مدنی و ۲۸۶ آیه است.
آیه ۵-۱:
﴿الٓمٓ١ ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ٢﴾«الف. لام. میم. این کتابی است که هیچ شکی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است».
﴿ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَیۡبِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣﴾«آن کسانی که به جهان پنهان باور دارند و نماز را برپا میدارند و از آنچه به آنها روزی دادهایم میبخشند».
﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ٤﴾«و آن کسانی که به آنچه برتو فرو فرستاده شده است و به آنچه پیش از تو فرو فرستاده شدهاست باور داشته و به روز قیامت یقین دارند».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥﴾«این چنین کسانی از جانب پروردگارشان از هدایتی (عظیم) برخوردارند و آنها رستگارانند».
پیشتر درباره «بسم الله الرحمن الرحیم» سخن گفته شد. ﴿الٓمٓ١﴾جزو حروف مقطعه است. اما در مورد حروف مقطّعه که در آغاز برخی از سورهها آمدهاند، بهتر است سکوت کنیم و ( بدون در دست داشتن سند و مدرک شرع پسند) به بیان معانی آن نپردازیم، ضمن اینکه باید یقین داشت که خداوند این حروف را بیهوده نازل نکرده است، بلکه حکمت فراوانی در آن نهفته است ولی ما آن را نمیدانیم.
﴿ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ﴾یعنی این کتاب بزرگ کتابی حقیقی است و مشتمل بر دانشی گسترده و حقیقتی روشن میباشد که کتابهای گذشتگان و آیندگان از آن بیبهره بودهاند. پس ﴿لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ﴾یعنی هیچ شکی در آن نیست، و نفی شک مستلزم ضد آن است و ضد شک، و نفی شک پس این کتاب مشتمل بر علم یقینی است که شک و گمان را از بین میبرد. و این یک قاعده است که «هرگاه نفی به قصد مدح و ستایش بکار رفت باید متضم ضد خویش که همان کمال است، باشد. زیرا نفی به مثابه عدم است، و عدم محض هیچ مدحی در آن نمیباشد».
از آنجا که قرآن مشتمل بر یقین است و هدایت نیز جز با یقین حاصل نمیگردد، فرمود: ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ﴾هدایت به معنی بینش و بصیرتی است که در پرتو آن گمراهی و سردرگمی را تشخیص دهیم (و از آن دوری جوییم) و راههای پرخیر و منفعت را در پیش بگیریم. و فرمود: ﴿هُدٗى﴾و معمول را حذف کرد، زیرا هدف از آن عموم است و اینکه قرآن هدایتی است برای دنیا و آخرت. پس این کتاب بندگان را در اصول و فروع راهنمایی کرده و حق را از باطل جدا میکند و صحیح را از خطا تمییز میدهد و چگونگی در پیش گرفتن راههایی که آنان را در دنیا و آخرت به سر منزل مقصود میرساند بیان میکند.
و در جایی دیگر فرموده است: ﴿هُدٗى لِّلنَّاسِ﴾و بهطور کلی و عام فرموده است قرآن عموم مردم را بهسوی خیر راهنمایی میکند. اما در اینجا و جاهای دیگری فرموده است: ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ﴾یعنی راهنمای پرهیزگاران است.
زیرا ذات قرآن برای همه مردم مایه هدایت است اما بدبختان به آن توجه نکرده و رهنموده الهی را نمیپذیرند. این کتاب حجت را بر آنها اقامه کرده است اما آنها به سبب شقاوت خود از آن بهره نمیگیرند. ولی پرهیزگاران، همان کسانی که بزرگترین سبب هدایت را که تقوا و پرهیزگاری است بدست آوردهاند از آن بهره میگیرند. حقیقت تقوا و پرهیزگاری عبارت است از پیروی کردن از دستورات الهی و پرهیز از منهیات و محرمات، و در پیش گرفتن راه و شیوهای که انسان را از ناخشنودی و عذاب به وسیله قرآن هدایت شده و از آن نهایت بهره را میبرند. خداوند متعال میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا﴾[الأنفال: ۲٩]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر از خدا پروا دارید برای شما (قدرت) تشخیص (حق از باطل) قرار میدهد». پس این پرهیزگاران هستند که از آیات قرآنی و آیات آفرینش بهره میبرند.
و از آنجا که هدایت بر دو نوع است: هدایت بیان و هدایت توفیق، پرهیزگاران از هر دو نوع هدایت برخوردار میشوند، اما دیگران از هدایت توفیق محروم میشوند، اما دیگران از هدایت توفیق محروم میمانند، و مسلّم است که هدایت بیان و روشن شدن راه بدون برخورداری از هدایت توفیق، هدایتی حقیقی و کامل نیست.
سپس به بیان اوصاف پرهیزگاران و عقاید و اعمال باطنی و ظاهری آنان پرداخت، زیرا پرهیزگاری متضمن تمامی این ویژگیهاست. بنابر این فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَیۡبِ﴾آنهایی که به جهان غیب باور دارند. ایمان یعنی تصدیق کامل آنچه پیامبران از آن خبر دادهاند، تصدیقی که متضمن انقیاد اعضا و جوارح است. باور به محسوسات و مشهودات زیاد مهم نیست، زیرا با آن مسلمان از کافر جدا نمیگردد، بلکه آنچه مهم است باور به دنیای پنهان است که ما آن را ندیده و مشاهده نکردهایم اما به دلیل خبر دادن خدا و پیامبرش به آن ایمان داریم. پس چنین ایمانی است که مسلما را از کافر جدا مینماید، زیرا تصدیق محض خدا و پیامبرانش است. بنابر این فرد مومن به تمام آنچه که خدا و رسولش از آن خبر دادهاند ایمان میآورد خواه آن را مشاهده کرده و یا آن را مشاهده نکرده باشد، خواه آن را فهمیده و عقلش آن را درک کرده و یا آن را نفهمیده و عقلش به آن راه نیافته باشد. به خلاف زندیقها و کسانی که امور غیبی را تکذیب میکنند، زیرا عقل قاصر آنان به آن ایمان نمیآورد. بنابر این آنچه را که بدان علم ندارند تکذیب کرده در نتیجه عقلشان تباه شده است، اما عقل مومنانی که (حقیقت را) تصدیق مینمایند و به رهنمود الهی راه یافتهاند همیشه پویا و پاکیزه است.
ایمان به غیب شامل ایمان به تمام غیبیات و ناشناختههای گذشته و آینده، و احوال قیامت و حقائق اوصاف خداوند و کیفیت آن، و آنچه پیامبران در این مورد از آن خبر دادهاند، میشود.
بنابراین، مومنان به صفات خداوند به صورت قطع و یقین باور دارند گرچه کیفیت آن را درک نکنند.
سپس فرمود: ﴿وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾نگفت: نماز را انجام میدهند، یا آن را به جا میآورند، زیرا خواندن نماز به صورت ظاهری کافی نیست، پس برپا داشتن نماز یعنی کامل گرداندن ارکان و واجبات و شرایط آن. و اقامه نماز به معنی حضور قلب در نماز است. اقامه نماز یعنی اینکه نمازگزار در آنچه میگوید و انجام میدهد تامل کند. و این نمازی است که خداوند در مورد آن فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِ﴾[العنکبوت: ۴۵]. «همانا نماز (آدمی را) از زشتیها و منکرات باز میدارد». و چنین نمازی است که ثواب و پاداش بر آن مترتب است. پس بنده فقط ثواب آن بخش از نماز را که فهمیده و با حضور قلب انجام داده است بدست میآورد.
و واژه «صلاۀ» که در اینجا به آن اشاره شده است شامل نمازهای فرض و نافله میباشد.
سپس فرمود: ﴿وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ﴾و از آنچه که به آنها روزی دادهایم میبخشند. این بخش از آیه متضمن نفقههای واجب مانند زکات، تامین نفقه همسران، خویشاوندان، بردگان و امثال آنها، و نیز شامل نفقههای مستحب و دیگر موارد خیر و احسان است.
اما کسانی را که باید بر آنها انفاق شود نام نبرده است، زیرا راههای خیر و نیکی و کسانی که باید با آنها نیکی شود فراوانند. و نفقه دادن عبادتی است که انسان از این طریق خود را به خدا نزدیک مینماید. و واژه (مِن) را که بر تبعیض دلالت مینماید، آورد تا آنها را آگاه کند که خداوند به جز قسمت اندکی از اموالشان را نخواسته است، و انفاق این بخش از مال و ثروت زیانی به آنها نمیرساند و بر آنها سنگینی نمیکند بلکه آنها با انفاق آن قسمت از اموال خود در روز قیامت بهره میبرند و برادرانشان در دنیا از آن بهرهمند میشوند.
و ﴿رَزَقۡنَٰهُم﴾بیانگر آن است مالهایی که در دست شما است با قدرت و توانایی شما بدست نیامده است بلکه روزی خداوند است که به شما ارزانی داشته است، پس همانطور که خداوند نعمات زیادی را به شما داده و شما را بر بسیاری از بندگانش برتری دادهاست، شما نیز باید با انفاق قسمتی از نعمتهایی که از آن برخوردار هستید شکر او را بجا آورید و با برادران فقیر و محتاج خود همدردی کنید.
خداوند بارها در قرآن نماز و زکات را در کنار هم آورده است، علت این امر این است که نماز متضمن اخلاص برای خداوند است و زکات و انفاق متضمن احسان ونیکی با بندگانش است.
و نشانه سعادت و خوشبختی بنده اخلاص برای معبود و تلاش برای بهرهمند کردن خلق است، همانگونه که نشان شقاوت بنده، عدم برخورداری او از اخلاص و نیکوکاری است.
سپس فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ﴾و آن کسانیکه به آنچه بر تو نازل شده است ایمان دارند و آن قرآن و سنت است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾[النساء: ۱۱۳]. «و ای پیامبر! خداوند برتو کتاب و حکمت را نازل فرموده است».
پس پرهیزگاران به تمام آنچه پیامبر صآورده است ایمان میآورند و بین آنچه بر او نازل شده است فرق نمیگذارند، به گونهای که به بعضی ایمان بیاورند و بعضی را انکار یا برخلاف منظور خدا و پیامبرش تاویل نمایند، همانطور که بعضی از اهل بدعت چنین میکنند و نصوصی را که باب طبع آنها نباشد تاویل میکنند، که حاصل آن تصدیق نکردن معانی آن نصوص است، هر چند که ظاهر آن را تصدیق میکنند. بنابر این به آن ایمان و باور حقیقی ندارند. ﴿وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ﴾و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان دارند. این بخش از آیه متضمن ایمان به همه کتابهای گذشته است و ایمان به کتابهای گذشته متضمن ایمان به پیامبران و محتویات آن کتابها میباشد، به ویژه تورات و انجیل و زبور. و این ویژگی مومنین است که به همه پیامبران ایمان دارندو بین هیچ یک از آنها فرقی قایل نیستند.
سپس فرمود: ﴿وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ﴾و به روز قیامت یقین دارند. آخرت یعنی دنیای پس از مرگ. و علت اینکه روز آخرت را بطور خاص بعد از واژه «غیب» که عام است و همه امور غیبی را در بر میگیرد، ذکر نمود این است که ایمان به روز آخرت یکی از ارکان ایمان، و بزرگترین عامل برای رغبت در امور خیر و ایجاد هول و هراس در آدمی است. «یقین» یعنی شناختی که هیچ شکی به آن راه نمییابد و موجب عمل میگردد.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ﴾یعنی آنهایی که به این صفات پسندیده موصوف هستند، ﴿عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ﴾از جانب پروردگارشان بر هدایتی هستند. یعنی بر هدایتی بزرگ، چون نکره برای تعظیم است. و چه هدایتی بزرگتر از متصف بودن به صفتهای مذکور میباشد که متضمن داشتن عقیده صحیح و اعمال درست است؟! و آیا جز هدایتی که آنان از آن برخوردارند هدایت حقیقی دیگری وجود دارد؟! بطور مسلّم میتوان گفت: نه، و هر چه غیر از این باشد گمراهی است.
و کلمه «عَلَی» در اینجا بر استعلا و بلندی دلالت مینماید. و برای بیان گمراهی از کلمه «فی» استفاده کرده است: ﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِیَّاکُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ﴾[سبأ: ۲۴]. «یکی از ما بر هدایت است و دیگری در گمراهی آشکاری به سر میبرد». زیرا صاحب هدایت در مرتبهای والا قرار میگیرد و صاحب گمراهی در گمراهی فرورفته و ذلیل میشود.
سپس فرمود: ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾فلاح یعنی دستیابی به مطلوب و نجات یافتن از آنچه که سبب ترس و هراس میگردد. خداوند متعال منحصرا این گروه را اهل فلاح و رستگاری نامیده است، زیرا برای رسیدن به رستگاری، راهی بهجز در پیش گرفتن راه آنان وجود ندارد و دیگر راهها به بدختی و هلاکت و زیان منتهی میگردد، به همین جهت پس از آنکه اوصاف مومنان حقیقی را بیان کرد، صفات کافرانی را که کفر خود را آشکار میسازند با پیامبر مخالفت میورزند بیان داشت و فرمود:
آیه ٧-۶:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَیۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٦﴾[البقرة: ۶]. «همانا کسانی که کفر ورزیدهاند برایشان یکسان است، چه آنها را بترسانی و چه آنها را بیم ندهی، ایمان نمیآورند».
﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٧﴾.«خداوند بر دلها و گوشهایشان مهر زدهاست، و بر چشمهایشان پردهای است و برای آنها عذابی بزرگ است».
خداوند متعال خبر میدهد کسانی که کفر ورزیده و به کفر متصف شده و رنگ کفر به خود گرفته و کفر تبدیل به صفت آنها شده است، هیچ مانعی آنها را از کفر باز نمیدارد و هیچ بندهای برای آنها مفید نخواهد بود و آنها به کفر خود ادامه میدهند. پس برای آنها یکسان است آنها را بیم دهی یا بیم ندهی، چرا که ایمان نمیآورند. کفر یعنی انکار تمام آنچه پیامبر صآورده است و یا انکار بعضی از آن، پس دعوت و فراخوانی بهسوی دین برای کافران سودی ندارد، جز آنکه برآنان اتمام حجّت شود. این آیه طمع و امید پیامبر صرا به ایمان آوردنشان قطع میکند و به ایشان یادآور میشود که به حال آنها تاسف نخورد و در حسرت ایمان نیاوردن آنها خود را به رنج و مشقّت نیاندازد.
سپس موانعی را ذکر کرده است که آنها را از ایمان آوردن باز میدارد و میفرماید: ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡ﴾یعنی خداوند طوری بر دلهایشان مهر زده که ایمان به آن راه نمییابد، بنابر این آنچه را که به آنها سود میرساند درک نمیکنند و آنچه را که برایشان مفید است نمیشنوند.
﴿وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ﴾یعنی پرده و پوششی بر چشمهایشان قرار دارد که آنها را از مشاهده آنچه که بر آنان فایده میرساند منع میکنند. و راههای شناخت و خوبی به روی آنها بسته میشود، پس طمع و امیدی به هدایت آنها نیست و امید خیری از آنان نمیرود و به سبب کفر و انکار و کینه توزی و مخالفتشان - پس از آنکه حق برایشان آشکار گشت - دروازههای ایمان به روی آنها بسته شده است، همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ کَمَا لَمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾[الأنعام: ۱۱۰]. «و دلها و چشمهایشان را بر میگردانیم چنانکه نخستین بار به آن ایمان نیاورند». و این سزای این دنیا است.
سپس سزای آن دنیا را بیان کرده و میفرماید:﴿وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ﴾و برای آنان عذاب جهنم و ناخشنودی خداوند جبار است که همواره و همیشه بر آنها خواهد بود.
سپس در تعریف منافقانی که ظاهرا مسلمان و در باطن کافرند، میفرماید:
آیه ۱۰-۸:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨﴾«و از میان مردم هستند کسانی که میگویند: ما به خدا و روز قیامت ایمان آوردهایم اما آنها مومن نیستند».
﴿یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩﴾«اینان خدا و کسانی را که ایمان آوردهاند فریب میدهند و در حقیقت آنها فریب نمیدهند مگر خودشان را ولی نمیفهمند».
﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمُۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡذِبُونَ١٠﴾«در دلهایشان بیماری است و خداوند بیماری آنان را افزون میگرداند و برای آنها به سبب روغی که میگفتند عذابی دردناک است».
بدان که نفاق یعنی ظهار نمودن خیر و پنهان داشتن شر و بدی در درون، و این تعریف شامل نفاق عقیدتی و نفاق عملی میشود. نفاق عملی آن است که پیامبر صبیان داشته است: «آیَةُ الْـمُنَافِقِ ثَلَاثٌ: إذَا حَدَّثَ کَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا ائْتُمِنَ خَانَ» و فَی رِوَایةٍ: «وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ». یعنی: «نشان منافق سه چیز است، وقتی سخن گوید دروغ گوید، و هرگاه وعده دهد، خلاف وعده کند، و چون امانتی بدو سپرده شود در آن خیانت کند».
و در روایتی دیگر آمده است: «و هرگاه مخاصمه و مشاجره کند فحاشی و اسزاگویی کند». و اما نفاق عقیدتی که انسان را از دایره اسلام خارج میکند نفاقی است که خداوند منافقان را در این سوره و در جاهای دیگر بدان توصیف نموده است. نفاق قبل از هجرت پیامبر صاز مکه به مدینه وجود نداشت، اما پس از هجرت که جنگ بدر به وقوع پیوست و خداوند مومنان را پیروز گرداند و به آنها قدرت داد، کسانی که در مدینه مسلمان نشده بودند ذلیل گشتند. بنابر این بعضی از آنها از ترس و به خاطر فریب کاری و برای حفظ جان و اموال خود تظاهر به اسلام کردند. بنابر این آنها در میان مسلمین بودند و اینگونه نشان میدادند که گویا مسلمان هستند اما در حقیقت مسلمان نبودند. و یکی از الطاف خداوند بر مومنان این بود که حالات منافقان را برایشان روشن کرد و ویژگیهای آنها را برشمرد تا مومنان فریب آنها را نخورند و نیز از بسیاری از فسادهایشان دوری گزیده و خود را کنار بکشند. خداوند متعال میفرماید: ﴿یَحۡذَرُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَیۡهِمۡ سُورَةٞ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِی قُلُوبِهِمۡ﴾[التوبة: ۶۴]. «منافقان میترسند که سورهای درباره آنها نازل شود و آنها را از آنچه در دلشان هست خبر دهد». پس خداوند آنان را به نفاق توصیف کرد و فرمود: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨﴾پس آنان با زبان، چیزهایی میگویند که در دلهایشان نیست. بنابراین، خداوند آنها را تکذیب نمود و فرمود: ﴿وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ﴾زیرا ایمان حقیقی آن است که بر زبان و قلب جاری شود و این کار آنان فریب دادن خدا و بندگان مومنش است. فریب دادن یعنی اینکه شخص چیزی را اظهار کند و خلاف آن را در درونش پنهان نماید تا به هدف ش برسد. منافقان این شیوه را با خدا و بندگانش بازگشت و این چیز عجیبی است، زیرا فریب کار یا به هدفش دست مییابد و یا اینکه فریبش سود یا ضرری به وی نمیرساند، اما منافقان فریبشان به خودشان بازگشت و انگار مکر و فریبی که آنها انجام دادند برای هلاک کردن و متضرر نمودن خویشتن طراحی کرده بودند، زیرا خداوند از فریب کاری آنها زیانی نمیبیند و مکر و دسیسه آنها ضرری به بندگان مومن خداوند نمیرساند.
بنابراین اگر منافقان به ایمان تظاهر کنند و جان و اموال آنها با این کار در امان بماند، مومنان زیانی نمیبینند، زیرا در نهایت مکر آنها به خودشان باز میگردد و بر اثر این کار در دنیا خوار و رسوا میگردند و به خاطر قدرت و پیروزی مسلمین به اندوهی جانکاه و دایمی مبتلا میشوند، سپس در آخرت عذاب دردناک و شدیدی به سبب دروغ و کفر و فسادشان در انتظار آنان خواهد بود، اما از بس که نادان و احمقند این را نمیفهمند.
در آیۀ ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ﴾منظور از «مرض»، بیماری شک و شبهه و نفاق است، زیرا دو بیماری بر قلب عارض میشود و آن را از سلامت و اعتدال خارج میکند، یکی بیماری شبهات و دیگری بیماری شهوات است. پس کفر و نفاق و شک و بدعت مصادیقی از بیماری شبهات هستند، و زنا و دوست داشتن زشتیها و گناهان و انجام آن زیر مجموعهای از بیماری شهوات میباشند. همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿فَیَطۡمَعَ ٱلَّذِی فِی قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ﴾[الأحزاب: ۳۲]. پس آن کس که در دلش بیماری است طمع مینماید و آن شهوت زنا است، و نجات یافته کسی است که از این دو بیماری جان سالم به در بَرَد و یقین و ایمان حاصل کند و نفس خود را به گناه نیالاید و در لباس عا فیت و سلامت بیاساید.
خداوند متعال در مورد منافقان میفرماید: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗا﴾این آیه بیانگر گناهکاران است و اینکه خداوند به سبب گناهانی که در گذشته مرتکب شدهاند آنها را مرتکب گناهان دیگری میگرداند که عذاب اخروی را درپی دارد. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ کَمَا لَمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾[الأنعام: ۱۱۰]. «و دلها و چشمهایشان را دگرگون میکنیم آنگونه که در ابتدا به آن ایمان نیاوردند».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ﴾[الصف: ۵]. «و چون منحرف شدند خداوند دلهایشان را منحرف نمود». و میفرماید: ﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ﴾[التوبة: ۱۲۵]. «و آن کسانی که در دلهایشان پلیدی است خداوند بر پلیدیشان میافزاید». پس سزای معصیت آن است که بدنبال آن آدمی مرتکب گناه دیگری شود، همانطور که یکی از پاداشهای نیکی، نیکی کردن پس از آن است. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَیَزِیدُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ٱهۡتَدَوۡاْ هُدٗى﴾[مریم: ٧۶]. «و خداوند کسانی را که راه یافتهاند بیشتر راهنمایی مینماید».
آیه ۱۲-۱۱:
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ لَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ قَالُوٓاْ إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ١١﴾«و هنگامی که به آنها گفته شود در زمین فساد نکنید، گویند: همانا ما اصلاحگر هستیم».
﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ وَلَٰکِن لَّا یَشۡعُرُونَ١٢﴾«هر آینه آنان فساد کنندگانند ولی نمیفهمند».
یعنی هرگاه منافقان از فسادانگیزی در زمین که همان کفر و گناه و آشکار کردن راز مومنان برایش دشمنانشان و دوستی کردن با کفار است، نهی شوند، میگویند: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ﴾ما اصلاحگر هستیم، پس آنها در زمین فساد میکنند و اعلام میدارند که کارشان فسادانگیزی نیست بلکه اصلاح است، آنان به این طریق حقایق را وارونه مینمایند و به باطل میگرایند و آن را حق میپندارند. مسلما گناه آنان بسیار بزرگتر از گناه کسی است که مرتکب جنایتی میشود و به جنایت بودن کارش اعتراف میکند، زیرا کسی که مرتکب گناهی میشود و به حرمت آن باور دارد، به عافیت نزدیکتر است و امید میرود که برگردد. اما منافقان که میگویند: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ﴾منحصرا خود را اصلاحگر میدانند و به صورت تلویحی ﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ﴾میگویند: مومنان اصلاحگر نیستند، بهمین جهت خداوند ادعای آنها را رد کرده و میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ﴾زیرا هیچ فسادی بزرگتر از آن نیست که کسی به آیات الهی کفر ورزد و مردم را از راه خدا باز دارد و خدا و دوستانش را فریب دهد و با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کند، با وجود این گمان برد که اصلاحگر است. آیا فسادی بزرگتر از این وجود دارد؟! اما آنها علمی ندارند که به آنان سود برساند، گر چه شناخت و دانش آنان به حدی رسیده است که حجت الهی بر آنها اقامه شده است، اما این دانش و شناخت به آنها هیچ سودی نمیرساند.
علت اینکه گناه سبب فساد زمین محسوب شده این است که گناه و معصیت حتی دانهها و میوهها و درختان و گیاهان را نیز دچار تباهی میگرداند.
«اصلاح زمین» این است که به وسیله طاعت خداوند و ایمان به او، آن را آباد ساخت. خداوند متعال به خاطر هدفی بس والا مخلوقات را آفریده و در زمین اسکان دادهاست، روزیهای فراوان را به آنها ارزانی نموده است تا به طاعت و عبادت خداوند بپردازند، پس هرگاه در زمین عملی خلاف آنچه ذکر شد صورت پذیرد، فساد، تخریب و فاصله گرفتن از آن هدف تلقی خواهد شد.
آیهی ۱۳:
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ کَمَآ ءَامَنَ ٱلنَّاسُ قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ کَمَآ ءَامَنَ ٱلسُّفَهَآءُۗ أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلسُّفَهَآءُ وَلَٰکِن لَّا یَعۡلَمُونَ١٣﴾«و هنگامیکه به آنها گفته شود: ایمان بیاورید همانگونه که مردم ایمان آوردهاند، گویند: آیا ایمان آوریم همانگونه که بیخردان ایمان آوردهاند؟! هان، ایشان بیخردانند ولی نمیدانند».
یعنی هرگاه به منافقان گفته شود: ایمان بیاورید، همانگونه که توده مردم ایمان آوردهاند، یعنی مانند اصحاب شایمان بیاورید، و آن ایمان آوردن با قلب و زبان است، منافقان به گمان باطل خود میگویند: آیا مانند بیخردان ایمان بیاوریم؟ هدفشان اصحاب شبود. زیرا آنها ادعا میکردند که بیخردی اصحاب آنها را وادار کرده است تا ایمان بیاورند و خانه و کاشانه خود را ترک گویند و با کفار دشمنی ورزند، و عقل نزد منافقان خلاق این را اقتضا مینماید، بنابراین، آنها را به بیخردی متهم کردند، و به صورت ضمنی میخواستند به این نکته اشاره کنند که آنها عاقلان و صاحبان درک و فهم هستند.
خداوند سخن آنها را رد نمود و خبر داد که در حقیقت خودشان بیخردانند زیرا بر خردی حقیقی آن است که انسان منافع خود را نشناسد و در پی چیزی باشد که به وی ضرر و آسیب برساند. و این ویژگی بر آنان صدق میکند و کاملا بر آنها منطبق میباشد. همانگونه که عقل و درایت آن است که انسان منافع خود را بشناسد، برای دستیابی به آن تلاش نماید و برای دفع آنچه که به او ضرر میرساند کوشش کند. و این صفت در اصحاب رسول خدا و مومنان موجود میباشد، پس آنچه که اعتبار دارد برخورداری از اوصاف و ویژگیهای خوب، و در دست داشتن دلایل و برهان است نه ادعاهای صرف و سخنان گزاف.
آیهی ۱۵-۱۴:
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَیَٰطِینِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَکُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤﴾«و هرگاه با کسانی که ایمان آوردهاند روبرو شوند، میگویند: ما ایمان آوردهایم، و چون با شیطانهای خود خلوت گزینند، میگویند: ما با شما هستیم، بیگمان ما مسخرهکنندگان هستیم».
﴿ٱللَّهُ یَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَیَمُدُّهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ١٥﴾.«خداوند آنان را مسخره مینماید و سرکشی آنها را افزوده و آنها را رها میکند تا در فسق و فجور سرگردان بمانند».
این از جمله سخنانی است که آنها به زبان میآوردند و در دل به آن ایمان نداشتند، زیرا وقتی آنها با مومنان جمع میشدند اظهار میکردند که بر راه آنها قرار دارند و با آنها هستند، و هنگامی که با شیطانها یعنی بزرگان و سران شرور خود به خلوت نشستند، میگفتند: ما در حقیقت با شما هستیم اما با گفتههای خود مومنان را مسخره میکنیم. این است حالت باطنی و ظاهری آنان، و مکر بد جز دامن صاحبش را نگیرد.
خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱللَّهُ یَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَیَمُدُّهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ١٥﴾و این جزای آنها است به خاطر مسخره کردن بندگان خدا. از جمله مسخرههایی که خداوند در حق آنان روا میدارد این است، شقاوت و احوال زشتی را که در آن قرار دارند برای آنها زیبا جلوه میدهد تا جایی که گمان میبرند با مومنان هستند. این وضعیت مربوط به دورانی است که خداوند مومنان را بر آنها مسلط نکرده است و اما مسخره شدن آنها در روز قیامت از سوی خدا این است که خداوند همراه با مومنان نوری به آنها میدهد، وقتی مومنین با نورشان بروند، نور منافقان خاموش میشود و در تاریکی و ظلمت باقی میمانند، ودچار یاس و ناامیدی شدیدی میگردند.
﴿یُنَادُونَهُمۡ أَلَمۡ نَکُن مَّعَکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ وَلَٰکِنَّکُمۡ فَتَنتُمۡ أَنفُسَکُمۡ وَتَرَبَّصۡتُمۡ وَٱرۡتَبۡتُمۡ﴾[الحدید: ۱۴]. «مومنان را صدا زده و میگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ گویند: آری! ولی شما به فتنه مبتلا شدید و انتظار کشیدید و شک کردید».
﴿وَیَمُدُّهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ﴾و آنان را در گمراهی و کفرشان فرو میگذارد تا حیران و سرگردان شوند. و این یکی دیگر از مصادیق تمسخر خداوند نسبت به آنان است.
آیهی ۱۶:
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ١٦﴾«آنان کسانیاند که هدایت را به گمراهی فروختهاند پس تجارت آنها سودی ندارد و هدایت یافتگان نیستند».
سپس خداوند از حقیقت احوال آنها پرده برداشته و میفرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ١٦﴾منافقان، ﴿ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ﴾کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروختهاند. یعنی به گمراهی متمایل شدهاند، همانطور که مشتری و خریدار به کالای مورد نظرش علاقهمند است و اموال با ارزش خود را برای بدست آوردن آن خرج میکند. این مثال، بهترین مثال است، زیرا گمراهی را به کالا، و هدایت را به پول و بها تشبیه نموده است، پس آنها هدایت را خرج کرده و در برابر آن گمراهی را بدست آوردهاند. این است بازرگانی و تجارت شوم که بسیار تجارت بدی است، زیرا اگر کسی دیناری را در مقابل درهمی بدهد ضرر میکند، پس چگونه است کسی که گوهری را در مق ابل درهمی بفروشد؟ و چگونه خواهد بود کسی که هدایت را خرج کرده و گمراهی را خریداری کند، و شقاوت را بر سعادت برگزیده و به کارهای فرومایه علاقمند شود، و کارهای خوب و عالی را ترک نماید؟! مسلما تجارت و بازرگانی چنین کس سودی نخواهد داشت، بلکه در این کار بزرگترین ضرر را متحمل خواهد شد، ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَأَهۡلِیهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ أَلَا ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِینُ﴾[الزمر: ۱۵]. بگو: «همانا خسارتمندان (حقیقی) کسانی هستند که جان و اهلشان را در قیامت از دست داده اند». هان! این است زیان و خسارت آشکار.
این بخش از آیه ﴿وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ﴾اثبات گمراهی منافقان است، و اینکه انها چیزی از هدایت بدست نیاوردهاند، پس این است صفتهای زشت آنها.
سپس خداوند مَثل آنها را بیان کرده و میفرماید:
آیهی ۲۰-۱٧:
﴿مَثَلُهُمۡ کَمَثَلِ ٱلَّذِی ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا فَلَمَّآ أَضَآءَتۡ مَا حَوۡلَهُۥ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمۡ وَتَرَکَهُمۡ فِی ظُلُمَٰتٖ لَّا یُبۡصِرُونَ١٧﴾«مثال آنها مانند مثال کسانی است که آتشی برافروختند و وقتی اطراف آنان را روشن کرد خداوند روشنایی آنها را ببرد و آنان را در انبوهی از تاریکی رها نمود، به گونهای که نبینند».
﴿صُمُّۢ بُکۡمٌ عُمۡیٞ فَهُمۡ لَا یَرۡجِعُونَ١٨﴾«کرانند و لالانند و کورانند پس آنها باز نمیگردند».
﴿أَوۡ کَصَیِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فِیهِ ظُلُمَٰتٞ وَرَعۡدٞ وَبَرۡقٞ یَجۡعَلُونَ أَصَٰبِعَهُمۡ فِیٓ ءَاذَانِهِم مِّنَ ٱلصَّوَٰعِقِ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِۚ وَٱللَّهُ مُحِیطُۢ بِٱلۡکَٰفِرِینَ١٩﴾«و یا همچون کسانیاند که به باران تندی گرفتار آمده باشند که از آسمان فرو ریزد و در آن، تاریکیها و رعد و برق باشد و از ترس صدای صاعقهها و مرگ انگشتان خود را در گوشهایشان نهند و خداوند کافران را احاطه نموده است».
﴿یَکَادُ ٱلۡبَرۡقُ یَخۡطَفُ أَبۡصَٰرَهُمۡۖ کُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم مَّشَوۡاْ فِیهِ وَإِذَآ أَظۡلَمَ عَلَیۡهِمۡ قَامُواْۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٠﴾«چنان است که گویی برق آسمان میخواهد چشمانشان را برباید. هر وقت که روشن میدارد به پیش میروند و چون تاریک میشود، میایستند و اگر خدا میخواست گوشها و چشمهایشان را از بین میبرد. همانا خداوند بر هر چیز توانا است».
مثالی که با حال آنها مطابق است مثال کسی است که آتشی بیافروزد. یعنی در تاریکی شدیدی بوده و نیاز مبرمی به آتش دارد و آن را با کمک کس دیگری میافرزود، چرا که او ساز و برگ لازم را در اختیار ندارد، و هنگامی که آتش اطراف او را روشن گرداند و جایی را که در آن قرار گرفته است مشاهده کرد و اماکن امن و خطرهایی که او را تهدید میکند ملاحظه نمود، و از آن آتش بهره برد و چشمانش روشن گردید و گمان برد که آتش در اختیار اوست، در آن حالت خداوند نور و روشناییاش را از میان ببرد و خوشحالیاش از بین برود و در تاریکی شدید و آتش سوزان باقی بماند، نورافشانی آتش از بین برود و حرارت آن باقی بماند. او در انبوهی از تاریکیها قرار دارد، تاریکی شب و تاریکی ابرها و تاریکی باران و تاریکی حاصل از خاموش شدن آتش، پس حال چنین فردی چگونه خواهد بود؟ منافقان نیز چنین حالتی دارند، نور ایمان را از مومنان برگرفتند و خود دارای صفت ایمان نبودند. بنابر این به طور موقت از نور آنان استفاده کردند و بدین وسیله جان و مالشان در امان ماند و به نوعی امنیت در دنیا دست یازیدند. در چنین حالتی ناگهان مرگ بر آنها یورش برده و استفاده از این نور را از آنان سلب نمودهاند و اندوه و غم و عذاب فراوانی آنها را فرا میگرد، و تاریکی قبر و تاریکی کفر و تاریکی نفاق و تاریکی گناهان بر آنها چیره میشود، و به دنبال این همه تاریکی، آتش جهنم که بد جایگاهی است آنها را در فرا خواهد گرفت.
بنابراین خداوند متعال در مورد آنها میفرماید: ﴿صُمُّۢ﴾کر هستند و خوبیها را نمیشنود، ﴿بُکۡمٌ﴾لالند و نمیتوانند سخن نیک بر زبان آورند ﴿عُمۡیٞ﴾و در مقابل حق کور هستند.
﴿فَهُمۡ لَا یَرۡجِعُونَ﴾پس آنها باز نمیگردند، چون پس از اینکه حق را شناختند آن را رها کردند، و بهسوی آن بر نمیگردند. به خلاف کسی که حق را از روی نادانی و گمراهی رها کرده است زیرا او از روی ناآگاهی چنین کرده است و بازگشت او به حق نزدیکتر است.
سپس خداوند متعال میفرماید: ﴿أَوۡ کَصَیِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾یا مثل او مانند کسی است که گرفتار باران تندی شده است، ﴿فِیهِ ظُلُمَٰتٞ﴾که در آن انبوهی از تاریکیها وجود دارد، تاریکی شب و تاریکی ابرها و تاریکی باران.
﴿وَرَعۡدٞ﴾که صدایی است از ابر به گوش میرسد. ﴿وَبَرۡقٞ﴾برق نور درخشندهای است که از (اصطکاک) ابر (ها بر میخیرد) و مشاهده میشود. ﴿کُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم﴾هر وقت که برق در میان این تاریکیها راه آنها را روشن گرداند، ﴿مَّشَوۡاْ فِیهِ﴾به پیش میروند، ﴿وَإِذَآ أَظۡلَمَ عَلَیۡهِمۡ قَامُواْۚ﴾و چون تاریک شود میایستند.
پس حالت منافقین چنین است، هنگامی که قرآن و اوامر و نواهی و وعد و وعید آن را میشنوند انگشتان خود را در گوشهایشان فرو میبرند و از امر و نهی قران و وعد و وعید آن روی بر میتابند، زیرا هشدارهای قرآن آنها را میترساند و وعدههایش آنها را پریشان مینماید. پس آنها تا آنجا که ممکن باشد از آن روی گردانی میکنند و همانگونه فردی که در زیر رگبار باران گرفتار آمده و از صدای رعد و برق ناراحت میشود و آن را دوست ندارد و از بیم مرگ انگشتانش را در گوشهایش فرو میبرد، منافقان نیز صدای قرآن و وعدهها و هشدارهای آن را دوست ندارند.
البته ممکن است فردی که گرفتار رگبار باران و صاعقه و رعد و برق شده است نجات یابد، اما منافقان نجات پیدا نمیکنند، چرا که خداوند از هر سو آنها را احاطه نموده است. پس آنها نمیتوانند از دست خدا فرار کنند و او را ناتوان و درمانده سازند بلکه خداوند اعمال آنها را ثبت کرده و آنان را به سزای اعمالشان خواهد رساند. و از آنجا که به کری و لالی و کوری معنوی مبتلا هستند و راههای ایمان به روی آنها بسته شده است خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِمۡ﴾و اگر خدا میخواست، چشمها و گوشهای آنان را از میان میبرد. در این آیه خداوند آنان را به وسیلهی برخی از عقوبتهای دنیوی مورد تهدید قرار میدهد تا برحذر باشند و از برخی از شرارتها و نفاق خویش دست بردارند. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ﴾همانا خداوند بر هر چیزی توانا است. پس هیچ چیزی او را ناتوان نمیکند. و قدرت الهی چنین است که هرگاه چیزی را بخواهد بدون اینکه کسی بتواند جلوی او را بگیرد یا او مخالفت کند آن را انجام میدهد این آیه و امثال آن نظرات «قدریه» را رد میکند که معتقدند کارهایشان در گستره قدرت الهی داخل نیست. زیرا کارهایشان در چارچوب این آیه قرار میگیرد که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ﴾همان خداوند بر هرچیزی توانا است.
آیهی ۲۲-۲۱:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ٢١﴾«ای مردم! پروردگارتان را پرستش کنید که شما و کسانی را که پیش از شما بودهاند آفریده است، باشد که پرهیزگار شوید».
﴿ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّکُمۡۖ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٢﴾. «پروردگارتان ذاتی است که زمین را برایتان گستراند و آسمان را سقفی قرار داد واز آسمان آبی فرو فرستاد و با آن انواع میوهها را بوجود آورد تا روزیتان باشد، پس برای خداوند همتایانی قرار ندهید در حالی که شما میدانید».
این دستوری عام و کلی برای همه مردم است و آن عبادت و پرستش خدا است که شامل انجام دادن دستورات او و پرهیز از منهیات وی و تصدیق آنچه که از آن خبر دادهاست، میباشد. بنابراین، خداوند آنها را به انجام کاری مامور نموده که آنان را برای آن آفریده است. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶]. «و من جن و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند».
سپس بر واجب بودن پرستش محض خویش استدلال نموده و میفرماید: پروردگارتان شما را از انواع نعمتها برخوردار نمود و شما را هستی بخشید، و همو کسانی را که پیش از شما بودهاند آفریده و نعمتهای ظاهری و باطنی را به شما ارزانی داشته و زمین را برایتان گسترانده است تا بر آن استقرار یابید و با ساختن خانه، کشاورزی و شخم زدن، رفتن از جایی به جایی و با دیگر اشکال از آن بهرهمند شوید. و آسمان را برای شما سقفی قرار داد و در آن منافعی مانند خورشید و ماه و ستارگان به ودیعه نهاد که بدان نیازمندید.
﴿وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ﴾«سماء» یعنی هر آنچه که بالای سر شما باشد، بنابر این مفسران گفتهاند: منظور از آسمان در اینجا ابرها هستند و خداوند از ابرها آب فرو فرستاده است. ﴿فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ﴾و با آن انواع ثمرات مانند دانهها و میوه خرما و دیگر میوهها و کشتزارها و غیره را بیرون آورده است. ﴿رِزۡقٗا لَّکُمۡ﴾تا روزیتان باشد و زندگی به سر کنید و تفریح نمایید ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا﴾پس، از میان آفریدگان همانند و همتایانی برای خداوند قرار ندهید به گونهای که آنها را مانند خدا پرستش کنید و همانگونه که خداوند را دوست دارید آنها را دوست بدارید، در صورتی که آنها نیز مانند شما آفریدگانی هستند که به آنها روزی دادهشده و کارهایشان از سوی خدا اداره میشود و به اندازه ذرهای در زمین و آسمان اختیاری ندارند، و فایده و ضرری به شما نمیرسانند. ﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾و شما میدانید که خداوند شریک و همانندی ندارد، نه در آفریدن و نه در روزی دادن و تدبیر امور، و نه در الوهیت و ربوبیت. پس با اینکه شما این را میدانید چگونه همراه با خداوند معبودهای دیگری را پرستش میکنید؟ این چیزی عجیب و بدترین نوع بیخردی است.
این آیه از عبادت غیر خدا نهی بعمل میآورد وبر وجوب عبادت و پرستش خدا و باطل بودن عبادت غیر او دلیل ارائه داده و به بیان توحید ربوبیت میپردازد که متضمن یگانگی او در آفریدن و روزی دادن و تدبیر امور است، پس چون همه اقرار میکنند که خداوند در این امور شریکی ندارد نیز باید اقرار کنند که خداوند در عبادت هم شریکی ندارد. و این روشنترین دلیل عقلی بر وحدانیت و یگانگی باری تعالی و باطل بودن شرک است.
﴿لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ﴾احتمال دارد به این معنی باشد که اگر شما تنها خداوند را پرستش کنید از عذاب و ناخشنودی او نجات خواهید یافت، زیرا شما اسباب دفع عذاب و ناخشنودی خداوند را فراهم کردهاید. و احتمال دارد معنی آیه چنین باشد: اگر خداوند را عبادت کنید از پرهیزگارانی خواهید شد که به پرهیزگاری موصوفند و هردو معنی درست است و هردو لازم و م لزوم یکدیگرند، زیرا هرکس که عبادت را به طور کامل انجام دهد از پرهیزگاران میشود وهرکس که از پرهیزگاران باشد از عذاب و ناخشنودی خداوند نجات خواهد یافت.
آیهی ۲۴-۲۳:
﴿وَإِن کُنتُمۡ فِی رَیۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٢٣﴾. «و اگر در آنچه بر بندۀ خود نازل کردهایم شک دارید پس سورهای همانند آن بیاورید و گواهانتان را فرا بخوانید غیر از خدا اگر راستگو هستید».
﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِی وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ٢٤﴾«و اگر چنین نکردید و هرگز نخواهید توانست چنین کنید پس بپرهیزید از آتشی افروزینۀ آن مردم و سنگ هستند و برای کافران آماده شده است».
این دلیلی عقلی است بر راستگو بودن پیامبر صودرست بودن آنچه که آورده است. ﴿وَإِن کُنتُمۡ﴾و شما ای مخالفان پیامبر که دعوت او را رد میکنید و گمان میبرید او دروغ میگوید! اگر در مورد آنچه ما بر بنده خود نازل کردهایم دچار شک و تردید هستید که حق است یا نه؟ بدانید که او نیز مانند شما انسان است و در میان شما بزرگ شده و از همان دوران کودکی او را میشناسید، او نه میتواند بنویسد و نه خواندن و نوشتن بلد است اکنون کتابی برای شما آورده و میگوید از جانب خدا است، اما شما میگویید این کتاب ساخته و پرداخته خود او است. پس اگر مانند آن بسازید و از کسانی که دستتان به آنها میرسد کمک بگیرید. این برای شما کار آسانی است به ویژه که اهل فصاحت و بیان هستید و دشمنیتان با پیامبر بس بزرگ است. پس اگر سورهای مانند آن آوردید، آن کتاب همانطور است که شما گمان میبرید، و اگر سورهای مانند آن نیاوردید و از انجام این کار در ماندید پس این دلیل روشن و آشکاری بر راستگو بودن او و راست بودن آنچه که آورده است، میباشد. و شما باید از او پیروی کنید و از آتشی که افروزینه آن انسان و سنگ است خود را دور بدارید.
این آتش مانند آتش دنیا نیست که با هیزم افروخته شود، این آتش برای کافران و منکران خدا و پیامبرانش آماده شده است. پس، از کفر ورزیدن به پیامبر که روشن شده است او پیامبر خدا است بپرهیزید. این آیه و امثال آن را آیه «تحدی» و «به مبارزه طلبیدن» مینامند، یعنی ناتوان کردن مخلوق از اینکه همانندی برای قرآن بیاورد و با آن مخالفت و مبارزه کند. خداوند متعال میفرماید: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن یَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا یَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ کَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِیرٗا٨٨﴾[الإسراء: ۸۸]. «ای پیامبر! بگو: اگر انسانها و جن جمع شوند که مانند این قرآن را بسازند، نمیتوانند همانند آن را بسازند گرچه بعضی پشیبان بعقضی دیگر باشند».
چگونه سخن مخلوق خاکی مانند سخن پروردگار جهانیان است؟ و چگونه موجود نیازمندی که از هر نظر ناقص است و کمبود دارد میتواند سخن بیاورد که مانند سخن ذات مقدس خدا کامل باشد، خدایی که دارای کمال مطلق است و از هر جهت بینیاز است؟ این نه ممکن است و نه در توان انسان میباشد، و هرکس که کمترین شناختی نسبت به انواع کلام و گفتارها داشته باشد و این قرآن را با گفتار بلیغان و فصیحان بسنجد، تفاوت آشکار آن و دیگر سخنها را به وضوح مشاهده خواهد کرد.
آیۀ: ﴿وَإِن کُنتُمۡ فِی رَیۡبٖ﴾بیانگر آن است کسی که در شک و حیرت بسر میبرد و هنوز حق را از گمراهی تشخیص نداده است، به شرطی که صادقانه در پی حق باشد و حق برایش روشن شود امید هدایتش میرود. اما انسان مخالف و کینه توزی که حق را میشناسد و آن را رها میکند راه بازگشتی ندارد، زیرا او حق را از روی عناد و لجاجت رها کرده است، نه به سبب جهل و نادانی، پس هیچ راه بازگشتی برای وی وجود ندارد.
و همچنین فردی که دچار شک و تردید است اما صادقانه در پی کشف حقایق نیست بلکه از حق رویگردان است و برای رسیدن به آن تلاش نمیکند، غالبا چنین کسی موفق به یافتن حق نمیشود.
نیز در این آیات، پروردگار أصفت عبودیت را برای رسول گرامی اسلام ذکر میکند، و این بیانگر آن است که بزرگترین صفت او انجام بندگی است، صفتی که هیچ فردی از گذشتگان و آیندگان در این امر به پای او نمیرسند. در مقام «اسراء» نیز خداوند او را به عبودیت توصیف نموده و میفرماید: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِیٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَیۡلٗا﴾[الإسراء: ۱]. «پاک و منزه است خداوندی که شب هنگام بندهاش را برد». و در مقام نازل کردن قرآن بر او میفرماید: ﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِ﴾[الفرقان: ۱]. «بزرگوار و والا مقام است ذاتی که فرقانی را بر بندهاش نازل کرد». آیۀ: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ﴾و آیات دیگری که در این باب موجود هستند، بیانگر صحت مذهب اهل سنت و جماعت میباشند که معتقدند بهشت و جهنم در حال حاضر موجود میباشند. برخلاف معتزله. نیز این آیات بیانگر آنند که یکتاپرستان برای همیشه در جهنم باقی نخواهند ماند گرچه مرتکب بعضی از گناهان کبیره شده باشند، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ﴾برای کافران آماده شده است، پس اگر گناهکاران یکتاپرست برای همیشه در آن باقی میماندند جهنم تنها برای کافران آماده نمیشد، برخلاف خوارج و معتزله که خلاف این مطلب را باور دارند. نیز این آیات بیانگر آنند که انسان به وسیله فراهم نمودن اسباب عذاب مستحق آن میگردد، و اسباب عذاب، کفر وعصیان است.
آیهی ۲۵:
﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ کُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِی رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗاۖ وَلَهُمۡ فِیهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞۖ وَهُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٥﴾«و مژده بده کسانی را که ایمان آوردند و اعمال نیکو انجام دادند که برای آنها باغهایی است که از زیر آن رودهایی روانند، هرگاه به آنها میوهای داده شود، گویند: این همان است که پیشتر به ما داده شد، و همانند آن برای آنها آورده شود، و برای آنها در بهشت زنانی پاکیزه است و آنها در آن برای همیشه خواهند ماند».
وقتی سزای کافران را بیان کرد به بیان پاداش مومنان و کسانی پرداخت که اعمال و کردار شایسته انجام میدهند، زیرا شیوه الهی در کتابش چنین است، و در کنار تشویق، بیم میدهد تا بنده در حالت خوف و رجا بسر ببرد. بنابر این میفرماید: ﴿وَبَشِّرِ﴾ای پیامبر! و ای کسی که در جای پیامبر قرار داری! مژده بده ﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾کسانی را که از صمیم قلب ایمان آوردهاند، ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾و با اعضا و جوارح خود کردار نیکو انجام داده و صداقت ایمانشان را با اعمال نیک خود به اثبات رساندهاند.
اعمال و کردار از آن جهت به «صالح» توصیف نموده که با آن احوال بنده و امور دین و دنیایش اصلاح میشود و به وسیله اعمال صالح، فساد وتباهی از او دور شده و در زمره صالحان قرار میگیرد، صالحانی که برای همنشینی با خداوند در بهشت صلاحیت و شایستگی دارند پس ای پیامبر! آنها را مژده بده ﴿أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ﴾باغهایی برای آنان است که درختان عجیب و میوههای دلپذیر و سایههای طولانی و شاخه و بوتههای متنوعی را در بر دارد، بهشتی که هرکس به آن وارد شود به راحتی در آن بسر میبرد و متنعم میگردد.
﴿تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾رودهای آب و شیر و عسل و شراب در زیر درختان آن روان است و اهل بهشت آن را هرگونه که بخواهند به هر سو که بخواهند جاری میگردانند، و وسیله آن درختان و باغهای بهشتی آبیاری شده و میوههای گوناگونی میدهند. ﴿کُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِی رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُ﴾میوههای بهشتی همه در زیبایی و طعم همسانند و در میان آن میوه مخصوصی وجود ندارد، و اهل بهشت همواره در ناز و نعمت بسر میبرند. پس آنها همواره با خوردن آن میوهها لذت میبرند. ﴿وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗا﴾عدهای میگویند میوههای بهشت تشابه اسمی دارند اما در مزّه با یکدیگر فرق میکنند. گروهی نیز میگویند در رنگ با یکدیگر متشابه هستند اما در اسم فرق میکنند. برخی نیز در این باورندکه در زیبایی و لذت تشابه دارند شاید این بهترین قول باشد.
به دنیال ذکر مسکن و غذا و نوشیدنی و میوههای اهل بهشت، از همسران آنها نیز سخن به میان آورد، و آنها را در یک تعریف مختصر و کامل چنین توصیف نمود: ﴿وَلَهُمۡ فِیهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ﴾نگفت از فلان عیب پاکند، تا شامل انواع پاکیها گردد. پس آنان در اخلاق و اندام وزبان هیچ عیبی ندارند، چشمهایشان پاک است و اخلاقشان نیکو است، آنها دوشیزه گانی هستند که با اخلاق زیبا و همسرداری زیبا و ادب در کردار و گفتار، و پاک بودن از حیض و نفاس و منی و ادرار و مدفوع و آب بینی و بوی دهان و بوی بد، برای همسرانشان دوست داشتنی میباشند و نیز در اندام و جسم خود کمال زیبایی را دارند و در آنها عیبی وجود ندارد و اخلاقشان نیز بسیار نیکو است. آنها همسرانی خوب و زیبا هستند، خوش زبان و خوش سخناند و چشمها و نگاهشان فقط بر شوهرانشان دوخته شده است، و زبانشان را از هر سخن زشتی منع مینمایند.
پس در این آیه کریمه از مژده دهنده و مژده داده شونده و چیزی که بدان مژده داده شده و نیز از اسباب و عوامل رسیدن به این خبر و نیکی سخن به میان آمده است. مژده دهنده همانا پیامبر صو جانشینان و وارثان آن حضرت هستند. مژده داده شدگان نیز مومنانی هستند که کردار نیکو انجام میدهند، و آنچه بدان مژده داده شدهاند باغهایی است که توصیف آن گذشت، و سببی که انسان را به این فلاح و نجاح میرساند ایمان و عمل صالح است. پس برای رسیدن به این مژده جز متصف بودن به «ایمان» و «عمل صالح» راهی وجود ندارد، و این بزرگترین مژدهای است که برترین انسان و مخلوق آن را دادهاست، مژدهی بزرگی که با فراهم آورده شدن اسباب و مقدمات (از سوی انسان) شامل حال او میشود.
نیز در این آیه اشاره شده است که تشویق کردن مومنان برای انجام دادن اعمال صالح و بیان پاداش و ثمرات آن مستحب است، زیرا انجام اعمال با این تشویقها آسانتر میشود. و بزرگترین مژده برای انسان توفیق یافتن او برای ایمان آوردن و انجام عمل صالح است. پس این نخستین مژده و اساس هر مژدهای است. دومین مژده نیز مژدهای است که مومنان به هنگام مرگ دریافت میدارند و به دنبال آن به نعمت پایدار و جاودان خواهند رسید. از خداوند متعال میطلبیم که ما را نیز با آنان محشور بگرداند.
آیهی ۲٧-۲۶:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَسۡتَحۡیِۦٓ أَن یَضۡرِبَ مَثَلٗا مَّا بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۖ وَأَمَّا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۘ یُضِلُّ بِهِۦ کَثِیرٗا وَیَهۡدِی بِهِۦ کَثِیرٗاۚ وَمَا یُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٦﴾«همانا خداوند شرم ندارد از اینکه به پشهای یا کوچکتر از آن مثال بزند، کسانی که ایمان آوردهاند میدانند که آن حق است و از جانب پروردگارشان است. و اما کسانی که کفر ورزیدهاند میگویند: خداوند از این مثال چه قصدی داشته است؟، (خدا) با آن بسیاری را گمراه کرده و با آن بسیاری را هدایت مینماید و جز فاسقان را با آن گمراه نمیکند».
﴿ٱلَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِیثَٰقِهِۦ وَیَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن یُوصَلَ وَیُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٢٧﴾«آن کسانی که عهد خداوند را بعد از بستن آن میشکنند و آنچه را خداوند دستور به وصل کردن آن داده است قطع کرده و در زمین فساد میکنند، اینها زیان کارانند».
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَسۡتَحۡیِۦٓ أَن یَضۡرِبَ مَثَلٗا﴾همانا خداوند از آوردن هر مثالی که باشد شرم نمیکند. ﴿بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَا﴾پشهای یا کوچکتر از آن، چون مثالها مشتمل بر حکمت بوده و روشنی بخش حق هستند و خداوند از تبیین حق شرم ندارد. انگار این، پاسخ به کسی است که مثال زدن به چیزهایی حقیر را زشت میداند و به خاطر این کار بر خداوند اعتراض میکند. اما این جای اعتراض نیست، بلکه خداوند اینگونه بندگانش را میآموزد و آنها را مشمول رحمت و عنایت خود قرار میدهد، پس لازم است اوامرش پذیرفته شده و شکر او به جا آورده شود. بنابر این میفرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۖ﴾پس کسانی که ایمان آوردهاند، آن را درک کرد و با دیده تامل و اندیشه بدان مینگرند، بنابر این اگر محتوای آنرا بهطور مشروح و مفصل بدانند علم و ایمانشان افزوده میگردد. و اگر از آن نیز سر در نیاورند، میدانند که آن حق است و مضمون و محتوایش نیز حق میباشد، هرچند که حق برای آنان در آن مثال پوشیده باشد، چون آنها میدانند که خداوند بیهوده آن مثال را نزده است بلکه به خاطر حکمت بالغ خویش آن را ذکر کرده است.
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗا﴾و اما کسانی که کفر ورزیدهاند اعتراض نموده و حیران میشوند، بنابر این بر کفر خود میافزایند، همانطور که ایمان مومنان افزوده میگردد. بنابراین، فرمود: ﴿یُضِلُّ بِهِۦ کَثِیرٗا وَیَهۡدِی بِهِۦ کَثِیرٗاۚ﴾پس این است حال مومنان و کافران به هنگام نازل شدن آیات قرآن، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن یَقُولُ أَیُّکُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِیمَٰنٗاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَهُمۡ یَسۡتَبۡشِرُونَ١٢٤ وَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ کَٰفِرُونَ١٢٥﴾[التوبة: ۱۲۴-۱۲۵]. «و هنگامی که سورهای نازل شود دستهای از آنها میگویند: این سوره ایمان کدام یک از شما را افزوده است؟ اما کسانی که ایمان آوردهاند ایمانشان افزوده میگردد و آنها خوشحال میشوند، و اما کسانی که در دلهایشان بیماری هست، پلیدی به پلیدی گذشتهشان افزوده میشود و میمیرند در حالی که کافرند. پس هیچ نعمتی بزرگتر از نزول آیات قرآن نیست. اما با این وجود، آیات قرآن برای گروهی سبب سختی و حیرت و گمراهی و افزایش بدیهایشان میشود و برای گروهی سبب بخشش و رحمت و افزوده شدن خوبیهای آنان میگردد. پس پاک است خداوندی که بندگانش را گوناگون آفریده و تنها او است که هدایت میکند و گمراه میسازد».
سپس خداوند حکمت و عدل خویش را در گمراه کردن کسانی که گمراه میشوند بیان کرده و میفرماید: ﴿وَمَا یُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِینَ﴾و جز فاسقان با آن گمراه نمیشود، یعنی کسانی که از طاعت خداوندی بیرون رفته و با پیامبران خدا عناد و مخالفت میورزند و «فسق» تبدیل به صفت آنها گردیده، و نمیخواهند آن را عوض کنند. پس حکمت الهی اقتضا مینماید تا آنها را گمراه سازد، زیرا شایسته هدایت نیستند، همانطور که فضل و حکمت او اقتضا نموده است تا کسانی را که به ایمان متصف هستند و با کردارهای نیکو خود را آراستهاند هدایت نماید.
فسق بر دو نوع است: یک نوع انسان را از دین و دایره ایمان خارج میکند، مانند فسقی که در این آیه و امثال آن ذکر شده است. نوع دوم فسقی است که انسان را از ایمان بیرون نمیکند همانطور که در فرموده الهی آمده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَکُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَیَّنُوٓاْ﴾[الحجرات: ۶]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر فاسقی پیش شما خبری آورد تحقیق نمایید».
سپس فاسقان را توصیف کرده و میفرماید: ﴿ٱلَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِیثَٰقِهِ﴾و این آیه شامل پیمانهایی است که بین آنان و خدا، و نیز پیمانی است که بین آنها و مردم منعقد شده است، پیمانهای است که بین آنها و مردم منعقد شده است، پیمانهای مستحکم و موکدی منعقد شده است، پیمانهای مستحکم و موکدی که با خدا خلق خدا منعقد مینمایند اما بیمبالات از کنار آنها میگذرند، آنها را نقض نموده و دستورات خداوند را ترک کرده و منهیاتش را مرتکب شده و پیمانهایی را که با مردم بستهاند نقض میکنند.
﴿وَیَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن یُوصَلَ﴾و آنچه را خداوند دستور داده است از هم گسیخته نشود، میگسلند. و این شامل چیزهایی زیادی میشود. خداوند به ما دستور داده است که به وسیله ایمان و بندگی رابطه خود را با او مستحکم سازیم، و تکریم وی و انجام دستورات و فرامیشن، رابطه خویش را با ایشان نیز مستحکم نماییم. و خداوند به ما دستور داده است با بجا آوردن حقوق پدر و مادر و خویشاوندان و یاران و سایر مردم پیونده خود را با آنان محکم نگه داریم.
مومنان این وظایف را عملی نموده و آنرا به طور کمل انجام میدهند، و اما فاسقان آن را از هم گسیخته و پست سر انداختند و به فسق و فجور روی آورده و و روابط خویشاوندی را قطع نموده و مرتکب گناه میشوند. و این از مصادیق فساد و تباهی در زمین است.
پس ﴿أُوْلَٰٓئِکَ﴾کسانی که این طور باشند، ﴿هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾در دنیا و آخرت زیان دیدگانند. منحصرا آنها را زیانمند معرفی کرده است چون زیان آنها در هر حال عام و کلّی است، و آنها هیچ نوعی سودی نمیبرند، زیرا شرط پذیرفته شدن هر عمل صالحی داشتن ایمان است. پس هرکس ایمان نداشته باشد عملش پذیرفته شدن هر عمل صالحی داشتن ایمان است. پس هرکس ایمان نداشته باشد عملش پذیرفته نمیشود، و انگار عملی ندارد. و این زیان، زیان کفر است. و اما زیانی که گاهی اوقات در قالب کافر شدن، و گاهی اوقات در قالب دچار گناه و معصیت گشتن، و گاهی اوقات به صورت کوتاهی نمودن در انجام یک امر مستحب نمود پیدا میکند و در فرموده الهی بیان شده است: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِی خُسۡرٍ٢﴾[العصر: ۲]. چنین خسران و زیانی عام است و شامل هر مخلوقی میباشد، به جز کسی که ایمان داشته و عمل صالح انجام دهد و دیگران را به حق و صبر و شکیبایی توصیه نماید. و زیان حقیقی همانا از دست دادن عمل صالحی است که بنده حقیقی درصدد بدست آوردن آن است.
آیهی ۲۸:
﴿کَیۡفَ تَکۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَکُنتُمۡ أَمۡوَٰتٗا فَأَحۡیَٰکُمۡۖ ثُمَّ یُمِیتُکُمۡ ثُمَّ یُحۡیِیکُمۡ ثُمَّ إِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٨﴾[البقرة: ۲۸].«چگونه به خداوند کفر میورزید در حالی که شما مرده بودید و شما را زنده گرداند، سپس شما را میمیراند (و) باز شما را زنده میکند و سپس بهسوی او برگردانده میشوید»؟!.
این استفهام به معنی تعجب و توبیخ و انکار است. یعنی چگونه شما به خداوند کفر میورزید، خداوندی که شما را از عدم آفرید و از انواع نعمتها برخوردارتان کرد، سپس به هنگام پایان یافتن اجلتان شما را میمیراند و در قبر مجازاتتان میکند، آنگاه در روز رستاخیز و حشر شما را زنده میگرداند سپس بهسوی او بازگردانده میشوید و جزای کامل را به شما میدهد؟! بنابر این شما در حیطه تصرف و تدبیر و احسان و اوامر او قرار دارید و سپس شما را به مجازات اعمالتان خواهد رساند. پس آیا شایسته است که به او کفر ورزید؟! و آیا این جز جهل و بیخردی چیز دیگری است؟ بلکه شایسته است از او بترسید و شکر او را به جا آورید و به او ایمان داشته باشید و از عذابش بترسید و به پاداشش امیدوار باشید.
آیهی ۲٩:
﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖۚ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٩﴾[البقرة: ۲٩]. «او خداوند ذاتی است که تمامی آنچه در زمین وجود دارد برایتان آفرید، سپس قصد آفرینش آسمانها را نمود و آن را هفت آسمان آفرید و او به هر چیزی دانا است».
﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا﴾از آنجا که خدا نسبت به شما مهربان است همه آنچه را که در زمین است برایتان آفرید تا از آن بهرهمند شوید و از آن پند بگیرید. و این دلیلی است بر این که اصل در اشیاء مباح و پاک بودن آنها است، چون در این آیه به عنوان سنت و احسان خدا از آنها نام برده شده است. و نیز چیزهایی ناپاک خارج میشوند زیرا حرمت آنها از مفهوم آیه و بیان مقصد آن فهمیده میشود. نیز از این آیه میفهمیم که خداوند تمامی اشیاء را بخاطر استفاده ما آفریده است، پس هر چیزی که ضرر داشته باشد از این اصل کلی خارج است. و از کمال نعمت خداوند این است که به خاطر پاک بودن ما، ما را از چیزهای زشت و بدباز داشته است. ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖۚ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ﴾﴿ٱسۡتَوَىٰٓ﴾در قرآن به سه معنی بکار رفته است، گاهی متعدی است اما نه به وسیله حرف جر، پس آنگاه به معنی کمال خواهد بود، همانگونه که در قول خداوند در مورد موسی آمده است: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسۡتَوَىٰٓ﴾[القصص: ۱۴]. «و هنگامی که به حالت رشد و کمال خویش رسید»، و گاهی به معنی بلندی و ارتفاع است و آن زمانی است که به وسیله «علی» متعدی شود، مانند: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾[طه: ۵]. «خداوند بر عرش بلند و مرتفع گردید»، ﴿لِتَسۡتَوُۥاْ عَلَىٰ ظُهُورِهِ﴾[الزخرف: ۱۳]. «تا بر پشت آن مرتفع شوید». و گاهی به معنی «قصد» میآید و آن زمانی است که به وسیله «الی» متعدی شود. همانگونه که در آیه: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ﴾آمده است. یعنی خداوند وقتی زمین را آفرید قصد آفرینش آسمانها را نمود و آن را هفت آسمان آفرید و محکم گرداند ﴿وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ﴾و او به هر چیزی دانا است. ﴿یَعۡلَمُ مَا یَلِجُ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا یَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا یَعۡرُجُ فِیهَا﴾[الحدید: ۴]. «پس او به آنچه در زمین فرو میرود و به آنچه که از زمین بیرون میآید و به آنچه که از آسمان پایین میآید و یا به آن بالا میرود، دانا میباشد».
﴿یَعۡلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ﴾[النحل: ۱٩]. «میداند آنچه را پنهان میکنید و آنچه را که آشکار مینمایید، و به اسرار و نهانها آگاه است». خداوند در بسیاری جاها بین آفرینش مخلوقات و اثبات علم خود مقارنه ایجاد میکند، همانگونه که در این آیه آمده است:
﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ١٤﴾[الملک: ۱۴]. «آیا کسی که آفریده است نمیداند در حالی که او باریک بین آگاه است؟». زیرا آفرینش مخلوقات از جانب خدا روشنترین دلیل بر عدم و حکمت و قدرت او میباشد.
آیهی ۳۴-۳۰:
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَۖ قَالَ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠﴾[البقرة: ۳۰].«و به یادآر آنگاه که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین جانشینی میگمارم، (فرشتگان) گفتند: آیا در آن کسی را میگماری که در آن فساد میکند و خونها را میریزد، در حالی که ما ستایش و پاکی تو را بیان میداریم؟! گفت: من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید».
﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِی بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٣١﴾[البقرة: ۳۱].«و همه اشیاء را به آدم آموخت سپس آن را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: مرا از نامهای این چیزها خبر دهید اگر راستگو هستید».
﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَکَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ٣٢﴾[البقرة: ۳۲]. «فرشتگان گفتند: منزهی تو، ما نمیدانیم جز آنچه به ما آموختهای، همانا تو دانا و حکیمی».
﴿قَالَ یَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡۖ فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ غَیۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا کُنتُمۡ تَکۡتُمُونَ٣٣﴾[البقرة: ۳۳].«خداوند فرمود: ای آدم! آنها را از نامهای این چیزها خبر ده. و چون آن نامهای اشیاء را برای آنان برشمرد، خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را میدانم و آنچه را آشکار میسازید و آنچه را پنهان میدارید، میدانم؟».
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَکۡبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٣٤﴾[البقرة: ۳۴]. «و به یادآر آنگاه که به فرشتگاه گفتیم: برای آدم سجده کنید، پس همه فرشتگان سجده کردند به جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد».
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗ﴾این بیان فضیلت و بزرگواری آدم ÷«ابوالبشر» است. خداوند متعال وقتی که خواست او را بیافریند، ملائکه را از این کار آگاه کرد و به آنان گفت: میخواهم او را از زمین جانشین قرار دهم. فرشتگان گفتند: ﴿أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا﴾آیا در زمین کسی را قرار میدهی که با ارتکاب گناه و معاصی زمین را به تباهی میکشد و در آن فساد میکند؟! ﴿وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ﴾و خونها را میریزد. این ذکر خاص بعد از عام است، و منظور بیان شدت فساد قتل است. آنها گمان میکردند کسی که در زمین به عنوان جانشین قرار داده میشود به زودی این کارها از او سر میزند، پس خداوند را از این کارها پاک دانستند و او را تعظیم نموده و به او خبر دادند که آنها عبادت وی را به دور از هرگونه فساد انجام میدهند. بنابر این فرمودند: ﴿وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ﴾حال آنکه ما آن چنانکه شایسته مقام کبریای شماست، تسبیح و تنزیه شما را به جای میآوریم و شما را از آنجه که شایستهات نیست مبرّا میدانیم.
﴿وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾احتمال دارد که معنیاش اینگونه باشد: ما تورا پاک میدانیم و پاکیت را بیان میکنیم. در این صورت «لام» مفید تخصیص و اخلاص است. و احتمال دارد معنیاش اینگونه باشد: ما وجود خود را برایت پاکیزه میداریم. یعنی آن را با اخلاق زیبا از قبیل محبت و ترس و تعظیم پاکیزه میکنیم و از اخلاق زشت پاک میداریم.
خداوند متعال به فرشتگان گفت: ﴿إِنِّیٓ أَعۡلَمُ﴾من در مورد این جانشین حقایقی را میدانم، ﴿مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾که شما نمیدانید. زیرا سخنتان بر مبنای گمان است، و من امور ظاهر و باطن را میدانم، و میدانم که خیر و خوبی حاصل از آفرینش این جانشین به مراتب از بدی و شری که در آن است، بیشتر میباشد.
علاوه بر این خداوند خواسته است تا از نسل این انسان پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان را برگزیند و نشانههای خود را برای خلق اظهار نماید، و بندگی و عبودیت وی از قبیل جهاد و غیره انجام شود، که بدون آفریدن چنین جانشینی این عبودیت انجام نمیگیرد. نیز تا غریزههای خوب و بدی که در نهاد مکلفان قرار داده شده است به وسیلهی امتحان نمود نشان روشن شود، و دشمن و دوست خدا، و حزب او از مخالفانش مشخص گردد. و تا بدیی که در نهاد ابلیس نهفته است هویدا شود.
آنچه که ذکر گردید حکمتهای بزرگی است که در آفرینش این جانشین مدّنظر قرار گرفته است، حکمتهایی که تنها برخی از آنها برای بهانه قرار گرفتن «خلقت خلیقه» کافی است.
و چون سخن فرشتگان †بیانگر آن بود آنها از جانشینی که خداوند زمین قرار میدهد، بهتراند، خداوند خواسته برتری آدم را برای آنها بیان کند تا فضیلت را و کمال حکمت و علم الهی را بدانند. بنابر این فرمود: ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا﴾و نام همه اشیاء را به آدم آموخت. پس خداوند اسم و مسمّی، و کلمات و معانی آنها را به او آموخت، حتی به او آموخت که کاسه کوچک و بزرگ چه نامیده میشود. ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمۡ﴾سپس این چیزها را عرضه داشت، ﴿عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ﴾بر ملائکه، تا آنها را امتحان کند که آیا آن را میدانند یا نه؟ ﴿فَقَالَ أَنۢبُِٔونِی بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ﴾پس وقتی شما گمان میبرید که از این جانشین برتر هستید، مرا از نامهای این چیزها خبر دهید اگر راستگو هستید.
﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَکَ﴾گفتند: پاکی خدایا، و تو را پاک میدانیم و اعتراضی نداریم و با دستور تو مخالفت نمیورزیم، ﴿لَا عِلۡمَ لَنَآ﴾هیچ چیزی نمیدانیم،﴿إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآ﴾جز انچه از فضل خویش به ما آموختهای، ﴿إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ﴾همانا تو دانا و حکیمی. «علیم» کسی است که عملش همه چیز را فرا گرفته است، بنابر این به اندازه ذرهای در آسمانها و زمین و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن از او پنهان نمیشود. «حکیم» کسی است که دارای حکمت کامل است و هیچ مخلوق و ماموری از دایره حکمت او بیرون نیست، پس خدا هیچ چیزی را بدون حکمت نیافریده است، و به هیچ چیزی وجود دارد. «حکمت» یعنی گذاشتن هر چیز در محل مناسب آن. پس فرشتگان به علم و حکمت خداوند و به قصور خود اقرار و اعتراف کردند و به فضل خداوند، و اینکه به آنها چیزهایی آموخته است که نمیدانند اعتراف نمودند.
در این هنگام خداوند فرمود: ﴿یَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ﴾ای آدم! فرشتگان را از نام چیزهایی خبر ده که بر آنان عرضه داشتم و نتوانستند نام آنها را بگویند.
﴿فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ﴾پس وقتی آنها را از نام اشیاء آگاه کرد، فضیلت آدم بر آنها و حکمت خداوند و علم الهی در جانشین قرار دادن وی برای آنان روشن گردید، ﴿قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ غَیۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را میدانم. غیب چیزی است که از ما پوشیده، و ما آن را مشاهده نکردهایم. پس وقتی خداوند عالم به غیب است و غیب را میداند، مشهود و حاضر را به طریق اولی میداند. ﴿وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ﴾و آنچه را آشکار میکنید، میدانم، ﴿وَمَا کُنتُمۡ تَکۡتُمُون﴾و نیز آنچه را که پنهان میکردید.
سپس خداوند متعال فرشتگان را دستور داد تا به منظور احترام و بزرگداشت آدم و انجام همه فرشتگان دستور خداوند را اجرا کردند و بلافاصله همه به سجده رفتند، ﴿إِلَّآ إِبۡلِیسَ﴾به جز شیطان که از سجده کردن امتناع ورزید و خود را از آدم و از دستور الهی بزرگتر و برتر دانست و تکبر ورزید و گفت: ﴿ءَأَسۡجُدُ لِمَنۡ خَلَقۡتَ طِینٗا﴾[الإسراء: ۶۱]. «آیا برای کسی سجده ببرم که او را از گل و خاک آفریدهای»؟! تکبر او نتیجه کفری بود که در وجودش قرار داشت، پس در این هنگام دشمنی او با خدا و آدم، و کفر و تکبر ورزیدنش روشن گردید.
نکته جالبی که از این آیات مستفاد میگردد ثابت شدن کلام برای خداوند است، و اینکه او همواره و همیشه متکلم بوده و هر چه بخواهد میگوید، و اینکه او دانا و با حکمت است.
نیز از این آیات در مییابیم مستفاد میگردد ثابت شدن کلام برای خداوند است، و اینکه او همواره و همیشه متکلم بوده و هرچه بخواهد میگوید، و اینکه او دانا و با حکمت است.
نیز از این آیات در مییابیم که هرچند بنده حکمت خداوند را در مورد بعضی از مخلوقات و در مورد بعضی از دستورات درک نکند، بر او لازم است که بپذیرد و سر تسلیم فرود آورد، و عقل خود را زیر سوال ببرد، و به حکمت خداوندی اقرار نماید. در این آیات عنایت خداوند به فرشتگان و یاد دادن چیزهایی که نمیدانستند، و آگاه کردنشان از اموری که آن را نمیدانستند، ثابت میشود.
نیز در این آیاتی از چند جهت فضیلت علم ثابت میگردد:
۱- خداوند در مقابل پرستشهایی که فرشتگان مطرح کردند، خویشتن را به علم و دانش ستود.
۲- خداوند برتری آدم بر فرشتگان را در علم وی دانست و بیان نمود که علم بهترین صفت و ویژگی بنده است.
۳- خداوند به فرشتگان دستور داد تا به منظور تکریم آدم سجده کنند، چرا که فضل و علم او روشن و نمایان بود.
۴- چنانچه آدمی کسی را با طرح پرسشهایی مورد امتحان قرار دهد، و سوالاتی را از روی بعمل آورد و او از پاسخ دادن به آن عاجز و ناتوان بماند، سپس سوالکننده از سرفضل و بزرگواری جواب آن سوالات را به او بگوید، این بهتر و کاملتر است از اینکه همان ابتدا پاسخ سوالات را به او امر بگوید.
۵- عبرت گرفتن از حال و وضع پدر انس و جن و بیان فضیلت آدم و برتری او بر جن و دشمنی ابلیس با او، و دیگر پند و آموختنیهایی که از این آیه فهمیده میشود.
آیهی ۳۶-۳۵:
﴿وَقُلۡنَا یَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡکُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُکَ ٱلۡجَنَّةَ وَکُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَیۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٣٥﴾[البقرة: ۳۵].«و به آدم گفتیم: تو و همسرت در بهشت سکونت گیر(ید)، واز نعمتهای فراوان آن هر طور که میخواهید بخورید، اما به این درخت نزدیک نشوید، چه از ستمگران خواهید شد».
﴿فَأَزَلَّهُمَا ٱلشَّیۡطَٰنُ عَنۡهَا فَأَخۡرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِۖ وَقُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُکُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ وَلَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ٣٦﴾[البقرة: ۳۶].«پس شیطان موجب لغزش آنها گردید و از آنچه در آن بودند آنها را بیرون کرد، و ما به آنها گفتیم: فرود آیید، بعضی از شما دشمن بعضی دیگر خواهید برد، و برای مدتی برایتان در زمین مسکن و قرارگاه و کالایی خواهد بود که از آن بهرهمند میشوید».
وقتی خداوند آدم را آفرید و او را برتری داد، نعمت خود را به طور کامل به وی عطا کرد و همسرش را نیز از وی آفرید تا در کنارش آرامش یابد و به او انس بگیرد، و آنها را دستور داد تا در بهشت سک ونت گزینند. ﴿رَغَدًا حَیۡثُ شِئۡتُمَا﴾یعنی از انواع میوهها و خوش و فراوان در آن بخورید و خداوند متعال به ایشان فرمود: ﴿إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیهَا وَلَا تَعۡرَىٰ١١٨ وَأَنَّکَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِیهَا وَلَا تَضۡحَىٰ١١٩﴾[طه: ۱۱۸-۱۱٩]. «و برای توست که در بهشت گرسنه و برهنه نباشی و همانا تو تشنگی و گرما نچشی».
﴿وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ﴾و نزدیک این درخت نشوید. درخت مذکور نوعی از درختان بهشت است که خداوند آن را بهتر میداند. و به منظور امتحان و آزمایش و یا به خاطر حکمتی که برای ما مشخص نیست، آنها را از نزدیک شدن به آن درخت و خوردن از آن نهی کرد. ﴿فَتَکُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾این بخش از آیه بیانگر آن است که نهی برای تحریم است، زیرا به دنبال آن ظلم ذکر شده است.
آری! شیطان در دل آنها وسوسه انداخت و خوردن از آن درخت را برایشان آراست تا اینکه موجب لغزش آنها گردید: ﴿وَقَاسَمَهُمَآ﴾«و برای آنها به خداوند قسم خورد» که ﴿إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ ٱلنَّٰصِحِینَ٢١﴾[الأعراف: ۲۱]. «همانا من خیرخواه شما هستم». پس آدم و همسرش فریب او را خوردند و از او اطاعت کردند. بنابر این شیطان آنها را از آسودگی و نعمتی که در آن بودند بیرون کرد و به سرای خستگی و رنج و کار و تلاش درافتادند.
﴿بَعۡضُکُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞ﴾آدم و فرزندانش دشمنان ابلیس و فرزندانش خواهند بود. و مشخص است که دشمن برای زیان رساندن به طرف مقابل خود و محروم کردن او از خیر و نیکی به هر راهی متوسّل میشود. پس در این آیه بصورت ضمنی فرزندان آدم از شیطان برحذر داشته شدهاند.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لَکُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ إِنَّمَا یَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِیَکُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِیرِ٦﴾[فاطر: ۶]. «همانا شیطان دشمن شما است پس آن را دشمن خود قرار دهید، همانا او گروهش را فرا میخواند تا از اهل آتش جهنم شوند». ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّیَّتَهُۥٓ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِی وَهُمۡ لَکُمۡ عَدُوُّۢۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِینَ بَدَلٗا﴾[الکهف: ۵۰] «آیا مرا رها کرده و او و پیروانش را به دوستی میگیرد حال آنکه آنها دشمن شما هستند؟! ستمگران چه ولّی و سرپرست بدی دارند».
سپس به هبوط آدم و حوا بهسوی زمین اشاره کرده و میفرماید: ﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ﴾و برای شما تا مدتی در زمین مسکن و قرارگاهی است، ﴿وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ﴾تا وقت معین. یعنی تا پایان اجلهایتان از دنیا بهرهمند میشوید، سپس به سرا و جهانی منتقل میشوید که برای آن آفریده شده اید و آن نیز برای شما آفریده شده است. در این آیه به این مطلب اشاره شده است که زندگی دنیا موقت و عارضی است و دنیا مسکن حقیقی نمیباشد، بلکه راه عبوری است برای رسیدن به جهان و سرای آخرت.
آیهی ۳٧:
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَیۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ٣٧﴾[البقرة: ۳٧].«سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود، و (خداوند) توبه او را پذیرفت، همانا خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است».
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ﴾آدم دریافت کرد، و خداوند به او الهام نمود، ﴿مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ﴾از جانب پروردگارش کلماتی را، و آن کلمات ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا﴾[الأعراف: ۲۳]. است، که آدم به گناهش اعتراف نمود و از خداوند خواست او را بیامرزد، ﴿فَتَابَ عَلَیۡهِ﴾پس خداوند توبه او را پذیرفت و بر او رحم نمود، ﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ﴾همانا خداوند توبهپذیر است.
و هر کس که بهسوی او بازگردد و توبه کند، توبهاش را میپذیرد. توبه پذیری خداوند بر دو نوع است: نخست اینکه به انسان توفیق توبه کردن میدهد، دوم اینکه چنانچه توبه واجد شرایط باشد آن را میپذیرد ﴿ٱلرَّحِیمُ﴾نسبت به بندگانش مهربان است. یکی از مظاهر مهربانی خداوند این است که به بندگان توفیق توبه داده و از گناهانشان در گذشته و آنها را میبخشد.
آیهی ۳٩-۳۸:
﴿قُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ مِنۡهَا جَمِیعٗاۖ فَإِمَّا یَأۡتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدٗى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٣٨﴾[البقرة: ۳۸].«گفتیم: همگی از آن (بهشت) پایین روید و چنانچه هدایتی از جانب من پیش شما آمد، کسانی که از راهنمایی من پیروی کنند نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه غمگین میگردند».
﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٣٩﴾[البقرة: ۳٩].«و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را تکذیب کردند اینها اهل دوزخند و آنها برای همیشه در آن خواهند بود».
«اهباط» را تکرار نمود تا مطلب بعدی بر آن مترتب گردد: ﴿فَإِمَّا یَأۡتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدٗى﴾یعنی ای انسان و جن! زمانی که از جانب من بهسوی شما رهنمودی آمد. یعنی پیامبر همراه با کتاب آمد و شما را بهسوی من و خشنودی من دعوت نمود، ﴿فَمَن تَبِعَ هُدَایَ﴾پس هر کس از شما که از رهنمود من پیروی کند و به پیامبران و کتابهایم ایمان بیاورد و اخبار پیرامون و کتابهایشان را تصدیق نماید، و دستور خد را بپذیرد و از آنچه نهی کرده است بپرهیزد، ﴿فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ﴾پس نه بر آنها ترسی هست ونه اندوهگین میشوند. در آیهای دیگر میفرماید: ﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَایَ فَلَا یَضِلُّ وَلَا یَشۡقَىٰ﴾[طه: ۱۲۳]. «و هر کس از رهنمود من پیروی کند نه گمراه میشود و نه بدبخت میگردد». پس چهار چیز براساس پیروی از هدایت خداوند مترتب میگردد: ترس و اندوه از آدمی رخت بر میبندد. فرق ترس با اندوه این است که اگر امر ناپسندی در گذشته انجام شده باشد غم و اندوه بر جای میگذارد و اگر آدمی در انتظار امر ناگواری باشد در او ترس ایجاد میشود. خداوند ترس و اندوه را از کسی که از هدایت او پیروی نماید نفی کرده است و هرگاه این دو امر منتفی باشند ضد آن دو ثابت میگردد و آن امنیت و آسایش کامل است. همچنین خداوند گمراهی و بدبختی را از کسی که از هدایت او پیروی نماید، نفی کرده است، و هرگاه این دو امر منتفی باشند ضد آن دو ثابت میگردد و آن هدایت و سعادت است. بنابر این هرکس که از هدایت الهی پیروی نماید امنیت و هدایت و سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت بدست میآورد و هر امر ناگواری از قبیل ترس و اندوه و گمراهی و بدبختی از او دور میشود پس به اهداف دلخواه خود میرسد و ناگواریها از او دور میشود.
اما کسی که از هدایت خدا پیروی نکند و به آن کفر ورزد و آیات او را تکذیب نماید، ﴿أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ﴾اینها یاران و همدمان جهنم هستند و همواره در آن و با آن خواهند بود، همانگونه که دوست همواره همراه دوستش است، و همانطور که طلبکار به دنبال بدهکار میباشد ﴿هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ﴾انان برای همیشه در آن خواهند بود، از آن بیرون نمیروند و عذاب آنها کم و کاستی نمییابد و هیچکس به کمک آنها نمیشتابد. در این آیات و آیات مشابه، مخلوقات از قبیل انسان و جن به دو گروه تقسیم شدهاند، اهل سعادت و اهل شقاوت، و در این آیات صفات هر دو گروه و اعمالی که موجب سعادت یا شقاوت میشود بیان شده است. نیز بیان شده است که جن در استحقاق برخورداری از پاداش یا عذاب مانند انسان هستند، همانطور که در امر و نهی نیز مانند او میباشند.
سپس خداوند متعال نعمات و برکاتی را که به بنیاسرائیل ارزانی داشته است، به آنها یاداور شد و میفرماید:
آیهی ۴۳-۴۰:
﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِیٓ أُوفِ بِعَهۡدِکُمۡ وَإِیَّٰیَ فَٱرۡهَبُونِ٤٠﴾[البقرة: ۴۰].«ای بنیاسراییل! به یاد آورید نعمت من را که بر شما ارزانی داشتم، و به پیمان من وفا کنید تا به پیمان شما وفا کنم، و فقط از من بترسید».
﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُمۡ وَلَا تَکُونُوٓاْ أَوَّلَ کَافِرِۢ بِهِۦۖ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗا وَإِیَّٰیَ فَٱتَّقُونِ٤١﴾[البقرة: ۴۱].«و به آنچه که من نازل کردهام و تصدیق کنندۀ چیزی است که با شما است، ایمان بیاورید، و نخستین کافر به آن نباشید، و آیات مرا به بهای اندکی نفروشید، و فقط از من بترسید».
﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَکۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤٢﴾[البقرة: ۴۲].«و حق را با باطل نیامیزید و حق را کتمان نکنید در حالی که شما میدانید».
﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱرۡکَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ٤٣﴾[البقرة: ۴۳].«و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و با نمازگذاران نماز بخوانید».
﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ﴾منظور از اسراییل، یعقوب ÷است. در اینجا گروههایی از بنی اسرائیل که در مدینه و اطراف آن سکونت داشتند مورد خطاب خداوند میباشند، و کسانی که پس از آنها میآیند نیز شامل این خطاب میشوند. بنابر این خداوند به همه آنها یک دستور کلی و فراگیر داده و میفرماید: ﴿ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ﴾به یاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم. نعمتی که ذکر شده است شامل دیگر نعمتهایی نیز میشود که بعضی از آنها در این سوره ذکر میگرند. و به منظور از به یاد آوردن این است که قلبا آن را به خاطر بیاورند و به آن اعتراف نمایندو با زبان آن را سپاسگزار باشند و آن چنانکه پروردگار دوست دارد و میپسندد آنرا به کار گیرند.
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِیٓ﴾و به پیمان خداوند که از شما عهد گرفته بود مبنی بر اینکه به او و پیامبرانش ایمان بیاورید و شریعت و قانون وی را اجرا نمایید، وفا کنید. ﴿أُوفِ بِعَهۡدِکُمۡ﴾خداوند میفرماید من نیز به عهد خویش وفا خواهم کرد، و به شما پاداش خواهم داد. پیمانی را که خداوند از بنی اسرائیل گرفته بود در این آیه بیان شده است:
﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَیۡ عَشَرَ نَقِیبٗاۖ وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مَعَکُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَیۡتُمُ ٱلزَّکَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡ وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّکُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ فَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ١٢﴾[المائدة: ۱۲]. «و بیگمان خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت و دوازده سردار برای آنان تعیین کرد، اگر نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید، و به پیامبران من ایمان بیاورید و آنان را یاری کنید و به خداوند قرض نیکو دهید، از گناهانتان در میگذرم و شما را وارد باغهایی (در بهشت) میکنم که رودها از زیر آن روان است، پس هرکس از شما بعد از این کفر بورزد به راست که راه راست را گم کرده است».
سپس خداوند آنها را امر کرد که اسباب وفای به عهد را فراهم کنند و ترس از خداوند یگانه است، زیرا ترس الهی باعث میشود که آدمی دستورات پروردگار را اطاعت کند و از نواهی او بپرهیزد.
سپس آنها را به چیزی امر نمود که ایمانشان جز با آن کامل نمیگردد، بنابر این فرمود: ﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ﴾و به آنچه فرو فرستادهام ایمان بیاورید. و آن قرآنی است که خداوند بر بنده و پیامبرش محمد صنازل کرده است. پس خداوند به آنها فرمان داد تا به فرمان ایمان بیاورند و از آن پیروی کنند و ایمان آوردن به قرآن مستلزم ایمان آوردن به کسی است که قرآن بر او نازل شده است.
سپس به ذکر مطلبی پرداخت که آنها را بهسوی ایمان فرا میخواند: ﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُمۡ﴾یعنی (این قرآن) موافق است با آنچه نزد شما است، و با کتاب شما مخالف و متضاد نیست، پس وقتی با کتابهای شما موافق است و با آن مخالف نیست مانعی بر سر راه ایمان آوردنتان وجود ندارد، زیرا این پیامبر همان چیزی را آورده است که دیگر پیامبران آوردهاند، پس شما باید به طریق اولی به او ایمان بیاورید و او را تایید و تصدیق کنید، زیرا شما اهل کتاب و علم و دانش هستید.
و نیز گفته خداوند ﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُمۡ﴾اشاره به این است که اگر شما به آن ایمان نیاورید به ضرر خودتان خواهد بود، زیرا ایمان نیاوردنتان به معنی تکذیب کتابی است که نزد شما است، چون آنچه محمد صآورده است همان چیزی است که موسی و عیسی و دیگر پیامبران آوردهاند، پس هرگاه شما قرآن را تکذیب کنید انگار کتابی را تکذیب کرده اید که نزد شما میباشد.
و نیز در کتابهایی که در دست شما است صفت این پیامبر که قرآن را آورده بیان شده است و به آمدن او در کتابهای شما مژده داده شده است. پس اگر به او ایمان نیاورید قسمتی از آنچه را که بهسوی شما فرو فرستاده شده است تکذیب کرده اید، و هرکس که قسمتی از آنچه بر آنها نازل کرده است تکذیب کند همه آن را تکذیب کرده است. همانطور اگر کسی به پیامبری کفر ورزد به همه پیامبران کفر ورزیده است. پس چون آنها را به ایمان آوردن به قرآن امر کرد، آنان را از کفر ورزیدن به آن نهی نموده و فرمود: ﴿وَلَا تَکُونُوٓاْ أَوَّلَ کَافِرِۢ بِهِ﴾و اولین کافر به پیامبر و قرآن نباشید.
و ﴿أَوَّلَ کَافِرِۢ بِهِ﴾از «لا تکفروا به» رساتر و بلیغتر است، زیرا وقتی نخستین کافر به آن باشند، بهسوی کفر شتافتهاند، و این شایسته آنها نیست و از آنان انتظار نمیرود که چنین کاری را مرتکب شوند، زیرا گناه کسانی که پس از آنها نیز میآیند و از آنان پیروی میکنند به گردنشان خواهد بود.
سپس مانعی که آنها را از ایمان باز میدارد، بیان کرد و آن انتخاب کالا و متاع فرومایه دنیا و ترجیح دادن آن بر سعادت جاودان و همیشگی است. بنابر این میفرماید: ﴿وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗا﴾و آیات مرا به بهای اندکی نفروشید. بهایی که آنها در عوض آیات الهی به دست میآوردند پُست و مقام و برخورداری از امکانات رفاهی بود. آنها گمان میبردند که اگر به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند آن را از دست خواهند داد. بنابر این آیات الهی را به آن فروخته و آن را بر ایمان ترجیح دادند. ﴿وَإِیَّٰیَ﴾و فقط از من، نه از کسی دیگر، ﴿فَٱتَّقُونِ﴾بترسید. زیرا وقتی فقط از خدا بترسید، ترس خداوند باعث میشود ایمان را بر بها و متاع اندک دنیا ترجیح بدهید، و چنانچه کالا و بهای اندک را انتخاب کنید تقوا و ترس الهی از دلهایتان رخت بر میبندد.
سپس میفرماید: ﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَکۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ﴾خداوند آنها را از دو چیز نهی کرده است، اول در آمیختن حق با باطل، و دوم کتمان و پنهان کردن حق، زیرا آنچه از اهل کتاب و دانش انتظار میرود این است که حق را مشخص و جدا نمایند و آن را اظهار و آشکار کنند تا جویندگان حق به آن راه یافته و هدایت شوند و گمراهان بهسوی آن بازگردند، و حجت بر مخالفان اقامه شود، زیرا خداوند آیات خود را توضیح داده و دلایل خویش را واضح گردانده است تا حق از باطل مشخص شود و راه مجرم ان روشن گردد. پس هرکس از اهل علم به این موضوع عمل کند، جانشین پیامبران و هدایتکننده امتها خواهد بود، و هرکس حق را با باطل درآمیزد، و آن را بشناسد اما آن را انکار یا کتمان نماید، پس او از دعوتگران بهسوی جهنم است، زیرا مردم در امر دین خود جز از علمای خود پیروی نمیکنند. پس برای خود یکی از این دو راه و حالت را برگزینید.
سپس فرمود: ﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾و به صورت ظاهری و باطنی نماز را برپا دارید، ﴿وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ﴾و زکات اموال خود را به مستحقین بپردازید، ﴿وَٱرۡکَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ﴾و همراه نمازگذاران نماز بخوانید، که اگر به پیامبران و آیات خداوند ایمان بیاورید و این کارها را نیز انجام دهید به درستی که اعمال ظاهری و باطنی را با هم انجام داده اید و برای معبود خویش اخلاص داشته و به بندگانش نیکی نموده اید و عبادتهای قلبی و بدنی و مالی را همزمان انجام داده اید. ﴿وَٱرۡکَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ﴾و همراه با نمازگزاران نماز بخوانید. در این آیه به خواندن نماز جماعت و واج بودن جماعت امر شده است، نیز این آیه نشانگر آن است که رکوع رکنی از ارکان نماز است، زیرا نماز را به رکوع تعبیر کرده است و تعبیر از عبادت به نام قسمتی از آن بر این دلالت مینماید که آن قسمت در عبادت فرض است.
آیهی ۴۴:
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَکُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤﴾[البقرة: ۴۴].«آیا مردم را به نیکوکاری امر کرده و خودتان را فراموش میکنید حال آنکه شما کتاب را میخوانید؟! آیا نمیاندیشید»؟!.
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ﴾آیا مردم را به نیکوکاری، یعنی به کارهای خوب و ایمن فرمن میدهید، ﴿وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَکُمۡ﴾و خودتان را فراموش میکنید؟! یعنی خودتان این کارها را انجام نمیدهید، ﴿وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾در حالی که شما کتاب را میخوانید، آیا نمیاندیشید؟! تفکر و اندیشه، عقل نامیده شده است، چرا که به وسیله عقل نیکیها و فواید آن ادراک میگردد، و آنچه به آدمی زیان میرساند تشخیص داده میشود، چون عقل، صاحب خود را تحریک میکند قبل از دیگران کاری را انجام دهد که آنان را به انجام دادن آن امر میکند، و قبل از دیگران کاری را ترک کند که آنان را از انجام آن باز میدارد.
پس هرکس دیگری را به کار خوب فرمان دهد و خود آن کار را انجام ندهد، و یا کسی را از کار زشت باز دارد و خود آن کار را ترک نکند این عمل مبین بیعقلی و نادانی وی میباشد،به خصوص وقتی که به این امر آگاه باشد، پس حجت بر او تمام میشود این آیه گرچه در خصوص بنی اسرائیل نازل شده است اما هرکس را شامل میشود که دارای چنین ویژگی باشد، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٢ کَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٣﴾[الصف: ۲-۳]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! چرا چیزی میگویید که خود انجام نمیدهید؟ نزد خداوند گناه بسیار بزرگی است که شما چیزی بگویید و آن را انجام ندهید».
اما در این آیه به این مطلب اشاره نشده است چنانچه انسان کاری را انجام ندهد که دیگران را به انجام دادن آن امر مینماید، باید امر به معروف و نهی از منکر را ترک کند. زیرا آیه بر توبیخ ک سانی دلالت میکند که چنین رویهای را در پیش میگیرند، یکی اینکه دیگران را به کار خوب امر کند و آنها را از زشتی باز دارد، دوم اینکه خودش یکی از این دو وظیفه مجوّزی برای ترک بخش دیگر وظیفه نمیشود، بلکه کمال واقعی این است که انسان هر دو وظیفه را انجام دهد و نقض واقعی نیز این است که انسان هر دو را ترک کند. و اما اگر کسی یکی از این دو مهم را انجام دهد و دیگری را ترک کند، در رتبه اول قرار نمیگیرد، اما رتبه او از فردی که هر دو وظیفه را ترک گفته، بالاتر است. و سرشت انسان چنان بنا نهاده شده از کسی که گفتار و کردارش مخالف یکدیگر است پیروی نکند، پس آدمی بیشتر از کردار پیروی میکند نه از گفتار.
آیهی ۴۸-۴۵:
﴿وَٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِینَ٤٥﴾[البقرة: ۴۵].«و از صبر و نماز یاری بجویید و به راستی که آن گران و دشوار آید جز بر فروتنان».
﴿ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَأَنَّهُمۡ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ٤٦﴾[البقرة: ۴۶]. «آن کسانی که یقین دارند پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد و یقین دارند بهسوی او باز میگردند».
﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَنِّی فَضَّلۡتُکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٧﴾[البقرة: ۴٧]. «ای بنیاسرائیل! بیاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم و نیز اینکه شماره را بر جهانیان برتری دادم».
﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا لَّا تَجۡزِی نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَیۡٔٗا وَلَا یُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا یُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٤٨﴾[البقرة: ۴۸].«و بترسید از روزی که کسی نمیتواند برای کسی کاری را انجام دهد، و از کسی شفاعتی پذیرفته نمیشود، و نه به جای او جایگزینی پذیرفته میشود، و نه یاری میشوند».
خداوند به آنها دستور داده است که در همه کارهایشان از تمامی انواع شکیبایی و صبر یاری بجویند، و آن صبر بر انجام دادن طاعت و عبادت خداست، به گونهای که آن را ادا نمایند، و اینکه در برابر سختی پرهیز از گناه و معصیت خدا صبر نمایند و آن را ترک کنند، و در برابر امور دردناکی که خداوند برای انسان مقدر نموده است صبر نمایند و ابراز نارضایتی نکنند، پس با صبر و خویشتنداری بر آنچه خداوند مقدر کرده است در همه کارها موفقیت زندگی حاصل میشود. و هر کس که از خداوند بطلبد که او را بر کسب صبر و شکیبایی توفیق دهد، خداوند صبوری و شکیبایی را بر او سهل و آسان میگرداند.
و همچنین در هر کاری باید از نماز که ترازوی ایمان است وانسان را از زشتی و منکر باز میدارد کمک گرفته شود.
﴿وَإِنَّهَا﴾و همانا نماز،﴿لَکَبِیرَةٌ﴾قطعا دشوار است ﴿إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِینَ﴾مگر بر فروتنان، که نماز خواندن برای آنها آسان است، زیرا فروتنی و ترس از خداوند و امید به نعمتهایی که نزد اوست باعث میشود بنده نماز را انجام دهد و خاطرش اطمینان یابد، چون او به پاداش خداوند چشم دوخته و از عذاب وی بیم دارد. به خلاف کسی که چنین نیست، زیرا انگیزهای ندارد که او را به نماز فرا بخواند، و هرگاه نماز بخواند، سنگینترین چیز بر او خواهد بود. خشوع یعنی خضوع، آرامش، فروتنی و آرام گرفتن دل با یاد خدا. خشوع یعنی تضرع و زاری به پیشگاه خداوند، و ابراز نیازمندی در بارگاه اقدسش، و ایمان داشتن به او و لقای او.
بنابراین فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ﴾آنا ن که یقین دارند، ﴿أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ﴾به لقای پروردگارشان خواهند رفت و خداوند آنها را طبق اعمالشان پاداش خواهد داد، ﴿وَأَنَّهُمۡ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ﴾و اینکه بهسوی او باز میگردند.
پس چنین ایده و تفکری عبادت را برای آنان آسان نموده و باعث شده تا در برابر ناگواریها استقامت ورزند، و همین تفکر و اندیشه است که مشکلات و سختیها را از آنها دور کرده و آنها را از انجام دادن کارهای ناشایست باز داشته است. پس نعمت جاودان در خانهها و منازل رفیع بهشتی برای آنان است، و هرکس که به لقای پروردگارش ایمان نداشته باشد نماز و دیگر عبادات را دشوارترین امر خواهد یافت.
سپس بار دیگر بنی اسراییل را به نعمتهای خود یادآور میشود تا پند بپذیرند و از کارهای بد باز آیند و بر ایمان آوردن و انجام کارهای خیر تشویق شوند. و آنها را از روز قیامت ترسانده است که ﴿لَّا تَجۡزِی نَفۡسٌ﴾در روز قیامت از هیچ کسی برای دیگری کاری ساخته نیست گر چه آن کس، افراد بزرگواری مانند پیامبران و صالحان باشد. ﴿عَن نَّفۡسٖ﴾برای هیچ کس، گر چه از خویشاوندانِ نزدیک باشد. ﴿شَیۡٔٗا﴾هیچ چیزی ساخت نیست، بلکه فقط اعمالی که انسان از پیش فرستاده است به او فایده میرساند. ﴿وَلَا یُقۡبَلُ مِنۡهَا﴾و هیچ شفاعت و سفارشی بدون اذن و اجازه خدا از او پذیرفته نمیشود. و خداوند هیچ عملی را نمیپسندد مگر اینکه هدف از آن جلب رضای پروردگار بوده و طبق روش و سنت پیامبر صانجام شده باشد. ﴿وَلَا یُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ﴾و هیچ بدل و جایگزینی از وی گرفته نمیشود: ﴿وَلَوۡ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُواْ مَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لَٱفۡتَدَوۡاْ بِهِۦ مِن سُوٓءِ ٱلۡعَذَابِ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ﴾[الزمر: ۴٧]. «و اگر کسانی که ستم کردهاند همه آنچه که در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، آن را برای نجات از عذاب سخت خدا خواهند داد اما از آنها پذیرفته نمیشود».
﴿وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ﴾و آنها یاری نمیشوند. یعنی هیچ امر ناگواری از آنها دور نمیشود. پس هرگونه ک مک و یاری رسانی را از طرف خلق تلقی کرده است. منظور از ﴿لَّا تَجۡزِی نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَیۡٔٗا﴾بدست آوردن منافع است، و مراد از ﴿وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ﴾دفع ضرر میباشد. پس هیچ کس به غیر از خدا نمیتواند به طور مستقل ضرر و یا نفعی را برساند ﴿وَلَا یُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا یُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ﴾و نه از او شفاعتی پذیرفته میشود و نه به جای وی بدلی گرفته میشود. این نفی شامل نفعی است که آدمی در برابر انجام کاری آن را از کسی طلب میکند که مالک آن نفع است، و یا به طریق شفاعت و بدون اینکه کار نیکی انجام داده باشد آن را طلب میکند. پس این بر بنده واجب میگرداند که قلب خود را از وابستگی به غیر خدا پاک نماید، زیرا هیچ احدی نمیتواند در پیشگاه احدیث نفعی به وی برساند و ضرری را از او دفع کند، بلکه آدمی باید به خدایی دل ببندد که هر خیر و منفعتی را برای او جلب میکند و هر شر و ضرری را از او دور میگرداند. پس باید فقط چنین خدایی پرستش کند که هیچ شریکی ندارد، و بر انجام عبادت و پرستش از وی یاری بطلبد.
آیهی ۵٧-۴٩:
﴿وَإِذۡ نَجَّیۡنَٰکُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ یَسُومُونَکُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَکُمۡ وَیَسۡتَحۡیُونَ نِسَآءَکُمۡۚ وَفِی ذَٰلِکُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَظِیمٞ٤٩﴾[البقرة: ۴٩].«و به یاد آورید هنگامی را که شما را از آل فرعون نجات دادیم که میچشاندند به شما عذابی سخت را، پسرانتان را میکشتند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند و در این آزمایشی بزرگ از جانب پروردگارتان بود».
﴿وَإِذۡ فَرَقۡنَا بِکُمُ ٱلۡبَحۡرَ فَأَنجَیۡنَٰکُمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ٥٠﴾[البقرة: ۵۰].«و به یاد آورید هنگامی که دریا را برایتان شکافتیم و آل فرعون را غرق کردیم و شما نگاه میکردید».
﴿وَإِذۡ وَٰعَدۡنَا مُوسَىٰٓ أَرۡبَعِینَ لَیۡلَةٗ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ٥١﴾[البقرة: ۵۱].«و به یاد آورید هنگامی را که با موسی چهل شب وعده گذاشتیم سپس بعد از او گوساله را به عبادت گرفتید در حالیکه شما ستمکار بودید».
﴿ثُمَّ عَفَوۡنَا عَنکُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٥٢﴾[البقرة: ۵۲].«سپس از شما درگذشتیم تا شکرگذار باشید».
﴿وَإِذۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡفُرۡقَانَ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ٥٣﴾[البقرة: ۵۳].«و به یاد آورید که موسی را کتاب آسمانی و فرقان دادیم تا هدایت شوید».
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ إِنَّکُمۡ ظَلَمۡتُمۡ أَنفُسَکُم بِٱتِّخَاذِکُمُ ٱلۡعِجۡلَ فَتُوبُوٓاْ إِلَىٰ بَارِئِکُمۡ فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ عِندَ بَارِئِکُمۡ فَتَابَ عَلَیۡکُمۡۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ٥٤﴾[البقرة: ۵۴].«و هنگامی که موسی به قومش گفت: ای قوم من! شما با پرستش گوساله بر خود ستم کردهاید، بنابر این به درگاه آفریدگارتان توبه کنید، پس خودتان را بکشید، این نزد آفریدگارتان برایتان بهتر است، همانا او توبهپذیر و مهربان است».
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ یَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَکَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡکُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ٥٥﴾[البقرة: ۵۵].«و هنگامی که شما گفتید: ای موسی! تا خداوند را آشکارا نبینیم هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، پس صاعقه شما را فرا گرفت در حالیکه شما نگاه میکردید».
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰکُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٥٦﴾[البقرة: ۵۶]. «سپس بعد از مرگتان شما را برانگیختیم تا سپاسگزار باشید».
﴿وَظَلَّلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡغَمَامَ وَأَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَنَّ وَٱلسَّلۡوَىٰۖ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡۚ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ٥٧﴾[البقرة: ۵٧].«و ابر را بر شما سایه گستر کردیم و برایتان «مَنّ» و «سلوا» فرو فرستادیم، از خوراکیهای پاکیزهای که به شما روزی دادهایم، بخورید، و بر ما ستم نکردند بلکه آنها بر خود ستم میکردند».
خداوند شروع به برشمردن نعمتهایش بر بنی اسرائیل نموده و میفرماید: ﴿وَإِذۡ نَجَّیۡنَٰکُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ﴾و به یاد آورید هنگامی که شما را از گزند فرعون لشکریانش نجات دادیم و آنها قبل از این ﴿یَسُومُونَکُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ﴾بر شما حکومت میکردند و شما را بکار میگرفتند و سختترین عذاب را به شما میچشاندند به گونهای که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَکُمۡ﴾پسرانتان را از ترس اینکه مبادا جمعیت شما رشد کند سر میبریدند. ﴿وَیَسۡتَحۡیُونَ نِسَآءَکُمۡ﴾و زنانتان را زنده نگاه میداشتند. یعنی آنها را نمیکشتند. پس شما یا کشته میشدید یا به وسیله انجام دادن کارهای سخت، ذلیل و خوار میگشتید، بر شما منت مینهادند و بر شما حکومت میکردند و این نهایت ذلت است. پس خداوند بر آنها منت گذاشت و آنان را به طور کامل نجات داد و دشمنشان را غرق نمود، و آنها این صحنه را نظاره میکردند تا چشمانشان روشن گردد. ﴿وَفِی ذَٰلِکُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَظِیمٞ﴾و در این نجات دادن احسان و نیکی بزرگی از جانب پروردگارتان برای شما مقرر است. و بر شما واجب میگرداند که نعمات وی را شاکر باشید و عبادت او را به جای آورید.
سپس خداوند احسان خود را به آنها یادآور میشود، آنگاه که به موسی وعده داد چهل شب باوی ملاقات کند و تورات را بر آنها نازل نماید که نعمتها و مصالح بزرگی را برای آنها در برداشت، اما آنها صبر نکردند تا مدت و میعاد کامل گردد، و به گوساله پرستی روی آوردند. ﴿وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ﴾حال آنکه شما ستمکاری و برستم خود واقفید، چرا که حجت بر شما اقامه شده است، پس گناهی که شما مرتکب شدهاید بزرگترین جنایت و زشتترین گناه است.
سپس خداوند از طریق پیامبرش موسی شما را فرمان داد که توبه کنید و یکدیگر را بکشید، تا خداوند از شما درگذرد، ﴿لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ﴾تا سپاسگزار خداوند باشید. ﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ یَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَکَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾و به یاد آورید هنگامی که گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خداوند را آشکارا ببینیم. و این نهایت جسارت و گستاخی در برابر خدا و پیامبرش است. ﴿فَأَخَذَتۡکُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ﴾پس صاعقه، یعنی مرگ یا بیهوشی شما را فرا گرفت. ﴿وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ﴾در حالیکه به هنگام وقوع این امر هر یک از شما به همراهش نگاه میکرد.
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰکُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٥٦﴾سپس بعد از مرگتان شما را برانگیختیم تا سپاسگزار باشید.
سپس خداوند نعمتش را که در بیابان و دشت و برهوت به آنها ارزانی داشت یادآور شده و میفرماید: ﴿وَظَلَّلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡغَمَامَ وَأَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَنَّ﴾و ابر را بر شما سایه گرداندیم و «مَنّ» را بر شما فرو فرستادیم. هر رزقی که بدون زحمت و خستگی بدست آید، «منّ» نامیده میشود، و زنجبیل و قارچ و نان از این نوع است. ﴿وَٱلسَّلۡوَىٰ﴾«سلوی» پرنده کوچکی است که در زبان عربی به آن «سُمَانَى»نیز گفته میشود و در فارسی آن را «بلدرچین» میگویند که دارای گوشتی خوش مزه است. پس «مَنّ و سلوی» به اندازهای که آنها را کفایت میکرد فرو فرستاده شد. ﴿کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ﴾از خوراکیهای پاکیزهای بخورید که روزی شما گرداندهایم، روزیی که اهالی شهرهای مرفّه نیز از آن برخوردار نبودند. اما آنها شکر این نعمت را بجا آوردند و همچنان به سنگدلی و ارتکاب گناه ادامه دادند، ﴿وَمَا ظَلَمُونَا﴾و بر ما ستم نکردند. یعنی با مخالفت با اوامر ما به ما ستم نکردند، چون معصیت گناهکاران زیانی به خداوند نمیرساند. همانطور که پرستش پرستشگران به او فایدهای نمیرساند، ﴿وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ﴾و لکن آنها بر خود ستم میکردند، پس ضرر کارهایشان به خودشان بر میگردد.
آیهی ۵٩-۵۸:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا ٱدۡخُلُواْ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةَ فَکُلُواْ مِنۡهَا حَیۡثُ شِئۡتُمۡ رَغَدٗا وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ نَّغۡفِرۡ لَکُمۡ خَطَٰیَٰکُمۡۚ وَسَنَزِیدُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٥٨﴾[البقرة: ۵۸]. «و به یاد آورید هنگامی را که گفتیم: وارد این شهر شوید و از هرکجای آن خواستید به خوشی و فراوانی بخورید و از دروازۀ آن با فروتنی وارد شوید و بگویید: خدایا گناهان ما را بیامرز، تا گناهان شما را بیامرزم و پاداش نیکوکاران را خواهیم افزود».
﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ قَوۡلًا غَیۡرَ ٱلَّذِی قِیلَ لَهُمۡ فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ٥٩﴾[البقرة: ۵٩].«پس ستمگران آن سخن را به سخن دیگری غیر از آنچه به آنان گفته شده بود تبدیل کردند. پس بر کسانی که ستم نمودند به سبب سرپیچیشان عذابی از آسمان فرو فرستادیم».
این نیز بیان نعمتهایی است که خداوند بعد از اینکه بنی اسرائیل از فرمان او سرپیچی کردند بر آنها ارزانی داشت، پس آنها را فرمان داد وارد شهری شوند و در آن موطن و مسکن گزینند و دعوت و افتخار و روزی فراوان بدست آورند. و دستور داد که ﴿سُجَّدٗا﴾فروتنانه از دروازهی شهر داخل شوند، و بگویند: ﴿حِطَّةٞ﴾پروردگارا! از شما میطلبیم که گناهانمان را عفو نمایی و از اشتباهاتمان چشم پوشی کنی. ﴿نَّغۡفِرۡ لَکُمۡ خَطَٰیَٰکُمۡ﴾و چنانچه طلب مغفرت کنید ما گناهانتان را میبخشیم. ﴿وَسَنَزِیدُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾و پاداش نیکوکاران را اکنون و در آینده خواهیم افزود. ﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ﴾پس ستمگرانشان آن سخن را به سخن دیگری غیر از آنچه به آنها گفته شده بود تبدیل کردند. نگفت: «فَبَذَّلوا» چون همه آنان سخن را تغییر ندادند. ﴿قَوۡلًا غَیۡرَ ٱلَّذِی قِیلَ لَهُمۡ﴾یعنی سخن خدا را به سخنی غیر از آنچه که به آنها گفته شده بود، عوض کردند. پس به منظور اهانت به دستور خدا و به تمسخر گرفتن آن، به جای «حطّه» یعنی گناهان ما را بیامرز، گفتند: «حّبة فی حنطة»دانه گندم، پس وقتی که آنها سخن را تغییر بدهند عمل را به طریق اولی تغییر خواهند داد. بنابر این در حالی که به پشت میخزیدند، داخل شدند. و از آنجا که این سرکشی بزرگترین سبب گرفتار شدن آنها به عذاب خداوند بود، فرمود: ﴿فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ﴾پس فرو فرستادیم بر کسانی که ستم کردند، ﴿رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ﴾عذابی از آسمان به سبب تعدی و تباهی و فسادی که میکردند.
آیهی ۶۰:
﴿وَإِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ فَقُلۡنَا ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡحَجَرَۖ فَٱنفَجَرَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَیۡنٗاۖ قَدۡ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡۖ کُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ٦٠﴾[البقرة: ۶۰].«و یاد کنید هنگامی را که موسی برای قومش آب خواست، پس ما گفتیم: با عصایت به آن سنگ بزن، آنگاه از آن دوازده چشمه روان شد به گونهای که هر قبیلهای آبشخور خود را میدانست. بخورید و بیاشامید از روزی خدا، و همچون تباهکاران در زمین فساد و تباهی نکنید».
﴿وَإِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِ﴾و به یادآور زمانی را که موسی برای آنها آبی خواست که از آن بنوشند، ﴿فَقُلۡنَا ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡحَجَرَ﴾پس ما گفتیم: با عصایت آن سنگ را بزن. مراد از «حجر» یا جنس مخصوصی است و یا جنس سنگ. ﴿فَٱنفَجَرَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَیۡنٗا﴾پس، از آن دوازده، چشمه بجوشید. بنی اسرائیل نیز دوازده قبیله بودند. ﴿قَدۡ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡ﴾و هر قبیلهای محل آبشخور خود را میدانست. بنابر این مزاحم یکدیگر نمیشدند، بلکه به راحتی و آسودگی آب مینوشیدند. به همین جهت فرمود: ﴿کُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ﴾از روزی خداوند که بدون تلاش و خستگی به شما ارزنی داشته است بخورید و بیا شامید، ﴿وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ﴾در زمین فساد و تباهی نکنید.
آیه ۶۱:
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ یَٰمُوسَىٰ لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ فَٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُخۡرِجۡ لَنَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۢ بَقۡلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَاۖ قَالَ أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِی هُوَ أَدۡنَىٰ بِٱلَّذِی هُوَ خَیۡرٌۚ ٱهۡبِطُواْ مِصۡرٗا فَإِنَّ لَکُم مَّا سَأَلۡتُمۡۗ وَضُرِبَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ وَٱلۡمَسۡکَنَةُ وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَانُواْ یَکۡفُرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَیَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِیِّۧنَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّۗ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ٦١﴾[البقرة: ۶۱]. «و یاد کنید هنگامی را که گفتید: ای موسی! هرگز ما بر یک غذا و خوراک تاب نیاوریم، پس، از پروردگارت بخواه تا از آنچه زمین میرویاند از سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز بر ایمان بیرون بیاورد. گفت: آیا چیزی را که پستتر است جانشین چیزی میکنید که بهتر است؟! به شهری فرود آیید که آنچه میخواهید در آنجا برایتان فراهم است. و مُهرخواری و فقر بر آنها زده شد و سزاوار خشم خداوند گردیدند. این بدان علت بود که آنها به آیات خداوند کفر میورزیدند، و پیامبران را به ناحق میکشتند، این بدان خاطر بود که آنها سرپیچی میکردند، و دست به تجاوز و تعدی میزدند».
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ یَٰمُوسَىٰ﴾و یاد کنید هنگامی را که به منظور تحقیر نعمتهای خداوند به موسی گفتید ﴿لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ﴾هرگز تاب و تحمل یک نوع غذا را نداریم، البته هم چنانکه گذشت، هرچند که غذای آنان چند نوع یعنی «منّ» و «سلوی» بود، اما قابل تغییر نبود و از این نظر جذابیتی برای آنان نداشت. ﴿فَٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُخۡرِجۡ لَنَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۢ بَقۡلِهَا﴾بنابر این از خدایت بخواه از سبزی که زمین میرویاند، ﴿وَقِثَّآئِهَا﴾و خیار ﴿وَفُومِهَا﴾و سیر ﴿وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا﴾و عدس و پیاز، برای ما برویاند.
موسی به آنها گفت: ﴿أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِی هُوَ أَدۡنَىٰ﴾آیا غذاهای مذکور را ﴿بِٱلَّذِی هُوَ خَیۡرٌ﴾به جای «منّ» و «سلوی» که بهترین مواد غذایی هستند قرار میدهید؟! شایسته نیست که اینگونه عمل کنید، زیرا خوارکیهایی را که طلب کرده اید به هر شهری فرود بیایید خواهید یافت اما خوراکیای که خداوند به شما ارزانی داشته است از بهترین خوراکیها و شریفترین آنها است، پس چگونه میخواهید آن را تغییر دهید و چون آنچه از آنها سر زد بزرگترین دلیل بر ناشکیبایی آنان و تحقیر دستورات خداوند و نعمتهایش بود به پاس عملشان پروردگار آنها را مجازات کرد. پس فرمود: ﴿وَضُرِبَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ﴾و مُهر ذلّت بر آنها زده شد به گونهای که بر ظاهر بدن آنها مشاهده میشد، ﴿وَٱلۡمَسۡکَنَةُ﴾و نیازمندی و خ واری بر دلهایشان قرار گرفت، به گونهای که عزت و شرافت و همت خود را از دست داده و تبدیل به مردمانی ضعیف و سست عنصر شدند. ﴿وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ﴾بنابر این دستاورد و غنیمتی را که بدست آوردند چیزی جز خشم و غضب الهی نبود، پس چه بد است غنیمتی که آنان بدست آوردند، و چه زشت و بد است حالتی که آنان در آن افتادند! و مستحق غضب و ناخشنودی خداوند شدند و به سرنوشت بسیار بدی دچار گشتند. ﴿ذَٰلِکَ﴾علت ِ اینکه آنها مستحق خشم خداوند گردیدند این بود که ﴿بِأَنَّهُمۡ کَانُواْ یَکۡفُرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ﴾آیات الهی را که مردمان را بهسوی حق راهنمایی مینمود و حق را روشن میکرد انکار میکردند، پس وقتی به آن کفر ورزیدند خداوند با خشم خود آنها را مجازت کرد. و نیز آنان ﴿وَیَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِیِّۧنَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾پیامبران را به ناحق میکشتند. ﴿بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّۗ﴾بیانگر اوج زشتی کار آنها است، زیرا مشخص است که کشتن پیامبران به حق نخواهد بود، اما به خاطر اینکه گمان برده نشود آنها جاهل و ناآگاه بودند، فرمود: به ناحق آنها را میکشتند. ﴿ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ﴾این از آن روی بود که با ارتکاب معصیت و نافرمانی خداوند سرکشی مینمودند. ﴿وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ﴾و بر بندگان خدا تجاوز میکردند. زیرا هر گناهی که انسان مرتکب میشود او را بهسوی ارتکاب گناه دیگری سوق میدهد. مثلا از غفلت، گناه کوچکی پدید میآید، سپس از آن گناه کوچک گناهی بزرگ پدید میآید، سپس از آن گناه بزرگ بدعتها و کفر و دیگر گناهان کبیره پدید میآید. از خداوند میخواهیم که ما را از هر آفتی مصون بدارد.
و بدان که خطاب در این آیات متوجه آن دسته از بنی اسرائیل است که در زمان نازل شدن قرآن میزیستند، و کارهایی که به آنان نسبت داده شده است که گذشتگانشان انجام داده بودند، اما بنا به دلایل متعددی به آنها نسبت داده شده است، از جمله فواید این کار این است که آنها خود را ستایش میکردند و ادّعا میکردند از محمد صو کسانی که به او ایمان آوردهاند برتر هستند، بنابر این خداوند حالات گذشتگان آنها را بیان کرد تا برای آنان روشن شود که اهل صبر و فضایل اخلاقی و کارهای درست نیستند، پس وقتی که حالت گذشتگان آنها چنین است- با اینکه گمان میرود احوال و اوضاع گذشتگانشان خوبتر بوده باشد، کسانی که مخاطب قرآن بودند و در عصر نزول آن میزیستند چه حال و وضعیتی داشتهاند؟!.
و از جمله فواید نسبت دادن کارهای گذشتگان به یهودیانی که در عصر پیامبر صمیزیستند این است نعمتی را که خداوند بر پدران آنان ارزانی داشت به مثاّه متنعّم شدن فرزندان میباشد، پس آنها مورد خطاب قرار گرفتند چون این نعمات و برکات همه آنها را در بر گرفت.
و از جمله فواید نسبت دادن کارهای گذشتگان به آنان این است که همه آنان بر یک آیین بودند و برای مصالح و منافع مشترکی تلاش میکردند، انگار گذشتگان آنها و متاخرین در یک زمان زیسته و آنچه از بعضی از آنها سر زده از همه آنها سرزده است، زیرا منفعت کار خوبی که بعضی از آنها انجام میدهند به همه بر میگردد، و ضرر کار بدی که برخی انجام میدهند متوجه همه میگردد. و از جمله فواید نسبت دادن کارهای گذشتگان به آنان این است که بیشتر کارهای گذشتگان را مورد اعتراض قرار نمیدادند، و کسی که به گناه راضی باشد شریک گناهکار است. و حکمتهای دیگری نیز در این امر نهفته است که کسی جز خداوند آن را نمیداند.
سپس خداوند میان فرقههای اهل کتاب حکم کرده و میفرماید:
آیهی ۶۲:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلصَّٰبِِٔینَ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٦٢﴾[البقرة: ۶۲].«بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند «مسلمین» و کسانی که یهودی و صابئی و نصرانی بودهاند هر کس که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و کردار شایسته انجام داده اجرشان نزد پروردگارشان است، نه ترسی بر آنها است و نه غمگین میگردند».
این حکم فقط برای اهل کتاب است، زیرا سخن درست این است که صابئین از جمله فرقههای نصارا هستند، پس خداوند خبر داده است که مومنانِ امت اسلام، و یهود نصارا و صابئین، هر کس از آنان که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و پیامبران را تصدیق نموده، برای آنها پاداش بزرگی است، نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین میشوند. و اما کسانی از آنها که به خدا و پیامبران وروز قیامت کفر ورزیدهاند ترس و غم بر آنها مستولی میگردد.
و صحیح آن است که بگوییم این حکم مختص فِرَق و گروههای اهل کتاب است و ربطی به موضوع ایمان آوردن به حضرت محمد صندارد، زیرا این آیه از حالت آنها قبل از بعثت حضرت محمد صخبر میدهد، و این روش قرآن است که هرگاه در لابلای آیات ابهامی پدید آید حتما چیزی را مطرح میکند که این شک و ابهام را از بین ببرد، زیرا قرآن از طرف ذاتی نازل شده است که هر چیزی را قبل از پدید آمدن آن میداند، و رحمت او همه چیز را فرا گرفته است. خداوند که از بنی اسرائیل سخن به میان آورد و گناهان و زشتیهای آنان را بیان داشت، ممکن است در دل بعضی از مردم این تصور ایجاد شود که مذمت و نکوهش، همه بنی اسرائیل را فرا میگیرد. پس خداوند خواست آنهایی را که مذمومن نیستند جدا کند و نیز از آنجا که به طور خاص بنی اسرائیل ذکر شد گمان میرود که این امور به آنها اختصاص دارد. بنابر این خداوند حکم عامی را بیان فرمود که همه گروهها را در برگیرد و نیز حق روشن شود و توهم و ابهام از بین برود. پس پاک است خداوندی که در کتابش چیزهایی را قرار داده است که عقل جهانیان را حیرت میاندازد.
آیهی ۶۴-۶۳:
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱذۡکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ٦٣﴾[البقرة: ۶۳].«و به یاد آورید هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بر فرازتان برافراشتیم، آنچه را که به شما دادهایم یا جهد و جدیت بگیرید و به یاد آورید آنچه را که در آن است تا پرهیزگار شوید».
﴿ثُمَّ تَوَلَّیۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۖ فَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَکُنتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٦٤﴾[البقرة: ۶۴].«سپس از آن روی گرداندید، و اگر فضل و رحمت خدا نبود از زیانکاران بودید».
سپس خداوند بنیاسرائیل را به سبب کار گذشتگانشان سرزنش نمود و میفرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ﴾و به یاد آورید هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم. و میثاقی که خداوند از آنها گرفت با برافراشتن کوه طور بر بالای سر آنها و ایجاد رعب و وحشت در دلشان موکد گردید.
و به آنها گفته شد: ﴿خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ﴾و آنچه از تورات که به شما دادهایم با جهد و تلاش، و صبر و شکیبایی بر انجام دستورات خداوند، بگیرید. ﴿وَٱذۡکُرُواْ مَا فِیهِ﴾و آنچه را که در کتابتان هست یاد کنید، آن را تلاوت نموده و مطالبش را درک کنید. ﴿لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ﴾شاید از عذاب خدا و ناخشنودی او رهایی یابید و یا پرهیزگار شوید.
﴿ثُمَّ﴾و پس از این تاکید بلیغ و رسا، ﴿تَوَلَّیۡتُم﴾شما روی گرداندید، و همین امر کافی بود که بزرگترین عذاب بر شما فرود آید، ﴿فَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَکُنتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود از زیان کاران میشدید.
آیهی ۶۶-۶۵:
﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلَّذِینَ ٱعۡتَدَوۡاْ مِنکُمۡ فِی ٱلسَّبۡتِ فَقُلۡنَا لَهُمۡ کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔینَ٦٥﴾[البقرة: ۶۵].«و البته کسانی را از خودتان که روز شنبه تجاوز کردند خوب شناختید، پس ما به آنها گفتیم: بوزینگان خوار باشید».
﴿فَجَعَلۡنَٰهَا نَکَٰلٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهَا وَمَا خَلۡفَهَا وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ٦٦﴾[البقرة: ۶۶].«پس آنرا عبرتی برای حاضران و آیندگان و پندی برای پرهیزگاران قرار دادیم».
﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلَّذِینَ ٱعۡتَدَوۡاْ مِنکُمۡ فِی ٱلسَّبۡتِ﴾و کسانی از شما را که در روز شنبه تجاوز کردند خوب میشناسید. آنها کسانی هستند که خداوند داستانشان را در سوره اعراف به طور مفصل بیان کرده و میفرماید: ﴿وَسَۡٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلَّتِی کَانَتۡ حَاضِرَةَ ٱلۡبَحۡرِ إِذۡ یَعۡدُونَ فِی ٱلسَّبۡتِ﴾[الأعراف: ۱۶۳]. «و بپرس آنها را از شهری که نزدیک دریا بود، هنگامی که آنها در روز شنبه تجاوز میکردند». پس این گناه بزرگ باعث شد تا خداوند بر آنها خشم گیرد و آنها را ﴿قِرَدَةً خَٰسِِٔینَ﴾بوزینگانی خوار و ذلیل قرار دهد.
خداوند این عقوبت را مایه عبرت کسانی قرار داد که در آن عصر زندگی میکردند: ﴿نَکَٰلٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهَا﴾یعنی امتهایی که حاضر بودند و کسانی که در زمان آنها بسر میبردند و خبر آنها به ایشان رسید. ﴿وَمَا خَلۡفَهَا﴾و کسانیکه بعد از آنان آمدند، پس بر بندگان خداوند حجت اقامه گردید تا از نافرمانی باز آیند، اما جز پرهیزگاران از آیات خدا بهره نمیبرند.
آیهی ٧۴-۶٧:
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦٓ إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تَذۡبَحُواْ بَقَرَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوٗاۖ قَالَ أَعُوذُ بِٱللَّهِ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ٦٧﴾[البقرة: ۶٧].«و به یاد آورید هنگامی که موسی به قومش گفت: همانا خداوند به شما دستور میدهد تا گاوی را سر ببرید، گفتند: آیا ما را مسخره میکنی؟ گفت: پناه میبرم به خدا از اینکه از نادانان باشم».
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَۚ قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا فَارِضٞ وَلَا بِکۡرٌ عَوَانُۢ بَیۡنَ ذَٰلِکَۖ فَٱفۡعَلُواْ مَا تُؤۡمَرُونَ٦٨﴾[البقرة: ۶۸].«گفتند: از پروردگارت بخواه که برای ما روشن کند آن چگونه است؟، گفت: او میگوید آن گاوی است نه پیر و نه جوان بلک میان آن دو است. پس آنچه به شما فرمان داده میشود، انجام دهید».
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا لَوۡنُهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ صَفۡرَآءُ فَاقِعٞ لَّوۡنُهَا تَسُرُّ ٱلنَّٰظِرِینَ٦٩﴾[البقرة: ۶٩].«گفتند: از پروردگارت بخواه که برای ما روشن کند رنگ آن چگونه است؟، گفت:او میفرماید: آن گاوی است زرد رنگ که نگاه کنندگان را شاد میکند».
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَیۡنَا وَإِنَّآ إِن شَآءَ ٱللَّهُ لَمُهۡتَدُونَ٧٠﴾[البقرة: ٧۰].«گفتند: پروردگارت را برای ما فراخوان تا برای ما بیان کند که آن چگونه است، همانا گاو بر ما مشتبه شده است و ما اگر خدا بخواهد راه خواهیم برد».
﴿قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا ذَلُولٞ تُثِیرُ ٱلۡأَرۡضَ وَلَا تَسۡقِی ٱلۡحَرۡثَ مُسَلَّمَةٞ لَّا شِیَةَ فِیهَاۚ قَالُواْ ٱلۡـَٰٔنَ جِئۡتَ بِٱلۡحَقِّۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُواْ یَفۡعَلُونَ٧١﴾[البقرة: ٧۱].«گفت: او میفرماید: آن گاوی است که نه رام است زمین را شخم بزند، و نه آبیاری کند کشتزار را، بینقص و یک رنگ است. گفتند: اکنون حقیقت را بیان داشتی، پس آن را سر بریدند و نزدیک بود این کار را نکنند».
﴿وَإِذۡ قَتَلۡتُمۡ نَفۡسٗا فَٱدَّٰرَٰٔتُمۡ فِیهَاۖ وَٱللَّهُ مُخۡرِجٞ مَّا کُنتُمۡ تَکۡتُمُونَ٧٢﴾[البقرة: ٧۲].«و به یاد آورید هنگامی که کسی را کشتید و در آن اختلاف کردید و خداوند بیرون آورنده است آنچه را پنهان میکردید».
﴿فَقُلۡنَا ٱضۡرِبُوهُ بِبَعۡضِهَاۚ کَذَٰلِکَ یُحۡیِ ٱللَّهُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَیُرِیکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٧٣﴾[البقرة: ٧۳].«پس گفتیم: پارهای از آن (ماده گاو) را به آن (کشته) بزنید. خداوند این چنین مردگان را زنده میگرداند و نشانههای روشن (دالّ بر قدرت) خویش را به شما مینمایاند، باشد که تعقل ورزید».
﴿ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُکُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ فَهِیَ کَٱلۡحِجَارَةِ أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَةٗۚ وَإِنَّ مِنَ ٱلۡحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنۡهُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخۡرُجُ مِنۡهُ ٱلۡمَآءُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡیَةِ ٱللَّهِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٧٤﴾[البقرة: ٧۴].«پس از آن، دلهای شما سخت شد، همچون سنگ یا سختتر (از سنگ). و پارهای از سنگهاست که از آن نهرها میجوشد، و پارهای از آنها است که میشکافد و آب از آن بیرون میآید، و پارهای از آنها است که از ترس خدا فرو میریزد، و خدا از آنچه میکنید غافل نیست».
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِ﴾و به یاد آورید آنچه که برای شما با موسی پیش آمد، آنگاه که فردی را کشتید و در مورد قاتل آن با یکدیگر اختلاف و کشمکش وریدید تا اینکه مسئله در بین شما بزرگ شد، و اگر خداوند آن را برایتان روشن نمیکرد شر بزرگی پدید میآمد، پس موسی به منظور مشخص کردن قاتل به شما گفت: گاوی را سر ببرید. و میبایست بیدرنگ فرمان او اطاعت شود و اعتراضی صورت نگیرد اما آنها اعتراض کردند و گفتند: ﴿أَتَتَّخِذُنَا هُزُوٗا﴾آیا ما را مسخره میکنی؟ آنگاه موسی گفت: ﴿أَعُوذُ بِٱللَّهِ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ﴾به خدا پناه میبرم از اینکه از جاهلان باشم، زیرا جاهل و نادان کسی است که سخن بیفایده میگوید و مردم را مسخره میکند. و اما عاقل میداند که بزرگترین عیب دین و عقل، مسخره کردن همنوع است، گرچه او بر آن برتری داشته باشد، زیرا برتری بر دیگران مستلزم آن است که شکر پروردگار را به جا آورد و با بندگانش مهربان بود. پس وقتی موسی این را گفت، دانستند که این راست است و گفتند: ﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ﴾از پروردگارت بخواه تا برای ما بیان کند که آن گاو چقدر سن دارد؟ ﴿قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا فَارِضٞ﴾گفت: خداوند میفرماید: آن ساده گاوی است نه بزرگ، ﴿وَلَا بِکۡرٌ﴾و نه کوچک، ﴿عَوَانُۢ بَیۡنَ ذَٰلِکَ﴾بلکه میانسالی است بین این دو. ﴿فَٱفۡعَلُواْ مَا تُؤۡمَرُونَ﴾پس آنچه را به آن فرمان داده میشوید بدون تکلف و سختگیری انجام دهید.
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا لَوۡنُهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ صَفۡرَآءُ فَاقِعٞ لَّوۡنُهَا﴾گفتند: از پروردگارت بخواه که رنگ آن چگونه است؟ گفت همانا او پروردگارم میفرماید: آن گاو زرد پررنگ است، ﴿تَسُرُّ ٱلنَّٰظِرِینَ﴾و رنگش آن قدر زیباست که نگاه کنندگان را شادمان مینماید. ﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَیۡنَا﴾گفتند: پروردگارت را فرا خوان تا برای ما بیان دارد که چگونه است، زیرا ماده گاو بر ما مشتبه شده است و ما به آنچه میخواهیم راه نبردهایم. ﴿وَإِنَّآ إِن شَآءَ ٱللَّهُ لَمُهۡتَدُونَ﴾و ما اگر خدا بخواهد هدایت خواهیم شد. ﴿قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا ذَلُولٞ﴾گفت: او میفرماید: آن ماده گاوی رام نشده است، ﴿تُثِیرُ ٱلۡأَرۡضَ﴾که زمین را شخم بزند ﴿وَلَا تَسۡقِی ٱلۡحَرۡثَ﴾و کشتزار را آبیاری نمیکند. ﴿مُسَلَّمَةٞ﴾مراد از این واژه دو چیز میتواند باشد، یا اینکه از عیب و عار سالم است، و یا اینکه کار نمیکند. ﴿لَّا شِیَةَ فِیهَا﴾و در آن هیچ لکهای غیر از رنگ خودش که قبلا از آن سخن به میان آمد و میان گاو را بدان متصف ساختیم وجود ندارد. ﴿قَالُواْ ٱلۡـَٰٔنَ جِئۡتَ بِٱلۡحَقِّ﴾گفتند: اکنون حقیقت را آوردی. یعنی بطور روشن و واضح حقیقت را گفتی. و این از نادانی آنان بود، و اگر آنها اعتراض نمیکردند که چه گاوی است، مقصود حاصل میشد، اما آنها با سوالهای زیاد سختگیری کردند. بنابراین، خداوند بر آنها سخت گرفت. و اگر نمیگفتند: «إِن شَاء اللَّه» هدایت نمیشدند و راه نمیبردند. ﴿فَذَبَحُوهَا﴾پس گاوی را با آن ویژگیها سر بریدند، ﴿وَمَا کَادُواْ یَفۡعَلُونَ﴾و به سبب سختگیری که از آنها سر زده نزدیک بود این کار را نکنند.
و هنگامی که گاو را سر بریدند به آنها گفتیم: بعضی از اعضای گاو را به بدن شخص مُرده بزنید. به عضو مشخصی یا به هر عضوی از آن، چرا که در تعیین آن فایدهای نیست، پس آنها بعضی از اعضای گاو را به بدن مرده زدند و خداوند فردی را که کشته شده بود زنده کرد و آنچه را آنها پنهان میکردند آشکار نمود. و فرد کشته شده خبر دادکه قاتل او کیست. و زنده کردن او دال بر آن است که خداوند مردگان را زنده مینماید تا شما بیاندیشید و از آنچه به ضررتان است باز آیید.
﴿ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُکُم﴾سپس دلهایتان سخت شد، بنابر این موعظه در آن اثر نکرد، ﴿مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ﴾پس از اینکه خداوند نعمتهای بزرگی را به شما ارزانی داشت و معجزهها و آیات را به شما ارزانی داشت و معجزهها و آیات را به شما نشان داد، و شایسته نبود که دلهایتان سخت شود، زیرا آنچه شما مشاهده کرده اید باعث نرم شدن دل و انقیاد آن میگردد.
سپس سختی آن را چنین توصیف مینماید: ﴿کَٱلۡحِجَارَةِ﴾دلهایتان مانند سنگی است که از آهن سختتر است، زیرا آهن و سرب وقتی در آتش انداخته شوند ذوب میگردند، به خلاف سنگ که در آتش ذوب نمیشود.
﴿أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَةٗ﴾یا سفت و سختی دلهایشان چه بسا از سختی سنگ بیشتر است. ﴿أَوۡ﴾به معنی: بلکه نیست.
سپس فضیلت و برتری سنگها را بر دلهای آنان بیان کرده و میفرماید: ﴿وَإِنَّ مِنَ ٱلۡحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنۡهُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخۡرُجُ مِنۡهُ ٱلۡمَآءُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡیَةِ ٱللَّهِ﴾و پارهای از سنگها، رودها از آن بیرون میآید، و پارهای از آنها میشکافند و آب از آن بیرون میزند و بعضی از ترس خداوند فرو میریزند، پس سنگها از دلهایتان بهتر هستند.
سپس خداوند شدیدا آنها را مورد تهدید قرار داده و میفرماید: ﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾و خداوند از آنچه میکنید بیخبر نیست، بلکه آن را میداند و کوچک و بزرگِ اعمالتان را زیر نظر دارد و شما را بر آن مجازات خواهد کرد.
بدان که بسیاری از مفسران – رحمهم الله- تفسیرهای خود را از داستانهای بنی اسرائیل انباشتهاند و این داستانها و سخنان دروغ را مبنای آیات قرآنی قرار داده و کتاب خدا را با آن تفسیر میکنند و به فرموده پیامبر صاستدلال میکنند که میفرماید: «حَدِّثُوا عَنْ بَنِى إِسْرَائِیلَ وَلاَ حَرَجَ». «از بنی اسراییل نقل قول کنید و اشکالی ندارد».
اما به نظر من- گر چه نقل کردن سخنان آنها جایز است – ولی باید اخبار آنها را جدا نقل کرد و نباید آن را مبنای کتاب خدا قرار داد، زیرا قطعا جایز نیست که قرآن با اخبار بنی اسرائیل تفسیر شود مادامی که در این زمینه چیزی از پیامبر صثابت نشده باشد، چون جایگاه سخنان بنی اسراییل همان است که پیامبر بیان نموده است: «نه اهل کتاب را تصدیق کنید و نه آنها را تکذیب نمایید». پس چون سخنان آنان مشکوک و مظنون است و ایمان آوردن به قرآن و کلمات و معانی آن واجب است، جایز نیست این داستانها که با روایات مجهول نقل شدهاند و غالبا دروغ هستند مفّسر و مبّین کتاب خدا قرار داده شوند. غفلت از این امر مشاکلی را به وجود آورده است.
آیهی ٧۸-٧۵:
﴿أَفَتَطۡمَعُونَ أَن یُؤۡمِنُواْ لَکُمۡ وَقَدۡ کَانَ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۡ یَسۡمَعُونَ کَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ٧٥﴾[البقرة: ٧۵]. «پس آیا طمع دارید که یهودیان به شما ایمان آورند حال آنکه گروهی از ایشان کلام خدا را میشنوند. سپس آن را پس از فهمیدن، آگاهانه دگرگون میکنند؟!».
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ قَالُوٓاْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ لِیُحَآجُّوکُم بِهِۦ عِندَ رَبِّکُمۡۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٧٦﴾[البقرة: ٧۶].«وهرگاه با مؤمنان روبرو شوند، گویند: ایمان آوردهایم و چون با همدیگر تنها شوند، گویند: آیا آنچه را خدا برایتان آشکار کرده است با آنان در میان میگذارید تا در پیشگاه خداوند با آن بر شما حجت آورند، آیا نمیاندیشید؟!».
﴿أَوَ لَا یَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعۡلِنُونَ٧٧﴾[البقرة: ٧٧].«آیا نمیدانند که خداوند میداند آنچه را پنهان میکنند و آنچه را آشکار میکنند؟».
﴿وَمِنۡهُمۡ أُمِّیُّونَ لَا یَعۡلَمُونَ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِیَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا یَظُنُّونَ٧٨﴾[البقرة: ٧۸].«و دستهای از آنان افراد بیسوادی هستند که از کتاب جز تلاوت (آن) نمیدانند و تنها به پندارشان دل بستهاند».
