرر میدارد خودش مقید بدانها نیست و بلکه هرگونهکه خود بخواهد عمل میکند. ولی مردمان مورد بازخواست قرار میگیرند برابر آن حدود و مقرراتیکه خدا برای ایشان وضع میکند، و آنان بازخواست میشوند و مورد پرسوجو قرار میگیرند.

گاهگاهی غرور مردمان را برمی‏دارد و سرمستانه پرسشهائی میکنند، بسانکسانیکه منکر و شگفت زدهاند: چرا خدا فلان چیز را آفریده است؟ فلسفه این پدیده چیست؟ انگار میخواهند بگویند: آنان فلسفه آفرینش این پدیده را نمیدانند!

آنان با این پرسشها و سخنها، از حدود و ثغور ادب لازم با معبود تجاوز میکنند، همانگونهکه از حدود و ثغور درک و فهم ناقص و نارسای بشری تجاوز میکنند، درک و فهم ناقص و نارسائیکه به علل و اسباب و اهداف، قد نمیکشد و پی نمیبرد. چه انسان محصور در قلمرو محدودی است‌.

آن خدائی که هر چیزی را میداند، و هر چیزی را اداره میکند، و بر هر چیزی چیره و مسلط است، او استکه مقدر و مقرر میدارد و جهان را اداره میکند و میگرداند و فرمانروائی مینماید:

(لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ).

خداوند در برابر کارهائی که میکند، مورد بازخواست قرار نمی‏گیرد (و بازپرسی نمیشود، و کسی حق خردهگیری ندارد) ولی دیگران مورد بازخواست و پرسش قرار می‏گیرند (و در افعال و اقوالشان جای ایراد و سوال بسیار است)‌.

درکنار دلیل جهانی برگرفته از سرشت هستی و واقعیت آن، خدا از ایشان دلیل نقلی میخواهد، دلیلی که در ادعای شرک خود بر آن تکیه و بدان استناد میکنند، هرچندکه ادعای شرک آنان بدون حجت و برهان است:

(أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هَذَا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَذِکْرُ مَنْ قَبْلِی).

آیا آنان غیر از یزدان، معبودهائی را (سزاوار پرستش دیده و) به خدائی گرفتهاند؟! بگو: دلیل خود را (بر این شرک) بیان دارید. این (قرآن است که) راهنمای کسانی است که با من همراهند (و پسینیان بشمارند) و این (هم تورات و انجیل و دیگر کتابهای آسمانی که) راهنمای کسانی بوده که قبل از من میزیستهاند (و پیشینیان نامیده میشوند. هیچ کدام شرک را جائز نمیدانند و بلکه مردمان را به توحید و یکتاپرستی میخوانند. لذا گمان شما در امر شرک، نه بر عقل و نه بر نقل استوار است)‌.

این قرآن است که مشتمل بر ذکر و یاد معاصران پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) است، و از پیغمبرانی نیز صحبت میدارد که پیش از او بودهاند و زیستهاند. در قرآن و در کتابهائیکه پیغمبران با خود به ارمغان آوردهاند یادی و نامی از شرک نیست. همه دیانتها و آئینهای آسمانی بر توحید و یکتاپرستی، استوار و پایدار بودهاند. پس مشرکان از کجا این ادعای شرک را به میان آوردهاند، شرکیکه سرشت جهان هستی آن را مردود میدارد و مخالف با آن است؟! درکتابهای پیشین آسمانی حجت و برهانی بر وجود شرک نیست‌:

(بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ).

اصلا اغلب آنان (این کتابها را اندیشمندانه بررسی نکردهاند و چیزی از) حق نمیدانند، و این است که (از یکتاپرستی و ایمان ناآلوده به کثافت شرک) رویگردانند.

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ).

ما پیش او تو هیچ پیغمبری را نفرستادهایم، مگر این که به او وحی کردهایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید.

توحید و یکتاپرستی پایه بنیادین عقیده است از آن زمانی که خدا پیغمبران را برای مردمان فرستاده است. هیچگونه تغپیر و تبدیلی در این عقیده نیست. توحید و یکتاپرستی خدا و توحید و یکتاپرستی معبود است و بس. جایگاهی برای شرک نه در الوهیت است و نه در عبادت ... این قاعده ثابت و استوار است، بدانگونه که قوانین هستی ثابت و استوارند. این قاعده با این قوانین متصل به یکدیگرند، و خودش یکی از آنها بشمار است‌.

*

آنگاه روند قرآنی به ادعای عربهای مشرکی میپردازد که معتقد به فرزند برای خدا بودند:

(وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُکْرَمُونَ. لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ. یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا یَشْفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ. وَمَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلَهٌ مِنْ دُونِهِ فَذَلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ).

(برخی از کفار عرب) میگویند: خداوند رحمان فرزندانی (برای خود، به نام فرشتگان) برگزیده است (چرا که ملائکه دختران خدایند!). یزدان سبحان پاک و منزه (از اینگونه نقصها و عیبها) است. (فرشتگان فرزندان خدا نبوده و) بلکه بندگان گرامی و محترمی هستند (که به هیچ وجه از طاعت و عبادت و اجراء فرمان یزدان سرپیچی نمیکنند!!. آنان (آنقدر مودب و فرمانبردار یزدانند که هرگز) در سخن گفتن بر او پیشی نمی‏گیرند، و تنها به فرمان او کار میکنند (نه به فرمان کس دیگری). خداوند اعمال گذشته و حال و آینده ایشان را میداند (و از دنیا و آخرت و از وجود و پیش از وجود و بعد از وجودشان آگاه است) و آنان هرگز برای کسی شفاعت نمیکنند مگر برای آن کسی که (بدانند) خدا از او خشنود است و (اجازه شفاعت او را داده است. به خاطر همین معرفت و آگاهی) همیشه از خوف (مقام کبریائی) خدا ترسان و هراسانند. هرکس از ایشان (که فرشتگان و ماموران اجراء فرمان یزدانند، به فرض) بگوید غیر از خدا من هم معبودی هستم، سزای وی را دوزخ میگردانیم. سزای ظالمان (دیگری را هم که با ادعا ربوبیت و شرک به خویشتن ستم کنند) همین خواهیم داد.

ادعای فرزند داشتن یزدان سبحان، ادعائی است که دارای شکلهایگوناگون در جاهلیت بوده است. در نزد مشرکان عرب این ادعا به صورت فرزند خدا بودن فرشتگان جلوهگر آمده است. در نزد مشرکان یهود پسر خدا بودن عزیر مطرح بوده و مطرح است. مشرکان مسیحی هم معتقد به پسر خدا بودن عیسی بوده و هستند ... همه اینها هم ناشی از انحرافات جاهلیت به شکلهایگوناگون و در دورههای مختلف است‌.

آنچه مفهوم و معلوم است این استکه روند قرآنی در اینجا از ادعای عربها سخن میگوید، عربهائیکه معتقد بودند فرشتگان فرزندان یزدانند. روند قرآنی این ادعای ایشان را با بیان سرشت فرشتگان مردود و نامقبول میشمارد. فرشتگان دختران یزدان نیستند، آنگونه که ایشان گمان میبرند:

(بَلْ عِبَادٌ مُکْرَمُونَ).

بلکه بندگان گرامی و محترمی هستند (که به هیچ وجه از طاعت و عبادت و اجراء فرمان یزدان سرپیچی نمیکنند)‌.

فرشتگان بندگانگرامی و محترمی در پیشگاه خدا هستند. هیچ چیزی را به خدا پیشنهاد نمیکنند به خاطر ادبیکه با خدا دارند، و اطاعت و تعظیمیکه برای خدا بر خود واجب میدانند. آنان به فرمان یزدان کار میکنند وکوچکترین ستیزی نمیورزند. خدا از ایشان کاملا آگاه است. برای کسی شفاعت نمیکنند و میانجیگری نمینمایند مگر برایکسی که خدا از او خشنود گردد و وی را ببخشاید و بپذیردکه برای او شفاعت و میانجیگری شود. فرشتگان با سرشتیکه دارند از یزدان ترسان و هراسانند، هرچند که مقربان آستان یزدانند، و سر اطاعت بر آستانهاش میسایند، و از او فرمانبرداری میکنند، و کاملا پاک و بیگناهند. همه آنان بدون استثناء مقرب و مطیع و فرمانبردار و پاک هستند، و انحرافی در کارشان نیست. آنان قطعا ادعای الوهیت نمیکنند، و اگر به فرض محال همچون ادعائی داشته باشند، سزا و جزا وکیفرشان همان خواهد بودکه سزا و جزا وکیفرکسی استکه ادعای الوهیت بکند، هرکسکه باشد و آن دوزخ است. دوزخ سزا و جزا وکیفر ستمگرانی استکه همچون ادعای ستمگرانهای برای حق و حقیقتی، و برایکسی و چیزی در سراسرگستره جهان هستی داشته باشند.

همچنین ادعای مشرکین بدین صورت سست و بیجا، زشت و نادرست جلوهگر میآید، وکسی نباید همچون ادعائی را داشته باشد. و اگرکسی آن را ادعاکند، این سزا و جزا وکیفر دردناک را خواهد دیدکه دوزخ است! روند قرآنی اینگونه وجدان را میپساید با نشان دادن صحنهای از فرشتگان فرمانبردار یزدان، و ترسان و هراسان از ایزد سبحان ... در صورتیکه مشرکان تجاوز و تعدی در پیش میگیرند وگردن میافرازند و ادعاهای ناروا و نابجائی میکنند!

*

در این حد و مرز عرضه ادله جهانی گواه بر وحدت و یگانگی، و ذکر ادله نقلی دال بر عدم تعدد و چندگانگی، و بیان ادله وحدانیت و یگانگیای که دلها را میپساید و لمس مینماید، روند قرآنی دل انسان را در جولانگاه سترگ جهان به گردش و چرخش درمیآورد، در آن حالکه دست قدرت یزدان جهان را میچرخاند و با حکمت عالیه خود اداره میگرداند، ولی مشرکان از آیات و نشانههائی که به چشمها و دلها نموده میشود روی میگردانند:

(أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلا یُؤْمِنُونَ. وَجَعَلْنَا فِی الأرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجًا سُبُلا لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ. وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ. وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ).

آیا کافران نمی‏بینند که آسمانها و زمین (در آغاز خلقت به صورت توده عظیمی در گستره فضا، یکپارچه) به هم متصل بوده و سپس (براثر حرکات مداوم و انفجارات درونی هولناکی) آنها را از هم جدا ساختهایم (و تدریجا به صورت جهان کنونی درآوردهایم) و هر چیز زندهای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریدهایم. آیا (درباره آفرینش کائنات نمیاندیشند و) ایمان نمیآورند؟ ما در زمین کوههای استوار و ریشهداری پدید آوردهایم تا زمین انسانها را مضطرب نسازد و توازن آنان را به هم نزند (و کوهها از فشار گدازهها و گازهای درونی، و حرکات پوسته زمین، و از وزش تندبادها، تا حد زیادی جلوگیری کنند)، و در لابلای کوهها راههای گشادی به وجود آوردهایم، تا این که (پیوند انسانها به وسیله سلسله جبالها از هم نگسلد و به مقصدشان) راهیاب کردند (و با دیدن این آثار به ذات آفریدگار پی ببرند). ما آسمان را سقف محفوظی نمودیم، ولی آنان از نشانههای (خداشناسی موجود در) آن رویگردانند (و درباره این همه عظمتی که بالای سرشان جلوهگر است نمیاندیشند). خدا است که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده است و همه در مداری میگردند (که او برای آنها تعپین کرده است). گردشی در جهان است، جهانی که به دیدهها نشان داده میشود. دلها از نشانههای بزرگ جهان غافلند. در میان این نشانهها برخیها انسان را سرگردان میکند، وقتیکه با بینش باز و دل آگاه و احساس بیدار درباره آنها میاندیشد و آنها را ورانداز میکند.

توضیح اینکه آسمانها و زمین به یکدیگر متصل و یکپارچه بودهاند و از همدیگر جدا گردیدهاند. این هم مساله قابل تامّلی است. هر زمان که نظریههای ستارهشناسی برای تفسیر پدیدههای جهانی به تلاش میایستد و پیشرفت میکند، پیرامون این حقیقت سرگشته میشود، حقیقتیکه قران مجید بیش از١٣٠٠ سال قبل آن را بیان داشته است‌.

نظریهای که امروز در میان است این است که منظومههای کیهانی، همچون منظومه شمسی که از خورشید و سیارههای آن - از جمله زمین و ماه - تشکل شده است، در آغاز به شکل سحابیها درگستره هستی وجود داشته است. سپس از یکدیگر جدا گردیده است و شکلهایکروی به خود گرفته است، و زمین تکهای از خورشید بوده و بعداً از آن جداگردیده و سرد شده است‌.

امّا این جز یک نظریه ستارهشناسی نیست. امروز برجا است و چه بسا فردا مردود شود، و نظریه دیگری برای تفسیر پدیدههای هستی شایسته بشمار آید و فرضیه دیگری باشد و به نظریهای تبدیلگردد.

ما پیروان این عقیده نمیکوشیمکه نص قرانی یقینی را با نظریه غیر یقینی تطبیق دهیم، نظریهای که امروزه پذیرفته میشود و فردا پذیرفته نمیگردد. بدین خاطر ما در این «فی ظلال القران» نمیکوشیم میان نصوص قرانی و نظریههائیکه علمی نامیده میشوند تطبیق حاصل کنیم: نظریههای علمی جدای از حقائق ثابت علمی است، حقائق ثابتیکه قابل امتحان است و میتوان آنها را آزمایش کرد، مانند انبساط فلزات براثر حرارت، و تبدیل آب به بخار، و منجمد شدن آب براثر سرما ... و چیزهای دیگری از این نوع حقایق علمی. این حقایق علمی جدای از نظریههای علمی است، بدانگونه که قبلا در «فی ظلال القرآن» بیان داشتهایم.

قران مجید کتاب نظریههای علمی نیست، و برای این هم نیامده است تا علوم تجربی شود. قرآن مجید برنامه زندگی بطور کلی است. برنامهای است که عقل را راست و درست و استوار و برقرار میدارد تا به کار بپردازد و در حدود و ثغور خود حرکت کند و به پیش برود. قرآن برنامهای است که جامعه را راست و درست و استوار و برقرار میدارد تا به عقل اجازه دهد به کار بپردازد و حرت کند و به پیش برود. بدون این که قرآن به جزئیات و تفصیلات صرف علمی بپردازد. چه این امر به عقل واگذار میگردد، عقلی که راست و درست و استوار و برقرار داشته میشود و آن گاه بدو اجازه حرکت داده میشود و در مسیر خود آزاد و رها می گردد.

گاهی قرآن به حقایق هستی اشاره میکند، بسان این حقیقتی که در اینجا آن را بیان میدارد:

(أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا).

آسمانها و زمین (در آغاز خلقت به صورت توده عظیمی در گستره فضا، یکپارچه) به هم متصل بوده و سپس (براثر حرکات مداوم و انفجارات درونی هولناکی) آنها را از هم جدا ساختهایم (و تدریجا به صورت جهان توپی درآوردهایم).

ما بدین حقیقت ایمان کامل داریم تنها بدان جهت که در قرآن آمده است، هرچند که نمیدانیم آسمانها و زمین چگونه از یکدیگر جدا گردیدهاند. یا به عبارت دیگر آسمانها از زمین جدا شدهاند. نظریههای ستارهشناسیای را میپذیریم که با این حقیقت مجمل و مختصری که قرآن آن را مقرر و بیان میدارد مخالفت ندارند. ولیکن ما نص قرآن را به دنبال هر تئوری و نظریه ستارهشناسی روان و همگام نمیگردانیم، و تصدیق کردن قرآن را از تئوریها و نظریههای انسانها نمیطلبیم. چه قرآن یک حقیقت قطعی و یقینی است. چکیده چیزی که باید گفت این است: نظریه ستارهشناسی امروزی، با مفهوم اجمالی این نص قرآنی که نسلها بر آن پیشیگرفته است تعارضی ندارد! و امّا بخش دوم آیه‌:

(وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ).

و هر چیز زندهای را (اعم از انسان و حیوان و گیاه) از آب آفریدهایم.[2]

این بخش نیز حقیقت مهمّی را مقرر میدارد. دانشمندان کشف و بیان H‌ن را ازکار بزرگ میشمارند. و «داروین» را بسی میستایند و سترگ میدارند، چون بدین حقیقت راهیاب گردیده است و پی برده است. و آن اینکه آب گهواره نخستین حیات است‌.

این امر حقیقتی استکه واقعا جلب توجه مینماید و چشم همگان را به سوی خود خیره میکند. هرچندکه ورود این حقیقت در قرآن مجید در دلها و درونهای ما شگفتی را برنمیانگیزد، و بر یقین ما راجع به صدق این قرآن چیزی نمیافزاید. ما اعتقاد به صدق مطلق این قرآن داریم در هر چیزی که مقرر میدارد. زیرا ما ایمان داریم به اینکه قرآن از جانب یزدان جهان نازل گردیده است، و این ما را بس!

ایمان ما به این قرآن ناشی از این نیستکه نظریهها و تئوریها، و یا کشفیات علمی، با قرآن موافقت دارد. مهمترین چیزیکه در اینجا نیز بایدگفت این استکه نظریه پیدایش و تکامل داروین و پیروان او، با مفهوم نص قرآنی مخصوصا در این نکته و در این نقطه برخورد و تعارضی ندارد.

بیش از سیزده قرن استکه قرآن مجید دیدگانکافران را متوجه شگفتیها و شگرفیهای یزدان در جهان

میسازد، و بر ایشان زشت میشماردکه بدانها ایمان نمیآورند، در حالیکه آنها را پخش و پراکنده در پهنه هستی میبینند:

(أَفَلا یُؤْمِنُونَ).

آیا (درباره آفرینش پدیدههای کائنات نمیاندیشند و) ایمان نمی آورند؟‌.

آیا ایمان نمیآورند در حالی که هرچه در جهان پیرامون ایشان است آنان را به ایمان آوردن به آفریدگار گرداننده هستی و کار بجای سبحان میخواند؟

سپس روند قرآنی به نشان دادن صحنههای هراسانگیز و شگفتانگیز جهان هستی ادامه میدهد و میگوید:

(وَجَعَلْنَا فِی الأرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ).

ما در زمین کوههای استوار و ریشهداری پدید آوردهایم تا زمین انسانها را مضطرب نسازد و توازن آنان را به هم نزند (و کوهها از فشار گدازهها و گازهای درونی، و حرکات پوسته زمین، و از وزش تندبادها، تا حد زیادی جلوگیری کنند)‌.

این تکه مقرر میدارد که این کوههای استوار و ریشهدار، توازن زمین را نگاه میدارد، و نمیگذارد زمین مردمان را بلرزاند و پریشان گرداند. حفظ توازن زمین به شکلهای گوناگونی صورت میپذیرد. گاهی توازن حفظ میگردد با فشار خارجیای که بر زمین وارد میآید، و با فشار داخلیای که در درون زمین است و از درون زمین برمیآید. این فشار خارجی و داخلی از سرزمینی تا سرزمین دیگری فرق میکند. گاهی برجستگی کوهها در جائی برابر با فرورفتگی زمین در جای دیگری است ... به هر حال، این نص ثابت میکندکه کوهها با توازن زمین و آرامگرفتن آن پیوند دارد. بگذار ما کشف شیوهای را که این توازن بدان صورت میپذیرد، به پژوهشهای علمی واگذار کنیم، چه مجال سخنگفتن از توازن زمین آنجا است. ما باید به نص قرآنی صادقکه وجدان را میپساید و به اندیشه الهامگرانهای دعوت مینماید، بسنده کنیم، و دست قدرت نوآفرین و ادارهکننده این جهان بزرگ را وراندازکنیم و با چشم درون با دقت هرچه بیشتر ببینیم:

(وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجًا سُبُلا لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ).

و در لابلای کوهها راههای گشادی به وجود آوردهایم، تا این که (پیوند انسانها به وسیله سلسله جبالها از هم نگسلد و به مقصدشان) راهیاب گردند (و با دیدن این آثار به ذات آفریدگار پی ببرند)‌.

ذکر راههای گشاد در لابلای کوهها که همان درههای میان موانع بلند است، و به راهها و جادهها تبدیل میگردد، بیان راههای گشاد در اینجا همراه با اشاره به راهیابی، پیش از هر چیز یک حقیقت واقعی را به تصویر میکشد، و آنگاه به صورت پنهانی و نهانی، به کار دیگری در جهان عقیده اشاره مینماید، و آن این که امید استکه آنان به راهی راهیاب و رهنمودگردند که ایشان را به ایمان بکشاند، همانگونه که در راههای گشاد موجود در لابلایکوهها راهیاب و رهنمود میشوند!

(وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا).

و ما آسمان را سقف محفوظی نمودیم‌.

آسمان[3] هر آن چیزی استکه بالا باشد. ما بالای خود چیزی را مشاهده میکنیمکه همسان سقف است. قرآن مقرر میداردکه آسمان سقف محفوظی است. محفوظ از خلل است و تابع نظم و نظام دقیق جهان هستی است. محفوظ از پلیدی است، به اعتبار این که رمز والائی است و آیات یزدان از آنجا نازل میگردند.

(وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ).

ولی آنان از نشانههای (خداشناسی موجود در) آن رویگردانند (و درباره این همه عظمتی که بالای سرشان جلوهگر است نمیاندیشند)‌.

(وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ).

خدا است که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده است و همه در مداری میگردند (که او برای آنها تعپین کرده است)‌.

شب و روز دو پدیده جهانی هستند. خورشید و ماه دو جرم بزرگی هستندکه پیوند محکم و ناگسستنی با زندگی انسان در زمین دارند، و با زندگی به طورکلی ارتباط استوار و تنگاتنگی دارند ... تدبر و تفکر درباره پیاپی آمدن شب و روز، و راجع به حرکت خورشید و ماه، با این دقتیکه یک بار هم مختل نمیگردد، و با این استمراریکه یک لحظه هم توقف نمیکند، سزاوار است که دل را به وحدت قانون، و وحدت اراده، و وحدت آفریدگار توانا و ادارهکننده جهان، رهنمون و رهنمود گرداند.

*

در پایان این مرحله، روند قرآنی میان قوانین جهان در امر آفریدن و هستی بخشیدن وگرداندنکیهان، و میان قوانین زندگی انسان در سرشت و فرجام و سرنوشت او، ارتباط برقرار میسازد:

(وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ. کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ).

ما برای هیچ انسانی پیش از تو زندگی جاویدان قرار ندادیم (تا برای تو جاودانگی قرار دهیم. بلکه هر کسی مرده و میمیرد و تو هم میمیری. وانگهی آنان که انتظار مرگ تو را دارند و با مرگ تو اسلام را خاتمه یافته میدانند) مگر اگر تو بمیری ایشان جاودانه میمانند؟! هر کسی مزه مرگ را میچشد (و قطعا میمیرد، اعم از پیغمبر و غیر پیغمبر. چرا که زنده جاوید تنها خدا است و بس). ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنیا) کاملا میآزمائیم، و سرانجام به سوی ما برگردانده میشوید (و جزا و سزای اعمال خود را دریافت میدارید)‌.

ما برای هیچ انسانی پیش از تو زندگی جاویدان قرار ندادهایم. هر حادث و پدید آمدهای نیز فناپذیر است. هر چیزیکه دارای آغاز باشد دارای انجام نیز خواهد بود. وقتیکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میمیرد، آیا آنان زنده و جاودانه میمانند؟ زمانی که میدانند زنده و جاودانه نمیمانند، چرا آنان کاری را نمیکنند که مردگان باید بکنند؟ چرا ایشان نمیبینند و نمیاندیشند؟

(کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ).

هرکسی مزه مرگ را میچشد (و قطعا میمیرد، اعم از پیغمبر و غیر پیغمبر. چرا که زنده جاوید تنها خدا است و بس).

این قانونی استکه بر حیات فرمانروا است. این قانونی است که استثنائی در آن نیست. پس بسی سزاوار زندگان استکه حساب وکتاب این مزیدن و چشیدن را داشته باشند!

