مدنی و ۱٧۶ آیه است.
آیهی ۲-۱:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١﴾[النساء: ۱].«ای مردم از پروردگارتان بترسید، پروردگاری که شما را از یک نفس آفرید و همسرش را نیز از وی آفرید، و از آن دو، مردان و زنان زیادی منتشر و پخش کرد، و از خداوندی بترسید که به (نام) او از همدیگر درخواست میکنید، و بپرهیزید از اینکه پیوند خویشاوندی را گسسته دارید، همانا خداوند مراقب شماست».
﴿وَءَاتُواْ ٱلۡیَتَٰمَىٰٓ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ وَلَا تَتَبَدَّلُواْ ٱلۡخَبِیثَ بِٱلطَّیِّبِۖ وَلَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَهُمۡ إِلَىٰٓ أَمۡوَٰلِکُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ حُوبٗا کَبِیرٗا٢﴾[النساء: ۲]. «و به یتیمان مالهایشان را بدهید، و اموال ناپاک را با مالهای پاک جابه جا نکنید، و مالهایشان را با اموال خودتان نخورید، زیرا آن گناه بزرگی است».
خداوند در ابتدای این سوره دستور داده است که مردمان از او بترسند و آنان را بر عبادت و گرم نگه داشتن پیوند خویشاوندی تشویق کرده است. و سبب و انگیزه هریک از این کارها را بیان داشته است انگیزه ترس از او این است که وی ﴿رَبَّکُمُ﴾پروردگارتان است و شما را آفریده و به شما روزی داده و با نعمتهای بزرگش پرورش دادهاست. از جمله نعمتهای او این است که ﴿ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾شما را از یک انسان آفریده، و از او همسرش را آفریده است، تا در کنار وی آرام گیرد و از این طریق نعمت الهی کامل گردد، و شادی و سرور به دست آید. نیز از اسبابی که موجب پرهیز از خشم الهی است این است که او را فرا خوانده وتعظیم میکنید، و هنگامی که بخواهید نیازهایتان را برآورده نمایید به نام او متوسل میشوید. پس هرکس که از کسی دیگر چیزی بخواهد، میگوید: به خاطر خدا ومحض رضایت او فلان کار را برایم انجام بده، چون او میداند که خداوند در دل این فرد جایگاه بزرگی دارد، و همین امر باعث میشود که او خواسته کسی را که نام خدا را پیش کشیده است رد نکند. پس همانطور که خداوند را تعظیم نمودهاید باید او را با پرستش و ترسیدن از او تعظیم نمایید. همچنین خداوند خبر داد که او مراقب است، یعنی از بندگانش اطلاع دارد و به حرکت، سکوت، پنهان، آشکار و همه حالاتشان آگاه است، و مراقب آنهاست، و این امر باعث میشود تا همواره انسان پرهیزگاری و ترس خداوند را مدنظر داشته باشد و به شدت از او احیا کند.
و خداوند خبر داده است که آنها را از یک انسان آفریده و در شهرها و مناطق مختلف منتشر ساخته است، با اینکه همه به یک ریشه برمیگردند، این بدان خاطر است تا با یکدیگر مهربانی نمایند، و نرمی کنند. و دستور به پرهیزگاری را همراه با دستور به صله رحم، و نیکی با خویشاوندان و نهی از گسیختن پیوند خویشاوندی ذکر نمود، تا بر این حقیقت تاکید کند که همچنان که ادای حق خدا لازم است، ادای حقوق مردم نیز واجب است، به ویژه خویشاوندان زیرا خداوند به ادای حقوق آنها دستور دادهاست.
پس بیاندیش که خداوند چگونه این سوره را با دستور به رعایت تقوا و پرهیزگاری و برقرار داشتن پیوند خویشاوندی و نیکی همسران با یکدیگر، آغاز و در طول سوره آن را به صورت مشروح بیان کرد، انگار مسایلی که به صورت مشروح بیان شده است، توضیح و تبیین مطالبی است که بصورت مجمل در ابتدای سوره ذکر گردیده است. ﴿وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا﴾این بخش از آیه، یادآور رعایت حق شوهران و زنان، و ادای آن است، زیرا زنان از مردان آفریده شدهاند و به شدت به همدیگر ارتباط دارند.
﴿وَءَاتُواْ ٱلۡیَتَٰمَىٰٓ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾این اولین مورد از حقوق مردم است که در این سوره به آن سفارش شده است. و آن یتیمانی هستند که پدرانشان را که آنان را مورد تکفل خود قرار میدادند از دست دادهاند، و آنها کوچک و ناتوانند، و نمیتوانند کارهایشان را انجام دهند، و منافع خویش را تامین کنند. پس خداوند مهربان بندگانش را دستور داد تا با آنها نیکی کنند، و به مالهایشان نزدیک نشوند مگر به شیوه نیکو، و دستور داد وقتی که به سن بلوغ و رشد رسیدند و صلاحیت یافتند، مالهایشان را کاملا به آنها بازپس دهند.
﴿وَلَا تَتَبَدَّلُواْ ٱلۡخَبِیثَ﴾و مال ناپاک را که عبارت از خوردن مال حلال یتیم به ناحق است، ﴿بِٱلطَّیِّبِ﴾به جای مال حلال که در آن گناه و اشکالی نیست، قرار ندهید، ﴿وَلَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَهُمۡ إِلَىٰٓ أَمۡوَٰلِکُمۡ﴾و مالهای آنان را با مالهای خود نخورید. در اینجا تذکر داده شده است که خوردن مال آنها برای کسی که خداوند او را بینیاز نموده و روزی وی را تامین کرده است بسیار زشت و گناه میباشد، پس هرکس جرات کرد و مال آنها را همراه با مال خود خورد، ﴿إِنَّهُۥ کَانَ حُوبٗا کَبِیرٗا﴾بهراستی گناه بزرگی انجام دادهاست. از جمله مصادیق «استبدال خبیث به طیب» این است که سرپرست یتیم مال ارزشمند و خوب وی را برای خود بگیرد، و بجای آن چیزی بیارزش و نامرغوب از مال خود بگذارد.
در اینجا به موضوع سرپرستی و ولایت بر یتیم اشاره شده است، زیرا دادن مال به یتیم مستلزم آن است که ولایت و سرپرستی، برای کسی که مال را به یتیم میدهد ثابت گردد. و در این آیه دستور داده شده است که مال یتیم باید اصلاح گردد، زیرا «دادن مال یتیم به صورت کامل» عبارت از آن است که آن مال حفظ شده و آنچه که باعث رشد وتقویت آن میگردد انجام شود، و نباید مال یتیم در معرض خطر و تلف شدن قرار گیرد.
آیهی ۴-۳:
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِی ٱلۡیَتَٰمَىٰ فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۚ ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ٣﴾[النساء: ۳].«و اگر ترسیدید که نتوانید دربارۀ یتیمان دادگری کنید، پس با زنان دیگری که دوست دارید، ازدواج کنید، با دو یا سه یا چهار، و اگر ترسیدید که نتوانید (درمیان زنان) دادگری کنید، پس به ازدواج با یکی اکتفا کنید، یا با کنیزانتان ازدواج کنید، این نزدیکتر است که ستم نکنید».
﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗۚ فَإِن طِبۡنَ لَکُمۡ عَن شَیۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا فَکُلُوهُ هَنِیٓٔٗا مَّرِیٓٔٗا٤﴾[النساء: ۴].«و مهریۀ زنان را به عنوان هدیه به آنها بدهید، و اگر با رضایت خاطر چیزی از مهریۀ خود را به شما بخشیدند پس آن را حلال و گوارا بخورید».
و اگر ترسیدید که نتوانید در مورد دختران یتیمی که تحت سرپرستی شما قرار دارند دادگری کنید، و ترس آن را داشتید که به دلیل دوست نداشتن آنان نتوانید حقوقشان را ادا نمایید، پس به زنانی دیگر غیر از آنها روی آورید، و با آن زنان ازدواج کنید. ﴿مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾زنانی که شما انتخاب میکنید، از قبیل زنان دیندار، مالدار، زیبا، شرافتمند، دارای نسب و زنانی که از دیگر صفتهای لازم برخوردارند.
و بهترین زنی که از میان این زنان باید انتخاب شود، زن دین دار است، همانطور که پیامبر صفرمود: «تُنْکَحُ الـمـَرْأَةُ لأَرْبَعٍ: لِمَالِهَا، وَلِـحَسَبِهَا، وَلِـجَمَـالِـهَا، وَلِدِینِهَا، فَاظْفَرْ بِذاتِ الدِّینِ تَربَتْ یمِینُک». «زن به خاطر چهار ویژگی برای ازدواج انتخاب میشود، به خاطر مالش، یا به خاطر زیباییاش، یا به خاطر داشتن موقعیت خوبِ اجتماعی، و یا به خاطر دینش، پس زن دیندار را به دست آور که سودمند خواهی شد».
و در این آیه اشاره شده است که انسان باید قبل از ازدواج، انتخاب نماید. بلکه شریعت به او اجازه داده است زنی را که میخواهد با او ازدواج نماید، نگاه کند، تا در این امر با بصیرع عمل نماید. سپس خداوند تعداد زنان را اجازه داد و فرمود: ﴿مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ﴾یعنی هر کس که دوست دارد دو زن داشته باشد، با دو زن ازدواج کند و اگر دوست دارد سه زن داشته باشد با سه زن ازدواج کند، و اگر دوست داشت چهار زن داشته باشد، با چهار زن ازدواج کند. و نباید با بیشتر از چهار زن ازدواج کند، چون آیه در باب بیان منت و احسان الهی بر بندگان است، پس به اجماع علما اضافه کردن بر تعدای که خداوند نام برده است جایز نیست.
و این بدان خاطر است که گاهی مرد شهوتش با یک زن دفع نمیشود، پس به او اجازه داده شده که با زنان دیگری ازدواج کند تا اینکه به چهار برسند، چون چهار زن برای هرکسی کفایت مینماید، و به ندرت افرادی یافته میشوند که چهار زن آنها را کفایت نکند. با وجود این زمانی ازدواج با بیش از یک زن برای او جایز است که مطمئن باشد که ظلم و ستم نخواهد کرد و میتواند حقوق آنها را ادا نماید.
و اگر ترسید که نمیتواند حقوق آنها را ادا نماید، پس باید به یک زن بسنده کند، و یا به کنیزش کفایت نماید، زیرا در کنیز که «ملک یمین» اوست بر او واجب نیست که شرایط برابری و تقسیم شب و روز را رعایت کند.
﴿ذَٰلِکَ﴾اکتفا کردن به یک زن یا به کنیز، ﴿أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ﴾نزدیکتر است که ستم نکنید.
و در این آیه اشاره کرده است که اگر بنده در معرض کاری قرار گرفت و ترسید از او ظلم و ستمی سر بزند و نتواند وظیفهاش را انجام دهد گرچه آن کار جایز باشد برای او شایسته نیست آن را انجام دهد، بلکه راحتی و آسایش و دور بودن از گناه را برگزیند، زیرا سالم ماند از گناه و اشتباه بهترین سرمایه آدمی است.
و از آن جا که بسیاری از مردم به زنان ستم روا میدارند و حقوق آنها به ویژه مریهشان را پایمان نموده، و نمیدهند، و از آن جا که دادن آن در یک مرحله برای شوهر دشوار است، خداوند آنان را بر دادن مهریه زنان تشویق نمود، و فرمود: ﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ﴾و مهریه اشان را بپردازید، ﴿نِحۡلَةٗ﴾یعنی با رضایت خاطر و آرامش آن را بدهید، پس نباید در دادن آن تاخیر ورزید، و نباید از آن چیزی بکاهید. و در این آیه اشاره شده است که هرگاه زن مکلف مهریهاش را طلب کند باید به وی پرداخت شود، زیرا زن به سبب عقد ازدواج مالک مهریه میگردد، چون خداوند «صِداق» را به زنان نسبت داده و نسبت دادن مقتضی مالک شدن است.
﴿فَإِن طِبۡنَ لَکُمۡ عَن شَیۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا﴾پس اگر با رضایت خاطر چیزی از آن را به شما بخشیدند، یا آن را کم کرده یا آن را به تاخیر انداختند یا به عوض آن چیزی دیگر گرفتند، ﴿فَکُلُوهُ هَنِیٓٔٗا مَّرِیٓٔٗا﴾بدون اشکال و گناه، و خوش و گوارا آن را بخورید. و این دلیلی است بر اینکه زن میتواند در مال خودش تصرف کند، به این صورت که آن را ببخشد و یا هدیه نماید، به شرطی که زن دارای رشد و صلاحیت باشد، واگر صلاحیت نداشته باشد، پس بخشش او حکمی ندارد، و سرپرست او نمیتواند از مهریه او چیزی بگیرد، مگر اینکه زن آن را با رضایت خاطر به وی بپردازد.
و ﴿فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾دلیل بر آن است که ازدواج با زن ناپاک جایز نبوده و از ازدواج با آن نهی شده است، مانند زن مشرک و زن زناکار، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تَنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکَٰتِ حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّ﴾[البقرة: ۲۲۱]. «و با زنان مشرک ازدواج نکنید، مگر اینکه ایمان آورند». و فرموده است: ﴿وَٱلزَّانِیَةُ لَا یَنکِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِکٞ﴾[النور: ۳]. «جز مرد زناکار یا مشرک کسی دیگر با زن زناکار ازدواج نمیکند».
آیهی ۵:
﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَکُمُ ٱلَّتِی جَعَلَ ٱللَّهُ لَکُمۡ قِیَٰمٗا وَٱرۡزُقُوهُمۡ فِیهَا وَٱکۡسُوهُمۡ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٥﴾[النساء: ۵].«و اموال خود را که خداوند آن را وسیلۀ قوام (زندگی) شما گردانده است، به سفیهان مدهید و از (عواید) آن روزی و پوشاک آنها را بدهید، و با آنان سخن خوب و شایسته بگویید».
«سفهاء» جمع سفیه است، و آن کسی است که نمیداند به نیکی در مال خود تصرف کند، یا به سبب اینکه عقل ندارد، مانند دیوانه خل و چل و امثال آن، و یا به علت عدم رشد و صلاحیت، مانند بچهای که هنوز به سن رشد نرسیده است.
پس خداوند اولیاء و سرپرستان را نهی نموده است از اینکه مال مجنون و بچه را به دست آنان بسپارند، مبادا آن را تباه ونابود کنند، چون خداوند مال را وسیله قیام و پایداری مصالح دین و دنیای مردم قرار دادهاست، و این گروه از انسانها نمیتوانند به صورت نیک و زیبا به این وظیفه قیام کنند.
پس خداوند اولیا و سرپرستان را امر کرده است که مال سفیه و بیخرد و نادان را به آنها ندهند، بلکه از مالشان به آنها خوراک و پوشاک بدهند، و نیازهای دینی و دنیوی آنان را برطرف نمایند و با آنها سخن نیکو بگویند، به این صورت وقتی که مالهایشان را خواستند به آنها وعده دهند که پس از آنکه بزرگ شدند و صلاحتی یافتند مالشان را به آنها خواهند داد، و با نرمی از آنان سخن بگویند تا خاطرشان تسکین یابد.
و در این که خداوند اموال را به اولیا نسبت دادهاست، اشاره به این مطلب است که بر آنها واجب است همانطور که اموال خود را حفظ میکنند و در آن تصرف مینمایند، و آن را در معرض خطر قرار نمیدهند، به همان صورت اموال یتیمان را نیز حفظ نمایند، و در معرض خطر قرار ندهند، و آن را چون مال خود بدانند.
و این آیه دلیلی بر این است که نفقه مجنون و صغیر و نابالغ و سفیه اگر مالی داشته باشند باید از مال خودشان تامین گردد، چون خداوند فرموده است: ﴿وَٱرۡزُقُوهُمۡ فِیهَا وَٱکۡسُوهُمۡ﴾و این دلیلی است بر این گفته ولی در رابطه با این نفقه و پوشاک آنان مقبول است، چون خداوند او را امانتدار مالشان قرار دادهاست، پس باید سخن امانتدار را پذیرفت.
آیهی ۶:
﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡیَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّکَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَیۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ وَلَا تَأۡکُلُوهَآ إِسۡرَافٗا وَبِدَارًا أَن یَکۡبَرُواْۚ وَمَن کَانَ غَنِیّٗا فَلۡیَسۡتَعۡفِفۡۖ وَمَن کَانَ فَقِیرٗا فَلۡیَأۡکُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِذَا دَفَعۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ فَأَشۡهِدُواْ عَلَیۡهِمۡۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِیبٗا٦﴾[النساء: ۶].«و یتیمان را بیازمایید، تا آنگاه که به سن ازدواج برسند، پس اگر در آنها صلاحیت دیدید، اموالشان را به آنها باز پس دهید، و اموال آنها را به اسراف و شتاب نخورید، پیش از آن که بزرگ شوند، و هرکس که توانگر و ثروتمند باشد باید (از گرفتن اجرت سرپرستی) خودداری کند، و هر کس که نیازمند باشد، باید به صورت معروف و نیکو بخورد، پس وقتی که مالهایشان را به آنها باز پس دادید بر آنها گواه بگیرید و کافی است که خدا حسابرس و مراقب است».
«ابتلا» یعنی آزمایش و امتحان، و آن به این صورت است هنگامی که یتیم به سن رشد نزدیک شد چیزی از مالش را به وی بدهند تا در آن تصرف نماید، پس با این شیوه صلاحیت و عدم صلاحیتش مشخص میگردد. بنابر این اگر در آن خوب تصرف نکرد، نباید مالش را به او بدهند، بلکه او همچنان بر سفاهت و بیصلاحتی خود باقی میماند گرچه سن زیادی از وی گذشته باشد. و اگر رشد و صلاحیت او روشن شد و به سن ازدواج رسید، ﴿فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَیۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾پس مالهایشان را به طور کامل به آنان بدهید. ﴿وَلَا تَأۡکُلُوهَآ إِسۡرَافٗا﴾و در خوردن آن اسراف نورزید و از حد حلالی که خدا برایتان مباح و جایز قرار داده است تجاوز نکنید، و به حرامی که خداوند بر شما حرام کرده است تمایل پیدا نکنید.
﴿وَبِدَارًا أَن یَکۡبَرُواْۚ﴾و در حالی که یتیمان کوچک هستند و نمیتوانند مالهایشان را از شما بگیرند، و نمیتوانند شما را از خوردن مالشان باز دارند، به خوردن مال آنها مبادرت نورزید، به گونهای که قبل از اینکه بزرگ شوند و مالشان را از دست شما بگیرند، و شما را از خوردن آن باز دارند، آن را بخورید.
بسیاری از سرپرستان یتیمان که از خدا نمیترسند، و نسبت به زیردستان خود محبت و مهربانی ندارند، به این کار مبادرت میورزند و این حالت را غنیمت شمرده، و در خوردن آنچه خداوند حرام کرده است شتاب میورزند. پس خداوند از این کار نهی کرده است.
آیهی ٧:
﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ کَثُرَۚ نَصِیبٗا مَّفۡرُوضٗا٧﴾[النساء: ٧].«برای مردان از آنچه که پدر و مادر و خویشاوندان بر جای گذاشتهاند سهمی است، و برای چه آن «ترکه» کم باشد و چه زیاد، و خداوند سهم هر یک را مقرر و مشخص گردانیده است».
عرب در زمان جاهلیت از روی سرکشی و سنگدلی، به ناتوانانی از قبیل زنان و کودکان ارث نمیدادند و ترکه وارث را فقط به مردان قوی و نیرومند میدادند، چون به گمان آنها مردان اهل جنگ و پیکار و گرفتن مال مردم بودند.
پس پروردگار مهربان و با حکمت قانونی برای بندگانش پایه ریزی کرد که در آن زنان و مردان نیرومند و ناتوان برابرند، و پیش از وضع این قانون مطالبی را بصورت خلاصه ارائه داد تا این مسئله در درون مردم جای بگیرد. سپس قضیه را بصورت مفصل آورد، و همه مشتاقانه به آن روی آوردند، و وحشت و تعجبی که منشا آن عادتهای زشت جاهلی بود از آنان دور شد. پس فرمود: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ﴾برای مردان بهره و سهمیهای است، ﴿مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾از آنچه که پدر و مادر و خویشاوندان بر جای میگذارند و بیان خویشاوندان پس از پدر و مادر ذکر عام بعد از خاص است.
﴿وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾و برای زنان بهره ایست از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان بر جای میگذارند. انگار اینجا سوالی بدین مضمون به ذهن میرسد که آیا این بهره و سهمیه به عرف و عادت بستگی دارد، و هر طور که بخواهند میتوانند رفتار کنند، یا چیز مشخص و معینی است؟ پس خداوند متعال فرمود: ﴿نَصِیبٗا مَّفۡرُوضٗا﴾بهره و سهمیهای مشخص و مقرر است، که خداوند حکیم آن را مقرر گردانیده و اندازه آن إن شا الله بیان خواهد شد.
در اینجا توهّمی دیگر نیز وجود دارد و آن این است که شاید بعضی گمان برند زنان و کودکان بهرهای ارث ندارند، مگر در مالِ زیاد، خداوند این توهم را اینگونه از بین برد: ﴿مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ کَثُرَ﴾خواه «ترکه» کم باشد یا زیاد. پس مبارک و خجسته است خداوندی که بهترین ِ داوران است.
آیهی ۸:
﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٨﴾[النساء: ۸].«و هرگاه خویشاوندان و یتیمان و مستمندان برای تقسیم ارث حاضر شدند، از آن اموال چیزی به آنها بدهید و با آنان به گونۀ شایسته سخن بگویید».
و این از احکام خوب و گرانقدر الهی است، که باعث آرامش دلها و تسکین خاطر میگردد، پس فرمود: ﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ﴾و هنگامیکه در تقسیم میراث ﴿أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾خویشاوندانی که وارث نیستند، حاضر شدند. منظور از خویشاوندان، خویشاوندانی هستند که در ارث سهمی ندارند، به دلیل ﴿ٱلۡقِسۡمَةَ﴾زیرا وارثان از جمله کسانی هستند که ارث بر آنها تقسیم میشود. ﴿وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینُ﴾و یتیمان و فقرای مستحق، ﴿فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ﴾از این مال که بدون رنج و زحمت و خستگی آن را به دست میآورید، چیزی به آنها بدهید، زیرا به آن چشم دوختهاند، و دلهایشان به آن علاقمند است، پس خاطر آنها را تسکین دهید، چرا که دادن این مال به شما زیانی نمیرساند در حالی که به حال آنها مفید است.
و از این عبارت چنین استنباط میشود هر کس مالی در دست دارد و دیگران به آن چشم دوختهاند، شایسته است در حد توان چیزی به آنان ببخشد. همانطور که پیامبرصمیفرماید: «إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمْ خَادِمُهُ بِطَعَامٍ فَإِنْ لَـمْ یُجْلِسْهُ مَعَهَ فَلْیُنَاوِلْهُ أُکْلَةً أَوْ أُکْلَتَیْنِ أَوْ لُقْمَةً أَوْ لُقْمَتَیْنِ». «هرگاه خادم یکی از شما غذای وی را آورد، او را با خود سر سفره غذا بنشاند و اگر او را با خود ننشاند باید یک یا دو لقه از آن غذا به وی بدهد».
و اصحاب شچنین بودند، وقتی که میوه درختانشان شروع به رسیدن میکرد اولین میوههایی را که میرسید پیش پیامبر صمیآوردند و پیامبر دعا مینمود که خداوند برکت خویش را در مال آنان بیاندازد.
و به کوچکترین بچهای که نزد او بود، از آن میوه میداد، چون میدانست که او به شدت به آن علاقمند و به آن چشم دوخته است. و همه اینها در صورتی است که بخشید ممکن باشد و اگر امکان بخشش نبود به خاطر اینکه آن مال حق سفیهان است یا امر م همتری در میان باشد، یا آنها نیکو سخن بگویید و آنها را با گفتاری خوب و شایسته رد کنید و با آنان سخن زشت و ناسزا نگویید.
آیهی ۱۰-٩:
﴿وَلۡیَخۡشَ ٱلَّذِینَ لَوۡ تَرَکُواْ مِنۡ خَلۡفِهِمۡ ذُرِّیَّةٗ ضِعَٰفًا خَافُواْ عَلَیۡهِمۡ فَلۡیَتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡیَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدًا٩﴾[النساء: ٩].«و کسانیکه پس از خود فرزندان ناتوانی بر جای میگذارند و نگران آیندۀ آنها هستند، (باید از ستم بر یتیمان مردم بترسند) پس، از خدا بترسند و سخن راست و درست بگویند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَیَصۡلَوۡنَ سَعِیرٗا١٠﴾[النساء: ۱۰].«بیگمان کسانیکه اموال یتیمان را به ناحق و ستمگرانه میخورند همانا در شکمهای خود آتش فرو میبرند، و به آتش سوزان درخواهند آمد».
گفته شده این آیه خطاب به کسانی است که در کنار کسی که مرگ او فرا رسیده و در وصیت اشتباه کرده و مرتکب گناه شده است، حاضر میشوند، و باید وی را به دادگری و رعایت مساوات در وصیت دستور دهند. به دلیل اینکه خداوند فرموده است: ﴿وَلۡیَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدًا﴾و باید سخنی درست و موافق با عدالت و دادگستری بگویند، و او را آنچنان که دوست دارند بعد از مرگشان با فرزندان آنان آنگونه به عدالت و انصاف رفتار شود.
و گفته شده است که منظور از آن اولیای سفها و دیوانگان و کودکان و ناتوانان است که باید طبق منافع دینی و دنیوی آنها رفتار کنند، آنگونه که دوست دارند با فرزندان ناتوانشان پس از آنها رفتار شود. ﴿فَلۡیَتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾پس در سرپرستی دیگران از خدا بترسد. یعنی با آنها به گونهای که در آن ترس از خدا باشد، رفتار کنند، به این صورت که به آنها توهین نکنند و آنها را به ترس از خدا وادارند.
بعد از آنکه خداوند آنها را این چنین دستور داد، آنان را شدیدا از خوردن مال یتیم برحذر داشت و فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا﴾همانا کسانی که اموال یتیمان را به ناحق میخورند. و با قید «خوردن به ناحق» آنچه که قبلا مبنی بر جواز «خوردنِ به نیکی» برای فقرا، و جواز مخلوط کردن اموال آنان با اموال ایتام خارج میشود.
پس کسانی که مال یتیم را به ناحق و ستمگرانه بخورند، ﴿إِنَّمَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ نَارٗا﴾آنچه میخورند، آتشی است که در شکمهایشان شعله میکشد، و آنها خود این آتش را در شکمهای خود فرو بردهاند. ﴿وَسَیَصۡلَوۡنَ سَعِیرٗا﴾و به آتشی سوزان و برافروخته وارد خواهند شد. و این بزرگترین وعیدی است که بر ارتکاب گناهان وارد شده است، و بر زشتی خوردن مال یتیم باعث وارد شدن به آتش جهنم میگردد. پس این آیه دلالت مینماید که خوردن مال یتیم از بزرگترین گناهان کبیره است. از خداوند میخواهیم که ما را از آن دور بدارد.
آیهی ۱۱-۱۲:
﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡۖ لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۚ فَإِن کُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَیۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَۖ وَإِن کَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُۚ وَلِأَبَوَیۡهِ لِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِن کَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ یَکُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن کَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِی بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍۗ ءَابَآؤُکُمۡ وَأَبۡنَآؤُکُمۡ لَا تَدۡرُونَ أَیُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَکُمۡ نَفۡعٗاۚ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا١١﴾[النساء: ۱۱].«خداوند دربارۀ فرزندانتان شما را فرمان میدهد که بهرۀ یک پسر به اندازۀ بهرۀ دو دختر است، و اگر فرزندان همه دختر و از دو بیشتر بودند، دو سوم «ترکه» مال آنهاست، و اگر فرزند یک دختر بود نصف ترکه از آن اوست، و اگر مرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد به هر یک از پدر و مادر یک ششتمِ ترکه میرسد، و اگر مرده فرزند نداشت، و ورثۀ او پدر و مادرش بودند سهم مادرش یک سوم ترکه است، و اگر مرده برادرانی داشته باشد، به مادرش یک ششم میرسد (همۀ این ها) پس از انجام وصیتی است که مرده به آن وصیت کرده، و پس از آن ادای وامهایی است که بر گردن اوست. شما نمیدانید که پدرانتان و فرزندانتان کدام یک برایتان سودمندتر است، این فریضۀ الهی است و خداوند دانا و با حکمت است».
﴿وَلَکُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَکَ أَزۡوَٰجُکُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَکُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡنَۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِینَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖۚ وَلَهُنَّ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡتُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّکُمۡ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَکُمۡ وَلَدٞ فَلَهُنَّ ٱلثُّمُنُ مِمَّا تَرَکۡتُمۚ مِّنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ تُوصُونَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖۗ وَإِن کَانَ رَجُلٞ یُورَثُ کَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ فَلِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُۚ فَإِن کَانُوٓاْ أَکۡثَرَ مِن ذَٰلِکَ فَهُمۡ شُرَکَآءُ فِی ٱلثُّلُثِۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍ غَیۡرَ مُضَآرّٖۚ وَصِیَّةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٞ١٢﴾[النساء: ۱۲].«و نیمی از دارایی همسرانتان برای شماست به شرطی که فرزندی نداشته باشند، اما اگر فرزندی داشتند پس یک چهارم ترکه مال شما است، (البته) پس از انجام دادن وصیتی که بدان وصیت کردهاند، یا بعد از پرداخت دَینی که بر گردن آنها است. و یک چهارم دارایی شما، مال آنها است اگر شما فرزندی نداشته باشید، ولی اگر فرزندی داشته باشید یک هشتم دارایی شما مال همسرانتان است. بعد از انجام وصیتی که شما به آن وصیت میکنید و بعد از پرداختن وامی که بر عهدۀ شما است. و اگر مرد یا زنی که به صورت کلاله (مردی فوت کرده و پدر و فرزند ندارد) از او ارث برده میشود، برادر و خواهری داشته باشد، برای هر یک از آنها یک ششم است، و اگر بیش از یک نفر بودند پس همه در یک سوم شریک هستند بعد از انجام وصیتی که به آن وصیت شده و پس از ادای وامی که باید پرداخت شود، به شرطی که از این طریق زیانی متوجه ورثه نگردد، این سفارش خداست و خداوند دانا و بردبار است».
این آیات و آیهای که در آخر این سوره آمده است آیات مواریثاند که احکام ارث را در بردارند، و با حدیث عبدالله بن عباس که در صحیح بخاری آمده است: «أَلْـحِقُوا الْفَرَائِضَ فَمَـا بَقِیَ فَهُوَ لأَوْلَی رَجُلٍ ذَکَرٍ». «بیشترین احکام فرائض را در بردارند هم چنانکه این حقیقت را خواهید دید»، بلکه میتوان گفت تمام احکام ارث را در بردارند، به جز موضوع میراث مادربزرگ که در این آیات بیان نشده است. اما در کتابهای سنن از «مغیره بن شعبه» و «محمد بن مسلمه» روایت شده است که پیامبر صبه مادر بزرگ یک ششم داد، و علما نیز بر این اجماع دارند.
﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡ﴾ای والدین! فرزندانتان امانتهایی پیش شما هستند و خداوند شما را در مورد آنها سفارش مینماید که منافع دینی و دنیوشان را تامین کنید. پس باید آنها را تعلیم دهید و تربیت نمایید و از مفاسد باز دارید و به طاعت خدا و ملازمت او مداومت بر پرهیزگاری دستور دهید. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ﴾[التحریم: ۶]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! خودتان و خانوادههایتان را از آتشی نجات دهید که سوخت آن انسانها و سنگها هستند». پس پدران در مورد فرزندانشان سفارش شدهاند، و آنها یا این سفارش و وصیت را انجام میدهند که در آن صورت به آنان پاداش فراوانی میرسد، و یا آن را ضایع میکنند و به سبب آن سزاوار وعید و کیفر میگردند.
و این دلالت مینماید که خداوند نسبت به بندگانشاز پدر و مادر مهربانتر است، چون خ داوند پدر و مادر را با اینکه بینهایت به فرزندانشان مهربان هستند نسبت به تامین حقوقشان سفارش نموده است.
سپس پروردگار متعال کیفیت ارث بردن انها را بیان کرده و میفرماید: ﴿لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ﴾بهره هر کدام از فرزندان ذکور که از پشت (مرده) هستند و فرزندان ذکورِ آنا دو برابر بهره دختر است، به شرطی که همراه با آنان فردی که دارای سهمیه مشخص است وجود نداشته باشد، و یا فرد یا افرادی که دارای سهم مشخص هستند «اصحاب الفروض» وجود داشته باشند که پس از تقسیم سهمیههای مشخص در میان آنان، آنچه که باقی میماند براساس ﴿لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ﴾به این فرزندان داده شود. علما بر این مطلب اجماع کرده ا ند. همچنین اتفاق نظر دارند که در صورت وجود فرزندان تنی، ارث از آنِ آنها است، و نوههای پسری، دختر باشند یا پسر در صورتی که فرزندانِ میت موجود باشند سهمیهای ندارند و این در صورتی است که فرزندان، هم پسر باشند و هم دختر. در این میان دو صورت دیگر نیز قابل تصّور است، و آن اینکه فرزندان تنها پسر باشند، که حکم آن بیان خواهد شد، و دیگری اینکه فرزندان تنها دختر باشند که خداوند این صورت را بیان فرموده است: ﴿فَإِن کُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَیۡنِ﴾اگر فرزندانتان و فرزندان پسرانتان همگی دختر و بیش از دو نفر بودند، ﴿فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَۖ وَإِن کَانَتۡ وَٰحِدَةٗ﴾دو سوم ترکه مال آنها است، و اگر دختری که ارث میبرد، دختر خودتان یا دختر پسرتان، یک نفر باشد، ﴿فَلَهَا ٱلنِّصۡفُ﴾نصف ارث مال اوست، و این اجماع است. فقط این مطلب میماند که به چه دلیل سهم دو دختر، دو سوم است؟ پاسخ این است که این مطلب از آیه ﴿وَإِن کَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُ﴾استنباط میشودکه میفرماید: اگر یکی بود نصف ترکه از آن اوست، و مفهوم آن این است که اگر از یکی بیشتر بود سهم آنان از نصف بیشتر خواهد بود، و بعد از نصف جر دو سوم چیزی باقی نمیماند.
و نیز ﴿لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ﴾ بیانگر آن است که چنانچه فرزندان میت یک دختر و یک پسر باشند، سهم پسر دو سوم است، و خداوند خبر داده است که سهم پسر دو برابر سهم دختر است، پس این بیانگر آن است که سهم دو دختر، دو سوم است. و نیز دختر در صورتی که برادر داشته باشد یک سوم ارث به او تعلق میگیرد، در حالیکه وجود برادر از وجود خواهر بیشتر به ضرر وی است پس در صورتی که برادر نداشته باشد به طریق اولی یک سوم میبرد.
و همچنین خداوند متعال در مورد دو خواهر فرموده است: ﴿فَإِن کَانَتَا ٱثۡنَتَیۡنِ فَلَهُمَا ٱلثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ﴾و این نص صراحتا بیان میکند که دو خواهر دو سوم ترکه را ارث میبرند. پس وقتی که دو خواهر با اینکه نسبت آنها دورتر است دو سوم ارث میبرند، دو دختر با توجه به اینکه نسبتشان نزدیکتر است به طریق الوی مستحق دو سوم ترکه هستند. و پیامبر صآنگونه که در روایت صحیح آمده است، به دو دختر سعد، دو سوم ترکه داد.
نکتهای که در اینجا مطرح است این است که فایده ﴿فَوۡقَ ٱثۡنَتَیۡنِ﴾چیست؟ گفته شده است که فایده آن این است تا دانست شود سهم دو سوم تا زمانی که فرزندان مونث میت از دو بیشتر نشوند اضافه نمیگردد.
و آیه شریفه دلالت مینماید که اگر وارثان عبارت از یک دختر تنی و یک دختر پسر، یا چند دخترِ پسر باشند، به دختر تنی نصف تعلق میگیرد، و از دو سومی که خداوند برای دختران، یا دختران پسر مقرر نموده است یک ششم باقی میماند، پس یک ششم به نوهها یعنی دختر، یا دختران پسر داده میشود. به همین جهت این یک ششم را تکمله «دو سوم» مینامند.
و از همین قبیل است در حالت نبودن پسرِ تنی دخترِ پسر و دخترانِ پسرِ پسر و پایینتر از آنها.
و آیه دلالت مینماید که هرگاه دختران، یا دختران پسر یا پایینتر از آنها همه دو سوم را به ارث بردند، دیگر دخترانِ پسر از ارث محروم میشوند، زیرا خداوند جز دو سوم را برای آنها مقرر نگردانده و آن دو سوم تمام شده است، زیرا اگر آنها از ارث محروم نشوند لاز میآید که برای دختران بیش از دو سوم مقرر شود واین برخلاف نص است. و علما بر تمام این احکام اجماع دارند.
﴿مِمَّا تَرَکَ﴾دلالت مینماید که وارثان همه آنچه را که مرده از خود بر جای گذاشته است به ارث میبرند، از قبیل زمین و اثاث و طلا و نقره و غیره و حتی دیه که واجب نمیشود مگر بعد از مردن او، و حتی وام و طلبهایی که نزد دیگران دارد.
سپس سهم پدر و مادر را بیان کرد، و فرمود: ﴿وَلِأَبَوَیۡهِ﴾و برای پدر و مادرش، ﴿لِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِن کَانَ لَهُۥ وَلَدٞ﴾سهم هر کدام یک ششم ترکه است، اگر مرده فرزند داشته باشد. یعنی چه فرزند تنی داشته باشد و چه نوه، خواه پسر باشند، خواه دختر، فرزند یا نوه او یک نفر باشد یا بیشتر. ولی سهم مادر در صورت وجود یکی از فرزندان از یک ششم بیشتر نخواهد بود.
و اما پدر در صورتی که میت اولاد ذکور داشته باشد، بیشتر از یک ششم به وی تعلق نمیگیرد، و اگر میت یک یا چند دختر داشت و بعد از سهمیه مقرر چیزی باقی نماند، مانند اینکه وارثان، پدر و مادر و دو دختر باشند، در این صورت پدر چیزی به عنوان عصبه نمیبرد. و اگر بعد از سهم دختر یا دختران چیزی باقی ماند، پدر یک ششم را به عنوان سهم خود از ترکه میبرد و باقیمانده را به عنوان عصبه میبرد.
چون هریک از مستحقین سهم خویش را در یافت نموده است، پس آنچه که بعد از تقسیم سهام باقی ماند برای مردی است که مقدم است و پدر و برادر و عمو و دیگران مقدم است.
﴿فَإِن لَّمۡ یَکُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُ﴾واگر مرده فرزند نداشت و تنها پدر و مادرش وارث او بودند، یک سوم ترکه به مادر میرسد و بقیه مال سهم پدر است، چون خداوند ترکه را به پدر و مادر نسبت دادهاست. سپس سهم مادر را مشخص نمود، و این دلالت مینماید که باقیمانده سهم پدر است.
و از این مطلب در مییابیم که پدر در صورتی که میت فرزند داشته باشد سهم مشخصی ندارد، بلکه همه مال را به عنوان عصبه میبرد، و یا آنچه را که باقی میماند، میبرد. و اگر کسی فوت کرد و پدر و مادر و همسرش وارث او بودند، که این مساله را عمریتین میگویند همسر سهم خود را میگیرد سپس مادر یک سوم باقیمانده مال را میگیرد، و باقی را پدر میگیرد.
﴿وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُ﴾و یک سوم آنچه به پدر و مادر میرسد سهم مادر است، و سهم مادر یک ششم است و آن زمانی است که وارثانِ میت، شوهر و مادر و پدر باشند، ویا یک چهارم است و آن زمانی است که وارثانِ میت زن و مادر و پدر باشند. و از این آیه چنین استنباط نمیشود در صورتی که میت فرزند نداشته باشد مادر یک سوم کل ترکه را میبرد تا گفته شود این دو صورت از آن مستثنی هستند، زیرا آنچه شوهر یا زن از ترکه میگیرد به منزله چیزی است که طلبکاران از مال میبرند، پس شوهر یا همسر سهم خود را از ترکه میگیرند و هر چه باقی بماند بین پدر و مادر تقسیم میشود، زیرا اگر یک سوم ترکه را به مادر بدهیم لازم میآید در صورتی که شوهر، وارث باشد بیشتر از پدر ارث ببرد. و اگر زن وارث شوهرش باشد پدر نصف یک ششم را بیشتر از مادر ارث میبرد و این درست نیست، و چنین صورتی در تقسیم ترکه وجود ندارد. بلکه آنچه معروف و شناخته شده است این است که مادر در صورت وجود پدر یا به یک اندازه ارث میبرند، یا اینکه پدر دو برابر مادر سهم میگیرد.
﴿فَإِن کَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُ﴾و اگر مرده برادران یا خواهران تنی، یا برادران و خواهران پدری یا مادری داشت و ارث میبردند، یا اینکه به سبب وجود پدر یا پدر بزرگ از ارث محروم میشدند، سهم مادر یک ششم خواهد بود. اما عدهای میگویند : ظاهرِ آیه ﴿فَإِن کَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ﴾غیر از وارثان را در بر نمیگیرد، چون شامل کسی نیست که از یک دوم حجب شده است، بنابر این جز برادرانی که از مرده ارث میبرند کسی مادر را از یک سوم محروم نمیگرداند. و حکمت این که آنها مادر را از یک سوم محروم میگردانند این است که مال بیشتری را به دست بیاورند، در حالیکه چنین چیزی وجود ندارد و الله أعلم.
اما برادران و خواهران میت باید دو یا بیشتر باشند، ولی عدهای این اشکال را وارد کردهاند که کلمه «اخوه» با صیغه جمع آمده است که در جواب گفته شده است: منظور تعداد است نه جمع، و بر دو نیز مصدق مینماید. و گاهی منظور از جمع دو است، همانطور که خداوند در مورد داود و سلیمان فرموده است: ﴿وَکُنَّا لِحُکۡمِهِمۡ شَٰهِدِینَ﴾[الأنبیاء: ٧۸]. «و ما بر داوری آنها گواه بودیم». و در مورد برادران مادری فرمود: ﴿وَإِن کَانَ رَجُلٞ یُورَثُ کَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ فَلِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُۚ فَإِن کَانُوٓاْ أَکۡثَرَ مِن ذَٰلِکَ فَهُمۡ شُرَکَآءُ فِی ٱلثُّلُثِ﴾در اینجا کلمه جمع را بکار برده و اجماع بر این است که منظور از آن، دو یا بیشتر از آن است، بنابر این اگر کسی فوت کرد، و مادر و پدر و برادرانی داشت، سهم مادر از ترکه یک ششم است، و بقیه مال سهم پدر است. پس وجود برادران باعث شده است مادر از یک سوم محروم شود، هرچند که پدر نیز باعث شده است آنها از ارث محروم شوند، البته اگر احتمال دیگر را در نظر بگیریم آنگاه سهم مادر یک سوم خواهد بود و بقیه ترکه مال پدر میشود. سپس خداوند متعال فرمود: ﴿مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍ﴾تمامی این سهام و حقوق بعد از پرداختن وام و بدهیهایی که میت نسبت به خدا و بندگان خدا داشته، و بعد از انجام وصیتهایی که او بدان سفارش نموده است، تقسیم میشود. پس، آنچه از وام و دیون و وصیت باقی ماند، ترکه است که به وارثین تعلق میگیرد. و وصیت را بر وام مقدم کرد هرچند که پرداختن وام مقدم است، تا به اهمیت وصیت اشاره نماید، زیرا انجام وصیت بر وارثان دشوار است، و گرنه پرداخت وام بر اجرا کردن وصیت مقدم است و از سرمایه مرده باید پرداخت شود.
و وصیت برای فردی بیگانه که وارث میت نیست، فقط در یک سوم مال صحیح است، و چنانچه از یک سوم بیشتر باشد وصیت اجرا نمیشود، مگر با اجازه وارثان. خداوند متعال فرموده است: ﴿ءَابَآؤُکُمۡ وَأَبۡنَآؤُکُمۡ لَا تَدۡرُونَ أَیُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَکُمۡ نَفۡعٗا﴾شما نمیدانید کدامیک از پدران و فرزندان برایتان سودمندترند. پس اگر تعیین ارث به شما محول میشد دچار زیان میشدید و خداوند به این مسأله واقف بود، زیرا عقل آدمی ناقص است و آنچه را که برای زمان و مکان متفاوت شایسته و بهتر است درک نمیکند، پس نمیدانید کدام یک از فرزندان یا پدر و مادر برای اهداف دینی و دنیوی شما سودمندتر است. ﴿فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا﴾(این) سهم مقرر شدهای است از جانب خدا، همانا خداوند دانا و با حکمت است. یعنی خداوندی آن را فرض گردانیده است که علم او هرچیز را احاطه نموده، و آنچه را که مشروع نموده محکم و مقنن است، و به بهترین صورت معین کرده است. عقلها نمیتوانند احکامی همچون احکام شایسته او برای زمان و مکانهای مختلف پیشنهاد کنند.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿لَکُمۡ﴾و برای شما است ای شوهران! ﴿نِصۡفُ مَا تَرَکَ أَزۡوَٰجُکُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَکُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡنَۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِینَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖ﴾این آیه شامل فرزند تنی، فرزند پسر خواه دختر باشد یا پسر، یکی باشد یا بیشتر، فرزند شوهر باشد یا شخصی دیگر را شامل میشود. و طبق اجماع علما این آیه فرزندان دختران را شامل نمیشود.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَإِن کَانَ رَجُلٞ یُورَثُ کَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ﴾و چنانچه مر یا زنی که به صورت کلاله از او ارث برده میشود دارای برادر یا خواهری باشد که از مادر او بوده و از پدر او نیستند، همانطور که در بعضی قرائتها چنین آمده است. علما اجماع کردهاند که منظور از برادران در اینجا برادران مادری است. پس اگر از او به صورت کلاله ارث برده میشد، یعنی میت پدر و فرزندی نداشت، یعنی پدر و پدر بزرگ و پسر و نوه پسری، و دختر و نوه دختری هرچند که پایینتر برود نداشته باشد. این مساله به «کلاله» موسوم است، همانطور که حضرت ابوبکر صدیق س، آن را تفسیر نموده است. سپاس خداوند را که همه علما بر این تحریف اتفاق دارند.
﴿فَلِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا﴾و به هر یک از برادر و خواهر، ﴿ٱلسُّدُسُ﴾یک ششم ترکه تعلق میگیرد. ﴿فَإِن کَانُوٓاْ أَکۡثَرَ مِن ذَٰلِکَ﴾و اگر از یک نفر بیشتر بودند، ﴿فَهُمۡ شُرَکَآءُ فِی ٱلثُّلُثِ﴾سهم آنها از یک سوم بیشتر نخواهد بود و همگی در آن مشارکت دارند. و ﴿فَهُمۡ شُرَکَآءُ فِی ٱلثُّلُثِ﴾دلالت مینماید که دختر و پسرشان برابرند، چون کلمه شریک مقتضی برابری و مساوات است.
و واژه «الکلالۀ» دلالت میکند که «فروع» هر اندازه پایینتر بروند، و «اصول الذکر» هر اندازه بالاتر بروند فرزندان مادر را ساقط میکنند، چون خداوند فرزندان مادر را وارث قرار نداده است مگر در مساله «کلاله» پس اگر به صورت کلاله از میت ارث برده نشود، اجماع بر این است که فرزندان مادر از او ارث نمیبرند.
و ﴿فَهُمۡ شُرَکَآءُ فِی ٱلثُّلُثِ﴾دلالت مینماید که برادران تنی در مسئلهای که «حماریه» نامیده میشود از ارث محروم میشوند. و مسئله «حماریه» آن است که وارثان بدین قرار باشند: شوهر، مادر، برادران مادری، و برادران تنی.
در این صورت شوهر نصف ترکه را میبرد، و سهم مادر یک ششم است، و برادران مادری یک سوم را میبرند، و برادران تنی از ارث محروم میشوند، چون خداوند یک سوم را به برادران مادری نسبت دادهاست، و اگر برادران تنی با آنها در ارث شریک قرار داده شوند در این صورت چیزی را که خداوند حکم آن را بصورت جداگانه بیان کرده است به دیگران تعمیم داده میشود، و این درست نیست و نیز برادران مادری صاحب سهم هستند اما برادران تنی عصبه میباشند.
و پیامبر صفرموده است: «أَلْـحِقُوا الْفَرَائِضَ فَمَـا بَقِیَ فَهُوَ لأَوْلَی رَجُلٍ ذَکَرٍ». «ارث را به صاحبانش بپردازید، و آنچه را که باقی ماند به نزدیکترین مرد بدهید». و صاحبانش کسانی هستند که خداوند سهم آنها را مقرر نموده است. و در این مسئله، از صاحبان سهم چیزی باقی نمیماند. پس برادران تنی از ارث ساقط شده و ارثی نمیبرند. و در این مسئله همین درست است و بس. و اما ارث برادران و خواهران تنی یا خواهران و برادرانی که از پدر هستند، در این فرموده الهی بیان شده است: ﴿یَسۡتَفۡتُونَکَ قُلِ ٱللَّهُ یُفۡتِیکُمۡ فِی ٱلۡکَلَٰلَةِ﴾[النساء: ۱٧۶]. پس نصف ترکه به یک خواهر تنی یا خواهری که از پدر است، میرسد، و اگر دو تا بودند، دو سوم به انها میرسد، و یک خواهر تنی با خواهر یا خواهرانی که از پدر هستند نصف ترکه را میگیرد، و دو سوم باقیمانده از آن خواهر یا خواهرانی است که از پدر هستند نصف ترکه را میگیرد، و دو سوم باقیمانده از آن خواهر یا خواهرانی است که از پدر هستند، و آن یک ششم است، که تکمله دو سوم است. و اگر خواهران تنی دو سوم را به صورت کامل بردند، خواهرانی که از پدر هستند ساقط میشوند، و ارث نمیبرند، هان طور که قبلا در مورد دختران و دختران پسر گذشت. و اگر خواهرو برادر بودند، مرد دو برابر زن سهم میگیرد.
اگر گفته شود: آیا حکم میراث قاتل، بَرده و کسی که دینش با دین صاحبارث فرق میکند، و کسیکه بخشی از او آزاد است و بخش دیگرش هنوز آزاد نشده است، خ نثی، ارث پدر بزرگ در صورت وجود برادرانی که از مادر نیستندف عول، ردّ، ذوی الارحام و بقهی عصبهها، و ارث خواهرانی که از مادر نیستند در صورت وجود دختران و دختران پسر، از قرآن استنباط میشود؟
در جواب میگوییم: بله! در قرآن اشارت و نکات دقیق و باریکی است که فهم آن بر کسیکه نمیاندیشد مشکل است و این اشارات بر همه امور مذکور دلالت مینماید.
اما قاتل و کسیکه دینش فرق میکند ارث نمیبرند، زیرا خداوند حکمت تقسیم ترکه بر وارثان را خویشاوندی و فایده دینی و دنیوی آنها بیان کرده است. و خداوند به این حکمت اشاره نموده و فرموده است: ﴿لَا تَدۡرُونَ أَیُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَکُمۡ نَفۡعٗا﴾نمیدانید کدامیک از خویشاوندان برای شما دارای استفادهی بیشتری هستند. و مشخص است که قاتل بزرگترین زیان را به مورّث خود رسانده است. پس آنچه که موجب ارث بردن قاتل است، در برابر زشتی و قباحت قتلی که از او سر زده است نادیده گرفته میشود، زیرا کسی که مرتکب قتل میشود عملا نسبت و ارتباط خود را با مورّث خویش قطع میکند. پس قتل بزرگترین مانعی است که مانع ارث بردن است و پیوند خویشاوندی را از هم میگسلد. خداوند در مورد رابطه خویشاوندی فرموده است: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾[الأحزاب:۶- الأنفال:٧۵]. «و در کتاب خدا برخی از خویشاوندان بر برخی دیگر اولویت دارند». و قاعده شرعی مقرر داشته است که هر کس برای رسیدن به چیزی قبل از فرا رسیدن وقتش شتاب ورزد، مجازاتش این است که از آن محروم شود.
و همچنین کسی که دینش با دین مورّث مخالف باشد، ارث نمیبرد، زیرا پیوند نسبی که موجب ارث است با مخالفت در دین که مانع ارث است، تضاد دارد، و جدا بودن دین موجب از هم گسستن پیوند نسبی میگردد.
پس مانع ارث بردن قوی بوده و بر عامل ارث بردن غالب میآید، و موجب ارث بردن به خاطروجود مانع عمل نمیکند.
برای توضیح بیشتر باید بگوییم که خداوند حقوق مسلمین را نسبت به حقوق خویشاوندانِ کافر در الویت قرار دادهاست. پس وقتی که مسلمانی بمیرد، مال او به کسی میرسد که نسبت به او اولیتر و سزاوارتر است، و فرموده الهی ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾در صورتی است که دینشان یکی باشد، اما در صورتی که دین خویشاوندان با یکدیگر متفاوت باشد برادران دینی بر برادران نسبی مقدماند.
ابن القیم جوزی در کتاب «جلاء الافهام» میگوید: «به آیه ارث بیاندیش که خداوند ارث بردن زن را با کلمه «زوجۀ» بیان کرده است، نه با کلمه «مرأۀ»: ﴿وَلَکُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَکَ أَزۡوَٰجُکُمۡ﴾پس این بیانگر آن است که ارث بردن زن و شوهر از یکدیگر به سبب همسر بودن است، که مقتضی تناسب و تشابه با یکدیگر است، و مومن و کافر تشابه و تناسبی با یکدیگر ندارند، بنابر این از یکدیگر ارث نمیبرند، و اسرار کلمات قرآن و جملات آن از عقل و اندیشه عقلا بالاتر است».
اما برده نه ارث میبرد و نه از او ارث برده میشود. اما اینکه از او ارث برده نمیشود، روشن است، زیرا مالی ندارد که از او به ارث برده شود، بلکه همه آنچه با اوست از آن آقا و مولایش میباشد.
و اما اینکه او از کسی ارث نمیبرد، به خاطر این است که او نمیتواند مالک چیزی باشد، زیرا اگر مالک چیزی باشد آن چیز از آن آقا و صاحبش میباشد و او نسبت به مرده بیگانه است. پس دستوراتی از قبیل ﴿لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۚ﴾﴿وَلَکُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَکَ أَزۡوَٰجُکُمۡ﴾، ﴿فَلِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ﴾و امثال آن، در حق کسی است که میتواند ﴿لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ﴾ند مالک باشد، و برده نمیتواند مالک چیزی باشد، پس او ارثی ندارد.
و اما کسی که بخشی از وجودش آزاد گردیده، و بخش دیگرش برده است، احکام او به دوگونه است، از طرفی به خاطر آزادیای که دارد مستحق میراثی است که خداوند مقرر داشته است، چون آزاد بوده و میتواند مالک باشد، و از طرفی به خاطر بردگیای که در او هست قابلیت مالک بودن را ندارد. پس کسی که هم آزاد و هم برده است، هم ارث میبرد و هم از او ارث برده میشود، و به اندازهای که آزادی در او هست دیگرانرا از ارث محروم میکند. زیرا وقتی که برده، هم مورد ستایش و هم مورد نکوهش قرار میگیرد، و هم به او پاداش میرسد، و هم سزا میبیند، در باب ارث بردن نیز این حالت بر او صدق میکند.
اما خنثی از دو حال خالی نیست، با مرد بود، و یا زن بودن او غالب و روشن است، و یا اینکه تشخیص مرد یا زن بودن او واضح بود، مسئله در مورد وی روشن است. بنابر این اگر مرد بود، حکم مردان را دارد، و آیههایی که در مورد سهم ارث مردان بیان شده است در مورد وی صدق میکند. و اگر زن بود، حکم زنان را دارد و آیههای وارد شده در مورد زنان شامل او نیز میشود. و چنانچه «خنثی شکل» باشد، اگر در حالتی قرار داشت که در آن حالت ارث مرد و زن فرق نمیکرد مانند برادران مادر پس مسئله روشن است. و اگ رارث او به فرض مرد یا زن بودنش فرق میکرد، و هیچ راهی برای تشخیص او نداشتیم، سهمی بیشتر از این دو حالت را به او نمیدهیم، زیرا احتمال دارد که به دیگر وارثان ستم شود، و نیز سهمی کمتر از این دو حالت را به او نمیدهیم، چون احتمال دارد که ما به او ستم کرده باشیم. پس لازم است راه میانه را انتخاب کنیم، و میانهترین و منصفانهترین راه را در پیش گیریم. خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾[المائدة: ۸].
پس ما در این زمینه راهی منصفانهتر از راه مذکور نداریم: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾[البقرة: ۲۸۶]. «خداوند هیچ کس را مکلف نمینماید مگر به اندازه توانش». ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾[التغابن: ۱۶]. «از خداوند به اندازهای که میتوانید، بترسید».
اما در رابطه با «میراث پدربزرگ» با برادران تنی یا برادران پدری، و اینکه آیا برادران در صورت وجود پدربزرگ ارث میبرند یا نه ؟ همانا در این زمینه کتاب خدا بر قول ابوبکر سدلالت مینماید، و اینکه پدر بزرگ، برادران تنی، و برادران پدری، و برادران مادری را از ارث محروم میگرداند، همانطور که پدر آنها را محروم میکند.
برای توضیح این مطلب باید بگوییم که از پدر بزرگ در چند جای قرآن به عنوان پدر سخن به میان آمده است، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِذۡ حَضَرَ یَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِیۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَکَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِکَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ﴾[البقرة:۱۳۳]. «آن گاه که مرگ یعقوب فرا رسید، وقتی که به فرزندش گفت : چه چیزی را بعد از من میپرستید؟، گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم». و یوسف ÷فرمود: ﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ﴾[یوسف: ۳۸]. «و از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی نمودم».
پس خداوند، پدر بزرگ و پدر بزرگِ پدر را پدر نامیده است، و این بیانگر آن است که پدر بزرگ به منزله پدر است، و آنچه را که پدر به ارث میبرد او نیز به ارث میبرد، و کسانی را که پدر از ارث محروم میگرداند پدر بزرگ نیز از ارث محروم میگرداند.
علما اجماع کردهاند که حکم پدر بزرگ همانند حکم پدر است، پس در صورتی که پدر موجود نباشد، حکم پدر بزرگ در ارث بردن با فرزندان و دیگران از قبیل برادران و عموها و فرزندان عموها و در سایر احکام ارث مانند حکم پدر است. پس شایسته است که حکم پدر بزرگ در محروم قرار دادن برادرانی که از مادر نیستند، همانند حکم پدر باشد. و زمانی که پسر ِپسر به منزله پسر تنی است، چرا پدر بزرگ به منزله پدر نباشد؟ و وقتی که به اتفاق همه علما پدر بزرگِ پدر، برادر زاده را از ارث محروم میگرداند، چرا پدر بزرگ مرده، برادر مرده را از ارث محروم نکند؟ و کسانی که برادران را همواره با پدر بزرگ وارث قرار میدهند، هیچ نص و اشاره و قیاس صحیحی در دست ندارند.
و اما مسائل مربوط به «عدل» از قرآن استنباط میشود، زیرا خداوند برای وارثان سهامی را معین کرده است، و آنها دو حالت دارند، یا برخی به سبب وجود برخی از ارث محروم میشوند، یانمی شوند. پس اگر برخی به سبب برخی دیگر از ارث محروم شدند، آنکه از ارث محروم شده است ساقط میگردد و مزاحمتی ایجاد نکرده و استحقاق هیچ چیزی را ندارد. و اگر به سبب برخی، برخی دیگر از ارث محروم نشدند، از یکی از این حالات خارج نیست، یا اینکه ترکه بدون کم و زیاد به اندازه سهام است، و یا اینکه سهام از مقدار ترکه بیشتر است. در دو صورت اول هرکسی سهمش را به طور کامل میگیرد، و در صورت آخر که سهام از ترکه بیشتر است از دو حالت خالی نیست، یا اینکه ما به بعضی از وارثان از سهمی که خداوند برای آنها مقرر کرده است کمتر میدهیم، و سهم دیگر وارثان را کامل میکنیم، و این ترجیح بدون دلیل است، چرا که هیچیک از دیگری برتر نیست و نباید سهم یکی کم گردد و بر سهم دیگری افزوده شود.
پس حالت دوم تعیین میگردد، و آن ایناست که به هر یک در حد امکان بهرهاش را بدهیم، و میان آنها تقسیم کنیم. به عنوان مثال اگر وام طلبکاران از مال بدهکار بیشتر باشد، برای این کار راهی جز«عول» وجود ندارد. پس دانسته شد که خداوند «عول» را در فرائض و سهام بیان کرده است.
و چنانچه عین این قضیه را برعکس کنیم، قضیه «ردّ» دانسته میشود، زیرا صاحبان سهام وقتی که سهام آنان تمام ترکه را در بر نگیرد، و چیزی از آن باقی بماند، و مستحقی از قبیل خویشاوندِ نزدیک و دور وجود نداشته باشد، برگرداندن آن به یکی از خویشاوندان، ترجیح بدون دلیل است، و دادن آن به کسی دیگر غیر از خویشاوندان اشتباه وانحراف، و مخالف فرموده الهی است که فرمود: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾[الأحزاب: ۶ و الأنفال:٧۵]. و خویشاوندان نسبت به یکدیگر از دیگران در کتاب خدا سزاوارترند.
پس مشخص گردید آنچه که اضافه مانده است، به هرکدام از صاحبان سهام، باید به اندازه سهمی که دارند برگردانده شود.و چون ارثی که زن و شوهر از یکدیگر میبرند به سبب خویشاوندی نیست، عموم کسانی که معتقد به قضیه «ردّ» هستند، میگویند آنچه از سهام اضافه مانده است به آنها برگردانده نمیشود. طبق این نظریه، «رد» به کسی تعلق میگیرد که صاحبِ فرض و خویشاوند باشد. و اما قول دیگری که حکم زن و شوهر در قضیه «رد» همانند حکم دیگر وارثان است، پس «ردّ» به زن و شوهر تعلق میگیرد همانطور که «عدل» کتاب و سنت و قیاس صحیح آشکار و پیداست همین میباشد. والله أعلم.
و از این طریق میراث «ذوی الأرحام» خویشاوندان نیزدانست میشود، زیرا اگر مرده بعد از خود کسی که صاحب سهم است، و یا عصبهای را بر جای نگذاشت، و مسئله از این قرار باشد که مال به بیت المال داده شود و بیگانگان از آن سود ببرند، یا اینکه مال او به خویشاوندانش برگردانده شود، خویشاوندانی که برحسب فرموده خداوند مستحق به ارث بردن مال او هستند: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾پس دادن مال مرده به غیر از خویشاوندان، ترک کردن و کنار گذاشتن کسی است که مستحقتر است، پس وارث قرار دادن خویشاوندان تعیین میگردد، و چنانچه وارث قرار دادن آنها مقرر گردد، معلوم است که سهم هر یک از آنها در کتاب خدا مشخص و معین نشده است، و به سبب ارتباطیکه میان آنها و مرده هست، خویشاوند او شدهاند، پس به سبب این پیونده در جایگاه کسانی قرار میگیرند که با میت قرابت دارند و از وی ارث میبرند. والله اعلم.
اما در رابطه با میراث دیگر «عصبهها» مانند فرزند، و برادران و فرزندانشان و عموها و فرزندانشان...، پیامبر صفرموده است: «سهام را به صاحبان آن بدهید، پس هر چه باقی ماند آن را به مردی که سزاواتر است، بدهید».
و خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلِکُلّٖ جَعَلۡنَا مَوَٰلِیَ مِمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾[النساء: ۳۳]. «پس وقتی که سهام را به صاحبان آن دادیم و چیزی باقی نماند، «عصبه» برحسب نسبت و جهتشان آن را میگیرند».
جهات «عصوبت» و خویشاوندی پنج جهت است، فرزند، پدر، برادر، و فرزندانشان، عموها و فرزندانشان، سپس ولاء، و آن کس که جهتش نزدیکتر است مقدم میشود. پس اگر همه در یک جهت بودند آن کس که منزلت وی نزدیکتر است مقدّم داشته میشود.
پس اگر همه در یک رتبه بودند، قویترین آنها مقدم داشته میشود که برادر است، و اگر از هر نظر برابر بودند، همه شریک هستند. والله اعلم.
اما علت اینکه خواهرانی که از مادر نیستند در صورتی که میت دختر یا دخترِ پسر(نوه پسری) داشته باشد، عصبه شمرده شده و آنچه از سهم دختران اضافه باشد، میگیرند، آن است که در قرآن چیزی وجود ندارد که مبین آن باشد خواهران به سبب وجود دختران از ارث محروم و ساقط میشوند. پس اگر دختران سهام خود را گرفتند، و چیزی باقی ماند، به خواهران داده میشود. و این سهم به عصبهای که از خواهران دورترند، مانند برادرزاده، و عموزاده، و کسانی که از اینها دورتر هستند، عدول نمیشود. والله اعلم.
آیهی ۱۴-۱۳:
﴿تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ یُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١٣﴾[النساء: ۱۳].«این حدود الهی است، و هر کس از خدا و پیامبرش پیروی نماید خداوند او را وارد باغهایی میکند که رودها در زیر آن روان است، آنان جاودانه در آن میمانند و این است رستگاری بزرگ».
﴿وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ یُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِیهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِینٞ١٤﴾[النساء: ۱۴].«و هر کس از خدا و پیامبرش سرپیچی و از حدود الهی تجاوز نماید، خداوند او را وارد آتشی میکند که همیشه در آن باقی میماند و برای او است عذابی خوارکننده».
تفاصیلی که خداوند در رابطه با احکام میراث بیان کرد، حدود الهی است و نباید از آن تجاوز کرد، و در انجام آن کوتاهی ورزید. و این بیانگر آن است که وصیت برای وارث منسوخ است، چرا که خداوند سهم آنان را معین کرده است.
سپس براساس فرموده الهی ﴿تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ﴾این حدود الهی است و از آن تجاوز نکنید، وصیت برای وارث بیشتر از حقّی که دارد مشمول تعدی و تجاوز است. پیامبر نیز صفرموده است: «لا وَصِیَّةَ لِوَارِثٍ» وصیتی برای وارث نیست.
سپس خداوند متعال به طور عموم از طاعت و فرمانبرداری از خدا و پیامبر و نافرمانی از آنها سخن گفت تا پایبندی به حدود الهی در فرائض و ارث را نیز در بر گیرد، و فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾هرکس از دستورات خدا و پیامبرش فرمان برَدَ، که بزرگترین فرمان بردن از خدا و پیامبر اعتقاد به توحید خدا است، سپس دستورات دیگر را با اختلاف و تفاوتی که در درجات و مراتب دارند اجرا نماید و از آنچه خدا و پیامبرش از آن نهی کردهاند، پرهیز کند که بزرگترین آن شرک ورزیدن به خدا است، و از دیگر گناهان با اختلاف و تفاوتی که در گروه بندی آنها وجود دارد، بپرهیزید، ﴿یُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ﴾خداوند او را به باغهایی وارد میکند که رودها زا زیر درختان آن روان است، و برای همیشه در آن میماند.
پس هر کس دستورات خداوند را به جا آوَرَد، و از منهیات او پرهیز نماید حتما وارد بهشت میشود، و از جهنم نجات مییابد. ﴿وَذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ﴾و این است رستگاری بزرگ که به وسیله آن از خشم و عذاب خداوند نجات مییابید، و از پاداش و خشنودی او و نعمت پایدار بهشت که قابل توصیف نیست، برخوردار میشوید.
﴿وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾و هرکس که از خدا و رسولش نافرمانی کند. کفر و گناهانی که پایینتر از آن هستند همه در معصیت داخلاند. پس خوارج در این زمینه نباید شبههای داشته باشند که میگویند: کسانی که مرتکب گناه میشوند، کافر هستند، زیرا خداوند وارد شدن به بهشت را نتیجه فرمانبرداری و طاعت خود و پیامبرش قرار دادهاست، و نتیجه نافرمانی خدا و پیامبرش را وارد شدن به جهنم قرار دادهاست. پس هرکس که به طور کامل از خداوند اطاعت نماید، بدون عذاب وارد بهشت میشود، و هر کس از خدا و پیامبرش به طور کامل فرمان نبرد، و سرپیچی کند که شرک و گناهانی که پایینتر از آن هستند در نافرمانی خدا داخلاند وارد جهنم میشود، و برای همیشه در آن میماند. و کسی که هم مرتکب گناه شده و هم اطاعت خدا را کرده باشد، برحسب طاعت و معصیتی که در او هست، پاداش و عذاب مییابد. و نصوص متواتر دلالت مینمایند که اهل توحید برای همیشه در جهنم نخواهند بود، زیرا توحید و یکتاپرستی مانع از خلود در جهنم است.
آیهی ۱۶-۱۵:
﴿وَٱلَّٰتِی یَأۡتِینَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِکُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَیۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنکُمۡۖ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِکُوهُنَّ فِی ٱلۡبُیُوتِ حَتَّىٰ یَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ أَوۡ یَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلٗا١٥﴾[النساء: ۱۵].«و کسانی از زنانتان که مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از خودتان را بر آنها گواه بگیرید، پس اگر گواهی دادند، آنها را در خانهها نگاه دارید، تا اینکه مرگ آنها را دریابد و یا خداوند برای آنها راهی قرار دهد».
﴿وَٱلَّذَانِ یَأۡتِیَٰنِهَا مِنکُمۡ فََٔاذُوهُمَاۖ فَإِن تَابَا وَأَصۡلَحَا فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ تَوَّابٗا رَّحِیمًا١٦﴾[النساء: ۱۶].«و آن دو کس را آزار دهید که از میان شما مرتکب زنا میشوند، و اگر توبه کردند و به اصلاح پرداختند آنان را رها کنید، همانا خداوند توبهپذیر مهربان است».
﴿وَٱلَّٰتِی یَأۡتِینَ ٱلۡفَٰحِشَةَ﴾و زنانی که مرتکب زنا میشوند. زنا را به فاحشه تعبیر کرد، چون کاری بسیار زشت است. ﴿فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَیۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنکُمۡ﴾پس چهار نفر از مردان عادل و مؤمنان را بر آنها گواه بگیرید. ﴿فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِکُوهُنَّ فِی ٱلۡبُیُوتِ﴾سپس اگر چهار نفر گواهی دادند، از بیرون رفتن آنها جلوگیری کنید، چرا که باعث فتنه و شک میشود، زیرا نگاه داشتن در خانه یک عقوبت است. ﴿حَتَّىٰ یَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ﴾تا دم مرگ آنها را زندانی کنید، ﴿أَوۡ یَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلٗا﴾یا اینکه خداوند برای آنها راهی غیر از زندانی شدن در خانهها قرار میدهد. این آیه منسوخ نیست، زیرا تا وقتی که خداوند راهی را روشن کرد به صورت یک راهکار موقت باقی ماند. و در اول اسلام چنین بود، تا اینکه خداوند برای زنان راهی روشن ساخت، و آن این بود که مرد و زن محصن متاهلی که مرتکب زنا میشوند، سنگسار شده و مرد و زن غیر محصن مجردی که مرتکب زنا میگردیدند، شلاق زده میشدند.
همچنین ﴿ٱلَّذَانِ یَأۡتِیَٰنِهَا مِنکُمۡ﴾مردان و زنانی از شما که مرتکب زنا میشوند، ﴿فََٔاذُوهُمَا﴾آنها را با حرف و سرزنش و عیب جویی و زدنی که از این عمل زشت باز دارد، بیازاید. بنابر این هرگاه مردان مرتکب زنا شوند، مورد اذیت و آزار قرار میگیرند، و زنان زندانی و اذیت میشوند.
پس زندانی کردن تا زمان فرا رسیدن مرگ است، و آزار رساندن تا وقتی است که فرد توبه کند و به اصلاح خود بپردازد.
بنابراین فرمود: ﴿فَإِن تَابَا﴾اگر از گناهی که انجام دادهاند، بازگشتند و پشیمان شدند، و تصمیم گرفتند آن گناه را تکرار نکنند، ﴿وَأَصۡلَحَا﴾و به اصلاح رفتار خود پرداختند، که بر توبه راستین دلالت مینماید، ﴿فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمَآ﴾از آزار رساندن به آنها دست بردارید.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ تَوَّابٗا رَّحِیمًا﴾همانا خداوند بسیار توبهپذیر است، و توبه گناهکار را میپذیرد، و رحمت و احسان او بسیار فراوان است. از جمله مهربانی و احسان او این است که به آنها توفیق توبه داده، و توبه آنان را میپذیرد، و از آنچه از آنها سر زده است میگذرد.
از این دو آیه استنباط میشود که برای اثبات زنا چهار مرد مومن گواهی دهند و به طریق اولی شرط است که عادل باشند، چون خداوند در مورد این کار زشت سخت گرفته است، تا عیب بندگانش را بپوشاند، تا جایی که گواهی دادن زنان به تنهایی برای اثبات زنا پذیرفته نمیشود، و گواهی آنها همراه با مردان نیز پذیرفته میشود، و گواهی دادن کمتر از چهار مرد نیز پذیرفته نمیشود، و باید به صراحت گواهی دهند، همانطور که احادیث صحیح بر این مطلب دلالت مینمایند، و این آیه نیز به آن اشاره میکند، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَیۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنکُمۡ﴾و به این نیز اکتفا نموده، و میفرماید: ﴿فَإِن شَهِدُواْ﴾ اگر شهادت دادند. یعنی باید شهادت و مشاهده صریح باشد و به چیزی شهادت دهند که آن را به طور آشکار و عیان مشاهده کردهاند، و گواهی دادن آنان باید شفاف و خالی از هرگونه تعریض و کنایه باشد.
و از این دو آیه استنباط میشود که خداوند متعال به منظور ترک زنا آزار رساندن از طریق گفتار و کردار و زندانی کردن را مشروع نموده است.
آیهی ۱۸-۱٧:
﴿إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَّهِ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٖ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَتُوبُ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا١٧﴾[النساء: ۱٧].«بیگمان خداوند توبۀ کسانی را میپذیرد که از روی نادانی کار زشت انجام میدهند، سپس زود توبه میکنند، پس خداوند توبۀ ایشان را میپذیرد و خداوند دانا و با حکمت است».
﴿وَلَیۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّی تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ وَلَا ٱلَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمۡ کُفَّارٌۚ أُوْلَٰٓئِکَ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا١٨﴾[النساء: ۱۸].«توبۀ کسانی پذیرفته نمیشود که کارهای زشت انجام میدهند، تا اینکه مرگ یکی از آنها فرا رسد، میگوید: اکنون توبه کردم، و نه کسانی که میمیرند در حالیکه که آنها کافر هستند، آنانند که برایشان عذاب دردناکی آماده کردهایم».
خداوند به دو صورت توبه بندگان را میپذیرد، یکی اینکه به بنده توفیق توبه میدهد، و دیگر اینکه توبه او را میپذیرد. در این آیه خداوند میفرماید: پذیرفتن توبه، حقی است بر خدا، و خداوند از روی بخشش و بزرگواری، آن را بر خود واجب گردانده است، و برای کسی که از روی نادانی مرتکب گناه شده است. ﴿بِجَهَٰلَةٖ﴾یعنی نسبت به عاقبت و سرانجام گناه جاهل است و فراموش کرده که گناه باعث ناخشنودی و عذاب الهی است. فرموش کرده است که خداوند او را میبیند، و مراقب او است، و اطلاع ندارد که گناه یا ایمان را ناقص میکند، و یا آن را به طور کلی از بین میبرد.
پس هرکس مرتکب گناه و نافرمانی خدا گردد، به این اعتبار جاهل و نادان است، گرچه به حرام بودن گناه دانا باشد. زیرا علم داشتن به حرام بودن کاری شرط است برای این که آن گناه شمرده شود، و مرتکب آن مورد مجازات قرار گیرد. ﴿ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٖ﴾احتمالا به این معنی است که آنها قبل از مشاهده و فرا رسیدن مرگ توبه میکنند. زیرا خداوند توبه بنده را به شرطی میپذیرد که قبل از مشاهده مرگ و عذاب قطعی توبه کند. اما بعد از فرا رسیدن مرگ، توبه گناهکاران پذیرفته نمیشود، و بازگشتن کفار به دین خدا پذیرفته نخواهد شد. همانطور که خداوند در مورد فرعون فرموده است: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَدۡرَکَهُ ٱلۡغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱلَّذِیٓ ءَامَنَتۡ بِهِۦ بَنُوٓاْ إِسۡرَٰٓءِیلَ﴾[یونس: ٩۰]. «چون غرق شدن او را فرا گرفت، گفت: ایمان دارم که هیچ معبود بر حق و خدایی جز آن ذاتی که بنی اسرائیل به او ایمان آوردهاند، وجود ندارد».
و خداوند متعال فرموده است : ﴿فَلَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥ وَکَفَرۡنَا بِمَا کُنَّا بِهِۦ مُشۡرِکِینَ٨٤ فَلَمۡ یَکُ یَنفَعُهُمۡ إِیمَٰنُهُمۡ لَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَاۖ سُنَّتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی قَدۡ خَلَتۡ فِی عِبَادِهِ...﴾[غافر: ۸۴-۸۵]. «سپس هنگامی که عذاب خدا را دیدند، گفتند: «ایمان آوردیم به خدای یگانه و کافریم به آنچه که قبلا برای خدا شریک قرار میدادیم». اما ایمانشان سودی به آنها نرساند هنگامی که عذاب و سختی ما را دیدند. این سنت و روش خدا است که در میان بندگان گذشته است».
و در اینجا فرمود: ﴿وَلَیۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِ﴾و توبه کسانی که مرتکب گنا میشوند گناهانی که از کفر پایینترند، ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّی تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ وَلَا ٱلَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمۡ کُفَّارٌۚ أُوْلَٰٓئِکَ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا١٨﴾[النساء: ۱۸]. تا زمان فرا رسیدن مرگشان.
توبه چنین کسانی پذیرفته نمیشود، زیرا توبه کردن در حالت فرا رسیدن مرگ، توبه اجباری است و به توبهکننده سودی نمیبخشد. بلکه توبهای سودبخش است که از روی اختیار باشد. و احتمال دارد که معنی ﴿مِن قَرِیبٖ﴾چنین باشد: هرچه زودتر پس از انجام گناه توبه میکنند. پس معنی آیه این طور میشود: هرکس که پس از مرتکب شدن گناه بلافاصله از آن دست بکشد، و بهسوی خدا بازگردد، و از گناه پشیمان شود، خداوند توبهاش را میپذیرد. به خلاف کسی که به گناهش ادامه میدهد، و بر عیبتهایش اصرار میورزد، تا جایی که زشتیها و گناهان تبدیل به صفت و ویژگی ریشه دار او میگردد.
برای چنین کسی توبه کردن مشکل خواهد بود، و غالبا اینگونه افراد موفق به توبه کردن نمیشوند و به اسباب و عوامل توبه دست نمییازند. مانند کسی که گناه انجام میدهد و به یقین میداندکه خداوند او را میبیند، اما این موضوع او را متاثیر نمیکند، چنین کسی دروازه رحمت الهی را به روی خود میبندد.
آری! گاهی خداوند بندهاش را که از روی قصد و یقین بر انجام گناه اصرار میورزد، توفیق میدهد که توبه کند، و گناهان و جنایتهای گذشتهاش را میبخشد، اما رحمت الهی و توفیق توبه به فرد اول نزدیکتر است. بنابر این آیه اولی را با ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا﴾به پایان برسانید.
از جمله علم الهی ایناست که توبهکننده راستین ودروغین را میشناسد، و هریک را بر حسب حکمت الهیاش پاداش و سزا میدهد. و از جمله حکمتهای الهی این است که بر اساس حکمت و رحمت خویش عدهای را توفیق میدهد که توبه کنند، و براساس حکمت و عدل خویش چنین توفیقی را از عدهای دیگر دریغ میدارد و آنها را خوار و ذلیل میگرداند.
آیهی ۲۱-۱٩:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآءَ کَرۡهٗاۖ وَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ لِتَذۡهَبُواْ بِبَعۡضِ مَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ إِلَّآ أَن یَأۡتِینَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَیِّنَةٖۚ وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِن کَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَکۡرَهُواْ شَیۡٔٗا وَیَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِیهِ خَیۡرٗا کَثِیرٗا١٩﴾[النساء: ۱٩].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! برای شما جایز نیست که زنان را به اکراه ارث برید، و آنها را تحت فشار قرار ندهید تا بخشی از آنچه را که به آنها دادهاید با خود ببرید، مگر اینکه مرتکب گناه آشکاری شوند، و با آنها به طور شایسته زندگی کنید و اگر هم آنها را نمیپسندید، چه بسا که شما چیزی را نمیپسندید و خداوند در آن خیر و نیکی فراوانی قرار میدهد».
﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّکَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَیۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَیًۡٔاۚ أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا٢٠﴾[النساء: ۲۰].«و اگر خواستید زنی را به جای زنی (دیگر) به همسری برگزینید، و به یکی از آنان مال فراوانی به عنوان مهریه داده بودید، چیزی از او مگیرید، آیا میخواهید آن را با بهتان و گناه آشکار بگیرید».
﴿وَکَیۡفَ تَأۡخُذُونَهُۥ وَقَدۡ أَفۡضَىٰ بَعۡضُکُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ وَأَخَذۡنَ مِنکُم مِّیثَٰقًا غَلِیظٗا٢١﴾[النساء: ۲۱].«و چگونه آن را پس میگیرید، در حالی که با یکدیگر آمیزش کردهاید، و آنها از شما پیمان محکمی گرفتهاند؟!».
اعراب در جاهلیت اینگونه بودند که هر گاه یکی از آنها میمُرد، خویشاوندش از قبیل برادر و پسرعمو و امثال آن، فکر میکرد او از هرکسی به همسر برادرش محقتر است، و اجازه نمیداد بادیگری ازدواج کند، خواه آن زن دوست نداشت، و اگر برادر شوهر یا خویشاوندش آن زن را میپسندید وی را با مهریهای به دلخواه خود به عقد خویش در میآورد، و اگر وی را نمیپسندید، او را تحت فشار قرار میداد و به عقد کسی در میآورد که او انتخاب میکرد. و در بسیاری مواقع از ازدواج مجدد وی امتناع میورزید مگر اینکه زن چیزی از ترکه شوهرش یا چیزی از مهریهاش را به او میداد.
و نیز در زمان جاهلیت مرد، زنش را که دوست نداشت تحت فشار قرار میداد تا بخشی از آنچه را که به وی داده بود به دست بیاورد، پس خداوند مومنان را از همه این حالتها نهی کرد، مگر دو حالت، یکی اینکه زن خودش راضی باشد و با خویشاوند شوهر اولش ازدواج نماید. همانطور که مفهوم فرموده الهی ﴿کَرۡهٗا﴾چنین است، و اگر زنان مرتکب گناه آشکارشدند، مانند زنا و سخن زشت و اذیت کردن شوهر، در این حالت شوهر میتواند زنش را به سزای کارهایش تحت فشار قرار دهد، تا چیزی بدهد، و خودش را از مرد برهاند، به شرطی که تحت فشار قرار دادن، منصفانه و با عدالت انجام شود. سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾و با زنان به طور شایسته و نیک زندگی کنید. و این معاشرت قولی و فعلی را در بر میگیرد. پس بر شوهر لازم است که به گونهای شایسته و خوب، از قبیل صحبت زیبا، اذیت نکردن، و نیکوکاری با همسرش معاشرت نماید. و تهیه خوراک و پوشاک و امثال آن در معاشرت نیکو داخلاند.
پس بر شوهر لازم است آنگونه که دیگر شوهران با زنانشان در آن زمان و مکان رفتار میکنند به همان شیوه رفتار کند. و این با توجه به تفاوت حالتها فرق میکند. ﴿فَإِن کَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَکۡرَهُواْ شَیۡٔٗا وَیَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِیهِ خَیۡرٗا کَثِیرٗا﴾ای شوهران! شایسته است که همسرانتان را علی رغم اینکه از آنها خوشتان نمیآید، نگاه دارید، زیرا در این کار، خیر فراوانی وجود دارد. از آن جمله فرمان بردن از دستور خدا و پذیرفتن سفارش الهی است، که سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته است. همچنین او خود را مجبور ساخته است با زنی زندگی کند که وی را دوست ندارد، و این کار مجاهده با نفس و خود آرایی به اخلاق زیبا است، و چه بسا که نفرت از بین برود، و محبت و دوستی جای آن را بگیرد.
و چه بسا که خداوند از آن زن فرزند صالحی پدید آورد که به پدر و مادرش در دنیا و آخرت نفع و فایده برساند، و اینها همه در صورتی است که نگاه داشتن زن امکان داشته باشد، و خطر ستم و انجام کار نابجا نباشد. و اگر چارهای جز جدایی نبود، و برای نگاه داشتن زن هیچ راهی وجود نداشت، نگاه داشتن وی لازم نیست، بلکه هرگاه ﴿أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّکَانَ زَوۡجٖ﴾خواستید زنی را طلاق دهید و به جای آن با زنی دیگر ازدواج کنید، پس بر شما گناهی نیست.
اما اگر ﴿وَءَاتَیۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ﴾به زنی که او را طلاق میدهید، و یا به زنی که با او ازدواج میکنید، ﴿قِنطَارٗا﴾مال فراوانی دادید، ﴿فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَیًۡٔا﴾از او چیزی نگیرید، بلکه آن را به طور کامل به وی داده و در دادن آن تاخیر نکنید.
این آیه دلالت میکند که مهریه زیاد حرام نیست، هرچند که بهتر و شایستهتر آن است با اقتدا به پیامبر صمهریهها کم باشد. زیرا خداوند از کاری خبر داده است که مسلمانان انجام میدهند، و به خاطر انجام این کار بر آنها اعتراض نکرده است، پس آیه بر عدم حرمت آن دلالت مینماید، اما اگر مهریه زیاد فساد دینی را در برداشته و مصلحتی در زیاد بودن آن نباشد، از آن نهی شده است. سپس فرمود: ﴿أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا﴾این عمل حلال نیست، گرچه انواع حیله را بکار ببرید، زیرا گناهی آشکار است. خداوند حکمت آن را بیان کرده و میفرماید: ﴿وَکَیۡفَ تَأۡخُذُونَهُۥ وَقَدۡ أَفۡضَىٰ بَعۡضُکُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ وَأَخَذۡنَ مِنکُم مِّیثَٰقًا غَلِیظٗا٢١﴾صورت مساله به این شیوه است : زن قبل از عقد نکاح بر شوهر حرام است، و زوجه جز در قبال مهریهای که شوهر به او میدهد راضی به حلال بودنش برای زوج نیست. پس وقتی شوهر به طور کامل با او آمیزش کرد، آنگونه که قبل از این برایش حرام بود، بر او لازم میآید که مهریه را بپردازد. پس چگونه شوهر که باید به طور کامل مهریه را بپردازد، آن را از زن باز پس میگیرد؟! این بزرگترین ظلم و ستم است و خداوند از شوهران پیمان محکمی گرفته است که حقوق همسرانشان را رعایت کنند.
آیهی ۲۲:
﴿وَلَا تَنکِحُواْ مَا نَکَحَ ءَابَآؤُکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۚ إِنَّهُۥ کَانَ فَٰحِشَةٗ وَمَقۡتٗا وَسَآءَ سَبِیلًا٢٢﴾[النساء: ۲۲].«و با زنانی که پدرانتان با آنان ازدواج کردهاند، ازدواج نکنید، مگر آنچه که قبلاً رخ دادهاست، همانا این کار بسیار زشت و گناه و روش نادرستی است».
یعنی با زنانی که با پدرانتان یا پدر بزرگانتان ازدواج کردهاند، ازدواج نکنید. ﴿إِنَّهُۥ کَانَ فَٰحِشَةٗ﴾این عمل کار بسیار زشتی است، ﴿وَمَقۡتٗا﴾و باعث خشم خدا و نفرت مردم از شما شده، و به سبب این کار پسر از پدر و پدر از پسر متنفر میگردد. در صورتی که امر شده است پسر با پدر نیکی کند. ﴿وَسَآءَ سَبِیلًا﴾و این عمل شیوه و راه زشت و بسیار بدی است، چون از عادتهای جاهلیت است، و اسلام آمد تا مردم را از رسوم جاهلیت پاک گرداند.
آیهی ۲۴-۲۳:
﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمۡ أُمَّهَٰتُکُمۡ وَبَنَاتُکُمۡ وَأَخَوَٰتُکُمۡ وَعَمَّٰتُکُمۡ وَخَٰلَٰتُکُمۡ وَبَنَاتُ ٱلۡأَخِ وَبَنَاتُ ٱلۡأُخۡتِ وَأُمَّهَٰتُکُمُ ٱلَّٰتِیٓ أَرۡضَعۡنَکُمۡ وَأَخَوَٰتُکُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِکُمۡ وَرَبَٰٓئِبُکُمُ ٱلَّٰتِی فِی حُجُورِکُم مِّن نِّسَآئِکُمُ ٱلَّٰتِی دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمۡ تَکُونُواْ دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ وَحَلَٰٓئِلُ أَبۡنَآئِکُمُ ٱلَّذِینَ مِنۡ أَصۡلَٰبِکُمۡ وَأَن تَجۡمَعُواْ بَیۡنَ ٱلۡأُخۡتَیۡنِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا٢٣﴾[النساء: ۲۳]. «خداوند بر شما حرام کرده است ازدواج با مادرانتان، و خواهرانتان، و عمههایتان، و خالههایتان، و برادرزادگانتان، و خواهرزادگانتان، و مادرانتان که به شما شیر دادهاند، و خواهران رضاعی شما، و مادران همسرانتان، و دختران زنانتان، که در دامان شما پرورش یافتهاند، و با مادرانشان آمیزش کردهاید، و اگر با مادرانشان آمیزش نکردهاید گناهی بر شما نیست، و همسران پسرانتان که از پشت شما هستند، و جمع دو خواهر با همدیگر، مگر آنچه که در گذشته رویداده است، همانا خداوند آمرزگارِ مهربان است».
﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۖ کِتَٰبَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡۚ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِکُمۡ أَن تَبۡتَغُواْ بِأَمۡوَٰلِکُم مُّحۡصِنِینَ غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَۚ فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةٗۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا تَرَٰضَیۡتُم بِهِۦ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡفَرِیضَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا٢٤﴾[النساء: ۲۴].«و زنان شوهردار (بر شما حراماند)، مگر زنانی که اسیر کرده باشید، که برایتان حلالاند، این را خداوند برای شما مقرر گردانید، و غیر از اینها، زنان دیگر برایتان حلالاند، و میتوانید با مالهای خود زنانی را بجویید و با آنها ازدواج کنید، به شرطی که پاکدامن باشید، و خودتان را از زنا دور کنید، و اگر با زنی ازدواج کردید و از او بهرهمند شدید، پس باید مهریۀ او را به عنوان فریضه بپردازید، و بعد از تعیین مهریه گناهی بر شما نیست، در آنچه با یکدیگر توافق کنید، همانا خداوند دانا و با حکمت است».
این آیات شریفه مشتمل بر بیان حرمت ازدواج با زنانی است که به واسطه نسب، رضاع، خویشاوندی از راه پیوند زناشویی، و جمع کردن حراماند. همچنین این آیات مشتمل بر بیان آن دسته از زنانی است که نکاح آن حلال است. اما زنانی که به واسطه نسب حراماند، همان هفت تایی هستند که خداوند آنها را بیان کرده است: مادر، که شامل هر زنی میشود که در به دنیا آمدن آدمی نقش واسطه را ایفا کرده باشد از قبیل مادر بزرگ، و مادر مادر بزرگ و.... دختر، و آن کسی است که از تو متولد شده است، خواهران تنی و یا خواهری که تنها از پدر است، یا تنها از مادر است، و عمه و آن خواهر پدر یا پدر بزرگ است هر اندازه که بالا رود، و خاله و آن خواهر مادر یا خواهر مادر بزرگ است هر اندازه که بالا رود، خواه ارث ببرد یا نبرد، و برادر زادهها و خواهر زادهها و فرزندانشان.
اینها به اجماع علما به سبب نسب حراماند، همانطور که نص آیه شریفه بیان میکند. و حلال بودن دیگر زنان از این آیه فهمیده میشود: ﴿وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِکُمۡ﴾و غیر از اینها برای شما حلالاند، مانند دختر عمه و دختر عمو و دختردایی و دخترخاله.
و اما زنانی که به سبب شیرخوارگی و رضاع حراماند، خداوند از میان آنها مادر و خواهر را بیان کرده است، و با اینکه شیر متعلق به مادر نیست، اما حرام قرار داده شده است، زیرا شیر متعلق به پدر میباشد که سبب پدید آمدن آن شده است. پس وقتی پدر بودن و مادر بودن ثابت شد، آنچه که بر این اصل متفرع میگردد برای آنان نیز ثابت میشود، مانند برادران و خواهران، و پدران و مادران و فرزندانشان.
پیامبر صفرمود: «یَـحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ، مَا یَحْرُمُ مِنَ النَّسَبِ». «به سبب رضاع حرام میگردد آنچه که به سبب نَسَب حرام میشود». پس حرمت از طرف زنی که شیر میدهد، و از طرف کسی که شیر زنی که شیر میدهد، و از طرف کسی که شیر از آن اوست، منتشر میگردد، همانطور که به سبب نسب، خویشاوندان حرام میگردند. و در رابطه با کودک شیرخوار حرمت فقط به فرزندان او سرایت میکند،اما به شرطی که پنج بار شیر داده شود، و شیرخوردن در دو سال باشد، و بعد از دو سالگی اعتبار ندارد، همانطور که سنت و حدیث این مطلب را بیان کرده است.
و اما زنانی که به سبب خویشاوندی از راه ازدواج حرام هستند، چهار تا میباشند، زنان پدران هر اندازه که بالاتر روند، خواه ارث ببرند یا محروم شوند. و مادران همسر و مادران مادرانشان. این سه گروه به محض عقد ازدواج حرام میگردند. و چهارم، دختر زن که از شوهری دیگر باشد، این یکی تا وقتی که شوهر با مادرش آمیزش نکرده است، حرام نمیشود. همانطور که خداوند متعال فرموده است:﴿وَرَبَٰٓئِبُکُمُ ٱلَّٰتِی فِی حُجُورِکُم مِّن نِّسَآئِکُمُ ٱلَّٰتِی دَخَلۡتُم بِهِنَّ﴾و جمهور علما گفتهاند: ﴿ٱلَّٰتِی فِی حُجُورِکُم﴾دخترانی هستند که تحت کفالت و رعایت شما پرورش یافتهاند. این قید، قید اغلبیت است زیرا چنین دخترانی غالبا با مادرانشان زندگی میکنند. و گرنه دختر زن حرام است حتی اگر تحت کفالت شوهر پرورش نیافته باشد. اما این قید دخترانی که تحت کفالت شما پرورش یافتهاند دو فایده را میرساند، یکی اینکه خداوند مردم را به حکمت حرام بودن ازدواج با دختری که تحت کفالت شوهر پرورش یافته است، آگاه نموده و اینکه آن دختر مانند دختر خود انسان است. پس ازدواج با او جایز نیست. دوم اینکه خلوت کردن با دختر زن جایز است چرا که او مانند دختر آدمی است.
و اما زنانی که نمیتوان آنها را با هم جمع کرد ازدواج با دو خواهر است، و پیامبرصجمع کردن زن با عمه یا خالهاش را حرام کرده است. پس دو زنی که با همدیگر خویشاوند و محرم هستند، چنانچه یکی مرد فرض شود و دیگری زن و بر یکدیگر حرام باشند، جمع کردن آنها حرام است، چون این کار سبب قطع پیوند خویشاوندی میگردد.
و از جمله زنانی که ازدواج با آنها حرام است، ﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ﴾زنانی هستند که شوهر دارند، و ازدواج با آنها تا وقتی که در عقد شوهر خود هستند حرام است، و زمانی حلال میشوند که شوهرانشان آنها را طلاق دهند و عدهشان تمام شود. ﴿إِلَّا مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ﴾مگر کنیزانی که اسیر کرده اید، پس وقتی زن کافری اسیر شد و شوهر داشت برای مسلمین حلال است، بعد از اینکه مدتی گذشت و مشخص شد که حامله نیست. اما اگر کنیز شوهرداری فروخته شد یا هدیه داده شد، نکاح وی فسخ نمیشود، چون صاحب دوم به جای صاحب اول است، و چون پیامبرصبه بریره اختیار داد.
﴿کِتَٰبَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ﴾به کتاب خدا پایبند باشید و آن را راهنمایی خویش قرار دهید، که در آن شفا و روشنایی است، و حلال و حرام در آن به صورت مشروح بیان شده است. ﴿وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِکُمۡ﴾و هر آنچه که در این آیه ذکر نشده است برای شما حلال و پاک است، پس حرام محصور و مشخص است، و حلال حد و حصری ندارد و مشخص است و حلال حد و حصری ندارد و این لطف و رحمت الهی است که نسبت به بندگان دارد و امور را برای آنها آسان میگرداند. ﴿أَن تَبۡتَغُواْ بِأَمۡوَٰلِکُم﴾با مالهایتان زنانی را بجویید که آنها را دیدهاید و پسندیدهاید و خداوند ازدواج با آنها را برایتان حلال نموده است، در حالیکه شما ﴿مُّحۡصِنِینَ﴾پاکدامن باشید واز زنا دوری کنید و زنان خود را پاکدامن دارید. ﴿غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَ﴾«سفح» یعنی اینکه مرد شهوت خود را در حلال و حرام خاموش نماید، و چنین کسی زنش را پاکدامن نگاه نمیدارد. چون او شهوت خود را در راه حرام قرار داده و انگیزه استفاده از زن حلال در او ضعیف گشته است، پس او نیز پاک نگهدارندهی دامن زنش باقی نمیماند.
و این دلالت مینماید که چنین کسی جز با زن ناپاک نباید ازدواج کند، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلزَّانِی لَا یَنکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوۡ مُشۡرِکَةٗ وَٱلزَّانِیَةُ لَا یَنکِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِکٞ﴾[النور: ۳]. «مرد زناکار ازدواج نمیکند مگر با زن زناکر یا با زن مشرک، و با زن زناکار نباید ازدواج کند مگر مردی که زناکار یا مشرک است».
﴿فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ﴾و زنانی را که به عقد خویش در آورده اید، ﴿فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾مهریهشان را در مقابل استفاده از آنها بپردازید. بنابر این وقتی شوهر با زنش آمیزش کرد مهریهاش بر او لازم میگردد. ﴿فَرِیضَةٗ﴾و باید مهریه آنها را بدهید زیرا خداوند آن را بر شما فرض گردانیده است، و بخشش و هدیهای نیست ک اگر شوهر بخواهد آن را بدهد و اگر بخواهد آن را ندهد. و یا اینکه معنی «فَرِیضَهَ» ﴿فَرِیضَةٗ﴾این است که شما آن را تعیین کرده اید، پس بر شما واجب است آن را بپردازید. بنابر این چیزی از آن را کم نکنید. ﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا تَرَٰضَیۡتُم بِهِۦ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡفَرِیضَةِ﴾و اگر بعد از تعیین مهریه با یکدیگر توافق کردید، و شوهر مهریه را بیشتر کرد، یا زن مهریه را با رضایت خاطر کم کرد، اشکالی ندارد، و این گفته بسیاری از مفسرین اهل سنت است. و بسیاری از آنها گفتهاند: این آیه در مورد «متعه» است که در ابتدای اسلام حلال بود، سپس پیامبر صآن را حرام گردانید.
به فردی که در نکاح متعه انجا میدهد دستور داده میشود که زمان خاصی را برای این کار معین کند و نرخ و مزد آن را نیز مشخص گرداند، سپس هرگاه زمان آن به اتمام رسید ایرادی ندارد که مبلغی غیر از آنچه که قبلا تعیین شده بود، با رضایت طرفین پرداخت شود. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا﴾همانا علم الهی گسترده، و حکمت او کامل است. پس خداوند این آیین و احکام را از روی دانش و حکمت خویش برایتان مشروع نموده، و حدودی که حرام و حلال را بوسیله آن از یکدیگر جدا مینماید برای شما تعیین کرده است.
آیهی ۲۵:
﴿وَمَن لَّمۡ یَسۡتَطِعۡ مِنکُمۡ طَوۡلًا أَن یَنکِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُم مِّن فَتَیَٰتِکُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِیمَٰنِکُمۚ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ فَٱنکِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ مُحۡصَنَٰتٍ غَیۡرَ مُسَٰفِحَٰتٖ وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخۡدَانٖۚ فَإِذَآ أُحۡصِنَّ فَإِنۡ أَتَیۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَیۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِۚ ذَٰلِکَ لِمَنۡ خَشِیَ ٱلۡعَنَتَ مِنکُمۡۚ وَأَن تَصۡبِرُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢٥﴾[النساء: ۲۵]. «و اگر کسی از شما توانایی نداشت با زنان آزادۀ مؤمن ازدواج کند، پس با کنیزان مؤمن ازدواج کند، و خداوند به ایمان شما آگاه است، برخی از شما از برخی دیگر هستید، پس با اجازۀ صاحبانشان با آنان ازدواج کنید، و مهریهشان را به طور شایسته و خوب بپردازید. کنیزانی را برای ازدواج انتخاب کنید که پاکدامن باشند و آشکارا مرتکب زنا نشوند و دوستانی نامشروع و پنهانی برای خود برنگزینند، و اگر پس از ازدواج مرتکب زنا شدند، سزای آنها نصف سزای زنان آزاده است. در صورت عدم توانایی، ازدواج با کنیزان برای کسی است که از فساد بترسد، و اگر بردباری کنید برایتان بهتر است، و خداوند آمرزگار مهربان است».
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَن لَّمۡ یَسۡتَطِعۡ مِنکُمۡ طَوۡلًا﴾و هرکس توانایی دادن مهریه زنان آزاده مومن را نداشت، و این ترس وجود داشت که به زنا یا مشقت فراوان مبتلا شود، و برای او جایز است که با کنیزان مومن ازدواج کند، و این برحسب ظاهر است، وگرنه خداوند مومن صادق را از مومن غیرواقعی میشناسد، و امور دنیا براساس ظاهر آن سنجیده میشوند، و احکام آخرت براساس حقیقت و ماهیت باطنی آن. ﴿فَٱنکِحُوهُنَّ﴾پس با کنیزان ازدواج کنید، ﴿بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ﴾با اجازه صاحبشان با یکی یا چند تا ﴿وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾و مهریه آنها را به نیکی بپردازید، گرچه کنیز باشند. پس همانطور که دادن مهریه زن آزاده واجب است، پرداختن مهریه کنیز نیز واجب است. اما ازدواج با کنیزان جایز نیست مگر اینکه ﴿مُحۡصَنَٰتٍ﴾پاکدامن و به دور از زنا باشند، ﴿غَیۡرَ مُسَٰفِحَٰتٖ﴾(و) آشکارا مرتکب زنا نشوند، ﴿وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخۡدَانٖ﴾و دوستانی نامشروع در پنهانی برنگزینند.
پس ازدواج با کنیز برای مرد مسلمان آزاد جایز نیست مگر با چهار شرط که خداوند آنها را بیان کرده است:
۱- ایمان دار باشند. ۲- در ظاهر و باطن پاکدامن باشند. ۳- فردی که با کنیزان ازدواج میکند توانایی ازدواج با زن آزاده را نداشته باشد. ۴-ترس مبتلا شدن به زنا یا مشقت را داشته باشد.
پس وقتی که این شرایط موجود باشد برای او جایز است با کنیز ازدواج کند. اما صبر کردن و خودداری از ازدواج با کنیزان بهتر است زیرا با ازدواج آنان، فرزندانشان در معرض بردگی قرار میگیرند، و ازدواج با آنها خواری و عیب تلقی میشود.
و این زمانی است که صبر کردن و خودداری از ارتکاب حرام ممکن باشد، و چنانچه برای دوری کردن از حرام جز ازدواج با آنها راهی نباشد، ازدواج با آنها واجب است.
بنابراین خداوند فرمود: ﴿وَأَن تَصۡبِرُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ﴾و چنانچه بردباری پیشه کنید برایتان بهتر است، و خداوند آمرزنده و مهربان است. ﴿فَإِذَآ أُحۡصِنَّ﴾وقتی که کنیزان ازدواج کردند یا مسلمان شدند، ﴿فَإِنۡ أَتَیۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَیۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ﴾اگر مرتکب زنا شدند، سزای آنان نصف سزای زنان آزاد است، و این مربوط به سزایی است که نصف کردن آن ممکن باشد و آن سزای شلاق است، که اگر کنیز مرتکب زنا شود به او پنجاه ضربه شلاق زده میشود، و سنگسار نمیگردد، زیرا سنگسار کردن را نمیتوان نصف کرد.
پس بنا به قول اول اگر کنیزان ازدواج نکرده بودند، و مرتکب زنا شدند، حد زنا بر آنها اجرا نمیشود بلک آنها تنبیه و تعزیر میشوند تا از زنا باز آیند. و بنا بر قول دوم کنیزان غیرمسلمان وقتی که مرتکب زنا شوند نیز تعزیر میشوند.
خداوند این آیه را با این دو اسم بزرگوار ﴿غَفُورٞ رَّحِیمٞ﴾به پایان برساند، زیرا این احکام، یکی از مصادیق مهربانی و بزرگواری و نیکویی پروردگار نسبت به بندگان است، و خداوند آنها را در تنگنا قرار نداد، بلکه آنها را در نهایت فراخی قرار دادهاست، و شاید بیان مغفرت و آمرزش پس از ذکر حد، اشاره به این مطلب است که حدود، کفاره گناهانند، و خداوند به وسیله حدود گناهان بندگانش را میآمرزد، همانطور که در حدیث چنین آمده است. حکم برده مذکر در حد مذکور، حکم کنیز است، چون کنیز و برده فرقی ندارند.
آیهی ۲۸-۲۶:
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمۡ وَیَهۡدِیَکُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَیَتُوبَ عَلَیۡکُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٢٦﴾[النساء: ۲۶].«خداوند میخواهد برای شما روشن نماید، و شما را به راه کسانی که پیش از شما بودهاند راهنمایی کند و توبۀ شما را بپذیرد و خداوند دانا و حکیم است».
﴿وَٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیۡکُمۡ وَیُرِیدُ ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِیلُواْ مَیۡلًا عَظِیمٗا٢٧﴾[النساء: ۲٧].«و خداوند میخواهد توبۀ شما را بپذیرد و کسانی که به دنبال شهوات هستند میخواهند شما خیلی منحرف گردید».
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا٢٨﴾[النساء: ۲۸].«خداوند میخواهد کار را بر شما آسان کند و انسان ضعیف آفریده شده است».
خداوند متعال از احسان و بخشش بزرگ و تربیت بندگان مومن، و آسانی دینش خبر داده ومی فرماید: ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمۡ﴾خداوند میخواهد همه آنچه را که به بیان و روشن شدن آن نیاز دارید از قبیل حلال و حرام و حق و باطل، برایتان روشن نماید. ﴿وَیَهۡدِیَکُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ﴾و خداوند میخواهد شما را به راههای کسانی که پیش از شما بودهاند راهنمایی کند. یعنی میخواهد شما را به راه پیامبران و پیروانشان و سیره پسندیده و کارهای درست و عادات آنها هدایت نماید، همان کسانی که خداوند بر آنها هدایت نماید، همان کسانی که خداوند بر آنها انعام کرده است. بنابر این خداوند آنچه را که خواست اجرا نمود و برایتان بیان و روشن کرد، همانطور که برای کسانی که پیش از شما بودند بیان کرد، و خداوند شما را به علم و عمل بزرگی رهنمود کرد.
﴿وَیَتُوبَ عَلَیۡکُمۡ﴾و نسبت به شما مهربانی میورزد، و در آنچه که برایتان مشروع نموده است با شما به نرم رفتار مینماید، تا بتوانید حدود الهی را رعایت نمایید، و به آنچه که برایتان حلال نموده است بسنده کنید. پس به سبب سهولتی که خداوند نسبت به شما روا داشته است گناهانتان کم میشود. این است توبه پذیری خدا، و از جمله توبه پذیری الهی این است که هرگاه بندگان مرتکب گناه شوند، درهای رحمت را به روی آنها میگشاید، و انگیزه بازگشت بهسوی خدا و فروتنی در بارگاه الهی را در مقابل دلهایشان پدید میآورد، سپس توبه آنها را میپذیرد. پس خداوند را سپاس و ستایش میگوییم.
﴿وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ﴾و خداوند دانا، و حکمت او کامل است. از جمله علوم الهی این است که به شما چیزهایی آموخت که نمیدانستید. و از جمله آن حدود الهی است. و از جمله حکمت الهی این است که او توبه کسی را که حکمت و رحمتش اقتضا نماید، میپذیرد، و کسی را که شایستگی و لیاقت نداشته باشد، به مقتضای حکمت و عدل خویش خوار میگرداند.
﴿وَٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیۡکُمۡ﴾و خداوند میخواهد توبه شما را بپذیرد، توبهای که از هم پاشیدگی و پراکندگیتان را جمع کنید و شما را به خدا نزدیک کند. ﴿وَیُرِیدُ ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ﴾و کسانی که به دنبال هواهای نفسانی هستند و شهوات را بر خشنودی معبود و خدایشان مقدم میدارند، و آرزوهای خود را میپرستند، از قبیل کافران و گناهکارانی که خواهشهای نفسانی خود را بر طاعت پروردگارشان مقدم میدارند. پس اینها میخواهند ﴿أَن تَمِیلُواْ مَیۡلًا عَظِیمٗا﴾شما را از راه راست به راه گمراهان و راه کسانی که خداوند بر آنها خشم گرفته است منحرف نمایند. میخواهند شما را از اطاعت پروردگار روی گردان کنند و به اطاعت شیطان درآورند، و از سعادت کامل که در فرمان بردن از دستورات خدا نهفته است به بدبختی کامل که در پیروی از شیطان است رهنمون کنند. پس وقتی که دانستید خداوند شما را به چیزی دستور میدهد که صلاح و رستگاری و سعادتتان در آن است، و دانستید که پیروان شهوت به چیزی دستور میدهند که زیان و بدبختی شما در آن است، برای خود بهترین دعوتگر و بهترین راه را برگزینید.
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡ﴾خداوند با آسان نمودن چیزهایی که شما را به انجام آن دستور داده و یا از آن نهی کرده است، میخواهد کار را بر شما آسان کند. و چنانچه برخی از احکام در بعضی حالتها بر شما سنگینی کند، آنچه را که نیاز دارید در حالت دشوار از آن استفاده کنید برایتان جایز قرار دادهاست، مانند خوردن مردار و خون و امثال آن که برای کسیکه در شرایط اضطراری قرار گرفت جایز است. و مانند ازدواج مرد آزاد با کنیز که با شرایطی که گذشت جایز است. و این از روی رحمت کامل و احسان فراگیر خداوند، و بدان خاطر است که وی ضعیف و ناتوانی انسان را میداند، و واقف است که انسان از همه جهات ناتوان است. جسم انسان ضعیف است، و اراده و تصمیم او ضعیف است، و ایمن و صبرش کم. پس به این خاطر خداوند خواست چیزهایی را که آدمی توانایی انجام آن را ندارد، و ایمان و صبر و نیرویش تاب و توان آنرا ندارد برای او آسان بگرداند.
آیهی ۳۰-۲٩:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنکُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا٢٩﴾[النساء: ۲٩].«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! مالهایتان را در میان خود به ناحق نخورید، مگر اینکه تجارتی باشد که از رضایت شما سرچشمه بگیرد، و خود را نکشید، همانا خداوند نسبت به شما مهربان است».
﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ عُدۡوَٰنٗا وَظُلۡمٗا فَسَوۡفَ نُصۡلِیهِ نَارٗاۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرًا٣٠﴾[النساء: ۳۰]. «و کسی که چنین کاری را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، او را با آتش خواهیم سوزاند، و این کار برای خدا آسان است».
خداوند بندگان مومن خویش را نهی میکند که مالهای یکدیگر را به ناحق بخورند، و خوردن مال به ناحق شامل خوردن آن به طریق غصب، دزدی، قمار و معاملات نامشروع میگردد. بلکه چه بسا اگر آدمی مال خود را به صورت اسراف و ولخرجی بخورد مالش را به طریق نامشروع خورده باشد، چرا که اسراف و ولخرجی امری باطل است و حق نمیباشد.
بعد از آنکه خداوند خوردن مال را به ناحق حرام گرداند، خوردن مالی را برای آنها حلال نمود که از طریق کسب و تجارت مشروع بدست میآید، کسب و تجارتی که تمامی شرایط داد و ستد از قبیل رضایت و غیره را دارا میباشد و هیچ مانعی در آن وجود ندارد.
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ﴾و یکدیگر را نکشید. و انسان نباید خودکشی کند، و نیز خود را در معرض هلاکت قرار دهد و به انجام کارهایی مبادرت ورزد که منجر به تلف شدن و هلاک گشتن انسان میگردد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا﴾همانا خداوند نسبت به شما مهربان است. از جمله مهربانی خداوند این است که جانها و مالهایتان را محافظت نموده، و شما را از تلف کردن و ضایع نمودن آن نهی کرده است، و برای تلف کردن جان و مال حدود و تعزیراتی را وضع کرده است، به این ایجاز و اختصار در فرموده الهی بیاندیش ﴿لَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم﴾، ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ﴾که چگونه اموال دیگران واموال خودت را، و کشتن دیگران و خودکشی را در یک عبارت آورده است که از عبارت «لَا یأکُل بَعضُکُم مَالَ بَعض». «بعضی از شما مال بعضی دیگر را نخورند»، و از عبارت «لا یَقْتُلْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا». «برخی از شما برخی دیگر را نکشند». مختصرتر است، ضمن اینکه دو عبارت اخیر منحصرا مال و جان دیگران را شامل میشود.
و نسبت دادن مالها و جانها به مومنان بر این دلالت مینماید که مؤمنان در دوستی و دلسوزی و مهربانی با یکدیگر و در داشتن منافع مشترک، مانند یک پیکر هستند، زیرا ایمان، منافع دینی و دنیوی آنها را مشترک گردانده است.
خداوند مومنان را از خوردن اموال و گرفتن آن به ناحق نهی کرد، چرا که این کار نهایت زیان را برای کسی که آن را به ناحق میخورد و یا آن را میگیرد در بر دارد، سپس از انواع کسب و تجارت و مشاغل و اجارهها سخن به میان آوردکه برای آنها سودمند و حلال است، پس فرمود: ﴿إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنکُمۡ﴾مگر اینکه تجارتی باشد که از رضایت طرفین سرچشمه بگیرد.
برای صحیح قلمداد کردن هر بیع و معاملهای باید رضات طرفین موجود باشد، اما شرط «رضایت طرفین» برای معاملاتی است که ربوی نباشند. «پس نباید چنین تصور کرد که هرگاه در یک معامله ربوی طرفین رضایت داشته باشند آن معامله صحیح است، زیرا شرط رضایت طرفین برای معاملات غیر ربوی است. زیرا ربا تجارت نیست بلکه با اهداف تجارت مخالفت دارد. و دو طرف معامله باید رضایت داشته باشند و هریک با اختیار خودش معامله را انجام دهد.
یکی از عواملی که سبب ایجاد رضایت کامل میشود این است که مورد معامله باید مشخص باشد، زیرا اگر چنین نباشد نمیتوان تصور کرد که پس از تسلیم نمودن مورد معامله، فرد رضایت دارد یا نه، زیرا چیزی که در دسترس نباشد مانند معامله قمار میماند، پس در تمام معاملاتی که موردِ معامله مشخص نمیباشد رضایت وجود ندارد، و عقد معامله در آنها جاری نمیشود.
و نیز از این آیه استنباط میشود که معاملات با رضایت قولی یا فعلی منعقد میگردد، زیرا خداوند رضایت را شرط قرار دادهاست، پس به هر صورتی که رضایت حاصل شود، معامله منعقد میگردد. سپس خداوند آیه را با ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا﴾به پایان رسانید. از جمله رحمت الهی این است که خون و مالهایتان را مصون ومحفوظ گردانده و شما را از تلف کردن و هتک حرمت آن نهی کرده است.
سپس فرمود: ﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ﴾و هر کس چنین کند، یعنی مالها را به ناحق بخورد، و انسانها را بکشد، ﴿عُدۡوَٰنٗا وَظُلۡمٗا﴾و این کار را از روی ستم و تجاوز انجام دهد، نه از روی نادانی و فراموشی، ﴿فَسَوۡفَ نُصۡلِیهِ نَارٗا﴾او را با آتش بزرگی میسوزانیم. عظمت و بزرگی آن آتش از نکره بودنش «نارا» مستفاد میگردد. ﴿وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرًا﴾و اینکار خدا آسان است.
آیهی ۳۱:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ وَنُدۡخِلۡکُم مُّدۡخَلٗا کَرِیمٗا٣١﴾[النساء: ۳۱].«اگر از گناهان کبیرهای که از آن نهی میشوید پرهیز کنید، گناهانتان را میآمرزیم، و شما را به جایگاه بزرگوارانهای وارد میکنیم».
این از فضل و نیکویی و احسان خداوند بر بندگان است که به آنها وعده دادهاست، اگر از گناهان کبیرهای که از آن نهی شدهاند پرهیز کنند، خداوند همه گناهان و بدیهایشان را میبخشد و آنها را به جایگاه بزرگوارانهای که نعمت آن فراوان است وارد مینماید، و آن بهشت است، که چیزهایی در بردارد که هیچ چشمی مانند آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده، و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است.
و پرهیز از گناهان کبیره شامل انجام دادن فرایض میباشد که ترککننده آن مرتکب کبیره میگردد.
مانند نمازهای پنجگانه و نماز جمعه و روزه رمضان. همانگونه که پیامبر صفرموده است: «الصَّلَوَاتُ الْـخَمْسُ، وَالْـجُمُعَةُ إِلَى الْـجُمُعَةِ، وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ، مُکَفِّرَاتٌ لِـمَـا بَیْنَهُنَّ مَا اجْتُنِبَتِ الْکَبَائِرُ». «نمازهای پنجگانه و جمعه تا جمعهای دیگر، و رمضان تا رمضانی دیگر، گناهانی را که در این میان انجام گرفتهاند محو میکنند، به شرطی که از گناهان کبیره پرهیز شود». و بهترین تعریف برای گناهان کبیره چنین است: گناهی است که در دنیا برای آن احدی تعیین شده، و در آخرت مرتکب آن عقاب و عذاب شده، و در آخرت مرتکب آن عقاب و عذاب میچشد. و یا میتوان گفت: گناه کبیره گناهی است که ایمان آدمی را منتفی میکند، و یا به دنبال آن لعنتی قرار داده شده است، یا خداوند بر مرتکب آن خشم میگیرد.
آیهی ۳۲:
﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبۡنَۚ وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا٣٢﴾[النساء: ۳۲].«و آرزوی چیزی را نکنید که خداوند برخی از شما را با آن بر برخی دیگر برتری دادهاست، برای مردان بهرهای است از آنچه بدست میآورند، و برای زنان بهرهای است از آنچه بدست میآورند، و از خداوند فضل او را بجویید، همانا خداوند به هر چیزی آگاه است».
خداوند بندگانش مونش را نهی میکند که برخی از آنها آرزوی چیزی را بکنند که خداوند با دان آن چیز به کسی دیگر او را برتری دادهاست، اعم از چیزهایی که بدست آوردن آن ممکن است و یا چیزهایی که بدست آوردن آن ممکن نمیباشد. پس زنان نباید آرزوی دارا بودن ویژگیهای مردان را بکنند که خداوند با آن ویژگیها آنان را بر زنان برتری دادهاست.
و نباید فقیر آرزو کند که به مقام سرمایه داری برسد، بدون اینکه در مقام کسب و عمل تکانی به خویش بدهد. زیرا این حسادت است که آرزو کنی مال کسی از آن تو باشد و از او گرفت شود. و نیز این کار به منزله ناخشنودی از تقدیر الهی است، و تنبلی و آرزوهای پوچ، و خیال پردازی را به همرا دارد. بلکه شایسته است بنده برحسب تواناییاش برای بدست آوردن منافع دینی و دنیوی خود تلاش نماید، و فضل خداوند را بجوید. پس نه بر خودش توکل و تکیه کند، ونه برکسی دیگر، بلکه به پروردگارش تکیه و اعتماد نماید. بنابر این خداوند تعالی فرمود: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبُواْۖ﴾مردان از کارهایی که انجام میدهند و منتهی به نتیجهی مطلوب میشود بهرهای دارند. ﴿وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبۡنَ﴾و زنان از آنچه به دست میآورند بهرهای دارند. پس هر کس زحمت نکشد، چیزی را حاصل نخواهد کرد.
﴿وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِ﴾و تمام منافع دینی و دنیویتان را از فضل الهی بجویید، و این نشانه کمال بنده و سعادت اوست. اما کسیکه کاری انجام نداده و بر خود اعتماد میکند و خود را نیازمند و محتاج پروردگارش نمیداند، یا اینکه هم کار نمیکند و هم به خودش تکیه مینماید، چنین فردی خوار و زیان دیده است. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا﴾پس خداوند به هرکس چیزی را میدهد که شایستگی برخورداری آنرا دارد، و نعمات خود را به کسی نمیدهد که شایسته آن نباشد.
آیهی ۳۳:
﴿وَلِکُلّٖ جَعَلۡنَا مَوَٰلِیَ مِمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَۚ وَٱلَّذِینَ عَقَدَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ فََٔاتُوهُمۡ نَصِیبَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدًا٣٣﴾[النساء: ۳۳].«و برای هرکس وارثانی قرار دادهایم که باید از اموال و دارایی که پدر و مادر و خویشاوندان برای او بر جای گذاشتهاند به وی داده شود. و با کسانی که پیمان بستهاید بهرهشان را بدهید، بیگمان خداوند بر هر چیزی حاضر و آگاه است».
﴿وَلِکُلّٖ﴾و برای هر کس، ﴿جَعَلۡنَا مَوَٰلِیَ﴾وارثانی قرار دادهایم که او را سرپرستی میکنند و در آن کارهایش او را یاری میدهند، و وی نیز آنها را سرپرستی نموده و در کارهایشان آنان را یاری میدهد و باید ﴿مِمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾از آنچه خویشاوندان و پدر و مادر بر جای گذاشتهاند سهم آنان داده شود. و این همه وارثان اصل از قبیل پدر و پدربزرگ، و وارثان فرع از قبیل فرزندان و نوهها و وارثان اطرافیان را در بر میگیرد. این وارثان به سبب خویشاوندی ارث میبرند.
سپس نوعی دیگر از وارثان را بیان کرد و فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ عَقَدَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ﴾و کسانی که با آنها پیمان بستهاید همکار و یاریگرشان باشید و در اموالتان شریک باشند. آنچه ذکر شد از نعمت الهی بر بندگانش است، زیرا دوستان و وارثان با یکدیگر در کارهایی همکاری میکنند که به تنهایی نمیتوانند آن را انجام دهند.
﴿فََٔاتُوهُمۡ نَصِیبَهُمۡ﴾به وارثانی که از طریق پیمان بستن وارث گشتهاند، و بهره و سهم آنان را از کمک و یاری دادن بر غیر معصیت خدا بدهید. نیز ارث را به وارثان نزدیک بدهید که به سبب خویشاوندی ارث میبرند.
آیهی ۳۴:
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَیۡبِ بِمَا حَفِظَ ٱللَّهُۚ وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیّٗا کَبِیرٗا٣٤﴾[النساء: ۳۴]. «مردان سرپرست زنان هستند به خاطر اینکه خداوند مردان را بر زنان برتری دادهاست، و نیز به خاطر اینکه از مالهایشان خرج میکنند، پس زنان صالحه آنانی هستند که فرمانبردار خدا بوده و در پنهانی و در غیاب شوهرانشان از آنها اطاعت میکنند. و این بدان سبب است که خداوند آنها را حفاظت نموده و توفیق داده است. و زنانی که از سرکشی آنان بیم دارید، به آنان اندرز دهید، سپس بستر خویش را جدا کنید، سپس آنان را بزنید، پس اگر از شما اطاعت کردند راهی برای ایشان نجویید همانا خداوند والا و بزرگ است».
خداوند متعال خبر میدهد که ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ﴾مردان سرپرست زنان هستند تا آنها را به انجام حقوق الهی، از قبیل محافظت بر انجام فرائض و دور کردن از کارهای زشت ملزم دارند. مردان باید آنها را به انجام این کارها ملزم کنند. و نیز مردان سرپرست زنان هستند تا مخارج و پوشاک و مسکن آنها را تهیه نمایند. سپس سببی را که موجب سرپرستی مردان است بیان فرمود: ﴿بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ﴾به خاطر اینکه خداوند مردان را بر زنان فضیل دادهاست. مردان از چند جهت از زنان برتر هستند.
از آن جمله اینکه ولایت و حکومت و پیامبری و رسالت ویژه مردان است، و بسیاری از عبادتها مانند جهاد و نماز اعیاد و جمعه به مردان اختصاص دارد. و به خاطر عقل و متانت و آرامش و شکیبایی و قدرتی که خداوند به آنها دادهاست، در حالیکه زنان از آن مقدار قوه عاقله و متانت و توانایی و شکیبایی برخوردار نیستند، و نیز خداوند تهیه مخارج زنان را به مردان اختصاص دادهاست، چرا که بسیاری از مخارج را مردان میپردازند.
و راز حذف مفعول در فرموده الهی: ﴿بِمَآ أَنفَقُواْ﴾این است تا عموم نفقه را در بر گیرد.
پس دانسته شد که مرد سرپرست و آقای زنش است، و زن در اختیار مرد، و در بند اوست. بنابر این مرد باید حقوق زن را که امانت الهی در دست اوست ادا کند. وزن نیز باید از پروردگارش اطاعت نماید، و از شوهرش فرمان برد. بنابر این فرمود: ﴿فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ﴾زنان صالحه فرمانبردار خدا هستند، ﴿حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَیۡبِ﴾و حتی در غیاب شوهرانشان از آنها اطاعت میکنند، و دامان خویش را حفاظت نموده، و مال وی را پاس میدارند، و این به سبب توفیقی است که خدا به زنان دادهاست، و از جانب خودشان نیست، زیرا نفس، انسان را به کار بد دستور میدهد، اما کسیکه بر خدا توکل نماید آنچه برای او در دین و دنیایش مهم است خداوند او را در آن زمینه کفایت میکند.
سپس فرمود: ﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ﴾و زنانی که شما بیم دارید از اطاعت و فرمان شوهرانشان سرپیچی کنند، به این صورت که زن در سخن یا در عمل از شوهرش سرپیچی نماید باید شوهرش او را به شیوههایی که یکی از دیگری آسانترند ترتبیت و ادب کند.
﴿فَعِظُوهُنَّ﴾آنها را با بیان حکم خدا در رابطه با اطاعت از شوهر و تشویق به فرمانبرداری، و ترساندن از نافرمانی اندرز دهید. پس اگر زن باز آمد چه بهتر، و اگر باز نیامد او را در بستر رها کند، به این صورت که با او نخوابد و با او به اندازه کافی آمیزش نکند، و اگر باز نیامد او را بزند اما زدنی که به او آسیب نرساند. اگر به وسیله یکی از این کارها به هدف دست یافتید و زنان از شما فرمان بردند ﴿فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًا﴾پس به مقصود رسیدهاید، و زن را به خاطر کارهای گذشته سرزنش نکنید، و به جستجوی عیبهایی نپردازید که ذکر آن ضرر دارد و به سبب آن شر برپا میشود.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیّٗا کَبِیرٗا﴾همانا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است. یعنی او دارای علو مرتبه و بلندی مطلق است و از هر جهت بالا است. ذات او بلند است و قدر و منزلتش رفیع، و از چیرگی و قدرت بالایی برخوردار میباشد. خداوندی که از او بزرگتر وجود ندارد و ذات و صفاتش رفیع است.
آیهی ۳۵:
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَیۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَکَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَکَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن یُرِیدَآ إِصۡلَٰحٗا یُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَیۡنَهُمَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرٗا٣٥﴾[النساء: ۳۵]. «و اگر از اختلاف و جدایی آنها بیم داشتید، پس داوری از خانوادۀ شوهر و داوری از خانوادۀ زن بفرستید، اگر این دو داور خواهان اصلاح باشند خداوند بین آنان توافق حاصل میکند، همانا خداوند دانا و آگاه است».
و اگر ترسیدید که زن و شوهر دچار اختلاف و جدایی شوند و هر یک رو به ستمی رود، ﴿فَٱبۡعَثُواْ حَکَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِ﴾دو مرد مکلف و مسلمان و عادل و عاقل را به عنوان داور بفرستید که مسائل بین زن و شوهر و صلاحیت تشخیص با هم بودن یا جدایی آنها را میدانند. و این مطلب که ذکر شد از کلمه «حَکَم» استنباط میشود، زیرا برای داور بودن جز کسی که دارای این صفات باشد شایسته نیست، پس آن دو داور اعتراضی را که هریک از زن و شوهر نسبت به دیگری مطرح مینمایند بررسی کنند، سپس هریک از زن و شوهر را به انجام مسئولیتشان موظف بگردانند، و اگر نتوانستند زن و شوهر را به رعایت توصیههای خویش ملزم نمایند، یکی از آنان را قانع کنند، تا به آنچه از روزی و اخلاقی که برای همسرش میسر است رضایت دهد. و هرچقدر که توان جمع و اصلاح بین زن و شوهر را دارند از آن دریغ نورزند.
و اگر کار به جایی برسد که جز با درگیری و قهر و معصیت خدا ادامه زندگی و اصلاح زن و شوهر امکان نداشت و هر دو داور به این نتیجه رسیدند که جدایی میان آنان بهتر است، آنها را از یکدیگر جدا کنند. و رضایت شوهر برای جدا شدن شرط نیست، زیرا آیه دلالت مینماید که خداوند آن دو نفر را داور و حکم نامیده است، و داور حکم میکند، گرچه کسی که بر او حکم میشود راضی نباشد، بنابر این فرمود: ﴿إِن یُرِیدَآ إِصۡلَٰحٗا یُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَیۡنَهُمَآ﴾اگر آن دو داور خواهان اصلاح باشند خداوند به سبب رای و نظر درست و سخنی که دلها را جذب میکند میان آنها توافق حاصل کرده و هر دو همدم را به یکدیگر نزدیک مینماید.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرٗا﴾همانا خداوند همه امور آشکار و پنهان را میداند، و به کارهای پوشیده و اسرار آن آگاه است. از جمله علم و آگاهی الهی این است که برای شما این احکام بزرگ و آیینهای زیبا را مشروع نموده است.
آیهی ۳۸-۳۶:
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا٣٦﴾[النساء: ۳۶].«و خدا را عبادت کنید، و با او چیزی را شریک قرار ندهید، و با پدر و مادر نیکی نمایید، و با خویشاوندان و یتیمان و درماندگان و بیچارگان و همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه و همراه و مسافر و کنیزان و غلامان نیز نیکی کنید همانا خداوند کسی را که خودپسند و خودستا باشد دوست ندارد».
﴿ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ وَیَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبُخۡلِ وَیَکۡتُمُونَ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا٣٧﴾[النساء: ۳٧].«کسانیکه بخل میورزند و مردم را به بخل ورزیدن دستور میدهند و آنچه را که خداوند از فضل خویش به آنها داده است پنهان میدارند و برای کافران عذابی خوارکننده آماده کردهایم».
﴿وَٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۗ وَمَن یَکُنِ ٱلشَّیۡطَٰنُ لَهُۥ قَرِینٗا فَسَآءَ قَرِینٗا٣٨﴾[النساء: ۳۸]. «و کسانیکه مالهایشان را برای نشان دادن به مردم انفاق میکنند و به خدا و روز قیامت ایمان نمیآورند، و هرکس که شیطان همراه او باشد بسیار بد همراهیاست».
خداوند بندگانش را دستور میدهد تا تنها او را که خدای یگانه است، و شریکی ندارد، عبادت کنند. عبادت یعنی بندگی خدا و گردن نهادن به اوامر الهی و نواهی او، و اینکه از روی محبت و فروتنی همه عبادتهای ظاهری و باطنی خالص برای او انجام شود. و خداوند نهی کرده است که برای او شریک قرار داده شود. پروردگار نه شرک اصغر و نه شرک اکبر را نمیپذیرد، و نباید ملائکه و پیامبر، و کسی دیگر از آفریدگان را که نمیتوانند برای خود سود و زیانی بیاورند، و مالک مرگ و زندگی و حشر نیستند با او شریک قرار داد، بلک باید عبادتِ خالصانه برای کسی انجام گیرد که از هر جهت دارای کمال مطلق است، و تدبیر کامل در دست اوست، خداوندی که هیچکس با او شریک نیست و هیچ کس او را در تدبیر امور کمک نمیکند.
بعد از اینکه خداوند بندگانش را به عبادت خویش و ادای حقوق الهی فرمان داد، آنان را دستور داد تا حقوق بندگان را به جا آورند، و هر آن کس که نزدیکتر است مهمتر است و در اولویت قرار دارد. پس فرمود: ﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾با سخن خوب و خطاب مهربانانه، و کار زیبا و فرمان بردن از دستورات آنها، و پرهیز از آنچه نهی میکنند، و با انفاق بر آنها و احترام گذاشتن به کسی که خویشاوند آنان است با آنها نیکی کنید.
احسان و نیکی با پدر و مادر دو امر متضاد را در بردارد: یکی بدی کردن، و دیگری نیکی نکردن، و از هر دو نهی شده است. ﴿وَبِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾و با خویشاوندان نیکی کنید، که تمام خویشاوندان نزدیک و دور را شامل میشود، و باید با آنها در قول و عمل نیک شود و نباید پیوند خویشاوندی را در قول و عمل قطع نمود.
﴿وَٱلۡیَتَٰمَىٰ﴾و کسانیکه کوچک هستند و پدرانشان را از دست دادهاند، آنها خواه خویشاوند باشند یا نه، بر مسلمین حق دارند و باید آنها را تحت کفالت خود قرار داده و با آنها نیکی کنند و خاطر آنها را تسکین دهند، و به بهترین صورت آنها را در رسیدن به مصالح دینی و دنیویشان یاری نمایند. ﴿وَٱلۡمَسَٰکِینِ﴾و درماندگان، یعنی کسانی که فقر و نیازمندی آنها را درمانده کرده است و نمیتوانند از عهده مخارج خود و کسانی که باید آذوقه زندگیشان را فراهم کنند، برآیند.
خداوند دستور داده نیازهایشان برآورده شود و به اندازه توان به این کار اقدام ﴿وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾و همسایه خویشاوند که دو حق دارد، حق همسایگی و حق خویشاوندی، پس او بر همسایهاش طبق عرف و عادت حق و دَینی دارد.
﴿وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ﴾و همسایهای که خویشاوند نیست، و هر اندازه همسایه نزدیکتر باشد حقش موکدتر و بیشتر است، پس باید با دادن هدیه و صدقه و دعوت کردن، و نرمی در سخن، و کردار، و اذیت نکردن، در سخن و کردار رفتار خوبی را با همسایه در پیش گرفت.
﴿وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ﴾برخی گفتهاند یعنی همراه سفر. و گفته شده به معنی همسر است. و گفته شده که منظور هر همراهی است به طور مطلق، و شاید این مفهوم بهتر است، زیرا شامل همراه در سفر و همراه در اقامت و شامل زن نیز میگردد. پس همراه، اضافه بر حق مسلمان بودن حقی دیگر بر همراهش دارد، و باید او را در امور دین و دنیایش یاری کند و خیرخواهش بوده و در توانگری و مستمندی و خوشی و ناخوشی نسبت به او وفادار باشد و آنچه را برای خود دوست دارد برای ه مراهش نیز دوست بدارد، و آنچه را برای خود نمیپسندد برای او نیز نپسندد. و هر اندازه مدت همراهی بیشتر باشد حق نیز موکدتر و بیشتر میشود.
﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ﴾و آن ناآشنایی است که در سرزمین غربت نیازمند کمک میباشد یا نیازی به کمک نداشته باشد. پس بر مسلمین حق دارد، چرا که او از وطن خود دور شده و به شدت نیازمند آن است که به مقصدش رسانده شود، و مسلمین باید او را احترام کنند و با او محبت ورزند.
﴿وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ﴾و انسانها و حیوانهایی که در مالکیت شما هستند بر شما حق دارند و باید نیازهایشان را برآورده سازید، و باری بر دوش آنها نگذارید که توان تحمل آن را ندارند. و باید آنها را در کاری که بر دوششان گذارد شده است کمک کنید، و به صورتی مطلوب تربیت کنید. پس هرکس این دستورات الهی را انجام دهد، در برابر پروردگارش فروتن بوده، و در برابر بندگان خدا متواضع گشته و از دستور خدا زیاد و ستایش زیبا است. و هرکس این کارها را انجام ندهد، از پروردگارش روی گردان گشته و از فرمان وی اطاعت نکرده است و در برابر بندگان خدا فروتن نبوده، بلکه تکبر ورزیده و راه خیرخواهی و خودپسندی را در پیش گرفته است. بنابراین، خداوند متعال فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا﴾بیشک خداوند کسی را دوست ندارد که خودپسند باشد، و در برابر مردم تکبر ورزد. ﴿فَخُورًا﴾یعنی کسی که از روی تکبر بر بندگان خدا، به خود میبالد و خویشتن را ستایش و تمجید میکند.
پس خودستایی وتکبر، آنها را از انجام حقوق باز میدارد. بنابراین، خداوند آنها را مذمت کرده و میفرماید: ﴿ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ﴾کسانیکه حقوقی را که بر آنها است ادا نمیکنند، ﴿وَیَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبُخۡلِ﴾و مردم را با گفتار و کردارشان به بخل فرمان میدهند. ﴿وَیَکۡتُمُونَ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِ﴾و علمی را که به وسیله آن گمراهان هدایت میشوند و نادانان راهنمایی میگردند، پنهان میکنند، و باطل را برای آنها آشکار میسازند و از روی آوردن آنان به حق جلوگیری مینمایند.
پس اینها هم در مالهایشان بخل میورزند و هم در علم خود. و برای زیان رساندن به خود و هم برای زیان رساند به دیگران تلاش میکنند. و این صفات کافران است. بنابراین، خداوند متعال فرمود: ﴿وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا﴾و همانطور که بر بندگان خدا تکبر ورزیدند دیگران و هدایت نکردد، و سبب بخل ورزیدن دیگران و هدایت نیافتن آنها شدند، خداوند نیز آنها را از عذاب دردناک و رسوایی همیشگی خوار میگرداند. بار خدایا از هر کار بدی به تو پناه میبریم!.
سپس از نفقهای که از روی ریا و شهرت طلبی و ایمان نداشتن به خدا انجام میگیرد خبر داد و فرمود ﴿وَٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ﴾و کسانی که مالهایشان را برای اینکه مردم آنها را ببینند و تمجید و ستایش کنند، و آنها را تعظیم نمایند، انفاق میکنند، ﴿وَلَا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾و انفاق و بخشش آنها از اخلاص و ایمان به خدا و امید و پاداش او سرچشمه نگرفته است. پس این گام شیطان و کار اوست، که گروه خود را بهسوی آن فرا میخواند، تا از اهل جهنم شوند، و انفاق ریاکارانه آنها به سبب همدمی شیطان و کشاندن آنها بهسوی آتش میباشد. بنابر این فرمود: ﴿وَمَن یَکُنِ ٱلشَّیۡطَٰنُ لَهُۥ قَرِینٗا فَسَآءَ قَرِینٗا﴾و هر کس که شیطان همدم او باشد بسیار همراه و همدم بدی ا ست، چراکه میخواهد وی را هلاک کند و برای هلاکت همراهش به شدت تلاش میکند. پس هرکس در آنچه خداوند به او داده است بخل بورزد و آن را که خداوند به او ارزانی داشته است پنهان نماید نافرمان و گناه کار است، و با پروردگارش مخالفت ورزیده است. همچنین کسیکه مال خود را ببخشد، و عبادت را برای غیر خدا انجام دهد، او گناهکار شده و از دستور پروردگارش سرپیچی کرده است، و سزاوار عقوبت و سزا است، زیرا خداوند دستور داده است تا مخلصانه از او فرمانبرداری شود. همانطور که فرموده است: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِیَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ﴾[البینة: ۵]. «و فرمان داده نشدهاند مگر اینکه دین و عبادت را مخلصانه برای خدا انجام دهند».
پس عمل مخلصانه عملی است که مورد پذیرش خدا باشد، و انجام دهنده آن سزاوار تمجید و ستایش است. بنابراین، خداوند بندگان را بر انجام چنین عملی تشویق نموده و فرموده است:
آیهی ۳٩:
﴿وَمَاذَا عَلَیۡهِمۡ لَوۡ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ ٱللَّهُۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِهِمۡ عَلِیمًا٣٩﴾[النساء: ۳٩].«و چه میشد اگر آنان به خدا و روز قیامت ایمان میآوردند، و از آنچه به آنها روزی دادهایم میبخشیدند؟ و خداوند به آنان آگاه است».
﴿وَمَاذَا عَلَیۡهِمۡ لَوۡ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾چه چیزی آنها را دچار سختی و دشواری میگرداند اگر به خدا ایمان بیاورند، ایمانی که عین اخلاص است، و از مالهایی که خدا به آنها بخشیده است، ببخشایند، پس هم ایمان و هم اخلاص داشته باشند؟ و از آن جا که اخلاص رازی است میان بنده و پروردگارش و جز خدا کسی به آن آگاهی ندارد خداوند خبر داد که او همه حالتها را میداند. پس فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ بِهِمۡ عَلِیمًا﴾و خداوند به تمامی حالات آنان آگاه است.
آیهی ۴۲-۴۰:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖۖ وَإِن تَکُ حَسَنَةٗ یُضَٰعِفۡهَا وَیُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِیمٗا٤٠﴾[النساء: ۴۰].«بدون شک خداوند به اندازۀ ذرهای ستم نمیکند و اگر نیکی باشد آنرا چند برابر مینماید و از سوی خود پاداش بزرگی میدهد».
﴿فَکَیۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِیدٖ وَجِئۡنَا بِکَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِیدٗا٤١﴾[النساء: ۴۱].«چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امتی گواهی بیاوریم و تو را به عنوان گواه بر اینان بیاوریم؟».
﴿یَوۡمَئِذٖ یَوَدُّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَعَصَوُاْ ٱلرَّسُولَ لَوۡ تُسَوَّىٰ بِهِمُ ٱلۡأَرۡضُ وَلَا یَکۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِیثٗا٤٢﴾[النساء: ۴۲]. «در آن روز کسانی که کفر ورزیدند و از پیامبر نافرمانی کردند، دوست دارند که زمین بر آنها هموار شود، و نمیتوانند سخنی را از خدا پنهان دارند».
خداوند از کمال عدل و فضل خویش و مبرا بودنش از ستم کم و فراوانی که با عدل و فضل او منافات دارد، خبر داد و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ﴾خداوند به اندازه ذرهای ستم روا نمیدارد و از نیکیهای بندهاش کم نمیکند و بدیهایش را نمیافزاید. همانطور که فرموده است: ﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ٨﴾[الزلزلة: ٧-۸]. «هر کس ذرهای کار خوب انجام دهد پاداش آن را میبیند و هرکس ذرهای کار بد انجام دهد پاداش آن را میبیند».
