سورهی نساء، آیهی 35-24
بدین صورت که دیدیم، این جزء بر این همه اهداف و موضوعات، بالهای خود را میپراکند، و گسترۀ فراخی را زیر بالهای خود میگیرد. در دیباچۀ این جزء بدین اشارات گذرا بسنده میکنیم، و بدون فوت وقت آیههای قرآنی را با توفیقات و عنایات خدا به شکل زیر بررسی و از مدّ نظر میگذرانیم:
وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَاء ذَلِکُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِکُم مُّحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (24) وَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلاً أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُمْ بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (25) یُرِیدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَیَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (26) وَاللّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُواْ مَیْلاً عَظِیما (27 )یُرِیدُ اللّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفاً (28) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنکُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیماً (29) وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً (30 ) إِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُم مُّدْخَلاً کَرِیماً (31) وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (32) وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (33) الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیّاً کَبِیراً (34 ) وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً خَبِیراً (35)
این درس تکمیلکنندۀ چیزی است که در این جزء راجع به سر و سامان دادن و استوار داشتن خانواده بر ستونهای سرشت آمده است. دیگر روند کلام بعد از این - جز در دو مورد - به بیان احکام تکمیلی این موضوع اساسی و مهمّ برنمیگردد. موضوع اساسی و مهمّی که با سر و سامان پذیری آن، حیات انسانی در مسیر سرشت آرام و برازندۀ خود راه میسپرد، و بر اثر نابسامانی آن، فساد و تباهی عظیمی در زمـین پـدید میگردد.
این درس سخن از زنان محارم راکامل میکند. آنگاه راهی را مشخّص و معلوم میگرداند که خداوند دوست میدارد، مردان و زنان در بنیاد پاک خانواده بر آن باشند. سپس آسانی ایـن راه را برای مردم روشن مینماید و اعلام میدارد که علاوه بر نظافت و طهارت این راه، آسانگیری بر مـردم، از ویـژگیهای روشن اسلام است. آنگاه ارکان و اصولی را بیان میدارد که این بنیاد اساسی بر آنـها استوار است، و حقوق و واجباتی را ذکر مینماید که بر دوش طرفین سوداگر است.
در کنار سر و سامان دادن خانواده به برخی از شیوههای سـر و سـامان دادن روابط مـالی جامعۀ مسـلمان میپردازد، و حقوق مردان و زنان را روشن می سازد و بیان میدارد در اموالی که مردان و زنان بدست میآورند، و یا به ارث میبرند، چه حق و حقوقی دارند. همچنین جنبۀ مالی پیمانهای ارث بری و ارث گذاری دوستانۀ مرسوم در میان بیگانگان، بیارزش و نادرست بوده و قلم بطلان بر آن کشیده میشود.
ملاحظه میگردد که بطور کلّی روند کلام چنین مقرّرات و احکامی را با اصل نخستین و سترگ ایمان پـیوند میدهد. این اصل نخستین و سترگ هم این است که: چنین مقرّرات و احکامی از سوی خدا صادر شدهاند، و الوهیّت خدا مقتضی صدور مقرّرات و احکام است. چرا که ویژهترین ویژگیهای الوهیّت - هـمانگونه که در سرآغاز سوره مکرراً گفتهایم - حاکمیّت و قانونگذاری برای مردم، و وضع ارکان و اصولی است که زندگانی انسانها و روابط ایشان بر آنها استوار میگردد.
روند کلام، پیوسته این ارتباط دقیق را تکرار مینماید، و همیشه این ویژگی را از میان ویژگیهای الوهـیّت یادآوری میکند، و دائماً اشاره مینماید به صدور این مقرّرات و قوانین از جانب خداوند آسمان و زمین و کار بجای ربّالعالمین .. ایـن هم اشـارۀ با معنی و محتوائی است. چرا که مهمّترین کار در سراسر این برنامۀ یزدانی، و بلکه مقدّمترین چیز در آن، اعتقاد به دانش شامل و کامل آفریدگار، و ایمان به حکمت و کار بجائی آگاه و بینای پـروردگار است. انسان این ویژگیهای یزدانی را ندارد، و بدون این ویژگیها، هرگز برنامۀ بنیادینی برای زندگی انسانها پایهریزی و بنیاد نمیگردد. بدبختی انسانها هم وقتی در زمین پدید آمده است که از بـرنامۀ خداوندِ بس آگاه وکـاربجا، کنارهگیری کرده باشند، و در بیابان برهوت، بدون هیچ راهنمائی، کورکورانه گام برداشته باشند، و چنین انگاشته باشند که خودشان با وجود نادانی و سرگردانی و هواها و هوسهائی که دارند، به جای چیزی که خدا برای ایشان برمیگزیند، خودشان میتوانند چیز بهتری را برای خویشتن و زندگی خود انتخابکنند!
امر دیگری که این درس مؤکّد و مکرّرش میدارد این است که: برنامهای که خداوند برای انسانها تهیّه دیده است، بسی برای ایشان سادهتر و آسانتر و سبگتر و به فطرت نزدیکر است از برنامههائی که انسانها، آنها را برای خود میخواهند و آرزوی آنها را دارند. برنامهای که خدا برای انسانها برنامهریزی فرموده است، در پرتو الطاف و مراحمی بوده است که در حقّ ضعف و ناتوانی انسانها مبذول نموده است. یعنی برنامۀ الهی با توجه به ضعف بشری تهیّه و تنظیم گشته است. برنامهای که اگر انسانها از آن کنارهگیری کنند، مـایۀ رنـج و دردشان میگردد،گذشته از آن، به جای پیشرفت، پسرفت، و به جای صعود سقوط میکنند[1] بعدها، به هنگام بررسی تفصیلی متن آیات، مصداق این حقیقت را در واقعیّت تاریخی انسانها، مشاهده خواهیم کرد، حقیقتی که در تاریخ راستین عمر انسانها، اگر جاهلیّت دلهـا و چشمها، پردهای نکشیده باشد و هواها و هوسها، دلها را فرا نگرفته باشد و چشمها را نابینا نکرده باشد به وضوح هویدا و پیدا است.
(وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَاء ذَلِکُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِکُم مُّحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (24) وَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلاً أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُمْ بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (25) یُرِیدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَیَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (26) وَاللّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُواْ مَیْلاً عَظِیما (27 )یُرِیدُ اللّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفاً) (28)
زنان شوهردار (بر شما حرام شدهاند) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسلمانان با کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صورت نکاح شوهران کافرشان، بـا اسارت لغو میگردد و بعد از زدوده شدن رحم ایشان،) برای شما حلال میباشند. ایـن را خدا بـر شـما واجب گردانده است (پس آنچه را که او بر شما حـرام نـموده است، حرام بدانید و ان را مراعـات داریـد). بـرای شـما ازدواج با زنان دیگری جز اینان (یعنی: جز زنان مؤمن حرام) حلال کشته است و میتوانید با امـوال خـود (از راه شرعی) زنانی را جویا شـوید و بــا ایشـان ازدواج کنید (بـدان شـرط کـه مـنظورتان زنـا و دوست بـازی نباشد و) پاکدامن و از زنا خویشتندار باشید. پس اگر با زنی از زنان ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریّۀ او را (چنانکه مقرّر است، بدون کـم و کاست و در موعد خود) بپردازید، و این واجبی (از واجبات الهـی) است. و بعد از تعیین مهریّه، گناهی بر شما نیست، در آنچه میان خود برآن توافق مینمائید (مثلاً اینکه همسر با رضا و رغبت از مقداری از مهریّۀ خود چشمپوشی کند، و یا شوهر مشتاقانه، مـقداری بـر انـدازۀ مهریّه بیفزاید). بیگمان خداوند (پـیوسته بـر مصالح بندگان خود) آگاه (و در احکامی که برای آنان وضع مینماید) حکیم بوده (و میباشد). و اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزادۀ مؤمن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مؤمنی ازدواج نـماید. خداونـد آگاه از ایمان شـما است. (از ازدواج با کنیزان مؤمن سرپیچی نکنید، چرا که) برخی از برخی هستید (و شما و ایشان در برابر دین یکسان میباشید)، لذا با اجازۀ صاحبان آنان با ایشان ازدواج کرده و مهریّۀ ایشان را زیبا و پسندیده و برابر عرف و عادت (به تمام و کمال) بپردازید. کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و بـرای خود دوسـتانی (نامشروع) برنگزینند. اگر پس از ازدواج، از ایشان زنا سر زد، عقوبت ایشان نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی: پنجاه تازیانه) است. ازدواج با کنیزان بـه هنگام عدم قدرت، برای کسی از شما آزاد است که ترس از فساد داشته باشد (و بترسد به مشقّتی دچار شود که به زنا منتهی گردد). و اگر شکیبائی ورزیـد (و از ازدواج بـا کنیزان خودداری کنید و بتوانید عفّت خود را مراعات دارید) برای شما بهتر است. و خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است. خداوند میخواهد (قوانین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند و شما را بـه راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود کند که پیش از شما بودهاند، و توبۀ (لغزشها و بـزهکاریهای پـیشین) شما را بپذیرد، و خداوند آگاه (از احوال بندگان است و قوانینی را برایتان وضع مینماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شریعت را صادر مینماید). خداوند مـیخواهـد تـوبۀ شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسانی کـه بدنبال شهوات راه میافتند، میخواهند که (از حقّ دور شـوید و به سوی باطل بگرائید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید). خداوند میخواهد (با وضـع احکام سهل و ساده) کار را بـر شما آسان کند (چرا که او میداند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شـده است (و در امر گرایش به زنان، تاب مقاومت ندارد).
*
در پایان جزء چهارم از زنان محارمی، سخن رفت که خودشان حرام بودند و آن در این فرمودۀ خداوند متعال آمده است:
(وَلاَ تَنکِحُواْ مَا نَکَحَ آبَاؤُکُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاء سَبِیلاً (22) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاَتُکُمْ وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاَّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَأَخَوَاتُکُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَآئِکُمْ وَرَبَائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُم مِّن نِّسَآئِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَکُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاَبِکُمْ وَأَن تَجْمَعُواْ بَیْنَ الأُخْتَیْنِ إَلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً) (23)
با زنانی ازدواج نکنید که پـدران شما با آنان ازدواج کردهاند. چرا که این کار، عمل بسیار زشتی است و (در پیش خدا و مردم) مبغوض بوده و روش بسیار نادرستی است، مگر آنـچه گذشته است (و در زمـان جاهلیّت بوده است که مورد عفو خدا قرار میگیرد). خداوند بر شما حرام نموده است ازدواج با مادرانتان، دخترانتان، خواهرانتان، عمّههایتان، خالههایتان، برادر زادگانتان، خواهر زادگانتان، مادرانی که به شما شیر دادهاند، خواهـران رضـاعیتان، مادران همسرانتان، دختران همسرانتان از مردان دیگر که تحت کفالت و رعایت شما پرورش یافته و با مادرانشان همبستر شدهاید، ولی اگر بـا مادرانشان همبستر نشده بـاشید، گناهی (در ازدواج بـا چنین دخترانی) بر شما نیست، همسران پسران صلبی خود، و (بالأخره اینکه) دو خواهر را با هم جمع آوریـد، مگر آنچه گذشته است (که با ترک یکی از آن دو خواهر، قلم عفو بر این کار که در زمان جاهلیّت واقـع شده است، کشیده خواهد شد). بیگمان خداوند بسی آمرزنده است (و گذشته را نادیده میگیرد، و) مهربان است (و در آنـچه بـرایـتان وضع میکند، حـال شما را مراعات میدارد).
امّا این تکمله: (وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء) متعلّق به زنان محارمی است که حرام هستند چون در حبالۀ نکاح مردان دیگری میباشند، و در پرتو ازدواج با آنان بر دیگران حرام شدهاند. این هم بدان خاطر است که اوّلین بند که در نظام جامعۀ اسلامی به رعایت آن فرمان داده شده است، پیاده گردد، و بنیاد اسلام بر پـایۀ خانواده برقرار شود، و خانواده جزئی از اجزاء و رکنی از ارکان کاخ با عظمت جامعه، به حساب آید، و از هر گونه گزندی بدور داشته شود، و حسبها و نسبها آمـیزۀ یکدیگر نگردد، آمیزهای که یا از (همگانی بودن) آمیزش جنسی، و یا از پخش زنا و آلوده شدن جامعه بدان، پدیدار میشود.
خانوادهای که بر پایۀ ازدواج آشکاری استوار میگردد، ازدواج آشکاری که در آن زنی تنها متعلّق به مردی است، و (احصان) - که به معنی حفظ و صیانت است به وسیلۀ چنین ازدواجی صورت پـذیر است. و چنین خانوادهای کاملترین سیستمی است که با فطرت (انسـان) و نیازمندیهای حقیقی او هماهنگی دارد، نیازمندیهای راستینی که از بشریّت انسان، سرچشمه میگیرد، و زندگی انسان، دارای هدفی بس بالاتر و والاتر از هدف حیوان است، هر چند که هدف زنـدگی انسان متضمّن هدف زندگی حیوان هم میباشد و آن را در لابلای خود حمل میکند.
خانواده در اسلام، اهداف جامعۀ انسانی را پیاده و به منصّۀ ظهور میرساند، همانگونه که بـرای چنین جامعهای صلح مطمئنّ، ببار میآورد: صلح درون، و
صلح منزل، و سرانجام، صلح جامعه. [2]
در یک نگاه گذرا ملاحظه میگردد که رعایت و نگاهداری کودک انسـان، نـیازمند به مـدّت زمـان درازتری از مدّت زمانی است که رعایت و نگاهداری بچّۀ هر حیوان دیگری بدان نـیازمند است. همچنین تربیتی که کودک انسان، بدان نیازمند است تا بتواند مقتضیات زندگی انسانی را با آن تشخیص دهد و به شعور اجتماعی مترقّی برسد، شعوری که در پرتو آن، انسان شناخت لازم را پیدا میکند، بسی طولانیتر از مدّت زمانی است که بچّههای سایر حیوانـات در آن پرورش لازمۀ جهان حیوانی خود را مییابند و از محیط زندگی پیرامون خویش شناخت حاصل میکنند. میل جنسی در حیوان حدّاکثر تا زمانی ادامه دارد که پیوند جنسی و عمل تلقیح و تـولید نسل، انـجام میپذیرد! ولی میل جنسی در انسان به هنگام تحقّق این هدف پایان نمیگیرد، و بلکه میل جنسی در انسان میان نر و ماده همیشگی است، و تماس مرد و زن تـا بدانجا ادامه مییابد که کودکان آنان آمادگی نگاهداری از خود و حفظ زندگی خویش را پـیدا میکنند، و میتوانند خوراک و تـوشۀ خودشان و نـیازمندیهای زندگیشان را فراهم سازند، و با تـوجّه به مقتضیات زندگانی انسانی، آموزش و پـرورش ایشـان تکمیل میگردد، و به سنّ و سالی گام میگذارنـد که به اندازهای اندوخته و پسانـداز، از تجارب و مـعارف انسانی را گرد آورده باشند که ایشان را شایستۀ شرکت در زندگی اجتماعی انسانی سازد، و در حمل بار امانت دانش و فرزانگی سهیم گرداند، به گـونهای کـه آنـان بتوانند، پیشرفت حاصل از زنجیرۀ نسلهای پـیاپی را فهم کنند، و آن را اوج دهند، و به نسلهای بعدی برسانند.
از اینجا پیدا است که لذّت جنسی رکن اصلی در زندگی نـر و ماده در دنـیای انسـانها نمیباشد، بلکه تـنها وسیلهای است که فطرت آن را در مرد و زن سـرشته است تا گرد هم آیند، و میانشان اتّصال حاصل گردد، و
در سایۀ این اتّصال، به وظیفۀ شرکت در تولید نسل و استمرار زاد و ولد عـمل کنند. (هوس) شخصی در استمرار ارتباط میان زن و مرد حاکم نـیست، بلکه (انجام وظیفه) حاکم در این امر است. انـجام وظیفه برای تولید نسل ناتوانی که ثمرۀ اتّصال جنسی آن دو است، و انجام وظیفه در حقّ جامعۀ انسانیی که تربیت این نسل را بر عهدۀ ایشان میگذارد تا آنگاه که نسل جدید میتواند همراه با جامعه، مسؤولیت انسانی را انجام داده و هدف از انسان بودن انسان را تحقّق بخشد. همۀ این اعتبارات، پیوند میان دو جنس را اگر بر قاعدۀ خانواده استوار باشد، سـیستم یگانۀ درستی قلمداد مینمایند. همچنین اختصاص یک زن به یک مرد را قانون صحیحی میدانند که چنین علاقه و رابطهای با بودن آن، دوام مییابد، و (انجام وظیفه( تنها به سبب لذّت و تنها به علّت هوس صورت نمیگیرد، و ایـجاد علاقه و استمرار آن در میان زن و مرد، و دوام آن به هنگام چارهجوئی معضلی و رفع مشکلی که در اثنای آن رخ میدهد، و همچنین گشودن گرهی که بناچار پیش میآید، فقط به خاطر لذّت و تنها به سبب هوس نمیباشد.
هر گونه تلاشی که برای سست گرداندن روابط خانواده انجام پذیرد، و هرگونه کوششی که برای لرزان ساختن پایهای انجام گیرد که خانواده بر آن استوار است - و آن انجام وظیفه نام دارد - تا (هوس) تـغییرپذیر و (جهش) عارضی و (شهوت) سرکش، جایگزین آن شود، تلاش بزهکارانهای خواهد بود. آن هم نه تـنها بدان خاطر که هرج و مرج و بیبند و باری و زنا و زناکاری و لجام گسیختگی را در جامعۀ انسانی شایع و پراکنده میسازد، بلکه بدان سبب که جامعۀ انسانی را درهم میکوبد و پایهای را که بر آن استوار است، ویران و نابود میگرداند.
از اینجا به اندازۀ گناهی پی میبریم که قلمهای مزدور و دستگاههای پلید بدان دست مییازند، قـلمها و دستگاههائی که برای سست نمودن روابط خانواده، و کوچک کردن و ناچیز جلوه دادن عقد ازدواج، و زشت و نـاشیرین نشان دادن پـیوند زنـاشوئی، بکار گرفته میشوند، و برای بزرگ جلوه دادن و بالا بردن شأن و مقام ارتباطهای مبنی بر هوس متغیّر، و عاطفۀ متهیّج، و علاقۀ جنسی سرکش، سخت بکار میافتند، و بدان اندازه که از شأن پیوند ازدواج میکاهد و آن را پائین میآورند، چنین ارتباطهای نـامشروع را میستایند و آنها را بالا میبرند!
هـمچنین بـه گسترۀ فرزانگی و ژرفای سخن عمربنالخطاب رضی الله عنهُ پی میبریم، بدانگاه که خطاب به مردی بیان فرمود که میخواست همسرش را طلاق دهد، بدین بهانه که دیگر دوستش نمیدارد: (وای بر تو! مگر خانه و خانواده جز بر عشق و محبّت بر چیز دیگری بنا نشده است؟! مراعات حال همدیگر کجا رفت؟ دوری از ننگ و عار کجا شد؟). عمر این سخن را از رهنمود یزدان سبحان و قرآن مـجید خطاب به گروه پاک و برگزیده بندگانش برگرفته است:
(وَعاشِرُوهُنّ بِالْمَعْرُوفِ , فَإنْ کَرِهْتُمُوهُنّ فَعَسى أنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً َویَجْعَلَ اللهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً)
با زنان خود بطور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هـم از آنـان (بـه جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائـی نگیرید) زیرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد.
این فرمان، بدان خاطر است که تا حدّ ممکن با احترام مقابل و تحمّل ناملایمات، منازل نگاهداری گردد و خانهها به ویرانهها تبدیل نشود، و با مقاومت در برابر هوسبازیهای دلها، و چارهسازی آنها، کاری کرد که دلها به خانه و کاشانۀ خود برگردند و صـفا و صـمیمیّت را بجای دعوا و کدورت در خود جای دهند. همچنین هرگز نباید رشتۀ مهر و وفای زناشوئی را برید، مگر آنگاه که همۀ گفتگوها پایان پذیرد و جملگی راههای صلح و ساز مسدود و ناگشوده ماند، تا نوباوگان و نوجوانان در این منازل آسوده بغنوند، و نسل جدید از تکانهای طوفان موقّت عاطفه، و هوسهای سرکش، و هوسبازیهای گذرا و بادپا، مصون و محفوظ شوند.
در پرتو این دید ژرف والا، سطح نگری و سادهنگری سست عنصران و شل و ویلانی هویدا و پیدا میگردد که امروزه چگونه ژاژخائی میکنند و هر نوع تـماس و ارتباطی را میستایند، مگر تـماس و ارتـباطی را که وظیفه بدان حکم میکند، و امانت نژاد بشری را به تمام و کمال مراعات میدارد، و آن عبارت است از پرورش نسلها بدانگونه که موجبات زندگی مترقّی انسانی را فراهم سازد، و نیز استوار داشتن مصلحت چنین نسلهای خردمند و مدبّر، نه مصلحت عواطف موقّت و زوال پذیر.
قلمهای ناپاک بیارزشی، و دستگاههای پست پلشتی، به همسری که دلش اندکی از همسرش رنجیده گردد، الهام میدارند که هر چه زودتـر دوستی برای خود برگیرد!
این ارتباط زشت و پلشت او را با چنین دوستی، (پیمان مقدّس) مینامند! در صورتی که ارتباط او را با چنان همسری (عقد قرارداد فروش تن) نام میدهند! خداونـد بزرگوار به هنگام سخن از زنـان حرام میفرمایند:
(وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء)
زنان شوهردار (بر شما حرام شدهاند).
با چنین فرمودهای، چنین زنانی را (حرام) قلمداد کرده است. این، فرمودۀ خدا است، و آن دیگر، سخن سست عنصران و شل و ویلانی است که برای درهم شکستن جامعۀ بشری و پخش فساد و گناه در آن اجیر شدهاند.
(وَاللهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدی السَّبیلَ).
خداوند حق میگوید و به راه راست راهنمائی میکند. (احزاب / ٤) تلاشهای پیاپی و جهتداری همیشه برای پدید آوردن مـیزانها و معیارها و جهانبینیهای جامعه انجام میگیرد، میزانها و معیارها و جهانبینیهائی که خداوند آنها را نمیخواهد و بدانها راضی نمیباشد. کوششهای منظّم و هدفداری دائماً برای برپائی پایههای زندگی و ایجاد ارتباطاتی انجام میپذیرد که آفریدگار هستی آنها را بنیانگذاری نکرده است و بدانـها رسمیّت نبخشیده است. تلاشها وکوششها میگردد تا مردمان را به راهی بکشانند که جدای از راهی باشد که یزدان جهان آن را برای انسانها مقرّر داشته و معیّن فرموده است ...
خط دهندگان چنین تلاشهائی گمان میبرند که سرانجام کـوششهایشان منتهی میگردد به درهـم شکستن ستونهای جامعۀ اسلامی، و نابودسازی زندگی مسلمانان در داخل کشورها و سـرزمینهای اسلامی! بدانگونه که دیگر بر سر راه آنان، موانعی نمیماند که در چنین کشورها و سرزمینهائی بتواند جلو آزمندیهای دیرینۀ ایشان را بگیرد. آن هم چنین چیزی وقتی میسّر است که عقائد راستین ساکنان آنجاها فرو ریزد، و اخلاقشان تباهی گیرد، و بنیاد جوامعشان فرو پاشد ... امّا بدانند که آفت انجام چنین کاری در ایـن حدود و ثغور متوقّف نمیگردد. بلکه آتش ایـن بلا، دامنگیر جمل جوامع بشری میشود، و درهـم شکستن ستونهای جامعۀ اسلامی همراه خواهد بود با درهـم شکستن ستونهای جامعۀ انسـانی، و درهـم شکستن جامعۀ بشری از عناصری که بردارندگان امانت بزرگ بشری هستند، یعنی امانت زندگی مترقّی انسانی. این کار وقتی است که جامعۀ بشری را از چنین عـناصر مفیدی محروم کرد. کدام عناصر؟ مراد فرزندانی است که در فضای آرام و مطمئن خانواده پرورش یابند. فضای آرامی که از طوفانهای شهوات سرکش، و از هوسهای گذرا و هواهای بادپا ایمن باشد. فرزندانی که سزاوار حمل امانت جملگی نژاد بشـری باشند. آن امانتی که تافتۀ جدا بافتهای است و جدای از تولید نسل حیوانی است، و تنها نزدیکی شهوانی مبنی بر اساس (عواطف) صرف نیست، نزدیکی هوسبازانهای که انجام (وظیفۀ) مطمئن ثابت آرام از گسترۀ آن، بدور داشته میشود.
بدینگونه بر همۀ نژاد بشری، نفرین نازل میگردد، چرا که خودش خویشتن را درهم میشکند، و نسل حاضر آن، آیندۀ نسلهای آینده را ویران میسازد، تا لذّات خود را فراهم و شهوات خویش را مهیّا نماید، و نسلهای آینده را نفرین زده گردانـد، و بدین منوال، فرمان خدا برای نابودی شورندگان بر فرمان و فطرت و رهنمودش صادر میگردد، و جملگی نژاد بشری مزۀ سرانجام سوء کار نـامیمونشان را میچشند، مگر آن گروهی که خدا بدیشان رحـم کند در سایۀ جماعت مؤمنانی که فرمان خدا را در زمین پـابرجا و برنامۀ یزدانی را در آن اجراء مینمایند، و دست مردمان را میگیرند و به فرمان یزدانشان رهنمود میگردانـند، و ایشان را از شرّ و بلای نابودکنندهای میرهانند که با دست خودشان برای خودشان تهیّه میبینند و گمان هم میکنند که آنان تنها سرزمینهای اسلامی را درهم فرو میریزند تا با تلاشهای جهتدار پـلیدی که قلمها و دستگاههای موجود در داخل خود ایـن سـرزمینها عهدهدار آن کوششها است، مـوانع موجود در سرزمینهای اسلامی از سر راه، برداشته شود.
*
(وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ)
زنان شوهردار (بر شما حرام شدهاند) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسلمانان با کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صـورت نکاح شـوهران با اسارت هـمسران لغـو میگردد و بـعد از زدوده شدن رحم ایشان،) برای شما حلال میباشند.
این استثناء مربوط به خانمهائی است که در جنگهای جهاد اسلامی اسیر میشدند و در سرزمین کفر و جنگ شوهرانی داشتند. به سبب دوری از سرزمین خود، پیوندشان با همسران کافرشان گسیخته میگردید، و از زمرۀ زنان شوهردار خارج میگشتند، و در سرزمین اسلام بیشوهر میماندند. چنین زنانی یک حیض برای زدوده شدن رحمشان بسنده بود، و پس از آن خالی شدن رحمشان از حمل نمودار میگردید و معلوم میشد که ایشان حامله نمیباشند. بعد از آن - اگر مسلمان میشدند - ازدواج با آنان حلال میگردید، یا کسی که چنین خانمهائی سهم غنیمت او مـیشدند، از آنجا که کنیز وی میگشتند، میتوانست بدون ازدواج با ایشان نزدیکی زناشوئی کند، خواه مسلمان میشدند و خواه مسلمان نمیگردیدند.
در جزء دوم فی ظلال القرآن، از موضع اسلام در امر بردگی سخنگفتیم ... و به هنگام تفسیر آیۀ:
(حَتّى إذا أثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاق فَإمّا مَنّاً بَعْدُ وَإمّا فِداءً ; حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أوْزارَها).
هنگامی که ایشان را با کشتن و مجروح کردن، ضعیف کردید و از پای درآوردیـد، بدین هنگام (اسیران را) محکم ببندید. بعدها یا بر آنان منّت میگذارید (و بدون عوض آزادشـان میسازید) و یا (در برابـر آزادی از آنان) فدیه میگیرید (خواه با معاوضۀ اُسراء و خواه با دریافت اموال. این وضع همچنان ادامه خواهـد داشت) تا جنگ بارهای سنگین خود را بر زمین مینهد و نبرد پایان میگیرد. (محمّد /4) در سورۀ (محمّد) در جزء بیست و ششـم، بگونۀ دیگری راجع بدین مسأله سخن به میان آمده است. میتوان بدان موارد مراجعه کرد.
در اینجا به بیان این نکته اکتفاء میکنیم که اردوگاه اسلامی در مسألۀ بردگی اسیران جنگی با دشمنانش آنگونه رفتار میکرد که دشمنانش بر اثر پذیرش قانون بردگی با اردوگاه اسلامی رفتار میکردند. با وجود این که نوع معاملۀ اردوگاه اسلامی با بردگان و رعایت انسانیّت ایشان، با نوع معاملۀ دشمنان با بردگان، زمین تا آسمان تفاوت داشت، و لیکن اردوگاه اسلامی راهی جز پذیرش بردگی اسیران نداشت. چرا که بردگی اسیران یک سیستم جهانی بود و اسـلام نمیتوانست یک طرفه آن را باطل قلمداد کند. اگر چنین میکرد، مسلمانانی که اسیر میشدند، برده میگشتند، در صورتی که کافرانی که اسیر میشدند، آزاده میگشتند، و اردوگاههای دشمن، چشم طمع به حملۀ بدیشان میدوخت، و از عواقب بد هجوم، آسوده خاطر میشدند، و بلکه سود برده و غـنیمت آورده برمیگشتند.
از اینجا بود که میبایست خانمهای برده کافری در جامعۀ اسلامی وجود داشته باشند. امّا چگونه با ایشان رفتار میشد؟ مسلّماً سرشت آنان بدین بسنده نمیکرد که بخورند و بنوشند. بلکه نیاز فطری دیگری در میان بود که بناچار میبایست آن را برآورده سازند. اگر این کار را نمیکردند، زنا سراسر جامعه را میآلود و ناپاکش مینمود. مسلمانان هـم نمیتوانستند با چـنین خانمهائی که هنوز کافرند، ازدواج کنند. چرا که پـیوند زناشوئی میان مرد مسلمان و زن مشرک حرام است[3] دیگر راهی نمیماند جـز یک راه، و آن حلال کردن نزدیکی زناشوئی است با ایشان بدون ازدواج، مادام که مشرک باشند، البته پس از زدوده شدن رحم خانمهای شوهردارشان و گسستن پیوندشان با شوهران مانده در سرزمین کفر و جنگ.
*
پیش از این که روند قرآنی حکم زنان حلال را بدنبال ذکر چنین خانمهای حرامی بیان دارد، قانون حرام کردن و قانون حلال نمودن را به هم پیوند مـیدهد، و منبع حرام کردن و حلال نمودن را ذکر مینماید، منبعی که جز او کسی را نسزد که حرام کند و یا حلال سازد، یا اصلاً قانونی را برای هیچ یک از کار و بار زندگانی مردمان از پیش خود وضع کند:
(کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ )
این را خدا بر شما واجب گردانده است، واجبات او را مراعات دارید.
این پیمان خدا با شما و واجب الهی بر شما است ... لذا این قضیهای نیست که دلبخواه بوده، یا عرفی نیست که از آن پیروی گردد، و یا بر جای ماندههای محیطی نیست که حکمفرما باشد. بلکه وظیفه و واجب خدائی و عهد و پیمان الهی است. این مصدر و منبعی است که باید حلال و حرام را از آن دریافت دارید، و باید آنچه را که بر شما واجب و لازم میگرداند، مراعات نمائید، و خلاصه هر آنچه راکه بر شما واجب نموده است، و هر پیمانی را که با شما بسته است، انجام آنها از شما خواسته میگردد و دربارۀ یکایک آنها مورد بازخواست قرار میگیرید.
از آنچه ملاحظه میگردد برمیآید که چیزهائی که قرآن در آیههای گذشته حرام فرموده است، بیشتر آنها در دورۀ جاهلیّت نیز حرام بوده است و در عرف جاهلیّت هم آزاد نبوده است، مگر زنانی که پدران با آنان ازدواج کردهاند، همچنین گرد آوردن دو خواهر در یک زمان تحت حبالۀ نکاح. البتّه ازدواج با همسران پدران در خود عرف جاهلی نیز زشت و ناپسند بوده است. چنین ازدواجی ازدواج (مقیت) - مشتق از مقت - نام داشت[4]. هنگامی که قرآن شرف نزول پیدا کرد، این چیزهای حرام را حرام اعلام کرد، و در حرام کردن آنها توجّهی به عرف جاهلیّت ننمود، و بلکه خداوند بزرگوار فرمود:
(کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ )
این را خدا بر شما واجب گردانده است، واجبات او را مراعات دارید.