﴿أَفَتَطۡمَعُونَ﴾آیا طمع دارید؟ در اینجا خداوند میخواهد مومنان را از ایمان آوردن اهل کتاب ناامید کند. یعنی در ایمان آوردن آنها طمع نکنید، و نباید از آنها انتظار داشت که ایمان بیاورند. زیرا آنها کلام خدا را از روی شناخت و آگاهی دگرگون و تحریف میکنند و به دلخواه خود آنرا تعبیر و تفسیر مینمایند، تا مردم را دچار این توّهم کنند که این سخنان از جانب خداوند است، در صورتی که آن از جانب خدا نیست، پس وقتی که آنها با کتاب خودشان که آن را عین شرف و دین خود میدانند چنین رفتار کنند و مردم را از راه خدا باز دارند. چگونه امید میرود به شما ایمان بیاورند؟! این خیلی بعید است.
سپس حالت منافقان اهل کتاب را بیان کرده و میفرماید: ﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا﴾و چون با مومنان روبرو شوند، گویند: ایمان آوردهایم، و با زبان ایمان را اظهار میکنند ولی در دلهایشان ایمانی وجود ندارد. ﴿وَإِذَا خَلَا بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ قَالُوٓا﴾و هنگامی که با یکدیگر تنها شوند و کسی جز هم کیشانشان آنجا نباشد، به همدیگر میگویند: ﴿أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ لِیُحَآجُّوکُم بِهِۦ عِندَ رَبِّکُمۡ﴾آیا برایشان ایمان آشکار میکنید و به آنها خبر میدهید که شما نیز مانند آنها هستید؟! پس این به مثابه قرار حجت بر شما خواهد بود. میگویند: آنها اقرار میکنند که آنچه ما بر آن هستیم حق است و دینی که آنها بر آن قرار دارند باطل است، پس بدین وسیله نزد پروردگارشان احتجاج میکنند. ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾آیا عقل ندارید و آنچه را که بر شما حجت است ترک میکنید؟ این چیزی است که به همدیگر میگویند.
﴿أَوَ لَا یَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعۡلِنُونَ٧٧﴾شما که اعتقادات قلبی خود را مخفی مینمایید و گمان میکنید با این کتمان، بر شما حجّت اقامه نمیشود، دچار جهل و اشتباه بزرگی شده اید، چرا که خداوند سر و آشکار شما را میداند و ماهّیت شما را برای بندگانش آشکار میکند.
﴿وَمِنۡهُمۡ﴾و عدهای از اهل کتاب، ﴿أُمِّیُّونَ﴾عوام و بیسواد هستند. ﴿لَا یَعۡلَمُونَ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِیَّ﴾و از کتاب خدا جز تلاوت آن بهرهای ندارند، و از علمی که نزد گذشتگانشان بود هیچ اطلاعی ندارند، آنان فقط دنباله روان کر و کور هستند.
در این آیات از علماء عوام، منافقان و غیر منافقان اهل کتاب سخن رفته است. عالمان آنان در گمراهی آشکار بسر میبرند، عوام نیز مقلد آنانند. پس نباید به هدایت این دو گروه چشم طمع دوخت.
آیهی ٧٩:
﴿فَوَیۡلٞ لِّلَّذِینَ یَکۡتُبُونَ ٱلۡکِتَٰبَ بِأَیۡدِیهِمۡ ثُمَّ یَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِیَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلٗاۖ فَوَیۡلٞ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَوَیۡلٞ لَّهُم مِّمَّا یَکۡسِبُونَ٧٩﴾[البقرة: ٧٩].«پس وای بر کسانی که کتاب را با دستهای خود مینویسند سپس میگویند: این از جانب خداست، تا آن را به بهای اندکی بفروشند، پس وای برآنها چه چیزهایی را با دستهای خود نوشته و وای بر آنان چه چیزی را بدست میآورند».
﴿فَوَیۡلٞ لِّلَّذِینَ﴾خداوند کسانی را که کتابش را تحریف میکنند مورد تهدید قرار میدهد، آنهایی که در خصوص عمل زشت خود میگویند: ﴿هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾این از جانب خدا است. و این کار اظهار باطل و کتمان حق است، و آنها از روی شناخت و بصیرت چنین کردند ﴿ٱللَّهِ لِیَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلٗا﴾تا آن را به بهای اندکی بفروشند. و دنیا از اول تا آخر بهای اندکی است. پس آنها باطل خود را دامی برای شکار داراییهای مردم قرار دارند و از دو جهت به مردم ستم کردند: یکی از جهت مشتبه کردن دین بر آنها و دیگر از جهت گرفتن اموالشان به ناحق، آنها به باطلترین وسیله اموال مردم را میگرفتند، و گناه این کار از گناه کسی که مال مردم را به صورت غصب و دزدی چپاول میکند، برگتر است. بزرگترین خداوند دو بار آنها را مورد تهدید قرار داده و میفرماید: ﴿فَوَیۡلٞ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتۡ أَیۡدِیهِمۡ﴾پس وای بر آنها به سبب تحریف و باطلی که مینویسند، ﴿وَوَیۡلٞ لَّهُم مِّمَّا یَکۡسِبُونَ﴾و وای بر آنها به سبب اموالی که جمع میکنند. ـویل» یعنی عذاب شدید و حسرت جانگاه، برای تهدید شدید به کار میرود. و ابوالعباس پس از آنکه آیات ﴿أَفَتَطۡمَعُونَ﴾را تا ﴿یَکۡسِبُونَ﴾ذکر کرد، فرمود: خداوند کسانی را مورد مذمت قرار داده است که کلام او را تحریف نموده و غلط تفسیر میکنند. این مذمت همچنین شامل حال کسانی میشود که «کتاب» و «سنت» را براساس بدعتهای باطل تفسیر میکنند.
خداوند کسانی را که از کتاب او (تورات) جز تلاوت نمیدانند، مذمت کرده است و این مذمت شامل کسی نیز میشودکه اندیشیدن و تدبر در قرآن را ترک نموده و جز خواندن کلماتش چیزی از آن نمیداند. نیز این مذمت شامل کسی میشود که با دستان خود چیزی مینویسد که با کتاب خدا م خالف است، تا به وسیله آن منافع دنیایی را به دست آورد، و ادعا کند این از جانب خدا است، مانند اینکه بگوید: چیزی که در این کتاب است عین شریعت و دین است، و این مفهوم کتاب و سنت است، و نزد سلف و ائمه معقول، و یکی از اصول دین است که اعتقاد به آن هم واجب عینی و هم کفائی است.
این آیات همچنین مذمت کسی را در بردارد که کتاب و سنت را پنهان میسازد تا مخالفِش با استفاده از آنچه که او میداند علیه وی استدلال نکند. و این خرافات و بدعت گذاری در میان هواپرستان بسیار زیاد به چشم میخورد و بسیاری از منتسبین به فقها نیز از چنین رویهای پیروی میکنند.
آیهی ۸۲-۸۰:
﴿وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَیَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ قُلۡ أَتَّخَذۡتُمۡ عِندَ ٱللَّهِ عَهۡدٗا فَلَن یُخۡلِفَ ٱللَّهُ عَهۡدَهُۥٓۖ أَمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٠﴾[البقرة: ۸۰].«و گویند: آتش جهنم جز چند روزی به ما نمیرسد. بگو: آیا از خدا پیمانی گرفتهاید که خدا خلاف وعده نخواهد کرد یا اینکه بر خداوند چیزهایی میگویید که نمیدانید؟».
﴿بَلَىٰۚ مَن کَسَبَ سَیِّئَةٗ وَأَحَٰطَتۡ بِهِۦ خَطِیَٓٔتُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٨١﴾[البقرة: ۸۱].«آری! هر کس کار بدی انجام دهد و گناهش او را احاطه کند پس اینها باران دوزخند و آنان در آن جاودانه خواهند بود».
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٨٢﴾[البقرة: ۸۲].«و کسانی که ایمان آوردند و کار شایسته انجام دادند ایشان یاران بهشتاند و در آن برای همیشه خواهند بود».
خداوند کارهای زشت آنان را بیان کرد و سپس بیان داشت که آنها خود را پاک میشمارند و گواهی میدهند که از عذاب خدا نجات یافته و به پاداش او دست مییابند، و میگویند: به جز چند روزی آتش جهنم به ما نمیرسد. یعنی: چند روز اندک و انگشت شمار. پس آنها هم کار بد انجام میدهند و هم احساس خطر نمیکنند. و از آنجا که این فقط یک ادعا بود، خداوند ادعایشان را رد کرد و فرمود: ﴿قُلۡ﴾ای پیامبر! به آنها بگو: ﴿أَتَّخَذۡتُمۡ عِندَ ٱللَّهِ عَهۡدٗا﴾آیا از خدا پیمانی گرفتهاید؟ یعنی آیا به خدا و پیامبران ایمان آورده و از دستورات خدا و رسولان اطاعت کردهاید؟! چرا که فقط این وعده باعث میشود آدمی از عذاب خدا رهایی یابد، و این وعده هرگز تغییر نمییابد. ﴿أَمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾یا چیزی را به خداوند نسبت میدهید که نمیدانید. خداوند متعال خبر داده است که راست بودنادعای آنها بر یکی از این دو چیز استوار است: پیمان گرفتن از خدا، و دروغ بستن بر او. آنها یا از خدا پیمانی گرفتهاند، پس آنگاه ادعایشان درست خواهد بود، و یا اینکه به دروغ خواهد بود و بیشتر مایه رسوایی و عذابشان خواهد بود. و از حال آنان پیدا است که از خداوند پیمانی نگرفتهاند، زیرا بسیاری از پیامبران را کشتند و از طاعت خداوند سر باز زدند و پیمانها را شکستند. پس مشخص است که آنها دروغگو هستند و از خود میسازند و میبافند و چیزهایی به خداوند نسبت میدهند که نمیدانند. و نستب دادن چیزی به خداوند، از بزرگترین امور حرام و از زشتترین زشتیها است.
سپس خداوند حکم عامی را بیان کرد که شامل بنیاسرائیل و دیگران میشود، و فقط آن حکم ارزش و اعتبار دارد، نه ادعاها و خیال پردازیهای بنی اسرائیل در مورد صفات نجات یافتگان و اهل هلاکت. و آن حکم چنین است: ﴿بَلَىٰ﴾یعنی آنگونه نیست که شما گفتید، و سخن شما حقیقت ندارد. بلکه ﴿مَن کَسَبَ سَیِّئَةٗ﴾هرکس کار بدی را انجام دهد.
نکره در سیاق شرط آمده است، بنابر این شرک و گناهانِ پایینتر از آن را نیز در بر میگیرد، و در اینجا منظور از «سیئة» شرک است، به دلیل ا ینکه میفرماید: ﴿وَأَحَٰطَتۡ بِهِۦ خَطِیَٓٔتُهُ﴾و گناهان او را احاطه کند. یعنی گناهی انجام دهد که او را احاطه نماید و راهیب رای وی باقی نگذارد، و این جز شرک چیزی دیگر نیست، زیرا کسی که ایمان داشته باشد گناهش او را از هر سو احاطه نمیکند.
﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ﴾پس اینها یاران دوزخند و جاودانه در آن هستند. خوارج با استفاده از این آیه بر کافر بودن گناهکار استدلال کردهاند، در حالی که این آیه حجتی علیه آنها است، زیرا این آیه در مورد شرک است. اما اهل باطل همیشه برای اثبات سخن پوچ و بیمحتوای خود به آیات و احادیث استدلال میکنند، غافل از اینکه همان آیهو یا حدیث بر ضد آنان بکار میرود. ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾و کسانی که به خدا و ملائکه و کتابهای آسمانی و پیامبران و روز قیامت ایمان آوردند. ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾و کار شایسته انجام دادند. عمل انسان زمانی صالح و شایست محسوب میشود که دو شرط داشته باشد: یکی اینکه خالص برای خدا انجام شود، و دوم اینکه در انجام آن از سنت و شیوه پیامبر صپیروی گردد.
آنچه که از این دو آیه استنباط میشود این است که کسانی رستگار میشوند که ایمان داشته باشند و عمل شایسته انجام دهند، و کفار و مشرکین به هلاکت میرسند و به آتش دوزخ نایل میگردند.
آیهی ۸۳:
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّیۡتُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنکُمۡ وَأَنتُم مُّعۡرِضُونَ٨٣﴾[البقرة: ۸۳]. «و به یاد آورید هنگامی را که از بنیاسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا کسی را نپرستید و با پدر و مادر خود و خویشاوندان و یتیمان و بیچارگان به نیکی رفتار کنید و به مردم نیک بگویید و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید، سپس جز تعداد اندکی از شما همه روی گرداندید و سرپیچی کردید».
این توصیهها، از ارکان مهم دین بوده و خداوند در هر شریعتی به آن فرمان دادهاست، زیرا برای هر زمان و مکانی مفید و ضروری هستند، پس منسوخ نمیشوند، همانطور که یکی از اصول دین منسوخ نمیگردد. بنابر این خداوند ما را فرمان داده است که: ﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗا﴾[النساء: ۳۶]. «خداوند را پرستش کنید و برای او انبازی نگیرید».
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ﴾و هنگامی که از بنی اسراییل پیمان گرفتیم. این بیانگر سنگدلی آنها است، زیرا به هر امری که فرمان داده میشوند، سرپیچی میکردند، و آن را جز با قسم موکد و پیمانهایی محکم نمیپذیرفتند. ﴿لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ﴾که جز خدا کسی را نپرستید. در این آیه پروردگار دستور میدهد تنها او را پرستش گردد و هیچ شریک و انبازی برای وی قرار داده نشود. این اصل دین است، و اگر اساس همه اعمال توحید نباشد، پذیرفته نمیشوند. پس این حق خداوند بر بندگانش است. سپس فرمود ﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَانٗا﴾و با پدر و مادرتان نیکی کنید. و این شامل هر نوع نیکی میشود، نیکی با زبان و نیکی با کردار. و نیز از بدرفتاری با پدر و مادر و نیکی نکردن و بدرفتاری ننمودن با آنان نهی شده است، زیرا نیکی کردن واجب است، و امر کردن به چیزی در واقع نهی کردن از ضد آن است. و نیکوکاری به دو صورت نقض میگردد، یکی با بدی کردن که بزرگترین جنایت است، و دیگری با نیکی نکردن و بدی نکردن که این حرام است، ولی به اندازه اولی زشت نیست. و همچنین در مورد خویشاوندان و یتیمان و بینوایان نیز توصیه شده است. البته نیکیها را نمیتوان برشمرد،بلکه فقط میتوان یک تعریف کلی برای آن ارائه داد.
سپس دستور داد تا با تمام مردم نیکی شود، پس فرمود: ﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾و به مردم نیک بگویید، و از جمله سخن نیک با مردم، امر کردن آنها به معروف و نهی کردنشان از منکر و آموختن علم به آنها و سلام کردن و خنده رویی و... است.
و از آنجا که انسان نمیتواند با همه مردم به وسیله مال خود نیکی نماید، خداوند روشی به ما یاد داده است که با اجرای آن میتواند با هر مخلوقی نیکی کرد، و آن نیکی کردن با گفتار است. پس این توصیه، مومنین را از گفتار زشت حتی در برابر کافران باز میدارد. بنابر این خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾[العنکبوت: ۴۶]. «و با اهل کتاب جز به نحو احسن مجادله نکنید». و از جمله آدابی که خداوند بندگانش را بدان امر نموده این است که انسان گفتار و کردارش خوب باشد، زشتگو و دشنام دهنده و جر و بحثکننده و مجادلهگر نباشد، بلکه خوش اخلاق و بردبار باشد و حقوق دیگران را رعایت کند، و در برابر اذیتی که مردم به او میرسانند صابر بوده، دستور الهی را امتثال نموده و به پاداش او امیدوار باشد.
سپس آنها را به برپاداشتن نماز و پرداختن زکات فرمان داد، زیرا نماز اخلاق برای معبود را در بردارد و زکات در بردارنده نیکی با بندگان است. ﴿ثُمَّ﴾پس از این که شما را به کارهای نیک فرمان داد، کارهای نیکی که چنانچه شخص عاقل در آن بنگرد در مییابد یکی از مظاهر رحمت خدا نسبت به بندگان همین اوامر و نواهی است. ﴿تَوَلَّیۡتُمۡ﴾روی برتافتید و پشت کردید. زیرا گاهی کسی روی میگرداند و نیت بازگشتن را دارد، اما اینها به این اوامر علاقه نداشتند و رفتند و بازنگشتند. ﴿إِلَّا قَلِیلٗا مِّنکُمۡ﴾به جز عده کمی از شما. این استثناء است تا گمان برده نشود که همه آنها روی برتافتند. بنابر این خبر داد که تعداد اندکی از آنها را خداوند مصون داشت و آنها را ثابت قدم کرد.
آیهی ۸۶-۸۴:
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ لَا تَسۡفِکُونَ دِمَآءَکُمۡ وَلَا تُخۡرِجُونَ أَنفُسَکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ ثُمَّ أَقۡرَرۡتُمۡ وَأَنتُمۡ تَشۡهَدُونَ٨٤﴾[البقرة: ۸۴].«و به یاد آورید هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را نریزید و یکدیگر را از سر زمینتان بیرون نکنید سپس اقرار کردید، و خود گواهید».
﴿ثُمَّ أَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ تَقۡتُلُونَ أَنفُسَکُمۡ وَتُخۡرِجُونَ فَرِیقٗا مِّنکُم مِّن دِیَٰرِهِمۡ تَظَٰهَرُونَ عَلَیۡهِم بِٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَإِن یَأۡتُوکُمۡ أُسَٰرَىٰ تُفَٰدُوهُمۡ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیۡکُمۡ إِخۡرَاجُهُمۡۚ أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡکِتَٰبِ وَتَکۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ فَمَا جَزَآءُ مَن یَفۡعَلُ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ إِلَّا خِزۡیٞ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ یُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٨٥﴾[البقرة: ۸۵].«سپس این شما هستید که یکدیگر را میکشید و گروهی از خودتان را از سرزمین و خانههایشان بیرون میکنید و علیه آنها به گناه و دشمنی همدست میشوید. و اگر به اسارت پیش شما بیایند فدیه میدهید و آنان را آزاد میکنید حال آنکه بیرون کردن آنها بر شما حرام است. آیا به قسمتی از کتاب ایمان میآورید و به قسمتی کفر میورزید؟ برای کسی از شما که در دنیا چنین کند جز خواری و رسوایی نیست و روز قیامت به سختترین شکنجه و عذاب برگردانده میشوند، و خداوند از آنچه انجام میدهید غافل نیست».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا بِٱلۡأٓخِرَةِۖ فَلَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٨٦﴾[البقرة: ۸۶].«اینان همان کسانی هستند که زندگی دنیا را به بهای آخرت خریدند پس عذاب آنان تخفیف نمییابد و یاری نخواهند شد».
کاری که در این آیه از آن سخن به میان آمده است کار کسانی بود که در زمان پیامبر در مدینه میزیستند. قبایل اوس و خزرج «أنصار» قبل از بعثت پیامبر صمشرک بودند. سه گروه یهودی به نامهای بنو قریظه، بنو نضیر و بنو قینقاع بر آنها وارد شدند و هر گروهی از آنان با گروهی از اهل مدینه پیمان بستند، و هرگاه طرفهای مدینه با یکدیگر میجنگیدند گروهی از یهودیان، هم پیمانان خود را در برابر دشمنانش که آنها را گروهی دیگر از یهودیان حمایت و کمک میکردند، یاری مینمودند و یهودی، یهودی را میکشت. و اگر کار به آواره شدن میانجامید و غارتی پیش میآمد، یهودی، یهودی را از خانه و کاشانهاش بیرون میراند. سپس چون جنگ فروکش میکرد و هر دو گروه اسیرانی را میگرفتند، برای آزادی یکدیگر فدیه میدادند. در این راستا سه عمل بر آنها فرض بود، خون یکدیگر را نریزند، و یکدیگر را از سرزمینشان بیرون نرانند، و هرگاه اسیری از خود بیابند برای آزاد کردنش، فدیه بدهند.
اما آنها فقط به امر آخر عمل کردند و دو مورد قبلی را رها ساختند. خداوند بر این کارشان اعتراض نمود و فرمود: ﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡکِتَٰبِ﴾آیا به بخشی از کتاب ایمان دارید که عبارت از «فدیه دادن برای آزاد کردن اسیر» است، ﴿وَتَکۡفُرُونَ بِبَعۡضٖ﴾و به بخشی دیگر از کتاب کفر میورزیدند که کشتن و بیرون راندن است؟! این آیه بیانگر آن است که ایمان، مقتضی انجام اوامر و دوری از نواهی است، و اینکه اطاعت از اوامر (خدا و رسولش) جزو ایمان است، خداوند متعال میفرماید: ﴿فَمَا جَزَآءُ مَن یَفۡعَلُ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ إِلَّا خِزۡیٞ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا﴾سزای هر آن کس از شما که چنین میکند جز خواری و رسوایی در دنیا چیست؟ البته چنین خلاف و انحرافی از آنان سر زد، پس خداوند آنان را رسوا نمود، و پیامبرش را بر آنان مسلط گردانید، پس برخی از آنان را به قتل رساند و تعدادی را به اسارت درآورد و گروهی را نیز از خانه و کاشانهشان بیرون راند. ﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾و خداوند از آنچه میکنید غافل نیست.
سپس خداوند عواملی را که باعث شد آنها به بخشی از کتاب کفر ورزند و به بخشی از آن ایمان بیاورند مطرح نموده و میفرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا بِٱلۡأٓخِرَةِ﴾اینها کسانی هستند که زندگی دنیا را به بهای آخرت خریدند و گمان بردند که چنانچه هم پیمانان خود را کمک نکنند ننگ بزرگی بر جبین آنان نقش میبندد، بنابر این آتش جهنم را بر عار و عیب دنیا ترجیح داده و آن را انتخاب کردند. پس فرمود: ﴿فَلَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾عذاب آنها تخفیف داده نمیشود، بلکه به همان سختی و شدت خود باقی خواهد ماند، و در هیچ زمانی آسوده خاطر نمیشوند. ﴿وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ﴾و آنان یاری نخواهند شد. یعنی مصایب از آنها دور نخواهد شد.
آیهی ۸٧:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ وَقَفَّیۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِۦ بِٱلرُّسُلِۖ وَءَاتَیۡنَا عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ أَفَکُلَّمَا جَآءَکُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُکُمُ ٱسۡتَکۡبَرۡتُمۡ فَفَرِیقٗا کَذَّبۡتُمۡ وَفَرِیقٗا تَقۡتُلُونَ٨٧﴾[البقرة: ۸٧]. «و به موسی کتاب دادیم و در پی او پیامبرانی را فرستادیم، و به عیسی پسر مریم معجزات و دلایل روشنی دادیم و او را به وسیلۀ روح القدس نیرو بخشیدیم، آیا هرگاه پیامبری پیش شما (احکامی) به خلاف میل و آرزویتان آورد سرکشی کردید، آنگاه گروهی را تکذیب و دروغگو قرار دادید و گروهی را کشتید؟».
خداوند بر بنیاسرائیل منت مینهد که موسی را برای آنها فرستاد و تورات را به او داد، سپس بعد از او پیامبرانی دیگر را فرستاد که به تورات حکم کردند، تا اینکه با آمدن عیسی ÷سلسله پیامبران را در آن زمان که با مشاهده چنان معجزاتی، انسان ایمان میآورد.
﴿وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ﴾و او را با روح القدس نیرو بخشیدیم. بیشتر مفسرین گفتهاند که روح القدس جبرئیل ÷است. و گفته شده، روح القدس نیروی ایمان است که خداوند به وسیله آن بندگانش را تقویت مینماید.
سپس همراه با این نعمتها که با مقیاس مادی اندازهگیری نمیشوند، پیامبرانی پیش شما آمدند، ﴿بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُکُمُ ٱسۡتَکۡبَرۡتُمۡ﴾و احکامی را پیش شما آوردند که برخلاف میل شما بود، و شما از ایمان آوردن سرباز زدید. ﴿فَفَرِیقٗا﴾و گروهی از پیامبران را ﴿کَذَّبۡتُمۡ وَفَرِیقٗا تَقۡتُلُونَ﴾دروغگو نامیدید وگروهی را کشتید.
پس شما هوای نفس را بر هدایت مقدم داشتید، و دنیا را بر آخرت ترجیح دادید. در این کلمات توبیخ و سرزنش گزندهای نهفته است که بر هیچ عاقلی پوشیده نیست.
آیهی ۸۸:
﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِکُفۡرِهِمۡ فَقَلِیلٗا مَّا یُؤۡمِنُونَ٨٨﴾[البقرة: ۸۸].«و گفتند: دلهای ما در پرده است. بلکه خداوند آنها را به سبب کفرشان لعنت کرده است، پس بسیار کم ایمان میآورند».
﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُ﴾و گفتند: دلهای ما در پوشش است. یعنی وقتی که آنها را بهسوی ایمان فرابخوانی، عذرخواهی نموده و میگویند: دلهایمان در پوشش است. یعنی بر دلهایشان پوشش و پردههایی قرار دارد. پس دلهایشان آنچه را تو میگویی نمیفهمد، و به گمانشان این عذر از آنها پذیرفته شده و جاهل و نادان و غیرمکلف قلمداد میشوند، در حالیکه آنان دروغ میگفتند.
بنابراین خداوند متعال فرمود ﴿بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِکُفۡرِهِمۡ﴾بلکه خداوند به سبب کفرشان آنها را لعنت کرده است. یعنی آنها به سبب کفرشان ملعون و رانده شده هستند، پس تعداد کمی از آها ایمان میآورند. یا میتوان گفت معنی آیه چنین است: ایمانشان کم است و کفرشان زیاد.
آیهی ٩۰-۸٩:
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ کِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَکَانُواْ مِن قَبۡلُ یَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ٨٩﴾[البقرة: ۸٩].«و آنگاه که کتابی از جانب خدا پیش آنها آمد که تصدیق کنندۀ کتابی بود که با خود داشتند و حال آنکه پیش از آن بر کافران یاری میجستند، پس وقتی پیش آنها آمد، آنچه را که از قبل شناخته بودند انکار کردند، پس لعنت خدا بر کافران باد».
﴿بِئۡسَمَا ٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡ أَن یَکۡفُرُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بَغۡیًا أَن یُنَزِّلَ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ عَلَىٰ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ فَبَآءُو بِغَضَبٍ عَلَىٰ غَضَبٖۚ وَلِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٞ مُّهِینٞ٩٠﴾[البقرة: ٩۰].«خود را به بد چیزی فروختند، و آنچه را خداوند فرو فرستاده بود از روی حسد انکار کردند، (و این بدان خاطر بود که میگفتند:) چرا خداوند فضل خود را بر هرکس که بخواهد فرو میفرستد؟ پس خشم خدا یکی پس از دیگری آنها را فرا گرفت و برای کافران عذاب خوارکنندهای است».
وقتی که توسط برترین مخلوق و خاتم پیامبران، از جانب خدا کتابی نزد آنان آورده شد که تورات را تصدیق میکرد و آنها به حقیقت این موضوع واقف بودند- چون هرگاه میان آنها و مشرکین در زمان جاهلیت جنگی در میگرفت، میگفتند: اگر این پیامبر بیاید ما پیروز میشویم، و آنها را به سبب آمدن این پیامبر تهدید کرده و میگفتند: همراه با او با مشرکین میجنگیم- پس وقتی این پیامبر با این کتاب ظهور کرد از روی کینه، سرکشی و حسادت ورزی بر اینکه چرا خداوند فضل خود را بر هرکس که بخواهد فرو میفرستد، به آن کفر ورزیدند.
پس خداوند آنها را لعنت کرد و پی در پی بر آنها خشم گرفت، چون زیاد کفر میورزیدند و به شرک و تردید خود ادامه میدادند. و برای آنها در آخرت عذابی خوارکننده و دردناک است، و آن وارد شدن به جهنم و از دست دادن نعمت همیشگی بهشت است. پس بد چیزی است آنچه که آنها به جای ایمان به خدا و پیامبران و کتابهای آسمانی بدان چنگ زدهاند، زیرا آنان از روی شناخت، به خدا و کتابها و پیامبرانش کفر ورزیدهاند، پس عذابشان بزرگتر خواهد بود.
آیهی ٩۳-٩۱:
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا وَیَکۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَهُمۡۗ قُلۡ فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِیَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٩١﴾[البقرة: ٩۱].«و هنگامی که به آنها گفته شد: به آنچه خدا فرو فرستاده است ایمان بیاورید، گفتند: به آنچه بر ما فرو فرستاده شده است ایمان میآوریم، و به غیر آن کفر میورزند، حال آنکه آن (چه خداوند بر پیامبر اسلام نازل کرده است) حق، و تصدیق کنندۀ چیزی است که با خود دارند. بگو: پس چرا پیش از این پیامبران خدا را میکشتید، اگر مومن هستید؟!».
﴿وَلَقَدۡ جَآءَکُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ٩٢﴾[البقرة: ٩۲].«و همانا موسی با معجزات روشن پیش شما آمد، سپس بعد از او گوساله را پرستیدید، در حالی که ستمکار بودید».
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱسۡمَعُواْۖ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَعَصَیۡنَا وَأُشۡرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ بِکُفۡرِهِمۡۚ قُلۡ بِئۡسَمَا یَأۡمُرُکُم بِهِۦٓ إِیمَٰنُکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٩٣﴾[البقرة: ٩۳].«و به یاد آورید هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بر بالای سرتان نگاه داشتیم. آنچه را به شما دادهایم محکم بگیرید و گوش فرا دهید. گفتند: شنیدیم و نافرمانی کردیم و به سبب کفرشان دلهایشان با محبت گوساله آبیاری شده بود. بگو: ایمانتان شما را به بد چیزی دستور میدهد اگر مومن هستید».
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾وقتی یهودیان فرا خوانده شوند تا به قرآنی که خداوند بر پیامبرش فرو فرستاده است، ایمان بیاورند، سرکشی کرده و سرباز میزنند، و ﴿قَالُواْ نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا وَیَکۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُ﴾و گویند: به آنچه بر ما نازل کرده است ایمان میآوریم، و به غیر خدا از آن کفر میورزند، با اینکه واجب بود به همه آنچه خداوند نازل کرده است ایمان بیاورند خواه آن را بر آنها فرو فرستاده باشد یا بر دیگران. و ایمان آوردن به آنچه خداوند بر پیامبرانش نازل کرده، ایمانی است نافع و به صاحبش سود فراوان میرساند. و فرق گذاشتن میان پیامبران و کتابها و ایمان آوردن به برخی از آنها و تکذیب برخی دیگر، ایمان نامیده نمیشود بلکه عین کفر است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَیَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَکۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیۡنَ ذَٰلِکَ سَبِیلًا١٥٠ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ حَقّٗا...﴾[النساء: ۱۵۰-۱۵۱]. «همانا کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر میورزند و میخواهند بین خدا و پیامبرانش فرق بگذارند و میگویند: به بعضی ایمان میآوریم و به بعضی کفر میورزیم، و میخواهند راهی میان این برگیرنده اینها کافران حقیقیاند».
بنابراین خداوند تبارک و تعالی منطق آنان را رد نموده و هیچ راه فراری را برایشان باقی نگذاشته است. پس خداوند کفر ورزیدن آنها به قرآن را به دو دلیل رد کرده و میفرماید: ﴿وَهُوَ ٱلۡحَقُّ﴾حال آنکه قرآن حق است، پس وقتی تمام اخبار و اوامر و نواهی قرآن حق است و از جانب پروردگارشان است کفر ورزیدن به آن، کفر ورزیدن به خدا و کفر ورزیدن به حقی است که او نازل کرده است.
سپس فرمود: ﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَهُمۡ﴾و قرآن تصدیقکننده چیزی است که با خود دارند. پس چرا به آنچه بر شما نازل شده ایمان میآورید به مانند آن کفر میورزید؟! آیا این جز تعصب و پیروی از هوای نفس چیز دیگری است؟ قرآن کتابی است که تصدیقکننده کتابهای آنها میباشد و این امر حجتی است بر راست بودن کتابهایی که در دست آنها است، و آنها نمیتوانند راست بودن کتابهایشان را ثابت کنند مگر از طریق قرآن، پس وقتی به آن کفر بورزند و آن را انکار نمایند، مانند کسی خواهند بود که برای اثبات ادعای خود فقط یک دلیل داشته باشد، و ادعای او کامل نمیشود مگر در صورت سالم بودن دلیلش، سپس دلیلش را نقد کرده و آن را تکذیب کند. آیا این حماقت و دیوانگی نیست؟ پس کفر ورزیدن آنها به قرآن کفر ورزیدن به کتابی است که در دست آنها است.
سپس خداوند ادعای آنها را مبنی بر اینکه فقط به آنچه بر آنان نازل کرده است ایمان دارند، تقبیح نموده و میفرماید: ﴿قُلۡ﴾به آنها بگو: ﴿فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِیَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ﴾پس چرا پیامبران خدا را پیش از این میکشتید اگر شما مومن هستید؟ ﴿وَلَقَدۡ جَآءَکُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَیِّنَٰتِ﴾و موسی با دلایل روشنی که حق را بیان میداشت پیش شما آمد. ﴿ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِ﴾سپس بعد از آمدن او گوساله را پرستش نمودید. ﴿وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُون﴾و شما ستمارید و در این مورد عذری ندارید.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱسۡمَعُواْ﴾و هنگامی که از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بر فرازتان برافراشتیم، آنچه را به شما دادهایم محکم بگیرید و گوش فرا دهید و بپذیرد و اطاعت کنید.
﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا وَعَصَیۡنَا﴾گفتند: شنیدیم و سرپیچی کردیم. یعنی آنان چنین حالتی داشتند: «حق را شنیدند و بدان عمل ننمودند و سرپیچی کردند». ﴿وَأُشۡرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ﴾و محبت گوساله و عبادت آن در دلهایشان با محبت گوساله پرستی آبیاری شد. ﴿قُلۡ بِئۡسَمَا یَأۡمُرُکُم بِهِۦٓ إِیمَٰنُکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ﴾بگو: بد چیزی است آنچه ایمانتان شما را به آن فرمان میدهد اگر مومن هستید. یعنی شما ادعای ایمان میکنید و به دین حق افتخار میورزید در حالی که پیامبران خدا را کشتید و گوساله را به خدایی گرفتید آنگاه که موسی به منظور ملاقات با خدا از پیش شما رفت، و دستورات و نواهی او را نپذیرفتید مگر بعد از تهدید و برافراشته شدن کوه طور بالای سرتان، آنگاه به زبان آن را پذیرفتید ولی در عمل آن را نقض نمودید.
پس این چه دین و ایمانی است که ادعای آنرا دارید؟! اگر به گمانتان این ایمان است، بدانید ایمانی که صاحبش را به کفر ورزیدن به پیامبر خدا و کثرت گناه وادار کند بد ایمانی است، زیرا ایمان واقعی صاحب خود را به نیکی امر میکند و او را از بدی باز میدارد، پس با این موضعگیری دروغ و تناقض و دوگانگی آنها مشخص شد.
آیهی ٩۶-٩۴:
﴿قُلۡ إِن کَانَتۡ لَکُمُ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ خَالِصَةٗ مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٩٤﴾[البقرة: ٩۴].«بگو: اگر سرای آخرت (بهشت) نزد خداوند فقط مخصوص شما است نه دیگر مردمان، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست میگویید».
﴿وَلَن یَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٩٥﴾[البقرة: ٩۵].«ولی آنان به سبب آنچه پیش از خود فرستادهاند هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد، و خداوند به حال ستمکاران دانا است».
﴿وَلَتَجِدَنَّهُمۡ أَحۡرَصَ ٱلنَّاسِ عَلَىٰ حَیَوٰةٖ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْۚ یَوَدُّ أَحَدُهُمۡ لَوۡ یُعَمَّرُ أَلۡفَ سَنَةٖ وَمَا هُوَ بِمُزَحۡزِحِهِۦ مِنَ ٱلۡعَذَابِ أَن یُعَمَّرَۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ٩٦﴾[البقرة: ٩۶].«و آنها را حریصترین مردم بر زندگی دنیا خواهی یافت، حتی حریصتر از مشرکین، هر یک از آنان دوست دارد که هزار سال عمر کند، با اینکه اگر چنین عمری به وی داده شود او را از عذاب نجات نمیدهد و خداوند به آنچه میکنند بینا است».
﴿قُلۡ﴾به آنها بگو: اگر راست میگویید و ادعایتان صحیح است ﴿إِن کَانَتۡ لَکُمُ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ عِندَ﴾و بهشت نزد خدا مخصوص شما است، ﴿خَالِصَةٗ مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ﴾و دیگر مردمان آنگونه که گمان میبرید وارد آن نخواهند شد، و فقط یهودی و نصرانی از آن بهرهمند میگردد، و اگر راست میگویید که آتش جهنم به جز چند روز اندکی به شما نمیرسد، ﴿فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ﴾پس آرزوی مرگ کنید. و این نوعی مباهله بین آنها و پیامبر صاست و آنها بعد از این اجبار و در تنگنا قرار گرفتن، پس از آنکه روی به عناد و سرکشی نهادند، فقط دو راه پیش رو داشتند: یا اینکه به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند و یا اینکه مباهله کنند، و آن آرزوی مرگ است، مرگی که آنها را به سرایی میرساند که میگویند مخصوص آنها است، اما آنها سرباز زدند.
پس هریک از آنها به وضوح دریافت که در اوج مخالفت و کینه توزی با خدا و پیامبرش قرار دارد. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَلَن یَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡ﴾و آنها به سبب کفر و گناهانی که دارند، هرگز آرزوی مرگ نمیکنند، چون میدانند که مردن، راهی بهسوی مجازاتشان است. پس مردن ناپسندترین چیز برای آنان است و آنها از تمام مردم بر زندگی حریصتر هستند، حتی از مشرکین، که به هیچ یک از پیامبران و به هیچ یک از کتابها ایمان ندارند.
سپس شدت دلبستگی آنان را به دنیا بیان کرده و میفرماید: ﴿یَوَدُّ أَحَدُهُمۡ لَوۡ یُعَمَّرُ أَلۡفَ سَنَةٖ﴾هر یک از آنان دوست دارد که هزار سال عمر کند، و این نهایت حرص است، چرا که آنها چیزی را آرزو میکنند که ممکن نیست. از سویی، چنانچه آنان این مقدار عمر کنند کاری از پیش نمیبرند و عذاب خدا را از خود دور نخواهند کرد.
﴿وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ﴾و خداوند به آنچه میکنند بینا است. این بخش از آیه متضمن تهدید میباشد، مبنی بر این که به سبب کارهایشان مجازات خواهند شد.
آیهی ٩۸-٩٧:
﴿قُلۡ مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِیلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِکَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٩٧﴾[البقرة: ٩٧]. «بگو: هرکس که دشمن جبرییل باشد، همانا او قرآن را به اذن خداوند بر قلب تو نازل کرده است، قرآنی که کتابهایش پیش از آن را تصدیق مینماید و برای مؤمنان هدایت و بشارت است».
﴿مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِیلَ وَمِیکَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡکَٰفِرِینَ٩٨﴾[البقرة: ٩۸].«هر کس که دشمن خدا و فرشتگان و پیامبران و جبرییل و میکاییل باشد پس همانا خداوند دشمن کافران است».
﴿قُلۡ مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِیلَ﴾یهودیان ادعا میکنند آنچه آنها را از ایمان آوردن به تو باز داشته دوستت جبرئیل است، و اگر فرد دیگری از فرشتگان خدا نزد تو میآمد به تو ایمان میآوردند و تو را تصدیق میکردند. پس به آنان بگو: این ادعای شما تناقض و یاوه گویی و سرکشی در برابر خدا است، زیرا جبرییل ÷کسی است که قرآن را از جانب خدا بر قلب تو نازل کرده و پیش از تو پیام خدا را بر پیامبران فرود میآورده است، و خداوند او را به این کار فرمان دادهاست. پس او یک فرستاده است. از سوی دیگر کتابی که جبرییل آورده است کتابهای پیشین را تصدیق مینماید و با آنها مخالف و متضاد نیست، ضمن اینکه در این کتاب رهنمودهایی است که با تمسّک به آن آدمی از انواع گمراهی نجات مییابد، و در آن مومنان به برخورداری از نعمات دنیا و آخرت مژده داده شدهاند. پس دشمنی با جبرییل، کفر ورزیدن به خدا و آیات او و دشمنی با خدا و پیامبران و فرشتگانش است، زیرا اهل کتاب با جبرییل دشمن نبودند، بلکه با حقی که جبرییل از جانب خدا بر پیامبران نازل میکرد دشمن بودند. پس دشمنی با جبرئیل متضمن کفر ورزیدن به خدایی است که آن را نازل فرموده است، هم چنانکه متضمن دشمنی با کسی است که آن را از جانب خدا آورده است. و همچنین متضمن دشمنی با کسی است که جبرئیل بهسوی او فرستاده شده است. این است علت دشمنی آنها با جبرئیل.
آیهی ٩٩:
﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۖ وَمَا یَکۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ٩٩﴾[البقرة: ٩٩].«و به راستی آیات روشنی را بهسوی تو فرو فرستادیم که جز فاسقان کسی به آن کفر نمیورزد».
خداوند به پیامبرش صمیفرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ﴾و به راستی آیات روشنی بر تو نازل کردیم، که هرکس بخواهد هدایت شود، به وسیله آن هدایت میگردد. نیز این قرآن بر مخالفان خود حجت اقامه میکند. و آیاتش آنقدر روشن و واضح هستند که جز کسی که از دستور خدا سرپیچی کند، و از طاعت او بیرون رود و نهایت گردنکشی و تکبر ورزد از پذیرفتن آن امتناع نمیکند.
آیهی ۱۰۰:
﴿أَوَ کُلَّمَا عَٰهَدُواْ عَهۡدٗا نَّبَذَهُۥ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ١٠٠﴾[البقرة: ۱۰۰].«مگر نه این بود که هرگاه پیمانی بستند گروهی از آنان را دور انداختند؟ بلکه بیشتر آنها ایمان ندارند».
در این آیه پروردگار ﻷمیخواهد به خاطر پیمانهای زیادی که آنان با خدا میبستند اما بدان عمل نمیکردند، ما را به تعجب وادارد. ﴿کُلَّمَا﴾مفید تکرار است. یعنی هرگاه پیمانی را میبستند آنرا نقض میکردند. چرا؟ چون بیشتر آنها ایمان نمیآورند، پس ایمان نیاوردن آنها باعث میشود تا پیمانها را بشکنند. و اگر آنها صادقانه ایمان میآوردند مانند کسانی میشدند که خداوند در موردشان گفته است: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِ﴾[الأحزاب: ۲۳]. «از مومنان مردانی هستند که در پیمانی که با خدا بستند راست گفتند».
آیهی ۱۰۳-۱۰۱:
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ نَبَذَ فَرِیقٞ مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ کِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ کَأَنَّهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ١٠١﴾[البقرة: ۱۰۱].«و زمانی که پیامبری از جانب خداوند نزد آنها آمد که تصدیق کنندۀ چیزی بود که با خود داشتند، گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند گویی (از آن هیچ) نمیدانند».
﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّیَٰطِینُ عَلَىٰ مُلۡکِ سُلَیۡمَٰنَۖ وَمَا کَفَرَ سُلَیۡمَٰنُ وَلَٰکِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَکَیۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ یَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَکۡفُرۡۖ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمۡ وَلَا یَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ١٠٢﴾[البقرة: ۱۰۲].«و پیروی کردند از آنچه شیاطین دربارهی فرمانروایی سلیمان ساخته و پرداخته میکردند، و سلیمان کفر نورزید، (و سحر و جادو نیاموخت) بلکه شیاطین کفر ورزیدند که به مردم جادو میآموختند و (نیز از) آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود پیروی میکردند. و این دو هیچ کسی را چیزی نمیآموختند مگر آنکه میگفتند: ما وسیلۀ آزمایش شما هستیم، پس کافر نشو. و مردم از آنان چیزی میآموختند که با آن بین مرد و همسرش جدایی میافکندند و آنان به کسی زیانی نمیرساندند مگر به اذن خداوند و چیزی را میآموختند که به آنها زیان میرساند و به آنها سودی نمیبخشید. و به خوبی میدانستند که هر کس خریدار آن باشد در آخرت بهرهای ندارد، و بد چیزی را به جان خریدهاند اگر میدانستند».
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَمَثُوبَةٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ خَیۡرٞۚ لَّوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ١٠٣﴾[البقرة: ۱۰۳].«و اگر آنان ایمان میآوردند و پرهیزگاری میکردند پاداش خداوند بهتر است اگر میدانستند».
وقتی که پیامبری از جانب خداوند نزد آنها آمد و تصدیقکننده چیزی بود که با خود داشتند، گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند گویی از آن هیچ نمیدانند. ﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ﴾و هنگامی که پیامبر بزرگوار کتابی بزرگ با خود آورد که با آنچه نزدشان بود موافقت داشت و آن را تصدیق میکرد آنها گمان بردند که به کتابشان چنگ زدهاند. پس وقتی آنان به این پیامبر و آنچه آورده است کفر ورزیدند، ﴿نَبَذَ فَرِیقٞ مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ کِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ﴾گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را برای آنها فرستاده شده بود پشت سر انداختند، زیرا به آن علاقه نداشتند. عبارت ﴿وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ﴾بیانگر شدت رویگردانی آنها است، و انگار آنان این کار را از سرنادانی انجام میدهند، حال آنکه آنها راستگو بودن پیامبر و حقیقت آنچه را که آورده بود به وضوح میدانستند.
اکنون روشن شد که هیچ دلیلی برای این گروه از اهل کتاب باقی نمانده است، و چون به این پیامبر ایمان نیاوردند پس کفر ورزیدن آنها به مثابه کفر ورزیدن به کتابشان است، اما خود نیز از این حقیقت تلخ بیخبرند.
یکی از سنتهای جاری خداوند در جهان هستی این است که چنانچه آدمی چیزی را رها کند که به او فایده میرساند، و از آن استفاده نکند، حتما او را به چیزی مشغول میگرداند که وی را زیان رساند، پس هرکس پرستش خداوند را ترک گوید به پرستش بت مبتلا میشود، و هر کس محبت خدا و ترس از او و امید به وی را ترک کند به محبت غیر خدا و ترس از غیر خدا و امید به غیر او مبتلا میگردد. و هرکس که مالش را در راه خدا خرج نکند، آن را در راه شیطان خرج خواهد کرد، و هرکس که در برابر پروردگارش کزنش نبرد به ذلت و کرنش در برابر بندگان مبتلا خواهد شد. و هرکس که حق را ترک گوید به باطل گرفتار میشود.
همچنین یهودیان کتاب خدا را دور انداختند و از جادویی که شیاطین دربارهی فرمانروایی سلیمان ساخته و پرداخته میکردند، پیروی نمودند، شیاطین سحر را ترویج دادند و ا دعا کردند که سلیمان از جادو بهره گرفته و به وسیله جادو سلطنت و پادشاهی بزرگ را بدست آورده است، حال آنکه آنها در این مورد دروغ میگفتند وسلیمان از جادو بهره نگرفته بود. خداوند او را تبرئه نموده و میفرماید: ﴿وَمَا کَفَرَ سُلَیۡمَٰنُ﴾و سلیمان با آموختن سحر، کفر نورزید و آن را نیاموخت. ﴿وَلَٰکِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ کَفَرُواْ﴾بلکه شیاطین با آموختن سحر کفر ورزیدند، ﴿یُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾و به مردم سحر میآموختند تا آنها را گمراه کنند و بر این امر حریص بودند.
﴿وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَکَیۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَ﴾همچنین یهودیان از جادویی که بر دو فرشته در سرزمین عراق نازل شده بود، پیروی کردند. علت اینکه در سرزمین بابل بر آن دو فرشته سحر فرو فرستاده شد، این بود که خداوند بندگانش را آزمایش نماید، بنابر این آنها به مردم جادو میآموختند، ﴿وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ یَقُولَآ﴾و آنها زمانی که جادو را به کسی میآموختند او را نصیحت کرده و میگفتند: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَکۡفُرۡ﴾همانا ما وسیله آزمایش شما هستیم، پس کافر نشو. یعنی جادو را نیاموز، زیرا کفر است، پس آن دو فرشته او را از جادو نهی میکردند و وی را از جایگاه آن خبر میدادند. پس شیطانها جادو را به خاطر فریب دادن و گمراه کردن به مردم میآموختند، و برای توجیه عمل زشت خود میگفتند: سلیمان نیز از راه سحر و جادو به سلطنت و پادشاهی دست یافته است، در حالی که او از این عمل کاملا پاک و مبرّا بود.
هدف آن دو فرشته از آموزش دادن سحر امتحان نمودن مردم بود. با این وجود قبل از اینکه به تعلیم سحر بپردازند مخاطب خود را کامل ا اندرز میدادند و او را راهنمایی میکردند که سحر را نیاموزد. هدف آنان از توجیه نمودن و نصیحت کردن مخاطب این بود تا در روز قیامت هیچ عذر و بهانهای نداشته باشند، و نگویند: ما نمیدانستیم که یاد گرفتن سحر کفر است.
پس این یهودیان از جادویی پیروی نمودند که شیطانها و آن دو فرشته میآموختند، و علم پیامبران را ترک گفتند، و به علم شیاطین روی آوردند.
سپس مفاسد جادو را بیان کرده و میفرماید: ﴿فَیَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِ﴾پس آنها از آن دو فرشته چیزهایی میآموختند که به وسیله آن بین مرد و زنش جدایی میافکندند، هرچند که محبت زن و شوهر با محبت دیگران قابل مقایسه نیست، چون خداوند در مورد زن و شوهر فرموده است: ﴿وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً﴾[الروم: ۲۱]. و (خداوند در) میان شما دوستی و مهربانی قرار دادهاست، و این بیانگر آن است که جادو حقیقت دارد و به اذن خدا و اراده او زیان میرساند. اذن خدا بر دو نوع است: اذن قَدری و آن وابسته به خواست و مشیت خداوند است، همانطور که در این آیه بیان شد. و اذن شرعی همانگونه که در آیه قبلی آمده است: ﴿فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِکَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾پس همانا او آن را به اذن خدا بر قلب تو نازل کرده است. این آیه و امثال آن بیانگر آن هستند که اسباب هرچند تاثیرگذار باشند ولی تابع و پیرو قضا و قدر بوده و مستقل از تقدیر الهی تاثیری ندارند. در این خصوص جز فرقه «قدریه» که یکی از گروههای اسلامی میباشد با این مساله مخالفت نکرده است، آنان گمان میبرند که کارهای بندگان مستقل است و تابع خواست خداوند نیست. پس آنها کارهای بندگان را خارج از دایره قدرت خداوند قرار داده و با کتاب خدا و سنت پیامبر و اجماع اصحاب و تابعین مخالفت میکنند.
سپس خداوند متعال بیان کرد که علم جادو تماما ضرر و زیان است و در آن هیچ سود دینی و دنیوی وجود ندارد، هرچند که بعضی از گناهان، منافع قلیل دنیوی دارند. خداوند متعال در مورد شراب و قمار میفرماید: ﴿قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَکۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾[البقرة: ۲۱٩]. «بگو: در آن دو گناه بزرگی است، و فایدههایی هم برای مردم دارند، ولی گناهشان از فایدهشان بزرگتر است».
اما جادو ضرر محض است و هیچ بهانهای برای انجام دادن آن وجود ندارد. بنابر این همه محرمات یا ضرر محضاند و یا اینکه شر آنها از خیرشان بیشتر است.
همانطور چیزهایی که بندگان به آن امر شدهاند یا مصلحت و منفعت محض هستند و یا خوبی آنها از بدیشان بیشتر است. ﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ﴾و یهودیان دانستند که ﴿لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ﴾هر کس به سحر علاقمند شود آنگونه که مشتری به کالا علاقمند میگردد، ﴿مَا لَهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ﴾در آخرت بهرهای از خیر و منفعت ندارد، زیرا سحر موجب سزا و مجازات الهی است. پس پرداختن یهودیان به فراگیری جادو از روی نادانی نبود بلکه آنها زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دادند ﴿وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ﴾و بد چیزی است آنچه که به جان خریدند، اگر میدانستند و برحسب دانش خود عمل میکردند. یعنی اگر میدانستند و به دانش خود عمل میکردند جادو نمیآموختند.
آیهی ۱۰۵-۱۰۴:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا وَٱسۡمَعُواْۗ وَلِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٠٤﴾[البقرة: ۱۰۴]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! مگویید؟ «رَعِنَا» و بگویید: «انظُرنَا» و گوش فرا دهید، و برای کافران عذاب دردناکی است».
﴿مَّا یَوَدُّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ وَلَا ٱلۡمُشۡرِکِینَ أَن یُنَزَّلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ خَیۡرٖ مِّن رَّبِّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ١٠٥﴾[البقرة: ۱۰۵].«کافرانِ اهل کتاب و مشرکین دوست ندارند که خیری از جانب پروردگارتان بر شما نازل شود، و خداوند هر کسی را که بخواهد به رحمت خویش اختصاص میدهد و خداوند دارای فضل بزرگ است».
مسلمانان به هنگام فرا گرفتن امور دینی خود خطاب به پیامبر صمیگفتند: ﴿رَٰعِنَا﴾یعنی رعایت حال ما را بکن، و معنای درست و صحیحی را از این کلمه مد نظر داشتند. اما یهودیان از آن معنی فاسدی را اراده میکردند، بنابر این فرصت را غنیمت شمرده و پیامبر را با این کلمه خطاب میکردند و معنی نادرستی از آن مد نظر داشتند. از این روی خداوند مومنان را از بکار بردن این کلمه نهی نمود تا این راه بسته شود. در اینجا از یک امر جایزی که وسیلهای برای کار حرام باشد نهی شده است. نیز در این آیه مسلمانان به رعایت ادب و احترام سفارش شدهاند و اینکه از کلماتی استفاده کنند که جز معنی درست و نیکو در بر نداشته باشند، و کلمات زشت و رکیک را بکار نبرند، یا کلماتی را که موجب تجریح و تخریب روان و شخصیت دیگران شده و مفهوم زشت و قبیحی را در بر دارند و یا در بر گیرندهی مسایلی غیر جایز میباشند، و استفاده نکنند. بنابراین، خداوند آنها را به بکارگیری کلمات و جملاتی دستور داد که جز معنای نیکو از آن برداشت نمیشود و فرمود:
﴿وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا﴾و بگویید: مارا ملاحظه کن و بر ما شتاب مکن. و با این کلمه مقصود حاصل میشود، بدون اینکه آدمی مرتکب امر ممنوعی شود. ﴿وَٱسۡمَعُواْۗ﴾و گوش فرا دهید. نگفت چه چیزی گوش فرا دهید، تا همه آنچه را به گوش فرا دادنش دستور داده شده است دربرگیرد. پس در آن به گوش فرار دادن به قرآن و سنت امر شده است، سنتی که لفظا و معنا دارای حکمت میباشد. این بخش از آیه متضمن ادب و فرمانبرداری است.
سپس کافران را به عذاب دردناک تهدید نموده و از دشمنی یهودیان و مشرکین با مومنان خبر دادهاست، زیرا آنها دوست ﴿أَن یُنَزَّلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ خَیۡرٖ﴾که هیچ خیری بر شما نازل شود، ﴿مِّن رَّبِّکُمۡ﴾از جانب پروردگارتان، چون آنان نسبت به شما حسادت میورزند، و از اینکه خداوند فضل و بخشش خود را به شما اختصاص دادهاست، کینه و بخشش خود را به شما اختصاص دادهاست، کینه و بغض شما را در دل دارند، غافل از اینکه ﴿وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ﴾خداوند دارای فضل و بخشش بزرگ است.
و از جمله فضل خداوند بر شما این است که کتاب را بر پیامبرتان فرو فرستاد تا شما را تزکیه نماید و کتاب و حکمت و آنچه را که نمیدانستید به شما بیامرزد. پس سپاس و ستایش سزاوار پروردگار است.
آیهی ۱۰٧-۱۰۶:
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَیۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآۗ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ١٠٦﴾[البقرة: ۱۰۶]. «هر آیهای را که نسخ کنیم یا آن را فراموش گردانیم بهتر از آن یا همسان آن را میآوریم، آیا نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟!».
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِیّٖ وَلَا نَصِیرٍ١٠٧﴾[البقرة: ۱۰٧].«آیا نمیدانی که پادشاهی آسمانها و زمین از آن خداوند است و شما جز او سرور و یاوری ندارید؟!».
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ﴾نسخ یعنی نقل کردن. و حقیقت نسخ عبارت است از تغییر دادن یک حکم شرعی به حکمی دیگر، یا ساقط کردن آن حکم. یهودیان نسخ را انکار کرده و گمان میبردند که این عمل جایز نیست در حالی که این قضیه در تورات آنها موجود است. پس انکار نسخ از سوی آنها کفر و هواپرستی محض است، به همین جهت خداوند حکمت خویش را در نسخ آیات و احکام بیان کرده و میفرماید: ﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ أَوۡ نُنسِهَا﴾هر آیهای را که نسخ کنیم یا آن را فراموش بگردانیم و آن را از دل بندگان و خاطر آنان بیرون کنیم، ﴿نَأۡتِ بِخَیۡرٖ مِّنۡهَآ﴾آیه بهتر و مفیدتری میآوریم، ﴿أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾یا مانند آن را میآوریم. پس این آیه بیانگر آن است که فایده نسخ، از حکم اول کمتر نیست. چون فضل خداوند همواره افزون میشود، به ویژه بر این امت که پروردگار دین خود را برای آنان بسیار آسان کرده است.
خداوند خبر میدهد هرکس در موضوع «نسخ» اعتراض ورزد از پادشاهی و قدرت خداوند عیب جویی میکند. بنابر این فرمود: ﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ﴾آیا نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟! ﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾آیا نمیدانی که پادشاهی آسمانها و زمین از آن خدا است؟! پس وقتی خدا مالک شما است و در امورتان چون صاحبی نیکو و مهربان تصرف مینماید، شما را به انجام کارهایی امر میکند و از ارتکاب چیزهایی باز میدارد. و از آنجا که خداوند میتواند هر آنچه را که بخواهد بر بندگانش مقدر نماید و هیچ چیزی نمیتواند او را از این کار باز دارد، نیز هیچ کس نمیتواند او را به خاطر احکامی که بر بندگانش واجب میگرداند مورد اعتراض قرار دهد. بنابر این بنده تحت تدبیر و اوامر و دستورهای دینی تقدیری خداوند است. پس بنده نباید اعتراض کند، چرا که او سرور و کارساز و یاور بندگانش است و آنها را در بدست آوردن منافعشان و دور کردن چیزهایی که به آنان زیان میرساند کمک مینماید. از جمله یاوری خداوند نسبت به بندگان وضع احکامی است که سراسر حکمت و رحمت و مهربانی است.
و هرکس در نسخهایی که در قرآن و سنت صورت پذیرفته است بیاندیشد، حکمت خداوند و مهربانی او نسبت به بندگانش را در مییابد و متوجه خواهد شد و اینکه خداوند به روشی بسیار ظریف و لطیف آنان را بهسوی مصالح و منافعشان رهنمون میسازد.
آیهی ۱۱۰-۱۰۸:
﴿أَمۡ تُرِیدُونَ أَن تَسَۡٔلُواْ رَسُولَکُمۡ کَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۗ وَمَن یَتَبَدَّلِ ٱلۡکُفۡرَ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ١٠٨﴾[البقرة: ۱۰۸].«آیا میخواهید از پیامبرتان همان را بخواهید که پیش از او از موسی درخواست شد؟ و هرکسی کفر را جانشین ایمان گرداند به راستی که از راه راست گمراه شده است».
﴿وَدَّ کَثِیرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَٱعۡفُواْ وَٱصۡفَحُواْ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٠٩﴾[البقرة: ۱۰٩]. «بسیاری از اهل کتاب پس از اینکه حق برایشان روشن گردید به خاطر حسدی که در دل دارند، دوست دارند که شما پس از ایمان آوردنتان کافر شوید، پس گذشت و چشم پوشی کنید تا خداوند فرمان خود را به میان آورد. همانا خداوند بر هر چیزی توانا است».
﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَۚ وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُم مِّنۡ خَیۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ١١٠﴾[البقرة: ۱۱۰].«و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید، و آنچه شما از خوبی و خیر برای خودتان پیش میفرستید آن را نزد خداوند خواهید یافت. همانا خداوند به آنچه میکنید بینا است».
خداوند مومنان یا یهودیان را نهی میکند از اینکه از پیامبرشان سوالهایی بپرسند، ﴿کَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُ﴾آن طور که قبلا از موسی سوالهایی شد. منظور سوالهایی است که از روی لجاجت و خیره سری مطرح میشوند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَسَۡٔلُکَ أَهۡلُ ٱلۡکِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیۡهِمۡ کِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَکۡبَرَ مِن ذَٰلِکَ فَقَالُوٓاْ أَرِنَا ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾[النساء: ۱۵۳]. «اهل کتاب از تو میخواهند که کتابی از آسمان بر آنها فرو بیاوری، آنها از موسی بزرگتر از این را درخواست کردند و گفتند: خداوند را آشکارا به ما نشان بده».
و خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَکُمۡ تَسُؤۡکُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۱]. «ای کسانی که ایمان آوردید! از چیزهایی نپرسید که اگر برایتان آشکار شود شما را اندوهناک کند». پس از این سوالها و امثال آن نهی شده است. اما پرسشی که برای طلب راهنمایی و آموختن و یاد گرفتن باشد، سوال پسندیده است و خداوند به آن فرمان دادهاست. همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾[النحل: ۴۳]. «از آگاهان بپرسید اگر نمیدانید». و خداوند این نوع سوالها را تایید نموده و میفرماید: ﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ﴾[البقرة: ۲۱٩]. «تو را در مورد شراب و قمار میپرسند». و ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡیَتَٰمَىٰ﴾[البقرة: ۲۲۰]. «و از تو در مورد یتیمان و مسایل دیگر میپرسند».
سوالهایی که از آن نهی شده است مذموم، و گاهی سوالکننده را به کفر میرسانند. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن یَتَبَدَّلِ ٱلۡکُفۡرَ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ﴾و هر کس که کفر را جانشین ایمان نماید به راستی که از راه راست گمراه شده است.
سپس از حسد و کینه بسیاری از اهل کتاب خبر میدهد و اینکه انها به جایی رسیدهاند که دوست دارند ﴿لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا﴾شما را پس از ایمان آوردنتان کافر کنند، و در این راه تلاش کرده و حیلهها سر هم میکنند، اما مکر و دسیسه آنها به خودشان باز میگردد. همانطور که خداوند متعال فرموده است:
﴿وَقَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامِنُواْ بِٱلَّذِیٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱکۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ٧٢﴾[آل عمران: ٧۲]. «و گروهی از اهل کتاب گفتند: به آنچه به مؤمنان نازل شده است اولِ روز ایمان بیاورید و در پایان روز به آن کافر شوید تا شاید آنها از دینشان برگردند».
این به سبب حسادت و کینهای است که در نهاد آنان ریشه دوانده است. پس خداوند به آنان دستور میدهد که با بد کرداران مقابله به مثل نکنند و از آنها درگذرند و به خدا محولشان کنند تا درباره آنان هر طور که میخواهد حکم کند. سپس فرمان خدا آمد و دستور داد با آنها جهاد کنند و خداوند خیال مومنان را از آنها راحت کرد، و مومنان بعضی را کشتند و بعضی را به بردگی گرفتند و بعضی را آواره کردند. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ﴾همانا خداوند بر هر چیزی توانا است.
سپس خداوند آنها را به بر پا داشتن نماز و پرداختن زکات و انجام امور خیر دستور داد و به آنها وعده نموده است که هر کار خیری انجام دهند نزد خداوند ضایع نخواهد شد، و آن را نزد خداوند به طور کامل خواهند یافت. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ﴾همانا خداوند به آنچه میکنید بینا است.
آیهی ۱۱۲-۱۱۱:
﴿وَقَالُواْ لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡکَ أَمَانِیُّهُمۡۗ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١١١﴾[البقرة: ۱۱۱]. «و گفتند: هرگز وارد بهشت نمیشود مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد. این آرزوی آنهاست. بگو: اگر راست میگویید دلیلتان را بیاورید».
﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١١٢﴾[البقرة: ۱۱۲].«آری! هر کس که مخلصانه روی به خدا کند و نیکوکار باشد پاداش او نزد پروردگارش است، و نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین میگردند».
یهودیان گفتند: هرگز وارد بهشت نخواهد شد مگر کسی که یهودی باشد. و نصارا گفتند: به بهشت وارد میشود مگر کسی که نصرانی باشد. بنابر این برای خود حکم صادر کردند که تنها آنها بهشتی هستند، و این آرزوی باطلی است که جز با دلیل و برهان پذیرفته نمیشود پس اگر راستگو هستید دلیلتان را بیاورید. و هرکس ادعایی بکند باید برای صحت آن دلیل بیاورد، وگرنه ادعایش مورد پذیرش قرار نگیرد، و کسی بدون دلیل عکس ادعای او را مطرح کند، هیچ تفاوتی میان آن دو وجود نخواهد داشت. پس این برهان و دلیل است که این ادعا را تصدیق یا آن را تکذیب مینماید و از آنجا که انان برای اثبات ادعای خود دلیلی نداشتند معلوم شد که دروغگو هستند.
سپس خداوند دلیل روشن و کلی را بیان داشته و میفرماید: ﴿بَلَىٰ﴾یعنی طبق آرزو و ادعاهایتان نیست، بلکه ﴿مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ﴾هرکس اعمال خود را برای خدا خالص گرداند، ﴿وَهُوَ﴾و او در ضن مخلص بودنش ﴿مُحۡسِنٞ﴾در عبادت پروردگارش نیکوکار باشد، به گونهای که خدا را طبق شریعت او عبادت نماید، پس اینها اهل بهشت هستند. ﴿فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِ﴾و پاداش او نزد پروردگارش است، و پاداش آنها بهشت و نعمتهای آن میباشد، ﴿وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ﴾و نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین میگردند. پس به هر خیر و نیکی دست یافته و از هر امر ناگواری نجات مییابند. و از این آیه فهمیده میشود که هرکس چنین نباشد اهل جهنم و از هلاک کنندگان است. پس جز کسانی که مخلص بوده و از پیامبر صپیروی کردهاند هیچ احدی نجات نمییابد.
آیهی ۱۱۳:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ لَیۡسَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ لَیۡسَتِ ٱلۡیَهُودُ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَهُمۡ یَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۗ کَذَٰلِکَ قَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ مِثۡلَ قَوۡلِهِمۡۚ فَٱللَّهُ یَحۡکُمُ بَیۡنَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ١١٣﴾[البقرة: ۱۱۳]. «و یهودیان گفتند: نصارا بر حق نیستند، و نصارا گفتند: یهودیان بر حق نیستند، در حالیکه آنها کتاب را میخوانند، همچنین کسانی که نمیدانند سخنی مانند سخن آنها گفتند، پس خداوند روز قیامت میان آنها در آنچه اختلاف میکردند داوری میکند».
هوا پرستی و حسد و کینه، اهل کتاب را به جایی رساند که برخی، برخی دیگر را گمراه بپندارند و یکدیگر را کافر قلمداد کنند. همانطور که بیسوادانی از مشرکان عرب و غیره چنین بودند و همدیگر را گمراه به حساب میآوردند و خداوند در روز قیامت میان آنان عادلانه حکم مینماید. پس تنها کسانی راه مییابند که تمام پیامبران را تصدیق نمایند، و از دستورات پروردگار اطاعت کنند و از منهیات او بپرهیزند، و به جز این دسته همگی هلاک شوندگانند.
آیهی ۱۱۴:
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ أَن یُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ وَسَعَىٰ فِی خَرَابِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ مَا کَانَ لَهُمۡ أَن یَدۡخُلُوهَآ إِلَّا خَآئِفِینَۚ لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ١١٤﴾[البقرة: ۱۱۴]. «و کیست ستمگرتر از کسی که نگذارد در مسجد خدا نام او برده شود و در ویرانی آن بکوشد؟ آنان را نسزد که وارد آن شوند مگر اینکه ترسان باشند، خواری و رسوایی در دنیا برای آنها است و در آخرت عذاب بزرگی در پیش دارند».
هیچ کس ستمکارتر نیست و جنایتش سختتر از کسی نیست که نگذارد و در مساجد از خداوند یاد شود و نگذارد در آن نماز و دیگر عبادات انجام گیرد. ﴿وَسَعَىٰ﴾و تلاش نماید ﴿فِی خَرَابِهَآ﴾که آن را به صورت ظاهری یا معنوی ویران کند. ویرانی ظاهری یعنی منهدم کردن و تخریب و آلوده نمودن آن به نجاسات، و ویرانی معنوی عبارت از جلوگیری از کسانی است که خدا را در مساجد یاد میکنند. و این در مورد هر کسی که اینگونه باشد صادق است، پس این حکم شامل اصحاب فیل، و نیز قریش است که پیامبر صرا در سال حدیبیه از وارد شدن به مسجدالحرام جلوگیری کردند، و شامل نصارا نیز میشود که بیت المقدس را ویران کردند، و دیگر ستمکارانی که از سر مخالفت و مبارزه با خدا مساجد را ویران میکنند. پس خداوند آنها را مجازات میکند و شرعا و تقدیرا به آنان اجازه نداده است که جز لرزان و ترسان وارد آن شوند. پس چون آنان بندگان خدا را ترساندند، خداوند نیز آنان را تهدید میکند. بنابر این وقتی که مشرکان، پیامبر را از وارد شدن به مسجد الحرام باز داشتند، مدتی نگذشت که خداوند فتح مکه را نصیب او نمود و مشرکان را از وارد شدن آن منع کرد. خداوند متعال میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسٞ فَلَا یَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا﴾[التوبة: ۲۸]. «ای مومنان! بیگمان مشرکان پلید هستند، پس، بعد از این سال نزدیک مسجد الحرام نشوند». و خداوند ماجرای اصحاب فیل را بیان کرده است، و مومنان را بر نصارا پیروز گرداند به گونهای که آنها را از سرزمینشان بیرون راندند. و هر کس که مانند اینها باشد عذاب خدا او را فرا میگیرد و این از آیات بزرگی است که خداوند قبل از وقوعشان از آن خبر دادهاست. و علمای کرام با استفاده از این آیه استدلال کردهاند که جایز نیست به کافران اجازه داده شود وارد مساجد گردند. ﴿لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞ﴾ذلت و رسوایی در دنیا برای آنها است. ﴿وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ﴾و در آخرت نیز عذابی بزرگ پیش روی دارند.
هیچ کس ستمکارتر از فردی نیست که نگذارد که در مساجد نام خدا برده شود، پس ایمان هیچ کسی بزرگتر از ایمان فردی نیست که در آبادانی ظاهری و معنوی مساجد تلاش نماید. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا یَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾[التوبة: ۱۸]. «همانا مساجد خدا را فقط کسی آباد میکند که به خدا و روز آخرت ایمان دارد».
بلکه خداوند دستور داده است که خانههایش مورد تعظیم و تکریم واقع شوند: ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَیُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُ﴾[النور: ۳۶]. «در خانههایی که خداوند اجازه داده است رفعت یابند و نام خدا در آنها برده شود». مساجد احکام زیادی دارند که این آیه اساس آن را تشکیل میدهد.
آیهی ۱۱۵:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَیۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ١١٥﴾[البقرة: ۱۱۵]. «مشرق و مغرب از آن خدا است، پس به هر طرف که رو کنید روی خدا آنجا است، همانا خداوند گشایشگر و دانا است».
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُ﴾و مشرق و مغرب از آن خدا است. خداوند به طور خاص این دو جهت را نام برده است چون این دو مکان، محّلی برای تجّلی نشانههای بزرگ خداوندند که عبارت از طلوع و غروب خورشیدمی باشد، و هرکس که صاحب این دو جهت باشد مالک تمام اطراف و جهات است.
﴿فَأَیۡنَمَا تُوَلُّواْ﴾پس به هر جهتی که رو کنید مادامی که روکردنتان به آن سو به فرمان خدا باشد، یا از سر ناچاری و داشتن عذر باشد، مانند آنکه به شما دستور داد که به کعبه رو کنید پس از آنکه به شما دستور داده بود که در نمازهایتان رو بهسوی بیت المقدس بایستید، یا اگر در سفر بودید و خواستید بر پشت مرکب نماز سنت بخوانید، به شما امر شده است [۱].