مرگ است که پایان گشت و گذار هر زندهای در این زمین است، و عاقبت گشت و گذار کوچ کوتاهی است که بر روی زمین انجام میگیرد، و همگان به سوی یزدان بر میگردند. خوبی و خوشی و بدی و ناخوشیای که در اثنای این کوچ به انسان دست میدهد، امتحان و آزمون است.

(وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً).

ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنیا) کاملا میآزمائیم‌.

آزمایش با زیان و بدی کار آن روشن و معنی آن مفهوم است. برای این استکه تاب تحمّل شخص امتحان شده روشنگردد، و اندازه شکیبائی او در برابر زیان و ضرر مالی و جانی معین شود، و فهمیدهگرددکه اطمینان او به پروردگارش چه اندازه و چه قدر است، و تا چه اندازه او به مرحمت و عطوفت خدا امیدوار است ... ولی امتحان با خوشیها و خوبیها مشکل مینماید و نیاز به توضیح و تفسیر دارد.

امتحانکردن با خوشیها و خوبیها سختتر و سنگینتر است، هرچند که مردمان چنین گمان میبرند که سادهتر و آسانتر از آزمون با ناخوشیها و بدیها است‌!

بسیاری از مردمان در برابر امتحان ناخوشیها و بدیها پایداری و ایستادگی از خود نشان میدهند، ولیکن کسانی اندکندکه در برابر امتحان خوشیها و خوبیها پایداری و ایستادگی داشته باشند.

بسیاری از مردمان در برابر امتحان با بیماریها و ضعفها صبر و شکیبائی میورزند، ولیکن آنانکه در برابر امتحان با صحت و تندرستی و قدرت و قوت صبر و شکیبائی بورزند، اندک هستند. اغلب با داشتن صحت و قدرت سرکشی میکنند و برمیجوشند و در درون میخروشند و در اندامها میجوشند و پرخاش و غرش میکنند.

بسیاری از مردمان در برابر فقر و تنگدستی و محروم و بیبهره بودن از نعمت شکیبائی میورزند، و دل و درونشان خواری و پستی نمیپذیرد و حقارت و خفت به خود راه نمیدهد، ولیکن اندک هستندکسانیکه در برابر ثروت و قدرت و داشتن نعمت شکیبائی ورزند، و اموال و اولاد ایشان را مغرور نکند وگول نزند، و لذائذ و شهوات و آزها و طمعها آنان را به بزهکاریها و سرکشیها و سرمستیها برنینگیزد و بهکژراهه نبرد!

بسیارند آنان که در برابر شکنجه و اذیت و آزار شکیبائی و استقامت نشان میدهند و ترس و هراس به خود راه نمیدهند، و در برابر تهدید و بیم ایستادگی مینمایند و صبر میکنند، و تهدید و بیم ایشان را به هول و هراس نمیافکند، ولیکن اندکند کسانیکه در برابر تشویق و ترغیب به علائق و منصبها و مقامها و کالاها و دارائیها صبرکنند و استقامت نشان دهند!

بسیاری از مردمان هستندکه در مبارزه میایستند و در برابر زخمها شکیبائی میکنند، ولیکن اندکند کسانیکه در برابر رفاه و آسایش صبر و استقامت داشته باشند، و دچار آز و طمعی نشوندکه گردنهای مردان را خوار و حقیر میدارد، و مبتلا به سستی و بیحالی و بیتفاوتی نگردندکه همّتها را حقیر و جانها را ذلیل میگرداند. امتحان با سختیها و دشواریها گاهی بزرگواری و بزرگمنشی را در انسان برمی انگیزد، و مقاومت و پایداری را تحریک میکند، و اعصاب را مجهز و مهیا میسازد. در این صورت همه نیروها آماده استقبال از شدت و سختی، و پایداری در برابرگرفتاریها و دشواریها میگردد. و امّا رفاه اعصاب را سست میکند و به خواب میبرد، و قدرت بیداری و ایستادگی را از اعصاب میگیرد!

بدین خاطر استکه بسیاری از مردمان مرحله سختیها و دشواریها را با پیروزی پشت سر میگذارند، ولی هنگامیکه خوشی و رفاه بدیشان روکرد به بلا و مصیبت گرفتار میآیند و در امتحان الهی مردود میگردند!.. این حال و وضع انسانها است، مگر آن کسانی که خدا ایشان را بپاید و از زمره افرادی شوند که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) درباره ایشان فرموده است‌:

(عجبا لأمر المؤمن إن أمره کله خیر , ولیس ذاک لأحد إلا للمؤمن , إن أصابته سراء شکر فکان خیرا له , وإن أصابته ضراء صبر فکان خیرا له).[4]

باید از کار مومن تعجب کرد. کار و بارش همه خیر و خوبی است. این مزیت برای کسی جز مومن نیست. اگر شادی و خوشی بدو دست دهد سپاسگزاری میکند، و برای او خیر و خوبی خواهد بود. و اگر زیان و ضرری بدو دست دهد شکیبائی میکند، و باز هم خیر و خوبی او را دربر خواهد داشت‌.

این چنینکسانی اندک هستند.

بیداری و هوشیاری انسان در آزمایش با خیر و خوبی، بهتر و نیکوتر از بیداری و هوشیاری انسان در آزمایبثن با شر و بدی است. ارتباط با خدا در هر دو حال، ضامن رستگاری است‌.


 


[1] - مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصل: تصویر هنری، و فصل: شیوه قرآن‌.

[2] - تمام واکنشهای بیوشیمیائی تنها در حضور مولکولهای آب امکانپذیر است! (مترجم)‌.

[3] - مراد از آسمان، کواکب و نجوم موجود در گستره فضای نزدیک به ما، یا به عبارت دیگر، آسمان دنیا استکه براثر تماسک و تجاذب از سقوط محفوظ و مصونند. یا اینکه مراد از آسمان، جوی استکه همچون سقفی گرداگرد زمین را فراگرفته است و آن را در برابر شهابها و سنگهای سرگردان و اشعه کیهانی نگاه میدارد و از انهدام حفظ میکند. این سقفگونه را آتمسفر زمین یا لایه ازن مینامند. (مترجم)

[4] - مسلم با اسنادیکه دارد آن را در بخش زهد و رقائق روایتکرده است‌.

 

تفسیر سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 92-48

 

سورهی انبیاء آیهی 92-48

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْرًا لِلْمُتَّقِینَ (٤٨)الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (٤٩)وَهَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (٥٠)وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ (٥١)إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ (٥٢)قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ (٥٣)قَالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٥٤)قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِینَ (٥٥)قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٥٦)وَتَاللَّهِ لأکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (٥٧)فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کَبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (٥٨)قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ (٥٩)قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ (٦٠)قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ (٦١)قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ (٦٢)قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ (٦٣)فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (٦٤)ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ یَنْطِقُونَ (٦٥)قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلا یَضُرُّکُمْ (٦٦)أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٧)قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ (٦٨)قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ (٦٩)وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ (٧٠)وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ (٧١)وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلا جَعَلْنَا صَالِحِینَ (٧٢)وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ (٧٣)وَلُوطًا آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ (٧٤)وَأَدْخَلْنَاهُ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (٧٥)وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (٧٦)وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (٧٧)وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ (٧٨)فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ وَکُلا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ (٧٩)وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ (٨٠)وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ (٨١)وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ (٨٢)وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (٨٣)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ (٨٤)وَإِسْمَاعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ (٨٥)وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ (٨٦)وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (٨٧)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (٨٨)وَزَکَرِیَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ (٨٩)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ یَحْیَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ (٩٠)وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهَا مِنْ رُوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ (٩١)إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (٩٢)

 

این مرحله سوم هم ملت پیغمبران را مینمایاند و از ایشان صحبت میدارد. امّا نه بهگونه انحصاری و محدود، بلکه به برخی از آن ملتها تنها اشاره میکند و بس، و تا اندازهای درباره بعضیها سخن را به درازا میکشاند، و راجع به بعضیها هم اشاره مختصری و کوتاهی دارد.

در این اشارهها و حلقهها رحمت و عنایت یزدان درباره پیغمبران، جلوهگر میآید، و عواقب تکذیبکنندگان پیغمبران نیز هویدا و پیدا میگردد، و روشن میشودکه پس از نزول دلائل و براهین واضح و آشکار، چه فرجام و عاقبتی گریبانگیرشان شده است و دمار از روزگارشان برآمده است. همچنین پدیدار میگردد چگونه پیغمبران با خیر و خوبی و با شر و بدی آزمون گردیدهاند، و آنان از این امتحانها سرافراز بیرون آمدهاند و آزمایشها را با موفقیت پشت سرگذاشتهاند. همچنین قانون و سنت یزدان در ارسال پیغمبران از میان مردمان جلوهگر میآید، و وحدت عقیده و مسیر راه پیغمبران در طول زمان نمودار و پدیدار میشود. انگار همه آنان ملت یگانهای بودهاند هرچندکه زمان و مکان ایشان از یکدیگر دور و دارای فاصله زیادی بوده است‌.

خود این امر یکی از دلائل یگانگی الوهیت هستیبخش جهان، و یگانگی اراده ادارهکننده کیهان، و یگانگی قانونی استکه سنتهای یزدان را در سراسر هستی به یکدیگر ربط و پیوند میدهد، و میان آن سنتها همایش برقرار میسازد، و همه آنها را به رویکردی رهنمود میکند و به جهتی هدایت میدهد،که معبود یگانه است‌:

(وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ).

و من پروردگار همه شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید (چرا که ملت واحد، با برنامه واحد، باید رو به خدای واحد کند). (انبیاء/٩٣)

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْرًا لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ. وَهَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).

ما به موسی و هارون (کتاب جامعی به نام تورات) دادیم (که) جداسازنده (حق از باطل بود) و نوری (بود که در ظلمات جهل و ضلالت در پرتو آن به سوی خیر و هدایت حرکت میشد) و پند و اندرز پرهیزگاران (بشمار میآمد). همان کسانی که از پروردگارشان در غیب و نهان میترسند و از (شدائد و دادگاهی روز) قیامت در هول و هراس بسر میبرند. این (قرآن) پنددهنده برخیر و برکتی است که (یادآور خوبیها و نیکیها و همه چیزهائی است که برایتان مفید و سودمند باشد و) آن را (برایتان) نازل کردهایم (همان گونه که تورات را بر موسی و هارون نازل کردهایم). آیا شما (عربها که اهل بلاغت و فصاحت بوده و افتخار و شهرتتان در گرو قرآن است) آن را منکر میشوید و ناشناختهاش میگیرید؟‌.

در روند سوره گذشتکه مشرکان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را استهزاء و تمسخر میکردند، چون او انسان بوده است. آنان وحی را تکذیب میکردند و آن را دروغ مینامیدند و میگفتند: قرآن سحر یا شعر و یا افتراء و دروغ بستن به خدا است‌.

هماینک خدا برای ایشان روشن میفرماید که ارسال پیغمبران از میان مردمان، یک قانون و سنت مستمر و همیشگی است. این هم نمونههائی از این قانون و سنت درگذشتهها است، و نزول کتابها بر پیغمبران، نوآوری شگفتی نیست. از جمله این موسی و هارون هستندکه کتاب مهمّی را برای ایشان فرستادهایم‌.

اینکتاب مهم «فرقان: جداسازنده حق از باطل» نامیده میشود. این هم صفت قرآن است. پس حتی در اسم هم وحدت در میان است. این نیز بدان علت است که همه کتابهای فرستاده شده فرقان، یعنی جداسازنده حق از باطل، و مشخصکننده هدایت از ضلالت، و میان برنامهای در زندگی و برنامهای، و میان رویکردی در زندگی و رویکردی هستند. لذا کتابهای آسمانی به طور عام فرقان هستند. در این صف تورات و قرآن به همدیگر میرسند.

یزدان سبحان تورات را «ضیاء: نور» نیز نامیده است، چون تورات تاریکیهای دل و عقیده را میزداید، و تاریکیهای ضلالت و بطالت را برطرف مینماید. این تاریکیها هم تاریکیهائی استکه خرد در آنها سرگردان و حیران، و دل در آنها گمراه و ویلان میشود. دل انسان پیوسته تاریک میماند تا وقتی که شعله ایمان در آن درخشان میگردد، و زوایا وگوشههای آن را منور میسازد، و درنتیجه برنامه انسان پدیدار و نمودار میشود، و رویکرد او راست و درست میگردد، و مقیاسها و معیارها و معانی و مفاهیم و سنجشها و ارزیابی‏‏ها بر او مختلط نمیشود و به هم نمیآمیزد. همچنین ایزد مهربان تورات را همچون قرآن «ذکراً للمتقین: پند و اندرز پرهیزگاران» شمرده است. تورات پرهیزگاران را به یاد خدا میاندازد، و نام و آوازه ایشان را در میان مردمان برجا و ماندگار میدارد. اصلا بنیاسراپیل پیش از تورات چه بودند؟ افراد خوار و ذلیلی بودهاند که در زیر تازیانههای فرعون مینالیدند. فرعون پسرانشان را سر میبرید، و دخترانشان را زنده نگاه میداشت، و با سخره و بیگاری و اذیت و آزار، خوارشان میداشت‌.

متقیان را اختصاص میدهد و آنان را کسانی مینامد که‌:

(الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ).

همان کسانی که از پروردگارشان در غیب و نهان میترسند .

چنینکسانی هرچند خدا را ندیدهاند، دلهایشان در ترس و هراس است‌:

(وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ).

و آنان از (شدائد و دادگاهی روز) قیامت در هول و هراس بسر میبرند.

بدین خاط برای قیامتکار میکنند و خویشتن را آماده میسازند. اینان کسانیند که از ضیاء، یعنی نور استفاده میکنند و سود میبرند، و در پرتو آن نور حرکت مینمایند، وکتاب خدا برای ایشان ذکر و یاد و پند و اندرز میگردد، و آنان را به یاد میآورد، و مایه آوازه و شهرت ایشان در میان مردمان میشود، و نام ایشان را در میان انسانها بلند میگرداند.

این کار و بار موسی و هارون بود ...

(وَهَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ).

این (قرآن) پنددهنده پرخیر و برکتی است که (یادآور خوبیها و نیکیها و همه چیزهائی است که برایتان مفید و سودمند باشد و) آن را (برایتان) نازل کردهایم (همان گونه که تورات را بر موسی و هارون نازل کردهایم).

قرآن بی‏سابقه و شگفت نیست. بلکه قبلا همکتابهای آسمانی بر پیغمبران نازل گردیده است، و کاری است مسبوق به سابقه، و قانون معروف و مشهوری است.

(أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).

آیا شما آن را منکر میشوید و ناشناختهاش میگیرید؟.

چه چیز قرآن را انکار میکنید؟ مگر رسالتها پیش از آن نبودهاند و بر آن سبقت نگرفتهاند؟

*

روند قرآنی پس از اشاره سریعی به موسی و هارون و کتاب ایشان، به حلقه کاملی از داستان ابراهیم برمیگردد. ابراهیم نیای بزرگ عربها و سازنده کعبهای استکه مشرکان بتها را در آنجا گرد میآوردند، و با عبادت و پرستش معتکف آستانشان میشدند. ابراهیم همان کسی استکه قبلا بتها را درهم شکسته است. روند قرآنی در اینجا از او یاد میکند، در حالی که او شرک را زشت میشمارد و دشمن میداند، و بتها را درهم میشکند و لت و پار میکند.

حلقه مشهور در اینجا حلقه رسالت است. این حلقه به صحنههای پیاپی تقسیم میشود. در فاصلههای آنها مکانهای خالی کوچکی است. این حلقه با اشاره به سبقت راهیابی ابراهیم به رشد میآغازد. مراد آن از رشد دستیابی به هدایت یافتن به توحید و یکتاپرستی است. توحید و یکتاپرستی دراصل بزرگترین رشدی است که واژه «رشد» در این جایگاه معطوف بدان

میشود:

(وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ).

ما (وسیله) هدایت و راهیابی را پیشتر (از موسی و هارون) در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از (احوال و فضائل) او برای (حمل رسالت) آگاهی داشتیم‌.

هدایت و راهیابی را بدو داده بودیم، و از حال و احوال وی باخبر بودیم، و از استعداد او برای حمل امانتی که پیغمبران آن را حمل میکنند، اطلاع داشتیم‌.

(إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ).

آنگاه که به پدرش و قوم خود گفت: این مجسمههائی که شما دائما به عبادتشان مشغولید چیستند (و چه ارزشی دارند؟ چرا باید چیزهائی را بپرستید که خودتان آنها را ساخته و پرداخته کردهاید؟‌!).

این سخن ابراهیم دال بر رشد او است ... سنگها و چوبها را به نام خودشان خوانده است‌:

(هَذِهِ التَّمَاثِیلُ).  این مجسمهها.

بدانها الهه نگفته است. سخت بر ایشان زشت شمرده استکه معتکف درکنار آنها شوند و به پرستش آنها بپردازند. واژه «عاکفون: مداومان بر طاعت و عبادت و تعظیم و تکریم» معنی بر چهره فروافتادن دائم و مستمر را دارد. در حالیکه آنان همه اوقات خود را صرف عبادت بتها نمیکردند. ولیکن آنان بدانها میآویختند و دل میدادند. لذا مراد اعتکاف معنوی است نه زمانی. ابراهیم این آویختن و دل دادن را بیخردی و سبکمغزی میداند، و آن را زشت و پلشت میشمارد با به تصویرکشیدن ایشان بدانگونهکه انگار پیوسته در پیشگاه این بتها بر رخساره افتادهاند و بهکرنش پرداختهاند!

پاسخ آنان و حجت ایشان این چنین است:

(قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ).

(پاسخ دادند و) گفتند: ما پدران (و نیاکان) خویش را دیدهایم که اینها را پرستش میکردهاند (و ما از روش و آئین گذشتگانمان دست برنمیداریم )‌.

این هم پاسخی استکه بر واپسگرائی عقلانی و روانی دلالت دارد، عقل و روانی که در پیکره های مرده تقلید قرار دارند. واپسگراپی عقلانی و روانی در برابر آزادی ایمان، و روان شدن به دنبال نگرش و اندیشه، و سنجش اشیاء و اوضاع با معیارها و ارزشهای حقیقی نه تقلیدی، قرار دارد. ایمان به خدا آزادی و آزاداندیشی، و رهائی از مقدس مآبیهای خیالپردازی تقلیدی، و نجات از میراثهای واپسگرایانهای است که برجا و برپا بر دلیل و برهانی نیست‌:

(قَالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).

ابراهیم گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده و هستید.

پرستش پدران و نیاکان، برای این مجسمهها ارزشی را که ندارند فراهم نمیکند، و قداستی را بدانها نمی‏بخشد که سزاوار آن نیستند. چه ارزشها از تقلید پدران و تقدیس نیاکان برنمیجوشد و برنمیدمد. بلکه ارزشها از سنجش و ارزیابی آزاد و رها برمیجوشد و برمیدمد.

هنگامی که ابراهیم با این سنجش آزاد اندیشانه و ارزیابی آزادمنشانه، و با این صراحت در حکم و قضاوت، با ایشان رویاروی گردید، آنان پرسیدند:

(قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِینَ).

گفتند: آیا واقعا (معتقدی) آنچه را به ما می‏گوئی حقیقت دارد، یا این که (با ما شوخی میکنی و) جزو افراد ملعبهباز و شوخیکننده هستی؟! (مگر میشود گذشتگان ما در این کار گمراه بوده باشند؟‌!)‌.

این پرسش کسی است که عقیده متزلزلی داشته باشد، آن کسیکه به چیزی اطمینان نداردکه بر آن است. زیرا درباره آن نیندیشیده است و پژوهش نکرده است. او همچنین دارای فکر و روحی است که براثر گمان بردن و تقلید کردن از کار افتادهاند. او نمیداند کدام سخن از سخنان درست است، وکدام بینش حق است. عبادت هم بر یقین استوار میگردد و بر گمان پریشانی برپا و برجا نمیشودکه متکی به دلیل و حجتی نیست! این هم بیابان برهوت و بینشانی استکهکسانی در آن دست و پا میزنند و سرگردان و ویلان میشوندکه عقیده روشن و آشکار و راست و درست در پیشگاه دل و خرد، آئین ایشان نمیباشدکه عقیده توحید و یکتاپرستی است‌.

ابراهیم پروردگار خود را میشناسد و بدو یقین و اطمینان دارد، و خدا در ذهن و اندیشهاش مجسم و جلوهگر است، و این استکه او سخن مومنی را میگویدکه به ایمان خود اطمینانکامل دارد:

(قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ).

(ابراهیم بدیشان) گفت: (من اهل شوخی و مزاح نیستم و آنچه میگویم جدی است. اینها خدایان شما نیستند و) بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است. همان پروردگاری که آنها را آفریده است و من بر این چیزی که گفتم از زمره گواهانی هستم که آگاهند و با دلیل و برهان گفته خود را ثابت مینمایند.

خدا پروردگار یگانهای است. پروردگار مردمان و پروردگار آسمانها و زمین است. ربوبیت او برگرفته از این است که او آفریدگار است. خداوندگاری و آفریدگاری دو صفتی هستند که از یکدیگر جدائیناپذیرند:

(بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ).

بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است. همان پروردگاری که آنها را آفریده است‌.

عقیده درست و روشن این است، نه عقیدهای که مشرکان بدان باور دارند، و معتقدند که الهه پروردگارند، در عین حال که اقرار میکنند الهه چیزی را نمیآفرینند و آفریدن کار آنها نیست، و آفریدگار یزدان جهان است و بس. گذشته از این، مشرکان آن الهه را میپرستند، در صورتی که میدانند آنها چیزی نمی آفرینند!

ابراهیم اطمینان و یقین دارد، اطمینان و یقین کسی که بر واقعیتی گواهی میدهد که هیچ گونه شک و گمانی در آن نیست.

(وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ).

و من بر، این چیزی که گفتم از زمره گواهانی هستم که آگاهند و با دلیل و برهان گفته خود را ثابت مینمایند.

ابراهیم (علیه السلام) آفرینش آسمانها و زمین را ندیده است، و بر آفرینش خودش و بر آفرینش قوم خودش نیز حاضر و ناظر نبوده است ... ولیکن کار آن اندازه روشن و آشکار است که مومنان بتوانند با اطمینان خاطر بر آن گواه ، دهند ... فطعا هرآنچه در جهان هستی است زبان به یگانگی آفریدگار ادارهکننده جهان میگشاید، و هر آنچه در هستی انسان است فریاد اعتراف به یگانگی آفریدگار اداره کننده جهان را سر میدهد، و اقرار به یگانگی قانونی دارد که هستی را میگرداند و امور آن را می چرخاند.

آنگاه ابراهیم با هر کسی که از قوم خود برخورد می کند، با همچنین سخنانی با ایشان رویاروی میشود و گفتگو میکند. بدیشان اعلام میدارد که او قصد دارد کاری بر سر الهه و خدا گونههایشان بیاورد، و برگشتی از این کار نیست.

(وَتَاللَّهِ لأکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ).

آنگاه ابراهیم آهسته) گفت: به خدا سوگند! من نسبت به بتانتان قطعا چارهاندیشی میکنم (و نقشهای برای نابودیشان خواهم کشید) وقتی که پشت بکنید و بروید (و برای مراسم عید بیرون شهر روید و از آنها دور شوید)‌.

ابراهیم چارهاندیشی و نیرنگی را که اندیشیده است و درنظر دارد درباره بتها پیادهکند مبهم نگاه میدارد و نحوه آن را آشکارا بیان نمیکند ... روند قرآنی بیان نمیدارد که چگونه بدو پاسخ دادهاند. شاید آنان مطمئن بودهاند که ابراهیم نمیتواند در حق بتهایشان کید و مکری بکند. این استکه او را رها میکنند!

(فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کَبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ).

(وقتی که روز عید فرارسید و مردمان برای انجام مراسم خاص آن بیرون شهر رفتند، ابراهیم به سوی بتها رفت) و همه آنها را قطعه قطعه کرد، مگر بت بزرگشان را، تا به پیش آن بیایند (و از آن چگونگی حادثه و علت چنین کاری را بپرسند، و بدیشان پاسخ ندهد و بطلان بتپرستی برایشان روشن شود)‌.