این پسودهای است که باید در مقابل آن، اندکی ایستاد تا حقیقت قانون اعتقادی در اسلام روشن گردد، و حقیقت قانون فقهی هویدا شود. چرا که روشنگری در کارهای زیادی از کارهای زندگی واقعی ما برایمان سودمند خواهد بود:
اسلام مقرّر میدارد: اصل یگانهای که قانون مردم بر آن پابرجا است، فرمان خدا و اجازۀ او است. چرا که تنها فرمان و اجازۀ یزدان، اوّلین و آخرین سرچشمۀ
سلطه و قدرت است و بس. لذا هر چیزی که بر ایـن اصل بنیاد نگردد، از پایه باطل است و قابل تصحیح دوباره نبوده و ارزش تجدید نظر مجدّد را ندارد. آخر جاهلیّت و همه چیز آن از اساس باطل است - جاهلیّت عبارت است از هر وضعی که وجودش را از آن اصل صحیح یگانه بـرنگرفته است - بلی جاهلیّت و همۀ جهانبینیها، ارزشها، معیارها، عرفها، تقلیدها، و مقرّرات و قوانین آن، باطل و پوچ است. اسلام وقتی که بر زندگی سیطره پیدا میکند و آن را میگردانـد، سراسـر زندگی را بدست میگیرد، و کار و بار را جملگی به زیر فرمان میکند. برای حصول این امـر، پیش از هر کاری بر اوضاع جاهلی و همۀ ارزشها و عرفها و مقرّرات آن خط بطلان میکشد، چون جاهلیّت از اساس باطل بوده و غیرقابل تصحیح و تجدید نظر است. اسلام هنگامی که عرفی را پابرجا دارد که در جاهلیّت حکمفرما بوده است، آن را به استناد این که در جاهلیّت بوده است در شکل اصلی جای نمیگذارد، بلکه آن را از نو برابر فرمان خدا و اجازۀ او، مقرّر و در قالبی تازه عرضه میدارد، و بگونهای که در جاهلیّت بوده ساقط و مردود قلمداد شده، و از دیدگاه شریعت، وجودش منتفی است.
همچنین هنگامی که فقه اسلامی در برخی از مسائل به (عرف) حواله میدارد، پیش از هر چیز از جانب خود به عرف، سلطه و قدرت می بخشد. یعنی به فرمان خدا در برخی از مسائل، عرف، و آن قانونی پیدا میکند و بـا استمداد از سلطۀ شارع - که خدا است - نیرو میگیرد و رسمیّت مییابد، نه با اسـتمداد از مـردمان و نـه از محیطی که قبلاً چنین عرفی را پذیرفتهاند و در برابرش سر فرود آوردهاند. چرا که سر فرود آوردن محیط در برابر چنین عرفی بدان سلطه و توان نمیبخشد ... هرگز!هرگز ... بلکه چیزی که به عرف نیرو میدهد و آن را توانمند میسازد، اعتبار دادن بدان از سوی شارع جهان، یعنی یزدان سبحان است. هرگاه پروردگار هستی، عرفی را در بعضی از مسائل اعتبار داد و مصدری از مصادر شرع، قلمدادش فرمود، رسمیّت مییابد، در غیر این صورت بر بطلان اصلی خود میماند، چرا که از دستور خدا مدد نگرفته است. دستور خدائی که تنها او سرچشمۀ قدرت است و سزاوار حکومت. ایـن خدا است که دربارۀ قوانین و مقرّراتی که جاهلیّت آنها را وضع کرده است و خداوند بدان اجازه نداده است میفرماید:
(أمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِّنْ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللهُ ؟)
شاید آنان انبازها و معبودهائی دارند که برای ایشان دینی را پدید آوردهاند که خدا بدان اجازه نداده است (و از آن بیخبر است؟). (شوری / ٢١) این فرموده، اشاره بدان دارد که تنها خدا است که قانون وضع میکند، پس ممکن است که آنان خدایانی داشته باشند که برای ایشان قانونگذاری کنند و چیزی را که خدا بدان اجازه نداده است، برایشان حلال و آزاد گردانند؟!
مادۀ مهمّی که پسودۀ زیر:
(کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ )
این را خدا بر شما واجب گردانده است.
بدان اشاره دارد، نصوص قرآنی، آن را مقرّر و مؤکّد میدارد، بدانگاه که از قانونگذاری سخن میرود. بارها و بارها قرآن از قانونگذاری سخن رانده است و در آن مناسبات، به سرچشمهای اشاره شده است که وضـع قوانین میکند و به قوانین قوّت و قدرت میبخشد. و برعکس وقتی که به قوانین جاهلیّت اشاره مینماید و عرف و جهانبینیهای جاهلیّت را به تصویر میکشد، اغلب به دنبال آن چنین فرمودهای را بیان میدارد:
(ما أْنْزَلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
هرگز خداوند دلیل و حجّتی (بـر صحّت آنها) نازل نکرده است.
این بدان خاطر است که پـیشاپیش هرگونه توان و سلطهای را از چنین قوانینی بگیرد، و علّت بطلان آنها را بیان دارد، و آن عدم صدور از آن سرچشمۀ یگانۀ راستین است.
اصلی را که در اینجا بیان میداریم، چیز دیگری است و جدای از اصل مشهور در قوانین اسلامی است. اصلی که از آن سخن میرانیم این است: اصل در اشیاء، حلال بودن است، مادام که نصّی برای حرام کردن آن نیامده باشد. اصل در اشیاء حلال بودن، هم برابر فرمان و اجازۀ خداوندگار است و برمیگردد به اصلی که کیفیت آن را بیان داشتیم. سخن ما دربارۀ چیزی است که جاهلیّت خودسرانه بدون رجوع به قوانین الهی، آن را وضع میکند و مقرّر میدارد. چنین قانونی سراسر باطل و پوچ خواهد بود، تا زمانی که قانون خدا از آن سخن میراند و آنچه لازم باشد از نو بیان میدارد. وقتی که قانون خدا از آن سخن گفت، مشروعیّت مییابد و کسب اعتبار میکند و قدرت اجرائی خواهد داشت.
*
پس از این که روند گفتار، به بیان محرّمات میپردازد و آنها را به فرمان پروردگار و پـیمان آفریدگار پـیوند میدهد، سخن میراند از جولانگاهی کـه انسان در گسترۀ آن میتواند به انگیزهها و خواستهای درونی ازدواج پاسخ دهد، و راهی را روشن میسازد که خداوند دوست میدارد، زنان و مردان از آن راه بـا همدیگر تماس بگیرند و برای تشکیل خانهها و ایجاد بنیادهای خانوادهها با یکدیگر نزدیکی کـنند. هـمچنین بیان میشود که بهرهمندی از این نزدیکی، باید کاملاً جدّی بوده و به هنگام نظافت و طهارت باشد، نظافت و طهارتی که شایستۀ این کار سترگ و امر بزرگ است:
(وَأُحِلَّ لَکُمْ - مّا وَراءَ ذلِکُمْ - أنْ تَبْتَغُوا بِأمْوالِکُمْ… مُّحصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ ... فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أجُورَهُنبَ- فَریضَةً , وَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ . إنَّ اللهَ کانَ عَلیماً حَکیماً).
برای شما ازدواج با زنان دیگری جز اینان (یعنی جز زنان مؤمن حرام) حـلال گشته است و میتوانید با اموال خود (از راه شرعی) زنانی را جویا شـوید و بـا ایشان ازدواج کنید (بدان شرط کـه مـنظورتان زنـا و دوست بازی نباشد و) پاکدامن و از زنا خویشتندار باشید. پس اگر با زنی از زنان ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریّۀ او را (چنانکه مقرّر است بدون کم و کاست و در موعد خود) بپردازید، و ایـن واجبی (از واجبات الهی) است. و بعد از تعیین مـهریّه، گناهی بـر شما نیست در آنچه میان خود بر آن توافق مینمائید (مثلاً اینکه همسر با رضا و رغبت از مقداری از مهریّۀ خود چشمپوشی کند، و یا شوهر مشتاقانه مقداری بر اندازۀ مهریّه بیفزاید). بیگمان خداوند (پیوسته بر مصالح بندگان خود) آگاه (و در احکامی که برای آنان وضع مینماید) حکیم بوده (و میباشد).
غیر از این زنان حرامی که از ایشان سخن رفت، ازدواج با سایر زنان، آزاد و حلال میباشد، و کسانی که خواهان زنانند با پرداخت اسالشـان - یـعنی دادن مهریّه به زنان - از خانمها خواستگاری میکنند، نه این که مراد این باشد که ناموس آنان را بدون ازدواج بطلبند. بدین علّت فرموده است:
(مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ)
پاکدامن و از زنا خویشتندار باشید.
این گفته، قیدی و شرطی برای جستن با اموال است، و پیش از تکمیل جمله و قبل از ادامۀ گفتار، بیان گشته است. به بیان این قید در شکل آیاتی و مثبت، یعنی: (مُحْصِنینَ) بسنده نشده است، بلکه بدنبال آن شکل دیگری از آن، ولی به صورت منفی قرار گرفته است، یعنی: (غَیْرَ مُسافِحینَ) ، این برای تأکید و روشنگری بیشتر به هـنگام وضع قوانین و مـقرّرات است ... همچنین بدین منظور است که نخست شکلی از سرشت پیوندی را به تصویر کشاند که خداوند دوستش میدارد و آن را میپسندد، یعنی: پیوند زناشوئی. و بعد شکلی از سرست پیوندی را پیش چشم دارد که یزدان جهان
دوستش نمیدارد و آن را نمیپسندد، یعنی: پـیوند دوست بازی یا زناکاری ... هر یک از دوستبازی و زناکاری هم در جامعۀ جاهلیّت موجود و مشهور بود و چنین جامعهای آنـها را به رسمیّت میشناخت! در سخنی که از عائشه علیهما السّلام روایت شده است، آمده است: (ازدواج در جاهلیّت چهار نوع بوده است: ازدواجی که امروزه مردمان انجام میدهند. مردی از مردی مادر یا دخترش را خواستگاری میکرد و مـهریّۀ او را میپرداخت و با وی ازدواج میکرد. نوع دیگری از ازدواج بدین صورت بوده است که مردی به زنش - بعد از پاک شدن از عادت ماهانه - میگفت: کسی را به پیش فلان مرد بفرست و او را پیش خود بخوان و از وی بارور شو! دیگر شوهرش با زنش نزدیکی نمیکرد تا نشانۀ حاملگی او از آن مردی که میخواست از وی بارور گردد هویدا میگردید! هنگامی که نشانۀ حاملگی دیده می شد، شوهر اگر دوست میداشت میتوانست با زنش نزدیکی کند. شوهر این کار را بدان خاطر میکرد که میخواست فرزندی نواده برای وی زاده شود! این نـوع ازدواج را ازدواج استبضاع، یعنی زنـاشوئی باروری میگفتند ... قسم دیگری از ازدواج، بدین شکل بوده است: گروهی کمتر از ده مرد گرد میآمدند و به پیش زنی میرفتند و همه با او نزدیکی میکردند. هنگامی که حامله میگردید، پس از وضع حمل، چنین زنی کسی را به پیش یکایک آنان میفرستاد و ایشان را به پیش خود میخواند. هیچیک از ایشان نمیتوانست از حضور خودداری کند. هنگامی که جملگی گرد میآمدند، بدیشان میگفت: میدانید که چه کردهاید و هم اینک فرزندی را زادهام! نام مردی از میان آنان را میبرد و میگفت: ای فلانی این پسر تو است. دیگر از این لحظه به بعد کودک متعلّق به چنین مردی میشد، و او نمیتوانست از پذیرش آن سر باز زند. نوع چهارم ازدواج بدین گونه بوده است: مردان بسیاری به پیش زنی رفت و آمد میکردند، و او هم خویشتن را در اختیار همگان قرار میداد. چنین زنانی فاحشههائی بودند که بر سر در خانههای خود پرچمهائی دالّ بر فاحشهگری نصب میکردند و هر کس که میخواست میتوانست به نزد آنان برود. پس از حاملگی و وضـع حمل، جملگی در پیش او گرد میآمدند و قیافهشناسی را دعوت میکردند و او فرزند را به هر کس که میخواست نسبت میداد، و آن مرد پسر را برمیگرفت. و پسر به نام او خوانده میشد و چنین مردی نمیتوانست از پذیرش او سرپیچی کند.) [5]
نوع سوم و چهارم، همان پیوند نامشروعی است که نصّ قرآنی آن را نمیپذیرد و مردودش میدارد، هـم دوست بازی آن را و هم زناکاری آن را ... نوع اوّل آن همان ازدواج مبارکی است که قرآن خواهان آن است و از انسانها میخواهد چنین شیوهای را پیشۀ خود سازند ... اما نوع دوم، ما نمیدانیم بدان چه نامی دهیم و چه چیزش بنامیم!!!
قرآن سرشت نوع اوّل را به تصویر می کشد، نوع ازدواجی را که خداوند می پسندد، و (احصان) یـعنی مایۀ خویشتنداری از گناه میگردد، و سراپا حفاظت و صیانت و حمایت و وقایت است. چنین ازدواجی باعث حفظ حرمت و عفّت زن و مرد میشود... در اینجا واژۀ (مُحْصِنینَ) با صیغۀ اسم فاعل، و در جای دیگری (مُحْصِنینَ) با صیغۀ اسم مفعول ذکر شده است. هر دو از مصدر (احصان) و معنی هر دو در ازدواج پاک و پاکیزه و استوار و راستین خلاصه میشود که مایۀ حفظ خانه و کاشانه و فرزندان میگردد و بنیاد خانواده را بر پایۀ استوار و پایداری برجای میدارد.
نوع دیگر: (سِفاح ) یعنی زناکاری است ... این واژه باب مفاعلۀ مادّۀ (سفح) است که به معنی ریختن آب در دامنۀ پست و ناپاکی است! در مسافحه، مـرد و زن شرکت میجویند و آب زندگانی را دور میریزند، آب زندگانیی که خداوند آن را سبب امتداد نوع بشر و اوجگیری ایشان از راه اشتراک مرد و زن در تولید نسل و تربیت و پرورش و مراقبت از فرزندان قرار داده است. امّا برخی از زنان و مردان آب زنـدگانی را در پای لذّت آنی و خوشی گذرا میریزند. چنین آبی را در دامنۀ پست و ناپاک میریزند! دامنهای که زن و مرد را از کثافت بدور نمیدارد، و نژاد را از تـلف شدن رهائی نمیبخشد، و خانه و کاشانه را از ویرانی نجات نمیدهد.
بدین منوال، تعبیر قرآنی دو شکل کامل زندگی را به تصویر میکشد، آن هم در دو کلمه نه بـیشتر! و لیکن شکل مقبول را به تمام و کمال میآراید، و شکل مردود را کاملاً زشت و بد مینمایاند. در ضمن حقیقت هر دو شکل را - آن گونه که در واقعیّت زندگی وجود دارند - مقرّر و معیّن میدارد ... ایـن هم از زیـبانگاریهای بیانگری در قرآن است[6].
پس از پرداختن از قید: با اموال جویا شدن، برمیگردد و چگونگی جویائی با اموال را معیّن و مشخّص میدارد:
(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أجُورَهُنَّ فَریضَةً)
اگر با زنی از زنان ازدواج کردید و از او کام گرفتید، باید که مهریّۀ او را (چنانکه مـقرّر است، بـدون کم و کاست و در موعد خود) بـپردازیـد، و ایـن واجبی (از واجبات الهی) است.
قرآن مـهریّۀ زن را در برابر بهرهمندی از او واحب میدارد. لذا کسی که میخواهد از زنان حلال - زنانی غیر از زنان حرامی که نامشان گذشت - بهرهمند شود، راه آن، این است که جویا شدن برای پرهیزگاری و دوری از گناه باشد. یعنی از راه ازدواج انجام گیرد، نه از راه دیگری. بر شوهر، پـرداختن مـهریّۀ زن واجب میباشد و باید آن را بپردازد، نـه این که سنّت یا مستحب بوده و به عنوان صدقه یا نیکی در حقّ وی بدو داده شود. چرا که مهریّه حقّ زن است و بر گردن
شوهر واجب میباشد و باید آن را اداء نماید. همچنین مرد نمیتواند زن را تصاحب کند، بدون این که در مقابل، عوضی را بپردازد، بدانگونه که در برخی از احوال در زمان جاهلیّت رخ میداد. همحنین مرد نمیتواند زن را با زن مبادله کند و زن به زن دهد، بدانگونه که در ازدواج شغار - یعنی زن را با زن مبادله کردن - در جاهلیّت مرسوم بود. آن هم بدین شکل انجام میپذیرفت که مردی خانمی را به زنی میگرفت . در مقابل این که او نیز به ولی زن، زنی را بدهد! انگار که آن دو زن دو حیوان، یا دو چیز بیجانند!
پس از بیان این حقّ زن و ذکر وجوب آن، دروازه را طاق باز میگذارد، برای هر آنچه شوهر و همسر میان خود بر آن توافق میکنند و مطابق مقتضیات زندگی مشترک خـویش بر آن میروند و به احساسات و عواطف همدیگر پاسخ میگویند:
(وَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ ).
بعد از تعیین مهریّه، گناهی بر شما نیست در آنچه میان خود بر آن توافق مینمائید (مثلاً اینکه همسر با رضا و رغپت از مقداری از مهریّۀ خود چشمپوشی کند و یا شوهر مشتاقانه مقداری بر اندازۀ مهریّه بیفزاید).
گناهی بر آن دو نخواهد بود در این که همسر از مهریّه صرف نظر کند، خواه از همۀ آن و خواه از مقداری از آن. البته چنین کاری باید وقتی انجام پذیرد که مهریّه ذکر و تعیین گردد، و به عنوان حقّی کاملاً در اختیار او قرار داده شود، و در آن تصرّف کند، همانگونه که آزادانه در اموال دیگر خود تصرّف میکند. همچنین بر شوهر و همسر گناهی نخواهد بود در ایـن که شوهر مهریّه همسر را بیشتر تعیین کند یـا بعدها بر مـقدار مهریّۀ بیفزاید. چرا که این کار بـدو مربوط است، و چنین اموری واگذار میگردد به رضایت شوهر و همسر تا آن گونه که بر آن آزادانه و بزرگوارانه توافق دارند و بدان خشنودند، انجام دهند.
پس از آن، پیرو سخن فراز میآید و این احکام را به سرچشمهشان پیوند میدهد، و پرده از دانش روشنگر و
حکمت والا منشی برمی دارد، که در فراسوی آن احکام قرار دارند:
(إنَّ اللهَ کانَ عَلیماً حَکیماً).
بیگمان خداوند (پیوسته بر مصالح بندگان خود) آگاه (و در احکامی که برای آنان وضع مینماید) حکیم بوده (و میباشد).
این خدا استکه چنین احکامی را وضع فرموده است. آنها را هم با دانش از روی حکمت، وضع نموده است ... در نتیجه دل مسلمان مـتوجّه میگردد کـه احکام یکایک کار و بار زندگانی خود را از کجا دریافت میدارد - ویژهترین آنها چیزی است که مربوط به شوهر و همسر است - و مسلمان بدین احکامی که دریافت میدارد، اطمینان دارد و متوجّه است که آنها از دانش و بینش شایسته جوشیده و دارای فلسفه و حکمت بایسته خود است.
*
زمانی که شرایط زندگی مرد مسلمان بگونهای بود که نتوانست با زن آزادهای ازدواج کند و نتوانست تا وقت حصول ازدواج با آزادهای، خویشتنداری کند، بدو اجازه داده شده است که با زن کنیزی ازدواج نماید:
( وَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلاً أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُمْ بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (25)
اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزادۀ مؤمن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مؤمنی ازدواج نماید. خداونـد آگاه از ایمان شما است. (از ازدواج بـا کنیزان مؤمن سرپیچی نکنید، چرا که) برخی از برخی هستید (و شما و ایشان در برابر دین، یکسان میباشید)، لذا با اجازۀ
صاحبان آنان با ایشان ازدواج کرده و مهریّۀ ایشان را زیبا و یسندیده و برابر عرف و عادت (به تمام و کمال) بپردارید. کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و برای خود دوستانی (نامشروع) برنگزینند. اگر پس از ازدواج، از ایشـان زنا سر زد، عقوبت ایشان نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی: پنجاه تازیانه) است. ازدواج با کنیزان به هنگام عدم قدرت برای کسی از شما آزاد است که ترس از فساد داشته باشد (و بترسد به مشقّتی دچار شود که به رنا منتهی گردد). و اگر شکیبائی ورزید (و از ازدواج با کنیزان خودداری کنید و بتوانید عفّت خود را مراعات دارید) برای شما بـهتر است. و خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است.
این دین با (انسان) در حدود فـطرت، تـاب و توان واقعیّت، و نیازمندیهای حـقیقی او مـعامله مـیورزد. زمانی که این آئین، دست انسان را میگیرد تا او را از حضیض زندگی جاهلی بلند گرداند و به اوج زندگی اسلامی برساند، از فطرت، توان، واقعیّت، و نیازمندیهای حقیقی او غافل نمیگردد، بلکه در راه رسیدن به بلندای والای زندگی اسلامی، همۀ آنها را پیش چشم میدارد. آئین آسمانی اسلام، واقعیّت جاهلی را واقعیّتی نمیداند که از آن چارهای نباشد. بلکه واقعیّت جاهلی را واقعیّتی پست و فرودین میشمارد. اسلام آمده است تـا بشریّت را از گودال چنین واقعیّتی بدر آورد و به مقام والایش برساند. اسلام واقعیّت (انسان) را از نظر فطرت و حقیقتی که دارد در نظر میدارد. توان انسان هم برای ترقّی و اوجگیری یکی از واقعیتها است. لذا واقعیّت، تنها در لجنزار جاهلیّت، غلط خوردن نیست، هر نوع جاهلیّتی که باشد. این هم بخشی از واقعیّت است که انسان - به سبب سرشتی که بر آن سرشته شده است - توان بالا رفتن و والائی یافتن را دارد و میتوانـد از داخل آن لجنزار هم برخیزد. این خدا است که (واقعیّت انسان) را جملگی میداند، چرا که خدا (حقیقت انسان) را جملگی میداند. او است که انسان را آفریده است و میداند که در اندرونش چه میگذرد و دلش بدو چه میگوید:
(ألا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ الّلطیفُ الْخَبیرُ)
مگر کسی که (مردمان را) آفریده است (حال و وضع ایشان را) نمیداند، و حال این که او دقیق و بـاریکبین بس آگاهی است؟!. (ملک / 41) در جامعۀ اسلامی نخستین، بردگانی از جنگها بـدست میآمدند. بعدها بدون دریافت مبلغی، بر آنان منّت نهاده آزادشان میکردند، و یا این که در عوض آزاد کردن اسیران مسلمانان آزاد میگشتند، و یا این که در برابر پرداخت مال - با توجّه به شرائط و ظـروف گوناگون موجود در میان مسلمانان و دشمنان جنگی ایشان - آزادی خود را باز مییافتند ... اسلام چنین کنیزکانی را ملک یمین بشمار آورده است و آیۀ پیشین دربارۀ ایشان شرف نزول پیدا کرده است. برای صاحبان کنیزکان نزدیکی زناشوئی را آزاد نموده است و واقعیّت سرشت ایشان را در نظر داشته است، بدانگونه که قبلاً گفتیم. نزدیکی زناشوئی یا با ازدواج با ایشان صورت میگیرد - این هم وقتی است که کنیزکان مؤمن باشند - یا بدون ازدواج با آنان، پس از زدوده شدن ارحام خانمهائی که پیش از اسارت در شهر و دیـار خـود شوهردار بودهاند. زدوده شدن ارحامشان با یک عادت ماهانه ... امّا باید در نظر داشت که اسلام نزدیکی زناشوئی با کنیزکان را جز برای صاحبانشان آزاد نکرده است، مگر این که با ایشان ازدواج شود. برای کنیزکان هم جائز ندانسته است که در جامعه، ناموس خود را در برابر دریافت مزد به معرض فروش گذارند، و برای صاحبان ایشان هم مباح نفرموده است که کنیزکان خود را در جامعه رها کنند تا از راه زنا برایشان دارائی فراهم آرند و به حساب ایشان جامعه را بیالایند!
قرآن در این آیه، شیوۀ ازدواج با آنان، و شرائط آزادی چنین ازدواجی را سر و سامان میدهد:
(وَمَنْ لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمناتِ , فَمِن مَّا مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ).
اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزادۀ مؤمن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مؤمنی ازدواج نماید.
اسلام ازدواج با زن آزاده را در صورت توان - یعنی داشتن قدرت مالی برای ازدواج با آزاده - ترجیح میدهد. چرا که آزادگی زن آزاده سبب میشود که او عفّت خود را نگاه دارد، و بدو میآموزد که چگونه ناموس خویش را مصون، و به چه شکل، احـترام شوهرش را محفوظ نماید. چنین زنانی (مُحْصَنات) بشمارند، نه این که در اینجا مراد از (مُحْصَنات) زنان شوهردار باشد. چرا که قبلاً از تحریم ازدواج با زنان شوهردار سخن به میان آمده است. لذا (مُحْصَنات) به معنی زنان آزاده است. در پرتو آزادگی، عفّت و ناموس خود، و حرمت و احترام شوهران خـویش را نگاه میدارند. آزادگی به دلهایشان شکوه میبخشد و به زیر حجاب کرامت و بزرگواریشان میکشد، و ضمانتهای اجتماعی زندگی را برایشان افزون میسازد. آخر زن آزاده دارای خانواده و خاندان و آوازه و نام و ننگ است، و کسانی دارد که او را میپایند و مراقبتش مینمایند. خود او نیز از ننگ و عار، هراسان است، و برای خود عزّت و کرامت قـائل است. ایـن است که خویشتن را از رذالت زنا میپاید، و از پستی و پلشتی بدور مینماید ... این چیزها برای جز آزاده، مطرح نیست، و لذا غیر آزاده (مُحْصَنه) نمیباشد. کنیز هنگامی که ازدواج هم بکند، رسوبات و تهنشستهائی از روزگاران بندگی در اندرون وی نهان و برجا است. لذا صیانت و عفّت و عزّتی را که آزاده خواهد داشت، او نخواهد داشت. گذشته از این، او شرافت خانوادگی و عظمت فامیلی ندارد تـا از آلوده کردن آن بهراسد. افزون بر اینها، به فرزندان چنین برده و بنده ای، جامعه با دید تحقیرآمیزانهای می نگرد، و احترامی را که برای فرزندان آزادگان قائل است، برای زادگان کنیزکان در نظر نمیگیرد. بدین سبب زشتی بردگی به شکلی از اشکال آویزۀ دامنشان میگردد ... همۀ این چیزهائی که گذشت، در جامعه آن زمان که این آیه، برای آن قانونگذاری میکرد، مطرح و شائع بود ... با توجّه به همۀ این اعتبارات، اسلام ترجیح میدهد که مردان آزادۀ مؤمن با آزادگان ازدواج کنند، و بـا کنیزکان ازدواج ننمایند، در صورتی که توان ازدواج با آزادگان را داشته باشند. البته اسلام اجازه میدهد ازدواج با کنیزکان انجام گیرد، و لیکن در حالت عدم قدرت مالی، و وجود مشقّت انتظار ازدواج با احرار. ایـن است که چون مشقّت انتظار صبر از کف برباید، و مردان را به فسق و فجور گرفتار نماید: فسق و فجور درد و رنج، یا فسق و فجور فتنه و فساد، دین اسلام جلو ایشان را نمیگیرد و آنان را از آسایش و آرامش و خوشی باز نمیدارد. اسلام در این صورت ازدواج با کنیزان مؤمنی را آزاد میگذارد که متعلّق به کسان دیگری هستند، به سه شرط:
یکم: واجب است که ایشان مؤمن باشند.
دوم: واجب است که مهریّه به عنوان یک فریضه بدیشان داده شود، نه به صاحبان آنان. چرا که مهریّه حقّ خالص ایشان است:
(وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ )
مهریۀ ایشان را بپردازید.
سوم: واجب است که این اموال عنوان مهریّه داشـته باشد، و بهره مندی از ایشـان از راه ازدواج بوده نه بگونۀ دوست بازی و زنا انجام پذیرد. دوست بازی بدین صورت است که زن متعلّق به کسی میگردد، و لیکن در زنا زن متعلّق به همگان میشود!
(مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَان)
کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و برای خود دوستانی (نامشروع) برنگزینند.
در جامعۀ آن روزی جاهلیّت همۀ روابط جنسی مذکور در میان آزادگان هم شائع و آشکار بود، بدانگونه که در فرمودۀ عائشه - رضی الله عنهُ - گذشت. در میان کنیزکان هم - گذشته از آزادگان - انواع زنا پخش و هویدا بود. بزرگان قوم قریش، کنیزان برده خود را میفرستادند تا از این راه پلید با اندام خـویش برای صاحبانشان کسب درآمد کنند! از جمله: عبدالله بن أبیّ بن سلول - سردستۀ منافقان در مـدینه - چهار کنیز داشت که برای او از این راه پول بدست میآوردند! این شیوۀ پلید، پس ماندههای لجنزارهای جاهلیّت بود، لجنزارهائی که اسلام آمده بـود تـا عـربها را از آنـها برگیرد، و پاک و پاکیزهشان دارد، و گذشته از ایشان، همۀ آدمیان را بلندی و رفعت دهد و بـالایشان برد و والایشان کند.
اسلام راه واحدی را برای همزیستی مردان آزاده بـا اینگونه (کنیزکان) پدید آورده است، و آن راه ازدواج است، که در آن زنی متعلّق به مردی است و بس، آن هم جهت تشکیل خانه و خانوادهای. دیگر نه راهی که در آن شهوتها و هوسرانیهای حیواتی انجام میپذیرد. در ازدواج اسلامی اموال در اختیار مردان قرار میگیرد تا بعنوان مهریّه واجبی پرداخت شود، نه این که مزدی گردد برای دوست بازی یا زنا کاری ... اسلام همچنین چـنین روابطی را در دنیای کنیزکان نـیز از لجـنزار جاهلیّت پاکیزه میدارد، لجنزاری که بشریّت بدان خویشتن را میآلاید، هر زمان که به جاهلیّت گرفتار آید! لجنزاری که امروزه جاهلیّت معاصر در هر جائی خـویشتن را بدان آلوده میکند، چرا که همه جا پرچمهای جاهلیّت برافراشته میگردد، نه پرچم اسلام! به هر حال، پیش از این که از این آیه بگذریم، لازم است در برابر تعبیر قرآن از حقیقت روابط و پیوندهای انسانیّت موجود در میان آزادگان و بردگان در جامعۀ اسلامی ، اندکی بایستیم و ببینیم بدانگاه که جامعۀ اسلامی با این امر رویاروی گشته است، این آئین چه دیدگاه، نسبت به آن داشته است و با چه چشم بدان نگریسته است.
قرآن به بردگان، کنیز و جاریه نمیگوید، بلکه آنان را (فَتَبات) یعنی ، دخترکان می نامد:
(فَمِنْ مَّا مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ مِّنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ).
از میان دخترکان مؤمن خودتان که مالک آنان شدهاید.
به هنگام ظهور اسلام، در سراسر کرۀ زمین مردمان معتقد بودند که آزادگان و بردگان از لحاظ اصل انسانی با همدیگر متفاوت بوده و میپنداشتند که هر کدام از نژاد جداگانهای هستند! چنین باور و پنداری بر اندیشۀ جهانیان حاکم و فرمانروا بود. و لیکن قرآن آزادگان و بردگان را از اصل واحدی به حساب میآورد، و پیوند انسانی و پیوند ایمانی را محور ارتباط میداند و بس:
)وَاللهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُم , بَعْضُکُمْ مِّنْ بَعْضٍ).