بر سر همان مرکب نماز بخوانید و قبلهی شما همان جهتی است که مرکب شما رو بهسوی آن دارد. و یا اینکه چنانچه در جایی قرار گرفتید و ندانستید که جهت قبله کدام است، به شما دستور داده است که اجتهاد کنید و جهتی را انتخاب نمایید و بر این اساس که این همان جهت کعبه است، بدان رو کنید. و اگر بعدا مشخص شد که تشخیص شما اشتباه بوده است ایرادی ندارد.
و یا چنانچه به دلیل مریضی یا هر مانع دیگری نتوانستید رو بهسوی کعبه بایستید، در تمام این حالتها، که یا معذور هستید یا مامور به هر جهتی رو کنید، آن جهت از گسترهی فرمانروایی خدا خارج نیست. ﴿فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ﴾پس روی آنجا است، همانا خدا گشایشگر و دانا است.
در این آیه چهره برای خدا ثابت شده است، چهرهای که شایسته او است، و خداوند چهرهای دارد که هیچ چهرهای به آن نمیماند. و خداوند دارای فضل و صفاتی گسترده و عظیم است و به رازها و نیتها دانا است. پس به سبب گشایشگری و داناییاش مسئلهی روکردنتان را بهسوی کعبه برایتان وسیع گرداند و آنچه را که به شما دستور داده است انجام دهید از شما میپذیرد.
آیهی ۱۱٧-۱۱۶:
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۖ بَل لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ کُلّٞ لَّهُۥ قَٰنِتُونَ١١٦﴾[البقرة: ۱۱۶]. «و گفتند: خداوند فرزندی را برگزیده است، پاک است او بلکه آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست، و همه فرمانبردار او هستند».
﴿بَدِیعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ١١٧﴾[البقرة: ۱۱٧].«پدید آورندۀ آسمانها و زمین است، و هرگاه فرمان چیزی را صادر کند به آن میگوید: «باش»، پس میشود».
﴿وَقَالُواْ﴾و یهود و نصارا و مشرکان گفتند: ﴿ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗا﴾خداوند فرزندی را برگزیده است. و آنها با این سخن چیزی را به خدا نسبت دادند که سزاوار بزرگی و عظمت او نیست، و آنها کار بینهایت بدی را مرتکب شدند و برخود ستم ورزیدند و خداوند، بر این کارشان شکیبا است و بر آنها بردبار است، و از آنها گذشت میکند و به آنان روزی میدهد با اینکه آنها در حق او کوتاهی کردند. ﴿سُبۡحَٰنَهُ﴾منزه و پاک است از هر آنچه مشرکان و ستمکاران او را بدان متصف میکنند و شایسته عظمت او نیست، پس پاک است خداوند که از همه وجود کامل است و نقصی در او راه نمییابد.
خداوند ضمن اینکه سخنانشان را رد نمود، بر پاک و منزه بودن خویش از آنچه که وی را بدان متصف میکردند حجت و برهان اقامه کرده و میفرماید: ﴿بَل لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾بلکه آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است. یعنی همه ملک و بنده او هستند و همانند مالک در زیر دستان خود تصرف مینماید، و آنها در برابر او فرمانبردار و رام هستند. و مادامی که همه بندگان به او نیازمندند و او از آنها بینیاز است چگونه یکی از آنها میتواند فرزند او باشد؟ زیرا فرزند باید از جنس پدر باشد، چون او بخشی از آن است. و خداوند پادشاه غالب و پیروزمند است و شما زیردستان مغلوب، واو بینیاز و شما نیازمند هستید. پس چگونه با این وصف خداوند فرزند دارد؟ و این باطلترین و یاوهترین سخن است.
فرمانبرداری بر دو نوع است: فرمانبرداری عام، و آن فرمانبرداری همه مخلوقات و مطیع بودن همه آنها و پذیرش تدبیر آفریننده است. و اطاعت و فرمانبرداری خاص، و آن انجام دادن عبادت است. پس نوع اول در این آیه آمده است، و نوع دوم در این فرموده الهی: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ﴾[البقرة: ۲۳۸]. «و خاضعانه برای خدا به اطاعت بایستید».
سپس فرمود: ﴿بَدِیعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾پدیدآورنده آسمانها و زمین است، و آنها را محکم و زیبا آفریده است بدون اینکه از قبل مانند و نمونه داشته باشند. ﴿وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ﴾و هرگاه به امری فرمان دهد، به آن میگوید: بشو، پس میشود و هیچ امری برای او سخت و ممتنع نیست و فرمان او ابا نمیورزد.
آیهی ۱۱٩-۱۱۸:
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ لَوۡلَا یُکَلِّمُنَا ٱللَّهُ أَوۡ تَأۡتِینَآ ءَایَةٞۗ کَذَٰلِکَ قَالَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِم مِّثۡلَ قَوۡلِهِمۡۘ تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡۗ قَدۡ بَیَّنَّا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یُوقِنُونَ١١٨﴾[البقرة: ۱۱۸].«و کسانی که نمیدانند، گفتند: چرا خداوند با ما سخن نمیگوید یا آیۀ روشنی برای ما نمیفرستد؟، کسانی که پیش از آنها بودند مانند سخن آنها گفتند، دل و درونشان همسان است. به راستی که آیات را برای قومی روشن ساختهایم که یقین دارند».
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ بَشِیرٗا وَنَذِیرٗاۖ وَلَا تُسَۡٔلُ عَنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَحِیمِ١١٩﴾[البقرة: ۱۱٩]. «همانا تو را به حق مژده دهنده و بیم دهنده فرستادهایم، و دربارۀ یاران جهنم از تو پرسشی نخواهد شد».
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ﴾و نادانان اهل کتاب و دیگران گفتند: چرا خداوند با ما سخن نمیگوید آنگونه که با پیامبران سخن گفته است؟ ﴿أَوۡ تَأۡتِینَآ ءَایَةٞ﴾یا چرا معجزه و نشانهای برای ما نمیآید؟! آنان با عقل فاسد و آرای ناقص خود و با این پیشنهادات بر آفریننده جرات کردند و در مق ابل پیامبران خداوند سرکشی نمودند. یکی از درخواستهای نامقعول آنان این بود که گفتند: ﴿لَن نُّؤۡمِنَ لَکَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾[البقرة: ۵۵]. «هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم»، ﴿یَسَۡٔلُکَ أَهۡلُ ٱلۡکِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیۡهِمۡ کِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَکۡبَرَ مِن ذَٰلِکَ﴾[النساء: ۱۵۳]. «اهل کتاب از تو میخواهند تا بر آنها کتابی از آسمان نازل کنی، به راستی که از موسی درخواست بزرگتری کردند»، ﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ یَأۡکُلُ ٱلطَّعَامَ وَیَمۡشِی فِی ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَلَکٞ فَیَکُونَ مَعَهُۥ نَذِیرًا٧ أَوۡ یُلۡقَىٰٓ إِلَیۡهِ کَنزٌ أَوۡ تَکُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ یَأۡکُلُ مِنۡهَا...﴾[الفرقان: ٧-۸]. «و گفتند: این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟! چرا فرشتهای بهسوی او فرستاده نشده است که همراه او بیم دهنده باشد، یا خزانهای بهسوی او انداخته نشده است یا باغی ندارد که از آن بخورد»،
﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَکَ حَتَّىٰ تَفۡجُرَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَرۡضِ یَنۢبُوعًا٩٠﴾[الإسراء: ٩۰]. «و گفتند: هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه از زمین برای ما چشمهای بجوشانی».
پس آنها با پیامبر اینگونه برخورد کرده و از سر عناد و لجاجت نشانهها و معجزات عجیب و غریبی میطلبیدند، نه نشانهها و معجزاتی که با آن راه یابند. و هدف آنها روشن شدن حق نبود زیرا پیامبران به اندازهای که برای ایمان آوردن انسان کافی باشد، معجزات آوردند. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿قَدۡ بَیَّنَّا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یُوقِنُونَ﴾به راستی این نشانهها را روشن گرداندهایم برای قومی که یقین دارند.
پس اهل یقین با نشانههای روشن و دلیلهای آشکار خداوند که به وسیله آن یقین حاصل میشود و شک و تردید دفع میگردد آشنا هستند.
سپس خداوند متعال یک نشانه را که تمامی معجزات و نشانههای دال بر راستگویی پیامبر صو راست بودن آنچه او آورده است در بر میگیرد، بیان کرده و میفرماید: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ بَشِیرٗا وَنَذِیرٗا﴾همانا تو را به حق مژده دهنده و بیم دهنده فرستادهایم. پس این آیه مشتمل بر معجزاتی است که پیامبر آورده است. و آن در سه چیز خلاصه میگردد:
نخست در مبعوث شدن و فرستاده شدن او. دوم در سیره و رهنمودهای پیامبر سوم در شناخت و معرفت آنچه از قرآن و سنت بر جای گذاشته است. مورد اول و دوم از ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ﴾استنباط میشود، و مورد سوم از ﴿بِٱلۡحَقِّ﴾. مورد اول که مبعوث شدن پیامبر میباشد اینگونه است که مردم قبل از فرستاده شدن پیامبر صدر بت پرستی و آتش پرستی و شقاوت و سنگدلی بسر میبردند و ادیان را تحریف میکردند، و در تاریکی کفر دست و پا میزدند و جز تعداد اندکی از اهل کتاب که قبل از بعثت منقرض شده بودند از این آفت در امان نماندند.
از سویی نیز خداوند مخلوق خود را بیهوده نیافریده و آنها را بدون حساب و کتاب رها نکرده است، چون او حکیم و دانا، و توانا و مهربان است. از جمله حکمت و مهربانی او نسبت به بندگانش این است که این پیامبر بزرگ را بهسوی آنها فرستاده است که این پیامبر بزرگ را بهسوی آنها فرستاده است تا آنها را به پرستش خداوند یکتا که شریکی ندارد امر نماید. پس خداوند یکتا که شریکی ندارد امر نماید. پس به محض رسالت یافتن پیامبر فرد عاقل میداند که او راستگو میباشد و این نشانهای است بزرگ مبنی بر اینکه او پیامبر خدا میباشد.
و اما در رابطه با مورد دوم که عبارت از سیره و هدایت پیامبر است، هرکس پیامبر صرا به طور کامل بشناسد و سیره او را قبل از بعثت، و پرورش یافتنش بر کاملترین خصلتها و خوبیها و اخلاق بزرگ و کریمانه بداند و حالت او را بررسی کند، خواهد دانست که اخلاق هیچ کسی جز اخلاق پیامبران – که انسانهایی کامل هستند – چنین نیست، چون خداوند صفات و ویژگیها را بزرگترین دلیل بر شناخت دارندگان آن و راستگویی و دروغگوییشان قرار دادهاست.
و اما مورد سوم که عبارت از شناخت شریعت بزرگ، و قرآن کریم است، مشتمل بر خبرهای راست و دستورهای نیکو و نهی از هر زشتی و دربرگیرنده معجزات روشن و آشکار است. پس همه معجزات در این سه مورد داخل میشوند. ﴿بَشِیرٗا﴾مژده دهنده برای کسی که به منظور رسیدن به سعادت دنیا و آخرت از تو پیروی نماید. ﴿وَنَذِیرٗا﴾و بیم دهنده برای کسی که از تو سرپیچی کرده و شقاوت و هلاکت را در دنیا و آخرت انتخاب کرده است. ﴿وَلَا تُسَۡٔلُ عَنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَحِیمِ﴾و درباره اهل جهنم از تو سوال نمیشود. یعنی تو مسائل آنها نیستی، بلکه فقط رساندن پیام بر تو لازم است و حساب گرفتن با ماست.
آیهی ۱۲۰:
﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنکَ ٱلۡیَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِی جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَکَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِیّٖ وَلَا نَصِیرٍ١٢٠﴾[البقرة: ۱۲۰].«و یهودیان و نصارا هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از دینشان پیروی کنی. بگو: همانا هدایت خداوند هدایت حقیقی است. و اگر از خواستها و آرزوهایشان پیروی کنی پس از اینکه علم و آگاهی یافتهای، هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برایت نخواهد بود».
خداوند خبر میدهد که یهودیان و نصارا از پیامبر راضی نمیشوند مگر اینکه از دینشان پیروی نماید، چون آنها مردم را به دینی که دارند دعوت میکنند و گمان میبرند که آن دین هدایت است، پس به آنها بگو: ﴿هُدَى ٱللَّهِ﴾تنها هدایت خداوند که با خود دارم ﴿هُوَ ٱلۡهُدَىٰ﴾هدایت حقیقی است. و اما آنچه شما بر آن هستید اموال و آرزویی باطل است. ﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِی جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَکَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِیّٖ وَلَا نَصِیرٍ﴾و اگر بعد از علمی که تو را حاصل شده است از خواستههایشان پیروی کنی. از جانب خدا هیچ کارساز و یاوری نخواهی داشت. در این آیه از پیروی از خواستهای یهودیان و نصارا و تشابه و همانند سازی با آنها در چیزی که مخصوص دین آنان است به شدت نهی شده است. گر چه پیامبر صدر این زمینه مورد خطاب قرار گرفته است اما امتش را نیز شامل میشود، زیرا در نصوص شرع قاعده بر این میباشد که کلی بودن مفهوم و معنی مد نظر است نه یک مخاطب مخصوص همانطور که عمومیت لفظ مدّ نظر است نه خصوصیت سبب.
آیهی ۱۲۳-۱۲۱:
﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَتۡلُونَهُۥ حَقَّ تِلَاوَتِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِکَ یُؤۡمِنُونَ بِهِۦۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ١٢١﴾[البقرة: ۱۲۱].«از کسانی که کتاب را به آنها دادهایم آنگونه که حق خواندنش است آن را میخوانند، ایشان به آن ایمان میآورند و هرکس به آن کفر ورزد آنان زیانکارانند».
﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَنِّی فَضَّلۡتُکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ١٢٢﴾[البقرة: ۱۲۲].«ای بنیاسراییل! یاد کنید نعمت مرا که به شما ارزانی داشتم و اینکه شما را بر جهانیان برتری دادم».
﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا لَّا تَجۡزِی نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَیۡٔٗا وَلَا یُقۡبَلُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا تَنفَعُهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ١٢٣﴾[البقرة: ۱۲۳].«و بترسید از روزی که از دست کسی برای کسی کاری ساخته نیست و بدلی از آن پذیرفته نمیشود و شفاعت به او سودی نمیرساند، و نه آنها یاری خواهند شد».
خداوند متعال خبر میدهد کسانی که به آنها کتاب داده و به آنها احساس نموده است، آنان ﴿یَتۡلُونَهُۥ حَقَّ تِلَاوَتِهِ﴾آنگونه که شایسته است از آن پیروی میکنند. تلاوت یعنی پیروی کردن. پس آنان حلال قرآن را حلال میدانند و آنچه را قرآن حرام قرار داده است حرام میدانند، و به «محکم» قرآن عمل میکنند و به «متشابه» آن ایمان دارند و اینها رستگاران اهل کتاب هستند، کسانی که نعمت خداوند را شناخته و سپاس آن را به جا آورده و به همه پیامبران ایمان آورده و بین هیچ یک از آنان فرق نگذاشتهاند، پس ایشان مومنان حقیقی هستند، نه آن دسه که میگویند: ﴿نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا وَیَکۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُ﴾[البقرة: ٩۱]. «به آنچه بر ما نازل شده است ایمان میآوریم و به غیر از آن کفر میورزیم».
بنابر این خداوند آنها را تهدید نموده و فرموده است: ﴿وَمَن یَکۡفُرۡ بِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾و هر کس که به آن کفر ورزد پس ایشان زیانکارانند. و تفسیر آیه بعدی پیش ذکر شد.
آیهی ۱۲۵-۱۲۴:
﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ رَبُّهُۥ بِکَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِیۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهۡدِی ٱلظَّٰلِمِینَ١٢٤﴾[البقرة: ۱۲۴].«و هنگامی که ابراهیم را پروردگارش با کلماتی چند بیاموزد و آن را به طور کامل انجام داد. خداوند فرمود: تو را پیشوای مردم قرار میدهم، گفت: و از دودمان من؟، فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد».
﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَیۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ وَأَمۡنٗا وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗىۖ وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیۡتِیَ لِلطَّآئِفِینَ وَٱلۡعَٰکِفِینَ وَٱلرُّکَّعِ ٱلسُّجُودِ١٢٥﴾[البقرة: ۱۲۵].«و باز یاد آورید وقتی که خانه کعبه را بازگشتگاه و مأوای امنی برای مردم قرار دادیم. و از مقام ابراهیم نماز گاهی برگیرید و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم تا خانۀ مرا برای طوافکنندگان و معتکفین و رکوعکنندگان و سجدهکنندگان پاکیزه گردانید».
﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ﴾خداوند از بنده و خلیلش ابراهیم ÷که بر پیشوا بودن و بزرگی او اتفاق نظر است و هر گروهی از اهل کتاب ادعای ابراهیمی بودن را میکنند و حتی مشرکان نیز ادعا میکنند که پیرو او هستند، خبر میدهد که او را سخنانی چند بیاموزد و امتحانش کرد. یعنی او را به وسیله نواهی و دستورهایی آزمایش نمود، زیرا عادت خداوند در آزمایش کردن بندگانش چنین است که آنها را به اوامر و نواهی میآزماید تا دروغگو که به هنگام امتحان و آزمایش نمیتواند ثابت قدم واستوار باشد، مشخص گردد، واز راستگو که مقامش همواره بالا میرود و ارزش او افزوده میشود و عملش پاکیزه میگردد، جدا شود. و بزرگترین راستگویان در این مقام ابراهیم خلیل ÷بود، و آنچه را خداوند او را بدان آزمایش کرد به صورت کامل و زیبا انجام داد. خداوند به پاس این کار وی را ستایش کرد و فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾همانا تو را پیشوای مردم میگردانم، به گونهای که از تو پیروی کرده و به دنبال تو بهسوی سعادت جاودانه اشان حرکت میکنند. و همواره ستایش خواهی شد، و برای شما پاداش بزرگ و فراوانی است، و همه با دیده احترام به تو مینگرند. و سوگند به خدا این بزرگترین مقامی است که در آن رقابت کنندگان به رقابت میپردازند، و بالاترین مقامی است که فعالیت کنندگان آستین را برای رسیدن به آن بالا میزنند، و کاملترین حالتی است که پیامبران اولوالعزم و پیروان راستگوی آنها که مردم را بهسوی خدا دعوت میکنند، به آن دست یافتهاند.
پس وقتی که ابراهیم به این مقام رفیع چشم طمع دوخت و آن را دریافت، از خداوند خواست آن را به دودمانش هم بدهد، تا مقام دودمانش نیز رفیع باشد. و این نیز از امامت و خیرخواهی و محبت او برای بندگان خدا است که دوست داشت در میان فرزندان او مرشدان و راهنمایان زیاد شوند. آفرین بر این همت بلند ابراهیم و مبارکش باد این مقامات عالی!.
سپس خداوند مهربان به او جواب داد و وی را از آنچه که از رسیدن به این مقام منع میکند، آگاه ساخت و فرمود: ﴿لَا یَنَالُ عَهۡدِی ٱلظَّٰلِمِینَ﴾امامت در دین به ستمکاران نمیرسد، کسی که بر خود ستم کرده و آن را زیان رسانده و ارزش آن را کاسته است. زیرا ستم با این مقام متضاد است، و فقط با صبر و یقین میتوان به این مقام دست یافت، در نتیجه دارنده این مقام باید دارای ایمان و اعمال شایسته زیاد و اخلاقی زیبا و عادتهای درست و محبت کامل و ترس و توبه باشد. پس ستم کجا و این مقام کجا؟ و مفهوم آیه بیانگر آن است که هرکس ستمکار نباشد، میتواند این پیشوایی را کسب کند به شرطی که اسباب آن را فراهم نماید.
سپس خداوند نمونهای جاودان که بر امامت ابراهیم دلالت مینماید ذکر نمود، و آن بیت الحرام است که خداوند زیارت آن را رکنی از ارکان اسلام گردانیده و گناهان را با آن محو مینماید. در بیت الحرام آثاری از ابراهیم خلیل و دودمانش برجای مانده است که با آن امامت او دانسته میشود، و یاد و خاطره آنان همیشه در یادها باقی میماند. خداوند متعال در این زمینه میفرماید: ﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَیۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ﴾و چون خانه کعبه را بازگشت گاهی برای مردم قرار دادیم. یعنی محلی که مردم بهسوی آن باز میگردند تا منافع دینی و دنیوی خود را حاصل کنند، بهسوی آن رفت و آمد میکنند و از آن سیر نمیشوند. و خداوند آن را ﴿أَمۡنٗا﴾امن گردانده است به گونهای که هر انسانی، حتی حیوانات وحشی و جمادات و نباتات از قبیل درختان، در کنار آن احساس امنیت و آرامش میکنند.
به همین جهت در دوران جاهلیت، مشرکان آن را به شدت احترام میکردند به گونهای که اگر یکی از آنها قاتل پدرش را در حرم میدید به او کاری نداشت. وقتی که اسلام آمد به احترام و تعظیم کعبه افزوده شد.
﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗى﴾احتمال دارد که منظور از این مقام همان مقام معروف ابراهیم باشد که اکنون در مقابل دروازه کعبه قرار دارد. و احتمال دارد منظور از «مصلی قرار دادن آن» دو رکعت نماز طواف باشد که مستحب است پشت مقام ابراهیم خوانده شود. و جمهور مفسرین بر همین باورند. و احتمال دارد که مقام، مفرد و مضاف باشد. پس آن وقت همه مقامات ابراهیم را در حج شامل میشود و آن تمام مشاعر است از قبیل طواف و سعی و وقوف در عرفه و مزدلفه و رمی جمرات و قربانی و دیگر افعال حج. پس در این صورت ﴿مُصَلّٗى﴾یعنی عبادتگاهی. یعنی در شعائر حج به ابراهیم اقتدا کنید، و شاید این معی بهتر باشد، چون معنی اول را نیز در بردارد و لفظ کلمه نیز چنین احتمال را جایز میداند.
﴿وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیۡتِیَ﴾و به ابراهیم و اسماعیل وحی نمودیم که خانه خدا را شرک، کفر، معاصی و سایر پلیدیها و آلودگیها پاک بدارند، ﴿لِلطَّآئِفِینَ﴾تا برای طوافکنندگان ﴿وَٱلۡعَٰکِفِینَ وَٱلرُّکَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾و معتکفین و نمازگذاران پاک شود. طواف را مقام نمود چون به مسجدالحرام اختصاص دارد، سپس اعتکاف را ذکر کرد چون یکی از شروط اعتکاف آن است که در مسجد صورت پذیرد، سپس نماز را ذکر کرد با اینکه نماز بهتر و برتر است.
و خداوند متعال خانه کعبه را به خود نسبت داد چون در این فوایدی هست، از جمله اینکه نسبت دادن خانه به خدا اقتضا مینماید ابراهیم و اسماعیل به پاک کردن آن بیشتر توجه نمایند، چون خانه خدا است، پس آنها نهایت تلاش و توان خود را برای پاک کردنش مبذول داشتند.
دیگر اینکه نسبت دادن خانه به خدا موجب احترام و بزرگداشت آن میباشد، پس به صورت ضمنی بندگانش را به بزرگداشت واحترام کعبه دستور میدهد. یکی دیگر از فواید این است که نسبت دادن خانه به خدا باعث میشود قلوب بندگان بهسوی آن جلب شود.
آیهی ۱۲۶:
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّ ٱجۡعَلۡ هَٰذَا بَلَدًا ءَامِنٗا وَٱرۡزُقۡ أَهۡلَهُۥ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ مَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُم بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ قَالَ وَمَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُۥ قَلِیلٗا ثُمَّ أَضۡطَرُّهُۥٓ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلنَّارِۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ١٢٦﴾[البقرة: ۱۲۶]. «و چون ابراهیم گفت: پروردگارا! اینجا را شهر امن بگردان و از اهلش هر آن کس که به خدا و روز آخرت ایمان آورد از میوهها به او روزی ببخش. خداوند فرمود: و هر کس که کفر ورزد او را مدت اندکی بهرهمند میگردانم سپس او را به عذاب آتش ناچار میسازم که بد سرانجامی است».
و هنگامی که ابراهیم برای این خانه دعا کرد که خداوند آن را شهر امنی بگرداند و به ساکنان مومن آن از میوهها روزی ببخشید. سپس او ÷این دعا را به مومنان مقید نمود، ﴿مَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُم﴾تا در برابر خداوند ادب را رعایت کرده باشد، زیرا درخواست اول به صورت مطلق بود و جواب آن مقید به غیر از ستمکار شد. پس وقتی برای روزی آنها دعا کرد و آن را مقید به مومن نمود در حالیکه روزی خدا شامل مومن و کافر و گناهکار و مطیع میشود، خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَن کَفَر﴾به همه روزی میدهم، مسلمان و کافر، اما مسلمان از روی خدا برای انجام دادن عبادت او کمک میگیرد، سپس به نعمتهای بهشت منتقل میگردد، اما کافر مدت کمی از دنیا بهرهمند میشود، ﴿ثُمَّ أَضۡطَرُّهُۥٓ﴾سپس او را با اکراه بهسوی آتش جهنم میبرم ﴿إِلَىٰ عَذَابِ ٱلنَّارِۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ﴾بهسویعذاب آتش که بد سرانجامی است.
آیهی ۱۲٩-۱۲٧:
﴿وَإِذۡ یَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَیۡتِ وَإِسۡمَٰعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١٢٧﴾[البقرة: ۱۲٧].«و به یاد آور هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانۀ کعبه را بالا بردند و (گفتند:) پروردگارا! از ما بپذیر، همانا تو شنوا و دانایی».
﴿رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَیۡنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ١٢٨﴾[البقرة: ۱۲۸].«پروردگارا! چنان کن که ما دو نفر فرمانبردار تو باشیم و از فرزندان ما ملتی فرمانبردار پدید آور و به ما طرز عبادتمان را نشان بده و توبۀ ما را بپذیر، همانا تو توبهپذیر و مهربانی».
﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِیهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَیُزَکِّیهِمۡۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١٢٩﴾[البقرة: ۱۲٩].«پروردگارا! در میان آنها پیامبری مبعوث فرما که آیات تو را برای آنان تلاوت کند و کتاب و حکمت را به آنها بیاموزد و آنان را پاکیزه نماید، بیگمان تو عزیز و حکیمی».
و به یاد آور ابراهیم و اسماعیل را در حالیکه پایههای خانه کعبه را بالا برده و این کار بزرگ را انجام میدادند و آنان در حالتی از ترس و امید به سر میبرند و از خداوند میخواستند که عملشان را بپذیرد تا فایدهای فراوان به انان برسد.
و برای خود و فرزندانشان دعای مسلمان شدن و اسلام آوردن کردند که حقیقت اسلام فروتنی دل و انقیاد و فرمانبردار شدن برای پروردگار است، زیرا فرمانبری قلب، فرمانبرداری اعضا را در بردارد. ﴿وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا﴾و مناسکمان را به صورت عملی به ما بیاموز تا بهتر آن را اجرا نماییم. احتمال دارد منظور از مناسک همه اعمال حج باشد، همانطور که سیاق و مقام بر این امر دلالت مینماید.
و احتمال دارد منظور از آن فراتر از این و تمام دین و همه عبادتها باشد، همانطور که عموم لفظ بر این امر دلالت مینماید. زیرا «نُسک» به معنی عبادت و پرستش خدا میباشد، اما در اینجا بیشتر رنگ و بوی اعمالی را به خود گرفته است که در حج انجام داده میشوند. پس حاصل دعاوی آنها توفیق یافتن برای فراگیری علم مفید و عمل شایسته میباشد. و از آنجا که بنده هر که باشد به ناچار کوتاهیهایی دارد و باید توبه کند، گفتند: ﴿وَتُبۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ﴾و توبه ما را بپذیر، بیگمان شما توبهپذیر و مهربان هستی.
﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِیهِمۡ﴾پروردگارا! در میانِ فرزندان ما مبعوث بدار، ﴿رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ﴾پیامبری از خودشان را تا مقامشان بالا رود و فرمانبردار آن پیامبر باشند و او را به خوبی بشناسند. ﴿یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِکَ﴾آیات شما را بر آنان بخواند و به آنان یاد دهد. ﴿وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾و معانی کتاب و حکمت را به آنها بیاموزد. ﴿وَیُزَکِّیهِمۡ﴾و با تربیت کردن آنها بر کارهای شایسته و دور کردنشان از اعمال ناشایست که جز با آن نفس تزکیه نمیشود، آنها را پاکیزه بگرداند. ﴿إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ﴾بیگمان تو بر هر چیزی غالب هستی. «عزیز» یعنی توانا و غالب و نیرومند بر هر چیزی. عزیز یعنی کسی که بر هر چیزی غلبه و سیطره پیدا میکند، و هیچ چیزی نمیتواند در برابر قدرت و چیره گی او مانعی ایجاد کند. ﴿ٱلۡحَکِیمُ﴾کسی که هر چیز را در جای حقیقیاش قرار میدهد. پس بر مبنای عزت و حکمت خویش در میان آنها پیامبری را مبعوث فرما.
خداوند دعای آن دو را پذیرفت و این پیامبر بزرگوار را در میان آنان مبعوث گرداند و او را مایه برخورداری فرزندان آن دو و سایر مخلوقات از رحمت و برکات الهی قرار داد.
به همین خاطر پیامبر صفرمود: «أنا دعوة أبی إبراهیم». «من نتیجه دعای پدرم ابراهیم هستم».
و از آنجا که خداوند ابراهیم را تا این اندازه مورد تکریم قرار داد و از صفات کامل او خبر داد، فرمود:
آیهی ۱۳۴-۱۳۰:
﴿وَمَن یَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَقَدِ ٱصۡطَفَیۡنَٰهُ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَإِنَّهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٣٠﴾[البقرة: ۱۳۰].«و چه کسی از آیین ابراهیم روی بر میتابد، مگر آن کس که خویشتن را خوار دانسته و نشناسد؟! و به راستی او را در دنیا برگزیدیم و او در آخرت از شایستگان است».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٣١﴾[البقرة: ۱۳۱].«آنگاه که پروردگارش به او فرمود: فرمانبر باشد، گفت: فرمانبرِ پروردگار جهانیانم».
﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِیهِ وَیَعۡقُوبُ یَٰبَنِیَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَکُمُ ٱلدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٣٢﴾[البقرة: ۱۳۲].«و ابراهیم و یعقوب فرزندانشان را بدان سفارش کردند که ای فرزندان! خداوند دین را برایتان برگزیده است پس شما نباید بمیرید مگر در حال مسلمانی».
﴿أَمۡ کُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ یَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِیۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَکَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِکَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٣﴾[البقرة: ۱۳۳].«آیا شما حاضر بودید وقتی که مرگ یعقوب فرا رسید آنگاه که به فرزندانش گفت: پس از من چه چیزی را میپرستید؟، گفتند: معبودت را، و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم که معبودی یگانه است و ما فرمانبردار او هستیم».
﴿تِلۡکَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَلَکُم مَّا کَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٣٤﴾[البقرة: ۱۳۴].«آن جماعت را روزگار به سرآمد، برای آنان است آنچه کردهاند و برای شما است آنچه کردهاید، و شما از آنچه آنان میکردهاند باز خواست میشوید».
روی برنمی تابد ﴿عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ﴾از آیین ابراهیم پس از آنکه فضل و بزرگواری ابراهیم یا آیین وی را شناخت ﴿إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُ﴾مگر کسی که خویشتن را نشناسد و خود را خوار و کوچک بشمارد و به بهایی اندک بفروشد.
همانطور که راه یافتهتر و کاملتر از کسی که به آیین ابراهیم علاقهمند است وجود ندارد. سپس از حالت او در دنیا و آخرت خبر داد و فرمود: ﴿وَلَقَدِ ٱصۡطَفَیۡنَٰهُ فِی ٱلدُّنۡیَا﴾و او را برگزیدیم و به وی توفیق انجام کارهایی را دادیم که با انجام آن از برگزیدگان گردید. ﴿وَإِنَّهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ﴾و او در آخرت از شایستگان است، کسانی که مقامشان بسیار والا و رفیع است. ﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡ﴾آنگاه که پروردگارش به وی گفت: فرمانبر باش، او در جواب درخواست پروردگار ﴿قَالَ﴾گفت: ﴿أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾با نهایت اخلاص پروردگار جهانیان را میپرستم و بهسوی او باز میگردم و تنها محبت وی را در دل جای میدهم. ابراهیم ÷به گونهای در توحید و یکتاپرستی غور کرده بود که یکتاپرستی به عنوان بزرگترین ویژگی در زندگی او جلوه میکرد. سپس یکتاپرستی را در میان فرزندانش بر جای گذاشت و آنها را بدان سفارش نمود و آن را سخنی ماندگار پس از خود باقی گذاشت، به گونهای که فرزندانش توحید را از یکدیگر به ارث بردند تا به یعقوب رسید و او فرزندانش را به آن سفارش کرد. پس ای فرزندان یعقوب! پدرتان شما را به صورت ویژه بدان سفارش کرد، پس لازم است که به طور کامل فرمان برید و از خاتم پیامبران پیروی کنید، و گفت: ﴿یَٰبَنِیَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَکُمُ ٱلدِّینَ﴾ای فرزندانم! خداوند از آنجا که نسبت به شما مهربان است دین را برایتان برگزیده است، پس آن را بر پا دارید و شرایع و دستوراتش را اجرا کنیدو خویشتن را بدان متصف نمایید، و خود را به اخلاق دینی بیارایید و این را تا دم مرگ ادامه دهید، چون هرکس که بر حالتی زندگی کند بر همان حالت خواهد مرد، و هر کس که بر حالتی بمیرد بر همان حالت برانگیخته خواهد شد.
و از آنجا که یهودیان و نصارا ادعا میکردند بر دین ابراهیمو یعقوب هستند، خداوند ادعای آنان را منکر شد و فرمود: ﴿أَمۡ کُنتُمۡ شُهَدَآءَ﴾شما حاضر بودید ﴿إِذۡ حَضَرَ یَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ﴾آنگاه که مقدمات و اسباب مرگ یعقوب فرا رسید؟! او به طور آزمایش و برای اینکه اطمینان یابد که آنچه فرزندانش را بدان وصیت کرده است از آن اطاعت میکنند، به فرزندانش گفت: ﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِی﴾پس از من چه چیزی را میپرستید؟ آنها پاسخی به او دادند که مایه چشم روشنی وی گردید، و گفتند: ﴿نَعۡبُدُ إِلَٰهَکَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِکَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا﴾معبود تو را و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم که معبودی یگانه است، و چیزی را شریک و همسان او قرار نمیدهیم. ﴿وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾و ما فرمانبردار او هستیم. پس آنها توحید و عمل را با هم جمع کردند.
معلوم است که آنها در هنگام مردن یعقوب حاضر نبودند، چون در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودند، بنابر این آنان حضور داشتند. و خداوند از یعقوب خبر داده است که او فرزندش را به یکتاپرستی سفارش نمود، نه به یهودیت. سپس خداوند متعال فرمود: ﴿تِلۡکَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡ﴾این جماعت روزگارشان به سرآمد، ﴿لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَلَکُم مَّا کَسَبۡتُمۡ﴾آنچه به دست آوردند متعلق به خودشان است و آنچه شما به دست میآورید برای شما است، یعنی هر کس براساس کاری که انجام داده است مجازات خواهد شد، و هیچ کسی به خاطر گناه کسی دیگر مواخذه نمیشود، و جز ایمان و پرهیزگاری هیچ چیزی به آدمی سود نمیرساند. پس مشغول شدنتان به آنان و ادعایتان که بر آیین آنها هستید، و اهل سخن بودن، یک کار پوچ و بیارزش است. بلکه بر شما واجب است به حالتی که بر آن قرار دارید، بنگرید که آیا با آن نجات مییابید یا نه؟
آیهی ۱۳۵:
﴿وَقَالُواْ کُونُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ تَهۡتَدُواْۗ قُلۡ بَلۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِۧمَ حَنِیفٗاۖ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٣٥﴾[البقرة: ۱۳۵].«و (اهل کتاب) گفتند: یهودی یا نصرانی باشید تا هدایت یابید، بگو: بلکه آیین ابراهیم (را انتخاب میکنم) که موحد و یکتاپرست بود و از مشرکان نبود».
هریک از یهودیان و نصارا شما را فرا میخوانند تا به دینشان داخل شوید، و گمان میبرند که آنها راه یافته و هدایت شدهاند و دیگران گمراه هستند. ﴿قُلۡ﴾جوابی قانعکننده و صریح به او بده و بگو: ﴿بَلۡ﴾بلکه پیروی میکنیم ﴿بَلۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِۧمَ حَنِیفٗا﴾از آیین ابراهیم که روی به خدا آورده بود واز غیر خدا روی برگردانده و توحید و یکتاپرستی را بر پاداشته و شریک و همتا قرار دادن برای خدا را ترک کرده بود. پس پیروی کردن از او به هدایت میانجامد و روی گردانی از آیین او کفر و گمراهی است.
آیهی ۱۳۶:
﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَمَآ أُوتِیَ ٱلنَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٦﴾[البقرة: ۱۳۶].«بگویید: ایمان آوردیم به خدا و به آنچه برای ما فرستاده شده و آنچه برای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان یعقوب نازل گشته، و آنچه به موسی و عیسی داده شده، و به آنچه پیامبران از جانب پروردگارشان دریافت کردهاند، و میان هیچ یک از آنان فرق نمیگذاریم و ما فرمانبردار او هستیم».
این آیه کریمه در برگیرنده تمام چیزهایی است که ایمان آوردن به آن واجب است. و ایمان عبارت است از اینکه از صمیم قلب این اصول و کلیات را تصدیق نمود و به آن باور داشت. و اعتقاد به ا ین اصول و کلیات متضمن برخورداری از اعمال قلوب از قبیل خوف، رجا، تعظیم و... است. هم چنانکه در عمل و رفتار نیز باید به خلاف آن ایمان و اعتقاد عمل ننمود. و ایمان به این اعتبار، اسلام و همه اعمال صالح را در بر میگیرد. بنابر این همه اعمال شایسته بخشی از ایمان و اثری از آثار آن هستند، پس هرجا ایمان اطلاق شود همه آنچه بیان شد در آن داخل است، و هرگاه اسلام اطلاق شود ایمان در آن داخل میباشد، و وقتی بین ایمان و اسلام مقارنهای صورت گیرد، ایمان به اقرار و تصدیق قلبی گفته میشود و اسلام به اعمال ظاهری. نیز هرگاه میان ایمان و اعمال شایسته مقارنهای صورت پذیرد، قضیه به همان منوال است.
﴿قُولُوٓاْ﴾با زبانهایتان بگویید، و قلب و زبانتان باید مطابق هم باشد چرا که پاداش و جزا بر گفتار همراه با عمل مترتب میشود.
پس همانطور که گفتار بدون اعتقاد قلبی نفاق و کفر است، سخن خالی از عمل نیز تاثیری ندارد و فایدهاش ناچیز است، گرچه بنده به خاطر آن پاداش مییابد، چنانچه سخن خیر باشد و از ایمان نشات گرفته باشد، اما میان سخن خالی و گفتاری که از قلب سرچشمه گرفته باشد تفاوت زیادی وجود دارد.
و ﴿قُولُوٓاْ﴾مبّین آن است که عقیده باید آشکارا بیان شود و دیگران را بهسوی آن دعوت نمود، چون عقیده اصل دین و پایه آن است. و در ﴿ءَامَنَّا﴾و موارد مشابه آن که صادر شدن فعل به تمام امت نسبت داده شده است به این نکته اشاره شده است که بر همه امت واجب است به ریسمان الهی چنگ بزنند و متحد و یکپارچه باشند و از وحدت رویه و وحدت عمل برخوردار شوند. ضمنا در این آیه از تفرقه و دو دستگی نهی و اشاره شده است که مومنین مانند جسدی واحد هستند.
و ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا﴾بر این مطلب دلالت مینماید که جایز است انسان ایمان را به صورت مقید به خودش نسبت دهد، بلکه این امر، واجب است. یعنی واجب است که ایمان را به مشیت خدا مقّید نماید، آنگاه آن را به خود نسبت دهد. به خلاف اینکه بگوید «أنا مومن»و یا کلماتی دیگر از این قبیل را بر زبان بیاورد، زیرا این کلمه را نباید بگوید مگر اینکه آن را به مشیت الهی مقید نماید و بگوید: «من - اگر خدا بخواهد - مومن هستم»، زیرا در این کلمه ادعای پاک قرار دادن نفس و تزکیه آن وجود دارد. ﴿ءَامَنَّا بِٱللَّهِ﴾یعنی ایمان آوردهایم به خداوندِ یکتا و یگانه که به هر صفت کمالی متصف است و از هر عیب و نقصی پاک و منزه بوده و شایسته آن است که همه عبادتها تنها برای او انجام گیرد و در هیچ عبادتی به هیچ وجهی برای او شریکی گرفته نشود.
﴿وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا﴾شامل قرآن و سنت است، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾[النساء: ۱۱۳]. «و خداوند کتاب و حکمت (سنّت) را بر تو نازل فرموده است». پس در آن ایمان آوردن به همه آنچه کتاب خدا و سنت پیامبرش متضمن آن است از قبیل صفات خداوند و پیامبران و روز قیامت و امور پنهان گذشته و آینده، واجب است. نیز ایمان به احکام دستوری و احکام جزا که در قرآن و سنت وجود دارند واجب است. ﴿وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ...﴾این آیه بیانگر آن است که باید به همهی کتابهای نازل شده بر پیامبران ایمان داشت. و ایمان داشتن به همهی پیامبران به طور عام، و ایمان داشتن به پیامبرانی که به صورت ویژه در این آیه از آنها نام برده شده است به خاطر شرافت آنان است، و اینکه شرایع بزرگی را آوردهاند.
و باید به همه پیامبران و کتابها به صورت عموم ایمان داشته باشیم، و آنچه به طور مشروح از آنها به ما رسیده است باید به صورت مفصل و مشروح به آن ایمان داشت. ﴿لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ﴾میان هیچکدام از آنان فرق و جدایی قایل نمیشویم بلکه به همه ایمان میآوریم. در میان تمام پیروان ادیان آسمانی این ویژگی مختص مسلمانان است، زیرا یهودیان و نصارا و صابئیها و دیگران - گرچه ادعا میکنند به پیامبران و کتابهایشان ایمان دارند - اما آنها به دیگر پیامبران و کتابها کفر میورزند و میان پیامبران و کتابها فرق میگذارند، به بعضی ایمان میآورند و به بعضی دیگر کفر میورزند، و تکذیب آنها، تصدیقشان را نقض میکند، زیرا پیامبری که آنها گمان میبرند به او ایمان دارند تمام پیامبران را تصدیق کرده است به خصوص محمد صرا، پس اگر محمد را تکذیب کنند بیگمان پیامبرشان را تکذیب کردهاند. پس این به معنی کفر ورزیدن به پیامبرشان است. ﴿وَمَآ أُوتِیَ ٱلنَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ﴾بیانگرآن است که نعمت دین، سعادت دنیوی و اخروی را به همراه دارد. خداوند ما را فرمان نداده است تا به ملک و مالی که به پیامبران داده شده است ایمان بیاوریم، بلکه ما را دستور داده تا به کتابها و شریعتهایی که به پیامبران داده شده است ایمان بیاوریم، و این آیه بیانگر آن است که پیامبر سفیران خدا و واسطههایی بین او و بندگانش هستند که دین را تبلیغ میکنند و اختیاری از خود ندارند.
﴿مِن رَّبِّهِمۡ﴾در پرتو این آیه در مییابیم که بهترین جلوه ربوبیت خداوند برای بندگانش این است که بر آنها کتاب نازل نموده و پیامبران را بهسوی آنها فرستاده است. پس ربوبیت خداوند مقتضی آن است که بندگانش را بیهوده و بیکار رها نکند. و چون آنچه به پیامبران داده شده است از جانب پروردگارشان است پس میان پیامبران و میان کسانی که ادعای پیامبری میکنند تفاوت زیادی است، و به محض شناختن آنچه که مردم را به سویان دعوت میکنند تفاوت آنها مشخص میشود، پس پیامبران جز بهسوی خوبی و نیکی دعوت نکرده، و جز از بدی و زشتی نهی نمیکنند و همدیگر را تصدیق مینمایند و برای یکدیگر به حق گواهی میدهند، بدون اینکه میان آنان تضاد و اختلافی وجود داشته باشد، چون همه از جانب پروردگارشان آمدهاند. ﴿وَلَوۡ کَانَ مِنۡ عِندِ غَیۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ ٱخۡتِلَٰفٗا کَثِیرٗا﴾[النساء: ۸۲]. «و اگر قرآن از جانب خدا نبود اختلاف زیادی در آن مییافتند». و این برخلاف کسانی است که ادعای پیامبری میکنند، زیرا به ناچار آنها در اخبار و دستورها و نواهی خود دچار تناقض گویی میشوند، همانطور که این امر از بررسی حالات و محتوای پیام تمامی افرادی که هر چند که گفته و قول، آدمی را از عمل و کردار بینیاز نمیگرداند به دروغ ادعای پیامبری کردهاند معلوم میشود.
پس از اینکه خداوند همه آنچه را که باید به آن ایمان آورد به طور عام و خاص بیان کرد، فرمود: ﴿وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾و ما در برابر عظمت خداوند فروتن بوده و در باطن و ظاهر فرمانبردار او هستیم، و عبادت را خالصانه برای او انجام میدهیم. به دلیل اینکه معمول ﴿لَهُۥ﴾بر عاملش که ﴿مُسۡلِمُونَ﴾است مقدم شده است.
و این آیه با اینکه مختصر و موجز است اما هر سه قسم از اقسام توحید را در بر گرفته است، توحید ربوبیت، توحید الوهیت، و توحید اسماء و صفات. و نیز در برگیرنده ایمان به همه پیامبران و همه کتابهای آسمانی است. نیز بعد از آنکه به طور عام از پیامبران سخن به میان آورد، به طور خاص نیز از حضرت ابراهیم و پیامبران دیگر ذکر به میان آورد، که ذکر خاص بعد از عام بیانگر فضل و بزرگواری آنان میباشد. و نیز تصدیق به قلب و زبان و جوارح، و اخلاص برای خدا را در بر گرفته است، و نیز فرق میان پیامبران راستین و مدعیان دروغین نبوت را بیان میکند. نیز در این آیه خداوند متعال بندگانش را آموخته است که چه و چگونه بگویند و نیز رحمت و احسان خداوند بر بندگان به ویژه به نعمتهای دینی که به سعادت دنیا و آخرت آنان منتهی میشود اشاره شده است. پس پاک است خداوندی که در کتابش هر چیزی را تبیین نموده و آن را مایه هدایت و رحمت قومی گردانده است که ایمان میآورند.
آیهی ۱۳٧:
﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِی شِقَاقٖۖ فَسَیَکۡفِیکَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١٣٧﴾[البقرة: ۱۳٧].«پس اگر به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید ایمان آوردند بیگمان هدایت شدهاند و اگر روی برتافتند پس همانا آنان در ستیزند و خدا تو را بسنده است و او شنوا و دانا است».
اگر اهل کتاب مانند شما مومنان به تمام پیامبران که برتر از همه آنان محمد صاست، و به تمام کتابهای آسمانی که برتر از همه آنها قرآن است ایمان بیاورند و فرمانبردار خداوند یکتا شدند و میان هیچ یک از پیامبران فرق نگذاشتند، ﴿فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ﴾به راستی آنگاه به راه راست که انسان را به بهشت میرساند هدایت شدهاند. پس آنها راهی برای هدایت ندارند جز اینکه چنین ایمانی داشته باشند، نه آنگونه که گمان برده و گفتند: ﴿کُونُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ تَهۡتَدُواْ﴾[البقرة: ۱۳۵]. «یهودی یا نصرانی باشید تا هدایت شوید». آنها گمان بردند که هدایت تنها در سایه چیزی حاصل میشود که آنها بر آن هستند، در حالیکه هدایت عبارت است از شناخت حق و عمل کردن به آن، و ضد آن که گمراهی است عبارت است از جهل و عمل نکردن به اقتضای شناخت و علمی که حاصل شده است. و این همان ستیزی است که آنها در آن بودند بعد از اینکه روی برتافتند. «مُشاق» کسی است که خدا و یا پیامبرش جبههگیری کند. شقاق مستلزم عداوت و دشمنی شدید است، و آنان چنین بودند زیرا در راستای اذیت و آزار پیامبر صاز هیچ چیزی دریغ نکردند. بنابر این خداوند به پیامبرش وعده داد که او را بسنده است و از وی حمایت خواهد کرد، زیرا خداوند همه صداها را میشنود و پنهان و آشکار و ظاهر و باطن را میداند پس وقتی خداوند چنین است تو را از شر آنها محافظت خواهد کرد.
و خداوند وعدهای را که به پیامبرش داده بود محقق نمود و او را بر آنها مسلط کرد به گونهای که پیامبر بعضی از آنها را کشت و بعضی را اسیر کرد، و بعضی را از سرزمینشان آواره نموده و این معجزهای از معجزات قرآن است که از چیزی قبل از وقوع آن خبر میدهد و دقیقا همانگونه که از آن خبر داده است محقق شد.
آیهی ۱۳۸:
﴿صِبۡغَةَ ٱللَّهِ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗۖ وَنَحۡنُ لَهُۥ عَٰبِدُونَ١٣٨﴾[البقرة: ۱۳۸].«رنگ خدایی، و چه کسی از خدا زیباتر بیاراید؟ و ما پرستندگان او هستیم».
رنگ خدایی را بگیرید و آن دین خدا است، و در ظاهر و باطن کاملا آنرا برپا دارید و بااعتقاد کامل و در همه اوقات به آن پایبند باید تا تبدیل به رنگ شما شده و صفتی از صفات شما گردد. پس هرگاه دین در زندگی روزانه شما سریان پیدا کرد با رضایت و اختیار و محبت از دستورات آن پیروی میکنید، و دین تبدی ل به طبیعت و خوی شما میگردد و از شما جدا نمیشود، آن چنانکه رنگ پارچه یکی از صفات آن است و از آن جدا نمیشود، آنگاه سعادت دنیوی و اخروی را بدست میآورید، زیرا دین، انسان را بر متصف شدن به اخلاق نیک و انجام دادن کارهای خوب و عالی تحریک مینماید. بنابر این به منظور به تعجب واداشتن عقلهای پاکیزه فرمود: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗ﴾و هیچ رنگی زیباتر از رنگ خدا نیست.
و اگر میخواهی فرق بین رنگ خدا و دیگر رنگها را بدانی، هر چیزی را با ضد آن مقایسه کن. پس چه فکر میکنی در مورد بندهای که به طور درست به پروردگارش ایمان آورده و فروتنی قلب و فرمانبرداری جوارح داشته و به تمامی صفات نیکو و اخلاق کامل خود را آراسته و هر صفت زشت و اخلاق پستی را از خود میزداید؟! پس او که اینگونه است، در گفتار و کردارش صادق و شکیبا و بردبار و پاکدامن و شجاع است، و در سخن و عمل نیکوکار است، از خدا میترسد و به وی امیدوار است و او را از سر اخلاق عبادت میکند و با بندگانش نیکوکار میباشد.
چنین کسی را با بندهای مقایسه کن که به پروردگارش کفر ورزیده و از او گریخته و به کسی دیگر از مخلوقات وی روی آورده و به کفر و شرک و دروغ و خیانت و فریب و مکر و ارتکاب اعمال منافی عفت و بدرفتاری با مردم در سخن و کردار متصف است، پس نه برای خدا مخلص است و نه نسبت به بندگانش احسان مینماید.
اینجاست که فرق بزرگ این دو برایت روشن میگردد و در مییابی که هیچ رنگی بهتر و زیباتر از رنگ خدا نیست، و هیچ رنگی زشت از رنگ کسی نیست که خود را به غیر از رنگ خدا آراسته است.
﴿وَنَحۡنُ لَهُۥ عَٰبِدُونَ﴾این بخش از آیه بیانگر رنگ خدا است و آن انجام این دو اصل است، اول اخلاص، و دوم پیروی کردن، زیرا عبادت عبارت از اقوال و افعال ظاهری و باطنی است که خداوند آن را دوست دارد و آن را میپسندد، و هیچ چیزی مورد رضایت خدا قرار نمیگیرد مگر اینکه آن را بر زبان پیامبرش مشروع کرده باشد. و اخلاص یعنی این که قصد بنده از انجام این اعمال فقط رضای خدا باشد. و مقدم کردن معمول ﴿لَهُۥ﴾بر عامل که ﴿عَٰبِدُونَ﴾است، مفید حصر میباشد. ﴿وَنَحۡنُ لَهُۥ عَٰبِدُونَ﴾و آنان را با اسم فاعل (عابدون) متصف ساخت که بر ثبوت و پایداری دلالت مینماید، و بیانگر ان است که عبادت صفت آنهاست و آنها همواره بر آن ثابت قدم و استوارند.
آیهی ۱۳٩:
﴿قُلۡ أَتُحَآجُّونَنَا فِی ٱللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمۡ وَلَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَکُمۡ أَعۡمَٰلُکُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُخۡلِصُونَ١٣٩﴾[البقرة: ۱۳٩].«بگو: آیا دربارۀ خدا با ما به مجادله میپردازید حال آنکه او پروردگار ما و پروردگار شما بوده و کردار ما از آن ما است و کردار شما از آن شما است؟ و ما برای او اخلاص میورزیم؟!».
«محاجه» به معنی مجادله بین دو یا چند نفر است. و مجادله بر سر مسائل اخلاقی صورت میگیرد، طوری که هریک از دو طرف میخواهد سخن خودش را تایید و تقویت نمایدو سخن مقابلش را باطل کند، پس هریک در ارائه و اقامه دلیل کوشش میکند. و مجادله باید به بهترین شیوه انجام شود و از نزدیکترین راه که بتوان گمراه را به حق بازگرداند و حجت را بر وی اقامه کرد و حق را روشن و باطل را بیان داشت، وارد شد. پس اگر مجادله از این حدود بیرون رفت آنگاه تبدیل به خصومت خواهد شد که خیری در آن نیست و فته وشری فراوان از آن ناشی خواهد شد. پس اهل کتاب ادعا میکردند که آنها پیش خداوند از مسلمین بهتر و به او نزدیکترند، و این فقط یک ادعا است که برای اثبات آن باید دلیل و برهان ارائه کرد. پس وقتی که پروردگارِ همه یکی است و او تنها پروردگار شما نیست بلکه پروردگار ما هم هست و هریک از ما عمل خودش را انجام میدهد، ما و شما در این قضیه یکسان هستیم و این باعث نمیشود که یکی از دو گروه از دیگری به خدا نزدیکتر باشد، زیرا تفاوت و قایل شدن در امری که هر دو گروه در آن اشتراک دارند، بدون اینکه تفاوت چندان موثر و محسوسی در میان باشد، ادعایی باطل، و تفاوت قایل شدن میان دو امر کاملا مشابه است، و یک نوع خود بزرگ بینی آشکار به حساب میآید. بلکه برتری با اخلاص برای خدا و انجام اعمال صالح حاصل میشود و آن فقط صفت مومنان است. پس مشخص شد که مومنان از دیگران به خدا نزدیکترند زیرا اخلاص راه رهایی و نجات است. و فرق اولیاء خدا و اولیاء شیطان به صفتهای حقیقی است که دوستان خدا از آن برخوردارند و اهل خرد و اندیشه آن را مشاهده کرده، و جز انسانی که خود بزرگ بین و نادان است در آن اختلاف و نزاع نمیکنند. پس در این آیه بسیار زیاد به روش مجادله اشاره شده است و اینکه باید میان دو چیز همسان، تلفیق و تقریب به وجود آورد و بین دو امر مختلف باید فرق گذاشت.
آیهی ۱۴۰:
﴿أَمۡ تَقُولُونَ إِنَّ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطَ کَانُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ قُلۡ ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُۗ وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٤٠﴾[البقرة: ۱۴۰].«آیا میگویید که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و سباط (نوادگان یعقوب) یهودی و یا نصارا بودهاند؟ بگو: شما داناترید یا خدا؟، و کیست ستمگرتر از کسی که شهادتی را که از جانب خدا نزد او است کتمان کند؟، و خداوند از آنچه میکنید غافل نیست».
و این ادعایی دیگر از ادعاهای آنها، و مجادله آنان در مورد پیامبران خدا است. یهودیان ادعا میکردند که ایشان به پیامبران مذکور از مسلمین نزدیکترند، خداوند ادعای آنها را رد کرد و فرمود: ﴿ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُ﴾آیا شما داناترید یا خدا؟ پس خداوند میفرماید: ﴿مَا کَانَ إِبۡرَٰهِیمُ یَهُودِیّٗا وَلَا نَصۡرَانِیّٗا وَلَٰکِن کَانَ حَنِیفٗا مُّسۡلِمٗا وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٦٧﴾[آل عمران: ۶٧]. «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه فردی روی گردان از شرک بود و او از مشرکان نبود». اما آنها میگویند: بلکه او یهودی ونصرانی بوده است. پس یا آنها راستگو و دانا هستند یا خداوند، و به ناچار یکی از این دو چیز درست است. اما پاسخ ﴿قُلۡ ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُ﴾مبهم است در حالی که قضیه در نهایت روشنی و وضوح قرار دارد، به گونهای که نیاز نبود خداوند بگوید: «بلکه خداوند داناتر و راستگوتر است»، چون این پاسخ برای هرکسی روشن است. مانند اینکه گفته شود: شب روشنتر است یا روز؟ آتش داغتر است یا آب؟ و شرک بهتر است یا توحید؟ و امثال آن، و این را هرکسی که عقل کمی داشته باشد میداند، حتی آنها خودشان میدانند که ابراهیم و دیگر پیامبران یهودی و نصرانی نبودهاند، اما آنها این دانش و این گواهی دادن را پنهان کردند. بنابر این ستم آنها بزرگترین ستم و ظلم است. به همین جهت خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ﴾و چه کسی ستمکارتر از کسی است که شهادتی از خدا نزد خود دشته باشد و آن را کتمان نماید؟ و این شهادتی است که از سوی خدا به آنها سپرده شده است نه از جانب مردم، پس لازم است به این امر اهتمام داده شود، اما آنها آن را کتمان کردند و خلاف آن را اظهار نمودند حق را کتمان کرده و باطل را ترویج نموده و مردم را بهسوی آری! خداوند در آینده به شدیدترین وجه آنها را سزا میدهد. به همین جهت فرمود: ﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾خداوند از آنچه میکنند بیخبر نیست، بلکه خداوند کارهایشان را برشمرده و در آینده سزایشان را خواهد داد. پس سزای آنها بد سزایی است و آتش جهنم بد جایگاهی برای ستمگران است.
در قرآن همیشه به دنبال آیاتی که متضمن اعمالی هستند که (آدمی) بر آنها سزا داده میشود آیاتی ذکر میگردند که بیانگر علم و قدرت خداوند میباشند. پس این دسته از آیات که متضمن برخی از صفات و نامهای نیکوی خدا هستند، هم مفید وعد و وعید، و ترغیب و ترهیب بوده و هم بیانگر آنند که اومر دینی و جزائی بخی از آثار نامهای نیکوی خدا میباشند و این نامها چنین اوامری را اقتضا مینمایند.
آیهی ۱۴۱:
﴿تِلۡکَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَلَکُم مَّا کَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٤١﴾[البقرة: ۱۴۱]. «قومی بودند که روزگار را سپری کردند و برای آنان است آنچه که انجام دادهاند، و برای شما است آنچه که کردهاید و دربارۀ آنچه آنها میکردهاند باز خواست نمیشوید».
تفسیر آیه گذشت، و خداوند آن را تکرار نموده است تا وابستگی آدمی به مخلوقات قطع شود. و باید دانست که مهم عملی است که انسان انجام میدهد، نه عمل گذشتگان و پدران، پس فایده حقیقی به اعمال است نه به انتساب مجرد به مردان.
آیهی ۱۴۳-۱۴۲:
﴿سَیَقُولُ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَ ٱلنَّاسِ مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِی کَانُواْ عَلَیۡهَاۚ قُل لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٤٢﴾[البقرة: ۱۴۲].«مردمان بیخرد میگویند: چه چیز ایشان را از قبلهاشان که بر آن بودند برگرداند؟، بگو: مشرق و مغرب برای خدا است، هرکسی را که بخواهد به راه راست هدایت مینماید».
﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِی کُنتَ عَلَیۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن یَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِۚ وَإِن کَانَتۡ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَٰنَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٤٣﴾[البقرة: ۱۴۳].«و اینگونه شما را امتی میانه و معتدل گردانیدیم تا گواهان ِ بر مردم باشید و پیامبر (نیز) بر شما گواه باشد. و ما قبلهای را که بر آن بودی قبله قرار ندادیم مگر برای اینکه بدانیم چه کسی از پیامبر پیروی میکند و چه کسی به عقب بر میگردد، وگرچه آن بسی دشوار است مگر بر کسانی که خداوند آنان را هدایت نموده، و خداوند ایمانتان را ضایع نمیگرداند، همانا خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است».
آیۀ اول مشتمل بر معجزه، دلجویی، ایجاد اطمینان خاطر برای مومنان، اعتراض و پاسخ آن، ذکر ویژگیهای معترض، و نیز ذکر صفات کسی که فرمانبردار حکم خدا است، میباشد.
پس خداوند خبر داد که به زودی مردمان بیخرد نسبت به این عمل شما (رویگردانی از بیت المقدس) اعتراض خواهند کرد، و آنها کسانی هستند که منافع خود را تشخیص نداده و آن را ضایع کرده و به کمترین بها میفروشند. آنها عبارتند از یهودیان و نصرانیان و دیگر اعتراض کنندگان بر احکام و شریعت و قوانین خدا. مسلمین زمانی که در مکه مقیم بودند دستور داده شده بودند به هنگام نماز رو بهسوی بیت المقدس کنند. یک سال و نیم پس از هجرت به مدینه و به خاطر حکمتهایی که خداوند به بعضی از آنها اشاره مینماید، به آنان دستور داد که رو به کعبه نمایند. پس به آنها خبر داد که حتما مردمان بیخرد میگویند: ﴿مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِی کَانُواْ عَلَیۡهَا﴾چه چیزی آنها را از قبلهای که بر آن بودند برگرداند؟ یعنی چه چیزی آنها را از روی کردن به بیت المقدس منصرف کرد؟ و این اعتراض به حکم خدا و شریعت و فضل و احسان او است. بنابر این خداوند از مسلمانان دلجویی به عمل آورد و به آنها خبر داد که چنین اعتراضی، از جانب کسانی صورت پذیرفته است که بیخرد و بیدین هستند، پس شما به آنها توجه نکنید، زیرا فرد عاقل نباید به اعتراض انسان بیخرد و سفیه توجه نماید و ذهن خود را بدان مشغول کند. و آیه بیانگر آن است که جز فرد بیخرد و جاهل و کینهتوز بر احکام خدا اعتراض نمیکند، و اما فرد فهمیده و مومن و عاقل احکام را پذیرفته و از آن اطاعت میکند. همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾[الأحزاب: ۳۶]. «وقتی خدا و پیامبرش به چیزی فرمان دادند برای هیچ مرد و زن مومنی شایسته نیست که از خود اعتراض و اختیاری داشته باشند». ﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ﴾[النساء: ۶۵]. «سوگند به پروردگارت آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه تو را در اختلافی که میان آنها بروز کرده است حَکَم قرار دهند». ﴿إِنَّمَا کَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ أَن یَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا﴾[النور: ۵۱]. «و سخن مؤمنان وقتی که بهسوی خدا و پیامبرش فرا خوانده شوند تا میان آنها داوری کند، فقط این است که بگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم».
و خداوند آنها را بیخرد نامید: ﴿ٱلسُّفَهَآءُ﴾که برای رد سخنشان و توجه نکردن به آن همین مقدار کافی است. با این وجود خداوند متعال به شبهه مذکور اشاره میکند، سپس به آن پاسخ داده و آن را دفع کرده و میفرماید: ﴿قُل﴾در جواب آنها بگو:﴿لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ﴾مشرق و مغرب ملک خدا است، پس هیچ جهتی از جهتها خارج از گستره فرمانروایی او نیست و خداوند کسی را که بخواهد به راه راست هدایت میکند. از جمله خداوند شما را بهسوی این قبله هدایت کرد که از آیین پدرتان ابراهیم است، پس چرا به رو کردن شما به قبلهای که در حیطه فرمانروایی خدا است اعتراض کنند؟! شما که به جهتی رو نکرده اید که از گستره فرمانروایی خدا بیرون باشد؟ پس به محض فهمیدن این مطلب باید تسلیم فرمان خدا شد، چرا که خداوند متعال از سرِ فضل و هدایت و احسان خویش شما را بدان هدایت کرده است، و هرکس نسبت به فضلی که خداوند به شما داده است اعتراض کند، از روی کینه وحسد و ستم اعتراض مینماید.
و از آنجا که ﴿یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ﴾مطلق است، و مطلق بر مقید حمل میشود، هدایت و گمراهی اسبابی دارد که حکمت و ع دل الهی آن را ایجاب مینماید. خداوند در چندین جا از کتابش اسباب هدایت را بیان کرده است: ﴿یَهۡدِی بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ﴾[المائدة: ۱۶]. «خداوند به وسیلۀ آن (کتاب) کسی را که راه خشنودی او را در پیش گیرد به راههای سلامتی هدایت مینماید». در این آیه سببی را که موجب هدایت امت میشود به طور مطلق و همراه با همه انواع هدایت بیان کرده است. هم چنانکه این آیه یکی از آیاتی است که خداوند در آن بر بندگان خود منت میگذارد. به همین سبب فرمود: ﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾و همچنین شما را امتی برگزیده و میانه رو قرار دادهایم. پس آنهایی که از حد ا عتدال و میانه روی خارج شوند خود را به هلاکت میاندازند. خداوند این امت را در همه امور دین میانه و معتدل قرار داده است. موضع امت اسلامی در قبال پیامبران یک موضع معتدل و میانه است، زیرا هستند کسانی که در اظهار محبت نسبت به پیامبران زیاده روی و مبالغه کردهاند مانند نصارا، هم چنانکه کسانی نیز هستند که بر پیامبران ستم روا داشتهاند مانند یهود، اما این امت در مورد پیامبران میانه رو است، زیرا به همه پیامبران به صورت شایسته ایمان آورده است. و در التزام به شریعت نیز میانه و معتدل است. پس نه مانند سختگیری یهودیان ونه مانند بیبندوباری و تساهل نصاری عمل میکند. و در باب پاکیزگی و خوراکیها نیز این امت میانه رو و معتدل است، پس نه مانند یهودیان است که نمازشان جز در عبادتگاههایشان درست نباشد، و آب، آنها را از آلودگیها پاک نمیکند، و خداوند چیزهای پاکیزه را به خاطر عقوبت و سزایشان بر آنها حرام کرده است، و نه مانند نصاری است، که هیچ چیزی را نجس و حرام ندانسته و و هرچیزی را مباح میدانند. اما پاکی مسلمین کاملترین طهارت و پاکیزگی است، و خداوند خوردنیها و نوشیدنیهای پاکیزه و لباسها و زنهای پاکیزه را برای آنان حلال نموده و خوردنیها و نوشیدنیهای آلوده را بر آنها حرام گردانیده است. پس دین این امت و برترین اعمال را به این امت داده و به آنها مبلغی از علم و بردباری و عدل و نیکوکاری بخشیده که به دیگر امتها نداده است.
بنابر این آنها امت وسط و معتدل و کال هستند ﴿شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾تا به سبب انصاف و حکمت منصفانه خود بر مردم گواه باشند و بر سایر ادیان منصفانه خود بر مردم گواه باشند و بر سایر ادیان حکم کنند و کسی بر آنها حکم ننماید. پس این امت هر آنچه را بپذیرد پذیرفتنی است و هرچیز که نپذیرد مردود است. اگر گفته شود چگونه داوری این امت بر دیگران پذیرفته میشود در داوری این امت بر دیگران پذیرفته میشود. در صورتی که سخن هریک از طرفهای مخالف علیه دیگری پذیرفته نمیشود؟ در جواب باید گفت که سخن هر یک از دو طرف علیه دیگری به خاطر وجود «تهمت» پذیرفته نمیشود، اما وقتی که تهمت منتفی باشد و عدالت کامل حاصل شود آنگونه که حالت این امت چنین است، ایرادی وارد نمیشود، زیرا منظور داوری کردن به انصاف و حق است، و شرط آن علم عدالت است، و این دو شرط در میان این امت وجود دارد، پس سخن آنان پذیرفته میشود.
و اگر کسی در برتری و فضیلت این امت شک کند و در پی دلیلی باشد که این موضوع تایید نماید، آن دلیل، کاملترین مخلوق یعنی پیامبر این امت صاست. بنابر این خداوند متعال فرموده است: ﴿وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗا﴾و از جمله گواهی دادن این امت بر دیگران این است که در روز قیامت، انگاه که خداوند در خصوص تبلیغ و رساندن دستوراتش از پیامبران سوال میکند و از امتهایی که پیامبران را تکذیب کردهاند نیز در خصوص ابلاغ پیام خدا از سوی پیامبران سوال میکند و آن امتها انکار میکنند که پیامبران دستور خدا را به آنها رسانده باشند، پیامبرانشان این امت را گواه میگیرند، و سخن این امت را پیامبرش حضرت محمد صتایید میکند. این آیه بیانگر آن است که اجماع این امت حجت قطعی است و آنها از اشتباه در امانند، چون خداوند فرموده است: ﴿وَسَطٗا﴾پس اگر فرض شود که این امت بر امر نادرست اتفاق نظر و اجماع کنند، میانه و معتدل نخواهند بود مگر در برخی از کارها. نیز خداوند متعال فرموده است : ﴿لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾که این آیه بیانگر آن است که آنان هرگاه بر حکمی شهادت دهند (و بگویند:) خداوند آن را حلال گردانده، یا حرام کرده و یا آن را واجب نموده است، همانا آنان در این شهادت و گواهی خود معصوم هستند و از خطا و اشتباه در امانند. همچنین از این آیه استنباط میشود که برای صدور حکم بایستی از عدالت و شهادت و فتوا و دیگر شروط لازم برخوردار بود.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِی کُنتَ عَلَیۡهَآ﴾و ما قبلهای را که بر آن بودی و آن بیت المقدس بود، قبله قرار ندادیم، ﴿إِلَّا لِنَعۡلَمَ﴾مگر اینکه بدانیم، دانستنی که ثواب و عقاب بر آن مترتب میگردد، وگرنه خداوند همه امور را قبل از پیدایش آن میداند.