آلهه و بتهاپی راکه میپرستیدند به تکههایکوچکی از سنگها و چوبها و تختههای درهم شکسته تبدیل شدند ... مگر بت بزرگ بتهاکه ابراهیم آن را به حال خود رها کرده بود:

(لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ).

تا به پیش آن بیایند (و از آن چگونگی حادثه و علت چنین کاری را بپرسند، و بدیشان پاسخ ندهد و بطلان بتپرستی برایشان روشن شود)‌.

از آن بت بپرسندکه حادثه چگونه روی داده است، در حالیکه آن بت حاضر بوده است و از بتهایکوچک دفاع نکرده است! شاید بدین هنگام مشرکان مساله را وارسی نمایند، و به خود بیایند و راه راست را تشخیص دهند و به وسیله آن بت بدانندکه چه سبکمغزی و سقوطی در پرستش این بتها وجود دارد.

مردمان برگشتند تا خداگونهها و بتهای خود را تکه و پاره ببینند مگر آن بت بزرگ را! امّا آنان به سوی بت بزرگ نرفتند تا چیزی از او بپرسند، و به خود هم نیامدند تا از خویشتن اصل قضیه را بپرسند و آن را ریشهیابیکنند. از خود بپرسند: اگر اینها الهه و خدایند چگونه این بلائیکه بر سرشان آمده است بدیشان رسیده است بدون اینکهکمترین دفاعی از خود داشته باشند. این بت بزرگ آنها چرا از آنها دفاع نکرده است و به دفع بلا از آنها نکوشیده است؟ آنان از خود همچون پرسشی را نکردهاند، زیرا خرافهپرستی خردهایشان را از اندیشیدن انداخته است، و تقلید اندیشههایشان را به غل و زنجیرکشیده است و از تدبر و تامّل بازداشته است. ناگهان آنان این پرسش سرشتی را مطرح میکنند تا ازکسی انتقام بگیرندکه شان و مقام الهه و بتهای ایشان را فرو آورده است و لگدمال کرده است، و این چنین کاری در حق آنها روا دیده است‌:

(قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ).

(هنگامی که به بتخانه برگشتند و چنین وضعی را دیدند، فریاد زدند و) گفتند: چه کسی چنین کاری را بر سر خدایان ما آورده است؟ (هر کسی که این کار را کرده باشد) او از جمله ستمگران است (و باید کیفر خود را ببیند)‌.

بدین هنگام کسانی که از ابراهیم میشنیدند که - پدرش و برکسانیکه با پدرش این مجسمهها را میپرستیدند خرده میگرفت و ایشان را تهدید میکرد که پس از دور شدن آنان از بتها در حق خدایانشان نیرنگ و چارهجوئی میکند، چنینکسانی همچون سخنانی را به یاد آوردند.

(قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ).

گفتند: جوانی از (مخالفت با) بتها سخن می‏گفت که بدو ابراهیم می‏گویند.

از این امر چنین برمیآید که ابراهیم (علیه السلام) جوانکم سن و سالی بوده است، در آن وقتکه خدا رشد و هدایت را بدو بخشیده است، و او پرستش بتها را زشت و پلشت دیده است، و سرانجام آنها را اینگونه درهم شکسته است. امّا آیا در آن زمان بدو وحی شده است و خلعت نبوت بر تن او چستگردیده است؟ یا اینکه این الهامی بوده است و پیش از رسالت، او را به سوی حق رهنمود کرده است، و او پدرش را بدان فراخوانده است، و معتقدات قوم خود را زشت و ناپسند شمرده است؟.. ارجح این است‌.

احتمال دیگری در میان است. و آن اینکه همچون سخنی راکه میگویند:

(سَمِعْنَا فَتًى). از جوانی شنیدیم.

مراد از این سخن تحقیر شان و مقام ابراهیم باشد. به دلیل این که آنان او را چنانکه باید نمیشناسند و این است که میگویند:

(یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ). بدو ابراهیم گفته میشود!.

بدین وسیله میخواهند از اهمّیت او بکاهند، و بگویند او شخص گمنام و ناشناختهای است و هیچگونه ارج و ارزشی ندارد. چه بسا چنین چیزی مرادشان باشد. امّا ما ترجیح میدهیمکه او جوان کم سن و سالی در آن وقت بوده است‌.

(قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ).

(بزرگان قوم) گفتند: او را در برابر مردم حاضر کنید تا (دادگاهی شود و آگاهان) گواهی دهند.

آنان میخواستند او را رسوا کنند، و کار او را در حضور همگان اعلان دارند!

(قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ).

گفتند آیا تو ای ابراهیم! این کار را بر سر خدایان ما آوردهای؟‌.

آنان با وجود اینکه بتها درهم شکستهاند و تکهتکه گردیدهاند باز هم آنها را الهه و خدایان مینامند و بر آن پای میفشارند! ولی ابراهیم ایشان را به تمسخر میگیرد و ریشخندشان میسازد، هرچند او تک و تنها است و آنان بسیارند. این بدان خاطر استکه ابراهیم با خرد باز و دل به خدا رسیده به جهان مینگرد و نمیتواند خویشتنداریکند و ایشان را مسخره نکند و مورد استهزاء قرار ندهد، و بدیشان پاسخی ندهد، پاسخیکه متناسب با سطح پست عقلانی ایشان باشد:

(قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ).

(ابراهیم گفت: چرا از من بازخواست میکنید؟ آثار و ابزار جرم بر بت بزرگ هویدا و همراه است) شاید این بت بزرگ چنین کاری را کرده باشد! (مگر نه این است که تبر بر گرده او است و تنها وی برجای است وشما آن را میپرستید و حل مشکلات و رفع بلاها را از آن و از دیگر بتان میخواهید؟). پس از آنها مساله را بپرسید اگر میتوانند صحبت کنند (چرا که خدا باید قادر بر هر

چیزی باشد)‌.

ریشخند در این پاسخ استهزاءآمیز پیدا و روشن است. دیگر انگیزهای برای دروغ نامیدن آن در میان نمیماند، و نمیتوان سخن ابراهیم (علیه السلام) را دروغ گفت، و برای آن اسباب و عللی پژوهش کرد و به شیوههای گوناگون عذر آن را خواست و بهانه آن را جست، اسباب و علل و بهانههائی که مفسران درباره آنها اختلاف ورزیدهاند. چه کار بسی سادهتر از این است. ابراهیم خواسته است بدیشان بگوید: این مجسمهها نمیدانند چه کسی آنها را درهم شکسته است و لت و پار کرده است. نمیدانند که من این کار را کردهام، یا این بت بزرگ مرتکب همچون کاری شده است، بت بزرگیکه بسان سائر بتها نمیتواند بجنبد و از جای تکان بخورد. این بت بزرگ جماد است و اصلا درک و فهمی ندارد. شما هم ای بتپرستان بسان بتهایتان درک و فهمی برایتان نمانده است و میان درست و نادرست و ممکن و ناممکن فرق نمیگذارید، و نمیدانیدکه آیا من اینکار راکردهام و آنها را تکهتکه نموده ام، یا این مجسمه است که همچون کاری راکرده است و آنها را درهم شکسته است؟

(فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ).

پس از آنها مساله را بپرسید اگر میتوانند صحبت کنند! (چرا که خدا باید قادر بر هر چیزی باشد).

چنین پیدا استکه این ریشخند توهینآمیز سخت ایشان را به تکان درآورده است، و آنان را تا اندازهای به تدبر و تفکر واداشته است‌:

(فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ).

آنان به خود آمدند و به خویشتن گفتند: واقعا شما (بتپرستان) ستمگرید (که چیزهای ناتوان و ضعیفی را میپرستید)‌.

سرآغاز نیکی بود که شتابان از ایشان سر زد. آنان پی بردندکه تا چه اندازه سبکمغزی درکارشان است، و تا چه اندازه به خود ظلم روا میدارند با این عبادتی که برای این مجسمهها میکنند. برای نخستین بار بینش ایشان باز میشود و درباره این سبکمغزی و سخافتی میاندیشند که خویشتن را بدان مشغول و سرگرم کردهاند. این همان ظلمی استکه در آن غوطهورند. ولی این هوشیاری و بیداری چندان طول نکشید. آذرخشی درخشید و به دنبال آن تاریکی فراگیرگردید. دلها تکانی خوردند، امّا چه سودکه دوباره به جمود و رکود برگشتند:

(ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ یَنْطِقُونَ).

(این بیداری روحانی براثر این طوفان روانی، دقائقی بیشتر طول نکشید و)سپس آنان چرخشی زدند و عقب‏گرد کردند (و گفتند:) تو که میدانستی اینها سخن نمی‏گویند، (چو دانی و پرسی سوالت خطا است)‌.

واقعا بخش نخستین برگشتی به خویشتن بود، ولی بخش دوم چرخش و عقبگردی بس نادرست بود ... در بخش نخستین جنبشی در درون برای نگریستن و اندیشیدن افتاد. امّا در بخش دوم واژگونه بر سر افتادند و بدون دخالت دادن خرد و اندیشه عقبگرد کردند. سخن واپسین ایشان حجت و دلیلی بر ضد خودشان است. آخر کدام حجت و دلیلی نیرومندتر از حجت و دلیلی استکه ابراهیم میآورد و میگوید: اینها که سخن نمیگویند؟‌!

بدین جهت ابراهیم سخت بر آنان میتازد و ایشان را کاملا به تنگنا میاندازد. ابراهیم شکیبا و بردبار لبریز از خشم میگردد و بر آنان میغرد و میتوپد:

(قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلا یَضُرُّکُمْ. أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ).

(ابراهیم) گفت: آیا بجای خداوند (جهان و خالق انسان) چیزهائی را میپرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمیرسانند؟ وای بر شما! و وای بر چیزهائی که بجای خدا میپرستید! آیا نمیفهمید (که از این مجسمهها و تندیسها کاری ساخته نیست و شایسته پرستش نیستند؟!).

این سخنی استکه در آن ناراحتی و سینه از خشم لبریز شدن پیدا است، و خشم درون در آن سر برزده است و هویدا است، و از سبکمغزی و سخافتی شگفت میشودکه از حدگذشته است و در مرز عادت و عرف معمول نمانده است و فراتر از آن رفته است. بدین هنگام عزت بزهکارانه و غرور گناه ایشان را فراگرفت، وکبریاء و نخوت دروغین آنان را به انجامگناه بیشتر کشاند، همانگونهکه پیوسته چنین است و پیشه طاغیان و یاغیان این استکه عزت بزهکارانه و غرورگناه ایشان را بگیرد، وکبریاء و نخوت دروغین آنان را به انجام گناه بیشتر بکشاند، وقتی که حجت و دلیلی در تیردان ایشان نماند. در این وقت سلسله دشمنی را میجنبانند و به نیروی ستمگرانه و شکنجه سخت و طاقتفرسا پناه میبرند:

(قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ).

(برخی به برخی رو کردند و) گفتند: اگر میخواهید کاری کنید (که انتقام خدایان خود را گرفته باشید) ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید.

وای! چه بد خدایانی که بندگانشان باید آنها را مدد و یاری دهند) و آنها برای خود مالک سودی و زیانی نیستند! و نمیتوانند تلاشی در راستای کمک و پیروزی خودشان و بندگانشان انجام دهند!

(قَالُوا حَرِّقُوهُ).

گفتند: ابراهیم را سخت بسوزانید.

ولی سخن دیگریگفته شد ... این سخن هر سخن دیگری را باطل و پوچکرد، و هر مکر وکید و نیرنگی را نقش بر آب نمود. این سخن، فرموده آسمانی والا و بالائی است که ردخور ندارد:

(قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ).

(آتشی را برافروختند و ابراهیم را در آن انداختند و) ما به آتش دستور دادیم که ای آتش! سرد و سالم شو بر ابراهیم! (و کمترین زیانی بدو مرسان)‌.

آتش سرد و سالم برای ابراهیم شد ... چگونه؟

چرا تنها از این میپرسیم؟ در حالی که واژه «کونی: بشو» واژهای استکه جهانها و جهانها با آن پدیدار گردیدهاند و از نیستی به هستی آمدهاند. با همین واژه قانونها نمودار شده است و پیوند و ارتباط پیدا کرده است‌:

(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).

 

هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود. (یس/٨٢)

دیگر نباید بپرسیم: چگونه آتش ابراهیم را نسوزانید؟ آخر مگر نه این استکه آتش اجسام زنده را میسوزاند؟ آن کسی که به آتش گفته است: سوزنده باش. هم او استکه به آتشگفته است: سرد و سالم شو. این یک واژه استکه مدلول و مفهوم آتش را پدید میآورد، وقتی که گفته میشود این مدلول و مفهوم چگونه بشود. بدان شیوهای درآیدکه معروف و مشهور برای انسانها است. یا بدانگونهای درآیدکه برای انسانها ناشناخته و نامالوف و نامانوس است‌.

آن کسانی که کارهای یزدان سبحان را با کارهای مردمان مقایسه میکنند و میسنجند، آنان هستندکه میپرسند: این چگونه انجام پذیرفت؟ چگونه ممکن گردید؟ ولی کسانی که اختلاف دو سرشت کارهای یزدان وکارهای مردمان را درک و فهم میکنند، و اختلاف دو ابزار و وسیله را میدانند، آنان هرگز چنین پرسشی را نمیکنند، و نمیکوشند چنین کاری را ریشهیابیکنند و به دنبال سبب و علت بگردند، خواه علمی و خواه غیرعلمی. چه قضیه فراتر از این پهنه و میدان است، و اصلا در اینگستره نمیگنجد، و در میدان علتیابی و سببجوئی با معیارها و مقیاسهای انسانها نیست. هر برنامهای برای تصور مثل چنین معجزاتی، بجز برنامه حواله به قدرت مطلقه خداکردن، از بنیاد پوچ و تباه است، زیرا اعمال و افعال خدا از مقیاسها و معیارهای انسانها، و از علم و دانش اندک و محدود ایشان، پیروی نمیکند، و در دائره سنجشها و ارزیابیهای آنان نمیگنجد.

آنچه بر ما واجب است این است که ایمان داشته باشیم این کار شده است و صورت پذیرفته است. چون سازنده آن میتواند که کاری کند چنین عملی انجام بگیرد. امّا در حق آتش چه کار کرد که سرد و سالم گردید؟ و ابراهیم را به چهکیفیتی درآوردکه آتش او را نسوزاند؟.. این چیزی است که نص قرآنی از آن خاموش مانده است و چیزی نگفته است، زیرا با عقل محدود بشری راهی برای پی بردن بدان نیست. ما هم جز نص قرآنی دلیل و حجتی در دست نداریم‌.

سرد و سالم شدن آتش برای ابراهیم، جز مثالی از نظائر آن نیستکه به شکلهایگوناگون روی میدهد. ولیکن این چیزها دلها و خردها را بدانگونه به تکان نمیاندازد که این مثال بیپرده و آشکار دلها و خردها را به تکان درمیآورد. تنگناها و اندوههای فراوانی پیش میآید که اشخاص وگروهها را احاطه میکنند و بایدکه کمرشکن و نابودکننده باشند. امّا میبینیمکه نیم نگاهی و نگرشکوتاهی بیش نمیگذردکه این تنگناها و اندوهها بجای این که کمرشکن و نابودکننده باشند، زندگی می بخشند و نمیمیرانند، و مایه شادمانی و شادابی میگردند، و خاموشی و افسردگی نمیآورند، و خیر و برکت به همراه میآورند، هرچندکه شر و بلای فراگیر هستند.

(یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا).

ای آتش سرد و سالم شو.

قطعا همچون چیزی در زندگی اشخاص وگروهها و ملتها، و در حیات افکار و عقائد و دعوتها بسی تکرار میگردد. امّا همچون چیزی جز رمز سخنی نیستکه هر سخنی را باطل و پوچ میگرداند، و هر مکر وکید و نیرنگی را تباه و بدون تاثیر مینماید، چون سخن والائی است که ردخور ندارد!

(وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ).

آنان خواستند که ابراهیم را با نیرنگ خطرناکی نابود کنند، ولی ما ایشان را زیانبارترین مردم نمودیم (چرا که نیرنگشان نگرفت و حتی سبب ذلت نمرود و نمرودیان گردید و انگیزه ایمان آوردن مردمانی گشت)‌.

روایت شده استکه پادشاه معاصر ابراهیم، ملقب به «نمرود» بود. نمرود شاه آرامیها در عراق بود. او و اشراف قوم او با عذابی از سوی خدا هلاک و نابود گردیدند. روایتها در شرح و تفصیل داستان زندگی او مختلف است. ما دلیلی درباره صحت و سقم آن روایتها در دست نداریم. مهم این استکه خدا ابراهیم را از مکر وکیدی نجات داده است که خواستهاند او را بدان گرفتار سازند، و مکاران و نیرنگبازان، دماغ سوخته و زیانبارگردیدهاند، و به زیانی دچار آمدهاند که فراتر از آن زیانی نیست‌:

(فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ).

ولی ما ایشان را زیانبارترین مردم نمودیم‌.

بدینگونه مطلقگفته میشود و مشخص و معین نمیگرددکه کدام زیان و به چه شکلی بوده است‌.

(وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ).

و او و لوط را (از مکر و کید کافران) رستگار و به سرزمینی گسیل داشتیم که (از لحاظ مادی و معنوی) پرخیر و برکتش برای جهانیان کردهایم‌.

این سرزمین، شام است. آنجائی استکه ابراهیم و هاجر و برادرزاده ابراهیم لوط بدانجا بار سفر بربستند و مهاجرتکردند. آنجا مدت زمان طولانی جایگاه فرود آمدن وحی بوده است، و پیغمبرانی از نژاد ابراهیم در آنجا برانگیخته شدهاند. در آنجا سرزمین قدس، و دومین حرم است که بیتالمقدس است. در آنجا نسلهای پیاپی، برکت سرسبزی و روزی،گذشته از برکت وحی و نبوت بوده است‌:

(وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلا جَعَلْنَا صَالِحِینَ. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ).

ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را به عنوان ارمغانی عطاء کردیم، و همه (افراد مذکور، یعنی ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب) را مردانی شایسته و بایسته نمودیم. ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما (مردمان را به کارهای نیک، راهنمائی و) رهبری میکردند، و انجام خوبیها و اقامه نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم، و آنان تنها ما را میپرستیدند. ابراهیم (علیه السلام) میهن و اهل و عیال و قوم خود را رهاکرد. خدا سرزمین پربرکتی را بجای میهن، و پسرش اسحاق و نوهاش یعقوب را بجای اهل و عیالشکه بهتر از اهل و عیالش بودند، و بجای فرزندانش ملتی را که دارای تعداد بیشتری بودند، و بجای قومش قومی راکه از قوم خودش بهتر بودند، بدو ارمغان داشت و از میان فرزندان و زادگانش پیشوایانی قرار داد که مردمان را برابر دستور یزدان رهنمود مینمودند، و بدیشان وحی کرد که کارهای خوبگوناگونی را بکنند، و نماز را بگزارند، و زکات را بدهند. آنان فرمانبرداران و پرستشگران یزدان بودند ... چه عوض خوبی! و چه پاداش نیکی! و چه عاقبتیکه یزدان قسمت ابراهیمکرد. خدا ابراهیم را با بلاهای مالی و بدنی آزمود، او شکیبائی درپیش گرفت. عاقبت بزرگوارانه و ارزشمندی بهره او شدکه سزاوار صبر جمیل و شکیبائی نیکوی وی بود.

*

(وَلُوطًا آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ. وَأَدْخَلْنَاهُ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ).

و به لوط شناخت (اسرار اشیاء) و دانش (سودمند) عطاء کردیم، و او را از شهر و دیاری که (مردمان آن) کارهای زشت و پلید انجام میدادند رهائی بخشیدیم. آنان مردمان بدی بودند و (از طاعت خدا و عمل طبع پسند) سرکشی میکردند. و او را غرق رحمت خود کردیم، چرا که او از زمره افراد شایسته و بایسته بود. داستان لوط به طور مفصل قبلا بیانگردیده است. در اینجا تنها اشارهای بدو میشود و بس. با عمویش ابراهیم از عراق تا شام همراهی کرده است، و در شهر سدوم اقامت گزیده است. ساکنان آنجا کار پلیدی میکردند. با مردان آشکارا و بدون شرم و حیا و ترس و هراس از خدا لواط مینمودند. خدا آنجا را و اهالی آنجا را نابود و هلاککرد:

(إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ).

آنان مردمان بدی بودند و (از طاعت خدا و عمل طبع پسند) سرکشی میکردند.

خدا لوط و خانواده او را بجز همسرش نجات داد:

(وَأَدْخَلْنَاهُ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ).

و او را غرق رحمت خود کردیم، چرا که او از زمره افراد شایسته و بایسته بود.

انگار رحمت منزل و پناهگاهی است که خدا هرکه را بخواهد بدانجا وارد میگرداند، و همینکه بدانجا وارد شد ایمن و مرفه خواهد بود و مورد مرحمت قرار خواهد گرفت‌.

*

روند قرآنی به نوح نیز اشارهگذرائی میکند:

(وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ. وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ).

(خوب است در اینجا یاد کنی) نوح را، هنگامی که پیشتر (از اینان که اشاره گذرائی بدیشان شد، ما را) به فریاد خواند (و گفت: پروردگارا! مرا دریاب که من شکست خوردهام، و روی زمین را از وجود کافران پاک گردان). و ما هم دعای وی را پذیرفتیم و او (و پیروان) و خاندانش را از (اندوه فراوان و) غم بزرگ (کافران موذی و طوفان وحشتناک) رهانیدیم. ما او را در برابر مردمانی که آیات ما را تکذیب میکردند، یاری و مدد دادیم. آنان مردمان بدی بودند و لذا همه ایشان را (در طوفان) غرق کردیم‌.

این هم اشارهای بیش نیست و دارای شرح و تفصیلی نمیباشد. این اشاره تنها برای نشان دادن پذیرش دعای نوح (علیه السلام) از سوی یزدان سبحان است، بدان هنگامکه او را به فریاد خوانده است «من قبل: پیشتر». نوح در زمان جلوتر از ابراهیم و لوط میزیسته است. خدا نوح و خانواده او بجز همسرش را نیز نجات داده است، و قوم او را با طوفان نابود و هلاککرده است، و این است «الکرب العظیم: اندوه فراوان و غم بزرگی»که در سوره هود بهگونه مفصل از آن سخن رفته است‌.

*

آنگاه تا اندازهای، حلقهای از داستان داوود و سلیمان را تفصیل میدهد:

(وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ. فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ وَکُلا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ. وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ).

و (یاد کن) داوود و سلیمان را، هنگامی که در باره کشتزاری که گوسفندان مردمانی، شبانگاهان در آن چریده و تباهش کرده بودند، داوری میکردند، و ما شاهد داوری آنان بودیم. (هر کدام از این دو راه پیشنهادی، دادگرانه بود، ولی ما بهترین راه حل در مساله) قضاوت را به سلیمان فهماندیم، و به هریک از آن دو داوری و دانش آموختیم، و کوهها و پرندگان را در ذکر و تسبیح با داود همراه ساختیم، و ما (این کار را) میکردیم (و انجام چنین کارهائی در برابر قدرت ما چیزی نیست). و بدو ساختن زره را آموختیم تا (این لباس جنگی) شما را در جنگ‏ها حفظ کند. آیا (خدا را در برابر همه این نعمتها) سپاسگزاری میکنید؟‌.

(وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ. وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ).

ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم تا به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت کند که پرخیر و برکتش ساخته بودیم. و (این، جای شگفت نیست، چرا که) ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده (و هستیم). و گروهی از شیاطین را (نیز فرمانبردار سلیمان کرده بودیم) که برای او (در دریا جهت استخراج لؤلؤ و مرجان و جواهرات و مواد پرارزش دیگر) غواصی میکردند و کارهائی جز این (از قبیل ساختن کاخها و دژها) انجام میدادند، و ما آنان را (از تمرد و سرکشی در برابر فرمان سلیمان و اذیت و آزار رسانیدن به مردمان، دور) نگاه میداشتیم‌.