خداوند آگاه از ایمان شما است. (از ازدواج بـا کنیزان سرپپچی نکنید، چرا که) برخی از برخی هستید (و شما و ایشان در برابر دین یکسان میباشید).
قرآن صاحبان کنیزان را (سروران) نمینامد، بلکه آنان را (اهل) مینامد:
(فَانْکِحُوهُنَّ بِإذْنِ أهْلِهِنَّ).
با اجازۀ اهل ایشان با آنان ازدواج کنید.
قرآن مهریّۀ کنیز را متعلّق به صاحبش نمیسازد. مهریّۀ او حقّ خودش بوده و بدین وسیله او را خارج از ایـن قاعده میکند که میگوید: کسب کنیز جملگی متعلّق به صاحب کنیز است ... چرا که ازدواج او کسب نمیباشد و بلکه ازدواج او پیوند حاصل کردن وی با مردی است و مهریّهاش حقّ چنین پیوند مقدّسی است:
(وآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ)
مهریۀ ایشان را بدیشان بپردازید.
قرآن کنیزان را بالاتر از این میگیرد که ناموس خود را با پـول بفروشند، بلکه پـیوندشان را ازدواج و خویشتنداری از گناه و حفظ آبرو میشمارد:
(مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَان)
کنیزانی را برگزینید که با عفّت و پاکدامن باشند و برای خود دوستانی (نامشروع) برنگزینند.
همۀ این گفتهها، پسودهها و ارجهائی است که بزرگداشت انسانیّت این کنیزان را دربردارد. حتّی در آن زمان که کـنیزان در مـوقعیّتی- بـودند که از نـژاد آزادگانشان نمیشمردند، بزرگواری انسانی ایشـان در
قرآن نه تنها مورد طعن قرار نـمیگیرد، بلکه با واژۀ ناخوشآیندی از آنان سخن نمیرود.
هنگامی که این بـزرگداشت و ارجگذاری اسلامی، سنجیده شود با رفتاری و کرداری که در جاهلیّت سراسر کرۀ زمین آن روزی، نسبت به بردگان انـجام میگرفت، و پیش چشم داشته شود مردمان دیدگاهشان دربارۀ بردگان چه بود، و چگونه آنان را از حق انتساب به (انسانیّت)، صاحبان بردگان محروم میکردند، و همۀ حقوق مترتّب بر (انسانیّت) را هم از آنـان سلب مینمودند، هویدا میگردد که اسلام کرامت (انسان) را از کجا به کجا کشانده است، و تا چه اندازه بدو والائی بخشیده است. و روشن میشود که اسلام، چگونه در همۀ احوال و اوضاع، عزّت انسان را در مدّ نظر داشته است و حرمت او را پائیده است. البته به ندرت شرائط و ظروفی بوده است که برخی از مردمان رعایت حال بردگان را نکردهاند و حقوقشان را پایمال نمودهاند، و لیکن کار چنین گروهی را نباید به حساب اسلام گرفت، چرا که قوانین اسلام جدا است و رفـتار اینان جدا.
همچنین وقتی که رفتار کریمانۀ اسلام با بردگان را در نظر داشته باشیم، و ببینیم که چگونه اسلام، در حالات ناگهانی و گذرائی که پیش میآید، امور بردگان را سر و سامان میبخشد، برایمان روشن میگردد که اسلام چقدر فاصله دارد با رفتار و کردار ناپسندی که سپاهها وگروههای پیروز در جاهلیّت تازۀ کنونی در حقّ زنان و دوشیزگان سرزمینهای شکست خورده روا میدارند. همۀ ما داستان (رفاه بخشیدن) یا قصّۀ لجنزاری را میدانیم که سپاهیان جاهلی آلوده دامن پیروزمند از آن دم میزنند. این آلوده دامنان هر جا که بروند و برسند، آنجا را به لجن میکشند. همچنین میدانیم که وقتی هم از جائی کوچیدند، و گور خود را گم کردند، مردمان آن سرزمین، سالهای دور و دراز در لجنزار متعفّنی که از پس خود بر جای گذاشتهاند گرفتار میگردند و رنج میبرند.
سپس اسلام برای کنیزی که پس از ازدواج مرتکب زنا گردد، عقوبت سبکی را تعیین میکند. زیرا در ازدواج، موقعیّت و شرائط او را در نظر میگیرد و میداند که موقعیّت و شرائطی که کنیز دارد، حه بسا او را به گندنای زنا افکند، و در رابر شوق گناه از آزاده ضعیفترش گرداند، و زودتر از آزاده گول دامن آلودگان را بخورد. آخر کنیز کمتر خویشتنداری میکند و عفّت خود را نگاه می دارد، چرا که اغلب احساس کرامت شخصی و احساس شرافت خـانوادگی در او کاستی میگیرد، در صورتی که پی بردن به کرامت شخصی و درک شرافت خانوادگی، هر دوی آنها آزاده را وامیدارد که دامن به زنا نیالاید و از آلوده دامنی اباء نماید. همچنین اسلام حالت اجتماعی و وضـع اقتصادی کنیز را پیش چشم میدارد، و اختلاف آزاده و کنیز را در این باره میداند، و متوجّه است که چنین حالات و اوضاعی سبب میگردد که کنیز چه بسا از لحاظ ناموسی سهلانگاری بیشتری داشته باشد، و در برابر کشش پول، و عظمت حسب و نسب کسی که او را نیرنگبازانه به خود میخوانـد و فریبکارانه به دام گناهش میکشاند، کمتر تاب مقاومت نشان بدهد.
اسلام حساب همۀ این چیزها را مینماید و در پرتو آن حدّ کنیز را - البتّه بعد از ازدواج - نصف حدّ آزادۀ شوهر ناکرده تعیین میکند:
(فَإذا أحْصِنَّ فَإنْ أتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهُنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ).
اگر پس از ازدواج، از کنیزان زنا سر زد، عقوبت ایشان نصف عقوبت زنان آزاده (یعنی: پنجاه تازیانه) است. روشن است که نصف عقوبتی مراد است که قابل تقسیم باشد، و آن عقوبت تازیانه است، نه عقوبت سنگسار. چرا که سنگسار قابل تقسیم نمیباشد. پس اگـر کنیز مؤمن شوهرکرده ای زناکـرد، نصف عقوبت آزادۀ دوشیزه شکنجه میگردد. در مورد عقوبت کنیز دوشیزه هم در میان فقهاء به شیوههای گوناگونی سخن رفته است: آیا حدّ او نصف حدّ آزادۀ دوشیزه است و
پیشوای مسلمانان عهدهدار اجراء آن میگردد؟ یا این که فقط ادب کردنی است که آقای او، آن را عهدهدار میشود و کمتر از نصف حدّ هم میباشد؟ ایـنها اختلافاتی است که باید آنـها را در کتابهای فقهی جستجو کرد.
امّا ما - درکتاب فیظلال القرآن - معتقدیم که ایـن آئین، موقعیّت مردمان و شرائط ایشـان را مراعات میدارد، در حین این که دست آنـان را میگیرد و از مراتب عالی پاکیزه بالایشان میبرد و والایشان میگرداند.
این آئین - همانگونه که گفتیم - موقعیّت مردمان را در مدّ نظر میدارد، امّا بدون این که بگذارد ایشان به نام چنین موقعیّتی در گل و لای فرو لولند! خداوند اوضاع و شرائط محیط بر زندگی بنده را میدانسته است، اوضاع و شرائطی که کنیز را - هر چند که شوهردار باشد - در برابر پایداری شوق گناه و کشش انجام خطا، ناتوانتر از دیگران میسازد. بلی اسلام از یک سو چنین موقعیّت و واقعیّتی را نادیده نمیانگارد، و برای کنیز عقوبتی بسان عقوبت آزاده در نظر نمیدارد، و از دیگر سو به چنین موقعیّت و واقعیّتی قدرت و سلطۀ کامل عطاء نمینماید تا با توجّه بدان، بطور کلّی کنیز را از عقوبت معاف گرداند. بلکه میانهروی را پـیشه میسازد، و در این راستا همۀ شرائط و جملگی عوامل را مراعات میدارد.
بدین منوال میبینیم که اسلام پستی پلّۀ برده را مـایۀ عقوبت مضاعف نگردانده است، بدانگونه که قـوانین جاهلی حاکم بر سراسر کرۀ زمین رفتار میکرد. قوانینی که طبقات پائین و ضعفاء را سخت تشیه مینمود، و طبقات اشراف و اقویاء را مجازات ناچیزی میکرد و چه بسا از ایشان صرف نظر مینمود.
قانون مشهور و معمول رومی این بود که طبقۀ مردمان هر اندازه پائینتر میبود، عقوبت شدیدتر میگردید. در این باره میگفت: (کسی که بیوۀ جوانی یا دوشیزهای را غافلگیر کند و بدو تجاوز نماید، اگـر چنین کسی از
خانوادۀ محترمی باشد، نصف اموالش مصادره میگردد، و اگر از خانوادۀ نامحترمی باشد، عقوبت وی تازیانه و تبعید خواهد بود).[7]
در قانون هندی هم که (منو) آن را وضع کرده بود و مشهور به (منوشاستر) بود، چنین آمده است: (اگر یک برهمائی سزاوار کشتن شد، برای حاکم روا نیست جز تراشیدن سر او، ولی اگر دیگری سزاوار کشتن شد، باید او را کشت! هرگاه یکی از نجسها به یکی از برهمائیها پرخاش کند و دستی یا عصائی برای زدنش بلند سازد، دست او قطع میگردد ... الخ ...)[8].
یهودیان هم اگر عظیمی در مـیانشان دزدی میکرد، رهایش میساختند، و اگر حقیری دزدی مینمود، مجازاتش میکردند[9].
اسلام آمده است تا حق را در جای خودش بگذارد، و جنایتکار را به عقوبت برساند، و در این راه همۀ جوانب و لوازم (مـوقعیّت) را مراعات میدارد. از جمله مجازات کنیز شوهر کرده را نصف مجازات آزادۀ شوهر ناکرده تعیین میکند. کنیز را از عقوبت معاف نمیدارد، و ارادۀ او را به بهانۀ وقوع کار تحت فشار محیط و فرمان روزگار نادیده نمیگیرد و هیچ نمیانگارد، چرا که این کار خلاف موقعیّتی است که در آن است. همچنین از موقعیّت او غافل نمیماند، لذا بدو همچون آزاده عقوبت نمیرساند، آخر موقعیّت او جدای از موقعیّت آزاده میباشد. اسلام همچون جاهلیّت بر ضعیفان نمیتازد و اقویاء را معاف نمیسازد، بلکه بـا هر کسی آن کند که سزد، و بگونهای رود که شود.
جاهلیّت جدید در آمریکا و در جنوب افریقا و در دیگر جاها، هنوز که هنوز است پیوسته تبعیض نژاد را در مدّ نظر میدارد، و گناهی را بر قدرتمندان و بزرگان (سفید پوست) میبخشاید که عین آن را بر ضعفاء و ناتوانان (رنگـین پـوست) نمیبخشاید! لذا جاهلیّت همان جاهلیّتی است که از دیرباز بوده است، و اسلام هـم همان اسلامی است که قبلاً بوده است.
بدنبال این گفتار، آیه با سخن گفتن از ازدواج با کنیزکان به پایان میآید و اجازه میفرماید کسی که از رنج و سختی یا ارتکاب گناه بهراسد، میتوانـد بـا کنیزان ازدواج نماید، و لیکن کسی که بتواند شکیبائی کند - بدون این که به مشقّت دچار آید و یا مرتکب گناه گردد - این کار با توجّه به چیزهائی که قبلاً گفتیم و شروطی که ازدواج با کنیزان به همراه دارد، برای وی بهتر خواهد بود:
(ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ . وَأَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ , وَاللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ) .
ازدواج با کنیزان به هنگام عدم قدرت، برای کسی از شما آزاد است که ترس از فساد داشته باشد (و بترسد به مشقّتی دچار شود که به زنا منتهی گردد). و اگر شکیبائی ورزید (و از ازدواج با کنیزان خودداری کنید و بتوانید عفّت خود را مراعات دارید) برای شما بهتر است. و خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است. خداوند نمیخواهد بندگان خود را به رنج اندازد، و ایشان را گرفتار فتنه و بلا سازد. وقتی که دین خدا - دینی که برای آنان برگزیده است - از ایشان میخواهد که اوج بگیرند و بالا روند و والا شوند، همۀ اینها را هم در حدود فطرت انسانی، و به اندازۀ توان نهان در سرشت آدمیزادگان، و در حدود نـیازمندیهای حقیقی ایشان، از آنان میطلبد. از اینجا پیدا است که اسلام برنامۀ سهل و ساده بوده، و فطرت را در نظر میگیرد، و نـیاز را میشناسد، و ضرورت را میسنجد و اندازهگیری میکند. آنچه هست این است که فرو افتادگان را تشویق به فرو افتادن نمیسازد، و غرق شدگان در لجنزار را آفرین نمیگوید، و در برابرشان نمیایستد تا برایشان کف بزند، و سقوط و هبوط ایشان را مبارک باد نمیگوید و تمجید و تعریف نمیکند. از دیگر سو آنان را از تلاش در راه بزرگمنشی و والائی معاف نمیدارد، و از پیامد خوشگذرانی و هوسرانی آزاد نمینماید.
آئین اسلام مسلمانان را فریاد میدارد و ایشـان را به شکیبائی میخواند و از ایشان میخواهد که تا توان ازدواج با آزادگان فراهم میآید حوصله داشته باشند. چرا که آزادگان برای حفط عفّت با انجام ازدواج سزاوارتر از دیگران بوده، و خانوادهها بر دوش ایشان استوارتر و پابرجاتر میماند، و فـرزندان محترم و بزرگوار به شوهرانشان تقدیم میدارند، و به نحو احسن نسل جدید را تربیت و مراقبت مینمایند، و در حفظ ناموس شوهرانشان به جان میکوشند. و لیکن هنگامی که مرد بترسد که دچار رنج و درد شود، رنج و درد حاصل از شکیبائی، و رنج و درد فتنه و بلائی که تاب مقاومت با آن نباشد، در این صورت، مرد اجازه دارد و میتواند برای بالا بردن مقام کنیزان به تلاش ایستد، و با بزرگداشت آنان بر شخصیّت ایشان بیفزاید. چرا که آنان (دخترکان جوان) و اینان (اهل و خانوادۀ ایشان) بشمارند، و ایمان، یکایک ایشان را به همدیگر پیوند میدهد، و خداوند از همگان آگاهتر از ایمان است. کنیزان مهریّه دارند و پـرداخت مهریّه بدیشان واجب است، و لذا زناشوئی با ایشان ازدواج شمار است نه دوستبازی و زناکاری. این است که آنان هم مسؤول خواهند بود اگر مرتکب زنا شوند، و لیکن عقوبت ایشان توأم با ملایمت و تـخفیف و مراعات شرائط و ظروف خواهد بود:
(وَاللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ).
خداوند دارای مغفرت و مرحمت فراوان است.
این بخش از آیه، بدنبال اضطرار ازدواج با کنیزان ذکر، و پیروی بر تخفیف عقوبت ایشان گشته است، و کاملاً بجا آمده است و پیرو مناسبی برای هم این و هم آن شده است. چرا که مغفرت و مرحمت خدا در پشت سر هر گناهی و بدنبال هر اضطراری است.
آنگاه پیرو همه جانبۀ فراگیری بدنبال آن احکام و آن مقرّراتی میآید که خداوند برای خانواده در برنامه
اسلامی گنجانده است. احکام و مقرّراتی که خداوند آنها را وضع فرموده است تا جامعۀ اسلامی را بدانها، از گودال زندگی جاهلی بالا برد، و سطح روحی و خلقی و اجتماعی آنان را والا سازد و به قلّۀ بلند پاکیزۀ درخشانی برساند که مسلمانان را بدان رسانده است و شایستۀ چنان جایگاهشان دیـده است. پیرو قرآنی میآید تا برای جامعۀ مسلمانان حقیقتی را روشن و جلوهگر سازد که خداوندگار با این برنامه و با چنان احکام و مقرّرات و قوانینی میخواهد بدان برسند، و همچنین حقیقتی را برملا دارد که بیانگر سرانجام بد کسانی است که بدنبال شهوات و لذائذ میروند و از برنامۀ آفریدگار کنارهگیری میکنند:
(یُریدُ اللهُ لِیُبَیَّنَ لَکُمْ , وَیَهْدیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلُکُمْ , وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ , وَاللهُ عَلیمٌ حَکیمٌ . وَاللهُ یُریدُ أنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمَ , وَیُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُوَن الشّشهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً . یُریدُ اللهُ أنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ , وَخُلِقَ الإنْسانُ ضَعیفاً)
خداوند میخواهـد (قوانـین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند و شما را به راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود سازد که پپش از شما بـودهانـد، و توبۀ (لغزشها و بزهکاریهای پیشین) شما را پپذیرد، و خداونـد آگاه (از احوال بندگان است و قوانـینی را برایتان وضع مینماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شـریعت را صادر مینماید). خـداونـد میخواهد تـوبۀ شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکـیزه گردید) و کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند، میخواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرائید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید) خداوند میخواهد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بـر شما آسان کند (چرا که او میداند که ایشان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد).
خداوند متعال به بندگانش لطف میفرماید و بدین منظور فلسفۀ قانونگذاریهایش را برای ایشان ذکر مینماید، و آنان را از خوبی و سادگی برنامهای باخبر میسازد که برای زندگی ایشان تـنظیم میدارد. آری یزدان سبحان بندگانش را بالا میبرد و والا میگرداند و ایشان را به افقی میرساند که در آنجا با آنان، به سخن درمیآید و مخاطبشان میسازد و از فلسفۀ قوانینی برایشان صحبت میدارد که باید برابر آن روند، و بدیشان میگوید: من که خدایم میخواهم قوانین زندگیتان را برایتان تبیین و به شما تفهیم کنم:
(یُریدُ اللهُ لِیُبَیَّنَ لَکُمْ).
خداوند میخواهد (قوانین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند.
خداوند میخواهد فلسفۀ قوانین خود را برایتان روشن سازد، و شما هم ایـن فلسفه را ببینید، و در بارهاش بیندیشید، و با چشمان باز و خردهای هوشیار و دلهای آگاه بدان روی آورید و بدانید که قوانین یزدان چیستان و لغز نبوده، و حتّی فرمان کورکورانه و بدون علّت و حکمت و هدف نمیباشد. بلکه قوانین خداوندگاری بگونهای است که شما هم میتوانید فلسفۀ آنها را فهم و درک کنید، و لیاقت آن را دارید که چنین فلسفهای با شما در میان گذاشته شود و برایتان از آن سخن رود ... پیدا است که این کار بزرگداشت انسان را میرساند. و لیکن کسانی اندازۀ این بزرگداشت را درک مـیکنند که حقیقت الوهیّت و حقیقت عبودیّت را پـیش چشم داشته باشند، و مقدار این الطاف کریمانه را درک کرده باشند.
(وَیَهْدیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلُکُمْ ).
شما را به راه کسانی (از پیغمبران و صالحان) رهنمود کند که پیش از شما بودهاند.
این برنامه، همان برنامۀ الهی است. برنامهای که خـدا آن را برای جملگی مؤمنان وضع فرموده است. برنامهای است که دارای اصولی ثابت و زیربناهائی یکتا و اهداف و مقاصدی همگانی است. برنامۀ گروه
مؤمنان پیشین و پسین است، و برنامۀ ملّت یگانهای است که کاروان ایمان در طول روزگاران، آنان را در خود گرد آورده است.
بدین وسیله قرآن، به خدا رسیدگان و راه یـافتگان راستای یزدان را در هر مکانی و در هر زمانی گرد هم میآورد، و گروه مسلمان و موکب متّحد ایمان را به هـم ربط و پـیوند میدهد و آنـان را در شـاهراه فـراخ و روشن و دراز، به یکدیگر میرساند. این هم بیدار باش و نگرشی است که مسلمانان را آگاه از حقیقت اصل و ملّت و برنامه و راه خود میسازد، و بدو میفهماند که او از زمرۀ این ملّت مؤمن به خدا است، و رابطۀ برنامۀ الهی چنین ملّت مؤمنی را به هم پیوند میدهد، هر چند که زمان و مکان آنان، و مملکت و رنگ ایشان متفاوت باشد. بلی قانون وضع شده یزدان برای مؤمنان در میان جملگی نسلها، و در بین همۀ قبیلهها و دسـتهها و گروهها، چنین ملّتی را به هم ربط و پیوند میدهد.
(وَیَتُوبَ عَلَیْکُمْ ).
توبۀ (لغزشها و بزهکاریهای پیشین) شما را بپذیرد.
خداوند سبحان قوانین را برایتان بیان میدارد و روشن مینماید، و شما را به راه و روش پیشینیان، رهنمود میسازد تا به شما رحم کند و مورد عطوفت و مهر خود قرار دهد، و دستتان را بگیرد و به سوی برگشت از خطا و توبه از گناه بکشاند، و راه را برایتان آماده نماید، و در حرکت از آن کمکتان فرماید.
(وَاللهُ عَلیمٌ حَکیمٌ ).
و خداونـد آگاه (از احوال بندگان است و قـوانینی را برایتان وضع مینماید که مصلحت و منفعت شما را در بر دارد) و حکیم است (و برابر حکمت، احکام شریعت را صادر مینماید).
لذا چنین قوانینی از دانش و فرزانگی نشأت میگیرد، و دارای فلسفه و حکمت است. همچنین این رهنمودها از دانش و فرزانگی سرچشمه میگیرند. آگاهی از درونها و اطلاع از اوضاع و احوال شما. آگاهی از چیزی که شایستۀ شما و سبب شایستگی شما است. فلسفه و حکمتی که در سرشت این برنامه و در پیاده کردن آن، بطور یکسان است.
*
(وَاللهُ یُریدُ أنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمَ , وَیُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُوَن الشّشهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً).
خداوند میخواهـد توبۀ شما را بـپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسـانی که به دنـبال شهوات راه میافتند میخواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرائـید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید ).
آیۀ کوتاهی پرده از حقیقتی برمیدارد که خداونـد با برنامه و راه خود آن را از مردم میخواهد، و پـرده از حقیقتی به کنار میزند و میگوید که آن کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند و از برنامۀ خدا دوری میگزینند، برای مردم چه میخواهند.
کنارهگیری از برنامۀ الهی یعنی به دنبال شهوات راه افتادن. چرا که بیش از برنامۀ یگانهای وجود دارد، و آن تلاش و شکیبائی و تعهّد است، و هر چیزی جز این به دنبال هوا و هوس راه افتادن بشمار میآید، و اطاعت از شهوات محسوب میگردد، و کژ روی و گناهکاری و گمراهی نام میگیرد.
هنگامی که خداوند برای مردم برنامه ایشان را روشن میسازد، و سنّت و قانون خود را برای آنان وضع مینماید، از آدمیزادگان چه میخواهد؟ چیزی که میخواهد این است که میخواهد ایشان را بخشاید، و آنان را راهیاب نماید. میخواهد آنـان را از لغزشها بدور دارد، و در بالا رفتن از مراتب و درجات عالی کمکشان نماید، و در رسیدن به اوج قلّۀ بلند انسانی یاریشان فرماید. و امّا کسانی که میخواهند مردمان به دنبال شهوات روند، و آنانی که برای مردمان منبعهای ایدئولوژی و مکتبهای عقیدتی را میآرایند، منبعها و مکتبهائی که خداوند اجازۀ پیروی از آنها را نداده است، و برای قوانین زنـدگی بندگان، آنها را وضع
نفرموده است، از مردم چه میخواهند؟ چیزی که میخواهند این است که مردم کاملاً از برنامۀ هدایت بخش الهی کنارهگیری کنند، و راه راست آفـریدگار را رها سازند، و به سوی درجات بالا و مراتب والا نروند!!
درگسترۀ ویژهای که آیههای پـیشین از آن سخن میرانند، از قبیل: تنظیم خانواده، پاکسازی جامعه، مقرّر و مشخّص داشتن یگانه شیوۀ پاکی که خداوند دوست میدارد زنان و مردان بر آن گرد آیند و در آن به هم رسند، حرام نمودن همۀ شیوههای دیگری جز آن شیوۀ پاک، و بالأخره زشت نشان دادن همۀ شیوههای جدا از آن شیوۀ پاک، در اندرون دلها و در نظر دیدها، آیا در این گسترۀ ویژه، خداوند چه میخواهد، و آیا کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند، چه چیز میخواهند؟
چیزی را که خداوند میخواهد، آیههای پیشین سوره، آن را بیان داشتند که عبارت بود از: سر و سامان بخشیدن، پاکیزه داشتن، سهل و ساده گرفتن، به همه حال خیرخواه جامعۀ مسلمانان بودن و مصلحت ایشان را حواستن.
ولی چیزی که کسانی آن را میخواهند که به دنبال هواها و هوسها راه میافتند عبارت است از این که: غریزهها را از هر نوع قید و بندی رها سازند، و جلو خواستها را نگیرند. هر نوع قید و بندی، چه دینی، و چه اخلاقی، و چه اجتماعی!!! بلی میخواهند آتش گرم جنسی - هر گونه که دست دهد - بدون هیچگونه مانعی و رادعی بوده، و اسب چموش هوسرانیها لجام گسیخته بماند. آتش گرم جنسیای که با بودن آن، دلی جای نمیماند، اعصابی آرام نمیگیرد، هیچ خانهای آرامش نمیشناسد، ناموسی سالم نمیماند، و خانوادهای تشکیل نمیگردد. آخر آنان میخواهند، آدمیزادگان دستههای چهارپایان و گلههای حیوانات گردند و در میان رمۀ انسانها نرها بر مادهها بپرند، بدون هیچگونه ضابطه و قانونی جز ضابطه و قانون نیرومندی و نیرنگبازی و داشتن ابزار دستیابی!! همۀ این نابودیها و
ویرانیها، و کیلّۀ این فسادها و تباهیها، و جملگی این بدیها و پلشتیها را به نام آزادی انجام میدهند!!! آزادی هم در اینجا جز نام دیگری برای هوسرانی و پریدن نرها بر مادهها نمیباشد!!!
این همان کژ روی و انحرافی است که خداوند، مؤمنان را از آن برحذر میدارد. خداوند ایشان را بر حذر میدارد از آنچه پـیروان هواها و هـوسها برایشان میخواهند و پیوسته با تمام توان تلاش میکنند که جامعۀ اسلامی را از لحاظ اخلاقی به جامعۀ جاهلی برگردانند، اخلاقی که مسلمانان در پرتو برنامۀ پاک و استوار الهی، در آن، به مقامات والائی رسیدهاند، و منحصر به فرد گشتهاند. این هم همان چیزی است که امروزه قلمهای پست و دستگاههای هدفدار پلشت، برای نابودی آخرین بقایای آن به مبارزه برخاستهاند و میخواهند همۀ موانع آزادی حیوانی موجود در جامعۀ اسلامی را از سر راه خود بردارند، و بر اخلاق اسلامی قلم بطلان کشند، و بیبند و باری شیطانی را جایگزین قوانین یزدانی گردانند، قوانینی که یگانه راه رهائی از لجام گسیختگیهای ددمشنان، و تنها وسیلۀ جلوگیری از هرج و مرج هوسرانیهای خوشگذرانان است. آری این چنین است، و لیکن شرط آن، این است که گروهی از مؤمنان، با اجازۀ یزدان سبحان، قوانین را در زمین اجراء و پیاده گردانند.
*
آخرین پسودۀ نهفته در پیرو قرآنی بیانگر رحمت یزدان نسبت به ضعف انسان است. مهر خداوند مهربان، در برنامهریزیهائی که برای ادامۀ زندگی انسانها طرح میفرماید، و در مقرّرات و احکامی که برای بهتر زیستن ایشان، معیّن و صادر مینماید، قطعاً حال انسانها را مراعات، و مهر و عطوفت خـداوندگاریش را شامل ایشان میدارد. بر ضعیفان آسان میگیرد، و بطور کلّی در قوانینی که وضع میفرماید، سهل و ساده گرفتن و به تنگنا نینداختن و سختگیری نکردن ملحوظ و منظور نظر است، و زیان پذیری و زیانبخشی ممنوع و قدغن است:
(یُریدُ اللهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ , وَخُلِقَ الإْنْسانُ ضَعیفاً).
خداوند میخواهد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بر شما آسان کند (چرا که او میداند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد).
در جولانگاه آیات فوق، و در جملگی احکام و مقرّرات و رهنمودهائی که آیههای مذکور بیان میدارند، ساده و آسان گرفتن، روشن و هویدا است. چنین سهل و سبک گرفتنی، در اعتراف به انگیزههای سرشت انسانی، و سر و سامان دهی پـیدا در پـاسخگوئی به فطرت، و در بکارگیری توان آن، در جولانگاه پاک نتیجهبخش و بدور از گناه و عصیان، و در فضای صاف و زیبا و والای ایمان، مجسّم و جلوهگـر است. بدون این که خداوند بندگان خود را با سرکوبی خواستهای سـرشتی ایشان به رنج اندازد و به بلا گرفتار سازد، و آنان را در پاسخگوئی به فطرت انسانی، بدون هیچگونه حدّ و مرز و قید و بندی، به دنبال امیال نفسانی روان گردانـد و سرازیر سازد.
و امّا در گسترۀ عامی که برنامۀ الهی برای کلّیّۀ امور زندگانی بشری در مدّ نظر گرفته است و جهت آن برنامهریزی فرموده است، باز هم سهل و ساده گرفتن و سختگری نکردن، کاملاً آشکار است. چرا که در آن فطرت انسان و توان و نیازمندیهای راستین او مراعات گشته است، و بگونهای قوانین یزدان واقعیّت انسان را در نظر گرفته است که بتواند همۀ نیروهای سازندۀ خود را آزاد سازد، و انرژیهای زندگی ساز او پراکنده نگردد و بهیچوجه هدر نرود و بیهوده صرف نشود.
بسیاری از مردم گمان میبرند که پایبند بودن به برنامه یزدان - بویژه در پیوندهای زنانگی و مردانگی - سخت و طاقتفرسا است، و لیکن روان شدن به دنبال کسانی که شهوات را میجویند و راه لذائذ میپویند،
بسی ساده و آسایش بخش است. امّا این وهم بزرگ و خیال سترگی بیش نیست. زیرا رهاسازی شهوات از هر نوع قید و بندی، و پیجوئی خوشگذرانی - تـنها خوشگذرانی و بس - هر گونه که دست دهد و هر کجا که میسّر گردد، و دور افکندن (وظیفه)، وظیفهای که اگر تنها خوشگذرانی اوّلین و آخرین قاضی باشد، جایگاه و پایگاهی ندارد، و هدف نهائی در جهان انسانی، تنها و تنها نزدیکی مرد و زن بگونۀ نزدیکی نر و ماده در جهان حیوانی بوده، و پیوند دو جنس از هر نوع قید و بند اخلاقی و همۀ تعهّدات اجتماعی رها گردد، ... اینها جملگی ساده و آسانند، و آسایش و آرامش و رهائی و آزادی به همراه دارند!!! بلکه بر عکس، اینها در حقیقت درد و رنج و گرفتاری و بدبیاری را بدنبال دارند، و سختیها و دردسرها بشمارند، و سدّ راه پیشرفت زندگی جامعه، و حتّی زندگی فرد میباشند. بلی اینها موانع سر راه ترقّی انسانها و مایۀ دردسر آدمها هستند، و آبادی را به ویرانی میکشانند، و سعادت مردمان را به شقاوت آنان مبدّل میگردانند.
نگاهی به واقعیّت زندگی جامعههائی که از قید و بند دینی و اخلاقی، و از حیاء و شرم ناشی از دین و اخلاق، (آزادی!) خود را باز یافتهاند، کافی است که لرزه بر دلها اندازد، اگر دلهائی برجای مانده باشد! روابط نامشروع جنسی، نخستین کلنگی بوده است که تمدّنهای باستانی را در هم فرو ریخته است. تـمدّن یونانی و تمدّن رومانی و تمدّن ایرانی را از هم پاشیده است. همین هرج و مرج است که هم اینک تمدّن عربی فعلی را از هم میپاشد و ویرائش میسازد. آثار کامل گونۀ فروپاشی فرانسه که پیشتاز این هرج و مرج است، آشکار و هویدا گشته است، و نشانههای این فروپاشی در آمریکا و سوئد و انگلستان و در تمدّنهای جدید دیگر نیز آغاز و نمایان شده است.