اما پاداش و عقابی بر این علم و دانستن مترتب نمیشود، زیرا خداوند کاملا عادل است و حجت را بر بندگانش اقامه میکند. بلکه زمانی کارهایشان را انجام دهند پاداش و سزا بر آن مرتب میشود. یعنی رو کردن به این قبله را مشروع نمودیم تا بدانیم و بیازماییم ﴿مَن یَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ﴾چه کسی از پیامبر پیروی مینماید و به او ایمان میآورد، و در هر شرایطی از او تبعیت میکند، چون او بندهای است مامور و امورش از سوی خدا تدبیر میشود، و چون کتابهای پیشین خبر دادهاند که این پیامبر رو به خانه کعبه مینماید پس فرد با انصافی که منظورش یافتن حق است، تغییر قبله سبب افزایش ایمانش شده و بیشتر از گذشته از پیامبر اطاعت میکند. اما کسی که به عقب برگردد، و از حق روی بگرداند و از هوای نفس پیروی کند، کفرش افزون میگردد و به حیرتش افزوده میشود و حجت باطلی را که بر پایه شک و شبهه قرار داشته و هیچ حقیقتی ندارد، دستاویز خویش قرار میدهد. ﴿وَإِن کَانَتۡ﴾گرچه روی گرداندن تو از آن قبله ﴿لَکَبِیرَةً﴾بس دشوار است، ﴿إِلَّا عَلَى ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُ﴾مگر بر کسانی که خداوند آنها را هدایت نموده است. پس آنها این موضوع را هدایت الهی و نعمت خداوند دانسته و شکر او را به جا آورده و به احسانش اقرار نموده و روی آوردن بهسوی این خانه بزرگ را یکی از عطایا و الطاف الهی تلقی کردند، خانهای که خداوند آن را بر تمام مناطق زمین برتری بخشیده و رفتن بهسوی آن را رکنی از ارکان اسلام قرار داده که گناهان را محو میکند. به همین جهت این کار برای آنها آسان، و برای دیگران سخت بود. سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَٰنَکُمۡ﴾برای خداوند شایسته نیست و سزاوارشان او تعالی نمیباشد که ایمانتان را ضایع کند، بلکه چنین کاری برای خداوند محال است. و در این مژده بزرگی است برای کسی که خداوند با دادن اسلام و ایمان بر او منت گذارده است، چرا که خداوند ایمانشان راحفظ خواهد کرد و آن را ضایع نمیگرداند. و حفظ کردن به دو نوع است: حفظ کردن از ضایع شدن و باطل گشتن، که خداوند آنها را از هر چیزی که ایمان را فاسد کند و از بین ببرد و در آن کم و کاستی ایجاد کند از قبیل آفتهای اضطراب آور و هوی و هوسهای بازدارنده، در امان قرار میدهد. و نوع دیگر آن است که ایمانشان را پرورش میدهد و آنها را به انجام کارهایی توفیق میدهد که بر ایمانشان میافزاید و یقینشان را کامل میگرداند، پس همانگونه که در آغاز شما را بهسوی ایمان رهنمود فرمود، آن را نیز برایتان حفظ خواهند نمود و با پرورش دادن ایمان و رشد مزد و پاداش آن، و حفظ ایمان از هر آلاینده و چیزی که صفای آن را مکدر و تیره نماید، نعمت خویش را بر شما کامل میگرداند. و هرگاه به منظور مشخص کردن مومن راستگو از مومن دروغین مصایب و فتنههایی پیش آید، چنین مشکلاتی مومنان را پالایش و تصفیه نموده و راستی آنان را آشکار مینماید.
و عدهای میگویند: آیه: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِی کُنتَ عَلَیۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن یَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ﴾سبب میشود که بعضی از مومنان ایمانشان را رها کنند، اما خداوند این توهم را دور نمود و فرمود: ﴿وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَٰنَکُمۡ﴾و خداوند با این آزمون ایمانان را ضایع نمیکند. و کسانی از مومنان که قبل از تحویل قبله مردهاند مشمول این حکم هستند، بنابر این خداوند ایمان آنها را ضایع نمیکند چون آنها در آن وقت دستور خدا را اطاعت کرده و از پیامبر اطاعت نمودهاند. و طاعت خدا این است که در هر وقت و زمانی برحسب شرایط آن زمان و مکان از دستور او اطاعت شود.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِیمٞ﴾همانا خداوند نسبت به مردم بسیار رئوف و مهربان است. از جمله مهربانی خداوند بر آنها این است نعمتی را که در ابتدا به آنها ارزانی داشت کامل گرداند و صف کس انی را که فقط با زبان ایمان آورده بودند، از صف آنان جدا نماید. و از جمله مهربانی خداوند نسبت به آنان این است که آنها را به آزمایشی آزمود که به وسیله آن ایمانشان افزوده شد، و مقامشان بالا رفت، و ارجمندترین خانه را قبله آنان نمود.
آیهی ۱۴۴:
﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُۥۗ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ لَیَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا یَعۡمَلُونَ١٤٤﴾[البقرة: ۱۴۴].«ما رویگرداندن تو را بهسوی آسمان میبینیم، پس تو را بهسوی قبلهای متوجه میسازیم که از آن خوشنود خواهی شد، پس بهسوی مسجدالحرام روی بگردان و هرکجا که بودید روی خود را بدان سو بگردانید و همانا کسانی که کتاب را داده شدهاند، میدانند که آن حق و از جانب پروردگارشان است و خداوند از آنچه میکنند بیخبر نیست».
خداوند به پیامبرش میفرماید: ﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِ﴾ما چشم دوختن و نگاه کردن تو را به تمام جهتهای آسمان میبینیم، که همواره در انتظار آن هستی وحی نازل شود و تو را به روی کردن به سمت کعبه دستور دهد. ﴿وَجۡهِکَ﴾چهرهات. و نگفت: نگاهت را، زیرا پیامبر به این امر بسیار اهمیت میداد، و گرداندن چهره مستلزم گرداندن چشم است. ﴿فَلَنُوَلِّیَنَّکَ﴾پس چون سرپرست و مولایت هستیم، رویت را میگردانیم، ﴿قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَا﴾بهسوی قبلهای که آن را دوست داری، و آن کعبه است. و این بیان فضیلت و شرافت پیامبر صاست، زیرا خداوند به امری مبادرت میورزد که خشنودی پیامبر را در بر دارد. سپس به صراحت بیان میدارد که باید رو به کعبه کند: ﴿فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾پس بهسوی مسجدالحرام روی بیاور، ﴿وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ﴾و هر کجا که باشید، در دریا و خشکی و شرق و غرب و جنوب و شمال، و هرجا که هستید، ﴿فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُ﴾روی بهسوی آن کنید. این آیه بیانگر آن است که استقبال و روکردن به کعبه در همه نمازهای فرض و نمازهای نفل شرط است، اگر ممکن باشد رو به خود کعبه نماید و اگر ممکن نباشد به سمت و جهت آن رو کند. و گرداندن بدن از جهت قبله نماز را باطل میکند چون امر کردن به چیزی در واقع به مثابه نهی کردن از ضد آن است.
در آیات قبلی خداوند متعال به اعتراض عدهای از اهل کتاب و غیره نسبت به تغییر جهت قبله از سوی پیامبر و مسلمانان اشاره کرد، و اعتراض آنان را نیز مردود اعلام نمود، در اینجا بیان مینماید که اهل کتاب و علمای آنها میدانند در این قضیه تو بر حق و حقیقتی روشن قرار داری، چون در کتابهای خودشان این حقیقت را با چشم سر میبینند اما از روی عناد و ستم اعتراض میکنند، پس وقتی آنها به اشتباه خود واقف هستند به اعتراضشان توجه نکنید، زیرا اعتراض کسی انسان را اندوهگین میگرداند که ممکن باشد حرف وی درست از آب درآید، اما این قضیه بسیار روشن و مبرهن است و هیچ شک و تردیدی در آن نیست.
اما وقتی یقین حاصل شد که حق با فردی است که بر او اعتراض میشود و به یقین دانسته شد که معترض، مخالف و کینه توز است در چنین صورتی نباید به آن توجه کرد، بلکه باید منتظر بود تا اعتراضکننده به سزای دنیوی و اخروی خود برسد. به همین جهت خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا یَعۡمَلُونَ﴾و خداوند از آنچه میکنند بیخبر نیست، بلکه اعمال آنها را ثبت میکند و آنها را بر آن اعمال مجازات خواهد کرد. و این تهدیدی است برای معترضین و تسلیت و دلجویی است برای مومنان.
آیهی ۱۴۵:
﴿وَلَئِنۡ أَتَیۡتَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ بِکُلِّ ءَایَةٖ مَّا تَبِعُواْ قِبۡلَتَکَۚ وَمَآ أَنتَ بِتَابِعٖ قِبۡلَتَهُمۡۚ وَمَا بَعۡضُهُم بِتَابِعٖ قِبۡلَةَ بَعۡضٖۚ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ إِنَّکَ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٤٥﴾[البقرة: ۱۴۵].«واگر برای کسانیکه کتاب به ایشان داده شده است هر دلیل و برهانی بیاوری از قبلۀ تو پیروی نمیکنند، و نه تو از قبلۀ آنها پیروی خواهی کرد و نه برخی از قبلۀ برخی پیروی مینمایند، و اگر پس از آگاهی و علمی که تو را حاصل آمده است از خواستههایشان پیروی کنی همانا آن وقت از ستمکاران خواهی بود».
پیامبر صبر هدایت شدن مردم بسیار حریص بود، به همین جهت نهایت نصیحت و خیرخواهی خود را صرف میکرد و از هدایت شدن آنها شاد میشد. و وقتی که مردم تسلیم امر خدا نمیشدند غمگین میگشت. بعضی از کافران از فرمان خدا سرپیچی کرده و سرکشی میکردند و بر پیامبران خدا میشوریدند و هدایت را به عمد و از روی دشمنی ترک میکردند. آنان همان یهودیان و نصرانیها بودند که از روی علم و یقین به محمد صکفر ورزیدند. بنابراین، خداوند متعال خبر داد که ﴿وَلَئِنۡ أَتَیۡتَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ بِکُلِّ ءَایَةٖ﴾اگر تو هر برهان و دلیلی بیاوری که سخنت را روشن کندو پیام و رسالتت را تبیین گرداند، ﴿مَّا تَبِعُواْ قِبۡلَتَکَ﴾آنها از تو پیروی نمیکنند، زیرا پیروی کردن از قبله دلیل بر پیروی کردن از پیامبر است.
و آنها معاند بودند و حق را از روی شناخت ترک کردند، چون معجزه و دلیل به کسی سود میرساند که جویای حق بوده و حق بر او مشتبه شده باشد، پس دلایل روشن، حق را برای او واضح میگرداند. اما کسی که تصمیم قطعی گرفته است از حق تبعیت نکند، راه چارهای ندارد.
و نیز آنها با یکدیگر اختلاف دارند و برخی، از قبله برخی پیروی نمیکنند، پس ای محمد ص! عجیب نیست که آنها از قبله تو پیروی نکنند در صورتی که آنان دشمنان کینه تور و واقعی تو هستند. ﴿وَمَآ أَنتَ بِتَابِعٖ قِبۡلَتَهُمۡ﴾این بخش از آیه بلیغتر از آن است که بگوید: «ولا تتبع» و پیروی نکن، چون این بیانگر آن است که پیامبر صنیز به مخالفت کردن با آنان عادت کرده و این امر تبدیل به یکی از ویژگیهای وی گشته است، بنابر این امکان ندارد که به قبله آنان روکند. و نگفت: «ولو أتوا بکل آیة» و چنانچه هر آیهای را نیز بیاورند، چون آنها دلیلی بر صحت ادعای خود ندارند.
و هرگاه حق با دلایل یقینی روشن شد، لازم نیست شبهاتی که بر آن وارد میشود پاسخ داده شود چرا که پایانی برای آن شبهات متصور نیست، زیرا باطل بودن آن آشکار است، و هر چیزی که با حق مخالف کند، باطل است. ﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم﴾و اگر از خواستهایشان پیروی کنی. فرمود: ﴿أَهۡوَآءَهُم﴾و نگفت «دینهم» چون آنچه بر آن هستند فقط هوی و هوس است، حتی آنها در دلشان میدانند که آنچه بر آن هستند دین نیست، زیرا هرکس دین را ترک کند از خواست و هوای نفس پیروی خواهد کرد. خداوند متعال فرموده است: ﴿أَفَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾[الجاثیة: ۲۳]. «آیا دیدهای کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار دادهاست؟!».
﴿مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ﴾بعد از علمی که تو را حاصل شده است مبنی بر اینکه تو بر حق هستی و آنها بر باطل. ﴿إِنَّکَ إِذٗا﴾یعنی اگر تو از آنها پیروی کنی. این احتراز است، تا این جمله از جمله قبل جدا نشود. ﴿لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾در زمرۀ ستمگران خواهی بود. و چه ستمی بزرگتر از ستم کسی است که حق و باطل را بشناسد سپس باطل را بر حق ترجیح دهد؟! اگر چه مخاطب این سخن پیامبر صاست، اما امت وی نیز در آن داخل است، پس اگر پیامبر صچنین کند - که از او بعید است- با وجود مقام بلند و نیکوکاریهای زیادش، ستمکار خواهد بود، پس دیگران به طریق اولی چنین خواهند بود. سپس خداوند متعال فرمود:
آیهی ۱۴٧- ۱۴۶:
﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنۡهُمۡ لَیَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ١٤٦﴾[البقرة: ۱۴۶]. «آن کسانیکه کتاب را به ایشان دادهایم، او (محمد) را میشناسند همانگونه که فرزندانشان را میشناسند، و همانا گروهی از آنان حق را پنهان میکنند در حالی که میدانند».
﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ١٤٧﴾[البقرة: ۱۴٧].«حق (تنها) از سوی پروردگارت میباشد پس از شک کنندگان مباش».
اما گروهی از آنان - بیشتر آنها - به محمد کفر میورزند با اینکه به خوبی میدانند این گواهی را پنهان میکنند. ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۴۰]. «و کیست ستمگرتر از کسی گواهی از جانب خدا را که پیش اوست پنهان کند». در ضمن این نوعی دلجویی از پیامبر و مومنان، و برحذر داشتن پیامبر از شر و شبهات اهل کتاب است. همه اهل کتاب حق را پنهان نکردهاند. پس بعضی به آن کفر ورزیدند. پس بر عالم لازم است که حق را آشکار نماید و آنرا با هر عبارت و دلیل و برهانی که در توان دارد بیان کندو بیاراید و بر عالم لازم است که باطل را ابطال کند و آن را از حق جدا نماید و برای مردم زشت جلوه دهد. اما اینها که حق را پنهان کردند برعکس عمل نمودند چرا که خودشان نیز انسانهای عوضی بودند.
﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾این قرآن که حق است از جانب پروردگارت میباشد و از هر چیزی سزاوارتر است که حق نامیده شود، چون شامل مطالب عالی و دستورهای نیکو است، و مشتمل بر پاکیزه گرداندن دل و جان، و تشویق نمودن انسان به تحصیل منافع و دفع مفاسد میباشد، زیرا از جانب پروردگارت نازل شده است. از جمله مصادیق تربیت او برای تو این است که این قرآن را بر تو نازل نموده که عقلها و جانها را مینوازد و همه منافع و مصالح دینی و دنیایی را در بردارد.
﴿فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ﴾بنابر این کوچکترین شک و تردیدی در آن نداشته باش، بلکه در آن بیاندیش تا به یقین برسی، چون اندیشیدن در آن به طور قطع شک را دور میزداید و انسان را به یقین میرساند.
آیهی ۱۴۸:
﴿وَلِکُلّٖ وِجۡهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَاۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِۚ أَیۡنَ مَا تَکُونُواْ یَأۡتِ بِکُمُ ٱللَّهُ جَمِیعًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٤٨﴾[البقرة: ۱۴۸].«و برای هر یک جهتی است که بدان روی میکند، پس برای انجام خوبیها بشتابید. هرکجا که باشید خداوند همۀ شما را میآورد، همانا خداوند بر هر چیزی توانا است».
پیروان هر دین و ملتی دارای جهتی هستند که به هنگام عبادت خود به آن رو میکنند، و مهم رو به قبله کردن نیست، زیرا رو به قبله نمودن از قوانینی است که در زمانها و حالات مختلف تغییر میکند، و از جهتی به جهتی دیگر منتقل میشود. اما آنچه بسیار مهم است فرمان بردن از خدا و تقرب به او است، و این است نشان سعادت و منشور ولایت، که هرگاه انسان بدان متصف نباشد به زیان دنیا و آخرت دچار خواهد شد، اما هرگاه به آن متصف گردد سودمند حقیقی است.
و این امری است که درهمه آیینها و شریعتها بر آن اتفاق شده، و خداوند جهان هستی را به خاطر آن آفریده و همه را به آن دستور دادهاست. دستور دادن به عبادت وسبقت گرفتن در خوبیها بالاتر از دستور به انجام آن است، زیرا شتافتن بهسوی کارهای خیر، کامل کردن وانجام دادن آن به بهترین نحو را در بردارد، و هرکس که در دنیا پیش از همه بهسوی خوبیها بشتابد، در قیامت نیز پیشرو بهسوی بهشت است.
پس «سابقین» و پیشروان، مقامشان از همه خلق برتر است. «خیرات»، و همه فرائض و نوافل از قبیل نماز و روزه و زکات و حج و عمره و جهاد و فایده رساندن به دیگران و به خود را شامل میشود.
و قویترین چیزی که انسان را برای شتافتن بهسوی خیر و خوبی برانگیخته و او را در این زمینه سرزنده و با نشاط میکند پاداشی است که خداوند بر انجام کارهای خیر مترتب نموده است.
﴿أَیۡنَ مَا تَکُونُواْ یَأۡتِ بِکُمُ ٱللَّهُ جَمِیعًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ﴾هر کجا که باشید خداوند همه شما را میآورد، همانا خداوند بر هر چیزی توانا است. پس شما را در روز قیامت با قدرت خود جمع میکند و هر عملکنندهای را طبق عملش سزا و جزا میدهد: ﴿لِیَجۡزِیَ ٱلَّذِینَ أَسَٰٓـُٔواْ بِمَا عَمِلُواْ وَیَجۡزِیَ ٱلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ بِٱلۡحُسۡنَى﴾[النجم: ۳۱]. «تا کسانی را که بد کردهاند به سزای اعمالشان برساند و به کسانی که نیکی کردهاند پاداش نیک دهد». از این آیه کریمه ﴿فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِ﴾بر میآید هر عملی که دارای فضیلتی باشد باید آن را انجام داد، مانند خواندن نماز در اول وقت، و عجله کردن در گرفتن روزه، انجام دادن حج و عمره، و پرداختن زکات و انجام دادن عبادات مسنون و آداب آن. به درستی که این آیه مطالب زیبا و مفید زیادی را در خود جمع نموده است!.
آیهی ۱۵۰-۱۴٩:
﴿وَمِنۡ حَیۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۖ وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٤٩﴾[البقرة: ۱۴٩].«و از هر جا که بیرون شدی رو بهسوی مسجدالحرام کن و همانا آن حق است و از جانب پروردگار تو است و خدا از آنچه میکنید بیخبر نیست».
﴿وَمِنۡ حَیۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُۥ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیۡکُمۡ حُجَّةٌ إِلَّا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِی وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِی عَلَیۡکُمۡ وَلَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٠﴾[البقرة: ۱۵۰].«و از هرجا که بیرون آمدی رو بهسوی مسجدالحرام کن و هرجا که بودید رو بهسوی آن کنید تا مردم بر شما حجتی نداشته باشند. مگر ستمگران که از آنان نترسید و از من بترسید تا نعمتم را بر شما کامل گردانم، و تا هدایت شوید».
یعنی در سفرهایت و هر کجا که بیرون شدی. (و این برای عموم است) ﴿فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾بهسوی مسجدالحرام رو کن. سپس به طور عموم امت را خطاب نمود و فرمود: ﴿وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُ﴾و هرجا که بودید رو بهسوی بیت الحرام کنید.
و فرمود: ﴿وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾با «إنّ» و «لام» آن را تاکید نمود تا کوچکترین شبههای در آن نباشد و گمان برده نشود رو کردن به کعبه یک امر دلخواه است، بلکه یک امر و دستور است و باید امتثال نمود. ﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾و خداوند از آنچه میکنید بیخبر نیست، بلکه نسبت به همه حالتهای شما اطلاع دارد، پس ادب را رعایت کنید و با اطاعت از دستورها و پرهیز از نواهیاش همواره وی را مراقب بدانید، زیرا خداوند از کارهایتان بیخبر نیست، بلکه شما را به طور کامل مجازات خواهد کرد، اگر عملتان خیر باشد پاداش شما خیر است و اگر عملتان بد باشد پاداش شما خیر است و اگر عملتان بد باشد جزای بد خواهید یافت. ﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾رو کردن به کعبه مشرّفه را برایتان مشروع نمودیم تا زبان اهل کتاب و مشرکین را نسبت به شما کوتاه کنیم. چون اگر پیامبر همچنان به بیت المقدس رو میکرد حجت علیه او اقامه میشد، زیرا اهل کتاب در کتابهایشان مییابند که قبله همیشگی و پایدار پیامبر بیت الحرام است، و مشرکین نیز آنرا میدانند، و اگر محمد صبه این قبله رو نکند بهانههای آنان شروع شده و میگویند: چگونه پیامبر صادعا میکند که بر دین ابراهیم و از فرزندان اوست، در صورتی که قبله او را ترک کرده است؟ پس با رو کردن به قبله حجت بر اهل کتاب و مشرکین اقامه شد وحجت و بهانه آنها بر پیامبر قطع گردید. ﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ﴾به جز کسانی از آنها که غیر منصفانه و ظالمانه استدلال کرده و برای اثبات ادعای خویش جز پیروی از خواستها و آرزوهای نفسانی خود، هیچ سندی ندارند. پس راهی برای قانع کردن چنین افرادی نیست. همچنین شبههای که آنان مطرح میکنند از وجاهت و جایگاهی برخوردار نیست و نباید به آن بها داد، بنابر این خداوند فرمود: ﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ﴾پس، از آنها نترسید چون حجتهایشان باطل است و باطل خوار و بیارزش است، و اهل باطل نیز بیارزش و خوارند، به خلاف صاحب حق، زیرا حق، قدرت و عزتی دارد که موجب پیدایش خوف و خشیت در دل اهل آن میگردد. به همین جهت خداوند دستور داده است که مومنان از او بترسند، ترس از خدا اساس هر خیر و برکتی است، پس هر کس از خدا نترسد از سرپیچی و معصیت دست بر نمیدارد و از دستورات او اطاعت نمیکند.
در جریان تغییر قبله از بیت المقدس بهسوی کعبه از طرف مسلمانان، فتنه و آشوب بزرگی روی داد، و اهل کتاب، منافقان و مشرکان به آن دامن زدند و در آن سخنها گفتند و شبهات فراوانی پیرامون آن مطرح کردند، بنابر این خداوند آن را به کاملترین صورت بیان کرد و با بکار بردن تاکیدات فراوانی در این آیات، بر این موضوع تاکید کرد.
۱- از جملۀ این تاکیدها این است که خداوند سه بار فرمان داد رو بهسوی کعبه کنند با اینکه یک بار کافی بود.
۲- دستور و فرمان خدا یا برای پیامبر است و امت در آن داخل میباشد، و یا دستور به عموم امت است. اما در این آیه پیامبر را به صورت ویژه امر نمود و فرمود: ﴿فَوَلِّ وَجۡهَکَ﴾رو به آن کن. و در ﴿فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ﴾تمام امت را به استقبال کعبه امر نمود.
۳- خداوند همه بهانهها و دلایل باطلی را که اهل کینه و عناد ایراد کردند، رد نمود. و تمام شبهات مطرح شده را باطل کرد، همانطور که پیشتر توضیح آن گذشت.
۴- او اهل کتاب را مایوس کرد از اینکه پیامبر به قبله آنان رو کند.
۵- فرمود: ﴿وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾با اینکه فقط خبر دادنِ پیامبر راستگو و بزرگوار کافی بود.
۶- خداوند خبر داد -و او به امور پنهان آگاه است- که صحت و درست بودن این کار برای اهل کتاب ثابت است، اما آنها از روی علم و آگاهی این گواهی دادن را پنهان میکنند.
و از آنجا که تغییر جهت قبله بهسوی کعبه برای ما نعمتی بزرگ بود و لطف و مهربانی خداوند نسبت به این امت همواره رو به افزونی است و تمام احکام و قوانینی را که برای آنها مشروع کرده در راستای برخورداری امت اسلامی از الطاف و برکات خداوند منان است، فرمود: ﴿وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِی عَلَیۡکُمۡ﴾و تا نعمت خودم را بر شما کامل گردانم. نعمت اصلی عبارت است از هدایت بهسوی دین خدا از طریق فرستادن پیامبر و فرو فرستادن کتابش، سپس نعمتهای فراوان دیگرش که غیر قابل شمارشند این اصل را کامل میگردانند. زمانیکه خداوند پیامبرش را مبعوث کرد تا هنگامی که رحلتش از دنیا نزدیک شد حالات و نعمتهای فراوانی را به او ارزانی داشت و به امت او نعمتی داد که با آن، نعمت خویش را بر امت او نعمتی داد و کامل گردانید، و خداوند این آیه را بر او نازل فرمود: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗا﴾[المائدة: ۳]. «امروز دینتان را برایتان کامل نمودن و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم». پس خداوند را بر فضل و بزرگواریاش سپاس و ستایش میکنیم، فضلی که نمیتوان آنرا به حساب و شماره درآورد تا چه رسد به اینکه بتوانیم شکر آن را بهجای آوریم.
﴿وَلَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ﴾باشد که حق را بشناسید و به آن عمل کنید. پس خداوند متعال از سر مهربانی و لطفی که نسبت به بندگانش دارد اسباب هدایت را برای آنها بسیار سهل و آسان کرده، و آنها را به در پیش گرفتن راههای هدایت آگاه نموده و اسباب هدایت را برای آنان به طور کامل بیان فرموده است، به گونهای که خداوند مخالفان حق را بر میانگیزد تا در آن به مجادله بپردازند، و از این طریق حق روشن میشود و نشانهها و معجزات الهی نمایان میگردد، و باطل بودن باطل واضح گشته، و معلوم میشود که باطل حقیقتی ندارد. و اگر باطل به مقابله با حق بر نمیخواست چه بسا که برای بسیاری مردم بطلان باطل مشخص نمیگردید. زیرا از قدیم گفته شده است که هرچیز با مخالف و ضدش شناخته میشود. پس اگر شب نبود برتری روز دانست نمیشد، و اگر زتشی وجود نداشت ارزش «خوبی» درک نمیشد، و اگر تاریکی نبود فایده نور دانسته نمیشد، و اگر باطل نبود حق به صورت ظاهر، آشکار نمیگشت. پس خداوند را بر این نعمت بزرگ سپاس میگوییم».
آیهی ۱۵۲-۱۵۱:
﴿کَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِیکُمۡ رَسُولٗا مِّنکُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِنَا وَیُزَکِّیکُمۡ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ١٥١﴾[البقرة: ۱۵۱].«همانگونه که پیامبری از خودتان به میانتان فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاکیزه گرداند. و به شما کتاب و حکمت میآموزد و آنچه که نمیدانستید آن را به شما میآموزد».
﴿فَٱذۡکُرُونِیٓ أَذۡکُرۡکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِی وَلَا تَکۡفُرُونِ١٥٢﴾[البقرة: ۱۵۲].«پس مرا یاد کنید تا من نیز شما را یاد کنم و شکر مرا به جا آورید و ناسپاسی نکنید».
خداوند متعال میفرماید : نعمتهایی را که با رو کردن به کعبه به شما ارزانی نمودیم و با شرایع و اعطای دیگر نعمتها آن را کامل گرداندیم، چیز نوظهوری نبود که سابقه نداشته باشد، بلکه ما اصل و اساس همه نعمتها را به شما دادیم سپس آن را با ارزانی داشتن نعمتهای دیگر کامل نمودیم. پس بهترین نعمتها این است که این پیامبر بزرگوار را که از خود شما است برایتان فرستادیم، پیامبری که نسب و راستگویی و امانت داری و کمال و خیرخواهی او را میدانید. ﴿یَتۡلُواْ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِنَا﴾و آیات ما را بر شما تلاوت میکند و این، آیههای قرآنی و غیر از آن را در بر میگیرد. پس پیامبر آیههایی که حق را از باطل، و هدایت را از گمراهی مشخص میکنند بر شما میخواند، آیههایی که ابتدا شما را به توحید و یگانه دانستن خداوند و کمال او راهنمایی کرد، سپس شما را بر راستگویی پیامبر خدا و وجوب ایمان به او و به همه آنچه پیامبر در رابطه با معاد و امور غیبی بیان کرد راهنمایی نمود، تا هدایت کامل و علم یقینی را بدست آورید. ﴿وَیُزَکِّیکُمۡ﴾و اخلاقتان را پاک میگرداند، و روح و روان شما را با بارآوردن آن بر اخلاق زیبا، و پالایش آن از اخلاق زشت، تزکیه و پاکسازی میکند. هم چنانکه شما را از شرک به توحید، و از ریا به اخلاص، و از دروغ به راستگویی، و از خیانت به امانت داری، و از تکبر به تواضع، و از بد اخلاقی به خوش رفتاری، و از قطع رابطه و کینه توزی به دوستی با یکدیگر و ایجاد صله رحم و دیگر موارد تزکیه منتقل نمود. ﴿وَیُعَلِّمُکُمُ ٱلۡکِتَٰبَ﴾و کلمات و معانی قرآن را به شما میآموزد.
﴿وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾گفته شده که حکمت به معنی سنت است. و عدهای نیز میگویند: حکمت یعنی شناخت اسرار شریعت و آگاهی یافتن از آن، و قرار دادن هر چیزی در جایگاه مناسبش. بنابر این آموختن سنت در تعلیم کتاب داخل است، زیرا سنت، مبین و مفسّر قرآن است.
﴿وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ﴾و به شما چیزهایی را میآموزد که نمیدانستید. چون آنها قبل از بعثت پیامبر صدر گمراهی و آشکاری به سر میبردند، نه علمی داشتند و نه عملی. پس هر علم و عملی که این امت بدان دست یافته است در سایه برکت وجود پیامبر صبدست آورده است. بنابراین، این نعمتها و بزرگترین نعماتی هستند که خداوند به بندگانش ارزانی میدارد.
پس وظیفه بندگان به جا آوردن شکر خدا بر آن است. بنابراین، خداوند متعال فرمود: ﴿فَٱذۡکُرُونِیٓ أَذۡکُرۡکُمۡ﴾خداوند تعالی دستور داده است که از او یاد کنیم و وعده داده که بهترین پاداش را در برابر یاد کردن او به ما بدهد، و آن این است که هرکس خداوند را یاد کند، خداوند نیز او را یاد میکند. همانگونه که خداوند بر زبان پیامبرش گفته است: «مَنْ ذَکَرَنِى فِى نَفْسِهِ ذَکَرْتُهُ فِى نَفْسِى وَمَنْ ذَکرَنِى فِى مَلإٍ ذَکَرْتُهُ فِى مَلإٍ خَیرٍ مِنْهُمْ». «هر کس مرا در نفس خود (دلش) یاد کند او را در نفس خود یاد میکنم، و هر کس مرا در جمعی یاد کند او را در جمعی بهتر از آن یاد میکنم»، و ذکر خداوند بهترین چیزی است که قلب و زبان به آن مشغول شود، و نتیجه و ثمره ذکر خدا محبت و شناخت او و پاداش فراوان است. ذکر، اوج شکرگذاری است، بنابر این به طور ویژه به آن فرمان داده است، سپس بعد از آن به طور عموم به شکر دستور داده و میفرماید: ﴿وَٱشۡکُرُواْ لِی﴾و به پاس نعمتهایی که به شما دادهام و انواع رنجهایی که از شما دور ساختهام شکر مرا به جا آورید.
شکر خدا به سه طریق انجام میشود: قلب، زبان و اعضا. شکر قلبی عبارت از آن است که به نعمتهای خدا اعتراف نماید. شکر زبانی آن است که سپاس و ستایش خداوند را بر زبان جاری سازد. و شکر از طریق اعضا و جوارح آن است که منقاد فرامین خداوند باشد و از آنچه که از آنها نهی فرموده است پرهیز نماید. پس شکر باعث میشود تا نعمتی که وجود دارد باقی بماند و نعمتی که نیست افزوده شود. خداوند متعال فرموده است: ﴿لَئِن شَکَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّکُمۡ﴾[إبراهیم: ٧]. اگر شکر کنید نعمت خود را برای شما بیشتر میکنم. علت اینکه پس از ذکر نعمتهای دینی از قبیل علم، تزکیه اخلاق، و توفیق انجام اعمال شایسته، به شکر کردن دستور داده شده آن است که نعمتهای دینی بزرگتری نعمت هستند، زیرا احتمال دارد دیگر نعمتها از بین بروند اما نعمتهای دینی از بین نمیروند و شایسته است کسانی که به فرا گرفتن علم با انجام دادن عملی توفیق یافتهاند خداوند را شکر بگویند تا از فضل خود بر این نعمتها بیافزاید. آنان باید از خودپسندی بپرهیزند و مردم به شکرگذاری مشغول شوند.
و از آنجا که کفر ضد شکر است، خداوند از آن نهی نمود و فرمود: ﴿وَلَا تَکۡفُرُونِ﴾در اینجا منظوراز کفر، ناسپاسی نعمتها و انکار آنها و انجام ندادن مسئولیتهایی است که برخورداری از این نعمات آن را بر آدمی واجب میدارد. و احتمال دارد که معنی آن عام باشد، پس در این صورت کفر دارای انواع زیادی است که بزرگترین آن کفر ورزیدن به خدا است، سپس انواع گناهان اعم از شرک و گناهان پایینتر را در بر میگیرد.
آیهی ۱۵۳:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ١٥٣﴾[البقرة: ۱۵۳]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! از شکیبایی و نماز یاری بجویید که خداوند با صبر کنندگان است».
خداوند مؤمنان را فرمان داده است تا در کارهای دینی و دنیوی خود از صبر و نماز یاری بجویند: ﴿بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ﴾صبر یعنی بازداشتن نفس و منع کردن آن از انجام اموری است که آن را نمیپسندد، و صبر سه نوع است: صبر طاعت خدا تا آن را به جا آورد، و صبر از ارتکاب گناه تا آن را ترک کند، و صبر بر تقدیرهای دردناک خداوند، به گونهای که او را خشمگین و ناراضی نگردانند. پس برای انجام دادن هرکاری باید از صبر کمک گرفت، و کسیکه صابر و شکیبا نباشد به آمال و آرزوهایش نمیرسد، به ویژه نمیتواند طاعات و عباداتی را که مشقّات و زحمات زیادی در پی دارند در طول سالهای متمادی انجام دهد، زیرا انجام چنین عباداتی مستلّزم صبر و تحّمل فراوان و استقامت در برابر سختیها و شداید است. پس هرگاه آدمی بر انجام عبادات صبر کرد و برآن مواظبت نمود موفق و کامیاب میشود، در غیر این صورت سودی نمییابد و محروم میشود و همچنین ترک گناه و معصیت که نفس آدمی نسبت به انجام آن انگیزه و گرایش زیادی دارد، جز در سایه صبر فراوان، و کنترل کشمکشهای قلبی در راستای جلب رضایت خدا ممکن نیست. ضمن اینکه باید از خداوند خواست تا آدمی را از شرّ نفس در امان دارد. به درستی که بدان دچار میشود. همچنین بلا و مصیبتهای سخت و طاقت فرسا که بر آدمی وارد میشوند اگر ادامه یابند، نیروهای جسمی و روحی را ضعیف میگردانند و به مقتضای ضعف روح و جسم، انسان فریاد نارضایتی از تقدیر الهی را سر میدهد. اما چنانچه آدمی صبر نماید و به خدا پناه ببرد و از وی کمک بطلبد، کلیهی آفات بر طرف میشوند.
پس معلوم شد که بنده به صبر نیاز دارد و در هیچ حالتی از آن مستغنی نیست. به همین جهت خداوند به صبر دستور داده و خبر داده است که او ﴿مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾با کسانی است که به واسطهی کمک و توفیق خداوند صبر تبدیل به منش و اخلاق و سرشت آنها شده است. پس با صبر، و هرکار بزرگی سهل میشود وهر مشکلی از میان میرود. و «همراهی خداوند» همراهی خاصی است که مقتضی محبت و یاری کردن و نزدیکی او به بندهاش میباشد. و این فضیلت بزرگی برای صابران است. پس اگر برای صبرکنندگان فضیلتی جز همراهی خداوند نباشد همین فضیلت و شرافت آنها را بس است. و اما همراهی عام، همراهی علم و قدرت است. همانطور که خداوند فرموده است: ﴿وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ﴾[الحدید: ۴]. «و او با شما است هر کجا که باشید». یعنی علم و قدرت او همراه شما است و این برای همه مردم است.
و خداوند دستور داده است که مومنین از نماز یاری بجویند، چون نماز ست ون دین و نور مومنان و پل ارتباط بین بنده و پروردگار است. پس هرگاه نماز به صورت کامل ادا شود و مسنونات آن رعایت گردد و از حضور قلب که مغز نماز است برخوردار باشد، چنین نمازی نزد خداوند پذیرفته خواهد شد، و هرگاه بنده وارد آن شود احساس میکند وارد بارگاه پروردگارش شده است، و در مقابل پروردگارش چون بندهای خادم و مودب میایستد و همه آنچه را میگوید و انجام میدهد با حضور ذهن میگوید و انجام میدهد، و غرق در نیایش و مناجات پروردگارش میشود. بدون شک چنین نمازی بزرگترین یاور و معین و همه امور است، زیرا نماز، آدمی را از زشتی و منکرات باز میدارد. همچنین حضور قلب در نماز باعث میشود تا انگیزهی در بنده بوجود بیاید که او را به اطاعت از دستورات پروردگار و پرهیز از آنچه نهی کرده است فرا بخواند. این همان نمازی است که خداوند به ما دستور داده که در انجام هرکاری از آن یاری بجوییم.
آیهی ۱۵۴:
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَن یُقۡتَلُ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡیَآءٞ وَلَٰکِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤﴾[البقرة: ۱۵۴].«و کسانی را که در راه خدا کشته میشوند مرده نخوانید. بلکه آنان زندهاند ولی شما نمیدانید».
بعد از آنکه خداوند یاری جستن از صبر را در همه حالات بیان کرد، نمونهای را ذکر نمود که باید در انجام آن از صبر یاری طلبید و آن جهاد در راه خداست. جهاد بهترین عبادت بدنی و دشوارترین آن است، چون جهاد کار دشواری است، و بسیاری اوقات منجر به کشته شدن او دست رفتن زندگی میشود، امری که دنیاگرایان و دوستداران آن فقط به خاطر زنده ماندن و برخورداری از لذایذ آن بدان علاقمندند. به همین خاطر تمام سعی و تلاش آنان بر این است که از این اصل «زنده ماندن» پاسداری کنند و هرآنچه را که به آن ضرر وارد نماید، دور گردانند.
و معلوم است که فرد عاقل چیز دوست داشتنی را جز به خاطر محبوبی والاتر و بزرگوارتر ترک نمیکند، بنابر این خداوند خبر داده است هر کس در راه او بجنگد و کشته شود تا حکم ا و اجرا شود و دین او پیروز گردد، نه به خاطر اهدافی دیگر، چنین کسی اگر کشته شود، زندگی زیبا و دوست داشتنی را از دست نداده است بلکه به زندگی بزرگتر و کاملتری از آنچه شما گمان میبرید دست یافته است. پس شهیدان، ﴿...بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ١٦٩ فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١٧٠ یَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٧١﴾[آل عمران: ۱۶٩-۱٧۱]. «آنان پیش پروردگارشان زنده هستند و روزی داده میشوند و به آنچه خداوند از فضل خویش به آنها داده است شادمان هستند. به کسانی که هنوز به آنها نپیوستهاند مژده میدهند که هیچ ترسی بر آنها نیست و اندوهگین نمیشوند. به نعمت و فضل خداوند مژده میدهند و بیگمان خداوند پاداش مومنان را ضایع نمیکند».
پس آیا هیچ زندگی بزرگتر از این وجود دارد که نزدیکی خدای متعال و بهرهمندی از خوردنیها و نوشیدنیهای لذیذ را به همراه دارد؟! و این روزی جسمی آنهاست، و روزی روحی آنها خوشحالی و شادمانی، و از بین رفتن هر نوع ترس و اندوه است. آیا زندگی بالاتر این وجود دارد؟ و این زندگی برزخ است که از زندگی دنیا کاملتر است. پیامبر صخبر داده است که ارواح شهیدان در شکم پرندگان سبزی هستند که وارد نهرهای بهشت میشوند و میوههای بهشت میخورند و بهسوی چراغهایی که به عرض آویزان شدهاند، پر میکشند این آیه بزرگترین مشوّق و محرّک برای جهاد در راه خدا و صبر کردن بر آن است.
پس اگر بندگان پاداش کشته شدن در راه خدا را میدانستند، از جهاد باز نمیماندند اما نداشتن علمِ یقین به این حقایق ارادهها را سست نموده و انسان خوابیده را بیشتر در خواب غفلت فرو برده و پاداشهای بزرگ و غنیمتها را از دست آدمی میگیرد.
چرا چنین نباشد حال آنکه خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَیَقۡتُلُونَ وَیُقۡتَلُونَ﴾[التوبة: ۱۱۱]. «خداوند از مؤمنان جان و مالشان را خریده است و در مقابل به آنان بهشت میدهد. همان کسانی که در راه خدا میجنگند پس میکشند و کشته میشوند».
سوگند به خدا اگر انسان هزار جان داشته باشد و یکی را پس از دیگری در راه خدا بدهد در مقابل این پاداش بزرگ، اندک است. بنابر این شهیدان پس از مشاهده پاداش خداوند و جزای خوب او چیزی آروز نمیکنند جز اینکه به دنیا برگردانده شوند تا دوباره در راه او کشته شوند.
این آیه دلیلی است بر وجود نعمت و عذاب در عالم برزخ، همانطور که در این مورد نصوص زیادی وارد شده است.
آیهی ۱۵٧-۱۵۵:
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ١٥٥﴾[البقرة: ۱۵۵].«و البته شما را با چیزهایی از قبیل ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها میآزماییم و مژده بده صابران را».
﴿ٱلَّذِینَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ١٥٦﴾[البقرة: ۱۵۶].«آن کسانی که چون مصیبتی به آنها برسد گویند: ما از آن خدا هستیم و بهسوی او باز میگردیم».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ عَلَیۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ١٥٧﴾[البقرة: ۱۵٧].«آنان درود و رحمت خدا شامل حالشان است و ایشاناند هدایت شوندگان».
خداوند متعال خبر داده است که حتما بندگانش را به مشکلاتی گرفتار مینماید و با مصایبی میآزماید تا راستگو از دروغگو، و ناشکیبا از شکیبا جدا شود. این سنت خداوند متعال در رابطه با بندگانش است، زیرا اگر خوشی و راحتی برای اهل ایمان ادامه یابد و مشکلی برای آنان پیش نیاید نیکی و بدی از هم تشخیص داده نخواهد شد و فساد و تباهی به وجود خواهد آمد. و حکمت الهی اقتضا مینماید تا اهل خیر از اهل شر جدا گردند. این است فایده مشکلات، نه اینکه ایمان مومنان را از بین ببرد و آنها را از دینشان باز دارد، زیرا پروردگار ایمان مومنان را ضایع نمیگرداند. پس خداوند در این آیه خبر داده است که به زودی بندگانش را آزمایش خواهد کرد، ﴿بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ﴾به چیزی از قبیل ترس از دشمنان ﴿وَٱلۡجُوعِ﴾و اندکی از گرسنگی، زیرا اگر انها را به ترس یا گرسنگی کامل مبتلا نماید هلاک میشوند. مشکلات و بلایا انسان را تصفیه و پالایش کرده اما او را هلاک نمیکند. ﴿وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ﴾این بخش از آیه شامل تمام ضررهایی است که متوجه اموال میشود از قبیل آفتهای آسمانی، غرق شدن، ضایع شدن، و اموالی که پادشاهان ستمگر و راهزنان با زور و فشار میستانند. ﴿وَٱلۡأَنفُسِ﴾و از دست دادنِ دوستان و فرزندان و خویشاوند و یاران، و انواع بیماریهایی که آدمی یا دوستانش به ان مبتلا میشوند. ﴿وَٱلثَّمَرَٰتِ﴾و دانهها، خرما و همه درختان، و از بین رفتن سبزیها و گیاهان به علت سرما یا آتش سوزی یا به سبب آفتی آسمانی از قبیل ملخ و غیره. این چیزها باید به وقوع بپیوندد، چون خداوند دانا و آگاه از آن خبر دادهاست، و همانطور که او خبر داده، به وقوع پیوسته است. به هنگام بروز این مشکلات مردم به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی داد و فریاد سر داده و بیصبری مینمایند، و گروهی صبر پیشه میکنند. کسی که بیصبری میکند به دو مصیبت گرفتار شده است، یکی از دست رفتن چیز دوست داشتنی و محبوب، و دیگری از دست دادن چیزی بزرگتر، و آن پاداشی ا ست که با صبر به دست میآید، که صبر اطاعت از دستور خداست. پس چنین فردی خسارتمند و محروم است، زیرا ایمانی را که با خود داشت، ناقص یافته وصبر، شکر و رضا به قضا را از دست داده و نارضایتی سراسر وجودش را در بر گرفته است، واین بر شدت کمبود و نقص ایمانش دلالت مینماید.
و اما کسی که به هنگام پیش آمدن چنین مشکلاتی خداوند به او توفیقِ صبر دهد و از نارضایتی و عصبانیت در سخن و رفتار بپرهیزد و به پاداش خداوندی چشم امید ببندد، و بداند پاداشی که به خاطر صبر بر مصیبت به او میرسد از مصیبتی که برای او پیش آمده، بزرگتر است، مصیبت در حق او نعمتی بس بزرگ است، مصیبت در حق او نعمتی بس بزرگ است، چرا که از این طریق به چیزی که برای او مفیدتر است دست یافته است. زیرا او از دستور خداوند اطاعت نموده و پاداش وی را به دست آورده است. بنابراین، خداوند متعال فرموده است: ﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾و مژده بده صبر کنندگان را. یعنی به آنها مژده بده که مزدشان بدون حساب و کتاب و به طور کامل داده میشود. پس صبر کنندگان کسانی هستند که مژده و بخشش بزرگ را دریافتهاند.
سپس خداوند آنها را توصیف نموده و میفرماید: ﴿ٱلَّذِینَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم﴾کسانی که هرگاه مصیبتی به آنان برسد. مصیبت بر آن چیزی است که قلب، جسم یا هر دو را به درد آورد، و آن همان چیزهایی هستند که پیشتر ذکر شدند.
﴿قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ﴾میگویند: ما ملک خدائیم، تحت امر و فرم ان او هستیم و جان و مالی که داریم از آن وی میباشد. پس هرگاه خداوند ما را در جان و مالمان بیازماید، صابر و راضی خواهیم بود، چرا که او «أرحم الراحمین» است و از سر لطف و محبت در ملک خویش تصّرف میکند. و نشانه کمال بندگی آن است که بنده اعتقاد داشته باشد خداوند حکیم و مهربان وی را به مصایب و بلایا میآزماید، پس باید به قضای او راضی و شاکر بود. چرا که او خیر و منفعت بندهاش را میخواهد، هرچند که بنده آن را درک ننماید.
و ما که بنده و مملوک خدا هستیم در روز قیامت در حضور ایشان رسیده و ما را بر اعمالمان پاداش خواهد داد. پس اگر صبر پیشه کنیم و به پاداش اخروی چشم بدوزیم، بدون شک اجر و پاداش وافر را خواهیم یافت. و اگر ناسپاسی کنیم، جز خسران و ندامت چیزی بدست نخواهیم آورد. بنابر این باید به هنگام مصایب خود را به خدا بسپاریم و صبر و استقامت داشته باشیم تا حداقل از اجر و ثواب اخروی محروم نمانیم.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ﴾آنهایی که دارای صفت «صبر» هستند، ﴿عَلَیۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ﴾از سوی خدا پاداش و درود، ﴿وَرَحۡمَةٞ﴾و رحمتی عظیم خواهند یافت. از جمله رحمت خداوند بر آنها این است که به آنان توفیق صبر داد و با صبر، پاداش کامل را دریافتند. ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ﴾و اینها راه یافتگانند، چرا که حق را شناختند و به یقین دانستند که از آنِ خدا هستند و بهسوی او بر میگردند، و به این دانش عمل نمودند و صبر پیشه کردند.
این آیه دلالت مینماید که هرکس صبر نکند از پاداش «صابران» محروم میماند. بنابر این ناشکیبا از جانب خداوند مذمت شده و به سزا و گمراهی و زیان گرفتار میشود. پس چقدر زیان است تفاوت بین این دو گروه! و چقدر ناچیز است رنج و خستگی صابران! و چقدر فراوان است رنج و زحمت ناشکیبایان!.
این دو آیه انسانها را برای رویارویی با مشکلات آماده میسازد، تا به هنگام بروز ناملایمات، تحمل آن آسان باشد. و در این آیهها از اسلحهای سخن به میان آمده است که باید با آن به جنگ مصایب رفت، و آن صبر است. و در این آیه آنچه انسان را بر صبر کردن کمک مینماید، بیان پاداش «صابران» است. این آزمایش و امتحان، سنت خداوند است که در گذشته نیز وجود داشته و برای سنت خداوند تغییری نخواهند بود. کما اینکه در این آیهها انواع مشکلات بیان شده است.
آیهی ۱۵۸:
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَیۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ١٥٨﴾[البقرة: ۱۵۸].
«بیگمان صفا و مروه از نشانههای خدا هستند، پس هرکس که حج یا عمره بگذارد بر او گناهی نخواهد بود که آن دو را طواف کند، و هر کس که طاعتی را به دلخواه و مخلصانه انجام دهد پس همانا خداوند سپاسگذار و آگاه است».
خداوند متعال خبر میدهد صفا و مروه که دو کوه معروف هستند. ﴿مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾از نشانههای آشکار دین خدا میباشند که بندگان با حضور در این اماکن، خدا را میپرستند. این دو محل، اماکن پرستش خدا هستند، و خدا دستور داده است که شعایر وی گرامی داشته شود: ﴿وَمَن یُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ﴾[الحج: ۳۲]. «و هر کس نشانههای خدا را تعظیم کند همانا آن از پرهیزگاری دلهاست».
پس مجموع هر دو نص دلالت مینمایند که صفا و مروه از نشانههای خدا هستند و تعظیم و بزرگداشت نشانههای خداوند از پرهیزگاری دلهاست. و تقوا و پرهیزگاری بر هر مکلفی واجب است. و این دلالت مینماید که سعی بین صفا و مروه در حج و عمره فرض است، همانطور که جمهور بر این باورند و احادیث نبوی و عملکرد پیامبر صبر آن دلالت مینماید. پیامبر فرموده است: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِککُمْ». «مناسک خود را از من فرا گیرید».
﴿فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾این دفع توهمی است که بعضی از مسلمین دچار آن شدند و از سعی بین صفا و مروه خودداری کردند، چون در دوران جاهلیت در صفا و مروه بتها پرستش میشدند، خداوند به خاطر اینکه این توهم را دفع نماید، فرمود: سعی بین صفا و مروه اشکالی ندارد.
و مقید کردن «گناه نبودن» برای کسی که به حج و عمره میپردازد در این دلالت میکند که تنها «سعی» عبادت نیست، مگر اینکه با حج یا عمره همراه باشد. به خلاف طواف کردن خانه کعبه که با حج و عمره مشروع است، و بدون حج و عمره هم عبادت است. اما «سعی» و «وقوف در عرفه و مزدلفه» و «رمی جمرات» از مناسک حج است. و اگر در انجام این کارها از ارکان و اعمال حج تبعیت نشود، بدعت محسوب میگردند. چون بدعت در دین دو نوع است: نوعی که بنده، خداوند را با عبادتی پرستش نماید که خداوند آن عبادت را اصلا مشروع نکرده است، و نوعی دیگر آن است که خداوند عبادتی را با ویژگیهای خاصی مشروع نموده است و بنده آن را برخلاف آن صفت و حالت انجام دهد. و وقوف در عرفه و مزدلفه و رمی و.... در غیر ایام حج، از این نوع است.
﴿وَمَن تَطَوَّعَ﴾و هر کس که عبادتی را مخلصانه برای خدا انجام دهد. ﴿خَیۡرٗا﴾از قبیل حج و عمره و طواف نماز و روزه و دیگر عبادات، ﴿فَهُوَ خَیۡرٞ لَّهُ﴾این دلالت مینماید که هر اندازه بنده طاعت خدا را بیشتر انجام دهد خیر و کمالش بیشتر خواهد بود و مقامش نزد خداوند به خاطر زیاد شدن ایمانش بالاتر خواهد رفت.
و مقید نمودنِ انجام دادن عبادت به «خیر» بیانگر آن است که هرکس بدعتهایی را که خدا و پیامبرش مشروع نکرده است، انجام دهد، چیزی جز خستگی به دست نمیآورد و هیچ خیری برای وی در پی نخواهد داشت، بلکه اگر بداند که چنین کاری مشروع نیست و به عمد آن را انجام دهد، برای او شر خواهد بود.
﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ﴾همانا خداوند شکرگذار و داناست. «شاکر» و «شکور» از نامهای خداوند متعال هستند، خداوندی که کوچکترین عمل را از بندگانش میپذیرد و در برابر آن به آنها پاداش بزرگ میدهد.
خداوندی که هرگاه بنده دستورات او را اجرا نموده و بر این کار ستایش و تمجید میکند، قلبش ایجاد میکند و به جسمش نیرو و نشاط میبخشد و در هه حالاتش برکت و فزونی عطا میکند و به او در کارهایش بیشتر توفیق میدهد، سپس در آینده پاداش خود را به طور کامل مییابد و این چیزها از پاداش او نمیکاهند.
و از جمله شکر و سپاسگذاری خداوند از بنده این است که هر کس چیزی را به خاطر خدا ترک کند، خداوند در عوض به او چیزی بهتری میدهد، و هر کس یک وجب به خدا نزدیک شود خداوند یک ذراع به او نزدیک میشود. و هر کس به اندازه یک ذراع به او نزدیک شود خداوند به اندازه دو ذراع به او نزدیک میشود. و هرکس بهسوی خدا با حالت عادی راه برود، او به سویش دوان دوان میآید. و هرکس با او معامله کند خداوند به او چندین برابر سود میدهد. و با اینکه خداوند شاکر و سپاسگذار است، میداند چه کسی براساس نیت و ایمان و پرهیزگاریاش مستحق پاداش کامل است، و او به کارهای بندگان دانا است، پس اعمال آنها را ضایع نمیکند، بلکه اعمالشان را برحسب نیاتشان و کاملتر از آنچه که انجام دادهاند، پاداش میدهد.
آیهی ۱۶۲-۱۵٩:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَیَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِکَ یَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَیَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩﴾[البقرة: ۱۵٩].«بیگمان کسانی که دلایل روشن، و هدایتی را که ما فرو فرستادهایم پنهان میکنند، بعد از آن که آنرا در کتاب برای مردم بیان نمودهایم، خداوند و نفرین کنندگان ایشان را نفرین میکنند».
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَیَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَتُوبُ عَلَیۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ١٦٠﴾[البقرة: ۱۶۰].«مگر کسانی که توبه کنند و به اصلاح (خویشتن) بپردازند و (حقیقت را) بیان کنند، پس توبۀ ایشان را میپذیرم و من بسیار توبه پذیر و مهربان هستم».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَمَاتُواْ وَهُمۡ کُفَّارٌ أُوْلَٰٓئِکَ عَلَیۡهِمۡ لَعۡنَةُ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ١٦١﴾[البقرة: ۱۶۱].«بیگمان کسانی که کفر ورزیدند و در حال کفر مردند، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم برایشان باد».
﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا لَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ١٦٢﴾[البقرة: ۱۶۲].«در آن نفرین جاودانه باقی میمانند، نه عذابِ آنها سبک میگردد و نه به آنان مهلتی داده میشود».
این آیات گرچه در مورد اهل کتاب و اینکه آنان شان و منزلت پیامبر صو صفات او را که در کتابشان آمده بود پنهان کردند، نازل شده است، اما حکم آن شامل هر کسی میشود که آنچه را خداوند نازل نموده است، کتمان نماید، زیرا خداوند آیات را برای مردم بیان میدارد، اما چنین کسی تلاش میکند که آیات او را از بین ببرد و آن را پنهان کند، پس این وعید و تهدید سختی است برای کسی که چنین کند.
﴿مِنَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ﴾یعنی نشانههای واضح و آشکار خدا را که بیانگر حق و حقیقتاند، کتمان نماید.
﴿وَٱلۡهُدَىٰ﴾هدایت یعنی علم و شناختی که به وسیله آن میتوان «صراط المستقیم» را پیدا کرد، و در پرتو آن راه بهشتیان را از راه دوزخیان تشخیص داد. همانا خداوند از اهل علم پیمان گرفته که آنچه را به آنان آموخته است به مردم یاد بدهند و برای آنان تبیین نمایند، کتاب خدا را برای مردم تشریح کرده و آن را کتمان نکنند.
پس هرکس این پیمان را نقض کند و به دو آفت «کتمان ما انزل الله» و «فریفتن بندگان خدا» مبتلا شود، ﴿یَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ﴾خداوند آنان را از ساحتِ مقدس خویش طرد نموده و از رحمت خود محروم مینماید. ﴿وَیَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ﴾و تمام لعنت کنندگان آنها را نفرین میکنند. یعنی تمام خلایق، پس همه مخلوقات آنان را لعنت میکنند، چرا که آنان مکّار و حیلهگر بودند و دین خدا را به فساد و تباهی کشاندند و در آن تغییر و تبدیل به وجود آوردند. به همین خاطر سزای آنان از جنس کردارشان بود، و چون آنان مردم را از رحمت خدا دور ساختند خدا هم آنها را از رحمت خود دور ساخت. از سوی دیگر، کسی که خیر و نیکی را به مردم یاد بدهد، خداوند و فرشتگان و حتی ماهیهای اقیانوسها و دریاها بر وی درود میفرستند، چرا که وی در مسیر مصلحت و منفعت مردم و اصلاح دین آنان گام برداشته و مردمان را به خدا نزدیک کرده است. اما کسی که آیات خدا را کتمان کند، در واقع با امر و فرمان خدا عناد و تضاد دارد، زیرا خداوند آیات خود را برای مردم بیان میکند، اما او آن را مخفی و مستور میدارد. پس چنین کسی بسیار به جا است که این چنین مورد تهدید قرار گیرد.
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ﴾به جز کسانی که از گناهانی که انجام دادهاند پشیمان شده و از آن دست کشیده و بازگشته و تصمیم گرفتهاند که دوباره آن را تکرار کنند. ﴿وَأَصۡلَحُواْ﴾و اعمال فاسد خود را اصلاح کردهاند. پس تنها ترک کردن کار زشت کافی نیست مادامی که عمل نیکو انجام نشود.
و نیز برای کسی که آیات خدا را پنهان کرده است تنها دست کشیدن از پنهان کاری کافی نیست بلکه باید آنچه را که پنهان کرده است بیان دارد، و خداوند توبه چنین فردی را میپذیرد، زیرا باب توبه همیشه باز است و هرکس که اسباب توبه را فراهم کند خداوند توبهاش را میپذیرد. ﴿أَتُوبُ﴾یعنی توبه پذیر. پس چنانچه بندگانش توبه کنند، گناهان آنانرا عفو میکند. و خداوند همراه با احسان و نعمتهایش بسوی بنده باز میگردد. پس چنانچه بنده بهسوی او باز گردد، خداوند متعال دوباره نعمتهایش را به وی ارزانی خواهد داشت.
﴿ٱلرَّحِیمُ﴾یعنی کسیکه مهربانی و رحمت فراوان دارد. رحمت خدا همه چیز را فرا گرفته است. از جمله رحمت او این است که بندگان را به توبه و بازگشتن توفیق داده و آنها توبه کرده و باز میگردند، سپس بر آنها رحم نموده و با لطف و احسان خویش توبه آنها را میپذیرد. این است حکم توبهکننده از گناه.
اما کسی که کفر ورزیده و تا زمان مرگ به کفرش ادامه داده و بهسوی خدایش بازنگشته و توبه نکرده است، ﴿عَلَیۡهِمۡ لَعۡنَةُ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ﴾لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر آنان خواهد بود، چون از آنجا که کفر تبدیل به صفت و حالت ثابت آنها گشته است ملعون واقع شدن نیز تبدیل به صفت ثابت آنها میگردد و از آنان دور نمیشود، چون حکم همراه و ملازم علت خویش است و هرگاه علت وجود داشته باشد حکم نیز خواهد بود، وهرگاه علت وجود نداشته باشد حکم نیز وجود نخواهد داشت.
﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا﴾در لعنت یا عذابی که لازم و ملزوم یکدیگرند برای همیشه خواهند بود. ﴿لَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾بلکه عذاب آنها همیشگی و به صورت شدید ادامه خواهد داشت. ﴿وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ﴾و بدیشان مهلت داده نمیشود، چون وقت مهلت دادن که دنیاست، گذشته است، پس عذری برای آنان باقی نمانده است که به آن اعتذار جویند.
آیهی ۱۶۳:
﴿وَإِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِیمُ١٦٣﴾[البقرة: ۱۶۳].«و معبود شما معبودی یگانه ا ست، معبود به حقی جز او وجود ندارد، بخشنده و مهربان است».
خداوند متعال خبر میدهد - و او راستگوترین گویندگان است - که خداوند ﴿إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾در ذات و اسماء و صفات و کارهایش یکتا و یگانه است، پس او شریک و همتا و مثیل و نظیری نداشته، و جز او آفریننده و مدبری وجود ندارد. پس وقتی خداوند چنین است سزاوار است که معبود قرار داده شده و با انواع عبادتها پرستش شود و هیچ چیزی از آفریدههایش با او شریک گرفته نشود. چون او ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِیمُ﴾دارای آنچنان رحمت فراوان است که مهربانی هیچ کسی به اندازه مهربانی او نیست و رحمت او همه چیز را فرا گرفته و هر موجود زندهای از آن برخوردار است.
پس خداوند با رحمت خویش همه آفریدهها را به وجود آورده است و آنها را از انواع کمالات برخوردار نموده، و هر رنج و کاستی را از آنها دور کرده است. و نیز رحمت خداوند باعث شده است که پروردگار صفات و نعمتهایش به بندگانش بشناساند و همه منافع دینی و دنیوی آنها را که به آن نیاز دارند بوسیله فرستادن پیامبران و نازل کردن کتاب برای آنها بیان نماید. پس وقتی معلوم شد هر نعمتی که بندگان دارند از جانب خداست، و هیچ یک از آفریدهها به دیگری فایدهای نمیرساند، در مییابد که فقط خداوند سزاوار هر نوع عبادت و پرستشی است، و تنها او باید مورد محبت قرار گیرد، و تنها باید از او ترسید، و فقط باید به او امیدوار بود و بر او توکل نمود، و دیگر عبادات را فقط برای او انجام داد.
و بزرگترین ستم و زشتترین زشتی آن است که بنده از عبادت و پرستش خدا روی گرداند و پرستش بندگان روی آورد و آفریدههای خاکی را با پروردگار جهانیان شریک قرار دهد، و یا مخلوقی را که امورش از سوی خداوند تدبیر میشود و از همه جهات ناتوان است، همراه با آفریننده توانا و قوی که بر همه چیز غالب است و هر چیزی در برابر او سرخم کرده است پرستش کند.
پس این آیه بیانگر یگانگی خداوند متعال و معبود بودن او و تاکید بر یگانگی و الوهیتوی و نفی الوهیت از دیگر مخلوقات است. و اینکه وجود همه نعمتها و دور شدن همه رنجها و کاستیها از آثار رحمت او میباشد. پس این آیه دلیلی اجمالی است بر یگانگی او. سپس دلایل تفصیلی و مشروح را بیان کرده و میفرماید:
آیهی ۱۶۴:
﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِمَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَیۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ١٦٤﴾[البقرة: ۱۶۴].«همانا در آفرینش آسمانها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز و کشتیهایی که در دریا برای بهرهوری مردم در حرکتاند، و آبی که خداوند از آسمان فرو میفرستد و با آن زمین را پس از مرگش زند گردانده، و در زمین هر جنبدهای را پخش نموده، و در گردش بادها و ابر مسخّر بین آسمان و زمین نشانههایی است برای قومی که میاندیشند».
﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾خداوند متعال خبر میدهد که در این آفریدههای بزرگ نشانههای فراوانی است. یعنی نشانههایی دال بر یگانگی خداوند و الوهیت و فرمانروایی و رحمت و سایر صفاتش. اما این نشانهها ﴿لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ﴾برای کسانی هستند که عقل دارند و از عقل خود برای تفکر در آفریدهها استفاده مینمایند.
پس آدمی برحسب اندیشه و عقلی که خداوند بر او ارزانی داشته است باید از آیهها و نشانههایش بهرهمند شود و آن را با فکر و عقل و تدبیرش حلاّجی کند. پس در ﴿خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ﴾آفرینش آسمانها و بلندی و گستردگی خورشید و ماه و استواری آنها، ودر آفرینش خورشید و ماه و ستارگانی که خداوند برای منافع بندگان در آسمان قرار داده.
و آفرینش ﴿ٱلۡأَرۡضَ﴾زمین نیز که آن را برای مردم گهواره قرار داده تا بر آن بیاسایند و از آنچه که در آن وجود دارد بهره برند و از آیات و نشانههایش عبرت بگیرند، بیانگر آن است که خداوند در «خلق» و «تدبیر» منفرد بوده و از قدرت و توانایی فراوانی برخوردار است. نیز بیانگر حکمت خداوند است، حکمتی که بر اساس آن این نشانهها را محکم و زیبا آفریده و آنها را نظم دادهاست. نیز بیانگر علم خداوند و رحمت اوست، و اینکه با این نشانهها منافع و نیازهای آفریدهها را برطرف مینماید.
و این آیات بزرگترین دلیل بر کمال خداوند است و اینکه او سزاوار هر نوع پرستشی میباشد، زیرا در آفریدن، و تدبیر و انجام امور بندگان یگانه و تنهاست.
﴿وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ﴾در پی یکدیگر آمدن شب و روز به صورت همیشگی، به گونهای که هرگاه یکی برود دیگری جای آنرا میگیرد، و گرمی و سردی و میانه و کوتاه و طولانی بودن، و فصلهایی که پدید میآیند و منافع انسانها و حیوانات و همه آنچه امور با نظم و تدبیری انجام میشود که عقلها از آن حیرانند و فرزانگان از درک آن عاجزند. این تغییرات بر قدرت و علم و حکمت و رحمت گسترده و لطف فراگیر گرداننده آن، و بر کارسازی و تدبیر و عظمت و فرمانروایی او دلالت میکند. همه این موارد ایجاب میکند که تنها او پرستش شود و تنها او مورد محبت و تعظیم قرار گیرد و تنها از او بیم داشت و به او امیدوار بود، و در راستای خشنودی او تلاش نمود.
﴿وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ﴾و در کشتیهایی که در دریا روان هستند. خداوند ساختن این کشتیها را به بندگانش الهام نموده و ابزار و اسباب لازم جهت ساختن آن را در اختیار آنان قرار دادهاست. سپس دریای بیکران و بادهایی را برای شما مسخر نموده است که با آن کشتیهای مملو از مسافر و کالای تجاری که آدمها مصالح و منافع زندگیاشان را با آن تامین میکنند به حرکت در میآورد. پس چه کسی ساختن این کشتی را به آنها الهام نمود؟ و چه کسی به آنها توانایی داد تا آن را بسازند؟ و چه کسی ابزار و اسباب ساختن کشتی را در اختیار آنان قرار داد؟ چه کسی دریا را برای آنها رام گرداند؟ و چه کسی برای ماشینهای آبی و خشکی، سوختنی را آفریده است که بوسیله آن انسانها و کالاها را حمل نمایند؟
آیا این چیزها به طور اتفاقی درست شدهاند، یا این مخلوق ضعیف و ناتوان که به هنگام تولد نه دانشی است و نه توانایی و قدرتی، به تنهایی آنرا ساخته و به راه انداخته است؟! مخلوقی که بدون علم و قدرت به دنیا آمده، سپس خداوند به او توانایی بخشیده، و آنچه را که میخواست به او یاد دادهاست. آیا او رامکننده این چیزهاست یا پروردگار واحدی که حکیم و داناست و هیچ چیزی وی را ناتوان و ضعیف نمیکند و انجام هیچ کاری برای او غیر ممکن نیست؟ آری! همه چیز در بر ابر ربوبیت و عظمت او سر تعظیم فرود میآورد، و بنده ضعیف فقط جزئی از اجزای اسباب و عواملی است که خداوند بوسیله آن عوامل، این امور را به وجود آورده است. پس این بیانگر رحمت خداوند و عنایت او به آفریدههایش است، و ایجاب میکند که محبت و ترس و امید و عبادات و کرنش و تعظیم برای او انجام شود.
﴿وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ﴾و آن بارانی است که از ابرها فرود میآید. ﴿فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾و در نتیجه انواع حبوبات و گیاهان را میرویاند که مورد نیاز خلائق است و بدون آن نمیتوانند زندگی کنند.
آیا این بیانگر قدرت و توانایی خدایی نیست که آن را فرو فرستاده و بوسیله آن چیزهای زیادی را از زمین بیرون آورده است؟! و آیا بیانگر رحمت و لطف او نسبت به بندگان و تهیه منافع آنها و شدت نیازمندی بندگان به خدا نیست؟!.
آری! همین امر ایجاب میکند که خداوند معبود و خدای آنها باشد، و مردگان را زنده کند و آنها را بر اعمالشان پاداش یا کیفر دهد. ﴿وَبَثَّ فِیهَا﴾و در مناطق مختلف زمین گسترانده است ﴿مِن کُلِّ دَآبَّةٖ﴾جنبندگان گوناگونی را، که بر قدرت و عظمت و یگانگی و فرمانروایی بزرگ او دلیل میباشند. خداوند همه این جنبدگانِ روی زمین را برای انسان مسخّر و رام نموده است تا از آن استفاده کنند.
انسانها از گوشت بعضی از جنبدگان روی زمین استفاده میکنند و از شیر آن مینوشند، و بر بعضی از آنها سوار میشوند، و از بعضی از آنها برای تهیه منافع و محافظت از خویشت ن بهره میبرند. و بعضی هستند که از آن عبرت و پند گرفته میشود. خداوند هر نوع جنبندهای را در زمین پخش نموده و کفیل روزیشان است. پس هیچ جنبندهای در روی زمین نیست مگر اینکه روزی آن بر عهده خداست و او قرارگاه و محل رفت و آمدش را میداند.
﴿وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ﴾و در گردش بادها و سرد و گرم شدن، و وزیدن آن بهسوی جنوب و شمال و شرق و دیگر جهات، و اینکه خداوند گاهی به وسیله آن، ابرها را به حرکت در میآورد و گاهی بوسیله آن ابرها را به هم در میآمیزد، و گاهی بادها را ابزار تلقیح گیاهان و گاهی آن را سبب بارش باران قرار میدهد، و گاهی از شدت و زیان آن میکاهد، و گاهی بادها موجب رحمت شده و گاهی بشارت دهنده عذاب خواهند بود.
پس چه کسی این کارها را میکند، و چه کسی در این بادها منافعی برای بندگان به ودیعه نهاده است؟! و چه کسی باد را مسخر نموده تا همه حیوانات با آن زنده بمانند و جسمها و درختان و دانهها و گیاهان را رشد دهد؟ آری! خداوند عزیز و حکیم و مهربان که نسبت به بندگانش لطف دارد، این بادها را مسخر نموده است. خداوندی که شایسته و سزاوار هر نوع کرنش و فروتنی و محبت و پرستش است و همه بهسوی او باز خواهند گشت. خداوند ابرها را که آب زیاد با خود دارند میان آسمان و زمین مسخّر میسازد و به هرجا که بخواهد میبرد و بوسیله آن شهرها و بندگان را زنده میگرداند و تپهها و درهها را سیر آب میکند. و به هنگام نیاز آب آنرا بر بندگان فرو میفرستد، و هرگاه آب باران به آنها زیان برساند، خداوند آن را نگاه میدارد، پس آن را از سر رحمت و لطف فرو میفرستد و نیز از سر مهربانی و عنایت باز میدارد. پس چقدر بزرگ است فرمانروایی و قدرت او! و چقدر احسان او فراوان و منت او مهربانانه است!.
و چقدر زشت است که بندگان از روزی وی بهره برند و با احسان او زندگی کنند، سپس این روزی و احسان را در راه عصیان و سرپیچی از اوامر خداوند صرف نمایند؟ آیا این دلیلی بر بردباری و عفو و گذشت و لطف عظیم او نیست؟ پس در همه حال سپاس از آن خداست.
خلاصه مطلب اینکه هرگاه انسان عاقل در جهان هستی و در امور شگفتانگیز آفریدهها بیاندیشد و در صنعت و دقت و الطاف و حکمتی که در آن به ودیعه نهاده شده است فکر نماید به این نتیجه میرسد که جهان و پدیدههای آن به حق و برای حق آفریده شدهاند، و خواهد دانست که این مخلوقات، نشانهها و کتابهای هدایتی هستند که انسان را بهسوی حق و یگانگی خدا راهنمایی میکنند. و میداند که این پدیدهها انسان را به آنچه پیامبران از روز آخرت خبر دادهاند راهنمایی میکنند. و میداند که این آفریدهها تسلیم فرمان خدا هستند و از خود تدبیری ندارند و نمیتوانند از مدبر خود سرپیچی کنند.
پس معلوم شد که همه جهان هستی نیازمند و محتاج اوست و او از همه آفریدهها بینیاز است. پس هیچ معبود و پروردگار به حقّی جز او نیست.