﴿وَإِن تَکُ حَسَنَةٗ یُضَٰعِفۡهَا﴾واگر کار نیکی انجام شود خداوند برحسب حالت انجام دهنده و اخلاص و محبت او، پاداش آن را ده برابر و یا بیشتر مینماید. ﴿وَیُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾و خداوند از جانب خود اضافه بر پاداش کار نیکش، او را پاداش میدهد. از قبیل اینکه او را به انجام کارهای نیک دیگری توفیق میدهد و نیکی فراوان و خیر زیاد به او میبخشد.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿فَکَیۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِیدٖ وَجِئۡنَا بِکَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِیدٗا﴾یعنی چگونه خواهد بود اگر خداوند که علم و عدالت و حکمتش کامل است براساس گواهی دادن پاکیزهترین انسانها که پیامبراناند بر امتهایشان حکم نماید؟! این در حالی است که فردی که بر او حکم میشود به گناه خویش اعتراف میکند پس سوگند به خدا این فراگیرترین و منصفانهترین و بزرگترین حکم است.
و در اینجا کسانیکه بر آنها حکم شده به کمال فضل، عدل و ستایش اعتراف میکنند. و گروههایی با بدست آوردن موفقیت و رستگاری و عزت و کامیابی خوشبخت گشته و گروههایی نیز به رسوایی و عذاب آشکار گرفتار میآیند. بنابراین، فرمود: ﴿یَوۡمَئِذٖ یَوَدُّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَعَصَوُاْ ٱلرَّسُولَ﴾در آن روز آنان که به خدا و پیامبرش کفر ورزیده و از پیامبرش سرپیچی کردهاند دوست دارند، ﴿لَوۡ تُسَوَّىٰ بِهِمُ ٱلۡأَرۡضُ﴾و آرزو میکنند که کاش زمین آنها را فرو میبرد و تبدیل به خاک میگشتند و نابود میشدند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَیَقُولُ ٱلۡکَافِرُ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ تُرَٰبَۢا﴾[النبأ: ۴۰]. «و کافر میگوید: کاش که خاک بودم».
﴿وَلَا یَکۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِیثٗا﴾و هیچ سخنی را از خدا پنهان نمیدارند بلکه به همه کارهایی که کردهاند نزد خدا اعتراف میکنند و زبان و دست و پاهایشان به کارهایی که کردهاند گواهی میدهند. خداوند در این روز پاداش و سزای آنها را کامل میدهدو میدانند که خداوند حق و روشنگر است.
اما آنچه در احادیث آمده است مبنی بر اینکه کافران کفر و انکار خود را کتمان میکنند، مربوط به بعضی جاهای قیامت است، زمانیکه آنها گمان میبرند انکارشان به آنها سودی میبخشد و از عذاب الهی نجات میدهد. پس وقتی که حقائق را دریافتند و اعضای بدنشان بر آنها گواهی داد در این هنگام مسئله روشن میشود و جایی برای پنهان کردن باقی نمیماند، زیرا پنهان کردن فایده و سودی ندارد.
آیهی ۴۳:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِی سَبِیلٍ حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْۚ وَإِن کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَفُوًّا غَفُورًا٤٣﴾[النساء: ۴۳].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! در حالیکه مست هستید به نماز نایستید، تا وقتی که بدانید چه میگویید، و در حالیکه جنب هستید به نماز نایستید، و به اماکن نماز هم که همانا مساجد هستند نزدیک مشوید، (مگر کسانیکه از شما که میخواهند از یکی از درهای مسجد وارد شده و از در دیگری خارج شوند) تا وقتیکه طهارت برگیرید. و اگر مریض یا در مسافرت بودید، یا یکی از شما از قضای حاجت آمد، یا با زنان آمیزش کردید، و آب نیافتید، با هر آنچه که از سطح زمین ارتفاع پیدا میکند و پاک است تیمم کنید (خواه خاک باشد یا شن، یا درخت یا سنگ یا گیاه) پس چهره و دستهایتان را مسح کنید، همانا خداوند عفوکننده و آمرزنده است».
خداوند بندگان مؤمنش را نهی میکند از اینکه به نماز بایستند در حالیکه مست هستند، تا بدانند که چه میگویند.
و این نهی، نزدیک شدن به جایگاههای نماز مانند مسجد را نیز دربر میگیرد. پس فرد مست نمیتواند وارد مسجد شود. ونیز نماز را در بر میگیرد زیرا برای فردی که مست میباشد انجام دادن هیچ نماز و عبادتی جایز نیست چون عقل او آشفته است و نمیداند چه میگوید. بنابر این خداوند مقرر نمود که نباید به نماز و مسجد نزدیک شد تا زمانی که فرد میداند چه میگوید.
و این آیه شریفه به وسیله آیهای که شراب را به طور مطلق حرام مینماید منسوخ است. زیرا شراب ابتدا حرام نبود اما بعدا خداوند بندگانش را به طور ضمنی بر تحریم آن تشویق کرد و فرمود:
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَکۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾[البقرة: ۲۱٩]. «از تو در مورد شراب و قمار میپرسند. بگو: در شراب و قمار گناه بزرگی است و فایدههایی نیز برای مردم دارند اما گناهشان از فایدهاشان بزرگتر است». سپس خداوند متعال بندگا مومنش را از نوشیدن شراب به هنگام ایستادن به نمار نهی کرد، همانطور که در این آیه آمده است. سپس خداوند آن را به طور مطلق در همه وقتها حرام نمود و فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ﴾[المائدة: ٩۰]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! شراب و قمار و بتها و استفاده از تیرهای مخصوصی که به قصد بخت آزمایی و فال بینی به کار میبرید پلید و از کار شیطان هستند، پس از آن بپرهیزید».
و حرمت شراب در هنگام نماز شدیدتر است چون این فساد بزرگ را در بر دارد. گذشته از این، روح و مغز نماز فروتنی و حضور قلب است، و شراب دل را مست میکند و از یاد الهی و از نماز باز میدارد. و از مفهوم این استنباط میشود در حالت چرت زدن که فرد خواب آلود نمیداند چه میگوید و چه میکند نباید به نماز ایستاد، و آیه به صورت تلویحی به این موضوع اشاره میکند که مناسب است هرکس میخواهد نماز بخواند خود را از هر چیزی که فکرش را به خود مشغول میدارد دوری کند. مانند اینکه اگر نیاز به قضای حاجت دارد باید برود قضای حاجت کند سپس به نماز مشغول میشود.
و نیزاگر خیلی گرسنه است ابتدا غذا بخورد و پس از آن به نماز بپردازد تا در نماز، گرسنگی فکرش را به خود مشغول ندارد. در این زمینه حدیث صحیح نیز وارد شده است.
سپس فرمود: ﴿وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِی سَبِیلٍ﴾یعنی در حالت جُنُب به نماز نزدیک نشوید، مگر در این حالت و آن عبارت از اینکه در داخل مسجد عبور کنید و توقف ننمایید. ﴿حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْۚ﴾جنب تا زمانی که غسل نکرده است نمیتواند به نماز بایستد، و هرگاه غسل کرد میتواند نماز بخواند. و برای جنب فقط گذشتن از مسجد جایز است.
﴿وَإِن کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ﴾پس تیمم را برای مریض به طور مطلق خواه آب وجود داشته باشد یا نه جایز قرار دا. علت جایز بودن تیمم برای مریض، بیماریی است که استفاده از آب، آن بیماری را تشدید میکند. نیز تیمم را در سفر جایز قرار دادهاست، چرا که گمان میرود در سفر آب یافت نشود. پس اگر مسافر آب نداشت و فقط به اندازه نیاز خودش از قبیل نوشیدن وغیره. آب همراه داشت تیمم کردن برای او جایز است. و همچنین گاه انسان به سبب ادرا یا قضای حاجت یا آمیزش با زنان، ناپاک شد، اگر آب را نیافت برایش جایز است تیمم کند خواه در سفر باشد یا نه، همانطور که عموم آیه بر این مطلب دلالت میکند.
خلاصه مطلب این است که خداوند تیمم را در دو حالت جایز قرار دادهاست: یکی در صورت عدم وجود آب، خاه در سفر باشد یا نه، و یکی در صورت مشقت و سختی ناشی از بیماری و غیره که اگر آب استفاده کند دچار مشقت بیشتر میشود.
و مفسرین در رابطه با معنی ﴿أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ﴾اختلاف کرده و عدهای میگویند: منظور از آن آمیزش است، پس اگر چنین باشد آیه به صراحت جایز بودن تیمم را برای جنب بیان میدارد. همانطور که احادیث صحیح زیادی در این مورد وارد شده است. و عدهای معتقدند که منظور از آن دست زدن به زن است، مشروط به اینکه گمان بیرون آمدن مذی باشد، و آن دست زدنی است که به خاطر شهوت انجام میشود. پس آیه به شکستن وضو به علت دست زدن دلالت میکند.
و فقها از آیه ﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ﴾استنباط کردهاند هنگامی که وقت نماز فرا رسیده باید به جستجوی آب پرداخت، کسی که آب را جستجو نکند، گفته نمیشود آنرا نیافته است، بلکه یافتن یا نیافتن پس از جستجو کردن معلوم میشود.
نیز از این استنباط شده است وضو گرفتن با آبی که به علت مخلوط شدن با چیز پاکی تغییر کرده است نه تنها جایز است بلکه واجب نیز میباشد، زیرا چنین آبی در فرموده الهی: ﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ﴾داخل است، زیرا آبی که به سبب مخلوط شدن با چیز پاکی تغییر کرده است آب محسوب میشود. اما در این مورد که آن آب آبی است غیر مطلق اختلاف وجود دارد.
و دراین آیه حکم بزرگی تشریع شده و خداوند از این طریق بر این امت منت نهاده است و آن مشروعیت تیمم است. و تمامی علما الحمد لله بر این مطلب اجماع و اتفاق دارند.
و تیمم با هر آنچه که از سطح زمین ارتفاع پیدا کند غبار دانسته باشد یا نه خواه خاک باشد یا شن، یا درخت یا سنگ یا گیاه، به شرطی که پاک باشد انجام میشود. البته اگر گفته شود «صعید» یعنی آنچه که با آن تیمم صورت میگیرد باید غبار داشته باشد محتمل به نظر میرسد، زیرا خداوند متعال در آیه (۶) سوره مائده فرموده است ﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُمۡ﴾از آن به چهرهها و دستهایتان بمالید و مسح کنید، و آنچه که غبار ندارد مسح کرده نمیشود.
﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُمۡ﴾یعنی از آن به چهرهها و دستهایتان مسح کنید، و محل مسح کردن در تیمم تمام چهره و هردو دست تا مچ میباشند. همانطور که احادیث صحیح بر این دلالت مینمایند. و مستحب است با یک ضربه چهره و دستها تا مچ مسح شوند، همانطور که ح دیث عمار بر این مطلب دلالت مینماید. و نیز در این حدیث اشاره شده است که تیمم جنب مانند دیگران است و فقط چهره و دستها را مسح میکند.
فایده:
ابن القیم میگوید: «بدان که قواعد طب و بهداشت در سه مطلب خلاصه میشود: ۱- حفظ سلامت و تندرستی، ۲- دفع بیماریهایی که به بدن زیان میرساند. ۳- واکسنه کردن بدن در مقابل تمام بیماریها. و به درستی که خداوند متعال ما را بر این سه مطلب در کتاب عزیز خود آگاه ساخته است.
در رابطه با حفظ سلامت و تندرستی بدن، و واکسینه کردن آن خداوند به خوردن و نوشیدن و اسراف نکردن دستور دادهاست، و برای مسافر و مریض تجویز کرده که روزه نگیرید تا صحت و سلامتی آنها به وسیله آنچه که برای بدن مفید است حفظ شود، و از مریض در مقابل چیزهایی که به او ضرر میرساند حمایت بعمل آید.
و اما در مورد دفع بیماریها، خداوند برای مردی که در حال احرام است و در سرش بیماری دارد اجازه داده است سرش را بتراشد تا میکروبهای آن از بین بروند. پس این بیانگر آن است آنچه که ماندنش در بدن زیان آورتر است به طریق اولی باید دفع گردد مانند ادرار، مدفوع، استفراغ، منی، خون و غیره.
و در این آیه اشاره شده است که باید تمام چهره و دستها مسح شود. و نیز اشاره شده است که تیمم جایز است گر چه وقت تنگ نباشد، و از وی خواست نمیشود که آب را بجوید مگر بعد از اینکه سبب وجوب موجود باشد. والله تعالی اعلم.
سپس آیه را اینگونه ختم کرد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَفُوًّا غَفُورًا﴾عفو و آمرزش الهی برای بندگان مومش زیاد است، و فرامینش را بسیار آسان نموده است طوری که بنده با انجام آن دچار مشقت نمیگردد. از جمله بخشش و آمرزش الهی این ا ست که بر این امت رحم نموده و طهارت با خاک را بهجای آن در صورت مشکل بودن استفاده از آب برای آنان مشروع کرده و دروازه توبه و بازگشت را برای گناهکاران باز نموده و آنها را بهسوی خود، را خوانده و به آنها وعده داده است که گناهانشان را میآمرزد.
و از جمله عفو و آمرزش الهی این است که اگر مومن تمامِ زمین را از گناه مملو سازد اما چیزی را شریک پروردگارش قرار ندهد خداوند به اندازه زمین با آمرزش پیش او میآید.
آیهی ۴۶-۴۴:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ یَشۡتَرُونَ ٱلضَّلَٰلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ ٱلسَّبِیلَ٤٤﴾[النساء: ۴۴].«مگر نمیبینی کسانی را که بهرهای از کتاب داده شدهاند که گمراهی را میخرند و میخواهند شما هم گمراه شوید؟!».
﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِأَعۡدَآئِکُمۡۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَلِیّٗا وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِیرٗا٤٥﴾[النساء: ۴۵].«و خداوند دشمنان شما را بهتر میشناسد و کافی است که خدا سرپرست (شما) باشد و کافی است که خدا یاور (شما) باشد».
﴿مِّنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَیَقُولُونَ سَمِعۡنَا وَعَصَیۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَیۡرَ مُسۡمَعٖ وَرَٰعِنَا لَیَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِی ٱلدِّینِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا وَٱسۡمَعۡ وَٱنظُرۡنَا لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ وَأَقۡوَمَ وَلَٰکِن لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِکُفۡرِهِمۡ فَلَا یُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِیلٗا٤٦﴾[النساء: ۴۶].«دستهای از یهودیان سخنان را از جای خود تحریف کرده و میگویند: شنیدیم و نافرمانی کردیم، و بشنو (وای کاش) ناشنوا گردی، و (میگفتند:) ما را بپای. و زبانهایشان را پیچ میدهند و دین را به مسخره میگیرند. و اگر آنها میگفتند: شنیدیم و فرمان بردیم و بشنو و بهسوی ما بنگر بر ایشان بهتر و درستتر بود ولی ما آنها را به سبب کفرشان لعنت کردیم پس جز تعداد اندکی از آنها ایمان نمیآورند».
این بیان مذمت و نکوهش کسانی است که ﴿أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ﴾بهرهای از کتاب داده شدهاند. ضمنا بندگانش را از تبعیت از آنها و افتادن در دلهایشان برحذر داشته است. پس خبر داده که آنها ﴿یَشۡتَرُونَ ٱلضَّلَٰلَةَ﴾گمراهی را میخرند. یعنی آن را خیلی دوست دارند و برای بدست آوردنش از هر چیزی میگذرند، مانند کسی که در طلب آنچه که دوست دارد مال فراوانی را خرج میکند. پس آنها گمراهی را بر هدایت و کفر را بر ایمان و شقاوت را بر سعادت ترجیح میدهند. با این وجود ﴿وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ ٱلسَّبِیلَ﴾میخواهند شما را گمراه کنند.
پس آنها بینهایت به گمراه کردن شما علاقمندند و تلاش خود را در این راه مبذول میدارند. و از آنجا که خداوند سرپرست و یاور بندگان مومنش است گمراهی و گمراه کردن آن دسته از یهودیان را بیان کرد و فرمود: ﴿وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَلِیّٗا﴾وکافی است که خدا سرپرست باشد. یعنی بندگانش را سرپرستی نماید و نسبت به آنها مهربانی ورزد و در همه کارهایشان یاور آنان باشد و آنچه را که سبب خوشبختی و رستگاری آنان است برایشان آسان گرداند
﴿وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِیرٗا﴾و کافی است که خدا یاور باشد و آنها را علیه دشمنانشان یاری نماید و برای آنها چیزهایی را بیان دارد که از آن برحذر باشند، و آنها را علیه دشمنانشان کمک کند. پس سرپرستی الهی باعث بدست آوردن خیر و نیکی و دور شدن از هر شر و بدی است.
سپس خداوند کیفیت گمراهی و عناد و ترجیح دادن باطل از سوی آنان را بیان نمود و فرمود: ﴿مِّنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْ﴾دستهای از یهودیان که علمای گمراهشان بودند، ﴿یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ﴾سخنان را از جای خود تحریف میکنند، به گونهای که کلمه یا معنی آن را تغییر میدهند، یا هر دو را تحریف میکنند. از جمله تحریفشان این است در رابطه با صفتهایی که در کتابهایشان بیان شده و جز بر محمد صصدق نمیکند، میگویند: منظور از این صفتها محمد نیست بلکه منظور کسی دیگر است، و این حقیقت را پنهان میدارند.
پس علم و آگاهی آنان بدترین علم و آگاهی است، چرا که حقایق را وارونه نموده و باطل را به جای آن قرار داده و حق را انکار میکنند. و اما در میدان عمل و فرمانبرداری میگویند: ﴿سَمِعۡنَا وَعَصَیۡنَا﴾شنیدیم و نافرمانی کردیم.
یعنی ما سخن تو را شنیدیم و از فرمانت سرپیچی کردیم و این نهایت کفر و عناد و بیرون رفتن از دایره فرمان بری است. همچنین پیامبر صرا به بدتری صورت و دورترین روش از ادب و نزاکت خطاب کرده، و میگویند: ﴿وَٱسۡمَعۡ غَیۡرَ مُسۡمَعٖ﴾بشنو از ما، امید که سخنی را از ما بشنوی که آن را دوست داشته باشی، بلکه سخنی را از ما بشنوی که آن را دوست نمیداری. ﴿وَرَٰعِنَا﴾منظورشان از آن متصف نمودن حضرت به کم خردی و عیب و زشتی بود و گمان میبردند با استمعال کلمات دو پهلو خدا و پیامبر فریب میخورند. آنها با استعمال اینگونه کلمات و پیچ دادن زبانشان به عیب جویی از دین و پیامبر میپرداختند و در میان خود این مطلب را به صراحت بیان میکردند. بنابراین، خداوند متعال فرمود: ﴿لَیَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِی ٱلدِّینِ﴾. سپس خداوند آنها را به انجام آنچه که برایشان بهتر است راهنمایی نمود و فرمود: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا وَٱسۡمَعۡ وَٱنظُرۡنَا لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ وَأَقۡوَمَ﴾و اگر آنان میگفتند: شنیدیم و فرمان بردیم، و بشنو و به ما نظر کن»، قطعا برایشان بهتر بود زیرا این سخن متضمن خطاب نیک و رعایت ادب شایسته در تعامل با پیامبر است و این عمل به مثابه فرمان بردن از دستور خدا و منقاد شدن در برابر اوامر اوست. این آیه همچنین مشتمل بر آن است که در سوال کردن باید ادب و نزاکت و متانت را رعایت کرد، و اینکه پیامبر صبه سوالات اصحاب گوش فرا دهید و از حال و اوضاع آنان اطلاع پیدا کند. پس شایسته بود که آنها این رفت ار را در پیش بگیرند. ولی از آن جا که سرشتشان ناپاک بود از این شیوه رویگرداندند و خداوند آنها را به سبب کینه ورزی و کفرشان از رحمت خویش دور کرد. بنابر این فرمود: ﴿وَلَٰکِن لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِکُفۡرِهِمۡ فَلَا یُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِیلٗا﴾اما خداوند به سبب کفرشان آنان را نفرین کرد پس به جز عده کمی ایمان نمیآورند.
آیهی ۴٧:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبۡلِ أَن نَّطۡمِسَ وُجُوهٗا فَنَرُدَّهَا عَلَىٰٓ أَدۡبَارِهَآ أَوۡ نَلۡعَنَهُمۡ کَمَا لَعَنَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلسَّبۡتِۚ وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولًا٤٧﴾[النساء: ۴٧].«ای اهل کتاب! ایمان بیاورید به آنچه ما نازل کردهایم و تصدیقکنندۀ چیزی است که شما با خود دارید، قبل از اینکه چهرههایی را محو کنیم و آنها را برگردانیم و یا آنانرا نفرین کنیم همانطور که یاران شنبه را نفرین کردیم و فرمان خدا انجام شدنی است».
خداوند اهل کتاب اعم از یهود و نصارا را فرمان میدهد تا به پیامبر و کتاب بزرگی که بر او نازل شده و تصدیقکننده کتابهای پیشین است، ایمان بیاورند. کتابهای پیشین از آمدن قرآن خبر داده بودند. پس وقتی که قرآن آمد، خبر دادنِ کتابهای پیشین را تصدیق نمود. و اگر آنها به این قرآن ایمان نیاورند به کتابهایی که در دستشان هست نیز ایمان ندارند، زیرا کتابهای خدا یکدیگر را تصدیق مینمایند و با یکدیگر موافقاند. پس ادعای آنها مبنی بر اینکه به برخی ایمان داریم و به برخی ایمان نداریم ادعای باطلی بوده و راست نیست. و در ﴿ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُم﴾آنها را تشویق نموده تا ایمان بیاورند و آنها باید قبل از دیگران به ایمان آوردن مبادرت ورزند، زیرا خداوند علم و کتاب را به آنان ارزانی داشته است. و این امر وظیفه آنان را سنگینتر میکند. بنابر این خداوند آنها را به خاطر ایمان نیاوردنشان تهدید نمود و فرمود: ﴿مِّن قَبۡلِ أَن نَّطۡمِسَ وُجُوهٗا فَنَرُدَّهَا عَلَىٰٓ أَدۡبَارِهَآ﴾این پاداش از نوع کاری است که آنها انجام دادهاند. پس همانطور که آنها حق را ترک گفته و باطل را ترجیح دادند و حقایق را وارونه کردند و باطل را حق و حق را باطل جلوه دادند، به سزایی از نوع کارشان مجازات شدند، و چهرههایشان محو گردید همانطور که آنها حق را محو کردند و برگرداندن چهرههایشان به صورتی بود که چهره آنان در پشت قرار گرفت و این زشتترین صورت و چهره ممکن است.
﴿أَوۡ نَلۡعَنَهُمۡ کَمَا لَعَنَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلسَّبۡتِ﴾یا آنها را نفرین کنیم همانطور که یاران شنبه را نفرین کردیم. یعنی آنها را با رحمت خویش دور نماید و تبدیل به بوزینه گرداند، همانطور که خداوند با برادرانشان که در روز شنبه تجاوز و سرپیچی کردهاند، چنین کرد: ﴿فَقُلۡنَا لَهُمۡ کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔینَ﴾[البقرة: ۶۵]. «پس به آنها گفتیم بوزینگانی خوار باشید». ﴿وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولًا﴾و فرمان خدا همواره انجام شدنی است، در جای دیگری نیز در همین رابطه میفرماید: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیًۡٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٨٢﴾[یس: ۸۲]. «امر او اینگونه است که هرگاه چیزی را بخواهد به آن میگوید: «پدید بیا» پس پدید میآید».
آیهی ۴۸:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِیمًا٤٨﴾[النساء: ۴۸].«بیگمان خداوند شرک به خود را نمیبخشد و گناهان پایینتر از آن را برای هر کس که بخواهد، میبخشد و هرکس به خدا شرک ورزد گناه بزرگی را مرتکب شده است».
خداوند متعال خبر میدهد کسی را که چیزی از مخلوقات را شریک وی گرداند، نمیبخشد اما دیگر گناهان صغیره و کبیره را میآمرزد و این زمانی است که حکمت خدا مقتضی آمرزیدن وی باشد. خداوند برای آمرزیدن گناهان پایینتر از شرک اسباب زیادی قرار دادهاست، مانند نیکیهایی که بدیها را از بین میبرند، و مصیبتهای دنیوی، عذاب برزخ و عذاب روز قیامت که کفاره گناهاناند. و مانند دعای مومنان برای یکدیگر که باعث بخشوده شدن گناهان میشود و خداوند گناهان پایینتر از شرک را با شفاعت شفاعت کنندگان میآمرزد. بالاتر از همه اینها رحمت الهی قرار دارد که مومنان و اهل توحید سزاوار آن هستند.
برخلاف شرک، زیرا مشرک همه درهای آمرزش و رحمت را به روی خود بسته است، پس طاعات بدون توحید فایدهای به او نمیرساند، و مصیبتهایی که برای او پیش میآید به او سودی نمیبخشد و در روز قیامت کسی برای وی شفاعت نمیکند: ﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِینَ١٠٠ وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٖ١٠١﴾[الشعراء: ۱۰۰-۱۰۱]. «نه شفاعتکنندهای دارند و نه دوست صمیمی»!.
بنابراین خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِیمًا﴾«و هرکس به خدا شرک ورزد به راستی که گناه بزرگی مرتکب شده است». یعنی جنایت بزرگی کرده است، و چه ستمی بزرگتر از آن است که مخلوق آفریده شده از خاک را شریک خداوند قرار داده شود؟!.
مخلوقی که از همه جهات ناقص و نیازمند است و نمیتواند سودی به خود برساند و زیانی از خویش د ور کند، و مرگ و زندگی در اختیار او نیست و نمیتواند به کسی که او را عبادت کرده است سودی برساند. پس چگونه چنین چیزی با ذاتی شریک میشود که همه هستی را آفریده و از همه جهات کامل است و از تمام مخلوقاتش بینیاز است؟! خداوندی که سود و زیان، و دادن و محروم کردن در دست اوست و آفریدگان از نعمات او برخوردار هستند! آیه ستمی بزرگتر از این وجود دارد؟!.
بنابراین کسی که مرتکب شرک شود برای همیشه در عذاب میماند و از پاداش الهی محروم میگردد: ﴿إِنَّهُۥ مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُ﴾[المائدة: ٧۲]. «هر کس به خدا شرک ورزد به راستی که خداوند بهشت را بر او حرام گردانیده و جایگاهش جهنم است». این آیه کریمه در حق کسی است که توبه نکرده است، اما کسی که توبه کند، شرک و دیگر گناهانش بخشیده میشود: ﴿قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًا﴾[الزمر: ۵۳]. «بگو: ای بندگانم که زیاده روی کرده اید! از رحمت الهی ناامید نباشید بیگمان خداوند همه گناهان را میآمرزد یعنی گناهان کسی که بهسوی خدا برگشته و توبه نموده است».
آیهی ۵۰-۴٩:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنفُسَهُمۚ بَلِ ٱللَّهُ یُزَکِّی مَن یَشَآءُ وَلَا یُظۡلَمُونَ فَتِیلًا٤٩﴾[النساء: ۴٩].«آیا کسانی را نمیبینی که خود را پاک میشمارند، بلکه خداوند هر کس را که بخواهد پاک میدارد، و به اندازۀ نخِ روی هستۀ خرما بر آنها ستم نمیشود».
﴿ٱنظُرۡ کَیۡفَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۖ وَکَفَىٰ بِهِۦٓ إِثۡمٗا مُّبِینًا٥٠﴾[النساء: ۵۰].«بنگر چگونه به خدا دروغ نسبت میدهند، و بس است که این، دروغ آشکاری باشد».
این بیانگر تعجب خدا از بندگانش است و سرزنشی است از جانب خدا برای یهودیان و نصارا و امثال آن که خود را پاک میگرداند و ادعای پاکی میکنند در حالیک چنین نیستند، و میگویند: ﴿نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُ﴾[المائدة: ۱۸]. «ما فرزندان و دوستان خدا هستیم». و میگویند: ﴿لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ﴾[البقرة: ۱۱۱]. «هرگز وارد بهشت نخواهد شد مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد». و این ادعایی بدون دلیل است، زیرا خداوند در قرآن میفرماید: ﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١١٢﴾[البقرة: ۱۱۲]. «آری! هرکس مخلصانه به خدا روی آورد در حالی که نیکوکار است پاداش او نزد پروردگارش است، و نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین میگردند». پس خداوند چنین کسانی را پاک قرار دادهاست، بنابر این اینجا فرمود: ﴿بَلِ ٱللَّهُ یُزَکِّی مَن یَشَآءُ﴾بلکه خداوند هر کس را که بخواهد تزکیه مینماید. یعنی او را به سبب ایمان و عمل صالح و به وسیله دوری از اخلاق زشت و آراستگی به اخلاق و صفتهای زیبا پاک میگرداند.
اما اینها گر چه خود را پاک بدانند و ادعا کنند بر راه راست هستند و پاداش فقط از آنِ آنها است، دروغگو میباشند و به سبب ستم و کفرشان از خصلتهای پاکان بهرهای ندارند و خدا برآنها ستم روا نداشته است. بنابر این فرمود: ﴿وَلَا یُظۡلَمُونَ فَتِیلًا﴾این جمله مفید عموم است. یعنی هیچ ستمی به آنها نمیشود حتی به اندازه نخی که روی هسته خرما است. یا نخی که از چرک دست و غیره بر میآید. خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱنظُرۡ کَیۡفَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ﴾نگاه کن چگونه با پاک قرار دادن خود، به خدا دروغ میبندند، و این بزرگترین دروغی است که به خدا نسبت داده میشود. زیرا این بدان معنی است عقیده و ستمی که آنها دارند حق است و آنچه مسلمین بر آن هستند باطل میباشد و این بزرگترین دروغ و وارونه کردن حقائق است، زیرا حق را باطل و باطل را حق جلوه دادند. بنابراین، خداوند متعال فرمود: ﴿وَکَفَىٰ بِهِۦٓ إِثۡمٗا مُّبِینًا﴾و کافی است که این، گناهی آشکار و موجب عقوبت فراوان و عذاب دردناک باشد.
آیهی ۵۱:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ سَبِیلًا٥١﴾[النساء: ۵۱].«آیا کسانی را نمیبینی که بهرهای از کتاب داده شدهاند؟! به بتها و طاغوت ایمان میآورند و به کافران میگویند: اینها از کسانی که ایمان آوردهاند راه یافتهتراند».
و این یکی از اعمال زشت یهودیان و مصداقی از حسد آنان نسبت به پیامبر و مومنان است. اخلاق زشت و سرشت پلیدشان آنا را وادار کرد تا از ایمان به خدا و پیامبرش روی بگرداند و به بتان و طاغوت ایمان بیاورند. ایمان به جبت و طاغوت شامل هر عبادتی است که برای غیر خدا انجام شود، یا حکم کردن به غیر از آنچه خدا انجام شود، یا حکم کردن به غیر از آنچه که خدا مشروع نموده است. پس سحرِ و غیبگویی و پرستش غیر خدا و اطاعت شیطان همه مصادیقی از جبت و طاغوتاند. و همچنین کفر و حسد، یهودیان را واداشت تا طریقه کافران بت پرست را بر راه مومنان ترجیح دهند. پس فرمود: ﴿وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ﴾و به خاطر چاپلوسی و سازش با کافران، و به علت نفرت شدیدی که از ایمان دارند، میگویند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ سَبِیلًا﴾اینها کافران از مومنان راه یافته تراند. چه سُمج و سرکش بودند! و چقدر بیخرد و کینهتوز! بنگر که چه راه و رسم وخیم و نادرست و ناپسندی را در پیش گرفتند! فکر میکردند افراد عاقل و خردمند سخن پوچ آنان را باور میکنند؟!.
آیا دینی که بر ستم و پرستش بتها و حرام قرار دادن پاکیها و حلال کردن پلیدیها و امور حرام، و برابر دانستن مخلوق و خالق و کفر ورزیدن به خدا و پیامبر و کتابهایش استوار است، بر دینی ترجیح داده میشود که بر پایه عبادت خدا و اخلاص برای او در پنهان و آشکار، و کفر ورزیدن به آنچه که به غیر از خدا از بتها و همتایان دروغین پرستش میشوند، و برقرار داشتن پیوند خویشاوندی، و نیکوکاری با همه مخلوقات حتی با حیوانات استوار است؟ همچنین بر اقامه عدل و انصاف در میان مردم، و حرام قرار دادن هر خبیث و ستمی و بر صداقت در گفتار و کردار استوار است؟!.
آیا ترجیح آیین بت پرستی بر چنین دینی جز یاوه گویی چیز دیگری است؟! و آیا گوینده چنین سخنی جاهلترین، بیخردترین، سرکشترین، کینه توزترین و بزرگترین دشمنی حق نیست؟!.
آیهی ۵٧-۵۲:
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَمَن یَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِیرًا٥٢﴾[النساء: ۵۲].«اینان کسانیاند که خداوند لعنتشان کرده است و هرکس را که خدا لعنت کند برای او یاری نخواهی یافت».
﴿أَمۡ لَهُمۡ نَصِیبٞ مِّنَ ٱلۡمُلۡکِ فَإِذٗا لَّا یُؤۡتُونَ ٱلنَّاسَ نَقِیرًا٥٣﴾[النساء: ۵۳].«آیا آنان بهرهای از ملک دارند؟ اگر داشته باشند مردم را به اندازۀ نقطهای که در پشت هستۀ خرما است نخواهند داد».
﴿أَمۡ یَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِیمَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَءَاتَیۡنَٰهُم مُّلۡکًا عَظِیمٗا٥٤﴾[النساء: ۵۴].«آیا آنان به چیزی حسد میورزند که خداوند از فضل خویش به مردم دادهاست؟ بهراستی که آل ابراهیم را کتاب و حکمت دادیم و به آنان پادشاهی بزرگی عطا کردیم».
﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُۚ وَکَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا٥٥﴾[النساء: ۵۵].«ولی گروهی از آنان به وی (حضرت محمدص) ایمان آوردند و دستهای از آنان (مردم را) از او باز داشتند و آتش سوزان جهنم (برای چنین کسانی) کافی است».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِنَا سَوۡفَ نُصۡلِیهِمۡ نَارٗا کُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَیۡرَهَا لِیَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمٗا٥٦﴾[النساء: ۵۶].«بیگمان کسانی که به آیات ما کفر ورزیدند آنان را وارد آتشی فروزان خواهیم کرد و هر زمان که پوستهایشان سوخته و بریان شود به جای آن پوستهای دیگری قرار میدهیم تا عذاب را بچشند. همانا خداوند عزیز و حکیم است».
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ لَّهُمۡ فِیهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞۖ وَنُدۡخِلُهُمۡ ظِلّٗا ظَلِیلًا٥٧﴾[النساء: ۵٧].«و کسانی که ایمان آوردند و کار شایسته انجام دادند آنها را وارد باغهایی میگردانیم که رودها از زیر آن روان است، در آن جاودانه هستند و در آن برایشان همسران پاکیزهای است و آنان را به سایۀ گستردهای وارد میگردانیم».
این است واقعیت حال آنها، بنابر این خداوند متعال در موردشان فرمود: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ﴾ایشان کسانی هستند که خداوند آنها را از رحمت خویش دور نموده و سزاوار خشم و عذاب خویش گردانیده است. ﴿وَمَن یَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِیرًا﴾و هر کس که خدا او را نفرین کند برای وی یاوری نخواهی یافت که او را سرپرستی کند و منافعش را تامین نماید و او را از ناگواریها محافظت کند، و این نهایت خواری و رسوایی است.
﴿أَمۡ لَهُمۡ نَصِیبٞ مِّنَ ٱلۡمُلۡکِ﴾آیا بهرهای از ملک دارند تا هرکس را که بخواهند بنا به خواست و آرزوی خویش برکسی دیگر ترجیح دهند، ودر تدبیر جهان شریک خدا باشند؟! اگر چنین قدرتی داشتند به شدت بخل میورزیدند، بنابر این فرمود: ﴿فَإِذٗا﴾اگر بهرهای از ملک داشتند، ﴿لَّا یُؤۡتُونَ ٱلنَّاسَ نَقِیرًا﴾به مردم چیز کمی هم نمیدادند، و اگر بالفرض قدرتی داشتند به شدت بخل میورزیدند. و این را به صورت استفهام انکاری بیان کرد چرا که هیچ احدی آن را قبول نمیکند.
﴿أَمۡ یَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ﴾آیا انگیزه سخنشان این است که آنها شریک خدا هستند و هر کس را که بخواهند ترجیح میدهند و فضل و عطایا را به او میبخشند؟ یا حسادت ورزیدن به پیامبر و مومنان بر آنچه که خداوند از فضل خویش به آنان داده است آنان را وادار به این کار مینماید؟ و حسادت ورزیدن به فضل الهی چیز تازه و نوظهوری نیست. ﴿فَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِیمَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَءَاتَیۡنَٰهُم مُّلۡکًا عَظِیمٗا﴾و آن نعمتهایی از قبیل پیامبری و کتاب است که خداوند بر ابراهیم و فرزندانش ارزانی داشت، و ملک و سلطنتی است که به برخی زا پیامبراشن مانند داود و سلیمان بخشید.
و خداوند همواره انعام خود را بر بندگان مومنش ارزانش میدارد. پس آنها چگونه نعمتی را که خداوند در قالب نبوت و پیروزی و فرمانروایی به محمد دادهاست، محمدی که برترین و بزرگوارتین انسانها است و بیش از همه خدا را میشناسد و از خدا میترسد، انکار میکنند؟!
﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِ﴾گروهی از آنان به محمد صایمان آورده و خوشبختی دنیا و رستگاری آخرت را بدست آوردند،﴿وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُ﴾و دستهای از آنها از روی کینه و حسد، مرد را از او باز داشتند، در نتیجه به بدبختی دنیا و مصیبتهای فراوان دچار شدند، که غرق شدن در دریای مشکلات دنیا بخشی از آثار گناهانشان است.
﴿وَکَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا﴾و جهنم سوزان برای یهودیان و نصارا و دیگر کافرانی که به خدا کفر ورزیده و پیامبری پیامبران را انکار کردهاند، کافی است، بنابر این فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِنَا سَوۡفَ نُصۡلِیهِمۡ نَارٗا﴾آنانی که به آیات ما کفر ورزیدند، آنها را با آتشی که هیزمش بسیار عظیم و بزرگ است و حرارتش بسیار شدید میباشد میسوزانیم.
﴿کُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم﴾هرگاه که پوستهایشان بسوزد، ﴿غَیۡرَهَا لِیَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ﴾به جای آن، پوستهایی دیگر قرار میدهیم تا شدیدترین عذاب را بچشند. و چون کفر و عناد را به صورت همیشگی تکرار کرده و تبدیل به صفت و عادت آنها گردیده است، عذاب هم بر آنها تکرار میشود تا سزای برابر با اعمال خود را ببینند. بنابر این فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمٗا﴾همانا خداوند عزیز است و در آفرینش و فرمانروایی و پاداش و سزایی که میدهد دارای قدرت بزرگ و حکمت فراوان است. ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾و کسانی که به خدا و آنچه که ایمان آوردن به آن واجب است ایمان آوردند، ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾و کارهای شایسته اعم از واجبات و مستحبات را انجام دادند، ﴿سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ لَّهُمۡ فِیهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ﴾آنان را وارد باغهایی میکنیم که رودها از زیردرختانش روان هستند و جاودانه در آن میمانند، و برای آنان در آنجا زنهایی پاکیزه هست که از اخلاق زشت و ناپسند و از هر عیب و آلودگی که زنان دنیا دارند پاک هستند. ﴿وَنُدۡخِلُهُمۡ ظِلّٗا ظَلِیلًا﴾و آنها را به سایهای گسترده وارد میکنیم که هیچگاه زوالپذیر نیست.
آیهی ۵٩-۵۸:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَکَمۡتُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡکُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ سَمِیعَۢا بَصِیرٗا٥٨﴾[النساء: ۵۸].«همانا خداوند شما را فرمان میدهد تا امانتها را به صاحبانشان برسانید و هنگامی که میان مردم داوری میکنید دادگرانه داوری کنید، همانا خداوند شما را به بهترین اندرز پند میدهد، همانا خداوند شنوا و بینا است».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلًا٥٩﴾[النساء: ۵٩].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا و پیامبر و از اولی الامر مسلمان اطاعت کنید و اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و پیامبر برگردانید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید این برای شما بهتر و خوش فرجامتر است».
امانت عبارت از هر چیزی است که انسان بر آن امین قرار داده شده و به امانت داری آن دستور داده شده باشد. پس خداوند بندگانش را فرمان داده تا امتها را طور کامل و بدون کم و کاست و بدون درنگ و تاخیر به صاحبانشان برسانند. و این شامل امانت پست و مقام، اموال و اسرار و فرمانهایی میباشد که جز خدا کسی به آن آگاه نیست.
و فقها گفتهاند: هر کس امانتی را تحویل گرفت بر او لازم است آن را حفظ نماید زیرا رساند امانت به صاحبش جز با حفظ کردن آن امکانپذیر نیست، پس حفظ امانت واجب است. و ﴿إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾بیانگر آن است که امانت به غیر از صاحب آن داده نمیشود، و وکیل به منزله صاحب امانت است، پس اگر کسی امانت را به غیر صاحبش داده باشد امانت را نرسانده است. ﴿وَإِذَا حَکَمۡتُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡکُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾و زمانی که میان مردم به داوری نشستید دادگرانه داوری کنید، و این داوری در خونها و اموال و آبرو را در بر میگیرد، کم باشد، یا زیاد. و باید بر خویشاوند و غیرخویشاوند و نیکوکار و فاسق و دوست و دشمن به دادگری داوری شود. منظور از عدالتی که خداوند به آن دستور داده است حدود احکامی است که آن را بر زبان پیامبرش مشروع کرده است، و باید عدالت را شناخت تا طبق آن داوری کرد و از آن جا که اوامر، دستورهای نیک و منصفانهای است، فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ سَمِیعَۢا بَصِیرٗا﴾خداوند نواهی و اوامر را در اینجا میستاید، زیرا منافع دو جهان را در بردارند، و زیان دنیا و آخرت را از آدمی دور میکنند، چون قانون گذار خداوند شنوا و بینا است، خداوندی که هیچ چیزی بر او پنهان نمیماند و آنچه را که بندگان از مصالح و منافع خود نمیدانند، میداند.
سپس خداوند دستور میدهد تا از او و پیامبرش اطاعت شود، و اطاعت از خدا و پیامبرش با انجام واجبات و مستحبات و پرهیز از منهیات صورت میپذیرد.
و به اطاعت از اولی الامر نیز دستور دادهاست، و آنها کسانیاند که مسئول و فرمانروای مردم هستند، از قبیل امرا و حکام و مفتیها، زیر امور دینی و دنیوی مردم سامان نمیپذیرد، مگر اینکه از اینها اطاعت شده، و تسلیم فرمان آنها گردند تا از این رهگذر از خدا اطاعت کرده باشند، و پاداش الهی را بدست آورند. اما به شرطی که اولیای امور به نافرمانی خدا دستور ندهند، پس اگر به نافرمانی خدا فرمان دهند باید از آنها اطاعت کرد. و در مبحث اطاعت از اولی الامر فعل «أطیعوا» حذف شده، اما در هنگام بیان اطاعت از پیامبر ذکر شده است، این شاید بدین جهت است که پیامبر جز به اطاعت خدا فرمان نمیدهد، و هرکس که از پیامبر پیروی کند از خدا پیروی کرده ا ست. و اما مسئولین و فرمانروایان زمانی به فرمان بردن از آنها دستور داده میشود که فرمان آنها گناه نباشد.
سپس خداوند فرمان داد که تمام اختلافات خود را در زمینه اصول و فروع دین به خدا و پیامبرش برگردانند، یعنی اختلاف را به قرآن و سنتِ پیامبر برگردانند، زیرا کتاب خدا و سنت پیامبر همه مسائل اختلافی را به صراحت، یا به طور کلی، یا به صورت اشاره، یا به صورت تذکر و یادآوری یا در قالب مفهوم، یا بطریق قیاس فیصله میدهند.
و چون اساس دین بر کتاب خدا و سنت پیامبر است، و ایمان جز در سایه کتاب و سنت تحقق نمیپذیرد، بازگرداندن اختلاف به کتاب و سنت، شرط ایمان است. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾اگر شما به خدا و روز قیامت ایمان دارید. پس این دلالت مینماید که هرکس اختلافی را به کتاب و سنت برنگرداند، مومن حقیقی نیست، بلکه او به طاغوت ایمان دارد، همانطور که در آیه بعدی بیان شده است. ﴿ذَٰلِکَ﴾برگرداندن اختلاف به خدا و پیامبرش، ﴿خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلًا﴾بهتر و خوش فرجامتر است، زیرا حکم خدا و پیامبر بهترین و عادلانهترین و مقیدترین احکام برای دین و دنیا و سرانجام مردمان است.
آیهی ۶۳-۶۰:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ یَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن یَکۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَیُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِیدٗا٦٠﴾[النساء: ۶۰].«آیا تعجب نمیکنی از کسانی که ادعا میکنند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل شده ایمان آوردهاند، و میخواهند که داوری را به پیش طاغوت ببرند در حالیکه به آنها دستور داده شده است تا به طاغوت کفر بورزند، و شیطان میخواهد آنان را بسی گمراه کند».
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ رَأَیۡتَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُودٗا٦١﴾[النساء: ۶۱].«و وقتی که به ایشان گفته شود: بیایید بهسوی آنچه که خدا نازل کرده، و (بیایید) بهسوی پیامبر، منافقان را میبینی که به تو پشت میکنند و از تو باز میدارند».
﴿فَکَیۡفَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡ ثُمَّ جَآءُوکَ یَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّآ إِحۡسَٰنٗا وَتَوۡفِیقًا٦٢﴾[النساء: ۶۲].«اما چگونه است که چون به سبب کارهایی که با دست خود انجام دادهاند بلائی بدانان برسد، پیش تو میآیند و به خدا سوگند میخورند که ما جز خیر خواهی و صلح مقصودی نداشتهایم؟».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ یَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمۡ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَعِظۡهُمۡ وَقُل لَّهُمۡ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ قَوۡلَۢا بَلِیغٗا٦٣﴾[النساء: ۶۳].«ایشان کسانیند که خداوند میداند چه در دلهایشان است، پس، از آنها روی بگردان، و اندرزشان بده و به آنان سخنی رسا و مؤثر (که در دلشان رسوخ کند) بگوی».
خداوند بندگانش را از حالت منافقان به تعجب وا میدارد، ﴿ٱلَّذِینَ یَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ﴾کسانی که ادعا میکنند به آنچه بر پیامبر و آنچه پیش از او نازل شده است ایمان آوردهاند، اما با این وجود، ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ﴾میخواهند برای داوری به پیش طاغوت بروند، و هرکس که به غیر از آنچه خداوند مشروع نموده است حکم کند، طاغوت است. ﴿وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن یَکۡفُرُواْ بِهِ﴾در حالیکه به آنان دستور داده شده است که به طاغوت کفر ورزند، پس چگونه داوری بردن به نزد طاغوتیان با ایمان جور در میآید؟ زیرا ایمان مقتضی این است که فردِ مومن در برابر قانون خدا تسلیم شود، و قانون الهی را در هر کاری داور و حاکم قرار دهد. پس هرکس ادعا کند مومن است، اما حکم و داوری طاغوت را بر حکم و داوری خدا ترجیح بدهد دروغ میگوید. و این یکی از روشهای گمراه کردن آنان از سوی شیطان است. بنابراین، خداوند فرمود: ﴿وَیُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِیدٗا﴾و شیطان میخواهد آنها را گمراه و از حق بسیار دور نماید.
﴿فَکَیۡفَ﴾پس حال این گمراهان چگونه خواهد بود، ﴿إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡ﴾وقتی که به سبب گناهانی که انجام دادهاند، و آنچه طاغوت را حاکم قرار دادهاند، به مصیبت و بلائی گرفتار شوند؟! ﴿ثُمَّ جَآءُوکَ﴾سپس پیش تو میآیند و برای کاری که انجام دادهاند عذر میآورند، و ﴿یَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّآ إِحۡسَٰنٗا وَتَوۡفِیقًا﴾به خدا سوگند میخورند که منظوری جز خیرخواهی و آشتی دادن دو طرف نداشتهایم، در حالی که آنان دروغ میگویند؟ زیرا خیرخواهی، داور قرار دادن خدا و پیامبرش است، ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ﴾[المائدة: ۵۰]. «و حکم و داوری چه کسی بهتر از حکم و داوری خدا است، برای قومی که چنین دارند».
بنابراین فرمود: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ یَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمۡ﴾ایشان کسانیاند که خداوند میداند در دلهایشان چه نفاق و نیت شومی وجود دارد، ﴿فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ﴾پس به آنان توجه مکن و به خاطر آنچه مرتکب شدهاند با آنها روبرو مشو، ﴿وَعِظۡهُمۡ﴾و اندرزشان بده. یعنی حکم خداوند را برای آنها بیان نموده و آنها را تشویق کن تا از خدا فرمان برند، و آنها را از نافرمانی الهی بترسان.
﴿وَقُل لَّهُمۡ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ قَوۡلَۢا بَلِیغٗا﴾و آنانرا به صورت مخفیانه و در خلوت نصیحت کن، زیرا نصیحت در تنهایی برای دستیابی به مقصود موافق آمیزتر است، و در سرزنش و بیرون آوردن آنها از حالتی که در آن قرار دارند مبالغه کن، و زیاد بکوش. این بیانگر آن است که کسی که مرتکب گناه شده است گرچه باید از او روی گردانی کرد، اما در تنهایی و خلوت باید نصیحت شود و چنان زیاد اندرز و موعظه شود که گمان رود مقصود حاصل شده است.
آیهی ۶۵-۶۴:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوکَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِیمٗا٦٤﴾[النساء: ۶۴].«و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به فرمان خدا از او اطاعت شود، و اگر آنان وقتی که بر خود ستم میکردند پیش تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند، و پیامبر برای آنها از خدا طلب آمرزش میکرد، خداوند را توبهپذیر و مهربان مییافتند».
﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا٦٥﴾[النساء: ۶۵].«اما، نه! به پروردگارت سوگند که آنان ایمان نمیآورند تا تو را در درگیریها و اختلافات خود داور قرار ندهند، و سپس ملالی از داوری تو در دل خود نداشته و کاملاً تسلیم باشند».
خداوند به صورت ضمنی از فرمان بردن از پیامبر و تسلیم شدن در برابر اوامر او دستور میدهد و بر این امر تشویق مینماید و خبر میدهد که هدف از فرستادن پیامبران این است که آنها اطاعت شود و باید در همه آنچه که پیامبران به آن فرمان میدهد و یا از آن نهی میکند، مطیع و تسلیم وی شد، و پیامبران را تعظیم و احترام کنند، همانطور که فرمان بردار فرمانده را تعظیم مینماید. و در اینجا معصوم بودن پیامبران در تبلیغ چیزهایی که از طرف خدا دریافت میدارند و معصوم بودن آنها در آنچه که بدان دستور میدهند، و یا از آن نهی میکنند، ثابت میگردد، زیرا خداوند دستور داده که به طور مطلق از آنها اطاعت شود، و اگر آنها معصوم نبودند به طور مطلق دستور داده نمیشد که از آنها اطاعت شود، و چون آنها معصوماند آنچه را که اشتباه و خطا است به عنوان قانون الهی برای مردم مشروع نمیکنند.
﴿بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾یعنی اطاعتِ اطاعتکننده به فرمان و تقدیر و قضای الهی است. این بیانگر اثبات قضا و قدر الهی است. در این بخش از آیه، مردمان تشویق شدهاند تا از خداوند یاری و کمک بطلبند. و به این مطلب اشاره شده است که اگر خداوند انسان را یاری نکند نمیتوان از پیامبر اطاعت نمود.
سپس خداوند از بخشش بزرگ خویش خبر میدهد، و کسانی را که مرتکب گناه زشتیها شدهاند فرا میخواند تا به گناهانشان اعتراف کرده و توبه نمایند، و از خداوند آمرزش بجویند.پس فرمود: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوکَ﴾و اگر آنها هنگامی که به خود ستم میکردند، پیش تو میآمدند، و به گناهانشان اعتراف میکردند و پشیمان و ناراحت میشدند، ﴿فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِیمٗا﴾و برای گناهان خود طلب آمرزش میکردند، و پیامبر برای آنها آمرزش میخواست، خداوند با بخشیدن گناهانشان توبه آنها را میپذیرفت، و با پذیرفتن توبه، و توفیق دادن آنان به روی آوردن به توبه و پاداش دادنشان بر آن، به آنان رحم مینمود. البته شرفیاب شدن به حضور حضرت رسول صمنحصر به زمان حیات آن بزرگوار بوده است، چرا که سیاق آیه بر این مطلب دلالت میکند، زیرا طلب مغفرت از پیامبر جز در دوران حیات ایشان جایز نیست. اما پس از فوت ایشن نه تنها جایز نیست چیزی از وی درخواست شود، بلکه این امر شرک به حساب میآید.
سپس خداوند به ذات بزرگوارش سوگند یاد نمود که آنها مومن به حساب نمیآیند تا پیامبر خدا را در همه اختلافات خود داور و حاکم قرار ندهند. به خلاف مسائلی که در آنها اجماع شده است، زیرا اجماع مبتنی بر کتاب و سنت است. اما فقط داور قرار دادن کافی نیست تا وقتی که ملالت و دل تنگی از قضاوت پیامبر از دلهایشان دور نشود. و نباید فقط به ظاهر و از روی چشم پوشی به داوری پیامبر راضی باشند، بلکه باید قلبا از آن راضی باشند، و با اطمینان خاطر و در ظاهر و باطن تسلیم داوری پیامبر گردند. پس داور قرار دادن در مقام اسلام، و منتفی بودن رنج و کدورت قلبی در مقام ایمان، و تسلیم شدن در مقام احسان قرار دارد. پس هرکس این مراحل را تکمیل نماید همه مراحل دین را تکمیل کرده است، و هرکس پیامبر را به داور قرار ندهد وبه حکم وی پایبند نباشد کافر است. و هر کس پیامبر را داور قرار ندهد اما به داوری او پایبند و معتقد باشد، حکم او چون دیگر گناهکاران است.
آیهی ۶۸-۶۶:
﴿وَلَوۡ أَنَّا کَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ أَنِ ٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ أَوِ ٱخۡرُجُواْ مِن دِیَٰرِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٞ مِّنۡهُمۡۖ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِۦ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ وَأَشَدَّ تَثۡبِیتٗا٦٦﴾[النساء: ۶۶].«و اگر بر آنها مقرر مینمودیم که خویشتن را بکشید، یا از سرزمینهایتان بیرون بروید، جز تعداد اندکی از آنها چنین نمیکردند، و اگر آنان آنچه را که بدان اندرز داده میشوند به کار میبستند برای آنان بهتر بود، و آنان را پا برجاتر مینمود».
﴿وَإِذٗا لَّأٓتَیۡنَٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجۡرًا عَظِیمٗا٦٧﴾[النساء: ۶٧]. «و آنگاه به آنان از پیش خود پاداش بزرگی میدادیم».
﴿وَلَهَدَیۡنَٰهُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا٦٨﴾[النساء: ۶۸].«و آنان را به راه راست هدایت مینمودیم».
خداوند متعال خبر میدهد اگر کارهایی که برای انسان دشوار است، از قبیل خودکشی، و بیرون رفتن از خانه و کاشانه را بر بندگانش واجب میگردانید، جز تعداد کمی از آنها این کارها را نمیکردند، پس آنها باید خدا را به خاطر دستورهای آسانش که انجام آن برای هرکسی ساده و آسان است، سپاس بگویند و شکر او را به جای آورند.
و این بیانگر آن است که بنده باید سختیها را به یاد آورد تا انجام عبادات برایش آسان شود، و بیشتر پروردگارش را ستایش کند و سپاس او را به جا آورد. سپس خداوند متعال خبر داد که اگر آنها به انجام کارهایی که به آن موظف شده بودند مبادرت ورزیده و تلاش را در راستای انجام و تکمیل کارهایی که بدان موظف شده بودند مصروف میداشتند، و آرزو و خیالات پوچ در دل نمیپروراندند، و درصدد یافتن آن نبودند، برایشان بهتر بود و آنان را پابرجاتر میکرد. و شایست است که بنده چنین باشد و به مسئولیت و وظیفه خود عمل کند و آن را به پایان برساند، و به تدریج پیش برود تا به علم و عملی که در امر دین و دنیای وی مقدر شده است دست یابد. برخلاف کسی که آرزوی چیزی را میکند سبب تنبلی و سستی عزم و اراده به ندرت به آن میرسد. سپس خداوند متعال ثمرات عمل کردن به پندها راکه چهار چیز است بیان داشت:
۱- برخورداری از خیر و نیکی: ﴿لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ﴾اگر آنچه را که به آن اندرز داده شدند انجام میدادند، از برگزیدگان و نیکان میشدند، کسانی که همواره کارهای خوب را انجام میدهند. و صفت آدمهای پست از آنان دور میشد، چون اثبات چیزی مستلزم نفی ضد آن است. پس وقتی خوب بودن آنها ثابت شد، بد بودنشان منتفی میگردد.
۲- حاصل شدن ثابت و پایداری و افزوده شدن آن، زیرا خداوند مومنان را به سبب ایمانشان که همان عمل کردن به چیزی است که بدان پنده داده شدهاند پابرجا میدارد. پس خداوند مومنان را در زندگی دنیا به هنگام پیش آمدن فتنهها را در زندگی دنیا به هنگام پیش آمدن فتنهها که آدمی در رابطه با انجام دستورات و پرهیز از منهیات متزلزل میشود، و در هنگام بروز مشکلات پابرجا و استوار میدارد، و آنان به ثباتی دست مییابند که به وسیله آن به انجام دستورات و ترک منهیاتی که نفس مقتضی انجام آن است توفیق مییابند. و به هنگام پیش آمدن مشکلاتی که آدمی آن را نمیپسندد ثابت قدم و پابرجا میمانند. پس بنده چنانچه توفیق حاصل کند که صبر و بردباری پیشه نماید، یا از تقدیرات خدا خشنود گردد و یا شکر پروردگار را به جای آورد، به ثبات و آرامش میرسد. در نتیجه خداوند او را بر این کار یاری میکند، و در هنگام مرگ و در قبر بر دین خدا پابرجا خواهد بود.
و بندهای که همواره دستورات شرع را انجام میدهد، به آن انس میگیرد و به آن علاقمند میشود، و این یاری خداوند است که وی را بر انجام عبادات ثابت و استوار میدارد.
۳- ﴿وَإِذٗا لَّأٓتَیۡنَٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجۡرًا عَظِیمٗا٦٧﴾و در دنیا و آخرت به آنان پاداشی بزرگ میدهیم، و این پاداش، روح و قلب و بدن را شامل خواهد شد و این پاداش، نعمت پایدار بهشت است که هیچ چشمی آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است.
۴- هدایت به راه راست، و این ذکر عام بعد از خاص است، به خاطر شرافتی که هدایت از آن برخوردار است. یعنی خداوند او را به راه راست هدایت میکند، چون هدایت به معنی شناخت حق و دوست داشتن آن، و ترجیح دادن و عمل کردن به آن است، و سعادت و رستگاری نیز در گروِ آن میباشد.پس هرکسی که به راه راست هدایت شود به راستی که به همه خوبیها دست یافته و هر نوع بدی و زیان از او دور شده است.
آیهی ٧۰-۶٩:
﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا٦٩﴾[النساء: ۶٩].«و هرکس از خدا و پیامبر اطاعت کند پس ایشان همنشین کسانی خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده است از پیامبران و صدیقان و شهیدان و شایستگان، و آنان چقدر دوستان خوبی هستند!».
﴿ذَٰلِکَ ٱلۡفَضۡلُ مِنَ ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِیمٗا٧٠﴾[النساء: ٧۰]. «این بحششی است از جانب خدا، و کافی است که خدا آگاه باشد».
یعنی هر زن و مرد، کوچک و بزرگ که بر حسب حالت خود و به اندازه آنچه که بر او واجب شده است از خدا و پیامبرش اطاعت کند، ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم﴾پس ایشان همراه کسانی خواهند بود که خداوند نعمت بزرگی که مقتضی کمال و رستگاری و سعادت هر دو سرا میباشد به آنها دادهاست. ﴿مِّنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ﴾از پیامبران، که خداوند آنها را به سبب وحی خویش برتری داده و با فرستادن آنان بهسوی مردم و فرا خواندن آنان بهسوی خداوند فضل خویش را به آنها اختصاص داد. ﴿وَٱلصِّدِّیقِینَ﴾و آنها کسانیاند که آنچه را پیامبران آوردهاند به طور کامل تصدیق نمودهاند، پس آنها حق را شناخته و با شناخت آن و انجام دادن آن در گفتار و کردار، و دعوت بهسوی خدا آن را تصدیق کردهاند.
﴿وَٱلشُّهَدَآءِ﴾و شهیدان کسانی هستند که در راه خدا و برای اعلای کلمه «الله» جنگیده و کشته شدهاند. ﴿وَٱلصَّٰلِحِینَ﴾کسانی که خداوند ظاهر و باطنشان را اصلاح نموده، و اعمالشان نیز صالح گردیده است. پس هرکسی از خداوند نیز صالح گردیده است. پس هر کس از خداوند اطاعت کند، با اینها همراه خواهد بود. ﴿وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا﴾و اینها چه خوب دوستانی هستند که با آنها در باغهای بهشت جمع شده و در جوار پروردگار جهانیان بسر میبرند.
﴿ذَٰلِکَ ٱلۡفَضۡلُ﴾فضیلتی که بدان دست یافتهاند، ﴿مِنَ ٱللَّهِ﴾از سوی خداست، زیرا اوست که آنان را به کسب آن موفق گردانده، و آنان را بر آن یاری نموده و پاداش و ثوابی را به آنها داده و اعمالشان به آن نمیرسد، ﴿وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِیمٗا﴾و بس است که خداوند عالم و دانا باشد، او به احوال بندگانش داناست، و میداند کدامیک از آنان به سبب انجام دادن اعمال شایست مستحق پاداش و اجر فراوان میباشد.
آیهی ٧۴-٧۱:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذۡرَکُمۡ فَٱنفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ ٱنفِرُواْ جَمِیعٗا٧١﴾[النساء: ٧۱].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! آمادگی خود را حفظ کنید و دسته دسته یا به طور دسته جمعی (به جنگ) بروید».
﴿وَإِنَّ مِنکُمۡ لَمَن لَّیُبَطِّئَنَّ فَإِنۡ أَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةٞ قَالَ قَدۡ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیَّ إِذۡ لَمۡ أَکُن مَّعَهُمۡ شَهِیدٗا٧٢﴾[النساء: ٧۲].«و از شما کسی هست که سستی میورزد، و اگر مصیبتی به شما برسد، میگوید: بهراستی خدا به من لطف نمود که با آنان همراه و حاضر نبودم».
﴿وَلَئِنۡ أَصَٰبَکُمۡ فَضۡلٞ مِّنَ ٱللَّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمۡ تَکُنۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ مَعَهُمۡ فَأَفُوزَ فَوۡزًا عَظِیمٗا٧٣﴾[النساء: ٧۳].«و اگر رحمت و فضل الهی به شما برسد – درست مانند اینکه میان شما و آنان دوستی نبوده است – میگوید: کاش همراه آنها بودم و بسی بهره میبردم و به موفقیت بزرگی دست مییافتم».
﴿فَلۡیُقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یَشۡرُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا بِٱلۡأٓخِرَةِۚ وَمَن یُقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَیُقۡتَلۡ أَوۡ یَغۡلِبۡ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا٧٤﴾[النساء: ٧۴].«پس، کسانی که زندگی دنیا را به آخرت میفروشند باید در راه خدا جنگ کنند، و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود، یا پیروز گردد پاداش به او خواهیم داد».
خداوند متعال بندگان مومنش را دستور میدهد تا در برابر دشمنان کافرشان آمادگی خود را حفظ کنند، و این آمادگی همه جوانبی را در بر میگیرد که در جنگ با کفار از آن کمک گرفته میشود، و حیله و توطئه کفار با آن دفع میگردد، از قبیل استفاده از دژ و قلعههای مستحکم، و خندق و کانالهایی که مانع عبور کافران میگردد، و آموختن تیراندازی، سوارکاری، و آموختن صنعتهایی که در جنگ با کافران به کمک میآید، و چیزهایی که نقل و انتقال و ورود و خروج و حیله کافران به وسیله آن دفع میشود.
بنابراین فرمود: ﴿فَٱنفِرُواْ ثُبَاتٍ﴾دسته دسته به جهاد بروید، یعنی یک لشکر برای جنگ برود و دیگران باقی بمانند. ﴿أَوِ ٱنفِرُواْ جَمِیعٗا﴾یا اینکه همگی برای جنگ بیرون روید، و همه این امور در راستای جلب مصلحت جامعه اسلامی و دفع آسیب از مسلمین و فراهم کردن اسباب آرامش آنان است.
و این آیه مانند دیگر سخن خداوند است که فرموده است: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ﴾[الأنفال: ۶۰]. «و برای جنگ با کفار هر اندازه که میتوانید آمادگی کسب کنید».
سپس خداوند از کسانی خبر میدهد که ایمانشان ضعیف است و از شرکت در جهاد تنبلی و سستی میورزند، پس فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنکُمۡ﴾و ای مومنان! گروهی از شما هستند، ﴿لَمَن لَّیُبَطِّئَنَّ﴾که از جهاد در راه خدا سستی میکنند، و به علت ضعف و سستی و بزدلی در جهاد شرکت نمیکنند. و گفته شده است که معنی آن چنین است: دیگران را از جنگ باز داشته و آنها را نسبت به جهاد بیعلاقه میکنند، و کسانی که اینگونه رفتار نمایند منافقان هستند. اما معنی اول از دو جهت بهتر است:
یکی اینکه خداوند فرمود: ﴿مِنکُمۡ﴾یعنی از شما، و مومنان مورد خطاب قرار گرفتهاند. دوم اینکه در آخر آیه فرمود:﴿کَأَن لَّمۡ تَکُنۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ﴾انگار میان شما و ایشان دوستی و مودّتی نبوده است. زیرا کفار اعم از مشرکین و منافقین، با مومنین دوستی ندارند و خداوند دوستی میان آنها و مومنان را قطع نموده است. واقعیت نیز همین است، زیرا مومنان بر دو قسماند:
گروهی که در ایمانشان صادق و راستگو بوده و صداقتشان سبب شده تا کمال تصدیق را داشته باشند و جهاد کنند. و گروهی از مومنان ضعیفان هستند، که داخل اسلام شده و ایمان ضعیفی دارند، و از چنان قوت معنوی و ایمانی برخوردار نیستند که به جهاد بروند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰکِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا﴾[الحجرات: ۱۴]. «اعراب بادیه نشین گفتند: ما ایمان آوردهایم، بگو: شما ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید: ما تسلیم شدهایم».
سپس خداوند هدف کسانی را که از شرکت در جهاد سستی میورزند بیان نمود و فرمود: بزرگترین هدفشان زندگی دنیا و برخورداری از کالای آن است. و فرمود: ﴿فَإِنۡ أَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةٞ﴾اگر مصیبتی بر شما برسد از قبیل شکست خوردن و کشته شدن و پیروز شدن دشمنان بر شما در بعضی حالتها که خداوند در این کارها حکمتهایی دارد، ﴿قَالَ﴾فردی که در جهاد شرکت نموده است، میگوید: ﴿قَدۡ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیَّ إِذۡ لَمۡ أَکُن مَّعَهُمۡ شَهِیدٗا﴾نعمت خداوند شامل حالم شده است، چرا که با آنها نبودم. او به سبب ضعف عقل و ایمانش شرکت نکردن در جهاد این مصیبت عظیم را نعمت تلقی کرده و نمیداند نعمت حقیقی انجام این عبادت بزرگ است، عبادتی که به سبب آن ایمان قوی میگردد و بنده از سزا و عقوبت و زیان در امان میماند، و پاداش بزرگ و رضایت خداوند بزرگوار و بخشنده را به دست میآورد. اما با نرفتن به جهاد و نشستن گرچه کمی استراحت میکند ولی به دنبال آن خستگی طولانی و دردهای شدیدی را فرا میگیرد و پاداش بزرگی را که مجاهدین به دست میآورند از دست میدهد.
سپس فرمود:﴿وَلَئِنۡ أَصَٰبَکُمۡ فَضۡلٞ مِّنَ ٱللَّهِ﴾و اگر بخششی از سوی خدا به شما برسد، یعنی پیروزی و غنیمت بدست آورید ﴿لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمۡ تَکُنۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ مَعَهُمۡ فَأَفُوزَ فَوۡزًا عَظِیمٗا﴾انگار میان شما و او دوستی و مودّتی نبوده است، و میگوید: «کاش آنجا بودم و به موفقیت بزرگی دست مییافتم». یعنی آرزو میکند که ای کاش در جنگ شرکت میکرد و از غنیمتهای بدست آمده بهرهای به او میرسید.
زیرا هدفی جز به دست آوردن غنیمت ندارد. انگار میان شما و او دوستی ایمانی نبوده است، چرا که یکی از ویژگیهای اخوت ایمانی این است که مومنان در جلب منافع و دفع مضار، خود را شریک یکدیگر بدانند و چنانچه برادران مومنشان به خیر و منفعتی دست یابند خوشحال گردند، و به سبب از دست رفتن منافع برادرانشان ناراحت شوند. و همه در راستای سامان دادن به دین و دنیای خود تلاش کنند، اما کسی که فقط دنیا را آرزو میکند از چنین روحیه ایمانی برخوردار نیست.
یکی از مصادیق لطف و مهربانی خدا نسبت به بندگان این است که رحمت خویش را از آنها دریغ نمیدارد، و درهای رحمت خویش را از آنها دریغ نمیدارد، و درهای رحمت خویش را به روی آنان نمیبندد، بلکه هرکس به کاری دست یازد که شایسته او نیست خداوند او را فرا میخواند تا کمبودش را جبران کند، و خویشتن را اصلاح بگرداند.
پس خداوند آنان را به اخلاص و بیرون رفتن برای جهاد دستور داد و فرمود: ﴿فَلۡیُقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ﴾یک قول در مورد این آیه همین است که بیان شد، و این صحیحترین اقوال است. و گفته شده که معنی آن چنین است: مومنانی که ایمانشان کامل است و در ایمانشان صادق هستند باید در راه خدا بجنگند، ﴿ٱلَّذِینَ یَشۡرُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا بِٱلۡأٓخِرَةِ﴾آنهایی که دنیا را به آخرت میفروشند، چون به دنیا علاقهای ندارند و مشتاق آخرت میباشند. پس اینها مورد خطاب قرار میگیرند، زیرا آنان به سبب ایمان کاملشان خود را برای جهاد با دشمنان آماده نمودهاند، و ایمان کامل همین را اقتضا مینماید. و اما آنهاییکه در جهاد سستی میکنند، خداوند به آنها توجه و اعتنایی نمیکند، خواه برای جهاد بیرون روند یا در خانههایشان بنشینند. این مشابه آن فرمودهی خداوند متعال است که میفرماید: ﴿قُلۡ ءَامِنُواْ بِهِۦٓ أَوۡ لَا تُؤۡمِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ یَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧﴾[الإسراء: ۱۰٧]. «بگو: به آن امیان بیاورید یا ایمان نیاورید، همانا کسانیکه قبل از آن علم را داده شدهاند هرگاه بر ان تلاوت شود به سجده میافتند». و در جایی دیگر میفرماید: ﴿فَإِن یَکۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ فَقَدۡ وَکَّلۡنَا بِهَا قَوۡمٗا لَّیۡسُواْ بِهَا بِکَٰفِرِینَ﴾[الأنعام: ۸٩]. «اگر ایشان به آن کفر بورزند ما قومی را به گماردهایم که به آن کافر نیستند».
و گفته شده است که معنی آن چنین است: جهادگران باید با کفار و کسانی بجنگند که زندگی دنیا را به بهای آخرت میخرند. پس در این صورت کلمه ﴿ٱلَّذِینَ﴾در محل نصب مفعول است.
﴿وَمَن یُقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾و هر کس در راه خدا بجنگد و جهاد کند، جهادی که خدا و پیامبرش به آن دستور دادهاند، و در آن اخلاص داشته و هدفش رضای خدا باشد، ﴿فَیُقۡتَلۡ أَوۡ یَغۡلِبۡ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾پس اگر کشته شود یا پیروز گردد، به او پاداش بزرگی خواهیم داد، و بر ایمان و دینش میافزاییم و غنیمت زیادی نصیب او میگردد، و ستایش و نام نیک از او برجای میماند. پاداش مجاهدین در راه خدا چیزهایی است که خداوند در بهشت برای آنها آماده نموده است، که هیچ چشمی مانند آنرا ندیده، و هیچگوی آن را نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور کرده است.
آیهی ٧۵:
﴿وَمَا لَکُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِینَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّٗا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا٧٥﴾[النساء: ٧۵].«و چرا در راه خدا و (در راه نجات) مردان و زنان و کودکان ناتوان و درمانده نمیجنگید؟ آنهایی که میگویند: پروردگارا! ما را از این شهر و سرزمینی که ساکنان آن ستمگرند بیرون آور، و از جانب خودت برای ما سرپرست و یاوری قرار بده».
خداوند بندگان مومنش را به جنگیدن در راه خود تشویق نموده و بیان میدارد که جنگ در راه خدا بر آنان مقرر است و به سبب ترک آن شدیدا مورد سرزنش قرار میگیرند. پس فرمود: ﴿وَمَا لَکُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾و چرا در راه خدا نمیجنگید در حالی که مردان و زنان و کودکان بیچاره و درماندهای که راه و چارهای ندارند، ستم بزرگی از جانب دشمنان بر آنها رفته است و دعا میکنند که خداوند آنها را از این سرزمین نجات دهد که ساکنانش به سبب کفر و شرک و اذیت و آزار مومنین و بازداشتن از راه خدا و بازداشتن از دعوت بهسوی دینشان و هجرت کردن در راه خدا بر مومنان ستم میکنند. و از خداوند میخواهند که برای آنها سرپرست و یاوری قرار دهد، تا آنان را از این سرزمین که ساکنانش ستمگرند نجات بدهد. پس جهاد شما به این مفهوم از باب جنگیدن، و دفاع از خانواده و فرزندان زیردستانتان است، این از باب جهادی نیست که هدف از آن نابود کردن کافران و به غنیمت بردن اموال و تصرف نمودن سرزمین و دیارشان است، هرچند که این نوع از جهاد نیز فضیلت بزرگی دارد و هرکس آنرا ترک نماید به شدت مورد سرزنش قرار میگیرد. اما پاداش و فایده جهادی که برای نجات دادن درماندگان و مظلومان صورت میگیرد بیشتر و بزرگتر است. چون این جهاد از باب دفع دشمنان است.
آیهی ٧۶:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱلطَّٰغُوتِ فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِیَآءَ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّ کَیۡدَ ٱلشَّیۡطَٰنِ کَانَ ضَعِیفًا٧٦﴾[النساء: ٧۶]. «کسانی که ایمان آوردهاند در راه خدا میجنگند و کسانی که کفر ورزیدهاند در راه طاغوت میجنگند، پس با یاران شیطان بجنگید همانا مگر شیطان همیشه ضعیف بوده است».
سپس فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾در اینجا خداوند خبر میدهد که مومنان در راه خدا میجنگند. ﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱلطَّٰغُوتِ﴾و کسانی که کفر ورزیدهاند در راه طاغوت که همان شیطان است میجنگند. در لابلای این بخش از آیه چندین فایده وجود دارد:
۱- هر اندازه که عبد مومن ایمان داشته باشد به همان اندازه نیز به قضیه جهاد اهتمام داده و در آن اخلاص میورزد. پس جهاد در راه خدا از نشانهها و مقتضیات ایمان است. همانطور که جنگیدن در راه طاغوت از شعبههای کفر و مقتضیات آن میباشد.
۲- کسی که در راه خدا میجنگد شایسته است بیش از دیگران شکیبا و قوی باشد، زیرا دوستان شیطان صبر میکنند و میجنگند در حالی که بر باطل هستند، پس اهل حق به صبر و شکیبایی سزاوارترند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِن تَکُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ یَأۡلَمُونَ کَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا یَرۡجُونَ﴾[النساء:۲۵]. «اگر شما دردمند و زخمی میشوید پس آنها نیز مانند شما زخمی و دردمند میشوند و شما امیدی به خدا دارید که آنها ندارند».
۳- کسی که با تکیه و اعتماد بر پشتوانه محکم حق، و توکل به خدا میجنگد از تکیه گاه مستحکمی برخوردار است، پس صاحب نیرو و پشتوانه باید بیش از کسی که در راه باطل میجنگد و حقیقت و سرانجام خوبی ندارد، دارای صبر وپایداری باشد. به همین جهت خداوند متعال فرمود: ﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِیَآءَ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّ کَیۡدَ ٱلشَّیۡطَٰنِ کَانَ ضَعِیفًا﴾با یاران شیطان بجنگید همانا کید شیطان ضعیف است. «کید» یعنی در پیش گرفتن راههای پنهانی برای زیان رساندن به دشمن.
مکر و دسیسه شیطان هر اندازه که قوی باشد ضعیف است، چرا که در مقابل کوچکترین مصداق حق نمیتواند بایستد، و مکر شیطانی در مقابل چاره اندیشی خداوند برای بندگان مومنش یارای مقاومت ندارد.
آیهی ٧۸-٧٧:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ قِیلَ لَهُمۡ کُفُّوٓاْ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ إِذَا فَرِیقٞ مِّنۡهُمۡ یَخۡشَوۡنَ ٱلنَّاسَ کَخَشۡیَةِ ٱللَّهِ أَوۡ أَشَدَّ خَشۡیَةٗۚ وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ کَتَبۡتَ عَلَیۡنَا ٱلۡقِتَالَ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنَآ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِیبٖۗ قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡیَا قَلِیلٞ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ وَلَا تُظۡلَمُونَ فَتِیلًا٧٧﴾[النساء: ٧٧].«آیا نمیبینی کسانی را که به آنان گفته شد: از جنگ دست بدارید، و نماز را به پا دارید و از مالهایتان ببخشید، پس هنگامی که جنگ بر آنان واجب شد در این هنگام گروهی از ایشان از مردم میترسیدند همانگونه که از خدا ترس داشتند، یا بیشتر از آن میترسیدند، و گفتند: پروردگارا! چرا جنگ را بر ما واجب کردی؟ چه میشد اگر به ما مهلت بیشتری میدادی؟ بگو: کالای دنیا ناچیز است، و آخرت برای کسی که پرهیزگار باشد بهتر است و کوچکترین ستمی بر شما نمیشود».
﴿أَیۡنَمَا تَکُونُواْ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ کُنتُمۡ فِی بُرُوجٖ مُّشَیَّدَةٖۗ وَإِن تُصِبۡهُمۡ حَسَنَةٞ یَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَیِّئَةٞ یَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِکَۚ قُلۡ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا یَکَادُونَ یَفۡقَهُونَ حَدِیثٗا٧٨﴾[النساء: ٧۸]. «هرکجا باشید مرگ شما را درمییابد اگرچه در برجهای محکم و استوار باشید، اگر نیکی و خوبی به آنها برسد، می گویند: این از جانب خدا است، و اگر بدی و مشکلی به آنها برسد، میگویند: این از جانب تو است، بگو: همه از جانب خدا است. این مردم را چه شده که سخن نمیفهمند».
مسلمانان که در مکه بودند به نماز، زکات (کمک کردن به فقرا) دستور داده شده بودند. منظور از واژهی «زکات» آن زکات معروفی نیست که دارای حدنصاب و شرایط ویژه است، چرا که آن جز در مدینه فرض نشده است. اما بنا به دلایلی هنوز جهاد بر آنان واجب نشده بود:
از آن جمله یکی این که حکمت خداوند متعال مقتضی آن است که قوانین را طوری برای بندگانش مشروع نماید که بر آنها سخت نباشد، و از مهمتر و آسانتر شروع مینماید.
و از جمله فواید فرض نشدن جهاد در مکه این است که اگر در مکه جهاد فرض میشد، به دلیل اینکه تعداد مسلمانان اندک و تجهیزاتشان نیز ناچیز و دشمنشان زیاد بود اسلام نابود میشد، پس مصلحت بزرگتر رعایت گردید و بر مصلحت کوچکتر ترجیح داده شد. و حکمتهای دیگری نیز در این کار وجود داشت که خداوند خود بدانها آگاهتر است.
و برخی از مومنان دوست داشتند در مکه جنگ بر آنان فرض میشد، در حالی که جنگ برایشان مناسب نبود، بلکه در آن زمان انجام دادن چیزهایی که به آن دستور داده شده بودند، از قبیل توحید و نماز و زکات برایشان مناسبتر بود. ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِۦ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ وَأَشَدَّ تَثۡبِیتٗا﴾[النساء: ۶۶]. «و اگر آنان آنچه را که بدان پند داده میشدند انجام میدادند، برایشان بهتر بود و بر ثبات و پایداری آنان میافزود». پس وقتی که بهسوی مدینه هجرت کردند و اسلام نیرومند شد و بستر مناسبی برای فرضی شدن جهاد فراهم گردید جنگ بر آنان فرض شد.
اما دستهای از کسانی که قبل از فرض شدن جنگ عجله میکردند، از ترس مردم و به سبب ضعفی که داشتند، گفتند: ﴿رَبَّنَا لِمَ کَتَبۡتَ عَلَیۡنَا ٱلۡقِتَالَ﴾پروردگارا! چرا جنگ را بر ما واجب گرداندی؟ و این، اظهار نارضایتی و اعتراض بر خدا بود، و شایسته بود که تسلیم دستور خدا شوند و بر اوامر صبر کنند. پس امری را که از آنها خواسته شده بود وارونه کردند و گفتند: ﴿لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنَآ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِیبٖ﴾چرا فرض شدن جنگ را مدتی دیگر به تاخیر انداختی؟
و این حالت برای بسیاری از آنهایی که محکم نیستند، و قبل از فرا رسیدن زمان مناسب برای انجام کاری در آن عجله میکنند پیش میآید. غالبا چنین افرادی به هنگام فرا رسیدن آن کار بردباری نکرده و بیتابی میکنند.
سپس خداوند آنها را در مورد شرکت نکردن در جنگ، اندرز داد و فرمود: ﴿قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡیَا قَلِیلٞ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ﴾بگو: کالای دنیا اندک است و برای کسی که پرهیزگاری نماید آخرت بهتر است. یعنی بهرهمند شدناز لذتهای دنیا و راحتیهای آن کم است. پس تحمل سنگینیها در مسیر اطاعت از خدا در کوتاه مدت بر مردم سبک و آسان میشود، چون وقتی انسان بداند سختی و مشقتی که به او میرسد طولانی نخواهند بود این کار بر او آسان خواهد شد. بنابر این اگر دنیا و آخرت را با هم مقایسه نماید به یقین میداند که ذات و لذات و زمان آخرت از دنیا بهتر است.
همانطور که پیامبر صدر رابطه با ذات آن فرموده است: «إِنَّ مَوْضِعَ سَوْطٍ فِی الْـجَنَّةِ لَـخَیْرٌ مِنْ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا». «همانا جای یک شلاق در بهشت از تمام دنیا و آنچه که در آن هست بهتر است».
و لذت بهشت از تمام آنچه که صفا و لذت آدمی را مکدر کند به دور است، بلکه از هر خوشی و لذتی که به تصوراید بالاتر و بهتر است. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٧﴾[السجدة: ۱٧]. «پس هیچکس نمیداند چه چیز از آنچه روشنی بخش دیدگان است به پاداش آنچه انجام میدادند برای آنان پنهان شده است».
و خداوند بر زبان پیامبرش فرموده است: «برای بندگان صالح خودم نعمتهایی را آماده کردهام که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آنرا نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است. اما لذتهای دنیا انواع تلخیها را به همراه دارند، و اگر لذتهای دنیا با انواع دردها و رنجها و ناراحتیهایی که به همراه دارند مقایسه شود، هیچ تناسبی ندارند.
و اما زمان آخرت بدان خاطر بهتر و برتر است که دنیا از بین رفتنی است، و عمر انسان است نسبت به دنیا بسیار اندک است، اما نعمت آخرت همیشگی است و اهل آن همیشه در آن میمانند.
پس وقتی فرد عاقل به این دو دنیا فکر کند، و حقیقتِ هر دو را آنگونه که سزاوار است درک کند، خواهد دانست که کدام یک را باید ترجیح دهد، و کدام یک سزاوار تلاش و کوشش است.
بنابراین فرمود: ﴿وَٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ﴾و آخرت برای کسی که از شرک و سایر کالاهای حرام بپرهیزد بهتر است. ﴿وَلَا تُظۡلَمُونَ فَتِیلًا﴾و نتیجه تلاش خود را که در راستای بدست آوردن خوشبختی جهان آخرت مبذول داشته بودید به طور کامل خواهید یافت بدون اینکه چیزی از آن کاسته شود.
سپس خداوند خبر داد که احتیاط، انسان را از تقدیر نجات نمیدهد و هرکس در خانه بنشیند تا از مرگ و مشکلات در امان بماند نشستن او چیزی را از وی دور نمیکند. پس فرمود: ﴿أَیۡنَمَا تَکُونُواْ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ﴾مرگ شما را در هر زمان و مکانی در مییابد. ﴿وَلَوۡ کُنتُمۡ فِی بُرُوجٖ مُّشَیَّدَةٖ﴾اگرچه در قصرهای محکم و منازل بلندی باشید.
همه این مطالب تحریک و تشویق است برای جهاد در راه خدا، پس گاهی با بیان فضل و پاداش آن، و گاهی با ترساندن از عقوبت ترک آن، و گاهی با خبر دادن از این که کسانی که نشستهاند و به جهاد نمیروند ماندنشان مرگ را از آنها دور نمیکند، و گاهی با آسان کردن راه جهاد، مسلمانان را تشویق مینماید. سپس فرمود: ﴿وَإِن تُصِبۡهُمۡ حَسَنَةٞ﴾خداوند از کسانی خبر میدهد که در جهل و نادانی به سر میبرند، همانهایی که از پیام و رسالت پیامبران روی گردانند، و با آن مخالفند و زمانی که از او نیکی و فراوانی اموال و فرزندان و سلامتی برخوردار باشند، میگویند: ﴿هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾این از جانب خدا است، و اگر مصیبت و مشکلی به آنها برسد و دچار قحطی و فقر و بیماری و از دست دادنِ فرزندان و دوستان گردند، میگویند: ﴿هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِکَ﴾ای محمد! این به سبب چیزی است که تو پیش ما آورده ای.
آنها پیامبر را به فال بد گرفتند، همانطور که ملتهای دیگر نیز پیامبران خدا را به فال بد گرفتند. چنانچه خداوند از قوم فرعون خبر داده و میفرماید: ﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَیِّئَةٞ یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُ﴾[الأعراف: ۱۳۱]. «هر گاه خیر و نیکی به آنها روی آورد، میگفتند: ما شایسته آن هستیم، و اگر دچار مشکل و بدی میشدند به موسی و کسانی که با او بودند شگون بد میزدند». و قوم صالح گفتند: ﴿ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَ﴾[النمل: ۴٧]. «تو و کسانی که همراهت هستند شوم میباشند». و قوم یاسین به پیامبرانشان گفتند: ﴿قَالُوٓاْ إِنَّا تَطَیَّرۡنَا بِکُمۡۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهُواْ لَنَرۡجُمَنَّکُمۡ﴾[یس: ۱۸]. «ما مشکلات را از بدی شما میدانیم و اگر باز نیایید شما را سنگسار خواهیم کرد». پس وقتی دلهایشان در کفر مشابه یکدیگر است، گفتار و کردارشان نیز مشابه گشته است. و هر کس که حاصل شدن بدی یا از بین رفتن خوبی را به تمام آنچه پیامبران آوردهاند یا به برخی از آن نسبت دهد، در این مذمت وخیم داخل است. خداوند متعال در پاسخ آنها فرمود: ﴿قُلۡ کُلّٞ﴾بگو همه چیز، نیکی و بدی و خیر و شر، ﴿مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾ناشی از تقدیر و قضای الهی و آفرینش اوست.
﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ﴾پس این مردمان را که سخن باطل میگویند چه شده است؟ ﴿لَا یَکَادُونَ یَفۡقَهُونَ حَدِیثٗا﴾که هیچ سخنی را نمیفهمند، و به فهمیدن آن نزدیک نمیشوند، و یا آن را جز بصورتی ضعیف و نارسا نمیفهمند.
به هر حال آنها به سبب عدم فهم و درک صحیحشان از خدا و پیامبرش مورد مذّمت و سرزنش قرار گرفتهاند. و این نفهمی و نادانی آنان به سبب کفر و روی گردانیشان است. در ضمن کسانی که سخن خدا و پیامبرش را میفهمند ستایش شدهاند. نیز این آیه آدمی را به فهمیدن و بدست آوردن اسباب فهم کلام خدا و پیامبر و در پیش گرفتن راههایی که انسان را به سخن خدا و پیامبرش میرساند تشویق میکند. پس اگر آنها سخن خدا را میفهمندند، میدانستند که خیر و شر و خوبی و بدی همه براساس تقدیر الهی است و هیچ چیز از دایره تقدیر و قضای الهی بیرون نیست. و میدانستند که پیامبران و آنچه که پیامبران آوردهاند عامل شر و بدی، نمیباشند، زیرا پیامبران مبعوث شدهاند تا منافع دنیا و آخرت انسانها را تامین کنند.
آیهی ٧٩:
﴿مَّآ أَصَابَکَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِکَۚ وَأَرۡسَلۡنَٰکَ لِلنَّاسِ رَسُولٗاۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدٗا٧٩﴾[النساء: ٧٩].«و اگر خوبی به تو برسد از جانب خدا است و اگر بدی و بلایی به تو برسد از جانب خودت میباشد، و ما تو را به عنوان پیامبری برای مردم فرستادیم و کافی است که خداوند گواه باشد».
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿مَّآ أَصَابَکَ مِنۡ حَسَنَةٖ﴾اگر در دنیا و دین به تو نیکی و خوبی برسد، ﴿فَمِنَ ٱللَّهِ﴾از جانب خدا است و خداوند آن را به تو ارزانی داسته و اسباب آن را برایت آسان نموده است. ﴿وَمَآ أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٖ﴾و بدی و شرّی که در دین و دنیا به تو میرسد، ﴿فَمِن نَّفۡسِکَ﴾از جانب خودت میباشد، یعنی به سبب گناهان و کارهایت است، و آن دسته از گناهانت که خداوند آنها را مورد عفو قرار میدهد و نمیگذارد اسباب شر شما شوند، بیشتراند از آن دسته از گناهانی که موجب شر و بدی برای شما میگردند، پس خداوند متعال درهای احسان و بخشش خویش را به روی بندگانش گشود و به آنها دستور داد به فضل و بخشش الهی به انسان میگردند. پس هرگاه بنده گناهی را انجام دهد کسی را جز خودش ملامت نکند، چون او مانع رسیدن فضل خداوند گردیده است.
سپس خداوند از فراگیری رسالت پیامبرش محمد صخبر داده و میفرماید: ﴿وَأَرۡسَلۡنَٰکَ لِلنَّاسِ رَسُولٗاۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدٗا﴾و تو را به عنوان پیامبر برای همه مردم فرستادهایم، و کافی است که خدا گواه باشد. و خداوند با یاری کردن تو بوسیله معجزات آشکار و دلایل روشن گواهی میدهد که تو پیامبر بر حق خدا هستی. و این بزرگترین شهادت و گواهی است. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿قُلۡ أَیُّ شَیۡءٍ أَکۡبَرُ شَهَٰدَةٗۖ قُلِ ٱللَّهُۖ شَهِیدُۢ بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡ﴾[الأنعام: ۱٩]. «بگو: چه چیزی بزرگترین گواهی است؟ بگو: خدا میان من و شما گواه است».
پس وقتی که دانسته شد خداوند دارای علم و آگاهی و قدرت کامل و حکمت فراوان است و پیامبرش را یاری میدهد، به یقین باید دانست که او پیامبر خدا است. و اگر سخنانی را به دروغ به خدا نسبت داده بود، خداوند او را میگرفت و رگ گردنش را قطع میکرد.
آیهی ۸۱-۸۰:
﴿مَّن یُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ عَلَیۡهِمۡ حَفِیظٗا٨٠﴾[النساء: ۸۰].«هر کس از پیامبر پیروی نماید بهراستی که از خدا پیروی کرده است، و هر کس روی گرداند ما تو را به عنوان مراقب و نگاهبان آنها نفرستادهایم».
﴿وَیَقُولُونَ طَاعَةٞ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنۡ عِندِکَ بَیَّتَ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ غَیۡرَ ٱلَّذِی تَقُولُۖ وَٱللَّهُ یَکۡتُبُ مَا یُبَیِّتُونَۖ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلًا٨١﴾[النساء: ۸۱].«و میگویند: فرمانبرداریم و چون از پیش تو بیرون روند گروهی از آنان در شب و در پنهانی غیر از آن چیزی که تو میگویی تدبیر میکنند، و خداوند آنچه را آنها در خفا تدبیر میکنند، مینویسد. بنابر این از آنها روی بگردان و بر خدا توکل کن و کافی است که خدا سرپرست و حافظ تو باشد».
هرکس از اوامر و نواهی پیامبر خدا اطاعت کند، ﴿فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾به راستی که خداوند متعال اطاعت کرده است، زیرا پیامبر امر و نهی نمیکند، مگر به دستور خدا و وحی او، و طبق آنچه خداوند بر او نازل مینماید امر و نهی میکند. این اشاره به معصوم بودن پیامبر صاست، چون خداوند دستور داده است تا به طور مطلق از پیامبر اطاعت شود، پس اگر در همه آنچه که از جانب خدا میآورد معصوم نبود، خداوند دستور نمیداد که به طور مطلق از او اطاعت شود، و اطاعت از پیامبر را نمیستود.
و این جزو حقوق مشترک است، زیرا حقوق بر سه قسم است: حق خداوند تعالی، که این حق را هیچیک از آفریدگانش ندارد، و آن عبادت خدا و رغبت بهسوی او و توابع آن است. و نوع دیگر حقی است که فقط به پیامبر اختصاص دارد، و آن یاری دادن پیامبر و احترام گذاشتن به وی است.
و نوعی دیگر حق مشترک است و آن ایمان داشتن به خدا و پیامبر و دوست داشتن آنها و اطاعت از آنها است. همانطور که خداوند همه این حقوق را در این آیه بیان دانسته است: ﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا٩﴾[الفتح: ٩]. «باید به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید و پیامبر را یاری کنید و او را احترام نمایید و خدا را در صبح و شام به پاکی یاد کنید».
پس هر کس از پیامبر اطاعت کند در حقیقت از خدا اطاعت کرده است، و پاداش نیکی که خداوند بر طاعت خویش مترتب نموده است به او میدهد، ﴿وَمَن تَوَلَّىٰ﴾و هرکس از فرمان برداری و اطاعتِ خدا و پیامبرش روی بگرداند فقط خودش متضرر گشته است و به خدا زیانی نمیرساند.
﴿فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ عَلَیۡهِمۡ حَفِیظٗا﴾و تو را به عنوان نگهبان برآنها نفرستادهایم تا مراقب اعمال و احوال آنها باشی، بلکه تو را فقط به عنوان بیانکننده و خیرخواه و اندرزگو فرستادهایم.
و تو وظیفهات را انجام داده ای، و پاداشت بر خداست، خواه آنان هدایت یابند، یا هدایت نیابند. همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَذَکِّرۡ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٞ٢١ لَّسۡتَ عَلَیۡهِم بِمُصَیۡطِرٍ٢٢﴾[الغاشیة: ۲۱-۲۲]. «تو پند و اندرز بده و یادآوری کن، همانا تو یادآوری کنندهای و بس، و بر آنها گماشته نیستی».
و باید در ظاهر و باطن و آشکار و پنهان از خدا و پیامبرش اطاعت شود. اما کسی که در حضور مردم اظهار اطاعت و پایبندی میکند، و چون تنها شود یا با هم ِکشانش به تنهایی بنشیند اطاعت از خداو پیامبر را ترک میکند، و به ضد آن روی میآورد، پس اطاعتی که او در حضور مردم اظهار کرده است به وی فایدهای نمیدهد. او همانند کسانی است که خداوند در مورد آنها گفته است: ﴿وَیَقُولُونَ طَاعَةٞ﴾وقتی پیش تو باشد اظهار اطاعت میکنند. ﴿فَإِذَا بَرَزُواْ مِنۡ عِندِکَ﴾و هنگامی که از پیش تو بیرون روند، و تنها باشند و کسی از آنها آگاهی نداشته باشد، ﴿بَیَّتَ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ غَیۡرَ ٱلَّذِی تَقُولُ﴾در شب و در پنهانی برای نافرمانی از تو چاره اندیشی میکنند و برای گناه میاندیشند. آیه ﴿بَیَّتَ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ غَیۡرَ ٱلَّذِی تَقُولُ﴾دلیلی است بر این که کاری که آنها بر آن قرار دارند طاعت نیست. زیرا «تبییت» یعنی چاره اندیشی برای کاری در شب به صوری که نظر و تصمیم بر آن قطعی شود.
سپس خداوند آنها را به سبب کاری که کردهاند تهدید نموده و میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ یَکۡتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ﴾خداوند چارههایی را در شب میاندیشند، مینویسد و آنها را به طور کامل بر آن مجازات خواهد کرد. پس این وعیدی است برای آنها.
سپس پیامبر صرا دستور داد تا از آنها روی برتابد و به آنها اعتنا نکند و بر آنان سخت نگیرد و با آنان به تندی رفتار نکند، زیرا آنها هیچ زیانی به او نمیرساننند، به شرطی که بر خدا توکل نماید و از او کمک بخواهد تا دینش را یاری کند، و شریعت خود را برپا دارد. بنابر این فرمود: ﴿فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلًا﴾پس، از آنها روی بگردان، و بر خدا توکل کن، و کافی است که خدا سرپرست تو باشد.
آیهی ۸۲:
﴿أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ کَانَ مِنۡ عِندِ غَیۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ ٱخۡتِلَٰفٗا کَثِیرٗا٨٢﴾[النساء: ۸۲].«آیا در قرآن نمیاندیشید! و اگر از جانب غیر خدا بود در آن اختلاف زیادی مییافتید».
خداوند به تدبر در کتابش دستور میدهد، و تدبر یعنی فکر کردن و اندیشیدن در معانی آن و متمرکز کردن فکر در مبادی و عواقب و لوازم آن. زیرا اندیشیدن و تدبر در کتاب خدا کلید علوم و معارف است و با اندیشیدن میتوان هر خوبی و همه علوم را از کتاب استخراج کرد، و اندیشیدن در قرآن ایمان را در قلب میافزاید و درخت ایمان را ریشه دارتر و محکمتر میگرداند.
در سایه اندیشیدن در قرآن، آدمی پروردگار معبود، و صفات کمال او را میشناسد، و از این رهگذر عیوب و نقصهایی را که مردمان نادان به خدا ﻷنسبت میدهند، میشناسد و راه رسیدن به خدا و اوصاف رهروان آن و پاداش آنان، نیز دشمن واقعی شناخته میشود، و راهی که انسان را به عذاب الهی میرساند، نیز اوصاف رهروان آن، و به سزایی که برای آنها در نظر گرفته شده است میشناسد. و هرچند بنده بیشتر در قرآن بیاندیشد، علم و عمل و بینش او بیشتر میشود.
بنابراین، خداوند به اندیشیدن در قرآن دستور و مسلمانان را بر آن تحریک نموده و خبر داده است که منظور از نازل کردن قرآن تدبر در آن میباشد. همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَیۡکَ مُبَٰرَکٞ لِّیَدَّبَّرُوٓاْ ءَایَٰتِهِۦ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٩﴾[ص: ۲٩]. «(قرآن) کتاب مبارکی است که آن را بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن بیاندیشید، و تا خردمندان پند بپذیرند».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾[محمد: ۲۴]. «آیا در قرآن نمیاندیشند یا دلهایشان قفل و بسته است»؟! و از فواید اندیشیدن در کتاب خدا این است که بنده به مقام یقین میرسد و بطور قطع میداند که این قرآن کلام خدا است، چون کسی که در قرآن میاندیشد، میبیند که بخشی از قرآن بخشی دیگر را تصدیق مینماید، و هر قسمتِ آن با قسمت دیگر موافق و مطابق است. حکمتها و داستان و خبرها را در قرآن میبینی که در چند جا تکرار میشوند اما همه یکدیگر را تصدیق میکنند، و برخی برخی دیگر را رد و نقض نمیکند. پس این بیانگر کمال قرآن است و اینکه از جانب کسی است که علم او همه امور را احاطه کرده است. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَلَوۡ کَانَ مِنۡ عِندِ غَیۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ ٱخۡتِلَٰفٗا کَثِیرٗا﴾و اگر از جانب غیر خدا بود در آن اختلاف زیادی مییافتند و چون از جانب خدا است در آن اصلا اختلافی وجود ندارد.
آیهی ۸۳:
﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِینَ یَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَٱتَّبَعۡتُمُ ٱلشَّیۡطَٰنَ إِلَّا قَلِیلٗا٨٣﴾[النساء: ۸۳].«و هنگامی که خبری (حاکی) از امنیت یا ترس به آنها برسد آن را پخش میکنند، و اگر آن را به پیامبر و اولی الامر خود ارجاع میدادند قطعاً کسانی در میان ایشان وجود داشتند که (میتوانستند درست یا غلط بودن) آن را دریابند. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود جز تعداد اندکی از شیطان پیروی میکردید».
خداوند در اینجا بندگانش را ادب مینماید از این کار که شایسته آنها نیست دوری کنند، و به آنها میفرماید شایسته است وقتی که کاری مهم و منفعتی عمومی که امنیت و شادی مومنان را در پی دارد، با ترسی که مصیبت را برای آنها به همراه دارد پیش آید، پابرجا باشند، و در پخش همراه دارد پیش آید، پابرجا باشند، و در پخش کردن این خبر شتاب نورزند. بلکه آن را به پیامبر و اولی الامر که اهل رای و دانش و عقل و متانت و خونسردی هستند و میدانند چگونه حوادث و اطلاعات را پردازش و تحلیل نمایند و منافع و مضار را میشناسند، ارجاع دهند.
پس اگر آنها صلاح ببینند که پخش کردن این خبر مصلحتی برای مومنان دارد، و باعث شادی و نشاط آنها میشود، و باعث میشود تا آنها برای مقابله با دشمنان، خود را آماده کنند، این خبر را پخش میکنند. و اگر ببینند که پخش شدن این خبر مصلحتی را در بر ندارد، یا اینکه مصلحتی دارد اما زیان آن از مصلحت و فایدهاش بیشتر است، آن را پخش نمیکنند. بنابر این فرمود: ﴿لَعَلِمَهُ ٱلَّذِینَ یَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡ﴾کسانی که آن را با اندیشه و نظر و دانش درست خود میفهمند و بررسی میکنند، آن را میفهمند.
از این مطلب یک قاعده ادبی استنباط میشود که عبارت است از اینکه هرگاه کاری به بحث و پژوهش نیاز داشته باشد، شایسته است که این پژوهش و تحقیق به فرد شایسته واگذار گردد و کار به اهل آن سپرده شود و کسی بر اهل فن پیشی نگیرد، زیرا این بهتر و نیز در این بخش از آیه، از شتاب ورزیدن و عجله کردن در پخش اخبار به محض شنیدن آن نهی شده است.
و دستور داده شده است که قبل از سخن گفتن فکر و اندیشه به کار گرفته شود که آیا پخش آن مصلحت است یا نه؟ و آیا انسان به آن اقدام کند یا نه؟
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُ﴾و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و شما را توفیق نمیداد، و ادب را به شما یاد نمیداد، و چیزهایی را به شما نمیآموخت که نمیدانستید، ﴿لَٱتَّبَعۡتُمُ ٱلشَّیۡطَٰنَ إِلَّا قَلِیلٗا﴾جز تعداد اندکی از شما همگی از شیطان پیروی میکردید، زیرا انسان بنا بر سرشت و طبیعت خود ستمگر و نادان است، و نفس او جز به بدی دستور نمیدهد. پس وقتی انسان به پروردگارش پناه بَرَد و به او تمسک جوید، و در این راستا تلاش نماید، خداوند لطف خویش را شامل او میگرداند، و او را بر انجام هرکار نیکی توفیق میدهد، و از شیطان رانده شده حفاظت مینماید.
آیهی ۸۴:
﴿فَقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفۡسَکَۚ وَحَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَکُفَّ بَأۡسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ وَٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا وَأَشَدُّ تَنکِیلٗا٨٤﴾[النساء: ۸۴].«پس در راه خدا بجنگ، تو جز مسئول خود نیستی و مؤمنان را تحریک نما، باشد که خداوند قدرت کافران را باز گیرد، و قدرت خدا بیشتر و مجازات او سختتر است».
این حالت بهترین حالت بنده است که تلاش کند از دستورات الهی، از قبیل جهاد و غیره تبعیت کند و دیگران را بر آن تحریک نماید. و گاهی این دو حالت به طور کلی در بنده وجود ندارد، یا یکی وجود دارد، بنابر این به پیامبرش فرمود: ﴿فَقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفۡسَکَ﴾در راه خدا جنگ و تو فقط مسئول خودت هستی و بس. یعنی تو بر دیگران قدرت نداری، پس تو مسئول کار کسی دیگر نیستی.
﴿وَحَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾و مومنان را بر جنگیدن تحریک کن، و این متضمّن هرکاری است که به وسیله آن مومنان تشویق میشوند، و دلهایشان قوّت میگیرد، از قبیل تقویت کردن مومنان و خبر دادن به آنها که دشمنان ضعیف و سست هستند، و بیان پاداشی که برای جنگجویان راه خدا آماده شده است، و عقابی که برای متخلفان در نظر گرفته شده است. پس همه این موارد از باب تحریک برای جنگ به حساب میآید.
﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن یَکُفَّ بَأۡسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ﴾باشدکه خداوند آسیب کافران را به سبب اینکه شما در راه او میجنگید و یکدیگر را بر آن تحریک میکنید باز دارد.
﴿وَٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا﴾و قدرت و عزت خداوند بیشتر است. ﴿وَأَشَدُّ تَنکِیلٗا﴾و کیفر و مجازات او برای گناهکار سختتر است، برای گناهکار سخت و برای دیگران عبرت است، و اگر خداوند بخواهد، میتواند کافران را با قدرت خویش از بین ببرد، و از آنها چیزی باقی نگذارد، اما حکمت الهی چنین است که برخی از بندگانش را با برخی دیگر مورد آزمایش قرار دهد، تا همواره بازار جهاد گرم باشد، و مردم ایمان مفید را به دست آورند، ایمانی که از روی اختیار است نه از روی اجبار که هیچ فایدهای ندارد.
آیهی ۸۵:
﴿مَّن یَشۡفَعۡ شَفَٰعَةً حَسَنَةٗ یَکُن لَّهُۥ نَصِیبٞ مِّنۡهَاۖ وَمَن یَشۡفَعۡ شَفَٰعَةٗ سَیِّئَةٗ یَکُن لَّهُۥ کِفۡلٞ مِّنۡهَاۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ مُّقِیتٗا٨٥﴾[النساء: ۸۵].«هر کس که شفاعتِ پسندیدهای بکند بهرهای از آن دارد، و هر کس که شفاعتِ ناپسندی بکند از آن بهرهای دارد، و خداوند بر هرچیزی شاهد و حافظ است».
منظور از شفاعت در اینجا همکاری برای انجام کاری از کارها است. پس هرکس که دیگری را یاری کند، و او را در کار خیری یاری دهد، از جمله کمک به ستمدیدگان در برابر کسانی که به آنها ستم میکنند، او از میانجی گری و همکاریاش برحسب کار و تلاشش بهرهای دارد و از پاداش فرد اصلی یا کسی که مستقیما آن کار خوب را انجام میدهد کاسته نمیشود. و هرکس دیگری را بر انجام کار زشت یاری کند، برحسب همکاریاش به او گناه میرسد. پس این تحریک و تشویق بزرگی بر همکاری در نیکی و پرهیزگاری است، و بازداشتن و منع بزرگی است از همکاری کردن بر انجام گناه و دشمنانگی.
و این مطلب را با فرموده خویش موکد نمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ مُّقِیتٗا﴾و با خداوند بر هر چیزی شاهد و حافظ است، و آدمی را بر این اعمال محاسبه میکند، و هریک را برحسب آنچه که سزاوار او است مجازات مینماید.
آیهی ۸۶:
﴿وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٖ فَحَیُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٍ حَسِیبًا٨٦﴾[النساء: ۸۶].«و هرگاه به شما سلامی گفته شد، بهتر از آن، یا همانند آن، جواب بگویید بیگمان خداوند حسابرس هر چیزی است».
درود و تحیت کلمهای است که وقتی دو نفر با یکدیگر روبرو میشوند یکی از آنها به خاطر ابراز احترام و در قالب دعا بر زبان میآورد، و دیگر کلماتی که با مهربانی و خنده رویی گفته میشود
بالاترین انواع «تحیت» و درود کلمهای است که در شریعت اسلام آمده است. در هنگام روبرو شدن و دیدار با یکدیگر ابتدا باید سلام کرد، و در پاسخ نیز باید سلام را جواب گفت. پس خداوند مومنان را دستور داده است که هر درود و سلامی را باید به گونهای بهتر از آن جواب بگویند، و با کلماتی بهتر و چهرهای بازتر سلامِ سلامکننده را جواب دهند، و این بدان معنی است که از پاسخ ندادن سلام و یا جواب دادن آن بدون بشاشت نهی شده است.
و از این آیه شریفه استنباط میشود که باید ابتدا سلام کرد. و از دو جهت این مطلب استنباط میگردد، یکی اینکه خداوند دستور داده است تا جواب سلام به گونهای بهتر یا به همان صورت داده شود، و این بدان معنی است که سلام کردن از نظر شرع مطلوب است. و دوم اینکه از کلمهی «أحسن» که فعل تفضیلی است استنباط میگردد که سلام کردن یک امر مشارکتی است و طرفین باید به یکدیگر سلام کنند و اینکه جواب سلام باید زیبا و نیکو باشد. و اصل نیز بر همین است.
و چند مورد از عموم این آیه کریمه استنثا میشود، اینکه کسی در حالتی سلام کند که در آن حالت به سلام کردن امر نشده است، مانند اینکه بر کسی سلام کند که مشغول خواندن قرآن یا گوش دادن به خطبه باشد، یا مشغولِ خواندن نماز باشد. پس لازم نیست جواب سلام او را بدهد. و یا مانند کسی که شریعت دستور داده است با او قطع رابطه گردد و به او سلام نشود، و او شخص گناهکاری است که توبه ننموده و با قطع کردن رابطه با او از کار بدش باز میآید. چنین شخصی مستثنی است و با او قطع رابطه شده و به او سلام گفته نمیشود و جواب سلامش نیز داده نمیشود، چون سلام کردن به او و پاسخ دادن به سلام وی با مصلحت بزرگی مخالف و متضاد است. و پاسخ گفتن به سلامهایی که مردن به آن عادت ندارند، و از نظر شرع نیز ایرادی به آن وارد نیست در موضوع «جواب سلام» داخل میگردد.
و به ما امر شده است که به این نوع سلامها به همان حالت خودشان و یا بهتر از آنچه سلامکننده گفته است، پاسخ بدهیم. سپس خداوند بر انجام کارهای نیک نوید پاداش، و بر انجام کارهای بد وعید عذاب داده و فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٍ حَسِیبًا﴾بیگمان خداوند بر هر چیزی حسابرس است، پس خداوند اعمال نیک و بد و کوچک و بزرگ بندگانش را ثبت مینماید، سپس به مقتضای فضل و عدالت و حکمت پسندیدهاش به آنان سزا و جزا میدهد.
آیهی ۸٧:
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ لَیَجۡمَعَنَّکُمۡ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا رَیۡبَ فِیهِۗ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ حَدِیثٗا٨٧﴾[النساء: ۸٧].«جز خدا هیچ معبود بر حقی نیست، حتماً شما را در روزی که هیچ شکی در آن نیست گرد میآورد. و چه کسی از خدا راستگوتر است؟».
خداوند متعال از یگانگی خودش و اینکه هیچ معبود بر حقی جز او نیست خبر میدهد، چون او در ذات و صفاتش کامل، و در خلق و تدبیر و اعطای نعمتهای ظاهری و باطنی یگانه است. و این مستلزم آن است که بنده او را بپرسند، و با انواع عبودیت و بندگی به وی نزدیکی بجوید. چون تنها او شایسته پرستش است، و بندگانش را به خاطر بندگی و عبودیت پاداش میدهد، و آنان را به خاطر کوتاهی ورزیدن در این امر سزا میدهد، به همین خاطر به محل دریافتِ سزا و جزا که روز قیامت است سوگند یاد کرد و فرمود: ﴿لَیَجۡمَعَنَّکُمۡ﴾حتما همه شما را از اول تا آخر در یک جا گرد میآورد. ﴿إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا رَیۡبَ فِیهِ﴾در روز قیامت شما را گرد خواهد آورد که در وقوع آن هیچ شک و شبههای که مستدل به دلیل عقلی و نقلی باشد وجود ندارد.
از نظر عقلی در وقوع قیامت شکی نیست، زیرا ما مشاهده میکنیم که زمینِ مرده زنده و آباد میگردد، و اینکه پدیدهها نخست از عدم به وجود آمدهاند، پس ابتدا هیچ چیزی وجود نداشته و خداوند همه هستی و انسانها را از عدم پدید آورده است، بنابر این زنده کردن و پدید آوردن درباره انسان به طریق اولی امکان پذیرتر است. و به یقین باید دانست که خداوند آفریدهها و مخلوقات را بیهوده نیافریده است تا بدون هدف در دنیا زندگی کنند و بمیرند و حکمت و فلسفهای در آفرینش آنها نباشد. اما دلیل شرعی خبر دادن راستگوترین راستگویان مبنی برآمدن قیامت است، حتی خداوند نیز بر تحقق قیامت سوگند یاد کرده است. بنابر این فرمود: ﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ حَدِیثٗا﴾و چه کی از خدا راستگوتر است؟! و نیز در چندین جای قرآن پیامبرش صرا دستور داده است تا بر آمدن قیامت سوگند یاد کند. مثلا فرموده است: ﴿زَعَمَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن لَّن یُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّی لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ٧﴾[التغابن: ٧]. «کافران گمان میبرند که آنها زنده و برانگیخته نمیشوند، بگو: آری! قسم به پروردگار که حتما برانگیخته میشوید، سپس به آنچه انجام دادهاید خبر داده خواهید شد و این برای خدا آسان است».
و آیه: ﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ حَدِیثٗا﴾﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِیلٗا﴾بیانگر آن است که گفتهها و اخبار خداوند در بالاترین مراتب صداقت و راستی قرار دارد. پس هر سخنی که در زمینه عقاید و علوم و اعمال گفته شود و با آنچه که خداوند خبر داده است متضاد و مخالف باشد، باطل است، زیرا با خبر راست و یقینی متضاد و مخالف است، بنابر این امکان ندارد که حق باشد.
آیهی ٩۱-۸۸:
﴿فَمَا لَکُمۡ فِی ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِئَتَیۡنِ وَٱللَّهُ أَرۡکَسَهُم بِمَا کَسَبُوٓاْۚ أَتُرِیدُونَ أَن تَهۡدُواْ مَنۡ أَضَلَّ ٱللَّهُۖ وَمَن یُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِیلٗا٨٨﴾[النساء: ۸۸].«شما چرا دربارۀ منافقین دو دسته شدهاید؟ حال آنکه خداوند به سبب آنچه انجام دادهاند آنها را واژگون و به عقب برگردانده است، آیا میخواهید کسی را هدایت کنید که خدا او را گمراه کرده است؟ و هرکس که خدا او را گمراه سازد برای او راهی نخواهی یافت».
﴿وَدُّواْ لَوۡ تَکۡفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَآءٗۖ فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ أَوۡلِیَآءَ حَتَّىٰ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡۖ وَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرًا٨٩﴾[النساء: ۸٩].«دوست دارند که مانند آنها کافر شوید، پس آنگاه شما و آنها برابر میشوید، پس، از آنها دوستانی برای خود نگیرید مگر اینکه در راه خدا هجرت کنند، پس اگر روی گرداندند آنها را بگیرید، و هرکجا که یافتید بکشید، و از آنها دوست و یاوری نگیرید».
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىٰ قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٌ أَوۡ جَآءُوکُمۡ حَصِرَتۡ صُدُورُهُمۡ أَن یُقَٰتِلُوکُمۡ أَوۡ یُقَٰتِلُواْ قَوۡمَهُمۡۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَسَلَّطَهُمۡ عَلَیۡکُمۡ فَلَقَٰتَلُوکُمۡۚ فَإِنِ ٱعۡتَزَلُوکُمۡ فَلَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللَّهُ لَکُمۡ عَلَیۡهِمۡ سَبِیلٗا٩٠﴾[النساء: ٩۰].«مگر کسانی که با گروهی پیوند پیدا میکنند، که میان شما و آنان پیمانی است و یا نزد شما میآیند در حالیکه نمیخواهند با شما بجنگند، و نمیخواهند با قومشان بجنگند، و اگر خداوند میخواست آنان را بر شما مسلط و چیره میکرد، و آنان با شما میجنگیدند، بنابر این اگر از شما کنارهگیری کردند، و با شما نجنگیدند، و پیشنهاد صلح کردند خداوند به شما اجازه نمیدهد که به آنان متعرض شوید».
﴿سَتَجِدُونَ ءَاخَرِینَ یُرِیدُونَ أَن یَأۡمَنُوکُمۡ وَیَأۡمَنُواْ قَوۡمَهُمۡ کُلَّ مَا رُدُّوٓاْ إِلَى ٱلۡفِتۡنَةِ أُرۡکِسُواْ فِیهَاۚ فَإِن لَّمۡ یَعۡتَزِلُوکُمۡ وَیُلۡقُوٓاْ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَمَ وَیَکُفُّوٓاْ أَیۡدِیَهُمۡ فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِکُمۡ جَعَلۡنَا لَکُمۡ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِینٗا٩١﴾[النساء: ٩۱].«گروهی دیگر را خواهید یافت که میخواهند از جانب شما و قومشان در امنیت باشند، هرگاه بهسوی کفر خوانده شوند در آن فرو میروند، پس اگر از شما کنارهگیری نکردند و به شما پیشنهاد صلح ننمودند، و از جنگ با شما دست برنداشتند، پس آنها را بگیرید و هرکجا آنان را یافتید، بکشید. آنان کسانی هستند که ما دلیل آشکاری علیه آنان به شما دادهایم».
منظور از منافقان در این آیهها کسانی است که اسلام را اظهار نمودند و کافر زیسته و از سرزمین مسلمانان هجرت نکردند، و در آنجا باقی ماندند. اصحاب شدر مورد این منافقان دچار اشتباه شدند، برخی از جنگیدن و قطع رابطه با آنها به سبب ایمانی که اظهار میکردند باز آمدند، و برخی به قرینه کارهایشان آنها را شناختند وبه کافر بودنشان حکم نمودند.
پس خداوند متعال از آنها خبر داد و بیان نمود که برای شما شایسته نیست در مورد آنها دچار اشتباه شوید و شک کنید.
زیرا قضیه آنها واضح و روشن است، و آنها منافقاند، و کفرشان آشکار است و دوست دارند شما هم کافر و مانند آن باشید. پس هرگاه این وضعیت آنان برای شما محقق شد ﴿فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ أَوۡلِیَآءَ﴾از آنان کسانی را به دوستی برنگیرید، و این امر مستلزم محبت نورزیدن به آنها است، زیرا دوست گرفتن و دوستی کردن از محبت نشات میگیرد.
و نیز دوستی نکردن با آنها مستلزم کینه ورزیدن و دشمنی با آنها است، زیرا نهی از چیزی امر به ضد آن است و این تا زمانی است که هجرت نکرده باشند، پس وقتی هجرت کردند، احکامی که بر مسلمین جاری میگردد بر آنها نیز جاری میشود، همانطور که پیامبر صاحکام اسلام را بر هرکسی که با او بود و بهسوی او هجرت کرده بود، اعم از مؤمنین و کسانیکه به ایمان تظاهر میکردند اجرا میکرد.
و اگر آنها هجرت نکردند، و از هجرت روی برتافتند، ﴿فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ﴾آنها را هر کجا یافتید و در هر وقت و هرجا دیدید، بکشید. و این بیانگر آن است که جنگ در ماههای حرام منسوخ است، همانطور که جمهور علما اعتقاد دارند.
و مخالفانِ این نظر میگویند: اینها نصوص مطلقی هستند که بر مقید بودن تحریم جنگ در ماههای حرام حمل میشوند.سپس خداوند سه گروه از منافقان را استثنا کرد که با آنها جنگ نشود.
خداوند دستور داده است که دو گروه از آنها را رها کنند، و این را واجب و قطعی گردانیده است. اول، گروهی که با قومی پیوند دارند که میان آن قوم و مسلمانان پیمان صلح هست و اینها به آن قوم ملحق میشوند، پس حکم اینها در حفاظت و مصون بودن مال و جانشان حکم همان قوم است. دوم قومی هستند که ﴿حَصِرَتۡ صُدُورُهُمۡ أَن یُقَٰتِلُوکُمۡ أَوۡ یُقَٰتِلُواْ قَوۡمَهُمۡ﴾نه دلشان میخواهد با شما بجنگند، و نه میخواهند با قومشان بجنگند، و دوست دارند با هر دو گروه نجنگند، اینها نیز باید رها شوند، و حکمت رها کردن و نجنگیدن با این گروه را چنین بیان داشت: ﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَسَلَّطَهُمۡ عَلَیۡکُمۡ فَلَقَٰتَلُوکُمۡ﴾اگر خداوند میخواست آنها را بر شما چیره میگردانید پس با شما میجنگیدند.
پس این گروه از سه حالت خارج نیستند، با اینکه همراه شما باشند، و با دشمنانتان بجنگند، و این کار از این گروه بر نمیآید. و یا اینکه همراه با قوم خود علیه شما بجنگند، و با اینکه نه با شما بجنگند و نه با قومشان. و این سادهترین و آسانترین چیز برای شما است، و خداوند میتواند آنها را بر شما چیره و مسلط بگرداند. پس عافیت و در امان بودن را بپذیرد، و پروردگارتان را ستایش کنید، پروردگاری که آنان را از شما بازداشته است، با اینکه میتواند آنان را بر شما مسلط گرداند.
پس ﴿فَإِنِ ٱعۡتَزَلُوکُمۡ فَلَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللَّهُ لَکُمۡ عَلَیۡهِمۡ سَبِیلٗا﴾اگر از شما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و به شما پیشنهاد صلح دادند پس خداوند برای شما راهی برای تعرض به آنها قرار نداده است.
گروه سوم کسانی هستند که قطع نظر از احترام گذاشتن به شما، منافع خودشان را میخواهند، و خداوند در مورد آنها فرموده است: ﴿سَتَجِدُونَ ءَاخَرِینَ﴾گروهی دیگر از این منافقان را خواهید یافت، ﴿یُرِیدُونَ أَن یَأۡمَنُوکُمۡ﴾که از ترس شما میخواهند از جانب شما در امان باشند، ﴿وَیَأۡمَنُواْ قَوۡمَهُمۡ کُلَّ مَا رُدُّوٓاْ إِلَى ٱلۡفِتۡنَةِ أُرۡکِسُواْ فِیهَا﴾و از طرف قوم خود هم در امنیت قرار داشته باشند، هرگاه به فتنه فرا خوانده شوند، در آن فرو میروند، یعنی همیشه بر کفر و نفاق خود باقی هستند و هرگاه فتنهای برای آنها پیش بیاید، آنها را کور میگرداند و آنها را واژگون میکند و کفر و نفاقشان بیشتر میگردد، و اینها در ظاهر مانند گروه دوم هستند و در حقیقت با گروه دوم مخالف میباشند، زیرا گروه دوم به خاطر احترام گذاشتن به مومنان جنگ با آنان را ترک میکنند، نه از ترس و به خاطر حفظ جان خودشان، اما این گروه به خاطر ترس با مومنان نمیجنگند، نه به خاطر اینکه به مومنان احترام میگذارند. بلکه اگر فرصتی برای جنگیدن با مومنان بیابند آن را غنیمت شمرده و بلافاصله پیش میروند. پس دست بر ندارند باید با آنها جنگید. بنابر این خداوند فرمود: ﴿فَإِن لَّمۡ یَعۡتَزِلُوکُمۡ وَیُلۡقُوٓاْ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَمَ﴾اگر از شما کنارهگیری نکردند، و به شما پیشنهاد صلح ندادند، ﴿وَیَکُفُّوٓاْ أَیۡدِیَهُمۡ فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِکُمۡ جَعَلۡنَا لَکُمۡ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِینٗا﴾و از شما دست نکشیدند، آنها را بگیرید، و بکشید هرکجا که آنها را یافتید. آنان کسانی هستند که ما دلیل آشکاری علیه آنان به شما دادیم. یعنی برای شما دلیل روشن و آشکاری قرار دادهایم مبنی بر اینکه آنها تجاوزگر و ستمکننده هستند و صلح را نمیپذیرند، پس آنان جز خودشان کسی را سرزنش و ملامت نکنند.
آیهی ٩۲:
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن یَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن یَصَّدَّقُواْۚ فَإِن کَانَ مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّکُمۡ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ وَإِن کَانَ مِن قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٞ فَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ شَهۡرَیۡنِ مُتَتَابِعَیۡنِ تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا٩٢﴾[النساء: ٩۲]. «و هیچ مؤمنی نباید مؤمنی را بکشد مگر از روی خطا، و هرکس که مؤمنی را به خطا کشت پس باید بردهای مؤمن را آزاد کند، و خون بهایی به خانوادۀ مقتول بپردازد مگر اینکه وارثان مقتول با عفو کردن خون بها تصدق نمایند. و اگر مقتول متعلق به قومی باشد که دشمن شما بودند، و خود او مؤمن بود پس باید بردۀ مؤمنی آزاد کند، و اگر از قومی بود که میان شما و آنها پیمان بود، پس خون بهایی به خانواده و کسان مقتول بدهد و بردهای مؤمن آزاد کند، و هرکس که (برده) نیافت پس باید دو ماه پیاپی روزه بگیرد، خداوند این را (به عنوان) توبه مقرر داشته و خداوند دانا و حکیم است».
این صیغه از صیغههای امتناع است، یعنی امکان ندارد مومن مومنی را از روی عمد بکشد. و این بیانگر شدت حرام شدن قتل مومن است و این که کشتن مومن به شدت با ایمان منافات دارد، و این کار از کافر یا فاسقی سر میزند که ایمانش خیلی ناقص است و بیم آن میرود که مرتکب گناه بزرگتری گردد، زیرا ایمانِ درست و صحیح، مومن را از کشتن برادرش که خداوند عقد برادری ایمانی را از بین آنان منعقد کرده است منع میکند. از مقتضیات برادری ایمانی محبت و دوستی و دور کردن اذیت و آزار از برادرش میباشد، پس چه آزاری سختتر از کشتن است؟!
و فرموده پیامبر صنیز این مطلب را تصدیق مینماید که میفرماید: «لا تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّارًا یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ». «پس از من کافر نشوید و گردن یکدیگر را نزنید».
پس دانسته شد که قتل، جزوِ کفر عملی است، و پس از شرک بزرگترین گناه کبیره محسوب میشود.
و از آنجا که ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن یَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا﴾عام است و همه حالات را در بر میگیرد، و این مفهوم را میرساند که به هیچ صورتی امکان ندارد مومن دست به کشتن برادرش بزند، خداوند قتل خطا را استثنا کرد و فرمود: ﴿إِلَّا خَطَٔٗا﴾زیرا خطاکار قصد قتل و کشتن را ندارد، و از روی اشتباه این کار از او سر میزند، و او بر کشتن محارم الهی جرات نکرده است، بنابر این گناه کار نیست. ولی از آن جا که کار زشتی مرتکب شده گرچه قصد آن را نیز نداشته، خداوند دستور داده است تا کفاره و دیه بپردازد.
پس فرمود: ﴿وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا﴾و هرکس که مومنی را از روی خطا بکشد خواه قاتل مرد باشد یا زن، آزاد باشد یا برده، کوچک باشد یا بزرگ، عاقل باشد یا دیوانه، مسلمان باشد یا کافر. از کلمه ﴿مَن﴾این تفاصیل استنباط میشود، زیرا بر عموم و کلّیت دلالت دارد. و هدف از آوردن ﴿مَن﴾در اینجا همین است. زیرا عبادت و سیاق کلام تقاضا میکرد که بگوید «فَإن قَتلَلَهُ» اما این عبارت، آنچه را که لفظ ﴿مَن﴾شامل میشود در بر نمیگیرد.
و فرق نمیکند که مقتول مرد باشد یا زن، کوچک باشد یا بزرگ، زیرا نکرده آوردن در سیاق شرط مفید این مطلب است. پس هر قاتلی لازم است، ﴿تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ﴾برای کفاره قتل، برده مومنی را آزاد نماید و این کفاره باید از مال او پرداخت شود.
و بنا بر قول برخی از علما کوچک و بزرگ و مرد و زن و سالم و معیوب را در بر میگیرد. اما حکمت اقتضا مینماید که آزاد کردن برده معیوب برای کفاره جایز نباشد، زیرا هدف از آزاد کردن این است بردهای که آزاد میشود فایده ببرد، و صاحب منافع خودش باشد. پس وقتیکه برده به علت آزاد شدن از بین رود و باقی ماندن او در حالت بردگی بیشتر به نفع اوست. آزاد کردن او جایز نیست. و ﴿تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ﴾بر این مطلب دلالت مینماید. زیرا تحریر به معنی آزاد کردن کسی است که فواید و منافع او به خودش برسد، پس وقتی که در آزاد کردن او منافعی نباشد، آزاد کردن به حساب نمیآید. در این مطلب به خوبی فکر کن، و این موضوع روشن است.
اما دیه در قتل خطا و شبه عمد بر عاقله قاتل یعنی عصبه مانند پسر، پدر، برادران، پسران برادران، عمو و پسران عمو واجب است.
﴿مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِ﴾این دیه باید به خانواده و کسان او پرداخت شود تا خاطرشان تسکین گردد. و منظور از اهل مقتول وارثان او هستند زیرا وارثان آنچه را که مرده بر جای بگذارد به ارث میبرند، پس دیه و خون بها جزو ترکه میت محسوب میشود. دیه توضیحات زیادی دارد که در کتابهای فقه ذکر شده است.
﴿إِلَّآ أَن یَصَّدَّقُواْۚ﴾مگر اینکه وارثان مقتول با عفو کردن خون بها تصدق نمایند، پس در این صورت خون بها ساقط میشود. و این تشویق به بخشیدن است، زیرا خداوند گذشت و بخشیدن را صدقه نامیده است، و صدقه در هر وقت مطلوب است. ﴿فَإِن کَانَ﴾پس اگر مقتول، ﴿مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّکُمۡ﴾از قومی باشد که دشمن شما هستند یعنی از کفاری بود که با شما جنگ دارند، ﴿وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ﴾و (خودِ) وی مومن بود، قاتل باید برده مومنی را آزاد کند و بر شما لازم نیست که خون بها را به وارثان او بپردازید، چون وارثان او کافر هستند و خون و مالهایشان احترامی ندارد.
﴿وَإِن کَانَ﴾و اگر مقتول، ﴿مِن قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٞ فَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ﴾از قومی بود که میان شما و آنها پیمانی هست، باید خون بهای مقتول را به وارثان او بپردازید و یک برده مومن آزاد کنید، چون وارثان به خاطر عهد و پیمانی که با مسلمین دارند محترم هستند. ﴿فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ﴾پس هرکس بردهای نیافت و قیمت آن را نیز نداشت، به این صورت که تنگدست باشد و چیزی اضافه از مخارج و نیازهای اساسی را نداشته باشد که در عوض برده پرداخت کند، ﴿فَصِیَامُ شَهۡرَیۡنِ مُتَتَابِعَیۡنِ﴾در صورتی که معذور نباشد باید دو ماهِ پیاپی روزه بگیرد.
پس اگر در این میان بنابر عذری روزه نگرفت، مانند بیماری، و حیض و امثال آن، پس وجود عذر، پیاپی بودن را قطع نمیکند و مشکلی به وجود نمیآید. و اگر بدون عذر چند روزی را روزه نگیرد پیاپی محسوب نمیشود، و بر او واجب است دوباره روزه بگیرد.
﴿تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِ﴾این کفاره را که خداوند بر قاتل واجب کرده است توبه است از جانب او برای بندگانش، و رحمتی است برای آنان و کفارهای است برای کوتاهی و عدم احتیاطی که احتمال دارد از آنان سر زده باشد. همانگونه که در بیشتر مواقع آنهایی که مرتکب قتل خطا میشوند به نوعی تقصیر و عدم احتیاط دچار گشتهاند. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا﴾و خداوند دانا و حکیم است، و علم و حکمتش کامل است و به اندازه ذرهای در زمین و آسمان و در هر زمان و هر مکان باشد از او پنهان نمیماند.
و هر مخلوقی را که آفریده و هر شریعت و قانونی را که وضع کرده سرشار از حکمت و قانونی را که وضع کرده سرشار از حکمت است. از جمله علم و حکمت او این است که کفارهای مناسب با گناهی که از قاتل سر زده بر او واجب گردانیده است. زیرا قاتل سبب از بین بردن انسانی شده که جانش محترم است، و آن را نابود کرده است. پس مناسب است که او بردهای آزاد کند، و برده را از بردگی ِ مردم بطور کامل بیرون بیاورد. پس اگر برده را نیابد دو ماه پیاپی روزه بگیرد، و خود را از بردگی شهوتها و لذتهای حسی و ظاهری که سعادت جاودانگی را از انسان میگیرد بهسوی عبادت خداوند و ترک شهوتها و نزدیکی جستن به خدا بیرون بیاورد. و خداوند دو ماه را برای روزه قرار گرفتن قرار داده است که هم زیاد بودن دوران روزه و هم پی در پی بودن آن سخت است. و خداوند غذا دادن به فقرا را در اینجا مشروع نکرده است چون با عنایت تناسبی ندارد.
به خلاف کفاره «ظهار» که ان شاء الله بیان خواهد شد. و از جمله حکمتهای الهی این است که در قتل، دیه را واجب گردانیده است، گرچه قتل از روی خطا انجام شده باشد، تا پرداختن دیه از بسیاری از قتلها جلوگیری کند.
زیرا پرداخت دیه یکی از اسبابی است که انسان را از ارتکاب قتل باز میدارد. یکی دیگر از حکمتهای الهی این است که به اجماع علما در قتل خطا، دیه بر عاقله واجب است، زیرا قاتل گناهی ندارد، پس پرداختن چنین دیه سنگینی برای او مشکل است.
بنابراین مناسب است کسانی که با قاتل منافع مشترک دارند و در دور کردن مفاسد با یکدیگر همکاری میکنند این دیه را بپردازند. و شاید این عمل سبب شود که وارثان اقدام و فامیل خود را از ارتکاب قتل بازدارند، چون آنها میدانند در صورت ارتکاب قتل، آنها باید دیه را بپردازند، و چون دیه برحسب حالات و تواناییشان میان آنها تقسیم میشود، پرداختن آن بر آنها آسان میگردد. و نیز سه سال به آنها مهلت داده میشود تا آن را پرداخت کنند، و این امر نیز کار را بر آنها بیشتر آسان میکنند.
و از دیگر حکمتهای الهی این است که خاطر خانواده و وارثان مقتول را با خون بهایی که بر اولیای قاتل واجب کرده است تسکین دهد.
آیهی ٩۳:
﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا٩٣﴾[النساء: ٩۳].«و هر کس که مؤمنی را از روی عمد بکشد، سزای او جهنم است، و همیشه در آن میماند و خدا بر او خشم میگیرد، و او را نفرین مینماید، و برای او عذابی بزرگ آماده کرده است».
پیشتر گذشت که مومن نباید دست به کشتن مومن بزند، و کشتن یک نوع کفر عملی است. در اینجا سزای قاتلی را که از روی عمد مرتکب قتل میشود، بیان نمود، سزایی که لرزه بر اندام و قلب انسان میاندازد، و ارباب عقول را دچار وحشت میکند.
برای هیچ یک از گناهان کبیره نه تنها وعید بزرگتری از این نیامده است، حتی مشابه آن را نیز سراغ نداریم. خداوند خبر داده است که سزای او جهنم است. یعنی تنها همین کافی است که مرتکب آن به جهنم افکنده شود که در آن به عذابی بزرگ، و خواری و ناخشنودی خداوند جبار و ناکامی و زیان و محروم شدن از موفقیت و رستگاری مبتلا میشود. پس، از هر چیزی که سبب دور شدن از رحمت خدا میباشد به او پناه میبریم.
و این وعید، حکم دیگر نصوصی را دارد که برای بعضی از گناهان کبیره و معاصی آمدهاند که در آن جاودانگی در آتش جهنم و محروم شدن از بهشت وعید داده شده است.
و علما با اینکه بر باطل بودن گفته خوارج و معتزله که میگویند: «مرتکبین گناهان کبیره برای همیشه در جهنم میمانند، گر چه یکتاپرست و موحد باشند»، اتفاق نمودهاند، در تاویل و تفسیر این آیه اختلاف دارند. و سخن درست و صحیح در تاویل و تفسیر این نصوص آن است که امام محقق ابن قیم /در کتاب «المدارج» گفته است. او میگوید:
گروهی گفتهاند: این نصوص و امثال آن از نصوصی هستند که در آن مقتضی سزا و موجب عقوبت بیان شده است، و از وجود مقتضی و موجبِ حکم، وجود حکم لازم نمیآید، زیرا حکم زمانی به صورت کامل به وجود میآید که موجب و مقتضی آن موجود باشد. وهدف این نصوص آن است که بیان نماید فلان چیز موجب عقوبت و سزا است.
و موانعی نیز بر سر راه این عقوبتها وجود دارد. بعضی از این موانع با اجماع و بعضی دیگر با نص ثابت میشوند، پس توبه به اجماع مانع از سزا و عقوبت است، و توحید بنابر نصوص متواتری که راهی برای رد آن وجود ندارد مانع از عقوبت و سزای دایم است، و نیکیهای بزرگ گناهان را محو میکنند، و مصیبتهای بزرگ که کفاره گناهان هستند مانع از سزا هستند. و اقامه حدود در دنیا مانع از عذاب اخروی است. در این زمینه نصوصی وجود دارد که تعطیل کردن آنها جایز نیست، و دلیلی نیز بری صحت این کار نداریم. بنابر این باید میان نیکیها و بدیها به اعتبار آنچه که موجب عقاب است و آنچه که مانع از عقوبت است مقایسه به عملاید و آنچه که راجحتر است بکار برده شود.
و میگویند: منافع و مفاسد و زیانهای هر دو جهان بر همین اساس استوار است، و احکام شرعی و تقدیری بر این اصل قرار دارند. و این اصل مقتضای حکمتی است که در جهان هستی جاری میباشد. و بر همین اصل و اساس است که میان اسباب و مسببّات از ناحیهی «خلق» و «امر» ارتباط برقرار میگردد. و خداوند برای هر چیزی، ضدی قرار داده است که آن را دفع میکند، و در مقابل آن قرار میگیرد، و حکم از آنِ غالب است.
پس قوت و توانایی مقتضی تندرستی و سلامت است، و فساد طبیعت و مزاج انسان و سرکشی آن مانع از کارکرد طبیعی و به فعلیت تبدیل شدن نیروهای بالقوهی آن است، و حکم نیز از آن غالب است.
همچنین قدرت داروها و بیماریها چنین است، یکی موجب تندرستی و سلامتی است و دیگری موجب رنج و از بین رفتن نیرو و انرژی است، و هریک مانع از آن است که دیگری به طور کامل اثر بگذارد و در برابر آن مقاومت میکنند. پس هرگاه یکی بر دیگری چیره شد تاثیر از آن چیره و غالب است.
و از اینجا پی میبریم که مردم به دستههای مختلفی تقسیم میشوند، گروهی داخل بهشت میگردند و به جهنم داخل نمیشوند، و گروهی داخل جهنم میگردند و به بهشت داخل نمیشوند، و گروهی وارد آتش میشوند سپس از آن خارج میگردند، و ماندن آنان در جهنم براساس میزان گناهانی است که با خود دارند. پس اگر گناهان زیادی داشته باشند مدت بیشتری در آن میمانند و اگر گناهان کمی داشته باشند زودتر از آن خارج میشوند. و هرکس که بینش روشنی داشته باشد در پرتو آن مسئله معاد و تفاصیل آن را که خداوند در کتابش از آن خبر داده است طوری میبیند که انگار آن را با چشمش مشاهده مینماید.
و مقتضای الوهیت و ربوبیت و عزت و حکمت خداوند همین بوده و خلاف آن غیر ممکن است. و نسبت دادن غیر این به خداوند نسبت دادن چیزی است که شایسته او نیست، و کسی که دارای بصیرت است همانطور که خورشید و ستارگان را مشاهده میکند این مسئله را به وضوح میبیند.
و این، همان ایمان یقینی است که بدیها را از بین میبرد و میسوزاند آنگونه که آتش هیزم را از بین میبرد و میسوزاند. و کسی که دارای چنین مقام ایمانی باشد امکان ندارد بر گناه اصرار بورزد گرچه ممکن است که گناهی از او سر بزند و یا زیاد گناه انجام دهد، زیرا نور ایمان که همواره اوست وی را به تجدید توبه در هر وقت و بازگشت بهسوی خدا دستور میدهد، بازگشتی به تعداد شمارهها و تعداد نفسهایش! و چنین کسی که هم واره توبه میکند از پسندیدهترین بندگان خدا است، و خداوند او را بیش از همه دوست دارد. سخن ابن القیم به پایان رسید. قدس الله روحه وجزاه عن الإسلام والـمسلمین خیراً.
آیهی ٩۴:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٞۚ کَذَٰلِکَ کُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ فَتَبَیَّنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا٩٤﴾[النساء: ٩۴].«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! وقتی در راه خدا به مسافرت رفتید، تحقیق کنید، و به کسی که به شما سلام میکند نگویید که تو مؤمن نیستی، (تا بدین طریق) کالای دنیا را بجویید، پس نزد خداوند غنائم زیادی است، شما پیش از این چنین بودید ولی خداوند بر شما منت نهاد، پس تحقیق کنید همانا خداوند به آنچه میکنید آگاه است».
خداوند متعال بندگان مومنش را فرمان میدهد که هرگاه برای جهاد و طلب خشنودی او بیرون رفتند، در همه کارهای مشتبه خودشان تحقیق کنند، زیرا امور بر دو قسماند: امور روشن و امور مبهم.پس کاری که روشن و واضح است احتیاج به تحقیق و روشنگری ندارد، چون تحقیقِ امر روشن تحصیل حاصل است.