آثار این هرج و مرج از مدّتها پیش در فرانسه نمایان شده است، و از سال ١٨٧٠ تا به امروز در هر جنگی که در آن شرکت جسته است، به زانویش درآورده است.
فرانسه آنگونه که همۀ شواهد نشان میدهند در مسیر فروپاشی و سقوط کامل است. هم اینک برخی از چنین شواهدی را بیان میداریم، شواهدی که بعد از جنگ جهانی اوّل آشکارا جلوهگر آمده است و پیدا و نمایان گشته است:
(نخستین چیزی که نیروی جسمانی فرانسویان را متزلزل گردانیده است، و روز به روز ایشان را به ضعف کشانیده است، چیرگی شهوات بر آنان است. چرا که هیجان دائم اعصاب ایشان را سست گردانده است، و بندگی شهوات نیروی استقامت و تلاش آنان را از میان برداشته است، و امراض مسری تندرستی ایشان را بر باد داده است. از اوائل قرن بیستم پیوسته سران ارتش فرانسه، از سطح قوّت و از میانگین صحّت بدنی مطلوب سربازان وظیفۀ سپاهیان فرانسوی هر چند سال یک بار میکاهند. زیرا شمارۀ جوانانی که همچون سابق از توان و تندرستی برخوردار باشند، در میان ملّت رو به کاستی نهادهاند، و در طول روزگاران کمتر و کمتر میگرداند. این هم وسیلۀ سنجش مطمئنّی است و بسان دماسنجی است که برای اندازهگیری درجۀ صحّت و میزان دقّت بکار میرود، با آن هم چگونگی نابودی نیروهای جسمانی ملّت فرانسه را میتوان اندازهگیری کرد[10]. مهمّترین عوامل ایـن اضمحلال عبارتند از: بـیماریهای مسری نابود کننده. شمارۀ ارتشیانی که حکومت فرانسه مجبور گشته است آنان را از کار برکنار کند و ایشان را روانـه بیمارستانها سازد، در دو سال نخستین جنگ جهانی، به سبب مبتلا شدن به مرض سفلیس، ٧٥٠٠٠ نفر بوده است. تنها در یک پادگان متوسط 242 سرباز همزمان بدین بیماری گرفتار شده است ... به خدا سوگندت میدهم، حال این ملّت درمانده را پیش چشمدار و بنگر که در آن ایّام که فرانسه در تنگای شگفتی میان زندگی و مرگ بسر میبرد، و از همۀ اوقات، بیشتر به تلاش یکایک جنگجویان برجای ماندۀ سالم خود نـیاز دارد، و هـر فرانک ثروتش بسی باارزش است، و اوضاع و احوال،
همگان را به بذل مـال و جان در راه دفاع از میهن میخواند، چرا که سخت به نیرو و زمان و سائر ادوات و وسائل نیازمند است، در این گیر و دار به خاطر فرو رفتن مردمان در لجنزار لذّت پـرستیها و هوسرانـیها، هزاران نفر از جوانان فرانسه از ارتش اخراج میگردند و از کار دفاع برکنار میشوند. کاش زیان ملّت به سبب بیکفایتی چنین جوانانی در همین جا پایان میپذیرفت. آنان نه تنها از ارتش اخراج شدند و از مـیهن دفاع نکردند، بلکه در این اوضاع و احوال سخت و تنگ و نابسامان بخشی از ثروت ملّت و قسمتی از ابزار و ادوات جنگی را ضایع کردند و هدر دادند.
(دکترِ فرزانۀ فرانسوی به نام دکتر لیریه میگوید: در فرانسه هرسال ٣٠٠٠٠ نـفر با بیماری سـفلیس و ناخوشیهای بیشمار دیگری که بدنبال دارد جان خود را از دست میدهند. این بیماری، خطرناکترین بیماریها برای ملّت فرانسه است و پس از بیماری (سل) قرار دارد. این پیآمد بدشگون تـنها مـرضی از امراض مسری موجود در فـرانسه است، و جدای از ایـن بیماری، بیماریهای مسری زیادی وجود دارند)[11].
ملّت فرانسه، افراد آن گونۀ خطرناکی رو به کاستی می نهند، چرا که پاسخ به گرایش جنسی، سهل و ساده انجام میپذیرد، و هرج و مرج روابط جنسی و رهائی از دست جنینها و نوزادان فرصتی برای تشکیل خانواده باقی نمیگذارد، و بقای خانواده را از میان برمیدارد، و قرار و آرام آن را به تباهی و نابسامانی میکشد، و تحمّل مسؤولیّت اطفال و زحمت پـرورش نـوزادان حاصل از تماسگذرای دو جنس را کسی بر عهده نمی گیرد. لذا ازدواج رو به کاستی مینهد، و تولید نسل کاهش مییابد، و فرانسه که پرتگاه نابودی سرازیر میگردد. امروزه در فرانسه در میان هزار نفر تنها هفت یا هشت نفر ازدواج میکنند. از این میانگین میتوانی کسان بیشماری از اهالی آنجا را پیش چشم داری که ازدواج نمیکنند. گذشته از این، همین گروه کم نیز کمتر مرادشان از ازدواج پاکدامنی و در پیش گرفتن زندگی شایسته است. بلکه اغلب هدفشان چیزی جدا از چنین قضیه و غیر از مسألۀ مذکور است، و آنچه به ذهنشان نمیگذرد حفظ عفّت و حرمت خویشتن و زیستن بایسته است. حتّی ازدواجها بیشتر بدین خاطر است که فرزندان حرامزادهای را که خانمها پـیش از ازدواج به دنیا آوردهاند، آقایان حلالزاده قلمداد بکنند و به فرزندی بپذیرند!
(بول بیورو) نوشته است: روال عادی در میان طبقۀ کارگران فرانسه این است که زن از دوست مرد خود، پیش از ازدواج پیمان میگیرد که باید او فرزندی را که زن قبل از عقد زناشوئی به دنیا آورده است و متعلّق بدو بوده است، به فرزندی قبول کند. در شهر سین siene خانمی به دادگاه حقوقی مراجعه کرد و آشکارا گفت: من پیش از ازدواج به شوهرم اعلام کردهام که مرادم از ازدواج جز حلالزاده کردن فرزندانی نیست که آنان حاصل تماس من با او در دوران پیش از ازدواج ما هستند. و امّا این که من با او به عنوان همسر معاشرت نمایم و زندگی کنم، چنین چیزی در وقت ازدواج در نظر نبوده و هم اینک نیز قصد آن را ندارم. این است که از شوهرم در شامگاهان خود روز عقدکنانمان جدا گشتهام و تا به امروز با وی ملاقات ننمودهام، چرا که هرگز در نظر نداشته و ندارم که با او به عنوان همسر زندگی کنم و با یکدیگر زن و شوهر باشیم!
رئیس دانشکدۀ مشهور لبول بیورد شهر پاریس گفته است:
بیشتر جوانان مرادشان از ازدواج بدست آوردن زنانی برای خود فروشی و استمرار معاش از راه زنا است. زیرا جوانان مدّت ده سالی یا بیشتر در اطراف و اکناف فسق و فجور آزادانه و رها از هر قید و بندی بسر میبرند. پس از آن از چنین زندگی متمرّدانه و لرزانی خسته و افسرده میگردند و با زن مشخّصی ازدواج
میکنند، تا بتوانند آرامش و آسایش درون خانه را با لذّت و خوشی دوست بازی بیرون از خانه یکجا گرد بیاورند[12].
بدین صورت فرانسه به پرتگاه سقوط افتاده است، و در هر جنگی که درگیر آن شده است شکست خورده است، و به همین سبب فرانسه از صحنۀ نمایش تـمدّن پنهان میشود، و بعد از آن روز به روز از صحنۀ نمایش وجود کنار میرود، و سرانجام سنّت خدا تحقّق میپذیرد، سنّتی که تخلّفناپذیر بوده و عاقبت دیر یا زود رخ میدهد، هر چند در برخی از اوقات، به نظر دید شتابگرانۀ انسان دیرآیند و دیرآهنگ باشد.
امّا دولتهائی که هنوز جوان و توانا به نظر میآیند، یا این که آثار نابودی آنها هنوز آشکار نگشته است، نمونههای زیر، مشتی از خروار کارهائی است که در آنجاها انجام میپذیرد:
روزنامهنگاری که به تازگی از سوئد دیدن کرده است، بعد از سخن گفتن از آزادی عشق در سوئد، و رفاه مادی آنجا، و ذکر تضمینهای اجتماعی در جامعۀ نمونۀ سوسیالیستی، میگوید:
اگر بالاترین آرزوی ما این است که چنین سطح اقتصادی ممتازی را برای ملّت پدید آوریم، و با چنین گرایش سوسیالیستی پیروزمندانهای طبقات را از میان برداریم، و هم میهنان خود را از هرگونه مشکلاتی در زندگی آسوده خاطر و ایمن سازیم، و ایشان را از انواع خطرهائی که عقل میتواند تصوّر کند، بیمه کنیم و در امان داریم ... اگر بدین آرزوی زیبای شیرینی که با تمام توان و با همۀ امکانات برای تـحقّق آن در مصر میکوشیم رسیدیم، آیا نتائج و پیآمدهای دیگری را که به همراه دارد میپسندیم؟ آیا طرف سیاه چنین جامعۀ نمونهای را میپذیریم؟ آیا (آزادی عشق) و اثرات
بسیار خطرناکی که برای هستی خانواده دارد، مورد پسند و بابت طبع ما خواهد بود؟
بگذارید با اعداد و ارقام با یکدیگر به سخن پردازیم. با وجود همۀ این تشـویقها و تشجیعهایی که برای ماندگار ماندن و تشکیل خانواده دادن، در مـیان است، خطِّ نمودار جمعیّت سوئد رو به انقراض را نشـان میدهد! با وجود دولتی که هزینۀ ازدواج دختر جوان را برعهده میگیرد، و مخارج دوران زندگی کودک او را تا از دانشگاه فارغالتحصیل میگردد، پرداخت مینماید، با همۀ اینها خانوادۀ سوئدی در راه عدم تولید نسل گام برمیدارد و اصلاً نمیخواهد فرزندی بزاید!
همراه با این اوضاع و احوال، دائماً درصد ازدواج کنندگان کمتر و کمتر میشود، و پیوسته درصد فرزندان نامشروع بیشتر و بیشتر میگردد. این را نیز در نظر داشته باشید که بیست درصد پسران و دختران جوان، هرگز ازدواج نمیکنند.
دوران صنعتی کردن شروع گشت و به همراه آن جامعۀ سوسیالیستی سوئد در سال ١٨٧٠ آغازگردید. نسبت مادران - البتّه مادران بیشوهر - در آن سال هفت درصد بود، این نسبت در سال ١٩٢٠ به شانزده درصد رسید، بر سرشماریهای دیگر اطّلاع پـیدا نکردهام، و لیکن شکّی نیست که دائماً رو به افزایش است.
مؤسّسات علمی پرس و جوهائی دربارۀ (عشق آزاد) در سوئد داشتهاند. از آنها آشکارا برآمده است که پسران در سن هیجده سالگی و دختران در سنّ پـانزده سـالگی پـیوند زنـاشوئی بدون ازدواج خود را میآغازند، و نود و پنج درصد جوانان در سنّ بیست و یک سالگی روابط جنسی دارند!
اگر بخواهیم بیشتر سخن بگوئیم و توضیحاتی را بیان داریم که خواستاران عشق آزاد را قانع سازد، میگوئیم: هفت درصد پیوندهای جنسی با خانمهای نامزد، و سی و پنج درصد با دوستان زن دائمی، و پـنجاه و هشت درصد با دوستان زن موقّتی انجام میپذیرد!
اگر بخواهیم نسبت پیوند جنسی پیش از بیست سالگی زن با مرد را بنگاریم، خواهیم دید که سه درصد پیوند جنسی با شوهران، و بیست و هفت درصد با نامردان، و شصت و چهار درصد با دوستان موقّتی انجام میگیرد! بررسیهای علمی نشان میدهد که هشاد درصد زنان سوئدی پیوند جنسی را بطور کامل پـیش از ازدواج آزمودهاند و تمرین کردهاند، و فقط بیست درصد چنین کاری را نکردهاند و سالم ماندهاند!
آزادی عشق، بطور طبیعی منتهی به تأخیر ازدواج گشته است، و خواستگاری را به تأخیر انداخته است. به همراه آن شمارۀ فرزندان نامشروع هم - همانگونه که گفتم - افزایش پیدا کرده است.
نتیجۀ طبیعی سرانجام این کارها نیز این است که از هم پاشیدگی خانوادهها رو به افزونی نهد. اهالی سوئد از (آزادی عشق) جانبداری میکنند و در این باره سخنشان این است: جامعۀ سوئدی به خیانت بـعد از ازدواج به چشم احتقار نگاه میکنند و همسان هر جامعۀ متمدّن دیگری آن را زشت و ناپسند مـیدانند. ایـن درست است و ما منکر آن نمیباشیم، ولی آنان نمیتوانند از مسیری که رو به نابودی دارد، دفاع کنند ... حال نگاهی بیندازیم به درصد بالا و هـراسانگیز طلاق:
درصد طلاق در کشور سوئد، بالاترین درصد طلاقها در جهان است. در میان شش یا هفت ازدواج، برابر سرشماریهائی که وزارت کار و امور اجتماعی انـجام داده است، یکی به طلاق میانجامد. درصد طلاقها اول ناچیز بوده و لیکن پیوسته رو به افزایش نهاده است. در سال ١٩٢٥ در میان ١٠٠٠٠٠ نفر از ساکنان، تنها ٢٦ طلاق رخ داده است، ولی این رقم در سال ١٩٥٢ به ١٠٤ طلاق انجامیده است، و بعدها در سال ١٩٥٤ به ١١٤ طلاق رسیده است.
سبب آن این است که سی درصد ازدواجها، بدنبال حامله شدن دختر جوان، از روی ناچاری و تحت فشار شرائط و ظروف انجام میپذیرد. ازدواجی هـم که از روی اضطرار و ناچاری باشد، روشن است که همچون ازدواج معمولی دوام نخواهد داشت. انگیزۀ دیگر طلاق این است که قانون سوئدی هیچگونه مشکلاتی بر سر راه طلاق قرار نمیدهد. کار طلاق کاملاً سهل و ساده است و هر زمان که شوهر و همسر بخواهند، میتوانند فوراً از یکدیگر جدا شوند. کار طلاق بسیار آسان صورت میگیرد. هرگاه همسر یا شوهر با داشتن دلیل بسیار ساده و معمولی تقاضای طلاق کند، طلاق انجام میپذیرد!
علاوه بر آزادی عشق در سوئد، در کنار آن آزادی دیگری موجود است که اکثریّت اهالی سوئد از آن بهرهمندند. و آن آزادی عدم ایمان به خدا است! در سوئد تلاشهائی برای رهائی از سلطۀ کلیسا - بطور کلّی - انجام میپذیرد. این پدیده بر نروژ و دانمارک نیز حکمفرما است. معلّمان در مدارس و سائر آموزشگاهها از این آزادی دفاع و جانبداری میکنند و آن را به اذهان نوجوانان و جوانان فرو میبرند.
نسل جدید منحرف میگردد. این پدیدۀ تـازه، نسل جدید را در سوئد و سائر دولتهای اسکاندیناوی تهدید میکنند. قطعاً از دست دادن ایمان، آنان را به انـحراف میکشاند، و معتاد به انواع مواد مخدّرشان میسازد و دائم الخمرشان مینماید. شمارۀ فرزندان معتاد خانوادههائی که پدرانشان دائم الخمر هستند به مـرز ١٧٥٠٠٠ رسیده است. یـعنی تـعدادی که ده درصد مجموع فرزندان معتاد سائر خانوادهها را تشکیل میدهند. رو آوردن نوجوانان پسر و دختر به مستی روز به روز در حال افزایش فراوان است. پلیس سوئد نوجوانانی را که در حال مستی شدید دستگیر مینماید و سنّ آنان بین ١٥ تا ١٧ سال میباشد، شمارۀ ایشان برابر است با سه برابر تعداد کسانی که پلیس آنان را در مدّت ١٥ سال پیشین به جرم مستی دستگیر کرده است. روند جامعه هم نشان میدهد که مستی نوجوانان پسر و دختر، از بد به بدتر میگراید. ایـن کار نـیز حقیقت وحشتناکی بدنبال دارد:
یک دهم کسانی که در سوئد به سنّ بلوغ میرسند، دچار تـنشهای روانی میگردند! پزشکان سوئدی میگویند: پنجاه درصد بیمارانشـان مبتلای به روان پریشی هستند و روان پریشی آنان همراه با بیماریهای جسمانی است. بیگمان ادامۀ برخورداری از آزادی بیایمانی، چنین کجرویهای نفسانی را چندین برابر میگرداند، و انگیزههای از هـم پاشیدگی خانواده را افزایش میدهد، و مردمان را به انقراض نسل میکشاند.
حال و وضع ناجور آمریکائیها از حال و وضع مذکور سوئدیها، دست کمی نـدارد، و خبرهای ناگوار و هراسانگیز پیاپی به گوش میرسد و بیم دادنها و بیدارباشها، پیوسته طنینانداز میگردد. و لیکن ملّت امریکا هنوز در عنفوان جوانی است و بدین خبرهای ناگوار و تهدیدهای تندرآسا التفات نمینماید. امّا با وجود ظاهر آراسته، عوامل تخریب، پیکرۀ آن را متلاشی میسازد و به سرعت در تدمیر آن می کوشد، و هر چند که بیرون پیراستهای دارد، از درون فرسوده و رو به نابودی است.
در آمریکا و انگلستان کسانی هستند که اسرار نظامی مملکت خویش را به دشمنان میفروشند! فروش اسرار نظامی نه بدان خاطر انجام میپذیرد که چنین افرادی به پول نیاز دارند، بلکه بدین سبب است که ایشان گرفتار انحرافات جنسی ناشی از آثار سوء هرج و مرج جنسی حاکم بر جامعه هستند!
چند سال پیش، پلیس امریکا گروه زیادی را دستگیر نمود که در شهرهای مختلف شاخه داشتند. اینان جماعتی از قاضیان و پزشکان - یعنی کسانی از طبقۀ فرهنیگان مملکت - بودند و کار ایشان یاری دادن شوهران و همسران در گرفتن طلاق بود. بدین شکل که شوهر یا همسر را در حالت ارتکاب زنائی دستگیر مینمودند که خودشان شرائط آن را ایجاد میکردند. چرا که در برخی از نواحی کشور آمریکا، یکی ازدلائل پذیرش طلاق، وقوع زنا است. گروه مذکور برای شوهر یا همسری که میخواست طلاق بگیرد به تلاش میایستاد و طرف را به دام خود میانداخت و در حالت زنا دستگیرش میکرد!
همچنین مشهور است که در آمریکا دفاتر و مؤسّساتی هستند که کار آنها بدنبال شوهران و همسرانی گشتن است که از خانه و کاشانه گریختهاند! ایـن کار در جامعهای انجام میگیرد که هنگامی که شوهر به خانه برمیگردد نمیداند آیا همسر خود را در منزل مییابد، و یا میبیند که از خانه گریخته است و با دوست عزیز خود به کناری خزیده است! و همسر هم نمیداند که آیا شوهرش که بامدادان بیرون رفته است به پیش او برمیگردد و یا اینکه زنی زیباتر یا جذابتر از او، دل از کف شوهرش ربوده است و او را از آن خود کرده است. جامعهای که بنیاد خانوادهها در آن این چنین لرزان و اعصاب، ایـنگونه پـریشان است، کی جای آرامش درون و آسایش روان است؟! به تازگی رئیس جمهور آمریکا بیان داشته است که از هر هفت نفر جوان آمریکائی، شش نفر آنان، به سبب اخلاق بد و نابهنجار و خصال ناپسند و نابسامانی که دارنـد، شـایستگی سربازی و بایستگی سپاهیگری را ندارند!
بیش از یک ربع قرن است که یکی از مجلّههای آمریکائی نوشته است:
(سه عامل اهریمنی، دستههای سهگانه متّحد آنها دنیای امروزی را فراگرفتهاند. نخستین آنها ادبیّات زشت لجامگسیخته و بیبند و باری است که پیوسته بیشرمی را بیشتر و بیشتر مینماید، و پس از جنگ جهانی اوّل با سرعت عجیبی بر رونق آن میافزایـد. دومی فیلمهای سینمائی است که تـنها آتش عشق شهوانی و میل هـوسرانی را در مردمان برافروخته نمیدارد و بس، بلکه در این باره بدیشان درسهای عملی میدهد و هوسبازیها را بیپرده بر پرده نـمایان میسازد. سومی فروپاشی اخلاق در میان تودۀ زنان است. بیادبی آنان در جامههائی که میپوشند، و در لختیگری که برای آن میجوشند، و در سیگار کشیدنهائی که هر روز بر آن میافزایند، و بالأخره در آمیزش با مردانی هویدا است که بدون هیچگونه قید و بندی در میان آنان میلولند ... این سه فساد، پیوسته با گذشت روزگاران در میان ما در حال پخش و افزایش است، و به ناچار سرانجام باعث زوال تمدّن و نابودی جامعۀ مسیحیان میگردد. چرا که ما از طغیان آنها جلوگیری نمیکنیم و قطعاً باید تاریخ ما به سرنوشت تاریخ رومانیها گرفتار آید و همان راهی را بپیماید که سائر ملّتها در پیش گرفتند، ملّتهائی که از رومانیها پیروی کردند و بدنبال شهوات و آرزو پـرستیها و کامرانیها روان شدند و به چالۀ هلاک و فنا افتادند، و بر اثر میخوارگی، هوسرانی با خانمها، رقّاصی در کابارهها و سایر مراکز فساد، سرگرم خوشگذرانـیها شدن، و دل به آوازهای جلف خوانندگان بیبند و بار دادن، نابود گشتند)[13].
آنچه هست این است که آمریکا از طغیان این عوامل سهگانه به دور و در امان نمانده است، و بلکه آمریکا هم اینک همان راهی را میپیماید که روم در پـیش گرفت و بر آن رفت!
روزنامهنگار دیگری دربارۀ موج انحراف جوانـان در آمریکا و بریتانیا و فرانسه قلم فرسائی میکند تا لجام گسیختگی و از همگسیختگی جوانان ما را بیاهمیّت جلوه دهد! میگوید:
«موج بزهکاری در میان پسران و دختران نوجوان آمریکائی پخش و رو بهگسـترش است. فرمانروای ناحیۀ نیویورک اعلان داشته است و گفته است که او چارهجوئی این انـحراف را در رأس برنامۀ اصلاحی خود در ناحیه قرار میدهد. فرمانروا به ایجاد مزرعهها دست یازیده است و اقدام به اصلاحات اخلاقی و سر و سامان دادن به باشگاههای ورزشی کرده است، و در اندیشۀ بهبود چیزهای دیگری است. و لیکن او اعلان نموده است که چارهجوئی اعتیاد به موادّ مخدر جزو برنامۀ او نمیباشد، و اعتیاد به موادّ مخدر، از جمله
حشیش و کوکائین که بگونۀ ویژهای در میان پسران و دختران دانشجوی دانشگاهها شـایع و پراکنده است، چارهسازی آن را وظیفۀ نیروهای بهزیستی و بهداشتی میداند!
و امّا در انگلستان چه خبر؟ در دو سال اخیر، بزهکاریهای تجاوز به زنان و حتّی به دختران نوجوان نابالغ، در راههای روستائی و جادههای فرعی، فراوان شده است. در بیشتر احوال و اوضاع هم تجاوزکننده یا بزهکار، پسر جوان نو رسیدهای بوده است. گاهی بزهکار، دختر جوان یا دخترک کوچک را خفه کرده است و او را بگونۀ لاشۀ بی جانی رها ساخته است، تا رازش را پخش نسازد، و یا اگر پلیس او را بدو بنمایند، وی را شناسائی نکند!
دو ماه پیش پیر مردی در راه برگشت به روستا، متوجّه میگردد که در زیر درختی در کنار جادّه، پسر جوانی با دختر جوانی در حال همخوابگی است. پیر مرد بدیشان نزدیک میگردد، و با عصائی که در دست داشت به پسر جوان میزند و بر او فریاد میکشد و میگوید: کاری که تو میکنی انجام آن بر سر راه مردمان، نادرست و ناروا است!
پسر جوان برمیخیزد و با تمام توان، شکم پیر مرد را به رگبار مشت و لگد میگیرد و پـیرمرد نقش زمین میگردد. بدین هنگام جوان با کفشهایش بر سر پیر مرد میرود و آن اندازه بر سرش خشمگینانه لگد میکوبد تا کاسۀ سرش تکه تکه و له میشود! جوان بزهکار پانزده ساله، و دخترک بیچاره سیزده ساله بوده است). انجمنی که از چهارده منطقۀ آمریکا فراهم آمده است و کارش رسیدگی به وضع اخلاقی نواحی آمریکا است، بیانیهای صادر کرده است که در آن آمده است: نود در صد ملّت آمریکا مبتلای به بیماریهای سرایتکنندۀ کشندهاند. (البته این امر پیش از کشف ترکیبات تازه آنتیبیوتیکهائی همچون پنسلین و استرپتومایسین بوده است). قاضی لندسی شهر (دنفر) نوشته است و گفته است: از هر دو ازدواجی که انجام میپذیرد، یکی به طلاق میانجامد!
پزشک فرزانۀ جهان آشنا، الکسیسکاریل، در کتاب خود به نام (انسان موجود ناشناخته) مینویسد:
(علیرغم این که ما در راه نابود ساختن بیماریهای اسهال اطفال و سل و دیفتری و جنبه و غیره، گامهای سریعی را برداشتهایم، و لیکن متأسّفانه بیماریهای فساد و بیبند و باری و انحرافاف اخلاقی و فروپاشی خصال حمیدۀ انسانی، جایگزین آنها گشـته است. در جامعه، شمارۀ فراوانی از بیماریهای دسـتگاه اعصاب و نیروهای عقلانی و روانی وجود و شیوع پـیدا کرده است. برای مثال، در برخی از مناطق آمریکا، شمارۀ دیوانگان بستری در آسایشگاهها و مراکز روانپزشکی، بیش از تعداد بیماران موجود در تمام بیمارستانهای دیگر است! از سوی دیگر، اضطرابات عصبی و ضعف قوای عقلانی - همسان دیوانگی - روز به روز در حال ازدیاد و افزایش است. ایـن امر بیش از هر چیز دیگری بدبختی افراد را فراهم میسازد، و درهم ریختن خانوادهها را رواج میدهد. قطعاً تباهی روانی و سفاهت عقلانی، برای تمدّن انسانی خطرناکتر از بیماریهای مسری است، بیماریهائی که دانشمندان بهیاری و بهداشتی و پزشکان، تاکنون تنها تلاش خود را صرف آنها کرده و بدانها پرداختهاند!)
*
این گوشهای بود از چیزهائی که بشریّت گمراه در جاهلیّت تازۀ خود بدان گرفتار است. این گرفتاری هم بدان خاطر است که انسانها از افرادی اطاعت مینمایند که بدنبال شهوات راه میافتند و هرگز نمیخواهند به سوی برنامهای گردند که خداوند برای زندگی وضع فرموده است، برنامهای که در آن سادگی و آسانی و آسایش و آرامش انسان ضعیف در مدّ نظر گرفته شده است، و در آن گنجانده شده است که از هوسرانیهای نامشروع، خویشتن را بدور نماید، و از شهوات بیجا خود را محفوظ بگرداند، و راه راست بیخطر را بپیماید، و در پـرتو آن به راستای خداشناسی و
خداپرستی برگردد و خویش را شایسته و بایسته دارد و به صفا و پاکی دست یابد:
(وَاللهُ یُریدُ أنْ یَتُوبَ عَلیَکُمْ . وَیُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهواتِ أنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً . یُریدُ اللهُ أنْ یُخَفّفَ عَنْکُمْ , وَخُلِقَ الإنْسانُ ضَعیفاً ) .
خداوند میخواهد تـوبۀ شما را بـپذیرد (و بـه سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان پاک و پاکیزه گردید) و کسانی که بدنبال شهوات راه میافتند، میخواهند که (از حق دور شوید و بـه سوی بـاطل بگرائید و از راه راست) خیلی مـنحرف گردید (تا همچون ایشان شوید). خداونـد میخواهـد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بر شما آسان کند (چرا کـه او میداند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضـعیف آفریده شـده است (و در امر گرایش به زنان تاب مقاومت ندارد).
بخش دوم این درس، در برگیرندۀ گوشهای از روابط مالی در جامعۀ اسلامی است. تـا مسلمانان بدانند چگونه با یکدیگر رفتار کنند، و پاکی رفتار و درستی کردار در میان تودۀ مردمان ضمانت گردد، و بیان شود که زنان همچون مردان در آنچه دارند و در آنچه بدست میآورند دارای حقوقی هستند، و هر یک از آنان به اندازۀ خود حق استفادۀ از املاک و اموال را دارند. در پایان این بخش سخن میرود از سر و سامان دادن به کار قرارداد ولاء، یـعنی دوستی و برادریی که در جاهلیّت، در نخستین روزهای صدر اسلام رواج داشت و روا بود و لیکن بعدها این قانون لغو، و ارث، متعلّق به خویشاوندان گردید، و پیمان ولاء جدید منع شد:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنکُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیماً (29) وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً (30 إِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُم مُّدْخَلاً کَرِیماً (31) وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (32) وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (33)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال همدیگر را به ناحق (یعنی از راههای نامشروعی همچون: دزدی، خیانت، غصب، ربا، قمار، و ...) نخورید مگر این که (تـصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و ستدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی نکنید و خون همدیگر را نریزید، بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بـود). و کسی که چنین کاری (یعنی خودکشی یـا خـوردن به ناحق اموال دیگران) را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شـود، او را بـا آتش دوزخ میسوزانیم) و این (عمل هم) برای خدا آسان است. اگر از گناهان کبیرهای بـپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرۀ شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزدائیم و (به شرط استغفار از کبائر و عدم اصرار بر صغائر) شما را به جایگاه بـزرگوارانهای (که بهشت برین است) وارد میگردانیم. آرزوی چیزی نکنید که خداوند برخی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر برتری داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بـر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بر مردان فضیلت داده و مرحمت روا دیده است). مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان (هم) نصیبی دارنـد از آنچه بدست میآورند (و هر یک از زنان و مردان دارای سرشتی و حقوقی فراخور حال خود میباشند. پس با تلاش و کوشش شبانهروزی رحمت و برکت خدای را بجوئید) و طلب فضل او کنید. بیگمان خداوند (کاملاً) آگاه از هر چیزی بوده (و به هر نوعی، چیزی بخشیده است کـه شایستهاش بوده است). برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردهایم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند (و بر ترکۀ ایشان
استیلاء یاببد) و به کسانی که با آنان پپمان (زناشوئی) بستهاید (و ایشان را به شوهری یا همسری پذیرفتهاید) بهرۀ خودشان را (به تمام و کمال) بدهید (و بدانید که) بیگمان خدا بر هر چیزی حاضر و ناظر (و مراقب رفتار و کردار شما) بوده است (و میباشد).
این، حلقهای از زنجیرۀ تربیت است. حلقهای از زنجیرۀ قانون است. تربیت و قانون در برنامۀ اسلامی متلازم یکدیگر، یا متداخل در یکدیگر، و یا متکامل همدیگرند. چرا که قانون اسلام، تربیت در آن مـنظور است، همانگونه که در آن تنظیم کار و بار زندگی واقعی منظور نظر است. رهنمودهای قانون اسلامی به تربیت دلها میانجامد، و تربیت دلها هم حسن اجرای قانون را در پی دارد، و حسن اجرای قانون نیز وقتی میسّر است که دلها به جدیّت چنین قانونی پی برده باشند و مصلحت نهفته در آن را باور کرده باشند. قانون و رهنمودهای آن، هر دو با هم دل را به خفا پـیوند میدهند، و دل را از سرچشمۀ چنین برنامۀ کامل قانون پروردگاری و رهنمود آفریدگاری آگاه میسازند. این ویژگی برنامه یزدانی برای زندگانی بشری است. ایـن تکاملی است که زندگی واقعی را اصلاح میگرداند، و همراه با آن دل بشری را بسامان میآورد، یعنی که دنیای بیرون و جهان درون را همزمان آباد و روبراه میسازد.