راویان در تفصیل داستان داوری داوود و سلیمان راجع بهکشتزار میگویند: دو مرد به پیش داوود آمدند. یکی از آنان کشتزاری داشت یا باغ انگوری. دیگری گوسفندانی داشت. گله گوسفندان این یکی شبانه به کشتزار دیگری وارد میشوند و چیزی از آن برجای نمیگذارند. داوود این چنین داوری کرد: صاحب گوسفندان باید گوسفندان خود را در برابر خسارت آن کشتزار به صاحبکشتزار بدهد ... صاحبگوسفندان از کنار سلیمان میگذرد و او را از داوری داود مطلع میکند. سلیمان به پیش پدرش رفت وگفت: ای پیغمبر خدا، داوری تو درست نبوده است. داوودگفت: چگونه؟ سلیمان گفت: گله گوسفندان را به صاحبکشتزار بده تا از فرآوردههای آنها استفاده کند، و کشتزار را به صاحبگوسفندان بده تا در آن به کشت و زرع بپردازد تا وقتیکهکشتزار همچون سابق میگردد. سپس هریک از دو نفر چیزی راکه در تصرف خودگرفته است بازپس بدهد و به صاحب اصلیش برگرداند. درنتیجه صاحب کشتزار به کشتزار خود میرسد و صاحب گوسفندان به گوسفندان خود دسترسی پیدا میکند ... داوود گفت: داوری آن داوری است که تو کردی. قضاوت سلیمان اجراء گردید.

داوری داوود و سلیمان در این قضیه اجتهادی از سوی آنان بود. خدا بر داوری ایشان حاضر و ناظر بود. خدا به سلیمان قضاوت محکمتر و استوارتری الهام فرمود، و شیوهای بدو فهماند و به دل او انداخت که درستتر و خوبتر بود.

داوود در داوریش تنها متوجه جبران خسارت صاحب کشتزار شد. این هم دادگری است و بس. ولی داوری سلیمان قضاوت دادگرانه سازنده و همچنین آبادانی را در ضمن خود داشت، و دادگری را انگیزهای برای سازندگی و آبادانیکرد. این هم دادگری زنده و مثبت و پویائی استکه در شکل سازنده پیشتاز و مشوق جلوهگر آمده است. همچون داوری و حکمی گشایشی از سوی خدا است و الهامی استکه خدا آن را به هرکسکه بخواهد عطاء میکند.

به هر دو تای داوود و سلیمان، حکمت و فرزانگی و علم و دانش داده شده بود:

(وَکُلا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا).

و به هریک از آن دو داوری و دانش آموختیم‌.

در داوری داوود خطا و اشتباه نبود، ولیکن قضاوت سلیمان درستتر و بهتر بود، چون از الهام جوشیده بود.

آنگاه روند قرآنی چیزهائی را ذکر میکند که جداگانه در هریک از آن دو نفر اختصاص داشت. نخست از پدر میآغازد:

(وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ. وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ).

و کوهها و پرندگان را در ذکر و تسبیح با داود همراه ساختیم، و ما (این کار را) میکردیم (و انجام چنین کارهائی در برابر قدرت ما چیزی نیست). و بدو ساختن زره را آموختیم تا (این لباس جنگی) شما را در جنگها حفظ کند. آیا (خدا را در برابر همه این نعمتها) سپاسگزاری میکنید؟‌.

داوود (علیه السلام) با مزامیر[1] شناخته شده است. مزامیر تسبیحها و تقدیسهای یزدان استکه داود آنها را با صدای مهربانانه و نغمه دلسوزانه میخواند، انعکاس آن در پیرامون او میپیچید، وکوهها و پرندگان پژواک آن را برمیگرداندند و همصدا با داوود میشدند.

هنگامی که دل بنده ای با پروردگار خود پیوند پیدا میکند، او احساس مینمایدکه با تمام هستی اتصال و ارتباط پیداکرده است، و دل جهان هستی با او میزند و میتپد، و عائقها و مانعهای موجود از سر راه برمی‏خیزد، عائقها و مانعهائیکه ناشی از احساس جداگانگیها و فاصلههائی استکه نوعها و جنسها را از یکدیگر دور و جدا میسازد، و میان آنها مرزها و سدها برپا و برجا میدارد. هنگامیکه دل پیوند پیدا کرد، قلبها و حقیقتها در درون هستی و حقیقت آن، به یکدیگر میرسد و پیوند پیدا میکند.

در لحظههای اشراق، روح احساس میکند در همه چیز فرورفته است و آمیزه همه چیزگردیده است، و همه چیز را احاطه کرده است و در خودگرفته است ... بدین هنگام روح احساس نمیکندکه چیزی در خارج از ذات او وجود داشته باشد، و گمان نمی‏برد که خودش جدای از چیزهای پیرامونش است. به نظر او همه چیز پیرامون او در او ادغام گردیده است و آمیخته است، و خودش در همه چیز پیرامون خویش ادغام شده و با آنها آمیخته گردیده است‌.

از نص قرآنی چنین تصور میکنیمکه داود در آن حال که مزامیر خود را میخواند، از خود بی‏خبر میشود و وجود جداگانه و مستقل خویشتن را فراموش میکند، و روح او در سایه یزدان و در این جهان و جلوهگاهها و آفریده های خدا اعم از بیجانها و جاندارها سرگشه و حیران میگردد. لذا احساس میکندکه با جملگی جماد و نبات و حیوان همصدا و هماهنگ میگردد، و همگی آنها پژواک صدای او را برمیگردانند و با او همآوا و همنوا میشوند، و او بدانها پاسخ میگوید، و آنها نیز بدو پاسخ میگویند، و او و آنها همه با هم سرود عشق را میخوانند. ناگهان جهان یکگروه موسیقی میشود که میسرایند و مینوازند و به تسبیح و تقدیس خداوند بزرگ میپردازند و حمد و سپاس او را میگویند:

(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ).

هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد و ثنای وی می‏گویند، ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید (چرا که زبانشان را نمیدانید و از ساختار اسرارآمیز جهان هستی و نظام پیچیده آفرینش چندان مطلع نیستید). (اسراء/44)

تنها کسی میفهمد و میداند که از موانع و فواصل بپردازد و مجرد شود، و با ارواحکائنات که همگان رو به خدا دارند روان گردد.

(وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ).

و کوهها و پرندگان را در ذکر و تسبیح با داوود همراه ساختیم.

(وَکُنَّا فَاعِلِینَ).

و ما (این کار را) میکردیم (و انجام چنین کارهائی در برابر قدرت ما چیزی نیست).

هیچ چیزی وجود نداردکه برای قدرت الهی دشوار یا ناممکن باشد، و هیچ چیزی وجود نداردکه قدرت الهی بخواهد چنین و چنان بشود ولی چنین و چنان نشود و از فرمان سرپیچی کند وکناره رود. خواه این چیز برای مردمان معروف و مالوف باشد یا مشهور و مانوس نباشد.

(وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ).

و بدو ساختن زره را آموختیم تا (این لباس جنگی) شما را در جنگها حفظ کند. آیا (‌‌خدا را در برابر همه این نعمتها) ‌‌سپاسگزاری میکنید؟‌.

داوود زرهها را حلقه در حلقه و متداخل در یکدیگر میدوخت. ولی پیش از او زرهها یکپارچه و یک تکه بدون داشتن صفتگردش و چرخش و جنبش و همایش ساخته میشد. زره حلقه در حلقه و تو در تو برای استعمال و استفاده سادهتر، و دارای نرمی و سازگاری بیشتر است. چنین به نظر میرسدکه داوود با الهام خدا بدو مبتکر این نوع زرهها است. یزدان بر مردمان منت مینهد و بزرگواری میفرماید در این که به داوود همچون پیشهای را یاد داده است تا در جنگ خویشتن را با آن زرهها بپایند و مصون و محفوظ نمایند:

(لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ).

تا شما را در جنگها حفظ کند.

(فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ).

آیا (‌‌خدا را در برابر همه این نعمتها) ‌‌سپاسگزاری میکنید؟‌.

تمدن بشری گام به گام به دنبال اکتشافات و اختراعات حرکت کرده است، و تمدن بشری ناگهانی سر برنیاورده است و جهشی پدیدار نگردیده است. چون خلیفهگری به انسان واگذار شده است، و به درک و فهم و شعور او حواله گردیده است، درک و فهم و شعوری که یزدان انسان را با آن مجهزکرده است و آمادگی بخشیده است، تا انسان هر روزیگامی به جلو بردارد، و زندگی خود را موافق با این گام هماهنگ کند و سر و سامان ببخشد. هماهنگ کردن و سر و سامان بخشیدن زندگی هم برابر نظم و نظام جدید برای دل انسانها ساده نیست. چه نظم و نظام جدید ژرفاهای درون انسانها را به تکان درمیآورد، و عادات و مالوفات و مانوسات آنان را دگرگون میسازد، و مدت زمانی لازم دارد تا آرامش بعد از طوفان این تکان دیگرباره حاصل آید، و انسانها بتوانند دل بهکار و تولید دهند و اطمینان پیداکنند و بیارامند. بدین جهت حکمت خدا اقتضاء کرده است که مدت زمانی دراز یا کوتاه برای این آرامش و آسایش باشد، به دنبال هرگونه هماهنگی و سر و سامان بخشیدن نوینیکه پیش میآید.

پریشانی و آشفتگیایکه این زمان بر اعصاب مردمان جهان چیره می‏گردد، نخستین منشا آن سرعت تکانهای علمی و اجتماعی متوالی و پیاپی یکدیگر استکه به بشریت فرصت نمیدهد و دوره آرامش و آسایشی به انسانها نمیبخشد، و به دلها و درونهایشان مهلت دگرگونی و فرصت لذت بردن از وضع جدید را نمیدهد.

*

این کار و بار داود بود و امّا کار و بار سلیمان که بسی بزرگتر و شگفتانگیزتر است‌:

(وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ. وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ).

ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم تا به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت کند که پر خیر و برکتش ساخته بودیم. و (این، جای شگفت نیست، چرا که) ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده (و هستیم). و گروهی از شیاطین را (نیز فرمانبردار سلیمان کرده بودیم) که برای او (در دریا جهت استخراج لولو و مرجان و جواهرات و مواد پرارزش دیگر) غواصی میکردند و کارهائی جز این (از قبیل ساختن کاخها و دژها) انجام میدادند، و ما آنان را (از تمرد و سرکشی در برابر فرمان سلیمان و اذیت و آزار رسانیدن به مردمان، دور) نگاه میداشتیم‌.

پیرامون سلیمان روایتها و خیالبافیها و سخنپردازیهای فراوانی وجود دارد. بیشتر آنها برگرفته از اسرائیلیات و خرافات و خیالات وگمانها و انگارهها است. ما خود را در این بیابان برهوت، سرگردان وگمراه نمیکنیم. ما در حد و مرز نصوص قرآنی میایستیم. چون در فراسوی آنها روایت مورد اعتمادی بهویژه در داستان سلیمان وجود ندارد.

در اینجا نص قرآنی باد را به فرمان سلیمان درآوردن را مقرر میدارد که مراد از آن تندباد است. باد به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت میکند و میوزدکه خدا آن را پربرکت کرده است. این سرزمین چهبسا شام باشد، چون قبلا با این صفت در داستان ابراهیم بدان اشاره شده است ... امّا آیا این به فرمان درآوردن و مسخرکردن چگونه بوده است و به چه شکلی صورت گرفته است؟

داستان قالیچه سلیمان در میان است که بر پشت باد گسترانیده میشده است، وگویا سلیمان و خدم و حشم او بر آن مینشستهاند، و قالیچه ایشان را به سوی شام به پرواز درمیآورده است و در مدت کوتاهی بدانجا میرسانیده است. مسافتی راکه طی میکرده است راه یک ماهه شتران بوده است. رفتن بدانجاکه یک ماه طول میکشیده است، برگشتن نیز یک ماه مسافرت با شتران را دربر میگرفته است و این فاصله در یک ماه طی میشده است ... این روایت مستند به چیزی است که در سوره «سبا» آمده است. آنجا که خداوند متعال فرموده است‌:

(وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ).

باد را مسخر سلیمان کردیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را میپیمود، و شامگاهان مسیر یک ماه را.  (سبا/١٣)

ولیکن قرآن از قالیچه سلیمان چیزی نگفته است، و نامی از آن هم در هیچ روایت معتبر و متقنی نیامده است. بدین خاطر ما چیزی در دسترس نداریم تا بدان در مساله قالیچه سلیمان استنادکنیم و سخن بگوئیم. سالمترین کار و ایمنترین راه این است که به زیر فرمان درآوردن باد را تفسیرکنیم به اینکه باد به فرمان خدا به سوی سرزمین پربرکت رهنمود میشده است در مدت زمانیکه رفتن آن یک ماه، و برگشتن آن هم یک ماه طول میکشیده است ... چگونه؟.. گفتیم که نباید از قدرت آزاد الهی پرسید چگونه؟ آفرینش قوانین و رهنمود قوانین به آن قدرت آزاد اختصاص دارد. قوانین هستی آشکار برای انسانها اندک است. هیچ مانعی نیستکه قوانین دیگری در میان باشد و آن قوانین پنهان برای مردمان بوده و به کار خود بپردازند، و آثار آنها وقتی پدیدار و نمودار آیدکه بدانها اجازه ظهور و بروز داده شود:

(وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ).

و (این جای شگفت نیست، چرا که) ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده (و هستیم)‌.

آگاهی و دانائی ما مطلق و بدون قید و بند است، و همچون آگاهی و دانائی انسانها محدود و محصور نیست‌.

مساله به فرمان سلیمان (علیه السلام) درآوردن پریان نیز به همین شکل برای ما پیدا و هویدا نیست. پریانکه به ژرفای دریا فرو میرفتند و غواصی میکردند، یا به ژرفای خشکیها فرو میرفتند و نقب میزدند، و برای سلیمانگنجهای پنهان و معدنهای نهان را بیرون میآوردند. یا این که کارهای دیگری جز این و آن را انجام میدادند ... چه پریان به هر چیزی گفته میشوند که پنهان و نهان باشد. نصوص قرآنی بیان میدارد که آفریدگانی هستند و بدان جن یا پری میگویند و آنان برای ما انسانها مخفی بوده و ناشناخته هستند. از میان همین جنها و پریها خداکسانی را مسخر سلیمان فرموده بود و برای او غواصی مینمودند وکارهای دیگری میکردند. خدا آنان را نگاه میداشت و نمیگذاشت بگریزند و تباهیکنند و از فرمان بندهاش تمرد نمایند. خدا چیره بر بندگان خود است، و هر زمانکه بخواهد آنان را به زیر فرمان میکشد و هرگونهکه بخواهد ایشان را رام میکند.

در نزد این مرز ایمن توقف میکنیم و در سایه نصوص میمانیم، و دیگر در اسرائیلیات به شنا نمیپردازیم‌.

خداوند داوود و سلیمان (علیهما السلام) را با شادی و رفاه آزمود. آزمایش آن دو با نعمت بود. خدا داود را در قضاوت و داوری آزمود، و سلیمان را با گله اسبان نژاده تندرو زیبا امتحانکرد - همانگونه که در سوره ص (آیه ٣١) میآید. در اینجا به تفصیل و تشریح آزمون نمیپردازیم تا در جای خود از آن صحبتگردد. تنها به نتائج آن میپردازیم. داوود شکیبائی نمود. سلیمان نیز در امتحان نعمت صبر درپیشگرفت، پس از آن که از آزمایش، طلب آمرزش کرد. هر دوتای آنان امتحان را سرانجام به سلامت بسر بردند، و سپاسگزار نعمت خدا گشتند.

*

هم اینک به امتحان با زیان مالی و بدنی در داستان ایوب (علیه السلام) میپردازیم:

(وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ . فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ).

ایوب را (یاد کن) بدانگاه که (بیماری او را از پای درآورده بود، و در این وقت) پروردگار خود را به فریاد خواند (و عاجزانه گفت: پروردگارا!) بیماری به من روی آورده است و تو مهربانترین مهربانانی (پس بدین بنده ضعیف رحم فرما). دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را برطرف ساختیم، و (بجای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دوچندان بدو دادیم، محض مرحمتمان (در حق ایوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای پرستندگان (یزدان سبحان، تا همچون ایوب شکیبا و امیدوار به لطف و فضل خدا باشند). داستان امتحان ایوب از دلانگیزترین داستانهای امتحان است. نصوص قرآنی به چکیده داستان اشاره مینماید بدون این که به تفصیل آن بپردازد. داستان در اینجا دعای ایوب و پذیرش آن از سوی یزدان را نشان میدهد. چه روند قرآنی روند رحمت یزدان در حق پیغمبران خود است، و بیانگر رعایت و حمایت او از ایشان در وقت امتحان است، چه این امتحان با تکذیب قومشان و اذیت و آزار از سوی ایشان باشد، چنان که در داستانهای ابراهیم و لوط و نوح است، و چه این امتحان با نعمت باشد، چنانکه در داستانهای داوود و سلیمان است، و یا اینکه این امتحان با زیان و ضرر مالی و بدنی است، چنانکه بر سر ایوب آمده است. ایوب در اینجا در دعای خود از وصف حال خود پا را فراتر نمیبرد:

(أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ).

بیماری به من روی آورده است‌.

و پروردگارش را با صفت خود وصفکرده است‌:

(وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).

و تو مهربانترین مهربانانی‌.

آنگاه برای تغپیر حال خود دعا نمیکند، تا شکیبائی خود را در برابر بلا نشان دهد. همچنین به پروردگار خود چیزی پیشنهاد نمیکند، تا ادب لازم را با خدای خویش داشته باشد و احترام بایسته را بجای آورد. ایوب نمونه بنده شکیبائی استکه از بلا به فغان نمیآید و جانش به لب نمیرسد، و از زیان و ضرر بدنی و مالیای که در همه اعصار و قرون ضربالمثل گردیده است، به خود نمیپیچد.[2] حتی ایوب از این هم خودداری میکندکه رفع بلا و دفع زیان خود را از خدا بطلبد. کار خود را بدو وامیگذارد، چون اطمینان دارد خدا از حال زار او خبر دارد و بی نیاز از دعا و طلب است‌.

در همان لحظهایکه ایوب با این اطمینان و با این ادب به پروردگار خود رو میکند، پذیرش نیاز در میرسد، و رحمت سر میرسد، و پایان امتحان چنین میشود:

(فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ).

دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را برطرف ساختیم، و (بجای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دوچندان بدو دادیم‌.

خدا زیان و ضرر بدنی ایوب را برطرف کرد. ناگهان ایوب صحیح و سالم میشود. و زیان و ضرر فرزندان او را زدود و بجای آنانیکه از دست داده بودکسانی را بدو عطاء کرد و جایگزینشانکرد، و همسان ایشان را بدو داد. گویندکه آنان راکه از دست داده بود پسران او بودند. خدا به اندازه ایشان فرزندانی را بدو بخشید. خدا بدو پسران و نوادگانی را عطاءکرد:

(رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا).

محض مرحمت خودمان (در حق ایوب)‌.

هر نعمتی رحمتی از سوی خدا است و منتی استکه یزدان بر انسان مینهد.

(وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ).

و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای پرستندگان (یزدان سبحان) است‌.

تذکار و یادآوری است و ایشان را به یاد خدا و عذاب و بلای او میاندازد، و رحمت خدا را به دنبال بلا و پس از بلا به یاد میآورد. بلائیکه بر سر ایوب آمده است مثالی برای همه انسانهاگشته است، و صبر و شکیبائی ایوب نیز درس عبرتی برای همه مردمان گردیده است. شکیبائی ایوب، افق والای صبر و فرجام نیکی استکه چشمان همگان بدان خیره میگردد.

اشاره به «عابدین: پرستندگان» به مناسبت بلا، اشارهای استکه دارای معنی و مفهوم ویژه خود است. چه عابدین و پرستندگان یزدانندکه مورد امتحان و در معرض بلا قرار میگیرند.کار جدی است و شوخی نیست. عقیده امانتی است که جز به امانتداران توانای بر آن سپرده نمیشود، امانتدارانی که آماده تحمّل تکالیف و مشکلات هستند، و میدانند عقیده تنها واژهای نیست که لبها آن را بگویند، و تنها ادعائی نیستکه هرکس که خواست آن را ادعاءکند. صبر و شکیبائی باید تا عابدین و پرستندگان یزدان از امتحان و بلا بگذرند.

بعد از این، روند قرآنی اشارهای به اسماعیل و ادریس و ذوالکفل میکند و بس‌:

(وَإِسْمَاعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ. وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ).

(همچنین یاد کن برای مردمان) اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را که جملگی از زمره شکیبایان (در برابر شدائد زندگی و تکالیف رسالت) بودند (و الگوی استقامت و پایمردی بشمار میآمدند). ما آنان را غرق رحمت خود کردیم، چرا که ایشان از زمره شایستگان و بایستگان (بندگان ما) بودند.

قبلا بیان گردیدکه زمان و همچنین مکان ادریس نامعلوم است. تنها سخنی در میان استکه میگوید او همان اوزوریس است که مصریان پس از مرگش او را پرستش کردهاند، و پیرامون او افسانهها ساخته و پرداختهاند. او را معلم اول انسانها دانستهاند، معلمی که بدیشان کشاورزی و پیشهوری را آموخته است!

ولی ما دلیلی بر صحت اینگفتار در دست نداریم. تنها چیزی را که ما میدانیم این استکه ادریس از زمره شکیبایان بوده است و بهگونهای ازگونههای شکیبائی بردباری کرده است و بدین وسیله سزاوار این گردیده استکه درکتاب جاویدان یزدان ثبت و ضبط شده است‌.

ذوالکفل نیز نامعلوم است و نمیتوانیم زمان و مکان او را مشخص کنیم. ارجح اقوال این است که او از زمره انبیاء بنیاسرائیل بوده است. گفتهاند: ذوالکفل از جمله صالحان بوده است، و به یکی از پیغمبران بنی‏اسرائیل پیش از مرگ او وعده داده استکه در میان بنیاسراپیل جانشین اوگردد و سه چیز را بعد از او انجام دهد: شبزندهداری کند، و در روز روزهداری نماید، و در قضاوت خشمگین نگردد. ذوالکفل بدان چیزهائی که تعهدکرده بود وفا کرد، و بدین علت ذوالکفل[3] نامیده شد. اینها نیز فراتر از سخن نبوده و متکی به دلیل و برهانی نیست. نص قرآنی در اینجا ما را بس است. نص قرآنی هم تنها صفت صبر ذوالکفل را دربر دارد.

(وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ).

ما آنان را غرق رحمت خود کردیم، چرا که ایشان از زمره شایستگان و بایستگان (بندگان ما) بودند.

این هم مراد و مقصود ذکر ایشان در این روند قرآنی است‌.

*

آنگاه داستان یونس (علیه السلام) که همان ذوالنون است به میان می آید:

(وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ).

(یاد کن داستان یونس ملقب به) ذوالنون را در آن هنگام که (بر قوم نافرمان خود خشم گرفت و ایشان را به عذاب خدا تهدید کرد و بدون دریافت پیام آسمانی، از میانشان) خشمناک بیرون رفت و گمان برد که (با زندانی کردن و دیگر چیزها) بر او سخت و تنگ نمیگیریم. (سوار کشتی شد و کشتی به تلاطم افتاد و به قید قرعه مسافران و کشتیبانان، او را به دریا انداختند، و نهنگی او را بلعید). در میان تاریکیها (ی سهگانه شب و دریا و شکم نهنگ) فریاد برآورد که (کریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزهی (از هر گونه کم و کاستی، و فراتر از هرآن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان میگذرد و تصور میکنیم: خداوندا براثر مبادرت به کوچ بدون اجازه حضرت باری) من از جمله ستمکاران شدهام (مرا دریاب!). دعای او را پذیرفتیم و وی را از غم رها کردیم. و ما همینگونه مومنان را نجات میدهیم (و برابر دعای خالصانه، آنان را از گرفتاری‏ها میرهانیم).

داستان یونس در اینجا به صورت اشاره سریع و گذراپی میآید. این هم برای مراعات هماهنگی در روند قرآنی است، و در سوره صافات مفصل از این داستان سخن میرود. با وجود این، لازم استکه ما در اینجا تا اندازهای به تفصیل این اشاره بپردازیم تا این اشاره گذرا مفهوم شود.