آیهی ۱۶٧-۱۶۵:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا یُحِبُّونَهُمۡ کَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ وَلَوۡ یَرَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ إِذۡ یَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعَذَابِ١٦٥﴾[البقرة: ۱۶۵].«و دستهای از مردم هستند که همتایانی برای خدا میگیرند و آنها را مانند خدا دوست میدارند، و آنانکه ایمان دارند خداوند را بیشتر و سختتر دوست دارند. و اگر کسانی که ستم کردهاند عذاب را ببینند، دریابند که همه قدرت از آن خداست و خداوند سخت کیفر است».
﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِینَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ١٦٦﴾[البقرة: ۱۶۶].«کسانی که پیروی شدهاند از کسانی که پیروی کردهاند بیزاری جویند و عذاب را مشاهده کنند و پیوند میانشان گسسته شود».
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُواْ لَوۡ أَنَّ لَنَا کَرَّةٗ فَنَتَبَرَّأَ مِنۡهُمۡ کَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّاۗ کَذَٰلِکَ یُرِیهِمُ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡ حَسَرَٰتٍ عَلَیۡهِمۡۖ وَمَا هُم بِخَٰرِجِینَ مِنَ ٱلنَّارِ١٦٧﴾[البقرة: ۱۶٧].«و کسانی که پیروی کردهاند، میگویند: اگر برای ما بازگشتی بود از آنها بیزای میجستیم، همانگونه که از ما بیزازی جستند این چنین خداوند کردارهایشان را به گونهای حسرت زا به ایشان نشان میدهد و آنان بیرون روندگانِ از آتش نیستند».
این آیه ارتباط بسیار زیبایی با آیه پیش دارد، زیرا خداوند متعال در آیه قبل یگانگی خود و دلایل قاطع و روشن آن را که آدمی را به علم یقین میرساند بیان داشت. و در اینجا ذکر نمود: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ﴾و دستهای مردم هستند که با وجود این بیان کامل، ﴿مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا﴾برای خداوند همتایان و همگونانی بر میگیرند و در عبادت و محبت و طاعت و تعظیم، آنها را با خدا برابر قرار میدهند. و هرکس بعد از اقامه حجت و بیان توحید اینگونه باشد بداند که مخالف خداست و با او مبارزه میکند و از اندیشیدن در آیات او و تامل در آفریدههایش روی گردان است. پس او کوچکترین عذری در این مورد ندارد و کیفر و عذاب شدید برای اوست. اینها کسانی هستند که برای خدا همتایانی قرار میدهند و آنها را در آفریدن و روزی دادن و تدبیر امور و در عبادت با خداوند برابر قرار میدهند، و آنها را عبادت میکنند تا آنان را به خود نزدیک نمایند.
و ﴿مَن یَتَّخِذُ﴾دلیلی است بر اینکه خداوند هیچ همتایی ندارد، بلکه مشرکان بعضی از مخلوقات را همتایان او قرار میدهند، همتایانی دروغین، و اسمهایی بدون مسمّی و محتوا. همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَکَآءَ قُلۡ سَمُّوهُمۡۚ أَمۡ تُنَبُِّٔونَهُۥ بِمَا لَا یَعۡلَمُ فِی ٱلۡأَرۡضِ أَم بِظَٰهِرٖ مِّنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾[الرعد: ۳۳]. «و برای خداوند انبازانی قرار دادند، بگو:آنها را نام ببرید. آیا خداوند را از چیزی آگاه میکنید که در زمین است و او نمیداند؟ یا سخنی سطحی (پوچ) میگویید»؟!. ﴿إِنۡ هِیَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ﴾[النجم: ۲۳]. «این بتها نامهایی بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذاری کردهاید و خداوند دلیلی بر حقّانیت آنها نازل نفرموده است. آنان پیروی نمیکنند مگر از گمان». پس مخلوق، همتای خداوند نیست چون خداوند آفریننده است و غیر از او مخلوق و آفریده، پروردگار روزی دهنده است و غیر او روزی داده میشوند.
خداوند بینیاز است و بندگان از هر نظر ناقص. خداوند نفع دهنده و ضرر دهنده است و مخلوق نمیتواند سود یا زیانی برساند، و هیچ چیزی در اختیار او نیست. پس، باطل بودن سخن کسی که معبود و همتایانی برای خدا قرار میدهد، معلوم شد، و فرق نمیکند که آن معبود و همتا چه چیز و چه کسی باشد، خواه فرشته یا پیامبری باشد و یا فردی صالح و شایسته یا بتی، و یا هرچیز دیگری. و به یقین دانسته شد که خداوند سزاوار محبت کامل و کرنش کامل است.
بنابراین خداوند مومنان را ستایش نموده و میفرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ﴾یعنی محبت مومنان برای خدا بیشتر از دوست داشتن کسانی است که با خداوند همتایانی قرار میدهند و آنان را دوست میدارند، چون مومنان دوستی خود را خالص برای خداوند قرار دادهاند اما آنها در دوستی خود شریک گرفتهاند. مومنان کسی را دوست دارند که به حقیقت شایسته محبت است، کسی که محبت او عین صلاح بنده و سعادت و رستگاری اوست. اما مشرکان کسی را به دوستی گرفتهاند که سزاوار هیچ محبتی نیست و محبت آن عین بدبختی و فساد و از هم پاشیدن امور میباشد.
بنابراین خداوند مشرکان را تهدید نموده و میفرماید: ﴿وَلَوۡ یَرَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ﴾و اگر کسانی که با قرار دادن همتا برای خدا و فرود آمدن سر تسلیم در برابر غیر او به خود ستم کرده، و از طریق بازداشتن مردم از راه خدا و تلاش برای زیان رساندن به مردم، به آنان ستم کردهاند، ﴿إِذۡ یَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ﴾آنگاه که روز قیامت عذاب را با چشمهایشان مشاهده میکنند، ﴿أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعَذَابِ﴾به یقین خواهند دانست که تمام قدرت و تواناییها از آن خداست، و همتایانی که آنها برای خدا گرفتهاند هیچ قدرتی ندارند. پس در آن روز ناتوانی و عجز چیزهایی که با خدا شریک گرفتهاند برای آنها روشن میشود، نه آنگونه که در دنیا بر آنان مشتبه شده بود و گمان میبردند که اینها اختیاری دارند و آنان را به خدا نزدیک میکنند. اما گمانشان نادرست از آب در آمد باعث ناکامی آنها شد، و تلاش آنان باطل گردید و کیفر شدید بر آنان قرار دارند نه تنها چیزی را از آنها دور نکرده و به اندازه ذرهای به آنها سودی نرساندند، بلکه آنها را متضرر ساختند.
و پیروی شدگان از پیروی کنندگان بیزاری جویند و پیوندِ میان آنها قطع گردد، چون پیوند و ارتباط آنها به خاطرغیر خدا و برخلاف دستورات او، و پیوندی باطل بود. بنابر این اعمالشان که امید آن را داشتند نفع و نتیجهای برای آنان در بر داشته باشد نابود گشته و احوالشان از هم پاشیده شده و در مییابند که دروغگو بودهاند. و کارهایی که انجام میدادند مایه حسرت و پشیمانی آنان شده و برای همیشه در جهنم خواهند ماند و هرگز از آن بیرون ماند و هرگز از آن بیرون نمیآیند.آیا زیانی بزرگتر از این وجود دارد؟!.
این بدان سبب است که آنها از باطل پیروی کردند و به چیزی امید بستند که امیدی در آن نیست، و به جایی چنگ زدند که متمسک خوبی نبود، پس اعمال آنها باطل گردید. و چون اعمالشان باطل گردید انگشت حسرت به دهان گرفتند و بسیار متضرر شدند. به خلاف کسانی که به خداوند، پادشاه حق و آشکار دل بستند و اعمال خود را خالصانه برای او انجام دادند و به نفع و سود او امید بستند، پس به راستی چنین کسانی حق را در جای خود قرار دادند. بنابر این اعمال آنان حق و صحیح و استوار است و نتیجه اعمال خود را کسب نموده و پاداش خویش را نزد پروردگارشان بدون هیچ کم و کاستی دریافت میدارند.
خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ أَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ١ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٖ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ کَفَّرَ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ وَأَصۡلَحَ بَالَهُمۡ٢ ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱتَّبَعُواْ ٱلۡبَٰطِلَ وَأَنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّبَعُواْ ٱلۡحَقَّ مِن رَّبِّهِمۡۚ کَذَٰلِکَ یَضۡرِبُ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ أَمۡثَٰلَهُمۡ٣﴾[محمد: ۱-۳]. «آن کسانی که کفر ورزیدند و مردم را از راه خدا باز داشتند، خدا اعمال آنها را نابود خواهد کرد. و آنان به که ایمان آوردند و کردار شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده ایمان آورند، که آن حق و از جانب پروردگارشان میباشد، خداوند گناهانشان را محو میسازد و حالشان اصلاح مینماید. این بدان جهت است کسانی که کفر ورزیدند از باطل پیروی کردند و کسانی که ایمان آوردند از همان حق که از جانب پروردگارشان است پیروی کردند. این چنین خداوند برای مردم مثالهایشان را بیان میدارد».
و در این هنگام پیروان آروز میکنند به دنیا بازگردانده شوند، تا به خدا شریک نورزند و خالصانه خدا را بپرستند و از پیروی شدگان بیزاری بجویند. اما این بسیار بعید است، چرا که فرصت از دست رفته است و اکنون مهلت و فرصتی وجود ندارد. اما با این وجود آنها دروغ میگویند، و اگر به دنیا باز گردانده شوند دوباره به آنچه از آن نهی شدهاند روی میآورند: ﴿کَلَّآۚ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا﴾[المؤمنون: ۱۰۰]. «نه، چنین نیست، بلکه این سخنی است که آنها گوینده آن هستند». و آرزویی است که از روی خشم و نفرت از پیروی شدگان که از آنان و گناهشان بیزاری جستهاند آرزو میکنند. و شیطان که در راس پیروی شدگان است وقتی کار به پایان میرسد، میگوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَعَدَکُمۡ وَعۡدَ ٱلۡحَقِّ وَوَعَدتُّکُمۡ فَأَخۡلَفۡتُکُمۡۖ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیۡکُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُکُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِیۖ فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوٓاْ أَنفُسَکُم﴾[إبراهیم: ۲۲]. «همانا خداوند به شما وعده راستین و حق داد و من هم به شما وعده دادم اما خلاف وعده کردم، و من قدرتی بر شما نداشتم جز اینکه شما را فرا خواندم و شما اجابت کردید. پس من را سرزنش نکنید بلکه خودتان را سرزنش کنید».
آیهی ۱٧۰-۱۶۸:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ کُلُواْ مِمَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ حَلَٰلٗا طَیِّبٗا وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٌ١٦٨﴾[البقرة: ۱۶۸].«ای مردم! از آنچه در زمین حلال و پاکیزه است بخورید و از گامهای شیطان پیروی نکنید همانا او دشمن آشکار شماست».
﴿إِنَّمَا یَأۡمُرُکُم بِٱلسُّوٓءِ وَٱلۡفَحۡشَآءِ وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ١٦٩﴾[البقرة: ۱۶٩].«همانا شیطان شما را به بدی و زشتی فرمان میدهد و اینکه آنچه را که نمیدانید به خدا نسبت دهید».
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَیۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ کَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ شَیۡٔٗا وَلَایَهۡتَدُونَ١٧٠﴾[البقرة: ۱٧۰].«و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خداوند فرو فرستاده است پیروی کنید، گویند: بلکه از آنچه پدرانمان را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم، آیا چنان چه پدرانشان چیزی را درک نکرده و به راه صواب نرفته باشند، (باز هم شایسته پیروی هستند؟!)».
این خطاب متوجه همه مردم اعم از مومن و کافر است. پس خداوند بر آنها منت گذاشته که آنها را فرمان داده تا از تمام آنچه در زمین است، از دانهها و میوهها و حیوانات بخورند، به شرطی که ﴿حَلَٰلٗا﴾استفاده از آن برایتان حلال باشد و آن چیز به زور گرفته نشود و مال دزدی نباشد و بوسیله معاملهای حرام یا به صورت نامشروع به دست نیامده باشد.
﴿طَیِّبٗا﴾یعنی پاکیزه باشد و ناپاک و آلوده نباشد، مانند مردار و خون، و گوشت خوک و چیزهای نجس و ناپاک. این آیه بیانگر آن است که ا صل در هرچیزی مباح بودن آن است و اینکه خوردن و بهره بردن از آن جایز است. نیز از این آیه استنباط میشود که حرام بر دو نوع است: یا آن چیز ذاتا حرام بر دو نوع است: یا آن چیز ذاتا حرام است، و آن آلوده و ناپاک است، و یا به سبب چیزی که بر آن عارض گردیده حرام است، و آن حرامی است که به خاطر تعلق گرفتن حق خدا یا حق بندگان به آن حرام شده است.
این آیه نیز بیانگر آن است که خوردن به اندازهای که جسم انسان را تقویت کند واجب است و ترککننده آن گناهکار محسوب میشود، چرا که فرمان خدا را سرپیچی کرده است.
خداوند آنها را دستور داد تا از آنچه آنان را بدان مامور کرده و صلاح و نیکی آنها را در بردارد، پیروی کنند، و از پیروی کردن از گامهای شیطان پرهیز نمایند: ﴿خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِ﴾یعنی راههایی که شیطان به در پیش گرفتن آن امر میکند، و آن راه گناهان و کفر و فسق و ستم میباشد. این آیه مطرح شده است «سوائب» [۲]و «حام» [۳]و دیگر خوردنیهای حرام را در بر میگیرد.
﴿إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٌ﴾همانان او دشمن آشکار شماست. یعنی دشمنیاش آشکار است و از فرمان دادن شما هدفی جز فریب دادنتان و اینکه اهل جهنم باشید، ندارد، و پروردگار أفقط به این بسنده نکرد که ما را از پیروی نمودن از گامهای شیطان نهی کند، بلکه ما را از دشمنی او مطلع نمود تا از وی بپرهیزیم. سپس به این اکتفا نکرد و ما را به صورت مشروح از آنچه شیطان به آن فرمان میدهد مطلع نمود و بیان داشت که آنچه شیطان بدان فرمان میدهد زشتترین و بزرگترین فساد را در پی دارد. به همین جهت فرمود: ﴿إِنَّمَا یَأۡمُرُکُم بِٱلسُّوٓءِ﴾همانا شیطان شما را به بدی فرمان میدهد و انجام دهنده آن را دچار شر و بدی میکند. و همه گناهان در این داخلاند.﴿وَٱلۡفَحۡشَآءِ﴾از باب عطف خاص بر عام است، زیرا «فحشاء» یعنی گناهانی که زشتی آنها به نهایت رسیده است. مانند زنا و نوشیدن شراب و قتل و تهمت و بخل و سایر موارد، که هرکس عقل داشته باشد آنها را زشت میداند.
﴿وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾و اینکه آنچه را نمیدانید به خدا نسبت دهید. نسبت دادن امورات شرعی و تقدیری به خداوند بدون علم و آگاهی، در این مورد داخل است. پس هر کس خداوند را به غیر از آنچه او خود را به آن متصف نموده است توصیف کند، و یا به غیر از آنچه پیامبرش او را بدان متصف نموده است، متصف نماید، و یا چیزی را از خداوند نفی کند که آن را برای خود ثابت کرده است، و یا چیزی را برای خداوند ثابت نماید که آن را از خویشتن نفی کرده است، به راستی که بدون علم به خداوند چیزهایی نسبت داده و در مورد او بدون شناخت و آگاهی سخن گفته است.
و هر کس ادّعا کند که خداوند همتایی دارد و تصور کند که با پرستش بتها به خدا نزدیک میشود، بیگمان بدون علم در مورد خداوند سخن گفته است. و هرکس بگوید خداوند فلان چیز را حلال نموده و فلان چیز را حرام کرده است، یا به فلان چیز دستور داده و از فلان چیز نهی کرده است و بدون آگاهی این چیزها را بگوید، همانا او بدون علم بر خداوند سخن بسته است.
و هرکس بگوید خداوند این نوع را مخلوقات را به خاطر فلان علت آفریده است، و برای اثبت سخن خود دلیلی نداشته باشد، به راستی که بدون علم چیزهایی را به خداوند نسبت دادهاست. و بزرگترین دروغی که به خداوند نسبت داده میشود این است که کلام خدا و پیامبر طبق مفاهیمی را مصطلح کردهاند، سپس گفته شود: منظور خدا از کلامش همین بوده است. پس نسبت دادن سخن به خدا بدون علم او از بزرگترین امور حرام و منحرفترین راه شیطان است. این است راههای شیطان که او و لشکریانش مردم را بهسوی آن فرا میخوانند. آری! آنان برای گمراه کردن خلق آنچه از مکر و فریب که در توان دارند، مبذول میدارند. اما خداوند متعال به عدل، نیکوکاری، و بخشش به خویشاوندان فرمان میدهد و از زشتی و منکر و تجاوز نهی میکند. پس انسان باید فکر کند و تجاوز نهی میکند. پس انسان باید فکر کند و بنگرد که با کدام یک از این دو دعوتگر همراه است؟ آیا از دعوت خداوند پیروی میکند که خیر و سعادت دنیا و آخرت او را میخواهد؟ خداوندی که رستگاری کامل در اطاعت اوست و موفقیت آن است که آدمی در خدمت او باشد و همه سودها در معامله کردن با خداوندی است که نعمتهایش ظاهری و باطنی را به انسان ارزانی داشته است، خداوندی که جز به خیر و خوبی فرمان نمیدهد و جز از شر و بدی نهی نمیکند.
یا اینکه از شیطان که دشمن انسان است و او را به بدی فرا میخواند و برای هلاک کردن او در دنیا و آخرت تلاش میکند، پیروی مینماید؟! شیطانی که شر مطلق در اطاعت از اوست، و زیان کامل در ولایت و دوستی او. شیطانی که جز به بدی فرمان نمیدهد و جز از خوبی نهی نمیکند.
سپس خداوند از حالت مشرکان خبر دادهاست، همانهایی که هر وقت به پیروی کردن از آنچه خداوند بر پیامبرش نازل کرده است امر شوند، روی بر تافته و میگویند: ﴿بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَیۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآ﴾پس آنان به تقلید از پدرانشان اکتفا کرده و نسبت به ایمان آوردن به پیامبران تمایلی از خودشان نمیدهند. در صورتی که پدرانشان جاهلترین و گمراهترین مردم بودهاند. و این مستمسکی است ضعیف برای رد کردن حق و روی گردانی از حقیقت و اظهار بیعلاقگی نسبت به آن، و دلیلی بر عدم انصاف آنهاست. پس اگر آنها راه هدایت را در پیش میگرفتند و نیت پاکی داشتند، میبایست از حق پیروی کنند. و هرکس که حق را هدف خویش قرار دهد و آن را باطل مقایسه کند قطعا حقیقت برای او روشن میشود، و اگر انصاف داشته باشد از آن پیروی مینماید.
آیهی ۱٧۱:
﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ ٱلَّذِی یَنۡعِقُ بِمَا لَا یَسۡمَعُ إِلَّا دُعَآءٗ وَنِدَآءٗۚ صُمُّۢ بُکۡمٌ عُمۡیٞ فَهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ١٧١﴾[البقرة: ۱٧۱].«و مثال کسانی که کفر ورزیدهاند مانند کسی است که گوسفندانی را صدا میزند که جز سر و صدا چیزی را نمیشنوند، لالند، کورند و آنها نمیاندیشند».
بعد از آنکه خداوند متعال پیروی نکردن آنها از پیامبران و پیامهایشان را بیان کرد و اینکه آنها تقلید از پدرانشان را بر تبعیت از کتابهای نازل شده بر پیامبران را ترجیح دادند، بیان داشت که آنها به حق روی نمیآورند و هرگز از کینه و مخالفت خود دست بر نمیدارند. سپس خبر داد که آنها به هنگام فراخوانی دعوتگر راه ایمان، مانند حیوانهایی هستند که چوپانشان آنها را صدا میزند و آنان نمیدانند که چوپانشان چه میگوید. پس حیوانات فقط صدایی را میشنوند، اما آن صدا را طوری که به آنها فایده برساند، نمیفهمند. بنابراین، آنان کر هستند و حق را به منظور فهمیدن و پذیرفتن نمیشنوند، و کور هستند و به دیده عبرت به آن نگاه نمیکنند، و لالند و چیزی را که به سود آنها باشد بر زبان نمیآورند.
و سبب این همه عناد و لجاجت آن است که آنها عقلی درست ندارند، بلکه بیخردترین بیخردان و نادانترین نادانها هستند. پس اگر کسی بهسوی نیکی و هدایت فراخوانده شده و از فساد دور گردانده شود، و از فرو رفتن وی در عذاب ممانعت به عمل آید و به چیزهایی دستور داده شود که صلاح و رستگاری و موفقیت و دستیابی به نعمتها را در پی داشته باشد، اما او از فرمان خیرخواه سرپیچی کند و از دستور و حق را دور بیاندازد، شکی نیست که چنین فردی بهرهای از عقل ندارد. و چنین فردی گرچه دارای مکر و فریب و خدعه باشد اما در حقیقت بیخردترینِ بیخردان است.
آیهی ۱٧۳-۱٧۲:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ١٧٢﴾[البقرة: ۱٧۲].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از پاکیزههایی که به شما روزی دادهایم بخورید و شکر خدا را به جا آورید اگر شما فقط او را میپرستید».
﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحۡمَ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ بِهِۦ لِغَیۡرِ ٱللَّهِۖ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَیۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ١٧٣﴾[البقرة: ۱٧۳].«بیگمان خداوند مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که (هنگام سربریدن) نام غیر خدا بر آن برده شده باشد بر شما حرام کرده است، و هرکس که مجبور به خوردن آن شود بیآنکه علاقهمند و تجاوزکار باشد، پس گناهی بر او نیست. همانا خداوند بخشنده و مهربان است».
بعد از آنکه خداوند به صورت عمومی فرمانی را صادر کرد، در این آیه به طور خاص مومنان را فرمان میدهد، زیرا در حقیقت مومنان از اوامر و نواهی خدا بهرهمند میشوند. پس آنها ایمان دارند، پس خداوند متعال به آنان دستور داده است که از روزی حلال بخورند و خدا را بر این نعمتها سپاس گویند، و شکر خدا بر این نعمتها یعنی اینکه از این نعمتها در راستای اطاعت از خدا استفاده شود، و از آنها بهره گرفت و انرژی کسب کرد، تا آدمی قدرت و نیرو بگیرد و بتواند کارهایی را انجام دهد که مایهی رسیدن به خداوند متعال هستند.
پس خداوند مومنان را به چیزی دستور داد که پیامبران را به آن دستور داده است و فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا﴾[المؤمنون: ۵۱]. «ای پیامبران! از چیزهایی پاک بخورید و کردار شایسته انجام دهید».
شکر در این آیه به معنی عمل صالح است. و نفرمود از چیزهای حلال بخورید، چون خداوند روزیهای پاکیزه و خالص دیگر را نیز برای مومن مباح نموده است، روزیهایی که با ناپاکیها و حرام آلوده نشدهاند، و چون ایمانش او را از خوردن آنچه که مال او نیست باز میدارد. ﴿إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ﴾شکر او را به جا آوردید اگر او را میپرستید. این بیانگر آن است که هرکس شکر و سپاس خدا را به جا نیاورد خداوند را به یگانگی نپرستیده است، و کسی که شکر خدا را به جا آورد او را پرستش نموده و به آنچه دستور داده عمل کرده است. نیز بیانگر آن است که خوردن روزی پاک موجب عمل صالح و سبب پذیرفته شدن آن میگردد. و پس از بیان نعمتها به شکر کردن فرمان داده شده است، چون شکر، نعمتهای موجود را حفظ مینماید و نعمتهایی را که در دست نیست نعمتهایی را که در دست نیست دورتر میکند و نعمتهای موجود را از بین میبرد.
بعد از آن که خداوند متعال مباح بودند پاکیها را بیان داشت، حرام بودن چیزهای ناپاک را هم بیان کرد و فرمود: ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةَ﴾و بر شما مردار را حرام کرده است، و آن چیزی است که مرده باشد و به صورت شرعی ذبح نشده باشد، زیرا مرده ناپاک و مضر است، چون ذاتا آلوده است، و چون اغلب مردارها به سبب بیماری میمیرند. پس خوردن آن، بیماری را از افزودن میکند. و شارع از این قاعده کلی، مردارِ ملخ و ماهی را استثنا کرده و آن را حلال و پاک معرفی نموده است. ﴿وَٱلدَّمَ﴾یعنی خون جاری. همانطور که در آیهای دیگر به خون جاری مقید شده است.
﴿وَمَآ أُهِلَّ بِهِۦ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ﴾مانند حیوانی که برای بتها و سنگها و قبور و امثال آن سربریده میشود. آنچه که ذکر شد شامل تمامی انواع محرمات نیست، بلکه بیان چند نوع ناپاکی است که از مفهوم ﴿طَیِّبَٰت﴾مستفاد میگردد. پس عموم چیزهایی حرام از آیه گذشت که ﴿حَلَٰلٗا طَیِّبٗا﴾بود استنباط میشود و علت اینکه خداوند متعال چیزهای ناپاک و امثال آن را بر ما حرام کرده این است که نسبت به ما مهربان است، و تا از هر چیز زیان آوری دور باشیم. با وجود این ﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ﴾اگر کسی به سبب گرسنگی و یا نداشتن خوراک حلال یا به سبب اجبار و اکراه مجبور به خوردن حلال یا به سبب اجبار و اکراه مجبور به خوردن حرام شد، ﴿غَیۡرَ بَاغٖ﴾به آن شرط زمانی که به حلال دسترسی دارد، طالب و جوینده حرام نباشد، و یا اینکه اصلا گرسنه نباشد. ﴿وَلَا عَادٖ﴾و در خوردن آنچه برای او به صورت اضطراری حلال قرار داده شده است، تجاوز نکند. ﴿فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِ﴾هیچ گناهی بر او نیست.
و چون گناه مرتفع شد مسئله به حالت قبلی باز میگردد و انسان در این حالت به خوردن مامور است و نباید خود را به هلاکت بیاندازد و خودکشی کند. پس در این هنگام خوردن به او واجب است، و اگر در اثر نخوردنِ مواردی که به عنوان حرام از آنها یاد شد، بمیرد، گناهکار محسوب میشود، و او در واقع خودکشی کرده است. و این تساهل و تسامح در رابطه با خوردن محرمات مذکور، ناشی از مهربانی و رحمت خداوند نسبت به بندگانش میباشد. سپس خداوند متعال آیه را با دو اسم بزرگواراز اسماء زیبای خود که با این حال و مقام بسیار تناسب دارند، پایان داد و فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ﴾همانا خداوند بخشنده و مهربان است.
و از آنجا که حلال بودن محرمات مشروط به این دو شرط بود، و احتمالا انسان در رابطه با محقق شدن این شرایط دقت عمل به خرج ندهد، به همین جهت خداوند متعال خبر داد که او بخشنده است، و چنانچه در این زمینه اشتباهی از بنده سرزند آن را میآمرزد، به ویژه که ضرورت و نیاز بر بنده غالب آمده و سختی شرایط، حواس او را پرت کرده باشد.
این آیه معرّف آن قاعده معروف است که میفرماید: «ضرورتها، محرمات را مباح میگردانند». و هرکار ممنوعی که انسان مجبور به انجام آن شده باشد، خداوند مهربان آنرا جایز قرار دادهاست. پس خداوند را در هر حال و در همه جا سپاسگزاریم.
آیهی ۱٧۶-۱٧۴:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلًا أُوْلَٰٓئِکَ مَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ١٧٤﴾[البقرة: ۱٧۴].«همانا کسانی که آنچه را خدا از کتاب نازل کرده، پنهان میدارند و آن را به بهای اندکی میفروشند، در شکمهایشان جز آتش چیزی را فرو نمیبرند و خداوند در روز قیامت با آنها سخن نمیگوید و آنها را پاکیزه نمیگرداند و برای آنها عذابی دردناک است».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡعَذَابَ بِٱلۡمَغۡفِرَةِۚ فَمَآ أَصۡبَرَهُمۡ عَلَى ٱلنَّارِ١٧٥﴾[البقرة: ۱٧۵].«ایشان همان کسانی هستند که گمراهی را به هدایت و عذاب را به (ازای) آمرزش خریدند، پس چقدر در برابر آتش بردبارند!».
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ نَزَّلَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّۗ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِی ٱلۡکِتَٰبِ لَفِی شِقَاقِۢ بَعِیدٖ١٧٦﴾[البقرة: ۱٧۶].«این بدان سبب است که خداوند کتاب را به حق نازل کرده است و کسانی که در کتاب اختلاف کردند در ستیزی بسیار دور قرار دارند».
این تهدید سختی است برای کسی که آنچه را خداوند بر پیامبرانش فرو فرستاده است پنهان میکند، از قبیل علمی که خداوند از صاحبان آن پیمان گرفت تا آن را پنهان ندارند، پس کسانی که آن را با بهره و کالایی از دنیا عوض کنند و دستور خداوند را دور اندازند، ﴿مَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ﴾جز آتش در شکم خود فرو نمیبرند، چون قیمتی که آنان به دست آوردهاند با زشتترین معامله و بزرگترین حرام به دست آوردهاند. پس سزای آنها از نوع کردارشان است. ﴿وَلَا یُکَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ﴾و خداوند روز قیامت با آنها سخن نمیگوید، بلکه از آنها خشمناک گشته و از آنان روی بر میگرداند، و این از عذاب جهنم برای آنان سختتر است. ﴿وَلَا یُزَکِّیهِمۡ﴾و آنها را از اخلاق زشت پاکیزه نمیگرداند، و آنها کرداری نخواهند داشت که قابل ستایش و خشنودی خداوند باشد، و بر آن پاداش داده شوند. و خداوند آنها را تزکیه نمیکند، چون آنان اسباب عدم تزکیه را اختیار کردند، وبزرگترین سب تزکیه، عمل به کتاب خدا و پیروی کردن از آن و فرا خواندن مردم بهسوی آن است.
اما آنان کتاب خدا را دور انداختند و از آن روی برتافتند و گمراهی را بر هدایت و عذاب را بر آمرزش برگزیدند. بنابر این چیزی جز آتش آنان را نشاید. پس چگونه بر آن صبر میکنند و چگونه آن را تحمل مینمایند؟
﴿ذَٰلِکَ﴾آنچه که ذکر شد از مجازات عادلانه خدا، و منع کردن اسباب هدایت از کسی که هدایت را انکار کرده و ضلالت را پذیرفته است،﴿بِأَنَّ ٱللَّهَ نَزَّلَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ﴾بیانگر آن است که خداوند کتاب را برای هدایت آفریدگانش و روشن شدن حق از باطل، و هدایت از گمراهی نازل فرموده است. پس هرکس آن را از مقصود و مرام حقیقیاش به سویی دیگر برگرداند سزاوار آن است که به شدیدترین عقوبت و سزا مجازات گردد. ﴿وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِی ٱلۡکِتَٰبِ﴾و همانا کسانی که در کتاب خدا اختلاف کردند و به بخشی از آن ایمان آورده و به بخشی از آن کفر ورزیدند، و یا کسانی که کتاب را تحریف کردند و آن را طبق خواست خویش برگرداندند.﴿لَفِی شِقَاقِۢ بَعِیدٖ﴾اینان در مخالفت و دشمنانگی دور و دراز قرار دارند، چون آنها با کتابی که حق را به همراه آورده بود و اتفاق و اتحاد آنان را در پی داشت، مخالفت کردند. پس دچار دو دستگی شدیدی شدند و اختلاف و تفرق سختی در میان آنان به وجود آمد. اما کسانی از اهل کتاب به آن ایمان آوردند و در هر چیزی به حکم آن عمل کردند و با یکدیگر متحد و متفق شده و با محبت و مهربانی با یکدیگر معاشرت نمودند.
این آیات متضمن تهدید کسانی است که آنچه را خداوند نازل فرموده است پنهان میدارند، و کالای دنیا را بر آن ترجیح میدهند. خداوند آنان را مورد تهدید قرار داده است که نه آنان را پاکیزه میگرداند و نه آنان را میآمرزد. و سبب این امر را بیان کرده و فرموده است: آنها گمراهی را بر هدایت ترجیح دادند، در نتیجه عذاب خدا را به بهای مغفرت او خریدند.
سپس، از شدت بردباری آنها بر شدت جهنم ابراز تعجب نموده و با این کار بیشتر آنان را متالم میگرداند چون آنها کارهایی را انجام میدهند که آنان را به آتش جهنم میرساند. و نیز فرمود: کتاب (ما) مشتمل بر حق است و اتفاق و اتحاد مومنان را در پی دارد، و هرکس با آن مخالفت ورزد از حق دور شده و با آن در ستیز است.
آیهی ۱٧٧:
﴿لَّیۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلۡکِتَٰبِ وَٱلنَّبِیِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِیلِ وَٱلسَّآئِلِینَ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِینَ فِی ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِینَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧﴾[البقرة: ۱٧٧]. «نیکی آن نیست که روی خود را بهسوی مشرق و مغرب بگردانید، بلکه نیکوکار کسی است که به خدا و روز آخرت و ملائکه و کتابها و پیامبران ایمان داشته باشد، و مال (خود را) علی رغم دوست داشتنش به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و ماندگان در راه و نیازمندان و برای آزادی بردگان ببخشد، و نماز را برپا دارد، و زکات را بپردازد، و وفا کنندگان به پیمانشان آنگاه که پیمان بستند، و صبر کنندگان در هنگام فقر و بیماری و هنگام جنگ، ایشان راستگویانند و ایشان پرهیزگاران هستند».
خداوند متعال میفرماید: ﴿لَّیۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ﴾یعنی نیکی آن نیست که روی بهسوی مشرق و مغرب کنید. پس بحث و مجادله زیاد در این مورد جز خستگی و اختلاف و دو دستگی در بر ندارد. این مانند سخن پیامبر صاست که میفرماید: «لَیْسَ الشَّدِیدُ بِالصُّرَعَةِ إِنَّمَا الشَّدِیدُ الَّذِى یَمْلِکُ نَفْسَهُ عِنْدَ الْغَضَبِ». «قوی آن کس نیست که هنگام کشتی گرفتن طرف را خاک کند، بلکه قوی کسی است که هنگام خشم، خود را کنترل نماید».
﴿وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ﴾بلکه نیکوکار کسی است که به خدا ایمان داشته باشد، و اینکه او معبودی به حق و یگانه است، معبود به حقی که به هر صفت کمالی متصف است، و از هر نقص و کمبودی مبرا است. ﴿وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾و به روز آخرت ایمان بیاورد، و پیامبر از آن خبر دادهاند که پس از مرگ اتفاق میافتد. ﴿وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ﴾و به فرشتگان ایمان داشته باشد، موجودات فرمانبری که خداوند در کتابش و پیامبر صدر احادیث خود برای ما توصیف نمودهاند. ﴿وَٱلۡکِتَٰب﴾و کتابهایی که خداوند بر پیامبرانش نازل کرده است، که بزرگترین آن قرآن است. پس به اخبار و احکامی که قرآن در بردارد ایمان داشته باشد. ﴿وَٱلنَّبِیِّۧنَ﴾و به پیامبران به طور عموم، و به ویژه به آخرین و بهترین آنها که محمد صاست ایمان داشته باشد. ﴿وَءَاتَى ٱلۡمَالَ﴾و این شامل هر چیزی است که انسان میاندوزد، کم باشد یا زیاد. یعنی مال را ببخشد، ﴿عَلَىٰ حُبِّهِ﴾با اینکه آن را دوست میدارد. این بیانگر آن است که مردم مال را دوست دارند، و بخشش آن دشوار است. پس هرکس مالش را به منظور نزدیکی جستن به خدا ببخشاید نشانه ایمان است.
یکی از مصادیق ﴿ءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ﴾آن است که صدقه بدهد در حالی که آزمند است، امید ثروتمند شدن را دارد و از فقر و تنگدستی میترسد. و اگر صدقه از مال قلیل باشد بهتر است، چون او در این حالت نگاه داشتن مال را دوست دارد، زیرا همواره فقر و تنگدستی خیال او را آواز میدهد. و همچنین بخشیدن مال گرانبها و ارزشمند و مالی که آن را دوست دارد، بسیار مهم است. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ﴾[آل عمران: ٩۲]. «هرگز به نیکی نخواهید رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید».
پس نیکی حقیقی از آن کسانی است که مال دوست داشتنی را میبخشند. سپس خداوند از کسانی نام برد که باید صدقه را به آنان داد، همانهایی که از همه مردم به نیکوکاری و احسان شایستهترند، از قبیل ﴿ذَوِی ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾خویشاوندان، آنهایی که به خاطر مشکلات و گرفتاریهایشان دردمند و ناراحت میشوی، و به خاطر شادی آنها شادمان میگردی، و به هنگام بروز حوادث به یاری شما میآیند و حتی در این مواقع بخشی از هزینههای مالی شما را تقبل میکنند. پس بهترین نیکی، کمک کردن به خویشاوندان است برحسب نزدیکی و نیازشان.
﴿وَٱلۡیَتَٰمَىٰ﴾و یتیمان، آنهایی که کسی را ندارند برایشان کار کند و پول در بیاورد، و سرمایهای ندارند که به وسیله آن از دیگران بینیاز شوند.
و این بیانگر رحمت خداوند نسبت به بندگانش میباشد، و اینکه او نسبت به آنها از پدر به فرزندش مهربانتر است. خداوند بندگان را توصیه نموده و بر آنها فرض گردانید، به کسانی که پدرانشان را از دست دادهاند نیکی کنند، تا همواره سایه پدران خود را بر سر یتیمی مهربانی کند، یتیم او مورد مهربانی قرار خواهد گرفت.
﴿وَٱلۡمَسَٰکِینَ﴾و بینوایان. آنان کسانی هستند که فقر و نیازمندی آنها را زمین گیر و خانه نشین کرده است. بنابراین، آنها بر ثروتمندان حق دارند به اندازهای که بینوایی آنها را برطرف کند یا آن را تقلیل نماید، به آنها کمک نمایند. ﴿وَٱبۡنَ ٱلسَّبِیلِ﴾و مسافری که دور از شهر و دیار خود در راه مانده است. خداوند بندگانش را تشویق نموده است تا به چنین کسی کمک کنند، به گونهای که بتواند به خانه و کاشانه خود برسد. چون او در این حالت نیازمند است. پس کسی که خداوند به او در وطنش نعمت ارزانی نموده است، بر اوست که با برادر مسافرش مهربانی کند، و به اندازه توانش او را کمک نماید، برای او توشه تهیه کند، یا وسیله سفر به او بدهد، یا ستمهایی که بر او میرود، از وی دور کند.
﴿وَٱلسَّآئِلِینَ﴾و کسانی که نیازی برای آنها پیش آمده و موجب شده است گدائی کنند. مانند کسی که باید دیه بپردازد، یا از طرف حکام جریمه شده است. و یا مانند کسی که به منظور تعمیر و بازسازی اماکن عمومی از قبیل مساجد و مدارس و پل و امثال آن از مردم کمک میطلبد. پس چنین فردی بر ثروتمندان حق دارد گرچه ثروتمند نیز باشد.
﴿وَفِی ٱلرِّقَابِ﴾و در راستای آزاد شدن بردگان. این بخش از آیه شامل آزاد کردن برده، یاری دادن او، و دادن مال به «مُکاتب» و فدیه دادن برای آزادی اسیرانی که در دست کفار هستند. ﴿وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّکَوٰةَ﴾قبل از این نیز چندین بار خداوند متعال نماز و زکات را در کنار یکدیگر ذکر نموده است، چون هر دو از بهترین عبادتها و کاملترین آن هستند. نماز و روزه عبادات قلبی، بدنی و مالی هستند، و ایمان و یقین با این دو وزن میشوند. ﴿وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ﴾عهد یعنی پایبندی به آنچه خداوند، یابنده بر خود لازم گردانده است. پس این تمامی حقوق خداوند را شامل میشود، چون خداوند بندگانش را به اجرای آن ملزم گردانده و بندگان نیز این پیمان را پذیرفتهاند. و ادای حقوق بندگان را نیز شامل میشود، چرا که خداوند آن را بر آنها واجب کرده است، و نیز حقوقی را شامل میشود که بنده به گردن گرفته است، مانند کفاره قسمها، و نذرها و امثال آن. ﴿وَٱلصَّٰبِرِینَ فِی ٱلۡبَأۡسَآءِ﴾و صبر کنندگان در حالت فقر، چون فقیر از چند جهت نیاز به صبر و شکیبایی دارد، زیرا بر اثر فقر همواره دچار دردهای قلبی و جسمی میشود، اما ثروتمند این ناراحتیها را ندارد، زیرا هنگامیکه میبیند ثروتمندان در ناز و تنعم زندگی میکنند، و چنین معیشتی برای او مقدور نیست این موضوع اورا ناراحت میکند. و اگر گرسنه شود یا فرزندانش گرسنه شوند ناراحت و دردمند میگردد. و اگر بر اثر فقر عذابی برخلاف میل و خواستهاش بخورد، ناراحت و دردمند میشود. و اگر پوشاک مناسبی نداشته باشد دردمند میشود، و اگر دچار سرمایی گردد که توان دفع آن را نداشت باشد دردمند میگردد. پس در همه این حالات باید صبر کند و به پاداش و ثواب الهی چشم بدوزد. ﴿وَٱلضَّرَّآءِ﴾و بیماریهای مختلف، از قبیل تب و زخم، نفخ و درد عضو، حتی درد دندان و انگشت و امثال آن. باید بر این بیماریها صبر نمود، چون جسم ضعیف میگردد و متالم میشود. و این بسیار بر انسان دشوار است، به خصوص وقتی که بیماری به درازا بکشد، پس فرد مبتلا شده به صبر توصیه میشود تا از پاداش خداوند بهرهمند گردد. ﴿وَحِینَ ٱلۡبَأۡسِ﴾و هنگام جنگ و کارزار با دشمنانی که به جنگ و مبارزهی با آنان دستور داده شده است، چون جهاد بینهایت بر انسان دشوار است، و آدمی از کشته یا زخمی شدن، یا به اسارت در آمدن متنفر است. پس در این مورد به صبر نیاز دارد تا خداوند به او پاداش دهد، زیرا پیروزی و کمکی که خداوند به صبرکنندگان وعده داده است و از صبر به دست میآید. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ﴾آنهایی که به چنین عقایدی نیکو و کردارهایی که نشانه ایمان هستند، و اخلاقی که مایه زیبایی انسان و بیانگر حقیقت انسانیت است، متصف هستند، ﴿ٱلَّذِینَ صَدَقُواْۖ﴾کسانیاند که در ایمانشان صادق هستند، چون اعمالشان ایمان آنها را تصدیق مینماید. ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ﴾و اینها پرهیزگاران هستند، چون آنها آنچه را از آن منع شده بودند ترک نموده، و آنچه را به انجام آن مامور شده بودند انجام دادند. این اوامر و نواهی مشتمل بر تمام خصلتها و عادات خوب میباشند، زیرا وفای به عهد همه دین را در بر میگیرد، و عباداتی که در این آیه به آنها اشاره شده است بزرگترین عبادت هستند، و هرکس این عبادتها را انجام دهد دیگر عبادتها را بهتر انجام داد. پس اینها نیکان و راستگویان و پرهیزگارانند. و شما میدانید که خداوند چه پاداشهایی را در دنیا و آخرت بر این سه کار مترتب نموده است، در پاداشهایی که اینجا نمیتوان آن را به تفصیل بیان کرد.
آیهی ۱٧٩-۱٧۸:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِی ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِیَ لَهُۥ مِنۡ أَخِیهِ شَیۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَیۡهِ بِإِحۡسَٰنٖۗ ذَٰلِکَ تَخۡفِیفٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَرَحۡمَةٞۗ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٧٨﴾[البقرة: ۱٧۸]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! در مورد کشته شدگان قصاص بر شما مقرر شده است، آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس هر کسی که از جانب برادرش برای او چیزی بخشوده شد، به خوبی پیروی کند و به نیکی دیه را به او بپردازد. این تخفیف و رحمتی از جانب پروردگارتان برای شماست، پس هرکس بعد از این تجاوز کرد برای او عذابی دردناک است».
﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡقِصَاصِ حَیَوٰةٞ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٧٩﴾[البقرة: ۱٧٩].«و برایتان در قصاص زندگانی است ای خردمندان تا پرهیزگار باشید».
خداوند بر بندگان مومن خویش منت مینهد که ﴿ٱلۡقِصَاصُ فِی ٱلۡقَتۡلَى﴾برابری در قصاص را بر آنها فرض گردانیده است و این که قاتل به همان صورتی کشته شود که مقتول کشته شده است. این عمل در واقع اقامه عدل و انصاف بین بندگان است. و مخاطب قرار دادن عموم مومنان دلیل بر این است که بر همه آنها، حتی بر وارثان قاتل و برخود قاتل واجب است تا به ولی مقتول کمک کنند، به نحوی که اگر خواست قصاص نماید باید قاتل واجب است تا به ولی مقتول کمک کنند، به نحوی که اگر خواست قصاص نماید باید قاتل را در دسترس او قرار دهند، و برای آنها جایز نیست که از اجرای این حسد جلوگیری کنند، و ولّی را از قصاص گرفتن باز دارند، آنگونه که رسم جاهلیت و کسانی که مانند آنها بودند، بر آن جاری بود.
سپس خداوند متعال به صورت مفصل به بیان «قصاص» پرداخت و فرمود: ﴿ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ﴾آزاد در برابر آزاد. «منطوق» آیه بیانگر آن است که باید مرد در برابر مرد کشته شود. ﴿وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰ﴾و زن در برابر زن، و نیز قصاص زن در برابر مرد، و مرد در برابر زن از مفهوم آیه برداشت میشود.
پس منطوق آیه مقدم است بر مفهوم آن. و در سنت هم آمده است که مرد به خاطر کشتن زن کشته میشود. اما پدر و مادر هر اندازه مرتبهی آنان بالا رود، (مانند: پدر بزرگ و پدرِ پدر بزرگ، و مادر بزرگ و مادرِ مادر بزرگ و....). از این حکم خارج هستند، پس آنها به سبب کشتن فرزندشان قصاص نمیشوند، چون در حدیث چنین آمده است. و فرموده خداوند ﴿ٱلۡقِصَاصُ﴾بیانگر آن است که عادلانه نیست پدر به سبب کشتن فرزندش کشته شود چون در قلب پدر چنان مهربانی و شفقتی وجود دارد که او را از کشتن فرزندش منع میکند. مگر اینکه در عقلش اختلال به وجود آمده باشد، و یا اینکه فرزندش او را به شدت اذیت کند. همچنین در سنت وارد شده است که مسلمان به خاطر کشتن کافر وارد شده است که مسلمان به خاطر کشتن کافر کشته نمیشود، پس این نیز از عموم آیه خارج میباشد. ضمن اینکه آیه فقط خطاب به مومنان است. ضمن اینکه آیا فقط خطاب به مومنان است. و نیز عادلانه نیست که دوست خدا به سبب کشتن دشمن خدا کشته شود. ﴿وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ﴾و برده در برابر برده کشته میشود چه مرد باشد چه زن، قیمتشان برابر باشد یا متفاوت.
و مفهوم آیه بیانگر آن است که آزاد در برابر برده کشته نمیشود، چون آزاد با برده برابر نیست. برخی از علما با استناد به مفهوم ﴿وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰ﴾گفتهاند: کشتن مرد در برابر زن جایز نیست. و قبلا گفتیم که در سنت وارد شده است که مرد به سبب کشتن زن کشته میشود.
این آیه بیانگر آن است که اصل، واجب بودن قصاص قاتل است، و دیه بدل قتل است. بنابر این فرمود:﴿فَمَنۡ عُفِیَ لَهُۥ مِنۡ أَخِیهِ شَیۡءٞ﴾چنانچه ولی مقتول از کشتن قاتل گذشت نمود وبه دیه روی آورد، یا اینکه بعضی از اولیای مقتول از کشتن قاتل صرف نظر کردند، قصاص ساقط میگردد یا دیه گرفتن اختیار و انتخاب با ولّی مقتول است. پس وقتی ولی مقتول از قاتل گذشت نمود، بر او واجب میگردد که قضیه را ﴿بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾به خوبی دنبال نماید بدون اینکه بر قاتل سخت بگیرد، و نباید او را به چیزی وادار نماید که در توانش نیست، بلکه باید به خوبی از او دیه بگیرد و او را در تنگنا قرار ندهد. و بر قاتل لازم است ﴿وَأَدَآءٌ إِلَیۡهِ بِإِحۡسَٰنٖ﴾که بدون تاخیر، و بدون کم و کاست، و با ادب و متانت کامل دیه را بپردازد.
پس آیا جزای کار نیکی که ولّی مقتول با او کرده و وی را بخشوده است جز پرداخت دیه به نحو احسن چیز دیگری است؟ و در رابطه با ادای همه حقوقی که بر ذمه آدمی تعلق میگیرد، به نیک رفتاری دستور داده شده است، به صاحب حق دستور داده شده است که به خوبی حقش را پیگیری نماید، و به کسی که حق بر گردن اوست دستور داده شده است به نیکی آن را ادا نماید. و خداوند متعال در این بخش از آیه: ﴿فَمَنۡ عُفِیَ لَهُۥ مِنۡ أَخِیهِ﴾مسلمانان را به صرف نظر کردن از کشتن قاتل و گرفتن دیه تشویق کرده است، و بهتر آن است که قاتل را بدون گرفتن دیه آزاد کرد. و سخن خداوند که میفرماید: ﴿أَخِیهِ﴾بیانگر آن است که قاتل، کافر نیست، چون منظور از برادر در اینجا برادر ایمانی است، پس او با ارتکاب قتل از دایره ایمان بیرون نمیرود، و به طریق اولی کسی که مرتکب گناهانی میشود که از کفر پایینترند کافر نمیشود، بلکه به سبب ارتکاب گناه، ایمانش دچار نقص و کمبود میگردد. و هرگاه اولیای مقتول گذشت کردند یا بعضی از آنها گذشت نمودند، خون قاتل مصون خواهد بود. پس ﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ﴾هرکس بعد از گذشت کردن، تجاوز کرد. ﴿فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞ﴾در آخرت برای او عذابی دردناک است. و اما حکم کشته شدن متجاوز از آیههای گذشته فهم میشود، چون او یک نفر همانند خود را کشته است، پس بدین سبب کشتن او واجب میشود. و عدهای «عذاب دردناک» را به «قتل» تفسیر نموده و گفتنهاند: آیه بیانگر آن است که کشتن او تعیین میگردد و جایز نیست او را عفو نمود. و بعضی از علما نیز چنین گفتهاند. صحیح قول اول است، چون جنایت او از جنایت دیگران بزرگتر و فراتر نیست.
سپس خداوند حکمت والای خویش را در مشروعیت قصاص بیان کرده و میفرماید: ﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡقِصَاصِ حَیَوٰةٞ﴾و خون شما با قصاص مصون میماند و جنایتکاران از ارتکاب قتل باز میآیند، چون وقتی کسی بداند اگر کسی را بکشد کشته میشود، به ندرت مبادرت به قتل میکند. و هرگاه یقین حاصل شود که قاتل کشته میشود، دیگران میترسند و از قتل دوری میگزینند.
پس اگر عقوبت و سزای قاتل غیر از کشته شدن باشد، مردم آنگونه که به سبب قصاص قاتل از شرارت باز میآیند، به سبب دیگر مجازاتها از شرارت باز نمیآیند. نیز سایر مجازاتهای شرعی باعث عبرت آمیزی و بازآمدن از جنایت است، و این بیانگر حکمت خداوند حکیم و بخشنده است. و ﴿حَیَوٰةٞ﴾را به صورت «نکره» ذکر کرد، تا مفید تعظیم و تکثیر باشد.
و از آنجا که حقیقت این حکم را جز کسانی که دارای عقل کامل و درک عمیق هستند، نمیدانند، فقط آنها را مورد خطاب قرار دادهاست. و این دلالت مینماید که خداوند دوست دارد بندگانش از افکار و عقلهایشان بهره بگیرند و در حکمتهای احکام الهی و مصالحی که بر کمال خداوند و کمال حکمت و عدل و رحمت گستردهاش دلالت مینمایند، بیندیشند. و از این آیه استنباط میشود که هرکس در راستای فهم حکمت و تدبیر خدا در جهان هستی از عقل و خرد خویش بهره بگیرد سزاوار ستایش است و از خردمندانی است که خطاب الهی متوجه فضیلت و شرافت برای قومی که میاندیشند کافی است. ﴿لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ﴾باشد که تقوی پیشه کنید. چون هرکس که پروردگارش را بشناسد، اسرار بزرگ و حکمتهای شگفتانگیز و نشانههای والایی را که در دین و شریعت الهی است میشناسد، و این باعث میشود تا تسلیم فرمان خدا شود و گناهانش را بزرگ بپندارد و آنها را ترک نماید. پس با داشتن چنین اوصافی سزاوار است که از پرهیزگاران باشد.
آیهی ۱۸۲-۱۸۰:
﴿کُتِبَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَکَ خَیۡرًا ٱلۡوَصِیَّةُ لِلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ١٨٠﴾[البقرة: ۱۸۰]. «بر شما فرض شده است که هرگاه مرگِ یکی از شما فرا رسید اگر مالی باقی گذارد، برای پدر و مادر و خویشاوندان به نیکی وصیت کند، و این حقی بر پرهیزگاران است».
﴿فَمَنۢ بَدَّلَهُۥ بَعۡدَ مَا سَمِعَهُۥ فَإِنَّمَآ إِثۡمُهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ١٨١﴾[البقرة: ۱۸۱].«و هر کس آن را پس از اینکه شنید تغییر داد، پس همانا گناهش بر کسانی است که آن را دگرگون میکنند. بیگمان خداوند شنوا و داناست».
﴿فَمَنۡ خَافَ مِن مُّوصٖ جَنَفًا أَوۡ إِثۡمٗا فَأَصۡلَحَ بَیۡنَهُمۡ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٨٢﴾[البقرة: ۱۸۲].«پس هر کس بیم داشته باشد که وصیتکنندهای (نسبت به ورثهاش) مرتکب انحراف یا گناهی شود، پس میان آنها اصلاح نمود، بر او گناهی نیست، بیگمان خداوند آمرزگارِ مهربان است».
خداوند بر شما گروه مومنان فرض گردانیده است که ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ﴾هرگاه اسباب مرگ یکی از شما فرا رسید، مانند بیماری و مرضی که انسان را در آستانه مرگ قرار میدهد، و یا دیگر اسباب از بین رفتن. ﴿إِن تَرَکَ خَیۡرًا﴾اگر مالی را که از نظر عرف زیاد شمرده میشود از خود برجای گذاشت، بر اوست که برای پدر و مادر و نزدیکترین مردم به او، به اندازه توانش وصیت کند، بدون اینکه زیاده روی نماید، و بدون اینکه به خویشاوندان دور بسنده نماید و خویشاوندان نزدیک را ترک گوید، بلکه به ترتیب خویشاوندی و نزدیکی و نیازمندی، برای آنها وصیت نماید. و علت اینکه اسم تفضیل «أقربین» را بکار برده است، اشاره به همین مطلب است. و ﴿حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ﴾دلالت بر واجب بودن «وصّیت» مینماید، و خداوند آن را از علایم پرهیزگاری قرار دادهاست.
بدان که جمهور مفسرین بر این باورند که این آیه بوسیله آن «مواریث» منسوخ شده است. و بعضی از مفسران گفتهاند که در حق پدر و مادر، و خویشاوندانی است که ارث نمیبرند. با اینکه دلیلی بر این تخصیص وجود ندارد و بهتر است که در این مورد گفته شود: وصیتی که در این آیه در رابطه با پدر و مادر و خویشاوندان مطرح شده است مجمل بوده و خداوند آنرا به عرف موجود در میان جوامع ارجاع شده است. سپس خداوند اندازه و مقدار این «وصیت پسندیده» را برای پدر و مادر و دیگر خویشاوندانی که ارث میبرند در آیه مواریث بیان کرد، چرا که این حکم در اینجا بطور مختصر بیان شده است. و اما حکم این آیه منحصرا مربوط به پدر و مادری است که از ارث محروماند، و نیز دیگر کسانی که به خاطر وجود فردی دیگر یا داشتن حالتی خاص، از ارث محروم میمانند. پس آدمی مامور است تا برای اینها وصیت نماید و آنان از همه مردم به احسان او سزاوارترند. و تمام امت بر این رای اتفاق نظر دارد، چرا که هر دو قولی را که به آنها اشاره شده در خود جمع مینماید، چون گویندگان هریک از دو قول بخشی از موضوع را ملاحظه نموده است. پس بدین ترتیب اتفاق به دست میآید و جمع بین آیات حاصل میشود. بنابر این جمع بهتر است از اینکه ادعای نسخ شود، در حالی که دلیلی هم برای توجیه آن وجود نداشته باشد.
گاهی وصیتکننده از وصیتکننده امتناع میورزد، چون گمان میبرد کسانی که پس از او هستند چه بسا وصیت او را دگرگون کنند.
به همین جهت خداوند متعال فرمود: ﴿فَمَنۢ بَدَّلَهُ﴾هرکس وصیتی را که برای افراد مذکور یا دیگران صورت گرفته است دگرگون کند، ﴿بَعۡدَ مَا سَمِعَهُ﴾پس از اینکه آن را فهمید و راههای اجرای آن را دانست، ﴿فَإِنَّمَآ إِثۡمُهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ﴾گناهش به گردن کسانی است که آن را دگرگون میکنند، و وصیتکننده از جانب خدا مستحق پاداش میباشد، و گناه بر عهده تبدیلکننده و تغییر دهنده است. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ﴾همانا خداوند شنواست و تمام صداها، و گفتار وصیتکننده، و وصیت او را میشنود. پس شایسته است خدایی را مراقب بداند که سخن او را میشنود و او را میبیند، و در وصیت خود ستم نکند. ﴿عَلِیمٞ﴾و خداوند به نیت و قصد او داناست، و کار و عمل کسی را که برای او وصیت شده است، میداند. پس وقتی وصیتکننده تلاش خود را کرد و خداوند از نیت او مطلّع شد، به او پاداش میدهد، گرچه اشتباه کرده باشد. در این آیه فردی که برای او وصیت صورت گرفته است از تغییر دادن وصیت برحذر داشته شده است، زیرا خداوند بر او و کارش مطلع است، پس باید از خدا بترسد. این است وصیت منصفانه.
کسی که هنگام وصیت در کنار وصیتکننده حضور دارد و میتواند که در وصیت وی اجحاف، انحراف و گناهی رفته است، باید او را به آنچه که بهتر و منصفانهتر است سفارش نماید، و از ستم باز دارد. و «جنف» یعنی انحراف از روی خطا و بدون قصد. «اثم» یعنی انحراف از روی قصد. اگر چنین نکرد باید میان کسانی که برایشان وصیت شده است به اصلاح بپردازد و آنها را به توافق و خشنودی برساند، و آنها را سفارش کند که ذمه مژده خود را آزار کنند. او با این عمل کار بسیار خوب و بزرگی را انجام دادهاست، و دیگر گناهی بر او نیست، بلکه گناه متوجه کسانی است که وصیت را تغییر میدهند. بنابر این فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ﴾همانا خداوند همه لغزشها را میآموزد و از اشتباهات کسی که توبه کند، میگذرد. و خداوند کسی را که از حق خود به نفع برادرش صرف نظر کند، میآمرزد، و خداوند مرده آنها را که در وصیت کردنش ستم نموده است، میبخشد، به شرطی که آنها خاطر آزاد کردن ذمه مرده خود از یکدیگر چشمپوشی کنند. و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است، و راههای مهربان بودن و مهر ورزیدن را به آنان یاد دادهاست. پس این آیات، مسلمانان را بر «وصیت نمودن» تحریک و تشویق مینمایند و نیز بر ذکر کسانی میپردازد که وصیت برای آنهاست. و همچنین کسانی را مورد تهدید قرار میدهد که وصیت را تغییر میدهند و در آخر مسلمانان را به اصلاحِ وصتیی که انحراف و ستم در آن راه یافته است، تشویق مینمایند.
آیهی ۱۸۵-۱۸۳:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٨٣﴾[البقرة: ۱۸۳].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! روزه بر شما فرض شده است همانگونه که بر کسانی که پیش از شما بودند فرض شده بود، تا پرهیزگار شوید».
﴿أَیَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖۚ فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَۚ وَعَلَى ٱلَّذِینَ یُطِیقُونَهُۥ فِدۡیَةٞ طَعَامُ مِسۡکِینٖۖ فَمَن تَطَوَّعَ خَیۡرٗا فَهُوَ خَیۡرٞ لَّهُۥۚ وَأَن تَصُومُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١٨٤﴾[البقرة: ۱۸۴].«(روزه در) روزهای معدودی (بر شما فرض شده است) پس هر کس از شما بیمار یا در سفر باشد، تعدادی از روزهای دیگر را روزه بگیرد، و بر کسانی که توانایی روزه گرفتن را ندارند، فدیه است که غذا دادن به مستمندی است، و هرکس به دلخواه خودش فدیه را بیشتر کند برای او بهتر است، و روزه گرفتن برایتان بهتر است اگر بدانید».
﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَانِۚ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡیَصُمۡهُۖ وَمَن کَانَ مَرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَۗ یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ وَلِتُکۡمِلُواْ ٱلۡعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰکُمۡ وَلَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ١٨٥﴾[البقرة: ۱۸۵].«ماه رمضان ماهی است که در آن قرآن نازل شده است، کتابی که هدایتگر مردم است و متضمن نشانههای آشکار هدایت و فرقان است. پس هر کس از شما در ماه رمضان حاضر و مقیم باشد، آن را روزه بگیرد، و هرکس که بیمار یا مسافر باشد، پس تعدادی از روزهای دیگر را روزه بگیرد، خداوند برای شما آسانی میخواهد، و نمیخواهد به شما سختی روا بدارد، تا شمار روزها را کامل کنید و خدا را به پاس آنکه شما را هدایت کرده است به بزرگی یاد کنید، و باشد که سپاسگزار باشید».
خداوند متعال از احسانی که بر بندگانش روا داشته است خبر داده و میگوید: روزه را بر آنها فرض گرداندهام همانطور که آنرا بر امتهای گذشته فرض گردانیده بودم، چون روزه از شرایع و دستوراتی است که همیشه و هر زمان به مصلحت مردم است. نیز در این آیه خداوند امت اسلامی را تشویق نموده که در انجام اعمال صالح از دیگران گوی سبقت ببرند، و به انجام کارهای خوب بشتابند. نیز بیان داشته است که روزه جزو آن دسته از اعمال و عبادتهای سنگینی نیست که فقط به شما اختصاص داده شده باشد.
سپس خداوند حکمت خویش را در مشروع نمودن روزه بیان کرده و میفرماید: ﴿لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ﴾تا پرهیزگار شوید، زیرا روزه از بزرگترین اسباب پرهیزگاری است، چون روزه مصداق فرمان بردن از دستور خدا و پرهیز از منهیات او میباشد.
از جمله درسهای پرهیزگاری که انسان مسلمان از دانشگاه روزه و رمضان میآموزد این است که روزه دار آنچه را که خداوند بر او حرام نموده از قبیل خوردن و آشامیدن و آمیزش جنسی و سایر مواردی که دلش میخواهد انجام دهد، ترک میکندو با این کار به خداوند نزدیکی میجوید، و پاداش وی را میطلبد. پس این پرهیزگاری است. و از جمله درسهای پرهیزگاری که روزه به ما یاد میدهد این است که روزه دار در طول ماه رمضان تمرین میکند که خداوند مراقب اوست، پس آنچه را که نفسش میطلبد، هر چند که بر انجام دادن آن قادر است، ترک میکند، چون میداند خداوند از او اطلاع دارد. همچنین روزه راههای ورود شیطان به نفس آدمی را تنگ کرده و میبندد، زیرا شیطان در وجود انسان مانند خون جریان مییابد. پس با روزه گرفتن نفوذ شیطان ضعیف میشود و گناهان کاهش مییابند. و یکی از برکات روزه این است که روزه دار غالبا عبادت زیاد انجام میدهد و انجام عبادت از علایم پرهیزگاری است. نیز از برکات روزه این است که ثروتمند، درد گرسنگی را میچشد و این کار باعث میشود تا با فقرا و مستمندان ابراز همدردی کرده وبه آنان کمک کند. و این از خصلتهای پرهیزگاری است.
پس از آنکه بیان داشت که روزه را بر اهل ایمان فرض گردانیده است، خبر داد که ایام روزه معدود و محدود است، یعنی روزگار روزه کم، و انجام این فریضه بسیار آسان است. سپس آن را بیشتر آسان نمود و فرمود : ﴿فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾از آنجا که غالبا بیماری و سفر موجبات مشقت و دشواری را فراهم میکنند، به بیمار و مسافر اجازه داده است که روزه نگیرند. و از آنجا که به دست آوردن منفعت روزه بر هر مومنی لازم است، خداوند به مسافر و مریض دستور داد تا در روزهای دیگر، آنگاه که بیماری از بین رفت و سفر تمام شد روزه بگیرند.
و ﴿فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾بیانگر آن است که مریض یا مسافر باید به تعداد روزهای ماه رمضان روزه بگیرد، و اینکه میتواند روزه روزهای گرم و طولانی را در روزهای سرد و کوتاه قضا کند. ﴿وَعَلَى ٱلَّذِینَ یُطِیقُونَهُ﴾و برکسانی که میتوانند روزه بگیرند، ﴿فِدۡیَة﴾کفاّرهای است، و به عوض هر روزی که روزه نمیگیرند باید فدیه بدهند، ﴿طَعَامُ مِسۡکِینٖ﴾خوراک یا فقیر.
و این در آغاز فرض شدن روزه بود، آنگاه که هنوز بر روزه گرفتن عادت نکرده بودند، و فرض شدن روزه بر آنها سخت بود، به همین جهت خداوند آسانترین راه را پیش روی آنها قرار داد، به گونهای که هر کس میتوانست روزه بگیرد، مختار بود روزه بگیرد و آن بهتر است و یا اینکه به جای ان به مستمندان خوراک بدهد. به همین جهت فرمود: ﴿وَأَن تَصُومُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ﴾و روزه گرفتن برایتان بهتر است. سپس روزه را بر کسی که توانایی روزه گرفتن را دارد به طور وجوب و قطعی فرض گردانید. اما کسی که در ماه رمضان نمیتواند روزه بگیرد، قضای آن را در روزهای دیگر به جای میآورد. و گفته شده: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِینَ یُطِیقُونَهُ﴾یعنی کسانی که روزه گرفتن برای آنها دشوار و سخت است و نمیتوانند روزه بگیرند، مانند پیره مرد و پیره زن که بر آنها لازم است در مقابل هر روز به یک فقیر خوراک بدهند، و این رای صحیح است.
﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾روزهای که بر شما فرض شده است روزه ماه رمضان است، ماه بزرگی که در آن از جانب خدا فضل فراوانی به شما رسیده است، و آن قرآن کریم است که مشتمل بر هدایت و منافع دینی و دنیوی شما است، و حق را به روشنترین صورت بیان میدارد، و جداکننده حق از باطل و هدایت از گمراهی و اهل سعادت از اهل شقاوت است.
پس ماهی که چنین فضیلتی دارد، واحسان خدا در آن بر شما نازل میشود، شایسته است موسم عبادت باشد و روزه در آن فرض شود. پس از آنکه خداوند متعال فضیلت این ماه مبارک، و حکمت وجوب روزه این ماه را بیان کرد، فرمود: ﴿فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡیَصُمۡهُ﴾در این بخش از آیه مقرر شده است فردی که توانایی دارد و تندرست و مقیم است باید روزه بگیرد. و از آنجه که مختار بودن بین روزه گرفتن و فدیه دادن منسوخ شد، رخصت مریض و مسافر در امر روزه نگرفتن را دوباره تکرار کرد، تا این توهم حاصل نشود که رخصت آنان نیز منسوخ شده است. به همین جهت فرمود: ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ وَلِتُکۡمِلُواْ﴾خداوند میخواهد راههایی را که به خشنودی او منتهی میشوند برایتان بسیار هموار و میسر بگرداند. بنابر این آنچه که خداوند بندگانش را به انجام آن فرمان داده است بسیار ساده و آسان است. و چنانچه وجود شرایط و مسایل خاصی موجب دشواری آن گردد، خداوند آن را به صورتی دیگر آسان مینماید، به گونهای که یا آن را ساقط میگرداند و یا آن را با روشهای مختلف تخفیف میدهد. این ویژگی به صورت مجمل بیان شده و امکان باز کردن آن وجود ندارد، چرا که تفاصیل آن شامل تمامی احکام شرع میگردد و همهی انواع رخصتها و تخفیفاتی که در شرع به آنها پرداخته شده است در این مجمل داخل است. ﴿وَلِتُکۡمِلُواْ ٱلۡعِدَّةَ﴾و این خداوند بهتر میداند بدان سبب است که کسی گمان نبرد با روزه گرفتن قسمتی از ماه رمضان، روزه آن از ذمه او ساقط گشته و مقصود حاصل شده است. خداوند این گمان را با امر به کامل کردن روزههای ماه رمضان رد نموده و گفته است: ماه رمضان را باید بطور کامل روزه گرفت، و هنگام اتمام ماه مبارک رمضان باید به خاطر توفیق گرفتن روزه و تسهیل آن بر بندگانش از خدا سپاسگزار بود، و او را به بزرگی یاد نمود. و هنگام رویت هلال ماه شوال تا پایان یافتن خطبه نماز عید «تکبیر» گفت.
آیهی ۱۸۶:
﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لِی وَلۡیُؤۡمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمۡ یَرۡشُدُونَ١٨٦﴾[البقرة: ۱۸۶].«و هرگاه بندگانم از تو دربارۀ من سؤال کنند، (بگو) من نزدیک هستم، و دعای دعاکننده را هرگاه مرا بخواند اجابت میکنم، پس باید فرمان مرا اجابت کنند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند».
این پاسخ پرسشی است که بعضی از اصحاب پیامبر صاز او پرسیدند وگفتند: ای پیامبر خدا! آیا پروردگار ما نزدیک است تا با او مناجات کرده و با او در گوشی صحبت کنیم، یا دور است و باید او را صدا بزنیم؟ پس این آیه نازل شد: ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ﴾چون خداوند متعال مراقب و حاضر است، و بر امور پنهان و پوشیده اطلاع دارد، و خیانت چشمها و آنچه سینهها در خود پنهان میدارند، را میداند. پس او به کسی که وی را میخواند نزدیک است، و او را اجابت مینماید. به همین جهت فرمود: ﴿أُجِیبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾دعای دعاکننده را هرگاه که مرا بخواند اجابت میکنم.
دعا و فراخوان دو نوع است، دعای عبادت و دعای درخواست کردن. و نزدیکی خداوند دو نوع است: یکی نزدیکی به وسیله علم و شناختی که نسبت به همه مخلوقات دارد، ودیگری نزدیکی خداوند از پرستندگان و خوانندگانش با اجابت و یاری کردن و توفیق دادن آن. پس هر کس که پروردگارش را با قلبی آگاه و حاضر و دعایی مشروع بخواند و مانعی برای پذیرفته شدن دعایش وجود نداشته باشد، مانند خوردن روزی حرام و امثال آن، خداوند وعده داده است که دعایش را اجابت کند، به ویژه وقتی که اسباب اجابت دعا را فراهم نماید، از قبیل استجابت خدا و اطاعت از دستورهای او، و باز آمدن از آنچه که ما را از گفتن آن وانجام دادن آن نهی کرده است. و ایمان به خداوند نیز یکی از اسباب استجابت دعا میباشد. به همین جهت فرمود: ﴿فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لِی وَلۡیُؤۡمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمۡ یَرۡشُدُونَ﴾پس فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند و رشد را به دست آورند. رشد یعنی راه یافتن به ایمان و اعمال صالح و دور شدن از فساد و اعمالی که منافعی ایمان و عمل صالح است. ایمان به خدا و پذیرفتن واستجابت فرمان او سبب حصول علم است، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا﴾[الأنفال: ۲٩]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا بترسید و پرهیزگار باشید برای شما نیروی تشخیص حق از باطل قرار میدهد».