در اینجا و در همین بخش میببنیم که خداوند، مؤمنان را از خوردن بناحق اموالشان بازمیدارد، و راه سود حلال را در کار و بارشان بدیشان نشان میدهد که عبارت است از تجارت و بازرگانی. در کنار آن میبینیم چنین به تصویر کشیده است که خوردن بناحق اموال، کشش مردمان و مرگ و نـابولای ایشان است. همچنین همراه با آن میبینیم که برحذر داشتن از عذاب آخرت و افتادن در آتش، به تصویر کشیده شده است. در همان زمان میبینیم که خداوند بر آفریدگان خود آسان میگیرد و سخت نمیگیرد، و مژده میفرماید به بخشایش مردمان و آمرزش گناهان ایشان، و کمک
کردن به هنگام ضعف و ناتوانی، و گذشت نمودن از قصور و کوتاهی ... همچنین میبینیم که به مردمان میآموزد که چشم به نعمتهائی ندوزند که خداوندگار جهان به برخی از ایشـان داده است، و بلکه چشم بدوزند به آفریدگاری که دهندۀ نـعمت، او است، و از پروردگاری قدرت مادی و معنوی بطلبند که فضل و عطاء در ید اختیار او است ... این رهنمود هنگامی بیان میشود که از حق و حقوق مردان و بهره و قسـمت ایشان، و نیز از حق و حقوق زنان و بهره و قسمت آنان سخن میرود، و فراچنگ آوردۀ هر یک از مـردان و زنان به تصویر کشیده میشود. بدنبال هر دو بخش هم این چنین میآید: خداوند کاملاً مطّلع از هر چیزی است. همچنین بعد از توضیح مسألۀ وارثان و بیان سهم ایشان آمده است: خداوند بر هر چیزی حاضر و نـاظر است ... اینها بسودههای الهامبخش مؤثّری هستند که با بندهای قانون الهی همراه میباشند، و رهنمودهای تربیتی ایزد متعالی هستندک ه از زوایای درون و بیرون انسان کاملاً باخبر است، و از ساختار روان و جان و شاخهها و راههای بسیار نفس انسان، بس آگاه و مطّلع است.
*
(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأکُلُوا أمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ - إلّا أنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ - وَلا تَقْتُلُوا أنْفُسَکُمْ , إنَّ اللهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً . وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلیهِ ناراً , وَکانَ ذلِکَ عَلَى اللهِ یَسیراً).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال همدیگر را به ناحق (یعنی از راههای نامشروعی هـمچون: دزدی، خیانت، غصب، ربا، قمار، و ...) نخورید مگر ایـن که (تصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و ستدی باشد که از رضـایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی مکنید و خون همدیگر را نریزید. بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود). و کسی که چنین کاری (یعنی خودکشی یا خـوردن به ناحق اموال دیگران) را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شود، او را با آتش دوزخ میسوزانیم) و این (عمل هم) برای خدا آسان است. نداء متوجّه کسانی است که ایمان آوردهاند و نهی از خوردن بناحق اموال همدیگر نیز خطاب به ایشان است.
(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأکُلُوا أمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال همدیگر را به ناحق نخورید.
این نداء: (یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا) ای مؤمنان! بیانگر این معنی است که کار پـاکسازی جامعۀ اسلامی از باقیماندههای تهنشستهای زندگی جاهلی در میان است، و به خروش انداختن دلهای مؤمنان، مراد یزدان است. خداوند با این ندای آسمانی مقتضیات ایمان را پـیش چشم مسلمانان میدارد، و بدیشان میفهماند که آنان باید شرم کنند از ایـن که بیهوده اموال یکدیگر را بخورند، و بناحق ثروت همدیگر را متصرّف شوند، چرا که ایشان مؤمن هستند، و مؤمنان را چنین کاری نسزد. خوردن بناحق اموال، همۀ راههائی را در بر میگیرد که منتهی به خوردن اموال همدیگر میگردند و خدا بدانها اجازه نداده است، و یا این که خدا از آنها نهی فرموده است. از جمله: خیانت کردن، رشوهخواری، قماربازی، احتکار نیازمندیهای مردم به قصد بالا رفتن قیمت آنها، و کلّیّۀ انواع معاملات حرام، مقدّم بر همۀ آنـها ربا و رباخواری.
خداوند کارهای بازرگانی و تجارتی که با رضایت خریدار و فروشنده انجام میپذیرد، از معاملات حرام جدا و مستثنی فرموده است:
(إلّا أنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ ).
مگر این که (تصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و سـتدی بـاشد کـه از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد.
استثناء منقطع است. تأویل آن چنین است: و لیکن اگر داد و ستدی باشد که از رضایت شما سرچشمه گیرد،
داخل در نصّ پیشین نیست ... امّا ذکر آن بدین شکل در روند قرآن، بیانگر نوعی مخالطه و آمـیزش با سایر انواع معاملات است. لذا توضیح داده میشودکه این، خوردن بناحق اموال مردم است ... ایـن مخالطه و آمیزش را وقتی درک میکنیم که آیـاتی را مورد بررسی قرار دهیم که دربارۀ نهی از ربا در سورۀ بقره شرف نزول پیدا کردهاند. آنجا که از زبان ربـاخواران میخوانیم:
(إنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلَ الرِّبا).
خرید و فروش هم مانند ربا است. (بقره/275)
در خود آیه، پروردگار به سخن ایشان جواب میدهد و میفرماید:
(وَأحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا).
و حال آن که خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است.
رباخواران به هنگام دفاع از سـیستم اقتصادی نفرین شدۀ خود غلط اندازی میکردند و میگفتند: داد و ستد - که تجارت و بازرگانی است - مایۀ افزایش اموال و سود میگردد، بنابراین ربا همسان سایر معاملات است و حلال کردن خرید و فروش، و حرام نمودن ربا معنی ندارد!
اوّلاً میان سرشت کارهای بازرگانی با کارهای ربوی فرق بسیار است، در ثانی خدماتی که تـجارت به تولیدات و به تودۀ مردم میکند، و بلائی که ربا بر سر تجارت و بر سر تودۀ مردم میآورد، بهیچوجه قابل مقایسه نیست. آخر تجارت، میانجی سـودمندی مـیان تولید و مصرف است، و به ترویج کالا و بازاریابی آن کمک شایانی میکند، و لذا بازرگانی کالا را میافزاید و میآراید، و مایۀ دستیابی بدان بگونۀ ساده و آسان میشود. این هم خدمت به خریدار و فروشنده است و از راه چنین خدمتی، سود سرشار بدست میآید، سودی که متّکی به مهارت و تـلاش است. در عین حال بازرگانی، پیوسته در معرض سود و زیان است، و داد و ستد، گاه به نفع این و گاه به زیان آن است.
ولی ربا برعکس بازرگانی و سایر داد و ستدها است. با سودهای ربوی کمرشکن خود، برای تولیدات، دشواریها به بار میآورد و بر مشکلات کار میافزاید، و بر بازرگانی و داد و ستدها سنگینی مینماید، و مصرفکنندگان را در زیر بار سودهای تحمیلی بر تولیدات خم میکند. در عین این که ربا - چنانکه در سیستم سرمایهداری بدانگاه که به اوج خود میرسد پیدا و هویدا است - همۀ تولیدات و بهرهوریها را به کانالی رهنمود می سازد و به راهی میاندازد که در آن نه مصالح تولیدات و نه مصالح تودۀ مصرفکنندگان است. بلکه در آن یگانه هدف افزایش سود، برای توان پرداخت به تمام و کمال وامهای صنعتی است! حال برای فراهم آوردن این وامها، بگذار مردمان از وسائل تجمّل و کالاهای لوکس و از ظواهر پـر زرق و برق رفاه، برخـوردار باشند، هـر چند که ضروریات و نیازمندیهای زندگی را نداشته و نیابند! و هر چند هم برخورداری از این زنـدگی خوش نمای تو خالی پـوشالی، از راه پستترین پروژهها و نـاپاکتـرین طرحها باشد، پروژهها و طرحـهائی که برانگیزانندۀ غریزهها، و درهم شکنندۀ هستی انسانها بشمارند ... گذشته از همۀ اینها، سود پـیاپی سرمایه، و عدم مشارکت آن در زیانهائی که اغلب پـیش میآید و تجارت در آنها شرکت مینماید، و قلّت اعـتماد بر تلاش انسانها در معاملات ربوی، آنگونه که در سایر معاملات تجاری و بازرگانی بر آن تکیه میشود، و بالأخره لیست سیاه رویانه و پستانهای که برای سیستم ربوی گرفته میشود و به گردن غول آدمخوار ربا انداخته میشود، همه و همه حکم میکنند که باید ربا را گردن زد و به ترک آن گفت، آنگونه که اسلام فـرمان نابودی ربا را صادر کرد و قلم بطلان بر آنکشید.[14]این اشتباه میان ربا و داد و ستد، باعث گشته است که چنین استدراکی، یعنی رفـع تـوهّمی بدنبال نهی از خوردن بناحق اموال ذکر گردد، از نـظر نـحویان هم استثناء منقطع است:
(إلّا أنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ ).
مگر این که (تصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و سـتدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد.
(وَلا تَقْتُلُوا أنْفُسَکُمْ , إنَّ اللهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً ).
خودکشی مکنید و خون همدیگر را نـریزید، بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود).
پیروی است که بعد از نهی از خوردن بناحق اموال ذکر گشته است و بیانگر آثار مخرّبی است که خوردن بناحق اموال در زندگی مردم بدنبال دارد. در حقیقت خوردن بناحق اموال، اقدام به خودکشی است. هنگامی کـه خداوند، مؤمنان جامعه را از آن باز میدارد، بدیشان لطف و مهربانی میکند.
بلی که چنین است. چرا که خوردن بناحق اموال در میان جماعتی، از راههای: ربا، خیانت، قمار، احتکار، گول زدن، کش رفتن، نیرنگ بازی، رشوهخواری، دزدی، فروش چیزی که فروختن آن روا نیست ازقبیل: ناموس و عهد و پیمان و اسرار و اخلاق و دین و آئین - این قبیل مسائل در میان جوامـع جاهلی گذشته و حال، متأسفانه به وفور بوده و هست - رونق نمیگیرد مگر این که واجب میآید که چنین جماعتی خویشتن به کشتن دهد و به درّۀ مرگ و نابودی فرو افتد.
بعد از تهدید کسانی که اموال را بناحق میخورند و متجاوز و ستمگر بشمارند، تهدید ایشان به عذاب آخرت قرار میگیرد، و پس از بر حذر داشتن آنـان از ویرانگری زندگی دنیوی و نابودی آن، ایشان را متوجّه میسازد که خورندگان بناحق امـوال، و بناحق اموال خوردگان، هر دو دسته در دنیا سزا و در آخرت کیفر میبینند، چرا که مردمان جملگی مسؤول پیآمد ناگوار کارهای نابجا هستند. زمانی که اوضاع نابسامان ظالمانه و شرائط نادرست متعدیّانه، به حال خود رها شود، اوضاع و شرائطی که در آن خوردن بناحق اموال، رونق و بهائی داشته باشد، فرمان یزدان مبنی بر تنبیه و کیفر مردم هم در این جهان و هم در آن جهان صادر میگردد:
(وَمَنْ یَفْعَلْ ذلک عُدْواناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلیهِ ناراً , وَکانَ ذلِکَ عَلَى اللهِ یَسیراً).
و کسی که چنین کاری (یعنی خودکشی یا خوردن بناحق اموال) را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شود، او را با آتش دوزخ میسوزانیم، و این (عمل هم) برای خدا آسان است.
این چنین، برنامه اسلامی، همۀ کرانهها و زوایای نفس را فرامیگیرد، و به هنگام وضع مقرّرات برای او، و رهنمودش در این سو و در آن سو، نه تنها این جهان نفس را بلکه آن جهان نفس را پیش چشم میدارد، و در اندرون انسان پاسبانی میگمارد که بسی آگاه و بیدار است و رهنمودها را چابکانه دریـافت و قـوانـین را هوشیارانه اجراء مینماید. برنامۀ اسلامی، گذشته از این که در اندرون یکایک مردمان پاسبانی از خودشان میگمارد، در مـیان جامعه یکی را مراقب دیگری مینماید، چرا که همگان مسؤول همدیگر و اعضای یک پیکرند، و هر یک از آنان در دنیا به گناه یکدیگر گرفتار میآیند، و در آخرت همگی ایشان در برابر سستی و چشمپوشی از احوال گناه آلود و بیباکی در برابر اوضاع پراز فسق و فجور، مورد بازخواست قرار میگیرند.
(وَکانَ ذلِکَ عَلَى اللهِ یَسیراً).
این کار هم برای خدا آسان است.
کسی نمیتواند از آن جلوگیری کند، و در برابر آن قد علم نماید، و هر زمان که وقت آن در رسد، و اسباب و علل وقوع آن فراهم آید، رخ خواهد داد.
در برابر دوری از (گناهان بزرگ) و از جملۀ آنـها، خوردن بناحق اموال یکدیگر، خداوند بدیشان وعده میدهد که مرحمت و مغفرت خود را نصیب ایشان میگرداند، و از گناهان کوچک آنان صرف نظر مینماید! این بدان خاطر است که یزدان سبحان ضعف انسانها را میداند، و بر آنان آسان میگیرد، و دلهایشان را آرامش میبخشد و آسوده خاطرشان میگرداند، و برای این که آنان با انجام گناهان بزرگ به آتش نروند، ایزد دادار این چنین لطف مینماید و با بیدارباش از کبائر و گذشت از صغائر، بندگانش را دستگیری و یاری میفرماید:
)إنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سِیّئاتِکُمْ , وَنُدْخِلْکُمْ مُّدْخَلاً کَریماً).
اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرۀ شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزدائیم و (به شرط استغفار از کبائر و عدم اصرار بر صغائر) شما را به جایگاه بـزرگوارانهای (که بـهشت برین است) وارد میگردانیم.
هان! این دین چقدر بزرگ است! برنامهاش چه اندازه آسان است! با وجود نداهای والائی که این آئـین با زمزمۀ آنها، ما را به عظمت و طهارت و نظافت و عبادت میخواند، و با وجود وظائف و مقرّرات و اوامر و نواهی موجود در آن، برای پدید آوردن نفسهای پاک، و ایجاد جامعۀ پاکیزۀ سالم، این آئین از ضعف انسانها و ناتوانی ایشان غافل نمیماند، و فراتـر از حدود توان مردمان، از آنان چیزی درخواست نمیکند، و سرشت و اندازۀ تاب سرشت بشری را فراموش نمیگرداند، و انگیزههای سرشت و خواستهای آن را نادیده نمیگیرد، و از زوایای نـفس آدمی و پـیچ و خمهای بیشمار آن بیخبر نمیماند و ساده از کنار آنها نمیگذرد. با توجّه بدین مطالب است که میان تکلیف و طاقت، خواستها و نـیازمندیها، انگیزهها و سرکوبیها، اوامر و نواهی، تشویق کردن و بیم دادن، تهدید هراسانگیز به عذاب در صورت انجام گناه و سرکشی، و امیدوار ساختن شگفتانگیز به عفو و آمـرزش پروردگار مهربان، هماهنگی کامل برقرار است.
این آئین از انسان میخواهد که رو به خدایند و در راه خدا گام بردارد، و در این راه واقعاً مخلص و یکرنگ باشد، و در انجام عبادت و طاعت یزدان، و برای بدست آوردن رضای ایزد منّان، به جان کوشد و نهایت تلاش خود را بکار برد. دیگر وظیفۀ او پایان میپذیرد و نوبت مرحمت آفریدگار فرا میرسد. بدون شک مرحمت کردگار ضعف انسان را درمییابد و بدان رحم میفرماید، و بر قصور انسان میبخشاید، و توبۀ او را قبول میکند، و عذر تقصیرش را میپذیرد، و گناهانش را نادیده میگیرد، و در رحمت را برای برگشتگان به درگاهش باز مینماید، و بزرگوارانه و مهربانانه ایشان را پذیره میگردد!
نشانۀ بذل طاقت و توان انسان، اجتناب از گناهان بزرگی است که آفریدگار جهان از آنها نهی فرموده است. گناهان بزرگ، روشن و برجسـتهاند و آدمی جاهلانه و ناآگاهانه مرتکب آنها نمیگردد. دست یازیدن به چنین گناهان بزرگی دلیل این است که انسان هنوز تلاش لازم را انجام نداده است، و همۀ تاب و توان خود را صرف مقاومت و پایداری نکرده است. به هر حال، برگشت از گناهان بزرگ هم در هر زمانی به شرط اخلاص پذیرفتنی است، و خداوند مهربان با رحمتی که بر خویشتن واجب فرموده است، مهر خود را از انسـان پشیمان دریـغ نمیدارد. در بارۀ توبه میفرماید:
(وَالّذینَ إذا فَعَلُوا فاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ - وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلّا اللهُ - وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى ما فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ).
کسانی که چون دچار گناه (کبیرهای) شدند، یا (با انجام گناه صغیرهای) بر خویشتن ستم کردند، به یـاد خدا میافتند (و وعد و وعید و عقاب و ثـواب و جـلالت و عظمت او را پیش چشم میدارند و پشیمان میگردند) و آمرزش گناهانشان را خواستار میشوند - و بجز خدا کیست که گناهان را بیامرزد؟ - و با علم و آگاهی بر (زشتی کار و نهی و وعید خدا از آن) چیزی که انجام دادهانـد پافشاری نمیکنند (و به تکرار گناه دست نمی یازند). (آل عمران / 135)
حتّی خداوند چنین کسانی را از زمـرۀ (پـرهیزگاران) بشمار آورده است. چیزی که ما در اینجا میخواهیم از آن سخن بگوئیم بخشش مستقیم گناهان از سوی یزدان سبحان است، وقتی که از کبائر پرهیز و دوری شوق، این وعدۀ آفریدگار و مژدۀ کردکار به مؤمنان است.
امّا کبائر به چه نوع گناهانی گفته میشود؟ ... احادیث زیادی داریم که انواع گناهان کبیره را برمیشمارند، و لیکن آنها را محدود نمیدارند و به موارد مشخّصی مربوط نمینمایند. چرا که هر حدیثی دربارۀ گـناهان کبیرۀ کم یا زیادی است. هر دستهای از احادیث هم به اصلاح حالات و چارهچوئی اوضاعی پرداخته است که گریبانگیر جامعه و حاکم بر مردم بوده است. در هـر حدیثی کبائری ذکر شده است که با شرائط و طروف موجود مناسبت داشـته است. برای شـخص مسلمان تشخیص (گناهان بزرگ) چندان مشکل نیست، هر چند که ستاره و نوع آنها در محیطی تا محیط دیگری فرق میکند، و میان نسلی تا نسل دیگری جدائی دارد.
در اینجا داستانی دربارۀ عمر ابن خطاب رضی الله عنهُ بیان میداریم، عمر آن شخص پرهیزگار سختگیری که در برابر گناه دارای حسّاسیّت شگفتی است. این داستان روشن میسازد که با وجود همۀ ایـنها اسلام چگونه شعور تیزبین و کنجکاو عمر را راست و درست میگرداند و چگونه ترازوی حسّاس را دردستش میزان میگرداند، بدانگاه که به امور جامعه و کار و بار مردمان اشتغال دارد:
ابن جریر گفته است: یعقوب ابن ابراهیم برایم روایت کرده است که از ابن علیه، و او از ابن عون، و وی هم از حسن شنیده است: در مصر دستهای از مردمان به عبدالله ابن عمرو میگویند: چیزهائی در کتاب خدا - عزّ و جلّ - میبینیم که قرآن به انـجام آنـها دستور فرموده است، و لیکن بدانها عمل نمیشود. میخواهیم امیرالمؤمنین را ببینیم و در این باره از او سؤال کنیم. او با آنان به مدینه آمد و عمر رضی الله عنهُ را ملاقاتکرد. عمر
بدو گفت:کی آمدهای؟ گفت: از فلان روز. گفت: آیا با کسب اجازه آمدهای؟ حسن گفته است: نمیدانم عبدالله ابن عمرو چگونه پاسخش داد. تنها میدانم بدو چنین گفت: ای امیرالمؤمنین مردمانی در مصر به ملاقاتم آمدهاند و گفتهاند: ما در کتاب خدا چیزهائی مییابیم که به انجام آنها دستور داده شده است، و لیکن انجام داده نمیشوند. در این باره پرسشهائی دارند و میخواهند تو را ملاقات کنند. عمر گفت: آنان را پیش من گرد آور. ایشان را پیش او جمع کرد. ابن عون گفته است: گمان میکنم که حسن چنین گفته است: آنان را در ایوانی گرد آورد ... عمر به نزدیکترین مرد گفت: تو را به خدا و به حقی که اسلام بر تو دارد سوگند میدهم: آیا همۀ قرآن را خواندهای؟ گفت: بلی. عمر گفت: آیا قرآن را جملگی دربارۀ خود پیاده کردهای؟ گفت: نه به خدا ... اگر مرد میگفت: بلی، عمر دشمنش میداشت. عمر بدو گفت: آیا همۀ قرآن را دربارۀ چشم خود پـیاده کردهای؟ در گفتارت چی؟ در آثارت چی؟ ... آنگاه یکایک ایشان را پرسیدن گرفت تا همگی بازخواست گشتند. سپس گفت: مادر عمر بر جنازهاش گریه کند، آیا عمر را وادار میسازید که مردمان را پیرامون کتاب خدا گردآورد؟ پـروردگارمان میدانسته است که از ما گناهان و بزهکاریهائی سر میزند. آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
(إنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ).
اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرۀ شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزدایم.
سپس فرمود: آیا مردمان مدینه متوجّه آمدن شما شدهاند؟ یا این که فرمود: آیا کسی متوجّه چیزی گشته است که برای آن آمدهاید؟ گفتند: خیر. گفت: اگر آگاه میشدند، شما را مایۀ عبرت ایشان میکردم[15].
عمر پرهیزگار حسّاس، این چنین دلها و جامعه را اداره میکرد. قرآن شعور او را راست و درست کرده بود و ترازوی دقیقی را به دستش داده بود: (پـروردگارمان میدانسته است که ما گناهانی خواهیم داشت). آنگونه که خدایمان دانسته است خواهیم شد و جز آن نخواهیم بود. تنها تکیهگاه، نیّت نـیک داشـتن، راستای راه در پیش گرفتن، تلاش کردن، علاقه به انجام وظائف داشتن، و سعی کامل برای انجام به تمام و کمال وظائف نشان دادن است ... هماهنگی و تلاش است و آسان گرفتن و میانهروی کردن و بس.
*
در روند سخن از اموال و دست به دست شدن آن، در میان مردمان، مکمّلی دربارۀ پـیوندها و معاملههای موجود در بین مردان و زنان به میان میآید، و از عقد قرارداد با بندگان و کنیزان و پیوندشان با سیستم ارث بری و ارثگذاری همگانی صحبت میشود، آن چیزی که در آغاز سوره به تفصیل دربارهاش بحثگردید:
(وَلا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ الله بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ , لّلرِّجالِ نَصیبٌ مّمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّساءِ نَصیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ... وأسْأَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ , إنَّ اللهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا . وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالیَ مِمّا تَششرَکَ الْوالدانِ وَالْأقرَبُونَ . وَالَّذینَ عَقَدَتْ أیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إنَّ اللهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدًا ) .
آرزوی چیزی نکنید که خداوند برخی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر برتری داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بـر مـردان، فضیلت داده و مـرحمت روا دیـده است). مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان (هم) نصیبی دارند از آنچه بدست میآورند (و هـر یک از زنـان و مردان دارای سرشتی و حقوقی فراخور حال خود میباشند. پس بـا تلاش و کوشش شبانهروزی رحمت و برکت خدای را بجوئید) و طلب فضل او کنید. بیگمان خداوند (کاملاً) آگاه از هر چیزی بوده (و بـه هر نوعی، چیزی بخشیده است که شایستهاش بوده است).
نصّ قرآنی همگانی است و نهی میکند از ایـن که آرزوی چیزی را بکنیم که خداوند با اعطای آن برخی از مؤمنان را بر برخ دیگری برتری داده است. ایـن برتری هر چیزی که باشد. برتری در شغل و مقام، در استعدادها و موهبتها، در اموال و امتعه ... و بالأخره برتری در همۀ چیزهائی که بهرۀ هر کسی از آنها در این جهان از آنها مختلف و متنوّع است ... بلکه مردمان باید از خدا بخواهند، و درخواستشان مستقیماً از خدا باشد. بجای این که خویشتن را با حسرت بردن و افسوس خوردن و چشم به تفاوتها دوختن، نابود سازند، و بجای این که کینۀ دیگران به دل گیرند، و در آتش دریغا و فسوسا بمیرند، و احساس دشمنی و انتقام کـنند، و خویشتن را ضایع ببینند و مأیوس و ناامید شوند، و به پای چنین احساسی پرت گردند و کرنش روند ... چه بسا بر اثر کارهای پـیشین، بدگمانی دربارۀ یـزدان، گریبانگیر انسان شود، و نسبت به عدالت تقسیم قسمت الهی گمان بد، رود ... کار که بدینجا کشد کمرشکن خواهد بود، بگونهای که آرامش درون را از میان میبرد، و مایۀ پرشانی و بیسودی میگردد، و تاب و توان را صرف پدیدههای ناپاک مینماید، و به راههای ناپاک رهنمود میسازد ... در صورتی که مستقیماً به فضل خدا چشم دوختن و به الطافش امید بستن، گذشته از ایـن که رو به چشمۀ انـعام و اعطاء است، سرچشمهای که هر اندازه برای تشنگان، آب لطف بروشاند و بدیشان نعمت برساند، آبگرم آن کاستی نمیگیرد، و از ازدحام مستمندان درگـاهش به تـنگ نمیآید، محل آرامش و آسایش و امید است، و جایگاه خیزش مثبت برای جستن اسباب و دسترسی به علل است، بجای این که تلاش صرف سوختن و خشمگین شدن و پرت گشتن و فرو افتادن و گسیختن گردد.
نصّ قرآنی، در این رهنمون همگانی، عام است، و لیکن در اینجا با توجّه به سیاق کلام و برخی از روایاتی که دربارۀ سبب نزول آن آمده است، این معنی عام تا اندازهای خاصّ میگردد و بیانگر تفاوت ویژهای خواهد بود که این نصّ قرآنی نازل گشته است تا بدان بپردازد ... این تفاوت، اختلاف سهم مردان با سهم زنان است ... این هم از سیاق عام آیه بعدها پیدا و مشاهده خواهد شد. امّا این جنبه با وجود اهمّیت بسزائی که در تنظیم علاقۀ موجود در میان دو نیمۀ نفس بشری و اقامۀ چنین علاقهای بر رضا و تکامل دارد، و گذشته از تـوضیح وظائف گوناگون و بیان امور مهمّ مایۀ پخش این رضا در خانوادهها و جامعۀ اسلامی بطور کلّی میگردد. آری این جنبه با وجود چنین اهمّیتی که دارد، خصوصیّت سبب، عمومیّت نصّ را نفی نمیکند. از اینجا است که تفسیرهای مأثور، هم این معنی و هم آن معنی را ذکر کردهاند. امام احمد فرموده است: سفیان از ابونجیح، و او از مجاهد روایت کرده است که ام سلمه به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض کرد و گفت: ای رسول خدا مردان میجنگند و جهاد می کنند، ما نمیجنگیم و جهاد نمیکنیم، با این وجود نیمۀ ترکه را می بریم. خداونـد این را نازل فرمود:
(وَلا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ الله بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ).
آرزوی چیزی نکنید که خداوند برخی از شما را با (اعطای) آن بر برخی دیگر برتری داده است (و مردان را در بعضی از چیزها بر زنان، و زنان را در بعضی از چیزها بر مردان، فضیلت داده و مرحمت روا دیده است).
ابن ابو حاتم، ابن جریر، ابن مـردویه، و حاکم در مستدرک خود، از حدیث ثوری، و او از ابونجیح، و وی از مجاهد روایت کرده است که او میگوید: امسلمه گفت، ای رسول خدا، ما زنـان نـمیجنگیم تـا شهید گردیم، و مایۀ قطع میراث نیز نمیگردیم ... این آیه نازل شد. س از آن خداوند این آیه را نازل فرمود:
(أنّی لا أضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ , مِنْ ذَکَرٍ أوْ أُنْثى).
من عمل هیچ کسی از شما را که بکار خـاسته بـاشد، خواه زن باشد یا مرد، ضایع نخواهم کرد. (آل عمران / ١٩٥)
سدّیّ، دربارۀ آیۀ مذکور گفته است: مردانی گفتند: ما آقایان میخواهیم اجری داشته باشیم که دو برابر اجر خانمها باشد، همانگونه که در ارث دو برابر خانمها سهم داریم. خانمها گفتند: ما هم میخواهیم اجری همچون شهیدان داشته باشیم. اگر بر ما واجب میبود که در جهاد شرکت نمانیم و بجنگیم، مسلّماً در جنگ شرکت مینمودیم و میجنگیدیم ... خداوند این قال و قیل را از آنان نپذیرفت، و بدیشان فرمود: از من فضل و لطف مرا بخواهید ... شبیه ایـن، روایت شده است ... روایتهای دیگری نقل شده که معنی آیه را آزاد و رها از هر قید و بندی ساختهاند:
علی پسر ابوطلحه دربارۀ آیۀ مذکور از ابن عبّاس روایت کرده است که گفته است: انسان نباید آرزو کند و بخواهد و بگوید که کاش دارائی و فرزندان فلانی مـتعلّق به من میبود. چرا که خداونـد از چنین درخواستی نهی فرموده است. بلکه باید فضل و لطـف خدا را بخواهد ... حسن، محمد بن سیرین، عـطاء، و ضحاک هم چنین چیزی گفتهاند.
در سخنان پـیشین، سایههائی از رسوبات جاهلی و تهماندههای جهانبینی راجع به روابط زن و مرد پیش از اسلام را میبینیم، و چشم هم چشمی موجود در میان زنان و مردان را احساس میکنیم. گمان میرود انگیزۀ طرح چنین مسائلی، آزادیهای تازهای باشد که اسلام به زن آموخته است، و حقهای تازهای باشد که آئین جدید بدو داده است، و او را همگام با دیدگاه کلّی اسلام کرده است. دیدگاه محترمانهای که اسلام راجع به بزرگ داشت انسان، اعم از زن و مرد دارد، و دادگری و انصافی که در حق هر جنسی و هر دستهای و هر فردی، و حتّی دادگری و انصافی که اسلام با نفس موجود در میان دو پهلوی شخص دارد.
مراد اسلام از همۀ چیزهای فوق، پیاده کردن برنامۀ کامل و شاملی است که تمام جوانب را در برگیرد، نه این که از مردان و یا از زنان جانبداری کند. بلکه (انسان) و (جامعۀ اسلامی) در مدّ نظر است، و بطور کلّی مردمان و صلاح و خیر هدف است، و دادگری مطلقی مراد است که همه جوانب و اسباب آن کامل باشد.
برنامۀ اسلامی در تقسیم وظائف، و در تقسیم بهرۀ مردان و زنان از سرشت پیروی مینماید، و این سرشت است که پیش از هر چیز مرد را مرد و زن را زن کرده است و در هر یک از آنها ویژگیهای جداگانهای به ودیعت نهاده است، تـا به هر یک از آنان وظائف مشخّصی منوط و مربوط کند و تکالیف خاصّی واگذار سازد. تعیین وظیفه و حواله تکلیف هم نه به خاطر محض وظیفه و تکلیف است، و نه به خاطر هیچ یک از دو جـنس زن و مرد است، بلکه به خاطر زندگی انسانیّتی است که باید پدیدار و ماندگار بماند، و سر و سامان کرد، و ویژگیهایش کاملاً فراهم آید، و غایت و هدفی که از آن متصوّر است باید تحقّق یابد - از قبیل خلافت در زمین، و عبادت خدا در پرتو چنین خلافتی - تحقّق یافتن هم از راه تنوّع موجود در میان این دو جنس، و دگرگونی ویـژگیها، و جوراجوری وظائف، مـیسّر میگردد ... از راه تـنوّع ویژگیها و دگرگونی وظائف هم تکلیفها مختلف میشود، و سهمیّهها تـغییر میکند، و منزلتها متفاوت میگردد. این دگرگونیها نـیز جملگی به خاطر شرکت بزرگی و مؤسّسۀ سترگی به نام زندگی است ...