و انسان در امور مشکل و غیر روشن نیاز به تحقیق و روشنگری دارد که آیا به آن اقدام کند یا نه؟ زیرا تحقیق در این کارها فواید زیادی در بردارد و از بسیاری از بدیها باز میدارد، زیرا تانی و عجله نکردن نشانه دین و عقل و متانت بنده است، به خلاف کسی که در کارها شتاب میورزد و قبل از اینکه تحقیق نماید، حکم را صادر میکند. همانطور که خداوند کسانی را که در این آیه به خاطر اینکه تحقیق نکردند و کسی را کشتند که به آنها سلام کرد، و غنیمت یا مالی را به همراه داشت، سرزنش کرد، و آنها گمان بردند که او بدان خاطر به آنها سلام میکند که اورا نکشند، و این گمان در حقیقت گمان اشتباهی بود، بنابر این خداوند آنها را سرزنش کرد و فرمود: ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٞ﴾و کالای اندک و فانی دنیا نباید شما را به ارتکاب کارهای ناشایستی وا دارد که با ارتکاب آن پاداش فراوان و جاودانی خدا را از دست میدهید. پس آنچه نزد خدا است بهتر و جاودانهتر است.
و این بیانگر آن است که شایسته است بنده هرگاه انگیزههایی او را به هواپرستی فرا خواند، حال آن که هواپرستی برای او زیان آور است خود را به یاد چیزهایی بیاندازد که خداوند برای کسی آماده کرده است که نفس خود را از تبعیت از هوی و هوس باز میدارد، و رضای خدا را بر رضای خویشتن مقدم مینماید، زیرا این کار به پیروی کردن از دستور خدا میانجامد، گرچه این امر بر انسان حالت اولیه، و دورانی میاندازد که هنوز هدایت نشده بودند، و میفرماید: ﴿کَذَٰلِکَ کُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ فَتَبَیَّنُوٓاْۚ﴾شما نیز قبلا چنین بودید، پس خداوند بر شما منت نهاد، یعنی همانطور که شما را پس از گواهیتان هدایت کرد، دیگران را نیز هدایت میکند، و همانطور که شما هدایت و روشنایی بصیرت را به تدریج به دست آوردید، برای کسانی دیگر نیز به دست میآید. پس چنانچه انسانی که اکنون در مرحلهی تکامل به سر میبرد به مرحلهی قبلی خود که سرشار از نقصان بوده است نظر بیفکند، و با اقتضائات این حال و وضع با کسانی تعامل کند که حالشان همانند مرحلهی نقصان وی میباشد، چنین نگرشی بزرگترین عامل است برای سود رساندن به این دسته از انسانها و سود گرفتن از آنان است. به همین خاطر باری دیگر به دقت و ایمان نظر دستور داد و فرمود: ﴿فَتَبَیَّنُوٓاْۚ﴾تحقیق کنید.
پس هر کس که برای جهاد و پیکار با دشمنان خدا بیرون رفته وبرای حمله بردن به آنها ک املا آمادگی پیدا کرده است، باید در مورد کسی که به او سلام کرده است تحقیق نماید، هرچند که قرینه قوی وجود داشته باشد مبنی بر اینکه به خاطر کشته نشدن و ترس از جان خودش سلام کرده است. این بدان معنی است که در هر کاری و در همه حالتها که احتمال وقوع اشتباه در آن میباشد باید بنده تحقیق نماید تا مسئله برای او روشن شود، و به حقیقت و رای صواب راه یابد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا﴾بیگمان خداوند به آنچه میکنید آگاه است، پس هریک را طبق نیت و عملی که انجام داده است سزا و جزا میدهد.
آیهی ٩۶-٩۵:
﴿لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ غَیۡرُ أُوْلِی ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِینَ دَرَجَةٗۚ وَکُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَفَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِینَ أَجۡرًا عَظِیمٗا٩٥﴾[النساء: ٩۵].«مؤمنانِ خانهنشین که عذری (برای عدم شرکت در جهاد) ندارند با کسانی که در راه خدا با مال و جانشان جهاد میکنند، برابر نیستند، خداوند کسانی را که با جان و مالشان جهاد میکنند بر کسانی که نشستهاند و به جهاد نرفتهاند برتر قرار داده، و به هر یک وعدۀ نیکو دادهاست، و خداوند مجاهدین را بر کسانی که نشستهاند با دادن اجر فراوان و بزرگ برتری دادهاست».
﴿دَرَجَٰتٖ مِّنۡهُ وَمَغۡفِرَةٗ وَرَحۡمَةٗۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمًا٩٦﴾[النساء: ٩۶]. «مقامها و درجات بزرگی که به عنوان مغفرت و رحمت خدا (نصیب آنان میشود) و خداوند آمرزگار و مهربان است».
مومنانی که با جان و مالشان جهاد میکنند با کسانی که برای جهاد بیرون نرفتهاند و با دشمنان خدا نجنگیدهاند برابر نیستند. در این آیه، خداوند مومنان را به منظور بیرون رفتن برای جهاد تحریک و تشویق مینماید، و از تنبلی ورزیدن و نشستن و نرفتن به جهاد بدون اینکه عذری در میان باشد برحذر میدارد.
اما آنهایی که معذورند مانند مریض و کور و لنگ و کسی که وسیلهای برای رفتن به جهاد ندارد، همچون کسانی نیست که بدون عذر نشسته و به جهاد نمیروند، و هر فرد معذوری که به نشستن و نرفتن به جهاد خشنود باشد، و نیت و قصد بیرون رفتن برای جهاد را در صورت برطرف شدن عذرش نداشته باشد، و خود را برای جهاد آماده ننماید، مانند کسی است که بدون عذر در خانه نشسته و به جهاد نرفته است.
و هرکس که برای رفتن به جهاد نیت کند و آرزوی شرکت در جهاد را در دل داشته باشد او مانند کسی است که در جهاد شرکت کرده است. زیرا نیت قطعی اگر بر زبان جاری گردد و به اندازه توان در راه گام بردارد دارنده نیت را به مقام انجام دهنده کار میرساند. سپس خداوند متعال برتری مجاهدین را بر کسانی که در خانه نشستهاند به صراحت و به طور مجمل بیان داشته است.
سپس خداوند به طور مشروح برتری مرتبهی آنها را تصریح نمود و به آنها نوید آمرزش و رحمت پروردگار را داد که هرکا خوب و دور شدن از هر کار بدی را در بر میگیرد.
و پیامبر صدر حدیثی که در صحیح مسلم و بخاری آمده است درجات را به طور مشروح بیان کرده و میفرماید: در بهشت صد درجه وجود دارد که فاصله هر مقامی تا مقام دیگر به اندازه فاصله آسمان و زمین است و خداوند این مقامات را برای مجاهدان آماده نموده است.
و این پاداشی که خداوند بر جهاد مترتب نموده است. مانند پاداشی است که در سوره صف بیان شده است، آنجا که خداوند فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ هَلۡ أَدُلُّکُمۡ عَلَىٰ تِجَٰرَةٖ تُنجِیکُم مِّنۡ عَذَابٍ أَلِیمٖ١٠ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِکُمۡ وَأَنفُسِکُمۡۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١١ یَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡ وَیُدۡخِلۡکُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ وَمَسَٰکِنَ طَیِّبَةٗ فِی جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١٢﴾[الصف: ۱۰-۱۲]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذابی دردناک نجات میدهد؟ به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید، این برایتان بهتر است اگر بدانید. خداوند گناهانتان را میآمرزد و شما را وارد باغهایی مینماید که رودها از زیر آن روان است، و شما را در مسکنهای پاکیزهای در باغهای بهشت جاویدان جای میدهد، و پیروزی و رستگاری بزرگ همین است».
به زیبایی این انتقال بیاندیش که از حالتی به حالتی بالاتر صورت گرفته است. ابتدا خداوند برابر بودن مجاهد و غیر مجاهد را نفی کرد، سپس به صراحت برتری مجاهد را بر کسی که نشسته است بیان نمود، سپس برتری او را به سبب اینکه مغفرت خدا و رحمت الهی او را در مییابد، و به مقامی رفیع دست مییازد، بیان داشت، و این انتقال در صورت تفضیل دادن فرد یا گروهی از حالتی به حالتی بالاتر است، اما به هنگام توهین و تحقیر از حالتی به حالتی پایینتر است. و این روش در مدح و ذم بهتر و بیشتر در انسان اثر میگذارد.
همچنین وقتی که خداوند متعال چیزی را بر چیزی دیگر برتری میدهد، و هریک نیز از فضیلتی برخوردار باشند، برتری هر دو کار یا هر دو چیز را بیان میدارد، تا کسی گمان نبرد که یکی از این دو حالت یا دو کار مورد نکوهش قرار گرفته است، همانطور که در اینجا فرموده است: ﴿وَکُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾و خداوند به هریک وعده نیک دادهاست.
و همانطور که در آیههای سوره صف نیز میفرماید: ﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾[البقرة:۲۲۳] «و مومنان را مژده بده». در جایی دیگر نیز میفرماید: ﴿لَا یَسۡتَوِی مِنکُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَ﴾[الحدید: ۱۰]. «کسانی که پیش از فتح مکه انفاق نموده و در راه خدا جنگیدهاند، با کسانی که چنین نکردهاند برابر نیستند».
سپس فرمود: ﴿وَکُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾و خداوند به هریک وعده نیکو دادهاست. و همانطور که فرموده است: ﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَیۡمَٰنَۚ وَکُلًّا ءَاتَیۡنَا حُکۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾[الأنبیاء: ٧٩]. آن مساله را به سلیمان تفهیم کردیم و به هریک از آنها علم و داوری بخشیدیم.
پس کسی که میخواهد برخی از افراد و گروهها و کارها را در برخی دیگر برتری دهد شایسته است که این نکته را درک کند. و همچنین اگر در صدد آن است اشخاص و گفتارها را نقد نماید و بعضی از آن اشخاص و گفتهها را بر بعضی دیگر برتری دهد باید نواقض و کمبودهای آنها را بیان نماید تا گمان نرود آنچه که ترجیح داده شده است به حد کمال رسیده است. همانطور که وقتی گفته میشود: نصارا از آتش پرستان بهتراند، باید همزمان بگوید: و هر یک از اینها کافراند.
و مثلا اگر گفت: قتل از زنا بدتر و زشتتر است، باید بگوید: و هریک از این دو کار گناه کبیره هستند و خدا و پیامبرش این کارها را حرام قرار داده، و از آن منع کردهاند.
و مجاهدان را به آمرزش و رحمت که از نامهای بزرگوارِ ﴿ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمًا﴾بر میآیند، نوید داد، آیه را با این دو اسم به پایان رساند و فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمًا﴾.
آیهی ٩٩-٩٧:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ ظَالِمِیٓ أَنفُسِهِمۡ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمۡۖ قَالُواْ کُنَّا مُسۡتَضۡعَفِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ قَالُوٓاْ أَلَمۡ تَکُنۡ أَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٗ فَتُهَاجِرُواْ فِیهَاۚ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرًا٩٧﴾[النساء: ٩٧].«همانا کسانی که بر خود ستم کردهاند، در حالیکه فرشتگان ارواح آنان را میگیرند به آنان میگویند: در چه حالی بودید؟ میگویند: ما در دنیا ناتوان و ستمدیده بودیم. میگویند: آیا زمین خدا گسترده نبوده تا در آن هجرت کنید؟ پس ایشان جایگاهشان جهنم است و چه بد جایگاه و چه بد سرانجامی است!».
﴿إِلَّا ٱلۡمُسۡتَضۡعَفِینَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ لَا یَسۡتَطِیعُونَ حِیلَةٗ وَلَا یَهۡتَدُونَ سَبِیلٗا٩٨﴾[النساء: ٩۸].«مگر مردان و زنان و کودکان بیچاره و درماندهای که نمیتوانند کاری بکنند و راه چارهای نمیدانند».
﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَعۡفُوَ عَنۡهُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَفُوًّا غَفُورٗا٩٩﴾[النساء: ٩٩].«پس آنان (که عذری دارند) باشد که خدا آنها را عفو کند و خداوند همواره خطابخش و آمرزنده است».
این وعید شدید برای کسانی است که با وجود توانایی و قدرت، هجرت نکنند تا اینکه بمیرند. پس فرشتگانی که روح آنان را قبض میکنند، اینگونه آنان را به شدت توبیخ مینمایند، و به آنها میگویند: ﴿فِیمَ کُنتُمۡ﴾در چه حالی بودید؟ و با چه چیزی خودتان را از مشرکان خدا ساختید؟ چرا که شما انبوه و سیاهی مشرکان را افزودید و چه بسا آنان را کمک نمودید تا بر مسلمین چیره گردند، و خیر فراوان و جهاد در رکات پیامبر و همراه بودن با مسلمانان و یاری کردن آنها بر ضد دشمنانشان را از دست دادی. ﴿قَالُواْ کُنَّا مُسۡتَضۡعَفِینَ﴾گفتند: ما ضعیف و ناتوان و ستمدیده بودیم، و توانایی هجرت را نداشتیم، و آنها در این گفتارشان راست نمیگویند، چون خداوند آنها را سرزنش نموده و تهدید کرده است، و خداوند هیچکس را مکلف نمیکند مگر به اندازه توانش، و خداوند ناتوانان و مستضعفان واقعی را استثنا نموده است، بنابر این فرشتگان به آنها میگویند: ﴿قَالُوٓاْ أَلَمۡ تَکُنۡ أَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٗ فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا﴾آیا سرزمین خدا وسیع نبود که در آن هجرت کنید؟ و این استفهام به منظور تقریر و تثبیت است، یعنی هرکسی میداند و برای هر انسانی ثابت است که زمین خدا وسیع و پهناور است.
پس اگر بنده در جایی باشد که نمیتواند دینش را اظهار نماید، زمین برای او گسترده و وسیع است و میتواند در گوشهای دیگر به عبادت خدا بپردازد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ أَرۡضِی وَٰسِعَةٞ فَإِیَّٰیَ فَٱعۡبُدُونِ٥٦﴾[العنکبوت: ۵۶]. «ای بندگان مومن من! بیگمان زمین من وسیع است، پس فقط مرا بپرستید».
خداوند در مورد این دسته از اشخاص که عذری ندارند، میفرماید: ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرًا﴾پس ایشان جایگاهشان جهنم است و بسیار بد سرانجامی است. و همانطور که گذشت این بیانِ سببی است که موجب سزا میگردد، که گاهی مقتضای این سبب در صورتِ وجود شرایط و منتفی شدن موانع آن ترتب پیدا میکند، و گاهی مانع از به وجود آمدن مقتضای سبب جلوگیری مینماید.
و این آیه بیانگر آن است که هجرت از بزرگترین واجبات است، و هجرت نکردن از امور حرام و از بزرگترین گناهان کبیره میباشد. نیز این بیانگر آن است که هرکس وفات کند، رزق و روزی و زمان مرگ و عملی را که برای او مقدر شده است به طور کامل دریافته است، و این از کلمه «تَوَفَّی» استنباط میشود، زیرا کلمه «تَوَفَّی» بر آن دلالت مینماید، چون اگر چیزی از روزی یا عمل یا از اجل و زمان مرگش باقی مانده باشد او متوفی نخواهد بود، و نمیمیرد. و در این آیه به ایمان آوردن به فرشتگان اشاره شده است و فرشتگان مورد ستایش قرار گرفتهاند، چون خداوند دراین آیه و در قالب موافقت با رفتار و عملکرد فرشتگان، خطاب را از زبان آنان نقل میکنند.
سپس خداوند متعال ناتوانان حقیقی، و کسانی که به هیچ صورت توانایی هجرت را ندارند استنثا کرده و فرموده است: ﴿وَلَا یَهۡتَدُونَ سَبِیلٗا﴾و چارهای ندارند.
پس خداوند در مورد ایشان فرموده : ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَعۡفُوَ عَنۡهُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَفُوًّا غَفُورٗا٩٩﴾شاید خداوند اینها را عفو کند و خداوند عفوکننده و بخشنده است. و هرگاه کلمه ﴿عَسَى﴾و امثال آن بکار رود بدان معنی است که انجام آن کار به اقتضای بزرگواری و بخشش خداوند بر او واجب است.
و اینکه در خصوص این دسته از اشخاص گفته است: «امید است این دسته از افراد پاداش و ثوابی را بدست آورند»، بدان جهت است که آنان کارشن را به طور کامل و آنگونه که شایسته است انجام نمیدهند بلکه در انجام آن کوتاهی میورزند، بنابر این مستحق آن پاداش نمیگردند. و خدا داناترین است.
و آیه شریفه نیز بیانگر آن است که هرکس توان انجام دادن کاری را نداشته باشد که به آن مامور شده است از قبیل واجب و غیره، او معذور است، همانطور که خداوند در مورد کسانی که از رفتن به جهاد ناتوانند فرموده است: ﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِیضِ حَرَجٞ﴾[النور: ۶۱]. «بر کور و لنگ و مریض گناهی نیست». و به صورت عام فرموده است: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾[التغابن: ۱۶]. «به اندازهای که میتوانید از خدا بترسید».
و پیامبر صفرموده است: «إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِأَمْرٍ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ». «هرگاه شما را به کاری دستور دادم به اندازهای که میتوانید آن را انجام دهید». اما انسان معذور قرار نمیگیرد مگر اینکه تلاش خود را بکند ولی هیچ راه و چارهای را نیابد. زیرا خداوند فرموده است: ﴿لَا یَسۡتَطِیعُونَ حِیلَةٗ﴾مستضعفانی که هیج راه چارهای ندارند.
و در آیه به ا ین مطلب نیز اشاره شده است که وجود راهنما در حج و عمره و مسافرتهایی از این قبیل از شروط «استطاعت» و توانایی است.
آیهی ۱۰۰:
﴿وَمَن یُهَاجِرۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ یَجِدۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا کَثِیرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن یَخۡرُجۡ مِنۢ بَیۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ یُدۡرِکۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٠٠﴾[النساء: ۱۰۰].«و هر کس در راه خدا هجرت کند، اقامتگاههای زیاد و گشایشی (در مصالح دین و دنیا) در زمین خواهد دید، و هرکس از خانۀ خود بیرون آید و بهسوی خدا و پیامبرش هجرت کند، سپس مرگ او را دریابد، اجر او بر عهدۀ خداست، و خداوند آمرزگار و مهربان است».
در این آیه به هجرت در راه خدا تشویق شدهاند و منافعی که هجرت در بر دارد بیان شده است، پس خداوند وعده داده است که هرکس در راه او و برای طلب خشنودی او هجرت کند، در زمین اقامتگاههای زیاد و گشایش و فراخی مییابد. و این دو، منافع دین و دنیا را شامل میشود. چون بسیاری از مردم گمان میبرند که هجرت باعث پراکندگی و دوری میگردد، و انسان در دیار خود ثروتمند و عزیز است اما در هجرت فقیر میشود، و ذلیل میگردد و دچار سختی و مشکلات میشود. اما در واقع این طور نیست، زیرا مومن تا زمانی که در میان مشرکین باشد دینش در نهایت نقص و کمبودی قرار دارد. نه عبادتهای فردی از قبیل نماز و غیره را به طور کامل میتواند انجام دهد ونه عبادتهایی که آثار آن به دیگران نیز سرایت میکند از قبیل جهاد با زبان وجهاد با عمل و توابع آن، چون او نمیتواند این کارها را انجام دهد، و دینش در خطر قرار دارد، به ویژه اگر ضعیف و ناتوان باشد. پس وقتی در راه خدا هجرت کند میتواند دین خدا را بر پا دارد و با دشمنان خدا جهاد کند، و بینی آنها را به خاک بمالد و شکست بدهد.
«مراغمه» اسمی است فراگیر و تمام افعال و اقوالی که در بر میگیرد که دشمنان خدا را به خشم و ستوه میآورد.همچنین خداوند روزی مهاجر را فراوان مینماید، و همانطور که خداوند خبر داد پیش آمد و این امر در رابطه با مهاجرین صدر اسلام تحقق یافت.
اصحاب پیامبر صرا بنگرید، وقتی که در راه خدا هجرت کردند، و خانهها و فرزندان و اموال خود را ترک نمود، با این عمل ایمانشان کامل گردید، و ایمانِ کامل و جهاد و یاری کردن دین خدا را به دست آوردند، طوری که آنها پیشوا و الگوی کسانی قرار گرفتند که پس از آنها آمدند، همچنین به فتوحات و غنائم زیادی دست یافتند و ثروتمندترین مردم شدند، و تا روز قیامت هرکس کاری را که آنها انجام دادند، انجام دهد چیزی که آنان به دست آوردند به دست خواهد آورد.
سپس فرمود: ﴿وَمَن یَخۡرُجۡ مِنۢ بَیۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾و هر کس از خانهاش بیرون رود و بهسوی خدا و پیامبرش هجرت نماید، و هدفش از هجرت، خدا و خشنودی وی و محبت پیامبر و یاری کردن دین خدا باشد، و هدفی دیگر نداشته باشد، ﴿ثُمَّ یُدۡرِکۡهُ ٱلۡمَوۡتُ﴾سپس کشته شود یا به صورتی دیگر بمیرد.
﴿فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى﴾به راستی او پاداش مهاجر را به دست آورده و به هدفش دست یافته است. زیرا او نیت نموده، و قاطعانه تصمیم گرفته، وکار را شروع کرده است. پس رحمت خدا نسبت به او و امثالش این است که پاداش آنها را به آنان کاملا میدهد گرچه آنها کار و عمل را کامل نکرده باشند، و کوتاهیهایی را که در رابطه با هجرت و غیره را که از آنها سر زده است میبخشد. بنابر این آیه را با این دو اسم بزرگوار به پایان رسانید و فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا﴾و خداوند بخشنده است. یعنی گناهان مومنان را میآمرزد، به خصوص گناه کسانی که توبه کرده و بهسوی خدا بازگشتهاند.
﴿رَّحِیمٗا﴾به همه خلق مهربان است، از روی مهربانی آنان را پدید آورده، و سلامتی را به آنها ارزانی داشته، و مال و فرزند و قدرت و دیگر نعمتها را بر آنان بخشیده است. و نسبت به مومنان مهربان است، چرا که به آنان توفیق ایمان و علم و آگاهی داده، و اسباب سعادت و رستگاری و عواملی که به وسیله آن فواید و خیر کثیری را به دست میآورند برای آنان آسان گردانیده است، و آنها را از رحمت و بخشش خداوند به اندازهای برخوردار میسازد که هیچ چشمی مانند آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده، و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است. از خداوند میخواهیم که ما را از خیر و برکتی که نزد او است به خاطر بدیهایی ما داریم محروم نگرداند.
آیهی ۱۰۲-۱۰۱:
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن یَفۡتِنَکُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْۚ إِنَّ ٱلۡکَٰفِرِینَ کَانُواْ لَکُمۡ عَدُوّٗا مُّبِینٗا١٠١﴾[النساء: ۱۰۱].«و هرگاه در زمین به مسافرت پرداختید، بر شما گناهی نیست که نماز را کوتاه بخوانید اگر ترسیدید که از کافران به شما بلایی برسد، همانا کافران دشمن آشکار شمایند».
﴿وَإِذَا کُنتَ فِیهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَکَ وَلۡیَأۡخُذُوٓاْ أَسۡلِحَتَهُمۡۖ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡیَکُونُواْ مِن وَرَآئِکُمۡ وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ یُصَلُّواْ فَلۡیُصَلُّواْ مَعَکَ وَلۡیَأۡخُذُواْ حِذۡرَهُمۡ وَأَسۡلِحَتَهُمۡۗ وَدَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِکُمۡ وَأَمۡتِعَتِکُمۡ فَیَمِیلُونَ عَلَیۡکُم مَّیۡلَةٗ وَٰحِدَةٗۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن کَانَ بِکُمۡ أَذٗى مِّن مَّطَرٍ أَوۡ کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَن تَضَعُوٓاْ أَسۡلِحَتَکُمۡۖ وَخُذُواْ حِذۡرَکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا١٠٢﴾[النساء: ۱۰۲].«و زمانی که تو در میانشان بودی و نماز را بر ایشان برپا داشتی، باید گروهی از آنان با تو بایستند، و باید اسلحههایشان را با خود بگیرند، و چون نماز خواندند باید پشت سر شما باشند و گروهی که نماز نخواندهاند بیایند و با تو نماز بخوانند، و باید آمادگی خود را حفظ کنند و اسلحههایشان را با خود داشته باشند، کافران دوست دارند که شما از اسلحه و کالاهایتان غافل شوید و آنان یکباره بر شما حملهور شوند، و اگر از باران در اذیت بودید یا بیمار بودید، گناهی بر شما نیست که اسلحههایتان را بگذارید، و آمادگی و احتیاط خود را داشته باشید، همانا خداوند برای کافران عذاب خوارکنندهای آماده کرده است».
این دو آیه مبنای نماز قصر و نماز خوف هستند. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾یعنی هرگاه در زمین به سفر رفتید. و ظاهر آیه اقتضا میکند که در هر سفری حتی اگر سفر برای گناه نیز باشد نماز را باید شکسته خواند، همانطور که مذهب امام ابوحنیفه /چنین است. او در این مسئله با جمهور که عبارت از پیشوایان مذاهب سه گانه و دیگران هستند مخالفت نموده است، زیرا جمهور قصر نماز را در سفر گناه جایز نمیدانند، چون از مفهوم آیه چنین بر میآید که قصر نماز مخصوص سفرهایی است که گناه نیستند، زیرا قصر سهولتی است از جانب خدا برای بندگانش، هرگاه به سفررفتند اجازه دادند که نماز را شکسته بخوانند و روزه نگیرند، و کسی که برای انجام گناه به سفر رفته است، تخفیف با حالت او مناسبت ندارد.
﴿فَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾پس بر شما گناهی نیست که نماز را قصر کنید، و این جمله با این مطلب که قصر کردن نماز بهتر است منافاتی ندارد، زیرا نفی کردن گناه به اطر دور کردن توهمی است که در دل بسیاری از مردم در این مورد پدید میآید. حتی میتوان گفت که این جمله با واجب بودن قصر نماز در سفر منافاتی ندارد، همانطور که این مسئله در سوره بقره و در آیه: ﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۵۸]. گذشت. و دور کردن توهم در این جا روشن است، زیرا واجب بودن نماز به صورت کامل برای مسلمین ثابت و در دلشان جای گرفته بود، و این از دلشان بیرون نمیرفت مگر با بیان آنچه که منافی با تمام خواندن نماز است.
و دومسئله بر بهتر بودن و افضلیت قصر دلالت مینماید: یکی اینکه پیامبر همواره در تمام سفرهایش نمازها را قصر مینمود، و دوم اینکه قصر از باب گشایش و اجازه و رحمت خدا نسبت به بندگان است، و خداوند دوست دارد که به رخصتهای او عمل شود، همانطور که انجام گناه را نمیپسندد.
﴿أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾که از نماز بکاهید، و نفرمود: نماز را بکاهید و قصر کنید، و این طرز بیان دو فایده دارد: یکی این که اگر میفرمود: «أَن تَصُرُوا الصَّلَاةِ» نماز را بکاهید و کم کنید، قصر حد و اندازهای نمیداشت، و چه بسا گمان برده میشد که اگر کسی نماز را قصر کند و فقط یک رکعت بخواند برایش جایز است.
پس بیان آن به صورت ﴿مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾از نماز کم کنید، بیانگر آن است که کم کردن اندازه و حدی دارد، و اندازه آن با عمل پیامبر صو اصحابش مشخص میشود.
دوم: اینکه ﴿مِنَ﴾مفید تبعیض است، تا دانسته شود که فقط بعضی از نمازهای فرض قصر میشوند، نه همه نمازها. زیرا نماز صبح و مغرب قصر نمیشوند، و نمازهایی که قصر میشود نمازهای چهاررکعتی هستند که به صورت دو رکعت خوانده میشوند.
پس وقتی ثابت شد که قصر نماز در سفر رخصت است، بدان که مفسرین در قید ﴿إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن یَفۡتِنَکُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْۚ﴾اختلاف کردهاند، زیرا ظاهر این جمله دلالت مینماید که قصر نماز جایز نیست مگر اینکه دو چیز وجود داشته باشد: سفر و ترس، و مبنای اختلافشان به این بر میگردد که آیا منظور از ﴿أَن تَقۡصُرُواْ﴾تنها کم کردن عدد است یا کم کردن عدد و صفت؟ که در صورت اول اشکال وارد میشود، و در این مطلب برای عمر بن خطاب ساشکال پیش آمد تا اینکه از پیامبر صپرسید و گفت: ای پیامبر خدا! چرا نماز را شکسته میخوانیم در حالی که ما در امنیت قرار داریم؟ یعنی خداوند میفرماید: ﴿إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن یَفۡتِنَکُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْۚ﴾پیامبر صفرمود: «صَدَقَةٌ تَصَدَّقَ اللَّهُ بِهَا عَلَیْکُمْ فَاقْبَلُوا صَدَقَتَهُ». «قصر نماز صدقهای است که خداوند به شما بخشیده است، پس صدقه الهی را بپذیرید».
بنابراین قید «ترسیدن از دشمن» با توجه به اینکه پیامبر صو یارانش غالبا در آن قرار داشتند، آمده است زیرا غالبا سفرهای او برای جهاد بود. و در این فایدهای دیگر نیز هست و آن بیان حکمت و مصلحت مشروعیت رخصت قصر نماز است.
پس خداوند در این آیه آخرین حد مشقّت و سخنی را که با رخصت مناسبت دارد بیان نمود، و آن تلافی سفر و ترس است. و این مستلزم آن نیست در سفری که در آن ترسی نباشد نماز قصر نمیشود، زیرا سفر مظنه مشقت است.
اما بنابر صورت دوم که منظور از قصر، قصر عدد و صفت است، قید در اینجا موثر است و معنای خاصی را القا میکند پس هرگاه سفر و ترس یافت شوند قصر کردن عدد رکعات نماز و قصر کردن صفت و حالت آن جایز است.
و اگر تنها سفر باشد و ترسی وجود نداشته باشد فقط کم کردن از تعداد رکعات نماز جایز است، و یا اگر سفری وجود نداشت و تنها ترس وجود داشته باشد فقط قصر صفت نماز جایز است.
بنابراین صفت نماز خوف را بیان فرمود و گفت: ﴿وَإِذَا کُنتَ فِیهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ﴾و هرگاه میان آنها بودی و نماز را اقامه کردی، و آنچه را در نماز واجب است کامل نمودی، به آنها یاد بده آنچه را که شایسته است تو و آنها آن را انجام دهید. سپس آن را تفسیر نمود و فرمود: ﴿فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَکَ﴾باید گروهی با تو بایستند و گروهی در مقابل دشمن بایستند، همانطور که آنچه به دنبال میآید بر این مطلب دلالت مینماید.
﴿فَإِذَا سَجَدُواْ﴾یعنی هرگاه کسانی که با تو بودند نمازشان را تکمیل کردند. و خداوند از نماز به سجده تعبیر نمود تا بر فضیلت سجده، و این که سجده رکنی از رکنهای نماز و بلکه بزرگترین رکن نماز است دلالت مینماید.
﴿فَلۡیَکُونُواْ مِن وَرَآئِکُمۡ وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ یُصَلُّواْ﴾و آنهایی که نماز خواندهاند باید پشت سرتان از شما مواظبت نمایند و گروهی دیگر که در برابر دشمنان ایستاده و نماز نخواندهاند، بیایند، ﴿فَلۡیُصَلُّواْ مَعَکَ﴾و با تو نماز بخوانند.
و این دلالت مینماید که امام در نماز خوف بعد از رفتن گروه اول، برای گروه دوم منتظر میماند، و وقتی که آنها رسیدند آنچه را از نمازش که باقی مانده است با آنها میخواند، سپس مینشیند و منتظر میماند تا نماز خود را کامل کنند، سپس با آنها سلام میگوید ونماز را به پایان میرساند. این یکی از صورتهای نماز خوف است.
نماز خوف به صورت مختلفی از پیامبر صثابت شده و همه صورتهای آن جایز است. و این آیه دلالت مینماید که نماز جماعت از دو جهت فرض است: یکی اینکه خداوند در چنین حالت سختی که به شدت ترس از دشمن و خطر هجوم آنها وجود دارد دستور داده است تا نماز به جماعت خوانده شود. پس وقتی خداوند خواندن نماز را با جماعت در چنین حالت سختی واجب گردانیده است در حالت اطمینان و امنیت به طریق اولی واجب است.
دوم اینکه نمازگزارانی که نماز خوف میخوانند بسیاری از شرایط و لوازم آن را ترک میکنند، و در نماز خوف از چیزهای بسیاری که نماز را باطل میکند گذشت شده است، و این جز تاکیدی بر واجب بودن نماز جماعت نیست، چون بین واجب و مستحق تعارضی نیست، زیرا اگر جماعت واجب نمیبود این امورِ لازم به خاطر جماعت ترک نمیشد و آیه شریفه دلالت مینماید که بهتر است نماز را پشت سر یک امام بخوانند.
گرچه این امر موجب خلل و اشکالی گردد که اگر نماز را پشت سر چند امام بخوانند آن خلل ایجاد نمیشد. و این امر به خاطر وحدت کلمه مسلمین و اتفاق و عدم تفرقه آنان است. و تا بیشتر در دل دشمنانشان هراس و ترس بیافتد.
و خداوند متعال دستور داده است که اسلحه خود را بر دارند و در نماز خوف آماده باشند. هرچند که این امر به حرکتها و کارهایی میانجامد که احیانا انسان را از برخی از احوال نماز مشغول میدارد، اما مصلحتی که وجود دارد مهمتر از این چیزها است، و آن جمع کردن بین نماز و جهاد و آمادگی و احتیاط در مقابل دشمنانی است که بینهایت به حمله بردن و تاختن بر مسلمین و کالاهایشان حریص و علاقمند هستند، بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَدَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِکُمۡ وَأَمۡتِعَتِکُمۡ فَیَمِیلُونَ عَلَیۡکُم مَّیۡلَةٗ وَٰحِدَةٗ﴾کافران دوست دارند تا شما از اسلحه و کالاهایتان غافل شوید و آنگاه یکباره بر شما بتازند.
سپس خداوند کسانی را که عذری دارند از قبیل بیماری یا بارش باران، معذور قرار داده و به آنها اجازه داده است تا اسلحه خود را بر زمین بگذارند، اما باید احتیاط و آمادگی داشته باشند. پس فرمود: ﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن کَانَ بِکُمۡ أَذٗى مِّن مَّطَرٍ أَوۡ کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَن تَضَعُوٓاْ أَسۡلِحَتَکُمۡۖ وَخُذُواْ حِذۡرَکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا﴾و اگر از باران در اذیت بودید، یا بیمار بودید، گناهی بر شما نیست که اسلحههایتان را بر زمین بگذارید، و آمادگی خود را داشته باشید، همانا خداوند برای کافران عذاب خوارکنندهای آماده نموده است.
یکی از مصادیق عذاب خوارکننده این است که خداوند بنده خوب و مومن خویش و یاوران موحّد دینش را دستور داده تا کافران را در هر کجا که یافتند بکشند، و با آنها بجنگند و آنها را بگیرند، و محاصره کنند، و همه جا در کمین آنها بنشینند و در همه حالتها مواظب خود باشند، و از آنها غافل نشوند، تا مبادا کافران از غفلت آنها استفاده کرده و با ضربه زدن به آنها به برخی از اهداف خود برسند.
پس خداوند را به خاطر منّتی که بر مومنان نهاده و آنها را با یاری خویش و آموزههایش کمک نموده است سپاس و ستایش میگوییم. راهنماییهایی که اگر مسلمین به طور کامل آن را در پیش بگیرند شکست نمیخورند و هیچ وقت دشمن بر آنها چیره نمیگردد. ﴿فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡیَکُونُواْ مِن وَرَآئِکُمۡ﴾پس وقتی که نماز خواندند باید پشت سرتان از شما مواظبت کنند. این دلالت مینماید که این گروه نمازشان را قبل از رفتن به جای نگاهبانان تکمیل میکنند، و پیامبر صقبل از اینکه سلام بدهد منتظر گروه دیگر میماند، زیرا ابتدا بیان کرد که گروه اول با او به نماز میایستد، پس خبر داد که آنها با پیامبر همراه هستند. سپس کار رفتن به جای نگاهبانان را تنها به آنها نسبت داد، و به پیامبر نسبت نداد پس این همان مطلبی است که ما بیان کردیم.
﴿وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ یُصَلُّواْ فَلۡیُصَلُّواْ مَعَکَ﴾سپس گروهی بیاید که نماز نخواندهاند و با تو نماز بخوانند. این آیه بیانگر آن است که گروه اول نماز خواندهاند. و بیانگر آن است که نمازِ گروه دوم در حقیقت در رکعت اولِ با امام خوانده میشود، و در رکعت دوم حکما آنها نمازشان را با امام خواندهاند. پس این مستلزم آن است که امام باید منتظر آنها باشد تا آنان نمازشان را تکمیل کنند سپس با آنها سلام بگوید و نماز را به پایان برساند. و اگر کسی تامل ورزد این مطلب روشن است.
آیهی ۱۰۳:
﴿فَإِذَا قَضَیۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِکُمۡۚ فَإِذَا ٱطۡمَأۡنَنتُمۡ فَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَۚ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ کَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ کِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا١٠٣﴾[النساء: ۱۰۳].«و هرگاه نماز را تمام کردید پس خداوند را ایستاده و نشسته و بر پهلو افتاده، یاد کنید، و هنگامی که آرامش یافتید پس نماز را برپا دارید همانا نماز بر مؤمنان در وقت معیّن فرض است».
وقتی که از نمازتان فارغ شدید، خواه نماز خوف باشد یا نمازی دیگر، در همه حالت و هیئتهایشان خدا را یاد کنید. اما به خاطر چند فایده نماز خوف را به طور ویژه در این مورد بیان کرد، از جمله آن فواید یکی این است که صلاح و سعادت و رستگاری قلب در گروه رجوع به خدا و محبت ورزیدن به وی و مملو کردن قلب از یاد خدا و ستایش او است. و بزرگترین چیزی که این مهم به وسیله آن تحقق مییابد نماز است، که پلی است برای برقراری ارتباط میان بنده و پروردگارش. و از آن جمله این است که نماز سرشار از حقایق ایمانی و معارف یقینی است، که خداوند آن را درهر شب و روز بر بندگانش فرض گردانیده است، و مشخص است که در نماز خوف این اهداف پسندیده است که در نماز خوف این اهداف پسندیده به علت مشغول بودن قلب و جسم و به سبب ترس، حاصل نمیشوند، بنابر این دستور داد تا به وسیله ذکر و یاد خدا پس از نمازِ خوف این چیزها جبران شوند.
و از آن جمله اینکه ترس باعث اضطراب و هراس قلب میگردد، و این به مثابهی ضعف و ناتوانی آدمی است و هرگاه قلب ضعیف گردد بدن از مقاومت در برابر دشمن ضعیف میگردد، اما ذکر خدا یکی از بزرگترین عواملی است که قلب را تقویت نموده و نیرو میبخشد. و از آن این است که ذکر و یاد خدا همراه با شکیبایی و پابرجایی سبب رستگاری و پیروزی بر دشمنان است. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٤٥﴾[الأنفال: ۴۵]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! هرگاه با گروهی روبرو شدید پابرجا باشید، و خدا را بسیار یاد کنید تا موفق و رستگار شوید». پس دستور داد که در این حالت بسیار او یاد شود. این آیه فواید دیگری را نیز در بر دارد ﴿فَإِذَا ٱطۡمَأۡنَنتُمۡ فَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾و چون آرامش یافتید پس نماز را بر پا دارید. یعنی وقتی که ترس برطرف شد و دل و جسمتان آرامش یافت، نماز را به کاملترین صورتِ ظاهری و باطنی و با ارکان و شرایط آن، و با فروتنی و سایر اموری که نماز را تکمیل مینماید برپا دارید.
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ کَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ کِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا﴾همانا نماز بر مومنان فرضی است که باید در اوقاتی معین خوانده شود، پس این مبین فرضیت نماز است و اینکه نماز دارای وقتی است که به جز در آن وقت صحیح نیست خوانده شود، و وقت نماز اوقاتی است که نزد مسلمین ثابت و مقرر است، و کوچک و بزرگ، و عالم و جاهل آن را میدانند، و آنها این اوقات را از پیامبرشان صفرا گرفتهاند که فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی». «همانگونه نماز بخوانید که مرا دیدهاید نماز میخوانم».
و ﴿عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾بر این دلالت مینماید که نماز معیار و میزان ایمان است و برحسب ایمان بنده نماز وی کامل انجام میشود، و این دلالت مینماید که کافران گرچه به مانند اهل ذمه باید به احکام مسلمین ملتزم باشند، اما آنها به انجام فروع دین مانند نماز امر نمیشوند، و چنانچه آن را انجام دهند مادامی که کافر هستند نمازشان صحیح نیست. هرچند که در آخرت به خاطر برپا نداشتن نماز و سایر احکام مجازات شده و سزا میبینند.
آیهی ۱۰۴:
﴿وَلَا تَهِنُواْ فِی ٱبۡتِغَآءِ ٱلۡقَوۡمِۖ إِن تَکُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ یَأۡلَمُونَ کَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا یَرۡجُونَۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا١٠٤﴾[النساء: ۱۰۴].«و در جستجوی گروه دشمنان، سُست و ضعیف نباشید، اگر شما زخمی و دردمند میشوید، آنها نیز همانطور که شما دردمند میشوید، دردمند میشوند حال آنکه شما از خدا چیزهایی امید دارید که آنها امید ندارند و خداوند دانا و با حکمت است».
یعنی در طلب و دنبال کردن دشمنانِ کافرتان سست و ضعیف نشوید، و در جهاد کردن و اهتمام دادن به آن سستی نورزید، زیرا سست شدنِ دل باعث سست شدن بدن میگردد، و سستی بدن باعث ناتوانی در برابر دشمنان میشود. بلکه قوی باشید، و در جنگیدن با آنها با نشاط و چابک باشید.
سپس دو چیز را بیان نمود که قلب مومنان را تقویت مینماید: اول: آنچه از درد و زخم و خستگی و امثال آن که به شما میرسد، پس، از جوانمردی و مروّت و انسانیت و شهامت اسلامی دور است که شما از آنها ضعیفتر باشید، در حالی که شما و آنها در آنچه که باعث ضعف و سستی میگردد برابر هستید. زیرا عادت بر این است که سست و ضعیف نمیشود، مگر کسی که درد و مصیبت ِ پی در پی بر او وارد شود، و همواره دشمنان بر او پیروز گردند. اما کسی که گاهی جنگ به نفع او تمام میشود و گاهی به زیان او نباید ضعیف گردد.
دوم: شما به خدا امید دارید و آنها به خدا امید ندارند، پس شما امید دارید که با دست یافتن به پاداش خدا موفقیت را به دست آورید، و از عذاب او نجات یابید. بلکه مومنان واقعی اهدافی عالی و آرزوهای بلندی در سر میپرورانند از قبیل یاری کردن دین خدا و برپا داشتن شریعت الهی و توسعه دادن دایره اسلام و هدایت نمودن گمراهان و ریشه کن کردن دشمنان.
پس این چیزها برای مومنی که دارای یقین است افزایش توانایی و چند برابر شدن چابکی و شجاعت در بر دارد، زیرا کسی که میجنگد و سختیها را به خاطر دست یافتن به افتخار دنیویاش تحمل میکند، مانند کسی نیست که برای به دست آوردن سعادت دنیا و آخرت دست یافتن به خشنودی خدا و بهشت او میجنگد. پس پاک است خدایی که با علم و حکمت خویش بندگان را متفاوت قرار داده، و میان آنها فرق گذاشته است. بنابر این فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا﴾و خداوند دانا و حکیم است، یعنی دارای علم و حکمت کامل است.
آیههای ۱۱۳-۱۰۵:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰکَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا١٠٥﴾[النساء: ۱۰۵].«همانا کتاب را به حق بر تو فرو فرستادهایم تا میان مردم به آنچه خدا به تو نشان داده است داوری کنی، و از خیانتکاران دفاع مکن».
﴿وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٠٦﴾[النساء: ۱۰۶].«و از خداوند طلب آمرزش کن، همانا خداوند بخشنده و مهربان است».
﴿وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِینَ یَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ خَوَّانًا أَثِیمٗا١٠٧﴾[النساء: ۱۰٧].«و از کسانی دفاع مکن که به خود خیانت میکنند، بیگمان خداوند کسی را که خیانتکننده و گناهپیشه باشد دوست نمیدارد».
﴿یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ یُبَیِّتُونَ مَا لَا یَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطًا١٠٨﴾[النساء: ۱۰۸].«آنان بدی خود را از مردم پنهان میکنند، ولی آن را از خدا پنهان نمیکنند در حالیکه خداوند همراه آنها است آنگاه که شب هنگام پنهانی بر گفتاری که خداوند از آن خوشنود نیست متفق میگردند، و خداوند به آنچه میکنند کاملاً آگاه است».
﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ جَٰدَلۡتُمۡ عَنۡهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا فَمَن یُجَٰدِلُ ٱللَّهَ عَنۡهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ أَم مَّن یَکُونُ عَلَیۡهِمۡ وَکِیلٗا١٠٩﴾[النساء: ۱۰٩].«هان! شما همانهایی هستید که در زندگی دنیا از آنها دفاع کردید، پس در آخرت چه کسی از آنان در برابر خدا دفاع خواهد کرد یا چه کسی کارساز و یاورشان خواهد بود؟».
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ یَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ یَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ یَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١١٠﴾[النساء: ۱۱۰].«و هر کس که کار بدی کند، یا بر خود ستم نماید، سپس از خدا آمرزش بطلبد خداوند را آمرزگار و مهربان خواهد یافت».
﴿وَمَن یَکۡسِبۡ إِثۡمٗا فَإِنَّمَا یَکۡسِبُهُۥ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا١١١﴾[النساء: ۱۱۱].«و هر کس گناهی مرتکب شود، تنها آن را به زیان خود مرتکب میشود، و خداوند دانا و با حکمت است».
﴿وَمَن یَکۡسِبۡ خَطِیَٓٔةً أَوۡ إِثۡمٗا ثُمَّ یَرۡمِ بِهِۦ بَرِیٓٔٗا فَقَدِ ٱحۡتَمَلَ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا١١٢﴾[النساء: ۱۱۲].«و هر کس گناهی بکند یا دچار لغزش شود سپس فرد بیگناهی را به آن متهم نماید، بهراستی که بهتان و گناه آشکاری مرتکب شده است».
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ وَرَحۡمَتُهُۥ لَهَمَّت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ أَن یُضِلُّوکَ وَمَا یُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡۖ وَمَا یَضُرُّونَکَ مِن شَیۡءٖۚ وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمۡ تَکُن تَعۡلَمُۚ وَکَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ عَظِیمٗا١١٣﴾[النساء: ۱۱۳].«و اگر فضل و رحمت خدا بر تو نبود گروهی از آنان میخواستند که تو را گمراه سازند، ولی جز خودشان را نمیتوانند گمراه کنند، و هیچ زیانی به تو نمیرسانند و خداوند کتاب و حکمت را بر تو نازل نمود و به تو چیزهایی آموخت که نمیدانستی و فضل خدا در حق تو و رحمت او بر تو همواره بزرگ و فراوان بوده است».
خداوند خبر میدهد که کتاب را به حق بر بنده و پیامبرش نازل کرده است، یعنی نزول قرآن از شر شیطان در امان بوده، و یاوه و باطلی به آن رخنه نکرده است. بلکه به حق فرود آمده و مشتمل بر حق است، پس اخبار قرآن راست، و اوامر و نواهی آن عادلانه است. ﴿وَتَمَّتۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗا﴾[الأنعام: ۱۱۵]. «و سخن پروردگارت از نظر راستی و دادگری کامل است».
و خداوند خبر داده است که قرآن را بر پیامبر نازل فرمود تا میان مردم داوری کند. و در آیهای دیگر فرموده است: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ﴾[النحل: ۴۴]. «و قرآن را بر تو نازل کردهایم تا آنچه را که بر مردم نازل شده است برای آنان بیان کنی».
احتمال دارد که آیه ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ﴾در مورد داوری بین مردم و حل و فصل درگیری و اختلافات آنان باشد، و این آیه ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ﴾در مورد بیان اصول و فروع دین باشد. و احتمال دارد که معنی هر دو آیه یکی باشد. پس داوری بین مردم در اینجا شامل داوری میان آنها در مورد خونها و آبرو و اموال و سایر حقوق و عقاید و تمام مسائل احکام باشد.
﴿بِمَآ أَرَىٰکَ ٱللَّهُ﴾براساس آنچه که خدا به تو نشان دادهاست، نه براساس هوی و خو است خودت، بلکه بر طبق آنچه که خدا به تو آموخته و به تو الهام کرده است میان آنها داوری کن. ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ٤﴾[النجم: ۳-۴]. «و او از روی هوی و هوس چیزی نمیگوید، نیست آن مگر وحیی که بر او وحی میشود». و این مبین آن است که پیامبر صدر تمام احکام و دیگر چیزهایی که از جانب خدا ابلاغ مینماید معصوم است. و نیز آن بیانگر آن است که علم و عدالت شرط داوری است، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿بِمَآ أَرَىٰکَ ٱللَّهُ﴾براساس آنچه که خدا به تو آموخته است و نفرمود: براساس آنچه که خود دیدهای و میدانی.
نیز اساس داوری کردن میان مردم را شناخت کتاب قرار دادهاست، و چون خداوند به داوری کردن میان مردم همراه با دادگری و انصاف دستور داد او را از ظلم و ستم که ضد عدالت است نهی نمود و فرمود: ﴿وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا﴾از خیانت کار دفاع مکن، زیرا او مدعی چیزی است که مال او نیست، یا حقی را که بر گردن دارد، انکار میکند، خواه این را بداند یا از روی گمان چنین کند.
این آیه مبین آن است که مجادله و دعوای ناحق و به عهد گرفتن وکالت باطل در خصومتهای دینی و حقوق دنیوی حرام است.
و مفهوم آیه دلالت مینماید که وکالت کسی که ظلمی از او شناخته نشده است جایز است. ﴿وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ﴾و به خاطر آنچه که از تو سر زده است اگر چیزی از تو سرزده است از خدا آمرزش بخواه. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا﴾بیگمان خداوند گناه بزرگ کسی که از او آمرزش بطلبد و بهسوی او بازگردد، و توبه نماید میآمرزد و او را پس از آن بر انجام عمل صالح که موجب به دست آوردن پاداش خدا و دور شدن عذاب او میگردد توفیق میدهد.
﴿وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِینَ یَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡ﴾«اختیان» و «خیانت» به معنی جنایت و ستم و گناه است. براساس این آیه نباید از کسی دفاع کرد که مرتکب گناه گشته و عقوبتی از قبیل حد یا تعزیر متوجه او شده است. از چنین کسی نباید دفاع کرد، و خیانتی که از او سر زده است دفع نمود، یا عقوبت و سزای شرعی را از او دور کرد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ خَوَّانًا أَثِیمٗا﴾همانا خداوند کسی را که خیانت کار و گناه پیشه باشد دوست نمیدارد. و چون دوستی منتفی گردد ضد آن ثابت میشود و آن نفرت و بغض است و این بسانِ بیانِ علت برای نهی گذشته است.
سپس خداوند حالت این خیانت کاران را بیان فرمود که آنها ﴿یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ یُبَیِّتُونَ مَا لَا یَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾این از ضعف ایمان و نقصان و کمبودی یقین است که ترس از مردم نزد آنها از ترس از خدا بزرگتر است، پس آنها به طرق مختلف تلاش میکنند تا نزد مردم رسوا نشوند، در حالی که آنها با ارتکاب گناهان بزرگ به مقابله با خدا برخاستهاند، انگار نه انگار که خداوند آنها را میبیند و از آنها اطلاع دارد، در حالی که خداوند در همه احوال با آنها است، به ویژه در حالی که آنها در شب و در پنهانی سخنانی را بر زبان میآورند که خداوند از آن خشنود نیست از قبیل بیگناه انگاشتن جنایت کار، و متهم کردن بیگناه. آنان سعی میکردند که این مطلب را به پیامبر برسانند، تا طبق آنچه در شب توطئه کردهاند عمل کند.
آنها چندین جنایت را یکجا انجام دادند، و به پروردگار آسمانها و زمین که به رازها و ضمیرشان آگاه است اعتنایی نکردند. بنابر این خداوند آنها را تهدید کرد و فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطًا﴾و خداوند با آگاهی و علم خود آنها را احاطه نموده است اما با وجود این در سزا دادن آنان شتاب نورزیده، بلکه آنان را مهلت داده و توبه کردن را به آنها پیشنهاد نموده و آنان را از اصرار ورزیدن بر گناهشان که باعث سزای بلیغ است برحذر داشته است.
﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ جَٰدَلۡتُمۡ عَنۡهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا فَمَن یُجَٰدِلُ ٱللَّهَ عَنۡهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ أَم مَّن یَکُونُ عَلَیۡهِمۡ وَکِیلٗا١٠٩﴾هان! شما همانهایی هستید که در زندگی دنیا از آنها دفاع کردید و دفاع شما باعث شد مقداری از رسوایی و ننگی که از آن میترسیدند، از آنها دور شود. اما این چه سودی به آنها میرساند؟ و چه کسی در روز قیامت که حجت و دلیل بر ضد آنها آورده میشود و زبان و دست و پاهایشان به آنچه کردهاند گواهی میدهد از آنها دفاع خواهد کرد؟
یَوۡمَئِذٖ یُوَفِّیهِمُ ٱللَّهُ دِینَهُمُ ٱلۡحَقَّ وَیَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ ٱلۡمُبِینُ٢٥﴾[النور: ۲۵]. «در آن روز خداوند سزای آنان را به طور کامل میدهد و میدانند که خداوند حقِ آشکار است».
پس چه کسی در برابر خدایی که امور پوشیده را میداند، و گواهانی را بر ضد آنان برانگیخته است به گونهای که نمیتوانند حق را انکار کنند، از آنها دفاع میکند؟
در این آیه انسان راهنمایی شده است تا منافع دنیوی را که گمان آن میرود به دنبال ترک دستورات خدا یا انجام آنچه خدا از آن نهی کرده است حاصل میشود با پاداش آخرت که از دست میدهد، یا سزای آخرت که به دنبال آن میآید، مقایسه کند. پس کسی که هوی وهوسش او را به ترک کردن دستور خدا فرمان دادهاست، به خود بگوید: هان! تو دستور خدا را از روی تنبلی و کوتاهی ورزیدن ترک کردی، پس چه سودی از ترک آن به دست آوردهای؟ و بنگر که چه مقدار از پاداش آخرت را از دست داده ای؟ و بنگر که به سبب ترک دستورات خدا چه شقاوت و محرومیت و ناکامی و زیانی متوجه تو خواهد شد؟ و همچنین اگر آرزوهایش او را به شهوتهای حرام ف را خوانده است، به خود بگوید: هرچند بتوانی به آنچه که دوست داشتی برسی، اما لذت آن تمام میشود، و ناراحتی و غم و حسرت و از دست دادن پاداش و گرفتار شدن به عذاب را به دنبال خواهد داشت. حسرت و عذابی که فقط گوشهای از آن، انسان عاقل را کفایت میکند تا خود را از آن دور بدارد.
و این تدبر و و اندیشیدن بزرگترین نفع را به بنده میبخشد، و عقل و خرد سالم بزرگترین نقش را در این زمینه ایفا میکند. به خلاف کسی که ادعای عقل و درایت میکند و چنین نیست، زیرا او به سبب نادانی و ستمی که بر خود روا میدارد لذت و راحتی دنیای فانی را ترجیح میدهد، و پیامدهای آن را نیز هرچه که باشد متحمل میشود. والله الـمستعان.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَن یَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ یَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ یَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ یَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١١٠﴾و هر کس که بر ارتکاب گناهان جرات کند و در آنها فرو رود، سپس به طور کامل از خداوند آمرزش بطلبد و به گناه اعتراف کند و از آن پشیمان شود و از آن دست بکشد و تصمیم بگیرد که آن را دوباره انجام ندهد، خداوند چنین فردی را وعده داده است که او را از مغفرت و رحمت خویش برخوردار سازد، و وعده خدا تحققپذیر است. پس خداوند گناهی را که از او سر زده میآمرزد و کمبود و عیبی که به دنبال ارتکاب گناه به او روی آورده است از او دور مینماید و کارهای شایسته گذشتهاش را به او باز میگرداند، و او را در زندگی آیندهاش به انجام کارهای نیک توفیق میدهد و گناهش را مانع و حایلی در برابر توفیق الهی نمیگرداند، زیرا او را بخشیده است، و چون او را بخشیده او را از پیامدهای گناه نیز معاف نموده است.
و بدان که کار بد «سوء» در صورتی که به طور مطلق بیان شود، همه گناهان کبیره و صغیره را در بر میگیرد. و گناه، کار بد نامیده شده است، چون انجام دهنده گناه به خاطر سزای آن، فرجام بدی خواهد داشت، چون گناه در ذات خود بد است.
همچنین «ستم ورزیدن بر خویشتن»، در صورتی که به طور مطلق بیان شود شامل شرک ورزیدن به خدا و دیگر گناهان است، و هرگاه «کاربد» و «ستم برخویشتن» همراه با یکدیگر بیان شوند هریک دیگری را با مفهومی که مناسب آن است تفسیر میکند. پس عمل سوء در اینجا به معنی ستمی است که در حق مردم کرده میشود، و آن ستم کردن بر مردم در ریختن خون و آبروی آنان و خوردن مالشان میباشد، و ستم بر خویشتن به معنی ارتکاب گناهانی است که بین خدا و بنده صورت میگیرد.
و ستم بر خویشتن ستم نامیده شده است زیرا جان بنده ملک وی نیست که به هر صورت بخواهد در آن تصرف نماید، بلکه جان انسان ملک خداست، و خداوند آن را امانتی در دست بنده قرار داده، و به او دستور داده است که آن را به حرکت در راه راست و شناخت آن و عمل کردن به مقتضای آن ملزم نماید. پس بنده باید تلاش کند تا آنچه را که خداوند دستور داده است به خویشتن بیاموزد، و برای عمل کردن به واجبات تلاش نماید. پس تلاش او در غیر این راه ستم و خیانت به خویشتن و دور کردن آن از دادگری است.
سپس فرمود: ﴿وَمَن یَکۡسِبۡ إِثۡمٗا فَإِنَّمَا یَکۡسِبُهُۥ عَلَىٰ نَفۡسِهِ﴾و این شامل همه گناهان کوچک و بزرگ میباشد، پس هرکس کار بدی بکند سزای دنیوی واخروی آن بر خودش است و سزای آن غیر از او به کسی دیگر نمیرسد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ﴾[الأنعام: ۱۶۴]. «و هیچ کس گناه کسی دیگر را به دوش نمیگیرد».
اما وقتی کارهای بد آشکارا انجام شوند، و مورد آشکار و اعتراض قرار نگیرند، سزای آن همه را فرا گرفته و گناه آن فراگیر میشود. این مطلب از مفهوم این آیه شریفه استنباط میشود، زیرا کسی که کار بدی را انکار نکند در حقیقت کار بدی کرده است. و در اینجا به عدل الهی و حکمت او اشاره شده است، که او هیچکس را به خاطر گناه کسی دیگر مجازات نمیکند، و هیچ کس را بیش از گناهش سزا نمیدهد، بنابر این فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا﴾خداوند دانا و حکیم است، و دارای علم و حکمت کامل است.
از جمله علم و حکمت الهی این است که او به گناه و انگیزه مرتکب آن آگاه است و سزایی که به دنبال آن گناه میآید، و حالت گناهکار را میداند. خداوند متعال اگر گناه از آدمی سر زند، چنانچه به خاطر غلبه و چیره شدن انگیزههای نفس اماره باشد، که همواره انسان را به بدی دستور میدهد و در بیشتر این گناهان بهسوی خدا باز گردد، خداوند او را میآمرزد، و به او توفیق توبه میدهد. و اگر گناه به خاطر جرأات کردن او برشکستن محارم الهی و بیاعتنایی به مراقبت و عذاب الهی از وی سر زده باشد این فرد با مغفرت و آمرزش خدا و توفیق یافتن برای توبه کردن فاصلهی زیادی دارد.
سپس فرمود: ﴿وَمَن یَکۡسِبۡ خَطِیَٓٔةً﴾و هر کس گناه بزرگی انجام دهد، ﴿أَوۡ إِثۡمٗا﴾یا گناه کوچکتری مرتکب شود، ﴿ثُمَّ یَرۡمِ بِهِۦ بَرِیٓٔٗا﴾سپس فرد بیگناهی را که از آن گناه پاک است به آن متهم کند، هرچند که از جهاتی دیگر گناهکار باشد ﴿فَقَدِ ٱحۡتَمَلَ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا﴾به درستی که با تهمت زدن به فرد بیگناه، گناه آشکار و روشنی را بر دوش گرفته است. و این دلالت مینماید که تهمت زدن از گناهان کبیره و هلاککننده است. زیرا او چندین فساد را مرتکب شده است، ارتکاب خطا و گناه، سپس متهم کردن کسی که آن گناه را انجام نداده است. سپس دروغ زشتی که خود را بیگناه، و بیگناه را متهم جلوه میدهد، سپس عقوبت و سزاهای دنیوی که بر این گناه مترتب میشوند از کسی که مستوجب آن است دور میشوند، و بر کسی اقامه میگردند که مستحق سزا نیست. از همه سختتر سخن مردم است که به دنبال آن میآید و بیگناه را بد و بیراه میگویند. و دیگر مفاسدی که به دنبال دارد. از خداوند میخواهیم که ما را از هر بدی نجات بدهد.
سپس خداوند منت خویش را بر پیامبرش بیان کرد که او را از شرّ کسانی حفظ نمود که میخواستند او را گمراه نمایند. پس فرمود: ﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ وَرَحۡمَتُهُۥ لَهَمَّت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ أَن یُضِلُّوکَ﴾مفسرین گفتهاند: سبب نزول این آیات بود که شخصی در مدینه دزدی کرد، وقتی مردم از دزدی وی آگاه شدند، ترسید که در میان مردم رسوا شود. به همین جهت چیزی را که دزدیده بود در خانه کسی انداخت که بیگناه بود، و دزدی نکرده بود. دزد از قومش کمک گرفت که پیش پیامبر صبیایند و از او بخواهند تا وی را در حضور مردم تبرئه کند. آنها آمدند و گفتند: او دزدی نکرده است، بلکه کسی دزد است که مال مسروقه در خانه او یافت شده است، و دوستِ ما بیگناه است.پیامبر خواست تا وی را تبرئه نماید. پس خداوند این آیهها را نازل فرمود و آن واقعه را روشن کرد، و او را از اینکه از خیانت کاران دفاع کند برحذر داشت، زیرا دفاع از کسی که بر باطل است نوعی گمراهی است. زیرا گمراهی دو نوع است: گمراهی در علم، و آن ندانستن حق است، و گمراهی در عمل و آن عمل کردن به چیزی است که نباید انجام شود. پس خداوند پیامبرش را از این نوع گمراهی مصون داشت همانطور که او را از گمراهی در اعمال محافظت کرد.
و خداوند خبر داد که دسیسه و مکر آنها به زیان خودشان خواهد بود، همانطور که هر مکرکننده و حیله گری چنین است، پس خداوند فرمود: ﴿وَمَا یُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ﴾و آنها جز خویشتن کسی را گمراه نمیسازند. زیرا مکر و حیله گری مقصود آنان را حاصل نکرد، و چیزی جز ناکامی و محرومیت و گناه و زیان به دست نیاوردند. و این نعمتی بزرگ بر پیامبر صاست، چرا که نعمت انجام دادن کار واجب را به وی ارزانی نمود و او را از ارتکاب هر عمل حرامی مصون داشت.
سپس خداوند نعمت خود را که بهرهمند ساختن وی از علم و دانش است بیان داشت و فرمود: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾و این قرآن بزرگ و ذکر حکیم که در آن هر چیزی بیان شده است و علم اولین و آخرین در آن وجود دارد بر تو نازل نموده است.
و حکمت دارای دو معنی است: اول به معنی سنت است. که برخی از سلف گفتهاند: همانطور که قرآن بر پیامبر نازل میگردد سنت هم بر وی نازل میشود. و یا به معنی شناخت اسرار شریعت است و یا به معنی مازاد بر شناخت احکام آن است، و به معنی قرار دادن هر چیزی در جایش، و ترتیب دادن هرچیزی برحسب جایگاه موقعیت آن است.
﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمۡ تَکُن تَعۡلَمُ﴾و این، همه آنچه را که خدا به او آموخته است در بر میگیرد، زیرا همانطور که خداوند فرموده است پیامبر صقبل از نبوت علم و شناختی نداشته است: ﴿مَا کُنتَ تَدۡرِی مَا ٱلۡکِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِیمَٰنُ﴾[الشورى: ۵۲]. «تو نمیدانستی کتاب و ایمان چه هستند». ﴿وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ٧﴾[الضحى: ٧]. «و تو را گمراه یافت پس تو را هدایت نمود». سپس خداوند بر او وحی فرستاد و به او آموخت و او را کامل گردانید، تا اینکه به مقامی از علم و دانش رسید که رسیدن به آن برای گذشتگان و آیندگان ممکن نیست. پس پیامبر صاز همه خلایق به طور مطلق داناتر بود، و پیش از همه از صفات کمال برخوردار بود. بنابر این خداوند فرمود: ﴿وَکَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ عَظِیمٗا﴾و فضل خدا بر تو بزرگ است. پس فضل و رحمت خدا بر پیامبرش صبزرگتر از فضل و رحمت او بر همه مردم بوده است، و شمردن تمام فضل و رحمتی که خداوند به محمد بخشیده است ممکن نمیباشد.
آیهی ۱۱۴:
﴿لَّا خَیۡرَ فِی کَثِیرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَیۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا١١٤﴾[النساء: ۱۱۴].«در بسیاری از رازگوییهای آنان خیر و خوبی نیست، مگر کسی که به صدقه یا کار خوب یا اصلاح بین مردم فرمان دهد، و هر کس برای طلب خشنودی خداوند چنین کند به او پاداشی بزرگ خواهیم داد».
در بسیاری از راز گوییهای مردم خبر و برکت نیست، و چون در آن خیر و برکت نیست، یا فایدهای ندارد مانند سخنهای بیهوده که مباح هستند، و یا با سخن باطل محض است، مانند انواع سخن حرام.
سپس خداوند مواردی را از آن مستثنی نمود و فرمود: ﴿إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ﴾مگر کسی که به صدقه دادن مال یا دانش یا فایدهای دیگر دستور دهد. عبارتهای کوتاه مانند گفتن «سبحان الله» و «الحمدلله» در آن داخل است. همانطور که پیامبر صفرمود: «إِنَّ بِکُلِّ تَسْبِیحَةٍ صَدَقَةً وَکُلِّ تَکْبِیرَةٍ صَدَقَةٌ وَکُلِّ تَحْمِیدَةٍ صَدَقَةٌ وَکُلِّ تَهْلِیلَةٍ صَدَقَةٌ وَأَمْرٌ بِالْـمـَعْرُوفِ صَدَقَةٌ وَنَهْىٌ عَنْ مُنْکَرٍ صَدَقَةٌ وَفِى بُضْعِ أَحَدِکُمْ صَدَقَةٌ». «همانا سبحان الله گفتن صدقه است و الله اکبر و لا اله الا الله گفتن و امر به معروف و نهی از منکر صدقه است، و جماع هر یک از شما با زنش صدقه است».
﴿أَوۡ مَعۡرُوفٍ﴾و آن احسان و طاعت و هر آن چیزی است که برحسب شریعت و عقل، نیک تشخیص داده شده باشد و چون امر به معروف را به طور مطلق بیان کرد شامل نهی از منکر نیز میشود زیرا ترک کردن چیزهایی که از آن نهی شده است، معروف و نیکی است، و نیز کار خوب به طور کامل انجام نمیشود مگر با ترک کردن کار بد. و اما در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر همراه با یکدیگر بیان شوند، در این صورت معروف به معنی انجام دادن کاری است که بدان دستور داده شده، و منکر به معنی ترک کردن آنچه از آن نهی شده است میباشد.
﴿أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ﴾و اصلاح صورت نمیپذیرد مگر میان دو نفری که با یکدیگر کشمکش و اختلاف دارند. و کشمکش و درگیری، جدال و دشمنی ورزیدن با یکدیگر، فتنه و تفرقه بیشماری را در پی دارد. پس در اینجا شارع، مسلمانان را برای اصلاح در مسالهی خون و اموال و آبروی مردم و اصلاح و همبستگی دینی تشویق نموده است. همانطور که فرموده است: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِیعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ﴾[آل عمران: ۱۰۳].«همه به ریسمان الهی چنگ بزنید، و متفرق نشوید». و فرموده است: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِی تَبۡغِی حَتَّىٰ تَفِیٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾[الحجرات: ٩]. «و اگر دو گروه از مومنان با یکدیگر جنگیدند در میانشان اصلاح و آشتی برقرار کنید. پس اگر یکی بر دیگری تجاوز کرد با گروهی که تجاوز میکند بجنگید تا به دستور و فرمان خدا باز گردد». و خداوند متعال فرموده است: ﴿وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞ﴾«وصلح بهتر است»، و کسی که برای اصلاح و آشتی دادن مردم تلاش مینماید از کسی که همواره به نماز و روزه و صدقه مشغول است، بهتر است. و کسی که به دنبال اصلاح و آشتی دادن مردم است خداوند حتما تلاش و کار او را به نتیجه میرساند.
همانطور کسی که برای فسادانگیزی تلاش میکند، خداوند کارش را بینتیجه نمیگرداند و او را به هدفش نمیرساند، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُصۡلِحُ عَمَلَ ٱلۡمُفۡسِدِینَ﴾[یونس: ۸۱]. «خداوند کار فسادانگیزان و تباهی کنندگان را درست نمینماید». پس این کارها در هر کجا که انجام شوند، خیر و خوبی هستند، همانطور که این استثنا بر آن دلالت مینماید.
اما پاداش کامل بر حسب نیت، و اخلاص در این کارها میباشد. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾و هر کس این کارها را برای خشنودی خدا انجام دهد به او پاداش بزرگ خواهیم داد.
پس شایسته است که بنده هدفش رضای خدا باشد، و کار را در هر وقت و مکانی خالصانه برای خدا انجام دهد، تا به سبب آن پاداش بزرگ به دست بیاورد و به اخلاص عادت کند و از مخلصان باشد، و پاداش کامل به او برسد، خواه هدفش حاصل شده، و خواه حاصل نشده باشد، زیرا نیت درست وجود داشته و به اندازه توانش کار کرده است.
آیهی ۱۱۶-۱۱۵:
﴿وَمَن یُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَیَتَّبِعۡ غَیۡرَ سَبِیلِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرًا١١٥﴾[النساء: ۱۱۵]. «و هر کس با پیامبر مخالفت کند پس از اینکه هدایت برای او روشن شده است، و راهی غیر از راه مؤمنان را درپیش گیرد، او را به همان جهتی که روی خود را بدان کرده است رها میکنیم، و او را وارد جهنم میکنیم، و او را در آن میسوزانیم و چه بد جایگاهی است!».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا١١٦﴾[النساء: ۱۱۶].«بیگمان خداوند (کسی را) نمیآمرزد که به او شرک ورزد، و پایینتر از آن را بر هر کس که بخواهد میآمرزد، و هرکس به خدا شرک ورزد، بهراستی بسی گمراه گشته است».
هر کس با پیامبر صو با آنچه او آورده است مخالفت ورزد، ﴿مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ﴾پس از اینکه با دلایل قرآنی و برهانهای دنیوی هدایت برای او روشن شده است، ﴿وَیَتَّبِعۡ غَیۡرَ سَبِیلِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾و راهی جز راه مومنان در پیش بگیرد، و راه مومنان شیوه و راه آنها در عقاید و اعمالشان است. ﴿نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ﴾او را با آنچه که برای خود برگزیده است رها میکنیم، و او را خوار میگردانیم، و او را بر انجام کار خیر توفیق نمیدهیم چون او حق را دیده و آن را شناخته اما آن را ترک کرده است. پس سزای دادگرانه و عادلانه از جانب خدا این است که او را در گمراهیاش سرگردان باقی بگذارد و بر گمراهیاش بیافزاید. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ﴾[الصف: ۵]. «و چون منحرف شدند خداوند دلهایشان را منحرف و کج نمود».
و خداوند متعال فرموده است: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ کَمَا لَمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾[الأنعام: ۱۱۰]. «و دلها و چشمانشان را واژگون میکنیم تا ایمان نیاورند، همانطور که در اولین بار به آن ایمان نیاوردند».
مفهوم آیه دلالت مینماید که هرکس با پیامبر مخالفت نکند، و از راه مومنان پیروی نماید، به این صورت که هدفش رضای خدا و پیروی از پیامبر و همراهی با جماعت مسلمین باشد، سپس بنا به اقتضای نفس بشری و غلبه غرایز گناهانی از وی سر بزند، یا اراده گناه بکند، خداوند او را به خودش و شیطان واگذار نمیکند، بلکه لطف خود را شامل حال او میگرداند، و بر او منت نهاده، و از بدی مصون میدارد. همانطور که خداوند متعال در مورد یوسف ÷فرموده است: ﴿کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ٢٤﴾[یوسف: ۲۴]. «این چنین تا بدی و زشتی را از او دور کنیم، همانا او از بندگان مخلص ما است». یعنی به سبب اخلاصش، گناه و زشتی را از او دور کردیم. همچنان که عموم و کلّیت سبب دلالت مینماید که خداوند بدی را از هر انسان مخلصی دور مینماید.
﴿وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَ﴾او را در جهنم به شدّت عذاب میدهیم، ﴿وَسَآءَتۡ مَصِیرًا﴾و جهنم برای او بد جایگاه و سرانجامی است. و این وعید که به دنبال مخالفت با پیامبر و مومنان میآید، برحسب کوچکی و بزرگی گناه دارای مراتب و مراحلی است که کسی جز خدا آن را نمیداند. بعضی از این مخالفتها انسان را برای همیشه در جهنم ماندگار ساخته، و او را خوار و ذلیل میگرداند. و بعضی از مخالفتها سزای کمتری دارند. پس شاید آیه دوم به منزله توضیح و تشریح این آیه است که به طور مطلق آمده است.
خداوند تعالی شرک را نمیبخشد چون شرک ورزیدن به خدا توهین به پروردگار جهانیان و توهین به یگانگی پروردگار است. و شرک برابر دانستن مخلوقِ فاقدِ سود و زیان با ذاتی است که تنها او مالک نفع و ضرر است. خدایی که هیچ نعمتی نیست مگر اینک از جانب او است، و فقط او ناراحتی و رنج را دور مینماید. او دارای کمال مطلق است، و از هر نظر بینیاز است.
پس بزرگترین ستم و بزرگترین گمراهی آن است که انسان عبادت را برای ذاتی که دارای چنین عظمت و شکوهی است خالصانه انجام ندهد، و بخشی از عبادت را برای مخلوق انجام دهد که از صفتهای کمال هیچ بهرهای ندارد، و همواره محتاج است، مخلوقی که جز عدم چیزی نیست، و وجود نداشته و کمال ندارد و از هر نظر محتاج است.
و اما گناهان پایینتر از شرک به خواست و اراده خداوند بستگی دارد، و اگر خداوند بخواهد با رحمت و حکمت خویش آن را میآمرزد، و اگر بخواهد بنده را بر آن عذاب میدهد و براساس عدل و حکمت خود وی را به سبب آن گناهان مجازات مینماید. و به این آیه کریمه استدلال شده است که اجماع امت حجت، و امت از اشتباه معصوم است.
دلیل آن این است که خداوند کسی را که با راه و روش مومنان مخالفت ورزد به رسوایی و آتش جهنم تهدید کرده است، و ﴿سَبِیلِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾مفرد و مضاف است، و همه عقاید و اعمالی را که مومنان بر واجب بودن چیزی اتفاق نمودند، یا بر مستحب یا حرام بودن، یا مکروه یا جایز بودن چیزی اتفاق نمودند، پس این راه آنها است، و هرکسی در چیزی که آنان بر آن اجماع کردهاند مخالفت کند، در حقیقت راهی غیر از راه آنان را در پیش گرفته است. و فرموده الهی بر این مطلب دلالت مینماید که میفرماید: ﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ﴾[آل عمران: ۱۱۰]. «شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید، امر به معروف میکنید و نهی از منکر مینمایید».
وجه دلالت آن اینگونه است که خداوند خیر داده که مومنان جز به کار خوب دستور نمیدهند، پس هرگاه بر واجب یا مستحق بودن چیزی اتفاق نمودند، این از جمله اموری است که آنها به آن فرمان دادهاند. پس با عبارت صریح مشخص و مقرر میگردد که آنچه آنها بدان دستور میدهند معروف ونیکی است و بعد از نیکی چیزی جز منکر و زشتی وجود ندارد. و همچنین هرگاه بر نهی کردن از چیزی اتفاق نمودند، پس آن چیز از جمله اموری است که آنان از آن نهی کردهاند و آن جز م نکر چیزی نمیتواند باشد.
و این مانند این فرموده الهی است که میفرماید: ﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾[البقرة: ۱۴۳]. «و همچنین شما را امتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید». پس خداوند متعال خبر داد که این امت را میانه و معتدل و برگزیده قرار دادهاست، تا در هر چیزی بر مردم گواه باشند. پس هرگاه گواهی دادند که خداوند به این حکم دستور داده یا از آن نهی کرده یا آن را جایز قرار دادهاست، گواهی آنان معصوم است، چون آنها به آنچه گواهی میدهند آگاهی دارند و در شهادت خود عادل و دادگر هستند. پس اگر چنین نباشد آنها در شهادتشان عادل شمرده نمیشوند، و نسبت به آن آگاهی ندارند. خداوند متعال در این زمینه میفرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵٩]. «پس اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و پیامبر باز گردانید».
از این آیه فهمیده میشود که آنچه آنها در آن اختلاف نکرده و بر آن اتفاق دارند موظف نیستند آن را به کتاب و سنت برگردانند، زیرا با کتاب و سنت موافق است و عمل آنها با کتاب و سنت مخالف نیست.
پس این دلایل و امثال آن مفید یقین است، چرا که اجماع دلیل قاطعی شمرده میشود. بنابر این خداوند زشتی گمراهی مشرکین را بیان داشت و فرمود:
آیهی ۱۲۱-۱۱٧:
﴿إِن یَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ إِنَٰثٗا وَإِن یَدۡعُونَ إِلَّا شَیۡطَٰنٗا مَّرِیدٗا١١٧﴾[النساء: ۱۱٧].«(مشرکان) به جای او، جز بتهای مادینه را (به دعا) نمیخوانند، و جز شیطان سرکش را نمیخوانند».
﴿لَّعَنَهُ ٱللَّهُۘ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنۡ عِبَادِکَ نَصِیبٗا مَّفۡرُوضٗا١١٨﴾[النساء: ۱۱۸].«خداوند نفرینش کند، و شیطان گفت: من از میان بندگانت حتماً بهرهای معین (برای خود) را برمیگیرم».
﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمۡ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمۡ وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَیُبَتِّکُنَّ ءَاذَانَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلۡقَ ٱللَّهِۚ وَمَن یَتَّخِذِ ٱلشَّیۡطَٰنَ وَلِیّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِینٗا١١٩﴾[النساء: ۱۱٩].«و حتماً آنان را گمراه خواهم کرد و به دنبال آرزوها و خیالاتشان روان خواهم ساخت و به آنان دستور میدهم که گوشهای چهارپایان را بشکافند و آنان را دستور میدهم آفرینش خدا را تغییر دهند، و هر کس شیطان را به جای خدا یاور و سرپرست خود قرار دهد بهراستی که زیان آشکاری کرده است».
﴿یَعِدُهُمۡ وَیُمَنِّیهِمۡۖ وَمَا یَعِدُهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا١٢٠﴾[النساء: ۱۲۰].«آنان را وعده میدهد و به آرزوها سرگرم میکند، و شیطان جز وعدههای فریبکارانه به ایشان نمیدهد».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ وَلَا یَجِدُونَ عَنۡهَا مَحِیصٗا١٢١﴾[النساء: ۱۲۱].«ایشان جایگاهشان جهنم است و راه نجاتی از آن ندارند».
آنچه که مشرکا ن به جای خدا به فریاد میطلبند، جز بتهایی نیست که نامهای ماده بر آنها نهادهاند، مانند «عُزَّی» و «پمَنَاۀ» و امثال آن، و معلوم است که اسم بر مسّمی دلالت مینماید، پس وقتی نامهایشان نامهای زنانه و ناقص است، بیانگر آن است که چیزهایی به این اسمها نام گذاری شدهاند نیز ناقص و دارای کمبودند، و فاقد صفتهای کمال میباشند. همانطور که خداوند متعال در چندین جا در کتابش خبر داده است که این بتها و معبودان باطل چیزی را نمیآفرینند، و روزی نمیدهند، و زیانی را از کسانی که آنها را میپرستند دور نمیکنند، بلکه نمیتوانند زیانی را از خودشان دور کنند، و سودی به کسی برسانند. و اگر کسی به آنها سوء قصدی داشته باشد، نمیتوانند خودشان را یاری کنند، و شنوایی و بینایی و دهان ندارند. پس کسی که چنین است چگونه پرستش میشود؟! و چگونه عبادت خالصانه خداوندی ترک میشود که دارای نامهای نیکو، و صفات عالی و ستایش، و کمال و بزرگی و شکوه و قدرت و زیبایی و رحمت و نیکی و احسان است، و در آفریدن و تدبیر و حکمت در امر و تقدیر یگانه است؟! و این جزو زشتترین زشتی است که بر نقص و کمبود صاحبش و سقوط او به اوج پستی و حقارت دلالت مینماید.
با وجود این آنها فقط در ظاهر این بتهای ناقص را میپرستند، و در حقیقت آنها جز شیطان که دشمنشان است و میخواهد آنها را هلاک کند، و برای هلاک کردن آنها از هر آنچه که در توان دارد بهره میبرد چیزی دیگر را نمیپرستند، شیطانی که بسیار گمراه است و خداوند او را نفرین نموده، و او را از رحمت خویش دور کرده است. پس همانطور که خداوند او را از رحمت خود دور نموده است او نیز برای دور کردن بندگان از رحمت خدا تلاش میکند. ﴿إِنَّمَا یَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِیَکُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِیرِ﴾[فاطر: ۶]. «همانا شیطان گروه خود را فرا میخواند تا از اهل جهنم باشند».
بنابراین خداوند از تلاش شیطان برای فریب دادن بندگن و آراستن و زیبا جلوه دادن بدی و فساد برای آنها خبر داده، و اینکه به پروردگارش سوگند خورده و گفته است: ﴿لَأَتَّخِذَنَّ مِنۡ عِبَادِکَ نَصِیبٗا مَّفۡرُوضٗا﴾از بندگانست بهرهای مشخص بر میگیرم، شیطان ملعون میداند که نمیتواند همه بندگان خدا را فریب دهد، و میداند که بر بندگان مخلص خدا توانایی و قدرتی ندارد، بلکه فرمانروایی و قدرت او بر کسی است که او را به دوستی برگزیده و اطاعت از او را بر اطاعت از مولا و پروردگارش ترجیح دادهاست. و در جایی دیگر شیطان قسم خورده و گفته است: ﴿وَلَأُغۡوِیَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ٣٩ إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ٤٠﴾[الحجر: ۳٩-۴۰]. «...حتما همه را فریب خواهم داد جز بندگان مخلص تو». پس چیزی که شیطان پلید به طور قطع در پی آن است خداوند از آن خبر داده و میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ صَدَّقَ عَلَیۡهِمۡ إِبۡلِیسُ ظَنَّهُۥ فَٱتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢٠﴾[سبأ: ۲۰]. «و قطعا شیطان گمان خود را بر آنها درست و راست یافت، بنابر این از او پیروی کردند جز گروهی از مؤمنان».
شیطان قسم خورده است از میان بندگان سهمیه مقرر و مشخصی را برگیرد و هدفش را در مورد آنها بیان کرده و به صراحت گفته است: ﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمۡ﴾آنها را از راه راست گمراه میکنم، به طوری که آن را نشناسند و به آن عمل نکنند.
﴿وَلَأُمَنِّیَنَّهُمۡ﴾و همراه با گمراه کردن، آنها را در آرزوها و خیالات قرار میدهم، به گونهای که آرزو و خیال کنند آنچه مومنانِ هدایت یافته به دست میآورند آنها هم به دست خواهند آورد، و این عین فریب است. پس فقط به گمراه کردن آنها اکتفا نکرد، بلکه گمراهیشان را برای آنان زیبا جلوه داد. و این مزیدِ بر شر و بدی آنها است، زیرا آنها کارهای اهل جهنم را انجام میدهند که موجب عقوبت و سزا است، و گمان میبرند که این کارها باعث وارد شدن به بهشت میشود. و از یهود و نصارا و امثالشان عبرت بگیر آنگونه که خداوند از آنها حکایت کرده است: ﴿وَقَالُواْ لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡکَ أَمَانِیُّهُمۡ﴾[البقرة: ۱۱۱]. «و گفتند: هرگز وارد بهشت نخواهد شد مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد، این آرزو خیالاتشان است».
﴿کَذَٰلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ﴾[الأنعام: ۱۰۸]. «و این چنین برای هر امتی کارشان را آراسته نمودیم».
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُکُم بِٱلۡأَخۡسَرِینَ أَعۡمَٰلًا١٠٣ ٱلَّذِینَ ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤﴾[الکهف: ۱۰۳-۱۰۴]. «بگو: آیا شما را به زیان کارترین مردم آگاه سازیم؟ (آنان) کسانی هستند که تلاش و کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته و آنها گمان میبرند که کار خوبی میکنند».
خداوند متعال در مورد منافقان فرموده است آنها روز قیامت به مومنان میگویند:
﴿أَلَمۡ نَکُن مَّعَکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ وَلَٰکِنَّکُمۡ فَتَنتُمۡ أَنفُسَکُمۡ وَتَرَبَّصۡتُمۡ وَٱرۡتَبۡتُمۡ وَغَرَّتۡکُمُ ٱلۡأَمَانِیُّ حَتَّىٰ جَآءَ أَمۡرُ ٱللَّهِ وَغَرَّکُم بِٱللَّهِ ٱلۡغَرُورُ﴾[الحدید: ۱۴]. «آیا ما با شما نبودیم؟ گویند: آری! اما شما خودتان را به فتنه مبتلا کردید و منتظر ماندید و شک کردید و آرزوهایتان شما را فریب داد تا اینکه امر خدا آمد و شیطانِ مغرورکننده، شما را درباره خدا فریب داد».
﴿وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَیُبَتِّکُنَّ ءَاذَانَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ﴾و آنها را به شکافتن و قطع کردن گوش چهارپایان از قبیل بحیره و سائبه و وصیله و حام دستور میدهم. پس با ذکر برخی از این گمراهیها به همهی گمراهیها اشاره کرد.
و این نوعی گمراه کردن است که در قالب حرام نمودن آنچه خدا حلال کرده، یا حلال کردن آنچه خدا حرام نموده است تجلی مییابد. و اعتقادات فاسد و احکام ستمگرانه نیز جزو بزرگترین گمراهی محسوب میشود.
﴿وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلۡقَ ٱللَّهِ﴾و این، تغییر آفرینش ظاهری را در بر میگیرد و شامل خال کوبی و برداشت موی صورت زن و شکافتن دندانها به قصد زیبایی و امثال آن میشود، که شیطان آنها را به انجام آن فریب داد، و آنها آفرینش خدا را تغییر دادند.
تغییر آفرینش خدا به معنی عدم رضایت از آفرینش الهی و اعتراض به حکمت خداست، و بیانگر آن است که آنچه آنها با دستان خود میسازند از آفرینش خدا بهتر است. نیز به معنی راضی نبودن به تقدیر و تدبیر الهی است. هم چنانکه به معنی تغییر دادن آفرینش باطنی نیز میباشد، زیرا خداوند بندگان را یکتاپرست، و بر پذیرفتن حق و ترجیح دادن آن سرشته است.
اما شیاطین، انسانها را وسوسه کرده و آنها را نسبت به این آفرینش زیبا بدبین نموده، و شر و شرک و کفر و فساد و گناه را برای آنها زیبا جلوه میدهد. چون هر نوزادی که به دنیا میآید بر فطرت پاک بدنیا میآید. اما پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی یا آتش پرست میکنند.
نیز شیطان در صدد بر میآید تا انسان مواردی دیگری نیز که خدا بندگانش را بر آن سرشته است از قبیل توحید و محبت و شناخت خدا را تغییر دهند. پس شیطان افکار و عقاید آنها را مانند درندگان پاره پاره نموده و بسان گرگی که گوسفندِ جدا شده از گلّه را میدرَد، آنها را دریده است.
و اگر لطف و کرم خدا بندگان مخلصش را در بر نمیگرفت، آنان نیز به آنچه دیگران بدان گرفتار شدهاند مبتلا گشته، و در دنیا و آخرت دچار زیان شده و ناکام و زیانکار بر میگشتند. و این ناکامی بدان سبب است که آنها از پروردگار و آفریننده خود روی برتافته و دشمنی را که بدی آنان را میخواهد به دوستی گرفتهاند. بنابر این فرمود: ﴿وَمَن یَتَّخِذِ ٱلشَّیۡطَٰنَ وَلِیّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِینٗا﴾و هرکس به جای خدا، شیطان را به دوستی برگزیند، به راستی که دچار زیان آشکاری شده است. و چه زیانی روشنتر و بزرگتر از زیان کسی است که در دین و دنیایش دچار زیان شده و گناهان و لغزشهایش او را هلاک کرده است؟! در نتیجه گرفتار بدبختی همیشگی گردیده و نعمت جاودانگی را از دست دادهاست؟! اما کسی که با پروردگار خود دوستی نماید و رضایت و خشنودی او را برگزیند به رستگاری کامل رسیده و خوشبختی دنیا و آخرت را به دست آورده و چشم و دلش روشن میگردد. پروردگارا! آنچه را که تو دادهای هیچکس نمیتواند مانع آن بشود، و آنچه را که تو منع نمودهای کسی نمیتواند آن را بدهد. پروردگارا! ما را از زمره کسانی قرار بده که از عنایت و سرپرستی تو برخوردارند، و به آنها عافیت عنایت فرمودهای.
سپس فرمود: ﴿یَعِدُهُمۡ وَیُمَنِّیهِمۡ﴾شیطان کسانی را که برای گمراه کردنشان تلاش میکند وعده میدهد. وعده، وعید را نیز شامل میشود، همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلشَّیۡطَٰنُ یَعِدُکُمُ ٱلۡفَقۡرَ﴾[البقرة: ۲۶۸]. «شیطان به شما وعده فقر میدهد». پس شیطان به آنها میگوید: «اگر مالهایتان را در راه خدا انفاق کنید، فقیر خواهید شد». و آنها را میترساند که اگر جهاد کنند کشته یا زخمی میشوند، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ یُخَوِّفُ أَوۡلِیَآءَهُ﴾[آل عمران: ۱٧۵]. «در واقع این شیطان است که دوستانش را میترساند». و به هنگام برگزیدن خشنودی خدا آنها را با تمام وسایل ممکن و غیرممکن تهدید میکند و این ترس و وحشت را به مغز و اندیشهی آنان وارد میگرداند تا در انجام کار نیک سستی بورزند، و آنها را از انجام دادنِ آن میترساند. همچنین آنها را در آرزوها و خیالات باطلی که سرابی بیش نیستند، سرگردان میکند. بنابر این فرمود: ﴿وَمَا یَعِدُهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا١٢٠ أُوْلَٰٓئِکَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ﴾و شیطان جز وعدههای فریبکارانه به آنها نمیدهد، ایشان جایگاهشان جهنم است. بنابر این هرکس از شیطان فرمان برد و از پروردگارش روی بگرداند، و به پیروان و گروه شیطان بپیوندد، جایگاهش جهنم است. ﴿وَلَا یَجِدُونَ عَنۡهَا مَحِیصٗا﴾و هیچ راه فرار و نجاتی از جهنم نمییابند، بلکه برای همیشه در آن میمانند.
آیهی ۱۲۲:
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٗاۚ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِیلٗا١٢٢﴾[النساء: ۱۲۲].«و کسانی که ایمان آوردند، و کار شایسته انجام دادند، آنها را در باغهایی که رودها از زیر آن روان است درمیآوریم، و برای همیشه در آن میمانند. این وعدۀ حقیقی خداست، و چه کسی از خدا راستگوتر است؟!».
وقتی که سرانجام بدبختان و یاران شیطان را بیان کرد، سرانجام سعادتمندان و دوستان خدا را نیز بیان نمود، و فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾و کسانی که به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران و روز قیامت و تقدیرات خیر و شر او، ان چنانکه به آنان دستور داده شده است از روی علم و شناخت ایمان آوردند، و آن را تصدیق کرده و به آن اقرار نمودند، ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾و کارهای شایسته را که از ایمان سرچشمه میگیرد انجام دادند. اعمال شایسته شامل هرچیزی است که به آن دستور داده شده است از قبیل واجب و مستحّباتی که با قلب و زبان و دیگر اعضا باید انجام شوند. هرکاری برحسب حالت و جایگاهش، و به اندازهای که ایمان و عمل صاحل را کامل گرداند پاداش دارد. و هرکاری به اندازهای که به ایمان و عمل صالح خلل وارد کند کیفر و عقاب دارد.
این چیزی است که از حکمت و رحمت الهی، و وعده راستین او در لابلای کتاب وسنت دانسته میشود، بنابر این پاداش عمل صالح را بیان نمود و فرمود: ﴿سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾آنها را به باغهایی وارد میکنیم که رودها از زیر درختان آن روان است، و در آن خوردنیها و نوشیدنیهای لذیذ، منظرهها و همسران زیبا، قصرها و خانههای آراسته و درختانی که میوههایشان سهل المنال است، و در آن صداها و نغمههای دلانگیز و میوههای فراوان وجود دارد. مومنان در بهشت به ملاقات و دیدار یکدیگر میروند و از نعمتهایی برخوردار میشوند که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچگوشی آنرا نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است.
و بالاتر و بزرگتر از این، خشنودی و رضایت خداوند است که نصیب آنان میشود، و ارواح با نزدیک شدن به خدا، و چشمها با دیدن او و گوشها به شنیدن سخن روحبخش وی که از هر نعمت و برکتی برتر است، به اوج لذّت و سرور میرسند. و اگر خداوند آنها را استوار و پابرجا نمیکرد، به پرواز در میآمدند و از شادی و خوشحالی میمردند.
به راستی که این نعمتها چقدر شیرین و لذیذ هستند! و آنچه خداوند بزرگوار به آنها بخشیده است چقدر بلند و عالی است! نیکی و شادابی که آنها به دست آوردهاند قابل توصیف نیست. و کمال و عدم نقصان این نیکی و شادابی در قالب جاودانه ماندن در این منازل و مراتب رفیع تجلی میکند. بنابر این خداوند فرمود: ﴿خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٗاۚ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِیلٗا﴾پس راست گفته است خداوندی که سخن و گفتار او در بالاترین حدِ صداقت و راستی قرار دارد. پس چون سخن و خبر او راست است، هر آنچه که به طور «مطابقت» یا «تضّمن» یا «التزام» از سخن وی، و همچنین از سخن پیامبر صبرآید نیز راست است، زیرا پیامبر جز به دستور خدا خبر نمیدهد، و جز از وحی او سخن نمیگوید.
آیهی ۱۲۴-۱۲۳:
﴿لَّیۡسَ بِأَمَانِیِّکُمۡ وَلَآ أَمَانِیِّ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِۗ مَن یَعۡمَلۡ سُوٓءٗا یُجۡزَ بِهِۦ وَلَا یَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا١٢٣﴾[النساء: ۱۲۳].«(صلاح و نجات) نه به آرزوی شماست و نه به آرزوی اهل کتاب، هر کس کار بدی بکند در برابر آن کیفر میبیند، و جز خدا یار و یاوری را نخواهد یافت».
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا١٢٤﴾[النساء: ۱۲۴].«و کسانی که کارهای شایسته انجام دهند – در حالیکه مؤمن باشند – خواه مرد باشند یا زن، ایشان وارد بهشت میشوند و به اندازۀ گودی پشت هستۀ خرما به آنان ستم نمیشود».
﴿لَّیۡسَ بِأَمَانِیِّکُمۡ وَلَآ أَمَانِیِّ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ﴾حکم و نجات و صلاح به آرزوی شما و آرزوی اهل کتاب نیست. «امانی» عبارت است از سخن نفس که خالی از عمل و سرشار از ادعاهای صرف باشد. چنانچه آن را با مشابه خودش انکار کنی، هیچ تفاوتی میان آن دو وجود ندارد، چراکه هر دو از یک جنس میباشند و هر دو پوچ هستند. «امانی» در هر امر کوچک و بزرگی فرقی نمیکند «امانی» است. و باطل میباشد. به ویژه اگر در امری باشد که به ایمان و سعادت همیشگی ارتباط پیدا کند.
پس خداوند از «امانی» ارزوهای اهل کتاب خبر داد که آنها میگفتند: ﴿لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡکَ أَمَانِیُّهُمۡ﴾[البقرة: ۱۱۱]. «وارد بهشت نمیشوند مگر کسانی که یهودی یا نصرانی باشند، این آرزوی بزرگ آنان است». و کسان دیگری که به هیچ کتاب و پیامبری منتسب نیستند به طریق اولی آرزوهایشان باطل است. و خداوند به خاطر کمال عدل و انصافی که دارد کسانی را که به اسلام منتسب هستند، در این دایره داخل کرده است، زیرا فقط منتسب بودن به یک دین کافی نیست، بلکه انسان باید دلیلی بر صحیح بودن ادعاهای خود بیاورد. پس اعمال، ادعا را تصدیق یا تکذیب میکند. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿مَن یَعۡمَلۡ سُوٓءٗا یُجۡزَ بِهِ﴾هرکس کار بدی بکند در برابر آن سزا داده میشود، و این همه انجام دهندگان افعال بد را شامل میشود، زیرا بدی، گناه کبیره و صغیره را در بر میگیرد، و نیز هرگونه کفر دنیوی یا اخروی، کم یا زیاد را شامل میشود. و مردم در این مورد دارای رتبههای متفاوتند، که جز خدا کسی آن را نمیداند. بعضی زیاد گناه انجام میدهند و بعضی کم، پس هرکس که تمام اعمالش بد باشد، و او جز کافر کسی نیست، و بدون توبه بمیرد، برای همیشه در عذاب دردناک میماند.
وهرکس عمل شایسته انجام دهد و در بیشتر حالاتش بر راه راست باشد هرچند گاه گاهی گناهان کوچکی هم از او سر زند غم و اندوه و دردهای جسمی و روانی که برایش پیش میآید، و یا مصیبتهای مالی و جانی که بدان گرفتار میشود خطاهایش را میپوشاند و باعث مغفرت گناهان وی میشود. و این ناشی از لطف خدا نسبت به بندگانش است. و میان این دو حالت مراتب زیادی وجود دارد. و سزا و کیفری که بصورت فراگیر و عام بیان شد ویژه کسانی است که توبه نمیکنند. زیرا کسی که توبه مینماید مانند کسی است که مرتکب گناه نشده است، همانطور که نصوص زیادی بر صحت این مطلب دلالت مینمایند.
﴿وَلَا یَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا﴾و به جز خدا هیچ یاور و مددکاری را نخواهد یافت. این را بیان کرد تا این گمان را رد کند که بعضی خیال میکنند «هرکس سزاوار کیفر باشد، یاور و شفاعت کنندهای برای او خواهد بود، و کیفر مجازاتش را از وی دور مینماید» پس خداوند خبر داد که چنین چیزی نیست، و کسی که سزاوار کیفر باشد، یاوری نخواهد داشت که او را به هدفش برساند، و مددکاری نخواهد داشت که کیفر را از او دور نماید، بلکه فقط پروردگار و مولایش توانایی چنین چیزی را دارد.
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾و هر کس کارهای شایسته انجام دهد. این شامل سایر اعمال قلبی و بدنی است، نیز شامل هرکسی است که عمل صالح انجام دهد، خواه انسان باشد، یا جن، کوچک باشد، یا بزرگ، مرد باشد یا زن. بنابر این فرمود: ﴿مِن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ﴾مرد باشد یا زن، به شرطی که مومن باشد. و این شرطِ پذیرش همه اعمال است، زیرا هیچ عملی صالح محسوب نشده و پذیرفته نمیشود و پاداش به آن تعلق نمیگیرد، و بوسیله آن عذاب دفع نمیگردد مگر اینکه همراه با ایمان باشد.
پس اعمالی بدون ایمان مانند شاخههای درختی هستند که تنه آن قطع شده است، و مانند ساختمانی است که بر موجب آب بنا شده باشد. بنابر این ایمان، پایه و اساسی است که هرچیزی بر آن بنا میشود. و هر عملی که در کتاب و سنت به طور مطلق از فضل آن یا از فضل انجام دهندهی آن ذکری به میان آمده باشد و قید ایمان در آن ذکر شده باشد، آن عمل را حتما باید به قید «ایمان» مقید نمود.
﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ﴾اینان که هم ایمان آورده و هم عمل صالح انجام دادهاند، ﴿یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ﴾وارد بهشت میشوند، که همه آنچه را انسان میخواهد و چشم از آن لذت میبرد در آن وجود دارد. ﴿وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا﴾و کمترین ستمی به آنها نمیشود. و پاداش کار خوبی که انجام دادهاند، کم نمیشود، بلکه آن را به طور کامل و چندین برابر مییابند.
آیهی ۱۲۵:
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِینٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ وَٱتَّبَعَ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ حَنِیفٗاۗ وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِیمَ خَلِیلٗا١٢٥﴾[النساء: ۱۲۵].«و آیین چه کسی بهتر از آیین کسی است که خالصانه خود را تسلیم خدا کرده، و نیکوکار است، و از آیین ابراهیم حنیف پیروی کرده است؟ و خداوند ابراهیم را به دوستی گرفته است».
آیین هیچ کسی بهتر از آیین آن کس نیست که خالصانه به خدا روی آورده است. روی آوردنِ خالصانه بهسوی خدا به معنی تسلیم شدن در برابر دستورات او، و متوجه کردن دل و دیده و سایر اعضا به طرف خداست.
﴿وَهُوَ﴾و او همراه با این اخلاص و انقیاد، ﴿مُحۡسِنٞ﴾پیرو شریعت خدا میباشد، شریعتی که پیامبرانش را برای تبلیغ آن فرستاده و در کتابهایش بیان نموده و آن را راه و رسم بندگان خاص خود قرار دادهاست.
﴿وَٱتَّبَعَ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ﴾و از دین و شریعت ابراهیم پیروی کرده است. ﴿حَنِیفٗا﴾و از شرک دوری جسته و به توحید روی آورده است، و از توجه به خلق روی برتافته و به آفریننده روی آورده است. ﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِیمَ خَلِیلٗا﴾و خداوند ابراهیم را به خلیلی و دوستی برگرفته است. و خلیل بودن بالاترین نوع محبت و دوستی است. این مقام ومنزلت فقط نصیب محمد و ابراهیم علیهما الصلاۀ و السلام شده است. البته خداوند نسبت به تمام مومنان محبت دارد، اما ابراهیم را بدان جهت خلیل و دوست خود قرار داده است که او آنچه را بدان مامور شده بود به طور کامل انجام داد، و آزمایش الهی سربلند بیرون آمد. پس خداوند او را پیشوای مردم، و خلیل و دوست خویش قرار داد، و یاد او را در میان جهانیان جاودان گردانید، به گونهای که جهانیان برای همیشه از او به نیکی یاد میکنند.
آیهی ۱۲۶:
﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٖ مُّحِیطٗا١٢٦﴾[النساء: ۱۲۶].«و آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، و خداوند همواره به هر چیزی آگاه است (و علم او همه چیز را احاطه کرده است)».
در این آیه کریمه بیان شده است که خداوند بر هر چیزی احاطه دارد، پس خداوند خبر داد که هر آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست: ﴿مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾همه در ملکیت او میباشند، و بندگان او هستند، و همه مملوک، و او یگانه مالک آنهاست، و تنها و یگانه به تدبیر امورشان میپردازد. علم الهی همه معلومات را،و بینایی او همه دیدنیها را و شنواییاش همه شنیدیها را در بر گرفته است. و قدرت و خواست او در همه موجودات جاری است، و رحمت او اهل زمین و آسمانها را در گستره خود جای دادهاست، و با قدرت و قهر خویش بر هر مخلوقی چیره است، و جاندارو بیجان در برابر او سر تسلیم فرود آوردهاند.
آیهی ۱۲٧:
﴿وَیَسۡتَفۡتُونَکَ فِی ٱلنِّسَآءِۖ قُلِ ٱللَّهُ یُفۡتِیکُمۡ فِیهِنَّ وَمَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ فِی یَتَٰمَى ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِی لَا تُؤۡتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنکِحُوهُنَّ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِینَ مِنَ ٱلۡوِلۡدَٰنِ وَأَن تَقُومُواْ لِلۡیَتَٰمَىٰ بِٱلۡقِسۡطِۚ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِهِۦ عَلِیمٗا١٢٧﴾[النساء: ۱۲٧].«و دربارۀ زنان از تو میپرسند، بگو خداوند در مورد آنها به شما پاسخ میدهد، و (نیز) خداوند با آیاتی که از قرآن بر شما تلاوت می شود ـ در رابطه زنان یتیمی که میخواهید با آنان ازدواج کنید ولی حقوق مقرر آنان را نمیپردازید ـ جواب شما را میدهد. و همچنین دربارۀ کودکان و ناتوان، و اینکه نسبت به یتیمان دادگری کنید سخن خواهد گفت. و هر کار خوبی انجام دهید قطعاً خدا به آن آگاه است».
استفتا یعنی اینکه سوالکننده از سوال شونده بخواهد تا حکم شرعی را در مورد چیزی که مورد سوال واقع شده است بیان کند. خداوند خبر داد که مومنان، حکم زنانی را که متعلق به آنها هستند از پیامبر میپرسند، و پروردگار جهانیان این فتوا و پرسش را پاسخ داد و فرمود: ﴿قُلِ ٱللَّهُ یُفۡتِیکُمۡ فِیهِنَّ﴾بگو: «خداوند شما را در مورد زنان پاسخ و فتوا میدهد». پس به آنچه که شما را بدان فتوا میدهد عمل کنید، و در تمام کارهای مربوط به زنان، از قبیل پرداخت حقوق آنها، و ستم نکردن به آنان، به دستور خدا عمل کنید. و این دستوری عام و فراگیر است و همه آنچه را که خداوند در رابطه با زنان متزوجه و غیره اعم از کوچک و بزرگ مشروع نموده، و به آن دستور داده یا از آن نهی کرده است، در بر میگیرد.
بعد از این بیان کلّی، به طور ویژه در مورد ناتوانان از قبیل یتیمان و کودکان سفارش نمود، تا مسلمانان به آنها توجه نموده، و در انجام حقوقشان کوتاهی نکنند، پس فرمود: ﴿وَمَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ فِی یَتَٰمَى ٱلنِّسَآءِ﴾نیز خداوند با آیاتی که از قرآن بر شما تلاوت میشود در رابطه با زنان یتیم پاسخ میدهد. ﴿ٱلَّٰتِی لَا تُؤۡتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ﴾زنان یتیمی که حق مقررِ آنان را به آنها نمیدهید. این بیان حالتی است که در آن زمان وجود داشت. زیرا مردی که سرپرستی دختر یتیمی را به عهده داشت، حقش را به او نمیداد و به وی ستم میکرد، به گونهای که یا همه مالش، و یا بخشی از آن را میخورد، و یا از ازدواج کردن وی ممانعت بعمل میآورد تا از اموالش استفاده کند، زیرا اگر این دختر ازدواج میکرد ترس آن را داشت که مالش از دست او بیرون رود. و یا در صورتی با ازدواج وی موافقت میکرد که بخشی از مهریهاش را به او بدهد.
این در صورتی بود که سرپرست علاقهای به آن دختر نداشته باشد. اما اگر سرپرست، به دختر یتیم علاقمند بود، و آن دختر زیبایی و ثروت داشت وی را به عقد خود در میآورد و در دادن مهریه، عادلانه رفتار نمیکرد، بلکه کمتر از حقوق مقّرر را به او میداد. همه این موارد ستم محسوب شده و در این نصّ داخل هستند. بنابر این فرمود: ﴿وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنکِحُوهُنَّ﴾و شما به ازدواج با آنها علاقهای ندارید، و یا به ازدواج با آنها علاقه دارید. همانطور که در مثال بیان کردیم.
﴿وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِینَ مِنَ ٱلۡوِلۡدَٰنِ﴾و خداوند شما را در مورد کودکان ناتوان پاسخ داده، و فتوا میدهد که حق آنها را اعم از ارث و غیره بدهید و با ستم و خودکامگی اموال آنها را تصاحب نکنید.
﴿وَأَن تَقُومُواْ لِلۡیَتَٰمَىٰ بِٱلۡقِسۡطِ﴾و اینکه نسبت به یتیمان کاملا دادگری کنید. بر این اساس باید آنها را بر اطاعت از دستور خدا و رعایت آنچه که خدا بر بندگانش واجب نموده است، ملزم نمایید. پس اولیا و سرپرستان موظف هستند که یتیمان را به انجام آنچه خداوند بر آنها واجب کرده است ملزم کنند. نیز سرپرستی کردن آنها مستلزم آن است که منافع دنیوی آنان را توسعه داد و اموالشان را محافظت نمود، و بهرهای بیشتر برای آنها بدست آورد، و جز به بهترین صورت به اموال آنان نزدیک نشد. و همچنین متولیان مور ایتام نباید هیچ دوست یا شخص دیگری را در امر ازدواج و غیره از قبیل خرید یا فروش به گونهای بر آنان ترجیح دهند و دوست بدارند که منجر به پایمان شدن حقوق آنان گردد.
و این بیانگر رحمت الهی نسبت به بندگانش است، زیرا آنها را شدیدا تشویق کرده است تا منافع ک سانی را که به سبب ناتوانی و از دست دادن پدر نمیتوانند منافع خود را تامین نمایند، تامین کنند. سپس به طور عام بر احسان و نیکوکاری تشویق و تحریک نمود، و فرمود: ﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ﴾و هرکار نیکی که برای یتیمان و دیگران انجام دهید، خواه آن نیکی به دیگران نیز سرایت کند یا فقط به شخص خیر مرتبط باشد. ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِهِۦ عَلِیمٗا﴾قطعا خداوند به آن آگاه است. یعنی علم و آگاهی خدا، رفتار و کردار آدمی را زیاد باشد یا کم، خوب باشد یا بد احاطه نموده است، و خداوند هر کس را برحسب عملش مجازات مینماید.
آیهی ۱۲۸:
﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ أَن یُصۡلِحَا بَیۡنَهُمَا صُلۡحٗاۚ وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞۗ وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّۚ وَإِن تُحۡسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا١٢٨﴾[النساء: ۱۲۸].«و هرگاه زنی از شوهرش بیم بد رفتاری یا رویگردانی را داشته باشد، بر آنان گناهی نیست که میان خود آشتی و صفا برقرار کنند، و صلح و آشتی بهتر است. (ولی) انسانها با بخل سرشتهاند، و اگر نیکوکاری کنید و پرهیزگار باشید پس همانا خداوند به آنچه میکنید آگاه است».
اگر زن از بدرفتاری شوهرش ترسید، به گونهای که خودش را از وی برتر و بالاتر دانست، و علاقهای به وی نداشت، و از او رویگردان شد، پس در این حالت بهتر است که میان خود صلح و صفا برقرار کنند، به این صورت که زن از بعضی از خواستههایش به خاطر شوهرش چشم پوشی نماید، به شرطی که همچنان با وی زندگی کند. یا اینکه به مقدار کمتری از نفقه و پوشاک و مسکن راضی باشد، و حق خود را از گردن شوهر ساقط کند، یا شب و روزی را که نوبت اوست به شوهرش یا به هوویش ببخشد. اگر بر این حالت اتفاق کردند گناهی بر زن و شوهر نیست. و در این وقت برای شوهر جایز است که به این صورت با او باقی بماند، و این از جدایی بهتر است. بنابر این فرمود: ﴿وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞ﴾و صلح بهتر است.
از عموم این لفظ استنباط میشود که صلح میان دو کس که با هم اختلاف و کشمکش دارند، بهتر از آن است که هریک سعی کند حق خود را بطور کامل بگیرد، زیرا صلح باعث اصلاح و بقای دوستی و متصف شدن به صفت چشم پوشی و گذشت میگردد. و صلح در همه حالات جایز است، مگر زمانی که چیز حرامی راحلال بگرداند یا حلالی را حرام کند.
و این، صلح نامیده نمیشود، بلکه نوعی ستم است. و بدان که هیچ حکمی کامل نمیشود مگر زمانی که زمینهها و مقتضیات آن وجود داشته و موانع آن منتفی باشد. و صلح نیز از جمله آن امور و احکام است.
پس خداوند مقتضیات آن را بیان کرد و تذکر داد که صلح بهتر است و هرکس که عاقل و خردمند باشد خیر و نیکی را میجوید و به آن علاقمند است. و به دلیل اینکه خداوند به صلح دستور داده و بر آن تشویق نموده است، مومن بیشتر آن را میطلبد، و بیشتر به آن علاقمند است. و مانع آن را نیز بیان کرد وفرمود: ﴿وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّ﴾و انسانها بر بخل سرشتهاند. بخل به معنی بخشیدن چیزی است که بر گردن انسان است. نیز به معنی حریص بودن و علاقه داشتن به طور طبیعی بر این چیز اوست. پس انسانها به طور طبیعی بر این چیز سرشته شدهاند.
بنابراین باید برای از بین بردن این عادت زشت، و دور کردن آن بکوشید، و خود را به گذشت و چشم پوشی و دادن حقی که بر گردن شماست، و قانع شدن به بخشی از حقی که از آن شماست، عادت دهید.پس هرگاه انسان به این اخلاق خوب و نیکو دست یافت، صلح بین او و کسی که با وی معامله کرده است آسان شده، و راه رسیدن به آن سهل میگردد.
به خلاف کسی که برای از بین بردن و دور کردن بخل از خودش تلاش نمیکند، بدون شک صلح و رسیدن به توافق، برای چنین فردی بسیار مشکل است، زیرا به چیزی کمتر از گرفتن تمام حقش راضی نمیشود، و آنچه را که بر اوست نمیپردازد. پس اگر طرفش نیز مانند اوب شاد مسئله بسیار سخت و حاد میگردد.
سپس فرمود: ﴿وَإِن تُحۡسِنُواْ﴾واگر در عبادت پروردگار نیکویی کنید، به این صورت که بنده طوری پروردگارش را پرستش نماید که انگار او را میبیند، پس اگر او را نبیند قطعا خدا او را میبیند، و اگر از هر راهِ ممکن از قبیل سود رساندن با مال و علم و پست و مقام و غیره، به مردم نیکی کنید، ﴿وَتَتَّقُواْ﴾و با انجام همه آنچه خدا به آن امر نموده، و ترک همه چیزهایی که از آن منع کرده است از خدا بترسید، ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا﴾همانا خداوند به آنچه میکنید آگاه است، و با علم و آگاهی، ظاهر و ب اطن اعمالتان را احاطه نموده است. پس کارهایتان را ثبت مینماید، و به طور کامل شما را در برابر آن، سزا یا جزا میدهد.
آیهی ۱۲٩:
﴿وَلَن تَسۡتَطِیعُوٓاْ أَن تَعۡدِلُواْ بَیۡنَ ٱلنِّسَآءِ وَلَوۡ حَرَصۡتُمۡۖ فَلَا تَمِیلُواْ کُلَّ ٱلۡمَیۡلِ فَتَذَرُوهَا کَٱلۡمُعَلَّقَةِۚ وَإِن تُصۡلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٢٩﴾[النساء: ۱۲٩].«و شما هرگز نمیتوانید میان زنان دادگری کنید، گرچه علاقهمند باشید، ولی کاملاً دوری نکنید، به طوریکه آن زن را مانند «معلّقه» رها کنید، و اگر صلح و صفا کنید و پرهیزگار باشید بدون شک خداوند آمرزگار و مهربان است».
خداوند متعال خبر میدهد که شوهران نمیتوانند به طور کامل عدالت را بین زنان خود رعایت کنند، زیرا دادگری و عدالت مستلزم آن است که مرد زنانش را به یک اندازه دوست بدارد، و قلبا به یک اندازه به آنها تمایل داشته باشد، سپس به مقتضای آن عمل نماید، و این امری مشکل و غیر ممکن است. بنابر این خداوند از آنچه که در توان آدمی نیست صرف نظر کرده، و از آنچه که انجام دادنش ممکن است نهی کرد و فرمود: ﴿فَلَا تَمِیلُواْ کُلَّ ٱلۡمَیۡلِ فَتَذَرُوهَا کَٱلۡمُعَلَّقَةِ﴾و از زنی که به او علاقه ندارید زیاد رویگردان نشوید به صورتی که حقوق مسلم وی را ادا نکنید، بلکه آنچه را از دادگری درتوان دارید انجام دهید. پس باید در نفقه و پوشاک و تقسیم شب و روز و امثال آن در میان آنها دادگری کنید. به خلاف دوست داشتن و آمیزش و امثال آن، زیرا وقتی شوهر حقوق واجب زن را انجام ندهد، آن زن مانند زن معلّقه و بلاتکلیفی است که نه بیشوهر است تا استراحت نماید، و برای ازدواج آمادگی پیدا کند، و نه شوهردار است که شوهرش حقوق وی را ادا نماید.
﴿وَإِن تُصۡلِحُواْ﴾و اگر میان خود و زنهایتان صلح و صفا برقرار سازید، و به خاطر امید به پاداش الهی و انجام دادن حق زن، خود را بر انجام آنچه که دوست ندارید مجبور کنید، ونیز میان خود و مردم صلح و صفا حاکم نمایید، نیز میان مردم در آنچه که با یکدیگر اختلاف دارند صلح و آشتی بیاورید، و این مستلزم آن است که انسان هر راهی را که به صلح منتهی میشود در پیش گیرد، ﴿وَتَتَّقُواْ﴾و با انجام چیزهایی که به آن دستور داده شده اید، و ترک آنچه که از آن نهی شده اید، و با صبر کردن بر آنچه خدا برایتان مقدّر نموده است، از خدا بترسید،﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا﴾همانا خداوند آمرزگار مهربان است و گناهانی را که مرتکب شدهاید و کوتاهیهایی را که در انجام واجبات از شما سرزده است، میآمرزد. و همانطور که شما با همسرانتان مهربانی میکنید و بر آنها ترحم مینمایید خداوند نیز به شما رحم میفرماید.
آیهی ۱۳۰:
﴿وَإِن یَتَفَرَّقَا یُغۡنِ ٱللَّهُ کُلّٗا مِّن سَعَتِهِۦۚ وَکَانَ ٱللَّهُ وَٰسِعًا حَکِیمٗا١٣٠﴾[النساء: ۱۳۰].«و اگر از هم جدا شوند خداوند هر یک را از فضل گستردۀ خود بینیاز میکند، و خداوند گشایشگر و حکیم است».
این حالت سوم میان زن و شوهر است، پس زمانی که زن و مرد نتوانستند با هم به توافق برسند در این صورت جدایی و طلاق اشکالی ندارد.
بنابراین خداوند فرمود: ﴿وَإِن یَتَفَرَّقَا﴾و اگر به سبب طلاق یا فسخ یا خلع و غیره از همدیگر جدا شدند، ﴿یُغۡنِ ٱللَّهُ کُلّٗا مِّن سَعَتِهِ﴾خداوند هریک از زن و شوهر را از فضل و احسان گسترده و فراگیرش بینیاز میکند، پس شوهر را با زنی دیگر و بهتر از زن اولی بینیاز میکند، و زن را از فضل و احسان خویش بینیاز مینماید. وگرچه چهره او از شوهرش قطع شده است، اما روزی او بر خدایی است که متکلف روزی تمام مردم است، خداوندی که مصالح و منافع همه را تامین مینماید. و شاید خداوند شوهری بهتر به وی ببخشد.
﴿وَکَانَ ٱللَّهُ وَٰسِعًا﴾و خداوند دارای فضل فراوان و رحمت گسترده میباشد، و رحمت و احسانش به اندازه علم و دانش بیپایانش است، با این وجود خداوند ﴿حَکِیمٗا﴾به خاطر حکمت خویش روزی میدهد و طبق حکمت خویش از رسیدن احسان خود به بعضی جلوگیری مینماید.
پس هرگاه حکمت او اقتضا کند که برخی از بندگانش را به خاطر سببی که در آنان میباشد از احسان و لطف خویش منع کند، بنابر عدل و حکمت خود آنان را از احسان خویش محروم میگرداند.
ایهی ۱۳۲-۱۳۱:
﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَلَقَدۡ وَصَّیۡنَا ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَإِیَّاکُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَإِن تَکۡفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَنِیًّا حَمِیدٗا١٣١﴾[النساء: ۱۳۱].«و آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، و ما کسانی را که پیش از شما به آنان کتاب داده شده است و (نیز) شما را توصیه نمودهایم که از خدا بترسید، و اگر کفر بورزید (بدانید که) آنچه در آسمانها و زمین است بدون شک از آن خداست، و خداوند بینیاز و ستوده است».
﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلًا١٣٢﴾[النساء: ۱۳۲].«و آنچه در آسمانها و زمین است تنها از آن خداست، و خدا بس کارساز و رقیب است».
خداوند متعال از پادشاهی بزرگ و گستردگی ملک خویش خبر میدهد، و وجود این ملک عظیم مستلزم آن است که خداوند هر طور بخواهد در آن تصرف نماید، تصرف تقدیری و تصرف شرعی. تصرف شرعی ِ خداوند آن است که گذشتگان و آیندگان اهل کتابهای آسمانی را توصیه نمود که تقوا داشته باشند، این وصیت پاداش دادن به کسی است که این توصیه را عملی نماید. هم چنانکه در برگیرندهی عقاب و عذاب دردناکی است برای کسی که آن را اهمال و ضایع گرداند. بنابر این فرمود: ﴿وَإِن تَکۡفُرُواْ﴾. و اگر کفر بورزید، و تقوای الهی را نداشته باشید، و چیزهایی را برای خدا شریک گردانید که خداوند بر صحّت آن دلیلی نازل نفرموده است، جز به خودتان به کسی دیگر زیان نمیرسانید، و هیچ زیانی به خداوند نمیرسد و از پادشاهی او چیزی کم نمیشود. و او بندگانی دارد که از شما بهتر و برتر و بیشترند و از او اطاعت میکنند و در برابر دستوراتش فروتن و تسلیم هستند. بنابرانی به دنبال آن فرمود: ﴿وَإِن تَکۡفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَنِیًّا حَمِیدٗا﴾و اگر کفر بورزید، پس همانا آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، و خداوند بینیاز و ستوده است. و او دارای سخاوت و بخشش کامل و نیکوکاری فراگیر میباشد که از خزانههای رحمت او سرچشمه میگیرد، و رحمت او هرگز کاهش پیدا نمیکند، هر چند که بصورت شبانه روزی از آن ببخشد.
و اگراهل آسمانها و زمین همه جمع شوند و هریک به اندازه دلخواهش از خدا بخواهد و به آن نیز برسد، چیزی از ملک خدا کم نمیشود، چون خداوند بخشنده و بزرگوار و دارنده است. بخشش او یک کلام و عذابش نیز یک کلام است، و هرگاه چیزی را بخواهد به آن میفرماید: پدید بیا، پس پدید میآید. او دارای تمامی صفات کمال است، زیرا اگر در او کمبودی بود، به رشد و کمال نیاز پیدا میکرد، در حالیکه او دارای هر صفت کمالی است. و از کمال بینیازی او این است که در اداره ملکش همسر و فرزند و شریکی بر نگرفته، و پشتیبان و یاوری ندارد تا او را در تدبیر آن یاری دهد. و از کمال بینیازیاش این است که جهان هستی در تمام احوال به او نیاز دارد، و همه موجودات نیازهای کوچک و بزرگ خود را از او میخواهند و خداوند خواستههایشان را برآورده میکند و آنها را بینیاز و قانع میگرداند و با لطف و هدایت خویش بر آنها منّت میگذارد.
«حمید» به معنی ستوده، و یکی از نامهای بزرگ و مبارک الهی، و بیانگر آن است که خداوند شایسته هرنوع ستایش و محبت و بزرگداشتی است، زیرا از صفات ستوده که همان صفات جلال و جمال هستند برخوردار است و نعمتهای فراوانی به آفریدگانش ارزانی داشته است، پس او در هر حالی ستوده است.
قرار گرفتن این دو اسم بزرگوار در کنار هم بسیار زیباست: ﴿غَنِیًّا حَمِیدٗا﴾خداوند بینیاز و ستوده است، او دارای کمال بینیازی و کمال ستودگی است. و قرار گرفتن این دو نام در کنار یکدیگر بیشتر کمال و غنای الهی را به تصویر میکشد. سپس خداوند تکرار کرد که فرمانروایی و پادشاهی او آنچه را که در آسمانها و زمین است احاطه کرده، و او بر هرچیزی وکیل است. یعنی خداوند عالم است و امور هستی را بنا بر حکمت و تدبیر خویش اداره مینماید، و این بیانگر کمال وکالت او است.
به درستی که وکالت مستلزم آن است که شخص وکیل نسبت به چیزی که وکالت آن را قبول کرده است شناخت و آگاهی داشته باشد، و بر اجرای آن توانا و نیرومند باشد، و باید تدبیر آن وجه الوکاله بر مبنای حکمت و مصلحت باشد. پس هراندازه در این زمینه نقص و خللی وجود داشته باشد ناشی از نقص و ضعف وکیل است. و خداوند متعال از هر کمبود و نقصی پاک و مبّرا است.
آیهی ۱۳۴-۱۳۳:
﴿إِن یَشَأۡ یُذۡهِبۡکُمۡ أَیُّهَا ٱلنَّاسُ وَیَأۡتِ بَِٔاخَرِینَۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِکَ قَدِیرٗا١٣٣﴾[النساء: ۱۳۳].«(ای مردم!) اگر خدا بخواهد شما را از بین میبرد، و افراد دیگری را پدید میآورد، و خداوند بر (انجام) این (کار) تواناست».
﴿مَّن کَانَ یُرِیدُ ثَوَابَ ٱلدُّنۡیَا فَعِندَ ٱللَّهِ ثَوَابُ ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ سَمِیعَۢا بَصِیرٗا١٣٤﴾[النساء: ۱۳۴].«هر کس پاداش دنیا را بخواهد، پاداش دنیا و آخرت نزد خداست، و خداوند شنوا (و) بیناست».
او بینیاز و ستوده، و دارای قدرتی کامل و ارادهای بیکران میباشد. ﴿إِن یَشَأۡ یُذۡهِبۡکُمۡ أَیُّهَا ٱلنَّاسُ وَیَأۡتِ بَِٔاخَرِینَ﴾ای مردم! اگر خداوند بخواهد شما را از میان میبرد و کسانی دیگر را میآورد که از شما فرمانبرداتر و بهتر باشند. این تهدیدی است برای مردم به خاطر پایداری آنها بر کفر، و رویگردانیشان از پروردگارشان، زیرا اگر آنها از خدا اطاعت نکنند، خداوند باکی ندارد و به آنها توجهی نمینماید، ولی به آنان فرصت و مهلت میدهد، اما آنها را فراموش نمیکند و به حال خودشان رها نمیسازد.
سپس خداوند خبر داد که هر کس ارادهای پست داشته باشد، و تمام همّ و غمش به دنیا و لذایذ آن معطوف گردد و میل و رغبتی به آخرت نداشته باشد، به راست یکه تلاش و نظر او کوتاه است، و از پاداش دنیا جز آنچه که خداوند برای او نوشته است به دست نمیآورد. زیرا خداوند متعال مالک همه جهان هستی است، خداوندی که پاداش دنیا و آخرت در دست اوست و باید برای به دست آوردن پاداش هر دو سرا از او کمک گرفت، زیرا آنچه نزد اوست جز با فرمان بردن از وی به دست نمیآید، و امور دینی و دنیوی مگر با کمک خواستن از او و اظهار تضرّع و نیاز به درگاهش به دست نخواهد آمد.
و خداوند بنا بر حکمت خویش بعضی را خوار میگرداند، و بعضی را بر انجام اعمال شایست توفیق میدهد، عدهای را از برکات خویش بهرهمند میسازد، و عدهای را از آن محروم میگرداند. بنابر این فرمود: ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ سَمِیعَۢا بَصِیرٗا﴾و خداوند شنوا و بیناست.
آیهی ۱۳۵:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَۚ إِن یَکُنۡ غَنِیًّا أَوۡ فَقِیرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا١٣٥﴾[النساء: ۱۳۵]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! در اقامۀ عدالت و دادگری بکوشید و به خاطر خدا شهادت دهید، گرچه شهادت به زیان خودتان یا پدر و مادرتان یا خویشاوندان(تان) باشد، اگر (کسی که به زیان او شهادت داده میشود) ثروتمند یا فقیر باشد، خداوند به آن دو (از شما) سزاوارتر است، پس، از هوی و هوس پیروی نکنید، که منحرف میگردید، و اگر زبان را در ادای شهادت بپیچانید، یا از آن روی بگردانید، همانا خداوند به آنچه میکنید آگاه است».
سپس خداوند متعال بندگان مومنش را دستور میدهد تا ﴿قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ﴾باشند. «قوّام» صیغه مبالغه است، یعنی در همه حالات بر اقامه قسط و دادگری مواظب باشید. قسط یعنی عدالت پیشه کردن در ادای حقوق خدا و حقوق بندگانش. دادگری در حقوق خدا این است که از نعمتهای خدا در راستای نافرمانی او استفاده نشود، بلکه نعمتها را تنها در راه انسانها آن است که همه حقوقی را که بر عهده تو دارند ادا کنی، همانطور که حقوق خود را از دیگران مطالبه میکنی.
پس باید نفقههای واجب و بدهیها را بپردازی، و با مردم به گونهای نیکو رفتار کنی، همانگونه که دوست داری با رفتار و اخلاق خوب با تو رفتار کنند، و در مقابل نیکی که با آنان میکنی شما را پاداش نیک دهند.
دادگری گفتار و گویند یکی از بزرگترین انواع دادگری است. پس نباید به خاطر خویشاوندی با یکی از دو متخاصمین و یا به خاطر تمایل بیشتر نسبت به یکی از آنها، به نفع یکی از دو متخاصم قضاوت شود، بلکه باید در میان آن دو به عدالت و دادگری حکم گردد. و یکی از مصادیق دادگری، ادای گواهی و شهادتی است که نزد تو است، پس حتی اگر آن گواهی و شهادت به زیان دوستان یا به زیان خودت باشد باید آن را ادا کنی. بنابر این فرمود: ﴿شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَۚ إِن یَکُنۡ غَنِیًّا أَوۡ فَقِیرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَا﴾ثروتمند را به خاطر ثروتش رعایت نکنید، و به خاطر ابراز محبت نسبت به فقیر، رعایت حال او را نکنید و چنان نپندارید که این ترحم و ابراز محبت به نفع اوست بلکه به حق گواهی دهید، و مهم نیست به زیان چه کسی باشد.
برپا داشتن عدالت و دادگری از بزرگترین کارهاست، و این بیانگر دیانت و پرهیزگاری کسی است که آن را پیشه خود نموده است. و بر جایگاه رفیع او در اسلام دلالت مینماید. پس کسی که خیرخواه خودش است و میخواهد نجات یابد، باید بینهایت به دادگری توجه داشته باشد و همواره آن را مدّ نظر خویش قرار دهد.
و باید هر چیزی را که او را از عمل به عدالت باز دارد از خودش دور نماید. و بزرگترین مانع در راستای اقامه دادگری و عدالت، پیروی از هوی و هوس است. بنابر این خداوند به دوری جستن از این مانع تذکر داد و فرمود: ﴿فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ﴾از شهوات خود که مخالف حق است پیروی نکنید، زیرا اگر از آن پیروی کنید از حق منحرف شده و از اقامه عدالت و دادگری باز میمانید، چرا که هوی و هوس بینش و بصیرت آدمی را کور میگرداند، تا جاییکه حق را باطل میبیند، و باطل را حق میپندارد. یا اینکه حق را میشناسد اما آن را به خاطر تبعیت از هوای نفس ترک میکند. پس هرکس از شرّ هوی و هوس خود سالم بماند، حق را دریافته و به راه راست هدایت شده است.
پس از آنکه بیان کرد که قیام به دادگری و عدالت واجب است، از مخالفت باین اصل نیز نهی نمود، و آن عبادت است از، پیچاندن زبان در شهادت، حق کشی، و تحریف کردن سخن، به صورت جزئی و یا به صورت کلی. تحریف شهادت، و کامل ادا نکردن، و تاویل نمودن آن نیز در این موضوع داخل است و همه موارد مذکور پیچاندن زبان در شهادت محسوب میشوند، زیرا انحراف از حق است.
﴿أَوۡ تُعۡرِضُواْ﴾و اگر دادگری را ترک کنید، مثلا شاهد از ادای شهادت خود امتناع ورزد و حاکم، حکمی را که باید صادر کند صادر نکند، ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا﴾همانا خداوند آنچه را که انجام میدهید احاطه نموده است و کارهای پوشیده و آشکار شما را میداند. و این تهدیدی سخت است برای کسی که از ادای حق زبان میپیچاند، یا از آن رویگردانی میکند. و به طریق اولی این تهدید متوجه کسی است که به ناحق حکم مینماید، یا به دروغ گواهی میدهد، زیرا جنایت او بزرگتر است، چون دو نفر اول حق را ترک کردهاند، اما او حق را ترک کرده و باطل را برپا داشته است.
آیهی ۱۳۶:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡکِتَٰبِ ٱلَّذِی نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡکِتَٰبِ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن یَکۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَکُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا١٣٦﴾[النساء: ۱۳۶].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبرش و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاده، و به کتابی که از پیش فرو فرستاده است، ایمان بیاورید، و هر کس به خدا و فرشتگانش و کتابها و پیامبرانش و روز قیامت کفر بورزد بهراستی که بسی گمراه گشته و از حق بسیار دور شده است».
بدان که امر و دستور دوگونه است: زیرا امر یا متوجه کسی است که در آن حکم داخل نیست و به هیچ چیزی از اوصاف آن متصف نمیباشد. در این حالت دستور دادن به چنین فردی به منزله دستور به وارد شدن بدان حکم است. مانند اینکه کسی مومن نباشد و به ایمان دستور داده شود، همانطور که خداوند متعال فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُم﴾[النساء: ۴٧]. «ای اهل کتاب! به آنچه ما نازل کردهایم و تصدیقکننده چیزی است که با خود دارید ایمان بیاورید».
یا اینکه دستور متوجه کسی میگردد که در آن داخل است. امر در چنین حالتی بدان جهت است تا آنچه را که انجام داده است تصحیح کند، و چیزی را که ندارد به دست آورد. از آن جمله است فرمانی که خداوند در این آیه بیان داشته و مومنان را به ایمان آوردن فرمان دادهاست. این امر مقتضی آن است که مومنان ایمانشان را تصحیح و تجدید نمایند و آن را با اخلاص بیارایند، و از همه چیزهایی که ایمان را دچار نقصان میکند توبه کنند.
نیز اقتضا میکند که مومنن آنچه را ندارد از قبیل علوم ایمانی و اعمال آن کسب کند. زیرا هرگاه نص و عبارتی به او رسید و معنیاش را فهمید و به آن اعتقاد داشت، این جزو همان ایمانی است که به آن فرمان داده شده است. همچنین بقیهی اعمال ظاهری و باطنی بخشی از ایمان میباشند. همانطور که نصوص فراوانی نیز بر آن دلالت کرده و سلف امت بر آن اجماع نمودهاند.
و این روند باید تا دم مرگ استمرار داشته باشد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢﴾[آل عمران: ۱۰۲]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! آنگونه که شایسته پرهیزگاری از خدا است از وی بترسید، و نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید». در اینجا پروردگار به ایمان آوردن به خدا و پیامبرانش، و به قرآن و کتابهای گذشته فرمان دادهاست. و ایمان داشتن به همه اینها جزوِ ایمان واجب است، و بنده مومن شمرده نمیشود مگر اینکه به این موارد ایمان داشته باشد، و مواردی را که به تفصیل به او نرسیده است باید به صورت اجمالی به آن ایمان داشته باشد. و به آنچه که به صورت تفصیلی به او رسیده است باید به طور تفصیلی ایمان داشته باشد. پس هرکس از چنین ایمانی که به داشتن آن امر شده است برخوردار باشد هدایت یافته و نجات پیدا میکند.
﴿وَمَن یَکۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَکُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا﴾و هر کس به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبرانش و روز آخرت کفر بورزد به راستی بسی گمراه گشته است، و چه گمراهی شدیدتر از گمراهی کسی که راه مستقیم هدایت را ترک کند و راهی را که به عذاب دردناک میانجامد در پیش بگیرد؟ و بدان که کفر ورزیدن به یکی از امور مذکور به مثابه کفر ورزیدن به همه آنها است، چون این امور با یکدیگر مرتبط هستند و با اعتقاد به برخی و کفر ورزیدن به برخی دیگر، ایمان محقّق نمیشود. سپس خداوند فرمود:
آیهی ۱۳٧:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ کُفۡرٗا لَّمۡ یَکُنِ ٱللَّهُ لِیَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِیَهۡدِیَهُمۡ سَبِیلَۢا١٣٧﴾[النساء: ۱۳٧].«بیگمان کسانی که ایمان آوردند، سپس کفر ورزیدند، آنگاه ایمان آوردند، سپس کفر ورزیدند، و بر کفرشان افزودند، خداوند هرگز آنها را نمیآمرزد و راهی به آنان نمینماید».
هرکس که پس از ایمان آوردن مکررا کافر شود، به گونهای که هدایت یابد سپس گمراه گردد، و بنگرد سپس کور شود، و ایمان آوَرَد سپس کفر ورزد و کفرش را ادامه داده و بر آن بیافزاید، همانا او از توفیق الهی و هدایت شدن به راستترین راه و از مغفرت وی دور است، چون او از بزرگترین مانعی که مغفرت الهی را از آدمی دریغ میدارد برخوردار میباشد، زیرا کفر تبدیل به سرشت و طبیعت او شده و از وی دور نمیشود، و سزای آن را نیز میچشد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ﴾[الصف: ۵]. «وقتی منحرف شدند، خداوند (نیز) دلهایشان را منحرف گردانید». ﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ کَمَا لَمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾[الأنعام: ۱۱۰]. «و ما دلها و چشمایان را دگرگون میکنیم، همانطور که بار اول به آن ایمان نیاوردند». این آیه دلالت مینماید که آنها اگر به کفرشان نیفزایند و به ایمان بازگردند و ناسپاسی و کمفری را که بر آن بودهاند رها کنند، خداوند آنها را میآمرزد، گرچه آنها چندین بار مرتد شده باشند. این حکم در مورد کفر است، پس گناهان دیگری که از کفر پایینترند اگر بنده آنها را تکرار کند، سپس توبه نماید و بهسوی خدا باز گردد، به طریق اولی خداوند او را میآمرزد.
آیهی ۱۳٩-۱۳۸:
﴿بَشِّرِ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ بِأَنَّ لَهُمۡ عَذَابًا أَلِیمًا١٣٨﴾[النساء: ۱۳۸].«منافقان را مژده بده که قطعاً عذابی دردناک دارند».
﴿ٱلَّذِینَ یَتَّخِذُونَ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۚ أَیَبۡتَغُونَ عِندَهُمُ ٱلۡعِزَّةَ فَإِنَّ ٱلۡعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعٗا١٣٩﴾[النساء: ۱۳٩].«(آن) کسانیکه کافران را به جای مؤمنان به دوستی میگیرند، آیا عزّت را نزد آنها میجویند؟! همانا عزّت و قدرت جملگی از آنِ خداست».
مژده در کار خوب بکار برده میشود، اما در کارهای بد و در تهدیدات بصورت مقّید به کار میرود، همانطور که در این آیه به صورت مقّید به کار رفته است. خداوند متعال میفرماید: ﴿بَشِّرِ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ﴾کسانی را که اسلام را اظهار نمودند و کفر را پنهان کردند، به بدترین و زشتترین خبر بشارت ده، و آن عذابِ دردناک است. و این به سبب محبت و دوستیشان با کافران و یاری کردن آنان، و ترک دوستی با مومنان است.
پس چه چیزی آنها را به این کار وادار کرده است؟ آیا میخواهند عزّت را نزد کافران بجویند؟ حالت منافقان اینگونه است که آنها نسبت به خدا گمان بد دارند و بعید میدانند که خداوند بندگان مومنش را یاری کند. آنها اسبابی را که نزد کافران است ملاحظه نموده و نگاهشان فراتر از آن را نمیبیند.
پس کافران را به دوستی گرفته و آنها را مایه عزّت و قدرت و پیروزی خود میدانند. در حالی که عزّت و قدرت جملگی از آن خداست، زیرا پیشانی بندگان در دست اوست و خواست الهی در مورد آنان نافذ و جاری است. و خداوند متعال متعهد شده است که دینش را نصرت و بندگان مؤمنش را یاری دهد، گرچه گاهی به خاطر آزمایشهایی که بندگانش را در بوته آن قرار میدهد، دشمنان را برای مدت زمانی بر آنها چیره میگرداند، اما سرانجامِ نیک از آن مومنان است. در این آیه خداوند به شدت مسلمانان را از دوستی با کفار و دوستی نکردن با مومنان برحذر داشته و آنان را از سرانجام وخیم این کار ترسانده و فرموده است، دوستی با کفار از صفات منافقان است. در این آیه اشاره شده که ایمان مقتضی آن است مومن با مومنان محبت بورزد، و کینه و عداوت کافران را در دل داشته باشد.
آیهی ۱۴۱-۱۴۰:
﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ یُکۡفَرُ بِهَا وَیُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِۦٓ إِنَّکُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡکَٰفِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا١٤٠﴾[النساء: ۱۴۰].«و به درستی که خداوند در کتاب (قرآن) بر شما نازل کرده است که هرگاه شنیدید به آیات خدا کفر ورزیده شده و آیات وی به تمسخر گرفته میشود، با چنین کسانی منشینید تا آنگاه که به سخنهای دیگر بپردازند، چرا که در این حالت شما هم مثل آنها خواهید بود. همانا خداوند منافقان و کافران را جملگی در جهنم گرد میآورد».
﴿ٱلَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمۡ فَإِن کَانَ لَکُمۡ فَتۡحٞ مِّنَ ٱللَّهِ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَکُن مَّعَکُمۡ وَإِن کَانَ لِلۡکَٰفِرِینَ نَصِیبٞ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَسۡتَحۡوِذۡ عَلَیۡکُمۡ وَنَمۡنَعۡکُم مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۚ فَٱللَّهُ یَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ وَلَن یَجۡعَلَ ٱللَّهُ لِلۡکَٰفِرِینَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ سَبِیلًا١٤١﴾[النساء: ۱۴۱]. «(منافقان) همان کسانی (هستند) که شما را میپایند، پس اگر از جانب خدا پیروزی نصیب شما گردد، میگویند: آیا ما با شما نبودیم؟ و اگر کافران بهرهای ببرند، میگویند: مگر ما بر شما چیره نبودیم، و شما را از (گزند) مؤمنان حمایت نکردم؟ سپس خداوند در روز قیامت میان شما داوری خواهد کرد، و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان چیره نخواهد کرد».