آیهی ۱۸٧:
﴿أُحِلَّ لَکُمۡ لَیۡلَةَ ٱلصِّیَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِکُمۡۚ هُنَّ لِبَاسٞ لَّکُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّۗ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّکُمۡ کُنتُمۡ تَخۡتَانُونَ أَنفُسَکُمۡ فَتَابَ عَلَیۡکُمۡ وَعَفَا عَنکُمۡۖ فَٱلۡـَٰٔنَ بَٰشِرُوهُنَّ وَٱبۡتَغُواْ مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ ثُمَّ أَتِمُّواْ ٱلصِّیَامَ إِلَى ٱلَّیۡلِۚ وَلَا تُبَٰشِرُوهُنَّ وَأَنتُمۡ عَٰکِفُونَ فِی ٱلۡمَسَٰجِدِۗ تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَاۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ١٨٧﴾[البقرة: ۱۸٧].«آمیزش با زنانتان در شب روزه برای شما حلال شد، شما لباس آنها هستید و آنها لباس شما هستند، خداوند میدانست که شما به خود خیانت میکردید، پس آنگاه توبۀ شما را پذیرفت و از شما درگذشت. پس اکنون با آنها آمیزش کنید و آنچه را که خداوند برایتان مقرر نموده طلب نمایید، و بخورید و بیاشامید تا رشتۀ سفید از رشتۀ سیاه برایتان روشن شود، سپس روزه را تا شب کامل کنید، و زمانی که در مساجد به اعتکاف نشستهاید با زنان آمیزش نکنید. این حدود خداست، پس به آن نزدیک نشوید. این چنین خداوند آیات خود را برای مردم بیان میدارد تا پرهیزگار شوند».
در آغازِ فرض شدن روزه بر مسلمانان، خوردن و نوشیدن و آمیزش جنسی در شب حرام بود، بنابر این بعضی دچار مشقت گردیند، آنگاه خداوند این سختی را برای آنها آسان نمود و در تمام شبهای رمضان خوردن و نوشیدن و آمیزش را جایز قرار داد، خواه خوابیده باشند یا نخوابیده باشند، چون آنها با ترک کردن بعضی از آنچه بدان دستور داده شده بودند، به خود خیانت میکردند. ﴿فَتَابَ عَلَیۡکُمۡ﴾خداوند توبه شما را پذیرفت. به گونهای که در این امر برایتان وسعت و فراخی قرار داد، که اگر در این امر در تنگنا قرار داده میشدید، مرتکب گناه میشدید. ﴿وَعَفَا عَنکُمۡ﴾و خیانتهای گذشته شما را بخشید. ﴿فَٱلۡـَٰٔنَ﴾بعد از این رخصت و گشایش از جانب خداوند، اکنون ﴿بَٰشِرُوهُنَّ﴾با زنانتان آمیزش کنید، آنها را ببوسید، و هرطور که خواستید با آنان معاشرت کنید، که برایتان جایز است. ﴿وَٱبۡتَغُواْ مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡ﴾و قصد و نیت شما از مباشرت با همسرانتان نزدیکی جستن به خدا باشد و بزرگترین هدف از آمیزش به وجود آمدن ذریه و نسل، و پاکدامنی شوهر و همسر و حاصل شدن مقاصد نکاح است.
و خداوند شب قدر را در ماه رمضان قرار داده و شایسته نیست با مشغول شدن به لذت محسوس، آن را فراموش کرده و از دست بدهید، زیرا لذت را میتوان به دست آورد، اما شب قدر چنانچه از دست برود به آسانی نمیتوان آن را به دست آورد. ﴿وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِ﴾این، پایان زمان خوردن و نوشیدن و آمیزش است. و بیانگر آن است که اگر کسی چیزی را خورد مستحب است، چون به آن امر شده است، ونیز به تاخیر انداختن آن مستحب است، زیرا خداوند دراین زمینه رخصت داده و امور را برای بندگانش آسان کرده است.
و همچنین از این آیه استنباط میشود اگر چنانچه کسی پس از طلوع فجر غسل جنابت انجام دهد اشکالی ندارد و روزه او صحیح است، چون اگر آمیزش تا طلوع فجر جایز باشد لازمهاش آن است که جنابت تا بعد از طلوع فجر باقی میماند، و معلوم است که لازمهی حق نیز حق است.
﴿ثُمَّ﴾سپس، وقتی که فجر طلوع کرد ﴿أَتِمُّواْ ٱلصِّیَامَ﴾روزه، یعنی اجتناب از چیزهایی که روزه را باطل میکند ﴿إِلَى ٱلَّیۡلِ﴾تا شب که خورشید غروب میکند، کامل کنید. و از آنجا که جایز بودن آمیزش با همسر در شبهای رمضان برای همه جایز نیست، چون برای معتکف این کار جایز نمیباشد، معتکف را استثنا کرد و فرمود: ﴿وَلَا تُبَٰشِرُوهُنَّ وَأَنتُمۡ عَٰکِفُونَ فِی ٱلۡمَسَٰجِدِ﴾و در حالی که در مساجد معتکف هستید با زنانتان آمیزش نکنید. این آیه بر مشروعیت اعتکاف دلالت میکند. اعتکاف یعنی ماندن در مسجد به قصد عبادت خداوند متعال و گوشهگیری و بریدن از هر چیز،و روی آوردن به پروردگار. اعتکاف جز در مسجد درست نیست.
و از معرفه آوردن ﴿ٱلۡمَسَٰجِدِ﴾چنین بر میآید که آن مساجد عبارت از مساجد معروفی است که در آن نمازهای پنجگانه اقامه میشود. و این بیانگر آن است که آمیزش، اعتکاف را فاسد میکند. ﴿تِلۡکَ﴾چیزهایی که ذکر شد، اعم از حرام بودن خوردن و نوشیدن و آمیزش و دیگر چیزهایی که روزه را باطل میکند، و حرام بودن روزه نگرفتن برای کسی که معذور نیست، و حرام بودن آمیزش جنسی برای فردی که به اعتکاف نشسته است، و دیگر چیزهای حرام، ﴿حُدُودُ ٱللَّهِ﴾مرزها و حدود خداوند و خطوط قرمزی است که برای بندگانش قرار دادهاست، و آنها را از نزدیک شدن به آن نهی کرده و فرموده است: ﴿فَلَا تَقۡرَبُوهَا﴾به آن نزدیک نشوید. این کلمه بلیغتر از فلا تفعلوها میباشد، زیرا نهی از نزدیک شدن، هم شامل نهی از ذات فعل حرام و هم شامل نهی از اتخاذ اسباب و وسائلی است که انسان را به آن کار میرساند. و انسان مسلمان امر شده است که از ارتکاب امور حرام، و اتخاذ هر وسیله و سببی که وی را بهسوی حرام بکشاند، به شدت بپرهیزد. اما خداوند در مورد دستورات و اوامر فرموده است: ﴿تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَا﴾[البقرة: ۲۲٩]. «پس، از گذشتن از آن مرزها نهی کرده است». ﴿کَذَٰلِکَ﴾خداوند این چنین برای بندگانش احکام را به صورت کامل بیان میدارد و آن را به روشنترین صورت، تبیین مینماید. ﴿یُبَیِّنُ ٱللَّهُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ﴾پس، چون حق برایشان روشن گردد، از آن پیروی میکنند، و چون باطل برایشان روشن شود از آن پرهیز مینمایند. زیر انسان گاهی بر اثر نادانی کار حرامی را انجام میدهد، و چنانچه حرام بودن آنرا بداند آن را انجام نمیدهد، پس خداوند آیاتش را برای مردم بیان کرد و عذر و دلیلی برای آنها باقی نگذاشت، و این به تقوی و پرهیزگاری میانجامد.
آیهی ۱۸۸:
﴿وَلَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ وَتُدۡلُواْ بِهَآ إِلَى ٱلۡحُکَّامِ لِتَأۡکُلُواْ فَرِیقٗا مِّنۡ أَمۡوَٰلِ ٱلنَّاسِ بِٱلۡإِثۡمِ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١٨٨﴾[البقرة: ۱۸۸].«و اموال خود را در میانتان به ناحق نخورید و آن را به حکام تقدیم نکنید تا پارهای از اموال مردم را از روی گناه بخورید، در حالیکه شما (هم خوب) میدانید».
اموال دیگران را نگیرید. اموال دیگران را به آنها نسبت داد و فرمود: مالهایتان را، چون مسلمان باید آنچه را برای خود دوست دارد برای برادرش نیز دوست بدارد، و همچنان که مال خود را پاس میدارد باید مال برادرش را نیز پاس بدارد، زیرا اگر او مال کسی را بخورد دیگران نیز جرات خوردن مال او را پیدا میکنند، و هرگاه قدرت داشته باشند آن را میخورند. و از آنجا که خوردن مال به دو صورت است، یک صورت خوردن ِ به حق و دیگری خوردنِ به ناحق، و خوردن آن به ناحق و باطل حرام است، خداوند خوردن مال را به ناحق مقید نمود.
و این آیه شامل خوردن مال به صورت غصب، دزدی، خیانتِ در امانت و امثال آن و معاوضه حرام از قبیل معامله ربا و قمار میباشد، و خوردن اموال و بدست آوردن آن از این طرق باطل و ناحق میباشد، چون از راه مباحی بدست نیامده است. و گرفتن مال با فریب دادن طرف در خرید و فروش و اجاره و امثال آن، نیز شامل خوردن مال به ناحق است. نیز به کار گرفتن کارگران و خوردن مزدشان، و گرفتن مزد کارگرانی که به کاری گماشته شدهاند اما آن را به نحو احسان انجام ندادهاند، از زمره خوردن مال به ناحق است. و گرفتن مُزد و اجرت بر انجام دادن مزد و اجرتی دریافت نمود نیز شامل خوردن مال به باطل است، و چنین عباداتی صحیح و مقبول واقع نخواهند شد مگر اینکه هدف از انجام آن کسب رضای خدا باشد. و گرفتن زکات و صدقات و اوقاف و وصیت از سوی کسی که مستحق نیست، یا مستحق است ولی بیش از حق خود بر میدارد، در خوردن مال به ناحق داخل است.
پس همۀ این موارد در دایره خوردن مال به ناحق جای میگیرند. بنابراین، خوردن آن به هیچ صورتی حلال نیست، حتی اگر در آن اختلاف شود، و مسئله به حاکم شرع ارجاع داده شده و حاکم شرع به نفع کسی که در صدد خوردن چنین مالی است، حکم صادر کند، زیرا حکم حاکم حرامی را حلال نمیکند، چون حاکم طبق آنچه میشنود حکم مینماید، و حق به قوت خود باقی است. پس کسی که میخواهد مال مردم را به ناحق بخورد، نباید با آن اطمینان حاصل کند. پس هرکسی که دلیل باطلی به نفع او حکم نمود، خوردن آن مال برای او حلال نیست، و اگر آن مال را بخورد مال کسی دیگر را به ناحق و گناه خورده است، در حالی که میداند و این کار عقوبت او را بیشتر و سزای او را سختتر مینماید. بنابر این وکیل اگر بداند که موکّل او در ادعای خود بر باطل است، برای او جایز نیست که از خائن دفاع کند، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا﴾[النساء: ۱۰۵]. «و دفاعکننده از خیانت کنندگان مباش».
آیهی ۱۸٩:
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِیَ مَوَٰقِیتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّۗ وَلَیۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٨٩﴾[البقرة: ۱۸٩].«دربارۀ هلالهای ماه از تو میپرسند، بگو: آنها وقت نما و «تقویم طبیعی» مردم و حج میباشند. و نیکی آن نیست که از پشت به خانهها در آیید بلکه نیکوکار کسی است که تقوا پیشه کند، و از درهای خانهها وارد شوید، و از خدا بترسید تا رستگار شوید».
خداوند متعال میفرماید: ﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِ﴾در رابطه با هلالها از تو میپرسند که فایده و حکمت آنها چیست؟ یا اینکه در رابطه با خود هلالها از تو میپرسند. ﴿قُلۡ هِیَ مَوَٰقِیتُ لِلنَّاسِ﴾خداوند به لطف و رحمت خویش هلال را در اول ماه باریک گردانده، سپس تا به نیمه ماه میرسد به تدریج اندازه آن بزرگ میشود، تا فرض آن کامل گردد سپس به تدریج باریک میشود تا مردم بدین طریق اوقات عبادتهایشان، از قبیل روزه، زکات، کفارهها، و اوقات حج را بدانند. و از آنجا که فریضه حج در ماههای معلوی صورت میپذیرد و وقت زیادی را میبرد، فرمود: ﴿وَٱلۡحَجِّ﴾.
همچنین از طریق هلال ماهها زمان پرداخت وامها و اجارهها، و مدت عده طلاق و حمل، و دیگر چیزهایی که مردم به آنها نیاز دارند، دانسته میشود. پس خداوند هلالها را وسیله محاسبات قرار داده، و هرکس اعم از کوچک و بزرگف و عالم و جاهل آن را میداند. و اگر محاسبات از طریق سال خورشیدی صورت گیرد جز تعداد کمی از مردم آنرا نمیدانند.
﴿وَلَیۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِن ظُهُورِهَا﴾انصار و دیگر عربها وقتی که احرام میبستند، از دروازه خانهها وارد نمیشدند، و این را یک امر عبادی دانسته و گمان میبردند که کاری نیک است، بنابراین، خداوند خبر داد که این، نیکوکای نیست، چون خداوند این کار را مشروع نکرده است، و هرکس عبادتی را انجام دهد که خدا و پیامبرش آن را مشروع نکرده باشد، بدعت و نوآوری در دین است. و خداوند آنها را دستور داد تا از درها وارد خانهها شوند، که برای آنها آسانتر است و قاعدهای از قواعد شریعت است.
و از این آیه فهمیده میشود که مناسب است انسان هر کاری را از راهی که آسان و نزدیک است انجام دهد، راهی که برای آن مقرر شده است. پس امر به معروف و ناهی از منکر باید به وضعیت فردی که به او امر میکند، بنگرد و با نرمی و سیاست با او رفتار نماید، که با نرمی و سیاست کل هدف یا قسمتی از آن به دست میآید. و آموزگار و دانش آموز باید نزدیکترین و آسانترین راه را انخاب نمایند تا به هدفشان برسند. و همچنین هرکس که برای انجام کاری تلاش نماید و از راه طبیعی آن وارد شود و بر آن استقامت ورزد حتما به یاری خداوند به هدفش میرسد. ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾این همان نیکوکاری است که خداوند به آن دستور دادهاست. «تقوی» یعنی داشتن ترس همیشگی از خداوند همراه با اطاعت از دستورات او و پرهیز از آنچه از آن نهی کرده است، زیرا «تقوی» سبب رستگاری است. رستگاری و سعادت از اهداف عالیهای است که همگی در پی آنند، و آن عبارت از رسیدن به «مطلوب» و نجات از ترس و اضطراب است، پس هرکس از خداوند نترسد و پرهیزگار نباشد راهی بهسوی رستگاری ندارد، و هرکس از خداوند بترسد و پرهیزگار باشد به رستگاری و موفقیت دست مییابد.
آیهی ۱٩۳-۱٩۰:
﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ١٩٠﴾[البقرة: ۱٩۰].«و در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند، بجنگید و تجاوز مکنید، همانا خداوند تجاوز کنندگان را دوست ندارد».
﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَأَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَیۡثُ أَخۡرَجُوکُمۡۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ وَلَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِیهِۖ فَإِن قَٰتَلُوکُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡۗ کَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٩١﴾[البقرة: ۱٩۱].«و هرجا آنان را یافتید آنها را بکشید، و بیرون کنید آنان را از همانجا که شما را بیرون کردند و فتنه (شرک) از کشتن بدتر است، و با آنها در کنار مسجدالحرام پیکار نکنید، مگر اینکه با شما در کنار مسجدالحرام پیکار کنند، پس اگر با شما جنگیدند آنها را بکشید. این چنین است سزای کافران».
﴿فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٩٢﴾[البقرة: ۱٩۲].«پس اگر باز آمدند، بیگمان خداوند آمرزگار و مهربان است».
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ وَیَکُونَ ٱلدِّینُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ١٩٣﴾[البقرة: ۱٩۳].«و با آنها بجنگید تا فتنهای باقی نماند و دین همه برای خدا باشد، پس اگر باز آمدند تجاوزی نیست مگر بر ستمکاران».
این آیات متضمن دستور به کار زار در راه خدا هستند، و این بعد از هجرت به مدینه بود، آنگاه که مسلمانان قدرت جنگیدن یافتند، پس خداوند به آنها دستور داد که با دشمن بجنگند، در حالیکه پیشتر به آنان دستور داده بود که از جنگیدن پرهیز نموده و خود را کنترل کنند. و جنگیدن را به راه خدا اختصاص داد و فرمود: ﴿فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾که با این عمل میخواهد مسلمانان را برداشتن اخلاص تشویق، و آنها را از جنگیدن با یکدیگر برحذر دارد. ﴿ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ﴾(بجنگد با) کسانی که با شما میجنگند. و آنها مردان مکلف هستند، نه پیره مردانی که نه رای و نظری دارند، و نه با شما میجنگند. و نهی از تجاوز شامل انواع تجاوزات است از قبیل کشتن کسی که با مسلمانان نمیجنگد، مانند زنان و دیوانگان و کودکان و راهبان، و مُثله کردن کشته شدگان و کشتن حیوانات، و قطع کردن درختان بدون اینکه اینکار مصلحتی برای مسلمانان در برداشته باشد، ونیز جنگیدن با کسانی که حاضرند جزیه بپردازند.
﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ﴾این دستورِ پیکار با محاربان مسلمانان است، هرجا و هر زمان یافت شوند. به جنگ تهاجمی و تدافعی دستور داده شده است. سپس خداوند پیکار با آنها در مسجدالحرام را از این امر کلّی مستثنی کرد و فرمود: ﴿عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾جنگیدن با آنها در کنار مسجدالحرام جایز نیست، مگر اینکه خودشان جنگ را آغاز کنند، پس اگر خود جنگ را آغاز کنند، با آنها بجنگید، و این سزای تجاوزشان است. و این یک حکم فراگیر است و همیشه ادامه دارد، مگر اینکه آنها از کفر خود دست بردارند و مسلمان شوند، آنگاه خداوند توبه آنها را میپذیرد هرچند که از آنها در مسجدالحرام کفر و شرکی سر زده باشد. و پیامبر و مومنان را از مسجدالحرام منع کرده باشند، و این رحمت و احسان خداوند نسبت به بندگانش میباشد.
و از آنجا که گمان میرود جنگ در مسجدالحرام فسادانگیزی در این سرزمین است، خداوند خبر داد که فتنهی شرک ورزیدن و بازداشتن مردم از دین خدا، از قتل بزرگتر و سختتر است. پس ای مسلمانها! اشکالی نیست که شما با آنان پیکار کنید. و از این آیه قاعده مشهوری بدست آمده است، و آن اینکه هنگام وجود دو فسا د، آنکه سبکتر است انجام شود تا فساد بزرگتر دفع گردد.
سپس خداوند هدف از جنگ در راه خدا را بیان کرد و فرمود: منظور از آن ریختن خون کافران و گرفتن مالهایشان نیست، بلکه منظور از آن این است که ﴿وَیَکُونَ ٱلدِّینُ لِلَّهِ﴾دین خالصانه از آن خداوند گردد، و دین خداوند متعال بر همه ادیان چیره و غالب شود، و هر آنچه از قبیل شرک و غیره که با دین الهی در تضاد است، از میان برداشته شود. منظور از «فتنه»، شرک است، پس چنانچه این منظور حاصل شد، نه کشتنی هست ونه پیکاری. ﴿فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ﴾پس اگر آنها از جنگیدن با شما در مسجدالحرام باز آمدند، ﴿فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ﴾شما به آنها تجاوز نکنید، به جز کسانی از آنها که ستم کردهاند، و هرکس که ستم کرده باشد به اندازه ستمی که روا داشته است مجازات میشود.
آیهی ۱٩۴:
﴿ٱلشَّهۡرُ ٱلۡحَرَامُ بِٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَیۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِینَ١٩٤﴾[البقرة: ۱٩۴].«ماه حرام در مقابل ماه حرام است، و (شکستن) حرمت (مقدسات) دارای قصاص است، پس هرکس به شما تجاوز کرد به مانند آنچه به شما تجاوز کرده است، به او تجاوز کنید، و از خدا بترسید و بدانید که خداند با پرهیزگاران است».
احتمال دارد منظور از این آیه بیان جلوگیری مشرکین از ورود پیامبر صو اصحابش به مکه در سال «حدیبیه» باشد. مشرکین در این سال از ورود پیامبر و اصحابش به این شهر جلوگیری کردند، و با آنها قرار داد بستند که در سال آینده وارد مکه شوند. این موضوع در ماه ذی القعده که یکی از ماههای حرام است، اتفاق افتاد.
پس این عمل در مقابل عمل آنان است، و با این مقابله به مثل دلهای اصحاب خرسند گردید. و احتمال دارد معنی آن چنین باشد: اگر شما با آنها در ماه حرام بجنگد، اشکالی ندارد، زیار آنها هم با شما در ماه حرام جنگیدهاند، و آنها تجاوزگراناند، و در این مورد گناهی بر شما نیست.
بنابراین، فرموده خداوند: ﴿وَٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞ﴾از باب عطف عام بر خاص است، یعنی هر چیزی که مورد احترام قرار گیرد از قبیل ماه حرام، شهر حرام، بستن احرام، و تمام چیزهایی که شریعت به تکریم آن امر کرده است. پس هرکس به این مقدسات و محرمات اهانت کند، از او قصاص گرفته میشود. بنابر این هر کس در ماه حرام بجنگد با او جنگ خواهد شد، و هرکس حرمت شهر حرام را بشکند، مجازات میشود و حرمتی نخواهد داشت، و هرکس هم نوع خود را بکشد در عوض کشته میشود، واگر آن را زخمی کند یا عضوی از اعضایش را قطع نماید قصاص میشود و هرکس مال کسی را بستاند معادل آن از او گرفته میشود. اما کسی که حقی از او ضایع شده است، آیا میتواند به اندازه حقی که از وی ضایع کردهاند، بگیرد؟
علما در این مورد اختلاف دارند، قول راجح این است که اگر سبب حق ظاهر باشد مانند میهمانی که از او پذیرایی نکنند، و همسر و خویشاوندی که نفقهاش بر دیگری واجب است اما بر آنها انفاق نمیکنند، اینان میتوانند از مال او بگیرند. ما اگر سبب پوشیده باشد، مانند کسی که وام کسی دیگری را انکار کند، یا در امانتش خیانت نماید، یا مال دیگری را بدزدد، وی نمیتواند از مال او به اندازه مال خود بردارد. آنچه که ذکر شد به خاطر ایجاد توفیق میان ادله است، که در دلیل او گفته شد جایز است و در دومی گفته شد جایز نیست. بنابر این خداوند متعال به منظور تاکید بر آنچه گذشت، میفرماید: ﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَیۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ﴾این بیان صفت قصاص گرفتن است، و اینکه باید با تجاوزگر مقابله به مثل نمود.
و از آنجا که اغلب مردم چنانچه به آنها حق مجازات کردن داده شود، از حد میگذرند تا به آرامش برسند، خداوند دستور داد که از او بترسند. ترس از خدا یعنی زیر پا گذاشتن مرزهای الهی. و خداوند خبر داد که او ﴿مَعَ ٱلۡمُتَّقِینَ﴾است. یعنی یاری و کمک و تایید و توفیق خداوند با پرهیزگاران است، و هرکس که خداوند با او باشد، به سعادت جاودانگی دست مییابد، و هرکس که پرهیزگار نباشد مولایش او را رها میکند، و او را به خودش میسپارد، در نتیجه در معرض هلاکت قرار میگیرد.
آیهی ۱٩۵:
﴿وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٩٥﴾[البقرة: ۱٩۵].«و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دستهایتان به هلاکت نیاندازید، و نیکی کنید همانا خداوند نیکوکاران را دوست دارد».
در این آیه خداوند به بندگانش دستور میدهد تا در راه او انفاق کنند. انفاق یعنی صرف کردن مال در راههایی که انسان را به خدا میرساند، این شامل تمام راههای خیر میشود از قبیل صدقه دادن به بینوا یا خویشاوند، یا انفاق کردن بر کسی که مخارج او به گردن شماست. و بزرگترین انفاق، تامین هزینه جهاد در راه خداست، زیرا انفاق در این مورد، جهاد با مال است، و جهاد با مال مانند جهاد با بدن فرض است و مصالح و منافع بسیار بزرگی از قبیل تقویت مسلمانان، و تضعیف شرک و مشرکین، و فراهم کردن زمینه برای اقامه دین خدا، در بردارد، و جهاد در راه خدا جز با انفاق مال استوار نمیگردد. پس خرج کردن مال برای تامین هزینههای جهاد، روح جهاد محسوب میشود وجهاد بدون آن ممکن نیست. و چنانچه اتفاقی در راه خدا صورت نگیرد جهاد تعطیل میگردد و دشمنان مسلط میشوند و ما را مورد تهاجم خویش قرار میدهند. پس خداوند که میفرماید: ﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ﴾علت آن را بیان کرده است. و انسان با دو چیز خودش را به هلاکت میاندازد: یکی با ترک کردن انچه که به انجام آن مامور شده است و ترکش باعث هلاکت جسم یا روح میگردد، و دیگری با انجام دادن چیزی که سبب تلف شدن روح یا جسم میگردد. و کارهای زیادی در این دایره جای میگیرند، از جمله ترک جهاد در راه خدا، یا تامین نکردند هزینههای جهاد که باعث مسلّط شدن دشمنان میشوند. و از جمله مواردی که سبب میشود آدمی با دست خود خویشتن را به مهلکه اندازد این است که به جنگ یا سفری خطرناک مبادرت ورزد، یا به محلی که پر از درندگان یا مارهای سمی است پای نهد، یا از درخت و ساختمان خطرناکی بالا رود. این کارها انسان را به هلاکت میاندازند.
و از جمله چیزهایی که انسان را به هلاکت میاندازد این است که همچنان به گناه ادامه دهد و از توبه ناامید شود. و از جمله مهلکات ترک کردن اموری است که خداوند به آن فرمان داده است و ترک آن باعث هلاکت روح و دین میگردد.
و از آنجا که انفاق در راه خدا نوعی احسان و نیکوکاری است، خداوند به طور کلی به احسان فرمان داد و فرمود: ﴿وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾و این، هر نوع نیکوکاری را شامل میشود، زیرا آن را به هیچ مقید نکرده است. و همانطور که قبلا گذشت، نیکوکاری با استفاده از جاه و مقام و امر به معروف و نهی از منکر، و آموختن علم مفید، برآورده ساختن نیازهای مردم، حل مشکلات آنان، دور کردن سختیهایشان، عیادت از بیمارهایشان، شرکت در تشییع جنازههایشان، راهنمایی گمراهان آنها، کمک کردن به کسی که کاری را انجام میدهد، و کار کردن برای کسی که کاری را بلد نیست، در دایره این امر کلی قرار میگیرند و خداوند به همه این موارد فرمان دادهاست. و همچنین احسان در عبادت را نیز دربر میگیرد. احسان در عبادت آنگونه که پیامبر صبیان کرده، چنین است: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ ، فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ». «خداوند را طوری عبادت کن که گویا او را میبینی، و اگر او را نبینی وی ترا میبیند».
پس هر کس دارای این صفات باشد، از کسانی است که خداوند در مورد آنها فرموده است: ﴿لِّلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾[یونس: ۲۶]. «برای کسانی که نیکوکاری کردهاند، پاداش نیک بهشت و افزون بر آن هست». و خداوند با اوست، او را ثابت و استوار نگه میدارد، رهنمونش میگرداند وی را اصلاح نموده، و در همه کارها به یاریاش میشتابد.
آیهی ۱٩۶:
﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِۚ فَإِنۡ أُحۡصِرۡتُمۡ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۖ وَلَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَکُمۡ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡیُ مَحِلَّهُۥۚ فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِۦ فَفِدۡیَةٞ مِّن صِیَامٍ أَوۡ صَدَقَةٍ أَوۡ نُسُکٖۚ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۚ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖ فِی ٱلۡحَجِّ وَسَبۡعَةٍ إِذَا رَجَعۡتُمۡۗ تِلۡکَ عَشَرَةٞ کَامِلَةٞۗ ذَٰلِکَ لِمَن لَّمۡ یَکُنۡ أَهۡلُهُۥ حَاضِرِی ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ١٩٦﴾[البقرة: ۱٩۶]. «و حج و عمره را برای خدا به پایان برسانید، و اگر بازداشته شدید، هر آنچه از قربانی میسر است، ذبح کنید و سرهایتان را نتراشید تا وقتی که قربانی به جایگاه خود برسد، و هرکس از شما بیمار باشد یا آزاری در سر داشته باشد، و سر خود را بتراشد بر اوست که فدیهای بدهد، از قبیل روزه یا صدقه یا قربانی، و چون امنیت و آسایش یافتید، پس هرکس پس از عمره قصد حج کند بر اوست که هر آنچه میسّر است قربانی کند و کسی که قربانی نیافت سه روز در حج روزه بگیرد، و هفت روز وقتی که برگشتید روزه بگیرید، این ده روز کاملی است. این (حج تمتع) برای کسی است که خانوادۀ او اهل مسجدالحرام نباشد. (یعنی ساکن مکه باشد). و از خدا بترسید و بدانید که خداوند دارای کیفر سختی است».
وقتی که خداوند از بیان احکام روزه و جهاد فارغ شد، به بیان احکام حج پرداخت و فرمود: ﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِ﴾که چندین موضوع به قرار زیر از آن استنباط میشود:
اول: واجب و فرض بودن حج و عمره.
دوم: وجوب به پایان رساندن ارکان و واجبات حج و عمره. که عمل و فرمایش پیامبر صبر آن دلالت مینماید، آنجا که فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِککُمْ». «مناسک و اعمال حجَتان را از من فرار بگیرید».
سوم: آنهایی که به واجب بودن «عمره» اعتقاد دارند، به این آیه استدلال میکنند.
چهارم: با آغاز حج و عمره، به پایان رساندن آن دو نیز واجب میشود، گرچه حج یا عمرهای که آغاز شده است، حج یا عمره غیرواجب باشد.
پنجم: علاوه بر انجام دادن واجبات و ارکان حج وعمره باید آنها را به نحو احسن انجام داد.
ششم: باید حج و عمره خالصانه برای خدا انجام شود.
هفتم: کسی که احرام حج یا عمره بسته است. تا وقتی که حج یا عمره را کامل نکرده است از آن خارج نمیشود. به جز موردی که خداوند استثناء نموده است. بنابر این فرمود: ﴿فَإِنۡ أُحۡصِرۡتُمۡ﴾یعنی: اگر به سبب بیماری یا گم کردن راه یا به علت وجود دشمن و دیگر موانع برای تکمیل حج یا عمره از رسیدن به کعبه باز داشته شدید، ﴿فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِ﴾آنچه از قربانی که برایتان میسر است، ذبح کنید. و آن یک هفتم شتر، یا یک هفتم گاو، و یا گوسفندی است که آن را ذبح میکند، و سر خود را میتراشد و از احرام بیرون میآید. همانطور که پیامبر صو اصحابش در سال حدیبیه که مشرکین آنها را از انجام عمره بازداشتند چنین کردند. و اگر قربانی نیافت، به جای آن ده روز روزه بگیرد، همانطور که حاجی متمتع چنین میکند، سپس از احرام بیرون بیاید.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَلَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَکُمۡ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡیُ مَحِلَّهُ﴾و تا قربانی به قربانگاه نرسیده است سر خود را متراشید، چرا که این عمل در حال احرام از امور ممنوع است، ومنظور کوتاه کردن یا تراشیدن موی سر یا بدن است، و هدف از این کار ژولیده شدن مو و جلوگیری از آرایش و زیبایی از طریق تراشیدن آن است، و این حکم شامل موی دیگر اعضای بدن نیز میباشد.
بسیاری از علما کوتاه کردن ناخن را بر کوتاه کردن و تراشین مو قیاس کردهاند، چون هر دو عمل به منظور آسایش و راحتی انجام میشود و نباید این کارها را بکند تا وقتی که قربانی در روز قربانی به جایگاهش برسد. و بهتر آن است که تراشیدن سر بعد از ذبح قربانی انجام شود، همانطور که آیه بر این نکت دلالت مینماید. و از این آیه استنباط میشود که حاجی متمتع وقتی قربانی را همراه خود برد، نمیتواند پیش از روز قربانی از احرام عمره خارج شود، س وقتی به منظور حج عمره، طواف و سعی نمود، به حج احرام میبندد، و او به سبب بردن قربانی نمیتواند خود را حلال کند، و خداوند آدمی را از این عمل (خروج از احرام) منع کرده است.
علت چنین منعی این ا ست که این امر ابراز فروتنی و تواضع در برابر خداست، و تواضع عین مصلحتِ بنده است. ضمن اینکه باقی ماندن مُحرِم در حال احرام، ضرری را متوجه او نمیکند و چنانچه متضرر شود، به این صورت که وی از یک بیماری پوستی رنج ببرد با تراشیدن سر از آن نارحتی رهایی مییابد. یا اگر سرش زخم یا شپش داشته باشد، پس برای او جایز است که سر خود را بتراشد، اما بر او لازم است که فدیه بدهد، و فدیهاش سه روز روزه گرفتن یا غذا دادن به شش مسکین، و یا کشتن حیوانی است که برای قربانی جایز است، و او از میان این چیزها یکی را انتخاب مینماید. اما قربانی کردن بهتر است، و پس از آن صدقه دادن و پس از آن روزه گرفتن.
و همه آنچه که مشابه مورد فوق باشد از قبیل کوتاه کردن ناخنها، پوشاندن سر، پوشیدن لباس دوخته شده یا استفاده از مواد خوشبوکننده، در صورت نیاز و ضرورت جایز است، و فدیه مذکور را به همراه دارد، چون با همه این چیزها راحتی و آسایش و رفاه بدست میآید.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿فَإِذَآ أَمِنتُمۡ﴾وقتی که توانستید به خانه کعبه برسید، بدون اینکه مانعی از قبیل دشمن یا چیزی دیگر بر سر راه شما وجود داشته باشد. ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ﴾پس هرکس پس از اعمال عمره به حج پرداخت، ﴿فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِ﴾باید آنچه از قربانی (برایش) میسر است، ذبح کند، و آن چیزی است که برای قربانی جایز است، و این قربانی کردن، عبادت است و به پاس اینکه توانسته است در یک سفر دو عبادت را ادا کند، انجام میشود، و اینکه خداوند این نعمت را به او ارزانی داشته است که بعد از انجام عمره و قبل از شروع حج، تمتع یابد. و «حج قرآن» هم مانند «حج تمتع» است، زیرا هر دو نوع از عبادت برای وی قابل حصول و دسترسی خواهد بود.
مفهوم این آیه دلالت مینماید بر کسی که تنها احرام حج را بسته باشد قربانی لازم نیست، و آیه بر جایز بودن، بلکه رجحان حج تمتع دلالت مینماید و اینکه انجام آن در ماههای حج جایز است. ﴿فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ﴾پس اگر کسی قربانی را نیافته یا قیمت آن را نداشت، ﴿فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖ فِی ٱلۡحَجِّ﴾(باید) در هنگام حج سه روز روزه (بگیرد). ابتدای آن زمانی است که برای عمره احرام میبندد و آخر آن سه روز بعد از قربانی است، یعنی روزهایی که رمی جمرات انجام میشود و شبهایی که در منا سپری میکند، اما بهتر آن است که روز هفتم و هشتم و نهم را روزه بگیرد. ﴿وَسَبۡعَةٍ إِذَا رَجَعۡتُمۡ﴾و هفت روز پس از آنکه برگشتید. یعنی وقتی که از اعمال حج فارغ شدید. پس انجام آن در مکه و در راه و هنگام رسیدن به خانه جایز است. ﴿ذَٰلِکَ﴾واجب بودن قربانی بر حاجی متمتع، ﴿لِمَن لَّمۡ یَکُنۡ أَهۡلُهُۥ حَاضِرِی ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾برای کسی است که ساکن مکه نباشد. یعنی از مسافتی بیاید که در آن نماز قصر خوانده میشود، یا بیشتر از آن، و یا عرفا دور باشد. پس قربانی کردن بر چنین کسی واجب است، چون او در یک سفر موفق به انجام دو عبادت شده است. و اما کسی که خانوادهاش ساکن مکّه باشد، بر او قربانی واجب نیست چون سبب آن وجود ندارد.
﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾و در همه کارهایتان با اطاعت از دستورات خدا و پرهیز از منهیاتش، از خدا بترسید. و اطاعت از دستوراتی که خداوند در این آیه بیان کرده، و پرهیز از آنچه وی در این آیه از آن نهی کرده است، یکی از مصادیق«تقوی» میباشد. ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ﴾و بدانید که کیفر خداوند سخت است. یعنی کیفر خداوند برای کسی که از فرمان او سرپیچی کند بسیار سخت است. و این امر آدمی را به رعایت پرهیزگاری وا میدارد، زیرا هرکس که از سزا و کیفر خداوند بترسد، از آنچه که باعث کیفرش شود دست بر میدارد. نیز کسی که امید به پاداش خداوند داشته باشد کارهایی را انجام میدهد که او را به پاداش الهی برساند. و هرکس از کیفر خداوند نترسد، و به پاداش وی امید نداشته باشد، مرتکب کارهای حرامی میشود که از خداوند از آنها نهی نموده است. و امور واجبی را که خداوند همه را به انجام آن دستور دادهاست، ترک میکند.
آیهی ۱٩٧:
﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞۚ فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی ٱلۡحَجِّۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ یَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُونِ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٧﴾[البقرة: ۱٩٧].«حج در ماههای معینی انجام میشود، پس هر کس در این ماهها (با احرام بستن یا تلبیه) حج را (برخورد) فرض گردانید، (بدانید که) آمیزش جنسی و گناه و نافرمانی و جدال در (اثنای) حج روا نیست، و هرآنچه از خیر انجام دهید خداوند آن را میداند. و توشه برگیرید، و بهترین توشه پرهیزگاری است. و ای خردمندان! از من بترسید».
خداوند متعال خبر میدهد که حج در ماههای معینی صورت میگیرد، ﴿أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞ﴾که برای مخاطبان مشخص و معروف هستند، طوری که به تخصیص احتیاج ندارند، آنگونه که روزه به تعیین ماه آن نیاز داریم، و آن طور که خداوند اوقات نمازهای پنجگانه را بیان کرده است. اما حج (یادگار) آیین ابراهیم است و همواره در میان فرزندان ابراهیم ادامه داشت و برای آنان معروف است. و جمهور علما معتقدند که منظور از ماههای معلوم، شوال، ذوالقعده و ده روز از ماه ذی الحجه است که غالبا احرام حج در آنها بسته میشود. ﴿فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلۡحَجَّ﴾پس هرکس در این ماههای معلوم برای حج احرام بست. چون شروع احرام به حج، آن را فرض میگرداند، گر چه نَفَل هم باشد. و شافعی پیروان ا و از این آیه استنباط کرده ا ند که احرام بستن برای حج قبل از ماههای حج جایز نیست. من میگویم این آیه بر قول جمهور که میگویند احرام بستن برای حج قبل از ماههای حج جایز است دلالت مینماید، و این به حق نزدیکتر است. و ﴿فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلۡحَجَّ﴾بیانگر آن است که فرض گرداندن حج گاهی اوقات در ماههای مذکور انجام میپذیرد، و گاهی در این ماهها انجام نمیپذیرد، وگرنه آن را به این ماهها مقید نمیکرد. ﴿فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی ٱلۡحَجِّ﴾یعنی واجب است که احرام به حج را ارج نهید، به خصوص احرامی که در ماههای حج بسته میشود، و شما باید آن را از هر آنچه که فاسد یا ناقصش مینماید، از قبیل آمیزش جنسی و مقدمات عملی و زبانی آن، دور نگه دارید. و «فسوق» یعنی همه گناهان، و از جمله آن اموری است که در حالت احرام انجام دادنش ممنوع است. و «جدال» یعنی جر و بحث و بگو مگو، چون جر و بحث و جدال باعث کینه و دشمنی میشود.
و مقصود از «حج» اظهار فروتنی و عجز در برابر خدا و نزدیکی جستن به او با انجام عبادات، و دوری جستن از ارتکاب گناهان و بدیها میباشد. حجی که با این نیت صورت پذیرد، حج مبارک و مبرور است، و حج مبرور پاداشی جز بهشت ندارد. این چیزها گرچه در هرجا و در هر وقت ممنوع هستند اما ممنوعیت آن در حج شدیدتر است. و بدان که نزدیکی جستن به خدا فقط با ترک گناهان به دست نمیآید بلکه باید اوامر خداوند هم انجام شود.
بنابراین پروردگار متعال فرمود: ﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ یَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُ﴾واژه ﴿مِنۡ﴾بر عموم دلالت مینماید، پس هر کار خوب و هر عبادتی را شامل میشود. یعنی خداوند آن را میداند و این در واقع ایجاد انگیزه برای انجام دادن کار خیر است، به ویژه در آن سرزمین محترم و اماکن مقدس. پس شایسته است هر کار خیری از قبیل نماز، روزه، صدقه، طواف و نیکوکاری با زبان و عمل، در ان سرزمین انجام شود.
سپس خداوند دستور داد که بندگان برای این سفر مبارک توشه برگیرند، زیرا توشه برداشتن به معنی بینیازی از مردم و دست دراز نکردن بهسوی آنان و چشم ندوختن به اموالشان است. و برداشتن توشه بیشتر سبب میشود که آدمی به همسفرانش کمک کند و بیشتر به پروردگار که وسیله سواری برای رسیدن به آنجا آماده کند و کالای مورد نیاز را همراه خود ببرد. و اما توشه حقیقی که همواره در دنیا و آخرت به آدمی فایده میرساند، توشه تقوا و پرهیزگاری است. این توشه انسان را به کاملترین لذت و بزرگترین نعمت و سعادت همیشگی میرساند، و هرکس این توشه را نداشته باشد از این نعمت محروم میماند، و در معرض هر شری قرار میگیرد، و از رسیدن به سرای پرهیزگاران باز میماند. پس این بیانگر مکانت و جایگاه رفیع پرهیزگاری است.
سپس خداوند سبحان خردمندان را به آن فرمان داد و فرمود: ﴿وَٱتَّقُونِ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾و ای دارندگان عقلهای متین! از پروردگارتان بترسید، پروردگاری که عقلها به پرهیزگاری او فرمان میدهند. و ترک پرهیزگاری دلیلی بر جهل و نادانی و فساد فکر است.
آیهها ۲۰۲-۱٩۸:
﴿لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّکُمۡۚ فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِۖ وَٱذۡکُرُوهُ کَمَا هَدَىٰکُمۡ وَإِن کُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّینَ١٩٨﴾[البقرة: ۱٩۸].«بر شما گناهی نیست که (در سفر حج) فضل پروردگارتان را بجویید، پس چون از عرفات برگشتید خداوند را در مشعرالحرام یاد کنید، و او را یاد کنید آنگونه که شما را راهنمایی کرده است، گرچه قبل از آن از گمراهان بودید».
﴿ثُمَّ أَفِیضُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٩٩﴾[البقرة: ۱٩٩].«سپس بازگردید از آنجا که مردم باز میگردند، و از خداوند طلب آمرزش کنید، بیگمان خداوند آمرزگار و مهربان است».
﴿فَإِذَا قَضَیۡتُم مَّنَٰسِکَکُمۡ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَذِکۡرِکُمۡ ءَابَآءَکُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِکۡرٗاۗ فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا وَمَا لَهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ٢٠٠﴾[البقرة: ۲۰۰].«و چون اعمال حجتان را به جا آوردید پس یاد کنید خدا را، همانگونه که پدرانتان را یاد میکنید بیشتر (خدا را به یاد آورید)، و دستهای از مردم میگویند: پروردگارا! به ما در همین دنیا عطا کن و در آخرت هیچ بهرهای ندارند».
﴿وَمِنۡهُم مَّن یَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَةٗ وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ٢٠١﴾[البقرة: ۲۰۱].«و دستهای هستندکه میگویند: پروردگارا! در دنیا به ما نیکی عطا کن، و در آخرت (نیز) به ما نیکی بده، و از عذاب آتش ما را (دور) نگه دار».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ نَصِیبٞ مِّمَّا کَسَبُواْۚ وَٱللَّهُ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٢٠٢﴾[البقرة: ۲۰۲].«ایشان از آنچه فراچنگ آوردهاند بهرهای دارند و خداوند سریع الحساب است».
پس از آنکه خداوند متعال به پرهیزگاری دستور داد، بیان کرد که طلب فضل خداوند از طریق تجارت و معامله در موسم حج و دیگر وقتها گناهی ندارد، به شرطی که واجبات حج را به خوبی انجام دهد و آنها را اهمال ننماید و حج را مقصود اصلی به حساب آورد. و کسب حلال به فضل خدا نسبت داده شده است، نه به مهارت بنده. زیرا توجه به سبب و فراموش کردن مسبّب عین گناه است. و ﴿فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِ﴾بیانگر نکاتی چند است:
اول: وقوف در عرفه، که یکی از ارکان حج است. پس، (افاضه) سرازیر شدن از عرفات باید پس از وقوف در عرفه صورت گیرد.
دوم: دستور به یاد کردن خداوند در مشعرالحرام، و آن مزدلفه است. این نیز یکی از ارکان معروف حج است و حاجی باید شبی را که فردای آن قربانی است در آنجا بگذارند، و بعد از نماز صبح در مزدلفه بایستد، و تا وقتی که هوا روشن میشود دعا کند. انجام نمازهای فرض و نفل در مزدلفه، ذکر خدا محسوب میشود.
سوم: وقوف در مزدلفه پس از وقوف در عرفه است، زیرا حرف فاء ترتیب بر آن دلالت مینماید.
چهارم و پنجم: عرفات و مزدلفه هر دو از مشاعر حج هستند و باید واجبات آنان را انجام داد.
ششم: مزدلفه در محدوده حرم قرار دارد، به همین جهت آن را مقید به «حرام» نموده است.
هفتم: عرفه در محدوده حرم قرار ندارد، و این مطلب از مقید شدن مزدلفه به «حرام» فهمیده میشود.
﴿وَٱذۡکُرُوهُ کَمَا هَدَىٰکُمۡ وَإِن کُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّینَ﴾و خداوند را یاد کنید، زیرا بر شما منت گذاشت و با وجود اینکه قبلا گمراه بودید، شما را هدایت نمود و به شما چیزهایی آموخت که نمیدانستید. این بزرگترین نعمتی است که به جا آوردن شکرش واجب است و باید در مقابل آن خدا را با قلب و زبان یاد کرد. ﴿ثُمَّ أَفِیضُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ﴾سپس از مزدلفه، همانجا که مردم از زمان ابراهیم تاکنون از آن باز میگرداند، باز گردید. منظور از این (افاضه) برگشتن نزد آنان معروف و شناخت شده بود، و آن عبارت است از رمی جمرات و ذبح قربانی و طواف و سعی و گذراندن شبهای تشریق در «منی» و کامل کردن دیگر اعمال حج است. و از آنجا که منظور از این «افاضه» بازگشت، این امور مذکور است که آخرین اعمال حج میباشد، خداوند متعال دستور داد بعد از انجام دادن این اعمال، مغفرت و آمرزش خداوند را بطلبند و او را بسیار یاد کنند. پس، طلب آمرزش از انجام عبادتش دچار کوتاهی شده باشد. و ذکر خداوند برای این است که نعمت ِ توفیقِ انجام این عبادت بزرگ را به وی ارزانی داشته است و باید شکر او به جا آورده شود.
شایسته است بنده هرگاه از انجام عباداتی فارغ شد، از خداوند آمرزش بطلبد، چرا که احتمال دارد در انجام آن از او کوتاهی سرزده باشد، و باید شکر خدا را به جا آورد زیرا به او توفیق انجام عبادات را دادهاست.
و نباید گمان کند عبادت را به صورت کامل انجام دادهاست، و بر خداوند منت نهد، و تصور کند که عبادتش او را به مقام و جایگاه والایی میرساند. چنین فردی سزاوار است که مورد نفرت قرار گیرد، و کارش مردود شود. همانطور که اولی سزاوار آن است خداوند عملش را بپذیرد، و به او توفیق دهد تا اعمال دیگری را نیز انجام دهد.
سپس خداوند ما را مطلع مینماید که مردم خواستههایشان را میجویند و آنچه را که به آنها ضرر میرساند از خود دور میکنند، اما اهدافشان متفاوت است، بعضی میگویند: ﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا﴾یعنی خواستههایش دنیا و شهوات را طلب مینمایند و در آخرت بهرهای ندارند، چون به آخرت علاقهای نداشته و تلاش و همت خود را مصروف دنیا ساختهاند. اما گروهی از مردم مصلحت هر دو دنیا را از خداوند میطلبند، و در امور دنیا و آخرت خود دست نیاز بهسوی او دراز میکنند، و هر یک از این دو گروه بهرهای از اعمال خود دارند، و خداوند آنها را برحسب اعمال و نیاتشان یا سزا میدهد، پاداش و سزایی که آکنده از عدل و فضل است و خداوند بر آن ستایش میشود.
این آیه بیانگر آن است که خداوند دعای هر دعاکنندهای را میپذیرد، خواه مسلمان باشد، یا کافر و فاسق. اما این بدان معنا نیست که خداوند او را دوست دارد، و او به خداوند نزدیک است. به جز کسی که خواستههای آخرت و امور دینی را از خداوند میطلبد.
خوشبختی و سعادتی که همگی در دنیا به دنبال آن میباشند، در داشتن روزی فراوان و حلال، همسر شایسته، فرزندی که باعث روشنایی چشم گردد، رفاه و آسایش، علم مفید و عمل صالح و دیگر خواستهها و مطالبات محبوب و جایز تجلی پیدا میکند.
و اما خوشبختی آخرت در سالم ماندن از کیفر و سزای قبر و آتش جهنم، به دست آوردن خشنودی خدا، دست یازیدن به نعمت جاودانگی، و نزدیک شدن به پروردگار مهربان است.
پس این دعا کاملترین و جامعترین و بهترین دعایی است که باید انجام شود، و پیامبر صاین دعا را زیاد میخواند و دیگران را بر آن تشویق میکرد.
آیهی ۲۰۳:
﴿وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ فِیٓ أَیَّامٖ مَّعۡدُودَٰتٖۚ فَمَن تَعَجَّلَ فِی یَوۡمَیۡنِ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۖ لِمَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُمۡ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٠٣﴾[البقرة: ۲۰۳].«و یاد کنید خدا را در روزهای معینی، پس هرکسی شتاب کند (و اعمال را) در دو روز انجام دهد بر او گناهی نیست، و هرکس که تاخیر کند بر او گناهی نیست، این برای کسی است که پرهیزگاری کند و از خدا بترسد، و بدانید که شما در پیشگاه او جمع میشوید».
خداوند متعال دستور میدهد بندگانش او را در روزهای معینی یاد کنند و آن ایام تشریق یعنی سه روز بعد از عید است، چون این روزها دارای ویژگی و شرافت خاصی بوده و بقیه مناسک در این روزها انجام میشود، و مردم در این روزها میهمان خدا هستند. بنابر این روزه گرفتن در این روزها حرام است. پس «ذکر خدا» در این روزها از آنچنان ویژگی برخوردار است که دیگر روزها فاقد آن میباشند. بنابر این پیامبر صفرموده است: «أَیَّامُ التَّشْرِیقِ أَیَّامُ أَکْلٍ وَشُرْبٍ، وَذِکْرِ اللَّهِ». «روزهای تشریق، روزهای خوردن و نوشیدن و یاد خداست». یاد کردن خداوند به «رمی جمرات»، ذبح قربانی، و ذکرِ پس از نمازهای فرض در دایره «ذکر ایام تشریق» قرار میگیرد. بلکه بعضی از علما گفتهاند: تکبیر گفتن در آن روزها همانند ده روز «ذی الحجه» مستحب است، و این قول به صحت نزدیک است.
﴿فَمَن تَعَجَّلَ فِی یَوۡمَیۡنِ﴾پس کسی که در روز دوم قبل از غروب خورشید از «منی» بیرون آمد، ﴿فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِ وَمَن تَأَخَّرَ﴾بر او گناهی نیست، و هرکس که تاخیر کرد و شب سوم را در منی گذراند، و فردا رمی جمره کرد، ﴿فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِ﴾بر او گناهی نیست، و این تخفیفی از جانب خدا بر بندگانش است، چرا که هر دو کار را جایز قرار دادهاست. اما مشخص است که تاخیر بهتر است چون عبادت بیشتری صورت میگیرد.
و از آنجا که ممکن است از نفی گناه از امر مذکور، نفی گناه در غیر آن نیز فهمیده شود، در حالی که گناه فقط برکسی نیست که دو روز میماند و یا دیر میکند نفی گناه را به ﴿لِمَنِ ٱتَّقَىٰ﴾مقید کرد، یعنی بر کسی گناهی نیست که در تمام کارهایش و به ویژه در احوال حج از خدا بترسد، پس هرکس که در تمام کارهایش از خدا بترسد، گناهی بر او نیست، و هر کس که در چیزی از خدا بترسد و در چیزی از وی نترسد، جزایش از نوع عملش خواهد بود.
﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾و با اطاعت از فرمانهای خدا و پرهیز از نافرمانیاش از وی بترسید. ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُمۡ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ﴾و بدانید که بهسوی خداوند بر میگردید و شما را برحسب اعمالتان مجازات مینماید، و هر کس که از او بترسد پاداش تقوا را پیش او خواهد یافت، و هرکس که از وی نترسد خداوند او را به شدت سزا میدهد. پس دانستن اینکه خداوند سزا و پاداش میدهد از بزرگترین انگیزههای پرهیزگاری و ترس از وی میباشد، بنابر این خداوند ما را تشویق نموده است که این نکته را به خوبی بدانیم.
آیهی ۲۰۶-۲۰۴:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُعۡجِبُکَ قَوۡلُهُۥ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَیُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِی قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ٢٠٤﴾[البقرة: ۲۰۴].«و از میان مردم کسی هست که سخن او در رابطه با زندگی دنیا ترا به شگفتی میاندازد، و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد، و او سر سختترین دشمنان است».
﴿وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُفۡسِدَ فِیهَا وَیُهۡلِکَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ٢٠٥﴾[البقرة: ۲۰۵].«و چون قدرت یابد سعی میکند که در زمین فساد و تباهی ورزد، و تلاش مینماید کشتزار و دام را نابود کند، و خداوند فساد را دوست ندارد».
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ٢٠٦﴾[البقرة: ۲۰۶].«و چون به او گفته شود: از خدا بترس، غرور و تکبر او را فرا میگیرد و به گناه وادارش میکند، پس جهنم او را کافی است، و بد آرامگاهی است».
پس از آنکه خداوند دستور داد بندگانش او را زیاد یاد کنند، و به ویژه در اوقات برتر و دارای فضیلت، از حالت کسی خبر داد که کار و سخنش با هم مخالفند، زیرا سخن یا جایگاه انسان را بالا میبرد و یا آن را پایین میآورد.پس فرمود: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُعۡجِبُکَ قَوۡلُهُۥ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا﴾و سخنان گروهی از مردم تو را به شگفت وا میدارد، وقتی سخن میگویند، با نرمی و جذابیت صحبت میکنند و آدمی گمان میبرد که سخنانشان مفید است. و با گواه گرفتن خدا گفتارشان را تاکید مینمایند، ﴿وَیُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِی قَلۡبِهِ﴾به گونهای که بگوید: همانا خداوند میداند که آنچه در دارم با آنچه که بر زبان میآورم موافق میباشد. اما در حقیقت دروغ میگویند، چون سخن و کارشان با هم مخالف است. پس اگر آنان راست میگفتند، میبایست قول و عملشا ن با هم مطابق باشد، مانند مومن که سخن و کردارش با یکدیگر موافق است. بنابر این فرمود: ﴿وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ﴾یعنی هرگاه با آنان مجادله کنی، سختی و تعصب و دیگر صفات زشت را در آنان میبینی، و اخلاق آنان مانند اخلاق مومنان نیست که آسانگیری و تسلیم شدن در برابر حق و چشم پوشی و گذشت خصلت آنان است.
﴿سَعَىٰ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُفۡسِدَ فِیهَا﴾تمام سعی و تلاش خود را بر آن مبذول میدارد که گناه و معاصی را انجام دهد، و این همان فساد در زمین است. ﴿وَیُهۡلِکَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَ﴾و تلاش مینماید کشتزار و دام را نابود کند. پس به واسطهی ارتکاب گناه و معاصی کشتزار و میوهها و چهارپایان تلف شده و برکت آنها ناقص و کم میشود. ﴿وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ﴾و چون خداوند فساد را دوست ندارد، از بندهای که در زمین فساد میکند بینهایت متنفر است، گرچه آن بنده سخن خوبی را بر زبانش بیاورد. این آیه بیانگر آن است سخنانی که بر زبان افراد بیرون میآید دلیلی بر راستی، دروغ، نیکی یا فساد آنان نیست، تا زمانی که کرداری انجام دهند که آن سخنان را تصدیق نماید. نیز این آیه بیانگر آن است که باید حالات گواهان آزموده شود، و اهل حق و دروغگویان با کارهای نیکشان آزموده شوند، و حالاتشان سنجیده شود، و نباید با ظاهرسازی و جرب زبانی آنها فریب خورد.
سپس بیان کرد کسی که با انجام گناه و نافرمانی خدا در زمین فساد میکند، هرگاه به تقوا دستور داده شود، تکبر میورزد، ﴿أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِ﴾پس هم گناه انجام میدهند و هم بر خیر خواهان و نصیحت کنندگان تکبر میورزند. ﴿فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُ﴾پس جهنم برای او بس است که سرای گناهکاران و متکبران است. ﴿وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ﴾و بد قرارگاه و جایگاهی است، عذاب آن همیشگی است، و اندوهش به پایان نمیرسد، و در آن یاس و ناامیدی برای همیشه بر انسان مستولی شده و عذاب آنها تخفیف داده نمیشود، و امید پاداش ندارند، و این سزای جنایت آنهاست، و در مقابل اعمالشان باید آن را تحمل کنند. پناه به خداوند از حالت آنها.
آیهی ۲۰٧:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَشۡرِی نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠٧﴾[البقرة: ۲۰٧].«و دستهای از مردم هستند که جان خود را در طلب رضای خدا میفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».
گروهی از مردم جان خود را در راه رضای خدا میفروشند، و آنان کسانی هستند که توفیق یافتهاند تا جان خویش را بخاطر رضای خدا و به امید پاداش و ثواب او فدا نمایند. اینان جان را به ذاتی بخشیدند که بسیار غنی و وفاکننده است و با بندگان خود بسیار رئوف و مهربان است. از جمله مهربانی و رحمت او این است که آنها را به انجام این جانبازی و جانفشایی توفیق داده و وعده پاداش را به آنان داده و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ﴾[التوبة: ۱۱۱]. «خداوند جان و مال مومنین را در برابر بهشت خریداری کرده است». تا آخر آیه. در این آیه نیز خبر داده است که مومنان جان خود را فروخته و در راه او نثار کردهاند. همچنین در این آیه از لطف و مرحمتی که موجب میشود آنچه را که طلب کردند به دست آورند، و آنچه را بدان رغبت داشتند مبذول نمایند و از دادن آن دریغ نکنند. دیگر مپرس از تکریم و احترامی که در نزد پروردگار بدست میآورند!.
آیهی ۲۰٩- ۲۰۸:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِی ٱلسِّلۡمِ کَآفَّةٗ وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٞ٢٠٨﴾[البقرة: ۲۰۸].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به طور کامل در اسلام داخل شوید، و از گامهای شیطان پیروی نکنید، همانا او برای شما دشمنی آشکار است».
﴿فَإِن زَلَلۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡکُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٢٠٩﴾[البقرة: ۲۰٩].«پس اگر بعد از آنکه برای شما نشانههای آشکار آمد، دچار لغزش شدید، بدانید که خداوند عزیز و حکیم است».
این دستوری است از جانب پروردگار که در آن از مومنان میخواهد ﴿ٱدۡخُلُواْ فِی ٱلسِّلۡمِ کَآفَّةٗ﴾کاملا وارد دین اسلام شوند، به گونهای که همه اوامر آن را بجا آورند و هیچ چیزی از آن را ترک ننمایند، و هوی و هوس خویش را پروردگار و معبود قرار ندهند، به این صورت امری که شرع آن را واجب کرده است چنانچه با تمنّیات نفسانی آنان سازگار باشد، آن را امتثال نموده و اگر با آرزوهایشان سازگار نباشد آن را ترک کنند، زیرا واجب است که هواهای نفس تابع و پیرو دستورات دین باشد. و باید به اندازه قدرت و توانایی خویش اعمال خیر را انجام دهند، و آنچه را که در توان ندارند با نیت و قلب بدان بپردازند تا از اجر و پاداش آن بینصیب نمانند.
و از آنجا که داخل شدن کامل و همه جانبه در اسلام جز با مخالفت با شیطان ممکن و قابل تصوب نیست، فرمود: ﴿وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِ﴾و با انجام گناه و نافرمانی خدا از گامهای شیطان پیروی مکنید، ﴿إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٞ﴾همانا او دشمن و آشکار شماست. دشمنیاش آشکار است و دشمن آشکار جز به بدی و زشتی و آنچه که به ضررتان است، به چیز دیگری فرمان نمیدهد.
و چون حتما از بنده اشتباه سر میزند و دچار لغزش میگردد، فرمود: ﴿فَإِن زَلَلۡتُم﴾و اگر اشتباه کردید و مرتکب گناه شدید، ﴿مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡکُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ﴾پس از آنکه نشانههای آشکار پیش شما آمد و یقین حاصل کردید، ﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾پس بدانید که خداوند عزیز و حکیم است. و این وعید و هشدار سختی است که باعث میشود گناه و معاصی ترک شوند، زیرا خداوند عزیز و حکیم، هرگاه گناه کار از فرمانش سرپیچی کند، با قدرت خود بر او چیره میشود، و به مقتضای حکمت خویش او را عذاب میدهد، چرا که از جمله حکمت او این است که گناهکاران و جنایتکاران را عذاب دهد.
آیهی ۲۱۰:
﴿هَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّآ أَن یَأۡتِیَهُمُ ٱللَّهُ فِی ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَقُضِیَ ٱلۡأَمۡرُۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ٢١٠﴾[البقرة: ۲۱۰].«آیا انتظار آنان غیر از این است که خداوند و فرشتگان در سایبانهایی از ابر بیایند و کار (قضاوت) یکسره شود؟ و کارها بهسوی خدا بازگردانده میشوند».
این هشدار و تهدید سختی است که دلها را تکان داده و بر میکند. خداوند متعال میفرماید: آیا کسانی که برای تباهی و فساد در زمین تلاش کرده و از گامهای شیطان پیروی میکنند، و کسانی که دستورات خداوند را دور انداختهاند، انتظار روزی را نمیکشند که در آن انسانها طبق اعمالشان پاداش و سزا داده میشوند؟! روزیکه سرشار از وحشت و سختی و هراسهایی است که دلهای ستمکاران را به شدّت مضطرب میکند، و در آن روز فساد کنندگان سزای بد اعمالشان را مییابند. در آن روز، خداوند آسمان و زمین را در هم میپیچد، و ستارگان فرو میریزند، و خورشید و ماه به تاریکی میگرایند و فرشتگان مکرّم فرود آمده تاریکی میگرایند و فرشتگان مکّرم فرود آمده و مخلوقات را احاطه مینمایند، و خداوند تبارک و تعالی نازل میشود، ﴿فِی ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ﴾در سایبانهایی از ابر تا به عدل و انصاف میان بندگانش داوری نماید. و ترازوها گذاشته شده و پروندهها گشوده میشوند، و چهره نیک بختان و اهل سعادت مفید شده، و چهره بدبختان و اهل سعادت سفید شده، و چهره بدبختان سیاه میگردد، و اهل خیر از اهل شر جدا شده و هر یک مطابق اعمالشان مجازات میشوند. پس در اینجاست که ستمگر از شدت حسرت و تاسف انگشت خود را گاز میگیرد و حقیقت امر را در مییابد.
برخلاف «معطلۀ» از قبیل «جهیمه» و «معتزله» و امثال آنها که این صفات را نفی میکنند و یا آنها را به نحوی تاویل و تفسیر میکنند که خداوند دلیلی بر آن نازل نکرده است، و آنها با این تاویلات عجیب و غریب خود، به خدا و پیامبرش معترض و متعرّض میشوند. آنها گمان میبرند که در این مورد سخن آنها حقیقت دارد و مردمان در سایه آن هدایت میگردند. این گروه هیچ دلیلی نقلی بر صحت تاویلات خود ندارند، حتی دلیل عقلی هم ندارند. اما در مورد دلیل نقلی، آنها اعتراف کردهاند که ظاهر نصوصِ وارده در کتاب و سنت به صراحت بر صحت مذهب اهل سنت و جماعت دلالت مینماید، و اعتراف میکنند که این نصوص برای اینکه بر صحت مذهب آنها دلالت نماید باید از ظاهر خود خارج شده، چیزهایی به آنها افزوده گردد یا چیزهایی از آن کاسته شود، آنگاه بر صحت مذهب آنها دلالت خواهد کرد.
و اما در مورد دلیل عقلی باید گفت: عقل به نفی این صفات رای نمیدهد، بلکه حکم میکند که انجام دهنده کار کاملتر است از کسی که نمیتواند کاری را انجام دهد، و کارهای خداوند، چه آنهایی که به خودش تعلق دارد و چه آنهایی که به آفریدههایش، نهایت کمال است، و اگر آنها گمان برند که اثبات این صفات برای خداوند موجب تشبیه وی به آفریدههایش میگردد، به آنها گفته میشود: سخن گفتن درباره صفات تابع سخن گفتن از ذات است، پس همانطور که خداوند ذاتی دارد و دیگر ذاتها مانند آن نیستند، نیز صفاتی دارد که دیگر صفات مشابه آن نمیباشند. پس صفات خداوند تابع ذات الهیاند، و صفات آفریدههایش تابع ذات آنها میباشد. پس اثبات صفات برای خداوند به هیچ وجه مقتضی تشبیه او نمیباشد.
و به کسی که بعضی از صفات را ثابت مینماید و بعضی را نفی میکند، یا اسمها را ثابت و صفات را نفی میکند، گفته میشود: شما یا باید همه را ثابت کنید، همانگونه که خداوند همه صفات را برای خویش ثابت گردانیده و پیامبر صنیز این صفات را برای خداوند ثابت نموده است، و یا باید همه را نفی کنید، و منکر پروردگار جهانیان گردید.
اما اینکه بعضی را بپذیرد و بعضی را نفی کنید، این تناقض است، چون میان آنچه که ثابت نموده اید و آنچه که نفی کرده اید، فرق گذاشته اید، در حالیکه هیچ دلیلی بر این کار وجود ندارد. و اگر بگویید: صفاتی را که برای خداوند ثابت کردهایم، مقتضی تشبیه نیست، اهل سنت در جواب میگویند: آنچه نیز که نفی کرده اید متضمن تشبیه نیست. اگر بگویید: با نفی بعضی از صفات، تشبیه را از خداوند نفی کردهایم، آنان که صفات را نفی میکنند نیز میگویند: ما معتقدیم، هر صفتی را که برای خدا ثابت کنید مقتضی تشبیه است. پس هر جوابی را که به نفی کنندگان صفات بدهید، اهل سنت نیز در برابر آنچه که نفی کرده اید همان جواب را به شما میدهند. خلاصه مطلب اینکه هرکس چیزی از آنچه کتاب و سنت اثبات مینمایند، نفی کند دچار تناقض گردیده و هیچ دلیل شرعی و عقلی بر صحت ادعای خود ندارد و با معقول و منقول مخالفت ورزیده است.
آیهی ۲۱۱:
﴿سَلۡ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ کَمۡ ءَاتَیۡنَٰهُم مِّنۡ ءَایَةِۢ بَیِّنَةٖۗ وَمَن یُبَدِّلۡ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٢١١﴾[البقرة: ۲۱۱].«از فرزندان اسرائیل بپرس که چه بسیار نشانههای روشن به آنها دادیم. و هر کس که نعمت خدا را - پس از آنکه پیش او آمد - (به کفران) بدل کند، پس همانا خداوند سخت کیفر است».
خداوند متعال میفرماید: ﴿سَلۡ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ کَمۡ ءَاتَیۡنَٰهُم مِّنۡ ءَایَةِۢ بَیِّنَةٖ﴾از بنیاسرائل بپرس که چه نشانههای زیادی بر آنان دادیم! نشانههایی که برحق و راستگویی پیامبران دلالت کرده و آن را از نزدیک لمس نموده و با چشم مشاهده کردند، اما شکر این نعمتها را به جا نیاورند، که میبایست شکر آن را به جا آورند. آنها بدان کفر ورزیدند و نعمت خدا را ناسپاسی کردند، و خود را در معرض عذاب وی قرار دادند، و خداوند آنها را از پاداش خویش محروم گرداند. خداوند ناسپاسی را تبدیل نعمت نامید، زیرا هر کس که از نعمتی دینی یا دنیوی برخوردار شود و شکر آن را به جا نیاورد و وظیفه خود را در برابر آن انجام ندهد، آن نعمت را از دست داده و به ناسپاسی و گنا مبدل میگرداند. پس کفران، جانشین نعمت میشود. و اما چنانچه کسی سپاس خداوند را به جا آوَرَد و حقِ نعمت را ادا کند، آن نعمت باقی مانده، و ادامه پیدا میکند و خداوند آنرا افزون میگرداند.
آیهی ۲۱۲:
﴿زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا وَیَسۡخَرُونَ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۘ وَٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ فَوۡقَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ وَٱللَّهُ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖ٢١٢﴾[البقرة: ۲۱۲].«برای آنانی که کفر ورزیدهاند زندگی دنیا آراسته شده است، و مؤمنان را مسخره میکنند. و کسانی که تقوا پیشه کردهاند روز قیامت از آنها برترند، و خداوند کسی را که بخواهد بدون حساب روزی میدهد».
خداوند متعال خبر میدهد کسانی که به خدا و آیات او و پیامبرانش کفر ورزیدند و از شریعت او فرمان نبردند، زندگی دنیا برای آنها آراسته شده و در برابر دیدگان و دلشان مزین و زیبا جلوه داده شده است به گونهای که به آن راضی و خشنود میگردند، و به آن اطمینان پیدا میکنند، و تمام همّ و غمّ آنان برای دنیا خواهد بود.
پس به آن روی آورده و برای بدست آوردنش دست و پا میزنند و آن را بزرگ میپندارند، و هرکس را نیز که در این امر با آنان مشارکت نماید بزرگوار و ارجمند جلوه میدهند.
و مؤمنان را تحقیر نموده و آنها را مسخره کرده، و میگویند: آیا اینانند که خداوند از میان ما به آنها احسان کرده است؟ واین ناشی از ضعف عقل و کوری دیدگان آنان میباشد، زیرا دنیا سرای آزمایش و بلاست، و در دنیا هم برای کافران و هم برای مومنان گرفتاریهایی پیش میآید، اما مومن چنانچه در دنیا به مشکل و امر ناگواری گرفتار آید، صبر میکند و امید پاداش خداوند را دارد، و خداوند به سبب ایمان و صبرش مشکل او را آسان مینماید، و این فقط برای مومن است. و آنچه مهم است برتری و فضیلتی است که در سرای جاودان و همیشگی آخرت به دست میآید. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ فَوۡقَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ﴾پس پرهیزگاران در بالاترین مقام هستند، و از انواع نعمت و شادیها و فضاهای سبز و خرم بهرهمند میشوند. و کافران در پایینترین طبقات جهنم جای میگیرند و با انواع عذاب و اهانت و بدبختی بیپایان شکنجه میشوند. پس این آیه دلجویی است برای مومنان و سرزنش است برای کافران. و از آنجا که رزق و روزی دنیوی و اخروی هرگز بدون تقدیر و خواست خدا حاصل نمیشود، خداوند متعال فرمود: ﴿وَٱللَّهُ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖ﴾پس روزی دنیا را هم مؤمن به دست میآورد، و هم کافر، و اما روزی دلها از قبیل علم و ایمان، محبت خدا، ترس از خدا و امید به او و امثال آن را خداوند جز به کسانی که آنها را دوست دارد، نمیبخشد.