زمانی که قبلاً برنامۀ اسلامی بطور کلّی بررسی گردد و بعد از آن گوشهای که مربوط به پـیوندهای دو نیمۀ نفس واحده بررسی مـیشود، جائی برای آن جدال دیرینهای نمیماند که چنین روایتهائی نقل میکنند، و جائی برای جدال نوینی نمیماند که امروزه زندگی مردان هرزهگرا و زنان هرزهگرا را پر میکند، و گاهی سیلاب آن سرریز مینماید و طغیان آن، به سبب غوغای عامه و جنجال توده، زندگی مردان تلاشگر و زنان تلاشگر را هم در بر میگیرد.
کار بیهوده و نادرستی است که ما موقعیّت را به عنوان پیکار سختی که انگار بوده است و میان مردان و زنان درگـرفته است، به تـصویر بکشیم، و نبردگاهها و
پیروزیهای خیالی را سرسختانه بنگاریم. تلاش برخی از نویسندگان وارسته نیز برای کاستن از مقام (زن) و ننگی جلوه دادن او، و برچسب زدن هرگونه نـنگ و عاری بدو، غوز بالای غوز است، خواه چنین کاری به نام اسلام انجام گیرد، و خواه به نام بررسی و وارسی و کاوش و کنکاش انجام پذیرد. چرا که اصلاً قضیهای به نام گیر و دار و جدال و پیکار درمیان نیست، بلکه آنحه هست تنوّع و تقسیم و تکامل است، و در پشت سر آن دادگری کامل در برنامۀ الهی.
روا است در جامعههای جاهلی پیکار و دعوائی درگیرد، جامعههائی که قوانین و مقرّرات خویشتن را خودشان وضع مینمایند، و برابر خواستها و مصلحتهای نمایان و نزدیک این جهان عمل میکنند، یـا برای مصالح گروههای چیرۀ جامعه، یـا خاندانها و خانوادههای سرشناس، و یا افراد نیرومند یا ویژهای قانونگذاری میکنند. لذا به سبب نشناختن کامل انسان، یا بر اثر عدم آشنائی با وظیفۀ دو جنس مرد و زن و عدم درک موقعیّت هر یک از آنان در زندگی، یا به علّت مصالح اقـتصادی مـوجود در محروم کردن زن کارگر از دستمزدی همچون دستمزد مرد کارکر، آن هم در انجام کار یکسان و اشتغال به حرفۀ همطراز، یا محروم کردن از سهم ترکه، و یا محروم ساختن زن از حقّ تصرّف در اموال و دارائی خود، اینگونه مسائل جنجال برانگیز و پیکار آفرین است ... در جامعههای جاهلی جدید هـم حال چنین است.
و لیکن در برنامۀ اسلامی هرگز چنین مسألهای در میان نـیست. سـایۀ شـوم جنگ و پـیکار فضای آن را نمیآلاید. درگیری بر سر کالای دنیوی درنمیگیرد. خبری از حملۀ بر زن یا تاخت بر مرد نیست. هیچگونه تلاشی برای کاهش از مقام زن یا توهین به مرد انجام نمیپذیرد. هیچیک از آن دو بدنبال عیب و عار یکدیگر نمیگردند و ناروا به همدیگر نسبت نمیدهند ... همچنین اصلاً گمان نمیرود که دگرگونی در خلقت و ویژگیها، مایۀ دگرگونی تکالیف و وطائف نبوده، و در دگرگونی مقامات و مؤسّسات تأثیر نداشته باشد. همۀ این اندیشههای ناروا و کردارهای نابجا، از یک سو بیهوده و بیمعنی هستند، و از دیگر سو، از شناسائی نادرست برنامۀ اسلامی، و از عدم درک حقیقت دو جنس زن و مرد ناشی میگردند.
نگاهی میاندازیم به کار جهاد و شهادت طلبی، و سهم زن در امر شرکت در جهاد و اجری که او از آن می برد. این چیزی است که دل زنان شایسته و بایسته را به خود مشغول داشته بود. زنان شایسته و بایستهای که در میان مردان وارستهای میزیستند که در صدر اسلام در حین انجام کارهای همین جهان، با تمام وجود متوجّه آخرت بودند ... همچنین دربارۀ ارث و سهـیّۀ زن و مرد از آن، سخن خواهیم گفت. مسألهای که از دیرباز برخی از زنان و مردان را به خود مشغول داشته است، و امروزه هم این قضیّه و قضایای دیگر، زنان و مردانی را به خود مشغول میدارد.
خداوند جهاد را بر زن واجب نگردانده است، و لیکن آن را بر او حرام نفرموده است، و وی را از جهاد باز نداشته است. در صورتی که نیاز باشد و مردان نتوانند نیاز را برطرف سازند، زنان می توانند در جهاد شرکت نمایند. در جنگهای اسلامی برخی از زنـان شـرکت داشتهاند، نه تنها به عـنوان پرستاران و مـددکاران و بردارندگان تـوشه و ساز و برگ، بلکه به عنوان رزمندگانی در صف کارزار. امّا این نادر بوده است و به هنگام ضرورت و نیاز رخ داده است و به عنوان قاعده و قانون انجام نپذیرفته است. به هر حال خداوند جهاد را بر زنان واحب نفرموده است و بلکه بر مردان واجب گردانیده است.
جهاد بر زن واجب نشـده است، بدان خاطر که زن، مردانی را میزاید که به جهاد میپردازنـد. دستگاه وجودی جسمانی و روحانی زن آمادگی زادن مردان را دارد، آمادگی برای پرورش مردان جهت رزمیدن در میدان رزم و تلاش در بازار زندگی. در این مورد زن تواناتر و سودمندتر است. زن تواناتر است، چرا که هر سلولی از سلولهای وجودش از لحـاظ جسـمانی و روحانی آمادۀ انجام چنین کاری است. در این باره، مسأله تنها مسألۀ وجود اندامهای ظاهری نیست. بلکه دقیقاً مسألۀ هر سلولی است از همان زمانی که تخمک تلقیح میشود و از جانب آفریدگار بزرگوار مقرّر میگردد که این تخمک تبدیل به ماده یا نر شود. بدنبال این مسألۀ مهم مسألۀ اندامهای ظاهری جسمانی و پدیدههای شگرف روحانی مطرح است ... با نگاهی باز به مصلحت ملّت در طول روزگاران، هویدا میگردد که زن بسی سودمندتر از مرد است. هنگامی که جنگ درمیگیرد، مردان را درو میکند، و زنان را بر جای میگذارد. در اصل مراکز تولید فرزندان را رها می سازد تا مکان خالی را از نو پر کنند. امّا اگر جنگ زنان و مردان، و یا تنها زنان را درو کند، مکان خالی چگونه پر میگردد؟ یک مرد - در سیستم حکومت اسلامی - تنها میتواند به هنگام نیاز همۀ امکانات خود را بکار گیرد و از رخصتهای ضروری استفاده کند، و چهار زن بگیرد و آنـان را بارور سازد و زنان فرزندانی را نزایند، و مکان خالی کشتار را پس از مدّت زمانی پر نمایند. و لیکن هزار مرد نمیتوانند زنی را بارور سازند جز بدان سان و بدان اندازه که مردی او را بارور میسازد، تا جای خالی کشـتگان جامعه پر گردد. این هم دری از درهای بیشمار حکمت الهی در معاف داشتن زن از فریضۀ جهاد است. سوای ایـن، مـوضوعهای مختلفی و فلسفههای گوناگونی در فراسوی این امر نهفته است، همچنین اخلاق جامعه و سرشت وجودی آن، و ماندگار ساختن ویژگیهای اساسی دو جنس زن و مرد ، که در اینجا مجال بحث از آنها نیست، زیرا محتاج به بررسی خاصّی است ... از لحاظ پاداش و سزا و جزا، خداونـد مردان و زنـان را بدان اطمینان داده است. چرا که انسان هر کسی که باشد با انجام وظائفی که بدو محول شده است میتواند خود را در پیشگاه خدا از زمرۀ نیکان گرداند.
قضیّۀ ارث نیز بدین سان است. انسان چنین میانگارد که در مسألۀ ارث، مرد بر زن ترجیح داده شده است، چرا که قاعده بدینگونه است که:
(فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأثْنَیْنِ).
هرمردی به اندازۀ سهم دو زن ارث میبرد. (نساء / ١٧٦)
لیکن این، سطحی نگری است و از وحدت کاملی که در اوضاع مرد و زن، و در وظائف مربوط بدانان نهفته است پرده برنمیدارد. چرا که غنیمت در برابر غرامت، قاعدۀ ثابت کاملی در برنامۀ اسلامی است. این است که مرد به زن مهریّه میپردازد، ولی زن به مـرد مهریّه نمیدهد. مرد هزینۀ زندگی زن، و همچنین فرزندانی را میپردازد که زن از او به دنیا میآورد، و لیکن زن از انجام این وظیفه معاف است، هر چند که دارائی و درآمد ویژهای هم داشته باشد. اگر مرد در انجام این وظیفه سهلانگاری کند، کمترین تنبیه او زندانی کردن وی است. مرد در پرداخت خونبها و ادای فدیه - یعنی مبالغی که در مقابل جراحتها پـرداخت میگردد - با خانواده سهیم است و ضامن بشمار است، ولی زن از ایـن امر معاف است. مرد باید نفقۀ تنگدستان و درماندگان و بیکاران زن و مرد خانواده را به تـرتیب اولویّت خویشاوندی بپردازد، ولی زن از این ضمانت همگانی خانوادگی معاف است. حتّی مرد باید به هنگام جدا شدن زندگی یا طلاق، مزد شیر دادن و نگهداری فرزند خود از زن را بپردازد، و هزینۀ زندگی فرزندش را تأمین کند، درست بدانسان که باید هزینۀ زنـدگی چنین زنی را تهیّه ببیند و پرداخت نماید.
از آنجا که اسلام سیستم کاملی است، در آن، تـقسیم ترکه با توجّه به تقسیم کار و تحمّل زحمات، معلوم و مشخّص شده است. روشـن است که مرد کارها و زنجهای بیشتری برعهده دارد و سهمی که از تـرکه میبرد بسی ناچیزتر از مسؤولیّتها و اموری است که باید انجام دهد و بار آنها را بر دوش کشد. در ترکهای که به مرد میرسد، سرشت مرد و توان او در کار منظور نظر بوده است، و با توجّه بدین امر نیز بوده که مرد باید
وسائل آسایش و آرامش کامل زن را فراهم سازد، تـا زن بتواند پشتوانۀ گرانبهای بشریّت را نگهبانی کند، پشتوانهای که آن را با مال نمیتوان سنجید، و تولید هرگونه محصولی و مصنوعی یا انجام هر گونه خدمت شایستۀ همگانی دیگری را نمیتوان با آن برابر دانست.
بدین منوال، نشانههای هماهنگی فراگیر، و اندازهگیری دقیق را در برنامۀ حکیمانۀ اسلام مییابیم، برنامهای که خداوندگار حکیم علیم آن را طرحریزی فرموده است. در اینجا حق مالکیّت فردی زن را مینگاریم، حقّی که اسلام در این نصّ بدو عطاء کرده است:
(لِّلرِّجالِ نَصیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّساءِ نَصیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ).
مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند، و زنان هم نصیبی دارند از آنچه بدست میآورند.
ایـن حقّی است که جاهلیّت عربی همچون سایر جاهلیّتهای قدیمی، آن را حیف و میل میکرد، و چنین حقّی را جز در موارد نادر به زن نمیداد، و پـیوسته برای تجاوز بدان به نیرنگ میپرداخت. زن علاوه بر این که حقّ مالکیّت فردی نداشت، خود او هم به ارث برده میشد و همچون اموال، ترکۀ دیگران میگردید! حقّ مالکیّت فردی زن، حقّی است که جاهلیّتهای جدید هم آن را پایمال میدارند، هر چند که خود آنها گمان میبرند که حقهائی را به زن دادهاند و احترامهائی را دربارۀ او روا دیدهاند که هیچ برنامه و مکتب دیگری آنها را بدو نداده و برای وی قائل نشدهاند. برخی از جاهلیّتهای جدید ترکه را متعلّق به بزرگترین اولاد ذکور میدانند. برخی هم امضاء هر گونه معاملۀ مالی زن را منوط به اجازۀ ولی میانگارند و اجازۀ او را ضروری میشمارند، و تصرّف مالی همسر در دارائی خاصّ خود را با اجازه شوهر درست میدانندلل تازه این مقدار هم پس [ز انقلابهای فر١و[ن و جنبشهای مـتعدّد زنـان، و پیدایش تباهیها و رخنههای بیشماری در سیستم کلّی زنان، و در نظام خانواده، و در فضای اخلاقی تودۀ مردمان، بدست آمده است.
و لیکن اسلام، خودش این حقّ را به زن بخشیده است، بدون این که: زن آن را بخواهد، نهضتها و انقلابها رخ دهد، جمعیّتهای زنـانه بوجود آیـد، و عـضویّت پارلمان در میان باشد. اسلام این را به زن داده است، چرا که اسلام همۀ انسانها را گرامی میدارد، و به زن که نیمی از پیکرۀ نفس واحده است با دیدۀ تکریم نگاه میکند، و ارکان سیستم اجتماعی را یکسره بر پـایۀ خانواده استوار میدارد، و فضای خانواده را از مودّت و محبّت لبریز می کند، و در آن رعایت و ضـمانت یک یک افراد را یکسان مراعات مینماید.
از اینجا است که حقّ تملّک و حقّ کسب برای مردان و زنان یکسان است و ناشی از قانون همگانی یـزدان است.
دکتر عبدالواحد وافی درکتاب: (حقوق انسـان) نگاه دقیقی به وضع زن در اسلام و در میان دولتهای غربی افکنده است. در آن کتاب آمده است:
(اسلام مرد و زن را در مقابل قانون یکسان دانسته است، و در جملگی حقوق مدنی مرد و زن را برابر شمرده است، خواه زن ازدواج کرده باشد و خواه ازدواج نکرده باشد. چرا که ازدواج در اسلام کاملاً متفاوت با ازدواج بیشتر ممالک غرب مسیحی است ... در ازدواج اسلامی، زن اسم خود و شخصیّت مدنی خویش را از دست نمیدهد، و فاقد شایستگی پیمان بستن و تجارت کردن و معامله نمودن نمیگردد و حقّ مالکیّت از او باز گرفته نمیشود. بلکه زن مسلمان پس از ازدواج هم نام و نام خانوادگی خود و خانوادۀ خود را محفوظ نگاه میدارد، و کلّیّۀ حقوق مدنی خویش را دارا خواهد بود، و شایستگی تعهّدات و اجراء معاملات همچون خرید و فروش و رهن و هبه و وصیّت و غیره را خواهد داشت، بطور مستقل و بدون دخالت دیگران، حقّ مـالکیّت را برای خود محفوظ نگاه میدارد. چرا که در اسلام زن که ازدواج میکند شخصیّت مدنی کامل خود را دارد، و دارائی خاصّ او جدای از دارائی شوهرش میباشد، و
هر یک از همسر و شوهر، شخصیّت و مالکیّت مستقل به خود دارند. برای شوهر درست نیست چیزی از دارائی همسرش - چه کم چه زیاد - بردارد. خداونـد بزرگوار فرموده است:
(وَإنْ أرَدْتُمُ استِبْدالَ زَوْج مَّکانَ زَوْج , وَآتَیْتُمْ إحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأخُذُوا مِنْهُ شَیئاً أتَأخُذُوْنَهُ بُهْتانًا وإثمًا مُّبینًا ؟ وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أفْضى بَعْضُکُمْ إلى بَعْضٍ , وَأخَذْنَ مِنْکُمْ مّیثاقًا غَلیظًا)؟
اگر خواستید همسری را بجای همسری برگزینید، هـر چند مـال فراوانی هم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال دریافت داریـد. آیا با بهتان و گناه آشکار، آن را دریـافت میداریـد؟! (مگر مؤمنان را چنین کاری سزد؟!). چگونه (سـزاوار شما است که) آن را بازپس بگیرید؟ و حال آن که بـا یکدیگر آمیزش داشتهاید و هر یک بـر عورت دیگری اطّلاع پیدا کردهاید و (گذشته از این) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداونـد بـرابـر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است). (نساء ٢٠ /٢١)
همحنین فرموده است:
(وَلا یَحِلُّ لَکُمْ أنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئًا).
برای شما حلال نیست که چیزی از آنچه (مهر ایشـان کردهاید یا) بدیشان دادهاید بازپس بگیرید.(بقره / 229)
وقتی که حلال نباشد که چیزی از آنچه پـیشاپیش به همسرش داده است بردارد، طریق اولی درست نخواهد بود، چیزی را از دارائی اصل همسر بردارد، مگر این که همسرش از این یا از آن با رضا و رغبت حقّ تملّک و استفاده را بدو دهد. در ایـن باره خداوند بزرگوار فرموده است:
(وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شیءٍ مِنْهُ نَفْسًا , فَکُلُوهُ هَنیئًا مَریئًا).
مهریّههای زنان را بـه عنوان هـدیّهای خالصانه و فریضهای خدایانه بپردازید. پس اگر با رضایت خاطر چیزی از مهریّۀ خـود را به شما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید.(نساء/4)
برای شوهر درست نیست که در چیزی از اموال همسر تصرّف کند، مگر این که همسرش در آن بدو اجازه دهد، یا او را وکیل خود در اجراء معاملهای کند و وی را جانشین خـویش سـازد. در ایـنجا هـم زن مـیتواند شوهرش را نپذیرد و وکالت او را لغو سازد، و اگر خواست دیگری را وکیل خود گرداند.
هنوز که هنوز است جدیدترین قوانین در مترقّیترین کشورهای دمکراسی معاصر دنیا به این پایۀ برابری و مساوات نرسیده است. مثلاً در کشور فرانسه، وضع زن تا چندی قبل، و بلکه در زمان حاضر هم شبیه به وضع بردگی مدنی است. چرا که قانون در بسیاری از کارهای مدنی، صـفت شایستگی را از زن سلب کرده است، همانگونه که در مادۀ ٢١٧ قانون مدنی فرانسه مذکور است. در این ماده آمده است: (هر چند هم ازدواج مرد و زن بر اساس جدا بودن مالکیّت مـرد و مالکیّت زن انجام پذیرفته باشد، همسر حق ندارد بدون اشتراک شوهرش در معامله و یا بدون موافقت کتبی او، چیزی را هبه کند و ببخشد، و مالکیّت خود را در چـیزی به دیگری واگذار نماید، و چیزی را به رهن گذارد و یـا رهن کند، و چیزی را در مقابل چیزی یا بدون مقابل به مالکیّت خود درآورد!). دکتر عبدالواحد وافـی، مـتن فرانسوی را هم بدنبال این سخن ذکر کرده است.
هر چند که بعدها در این ماده قید و بندها و جرح و تعدیلها انجام گرفته است، و لیکن تاکنون آثـار سوء این ماده، دامنگیر زنان فرانسوی بوده و میباشد. برای تأکید این بردگی گریبانگیر زن غربی، قوانین کشورهای غربی داوری را بر ایـن مبنا انجام میدهد و بیان میدارد که زن به مجرّد ازدواج نام خود و نام خانوادگی خویش را از دست میدهد، و دیگر گفته نمیشود که: خانم فلانی دختر فلانی. بلکه نـام شوهرش و نـام خانوادگی شوهرش بر او اطلاق میگردد، او را صدا میزنند: (خانم فلانکس) یا نام او بدنبال نام شوهرش و نام خانوادگی شوهرش گفته میشود، به جای این که پس از نام خانم، اسم پدرش یا خانوادهاش بیان گردد ... ازدست رفتن نام زن و تحمیل نام شوهرش بر او، همه و همه اشاره دارند به فقدان شخصیّت مدنی همسر، و محو شخصیّت او در شخصیّت شوهر.
جای شگفت است که بسیاری از خانمهای مـا تـلاش میکنند که هـسان زنان غربی بشوند - حتّی در ایـن سیستم ستمگرانه - و برای خود ایـن مقام پست را میپسندند، و چه بسا خود را با نام شوهر نامگذاری میکنند، و به دنبال نـام خود نـام و نام خانوادگی شوهرشان را میآورند، به جای این که به دنبال نـام خود، نام پدر و خانوادۀ خویش را بیاورند، بدان شیوه که در سیستم اسلامی است. این هـمکاری است که بیانگر اوج تقلید کورکورانه است. شگف تر از این هم این است که خانمهائی که در این باره از غربیها کورکورانه تقلید میکنند، کسانیند که خواستار حقوق زنان، و مساوات خانمها با آقایان هستند، و نمیدانـند که با چنین تقلید کورکورانهای دربارۀ مهمترین حقّی کوتاهی میورزند که اسلام آن را بدیشان بخشیده است، و منزلت ایشان را بدان، بالا برده است، و در آن، ایشان را با مردان برابر نهاده است.
*
هم اینک به آخرین متن این بخش میپردازیم. متنی که پیمان ولاء را سر و سامان میدهد. پیمان ولائی که بر احکام میراث سبقت دارد، احکامی که مـیراث را تـنها منحصر به خویشاوندی میسازد، در صورتی که پیمان ولاء احکام را مربوط به خویشاوندی و غیریشاوندی میگرداند، همانگونه که بیان آن خواهد آمد:
(وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (33)
برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردیم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند، (و بر ترکۀ ایشان استیلاء یابند) و به کسانی که با آنان پیمان (زناشوئی) بستهاید (و ایشان را به شوهری یا همسری پذیرفتهاید) بهرۀ خودشان را (به تمام و کمال) بدهید (و بدانید که) بیگمان خدا بر هر چیزی حاضر و نـاظر (و مراقب رفتار و کردار شما) بوده است (و میباشد).
پس از آنکه خداوند بیان فرمود: مردان از آنچه بدست میآورند بهرهای دارنـد، و زنـان از آنچه فراهم میآورند نصیبی دارند ... و سهم مـیراث هر یک از نرینهها و مادینهها را قبلاً مشخّص فرمود، بیان می دارد که هر کسی وارثانی از لحاظ خویشاوندی دارد که از او ارث میبرند. از آنچه از سوی پدران و مادران و خویشاوندان به دست وی رسیده و بدو واگذار گشته است، سهم الارث دارند ... در پرتو قانون ارثگذاری و ارثبری، دارائی از نسلی به نسلی واگذار میگردد و دست به دست میشود. وارثان ارث میبرند و بعدها آنچه را که بدست میآورند، بر میراثی که بردهاند، میافزایند و سپس خویشاوندان او دارائی حاصل از ترکه و کسب وی را به ارث خواهند برد ... ایـن کار بیانگر چرخش ثروت در سیستم اسلامی است. ثـروت در نزد گروهی گرد نمیآید، و در خانهای، و در پیش فردی متمرکز و تلانبار نمیگردد. بلکه ارث گذاری و ارث بری همیشگی، و چرخش ثروت دائمی، و پـخش دارائی میان این و آن در طول زمان، و تعدیل مالکان، همه وقت و همه آن است.
بعد از این، دیگر باره نگاهی به پیمانها انداخته میشود. پیمانهائی که قانون اسلام آنها را درست قلمداد فرمود و به موجب آنها گاهگاهی ارث به غیر خویشاوندان هم میرسد. آن پیمانهای ولائی که جامعۀ اسلامی انواعی از آنها را به خود دید:
نخست پیمان ولاء آزادی بردگان. این پیمان، قراردادی است که به موجب آن برده پس از آن که آزادی خود را باز مییابد، عضوی از اعضاء خانوادۀ آقای خویش میگردد، و اگر مرتکب جنایتی شود که مستوجب دیه باشد، آقای او دیۀ وی را میپردازد، همانگونه که دیۀ سایر خویشاوندان نسبی را میپردازد، و هنگامی که برده بمیرد و عصبه - یعنی وارثـانی صاحب سـهم - نداشته باشد، آقا از او ارث میبرد.
دوم پیمان دوستی است. چنین پیمانی قراردادی است که فردی غیر عرب - اگر وارث خویشاوندی نداشـته باشد - با فردی عرب میبندد و به موجب آن عضوی از اعضاء خانوادۀ شخص عرب میشود. اگر مرتکب جنایتی شد، عرب دیۀ او را میپردازد، و چون فرد غیر عرب بمیرد، آن عرب از او ارث میبرد.
سوم پیمانی است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مـیان مهاجرین و انصار برقرار فرمود، بدانگاه که به مدینه تشریففرما گردید. به موجب آن، فردی از مهاجرین از فردی از انصار همچون یکی از اندامان خانوادهاش ارث میبرد. چهارم پیمانی است که در جاهلیّت شخصی با شخصی میبست و بدو میگفت: (تو از من ارث خواهی برد، و من از تو ارث خواهم برد).
اسلام این پیمانها را پاکسازی کرد و نوع سوم و چهارم را بطور کلّی از میان برد. چرا که سبب ارث بری و ارث گذاری را تنها قرابت قلمداد کرد، بلی تنها قرابت. و لیکن پیمانهائی را باطل ننمود که قبلاً بسته شده بود، بلکه آنها را به شرط عدم تجدید، قابل اجراء دانست. خداوند بزرگوار اعلان فرمود:
(وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ).
به کسانی که با آنان(ا) پیمان بستهاید، بهرۀ خودشان را بدهید.
خداوند در این باره سختگیری نشان داده و یزدان را بر چنین پیمانی و چگونگی انـجام آن حاضر و نـاظر و شاهد و گواه اعلان فرموده است:
(إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً). (33)
بیگمان خداوند بر هر چیزی حاضر و ناظر و شـاهد و گواه است.
رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لا حِلْفَ فی الإسْلامِ . وَأیُّما حِلْفٍ کانَ فی الْجاهِلیَّةِ لَمْ یَزِدْهُ الإسْلامُ إلّا شِدَّةً.)
در اسلام هیچگونه پیمانی (از اینگونه پیمانها) نیست. هر پیمانی هم که در جاهلیّت بسته شده است اسلام بر استواری آن میافزاید. (احمد و مسلم آن را روایت کردهاند).
اسلام در پاکسازی چنین پـیمانهائی همسان همۀ قراردادهای مالی عمل کرد، و آهسته و آرام به چارهجوئی پرداخت و بدون کوچکترین انـعکاسی بر آنها قلم بطلان کشید. مثلاً همین که نصّ تحریم ربا نازل شد، ربا را باطل اعلام کرد و از معاملات ربوی پیش از آن صرف نظر کرد و آنها را به حال خود رها ساخت. دیگر دستور نداد، فوائد ربوی بازپس داده شود. همچنین گرچه معاملات پیشین را صحیح قلمداد نکرد، سود دریافت نشدۀ آنها را ممنوع ننمود. بلکه به چنین معاملاتی احترام نهاد، به شرط این که دیگر باره تکرار و تجدید نگردند. چرا که قراردادهای ربوی پیشین گذشته از جنبه مالی روابطی را پدید آورده بود که به سبب در هم فرو رفتگی و در هم تنیدگی بسیار، شکل اندامهای تشکیلاتی خانواده را به خود گرفته بود. این بود که اسلام این نوع قراردادهای منعقد شدۀ پیش از نصّ را به حال خود رها کرد و آنها را لازمالاجراء دید و در وفای بدانها سخت گرفت، ولی راه را بر تجدید آنها بست، بدون این که پیامدهائی داشته باشد که نیازمند چارهسازی باشد.
در این عمل اسلامی، کـارها سهل و ساده انجام می پذیرد، و آسانی انجام کار، و ژرفی و فراگیری و حکمت رفتار موج میزند، و تصرّف حکیمانۀ یزدانی در انجام امور جامعۀ اسلامی هویدا میگردد. این هم جای شگفت نیست، چرا که اسلام روز به روز آثار جامعۀ اسلامی را پدیدار میساخت، و با هر رهنمودی و با وضع هر قانونی، نشانههای جاهلی را یکی پس از دیگری محو و نابود مینمود(٢».
ا-مراد از چنین کسانی همسران و شوهران و هم سوگندان و هـمییمانان اسـت، ولی استاد سید قطب4 بیشتر دو گروه اخیر را در مدّ نظر داشته است. (مترجم)
٢-در روایتی از ابن عباس در تفسیر از طریقت قرابت منع فرموده است، و لیکن آن را برای کسانی آزاد گذارده است که پیمان همیاری و همکاری و دلسوزی با یکدیگر میبندند.
آخرین موضوع ایـن درس، عـبارت است از: تـنظیم تشکلات خانواده، سر و سامان دادن بـه کـارهای آن، تقسیم کارها، تعیین وظائف، بیان مقرّراتی که موجب نظم و ترتیب چنین مرکزی میگردد، حفط کـانون خـانواده، از طـوفانهای ویرانگر و خـانهبرانـداز آرزوکرائبها ونک رویها وناسازگاریها، و تا سرحغ توان پرهیز از عـناصر ویـرانکننده و درهـم کوبنده -
موجود در !ن:
(آلرجال قوامون عل النساء،کا فضل الله تــم عل بقی، و کا اتفقوا من امواــم، فـالضالات قانتاف،.حافظاف للغیب کا حـفظ اللـه. وآللان :-“ .، .ـر، .’ء *. .* ’، -.،. ه. ـبء . ــافون بشـوزهن، فـعطوهن، و اهـجژوهن ن اثضاجع، و اـبوهن. قآن آطـعنکم فـلا توا علنن سبیلا. ان اللهکان علیاًکپا. و ان خـقم شقاق بییغا، فابعثوا حکآ من اهله و حـکاً مـن (هلها، انهیریدا.اهصلاحاً یوفق الله ثیــا. ان اللــه کان علپباً خبـرا؟. .
مـردان بــر زنـان سرپرستثد (و در جامعة کوحک خانواده، حق رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهدة ایشان است) بدان خاطر که خداوند (بـرای نـظام اجـتماع، مـردان را بـر زنـان در بـرخی از صفات بـرتریهائی بـــشیده است و) بـعضی را بـر بعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولا مردان رنج میکشند و پول بدست میآورند و) ازاموال خود (برای خانو{ده) خرج مـیکنند. پس زنـان صـالح آنـانی هسـتند که فـرمانبرد!ر (اوامـر خدا و مطیع دستور شوهران خود) بوده (و خویشتن را از ژنا بدور و اموال شوهران را از تـبذیر مـحفوظ) و اسـرار (زناشوئی) را نگاه میدارند؛ چرا که خداوند بـه حفظ (آنها) دسـتور داده است. (زنـان صـالح چنین بـودند ولیکـن زنـان ناصالح آنانی هستند که سرکش میباشند) و زنانی که (زسـرکشی و سـرپپچی ایشـان بـیم دارید، پند و اندرزشان دهید و (اکر موثر واقع نشد) از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش ر! جد! کنید (و بـا
ایشان سخن نکوئید. و اگر باز هـم مـوثژ واقـع نشد و راهی جز شدت عمل نبود) آنان را (تـنبیه کـنید و کـتک مناسبی) بزنید. پس اگر از شما اطاعت کـردند (تـرتیب تثبیه سه صانه را مراعات دارید و از اخف به اشد نروید و جز این) راهی برای (تثبیه) ایشان نجوئید (و نپوئید و بدانید که) بیگمان خداوند بـلندمرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حد، اذیت و آزار کـید، انتتام آن ر! !ز شما میکیرد). و !کر (میان زن و شوهر !ختلافی !فتاد و) ترسیدید (که این کار باعث) جدائی میان آنان شود، داوری از خانوادة شوهر، و داوری از خانوادة همسر (انتخاب کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بـفرستید. اگر این دو داور جویای اصلاح باشنذ، خداوند آن دورا (کمک نـموده و در یکــی از دو کار، سـازش نـیک و خـداپسـندانــه، یــا جدائـی زیـبا و مـعقولانه) مـوفق میگرداند. بیگمان خداونـد مـطلع (بـر ظـاهر و بـاطن مردمان و) آگاه (!ز نیات همکان) !ست.