خداوند در آنچه که بر شما نازل فرموده است، حکم شرعی حضور در مجالس کفر و گناه را برایتان بیان کرده است.
﴿أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ یُکۡفَرُ بِهَا وَیُسۡتَهۡزَأُ بِهَا﴾که هرگاه شنیدید به آیات خدا کفر ورزیده، و به آن توهین میشود. زیرا بر هر مکلفی واجب است که به آیات خدا ایمان بیاورید، و آن را تعظیم نموده و مورد تکریم قرار دهد. و هدف نهایی از نازل شدن آیات خدا همین است، و این چیزی است که خداوند بندگان را به خاطر آن آفریده است.
پس ضد ایمان به آیات خدا، کفر ورزیدن به آن است، و ضد تعظیم، مسخره کردن و توهین و تحقیر است، و مجادله کافران و منافقان برای باطل کردن آیات خدا و یاری کردن کفرشان از این مقوله است، همچنین همه بدعت گذاران در لیست کسانی قرار میگیرند که آیات خدا را به تمسخر گرفته و به آن اهانت میکنند، و استدلال آنها بر عقیده باطلشان به مثابه توهین به آیات خداست،زیرا آیات خدا جز بر حق دلالت نمیکند، و سراسر صداقت و راستی است. و حاضر شدن در مجالس گناه و فسا د که در آن به اوامر و نواهی خدا توهین میشود و حدود و مرزهایی که خدا برای بندگانش تعیین کرده است شکسته میشود، در این باب جای میگیرد.
و تا زمانی از نشستن با آنها نهی شده است که از توهین و تمسخر به آیات خدا باز آیند، ﴿حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِ﴾و به سخنی غیر از کفر ورزیدن به آیات خدا و توهین به آنها بپردازند.
﴿إِنَّکُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡ﴾اگر با آنها در چنین مجالسی بنشینید، شما هم مثل آنها هستید، زیرا به کفر و توهین آنها راضی شده اید، و کسی که به انجام گناه راضی باشد مانند کسی است که گناه را انجام دادهاست. خلاصه مطلب این است که هرکس در مجلسی حاضر شود که در آن معصیت و نافرمانی خدا انجام میگیرد، اگر توانایی داشته باشد باید اعتراض کند، و در صورت عدم توانایی باید آنجا را ترک نماید.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡکَٰفِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا﴾همانا خداوند همگی منافقان و کافران را در جهنم گرد میآورد، همانطور که همه بر کفر گرد آمده بودند و با هم دوستی میکردند. و دوستی منافقان با مومنان که یک دوستی ظاهری بود، به آنها سودی نمیدهد، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَوۡمَ یَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱنظُرُونَا نَقۡتَبِسۡ مِن نُّورِکُمۡ﴾[الحدید: ۱۳]. «روزی که زنان و مردان منافق به مومنان میگویند: به ما بنگرید تا از نورتان اندکی برگیریم».
سپس دوستی منافقان با کافران، و دشمنی آنان را با مومنان بیان نمود و فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ﴾همانا که منتظرند تا به شما خیر یا شری نایل آیید، و آنها برحسب نفاقشان برای هر حالتی جوابی آماده کردهاند.
﴿فَإِن کَانَ لَکُمۡ فَتۡحٞ مِّنَ ٱللَّهِ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَکُن مَّعَکُمۡ﴾پس اگر از جانب خدا پیروزی نصیب شما گردد، میگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ پس آنها اظهار میکنند که در ظاهر و باطن با مومنان هستند تا از عیب جویی و سرزنش و طعنه در امان بمانند، و در تقسیم غنایم با مومنان شریک شوند و از طریق مومنان پیروزی و موفقیت را به دست آورند.
﴿وَإِن کَانَ لِلۡکَٰفِرِینَ نَصِیبٞ﴾و اگر کافران بهرهای داشته باشند. نفرمود: اگر پیروز شوند، زیرا کافران به چنین پیروزیی دست نمییابند که سرآغازی برای پیروزی همیشگی آنان باشد. بلکه تنها چیزی که عاید آنان میشود بهرهای ناپایدار است، و این براساس حکمتی از جانب پروردگار میباشد. پس وقتی که کافران بهرهای ببرند، ﴿قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَسۡتَحۡوِذۡ عَلَیۡکُمۡ﴾به آنها میگویند: مگر ما نبودیم که میتوانستیم بر شما چیره شویم؟ ﴿وَنَمۡنَعۡکُم مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾مگر ما نبودیم که شما را در برابر مومنان حمایت میکردیم؟ یعنی آنان نزد کافران چنان وانمود میکردند که : از ضربه زدن به شما امتناع ورزیدیم در حالی که توانایی انجام آن کار را داشتیم. و شما را در مقابل مومنان حمایت نمودیم به گونهای که در مسیر نابودی آنان گام برداشتیم و آنها را نسبت به جنگ با شما بیعلاقه و رغبت گرداندیم و دشمنان را علیه آنان یاری نمودیم و..
﴿فَٱللَّهُ یَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ﴾پس خداوند روز قیامت در میان شما داوری کرده و به مومنانی که در ظاهر و باطن مومن بودهاند بهشت عطا میکند، و مردان و زنان مستحق و مشرک را عذاب میدهد.
﴿وَلَن یَجۡعَلَ ٱللَّهُ لِلۡکَٰفِرِینَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ سَبِیلًا﴾و هرگز خداوند کافران را بر مومنان مسلط و چیره نمیگرداند، بلکه همواره گروهی از مومنان که بر حق میبا شند پیروز هستند، و هر کس با آنها مخالفت ورزد و درصدد خوار کردنشان برآید زیانی به آنان نمیرساند.
و خداوند همواره اسباب پیروزی را برای مومنان فراهم میکند و سلطه کافران را بر آنها نمیپذیرد، و این امری عیان و مشهود است. حتی برخی از مسلمین که گروههای کافر بر آنها فرمانروایی میکنند، حقوقشان محترم شمرده شده و به دینشان تعرض نمیکنند، و مسلمین نزد آنها حقیر و خوار نیستند، بلکه از احترام و عزّت کامل برخوردارند. پس خداوند را در ظاهر و باطن و اول و آخر سپاس میگوئیم.
آیهی ۱۴۳-۱۴۲:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ کُسَالَىٰ یُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِیلٗا١٤٢﴾[النساء: ۱۴۲].«بیگمان منافقان خدا را فریب میدهند، در حالیکه او آنها را فریب میدهد. و چون برای نماز برخیزند سست و بیحال به نماز میایستند، با مردم ریا میکنند و بجز اندکی خدا را یاد نمیکنند».
﴿مُّذَبۡذَبِینَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ وَمَن یُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِیلٗا١٤٣﴾[النساء: ۱۴۳].«در این میان سرگشته و مترددند، نه با اینان و نه با آنان هستند، و هرکس را که خدا گمراه سازد برای او راهی نخواهی یافت».
خداوند از صفات زشت و نشانههای بد منافقان خبر داده و میفرماید: شیوه منافقان فریب دادن خداست. و این بدان سبب است که آنان به ایمان تظاهر کردند و کفر را پنهان داشتند و چنان پنداشتند که این کار بر خدا مخفی میماند و آن را نمیداند و آن را برای بندگانش آشکار میسازد، حال آنکه خداوند فریب دهندهی آنان است. پس برخورداری از چنین حالتی و ادامه دادن آن به مثابهی گول زدن خودشان است. و چه فریب خورده است کسی که تلاشی را انجام دهد اما سرانجام به خواری و ذلت و محرومیت دچار گردد! و این کار بر بیخردی چنین شخصی دلالت مینماید، زیرا او گناه را انجام میدهد ولی آن را نیکو میبیند و عین خردمندی و هوشیاری میپندارد. خدایا! جهالت و خواری چه بلای بزرگی است!
از جمله مواردی که خداوند میخواهد آنان را در قیامت فریب دهد این است: ﴿یَوۡمَ یَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱنظُرُونَا نَقۡتَبِسۡ مِن نُّورِکُمۡ قِیلَ ٱرۡجِعُواْ وَرَآءَکُمۡ فَٱلۡتَمِسُواْ نُورٗاۖ فَضُرِبَ بَیۡنَهُم بِسُورٖ لَّهُۥ بَابُۢ بَاطِنُهُۥ فِیهِ ٱلرَّحۡمَةُ وَظَٰهِرُهُۥ مِن قِبَلِهِ ٱلۡعَذَابُ١٣ یُنَادُونَهُمۡ أَلَمۡ نَکُن مَّعَکُمۡ...﴾[الحدید: ۱۳-۱۴]. «روزی که زنان و مردان منافق به مومنان میگویند: به ما بنگرید، تا از روشنایی و نورتان برای خود اندکی برگیریم، به آنان گفته میشود: به پشت سرتان برگردید، و نوری را بجوئید». پس آنگاه میان آنها و مومنان دیواری زده میشود که دروازهی دارد، داخلش رحمت و ظاهرش عذاب است، منافقان آنان را صدا میزنند: آیا ما با شما نبودیم؟».
از جمله صفتهای منافقان این است که ﴿وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ﴾هرگاه به نماز میایستند، که بزرگترین عبادت عملی است، ﴿قَامُواْ کُسَالَىٰ﴾با سستی و تنبلی به نماز میایستند، و آن را بر خود سخت و دشوار میبینند، و در انجام آن احساس خستگی و رنج میکنند. تنبلی و سستی آنان بدان خاطر است که دلهایشان به نماز علاقه ندارد، و اگر دلهای آنان از علاقه به خدا و آنچه نزد خداست، و از ایمان تهی نبود، تنبلی و سستی به آنان روی نمیآورد.
﴿یُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ﴾باطن و اندرون ریاکارانهی دارند، و فقط به خاطر «ریا» کاری را انجام میدهند، و هدفشان از انجام اعمال این است که مردم آنها را ببینند و آنها را احترام کنند. آنها اعمال را مخلصانه برای خدا انجام نمیدهند. بنابر این ﴿لَا یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِیلٗا﴾خدا را جز اندکی یاد نمیکنند، زیرا دلهایشان سرشار از ریا است، و جز مومنی که قلبش سرشار از محبت خداست، و شکوه و عظمت الهی تمامی دلش را فرا گرفته است نمیتواند خدا را یاد کند و بر آن پایدار باشد.
﴿مُّذَبۡذَبِینَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ﴾میان مومنان و کافران سرگشته و حیرانند، پس ظاهر و باطنشان، همزمان نه با مومنان است و نه با مشرکان، چرا که در باطن با کافران هستند و در ظاهر با مومنان، و این بزرگترین حد گمراهی است. بنابر این فرمود: ﴿وَمَن یُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِیلٗا﴾و خدا هرکس را که گمراه کند راهی برای هدایتش، و وسیلهای برای رهاییاش از گمراهی نخواهی یافت، زیرا در رحمت به روی او بسته شده، و عذاب او را فرا گرفته است.
بیان این صفات مذموم و زشت بر این دلالت مینمایدکه مومنان به ضد آن یعنی به راستگویی و اخلاصِ در ظاهر و باطن متصف هستند، و در نماز و عبادات و ذکر خدا با نشاط و سرِحال میباشند و خداوند آنها را هدایت نموده و به در پیش گرفتن راه راست موفق میگرداند. پس فرد خردمند باید این دو مسیر را بر خود عرضه نماید، و هرکدام را که برایش بهتر است برگزیند.
آیهی ۱۴۴:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۚ أَتُرِیدُونَ أَن تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ عَلَیۡکُمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِینًا١٤٤﴾[النساء: ۱۴۴].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! کافران را به جای مؤمنان به دوستی نگیرید، آیا میخواهید حجّت و دلیل آشکاری علیه خود به دست خدا بدهید».
خداوند متعال بیان داشت که یکی از صفتهای منافقان این است که کافران را به جای مومنان به دوستی میگیرند، پس بندگان مومنش را برحذر داشت از اینکه در این صفت به منافقان شباهت پیدا کنند، زیرا دوستی با کافران سبب میشود، ﴿أَن تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ عَلَیۡکُمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِینًا﴾تا دلیل روشنی به دست خدا بدهید که شما را عذاب بدهد. خداوند ما را از دوستی با کافران برحذر داشته و ما را از مفاسدی که دوستی با آنان در بر دارد آگاه نموده است. پس، دوستی با کافران باعث گرفتار شدن به عذاب الهی است. و این آیه مبین آن است که خداوند هیچ کسی را قبل از اینکه حجت و دلیل بر او اقامه شود عذاب نمیدهد. نیز در این آیه مسلمانان از ارتکاب گناه برحذر داشته شدهاند، زیرا کسی که گناه انجام میدهد، دلیل آشکاری علیه خود اقامه میکند.
آیهی ۱۴٧-۱۴۵:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِی ٱلدَّرۡکِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِیرًا١٤٥﴾[النساء: ۱۴۵].«همانا منافقان در پایینترین جای جهنّم قرار دارند و برای آنان یاوری نخواهی یافت».
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَٱعۡتَصَمُواْ بِٱللَّهِ وَأَخۡلَصُواْ دِینَهُمۡ لِلَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۖ وَسَوۡفَ یُؤۡتِ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَجۡرًا عَظِیمٗا١٤٦﴾[النساء: ۱۴۶].«به جز کسانی که توبه کردند و خود را اصلاح نمودند و به دین خدا چنگ زدند و آئین خود را خالصانه برای خدا قرار دادند، پس ایشان با مؤمنانند و خداوند پاداشی بزرگ به مؤمنان خواهد داد».
﴿مَّا یَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِکُمۡ إِن شَکَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ شَاکِرًا عَلِیمٗا١٤٧﴾[النساء: ۱۴٧].«خداوند چه نیازی به عذاب شما دارد اگر شکر کنید و ایمان بیاورید؟ و خداوند همواره شکرپذیر و آگاه است».
خداوند از سرانجام منافقان خبر داده و بیان میکند که آنها در اعماق جهنم و در پایینترین طبقات عذاب و بدترین حالتهای آن قرار دارند. پس آنها پایینتر از کافران بسر میبرند، زیرا آنان در کفر ورزیدن مشارکت داشتند، و اضافه بر این، با مومنان از راه مکر و فریب و دشمنی در آمدند و در این کار شگردهای عجیب و غریبی بکار بردند که کمتر کسی از نیات پلید آنان اطلاع حاصل میکرد. آنان طوری عمل میکردند که احکام اسلام بر آنها جاری گردد، و خود را مستحق چیزهایی قرار میدادند که مستحق آن نبودند. پس با این کار سزاوار سختترین عذاب گردیدند.
آنها هیچ نجات دهنده و یاوری نخواهند داشت که بخشی از عذاب را از آنان دور نماید. و این حکم شامل حال هر منافقی است.
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ﴾مگر کسانی که خداوند به آنان توفیق داده که از گناهانشان توبه کنند. ﴿وَأَصۡلَحُواْ﴾و ظاهر و باطن خود را اصلاح کردهاند. ﴿وَٱعۡتَصَمُواْ بِٱللَّهِ﴾و به دین خدا چنگ زده، و برای جلب منافع و دور کردن زیان از خود به او پناه بردهاند. ﴿وَأَخۡلَصُواْ دِینَهُمۡ لِلَّهِ﴾و دینشان را که اسلام و ایمان و احسان است برای خدا خالص نمودهاند.
پس هدف آنان از اعمال ظاهری و باطنی جلب رضای خدا بوده و از ریا و نفاق سالم ماندهاند.
و هرکس که به این صفات متصف باشد، ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ایشان در دنیا و دوزخ و روز قیامت با مومنان خواهند بود. ﴿وَسَوۡفَ یُؤۡتِ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾و خداوند به آنان پاداشی بزرگ خواهد داد، که ماهیت و وسعت آن را کسی جز خدا نمیداند. نعمتهایی را به آنان میدهد که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است.
بنگر که خداوند چگونه اعتصام و اخلاص را به طور ویژه بیان نمود، با اینکه اعتصام و اخلاص در جمله ﴿وَأَصۡلَحُواْ﴾داخل است، زیرا اعتصام و اخلاص بخشی از اصلاح و خودسازی است، چون مومن شدیدا به توشه اعتصام و اخلاص نیاز دارد، به ویژه در این مقام دشوار که نفاق در دلها جای گرفته است و جز با اعتصام و چنگ زدن به خدا و پناه بردن به وی و دراز کردن دست نیاز بهسوی او نمیتوان آن را از بین برد. و اخلاص کاملا با نفاق متضاد است.
پس اعتصام و اخلاص را بیان کرد چون دارای فضیلت و برتری هستند، و اعمال ظاهر و باطن به آن دو بستگی دارد، و دراین مقام به شدت به این دو امر نیاز است. و بنگر که خداوند وقتی که بیان نمود اینها با مومنان هستند نفرمود: خداوند به آنان پاداش بزرگی میدهد، با اینکه سیاق جمله در را بطه با آنان است، بلکه فرمود: ﴿وَسَوۡفَ یُؤۡتِ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾زیرا خداوند در چندین جای دیگر قرآن این قاعده را به کار برده است، و آن اینکه هرگاه سیاق جمله در رابطه با بیان بعضی از جزئیات باشد، و خداوند بخواهد پاداش یا عذابی بر آن جزئیات مترتب سازد، پاداش یا عذابی که در بین این «جزئیات»، و «جنسی که در برگیرنده جزئیات میباشد» مشترک است، همواره پاداش یا عقاب را متوجه «جنس» میکند نه «جزئیات»، جنسی که هم این امر جزئی و هم غیر از آن را در بر میگیرد. نیز تا گمان نرود که این حکم به این امر جزئی اختصاص دارد. و این از اسرار شگفتانگیز قرآن است. پس این گروه از منافقان که توبه کرده و به اصلاح خویشتن پرداختهاند با مومنان هستند و پاداش مومنان به آنان هم میرسد.
سپس خداوند از کمالِ بینیازی و گستردگی بردباری و رحمت و احسانش خبر داد و فرمود: ﴿مَّا یَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِکُمۡ إِن شَکَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡ﴾خداوند چه نیازی به عذا شما دارد اگر شکر گذار وی باشید و ایمان بیاورید؟! و خداوند قدرشناس و داناست و به کسانی که در راه او متحمل دشواریهای زیادی شده، و آنانکه همواره اهل عمل هستند پاداش بزرگ و احسان گستردهای عطا میکند. و هرکس چیزی را به خاطر خدا رها کند خداوند بهتر از آن به او میدهد.
خداوند به ظاهر و باطن شما و اعمالتان آگاه است و اخلاص و صداقت و یا ضد آن را که در اعمالتان وجود دارد، میداند. و از شما میخواهد که توبه کنید و به سویش بازگردید. پس چنانچه بهسوی او برگردید، چه نیازی به تعذیب شما دارد؟! زیرا خداوند برای تسکین خود، شما را عذاب نمیددهد، و از عذاب دادن شما سودی به وی نمیرسد. بلکه گناهکار جز به خود زیان نمیرساند. همانطور که عمل نیک آدمی فقط به نفع اوست. و شکر یعنی فروتنی دل و اعتراف و اقرار به نعمت خدا، و ستایش خدا با زبان، و فرمان برداری از او با اعضای بدن. شکر یعنی اینکه از نعمتهای خدا در راه نافرمانی و ارتکاب گناه استفاده نشود.
آیه ۱۴٩-۱۴۸:
﴿لَّا یُحِبُّ ٱللَّهُ ٱلۡجَهۡرَ بِٱلسُّوٓءِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ إِلَّا مَن ظُلِمَۚ وَکَانَ ٱللَّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا١٤٨﴾[النساء: ۱۴۸].«خداوند دوست ندارد (که انسانها) آشکارا بدگویی کنند مگر کسی که بر او ستم شده است و خداوند شنوا و داناست».
﴿إِن تُبۡدُواْ خَیۡرًا أَوۡ تُخۡفُوهُ أَوۡ تَعۡفُواْ عَن سُوٓءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَفُوّٗا قَدِیرًا١٤٩﴾[النساء: ۱۴٩].«اگر خیری را آشکار نمایید یا آن را پنهان سازید یا از بدیی گذشت کنید پس همانا خداوند بسیار باگذشت و تواناست».
خداوند متعال خبر میدهد که دوست ندارد انسانها آشکارا بدگویی کنند. یعنی از آن نفرت دارد و آدمی را بر آن مجازات مینماید. و این تمامی گفتههای بد و ناراحتکننده از قبیل دشنام، تهمت و ناسزا و امثال آن را در بر میگیرد، و خداوند از آن نهی کرده و آن را نمیپسندد.
مفهوم آیه دلالت مینماید که خداوند سخن نیک و خوب از قبیل ذکر و سخن متین و ملایم را دوست دارد. ﴿إِلَّا مَن ظُلِمَ﴾مگر کسی که بر او ستم شده است، پس جایز است کسی را نفرین کند که ستمی را بر او روا داشته است و از او شکایت نماید و به کسی که آشکارا سخن بد به او گفته است آشکارا سخن بد بگوید. اما نباید به دروغ او را به چیزهایی متهم نماید، بلکه فقط باید به اندازه ستمی که بر وی رفته است سخن بد بگوید و فقط به کسی بد و بیراه بگوید که به او حرف بد گفته است. با این وجود، گذشت و مقابله به مقل نکردن بهتر است.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ﴾[الشورى: ۴۰]. «پس هر کس گذشت کند و اصلاح نماید اجر و مزدش بر خداست».
﴿وَکَانَ ٱللَّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا﴾و از آن جا که موضوع آیه سخن بد و سخن نیک و سخن مباح بود، خداوند خبر داد که او شنواست و سخنانتان را میشنود، پس بپرهیزید از اینکه سخنی بر زبان آورید که پروردگارتان را خشمگین نماید، و در نتیجه شما را مجازات کند. نیز در این آیه به گفتن سخن نیک و خوب تشویق شده است. خداوند داناست و به نیتی که گفتههایتان از آن سرچشمه میگیرد آگاه میباشد.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿إِن تُبۡدُواْ خَیۡرًا أَوۡ تُخۡفُوهُ﴾اگر کار نیکی را آشکار کنید یا آن را پنهان نمایید، و این هر کار خوب و سخن نیکو را، ظاهر باشد یا باطن، واجب باشد یا مستحب، دربر میگیرد. ﴿أَوۡ تَعۡفُواْ عَن سُوٓءٖ﴾یا از کسی که نسبت به جسم و جان یا اموال و آبرویتان بدی روا داشته است، چشم بپوشید و گذشت کنید، پاداشی که خداوند به شما خواهد داد از نوع عملتان خواهد بود. پس هرکس که به خاطر خدا عفو کند و ببخشد خد اوند از او گذشت مینماید و او را میبخشد. و هرکس که نیکوکاری کند خداوند با او نیکی مینماید. بنابر این فرمود: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَفُوّٗا قَدِیرًا﴾همانا خداوند از لغزشهای بندگان و گناهان بزرگشان در میگذرد. پس خداوند عیبهای آنان را میپوشاند و با بخشش و گذشت بیکرانش که از قدرت او سرچشمه میگیرد با آنان رفتار مینماید.
این آیه ما را راهنمایی میکند تا در معانی اسما و صفات خداوند بیاندیشیم، و اینکه آفرینش و تدبیر از آن او، و «خلق» و «امر» نشات گرفته از اسما و صفات او هستند و اسما و صفات خداوند مقتضی «خلق» و «امر» میباشند. بنابر این احکام، معلوم ایماء حسنای وی میباشند. همانطور که در این آیه آمده است.
پس از آنکه از عمل خیر و گذشت و چشم پوشی سخن به میان آورد، ما را به شناخت نامهای خویش راهنمایی کرد، شناختی که اجر و ثواب بسیاری زیادی به همراه دارد.
آیهی ۱۵۲-۱۵۰:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَیَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَکۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیۡنَ ذَٰلِکَ سَبِیلًا١٥٠﴾[النساء: ۱۵۰].«بیگمان کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر میورزند، و میخواهند میان خدا و پیامبرانش فرق بگذارند، و میگویند: به برخی ایمان میآوریم و به برخی کفر میورزیم و میخواهند میان این (دو)، راهی برگزینند».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ حَقّٗاۚ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا١٥١﴾[النساء: ۱۵۱].«اینان بیگمان کافرانند، و برای آنان عذابی خوارکننده آماده نمودهایم».
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَلَمۡ یُفَرِّقُواْ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ أُوْلَٰٓئِکَ سَوۡفَ یُؤۡتِیهِمۡ أُجُورَهُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٥٢﴾[النساء: ۱۵۲].«و کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آوردند و میان هیچ یک از آنان فرق نگذاشتند، به زودی پاداش آنها را خواهد داد و خداوند آمرزگار و مهربان است».
در این جا از دو گروه سخن به میان آمده است که برای هرکسی معلوم و شناخته شده هستند، گروهی که به خدا و همه پیامبران و کتابهایش ایمان دارند، و گروهی که به همه این موارد کافرند. و گروه سومی باقی میماند که به برخی از پیامبران ایمان داشته و به برخی ایمان ندارند و ادعا میکنند این راهی است که آنها را از عذاب خدا نجات میدهد. در حقیقت این خیالاتی بیش نیست. و اینان میخواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی بیاندازند.
زیرا هرکس واقعا خدا را دوست داشته باشد تمام پیامبرانش را نیز دوست میدارد، چرا که دوست داشتن پیامبران مکّمل دوست داشتن خداست. و هرکس با یکی از پیامبران خدا دشمنی ورزد، به راستی که با خدا و تمامی پیامبران دشمنی ورزیده است، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِیلَ وَمِیکَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡکَٰفِرِینَ٩٨﴾[البقرة: ٩۸]. «هر کس که دشمن خدا، فرشتگان، فرستادگان او، جبرئیل و میکائیل باشد بداند که خداوند قطعا دشمن کافران است».
همچنین هر کس به یکی از پیامبران کفر بورزد، در حقیقت به همه پیامبران کفر ورزیده است. حتی او، به پیامبری که گمان میبرد به وی ایمان دارد نیز کفر ورزیده است. بنابر این فرمود: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ حَقّٗا﴾اینان کافران حقیقیاند. تا گمان نرود که آنها در میان ایمان و کفر جایگاهی دارند. و دلیل کافر بودن آنان حتی به پیامبری که ادعا مینمایند که به او ایمان دارند این است که هر دلیلی آنها را به ایمان آوردن به کسی که به او ایمان آوردهاند راهنمایی کند، همان دلیل یا بالاتر از آن در رابطه با ایمان آوردن به پیامبری وجود دارد که آنان به وی کفر میورزند. و هر شبههای که به گمان آنها با آن پیامبری را مورد عیب جویی قرار دهند که به وی کفر ورزیدهاند، همان شبهه یا بزرگتر از آن در رابطه با پیامبری که آنها به او ایمان آوردهاند وجود دارد.
پس آنچه که آنها را به این ورطه کشانده است چیزی جز پیروی از آرزو و خواستههای نفسانی و ادعای بیدلیل نیست، که هرکس میتواند به مقابله با آن برخیزد. و چون بیان فرمود که حقیقتا آنها کافر هستند، به بیان عذابی پرداخت که همه آنها و هر کافری را فرا میگیرد. پس فرمود: ﴿وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا﴾و برای کافران عذاب خوارکنندهای فراهم آوردیم. همانطور که آنها از ایمان آوردن به خدا سرباز زدند و تکبیر ورزیدند، خداوند نیز آنها را عذاب دردناک و رسواکننده خوار مینماید.
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِ﴾و کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آوردند و این متضّمن ایمان آوردن به همه مطالبی است که خداوند در مورد خودش گفته است، کما اینکه متضّمن ایمان آوردن به تمامی اخبار و احکامی است که پیامبران آوردهاند. ﴿وَلَمۡ یُفَرِّقُواْ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ﴾و میان هیچ یک از آنان فرق و تفاوتی نگذاشته، بلکه به همه پیامبران ایمان آوردهاند. پس این است ایمان حقیقی و یقینی که بر دلیل و برهان استوار است. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ سَوۡفَ یُؤۡتِیهِمۡ أُجُورَهُمۡ﴾خداوند به هریک از آنان پاداش ایمان و کارهای شایسته و سخن نیکو و اخلاق زیبایشان را که بر ایمان مترتب است برحسب حالت آنان میدهد. و شاید راز نسبت دادن پاداش به آنها همین باشد.
﴿وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا﴾و خداوند همواره آمرزگار و مهربان است، گناهان را میآمرزد و نیکیها را میپذیرد.
آیهی ۱۶۱-۱۵۳:
﴿یَسَۡٔلُکَ أَهۡلُ ٱلۡکِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیۡهِمۡ کِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَکۡبَرَ مِن ذَٰلِکَ فَقَالُوٓاْ أَرِنَا ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ بِظُلۡمِهِمۡۚ ثُمَّ ٱتَّخَذُواْ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ فَعَفَوۡنَا عَن ذَٰلِکَۚ وَءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ سُلۡطَٰنٗا مُّبِینٗا١٥٣﴾[النساء: ۱۵۳].«اهل کتاب از تو میخواهند که بر آنان از آسمان کتابی نازل کنی، البته بزرگتر از این را از موسی خواستند و گفتند: خداوند را آشکارا به ما نشان بده، پس به خاطر ستمشان صاعقه آنها را فرا گرفت. سپس، بعد از آن که نشانههای روشن پیش آنها آمد، گوساله را به خدایی گرفتند و ما از آن درگذشتیم و به موسی حجّت آشکاری دادیم».
﴿وَرَفَعۡنَا فَوۡقَهُمُ ٱلطُّورَ بِمِیثَٰقِهِمۡ وَقُلۡنَا لَهُمُ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُلۡنَا لَهُمۡ لَا تَعۡدُواْ فِی ٱلسَّبۡتِ وَأَخَذۡنَا مِنۡهُم مِّیثَٰقًا غَلِیظٗا١٥٤﴾[النساء: ۱۵۴].«و به منظور گرفتن پیمان از آنان کوه طور را بر بالای سرشان نگاه داشتیم، و به آنان گفتیم: سجدهکنان وارد بیت المقدس شوید، و به آنان گفتیم: در روز شنبه تجاوز نکنید و از آنان پیمان مؤکّدی گرفتیم».
﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّیثَٰقَهُمۡ وَکُفۡرِهِم بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَقَتۡلِهِمُ ٱلۡأَنۢبِیَآءَ بِغَیۡرِ حَقّٖ وَقَوۡلِهِمۡ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَیۡهَا بِکُفۡرِهِمۡ فَلَا یُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِیلٗا١٥٥﴾[النساء: ۱۵۵].«پس به خاطر اینکه پیمانشان را شکستند و به آیات خدا کفر ورزیدند و پیامبران را به ناحق کشتند، و گفتند: دلهای ما در غلاف است (آنان را نفرین کردیم) و خداوند به خاطر کفرشان بر دلهایشان مهر زد، در نتیجه جز تعداد اندکی ایمان نمیآورند».
﴿وَبِکُفۡرِهِمۡ وَقَوۡلِهِمۡ عَلَىٰ مَرۡیَمَ بُهۡتَٰنًا عَظِیمٗا١٥٦﴾[النساء: ۱۵۶].«و به خاطر کفرشان و تهمت بزرگی که به مریم زدند».
﴿وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِیحَ عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَۢا١٥٧﴾[النساء: ۱۵٧]. «و اینکه گفتند: ما مسیح، عیسی پسر مریم، پیامبر خدا را کشتیم، و آنها او را نکشتند و به دار نیاویختند، بلکه کار بر آنان مشتبه شد (و به اشتباه افتادند)، و همانا کسانی که در مورد او اختلاف کردند قطعاً راجع به او دچار شک شدهاند، و هیچ علمی به آن ندارند جز اینکه از گمان (خود) پیروی میکنند، و یقیناً او را نکشتند».
﴿بَل رَّفَعَهُ ٱللَّهُ إِلَیۡهِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٥٨﴾[النساء: ۱۵۸]. «بلکه خداوند او را به طرف خود بالا برد، و خداوند توانا و با حکمت است».
﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ إِلَّا لَیُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ یَکُونُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗا١٥٩﴾[النساء: ۱۵٩].«و از اهل کتاب هیچ کسی نیست مگر اینکه قبل از مرگش به او ایمان میآورد و روز قیامت (عیسی) بر آنان گواه خواهد بود».
﴿فَبِظُلۡمٖ مِّنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا عَلَیۡهِمۡ طَیِّبَٰتٍ أُحِلَّتۡ لَهُمۡ وَبِصَدِّهِمۡ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ کَثِیرٗا١٦٠﴾[النساء: ۱۶۰]. «پس به خاطر ستمی که یهودیان میکردند، و به خاطر اینکه بسیار مردم را از راه خدا باز میداشتند، چیزهای پاکیزهای را که برای آنان حلال شده بود بر آنان حرام کردیم».
﴿وَأَخۡذِهِمُ ٱلرِّبَوٰاْ وَقَدۡ نُهُواْ عَنۡهُ وَأَکۡلِهِمۡ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِۚ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا١٦١﴾[النساء: ۱۶۱].«و به سبب اینکه ربا میگرفتند، حال آنکه از آن نهی شده بودند، و به خاطر این اموال مردم را به باطل و به ناحق میخوردند، و ما برای کافرانِ آنان عذاب دردناکی فراهم آوردهایم».
این خواسته اهل کتاب از پیامبر اکرم، حضرت محمد صبود که از عناد و سرکشی آنها سرچشمه میگرفت. آنان گفتند: اگر به این خواسته ما آنگونه که میخواهیم پاسخ داده شود او را تصدیق میکنند، و گرنه وی را تکذیب خواهند کرد. آنها از پیامبر صخواستند تا همگی قرآن یکباره بر آنها نازل شدند و این، جهالت و ستم بزرگی بود که آنها مرتکب شدند، زیرا پیامبر صانسان و بندهاش بیش نیست و امور او در دست خداست و هیچ کاری در دست او نمیباشد، بلکه زمام همه کارها در دست خداست، و این خداوند است که هر آنچه را بخواهد بر بندگانش نازل مینماید و برای آنها میفرستد، همانطور که خداوند متعال پس از آنکه مشرکین از پیامبر صدرخواست کردند که معجزاتی را به آنان نشان دهد، به وی فرمود: ﴿قُلۡ سُبۡحَانَ رَبِّی هَلۡ کُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا﴾[الإسراء: ٩۳]. «بگو: پاک است پروردگارم! آیا من جز بشری فرستاده شده هستم؟». و اینکه آنان فرود آمدن کتاب را به صورت جملگی و یا به صورت متفرقه، بیانگر حق یا باطل بودن آن میدانستند تنها یک ادعاست و دلیلی بر صحت آن ندارند، بلکه شبهه هم ایجاد نمیکند، زیرا در نبوت کدام پیامبر از شما درخواست شده است که هرگاه پیامبری به سویتان فرستاده شد مادامی که کتابی را برایتان آورد که متفرق و بخش بخش بود به او ایمان نیاورید؟! نازل شدن قرآن در مقاطع مختلف و بصورت جدا جدا و برحسب احوال و اوضاع مختلف بوده، و این بر عظمت قرآن دلالت میکند و بیانگر توجه و عنایت خدا به پیامبر است، که قرآن را بر او نازل کرده است. همانطور که پروردگار متعال میفرماید: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ عَلَیۡهِ ٱلۡقُرۡءَانُ جُمۡلَةٗ وَٰحِدَةٗۚ کَذَٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِۦ فُؤَادَکَۖ وَرَتَّلۡنَٰهُ تَرۡتِیلٗا٣٢ وَلَا یَأۡتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ وَأَحۡسَنَ تَفۡسِیرًا٣٣﴾[الفرقان: ۳۲-۳۳]. «و کافران گفتند: چرا قرآن یکجا بر او نازل نشده است؟ این چنین قرآن را نازل میکنیم تا قلبت را به وسیله آن تثبیت کنیم، و آن را به آرامی بر شما خواندیم. و برای تو مَثَلی نیاوردند مگر آنکه ما حق را با زیباترین بیان برای تو آوردیم».
پس از آنکه خداوند اعتراض بیاساس و پوچ آنها را بیان نمود، خبر داد که این کار از آنها بعید نیست، بلکه آنان در گذشته کارهای زشت و بزرگتر از این را با یکی از پیامبران انجام دادند، در حالیکه ادعا میکردند به او ایمان دارند. از جمله از وی خواستند که خداوند را به طور آشکار ببینند، و اینکه گوساله را به خدایی گرفتند، و آن را پرستیدند. این در حالی بود که نشانههایی دال بر وجود معبود یکتا را با چشمهای خود دیدند که دیگران آن را ندیده بودند.
و از پذیرش احکام کتابشان تورات امتناع ورزیدند، تا اینکه کوه طور بر بالای سر آنها نگاه داشته شد، و تهدید شدند که اگر ایمان نیاورند کوه بر آنها انداخته خواهد شد. پس، از روی ناچاری آن را پذیرفتند و به آن ایمان آوردند. همچنین به آنان دستور داده شد که در حالت سجده و استغفار از درهای شهری وارد شوند و به آنان امر شده بود بدان در آیند. اما آنان هر دو حالت قولی استغفار و عملی سجده را زیرپا نهادند و آن را عملی نکردند.
هم چنانکه برخی از آنها در روز شنبه تجاوز کردند، و خداوند آنها را شدیدا مجازات نمود. و نیز از آنان پیمان موکّدی گرفت، اما آنها پیمان الهی را پشت سرشان انداختند وبه آیات وی کفر ورزیدند و پیامبرانش را به ناحق کشتند. و نیز گفتند: «ما عیسی را کشته و به دار آویختهایم»، حال آنکه آنها او را نکشتند و به دار نیاویختند، بلکه امر بر آنان مشتبه شد.
پس غیرِ او را کشتند و بر صلیب کشیدند. آنان همچنین ادعا کردند که دلهایمان در پرده و غلاف قرار دارد، و آنچه را که تو میگویی درک نکرده و نمیفهمیم. آنان همچنین مردم را از راه خدا منع کرده و با این کار آنها را از حق بازداشتند و مردم را به گمراهی و فسادی که خودشان بر آن بودند فرا خواندند، و مال حرام و ربا میخوردند با اینکه خداوند آنها را از این امر نهی کرده و شدیدا برحذر داشته بود، پس کسانی که این کارها را کردهاند، بعید نیست از پیامبر اسلام صبخواهند کتابی را از آسمان بر آنها نازل کند.
و این شیوه بهترین شیوه مجادله با کسی است که بر باطل قرار دادن اعتراض بیهود و پوچی انجام داد و آن را به عنوان شبههای در راستای رد کردن حق بکار برد، باید نیت پلید و کارهای زشتش که به مراتب از اعتراض او زشتتر است بیان شود تا همگی بدانند که این اعتراض از چنین نیت و درون پست و فرومایهای سرچشمه میگیرد.
همچنین هر اعتراضی که آنان نسبت به نبّوت حضرت محمد صداشتند، رابطه با نبّوت کسی که آنها ادعا میکنند به او ایمان دارند مطرح کرد، تا بدین طریق شرّ آنها کوتاه و باطلشان درهم کوبیده شود. و هر دلیلی که آنها برای اثبات کردن نبّوت پیامبری که به وی ایمان آوردند، ارائه میدهند. همان دلیل یادلیلی قویتر از آن بر نبوّت حضرت محمد صدلالت نموده و آن را اثبات میکند. و از آنجا که منظور از برشمردن زشتیهای آنان مقابله با آنها بود خداوند آن موارد را در اینجا به صورت مشروح بیان نکرد، بلکه فقط اشاره وار بدان پرداخت، و در جاهای دیگر به بسط و توضیح آن میپردازد.
﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ إِلَّا لَیُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِ﴾احتمال دارد که ضمیر در ﴿قَبۡلَ مَوۡتِهِ﴾به اهل کتاب برگردد. در این صورت معنی آن چنین خواهد شد: هر اهل کتابی که مرگش فرا برسد و حقیقت امر را مشاهده کند به عیسی ÷ایمان میآورد، اما ایمانش سودی به او نمیبخشد، زیرا این ایمان آوردن از سرِ اضطرار و ناچاری است. و ضمنا این یک تهدید و هشدار جدی است و آنان را برحذر میدارد که به این حالت ادامه ندهند، زیرا قبل از مرگشان پشیمان میشوند. پس روزی که در نزد خدا گرد آورده شوند و برخیزند حالشان چگونه خواهد بود؟!
واحتمال دارد که ضمیر در ﴿قَبۡلَ مَوۡتِهِ﴾به عیسی ÷برگردد، در این صورت معنی اینگونه میشود: هیچ کس از اهل کتاب نیست مگر اینکه قبل از مردن عیسی مسیح به وی ایمان میآورد، و این زمانی است که قیامت نزدیک میگردد و علامتهای بزرگ آن نمایان میشود. و احادیث زیادی وارد شده است که عیسی در آخر زمان فرود میآید و دجال را میکشد و از کافران جزیه میگیرد و اهل کتاب همراه با مومنان به او ایمان میآورند، و در روز قیامت عیسی گواه آنان میشود و به سبب کارهایی که کردهاند علیه آنان گواهی میدهد و معلوم میسازد که کارهایشان با شریعت و آیین خدا موافق بوده است یا نه، و در این هنگام به باطل بودن همه آنچه که آنها بر آن قرار داشتند از قبیل مخالفتهایشان با شریعت قرآن و با آنچه پیامبر صآنان را بهسوی آن دعوت کرد، گواهی میدهد. و یقینا عیسی علیه آنها گواهی میدهد، زیرا او کاملا دادگر و عادل و راستگوست، و جز به حق گواهی نمیدهد. و آنچه محمدصآورده است حق، و غیر از آن گمراهی و باطل است.
سپس خداوند متعال خبر داد که او بسیاری از روزیهای پاکیزهای را که برای بنی اسراییل حلال بود، بر آنها حرام کرد، و این تحریم، تحریم مجازات بود، یعنی به خاطر ستم و تجاوز، و بازداشتن مردم از راه خدا و جلوگیری آنان از هدایت یافتن، و گرفتن ربا بود، حال آنکه از رباخواری نهی شده بودند.
آنها با نیازمندانی که با آنان خرید و فروش داشتند با عدالت رفتار نمیکردند، پس خداوند آنها را با چیزی مجازات نمود که از جنس و نوع کارشان بود، بنابر این آنها را از بسیاری از چیزهای پاکیزهای که میخواستند، منع کرد. اما تحریم چیزهایی که خداوند بر امّت اسلام حرام نموده است تحریم تنزیهی میباشد و حکمتش این است تا از آلودگیهایی که به دین و دنیای آنها زیان میرساند پاک بمانند.
آیهی ۱۶۲:
﴿لَّٰکِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ مِنۡهُمۡ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَۚ وَٱلۡمُقِیمِینَ ٱلصَّلَوٰةَۚ وَٱلۡمُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ أُوْلَٰٓئِکَ سَنُؤۡتِیهِمۡ أَجۡرًا عَظِیمًا١٦٢﴾[النساء: ۱۶۲].«اما کسانی از آنان که راسخانِ در دانشاند (و احکام خدا را به نیکی میداند)، و (نیز) مؤمنان، به آنچه که بر تو نازل شده و به آنچه که پیش از تو نازل گردیده است، ایمان میآورند، و نماز را بر پای میدارند، و زکات اموال را میپردازند و به خدا و روز قیامت ایمان دارند به زودی به ایشان پاداشی بزرگ خواهیم داد».
پس از آنکه عیبهای اهل کتاب را بیان کرد، کسانی را از اهل کتاب که پسندیده و خوب هستند استثنا نمود و فرمود: ﴿لَّٰکِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ﴾اما کسانی که با علم و دانش در دلهایشان جای گرفته و یقین در قلبهایشان ریشه دوانیده است، علم و یقینی که در دلشان جای گرفته است ایمان کامل و فراگیری را برایشان به بار آورده است. چنین کسانی ﴿یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ﴾به آنچه که بر تو نازل شده و به آنچه که پیش از تو نازل گشته است ایمان دارند. در نتیجه علم و یقینی که در دلهایشان ریشه دوانده اعمال صالح از قبیل برپاداشتن نماز و پرداختن زکات را که جزو بهترین کارها هستند برای آنان به بار آورده است. و به درستی که این دو کار برپاداشتن نماز و پرداختن زکات اخلاص برای معبود و نیکی کردن نسبت به بندگان را در بردارد. و آنها که علم و یقین در قلبهایشان رسوخ پیدا کرده است به روز قیامت ایمان دارند و از وعید خدا میهراسند و به نوید او امیدوارند. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ سَنُؤۡتِیهِمۡ أَجۡرًا عَظِیمًا﴾به ایشان پاداشی بزرگ خواهیم داد، چون آنان از علم و ایمان و عمل صالح و ایمان به کتابها و پیامبران گذشته و آینده برخوردار هستند.
آیهی ۱۶۵-۱۶۳:
﴿إِنَّآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ کَمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِیِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِیسَىٰ وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَیۡمَٰنَۚ وَءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا١٦٣﴾[النساء: ۱۶۳].«بدون شک ما بر تو وحی فرستادیم، همانطور که بر نوح و پیامبرانی که پس از او بودند وحی فرستادیم، و برای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (نوادگان یعقوب) و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان (نیز) وحی فرستادیم، و به داود زبور دادیم».
﴿وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَیۡکَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَیۡکَۚ وَکَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَکۡلِیمٗا١٦٤﴾[النساء: ۱۶۴].«و (به سوی) پیامبرانی (وحی کردیم) که از قبل سرگذشت آنان را برای تو بیان کردیم، و پیامبرانی زیادی (فرستادهایم) که سرگذشت آنان را برای تو بیان نکردهایم، و خداوند حقیقاً با موسی سخن گفت».
﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٦٥﴾[النساء: ۱۶۵].«پیامبرانی که مژده دهنده و ترساننده بودند، تا بعد از پیامبران دلیل و حجّتی برای مردم بر خدا باقی نماند و خداوند عزیز و حکیم است».
خداوند متعال خبر میدهد که او بر بنده و پیامبرش محمد صشریعت بزرگ و اخبار راستینی وحی نمود که بر این پیامبران علیهم الصلاۀ و السلام وحی کرده بود، و این چند فایده دارد:
۱- محمد صتافته جدا بافتهای نیست، بلکه خداوند قبل از او و پیامبران زیادی را فرستاده است، پس ابراز تعجب از رسالت او جز جهالت و کینه توزی دلیل دیگری ندارد.
۲- خداوند اصول آیین و عدالت را به محمد وحی نمود، همانطور که آن را به دیگر پیامبران وحی نمود و همه بر آن متفق بودند، و برخی از آنان برخی دیگر را تصدیق میکردند.
۳- او از جنس دیگر پیامبران است، پس او را با دیگر برادران پیامبرش مقایسه کنید. بنابر این دعوت او همان دعوت آنهاست، و اخلاق همه آنان همسان، و رسالت و هدفشان یکی است. پس خداوند او را به افراد ناشناخته تشبیه نکرد و در ردیف دروغگویان و پادشاهان ظالم قرار نداد.
۴- یاد و خاطره این پیامبران و برشمردن آنها، و ستایش و ذکر خیرشان، و تشریح اوضاع و احوال آنان باعث میشود تا مومن بیشتر به آنها ایمان داشته باشد و به آنها محبت بیشتری بورزد و از رهنمودهای آنها پیروی کند و به سنت آنان اُنس بگیرد و حقوقی را که برگردن ما دارند بشناسد. همانگونه که خداوند متعال میفرماید: ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِی ٱلۡعَٰلَمِینَ٧٩﴾[الصافات: ٧٩]. «سلام بر نوح در جهانیان». ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ١٠٩﴾[الصافات: ۱۰٩]. «سلام بر ابراهیم». ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ١٢٠﴾[الصافات: ۱۲۰]. «سلام بر موسی و هارون». ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ یَاسِینَ١٣٠ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٣١﴾[الصافات: ۱۳۰-۱۳۱]. «سلام بر الِ یاسین. ما اینگونه نیکوکاران را پاداش میدهیم».
پس هر نیکوکاری برحسب نیکوکاریاش، در میان مردم از او به نیکی یاد میشود و پیامبران بویژه آنهایی که از آنان نام برده شد در بالاترین مقام نیکوکاری قرار دارند.
وقتی بیان داشت که همه آنان در دریافت وحی از جانب خدا مشترک هستند، ویژگیهای بعضی از آنان را بیان نمود. پس بیان کرد که او زبور را به داود دادهاست، و آن کتاب معروفی است که خداوند به خاطر فضیلت و شرافت داود به وی داد.
و بیان کرد که با موسی سخن گفته است. یعنی بطور مستقیم و بدون واسطه با او سخن گفت، تا جایی که موسی با این ویژگی در میان جهانیان مشهور گردید، و به وی گفته میشود: موسی «کلیم الرحمن» است.
و بیان کرد که خداوند سرگذشت بعضی از پیامبران را برای پیامبرش بیان کرده و سرگذشت برخی از آنان را بیان نکرده است، و این بر کثرت پیامبران دلالت مینماید. و خداوند آنها را فرستاده است تا کسانی را که از خدا اطاعت نموده و از آنها پیروی کرده است به سعادت دنیا و آخرت بشارت دهند، و کسانی را که از فرمان خدا سرپیچی کرده و با وی مخالفت میورزند از شقاوت و عذاب دو جهان برحذر دارند، تا مردم پس از بعثت پیامبران حجتی بر خدا نداشته باشند، و نگویند: ﴿مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖۖ فَقَدۡ جَآءَکُم بَشِیرٞ وَنَذِیرٞ﴾[المائدة: ۱٩]. «هیچ مژده دهنده و بیم دهندهای پیش ما نیامد، و به آنها گفته شود: به راستی که مژده دهنده و ترسانندهای پیش شما آمد».
خداوند پیامبران را یکی پس از دیگری فرستاد تا اموات دینی مردم و راههای کسب خشنودی پروردگار، و مواردی که به خشم الهی منتهی میشود، و راههای بهشت و جهنم را بیان نمایند. بنابراین، خداوند بر مردم اتمام حجت کرده ودیگر عذر و بهانهای را از آنان نمیپذیرد. بنابر این هرکس پس از فرستاده شدن پیامبران کفر بورزد کسی را جز خودش ملامت نکند. و این از کمال قدرت و حکمت خداوند است که پیامبران را بهسوی آنها فرستاد و کتابها را بر آنان نازل نمود. همچنین بیانگر فضل و احسان خدا نسبت به آدمیان است، چرا که آنان به شدت نیازمند پیامبران بودند و خداوند بزرگترین نیاز آنان را برطرف نمود، پس ستایش و سپاس که با فرستادن پیامبران بر مردم انعام نمود، این نعمت را با این توفیق دادنِ ما برای در پیش گرفتن راه آنها کامل بگرداند. همانا او بخشنده و بزرگوار است.
آیهی ۱۶۶:
﴿لَّٰکِنِ ٱللَّهُ یَشۡهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَیۡکَۖ أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَشۡهَدُونَۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدًا١٦٦﴾[النساء: ۱۶۶].«لیکن خداوند بر (صحّت) آنچه بر تو نازل نموده است گواهی میدهد. (او) آن را به دانش خود نازل فرموده است، و فرشتگان (هم بر صحت آن) گواهی میدهند، و کافی است که خدا گواه باشد».
وقتی خداوند بیان نمود که به پیامبرش محمد صوحی نمود، همچنان که بهسوی پیامبران برادرش وحی فرستاده است، در اینجا خبر میدهد که بر صحّت رسالت و پیام محمد گواهی میدهد. ﴿أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِ﴾شاید منظور این است که خداوند قرآن را که مشتمل بر علم او میباشد نازل کرده است یعنی در قرآن علوم الهی و احکام شرعی و اخبار غیبی وجود دارد که خداوند آن را به بندگانش آموخته است. و شاید منظور این است که قرآن از علم خدا سرچشمه گرفته است، و خداوند بر این امر گواهی میدهد.
بنابراین معنی آن چنین خواهد بود، خداوند این قرآن را که مشتمل بر اوامر و نواهی او است نازل فرموده است و رسول خود را کاملا میشناسد، و میداند که مردم را بهسوی قرآن فرا میخواند، پس هر کس او را اجابت نماید و پیامش را تصدیق کند، دوست خدا و پیامبر خواهد بود، و هر کس پیامبر را تکذیب کند و با او دشمنی ورزد، دشمن خدا شمرده شده و مال و خونش مباح خواهد بود.
و خداوند پیامبر را یاری میکند و نصرت خود را پی در پی میفرستد، و دعاهای وی را میپذیرد و دشمنانش را خوار میگرداند و دوستانش را یاری میکند.
پس آیا شهادتی بزرگتر از این یافت میشود؟! و امکان ندارد که این گواهی را مورد رخنه و اعتراض قرار داد، مگر اینکه علم خدا و قدرت و حکمت وی مورد عیب جویی و انتقاد قرار گیرد. و خداوند از گواهی دادن فرشتگان بر صحت آنچه بر پیامبرش نازل نموده است، خبر داد، چون ایمان فرشتگان کامل است و آنچه بر آن گواهی میدهند از اهمیت و عظمت فراوانی برخوردار است، زیرا جز افراد خاص بر کارهای بزرگ گواه گرفته نمیشوند. همانطور که خداوند متعال در مورد گواهی دادن بر توحید خویش فرموده است: ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١٨﴾[آل عمران: ۱۸]. «خداوند گواهی میدهد که جز او هیچ معبود بر حقی نیست، و اینکه او دادگر است، و فرشتگان و اهل دانش نیز به دادگری و توحید خدا گواهی میدهند». هیچ معبود به حقی جز او نیست، و او عزیز و حکیم است. و کافی است که خداوند گواه باشد.
آیهی ۱۶٩-۱۶٧:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ قَدۡ ضَلُّواْ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا١٦٧﴾[النساء: ۱۶٧].«بیگمان کسانی که کفر ورزیدند (مردم را) از راه خدا بازداشتند، بهراستی که بسی گمراه گشتهاند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمۡ یَکُنِ ٱللَّهُ لِیَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِیَهۡدِیَهُمۡ طَرِیقًا١٦٨﴾[النساء: ۱۶۸].«بیگمان کسانی که کفر ورزیدهاند و ستم کردند، خداوند آنها را نمیآمرزد، و آنها را به (هیج) راهی هدایت نمیکند».
﴿إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٗا١٦٩﴾[النساء: ۱۶٩].«جز به راه جهنم که آنها همیشه در آن میمانند و این برای خدا آسان است».
خداوند از رسالت پیامبران صلوات الله و سلامه علیهم و رسالت آخرین پیامبر، یعنی حضرت محمد صخبر داد و بر صحت رسالت آنان گواهی داد و فرشتگان نیز بر این امر گواهی دادند. از این امر لازم میآید که باید پیامبران را تصدیق کرد و به آنان ایمان آورد و از آنها پیروی کرد. سپس خداوند کسانی را که به آنها کفر میورزند تهدید نموده و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾همانا کسانی که کفر میورزند و مردم را از راه خدا باز میدارند، اینها پیشوایان کفر و دعوتگران گمراهی هستند، ﴿قَدۡ ضَلُّواْ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا﴾به راستی که بسی گمراه گشتهاند. و چه بدبخت است کسی که خودش گمراه است و دیگران را نیز گمراه میکند. پس به دو گناه و دو زیان گرفتار شده، و از دو هدایت محروم گشته است. بنابر این فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَظَلَمُواْ﴾این ستم اضافه بر کفر ورزیدنشان است، و گرنه در صورتی که ظلم به طور مطلق بیان شود کفر زیر مجموعه آن محسوب خواهد شد. و منظور از ظلم در اینجا اعمال کافرانه و غرق شدن در آن است. پس ایشان از مغفرت و هدایت و راه راست دور هستند. بنابر این فرمود: ﴿لَمۡ یَکُنِ ٱللَّهُ لِیَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِیَهۡدِیَهُمۡ طَرِیقًا١٦٨ إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ﴾خداوند آنها را نمیآمرزد و به راهی جز راه جهنم هدایت نمینماید. و از آن جهت هدایت و مغفرت آنان غیرممکن است که آنها در گمراهی و سرکشی و تجاوزشان باقی مانده، و بر کفرشان افزودهاند، پس به خاطر کارهای زشتی که کردهاند خداوند بر دلهایشان مهر زده و راههای هدایت را بر آنها مسدود کرده است، ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ﴾[فصلت: ۴۶]. «و پروردگارت بر بندگان ستم نمیکند».
﴿وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٗا﴾یعنی این کار برای خدا آسان است. و خداوند توجه و اعتنایی به آنها نمیکند، زیرا صلاحیت آن را ندارند که از خیر و خوبی برخوردار شوند. و جز حالتی که برای خود برگزیدهاند شایسته آنها نیست.
آیهی ۱٧۰:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَکُمُ ٱلرَّسُولُ بِٱلۡحَقِّ مِن رَّبِّکُمۡ فََٔامِنُواْ خَیۡرٗا لَّکُمۡۚ وَإِن تَکۡفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا١٧٠﴾[النساء: ۱٧۰].«ای مردم! بهراستی که پیامبر، حقیقت را از جانب پروردگارتان پیش شما آورده است، پس ایمان بیاورید که برایتان بهتر است، و اگر کفر بورزید همانا آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ خداست و خداوند دانا و حکیم است».
خداوند همه مردم را دستور میدهد تا به بنده و پیامبرش محمد صایمان بیاورند، و علت و فواید ایمان آوردن به پیامبر و ضرر و زیان کافر شدن به وی را بیان کرد. پس سبب و علتی که موجب ایمان آوردن به اوست این است که وی حق را نزد آنها آورده است. پس هم آمدن او حقی است و هم آنچه که از شریعت آورده است.
زیرا هر عاقلی میداند که غوطه ور شدن مردم در جهالت و نادانی و کفر، و بینصیب ماندن آنان از منافع رسالت و نبوت، با حکمت و رحمت الهی سازگار نیست. پس، از جمله حکمت و رحمت بزرگ خدا، فرستادن پیامبر بهسوی مردم است، تا هدایت را از گمراهی و شر و فساد را از خوبی و نیکی جدا سازند و راه را به مردم بنمایانند. بنابر این با تامل در رسالت او و اندیشیدن در شریعت بزرگ و راه راستی که آورده است دلیل قاطعی بر صحّت نبوت وی یافت میشود، زیرا در شریعت بزرگی که آورده است از اخبار غیبی گذشته و آینده و از خدا و روز قیامت خبر داده شده است، و هیچکس این اخبار را جز بوسیله وحی و رسالت نمیداند. همچنین در شریعت او به کار خوب، درستکاری، در پیش گرفتن راه هدایت، عدالت، نیکوکاری، صداقت و برقرار کردن پیوند خویشاوندی دستور داده شده و از شر و فساد و تجاوز و ستم و بداخلاقی و دروغ و نافرمانی از پدر و مادر نهی شده است. و این دلیل قاطعی است بر اینکه قرآن از جانب خدا آمده است. و هر اندازه بینش بنده نسبت به شریعت خدا بیشتر باشد بر ایمان ویقینش افزوده میگردد. پس اینها، سببی است که انسان را به ایمان فرا میخواند. و اما فایده ایمان آوردن این است که او خبر داده: ﴿خَیۡرٗا لَّکُمۡ﴾ایمان آوردن برایتان بهتر است. خیر ضد شر است، پس ایمان برای مومنان خیر و برکت جسمی، قلبی، روحی، دنیایی و اخروی را در بر دارد، چرا که منافع و فواید بسیار زیادی برای آنان به دنبال دارد، پس هر پاداش عاجل و آجلی که به انسان برسد از ثمرات ایمان است.
بنابراین پیروزی و هدایت، علم و عمل صالح، شادی و خوشحالی، بهشت و نعمتهایی که در آن قرار دارد همه به سبب ایمان بدست میآیند. همانطور که بدبختی و شقاوت دنیا و آخرت ناشی از عدم ایمان یا کمبود آن است. اما زیان ایمان نیاوردن به پیامبر صبرعکس نتایج ایمانِ به او است، و بنده با این کار جز به خودش زیان نمیرساند، و خداوند به او نیازی ندارد، و گناه گناهکاران زیانی به وی نمیرساند.
بنابراین خداوند متعال فرمود: ﴿فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾همانا آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ خداست، یعنی همه آنچه در آسمانها و زمین است، آفریده و ملک خدا بوده و تحت تدبیر و تصرف او هستند. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا﴾و خداوند به هر چیزی داناست. ﴿حَکِیمٗا﴾و در آفرینش و امر خویش حکیم است، و میداند چه کسی سزاوار هدایت یا گمراهی است. و نیز در قرار دادن هدایت و گمراهی در جایگاهشان حکیم است.
آیهی ۱٧۱:
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِی دِینِکُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِیحُ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَکَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡیَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَیۡرٗا لَّکُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن یَکُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلٗا١٧١﴾[النساء: ۱٧۱].«ای اهل کتاب! در دینتان غلو نکنید، و دربارۀ خدا جز حق نگوئید، همانا عیسی، مسیح پسر مریم فرستادۀ خدا است، خداوند او را به حق فرستاد و او را طی همان کلمهای خلق نمود که آن را توسط جبرئیل بهسوی مریم فرستاد، و آن عبارت بود از فرمودهی خودش «کُن» (بشو)، پس شد، و روحی است که خدا آفریده است. پس، به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید: خدا سه گانه است. باز ایستید که برای شما بهتر است، همانا خدا، فقط معبود یگانه است. پاک است از اینکه فرزندی داشته باشد. آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست، و کافی است که خدا نگهبان و حافظ باشد».
خداوند، اهل کتاب را از غلو و مبالغه در دین نهی میکند.«غلو» یعنی پا را از حد و اندازه مشروع فراتر گذاشتن و وارد شدن به حریمی که مشروع نیست. مانند نصارا که در مورد عیسی ÷غلو کردند، و او را از مقام نبوت و رسالت فراتر برده و به مقام ربوبیت که جز برای خدا شایسته نیست، رساندند.
پس همانطور که از تقصیر و تفریط نهی شده است، مبالغه و زیاده روی نیز چنین است. بنابر این فرمود: ﴿وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾و درباره خدا جز سخن حق مگویید. و این سخن متضمن سه چیز است: دو چیز که از آن نهی شده است و آن دروغ بستن بر خدا، و سخن گفتن بدون علم و آگاهی در مورد اسما و صفات و افعال و شریعت و پیامبران خداست. و مورد سوم چیزی است که به آن دستور داده شده است و آن سخن حق درباره این چیزهاست. و از آنجا که این قاعده، کلی و فراگیر بوده و سیاق عبارت در مورد عیسی ÷آمده است، تصریح کرد که در مورد او باید سخن حق گفت، امری که با روش یهودیت و نصرانیت مخالف است. پس فرمود: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمَسِیحُ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ﴾آخرین مقامی که برای عیسی متصّور است این است که او بنده خدا و پیامبر اوست، و این بالاترین مقام برای آدمیان است، و رسالت بالاترین مقام و بزرگترین پاداش میباشد.
﴿وَکَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡیَمَ﴾خداوند کلامی را بیان نمود و به واسطهی آن عیسی ÷به وجود آمده او خودِ آن کلمه نیست، بلکه بوسیله آن پدید آمد، و این نسبت دادن به خاطر احترام و تشریف اوست. ﴿وَرُوحٞ مِّنۡهُ﴾و او از ارواحی است که خداوند آفریده و با صفات و برتر و اخلاق نیکو کامل گردانیده است. خداوند روحش، جبرئیل ÷را فرستاد و او را شرمگا مریم ‘ دمید و مریم به فرمان خدا به عیسی حامله شد.
وقتی که حقیقت پدید آمدن عیسی ÷را بیان نمود، اهل کتاب را دستور داد تا به او و سایر پیامبرانش ایمان بیاورند، و آنان را نهی کرد از اینکه خداوند را سومینِ سه خدا قرار دهند. یکی از آنها عیسی است و دومی مریم. این عقیده و گفتار نصارا بود. خداوند آنها را رسوا و خوار بگرداند! پس خداوند آنان را دستور داد تا از این گفتار و عقیده بازآیند و خبر داد که این برایشان بهتر است، زیرا راه نجات فقط همین است و دیگر راهها، راه هلاکتند.
سپس خود را از داشتن شریک و فرزند پاک قرار داد و فرمود: ﴿إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾همانا خداوند یگانه است، یعنی او در الوهیت، یکتا و یگانه است، و عبادت فقط شایسته اوست، ﴿سُبۡحَٰنَهُ﴾پاک و مبّراست، ﴿أَن یَکُونَ لَهُۥ وَلَدٞ﴾از اینکه دارای فرزندی باشد، زیرا ﴿لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾همه آنچه در آسمانها و زمین است از آن او میباشد، و همه مملوک اویند و به او نیازمندند، پس محال است که شریک یا فرزندی از آنها داشته باشد.
خداوند پس از آنکه خبر داد که او مالک و فرمانروای جهان بالا و پائین است، بیان کرد که او منافع دنیوی و اخروی آنان را تامین میکند و نگهبان آنان است و به آنان سزا و پاداش میدهد.
آیهی ۱٧۳- ۱٧۲:
﴿لَّن یَسۡتَنکِفَ ٱلۡمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ وَمَن یَسۡتَنکِفۡ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَیَسۡتَکۡبِرۡ فَسَیَحۡشُرُهُمۡ إِلَیۡهِ جَمِیعٗا١٧٢﴾[النساء: ۱٧۲].«و مسیح از اینکه بندۀ خدا باشد هرگز ابا نمیورزد، و فرشتگان مقرّب (نیز ابایی ندارند) و هرکس از عبادت او ابا ورزد و خود را بزرگ بشمارد به زودی همۀ آنان را بسوی خود گرد خواهد آورد».
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَیُوَفِّیهِمۡ أُجُورَهُمۡ وَیَزِیدُهُم مِّن فَضۡلِهِۦۖ وَأَمَّا ٱلَّذِینَ ٱسۡتَنکَفُواْ وَٱسۡتَکۡبَرُواْ فَیُعَذِّبُهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا١٧٣﴾[النساء: ۱٧۳].«پس اما کسانی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند، پاداششان را به طور کامل خواهد داد، و از فضل خود بر پاداش آنان خواهد افزود. و اما کسانی که سرباز زنند، و تکبر ورزند، به آنان عذابی دردناک خواهد داد، و به جز خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت».
پس از آنکه خداوند مبالغه آمیزی و غلّو نصارا را در مورد عیسی ÷ذکر کرد و فرمود: عیسی بنده و پیامبر خداست، بیان نمود که عیسی از عبادت و پرستش پروردگارش امتناع نورزید، و فرشتگان مقرب نیز از عبادت خدا سرپیچی نمیکنند:
﴿وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ﴾خداوند آنها را از امتناع ورزیدن از عبادتش پاک قرار داد، پس آنها به طریق اولی از خود بزرگ بینی و تکبر ورزیدن مبّرا هستند. و نفی چیزی به منزلهی اثبات ضد آن است. یعنی عیسی و فرشتگان مقّرب به عبادت سزاوار احوالشان است برای آن تلاش میکنند و اشتیاق به عبادت پروردگار باعث شرافت و موفقیت بزرگی برای آنها گشته است. پس آنان از اینکه بندگانی برای خداوند باشند، و در مقابل ربوبیت او کرنش کنند امتناع نورزیدند.
آنان از کرنش در برابر الوهیت خدا خودداری نکردند، بلکه خود را بسیار نیازمند بندگی خدا میدانستند.
کسی گمان نکند که بالا بردن مقام عیسی یا غیر او بالاتر از مقامی که خداوند آنان را در آن قرار داده است و امتناع ورزیدن عیسی یا غیر او از عبادت و بندگی پروردگار، کمال و رفعتی برای آنان تلقی میشود. بلکه این امر عین نقص و عیب و کاستی است، و موجب نکوهش و عذاب. بنابر این فرمود: ﴿وَمَن یَسۡتَنکِفۡ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَیَسۡتَکۡبِرۡ فَسَیَحۡشُرُهُمۡ إِلَیۡهِ جَمِیعٗا﴾خداوند همه بندگان و آفریدگانش، آنانی را که از عبادت او ابا ورزیده و تکبر کردهاند، و نیز بندگان مومن خویش را در پیشگاه خود گرد میآورد، و میان آنان با حکم عادلانه و قطعی خویش داوری مینماید.
سپس حکم و داوری خویش را در مورد آنها تشریح نموده و میفرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾و اما کسانی که ایمان آورده، و کارهای شایسته از قبیل واجبات و مستحبات انجام دادند. و حقوق خدا و بندگانش را رعایت نمودند، ﴿فَیُوَفِّیهِمۡ أُجُورَهُمۡ﴾پاداششان را بطور کامل به آنان میدهد. یعنی پاداشهایی که خداوند برای اعمال مقرر نموده است به هر یک برحسب ایمان و عملش میبخشد.
﴿وَیَزِیدُهُم مِّن فَضۡلِهِ﴾و از فضل خویش به پاداش آنها میافزاید، پاداشی که بسیار بالاتر از اعمال و کارهایشان است، و اصلا برخورداری از چنین پاداشی به دل آنها خطور نکرده است. و این شامل تمامی خوردنیها و نوشیدنیها و زنان پاک و مناظر دلانگیز و شادیها و نعمت و آسایش و آرامش قلب و روح و بدن میشود که در بهشت وجود دارد، و تمامی خیر و برکت دینی و دنیوی که بر ایمان وعمل صالح مترتب میشود، در این داخل است.
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ ٱسۡتَنکَفُواْ وَٱسۡتَکۡبَرُواْ﴾و اما کسانی که از عبادت خدا ابا ورزیده و دچار خود بزرگ بینی شدهاند، ﴿فَیُعَذِّبُهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا﴾عذابی دردناک به آنان خواهد داد، و آن خشم و غضب خدا و آتش بر افروختهای است که در دلها نفوذ میکند.
﴿وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا﴾و هیچ کسی را نمییابند که آنان را سرپرستی و حمایت کند، و به سر منزل مقصود برساند. و هیچ کسی را نمییابند که آنان را یاری کند و عواقب ناگوار و اعمال پلیدشان و خطرات آتش جهنم را از آنها دور کند، بلکه مهربانترین مهربانان، آنان را رها کرده و در عذاب جاودانهشان ترک مینماید. و هیچکس نمیتواند حکم الهی را رد کند و قضاوت او را در مورد آنان تغییر دهد.
آیهی ۱٧۵-۱٧۴:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَکُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ نُورٗا مُّبِینٗا١٧٤﴾[النساء: ۱٧۴].«ای مردم! بهراستی که دلیلی از جانب پروردگارتان پیش شما آمده است، و نور آشکاری به سویتان فرستادهایم».
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱعۡتَصَمُواْ بِهِۦ فَسَیُدۡخِلُهُمۡ فِی رَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَفَضۡلٖ وَیَهۡدِیهِمۡ إِلَیۡهِ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا١٧٥﴾[النساء: ۱٧۵].«و اما کسانی که به خدا ایمان آوردند و به دین او چنگ زدند به زودی آنها را به فضل و رحمت خویش وارد خواهد ساخت، و آنان را بهسوی خود، به راهی راست هدایت خواهد کرد».
خداوند به خاطر ارائه دلایل قطعی به مردم و بر افروختن چراغهای درخشان برای آنان، واتمام حجت برایشان و نمایاندن راه به آنان، بر آنها منت مینهد، پس فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَکُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّکُمۡ﴾ای مردم! براستی دلایلی که قاطعانه بر حق دلالت نموده،و آن را بیان و روشن میگردانند، و ناحق را بازگو میکنند، از جانب پروردگارتان پیش شما آمده است. و این شامل دلایل عقلی و نقلی و نشانههای موجود در جهان آفرینش و در وجود خود انسانها است: ﴿سَنُرِیهِمۡ ءَایَٰتِنَا فِی ٱلۡأٓفَاقِ وَفِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ﴾[فصلت: ۵۳]. «ما نشانههایمان را در جهان هستی و در وجود خودشان به آنان نشان میدهیم، تا حق برایشان روشن گردد».
﴿مِّن رَّبِّکُمۡ﴾از جانب پروردگارتان، این بر شرافت و عظمت این دلیل و برهان دلالت مینماید، زیرا این دلیل از جانب پروردگارتان است و امور دینی و دنیوی شما را به رشد و تکامل میرساند. و از جمله پرورش و تربیت الهی که باید به خاطر آن خدا را ستایش نمود این است که دلایلی را به شما ارائه نموده است تا در پرتو آن به راه راست هدایت یافته و به بهشت برسید.
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ نُورٗا مُّبِینٗا﴾و نور آشکاری را بهسوی شما فرستادهایم، و آن نور این قرآن بزرگ است که علوم گذشتگان و آیندگان و اخبار راستین و مفید، و دستور به دادگری و نیکوکاری و خیر، و نهی از ستم و بدی، در آن وجود دارد. پس مردم اگر در پرتو روشنایی و انوار قرآن راهشان را نیابند، در تاریکی و بدبختی بزرگی غوطه ور خواهند شد. و اگر از آن برای خود اندکی نور برنگیرند، در تاریکی جهل و نادانی خواهند ماند. اما مردم برحسب ایمانی که به قرآن دارند و بهرهای که از آن میبرند به دو دسته تقسیم میشوند:
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾پس کسانی که به خدا ایمان آوردهاند، یعنی به وجود او، و متصف بودن وی به تمامی صفات کمال، و پاک بودنش از هر نقص و عیبی ایمان دارند، ﴿وَٱعۡتَصَمُواْ بِهِ﴾و به خدا پناه برده و به او تکیه و توکل میکنند، و به توانایی و قدرت خود مغرور نشده و از خدایشان یاری میجویند، ﴿فَسَیُدۡخِلُهُمۡ فِی رَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَفَضۡلٖ﴾ایشان را به رحمت ویژه خود در خواهد آورد، در نتیجه آنان را بر انجام خوبیها توفیق میدهد و به آنان پاداش فراوان میبخشد، و بلاها را از آنان دور مینماید.
﴿وَیَهۡدِیهِمۡ إِلَیۡهِ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا﴾و آنان را بر کسب علم و آگاهی و عمل به آن، و شناخت حق و عمل به آن توفیق میدهد. و هرکس که به خدا ایمان نیاورد و به دین او چنگ نزند و به کتابش تمسک نجوید، خداوند او را از رحمت و فضل خود محروم میگرداند، و او را به خودش واگذار میکند، در نتیجه هدایت نخواهد شد، بلکه به گمراهی آشکاری گرفتار خواهد آمد. و این سزای سخت به خاطر ایمان نیاوردن آنان است. در نتیجه چنین کسانی دچار ناکامی و زیان فراوانی میگردند. از خداوند میخواهیم ما را عفو کند، و سلامت و عافیت خود را از او میجوییم.
آیهی ۱٧۶:
﴿یَسۡتَفۡتُونَکَ قُلِ ٱللَّهُ یُفۡتِیکُمۡ فِی ٱلۡکَلَٰلَةِۚ إِنِ ٱمۡرُؤٌاْ هَلَکَ لَیۡسَ لَهُۥ وَلَدٞ وَلَهُۥٓ أُخۡتٞ فَلَهَا نِصۡفُ مَا تَرَکَۚ وَهُوَ یَرِثُهَآ إِن لَّمۡ یَکُن لَّهَا وَلَدٞۚ فَإِن کَانَتَا ٱثۡنَتَیۡنِ فَلَهُمَا ٱلثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَۚ وَإِن کَانُوٓاْ إِخۡوَةٗ رِّجَالٗا وَنِسَآءٗ فَلِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۗ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ أَن تَضِلُّواْۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُۢ١٧٦﴾[النساء: ۱٧۶].«از تو (دربارۀ کلاله) میپرسند، بگو: خداوند دربارۀ کلاله حکم صادر میکند، اگر مردی فوت کند و فرزندی نداشته، و خواهری داشته باشد، نصف ترکه از آنِ اوست. و اگر خواهر بمیرد و فرزندی نداشته باشد، برادر همۀ ترکه را به ارث میبرد، و اگر دو خواهر بودند، دو سوم ترکه از آن آنهاست، و اگر برادران و خواهرانی بودند، مرد به اندازۀ سهم دو زن ارث میبرد. خداوند برایتان بیان میکند تا گمراه نشوید، و خداوند به هر چیزی داناست».
خداوند متعال خبر میدهد که مردم در مورد کلاله از پیامبر صپرسیدند، به دلیل فرمودهی خداوند ﴿قُلِ ٱللَّهُ یُفۡتِیکُمۡ فِی ٱلۡکَلَٰلَةِ﴾و آن مُردهای است که فرزند صُلبی، فرزند پسر، پدر و پدر بزرگ ندارد. بنابر این فرمود: ﴿إِنِ ٱمۡرُؤٌاْ هَلَکَ لَیۡسَ لَهُۥ وَلَدٞ﴾اگر شخصی بمیرد و پسر و دختر و فرزند صلبی و فرزند پسر، و همچنین پدر نداشته باشد. به دلیل اینکه برادران و خواهران را وارث قرار دادهاست، زیرا به اجماع در صورت وجود پدر، برادران و خواهران ارث نمیبرند، پس هرگاه چنین فردی بمیرد و فرزند و پدر نداشته باشد، ﴿وَلَهُۥٓ أُخۡتٞ﴾و خواهری تنی یا خواهری از پدر داشته باشد، نه خواهری که فقط از مادر باشد، زیرا حکم خواهر مادری قبلا گذشت.
﴿فَلَهَا نِصۡفُ مَا تَرَکَ﴾نصف ترکه برادر از قبیل وجوه نقدی و زمین و کالا و غیره به او میرسد. و این پس از پرداخت وام و قرضهایش، و انجام دادن وصیت اوست.
﴿وَهُوَ﴾و برادر تنی یا برادری که از پدر میباشد، ﴿یَرِثُهَآ إِن لَّمۡ یَکُن لَّهَا وَلَدٞ﴾از خواهر ارث میبرد اگر خواهر فرزندی نداشته باشد. و سهمیه او را از ارث خواهر معین نکرد، زیرا برادر جزو عصبهها میباشد و تمام مالِ بر جای مانده، از آنِ اوست، اگر صاحبِ سهم، یا عصبهای وجود نداشته باشد که با او در ترکه شریک گردد، و یا آنچه از سهام باقی میماند از آن اوست.
﴿فَإِن کَانَتَا ٱثۡنَتَیۡنِ﴾پس اگر دو خواهر و یا بیشتر بودند، ﴿فَلَهُمَا ٱلثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ﴾دو سوم ترکه برای آنهاست، ﴿وَإِن کَانُوٓاْ إِخۡوَةٗ رِّجَالٗا وَنِسَآءٗ﴾و اگر برادران نامادری با مجموعهای از خواهران جمع شدند، ﴿فَلِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ﴾سهم مرد برابر سهم دو زن است. پس سهم زنان ساقط شده و برادرانشان آنان را در زمره عصبات قرار میدهند.
﴿یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ أَن تَضِلُّواْۗ﴾خداوند احکام خود را که به آن نیاز دارید برایتان بیان میکند، و آن را برای شما شرح میدهد. و این از فضل و احسان اوست، تا شما بوسیله بیانات او هدایت گردید و به احکام او عمل کنید و به سبب نادانیتان از راه راست گمراه نشوید.
﴿وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُ﴾و خداوند به هر چیزی داناست. یعنی به امور پنهان و آشکار و کارهای گذشته و آینده آگاه است، میداند که شما به بیان و تعلیم الهی نیازمند هستید. پس، از علم خویش چیزهایی را به شما یاد میدهد که همواره در تمام زمانها و مکانها برای شما سودبخش میباشد.
پایان تفسیر سورهی نساء شکر و سپاس از آن خداست.
سورهی نساء آیهی 14-1
سورة النساء
بسم الله الرحمن الرحیم
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا (١) وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا (٢) وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا (٣) وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا (٤) وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا (٥) وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا (٦) لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا (٧) وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا (٨) وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلا سَدِیدًا (٩) إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا (١٠) یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا (١١) وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (١٢) تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (١٣) وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ (١٤)).
این مرحله نخست سوره، با آیه افتتاح آغاز میگردد. آیهای که «مردمان» را به معبود یگانه، و آفریدگار یگانه برمیگرداند، همانگونه که ایشان را به اصل یگانه، و خانواده یگانه برمیگرداند، و وحدت انسانیت را «نفس» قرار میدهد، و وحدت جامعه را خـانواده میشمارد، و در اندرون نفس، پرهیزگاری از خشم و عذاب یزدان را به خروش میاندازد و رعایت صله رحم را پدیدار میسازد ... این بدان خاطر است که تا وظائف اجتماعی و محبت و عطوفت میان خانواده یگانه و انسانیت یگانه را بطورکلی بر این اصل بزرگ پابرجا و استوار دارد ... گذشته از این، همه مقررات و قوانین دیگری را نیزکه سوره متضمّن آن است، بدین اصل برمیگرداند.
این مرحله، وظائف و قوانینی را در بر دارد که مربوط به یتیمان ضعیفی است که در میان خانواده و همچنین در میان جامعه انسانی بسر میبرند. این سوره شیوه سرپرستی یتیمان را، سر و سامان میدهد و راه نظارت و حـفاظت اموال آنان را خاطر نشان میسازد، و چگونگی تقسیم ارث در میان افراد یک خانواده را مینمایاند، و سهم هر یک از خویشاوندان گوناگون را - در شرائط مختلفی که قرار میگیرند و در مراتب متفاوتی که پیدا می کنند - تعیین و تبیین مـیسازد ... بلی این سـوره، همه اینها را بدان اصل بزرگی برمی گرداند که آیه افتتاح، در بر داشت. البته با تـذکر یک اصل اساسی، در سرآغاز برخی از آیهها یا در لابلا، و یا در پایان آنها، حهت ربط چنان مقررات و قوانینی با یکدیگر، و پیوند همه آنها با آن اصل بزرگی که مـقررات و قوانین مذکور از آن، سرچشمه میگرفتند. این اصل اساسی، ربوبیتی است که تنها او حق قانونگذاری و وضع مقررات را دارد و بس. حقی که همه قوانـین و مقررات از آن برمیجوشد، و با رعایت آن، قوانین و مـقررات به رسمیت شـناخته میشود.
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
ای مردم از (خشـم) پـروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس) همسرش را ازنوع او آفرید، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی را (بر روی زمین) منتشر ساخت. و از (خشم) خدائی بپرهیزید، کـه همدیگر را بـدو سوگند میدهید، و بپرهیزید از اینکه پـیوند خویشاوندی را گسیخته دارید (و صله رحم را نادیده گیرید)، زیـرا که بیگمان خداوند مراقب شما است (و کردار و رفتار شما از دیده او پپهان نمیماند)...
خطاب به «مردم» است ... بدین صفتی که دارند. تا جملگی ایشان را به معبودشان برگرداند. آن کسی که ایشان را آفریده است ... آن کسی که آنان را از «یک انسان» آفریده است ... «و همسر آن انسان را از نوع خودش خلقت بخشیده است، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی را بر روی زمین منتشر ساخته است» ... این حقائق ساده سرشتی، واقعاً حقائق بسیار بزرگ، و سخت ژرف، و بس ارزشمندی هستند ... اگر «مردم» بدانها گوش فرا دهند، و آنها را با جان بشنوند، در زندگی ایشان تغییرات مهمّی را ایجاد می کند، و آنان را از جاهلیت - یا جاهلیتهای مختلف - به ایمان و رشد و هدایت میرساند، و به تمدن راستین شایسته «مردم» و «نـفس»، و سزاوار آفـریدگانی می کشاند که پروردگارشان و آفریدگارشان خدا است.
این حقائق، در برابر دل و دیده، گستره فراخی را جهت اندیشههای گوناگون پدیدار میسازد:
١ - قبل از هر چیز «مردم» را به یاد سـرچشمهای میاندازد که از آن بر جوشیدهاند و پدیدار گشتهاند، و آنان را به آفریدگاری بازگشت میدهد که ایشان را در کره زمین خلقت و نشات بخشیده است ... این حقیقتی است که «مردم» آن را فراموش می کنند و با فراموشی آن، همه چیز را فراموش میسازند، و بعد از آن، دیگر هیچیک از شؤون و امورشان بر راستای راه، درست و استوار نمیماند!
مردمان بدین جهانی که قبلا در آن نبودهاند آمدهاند و گام نهادهاند ... آخر چه کسی ایشان را به اینجا آورده است؟ آنان که با اراده خود بدینجا نیامدهاند. آنان که پیش از آمدن بدینجا، هیچ بودهاند، هـیچی که اصلا ارادهای نداشته است ... ارادهای که آمدن و یا نیامدن را مقرر و معین دارد ... پس اراده دیگری، سوای اراده خودشان ایشان را بدینجا آورده است ... اراده دیگری، سوای اراده خودشان، مقرر داشته است کـه ایشان را بیافریند. اراده دیگری، جدای از اراده خودشان، خط و نشان راه را برای آنان، ترسیم کـرده است، و مسیر زندگی را برایشان اختیار و انتخاب نموده است ... اراده دیگری بجز اراده خودشان، بدیشان وجود بخشیده است و ویژگیهای وجودشان را بدیشان مرحمت فرموده است، و استعدادها و عطاهائی بدانان داده است، و بدیشان قدرت همآوائی و همسوئی با ایـن جهانی مبذول داشته است که آنان را بدانجا آورده است بدون این که خود بدانند و متوجه باشند، و بدون ایـن کـه آمادگی داشته باشند، مگر آن آمادگی که آن ارادهای آن را بدیشان بخشیده که هر چه را بخواهد، انجام میدهد.
اگر مردمان این حقیقت آشکار را که از آن غفلت ورزیدهاند، به یاد میداشتند، قطعاً در همان سرآغاز راه به رشد و هدایت، راهیان میگشتند.
این ارادهای که ایشان را بدین جهان آورده است، و راه زندگی در آن را برایشان ترسیم داشته است، و توان همآوایی و همسوئی با جهان را بدیشان عطاء نموده است، تنها او است همه چیز را میتواند برای آنان بکند و بدیشان بدهد، و تنها او است که آگاه از همه چیز ایشان است، و تنها او است که کار و بار ایشان را به بهترین وجه میچرخاند و روبراه می گرداند، و تنها او است که حق دارد، منبع و ممر حیات ایشان را برایشان ترسیم سازد، و مقررات و قوانین زندگیشان را برای ایشان آماده و آراسته کند، و معیارها و ارزشهایشان را برای آنان، تعیین و تبیین کند. و تنها او است که مردمان باید به هنگام اختلاف درکاری از کارها بدان مراجعه کنند و قضاوت به پیش برنامه و قانون و معیار و مقیاسهای آن ببرند، تا جملگی به برنامه واحدی برگردند که خدا، پروردگار جـهانیان، آن را خواسته است.
٢ - همچنین این حقائق بیانگر این واقعیت است که انسانها از سوی اراده واحدی پدید آمدهاند، و از رحم مادر واحدی زادهاند، و به پدر واحدی، و به نژاد واحدی نسبت میرسانند، و از پیوند خانوادگی و رابطه خویشاوندی واحدی خوردارند:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً).
ای مــردم از (خشم) پروردگارتان بـپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسـان بیافرید و (سپس) همسرش را از نوع او آفرید، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی را (بر روی زمین) منتشر ساخت.
اگر مردمان چنین حیقتی را پیش چشم دارند، همه این جداگانگیهای عارضی در نظرشان ناچیز و بیارزش میگردد. جداگانگیهائی که در این اواخر، در زندگانی ایشان پدیدار گشته است، و میان فرزندان «نفس واحده» تفرقه انداخته است، و وابستگیها و خویشاوندیهای رحم واحده را پاره پاره کرده است. بلی همه این شرائط و ظروف عارضی است، و درست نیست به هیچوجه بر مودت رحم نشورد و حق رعایت آن را نادیده انگارد، و بر پیوند انسانیت انسان بتازد و حق مودت آن را مراعات ندارد، و رابطه انسانها را با پروردگارشان بگسلاند و تقوای از عـذاب و خشم خداوندگار را به هیچ شمارد.
استقرار این حقیقت بسنده خواهد بود، برای دورکردن بندگی طبقاتی حاکم در بتپرستی هند، و مبارزه طبقاتیی که در دولتهای کمونیستی، رودهای خون جاری میسازد، و مبارزه طبقاتیی که هنوز که هنوز است، جاهلیت معاصر آن را اساس فلسفه مکتبی خود میشمارد و نقطه شروع برای درهم شکسـتن همه طبقات، و سیادت بخشیدن به یک طبقه میدانـد، و دیگر نفس واحدهای را فراموش میسازد که همگان از آن برجوشیدهاند، و همچنین خداونـدگار یگـانهای را فراموش مینماید که همگان به سوی او برمیگردند!
٣ - حقیقت دیگری که اشاره به نـفس واحده، یعنی (خلق منها زوجها) متضمّن آن است، این است که اگر بشریت بدان دست یابد، خودش عهدهدار میگردد که خطاهای دردناکی راکه بشریت بدانها افتاده است برشمارد، بدانگاه که بشریت در باره زن، تصورات پوچ و یاوه سرهم میبافد، و او را منبع پلیدی و ناپاکی میبیند و سرچشمه شر و بلا میداند ... در صورتی که زن از لحاظ فیزیکی و سرشتی، از جنس نفس نخستین است و خدا او را آفریده است تا همسر این نفس نخستین شود، و از آن دو نفر مردان و زنان فراوانی را بیافریند و در گستره زمین پراکندهگرداند. اصلا در ماهیت و سرشت، دوگانگی وجود ندارد، و بلکه دوگانگی در استعداد و وظیفه است.
مدت زمانی، تحت تاثیر جهانبینی نادرست بیبنیادی، بشریت درچنین بیابانی، سخت گشته بود و زن را از همه ویژگیهای انسانی و حقوقی بشری بـیبهره مینمود. هنگامی که خواست این اشتباه زشت را اصلاح کند، در سوی دیگری به افراط پرداخت، و زمام اختیار را به دست زن سپرد، و زن هم فراموش کرد که او انسان است و برای انسانی آفـریده شده است، و شخص است که برای شخصی درست شده است، و نصفی از پیکره آدمیت است و مکمّل نصف دیگر است، و اینکه زن و مرد دو فرد همسان یکدیگر نبوده، و بلکه آنان همسر و شوهر و کامل کننده همدیگرند.
برنامه راست ودرست خدائی، بشریت را از آن گمراهی فراوان، بدین حقیقت ساده و آسان برمیگرداند.
٤- این آیه همچنین اشاره دارد به اینکه اساس زندگی بشری، خانواده است. خدا خواست که درخت انسانیت در زمین با خانواده یگانهای جوانه زند و بیاغازد. لذا شخص واحدی را بیافرید و از نوع او همسری خلق کرد، و این دو زوج هسته خانوادهای را تشکیل دادند. (و بث منهما رجالا کثیر أو نساء). خداوند از آن دو، مردان و زنان فراوانی را (بر روی زمین) منتشر ساخت اگر خدا میخواست در آغاز خلقت مردان و زنان فراوانی را میآفرید و ایشان را به ازدواج یکدیگر درمیآورد و در سرآغاز راه خانوادههـایگـوناگونی میشدند. دیگر صله رحـمی از اول نـمیداشتند، و پیوندی که آنان را بهم پیوند دهد در میانشان نمیبود، مگر صدور ایشان از اراده آفریدگار یکتائی که نخستین پیوند هم بشمار است. امّا آفریدگار سبحان خواست بنابه مصلحتی که خود میداند و بنابه حکمتی که خود میخواهد، پیوندها را افزون کند و تعداد آنها را چندین برابر گرداند. لذا با پیوند آفریدگاری آن را میآغازد که اصل همه پیوندها و سردفتر همه آنـها است. سپس پیوند رحـم را پدیدار میسازد، و نخستین خانواده، از زن و مردی پا میگیرد. زن و مردی که همنوع بوده و دارای سرشت یگانه و آفرینش یگانهای هستند. از این خانواده نخستین هم، خداوندگار عـالم مردان و زنان فراوانی را بر روی زمین منتشر میسازد. مردان و زنان فراوانی که قبل از هر چیز پیوند آفریدگاری ایشـان را بهم میپیوندد، و بعد از آن پیوند خانوادگی آنان را بهم میرساند. پیوندی که نظام جامعه انسانی، بدنبال پا برجائی بر پایه ایدئولوژی، بر آن استوارمیشود.
بدین خاطر است که در سیستم اسلامی، خـانواده ایـن سه مورد نظر است و تا این اندازه برای استحکام روابط گوناگون آن بذل عنایت میگردد، و برای استواری بنیاد آن تلاش، و در راه حفظ بنای آن از عوامل مخرب، کوشش میشود. از زمره نخستین عوامل مخرب، در مد نظر نداشتن سرشت، و ناآشنانی با استعدادهای مرد و استعدادهای زن و هماهنگی برخی از این استعدادها با برخی دیگر، وتکامل آنها برای پابرجائی خانواده فراهم آمده از مردی و زنی است. در این سوره و سورههای دیگر، مـقدار فراوانـی از نشانههای چنین عنایتی است که در نظام اسلامی در حق خانواده مبذول میشود ... غیر ممکن است خانواده، بنیاد محکمی داشته باشد، در حالی که زن با چنین رفتار ستمگرانـهای رویاروی شود، و با چنین نگرش محقرانهای در جاهلیت – هر گونه جاهلیتی که باشد - بدو نگریسته شود. از اینجا است که اسلام برای از میان بردن چنین رفتار ستمگرانهای، و از میان برداشتن چنین نگرش محقرانهای، این همه بذل توجه دارد.[1]
اینگونه درباره «مردم» اندیشیدن، به دل، گذشته از توشه ایمان و تقوی، تـوشهای از آرامش و صفا میبخشد. این نیز فرا چنگ آمدهای بدنبال فراچنگ آمدهای، و درآمدی از پس درآمدی است!
در پایان نخستین آیهای که الهام بخش این همه یادها و یادآوریها است، خداوند «مردم» را به پرهیز از خشم و غضب و عذاب و عقاب یزدان توجه میدهد. یزدانی که به هنگام درخواست چیزی از یکدیگر، همدیگر را بدو سوگند میدهند. همچنین ایشان را به پرهیز ازگسلاندن پیوندهای خویشاوندی متوجه میسازد. پیوندهائی که همگی آنان بدانها پیوستگی دارند:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
از (خشم و عذاب) پروردگاری بپرهیزید که همدیگر را بدو سوگند میدهید، و بپرهیزید از اینکه پیوند خویشاوندی را گسیخته دارید (و صله رحم را نـادیده گیرید).
بپرهیزید از خشم و عذاب پروردگاری که به نام او با همدیگر پیمان میبندید و قرارداد تنظیم می کنید، و وفای به عهد و اجراء مفاد قرارداد را با نام او از یکدیگر میخواهید، و همدیگر را با نام او سوگند میدهید ... و نیز در وابستگیها و خویشاوندیها و روابط تجاری و اجتماعی میان خود، خدای را در نظر داشته باشید، و از خشم و عذاب او خویشتن را بپائید. پرهیز از خدا به سبب تکرار آن در قرآن، روشن و هویدا است. امّا پرهیز از خـویشاوندیها و وابستگیها تعبیر شگفتی است. تعبیری است که به دل پرتو میافکند و انسان فوراً پهنه و گستره این پرتو را ورانـداز می کند و آنچه را باید ببیند، میبیند و میفهمد! از گسیختن پیوند خویشاوندی و قطع صله رحـم بپرهیزید. حواس خود را برای درک روابط خویشاوندی، و فهم حقوق و واجبات آن، و دوری از حق خوری و ستم کردن و خدشهدار نمودن و زیان رساندن بدان، دقیق و لطیف سازید ... بپرهیزید از این که آنان را بیازارید یا جریحهدارش سازید و یا بر آن خشمگینگردید. بر حساسیت خود در حق آن بیفزائید، و در بزرگ داشت آن بکوشید، و مهربانانه به ندای وی گوش جان فرا دارید، و پرتو انوارش را به زوایای درون، راه دهید.
سپس خداوند آیه الهام بخش را با اشاره به نگهبانی و دیدهوری خود پایان میدهد:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
بیگمان خداوند مراقب شما است (و کردار و رفتار شما از دیده او پنهان نمیماند).
وه، که چه مراقبت و مواظبتی! خدا مراقب و مواظب است! آفریدگار معبودی که میداند جه کببانی و چه چیزهائی را آفریده است. آفریدگار بس دانا و آگاهی که چیزی بر او پنهان نمیماند، نه از اعمال و افعال آشکار مردمان، و نه از رازها و رمزهای دلـای ایشان.
*
با این سرآغاز نیرومند اثربخش، و با این حقائق سرشتی ساده، و با این اصل اساسی بزرگ، به پیریزی پایهها و استوار داشتن بنیادهائی میپردازد که نظام و حیات جامعه بر آن استوار میگردد. از قبیل: ضمانت اجتماعی در میان خانواده و در میان مردم، رعایت حقوق ضعیفان جامعه، حفظ حقوق زن و رعایت کرامت وی، مواظبت از اموال جامعه بطورکلی، و تقسیم ترکه میان بازماندگان، بگونهای که متضمّن دادگری برای عموم افراد بوده و دربرگیرنده صلاح حال جامعه باشد. بدین امر میآغازد و به سرپرستان یتیمان دستور میدهد که اموال آنان را کامل و سالم بدیشان بازپس دهند بدانگاه که پا به سن رشد گذاشتند، و با دخترکانی که تحت سرپرستی آنان هستند برایدستیابی به اموالشان ازدواج نکنند. ولی به ابلهانی اموالشان باز پس داده نشود که بیم تلف شدن اموال در میان باشد اگر آن را دریافت دارند و بدستگیرند. چرا که آن اموال در حقیقت اموال جامعه بشمار است، و حق نظارت بر آن را دارند و مصلحت ایشان هم در آن است. لذا درست نیست که جامعه اموال را به کسی عطاء کند که آن را تباه میگرداند. هـمچنین دستور میدهد که مردان در زندگی با زنان بطورکلی دادگری و خوبی کنند.
(وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا. وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا. وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا. وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا. وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
به یتیمان اموالشان را (بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) باز پس بدهید، و اموال ناپاک (و بد خود) را با اموال پاک (و خوب یتیمان) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (به وسیله آمیختن و یـا تعویض کردن) نخورید. بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است. و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان، دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شـوید و فرزندان کمتری داشته باشید. و مهریههای زنان را به عنوان هدیهای خالصانه و فریضهای خدایانه بپردازید. پس اگر با رضایت خاطر چیزی از مهریه خود را به شما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید. اموال کم خردان را که در اصل اموال شما است، به خود آنان تحویل ندهید. چرا که خداوند اموال را برایتان قوام زندگی گردانده است. از (ثمرات) آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیه کنید و با سخنان شایسته با آنان گفتگو کنید (و ایشان را نیازارید و با ایشان بدرفتاری نکنید). یتیمان را (پیش از بلوغ با در اختیار قرار دادن مقداری از مال و نـظارت بر نحوه معامله و کارآئی ایشان در میدان زندگی، پیوسته) بیازمائید تا انگاه که به سـن ازدواج میرسند. اگر از آنان صلاحیت و حسن تصرف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید، و اموال یتیمان را با اسراف و تبذیر و با عجله و شتاب نخورید (و به خود بگوئید که) پیش از آن که بزرگ شوند (و اموال را از دست ما بازپس بگیرند آن را هر گونه که بخواهیم خرج می کنیم! و از سرپرستان آنان) هر کس که ثروتمند است (از دریافت اجرت سرپرسـی و دست زدن به مال ایشان) خودداری کند، و هر کس که نیازمند باشد به طرز شایسته (و به اندازه حق الزحمه خود و نیاز عرفی، از آن) بخورد. و هنگامی که اموالشان را به خودشان (بعد از بلوغ) بازپس دادید، بر آنان شاهد بگیرید، و (اگر چه علاوه بر گواهان، خدا گواه است و) کافی است خدا حسابرس ومراقب باشد. (نساء/2-6)
این سفارشهای تند - همانگونه کهگفتیم - اشاره به چیزی دارند که در جاهلیت عربی وجود داشت و آن تضییع حقوق افراد ضعیف بطور عام و حقوق یتیمان و زنان بطور خامّن بود ... این رسوبات و تهنشستها در جامعه اسلامی - جامعهای که در اصل از جامعه جاهلی منفصل شده بود - باقی و برجای بود تا آنگاه که قرآن بیامد و آنها را ذوب نمود و زدود، ودر میانگروه مسلمانان جهانبینیها و اندیشههای تازه، بینشها و دریافتهای تازه، آداب و رسوم نو، و دیدگاههای نوینی را پدیدار و برقرار کرد.
(وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا).
به یتیمان اموالشان را (بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) بازپس بدهید، و اموال ناپاک (و بد خود) را با اموال پاک (و خوب یتیمان) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (به وسیله آمیختن و یا تعویض کردن) نخورید. بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است.
به یتیمان اموالشان راکه در ید اختیار و تحت تصرف شما است، بازپس بدهید، و بد و زشت را بجای خوب و نیک بدیشان ندهید. مثلا زمین خوب ایشان را تصرف نکنید، و زمین بد خود را بدانان بدهید. یا وسیله سواری نیک، و قسمت عالی، یا نقدینههای خوبشان را - در صورتی که یکی ارزشمندتر از دیگری بوده و بهای بالاتری داشتهباشد- با وسیله سواری بد، و بخش ناپسند، و نقدینگیهای کم ارزش خویش، و دیگر انواع اموالی که در آنها خوب و بد باشد، عوض نکنید. همچنین اموال ایشان را ضمیمه اموال خویش نگردانید و بهمراه آن برخی یا همگی را نخورید ... همه اینها گناه بزرگ بوده و خداوند شما را از اینگناه بزرگ، برحذر میدارد.
همه اینها در آن زمانی که محیط، بدین آیه، مخاطب قرارگرفته، رخ میداده است. چرا که خطاب خـود، بیانگر این واقعیت است که مخاطبانی در میان ایشان داشته است که چنین اموری در میانشان بوقوع میپیوسته است. اصلا انجام چنین کارهائی اثری همگام با سایر آثار جاهلیت و از ویژگیهای خاص آن است... در هر جاهلیتی هم، چنین کارهائی بوقوع میپیوندد. ما در جاهلیت کنونی خویش، در شهرها و روستاها، امثال اینگونه اعمال را میبینیم. پیوسته اموال یتیمان به صورتهای مختلف، و با نیرنگهایگوناگون، از سوی سرپرستان حیف و میل میگردد، با وجود این هـمه احتیاطهای قانونی، و مراقبتگـروههای دولتی ویـژه نظارت بر اموال موقوفه و منوره ... اصلا در ایـن مساله، مقررات قانونی، و همچنین نـطارت ظـاهری موفق نخواهد بود. بهیچوجه بندها و مادههای قوانین چارهساز نخواهد شد. تنها یک چیز موفق و چارهساز خواهد بود و آن هم پرهیزگاری است. پرهیزگاری است که ضامن نظارت داخلی بر دلها است، و قانون در پرتو آن ارزش خود را باز مییابد و اثر خویش را میبخشد. همانگونه که بعد از نزول این آیه، بوقوع پیوست. و آن این که بدانگاه که این آیه شرف نزول پـیدا کرد، پرهیزگاری سرپرستان بدانجاکشید که اموال یتیمان را از اموال خویشتن دورکردند، و خوراک آنان را از خوراک خودشان جدا ساختند، از ترس این که نکند که دچارگناه بزرگی شوند که خداونـد ایشان را از آن برحذر فرموده است، در آنجاکه می گوید:
(إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا).
بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است.
قطعا این کره زمین با قوانـین و مـقررات، خوب و شایسته نمیگردد، مادام که نظارت پرهیزگاری، برای اجراء قوانین و مقررات در درون پـدیدار نشود، و پاسبان تقوی بر دلها حـاکـم نگردد ... این تقوی و پرهیزگاری هم در برابر قوانین و مقررات، شوری و جنبشی نـخواهد داشت، مگـر وقتی که از جانب خداوندگار آگاه از رازها و مراقب دلها صادر شود ... تنها بدین هنگام است کسی که میخواهد، حرمت قانون را بشکند، احساس مینماید که دارد به خدا خیانت می کند، و از فرمانش نافرمانی می کند، و با خـواست خداوندگاری مبارزه میآغازد، در حالی که خـدا هـم، مطلع بر این قصد او و بر این کار او است ... در ایـن وقت، گامهایش سست مـیگردد، و بندهای اندامش میلرزد، و تقوای او موج میگیرد و برمیجوشد.
قطعاً خداوند آگاهتر از هرکسی نسبت به بندگان خود است، و با سرشت ایشان آشناتر از هرکسـی است، و مطلعتر از همگان درباره وجود جان و روان و دم و دستگاه سلسله اعصاب بندگان است - چرا که او آنان را آفریده است - از اینجا است که قانونگذاری را قانونگذاری الهی، قـانون را قانون خدائی، سـیستم حکومتی را سیستم حکومتی خداوندگاری، و برنامه را برنامه پروردگاری میداند و بس، تا خدا در دلها ارج و اثر و مخافت و مهابت خود را داشته باشد ...خداوند والا میدانسته است کـه هرگز از قانونی پیروی نمیگردد که تکیه بر این سو نداشته باشد که دلها از آن امید و بیم دارند، و میدانند که او آگاه از رازهای نهان و رمزهای پنهـان در لابلای اندرونشان است. همچنین خداوند بزرگوار میدانسته است که هر وقت که بندگان - بر امر زور و بیم، و یا مراقبت ظاهری و دیدهوری بیرونیی که از درونها بیخبر است - از قانون بندگان اطاعت کنند، قطعا ایشان خویشتن را از دست چنین قانونی رها میسازند و از آن سرباز میزنند، هر زمان که مراقبت را بیخبر بدانند و دیـدهوری را بـیدید ببینند، و برایشان فرصتی پیش آید و راه چارهای داشته باشند. گذشته از این، چنین بندگانی همیشه خود را سرکوفته و خوار میبینند و پیوسته آماده شورش و بدر آوردن زمام اختیار از کف زمامداران نابهنجار خواهند بود.
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).
اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بـابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنـان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتقاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینـه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. ایـن (کار، یعنی اکتفاء بـه یک زن، یـا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته پاشید.
از عروه پسـر زبیر –رضی الله عنه- روایت شده است که او از عائشه –رضی الله عنها- سوال کرد از فرموده خداوند تعالی: (وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى) عائشه فرمود: ای خواهرزادهام، مـراد دخـتر یتیمی است که تحتسرپرستی سـرپرست خود بزرگ مـیگردد، و سرپرست او میخواهد با وی ازدواج کند، بدون این که در مهریهاش عدالت بکار ببرد، و همان مهریهای را بدو بدهد که دیگران بدو میپردازند. این بـود که چنین سرپرستانی نهی شدند از این که با چنین دخـترانی ازدواج کنند، مگر این که با ایشان دادگری نمایند و بالاترین مهریه مـرسوم را بدیشان بپردازند. و به سرپرستان، دستور داده شد که با زنان دیگری جز ایشان ازدواج کنند. عروه گفته است که عـاثشه فرمود: «به دنبال این آیه، مردمان از فرستاده خـدا (صلی الله علیه و سلم) طلب فتوی می کردند و نظر میخواستند، این بود که خدا این آیه را ازل فرمود:
(وَیَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسَاءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَمَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ فِی یَتَامَى النِّسَاءِ اللاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ ... ).
از تو درباره زنان سوال می کنند و نظر میخواهند، بگو: خداوند درباره آنان به شما پاسخ میگوید و برای شما روشن میسازد، آنچه را که در قرآن (در زمینه میراث ایشان) تلاوت میگردد، ونیز درباره زنان یتیمی سخن میراند که (به خاطر مال یا جمال) میخواهید با ایشان ازدواج کنید، ولی چیزی را که خداوند برای ایشـان واجب نموده است (و مهریه نام دارد) بدیشان نمیپرد١زید. (نساء/127)
(و ترغبون أن تنکحوهنّ).
دوست میدارید که با ایشان ازدواج کنید.
مراد بیمیـلی و عدم علاقه فردی از شما در حق دختر یتیمی است که از مال و جمال چندانی برخوردار نباشد. لذا از ازدواج به خاطر مال یا جمال زنان نهی شـدند، مگر این که دادگرانه با آنان رفتارگردد. چه اگر آنان از مال اندک و جمال ناچیزی برخوردار میبودند، با ایشان ازدواج نمی کردند.[2]
سخن عائشه -رضی الله عنها - گوشهای از بینشها و روشهایی را به تصویر می کشد که در دوران جاهلیت، حاکم بر محیط بوده و بعدها در جامعه اسلامی بر جای مانده است و بعدها قرآن شرف نزول پیدا می کند واز آنها نهی میفرماید و با رهنمودهای ارزشمند و بلند خود، آنها را محو و نابود مینماید، و کار را به دلها واگذار می کند وقتی که می گوید:
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى).
و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید...
بلی مساله، مسالهدوری ازگناه و پرهیز از خطا و هراس از خدا است که سرپرست باید خویشتن را بدانها بیاراید و بپیراید، هرگاه که وسوسه درون او را بر آن داشت که با دختر یتیم تحت سرپرستی خود دادگری را مراعات ننماید. نص آیه هـم مـطلق است و مـوارد دادگری را معین و مقید نمیسازد. بلکهآنچه مورد نظر است، خود دادگری است و بس، با همه معانی و اشکالی که دارد، چه دادگری مختص به مهریه، یا دادگری متعلق به کار دیگری از کارهای زندگی نیست. مثلا مرد با زنی ازدواج کند به خاطر دارائیی که زن دارد، نـه به خاطر این که مودت و محبت او در دلش جای دارد، و نه بدان سبب که بخواهد محض همزیستی با او چنین کند. یا مثلا با زنی ازدواج کند که فرق زیادی میان عمر آنان باشد، بگونهای که با بودن چنین فاصله زمانی، زندگی در راستای راه نبوده و جور درنیاید، و در عقد ازدواج میل و رغبت زن مراعات نگردد، میل و رغبتی که چه با خانمی به خاطر حیاء و شرم، نتواند آن را بازگو کند، و یا اگر آن را به چنین مردی بگوید، خوف ضایع شدن اموال او در میان باشد ... و سایر ظروف و شرائطی که با بودن آنها، بیم آن باشد که دادگری انجام نپذیرد ... در اینجاها است که قرآن دل را پاسبان و تقوی را نگهبان میسازد. در آیه پیشین گذشت کـه فرموده خداوندی هـمه این رهنمودها را به رشـته می کشد و ردیف میدارد، آنجاکه میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
خداوند مراقب شما است (و اقوال و افعال و نیات شما را میپاید).
وقتی که سرپرستان دختران یـتیم در خود، توانائی دادگری با آنان را نمیبینند، مصلحت آن است که با زنان دیگری ازدواج کنند، وکاملا با شک و شبهه و ظن وگمان فاصله بگیرند:
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).
اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود، دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان، دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان، دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یـا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکـتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید.
رخصت تعدد ازواج، آن هم با پرهیز از آن به هـنگام نبودن تاب و توان دادگری، از بسنده کردن به زنی یا به کنیزانی در چنین موقعیتی، زیبا و بجا خواهد بود که اندکی درباره فلسفه و خوبی آن سخن رود.
در زمانی که مردمان خویشتن را از پروردگار خود که آفریدگار ایشان است، بالاتر و برتر میانگارند، و ادعاء مینمایند که آنان درباره زندگی و سرشت و صلاح انسان، دید بازتر و بینش فراختری از آفریدگار بزرگوارشان دارند! از روی هوی و هوس از این کار سخن میرانند، و با وجـود نادانی وکوری از آن کار دم میزنند. انگار امروزه شرایط و ظروف و ضروریات و احتیاجات تازهای پدید آمدهاند، و ایشان از آنها آگاهند و حساب آنها را میدارند، و خداوند بزرگوار در آن روز که برای مردمان این قوانین را وضع میفرموده است آنها را نادیده گرفته است و در قضا و قدر خود بشمارشان نیاورده است !!!
این ادعایی است که از نادانـی وکوری سرچشمه میگیرد، و در آن به همان اندازه که خودپسندی و بیادبی پیدا است، کفر و ضلال هویدا است. امّا چاره چیست، چنین ادعائی میشود و بر زبان مـیرود، و کسی هم نیست که این افراد نادان و کور و خودپسند و پررو و کافر و گمراه را از آن باز دارد! و حال این که آنان بر خدا و قانون و آئین او تفاخر میفروشند، و بر خداوند بزرگوار گردن می افرازند، و در برابر ایزد متعال و برنامه او پرروئی می کنند، در حالی که در امن و امان ببر میبرند و در میان ناز و نعمت میلولند، و از جاهائی پاداش دریافت میدارند که مبارزه با این دین و نیرنگبازی با این آئین برایشان مهم است و آماج و آرزوی ایشان است.
این مساًله - یعنی مساله اجازه تعدد ازواج، البته با آن همه احتیاط و مراقبتی که اسلام مبذول و مقرر داشـته است - زیبا و بقا خواهد بود که آرام و روشن و جدی بررسیگردد، و شرایط و ظروف حقیقی، و واقعیتی که آن را فرا میگرفته است شناخته شود:
بخاری با سندی که در دست داشته است، روایت نموده است که غیلان پسر سلمه ثقفی هنگامی کـه مسلمان گردید، ده زن در حباله نکاح داشت. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بدو فرمود:
(إختر منهنّ اربعاً).
از میان آنان، چهار تا را برگزین.
ابردارد با سندی که در دست داشته است، روایت نموده است که عمیره اسدی گفته است: بدانگاه کـه مسلمان شدم، هشت زن داشتم. چنین وضعی را به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عرض کردم. فرمود:
(إختر منهنّ اربعاً).
از میان آنان، چهار تا را برگزین.
امام شافعی در مسند خودگفته است: کسی برایـم روایت کرده است که خود از ابن ابی زیاد، شنیده که می گفت: عبدالمجید از ابن سهل پسر عبدالرحمن، او نیز از عوف پسرحارث، و او هم از نوفل پسر معاویه دیلمی، روایت کرده است که گفته است: وقتی که مسلمان شدم پنج زن داشتم. پیغصر خدا (صلی الله علیه و سلم) به من فرمود:
(إختر اربعا أیّتهنّ شئت و فارق الأخری).
از میان آنان چهار تا را که میخواهـی، برگزین و به ترک پنجمی بگوی.
بلی وقتی که اسلام ظهورکرد، مردان، ده زن و بیشتر و کمتر داشتند، بدون هیچگونه حد و مرز و قید و بندی. اسلام به مردان دستور داد که: مرزی در میان است که مرد مسلمان نباید از آن،گام فراتر نهد، آن هم چهار زن است. و بندی درمیان است که نباید بگسلد، آن هـم امکان عدالت و توان دادگری است، و در غیر این صورت یک زن باید داشت و بس، و یا ایـن که به کنیزان، بسنده کرد.
اسلام آمده است نه برای ایـن که آزادی و بیبند و باری ببارآورد، بلکه آمده است تا حد و مرزی تعیین کند. اسلام نیامده است تا زمام کار را به دست هوی و هوس و اراده و خواست مرد سپارد، بلکه آمده است تا تعدد ازواج را منوط به عدالت و مقید به دادگری سازد، و در صورت عدم رعایت عدل و داد، اجازه و رخصت داده شده بازپس گرفته میشود و قدغن میگرد.
امّا اسلام به خاطر چه، چنین رخصتی را عطاء و چنین اجازهای را داده است؟
اسلام سیستمی است برای زندگی انسان. سیستم واقعـی مثبتی است. سیستمی است که با سرشت و هستی انسان سازگار است، و همآوا با واقعیت وجودی انسان و نیازمندیهای او است، و موافق با ظروف و شـرائط گوناگون وی در سرزمینهای مختلف و زمانهای متفاوت و احوال و اوضاع متغیر است.
اسلام یک سیستم واقعگرای مثبتی است که به انسـان آن چنان که هست و در موقعیتی که دارد، نگاه می کند، و دست او را میگیرد و پا به پا او را میبرد، تا پله پله، وی را از نردبان ترقی اوج بدهد و به بلندای قله تعالی برساند، بدون این که سرشت انسان را نشناسد و یا آن را نادیده بگیرد، و واقعیت انسان را پشتگوش بیندازد و یا آن را ناچیز بینگارد، و در راه بردن و رهنمودش بدو تندی و سختی و ظلم و زوری روا دارد.
اسلام یک سیستمی است که بر ادعای مهارت توخالی، و بر زیباپرستی و جمال دوستی سست و آب، و بر ایدئالیسم و خیالپردازی پوچ، و بر آرزوهای شـیرین خواب و رویا، استوار نمیباشد. چرا که یکـایک با سرشت و واقعیت وشرائط و ظروف زندگی انسان برخورد پیدا می کند و بخار میگردد و به هوا میرود ... اسلام سیستمی است که آفرینش انسان را پیش چشـم میدارد، و پای جامعه را در مد نظر میگیرد، و اجازه نمیدهد که واقعیت و نهاد مادیگرائی پدیدارگردد که کارش مبارزه با اخلاق حسنه و از میان بردن خصال پسندیده و آلوده کردن جامعه با فرود آوردن پتک واژههای پر طمطراقی چون ضرورف و شرائط محیط است. ضرورت و شرائطی که با نهاد مردمان، در تضاد است و با سرشت ایشـان برخورد دارد. بلکه دائماً درصدد این است کـه نهادی را بوجود آورد که به حفاظت مردمان و نظافت جامعه کمک مـی کند، و با وجود کمترین تلاشی که فرد و جاهعه مبذول میدارند، پاکی انسانها و پاکیزگی جامعه را روبراه مینماید.
هنگامی که ما درصدد بررسی تعدد زوجات هستیم، اگر این ویژگیهای بنیادین سیستم اسلامی را پـیش چشم بداریم، چه چیز خواهیم دید؟
پیش از هر چیز خواهیم دید که اوضاع و احوالی در بسیاری از جوامع تاریخی یاکنونی، پیش آمده است و ییـش میآید که شماره زنان شایان ازدواج، از شماره مردان شایان ازدواج در آن اوضاع واحوال، بیشتر بوده و خواهد بود. چنین تفاوتی هم در جامعههایی که در گذشته دچار این ناهماهنگی شدهاند، از مرز چهار به یک تجاوز ننموده است و پیوسته در این حدود بوده است.
آیا چگونه این واقعیت را چارهسازی کنیم؟ واقعیتی که رخ میدهد و با نسبتهای مختلفی هم تکرار میگردد. واقعیتی که انکار آن بیفایده است. آیا آن را با بالا انداختن دوشها چارهسازی کنیم؟ یا آن را به حـال خویش رهاکنیم تا بر اثر شرائط و ظروفی که پـیش میآید و تصادفهائی که چه بسا رخ مینماید، خودش خویشتن را چارهسازی کند؟ا
قطعا بالا انداختن دوشـها مشکـلی را برطرف نمیگرداند. همچنین هرکس که جدی بوده و برای خود و برای نوع بشر احترام قائل باشد، نخواهـدگفت که جامعه را به حال خود رها بایدکرد تا چنین واقعیتی را برحسب اتفاقات و برابر تصادفاتی که رخ میدهند چارهسازی کند.
لذا بایستی سیستمی باشد، و باید اجرائی باشد ... در این صورت خود را در برابر احتمالی از سـه احتمال، مییابیم:
١ - مردی که به سن ازدواج رسیده است با خانمی از خانمهائی که به سن ازدواجگام نهادهاند ازدواج کند، سپس خانمی یا بیشتر - با توجه به خللی که پدید آمده است -بدون شوهر بماند ویا بمانند، و زندگی را بسر ببرد و یا بسر ببرند،و برای همیشه با مرد یامردان بیگانه بوده و باشند!
٢ - مردی که به سن ازدواج رسیده است فقط با خانمی که به سن ازدواجگام نهاده است ازدواج شرعی و تـمییزی انجام دهد، و درکنار آن با خانمی و با خانمهائی که در جامعه، بیمزد ماندهاند، دوستبازی و زنا کند، و این گونه خانمها تنها مردان را به عنوان دوستان نهانی و یا دوستان آزاد داشته باشند و با ایشان زنا کنند و در ظلمت حرام گمراه بسر برده وگمراه بمیرند!
٣ -مردانی که پای به سن ازدواج نهادهاند -همه آنان و یا چندی از ایشان -هر یک با بیش از خانمی ازدواج نمایند، و خانمها جملگی خود را به عنوان همسران شرافتمند درکنار مـردان خـویش ببینند، و آزاده و سرفراز در پرتو نور بسر برند، نه این که در کار حرام بلولند و در تاریکی گمراهی، بازیچه دست ناپاکان و وسیله سرگرمی آلودگان شوند.
احتمال نخستین ضد فطرت است، و برای خانمهائی که در زندگی از وجود مرد محرومند، توانفرسا و ناسازگار است، و یاوهسرائی یاوهسرایانی که میگویند کارکردن و تلاش ورزیدن، زن را از مرد بینیاز میسازد، هرگز چنین حقیقتی را از جلو دیدگان حـقجویان بدور نمیدارد. چرا که این قضیه، بسیار ژرفتر از آن است که چنین کوتاه بینان چرب زبان بذلهگوی بیخبر از فطرت انسان، گمان میبرند. هزاران کار و هزاران تلاش در ـ معاش، زن را از نیاز فطریش به زندگی سرشتی بینیاز نمی کند... خواه این نیاز، خواستهای تن و غریزه بوده، و خواه خواستهای روان و خرد باشد، از قبیل نیاز به خانه وکاشانه، و احتیاج به همدم و همراز و فرزندان وکودکانی کـه در کـانون خانواده مـونس غـمها و شادیهایش گردند. آخر مرد هم کار می کند و به تلاش در پی معاش میایستد، ولی این امر او را بس و بسنده نمیباشد، و لذا به دنبال تشکیل خـانواده میرود و همدم و همراز و فرزندان وکودکان را میجوید، و میخواهد عطر دلانگیز محبت ایشان را ببوید. زن هم در این باره همچون مرد است، چرا که هر دو از یک جنس و از یک نوعند.
احتمال دوم هم ضد راه پاکی است که اسلام در پیشرو دارد، و ضد بنیاد جامعه اسلامی پاکدامن است، و دشمن عزت وکرامت انسانیت زن است... آنان که باکی ندارند از این که زنا و فحشاء در جامعه، پخش و فراگیر شود، ایشان خویشتن را داناتر از خدا میدانند و بر شریعت او میشورند و در برابر فرمان یزدان گردن میافرازند. زیرا علاوه بر این که کسی ایشان را از این گردن کشی و سرکشی بازنمیدارد، کسانی را مییابند که آنان راکاملا تشویق می کنند وکارشان را بسی ارج مینهند، کسانی که کینه این دیـن را در دل دارند و پـیوسته درباره آن به نیرنگ بازی سرگرم و بـه دغلکاری مشغولند!
احتمال سوم هـمان چیزی است که اسـلام آن را میپسندد و به عنوان رخصت مقیدی -می گزیند تا بدینوسیله با واقعیـتی رویاروی شود که تکان دادن و بالا انداختن دوشها بدان سودی نمیرساند، و در آن چربزبانی کردن و ادعاء نـمودن بیثمر است. آری اسلام شق سوم را برمیگزیند، چرا که همگام با واقعت مثبت اسلام است در رویاروئی با انسان بدان گونه که فطرت او خواهان و شرایط زندگی او خواستار است. و سازگار با مراقبتی است که اسلام از انسان می کند تـا وی را برای اخلاق پاک و جامعه پاک پرورد. و همآوا با برنامهای است که اسلام برای برگرفتن انسـان از حضیض زمین و ارج دادن و رساندن وی به بلندترین قله بگونه ساده و نرم و واقعی دارد.
گذشته از این، ما درمیان جوامع بشری قدیم و جدید و دیروز و امروز و فردا تا آخر زمان واقـعیتی را در زندگی مردمان دیده و میبینیم که نمـیتوان منکر آن شد یا نسبت بدان خویشتن را به تعامل زد. و آن، این که، زمان باروری در مرد، تا سن هفتاد سالگی و بالاتر طول میانجامد. در صورتی که در زن در سن پنجاه سالگی یا نزدیک بدان مـتوقف میگردد. لذا بطور متوسط بیستسال سن باروری در زندگی مرد بیشتر از سن باروری در زندگی زن است. شکی هم نیست که از زمـره اهـداف اختلاف ایـن دو جنس و نزدیکی زناشوئی آنان، امتداد حیات با باروری و تولید مثل، و آباد کردن زمین با افزایش جمعیت و پخش و پراکنده شدن انسانها درگستره زمین است. با این قانون فطری همگانی هم ناهماهنگ خواهد بود، که با جلوگیری از این دوره باروری افزون در مرد، چرخه حـیات را از گردش باز داریم. ولیکن آنچه با این قانون فطری هماهنگ است، این است که قانونی مقرر شود که در همه محیطها و همه زمانها و همه احوال از این رخصت استفاده گردد. البته فرد را وادار بدین امر نکند، بلکه مجالی برای همگان پدید آید که این فطرت سرشتی را پاسخگو بوده و اجازه دهد به هنگام مقتضـی، حیات از آن بهرهمند گردد. چنین سازگاری موجود میان فطرت و میان خط سیر قانون، همیشه در قانون الهی ملحوظ و در مد نظر بوده است، ولیکن در قوانین بشری عادتاً چنین سازشی موجود نباشد، چرا که دید قاصر بشری مـتوجه آن نمیگردد، و هـمه شرائط دور و نزدیک را درک نمینماید، و از همه زوایا، نمینگرد، و جملگی احتمالات را مراعات نمیدارد.
از جمله حالات موجود و در عین حال مربوط به حقیقت گذشته، این واقعیت است که: میبینیم شوهر میل به ادای وظیفه فطری دارد، ولی همسر بر اثر مانع سنی یا بیماری، از آن بیزار وگریزان است، هر چند که هر دوی آنان علاقهمند به ماندگاری زندگی زناشوئی میباشند و از جدا شدن از یکدیگر بدشان میآید. آیا با چنین حالاتی چگونه برخورد نمائیم؟
آیا در برابر آن دوشـها را تکان دهیم و بـالایشان اندازیم، و شوهر و همسر را رها سازیم تا سر خود را به دیوار بکوبند؟! یا اینکه با چربزبانی خالی و بیمایه، و لطیفهگوئی سبک و بیپایه پذیرای آن گردیم؟
تکان دادن دوشها و بالا انداختن آنها -چنانکهگفتیم - مشکلی را حل نمی کند، و چربزبانی و لطیفه گوئی با جدی بودن زندگی انسـانی و مشکلات حقیقی آن، سازگار نمیباشد... بدین هنگام بار دیگر خویشتن را در برابر یکی از سه احتمال مییابیم:
١ -این که مرد را سرکوب کنیم و با نیروی قانون و نیروی حکومت او را از تلاش فطریش باز داریم! و بدو گوئیم: عیب است ای مرد! این کار در خور شان تو نیست، و با حق و حقوق وکرامت و عزت زنی که داری ناهمگون و ناسازگار است!
٢ -این که چنین مردی را آزاد بگذاریم تا دوست بازی کند و با هر زن و زنانی که میخواهد، زنا نماید!
٣ -این که برای چنین مردی، تعدد زوجات را با توجه به ضرورتهای موجود، آزاد کنیم و از طلاق همسر نخستین هم جلوگیری نمائیم.
احتمال نخستین ضد فـطرت، و فراتر از قدرت، و ناسازگار با تحمّل اعصاب و روان مرد است. وقتی که او را به فرمان قانون و با نیروی حکومت، بدین کار مجبور سازیم، نتیجه نزدیک آن بیزاری وی از زندگی زناشوئیی است که این رنج و مشقت را بدو تحمیل می کند و شدائد دوزخ چنین حیاتی را بهرهاش میسازد ... اسلام هرگز مرد را به چنین کاری وادار نمی کند، چرا که اسلام خانه را کانون آرامش مینماید، و همسر را مونس و همراز مرد میسازد.
احتمال دوم هم ضد رویه اخلاقی اسلام بوده و مخالف با برنامهای است که اسلام برای ترقی زندگی بشری، و بالا بردن و پاک داشتن و رشد بخشیدن آن دارد و میخواهد زندگی را بهگونهای درآورد که شایسته انسانی باشد که خدا او را بر حیوان، برتری بخشیده است وگرامیش داشته است.
احتمال سوم تنها چیزی است که پاسخگوی ضرورتهای واقعی فطری است، و با برنامه اصلی اسلام همساز است، و زندگی زناشوئی همسر نخستین را محفوظ میدارد، و آرزوی قلبی شوهر و همسر را برآورده میسازد که میخواهند با یکدیگر بمانند و خـاطرات خویشتن را از یاد نبرند، و نیز برای انسان، بگونه آرام و آسان و درست، برداشتن گامهای بلندی را به سوی ترقی و تعالی میسر مینماید.
چنین کاری هم وقتی رخ میدهد که همسر نازا باشد و شوهر هم رغبت فطری به داشتن فرزند داشته باشد. در اینجا است که شوهر دو راه بیشتر در پیش نخواهـد داشت:
١ -این که همسرش را طلاق داده و زن دیگری را بجای او به همسری گیرد و رغبت فطری خود را به داشتن فرزند، پاسخ گوید.
٢ - و یا اینکه با خانم دیگری ازدواج کند، و با همسر پیشین خود هم، زندگی را بسر برد.
چه بسا گروهی از آقایان چرب زبان و خانمهای بلبل زبان، راه اول را ترحیح دهند، ولیکن دست کم نود و نه درصد همسران این چنین کسانی را نفرین می کنند که چنین راهی را به شوهرانشان نشان میدهند، راهی که خانههایشان را بر سرشان ویران میسازد، بدون این که بجای آن راه بهتری را بنمایاند ... زیرا کمتر اتفاق میافتد خانم نازائی که نازائی او روشن و محقق باشد، میل به ازدواج داشته باشد. بلکه همسران نازا اغلب با کودکان کوچکی که هـمسران جـدید شوهرانشان بـه خانواده تقدیم میدارند الفت میگیرند و آسوده خاطر میشوند، وچنین کودکان معصومی خانه را پر از جنب و جوش و خوشی و شادی میسازند و مایه شادمانی شوهران می گردند و همسران نازا را - هر اندازه هم به سبب بی بهرگی از داشتن فرزند ناراحت و دل مـرده و پژمرده شده باشند- خرم و خندان میدارند.
آری این چنین است، هرگاه با دیده خرد بنگریم و به زندگی آن گونه که هست نظر بیفکنیم و شرائط عملی آن را پیش چشم داریم، زندگی واقعـی کـه به چرب زبانی چرب زبانان گوش نمی کند، و به یاوهسرائیهای یاوه سرایان پاسخ نمیگوید، و ازسخنان پوچ و پوک و بیسر و ته و بیچفت و بست - در جاهائی که باید سخن جدی و قاطع باشد - خـوشش نمیآید و پسندش نمینماید. آری هرگاه خردمندانه و واقع بینانه به واقعیت زندگی بنگریم، فلسفه والای حکم آسمانی را در تدوین این چنین قانونی که مقید به قیدی است درمییابیم:
(فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً).
با زنانی ازدواج کنید که بـرای شما حلال بوده و دوستشان میدارید، با دو یا سه و یا چهار تا. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان، دادگری را مراعـات دارید، به یک زن اکتفاء کنید.
رخصتی که هست، پاسخگوی واقعیت فطرت و واقعیت حیات است و جامعه را از گرایش به بیبند و باری یا تن دادن به غمناکی و اندوهگساری نگاه میدارد، گرایش و تن در دادنی که فشار نیازمندیهای فطری و واقعیت زندگی انگـیزه آن است ... قـید موجود هم زندگی زناشوئی را از نابسامانی و از هم پاشیدگی محفوظ، و همسر را از جور و ستم مصون مینماید، و کرامت زن را بدور میدارد از اینکه بدون ضرورت لازم و احتیاط کامل در مـعرض تحقیر قـرار بگیرد. همچنین عدالت را در بر دارد که ضرورت ومقتضیات تلخ ضرورت در پرتو آن قابل تحمّل است.
قطعاً کسی که روح اسلام و مسـیر آن را میشناسد، هرگز نمیگوید: تـعدد زوحات ذاتاً مطلوب است، و بدون ضرورت فطری یا اجتماعی هم مقبول است، و تنها لذت حیوانی آن را بس است و کافی، و گردش در میان همسران همانگونه که دوست پسر در میان دوستان دختر خود میگردد، آن را بس است و وافی! ولیکن این چنین است. بلکه تعدد زوجات ضرورتی است که با ضرورت دیگری رویاروی شده و چاره ناچاری است، و راه حلی است که مشکل پیش آمده را با آن باید حل و چارهسازی کرد. و الا تعدد زوجات کاری نیست که دل بخواه بوده و به هوی و هوس واگذار شود، و در سیستم اسلامی که با یکایک واقعیات زندگی روبرو میگردد، حد و مرز و قید و بندی نداشته باشد.
هر گاه نسلی از نسلها در استفاده از این رخصت راه خطا پوید، و هرگاه مردانی این رخصت را فرصتی برای تبدیل زندگی زناشونی به نمایشگاه لذت حیوانـی شمارند، و هرگاه مردانی در میان همسرانی، بسان دوستان پسر در میان دوستان دختر بلولند، و هرگاه «حریم خانواده» را این گونه بیمناک درست کنند و این طور وحشتناک برآورند و بسازند، چنین چـیزی کار اسلام نیست، و چنین کسانی هـم نمایانگر اسـلام نمیباشند. چرا که اینان به خاطر فاصلهگرفتن از اسلام بدین پرتگاه افتادهاند، و اصلا روح پـاک اسلام را نشناختهاند. سبب اصلی این انحراف هم این است که چنین کسانی در جامعهای زندگی می کنند که اسلام بر آن فرمان نمیراند، و شریعت اسلام در آن سیطره و تسلطی ندارد. جامعهای است که حکومت اسلامی در آن پا برجا نیست، حکومتی که پایبند اسلام و شریعت آن باشد، و مردمان را با رهنمودها و قانونهای اسلامی و در پرتو آداب و رسوم آن رهبری کـند و ایشـان را بدان بخواند.
جامعه دشمن اسلام، آن جامعهای که از شریعت و قانون اسلامی سرباز زده است، چنین جامعهای مسئول نخستین این نابسامانی است، و او اولین مسؤولی است که «حریم خانواده» را اینگونه متزلزل کرده است، و آشفته حال و پریشان روزگار نموده است. وی نخستین مسؤولی است که زندگی زناشوی را به نمایشگاه لذت حیوانی تبدیل ساخته است ... کسی که میخواهد ایـن حال نابسامان را سر و سامان دهد، مردمان را به اسلام و شریعت اسلام و برنامه اسلام برگرداند. ایشان را به نظافت و طهارت و استقامت و عـدالت برگرداند... کسی که خواهان اصلاح است، مردمان را به اسـلام برگرداند، آن هم نه فقط در این بخش ناچیز، بلکه در کل برنامه زندگی. زیرا اسلام سیستم کاملی است که جز به صورت کامل و شامل بکار نمیپردازد ...
عدالت مطلوب عدالتی است که در رفتار وکردار و هزینه و همزیستی و همبستری رعایت شود. اما رعایت عـدالت در احساسات دل و درون را از کسی نمیخواهند، زیرا خارج از اراده انسان است... این هم همان عدالتی است که خداوند در آیه دیگری از این سوره از آن سخن به میان آورده است:
(وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَةِ وَإِنْ تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا).
شما نمیتوانید (از نظر مـحبت قلبی) میان زنان دادگری (کامل) برقرار کنید، هر چند هم (در ایـن راه به خود زحمت دهید و) همه کوشش و توان خود را بکار برید. ولی (از زنی که میانه چندانی با او ندارید) بطور کلی دوری نکنید، بدانگونه که او را به صورت زن مـعلقهای درآوریـد (که بـلاتکلیف بـوده و نه شوهردار و نـه بیشوهر بشمار آید). (نساء / ١٢٩)
این آیهای است که برخی از مردم میخواهند آن را دلیلی بر تحریم تعدد زوجات کنند. ولیکن چنین نیست. شریعت خدا شوخی نیست تا در آیهای قانونی را وضع نماید و در آیه دیگری آن را لغو فرماید. بگونهای که با دست راست ببخشد و با دست چپ بازبس بگیرد! در آیه اول سخن از دادگری مطلوب است ، و در آیه بعدی سخن از عدم تعدد زوجات است اگر ترس از این باشد که چنین عدالتی را نتوان پیاده و اجراء کرد، عدالت در رفتار وکردار و هزینه و همزیستی و همبستری، و در سایر اوضاع ظاهری، بگونهای که هیچیک از همسران چیزی از آن اشیاء کم نداشته باشند، و در چیزی از آنها یکی بر دیگری برتری داده نشود. همانگونه که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) یعنی والاترین انسانی که بشریت او را شناخته است چنین می کرد و مینمود، بدانگاه که مردمان جملگی و زنان او هم میدانسـتند که وی عایشه -رضی الله عنها - را دوست میدارد و نسبت بدو مهری به دل دارد که به زنی جز او ندارد. آخر دلها در اختیار صاحبان دلها نیست، بلکه در اخـتیار خدا و میان دو انگشت از انگشتان ایزد مهربان است و هرگونه که خود بخواهد آن را میگرداند و میچرخـاند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دین را میشناخت و دل خود را نـیز میشناخت. این بود که میفرمود:
(أللّهمّ هذا قسمی فیما أملک فلا تلمنی فیما تملک و لا أملک).[3]
پروردگارا! این چیزی است که در توان من است و جز این از من ساخته نیست. پس در برابر آنچه تو بـر آن توانا هستی ومن برآن توانا نیستم مرا سرزنش مفرما.
بار دیگر برمی گردیم و پیش از این که از این مبحث بگذریم تکرار می کنیم: اسلام تعدد زوجات را بوجود نیاورده است وبلکه آن را محدود نموده است، و به تعدد زوجات دستور نداده است و بلکه بدان اجازه داده است و مقیدش کرده است. اسلام اجازه فرموده است که به هنگام رویاروئی با واقعیات زندگی بشری و پیش آمد نیازمندیهای فطری انسـانی از تعدد زوجات استفادهگردد، واقعیات و نیازمندیهایی که برخی از آنها را بیان داشتیم، البته آنهائی که تاکنون برایمان روشن شدهاند و چه بسا جز آنها چیزهای دیگری باشد و دگرگونیهای زندگی در میان نسلهای آینده و هـمچنین پیدایش شرائطی جز این، پرده از آنها بردارد. همانگونه که هر قانون و رهنمود دیگری که این برنامه خدائی برای انسانها به ارمغان آورده است وضع چنین است، مردمان در زمانی از ازمنه تاریخ، حکمت و مصلحت کلی آن را چنانکه باید نمیفهمند. قطعاً هم حکمت و مصلحت در هر قانونی از قوانین الهی مندرج و نهفته است چه انسانها بدین حکمت و مصلحت پی ببرند یا پی نبرند، و در تاریخ زندگانی کوتاه انسانها، مردمان با ادراک محدودشان آنها را فهم کنند یا نکنند.
حال از اجراء بخش نخستگام فرا نهیم و به اجراء بخش دوم بپردازیم که آیه مبارکه قرآنی درباره عدم تحقق دادگری، آشکارا سخن میراند:
(فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ).
اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلیفات سبکتری دارنـد) ازدواج نمائید.
مراد این است که اگر در ازدواج، ترس عدم رعایت دادگری درمیان باشد باید به زنی بسنده کرد که بیشتر از آن جائز نمیباشد، ولیکن نـص قرآنـی کنیزان را محدود نساخته است چه به صورت ازدواج و چه به صورت کنیزی.
قبلا در جزء دوم فیظلال القـرآن، نگـاه کوتاهی به مساله بردگی انداختیم، در اینجا خوب است به مساله خاص کام بردن ازکنیزان بپردازیم.
قطعاً ازدواج با کنیز اعتبار بخشیدن مجدد بدو و برگرداندن کرامت و حشمت دوباره او است. زیرا این کار مایه آزاد شدن او و فرزندانی میگردد که از آقایش به دنیا می آورد، هر چند هم به هنگام ازدواج وی را آزاد نکرده باشد. آخر او از همان لحظه که مـیزاید «مادر فرزند» نامیده میشود و آقایش نمیتواند او را به فروش برساند و پس از وفات آقایش آزاد خواهد بود، و فرزندش از همان روز تولد آزاد بشمار است. اگر هم بگونه کنیزی با وی همبستری شود، باز هم او «مادر فرزند» خوانده مـیشود و فروش او قدغن میگردد و پس از وفات آقایش آزاد خواهد بود، و فرزندش هم -در صورت اعتراف آقا به نسبت او که عادتاً هم انجام پذیر است - آزاد بشمار است.
پس، ازدواج، یاکنیزی، هر دو راهی از راههای بیشماری است که اسـلام برای آزادی بردگان مقرر فرموده است ... چه بسا درباره مساله کنیزی دغدغهای دل را بیازارد. لذا زیبا خواهد بود که بگوئبم مساله بردگی بطور کلی برخاسته از ضرورت وناچاری است - همانگونه که در جزء دوم بیان داشتیم - و همان ضرورت و ناچاری مقتضی جواز بردگی در جنگ شرعی اعلان شده از سوی پیـشوای مسلمان مجری شریعت خدا، موجب جواز کنیزی بردگان است. مگر نه این است که سرنوشت زنان مسلمان آزاده پاکـدامن، هنگامی که اسیر دیگران میگردند از چنین سرنوشتی بسی بدتر و ناگوارتر است؟!
خوب است فراموش نکنیم که چنین زنان اسیر برده ای، دارای خواستهای سرشتی هستند و بناچار باید در زندگی ایشان حساب چنین خواستهائی را کرد. چرا که در سیستم واقعگرائی که سرشت واقعی انسان را مراعات میدارد، نمیتوان از آنها چشمپوشی و غفلت نمود. حال باید که یا پاسخ بدین خواستها از راه ازدواج انجام پذیرد، و یا - مادام که سیستم بردگی پابرجا است- از راه کنیزی صاحب کنیز انجام گیرد، تا این که چنین خانمهائی وضع نابهنجار بی بند و باری اخلاقی و هرج و مرج جنسی را در جامعه پراکنده نسازند، وضعی که ضابطه و قانونی نداشته باشد، بدان گاه که از راه زنا کردن و دوست بازی نمودن به نیاز سرشتی خود پاسخ میگویند، همانگونه که در زمان جاهلیت حال چنین بود. اما افزایش کنیزکان و گردآوری ایشان در برخی از ادوار از راه خرید و فروش و آدمربائی و بردهداری، نگهداری آنان در کاخها، ایشان را مایه عیش و نوش و کامجوئی حیوانی قرار دادن، باگروههای فراوان کنیزان شبهای سرخ بر آمدن، عربدههای مستانه سر دادن و رقصیدن و آواز خواندن، و دیگر چیزهائی که خبرهای درست یا مبالغهامیز آنها را شنیدهایم، اصلا جزو اسلام نبوده و از زمره کارهای اسلام و الهامات آن نمیباشد، و درست نیست که آنها را به حساب سیستم اسلامی گرفت و بر واقعیت تاریخی اسلام افزود.