یونس ذوالنون - صاحب ماهی - نامیده شده است، چون ماهی او را قورت داده و بلعیده بود، و سپس او را برآورده و پرت نموده بود. داستان این قورت دادن و برآوردن و پرت نمودن بدین گونه است‌:

خدا یونس را به سوی شهری فرستاد. او مردمان آنجا را به سوی یزدان دعوتکرد. ولی آنان از دعوت او سرپیچی نمودند. یونس ازکار آنان دلتنگ شد. خشمناک از پیش ایشان رفت، و بر رنج دعوت آنان شکیبائی نورزید. بهگمان اینکه خدا زمین را بر او تنگ نمیگرداند. زمین خدا فراخ است. شهرها هم زیادند. دستهها و گروههای مردمان نیز فراوانند. اگر اینان سرکشی و سرپیچی میکنند، قطعا خدا او را با مردمان دیگری روبرو میگرداند.

این است معنی‌:

(فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ).

گمان برد که بر او سخت و تنگ نمیگیریم‌.

یعنی ما بر او سخت وتنگ نمیگیریم‌.

خشم سرکش او، و به تنگ آمدن خفهکن وگلوگیر او وی را به ساحل دریا کشاند.کشتی پر از مسافرانی را دید و بر آن سوار شد.کشتی حرکتکرد. در جائی متلاطمگردید و دچار امواج دریا شد. کشتی سنگین بود،کشتیبان گفت: قطعاً باید یکی از مسافران را به دریا افکند تا سائرین از غرق شدن نجات پیداکنند. این بودکه قرعهکشیکردند. قرعه به نام یونس بیرون آمد. او را به دریا انداختند. یا اینکه او خود را به دریا انداخت. ماهی (بزرگی نهنگ یا وال نام) او را قورت داد و بلعید. جهان بر او تنگ آمد! در این مکان بس تنگ و در میان تاریکیهای درون ماهی و دریا و شب، فریاد برآورد:

(أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ).

(کریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزهی (از هر گونه کم و کاستی، و فراتر از هرآن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان میگذرد و تصور میکنیم. خداوندا بر اثر مبادرت به کوچ بدون اجازه حضرت باری) من از جمله ستمکاران شدهام (مرا دریاب‌!).

خداوند دعای او را برآورده کرد، و وی را از اندوهی که در آن بود نجات داد. ماهی او را به ساحل پرتکرد. آنگاه بر سر او آمد آنچهکه در سوره صافات از آن به تفصیل سخن رفته است. این اندازه در این روند قرآنی ما را بس است‌.

در این حلقه داستان یونس (علیه السلام) نگرشها و پسودههائی است. در برابر آنها لحظههائی میایستیم و آنها را ورانداز میکنیم‌.

یونس در برابر تکالیف و سختیهای رسالت شکیبائی نکرد. از مردمان دلگیر و دلتنگ شد. بارهای سنگین دعوت را ازگردن خود به دور افکند. خشمناک رفت. سینهاش ازکینه لبریزگردید. دلتنگ و آزرده شد. خدا او را به تنگنائی افکند و به مصیبتیگرفتارکردکه تاخت و تازهای تکذیبکنندگان و اذیت و آزار ایشان در برابر آنها ناچیز بود. اگر توبه نمیکرد، و به سوی پروردگارش برنمی گشت، و به ستمیکه بر خودکرد اعتراف نمینمود، و به وظیفه خود اقرار نمیکرد، خدا این تنگنا را از او نمیزدود، و گشایشی نمیرساند، ولیکن قدرت مطلق یزدان او را حفظکرد و پائید و وی را از غم و اندوهی نجات بخشیدکه بدانگرفتار آمده بود و آن را میچشید.

یاران دعوتها قطعاً باید تکالیف و مشکلات را تحمّل کنند، و بایدکه در برابر تکذیبکردن آن دعوتها صبر و شکیبائی نمایند، و اذیت و آزار را در راه آن دعوتها به جان بخرند. واقعا تکذیب فرد راستکار و راستگوئیکه به کار خود اطمینان دارد برای او سخت تلخ و ناگوار میآید. ولیکن چه میشود کرد تکذیب برخی از تکالیف و مشکلات رسالت است. حتما بایدکسانیکه بار مشکلات دعوتها را بر دوش میگیرند شکیبائی کنند و تحمّل داشته باشند. بلی بایدکه شکیبائیکنند و استوار بمانند. بایدکه دعوت را بارها تکرار نمایند و از نو بیاغازند و آن را عودت و برگشت دهند.

آنان درست نیست از اصلاح درونها و پذیرش دلها ناامید شوند، هر اندازه هم با انکار و تکذیب برخیها رویارویگردند، و سرکشی وگریزپائی بعضی‏ها را ببینند. اگر در مرتبه صدم به دلها فرو نرود، چهبسا در مرتبه صدویکم به دلها فرو رود ... و چه بسا بعد از هزار مرتبه چنان شودکه در مرتبه بعد از آن دریچه دلها را بگشاید وگستره آنها را فتح نماید ... اگر این بار شکیبائی میکردند و تلاش مینمودند و ناامید نمیگردیدند، راههای دلها باز میگردید و نفوذ ممکن میشد!

راه دعوتها با گل و ریحان فرش نگردیده است، و پیمودن این راه ساده و خوشایند نیست. پاسخگوئی دلها به دعوتها هم نزدیک و آسان نمیباشد. تودههائی از پوچی، گمراهی، تقلیدات، عادات، نظامها و سیستمها، اوضاع و احوال، و ... بر دلها نشسته و چمباتمه میزند. باید این تودهها را کند و زدود، و باید دلها را به هر وسیلهایکه ممکن است زندهکرد، و بایدکه همه مرکزهای حساس را لمسکرد و پسود، وکوشید عصبی را یافت که پیامرسان و به هدفرسان است و نغمه دعوت بر تار آن دلپسند و روان است ... چهبسا یکی از پسودههای در سایه شکیبائی و پایداری و امیدواری کارگر واقع شود و به هدف برخوردکند. پسودهای گاهی در لحظهای وجود بشری را کاملا دگرگون میسازد، وقتیکه این پسوده به جای واقعی خود اصابت میکند. انسان در برخی از اوقات سراپا شگفت میشود و هراس او را برمی‏دارد زمانیکه می‏بیند هزار مرتبه میکوشد و چیزی عائد او نمیگردد، ولی بعد از آن یک پسودهگذرا به جای مناسب خود در دستگاه هستی بشری اصابت خواهدکرد و سراسر وجود او به لرزش و چندش درمیآید و باکمترین تلاش تکان میخورد و میجنبد، در حالیکه قبلا هر نوع تلاشی در راه آن بدون نتیجه مانده بود و جز رنج نیفزوده بود! نزدیکترین مثالی که هم اینک میتوانم بیان دارم و این حالت را مجسم نشان دهد، دستگاه گیرندهای است که به دنبال ایستگاه فرستنده میگردد ... تو پیچ را بارها و بارها میچرخانی و بدین سو و آن سو میگردانی، ولی ایستگاه را پیدا نمیکنی هرچندکه دقت میکنی و پیچ را درست در مسیر خود راه می‏بری. آنگاه از دست تو حرکت ناسنجیده و تندی سر میزند، موج پیدا میشود و صداها و نغمهها روان میگردد!

دل انسان از همه چیز به دستگاهگیرنده نزدیکتر است. یاران دعوتها هم باید بکوشند پیچ را بجنبانند و به جلو و عقب ببرند و گردانند تا دلها از آن سوی افقها پیام دعوتها را دریافت دارند، و پسودهای پس از هزار بار دلها را به مرکز فرستنده مرتبطگرداند!

برای صاحب دعوت ساده استکه بر مردمان خشمگین گردد، به علت این که دعوت او را نمیپذیرند و پاسخ نمیگویند. درنتیجه از آنان دوری میگزیند. این کار آسودهای است، و چهبسا خشم فروکش کند، و اعصاب آرامش یابند ... ولیکنکی این دعوت، دعوت به شمار میآید؟ و چه عائدی از این دوری گزیدن از تکذیبکنندگان رویگردان، بهره دعوت میشود؟!

دعوت اصل است نه شخص دعوتکننده! بگذار دل دعوتکننده به تنگ آید. امّا باید خشم خود را قورت بدهد و به راه خود ادامه دهد. برای دعوتکننده بهتر استکه شکیبائیکند و دل او در برابر آنچه میگویند به تنگ نیاید!

دعوتکننده ابزاری است در دست قدرت یزدان. خدا از هرکس دیگری دعوت خود را بهتر میپاید و نیکتر محافظت مینماید. دعوتکننده باید وظیفه خود را در هر شرائط و ظروفی، و در هر جو و فضائی انجام دهد، و بقیهکار را به خدا حواله دارد. هدایت خدا هدایت است‌.

در داستان ذوالنون درس عبرتی برای یاران دعوتها است و باید بدان بیندیشند و دربارهاش کاوش و پژوهش کنند.

در برگشت ذوالنون به سوی پروردگارش، و اعتراف او به ستمیکه بر خودکرده است درس عبرتی برای یاران دعوتکننده است و لازم است دربارهاش بیندیشند. رحمت خدا به ذوالنون، و پذیرش دعای توبهکارانه او در تاریکیها، مژدهای برای مومنان است‌:

(وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ).

و ما همینگونه مومنان را نجات میدهیم (و برابر دعای خالصانه، آنان را از گرفتاری‏ها میرهانیم).

*

آنگاه اشارهای به داستان زکریا و یحپی (علیهما السلام) میشود، و از پذیرش دعای زکریا سخن میرود وگفته میشود که چگونه خدا دعای او را قبول میفرماید بدانگاه که او را فریاد میدارد:

(وَزَکَرِیَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ یَحْیَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ).

و زکریا را (یاد کن) بدانگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند (و گفت:) پروردگارا! مرا تنها مگذار (و فرزندی به من عطاء کن که در زندگی یار و یاور من بوده و پس از مرگ برنامه تبلیغ را پیگیری کند. البته اگر هم فرزندی وارث من نشد باکی نیست، چرا که) تو بهترین وارثانی (و باقی پس از فنای مردمانی). ما دعای او را برآورده ساختیم و (با وجود کبر سن، فرزندی به نام) یحپی را بدو بخشیدیم، و (برای حصول این مقصود) همسر (نازای) او را برایش بایسته (و درخور زاد و ولد) کردیم، آنان در انجام کارهای نیک بر یکدیگر سرعت می‏گرفتند، و در حالی که چیزی میخواستند یا از چیزی میترسیدند ما را به فریاد میخواندند، (و در وقت نیازمندی و بینیازی، و بیماری و سلامت، و خوشی و ناخوشی، رو به آستانه ما میکردند و میان خوف و رجا میزیستند) و همواره خاشع و خاضع ما میبودند.

داستان تولد یحپی قبلا بهگونه مفصل در سورههای مریم و آل عمران گذشت. این داستان در اینجا همگام و هماهنگ با روند قرآنی ذکر میشود، و با دعای زکریا آغاز میگردد:

(رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْدًا).

پروردگارا! مرا تنها مگذار.

مرا بدون فرزندیکه سرپرستی معبد را بر عهدهگیرد وامگذار. زکریا معبد پرستش را پیش از تولد عیسی (علیه السلام) در میان بنیاسرائیل برعهده داشت. زکریا فراموش نمیکند که خدا وارث عقیده و وارث دارائی است‌:

(وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ).

و تو بهترین وارثانی (و باقی پس از فنای مردمانی).

مراد زکریا کسی استکه از میان زادگان او جانشینی وی را در میان اهل و عیال و آئین و دارائی او زیبا برعهدهگیرد و نیکو ادارهکند. زیرا مردمان پرده نمایش قدرت هستند.

پذیرش این دعا سریع و بدون فاصله بود:

(فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ یَحْیَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ).

ما دعای او را برآورده ساختیم و (با وجود کبر سن، فرزندی به نام) یحپی را بدو بخشیدیم، و (برای حصول این مقصود) همسر (نازای) او را برایش بایسته (و درخور زاد و ولد) کردیم.

همسرش نازا بود و شایسته تولید نسل نبود ... روند قرآنی تفصیلات اینکار را به طورکلی چکیدهوار بیان میدارد تا مستقیماً به پذیرش دعا از سوی خدا برسد.

(إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ).

آنان در انجام کارهای نیک بر یکدیگر سرعت می‏گرفتند.

خدا هم در پذیرش دعا سرعتگرفت‌:

(وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا).

و در حالی که چیزی میخواستند یا از چیزی میترسیدند ما را به فریاد میخواندند.

آنان علاقهمند به خشنودی خدا بودند، و از خشم او میترسیدند. دلهایشان پیوند استواری با خدا داشت و پیوسته چشم به راه الطاف او بودند:

(وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ).

و همواره خاشع و خاضع ما بودند.

آنان نه متکبرانی بودند و نه زورگویان و قلدرانی. با بودن این صفات در زکریا و همسرش و پسر آن دو، والدین مستحق این شدندکه خدا با بخشیدن پسر شایستهای بدیشان لطف فرماید. بدین وسیله خانواده مبارکیگردیدند و درخور و لائق رحمت و رضایت خدا شدند.

*

در آخر از مریم به مناسبت ذکر پسرش (علیه السلام) یاد میشود:

(وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهَا مِنْ رُوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ).

(همراه با قصه این پیغمبران و خوبان، یاد کن سرگذشت مریم،) زنی را که (ازدواج نکرد و) دامان خویش را (از آلودگی به بیعفتی) کاملا پاک نگاه داشت، و ما از روح متعلق به خود در وی دمیدیم، و او و فرزندش (مسیح) را نشانه بزرگی برای جهانیان قرار دادیم. (چرا که زنی را بدون شوهر حامله کردیم و پسری را بدون پدر دیده به جهان گشودیم، و تغپیر اسباب و مسببات را به عنوان دلیلی بر قدرت خدایانه خود به مردمان نمودیم و متوجهشان کردیم که آفریننده قوانین و سنن حاکم بر جهان، هر وقت که بخواهد میتواند قوانین و سنن را دگرگون کند)‌.

در اینجا نام مریم ذکر نمیشود. چون مقصود پسر او (علیه السلام) در زنجیره سلسله انبیاء است. از مریم به تبع از او در روند قرآنی سخن رفته است. روند قرآنی صفت او را ذکرمیکند، امّا صفتی راکه به فرزند او مربوط میگردد:

(وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا).

زنی صه دامان خویش را (از آلودگی به بیعفتی) کاملا پاک نگاه داشت‌.

دامان عفت را نگاه داشت و از هرگونهنزدیکی زناشوئی دور و برکنارکرد. مصدر واژه «احصنت» احصان استکه به معنی مصون و محفوظ داشتن است وکنایه از پاکدامنی و عفت است با ازدواجی که صورت میپذیرد. چون ازدواج انسان را از دچار آمدن به زنا مصون و محفوظ میدارد. ولی احصان در اینجا در معنی اصلی خود بهکار رفته استکه حفظ کردن و مصون داشتن از هرگونه نزدیکی زناشوئی شرعی یا غیرشرعی است. این هم بدان خاطر استکه مریم را پاک معرفیکند و او را کاملا از تهمتهائیکه یهودیان بدو میزنند تبرئه نماید. یهودیان مریم را متهم میسازند به اینکه یوسف نجار نامیکه با او در معبد خدمت میکرده است، با مریم رابطه نامشروع داشته است!!! انجیلهائی[4] که امروزه در دسترس است میگویندکه یوسف نجار با مریم ازدواجکرده است، ولی با او نزدیکی ننموده است و دخول انجام نپذیرفته است.[5]

مریم عورت خود را محفوظ و مصون داشت.

(فَنَفَخْنَا فِیهَا مِنْ رُوحِنَا).

ما از روح متعلق به خود در او دمیدیم‌.

نفخ و دمیدنیکه در اینجا بیانگردید، موضع آن معین نشده است بدانگونهکه در سوره تحریم مشخص شده است - درباره این امر در سوره مریم سخن به میان آمد - برای اینکه در سایه نصی بمانیمکه در صدد بیان آن هستیم ما به تفصیل و تشریح نمیپردازیم و سخن را به درازا نمیکشانیم، و همراه با نص به سوی هدف رهسپار میشویم‌:

(وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ).

و او و فرزندش (مسیح) را نشانه بزرگی برای جهانیان قرار دادیم‌.

این کار معجزهای استکه پیش از آن و پس از آن دارای سابقه نیست. معجزه یگانه نادری در سراسر تاریخ بشریت است. چراکه مثال واحدی از این نوع برای همه انسانها در میان همه نسلها برای اندیشیدن درباره آن کافی و بسنده است، تا دست قدرت آزادانهای را ببینند که قوانین را میآفریند، ولیکن خودش در چهارچوب قوانین محبوس نمیماند.

*

در پایان عرضه کردنی که نمونههائی از پیغمبران را دربرگرفته است، و نمونههائی از آزمونها و مصیبتها را ذکرکرده است، و نمونههائی از رحمت خدا را بیان داشته است، روند قرآنی با هدف فراگیر این عرضه کردن پیروی میزند:

(إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ).

این (پیغمبران بزرگی که بدانان اشاره شد، همگی) ملت یگانهای بوده (و آئین واحد و برنامه یکتائی دارند) و من پروردگار همه شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید (چرا که ملت واحد، با برنامه واجب، باید رو به خدای واحد کند)‌.

این ملت، ملت شما استکه ملت انبیاء است. ملت یگانهای است. معتقد به عقیده یگانهای است. برنامه یگانهای درپیش میگیرد که روکردن به سوی خدا نه دیگران است‌.

ملت یگانهای در زمین است. پروردگار یگانهای در آسمان است. جز او معبود و خداوندگاری نیست‌.

ملت یگانهای است که برابر قانون یگانهای حرکت میکند، و به اراده یگانهای در زمین و آسمان گواهی میدهد.

در اینجا این عرضهکردن با محوری پیوند پیدا میکند که همه سوره بر آن دور میزند و پیرامون آن میگردد و میچرخد، و سوره در بیان عقیده توحید شرکت میجوید، و با عقیده توحید همراه با قوانین و سنن جهان هستی گواهی میدهد.


 


[1] - مزامیرکتابی استکه از سرودهها و دعاها تشکیل شده است. خود مزامیر فعلی به پنجکتاب تقسیمگردیده است، و جمعا ١٥٠ مزمور یا سروده است. (نگا: کتابالمقدس). (مترجم)

[2] - سخنان بیشمار و روایتهای فراوان درباره زیان و ضرری استکه به ایوب دست داده است. تا آنجاکه میگویند: ایوب به بیماری و مرضی مبتلا گردیده بودکه مردمان از او بیزاری میجستند و دوری می‏گزیدند. او را از شهر بیرونکردند ... این سخن دارای سندی نیست و فاقد اعتبار است. در حالیکه رسالت با بیماری و مرضی منافات داردکه باعث بیزاری وگریز باشد. آنچه از نصوص قرآنی برمیآید این استکه خودش و خانوادهاش به زیانو ضرریگرفتار آمده اند ... این زیان و ضرر هم برای امتحان بس بوده است‌.

[3] - ذوالکفل: دارای کفالت و ضمانت و تعهد.

[4] - انجیلهای متی، مرقس، لوقا، و یوحنا. (مترجم) ...

[5] - مراجعه شود به قاموس کتاب مقدس. تالیف و ترجمه جیمز هاکس. انتشارات طهوری. صفحه 969. (مترجم)

 

تفسیر سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 47-36

 

سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 47-36

 

وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ کَافِرُونَ (٣٦) خُلِقَ الإنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (٣٧) وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٣٨) لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ (٣٩) بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ (٤٠) وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (٤١) قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (٤٢) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَلا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ (٤٣) بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الأرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ (٤٤) قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَلا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا یُنْذَرُونَ (٤٥) وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ (٤٦) وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَإِنْ کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ (٤٧)

 

پس از این کوچ دور و دراز، و مرحله دیرآهنگ در نواحی جهان‌، قوانین هستی‌، قوانین دعوتها و رسالتها، سرنوشتهای انسانها، و جایگاه‌های هلاک و نابودی گذشتگان‌، روند قرآنی برمی‌گردد به همان چیزهائی که در سرآغاز سوره گذشت‌. آن چیزها عبارت بودند از شیوه پذیره رفتن مشرکان از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و نحوه رویاروئی با وحی و پیامی‌که او با خود به ارمغان آورده بود، و چگونه آنان وحی را استهزاء و تمسخر می‌کردند، و بر شرک خود اصرار و پافشاری می‌نمودند.

آن‌گاه از سرشت انسان شتابگر سخن می‌گوید، و بیان می‌دارد که مشرکان در نزول عذاب شتاب می‌ورزیدند. این است که ایشان را از شتاب در عذاب حذر می‌دارد، و آنان را از فرجام تمسخر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) می‌ترساند، و برای ایشان صحنه‌ای از درهم پیچیده شدن طومار حیات چیرگان سلطه‌گر در دنیا را عرضه می‌دارد، و صحنه‌ای هم از عذاب تکذیب‌کنندگان در آخرت را نشان می‌دهد.

این مرحله را با ذکر دقت حساب وکتاب و سزا و جزا در روز آخرت‌، به پایان می‌برد. حساب وکتاب و سزا و جزا را هم با قوانین جهان و فطرت انسان و سنت خدا در حیات مردمان و در دعوتها و رسالتها، ربط و پیوند می‌دهد.

*

(وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ کَافِرُونَ).

هنگامی که کافران تو را می‌بینند، کاری جز تمسخر و استهزاء تو را ندارند. (‌و خواهند گفت‌:‌) آیا این همان کسی است که از خدایان شما عیبجوئی و بدگوئی می‌کند؟ (‌مگر او را سزد که چنین گوید و کند؟‌!)‌. و حال این که ایشان (‌که نمی‌پسندند از بتان سنگین و بی‌جانشان بدگوپی شود) به قرآن خداوند مهربان (‌و خالق انسان و جهان‌) باور ندارند.

این کافران‌، خداوند رحمان را قبول ندارند، خداوند رحمانی که آفریدگار جهان و اداره‌کننده و گرداننده آن است‌، تا بدین وسیله بر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) زشت بشمارند این‌که از آلهه سنگی آنان به زشتی یاد می‌کند. در صورتی که آنان خداوند رحمان را نمی‌پذیرند بدون این‌که پرهیزگاری نمایند یا خویشتن را لومه و سرزنش‌کنند ... این‌کار بس شگفت است و واقعا شگفت است‌!

آنان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را مورد استهزاء قرار می‌دهند، ولی بر او زشت می‌شمارندکه از بتهای ایشان به زشتی یاد کند:

(أَهَذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ).

آیا این همان کسی است که از خدایان شما عیبجوئی و بدگوئی می‌کند؟ (‌مگر او را سزد که چنین گوید و کند؟‌!)‌.

ولی این را بر خود زشت نمی‌شمارند و بالاتر از مقام خود نمی‌دانند - هرچند بندگانی از بندگان خدایند - نسبت به خدا کافر شوند و منکر وجود اوگردند، و از قرآنی رویگردان شوند که بر ایشان نازل می‌گردد ... این رویگردانی و دوری از قرآن بسی شگفت و شگرف است و پرده از اندازه تباهی و فسادی برمی‌داردکه به فطرتشان رخنه‌کرده است‌، و سنجش و ارزیابی آنان را درباره امور به هم زده است‌.

گذشته از اینها آنان با شتاب نزول عذابی را درخواست می‌نمایندکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ایشان را از آن بیم می‌دهد و می‌ترساند، و آنان را از عاقبت آن برحذر می‌دارد. به هر حال انسان برابر سرشتی‌که دارد شتابگر است‌:

(خُلِقَ الإنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ. وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ).

(آن چنان انسان شتابگر است که انگار) انسان از شتاب ساخته شده است (‌و تار و پود وجودش از عجله فراهم آمده است‌. انسان هم برای دیدن خیر و نعمت‌، و هم برای مشاهده شر و نقمت عجول است‌)‌. هرچه زودتر بلا و عذاب خویش را به شما می‌نمایانم‌. به شتابم نیندازید و عجله نکنید. می‌گویند: فرارسیدن این وعده که رستاخیز و قیامت نام دارد) کی خواهد بود اگر (‌ای مومنان‌! در سخن خود) راستگو هستید؟‌.