ییش از شروع به شرح و تفسیر این نصوص قرآنی، و بیان هدفهای روانی و اجتماعی آنها، لازم است درباره دیدگاه اسلام راجع بهکانون خانواده، و ـرنامه اسلام برای تشکیل خانواده و مراقبت از آن، و اهداف اسلام از خانواده، بیانکتاـی داشته باشیم. بیانکوتاـی ـه اندازة امکان، چراکه شرح آن نیازمند بحث طولانی ویژهای است(ا».
آنکسیکه انسـان را آنریده است، در سـرشت او «زوجیت» را نیز به ودیعت نهاده {ست، همانگنهکه زوجیت یعنی نرینکی ومادین را در همه چیزهائی که در این جهان آفریده است به ودیعتکذارده است: ( و منکل شء خلقنا زوجـن لعلیم تذکرون ) . ما از هر چیز جفتی را آفریدهایم، تا این که شما (عظمت آفریدگار را) یاد کنید. (ذاریات/ ام)
ا-مراجعه شود به کتاب حجاب،و کتاب تفسیر سورۀ نور، تالیف ابوالاعلی مودودی، رئیس جماعتاسلامی، در پاکستان. یر این نصّ آمده است که وراثت راجـز ه
در این عمل اسلامی، کارها سهل و ساده انـجام می پذیرد، و آسانی انجام کار، و ژرفی و فراگیری و حکمت رفتار موج میزند، و تصرّف حکیمانۀ یزدانـی در انجام امور جامعۀ اسلامی هویدا میگردد. این هـم جای شگفت نیست، چرا که اسلام روز به روز آثـار جامعۀ اسلامی را پدیدار میساخت، و با هر رهنمودی و با وضع هر قانونی، نشانههای جاهلی را یکی پس از دیگری محو و نابود مینمود[16].
آخرین موضوع ایـن درس، عـبارت است از: تـنظیم تشکیلات خانواده، سر و سامان دادن بـه کـارهای آن، تقسیم کارها، تعیین وظائف، بیان مقرّراتی که موجب نظم و ترتیب چنین مرکزی میگردد، حفظ کـانون خـانواده، از طـوفانهای ویـرانگر و خـانهبرانـداز آرزوگرائبها و تک رویها و ناسازگاریها، و تا سرحدّ توان پرهیز از عـناصر ویـرانکننده و درهم کوبندۀ موجود در آن:
(الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیّاً کَبِیراً )(34) وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً خَبِیراً) (35)
مردان بـر زنـان سرپرستند (و در جامعۀ کوچک خانواده، حقّ رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهدة ایشان است) بدان خاطر که خداوند (بـرای نـظام اجتماع، مردان را بـر زنـان در بـرخی از صفات بـرتریهائی بخشیده است و) بـعضی را بـر بعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولاً مردان رنج میکشند و پول بدست میآورند و) ازاموال خود (برای خانواده) خرج میکنند. پس زنـان صالح آنـانی هستند که فـرمانبردار (اوامر خدا و مطیع دستور شوهران خود) بوده (و خویشتن را از زنا بدور و اموال شوهران را از تبذیر محفوظ) و اسرار (زناشوئی) را نگاه میدارند؛ چرا که خداوند بـه حفظ (آنها) دستور داده است. (زنان صالح چنین بـودند و لیکن زنـان ناصالح آنانی هستند که سرکش میباشند) و زنانی که ازسرکشی و سرپپچی ایشان بـیم دارید، پند و اندرزشان دهید و (اگر مؤثّر واقع نشد) از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش را جدا کنید (و بـا ایشان سخن نگوئید. و اگر باز هم مؤثّر واقـع نشد و راهی جز شدّت عمل نبود) آنان را (تـنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید. پس اگر از شما اطاعت کردند (ترتیب تنبیه سه گانه
را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید (و نپوئید و بدانید که) بیگمان خداوند بلندمرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حدّ، اذیّت و آزار کنید، انتقام آن را از شما میگیرد). و اگر (میان زن و شوهر اختلافی افتاد و) ترسیدید (که این کار باعث) جدائی میان آنان شود، داوری از خانوادۀ شوهر، و داوری از خانوادۀ همسر (انتخاب کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بـفرستید. اگر این دو داور جویای اصلاح باشند، خداوند آن دو را (کمک نـموده و در یکی از دو کار، سازش نیک و خداپسندانه، یـا جدائی زیـبا و مـعقولانه) مـوفّق میگرداند. بیگمان خداونـد مطّلع (بـر ظـاهر و بـاطن مردمان و) آگاه (از نیّات همگان) است.
پیش از شروع به شرح و تفسیر این نصوص قرآنی، و بیان هدفهای روانی و اجتماعی آنها، لازم است دربارۀ دیدگاه اسلام راجع به کانون خانواده، و برنامۀ اسلام برای تشکیل خانواده و مراقبت از آن، و اهداف اسلام از خانواده، بیان کوتاهی داشته باشیم. بیان کوتاهی به اندازۀ امکان، چرا که شرح آن نیازمند بحث طولانی ویژهای است[17].
آن کسی که انسـان را آفریده است، در سـرشت او (زوجیّت) را نیز به ودیعت نهاده است، همانگونه که زوجیّت یعنی نرینگی و مادینگی را در همۀ چیزهائی که در این جهان آفریده است به ودیعت گذارده است:
(وَمِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).
ما از هر چیز جفتی را آفریدهایم، تا این که شما (عظمت آفریدگار را) یاد کنید. (ذاریات/ 49)
خداوند اراده فرمود که نـر و مـاده را در انسان نـیز، بیافریند و یکی نیـة دیگری باشد و مکتل همدیگر گردند:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا )
ای مردمان از (خشم) پـروردگارتان بـپرهیزید، پروردگاری که شـما را از یک انسـان بـیافریده است و (سپس) همسرش را از نوع او آفریده است. (نساء / 1)
آنگاه خواست این نیمۀ نفس با آن نیمۀ نفس بیامیزد و هدفی که از آن دارد، حاصل گردد، و چنین آمیزشی مایۀ آرامش و آسایش انسـان شود. اعصاب را آرام بخشد، جان را آسودهکند، به تن آسودگی رساند، و گذشته از اینها عیب و عار انسان را بپوشاند، و ناموس آدمیزاد را نگاهداری کند، و شخصیّت بشر را محفوظ دارد. بالاتر از همۀ اینها کشتزار نژاد آدمی و مایۀ ادامۀ حیات فرزندانش باشد و آدمیزادگان همراه با تـرقّی مستمرّ، در کنف پـرورشگاهی بیارامـند که لبریز از آرامش و آسایش بوده و از خوشی و خرّمی موج زند:
( و َمن آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجًا لتسکنوا إلیها وجعل بینکم مودة ورحمة ).
یکی ازنشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت. (روم / ٢١)
(هن لباس لکم وأنتم لباس لهن).
آنان جامۀ شمایند و شما جامۀ آنانید. (بقره / ١٨٧)
(نساؤکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنى شئتم , وقدموا لأنفسکم , واتقوا الله). .
زنان شما محلّ بذرافشانی شما هستند، پس از هر راهی که میخواهید به آن محلّ درآئید (و رناشوئی نمائید، به شرط آن که از موضع نسل تجاوز نکنید). و برای خود (بـا انـتخاب هـمسران شـایسته و فرزندان صالح و بـایسته، تـوشهای) پـیشاپیش بـفرستید، و از خدا، خویشتن را برحذر دارید (و به هنگام حـیض بـا زنـان نزدیکی نکنید و از راهی جز راه بقای نوع بشر با ایشان زناشوئی ننمائید).
( أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم وأهلیکم نارًا وقودها الناس والحجارة).
ای مومنان! خود و خانوادۀ خویش را از آتش دوزخی بــر کنار داریـد که افروزینۀ آن، انسـانها و سنگها است. (تحریم /6)
(والذین آمنوا , واتبعتهم ذریتهم بإیمان , ألحقنا بهم ذریتهم , وما ألتناهم من عملهم من شیء).
کسانی که خودشان ایمان آوردهاند و فرزندانشان از ایشان در ایمان آوردن، پیروی کردهانـد، (در بـهشت) فرزندانشان را بدیشان ملحق مـیگردانیم (تـا زادگان دلبند خود را در کنار خود ببینند و از انس با آنـان لذّت بیشتر ببرند) بـی آن که مـا اصـلاً از عمل آن کسـان، چیزی بکاهیم. (طور/ ٢١)
از جملۀ مساوات این دو نیمۀ نفس واحده، در پیشگاه خدا، و بطور کلّی نشانۀ بزرگداشت یـزدان از انسـان، ارج و احترامی است که آفریدگار برای زن قائل شده است، و زن همن مرد، در پیشگاه کردگار، اجر و مزد میبرد، حقّ مالکیّت دارد، ارث دریافت مینماید، و از استقلال شخصیّت حقوق مدنی برخوردار است، حقّ و حقوقی که در صفحات پیشین این درس، از آنها سخن راندیم.
این مقرّرات دقیق و استواری که همۀ جزئیّات کار و بار این کانون را در بر میگیرد، بیانگر اهمیّت آمیزش دو نیمۀ نفس واحده است، آمیزشی که هدف از آن بنای کانون خانواده است. وظیفۀ بزرگی که ایـن کانون به عهده دارد، در دو چیز خلاصه میگردد: نخست افزایش آرامش و آسایش و پردهپوشی و پاکدامنی دو نیمۀ نفس بشری. دوم: یاری دادن به جامعۀ انسانی در پرتو عوامل و اسبابی که مایۀ ادامۀ حیات و ترقّی میگردند ... این سوره گوشهای از این مقررات دقیق و استوار را در برگرفته است که ما در آغاز این جزء از آن سخن گفتیم به عنوان مکمّل مطالبی که در جزء چهارم بیان داشته بودیم. البته سورۀ بقره، بخش دیگری از چنین مقرّراتی را در بر داشت که در جزء دوم از آن سخن به میان آوردیم. سورههای دیگری از قـرآن بخشهای دیگری را در بر دارنـد، بویژه سورۀ نور در جزء هیجدهم، و سورۀ احزاب در دو جزء بیست و یکم، و بیست و دوم، و سورۀ طلاق و سورۀ تحریم در جزء بیست و هشتم ... و در جاهای دیگری در سورهها، بخشهای دیگری پراکنده است که رویـهمرفته، قانون کامل شامل دقیقی را برای سیستم این کـانون انسـانی تشکیل میدهند. فراوانی و دگرگونی و فراگیری چنین قانونی، دالّ بر اندازۀ اهمیّت بسزائی است که در برنامۀ اسلامی برای زندگانی انسـانی در کـانون بزرگ و سترگ خانواده طرح ریزی نموده است.
امیدوارم خوانندۀ این صفحه، چیزی را به یـاد داشته باشد که در صفحات همین جزء گذشت. آن چیزی که درباره نوپائی بشر، طول زمان چنین طفولیّتی، اندازۀ نیاز بشر در طول چنین روزگارانی به محیطی که او را باید و مراقبت نماید تـا آنگاه که میتواند برای گذراندن زندگانی خـود روزگذاری بدست آورد. و مهمتر از این، محیطی فراهم آید که آدمیزاد را تربیت کند و ه وظیفۀ اجتماعی خود آشنا گرداند، و وی را به نوبت خود در امر سازندگی و تـرقّی جامعۀ انسـانی شرکت دهد، تا بتواند جامع انسانی را بهتر از آنـچه بوده است و بدان شکلی که بدست او رسیده است، به دیگران واگذارد و بدیشان بسپارد. این سخن، در امر بیان ارزش کـانون خـانواده، دیـدگاه برنامۀ اسـلامی دربارۀ وظائف خانواده، هدف از انجام وظائف خانواده، تلاش و توجّه خاصّ برنامۀ اسلامی برای حفظ کانون خانواده، و حفاظت آن از همۀ عوامل دور و نـزدیک تخریب، از اهمّیت بسزائی برخوردار است.
در پرتو این اشارات مختصر به سرشت دیدگاه اسلام نسبت به خانواده و ارزش آن، و حرص و جوش بسیاری که اسلام دارد، برای ازدیـاد وسائل رفاه و افزایش عواملی که موجب پـابرجائی و ماندگاری و حفظ آرامش در فضای خانواده میگردند، علاوه بر آن چیزهائی که ما در بارۀ بزرگداشت این برنامه نسبت به زن، و اعطاء استقلال شخصیّت به زن و بالا بردن مقام او، و ارج نهادن به حقوقی که خود چنین برنامهای بدو داده است و برای وی پدیدار ساخته است، آن هم نه برای جانبداری از زن، بلکه به خاطر هدفهای والائی که برای بزرگداشت همۀ انسانها، و بها دادن به جایگاه زندگانی انسانیّت انسانها، مورد نظر است، میتوانیم از واپسین نصّ این درس، سخن به میان آوریم، درسی که با این دیباجه روشن به پیش کشیدیم:
این نصّ قرآنی - در راه سر و سامان بخشیدن به کانون زناشوئی، و توضیح ویژگیهای ایجاد این سر و سـامان در آن، برای جلوگیری از هر نوع برخوردی میان افرایش با برگرداندن جملگی ایشان به سوی فرمان خدا، نه به سوی فرمان هواها و تأثّرپذیریها و شخصیّت گرائیها - معیّن مـیدارد که در ایـن کانون کوچک سرپرستی متعلّق به مرد است. از میان اسباب و علل این سرپرستی هم ذکر میفرماید که خدا سرپرستی را برای مرد سزاوارتر میداند و آن را بدو میسپارد، چرا که ارکان و اصول سرپرستی و ویژگی و لیاقت آن در مرد حاصل و موجود است ... مرد را هم عهدهدار هزینه چنین کانونی میسازد. با توجّه به دادن سرپرستی به مرد، ویژگیهای ایـن سرپرستی را برای حفظ چنین کانونی از هم پاشیدگی، و نگاهداری آن از سرکشیهای ناجور و نـاگهانی و برخوردهای عـارضی و آنی، مشخّص میسازد، و راه چارۀ آنها را هم - در حدود امکان - معیّن میکند. سراجام مقرّرات خارجی را به هنگام عدم موفقیّت مقررات داخلی به پیش میکشد، و شبح خطر را از دور میپاید و از ایـن کانون بدور مینماید. کانونی که نه تنها دو نیمه نفس واحده را در برمیگیرد، بلکه جوجههای سبزرنگ تازه پا به جهان نـهاده در پـرورشگاه خانواده را نـیز در درون خـود میپروراند، جوجههائی که در معرض خطر نابودی و نیستی قرار مـیگیرند. حال بنگریم به ضرورتها و
فلسفههائی که در فراسوی هر یک از این مقرّرات نهفتهاند، و به اندازۀ توانائی، ذکری از آنها به مـیان آوریم:
(الرجال قوامون على النساء . بما فضل الله بعضهم على بعض وبما أنفقوا من أموالهم).
مـردان بـر زنـان سـرپرستند (و در جـامعۀ کوچک خانواده، حقّ رهبری دارند و صیانت و رعایت زنان بر عهدۀ ایشان است) بدان خاطر که خداوند (بـرای نـظام اجـتماع، مـردان را بـر زنـان در بـرخـی از صفات بـرتریهائی بـخشیده است و) بــعضی را بر بـعضی فضیلت داده است، و نیز بدان خاطر که (معمولاً مردان رنج میکشند و پول بدست میآورند و) از اموال خود (برای خانواده) خرج میکنند.
خانواده - همانگونه که گفتیم - نخستین کانون زندگی بشری است. نخستین کانون بدان خاطر که از یک سو نقطۀ شروعی است که در همۀ مراحل راه، تأثیر دارد. و از دیگر سو از اهمّیت بسزائی برخوردار است، چرا که لانۀ پا به جهان نهادن کودکان و خانۀ رشد آنان است و پرورش و آموزش عنصر انسانی را در دست دارد، عنصری که از دیدگاه اسلام والاترین عناصر این جهان (ست.
از آنجا که سایرکانونهای دیگـر که منزلتشان و ارزششـان هـم از ایـن کانون کمتر است، همچون مؤسّسههای مالی و صنعتی و بازرگانی و غیره، ادارۀ آنها جز بـدست افرادی سـپرده نـمیشود که برای چرخاندن امور آن تربیت شده باشند، و در بخش مربوطه چه از لحاظ دانش و چه از لحاظ کوشش، وارستهتر و کاراتر، و در میدان علم و عمل از تـخصّص ویژۀ بهتر و بیشتر بهرهمند باشند، گذشته از آن که باید از اسـتعداد مـدیریّت سرشتی و فطرت خدادادی سرپرستی برخوردار باشند ... پس به طریق اولی باید این قاعده در کانون خانواده نـیز در مدّ نـظر باشد، کانونی که گرانبهاترین عنصرهای جهان، یـعنی عـنصر انسان را در خود میپروراند.
برنامه یزدانی این کار را مراعات میدارد، و در کانون خانواده فطرت را در نظر مـیگیرد، و اسـتعدادهای خدادادی دو نیمۀ نفس واحده را پیش چشم میدارد تا در پرتو این استعدادها هر یک از آن دو نـفر وظـائف مربوط به خویشتن را انجام دهد. هـمچنین در کانون خانواده دادگری را در مدّ نظر میگیرد، دادگری در تقسیم بارهای سنگینی که بردوش دو نیمۀ نفس واحده انداخته شده است، و دادگری در این که هر یک از آن دو اخـتصاص داده شـده است به انـجام نوعی از مسؤولیّتهائی که وجودش برای پـذیرش و انجام آن ساخته و پرداخته شده است، و در این راستا فطرت و استعدادهای ویـژ٥ای که دارد به کمک و یـاریش میشتابند.
مسلم است که مرد و زن هر دو از زمرۀ آفریدگان آفریدگارند. خداوند متعال هم نمیخواهد به کسـی از آفریدگان خود ستم کند. بلکه آفریدگار جهان هر کسی را برای انـجام کـار ویـژهای آمـاده مینماید و استعدادهای لازم برای انجام آن کار بدو عطاء می فرماید.
یزدان سبحان نر و ماده را آفریده است. آنها را جفت یکدید کرده است. این قاعده در ساختار هستی روان است، و شامل هه پدیدههای جهان است. وطائف زن را بدین شیوه قرار داده است که حامله گردد و بزاید و شیر دهد و میوۀ پیوند خود با مرد را سرپرستی و نگاهداری کند. این هم بسـیار کار بزرگی و وظـیفۀ سترگی است. نه آسان است و نه ناچیز. آسان و ناچیز بدانگونه که بتوان بدون آمادگی جسمانی و روانـی و عقلانی ژرف و ریشهدار در پیکرۀ هسـتی زن انـجام بپذیرد. کاملاً عدل و داد است که خداوند مرد را موظّف سازد که نیازمندیهای ضروری خانواده را فراهم آرد و از زن حمایت و مراقبت نماید، تا زن بتواند فرصت انجام وظیفۀ بزرگ و مهمّ خود را داشته باشد. مرد نباید زن را وادارد به این که حامله گردد و بزاید و شیر دهد و از فرزندش مواظبت نماید، و همراه با آن برود کار بکند و رنج بکشد و برای نگاهداری خود و فرزندش شبزندهداری نماید. کاملاً عدل و داد است که خداوند که مرد ویژگیهای بدنی و عصبی و عقلی و روحی بخشد تا در انجام وظائف محوله وی را کمک و یاری دهد، و به زن هم ویرگیهای بدنی و عصبی و عقلی و روحی خاصّی عطاء فرماید تا بتواند به نحو احسـن وظائف محوّله را انجام دهد و از عهدۀ آنها نیک بدر آید.
البته عملاً این چنین است، و پروردگار تو به کسی ستم روا نمیدارد.
از اینجا است که زن - از جملۀ ویژگـهائی که بدو داده شده است - نازکدلی و مهربانی و سـرعت انـفعال، و پاسخ فوری به نیازها و خواستهای کودک است. چنین سرعت انفعال و پاسخ فوری، ناخودآگاه و بدون درنگ انجام میپذیرد و کمترین اندیشهای در بارۀ آن صورت نمیگیرد. چرا که نیازمندیهای سترگ انسانی جملگی - حتّی در یک فرد هـم - به دست اندیشه و بینش و درنگ سپرده نشده است! بلکه پاسخ بدانها بدون اراده انجام میپذیرد و شتابان و آسان رخ میدهد، بدانگونه که گوئی اختیاری در میان نیست و پای جبر در مـیان است. جبری که از درون بر میجوشد و از بیرون فشار نمیآورد. اغلب هم خوش آیند و دوست داشتنی است، تا از یک سو پاسخ سریع انجام پذیرد و از دیگر سو - هر چند هم در آن رنج و فداکاری باشد - شیرین و دلپسند گردد. این ساختار خدائی است، که همه چیز را محکم و استوار و مرتّب و منظّم و به تـمام و کمال آفریده است.
این ویژگیها سرسری نیست. بلکه در هسـتی یکایک اندامها و عصبها و نیروهای عقلانی و نفسانی زن، ژرفا بخشیده است و ریشه دوانده است.
بزرگان فرزانۀ متخصّص میگویند: ایـن ویـژگیها در ژرفنای یکایک سلولها موجود، و در خمیرۀ آنـها سرشته شده است. آمیزۀ سرشت نخستین سلولی است که از تقسیم و تکثیر آن جنین پدیدار میگردد، با تمام ویژگیهای بنیادینی که باید دارا باشد!
همچنین از جملۀ ویژگیهائی که به مرد عطاء شده است، تندخوئی و سرسختی، کندی انفعال و دیر پاسخگوئی، و پیش از جنبش و خیزش و اقدام و دست بکار بازیدن، از آگاهی و اندیشه سود جستن و ژرف نگری کردن است. چرا که جملگی وظائف مرد، از نخستین شکاری که میکند گرفته تا پیکار و رزمی که برای حمایت از همسر و فرزندان پیوسته بدان فرو میرود، از تلاش در پی معاش گرفته تا سائر رنجهائی که در زندگی میبرد، همه و همه نیاز به مقداری اندیشه پـیش از اندام، و درنگ در پاسخگوئی به ندای درون دارند، و کارهایش بطور کلّی عدم شتابزدگی را میطلبند ... همۀ ایـن ویژگیها در خمیرۀ ذاتی مرد سـرشته شـده است، هم بدانگونه که همۀ ویژگیهای زن در خمیرۀ ذاتی زن سرشته شده است.
این ویژگیهای مرد، او را برای انجام کار سرپرستی تواناتر، و در جولانگاه آن کارآمدتر میسازد. هـچنین عهدهداری خرج و هزینه - که شاخهای از بخشبندی ویژگیها است - بجای خودش مرد را شایستهتر برای کار سرپرستی و برازندهتر جهت ریـاست خانوادگی میگرداند. زیرا تأمین معاش بنیاد خانواده، و ادارۀ زندگی اعضاء چنین بنیادی و افراد تحت تکفّل آن، و نظارت پرهزینه و امور مالی، به سرشت وظیفۀ مـرد نزدیکتر است تا زن.
این دو امر همان عناصری هستند که نصّ قرآنی آنها را کاملاً برجسته میکند و روشن نشان میدهد، بدانگاه که در جامعۀ اسلامی از قیمومت مردان بر زنان صحبت به میان میکشد. قیمومتی که مبنی است بر هسـتی و استعداد، و تقسیم کارها و داشتن ویژگیها، و دادگری در تقسیم کارها از یک سو، و از دیگر سو تعیین تکلیف زن و مرد در این تقسیم به گونهای که برای هر یک از آن دو ساده و با فطرت سازگار باشد، و سرشتشان در انجام وظائفشان بدیشان کمک کند.
برتریمرد، ناشی از آمـادگی او برای سـرپرستی، و داشتن لیاقت و شهامت چنین کاری است. آخر چرخۀ بنیاد خانواده بدون سرپرستی نمیگردد و به حرکت نمیافتد، همانگونه که همۀ بنیادهای دیگری که ارج و ارزش کمتری هم از آن دارنـد، بدون ریـاست اداره نمیشوند و به پیش نمیروند. بلی یکی از دو نـیمۀ نفس انسانی که مرد است، برای کار سرپرستی آمادگی دارد، و در انـجام آن یـاری میگردد، و تکـالیف سرپرستی بر عهدهاشکذارده شده است، ولی نیمة دوم نفس انسانی که زن است، برای کار سرپرستی آمادگی ندارد، و در انجام آن یاری نمیگردد. ستم خواهد بود اگر کار سرپرستی بدو واگذار و او بدان وادار شود، و علاوه از تکالیف سنگین دیگری که بر عهده دارد، بار سرپرستی هم سربار بارهای او شود. اگر مرد هم که استعداد سرپرستی در وعد او نهان است، و از لحاظ دانش و کوشش لیاقت انجام آن را دارد، او را به کار دیگری همچون مادری که شایستگی انجام آن را ندارد مشغول دارند، استعدادش هدر میرود. مگر نه ایـن است که نیمۀ دوم نفس انسانی که زن است، استعداد مادری را دارد و از لیاقت مربوط بدان برخوردار است. زن علاوه بر استعدادهائی که آمیزۀ خمیرۀ ذاتی اعضاء و اعصاب او است و آثار آنها در حرکات و سکنات وی هویدا و پیدا است، مقدّم بر آن از سـرعت انفعال و فریادرسی بیدرنگ و پـاسخگئی فوری بهرهمند است.
اینها مسائل بس مهمّی هستند. مهمّتر از آن که هواها و هوسهای انسانها، بر آنها فرمانروا شود. بالاتر از آن که به دست آدمیان واگذار گردد تـا آنگونه که خود میخواهند کورکورانه در آنها دخل و تصرّف کنند. هر زمان که چنین مسائل مهمّی به دست مردمان و هواها و هوسهای ایشان سپرده شده است، چه در جاهلیّت قدیم و چه در جاهلیّت جدید، هستی انسانها به خطر افتاده است و ویژگیهای بشریّت سر در نشـیب نـهاده است، ویژگیهائی که زندگی انسانی بر آنها استوار و بدانـها ممتاز میگردد.
شاید از میان دلائلی که فطرت آنها را دالّ بر بودن چنین مسائل مهمّی و حاکمیّت این مسائل میداند، و قوانین آنها را حاکم بر انسانها میشمارد، هر چند هم خود انسانها منکر چنین قوانینی باشند و آنها را نـپذیرند و در برابرشان خود را به نادانی زنند، یکی این باشد که هر دفعه که در میان انسانها با این قانون مخالفت شده است و فرمانروائی و سـرپرستی در خانواده سست و لرزان گشته است، یا این که نشانهها و راههای آن آمیزۀ یکدیگر شده است، و یا این که اندکی از قاعدۀ فطری اصیل خود منحرف گشته است، تباهی به زندگی بشری راه پیدا کرده است و دچار سرگشتگی و فروپاشی شده است و حتّی به هلاک و نابودی تهدید گشته است.
حه بسا دلیل دیگر هم این بوده است که زن هم خواهان این است که سرپرستی در خانواده بر همان اصل فطری پایدار بماند. همچنین زن احساس ناامیدی و کمبودی و ناراحتی و کم سعادتی میکند هنگامی که میبیند با مردی زندگی میکند که او کار مهمّ سرپرستی در خانواده را کنار میگذارد و خصال لازمۀ آن را ندارد و چنین امری را به دست زن میسپارد! این حقیقتی است که حتّی زنان منحرفی که در تاریکیهای گناه دست و پا میزنند و میلولند، آن را میپذیرند و از ژرفای جان معترف بدان هستند.
چه بسا دلیل دیگری هم این است: کودکانی که در بنیاد خانوادهای پرورش مییابند که در آن کار سرپرستی در دست پدر نیست، بدان خاطر که پدر از ضعف شخصیّت برخوردار است، و شخصیّت مادر در آن نمودار و چیره بر اوضاع است، و یا این که پدری در میان نـیست - خواه مرده باشد و خواه پدر نامشروع باشد - چنین کودکانی کمتر راست و درست پرورش مییابند، و نادر است که از لحاظ اعصاب و روان، و رفتار و کردار و اخلاق و اعمال، گرفتار انحرافات نشوند و به کژ راههها نیفتند.
در این سایههای قرآنی، بیش از این نمیتوانیم دربارۀ سرپرستی مردان و موجبات و دلائل آن، و ضرورت قیمومت و همچنین فطری بودن آن به سخن پردازیـم. لیکن لازم است که بگوئیم: سرپرستی مرد، باعث سلب شخصیّت زن در خانواده و در جامعۀ انسانی نبوده و موقعیّت اجتماعی او را هم به خطر نـمیاندازد - همانگونه که قبلاً گفتیم - بلکه سرپرستی، وظیفهای در کانون خانواده است که باید برای ادارۀ چنین بنیاد مهمّی و گاهداری و نگاهبانی از آن، کسی عهدهدار آن شود. پیدا است که وجود ارزشها و بودن یاساها در بنیادی آن چنانی، نه وجود و شخصیّت و حقوق شرکاء را از میان میبرد، و نه موجب تباهی وظائف محولّۀ کارکنان آن میگردد. اسلام در موارد دیگری چگونگی سرپرستی مرد را بیان داشته است، و عطوفت و رعایت و صیانت و حمایت لازمۀ آن را به تصویر کشیده است، و تکالیف روحانی و نفسانی مرد، و آداب رفتار او با همسر و فرزندانش را روشن فرموده است[18].
*
پس از ذکر وظیفۀ مرد و حقّ او، و چیزهائی که باید در کار سرپرستی مراعات دارد و تکالیفی که باید بر عهده گیرد، از سرشت زن ایماندار بایسته، و رفتار و کردار ایمانی او در محیط خانواده سخن به میان میآید:
(فالصالحات قانتات , حافظات للغیب بما حفظ الله).
زنان صالح آنانی هستند که فرمانبردار (اوامـر خدا و مطیع دستور شوهران خود) بوده (و خویشتن را از زنا بدور و اموال شـوهران را از تـبذیر مـحفوظ) و اسـرار (زناشوئی) را نگاه میدارند. چرا که خداونـد بـه حفظ (آنها) دستور داده است.
از زمرۀ سرشت زن ایماندار بایسته، و از میان صفات پسندیدۀ او، به حکم ایمانی و شایستگیی که دارد، او، قانِت، یعنی فرمانبردار خواهد بود ... قنوت، یـعنی: اطاعت از روی اراده و توجّه و رغبت و محبّت، نه از روی اجبار و اکراه و بر سر زدن و سختگیری کردن. از ایـنجا است کـه قـرآن مـیفرماید: (قـانِتاتٌ ) و نمیفرماید: (طائِعاتٌ ). چرا که مدلول واژۀ نخستین روحانی و دلنواز و دلپسند و خوشآوا و خوشایند، و با آرامش و مهربانی و پردهپوشی و رازداری موجود در میان دو نیمۀ نفس واحده سازگار است و شایستۀ مهد یدکی است که نوباوگان را در خود میپرورد و آنان را با هوا و نسیم و سایه و آهنگ خویش قالب میدهد و صورت میبخشد.
همچنین زن ایماندار بایسته، به حکم صفات پسندیده و ایمان و صلاح برحستهای که دارد، باید که حرمت پیوند مقدّس موجود درمیان خود و شوهرش را به هنگام عدم حضور شوهر - چه رسد به زمان حضور شوهر - نگاه دارد. بدین سبب هرگز زن مؤمنۀ صالحه به خود اجازه نمیدهد در نگاهی و صدائی - چه رسد به ناموس و احترام - به شوهرش خیانت ورزد، در نگاهی و صدائی که جز برای شوهرش آزاد و مباح نمیباشد، زیرا که شوهرش نیمۀ دوم نفس واحده است.
چیز مباح هم تنها آن چیزی است که خداوند متعال آن را مباح اعلام فرموده باشد، نه آن چیزی است که زن یا مرد آن را آزاد بدانند:
(بما حفظ الله).
چرا که خداوند به حفظ (آنها) دستور داده است.