واقعیت تاریخی اسلامی آن است که برابر اصول اسلام و جهانبینیها و مقررات و قوانین آن پدید آمده است. تنها این، بلی تنها این، واقعیت تاریخی اسلامی است. امّا کاری که در جامعهای رخ میدهد که خـود را به اسلام نسبت میدهد، در حالی که ایـن کار خارج از ارکان و اصول اسلام و مقررات و قوانین آن است، جائز نیست که یک عمل اسلامی بشمار آید، چرا که بدور از راستای اسلام و برکنار از شاهراه سعادت بخش آن است.
قطعاً اسلام دارای وجودی مستقل خارج از واقعیت مسلمانان در هر عصر و زمانی است. چرا که مسلمانان اسلام را پدید نیاوردهاند، بلکه این اسلام است که آنان را پـدید آورده است. اسلام تنه است و مسلمانان شاخهاند و ثمرهای از ثمرات این درخت برومند. لذا آنچه راکه مردمان میسازند، یا آنچه راکه میفهمند، همان چیزی نیست که اصل سیستم اسلامی یا مفهوم اساسی اسلام را معین سازد، مگر این که موافق باشد با اصل اسلامی ثابت مستقلی که اسلام درباره واقـعیت مردمان و برداشت ایشان دارد، و واقعیت مردمان. در هر عصر و زمانی و برداشت آنان بدان سنجیده میشود و بر آن قیاس میگردد تا دانسته شود که تا چه انـدازه واقعیت حالشان و برداشت ذهنشان با آن منطبق و یا از آن منحرف است.
امّا در سیستمهای زمینی کار بدین منوال و بر این قرار نیست. سیستمهائی که در اصل برخـاسته از جهانبینیهای انسانی و پرداخته مکتبهائی هستند که مردمان خودشان آنها را برای خودشان وضع می کنند بدان گاه که به جاهلیت بر می گردند و به خدا بیباور میشوند هر چند که ایشان ادعاء مینمایند که به خدا اعتقاد دارند. چرا که نخستین نشانه ایـمان به خدا برگرفتن مقررات و قوانین از برنامه خدا و شریعت الله است، و بدون چنین قاعده عظیمی ایمانی در میان نمیباشد. توضیح این که در چنین احوال و اوضـاعی، این برداشتهای متغیر مردمان، و اوضـاع متبدل در سیستمهای ایشان است که مفاهیم مکتبهائی را مقرر میدارد که خودشان آنها را برای خود وضع کردهاند و درباره خود پیاده و بر خویشتن حاکم نمودهاند.
لیکن در سیستم اسلامی که مردمان آن را برای خود ساخته و پرداخته نکردهاند، و بلکه خداوندگار مردمان و آفریدگارشان و روزیرسانشان و مـالکشان آن را برای ایشان تهیه دیده است و آماده نموده است، در چنین سیستمی مردمان یا از آن پیروی می کنندو اوضاع و احوالشان را برای آن پابرجا میدارند و روبراه میسازند، و در این صورت است که واقعیت ایشان واقعیت تاریخی اسلامی بشمار میآید، و یا این که از سیستم اسلامی بکنار میروند، یا آن را بطور کلی بدرود می گویند، دیگر آنچه در پیش میگیرند واقعیت تاریخی اسلامی محسوب نمیگردد، و بلکه کنارهگیری از اسلام و انحراف از آن قلمداد میشود.
باید به هنگام بررسی تاریخ اسلامی مطالب مذکور را در مد نظر داشت. چرا که دیدگاه تاریخی اسلامی بر آن استوار و پابرجا است و با سایر دیدگاههای تـاریخی دیگر کاملا جدا و متفاوت است، دیدگاههائی که واقعیت فعلی جامعه را تفسیر عملی دیدگاه یا مکتب بشمار میآورند، و تحول دیدگاه یا مکتب را در همین واقعیت عملی جامعهای میجویند که بدان گردن نهاده است، ، در میان مفاهیم و برداشتهای متغیری پیجوئی مینمایند که از خود این دیدگاه بر صفحه اندیشه همین جامعه نقش بسته است!... از زاویه چنین دیدگاهی به اسـلام نگریستن و اینگونه نگرشی درباره اسلام داشتن، با سرشت منحصر به فرد اسلام منافات دارد، و در تشخیص مفهوم حقیـقی اسلامی به خطرات فراوانـی منتهی میگردد.
در پایان، آیه فلسفه همه این مقررات را بیان میدارد، و آن عبارت است از: دوری از ستمگری و پیاده کردن دادگری:
(ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).
این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید.
(ذلک): یعنی دوری کردن از ازدواج دختران یتیم،
(ان خفتم ألا تقسطوا فی الیتامی) اگر ترسیدید کـه درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید.
حتی اگر در ازدواج با زنان دیگری هم دیدید که نمیتوانید دادگری کنید
بدانگاه کـه دو یا سه یا چهار تا را به ازدواج درمیآورید، تنها یکی را به همسری بپذیرید، و یا به کنیزان خود بسنده کنید. «این کار سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید». یعنی این عمل باعث میشود که چه بسا ستم نکنید و کژ راهه نروید.
بدین منوال روشن مـیگردد که عدالت خواهی و دادگریجوئی پیشقراول این برنامه بوده و هدف هر جزئی از جزئیات آن است. عدل و داد هم شایستهتر است پیش از هر جای دیگری در پرورشگاهی مراعات گردد که خانواده را در بر میگیرد. چرا که خانواده نخستین آجر جملگی ساختمان اجتماعی، و نقطه حرکت به سوی زندگی اجتماعی همگانی است. نسلها در آنجا پا میگیرند و راهی جامعه می گردند، بدانگاه که هنوز نرم و نازک بوده و قابلیت دگرگونی و شکلپذیری را دارند و اگر بر دادگری و مـهرورزی و صلح طلبی و سازگاری بار نیایند و پرورده نشوند، دیگـر عدالت و محبت و صلح و سازی در میان نخواهد بود.[4]
*
سپس روندکلام با بیان حقوق زنان ادامه مییابد پیش از این که سخن از رعایت یتیمان راکامل گرداند. این سوره را به نام زنان نامگذاری نموده و سرآغاز آن را بدیشان اختصاص داده است، و درباره حقوق آنان اینگونه میآغازد:
(وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا).
مهریههای زنان را به عنوان هدیهای خالصانه و فریضهای خدایانه بپردازید. اگر بـا رضایت خاطر چیزی از مهریه خود را بـه شما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید.
این آیه برای زن حق شخصی صریحی را در امر مهریه برای زن پدید میآورد، و خبر ازکاری میدهد که در جامعه جاهلی حکمفرما بوده است که خوردن این حق به صورتهای گوناکون است. یکی از آنها این بوده که مهریه زن را ولی او برای خود دریافت می کرده است، انگار که زن کالای معاملهای بوده که ولی زن صاحب چنین کالائی بشمار میآمده است. نوع دیگر ازدواج، شغار نامیده میشود.
و آن بدینگونه بوده است که ولی زنی راکه تحت ولایت او بوده به ازدواج کسـی درمیآورد، و طرف هم در مقابل آن زنی را به ازدواج ولی اول درمیآورد که تحت ولایت خودش قرار داشت. زنی را دادن و زنی راگرفتن! معاملهای که آن در زن در آن کالائی بیش نبوده و اصلا اختیاری از خود نداشتند! انگار حیوانی با حیوانی معاوضه میگردد! اسلام چنین ازدواجی را بطورکلی حرام و ممنوع نمود، و ازدواج را بهم رسیدن دو انسانی کرد که با میل و اختیار خود در کنار همدیگر میآسایند، و مهریه را حق زن قرار داد که آن را برای خود دریافت میدارد و ولی او آن را دریافت نمی کند، و نام بردن و تعیین چـنین مهریهای را قطعی و حتمی کرد تا زن آن را به عنـوان حق واجب تخلف ناپذیری دریافت کند، و بر شوهر هم واجب گرداند که آن را به عنوان عطیه ویژه زن به همسر بپردازد و چنین پرداختی را هم باید با طیب خاطر و رضایت کامل انجام دهد، بدانگونه که انگار هبه و هدیهای را میدهد. بعدها اگر زن خواست چیزی از مهریه خود را - برخی یا همه آن را - به شوهر خود ببخشد، او در این امر صاحب اختیار است و میتواند چنین کاری را با طیب خاطر انجام بدهد، و شوهر هم میتواند آن مقداری راکه همسرش با رضایت خود بدو میدهد دریافت نماید و حلال و گوارا بداند و از آن بخورد. آخر روابط شوهر و همسر باید که بر رضایت کامل، اختیار مطلق، گذشت صمیمانه، بخشش کریمانه، و مودت و محبتی استوار گردد که با آن نه از این سو و نه از آن سو زور و فشاری جای نماند، و مهر دل مهربان یاران هرگونه تنگی و مضیقتی را از صحنه سرای زندگیشان بزداید.
با این برنامه اسلام تهنشستی از تهنشستهای جاهلی را زدود، تهنشستی که مربوط میشد به کار زن و مهریه وی، و حق زن درباره خود و دارائی خویش، و نسبت به کرامت و منزلت خویشتن ... با وجود این روابط میان همسر و شوهر را خشک و بیجان نساخت، و آن را بر پایه تنها قاطعیت قانون استوار ننمود، بلکه کاری کرد که بزرگواری و بخشندگی و رضایت و خشنودی و عطوفت و محبت هم در این زندگی مشترک راه بسپرند و با تری و تازگی خود فضای آن را تر و تازه گردانند.
*
هنگامی که روند کلام از این مبحث میپردازد - مبحثی که در آن سخن از ازدواج با دختران یتیم و سایر زنان دیگر بود - از اموال یتیمان سخن میگوید. در آن احکام باز دادن اموالشان را شرح میدهد، بعد از آن که در آیه دوم سوره، اصل باز دادن اموال را بگونه چکیده بیان داشته بود.
اگرچه این اموال، اموال یتیمان است، ولی مقدم بر آنان متعلق به توده جامعه است. خداوند چنین اموالی را به توده جامعه سپرده است تا به حفظ و رشد آن اقدام ورزد، در حین این که ضامن بهرهوری و سودجوئی از آن به بهترین وجه ممکن است. پس توده جامعه پیش از دیگران مالک اموال عام بشمار است و یتیمان یا ارث بر جای گذارندگانشان مالک این اموال می گردند تنها بدین خاطرکه آن را با اجازه توده جامعه به بر بنشانند و به بهره برسانند، وپیوسته خود ازآن بهرهور شوند و توده جامعه را به همراه خود از آن بهرهمند گردانند مادام که بر افزایش و باروری اموال توانا بوده، و در چرخش و گردش آن راهیان و آشنا باشند - مالکیت فردی هم با تمام حقوق و قیودی که دارد در همین چهارچوب پابرجا و برقرار است[5] - و اما یتیمان دیوانه ثروتمندی که خوب نمیتوانند اموال را به گردش درآورند و از آن بهرهبرداری کنند، اموالی بدیشان داده نمیشود و در آن حق دخل و تصرف و نظارت و سرپرستی نخواهد داشت، هر چند که حق مالکیت فردی آنان محفوظ میماند و از ایشان سلب نمیگردد. بلکه تصرف در اموال توده جامعه به کسی از میان توده جامعه واگذار میشود که خوب بتواند در اموال تصرف کند. البته درجه قرابت با یتیم نیز باید مراعات گردد تا سرپرستی خانوادگی هم پیاده شود که پایه سرپرستی همگانی در میان خانواده بزرگ جامعه است. یتیم دیوانه هم حق روزی و جامه در اموال خود را دارد و باید با او نیکو معامله شود:
(وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا).
اموال کم خردان را که در اصل اموال شما است به خود آنان تحویل ندهید. چرا که خداوند اموال را برایتان قوام زندگی گردانده است. از (ثمرات) آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیه کنید و با سخنان شایسته با آنان گفتگو کنید (و ایشان را نیازارید و با ایشان بد رفتاری نکنید).
بیخردی و خردمندی هم - بعد از بلوغ - روشن است و ویژگیهای آن دو معمولا پنهان نمیماند و نیازی به مشخص کردن مفهوم آنها نمیباشد. چرا که محیط خردمند را از بیخرد باز میشناسد، و راهیابی آن و سرگشتگی این را جدا میسازد، و تصرفات هر یک از دو نفر بر مردمان مخفی نمیگردد. آزمودن وسیله شناخت بلوغی است که نص قرآنی از آن با واژه «نکاح» تعبیر می کند، و آن هم کاری است که با بلوغ پیدا و رسا میگردد:
(وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
یتیمان را (پیش از بلوغ با در اختیار قرار دادن مقداری از مال ونظارت بر نحوه معامله وکارآئی ایشان در میدان زندگی، پیوسته) بیازمائید تا آنگاه که بـه سن ازدواج میرسند. اگر از آنان صلاحیت و حسن تصرف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید، و اموال یتیمان را با اسراف و تبذیر و با عجله و شتاب نخورید (و به خود بگوئید که) پیش ازآن که بزرگ شوند (و اموال را از دست ما بازپس بگیرند آن را هر گونه که بخواهیم خرج مـی کنیم! و از سرپرستان آنان) هر کس که ثروتمند است (از دریافت اجرت سـرپرستی و دست زدن به مال ایشان) خودداری کند، و هر کس که نیازمند باشد به طرز شایسته (و به اندازه حقالزحمه خود و نیاز عرفی، از آن) بخورد. و هنگامی که اموالشان را به خودشان (بعد از بلوغ) بازپـس دادید، بر آنان شاهد بگیرید، و (اگر چه علاوه از گواهان، خدا گواه است و) کافی است خدا حسابرس و مراقب باشد.
از لابلای نص قرآنی، ریزه کاری در برنامههائی پیدا است که یتیمان برابر آنها اموالشان را به هنگام رشد دریافت میدارند. همچنین سختگیری در وجوب شتاب برای تسلیم اموال یتیمان به خودشان هویدا است، بدانگاه که بعد از بلوغ پای به رشد مینهند. در چنین زمـانی باید اموالشان را کامل و سالم بدیشان باز پرداخت کرد، و در زمان سـرپرستی اموالشان در محافظت و مراقبت کوشید، و مسرفانه به خوردن اموال دست نیازید و شتاب نورزید و نگفت باید اموال را خورد پیش از آنکه یتیمان بزرگ شوند و دارائی خود را به دست گیرند. همچنین اگرسرپرست ثروتمند باشد، از خوردن چیزی از آن اموال در قبال سرپرستی خودداری کند، و اگر سرپرست نیازمند باشد، کمترین حد ممکن را از اموال بخورد. به هنگام تسلیم اموال به صاحبان آن علاوه از وجوب گواهیگرفتن، در پایان آیه گواهی خدا و حسابرسی او گوشزد میگردد:
(وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
کافی است که خدا حسابرس و مراقب باشد.
همه این سختگیریها، و این همه بیان مشروح، و تمام این یادآوریها و برحذر داشتنها، اشاره بدان دارد که در محیط چه ستمهائی بر اموال یـتیمان ضعیف جامعه میرفته است، و دگرگونی این عرف حاکم چه اندازه به شدت و حدت، و توکید و تاکید، و تشربح وتفصیلی نیازمند بوده است که از هیچ سویی مجالی برای شوخی باقی نگذارد.
بدین منوال برنامه یزدانـی نشـانههای جاهلیت را از درونها و جامعهها میزدود، و نشانههای اسلام را بر جای آنها استوار مینمود. و جامعه تازه را میساخت، و اندیشهها و رفتارهای آن را مقرر و معین می کرد، و با توجه دادن به هراس از یزدان و نظارت او بر افعال و اقوال بندگان، مقررات و قوانین پروردگار را مـحکم و استوار میداشت، و نظارت خدا را به عنوان آخرین تضمین اجرای دستورات کردگار گوشزد می کرد، و همگان را متوجه این نکته می کرد که بدون چنین هراسی و بدون توجه بدین نظارتی، هیچگونه قانونی در زمین ضمانت اجرائی ندارد:
(وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
کافی است که خدا حسابرس و مراقب باشد.
*
در زمان جاهلیت به دختران ارث نمیپرداختند، و اغلب اوقات به کودکان هم جز مقدار ناچیزی از ترکه نمیدادند. بدین بهانه که نه اینان و نه آنان بر اسبی نمینشینند، و دشمن یورشگر را برنمیگردانند! امّا قانون خدا حقوق جملگی خویشاوندان را در متن ارث گنجانده و سهم هر یک را برحسب مراتب روشن داشته است، و بعدها بیان خواهد شد. این هم هماهنگ است با دیدگاه اسلام درباره ضمانت اجتماعی میان افراد یک خانواده و ضمانت اجتماعی انسانی همگانی. برابر قاعده «ألغنم بالغرم». غنیمت در برابر غرامت است.
خویشاوند همانگونه که مجبور است خویشاوند خود را سرپرستی کند و هزینه زندگی او را در صورت نیاز برآورده سازد، و در پرداخت دیه به هنگام وقوع قتل، و دادن غرامت به هنگام وقوع جراحت، شریک و سهیم او گردد، در این صورت دادگری است که اگر هم اموالی به ارث گذاشت به اندازه مرتبه خویشاوندی و درجه وظیفهای که نسبت بدو داشته است، از او ارث برد. اسلام نظام کامل و هماهنگی است، وکمال و هماهنگیش در تقسیم حقوق و واجبات روشن و واضح است ... این اساس ارث در اسلام بگونه همگانی است. گاهی اینجا و آنجا یاوهگوئیهائی پیرامون قانون ارث میشنویم. انگیزه این یاوهسرائیها جز گردنکشی در برابر خداوند سبحان، و عدم آشنائی با سرشت انسان، و بیخبری از شرائط و ظروف حیات واقعی مردمان نمیباشد.
قطعاً شناخت اصول و ارکانی که نظام اجتماعی اسلامی بر آن استوار است از ایـن یاوه گوئیها بطورکلی جلوگیری می کند. ضمانت اجتماعی اساس این نظام است، و برای این که این ضمانت اجتماعی بر پایههای محکمی استوار گردد، اسلام مراعات این را کرده است که براساس خواستهای سرشتی مستقر در درون بشری پابرجای شود. خواستهائی که خداوند آنها را بیهوده در سرشت انسان نسرشته است، و بلکه آنها را آفریده است تا این که نقش اساسی در زندگی انسان داشته باشد.
از آنجاکه روابط خانوادگی نزدیک یا دور، روابط سرشتی راستینی است، و نسلی از نسلها، و بلکه همه نسلها آن را نساختهاند، و ستیزهگری درباره جدی بودن این روابط و ژرفی و تاثیر آنها در بالا بردن زندگی و همچنین در حفظ و ترقی آن، جزستیزه گری ناشایست و غیرمحترمانهای بشمار نمیآید. به همین علت است که اسلام ضمانت اجتماعی را در محیط خانواده سنگ پایه ساختمان ضمانت اجتماعی همگانی قرار داده است، و ارث را علاوه ازکارهائی که در نظام اقتصادی و اجتماعی همگانی از آن مورد نظر است مظهری از مظاهر این ضمانت اجتماعی در محیط خانواده نـموده است.
هنگامی که این گام ناتوان یا کوتاه آمد از همه این حالتهای نیازمند ضمانت اجتماعی،گام بعدی در محیط جامعه محلی معمولی برداشته میشود تاگام قبلی را تکمیل و تقویت سازد. اگر اینگام هم کافی و بسنده نبود، نوبت بهدولت اسلامی میرسد تا سرپرستی همه کسانی را به عهده گیرد که تلاش خانواده و سعی جامعه محلی محدود نتوانسته است هزینه زندگانی ایشان را تامین کند و عهدهدار نگاهداری کامل آنانگردد. بدین ترتیب تمام بار بر دوش دستگاه همگانی دولت نمیافتد. چه ضمانت اجتماعی در جامعه محلی محدود خانواده، و یا در محدوده جامعه کوچک، احساسات زیبا و مهربانانهای پدیدار میسازد که فضائل همکاری و همیاری و هماهنگی و همآوائی بر اثر آن رشد می کند، رشدکاملا طبیعی نه رشد مصنوعی و ساختگی. چنین احساساتی هم دستاورد انسانانهای است که جز پست بدکامه نـاپاک آن را مردود نمیدارد و نامقبول نمیشمارد. ضمانت اجتماعی مخصوصاً در محیط خانواده، آثاری را پدیدار میآورد که کاملا طبیعی و سازگار با فطرت است. هنگامی که فرد احساس کند اثر کوشش شـخصی او به خویشاوندان و بویژه به فرزندانش بازمیگردد، کوشش او چندین برابر میگردد، و بهره کار و تلاش وی بطور غیرمستقیم به جامعه میرسد. چرا که اسلام میان فرد و جامعه فواصل و موانعی قرار نمیدهد[6]، و هر چه فرد دارد زمانی که جامعه بدان نیاز پیداکند متعلق به یکایک افراد جامعه است.
این قاعده بازپسین پاسخ تمام اعتراضات سطحی کسانی را میدهد که از مساله ارث ایراد میگیرند و میگویند چرا دارائی به کسی برسد که در راه آن رنجی نکشیده است و کوششی نورزیده است ... مگر نه این است که وارث از یک سو امتداد میراثگذار است، و از طرف دیگر ضامن وکفیل زندگانی همان میراثگذار در هنگام نیازمندی است؟ گذشته از این، او و آنچه دارد در اصل متعلق به جامعه است اگر جامعه نیاز پیدا کند، بنا بر قاعده ضمانت اجتماعی همگانی.[7]
گذشته از این، رابطه ارث گذار و ارث برنده - بویژه فرزندان - محدود به اموال نمیباشد. اگر ما وراثت اموال را هم از میان برداریم، نمیتوانیم روابط و پیوندهای دیگر را بگسلانیم، و سایر وراثتهای موجود در میان آن دو را از بین ببریم.
پدر و مادر و نیاکان و خویشان جملگی، برای فرزندان و نوادگان و خویشاوندانشان تنها اموال را به ارث نمی گذارند، بلکه استعدادهای خوبی و بدی، و استعدادهای وراثتی بیماری و تندرستی، کجروی و راستروی، زیبائی و زشتی، هوشمندی وکودنی، و غیره را نیز به ارث میگذارند، و این صفات به وارثان میرسد و در زندگانی ایشان تاثیر میگذارد، و ازآثار و پیامدهای خود هرگز آنان را رها و بیبهره نمیسازد. پس در این صورت دادگری خواهد بود اگر اموال را برایشان به ارث گذارند، چرا که آنان را از بیماری و کجروی و کودنی آزاد نمیگذارند، و دولت هم با تمام وسائل نمیتواند از اینگونه وراثتها ایشان را بدور سازد و برکنار نماید.
به خاطر همین واقعیتهای فطری و عملی در زندگی انسان، و به خاطر واقعیتهای فراوان دیگری جز اینهاکه بسیارند و مصالح اجتماعی دیگری را بهمراه دارند، خداوند قانون ارث را وضع فرموده است:[8]
(لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا).
برای مردان و برای زنان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بجای میگذارند سهمی است، خواه آن ترکه کم باشد و یا زیاد. سهم هر یک را خداوند مشخص گردانده است (و تغییرناپذیر است).
این قانون همگانیی است که اسلام برابر آن چهارده قرن پیش به زنان حق ارث داده است همانگونه که به مردان داده است. و نیز حق کودکان را رسمی و محفوظ کرده است، کودکانی که جاهلیت بدیشان ستم می کرد و حقوقشان را میخورد. آخر جاهلیت به افراد از دیدگاه ارزش عملی آنان در جنگ و تولید مینگریست. امّا اسلام با برنامهای که ارائه داده است به انسان پیش از هر چیز از لحاظ ارزش انسانی مینگرد، و آن ارزشی است که از انسان به هیچ وجه جدا نمیگردد، و پس از آن به انسان از لحاظ وظائف واقعی او در محیط خانواده و در محیط جامعه مینگرد.
*
از آنجاکه در قانون ارث - همانگونه که خواهد آمد - برخی ازخویشاوندان برخی دیگر را از بردن ترکه محروم و بیبهره مینمایند، و در نتیجه خویشاوندانی یافته میشوند که ارثی بدانان تعلق نمیگیرد، چرا که خویشان نزدیکتر بودهاند که سبب محرومیت ایشان شدهاند، روند سخن برای چنین محرومانی حقی مقرر میدارد ولیکن اندازه آن را مشخص و چهارچوبی برای آن معین نمیسازد. اگر آنان به هنگام تقسیم ترکه حضور داشته باشند، برای دلجوئی از ایشان سهمی بدانان داده میشود تا ایشان که تقسیم اموال را می نگرند بیبهره نمانند و روابط فامیلی محفوظ و برجای باشد و پیوند دلها گسیخته نشود وکانون مهربانیها گرم بماند. همچنین برای همگامی با قانون ضمانت اجتماعی، برای یتیمان و مستمندان هم همچون حقی را مقرر میدارد:
(وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا).
هرگاه خویشاوندان (فقیر شخص مـرده) و یتیمان و مستمندان (غیر خویشاوند) بـر تقسیم (ارث) حضور پیدا کردند، چیزی ازآن اموال را بدانان بدهید و بگونه زیبا و شایسته با ایشان سخن بگوئید (و از آنان دلجوئی و معذرت خواهی کنید).
درباره این آیه روایتهایگوناگونی ازگذشتگان ذکر گردیده است. برخی گفتهاند: این آیه منسوخ است به آیات میراثی که سهم و نصیب هرکسی را معین داشته است. بعضی فرمودهاند: منسوخ نمیباشد. دستهای بیان داشتهاند: مدلول آن واجب و فرض است. و جماعتی گفتهاند: مستحب است و اگر وارثان دلشان خواست آن را اداء کنند... ولیکن ما دلیلی برای نسخ آن نمیبینیم، و معتقدیم که این آیه غیرمنسوخ بوده و واجب است در حالاتی که ذکرکردیم. دلیل مـا هـم از یکسو اطلاق نص است، و از دیگر سو روال همگانی اسلامی در ضمانت اجتماعی است ... در هر صـورت این آیه بیانگر قسمتی است که جدای از سهام مشخصه در آیات آینده است.
*
پیش از این که روندکلام به تعیین سهم هر یک از وارثان بپردازد، باز هم به مساله خوردن دارائی یتیمان برمیگردد و ازآن مردمان را بیم میدهد. اما این بار دلها را با دو پسوده نیرومند لمس می کند و وجدانها را با دو چیز بیدار میسازد: نخستین آنها بیدار باش مهر پدری و دلسوزی سرشتی نسبت به فرزندان ضعیف و ناتوان، و بیم دادن از خشم و عذاب یزدان است کـه همگان را میپاید، و حساب پندار و گفتار و رفتار آنان را نگاه میدارد، و ایشان را درآن سرای محاسبه و حسابرسی مینماید. دومی آنها یادآوری آتش دوزخ هراسانگیز و ترساندن از زبانههای شعلهور و سـوزان آن در صحنهای بس ترسناک محسوسی است:
(وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلا سَدِیدًا. إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا).
بر مردم لازم است (که بر یتیمان ستم نکنند و) بترسند از این که انگار خودشان دارند مـیمیرند و فرزندان درمانده و ناتوانی از پس خود بر جای میگذارند و نگران حال ایشان میباشند (که آیا دیگران درباره آنان چه روا میدارند؟ پس هم اینک آنچه ازمردم انتظار دارند که در حق فرزندانشان انجام دهند، خودشان در حق یتیمان مردم روا دارند و بال مهر و محبت بر سـر نوباوگان بیپناه بکشند). پس از خدا بترسند و بـا یتیمان با متانت و محبت سخن بگویند. بیگمان کسانی که اموال یتیمان را بناحق و ستمگرانه میخورند، انگار آتش به درونهای حود (میریزند و) میخورند. (چرا که آنچه میخورند سبب دخول ایشان به دوزخ میشود) و (در روز قیامت) با آتش سوزانی خواهند سوخت.
بدین گونه پسوده نخستین به سویداء دلها راه مییابد، دلهای نازک و حساس پدران نسبت به فرزندان کوچک خود. فـرزندان درمانده و ناتوانشان را به شکـل جوجههای بال و پر شکستهای که کسی بدانان مـهری نمیورزد وکسـی از ایشـان نگاهداری و محافظت نمی کند به تصویر می کشد. تا این تصویر سبب شود که کسانی که کار و بار یتیمان بدیشان واگذارگشته است به خود آیند و به یتیمانی که پدران خویش را از دست دادهاند مهر و محبت کنند. آخر خود اینان نمیدانند که فردا چه بسا فرزندان خودشان هم بعد ازمردنشان به زندگان دیگری سپرده شوند، همانگونه که فرزندان گذشتگان بدیشان سپرده شدهاند و نیازمند مهر پدری ایشان گشتهاند... همچنین بدانان توصیه میشود که در امر سرپرستی یتیمان کوچ که کار و بارشان به دست ایشان افتاده است از خدا بترسند، تا این کـه خداونـد سرپرستی فرزندان کوچکشان را به کسی واگذار نماید که با تقوا و دوری ازگناه و مهرورزی، امر سرپرستی را انجام دهد ... همچنین بدیشان سفارش میشود که درباره یتیمان سخنان وزین و متین داشته باشند و زیبا و پسندیده با آنان سخن گویند، بدانگاه که در تربیت ایشان میکوشند و از آنان و اموالشان نگاهداری مینمایند.
وامّا پسوده دوم، تصویر هراسناکی ازآتش دوزخ است که به درون شکمها راه مییابد، و در نهایتگشت و گذار، تصویر آتش مشتعل و سوزانی است که زبانه می کشد و تنوره میزند. انگار این اموال آتش است و آنان آتش میخورند، و سرانجام به آتش میافتند، آتشی کهدرونها و پوستها را بریان می کند. دردرون و بیرون آتش است، و آن آتشی که مجسم و نمودار است، وکمی مانده است که شکمها و پوستها احساسش کنند، و چشمها آن را ببینند بدانگاه که شکمها و پوستها را فراگرفته است و بریان کرده است!
این نصوص قرآنی با الهامهای تند و ژرف خویش در دلهای مومنان کار خود را انجام و غوغائی در درونـها برپا کرد. دلها و درونها را از تهنشستهای آلودگیهای جاهلی پالود و پاک زدود. دلهـا و درونهـا را سخت تکان داد و چنین تهنشستهائی را از آنها بدور افکند، و آنها را از بیم و هراس، وخویشتنداری ازگناه، و پرهیز از دست یازیدن به اموال یتیمان به هر شکلی، لبریز کرد. بگونهای که خوردن مال یتیمان را همچون آتشی میدیدند که این نصوص قرآنی استوار و بس الهـام بخش برایشان از آن سخن مـیگفت. لذا از دست یازیدن به امـوال یتیمان و طمع ورزیدن در آن می گریختند، و در این گریز مبالغه و زیـادهروی هم می کردند.
عطاء پسر سائب، از سعید پسر خبیر، و او از ابنعباس -رضی الله عنها - روایت کرده است که گفته است: هنگامی که (ان یاکلون أموال الیتامی ظلماً) نـازل شد، هرکه یتیمی در خانه داشت، خوراک او را از خوراک خود جدا ساخت، و اگر از خوراک یتیم چیزی باقی میماند آن را نگاهداری مینمود تا او آن را وقت دیگری میخورد یا فاسد میشد. این کار برای آنان سخت ناگوار و طاقتفرسا بود، و آن را به رسـول خدا (صلی الله علیه و سلم) عرض کردند. بدنبال آن خداوند این آیه را نازل فرمود:
( و یسألونک عن الیتامی. قل: اصلاح لهم خیر. و إن تخالطوهم فإخوانکم. و الله یعلم المفسد من المصلح و لو شاء الله لأعنتکم ).
درباره یتیمان میپرسند (که نظر اسلام راجع به معامله و مخالطه با ایشان چیست؟) بگو: هر چیز که صـلاح ایشان درآن باشد نیک و پسندیده است. واگر با آنان (زندگی خود را به قصد اصلاح نه افساد) بـیامیزید (مانعی ندارد). ایشان بـرادران (دینی) شما هستند (و انتظار چنین کمکی مـیرود)، و خداونـد مفسـد را از مصلح (مـوجود در میان شما، جدا مـیسازد و) میشناسد، و اگر خدا میخواست (با تعیین تکالیف و وظائف سخت در امور سرپرستی یتیمان) شما را به زحمت میانداخت. (بقره/ ٢٢٠)
پس ازآن، خوراک ایشـان را آمیزه خوراک خـود ساختند ... برنامه قرآنی چنین دلهایی را بدین شیوه بدان افق تابان رساند، و از تاریکی جاهلیت، به گونه شگفتی رها ساخت و بپیراست.
*
اینک به آئین ارث گذاری و ارثبری میرسیم. ابتدا قرآن به سفارش خداوندی خطاب به پدران و مادران میپردازد و بدیشان دستور مـیدهد چگونه میان فرزندانشـان ترکه را تقسیم کنند. از این سـفارش برمیآید که خداوند سبحان مهربانتر و خوبتر و دادگرتر از پدران و مادران در حق فرزندانشان است. همچنین میرساند که این نظام جملگی به خدا بازگشته و سراسر آن از سوی خدا آمده است، و هم او است که مـیان پـدران و مادران و فـرزندان ایشان، و میان خویشاوندان و فامیلهای آنان فرمان میراند و داوری مینماید، و ایشان را جز این نسزد که از خداوند فرمان دریافت دارند و سفارش و داوری او را پذیرا گردند ... این است معنی «دین» مورد نظر سوره که سراسر سوره به بیان و تعیین آن - همانگونه که قبـلا گـفتیم - میپردازد. بدین منوال قرآن قانون همگانی ارثگذاری و ارثبری را بیان میدارد:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) بـه شما فرمان میدهد و بـر شما واجب میگرداند که (چون مردید و دخترانی و پسرانی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به اندازه بـهره دو زن است.
پس از آن به شاخههایگوناگون میپردازد، و در سایه آن حقیقت کلی و این قانون همگانی، بهرهها را مشخص میسازد. این تفصیل دو آیه را در بر میگیرد، اولی درباره ترکه اصلها و فرعها، و دومی مربوط به حالات وابسته به زناشوئی وکلاله است که بعدها در جای مناسب از آن سخن خواهیم گفت:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا. وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ.).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بـر شما واجب میگرداند که (چون مردید و دخترانی و پسرانی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به انـدازه بهره دو زن است. اگر فرزندانتان همه دختر بودند و تعدادشان (دو و یا ) بیشتر از دو بود، دوسوم ترکه بهره ایشـان است، و اگر ورثه تنها یک دختر باشد، نصف ترکه ازآن او است، (و چه ورثه یک دختر و چه بـیشتر باشند، باقیمانده ترکه متعلق به سائر ورثه بر حسب استحقاق است). اگر مرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد، به هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه میرسد (و باقیمانده بین فرزندان او به ترتیب سابق تقسیم میگردد). و اگر مرده دارای فرزند (یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند، یک سوم ترکه به مادر میرسد (و باقیمانده از آن پدر خواهد بود). اگر مرده (علاوه از پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی، از پدر و مادر یا از یکی از آن دو) داشته باشد، به مادرش یک ششم مـیرسد. (همه این سهام مذکور) پس از انجام وصیتی است که مـرده میکند و بعد از پرداخت وامی است که بر عهده دارد (و پرداخت وام مـقدم بـر انجام وصـیت است). شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدامیک بـرای شما سودمندترند. (خیر و صلاح در آن چیزی است که خدا بدان دستور داده است). این فریضه الهی است و خداوند دانا (به مصالح شما) و حکیم است (در آنچه بر شما واجب نموده است). و بـرای شما نـصف دارائی بجای مانده همسرانتان است، اگر فرزندی (از شما یا از دیگران و یا نوه و یا نوادگانی) نداشته باشند (و بـاقی ترکه، بـرابر آیه قبلی بـه فرزندانشان و پـدران و مادرانشان تعلق می گیرد) و اگر فرزندی داشته باشند، سهم شما یک چهارم ترکه است (و باقیمانده ترکه به ذویالفروض و عصبه، یـا ذویالارحام یا بیتالمـال میرسد. به هر حال چه فرزندی نداشته باشند و چه فرزندی داشته باشند، سهم شما) پس از انجام وصیتی است که کردهاند و پـرداخت وامی است که بر عهده دارند (و پرداخت وام بر انجام وصیت مـقدم است). و برای زنان شما یک چهارم ترکه شما است اگر فرزندی (یا نوه و نوادگانی از آنان یا از دیگران) نداشته باشید. (اگر همسر یک نفر باشد، یک چهارم را تنها دریافت میدارد، و اگر دو همسر و بیشتر بـاشند، یک چهارم بطور مساوی میانشان تقسیم میگردد. باقیمانده ترکه به خویشاوندان و وابستگان به ترتیب استحقاق میرسد). و اگر شما فرزندی (یا نوه و نوادگانی) داشتید سهمیه همسرانتان یک هشتم ترکه بوده (و بقیه ترکه به فرزندانتان و پدران و مادرانتان - همانگونه که ذکر شد - میرسد. البته) پس از انجام وصیتی است که می کنید و بعد از وامی است که بر عـهده دارید. و اگر مردی یا زنـی بگونه کلاله ارث از آنان برده شد (و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خـواهر (مادری) داشتند، سهم هر یک از آن دو، یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن (تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهـر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند (و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم می کنند. البته این هم) پس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهده مرده است. وصیتی و وامی که (به بازماندگان) زیان نرساند (یعنی وصیت از بیش از یک سوم نباشد و مرده از روی غرض اقرار به وامی نکند که بر عهده او نیست، و یا صرف نـظر از وامی نکند که بر دیگران دارد، و ....). این سفارش خدا است و خدا دانا (به آن چیزی است که به نفع شما است و آگاه از نیات نیت کنتدگان میباشد) و شکیبا است (و شتابی در عقاب شما ندارد؛ چرا که چه بسا پشیمان شوید و به سویش برگردید).
این دو آیه، همراه با آیه دیگری که در آخر سوره قرار گرفته است، بدین شکل:
(یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ وَهُوَ یَرِثُهَا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ وَإِنْ کَانُوا إِخْوَةً رِجَالا وَنِسَاءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ).
(ای پپغمبر، درباره نحوه میراث کسی که مرده است و فرزندی و پدری از خود بجای نگذاشته است) از تو میپرسند. بگو: خداوند در (این باره که مشهور است به) کلاله، برایتان حکم صادر میکند. اگر مردی مرد و فرزندی نداشت و دارای خواهری بود (پدری و مادری، یا پدری) نصف ترکه از آن او است. (واگر خـواهـری بمیرد و) فرزندی نداشته باشد، برادر (پدری و مادری، یا پدری) همه ترکه را به ارث میبرد. و اگر دو خواهر (یا بیشتر، از متوفی) باقی بمـاند، دو سوم اموال را بـه ارث میبرند، و اگر برادران و خواهران با هم باشند، هر مردی به انـدازه سهم دو زن ارث مـیبرد. خداوند (احکام و مقررات را) برایتان روشن میسـازد تا گمراه نشوید (و از جمله در تقسیم ارث راه خطا نروید) و خداوند آگاه از هر چیزی است (و اعمال و افعال و منافع و مصالح بندگان از دید او پنهان نیست). (نساء / ١٧٦)
این سه آیه مشتمل بر اصول علم فرائض - یعنی علم میراث - است. امّا فرعها و شاخههای دیگر، سنت نبوی از آنها سخن رانده است، و مجتهدان هم باقی دیگر را با توجه به نصوص قرآن و سنت معین و مقرر کردهاند. ما در اینجا نیازی به این نمیبینیم که وارد این فرعها و شاخههاگردیم و نحوه بـرداشتهای مجتهدان را بیان نمائیم، چرا که مکان آنها کتابهای فقهی است. ما در این سایههای قرآنی به تفسیر چنین نصوصی میپردازیم و ارکان برنامه اسلامی موجود در آن را دنبال میگیریم:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانـتان (و پـدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بـر شما واجب میگرداند که (چون مـردید و دخترانی و پسرانی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است...
این سرآغاز - همانگونه کهگفتیم - اشاره دارد به اصلی که چنین حقوق و سهامی بدان برمیگردد، و نیز بیانگر ناحیهای است که از آنجا نازل و صادرگشتهاند. گذشته از اینها اشاره دارد بدین که خداوند نسبت به مردم مهربانتر از پدران و مادران در حق فرزندانشان است، لذا هنگامی که حقی و سهمی را برای آنان واجب و معین میگرداند، حقی و سهمی را مقرر و مشخص میفرماید که قطعاً بهتر و نیکتر از چیزهایی است که پدران و مادران برای فرزندان خود میخواهند.
همه این امور به هم مرتبط بوده و یکی تکمیل کننده دیگری است. چرا که این خدا است که سفارش می کند و فرمان میدهد. هم او است که ترکه را میان مـردمان تقسیم مینماید. و هم او است که در هر چیزی سفارش میفرماید و در آن حقی و حقوقی را واجب و لازم میگرداند. بلی از آنجاکه خدا روزیرسـان همگان است و تقسیم کننده روزی میان جملگی ایشـان است، تقسیم کننده میراث در میان مردمان میباشد که عبارت است از توزیع اموال و ارثیه رفتگان در میان فرزندان و زادگان زنده ایشان ... آری قوانین و مقررات و دستورات باید از سوی خدا برای ما انسانها بیاید، و ما انسانها باید که ویژهترین کارهای زندگی که تـقسیم اموال و پخش ترکه در مـیان فرزندان و زادگانمان میباشد برنامه و دستور انجام کار را از خدا دریافت داریم و همان چیزی را بخواهیم که او میخواهد، و دین یعنی این. چرا که مردمان دینی ندارند اگر فرمان انجام جملگی امور زندگانی خود را از خدای یگانه دریافت ننمایند. و اسلامی در میان نخواهد بود اگر مردمان در کاری از کارهای زندگی - بزرگ یاکوچک - از منبع دیگری فرمان دریافت دارند. قطعا اگر فرمان را از جای دیگری بگیرند شرک یا کفر بوده و بازگشت به جاهلیتی بشمار است که اسلام آمده است تا ریشههای آن را از زندگانی مردمان بدرآرد.
چیزی که خدا بدان سفارش میفرماید و واجبش میگرداند، و دستور میدهد که در کار و بار زندگانی مردمان انجام بپذیرد، و از جمله کاری که مربوط به ویژهترین کارهای زندگانی ایشان است و آن هم تقسیم اموال ارثیه در میان زادگان و فرزندانشان است، بیگمان برای مردمان بهتر و سودمندتر است از نحوه تقسیماتی که خودشان برای خودشان وضع می کنند و برای زادگان خود برمیگزینند ... مردمان را نسزد که بگویند: خودمان برای خودمان مقررات وضع می کنیم و خودمان به مصلحت خودمان آشناتریم! ... اینگفته گذشته از این که باطل و پوچ است، پررویی و بی شرمی و خودخواهی و خودستائی است، و در برابر خدا لاف دانش زدن است، ادعائی بشمار است که جز پررو و بیشرم بس نادان چنین گمانی نمیبرد.
عوفی از ابن عباس روایت می کند که چون این فرموده الهی نازل گردید:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بر شما واجب میگرداند که (چون مردید و دخترانی و پسرانـی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است.
و خداوند حقوق و سهام هرکسی از پسران و دختران و پدران و مادران را در آن مشخص فرمود و به هرکس آنچه سزا دید پرداخت، مردمان یا برخی از آنان نپسندیدند وگفتند: به زن یک چهارم یا یک هشتم، و به دختر نصف، و به پسر بچه نیز برخی از اموال داده میشود! در صورتی که هیچیک از اینان جنگجو نبوده و با دشمن نـمیرزمد و به تـاراج دست نمییازد و غنیمتی فراچنگ نمیآورد. این چنین سخنی بر زبان نیاورید و نگوئید بلکه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) آن را فراموش فرماید، یا اینکه با او آن را در میان نهیم و چه بسا آن را تغییر دهد! ... لذا با رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) صحبت کردند وگفتند: به زنان و دختران نصف دارائی بر جای مانده پدر داده میشود.
در حالی که زنان و دختران بر اسب ننشسته و بر دشمن نمیتازند، و به پسر بچه میراث داده میشود در حالی که اصلا کاری از او ساخته نیست ... در زمان جاهلیت، ایشان به زنان و دختران و پسر بچهها میراث نمیدادند. رویهمرفته به کسانی که نمیتوانستند بـجنگند میراث نمیدادند، ترکه را اول به بزرگترها میدادند و به ترتیب سن پائین میآمدند ... (ابنابی حاتم و ابن جریر آن را روایت کردهاند).
منطق جاهلیت عربی این چنین بود و بعضیها بدان باور داشتند، آنگاه که فریضه میراث و تقسیـم دادگـرانه حکیمانهاش شرف نزول پیداکرد. منطق جاهلیت برخیها هم اینک نیز در برابرفریضه میراث و تقسیم خدا به همان منوال و روال است، و چه بسا کم و بیش با منطق جاهلیت عربی اختلاف داشته باشد. چرا که منطق امروزه میگوید: چگونه دارائی را به کسی از فرزندان بدهیم که در راه بدست آوردن آن نه رنجی کشیده است و نه خستگی دیده است؟ این منطق همان منطق است. هر دوی آنها حکمت و فلسفه ارثگذاری و ارث بری را نمیدانند، و ادب لازم را در برابر آفریدگار جهان مراعات نمیدارند، و لذا چنین امروزیان و دیروزیانی جهالت و بیادبی را یکجا گرد میآرند!
(لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است.
زمانی که مرده وارثی جز پسران و دختران خود نداشته باشد، آنان جملگی ترکه را میبرند، امّا براساس: دختر یک سهم و پسر دو سهم.
در این کار هم جانبداری از جنسی، و ستم به جنسی در میان نیست. بلکه کاملا هماهنگی و دادگری میان مشکلات مرد و مشکلات زن در ایجاد هسته خانوادگی، و در نظام اجتماعی اسلامی برقرار است. چرا که مردی با زنی ازدواج می کند، هزینه زندگی زن و مخارج فرزندانی که از این مرد به دنیا میآورد در همه امـوال بر عهده مرد است، چه زن با او بماند و چه از او طلاق بگیرد. امّا زن یا خودش هزینه زندگی خویشتن را پرداخت می کند، و یا پیش از ازدراج و بعد از ازدواج مردی هزینه زندگانی او را مـیپردازد. زن بهیچوجه مکلف نیست هزینه زندگانی شوهر و فرزندان را تامین نماید. لذا مرد دست کم دو برابر زن بار مشکلات را در هسته خانوادگی و در نظام اجتماعی اسلامی بر دوش می کشد. با این توضیحات، روشن میگردد که تقسیم ترکه بدین شیوه اسلامی، عدالت و دادگری است و هماهنگی میان غنیمت بردن و غرامت دیدن. هر سخنی هم درباره عیبجوئی از نحوه تقسیم حکیمانه الهی، از یک سو و جهالت و نادانی بشمار است و از دیگر سو بیادبی با ذات کردگار است، و نیز طوفانی است که سیستم اجتماعی و هسته خانوادگی در برابر آن تاب مقاومت ندارد، و زندگانی با وجود آن راست و درست و برجای نمیماند.
تقسیم ارث با بیان ارث بریِ فروع از اصول آغاز میگردد:
(فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ).
اگر فرزندانتان همه دختر بودند و تعدادشان (دو و یا) بیشتر از دو بود، دوسوم ترکه بهره ایشان است، و اگر ورثه تنها یک دختر باشد، نصف ترکه از آن او است. اگر مرد متوفی فرزندان ذکوری نداشته باشد، و دو دختر یا بیشتر از دو دختر داشته باشد، دو سوم ترکه بدیشان تعلق میگیرد، و اگر تنها دختری وارث او باشد، نصف ترکه بدو میرسد ... آنگاه باقیمانده ارث تعلق پیدا می کند به نزدیکترین عصبه متوفی: پدر یا پدر بزرگ، برادر تنی یا برادر پدری، عمو یا پسران اصول.
نص قرآنی که میفرماید: (فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ).
دو سوم را برای دخترانی که از دو بیشتر باشند مقرر فرموده است، امّا مقرر داشتن دو سوم برای دو دختر نه بیشتر، بر طبق سنت پیغمبر، و قیاس بر دو خواهر مذکور در آیهای است که در آخـر سوره قرار دارد. از لحاظ سنت این چنین ابوداود و ترمذی و ابن ماجه از طریق عبدالله بن محمّد بن عقیل روایت نمودهاند که او از جابر نقل می کند کهگفته است: زن سعد بن ربیع به خدمت رسولخدا (صلی الله علیه و سلم) آمده و گفت: ای رسول خدا، اینها دو دختر سعد بن ربیع هستند. عموی ایشان دارائی آنان را برده است و چیزی برایشان بر جای نگذاشته است. با این دو دختر هم کسی ازدواج نمی کند مگر این که دارائی داشته باشند... جابر میگوید: رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود: «خداوند در این باره حکم صادر میفرماید». آنگاه آیه میراث نازل شد و رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) کسی را به پیش عموی دختران فرستاد. وقتی که به خدمتش آمد، بدو فرمود:
«به دو دختر سعد دو سوم دارائی را بده، و به مادرشان یک هشتم عطاء کن، و چیزی که میماند از آن تو است».
این بود نحوه تقسیم ارث توسط رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) و دادن دوسوم به دو دختر. این کار میرساند که دو دختر و بیشتر در چنین حالتی دوسوم دارائی را میبرند.
در اینجا اصل دیگری چنین تقسیمی را تقویت می کند، و آن اینکه در آیه دیگری که راجع به دو خواهر است میخوانیم:
(فَإِنْ کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ).
اگر دو خواهر (یا بیشتر، از متوفی) باقی بماند، دوسوم ترکه را به ارث میبرند.
با توجه به سهم دو خواهر، دادن دو سوم ترکه به دو دختر مقبولتر بوده، و دو دختر از دو خواهر برای دریافت چنین سهمی سزاوارتر بنظر میرسند، چه رسد به این که دختری با خواهری در چنین حالتی برابر نهاده شود.
بعد از پایان سخن از بهره فرزندان سخن از نصیب پدران و مادران به میان میآید، و در صورت زنده بودن آنان، از حالتهایگوناگونی که در آن قرار میگیرند بحث میشود، و سهم ایشان با بودن فرزندان شخص متوفی یا عدم وجود آنان تعیین میگردد:
(وَلأبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ - مِمَّا تَرَکَ إِنْ کَانَ لَهُ وَلَدٌ - فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأمِّهِ السُّدُسُ).
اگر مرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد، به هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه میرسد (و باقیمانده بین فرزندان او به تـرتیب سابق تقسیم میگردد). و اگر مرده دارای فرزند (یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند، یک سوم ترکه به مادر میرسد (و باقیمانده از آن پدر خواهد بود). اگر مرده (علاوه از پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی از پدر و مادر، یا از یکی از آن دو) داشته باشد، به مادرش یک ششم میرسد.
پدران و مادران در ارثبری حالتهای گوناگونی پیدا می کنند:
یکم: پدر و مادر با فرزندان همراه باشند. در این صورت به هر یک از پدر و مادر یک ششم داده میشود و باقیمانده به پسر، یا به پسر و خواهـرش میرسد، برابر: مرد دو برابر زن ... اگر هم مرده جز دختری نداشته باشد، نصف ترکه بدو تعلق میگیرد، و به هر یک از پدر و مادر یک ششم میرسد، و پدر یک ششم دیگر را از راه تعصیب میبرد، و در این حالت پدر سهم فرض و سهم تعصیب را یکجاگرد میآورد. امّا اگر مرده دو دختر و بیشتر داشته باشد، دوسوم به دختران میرسد، و به هر یک از پدر و مادر یک ششم تعلق میگیرد.
دوم: مرده پسری و برادرانی، و شوهر یا همسری نداشته باشد. در این صورت پدر و مادر همه ترکه را به خود اختصاص میدهند. یک سوم به مادر میرسد و باقیمانده را پدر از راه تعصیب میبرد. در اینجا پدر دو برابر سهم مادر را میگیرد ... اگر به همراه پدر و مادر، شوهر و یا همسری باشد، شوهر نصف ترکه را میبرد، و اگر همسر بوده یک چهارم بدو تعلق میگیرد، و مادر یک سوم را دریافت میدارد (حال یا یک سوم همه ترکه را، یا یک سوم مانده از اموالی راکه پس از سهم شوهر یا همسر هنوز بر جای است، و این در میان فقهاء مورد اختلاف است) و پدر از راه تعصیب آنچه که پس از سهم مادر میماند بهره خود میسازد. در هر حال نباید که سهم پدر از سهم مادرکمتر شود.
سوم:گرد آمدن پدر و مادر با برادران است - خواه برادران پدری و مادری بوده و یا اینکه تنهـا پدری یا مادری باشند. در اینجا برادران با وجود پدر چیزی به ارث نمیبرند، چرا که پدر بر آنان مقدم است و نزدیکترین عصبه پس از پسر بشمار است. ولی آنان با وجود این، مادر را از یک سوم به یک ششم تقلیل میدهند. سهم مادر با بودن برادران تنها یک ششم است، و پدر باقیمانده ترکه را برمیدارد اگر شوهر و یا همسری در میان نباشد. ولیکن یک برادر مادر را از یک سوم میراث محروم نمیسازد، و بلکه یک سوم ترکه با بودن یک برادر هم بدو تعلق میگیرد، همچنانکه اگر فرزندی و یا برادرانی در میان باشند نیز وضع چنین بود.
و امّا همه این بهرهها و نصیبها وقتی تعیین میگردد و پرداخت میشود که وصیت مرده و دیون او قبلا به تمام وکمال انجام و پرداخت شود.
(مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ).
(همه این سهام مذکور) پس از انجام وصیتی است که مرده می کند، و بعد از پرداخت وامی است که بر عهده دارد (و پرداخت وام مقدم بر انجام وصیت است). ابن کثیر در تفسیرش بیان داشته است: «علماء سلف و خلف متفق القولند بر این که پرداخت وام بر انجام وصیت مقدم است». مقدم داشتن وام هم مفهوم روشنی دارد. چرا که مربوط به حق دیگران است و بناچار باید به تمام وکمال از دارائی ارث گذار مقروض بازپرداخت شود، در صورتی که اموالی از خود بجای گذاشته باشد، تا هم وام دهنده به حق خود برسد، و هم حق کسی بر ذمّه وامگیرنده نماند.
اسلام در پاک داشتن ذمّه از وام بسیار شدت و حدت دارد، تا این که زندگی براساس تقوای درون، و اعتماد در معاملات، و اطمینان خاطر بنیانگذاری و اداره شود. لذا وام را وبالگردن مقروض کرده و او را از آن معاف نداشته است حتی اگر هم مرده باشد:
از ابوقتاده (رضی الله عنه) روایت شده است کهگفته است: مردی گفت: ای رسول خدا، اگر من در راه خدا کشته شوم به نظر شما آیا گناهانم بخشوده میگردد؟ رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(نعـم. أن قُتِلتَ و انت صابر محتسب مقبل غیر مدبر.)
بلی اگر کشته شوی، در حالی که تو شکیبا و خواهان رضای خدا بوده، و در جنگ بر دشمنان تاخته و پای به فرار ننهاده باشی.
سپس فرمود:
(کیف قُلتَ؟)
سخنت چگونه بود؟
او هم سخنش را تکرارکرد. فرمود:
(نعم. الا الدَین. فأنّ جبریل اخبرنی بذلک.)
بلی. مگر قرض. جبرئیل به من خبر داد که قرض بخشودنی نیست. (مسلم و مالک و ترمذی و نسائی آن را روایت کردهاند).
همچنین از ابوقتاده روایت شده است: مردی را به پیش رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) آوردند تا بر او نماز بخواند. فرمود: (صلوا علی صاحبکم فان علیه دینا).
شما بر دوستتان نماز بخوانید، چرا که مقروض است. گفتم: «قرض او را من میپردازم.» فرمود:
(بالوفاء؟)
قطعا به عهد خود وفا کرده و وام را میپردازی؟
گفتم: قطعا به عهد خود وفا و قرض را میپردازم ... آنگاه بر او نماز خواند.
و امّا اجراء وصیت بدان خاطر است که مرده خواسته است. وصیت هم در اوضاع و احوالی انجام میپذیرد که در آن برخی از وارثان برخی دیگر را ساقط و بیبهره میسازند و چه بسا بیبهرگان فقیر باشند، یا این که مصلحت خاندان در استوار داشتن روابط میان بیبهرگان از ترکه و وارثان اموال باشد. با اجراء وصیت وضع بیبهرگان فقیر رو به راه گردد و پیوند خانوادگی و خویشاوندی هم استوار و پایدار بماند، و اسباب حسادت و عداوت وکشمکش وکینهتوزی از میان برداشته شود پیش از این که سر برآورند و بالنده شوند ... باید دانست که وصیت برای ارث برندگان درست نمیباشد. تازه وصیت هم تنها در یک سوم ترکه پذیرفتنی است و در غیر یک سوم پذیرفتنی نیست... این هم تضمینی است که در پرتو آن ارث گذار نمیتواند که با وصیت کردن به وارثان ستم روا دارد... در پایان آیه پسودههایگوناگونی به میان میآیند که بیانگر مقاصد مختلف میباشند:
(آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا).
شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدامیک برای شما سودمندترند. (خیر و صلاح در آن چیزی است که خدا بدان دستور داده است). این فریضه الهی است و خدا دانا (به مصالح شما) و حکیم است (در آنچه بر شما واجب نموده است).
نخستین پسوده، یک نگرش قرآنی برای خشنود ساختن درونها در برابر چنین بخشهای بایسته و فرائض شایسته است. زیرا چه بسا کسانی خواهند بود که عاطفه پدری ایشان را بر آن میدارد که فرزندان را بر پدران ترجیح دهند، چون انسان نسبت به فرزندان گرایش بیشتری دارد و ذاتاً در برابر دوست داشت فرزندان ناتوان است و اغلب سر تسلیم فرود میآورد. همچنین کسانی یافته میشوند که به کمک احساسات اخلاقی بر این ضعف انسانی چیره میگردند و پدران را بر فرزندان ترجیح میدهند. کسانی هم یافته مـیشوند که حیران و سرگشته میگردند و میان ضعف سرشتی و حس اخلاقی متردد میمانند، وگاه بدین سو وگاه بدان سو میگرایند. در مواردی هم کسانی یافته میشوند که روشها و روندهای محیط بر آنان حاکم میگردد و ایشان را در مسیری راه میاندازد که عرف و عادت مردمان خواهان آن است، همانگونه که به هنگام نزول قرآن برخیها تقسیم ارث را برابر عرف و عادت زمان و روش مردمان میخواستند و ما قبلا به بخشی از آن اشاره کردیم ... ولیکن خداوند خواست که خشنودی به همه دلها اندازد و تسلیم را در برابر فرمان خود پیشه همگان سازد، و مردمان را فرمانبردار در برابر تسلیم ارث دادار نموده و بدیشان بفهماند که دانش مطلق و آگاهی کامل متعلق به خدا است و بس، و مردمان نمیدانند که کدامیک از خویشاوندان نسبت بدیشان سودمندترند و کدام گروه در راه مصلحت آنان گام برمیدارند و برانسان خیرخواهترند:
(آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا).
شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدامیک برای شما سودمندترند.
دومین پسوده مربوط به بیان اصل مساله است. چنین مسالهای مساله هوی و هوس و خواستن و نخواستن یا مصلحت نزدیک نیست. بلکه مساله، مساله دین و مساله شریعت است:
(فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ).
این فریضه الهی است.
چرا که این خدا است که پدران و فرزندان را میآفریند، ارزاق و اموال میدهد، فرض و واجب میگرداند، تقسیم مینماید، و قانونگزاری می کند. اصلا مـردمان را نسزد که برای خود قانونگزاری کنند، و یا خواست و آرزوی خویش را حاکم و فرمانروا سازند، و آنگونه بکنند که خود بخواهند. قطعا ایشان مـصلحت خود را نمیدانند. بلکه:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا).
خداوند دانا (به مصالح شما) و حکیم است در آنچه بر شما واجب نموده است).
این هم سومین پسوده است که در چنین پیروی جای گرفته است. این پسوده دلها را آگاه میسازد که آنچه خدا برای مردم میخواهد - و خواست خدا هم اصلی است که تخطی از آن جائز نیست - مصلحتی است که بر دانش و فرزانگی استوار است و از حکمت و فلسفه برخوردار است. بلی خداوند فرمان میراند، چرا که او بس آگاه است، ولی مردمان ناآگاهند، و خدا واجب و لازم میگرداند و بخشها و بهرهها را معین و مشخص میسازد، چرا که او حکیم و کار بجا است، ولیکن ایشان از هواها و هوسها پیروی مینمایند و به دنبال امیال و آرزوها راه می افتند.
بدین منوال پیش از پایان گرفتن احکام ترکه پیروها پیاپی میگردند تاکار را به محور اصلی برگردانند که محور عقیدتی است. محوری که معنی آئین را معین و مشخص مینماید و برباد میدارد که آئین، یعنی داوری بردن به پیشگاه خداوندگار، و دریافت فرائض و واجبات از جانب کردگار، و رضا به فرمان آفریدگار:
(فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا).
این فریضه الهی است و خداوند دانا (به مصالح شما) و حکیم است (در آنچه بر شما واجب نموده است).
سپس روندگفتار بقیه فرائض و بخشها راروشن میدارد:
(وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ - إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ - فَإِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ. وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ - إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ - فَإِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ - مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ).
برای شما نصف دارائی بجای مانده همسرانتان است، اگر فرزندی (از شما یا از دیگران و یا نوه یا نوادگانی) نداشته باشند (و باقی ترکه، برابر آیه قبلی، به فرزندانشان و پدران و مادرانشان تعلق می گیرد) و اگر فرزندی داشته باشند، سهم شما یک چهارم ترکه است (و باقیمانده ترکه به ذویالفروض و عصبه، یا ذویالارحام یا بـیتالمال میرسد. به هر حال چه فرزندی نداشته بـاشند و چه فرزندی داشته باشند، سهم شما) پس از انجام وصیتی است که کردهاند و پرداخت وامی است که بر عهده دارند (و پرداخت وام بر انجام وصیت مقدم است). و برای زنان شما یک چهارم ترکه شما است اگر فرزندی (یا نوه و نوادگانی از آنان یا از دیگران) نداشته باشید. (اگر همسر یک نفر باشد، یک چهارم را تنها دریافت میدارد، و اگر دو همسر و بیشتر باشند، یک چهارم مساوی میانشان تقسیم میگردد. باقیمانده ترکه به خویشاوندان و وابستگان به ترتیب استحقاق میرسد). و اگر شما فرزندی (یا نوه و نوادگانی) داشتید، سهمیه همسرانتان یک هشتم ترکه بوده (و بقیه ترکه به فرزندانتان و پدران و مادرانتان - همانگونه که ذکر شد - میرسد. البته) پس از انجام وصیتی است که می کنید و بعد از وامی است که بر عهده دارید.
نصوص قرآنی واضح و روشن هستند. وقتی که همسر بمیرد و فرزندی اعم از پسر یا دختر نداشته باشد، نصف ترکه او به شوهر میرسد. امّا اگر فرزندی داشته باشد، پسر یا دختر، یکی یا بیشتر، یک چهارم ترکه به شوهر تعلق میگیرد. وجود پسرزادگان همسر هم شوهر را از نصف به یک چهارم تقلیل میدهند همانگونه که اولاد نیز او را به چنین سهمی پائین می کشیدند. همچنین وجود فرزندان همسر از شوهر دیگری هم شوهر را از نصف به یک چهارم تقلیل میدهند ... ترکه بعد از ادای قرض و سپس اجراء وصیت تقسیم میگردد، همانگونه که پیشتر گذشت.
همسر هم یک چهارم ترکه شوهر را میبرد اگر شوهر بدون فرزند مرده باشد. امّا اگر شوهر فرزند داشته باشد، چه پسر و چه دختر، یکی یا بیشتر، از این همسر یا از زن دیگری، همچنین پسران پسر تنی، او را از یک چهارم به یک هشتم تقلیل میدهند ... پرداخت وام و بعد از آن اجراء وصیت، مقدم بر اعطاء میراث نه وارثان و تقسیم آن در میانشان است.
دو همسر وسه همسر و چهار همسر همچون یک همسر بشمار میآیند و جملگی آنان در یک چهارم یا یک هشتم شریک هستند.
آخرین حکم درباره ارث بردن کسی است که به صورت کلاله ارث میبرد. این حکم در نیمه دوم آیه چنین آمده است:
(وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً - أَوِ امْرَأَةٌ - وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ).
اگر مردی یا زنی بگونه کلاله ارث ازآنان برده شد (و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خواهر (مادری) داشتند، سهم هر یک از آن دو، یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن (تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند (و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم می کنند. البته این هم) پس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهده مرده است. وصیت و وامی که (به بازماندگان) زیان نرساند. (یعنی وصیت از بیش از یک سوم نباشد و مرده از روی غرض اقرار به وامی نکند که بر عهده او نیست، و یا صرف نظر از وامی نکند که بر دیگران دارد، و ...).
مقصود ازکلاله کسی است که از مرده ارث ببرد و از زمره اصول و فروع ارث گذار نبوده و بلکه از جمله وابستگان او باشد و خویشاوندی ضعیفی در میانشان موجود باشد که به پای خویشاوندی اشخاص اصول و فروع نرسد. از ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) درباره کلاله سوال شد-گفت: برابر رای خود در باره آن نظر میدهم. اگر درست بود، لطف خدا است. و اگر نادرست بودگناه آن بر من و بر اهریمن است، و خدا و فرستاده او پاک از آن هستند: کلاله کسی است که بمیرد و نه فرزندی داشته باشد و نه پدری ... هنگامی که عمر (رضی الله عنه) هـم خلیفهگردید گفت: من شرم می کنم از این که با ابوبکر مخالفت نشان دهم در نظری که داشته است. (ابن جریر و جز او از شعبی آن را روایت نمودهاند).
ابن کثیر در تفسیر خودگفته است: «علی و ابن مسعود هم نظرشان همین بوده است. از ابن عباس و زید ابن ثابت نیز همین را روایت کردهاند. شعبی، و نخعی، و حسن، و قتاده، و جابر بن زید، و حکم، چنین رای دادهاند. اهل مدینه و کرفه و بصره هم نظرشان همین بوده است و فقهاء هفتگانه و ائمه چهارگانه نیز چنین دیدگاهی داشتهاند و جمهور سلف و خلف آن را پذیرا گشتهاند و جملگی آنان بر آن رفتهاند. افراد زیادی آن را اجماع دانسته و تحت عنوان اجماع ذکر کردهاند».
(وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ).
اگر مردی یا زنی بگونه کلاله ارث از آنان برده شد (و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خواهر (مادری) داشتند، سهم هر یک از آن دو، یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن (تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند (و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم می کنند).
اگر برادری یا خواهری - از مادر - داشت، چنانکه از پدر و مادر، یا تنها از پدر بودند، برابر حکم آیه قبلی سوره ارث میبرند. یعنی: مرد دو برابر زن. دیگر یک ششم به هر یک از ایشان داده نمیشود، چه مرد بوده و چه زن. این حکم، ویژه برادران و خواهران مادری است، چرا که آنان چه مرد بوده و چه زن یک ششم را به عنوان صاحب سهم معین از راه فرض میبرند، نه به عنوان خویشاوندانی که سهم معینی از ترکه نداشته و اموالی از راه تعصیب بدیشان داده میشود. تعصیب یعنی بردن همه ترکه، یا باقیمانده از سهام صاحبان نصیب معین:
(فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ).
اگر بیش از آن (تـعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند. حال تعداد آنان و جنسیت ایشان هر اندازه و هرگونه که باشد. گفتاری که بدان رفتار میگردد این است که آنان بطور یکسان در یک سوم شریک بوده و سهم خود را از یک سوم دریافت میدارند. البته گفتاری هم بدین روال است که میگویند: در چنین حال و احوالی ایشان یک سوم را بهره خود میسازند، ولیکن: مرد به اندازه دو برابر زن. امّا سخن پیشین مقبولتر است، چرا که هماهنگ با قانونی است که خود آیه راجع به برابر و یکسانی مرد و زن بیان فرموده است:
(فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ).
به هر یک از ایشان یک ششم تعلق میگیرد.
از اینجا است که برادران و خواهران مادری با بقیه وارثان فرق دارند. از جمله:
١ - مرد و زن آنان در ارث بردن برابرند.
٢ - آنان ارثی نمیبرند، مگر این که مرده ایشان بگونه کلاله ارث از او برده شود. لذا با بودن پدر یا پدربزرگ، و با وجود پسر یا پسر پسر، ارثی بدیشان تعلق نمی گیرد.
٣ - آنان بیشتر از یک سوم نمیبرند، هر چند که مردان و زنان زیادی هم باشند.
(مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ).
پس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهده مرده است. وصیت و وامی که (به بازماندگان) زیان نرساند.
باید خود را بر حذر داشت از این که وصیت به وارثان ضرر و زیانی برساند، تا که وصیت بر عدالت و مصلحت استوار بماند. پرداخت وام را هـم باید بر اجرای وصیت پیش داشت، و پرداخت وام و اجرای وصیت را هم برتقسیم ترکه در میان وارثان مقدم نمود، همانگونه که گفتیم.
سپس پیرو آیه دوم بسان آیه یکم ذکر میگردد: (وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ).
این سفارش خدا است و خدا دانا (به آن چیزی است که به نفع شما است و آگاه از نیات وصیت کنندگان میباشد) و شکیبا است (و شتابی در عقاب شما ندارد، چرا که چه بسا پشیمان شوید و به سویش برگردید). بدین منوال مفهوم چنین پیروی جهت استواری و روشنگری هر چه بیشتر آن تکرار میگردد. آخر این تقسیم و واجبات «سفارش خداوند است» و فرمان از جانب یزدان بدان داده شده است، و فرمان فرمان او است. از سوی خدا سرچشمه می گیرد، نه برجوشیده از هوا و هوس است. برگرفته از دانش ربانی است، نه از آرزو و خواست انسانی. واجب است که از آن فرمان برد و بدان گردن نهاد، چرا که بردمیده از یگانه مرجعی است که تنها او حق قانونگذاری و تقسیم ترکه را دارد. بلی باید که پذیرای آنگردید، چون از مرجع یکتائی فرمان آن صادر و بدان دستور داده شده است که دارنده دانش راستین و متین و رها از بند پیشین و پسین است.
*
تاکید پشت سر تاکید درباره اصل بنیادین این آئین شرف صدور مییابد. اصـل بنیادین دریافت از خداوندگار یکتا و بس. دریافت قوانین از او، و الا جز این کفر و عـصیان بشمار است و بیرون افتادن از راستای این آئین.
بیان این واقعیت را دو آیه بعدی سوره بعنوان پـیرو نهائی چنین سفارشها و بخش بهرههائی به عهده میگیرد، آنجاکه خداونـد آنـها را حدود و مقررات می نامد:
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ.).
این (احکام راجع به یتیمان و وصیت و سهام مواریث) حدود خدا (در میان حق و باطل) است و (آنها را محترم شمارید و از آنها درنگذرید و بدانید که) هر کس از خدا و پیغمبرش (در آنچه بدان دستور دادهاند) اطاعت کند، خدا او را به باغهای (بهشت) وارد مـی کند کـه در آنـها رودبارها روان است و (چنین کسانی) جاودانه در آن میمانند، و این پیروزی بزرگی است. و آن کس که از خدا و پیغمبرش نافرمانی کند و از مـرزهای (قوانـین) خدا درگذرد، خداوند او را به آتش (عظیم دوزخ) وارد میگرداند که جاودانه در آن میماند و (علاوه از آن) او را عذاب خوار کنندهای است.
این سهام و بخشهای ترکه، و این قوانین و مقرراتی که خداوند برای تقسیم میراث وضع فرموده است و آنگونه که دانش و حکمتش مقتضی دانسته است آن را بخش بخش و بندبند نموده است، و در آن نظم و ترتیب پیوندهای خویشاوندی و نزدیکی خاندان را مراعـات داشته است، و روابط اقتصادی و اجتماعی جامعه را در مد نظرگرفته است، «اینها حدود و مرزهای خداوندی بشمارند». حدود و مرزهائی که خداوند آنها را استـوار و پابرجا فرموده است تا حاکم و داور در میان چـنین پیوندها و روابطی بوده و قـاضی تقسیمات امـوال برجای مانده باشد.
پیامد اطاعت از خدا و فرمانبرداری از پیغمبرش در اجرای چنین مقرراتی و حفظ چنین حدودی، بهشت و جاودان و رستگاری و پیروزی است. از دیگر سو، تجاوز از این یاساها و مرزها و سرکشی از فرمان خدا و پیامبرش، آتش دوزخ و پیوسته مـاندگاری در آن و عذاب خوارکننده را بدنبال دارد. چرا؟ چرا این چنین نتائج بزرگی مترتب برفرمانبرداری و یا سـرکشی از این قانون جزئی همچون فانون میراث و یا بر بخش و یا بر حد و مرزی از حدود و مرزهای آن است؟
کسی که حقیقت این امر را نمیداند و به ژرفای آن پی نمیبرد، بداند و پی ببرد که نتائج اعمال، سـترگتر از خود اعمال، و آثار رفتار، فراتر از ذات کردار است. توضیح این امر را بسیاری از آیههای سوره به عـهده میگیرد و بیان آن خواهد آمد. در دیباچه ایــن سـوره نگاه گذرائی بدانها انداختیم. این آیهها معنی دیـن و شرط ایمان و حد و حدود اسلام را به تصویر می کشند، و مانعی در میان نحواهد بود که توضیح چنین امری را جلو بیندازیم، و در پیروهای دو آیه میراث که بسی بزرگ و سترگ هستند چکیدهای از آن را روشن سازیم:
کار اصلی در این آئین که اسلام است، بلکه در هـمه ادیان آسمانی، از سپیده دم تاریخ، از آن زمان کـه خداوند پیغمبران خود را برای رهنمود مردمان به جهان گسیل داشته است، این بوده است: درکره زمین الوهیت و خداوندگاری از آن کیست؟ و ربوبیت و پروردگاری متعلق به چه کسی است؟ همه چیزهای این آئین در پاسخ بدین هر دو سوال گرد میآید، و همه کارهای مردمان جملگی در لابلای آنها جای میگیرد!
الوهـیت و خداوندگاری از آن کیست؟ ربوبیت و پروردگاری متعلق به چه کسی؟
الوهـیت و خداونـدی از آن یـزدان سبحان است، و ربوبیت و پروردگاری متعلق به ایزد منان است. اصلا آفریدهای از افریدگانش انباز او نبوده و نیست ... این چنین باوری، ایمان است و اسلام است و آئین خداوند رحمان است. الوهیت یا ربوبیت را متعلق به آفریدهای از آفریدگانش دانستن، خواه با بودن دادار منان، و یا بدون ذات سبحان، شرک بدکردار و یا کـفر آشکار بشمار است.
امّا اگر خدای یکتا را به خداونـدگاری و پروردگاری بستایند و الوهیت و ربوبیت را خاص او نمایند، این کار بندگان اطاعت از یزدان، کرنش در مقابل خالق جهان، اظهار بندگی در برابر ذات سبحان، پیروی بیانـباز از برنامه خداوند بینیاز بشمار خواهد آمد. چرا که این تنها خدا است که میتواند برنامه زندگانی مردمان را برفزیند، و برای ایشان قانونگذاری کند، و معیارها و ارزشهای حیات آنان را تعیین فرماید، و قـوانـین و مقررات لازم برای جوامع بشری را مشخص نماید. اصلا چیزی از این حق و حقوق جز خدا را نسزد، و انسانها - چه فرد و چه جمع - تنها باید به شریعت خداوندگاری چنگ زنند و آن کنند و آنگونه روند که او فرماید و بدان اشاره نماید.
ولی اگر الوهیت یا ربوبیت متعلق به کسی از آفریدگان یزدان شود - خواه گونه انباز با خدا، و خواه بدون دخالت الله - این عمل کرنش و دینداری برای غیر یزدان، و اظهار بندگی در برابر مردمان، و عبادت انسان برای بندگان بجای ایزد منان خواهد بود. آخر پیروی از برنامهها و طرحها و قـانونها و معیارها و میزانهای بشری، فرمانبرداری از گروهی از مردمان است که برای دیگران برنامهریزی می کنند و معیارها و میزانها تهیه میبینند و بدون استناد به کتاب خدا و بهرهمندی از سلطه الله، مقررات و قوانین میسازند و خودسرانه با استناد به اسناد این و آن طرحی نو درمیاندازند و سلطه و قدرت و برو و بیا راه میاندازند. از اینجا است که نه دینی و نه ایمانی و نه اسلامی در میان است، بلکه آنچه هست شرک وکفر وگناه و عصیان است. حقیقت امر این بود کهگفتیم و در معنی را گفتیم. باید دانست: ترک یکی از حدود و مقررات یا ترک همه قوانین و شرائع در اینجا یکسان بشمار است. چرا که حدی از حدود کل آئین است، و جملگی حدود هم کل آئین است. مـهم ارکان و اصولی است کـه اوضاع مردمان و احوال ایشان متکی بدانها است. آیا الوهیت و ربوبیت - با تمام خوصیاتی که دارند - تنها متعلق به خدا میدانند؟ یا این که بنده ای از بندگانش را انباز او میخوانند؟ و یا به الوهیت و ربوبیت برخی بر برخی معتقد میباشند؟ شرک وکفر است و انـجام گناه، و سرکشی است از فرمان خدا، هر چند که مردمان ادعاء کنند که معتقد به آئین اسلام و از پیروان آنند، و هر چند که زبانشان - نه حقیقت و واقعیت زندگیشان - بارها گوید که آنان مسلمانند.
این حقیقت بزرگی است که این پینوشت آن را فریاد میدارد، پینوشتی که تقسیم بخشهای ترکه وارثان، اطاعت از خدا و فرستادهاش، سرکشی از دستور خدا و از رهنمود پیغمبرش، بهشتی که در زیرکاخها و درختان آن جوریبارها روان و مردمان در آن بهشت جاویدان، و یا آتشی که همیشگی و ابدی و عذاب خوار و رسوا کننده سرمدی، همه اینها را به هم میپیوندد.
این حقیقت بزرگی است که چنین آیاتی و آیات بیشمار دیگری از همین سوره برآن تکیه میورزند، و واضح و روشن و قاطعانه وصریح آن را عرضه میدارند، بدانگونه که ستیزبردار نبوده و قابل تاویل و توجیه نمیباشند.
این حقیقتی است که باید کسانی که خود را در این کره زمین به اسلام منسوب میدارند، به روشـنگری آن بپردازند و آن را برای خود هویدا و آشکار سازند، تا ببینند آنان از این اسـلام چـه اندازه بهرهمند و یا بیبهرهاند، و ایشان کجا و اسلام کجا است، و زندگانی ایشان چه مقداری از این آئین متاثر و برخوردار است و چقدر بدان نزدیک و یا از آن برکنار است.
*
حال لازم است سخن کوتاهی درباره قانون ارث در اسلام داشته باشیم، هر چند که درباره چنین قانونی به هنگام بررسی آیـهای که قاعده همگانی را مـقرر میداشت بدان اشارهای کردیم:
(لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ).
مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان (هم) نصیبی دارند از آنچه بدست میآورند.
همچنین به هنگام اشاره به قاعده همگانی:
(لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است.
از آن سخن به میان آوردیم.
سیستم اسلامی در قانون ارث سیستمی است که پیش از هر چیز همساز با سرشت بوده، و با واقعیات زندگی خانوادگی و انسانی هم در همه احوال و اوضاع سازگار است. این امر وقتی کاملا جلوهگر و هویدا میگردد که قانون ارث در اسلام را با قانون ارث در سایر سیستمهای دیگر بسنجیم، هر سیستمی که انسان با آن در جاهلیت قدیم و یا در جاهلیت جدید آشنا شده است و در سرزمینی از سرزمینهای نقاط مختلف کره زمین روبرو گشته است.
اسـلام سیستمی است که معنی ضمانت اجـتماعی خانوادگی را کاملا مـراعات مـیدارد، و بهرهها را بگونهای تقسیم می کند که هر فردی در خانواده از چنین ضمانت اجتماعی به اندازه لازم برخوردار شود و سهم بایسته خود را ببرد. چرا که خویشاوندان فروع مرده که پس از بازماندگان اصول مرده - یعنی آنان کـه دارای سهم مشخصی هستند، از قبیل پدر و مادر - برای ارث بردن از دیگران جلوتر و شایستهترند، چون که به هنگام حیات از همگان بیشتر یار و غمخوار مرده بودهاند، و در صورت نیاز دیه و قرض او را پرداختهاند. لذا اسلام یک سیستم هماهنگ و تمام عیاری است.
اسـلام سیستمی است کـه اصل ضمانت اجتماعی خانوادگی را کاملا مراعات کرده و در نـظر دارد که انسانها همه از نوع واحدی هستند:
بنی آدم اعضای یکـدیگرند که درآفرینش ز یکگوهرند
لذا هیچ زنی و هیچ کودکی را از ارث محروم نمیسازد به خاطر زن بودن یاکودک بودن. چرا که اسلام علاوه از رعایت مصالح عـملی - همانگونه که در بخش نخستین بیان داشتیم - اصل وحدت درگوهره آدمیت را نیز پیش چشم میدارد. این است که جنسی را بر جنسی برتری نمیدهد مگر به اندازه رنجی که او در ضمانت اجتماعی خانوادگی متحمّل میگردد و یـا به اندازه تلاشی که وی در ضمانت اجتماعی انسانی از خـود نشان میدهد.
اسلام سیستمی است که ویژگی سرشت زنده را بطور عام، و سرشت انسان را بطور خاص در نظر میگیرد، و لذا در تقسیم ارث فرزندان را بر اصول (که پـدران و مادرانند) و بر سایر خویشاوندان مقدم میدارد، زیراکه نسل جدید وسـیله امتداد حیات و مـایه حفظ نـوع بشریند، و از نظر سرشت زنده سزاوار توجه بیشتر و درخور اهمّیت فراوانترند، امّا با وجود این اسلام اصول (یعنی پدران و مادران) را از ارث محروم نکرده است، و سایر خویشاوندان را بینصیب نـنموده است. بلکه برعکس برای هر یک از آنان سهمی در نظرگرفته است، ولیکن با توجه به منطق راست و درست سرشت سالم.
اسلام سیستمی است که با طبیعت فطرت در پاسخ به رغبت موجود زنده - بویژه انسان - نیز همگام است. انسان میخواهد رابطهاش با فرزندانگسیخته نگردد، و در طـول روزگـاران با حضور زادگانش در صحنه زندگانی ادامه حیات دهد و نام او در میانشان برقرار بماند. بدین سبب است که اسلام چنین خواستی را ارج می نهد و انسان را مطمئن میسازد که تلاشی راکه در راه اندوختن ثمره کارش ورزیده است در مـد نـظر میگیرد وکسان او از ثـمره چـنین کوششی محروم نمیگردند، و اهل و عیالش از جد و جهدش برخوردار میشوند و پس از درگذشت او فراهـم آورده سـعی و عملش را به ارث میبرند... این خواست درونی بشری، و پاسخ عملی اسلام به چنین مهر سرشتی، انسان را به تلاش مضاعف میخواند، و ملت را از این کوشش چندین برابر بهرهمند و سـودمند مـیگرداند، بدون این که کوچکرین خلل وکمترین زیانی به اصل بنیادین ضـمانت اجتماعی هـمگانی صریح و قـوی اسلامی برسد.
در پایان بایدگفت: اسلام سیستمی است که پخش دارائیگرد آمده را تضمین می کند وپیوسته آن را در سرآغاز پیدایش هر نسلی تقسیم و پراکنده میسازد، و هرگز نمیگذارد ثروت رویهم انباشتهگردد، و در دست گروه اندکی بماند و بچرخد، بدانگونه که در برخی از سیستـمها این چنین است و ترکه تنها به پسـر بزرگتر تعلق میگیرد، و یا این که به طبقات اندکی اختصاص مییابد. اسلام از این ناحیه هم دارای ابزار تازه و کارآئی است که در پرتو آن تنظیم اقتصادی را پیوسته به میان مردمان برمیگرداند، و اقتصاد را به اعتدال می کشاند، بدون این که حکومتها مستقیما دخالت کنند، دخالتی که نفس بشری بنا به سرشت حرص و آزی که بر آن سرشته شده است از آن خشنود نبوده و بدان رضا نمیدهد. و امّا هر چند که این تقسیم مستمر و بخش پیاپی ترکه انجام میپذیرد، نفس از آن خشنود و دل بدان راضی است، چرا که همگام با سرشت آدمی و هنجار با حرص و آز انسانی است. فرق اصلی قانون خدا با قانون انسان هم در همین است.[9]
[1] - برای استفاده بیشتر، مراجعه شود به کتاب: «السلام العالمی و الاسلام» فصل «سلام البیت». چاپ دارالشروق.
[2] - بخاری آن را اخراج کرده است.
[3] - ابو داود و ترمذی و ثنائی آن را روایت کردهاند.
[4] - برای اطلاع بیثشر مراجعه شود به کتاب «السلام العالمیوالاسلام» فصل: «سلام البیت» چاپ دارالشروق.
[5] - برای آشنائی بیثشر مراجعه شود به کتاب «العدالة الاجتماعیة فی الاسلام»،فصل «سیاسة المال»، چاپ دارالشروق.
[6] - برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب «انسان بین مادیگری و اسلام» تالیف محمد قطب، فصل: فرد و جامعه، و به کتاب : «عدالت اجتماعی در اسلام» فصل: ضمانت اجتماعی، و فصل: نقش ثروت، و کتاب: «بررسیهای اسلامی» فصل ضمانت اجتماعی، هر دو کتاب تالیف مولف، چاپ دارالشروق.
[7] - همان ماخذ قبل.
[8] - مرجع سابق.
[9] -
سوره نساء
مدنی و ١٧٦ آیه است.
رهنمودهای سورهی نساء
این سوره مدنی است و پس از سوره بقره، درازترین سورههای قرآن است. بعد از سوره ممتحنه نازل شده است. روایتها، حاکی از آن است که برخی از آیات آن، در غزوه فتح مکه به سال هشتم هجری نازل شده است، و برخیها در غزوه حدیبیه به سال ششم هجری، یعنی قبل از غزوه فتح مکه نازل گشته است.
امّا امر ترتیب سورهها برحسب نزول - چنانکه در سرآغاز سخن از سوره بقره گفتیم- قطعی نیست. از سوی دیگر، یک سوره هم به یکبار و در یک زمان همه آیات آن، نازل نمیشد. بلکه آیههای مختلف سورههای مختلف نازل میگردید، و سپس پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور میداد هر یک از آنها را در جای اصلی خود، بگذارند. بنابراین یک سوره، مدت کم یا زیادی باز میماند، و چه بسا سالها به همین منـوال، طول میکشید. مثلا در سوره بقره، آیههائی از آن جزو آیاتی شده که در اوائل کار در مدینه نازل شدهاند، و آیههائی از آن جزو آیاتی نازل شده که از قرآن در اواخرکار نازل شدهاند.
در این سوره هم، کار به همین منوال است. برخی از آن، بعد از سوره ممتحنه در سال ششم هجری ر خی از آیات آن در سال هشتم هجری نازل شده است. ولیکن بسیاری از آیات آن در اوائل هجرت به مدینه، نازل گشته است. به هر حال، شاید نزول آیات این سوره از زمان بعد از غزوه اُحد به سال سوم هجری، شروع شده و تا آخر سال هشتم که مقدمه سوره ممتحنه آغاز به نزول کرده است، ادامه داشته است.
برای مثال آیهای را بیان میداریم که در این سوره، راجع به حکم زنان زناکار آمده است:
(وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا).
کسانی از زنان شما که مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از خودتان را گواه بر آنان کنید، پس اگر گواهی دادند، آن زنان را در خانهها نگاه دارید تا مرگ به سراغشان میآید یا اینکه خداوند راهی برای آنان قرار دهد. قطعی است که این آیه، پس از آیه سوره نور نازل شده است. آیهای که حد زنا را روشن نموده است:
(الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما ماة جلدة، و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله إن کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر، و لیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین).
به زن زناکار و مرد زناکار، بـه هر یک از آن دو، صد تازیانه بزنید، و در (اجراء احکام) دین خـدا، رحم و شفقتی در باره ایشان به شما دست ندهد، اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، و بر شکنجه ایشان گروهی از مومنان حاضر آیید. (نور / ٢)
این آیه، پس از قضیه افک به سال پنجم هجری (یا بنا به روایتی، به سال چـهارم هجری) نازل شده است. هنگامیکه این آیه نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(خذوا عنّی. خذوا عنّی قد جعل الله لهنّ سبیلاً ...[1] الخ.)
از من بیاموزید. از من بیاموزید. به راستی خداوند راهی برای آنان پیدا کرد... الی آخر.
راهیکه خداوند برای آنان پیدا کرد، حکمی است که این آیه سوره نور، آن را در برگرفته است.
در این سوره، نمونههای فراوانی همچون اینها یافته میشود که دلالت بر تاریخ نزول آنها بگونه تقریب دارد؛ به همان نحوی که در سرآغاز سخن از سوره بقره گفتیم.
*
این سوره نقشی از تلاشی را که اسلام در راه فراهم آوردن گروه مسلمانان و تشکیل جامعه اسلامی و حمایت از مسلمانان و حفظ این جامعه، مبذول داشته است، بیان میدارد، و نمونهای از تاثیر قرآن در جامعه جدید را عرضه مینماید، جامعهایکه در اصل از خلال نصوص قرآن برتراویده است، و از لابلای برنامه یزدانی، بردمیده و بالا گرفته است. با بیان این دو چیز، سرشت این برنامه، در همخوانی و همآوائی با پدیده انسانی را به تصویر میکشد، کما اینکه سرشت این پدیده انسانی و همآهنگی و همگامی او را با برنامه یزدانی به تصویر میکشد ... بدانگاه که برنامه یزدانی دست او را میگیرد و گام به گام بالاتر و بالاترش میبرد و از حضیض مذلت به اوج عظمتش میکشاند ...گام بهگام، و منزل به منزل از میان امواج حرصها و آزها، شهوتها و آرزوها، ترسها و خوفها، و رغـبتها و خواستها، وی را راه میبرد، و از میان خارهای راهیکه گامی خالی از آنها نیست، و از میان دشمنانیکه در طول آن راه پرخار، کمین کردهاند، عبور و به سلامت نجاتش میدهد!
پیشتر - در سورههای بقره و آل عمران - دیدیم که قرآن چگونه با همه این شرائط رودرو میگردد، شرائطی که پیدایش و بالش گروه مسلمانان را در مدینه میپائید. و چگونه به بیان سـرشت برنامه یزدانی میپرداخت کهگروه مسلمانان، بر اساس آن پا میگرفتند. و به چه شکل حقائق اساسیی را بیان میداشت که جهانبینی اسلامی بر آن استوار میگردید، و به چه نحوی معیارها و میزانها از این جهانبینی برمیجوشید. و به چه ترتیب، تکالیفی را بیان میکرد، که نهضت اسلامی و پاسداری از این امانت، در زمین مقتضی آن بود، و سرشت دشمنان این برنامه و دشمنان اینگروهی را به تصویر میکشید که در زمین بر آن برنامه ماندگار و پایدارند. و ایشان را از اسباب و وسائل چنان دشمنانی و دسائس و نیرنگ آنان برحذر میداشت، و عقائد نادرست و انحرافی آنان و وسائل و ابزار پست و ناروای ایشان را روشن مینمود و ... و ... همچنین در این سوره میبینیمکه قرآن با همه این شرائط و ظروف و حقائق رویاروی میشود و به نبرد میخیزد... جز اینکه هر سورهای از سورههای قرآن، دارای سرشت خاص و نماد مشخص و محور ویـژهای است که همه موضوعها، بدان متصل و پیوسته است ... سرشت خاص هم اقتضاء دارد که موضوعهای همه سوره فرازهم آیند و پیرامون محور آن با نظم و ترتیب خاص خرد، هماهنگ کردند، و این نظام و هماهنگی در نماد آن جلوهگر شود، و سرشت سوره بدان متمـایز گردد. همانگونهکه هر موجود زندهای، دارای نشان و نماد ویژهای است و با وجود این روی هم رفته، فردی از افراد جنس خویش است!
ما در این سوره می بینیم – و نزدیک استکه حس کنیم -که این سوره موجود زندهای است و به سوی هدف مشخصی در حرکت است و برای رسیدن بدان در تلاش است و با وسائل جورباجور و راههایگوناگون، میخواهد آن را فراچنگ آورد ... بندها و آیهها و واژههای سوره، همان وسائل و ابزاری استکه به واسطه آنها خویشتن را بدان چیزیکه میخواهد میرساند! از این گذشته، در برابر این سوره - همچنین در برابر هر سورهای از سورههای قرآن - احساس میکنیمکه با موجودی زنده، دارای نشانههای شناخته، نماد مشخص صاحب اراده و جهت، برخوردار از حیات و حرکت، و دارنده حس و شعور رویاروئیم و در پاسخ و گفتگوئیم!
سوره با تلاش و کوشش، در صدد محو نشانههای جامعه جاهلی است. جامعهایکه از آن، گروه مسلمانان دستچین شدهاند. تلاش میکند که رسوبات جاهلی را بدور افکند، و نماد چیره جامعه اسلامی را تغییر دهد و آن را از تهنشستهای جاهلی بزداید، و شخصیت خاص این جامعه را پاک و بیآلایش جلوهگر سازد. همانگونه که تلاش دارد حس دفاع از وجود متمایز را به جوش و خروش اندازد. اینکار را هم با بیان سرشت برنامهای که چنین وجود متمایزی از آن سرچشمهگرفته است، شناساندن دشمنان کمین کرده و اینجا و آنجا مترصد نشسته اسلام اعم از مشرکان و اهلکتاب به ویژه یهودیان- و معرفی دشمنان سست عنصر - آنانکه ایمان ضعیف دارند، و هـمچنین منافقان – و کشف وسائل و نیرنگها و حیلهگـریهایشان، و بیان تباهی اندیشهها و جهانبینیها و برنامهها و راههایشان، انجام میدهد. و سیستمها و قوانینی را پدید میآورد که همه اینها را تنظیم و تعیین میکند و در قالب اجرائی مرتب و منظمی میریزد.
در همان وقت، رسوبات جاهلیتی را میبینیم کـه با برنامه جدید و با ارزشها و اعتبارهای تازه در ستیز و پیکار است. چهرهها و نمادهای جاهلی را میبینیم که میکوشد چهرهها و نـمادهای تازه تابان و زیبا را بپوشاند. صحـنه بیکار را از مد نظر میگذرانیم و پیش چشم میداریم و میبینیمکه برنامه یزدانی با این قرآن ربانی به این میدانگام میگذارد و به نبرد میخیزد. پیکاریکه از لحاظ شدت و ژرفا و پهنا، کمتر از پیکاری نیستکه در میدان دیگری بدان پای مینهد و با دشمنان کمین کردهاش و دشمنان سست عنصرش، در آن به نبرد و رزم میآغازد.
وقتیکه با دقت به این رسوباتی بنگریم که جامعه اسلامی از جامعه جاهل به همراه آورده بود که خود از آن برخاسته بود، رسوباتی که این سوره به چارهجوئی بخشهائی از آن میپردازد – همانگونه کـه سورههای فراوانی به چارهجوبی بخشهای دیگری از آن میپردازد - خوف و هراس از ژرفای این رسوبات، سراپای ما را فرامیگیرد، تا آنجاکه سراسر این برهه از زمان را به خود اختصاص میدهد، برههایکه ترجیح دادیم که آیات این سوره در آن نازل میگردید ... مایه شگفت استکه این رسوبات تـا آن زمان متاخر، پابرجای و سخت بماند ... بلکه مایه شگفت بیشتر ما این استکه این برنامه عجیب و نادر چگونه توانسته است، چنین گام بلندی را بردارد و از این مرحله پست جاهلی گروه مسلمانان را بدین مرحله عالی برساند، و از این حضیض مذلت آنان را برگیرد، و به اوج عزت ارتقایشان دهد ... اوج عزتی که هرگز انسانها بدان نرسیدهاند، مگر با ندای ساربان چنین برنامه شگفت و نادر برنامهای که تنها او میتواند وجود بشری را از آن حضیض برگیرد، و آرام آرام، با شفقت و مهربانی، ساده و آسان، شکیبایانه و دلسوزانه، و با گامهای همآنگ و سنجیده، بدان قله بلند و بالا برساند!
کسی که بدین پدیده شگفت و نادر در تاریخ بشریت، با دیده تحقیق بنگرد، گوشهای از فلسفه گزینش «امّیها» در جزیرةالعـرب توسط خدا، برای حمل این رسالت سترگ در آن زمان، برایش هویدا میگردد... چرا که آنان نمایاننده پستی و رذالت جاهلی کامل از لحاظ اعتقادی و جهانبینی، علمی و فکری، اخلاقی و اجتماعی، و اقتصادی و سیاسی، به تـمام معنی کلمه بودند... خداوند چنین کسانی را گزید تا اثر ایـن برنامه در آنان آشکارا دیده شود و مردمان بدانند که معجزه چگونه انجام میگیرد، معجزهای که جز برنامه الهی هیچ برنامه دیگری و هیچ مکتبی از مکاتب سراسر کره زمین قادر به ارائه آن نمیباشد. و مردمان بدانند که کدام دست قدرتی همه فرازها و نشیبها و خطوط و نقشههای چنین برنامهای از ابتداء تا انتهاء و از پائین تا بالای آن را در آنان، نقش بسته است و همه پدیدهها و تجارب آن را در ایشان جلوهگر ساخته است. همچنین انسانها بدانند که در هـمه عمر خـود کجا برنامهای را مییابند که دست ایشان را بگیرد و آنان را در هر موقعیتی و هر مرحلهای از مراحل تـرقی که باشند، به اوج رفعت و عزت برساند. خواه آنـان در مرحلهای از مواحل صعود باشند، و یا اینکه در مرتبه پست «امّیها» یعنی آن کسانی باشند که اسلام دست آنان را گرفت و بلندشان کرد و بدانجایشان رساند، که رساند.
این برنامه دارای اصول و ارکان ثابتی است، چرا که هماهنگ با «انسان» است. انسان هم دارای هستی ثابتی است و وجودش به وجود دیگری تبدیل نمیشود. همه تغییرات و تبدیلاتی که گریبانگیر زندگی او میگردد، سرشت او را تغییر نـمیدهد و هسـتی او را دگرگون نمیسازد و او را به موجود دیگری تبدیل نمینماید. بلکه آنچه بر سر او میآید تغییرات و دگرگونیهای سطحی است. مانند امواجی که در دریای بزرگی پدید می آید. امواجی که سرشت آبی دریا را تغییر نمیدهد، و بلکه در امواج همیشگی زیرین هـم بیتاثیر است؛ امواج زیرینی که تابع عوامل طبیعی ثابتی است!
بدین لحاظ است که نصوص ثابت قرآنی با آن هستی ثابت بشری روبرو مـیشود، و از آنـجاکه نصوص قرآنی، ساخته همان سرچشمهای است که انسان ساخته او است، با همان آرامش و نرمشی با «انسان» روبرو میگردد که انسان با شرائط و ظروف متغیر زندگی و منازل و مراحل متجدد خود، رویاروی میشود، و سعی میکند ارکان اساسی انسانی خویش را پاس دارد.
در «انسان» چنین استعداد و چنین نرمشی وجود دارد، و الا هرگز نمیتوانست که با ظروف و مراحل زندگی روبرو شود، ظروف و مراحلی که پیوسته در حال تغییر است و هرگز بر یک مـنوال ماندگار نـمیماند. در برنامهای که خداوند برای ایـن انسـان وضع فـرموده است، همین ویژگیها وجود دارد، به حکم آنکه ایـن برنامه از همان منتی صادر شده است که انسان از آن صادر شده است، و در این برنامه همان ویـژگیها به ودیعت گذارده شده است که در انسان به ودیعت نهاده شده است، و این برنامه بگونهای آماده شده است که بتواند تا اخر زمان با انسان همدم و همـراه شود و در گردش و چرخش زمان با او در گشت و گذار باشد.
بدین منوال این برنامه و این نصوص میتوانند، فرد انسانی را دریابند و به فریاد مجموعه انسانها برسند، و دست او و مجموعه انسانی را نگرند و در هر سطح و در هر مرحلهای از مراحل باشند، ایشان را به حرکت و گردش اندازند، تا آنان را بدان قله بلند برسانند. برنامه یزدانی و نصوص قرآنی، هرگز از بلند گرداندن او و آنان، دلگیر و ناتوان نمیگردند، و در هر مکانی که باشند ایشان را از نشیب به فـراز میکشانند و میرسانند.
جامعه ابتدائی عقبماندهای مـانند جامعه عربی در جاهلیت قدیم، و جامعه صنعتی متمدنی همچون جامعه اروپائی و آمریکائی در جاهلیت جدید، هر دوی ایشان در برنامه یزدانی و در نصوص قرآنی، مکان خویش را مییابند، وکسی را پیدا مـیکنند که دسـتشان را در آنجایی که هستند بگیرد و از این نردبان به سوی بالا بالاها ببرد و به قله بلندشان برساند. آن قله سربرافراشتهای که اسلام در مرحله زندهای از مراحـل تاریخ انسانی پدیدارش کرده است.
جاهلیت تنها مرحله گذشتهای از مراحل تاریخ نیست. بلکه جاهلیت عبارت است از هر برنامهای کـه در آن بندگی انسان در برابر انسان مجسم و جلوهگر شود. پیدا است که این ویژگی، امروز در همه برنامههای زمین، بدون استثناء موجود است. چرا که در همه برنامههائی که امروزه بدانها گردن نهادهاند، انسانها از انسانهای همچون خود، جهانبینیها و اصول زیست، مـعیارها و ارزشها، قوانین و مقررات، و آداب و رسوم، دریافت میدارند، و این خود جاهلیت به تمام معنی است. جاهلیتی است که در آن بندگی بشر در برابر بشر جلوهگر و هویدا است. زیرا برخی، برخی را به جای خدا میپرستند.
اسلام یگانه برنامه زندگی است که در آن انسـان از بندگی انسان آزاد میگردد. چرا که انسانها در اسلام، جهانبینیها و اصول زیست، معیارها و ارزشها، قوانین و مقررات، و آداب و رسوم را تنها از دست خداوند پاک دریـافت مـیدارند. هنگامیکه سـر خود را فرود بیاورند، فقط آن را در برابر خدا فرود میآورند. و زمانی که از قوانینی پیروی کنند، فقط از خدا اطاعت می کنند و تنها از او فرمان میبرند. و چون در برابـر نظامی کرنش کنند، فقط در برابر خدا کرنش می کنند. و لذا به راستی از بندگی بندگان در برابر بندگان رها میشوند، چرا که همگان تنها بندگان خدای یکتای بیانباز میگردند.
این هم، دو راهه جدائی موجود میان جاهلیت -در هر شکلی از اشکال که باشد- و میان اسلام است. ایـن سوره ترسیم دو راهه جدائی را بر عهده میگیرد، و با دقت کامل و روشنی تمامی که با آن شک و شبههای برای شک و شبهه کنندهای باقی نماند، به ترسیم چنین دو راههای میپردازد.
*
روشن است که هر امری یا هر نهیی و یا هر رهنمودی که در قرآن کریم آمده است، پدید آوردن وضعی را به عهده گرفته است که قبلا نبوده است، و یا اینکه از میان بردن وضعی را به عهده گرفته است که قبلا بوده است. این هم زیانی متوجه قاعده همگانی اصولی نمیسازد که میگوید: «اعتبار به عموم لفظ است نه به خصوص سبب»... این نیز نباید از نظر، دور داشـته شود که نصوص قرآنی نازل گردیده است، تا - همانگونه که گفتیم -در هر نسلی و در هر محیطی کارگر وکـارآ، شود. معجزه هم در همین نهفته است. چرا که همان نصوص قرآنیی که آمد تا با احوال و اوضاع معینی رویاروی شود، خود هـان نـوصی است که در هـر وضعی از اوضاع و در هر شکلی از اشکال زندگی با جماعت بشری رویاروی میگردد و با آنان به سخن مینشیند. و همان برنامهای کهگروه مسلمانان را از دره جاهلیت برداشت، خود هـمان برنامهای است که هـر گروهی را -با هر موقعیتی که در نردبان ترقی دارد - برمیدارد و به قله بلندی میرساند کهگروه نخستین را بدانجا رسانده بود، آن روزکه آنان را از دره ژرفی برداشته بود.
از اینجا است که ما هنگامی که قرآن را میخوانیم، از یک سو میتوانیم نمادها و سیماهای جامعه جاهلی را در پرتو قرآن، آشکارا از لابلای اوامر و نواهـی و رهنمودهای آن ببینیم، و از سـوی دیگر نمادها و سیماهای تازهای را بوضوح مشاهده نمائیم که قرآن آنها را پدید میآورد و در جامعه نو مستقرشان میگرداند.
آیا ما در این سوره، چه نمادها و سیماهائی را مییابیم که مربوط به جامعه جاهلی بوده و هنوز در سـرشت مسلمانان آن روزگارانی جای و ماندگار باشد که برنامه یزدانی ایشان را از دره جاهلیت برگرفت؟ و چه نمادها و سیماهای جدیدی خواهیم یافت که خواسته میشود در جامعه اسلامی پدیدار و ماندگارگردند؟
ما جامعهای را پیش روی خواهیم یافت که در آن حقوق یتیمان، بویژه دختران یتیم تحت قیمومت افراد خانواده و سـرپرستان و متولیان، خورده مـیشود، و اموال با ارزش و مرغوبشان با اموال بیارزش و نامرغوب عوض میگردد، و در دارائیشان شتابگرانه و آزمندانه اسراف و چپاول میشود، از ترس اینکه نکند بزرگ بشوند و اموال خود را خـواسـتار و به خویشتن برگردانند! همچنین در آن، دخترکان ثروتمند زندانـی میگردند تا سرپرستانشان بتوانند ایشان را به خاطر اموالشان نه میل به جمال وکـمالشان همسران خـود گردانند، و یا اینکه ایشان را به همین منظور به عـقد ازدواج پسر بچه های خود درآورند!
جامعهای را مییابیم که در آن بر کوچکان و ضعیفان و زنان ستم میگردد، چرا که قسمت حقیقی مـیراث بدیشان داده و تسلیم نمیشود، و بلکه بیشترین بخش ترکه به مردان نیرومندی میرسد که میتوانند اسلحه به دست بگیرند، و بالاخره ضعیفان جز مقدار ناچیزی از میراث دریافت نمیدارند، و همین مقدار ناچیزی را هم که دختران خردسال و پیر زنان کهنسال دریافت میدارند، باعث دردسرشان میشود، و به خاطر آن بازداشت، و برای پسر بچگان خردسال، یا سرپرستان پیرمرد، زندانی و نگهداری میگردند، تا اینکه دارائی از دسترسشان دور و بهره غریبان نشود!
جامعهای را خواهیم یافت که به زن احترام و ارجی نمیگذارد، و با او در طول زندگیشان درشتی و سـتم روا میدارد. از ترکه - همانگونه کهگفتیم - محرومش می کند، یا او را بازداشت و زندانی مینماید تا حقوقش را بخورد و دارائیش را به تـاراج برد. زن را همچون کالا، برای مرد میراث قلمداد می کند. چه هنگامی که شوهر زن بمیرد، سرپرست مرد، سر مـیرسد و جامه خود را روی زن میاندازد و جامعه میداند که زن در قرق او است. اگر مرد خواست او را بدون مهریه به ازدواج خود در میآورد، و اگر خواست او را به ازدواج دیگران درآورده و مهریه را خـود دریـافت میدارد. شوهر وقتی زن را طلاق میدهد، میتواند زن را از ازدواج باز دارد و او را بگونهای درآورد که نه همسرش شمار آید و نه مطلقه، تا زمانی که زن بیاید و خویشتن را از او با دادن تاوان باز خرید نماید و غل و زنجیر چنبن اسارتی را از دست و پای خود باز و بدور بیندازد.
جامعهای را خواهیم یافت که در آن مـقررات خانواده سست و لرزان است، چرا که مرتبه زن در آن فرود آمده و سقوط کرده است، غیر از اینکه از یک سو، ضوابط فرزندی و سرپرستی شل و جنبان گشته و با قواعد خویشاوندی و وابستگی برخورد دارد، و از دیگر سو، بر اثر رواج زنا و دوست بازی، هرج و مرج در روابط حنسی و مساله زناشوئی غوغا می کند.
جامعهای است که میبینیم در آن: اموال مردمان از راه معاملات ربوی به ناحق خورده، حقوق دیگران غصب و پایمال، امانتها انکار، و بر اموال تاخت و بر ارواح یورش میشود. در آن دادگری کم مـیگردد و جـز با نیرومندان و ثروتمندان عدالت روا نمیشود. هـمچنین در آن، اموال جز به خاطر ریا و محض افتخار خرج نمیگردد، و از این صرف اموال، ضعفان مـحتاج به اندازه ثروتمندان بینیاز به دستشان نـمیرسد! اینها تنها برخی از نشانههای جاهلیتی است که ایـن سوره بدان پرداخته است، و جز آنها چیزهای دیگری است که سورههای دیگر بدانها میپردازند، و نیز اموری وجود دارد که اخبار جاهلیت عرب و مردمان ملتهای دور و بر ایشان، از آنها لبریز است.[2]
البته جامعهای هم نبوده است که اصلا هیچگونه فضائلی در آن یافته نشود. فضایلی که با بودن آنها آماده استقبال این رسالت بزرگگردد. ولیکن این اسلام بود که چنین فضائلی را نجات و در مسیر سازنده هدایت کرد، و اگر اسلام نبود چنین فضائلی در زیر تودههای رذائل جاهلیت، هدر میرفت و پخش و پراکنده می گردید و هرگز فراهم نمیآمد، و ضائع میشد و در مسیر سازنده هدایت نمییافت. ملتهای پیرامون عربها هم - اگر این برنامه یزدانی نبود - نمیتوانستند چیز ارزشمندی به بشریت تقدیم کنند. برنامهای که نشانهها و آثار زشت جاهلیت را میزدود و سیماهای درخشان اسلام را پدیدار و یا اینکه استوار میگرداند، فضائل هدر رفته و اندوده و پخش و پراکنده این ملت را نجات میبخشید. ملتی که کار و بارش در این امر همان کار و بار سائر ملتهای جاهلیتی بود که همعصرش بودند. آن ملتهائی که جملگی فرسوده و زدوده شـدند، چرا که رسالتی به فریادشان نرسید و ایـدهئولوژیی برایشان پدیدار نکرد!
اسلام از میان این جاهلیتی که اینها برخی از نشانههای آن بود، گروهی را دریافت و از زمین بلندکـرد که خداوند خیر، نصیب آنان کرده بود، و مقدر فرموده بود که رهبری انسانها را بدیشان تسلیم کند. این بود که از ایشان جماعت مسلمانی را فراهـم ساخت و با دست ایشان جامعه مسلمانی را پدیدار فرمرد. جامعهای که به اوج عظمتی رسید که هرگز بشریت بدان نرسیده بود، و
هنوزکه هنوز است آرزوی بشریت است و امکان تلاش برای نیل بدان هست، آنگاه که عزم خود را بر پیمودن این راه، جزم کند.
در این سوره برخی از صفاتی را می یابیم که برنامه اسلامی عهدهدار پدیدار آوردن و استوار داشتن آنها است در جامعه مسلمان، پس از زدودن آن جامعه از ته نشستهای جاهلی. همچنین در صدد پدید آوردن اوضاع و قوانین اجرائی است. اوضاع و قوانین اجرائی که این صفات را بپاید و آن را در واقعیت اجتماعی تثبیت و بردوام نماید.
در سرآغاز سوره، بیانی را خواهیم یافت، درباره: اصل ربوبیت و وحدانیت. اصل انسانیت و یگانگی منشا و سرچشمه انسانها. منشا و چشمهای که پروردگارشان ایشان را از آن، آفریده است و پدیدارشان کرده است. اصل پابرجائی بشریت بر پایه خانواده، و پیوند اعضاء آن بر صله رحم، همراه با به جوش و خروش انداختن همه این روابط در وجدان بشری، و انتخاب خانواده به عنوان مرکزی برای سر و سامان بخشیدن به جامعه اسلامی بر مبنای آن، و نگهبانی از ضعیفان در چنین جامعهای، از راه ضمانت اجتماعی در میان خانواده واحد بشریی که دارای آفریننده واحدی است، و حفاظت این جامعه از زنا و ستم و فتنه، و بالاخره نظم و نظام دادن که خانواده بزرگ اسلامی و جامعه اسلامی و جامعه انسانی بطور کلی، بر اساس وحدت ربوبیت و وحدت بشریت:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا)
ای مردم از (خشـم) پروردگارتان بپرهیزید، پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس)
همسرش را از نوع او آفرید، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی (بر روی زمین) منتشر ساخت. و از (خشم) خدایی بپرهیزید که همدیگر را بـدو سوگند میدهید، و بـپرهیزید از اینکه پیوند خویشاوندی را گسیخته داریـد (و صله رحم را نادیده گیرید)، زیــرا بیگمان خداوند، مراقب شما است (و کردار و رفتار شما از دیده او پنهان نمیماند). (نساء / ا)
این اصل بزرگی که نخستین آیه سـوره در بر دارد، بیانگر قاعده مهمّی در جهانبینی اسلامی است، و زندگی دستهجمعی بر آن پابرجا است. امیدواریم بطور مشروح در جای مناسب خود، در روند سوره، بدان بپردازیم. ما قوانین اجرائی را برای تشکیل ضمانت اجتماعی، متکی به همین اصل اساسی میبینیم:
درباره حفاظت از یتیمان، رهنمود الهامگر، و دورباش هراسانگیز، و قانون مشخص الاصولی را مییابیم:
(وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا)
به یتیمان، اموالشان را (بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) بازپس بدهید، و اموال ناپاک (و بد خود) را با اموال پاک (و خوب یتیمان) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (به وسیله آمیختن و یـا تعویض کردن) نخورید. بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است. (نسـاء ٢.)
(وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا)
یتیمان را (پیش از بلوغ با در اختیار قرار دادن مقداری از مال و نظارت بر نحوه معامله و کارآئی ایشان در میدان زندگی، پپوسته) بیازمائید تا آنگاه که به سن ازدواج میرسند. اگر از آنان صلاحیت و حسن تصرف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید، و اموال یتیمان را با اسراف و تبذیر و با عجله و شتاب نخورید (و به خود بگوئید که) پیش از آنکه بزرگ شوند (و اموال را از دست ما بازپس بگیرند، آن را هرگونه که بخواهیم خرج می کنیم. و از سرپرستان آنان) هر کس که ثروتمند است (از دریافت اجرت سرپرستی و دست زدن به مال ایشان) خودداری کند، و هر کس که نیازمند باشد، به طرز شایسته (و به اندازه حقالزحمه خود و نیاز عرفی، از آن) بخورد. و هنگامی که اموالشان را به خودشان (بعد از بلوغ) بازپس دادید، برآنانشاهد بگیرید، و (اگرچه علاوه بر گواهان، خدا گواه است و) کافی است خدا حسابرس ومراقب باشد. (نساء / 6)
(وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلا سَدِیدًا. إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا)
بر مردم لازم است (که بر یتیمان ستم نکنند و) بترسند از اینکه، انگار خودشان دارنـد میمیرند و فرزندان درمانده و ناتوانی از پس خود بـر جای میگذارند و نگران حال ایشان میباشند (که آیا دیگران درباره آنان چه روا میدارند؟ پس هم اینک آنچه از مردم انتظار دارند که در حق فرزندانشان انجام دهند، خودشان در حق یتیمان مردم روا دارند و بال مهر و محبت بر سر نوباوگان بـیپناه بکشند). پس از خدا بترسند و بـا یتیمان با متانت و محبت سخن بگویند ... بیگمان کسانی که اموال یتیمان را بناحق و ستمگرانه میخورند، انگار، آتش در شکمهای خود (میریزند و) میخورند. (چرا که آنچه میخورند، سبب دخـول ایشان به دوزخ میشود) و (در روز قیامت) با آتش سوزانی خواهند سوخت. (نساء / ٩، ١٠)
درباره نگهبانی از زنان بویژه - چه دخترکان یتیم و چه زنان بیچاره و بینوا - و حفظ حق جملگی آنان در میراث و درکسب و کار، و حق راجع به ذات خود، و نجات ایشان از ظلم و زور جاهلیت، و از تـقلیدهای ستمگرانه توهینآمیز آن، چنین رهنمودها و قوانین گوناگون فراوان را خواهیم یافت:
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا. وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا)
اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بابت هـم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمییان داشتید که میتوانید میان زنان دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلال هستند و دوست دارید، با دو یا سه یـا چهار تا، ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزییه کمتری و تکلیفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید... مهریههای زنان را به عنوان هدیهای خالصانه و فریضهای خدایانه بپردازید. پس اگر با رضایت خاطر چـیزی از مهریه خود را بـه شـما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید. (نساء ٣،4)
(لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا)
برای مردان و برای زنان از آنچه پـدر و مادر و خویشاوندان از خود بجای میگذارند سهمی است، خواه آن ترکه کم باشد و یا زیاد. سهم هر یک را خداوند مشخص و واجب گردانـده است (و تغییر ناپذیر است). (نساء/7)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا. وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا. وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای شما درست نیست که زنان را (همچون کالائی) به ارث برید (و ایشان را بدون مهریه و رضایت، به ازدواج خود درآوریـد، و) حال آنکه آنان، چنین کاری را نمیپسندند و وادار بدان می کردند. و آبان را تحت فشار قرار نـدهید تا بدین وسیله (ایشـان را وادار به چشمپوشی از قسمتی از مهریه کنید و) برخی از آنچه را که بدیشان دادهاید، فراچنگ آرید. مگر اینکه آنان (با نشوز و سوء خلق و فسق و فجور) دچار گناه آشکاری شوند (که در این صورت میتوانید برآنان سختگیری کنید، یا به هنگام طلاق قسمتی از مهریه را بازپس گیرید). و با زنان خود بطور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیرا کـه چه بسـا از چیزی بدتان بیاید و خـداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بـدهد ... و اگر خواستید هـمسری را به جای همسری برگزینید، هر چند مال فراوانی هم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال، دریافت دارید. آیا با بهتان و گناه آشکار، آن را دریافت میدارید؟! (مگر مومنان را چنین کاری سزد؟!) ... و چگونه (سزاوار شما است که) آن را بازپس بگیرید؟ و حال آنکه با یکدیگر آمیزش داشتهاید و هر یک بر عورت دیگری اطلاع پیدا کردهاید و (گذشته از این) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداوند برابر آن، امر زنـاشوئی را حلال نموده است). (نساء / ١٩-٢١)
(وَیَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسَاءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَمَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ فِی یَتَامَى النِّسَاءِ اللاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَنْ تَقُومُوا لِلْیَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِهِ عَلِیمًا).
از تو درباره زنان سوال می کنند و نظر میخواهند. بگو: خداوند درباره آنان به شما پاسخ میگوید، و
برای شما روشن میسازد، آنچه را که در قرآن (در زمینه میراث ایشان) تلاوت میگردد، و نیز درباره زنان یتیمی سخن میراند که (به خاطر مال یا جمال) میخواهید با ایشان ازدواج کنید، ولی چیزی را که خداوند بـرای ایشان واجب نموده است (و مهریه نام دارد) بدیشان نمیپردازید، و همچنین راجع بـه کودکان کوچک و ناتوان سخن خواهد گفت (و از شما میخواهد که حقوق آنان را بپردازید، و) اینکه نسبت به یتیمان (بویژه در میراث و مهریه) دادگری کنید، و (بدانید که دادگری و نیکوکاری شما در حق زنان و یتیمان، بیمزد نمیماند و) هر کار خوبی را که بکنید، خداوند از آن کاملا آگاه است. (نساء/127)
درباره سر و سامان بخشیدن به خانواده، و پا بر جا داشتن آن بر پـایه استواری از الهامات فطرت، و نگهبانی بیشتر از آن در برابر تاثیرگذاشتن ظروف و شرائطی که بناگاه در فضای زندگی زناشوئی و جو زندگی اجتماعی پدیدار میگردد، علاوه بر رهنمودها و مقرراتی که در لابلای سخن از دخترکان یتیم و زنـان مطلقه گذشت، این چنین رهنمودها و مقرراتی به میان می آید:
(وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِیلا. حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاتُکُمْ وَبَنَاتُ الأخِ وَبَنَاتُ الأخْتِ وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِکُمْ وَرَبَائِبُکُمُ اللاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ وَحَلائِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الأخْتَیْنِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا. وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا.).
با زنانی ازدواج نکنید که پـدران شما با آنان ازدواج کردهاند. چرا که این کار، عمل بسیار زشتی است و (در پیش خدا و مردم) مبغوض بوده و روش بسیار نادرستی است، مگر آنکه که گذشته است (و در زمان جاهلیت بوده است که مورد عفو خدا قرار می گیرد) ... خداوند بر شما حرام نموده است ازدواج با مادرانتان، دخترانتان، خواهرانتان، عمّههایتان، خالههایتان، برادرزادگانتان، مـادرانی که به شـما شیر دادهاند، خواهران رضاعیتان، مادران همسرانتان، دختران همسرانتان از مردان دیگر که (غالبا) تحت کفالت و رعایت شما پرورش یافته و با مادرانشان همبستر شدهاید، ولی اگر با مادرانشان همبستر نشده باشید، گناهی (در ازدواج با چنین دخترانی) بر شما نیست، همسران پسران صلبی خـود، و (بالاخره اینکه) دو خواهر را با هم جمع آورید، مگر آنچه گذشته است (که با ترک یکی ازآن دو خواهر، قلم عفو براین کار که در زمان جاهلیت واقع شـده است، کشیده خواهد شد). بیگمان خداوند بسی آمرزنده است (و گذشته را نادیده میگیرد، و) مهربان است (و در آنچه برایتان وضع مـی کند، حال شما را مراعات میدارد) ... و زنان شوهردار (بر شما حرام شده است) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسلمانان با کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صورت نکاح شوهران کافرشان با اسارت لغو میگردد و بعد از زدوده شدن رحم ایشان،) برای شما حلال میباشند. ایـن را خدا بر شما واجب گردانده است (پس آنچه را که او بر شما حرام نموده است حرام بدانید و آن را مراعات دارید). برای شما ازدواج با زنان دیگری جز اینان (یعنی جز زنان مومن حرام) حلال گشته است و میتوانید با اموال خـود (از راه شرعی) زنانی را جویا شوید و بـا ایشان ازدواج کنید (بـدان شرط که منظورتان زنا و دوستبازی نباشد و) پاکدامن و از زنا خویشتندار باشید. پس اگر با زنی از زنان ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریه او را (چنانکه مقرر است، بدون کم و کاست و در موعد خود) بپردازید، و این واجبی (از واجبات الهی) است. و بعد از تعیین مهریه، گناهی بر شما نیست در آنچه میان خود برآن توافق مینمائید (مثلا اینکه همسر با رضا و رغبت از مقداری از مهریه خود چشمپوشی کند و یا شوهر مشـتاقانه مـقداری بر اندازه مهریه بیفزاید). بیگمان خداوند (پیوسته بر مصالح بندگان خود) آگاه (و در احکامی که برای آنان وضع مینماید) حکـم بوده (و میباشد). (نساء / 22-24)
(الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا. وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ یُرِیدَا إِصْلاحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا.).
مردان بـر زنان سرپرستند (و در جامعه کوچک خانواده، حق رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهده ایشان است) بدان خاطر که خداوند (برای نظام اجتماع، مردان را بر زنان در برخی از صفات برتریهائی بخشیده است و) بعضی را بر بعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولا مردان رنج می کشند و پول به دست میآورند و) از اموال خود (برای خانواده) خرج می کنند. پس زنان صالح، آنانی هستند کـه فرمانبردار (اوامـر خدا و مطیع دستور شوهران خود) بوده (و خویشتن را از زنا بدور و اموال شوهران را از تبذیر محفوظ) و اسرار (زناشوئی) را نگاه میدارند، چرا که خداوند به حفظ (آنها) دستور داده است. (زنان صـالح چنین بودند ولیکن زنان ناصالح آنانی هستند که سرکش میباشند) و زنانی که از سرکشی و سرپیچی ایشـان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید (و اگر موثر واقع نشد، از همبستری با آنان خودداری کنید) و بستر خویش را جدا کنید (و با ایشان سخن نگوئید. و اگر باز هم موثر نشد وراهی جز شدت عمل نبود) آنان را (تنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید. پس اگر از شما اطاعت کردند (ترتیپ تنبیه سه گانه را مراعات دارید و از اخف به اشد نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید (و نپوئید و بدانید که) بیگمان خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حد، اذیت و آزار کنید، انتقام آنان را از شما می گیرد)... و اگر (میان زن و شوهر اختلافی افتاد و) ترسیدید (که این کار باعث) جدائی میان آنان شـود، داوری از خانواده شوهر، و داوری ار خانواده همسر (انتخاب کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بفرستید. اگر این دو داور، جویای اصلاح باشند، خداوند آن دو را (کمک نموده و در یکی از دو کار: سازش نیک و خداپسندانه، یا جدائی زیبا و معقولانه) موفق میگرداند. بیگمان خـداوند مطلع (بر ظاهر و باطن مردمان و) آگاه (از نیات همگان) است. (نـسـاء / 34-35)
(وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا. وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَةِ وَإِنْ تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا. وَإِنْ یَتَفَرَّقَا یُغْنِ اللَّهُ کُلا مِنْ سَعَتِهِ وَکَانَ اللَّهُ وَاسِعًا حَکِیمًا.).
هرگاه همسری دید که شوهرش (خویشتن را بالاتر از او میگیرد و از انجام امور خانوادگی) سرباز میزند و (یا با او نمیسازد و از او) رویگردان است، بر هیچ یک از آن دو گناهی نیست اینکه (بکوشند به وسیله صرف نظر کردن زن از برخی از مخارج و همبستری با خود) میان خویشتن صلح و صفا راه بیندازند، و صلح (همیشه از جنگ و جدائی) بهتر است. (سرچشمه بسیـاری از نزاعها، بخل است) و انسانها با بخل سرشته شدهاند (و مال دوستی، خصلت ذاتی و دائمی بشر است و باید پیوسته با آن مبارزه و پیکار کرد) و اگر نیکوکاری و نیک رفتاری کنید و (با زنان بسازید و به بهترین وجه با آنان معامله کرده و با ترک ستمکاری و بد رفتاری با ایشان) پرهیزگاری کنید، بیگمان خداوند از آنچه می کنید بس آگاه است (و پاداش شما را چنانکه باید میدهد) ... شما نمیتوانید (از نظر محبت قلبی) میان زنان دادگری (کامل) برقرار کنید، هر چند هم (در این راه به خود زحمت دهید و) همه کوشش و توان خود را بکار برید. ولی (از زنی که میل چندانـی با او ندارید) بطور کلی دوری نکنید، بدانگونه که او را به صورت زن معلقهای درآورید (که بلاتکلیف بوده و نه شوهردار و نه بیشوهر، بشمار میآید). و اگر صفا و صمیمیت را (میان خود) راه بیندازید و (جور و جفا و کدورت پیشین را ترک گوئید و با اصلاح حال و دادگری پیش گرفتن) پرهیزگاری کنید، (خداوند از تقصیر و لغزش شما می گذرد) چرا که خداوند بس آمرزنده مهربان است ... و اگر (راهی بـرای صلح و سازش نیافتند و جز نفرت نیفزودند و کار بدانجا رسید که) از هم جدا شوند، خداوند هر یک از آنان را با فضل فراوان و لطف گسترده خود بینیار میکند (و بدین شوهری بهتر از شوهر نخستین، و بدان همسری بهتر از همسر پیشین عطاء می کند) و خداوند دارای فضل و رحمت فراوان (در حق بندگان است و کارهای ایشان را از روی حکمت میگرداند، چرا که) حکیم است. (نساء 1٢٨-١٣٠)
درباره سر و سامان بخشیدن به روابط و ضوابط میراث، و ضمانت اجتماعی موجود در میان افراد یک خانواده، و تنظیم پیوندهای بندگان و صاحبان آنان که پیش از نزول قوانین نسب، و ابطال فرزندخواندگی،
چنین مبادی جامع و قوانین مشخصی نازل میشود که از اهداف دورنگر اجتماعی برخوردار است:
(لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا)
برای مردان و برای زنـان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود، بجای میگذارند سهمی است، خواه آن ترکه کم باشد و یا زیاد. سهم هر یک را خداوند مشـخص و واجب گردانده است (و تغییر ناپذیر است). (نسـاء/7)
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا. وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ.)
خداوند در باره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان مـیدهد و بر شما واجب میگرداند که (چون مردید و دخترانـی و پسرانی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است. اگر فرزندانتان همه دختر بودند و تعدادشان (دو و یا) بیشتر از دو بود، دو سوم ترکه، بهره ایشان است، و اگر ورثه تنها یک دختر باشد، نصف ترکه از آن او است، (و چه ورثه یک دختر و چه بیشتر بـاشند، باقیمانده ترکه متعلق به سائر ورثه بر حسب استحقاق است). اگر مرده، دارای فرزند وپدر ومادر باشد، به هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه میرسد (و باقیمانده بین فرزندان او به ترتیب سابق تقسیم میگردد). و اگر مرده دارای فرزند (یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند، یک سوم ترکه به مادر میرسد (و باقیمانده از آن پدر خواهد بود). اگر مرده (علاوه از پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی، از پدر و مادر یا از یکی از آن دو) داشته باشد، به مادرش یک ششم مـیرسد. (همه این سهام مذکور) پس از انجام وصیتی است که مرده می کند و بعد از پرداخت وامی است که برعهده دارد (و پرداخت وام مـقدم بر انجام وصیت است). شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدامیک، برای شما سودمندترند. (خیر و صلاح در آن چیزی است که خدا بدان دستور داده است). این فریضه الهـی است و خداوند دانا (به مصالح شما) و حکیم است (در آنچه بر شما واجب نموده است) ... و برای شما نصف دارائی بجای مانده همسرانتان است، اگر فرزندی (از شما یا از دیگران و یا نوه یا نوادگانی) نداشته باشند (و باقی ترکه، برابر آیه قبلی، به فرزندانشان و پدران و مادرانشان تعلق می گیرد) واگر فرزندی داشته باشند، سهم شما یک چهارم ترکه است (و باقیمانده ترکه به ذویالفروض و عصبه، یا ذوی الارحام یا بیتالمال میرسد. به هر حال چه فرزندی نداشته باشند و چه فرزندی داشته باشند، سهم شما) پس از انجام وصیتی است که کردهاند و پرداخت وامـی است که بر عهده دارند (و پرداخت وام بر انجام وصیت مقدم است). و برای زنان شما یک چهارم ترکه شما است، اگر فرزندی (یا نوه و نوادگانی از آنان یا از دیگران) نداشته باشید. (اگر همسر یک نفر باشد، یک چهارم را تنها دریافت میدارد، و اگر دو همسر و بیشتر باشند، یک چهارم بطور مساوی میانشان تقسیم میگردد. باقیمانده ترکه به خویشاوندان و وابستگان به ترتیب استحقاق میرسد). و اگر شما فرزندی (یا نـوه و نوادگانی) داشتید، سهمیه همسرانتان یک هشتم ترکه بوده (و بقیه ترکه به فرزندانتان و پدران و مادرانتان - همانگونه که ذکر شد - میرسد. البته) پس از انجام وصیتی است که می کنید و بعد از وامی است که بر عهده دارید. و اگر به مردی یا به زنی بگونه کلاله ارث از آنان برده شد (و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خواهر (مادری) داشتند، سهم هر یک از آن دو، یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن (تـعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان، در یک سوم با هم شریکند (و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم می کنند. البته این هم) پـس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است، و یا پرداخت وامی است که بر عهده مرده است. وصیتی و وامی که (به بازماندگان) زیان نرساند (یعنی وصیت از بیش از یک سوم نباشد و مرده از روی غرض اقرار به وامی نکند که بر عهده او نیست، و یا صرف نظر از وامی نکند که بر دیگران دارد. و ...) این سفارش خدا است و خدا دانا (به آن چیزی است که به نفع شما است و آگاه از نیات وصیت کنندگان میباشد) و شکیبا است (و شتابی در عقاب شما ندارد، چرا که چه بسا پشیمان شوید و به سویش برگردید). (نساء ١١. و ١٢)
(یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ وَهُوَ یَرِثُهَا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ وَإِنْ کَانُوا إِخْوَةً رِجَالا وَنِسَاءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.).
(ای پیغمبر، درباره نحوه میراث کسی که مرده است و فرزندی و پدری از خود بجای نگذاشته است) از تو میپرسند. بگو: خداوند در (این باره که مشهور است به) کلاله، برایتان حکم صادر می کند: اگر مردی مرد و فرزندی نداشت و دارای خواهری بود (پدری و مادری، یا پدری)، نصف ترکه از آن او است. (و اگر خواهـری بمیرد و) فرزندی نداشته باشد، برادر (پدری و مادری، یا پدری) همه ترکه را به ارث میبرد. و اگر دو خواهـر (یا بیشتر، از متوفی) باقی بماند، دو سوم اموال را بـه ارث میبرند، و اگر برادران و خواهران با هم باشند، هر مردی به اندازه سهم دو زن ارث میبرد. خداونـد (احکام و مقررات را) برایتان روشن میسازد تا گمراه نشوید (و از جمله در تقسیم ارث راه خطا نروید) و خداوند آگاه از هر چیزی است (و اعمال و افعال و منافع و مصالح بندگان از دید او پنـهان نیست). (نساء / ١٧٦)
(وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدًا.)
برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردیم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند (و بر ترکه ایشان استیلاء یابند) و به کسانی که با آنان پیمان (زناشوئی) بستهاید (و ایشان را به شوهری یا همسری پذیرفتهاید) بهره خودشان را (به تمام و کمال) بدهید (و بدانید که) بیگمان خدا بر هر چیزی حاضر و ناظر (و مراقب رفتار و کردار شما) بوده است (و میباشد). (نساء /33)
درباره حفظ جام از زناکاری، و افزایش پاکدامنی و دوری از بزهکاری، همچون مقرراتی را خواهیم یافت:
(وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا. وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا.) .
کسانی از زنان شما که مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از (مردان عادل) خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید؛ پس اگر گواهی دادند، آن زنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شر و فسادی) نگاه دارید تا مرگشان فرا میرسد یا اینکه خداوند، راهی برای (زندگی پاک و درست، یا عقوبت) آنان (با ازدواج یـا توبه، یا وضع حکم دیگری) باز می کند ... و مرد و زنی که از شما زنا میکنند (و متزوج نمیباشند) آنان را بیازارید (و بعد از شهادت چهار نفر مرد عادل، توبیخشان نمائید). ولی اگر توبه کردند (و از کرده خود پشیمان شدند) و به اصـلاح (حال و تغییر احوال خود) پرداختند، دست از آنان بردارید (و نـه با گفتار و نه با کردار، ایشان را به دنبال عقوبت و شکنجه لازم نیازارید و گذشته را به یادشان نیارید، چرا که) بیگمان خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است. (نساء ١٥. و ١٦)
(وَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ مِنْ فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَأَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَیَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.).
اگر کسی از شما، نتوانست با زنان آزاده مومن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مـومنی ازدواج نماید. خداوند آگاه از ایمان شما است. (از ازدواج با کنیزان مومن سرپیچی نکنید، چرا که) برخی از برخی هستید (و شما و ایشان در برابر دین یکسان میباشید)، لذا با اجـازه صاحبان آنان با ایشان، ازدواج کرده و مهریه ایشان را زیبا و پسندیده و برابر عرف و عادت (به تمام و کمال) بپردازید. کنیزانی را برگزینید که با عفت و پـاکدامن باشند و برای خود دوستانی (نامشروع) برنگزینند. اگر پـس از ازدواج، از ایشان زنا سرزد، عقوبت ایشان، نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی پنجاه تازیانه) است. ازدواج با کنیزان به هنگام عدم قدرت برای کسی از شما آزاد است که ترس از فساد داشته باشد (و بترسد به مشقتی دچـار شـود که به زنا منتهی گردد). و اگر شکیبائی ورزید (و از ازدواج با کنیزان خودداری کنید و بتوانید عفت خود را مراعات دارید) برای شما بهتر است. و خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است... خداوند میخواهـد (قوانین دیـن و مصالح امور را) برایتان روشن کند و شما را به راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود کند که پیش از شما بودهاند، و توبه (لغـزشها و بزهکاریهای پیشین) شما را بپذیرد، و خـداونـد آگاه (از احـوال بندگان است و قوانینی را برایتان وضع مینماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شریعت را صادر مینماید). (نساء / ٢٥-٢6)
درباره تنظیم روابط میان جملگی جامعه اسلامی، و پابرجـائی آن روابط - پایه ضمانت اجتماعی و مهربانی به همدیگر و دلسوزی یکدیگر، و امانتداری و دادگری وگذشت و محبت و نیک رفتاری، رهنمودها و مقررات مختلفی -در کنار رهنمودها و مقرراتی که قبلا بیان کردیم - خواهد آمد. در اینجا برای مثال به چند نمونه اشاره گذرائی میکنیم و تفصیل همه آنهـا را به محل مناسب روند سوره موکول مینماییم:
(وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا).
اموال کم خردان را که در اصل اموال شما است به خود آنان تحویل ندهید. چرا که خداوند، اموال را بـرایتان قوام زندگی، گردانده است. از (ثمرات) آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیه کنید و با سخنان شایسته با آنان گفتگو کنید (و ایشان را نیازارید و با ایشان بدرفتاری نکنید). (نسـاء/٥)
(وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا).
هرگاه خویشاوندان (فقیر شخص مرده) و یتیمان و مستمندان (غیر خویشاوند) بر تـقسیم (ارث) حضور پیدا کردند، چیزی از آن اموال را بدانان بدهید و بگونه زیبا و شایسته با ایشان سخن بگوئید (و از آنان دلجوئی و معذرت خواهی کنید). (نساء / ٨)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلا أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْکُمْ وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا. وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَارًا وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرًا.).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال همدیگر را بناحق (یعنی از راههای نامشروعی، همچون: دزدی، خیانت، غصب، ربا، قمار، و...) نخورید، مگر اینکه (تصرف شما در اموال دیگران از طـریق) داد و ستدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی نکنید، و خـون همدیگر را نریزید. بیگمان خداونـد (پیوسته) نسبت بـه شما مهربان بوده (و خواهد بود)...و کسی که چنین کاری (یعنی خـودکشی یا خـوردن بناحق اموال دیگران) را تجاوزکارانـه و ستمگرانه مرتکب شود، او را بـا آتش دوزخ میسوزانیم، و این (عمل هم) برای خدا آسان است. (نساء / ٢٩و .٣)
(وَلا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا.).
آرزوی چیزی نکنید کـه خداونـد برخـی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر برتری داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بر مردان فصیلت داده و مرحمت روا دیده است). مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان (هم) نصیبی دارند از آنچه بدست میآورند (و هـر یک از زنان و مـردان دارای سرشتی و حقوقی فراخور حال خود میباشند. پس با تلاش و کوشش شبانهروزی رحمت و برکت خدای را بجوئید) و طلب فضل او کنید. بیگمان خداوند (کاملا) آگاه از هرچیزی بوده (و بـه هـر نوعی، چـیزی بخشیده است کـه شایستهاش بوده است. (نساء/32)
(وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَبِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالا فَخُورًا. الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَیَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا. وَالَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَلا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَنْ یَکُنِ الشَّیْطَانُ لَهُ قَرِینًا فَسَاءَ قَرِینًا.).
(تنها) خدا را عبادت کنید و (بس. و هیچ کس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید. و نیکی کنید به پدر و مادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگان خویشاوند، همسایگان بیگانه، همدمان (در سفر و در حضر، و همراهان و همکاران)، مسافران (نیازمندی که در شهر و مکان معینی اقامت ندارند)، و بندگان و کنیزان. بیگمان خداوند کسی را دوست نـمیدارد که خودخواه و خودستا باشد... (آنان) کسانیند که خود بخل میورزند و مردمان را نیز به بخل مـیخوانند، و نعمتی را که خداوند بدیشان داده است، پنهان میدارند و (نه خودشان از آن استفاده می کنند و نه دیگران را از آن بهرهمند میسازند، و پیوسته سعی در کفران نعمت مادی و معنوی دارند، اینان بدانند که) ما برای کسانی که (همچون ایشان) کفران نعمت می کنند، عـذاب خوار کنندهای آماده کردهایم... و (آنان) کسانیند که اموال خود را ریاکارانه صرف می کنند و خودنمایانه میبخشند (تـا مردم ایشان را ببینند و تـعریف و تمجیدشان کنند) و نه به خدا ایمان و نه به آخرت باور دارند، (چرا که از شیطان پیروی کرده و شیطان ایشان را از راه بدر برده است) و هر که شیطان همدم او باشد (چه بد همدمی برگزیده است و) شیطان بدترین همدم است. (نساء / ٣٦-3٨)
(إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا.).
بیگمان خداوند به شما (مومنان) دستور مـیدهد که امانتها را (اعم از آنچه خدا شما را درآن امین شمرده، و چیزهائی که مردم، آنها را به دست شما سپرده و شما را در آنها امین دانستهاند) به صاحبان امانت برسانید، و هنگامی که در میان مردم به داوری نشستید، اینکه دادگرانه داوری کنید. (این اندرز خدا است و آن را آویزه گوش خود سازید و بدانید که) خداوند شما را به بهترین اندرز پند میدهد (و شما را بـه انجام نیکیها میخواند). بیگمان خداونـد دائماً شنوای (سخنان و) بینای (کردارتان) بوده و میباشد (و میداند چه کسی در امانت خیانت روا میدارد یا نمیدارد، و چه کسی دادگری می کند یا نمی کند). (نسـاء/ 58)
(مَنْ یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْهَا وَمَنْ یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتًا. وَإِذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیبًا.).
کسی که (در میان مردم) میانجیگری کند و میانجیگری او پسندیده (شرع) باشد، نصیبی از (پاداش) آن خواهد داشت، و کسـی که میانجیگری کند و میانجیگری او ناپسند (شرع) باشد، بهرهای از (پادافره) آن خواهد داشت، و (پشتیبانی از حق، بیپاداش نمیماند، و پشتیبانی از باطل بیپادافره نخواهد بود) خداوند بز هرچیزی چیره است (و همه چیز را میپاید)... هرگاه شما را درودی دادند (اعم از سلام کردن و دعا کردن و احترام گذاشتن...) بگونه زیباتر و بهتر از آن یا (دست کم) همانند آن، آن را پاسخ گوئید: بیگمان خداوند حسابرس هرچیزی است (و حساب هرمیزی را دارد). (نساء / 85-86)
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلا خَطَأً).
هیچ مومنی را نسزد که مومن دیگری را بکشد مگر از روی خطا.... (نساء/ 92)
(وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا).