(خُلِقَ الإنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ).

(آن چنان انسان شتابگر است که انگار) انسان از شتاب ساخته شده است (‌و تار و پود وجودش از عجله فراهم آمده است‌)‌.

شتاب در سرشت و در هستی انسان است‌. انسان پیوسته به فراسوی لحظه حاضر چشم می‌دوزد و می‌خواهدکه آن را با دست خود دریافت دارد و بگیرد، و می‌خواهد هرآنچه راکه بر دلش می‌گذرد تحقق بخشد و پیاده‌کند، و می‌خواهد هرآنچه راکه بدو وعده داده می‌شود حاضر آورد، هرچندکه زیان او در آن باشد و سبب اذیت و آزارش‌گردد. انسان این چنین است مگر این‌که با خدا تماس و پیوند پیدا کند و در پرتو این اتصال و ارتباط ثابت و مطمئن‌گردد، و کار و بار را به خدا واگذار نماید، و در انجام و فرارسیدن آن شتاب و عجله نکند. ایمان‌، یقین و صبر و اطمینان است‌.

این چنین مشرکانی عذاب را با شتاب درخواست می‌کردند، و می‌پرسیدند که این وعده کی فرامی‌رسد، وعده عذاب آخرت و عذاب دنیا ... این قرآن است که صحنه‌ای از عذاب آخرت ایشان را به تصویر می‌کشد، و ایشان را از چیزی برحذر می‌دارد که از عذاب دنیا گریبانگیر استهزاء‌کنندگان و مسخره‌کنندگان پیشین گردیده است‌:

(لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ. بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ. وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ).

اگر کافران خبر می‌داشتند از آن رمانی که (‌قیامت فرامی‌رسد و به دوزخ می‌افتند و آتش جهنم از هر سو ایشان را دربر می‏گیرد و) آنان نمی‌توانند آتش را از پس و پیش خود بازدارند و (‌از طرف کسی هم‌) ایشان یاری نمی‌کردند، (‌اینک چنین سخنانی نمی‏گفتند. قیامت با اطلاع قبلی فرانمی‌رسد و) بلکه ناگهانی به سراغ ایشان می‌آید و آنان را مات و مبهوت می‏کند و توانائی دفع و برگرداندن آن را نخواهند داشت و دیگر مهلت و فرصت (‌توبه و معذرت‌) بدیشان داده نمی‌شود. (‌ای پیغمبر! این تنها تو نیستی که از طرف کفار مورد استهزاء قرار می‌گیری‌. بلکه‌) پیغمبران بزرگواری پیش از تو مورد تمسخر قرار گرفته‌اند، و سرانجام عذابی که مسخره‌کنندگان بازیچه و شوخی می‌دانسته‌اند، ایشان را فراگرفته و دامنگیرشان گشته است‌.

اگر می‌دانستندکه چه چیزی بعدها روی می‌دهد،‌کار و بارشان غیر از این می‌شد که در آن هستند، و از استهزاء‌کردن و تمسخر نمودن و شتاب ورزیدن خودداری میکردند ... باید بنگرندکه چه خواهد بود و چه خواهد شد.

آهای‌! اینها مشرکانند که آتش از هرسو به سراغشان می‌آید و به سویشان می‌دود. آنان با حرکت دیوانه‌واری -‌که تعبیر قرآنی در فراسوی جمله‌ها و عبارتها آن را به تصویر می‌کشد -‌آتش را از چهره‌ها و پشتهایشان بازمی‌دارند، ولیکن نمی‌توانند. انگار آتش ایشان را از هر طرف می‌قاپد و آنان نمی‌توانند آن را برگردانند، و نمی‌توانند خود را هم از آتش به دور دارند، و تا وقت کم دیگری هم بدیشان مهلت داده نمی‌شود.

این ناگهانی بر آنان تاختن سزای شتابی است‌که در نزول عذاب می‌ورزیدند، و می‌گفتند:

(مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ).

فرارسیدن این وعده (‌که رستاخیز و قیامت نام دارد) کی خواهد بود اگر (‌ای مومنان‌! در سخن خود) راستگو هستید؟‌.

پاسخ ایشان همین ناگهانی بر آنان تاختن و یورشی است‌که خردها را می‌زداید و هوشها را می‌رباید، و اراده‌ها را فلج می‌نماید، و ایشان را از اندیشیدن و کار کردن ناتوان می‌گرداند، و آنان را از فرصت و مهلت محروم و بی‌بهره می‌سازد.

این عذاب آخرت است‌. و امّا عذاب دنیا قطعا گریبانگیر استهزاء‌کنندگان پیش از ایشان گردیده است‌. اگر هم مقدر و مقرر نشده است‌که به اینان عذاب ریشه‌کن برسد، عذاب کشتن و اسیرکردن و بر آنان چیره شدن قدغن نگردیده است‌. پس باید از تمسخرکردن پیغمبرشان دوری کنند، و الا سرنوشت استهزاء‌کنندگان پیغمبران، مشهور و معروف است‌، و قانون و سنت بر آن رفته است و تبدیل و تغپیر نمی‌کند، و جایگاه‌های هلاک و نابودی استهزاء‌کنندگان بر این امرگواهی می‌دهد.

آیا مشرکان‌کسانی دارندکه بجز خدای مهربان شب و روز ایشان را بپاید و مراعات نماید، و آنان را از عذاب در دنیا یا در آخرت محفوظ‌ کند؟

(قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ. أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَلا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ).

بگو: چه کسی می‌تواند شما را در شب و روز از (‌دست عقاب و عذاب‌) خداوند مهربان محفوظ و مصون بدارد؟‌! (‌هیچ کسی نمی‌تواند)‌. اصلا ایشان از قرآن (‌که آنان را به یاد خدا و انجام نیکیها و دوری از بدیها می‌اندازد) رویگردان و گریزانند. یا این که آنان خدایانی دارند که می‌توانند ایشان را از (‌عذاب‌) ما باز و به دور دارند؟‌! (‌این خدایان ساختگی‌) نه خود را می‌توانند یاری کنند (‌و از عذاب بلای ما برهانند) و نه (‌برای نجات‌) از (‌عقاب و عذاب‌) ما از سوی کسی یاری می‌گردند و پناه داده می‌شوند.

خدا است که نگهبان هرکسی در شب و روز است‌. صفت خدا رحمت بزرگ و سترگ است‌. جز او رعایت‌کننده و حمایت‌کننده‌ای نیست‌. از ایشان بپرس‌: آیا آنان نگهبانی جز خدا را دارند؟

این یک پرسش انکاری است‌. این پرسش برای توبیخ ایشان به سبب غفلتشان از یاد خدا است‌، خدائی که ایشان را در شب و روز می‌پاید و محافظت می‌نماید، و آنان از سوی کسی جز خدا یاری نمی‌گردند:

(بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ).

اصلا ایشان از قرآن (‌که آنان را به یاد خدا و انجام نیکیها و دوری از بدیها می‌اندازد) رویگردان و گریزانند.

آن‌گاه پرسش را به شکل دیگری برای ایشان مطرح می‌کند:

(أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا ؟!).

یا این که آنان خدایانی دارند که می‌توانند ایشان را از (عذاب‌) ما باز و به دور دارند؟!.

آیا این خدایان هستندکه ایشان را می‌پایند و نگهبانی می‌نمایند؟! هرگز! هرگز! چه این خدایان‌:

(لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ).

خود را نمی‌توانند یاری کنند (‌و از عذاب و بلای ما برهانند )‌.

این خدایان که نمی‌توانند خویشتن را یاری نمایند، روشن است‌که نمی‌توانند دیگران را کمک و یاری کنند:

(وَلا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ).

و (‌برای نجات‌) از (‌عقاب و عذاب‌) ما از سوی کسی یاری نمی‌گردند و پناه داده نمی‌شوند.

آنان از سوی هیچ صاحب قدرتی برای خودشان نمی‌توانند یاری بجویند و پناه بخواهند وکمک‌گردند و شوکت و عظمتی به دست بیاورند، بدان‌گونه‌که هارون و موسی یاری و پناه خواستند و قدرت و قوت طلبیدند. پروردگارشان در این راستا بدیشان می‌فرماید:

(إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى).

من با شما هستم و (‌حرفها و سخنها را) می‌شنوم و (‌اعمال و افعال‌) را می‏بینم. (‌طه‌/‌4٦)

این خدایان نه قدرتی و نه شوکتی از خود دارند، و از سوی خدا هم یاری وکمکی بدیشان نمی‌شود تا قدرتی و شوکتی به هم رسانند. این خدایان بسیار ناتوان و درمانده هستند.

پس از این مجادله ریشخندآمیزی که بی‌ارجی و ناچیزی اعتقاد مشرکان را روشن می‌کند و بدون محتوا و بدون منطق و دلیل بودن آن را می‌نمایاند، روند قرآنی از ستیزه و مجادله با ایشان صرف نظر می‌کند، و پرده از علت و سبب لجاجت ایشان راکنار می‌زند.

سپس وجدان ایشان را به گونه‌ای می‌پساید و لمس می‌نمایدکه دلها را سخت به جنبش و تکان می‌اندازد، و دلها را به اندیشیدن درباره دست قدرت یزدان می‌اندازد، وکاری می‌کند دست قدرت خدا را ورانداز کنند بدان‌گاه‌که سفره زمین را از زیر پای قدرتمندان چیره برمی‌چیند، و گوشه‌های اطراف آن را جمع می‌گرداند، و ایشان را به گوشه دورافتاده کوچکی از آن پرت می‌کند، بعد از آن‌که بر روی زمین سرزمین فراخ و قدرت فراوان و فرمانروائی قلدرانه‌ای داشته‌اند!

(بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الأرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ).

(در برابر کفر کافران‌، در رساندن عذاب شتاب نداریم‌، و) بلکه ما اینان و پدرانشان را از انواع نعمتها بهره‌مند ساخته‌ایم (‌و ایشان به جای شکرگزاری، به غرور و طغیان خود افزوده‌اند) و چه‌بسا عمر طولانی هم داشته‌اند (‌و سرانجام آهسته و آرام گرفتار عقاب و عذاب ما شده و می‌شوند)‌. مگر آنان نمی‌بینند که (‌این نعمت و ملک می‌رود دست به دست‌، و ما از نعمت و قدرت و صحت و جاه و جلال گروهی می‌کاهیم‌، و بر ثروت و شوکت و عظمت ونعمت گروه دیگری می‌افزائیم‌؟ بلی‌! این جهان و نعمتهای آن پایدار نیست و) ما از زمین (‌اینان‌) می‌کاهیم (‌و بر زمین آنان می‌افزائیم‌، و قدرت و دولت را میان مردمان دست به دست می‌گردانیم‌)‌. آیا (‌با این حال ما غالبیم یا) ایشان غالبند؟‌.

برخورداری از نعمتهای فراوان موروثی و درازمدت است که فطرتشان را تباه کرده است‌. نعمتها خوشگذرانی را به دنبال دارد. خوشگذرانی هم دل را تباه و ذهن را تنبل وکودن می‌گرداند، و منتهی به ضعف حساسیت در برابر یزدان می‌شود، وکوردلی در برابر اندیشیدن و وراندازکردن آیات خدا را به دنبال دارد. این امتحان کردن با نعمت است در زمانی که انسان به خود نمی‌آید و از خویشتن مراقبت و مواظبت نمی‌نماید، و پیوسته با خدا تماس و پیوند نمی‌گیرد تا او را فراموش نکند.

از اینجا است‌که روند قرآنی وجدان ایشان را می‌پساید با نشان دادن صحنه‌ای که هر روزه در گوشه‌ای ازگوشه‌های زمین روی می‌دهد، در آنجاهائی که سرزمین دولتهای چیره درهم پیچیده می‌شود و کم می‌گردد و دامن فراهم می‌چیند. ناگهان به شکل دولتهای کوچکی درمی‌آید، در حالی که قبلا امپراتوریهائی بوده است‌، و مغلوب و شکست خورده می‌شود، و حال این که پیش‌تر چیره و زبردست بوده است‌، و نفرا‌ت آن کم می‌گردد، در حالی‌که پیش از این افراد زیادی در آن زیسته‌اند. نعمتهایش کاستی می‌پذیرد، آنجائیکه لبریز از نعمتها بوده است‌.

تعبیر قرآنی دست قدرت را به تصویر می‌کشد در آن حال و احوالی‌که دارد سرزمینی را درهم می‌پیچد و از نواحی و اطراف آن می‌کاهد و مسافتها و فاصله‌های فراخ آن را کم وکوتاه می‌نماید ... صحنه جادوگرانه‌ای است‌که در حرکت دقیقی و جنبش لطیفی‌، و ترس و هراس وحشت‌انگیزی است!

(أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ).

آیا (‌با این حال ما غالب هستیم یا) ایشان غالب هستند؟‌.

آیا بر سر ایشان همان چیزی نمی‌آیدکه بر سر دیگران می آید؟

*

در سایه این صحنه‌ای‌که دلها از آن به لرزه درمی‌آید، به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور داده می‌شود سخن بیم‌دهنده و تهدیدآمیز را بیان دارد:

(بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الأرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ).

بگو: (‌ای کافران‌! من از پیش خود چیزی نمیگویم و با سخنان خود شما را بیم نمی‌دهم‌. بلکه‌) شما را با وحی (‌و کلام آسمانی قرآن‌) بیم می‌دهم‌. (‌اگر در دل سخت شما اثر نمی‏گذارد، به خاطر آن است که بر اثر رویگردانی از حق‌، انگار پرده‌های گناه و غرور و غفلت بر گوشهایتان فروافتاده است و کرتان ساخته است‌) و اشخاص کر هنگامی که بیم داده می‌شوند، صدا و ندا را نمی‌شنوند.

باید که بپرهیزند از این که کرانی شوند که نمی‌شنوند! و زمینهای زیر پایشان و تحت سلطه و قدرتشان درهم پیچیده شود، و دست قدرت خدا بساط شوکت آنان را از نواحی مملکتشان جمع‌گرداند، و خودشان وکالاها و دارائیها و سرزمینهایشان را بر باد نیستی دهد!!

روند قرآنی آهنگ موثر در دلها را دنبال می‌کند و پیاپی می‌آورد، و آنان را در حال و احوالی به تصویر می‌کشد که عذاب‌گریبانگیرشان گردیده است‌:

(وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ).

اگر گوشه ناچیزی از عذاب پروردگارت (‌که از آن بیم داده می‌شوند) بدیشان برسد (‌به فریاد می‌آیند و) خواهند گفت‌: وای بر ما! ما ستمگر بوده‌ایم (‌و با معاصی و کفر بر خود و دیگران ظلم نموده‌ایم‌)‌.

واژه «‌نفحه‌: وزش.‌ بو» اغلب برای رحمت به‌کار می‌رود، ولیکن در اینجا برای عذاب به‌کار برده شده است‌. انگارگفته می‌شود: سبک‌ترین پسوده‌ای از عذاب پروردگار تو، ایشان را به فریاد می‌آورد و به اعتراف وامی‌دارد. ولیکن چه فائده‌ای دارد؟ چون دیگر اعتراف سودی نمی‌بخشد. قبلا در روند سوره‌، صحنه آبادیها و روستاهائی که عذاب خدا بدانها رسیده است‌، بیان گردید. اهالی آنجاها فریاد برآورده‌اند:

(یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ. فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ).

پیوسته این‌، فریاد ایشان خواهد بود (‌و «‌وای بر ما» را تکرار می‌کنند) تا این که آنان را درویده و فروافتاده می‏نمائیم (‌و ایشان را از پای می‌اندازیم و هلاکشان می‌سازیم‌)‌.

در این صورت‌، این اعترافی است‌که بعد از فوت وقت و از دست رفتن فرصت صورت پذیرفته است‌. بهتر این بود که تهدید و بیم وحی را می‌شنیدند بدان هنگام‌که مجال و مهلتی داشتند و فرصت نگذشته بود، و جلوتر از زمانی بودکه بخشی از عذاب‌گریبانگیرشان شود.

*

این مرحله هم با واپسین آهنگ صحنه‌های روز حساب وکتاب پایان می‌پذیرد:

(وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَإِنْ کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ).

و ما ترازوی عدل و داد را در روز قیامت خواهیم نهاد، و اصلا به هیچ کسی کم‌ترین ستمی نمی‌شود، و اگر به اندازه دانه خردلی (‌کار نیک یا بدی انجام گرفته‌) باشد، آن را حاضر و آماده می‌سازیم (‌و سزا و جزای آن را می‌دهیم‌) و بسنده خواهد بود که ما حسابرس و حسابگر (‌اعمال و اقوال شما انسانها) باشیم‌.

دانه خردل کوچک‌ترین چیزی را به تصویر می‌کشدکه چشمها آن را می‏بینند و سبک‌ترین چیز در ترازو است‌. حتی این دانه خردل هم در روز حساب وکتاب رها نمی‌شود و هدر نمی‌رود. ترازوی دقیق با همچون دانه‌ای نیز بالا می‌افتد و کج می‌شود!

باید هرکسی بنگرد چه چیزی را برای فردا پیشاپیش می‌فرستاد. باید هر دلی‌گوش فرادهد به تهدید و بیمی که می‌شود. باید که غافلان رویگردان استهزاء‌کننده پیش از این‌که در دنیا یا در آخرت تهدید و بیم صدق پیدا کند و عذاب فرارسد، شتاب‌کنند و هرچه زودتر به خود آیند. چه اگر آنان از دست عذاب دنیا هم نجات پیدا کنند، عذاب آخرت در آنجا آماده است‌، آخرتی که ترازوهای مخصوص خود را دارد و برای آن آماده می‌شود، و به هیچ کسی چیزی ظلم نمی‌گردد، و به اندازه دانه خردلی کاری نادیده گرفته نمی‌شود و رها نمی گردد.

بدین منوال و بر این روال‌، ترازوهای دقیق آخرت، با قوانین دقیق هستی‌، و با سنن دعوتها و رسالتها، و با سرشتهای حیات و مردمان‌، پیوند پیدا می‌کند، و همه اینها نیز هماهنگ و یگانه در دست اراده یگانه‌ای گرد می‌آیند و به هم می‌رسند، به‌گونه‌ای‌که بر مساله توحید و یگانگی خدا گواهی می‌دهند! این هم محور اصیل سوره است‌.

تفسیر سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 112-93

 

سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 112-93

 

وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ (٩٣)فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرَانَ لِسَعْیِهِ وَإِنَّا لَهُ کَاتِبُونَ (٩٤)وَحَرَامٌ عَلَى قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ (٩٥)حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ (٩٦)وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِیَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یَا وَیْلَنَا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ کُنَّا ظَالِمِینَ (٩٧)إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ (٩٨)لَوْ کَانَ هَؤُلاءِ آلِهَةً مَا وَرَدُوهَا وَکُلٌّ فِیهَا خَالِدُونَ (٩٩)لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَهُمْ فِیهَا لا یَسْمَعُونَ (١٠٠)إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِکَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ (١٠١)لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَهُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ (١٠٢)لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الأکْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هَذَا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (١٠٣)یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ (١٠٤)وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الأرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ (١٠٥)إِنَّ فِی هَذَا لَبَلاغًا لِقَوْمٍ عَابِدِینَ (١٠٦)وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ (١٠٧)قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (١٠٨)فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مَا تُوعَدُونَ (١٠٩)إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَیَعْلَمُ مَا تَکْتُمُونَ (١١٠)وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ (١١١)قَالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (١١٢)

 

این مرحله واپسین سوره‌، به دنبال عرضه کردن قوانین جهانی می‌آید، قوانینی‌که گواه بر یگانگی آفریدگار، و گواه بر قوانین یزدان در ارسال پیغمبران به همراه دعوتهائی است‌که بر یگانگی ملت و یگانگی عقیده شهادت می‌دهند ... آن‌گاه روند قرآنی در این واپسین مرحله صحنه‌ای از قیامت و شرائط آن را عرضه می‌دارد، و در آن سرنوشت کسانی را به تصویر می‌کشد که برای خدا انبازها قرار می‌دهند. و فرجام شریک‌ها و انبازها هم معلوم و روشن می‌شود. و نشان داده می‌شود که تنها خدای بزرگوار کار و بار جهان را می‌گرداند و در امور آن دخل و تصرف می‌کند، و سرانجام همه چیز جهان برای یزدان می‌ماند و بدو به ارث می‌رسد.

آن‌گاه روند قرآنی قانون خدا را در وراثت و به ارث بردن زمین‌، و مهر و رافت خدا را در رسالت محمّد (صلی الله علیه و سلم) به تصویر می‌کشد.

در این هنگام به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور داه می‌شود دست از مشرکان بکشد و دست خود را از ایشان پاک بشوید، و آنان را به سرنوشت خودشان بسپارد، و بگذارد خدا درباره ایشان فرمان براند و داوری کند، و در برابر شرک و تکذیب و استهزاء ایشان‌، و روکردن به لهو و لعب‌، و روی‌گردانی آنان از روز نزدیک حساب و کتاب قیامت‌، از خدا یاری و مدد بجوید.

(وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ. فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرَانَ لِسَعْیِهِ وَإِنَّا لَهُ کَاتِبُونَ. وَحَرَامٌ عَلَى قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ).

(امّا با وجود این وحدت ملت و وحدت آئین‌، برخیها گوش به رهنمودهای آسمانی نداده و) کار (‌دین و آئین‌) خویش را در میان خود به تفرقه انداخته و (‌می‌اندازند و گروه گروه شده و می‌شوند و سرانجام‌) همگی به سوی ما برمی‌گردند (‌و ما به حساب اعمالشان می‌رسیم‌)‌. هرکس چیزی را از کارهای شایسته و بایسته انجام دهد، در حالی که ایمان داشته باشد (‌به خدا و پیغمبران و برنامه آسمانمی‌)‌، تلاش او نادیده گرفته نمی‌شود و (‌ناسپاس نمی‌ماند، و توسط فرشتگان در نامه اعمالش‌) ما قطعا آن را خواهیم نوشت‌. غیرممکن است که به سوی ما (‌برای حساب و کتاب‌) برنگردند مردمانی که آنان را (‌در جهان براثر کفر و ظلم‌) نابود کرده باشیم (‌و این که همانگونه که خود گمان می‌برند مرگ آخرین مرحله زندگی ایشان باشد).

ملت پیغمبران یگانه است و بر عقیده و آئین یگانه‌ای استوار و پایدارند. اساس این آئین یگانه توحید و یکتاپرستی است که قوانین جهان هستی بدان گواهی می‌دهد، و همه پیغمبران از نخستین رسالتها تا واپسین رسالتها بدون تبدیل و بدون تغپیر در این اصل بزرگ، مردمان را بدان دعوت کرده‌اند و بدان فراخوانده‌اند. تنها چیزهائی‌که بوده است تفصیلها و افزایشهائی در برنامه‌های زندگی استوار بر عقیده توحید صورت گرفته است‌، آن هم به اندازه استعداد و آمادگی هر ملتی‌، و تحول و ترقی هر نسلی‌، و رشد و نمو زندگی و وسائل و ابزارهائی‌که زندگی به همراه خود می‌آورد، و از پیوندها و ارتباطهائی‌که نسلهای پیاپی خواهند داشت‌، سرچشمه می‌گیرند.

هرچندکه وحدت ملت پیغمبران‌، و وحدت اساسی در میان است که رسالتها بر آن پایدار و استوارند، پیروان رسالتها کار و بارشان در میانشان‌گسیخته است‌، انگار هریک از ایشان قطعه زمینی را جدا و آن را برای خود تعپین کرده است‌. جدال و ستیز میان آنان برانگیخته گردیده است‌، و مخالفت در بین ایشان فراوان شده است‌، و دشمنانگی وکینه‌توزی در میانشان تنوره زده است و به جنبش درآمده است ... این کارها حتی در میان پیروان یک پیغمبر نیز روی داده است تا بدانجاکه برخی بعضی را به نام عقیده می‌کشد، در حالی‌که عقیده یکی است‌، و ملت همه پیغمبران یکی است‌.