کار مربوط به خشنودی شوهر نیست تا اگر زن خواست - با بودن شوهرش و یا نبودن شوهرش - از وجود خـویشتن چیزی را آزاد سـازد که شوهرش از آن خشمگین نگردد، و یا شوهرش آن را بر او دیکته کند، و یا جامعه آن را برای وی مباح بداند، زمـانی که از برنامۀ خدا منحرف گردد.
بلکه تنها فرمانی دربارۀ حدود این حفظ صادر گشـته است و بر زن واجب است که فرمان را اطاعت کند و
خویشتن را بپاید (چرا که خداوند دستور داده است که بپاید و خویشتن را حفظ نـماید). تعبیر قرآنـی ایـن فرمان را بکنه امری بیان نمیدارد. بلکه فرمان فراتر از امر و ژرفتر و مؤکّدتر از آن است. قرآن میفرماید: این خود را پاییدن به خاطر خدا پاییدن، سرشت زنـان صالح و به انگیزۀ صلاح آنان است.
بدین هنگام و در برابر این چنین فرمانی، همۀ عذرهای مردان و زنان مسلمانی قلم بطلان میخورد که در برابر فشار جامعۀ مـنحرف شکست خوردهاند. و حدود چیزهائی که زنان صالح نهانی در حفظ آنها میکوشند هویدا میگردد: (بدان خاطر که خدا به حفظ (آنها) دسـتور داده است) و با فرمانبرداری فرمانبرانۀ خشنودانۀ مهربانانهای دستور را لبیّک میگویند.
زنان ناصالح هم آنانی هستند که راه نشوز و گریز پائی را در پیش میگیرند. (واژۀ ناشز، از ایستادن بر نشز، به معنی جایگاه برجستۀ زمین، برگرفته شده است).
نشوز تصویر محسوسی از یک حالت نفسانی است. چرا که ناشز خویستن را با عصیان و تمرّد، بلند و آشکار میگرداند و خود را انگار مینـمایاند.
برنامۀ اسلامی منتظر این نمیماند تا عملاً نشوز رخ دهد، و زن ناشز پرچم سرکشی را برافرازد، و هیبت سرپرستی فرو افتد، و بنیاد خانواده به دو اردوگاه تبدیل شود. زیرا هنگامی که کار بدینجا انـجامد کمتر چارهسازی مفید واقع میگردد. این است که باید پیش از بالا گرفتن نشوز به درمان پرداخت. چون نشوز در این دستگاه بزرگ، به فساد و تباهی میانـجامد، و با بودن آن، آرامش و آسایش از کانون خانواده کوچ میکند، و در این مهد کودک سترگ، با وجود نشوز، تربیت فرزندان و پرورش نوباوگان، ناجور و ناشایست میگردد. گذشته از اینها، سرانجام نشوز، فروپاشی و ویرانـی و نابودی سراسـر ایـن بنیاد است، و مـایۀ پراکندگی پروردگان آنجا، و یا دست کم باعث پرورش ایشان در مـیان عوامل و اسبابی خواهد بودکه بیماریهای روانی و عصبی و بدنی به بار میآورند، و ایشان را به انحراف و کژ راهه میکشند.
لذا کار، بزرگ است و باید همین که از دور نشانههای نشوز خودنمائی کند، به فکر چاره افتاد و مقرّرات را به تدریج به مرحلۀ اجراء گذاشت. در این راه برای حفظ بنیاد از فساد و نابودی، به نخستین مسؤول کانون خانواده اجازه داده شده است که در حالات مختلف و اوضاع گوناگونی، در مراحل ابتدائی نشوز، برای اصلاح حال و بستن شکاف، نه به منظور انتقام و اهانت و شکـنجه، تـنبیههای اصلاحگرانهای را به اجراء درآورد:
(واللاتی تخافون نشوزهن , فعظوهن . واهجروهن فی المضاجع . واضربوهن . فإن أطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلا . إن الله کان علیًا کبیرًا ).
زنانی که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید و (اگر مؤثّر واقع نشد) از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش را جدا کنید (و بـا ایشان سخن نگوئید. و اگر باز هم مؤثّر واقع نشـد و راهی جز شدّت عمل نبود) آنان را (تنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید. پس اگر از شما اطاعت کـردند (تـرتیب تنبیه سه گانه را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید (و نپوئید و بدانید که) بیگمان خداوند بلند مـرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حدّ اذیت و آزار کنید، انتقام آن را از شما میگیرد).
پیش چشم داشتن چیزهائی که از آنها قبلاً سخن رفت، از قبیل: بزرگ داشت الهی از دو نـیمۀ نفس واحده، حقوق انسانی زن، مـراعات شـخصیّت اجتماعی زن مسلمان در پرتو حفظ حقوق کاملی که دارد، بیان اینکه سرپرستی مرد از زن موجب سلب اختیار او در انتخاب شریک زندگیش نمیباشد، همچنین اختیار زن دربارۀ خود و دارائی متعلّق به خویش، ... و سـایر ارکـان و اصول برجستۀ برنامۀ اسلامی، پیش چشم داشتن همۀ این چیزها، و پیش چشم داشتن چیزهائی کـه دربارۀ اهمّیّت بنیاد خانواده گفته شده است، ما را بر آن میدارد
که آشکارا متوجّه شویم -اگر دلها در پرتو هواها و هوسها، و سرها با بادهای تکبّرها و خود بزرگبینیها منحرف نشده باشند - اولاً چرا همه مقرّرات تأدیب و تنبیه وضع گشته است، و ثانیاً شیوۀ اجراء بدین نحو چرا واجب و لازم شده است؟
این مقرّرات برای پیشگیری از نشوز - به هنگام ترس از سرکشی و سرپیچی - وضع گشته است تا ایـن کـه نفسها اصلاح و حالتها روبراه گردند، نه این که دلها را با آنها تباه ساخت و قلبها را از کینهها و کدورتها لبریز کرد یا آنها را با خواریها و بدیها شکست.
اصلاً چنین مقرّراتی برای چنین کارهائی وضـع نشـده است. وضع این قوانین برای این نیست که میان مرد و زن پیکار درگیرد و جنگ بپا خیزد، یا این که سـر زن شکسته گردد بدانگاه که میخواهد راه نشوز در پیش گیرد و سرپیچی کند، و او را همچون سگ قلادهدار به زنجیر برگرداند و کشید!
هرگز! هرگز! چنین کاری از مقرّرات اسلام نبوده و جزو اسلام بشمار نمیآید. بلکه چنین کاری از عرف محیط در برخی از ازمنه نشأت گرفته است، و در حقیقت این امر توهین به (انسان) است، نه تنها توهین به نیمهای از نفس واحده، یعنی زن. امّا این مقرّرات وقتی از قوانین اسلام بشمار است که در شکل و صورت، و در هدف و غایت، کاملاً متفاوت با چنین اموری باشد.
(واللاتی تخافون نشوزهن , فعظوهن ).
زنانی که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید.
این نخستین برنامه است: اندرز ... این اوّلیـن وظیفۀ سرپرست و صاحب خانواده است. یک کار تربیتی است و مراد از آن آموزش و پرورش است. در همۀ احوال هم چنین چیزی از مربّی و سـرپرست کـانون خـانواده خواسته شده است:
(یا أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم وأهلیکم نارًا , وقودها الناس والحجارة).
ای مؤمنان! خود و خانوادۀ خویش را از آتش دوزخـی بـرکـنار داریــد کـه افروزینۀ آن انسانها و سنگها است.(تحریم / 6)
امّا در این حالت خاصّ، راه ویژهای جهت هدف معیّنی، در پیش است که چارهجوئی عارضههای نشـوز است، پیش از این که نشوز بالا گیرد و خودنمائی کند. گاهی پند و اندرز سودمند نمیافتد، چرا که هوس چیرهای، یا انفعال سرکشی، یا نازیدن به جمالی و خودنمائی به مالی، یا افتخار به آباء و اجدادی، و یا خود بزرگبینی ناشی از ارزشی از ارزشها در میان است و همسر را بر آن میدارد که فراموش کند که او در بنیادی خانواده نام شریک است، نه این که مبارزی است در میدان رزم بر سر افکندن، و یا در جولانگاه به خویشتن بالیدن ... در چنین موقعی برنامۀ دوم اجراء میگردد: خیزش یک جنبش معنوی از مرد، بدانگونه که بر همۀ چیزهائی که زن بدان مینازد برتری گیرد، اعم از حمالی که زن دارا است، و یا جاذبیّتی که دلربا است، و خلاصه هر گونه ارزش و معیار دیگری که همسر با آن خود را از شوهر برتری گیرد، و با داشتن آن بر مرتبه و منزلت شریک بنیاد خانواده که سرپرستی آن کانون بدو واگذار شده است میشورد:
(واهجروهن فی المضاجع).
از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویـش را جدا سازید.
بستر، جایگاه تحریک و جذّابیّت است. در چنین جایگاهی زن سرکش و برتری جوی، به اوج سلطه و اقتدارش گام مینهد. اگر مرد بتواند بر گرایشـهای درونی خود که او را در برابر چنان تحریک و جاذبیّتی که زانو درمیآورند، ایسـتادگی کند و بر چـنین انگیزههائی چیره گردد، برندهترین اسلحه را از دست زن سرکش بیرون میآورد، اسلحهای که بدان میبالد و با در دست داشتن آن خویشش را چیره میداند. بدین هنگام اغلب، چنین اتّفاق میافتد که زن در برابر این پایداری شوهرش، و در برابر مشاهدۀ نـیروی اراده و شخصیّْت ممتاز او، هر چند خود در استوارترین سنگر
جایگرفته است، از کردۀ خویش پشیمان میگردد و سر آشتی درپیش میگیرد و راه ملایمت و نرمش میپوید ... در اجراء این قانون، ادب معیّنی نـهفته است: دوری گزیدن از بستر خواب ... نه این که در غیر مکان خلوت شوهر و همسر، آشکارا به ترک یکدیگر گفتن، و جلو چشم دیگران از همدیگر کنارهگیری کردن ... خیر نباید در حضور فرزندان از یکدیگر دوری کرد. چرا که چنین چیزی در اندرون فرزندان شرّ و فساد را ایجاد میکند. همچنین دوری گزیدن نباید در جلو دید بیگانگان انجام گیرد و شوهر همسر را خوار دارد و یا برتریجوئی او را برانگیزد و مایۀ سرکشی و سرپیچی بیشتر وی گردد. چرا که مقصود چارهسازی سرکشی و سرپیچی است نه خوار داشتن همسر، و نه تباه کردن فرزندان ... انگار مردم میپندارند، هر دوی این کارها مقصود این قانون استا امّا چنین نیست و گام نـهادن بدین راه اغلب ناموفّق است. مگر باید بنیاد را درهم شکست و ویران کرد؟ بلی قانونی وجود دارد و با وجود این که اجراء آن دشوار مینماید، و لیکن سادهتر و کوچکتر از آن است که با نشوز و سرکشی و سرپیچی سراسر بنیاد را درهم شکست:
(واضربوهن).
ایشان را بزنید.
جملگی معانی گذشته را در مدّ نظر گرفتن، و هدف از این همه مقرّرات را پـیش چشـم داشتن، مـانع از آن میگردد که چنین زدنی برای انتقام و دل خنک کردن باشد، و کتک به قصد خوار داشتن و اهانت کردن انجام پذیرد، و یا این که تنبیه برای این باشد که زن را وادار به زندگیی کرد که از آن خشنود نیست ... بلکه کتک زدن تنها برای ادب کردن است و باید ادب کننده همچون مربّی دلسوزی با عطوفت و رأفت بدین امـر دست یازد، و همسان پدری رفتار کند که فرزندان خود را تنبیه مینماید، و یـا بسان آمـوزگاری که دانشآموزان خویش را ادب میکند.
روشن است که هیچ یک از این مقرّرات در زمان صلح و ساز و در حالت سازش و اتّفاق دو شریک بنیاد سترگ خانواده نباید انجام پذیرد، بلکه چنین مقرّراتـی زمانی انجام میگیرد که خطر فساد و شکاف در مـیان باشد، و کج رفتاری و بدکرداری، کانون خانواده را تهدید کند. به هر حال چنین مقرّراتی به هنگام انحراف از راسـتای راه، قابل اجراء بوده و درمـان درد کج اندیشی و کژ راه بشمار میآید.
زمانی که اندرز سودمند نیفتد، و تـرک بستر خواب بیفایده ماند، این انحرافی که در میان است از نوع دیگری و در سطح بالاتری است. چه بسا وسایل و شیوههای دیگری چارهساز نباشد، ولی ایـن وسـیله و چنین شیوهای سودمند افتد.
شواهد و تجارب واقعیّت زنـدگانی، و مـلاحظات و دیدگاههای روانی، با توجّه به برخی از انواع و اقسام انحراف میگوید: این وسیلۀ کتک نـام مناسبترین وسیله برای درمان انحراف روانی معیّنی است، و مایۀ اصلاح کردار و رفتار مبتلای به چنین انحرافی بوده، و این کار او را ارضاء میسازد.
هـر چــند کـه بیماری انحراف وجود دارد، و در روانشناسی نام مشخّصی به خود گرفته است، امّا مـا بیانات علم روانشناسی را به عـنوان مسلّمات علمی نمیپذیریم، چرا که هنوز روانشناسی (علم) به معنی واقعی علمی نشده است، همانگونه که دکتر (الکسیس کاریل) میگوید. به هر حال ما کاری بدین سخنان نداریم و میگوئیم: چه بسا زنی وجود داشته باشد که نیروی مردی را که به شوهری انتخاب کرده است، هنوز آنگونه که باید احساس نکرده باشد که در مدّ نظر دارد، و بخواهد او را به عـنوان سـرپرست و شوهر وقتی بپذیرد که نیروی عضلات چنین مردی وی را مقهور و مغلوب خود سازد. امّا گرچه این سرشت هر زنی نیست، و لیکن این نوع نیز در میان زنان یافته میشود، و در این صورت مرد به چنین واپسین مرحلهای نیاز پیدا کند تا او را به راه راست برگرداند، و شکوه خانواده را در سایۀ صلح و ساز و آرامش و آسایش جای دارد.
به هر حال، آن کسی که این قوانین را وضـع فرموده است هم او است که آفریدگار جهان است و آگاهتر از هر کسی نسبت به اوضـاع درونـی و احوال بیرونی آفریدگان است. هر سخنی پس از سخن خداونـد بس آگاه و دانا، یاوهسرائی بشمار است. هر نوع سرکشی از گزینۀ یزدان سبحان، و ناخشنودی از برگزیدۀ ایزد منّان، سر میکشد به خروج از دایرۀ ایمان.
خداوند بزرگوار هنگامی که چنین مقرّراتی را بیان فرموده است، فضای آن را مشخّص، شرائـط آن را معیّن، نیّت این کار را روشن، و بالأخره سرانجام چنین عملی را پیش چشم داشته است. بدانگونه که کارهای نادرست مردمان در دوران جاهلیّت ایشان، به حساب برنامۀ اسلام گرفته نشود، و معانی و مفاهیم بزهکارانۀ آنان با یاساها و فرمانهای آسمانی نـیامیزد. در دوران حاهلیّتی که مرد به نام دین، جلّادی، و زن هم به اسـم دین، برده ای میشود! یا مرد به زنی، و زن به مردی تبدیل میگردد! یا هر دوی آنان به جنس سوم شل و ول و بیحال و عاری تبدیل میشوند ... جنسی که به نام ترقّی در فهم دین، گاه در قالب نرینه پـیدا، و گاه در صورت مادینه هویدا میگردد! البته جدا کردن هیچ یک از این اشکال و اوضاع، از اسلام راستین و مقتضیات آن، برای مؤمنان، مشکل نیست.
این مقرّرات برای جلوگیری از عوارض نشـوز، وضع گشته است و برای پیشگیری ازاوجگیری نشوز است. در ضمن برای این که از چنین مقرّراتی سوء اسـتفاده نشود، با بر حذر داشتها و بر حذر بـاشهائی احاطه شدهاند بدانگاه که تعیین و تبیین گشتهاند. خود پیغمبر گرامی صلّی الله علیه وآله وسلّم با سنّت عملی درمنزل خود آن را با اهل و عیال خویش اجراء و به دیگران نـموده است، و با فرمودههای بیشمارشان در اینجا و آنـجا به تصحیح برداشتها و چارهسازی زیادهرویها همّت گماشته است و همگان را روشن فرموده است: درکتابهای سنن و مسند آمده است: از معاویه پسر حیدۀ قشیری روایت شده است که او از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پرسید: ای رسول خدا، حق زن هر یک از ما بر یکایک ما کدام است؟ فرمود:
( أن تطعمها إذا طعمت , وتکسوها إذا اکتسیت . ولا تضرب الوجه . ولا تقبح , ولا تهجر إلا فی البیت ) .
باید هر گاه خودت خوردی بدو هم خوراک بدهی، و هنگامی که برای خود جـامه تـهیّه کردی بـرای او نـیز لباس تهیّه ببینی، و نباید به سـر و صـورتش بـزنی، و نباید او را ناشیرین بنامی و با او به زشتی رفتار کنی و سخن گوئی، و نباید با وی جز در خانه قهر کنی. ابوداود و نسـائی و ابن ماجه روایت کردهاند، کـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله سلّم فرمود:
( لا تضربوا إماء الله ).
کنیزکان خدا را نزنید.
عمر رضی الله عنهُ خدمت رسولالله صلّی الله علیه وآله وسلّم آمـد و عرض کرد: زنـان بر شوهران خود شوریدهاند! رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازه فرمود، آنان را بزنند. زنان زیادی دور و بر خانوادۀ رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم گرد آمدند و از شوهرانشان شکایت کردند. رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(لقد أطاف بآل محمد نساء کثیر یشتکین من أزواجهن . . لیس أولئک بخیارکم ).
زنان زیادی پیش اهل و عیال محمد گرد آمدهاند و از شوهران خود شکایت دارند ... چنان شوهرانی از زمرۀ برگزیدگان و خوبان شمـا نیستند.
رسولاکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لا یضرب أحدکم امرأته کالبعیر یجلدها أول النهار . ثم یضاجعها آخره ).[19]
کسی از شما زنش را همچون شتر، کتک نزند. (این چه کاری است که) در اول روز او را بزند، سپس در آخر روز با او همخواب و همبستر شود.
همچنین فرموده است:
(خیرکم خیرکم لأهله . وأنا خیرکم لأهلی ).[20]
بهترین شما کسی است که برای اهل و عیال خود بهتر از دیگران باشد. من از همۀ شما برای اهل و عیال خود بهترم.
امثال این احادیث و رهنـمودها، و ذکر شروط و ظروفی که آنـها را احـاطه دادهانـد، کشـمکش و مبارزه تهنشستهای جاهلیّت با رهنمودهای برنامۀ اسلامی را به تصویر میکشد، و جولانگاه آنـها را در جامعۀ اسلامی روشن میسازد. شکلی که به تصویر کشیده میشود، همسان شکلی است که از کشمکش و مبارزه اینگونه تهنشستهای جاهلیّت با رهنمودهای برنامۀ اسلامی در جولانگاههای گوناگون دیگری از زندگی به تصویر کشیده میشود. تصویری از آن زمان که هنوز اوضاع حکومت نوپای اسلامی استقرار نپذیرفته است، و ریشههای معنویّات در جامعۀ اسلامی هنوز به ژرفای دلهای مسلمانان فرو نرفته است.
به هر حال، این مقرّرات حدّ و حدودی دارد و باید مرحله به مرحله جلو رفت. مادام در مرحلۀ نـخستین، هدف حاصل گردید، نباید پا به مرحلۀ دوم و سوم نهاد:
(فإن أطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلاً).
اگر از شـما اطـاعت کـردند (تـرتیب تنبیه سـه گانه را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید.
مادام که هدف حاصل شد، تنبیه پایان میگیرد. این نیز میرساند که هدف مراد است و آن هم اطاعت است. اطاعت هم نشانهاش پاسخگوئی است. اطـاعتی مفید نیست که با زور باشد. اطاعتی که با زور حاصل میگردد شایان این نیست که کانون خـانواده که پـایۀ جامعه است بر آن استوار گردد.
نصّ قرآنی بیانگر این است که وقتی اطاعت حاصل آمد، ادامۀ مقرّرات تنبیه، ستــگری و ریاست طلبی و گذشتن از خطّ فرمان است:
(فلا تبغوا علیهن سبیلاً).
راهی برای (تنبیه) ایشان نجوئید و نپوئید.
پیرو این نهی، تذکّر دادن به والا مقامی و بزرگواری
خدا است، تا دلها آرام گیرند و سرها فرو آیند، و حسّ ستمگری و برتری جوئی - اگر در درونهائی در گشت و گذار باشد - بخار شود و بر باد رود. این هم شـیوۀ قرآن در کار تشویق کردن و بیم دادن است:
ها، ،،ه}*ف، “ *.-مط* * *
((ن الله فان علیا فب( ٩.
بیگمان خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و اگر ایشان را بیش از حدّ مقرّر اذیت و آزار کنید، انتقام آن را از شـما میگیرد).
*
دستورات گذشته زمانی مراعات میگردد که هنوز نشوز آشکار نگشته است، و تنها از مقدّمات سر زدن آن پرهیز میشود. و لیکن زمـانی که نشوز آشکار گردید، دیگر مقرّرات مذکر اجراء میشود، چرا که در این صورت ارزش و سودی نخواهند داشت. هنگامی که کشمکش و جنگ میان دو طرف متخاصم در گرفته است و یکی میخواهد سر دیگری را بشکند و له کند! این کار هم نه معبود است و نه مطلوب ... همچنین زمانی که دیده شود که اجراء مقرّرات مذکور چه بسا سودمند نیفتد؟ و بلکه مایۀ دوری و جدائی بیشتری، و نشوز آشکاراتر و بدتری گردد، و تـار و پـودهائی را پاره پاره و تکه تکه سازد که هنوز گسیخته نگشتهاند و سالم ماندهاند، و یا اینکه استفاده از این وسائل و طی این مراحل، عبلا بیسود و بینتیجه باشد، در همۀ ایـن اوضاع و احوال برنامۀ حکیمانۀ اسلامی اجرای قانون دیگری را پیشنهاد بکند تا بنیاد سترگ خانواده از سقوط نجات داده شود، پیش از آن که صـاحب چنین بنیادی از آن دست بشوید و بگذارد بنیاد فرو ریزد و بر هم تپد: .
(وإن خفتم شقاق بینهما , فابعثوا حکمًا من أهله وحکمًا من أهلها . إن یریدا إصلاحًا یوفق الله بینهما . إن الله کان علیمًا خبیرًا ).
و اگر (میان زن و شوهر اختلافی افتاد و) ترسیدید (که ایـن کـار بـاعث) جدائی مـیان آنان شـود، داوری از خانوادۀ شوهر، و داوری از خانوادۀ همسر (انتخاب
کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بفرستید. اگر این دو داور جویای اصـلاح بـاشند، خداوند آن دو را (کمک نموده و در یکی از دو کار: سازش نیک و خداپسندانه، یا جدائی زیبا و مـعقولانه) مـوفّق میگرداند. بیگمان خداوند مطّلع (بر ظاهر و باطن مردمان و) آگاه (از نیّات همگان) است.
برنامۀ اسلامی از همسران و شوهران میخواهد، در برابر مقدّمات نشوز تسلیم جدائی نشوند، و با کمترین سرکشی و دلخوری پشت به همدیگر نکنند، و برای پاره کردن پیوند ازدواج بر یکدیگر شتاب نگـیرند، و بنیاد خانواده را عجولانه بر سر کـوچکان و بزرگان بیگناه و بینوا و بیچاره، فرو نـریزند. چرا که بنیاد خانواده برای اسلام، عزیز و گرامی است، و در ساختار جامعه از ارزش والائی بـرخوردار است، و آجرهای تازهای بشمار است که برای برافراشتن کاخ جامعه و بالا بردن آن و اوج بخشیدن بدان، لازم و ضروریند. زمانی که خوف جدائی به میان آید، پیش از ایـن که جدائی عملاً رخ دهد، برنامۀ اسلامی، استفاده از آخرین وسیله را پیشنهاد مینماید. بدینگونه که داوری از خاندان همسر که مورد پسـند زن باشد، و داوری از خاندان شوهر که مقبول مرد باشد، در محیط آرامی با یکدیگر مینشینند، و بدور از انـفعالات نفسانی، و احساسات وجدانی، و غوغای ظروف زندگانی، و همه چیزهای دیگری که صفای روابط شوهر و همسر راکدر کردهاند، به رایزنی میپردازند. خویشتن را آزاد از همۀ مـؤثّراتی مـیسازند که فضای زندگی را نـاجور میگردانند و بر پیچیدگی امور میافزایند، و مسائل را - به سبب نزدیکی آنها به روحیّات شوهر و همسر - بگونهای بزرگ جلوه میدهند که همۀ کارهای خوب موجود در زندگی شوهر و همسر را تحتالشعاع قرار میدهند و از جلو دیدگان پنهان میدارنـد ... ایـن دو داور باید آزمند بر حفظ نام و ننگ دو خاندان اصلی باشند و سخت در حفظ آبروی آن دو بکشند. دلسوز واقعی کودکان باشند، و در پی این نباشند که در کار داوری یکی از خودشان بر دیگری غلبه کند، و یـا در این شروط و احوال شوهر بر همسر و یا همسر بر شوهر پیروز گردانده شود. بلکه در انـدیشۀ خیر و صلاح شوهر و همسر و کودکانشان بوده و مصلحت کانون خانواده آنان را جویا شوند که هم ایـنک در معرض ویرانی و نابودی است ... این را نیز باید بدانند که داوران امـین اسرار شـوهر و همسرند، چرا که از خاندانهای ایشانند و نباید از ایشان کمترین هراسی از پخش اسرار باشد. آخر مگر نه این است که مصلحت آن دو هم در پخش اسرار نیست، بلکه مصلحت آنان در پنهان کردن اسرار و سازش و سوزش با آن است.
این دو داور با رعایت موارد مذکور در راه صلح و صفا میکوشند. اگر شوهر و همسر گرایش راسـتینی به اصلاح حال در دل داشته باشند، و تنها تندباد خشم پرده بر چنین علاقهای افکنده باشد، در پرتو رغبت نیرومندی که در درون داوران برای صلح و صفای شوهر و همسر است، خداونـد بدیشان توفیق عطاء میفرماید و صلح و صفا را با دست ایشـان برقرار می نماید:
(إن یریدا إصلاحًا یوفق الله بینهما ).
اگر این دو داور جویای اصلاح باشند، خداوند آن دو را (کـمک نـموده و در یکــی از دو کـار: سـازش نـیک و خـداپسـندانـه، یـا جدائـی زیبا و معقولانه) مـوفّق میگرداند.
چون آن دو هم خواستار اصلاح هستند، خداوند هم کارشان را میپذیرد و در آن موفّقشان میگرداند.
این، رابطۀ موجود در میان دلهای مـردمان و تـلاش ایشان است، و پیوند موجود در میان خواست آفریدگار و قضا و قدر کردگار است. قضا و قدر خدا به چیزهائی که باید در زندگی مـردمان رخ نـماید، اجازۀ وقوع میدهد. مردمان میتوانـند اراده کنند و به تـلاش ایستند، آنگاه اگر قضا و قدر الهی خواست چیزی انجام بپذیرد و پدیدار آید، انجام میپذیرد و پدید میآید. چیزی هـم که حـاصل و پدیدار میآید به فرمان خداوندگاری سر بر میزند که دانشش محیط بر همۀ رازها و رمزهای نهان، و آگاهیش مشتمل بر یکایک خوبیها و مصالح جهان است:
(إن الله کان علیمًا خبیرًا ).
بیگمان خداوند مطّلع (بر ظاهر و باطن مردمان و) آگاه (از نیّات همگان) است.
در این درس میبینیم که تا چه اندازه اسلام، برای زن اهمّیّت قائل است و چه اندازه زن از دیـدگاه اسلام، عزیز و مکرّم است. همچنین اسلام چه اندازه روابط دو جنس مرد و زن را میپاید، و نسبت به کانون خانواده و روابطی که جامعه با آن دارد همّت میگمارد ... از یک سو میبینیم که برنامۀ اسلامی برای نـظم و نـظام خانواده، چقدر تلاش و کوشش میورزد، و این گوشه از زندگانی انسانی را چه اندازه به دقّت زیـر نـظر میگیرد. از دیگر سو بر نمونههائی از جدّ و جهد ایـن برنامۀ بزرگ، آگاهی پیدا میکنیم و میبینیم که چـه رنجهای طاقتفرسائی کشیده شده است، بدانگاه که برنامۀ اسلامی خواسته است دست گروههای مسـلمان را بگیرد، و ایشان را از درّۀ پست جاهلیّت برگیرد، و پلّهپلّه آنان را رو به بالا رهنمود کند، و به بلندای قلّۀ سر به فلک کشیدۀ هدایت خدایشان برساند، هدایتی که جز آن هدایتی نیست.
[1] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به: کتاب «خصائص التصور الاسلامی و مقوّماته« فصل «الرّبانیة» وکتاب «الاسلام و مشکلات الحـضارة» فصل «تخبط و اضطراب».
[2]برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: (الاسلام العالمی، الاسلام) فصلهای (سلام الضمیر) و (سلام البیت) و (سلام المجتمع).
[3] برای حلال کردن کنیزی که اسلام را میپذیرد، ازدواج واجب نبوده و بلکه جائز خواهد بود. (مؤلف)
[4] (مقیت) : مبغوض. مورد خشم وکینه ... (مقت) : بغض. خشم وکینه.
[5] بخاری آن را در فصل ازدواج ذکر کرده است.
[6] مراجعه شود به کتاب: (شکل نگاری هنری در قرآن)، فصل (هماهنگی) ، فصل (شیوۀ قرآن) چاپ دارالشروق.
[7] کتاب ژوستیان، ترجمۀ عبدالعزیز فهمی.
[8] کتاب: ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین. تألیف: ابوالحـسن ندوی.
[9] هر پنج تا آن را روایت کردهاند.
[10] همین امر امروزه گریبانگیر آمریکا است. چرا که از هر هفت نفر شش نفر در سنّ سربازی شایستگی سربازی را ندارد... سنّت آفریدگار و قانون پروردگار تغییرناپذیر است.
[11] کتاب: حجاب.تألیفابوالأعلی المودودی، رئس جماعت اسلامیدر پاکستان، صفحه ١١٣ و 114.
[12] مرجع پیشین، صفحه 115 ١١٧ .
[13] نقل از کتاب: حجاب، تألیف مودودی، صفحه ١٢٩ و ١٣٠.
[14] مراجعه شود به آنچه در جزء سوم قرآن در همین کتاب نوشتهایـم. همچنین مراجعه شود به نوشتۀ استاد ابوالأعلی مودودی امیر جماعت اسلامی درکتاب (ربا).
[15] ابنکثیر آن را در تفسیرش روایت کرده است و دربارۀ آن گفته است: اسناد آن صحیح و متن آن حسن است. اما از حسن دربارۀ عمر روایت شده است و در آن انقطاعی است، و لیکن از شهرت برخوردار است و شهرت آن را بسنده است.
[16] در روایتی از ابن عباس در تفسیر این نص آمده است که وراثت را جـز از طریقت قرابت منع فرموده است، و لیکن آن رابرای کسانی آزاد گذارده است که پیمان همیاری و همکاری و دلسوزی با یکدیگر میبندند.
[17] مراجعه شود به کتاب حجاب ، و کتاب تفسیر سورۀ نور، تألیف ابوالأعلی مودودی، رئیس جماعت اسلامی، در پاکستان.
[18] برای توضیح بیشتر و آگاهی بهتر از همۀ مسائلی کـه این بخش از موضوع بدانها پرداخت، مراجعه شود به :کتاب (اسلام و مشکلات تمدّن) فصل (زن و پیوند دو جنس)، و کتاب (حجاب) و کتاب (تفسیر سورۀ نور) تألیف ابوالأعلی مودودی، و کـتاب (خانواده و جامعه) و کـتاب (حقوق انسان) تألیف دکتر عبدالواحد وافـی، و کتاب (انسان میان مادیگری و اسلام) تألیف محمد قطب ... (دارالشروق).
[19] مؤلف مصابیح السنه آن را در میان صحاح از ابـوهریره روایت کـرده است.
[20] ترمذی و طبرانی آن را روایت کردهاند.