کسی که مومنی را از روی عمد بکشد (و از ایمان او، باخبر بوده و تجاوزکارانه او را به قتل برساند و چنین قتلی را حلال بداند، کافر بشـمار میآید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه درآنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و عذاب عظیمی برای وی تهیه میبیند. (نساء/ 93)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، دادگری پیشه سازید و در اقامه عدل و داد بکوشید، و به خاطر خدا شهادت دهید (و از این سو و آن سو جانبداری نکنید) هر چند که شهادتتان به زیان خـودتان یـا پدر و مادر و خویشاوندان باشد. اگر کسی که به زیان او شهادت داده میشود دارا یا نادار باشد، (رغبت به دارا، یا شفقت به نادار، شما را از ادای شهادت حق، منصرف نکند) چرا که (رضای) خداوند از (رضای) هـر دوی آنان، بهتر است (و خدا به مصلحت آن دو آگاهتر از شما است) پس از هوا و هوس پیروی نکنید که (اگر چنین کنید از حق) منحرف می گردید (و بـه باطل میافتید). و اگر زبان از ادای شهادت حق بپیچانید یا از آن، روی بگردانید، خداوند از آنچه می کنید آگاه است (و پاداش اعمال نیک و پادافره اعمال بـدتان را میدهد). (نساء“ ١٣٥)
(لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلا مَنْ ظُلِمَ وَکَانَ اللَّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا. إِنْ تُبْدُوا خَیْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ عَفُوًّا قَدِیرًا.).
خداوند دوست ندارد (که افراد بشر، پردهدری کنند و عیوب همدیگر را فاش سازند و) زبان به بدگوئی گشایید، مگر آن کسی که مورد ستم قرار گرفته باشد (که میتواند از شخص ستمگر شکایت کند و بدیهای او را بیان دارد و او را دعا و نفرین نماید) و خدا شنوای (دعای مظلوم و) آگاه (از کار ظالم) است... اگر (کردار و گفتار) نیک را آشکار یا پپهان سازید (مجاز خواهید بود) و یا اگر از (کردار و گفتار) بد، چشمپوشی کنید (و دهان خویش را به دشنام نیالائید و گذشت نمائید، کار خداپسندانهای نمودهاید و همچون ذات باری، عفو، پپشه کردهاید) چرا که خداوند بسیار با گذشت و بس توانا است. (نسـاء / 148-149)
*
درکنار این هدف بزرگ، برای تنظیم جامعه اسلامی بر پایه ضمانت اجتماعی و مهرورزی و دلسوزی به همدیگر وگذشت از یکدیگر، و امانتداری و دادگری و دوست داشت و پاکی، و زدودن ته نشستـهای گوناگون جاهلی از جامعه، و پدید آوردن سیماهای تازه و نصب نشانههای تابان، هدف دیگری را می یابیم که ژرفا و تاثیر آن در زندگی جامعه اسلامی، کمتر از هدف قبلی نیست -اگر هم پایهای نباشد که هدف نخستین بر آن استقرار پذیرد -و آن عبارت است از: تعیین معنی دقیق دین، وحدت ایمان، شرط اسلام، پیوند همه مقررات و قوانینی که بر زندگی فرد و زندگی جامعه حکم میراند، برابر آن معنی مشخص دین، و بالاخره تعریف مضبوط ایمان و اسلام.
بیگمان دین سیستمی است که خدا آن را برای زندگی جملگی انسانها مقرر فرموده است، و برنامهای است که همه فعالیتهای زندگی برابر آن انجام میپذیرد. این تنها خدا است که حق دارد، بدون هیچ انبازی این برنامه را بگذارد، و دین هم عبادت است از پیروی و اطاعت از پیشوائی یزدان که پیروی و اطاعت از وی حق او است و بس، و تنها از او باید فرمان دریافت کرد، و فقط باید تسلیم او شد و در برابرش کرنش برد... چرا که جامعه اسلامی جامعهای است که دارای پیشوائی ویژهای است - همانگونه که دارای ایدئولوژی ویژه و جهانبینی خاص خود است - پیشوائی یزدان که مجسم است در رفتار وگفتار و تقریر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و در شریعت خدا و برنامهاش که از جانب پروردگارش به مردم میرساند و بعد از وفاتش برجای میماند. تبعیت این جامعه از این پیشوائی است که صفت اسلام را بدو میبخشد و از آن «جامعه اسلامی» میسازد. بدون چنین تبعیت صرفی، جامعه بهیچوجه «اسلامی» نخواهد شد. شرط چنین تبعیتی هم داوری بردن به سوی خدا و رسول، و برگشت دادن همه امور به خدا، و خشنودی به حکم فرستادهاش و اجراء آن توام با قبول و تسلیم است.
آیههای این سوره درباره بیان این حقیقت و این اصل، به اندازهای قاطعانه است که راه هرگونه مجادله و نیرنگ و آرایش و آلایش ریاکارانه را میبندد. بیان این اصل اساسی در نصوص بسیاری، آشکارا جلوهگر است، و در مکان مناسب روند قرآنی، توضیح مفصل آن خواهد آمد، و لذا هم اینک به ذکر مختصر برخی از آنها اکتفاء مینمائیم:
بطور مجمل در آیه آغازین سوره جلوهگر است:
(یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة).
ای مردم از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید.
همانگونه که در آیاتی مثل این آیات مجسم است:
(وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا).
خدا را عبادت کنید (و بس. و هیچ کس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید. (نساء / 36)
(اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ).
بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن را از هر کس که خود بخواهـد میبخشد. (نساء / 48)
در آیاتی مثل این آیات، بگونه ویژه و مشخص پیدا است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا. أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالا بَعِیدًا. وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُودًا.).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا محمّد مصطفی با تمسک به سنت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنت) برای شما بهتر و خوش فرجامتر است... (ای پیغمبر) آیا تعجب نمی کنی از کسانی که میگویید که آنان بدانچه بر تو نازل شده و بدانچه پیش از تو نازل شده ایمان دارند (ولی با وجود تصدیق کتابهای آسمانی، به هنگام اختلاف) میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکم او را بجای حکم خدا بپذیرند؟!). و حال آنکه بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) به طاغوت ایمان نداشته باشند. و اهریمن میخواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حقیقت بدر) کند... و زمانی که بدیشان گفته شود: به سوی چیزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کرده است، و به سوی پیغمبر روی آورید (تا قرآن را برای شما بخواند و رهنمودتان دارد)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت می کنند (و از تو می گریزند و دیگران را نیز از تو باز میدارند). (نساء / 59-61)
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ).
هیچ پپغمبری را نفرستادهایم، مگر بدین منظور که بـه فرمان خدا از او اطاعت شود. (نساء/ 64)
(فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا).
امّا، نه!... به پروردگارت سوگند که آنان مومن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملا تسلیم (قضاوت تو) باشند. (نساء / 65)
(مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا).
هر که از پیغمبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است (چرا که پیغمبر جز به چیزی دستور نمیدهد که خدا بدان دستور داده باشد، و جز از چیزی نهی نمی کند که خدا از آن نهی کرده باشد) و هر که (به او امر و نواهی تو) پشت کند (خودش مسئول است و باک نداشته باش) ما تو را به عنوان مراقب (احوال) و نگهبان (اعمال) آنان نفرستادهایم (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). (نسـاء/ .٨)
(وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا).
کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مومنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود می گردانیم (و با همان کافرانی همدم مینمائیم که ایشانرا به دوستی گرفتهاست) و به دوزخش داخل می گردانیم و با آن میسوزانـیم، و دوزخ، چه بد جایگاهی است!. (نساء / ١١٥)
بدین منوال معنی دین، مرز ایمان، شرط اسلام، سیستم جامعه اسلامی، و برنامه اسلام در زندگی، معلوم و مشخص میشود. دیگر ایمان تنها در قالب احساسات و تفکرات باقی نمیماند، و اسلام محدود به واژههـا و شعارها نمیگردد، و فقط عبارت از مراسم عبادت و مناسک پرستش و اوراد و دعاها نخواهد بود... بلکه اسلامگذشته از احساسات و تفکرات، و واژههـا و شعارها، و مراسم و مناسک، و مقدم بر اینها، سیستمی است که حکومت می کند و فرمان میراند، و برنامهای است که قضاوت و داوری مینمـاید، و پیشوائی و ریاستی است که از او اطاعت و فرمانبرداری میگردد، و وضع و موقعیتی است که متکی به سیستم معین و برنامه مشخص و پیشوائی مقرری است. بدون جملگی اینها، ایمانی و اسلامی در میان نخواهد بود، و جامعهای وجود نخواهد داشت که خود را به اسـلام نسبت دهد و جامعه اسلامی نامیده شود.
*
بر پایه این رکن اساسی، رهنمودهای فراوانی در سوره، مترتب میگردد، و جملگی آنها شاخههائی از این تنه تناور بشمارند:
١ - بر آن مترتب میشود که تشکیلات اجتماعی جملگی در جامعه - بسان همه مراسم پرستش و آداب بندگی - باید متکی به این اصل بزرگ، و مستند به معنی دین، و شناسه ایمان، و شرط اسلام باشد، به همان شیوهای که نمونههای پیشینی که بیان کردیم، مقرر میدارند. چرا که ایـن تشکیلات و تشریفات، فقط مقررات و قوانین خشک و خالی نیست و بس. بلکه مقتضی ایمان به خدا و اقرار به الوهیت او، و یگانگی این الوهیت، و تنها دریافت دستور از ستاد فرماندهی و مقام رهبری است که مقررات را معین و قوانین را وضع فرموده است... از اینجا است که میبینیم همه مقررات و قوانینی که بدانها اشاره کردیم، متوجه این ناحیهاند، و در پیروها و پینوشتهای آنها واضح و روشن از ایـن حقیقت سخن رفته است:
آیه آغازین بیانگر یگانگی بشریت است، و مردم را به رعایت پیوند خویشاوندی و صله رحم فرا میخواند، و مقدمه سائر تشکلات و مقرراتی را فراهم میآورد که در سوره به دنبال آن میآید... مردمان را به هراس از عذاب پروردگارشان ندا درمیدهد، پروردگاری که همگان را از یک انسان آفریده است:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ).
ای مردم از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید. (نساء / ا)
آیه با سخن گفتن از پرهیز از خشم خدا و ترساندن مردمان از مراقبت همیشگی او پایان میپذیرد:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
بیگمان خداونـد مراقب شما است (و پندار و گفتار و کردارتان را میپاید). (نساء / ا)
آیاتی که همگان را به حفظ اموال یـتیمـان تشویق می کند، و راه استفاده و دخل و تصرف در اموال ایشان را بیان مینماید، با به یاد انداختن خدا و حسابگرفتن او از مردمان پایان می گیرد:
(وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
کافی است خدا حسابرس ومراقب باشد. (نـسـاء /6)
پخش سهام ترکه در خانواده، به عنوان سفارش خدا به میان میآید:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ). (فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد.... این فریضه الهی است. (نساء / ١١)
قوانین ارث با این پینوشت به پایان میرسد:
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ.).
این (احکام راجع به یتیمان و وصیت و سهام مواریث) حدود خدا (در میان حق و باطل) است و (آنها را محترم شمارید و ازآنها درنگذرید و بدانید که) هر کس از خدا و پیغمبرش (در آنچه بدان دستور دادهاند) اطاعت کند، خدا او را به باغهای (بهشت) وارد می کند که در آنها رودبارها روان است و (چنین کسانی) جاودانه در آن میمانند و این پیروزی بزرگی است. وآن کس که از خدا و پیغمبرش نافرمانی کند و از مرزهای (قـوانین) خدا درگذرد، خداوند او را به آتش (عظیم دوزخ) وارد میگرداند که جاودانه در آن میماند و (علاوه از آن) او را عذاب خوارکنندهای است. (نساء/13)
در قانونگذاریهای مربوط به خانواده و مقررات مهریه و طلاق و چیزهائی مانند اینها، پیروهائی این چنین به میان میآید:
(وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا).
با زنان خود بطور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هم از آنان (بـه جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) م زیراکه حهبسا از چیزی بدتان بیاید وخداوند درآن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد. (نسـاء / ١٩)
(وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ ... ).
زنان شوهردار (بر شما حرام شده است) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسـلمانان با کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صورت نکاح شوهران کافرشان با اسارت لغو میگردد و بعد از زدوده شدن رحم ایشان) برای شما حلال میباشند. این را خدا بـر شـما واجب گردانده است (سپس آنچه را که او بر شما حرام نموده است، حرام بدانید وآن را مراعات دارید).
(یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَیَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).
خداوند مـیخواهد (قوانین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند و شما را به راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود کند که پیش از شما بودهاند، و توبه (لغـزشها و بزهکاریهای پیشین) شما را بپذیرد، و خـداونـد آگاه (از احوال بندگان است و قـوانینی را برایتان وضع مینماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شریعت را صادر مینماید). (نسـاء / 26)
(فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا).
اگر زنان، از شما اطاعت کردند، کاری بدانان نداشته باشید. مسلماً خدا والا و بزرگوار است. (نساء / 34)
(وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا).
خدا را بپرستید، و اصلا شرک نورزید، و چیزی را انباز او نکنید. (نساء/36)
این بخش از آیه، پیشیگرفته است بر سفارش به نیکی و نیک کاری نسبت به پدر و مادر و خـویشاوندان و یتیمان و بیچارگان و غیره...
بدین منوال همه مقررات و قوانین، با خدا ربط و پیوند پیدا می کند، و از شریعت الهی بر میجوشد و یاری میگیرد، و جملگی کارها بدین مرکز پـیشوائی و فرماندهی برگشت داده میشود، مـرکز سروری و رهبریی که اطاعت و پیروی تنها از آن میگردد و بس.
٢ - با پذیرش این اصل بزرگ، لازم است که سرپرستی مومنان اختصاص به مرکز فرماندهی خود و دستهای از افراد ایماندار خویشتن باشد، و مومنان کسی را سرپرست خویش نسازند که بر ایمان و اعتقاد ایشان نبوده، و از برنامه آنان پیروی نمی کند، و از سیستم حکومتی ایشان فرمان نمیگیرد، و از مرکز فرماندهی آنان، دستور دریافت نمیدارد. حال این فرد هرگونه پیوندی با ایشان داشته بـاشد: پیوند خویشی و خویشاوندی بوده، یا نژادی، یا سرزمینی، و یا اینکه مصلحتی. اگر جز این باشد، شرک یا نفاق بوده، و در هر حال بیرون رفتن از صف مسلمانان بشمار است:
(وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا. إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالا بَعِیدًا.).
کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آنکـه (راه) هدایت (از راه ضلالت بـرای او) روشن شـده است، و (راهی) جز راه مومنان در پیش گیرد، او را بـه همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود می گردانیم ( و با کافرانی همدم مینمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است) و بـه دوزخش داخل می گردانیم و با آن میسوزانیم، و دوزخ چه بد جایگاهی است!.. بیگمان خداوند شرک ورزیدن به خود را (از کسی) نمیآمرزد و بلکه پائینتر از آن را از هـر کس که بخواهد (و صلاح بداند) میبخشد. هر که برای خدا انباز بگیرد، به راستی بسی گمراه گشته است (و خیلی از حق پرت شده است). (نساء ١١٥-١١6)
(بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا. الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا.).
به منافقان مژده بده که عذاب دردناکی در پیش دارند... این منافقان کسانی هستند که کافران را بجای مـومنان به سرپرستی و دوستی میگیرند. آیا عزت را در پپش کافران میجویید؟ (چنین چیزی محال است) چرا که عزت و شوکت جملگی از آن خدا است (و هر که از خدا عزت جوید عزیز شود، و هر که از غیر او عزت طلبد، ذلیل گردد). (نسـاء ١٣٨-139)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا مُبِینًا. إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا. إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَأَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ فَأُولَئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ وَسَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْرًا عَظِیمًا.).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، کافران را به جای مومنان به دوستی نگیرید. مگر میخواهید حجت و برهان آشکاری علیه خود به دست خدا دهید (بر اینکه شما هم جزو منافقانید؟)... بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائینترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را بـرهاند)... مگر کسانی (از ایشان) که توبه کنند و برگردند و به اصلاح (اعمال و نیات خود) بپردازند و به خدا متوسل شوند و آئین خویش را خالصانه از آن خدا کنند (و فقط و فقط او را بپرستند و به فریاد خوانند و خالق و رازق دانند). پس آنان از زمره مومنان خواهند بود (و پاداش مومنان را خواهند داشت) و خداونـد به مومنان پاداش بزرگ خواهد داد. (نساء/144-146)
٣ -این اصل بزرگ، هجرت مسلمانان را از دار الحزن، واجب میدارد. دارالحرب، سرزمینی که شریعت اسلام در آن اجراء نمیگردد وساکنان آنجا از مرکز فرماندهی اسلامی دستور نمیگیرند و فرمان نمیبرند. بر مسلمانان واجب میگرداند از آنجا بکوچند و به جامعه مسلمانان بپیوندند هر زمان که در جائی ازکره زمین تشکیل بشود و فرماندهی و قدرتی فراهم بیاورد. تا در زیر سایه پرحم پیشوائی اسلامی بغنوند و دیگـر از پرچم کـر فرهان نبرند و در برابرش کرنش نکنند. پرچم کفر هم همه پرچمها، بجز پرچم اسلام است. چرا که اگر بدین هنگام از پرچم کفر پیروی کنند، جز نفاق یاکفر نخواهد بود، و نفاق یاکفر هم به هر حال بیرون شدن از صف مسلمانان و از دایره اسلام بشمار است:
(فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِمَا کَسَبُوا أَتُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلا. وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوَاءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّى یُهَاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَلا نَصِیرًا.).
شما (ای مومنان) چرا درباره منافقان دو دسته شدهاید (و می گوئید: آیا آنان جزو مومنان یا از زمره کافرانند؟ صحیح است با آنان بجنگیم، یا نجنگیم؟ قابل هدایتند یا اهل شقاوتند؟...) و حال آنکه خداوند به سبب اعمالشان (افکار) آنان را واژگونه کرده و به قهقراء برگردانده است (و فرودگاه دلشان، خراب گشته است و آمادگی فرود طائر قدسی ایمان را از دست داده است). آیا میخواهید کسی را هدایت نمائید کـه خداوند (بر اثر کردار زشتش) گمراهش کرده است (و نعمت هدایت را از او گرفته است؟). هر که را خدا گمراه کند، راهی برای او (به سوی هدایت) نخواهی یافت... (شما میخواهید چنین منافقانی هدایت یابند و) آنان دوست میدارند که شما کافر شوید، همانگونه که خود کافر شدهاند و (در کفر بـا ایشان) مساوی شوید. پس در این صورت یارانی از ایشان نگیرید (و آنان را از خود ندانید) تا آنگاه که (ایمان میآورند و) در راه خدا هجرت می کنند (و ایمان آوردن خود را با جهاد در راه اسلام، ثابت میدارند). ولی اگر از این کار سرباز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانه خود بـر ضد شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید، بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید، و از میان ایشان یار و یاوری برنگزبنید. (نساء/88-89)
(إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا. الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلا یَهْتَدُونَ سَبِیلا. فَأُولَئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا. وَمَنْ یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الأرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَةً وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا.).
بیگمان کسانی که فرشتگان (بـرای قبض روح در واپسین لحظات زنـدگی) به سراغشان میروند و (میبینند که به سبب ماندن بـا کفار در کفرستان، و هجرت نکردن به سرزمین ایمان) بر خود ستم کردهاند، بدیشان می گویند: کجا بـودهاید و به چه سرگرم بودهاید (که اینک چنین بـیدین و توشه مردهاید و بدبخت شدهاید؟ عذرخواهان) گویند: ما بیچارگانی در سـرزمین (کفر) بـودیم (و چنانکه باید به انجام دستورات دین نرسیدیم! فرشتگان بدیشان) گویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن (بتوانید بار سفر بندید و به جای دیگری) کوچ کنید؟ جایگاه آنان دوزخ است، و چه بد جایگاهی و چه بد سرانجامی!.. مگر بیچارگانی از مردان و زنـان و کودکانی که کـاری از آنان ساخته نیست و راه چارهای نمیدانند... پس امید است که خداوند از آنان درگذرد (چون قدرت هجرت نداشتهاند) و خداوند بس عفو کننده و آمرزنذه است... کسی که در راه خدا هجرت کند، سرزمینهای فـراخ و آزادی فراوان، میبیند که بینی دشمنان را بـه خاک مذلت میمالد، و گشایش و آسایش خواهد یافت. و هر کس از خانه خود بیرون آید و به سوی (سـرزمینهای اسلامی) خدا و رسول، هجرت کند، و سپس مرگ او را دریابد، اجر او بر عهده خدا است، و خداوند بسی آمرزنذه و مهربان است. (نسـاء/٩٧-100)
٤ - بر آن اصل بزرگ، این هم مترتب است، که مسلمانان باید بجنگند در راه رهائی برادران مسلمان خویش، آن کسانی که نمیتوانند از دارالحرب، هجرت کنند و از زیر سلطه پرچم کفر بگریزند و بهگروه مسلمانان سرزمین اسلامی بپیوندند، تا از دینشان برگردانده نشوند، و در زیر سایه پرچمی جز پرچم اسلام نغنوند، و ازسیستمی جزسیستم اسلام فرمان نبرند.گذشته از این، تا از سیستم اسلامی والا، و از زندگی در جامعه پاک اسلامی بهرهور شوند و لذت ببرند. چرا که این حق هر مسلمانی است، و مـحروم شدن از آن، محروم شدن از بزرگترین نعمتهای الهی در زمین، و از برترین خوشیهای زندگی است:
(وَمَا لَکُمْ لا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا.).
و چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنـان و کودکان درمانده و بیچارهای نجنگید که (فریاد برمیآورند و) می گویند: پروردگارا! ما را از این شهر و دیاری که ساکنان آن ستمکارند (و بـر مـا بیچارگان، سـتم روا مـیدارند) خارج ساز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری برای ما پدید آور، و از سوی خود یاوری برایمان قرار بده (تـا ما را یاری کند و از دست ظالمان برهاند). (نساء /75)
به دنبال این امر، یورش بزرگی برای جهاد با جان و مال آغاز میگردد، و سخت بر کسانی میتازد که کارها را به تعویق میاندازند و سستی و تنبلی میورزند و دست روی دست میگذارند و بیکاره مینشینند. چنین یورشیگسترده سترگی از سوره را فرا میگیرد، و در هنگامه این تاخت، رگ نفسهای آرام سوره بالا میاندازد و تندتر میشود، و آهنگ ضربات شدت مییابد، وگزشها و سوزشها در رهنمودها و تهدیدها گزندهتر و سوزندهتر میگردند!..
ما در اینجا نمیتوانیم این بخش را به تـرتیب روند سخن قرآنی بیان نمائیم، چرا که این ترتیب دارای اهمّیت ویژه و الهام خاص است. پس این را به جای خودش در سیاق کلام حوالت مـیداریم، و تنها به گلچینی از این بخش اکتفاء و بسنده می کنیم:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعًا. وَإِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیدًا. وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا. فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَنْ یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا. وَمَا لَکُمْ لا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا. الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، احتیاط نمائید و آمادگی خود را (برای مقابله با دشمنان) حفظ کنید، و (برابر تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی با هم (به سوی جنگ) بیرون روید ... در میان شما گروهی هستند که (منافقند و خویشتن را جزو شما قلمداد مینمایند و به جهاد نـمیروند و) سستی می کنند و دیگران را نیز سست مینمایند و از جنگ باز میدارند. پس اگر مصیبتی به شما رسید (طعنه زنان) می گویند: به راستی خداوند به ما لطف فرمود که جزو آنان (در جنگ) شرکت نداشتیم ... و اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شما دست داد) درست مثل اینکه هرگز میان شما و ایشـان مودت و دوستی نبوده، می گویند: ای کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پیروزی و دستاورد فراوان غنیمت) بسی بهره میبردیم ... باید در راه خدا کسانی جنگ کنند که زندگی دنیا را به آخرت میفروشند (و فانی را با باقی معاوضه می کنند). و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود و یا اینکه پیروز گردد، (در هر دو صورت) پاداش بزرگی بدو میدهیم ... چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نجنگید که (فریاد برمیآورند و) می گویند: پروردگارا! ما را از این شهر و دیاری که ساکنان آن ستمکارند (و بر ما بیچارگان ستم روا میدارند) خارج سـاز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری برای ما پدید آور، و از سوی خود یاوری برایمان قرار بده (تا ما را یاری کند و از دست ظالمان برهاند) ... کسانی که ایمان آوردهاند، در راه یزدان میجنگند، و کسانی که کفر پیشهاند، در راه شیطان میجنگند. پس با یاران شیطان بجنگید. بیگمان نیرنگ شیطان، همیشه ضعیف بوده است. (نساء / ا٧-76)
(فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلا نَفْسَکَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْکِیلا).
در راه خدا جنگ کـن (حتی اگر هم تنها باشی، باک نداشته باش، چرا که وعده نصرت و پیروزی به تو داده شده است). تو جز مسئول (اعمال) خود نیستی، و مومنان را (هم به جنگ دعوت کن و بدان) ترغیب و تحریک نما، تا اینکه خداونـد (در پرتو شجاعت تو و شجاعت مومنان) قدرت کافران را باز گیرد و (شما را برابر این وعـده پیروز و موید گرداند. از قدرت و شکنجه کافران نترسید و بدانید که) قدرت خدا بیشتر و مجازات او سختتر است. (نساء/84)
(لا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکُلا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا. دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا.).
مسلمانانی که (به جهاد نمیروند و در منازل خود) مینشینند، با مسلمانانی برابر نیسـتند که با مال و جان، در راه یزدان جهاد می کنند. خداوند مرتبه والائی را نصیب مجاهدان کرده است که بالاتر از درجـه خانهنشینان است، مگر چنین خانهنشینانی دارای عذری باشند (که ایشان را از بیرون شدن برای جهاد، باز داشته باشد. در این صورت درخور سـرزنش نیستند، و پاداش بزرگ خود را از خدا دریافت میدارند و مرتبه بالائی دارند). خداوند به هر یک (از دو گروه مجاهد و وانشستگان معذور) منزلت زیبا (و عاقبت والائی) وعده داده است. و خداوند مجاهدان را بر وانشستگان (بدون عذر) با دادن اجر فراوان و بزرگ، برتری بخشیده است ... درجات بزرگی از ناحیه خدا (بدانان داده میشود) همراه با مغفرت و رحمت (فراوان الله و اگر لغزشهائی هم داشتهاند) خداوند آمرزگار و مهربان است. (نساء/95-96)
(وَلا تَهِنُوا فِی ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لا یَرْجُونَ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا).
در جستجوی قوم (کافری که اعلان جنگ نموده و میکوشند از همه سو بر شما تاخت آورند) سستی نکنید (و پیوسته در کمین ایشان باشید و با آنان برزمید). اگر (از جنگ و جراحات) درد می کشید، آنان هم مثل شما درد می کشند و رنج میبرند. (ولی فرق شما و ایشان در این است که) شما چیزی از خدا میخواهید که آنان نمیخواهند (و آن رضای الله و بهشت جاویدان است) و خداوند آگاه (از اعمال شما و اعمال آنان، و) حکیم است (و به هر یک ازشما و ایشان سزا و جزای کارشان را میدهد). (نسـاء / 104)
در لابلای این حمله، برای تشویق و برغیب به جهـاد، برخی از قواعد و مقررات معاملات دولتی و بازرگانی کشوری موجود میان «سرزمین اسلام» و دیگر اردوگاههائی که با آنها معاملات و یا اینکه مخالفات انجام میپذیرد، گذاشته میشود:
در پی نوشت تقسیم مسلمانان به دو دسته و دو رای درباره کار منافقانی که برای تجارت و منافع و رابطه برقرارکردن با ساکنان مدینه، به مدینه میآمدند، و زمانی که از مدینه بیرون میرفتند، دوباره یاران و دوستداران اردوگاههای دشـمن میگشتند، چنین میفرماید:
(فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّى یُهَاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَلا نَصِیرًا. إِلا الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ أَوْ جَاءُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلا. سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَیَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّمَا رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأُولَئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَانًا مُبِینًا).
یارانی از ایشان نگیرید (و آنان را از خود ندانید) تا آنگاه که (ایمان میآورند و) در راه خدا هجرت می کنند (و ایمان آوردن خود را با جهاد در راه اسلام ثابت میدارند). ولی اگر از این کار سرباز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانه خود بر ضد شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید، و از میان ایشان یار و یاوری برنگزینید. (چنین منافقانی را بکشید) مگر کسانی که با گروهی پیوند پیدا می کنند (و بدیشان پناه میبرند) که میان شما و آنان پیمان است (و برابر آن، پناهندگان به شما و ایشان مصون از تعرض باشند)، و یا کسانی که به پیش شما میآیند و نه سر جنگ با شما دارند و نـه مـیخواهند با قوم خود بجنگند. و اگر خداوند میخواست ایشان را برشما چیره می کرد و آنان با شما میجنگیدند. بنابراین اگر از شما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و (بلکه) پیشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمیدهد که متعرض آنان شـوید (و بلکه موظفید دستی را بفشارید کـه برای صلح به سوی شما دراز شده است). گروه دیگری را خواهید یافت که میخواهند (با اظهار ایمان در پـیش شما) از ناحیه شما در امان بـاشند و (با اظهار کفر در پـیش کافران) از ناحیه قوم خود، در امان بمانند (و در زمان قدرت هر گروه خویشتن را فریبکارانه جزو آن دسته قلمداد کنند). هر زمان که به سوی کفر (یا جنگ بـا مسلمانان) خوانده شوند با سر در آن فرو میروند! پس اگر از شما دست نکشیدند و ترک جنگ و دشمنی نگفتند و به شما پیشنـهاد صلح ننمودند و دست بردار نشدند، آنان را بگیرید و (اسیر کنید و در صورت لزوم) ایشان را هر کجا یافتید بکشید. آنان کسانیند که ما (بـه سبب غدر و خیانتشان) دلیل آشکار و برهان واضحی برای (اسیر کردن یا کشتن) ایشان به دست شما دادهایم. (نساء/89-91)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، هنگامی که (برای جهاد) در راه خدا به مسافرت رفتید تحقیق کنید (که با چه کسانی میجنگید. آیا مسـلمانند یا کافر) و به کسی که به شما سلام کرد (-و سلام نشانه پذیرش اسلام است -) مگوئید تو مومن نیستی و جویای مال دنیای (او) باشید. (بلکه سلام آنان را بپذیرید و پاسخ گوئید و بدانید) که در پیش خدا غنائم فراوانی است (و آن را برای شما تهیه دیده است و بسی بهتر از ثروت و غنیمت دنیای فانی است). شما پیش از این چنین بودید (و کفر را گردن نهاده بودید و جنگهای شما تنها انگیزه غارتگری داشت.) ولی خداوند بر شما منت نهاد (و نعمت اسلام را نصیبتان کرد) پس (به شکرانه این نعمت بزرگ) تحقیق کنید. بیگمان خداوند از آنچه می کنید باخبر است. (نساء / 94)
همچنین در لابلای سخن از جهاد، بعضی از احکام ویژه نماز در حالت خوف و در حالت امن، همراه با سفارشهای پروردگار به مومنان و برحذر داشتن آنان از دشمنان کمین کرده ایشان، ذکر میگردد:
(وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِی الأرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکَافِرِینَ کَانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِینًا. وَإِذَا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرَائِکُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً وَاحِدَةً وَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کَانَ بِکُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَخُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا. فَإِذَا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتَابًا مَوْقُوتًا.).
هر گاه در زمین به مسافرت پرداختید و نماز را کوتاه خواندید (و چهار رکعتیها را دو رکعت نمودید) گناهی بر شما نیست، اگر ترسیدید که کافران بلائی بـه شما برسانند و به فتنهای گرفتارتان گردانند. بیگمان کافران دشمنان آشکار شمایند. زمانی که (تو، ای پیغمبر) در میانشان بودی و نماز (خوف) را برایشان بپاداشتی، دستهای از آنان با تو، به نماز ایستند، و باید که اسلحه خود را با خود داشته باشند، و وقتی که (نصف) نماز را با تو خواندند (سلام بدهند و به کشک پردازند و) شما را (از دشمنان) بپایند و دسته دیگری که هنوز نماز را نخواندهاند، بیایند و با تو، به نماز ایستند و احتیاط خود را مراعـات و اسلحه خود را داشته باشند. کافران دوست میدارند کاش از اسلحه و کالاهای خود غافل میشدید و آنان یکباره بر شما تاخت میآوردند (و غافلگیرتان می کردند و در حین نماز دمار از روزگارتان برمیآوردند). اگر از باران، ناراحت بودید یا بیمار بودید، گناهی بر شما نخواهد بود که اسلحه خود را زمین بگذارید (ولی باز هم تا آنجا که ممکن است وسـائل سبک دفاعی را از خود دور نکنید) و احتیاط خویش را بدارید. بیگمان خداوند برای کافران عذاب خوارکنندهای فراهم ساخته است. هرگاه نماز را به پایان بردید، خدای را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایتان افتاده (و در همه حال و احوال) یاد کنید (و حتی در کشاکش روزگار و گرماگرم کشت و کشتار، خدا گوئید و خدا جوئید) و هنگامی که (ترس و هراسی نماند و) آرامش خود را بازیافتید، نماز را ( به تمام و کمال و در وقت مشخص) بر پای دارید. بیگمان نماز بر مومنان فرض و دارای اوقات معلوم و معین است. (نساء/101-103)
این آیهها بیانگر منزلت نماز در زندگی اسلامی است. حتی در جایگاه خون هم یاد میشود، و در چنین جائی هم کیفیت آن بیان میگردد. از سوی دیگر این آیهها بیانگر تکامل این برنامه است در رویارویی با زندگی انسانی در همه حالات و ابعادی که دارد، و میرساند که فرد مومن وگروه مومنان در همه آن و همه حال، باید از فرمان، اطاعت و پیروی کنند.
به دنبال امر به جهاد، سخت حمله میشود به منافقان و دوستیشان با یهودیان مدینه، آن هم در زمانی که یهودیان درباره دین خدا وگروه مسلمانان و فرماندهی اسلامی شدیداً به مکر و حیله مشغولند. همچنین تاخت تندی برده میشود به سیاست بازی و نیرنگسازی ایشان در میان صفوف مسلمین، و رخوت و سستی راه دادن، و ناچیز و بیارزش جلوه دادن معیارها و قانونهای آئین اسلام. به آیههائی که از بخشهای جهاد گلچین کرده بودیم و در آنها بر منافقان یورش میرفت، این تکه را میافزائیم که احوال و صفات ایشان را به تصویر می کشد، و سرشت و نهادشان و وسائل و ابزار کارشان را برملا میدارد:
(وَیَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَاللَّهُ یَکْتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلا. أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافًا کَثِیرًا. وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِی الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلا قَلِیلا.).
می گویند: (از اوامر و نواهی تو فرمانبرداری و) اطاعت (میشود). ولی هنگامی که از پیش تو برخاستند و رفتند، دستهای از آنان در خفاء چیزی را تدارک میبینند که مخالف آن (اوامر و نواهی و) چیزهائی است که تو میگوئی (و ایشان را بـدانها گوشزد مینمائی)! خداوند چیزهائی را کـه در خفاء تدارک میبینند و بـه چارهجوئی مینشینند، بر آنان (در صحیفه اعمالشان) مینویسد (و روزی، پادافره و جزایشان را میدهد). پس بدانان اعتنائی مکن (و از نقشه خائنانه ایشان باکی به خود راه مده) و به خدا توکل کن (و کار و بار خـویش را بدو تفویض نما) و کافی است که خدا وکیل و حافظ (تو) باشد ... آیا (این منافقان) درباره قرآن نمیاندیشند (و معانی و مفاهیم آن را بررسی و وارسی نمی کنند تا به وجوب طاعت خدا و پیروی امر تو پی ببرند و بدانند که این کتاب به سبب ائتلاف معانی و احکامی که در بر دارد و اینکه بخشی از آن موید بخش دیگری است، از سوی خدا نازل شده است؟) و اگر از سوی غیر خدا آمده بود، در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا می کردند، و هنگامی که (خبر) کاری که موجب نترسیدن یا ترسیدن است (از قبیل: قوت و ضعف، و پیروزی و شکست، و پیمان بستن با این قبیله و گسستن از آن قبیله ...) به آنان (یعنی منافقان یا مسلمانان ضعیف الایمان) میرسد، آن را (میان مردم) پخش و پراکنده می کنند (و اخبار را به گوش دشمنان میرسانند و اگر اینگونه افراد، سخن گفتن در این باره را به پیغمبر و فرماندهان خود واگذارند (و خبرهائی را کـه میشنوند فقط به مسوولان امور گزارش دهند) تنها کسانی از این خبر ایشان، اطلاع پیدا میکنند که اهل حلّ و عقدند و آنچه بایست، از آن درک و فهم مینمایند. اگر فضل و رحمت خدا شما را در بر نمیگرفت (و شما را به اطاعت از خود و پیغمبرش، و برگشت امور بـه پیغمبر و مسئولان کشوری و لشکری خویش هدایت نمی کرد) جز اندکی از شما همه از اهریمن پیروی می کردید. (نساء /81-83)
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلا. بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا. الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا. وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا. الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَإِنْ کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلا. إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاةِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلا قَلِیلا. مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ لا إِلَى هَؤُلاءِ وَلا إِلَى هَؤُلاءِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلا. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا مُبِینًا. إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا).
بیگمان کسانی که ایمان میآورند و سپس کافر میشوند، و باز هم ایمان میآورند و دیگر بار کافر میشوند، و سپس بر کفر خود مـیافزایند (و با کفر چشم از جهان میپوشند، واقعاً کارشان جای شگفت است و) هرگز خداوند ایشان را نمیبخشد و راهی (به سوی بهشت) بدیشان نمینماید... به منافقان مژده بده که عذاب دردناکی دارند. این منافقان کسانی هستند که کـافران را بجای مومنان به سرپرستی و دوستی میگیرند. آیا عزت را در پیش کافران میجویید؟ (چنین چیزی محال است) چرا که عزت و شوکت جملگی ازآن خدا است (و هر که از خدا عزت جوید عزیز شود، و هر که از غیر او عزت طلبد ذلیل گردد) ... خداوند در کتاب (قرآن، این حکم را) بر شما نازل کرده است که چون شنیدید به آیات خدا کفر ورزیده میشود و آیات خدا ببازیچه گرفته میشود، با چنین کسانی منشینید تا آنگاه که به سخن دیگری بپردازند (و دست از کفر و شوخی نابهنجار خود بردارند). بیگمان در این صورت (که با ایشان همنشین میشوید و به استهزاء آنان گوش فرا میدهید) شما هم مثل آنان خواهید بود (و در استهزاء به قرآن شریک ایشان خواهید گشت). شک نیست که خداوند منافقان و کافران را همگی در دوزخ گرد میآورد، (پس از مخالطه و مجالسه ایشان بپرهیزید تا همراه آنان به آتش دوزخ گرفتار نیائید)... منافقان کسانیند که پیوسته شما را میپایند (و در انتظار آن هستند که چه وقت به بلایا و مصائب گرفتار آئید). پس اگر پپروزی و فتحی از سوی خدا نصیب شما گردید، می گویند: مگر جز این است که ما با شما بوده و از جماعت شمائیم؟ (لذا ما هم در غنیمت و دستاورد جنگ، سهیم هستیم و بهره ما را بپردازید!). و اگر سـهمی (از پیروزی) نصیب کافران گردید، مـی گویند: مگر ما نبودیم که میتوانستیم (همراه مومنان با شما بجنگیم و) بر شما چیره شویم و دست شما را از سر مومنان کوتاه کنیم؟ (ولی ما رفیق قافله و شریک دزدان بودیم و مسلمانان را دلسرد می کردیم و برای شما جاسوسی مینمودیم و پیوسته در تحریک شما علیه مسلمانان می کوشیدیم. بنابراین با شما سهیم خواهیم بود). روز قیامت خداوند میان شما (مومنان و چنین منافقانی) داوری خواهد کرد. و (مادام که مومنان دارای ایمان راستین و کردار شایسته و بایسته باشند) هرگز خداوند کافران را بر مومنان چیره نخواهد ساخت... بیگمان منافقان (نشانههای ایشان را مینمایانند و کفر خویش را پنهان میدارند و به خیال خام خود) خدا را گول میزنند! در حالی که خداوند (دماء و اموال ایشان را در دنیا محفوظ مینماید، و در آخرت دوزخ را برایآنان مهیا میدارد وبدین وسیله) ایشان را گول میزند. منافقان هنگامی که بـرای نماز برخیزند، سست و بیحال به نماز میایستند و با مردم ریا میکنند (و نمازشان به خاطر مـردم است نه به خاطر خدا) و خدای را کمتر یاد می کنند و جز اندکی به عبادت او نـمیپردازند ... در این میان سرگشته و مترددند. (گاهی به سوی دین میروند و گاهی به سوی کفر میدوند. زمانی خویشتن را در صف مومنان، و زمانی در صف کافران جای میدهند! امّا در حقیقت) نه با اینان و نه با آنان هستند (و گمراه و حیرانند) و هر که را خداوند (بر اثر اعمال زشت و ناپسندش) سرگشته و گمراه کند، راهی برای او (به سـوی سعادت و هدایت) نخواهی یافت ... ای کسانی که ایمان آوردهاید، کافران را به جای مومنان به دوستی نگیرید. مگر میخواهید حجت و برهان آشکاری علیه خود به دست خدا دهید (بر اینکه شما هم جزو منافقانید؟) ... بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائینترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند). (نساء /137-145)
*
در بندهای راجع به جهاد - و در بندهای دیگر سوره که درباره چیزهائی جز جهادند -جنگی را ـواهیم دید که بر ضدگروه مسلمانان، و عقیده اسلامی، و همچنین رهبری اسلامی، توسط اهل کتاب - بویژه یهودیان - و همپیمانان ایشان در مدینه، و مشرکان مکه، و ساکنان اطران مکه و مدینه، برافروخه شده است ... همان جنگی که پیشتر در سورههای بقره و آل عمران از آن سخن گفتیم. همچنین برنامه الهی را خواهیم دید که دارد دست گروه مسلمانانی را می گیرد که در میان خارهای فراوان و انبوه، و در میان دامها و تلههای نیرنگ حرکت می کنند، و ایشان را رهبری مینماید و به راستای راه رهنمود میسازد، و آنان را از این خار و از آن دام برحذرمیدارد، و پرده از سرشت دشمنانشان به کنار میزند، و ماهیت پیکاری را بدیشان نشان میدهد که بدان وارد شـدهاند، و بدانان ویژگی سرزمینی را می شناساند و فرازها و نشیبهای نواحی و اطراف آن را مینمایاند که هم اینک پیکار درگستره آن جریان دارد ...
از نشانههای اعجاز در این قرآن، این است که همان نصوصی که فرو آمده بود تا با پیکار مشخص درگیر شود، هنوزکه هنوز است، سرشت پیکار تازه مستمری را به تصویر می کشد که میانگروه مسلمانان و دشمنان مقلد آباء و اجدادی در هر سـرزمینی و در نسلهای پیاپی بر دوام است. دشمنانی که هنوز هم همانهایی هستند که بودند، و انگیزههایشان در اصول همانهایی است که بود، هر چند که اشکال و ظواهـر و اسباب کنونی آن دگرگون شده باشد، و سرشت اهداف دشمنان هنوز که هنوز است، همان است که بود، هر چند که ابزارها و وسیلهها تغییرکرده باشد. چه همیشه متزلزل کردن عقیده، و پراکندن صفها، و ایجاد بدگمانی درباره پیشوائی ربانی، همان اهدافی است که گامهای نیرنگ بازشان به سوی آن برداشته میشود، تا به دنبال آن، زمام اختیارگروه مسلمانان را به دست بگیرند و در مقدرات و سرنوشت ایشان تصرف و دخالت کنند، و زمین و تلاش و محصولات و نیروها و انرژیهایشان را استثمارکنند، همانگونه که یهودیان، طوائف اوس و خزرج را در مدینه استثمار مینمودند، پیش از آن که خدا بدیشان عزت و عظمت بدهد و در سایه اسلام و مقام رهبری اسلامی و برنامه ربانی، ایشان را گرد هم آورد و متحد کند.
این سوره، همچون سورههای بقره و آلعمران توجه خاصی دارد به سخنگفتن از توطئههائی که پیوسته یهودیان با همدستی منافقان و مشرکان بر ضدگروه مسلمانان به راه میاندازند. چنین نصوصی مفصلا به هنگام بررسی آنها در جای خود در روند کلام خواهد آمد. در اینجا به ذکر گوشهای از این حمله شدید بسنده می کنیم:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَیُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ. وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِکُمْ وَکَفَى بِاللَّهِ وَلِیًّا وَکَفَى بِاللَّهِ نَصِیرًا. مِنَ الَّذِینَ هَادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِی الدِّینِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلا قَلِیلا. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا. إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِیمًا. أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ وَلا یُظْلَمُونَ فَتِیلا. انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَکَفَى بِهِ إِثْمًا مُبِینًا. أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلا. أُولَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیرًا. أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیرًا. أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُمْ مُلْکًا عَظِیمًا. فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا) ...
مگر نمیبینی کسانی که بهرهای از کتاب (های آسمانی سابق) بدیشان داده شده است، (بـا بهای هدایت،) ضلالت را میخرند و میخواهند که شما (نیز همچون ایشان) گمراه شوید؟ خداوند (از شما) بهتر دشمنانتان را میشناسد، و کافی است که خدا سرپرست (و نگهدارتـان) باشد، و کافی است که خدا یـاور (و مددکارتان) باشد. برخی از یـهودیان سخنان را از جاهای خود منحرف میگرداند (و کلام را از معانی اصلی بدور میدارند و وارونه و چندگونه و چندپهلو صحبت می کنند) و می گویند: شنیدیم (سخن تو را و به کار نگرفتیم!) و فـرمان نبردیم (و جـز عصیان نیفزودیم!) و بشنو (سخنان ناروا و کاش نشنوی جـز) ناشنیدنی را. و (می گفتند:) ما را بپای (ولی) زبان را پیچ میدادند (و به جای: راعنا، راعینا، یعنی: چوپان ما، یا راعناً، یعنی: نازیبا، میگفتند ...) و (هدفشان) ریشخند دین بود (و نفرین رسول!). ولی اگر آنان (به جای این همه سخنان ناروا و کارهای نازیبا) می گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و (سخنان ما را) بشنو و به ما مهلت بـده (تا حقائق را درک کنیم) به نفع و صلاح ایشان بود و (با واقعیت سازگارتر و) درستتر، ولیکن خداوند آنان را به سبب کفرشان نفرین نموده است (و از رحمت خود مطرود و محروم فرموده است) و لذا جز شمار اندکی ایمان نمیآورند (و داعی حق را لبیک نمی گویند). ای کسانی که کتاب (آسمانی) به شما داده شده است، ایمان بیاورید بدانچه (از قرآن بر محمّد) نازل کردهایم و تصدیق کننده چیزی است که (از کتاب آسمانی) بـا خود دارید، پپش از آن که (عذابی نصیب شما کنیم و بدان وسیله آثار) چهرههائی را محو کنیم (و در آنها چشم و گوش و ابرو و بینی و لبی بر جای نگذاریم) و آنها را برگردانیم (و همچون قسمت پشت خود صاف و زشت کردند) یا پیش از آن که ایشان را از رحمت خود بیبهره سازیم همانگونه که یاران شنبه را (یعنی آنانی که در روز شنبه ماهی میگرفتند) نفرین کرده و نابود نمودیم. و فرمان خدا انجام شدنی است. بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمیبخشد، ولی گناهان جزآن را از هر کس که خود بخواهد میبخشد. و هر که برای خدا شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مرتکب شده است. مگر آگاه نیستی از کسانی کـه خویشتن را پاک میشمارند (و با لاف و گزاف خود را متقی قلمداد مینمایند؟). بلکه (این تنها) خدا است که (چنانکه باید پاکان و ناپاکان را از هم مـیشناسد و) کسـانی را که خود بخواهد پاک میدارد (و میشمارد و به راه راست هدایت مینماید و به کسی کمترین ستمی روا نمیدارد) و بدیشان به اندازه نخ هسـته خرما هـم ظلم و جور نمیشود. بنگر که چگونه به خدا دروغ مـیببدند) و خویشتن را فـرزندان خدا و عزیزان او مـیدانند و میگویند که جز یهودیان و مسیحیان کسی به بهشت نمیرود. و همین دروغ کافی است کـه گناه آشکـاری باشد (و بیانگر نیت کثیف و عمل زشت ایشان گردد). آیا در شگفت نیستی از کسانی که بهرهای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خرد و فطرت و ندای وجدان به دور داشتهاند و) به بتان و شیطان ایمان میآورند (و به دنبال اوهام و خرافات راه میافتند و به پرستش معبودهای باطل میپردازند) و درباره کافران (قریش) میگویند که اینان از مسلمانانی بر حقتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و محمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند!). آنان کسانیند که خداوند ایشان را نفرین نموده است (و از رحمت خـود مـحروم کرده است و رسوایشان داشته است) و هر که را خداوند نفرین کند (و از درگاه مرحمت و محبت خود براند) کسی را نخواهی یافت که یاور او گردد (و وی را از خشم خدا پناه دهد و برهاند). آیا آنان را بهرهای از ملک است؟ (اگر ملک و قدرت در دست ایشان بود) در این صورت (پشیزی و سر سوزنی و حتی به) اندازه سوراخ هسته خرما (که از آن خرما جوانه میزند و ناچیزترین شیء بشمار است) به مردم نمیدادند. آیا آنان برچیزی حسد میبرند که خداوند از روی فضل و رحمت خود (با برانگیختن محمّد) به مردم (عرب) داده است؟ ما که به آل ابراهیم (که ابراهیم نیای شما و ایشان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پادشاهی عظیمی دادیم. (مانند: سلطنت یوسف در مصر، و شاهی داود و سلیمان در شام). ولی جمعی از آنان که (ابراهیم و آلابراهیم در میانشان مبعوث شده بودند) به کتاب (آسمانی منزل بر خود) ایمان آوردند، و در میانشان کسـانی بـودهاند که دیگران را از کتاب آسمانی بازداشتهاند و خود نیز از آن رویگردان شدهاند، آتش فروزان و زبانه کشـان دوزخ (بـرای چنبن افـراد روگردان و بازدارنده) بسنده است. (نساء/ ٤٤-٥٥)
(إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا. أُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا.).
کسانی که بـه خـدا و پیغمبرانش ایمان ندارند و میخواهند میان خدا و پیغمبرانش جدائی بیندازند (و بگویند که به خدا ایمان داریم، ولی به پپغمبران، ایمان نداریم) و میگویند که به برخی از پیغمبران ایمان داریم و به برخی دیگر ایمان نداریم، و میخواهند میان آن (کفر و ایمان) راهی برگزینند (ولی میان کفر و ایمان فاصلهای نیست و دو راه بیش وجود ندارد: راه کفر و راه دین). آنان جملگی بیگمان کافرند، و ما برای کافران عذاب خوار کنندهای فراهم آوردهایم. (نساء/ 150-151)
(یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذَلِکَ وَآتَیْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُبِینًا. وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُلْنَا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا. فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِمْ بِآیَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلا قَلِیلا.).
اهل کتاب از تو میخواهند که (اگر پیغمبری، یکجا) کتابی را از آسمان بر آنان نازل کنی. (البته این درخواست، استهزاء و بهانهای بیش نیست) چرا کـه از موسی چیز بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده. به خاطر این ستم، صاعقه ایشان را فرا گرفت (و نابودشان کرد. گناه بدتر و رسوا کنندهتر آنان این است که) پس از آن همه دلائل روشنی (چون: تبدیل عصا به اژدها، و ید بیضاء، و شکافتن دریا) که برای آنان آمد (و خود شاهد نمودن معجزات موسی به فرعون و فرعونیان بودند) گوساله (سامری) را (به خدائی) گرفتند! ولی ما از این (گوسالهپرستی پس از توبه ایشان) درگذشتیم و به موسی حجت روشنی دادیم (که با آن بتواند آنان را هـدایت کند) و برای گرفتن پیمان از ایشان، کوه طور را بالای سرشان (همچون سـایه بانی) نگاه داشتیم (و از آنان پیمان گرفتیم که به دستورات تورات عمل کنند، وآنان هم پذیرفتند) و بدیشان گفتیم: سجده کنان وارد در (بیتالمقدس، اریحاء، ایلیاء، و ...) شوید. و بدیشان گفتیم: در روز شنبه (به شکار ماهی نپردازید و از انجام فرمان) سرپیچی نکنید. و (در برابر همه ایـنها) ازآنان پیمان موکدی گرفتیم. (خداوند بر آنان خشم گرفت) به خاطر این که پیمانشان را شکستند و به آیات خدا کفر ورزیدند و پیغمبران را به ناحق کشتند و (بـر گمراهی خود پافشاری کردند و از روی استهزاء) گفتند که: دلهایمان در غلاف (و پردههائی) است (که پند و اندرز کسی بدان راه ندارد. نه چنین است) بلکه خداوند به سبب کفرشان (انکار) بر دلهایشان مهر زده است و این است که جز گروه اندکی (از ایشـان) ایمان نمیآوردند. (نساء /153-155)
(فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیرًا. وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَکْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا.).
به خاطر جور و سـتمی که از یهودیان سر زد و (بخصوص) به سبب این که بسی از راه خدا (مردمان را) باز داشتند، (برای تنبیه ایشان، قسمتی از) چیزهای پاکیزه را که بر آنان حلال بود، حرام کردیم. و (همچنین بر آنان برخـی از چیزهای پـاکـیزه و حلال را حرام کردیم) به خاطر دریافت ربا (و ربـاخواری)، در حالی که (بر زبان پپغمبران) ازآن نهی شده بودند، و به سبب خوردن مال مردم به ناحق، و ما برای کافران ایشان، عذاب دردناکی را آماده کردهایم. (نساء/160-161)
از اینگلچینها برخی ازکارهای زشت یهودیان روشن و هویدا میشود. کارهائی که قرآن عـهدهدار پردهبرداری از آنها میشود و تکذیبشان میدارد و خطایشان میشمارد ... از این یورش، وکـافر نامیدن یهودیان در آن، و متصف کردنشان به «دشمن»، اشاره دارد به سختیها و بلاهایی که به سبب چنین کارهای زشت یهودیان گریبانگیر مسلمانان میشد. همچنین بیانگر این واقعیت است که مقابله با چنین کارهای زشتی به وسیله بیان خطا و نادرستی آنها، پردهبرداری از هدفهائی که در فـراسوی آنها نهفته است، و انگیزههای ناپاکی که منشا آنها، این نهاد ناپاک بوده است. نهاد ناپاکی که در طول تاریخ دور و دراز خود، خویشتن راکاملا تسلیم هدایت آسمانی ننموده است و در راستای راه هدایت،گام برنداشته است، و وقتی هم راستای راه هدایت را در پیشگرفته است، طولی نکشیده است که از آن منحرف شده است و به ناحق انبیاء خدا راکشته است. نهاد ناپاکی که کینهتوزی و حسادت نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به جرم این کـه خدا نبوت را بدو عـطاء کرده است و او از بنیاسرائیل نیست!، و کینهتوزی و حسادت نسبت به مسلمانان، به گناه این که خدا ایشان را در پرتو هدایت آسمانی گرد هم آورده و متحدشان کرده است! آنان را بر آن داشت که درباره مسلمانان به نیرنگ بپردازند، نیرنگی که از آن زمان آغازگشته است که اسلام دروازههای مدینه را بر روی مسلمانان گشوده است و تا به امروز ادامه دارد، و همیشه نیرنگشان، نیرنگ، خواهد ماند، چه امروز و چه فردا، و تیر این نیرنگ زهرآلودشان در همه ادوار و قرون به سوی هرگونه گردهمآئی اسلامی، و هرگونه جنبش اسلامی، و هرگونه بیداری و رستاخیز اسلامی، و همه دستهها و گروههای اسلامی، نشانه میرود!
به شک انداختن مردمان، درباره نبوت محمّد (صلی الله علیه و سلم) و نسبت به رسالت او، نخستین هدف حملههای یهودیان است. به شک انداختنی که ساده مـیتوان بدان دست یافت، اگر بتوان مسلمانان را از پیشوای امین خودشان دور و جدا کرد. آن هم وقتی میسر خواهد بود که ایشان را بتوان از عقیده درستشان منحرف و منصرف نمود. بلی از هم پاشیدن و پراکنده کردن صف مسلمانان، و سست کردن پیوند و پیوستشان از همین جا و همین زاویه، ساده و آسان خواهد بود. چرا که این پیوند و پیوست با مقام رهبری، و چنگ زدن و در آویختن به دستاویز عقیده است که یهودیان و سایر دشمنان گروه مسلمانان را در هر زمانی خسته و درمانده می کند، و ایشان را به رنج و مشقت میاندازد. به همین خاطر است که تلاش یـهودیان و سایر دشمنان، پیش از هر چیز متوجهگسیختن و بریدن چنین رابطه استواری، و در هم شکستن و خردکردن چنان دستاویز محکمی است، و پیوسته میکوشند که رهبری مسلمانان را از نو به دست هوی و هوس و نادانی و جاهلیت بسپارد ...
از اینجا است که در این سوره، راجع به حقیقت ساده و بیآلایش رسالت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سخن رفته است. آخر، رسالت پیغمبر چیز نوظهوری در میان سایر رسالتها نبوده، و چیز عجیب وغریبی از عجائب و غرائبی نیست که کره زمین آن را به خود ندیده باشد، و یا خود بنیاسرائیل تا حال با آن، آشنا نبوده باشند. بلکه رسالت پیغمبر، حلقهای از حلقههای زنجیره حجتی است که خدا پیش از حساب وکتاب قیامت، بدان با بندگان اتمام حجت می کند. خدا به محمّد (صلی الله علیه و سلم) وحی فرموده است، همانگونه که پیش از او به پیغمبران دیگر وحی فرموده است. و بدو نبوت و حکم عطاء نموده است، همانگونه که به پیغمبران بنیاسرائیل عطاء فرموده است. پس هیچ بیگانگی و غرابتی در رسالت او، و هیچ بیگانگی و غرابتی در رهبری او، و هیچ بیگانگی و غرابتی در حاکمیت او، وجود ندارد. بلکه جملگی رسالت و رهبری و حاکمیت در جهان رسالتها، معمولی و مانوس است، و همه علتتراشیها وبیان ادله و برهان بنیاسرائیل در این زمینه، دروغ است، و همه شبهههای ایشان نیز باطل و پوچ است. سابقه و پیشینه نظیر این را با بزرگترین پیغمبرشان موسی علیه السلام و با پیغمبران دیگر خود به ویژه با عیسی علیه السلام دارند.
آیات بسیاری در این سوره، عهدهدار بیان چنین حقیقتی است. در این چکیده برخی را گلچین می کنیم. تا همه آن در مکان خود در روندکلام، مفصلا بیاید:
(إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَعِیسَى وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمَانَ وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُورًا. وَرُسُلا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا . رُسُلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا. لَکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا).
ما به تو (ای پیغمبر، قرآن و شریعت را) وحی کردیم، همانگونه که پیش از تو به نوح و به پیغمبران بعد از او وحی کردیم، و(همانگونه کـه) بـه ابـراهیم، اسحاق، یعقوب، نوادگان (او که برخی از آنان پیغمبران خدا بودند)، عیسی، ایوب، یونس، هارون، و سلیمان وحـی کردیم، و به داود زبور دادیم. و ما پیغمبرانی را روانـه کردهایم که سرگذشت آنان را قبلا برای تو بیان کردهایم، و پیغمبرانی راهم روانه کردهایم که سرگذشت آنان را برای تو بیان نکردهایم. ما پیغمبران را فرستادهایم تا (مومنان را به ثواب) مژده رسان، و (کافران را به عقاب) بیم دهنده باشند، وبـعد از آمدن پپغمبران حجت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند (و نگویند که اگر پیغمبری به سوی ما میفرستادی، ایمان میآوردیم و راه اطاعت و عبادت در پیش میگرفتیم). و خدا چیره حکیم است (و کارهایش از روی قدرت و حکمت انجام میپذیرد. هر چند که کافران نبوت تو را انکارمـی کنند) لیکن خداوند بـر آنچه (از قرآن) بر تو، نازل شده است، گواهی میدهد. این خدا است که آن را به (مقتضای) دانش (خاص) خویش نازل کرده است. و فرشتگان (نیز بدان) گواهی میدهند و (صحت نبوت تو را تصدیق می کنند. گرچه) کافی است که خدا گواه باشد. (نـساء / 163-166)
(یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذَلِکَ وَآتَیْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُبِینًا. وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُلْنَا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا. فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِمْ بِآیَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلا قَلِیلا. وَبِکُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْیَمَ بُهْتَانًا عَظِیمًا. وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا).
اهل کتاب از تو میخواهند که (اگر پیغمبری، یکجا) کتابی را از آسمان بر آنان نازل کنی. البته ایـن درخواست، استهزاء و بهانهای بیش نیست) چرا که از موسی چیز بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به مانشان بده. بـه خاطر این ستم، صاعقه، ایشان را فرا گرفت (و نابودشان کرد. گناه بدتر و رسوا کنندهتر آنان این است که) پس از آن همه دلائل روشنی (چون: تبدیل عصا به اژدها، و ید بیضاء، و شکافتن دریا) که برای آنان آمد (و خود شاهد نمودن معجزات موسی به فرعون و فرعونیان بودند) گوساله (سامری) را (به خدائی) گرفتند! ولی مـا از این (گوسالهپرستی پس از توبه ایشان) درگذشتیم و به موسی حجت روشنی دادیم (که با آن بتواند آنان را هدایت کند )و برای گرفتن پیمان از ایشان، کوه طور را بالای سرشان (همچون سایهبانی) نگاه داشتیم (و از آنان پیمان گرفتیم که به دستورات تورات عمل کنند، و آنان هـم پـذیرفتند) و بدیشان گفتیم: سجده کنان وارد در (بیتالمقدس، اریحاء، ایلیاء، و ...) شـوید. و بدیشان گفتیم: در روز شنبه (به شکار ماهی نپردازید و از انجام فرمان) سرپیچی کنید. و (در برابر همه ایـنها) از آنان پیمان موکدی گرفتیم. (خداوند بر آنان خشم گرفت) به خاطر این که پیمانشان را شکستند و به آیات خدا کفر ورزیدند و پیغمبران را به ناحق کشتند و (بـر گمراهـی خود پـافشاری کردند و از روی استـهزاء) گفتند که: دلهایمان در غلاف (و پردههائی) است (که پند و اندرز کسی بدان راه ندارد. نه چنین است) بلکه خداونـد بـه سبب کفرشان (انکار) بر دلهایشان مهر زده است و این است که جز گروه اندکی (از ایشان) ایمان نمیآورند. و (خداوند برآنان خشم گرفت) به سبب کفر ورزیدنشان، و افترای بزرگی که بر مریم بستند. و (خداوند بر آنان خشم گرفت به سبب این که از روی استهزاء و سخریه) میگفتند که ما عیسی، پسر مریم، پیغمبر خدا را کشتیم! در حالی که نه او را کشتند و نه به دار آویختند، ولیکن کار بر آنان مشتبه شد و (متردد گردیدند که آیا عیسی یا دیگری را کشتهاند و در این باره با همدیگر اختلاف نظر پیدا کردند و) کسانی که درباره او اختلاف پیدا کردند (جملگی) راجع بدو در شک و گمانند و آگاهی بدان ندارند و تنها به گمان سخن میگویند و (باید بدانند که) یقیناً او را نکشتهاند (و قطعاً مقتول کس دیگری بوده است). (نسـاء /153-157)
(أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُمْ مُلْکًا عَظِیمًا. فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا.).
آیا آنان بر چیزی حسد میبرند که خداوند از روی فضل و رحمت خود (با برانگیختن محمّد) به مردم (عرب) داده است؟ ما که به آل ابراهیم (که ابراهیم نیای شما و ایشـان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پـادشاهی عظیمی دادیم. (مانند: سلطنت یوسف در مصر، و شاهی داود و سلیمان در شام). ولی جمعی از آنان که (ابراهیم و آلابراهیم در میانشان مبعوث شده بودند) به کتاب (آسمانی منزل بر خود) ایمان آوردند و در میانشان کسانی بودهاند که دیگران را از کتاب آسمانی باز داشتهاند و خود نیز از آن رویگردان شدهاند، آتش فروزان و زبانه کشان دوزخ (برای چنین افراد رویگردان و بازدارنده) بسنده است. (نساء / ٥٤و ٥٥)
*
خود سوره هم، به نوبه خـود عهدهدار بخشی از سـر و سامان دادن جامعه اسلامی و زدودن آن از تهنشستهای جاهلیت، و بیان معنی آئین، و تعریف ایمان است. بر این بیان نیز مقتضیاتی از اصول و ارکان و رهنمودها مترتب میگردد که قبلا به صورت عام از آنها سخن گفتیم. همچنین این سوره عهدهدار دفع شبهههای یهودیان و خنثی کردن نیرنگ ایشان میشود، بویژه در مسائلی که به صحت رسالت مربوط میگردد. همچنین عهدهدار بیان بعضی از ارکان اساسی جهانبینی اسلامی میشود، و تاریکی را از آنها بدور میدارد. از سوی دیگر، پس از رد سخنان دروغین یـهودیان درباره عیسی علیه السلام و مادر پاکش، غلو موجود در عقیده مسیحیان را برملا میدارد، و یگانگی الوهیت و حقیقت عبودیت را روشن میسازد. اصل قضا و قدر خدا و پیوند آن با آفریدگان خدا را، و اجل و ارتباط آن به قضا و قدر الهی را تبیین می کند، و حد و مرز گناهی را که خدا می بخشد، و حد و مرز توبهای راکه میپذیرد و حقیقت آن را تعیین مینماید، و مقررات کار و سزا و جزا را روشن میسازد... و نصوص این سوره از این نوع ارکان و اصول اصیل اعتقادی را بیان مـیدارد. مثلا در این نصوص:
(مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لایبصرون. صمّ بکم عمی فهم لا یرجعون).
داستان اینان، همانند داستان کسی است که آتشی را با کوشش فراوان بیفروزد (تا خود و همراهانش از آن استفاده کنند) و آنگاه که آتش دور و بر او را روشن گرداند، پروردگار آتش آنان را خاموش و نابود نماید، و ایشان را در انبوهی از تاریکیها، رها سازد، بگونهای که چشمانشان (چیزی) نبیند. (آنان همچون) کران و لالان و کورانند و (به سوی حق و حقیقت) راه بازگشت ندارند. (بقره ١٧و ١٨)
(و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین).
سپس بهآدم نامهای (اشیاء و خواص و اسرار چیزهائی را که نوع انسان از لحاظ پیشرفت مادی و معنوی آمادگی فراگیری آنها را داشت، به دل او الهام کرد، و بدو) همه را آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگوئید (و خود را برای امر جانشینی از انسان بایستهتر میبینید) اسامی (و خواص و اسرار) اینها را برشمارید. (بقره / ٣١)
(یا بنی اسرائیل أذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون).
ای بنیاسرائیل، به یاد آورید نعمتی را که بر شما نازل داشتهام (با اندیشیدن درباره آن و ادای شکر لازم)، و به پیمان من (که ایمان و کردار نیک و باور به پیغمبرانی است که بعد از موسی آمدهاند) وفا کنید تا به پیمان شما (که پاداش نیکو و بهشت برین است) وفا کنم، و تنها از من بترسید (نه از کس دیگری) (بقره/40)
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلا تُظْلَمُونَ فَتِیلا. أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکُکُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَمَالِ هَؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثًا. مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولا وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا.).
آیا نمیبینی (ای محمّد و تعجب نمی کنی از) کسانی که (پیش از آن که اجازه جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان میدادند و هر چند) بدیشان گفته مـیشد: (وقت جهاد فرا نرسیده است؛) دست از جنگ بردارید و نماز را بر پا دارید و زکات مال بدر کنید (در ظاهر شتاب می کردند و گوششان به کسی بدهکار نبود). امّا وقتی که جنگ بر آنان واجب گردید (و فرمان جهاد داده شد) بدین هنگام دستهای از مردم همانگونه ترسیدند و هراس برداشتند که از خدا ترس و هراس داشتند! و بلکه بیشتر هم دچار خوف و وحشت شدند! و گفتند: پروردگارا! چرا (بدین زودی) جنگ را بر ما واجب کردی؟ چه میشد اگر به ما فرصت بیشتری میدادی (تا از لذائذ دنیا بهره میگرفتیم؟). بگو: کالای دنیا اندک است و آخرت برای کسی که پـرهیزگار باشد بهتر است، (و جزای شما داده میشود) و کمترین ستمی به شما نشود. هر کجا باشید، مرگ، شما را درمییابد، اگرچه در برجهای محکم و استوار جایگزین باشید. (این ترسویان منافق) اگر خیر و خوبی (از قبیل پیروزی و غنیمت) بدیشان رسد، می گویند: این از سوی خدا است؛ و اگر بدی و مصیبتی (از قبیل خشکسالی و شکست) بدیشان رسد، می گویند: این از (شوم و نامبارکی) تو است! (بدانان) بگو: همه (آنچه از خوبی و بدی به شما میرسد) از سوی خدا است (و برابر قضا و قدر حق تعالی و بر پایه نظام علت و معلول انجام میپذیرد). این مردمان را چه شده است که سخن نمیفهمند (و منطق سرشان نمیشود؟ ای پیغمبر) آنچه از خیر و خوبی (از قبیل: رفاه و نعمت و عافیت و سلامت) به تو میرسد، از (فضل) خدا (بر تو) است، و آنچه بلا و بدی (از قبیل: سختی و بیماری و درد و رنج) به تو میرسد از خود تو است (و به سبب قصور و گناهی است که مرتکب شدهای). ما شما را به عنوان پیغمبری برای (هدایت همه مردم فرستادهایم، و کافی است که خداوند گواه (بر تبلیغ تو و پذیرش یا عدم پذیرش آنان) باشد. (نساء / 77-79)
(لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلا نَصِیرًا. وَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلا یُظْلَمُونَ نَقِیرًا.).
(جزا و پاداش، و فضیلت و برتری) نه به آرزوهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است. هر کسی که کار بدی بکند در برابر آن کیفر داده میشود، و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت (تا او را کمک کند و از عذاب خدا محفوظ گرداند). کسی که اعمال شایسته انجام دهد و مومن باشد، خواه مرد و خواه زن، چنان کسانی داخل بهشت شوند، و کمترین ستمی بدانان نشود.
(مَا یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ وَکَانَ اللَّهُ شَاکِرًا عَلِیمًا).
خداونـد چه نیازی به عذاب دادن شما دارد، اگر شکرگزاری کنید و ایمان بیاورید؟ پروردگار شکرگزار (طاعت و عبادت بندگان و) آگاه (از اعمال و نیات همگان) است. (نساء /147)
(إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا. أُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا. وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولَئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا.).
کسانی که به خدا و پیغمبرانش ایمان ندارند و میخواهند میان خدا و پیغمبرانش جدائی بیندازند (و بگویند که به خدا ایمان داریم، ولی به پیغمبران ایمان نداریم) و میگویند که به برخی از پیغمبران ایمان داریم و به برخی دیگر ایمان نداریم، و میخواهند میان آن (کفر و ایمان) راهی برگزینند (ولی میان کفر و ایمان فاصلهای نیست و دو راه بیش وجود ندارد: راه کفر و راه دین). آنان جملگی بیگمان کافرند، و ما برای کافران عذاب خوار کنندهای فراهم آوردهایم. و امّا کسـانی که به خدا و پیغمبرانش ایمان دارند و میان هیچ یک از آنان (در این که از سـوی خدا برگزیده شدهاند) فرقی نمیگذارند (و هیچکدام را تکذیب نمینمایند)، خداوند بدانان پاداش و مزدشان را خواهد داد، و خداوند بسیار آمرزنده و بسیار مهربان است (ولغزشها و اشتباهاتی هم اگر داشته باشند، مورد عفو قرار میدهد). (نساء / ١٥٠-١٥٢)
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلا. لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعًا. فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَلا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلا نَصِیرًا.).
ای اهل کتاب، در دین خود غلو مکنید (و درباره عیسی راه افراط و تفریط نپوئید) و درباره خدا جز حق مگوئید (و او را به اوصاف ناشایستی همچون حلول و اتحاد و اتخاذ همسر و انتخاب فرزند، نستائید). بیگمان عیسی مسیح پسر مریم، فرستاده خدا است (و او یکی از پـیغمبران است، و پسـر خدا نیست، آنگونه که شما میپندارید) و او واژه خدا (یعنی پدیده فرمان : کُن) است که خدا آن را به مریم رساند (و بدین وسیله عیسی را در شکم مریم پروراند) و او دارای روحی است (که) از سوی خدا (به کالبدش دمیده شده است) پس به خدا و پیغمبرانش ایمان بیاورید (و الوهیت را خاص خدا بدانید و هیچیک از انبیاء را در الوهیت انباز خدا نسازید) و مگوئید که (خدا) سه تا است (بلکه خدا یکتا است و جز الله خدای دیگری وجود ندارد. از این سخن پوچ) دست بردارید که به سود شما است. خدا یکی بیش نیست که الله است و حاشا کهفرزندی داشته باشد. (چگونه به انباز و زن و فرزند نیازی خواهد داشت) و حال آن که ازآن او است، آنچه درآسمانها وآنچه در زمین است، و کافی است (که تنها) خدا مدبر (مخلوقات خود) باشد. هرگز مسیح ابائی از این ندارد که بندهای (از بندگان متواضع) برای خدا باشد، و فرشتگان مقرب نیز (از بندگی او سرباز نمیزنند). و کسی که از عبادت خدا سرباز زند و خویشـتن را بزرگتر از آن شمرد (که به عبادت او پردازد، او را به عذاب سختی گرفتار میسازد، بدانگاه) که همگان را در پیشگاه خود گرد میآورد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، خداوند پاداش ایشان را به تمام و کمال خواهد داد واز فضل خود بر پاداش آنان خواهد افزود. و امّا کسانی که سرباز زنند و بزرگی ورزند، خداوند آنان را مجازات دردناکی خواهد کرد، و بجز خدا سرپرست و یاوری نخواهد یافت. (نساء/ 171-173)
*
آنگاه صحبت از بنیادهای والای اخلاقی به میان میآید. بنیادهائی که بنای جامعه اسلامی بر آنها استوار و پابرجا میگردد ... این سوره به بررسی مقدار قابل توجهی از این بنیادها میپردازد که به برخی از آنها اشاره شد. چرا که عنصر اخلاقی عنصر اصیل و ریشهداری در پیکره هستی جهانبینی اسلامی و در جامعه اسلامی است، به گونهای که هیچ گوشهای از گوشههای زندگی، و بطورکلی فعالیتهایش از آن خالی نمیباشد... ما اشاره گذرا وکوتاهی به برخی از ارکان و اصولی خواهیم کرد که از این عنصر اصیل در زندگی جامعه اسلامی برگرفته شده است، و این گذشته از چیزهائی است که سوره در برداشت، و بدانها اشاره شد. جامعه اسلامی، جامعهای است که بر بندگی خداوند یگانه استوار است و بس. در این صورت جامعهای است آزاد از هر نوع بندگی بندگان، به هر شکلی از اشکال بندگی که باشد، آن بندگیی که در همه سیستمها و رژیمهای حکومتی روی زمین موجود است، بجز در سیستم و رژیم حکومتی اسلامی. سیستم و رژیمی که در آن الوهیت یکی بیش نیست و آن هم خاص الله است. در چنین حکومتی، هیچیک از ویژگیهای الوهیت به کسی از بندگان خدا داده نمیشود، و مردمان در آن برای کسی از بندگانش گردن نمینهند... از این آزادگی، همگی فضائل و مکارم برمیخیزد، و جملگی اخلاقیات پیدا میشود، چرا که آنها یکسره مرجعشان جستن رضای خدا، و مقصدشان آراسته شدن به اخلاق خدا است. در این صورت چنین فضائل و اخلاقیاتی، زدوده از روی و ریا، و دور از نگرش به سوی جز ذات خدا است ... ایـن هم اصل بس مهم و بزرگی در اخلاقیات اسلامی و در فضائل جامعه اسلامی است.
سپس در کنار این اصل بزرگ، برخی از مسائل پراکنده عنصر اخلاقی به میان میآید... جامعه اسلامی، جامعهای است که استوار و پابرجا است بر: امانت، عدالت، نخوردن اموال از راه حرام و باطل، درگوشی صحبت نکردن و رایزنی ننمودن مگر درباره کار نیک و عمل پسندیده، زبان به دشنام نگشودن مگر کسی که مورد ستم قرارگرفته باشد، میانجیگری در کار خیر، زیبا درود کردن، منع زنا، تحریم بیعفتی و دوست بازی، تکثر نکـردن و فـخر نفروختن، ریاکاری و تنگچشمی ننمودن، حسادت نورزیدن و غل و غش نداشتن ... هـمچنین استوار و پابرجا است بر: ضمانت اجتماعی، همکاری و همیاری، دلسوزی، گذشت، مروت، دستیاری، فرمانبرداری از مقام رهبریی که حق اطاعت از آن او است و بس ... تا آخر ...
ذکر بیشتر نصوصی که به این اصول و ارکان اشاره دارد، قبلا گذشت ... تفصیل آنها در جای خود در روند گفتار خواهد آمد. لذا در اینجا تنها به ذکر رخداد نادری بسنده می کنیم که به قله بلندی اشاره مینماید که چشمان انسانیت بدان خیره است و همیشه بدان خیره خواهدگشت، و لیکن هـرگز بدان دست نمییابد - همانگونه که تا به حال بدان دست نیافته است - مگر در سایه این برنامه یگانه و شگفت:
در همان زمانی که یهودیان، نیرنگ تلاشگرانهای درباره اسلام و پیغمبرش، و نسبت به صف مسلمانان و رهبری ایشان، تدارک دیده بودند، قرآن ملت مسلمانی را تحت نظارت مستقیم خداوند میساخت، و جهانبینی و اخلاق و سیستم و پروژههای آنان را بالا میبرد و به بلندای قله بلندشان میرسانید ... در همان زمان قرآن سرگرم راه حل رخدادی بود که به یک نفر یهودی مربوط میشد. راه حلی که آن را بیان خواهیم کرد.
خداوند به ملت مسلمان دستور میداد که امانت مطلق و دادگری مطلق در حق مردمان داشته باشند... این مردمان هر نژادی که داشته باشند و عقائد و ملیت و سرزمینشان هر چه و هر کجا که باشد ... بدیشان میگفت:
(إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا).
بیگمان خداوند به شما (مومنان) دستور میدهد که امانتها را (اعم از آنچه خدا شما را درآن امین شمرده، و چه چیزهائی که مردم آنها را به دست شما سپرده و شما را در آنها امین دانستهاند) به صاحبان امانت برسانید، وهنگامی که در میان مردم بـه داوری نشستید این که دادگرانه داوری کنید. (این اندرز خدا است وآن را آویزه گوش خود سازید وبدانید که) خداوند شما را به بهترین اندرز پند میدهد (وشما را به انجام نیکیها میخواند). بیگمان خداوند دائماً شنوای (سخنان و) بینا(ی کردارتان) بوده و میباشد (و مـیداند چه کسی در امانت خیانت روا میدارد یـا نمیدارد، و چه کسی دادگری می کند یا نمی کند). (نساء / ٥٨)
و بدیشان میگفت:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، دادگری پیشه سازید و در اقامه عدل و داد بکوشید، و به خاطر خدا شهادت دهید (و از این سو و آن سو جانبداری نکنید) هر چند که شهادتتان به زیان خـودتان یـا پدر و مادر و خویشاوندان بوده باشد. اگر کسی که به زیان او شهادت داده میشود، دارا یا نادار باشد، (رغبت به دارا، یا شفقت به نادار، شما را از ادای شهادت حق منصرف نکند) چرا که (رضای) خداوند از (رضای) هـر دوی آنان بهتر است (و خدا به مـصلحت آن دو، آگاهتر از شما است) پس از هوا و هوس پیروی نکنید که (اگر چنین کنید از حق) منحرف می گردید (و به باطل میافتید). و اگر زبان از ادای شهادت حق بپیچانید یا از آن روی بگردانید، خداوند از آنچه می کنید آگاه است (و پـاداش اعمال نـیک و پادافره اعمال بدتان را میدهد). (نساء/١٣٥)
سپس آیههای چندی از قرآن برای جانبداری از یک نفر یهودی نازل میگردد و او را از اتهام ستمگرانهای تبرئه می کند که دستهای از مسلمانان انصاری، چنان اتهامی را بدو زده بودند. آن دستهای که هنوز قوانین والای اسلامی به ژرفای دلهایشان رسوخ نکرده بود، و نفسهایشان از رسوبات جاهلیت، بطورکامل پاک نشده بود. و لذا جانبداری از خون و قبیله ایشان را بر آن داشته بود که با متهم کردن آن یهودی به دزدیدن زرهی، و متحد و متفق شدن بر متهم کردن او، و راهی دادن بر ضد وی در خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) یکی از خودشان را تبرئه نمایند! شهادت ایشان در قضیه دزدی زره، کار را بدانجا رساند که چیزی نمانده بود که پیغمبر دزد اصلی را تبرئه نماید و دستور دهد، حد سرقت در حق آن یهودی به مرحله اجراء در آید.
این چند آیه نازل میگردد و در آن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سخت مورد سرزنش قرار میگیرد، و بر جماعت ساکن مدینه هم که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را پناه دادند و بزرگش داشتند و یاریش نمودند، تازیانه ملامت فرود میآید ... به خاطر رعایت دادگری با یک نفر یهودی، آن هم فردی از آن گروه یهودیانی که به شدیدترین وجه، فرستاده خدا (صلی الله علیه و سلم) را اذیت و آزار میرساندند، و دامها بر سر راه دعوتش میگستردند، و در حق او و مسلمانان نیرنگ کثیفی میورزیدند.
در این آیات، همچنین بیم و تهدید سختی متوجه کسی میگردد که دچار خطائی یا گناهی میشود و آن را به بیگناهی نسبت میدهد ... از اینجا است کهگفتیم در این سوره انتقال شگفتی است، بدان قله بلند، و اشاره روشنی است، بدان بلندای بالای والا.
همه این آیات درباره واقعه آن یهودی نازل میگردد! بلی درباره فردی از یهودیان:
(إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ وَلا تَکُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا. وَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا. وَلا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کَانَ خَوَّانًا أَثِیمًا. یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لا یَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطًا. هَا أَنْتُمْ هَؤُلاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَمَنْ یُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلا. وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِیمًا. وَمَنْ یَکْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا یَکْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا. وَمَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا. وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَمَا یُضِلُّونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا. لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا. وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا. إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالا بَعِیدًا).
ما کتاب (قرآن را که مشتمل بر حق و بیانگر هر آن چیزی است که حق است) به حق بر تو نازل کردهایم تا (مشعل راه هدایت باشد و بدان) میان مردمان، طبق آنچه خدا به تو نشان داده است داوری کنی، و مدافع خائنان مباش. و از خدا آمرزش بخواه. بیگمان خداوند بس آمرزنده و مهربان است (و مغفرت و رحمت خود را شامل کسانی می کند که عفو خطا را از او میطلبند. از کسانی دفاع مکن که (با ارتکاب جرائم، در اصل) به خود خیانت می کنند. بیگمان خداوند خیانت کنندگان گناهپیشه را دوست نمیدارد. آنان میتوانند خیانت خود را از مردم پنهان دارند، ولی نمیتوانند آن را از خدایی پنهان دارند که همیشه با آنان است. (از جـمله) بدانگاه که شبانگاهان، پنهانی بر گفتاری که (تهمت زدن به پاکان و بیگناهان است و) خدا از آن خشنود نیست، متفق و همدست می گردند. و خداوند از آنچه می کنند، کاملا آگاه است. هان! گیرم که شما در این دنیا از آنان دفاع کردید، در آخرت چه کسی در برابر خدا از آنان دفاع می کند؟ یا چه کسی حافظ و یاور ایشان خواهد شد؟ هر کس که کار بدی بکند یا (با ارتکاب معاصی) بر خود ستم کند، سپس (دست دعا به سوی خدا بردارد و) از خدا آمرزش بطلبد، (از آنجا که درگاه توبه همیشه باز است) خدا را آمرزنده (گناهان خویش و) مهربان (در حق خود) خواهد یافت. هر که گناهی بکند، تنها آن را به زیان خود مـی کند (و ضرر آن متوجه) شخص گناهکار میشود) و خدا آگاه (از اعمال همگان و) حکیم است (و هرگونه که حکمتش اقتضاء کند، بندگان را عذاب میدهد یا قلم عفو بر گناهانشان مـی کشد). هر کس دچار لغزشی شود یا گناهی بکند، سپس آن را به بیگناهی نسبت دهد، به راستی بهتان و گناه آشکاری مرتکب شده است. (ای پیغمبر) اگر فضل و رحمت خدا نبود (و پیام آسمانی و رحمت صمدانی تو را در بر نمیگرفت)، دستهای از آنان میخواستند که تو را گمراه سازند، ولی جز خویشتن را نمیتوانند گمراه سازند، (چون خدا تو را از کید و مکر آنان باخبر میگرداند و بپیش تو حق را تشخیص میدهد). آنان نمیتوانند کمترین زیانی به تو برسانند، چرا که خداوند کتاب (قرآن را که ترازوی جداسازی حق از باطل است) بر تو نازل کرده است و حکمت را (به دل تو القاء نموده است) و چیزی (از شرائع و احکام) را به تو آموخته است که نمیتوانستی (جز در پرتو وحی) آن را بیاموزی وبدانی. فضل خدا درحق تو و رحمت او بر تو، بزرگ و فراوان بوده است. در بسیاری از نجواها و پچ پچ هایشان خیر و خوبی نیست، مگر در نجواها و پچ پچ های آن کسی که به صدقه و احسانی یـا به کار نیکو و پسندیدهای یا اصلاح بین مردم دستور دهد. هر که چنین کاری را به خـاطر رضای خدا انجام دهد، خداوند پاداش بزرگی را بدو عطاء می کند. کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آن که (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مومنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است، رهنمود می گردانیم (و با همان کافرانی همدم مینمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخـل می گردانیم و با آن میسوزانیم، و دوزخ چه بد جایگاهی است! بیگمان خداوند شرک ورزیدن به خود را (از کسی) نمیآمرزد و بلکه پائینتر از آن را از هر کس که بخواهد (و صلاح بداند) میبخشد. هر که برای خدا انباز بگیرد، به راستی بسی گمراه گشته است (و خیلی از حق پرت شده است). (نساء/105-116)
انسان چه چیز، بلی چه چیز میتواند بگوید؟ جز این را که برنامه یگانه و منحصر به فردی است که به تنهائی میتواند دست جماعت بشری را بگیرد و ایشان را از دره جاهلیت برگیرد و از نردبان ترقی بالایشان ببرد و آنان را در چنان مدت کوتاهی بدان قله بلند برساند؟!
*
اینک بدین دیباچه، برای سوره و موضوعات و خط سیر آن بسنده می کنیم ... بدین حقائق چند و جهانبینیها و رهنمودها و قانونگذاریهائی که سوره در بر دارد، تنها محض اشاره، اشاره کردیم ... امید است که چیز مفیدی را در قسمت تفصیلیآن ، به هنگام بررسی نصوص، در جای مناسب روند گفتار فراچنگ آریم ... توفیق دهنده خدا است و بس.
[1] - امام احمد در مسند خود، و امام مسلم در صحیح خود، و ابن ماجه، آن را روایت کرده اند.
[2] - به نشانههای جاهلیت عرب که در این جزء به هنگام سخن از فرموده خداوند متعال: « لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ ...» گذشت. (آل عمران / ١٦٤)
سورهی نساء آیهی 23-15
(وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا (١٥) وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا (١٦) إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولَئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا (١٧) وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ وَلا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا (١٨) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا (١٩) وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا (٢٠) وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا (٢١) وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِیلا (٢٢) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاتُکُمْ وَبَنَاتُ الأخِ وَبَنَاتُ الأخْتِ وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِکُمْ وَرَبَائِبُکُمُ اللاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ وَحَلائِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الأخْتَیْنِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا (٢٣) ).
مرحله نخستین سوره پایانگرفت. مرحلهای که به سر و سامان دادن زندگی جامعه مسلمان میپردازد، و برای نجات آن از زیر رسوبات و تهنشستهای جاهلیت، ضمانتهای اجتماعی برای یتیمان و مال و جان ایشان در محیط خانوادگی برپا میدارد، و قانون ارثگذاری و ارث بری را در جامعه خویشاوندی پدیدار و نمودار میسازد، و چنین ضمانتهای اجتماعی و همچنین خود قانون ارث را به سرچشمه اصلی آنها برمیگرداند که عبارت است از: خداوندگاری خـدا بر انسانها، و پروردگاری یزدان بر مردمان، و خواست ایزد منان در آفرینش ایشان از یک جنس و یک انسان، و پابرجای نمودن جامعه انسانی بر بنیاد خانواده، و بر پایه ضمانت اجتماعی، و بالاخره ارجاع همگان در همه کار و بار زندگیشان به حدود و مقررات الهی، و توجه دادنشان به اینکه مردمان در محضر دانش و بینش خـداونـدگاری بسر میبرند و پیوسته پروردگارشان ایشان را میپاید و بر حرکات و سکناتشان نظارت مینماید، و آنان را در برابر فرمانبرداری و یا نافرمانی از جملگی اینها، پاداش و پادافره عطاء میفرماید.
و امّا در این مرحله دوم، خداوند در باره سر و سامان دادن زندگی جامعه اسلامی ادای مطلب میفرماید، و با توضیحات وتوجیهات بیشتر آن را از رسوبات و تهنشستهای جاهلیت میزداید. برای این کار جامعه اسلامی را از لوث زنا پاکیزه میدارد، و عناصر آلوده دامن را از میان مردمان میراند و مردان و زنانی که خویشن را با ارتکاب زنا پلید و آلوده میسازند از جامعه اسلامی برکنار و منفور مینماید. در ضمن در توبه را برای چنین کسانی باز نگاه میدارد، و آنانی را که پشیمان شوند و راه پاکیزگی در پیشگیرند، به درگاه میپذیرد، و لذا ایشان میتوانند پاک و پاکدامـن به میان جامعه اسلامی برگردند ... در بخش واپسین این مرحله، به گـوشهای از زندگی خانوادگـی پرداخته میشود و از زنـان حرام و زنـان حلال در شـریعت اسلامی سخن میرود. با این بیان، این مرحله پایان میگیرد، و این جزء هم خاتمه میپذیرد.
*
(وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا. وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا.).
کسانی که از زنان شما مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از (مردان عادل) خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید. اگر گواهی دادند، آنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شر و فسادی) نگاه دارید تا مرگشان فرا میرسد یا اینکه خداوند راهی را بـرای (زندگی پـاک و درست، یا عقوبت) آنان (با ازدواج یا توبه، یا وضع حکم دیگری) باز می کند. و مرد و زنی که از شما زنا می کنند (و متزوج نمیباشند) آنان را بیازارید (و بعد از شهادت چهار نفر مرد عـادل، توبیخشان نمائید). ولی اگر توبه کردند (و از کرده خود پشیمان شدند) و به اصلاح (حال و تغییر احوال خود) پرداختند، دست از آنان بدارید (و نه با گفتار و نه با کردار، ایشان را بدنبال عقوبت و شکنجه لازم نیازارید و گذشته را به یادشان نیارید، چرا که) بیگمان خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است.
در اینجا اسلام شیوه خود را در پیش میگیرد و برابر آن در پاکیزه کردن و آراسته داشتن جامعه می کوشد. بدین منظور پس از اثبات زنا پیش از هر چیز زنـان مرتکب زنا را از میان سائر زنان بدور میدارد و ایشان را از جامعه میراند، و به اذیت و آزار مردانی میپردازد که به لواط دست مییازند و همان کاری را انجام میدهند که قوم لوط انجام میدادند. در اینجا نوع عقوبت و اندازه آن را معین نفرموده است ... بعدها عقوبت زنان و عقوبت مـردان را تعیین میفرماید و بطور یکسان حد زنا را در آیات سوره نور مشخص مینماید که تازیانه زدن بدیشان است. سنت نبوی هم در این باره رجم را تجویز می کند. هدف نهائی تازیانه زدن و یا رجم نمودن هم صیانت جامعه از آلودگی و ناپاکی، و حفظ جامعه نظیف و شریف اسلامی است. قوانین اسلامی برای هر حالت و هر عقوبتی ضمانتهای اجتماعی رسا و پویائی دارد که با وجود آنها ستمگری و گناهکاری و ظن بردن و گمان ورزیدن مشکل و چه بسا ناممکن خواهد بود، بویژه درکارهای مهمّی که در زندگانی مردمان تاثیر بسزائی داشته باشد:
(وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا).
کسانی که از زنان شما مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از (مردان عادل) خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید، پس اگر گواهی دادند، آنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شر و فسادی) نگاه دارید تا مرگشان فرا میرسد یا اینکه خداوند راهی را برای (زندگی پاک و درست، یا عقوبت) آنان (با ازدواج یـا توبه، یا وضع حکم دیگری) باز می کند.
در متن قرآنی، دقت کافی و احتیاط وافی بعمل آمده است. چرا که متن قرآنی زنانی راکه حد بر آنان اجراء میگردد مشخص میسازد و میفرماید:
(مِنْ نِسَائِکُمْ).
اززنان خود.
یعنی: خانمهای مسلمان... همچنین نوع مردانی راکه باید بر وقوع کار گواهی بدهند معین میدارد:
(من رجالکم).[1]
یعنی مردان مسلمان ... برابر متن قرآن، هم زنانی مشخص میگردند که در صورت ثبوت زنا حد بر آنان جاری میشود، و هـم مردانی معین میگردند که گواهی بر وقوع زنا از ایشان خواسته میشود.
اسلام بر زنان مسلمان - در صورت ارتکاب خطا - مردان کافر و نامسلمان را بهگواهی نمیگیرد. بلکه باید چهار نفر مردان مسلمان بر مساله گواهی دهند، چرا که فرموده است: (منکم). یعنی مردانی از جامعه مسلمان.
آنانی که در جامعه مسلمان میزیند، و در برابر شریعت اسلامی کرنش میبرند، و از رهبری آن پیروی مینمایند، و فرمانش را به جان میپذیرند، و میدانند در اسلام چه چیزهائی هست و چه کسانی در آن بسر میبرند. لذا در این باره گواهی غیرمسلمان مقبول نیست. چرا که نمیتوان او را امین بر ناموس خانم مسلمان دانست، و به امانتداری و پرهیزگاریش اعتماد کرد. اصلا چنین کسی خیرخواه جامعه اسلامی نبوده و چه بسا علاقهای به پاکی و پاکدامنی اندامان آن نداشته باشد و نخواهد دادگری در آن اجراء گـردد ... این ضمانتهای اجتماعی در امر گواهی، به هنگام تغییر حکم بر جای است. حکمی که تازیانه یا رجم شده است.
(فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ).
اگر گواهی دادند، آنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شر و فسادی) نگاه دارید.
نباید که با جامعه نیامیزند، و آن را آلوده سازند، و نباید که ازدواج کنند، و به کار وکوشش دست یازند.
(حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ).
تا مرگشان فرا میرسد.
تا مرگشان در میرسد و اجلشان فراز میآید، در حالی که آنان در همین حال میمانند، یعنی در منازل نگهداری میگردند.
(أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا).
یا اینکه خداوند راهی را برای آنان باز می کند.
مثلا حال و وضع ایشان را دگرگون میسازد، یا اینکه عقوبتشان را تغییر میدهد، و یا اینکه هر گونه که خود بخواهد راجع بدیشان فرمان صادر می کند. این میرساند که چنین حکمی هنوز حکم همیشگی نبوده و بلکه راجع به مدت زمان معینی است، و با توجه به شرائط خاص جامعه صادر شده است، لذا انتظار میرود که حکم دیگری شرف صدور یابد، حکم ثابت و همیشگی. بلی این حکم بعدها صادر شد، و این حکم را تغییر داد، آنگونه که سوره نور آمده است، و در فرموده پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ذکر شده است. با این وجود، ضمانتهای اجتماعی شدید پیشین راجع به تحقیق درباره زنا به حال خود باقی و تغییر ناپذیر است.
امام احمد فرموده است:
محمد پسر جعفر برایم روایت نموده است که سعید از قتاده، و قتاده از حسن، و حسن از عبدالله رقاشی، و او از عباده پسر صامت روایت نموده است که رسول الله (صلی الله علیه و سلم) به هنگام نزول وحی متاثر میگردید و غم او را فرا مـیگرفت و چهره مبارکش دگرگون میشد. روزی از روزها خداوند بزرگوار وحی را بر او نازل فرمود. پس از اینکه پیام آسمانی دریافت شد و پیغمبر حالت معمولی را پیداکرد، فرمود:
(خذوا عنّی، قد جعل الله لهنّ سبیلاً: ألثّیّب بالثّیّب، و البکر بالبکر. ألثّیّب جلد مائةٍ و رجمٌ بالحجارة ، و البکر جلد مائةٍ ثمّ نفی سنةٍ).
از من (تفسیر و تعبیر حکم زنا را) بیاموزید و برگیرید، خداوند راهی را برای ایشان پدید آورده است (تا از این تنگنا بدر آیند): چه زن و مرد، و چه دختر و پسر اگر زنا کنند، باید زن و مـرد صد تازیانه بخورند و سپس سنگسار بشوند، و دختر و پسر باید صد تازیانه بخورند و سپس یک سال تبعید بشوند.
مسلم و اصحاب سنن آن را از طرق مختلف از قتاده روایت کردهاند که او از حسن، و حسن از حطان، و او از عباده پسر صامت، و وی از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) روایت کرده است. مسلم بدین شیوه روایت نموده است:
(خذوا عنّی، خذوا عنّی، قد جعل الله لهنّ سبیلاً: البکر بالبکر، جلد مائةٍ و تغریب عامٍ. ، و ألثّیّب بالثّیّب، جلد مائةٍ و رجمٌ بالحجارة).
از من (تفسیر و تعبیر حکم زنا را) بیاموزید و برگیرید، از من (تفسیر و تعبیر حکم زنا را) بیاموزید و برگیرید، خداوند راهی را برای ایشان پدید آورده است (تا از این تنگنا بدر آیند): اگر پسر و دختر زنا کنند باید بدیشان صد تازیانه زد و یک سال آنان را به غربت فرستاد. و اگر زن و مرد زنا کنند باید بدیشان صـد تازیانه زد و آنان را سنگسار کرد.
در سنت عملی راجع به واقعه ماعز و زن غامدیه آمده است، همانگونه که مسلم در مسند خود روایت نموده است: پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آن دو نفر را سنگسار کرد و بدیشان تازیانه نزد. همچنین راجع به یک مرد یهودی و یک زن یهودی که جنابشان درباره مساله آن دو داوری فرمود و حکم صادر نمود، آمده است: امر به سنگسارشان داد و بدیشان تازیانه نزد ... سنت عملی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میرساند که چنین کاری حکم نهائی است.
(وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا).
مرد و زنی که از شما زنا می کنند (و متزوج نمیباشند) آنان را بیازارید (و بعد از شهادت چهار نفر مرد عادل، توبیخشان نمائید). ولی اگر توبه کردند (و از کرده خود پشیمان شدند) و به اصلاح (حال و تغییر احوال خود) پرداختند، دست از آنان بدارید (و نه با گفتار و نه با کردار، ایشان را بدنبال عقوبت و شکنجه لازم نیازارید و گذشته را به یادشان نیارید، چرا که) بیگمان خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است.
روشنتر این است که مقصود از فرموده خداوند متعال:
(وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ ... ).
این باشد که آن دو نفرکسانی قلمداد شوند که به لواط دست مییازند. چنین بیانی،گفته مجاهد (رضی الله عنه) است. ابن عباس و سعید پسر جبیر و جز آنانگفتهاند: مراد از :
(فَآذُوهُمَا). آن دو را بیازارید.
چنین اذیت و آزاری، دشنام بدیشان و ننگین داشتن و عیبجوئی از ایشان و با کفش زدن بدانان است!
(فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا).
ولی اگر توبه کردند (و از کرده خود پشیمان شدند) و به اصلاح (حال و تغییر احوال خود) پرداختند، دست از آنان بدارید (و نه با گفتار و نه با کردار، ایشان را بدنبال عقوبت و شکنجه لازم نیازارید و گذشته را به یادشان نیارید).
چرا که توبه و اصلاح حال، چنانکه میآید - عبارت است از: تعدیل اساسی و تغییر بنیادین در شخصیت، وجود، دیدگاه، روش، کردار، و رفتار ... از اینجا است که عقوبت متوقف میگردد، و مردمان باید دست از اذیت و آزار این دو منحرف لواط باز بدارند. اعراض از آن دو در چنین موضعی، یعنی: دست برداشتن از اذیت و آزارشان.
اشاره زیبای ژرفی که در :
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا).
بیگمان خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است.
نهفته است این است که خدا است که قانون عقوبت را وضع فرموده است، و هم او است که دستور میدهد که به هنگام توبه و اصلاح حال، دست از عقوبت و آزارشان بدارید. چرا که نـه در اولی که اذیت و آزار کردن است، و نه در دومی که دست از اذیت و آزار برداشتن است، چیزی در دست مردمان نیست و ایشان را چیزی نسزد و نرسد. بلکه تنها و تنها آنان مجری شریعت و رهنمودهای خدایند و بس. خدا هم بسـیار توبهپذیر و بس مهربان است و توبه و پشیمانی را میپذیرد و به توبه کاران رحم می کند و ایشان را با عنایت و لطف مینوازد.
پسوده دومی که در این اشاره نهفته است رهنمود دلهای بندگان است به اقتباس از اخلاق خـداوندگار رحمان، و اینکه در پرتو چنین اخلاقی با یکدیگر زندگی کنند و به هم مهر و محبت ورزند. چرا که وقتی که خداوند بس توبهپذیر و مهربان است، باید که بندگان او هم با یکدیگر محبت و مرحمت داشته، و در برابر چنین گناهی گذشت و بزرگواری کنند، گناهی که سرزده است ولیکن بزهکار از آن توبه کرده است و به اصلاح حال خود کوشیده است. این کار را هم نباید سهلانگاری نسبت بهگناه نامید و رحم و شفقت به بزهکاران قلمدادکرد. اینجا نه سهلانگاری ناروائـی است و نه رحم و شفقت بیجائی. بلکه آنچه هست بزرگواری و مهربانی است در حق توبه کارانی که خویشتن را از لوثگناه پاک میدارند و خـویشتن را روبراه میسازند و در اصلاح حال به جان می کوشند. باید که جامعه ایشان را بپذیرد، وگناه را به یادشان نیارد، وگناه سرزده و از آن برگشته را مایه ننگشان نداند، گناهی که از آن توبه کردهاند، و خود را از آن زدودهاند، و پس از آن در اصلاح حال کوشیدهاند. بلکه لازم است در این وقت یاریشان کرد وکمکشان نمود تا زندگی پاک و بیآلایش و بزرگوارانه خود را بیاغازند، وگناه و بزه خویش را فراموش کنند، دیگر یاد گناه به هنگام رویاروئی با جامعه، اذیت و آزار را در دلشان برانگیخته نگرداند و آن را تافته ندارد. چرا که آزار ناشی از به یاد انداختن چه بسا برخی را دوباره وادار به سرازیر شدن بهگناه و برگشت به خطاکند، و ایشان را در بزهکاری مجدد پافشار و استوار گرداند، و مایه زیان آنان در دنیا و آخرت شود، وکارشان را به تباهی در زمین و انجام فساد در جامعه کشاند، و آن اندازه تباه پیشه کردند که جامعه را بیالایند، و در وقت مناسب از جامعه انتقام بکشند.
این عقوبت نیز بعدها تعدیلگـردید، و برابر روایت راویان اصحاب سنن به عنوان حدیث مرفوعی از ابن عباس (رضی الله عنه) نقل شده است کهگفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:
(من رأیتموه یعمل عمل قوم لوطٍ فاقتلوا الفاعل و المفعول به).
کسانی را دیدید که کار قـوم لوط را انجام میدهند، کننده و کرده را بکشید.
از این احکام هویدا است که برنامه اسلامی چه عنایتی در پاکیزه نگاه داشتن جامعه مسلمان از لوث زنا دارد. این عنایت از روزهای نخستین وجود داشته است. چرا که اسلام منتظر این نمانده است تا در مدینه دولت اسلامی تشکیلگردد، و سلطه و قدرتی بر پایه شریعت اسلام برپا و برجا شود تا اجـراء آن را برعهدهگیرد. بلکه در سوره اسراء که مکی است نهی از زنا شرف صدور یافته است.
(لاتقربوا الزّنا إنّه کان فاحشةً و ساء سبیلاً).
(با انجام عوامل و انگیزههای زنا) به زنا نزدیک نشوید که زنـا گناه بسیار زشت و بدترین راه و شیوه است. (اسراء / 32)
همچنین در اول سوره مومنون آمده است:
(قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون ... و الذین هم لفروجهم حافظون، إلّا علی أزواجهم أو ما ملکت أیمانهم فإنّهم غیر ملومین).
مسلمّاً مومنان پیروز و رستگارند، آن کسانی که در نمازشان خشوع و خضوع دارند ... و عورت خود را حفظ می کنند، مگر از همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست.
این سخن در سوره معارج تکرار شده است.
اما در مکه، اسلام دولت و حکومت و سلطه و قدرتی در مکه نداشت، لذا برای چنین بزه وگناهی که در مکه از آن نهی نمود هیچگونه عقوبتی تعیین نکرد، تا آن زمان که در مدینه قدرت و دولت بهم رساند، و تنها به اوامر و نواهی و رهنمودها و راهنمائیها در مبارزه با گناه و تلاش برای پاک نگاهداری جامعه از آلودگیها و پلشتیها بسنده نکرد. چرا که اسلام دین واقعی است و میداند که تنها اوامر و نواهی و رهنمودها و راهنمائیها کافی نبوده و دین بدون دولت و قدرت پابرجا نمیگردد و برجای نمیماند. آخر دین برنامه یا سیستمی است که زندگی عملی مردمان بر آن استوار میگردد، و تنها احساسات درونی نیست که درکاشانه دل جای داشته باشد و درکشور درون بزید و فرمانروائی کند، بدون اینکه قدرت و حکومتی و قانون و دستوری و برنامه معین و مقررات مشخصی در جهان خارج از دل و دررن داشته باشد.
عقیده اسلامی از همان زمان که در مکه در برخی از دلها جایگزین شد، این عقیده درگستره چنین دلهائی نبرد با جاهلیت را بیاغازید و به پاک کردن و پـاکیزه داشتن زوایای درون پرداخت. هنگامی هم در مدینه اسلام دولت و قدرت بهم رساند، و سلطه و حکومتی بر مبنای شریعت معلوم و روشنی بدستگرفت، و برنامه خداوندگار در شکل مشخص و قالب معینی در زمین پیادهگردید، همه توان خود را در حفظ جامعه از زنا بکار برد و درکنار رهنمودها و پندها عقوبت و تنبیه را اجراء کرد. آخر اسلام - همانگونه کهگفتیم - تنها باور نهان در درون دل و جان نیست. بلکه افزورن بر آن، فرمانروائی است که در واقعیت زندگی فرماندهی دارد، و فرمانش در جهان بیرون گذشته از جهان درون، نافذ و روا است، لذا اعتقاد درونی مذکور را در جهان واقعی بیرون، به مرحله اجراء درمیآورد. چرا که اسلام هرگز بر یک ساق پا استوار و پایدار نمیماند و بلکه بر دو ساق پا قوامگرفته و دوام میآورد.
هر آئین خدائی همینگونه بوده است. یعنی درست برعکس آنچه به خطا در برخی از اذهان است که معتقدند دینهای آسمانیی موجود بـوده که شریعت و نظام و حکومتی نداشتهاند! ... هرگز! هرگز ایـن چنین نیست، چرا که دین آئین زندگی و برنامه واقعی عملی است. مردمان معتقد بدان، برابر آن، خدای را اطاعت و عبادت میکنند، و تنها وتنها درآن از خـدا قـانون و فرمان دریافت میدارند.
جهانبینی اعتقادی و ارزشهای اخلاقی را دریافت میدارند آن سان که قوانـین را دریـافت مـینمایند، قوانینی که زندگی عملی ایشان را نظم و نظام و سر و سامان میدهد. در پرتو این قوانین، سلطه و قدرتی پدیدار میگردد که چنین قوانینی را با نیروی حکومتی در پهنه زنـدگی مـردمان به اجراء درمیآورد، و شورندگان بر آن قوانین را ادب می کند، و عقاب و عذابشان میرساند، و جامعه را ازکـثافت جاهلیت محفوظ و مصون میدارد، تا اطاعت و عبادت تنها ویژه خداوند یکتا گردد، و دین تنها آئین ایزد یگانه باشد و بس. یعنی: خداوندانی - در هر شکلی از اشکال - جز الله در میان نباشند، خداوندانی که برای مردمان قانون وضع کنند، و معیارها و ارزشها بیافرینند، و مقررات و نظامات برقرار سـازند. چرا که همه اینها را تنها آفریدگار جهان میآفریند و میسازد، و هر آفریدهای که در چیزی از اینها ادعای حقی برای خود داشته باشد، قطعاً ادعای الوهیت و خدائی بر مردم را برای خود دارد. هر دینی هم که از سوی خدا آمده باشد به انسانی اجازه نمیدهد که خود را خدا بنامد و بداند و برای خود چنین ادعائی بکند و در چنین مقامی خویشتن را تصور نماید. از اینجا است کـه دینی نیست کـه از سـوی خداوندگار عالم آمده باشد و تنها جنبه اعتقادی درونی داشته، و قانون عملی به ارمغان نیاورده باشد، و اصلا سلطه و قدرتی نداشته باشد که با آن بـتواند چنان قانونی را به مرحله اجراء درآورد.
بدین منوال اسلام در مدینه وجود حقیقی خود را پیدا می کرد، و با پاک کردن و پاکیزه داشتن جامعه از راه قانونگذاری و اجـراء احکـام، و با عقوبت و تادیب، شخصیت راستین خود را جلوهگر میساخت، بدانگونه که از لابلای احکام موجود در این سوره دیدیم، و بعدها هم از راه تعدیل احکام، تا بدانگاه که بر راستای استوار استقرار پذیرفت، بدان نحوی که خدا خـواسـته بود.
جای تعجب نیست اگر اسلام این همه اهتمام میورزد در راه پاک کردن و پاکیزه داشتن جامعه ازگناه زشت زنا، و آشکارا با هر وسیله ممکن و از راههایگوناگون با آن به مبارزه میپردازد. چرا که نشـانه نخستین جاهلیت - در هر زمانی، همانگونه که ما در جاهلیت حاضر و همه جا گستر خود میبینیم - هرج و مـرج جنسی، و آزادی حیوانی است، آزادی بیبند و باری که نه با موازین اخلاقی جور درمیآید و نه با معیارهای قانونی سازگار است.
نشانه دیگر جاهلیت، این پیوندهای بیبند و بار جنسی را نشانهای از نشانههای «آزادی شخصیت» بشمار آوردن، و معتقد بودن به اینکه در برابر چنین آزادی شخصیتی جز انسان بدکردار خطاکار به مبازره نمیایستد، و غیر از انسان متعصب سختگیر بر آن نمیشورد!
جاهلان از همه آزادیهای «انسانیت» چشمپوشی و گذشت می کنند، ولیکن از این آزادی «حیوانی» به هیچ وجه چشم نمیپوشند وگذشت نمی کنند! گاهی هـمه آزادیهای انسانی را نادیده میگیرند، و اما در برابر کسی که بخواهد آزادی حیوانی ایشان را سر و سامان و نظم و نظام بخشد و آن را پاکیزه دارد و از آلودگیها بپالاید بپا میخیزند و توفنده و غران بر او میتازند!
در میان جامعههای جاهلی هـمه ارگانها و دستگاهها دست به دست هم میدهند و یکدیگر را یاری می کنند برای: درهم شکستن موانع اخلاقی، تباه کردن قوانین فطری سرشته در ذات انسان، آراستن و پـیراستن شهوات حیوانی با القاب و عناوین پاک ولی گول زننده ظاهر پسند توخالی، شعلهور سـاختن آتش هوس با وسائلگوناگون، کشاندن به انجام عملی جنسی بیقاعده و بیرویه، سستگرداندن روابط و پیوندهای خانوادگی، خوار داشتن مـقررات و ضوابط خانه و جامعه، تحقیر مـواظبتها و نظارتها، خواه از سـوی خانواده باشد و خواه از جانب جامعه، خوار داشتن
احساسات فطری سالمی که از شهوات بـیادبانه و بیبند و بار بیزار وگریزان است، ستودن چنین شهوات و هوسرانیها و بزرگ و سترگ جلوه دادن بیبند و باریهای عاطفی و بدنی و تعبیری!
همه اینها از نشانههای جاهلیت پستی است که اسلام آمده است تا احساسات بشری و جوامع انسانی را از آنها پاکیزه دارد. این نشانهها هم همان نشانههائی است که هر جامعه جاهلی بدان آلوده و نشاندار بدان است. برای مثال کسی که اشعار امـرئ القیس، شاعر دوران جاهلی عرب را میخواند، همسان آنها را میتواند در اشعار دوران جاهلی یونانی و دوران جـاهلی رومانی بیابد، و نظانر آنــها را در ادبیات و هنرهای معاصر جاهلیت عرب و در جاهلیتهای دیگرکنونی نیز پیدایند. همچنین کسی که آداب و رسوم جامعه، هـرزه گرائی زنان، دیوانگی دلباختگان، هرج و مرج اختلاط زنان و مردان را در همه جاهلیتهای قدیم و جدید وارسی و بررسی کند، میبیند که مـیان آنـها هـمگونیها و پیوندهائی است، و جملگی از جهانبینیهای همسانی، سرچشمه میگیرند، و سخنها و شـیوههای نزدیک و همگونی در پیش میگیرند!
همیشه این آزادی حیوانی، به نابودی تمدن و نابودی ملتی میانجامد که چنین آزادیی در میانشان میپراکند، چنانکه تمدن یونانی و رومی و ایـران باستان بدین سرنوشت،گرفتار آمدند، و امروزه هم چنین سرنوشتی در انتظار تمدن اروپائی و آمریکائی است، و هم اینک با وجود پیشرفت ژرف و چشمگیرصنعتی، در حال سقوط و فروپاشی است. این کار، فـرزانگان و خردمندان آنجا را به هراس انداخته است، و چنانکه از گفتههایشان پیدا است آنان ناتوانتر از آنند که بتوانند در برابر چنان موج تـوفنده و ویـرانگری ایستادگی نمایند و تاب مقاومت داشته باشند.[2]
با وجود چنین سرانجام شومی، طرفداران جاهلیت - در هر زمانی و هر مکانی - به سوی پرتگاه نابودی شتاب میگیرند و پیاپی بدان میافتند. آنان گاهی میپذیرند که همه آزادیهای «انسانی» خود را از دست بدهند، ولیکن هرگز نمیپذیرند که حتی مانع واحدی بر سر راه آزادی «حیوانی» ایشان پدیدار آید. بدین خشنودند که همچون بندگان، غل و زنجیر بندی را بهگردن و دستها و پاهایشان بیندازند، ولیکن حق بیبند و باری را داشته باشند و بگذارند حیوان آسا، بپلکند و هوسرانی بکنند! این کار را آزادی و آزادگی نمیتوان نامید. بلکه آن را باید پرستش امیال حیوانی و سرنگونی به ژرفای جهان چهارپائی قلمدادکرد. اصلا آنان بسی از حـیوانات سرگشتهتر وگمراهترند. چرا که حیوانات در این مساله مقهور و محکوم قانون فطرت هستند. قانون فطرتی که در حیوانات برای عمل جنسی، فصلهای معینی را تعیین کرده است که از آن فصلها تجاوز نـمینماید و جفتگیری همیشه فلسفهاش باروری و تولید نسل است. مادهها نرها را جز در فصل باروری پذیرا نمیگردند، و نرها به سوی مادهها یورش نمیبرند مگر این که مادهها آمادگی داشته باشند. ولی خداوند انسانها را به خودشان واگذاشته است، و خودشان را با عقیده و ایمان مهارکرده است. هر زمان که انسانها از بند عـقیده و ایمان آزاد و رها شوند، خودشان در برابر فشار غریزه جنسی، سست و ضعیف میگردد و دیگر نمیتواند سرکشی اسب غریزه جنسی لجامگسـیخته انسانها را مهارکند. از اینجا است که غیرممکن است، بتوان جلو سرکشی اسب غریزه جنسی راگرفت و جامعه را از این پلیدی نجات داد، مگر با عقیده و ایمانی که بتواند زمام آن را بگیرد، و نیروئی برخاسته از این عقیده و ایـمان آن را مهار سازد و از تاخت و تازش بیندازد، و حکومتی ناشی از دینداری و دین باوری بر مسـند قدرت بوده و بیرون روندگان از دائره قوانین آئین آسمانی راتنبیه و عقوبت نماید، و نه تنها انسان را به خویشتن برگرداند، بلکه او را از حضیض مذلت حیوانیت بلند گردانـد و به مقام والای «انسانیت» ارزشمند در پیشگاه خداوند ذوالجلال برساند.
جاهلیتی که بشریت درآن بسرمیبرد، بدون عقیده و ایمان میزید، و در آنجا حکومت وقدرتی هم نیست که بر عقیده و ایمان استوار باشد. از اینجا است که فرزانگان در جاهلیتهای غربی به فریاد آمدهاند، ولیکن کسی به فریادشان پاسخ نمیگوید. چرا که کسی سخنان بر بادی را نخواهد شنید که فاقد قدرت اجرائی بوده، و سردمدارانی از آن پشتیبانی ننموده، وکمترین شکنجه و آزاری در برابر سرکشی از آن بدنبال نداشته باشد. کلیسا به فریاد آمده است، و رهبران دینی به افغان آمدهاند، ولیکن کسی بدیشان پاسخ نمیگوید، چرا که کسی به عقیده ضائع پاسخ نمیگوید که پشت سر آن سلطه و قدرتی نباشد که از آن حمایت و حفاظت کند، و رهنمودهایش را به مرحله اجراء درآورد و قوانینش را پیاده سازد. این است که بشریت به پرتگاهی میافتد که در آن فطرت حاکمیت ندارد، فطرتی که خداوند آن را به حیوانات داده است، و نیز بدون ضابطه و قاعده عقیدت و شریعتی که خداوند آن را به انسان بخشیده است.
بر باد رفتن چنین تمدنی، سرانـجام قطعی آن است، سرانجامی که همه تجارب گذشته بشریت بیانگر آن است، هر چند هم این تمدن استوار به نظر رسد، و پایههایش ستبر جلوه گر آید. چون که «انسـان» بدون شک ستبرترین پایه در میان این پایهها است، و وقتی که انسان ویران و ویلان شود، قطعی است که تمدن تنها بر کارخانهها وکارگاهها و تولیدات پابرجا و ماندگار نمیماند.
وقتی که به ژرفای این نکته پی ببریم، بهگوشهای از عظمت اسلام پیخواهیم برد، و خواهیم دانست که چرا اسلام، این همه در مجازات زنا به خاطر حفظ «انسان» از تباهی و نابودی سختگیری می کند، و مـی کوشد زندگی انسانی بر اساس انسانی راستین خود استوار بماند. همچنین به گوشهای از دستگاههایی پی میبریم که چگونه زندگی انسانیت را ویران و نابسامان میسازند، با ستایش از زنـا، و آراستن آن در جلو دیدهها، و بازکردن زانو بند شهوات حیوانی، و رهائی افسار بهیمی، وگاهی همه اینها را «هـنر» نـامیدن، و گاهی «آزادی» گفتن، و زمانی «پیشرفت» دانستن!
سزاوار است که هر وسیلهای از وسایل ویرانگری «انسان» را به نام خود نام برد و آن نام هم جز واژه «گناه» نیست. همچنین باید رویاروی این گناه با دلسوزی و اندرزگوبی و شکنجه و آزار، ایستادگی و پایداری کرد. این دلسوزی و اندرزگوئی، و نیز عذاب و عقاب را اسلام مهیا میدارد و بس. اسلام، بلی تنها اسلام در پرتو برنامه کاملا کـامل و راست و درست خود چنین چیزی را فراهم میبیند.[3]
*
گذشته از این، اسلام درها را بر روی زنان و مردان گناهکار نمیبندد و ایشان را از جامعه نمیراند، اگر آنان پشیمان شوند و برگردند و جویای پاک و خواهان نیکیگردند. و بلکه راه را برایشانگشاده میدارد و به رفتن در آن تشویقشان میسازد، و تشویق تا بدانجا است که خداوند پذیرش توبه و بازگشت ایشان را - در صورت اخلاص در آن - برخود حق واجبی میشمارد، و آن را با سخنان بزرگوارانهاش بر خـویشتن فرض میدارد! آیا کسی تفضلی از این بالاتر و مرحمتی از این فراتر را خواهان است؟
(إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولَئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا. وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ وَلا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا.).
بیگمان خداوند تنها توبه کسانی را میپذیرد که از روی نادانی (و سفاهت و حماقت ناشی از شدت خشم و غلبه شهوت بر نفس) به کار زشت دست مییازند، سپس هر چه زودتر (پیش از مرگ، به سوی حدا) برمی گردند (و از کرده خود پشیمان می گردند). خداوند توبه و برگشت آنان را میپذیرد. و خداوند آگاه (از مصالح بندگان و صدق نیت توبه کنندگان است و) حکیم است (و از روی حکمت درگاه توبه را بر روی توبه کنندگان) باز گذاشته است).
در این جزء سخن از توبه رفت، آنگاه که در سوره آل عمران زیر سایه این فرموده خداوند بزرگوار غنوده بودیم:
(وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ ... ).
کسانی که چون دچار گناه (کبیرهای) شوند، یا (با انجام گناه صغیرهای) به خویشتن ستم کنند، بـه یاد خدا میافتند (و وعد و وعید و عقاب و ثواب و جلالت و عظمت او را پیش چشم میدارند و پشیمان می گردند) و آمرزش گناهانشان را خواستار میشوند.
تمام آنچه آنجا گفته شده است، در اینجا نیز مـیتوان بیان داشت، جز اینکه تعبیر در این سوره هدف دیگری را هم دنبال می کند، و آن بیان اصل و حقیقت وکیفیت و چگونگی توبه است:
قطعاً توبهای راکه خداوند میپذیرد، و در پرتو تفضل خود، پذیرش آن را بر خویشتن واجبگردانده است، توبهای است که از ژرفای درون و عـمق جـان برمیجوشد وگویای این است که چنین کسی از دل و جان پشیمان شده است و زندگی دوبارهای پیدا کـرده است.
پشیمانی، او را از ژرفاهای جان به حرکت افکنده است، و سخت وی را به تکان انداخته است، تا آنجاکه راستای راه را در پیشگرفته است و برگشته است و خویشتن را به آستانه خدا انداخته است، در حالی که هنوز از عمر کافی برخوردار است و در وسط امواج آرزوها گرفتار است. امّا عشق راستینی پدیدارگشته است، که او را شیدای پاکی کـرده است، و نیت صادقانهای هویدا شده است، که وی را شیفته پیمودن راه تازهای کرده است!
(إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولَئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا).
کسانی که کار زشت را از روی جهالت و نادانی انجام میدهـد کسانی هستند که مرتکب گناهان میشوند ... انگار اجماع بر این است که جهالت در اینجا به معنی ضلالت، یعنی ترک هدایت است، مدت خواه کم باشد و خواه زیاد، مادام تا بدانجا ادامه نیابد که روح به گلوگاه رسد. کسانی که هر چه زودتر توبه می کنند، کسانیند که به سوی خداوندگار جهان برمیگردند پیش از اینکه مرگشان فراز آید و بدانند که دارند می میرند و پیک اجل در رسیده است و به سکرات و شدائد مرگ گرفتار آمدهاند و به آستانه مرگ رسیدهاند و هم اینک وقت بدرود حیات است ... توبهای که در اوقـات معمولی انجام میگیرد توبه پشیمانی و دست کشیدن از لغزشها وگناهان است، و در اندیشه انجام کارهای نیک بودن، و تصمیم بر زدودن آثار زشتیها و زنگار پلشتیهاگرفتن است. در این صورت، توبه، تولد دوباره انسان و بیداری نوین جان است، «و بدین علت خداوند توبه ایشان را میپذیرد»... «و پیوسته خدا بس آگاه بوده و هست، و حکیم و کاربجا میباشد». از روی آگاهی و حکمت دست بکار مییازد، و به بندگان ناتوان خـود، فرصت گشت به صفپاکان را عـطاء مـیفرماید، و هرگز ایشان را به فراسوی دژهای محرومیت از لطف رب نمیاندازد، مادام که آنان، خواهان واقعی پناهگاه امن و امان خداوند رحمان باشند، و صادقانه بخواهند درکنف حمایت یزدان مهربان بغنوند.
پروردگار بزرگوار، بندگان ناتوان خود را از درگاه نمیراند، و زمانی که به سـویش گردند و پشیمان گردند، ایشان را ناامید نمیگرداند. خداوند، بینیاز از آنان است، و توبه ایشان بدو سودی نمیرساند، ولیکن سود آن، عائد خودشان میشود، و مایه بهبودی زندگی و اصلاح حال آنان و جامعهای میگردد که در آن زیست می کنند. از ایـنجا است کـهگستره توبه را برایشان فراخ و راه عودت ایشان را به صف توبه کاران و پاکانگشاده میدارد.
(وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ).
توبه کسانی پذیرفته نیست که مرتکب گناهان می گردند (و بدنبال انجام آنها مبادرت به تـوبه نمینمایند و بر کرده خویش پشیمان نمی گردند) تا آنگاه که مرگ یکی از آنان، فرا میرسد و می گوید: هم اینک توبه میکنم (و پشیمانی خویش را اعلام میدارم).
این چنین توبهای، توبه درماندهای است که سرگشتگی او را درگرداب خود، فرو برده است وگناهکاری، وی را از هر سو فراگرفته است. توبه کسی است که توبه می کند چون که جائی برای انـجام گناه در اختیارش نمانده است، و دیگر ارتکاب پلشتیها برایش مقدور نمیباشد. این است که خداوندگار دادار چنین توبه ای را نمیپذیرد. آخر چنین توبهای نه تنها دل را و زندگی را اصلاح نمیبخشد، بلکه سـرشت را دگرگون نمیگرداند و تغییری در روند زندگی و روش حیات، پدیدار نمیسازد.
توبه پذیرفته میگردد، چون که توبه درگاه بازی است که از آنجا گریختگان، به قرق امن و امان برمی گردند و خویشتن را در پناه خدا میدارند، و نفس خود را از بیابان گمراهیها و سرگشتگیها باز میآورند، و بشریت، آنان را از میانگمراهان و سرگشتگانی بدر میآورد که در زیر پرچم اهریمن راه میروند و زندگی گلهوارشان را بسر میبرند! تا اگر خداوند بدیشان عمری دهد، در طول حیات مقدر بعد از توبه، کارهای شایسته و بایسته انجام دهند، یا دست کم پیروزی هدایت بر ضلالت را اعلام دارند، اگر اجل مقرر و محدود چشم براهشان بود و ایشان را در ربود، بدون این که متوجه بوده باشند مرگ در دم منتظرشان است، و از جائی و بگونهای بر آنان تاخت میآرد، که نمیدانند.
(وَلا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ).
همچنین توبه کسانی پذیرفته نیست که بر کفر میمیرند (و جهان را کافرانه ترک می گویند).
آخر اینان هرگونه رابطه و پیوند موجود در میان خود و توبه راگسیختهاند، و هرگونه فرصت موجود در میان خود ومغفرت را تباه کردهاند و هدر دادهاند.
(أُولَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا).
بـرای هم ا ینان و هم آنان عذاب دردناکی را تهیه دیدهایم.
(أَعتَدنا): یعنی تهیه دیدهایم و آماده نمودهایم. پس در این صورت نیازی به آماده ساختن و حاضر آوردن نمیباشد!
برنامه یزدانی اسلام، در امر عقوبت اینگونه سختگیری می کند، ولیکن در عین حال دو لنگه دروازه را برای توبه، کنار میزند و درگاه توبه را کاملا باز میگذارد؛ در نتیجه توازن و همسنگی در ایـن برنامه یزدانی یگانه، به تمام وکمال میرسد، و تاثیر خود را بگونهای در زندگی پدید میآورد که هیچ یک از برنامهها - اعم از قدیم و جدید -این چنین تاثیری را نداشته و ندارد.
*
موضوع دوم این درس، موضوع مربوط به خانمها است.
عربها در زمان جاهلیت عربی - همانگونه که مردمان همه جاهلیتهای پیرامرن ایشان این چنین بودند - با زن رفتار بسیار بدی داشتند. حقوق انسـانی زن را نمیشناختند و مرتبه او را بسیار پائینتر از مرتبه مرد میدیدند، و تا بدانجا منزلت وی را پست میدانستند، که به کالا نزدیکتر بود تا به انسان. او را وسیله سرگرمی و خوشی و لذت حیوانی بشمار مـیآوردند، بدانگاه که فتنه جانها، انگیزه غریزهها، ماده شهوترانیها، و العوبة غزلسرائیهای بیپرده بـیشرمانهاش میدیدند... اسلام آمد و همه اینها را از او زدود و وی را در مکان طبیعی خود در پیکره خانواده، جای داد، و نقش جدی زن را در میان جماعت انسانی به رسمیت شناخت، و او را در مرتبه والا و مقام بالائی نشاند که سزاوارش بود. مرتبه والا و مقام بالائی که سازگار با قاعده همگانی و عامی است که در سرآغاز این سوره اسلامآن را مقرر و معین میدارد:
(الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً).
پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سـپس) همسرش را از نوع او آفرید، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی (بر روی زمین) منتشر ساخت.
آنگاه سطح احساسات عالی انسانی را در زندگی زناشوئی از سطح دانی حیوانی فراتر میبرد، و آن را به زیر سایههای احترام، دوستی، محبت و مودت، مهر و عـطوفت، و نیکرفتاری و نیکوکرداری میبرد، و پیوندها و خویشاوندیها را بگونهای استوار میدارد که در نخستین برخوردگسـیخته نگردند، و با اولین ناسازگاریها و با سـادهترین امواج خشمها، از میان نروند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ - إِلا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ - وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا . وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا . وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا . وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ - إِلا مَا قَدْ سَلَفَ - إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِیلا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای شما درست نیست که زنان را (همچون کالائی) به ارث بـرید (و ایشـان را بدون مهریه و رضایت، بـه ازدواج خود درآورید، و) حال آنکه آنان چنین کاری را نمیپسندند، و وادار بدان می گردند. و آنان را تحت فشار قرار نـدهید تـا بـدین وسیله (ایشان را وادار به چشم پـوشی از قسمتی از مهریه کنید و) برخی از آنچه را کـه بدیشان دادهاید فراچنگ آرید. مگر اینکه آنان (با نشوز و سوء خلق و فسق و فجور) دچار گناه شوند (که در ایـن صورت میتوانید بر آنان سختگیری کنید، یا به هنگام طلاق قسمتی از مهریه را بازپس گیرید). و با زنان خود بطور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیـرا کـه چه بسـا از چیزی بدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد. و اگر خواستید همسری را بجای همسری برگزینند، هر چند مال فراوانی هـم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال دریافت دارید. آیا با بهتان و گناه آشکـار، آن را دریافت مـیداریـد؟! (مگر مومنان را چنین کاری سزد؟!). و چگونه (سزاوار شما است که) آن را بازپس گیرید؟ و حال آنکه با یکدیگر آمیزش داشتهاید و هر یک بر عورت دیگری اطلاع پیدا کردهاید و (گذشته از ایـن) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداوند برابر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است). و با زنانی ازدواج نکنید کـه پـدران شما با آنان ازدواج کردهاند. چرا که این کار، عمل بسیار زشتی است و (در پیش خـدا و مردم) مبغوض بوده و روش بسـیار نادرستی است؛ مگر آنچه گذشته است (و در زمان جاهلیت بوده است که مورد عفو خدا قرار می گیرد).
در زمان جاهلیت عربی - پیش از این که اسلام، عربها را از گودال جاهلیت گیرد، و ایشان را به بالای والای اسلامی برساند - وقتی که مردی از ایشـان میمرد، وارثان او از هرکس دیگری، برای تصرف زن بیوه او سزاوارتر بشمار میآمدند، و آن را به ارث میبردند همانگونه که چهارپایان و اموال و امتعه برجای مانده را به ارث میبردند! اگر یکی از آنان میخواست با او ازدواج مینمود، و اگر میخواستند او را به ازدواج کس دیگری درمیآوردند و مهریهاش را برای خود دریافت میداشتند - درست همچون فروش چهارپایان و سائر اموال و دارائی بر جای مانده - و اگر میخواسـتند از ازدواج او ممانعت می کردند و او را در منزل نگاه میداشتند، بدون این که وی را به ازدواج کسی درآورند، تا آنگاه با دادن پولی یا چیزی خویشتن را بازخرید می کرد و فدیه خود را میداد!
برخی هم عادتشان بر این بـود: بدانگاه که مردی میمرد، اگر یکی از وارثان مرده در میرسید و جامه خود را بر او می انداخت، زن، از آن وی میشد، و او را از دیگران محروم میداشت و بدو دست مییافت، همانگونه که جنگجو لباس کشته و غـنیمت جنگی را فراچنگ میآورد! اگر چنین زنی زیبا میبود، با او ازدواج مینمود، و اگر زشت میبود نگاهش میداشت تا بمیرد و اموال او را به ارث برد! یا این که زن در برابر پرداخت پولی خویشتن را از او باز خرید کند! ... امّا اگر زن پیش از این که وارثی از وارثان شوهرش بدو دست یابد و جامهاش بر او افکند، از خانه میگریخت و خویشتن را به منزل پدری ومادری خود میرسانید، او نجات مییافت و آزادیش را فراچنگ میگرفت و خویشتن را از دست او رها می کرد و در امان میماند!
برخی هم زن را در ازدواج آزاد میگذاشتند و با او ییمان میبستند که بدین شرط او را در ازدواج آزاد میگذارند، که تنها با کسی ازدواج کند که ایشـان بخواهند و با پول چنین مهریهای خویشتن را بازخرید نماید، حال با پرداخت همه و یا با دادن قسمتی از آن! برخی از آنان هم، هـنگامی مـردی میمرد، زن او را برای پسر بچه خود نگاه میداشتند تا بزرگ گردد و وی را به زنیگیرد!
بعضی هم اگر مردی میمرد و دخترکی از او برجای میماند، چنین دخترک یتیمی را نگاه میداشتند و او را از ازدواج ممانعت مینمودند تا پسرک خودش بزرگ میگردید، و او را به زنی میگرفت، و دارائی دخترک را تصاحب می کرد!
آری! این چنین و آن چنان بود! وکارهای ناروای دیگر بدتر از آنها! کارهای ناروائی که با دیـدگاه اسلامی محترمانه و بزرگوارانهای که اسلام در حق زن، یعنی پاره تن نفس واحده دارد، کاملا مـخالف و ناسازگار هستند، و نه تنها انسانیت زن، بلکه انسانیت مرد را هم، سقوط میدهند.گذشته از این، پیوند موجود در میان دو جنس را تبدیل به رابطه بازرگانی یا ارتباط حیوانی می کنند!
اسلام پیوند زن و مرد را از این مکانت فرودین به آن منزلت والا و بالا رساند، منزلتی که سزاوار کرامت آدمیزادگانی است که خداوند بدیشان بزرگی بخشیده است و بر بسیاری از جهانیان برتری داده است. آخر از اندیشه اسلام درباره انسان، و از دیدگاه اسلام درباره زندگی انسانی، آدمی چنان ارجی پیداکـرد و آنگـونه اوجیگرفت که مردمان جز از طریق این سرچشمه ارزشمند اسلام نام، بدان آشنائی پیدا نکردهاند.[4]
اسلام، به ارث بردن زن را حرام کرد و نگذاشت همچون کالائی و حیوانی، ترکهای بشمار آید. همچنین قدغن فرمود که زن از ازدواج بازداشته شود و بازیچه این و آنگردد، و با محروم کردن او از ازدواج، بدو زیان رسانده شود، مگر این که زن مرتکب زناگردد. تازه این حکم وقتی اجراء میشد که هنوز حد معروف زنا مقر نشده بود. اسلام به زن آزادی داده است، با هر کس که میخواهد ازدواج نماید، ازدواج نخستین باشد یا ازدواج مجدد، زن، دختر باشد یا بیوه، طلاق داده شده باشد یا شوهرش مرده باشد. اسلام همچنین بر مردان واجبگردانیده است که با زنان مـعاشرت مودبانه و زندگی محترمانهای داشته باشند، حتی در زمانی کـه شوهر از همسر خوشنود نبوده و از او بدش بیاید، مادام که با او معاشرت دشوار و زندگی ناممکن نشده باشد. در این حالت هم، بوی امید نهان در غیب خداوندگار جهان را استشمام می کنیم، و عـطر آن را در دانش آفریدگار هستی مییابیم. این بدان خاطر است که مرد از نخستین دگرگونی درونی پیروی نـنماید، و پیوند گرامی زناشویی راگسیخته ندارد. چرا که درکاری که نمیپسندد و از خیر و صلاح آن آگاه نیست، چه بسا خوبی و نیکی نهفته باشد، و در فراسوی ظاهر تلخ ناگوار، باطن شیرین خوشگوار، استقرار یافته باشد، که اگر او همسر خود را نگاه دارد، هر چه زودتـر بدان برسد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای شما درست نیست که زنان را (همچون کالائی) به ارث برید (و ایشان را بدون مهریه و رضایت، بـه ازدواج خود درآورید، و) حال آنکه آنان، چنین کاری را نمیپسندند و وادار بدان می گردند. و آنان را تحت فشار قـرار ندهید تا بـدین وسیله (ایشان را وادار به چشم پـوشی از قسمتی از مهریه کنید و) برخی از آنچه را کـه بـدیشان دادهایـد، فراچنگ آرید. مگر اینکه آنان (با نشوز و سوء خلق و فسق و فجور) دچار گناه شـوند (کـه در ایـن صورت میتوانید بر آنان سختگیری کنید، یا بـه هنگام طـلاق قسمتی از مهریه را بازپس گیرید). و با زنان خود بطور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیـرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد.
این واپسین پسوده آیه، جان را آویزه جان آفرین میسازد، و باعث میشود فوران خشم فروکش کند، و از شدت کراهیت کاستهگردد، و انسان به خود بیاید و آرامش خود را باز یابد، و پیوند زناشوئی همچون پَری نگردد که بازیچه دست بادها باشد. بلکه باید پیوند زناشوئی در پرتو قرآن برقرار بماند، قرآنی که دستاویز محکم بوده و هـمیشه دستاویز محکم مـیماند. دستاویزی که به دل مومن با یاد پروردگارش آرامش میدهد، و دل را به خداوندگارش میپیوندد، آخر قرآن استوارترین دستاویزها و جاودانهترین آنها است.
اسلامی که به خانه، بعنوان جای آرامش و آسایش، و امن و امان، و سلامت و رحمت مینگرد، و رابطه شوهر و همسر را مودت و محبت و انس و الفت مینامد، و چنین رابطه و پیوندی را بر آزادی مطلق استوار میدارد، تا اینکه بر همآوائی و مهربانی و دوست داشت همدیگر، پابرجا و برافراشتهگردد، همان اسلامی است که به شوهران و همسران میگوید:
(فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا).
اگر از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاپ نکید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند، در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد.
این هم، بدان خاطر است که پیمان زناشوئی را شتابان بهم نزند، بلکه در بارهاش دقت و تامّل کـند، تا با نخستین چیزی که بر دل گذرد، چنین پـیمانیگسیخته نگردد. و هم بدان خاطر است که به پـبمان زناشوئی چنگ بزند و بر آن ماندگار بماند، تا با نخستین دلخوردگی پیمان زناشوئی بهم نخورد. همچنین بدان خاطر است که مرد جدی بودن این بنیاد بزرگ انسانی را محفوظ دارد، و آن را دستخوش دلخوردگی عاطفی گذرا و ناپایدار نسازد و در معرض حماقت خواست دل قرار ندهد، دلی که همچون پرندهای، دمی اینجا و زمانی آنجا رود، و گاهی بر این گل و گاهی بر آن گل نشیند، و هر دم چیزی خواهد و به دنبال چیزی دود.
سخن عمر بن خطاب (رضی الله عنه) چه سخن بزرگ وگهرباری است! بدانگاه که خطاب به مردی که میخواست زن خود را طلاق دهد، بدین بهانه که «او زنش را دوست نمیدارد» گفت: «وای بر تو! مگر خانهها جز بر پـایه مهر و محبت برافراشته میگردند؟! کو عهد و وفا؟ کو جانبداری و صفا؟ دوری از ننگ و عار کجا رفت؟ خویشتنداری از قباحت و ملامت را چه شد؟».
چه سخن پوچ و بیارزشی است که مدعیان عـقلو ذکاوت به نام «عشق» بر زبان میرانند و مرادشان از آن، جز هوس درونی مـوقت و تغییرپذیر نمیباشد. چنین ژاژخایانی به نام عشق، گسیختن پیوند شوهر و همسر، و ویرانی بنیاد زناشوئی را آزاد میدانند، و بلکه خیانت همسر به شوهر را مباح دانسته و گویند: مگر نه این است ابن همسر شوهرش را دوست نمیدارد؟! و خیانت شوهر بر همسر را توجیه می کنند و میگویند: مگر نه این است که این شـوهر همسرش را دوست نمیدارد؟! دلدادگی کار دل است نه صاحب دل!
به دل چنین مردمان ناچیزکوچکی، معنائی بزرگتر از هوس ناچیز ناپایدار نمیگذرد، هوس آتشین حیوانـی. قطعاً به دلشان نمیگذرد که در زندگی چیزهائی به نام مردانگی و بزرگمنشی ونیکرفتاری وشکیبائی موجود است، چیزهای والائی که بسی بزرگتر و ارزشمندتر از این چیزی هستند که به خیال باطلشان میگذرد، و در جهانبینی پست و پلیدشان زبان بدان میگشایند و نشخوارش می کنند. مسلماً واژهای به نام «خدا» به مغزشان خطور نمی کند و بر صفحه دلشان نـقش نمیبندد. آخر آنان در جاهلیت آراسته و پیراسته و به ظاهر زرینشان، فرسنگها از خدا دورند! لذا دلهایشان به چیزی پی نمیبرد که خدا به مومنان میفرماید:
(فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا).
اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیرا که چه بسا از چیزی بـدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد.
تنها و تنها باور ایـمانی است که جانها و تلاشها و زندگانی انسـانی را از هوس حیوانـی و آزمندی بازرگانی و سبکساری توخالی، فراتر میبرد و برتر مینهد.
بلی زمانی که بعد از شکیبائی و نیکرفتاری و تلاش برای اصلاح حـال و امید به دگرگونی ناسازگاری، روشنگردید که زیستن و سر بردن با همدیگر طاقتفرسا و ناممکن است و قطعاً باید جدائی را پذیرا گردید و همسری را جایگزین همسری کرد، در این صورت خانم با دریافت مهریه و دارائی که آن را به ارث برده است از منزل بیرون میرود و سر خود در پیش میگیرد، بدون اینکه چیزی از او بازپس گرفته شود، هر چند که دارائی کلانی باشد، چرا که دریافت چیزی از دارائیش گـناه روشـن بوده و کار زشت و ناپسندی است که گمانی در پلشتی و زشتی آن نیست:
(وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا).