آنان‌کار و بار خود را میان خویش در دنیا جدا کرده‌اند و بریده‌اند و از یکدیگرگسیخته‌اند. ولیکن در آخرت همگی ایشان به پیشگاه یزدان برمی‌گردند:

(کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ).

(سرانجام‌) همگی به سوی ما برمی‌گردند (‌و ما به حساب اعمالشان می‌رسیم‌)‌.

همگان به پیشگاه یزدان برمی‌گردند و بس. یزدان به حساب ایشان می‌رسد و می‌داند که بر هدایت بوده‌اند یا بر ضلالت‌:

(فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرَانَ لِسَعْیِهِ وَإِنَّا لَهُ کَاتِبُونَ).

هرکس چیزی را از کارهای شایسته و بایسته انجام دهد، در حالی که ایمان داشته باشد (‌به خدا و پیغمبران و برنامه آسمانی‌)‌، تلاش او نادیده گرفته نمی‌شود و (‌ناسپاس نمی‌ماند، و توسط فرشتگان در نامه اعمالش‌) ما قطعاً آن را خواهیم نوشت‌.

این قانون‌کار و پاداش است ...کار شایسته هر وقت بر پایه ایمان استوار باشد، انکار نمی‌گردد و ناسپاس نمی‌ماند ... در پیشگاه خدا نوشته می‌شود و چیزی از آن ضائع نمی‌گردد و نادیده‌گرفته نمی‌شود.

قطعا باید ایمان در میان باشد تا عمل صالح ارزش خود را داشته باشد، بلکه تا عمل صالح وجود پیداکند و کار نیک محسوب شود. عمل صالح نیز باید باشد تا ایمان ثمره داشته باشد، بلکه تا حقیقت ایمان ثابت شود و تحقق پیدا کند.

ایمان پایه زندگی است‌. چون ایمان رابطه حقیقی میان این انسان و میان جهان است‌، و ایمان پیوند دهنده جهان و هرچه و هرکه در آن است با آفریدگار یگانه هستی است‌. ایمان جهان را به قانون یگانه‌ای پیوند می‌دهد که آن را پسندیده است‌. پایه باید باشد تا ساختمان برپا و برجا گردد. عمل صالح همان ساختمان است‌. ساختمان عمل صالح از بنیاد ویران می‌گردد اگر برپایه خود برپا و برجا نشود.

عمل صالح ثمره ایمان است‌، ثمره‌ای که وجود ایمان و سرزندگی آن را در درون ثابت و استوار می‌دارد. اسلام خودش عقیده پویائی است‌. هر وقت وجود آن د‌ر درون به تمام وکمال برسد به عمل صالح تبدیل می‌گردد، عمل صالح هم شکل نمایان ایمان نهان است ... و میوه رسیده ریشه‌هائی است‌که به ژرفاها خزیده‌اند و دویده‌اند.

بدین خاطر است‌که قرآن همیشه ایمان و عمل صالح را درکنار یکدیگر ذکر می‌کند هر زمان‌که ازکار و پاداش ذکری به میان می‌آید. زیرا هیچ‌گونه پاداشی به ایمان عاطل و باطلی‌که خاموش و ساکت است و به‌کار نمی‌پردازد و ثمره‌ای ندارد تعلق نمی‌گیرد. و هیچ‌گونه پاداشی به کاری تعلق نمی‌گیردکه منقطع وگسیخته است و بر ایمان برجا و برپا نمی‌گردد.

عمل پاکی‌که از ایمان سرچشمه نمی‌گیرد، تصادفی و گذرا است‌، چون مرتبط با برنامه ترسیم شده‌ای نیست‌، و با قانون مستمری پیوند ندارد. بلکه جز هوا و هوسی یا جهش وکششی نیست‌که با انگیزه اصیل عمل صالح در جهان هستی متصل نمی‌باشد، و آن ایمان به خدائی است‌که از عمل صالح خشنود می‌گردد، چون عمل صالح وسیله سازنده‌ای در این جهان هستی است‌، و وسیله‌کمالی است‌که خدا برای این زندگی مقدر و مقرر فرموده است‌. عمل صالح حرکتی است‌که دارای هدفی است‌، هدفی‌که با پایان زندگی و سرنوشت آن پیوند خورده است‌، و نه جهش ناگهانی وگذرائی‌، و نه پرش عارضی‌، و نه تیر بدون هدفی‌، و نه رویکرد برکنار رویکرد هستی و قانون عظیم آن است‌.

سزا و جزای عمل در آخرت به تمام وکمال داده می‌شود، اگر هم بخشی از سزا و جزا در دنیا جلوتر داده شده باشد. اهالی شهرها و آبادیهائی که با عذاب ریشه‌کن هلاک و نابودگردیده‌اند، حتما زنده می‌گردند تا جزا و سزای واپسین را بگیرند. به زندگی دوباره برنگشتن ایشان ممتنع و ناشدنی است‌. قطعا به زندگی دوباره برمی‌گردند:

(وَحَرَامٌ عَلَى قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ).

غیرممکن است که به سوی ما (‌برای حساب و کتاب‌) برنگردند مردمانی که آنان را (‌در جهان بر اثر کفر و ظلم‌) نابود کرده باشیم (‌و این که همانگونه که خود گمان می‌برند مرگ آخرین مرحله زندگی ایشان باشد)‌. روند قرآنی مردمان این شهرها و آبادیها را به‌طور جداگانه ذکر می‌کند، بعد از آن‌که قبلاگفته است‌:

(کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ).

همگی به سوی ما برمی‌گردند.

چون چه‌بسا چنین متبادر به ذهن شودکه هلاک و نابودی ایشان در دنیا پایان کار آنان بوده‌، و واپسین حساب وکتاب و جزا و سزای ایشان باشد. روند قرآنی برگشت آنان را به سوی خدا موید می‌دارد، و برنگشتن ایشان را قاطعانه به صورت تحریم وقوع همچون‌کاری نفی می‌کند ... این‌گونه تعبیر تا اندازه‌ای غریب و ناشناخته است و مفسران را برآن داشته است که چنین می‌انگارند که حرف «‌لا» زائد است‌. و معنی چنین میشودکه این آیه برگشتن مردمان همچون شهرها و روستاهائی را به زندگی دوباره در دنیا نفی می‌کند، بعد از آن‌که هلاک و نابود گردیده‌اند. یاگفته‌اندکه این آیه برگشتن مردمان همچون شهرها و روستاهائی را از گمراهی خودشان‌، تا روز رستاخیز نفی می‌کند. یعنی اینان تا دنیا دنیا است از سرگشتی خود دست نمی‌کشند و ازگمراهی برنمی‌گردند... این هر دو معنی تاویل بشمار است و هیچ نیازی به همچون تاویلی نیست‌. تفسیر این آیه برابر ظاهر خود بهتر و درست‌تر است‌. زیرا در روند قرآنی معنی روشن خود را دارد و شیوه درستی بشمار است‌، بدانگونه که بیان کردیم‌.

*

آن‌گاi روند قرآنی صحنه‌ای از صحنه‌های قیامت را عرضه می‌دارد. این صحنه را با نشانه‌ای می‌آغازد که دال بر نزدیک بودن موعد قیامت است‌. این نشانه فتح یاجوج و ماجوج است‌:‌

(حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ. وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِیَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یَا وَیْلَنَا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ کُنَّا ظَالِمِینَ. إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ. لَوْ کَانَ هَؤُلاءِ آلِهَةً مَا وَرَدُوهَا وَکُلٌّ فِیهَا خَالِدُونَ. لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَهُمْ فِیهَا لا یَسْمَعُونَ. إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِکَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ. لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَهُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ. لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الأکْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هَذَا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ. یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ).

(این نابودسازی بزهکاران و عدم بازگشت ایشان به دنیا) تا زمانی ادامه خواهد داشت که یاجوج و ماجوج رها می‌گردند، و ایشان شتابان از هر بلندی و ارتفاعی می‏گذرند (‌و موجب پریشانی و هرج و مرج در زمین می‌شوند، و این یکی از نشانه‌های فرارسیدن قیامت است‌. در این هنگام‌) وعده راستین (‌خدا که روز قیامت است‌) نزدیک می‌شود، و به ناگاه (‌آن چنان وحشتی سراسر وجود) کافران (‌را فرا می‏گیرد که‌) چشمهایشان از حرکت بازمی‌ایستد (‌و خیره خیره بدان صحنه نگاه می‌کنند و فریادشان بلند می‌شود که‌) ای وای بر ما! ما از این (‌روز) غافل بودیم (‌و رویاروئی با خد‌ا و حساب و کتاب را باور نمی‌کردیم و) بلکه به خود ستم کردیم (‌چرا که کفر و عناد ورزیدیم و خویشتن را برای همیشه بدبخت نمودیم‌. ای کافران ستمگر!) شما و چیزهائی که جز خدا می‌پرستید آتشگیره و هیزم دوزخ خواهید بود. شما حتما وارد آن می‌گردید. اگر اینها معبودها و خدایانی بودند، هرگز وارد دوزخ نمی‌گشتند. (‌نه تنها وارد دوزخ می‌گردند) حتی همه (‌بتها و بت‌پرستها) در آن جاودانه می‌مانند. آنان در دوزخ ناله غم‌انگیز و گلوگیری دارند و در آنجا چیزی را (‌که مایه سرور و شادی باشد) نمی‌شنوند. آنان که (‌به خاطر ایمان درست و انجام کارهای خوب و پسندیده‌) قبلا بدیشان وعده نیک داده‌ایم‌، چنین کسانی از دوزخ (‌و عذاب آن‌) دور نگاه داشته می‌شوند. آنان حتی صدای آتش دوزخ را نمی‌شنوند و بلکه در میان آنچه خود می‌خواهند و آرزو دارند جاودانه بسر می‌برند. هراس بزرگ (‌رستاخیز نه‌تنها) ایشان را غمگین نمی‌سازد، و بلکه فرشتگان (‌به استقبال آنان می‌شتابند و برای تبریک و شادباش‌) پذیرایشان می‌گردند (‌و بدیشان می‌گویند:‌) این همان روزی است که به شما وعده داده می‌شد. (‌این امر) روزی (‌تحقق می‌پذیرد که‌) ما آسمان را درهم می‌پیچیم به همان صورت که طومارنامه‌ها درهم پیحیده می‌شود. همانگونه که (‌نخستین بار سهل و ساده‌) آفرینش را سر دادیم‌، آفرینش را از نو بازگشت می‌دهیم (‌و به شکل دیگری زندگی دوباره می‌بخشیم و مردمان را برای حساب و کتاب حاضر می‌آوریم‌)‌. این وعده‌ای است که ما می‌دهیم‌، و ما قطعا آن را به انجام می رسانیم).

قبلا در سوره‌کهف هنگام سخن‌گفتن از یاجوج و ماجوج در داستان ذوالقرنین‌، بیان داشتیم‌: نزدیک شدن وعده حقی‌که روند قرآنی آن را مقرون و همراه می‌سازد با رهائی یاجوج و ماجوج‌، چه بسا این وعده وقوع پیداکرده باشد با حمله تاتارها و مغولها به خاور و باختر، و سرازیر شدن ایشان به سوی شرق و غرب و درهم شکستن و نابودکردن مملکتها وکشورها و تختها و تاجها ... چون قرآن از همان زمان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:

(اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ).

قیامت هرچه زودتر فرامی‌رسد. (‌قمر /‌١)

امّا نزدیک شدن وعده حق‌، زمان معینی برای قیامت مشخص نمی‌سازد. حساب زمان در تقدیر و سنجش یزدان غیر از حساب زمان در محاسبه مردمان است‌:

(وَإِنَّ یَوْمًا عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ).

(‌در همین جهان‌) یک روز خدا، بسان هزار سالی است که شما می‌شمارید و به حساب می‌آرید. (‌حج/‌٤٧)

در اینجا مقصود وصف حال آن روزی است‌که در وقت خود می‌آید. یکی از علائم کوچک فرارسیدن آن‌، صحنه‌ای از صحنه‌های زمین است‌که سرازیر شدن یاجوج و ماجوج از بلندیها با سرعت و اضطراب است‌. این هم شیوه‌ای از شیوه‌های قرآن مجید است د‌ر این‌که از مشاهدات انسانها کمک می‌گیرد، و ایشان را از تصورات زمینی آنان به صحنه‌های اخروی اوج می‌دهد.

در صحنه‌ای که در اینجا به نمایش درمی‌آید، عنصر ناگهانی برجسته نشان داده می‌شود، عنصر ناگهانی‌ای که افرادی را مبهوت می‌گرداند که ناگاه بر سرشان می‌تازد!

(فَإِذَا هِیَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِینَ کَفَرُوا).

ناگهان (‌آن چنان وحشتی سراسر وجود) کافران (‌را فرا می‏گیرد که‌) چشمهایشان از حرکت بازمی‌ایستد (‌و خیره خیره بدان صحنه نگاه می‌کنند)‌.

چشمهایشان از حرکت بازمی‌ایستد و پلک‌ها را به هم نمی‌زند براثر هول و هراسی که ناگهانی بر سرشان می‌تازد. واژه «‌شاخصة‌: باز و خیره و مات ایستاده‌» در تعبیرکلام مقدم‌گردیده است و جلوتر ذکر شده است‌، تا صحنه را ترسیم‌کند و آن را نمایان و برجسته نشان دهد!

آن‌گاه روند قرآنی از حکایت احوال و اوضاعشان می‌پردازد، و به نشان دادن و نمایان نمودن خودشان می‌پردازد و می‌آغازد، در آن حال که به سخن درمی‌آیند. بدین وسیله صحنه را زنده نشان می‌دهد و آن را جلو دیدگان آماده می‌سازد:

(یَا وَیْلَنَا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ کُنَّا ظَالِمِینَ).

ای وای بر ما! ما از این (‌روز) غافل بودیم (‌و رویاروئی با خدا و حساب و کتاب را باور نمی‌کردیم و) بلکه به خود ستم کردیم (‌چرا که کفر و عناد ورزیدیم و خویشتن را برای همیشه بدبخت نمودیم)‌.

این تاخت ناگهانی بر سرکشی می‌رودکه حقیقت هراس‌انگیزی برای او روشن می‌شود، و بدین سبب پریشان و بیهوش می‌گردد و چشمانش بیحرکت می‌ماند و پلکهای آنها به هم نمی‌زند، و واویلا سر می‌دهد و مرگ را آرزو می کند، و به اقرار و اعتراف می‌پردازد، و پشیمانی خود را اعلان می‌دارد، امّا چه فائده‌؟ فرصت از دست رفته است و مهلت به سر رسیده است‌!

وقتی‌که این اقرار و اعتراف بر اثر تاخت ناگهانی صادر می‌شود، حکم قاطعانه‌ای که ردخور و برگشتی ندارد صادر می‌گردد:

(إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ).

(ای کافران ستمگر!) شما و چیزهائی که جز خدا می‌پرستید آتشگیره و هیزم دوزخ خواهید بود. شما حتما وارد آن می‌گردید.

انگار آنان همین لحظه در پهنه عرضه محشر آماده‌اند. ایشان و بتها و معبودهای ادعائی آنان وارد دوزخ می‌شوند. انگار ایشان را سخت به آتش دوزخ می‌اندازند، بدون این‌که مهربانی و نرمشی و سستی و مهلتی در میان باشد. انگار آنان را می‌اندازند، همان‌گونه‌که دانه‌ها را می‌اندازند! در این وقت دلیل و برهان را از واقعیتی برمی‌گیرند و بدیشان می‌گویندکه دیده می‌شود:

(لَوْ کَانَ هَؤُلاءِ آلِهَةً مَا وَرَدُوهَا).

اگر اینها معبودها و خدایانی بودند، هرگز وارد دوزخ نمی‌گشتند.

این دلیل و برهان‌، دلیل و برهان وجدانی است و از صحنه‌ای برگرفته می‌شودکه دیده می‌شود و در دنیا بدیشان نشان داده می‌شود، ولی انگارکه در آخرت گریبانگیرشان می‌گردد ... آن‌گاه روند قرآنی به راه خود ادامه می‌دهد و به‌گونه‌ای ایشان را می‌نمایاندکه انگار هم اکنون واقعاً به دوزخ داخل گردیده‌اند و در آنجا هستند. جایگاه آنان را در دوزخ بیان می‌دارد، و حالشان را در آنجا به تصویر می‌کشد. حالی که دارند حال غمزده بیهوشی است که از خود بیخودگشته است و از هول و هراس واقعیت دیدنی درک و فهم و هوش و خرد خود را از دست داده است‌:

(وَکُلٌّ فِیهَا خَالِدُونَ. لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَهُمْ فِیهَا لا یَسْمَعُونَ).

همه (‌معبودها و پرستندگان‌) آنها در آن جاودانه می‌مانند. آنان در دوزخ ناله غم‌انگیز و گلوگیری دارند و در آنجا چیزی را (‌که مایه سرور و شادی باشد) نمی‌شنوند.

اینان را به حال خود وامی‌گذاریم تا به مومنان بنگریم‌، آن کسانی‌که از همه این چیزها رها و رستگار شده‌اند، و وعده خوبی از سوی یزدان جهان در دنیا بدیشان داده شده است‌، و رسیدن به مقصود و مراد، و نجات از عقاب و عذاب‌، برایشان مقدر و مقررگردیده است‌:

(إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِکَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ. لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَهُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ).

آنان که (‌به خاطر ایمان درست و انجام کارهای خوب و پسندیده‌) قبلا بدیشان وعده نیک داده‌ایم‌، چنین کسانی از دوزخ (‌و عذاب آن‌) دور نگاه داشته می‌شوند. آنان حتی صدای آتش دوزخ را نمی‌شنوند و بلکه در میان آنچه خود می‌خواهند و آرزو دارند جاودانه بسر می‌برند.

واژه «‌حسیس‌: صدای آتش‌. صدای شعله‌ها و تنوره کشیدن آتش‌» از جمله واژگانی است‌که طنین آوای آنها معانی آنها را به تصویر می‌کشد. این واژه صدای آتش را پیش چشم می‌دارد بدان‌گاه‌که آتش سرایت میکند و می‌سوزاند، و آن صدای هراسناک را تولید می‌کند. این صدائی است‌که پوست از آن می‌لرزد و به چندش می‌افتد. بدین خاطر است کسانی از آن رها گردانده شده‌اند که بدیشان وعده خوبی و نیکی داده شده است‌، و بدیشان وعده داده شده است‌که چه رسد به این‌که درد و رنج آتش را نمی‌چشند، اصلا صدای آن را هم نمی‌شنوند، و از جزع و فزع بزرگی نیز نجات پیدا می‌کنندکه مشرکان را در هراس می‌اندازد. در میان امن و امان و نعمتی هم زندگی می‌کنندکه دلهایشان می‌خواهد. فرشتگان نیز از ایشان استقبال می‌کنند و بدیشان خوش آمد می‌گویند، و با آنان همدمی و همنشینی می‌کنند تا دلهایشان در فضای جزع و فزع هراس‌انگیز اطمینان پیدا کند و بیاساید:

(لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الأکْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هَذَا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ).

هراس بزرگ (‌رستاخیز نه‌تنها) ایشان را غمگین نمی‌سازد، و بلکه فرشتگان (‌به استقبال آنان می‌شتابند و برای تبریک و شادباش‌) پذیرایشان می‌گردند (‌و بدیشان می‌گویند:‌) این همان روزی است که به شما وعده داده می‌شد.

صحنه با منظره جهانی‌که بدان تبدیل گردیده است خاتمه می‌پذیرد. این هم به جای خود در به تصویر کشیدن هول و هراسی‌که زمام دلها و زمام همه‌کائنات را در آن روز دشوار و ناگوار به دست می‌گیرد، شرکت می‌جوید:

(یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ).

(این امر) روزی (‌تحقق می‌پذیرد که‌) ما آسمان را درهم می‌پیحیم به همان صورت که طومارنامه‌ها درهم پیچیده می‌شود.

ناگهان آسمان درهم پیچیده می‌شود، بدانگونه که گنجور روزنامه‌ها روزنامه‌های خود را درهم می‌پیچد. کار ازکارگذشته است‌، و فرمان اجراء گردیده است‌، و عرضه مردمان و اعمال ایشان پایان پذیرفته است‌، و جهانی‌که انسانها بدان انس و الفت‌گرفته‌اند جمع‌آوری و درهم پیچیده می‌شود ... ناگهان دنیای تازه‌ای و هستی تازه‌ای پدید می‌آید:

(کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ).

همانگونه که (‌نخستین بار سهل و ساده‌) آفرینش را سر دادیم‌، آفرینش را از نو بازگشت می‌دهیم (‌و به شکل دیگری زندگی دوباره می‌بخشیم و مردمان را برای حساب و کتاب حاضر می‌آوریم‌)‌.

(وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ).

این وعده‌ای است که ما می‌دهیم‌، و ما قطعاً آن را به انجام می‌رسانیم‌.

*

از این صحنه‌ای‌که پایان جهان و زندگان را در آخرت به تصویر می‌کشد، روند قرآنی برمی‌گردد تا سنت و قانون خدا را بیان دارد در به ارث بردن زمین‌، و بهره صالحان گردیدن آن به سبب عبادتی که در زندگی می‌کنند. میان دو صحنه مناسبت و ارتباط است‌:

(وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الأرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ).

ما علاوه بر قرآن‌، در تمام کتب (‌انبیاء پیشین‌) نوشته‌ایم که بی‏گمان (‌سراسر روی‌) زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (‌و آن را به دست خواهند گرفت‌)‌.

زبور یا کتاب مشخصی است‌که به داوود (علیه السلام) داده شده است‌. در این صورت ذکر توراتی است‌که پیش از زبور نازل گردیده است‌. و یا این که زبور وصف هر کتابی است و به معنی بخشی ازکتاب اصیلی است‌که ذکر نام دارد، و آن هم لوح محفوظ است‌که جنبه برنامه کلی را دارد، و مرجع‌کامل برای قوانین خدا در هستی است‌.

به هر حال مقصود از فرموده یزدان‌:

(وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ ...).

ما علاوه بر قرآن‌، در تمام کتب (‌انبیاء پیشین‌) نوشته‌ایم .....

بیان قانون و سنت و مقرر خدا در به ارث بردن زمین است‌:

(أَنَّ الأرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ).

بی‏گمان (‌سراسر روی‌) زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (‌و آن را به دست خواهند گرفت‌)‌.

امّا این به ارث بردن چیست‌؟ و چه کسانی بندگان شایسته خدایند؟

خدا آدم را در زمین خلافت داد و جایگزین‌کرد تا زمین را آباد و اصلاح‌کند، و آن را رشد و ترقی بخشد و کار و بار آ‌ن را بچرخاند، وگنجها و نیروهای اندوخته و ذخیره آن را به‌کارگیرد و مورد استفاده قرار دهد، و از ثروتهای پیدا و پنهان آن بهره‌برداری‌کند، و زمین را به‌کمالی برساندکه در علم خدا برای آن مقدر و مقرر گردیده است‌.

خداوند برای انسانها برنامه کاملی را وضع کرده است تا برابر آن در این زمین عمل شود، برنامه‌ای‌که بر ایمان و عمل صالح استوار و پایدار می‌گردد. در وا‌پسین رسالتی‌که برای انسانها آمده است خداوند این برنامه را شرح و تفصیل داده است‌، و قوانینی را برای آن مقرر فرموده است‌که آن را برجا می‌دارند و پاسداری می‌نمایند، و هماهنگی و هماوائی میان گامهای آن را عهده‌دار می‌شوند.

در این برنامه‌، آباد کردن زمین و بهره‌برداری از ثروتهای آن و سود بردن از نیروهای آن‌، تنها مقصود و مراد نیست‌. بلکه مقصود و مراد هم این است و هم عنایت نمودن و توجه‌کردن به دل و درون انسان است‌، تا انسان به‌کمال مقدر خود در این زندگی برسد، و در میان تمدن درخشان و پر زرق و برق مادی عقبگرد نکند و سر در نشیب واپسگرائی ننهد، و انسانیت خود را به چاله پلشتی وگودال پستی نیندازد، در حالی‌که در بهره‌برداری از منابع ثروت پیدا و ناپیدا اوج می‌گیرد و بالا می‌رود.