اگر خواستید همسری را بجای همسری برگزینید، هـر چند مال فراوانی هم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال، دریافت دارید. آیا با بهتان و گناه آشکار، آن را دریافت میدارید؟! (مگر مومنان را چنین کاری سزد؟)
بدنبال این سخن، پسوده درونی ژرفی به میان میآید، و سایه فراخ خوش آیندی از سایههای زیبای زناشوئی سایهانداز میگردد، آن هم با بیان الهامگرانه شگفتی:
(وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا).
چگونه (سزاوار شما است که) آن را بازپس بگیرید؟ و حال آنکه با یکدیگر آمیزش داشتهاید و هر یک بر عورت دیگری اطلاع پیدا کردهایـد و (گذشته از این) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداوند برابر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است).
ذکر فعل: «أفضی» آمیخت. نزدیک گردید، بدون مفعول مشخصی، ذکر آزادانه آن، همه معانی خود را پرتوانداز می کند، همه سایههای خود را میپراکند و میاندازد، تمام الهامات خویش را می بخشد، و تنها به مرز تن و متعلقات آن، بسنده نمی کند، بلکه هـمه عواطف و احساسات، جملگی دریافتهای درونی و برداشتهای بیرونی، رازها و خواستها، شادیها و غمها، و همنوائیها و همآوائیهای گوناگون را در بر میگیرد! واژهای است که دهها شکل از اشکـال جوراجور زنـدگی مشترک زناشوئی لحظات شبها و روزها را به تصویر می کشد، و دهها یادبود و یادواره کانونی را شامل میگردد که مدت زمانی شوهر و همسر را در خود جای میدهد ... در هر تکان عشقی و خیزش مهری، در مشارکت هر بیم و امیدی و درد و درمانی، در هر اندیشه امروز و فردائی و به یاد حال وآینده بودنی، در هر شوق و شور فرزند داشتنی و آیندگانی از خود بر جایگذاشتنی، و بالاخره در هر دست کودکگرفتنی و پابهپا بردنی، آمیزش و به هم رسیدنی است که این واژه برآن دلالت دارد.
همگی این شکلها و سایهها و صداها و احساسها و عاطفهها را چنین بیان الهامگرانه شگفتانگیزی به تصویر می کشد:
(وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ).
و حال آنکه یکی از شما با دیگری آمیزش داشته است و به هم آمیخته است.
در برابر این معنی، مفهوم مادی کم و ناچیز، کم سو و بیارزش میگردد، و مرد خجالت می کشد از مهریه و اموالی که به زن داده است، چیزی را بخواهد، وقتی که در لحظه جدائی غمانگیز بر پرده خیال و بر صفحه دل خود جملگی شکلها و تصویرهایگـذشته، و یادها و یادوارههای معاشرت را میگذراند و آنها را پیش چشم میدارد.
سپس عامل دیگری را به رنگ دیگری، بدان همه شکلها وتصویرها و احساسها و عاطفهها، میپیوندد:
(وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا).
و (گدشته از این) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداوند برابـر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است).
ایـن پیمان محکم، پیمان ازدواج است که به نام آفریدگار و برابر قانون پروردگار انجام گرفته است. پیمان استواری است که هیچ دل با ایمانی حرمت آن را خوار نمیدارد و قداست آن را سبک نمیشمارد. دل با ایمانی که میبیند خداوندگار جهان ایمانداران را با آن مخاطب قرار میدهد، و با وصف ایمان، ایشان را فرا میخواند که آن پیمان استوار را احترام بگذارند و عظمت آن را پاس دارند.
در پایان این بخش، خداوند ازدواج پسران را با همسران پدران، سخت تحریم می کند و آن راکار بس زشت و ناشیرینی قلمداد مینماید. چنین ازدواجی در زمان جاهلیت رواج داشت، وگاهی یکی از انگیزههای نگاهداری زنان و بازداشتن ایشان از ازدواج دلخواه بود. زن را نگاه میداشتند و از ازدواج او جـلوگیری می کردند تا زمانی که پسر بچه ایشان بزرگ میگردید و با همسر پدرش ازدواج مینمود! و اگر هم چنین پسر بزرگ میبود، همسر پدرش را به ارث میبرد، بسان به ارث بردن کالاها و دارائیها، و با او ازدواج می کرد! ... اسلام بیامد و این کار را سخت تحریم کرد:
(وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ - إِلا مَا قَدْ سَلَفَ - إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِیلا).
با زنانی ازدواج نکنید کـه پدران شما بـا آنان ازدواج کردهاند. چرا که این کار عمل بسیار زشتی است و (در پیش خدا و مردم) مبغوض بـوده و روش بسیار نادرستی است، مگر آنچه گذشته است (و در زمان جاهلیت بوده است که مورد عفو خدا قرار می گیرد). به نظر ما از این تحریم، سه چیز، بیشتر مورد توجه است - هر چند که ما انسانها فلسفه کامل هر قانونی را درک نمی کنیم، و کرنش ما در برابر آن، وگردن نهادنمان بدان، و خشنودیمان از آن، منوط به آگاهی ما از فلسفه آن یا عدم آگاهی ما از حکمت آن نبوده، و بلکه همین ما را بس است که خدا آن را وضع فرموده است و مقررداشته است، و چون خدا آن را مشخص و معین فرموده است، کاملایقین داریم که در فراسـوی چنین قانونی، فلسفهای و مـصلحتی موجود است - میگوئیم: به نظر ما ازاین تحریم سه چیز بیشتر مورد توجه است: یکم این که زن پدر بجای مادر است. دوم این که پسر جایگزین پدرش نگردد، و پدر او را در ذهن خود دشمن و رقیب خویش انگارد. چرا که اغلب، مرد، شوهر پیشین زن خود را بطور سرشتی دشـمن میدارد، لذا چه بسا چنین پسری پدر خود را دشمن بدارد و در نظرش مبغوض گردد. سوم این که: شبهه به ارث بردن همسر پدر در ذهن پسر پدیدار نـیاید، به ارث بردنی که در جاهلیت حکمفرما بود. این هم کار بس زشت و ناپسندی است که انسانیت زن و مـرد را یکسان سقوط میدهد. زن و مردی که از نفس واحده بوده و بدون شک خواری یکی، رسوائی دیگری بشمار است.
با توجه بدین امور ظاهری - و دیگر چیزهائی که به نظرمان نرسیده است - خداوند این کار را بسیار زشت قلمداد فرموده است. آن را عمل بس قبیح وگناه بزرگ نامیده است، و کار مبغوض و مکروهش دانسته است، و بدترین شیوه و پیشهاش بشمار آورده است، مگر آنچه در جاهلیت بوده و گذشته است و پیش از این که اسلام آن را تحریم کند رخ داده است. چنین بخشی، مورد عفو قرار گرفته است و حواله به فرمان یزدانگشته است و او خود داند.
*
بخش سوم این درس، درباره سایر زنان حرام بر انسان است. این هم گامی است کـه برای تنظیم خانواده و همچنین برای تنظیم جامعه بطور یکسان برداشته میشود:
(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاتُکُمْ وَبَنَاتُ الأخِ وَبَنَاتُ الأخْتِ وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِکُمْ وَرَبَائِبُکُمُ اللاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ وَحَلائِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الأخْتَیْنِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا. وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِکُمْ ... ).
خداوند بر شما حرام نموده است، ازدواج با مادرانتان، دخترانتان، خواهرانتان، عمّههایتان، خالههایتان، برادر زادگانتان، خواهر زادگانتان، مادرانی که به شما شـیر دادهاند، خواهـران رضـاعیتان، مادران همسرانتان، دختران همسرانتان از مردان دیگر کـه تحت کفالت و رعــایت شما پرورش یافته و با مادرانشان همبستر شدهایـد، ولی اگر بــا مادرانشان هـمبستر نشده باشید، گناهی (در ازدواج بـا چنین دخترانی) بر شما نیست، همسران پسران صلبی خود، و (بالاخره اینکه) دو خواهر را با هم جمع آوریـد، مگر آنچه گذشته است (که با ترک یکی ار آن دو خواهر، قلم عفو بر این کار که در زمان جاهلیت واقع شده است، کشیده خواهد شد). بیگمان خداوند بسی آمرزنده است (و گذشته را نادیده میگیرد، و) مهربان است (و در آنچه بـرایـتان وضع می کند، حـال شما را مـراعات میدارد) و زنان شوهردار (بر شما حرام شدهاند) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسلمانان بـا کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صورت نکاح شوهران کافرشان با اسارت، لغو میگردد و بعد از زدوده شدن رحم ایشان،) برای شما حلال میباشنذ. این را خدا بـر شما واجب گردانده است (پس آنچه را که او بر شما حرام نموده است حرام بدانید و آن را مراعـات داریـد). برای شما ازدواح با زنان دیگری جز اینان (یعنی جز زنان مومن حرام) حلال گشته است...
محارم - یعنی زنانی که ازدواج با آنان حرام و قدغن است -در میان همه ملتها موجود و معروف هستند، چه ملتهای صحرانشـین و غیرپیشرفته و چه ملتهای شهرنشین و پیشرفته. اسباب تحریم در میان ملتهای گوناگون، و طبقات محارم در بین ایشان، فراوان بوده و دائره آن در میان صحرانشینان و جماعات غیر متمدن به مراتب بیشتر وگستردهتر بوده است، سپس در مـیان ملتهای پیشرفته تنگترگشته است.
محارم در اسلام همین دستهها وگروههائی هستند که در این آیه و آیه پیش از آن و آیه بعد از آن، بیان شدهاند. برخی از آنان برای هـمیشه حرام هسـتند، و بعضیها موقتا حرام هستند. برخیها از راه نسب و بعضیها به سبب شیرخـوارگـی، وگـروهی هم از راه دامادی، حرام و قدغن گشتهاند.
اسلام هر نوع قید و قیود دیگری را لغو نـموده است، قید و قیود دیگری کهگروهها و دستههای آدمیزادگان با آنها آشنا بوده و سروکار داشتهانـد. هـمچون قـید و قیودی که مربوط به اختلاف نژادها و اقوام و الوان آنها است، یا قید و قیودی که ناشی از اختلاف طبقات و مقامات اجتماعی در میان نژاد واحـد و میهن واحد است[5].
محارم از راه خویشاوندی در شـریعت اسلام چهار دسته و عبارتند از:
یکم: اصول، یا نزدیکان تنهای مرد، هر اندازه هم دور دور بوده باشند. لذا ازدواج مرد حرام خواهد بود با: مادرش، مادر بزرگهایش، خواه از جانب پدری و خواه از ناحیه مادری، ننه و ننه ننههایش و ...
(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ).
مادرانتان بر شما حرام گشتهاند.
دوم: فروع، یا نزدیکان شاخه ای مرد، هر اندازه هـم دورتر و دورتر شوند. لذا ازدواج مرد حرام و قدغن است با: دخترانش، دختران پسران و دخترانش، نواده و نواده زادگانش، نبیره و نبیره زادگانش و ...
(وَبَنَاتُکُمْ).
و حرام هستند دخترانتان.
سوم: فروع یا زادگان پدر و مادر مرد، هر اندازه هـم دور دور باشند. لذا بر مرد حرام خواهد بود ازدواج با: خواهرش، دختران خواهر و برادرش، دختران پسـران خواهر و برادرش و ...
(وَأَخَوَاتُکُمْ ... وَبَنَاتُ الأخِ وَبَنَاتُ الأخْتِ).
و حرام است ازدواج با خواهرانتان ... و دختران برادر، و دختران خواهر.
چهارم: فروع یا زادگان مستقیم پـدر بزرگان مرد. ازدواج او حرام خواهد بود با: عمّهاش، خالهاش، عـمّه پدرش، عمّه پدربزرگ پدری یا مادریش، عمّه مادرش، عمّه مادربزرگ پدری یا مادریش و ...
(وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاتُکُمْ).
و حرام هستند عمّههایتان و خالههایتان.
و امّا فروع یا زادگان غیرمستقیم پدر بزرگان، ازدواج آنان حلال است. و لذا ازدواج مـرسوم در میان عموزادگان، عمّه زادگان، دائی زادگان، و خاله زادگان، حلال میباشد.
کسانی که به سبب دامادی حرام میگردند، پنج تا و عبارتند از:
١ - اصول همسر، یا نزدیکان تنهای زن هر چند که دور دور بوده باشند. لذا ازدواج شوهر، حرام خواهد بود با: مادر همسرش، مادر بزرگان پدری یا مادری همسرش، ننه و ننههای مادربزرگان همسرش و ... این تحریم به مجرد عقد ازدواج حاصل خواهـد شد، چه مـرد با همسرش آمیزش جنسی انجام داده باشد و چـه هنوز دخول انجام نگرفته باشد:
(وَأُمَّهَاتُ نِسَائِکُمْ).
و مادران زنانتان.
٢ - فروع همسر، یا نزدیکان شاخهای زن، هر چه هم دور دورگردند. لذا ازدواج شوهر حرام خواهد بود با : دختر همسرش، دختران پسـران و دخترانش، نـوه و نوادگان، و نبیره و نبیرههای دختران پسران و دخترانش و ... لیکن چنین تحریمی حاصل نمیگردد مگر پس از نزدیکی جنسی شوهر با همسر:
(وَرَبَائِبُکُمُ اللاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ - فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ).
دختران همسرانتان از مردان دیگر که تحت کفالت و رعایت شما پرورش یـافته و با مادرانشان همبستر شدهاید، ولی اگر با مادرانشان همبستر نشده باشید، گناهی (در ازدواج با چنین دخترانی) بر شما نیست.
٣ - همسران پدر، و همسران پدر بزرگان پدری یا مادری، و همسران پدران پدر بزرگان و بالاتر از آنان.
لذا ازدواج مرد حرام خواهد بود بـا: همسر پدرش، همسر پدر بزرگان پدری یا مـادری، همسران پدران پدربزرگان، و بالاتر از آنان:
(وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ).
با زنانی ازدواج نکنید که پدران شما بـا آنان ازدواج کردهاند، مگر آنچه گذشته است (و در زمـان جاهلیت بوده است که مورد عفو خدا قرار می گیرد).
اگر چنین ازدواجی در زمان جـاهلیت صورتگـرفته است، مورد عفو است. جاهلیب چنین ازدواجی را اجازه میداده است و به رسمیت میشناخته است.
٤ - همسران فرزندان و نوادگان و نبیرگان، و ... لذا ازدواج مرد حرام خواهد بود با: زن پسر صلبی خود، و زن پسر پسرش، و زن پسردخترش، و نواده و نوادگان و نبیره و نبیرههای ایشان، و ...
(وَحَلائِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ).
همسران پسران صلبی خودتان.
در جاهلیت ازدواج با همسر پسر خوانده را حرام میدانستند، این بخش بر چنین رسم جاهلیتی قلم بطلان می کشد، و تنها ازدواج با همسر پسر صلبی را حـرام مینماید. در سوره احزاب هم فرمان داده شده است که پسر خواندگان را به نام پدران خودشان بخوانند و آنان را بدیشان نسبت دهند.
٥- خواهر همسر ... چنین تحریمی موقتی است و تـا بدانجا ادامه دارد که همسر مرد در قید حیات بوده و در حباله نکاح او باشد. چیزی که حرام است،گرد آوردن دو خواهر در زیر حباله نکاح در یک زمان است:
(وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الأخْتَیْنِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ).
حرام است دو خواهر را با یکدیگر جمع بیاورید، مگر آنچه گذشته است (و با ترک یکی از دو خواهر، قلم عفو بر این کار که در زمان جاهلیت واقع شده است، کشیده خواهد شد).
یعنی در زمان جاهلیت انجام پذیرفته است، و جاهلیت هم چنین ازدواجی را جائز میدانسته است.
از راه شیرخوارگی کسانی حرام میگردند که به عـلت نسبی و دامادی حرام هستند. شیرخوارگی، نهگروه از محارم را شامل میگردد:
١ - مادر رضاعی، واصول او تا به آخر:
(وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاتِی أَرْضَعْنَکُمْ).
مادرانی که به شما شیر دادهاند.
٢ - دختر رضاعی، و دختران دختر رضاعی تا به آخر. (دختر رضاعی مرد، کسی است که همسر چنین مـردی بدو شیر داده باشد در زمانی که به ازدواج وی درآمده است).
٣ - خواهر رضاعی، و دختران خواهر رضاعی تا به آ خر.
(وَأَخَوَاتُکُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ).
خواهران رضاعیتان.
٤ - عمّه و خاله رضاعی. (خاله رضاعی عبارت است از: خواهر مادر رضاعی، و عمّه رضاعی عبارت است از: خواهر پدر رضاعی).
٥ - مادر رضاعی همسر. (مادر رضاعی همسر، کسی است که در کودکی به همسرش شیر داده است)، و سایر اصول مادر رضاعی همسر. چنین تحریمی هم به مجرد عقد ازدواج با زن حاصل مـیگردد، همانگونه که در نسب نیز چنین بود.
٦ - دختر رضـاعی همسر. (دخـتر رضاعی همسر، دختری است که همسر پیش از اینکه با شوهرش ازدواج کند بدان دختر شیر داده باشد). و دختران فرزندان دختر رضاعی همسرو نوه و نوادگان و نبیره و نبیرههای چنین دخـتری و ... چنین تحریمی تنها پس از نزدیکی زناشوئی مرد با همسرش به میان میآید.
٧ - همسر پدر رضاعی و همسر پدر بزرگ رضاعی تا به آخر. (پدر رضاعی کسی است که چنین مردی در کودکی از شیر همسر چنین کسی تغذیه کرده باشد. تنها ازدواج با چنین خانمی که مادر رضاعی چنین کودکی بشمار مـیآید حرام نمیگردد، بلکه ازدواج چنین کودکی با هووی چنین خانمی هم که همسر پدر رضاعی او است حرام خواهد شد).
٨ - همسر پسر رضاعی و همسر نوادگان و نبیرگان او، و ...
٩ -گرد آوردن همسری با خواهر رضاعی آن همسر، یا با عمّه رضاعی یا با خاله رضاعی او، یا با هـر خـانم دیگری که به خاطر رضاع با ایشان ازدواج درست نباشد.[6]
گروه نخست ودسته سوم محارم مذکور، حکم تحریم آنان در متن آیههای قرآنی بیان شده است، ولیکن بقیه گروهها ودستهها را حدیث نبوی دربرگرفته است، آنجا که میفرماید:
(یحرم من الرضاعة ما یحرم من النسب).
آنچه از راه نسب حرام میگردد، به سبب رضاع نیز حـرام میشود. (مسلم و بخاری آن را ذکر کردهاند).
*
زنان محارم در شریعت اسلام اینها بودند. آیات قرآنی علت تحریم را - بگونه عام یـا بطور خاص - بیان نداشتهاند. چیزهائی که درباره عـلت تحریم، گفته میشود، تنها برداشت و برآورد و رای و نظرگویندگان است و بس.
چه بسا اینجا علت عامّی باشد، و آنجا درباره هر یک از انواع محارم علتهای خاصی موجود باشد، و چه بسا علتهای مشترکی در میان برخی از محارم پیدا گردد. برای مثال،گفته میشود:
ازدواج نزدیکان و خویشان، نژاد را در طول روزگاران ضعیف و نحیف میسازد. چرا که استعدادهای ضعف وراثت ممکن است متمرکز و در نژاد ریشهدار شوند. برعکس این، اگر فرصت تلقیح و باروریدائمی به خونهایبیگانه جدید دادهشود، بر استعدادهای ممتاز آنها افزوده میگردد و سرزندگی و تلاش نسلها جان تازه میگیرد، و توان کار و نیروی هوش آنان بالا میرود، و اسـتعدادهایشان شکـوفائی بیشتری پیدا می کند.
یاگفته میشود: باید در بین برخی ازگروههای ایـن محارم، همچون: مادران، دخـتران، خواهـران، عمّهها، خالهها، برادر زادگان، خواهرزادگان، و همسان رضاعی همه اینان، و همچنین : مادران همسران، و دختران همسران، پیوند عاطفی و مهربانی و اکرام و احترام متقابل پدیدار و اسـتوار گردد، و چنین گروههائی دستخوش دشمنیها وکینهتوزیهائی نگردند که منتهی به طلاق و جدائی می گردند، وگذشته از آثار سوئی که طلاق و جدائی در اذهان برجای مینهند، احساسات و عواطفی را خدشهدار میسازند که لازم و واجب است پیوسته برجای و بردوام باشند.
یاگفته میشود: در حق برخی از اینگروهها و دستهها، همچون دختران همسران،گـردآوردن خواهـری با خواهری، مادر زن، پدر زن، خدشهدار شـدن عاطفه فرزندی یا جریحهدار شدن احساس برادری معنی ندارد، بلکه مادری که احسـاس کند که دخترش در تصاحب شوهرش مزاحم او میگردد، یا خواهرش چنین نیت و قصدی دارد، دیگر عاطفه پاکی در برابر دخترش، یا خواهرش نخواهد داشت و از آنان بیزار میگردد. همچنین پدری که احساس نماید پسـرش چه بسا همسرش را تصاحب کند، و یا پسری چنین بیندیشد که پدر مرحوم او یا پدرش که مادرش را طلاق داده است او را زیانمندکرده است و حق او را تضییع نموده است، چرا که مادرش را زودتر در اختیار او قرار نداده است و در تصرف همسرش بر او سبقتگرفته است!! همچون سخنی را درباره همسران فرزندان صلبی نیز میتوان گفت. رابطهای در میان پسر و پدر موجود است که به هیچ وجه نباید سست وگسیخته شود، و صفای پسری و پدری کدر و آلوده گردد.
یاگفته میشود: رابطه ازدواج برای تـوسعه کمربند خانواده پدید آمده اببت، و دائره آن از فراسوی رابطه خویشاوندی فراتر میرود، و لذا ازدواج نزدیکانی که پیوند خویشاوندی آنان را در بر میگیرد، مفید فایدهای نمیباشد. با توجه بدین معنی بوده است کـه ازدواج اینان حرام است، چرا که حکمت و فلسفهای در عقد چنین ازدواجی نهفته نیست. این است که ازدواج فامیلهای بسیار نزدیک حلال نبوده، مگر فامیلهائی که از لحاظ قرابت بسیار از یکدیگر دور باشند، بگونهای دور باشند که بیم آن رود که از مرز خویشاوندی تجاوز نمایند و پیوندی قرابت از هم بگسلد[7].
علت هر چه باشد، ما که میدانیم گزینش آفریدگار در فراسوی آن حکمتی نهته است، ومصلحتی در آن است، و باید فلسفهای داشته باشد. ما چه بدانیم و چه ندانیم، تاثیری در این کار ندارد، وکـمترین نقص و خللی به وجوب اطاعت از یزدان و لزوم بردن فرمان منان سبحان نمیرساند. ما بندگان را رضا به قضای خدا است! ایزد را فرمان و ما را پذیرش آن است! چرا که میدانیم: ایمان در دلی نـیست، مـادام که آن دل شریعت خدا را حاکم نگرداند و داوری را به پیشگاهش نرساند، و سپس به هر آنچه خدا حکـم کند و داوری ورزد، بدون کمترین ناخوشنودی به انجامش نرساند، و خویشتن را کاملا تسلیم امر نگرداند.
*
حال، واپسین سخن عامی درباره این محارم باقی است، و متن قانون قرآنی بیانگر آن:
این محارم در عرف جاهلی برجای بودند - بجز دو مورد: یکی زنانی که پدران با آنان ازدواج کرده باشند، دومی گرد آوردن دو خواهر با هم در زیر حباله نکاح - و جامعه جاهلی، این محارم را به رسمیت میشناخت ولیکن از این بابت ناخشنود بود.
اسلام جملگی این محارم را تحریم نمود و در چـنین تحریمی هم به عرف جاهلیت، استناد نکرد و اعتناء نداشت. بلکه خودسرانه چنین کرد و به سلطه خاص خود تکیه ورزیدو فرمان قرآنی دراین باره در رسید:
(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ ... الخ) ...
فرمان بدین کار تنها فرمان ظاهری و صوری نیست، بلکه این کار مربوط به همه این دین است. درک این امر، درک جملگی این دین است، و بازکردن اینگره، بازکردن همهگرههای این دین است. اصلا اصلی کـه اسلام بر آن است، این است: الوهیت ویژه خداوند یکتا است.
این آئین، مقرر میدارد که: حلال کردن و حرام نمودن تنها و تنهاکار خداوند یکتا است و بس. چرا که حلال کردن و حرام نمودن، هـر دو از ویژهترین ویژگیهای الوهیت هستند. پس حلال کردن و حرام نمودنی در میان نیست مگر اینکه خدا بدانها فرمان دهد. تنها یزدان یگانه است که برای مردم چیزی راکه بخواهد حلال می کند، و بر مردم چیزی راکه بخواهد حرام می کند و بس. دیگرکسی را نسزد در این یا در آن تصرف و قانونگذاری کند. اصلا سزاوارکسی نیست که ادعای چنین حقی را داشته باشد. چرا که ادعای چنین حقی، کاملا ادعای الوهیت است!
لذا تنها جاهلیت است که حرام می کند و حلال میسازد. فرمان حرام کردن و دستور حـلال سـاختن بیهوده از سوی جاهلیت صادر میگردد، و از آنجاکه از اساس پوچ و باطل است، غیـر قابل تصحیح است، چرا که از آغاز وجود نداشته است، تا در باره آن گفتگو شود و از آن سخن رود. هر زمان که قانون اسلام به میان بیاید، قلم بطلان می کشد بر تمام چیزهایی که جاهلیت، حلال داشته و یا حرام نموده است. زیرا جاهلیت نـمیتواند حکمی را صادرگرداند - چون که جاهلیت، خدا نیست - و این اسلام است که احکام صادر می کند. هر حکمی راکه صادرکند، باید جاهلیت بدانگردن نهد. وقتی که آیین اسلام چیزی را حلال کرد، جاهلیت باید آن را حلال بداند، و وقتی که چیزی را حرام نمود، جاهلیت باید که آن را حرام بداند. اسلام از جانب خود احکام را صادر مینماید و صدور احکام آن بر احکام جاهلیتی تکیه ندارد که خودش آن را باطل اعلام کرده است، و احکام جاهلیت از آغاز هم باطل بوده است، چرا که از سوی خدا چنین احکامی شرف صدور پیدا نکرده است. احکام باید از سرچشمه اصلی احکام برجوشد که خدا است و بس.
این دیدگاه اسلامی درباره حلال و حرام، شامل همه چیز در زندگی انسانی میگردد، و چـیزی درگستره زندگی از دایره آن بیرون نمیررد. قطعا جز خداکسی حق ندارد حلال کند یا حرامگرداند، نه در ازدواج، نه در طعام، نه در نوشیدنی، نه در پوشیدنی، نه در جنبش، نه درکوشش، نه درکردار، نه درگفتار، نه در پیمان و قرارداد، نه در بازرگانی و معاملات، نه در روابط و ارتباطات، نه در عرف و عادات، نه در وضع قوانین و مقررات، و نه در چیز دیگری ... بلکه باید در همه چیز، برابر شریعت خدا رفت و از او سلطه و برهان جست. هرکس و هر منبع دیگری چیزی را در زندگی انسانها حرام یا حلال سازد، بزرگ باشد یاکوچک، بـیارزش باشد یا با ارزش، احکام او یکسره پوچ و نـادرست است، و شایستگی تصحیح را ندارد. صدور این احکام در شریعت اسلام، تصحیح قوانین جاهلی نبوده و بر مقررات جاهلیت تکیه ندارد. بلکه اسلام خودش این احکام را از سوی خود صادر و بدان فرمان داده است، وتکیهگاهش خدا بوده است که تنها او، مالک صدور احکام است.
آئین اسلام، احکام خود را درباره حلال و حرام این چنین صادرکرده است، و اوضاع و احوال را این چنین پدیدار و استوار نموده است، و نظم و تـرتیب را در جامعه برقرار داشته است. این آئین، هم بدین منوال شعائر و مراسم خاص خود را سر و سامان داده است، و در آنها بر قدرت ویژه و برهان خاص خود، تکیه داشته است.
قرآن مجید عنایت خاصی در بیان این نظریه مبذول فرموده است، و مجادله با جاهلیان را در همه چیزهائی که از پیش خود، حرام کردهانـد و همه چیزهائی که خودسرانه حلال نمودهاند بارها تکـرار داشته است. قرآن توجه ویژهای در بیان مبدا دارد. در قالب استفهام انکاری می پرسد:
(قل: من حرّم زینة الله الّتی أخرج لعباده و الطیّبات من الرّزق) ؟
بگو: چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگانش آفریده است و همچنین مواهب و روزیهای پاکیزه را تـحریم کرده است؟ (اعراف / 32)
(قل: تعالوا أتل ما حرّم ربّکم علیکم).
بگو: بیائید چیزهائی را بــرایتان بیان کنم که پروردگارتان آبها را بر شما حرام کرده است. (انعام/151)
(قل: لا أجد فیما أوحی إلیّ محرّماً علی طاعمٍ یطعمه إلّا أن یکون میتة أو دما مسفوحاً أو لحم خنزیرٍ ... الخ) ...
بگو: درآنچه به من وحی شده است، چیزی را بر خورندهای حـرام نمییابم، مگر (چهار چیز و آنها عبارتند از:) مردار (همچون حیوان خفه شـده، پـرت کشته، شاخ زده، درنده خورده، ذبح شرعی نشده ...) و خون روان (نه بسـته همچون جگر و سپرز و خـون مانده در میان عروق، که مباح است) و گوشت خوک ٠٠٠ الی آخر ... (انعام/145)
قرآن با این استفهامهای انکاری، و ذکر برخی از اعمال ناپسند ایشان، آنان را بدین اصل بنیادین برمیگرداند. این اصل بنیادین عبارت است از این که: کسی که حق حرام کردن و حلال ساختن دارد، خداوند یگانه است و بس. این حق متعلق به کسی نیست، چه فـردی، و چـه طبقهای، و چه ملتی باشد، اصلا مردمان جملگی چنین حقی ندارند. حرام کردن و حلال ساختن باید از جانب خدا و به فرمان خدا بوده و با شریعت خدا سازگار باشد. حلال کردن و حرام نمودن، یعنی آزاد ساختن و قدغن نمودن، شریعت است، و آن هم آئین است. آن کسی که حلال میگرداند و حرام میسازد، تنها او است که صاحب آئینی است که بر مردم فرمان میراند. اگر آنکه حرام می کند و حلال میسازد خدا باشد، در این صورت مردمان، آئین خدا را دارنـد و او را پرستش می کنند، و اگر کسی که حرام می کند و حلال میسازد، فردی جز خدا باشد، در این صورت مردمان چنین کسی را پرستش می کنند و پیرو آئین او هستند نه پیرو آئین خدا.
پس قضیه حلال کردن و حرام ساختن، قضیه الوهیت و ویژگیهای الوهیت است، و چنین قضیه ای، قضیه دین و مفهوم آئین است، و قضیه دین و مفهوم آئین هم قضیه ایمان و حدود و مقررات آن است، و لذا مسلمانان در همه نواحی کره زمین باید بنگرند که در برابر چنین امر خطیری چگونهاند؟ درکجای آئین آسمانی اسلام قرار دارند؟ با اسلام چه میانهای دارند! خوب باید چنین بیندیشند و رفتار وکردارشـان را با ترازوی قـرآن بسنجند، اگر ادعای پیروی از اسلام را دارند.
پایان جزء چهارم
[1] - در قرآن : «أربعة منکم» است. (مترجم)
[2] - به کتاب «حجاب» تالیف ابوالاعلی مودودی، رئیس جماعت اسلامی در پاکستانمراجعه شود.
[3] - مراجعه شود به : کتاب «السلام العالمی و الاسلام» فصل «سلام البیت» چاپ «دارالشروق».
[4] - مراجعه شود به : کتاب «خصائص التصور الاسلامی و مقوماته». چاپ دارالشروق.
[5] - مراجعه شود به کتاب : «الاسرة و المجتمع» تالیف دکتر علی عبدالواحد وافی، صفحه ٢٦ و صفحه ٥٦
[6] - چنین توضیحاتی را ازکتاب «الاسرة و المجتمع» دکتر علی عبدالواحد وافی اقتباس نمودهام. (مولف)
[7] - همانگونه که استاد عقاد درکتاب خود : «حقائق الاسلام و ابـاطیل خصومه» چنین میگوید.
سورهی نساء، آیهی 35-24
بدین صورت که دیدیم، این جزء بر این همه اهداف و موضوعات، بالهای خود را میپراکند، و گسترۀ فراخی را زیر بالهای خود میگیرد. در دیباچۀ این جزء بدین اشارات گذرا بسنده میکنیم، و بدون فوت وقت آیههای قرآنی را با توفیقات و عنایات خدا به شکل زیر بررسی و از مدّ نظر میگذرانیم:
وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَاء ذَلِکُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِکُم مُّحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (24) وَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلاً أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُمْ بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (25) یُرِیدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَیَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (26) وَاللّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُواْ مَیْلاً عَظِیما (27 )یُرِیدُ اللّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفاً (28) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنکُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیماً (29) وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً (30 ) إِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُم مُّدْخَلاً کَرِیماً (31) وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (32) وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (33) الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیّاً کَبِیراً (34 ) وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً خَبِیراً (35)
این درس تکمیلکنندۀ چیزی است که در این جزء راجع به سر و سامان دادن و استوار داشتن خانواده بر ستونهای سرشت آمده است. دیگر روند کلام بعد از این - جز در دو مورد - به بیان احکام تکمیلی این موضوع اساسی و مهمّ برنمیگردد. موضوع اساسی و مهمّی که با سر و سامان پذیری آن، حیات انسانی در مسیر سرشت آرام و برازندۀ خود راه میسپرد، و بر اثر نابسامانی آن، فساد و تباهی عظیمی در زمـین پـدید میگردد.
این درس سخن از زنان محارم راکامل میکند. آنگاه راهی را مشخّص و معلوم میگرداند که خداوند دوست میدارد، مردان و زنان در بنیاد پاک خانواده بر آن باشند. سپس آسانی ایـن راه را برای مردم روشن مینماید و اعلام میدارد که علاوه بر نظافت و طهارت این راه، آسانگیری بر مـردم، از ویـژگیهای روشن اسلام است. آنگاه ارکان و اصولی را بیان میدارد که این بنیاد اساسی بر آنـها استوار است، و حقوق و واجباتی را ذکر مینماید که بر دوش طرفین سوداگر است.
در کنار سر و سامان دادن خانواده به برخی از شیوههای سـر و سـامان دادن روابط مـالی جامعۀ مسـلمان میپردازد، و حقوق مردان و زنان را روشن می سازد و بیان میدارد در اموالی که مردان و زنان بدست میآورند، و یا به ارث میبرند، چه حق و حقوقی دارند. همچنین جنبۀ مالی پیمانهای ارث بری و ارث گذاری دوستانۀ مرسوم در میان بیگانگان، بیارزش و نادرست بوده و قلم بطلان بر آن کشیده میشود.
ملاحظه میگردد که بطور کلّی روند کلام چنین مقرّرات و احکامی را با اصل نخستین و سترگ ایمان پـیوند میدهد. این اصل نخستین و سترگ هم این است که: چنین مقرّرات و احکامی از سوی خدا صادر شدهاند، و الوهیّت خدا مقتضی صدور مقرّرات و احکام است. چرا که ویژهترین ویژگیهای الوهیّت - هـمانگونه که در سرآغاز سوره مکرراً گفتهایم - حاکمیّت و قانونگذاری برای مردم، و وضع ارکان و اصولی است که زندگانی انسانها و روابط ایشان بر آنها استوار میگردد.
روند کلام، پیوسته این ارتباط دقیق را تکرار مینماید، و همیشه این ویژگی را از میان ویژگیهای الوهـیّت یادآوری میکند، و دائماً اشاره مینماید به صدور این مقرّرات و قوانین از جانب خداوند آسمان و زمین و کار بجای ربّالعالمین .. ایـن هم اشـارۀ با معنی و محتوائی است. چرا که مهمّترین کار در سراسر این برنامۀ یزدانی، و بلکه مقدّمترین چیز در آن، اعتقاد به دانش شامل و کامل آفریدگار، و ایمان به حکمت و کار بجائی آگاه و بینای پـروردگار است. انسان این ویژگیهای یزدانی را ندارد، و بدون این ویژگیها، هرگز برنامۀ بنیادینی برای زندگی انسانها پایهریزی و بنیاد نمیگردد. بدبختی انسانها هم وقتی در زمین پدید آمده است که از بـرنامۀ خداوندِ بس آگاه وکـاربجا، کنارهگیری کرده باشند، و در بیابان برهوت، بدون هیچ راهنمائی، کورکورانه گام برداشته باشند، و چنین انگاشته باشند که خودشان با وجود نادانی و سرگردانی و هواها و هوسهائی که دارند، به جای چیزی که خدا برای ایشان برمیگزیند، خودشان میتوانند چیز بهتری را برای خویشتن و زندگی خود انتخابکنند!
امر دیگری که این درس مؤکّد و مکرّرش میدارد این است که: برنامهای که خداوند برای انسانها تهیّه دیده است، بسی برای ایشان سادهتر و آسانتر و سبگتر و به فطرت نزدیکر است از برنامههائی که انسانها، آنها را برای خود میخواهند و آرزوی آنها را دارند. برنامهای که خدا برای انسانها برنامهریزی فرموده است، در پرتو الطاف و مراحمی بوده است که در حقّ ضعف و ناتوانی انسانها مبذول نموده است. یعنی برنامۀ الهی با توجه به ضعف بشری تهیّه و تنظیم گشته است. برنامهای که اگر انسانها از آن کنارهگیری کنند، مـایۀ رنـج و دردشان میگردد،گذشته از آن، به جای پیشرفت، پسرفت، و به جای صعود سقوط میکنند[1] بعدها، به هنگام بررسی تفصیلی متن آیات، مصداق این حقیقت را در واقعیّت تاریخی انسانها، مشاهده خواهیم کرد، حقیقتی که در تاریخ راستین عمر انسانها، اگر جاهلیّت دلهـا و چشمها، پردهای نکشیده باشد و هواها و هوسها، دلها را فرا نگرفته باشد و چشمها را نابینا نکرده باشد به وضوح هویدا و پیدا است.
(وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَاء ذَلِکُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِکُم مُّحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (24) وَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلاً أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُمْ بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (25) یُرِیدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَیَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (26) وَاللّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُواْ مَیْلاً عَظِیما (27 )یُرِیدُ اللّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفاً) (28)
زنان شوهردار (بر شما حرام شدهاند) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسلمانان با کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صورت نکاح شوهران کافرشان، بـا اسارت لغو میگردد و بعد از زدوده شدن رحم ایشان،) برای شما حلال میباشند. ایـن را خدا بـر شـما واجب گردانده است (پس آنچه را که او بر شما حـرام نـموده است، حرام بدانید و ان را مراعـات داریـد). بـرای شـما ازدواج با زنان دیگری جز اینان (یعنی: جز زنان مؤمن حرام) حلال کشته است و میتوانید با امـوال خـود (از راه شرعی) زنانی را جویا شـوید و بــا ایشـان ازدواج کنید (بـدان شـرط کـه مـنظورتان زنـا و دوست بـازی نباشد و) پاکدامن و از زنا خویشتندار باشید. پس اگر با زنی از زنان ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریّۀ او را (چنانکه مقرّر است، بدون کـم و کاست و در موعد خود) بپردازید، و این واجبی (از واجبات الهـی) است. و بعد از تعیین مهریّه، گناهی بر شما نیست، در آنچه میان خود برآن توافق مینمائید (مثلاً اینکه همسر با رضا و رغبت از مقداری از مهریّۀ خود چشمپوشی کند، و یا شوهر مشتاقانه، مـقداری بـر انـدازۀ مهریّه بیفزاید). بیگمان خداوند (پـیوسته بـر مصالح بندگان خود) آگاه (و در احکامی که برای آنان وضع مینماید) حکیم بوده (و میباشد). و اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزادۀ مؤمن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مؤمنی ازدواج نـماید. خداونـد آگاه از ایمان شـما است. (از ازدواج با کنیزان مؤمن سرپیچی نکنید، چرا که) برخی از برخی هستید (و شما و ایشان در برابر دین یکسان میباشید)، لذا با اجازۀ صاحبان آنان با ایشان ازدواج کرده و مهریّۀ ایشان را زیبا و پسندیده و برابر عرف و عادت (به تمام و کمال) بپردازید. کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و بـرای خود دوسـتانی (نامشروع) برنگزینند. اگر پس از ازدواج، از ایشان زنا سر زد، عقوبت ایشان نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی: پنجاه تازیانه) است. ازدواج با کنیزان بـه هنگام عدم قدرت، برای کسی از شما آزاد است که ترس از فساد داشته باشد (و بترسد به مشقّتی دچار شود که به زنا منتهی گردد). و اگر شکیبائی ورزیـد (و از ازدواج بـا کنیزان خودداری کنید و بتوانید عفّت خود را مراعات دارید) برای شما بهتر است. و خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است. خداوند میخواهد (قوانین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند و شما را بـه راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود کند که پیش از شما بودهاند، و توبۀ (لغزشها و بـزهکاریهای پـیشین) شما را بپذیرد، و خداوند آگاه (از احوال بندگان است و قوانینی را برایتان وضع مینماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شریعت را صادر مینماید). خداوند مـیخواهـد تـوبۀ شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسانی کـه بدنبال شهوات راه میافتند، میخواهند که (از حقّ دور شـوید و به سوی باطل بگرائید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید). خداوند میخواهد (با وضـع احکام سهل و ساده) کار را بـر شما آسان کند (چرا که او میداند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شـده است (و در امر گرایش به زنان، تاب مقاومت ندارد).
*
در پایان جزء چهارم از زنان محارمی، سخن رفت که خودشان حرام بودند و آن در این فرمودۀ خداوند متعال آمده است:
(وَلاَ تَنکِحُواْ مَا نَکَحَ آبَاؤُکُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاء سَبِیلاً (22) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاَتُکُمْ وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاَّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَأَخَوَاتُکُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَآئِکُمْ وَرَبَائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُم مِّن نِّسَآئِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَکُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاَبِکُمْ وَأَن تَجْمَعُواْ بَیْنَ الأُخْتَیْنِ إَلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً) (23)
با زنانی ازدواج نکنید که پـدران شما با آنان ازدواج کردهاند. چرا که این کار، عمل بسیار زشتی است و (در پیش خدا و مردم) مبغوض بوده و روش بسیار نادرستی است، مگر آنـچه گذشته است (و در زمـان جاهلیّت بوده است که مورد عفو خدا قرار میگیرد). خداوند بر شما حرام نموده است ازدواج با مادرانتان، دخترانتان، خواهرانتان، عمّههایتان، خالههایتان، برادر زادگانتان، خواهر زادگانتان، مادرانی که به شما شیر دادهاند، خواهـران رضـاعیتان، مادران همسرانتان، دختران همسرانتان از مردان دیگر که تحت کفالت و رعایت شما پرورش یافته و با مادرانشان همبستر شدهاید، ولی اگر بـا مادرانشان همبستر نشده بـاشید، گناهی (در ازدواج بـا چنین دخترانی) بر شما نیست، همسران پسران صلبی خود، و (بالأخره اینکه) دو خواهر را با هم جمع آوریـد، مگر آنچه گذشته است (که با ترک یکی از آن دو خواهر، قلم عفو بر این کار که در زمان جاهلیّت واقـع شده است، کشیده خواهد شد). بیگمان خداوند بسی آمرزنده است (و گذشته را نادیده میگیرد، و) مهربان است (و در آنـچه بـرایـتان وضع میکند، حـال شما را مراعات میدارد).
امّا این تکمله: (وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء) متعلّق به زنان محارمی است که حرام هستند چون در حبالۀ نکاح مردان دیگری میباشند، و در پرتو ازدواج با آنان بر دیگران حرام شدهاند. این هم بدان خاطر است که اوّلین بند که در نظام جامعۀ اسلامی به رعایت آن فرمان داده شده است، پیاده گردد، و بنیاد اسلام بر پـایۀ خانواده برقرار شود، و خانواده جزئی از اجزاء و رکنی از ارکان کاخ با عظمت جامعه، به حساب آید، و از هر گونه گزندی بدور داشته شود، و حسبها و نسبها آمـیزۀ یکدیگر نگردد، آمیزهای که یا از (همگانی بودن) آمیزش جنسی، و یا از پخش زنا و آلوده شدن جامعه بدان، پدیدار میشود.
خانوادهای که بر پایۀ ازدواج آشکاری استوار میگردد، ازدواج آشکاری که در آن زنی تنها متعلّق به مردی است، و (احصان) - که به معنی حفظ و صیانت است به وسیلۀ چنین ازدواجی صورت پـذیر است. و چنین خانوادهای کاملترین سیستمی است که با فطرت (انسـان) و نیازمندیهای حقیقی او هماهنگی دارد، نیازمندیهای راستینی که از بشریّت انسان، سرچشمه میگیرد، و زندگی انسان، دارای هدفی بس بالاتر و والاتر از هدف حیوان است، هر چند که هدف زنـدگی انسان متضمّن هدف زندگی حیوان هم میباشد و آن را در لابلای خود حمل میکند.
خانواده در اسلام، اهداف جامعۀ انسانی را پیاده و به منصّۀ ظهور میرساند، همانگونه که بـرای چنین جامعهای صلح مطمئنّ، ببار میآورد: صلح درون، و
صلح منزل، و سرانجام، صلح جامعه. [2]
در یک نگاه گذرا ملاحظه میگردد که رعایت و نگاهداری کودک انسـان، نـیازمند به مـدّت زمـان درازتری از مدّت زمانی است که رعایت و نگاهداری بچّۀ هر حیوان دیگری بدان نـیازمند است. همچنین تربیتی که کودک انسان، بدان نیازمند است تا بتواند مقتضیات زندگی انسانی را با آن تشخیص دهد و به شعور اجتماعی مترقّی برسد، شعوری که در پرتو آن، انسان شناخت لازم را پیدا میکند، بسی طولانیتر از مدّت زمانی است که بچّههای سایر حیوانـات در آن پرورش لازمۀ جهان حیوانی خود را مییابند و از محیط زندگی پیرامون خویش شناخت حاصل میکنند. میل جنسی در حیوان حدّاکثر تا زمانی ادامه دارد که پیوند جنسی و عمل تلقیح و تـولید نسل، انـجام میپذیرد! ولی میل جنسی در انسان به هنگام تحقّق این هدف پایان نمیگیرد، و بلکه میل جنسی در انسان میان نر و ماده همیشگی است، و تماس مرد و زن تـا بدانجا ادامه مییابد که کودکان آنان آمادگی نگاهداری از خود و حفظ زندگی خویش را پـیدا میکنند، و میتوانند خوراک و تـوشۀ خودشان و نـیازمندیهای زندگیشان را فراهم سازند، و با تـوجّه به مقتضیات زندگانی انسانی، آموزش و پـرورش ایشـان تکمیل میگردد، و به سنّ و سالی گام میگذارنـد که به اندازهای اندوخته و پسانـداز، از تجارب و مـعارف انسانی را گرد آورده باشند که ایشان را شایستۀ شرکت در زندگی اجتماعی انسانی سازد، و در حمل بار امانت دانش و فرزانگی سهیم گرداند، به گـونهای کـه آنـان بتوانند، پیشرفت حاصل از زنجیرۀ نسلهای پـیاپی را فهم کنند، و آن را اوج دهند، و به نسلهای بعدی برسانند.
از اینجا پیدا است که لذّت جنسی رکن اصلی در زندگی نـر و ماده در دنـیای انسـانها نمیباشد، بلکه تـنها وسیلهای است که فطرت آن را در مرد و زن سـرشته است تا گرد هم آیند، و میانشان اتّصال حاصل گردد، و
در سایۀ این اتّصال، به وظیفۀ شرکت در تولید نسل و استمرار زاد و ولد عـمل کنند. (هوس) شخصی در استمرار ارتباط میان زن و مرد حاکم نـیست، بلکه (انجام وظیفه) حاکم در این امر است. انـجام وظیفه برای تولید نسل ناتوانی که ثمرۀ اتّصال جنسی آن دو است، و انجام وظیفه در حقّ جامعۀ انسانیی که تربیت این نسل را بر عهدۀ ایشان میگذارد تا آنگاه که نسل جدید میتواند همراه با جامعه، مسؤولیت انسانی را انجام داده و هدف از انسان بودن انسان را تحقّق بخشد. همۀ این اعتبارات، پیوند میان دو جنس را اگر بر قاعدۀ خانواده استوار باشد، سـیستم یگانۀ درستی قلمداد مینمایند. همچنین اختصاص یک زن به یک مرد را قانون صحیحی میدانند که چنین علاقه و رابطهای با بودن آن، دوام مییابد، و (انجام وظیفه( تنها به سبب لذّت و تنها به علّت هوس صورت نمیگیرد، و ایـجاد علاقه و استمرار آن در میان زن و مرد، و دوام آن به هنگام چارهجوئی معضلی و رفع مشکلی که در اثنای آن رخ میدهد، و همچنین گشودن گرهی که بناچار پیش میآید، فقط به خاطر لذّت و تنها به سبب هوس نمیباشد.
هر گونه تلاشی که برای سست گرداندن روابط خانواده انجام پذیرد، و هرگونه کوششی که برای لرزان ساختن پایهای انجام گیرد که خانواده بر آن استوار است - و آن انجام وظیفه نام دارد - تا (هوس) تـغییرپذیر و (جهش) عارضی و (شهوت) سرکش، جایگزین آن شود، تلاش بزهکارانهای خواهد بود. آن هم نه تـنها بدان خاطر که هرج و مرج و بیبند و باری و زنا و زناکاری و لجام گسیختگی را در جامعۀ انسانی شایع و پراکنده میسازد، بلکه بدان سبب که جامعۀ انسانی را درهم میکوبد و پایهای را که بر آن استوار است، ویران و نابود میگرداند.
از اینجا به اندازۀ گناهی پی میبریم که قلمهای مزدور و دستگاههای پلید بدان دست مییازند، قـلمها و دستگاههائی که برای سست نمودن روابط خانواده، و کوچک کردن و ناچیز جلوه دادن عقد ازدواج، و زشت و نـاشیرین نشان دادن پـیوند زنـاشوئی، بکار گرفته میشوند، و برای بزرگ جلوه دادن و بالا بردن شأن و مقام ارتباطهای مبنی بر هوس متغیّر، و عاطفۀ متهیّج، و علاقۀ جنسی سرکش، سخت بکار میافتند، و بدان اندازه که از شأن پیوند ازدواج میکاهد و آن را پائین میآورند، چنین ارتباطهای نـامشروع را میستایند و آنها را بالا میبرند!
هـمچنین بـه گسترۀ فرزانگی و ژرفای سخن عمربنالخطاب رضی الله عنهُ پی میبریم، بدانگاه که خطاب به مردی بیان فرمود که میخواست همسرش را طلاق دهد، بدین بهانه که دیگر دوستش نمیدارد: (وای بر تو! مگر خانه و خانواده جز بر عشق و محبّت بر چیز دیگری بنا نشده است؟! مراعات حال همدیگر کجا رفت؟ دوری از ننگ و عار کجا شد؟). عمر این سخن را از رهنمود یزدان سبحان و قرآن مـجید خطاب به گروه پاک و برگزیده بندگانش برگرفته است:
(وَعاشِرُوهُنّ بِالْمَعْرُوفِ , فَإنْ کَرِهْتُمُوهُنّ فَعَسى أنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً َویَجْعَلَ اللهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً)
با زنان خود بطور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هـم از آنـان (بـه جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائـی نگیرید) زیرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد.
این فرمان، بدان خاطر است که تا حدّ ممکن با احترام مقابل و تحمّل ناملایمات، منازل نگاهداری گردد و خانهها به ویرانهها تبدیل نشود، و با مقاومت در برابر هوسبازیهای دلها، و چارهسازی آنها، کاری کرد که دلها به خانه و کاشانۀ خود برگردند و صـفا و صـمیمیّت را بجای دعوا و کدورت در خود جای دهند. همچنین هرگز نباید رشتۀ مهر و وفای زناشوئی را برید، مگر آنگاه که همۀ گفتگوها پایان پذیرد و جملگی راههای صلح و ساز مسدود و ناگشوده ماند، تا نوباوگان و نوجوانان در این منازل آسوده بغنوند، و نسل جدید از تکانهای طوفان موقّت عاطفه، و هوسهای سرکش، و هوسبازیهای گذرا و بادپا، مصون و محفوظ شوند.
در پرتو این دید ژرف والا، سطح نگری و سادهنگری سست عنصران و شل و ویلانی هویدا و پیدا میگردد که امروزه چگونه ژاژخائی میکنند و هر نوع تـماس و ارتباطی را میستایند، مگر تـماس و ارتـباطی را که وظیفه بدان حکم میکند، و امانت نژاد بشری را به تمام و کمال مراعات میدارد، و آن عبارت است از پرورش نسلها بدانگونه که موجبات زندگی مترقّی انسانی را فراهم سازد، و نیز استوار داشتن مصلحت چنین نسلهای خردمند و مدبّر، نه مصلحت عواطف موقّت و زوال پذیر.
قلمهای ناپاک بیارزشی، و دستگاههای پست پلشتی، به همسری که دلش اندکی از همسرش رنجیده گردد، الهام میدارند که هر چه زودتـر دوستی برای خود برگیرد!
این ارتباط زشت و پلشت او را با چنین دوستی، (پیمان مقدّس) مینامند! در صورتی که ارتباط او را با چنان همسری (عقد قرارداد فروش تن) نام میدهند! خداونـد بزرگوار به هنگام سخن از زنـان حرام میفرمایند:
(وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء)
زنان شوهردار (بر شما حرام شدهاند).
با چنین فرمودهای، چنین زنانی را (حرام) قلمداد کرده است. این، فرمودۀ خدا است، و آن دیگر، سخن سست عنصران و شل و ویلانی است که برای درهم شکستن جامعۀ بشری و پخش فساد و گناه در آن اجیر شدهاند.
(وَاللهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدی السَّبیلَ).
خداوند حق میگوید و به راه راست راهنمائی میکند. (احزاب / ٤) تلاشهای پیاپی و جهتداری همیشه برای پدید آوردن مـیزانها و معیارها و جهانبینیهای جامعه انجام میگیرد، میزانها و معیارها و جهانبینیهائی که خداوند آنها را نمیخواهد و بدانها راضی نمیباشد. کوششهای منظّم و هدفداری دائماً برای برپائی پایههای زندگی و ایجاد ارتباطاتی انجام میپذیرد که آفریدگار هستی آنها را بنیانگذاری نکرده است و بدانـها رسمیّت نبخشیده است. تلاشها وکوششها میگردد تا مردمان را به راهی بکشانند که جدای از راهی باشد که یزدان جهان آن را برای انسانها مقرّر داشته و معیّن فرموده است ...
خط دهندگان چنین تلاشهائی گمان میبرند که سرانجام کـوششهایشان منتهی میگردد به درهـم شکستن ستونهای جامعۀ اسلامی، و نابودسازی زندگی مسلمانان در داخل کشورها و سـرزمینهای اسلامی! بدانگونه که دیگر بر سر راه آنان، موانعی نمیماند که در چنین کشورها و سرزمینهائی بتواند جلو آزمندیهای دیرینۀ ایشان را بگیرد. آن هم چنین چیزی وقتی میسّر است که عقائد راستین ساکنان آنجاها فرو ریزد، و اخلاقشان تباهی گیرد، و بنیاد جوامعشان فرو پاشد ... امّا بدانند که آفت انجام چنین کاری در ایـن حدود و ثغور متوقّف نمیگردد. بلکه آتش ایـن بلا، دامنگیر جمل جوامع بشری میشود، و درهـم شکستن ستونهای جامعۀ اسلامی همراه خواهد بود با درهـم شکستن ستونهای جامعۀ انسـانی، و درهـم شکستن جامعۀ بشری از عناصری که بردارندگان امانت بزرگ بشری هستند، یعنی امانت زندگی مترقّی انسانی. این کار وقتی است که جامعۀ بشری را از چنین عـناصر مفیدی محروم کرد. کدام عناصر؟ مراد فرزندانی است که در فضای آرام و مطمئن خانواده پرورش یابند. فضای آرامی که از طوفانهای شهوات سرکش، و از هوسهای گذرا و هواهای بادپا ایمن باشد. فرزندانی که سزاوار حمل امانت جملگی نژاد بشـری باشند. آن امانتی که تافتۀ جدا بافتهای است و جدای از تولید نسل حیوانی است، و تنها نزدیکی شهوانی مبنی بر اساس (عواطف) صرف نیست، نزدیکی هوسبازانهای که انجام (وظیفۀ) مطمئن ثابت آرام از گسترۀ آن، بدور داشته میشود.
بدینگونه بر همۀ نژاد بشری، نفرین نازل میگردد، چرا که خودش خویشتن را درهم میشکند، و نسل حاضر آن، آیندۀ نسلهای آینده را ویران میسازد، تا لذّات خود را فراهم و شهوات خویش را مهیّا نماید، و نسلهای آینده را نفرین زده گردانـد، و بدین منوال، فرمان خدا برای نابودی شورندگان بر فرمان و فطرت و رهنمودش صادر میگردد، و جملگی نژاد بشری مزۀ سرانجام سوء کار نـامیمونشان را میچشند، مگر آن گروهی که خدا بدیشان رحـم کند در سایۀ جماعت مؤمنانی که فرمان خدا را در زمین پـابرجا و برنامۀ یزدانی را در آن اجراء مینمایند، و دست مردمان را میگیرند و به فرمان یزدانشان رهنمود میگردانـند، و ایشان را از شرّ و بلای نابودکنندهای میرهانند که با دست خودشان برای خودشان تهیّه میبینند و گمان هم میکنند که آنان تنها سرزمینهای اسلامی را درهم فرو میریزند تا با تلاشهای جهتدار پـلیدی که قلمها و دستگاههای موجود در داخل خود ایـن سـرزمینها عهدهدار آن کوششها است، مـوانع موجود در سرزمینهای اسلامی از سر راه، برداشته شود.
*
(وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ)
زنان شوهردار (بر شما حرام شدهاند) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسلمانان با کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صـورت نکاح شـوهران با اسارت هـمسران لغـو میگردد و بـعد از زدوده شدن رحم ایشان،) برای شما حلال میباشند.
این استثناء مربوط به خانمهائی است که در جنگهای جهاد اسلامی اسیر میشدند و در سرزمین کفر و جنگ شوهرانی داشتند. به سبب دوری از سرزمین خود، پیوندشان با همسران کافرشان گسیخته میگردید، و از زمرۀ زنان شوهردار خارج میگشتند، و در سرزمین اسلام بیشوهر میماندند. چنین زنانی یک حیض برای زدوده شدن رحمشان بسنده بود، و پس از آن خالی شدن رحمشان از حمل نمودار میگردید و معلوم میشد که ایشان حامله نمیباشند. بعد از آن - اگر مسلمان میشدند - ازدواج با آنان حلال میگردید، یا کسی که چنین خانمهائی سهم غنیمت او مـیشدند، از آنجا که کنیز وی میگشتند، میتوانست بدون ازدواج با ایشان نزدیکی زناشوئی کند، خواه مسلمان میشدند و خواه مسلمان نمیگردیدند.
در جزء دوم فی ظلال القرآن، از موضع اسلام در امر بردگی سخنگفتیم ... و به هنگام تفسیر آیۀ:
(حَتّى إذا أثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاق فَإمّا مَنّاً بَعْدُ وَإمّا فِداءً ; حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أوْزارَها).
هنگامی که ایشان را با کشتن و مجروح کردن، ضعیف کردید و از پای درآوردیـد، بدین هنگام (اسیران را) محکم ببندید. بعدها یا بر آنان منّت میگذارید (و بدون عوض آزادشـان میسازید) و یا (در برابـر آزادی از آنان) فدیه میگیرید (خواه با معاوضۀ اُسراء و خواه با دریافت اموال. این وضع همچنان ادامه خواهـد داشت) تا جنگ بارهای سنگین خود را بر زمین مینهد و نبرد پایان میگیرد. (محمّد /4) در سورۀ (محمّد) در جزء بیست و ششـم، بگونۀ دیگری راجع بدین مسأله سخن به میان آمده است. میتوان بدان موارد مراجعه کرد.
در اینجا به بیان این نکته اکتفاء میکنیم که اردوگاه اسلامی در مسألۀ بردگی اسیران جنگی با دشمنانش آنگونه رفتار میکرد که دشمنانش بر اثر پذیرش قانون بردگی با اردوگاه اسلامی رفتار میکردند. با وجود این که نوع معاملۀ اردوگاه اسلامی با بردگان و رعایت انسانیّت ایشان، با نوع معاملۀ دشمنان با بردگان، زمین تا آسمان تفاوت داشت، و لیکن اردوگاه اسلامی راهی جز پذیرش بردگی اسیران نداشت. چرا که بردگی اسیران یک سیستم جهانی بود و اسـلام نمیتوانست یک طرفه آن را باطل قلمداد کند. اگر چنین میکرد، مسلمانانی که اسیر میشدند، برده میگشتند، در صورتی که کافرانی که اسیر میشدند، آزاده میگشتند، و اردوگاههای دشمن، چشم طمع به حملۀ بدیشان میدوخت، و از عواقب بد هجوم، آسوده خاطر میشدند، و بلکه سود برده و غـنیمت آورده برمیگشتند.
از اینجا بود که میبایست خانمهای برده کافری در جامعۀ اسلامی وجود داشته باشند. امّا چگونه با ایشان رفتار میشد؟ مسلّماً سرشت آنان بدین بسنده نمیکرد که بخورند و بنوشند. بلکه نیاز فطری دیگری در میان بود که بناچار میبایست آن را برآورده سازند. اگر این کار را نمیکردند، زنا سراسر جامعه را میآلود و ناپاکش مینمود. مسلمانان هـم نمیتوانستند با چـنین خانمهائی که هنوز کافرند، ازدواج کنند. چرا که پـیوند زناشوئی میان مرد مسلمان و زن مشرک حرام است[3] دیگر راهی نمیماند جـز یک راه، و آن حلال کردن نزدیکی زناشوئی است با ایشان بدون ازدواج، مادام که مشرک باشند، البته پس از زدوده شدن رحم خانمهای شوهردارشان و گسستن پیوندشان با شوهران مانده در سرزمین کفر و جنگ.
*
پیش از این که روند قرآنی حکم زنان حلال را بدنبال ذکر چنین خانمهای حرامی بیان دارد، قانون حرام کردن و قانون حلال نمودن را به هم پیوند مـیدهد، و منبع حرام کردن و حلال نمودن را ذکر مینماید، منبعی که جز او کسی را نسزد که حرام کند و یا حلال سازد، یا اصلاً قانونی را برای هیچ یک از کار و بار زندگانی مردمان از پیش خود وضع کند:
(کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ )
این را خدا بر شما واجب گردانده است، واجبات او را مراعات دارید.
این پیمان خدا با شما و واجب الهی بر شما است ... لذا این قضیهای نیست که دلبخواه بوده، یا عرفی نیست که از آن پیروی گردد، و یا بر جای ماندههای محیطی نیست که حکمفرما باشد. بلکه وظیفه و واجب خدائی و عهد و پیمان الهی است. این مصدر و منبعی است که باید حلال و حرام را از آن دریافت دارید، و باید آنچه را که بر شما واجب و لازم میگرداند، مراعات نمائید، و خلاصه هر آنچه راکه بر شما واجب نموده است، و هر پیمانی را که با شما بسته است، انجام آنها از شما خواسته میگردد و دربارۀ یکایک آنها مورد بازخواست قرار میگیرید.
از آنچه ملاحظه میگردد برمیآید که چیزهائی که قرآن در آیههای گذشته حرام فرموده است، بیشتر آنها در دورۀ جاهلیّت نیز حرام بوده است و در عرف جاهلیّت هم آزاد نبوده است، مگر زنانی که پدران با آنان ازدواج کردهاند، همچنین گرد آوردن دو خواهر در یک زمان تحت حبالۀ نکاح. البتّه ازدواج با همسران پدران در خود عرف جاهلی نیز زشت و ناپسند بوده است. چنین ازدواجی ازدواج (مقیت) - مشتق از مقت - نام داشت[4]. هنگامی که قرآن شرف نزول پیدا کرد، این چیزهای حرام را حرام اعلام کرد، و در حرام کردن آنها توجّهی به عرف جاهلیّت ننمود، و بلکه خداوند بزرگوار فرمود:
(کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ )
این را خدا بر شما واجب گردانده است، واجبات او را مراعات دارید.
این پسودهای است که باید در مقابل آن، اندکی ایستاد تا حقیقت قانون اعتقادی در اسلام روشن گردد، و حقیقت قانون فقهی هویدا شود. چرا که روشنگری در کارهای زیادی از کارهای زندگی واقعی ما برایمان سودمند خواهد بود:
اسلام مقرّر میدارد: اصل یگانهای که قانون مردم بر آن پابرجا است، فرمان خدا و اجازۀ او است. چرا که تنها فرمان و اجازۀ یزدان، اوّلین و آخرین سرچشمۀ
سلطه و قدرت است و بس. لذا هر چیزی که بر ایـن اصل بنیاد نگردد، از پایه باطل است و قابل تصحیح دوباره نبوده و ارزش تجدید نظر مجدّد را ندارد. آخر جاهلیّت و همه چیز آن از اساس باطل است - جاهلیّت عبارت است از هر وضعی که وجودش را از آن اصل صحیح یگانه بـرنگرفته است - بلی جاهلیّت و همۀ جهانبینیها، ارزشها، معیارها، عرفها، تقلیدها، و مقرّرات و قوانین آن، باطل و پوچ است. اسلام وقتی که بر زندگی سیطره پیدا میکند و آن را میگردانـد، سراسـر زندگی را بدست میگیرد، و کار و بار را جملگی به زیر فرمان میکند. برای حصول این امـر، پیش از هر کاری بر اوضاع جاهلی و همۀ ارزشها و عرفها و مقرّرات آن خط بطلان میکشد، چون جاهلیّت از اساس باطل بوده و غیرقابل تصحیح و تجدید نظر است. اسلام هنگامی که عرفی را پابرجا دارد که در جاهلیّت حکمفرما بوده است، آن را به استناد این که در جاهلیّت بوده است در شکل اصلی جای نمیگذارد، بلکه آن را از نو برابر فرمان خدا و اجازۀ او، مقرّر و در قالبی تازه عرضه میدارد، و بگونهای که در جاهلیّت بوده ساقط و مردود قلمداد شده، و از دیدگاه شریعت، وجودش منتفی است.
همچنین هنگامی که فقه اسلامی در برخی از مسائل به (عرف) حواله میدارد، پیش از هر چیز از جانب خود به عرف، سلطه و قدرت می بخشد. یعنی به فرمان خدا در برخی از مسائل، عرف، و آن قانونی پیدا میکند و بـا استمداد از سلطۀ شارع - که خدا است - نیرو میگیرد و رسمیّت مییابد، نه با اسـتمداد از مـردمان و نـه از محیطی که قبلاً چنین عرفی را پذیرفتهاند و در برابرش سر فرود آوردهاند. چرا که سر فرود آوردن محیط در برابر چنین عرفی بدان سلطه و توان نمیبخشد ... هرگز!هرگز ... بلکه چیزی که به عرف نیرو میدهد و آن را توانمند میسازد، اعتبار دادن بدان از سوی شارع جهان، یعنی یزدان سبحان است. هرگاه پروردگار هستی، عرفی را در بعضی از مسائل اعتبار داد و مصدری از مصادر شرع، قلمدادش فرمود، رسمیّت مییابد، در غیر این صورت بر بطلان اصلی خود میماند، چرا که از دستور خدا مدد نگرفته است. دستور خدائی که تنها او سرچشمۀ قدرت است و سزاوار حکومت. ایـن خدا است که دربارۀ قوانین و مقرّراتی که جاهلیّت آنها را وضع کرده است و خداوند بدان اجازه نداده است میفرماید:
(أمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِّنْ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللهُ ؟)
شاید آنان انبازها و معبودهائی دارند که برای ایشان دینی را پدید آوردهاند که خدا بدان اجازه نداده است (و از آن بیخبر است؟). (شوری / ٢١) این فرموده، اشاره بدان دارد که تنها خدا است که قانون وضع میکند، پس ممکن است که آنان خدایانی داشته باشند که برای ایشان قانونگذاری کنند و چیزی را که خدا بدان اجازه نداده است، برایشان حلال و آزاد گردانند؟!
مادۀ مهمّی که پسودۀ زیر:
(کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ )
این را خدا بر شما واجب گردانده است.
بدان اشاره دارد، نصوص قرآنی، آن را مقرّر و مؤکّد میدارد، بدانگاه که از قانونگذاری سخن میرود. بارها و بارها قرآن از قانونگذاری سخن رانده است و در آن مناسبات، به سرچشمهای اشاره شده است که وضـع قوانین میکند و به قوانین قوّت و قدرت میبخشد. و برعکس وقتی که به قوانین جاهلیّت اشاره مینماید و عرف و جهانبینیهای جاهلیّت را به تصویر میکشد، اغلب به دنبال آن چنین فرمودهای را بیان میدارد:
(ما أْنْزَلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
هرگز خداوند دلیل و حجّتی (بـر صحّت آنها) نازل نکرده است.
این بدان خاطر است که پـیشاپیش هرگونه توان و سلطهای را از چنین قوانینی بگیرد، و علّت بطلان آنها را بیان دارد، و آن عدم صدور از آن سرچشمۀ یگانۀ راستین است.
اصلی را که در اینجا بیان میداریم، چیز دیگری است و جدای از اصل مشهور در قوانین اسلامی است. اصلی که از آن سخن میرانیم این است: اصل در اشیاء، حلال بودن است، مادام که نصّی برای حرام کردن آن نیامده باشد. اصل در اشیاء حلال بودن، هم برابر فرمان و اجازۀ خداوندگار است و برمیگردد به اصلی که کیفیت آن را بیان داشتیم. سخن ما دربارۀ چیزی است که جاهلیّت خودسرانه بدون رجوع به قوانین الهی، آن را وضع میکند و مقرّر میدارد. چنین قانونی سراسر باطل و پوچ خواهد بود، تا زمانی که قانون خدا از آن سخن میراند و آنچه لازم باشد از نو بیان میدارد. وقتی که قانون خدا از آن سخن گفت، مشروعیّت مییابد و کسب اعتبار میکند و قدرت اجرائی خواهد داشت.
*
پس از این که روند گفتار، به بیان محرّمات میپردازد و آنها را به فرمان پروردگار و پـیمان آفریدگار پـیوند میدهد، سخن میراند از جولانگاهی کـه انسان در گسترۀ آن میتواند به انگیزهها و خواستهای درونی ازدواج پاسخ دهد، و راهی را روشن میسازد که خداوند دوست میدارد، زنان و مردان از آن راه بـا همدیگر تماس بگیرند و برای تشکیل خانهها و ایجاد بنیادهای خانوادهها با یکدیگر نزدیکی کـنند. هـمچنین بیان میشود که بهرهمندی از این نزدیکی، باید کاملاً جدّی بوده و به هنگام نظافت و طهارت باشد، نظافت و طهارتی که شایستۀ این کار سترگ و امر بزرگ است:
(وَأُحِلَّ لَکُمْ - مّا وَراءَ ذلِکُمْ - أنْ تَبْتَغُوا بِأمْوالِکُمْ… مُّحصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ ... فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أجُورَهُنبَ- فَریضَةً , وَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ . إنَّ اللهَ کانَ عَلیماً حَکیماً).
برای شما ازدواج با زنان دیگری جز اینان (یعنی جز زنان مؤمن حرام) حـلال گشته است و میتوانید با اموال خود (از راه شرعی) زنانی را جویا شـوید و بـا ایشان ازدواج کنید (بدان شرط کـه مـنظورتان زنـا و دوست بازی نباشد و) پاکدامن و از زنا خویشتندار باشید. پس اگر با زنی از زنان ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریّۀ او را (چنانکه مقرّر است بدون کم و کاست و در موعد خود) بپردازید، و ایـن واجبی (از واجبات الهی) است. و بعد از تعیین مـهریّه، گناهی بـر شما نیست در آنچه میان خود بر آن توافق مینمائید (مثلاً اینکه همسر با رضا و رغبت از مقداری از مهریّۀ خود چشمپوشی کند، و یا شوهر مشتاقانه مقداری بر اندازۀ مهریّه بیفزاید). بیگمان خداوند (پیوسته بر مصالح بندگان خود) آگاه (و در احکامی که برای آنان وضع مینماید) حکیم بوده (و میباشد).
غیر از این زنان حرامی که از ایشان سخن رفت، ازدواج با سایر زنان، آزاد و حلال میباشد، و کسانی که خواهان زنانند با پرداخت اسالشـان - یـعنی دادن مهریّه به زنان - از خانمها خواستگاری میکنند، نه این که مراد این باشد که ناموس آنان را بدون ازدواج بطلبند. بدین علّت فرموده است:
(مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ)
پاکدامن و از زنا خویشتندار باشید.
این گفته، قیدی و شرطی برای جستن با اموال است، و پیش از تکمیل جمله و قبل از ادامۀ گفتار، بیان گشته است. به بیان این قید در شکل آیاتی و مثبت، یعنی: (مُحْصِنینَ) بسنده نشده است، بلکه بدنبال آن شکل دیگری از آن، ولی به صورت منفی قرار گرفته است، یعنی: (غَیْرَ مُسافِحینَ) ، این برای تأکید و روشنگری بیشتر به هـنگام وضع قوانین و مـقرّرات است ... همچنین بدین منظور است که نخست شکلی از سرشت پیوندی را به تصویر کشاند که خداوند دوستش میدارد و آن را میپسندد، یعنی: پیوند زناشوئی. و بعد شکلی از سرست پیوندی را پیش چشم دارد که یزدان جهان
دوستش نمیدارد و آن را نمیپسندد، یعنی: پـیوند دوست بازی یا زناکاری ... هر یک از دوستبازی و زناکاری هم در جامعۀ جاهلیّت موجود و مشهور بود و چنین جامعهای آنـها را به رسمیّت میشناخت! در سخنی که از عائشه علیهما السّلام روایت شده است، آمده است: (ازدواج در جاهلیّت چهار نوع بوده است: ازدواجی که امروزه مردمان انجام میدهند. مردی از مردی مادر یا دخترش را خواستگاری میکرد و مـهریّۀ او را میپرداخت و با وی ازدواج میکرد. نوع دیگری از ازدواج بدین صورت بوده است که مردی به زنش - بعد از پاک شدن از عادت ماهانه - میگفت: کسی را به پیش فلان مرد بفرست و او را پیش خود بخوان و از وی بارور شو! دیگر شوهرش با زنش نزدیکی نمیکرد تا نشانۀ حاملگی او از آن مردی که میخواست از وی بارور گردد هویدا میگردید! هنگامی که نشانۀ حاملگی دیده می شد، شوهر اگر دوست میداشت میتوانست با زنش نزدیکی کند. شوهر این کار را بدان خاطر میکرد که میخواست فرزندی نواده برای وی زاده شود! این نـوع ازدواج را ازدواج استبضاع، یعنی زنـاشوئی باروری میگفتند ... قسم دیگری از ازدواج، بدین شکل بوده است: گروهی کمتر از ده مرد گرد میآمدند و به پیش زنی میرفتند و همه با او نزدیکی میکردند. هنگامی که حامله میگردید، پس از وضع حمل، چنین زنی کسی را به پیش یکایک آنان میفرستاد و ایشان را به پیش خود میخواند. هیچیک از ایشان نمیتوانست از حضور خودداری کند. هنگامی که جملگی گرد میآمدند، بدیشان میگفت: میدانید که چه کردهاید و هم اینک فرزندی را زادهام! نام مردی از میان آنان را میبرد و میگفت: ای فلانی این پسر تو است. دیگر از این لحظه به بعد کودک متعلّق به چنین مردی میشد، و او نمیتوانست از پذیرش آن سر باز زند. نوع چهارم ازدواج بدین گونه بوده است: مردان بسیاری به پیش زنی رفت و آمد میکردند، و او هم خویشتن را در اختیار همگان قرار میداد. چنین زنانی فاحشههائی بودند که بر سر در خانههای خود پرچمهائی دالّ بر فاحشهگری نصب میکردند و هر کس که میخواست میتوانست به نزد آنان برود. پس از حاملگی و وضـع حمل، جملگی در پیش او گرد میآمدند و قیافهشناسی را دعوت میکردند و او فرزند را به هر کس که میخواست نسبت میداد، و آن مرد پسر را برمیگرفت. و پسر به نام او خوانده میشد و چنین مردی نمیتوانست از پذیرش او سرپیچی کند.) [5]
نوع سوم و چهارم، همان پیوند نامشروعی است که نصّ قرآنی آن را نمیپذیرد و مردودش میدارد، هـم دوست بازی آن را و هم زناکاری آن را ... نوع اوّل آن همان ازدواج مبارکی است که قرآن خواهان آن است و از انسانها میخواهد چنین شیوهای را پیشۀ خود سازند ... اما نوع دوم، ما نمیدانیم بدان چه نامی دهیم و چه چیزش بنامیم!!!
قرآن سرشت نوع اوّل را به تصویر می کشد، نوع ازدواجی را که خداوند می پسندد، و (احصان) یـعنی مایۀ خویشتنداری از گناه میگردد، و سراپا حفاظت و صیانت و حمایت و وقایت است. چنین ازدواجی باعث حفظ حرمت و عفّت زن و مرد میشود... در اینجا واژۀ (مُحْصِنینَ) با صیغۀ اسم فاعل، و در جای دیگری (مُحْصِنینَ) با صیغۀ اسم مفعول ذکر شده است. هر دو از مصدر (احصان) و معنی هر دو در ازدواج پاک و پاکیزه و استوار و راستین خلاصه میشود که مایۀ حفظ خانه و کاشانه و فرزندان میگردد و بنیاد خانواده را بر پایۀ استوار و پایداری برجای میدارد.
نوع دیگر: (سِفاح ) یعنی زناکاری است ... این واژه باب مفاعلۀ مادّۀ (سفح) است که به معنی ریختن آب در دامنۀ پست و ناپاکی است! در مسافحه، مـرد و زن شرکت میجویند و آب زندگانی را دور میریزند، آب زندگانیی که خداوند آن را سبب امتداد نوع بشر و اوجگیری ایشان از راه اشتراک مرد و زن در تولید نسل و تربیت و پرورش و مراقبت از فرزندان قرار داده است. امّا برخی از زنان و مردان آب زنـدگانی را در پای لذّت آنی و خوشی گذرا میریزند. چنین آبی را در دامنۀ پست و ناپاک میریزند! دامنهای که زن و مرد را از کثافت بدور نمیدارد، و نژاد را از تـلف شدن رهائی نمیبخشد، و خانه و کاشانه را از ویرانی نجات نمیدهد.
بدین منوال، تعبیر قرآنی دو شکل کامل زندگی را به تصویر میکشد، آن هم در دو کلمه نه بـیشتر! و لیکن شکل مقبول را به تمام و کمال میآراید، و شکل مردود را کاملاً زشت و بد مینمایاند. در ضمن حقیقت هر دو شکل را - آن گونه که در واقعیّت زندگی وجود دارند - مقرّر و معیّن میدارد ... ایـن هم از زیـبانگاریهای بیانگری در قرآن است[6].
پس از پرداختن از قید: با اموال جویا شدن، برمیگردد و چگونگی جویائی با اموال را معیّن و مشخّص میدارد:
(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أجُورَهُنَّ فَریضَةً)
اگر با زنی از زنان ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریّۀ او را (چنانکه مـقرّر است، بـدون کم و کاست و در موعد خود) بـپردازیـد، و ایـن واجبی (از واجبات الهی) است.
قرآن مـهریّۀ زن را در برابر بهرهمندی از او واحب میدارد. لذا کسی که میخواهد از زنان حلال - زنانی غیر از زنان حرامی که نامشان گذشت - بهرهمند شود، راه آن، این است که جویا شدن برای پرهیزگاری و دوری از گناه باشد. یعنی از راه ازدواج انجام گیرد، نه از راه دیگری. بر شوهر، پـرداختن مـهریّۀ زن واجب میباشد و باید آن را بپردازد، نـه این که سنّت یا مستحب بوده و به عنوان صدقه یا نیکی در حقّ وی بدو داده شود. چرا که مهریّه حقّ زن است و بر گردن
شوهر واجب میباشد و باید آن را اداء نماید. همچنین مرد نمیتواند زن را تصاحب کند، بدون این که در مقابل، عوضی را بپردازد، بدانگونه که در برخی از احوال در زمان جاهلیّت رخ میداد. همحنین مرد نمیتواند زن را با زن مبادله کند و زن به زن دهد، بدانگونه که در ازدواج شغار - یعنی زن را با زن مبادله کردن - در جاهلیّت مرسوم بود. آن هم بدین شکل انجام میپذیرفت که مردی خانمی را به زنی میگرفت . در مقابل این که او نیز به ولی زن، زنی را بدهد! انگار که آن دو زن دو حیوان، یا دو چیز بیجانند!
پس از بیان این حقّ زن و ذکر وجوب آن، دروازه را طاق باز میگذارد، برای هر آنچه شوهر و همسر میان خود بر آن توافق میکنند و مطابق مقتضیات زندگی مشترک خـویش بر آن میروند و به احساسات و عواطف همدیگر پاسخ میگویند:
(وَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ ).
بعد از تعیین مهریّه، گناهی بر شما نیست در آنچه میان خود بر آن توافق مینمائید (مثلاً اینکه همسر با رضا و رغپت از مقداری از مهریّۀ خود چشمپوشی کند و یا شوهر مشتاقانه مقداری بر اندازۀ مهریّه بیفزاید).
گناهی بر آن دو نخواهد بود در این که همسر از مهریّه صرف نظر کند، خواه از همۀ آن و خواه از مقداری از آن. البته چنین کاری باید وقتی انجام پذیرد که مهریّه ذکر و تعیین گردد، و به عنوان حقّی کاملاً در اختیار او قرار داده شود، و در آن تصرّف کند، همانگونه که آزادانه در اموال دیگر خود تصرّف میکند. همچنین بر شوهر و همسر گناهی نخواهد بود در ایـن که شوهر مهریّه همسر را بیشتر تعیین کند یـا بعدها بر مـقدار مهریّۀ بیفزاید. چرا که این کار بـدو مربوط است، و چنین اموری واگذار میگردد به رضایت شوهر و همسر تا آن گونه که بر آن آزادانه و بزرگوارانه توافق دارند و بدان خشنودند، انجام دهند.
پس از آن، پیرو سخن فراز میآید و این احکام را به سرچشمهشان پیوند میدهد، و پرده از دانش روشنگر و
حکمت والا منشی برمی دارد، که در فراسوی آن احکام قرار دارند:
(إنَّ اللهَ کانَ عَلیماً حَکیماً).
بیگمان خداوند (پیوسته بر مصالح بندگان خود) آگاه (و در احکامی که برای آنان وضع مینماید) حکیم بوده (و میباشد).
این خدا استکه چنین احکامی را وضع فرموده است. آنها را هم با دانش از روی حکمت، وضع نموده است ... در نتیجه دل مسلمان مـتوجّه میگردد کـه احکام یکایک کار و بار زندگانی خود را از کجا دریافت میدارد - ویژهترین آنها چیزی است که مربوط به شوهر و همسر است - و مسلمان بدین احکامی که دریافت میدارد، اطمینان دارد و متوجّه است که آنها از دانش و بینش شایسته جوشیده و دارای فلسفه و حکمت بایسته خود است.
*
زمانی که شرایط زندگی مرد مسلمان بگونهای بود که نتوانست با زن آزادهای ازدواج کند و نتوانست تا وقت حصول ازدواج با آزادهای، خویشتنداری کند، بدو اجازه داده شده است که با زن کنیزی ازدواج نماید:
( وَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلاً أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُمْ بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (25)
اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزادۀ مؤمن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مؤمنی ازدواج نماید. خداونـد آگاه از ایمان شما است. (از ازدواج بـا کنیزان مؤمن سرپیچی نکنید، چرا که) برخی از برخی هستید (و شما و ایشان در برابر دین، یکسان میباشید)، لذا با اجازۀ
صاحبان آنان با ایشان ازدواج کرده و مهریّۀ ایشان را زیبا و یسندیده و برابر عرف و عادت (به تمام و کمال) بپردارید. کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و برای خود دوستانی (نامشروع) برنگزینند. اگر پس از ازدواج، از ایشـان زنا سر زد، عقوبت ایشان نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی: پنجاه تازیانه) است. ازدواج با کنیزان به هنگام عدم قدرت برای کسی از شما آزاد است که ترس از فساد داشته باشد (و بترسد به مشقّتی دچار شود که به رنا منتهی گردد). و اگر شکیبائی ورزید (و از ازدواج با کنیزان خودداری کنید و بتوانید عفّت خود را مراعات دارید) برای شما بـهتر است. و خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است.
این دین با (انسان) در حدود فـطرت، تـاب و توان واقعیّت، و نیازمندیهای حـقیقی او مـعامله مـیورزد. زمانی که این آئین، دست انسان را میگیرد تا او را از حضیض زندگی جاهلی بلند گرداند و به اوج زندگی اسلامی برساند، از فطرت، توان، واقعیّت، و نیازمندیهای حقیقی او غافل نمیگردد، بلکه در راه رسیدن به بلندای والای زندگی اسلامی، همۀ آنها را پیش چشم میدارد. آئین آسمانی اسلام، واقعیّت جاهلی را واقعیّتی نمیداند که از آن چارهای نباشد. بلکه واقعیّت جاهلی را واقعیّتی پست و فرودین میشمارد. اسلام آمده است تـا بشریّت را از گودال چنین واقعیّتی بدر آورد و به مقام والایش برساند. اسلام واقعیّت (انسان) را از نظر فطرت و حقیقتی که دارد در نظر میدارد. توان انسان هم برای ترقّی و اوجگیری یکی از واقعیتها است. لذا واقعیّت، تنها در لجنزار جاهلیّت، غلط خوردن نیست، هر نوع جاهلیّتی که باشد. این هم بخشی از واقعیّت است که انسان - به سبب سرشتی که بر آن سرشته شده است - توان بالا رفتن و والائی یافتن را دارد و میتوانـد از داخل آن لجنزار هم برخیزد. این خدا است که (واقعیّت انسان) را جملگی میداند، چرا که خدا (حقیقت انسان) را جملگی میداند. او است که انسان را آفریده است و میداند که در اندرونش چه میگذرد و دلش بدو چه میگوید:
(ألا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ الّلطیفُ الْخَبیرُ)
مگر کسی که (مردمان را) آفریده است (حال و وضع ایشان را) نمیداند، و حال این که او دقیق و بـاریکبین بس آگاهی است؟!. (ملک / 41) در جامعۀ اسلامی نخستین، بردگانی از جنگها بـدست میآمدند. بعدها بدون دریافت مبلغی، بر آنان منّت نهاده آزادشان میکردند، و یا این که در عوض آزاد کردن اسیران مسلمانان آزاد میگشتند، و یا این که در برابر پرداخت مال - با توجّه به شرائط و ظـروف گوناگون موجود در میان مسلمانان و دشمنان جنگی ایشان - آزادی خود را باز مییافتند ... اسلام چنین کنیزکانی را ملک یمین بشمار آورده است و آیۀ پیشین دربارۀ ایشان شرف نزول پیدا کرده است. برای صاحبان کنیزکان نزدیکی زناشوئی را آزاد نموده است و واقعیّت سرشت ایشان را در نظر داشته است، بدانگونه که قبلاً گفتیم. نزدیکی زناشوئی یا با ازدواج با ایشان صورت میگیرد - این هم وقتی است که کنیزکان مؤمن باشند - یا بدون ازدواج با آنان، پس از زدوده شدن ارحام خانمهائی که پیش از اسارت در شهر و دیـار خـود شوهردار بودهاند. زدوده شدن ارحامشان با یک عادت ماهانه ... امّا باید در نظر داشت که اسلام نزدیکی زناشوئی با کنیزکان را جز برای صاحبانشان آزاد نکرده است، مگر این که با ایشان ازدواج شود. برای کنیزکان هم جائز ندانسته است که در جامعه، ناموس خود را در برابر دریافت مزد به معرض فروش گذارند، و برای صاحبان ایشان هم مباح نفرموده است که کنیزکان خود را در جامعه رها کنند تا از راه زنا برایشان دارائی فراهم آرند و به حساب ایشان جامعه را بیالایند!
قرآن در این آیه، شیوۀ ازدواج با آنان، و شرائط آزادی چنین ازدواجی را سر و سامان میدهد:
(وَمَنْ لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمناتِ , فَمِن مَّا مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ).
اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزادۀ مؤمن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مؤمنی ازدواج نماید.
اسلام ازدواج با زن آزاده را در صورت توان - یعنی داشتن قدرت مالی برای ازدواج با آزاده - ترجیح میدهد. چرا که آزادگی زن آزاده سبب میشود که او عفّت خود را نگاه دارد، و بدو میآموزد که چگونه ناموس خویش را مصون، و به چه شکل، احـترام شوهرش را محفوظ نماید. چنین زنانی (مُحْصَنات) بشمارند، نه این که در اینجا مراد از (مُحْصَنات) زنان شوهردار باشد. چرا که قبلاً از تحریم ازدواج با زنان شوهردار سخن به میان آمده است. لذا (مُحْصَنات) به معنی زنان آزاده است. در پرتو آزادگی، عفّت و ناموس خود، و حرمت و احترام شوهران خـویش را نگاه میدارند. آزادگی به دلهایشان شکوه میبخشد و به زیر حجاب کرامت و بزرگواریشان میکشد، و ضمانتهای اجتماعی زندگی را برایشان افزون میسازد. آخر زن آزاده دارای خانواده و خاندان و آوازه و نام و ننگ است، و کسانی دارد که او را میپایند و مراقبتش مینمایند. خود او نیز از ننگ و عار، هراسان است، و برای خود عزّت و کرامت قـائل است. ایـن است که خویشتن را از رذالت زنا میپاید، و از پستی و پلشتی بدور مینماید ... این چیزها برای جز آزاده، مطرح نیست، و لذا غیر آزاده (مُحْصَنه) نمیباشد. کنیز هنگامی که ازدواج هم بکند، رسوبات و تهنشستهائی از روزگاران بندگی در اندرون وی نهان و برجا است. لذا صیانت و عفّت و عزّتی را که آزاده خواهد داشت، او نخواهد داشت. گذشته از این، او شرافت خانوادگی و عظمت فامیلی ندارد تـا از آلوده کردن آن بهراسد. افزون بر اینها، به فرزندان چنین برده و بنده ای، جامعه با دید تحقیرآمیزانهای می نگرد، و احترامی را که برای فرزندان آزادگان قائل است، برای زادگان کنیزکان در نظر نمیگیرد. بدین سبب زشتی بردگی به شکلی از اشکال آویزۀ دامنشان میگردد ... همۀ این چیزهائی که گذشت، در جامعه آن زمان که این آیه، برای آن قانونگذاری میکرد، مطرح و شائع بود ... با توجّه به همۀ این اعتبارات، اسلام ترجیح میدهد که مردان آزادۀ مؤمن با آزادگان ازدواج کنند، و بـا کنیزکان ازدواج ننمایند، در صورتی که توان ازدواج با آزادگان را داشته باشند. البته اسلام اجازه میدهد ازدواج با کنیزکان انجام گیرد، و لیکن در حالت عدم قدرت مالی، و وجود مشقّت انتظار ازدواج با احرار. ایـن است که چون مشقّت انتظار صبر از کف برباید، و مردان را به فسق و فجور گرفتار نماید: فسق و فجور درد و رنج، یا فسق و فجور فتنه و فساد، دین اسلام جلو ایشان را نمیگیرد و آنان را از آسایش و آرامش و خوشی باز نمیدارد. اسلام در این صورت ازدواج با کنیزان مؤمنی را آزاد میگذارد که متعلّق به کسان دیگری هستند، به سه شرط:
یکم: واجب است که ایشان مؤمن باشند.
دوم: واجب است که مهریّه به عنوان یک فریضه بدیشان داده شود، نه به صاحبان آنان. چرا که مهریّه حقّ خالص ایشان است:
(وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ )
مهریۀ ایشان را بپردازید.
سوم: واجب است که این اموال عنوان مهریّه داشـته باشد، و بهره مندی از ایشـان از راه ازدواج بوده نه بگونۀ دوست بازی و زنا انجام پذیرد. دوست بازی بدین صورت است که زن متعلّق به کسی میگردد، و لیکن در زنا زن متعلّق به همگان میشود!
(مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَان)
کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و برای خود دوستانی (نامشروع) برنگزینند.
در جامعۀ آن روزی جاهلیّت همۀ روابط جنسی مذکور در میان آزادگان هم شائع و آشکار بود، بدانگونه که در فرمودۀ عائشه - رضی الله عنهُ - گذشت. در میان کنیزکان هم - گذشته از آزادگان - انواع زنا پخش و هویدا بود. بزرگان قوم قریش، کنیزان برده خود را میفرستادند تا از این راه پلید با اندام خـویش برای صاحبانشان کسب درآمد کنند! از جمله: عبدالله بن أبیّ بن سلول - سردستۀ منافقان در مـدینه - چهار کنیز داشت که برای او از این راه پول بدست میآوردند! این شیوۀ پلید، پس ماندههای لجنزارهای جاهلیّت بود، لجنزارهائی که اسلام آمده بـود تـا عـربها را از آنـها برگیرد، و پاک و پاکیزهشان دارد، و گذشته از ایشان، همۀ آدمیان را بلندی و رفعت دهد و بـالایشان برد و والایشان کند.
اسلام راه واحدی را برای همزیستی مردان آزاده بـا اینگونه (کنیزکان) پدید آورده است، و آن راه ازدواج است، که در آن زنی متعلّق به مردی است و بس، آن هم جهت تشکیل خانه و خانوادهای. دیگر نه راهی که در آن شهوتها و هوسرانیهای حیواتی انجام میپذیرد. در ازدواج اسلامی اموال در اختیار مردان قرار میگیرد تا بعنوان مهریّه واجبی پرداخت شود، نه این که مزدی گردد برای دوست بازی یا زنا کاری ... اسلام همچنین چـنین روابطی را در دنیای کنیزکان نـیز از لجـنزار جاهلیّت پاکیزه میدارد، لجنزاری که بشریّت بدان خویشتن را میآلاید، هر زمان که به جاهلیّت گرفتار آید! لجنزاری که امروزه جاهلیّت معاصر در هر جائی خـویشتن را بدان آلوده میکند، چرا که همه جا پرچمهای جاهلیّت برافراشته میگردد، نه پرچم اسلام! به هر حال، پیش از این که از این آیه بگذریم، لازم است در برابر تعبیر قرآن از حقیقت روابط و پیوندهای انسانیّت موجود در میان آزادگان و بردگان در جامعۀ اسلامی ، اندکی بایستیم و ببینیم بدانگاه که جامعۀ اسلامی با این امر رویاروی گشته است، این آئین چه دیدگاه، نسبت به آن داشته است و با چه چشم بدان نگریسته است.
قرآن به بردگان، کنیز و جاریه نمیگوید، بلکه آنان را (فَتَبات) یعنی ، دخترکان می نامد:
(فَمِنْ مَّا مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ مِّنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ).
از میان دخترکان مؤمن خودتان که مالک آنان شدهاید.
به هنگام ظهور اسلام، در سراسر کرۀ زمین مردمان معتقد بودند که آزادگان و بردگان از لحاظ اصل انسانی با همدیگر متفاوت بوده و میپنداشتند که هر کدام از نژاد جداگانهای هستند! چنین باور و پنداری بر اندیشۀ جهانیان حاکم و فرمانروا بود. و لیکن قرآن آزادگان و بردگان را از اصل واحدی به حساب میآورد، و پیوند انسانی و پیوند ایمانی را محور ارتباط میداند و بس:
)وَاللهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُم , بَعْضُکُمْ مِّنْ بَعْضٍ).
خداوند آگاه از ایمان شما است. (از ازدواج بـا کنیزان سرپپچی نکنید، چرا که) برخی از برخی هستید (و شما و ایشان در برابر دین یکسان میباشید).
قرآن صاحبان کنیزان را (سروران) نمینامد، بلکه آنان را (اهل) مینامد:
(فَانْکِحُوهُنَّ بِإذْنِ أهْلِهِنَّ).
با اجازۀ اهل ایشان با آنان ازدواج کنید.
قرآن مهریّۀ کنیز را متعلّق به صاحبش نمیسازد. مهریّۀ او حقّ خودش بوده و بدین وسیله او را خارج از ایـن قاعده میکند که میگوید: کسب کنیز جملگی متعلّق به صاحب کنیز است ... چرا که ازدواج او کسب نمیباشد و بلکه ازدواج او پیوند حاصل کردن وی با مردی است و مهریّهاش حقّ چنین پیوند مقدّسی است:
(وآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ)
مهریۀ ایشان را بدیشان بپردازید.
قرآن کنیزان را بالاتر از این میگیرد که ناموس خود را با پـول بفروشند، بلکه پـیوندشان را ازدواج و خویشتنداری از گناه و حفظ آبرو میشمارد:
(مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَان)
کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و برای خود دوستانی (نامشروع) برنگزینند.
همۀ این گفتهها، پسودهها و ارجهائی است که بزرگداشت انسانیّت این کنیزان را دربردارد. حتّی در آن زمان که کـنیزان در مـوقعیّتی- بـودند که از نـژاد آزادگانشان نمیشمردند، بزرگواری انسانی ایشـان در
قرآن نه تنها مورد طعن قرار نـمیگیرد، بلکه با واژۀ ناخوشآیندی از آنان سخن نمیرود.
هنگامی که این بـزرگداشت و ارجگذاری اسلامی، سنجیده شود با رفتاری و کرداری که در جاهلیّت سراسر کرۀ زمین آن روزی، نسبت به بردگان انـجام میگرفت، و پیش چشم داشته شود مردمان دیدگاهشان دربارۀ بردگان چه بود، و چگونه آنان را از حق انتساب به (انسانیّت)، صاحبان بردگان محروم میکردند، و همۀ حقوق مترتّب بر (انسانیّت) را هم از آنـان سلب مینمودند، هویدا میگردد که اسلام کرامت (انسان) را از کجا به کجا کشانده است، و تا چه اندازه بدو والائی بخشیده است. و روشن میشود که اسلام، چگونه در همۀ احوال و اوضاع، عزّت انسان را در مدّ نظر داشته است و حرمت او را پائیده است. البته به ندرت شرائط و ظروفی بوده است که برخی از مردمان رعایت حال بردگان را نکردهاند و حقوقشان را پایمال نمودهاند، و لیکن کار چنین گروهی را نباید به حساب اسلام گرفت، چرا که قوانین اسلام جدا است و رفـتار اینان جدا.
همچنین وقتی که رفتار کریمانۀ اسلام با بردگان را در نظر داشته باشیم، و ببینیم که چگونه اسلام، در حالات ناگهانی و گذرائی که پیش میآید، امور بردگان را سر و سامان میبخشد، برایمان روشن میگردد که اسلام چقدر فاصله دارد با رفتار و کردار ناپسندی که سپاهها وگروههای پیروز در جاهلیّت تازۀ کنونی در حقّ زنان و دوشیزگان سرزمینهای شکست خورده روا میدارند. همۀ ما داستان (رفاه بخشیدن) یا قصّۀ لجنزاری را میدانیم که سپاهیان جاهلی آلوده دامن پیروزمند از آن دم میزنند. این آلوده دامنان هر جا که بروند و برسند، آنجا را به لجن میکشند. همچنین میدانیم که وقتی هم از جائی کوچیدند، و گور خود را گم کردند، مردمان آن سرزمین، سالهای دور و دراز در لجنزار متعفّنی که از پس خود بر جای گذاشتهاند گرفتار میگردند و رنج میبرند.
سپس اسلام برای کنیزی که پس از ازدواج مرتکب زنا گردد، عقوبت سبکی را تعیین میکند. زیرا در ازدواج، موقعیّت و شرائط او را در نظر میگیرد و میداند که موقعیّت و شرائطی که کنیز دارد، حه بسا او را به گندنای زنا افکند، و در رابر شوق گناه از آزاده ضعیفترش گرداند، و زودتر از آزاده گول دامن آلودگان را بخورد. آخر کنیز کمتر خویشتنداری میکند و عفّت خود را نگاه می دارد، چرا که اغلب احساس کرامت شخصی و احساس شرافت خـانوادگی در او کاستی میگیرد، در صورتی که پی بردن به کرامت شخصی و درک شرافت خانوادگی، هر دوی آنها آزاده را وامیدارد که دامن به زنا نیالاید و از آلوده دامنی اباء نماید. همچنین اسلام حالت اجتماعی و وضـع اقتصادی کنیز را پیش چشم میدارد، و اختلاف آزاده و کنیز را در این باره میداند، و متوجّه است که چنین حالات و اوضاعی سبب میگردد که کنیز چه بسا از لحاظ ناموسی سهلانگاری بیشتری داشته باشد، و در برابر کشش پول، و عظمت حسب و نسب کسی که او را نیرنگبازانه به خود میخوانـد و فریبکارانه به دام گناهش میکشاند، کمتر تاب مقاومت نشان بدهد.
اسلام حساب همۀ این چیزها را مینماید و در پرتو آن حدّ کنیز را - البتّه بعد از ازدواج - نصف حدّ آزادۀ شوهر ناکرده تعیین میکند:
(فَإذا أحْصِنَّ فَإنْ أتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهُنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ).
اگر پس از ازدواج، از کنیزان زنا سر زد، عقوبت ایشان نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی: پنجاه تازیانه) است. روشن است که نصف عقوبتی مراد است که قابل تقسیم باشد، و آن عقوبت تازیانه است، نه عقوبت سنگسار. چرا که سنگسار قابل تقسیم نمیباشد. پس اگـر کنیز مؤمن شوهرکرده ای زناکـرد، نصف عقوبت آزادۀ دوشیزه شکنجه میگردد. در مورد عقوبت کنیز دوشیزه هم در میان فقهاء به شیوههای گوناگونی سخن رفته است: آیا حدّ او نصف حدّ آزادۀ دوشیزه است و
پیشوای مسلمانان عهدهدار اجراء آن میگردد؟ یا این که فقط ادب کردنی است که آقای او، آن را عهدهدار میشود و کمتر از نصف حدّ هم میباشد؟ ایـنها اختلافاتی است که باید آنـها را در کتابهای فقهی جستجو کرد.
امّا ما - درکتاب فیظلال القرآن - معتقدیم که ایـن آئین، موقعیّت مردمان و شرائط ایشـان را مراعات میدارد، در حین این که دست آنـان را میگیرد و از مراتب عالی پاکیزه بالایشان میبرد و والایشان میگرداند.
این آئین - همانگونه که گفتیم - موقعیّت مردمان را در مدّ نظر میدارد، امّا بدون این که بگذارد ایشان به نام چنین موقعیّتی در گل و لای فرو لولند! خداوند اوضاع و شرائط محیط بر زندگی بنده را میدانسته است، اوضاع و شرائطی که کنیز را - هر چند که شوهردار باشد - در برابر پایداری شوق گناه و کشش انجام خطا، ناتوانتر از دیگران میسازد. بلی اسلام از یک سو چنین موقعیّت و واقعیّتی را نادیده نمیانگارد، و برای کنیز عقوبتی بسان عقوبت آزاده در نظر نمیدارد، و از دیگر سو به چنین موقعیّت و واقعیّتی قدرت و سلطۀ کامل عطاء نمینماید تا با توجّه بدان، بطور کلّی کنیز را از عقوبت معاف گرداند. بلکه میانهروی را پـیشه میسازد، و در این راستا همۀ شرائط و جملگی عوامل را مراعات میدارد.
بدین منوال میبینیم که اسلام پستی پلّۀ برده را مـایۀ عقوبت مضاعف نگردانده است، بدانگونه که قـوانین جاهلی حاکم بر سراسر کرۀ زمین رفتار میکرد. قوانینی که طبقات پائین و ضعفاء را سخت تشیه مینمود، و طبقات اشراف و اقویاء را مجازات ناچیزی میکرد و چه بسا از ایشان صرف نظر مینمود.
قانون مشهور و معمول رومی این بود که طبقۀ مردمان هر اندازه پائینتر میبود، عقوبت شدیدتر میگردید. در این باره میگفت: (کسی که بیوۀ جوانی یا دوشیزهای را غافلگیر کند و بدو تجاوز نماید، اگـر چنین کسی از
خانوادۀ محترمی باشد، نصف اموالش مصادره میگردد، و اگر از خانوادۀ نامحترمی باشد، عقوبت وی تازیانه و تبعید خواهد بود).[7]
در قانون هندی هم که (منو) آن را وضع کرده بود و مشهور به (منوشاستر) بود، چنین آمده است: (اگر یک برهمائی سزاوار کشتن شد، برای حاکم روا نیست جز تراشیدن سر او، ولی اگر دیگری سزاوار کشتن شد، باید او را کشت! هرگاه یکی از نجسها به یکی از برهمائیها پرخاش کند و دستی یا عصائی برای زدنش بلند سازد، دست او قطع میگردد ... الخ ...)[8].
یهودیان هم اگر عظیمی در مـیانشان دزدی میکرد، رهایش میساختند، و اگر حقیری دزدی مینمود، مجازاتش میکردند[9].
اسلام آمده است تا حق را در جای خودش بگذارد، و جنایتکار را به عقوبت برساند، و در این راه همۀ جوانب و لوازم (مـوقعیّت) را مراعات میدارد. از جمله مجازات کنیز شوهر کرده را نصف مجازات آزادۀ شوهر ناکرده تعیین میکند. کنیز را از عقوبت معاف نمیدارد، و ارادۀ او را به بهانۀ وقوع کار تحت فشار محیط و فرمان روزگار نادیده نمیگیرد و هیچ نمیانگارد، چرا که این کار خلاف موقعیّتی است که در آن است. همچنین از موقعیّت او غافل نمیماند، لذا بدو همچون آزاده عقوبت نمیرساند، آخر موقعیّت او جدای از موقعیّت آزاده میباشد. اسلام همچون جاهلیّت بر ضعیفان نمیتازد و اقویاء را معاف نمیسازد، بلکه بـا هر کسی آن کند که سزد، و بگونهای رود که شود.
جاهلیّت جدید در آمریکا و در جنوب افریقا و در دیگر جاها، هنوز که هنوز است پیوسته تبعیض نژاد را در مدّ نظر میدارد، و گناهی را بر قدرتمندان و بزرگان (سفید پوست) میبخشاید که عین آن را بر ضعفاء و ناتوانان (رنگـین پـوست) نمیبخشاید! لذا جاهلیّت همان جاهلیّتی است که از دیرباز بوده است، و اسلام هـم همان اسلامی است که قبلاً بوده است.
بدنبال این گفتار، آیه با سخن گفتن از ازدواج با کنیزکان به پایان میآید و اجازه میفرماید کسی که از رنج و سختی یا ارتکاب گناه بهراسد، میتوانـد بـا کنیزان ازدواج نماید، و لیکن کسی که بتواند شکیبائی کند - بدون این که به مشقّت دچار آید و یا مرتکب گناه گردد - این کار با توجّه به چیزهائی که قبلاً گفتیم و شروطی که ازدواج با کنیزان به همراه دارد، برای وی بهتر خواهد بود:
(ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ . وَأَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ , وَاللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ) .
ازدواج با کنیزان به هنگام عدم قدرت، برای کسی از شما آزاد است که ترس از فساد داشته باشد (و بترسد به مشقّتی دچار شود که به زنا منتهی گردد). و اگر شکیبائی ورزید (و از ازدواج با کنیزان خودداری کنید و بتوانید عفّت خود را مراعات دارید) برای شما بهتر است. و خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است. خداوند نمیخواهد بندگان خود را به رنج اندازد، و ایشان را گرفتار فتنه و بلا سازد. وقتی که دین خدا - دینی که برای آنان برگزیده است - از ایشان میخواهد که اوج بگیرند و بالا روند و والا شوند، همۀ اینها را هم در حدود فطرت انسانی، و به اندازۀ توان نهان در سرشت آدمیزادگان، و در حدود نـیازمندیهای حقیقی ایشان، از آنان میطلبد. از اینجا پیدا است که اسلام برنامۀ سهل و ساده بوده، و فطرت را در نظر میگیرد، و نـیاز را میشناسد، و ضرورت را میسنجد و اندازهگیری میکند. آنچه هست این است که فرو افتادگان را تشویق به فرو افتادن نمیسازد، و غرق شدگان در لجنزار را آفرین نمیگوید، و در برابرشان نمیایستد تا برایشان کف بزند، و سقوط و هبوط ایشان را مبارک باد نمیگوید و تمجید و تعریف نمیکند. از دیگر سو آنان را از تلاش در راه بزرگمنشی و والائی معاف نمیدارد، و از پیامد خوشگذرانی و هوسرانی آزاد نمینماید.
آئین اسلام مسلمانان را فریاد میدارد و ایشـان را به شکیبائی میخواند و از ایشان میخواهد که تا توان ازدواج با آزادگان فراهم میآید حوصله داشته باشند. چرا که آزادگان برای حفط عفّت با انجام ازدواج سزاوارتر از دیگران بوده، و خانوادهها بر دوش ایشان استوارتر و پابرجاتر میماند، و فـرزندان محترم و بزرگوار به شوهرانشان تقدیم میدارند، و به نحو احسن نسل جدید را تربیت و مراقبت مینمایند، و در حفظ ناموس شوهرانشان به جان میکوشند. و لیکن هنگامی که مرد بترسد که دچار رنج و درد شود، رنج و درد حاصل از شکیبائی، و رنج و درد فتنه و بلائی که تاب مقاومت با آن نباشد، در این صورت، مرد اجازه دارد و میتواند برای بالا بردن مقام کنیزان به تلاش ایستد، و با بزرگداشت آنان بر شخصیّت ایشان بیفزاید. چرا که آنان (دخترکان جوان) و اینان (اهل و خانوادۀ ایشان) بشمارند، و ایمان، یکایک ایشان را به همدیگر پیوند میدهد، و خداوند از همگان آگاهتر از ایمان است. کنیزان مهریّه دارند و پـرداخت مهریّه بدیشان واجب است، و لذا زناشوئی با ایشان ازدواج شمار است نه دوستبازی و زناکاری. این است که آنان هم مسؤول خواهند بود اگر مرتکب زنا شوند، و لیکن عقوبت ایشان توأم با ملایمت و تـخفیف و مراعات شرائط و ظروف خواهد بود:
(وَاللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ).
خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است.
این بخش از آیه، بدنبال اضطرار ازدواج با کنیزان ذکر، و پیروی بر تخفیف عقوبت ایشان گشته است، و کاملاً بجا آمده است و پیرو مناسبی برای هم این و هم آن شده است. چرا که مغفرت و مرحمت خدا در پشت سر هر گناهی و بدنبال هر اضطراری است.
آنگاه پیرو همه جانبۀ فراگیری بدنبال آن احکام و آن مقرّراتی میآید که خداوند برای خانواده در برنامه
اسلامی گنجانده است. احکام و مقرّراتی که خداوند آنها را وضع فرموده است تا جامعۀ اسلامی را بدانها، از گودال زندگی جاهلی بالا برد، و سطح روحی و خلقی و اجتماعی آنان را والا سازد و به قلّۀ بلند پاکیزۀ درخشانی برساند که مسلمانان را بدان رسانده است و شایستۀ چنان جایگاهشان دیـده است. پیرو قرآنی میآید تا برای جامعۀ مسلمانان حقیقتی را روشن و جلوهگر سازد که خداوندگار با این برنامه و با چنان احکام و مقرّرات و قوانینی میخواهد بدان برسند، و همچنین حقیقتی را برملا دارد که بیانگر سرانجام بد کسانی است که بدنبال شهوات و لذائذ میروند و از برنامۀ آفریدگار کنارهگیری میکنند:
(یُریدُ اللهُ لِیُبَیَّنَ لَکُمْ , وَیَهْدیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلُکُمْ , وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ , وَاللهُ عَلیمٌ حَکیمٌ . وَاللهُ یُریدُ أنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمَ , وَیُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُوَن الشّشهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً . یُریدُ اللهُ أنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ , وَخُلِقَ الإنْسانُ ضَعیفاً)
خداوند میخواهـد (قوانـین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند و شما را به راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود سازد که پپش از شما بـودهانـد، و توبۀ (لغزشها و بزهکاریهای پیشین) شما را پپذیرد، و خداونـد آگاه (از احوال بندگان است و قوانـینی را برایتان وضع مینماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شـریعت را صادر مینماید). خـداونـد میخواهد تـوبۀ شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکـیزه گردید) و کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند، میخواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرائید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید) خداوند میخواهد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بـر شما آسان کند (چرا که او میداند که ایشان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد).
خداوند متعال به بندگانش لطف میفرماید و بدین منظور فلسفۀ قانونگذاریهایش را برای ایشان ذکر مینماید، و آنان را از خوبی و سادگی برنامهای باخبر میسازد که برای زندگی ایشان تـنظیم میدارد. آری یزدان سبحان بندگانش را بالا میبرد و والا میگرداند و ایشان را به افقی میرساند که در آنجا با آنان، به سخن درمیآید و مخاطبشان میسازد و از فلسفۀ قوانینی برایشان صحبت میدارد که باید برابر آن روند، و بدیشان میگوید: من که خدایم میخواهم قوانین زندگیتان را برایتان تبیین و به شما تفهیم کنم:
(یُریدُ اللهُ لِیُبَیَّنَ لَکُمْ).
خداوند میخواهد (قوانین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند.
خداوند میخواهد فلسفۀ قوانین خود را برایتان روشن سازد، و شما هم ایـن فلسفه را ببینید، و در بارهاش بیندیشید، و با چشمان باز و خردهای هوشیار و دلهای آگاه بدان روی آورید و بدانید که قوانین یزدان چیستان و لغز نبوده، و حتّی فرمان کورکورانه و بدون علّت و حکمت و هدف نمیباشد. بلکه قوانین خداوندگاری بگونهای است که شما هم میتوانید فلسفۀ آنها را فهم و درک کنید، و لیاقت آن را دارید که چنین فلسفهای با شما در میان گذاشته شود و برایتان از آن سخن رود ... پیدا است که این کار بزرگداشت انسان را میرساند. و لیکن کسانی اندازۀ این بزرگداشت را درک مـیکنند که حقیقت الوهیّت و حقیقت عبودیّت را پـیش چشم داشته باشند، و مقدار این الطاف کریمانه را درک کرده باشند.
(وَیَهْدیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلُکُمْ ).
شما را به راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود کند که پیش از شما بودهاند.
این برنامه، همان برنامۀ الهی است. برنامهای که خـدا آن را برای جملگی مؤمنان وضع فرموده است. برنامهای است که دارای اصولی ثابت و زیربناهائی یکتا و اهداف و مقاصدی همگانی است. برنامۀ گروه
مؤمنان پیشین و پسین است، و برنامۀ ملّت یگانهای است که کاروان ایمان در طول روزگاران، آنان را در خود گرد آورده است.
بدین وسیله قرآن، به خدا رسیدگان و راه یـافتگان راستای یزدان را در هر مکانی و در هر زمانی گرد هم میآورد، و گروه مسلمان و موکب متّحد ایمان را به هـم ربط و پـیوند میدهد و آنـان را در شـاهراه فـراخ و روشن و دراز، به یکدیگر میرساند. این هم بیدار باش و نگرشی است که مسلمانان را آگاه از حقیقت اصل و ملّت و برنامه و راه خود میسازد، و بدو میفهماند که او از زمرۀ این ملّت مؤمن به خدا است، و رابطۀ برنامۀ الهی چنین ملّت مؤمنی را به هم پیوند میدهد، هر چند که زمان و مکان آنان، و مملکت و رنگ ایشان متفاوت باشد. بلی قانون وضع شده یزدان برای مؤمنان در میان جملگی نسلها، و در بین همۀ قبیلهها و دسـتهها و گروهها، چنین ملّتی را به هم ربط و پیوند میدهد.
(وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ ).
توبۀ (لغزشها و بزهکاریهای پیشین) شما را بپذیرد.
خداوند سبحان قوانین را برایتان بیان میدارد و روشن مینماید، و شما را به راه و روش پیشینیان، رهنمود میسازد تا به شما رحم کند و مورد عطوفت و مهر خود قرار دهد، و دستتان را بگیرد و به سوی برگشت از خطا و توبه از گناه بکشاند، و راه را برایتان آماده نماید، و در حرکت از آن کمکتان فرماید.
(وَاللهُ عَلیمٌ حَکیمٌ ).
و خداونـد آگاه (از احوال بندگان است و قـوانینی را برایتان وضع مینماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شریعت را صادر مینماید).
لذا چنین قوانینی از دانش و فرزانگی نشأت میگیرد، و دارای فلسفه و حکمت است. همچنین این رهنمودها از دانش و فرزانگی سرچشمه میگیرند. آگاهی از درونها و اطلاع از اوضاع و احوال شما. آگاهی از چیزی که شایستۀ شما و سبب شایستگی شما است. فلسفه و حکمتی که در سرشت این برنامه و در پیاده کردن آن، بطور یکسان است.
*
(وَاللهُ یُریدُ أنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمَ , وَیُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُوَن الشّشهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً).
خداوند میخواهـد توبۀ شما را بـپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسـانی که به دنـبال شهوات راه میافتند میخواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرائـید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید ).
آیۀ کوتاهی پرده از حقیقتی برمیدارد که خداونـد با برنامه و راه خود آن را از مردم میخواهد، و پـرده از حقیقتی به کنار میزند و میگوید که آن کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند و از برنامۀ خدا دوری میگزینند، برای مردم چه میخواهند.
کنارهگیری از برنامۀ الهی یعنی به دنبال شهوات راه افتادن. چرا که بیش از برنامۀ یگانهای وجود دارد، و آن تلاش و شکیبائی و تعهّد است، و هر چیزی جز این به دنبال هوا و هوس راه افتادن بشمار میآید، و اطاعت از شهوات محسوب میگردد، و کژ روی و گناهکاری و گمراهی نام میگیرد.
هنگامی که خداوند برای مردم برنامه ایشان را روشن میسازد، و سنّت و قانون خود را برای آنان وضع مینماید، از آدمیزادگان چه میخواهد؟ چیزی که میخواهد این است که میخواهد ایشان را بخشاید، و آنان را راهیاب نماید. میخواهد آنـان را از لغزشها بدور دارد، و در بالا رفتن از مراتب و درجات عالی کمکشان نماید، و در رسیدن به اوج قلّۀ بلند انسانی یاریشان فرماید. و امّا کسانی که میخواهند مردمان به دنبال شهوات روند، و آنانی که برای مردمان منبعهای ایدئولوژی و مکتبهای عقیدتی را میآرایند، منبعها و مکتبهائی که خداوند اجازۀ پیروی از آنها را نداده است، و برای قوانین زنـدگی بندگان، آنها را وضع
نفرموده است، از مردم چه میخواهند؟ چیزی که میخواهند این است که مردم کاملاً از برنامۀ هدایت بخش الهی کنارهگیری کنند، و راه راست آفـریدگار را رها سازند، و به سوی درجات بالا و مراتب والا نروند!!
درگسترۀ ویژهای که آیههای پـیشین از آن سخن میرانند، از قبیل: تنظیم خانواده، پاکسازی جامعه، مقرّر و مشخّص داشتن یگانه شیوۀ پاکی که خداوند دوست میدارد زنان و مردان بر آن گرد آیند و در آن به هم رسند، حرام نمودن همۀ شیوههای دیگری جز آن شیوۀ پاک، و بالأخره زشت نشان دادن همۀ شیوههای جدا از آن شیوۀ پاک، در اندرون دلها و در نظر دیدها، آیا در این گسترۀ ویژه، خداوند چه میخواهد، و آیا کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند، چه چیز میخواهند؟
چیزی را که خداوند میخواهد، آیههای پیشین سوره، آن را بیان داشتند که عبارت بود از: سر و سامان بخشیدن، پاکیزه داشتن، سهل و ساده گرفتن، به همه حال خیرخواه جامعۀ مسلمانان بودن و مصلحت ایشان را حواستن.
ولی چیزی که کسانی آن را میخواهند که به دنبال هواها و هوسها راه میافتند عبارت است از این که: غریزهها را از هر نوع قید و بندی رها سازند، و جلو خواستها را نگیرند. هر نوع قید و بندی، چه دینی، و چه اخلاقی، و چه اجتماعی!!! بلی میخواهند آتش گرم جنسی - هر گونه که دست دهد - بدون هیچگونه مانعی و رادعی بوده، و اسب چموش هوسرانیها لجام گسیخته بماند. آتش گرم جنسیای که با بودن آن، دلی جای نمیماند، اعصابی آرام نمیگیرد، هیچ خانهای آرامش نمیشناسد، ناموسی سالم نمیماند، و خانوادهای تشکیل نمیگردد. آخر آنان میخواهند، آدمیزادگان دستههای چهارپایان و گلههای حیوانات گردند و در میان رمۀ انسانها نرها بر مادهها بپرند، بدون هیچگونه ضابطه و قانونی جز ضابطه و قانون نیرومندی و نیرنگبازی و داشتن ابزار دستیابی!! همۀ این نابودیها و
ویرانیها، و کیلّۀ این فسادها و تباهیها، و جملگی این بدیها و پلشتیها را به نام آزادی انجام میدهند!!! آزادی هم در اینجا جز نام دیگری برای هوسرانی و پریدن نرها بر مادهها نمیباشد!!!
این همان کژ روی و انحرافی است که خداوند، مؤمنان را از آن برحذر میدارد. خداوند ایشان را بر حذر میدارد از آنچه پـیروان هواها و هـوسها برایشان میخواهند و پیوسته با تمام توان تلاش میکنند که جامعۀ اسلامی را از لحاظ اخلاقی به جامعۀ جاهلی برگردانند، اخلاقی که مسلمانان در پرتو برنامۀ پاک و استوار الهی، در آن، به مقامات والائی رسیدهاند، و منحصر به فرد گشتهاند. این هم همان چیزی است که امروزه قلمهای پست و دستگاههای هدفدار پلشت، برای نابودی آخرین بقایای آن به مبارزه برخاستهاند و میخواهند همۀ موانع آزادی حیوانی موجود در جامعۀ اسلامی را از سر راه خود بردارند، و بر اخلاق اسلامی قلم بطلان کشند، و بیبند و باری شیطانی را جایگزین قوانین یزدانی گردانند، قوانینی که یگانه راه رهائی از لجام گسیختگیهای ددمشنان، و تنها وسیلۀ جلوگیری از هرج و مرج هوسرانیهای خوشگذرانان است. آری این چنین است، و لیکن شرط آن، این است که گروهی از مؤمنان، با اجازۀ یزدان سبحان، قوانین را در زمین اجراء و پیاده گردانند.
*
آخرین پسودۀ نهفته در پیرو قرآنی بیانگر رحمت یزدان نسبت به ضعف انسان است. مهر خداوند مهربان، در برنامهریزیهائی که برای ادامۀ زندگی انسانها طرح میفرماید، و در مقرّرات و احکامی که برای بهتر زیستن ایشان، معیّن و صادر مینماید، قطعاً حال انسانها را مراعات، و مهر و عطوفت خـداوندگاریش را شامل ایشان میدارد. بر ضعیفان آسان میگیرد، و بطور کلّی در قوانینی که وضع میفرماید، سهل و ساده گرفتن و به تنگنا نینداختن و سختگیری نکردن ملحوظ و منظور نظر است، و زیان پذیری و زیانبخشی ممنوع و قدغن است:
(یُریدُ اللهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ , وَخُلِقَ الإْنْسانُ ضَعیفاً).
خداوند میخواهد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بر شما آسان کند (چرا که او میداند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد).
در جولانگاه آیات فوق، و در جملگی احکام و مقرّرات و رهنمودهائی که آیههای مذکور بیان میدارند، ساده و آسان گرفتن، روشن و هویدا است. چنین سهل و سبک گرفتنی، در اعتراف به انگیزههای سرشت انسانی، و سر و سامان دهی پـیدا در پـاسخگوئی به فطرت، و در بکارگیری توان آن، در جولانگاه پاک نتیجهبخش و بدور از گناه و عصیان، و در فضای صاف و زیبا و والای ایمان، مجسّم و جلوهگـر است. بدون این که خداوند بندگان خود را با سرکوبی خواستهای سـرشتی ایشان به رنج اندازد و به بلا گرفتار سازد، و آنان را در پاسخگوئی به فطرت انسانی، بدون هیچگونه حدّ و مرز و قید و بندی، به دنبال امیال نفسانی روان گردانـد و سرازیر سازد.
و امّا در گسترۀ عامی که برنامۀ الهی برای کلّیّۀ امور زندگانی بشری در مدّ نظر گرفته است و جهت آن برنامهریزی فرموده است، باز هم سهل و ساده گرفتن و سختگری نکردن، کاملاً آشکار است. چرا که در آن فطرت انسان و توان و نیازمندیهای راستین او مراعات گشته است، و بگونهای قوانین یزدان واقعیّت انسان را در نظر گرفته است که بتواند همۀ نیروهای سازندۀ خود را آزاد سازد، و انرژیهای زندگی ساز او پراکنده نگردد و بهیچوجه هدر نرود و بیهوده صرف نشود.
بسیاری از مردم گمان میبرند که پایبند بودن به برنامه یزدان - بویژه در پیوندهای زنانگی و مردانگی - سخت و طاقتفرسا است، و لیکن روان شدن به دنبال کسانی که شهوات را میجویند و راه لذائذ میپویند،
بسی ساده و آسایش بخش است. امّا این وهم بزرگ و خیال سترگی بیش نیست. زیرا رهاسازی شهوات از هر نوع قید و بندی، و پیجوئی خوشگذرانی - تـنها خوشگذرانی و بس - هر گونه که دست دهد و هر کجا که میسّر گردد، و دور افکندن (وظیفه)، وظیفهای که اگر تنها خوشگذرانی اوّلین و آخرین قاضی باشد، جایگاه و پایگاهی ندارد، و هدف نهائی در جهان انسانی، تنها و تنها نزدیکی مرد و زن بگونۀ نزدیکی نر و ماده در جهان حیوانی بوده، و پیوند دو جنس از هر نوع قید و بند اخلاقی و همۀ تعهّدات اجتماعی رها گردد، ... اینها جملگی ساده و آسانند، و آسایش و آرامش و رهائی و آزادی به همراه دارند!!! بلکه بر عکس، اینها در حقیقت درد و رنج و گرفتاری و بدبیاری را بدنبال دارند، و سختیها و دردسرها بشمارند، و سدّ راه پیشرفت زندگی جامعه، و حتّی زندگی فرد میباشند. بلی اینها موانع سر راه ترقّی انسانها و مایۀ دردسر آدمها هستند، و آبادی را به ویرانی میکشانند، و سعادت مردمان را به شقاوت آنان مبدّل میگردانند.
نگاهی به واقعیّت زندگی جامعههائی که از قید و بند دینی و اخلاقی، و از حیاء و شرم ناشی از دین و اخلاق، (آزادی!) خود را باز یافتهاند، کافی است که لرزه بر دلها اندازد، اگر دلهائی برجای مانده باشد! روابط نامشروع جنسی، نخستین کلنگی بوده است که تمدّنهای باستانی را در هم فرو ریخته است. تـمدّن یونانی و تمدّن رومانی و تمدّن ایرانی را از هم پاشیده است. همین هرج و مرج است که هم اینک تمدّن عربی فعلی را از هم میپاشد و ویرائش میسازد. آثار کامل گونۀ فروپاشی فرانسه که پیشتاز این هرج و مرج است، آشکار و هویدا گشته است، و نشانههای این فروپاشی در آمریکا و سوئد و انگلستان و در تمدّنهای جدید دیگر نیز آغاز و نمایان شده است.
آثار این هرج و مرج از مدّتها پیش در فرانسه نمایان شده است، و از سال ١٨٧٠ تا به امروز در هر جنگی که در آن شرکت جسته است، به زانویش درآورده است.
فرانسه آنگونه که همۀ شواهد نشان میدهند در مسیر فروپاشی و سقوط کامل است. هم اینک برخی از چنین شواهدی را بیان میداریم، شواهدی که بعد از جنگ جهانی اوّل آشکارا جلوهگر آمده است و پیدا و نمایان گشته است:
(نخستین چیزی که نیروی جسمانی فرانسویان را متزلزل گردانیده است، و روز به روز ایشان را به ضعف کشانیده است، چیرگی شهوات بر آنان است. چرا که هیجان دائم اعصاب ایشان را سست گردانده است، و بندگی شهوات نیروی استقامت و تلاش آنان را از میان برداشته است، و امراض مسری تندرستی ایشان را بر باد داده است. از اوائل قرن بیستم پیوسته سران ارتش فرانسه، از سطح قوّت و از میانگین صحّت بدنی مطلوب سربازان وظیفۀ سپاهیان فرانسوی هر چند سال یک بار میکاهند. زیرا شمارۀ جوانانی که همچون سابق از توان و تندرستی برخوردار باشند، در میان ملّت رو به کاستی نهادهاند، و در طول روزگاران کمتر و کمتر میگرداند. این هم وسیلۀ سنجش مطمئنّی است و بسان دماسنجی است که برای اندازهگیری درجۀ صحّت و میزان دقّت بکار میرود، با آن هم چگونگی نابودی نیروهای جسمانی ملّت فرانسه را میتوان اندازهگیری کرد[10]. مهمّترین عوامل ایـن اضمحلال عبارتند از: بـیماریهای مسری نابود کننده. شمارۀ ارتشیانی که حکومت فرانسه مجبور گشته است آنان را از کار برکنار کند و ایشان را روانـه بیمارستانها سازد، در دو سال نخستین جنگ جهانی، به سبب مبتلا شدن به مرض سفلیس، ٧٥٠٠٠ نفر بوده است. تنها در یک پادگان متوسط 242 سرباز همزمان بدین بیماری گرفتار شده است ... به خدا سوگندت میدهم، حال این ملّت درمانده را پیش چشمدار و بنگر که در آن ایّام که فرانسه در تنگای شگفتی میان زندگی و مرگ بسر میبرد، و از همۀ اوقات، بیشتر به تلاش یکایک جنگجویان برجای ماندۀ سالم خود نـیاز دارد، و هـر فرانک ثروتش بسی باارزش است، و اوضاع و احوال،
همگان را به بذل مـال و جان در راه دفاع از میهن میخواند، چرا که سخت به نیرو و زمان و سائر ادوات و وسائل نیازمند است، در این گیر و دار به خاطر فرو رفتن مردمان در لجنزار لذّت پـرستیها و هوسرانـیها، هزاران نفر از جوانان فرانسه از ارتش اخراج میگردند و از کار دفاع برکنار میشوند. کاش زیان ملّت به سبب بیکفایتی چنین جوانانی در همین جا پایان میپذیرفت. آنان نه تنها از ارتش اخراج شدند و از مـیهن دفاع نکردند، بلکه در این اوضاع و احوال سخت و تنگ و نابسامان بخشی از ثروت ملّت و قسمتی از ابزار و ادوات جنگی را ضایع کردند و هدر دادند.
(دکترِ فرزانۀ فرانسوی به نام دکتر لیریه میگوید: در فرانسه هرسال ٣٠٠٠٠ نـفر با بیماری سـفلیس و ناخوشیهای بیشمار دیگری که بدنبال دارد جان خود را از دست میدهند. این بیماری، خطرناکترین بیماریها برای ملّت فرانسه است و پس از بیماری (سل) قرار دارد. این پیآمد بدشگون تـنها مـرضی از امراض مسری موجود در فـرانسه است، و جدای از ایـن بیماری، بیماریهای مسری زیادی وجود دارند)[11].
ملّت فرانسه، افراد آن گونۀ خطرناکی رو به کاستی می نهند، چرا که پاسخ به گرایش جنسی، سهل و ساده انجام میپذیرد، و هرج و مرج روابط جنسی و رهائی از دست جنینها و نوزادان فرصتی برای تشکیل خانواده باقی نمیگذارد، و بقای خانواده را از میان برمیدارد، و قرار و آرام آن را به تباهی و نابسامانی میکشد، و تحمّل مسؤولیّت اطفال و زحمت پـرورش نـوزادان حاصل از تماسگذرای دو جنس را کسی بر عهده نمی گیرد. لذا ازدواج رو به کاستی مینهد، و تولید نسل کاهش مییابد، و فرانسه که پرتگاه نابودی سرازیر میگردد. امروزه در فرانسه در میان هزار نفر تنها هفت یا هشت نفر ازدواج میکنند. از این میانگین میتوانی کسان بیشماری از اهالی آنجا را پیش چشم داری که ازدواج نمیکنند. گذشته از این، همین گروه کم نیز کمتر مرادشان از ازدواج پاکدامنی و در پیش گرفتن زندگی شایسته است. بلکه اغلب هدفشان چیزی جدا از چنین قضیه و غیر از مسألۀ مذکور است، و آنچه به ذهنشان نمیگذرد حفظ عفّت و حرمت خویشتن و زیستن بایسته است. حتّی ازدواجها بیشتر بدین خاطر است که فرزندان حرامزادهای را که خانمها پـیش از ازدواج به دنیا آوردهاند، آقایان حلالزاده قلمداد بکنند و به فرزندی بپذیرند!
(بول بیورو) نوشته است: روال عادی در میان طبقۀ کارگران فرانسه این است که زن از دوست مرد خود، پیش از ازدواج پیمان میگیرد که باید او فرزندی را که زن قبل از عقد زناشوئی به دنیا آورده است و متعلّق بدو بوده است، به فرزندی قبول کند. در شهر سین siene خانمی به دادگاه حقوقی مراجعه کرد و آشکارا گفت: من پیش از ازدواج به شوهرم اعلام کردهام که مرادم از ازدواج جز حلالزاده کردن فرزندانی نیست که آنان حاصل تماس من با او در دوران پیش از ازدواج ما هستند. و امّا این که من با او به عنوان همسر معاشرت نمایم و زندگی کنم، چنین چیزی در وقت ازدواج در نظر نبوده و هم اینک نیز قصد آن را ندارم. این است که از شوهرم در شامگاهان خود روز عقدکنانمان جدا گشتهام و تا به امروز با وی ملاقات ننمودهام، چرا که هرگز در نظر نداشته و ندارم که با او به عنوان همسر زندگی کنم و با یکدیگر زن و شوهر باشیم!
رئیس دانشکدۀ مشهور لبول بیورد شهر پاریس گفته است:
بیشتر جوانان مرادشان از ازدواج بدست آوردن زنانی برای خود فروشی و استمرار معاش از راه زنا است. زیرا جوانان مدّت ده سالی یا بیشتر در اطراف و اکناف فسق و فجور آزادانه و رها از هر قید و بندی بسر میبرند. پس از آن از چنین زندگی متمرّدانه و لرزانی خسته و افسرده میگردند و با زن مشخّصی ازدواج
میکنند، تا بتوانند آرامش و آسایش درون خانه را با لذّت و خوشی دوست بازی بیرون از خانه یکجا گرد بیاورند[12].
بدین صورت فرانسه به پرتگاه سقوط افتاده است، و در هر جنگی که درگیر آن شده است شکست خورده است، و به همین سبب فرانسه از صحنۀ نمایش تـمدّن پنهان میشود، و بعد از آن روز به روز از صحنۀ نمایش وجود کنار میرود، و سرانجام سنّت خدا تحقّق میپذیرد، سنّتی که تخلّفناپذیر بوده و عاقبت دیر یا زود رخ میدهد، هر چند در برخی از اوقات، به نظر دید شتابگرانۀ انسان دیرآیند و دیرآهنگ باشد.
امّا دولتهائی که هنوز جوان و توانا به نظر میآیند، یا این که آثار نابودی آنها هنوز آشکار نگشته است، نمونههای زیر، مشتی از خروار کارهائی است که در آنجاها انجام میپذیرد:
روزنامهنگاری که به تازگی از سوئد دیدن کرده است، بعد از سخن گفتن از آزادی عشق در سوئد، و رفاه مادی آنجا، و ذکر تضمینهای اجتماعی در جامعۀ نمونۀ سوسیالیستی، میگوید:
اگر بالاترین آرزوی ما این است که چنین سطح اقتصادی ممتازی را برای ملّت پدید آوریم، و با چنین گرایش سوسیالیستی پیروزمندانهای طبقات را از میان برداریم، و هم میهنان خود را از هرگونه مشکلاتی در زندگی آسوده خاطر و ایمن سازیم، و ایشان را از انواع خطرهائی که عقل میتواند تصوّر کند، بیمه کنیم و در امان داریم ... اگر بدین آرزوی زیبای شیرینی که با تمام توان و با همۀ امکانات برای تـحقّق آن در مصر میکوشیم رسیدیم، آیا نتائج و پیآمدهای دیگری را که به همراه دارد میپسندیم؟ آیا طرف سیاه چنین جامعۀ نمونهای را میپذیریم؟ آیا (آزادی عشق) و اثرات
بسیار خطرناکی که برای هستی خانواده دارد، مورد پسند و بابت طبع ما خواهد بود؟
بگذارید با اعداد و ارقام با یکدیگر به سخن پردازیم. با وجود همۀ این تشـویقها و تشجیعهایی که برای ماندگار ماندن و تشکیل خانواده دادن، در مـیان است، خطِّ نمودار جمعیّت سوئد رو به انقراض را نشـان میدهد! با وجود دولتی که هزینۀ ازدواج دختر جوان را برعهده میگیرد، و مخارج دوران زندگی کودک او را تا از دانشگاه فارغالتحصیل میگردد، پرداخت مینماید، با همۀ اینها خانوادۀ سوئدی در راه عدم تولید نسل گام برمیدارد و اصلاً نمیخواهد فرزندی بزاید!
همراه با این اوضاع و احوال، دائماً درصد ازدواج کنندگان کمتر و کمتر میشود، و پیوسته درصد فرزندان نامشروع بیشتر و بیشتر میگردد. این را نیز در نظر داشته باشید که بیست درصد پسران و دختران جوان، هرگز ازدواج نمیکنند.
دوران صنعتی کردن شروع گشت و به همراه آن جامعۀ سوسیالیستی سوئد در سال ١٨٧٠ آغازگردید. نسبت مادران - البتّه مادران بیشوهر - در آن سال هفت درصد بود، این نسبت در سال ١٩٢٠ به شانزده درصد رسید، بر سرشماریهای دیگر اطّلاع پـیدا نکردهام، و لیکن شکّی نیست که دائماً رو به افزایش است.
مؤسّسات علمی پرس و جوهائی دربارۀ (عشق آزاد) در سوئد داشتهاند. از آنها آشکارا برآمده است که پسران در سن هیجده سالگی و دختران در سنّ پـانزده سـالگی پـیوند زنـاشوئی بدون ازدواج خود را میآغازند، و نود و پنج درصد جوانان در سنّ بیست و یک سالگی روابط جنسی دارند!
اگر بخواهیم بیشتر سخن بگوئیم و توضیحاتی را بیان داریم که خواستاران عشق آزاد را قانع سازد، میگوئیم: هفت درصد پیوندهای جنسی با خانمهای نامزد، و سی و پنج درصد با دوستان زن دائمی، و پـنجاه و هشت درصد با دوستان زن موقّتی انجام میپذیرد!
اگر بخواهیم نسبت پیوند جنسی پیش از بیست سالگی زن با مرد را بنگاریم، خواهیم دید که سه درصد پیوند جنسی با شوهران، و بیست و هفت درصد با نامردان، و شصت و چهار درصد با دوستان موقّتی انجام میگیرد! بررسیهای علمی نشان میدهد که هشاد درصد زنان سوئدی پیوند جنسی را بطور کامل پـیش از ازدواج آزمودهاند و تمرین کردهاند، و فقط بیست درصد چنین کاری را نکردهاند و سالم ماندهاند!
آزادی عشق، بطور طبیعی منتهی به تأخیر ازدواج گشته است، و خواستگاری را به تأخیر انداخته است. به همراه آن شمارۀ فرزندان نامشروع هم - همانگونه که گفتم - افزایش پیدا کرده است.
نتیجۀ طبیعی سرانجام این کارها نیز این است که از هم پاشیدگی خانوادهها رو به افزونی نهد. اهالی سوئد از (آزادی عشق) جانبداری میکنند و در این باره سخنشان این است: جامعۀ سوئدی به خیانت بـعد از ازدواج به چشم احتقار نگاه میکنند و همسان هر جامعۀ متمدّن دیگری آن را زشت و ناپسند مـیدانند. ایـن درست است و ما منکر آن نمیباشیم، ولی آنان نمیتوانند از مسیری که رو به نابودی دارد، دفاع کنند ... حال نگاهی بیندازیم به درصد بالا و هـراسانگیز طلاق:
درصد طلاق در کشور سوئد، بالاترین درصد طلاقها در جهان است. در میان شش یا هفت ازدواج، برابر سرشماریهائی که وزارت کار و امور اجتماعی انـجام داده است، یکی به طلاق میانجامد. درصد طلاقها اول ناچیز بوده و لیکن پیوسته رو به افزایش نهاده است. در سال ١٩٢٥ در میان ١٠٠٠٠٠ نفر از ساکنان، تنها ٢٦ طلاق رخ داده است، ولی این رقم در سال ١٩٥٢ به ١٠٤ طلاق انجامیده است، و بعدها در سال ١٩٥٤ به ١١٤ طلاق رسیده است.
سبب آن این است که سی درصد ازدواجها، بدنبال حامله شدن دختر جوان، از روی ناچاری و تحت فشار شرائط و ظروف انجام میپذیرد. ازدواجی هـم که از روی اضطرار و ناچاری باشد، روشن است که همچون ازدواج معمولی دوام نخواهد داشت. انگیزۀ دیگر طلاق این است که قانون سوئدی هیچگونه مشکلاتی بر سر راه طلاق قرار نمیدهد. کار طلاق کاملاً سهل و ساده است و هر زمان که شوهر و همسر بخواهند، میتوانند فوراً از یکدیگر جدا شوند. کار طلاق بسیار آسان صورت میگیرد. هرگاه همسر یا شوهر با داشتن دلیل بسیار ساده و معمولی تقاضای طلاق کند، طلاق انجام میپذیرد!
علاوه بر آزادی عشق در سوئد، در کنار آن آزادی دیگری موجود است که اکثریّت اهالی سوئد از آن بهرهمندند. و آن آزادی عدم ایمان به خدا است! در سوئد تلاشهائی برای رهائی از سلطۀ کلیسا - بطور کلّی - انجام میپذیرد. این پدیده بر نروژ و دانمارک نیز حکمفرما است. معلّمان در مدارس و سائر آموزشگاهها از این آزادی دفاع و جانبداری میکنند و آن را به اذهان نوجوانان و جوانان فرو میبرند.
نسل جدید منحرف میگردد. این پدیدۀ تـازه، نسل جدید را در سوئد و سائر دولتهای اسکاندیناوی تهدید میکنند. قطعاً از دست دادن ایمان، آنان را به انـحراف میکشاند، و معتاد به انواع مواد مخدّرشان میسازد و دائم الخمرشان مینماید. شمارۀ فرزندان معتاد خانوادههائی که پدرانشان دائم الخمر هستند به مـرز ١٧٥٠٠٠ رسیده است. یـعنی تـعدادی که ده درصد مجموع فرزندان معتاد سائر خانوادهها را تشکیل میدهند. رو آوردن نوجوانان پسر و دختر به مستی روز به روز در حال افزایش فراوان است. پلیس سوئد نوجوانانی را که در حال مستی شدید دستگیر مینماید و سنّ آنان بین ١٥ تا ١٧ سال میباشد، شمارۀ ایشان برابر است با سه برابر تعداد کسانی که پلیس آنان را در مدّت ١٥ سال پیشین به جرم مستی دستگیر کرده است. روند جامعه هم نشان میدهد که مستی نوجوانان پسر و دختر، از بد به بدتر میگراید. ایـن کار نـیز حقیقت وحشتناکی بدنبال دارد:
یک دهم کسانی که در سوئد به سنّ بلوغ میرسند، دچار تـنشهای روانی میگردند! پزشکان سوئدی میگویند: پنجاه درصد بیمارانشـان مبتلای به روان پریشی هستند و روان پریشی آنان همراه با بیماریهای جسمانی است. بیگمان ادامۀ برخورداری از آزادی بیایمانی، چنین کجرویهای نفسانی را چندین برابر میگرداند، و انگیزههای از هـم پاشیدگی خانواده را افزایش میدهد، و مردمان را به انقراض نسل میکشاند.
حال و وضع ناجور آمریکائیها از حال و وضع مذکور سوئدیها، دست کمی نـدارد، و خبرهای ناگوار و هراسانگیز پیاپی به گوش میرسد و بیم دادنها و بیدارباشها، پیوسته طنینانداز میگردد. و لیکن ملّت امریکا هنوز در عنفوان جوانی است و بدین خبرهای ناگوار و تهدیدهای تندرآسا التفات نمینماید. امّا با وجود ظاهر آراسته، عوامل تخریب، پیکرۀ آن را متلاشی میسازد و به سرعت در تدمیر آن می کوشد، و هر چند که بیرون پیراستهای دارد، از درون فرسوده و رو به نابودی است.
در آمریکا و انگلستان کسانی هستند که اسرار نظامی مملکت خویش را به دشمنان میفروشند! فروش اسرار نظامی نه بدان خاطر انجام میپذیرد که چنین افرادی به پول نیاز دارند، بلکه بدین سبب است که ایشان گرفتار انحرافات جنسی ناشی از آثار سوء هرج و مرج جنسی حاکم بر جامعه هستند!
چند سال پیش، پلیس امریکا گروه زیادی را دستگیر نمود که در شهرهای مختلف شاخه داشتند. اینان جماعتی از قاضیان و پزشکان - یعنی کسانی از طبقۀ فرهنیگان مملکت - بودند و کار ایشان یاری دادن شوهران و همسران در گرفتن طلاق بود. بدین شکل که شوهر یا همسر را در حالت ارتکاب زنائی دستگیر مینمودند که خودشان شرائط آن را ایجاد میکردند. چرا که در برخی از نواحی کشور آمریکا، یکی ازدلائل پذیرش طلاق، وقوع زنا است. گروه مذکور برای شوهر یا همسری که میخواست طلاق بگیرد به تلاش میایستاد و طرف را به دام خود میانداخت و در حالت زنا دستگیرش میکرد!
همچنین مشهور است که در آمریکا دفاتر و مؤسّساتی هستند که کار آنها بدنبال شوهران و همسرانی گشتن است که از خانه و کاشانه گریختهاند! ایـن کار در جامعهای انجام میگیرد که هنگامی که شوهر به خانه برمیگردد نمیداند آیا همسر خود را در منزل مییابد، و یا میبیند که از خانه گریخته است و با دوست عزیز خود به کناری خزیده است! و همسر هم نمیداند که آیا شوهرش که بامدادان بیرون رفته است به پیش او برمیگردد و یا اینکه زنی زیباتر یا جذابتر از او، دل از کف شوهرش ربوده است و او را از آن خود کرده است. جامعهای که بنیاد خانوادهها در آن این چنین لرزان و اعصاب، ایـنگونه پـریشان است، کی جای آرامش درون و آسایش روان است؟! به تازگی رئیس جمهور آمریکا بیان داشته است که از هر هفت نفر جوان آمریکائی، شش نفر آنان، به سبب اخلاق بد و نابهنجار و خصال ناپسند و نابسامانی که دارنـد، شـایستگی سربازی و بایستگی سپاهیگری را ندارند!
بیش از یک ربع قرن است که یکی از مجلّههای آمریکائی نوشته است:
(سه عامل اهریمنی، دستههای سهگانه متّحد آنها دنیای امروزی را فراگرفتهاند. نخستین آنها ادبیّات زشت لجامگسیخته و بیبند و باری است که پیوسته بیشرمی را بیشتر و بیشتر مینماید، و پس از جنگ جهانی اوّل با سرعت عجیبی بر رونق آن میافزایـد. دومی فیلمهای سینمائی است که تـنها آتش عشق شهوانی و میل هـوسرانی را در مردمان برافروخته نمیدارد و بس، بلکه در این باره بدیشان درسهای عملی میدهد و هوسبازیها را بیپرده بر پرده نـمایان میسازد. سومی فروپاشی اخلاق در میان تودۀ زنان است. بیادبی آنان در جامههائی که میپوشند، و در لختیگری که برای آن میجوشند، و در سیگار کشیدنهائی که هر روز بر آن میافزایند، و بالأخره در آمیزش با مردانی هویدا است که بدون هیچگونه قید و بندی در میان آنان میلولند ... این سه فساد، پیوسته با گذشت روزگاران در میان ما در حال پخش و افزایش است، و به ناچار سرانجام باعث زوال تمدّن و نابودی جامعۀ مسیحیان میگردد. چرا که ما از طغیان آنها جلوگیری نمیکنیم و قطعاً باید تاریخ ما به سرنوشت تاریخ رومانیها گرفتار آید و همان راهی را بپیماید که سائر ملّتها در پیش گرفتند، ملّتهائی که از رومانیها پیروی کردند و بدنبال شهوات و آرزو پـرستیها و کامرانیها روان شدند و به چالۀ هلاک و فنا افتادند، و بر اثر میخوارگی، هوسرانی با خانمها، رقّاصی در کابارهها و سایر مراکز فساد، سرگرم خوشگذرانـیها شدن، و دل به آوازهای جلف خوانندگان بیبند و بار دادن، نابود گشتند)[13].
آنچه هست این است که آمریکا از طغیان این عوامل سهگانه به دور و در امان نمانده است، و بلکه آمریکا هم اینک همان راهی را میپیماید که روم در پـیش گرفت و بر آن رفت!
روزنامهنگار دیگری دربارۀ موج انحراف جوانـان در آمریکا و بریتانیا و فرانسه قلم فرسائی میکند تا لجام گسیختگی و از همگسیختگی جوانان ما را بیاهمیّت جلوه دهد! میگوید:
«موج بزهکاری در میان پسران و دختران نوجوان آمریکائی پخش و رو بهگسـترش است. فرمانروای ناحیۀ نیویورک اعلان داشته است و گفته است که او چارهجوئی این انـحراف را در رأس برنامۀ اصلاحی خود در ناحیه قرار میدهد. فرمانروا به ایجاد مزرعهها دست یازیده است و اقدام به اصلاحات اخلاقی و سر و سامان دادن به باشگاههای ورزشی کرده است، و در اندیشۀ بهبود چیزهای دیگری است. و لیکن او اعلان نموده است که چارهجوئی اعتیاد به موادّ مخدر جزو برنامۀ او نمیباشد، و اعتیاد به موادّ مخدر، از جمله
حشیش و کوکائین که بگونۀ ویژهای در میان پسران و دختران دانشجوی دانشگاهها شـایع و پراکنده است، چارهسازی آن را وظیفۀ نیروهای بهزیستی و بهداشتی میداند!
و امّا در انگلستان چه خبر؟ در دو سال اخیر، بزهکاریهای تجاوز به زنان و حتّی به دختران نوجوان نابالغ، در راههای روستائی و جادههای فرعی، فراوان شده است. در بیشتر احوال و اوضاع هم تجاوزکننده یا بزهکار، پسر جوان نو رسیدهای بوده است. گاهی بزهکار، دختر جوان یا دخترک کوچک را خفه کرده است و او را بگونۀ لاشۀ بی جانی رها ساخته است، تا رازش را پخش نسازد، و یا اگر پلیس او را بدو بنمایند، وی را شناسائی نکند!
دو ماه پیش پیر مردی در راه برگشت به روستا، متوجّه میگردد که در زیر درختی در کنار جادّه، پسر جوانی با دختر جوانی در حال همخوابگی است. پیر مرد بدیشان نزدیک میگردد، و با عصائی که در دست داشت به پسر جوان میزند و بر او فریاد میکشد و میگوید: کاری که تو میکنی انجام آن بر سر راه مردمان، نادرست و ناروا است!
پسر جوان برمیخیزد و با تمام توان، شکم پیر مرد را به رگبار مشت و لگد میگیرد و پـیرمرد نقش زمین میگردد. بدین هنگام جوان با کفشهایش بر سر پیر مرد میرود و آن اندازه بر سرش خشمگینانه لگد میکوبد تا کاسۀ سرش تکه تکه و له میشود! جوان بزهکار پانزده ساله، و دخترک بیچاره سیزده ساله بوده است). انجمنی که از چهارده منطقۀ آمریکا فراهم آمده است و کارش رسیدگی به وضع اخلاقی نواحی آمریکا است، بیانیهای صادر کرده است که در آن آمده است: نود در صد ملّت آمریکا مبتلای به بیماریهای سرایتکنندۀ کشندهاند. (البته این امر پیش از کشف ترکیبات تازه آنتیبیوتیکهائی همچون پنسلین و استرپتومایسین بوده است). قاضی لندسی شهر (دنفر) نوشته است و گفته است: از هر دو ازدواجی که انجام میپذیرد، یکی به طلاق میانجامد!
پزشک فرزانۀ جهان آشنا، الکسیسکاریل، در کتاب خود به نام (انسان موجود ناشناخته) مینویسد:
(علیرغم این که ما در راه نابود ساختن بیماریهای اسهال اطفال و سل و دیفتری و جنبه و غیره، گامهای سریعی را برداشتهایم، و لیکن متأسّفانه بیماریهای فساد و بیبند و باری و انحرافاف اخلاقی و فروپاشی خصال حمیدۀ انسانی، جایگزین آنها گشـته است. در جامعه، شمارۀ فراوانی از بیماریهای دسـتگاه اعصاب و نیروهای عقلانی و روانی وجود و شیوع پـیدا کرده است. برای مثال، در برخی از مناطق آمریکا، شمارۀ دیوانگان بستری در آسایشگاهها و مراکز روانپزشکی، بیش از تعداد بیماران موجود در تمام بیمارستانهای دیگر است! از سوی دیگر، اضطرابات عصبی و ضعف قوای عقلانی - همسان دیوانگی - روز به روز در حال ازدیاد و افزایش است. ایـن امر بیش از هر چیز دیگری بدبختی افراد را فراهم میسازد، و درهم ریختن خانوادهها را رواج میدهد. قطعاً تباهی روانی و سفاهت عقلانی، برای تمدّن انسانی خطرناکتر از بیماریهای مسری است، بیماریهائی که دانشمندان بهیاری و بهداشتی و پزشکان، تاکنون تنها تلاش خود را صرف آنها کرده و بدانها پرداختهاند!)
*
این گوشهای بود از چیزهائی که بشریّت گمراه در جاهلیّت تازۀ خود بدان گرفتار است. این گرفتاری هم بدان خاطر است که انسانها از افرادی اطاعت مینمایند که بدنبال شهوات راه میافتند و هرگز نمیخواهند به سوی برنامهای گردند که خداوند برای زندگی وضع فرموده است، برنامهای که در آن سادگی و آسانی و آسایش و آرامش انسان ضعیف در مدّ نظر گرفته شده است، و در آن گنجانده شده است که از هوسرانیهای نامشروع، خویشتن را بدور نماید، و از شهوات بیجا خود را محفوظ بگرداند، و راه راست بیخطر را بپیماید، و در پـرتو آن به راستای خداشناسی و
خداپرستی برگردد و خویش را شایسته و بایسته دارد و به صفا و پاکی دست یابد:
(وَاللهُ یُریدُ أنْ یَتُوبَ عَلیَکُمْ . وَیُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهواتِ أنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً . یُریدُ اللهُ أنْ یُخَفّفَ عَنْکُمْ , وَخُلِقَ الإنْسانُ ضَعیفاً ) .
خداوند میخواهد تـوبۀ شما را بـپذیرد (و بـه سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسانی که بدنبال شهوات راه میافتند، میخواهند که (از حق دور شوید و بـه سوی بـاطل بگرائید و از راه راست) خیلی مـنحرف گردید (تا همچون ایشان شوید). خداونـد میخواهـد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بر شما آسان کند (چرا کـه او میداند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضـعیف آفریده شـده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد).
بخش دوم این درس، در برگیرندۀ گوشهای از روابط مالی در جامعۀ اسلامی است. تـا مسلمانان بدانند چگونه با یکدیگر رفتار کنند، و پاکی رفتار و درستی کردار در میان تودۀ مردمان ضمانت گردد، و بیان شود که زنان همچون مردان در آنچه دارند و در آنچه بدست میآورند دارای حقوقی هستند، و هر یک از آنان به اندازۀ خود حق استفادۀ از املاک و اموال را دارند. در پایان این بخش سخن میرود از سر و سامان دادن به کار قرارداد ولاء، یـعنی دوستی و برادریی که در جاهلیّت، در نخستین روزهای صدر اسلام رواج داشت و روا بود و لیکن بعدها این قانون لغو، و ارث، متعلّق به خویشاوندان گردید، و پیمان ولاء جدید منع شد:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنکُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیماً (29) وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً (30 إِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُم مُّدْخَلاً کَرِیماً (31) وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (32) وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (33)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال همدیگر را به ناحق (یعنی از راههای نامشروعی همچون: دزدی، خیانت، غصب، ربا، قمار، و ...) نخورید مگر این که (تـصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و ستدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی نکنید و خون همدیگر را نریزید، بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بـود). و کسی که چنین کاری (یعنی خودکشی یـا خـوردن به ناحق اموال دیگران) را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شـود، او را بـا آتش دوزخ میسوزانیم) و این (عمل هم) برای خدا آسان است. اگر از گناهان کبیرهای بـپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرۀ شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزدائیم و (به شرط استغفار از کبائر و عدم اصرار بر صغائر) شما را به جایگاه بـزرگوارانهای (که بهشت برین است) وارد میگردانیم. آرزوی چیزی نکنید که خداوند برخی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر برتری داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بـر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بر مردان فضیلت داده و مرحمت روا دیده است). مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان (هم) نصیبی دارنـد از آنچه بدست میآورند (و هر یک از زنان و مردان دارای سرشتی و حقوقی فراخور حال خود میباشند. پس با تلاش و کوشش شبانهروزی رحمت و برکت خدای را بجوئید) و طلب فضل او کنید. بیگمان خداوند (کاملاً) آگاه از هر چیزی بوده (و به هر نوعی، چیزی بخشیده است کـه شایستهاش بوده است). برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردهایم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند (و بر ترکۀ ایشان
استیلاء یاببد) و به کسانی که با آنان پپمان (زناشوئی) بستهاید (و ایشان را به شوهری یا همسری پذیرفتهاید) بهرۀ خودشان را (به تمام و کمال) بدهید (و بدانید که) بیگمان خدا بر هر چیزی حاضر و ناظر (و مراقب رفتار و کردار شما) بوده است (و میباشد).
این، حلقهای از زنجیرۀ تربیت است. حلقهای از زنجیرۀ قانون است. تربیت و قانون در برنامۀ اسلامی متلازم یکدیگر، یا متداخل در یکدیگر، و یا متکامل همدیگرند. چرا که قانون اسلام، تربیت در آن مـنظور است، همانگونه که در آن تنظیم کار و بار زندگی واقعی منظور نظر است. رهنمودهای قانون اسلامی به تربیت دلها میانجامد، و تربیت دلها هم حسن اجرای قانون را در پی دارد، و حسن اجرای قانون نیز وقتی میسّر است که دلها به جدیّت چنین قانونی پی برده باشند و مصلحت نهفته در آن را باور کرده باشند. قانون و رهنمودهای آن، هر دو با هم دل را به خفا پـیوند میدهند، و دل را از سرچشمۀ چنین برنامۀ کامل قانون پروردگاری و رهنمود آفریدگاری آگاه میسازند. این ویژگی برنامه یزدانی برای زندگانی بشری است. ایـن تکاملی است که زندگی واقعی را اصلاح میگرداند، و همراه با آن دل بشری را بسامان میآورد، یعنی که دنیای بیرون و جهان درون را همزمان آباد و روبراه میسازد.
در اینجا و در همین بخش میببنیم که خداوند، مؤمنان را از خوردن بناحق اموالشان بازمیدارد، و راه سود حلال را در کار و بارشان بدیشان نشان میدهد که عبارت است از تجارت و بازرگانی. در کنار آن میبینیم چنین به تصویر کشیده است که خوردن بناحق اموال، کشش مردمان و مرگ و نـابولای ایشان است. همچنین همراه با آن میبینیم که برحذر داشتن از عذاب آخرت و افتادن در آتش، به تصویر کشیده شده است. در همان زمان میبینیم که خداوند بر آفریدگان خود آسان میگیرد و سخت نمیگیرد، و مژده میفرماید به بخشایش مردمان و آمرزش گناهان ایشان، و کمک
کردن به هنگام ضعف و ناتوانی، و گذشت نمودن از قصور و کوتاهی ... همچنین میبینیم که به مردمان میآموزد که چشم به نعمتهائی ندوزند که خداوندگار جهان به برخی از ایشـان داده است، و بلکه چشم بدوزند به آفریدگاری که دهندۀ نـعمت، او است، و از پروردگاری قدرت مادی و معنوی بطلبند که فضل و عطاء در ید اختیار او است ... این رهنمود هنگامی بیان میشود که از حق و حقوق مردان و بهره و قسـمت ایشان، و نیز از حق و حقوق زنان و بهره و قسمت آنان سخن میرود، و فراچنگ آوردۀ هر یک از مـردان و زنان به تصویر کشیده میشود. بدنبال هر دو بخش هم این چنین میآید: خداوند کاملاً مطّلع از هر چیزی است. همچنین بعد از توضیح مسألۀ وارثان و بیان سهم ایشان آمده است: خداوند بر هر چیزی حاضر و نـاظر است ... اینها بسودههای الهامبخش مؤثّری هستند که با بندهای قانون الهی همراه میباشند، و رهنمودهای تربیتی ایزد متعالی هستندک ه از زوایای درون و بیرون انسان کاملاً باخبر است، و از ساختار روان و جان و شاخهها و راههای بسیار نفس انسان، بس آگاه و مطّلع است.
*
(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأکُلُوا أمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ - إلّا أنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ - وَلا تَقْتُلُوا أنْفُسَکُمْ , إنَّ اللهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً . وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلیهِ ناراً , وَکانَ ذلِکَ عَلَى اللهِ یَسیراً).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال همدیگر را به ناحق (یعنی از راههای نامشروعی هـمچون: دزدی، خیانت، غصب، ربا، قمار، و ...) نخورید مگر ایـن که (تصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و ستدی باشد که از رضـایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی مکنید و خون همدیگر را نریزید. بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود). و کسی که چنین کاری (یعنی خودکشی یا خـوردن به ناحق اموال دیگران) را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شود، او را با آتش دوزخ میسوزانیم) و این (عمل هم) برای خدا آسان است. نداء متوجّه کسانی است که ایمان آوردهاند و نهی از خوردن بناحق اموال همدیگر نیز خطاب به ایشان است.
(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأکُلُوا أمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال همدیگر را به ناحق نخورید.
این نداء: (یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا) ای مؤمنان! بیانگر این معنی است که کار پـاکسازی جامعۀ اسلامی از باقیماندههای تهنشستهای زندگی جاهلی در میان است، و به خروش انداختن دلهای مؤمنان، مراد یزدان است. خداوند با این ندای آسمانی مقتضیات ایمان را پـیش چشم مسلمانان میدارد، و بدیشان میفهماند که آنان باید شرم کنند از ایـن که بیهوده اموال یکدیگر را بخورند، و بناحق ثروت همدیگر را متصرّف شوند، چرا که ایشان مؤمن هستند، و مؤمنان را چنین کاری نسزد. خوردن بناحق اموال، همۀ راههائی را در بر میگیرد که منتهی به خوردن اموال همدیگر میگردند و خدا بدانها اجازه نداده است، و یا این که خدا از آنها نهی فرموده است. از جمله: خیانت کردن، رشوهخواری، قماربازی، احتکار نیازمندیهای مردم به قصد بالا رفتن قیمت آنها، و کلّیّۀ انواع معاملات حرام، مقدّم بر همۀ آنـها ربا و رباخواری.
خداوند کارهای بازرگانی و تجارتی که با رضایت خریدار و فروشنده انجام میپذیرد، از معاملات حرام جدا و مستثنی فرموده است:
(إلّا أنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ ).
مگر این که (تصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و سـتدی بـاشد کـه از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد.
استثناء منقطع است. تأویل آن چنین است: و لیکن اگر داد و ستدی باشد که از رضایت شما سرچشمه گیرد،
داخل در نصّ پیشین نیست ... امّا ذکر آن بدین شکل در روند قرآن، بیانگر نوعی مخالطه و آمـیزش با سایر انواع معاملات است. لذا توضیح داده میشودکه این، خوردن بناحق اموال مردم است ... ایـن مخالطه و آمیزش را وقتی درک میکنیم که آیـاتی را مورد بررسی قرار دهیم که دربارۀ نهی از ربا در سورۀ بقره شرف نزول پیدا کردهاند. آنجا که از زبان ربـاخواران میخوانیم:
(إنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلَ الرِّبا).
خرید و فروش هم مانند ربا است. (بقره/275)
در خود آیه، پروردگار به سخن ایشان جواب میدهد و میفرماید:
(وَأحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا).
و حال آن که خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است.
رباخواران به هنگام دفاع از سـیستم اقتصادی نفرین شدۀ خود غلط اندازی میکردند و میگفتند: داد و ستد - که تجارت و بازرگانی است - مایۀ افزایش اموال و سود میگردد، بنابراین ربا همسان سایر معاملات است و حلال کردن خرید و فروش، و حرام نمودن ربا معنی ندارد!
اوّلاً میان سرشت کارهای بازرگانی با کارهای ربوی فرق بسیار است، در ثانی خدماتی که تـجارت به تولیدات و به تودۀ مردم میکند، و بلائی که ربا بر سر تجارت و بر سر تودۀ مردم میآورد، بهیچوجه قابل مقایسه نیست. آخر تجارت، میانجی سـودمندی مـیان تولید و مصرف است، و به ترویج کالا و بازاریابی آن کمک شایانی میکند، و لذا بازرگانی کالا را میافزاید و میآراید، و مایۀ دستیابی بدان بگونۀ ساده و آسان میشود. این هم خدمت به خریدار و فروشنده است و از راه چنین خدمتی، سود سرشار بدست میآید، سودی که متّکی به مهارت و تـلاش است. در عین حال بازرگانی، پیوسته در معرض سود و زیان است، و داد و ستد، گاه به نفع این و گاه به زیان آن است.
ولی ربا برعکس بازرگانی و سایر داد و ستدها است. با سودهای ربوی کمرشکن خود، برای تولیدات، دشواریها به بار میآورد و بر مشکلات کار میافزاید، و بر بازرگانی و داد و ستدها سنگینی مینماید، و مصرفکنندگان را در زیر بار سودهای تحمیلی بر تولیدات خم میکند. در عین این که ربا - چنانکه در سیستم سرمایهداری بدانگاه که به اوج خود میرسد پیدا و هویدا است - همۀ تولیدات و بهرهوریها را به کانالی رهنمود می سازد و به راهی میاندازد که در آن نه مصالح تولیدات و نه مصالح تودۀ مصرفکنندگان است. بلکه در آن یگانه هدف افزایش سود، برای توان پرداخت به تمام و کمال وامهای صنعتی است! حال برای فراهم آوردن این وامها، بگذار مردمان از وسائل تجمّل و کالاهای لوکس و از ظواهر پـر زرق و برق رفاه، برخـوردار باشند، هـر چند که ضروریات و نیازمندیهای زندگی را نداشته و نیابند! و هر چند هم برخورداری از این زنـدگی خوش نمای تو خالی پـوشالی، از راه پستترین پروژهها و نـاپاکتـرین طرحها باشد، پروژهها و طرحـهائی که برانگیزانندۀ غریزهها، و درهم شکنندۀ هستی انسانها بشمارند ... گذشته از همۀ اینها، سود پـیاپی سرمایه، و عدم مشارکت آن در زیانهائی که اغلب پـیش میآید و تجارت در آنها شرکت مینماید، و قلّت اعـتماد بر تلاش انسانها در معاملات ربوی، آنگونه که در سایر معاملات تجاری و بازرگانی بر آن تکیه میشود، و بالأخره لیست سیاه رویانه و پستانهای که برای سیستم ربوی گرفته میشود و به گردن غول آدمخوار ربا انداخته میشود، همه و همه حکم میکنند که باید ربا را گردن زد و به ترک آن گفت، آنگونه که اسلام فـرمان نابودی ربا را صادر کرد و قلم بطلان بر آنکشید.[14]این اشتباه میان ربا و داد و ستد، باعث گشته است که چنین استدراکی، یعنی رفـع تـوهّمی بدنبال نهی از خوردن بناحق اموال ذکر گردد، از نـظر نـحویان هم استثناء منقطع است:
(إلّا أنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ ).
مگر این که (تصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و سـتدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد.
(وَلا تَقْتُلُوا أنْفُسَکُمْ , إنَّ اللهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً ).
خودکشی مکنید و خون همدیگر را نـریزید، بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود).
پیروی است که بعد از نهی از خوردن بناحق اموال ذکر گشته است و بیانگر آثار مخرّبی است که خوردن بناحق اموال در زندگی مردم بدنبال دارد. در حقیقت خوردن بناحق اموال، اقدام به خودکشی است. هنگامی کـه خداوند، مؤمنان جامعه را از آن باز میدارد، بدیشان لطف و مهربانی میکند.
بلی که چنین است. چرا که خوردن بناحق اموال در میان جماعتی، از راههای: ربا، خیانت، قمار، احتکار، گول زدن، کش رفتن، نیرنگ بازی، رشوهخواری، دزدی، فروش چیزی که فروختن آن روا نیست ازقبیل: ناموس و عهد و پیمان و اسرار و اخلاق و دین و آئین - این قبیل مسائل در میان جوامـع جاهلی گذشته و حال، متأسفانه به وفور بوده و هست - رونق نمیگیرد مگر این که واجب میآید که چنین جماعتی خویشتن به کشتن دهد و به درّۀ مرگ و نابودی فرو افتد.
بعد از تهدید کسانی که اموال را بناحق میخورند و متجاوز و ستمگر بشمارند، تهدید ایشان به عذاب آخرت قرار میگیرد، و پس از بر حذر داشتن آنـان از ویرانگری زندگی دنیوی و نابودی آن، ایشان را متوجّه میسازد که خورندگان بناحق امـوال، و بناحق اموال خوردگان، هر دو دسته در دنیا سزا و در آخرت کیفر میبینند، چرا که مردمان جملگی مسؤول پیآمد ناگوار کارهای نابجا هستند. زمانی که اوضاع نابسامان ظالمانه و شرائط نادرست متعدیّانه، به حال خود رها شود، اوضاع و شرائطی که در آن خوردن بناحق اموال، رونق و بهائی داشته باشد، فرمان یزدان مبنی بر تنبیه و کیفر مردم هم در این جهان و هم در آن جهان صادر میگردد:
(وَمَنْ یَفْعَلْ ذلک عُدْواناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلیهِ ناراً , وَکانَ ذلِکَ عَلَى اللهِ یَسیراً).
و کسی که چنین کاری (یعنی خودکشی یا خوردن بناحق اموال) را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شود، او را با آتش دوزخ میسوزانیم، و این (عمل هم) برای خدا آسان است.
این چنین، برنامه اسلامی، همۀ کرانهها و زوایای نفس را فرامیگیرد، و به هنگام وضع مقرّرات برای او، و رهنمودش در این سو و در آن سو، نه تنها این جهان نفس را بلکه آن جهان نفس را پیش چشم میدارد، و در اندرون انسان پاسبانی میگمارد که بسی آگاه و بیدار است و رهنمودها را چابکانه دریـافت و قـوانـین را هوشیارانه اجراء مینماید. برنامۀ اسلامی، گذشته از این که در اندرون یکایک مردمان پاسبانی از خودشان میگمارد، در مـیان جامعه یکی را مراقب دیگری مینماید، چرا که همگان مسؤول همدیگر و اعضای یک پیکرند، و هر یک از آنان در دنیا به گناه یکدیگر گرفتار میآیند، و در آخرت همگی ایشان در برابر سستی و چشمپوشی از احوال گناه آلود و بیباکی در برابر اوضاع پراز فسق و فجور، مورد بازخواست قرار میگیرند.
(وَکانَ ذلِکَ عَلَى اللهِ یَسیراً).
این کار هم برای خدا آسان است.
کسی نمیتواند از آن جلوگیری کند، و در برابر آن قد علم نماید، و هر زمان که وقت آن در رسد، و اسباب و علل وقوع آن فراهم آید، رخ خواهد داد.
در برابر دوری از (گناهان بزرگ) و از جملۀ آنـها، خوردن بناحق اموال یکدیگر، خداوند بدیشان وعده میدهد که مرحمت و مغفرت خود را نصیب ایشان میگرداند، و از گناهان کوچک آنان صرف نظر مینماید! این بدان خاطر است که یزدان سبحان ضعف انسانها را میداند، و بر آنان آسان میگیرد، و دلهایشان را آرامش میبخشد و آسوده خاطرشان میگرداند، و برای این که آنان با انجام گناهان بزرگ به آتش نروند، ایزد دادار این چنین لطف مینماید و با بیدارباش از کبائر و گذشت از صغائر، بندگانش را دستگیری و یاری میفرماید:
)إنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سِیّئاتِکُمْ , وَنُدْخِلْکُمْ مُّدْخَلاً کَریماً).
اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرۀ شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزدائیم و (به شرط استغفار از کبائر و عدم اصرار بر صغائر) شما را به جایگاه بـزرگوارانهای (که بـهشت برین است) وارد میگردانیم.
هان! این دین چقدر بزرگ است! برنامهاش چه اندازه آسان است! با وجود نداهای والائی که این آئـین با زمزمۀ آنها، ما را به عظمت و طهارت و نظافت و عبادت میخواند، و با وجود وظائف و مقرّرات و اوامر و نواهی موجود در آن، برای پدید آوردن نفسهای پاک، و ایجاد جامعۀ پاکیزۀ سالم، این آئین از ضعف انسانها و ناتوانی ایشان غافل نمیماند، و فراتـر از حدود توان مردمان، از آنان چیزی درخواست نمیکند، و سرشت و اندازۀ تاب سرشت بشری را فراموش نمیگرداند، و انگیزههای سرشت و خواستهای آن را نادیده نمیگیرد، و از زوایای نـفس آدمی و پـیچ و خمهای بیشمار آن بیخبر نمیماند و ساده از کنار آنها نمیگذرد. با توجّه بدین مطالب است که میان تکلیف و طاقت، خواستها و نـیازمندیها، انگیزهها و سرکوبیها، اوامر و نواهی، تشویق کردن و بیم دادن، تهدید هراسانگیز به عذاب در صورت انجام گناه و سرکشی، و امیدوار ساختن شگفتانگیز به عفو و آمـرزش پروردگار مهربان، هماهنگی کامل برقرار است.
این آئین از انسان میخواهد که رو به خدایند و در راه خدا گام بردارد، و در این راه واقعاً مخلص و یکرنگ باشد، و در انجام عبادت و طاعت یزدان، و برای بدست آوردن رضای ایزد منّان، به جان کوشد و نهایت تلاش خود را بکار برد. دیگر وظیفۀ او پایان میپذیرد و نوبت مرحمت آفریدگار فرا میرسد. بدون شک مرحمت کردگار ضعف انسان را درمییابد و بدان رحم میفرماید، و بر قصور انسان میبخشاید، و توبۀ او را قبول میکند، و عذر تقصیرش را میپذیرد، و گناهانش را نادیده میگیرد، و در رحمت را برای برگشتگان به درگاهش باز مینماید، و بزرگوارانه و مهربانانه ایشان را پذیره میگردد!
نشانۀ بذل طاقت و توان انسان، اجتناب از گناهان بزرگی است که آفریدگار جهان از آنها نهی فرموده است. گناهان بزرگ، روشن و برجسـتهاند و آدمی جاهلانه و ناآگاهانه مرتکب آنها نمیگردد. دست یازیدن به چنین گناهان بزرگی دلیل این است که انسان هنوز تلاش لازم را انجام نداده است، و همۀ تاب و توان خود را صرف مقاومت و پایداری نکرده است. به هر حال، برگشت از گناهان بزرگ هم در هر زمانی به شرط اخلاص پذیرفتنی است، و خداوند مهربان با رحمتی که بر خویشتن واجب فرموده است، مهر خود را از انسـان پشیمان دریـغ نمیدارد. در بارۀ توبه میفرماید:
(وَالّذینَ إذا فَعَلُوا فاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ - وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلّا اللهُ - وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى ما فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ).
کسانی که چون دچار گناه (کبیرهای) شدند، یا (با انجام گناه صغیرهای) بر خویشتن ستم کردند، به یـاد خدا میافتند (و وعد و وعید و عقاب و ثـواب و جـلالت و عظمت او را پیش چشم میدارند و پشیمان میگردند) و آمرزش گناهانشان را خواستار میشوند - و بجز خدا کیست که گناهان را بیامرزد؟ - و با علم و آگاهی بر (زشتی کار و نهی و وعید خدا از آن) چیزی که انجام دادهانـد پافشاری نمیکنند (و به تکرار گناه دست نمی یازند). (آل عمران / 135)
حتّی خداوند چنین کسانی را از زمـرۀ (پـرهیزگاران) بشمار آورده است. چیزی که ما در اینجا میخواهیم از آن سخن بگوئیم بخشش مستقیم گناهان از سوی یزدان سبحان است، وقتی که از کبائر پرهیز و دوری شوق، این وعدۀ آفریدگار و مژدۀ کردکار به مؤمنان است.
امّا کبائر به چه نوع گناهانی گفته میشود؟ ... احادیث زیادی داریم که انواع گناهان کبیره را برمیشمارند، و لیکن آنها را محدود نمیدارند و به موارد مشخّصی مربوط نمینمایند. چرا که هر حدیثی دربارۀ گـناهان کبیرۀ کم یا زیادی است. هر دستهای از احادیث هم به اصلاح حالات و چارهچوئی اوضاعی پرداخته است که گریبانگیر جامعه و حاکم بر مردم بوده است. در هـر حدیثی کبائری ذکر شده است که با شرائط و طروف موجود مناسبت داشـته است. برای شـخص مسلمان تشخیص (گناهان بزرگ) چندان مشکل نیست، هر چند که ستاره و نوع آنها در محیطی تا محیط دیگری فرق میکند، و میان نسلی تا نسل دیگری جدائی دارد.
در اینجا داستانی دربارۀ عمر ابن خطاب رضی الله عنهُ بیان میداریم، عمر آن شخص پرهیزگار سختگیری که در برابر گناه دارای حسّاسیّت شگفتی است. این داستان روشن میسازد که با وجود همۀ ایـنها اسلام چگونه شعور تیزبین و کنجکاو عمر را راست و درست میگرداند و چگونه ترازوی حسّاس را دردستش میزان میگرداند، بدانگاه که به امور جامعه و کار و بار مردمان اشتغال دارد:
ابن جریر گفته است: یعقوب ابن ابراهیم برایم روایت کرده است که از ابن علیه، و او از ابن عون، و وی هم از حسن شنیده است: در مصر دستهای از مردمان به عبدالله ابن عمرو میگویند: چیزهائی در کتاب خدا - عزّ و جلّ - میبینیم که قرآن به انـجام آنـها دستور فرموده است، و لیکن بدانها عمل نمیشود. میخواهیم امیرالمؤمنین را ببینیم و در این باره از او سؤال کنیم. او با آنان به مدینه آمد و عمر رضی الله عنهُ را ملاقاتکرد. عمر
بدو گفت:کی آمدهای؟ گفت: از فلان روز. گفت: آیا با کسب اجازه آمدهای؟ حسن گفته است: نمیدانم عبدالله ابن عمرو چگونه پاسخش داد. تنها میدانم بدو چنین گفت: ای امیرالمؤمنین مردمانی در مصر به ملاقاتم آمدهاند و گفتهاند: ما در کتاب خدا چیزهائی مییابیم که به انجام آنها دستور داده شده است، و لیکن انجام داده نمیشوند. در این باره پرسشهائی دارند و میخواهند تو را ملاقات کنند. عمر گفت: آنان را پیش من گرد آور. ایشان را پیش او جمع کرد. ابن عون گفته است: گمان میکنم که حسن چنین گفته است: آنان را در ایوانی گرد آورد ... عمر به نزدیکترین مرد گفت: تو را به خدا و به حقی که اسلام بر تو دارد سوگند میدهم: آیا همۀ قرآن را خواندهای؟ گفت: بلی. عمر گفت: آیا قرآن را جملگی دربارۀ خود پیاده کردهای؟ گفت: نه به خدا ... اگر مرد میگفت: بلی، عمر دشمنش میداشت. عمر بدو گفت: آیا همۀ قرآن را دربارۀ چشم خود پـیاده کردهای؟ در گفتارت چی؟ در آثارت چی؟ ... آنگاه یکایک ایشان را پرسیدن گرفت تا همگی بازخواست گشتند. سپس گفت: مادر عمر بر جنازهاش گریه کند، آیا عمر را وادار میسازید که مردمان را پیرامون کتاب خدا گردآورد؟ پـروردگارمان میدانسته است که از ما گناهان و بزهکاریهائی سر میزند. آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
(إنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ).
اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرۀ شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزدایم.
سپس فرمود: آیا مردمان مدینه متوجّه آمدن شما شدهاند؟ یا این که فرمود: آیا کسی متوجّه چیزی گشته است که برای آن آمدهاید؟ گفتند: خیر. گفت: اگر آگاه میشدند، شما را مایۀ عبرت ایشان میکردم[15].
عمر پرهیزگار حسّاس، این چنین دلها و جامعه را اداره میکرد. قرآن شعور او را راست و درست کرده بود و ترازوی دقیقی را به دستش داده بود: (پـروردگارمان میدانسته است که ما گناهانی خواهیم داشت). آنگونه که خدایمان دانسته است خواهیم شد و جز آن نخواهیم بود. تنها تکیهگاه، نیّت نـیک داشـتن، راستای راه در پیش گرفتن، تلاش کردن، علاقه به انجام وظائف داشتن، و سعی کامل برای انجام به تمام و کمال وظائف نشان دادن است ... هماهنگی و تلاش است و آسان گرفتن و میانهروی کردن و بس.
*
در روند سخن از اموال و دست به دست شدن آن، در میان مردمان، مکمّلی دربارۀ پـیوندها و معاملههای موجود در بین مردان و زنان به میان میآید، و از عقد قرارداد با بندگان و کنیزان و پیوندشان با سیستم ارث بری و ارثگذاری همگانی صحبت میشود، آن چیزی که در آغاز سوره به تفصیل دربارهاش بحثگردید:
(وَلا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ الله بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ , لّلرِّجالِ نَصیبٌ مّمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّساءِ نَصیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ... وأسْأَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ , إنَّ اللهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا . وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالیَ مِمّا تَششرَکَ الْوالدانِ وَالْأقرَبُونَ . وَالَّذینَ عَقَدَتْ أیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إنَّ اللهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا ) .
آرزوی چیزی نکنید که خداوند برخی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر برتری داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بـر مـردان، فضیلت داده و مـرحمت روا دیـده است). مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان (هم) نصیبی دارند از آنچه بدست میآورند (و هـر یک از زنـان و مردان دارای سرشتی و حقوقی فراخور حال خود میباشند. پس بـا تلاش و کوشش شبانهروزی رحمت و برکت خدای را بجوئید) و طلب فضل او کنید. بیگمان خداوند (کاملاً) آگاه از هر چیزی بوده (و بـه هر نوعی، چیزی بخشیده است که شایستهاش بوده است).
نصّ قرآنی همگانی است و نهی میکند از ایـن که آرزوی چیزی را بکنیم که خداوند با اعطای آن برخی از مؤمنان را بر برخ دیگری برتری داده است. ایـن برتری هر چیزی که باشد. برتری در شغل و مقام، در استعدادها و موهبتها، در اموال و امتعه ... و بالأخره برتری در همۀ چیزهائی که بهرۀ هر کسی از آنها در این جهان از آنها مختلف و متنوّع است ... بلکه مردمان باید از خدا بخواهند، و درخواستشان مستقیماً از خدا باشد. بجای این که خویشتن را با حسرت بردن و افسوس خوردن و چشم به تفاوتها دوختن، نابود سازند، و بجای این که کینۀ دیگران به دل گیرند، و در آتش دریغا و فسوسا بمیرند، و احساس دشمنی و انتقام کـنند، و خویشتن را ضایع ببینند و مأیوس و ناامید شوند، و به پای چنین احساسی پرت گردند و کرنش روند ... چه بسا بر اثر کارهای پـیشین، بدگمانی دربارۀ یـزدان، گریبانگیر انسان شود، و نسبت به عدالت تقسیم قسمت الهی گمان بد، رود ... کار که بدینجا کشد کمرشکن خواهد بود، بگونهای که آرامش درون را از میان میبرد، و مایۀ پرشانی و بیسودی میگردد، و تاب و توان را صرف پدیدههای ناپاک مینماید، و به راههای ناپاک رهنمود میسازد ... در صورتی که مستقیماً به فضل خدا چشم دوختن و به الطافش امید بستن، گذشته از ایـن که رو به چشمۀ انـعام و اعطاء است، سرچشمهای که هر اندازه برای تشنگان، آب لطف بروشاند و بدیشان نعمت برساند، آبگرم آن کاستی نمیگیرد، و از ازدحام مستمندان درگـاهش به تـنگ نمیآید، محل آرامش و آسایش و امید است، و جایگاه خیزش مثبت برای جستن اسباب و دسترسی به علل است، بجای این که تلاش صرف سوختن و خشمگین شدن و پرت گشتن و فرو افتادن و گسیختن گردد.
نصّ قرآنی، در این رهنمون همگانی، عام است، و لیکن در اینجا با توجّه به سیاق کلام و برخی از روایاتی که دربارۀ سبب نزول آن آمده است، این معنی عام تا اندازهای خاصّ میگردد و بیانگر تفاوت ویژهای خواهد بود که این نصّ قرآنی نازل گشته است تا بدان بپردازد ... این تفاوت، اختلاف سهم مردان با سهم زنان است ... این هم از سیاق عام آیه بعدها پیدا و مشاهده خواهد شد. امّا این جنبه با وجود اهمّیت بسزائی که در تنظیم علاقۀ موجود در میان دو نیمۀ نفس بشری و اقامۀ چنین علاقهای بر رضا و تکامل دارد، و گذشته از تـوضیح وظائف گوناگون و بیان امور مهمّ مایۀ پخش این رضا در خانوادهها و جامعۀ اسلامی بطور کلّی میگردد. آری این جنبه با وجود چنین اهمّیتی که دارد، خصوصیّت سبب، عمومیّت نصّ را نفی نمیکند. از اینجا است که تفسیرهای مأثور، هم این معنی و هم آن معنی را ذکر کردهاند. امام احمد فرموده است: سفیان از ابونجیح، و او از مجاهد روایت کرده است که ام سلمه به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض کرد و گفت: ای رسول خدا مردان میجنگند و جهاد می کنند، ما نمیجنگیم و جهاد نمیکنیم، با این وجود نیمۀ ترکه را می بریم. خداونـد این را نازل فرمود:
(وَلا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ الله بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ).
آرزوی چیزی نکنید که خداوند برخی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر برتری داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بر مردان، فضیلت داده و مرحمت روا دیده است).
ابن ابو حاتم، ابن جریر، ابن مـردویه، و حاکم در مستدرک خود، از حدیث ثوری، و او از ابونجیح، و وی از مجاهد روایت کرده است که او میگوید: امسلمه گفت، ای رسول خدا، ما زنـان نـمیجنگیم تـا شهید گردیم، و مایۀ قطع میراث نیز نمیگردیم ... این آیه نازل شد. س از آن خداوند این آیه را نازل فرمود:
(أنّی لا أضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ , مِنْ ذَکَرٍ أوْ أُنْثى).
من عمل هیچ کسی از شما را که بکار خـاسته بـاشد، خواه زن باشد یا مرد، ضایع نخواهم کرد. (آل عمران / ١٩٥)
سدّیّ، دربارۀ آیۀ مذکور گفته است: مردانی گفتند: ما آقایان میخواهیم اجری داشته باشیم که دو برابر اجر خانمها باشد، همانگونه که در ارث دو برابر خانمها سهم داریم. خانمها گفتند: ما هم میخواهیم اجری همچون شهیدان داشته باشیم. اگر بر ما واجب میبود که در جهاد شرکت نمانیم و بجنگیم، مسلّماً در جنگ شرکت مینمودیم و میجنگیدیم ... خداوند این قال و قیل را از آنان نپذیرفت، و بدیشان فرمود: از من فضل و لطف مرا بخواهید ... شبیه ایـن، روایت شده است ... روایتهای دیگری نقل شده که معنی آیه را آزاد و رها از هر قید و بندی ساختهاند:
علی پسر ابوطلحه دربارۀ آیۀ مذکور از ابن عبّاس روایت کرده است که گفته است: انسان نباید آرزو کند و بخواهد و بگوید که کاش دارائی و فرزندان فلانی مـتعلّق به من میبود. چرا که خداونـد از چنین درخواستی نهی فرموده است. بلکه باید فضل و لطـف خدا را بخواهد ... حسن، محمد بن سیرین، عـطاء، و ضحاک هم چنین چیزی گفتهاند.
در سخنان پـیشین، سایههائی از رسوبات جاهلی و تهماندههای جهانبینی راجع به روابط زن و مرد پیش از اسلام را میبینیم، و چشم هم چشمی موجود در میان زنان و مردان را احساس میکنیم. گمان میرود انگیزۀ طرح چنین مسائلی، آزادیهای تازهای باشد که اسلام به زن آموخته است، و حقهای تازهای باشد که آئین جدید بدو داده است، و او را همگام با دیدگاه کلّی اسلام کرده است. دیدگاه محترمانهای که اسلام راجع به بزرگ داشت انسان، اعم از زن و مرد دارد، و دادگری و انصافی که در حق هر جنسی و هر دستهای و هر فردی، و حتّی دادگری و انصافی که اسلام با نفس موجود در میان دو پهلوی شخص دارد.
مراد اسلام از همۀ چیزهای فوق، پیاده کردن برنامۀ کامل و شاملی است که تمام جوانب را در برگیرد، نه این که از مردان و یا از زنان جانبداری کند. بلکه (انسان) و (جامعۀ اسلامی) در مدّ نظر است، و بطور کلّی مردمان و صلاح و خیر هدف است، و دادگری مطلقی مراد است که همه جوانب و اسباب آن کامل باشد.
برنامۀ اسلامی در تقسیم وظائف، و در تقسیم بهرۀ مردان و زنان از سرشت پیروی مینماید، و این سرشت است که پیش از هر چیز مرد را مرد و زن را زن کرده است و در هر یک از آنها ویژگیهای جداگانهای به ودیعت نهاده است، تـا به هر یک از آنان وظائف مشخّصی منوط و مربوط کند و تکالیف خاصّی واگذار سازد. تعیین وظیفه و حواله تکلیف هم نه به خاطر محض وظیفه و تکلیف است، و نه به خاطر هیچ یک از دو جـنس زن و مرد است، بلکه به خاطر زندگی انسانیّتی است که باید پدیدار و ماندگار بماند، و سر و سامان کرد، و ویژگیهایش کاملاً فراهم آید، و غایت و هدفی که از آن متصوّر است باید تحقّق یابد - از قبیل خلافت در زمین، و عبادت خدا در پرتو چنین خلافتی - تحقّق یافتن هم از راه تنوّع موجود در میان این دو جنس، و دگرگونی ویـژگیها، و جوراجوری وظائف، مـیسّر میگردد ... از راه تـنوّع ویژگیها و دگرگونی وظائف هم تکلیفها مختلف میشود، و سهمیّهها تـغییر میکند، و منزلتها متفاوت میگردد. این دگرگونیها نـیز جملگی به خاطر شرکت بزرگی و مؤسّسۀ سترگی به نام زندگی است ...
زمانی که قبلاً برنامۀ اسلامی بطور کلّی بررسی گردد و بعد از آن گوشهای که مربوط به پـیوندهای دو نیمۀ نفس واحده بررسی مـیشود، جائی برای آن جدال دیرینهای نمیماند که چنین روایتهائی نقل میکنند، و جائی برای جدال نوینی نمیماند که امروزه زندگی مردان هرزهگرا و زنان هرزهگرا را پر میکند، و گاهی سیلاب آن سرریز مینماید و طغیان آن، به سبب غوغای عامه و جنجال توده، زندگی مردان تلاشگر و زنان تلاشگر را هم در بر میگیرد.
کار بیهوده و نادرستی است که ما موقعیّت را به عنوان پیکار سختی که انگار بوده است و میان مردان و زنان درگـرفته است، به تـصویر بکشیم، و نبردگاهها و
پیروزیهای خیالی را سرسختانه بنگاریم. تلاش برخی از نویسندگان وارسته نیز برای کاستن از مقام (زن) و ننگی جلوه دادن او، و برچسب زدن هرگونه نـنگ و عاری بدو، غوز بالای غوز است، خواه چنین کاری به نام اسلام انجام گیرد، و خواه به نام بررسی و وارسی و کاوش و کنکاش انجام پذیرد. چرا که اصلاً قضیهای به نام گیر و دار و جدال و پیکار درمیان نیست، بلکه آنحه هست تنوّع و تقسیم و تکامل است، و در پشت سر آن دادگری کامل در برنامۀ الهی.
روا است در جامعههای جاهلی پیکار و دعوائی درگیرد، جامعههائی که قوانین و مقرّرات خویشتن را خودشان وضع مینمایند، و برابر خواستها و مصلحتهای نمایان و نزدیک این جهان عمل میکنند، یـا برای مصالح گروههای چیرۀ جامعه، یـا خاندانها و خانوادههای سرشناس، و یا افراد نیرومند یا ویژهای قانونگذاری میکنند. لذا به سبب نشناختن کامل انسان، یا بر اثر عدم آشنائی با وظیفۀ دو جنس مرد و زن و عدم درک موقعیّت هر یک از آنان در زندگی، یا به علّت مصالح اقـتصادی مـوجود در محروم کردن زن کارگر از دستمزدی همچون دستمزد مرد کارکر، آن هم در انجام کار یکسان و اشتغال به حرفۀ همطراز، یا محروم کردن از سهم ترکه، و یا محروم ساختن زن از حقّ تصرّف در اموال و دارائی خود، اینگونه مسائل جنجال برانگیز و پیکار آفرین است ... در جامعههای جاهلی جدید هـم حال چنین است.
و لیکن در برنامۀ اسلامی هرگز چنین مسألهای در میان نـیست. سـایۀ شـوم جنگ و پـیکار فضای آن را نمیآلاید. درگیری بر سر کالای دنیوی درنمیگیرد. خبری از حملۀ بر زن یا تاخت بر مرد نیست. هیچگونه تلاشی برای کاهش از مقام زن یا توهین به مرد انجام نمیپذیرد. هیچیک از آن دو بدنبال عیب و عار یکدیگر نمیگردند و ناروا به همدیگر نسبت نمیدهند ... همچنین اصلاً گمان نمیرود که دگرگونی در خلقت و ویژگیها، مایۀ دگرگونی تکالیف و وطائف نبوده، و در دگرگونی مقامات و مؤسّسات تأثیر نداشته باشد. همۀ این اندیشههای ناروا و کردارهای نابجا، از یک سو بیهوده و بیمعنی هستند، و از دیگر سو، از شناسائی نادرست برنامۀ اسلامی، و از عدم درک حقیقت دو جنس زن و مرد ناشی میگردند.
نگاهی میاندازیم به کار جهاد و شهادت طلبی، و سهم زن در امر شرکت در جهاد و اجری که او از آن می برد. این چیزی است که دل زنان شایسته و بایسته را به خود مشغول داشته بود. زنان شایسته و بایستهای که در میان مردان وارستهای میزیستند که در صدر اسلام در حین انجام کارهای همین جهان، با تمام وجود متوجّه آخرت بودند ... همچنین دربارۀ ارث و سهـیّۀ زن و مرد از آن، سخن خواهیم گفت. مسألهای که از دیرباز برخی از زنان و مردان را به خود مشغول داشته است، و امروزه هم این قضیّه و قضایای دیگر، زنان و مردانی را به خود مشغول میدارد.
خداوند جهاد را بر زن واجب نگردانده است، و لیکن آن را بر او حرام نفرموده است، و وی را از جهاد باز نداشته است. در صورتی که نیاز باشد و مردان نتوانند نیاز را برطرف سازند، زنان می توانند در جهاد شرکت نمایند. در جنگهای اسلامی برخی از زنـان شـرکت داشتهاند، نه تنها به عـنوان پرستاران و مـددکاران و بردارندگان تـوشه و ساز و برگ، بلکه به عنوان رزمندگانی در صف کارزار. امّا این نادر بوده است و به هنگام ضرورت و نیاز رخ داده است و به عنوان قاعده و قانون انجام نپذیرفته است. به هر حال خداوند جهاد را بر زنان واحب نفرموده است و بلکه بر مردان واجب گردانیده است.
جهاد بر زن واجب نشـده است، بدان خاطر که زن، مردانی را میزاید که به جهاد میپردازنـد. دستگاه وجودی جسمانی و روحانی زن آمادگی زادن مردان را دارد، آمادگی برای پرورش مردان جهت رزمیدن در میدان رزم و تلاش در بازار زندگی. در این مورد زن تواناتر و سودمندتر است. زن تواناتر است، چرا که هر سلولی از سلولهای وجودش از لحـاظ جسـمانی و روحانی آمادۀ انجام چنین کاری است. در این باره، مسأله تنها مسألۀ وجود اندامهای ظاهری نیست. بلکه دقیقاً مسألۀ هر سلولی است از همان زمانی که تخمک تلقیح میشود و از جانب آفریدگار بزرگوار مقرّر میگردد که این تخمک تبدیل به ماده یا نر شود. بدنبال این مسألۀ مهم مسألۀ اندامهای ظاهری جسمانی و پدیدههای شگرف روحانی مطرح است ... با نگاهی باز به مصلحت ملّت در طول روزگاران، هویدا میگردد که زن بسی سودمندتر از مرد است. هنگامی که جنگ درمیگیرد، مردان را درو میکند، و زنان را بر جای میگذارد. در اصل مراکز تولید فرزندان را رها می سازد تا مکان خالی را از نو پر کنند. امّا اگر جنگ زنان و مردان، و یا تنها زنان را درو کند، مکان خالی چگونه پر میگردد؟ یک مرد - در سیستم حکومت اسلامی - تنها میتواند به هنگام نیاز همۀ امکانات خود را بکار گیرد و از رخصتهای ضروری استفاده کند، و چهار زن بگیرد و آنـان را بارور سازد و زنان فرزندانی را نزایند، و مکان خالی کشتار را پس از مدّت زمانی پر نمایند. و لیکن هزار مرد نمیتوانند زنی را بارور سازند جز بدان سان و بدان اندازه که مردی او را بارور میسازد، تا جای خالی کشـتگان جامعه پر گردد. این هم دری از درهای بیشمار حکمت الهی در معاف داشتن زن از فریضۀ جهاد است. سوای ایـن، مـوضوعهای مختلفی و فلسفههای گوناگونی در فراسوی این امر نهفته است، همچنین اخلاق جامعه و سرشت وجودی آن، و ماندگار ساختن ویژگیهای اساسی دو جنس زن و مرد ، که در اینجا مجال بحث از آنها نیست، زیرا محتاج به بررسی خاصّی است ... از لحاظ پاداش و سزا و جزا، خداونـد مردان و زنـان را بدان اطمینان داده است. چرا که انسان هر کسی که باشد با انجام وظائفی که بدو محول شده است میتواند خود را در پیشگاه خدا از زمرۀ نیکان گرداند.
قضیّۀ ارث نیز بدین سان است. انسان چنین میانگارد که در مسألۀ ارث، مرد بر زن ترجیح داده شده است، چرا که قاعده بدینگونه است که:
(فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأثْنَیْنِ).
هرمردی به اندازۀ سهم دو زن ارث میبرد. (نساء / ١٧٦)
لیکن این، سطحی نگری است و از وحدت کاملی که در اوضاع مرد و زن، و در وظائف مربوط بدانان نهفته است پرده برنمیدارد. چرا که غنیمت در برابر غرامت، قاعدۀ ثابت کاملی در برنامۀ اسلامی است. این است که مرد به زن مهریّه میپردازد، ولی زن به مـرد مهریّه نمیدهد. مرد هزینۀ زندگی زن، و همچنین فرزندانی را میپردازد که زن از او به دنیا میآورد، و لیکن زن از انجام این وظیفه معاف است، هر چند که دارائی و درآمد ویژهای هم داشته باشد. اگر مرد در انجام این وظیفه سهلانگاری کند، کمترین تنبیه او زندانی کردن وی است. مرد در پرداخت خونبها و ادای فدیه - یعنی مبالغی که در مقابل جراحتها پـرداخت میگردد - با خانواده سهیم است و ضامن بشمار است، ولی زن از ایـن امر معاف است. مرد باید نفقۀ تنگدستان و درماندگان و بیکاران زن و مرد خانواده را به تـرتیب اولویّت خویشاوندی بپردازد، ولی زن از این ضمانت همگانی خانوادگی معاف است. حتّی مرد باید به هنگام جدا شدن زندگی یا طلاق، مزد شیر دادن و نگهداری فرزند خود از زن را بپردازد، و هزینۀ زندگی فرزندش را تأمین کند، درست بدانسان که باید هزینۀ زنـدگی چنین زنی را تهیّه ببیند و پرداخت نماید.
از آنجا که اسلام سیستم کاملی است، در آن، تـقسیم ترکه با توجّه به تقسیم کار و تحمّل زحمات، معلوم و مشخّص شده است. روشـن است که مرد کارها و زنجهای بیشتری برعهده دارد و سهمی که از تـرکه میبرد بسی ناچیزتر از مسؤولیّتها و اموری است که باید انجام دهد و بار آنها را بر دوش کشد. در ترکهای که به مرد میرسد، سرشت مرد و توان او در کار منظور نظر بوده است، و با توجّه بدین امر نیز بوده که مرد باید
وسائل آسایش و آرامش کامل زن را فراهم سازد، تـا زن بتواند پشتوانۀ گرانبهای بشریّت را نگهبانی کند، پشتوانهای که آن را با مال نمیتوان سنجید، و تولید هرگونه محصولی و مصنوعی یا انجام هر گونه خدمت شایستۀ همگانی دیگری را نمیتوان با آن برابر دانست.
بدین منوال، نشانههای هماهنگی فراگیر، و اندازهگیری دقیق را در برنامۀ حکیمانۀ اسلام مییابیم، برنامهای که خداوندگار حکیم علیم آن را طرحریزی فرموده است. در اینجا حق مالکیّت فردی زن را مینگاریم، حقّی که اسلام در این نصّ بدو عطاء کرده است:
(لِّلرِّجالِ نَصیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّساءِ نَصیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ).
مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند، و زنان هم نصیبی دارند از آنچه بدست میآورند.
ایـن حقّی است که جاهلیّت عربی همچون سایر جاهلیّتهای قدیمی، آن را حیف و میل میکرد، و چنین حقّی را جز در موارد نادر به زن نمیداد، و پـیوسته برای تجاوز بدان به نیرنگ میپرداخت. زن علاوه بر این که حقّ مالکیّت فردی نداشت، خود او هم به ارث برده میشد و همچون اموال، ترکۀ دیگران میگردید! حقّ مالکیّت فردی زن، حقّی است که جاهلیّتهای جدید هم آن را پایمال میدارند، هر چند که خود آنها گمان میبرند که حقهائی را به زن دادهاند و احترامهائی را دربارۀ او روا دیدهاند که هیچ برنامه و مکتب دیگری آنها را بدو نداده و برای وی قائل نشدهاند. برخی از جاهلیّتهای جدید ترکه را متعلّق به بزرگترین اولاد ذکور میدانند. برخی هم امضاء هر گونه معاملۀ مالی زن را منوط به اجازۀ ولی میانگارند و اجازۀ او را ضروری میشمارند، و تصرّف مالی همسر در دارائی خاصّ خود را با اجازه شوهر درست میدانندلل تازه این مقدار هم پس [ز انقلابهای فر١و[ن و جنبشهای مـتعدّد زنـان، و پیدایش تباهیها و رخنههای بیشماری در سیستم کلّی زنان، و در نظام خانواده، و در فضای اخلاقی تودۀ مردمان، بدست آمده است.
و لیکن اسلام، خودش این حقّ را به زن بخشیده است، بدون این که: زن آن را بخواهد، نهضتها و انقلابها رخ دهد، جمعیّتهای زنـانه بوجود آیـد، و عـضویّت پارلمان در میان باشد. اسلام این را به زن داده است، چرا که اسلام همۀ انسانها را گرامی میدارد، و به زن که نیمی از پیکرۀ نفس واحده است با دیدۀ تکریم نگاه میکند، و ارکان سیستم اجتماعی را یکسره بر پـایۀ خانواده استوار میدارد، و فضای خانواده را از مودّت و محبّت لبریز می کند، و در آن رعایت و ضـمانت یک یک افراد را یکسان مراعات مینماید.
از اینجا است که حقّ تملّک و حقّ کسب برای مردان و زنان یکسان است و ناشی از قانون همگانی یـزدان است.
دکتر عبدالواحد وافی درکتاب: (حقوق انسـان) نگاه دقیقی به وضع زن در اسلام و در میان دولتهای غربی افکنده است. در آن کتاب آمده است:
(اسلام مرد و زن را در مقابل قانون یکسان دانسته است، و در جملگی حقوق مدنی مرد و زن را برابر شمرده است، خواه زن ازدواج کرده باشد و خواه ازدواج نکرده باشد. چرا که ازدواج در اسلام کاملاً متفاوت با ازدواج بیشتر ممالک غرب مسیحی است ... در ازدواج اسلامی، زن اسم خود و شخصیّت مدنی خویش را از دست نمیدهد، و فاقد شایستگی پیمان بستن و تجارت کردن و معامله نمودن نمیگردد و حقّ مالکیّت از او باز گرفته نمیشود. بلکه زن مسلمان پس از ازدواج هم نام و نام خانوادگی خود و خانوادۀ خود را محفوظ نگاه میدارد، و کلّیّۀ حقوق مدنی خویش را دارا خواهد بود، و شایستگی تعهّدات و اجراء معاملات همچون خرید و فروش و رهن و هبه و وصیّت و غیره را خواهد داشت، بطور مستقل و بدون دخالت دیگران، حقّ مـالکیّت را برای خود محفوظ نگاه میدارد. چرا که در اسلام زن که ازدواج میکند شخصیّت مدنی کامل خود را دارد، و دارائی خاصّ او جدای از دارائی شوهرش میباشد، و
هر یک از همسر و شوهر، شخصیّت و مالکیّت مستقل به خود دارند. برای شوهر درست نیست چیزی از دارائی همسرش - چه کم چه زیاد - بردارد. خداونـد بزرگوار فرموده است:
(وَإنْ أرَدْتُمُ استِبْدالَ زَوْج مَّکانَ زَوْج , وَآتَیْتُمْ إحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأخُذُوا مِنْهُ شَیئاً أتَأخُذُوْنَهُ بُهْتانًا وإثمًا مُّبینًا ؟ وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أفْضى بَعْضُکُمْ إلى بَعْضٍ , وَأخَذْنَ مِنْکُمْ مّیثاقًا غَلیظًا)؟
اگر خواستید همسری را بجای همسری برگزینید، هـر چند مـال فراوانی هم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال دریافت داریـد. آیا با بهتان و گناه آشکار، آن را دریـافت میداریـد؟! (مگر مؤمنان را چنین کاری سزد؟!). چگونه (سـزاوار شما است که) آن را بازپس بگیرید؟ و حال آن که بـا یکدیگر آمیزش داشتهاید و هر یک بـر عورت دیگری اطّلاع پیدا کردهاید و (گذشته از این) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداونـد بـرابـر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است). (نساء ٢٠ /٢١)
همحنین فرموده است:
(وَلا یَحِلُّ لَکُمْ أنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئًا).
برای شما حلال نیست که چیزی از آنچه (مهر ایشـان کردهاید یا) بدیشان دادهاید بازپس بگیرید.(بقره / 229)
وقتی که حلال نباشد که چیزی از آنچه پـیشاپیش به همسرش داده است بردارد، طریق اولی درست نخواهد بود، چیزی را از دارائی اصل همسر بردارد، مگر این که همسرش از این یا از آن با رضا و رغبت حقّ تملّک و استفاده را بدو دهد. در ایـن باره خداوند بزرگوار فرموده است:
(وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شیءٍ مِنْهُ نَفْسًا , فَکُلُوهُ هَنیئًا مَریئًا).
مهریّههای زنان را بـه عنوان هـدیّهای خالصانه و فریضهای خدایانه بپردازید. پس اگر با رضایت خاطر چیزی از مهریّۀ خـود را به شما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید.(نساء/4)
برای شوهر درست نیست که در چیزی از اموال همسر تصرّف کند، مگر این که همسرش در آن بدو اجازه دهد، یا او را وکیل خود در اجراء معاملهای کند و وی را جانشین خـویش سـازد. در ایـنجا هـم زن مـیتواند شوهرش را نپذیرد و وکالت او را لغو سازد، و اگر خواست دیگری را وکیل خود گرداند.
هنوز که هنوز است جدیدترین قوانین در مترقّیترین کشورهای دمکراسی معاصر دنیا به این پایۀ برابری و مساوات نرسیده است. مثلاً در کشور فرانسه، وضع زن تا چندی قبل، و بلکه در زمان حاضر هم شبیه به وضع بردگی مدنی است. چرا که قانون در بسیاری از کارهای مدنی، صـفت شایستگی را از زن سلب کرده است، همانگونه که در مادۀ ٢١٧ قانون مدنی فرانسه مذکور است. در این ماده آمده است: (هر چند هم ازدواج مرد و زن بر اساس جدا بودن مالکیّت مـرد و مالکیّت زن انجام پذیرفته باشد، همسر حق ندارد بدون اشتراک شوهرش در معامله و یا بدون موافقت کتبی او، چیزی را هبه کند و ببخشد، و مالکیّت خود را در چـیزی به دیگری واگذار نماید، و چیزی را به رهن گذارد و یـا رهن کند، و چیزی را در مقابل چیزی یا بدون مقابل به مالکیّت خود درآورد!). دکتر عبدالواحد وافـی، مـتن فرانسوی را هم بدنبال این سخن ذکر کرده است.
هر چند که بعدها در این ماده قید و بندها و جرح و تعدیلها انجام گرفته است، و لیکن تاکنون آثـار سوء این ماده، دامنگیر زنان فرانسوی بوده و میباشد. برای تأکید این بردگی گریبانگیر زن غربی، قوانین کشورهای غربی داوری را بر ایـن مبنا انجام میدهد و بیان میدارد که زن به مجرّد ازدواج نام خود و نام خانوادگی خویش را از دست میدهد، و دیگر گفته نمیشود که: خانم فلانی دختر فلانی. بلکه نـام شوهرش و نـام خانوادگی شوهرش بر او اطلاق میگردد، او را صدا میزنند: (خانم فلانکس) یا نام او بدنبال نام شوهرش و نام خانوادگی شوهرش گفته میشود، به جای این که پس از نام خانم، اسم پدرش یا خانوادهاش بیان گردد ... ازدست رفتن نام زن و تحمیل نام شوهرش بر او، همه و همه اشاره دارند به فقدان شخصیّت مدنی همسر، و محو شخصیّت او در شخصیّت شوهر.
جای شگفت است که بسیاری از خانمهای مـا تـلاش میکنند که هـسان زنان غربی بشوند - حتّی در ایـن سیستم ستمگرانه - و برای خود ایـن مقام پست را میپسندند، و چه بسا خود را با نام شوهر نامگذاری میکنند، و به دنبال نـام خود نـام و نام خانوادگی شوهرشان را میآورند، به جای این که به دنبال نـام خود، نام پدر و خانوادۀ خویش را بیاورند، بدان شیوه که در سیستم اسلامی است. این هـمکاری است که بیانگر اوج تقلید کورکورانه است. شگف تر از این هم این است که خانمهائی که در این باره از غربیها کورکورانه تقلید میکنند، کسانیند که خواستار حقوق زنان، و مساوات خانمها با آقایان هستند، و نمیدانـند که با چنین تقلید کورکورانهای دربارۀ مهمترین حقّی کوتاهی میورزند که اسلام آن را بدیشان بخشیده است، و منزلت ایشان را بدان، بالا برده است، و در آن، ایشان را با مردان برابر نهاده است.
*
هم اینک به آخرین متن این بخش میپردازیم. متنی که پیمان ولاء را سر و سامان میدهد. پیمان ولائی که بر احکام میراث سبقت دارد، احکامی که مـیراث را تـنها منحصر به خویشاوندی میسازد، در صورتی که پیمان ولاء احکام را مربوط به خویشاوندی و غیریشاوندی میگرداند، همانگونه که بیان آن خواهد آمد:
(وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (33)
برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردیم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند، (و بر ترکۀ ایشان استیلاء یابند) و به کسانی که با آنان پیمان (زناشوئی) بستهاید (و ایشان را به شوهری یا همسری پذیرفتهاید) بهرۀ خودشان را (به تمام و کمال) بدهید (و بدانید که) بیگمان خدا بر هر چیزی حاضر و نـاظر (و مراقب رفتار و کردار شما) بوده است (و میباشد).
پس از آنکه خداوند بیان فرمود: مردان از آنچه بدست میآورند بهرهای دارنـد، و زنـان از آنچه فراهم میآورند نصیبی دارند ... و سهم مـیراث هر یک از نرینهها و مادینهها را قبلاً مشخّص فرمود، بیان می دارد که هر کسی وارثانی از لحاظ خویشاوندی دارد که از او ارث میبرند. از آنچه از سوی پدران و مادران و خویشاوندان به دست وی رسیده و بدو واگذار گشته است، سهم الارث دارند ... در پرتو قانون ارثگذاری و ارثبری، دارائی از نسلی به نسلی واگذار میگردد و دست به دست میشود. وارثان ارث میبرند و بعدها آنچه را که بدست میآورند، بر میراثی که بردهاند، میافزایند و سپس خویشاوندان او دارائی حاصل از ترکه و کسب وی را به ارث خواهند برد ... ایـن کار بیانگر چرخش ثروت در سیستم اسلامی است. ثـروت در نزد گروهی گرد نمیآید، و در خانهای، و در پیش فردی متمرکز و تلانبار نمیگردد. بلکه ارث گذاری و ارث بری همیشگی، و چرخش ثروت دائمی، و پـخش دارائی میان این و آن در طول زمان، و تعدیل مالکان، همه وقت و همه آن است.
بعد از این، دیگر باره نگاهی به پیمانها انداخته میشود. پیمانهائی که قانون اسلام آنها را درست قلمداد فرمود و به موجب آنها گاهگاهی ارث به غیر خویشاوندان هم میرسد. آن پیمانهای ولائی که جامعۀ اسلامی انواعی از آنها را به خود دید:
نخست پیمان ولاء آزادی بردگان. این پیمان، قراردادی است که به موجب آن برده پس از آن که آزادی خود را باز مییابد، عضوی از اعضاء خانوادۀ آقای خویش میگردد، و اگر مرتکب جنایتی شود که مستوجب دیه باشد، آقای او دیۀ وی را میپردازد، همانگونه که دیۀ سایر خویشاوندان نسبی را میپردازد، و هنگامی که برده بمیرد و عصبه - یعنی وارثـانی صاحب سـهم - نداشته باشد، آقا از او ارث میبرد.
دوم پیمان دوستی است. چنین پیمانی قراردادی است که فردی غیر عرب - اگر وارث خویشاوندی نداشـته باشد - با فردی عرب میبندد و به موجب آن عضوی از اعضاء خانوادۀ شخص عرب میشود. اگر مرتکب جنایتی شد، عرب دیۀ او را میپردازد، و چون فرد غیر عرب بمیرد، آن عرب از او ارث میبرد.
سوم پیمانی است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مـیان مهاجرین و انصار برقرار فرمود، بدانگاه که به مدینه تشریففرما گردید. به موجب آن، فردی از مهاجرین از فردی از انصار همچون یکی از اندامان خانوادهاش ارث میبرد. چهارم پیمانی است که در جاهلیّت شخصی با شخصی میبست و بدو میگفت: (تو از من ارث خواهی برد، و من از تو ارث خواهم برد).
اسلام این پیمانها را پاکسازی کرد و نوع سوم و چهارم را بطور کلّی از میان برد. چرا که سبب ارث بری و ارث گذاری را تنها قرابت قلمداد کرد، بلی تنها قرابت. و لیکن پیمانهائی را باطل ننمود که قبلاً بسته شده بود، بلکه آنها را به شرط عدم تجدید، قابل اجراء دانست. خداوند بزرگوار اعلان فرمود:
(وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ).
به کسانی که با آنان(ا) پیمان بستهاید، بهرۀ خودشان را بدهید.
خداوند در این باره سختگیری نشان داده و یزدان را بر چنین پیمانی و چگونگی انـجام آن حاضر و نـاظر و شاهد و گواه اعلان فرموده است:
(إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً). (33)
بیگمان خداوند بر هر چیزی حاضر و ناظر و شـاهد و گواه است.
رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لا حِلْفَ فی الإسْلامِ . وَأیُّما حِلْفٍ کانَ فی الْجاهِلیَّةِ لَمْ یَزِدْهُ الإسْلامُ إلّا شِدَّةً.)
در اسلام هیچگونه پیمانی (از اینگونه پیمانها) نیست. هر پیمانی هم که در جاهلیّت بسته شده است اسلام بر استواری آن میافزاید. (احمد و مسلم آن را روایت کردهاند).
اسلام در پاکسازی چنین پـیمانهائی همسان همۀ قراردادهای مالی عمل کرد، و آهسته و آرام به چارهجوئی پرداخت و بدون کوچکترین انـعکاسی بر آنها قلم بطلان کشید. مثلاً همین که نصّ تحریم ربا نازل شد، ربا را باطل اعلام کرد و از معاملات ربوی پیش از آن صرف نظر کرد و آنها را به حال خود رها ساخت. دیگر دستور نداد، فوائد ربوی بازپس داده شود. همچنین گرچه معاملات پیشین را صحیح قلمداد نکرد، سود دریافت نشدۀ آنها را ممنوع ننمود. بلکه به چنین معاملاتی احترام نهاد، به شرط این که دیگر باره تکرار و تجدید نگردند. چرا که قراردادهای ربوی پیشین گذشته از جنبه مالی روابطی را پدید آورده بود که به سبب در هم فرو رفتگی و در هم تنیدگی بسیار، شکل اندامهای تشکیلاتی خانواده را به خود گرفته بود. این بود که اسلام این نوع قراردادهای منعقد شدۀ پیش از نصّ را به حال خود رها کرد و آنها را لازمالاجراء دید و در وفای بدانها سخت گرفت، ولی راه را بر تجدید آنها بست، بدون این که پیامدهائی داشته باشد که نیازمند چارهسازی باشد.
در این عمل اسلامی، کـارها سهل و ساده انجام می پذیرد، و آسانی انجام کار، و ژرفی و فراگیری و حکمت رفتار موج میزند، و تصرّف حکیمانۀ یزدانی در انجام امور جامعۀ اسلامی هویدا میگردد. این هم جای شگفت نیست، چرا که اسلام روز به روز آثار جامعۀ اسلامی را پدیدار میساخت، و با هر رهنمودی و با وضع هر قانونی، نشانههای جاهلی را یکی پس از دیگری محو و نابود مینمود(٢».
ا-مراد از چنین کسانی همسران و شوهران و هم سوگندان و هـمییمانان اسـت، ولی استاد سید قطب4 بیشتر دو گروه اخیر را در مدّ نظر داشته است. (مترجم)
٢-در روایتی از ابن عباس در تفسیر از طریقت قرابت منع فرموده است، و لیکن آن را برای کسانی آزاد گذارده است که پیمان همیاری و همکاری و دلسوزی با یکدیگر میبندند.
آخرین موضوع ایـن درس، عـبارت است از: تـنظیم تشکلات خانواده، سر و سامان دادن بـه کـارهای آن، تقسیم کارها، تعیین وظائف، بیان مقرّراتی که موجب نظم و ترتیب چنین مرکزی میگردد، حفط کـانون خـانواده، از طـوفانهای ویرانگر و خـانهبرانـداز آرزوکرائبها ونک رویها وناسازگاریها، و تا سرحغ توان پرهیز از عـناصر ویـرانکننده و درهـم کوبنده -
موجود در !ن:
(آلرجال قوامون عل النساء،کا فضل الله تــم عل بقی، و کا اتفقوا من امواــم، فـالضالات قانتاف،.حافظاف للغیب کا حـفظ اللـه. وآللان :-“ .، .ـر، .’ء *. .* ’، -.،. ه. ـبء . ــافون بشـوزهن، فـعطوهن، و اهـجژوهن ن اثضاجع، و اـبوهن. قآن آطـعنکم فـلا توا علنن سبیلا. ان اللهکان علیاًکپا. و ان خـقم شقاق بییغا، فابعثوا حکآ من اهله و حـکاً مـن (هلها، انهیریدا.اهصلاحاً یوفق الله ثیــا. ان اللــه کان علپباً خبـرا؟. .
مـردان بــر زنـان سرپرستثد (و در جامعة کوحک خانواده، حق رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهدة ایشان است) بدان خاطر که خداوند (بـرای نـظام اجـتماع، مـردان را بـر زنـان در بـرخی از صفات بـرتریهائی بـــشیده است و) بـعضی را بـر بعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولا مردان رنج میکشند و پول بدست میآورند و) ازاموال خود (برای خانو{ده) خرج مـیکنند. پس زنـان صـالح آنـانی هسـتند که فـرمانبرد!ر (اوامـر خدا و مطیع دستور شوهران خود) بوده (و خویشتن را از ژنا بدور و اموال شوهران را از تـبذیر مـحفوظ) و اسـرار (زناشوئی) را نگاه میدارند؛ چرا که خداوند بـه حفظ (آنها) دسـتور داده است. (زنـان صـالح چنین بـودند ولیکـن زنـان ناصالح آنانی هستند که سرکش میباشند) و زنانی که (زسـرکشی و سـرپپچی ایشـان بـیم دارید، پند و اندرزشان دهید و (اکر موثر واقع نشد) از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش ر! جد! کنید (و بـا
ایشان سخن نکوئید. و اگر باز هـم مـوثژ واقـع نشد و راهی جز شدت عمل نبود) آنان را (تـنبیه کـنید و کـتک مناسبی) بزنید. پس اگر از شما اطاعت کـردند (تـرتیب تثبیه سه صانه را مراعات دارید و از اخف به اشد نروید و جز این) راهی برای (تثبیه) ایشان نجوئید (و نپوئید و بدانید که) بیگمان خداوند بـلندمرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حد، اذیت و آزار کـید، انتتام آن ر! !ز شما میکیرد). و !کر (میان زن و شوهر !ختلافی !فتاد و) ترسیدید (که این کار باعث) جدائی میان آنان شود، داوری از خانوادة شوهر، و داوری از خانوادة همسر (انتخاب کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بـفرستید. اگر این دو داور جویای اصلاح باشنذ، خداوند آن دورا (کمک نـموده و در یکــی از دو کار، سـازش نـیک و خـداپسـندانــه، یــا جدائـی زیـبا و مـعقولانه) مـوفق میگرداند. بیگمان خداونـد مـطلع (بـر ظـاهر و بـاطن مردمان و) آگاه (!ز نیات همکان) !ست.
ییش از شروع به شرح و تفسیر این نصوص قرآنی، و بیان هدفهای روانی و اجتماعی آنها، لازم است درباره دیدگاه اسلام راجع بهکانون خانواده، و ـرنامه اسلام برای تشکیل خانواده و مراقبت از آن، و اهداف اسلام از خانواده، بیانکتاـی داشته باشیم. بیانکوتاـی ـه اندازة امکان، چراکه شرح آن نیازمند بحث طولانی ویژهای است(ا».
آنکسیکه انسـان را آنریده است، در سـرشت او «زوجیت» را نیز به ودیعت نهاده {ست، همانگنهکه زوجیت یعنی نرینکی ومادین را در همه چیزهائی که در این جهان آفریده است به ودیعتکذارده است: ( و منکل شء خلقنا زوجـن لعلیم تذکرون ) . ما از هر چیز جفتی را آفریدهایم، تا این که شما (عظمت آفریدگار را) یاد کنید. (ذاریات/ ام)
ا-مراجعه شود به کتاب حجاب،و کتاب تفسیر سورۀ نور، تالیف ابوالاعلی مودودی، رئیس جماعتاسلامی، در پاکستان. یر این نصّ آمده است که وراثت راجـز ه
در این عمل اسلامی، کارها سهل و ساده انـجام می پذیرد، و آسانی انجام کار، و ژرفی و فراگیری و حکمت رفتار موج میزند، و تصرّف حکیمانۀ یزدانـی در انجام امور جامعۀ اسلامی هویدا میگردد. این هـم جای شگفت نیست، چرا که اسلام روز به روز آثـار جامعۀ اسلامی را پدیدار میساخت، و با هر رهنمودی و با وضع هر قانونی، نشانههای جاهلی را یکی پس از دیگری محو و نابود مینمود[16].
آخرین موضوع ایـن درس، عـبارت است از: تـنظیم تشکیلات خانواده، سر و سامان دادن بـه کـارهای آن، تقسیم کارها، تعیین وظائف، بیان مقرّراتی که موجب نظم و ترتیب چنین مرکزی میگردد، حفظ کـانون خـانواده، از طـوفانهای ویـرانگر و خـانهبرانـداز آرزوگرائبها و تک رویها و ناسازگاریها، و تا سرحدّ توان پرهیز از عـناصر ویـرانکننده و درهم کوبندۀ موجود در آن:
(الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیّاً کَبِیراً )(34) وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً خَبِیراً) (35)
مردان بـر زنـان سرپرستند (و در جامعۀ کوچک خانواده، حقّ رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهدة ایشان است) بدان خاطر که خداوند (بـرای نـظام اجتماع، مردان را بـر زنـان در بـرخی از صفات بـرتریهائی بخشیده است و) بـعضی را بـر بعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولاً مردان رنج میکشند و پول بدست میآورند و) ازاموال خود (برای خانواده) خرج میکنند. پس زنـان صالح آنـانی هستند که فـرمانبردار (اوامر خدا و مطیع دستور شوهران خود) بوده (و خویشتن را از زنا بدور و اموال شوهران را از تبذیر محفوظ) و اسرار (زناشوئی) را نگاه میدارند؛ چرا که خداوند بـه حفظ (آنها) دستور داده است. (زنان صالح چنین بـودند و لیکن زنـان ناصالح آنانی هستند که سرکش میباشند) و زنانی که ازسرکشی و سرپپچی ایشان بـیم دارید، پند و اندرزشان دهید و (اگر مؤثّر واقع نشد) از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش را جدا کنید (و بـا ایشان سخن نگوئید. و اگر باز هم مؤثّر واقـع نشد و راهی جز شدّت عمل نبود) آنان را (تـنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید. پس اگر از شما اطاعت کردند (ترتیب تنبیه سه گانه
را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید (و نپوئید و بدانید که) بیگمان خداوند بلندمرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حدّ، اذیّت و آزار کنید، انتقام آن را از شما میگیرد). و اگر (میان زن و شوهر اختلافی افتاد و) ترسیدید (که این کار باعث) جدائی میان آنان شود، داوری از خانوادۀ شوهر، و داوری از خانوادۀ همسر (انتخاب کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بـفرستید. اگر این دو داور جویای اصلاح باشند، خداوند آن دو را (کمک نـموده و در یکی از دو کار، سازش نیک و خداپسندانه، یـا جدائی زیـبا و مـعقولانه) مـوفّق میگرداند. بیگمان خداونـد مطّلع (بـر ظـاهر و بـاطن مردمان و) آگاه (از نیّات همگان) است.
پیش از شروع به شرح و تفسیر این نصوص قرآنی، و بیان هدفهای روانی و اجتماعی آنها، لازم است دربارۀ دیدگاه اسلام راجع به کانون خانواده، و برنامۀ اسلام برای تشکیل خانواده و مراقبت از آن، و اهداف اسلام از خانواده، بیان کوتاهی داشته باشیم. بیان کوتاهی به اندازۀ امکان، چرا که شرح آن نیازمند بحث طولانی ویژهای است[17].
آن کسی که انسـان را آفریده است، در سـرشت او (زوجیّت) را نیز به ودیعت نهاده است، همانگونه که زوجیّت یعنی نرینگی و مادینگی را در همۀ چیزهائی که در این جهان آفریده است به ودیعت گذارده است:
(وَمِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).
ما از هر چیز جفتی را آفریدهایم، تا این که شما (عظمت آفریدگار را) یاد کنید. (ذاریات/ 49)
خداوند اراده فرمود که نـر و مـاده را در انسان نـیز، بیافریند و یکی نیـة دیگری باشد و مکتل همدیگر گردند:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا )
ای مردمان از (خشم) پـروردگارتان بـپرهیزید، پروردگاری که شـما را از یک انسـان بـیافریده است و (سپس) همسرش را از نوع او آفریده است. (نساء / 1)
آنگاه خواست این نیمۀ نفس با آن نیمۀ نفس بیامیزد و هدفی که از آن دارد، حاصل گردد، و چنین آمیزشی مایۀ آرامش و آسایش انسـان شود. اعصاب را آرام بخشد، جان را آسودهکند، به تن آسودگی رساند، و گذشته از اینها عیب و عار انسان را بپوشاند، و ناموس آدمیزاد را نگاهداری کند، و شخصیّت بشر را محفوظ دارد. بالاتر از همۀ اینها کشتزار نژاد آدمی و مایۀ ادامۀ حیات فرزندانش باشد و آدمیزادگان همراه با تـرقّی مستمرّ، در کنف پـرورشگاهی بیارامـند که لبریز از آرامش و آسایش بوده و از خوشی و خرّمی موج زند:
( و َمن آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجًا لتسکنوا إلیها وجعل بینکم مودة ورحمة ).
یکی ازنشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت. (روم / ٢١)
(هن لباس لکم وأنتم لباس لهن).
آنان جامۀ شمایند و شما جامۀ آنانید. (بقره / ١٨٧)
(نساؤکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنى شئتم , وقدموا لأنفسکم , واتقوا الله). .
زنان شما محلّ بذرافشانی شما هستند، پس از هر راهی که میخواهید به آن محلّ درآئید (و رناشوئی نمائید، به شرط آن که از موضع نسل تجاوز نکنید). و برای خود (بـا انـتخاب هـمسران شـایسته و فرزندان صالح و بـایسته، تـوشهای) پـیشاپیش بـفرستید، و از خدا، خویشتن را برحذر دارید (و به هنگام حـیض بـا زنـان نزدیکی نکنید و از راهی جز راه بقای نوع بشر با ایشان زناشوئی ننمائید).
( أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم وأهلیکم نارًا وقودها الناس والحجارة).
ای مومنان! خود و خانوادۀ خویش را از آتش دوزخی بــر کنار داریـد که افروزینۀ آن، انسـانها و سنگها است. (تحریم /6)
(والذین آمنوا , واتبعتهم ذریتهم بإیمان , ألحقنا بهم ذریتهم , وما ألتناهم من عملهم من شیء).
کسانی که خودشان ایمان آوردهاند و فرزندانشان از ایشان در ایمان آوردن، پیروی کردهانـد، (در بـهشت) فرزندانشان را بدیشان ملحق مـیگردانیم (تـا زادگان دلبند خود را در کنار خود ببینند و از انس با آنـان لذّت بیشتر ببرند) بـی آن که مـا اصـلاً از عمل آن کسـان، چیزی بکاهیم. (طور/ ٢١)
از جملۀ مساوات این دو نیمۀ نفس واحده، در پیشگاه خدا، و بطور کلّی نشانۀ بزرگداشت یـزدان از انسـان، ارج و احترامی است که آفریدگار برای زن قائل شده است، و زن همن مرد، در پیشگاه کردگار، اجر و مزد میبرد، حقّ مالکیّت دارد، ارث دریافت مینماید، و از استقلال شخصیّت حقوق مدنی برخوردار است، حقّ و حقوقی که در صفحات پیشین این درس، از آنها سخن راندیم.
این مقرّرات دقیق و استواری که همۀ جزئیّات کار و بار این کانون را در بر میگیرد، بیانگر اهمیّت آمیزش دو نیمۀ نفس واحده است، آمیزشی که هدف از آن بنای کانون خانواده است. وظیفۀ بزرگی که ایـن کانون به عهده دارد، در دو چیز خلاصه میگردد: نخست افزایش آرامش و آسایش و پردهپوشی و پاکدامنی دو نیمۀ نفس بشری. دوم: یاری دادن به جامعۀ انسانی در پرتو عوامل و اسبابی که مایۀ ادامۀ حیات و ترقّی میگردند ... این سوره گوشهای از این مقررات دقیق و استوار را در برگرفته است که ما در آغاز این جزء از آن سخن گفتیم به عنوان مکمّل مطالبی که در جزء چهارم بیان داشته بودیم. البته سورۀ بقره، بخش دیگری از چنین مقرّراتی را در بر داشت که در جزء دوم از آن سخن به میان آوردیم. سورههای دیگری از قـرآن بخشهای دیگری را در بر دارنـد، بویژه سورۀ نور در جزء هیجدهم، و سورۀ احزاب در دو جزء بیست و یکم، و بیست و دوم، و سورۀ طلاق و سورۀ تحریم در جزء بیست و هشتم ... و در جاهای دیگری در سورهها، بخشهای دیگری پراکنده است که رویـهمرفته، قانون کامل شامل دقیقی را برای سیستم این کـانون انسـانی تشکیل میدهند. فراوانی و دگرگونی و فراگیری چنین قانونی، دالّ بر اندازۀ اهمیّت بسزائی است که در برنامۀ اسلامی برای زندگانی انسـانی در کـانون بزرگ و سترگ خانواده طرح ریزی نموده است.
امیدوارم خوانندۀ این صفحه، چیزی را به یـاد داشته باشد که در صفحات همین جزء گذشت. آن چیزی که درباره نوپائی بشر، طول زمان چنین طفولیّتی، اندازۀ نیاز بشر در طول چنین روزگارانی به محیطی که او را باید و مراقبت نماید تـا آنگاه که میتواند برای گذراندن زندگانی خـود روزگذاری بدست آورد. و مهمتر از این، محیطی فراهم آید که آدمیزاد را تربیت کند و ه وظیفۀ اجتماعی خود آشنا گرداند، و وی را به نوبت خود در امر سازندگی و تـرقّی جامعۀ انسـانی شرکت دهد، تا بتواند جامع انسانی را بهتر از آنـچه بوده است و بدان شکلی که بدست او رسیده است، به دیگران واگذارد و بدیشان بسپارد. این سخن، در امر بیان ارزش کـانون خـانواده، دیـدگاه برنامۀ اسـلامی دربارۀ وظائف خانواده، هدف از انجام وظائف خانواده، تلاش و توجّه خاصّ برنامۀ اسلامی برای حفظ کانون خانواده، و حفاظت آن از همۀ عوامل دور و نـزدیک تخریب، از اهمّیت بسزائی برخوردار است.
در پرتو این اشارات مختصر به سرشت دیدگاه اسلام نسبت به خانواده و ارزش آن، و حرص و جوش بسیاری که اسلام دارد، برای ازدیـاد وسائل رفاه و افزایش عواملی که موجب پـابرجائی و ماندگاری و حفظ آرامش در فضای خانواده میگردند، علاوه بر آن چیزهائی که ما در بارۀ بزرگداشت این برنامه نسبت به زن، و اعطاء استقلال شخصیّت به زن و بالا بردن مقام او، و ارج نهادن به حقوقی که خود چنین برنامهای بدو داده است و برای وی پدیدار ساخته است، آن هم نه برای جانبداری از زن، بلکه به خاطر هدفهای والائی که برای بزرگداشت همۀ انسانها، و بها دادن به جایگاه زندگانی انسانیّت انسانها، مورد نظر است، میتوانیم از واپسین نصّ این درس، سخن به میان آوریم، درسی که با این دیباجه روشن به پیش کشیدیم:
این نصّ قرآنی - در راه سر و سامان بخشیدن به کانون زناشوئی، و توضیح ویژگیهای ایجاد این سر و سـامان در آن، برای جلوگیری از هر نوع برخوردی میان افرایش با برگرداندن جملگی ایشان به سوی فرمان خدا، نه به سوی فرمان هواها و تأثّرپذیریها و شخصیّت گرائیها - معیّن مـیدارد که در ایـن کانون کوچک سرپرستی متعلّق به مرد است. از میان اسباب و علل این سرپرستی هم ذکر میفرماید که خدا سرپرستی را برای مرد سزاوارتر میداند و آن را بدو میسپارد، چرا که ارکان و اصول سرپرستی و ویژگی و لیاقت آن در مرد حاصل و موجود است ... مرد را هم عهدهدار هزینه چنین کانونی میسازد. با توجّه به دادن سرپرستی به مرد، ویژگیهای ایـن سرپرستی را برای حفظ چنین کانونی از هم پاشیدگی، و نگاهداری آن از سرکشیهای ناجور و نـاگهانی و برخوردهای عـارضی و آنی، مشخّص میسازد، و راه چارۀ آنها را هم - در حدود امکان - معیّن میکند. سراجام مقرّرات خارجی را به هنگام عدم موفقیّت مقررات داخلی به پیش میکشد، و شبح خطر را از دور میپاید و از ایـن کانون بدور مینماید. کانونی که نه تنها دو نیمه نفس واحده را در برمیگیرد، بلکه جوجههای سبزرنگ تازه پا به جهان نـهاده در پـرورشگاه خانواده را نـیز در درون خـود میپروراند، جوجههائی که در معرض خطر نابودی و نیستی قرار مـیگیرند. حال بنگریم به ضرورتها و
فلسفههائی که در فراسوی هر یک از این مقرّرات نهفتهاند، و به اندازۀ توانائی، ذکری از آنها به مـیان آوریم:
(الرجال قوامون على النساء . بما فضل الله بعضهم على بعض وبما أنفقوا من أموالهم).
مـردان بـر زنـان سـرپرستند (و در جـامعۀ کوچک خانواده، حقّ رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهدۀ ایشان است) بدان خاطر که خداوند (بـرای نـظام اجـتماع، مـردان را بـر زنـان در بـرخـی از صفات بـرتریهائی بـخشیده است و) بــعضی را بر بـعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولاً مردان رنج میکشند و پول بدست میآورند و) از اموال خود (برای خانواده) خرج میکنند.
خانواده - همانگونه که گفتیم - نخستین کانون زندگی بشری است. نخستین کانون بدان خاطر که از یک سو نقطۀ شروعی است که در همۀ مراحل راه، تأثیر دارد. و از دیگر سو از اهمّیت بسزائی برخوردار است، چرا که لانۀ پا به جهان نهادن کودکان و خانۀ رشد آنان است و پرورش و آموزش عنصر انسانی را در دست دارد، عنصری که از دیدگاه اسلام والاترین عناصر این جهان (ست.
از آنجا که سایرکانونهای دیگـر که منزلتشان و ارزششـان هـم از ایـن کانون کمتر است، همچون مؤسّسههای مالی و صنعتی و بازرگانی و غیره، ادارۀ آنها جز بـدست افرادی سـپرده نـمیشود که برای چرخاندن امور آن تربیت شده باشند، و در بخش مربوطه چه از لحاظ دانش و چه از لحاظ کوشش، وارستهتر و کاراتر، و در میدان علم و عمل از تـخصّص ویژۀ بهتر و بیشتر بهرهمند باشند، گذشته از آن که باید از اسـتعداد مـدیریّت سرشتی و فطرت خدادادی سرپرستی برخوردار باشند ... پس به طریق اولی باید این قاعده در کانون خانواده نـیز در مدّ نـظر باشد، کانونی که گرانبهاترین عنصرهای جهان، یـعنی عـنصر انسان را در خود میپروراند.
برنامه یزدانی این کار را مراعات میدارد، و در کانون خانواده فطرت را در نظر مـیگیرد، و اسـتعدادهای خدادادی دو نیمۀ نفس واحده را پیش چشم میدارد تا در پرتو این استعدادها هر یک از آن دو نـفر وظـائف مربوط به خویشتن را انجام دهد. هـمچنین در کانون خانواده دادگری را در مدّ نظر میگیرد، دادگری در تقسیم بارهای سنگینی که بردوش دو نیمۀ نفس واحده انداخته شده است، و دادگری در این که هر یک از آن دو اخـتصاص داده شـده است به انـجام نوعی از مسؤولیّتهائی که وجودش برای پـذیرش و انجام آن ساخته و پرداخته شده است، و در این راستا فطرت و استعدادهای ویـژ٥ای که دارد به کمک و یـاریش میشتابند.
مسلم است که مرد و زن هر دو از زمرۀ آفریدگان آفریدگارند. خداوند متعال هم نمیخواهد به کسـی از آفریدگان خود ستم کند. بلکه آفریدگار جهان هر کسی را برای انـجام کـار ویـژهای آمـاده مینماید و استعدادهای لازم برای انجام آن کار بدو عطاء می فرماید.
یزدان سبحان نر و ماده را آفریده است. آنها را جفت یکدید کرده است. این قاعده در ساختار هستی روان است، و شامل هه پدیدههای جهان است. وطائف زن را بدین شیوه قرار داده است که حامله گردد و بزاید و شیر دهد و میوۀ پیوند خود با مرد را سرپرستی و نگاهداری کند. این هم بسـیار کار بزرگی و وظـیفۀ سترگی است. نه آسان است و نه ناچیز. آسان و ناچیز بدانگونه که بتوان بدون آمادگی جسمانی و روانـی و عقلانی ژرف و ریشهدار در پیکرۀ هسـتی زن انـجام بپذیرد. کاملاً عدل و داد است که خداوند مرد را موظّف سازد که نیازمندیهای ضروری خانواده را فراهم آرد و از زن حمایت و مراقبت نماید، تا زن بتواند فرصت انجام وظیفۀ بزرگ و مهمّ خود را داشته باشد. مرد نباید زن را وادارد به این که حامله گردد و بزاید و شیر دهد و از فرزندش مواظبت نماید، و همراه با آن برود کار بکند و رنج بکشد و برای نگاهداری خود و فرزندش شبزندهداری نماید. کاملاً عدل و داد است که خداوند که مرد ویژگیهای بدنی و عصبی و عقلی و روحی بخشد تا در انجام وظائف محوله وی را کمک و یاری دهد، و به زن هم ویرگیهای بدنی و عصبی و عقلی و روحی خاصّی عطاء فرماید تا بتواند به نحو احسـن وظائف محوّله را انجام دهد و از عهدۀ آنها نیک بدر آید.
البته عملاً این چنین است، و پروردگار تو به کسی ستم روا نمیدارد.
از اینجا است که زن - از جملۀ ویژگـهائی که بدو داده شده است - نازکدلی و مهربانی و سـرعت انـفعال، و پاسخ فوری به نیازها و خواستهای کودک است. چنین سرعت انفعال و پاسخ فوری، ناخودآگاه و بدون درنگ انجام میپذیرد و کمترین اندیشهای در بارۀ آن صورت نمیگیرد. چرا که نیازمندیهای سترگ انسانی جملگی - حتّی در یک فرد هـم - به دست اندیشه و بینش و درنگ سپرده نشده است! بلکه پاسخ بدانها بدون اراده انجام میپذیرد و شتابان و آسان رخ میدهد، بدانگونه که گوئی اختیاری در میان نیست و پای جبر در مـیان است. جبری که از درون بر میجوشد و از بیرون فشار نمیآورد. اغلب هم خوش آیند و دوست داشتنی است، تا از یک سو پاسخ سریع انجام پذیرد و از دیگر سو - هر چند هم در آن رنج و فداکاری باشد - شیرین و دلپسند گردد. این ساختار خدائی است، که همه چیز را محکم و استوار و مرتّب و منظّم و به تـمام و کمال آفریده است.
این ویژگیها سرسری نیست. بلکه در هسـتی یکایک اندامها و عصبها و نیروهای عقلانی و نفسانی زن، ژرفا بخشیده است و ریشه دوانده است.
بزرگان فرزانۀ متخصّص میگویند: ایـن ویـژگیها در ژرفنای یکایک سلولها موجود، و در خمیرۀ آنـها سرشته شده است. آمیزۀ سرشت نخستین سلولی است که از تقسیم و تکثیر آن جنین پدیدار میگردد، با تمام ویژگیهای بنیادینی که باید دارا باشد!
همچنین از جملۀ ویژگیهائی که به مرد عطاء شده است، تندخوئی و سرسختی، کندی انفعال و دیر پاسخگوئی، و پیش از جنبش و خیزش و اقدام و دست بکار بازیدن، از آگاهی و اندیشه سود جستن و ژرف نگری کردن است. چرا که جملگی وظائف مرد، از نخستین شکاری که میکند گرفته تا پیکار و رزمی که برای حمایت از همسر و فرزندان پیوسته بدان فرو میرود، از تلاش در پی معاش گرفته تا سائر رنجهائی که در زندگی میبرد، همه و همه نیاز به مقداری اندیشه پـیش از اندام، و درنگ در پاسخگوئی به ندای درون دارند، و کارهایش بطور کلّی عدم شتابزدگی را میطلبند ... همۀ ایـن ویژگیها در خمیرۀ ذاتی مرد سـرشته شـده است، هم بدانگونه که همۀ ویژگیهای زن در خمیرۀ ذاتی زن سرشته شده است.
این ویژگیهای مرد، او را برای انجام کار سرپرستی تواناتر، و در جولانگاه آن کارآمدتر میسازد. هـچنین عهدهداری خرج و هزینه - که شاخهای از بخشبندی ویژگیها است - بجای خودش مرد را شایستهتر برای کار سرپرستی و برازندهتر جهت ریـاست خانوادگی میگرداند. زیرا تأمین معاش بنیاد خانواده، و ادارۀ زندگی اعضاء چنین بنیادی و افراد تحت تکفّل آن، و نظارت پرهزینه و امور مالی، به سرشت وظیفۀ مـرد نزدیکتر است تا زن.
این دو امر همان عناصری هستند که نصّ قرآنی آنها را کاملاً برجسته میکند و روشن نشان میدهد، بدانگاه که در جامعۀ اسلامی از قیمومت مردان بر زنان صحبت به میان میکشد. قیمومتی که مبنی است بر هسـتی و استعداد، و تقسیم کارها و داشتن ویژگیها، و دادگری در تقسیم کارها از یک سو، و از دیگر سو تعیین تکلیف زن و مرد در این تقسیم به گونهای که برای هر یک از آن دو ساده و با فطرت سازگار باشد، و سرشتشان در انجام وظائفشان بدیشان کمک کند.
برتریمرد، ناشی از آمـادگی او برای سـرپرستی، و داشتن لیاقت و شهامت چنین کاری است. آخر چرخۀ بنیاد خانواده بدون سرپرستی نمیگردد و به حرکت نمیافتد، همانگونه که همۀ بنیادهای دیگری که ارج و ارزش کمتری هم از آن دارنـد، بدون ریـاست اداره نمیشوند و به پیش نمیروند. بلی یکی از دو نـیمۀ نفس انسانی که مرد است، برای کار سرپرستی آمادگی دارد، و در انـجام آن یـاری میگردد، و تکـالیف سرپرستی بر عهدهاشکذارده شده است، ولی نیمة دوم نفس انسانی که زن است، برای کار سرپرستی آمادگی ندارد، و در انجام آن یاری نمیگردد. ستم خواهد بود اگر کار سرپرستی بدو واگذار و او بدان وادار شود، و علاوه از تکالیف سنگین دیگری که بر عهده دارد، بار سرپرستی هم سربار بارهای او شود. اگر مرد هم که استعداد سرپرستی در وعد او نهان است، و از لحاظ دانش و کوشش لیاقت انجام آن را دارد، او را به کار دیگری همچون مادری که شایستگی انجام آن را ندارد مشغول دارند، استعدادش هدر میرود. مگر نه ایـن است که نیمۀ دوم نفس انسانی که زن است، استعداد مادری را دارد و از لیاقت مربوط بدان برخوردار است. زن علاوه بر استعدادهائی که آمیزۀ خمیرۀ ذاتی اعضاء و اعصاب او است و آثار آنها در حرکات و سکنات وی هویدا و پیدا است، مقدّم بر آن از سـرعت انفعال و فریادرسی بیدرنگ و پـاسخگئی فوری بهرهمند است.
اینها مسائل بس مهمّی هستند. مهمّتر از آن که هواها و هوسهای انسانها، بر آنها فرمانروا شود. بالاتر از آن که به دست آدمیان واگذار گردد تـا آنگونه که خود میخواهند کورکورانه در آنها دخل و تصرّف کنند. هر زمان که چنین مسائل مهمّی به دست مردمان و هواها و هوسهای ایشان سپرده شده است، چه در جاهلیّت قدیم و چه در جاهلیّت جدید، هستی انسانها به خطر افتاده است و ویژگیهای بشریّت سر در نشـیب نـهاده است، ویژگیهائی که زندگی انسانی بر آنها استوار و بدانـها ممتاز میگردد.
شاید از میان دلائلی که فطرت آنها را دالّ بر بودن چنین مسائل مهمّی و حاکمیّت این مسائل میداند، و قوانین آنها را حاکم بر انسانها میشمارد، هر چند هم خود انسانها منکر چنین قوانینی باشند و آنها را نـپذیرند و در برابرشان خود را به نادانی زنند، یکی این باشد که هر دفعه که در میان انسانها با این قانون مخالفت شده است و فرمانروائی و سـرپرستی در خانواده سست و لرزان گشته است، یا این که نشانهها و راههای آن آمیزۀ یکدیگر شده است، و یا این که اندکی از قاعدۀ فطری اصیل خود منحرف گشته است، تباهی به زندگی بشری راه پیدا کرده است و دچار سرگشتگی و فروپاشی شده است و حتّی به هلاک و نابودی تهدید گشته است.
حه بسا دلیل دیگر هم این بوده است که زن هم خواهان این است که سرپرستی در خانواده بر همان اصل فطری پایدار بماند. همچنین زن احساس ناامیدی و کمبودی و ناراحتی و کم سعادتی میکند هنگامی که میبیند با مردی زندگی میکند که او کار مهمّ سرپرستی در خانواده را کنار میگذارد و خصال لازمۀ آن را ندارد و چنین امری را به دست زن میسپارد! این حقیقتی است که حتّی زنان منحرفی که در تاریکیهای گناه دست و پا میزنند و میلولند، آن را میپذیرند و از ژرفای جان معترف بدان هستند.
چه بسا دلیل دیگری هم این است: کودکانی که در بنیاد خانوادهای پرورش مییابند که در آن کار سرپرستی در دست پدر نیست، بدان خاطر که پدر از ضعف شخصیّت برخوردار است، و شخصیّت مادر در آن نمودار و چیره بر اوضاع است، و یا این که پدری در میان نـیست - خواه مرده باشد و خواه پدر نامشروع باشد - چنین کودکانی کمتر راست و درست پرورش مییابند، و نادر است که از لحاظ اعصاب و روان، و رفتار و کردار و اخلاق و اعمال، گرفتار انحرافات نشوند و به کژ راههها نیفتند.
در این سایههای قرآنی، بیش از این نمیتوانیم دربارۀ سرپرستی مردان و موجبات و دلائل آن، و ضرورت قیمومت و همچنین فطری بودن آن به سخن پردازیـم. لیکن لازم است که بگوئیم: سرپرستی مرد، باعث سلب شخصیّت زن در خانواده و در جامعۀ انسانی نبوده و موقعیّت اجتماعی او را هم به خطر نـمیاندازد - همانگونه که قبلاً گفتیم - بلکه سرپرستی، وظیفهای در کانون خانواده است که باید برای ادارۀ چنین بنیاد مهمّی و گاهداری و نگاهبانی از آن، کسی عهدهدار آن شود. پیدا است که وجود ارزشها و بودن یاساها در بنیادی آن چنانی، نه وجود و شخصیّت و حقوق شرکاء را از میان میبرد، و نه موجب تباهی وظائف محولّۀ کارکنان آن میگردد. اسلام در موارد دیگری چگونگی سرپرستی مرد را بیان داشته است، و عطوفت و رعایت و صیانت و حمایت لازمۀ آن را به تصویر کشیده است، و تکالیف روحانی و نفسانی مرد، و آداب رفتار او با همسر و فرزندانش را روشن فرموده است[18].
*
پس از ذکر وظیفۀ مرد و حقّ او، و چیزهائی که باید در کار سرپرستی مراعات دارد و تکالیفی که باید بر عهده گیرد، از سرشت زن ایماندار بایسته، و رفتار و کردار ایمانی او در محیط خانواده سخن به میان میآید:
(فالصالحات قانتات , حافظات للغیب بما حفظ الله).
زنان صالح آنانی هستند که فرمانبردار (اوامـر خدا و مطیع دستور شوهران خود) بوده (و خویشتن را از زنا بدور و اموال شـوهران را از تـبذیر مـحفوظ) و اسـرار (زناشوئی) را نگاه میدارند. چرا که خداونـد بـه حفظ (آنها) دستور داده است.
از زمرۀ سرشت زن ایماندار بایسته، و از میان صفات پسندیدۀ او، به حکم ایمانی و شایستگیی که دارد، او، قانِت، یعنی فرمانبردار خواهد بود ... قنوت، یـعنی: اطاعت از روی اراده و توجّه و رغبت و محبّت، نه از روی اجبار و اکراه و بر سر زدن و سختگیری کردن. از ایـنجا است کـه قـرآن مـیفرماید: (قـانِتاتٌ ) و نمیفرماید: (طائِعاتٌ ). چرا که مدلول واژۀ نخستین روحانی و دلنواز و دلپسند و خوشآوا و خوشایند، و با آرامش و مهربانی و پردهپوشی و رازداری موجود در میان دو نیمۀ نفس واحده سازگار است و شایستۀ مهد یدکی است که نوباوگان را در خود میپرورد و آنان را با هوا و نسیم و سایه و آهنگ خویش قالب میدهد و صورت میبخشد.
همچنین زن ایماندار بایسته، به حکم صفات پسندیده و ایمان و صلاح برحستهای که دارد، باید که حرمت پیوند مقدّس موجود درمیان خود و شوهرش را به هنگام عدم حضور شوهر - چه رسد به زمان حضور شوهر - نگاه دارد. بدین سبب هرگز زن مؤمنۀ صالحه به خود اجازه نمیدهد در نگاهی و صدائی - چه رسد به ناموس و احترام - به شوهرش خیانت ورزد، در نگاهی و صدائی که جز برای شوهرش آزاد و مباح نمیباشد، زیرا که شوهرش نیمۀ دوم نفس واحده است.
چیز مباح هم تنها آن چیزی است که خداوند متعال آن را مباح اعلام فرموده باشد، نه آن چیزی است که زن یا مرد آن را آزاد بدانند:
(بما حفظ الله).
چرا که خداوند به حفظ (آنها) دستور داده است.
کار مربوط به خشنودی شوهر نیست تا اگر زن خواست - با بودن شوهرش و یا نبودن شوهرش - از وجود خـویشتن چیزی را آزاد سـازد که شوهرش از آن خشمگین نگردد، و یا شوهرش آن را بر او دیکته کند، و یا جامعه آن را برای وی مباح بداند، زمـانی که از برنامۀ خدا منحرف گردد.
بلکه تنها فرمانی دربارۀ حدود این حفظ صادر گشـته است و بر زن واجب است که فرمان را اطاعت کند و
خویشتن را بپاید (چرا که خداوند دستور داده است که بپاید و خویشتن را حفظ نـماید). تعبیر قرآنـی ایـن فرمان را بکنه امری بیان نمیدارد. بلکه فرمان فراتر از امر و ژرفتر و مؤکّدتر از آن است. قرآن میفرماید: این خود را پاییدن به خاطر خدا پاییدن، سرشت زنـان صالح و به انگیزۀ صلاح آنان است.
بدین هنگام و در برابر این چنین فرمانی، همۀ عذرهای مردان و زنان مسلمانی قلم بطلان میخورد که در برابر فشار جامعۀ مـنحرف شکست خوردهاند. و حدود چیزهائی که زنان صالح نهانی در حفظ آنها میکوشند هویدا میگردد: (بدان خاطر که خدا به حفظ (آنها) دسـتور داده است) و با فرمانبرداری فرمانبرانۀ خشنودانۀ مهربانانهای دستور را لبیّک میگویند.
زنان ناصالح هم آنانی هستند که راه نشوز و گریز پائی را در پیش میگیرند. (واژۀ ناشز، از ایستادن بر نشز، به معنی جایگاه برجستۀ زمین، برگرفته شده است).
نشوز تصویر محسوسی از یک حالت نفسانی است. چرا که ناشز خویستن را با عصیان و تمرّد، بلند و آشکار میگرداند و خود را انگار مینـمایاند.
برنامۀ اسلامی منتظر این نمیماند تا عملاً نشوز رخ دهد، و زن ناشز پرچم سرکشی را برافرازد، و هیبت سرپرستی فرو افتد، و بنیاد خانواده به دو اردوگاه تبدیل شود. زیرا هنگامی که کار بدینجا انـجامد کمتر چارهسازی مفید واقع میگردد. این است که باید پیش از بالا گرفتن نشوز به درمان پرداخت. چون نشوز در این دستگاه بزرگ، به فساد و تباهی میانـجامد، و با بودن آن، آرامش و آسایش از کانون خانواده کوچ میکند، و در این مهد کودک سترگ، با وجود نشوز، تربیت فرزندان و پرورش نوباوگان، ناجور و ناشایست میگردد. گذشته از اینها، سرانجام نشوز، فروپاشی و ویرانـی و نابودی سراسـر ایـن بنیاد است، و مـایۀ پراکندگی پروردگان آنجا، و یا دست کم باعث پرورش ایشان در مـیان عوامل و اسبابی خواهد بودکه بیماریهای روانی و عصبی و بدنی به بار میآورند، و ایشان را به انحراف و کژ راهه میکشند.
لذا کار، بزرگ است و باید همین که از دور نشانههای نشوز خودنمائی کند، به فکر چاره افتاد و مقرّرات را به تدریج به مرحلۀ اجراء گذاشت. در این راه برای حفظ بنیاد از فساد و نابودی، به نخستین مسؤول کانون خانواده اجازه داده شده است که در حالات مختلف و اوضاع گوناگونی، در مراحل ابتدائی نشوز، برای اصلاح حال و بستن شکاف، نه به منظور انتقام و اهانت و شکـنجه، تـنبیههای اصلاحگرانهای را به اجراء درآورد:
(واللاتی تخافون نشوزهن , فعظوهن . واهجروهن فی المضاجع . واضربوهن . فإن أطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلا . إن الله کان علیًا کبیرًا ).
زنانی که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید و (اگر مؤثّر واقع نشد) از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش را جدا کنید (و بـا ایشان سخن نگوئید. و اگر باز هم مؤثّر واقع نشـد و راهی جز شدّت عمل نبود) آنان را (تنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید. پس اگر از شما اطاعت کـردند (تـرتیب تنبیه سه گانه را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید (و نپوئید و بدانید که) بیگمان خداوند بلند مـرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حدّ اذیت و آزار کنید، انتقام آن را از شما میگیرد).
پیش چشم داشتن چیزهائی که از آنها قبلاً سخن رفت، از قبیل: بزرگ داشت الهی از دو نـیمۀ نفس واحده، حقوق انسانی زن، مـراعات شـخصیّت اجتماعی زن مسلمان در پرتو حفظ حقوق کاملی که دارد، بیان اینکه سرپرستی مرد از زن موجب سلب اختیار او در انتخاب شریک زندگیش نمیباشد، همچنین اختیار زن دربارۀ خود و دارائی متعلّق به خویش، ... و سـایر ارکـان و اصول برجستۀ برنامۀ اسلامی، پیش چشم داشتن همۀ این چیزها، و پیش چشم داشتن چیزهائی کـه دربارۀ اهمّیّت بنیاد خانواده گفته شده است، ما را بر آن میدارد
که آشکارا متوجّه شویم -اگر دلها در پرتو هواها و هوسها، و سرها با بادهای تکبّرها و خود بزرگبینیها منحرف نشده باشند - اولاً چرا همه مقرّرات تأدیب و تنبیه وضع گشته است، و ثانیاً شیوۀ اجراء بدین نحو چرا واجب و لازم شده است؟
این مقرّرات برای پیشگیری از نشوز - به هنگام ترس از سرکشی و سرپیچی - وضع گشته است تا ایـن کـه نفسها اصلاح و حالتها روبراه گردند، نه این که دلها را با آنها تباه ساخت و قلبها را از کینهها و کدورتها لبریز کرد یا آنها را با خواریها و بدیها شکست.
اصلاً چنین مقرّراتی برای چنین کارهائی وضـع نشـده است. وضع این قوانین برای این نیست که میان مرد و زن پیکار درگیرد و جنگ بپا خیزد، یا این که سـر زن شکسته گردد بدانگاه که میخواهد راه نشوز در پیش گیرد و سرپیچی کند، و او را همچون سگ قلادهدار به زنجیر برگرداند و کشید!
هرگز! هرگز! چنین کاری از مقرّرات اسلام نبوده و جزو اسلام بشمار نمیآید. بلکه چنین کاری از عرف محیط در برخی از ازمنه نشأت گرفته است، و در حقیقت این امر توهین به (انسان) است، نه تنها توهین به نیمهای از نفس واحده، یعنی زن. امّا این مقرّرات وقتی از قوانین اسلام بشمار است که در شکل و صورت، و در هدف و غایت، کاملاً متفاوت با چنین اموری باشد.
(واللاتی تخافون نشوزهن , فعظوهن ).
زنانی که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید.
این نخستین برنامه است: اندرز ... این اوّلیـن وظیفۀ سرپرست و صاحب خانواده است. یک کار تربیتی است و مراد از آن آموزش و پرورش است. در همۀ احوال هم چنین چیزی از مربّی و سـرپرست کـانون خـانواده خواسته شده است:
(یا أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم وأهلیکم نارًا , وقودها الناس والحجارة).
ای مؤمنان! خود و خانوادۀ خویش را از آتش دوزخـی بـرکـنار داریــد کـه افروزینۀ آن انسانها و سنگها است.(تحریم / 6)
امّا در این حالت خاصّ، راه ویژهای جهت هدف معیّنی، در پیش است که چارهجوئی عارضههای نشـوز است، پیش از این که نشوز بالا گیرد و خودنمائی کند. گاهی پند و اندرز سودمند نمیافتد، چرا که هوس چیرهای، یا انفعال سرکشی، یا نازیدن به جمالی و خودنمائی به مالی، یا افتخار به آباء و اجدادی، و یا خود بزرگبینی ناشی از ارزشی از ارزشها در میان است و همسر را بر آن میدارد که فراموش کند که او در بنیادی خانواده نام شریک است، نه این که مبارزی است در میدان رزم بر سر افکندن، و یا در جولانگاه به خویشتن بالیدن ... در چنین موقعی برنامۀ دوم اجراء میگردد: خیزش یک جنبش معنوی از مرد، بدانگونه که بر همۀ چیزهائی که زن بدان مینازد برتری گیرد، اعم از حمالی که زن دارا است، و یا جاذبیّتی که دلربا است، و خلاصه هر گونه ارزش و معیار دیگری که همسر با آن خود را از شوهر برتری گیرد، و با داشتن آن بر مرتبه و منزلت شریک بنیاد خانواده که سرپرستی آن کانون بدو واگذار شده است میشورد:
(واهجروهن فی المضاجع).
از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویـش را جدا سازید.
بستر، جایگاه تحریک و جذّابیّت است. در چنین جایگاهی زن سرکش و برتری جوی، به اوج سلطه و اقتدارش گام مینهد. اگر مرد بتواند بر گرایشـهای درونی خود که او را در برابر چنان تحریک و جاذبیّتی که زانو درمیآورند، ایسـتادگی کند و بر چـنین انگیزههائی چیره گردد، برندهترین اسلحه را از دست زن سرکش بیرون میآورد، اسلحهای که بدان میبالد و با در دست داشتن آن خویشش را چیره میداند. بدین هنگام اغلب، چنین اتّفاق میافتد که زن در برابر این پایداری شوهرش، و در برابر مشاهدۀ نـیروی اراده و شخصیّْت ممتاز او، هر چند خود در استوارترین سنگر
جایگرفته است، از کردۀ خویش پشیمان میگردد و سر آشتی درپیش میگیرد و راه ملایمت و نرمش میپوید ... در اجراء این قانون، ادب معیّنی نـهفته است: دوری گزیدن از بستر خواب ... نه این که در غیر مکان خلوت شوهر و همسر، آشکارا به ترک یکدیگر گفتن، و جلو چشم دیگران از همدیگر کنارهگیری کردن ... خیر نباید در حضور فرزندان از یکدیگر دوری کرد. چرا که چنین چیزی در اندرون فرزندان شرّ و فساد را ایجاد میکند. همچنین دوری گزیدن نباید در جلو دید بیگانگان انجام گیرد و شوهر همسر را خوار دارد و یا برتریجوئی او را برانگیزد و مایۀ سرکشی و سرپیچی بیشتر وی گردد. چرا که مقصود چارهسازی سرکشی و سرپیچی است نه خوار داشتن همسر، و نه تباه کردن فرزندان ... انگار مردم میپندارند، هر دوی این کارها مقصود این قانون استا امّا چنین نیست و گام نـهادن بدین راه اغلب ناموفّق است. مگر باید بنیاد را درهم شکست و ویران کرد؟ بلی قانونی وجود دارد و با وجود این که اجراء آن دشوار مینماید، و لیکن سادهتر و کوچکتر از آن است که با نشوز و سرکشی و سرپیچی سراسر بنیاد را درهم شکست:
(واضربوهن).
ایشان را بزنید.
جملگی معانی گذشته را در مدّ نظر گرفتن، و هدف از این همه مقرّرات را پـیش چشـم داشتن، مـانع از آن میگردد که چنین زدنی برای انتقام و دل خنک کردن باشد، و کتک به قصد خوار داشتن و اهانت کردن انجام پذیرد، و یا این که تنبیه برای این باشد که زن را وادار به زندگیی کرد که از آن خشنود نیست ... بلکه کتک زدن تنها برای ادب کردن است و باید ادب کننده همچون مربّی دلسوزی با عطوفت و رأفت بدین امـر دست یازد، و همسان پدری رفتار کند که فرزندان خود را تنبیه مینماید، و یـا بسان آمـوزگاری که دانشآموزان خویش را ادب میکند.
روشن است که هیچ یک از این مقرّرات در زمان صلح و ساز و در حالت سازش و اتّفاق دو شریک بنیاد سترگ خانواده نباید انجام پذیرد، بلکه چنین مقرّراتـی زمانی انجام میگیرد که خطر فساد و شکاف در مـیان باشد، و کج رفتاری و بدکرداری، کانون خانواده را تهدید کند. به هر حال چنین مقرّراتی به هنگام انحراف از راسـتای راه، قابل اجراء بوده و درمـان درد کج اندیشی و کژ راه بشمار میآید.
زمانی که اندرز سودمند نیفتد، و تـرک بستر خواب بیفایده ماند، این انحرافی که در میان است از نوع دیگری و در سطح بالاتری است. چه بسا وسایل و شیوههای دیگری چارهساز نباشد، ولی ایـن وسـیله و چنین شیوهای سودمند افتد.
شواهد و تجارب واقعیّت زنـدگانی، و مـلاحظات و دیدگاههای روانی، با توجّه به برخی از انواع و اقسام انحراف میگوید: این وسیلۀ کتک نـام مناسبترین وسیله برای درمان انحراف روانی معیّنی است، و مایۀ اصلاح کردار و رفتار مبتلای به چنین انحرافی بوده، و این کار او را ارضاء میسازد.
هـر چــند کـه بیماری انحراف وجود دارد، و در روانشناسی نام مشخّصی به خود گرفته است، امّا مـا بیانات علم روانشناسی را به عـنوان مسلّمات علمی نمیپذیریم، چرا که هنوز روانشناسی (علم) به معنی واقعی علمی نشده است، همانگونه که دکتر (الکسیس کاریل) میگوید. به هر حال ما کاری بدین سخنان نداریم و میگوئیم: چه بسا زنی وجود داشته باشد که نیروی مردی را که به شوهری انتخاب کرده است، هنوز آنگونه که باید احساس نکرده باشد که در مدّ نظر دارد، و بخواهد او را به عـنوان سـرپرست و شوهر وقتی بپذیرد که نیروی عضلات چنین مردی وی را مقهور و مغلوب خود سازد. امّا گرچه این سرشت هر زنی نیست، و لیکن این نوع نیز در میان زنان یافته میشود، و در این صورت مرد به چنین واپسین مرحلهای نیاز پیدا کند تا او را به راه راست برگرداند، و شکوه خانواده را در سایۀ صلح و ساز و آرامش و آسایش جای دارد.
به هر حال، آن کسی که این قوانین را وضـع فرموده است هم او است که آفریدگار جهان است و آگاهتر از هر کسی نسبت به اوضـاع درونـی و احوال بیرونی آفریدگان است. هر سخنی پس از سخن خداونـد بس آگاه و دانا، یاوهسرائی بشمار است. هر نوع سرکشی از گزینۀ یزدان سبحان، و ناخشنودی از برگزیدۀ ایزد منّان، سر میکشد به خروج از دایرۀ ایمان.
خداوند بزرگوار هنگامی که چنین مقرّراتی را بیان فرموده است، فضای آن را مشخّص، شرائـط آن را معیّن، نیّت این کار را روشن، و بالأخره سرانجام چنین عملی را پیش چشم داشته است. بدانگونه که کارهای نادرست مردمان در دوران جاهلیّت ایشان، به حساب برنامۀ اسلام گرفته نشود، و معانی و مفاهیم بزهکارانۀ آنان با یاساها و فرمانهای آسمانی نـیامیزد. در دوران حاهلیّتی که مرد به نام دین، جلّادی، و زن هم به اسـم دین، برده ای میشود! یا مرد به زنی، و زن به مردی تبدیل میگردد! یا هر دوی آنان به جنس سوم شل و ول و بیحال و عاری تبدیل میشوند ... جنسی که به نام ترقّی در فهم دین، گاه در قالب نرینه پـیدا، و گاه در صورت مادینه هویدا میگردد! البته جدا کردن هیچ یک از این اشکال و اوضاع، از اسلام راستین و مقتضیات آن، برای مؤمنان، مشکل نیست.
این مقرّرات برای جلوگیری از عوارض نشـوز، وضع گشته است و برای پیشگیری ازاوجگیری نشوز است. در ضمن برای این که از چنین مقرّراتی سوء اسـتفاده نشود، با بر حذر داشتها و بر حذر بـاشهائی احاطه شدهاند بدانگاه که تعیین و تبیین گشتهاند. خود پیغمبر گرامی صلّی الله علیه وآله وسلّم با سنّت عملی درمنزل خود آن را با اهل و عیال خویش اجراء و به دیگران نـموده است، و با فرمودههای بیشمارشان در اینجا و آنـجا به تصحیح برداشتها و چارهسازی زیادهرویها همّت گماشته است و همگان را روشن فرموده است: درکتابهای سنن و مسند آمده است: از معاویه پسر حیدۀ قشیری روایت شده است که او از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پرسید: ای رسول خدا، حق زن هر یک از ما بر یکایک ما کدام است؟ فرمود:
( أن تطعمها إذا طعمت , وتکسوها إذا اکتسیت . ولا تضرب الوجه . ولا تقبح , ولا تهجر إلا فی البیت ) .
باید هر گاه خودت خوردی بدو هم خوراک بدهی، و هنگامی که برای خود جـامه تـهیّه کردی بـرای او نـیز لباس تهیّه ببینی، و نباید به سـر و صـورتش بـزنی، و نباید او را ناشیرین بنامی و با او به زشتی رفتار کنی و سخن گوئی، و نباید با وی جز در خانه قهر کنی. ابوداود و نسـائی و ابن ماجه روایت کردهاند، کـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله سلّم فرمود:
( لا تضربوا إماء الله ).
کنیزکان خدا را نزنید.
عمر رضی الله عنهُ خدمت رسولالله صلّی الله علیه وآله وسلّم آمـد و عرض کرد: زنـان بر شوهران خود شوریدهاند! رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازه فرمود، آنان را بزنند. زنان زیادی دور و بر خانوادۀ رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم گرد آمدند و از شوهرانشان شکایت کردند. رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(لقد أطاف بآل محمد نساء کثیر یشتکین من أزواجهن . . لیس أولئک بخیارکم ).
زنان زیادی پیش اهل و عیال محمد گرد آمدهاند و از شوهران خود شکایت دارند ... چنان شوهرانی از زمرۀ برگزیدگان و خوبان شمـا نیستند.
رسولاکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لا یضرب أحدکم امرأته کالبعیر یجلدها أول النهار . ثم یضاجعها آخره ).[19]
کسی از شما زنش را همچون شتر، کتک نزند. (این چه کاری است که) در اول روز او را بزند، سپس در آخر روز با او همخواب و همبستر شود.
همچنین فرموده است:
(خیرکم خیرکم لأهله . وأنا خیرکم لأهلی ).[20]
بهترین شما کسی است که برای اهل و عیال خود بهتر از دیگران باشد. من از همۀ شما برای اهل و عیال خود بهترم.
امثال این احادیث و رهنـمودها، و ذکر شروط و ظروفی که آنـها را احـاطه دادهانـد، کشـمکش و مبارزه تهنشستهای جاهلیّت با رهنمودهای برنامۀ اسلامی را به تصویر میکشد، و جولانگاه آنـها را در جامعۀ اسلامی روشن میسازد. شکلی که به تصویر کشیده میشود، همسان شکلی است که از کشمکش و مبارزه اینگونه تهنشستهای جاهلیّت با رهنمودهای برنامۀ اسلامی در جولانگاههای گوناگون دیگری از زندگی به تصویر کشیده میشود. تصویری از آن زمان که هنوز اوضاع حکومت نوپای اسلامی استقرار نپذیرفته است، و ریشههای معنویّات در جامعۀ اسلامی هنوز به ژرفای دلهای مسلمانان فرو نرفته است.
به هر حال، این مقرّرات حدّ و حدودی دارد و باید مرحله به مرحله جلو رفت. مادام در مرحلۀ نـخستین، هدف حاصل گردید، نباید پا به مرحلۀ دوم و سوم نهاد:
(فإن أطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلاً).
اگر از شـما اطـاعت کـردند (تـرتیب تنبیه سـه گانه را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید.
مادام که هدف حاصل شد، تنبیه پایان میگیرد. این نیز میرساند که هدف مراد است و آن هم اطاعت است. اطاعت هم نشانهاش پاسخگوئی است. اطـاعتی مفید نیست که با زور باشد. اطاعتی که با زور حاصل میگردد شایان این نیست که کانون خـانواده که پـایۀ جامعه است بر آن استوار گردد.
نصّ قرآنی بیانگر این است که وقتی اطاعت حاصل آمد، ادامۀ مقرّرات تنبیه، ستــگری و ریاست طلبی و گذشتن از خطّ فرمان است:
(فلا تبغوا علیهن سبیلاً).
راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید و نپوئید.
پیرو این نهی، تذکّر دادن به والا مقامی و بزرگواری
خدا است، تا دلها آرام گیرند و سرها فرو آیند، و حسّ ستمگری و برتری جوئی - اگر در درونهائی در گشت و گذار باشد - بخار شود و بر باد رود. این هم شـیوۀ قرآن در کار تشویق کردن و بیم دادن است:
ها، ،،ه}*ف، “ *.-مط* * *
((ن الله فان علیا فب( ٩.
بیگمان خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حدّ مقرّر اذیت و آزار کنید، انتقام آن را از شـما میگیرد).
*
دستورات گذشته زمانی مراعات میگردد که هنوز نشوز آشکار نگشته است، و تنها از مقدّمات سر زدن آن پرهیز میشود. و لیکن زمـانی که نشوز آشکار گردید، دیگر مقرّرات مذکر اجراء میشود، چرا که در این صورت ارزش و سودی نخواهند داشت. هنگامی که کشمکش و جنگ میان دو طرف متخاصم در گرفته است و یکی میخواهد سر دیگری را بشکند و له کند! این کار هم نه معبود است و نه مطلوب ... همچنین زمانی که دیده شود که اجراء مقرّرات مذکور چه بسا سودمند نیفتد؟ و بلکه مایۀ دوری و جدائی بیشتری، و نشوز آشکاراتر و بدتری گردد، و تـار و پـودهائی را پاره پاره و تکه تکه سازد که هنوز گسیخته نگشتهاند و سالم ماندهاند، و یا اینکه استفاده از این وسائل و طی این مراحل، عبلا بیسود و بینتیجه باشد، در همۀ ایـن اوضاع و احوال برنامۀ حکیمانۀ اسلامی اجرای قانون دیگری را پیشنهاد بکند تا بنیاد سترگ خانواده از سقوط نجات داده شود، پیش از آن که صـاحب چنین بنیادی از آن دست بشوید و بگذارد بنیاد فرو ریزد و بر هم تپد: .
(وإن خفتم شقاق بینهما , فابعثوا حکمًا من أهله وحکمًا من أهلها . إن یریدا إصلاحًا یوفق الله بینهما . إن الله کان علیمًا خبیرًا ).
و اگر (میان زن و شوهر اختلافی افتاد و) ترسیدید (که ایـن کـار بـاعث) جدائی مـیان آنان شـود، داوری از خانوادۀ شوهر، و داوری از خانوادۀ همسر (انتخاب
کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بفرستید. اگر این دو داور جویای اصـلاح بـاشند، خداوند آن دو را (کمک نموده و در یکی از دو کار: سازش نیک و خداپسندانه، یا جدائی زیبا و مـعقولانه) مـوفّق میگرداند. بیگمان خداوند مطّلع (بر ظاهر و باطن مردمان و) آگاه (از نیّات همگان) است.
برنامۀ اسلامی از همسران و شوهران میخواهد، در برابر مقدّمات نشوز تسلیم جدائی نشوند، و با کمترین سرکشی و دلخوری پشت به همدیگر نکنند، و برای پاره کردن پیوند ازدواج بر یکدیگر شتاب نگـیرند، و بنیاد خانواده را عجولانه بر سر کـوچکان و بزرگان بیگناه و بینوا و بیچاره، فرو نـریزند. چرا که بنیاد خانواده برای اسلام، عزیز و گرامی است، و در ساختار جامعه از ارزش والائی بـرخوردار است، و آجرهای تازهای بشمار است که برای برافراشتن کاخ جامعه و بالا بردن آن و اوج بخشیدن بدان، لازم و ضروریند. زمانی که خوف جدائی به میان آید، پیش از ایـن که جدائی عملاً رخ دهد، برنامۀ اسلامی، استفاده از آخرین وسیله را پیشنهاد مینماید. بدینگونه که داوری از خاندان همسر که مورد پسـند زن باشد، و داوری از خاندان شوهر که مقبول مرد باشد، در محیط آرامی با یکدیگر مینشینند، و بدور از انـفعالات نفسانی، و احساسات وجدانی، و غوغای ظروف زندگانی، و همه چیزهای دیگری که صفای روابط شوهر و همسر راکدر کردهاند، به رایزنی میپردازند. خویشتن را آزاد از همۀ مـؤثّراتی مـیسازند که فضای زندگی را نـاجور میگردانند و بر پیچیدگی امور میافزایند، و مسائل را - به سبب نزدیکی آنها به روحیّات شوهر و همسر - بگونهای بزرگ جلوه میدهند که همۀ کارهای خوب موجود در زندگی شوهر و همسر را تحتالشعاع قرار میدهند و از جلو دیدگان پنهان میدارنـد ... ایـن دو داور باید آزمند بر حفظ نام و ننگ دو خاندان اصلی باشند و سخت در حفظ آبروی آن دو بکشند. دلسوز واقعی کودکان باشند، و در پی این نباشند که در کار داوری یکی از خودشان بر دیگری غلبه کند، و یـا در این شروط و احوال شوهر بر همسر و یا همسر بر شوهر پیروز گردانده شود. بلکه در انـدیشۀ خیر و صلاح شوهر و همسر و کودکانشان بوده و مصلحت کانون خانواده آنان را جویا شوند که هم ایـنک در معرض ویرانی و نابودی است ... این را نیز باید بدانند که داوران امـین اسرار شـوهر و همسرند، چرا که از خاندانهای ایشانند و نباید از ایشان کمترین هراسی از پخش اسرار باشد. آخر مگر نه این است که مصلحت آن دو هم در پخش اسرار نیست، بلکه مصلحت آنان در پنهان کردن اسرار و سازش و سوزش با آن است.
این دو داور با رعایت موارد مذکور در راه صلح و صفا میکوشند. اگر شوهر و همسر گرایش راسـتینی به اصلاح حال در دل داشته باشند، و تنها تندباد خشم پرده بر چنین علاقهای افکنده باشد، در پرتو رغبت نیرومندی که در درون داوران برای صلح و صفای شوهر و همسر است، خداونـد بدیشان توفیق عطاء میفرماید و صلح و صفا را با دست ایشـان برقرار می نماید:
(إن یریدا إصلاحًا یوفق الله بینهما ).
اگر این دو داور جویای اصلاح باشند، خداوند آن دو را (کـمک نـموده و در یکــی از دو کـار: سـازش نـیک و خـداپسـندانـه، یـا جدائـی زیبا و معقولانه) مـوفّق میگرداند.
چون آن دو هم خواستار اصلاح هستند، خداوند هم کارشان را میپذیرد و در آن موفّقشان میگرداند.
این، رابطۀ موجود در میان دلهای مـردمان و تـلاش ایشان است، و پیوند موجود در میان خواست آفریدگار و قضا و قدر کردگار است. قضا و قدر خدا به چیزهائی که باید در زندگی مـردمان رخ نـماید، اجازۀ وقوع میدهد. مردمان میتوانـند اراده کنند و به تـلاش ایستند، آنگاه اگر قضا و قدر الهی خواست چیزی انجام بپذیرد و پدیدار آید، انجام میپذیرد و پدید میآید. چیزی هـم که حـاصل و پدیدار میآید به فرمان خداوندگاری سر بر میزند که دانشش محیط بر همۀ رازها و رمزهای نهان، و آگاهیش مشتمل بر یکایک خوبیها و مصالح جهان است:
(إن الله کان علیمًا خبیرًا ).
بیگمان خداوند مطّلع (بر ظاهر و باطن مردمان و) آگاه (از نیّات همگان) است.
در این درس میبینیم که تا چه اندازه اسلام، برای زن اهمّیّت قائل است و چه اندازه زن از دیـدگاه اسلام، عزیز و مکرّم است. همچنین اسلام چه اندازه روابط دو جنس مرد و زن را میپاید، و نسبت به کانون خانواده و روابطی که جامعه با آن دارد همّت میگمارد ... از یک سو میبینیم که برنامۀ اسلامی برای نـظم و نـظام خانواده، چقدر تلاش و کوشش میورزد، و این گوشه از زندگانی انسانی را چه اندازه به دقّت زیـر نـظر میگیرد. از دیگر سو بر نمونههائی از جدّ و جهد ایـن برنامۀ بزرگ، آگاهی پیدا میکنیم و میبینیم که چـه رنجهای طاقتفرسائی کشیده شده است، بدانگاه که برنامۀ اسلامی خواسته است دست گروههای مسـلمان را بگیرد، و ایشان را از درّۀ پست جاهلیّت برگیرد، و پلّهپلّه آنان را رو به بالا رهنمود کند، و به بلندای قلّۀ سر به فلک کشیدۀ هدایت خدایشان برساند، هدایتی که جز آن هدایتی نیست.
[1] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به: کتاب «خصائص التصور الاسلامی و مقوّماته« فصل «الرّبانیة» وکتاب «الاسلام و مشکلات الحـضارة» فصل «تخبط و اضطراب».
[2]برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: (الاسلام العالمی، الاسلام) فصلهای (سلام الضمیر) و (سلام البیت) و (سلام المجتمع).
[3] برای حلال کردن کنیزی که اسلام را میپذیرد، ازدواج واجب نبوده و بلکه جائز خواهد بود. (مؤلف)
[4] (مقیت) : مبغوض. مورد خشم وکینه ... (مقت) : بغض. خشم وکینه.
[5] بخاری آن را در فصل ازدواج ذکر کرده است.
[6] مراجعه شود به کتاب: (شکل نگاری هنری در قرآن)، فصل (هماهنگی) ، فصل (شیوۀ قرآن) چاپ دارالشروق.
[7] کتاب ژوستیان، ترجمۀ عبدالعزیز فهمی.
[8] کتاب: ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین. تألیف: ابوالحـسن ندوی.
[9] هر پنج تا آن را روایت کردهاند.
[10] همین امر امروزه گریبانگیر آمریکا است. چرا که از هر هفت نفر شش نفر در سنّ سربازی شایستگی سربازی را ندارد... سنّت آفریدگار و قانون پروردگار تغییرناپذیر است.
[11] کتاب: حجاب.تألیفابوالأعلی المودودی، رئس جماعت اسلامیدر پاکستان، صفحه ١١٣ و 114.
[12] مرجع پیشین، صفحه 115 ١١٧ .
[13] نقل از کتاب: حجاب، تألیف مودودی، صفحه ١٢٩ و ١٣٠.
[14] مراجعه شود به آنچه در جزء سوم قرآن در همین کتاب نوشتهایـم. همچنین مراجعه شود به نوشتۀ استاد ابوالأعلی مودودی امیر جماعت اسلامی درکتاب (ربا).
[15] ابنکثیر آن را در تفسیرش روایت کرده است و دربارۀ آن گفته است: اسناد آن صحیح و متن آن حسن است. اما از حسن دربارۀ عمر روایت شده است و در آن انقطاعی است، و لیکن از شهرت برخوردار است و شهرت آن را بسنده است.
[16] در روایتی از ابن عباس در تفسیر این نص آمده است که وراثت را جـز از طریقت قرابت منع فرموده است، و لیکن آن رابرای کسانی آزاد گذارده است که پیمان همیاری و همکاری و دلسوزی با یکدیگر میبندند.
[17] مراجعه شود به کتاب حجاب ، و کتاب تفسیر سورۀ نور، تألیف ابوالأعلی مودودی، رئیس جماعت اسلامی، در پاکستان.
[18] برای توضیح بیشتر و آگاهی بهتر از همۀ مسائلی کـه این بخش از موضوع بدانها پرداخت، مراجعه شود به :کتاب (اسلام و مشکلات تمدّن) فصل (زن و پیوند دو جنس)، و کتاب (حجاب) و کتاب (تفسیر سورۀ نور) تألیف ابوالأعلی مودودی، و کـتاب (خانواده و جامعه) و کـتاب (حقوق انسان) تألیف دکتر عبدالواحد وافـی، و کتاب (انسان میان مادیگری و اسلام) تألیف محمد قطب ... (دارالشروق).
[19] مؤلف مصابیح السنه آن را در میان صحاح از ابـوهریره روایت کـرده است.
[20] ترمذی و طبرانی آن را روایت کردهاند.