در راه رسیدن بدان هماهنگی و همآوائی کفه‌ای پائین می‌افتد وکفه‌ای بالا می‌رود. گاهی قلدران و ستمگران وگردنکشانی بر زمین چیره می‌گردند. گاهی نیز اوباش و وحشیها و جنگجویان چپاولگر بر زمین چیره می‌شوند. وگاهی هم بر آن‌کافران بزهکار غلبه می‌نمایند و خوب از نیروها و انرژیهای زمین بهره‌برداریهای مادی می‌کنند ... ولیکن اینها جز تجربه‌ها و آموخته‌های راه نیستند. وراثت واپسین و ترکه آخرین ازآن بندگان صالح و شایسته‌ای است که ایمان و عمل پسندیده را یکجا گرد می‌آورند، و این دو عنصر در وجودشان و در زندگیشان از یکدیگر جدا نمی‌گردند.

هرگاه ایمان دل و تلاش کار در ملتی‌گرد آید، همچون ملتی وارث زمین می‌گردد در هر دوره‌ای از دوره‌های تاریخ‌که باشد. ولی هر وقت این دو عنصر از یکدیگر جدا و دور گردد، شاهین ترازو کج و راست می‌شود و بالا و پائین می‌افتد. گاهی کسانی چیره می‌شوندکه به وسائل مادی چنگ می‌زنند، وقتی که آنان که ادعای ایمان دارند و بدان تظاهر می‌کنند درباره وسائل مادی سستی می‌کنند و آنها را نادیده می‌گیرند، و وقتی‌که دلهای مومنان از ایمان صحیح خالی می‌گردد، ایمان صحیحی‌که انسانها را به‌کار خوب‌، و آبادکردن زمین‌، و اقدام به تکالیف و وظائف خلافتی برمی‌انگیزد که خدا آن خلافت را بدین انسان واگذار فرموده است‌. بر یاران ایمان جز این وظیفه‌ای نیست که مدلول و مفهوم ایمان خود را تحقق بخشندکه عمل صالح و کردار شایسته‌، و بر عهده‌گرفتن مسؤولیتها و پیامد خلافت است‌، تا وعده خدا پیاده شود و تحق پیدا کند، و قانون و سنت او جاری و ساری‌گردد:

(أَنَّ الأرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ).

بی‏گمان (‌سراسر روی‌) زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (‌و آن را به دست خواهند گرفت‌)‌.

*

در پایان‌، آهنگ و نوای پایانی سوره به‌گوش می‌رسد که شبیه و همگون آهنگ و نوای آغازین سوره است‌!:

(إِنَّ فِی هَذَا لَبَلاغًا لِقَوْمٍ عَابِدِینَ. وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ. قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مَا تُوعَدُونَ. إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَیَعْلَمُ مَا تَکْتُمُونَ. وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ. قَالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ).

این (‌سخن برای مفهوم قانون زندگی دنیوی‌، و آگاهی از سرنوشت حیات اخروی‌)‌، مردمان عبادت‌پیشه را کافی و بسنده است‌. (‌ای پیغمبر!) ما تو را جز به عنوان رحمت جهانیان نفرستاده‌ایم‌. بگو: (‌اصل دعوت من این است‌:‌) به من وحی می‌شود که معبود شما یکی بیش نیست (‌و بقیه چیزهای دیگری که به من وحی می‏گردد، تابع همین اصل اساسی توحید است‌)‌. حال که چنین است‌، آیا شما تسلیم (‌خداوند یگانه‌) می‌گردید (‌و بتهای سنگی و معبودهای طاغوتی را کنار می‌گذارید؟‌)‌. اگر (‌در برابر سخنان روشنگر و سعادت‌بخش تو) پشت کردند و رویگردان شدند، بگو: همه شما را یکسان (‌از ماموریت خود که تبلیغ رسالت بود) آگاه کردم و (‌چیزی را از کسی پنهان نداشتم‌. دیگر) نمی‌دانم آنچه (‌درباره پیروزی مومنان و شکست کافران‌، و حساب و کتاب و بهشت و دوزخ‌) به شما وعده داده می‌شود، (‌فرارسیدن آن‌) نزدیک است یا دور. خداوند می‌داند سخنانی را که آشکارا میگوئید (‌و طعنه‌ها و تشرهائی که راجع به اسلام بر زبان می‌رانید) و آنچه را که (‌از بدسگالیها و کینه‌توزیها در دل‌) پنهان می‌دارید. من چه می‌دانم‌، شاید این (‌مهلت و تاخیر عذاب‌) آزمونی برای شما باشد و (‌شاید خداوند می‌خواهد شما را از لذائذ این جهان برای آفزایش گناهان بیشتر) تا مدتی بهره‌مند سازد (‌و برابر قانون استدراج‌، آهسته و آرام مغلوب و مقهورتان گرداند و به دوزختان کشاند. پیغمبر پس از مشاهده این همه دوری و رویگردانی مشرکان از پذیرش اسلام‌، رو به خدا کرد و عاجزانه‌) گفت‌: پروردگارا! دادگرانه (‌میان من و اینان‌) داوری کن (‌تا سرانجام‌، حال مومن و کافر یکسان نباشد. آنگاه روی سخن به مخالفان کرده و اظهار داشت‌:‌) پروردگار همه ما خداوند مهربان است و (‌سر تا پای وجودمان را رحمت الهی فراگرفته است‌. و در برابر) نسبتهای ناروائی که (‌درباره اسلام و در مورد ذات پاک خدا) می‌زنید، تنها از او کمک و یاری خواسته می‌شود.

(إِنَّ فِی هَذَا لَبَلاغًا لِقَوْمٍ عَابِدِینَ).

این (‌سخن برای مفهوم قانون زندگی دنیوی‌، و آگاهی از سرنوشت حیات اخروی‌)‌، مردمان عبادت‌پیشه را کافی و بسنده است‌.

قطعا در این قرآن‌، و در قوانین و سنتهائی‌که در جهان و در زندگی است و قرآن پرده از آنها برمی‌دارد، و در سرنوشتهای دنیوی و اخروی مردمان که توسط این قرآن بیان می‌شود، و قواعد و اصول کار و پاداش که این قرآن آن را تعیین و تبیین می‌کند، در این امرکفایت و بسندگی است برای کسانی‌که آماده پذیرش هدایت هستند و می‌خواهند موضوع را درک‌کنند و به هدف و به مقصود برسند. قرآن چنین‌کسانی را «‌عابدین‌: پرستشگران‌» می‌نامد. زیرا عابد و پرستشگر دارای دل خاشع و خاضع و فرمانبردار است‌، و آماده دریافت و تدبر و تفکر و استفاده‌کردن و سود بردن است‌.

خداوند پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود را به عنوان رحمت برای جملگی مردمان روانه کرده است تا دست ایشان را بگیرد و به سوی هدایت ببرد. امّا هدایت نخواهند یافت مگر آن کسانی که آماده‌اند و آمادگی را دارند، هرچند که رحمت برای مومنان و غیرمومنان تحقق می‌پذیرد. برنامه‌ای که همراه محمد (صلی الله علیه و سلم) به ارمغان آمده است‌، برنامه‌ای است‌که همگی انسانها را خوشبخت می‌سازد، و آنان را به سوی کمال مقدر برای بشریت در این زندگی رهنمود می‌کند.

این رسالت برای انسانها آمده است بدان هنگام که انسانها به سن رشد عقلانی رسیده‌اند. این رسالت در قالب کتاب باز و گشوده‌ای در برابر دیدگان خردهای نسلهای آینده آمده است‌. شامل اصول و ارکان زندگی بشریت است‌، اصول و ارکانی که تبدیل نمی‌شود و تغییر نمی یابد. قرآن آمادگی این را دارد که به نیازمندیهای تازه و نوینی که پیش می‌آید و آفریدگار انسانها از آنها خبر دارد پاسخ دهد. خدا بهتر می‌داندکه چه‌کسانی را آفریده است‌. او بس دقیق و آگاه است‌. این‌کتاب‌، اصول و ارکان دائمی برنامه زندگی نوین و تغپیرپذیر انسانها را وضع‌کرده است و به نگارش درآورده است‌، و انسانها را آزاد گذاشته است احکام جزئی را خودشان برداشت و استنباط کنند، احکامی‌که ارتباطات زندگی متحول و متغیر انسانها می‌طلبد، و وسائل و ابزارهائی را بجویندکه آن احکام را برحسب ظروف و شرایط زندگی با آنها اجراء و پیاده‌کنند، بدون این که با اصول و ارکان دائمی برنامه‌، برخورد و مخالفت داشته باشد.

قرآن برای عقل انسانها حریت را تضمین می‌کند. برای این کار به عقل اجازه می‌دهد آزادانه بیندیشد، و از جامعه می‌خواهد که به خرد اجازه اندیشیدن بدهد. گذشته از این‌، به عقل اجازه می‌دهد که در دائره اصول و ارکان برنامه‌ای که برای زندگی انسانها وضع کرده است و مقرر دا‌شته است آزادانه به تلاش ایستد تا زندگی انسانها رشد و نموکند و ترقی و تعالی پیدا نماید و به کمالی برسدکه برای زندگی انسانها در این زمین مقدر و مقررگردیده است‌.

تجارب انسانها دال بر این است‌که تا همین لحظه‌، این برنامه آسمانی پیشتاز بوده است و پیشتاز خواهد بود، و پیوسته برگامهای انسانها به طورکلی پیشی‌گرفته است‌، و شایان این است‌که زندگی در سایه آن با همه ارتباطاتی‌که دارد رشد و نمو مستمر و پیاپی داشته باشد. این برنامه آسمانی همیشه زندگی را رهبری می‌کند و به پیش می‏برد، و خودش از زندگی عقب نمی‌افتد و آن را راکد نمی‌گرداند و به عقب نمی‌کشاند. چه این برنامه آسمانی پیوسته بر گامهای بلند و سریع زندگی پیش می‌افتد و گامهای فراخ‌تری ازگامهای کامل آن برمی‏دارد و پیشتاز می‌ماند.

این برنامه آسمانی نهفته در آیات قرآنی‌، علائق و رغائب رسیدن به رشد و نمو و ترقی و تعالی انسانها را سرکوب نمی‌کند و به شکلی از اشکال سرکوبی فردی یاگروهی بر این علائق و رغائب نمی‌تازد، و انسانها را از ثمرات کوشش و تلاششان‌، و از لذائذ و خوشیهای پاک و حلال زندگی خودشان محروم نمی‌سازد، ثمرات و خوشیهائی‌که انسانها آنها را با فعالیتها و عملکردهای طاقت‌فرسایشان پدید می‌آورند. ارزش این برنامه در این است که هماهنگ و همآوا است‌. نه‌تنها جسم را آزار نمی‌دهد، بلکه روح را نیز اوج می‌بخشد. نه‌تنها روح را نمی‌آزارد، بلکه جسم را نیز بهره‌مند از خوشیها می‌سازد. نیروهای فردی و علاقه‌مندیهای فطری سالم را مقید نمی‌کند و به قید و بند و غل و زنجیر نمی‌کشد، تا بدین وسیله مصلحت گروهی یا دولتی را فراهم و محقق سازد. پرشها و هوسهای سرکش منحرف را برای فرد آزاد نمی‌گذارد تا زندگی مردمان را بیازارد یا آن را برای لذت بردن فردی یا افرادی به‌کارگیرد و مسخر نماید.

همه تکایف و وظایفی‌که این برنامه بر دوش انسان می‌گذارد، در آنها بدین امر عنایت گردیده است‌که در حدود تاب و توان انسان‌، و برای مصلحت او باشد. به انسان استعدادها و نیروهائی داده شده است‌که او را در انجام این تکالیف و وظائف یاری وکمک نمایند، و این تکالیف و وظائف را نیز برای انسان شیرین و دلپسند گردانند، هر اندازه هم گاه گاهی به خاطر آنها دردها و رنجهائی بدو رسیده باشد. زیرا این تکالیف و وظائف به خواستی از خواستهایش و به علاقه‌ای از علائقش پاسخ می‌دهد، یا نیروئی از نیروهایش را بدو بازمی‌گرداند و آن را در کارهای بیهوده مصرف می‌گرداند.

رسالت محمّد (صلی الله علیه و سلم) ‌برای قوم خودش رحمت بود، و برای جملگی انسانهای بعد از خودش رحمت بود. اصول و ارکان و قواعد و مقرراتی راکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) با خود به ارمغان آورد، در آغازکار برای دلهای همه انسانها غریب و عجیب بود، چراکه میان آن چیزهائی که در نزدشان رواج داشت‌، و میان واقعیت زندگی عملی و روحی مسافت و فاصله زیادی بود ولی از روز نخستین این اصول و ارکان و قو‌اعد و مقررات‌، انسانها کم‌کم به افقهای والای این اصول و ارکان و قواعد و مقررات نزدیک می‌گردیدند، و شگفتی و شگرفی ایشان در احساس و شعورشان برطرف می‌شد، و آنها را می‌پذیرفتند و اجراء می‌کردند، هرچند تحت عنوانهای دیگری‌.

اسلام آمده است تا انسانیت یگانه‌ای را فریاد بدارد، انسانیت یگانه‌ای که فاصله‌های نژادی و جغرافیائی در آن ذوب‌گردد، تا در عقیده یگانه‌ای و در نظام و سیستم اجتماعی یگانه‌ای به همدیگر برسند ... این چیز هم برای دلهای انسانها و اندیشه ایشان و واقعیت آن روزی غریب و عجیب بود. اشراف و بزرگان قوم‌، سرشت خویشتن را ازگلی جدای ازگل بندگان و غلامان می‌دانستند ... هم اینک بعد از سیزده قرن و اندکی انسانها می‌کوشندکه پا بر رد پای اسلام نهند و به دنبال آن راه بیفتند. امّا در این راه می‌لغزند و سکندری می‌خورند. زیرا با نور اسلام‌کامل راهیاب نمی‌گردند و رهسپار نمی‌شوند. ولیکن به چیزی از این برنامه در حد ادعاها وگفتارها می‌رسند. هنوز ملتهائی در اروپا و آمریکا هستندکه به نژادگرائی‌کینه‌توزانه‌ای متمسک می‌باشند، نژادگرائی‌کینه‌توزانه‌ای که اسلام هزار و سیصد و اند سال قبل با آن رزمیده است و مبارزه کرده است‌.

اسلام آمده است تا همه مردمان را در پیشگاه قضاوت و قانون یکسان گرداند. در زمانی که انسانها مردمان را به طبقه‌ها تقسیم می‌کردند، و برای هر طبقه‌ای قانونی قرار می‌دادند. بلکه اراده و خواست ارباب را در روزگاران بردگی و فئودالیسم قانون بشمار می‌آوردند ... این بودکه بسی غریب و عجیب بود برای دل و خرد انسانها در آن روزگاران‌که این برنامه پیشتاز و مترقی‌، اصل مساوات مطلق را در پیشگاه قضاوت فریاد دارد ... امّا هم اینک انسانهاکم‌کم می‌کوشند - هرچند از لحاظ تئوری و نظری -‌به چیزی برسندکه اسلام بیش از هزار و سیصد و اند سالی است آن را در عمل پیاده کرده است‌.

گذشته از این وگذشته از آن‌، بسیاری از مردمان گواهی می‌دهندکه رسالت محمّدیه رحمت برای بشریت بوده است‌، و محمّد (صلی الله علیه و سلم) به عنوان رحمت جهانیان فرستاده شده است‌، رحمت برای‌کسانی‌که بدو ایمان آورده‌اند و رحمت برای کسانی‌که بد‌و ایمان نیاورده‌اند. انسانها همگان از برنامه‌ای متاثر گردیده‌اند که آن را با خود به ارمغان آورده است‌، چه کسانی‌که خود خواسته‌اند و چه‌کسانی‌که خود نخواسته‌اند، و چه اشخاصی‌که آگاه بوده‌اند و چه کسانی‌که آگاه نبوده‌اند. هنوزکه هنوز است سایه این رحمت‌گسترده است و پیوسته نیزگسترده می‌ماند، برای افرادی که بخواهند این سایه رحمت را بر سر خود بدارند و به زیر چنین سایه رحمتی روند، و در زیر آن با نسیم دلپذیر آسمان بیاسایند، و درگرمای نیمروز سوزان زمین‌، به ویژه در این روزگاران آسایش یابند و آسوده شوند.

انسانها امروزه بیش از هر وقت دیگری نیازمند این رحمت و شبنم آن هستند. زیرا انسانها پریشان و سرگردانند. حیران و ویلان در بیابانهای برهوت مادی‌، و در دوزخ جنگها هستند، و دارای جانهای فرومرده و دلهای خشکیده‌اند ...

پس از بیان معنی رحمت و ذکر آن‌، به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور داده می‌شود چکیده رسالت خود راکه از آن‌، رحمت جهانیان‌، سرچشمه می‌گیرد، رو در روی تکذیب‌کنندگان تمسخرپیشه بیان دارد:

(قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

بگو: (‌اصل دعوت من این است‌:‌) به من وحی می‌شود که معبود شما یکی بیش نیست (‌و بقیه چیزهای دیگری که به من وحی می‏گردد، تابع همین اصل اساسی توحید است‌)‌. حال که چنین است‌، آیا شما تسلیم (‌خداوند یگانه‌) می‌گردید (‌و بتهای سنگی و معبودهای طاغوتی را کنار می‌گذارید؟‌)‌.

چه توحید عنصر اصیل رحمت در این رسالت است‌، عنصر توحید مطلقی‌که بشریت را از اوهام و خیالبافیهای جاهلیت‌، و از زیر بارهای سنگین بت‌پرستی‌، و از فشارگمانها و خرافه‌ها می‌رهاند، و زندگی را بر پایه استوار خود برپا می‌دارد، و زندگی را به تمام جهان هستی‌، مطابق با قوانین روشنی و سنن ثابتی، نه مطابق هواها و هوسها و پرشها و شهوتها، پیوند می‌دهد‌، و برای هرکسی تضمین می‌کندکه سربلند بایستد، و سرها برای کسی جز خداوند یگانه چیره و توانا خشم نشود وکرنش نبرد.

این‌، راه رحمت است ...

(فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

آیا شما تسلیم (‌خداوند یگانه‌) می‌گردید؟‌.

این یگانه پرسشی‌که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) موظف می‌شود آن را رو در روی تکذیب‌کنندگان تمسخرپیشه بیان دارد.

(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلَى سَوَاءٍ).

اگر (‌در برابر سخنان روشنگر و سعادت‌بخش تو) پشت کردند و رویگردان شدند، بگو: همه شما را یکسان (‌از ماموریت خود که تبلیغ رسالت بود) آگاه کردم‌.

همه شما را یکسان آگاه کردم‌. نمی‌دانم چه وقت آنچه بدان تهدید می‌گردیدگریبانگیر شما می‌شود و بر سرتان می‌تازد. چه این امر غیب است و غیب در حیطه علم خدا است و بس‌، وکسی جز خدا غیب را نمی‌داند. تنها خدا می‌داندکه چه وقت شما را به عذاب خود در دنیا یا در آخرت‌گرفتار می‌سازد. او پنهان شما و آشکار شما را می‌داند، و هیچ سر و رازی از اسرار و رازهای شما بر او پنهان و نهان نمی‌گردد:

(إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَیَعْلَمُ مَا تَکْتُمُونَ).

خداوند می‌داند سخنانی را که آشکارا میگوئید، و آنچه را که پنهان می‌دارید.

کار و بار شما همه برای خدا آشکار و پیدا است‌. وقتی که شما را عذاب می‌رساند به سبب‌کار پیدا یاکار ناپیدای شما است و خدا از آن آگاه است و وقتی‌که عذاب را از شما به تاخیر می‌اندازد به خاطر حکمتی است‌که خدا در این تاخیر سراغ دارد:

(وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ).

من چه می‌دانم‌، شاید این (‌مهلت و تاخیر عذاب‌) آزمونی برای شما باشد و (‌شاید خداوند می‌خواهد شما را از لذائذ این جهان برای افزایش گناهان بیشتر) تا مدتی بهره‌مند سازد (‌و برابر قانون استدراج‌، آهسته و آرام مغلوب و مقهورتان گرداند و به دوزختان کشاند.

من چه میدانم خدا از این تاخیر چه می‌خواهد. شاید امتحانی برای شما باشد. شما را تا مدت زمانی از زندگی برخوردار می‌سازد، سپس مقتدرانه شما را به عذاب خود گرفتار می‌گرداند.

با این چه می‌دانم و بیخبرم، دلهایشان را سخت می‌پساید و لمس می‌نماید، و از این که عذاب ناگهان بر سر ایشان بتازد و بی‏خبر آنان راگرفتار سازد، به هراس می‌افتند. انتظار عذاب بدون موعد مقرر و ناگهانی در رسیدن‌،‌کافی است‌که دل و درون انسان را لبریز از ترس و هراس سازد، و اعصاب را پریش و ناآرام‌گرداند، و هر لحظه چشم به راه این‌کند که پرده فروهشته‌، از روی غیب نهان‌،‌کنار رود و بالا زده شود. دل انسان از غیب خداکه در انتظار او است غافل می‌گردد. کالاها و بهره‌مندیهای دنیوی انسان را گول می‌زنند، و انسان چیزی راکه در پشت پرده فروهشته قرار دارد فراموش میکند، چیزی‌که‌کسی از آن آگاه نیست و آن را پدیدار نمی‌گرداند مگر یزدا‌ن جهان‌که آن را در وقت معین خود آشکار و جلوه‌گر می‌نماید، وقت معینی‌که غیب است و هیچ‌کسی جز خدا از آن آگاه نیست‌.

این تهدید و بیم دلها را به هوش می‌آورد و بیدار می‌گرداند، و پیش از فوت فرصت وگذشت مهلت عذر دلها را در پیشگاه خدا می‌خواهد.

*

در اینجا پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رو به خداوندگار خود می‌کند، در حالی که امانت خود را اداء‌کرده است‌، و رسالت خود را رسانده است‌، و به همگان یکسان و برابر فرمان یزدان را ابلاغ و اعلام داشته است‌، و ایشان را از ناگهانی تاختن و ناگاه در رسیدن بلا و عذاب بیم داده است‌، در اینجا رو به خداوندگار مهربان خود می‌کند، و داوری راستین او را در میان خود و میان مسخره‌کنندگان غافل درخواست می‌نماید، و در برابر مکر وکید و نیرنگ و تکذیب ایشان از یزدان‌کمک و یاری می‌خواهد. چه خدا تنهاکسی است‌که از اوکمک و یاری خواسته می‌شود:

(قَالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ).

گفت‌: پروردگارا! دادگرانه (‌میان من و اینان‌) داوری کن (‌تا سرانجام‌، حال مومن و کافر یکسان نباشد. آنگاه روی سخن به مخالفان کرده و اظهار داشت‌:‌) پروردگار همه ما خداوند مهربان است و (‌سر تا پای وجودمان را رحمت الهی فراگرفته است‌. و در برابر) نسبتهای ناروائی که (‌درباره اسلام و در مورد ذات پاک خدا) می‌زنید، تنها از او کمک و یاری خواسته می‌شود.

ذکر صفت رحمت بزرگ در اینجا دارای مدلول و مفهوم ویژه خود است‌. خدا است‌که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را به عنوان رحمت جهانیان روانه کرده است‌. ولی تکذیب‌کنندگان او را تکذیب کرده‌اند و تمسخرکنندگان او را مسخره نموده‌اند. این امر به تنهائی کافی است که خدا به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود رحم‌کند و او را در برابر آنچه می‌گویند یاری دهد.

با این بند و بخش نیرومند، سوره خاتمه می‌پذیرد، بدان‌گونه که با آن سرآغاز نیرومند شروع گردیده بود. درنتیجه دو طرف آغاز و انجام‌، با نوا و آوای نافذ و نیرومند و برانگیزاننده و ژرف‌، تقابل پیدا می‌کنند.

 

پایان سوره انبیاء