آیهی ۲۱۳:
﴿کَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِیِّۧنَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ فِیمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِیهِ إِلَّا ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِۦۗ وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٍ٢١٣﴾[البقرة: ۲۱۳].«مردم (در آغاز) امتی یگانه بودند، پس خداوند پیامبرانِ مژده دهنده و بیم دهنده را فرستاد، و با آنها کتاب خود را (به حق) نازل کرد تا در میان مردم در آنچه اختلاف کردند به حق داوری نماید، و در آن اختلاف نورزیدند جز کسانی که کتاب را داده شده بودند. و به دنبال دریافت نشانههای روشن، از روی ستمکاری و کینه توزی در آن اختلاف ورزیدند، پس خداوند به فرمان خویش مؤمنان را در آنچه اختلاف کردند به حق هدایت نمود، وخداوند هرکس را که بخواهد، به راه راست هدایت میکند».
مردم در طول ده قرن بعد از نوح ÷بر هدایت بودند، اما هنگامیکه در دین اختلاف ورزیدند، گروهی از آنها کافر شدند و گروهی بر دین ماندند، و کشمکش بوجود آمد، و خداوند پیامبران را فرستاد تا اختلاف آنها را فیصله دهند و برآنان حجت اقامه نمایند.
و گفته میوشدکه مردم در کفر و گمراهی و اختلاف بسر میبرند. و نور و ایمانی نداشتند، و خداوند با فرستادن پیامبران بهسوی آنها بر آنان رحم نمود. ﴿مُبَشِّرِینَ﴾پیامبرانی که مومنان و مطیعان را به نتیجه طاعات و عباداتشان که همانا برخورداری از روزی خدا، داشتن جسم و روح سالم، زندگی پاکیزه، و بالاتر از همه خشنودی خداوند و سکونت در بهشت است مژده میدهند. ﴿وَمُنذِرِینَ﴾و کسی را که از فرمان خداوند سرپیچی کند از نتیجه گناهش که همانا محروم شدند از رزق طیب و ناتوانی و ذلت، و زندگی دشوار، و سختتر از همه از خشم خداوند و آتش جهنم، برحذر میدارند.
﴿وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ﴾و آن خبرهای راستین و دستورات و فرامین عادلانه خداست. پس محتوای کتابهای الهی حق است و میان کسانی که در اصول و فروع اختلاف دارند، داوری مینمایند. و در هنگام اختلاف و تنازع، واجب است که اختلاف به خدا و پیامبر ارجاع شود. و چنانچه در کتاب و سنت پیامبر صدر این زمینه حکمی وجود نداشت خداوند دستور نمیداد که اختلاف را به کتاب و سنت برگردانید.
و چون نعمت بزرگ خود را در قالب فرستادن کتاب بر اهل کتاب بیان کرد، و این اقتضا مینماید که شکر این نعمت را بجا آورند و بر آن اتفاق نمایند، خداوند متعال خبر داد که آنها بر یکدیگر تجاوز کردند، و در کتابی که میبایست بیش ازهمه بر آن اتفاق نمایند، اختلاف ورزیدند. و این اختلاف پس از آن حاصل شد که صحت کتاب را با نشانههای روشن و دلایل قاطع دریافتند و به آن یقین کردند، و آنها با این کار دچار گمراهی دور و درازی شدند.
﴿فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾پس خداوند کسانی را از این امت که ایمان آوردند، هدایت نمود، ﴿لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ﴾به آنچه که اهل کتاب در آن اختلاف کردند و در تشخیص حق از باطل به بیراهه رفتند، اما خداوند این امت را به حق رهنمون شد. ﴿بِإِذۡنِهِ﴾خداوند به اذن خویش، و با آسان کردن امور آنان، و از سرِ مهربانی خویش آنان را هدایت کرد.
﴿وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٍ﴾و خداوند همه مردم را به راه راست فرا میخواند، و این ناشی از عدل وی بوده، و پروردگار میخواهد با این روش بر مردم حجت اقامه کند، تا نگویند: ﴿مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖ﴾[المائدة: ۱٩]. هیچ مژده دهنده و بیم دهندهای نزد ما نیامده است. و خداوند به فضل و رحمت خویش هر کس از بندگانش را که بخواهد هدایت مینماید و این همان عدل و حکمت خداوند تبارک و تعالی است.
آیهی ۲۱۴:
﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَأۡتِکُم مَّثَلُ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ یَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ٢١٤﴾[البقرة: ۲۱۴].
«آیا گمان بردهاید که وارد بهشت شوید حال آنکه هنوز آنچه بر سر گذشتگان آمد بر سر شما نیامده است؟ آنان دچار سختی و زیان شدند و پریشان گشتند تا آنجا که پیامبر و کسانی که همراه او بودند، گفتند: پس یاری خدا کی خواهد رسید؟ بدانید که نصرت الهی نزدیک است».
خداوند متعال خبر میدهد که بندگانش را به خوشی و ناخوشی و مشقت میآزماید، همانطور که نسلهای پیش از آنها را آزموده است. پس این سنت جاری خداوند است وتغییر نمیکند، و مجریان دین و شریعت الهی باید مورد آزمایش قرار گیرند. پس اگر بر حکم و فرمان خدا صبر نمایند و به سختیهایی که در راه آنان قرار دارد توجه نکنند، راستگویانند و کمال سعادت و سروری را دریافتهاند. و هرکس فتنه مردم را چون عذاب الهی قرار دهد و سختیها و مشکلات او را از رسیدن به هدفش متوقف نمایند، پس او در ادعای ایمان دروغ میگوید، زیرا ایمان به آراستن و آرزو کردن و ادعای تو خالی نیست، بلکه این اعمال است که آنرا تصدیق یا تکذیب میکند.
و بر امتهای پیشین چنین گذشته است: ﴿مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ﴾فقر و بیماریهای جسمی آنها را فرا گرفت. ﴿وَزُلۡزِلُواْ﴾و با انواع ترس، از قبیل تهدید به قتل، تبعید، ضبط شدن اموالشان و کشته شدن دوستانشان، و انواع زیان مواجه شدند، و متزلزل گشتند. و با این که به نصرت و کمک الهی یقین داشتند، احساس کردند که نصرت خداوند به تاخیر افتاده، و انتظار داشتند خداوند هرچه زودتر به داد آنان برسد. اما به خاطر شدت و دشواری موقعیتی که در آن قرار گرفته بودند، ﴿یَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِ﴾پیامبر صو کسانی که همراه او ایمان آورده بودند، میگفتند: یاری و نصرت خداوند کی میآید؟! و از آنجا که کسانی به دنبال سختی میآید، و نیز پایان شب سیه سپید است، خداوند متعال فرمود: ﴿أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ﴾آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است. پس هر کس که طرفدار حق یا مجری آن باشد مورد آزمایش قرار میگیرد. و معلوم است که چنین کسانی در سختترین شرایط بسر میبرند، اما اگر صبر داشت و برآن استقامت ورزند، رنج و مشکل آنان به بخشش و بهرهای الهی تبدیل میگردد، و سختیهایشان به راحتی تبدیل شده و به دنبال آن بر دشمنان پیروز میشوند و تمامی زخمها و دل شکستگیهایشان شفا مییابد. خداوند متعال در همین رابطه در جایی دیگر از قرآن میفرماید: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ جَٰهَدُواْ مِنکُمۡ وَیَعۡلَمَ ٱلصَّٰبِرِینَ١٤٢﴾[آل عمران: ۱۴۲]. «آیا گمان بردهاید که وارد بهشت شوید و هنوز خداوند از میان شما کسانی را که جهاد کردهاند و صبر نمودهاند مشخص نکرده است»؟! و در جایی دیگر میفرماید: ﴿الٓمٓ١ أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن یُتۡرَکُوٓاْ أَن یَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا یُفۡتَنُونَ٢ وَلَقَدۡ فَتَنَّا ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ فَلَیَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ صَدَقُواْ وَلَیَعۡلَمَنَّ ٱلۡکَٰذِبِینَ٣﴾[العنکبوت: ۱-۳]. «ألف لام میم. آیا مردم گمان بردهاند که اگر بگویند: ایمان آوردهایم، رها میشوند، و آنها مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟! به راستی کسانی را که پیش از آنها بودند، آزمودیم، پس باید خداوند کسانی را که راست گفتهاند و کسانی را که دروغ گفتهاند مشخص کند. پس به هنگام امتحان، فرد یا مورد احترام قرار میگیرد و یا ذلیل میشود».
آیهی ۲۱۵:
﴿یَسَۡٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلۡ مَآ أَنفَقۡتُم مِّنۡ خَیۡرٖ فَلِلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ٢١٥﴾[البقرة: ۲۱۵]. «از تو میپرسند: چه چیزی را انفاق کنید: (و به چه کسی بدهند)؟ بگو: مالی را که انفاق میکنید برای پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان است، و هرگونه نیکی که انجام دهید خداوند به آن داناست».
در رابطه با انفاق از تو سوال میکنند. و این شامل پرسیدن از نوع انفاق است و کسانی که انفاق به آنها تعلق میگیرد. خداوند در پاسخ فرمود: ﴿قُلۡ مَآ أَنفَقۡتُم مِّنۡ خَیۡرٖ﴾بگو: مال کم یا زیادی را که انفاق میکنید قبل از هرکس باید به کسانی داده شود که حق بیشتری بر گردن شما دارند، و آنها پدر و مادر هستند که نکیی کردن با آنها واجب و نافرمانی آنها حرام است.
و بزرگترین نیکی با آنان، نفقه دادن به آنها، و بزرگترین نافرمانی، انفاق نکردن به آنهاست. بنابر این نفقه دادن به پدر و مادر، بر فرزندی که توانگر است واجب میباشد.
بعد از پدر و مادر، در میان خویشاوندان، آنان که نزدیکترند برحسب نزدیکی و نیازمندیشان باید مورد تفقّد قرار گیرند. پس انفاق بر خویشاوند صدقه و صله رحم است. ﴿وَٱلۡیَتَٰمَىٰ﴾و آنها کودکانی هستندکه کسی را ندارند برای آنها کار کند، پس آنها نیازمند و محتاجند، چون خودشان نمیتوانند کارهایشان را انجام دهند، و کسی را نیز ندارند که برای آنها کار کند. بنابر این خداوند بندگانش را سفارش نموده تا به آنها رسیدگی نمایند، چون خداوند نسبت به یتیمان لطیف و مهربان است. ﴿وَٱلۡمَسَٰکِینِ﴾و آنها نیازمندان هستند، کسانی که نیازمندی، آنها را خانه نشین و زمین گیر نموده است. پس باید بر آنها انفاق شود تا نیازشان برطرف گردد. ﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ﴾و مسافریکه در شهر دیگری گیر کرده و به مال و منال و دارایی خود دسترسی ندارد، پس باید به او کمک شود تا به مقصد خود برسد.
بعد از آنکه خداوند این گروهها را به دلیل شدت نیازشان ذکر نمود و سفارش کرد که باید آنها را مورد تفقد قرار داد، به طور عموم فرمود: ﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ﴾هر کار خیری از قبیل صدقه دادن به اینها و به دیگران و یا هر طاعت و عباداتی که انجام دهید، ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ﴾همانا خداوند به آن داناست، و شما را بر آن پاداش میدهد، و آن را برایتان نگاه میدارد و هر یک را برحسب نیت و اخلاص خود، و براساس زیاد و کمی نفقه، و شدت نیاز و بزرگی فایده آن پاداش میدهد.
آیه ۲۱۶:
﴿کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ وَهُوَ کُرۡهٞ لَّکُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تَکۡرَهُواْ شَیۡٔٗا وَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَیۡٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٢١٦﴾[البقرة: ۲۱۶].«پیکار بر شما فرض شده است و آن برایتان ناگوار است، و بسا شما چیزی را نمیپسندید در حالی که به نفع شماست، و بسا چیزی را دوست میدارید و آن به زیانتان است، و خداوند میداند و شما نمیدانید».
در این آیه بیان شده است که جنگ در راه خدا فرض میباشد. و فرض بودن پیکار پس از آن بیان شده است که مومنان از جنگیدن بر حذر داشته شده بودند، زیرا ضعیف بودند و توانایی آن را نداشتند. وقتی که پیامبر صبه مدین هجرت نمود، و مسلمانان زیاد و قوی گشتند، خداوند متعال به آنها دستور داد که بجنگند، و خبر داد که جنگ برای انسان ناگوار است، چون در آن خستگی و سختی است و انواع وحشت و ترس به انسان دست داده و در معرض تلف شدن قرار میگیرد. با وجود این، جنگ در راه خدا خیر محض است، چون پاداش بزرگی دارد و آدمی بوسیله آن از عذاب دردناک نجات یافته و بر دشمنان پیروز شده و به غنیمت دست مییابد، و فواید فراوان دیگری را نیز بدست میآورد.
﴿وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَیۡٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّکُمۡ﴾و چه بسا چیزهایی را دوست داشته باشید از قبیل نشستن و نرفتن به جهاد که آسایش و راحتی را در پی دارد، اما این کار شر و زیان است، چون رسوایی، و تسلط دشمنان بر اسلام و خانواده، و ذلت و حقارت و از دست دادن مزد بزرگ خدا و قرار گرفتن در معرض عذاب را در پی دارد.
این آیه عام بوده و بیانگر یک قاعدهی کلی است و آن عبارت است از اینکه همه ک ارهای خیری که انسان به خاطر مشقت و زحمتی که به همراه دارند از آنها متنفر است، برای وی خیر و برکت میباشد. و کارهای شری که نفس به دلیل آسان بودن و لذتی که دارند، به آنها رغبت میورزد، بدون شک زیان و شر هستند.
اما در رابطه با احوال دنیا و کارهای دنیوی قاعدهی مذکور، ساری وجاری نیست، بلکه غالبا اگر بندهی مومن چیزی از امور دنیا را دوست داشت، و خداوند اسبابی را فراهم نمود که وی را از رسیدن به آن باز دارد، بداند که این برایش خیر است. پس بهتر است که شکر خداوند را به جا آورد، و اعتقاد داشته باشد خیر در کاری است که پیش آمده است، چون او میداند که خداوند نسبت به بنده از خودش مهربانتر است، و از خود بنده بهتر میتواند منفعت او را تامین کند، و خداوند نفع بنده و مصلحت او را از خود بنده بهتر میداند. همانطور که فرموده است: ﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾و خداوند میداند و شما نمیدانید، پس شایسته است با تقدیرات خداوند همگام شوید، خواه تقدیر خداوندی شما را شاد کند، یا ناراحت.
آیهی ۲۱٧:
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِیهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِیهِ کَبِیرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَکُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَکۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَکۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۗ وَلَا یَزَالُونَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ حَتَّىٰ یَرُدُّوکُمۡ عَن دِینِکُمۡ إِنِ ٱسۡتَطَٰعُواْۚ وَمَن یَرۡتَدِدۡ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَیَمُتۡ وَهُوَ کَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢١٧﴾[البقرة: ۲۱٧].«ترا از جنگیدن در ماه حرام میپرسند، بگو: جنگ در ماه حرام گناه بزرگی است اما بازداشتن از راه خدا و از مسجدالحرام، و بیرون راندن اهل مسجدالحرام از آن، و کفر ورزیدن به خدا، از جنگ در ماه حرام نزد خدا (گناه) بزرگتری است، و فتنه (شرک و شکنجه کردن مسلمانان) از کشتن بدتر و بزرگتر است، و آنان همواره با شما خواهند جنگید تا - اگر نتوانستند - شما را از دینتان برگردانند، و هرکس از شما که از دینش برگردد و در حال کفر بمیرد، پس اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده و ایشان اهل دوزخاند و در آن برای همیشه خواهند ماند».
«پیکار با دشمنان» که در آیه قبل آمده بود، ماههای حرام و دیگر ماهها را در بر میگرفت، بنابر این خداوند جنگ را در ماههای حرام استثنا نمود، و فرمود: ﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ...﴾جمهور بر این باورند که حرام بودن جنگ در ماههای حرام، با دستور به «جنگ کردن با مشرکان هر جاکه یافت شدند» نسخ شده است.
و بعضی از مفسرین گفتهاند: حرام بودن جنگ در ماههای حرام منسوخ نشده است، چون مطلق بر مقید حمل میشود، و این آیه مقیدکنندهی امر عامی است که بطور مطلق به کشتن و جنگ با مشرکان دستور دادهاست، و اینکه یکی از مزیتهای ماههای حرام، بلکه بزرگترین مزیت آن تحریم جنگ در آن میباشد. و حرمت جنگ در این ماهها در مورد جنگ تهاجمی است، و اما جنگ تدافعی در ماههای حرام جایز است، همانطور که در سرزمین حرم جایز است. سبب نزول این آیه ماجرایی بود که برای سریه عبدالله بن حجش پیش آمد، آنها عمروبن حضرمی را کشتند، و اموالش را گرفتند.
این واقعه آن طور که گفته شده، در ماه رجب روی داد، به همین خاطر مشرکین به عیب جویی از مسلمین پرداختند و گفتند: آنها در ماههای حرام میجنگند. و آنها در این عیب جویی ستمکار بودند، چون زشتیهایی در وجود آنان بود که از آنچه به سبب آن از مسلمین عیب جویی میکردند، بزرگتر بود. خداوند متعال در این رابطه فرمود: ﴿وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾و باز داشتن مشرکین کسی را که میخ واهد به خدا و پیامبرش ایمن بیاورد، و شکنجه کردنش، و تلاش مشرکین برای بازگرداندن او از دینش، و کفری که در ماه حرام و سرزمین حرام از آنها سر میزند بزرگترین گناه و زشتترین عمل است. پس مسلم است که این کارهای زشت چنانچه در ماه حرام و سرزمین حرام انجام شوند، زشتی آن چندین برابر خواهد بود.
﴿وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِ﴾و اخراج اهل مسجدالحرام، و اهل آن پیامبر صو اصحابش میباشند، چون آنها از مشرکین به مسجدالحرام شایستهترند. و در حقیقت آبادکننده آن پیامبر و یارانش هستند، اما مشرکین آنها را ﴿مِنۡهُ﴾از آن بیرون کردند، و به آنها اجازه رسین به مسجدالحرام را ندادند، در صورتی که مقیم مکه و بادیه نشین و کسانی که از راه دور میآیند، در رابطه با کعبه از حقوقی مساوی برخوردارند.
پس هریک از این کارها ﴿أَکۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِ﴾از کشتارِ در ماه حرام بزرگتر است. اما آنان همه این کارها را در ماه حرام انجام دادند. پس معلوم شد که آنها در عیب جویی از مسلمین به خطا رفته و فاسق و ستمکارند.
سپس خداوند متعال خبر داد که آنها همواره با مومنان خواهند جنگید و هدفشان گرفتن اموال مؤمنان و کشتن آنها نیست، بلکه میخواهند مومنان را از دینشان بازدارند و آنها را به کفر و کافری برگردانند تا از یاران آتش باشند. پس مشرکین تمام قدرت و توان خود را دراین راه خرج میکنند، اما خداوند جز این نمیپذیرد که نورش را کامل گرداند، گرچه کافران نپسندد.
و این صفت همه کافران است، آنها همواره با دیگران میجنگند تا آنان را از دینشان بازگردانند. به ویژه اهل کتاب، از قبیل یهود و نصاری، که جمعیتهایی را تاسیس نموده و دعوتگرانی را پخش کرده، و پزشکانی را به این سو و آن سو فرستاده، و مدارسی را ساختهاند تا ملتها را بهسوی آیین خود جذب کنند و آنان را در دینشان دچار شک و شبهه کنند. و از خداوندی که اسلام را بر مومنین ارزانی داشته و به عنوان آیینی ارزشمند برگزیده، و برای آنها کامل گردانیده است میطلبیم که با استوار نمودنشان بر دین اسلام، نعمت را به بهترین صورت بر آنها کامل بگرداند. و از بارگاه اقدسش میطلبیم هرکس را که میخواهد نور او را خاموش کند ذلیل و خوار کند، و مکر آنها را به خودشان برگرداند، و دینش را نصرت نماید، و کلمه خود را بلند گرداند.
این آیه بر کفار معاصر نیز صدق میکند، چنانچه بر کفار گذشته نیز صدق کرده است، که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیۡهِمۡ حَسۡرَةٗ ثُمَّ یُغۡلَبُونَۗ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ یُحۡشَرُونَ٣٦﴾[الأنفال: ۳۶]. «بیگمان کسانی که کفر ورزیدند، مالهای خود را برای اینکه مردم را از راه خدا باز دارند، خرج میکنند، آنها مالهای خود را خرج میکنند، سپس برای آنها مایه حسرت خواهد بود و پس از آن مغلوب میشوند، و کسانی که کفر ورزیدند بهسوی جهنم حشر میشون».
سپس خداوند متعال خبر داد که هرکس از اسلام برگردد و کفر را برگزیند، و در حال کفر بمیرد، ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ﴾ایشان اعمالشان در دنیا و آخرت تباه میشود. چون شرط پذیرفته شدن اعمال که اسلام است، در آنان وجود ندارد. ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ﴾مفهوم آیه دلالت مینماید ک هرکس مرتد شود سپس به اسلام باز گردد، اعمالی را که قبل از مرتد شدن انجام دادهاست، به او باز گردانده میشود. همچنین کسی که از گناه توبه کند، اعمال گذشتهاش به او باز گردانده میشود.
آیهی ۲۱۸:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِکَ یَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢١٨﴾[البقرة: ۲۱۸].«همانا کسانی که ایمان آوردند و آنانی که در راه خدا جهاد کردند وهجرت نمودند ایشان امید رحمت الهی را دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است».
این سه کار رمز سعادت و محور بندگی است، و زیان و فایده انسان با آن مشخص میگردد. اما ایمان، از فضیلت آن مپرس! چرا که اهل سعادت را از اهل شقاوت، و اهل بهشت را از اهل جهنم جدا میکند! ایمان چیزی است که هرگاه بنده از آن برخوردار باشد اعمال خیرش پذیرفته میشود، و اگر آن را از دست بدهد هیچ فدیه و فرض و نفلی از او قبول نخواهد شد.
و اما هجرت، یعنی جدا شدن، و ترک چیز دوست داشتنی و محبوب به خاطر خشنودی و رضای خداوند متعال. پس هجرتکننده، وطن و اموال و خانواده و دوستانش را برای نزدیکی جستن به خدا و برای یاری دادن دینش ترک میکند.
و اما جهاد، یعنی مبارزه با دشمنان، و یاری کردن دین خدا، و ریشه کن کردن آیین شیطان. جهاد قّلّه اعمال صالح است، و پاداش آن بهترین پاداش. جهاد بزرگترین عامل برای توسعه دایره اسلام، و رسوایی و سرشکستگی بت پرستها و بزرگترین سبب برای تامین امنین جانی و مالی مسلمانان است.
بنابراین هرکس این سه کار را انجام دهد، با اینکه سخت و دشوارند، دیگر چیزها را بهتر انجام میدهد و به نحو احسن کامل میگرداند. پس اینها سزاوارند که به رحمت خدا امیدوار باشند، چون آنها اسباب رحمت خدا را فراهم کردهاند. و این بیانگر آن است که تنها زمانی باید به عفو کرم الهی امید داشته باشیم که اسباب سعادت و خوشبختی را فراهم نماییم. و اما امیدی که با تنبلی و فراهم نکردن اسباب سعادت همراه است، ناتوانی و آرزوی باطل و غرور است و بر ضعف اراده و نقص عقل صاحبش دلالت مینماید. مانند کسی که امید داشتن فرزندی را دارد بدون اینکه ازدواج کند. و مانند کسی که امید دارد گندم داشته باشد، بدون اینکه بذری بکارد و مزرعهای را آبیاری کند.
و ﴿أُوْلَٰٓئِکَ یَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ﴾اشاره به این است که بنده هر اندازه اعمال صالح انجام دهد نباید به آن اعتماد کند، بلکه باید به رحمت پروردگارش امید داشته باشد، واین که خداوند اعمال او را بپذیرد، و گناهانش را بیامرزد و عیبهایش را بپوشاند. به همین جهت فرمود: ﴿وَٱللَّهُ غَفُورٞ﴾و خدا نسبت به کسی که توبه واقعی کند آمرزنده است. ﴿رَّحِیمٞ﴾و رحمت او همه چیز را فرا گرفته و بخشش و احسانش هر موجود زندهای را در برگرفته است.
و این بیانگر آن است که هر کس این کارها را انجام دهد مغفرت الهی را در مییابد، زیرا نیکیها، بدیها را از بین میبرند، و او رحمت خداوند را بدست میآورد. و چون به آمرزش الهی دست یابد، عقوبتهای دنیا و آخرت که آثار طبیعی گناهان هستند از او دور میشوند.
گناهانی که آثار آنها از بین رفته و بخشوده شدهاند. و چون رحمت الهی شامل حال او شود خیر و برکت دنیا و آخرت را به دست میآورد. خداوند اعمال سه گانه «ایمان، هجرت و جهاد» را از سرِ رحمت خویش به آنها نسبت دادهاست، چرا که اگر توفیق خداوندی نبود نمیتوانستند این اعمال را انجام دهند، واگر احسان الهی نبود این اعمال را کامل نمیگرداند، و آن را از آنها نمیپذیرفت. پس در همه حال ستایش و برتری از آن اوست، زیرا هم سبب و هم مسَّبب را برای ما فراهم کرده است.
آیهی ۲۱٩:
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَکۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَاۗ وَیَسَۡٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢١٩﴾[البقرة: ۲۱٩]. «ترا از شراب و قمار میپرسند، بگو: در این دو، گناهی بزرگ است، و برای مردم منافعی هم دارند، و گناهشان از نفعشان بیشتر است. و ترا میپرسند که چه چیزی را انفاق کنند؟ بگو: افزون بر نیاز را انفاق کنید. این چنین خداوند آیات را برای شما بیان میکند تا بیاندیشید».
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ﴾ای پیامبر! مؤمنان ترا از احکام شراب و قمار میپرسند. شراب و قمار در دوران جاهلیت و در ابتدای اسلام رواج داشت، اما آنها در آن اشکال میدیدند به همین دلیل مومنان از حکم شراب و قمار پرسیدند، پس خداوند پیامبرش را دستور داد که منافع و زیانهای آن را برایشان بیان کند تا مقدمهای برای تحریم قطعی آن باشد.
پس خداوند خبر داد که گناهِ شراب و قمار و زیانی که از این کارها ناشی میشود از قبیل از دست دادن عقل، دشمنی و کینه، از فایدهای که آنها به گمان خود از آن میبرند از قبیل به دست آوردن مال از راه تجارت شراب، و به دست آوردن مال بوسیله قمار، و لذت بردن به هنگام انجام این دو کار، بیشتر و بزرگتر است. و این آیه آنان را از آن دو بازداشت. زیرا فرد عاقل آنچه را که مصلحت و منفعتش رجحان داشته باشد ترجیح میدهد، و از آنچه که زیانش مرجّح باشد پرهیز میکند.
ولی از آن جاکه مسلمانان به شراب و قمار انس گرفته بودند، و ترک قطعی آن در مرحله اول مشکل بود، خداوند متعال این آیه را به عنوان مقدمه تحریم بیان کرد، و طی چند مرحله آن را بطور قطعی تحریم کرد و فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾[المائدة: ٩۰]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! بیگمان شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه، پلید و از عمل شیطان هستند پس، از آنها بپرهیزید باشد که رستگار شوید». ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُوقِعَ بَیۡنَکُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِی ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ وَیَصُدَّکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ٩١﴾[المائدة: ٩۱]. «همانا شیطان میخواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد. پس آیا شما دست بر میدارید»؟.
و این ناشی از لطف و مهربانی و حکمت خداوند است. به همین جهت وقتی این آیه نازل شد، حضرت عمر سفرمود: دست برداشتیم، دست برداشتیم. اما شراب هر مستکنندهای است که عقل را میپوشاند، و فرق نمیکند از چه نوعی باشد. و اما قمار مسابقهای میباشد که طرف بازنده باید عوضی بپردازد، از قبیل نرد و شطرنج و هر نوع مسابقه قولی و فعلی. اما مسابقه اسب سواری و شترسواری و تیراندازی جایز است، چون این کارها انسان را در امر جهاد کمک مینماید، بنابر این شریعت اسلام انجام این مسابقات را جایز شمرده است.
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ﴾و این سوالی است در رابطه با مقدار اموالی که باید انفاق کنند، پس خداوند کار را بر آنها آسان نمود، و آنها را دستور داد آنچه از اموالشان را که به آن نیازی ندارند انفاق کنند، و این بستگی به میزان توانایی افراد دارد، پس توانگر و فقیر و متوسط هریک میتواند انچه را که از نیازش افزونتر است انفاق کند، گرچه نصف یک دانه خرما باشد.
بنابراین به پیامبرش صدستور داد که اموال مازاد بر مصرف و صدقههای مردم را بگیرد و آنها را به انجام آنچه بر آنان دشوار است مکلف ننماید، زیرا خداوند به آنچه ما را به آن دستور میدهد نیازی ندارد، و نمیخواهد ما را به انجام امور سخت و طاقت فرسا مکلف سازد، بلکه ما را به چیزی دستور داده است که سعادت و خوشبختی ما را در برداشته و انجام آن برای ما آسان است، و برای ما و برادرانمان سودمند است. پس خداوند شاسته کاملترین ستایش است.
پس از آنکه خداوند این مطلب را به صورت کامل بیان داشت و بندگان را بر اسرار شریعت آگاه نمود، فرمود: ﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ﴾این چنین خداوند نشانههای دال بر حق و حقیقت، و علم مفید، و جداکننده حق از باطل را برای شما بیان میکند.
﴿لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢١٩ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ﴾باشد که اندیشهها و افکار خود را در اسرار شریعت او به کار بگیرید، و بدانید که منافع دنیا و آخرت در دستورهای اوست. و نیز تا در دنیا و پایان یافتن سریع آن اندیشه کنید و آن را نپذیرید، و در آخرت و بقای آن، و اینکه آخرت خانه سزا و پاداش است و باید آن را آباد کنید، بیاندیشید.
آیهی ۲۲۰:
﴿فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۗ وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡیَتَٰمَىٰۖ قُلۡ إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَیۡرٞۖ وَإِن تُخَالِطُوهُمۡ فَإِخۡوَٰنُکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ ٱلۡمُفۡسِدَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَعۡنَتَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٢٠﴾[البقرة: ۲۲۰].«(این چنین) خداوند نشانهها را برای شما بیان میکند تا در دنیا و آخرت بیاندیشید و ترا از یتیمان میپرسند، بگو: اصلاح برای آنها بهتر است، و اگر با آنان همزیستی کنید پس برادرانتان هستند، و خداوند فساد کار را از اصلاحگر باز میشناسد، و اگر خداوند میخواست، بر شما سخت میگرفت، همانا خداوند عزیز و حکیم است».
هنگامی که آیۀ: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَیَصۡلَوۡنَ سَعِیرٗا١٠﴾[النساء: ۱۰]. «همانا کسانی که از روی ستم اموال یتیمان را میخورند آتش جهنم را در شرکم خود فرو میبرند و به زودی وارد جهنم خواهند شد نازل شد»، این موضوع بر مسلمین دشوار آمد و خ وراک خود را از خوراک یتیمان جدا کردند، از ترس اینکه مبادا غذای آنها را بخورند. هرچند که به این امر عادت کرده بودند و معمولا در آن با ایتام مشارکت مینمودند. پس در این رابطه از پیامبر صسوال کردند. خداوند آنها را خبر داد که منظور اصلاح اموال یتیمان و حفظ و صیانت آن، و تجارت کردن با آن است، و جایز است با آنها در غذا خوردن یا چیزی دیگر اختلاط کنید به شرطی که یتیم زیان نبیند، چون آنها برادران شما هستند، و برادر با برادرش همزیستی و مخالطت میکند. و اصل در این باره نیت و عمل است، پس هرکسی با نیتی پاک به اصلاح حال یتیم بپردازد و طمعی در خوردن مال او نداشته باشد ایرادی ندارد، و چنانچه با نیت اصلاح با آنان اختلاط نماید و بدون اینکه قصد و تعمدی در کار باشد چیزی از اموال آنان نزد وی بماند و یا آن را بخورد باز هم اشکالی بر او وارد نمیشود.
و هرکس قصدش از همزیستی و اختلاط با یتیم دست یابی به مال او باشد مرتکب گناه شده است، چرا که وسایل، حکم اهداف را دارند. و این آیه دلیلی است بر جایز بودن همزیستی و اختلاط در خوردنیها و نوشیدنیها و معاملهها و غیره، و این رخصت و اجازه، لطف و احسانی است از جانب خ دای متعال و گشادگی است از جانب خدای متعال و گشادگی است برای مومنان، ﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَعۡنَتَکُمۡ﴾و اگر خدا میخواست در این کار بر شما سخت بگیرد و به شما اجازه اختلاط و همزیستی را ندهد، شما دچار مشکل میشدید و کار بر شما دشوار میآمد و گناه کار میشدید ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ﴾همانا خداوند دارای قدرت کافی است و بر هر چیزی غالب است.
اما با وجود این ﴿حَکِیمٞ﴾با حکمت است و هیچ کاری را جز براساس حکمت کامل و عنایت تام انجام نمیدهد. پس قدرت خداوند با حکمت او منافی نیست، و نباید گفت او هرچه را بخواهد انجام میدهد، چه با حکمت موافق باشد چه مخالف بلکه کارها و احکام او تابع حکمت است، پس او چیزی را بیهوده نمیآفریند، بلکه حتما آفرینش آن حکمتی دارد، چه ما آن را حکمت بدانیم یا از آن سر در نیاوریم. همچنین چیزی را بر بندگانش واجب نکرده است که خالی از حکمت باشد پس او فرمان نمیدهد مگر به چیزی که صد در صد برای بندگان مصلحت و منفعت است، یا نفع آن از ضررش بیشتر است. و نهی نمیکند مگر از چیزی که کاملا فساد است یا فساد آن بیشتر است، چرا که حکمت و رحمت او کامل و بدون عیب و نقص است.
آیهی ۲۲۱:
﴿وَلَا تَنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکَٰتِ حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّۚ وَلَأَمَةٞ مُّؤۡمِنَةٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکَةٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡۗ وَلَا تُنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَتَّىٰ یُؤۡمِنُواْۚ وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَکُمۡۗ أُوْلَٰٓئِکَ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ یَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ وَیُبَیِّنُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٢٢١﴾[البقرة: ۲۲۱].«و با زنان مشرک ازدواج نکنید مگر اینکه ایمان بیاورند. قطعاً کنیز مؤمن از زن (آزاد و) مشرک بهتر است گرچه شما را به تعجب آوَرَد و به مردان مشرک زن ندهید مگر اینکه ایمان بیاورند، و قطعا برده مؤمن بهتر از مرد (آزاد و) مشرک است، گرچه شما را بهسوی تعجب آوَرَد. ایشان به جهنم فرا میخوانند، و خداوند (با فرمان خود شما را) بهسوی بهشت و مغفرت فرا میخواند و آیاتش را برای مردم بیان میکند تا متذکر شوند».
﴿وَلَا تَنکِحُواْ﴾و با زنان مشرک مادامیکه بر شرک خود هستند ازدواج نکنید، ﴿حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّ﴾چون زن مومن هرچند ناچیز و حقیر باشد، از زن مشرک بهتر است، هرچند که زن مشرک زیبا باشد، و این یک قاعده کلی و عام در مورد همه زنان مشرک است، و این امر کلی را آیه سوره مائده که ازدواج با زنان اهل کتاب را مباح قرار میدهد، تخصیص کرده است، آنجا که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ﴾[المائدة: ۵]. «و بر شما حلال است ازدواج با زنان پاکدامن اهل کتاب».
﴿وَلَا تُنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَتَّىٰ یُؤۡمِنُواْۚ﴾و این یک حکم کلّی است و در آن تخصیص و استثنایی نیست.
سپس خداوند حکمت حرام بودن ازدواج مرد و زن مسلمان را با کسی که در دین با آنها موافق نیست بیان نمود و فرمود: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِ﴾آنها در گفتار و کردار و حالات خود مردم را به جهنم فرا میخوانند، پس همزیستی و مخالطت با آنها خطرناک است، و آن خطر دنیوی نیست بلکه بدبختی و شقاوت همیشگی است. از علت و سببی که آیه برای حرمت ازدواج با مشرک بیان کرده است، فهمیده میشود که همزیستی با هر مشرک و بدعت گذاری حرام است، زیرا از آنجا که ازدواج با او جایز نیست با اینکه در ازدواج منافع و مصلحتهای زیادی وجود دارد همزیستی صرف نیز به طریق اولی جایز نیست، به خصوص همزیستی و اختلاطی که در آن مشرک در رتبه بالاتری قرار گیرد، مانند این که مسلمان برای مشرک خدمتگزاری کند. و ﴿وَلَا تُنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ﴾دلیلی است بر اینکه ولّی و سرپرست، نظرش در نکاح اعتبار دارد. ﴿وَٱللَّهُ یَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ﴾و خداوند بندگانش را برای بدست آوردن بهشت و آمرزش خویش که یکی از آثارش دور شدن عقوبتهاست فرا میخواند، و آن به این صورت است که خداوند بندگانش را فرا میخواند تا اسباب بهشت و مغفرت را از قبیل توبه حقیقی و علم مفید و عمل شایسته کسب کنند. ﴿وَیُبَیِّنُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ﴾احکامش را برای مردم بیان میکند، ﴿لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ﴾زیرا بیان احکام باعث میشود تا مردم آنچه را که فراموش کردهاند به یاد آورند، و آنچه را که نمیدانند، بدانند. و اگر تاکنون از فرمان خدا سرپیچی کردهاند، دیگر فرمان ببرند.
آیهی ۲۳۳-۲۲۲:
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢﴾[البقرة: ۲۲۲].«و ترا از حیض میپرسند، بگو: آن زیان است، پس به هنگام حیض از زنان کنارهگیری کنید و با آنان نزدیکی نکنید تا پاک شوند، پس هرگاه پاک شدند با آنان نزدیکی کنید، از آنجا که خدا شما را دستور دادهاست. همانا خداوند توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد».
﴿نِسَآؤُکُمۡ حَرۡثٞ لَّکُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَکُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُم مُّلَٰقُوهُۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢٢٣﴾[البقرة: ۲۲۳].«زنانتان کشتزار شما هستند، پس هرگونه که میخواهید به کشتزارتان در آیید و برای خود (توشهای) از پیش بفرستید و از خدا بترسید. و بدانید که شما او را ملاقات خواهید کرد، و مژده بده مؤمنان را».
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِ﴾و آنها از حیض میترسند، که آیا زن پس از حیض همان حالت قبلی خود را دارد، یا اینکه به طور مطلق باید از وی پرهیز شود، آنگونه که یهودیان میکنند؟ پس خداوند خبر داد که حیض بیماری و زیان است، و چون بیماری است حکمت آن است که خداوند بندگانش را فقط از همان زیان و بیماری منع کند، بنابر این فرمود: ﴿فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ﴾و از محلی که حیض میآید دوری کنید، و آن آمیزش با زن است، پس آنچه به اجماع حرام است آمیزش در حالت حیض است، و مختص کردن اعتزال و دوری کردن از زن به حالت حیض بیانگر آن است که دست زدن و خوابیدن با زنی که در حالت حیض به سر میبرد جایز است، به شرطی که با او آمیزش نکنید.
اما سخن خداوند که میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَ﴾بر این دلالت میکند که نزدیکی با آنها در محلهای نزدیک شرمگاه نیز حرام است، و آن عبارت است از زیر ناف تا زانوها. پس لازم است که در حالت حیض مباشرت در محل مذکور ترک شود، همانطور که پیامبر صوقتی که میخواست با زنش مباشرت نماید و او در حالت حیض به سر میبرد، زن را دستور میداد تا با پارچهای بلند خود را بپوشاند، سپس با او میخوابید.
و این کنارهگیری تا وقتی است که زنها پاک شوند، ﴿حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَ﴾یعنی تا خونشان قطع شود، پس وقتی که خون قطع شد ممنوعیتی که به هنگام جریان خود وجود داشت از بین میرود، ممنوعیتی که رفع آن مشروط به دو شرط بود: قطع شدن خون و غسل کردن. پس وقتی که خون قطع شود، شرط اول حاصل میگردد، و شرط دوم باقی میماند، بنابر این فرمود:﴿فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ﴾و هنگامی که غسل کردند، ﴿فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُ﴾با آنان نزدیکی کنید از آنجا که خداوند شما را دستور دادهاست، یعنی از جلو نه از پشت، چون جلو کشتزار است. و این آیه دلیلی است بر واجب بودن غسل برای حائض، و نیز دلیلی است بر اینکه قطع شدن خون شرط صحت غسل است.
و از آنجا که این ممنوعیت لطفی است از جانب خدا نسبت به بندگانش، و از این طریق آنها را از شر و زیان مصون میدارد، فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ﴾همانا خداوند کسانی را که همواره از گناهانشان توبه میکنند، دوست دارد، ﴿وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ﴾و کسانی را دوست میدارد که خود را از گناهان دور و پاک میگردانند. و این، پاکیزگی حسی از قبیل دوری از نجاسات، نداشتن وضو، و جُنب بودن را نیز شامل میشود. پس این اشاره ایست به مشروعیت طهارت مطلق، چون خداوند کسی را که پاک است دوست دارد، بنابر این طهارت مطلق برای صحّت نماز و طواف و جایز بودن دست زدن به قرآن یک شرط اساسی است. و شامل پاکیزگی معنوی از قبیل نداشتن اخلاق و صفات و کارهای فرومایه و زشت نیز میشود.
﴿نِسَآؤُکُمۡ حَرۡثٞ لَّکُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَکُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡ﴾زنانتان کشتزار شما هستند، پس هر طور که دوست دارید با زنانتان آمیزش کنید، از جلو، و از پشت اما آمیز باید از راه جلو باشد، چون جلو کشتزار است و آن محلی است که از آن فرزند به دنیا میآید. و این دلیلی است بر حرام بودن آمیزش از راه پشت، چون خداوند آمیزش با زنان را حلال نکرده، است مگر در جایی که محل کشت است. و احادیث زیادی درباره حرام بودن آمیزش از راه پشت از پیامبر صوارد شده و پیامبر فاعل آن را لعنت کرده است.
﴿وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُمۡ﴾و با انجام کارهای خوب به خدا تقرب جویید. از جمله این کارها این است که مرد با زنش برای قربت به خدا و با چشمداشت پاداش او، و تکثیر نسل و به وجود آمدن فرزندان صلاحی که مایه خیر و برکت جامعه است آمیزش کند. ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾و در همه حالات از خداوند پروا دارید، و برای برخورداری از علم و آگاهی، از تقوی مدد بطلبید. ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُم مُّلَٰقُوهُ﴾و بدانید که حتما شما او خدا را ملاقات خواهید کرد و شما را بر اعمالتان مجازات میکند. ﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾نوع مژده را بیان نکرد تا بر عموم دلالت نماید، و اینکه آنها در زندگی دنیا و آخرت از خیر و برکت برخوردارند. پس برخورداری از هر خیری، و دور شدن هر زیانی که به برکت ایمان حاصل میآید در این مژده داخل است . و در این آیه محبت خدا نسبت به مومنان و محبوب بودن آنچه مومنان را شاد میکند به چشم میخورد، و اینکه مستحب است مومنان را به وسیله یاد آوری چیزهایی از قبیل پاداش معنوی دنیوی و اخروی که خداوند برای آنها آماده کرده است شادمان کرد.
آیهی ۲۲۴:
﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَیۡمَٰنِکُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَیۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٤﴾[البقرة: ۲۲۴].«و خدا را دستاویز سوگندهای خود قرار مدهید، تا (با این بهانه) از نیکوکاری و پرهیزگاری و اصلاح بین مردم (باز ایستید) و خداوند شنوا و داناست».
منظور از سوگند و قسم، بزرگداشت و تعظیم چیز یا کسی است که به آن سوگند یاد میشود. فردی که قسم یاد میکند میخواهد بر مطلبی تاکید نماید. و خداوند متعال به حفظ سوگندها دستور دادهاست، و این اقتضا میکند در هر موردی آن را حفظ نمود. اما خداوند یک مورد را استثنا کرده و آن زمانی است که عمل کردن به قسم، ترک چیزی را در برداشته باشد که آن چیز پیش خداوند پسندیدهتر است، پس خداوند بندگانش را از اینکه سوگندهای خود را مانع نیکوکاری قرار دهند، منع کرده است. یعنی نباید قسمهای آنان مانعی برای انجام کارهای خوب، و پرهیزاز کار بد و اصلاح بین مردم باشد.
پس هر کس بر ترک واجبی قسم خورد، بر او واجب است که قسم خود را بشکند، و پافشاری بر این نوع قسم حرام است. و هرکس قسم بخورد که کار مستحبی را ترک کند، مستحب است که سوگند خود را بشکند، و هرکس قسم خورد کار حرامی را انجام دهد واجب است که سوگند خود را بشکند، و هرکس سوگند خورد کار مکروهی را انجام دهد، مستحب است که قسم خود را بشکند، اما در امر مباحث و جایز، حفظ سوگند واجب است.
و از این آیۀ قاعده معروفی استنباط شده است که هرگاه چند منفعت و مصلحت در یک جا جمع شوند آنچه که مهمتر است، مقدم میگردد. در اینجا کامل کردن سوگند یک مصلحت است، و فرمان بردن از دستورهای خدا مصلحت بزرگتری را در بردارد، پس به این خاطر اطاعت از دستورهای خدا مقدم میگردد.
سپس خداوند آیه را با دو اسم بزرگوار خود به پایان رسانید: ﴿وَٱللَّهُ سَمِیعٌ﴾یعنی همه صداها را میشنود ﴿عَلِیمٞ﴾و به مقاصد و نیتها داناست . و سخنان سوگند خورندگان را میشنود و اهداف آنها را میداند، که اهداف آنها خیر است یا شر. و در ضمن مردمان را از مجازات خداوند برحذر داشته و میفرماید: خداوند اعمال و نیتهایتان را میداند.
آیهی ۲۲۵:
﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞ٢٢٥﴾[البقرة: ۲۲۵].«خداوند شما را به سبب سوگندهای بیهودهیتان بازخواست نمیکند بلکه شما را به آنچه دلهایتان قصد کرده است بازخواست میکند، و خداوند آمرزنده و بردبار است».
سپس خداوند متعال فرمود: شما را به سبب سوگندهای لغو بیهودهای که بر زبانتان میآید بازخواست نمیکند، سوگندهایی که بنده بدون هدف و بدون اراده قلبی، آن را بر زبان میآورد مانند اینکه هنگام سخن گفتن بگوید: «نه، سوگند به خدا» و «بله، سوگند به خدا» و مانند اینکه بر کار گذشتهای قسم بخورد که گمان میبرد راست است. بلکه انسان به سبب چیزی بازخواست میشود که قلب آهنگ آنرا کرده است. و این دلیلی است بر اینکه در سخن گفتن اهداف و نیت اعتبار دارد همانطور که در هر کاری نیت معتبر است.
و خداوند ﴿غَفُورٌ﴾است یعنی کسی را که توبه کند، میآمرزد. ﴿حَلِیمٞ﴾است و نسبت به کسی که از فرمان او سرپیچی کند بردبار است، طوری که او را فورا مجازات نمیکند. بلکه از او در میگذرد و عیب وی را میپوشاند، و با وجود اینکه بر او قدرت دارد و در دست راست از وی گذشت میکند.
آیهی ۲۲٧-۲۲۶:
﴿لِّلَّذِینَ یُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢٢٦﴾[البقرة: ۲۲۶].«کسانی که سوگند میخورند با زنان خود نزدیکی نکنند، باید چهار ماه انتظار بکشند و اگر بازگشتند خداوند آمرزگار و مهربان است».
﴿وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٧﴾[البقرة: ۲۲٧].«و اگر قصد طلاق کردند، پس همانا خداوند شنوا و داناست».
«ایلاء» از قسمهای خاص به زن در امر خاصی است، و آن این است که مرد به طور مطلق قسم بخورد که با زنش آمیزش نکند، یا به صورت مقید قسم بخورد که در مدت کمتر از چهار ماه، یا بیشتر از چهار ماه با وی نزدیکی نکند. پس هر کسی چنین سوگند بخورد، اگر برای کمتر از چهار ماه سوگند خورد، پس این مثل سایر قسمهاست، و اگر سوگند خود را نشکست، پس چیزی بر او نیست و همسرش به او راهی ندارد، چون آن را به چهار ماه مقید کرده است.
و اگر سوگند او برای همیشه بود یا برای مدتی بیش از چهار ماه، اگر همسرش بخواهد چهار ماه سوگند او منعقد میشود، چون حق اوست، و چون چهار ماه تکمیل میشود، چون حق اوست، و چون چهار ماه تکمیل شد به او دستور داده میشود تا به زنش رجوع کند، و آن آمیزش است، پس اگر آمیزش کرد بر او چیزی جز کفاره سوگند نیست، و اگر از رجوع کردن آمیزش امتناع ورزید، او را مجبور میکنند که زنش را طلاق بدهد، و اگر از طلاق دادن امتناع ورزید حاکم آنها را جدا مینماید و طلاق را برای او صادر میکند. اما بازگشتن بهسوی همسر، نزد خداوند پسندیدهتر است. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿فَإِن فَآءُو﴾اگر بازگشتند به آنچه که بر آن سوگند خورده بودند که آن را ترک نمایند، و آن آمیزش است ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ﴾پس همانا خداوند آمرزنده است، و آنها را به خاطر سوگندی که خوردهاند و آن را شکستهاند، میآمرزد. ﴿رَّحِیمٞ﴾مهربان است، چرا که برای سوگندهایشان کفاره و حلال کردنی قرار دادهاست، و خداوند آن را بر آنها طوری لازم قرار نداده که قابل شکستن نباشد، و نیز با آنها مهربان است، به شرطی که پیش همسرانشان بازگردند و با همسران خود به مهربانی رفتار نمایند.
﴿وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ﴾و اگر از بازگشتن به نزد همسران امتناع ورزیدند، این بدان معنی است که آنان نسبت به همسران خود بیعلاقه هستند، و نمیخواهند با آنان زندگی کنند، و این چیزی جز اراده طلاق نیست، پس اگر خودش به طور مستقیم این حق واجب را ادا کرد چه بهتر، وگرنه حاکم او را مجبور به طلاق دادن مینماید. ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ﴾این هشدار و تهدید برای کسی است که چنین سوگندی میخورد و هدفش از آن زیان رساندن، و مردم را به سختی افکندن است. و از این آیه استدلال میشود که «ایلاء» مخصوص زن است، چون خداوند متعال فرموده است: ﴿مِن نِّسَآئِهِمۡ﴾و نیز دلالت مینماید که آمیزش با همسر هر چهار ماه یکبار واجب است، چون بعد از چهار ماه مرد مجبور میگردد که با زنش آمیزش کند، و اگر امتناع ورزد باید او را طلاق دهد، و چنین حکمی بدان سبب است که امر واجبی را ترک کرده است.
آیهی ۲۲۸:
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ وَلَا یَحِلُّ لَهُنَّ أَن یَکۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِیٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن کُنَّ یُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَٰلِکَ إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗاۚ وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَیۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٢٢٨﴾[البقرة: ۲۲۸].«و زنان طلاق داده شده باید به مدت سه بار عادت ماهانه انتظار بکشند، و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارند، برای آنان جایز نیست آنچه را خداوند در رحمهایشان آفریده است پنهان کنند، و شوهرانشان اگر قصد اصلاح دارند به بازگرداندن آنها در این مدت سزاوارترند و برای زنان حقی است (که مردان باید ادا بکنند) همچنان که مردان بر زنان حقی دارند که باید بگونۀ شایسته ادا نمایند، و مردان بر زنان درجه برتری دارند، و خداوند عزیز و حکیم است».
زنانی که شوهرانشان آنها را طلاق دادند ﴿یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ﴾انتظار بکشند، و مدت انتظار ﴿ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾سه حیض، یا سه پاکی است، طبق اختلاف علما در مورد کلمه «قروء». اما صحیح آن است که منظور از «قرء» حیض است. و این عادت چند حکمت دارد، از آن جمله اینکه وقتی سه حیض بر زن بگذرد دانسته میشود که در رحم او فرزندی نیست، پس به اختلاط نسب نمیانجامد. بنابر این خداوند بر زنها واجب کرده تا ﴿مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِیٓ أَرۡحَامِهِنَّ﴾از آنچه خداوند در شکم آنها قرار داده است خبر دهند. و خداوند بر آنها حرام کرده است که فرزند یا حیضی که در رحم دارند پنهان کنند، چون پنهان داشتن آن به فسادهای زیادی منجر میشود، بنابر این پنهان داشتن حاملگی باعث میشود فرزند را به کسی دیگر نسبت دهد که یا از روی علاقه به آن فرد چنین میکند، یا اینکه برای سپری شدن عادت شتاب میورزد. پس وقتی آن را به غیر از پدرش نسبت دهد باعث قطع رحم و محرومیت از ارث و محروم شدن محارم و خویشاوندان از ارث او میگردد. و چه بسا ممکن است که با محارم خویش ازدواج کند و در نتیجهی این عمل به غیر از پدرش نسبت داده شود، و تبعاتی از قبیل اینکه از وی ارث داده شود، و تبعاتی از قبیل اینکه از وی ارث ببرند یا وی از دیگران ارث ببرد، به وجود آید، و یا اینکه خویشاوندان کسی را که گویا پدرش میباشد خویشاوند وی قرار داده شود. و این باعث شر و فسادی میگردد که فقط پرودگار اندازه آنرا میداند. برای بیان قباحت این کار همین کافی است که او به نکاح کسی درآید یا کسی را به نکاح خود درآورد که نکاحش با او یا برای او باطل است، و اینکار اصرار بر گناه کبیره زنا محسوب میشود.
و اما پنهان کردن حیض، به این صورت که عجله کند و خبر دهد که در عادت ماهانه به سر میبرد، در حالی که دروغ میگوید، این کار زیر پانهادن حق شوهر است، و با این عمل، خود را برای دیگری مباح قرار میدهد، و گناه و زشتیهای دیگری نیز از این کار پدید میآید و برخی را بیان کردیم، و اگر دروغ گفته و بگوید در حالت حیض به سر نمیبرم، تا عادت ماهانه او طولانی شود و از شوهرش نفقهای بگیرد که بر گردن او واجب نیست، این نفقه از دو جهت برای او حرام است، یکی این که او مستحق این نفقه نیست، و دیگر اینکه این مسئله را به شرع نسبت داده است در حالی که دروغ میگوید. چون شاید شوهرش پس از تمام شدن عادت ماهانهاش به او رجوع کند، و این زنا شمرده میشود، چون آن زن نسبت به شوهرش بیگانه است. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَلَا یَحِلُّ لَهُنَّ أَن یَکۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِیٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن کُنَّ یُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾پس پنهان کردن از جانب زنان دلیلی است بر اینکه آنها به خدا و روز قیامت ایمان ندارند، و اگر به خدا و روز قیامت ایمان داشتند و میدانستند که آنها طبق اعمالشان مجازات خواهند شد، چنین چیزی از آنها سر نمیزد. و این بیانگر آن است که خبر دادن زن در مورد خودش که جز او کسی دیگر از آن آگاهی پیدا نمیکند، مانند حاملگی و حیض و امثال آن پذیرفته میشود.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَٰلِکَ﴾و تا زمانی که زن در دوران عادت انتظار میکشد، شوهرانشان سزاوارترند که آنها را به زندگی زناشویی خود بازگردانند، ﴿إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗا﴾اگر هدفشان دوستی و محبت و علاقهمندی بود. و مفهوم آیه این است که اگر شوهران هدفشان اصلاح نباشد برای بازگرداندن زنان به زندگی زناشویی سزاوارتر نیستن، و برای آن حلال نیست که زنان را بازگردانند، چون در این صورت هدف آنان متضرر کردن زن و طولانی نمودن عادت ماهانه آنها میباشد. و آیا شوهر با چنین هدفی میتواند زن را باز گرداند؟
در این مورد دو قول وجود دارد: جمهور بر این باورند که او میتواند این کار را انجام دهد هرچند که مرتکب کاری حرام شده است. اما صحیح آن است که اگر شوهر هدفش اصلاح نباشد، نمیتواند این کار را بکند، همانطور که ظاهر آیه شریفه بیانگر آن است. و حکمتی دیگر در این انتظار کشیدن موجود است، و آن این که چه بسا شوهر از جدایی و طلاق پشیمان گردد، پس این مدت برای شوهر مقرر گشته است تا فکر کند و تصمیم قطعی بگیرد.
و این بیانگر آن است که خداوند توافق و محبت زن و شوهر را دوست دارد و جدایی آنها را نمیپسندد. همانطور که پیامبر صفرموده است: «أَبْغَضُ الْحـَلَالِ إلَى اللَّهِ الطَّلَاقُ». «ناپسندترین و منفورترین چیزی که خداوند آن را حلال کرده است، طلاق میباشد».
و این مخصوص طلاق رجعی است، و اما در طلاق بائن، شوهر به بازگرداندن زن سزاوارتر نیست، بلکه اگر زن و شوهر بر بازگشتن به زندگی زناشویی توافق کردند باید عقد جدیدی که همه شرایط نکاح را دارا باشد، اجرا شود.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾یعنی زنان بر شوهران خود حقوقی دارند، و مرجع حقوق میان زن و شوهر انصاف و نیکی است، و انصاف و نیکی را با عرف و عادتی که در آن دیار جریان دارد میتوان سنجید. البته عرف و عادت با توجه به اختلاف زمان و مکان و حالات و اشخاص فرق میکند. و این بیانگر آن است که نفقه، و پوشاک، و معاشرت، و مسکن، و همچنین آمیزش باید به نحو احسن انجام پذیرد، و این چیزها با عقد مطلق به نحو احسن انجام پذیرد، و این چیزها با عقد مطلق بر مرد واجب میشود، و اما عقدی که در آن شرایطی مطرح شده است اجرا شود، مگر اینکه شرطی باشد که کار حرامی را حلال نماید یا حلالی را حرام کند، که چنین شرطی اعتبار ندارد.
﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَیۡهِنَّ دَرَجَةٞ﴾و مردان بر زنان مقام برتری دارند، و بیشتر بر زنان حق دارند، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ﴾[النساء: ۳۴]. «مردان قیم زنانند، به سبب اینکه خداوند برخی را بر برخی دیگر برتری دادهاست، و به سبب اینکه مردان از اموالشان نفقه زنان را میدهند».
و مقام پیامبری و قضاوت و امامت صغری و کبری، و سایر مقامها از آن مردان بوده و مرد در بسیاری از امور دو برابر زن حق دارد، مانند ارث و غیره. ﴿وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾و خداوند دارای قدرت چیره و فرمانروایی بزرگ است و همه در برابر او سرتسلیم فرود میآورند، اما خدا با اینکه قدرت دارد در کارهایش حیکم است.
از عموم این آیه، «عده» زنان باردار مشخص میگردد، پس عده آنها وضع حمل آنها است. و زنانی که شوهرانشان با آنان آمیزش نکردهاند، عدّه ندارند، و عدّه کنیزان دو حیض است، همین طور که اصحاب ش چنین گفتهاند و سیاق و عبارت آیه دلالت مینماید که منظور از زن، زن آزاد است.
آیهی ۲۲٩:
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاکُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ وَلَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ شَیًۡٔا إِلَّآ أَن یَخَافَآ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَا فِیمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦۗ تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٢٩﴾[البقرة: ۲۲٩].«طلاق دوبار است، پس از آن یا به خوبی نگاه داشتن، یا به نیکی رها کردن. و برای شما حلال نیست که از آنچه بدیشان دادهاید باز پس گیرید، مگر اینکه (دو طرف) بترسند که نتواند حدود خداوندی را برپا دارند، پس اگر شما ترسیدید که (آن دو) نتوانند حدود خداوند را برپا دارند، پس گناهی بر آنها نیست که زن فدیه و عوضی بپردازد، این حدود الهی است، پس، از آن تجاوز نکنید و هرکسی از حدود الهی تجاوز کند پس ایشان ستمکاراناند».
طلاق در زمان جاهلیت موجود بود و تا ابتدای ظهور اسلام استمرار داشت. به گونهای که مرد زنش را طلاق میداد و نهایتی برای این کار وجود نداشت، و هرگاه مرد میخواست زن را اذیت کند، او را طلاق میداد و چون عده او نزدیک به تمام شدن میگشت باز به او رجوع میکرد، سپس او را طلاق میداد و چون عده او نزدیک به تمام شدن میگشت باز به او رجوع میکرد، سپس او را طلاق میداد، و همیشه این کار دچار به زیانی میگردید! بنابر این خداوند متعال خبر داد: ﴿ٱلطَّلَٰقُ﴾طلاقی که مرد به آن میتواند به شوهرش مراجعت کند ﴿مَرَّتَانِ﴾دو بار است، تا شوهر بتواند، اگر هدفش اذیت زن نباشد، زن را به زندگی زناشویی باز گرداند، و در این مدت فکر کند. اما بیشتر از دو بار نمیتواند به او مراجعت نماید، چون کسی که بیش از دو بار زنش را طلاق دهد از دو حالت خارج نیست، یا بر ارتکاب امر حرام جرات پیدا کرده، یا اینکه علاقهای به نگاهداری آن زن ندارد، بلکه هدف او آزار وی است. بنابر این خداوند متعال شوهر را فرمان داد که همسرش را نگاهدارد، ﴿بِمَعۡرُوفٍ﴾و به خوبی با او زندگی میکنند، و این بهتر است، و گرنه باید زن را به نیکی رها کند واز او جدا شود. ﴿بِإِحۡسَٰنٖ﴾و از جمله جملههایی نیکو این است که به خاطر جدایی از زن چیزی از او نگیرد، چون این ظلم است، و گرفتن مالِ بدونِ عوض است. بنابر این فرمود: ﴿وَلَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ شَیًۡٔا إِلَّآ أَن یَخَافَآ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ﴾و آن خلع نیکو است، به این صورت که زن، شوهر خود را به سبب اخلاق بدش یا به سبب نقصی که در اندام و آفرینش جسمی او وجود دارد، یا اینکه از نظر اعتقادی کمبود داشته، و بیم دارد که نتواند به این روش فرمان خدا را در رندگی اجرا کند، آنگاه فدیهای به شوهر میدهد و طلاق میگیرد.
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَا فِیمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِ﴾پس اگر بیم داریدکه آن دو، حدود خدا را بر پا نمیدارند، چنانچه که زن برای آزاد کردن خود، فدیهای دهد، گناهی برایشان نیست، چون فدیهای که زن میپردازد عوض مفارقهای است که زن میپردازد عوض مفارقهای است که خودخواهان آن است. از این آیه مشروعیت خلع ثابت میگردد، و آن زمانی است که ترس از عدم اقامه حدود الهی یافت شود.
﴿تِلۡکَ﴾و آنچه از احکام شرعی که پیشتر بیان شد، ﴿حُدُودُ ٱللَّهِ﴾احکام خداوندی هستند که آنرا برای شما مشروع نموده و دستور داده است از آن تجاوز نکنید. ﴿وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾و هر کس از مرزهای الهی تجاوز کند، پس ایشان ستمکارانند. و چه ستمی بزرگتر از این که کسی حلال را زیر پا بگذارد و وارد قلمرو حرام شود و آنچه را خداوند برایش حلال نموده است وی را کفایت نکند؟!.
و ستم و ظلم بر سه قسم است:
۱- ستمی که بنده در میان خود و خدای خویش مرتکب میشود.
۲- شرک که بزرگترین ستم است.
۳- ستمی که بنده میان خود و مردم مرتکب میشود. و شرک را خداوند جز با توبه کردن و باز آمدن از آن نمیبخشد، و خداوند همه حقوق بندگان را میگیرد و چیزی را از آن رها نمیکند، و ستمی که میان بنده و خداست پایینتر از شرک است، تحت خواست و حکمت الهی است که اگر بخواهد آن را میبخشد.
آیهی ۲۳۱-۲۳۰:
﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنکِحَ زَوۡجًا غَیۡرَهُۥۗ فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ أَن یَتَرَاجَعَآ إِن ظَنَّآ أَن یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِۗ وَتِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ یُبَیِّنُهَا لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٢٣٠﴾[البقرة: ۲۳۰].«و اگر آن را طلاق داد، پس برای او حلال نیست مگر اینکه با شوهری دیگر ازدواج کند، پس اگر (شوهر دوم) او را طلاق داد، گناهی بر آنها نیست که دوباره به یکدیگر باز گرداند، اگر بدانند به احکام الهی را بر پا میدارند، این حدود خداوند است، آنرا برای قومی که میدانند بیان میکند».
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِکُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖۚ وَلَا تُمۡسِکُوهُنَّ ضِرَارٗا لِّتَعۡتَدُواْۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ هُزُوٗاۚ وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمَآ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡحِکۡمَةِ یَعِظُکُم بِهِۦۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٣١﴾[البقرة: ۲۳۱].«و چون زنان را طلاق دادید و به پایان عدۀ خود نزدیک شدند، پس یا آنها را به خوبی نگاه دارید، و یا به خوبی رها کنید، و هرگز آنان را برای زیان رساندن به آنها نگاه ندارید تا از حد تجاوز کنید، و هر کسی چنین کند بر خود ستم کرده است. و آیات خداوندی را به تمسخر نگیرید، و نعمتهای خدا را و آنچه از کتاب و سنت بر شما نازل کرده است و شما را به آن پند میدهد، به یاد آورید، و از خدا بترسید، و بدانید که خداوند به هر چیزی داناست».
خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِن طَلَّقَهَا﴾یعنی اگر طلاق سوم را داد، ﴿فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنکِحَ زَوۡجًا غَیۡرَهُ﴾آن زن برای او حلال نیست مگر اینکه با مردی دیگر به صورت صحیح ازدواج کند، و باید آن مرد با او آمیزش نماید. و نکاح شرعی بطور قطع یک نکاح صحیح است و عقد و آمیزش هر دو در آن داخلاند. و باید ازدواج دوم از روی علاقه باشد، و اگر هدف از ازدواج دوم از روی علاقه باشد، و اگر هدف از ازدواج دوم این باشد که زن برای شوهر اول حلال گردد، چنین نکاحی صحیح نیست، و زن برای شوهر اول حلال نمیگردد. و اگر زن کنیز بود و پس از طلاق، صاحبش با او آمیزش کرد برای شوهر اول حلال نمیگردد، چون مولا و صاحب کنیز، شوهر نیست. پس اگر شوهر دوم از روی علاقه با زن ازدواج نمود و با او آمیزش کرد، سپس از او جدا شد و عدّه زن تمام گردید، ﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ﴾برای شوهر اول و زن گناهی نیست، ﴿أَن یَتَرَاجَعَآ﴾که باز به زندگی زناشویی برگردند، و عقد جدید را میان خود ببندند، و چون بازگشتن را به هر دو نسبت داده است باید هر دو خشنود شوند.
اما در بازگشتن، شرط این است که هر دو تصور میکنند که ﴿أَن یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ﴾میتوانند حق یکدیگر را به جا آورند، و این وقتی است که زن و شوهر را به جا آورند، و این وقتی است که زن و شوهر از رفتارهای گذشته خود که باعث جدایی آنها گردیده است، پشیمان نشوند، و تصمیم بگیرند زندگی گذشته را به زندگی خوبی تبدیل کنند، پس در اینجا بر آنان گناهی نیست که بهسوی یکدیگر بر گردند.
و مفهوم آیه شریفه این است که اگر آنها دانستند که نمیتوانند حدود الهی را پابرجا دارند، به این صورت که گمان غالب آنها این بود که همان حالت گذشته باقی است، و نمیتوانند زندگی درستی را پایه ریزی کنند، در این صورت اگر آنها باز به زندگی گذشته برگردند و با هم ازدواج کنند، گناهکار میشوند، چون هیچ کاری که در آن دستور خدا اجرا نشود و از او فرمان برده نشود جایز نیست. و این دلالت مینماید که شایسته است انسان هرگاه خواست در کاری وارد شود به ویژه در ریاستها و سرپرستیهای کوچک و بزرگ، باید به خودش بنگرد، اگر دید که او توانایی چنین کاری را دارد، و اطمینان داشت که از عهده آن بر میآید، اقدام کند، وگرنه باید دست نگه دارد.
وقتی که خداوند متعال این احکام بزرگ را بیان کرد، فرمود: ﴿وَتِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ﴾و اینها حدود آیینهای خداوند است، که آن را مشخص نموده، و توضیح دادهاست، ﴿یُبَیِّنُهَا لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ﴾و آن را برای کسانی بیان مینماید که میدانند، چون آنهایی که میدانند، از قوانین الهی بهرهمند میشوند، و دیگران را نیز بهرهمند میسازند. و این بیانگر فضیلت اهل علم است، که برکسی پوشیده نیست، چون خداوند فرموده است:آیین و قوانین خود را مخصوصا برای اهل علم بیان میدارد، و اساسا این آیینها برای اهل علم است. ونیز این آیه بیانگر آن است که خداوند متعال دوست دارد بندگانش قوانین و پیامهایی را که بر پیامبرش نازل کرده است، بدانند و در آن آگاهی حاصل کنند.
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ﴾و هرگاه زنان را یک یا دو طلاق رجعی دادید، ﴿فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ﴾و آنها به پایان دوران عدّه خود نزدیک شدند، ﴿فَأَمۡسِکُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖ﴾پس یا آنها را بازگردانید در حالی که نیت شما تامین حقوق آنان باشد، و یا اینکه آنها را بدون رجوع و زیان رساندن به آنها رها کنید. بنابر این فرمود: ﴿وَلَا تُمۡسِکُوهُنَّ ضِرَارٗا﴾و آنها را به قصد زیان رساندن به ایشان نگاه ندارید، ﴿لِّتَعۡتَدُواْۚ﴾زیرا در این کارتان از حلال تجاوز کرده و وارد حرام میشوید، پس نگاه داشتن زن به گونه شایسته حلال است، و زیان رساندن به وی حرام میباشد.
﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُ﴾و هرکس چنین کند به خویشتن ستم کرده است، و ضرر به کسی بر میگردد که قصد ضرر رساندن را داشته است. ﴿وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ هُزُوٗا﴾خداوند آیت خود را بیان نمود، و هدف از آن این بود که مردم آن را بدانند و بدان عمل نمایند، و مرزها و حدود الهی را زیر پا ننهاده، و از آن تجاوز نکنند، چون خداوند این قوانین و حدود را بیهوده وضع نکرده است، بلکه آنرا به حق نازل کرده، و از تمسخر به آن نهی نموده است. یعنی پروردگار از بازیچه قرار دادن آن، و فرمان نبردن از دستورات واجب نهی کرده است، مانند زیان رساندن در نگاهداری زن، جدایی، کثرت طلاق دادن، یا هر سه طلاق را یکجا دادن، که همه تجاوز از حدود الهی است.
و خداوند از سر ِ مهربانی و رحمت خویش طلاق را یکی پس از دیگری قرار دادهاست. و خداوند از آنجا که نسبت به بنده مهربان است و مصلحت او را میخواهد چنین حکم نموده است. ﴿وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ﴾و به طور عموم نعمتهای خداوند را با ستایش و تمجید به زبان و با اعتراف و اقرار قلبی و با به کار گرفتن اعضا در طاعت خداوند، به خاطر آورید. ﴿وَمَآ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡحِکۡمَةِ﴾و آنچه خداوند از کتاب و سنت بر شما نازل کرده است، به یاد آورید، که کتاب و سنت برای شما راههای خیر را بیان مینمایند، و شما را بر آن تشویق میکنند. و بیراههها را برایتان بیان نموده و شما را از آن برحذر میدارند، و خداوند خودش را به شما معرفی میکند، و آنچه او برای دوستان و دشمنانش پیش آورده است به شما میشناساند، و خداوند به شما چیزهایی آموخت که نمیدانستید.
و گفته شده که منظور از حکمت اسرار شریعت است، پس در کتاب خدا رازها و حکمتهایی وجود دارد، و آن بیان حکمت الهی در رابطه با اوامر و نواهی خدا میباشد، و هر دو مفهوم درست است، بنابر این فرمود: ﴿یَعِظُکُم بِهِ﴾شما را به وسیله آنچه فرو فرستاده پند میدهد. این موید این نظریه است که منظور از حکمت، اسرار شریعت است، چون پند دادن با بیان حُکم و حکمت و تشویق یا ترساندن حاصل میشود. پس با حکم، جهل از بین میرود، و حکمت و تشویق سبب علاقهمندی میگردد، و حکمت و ترهیب باعث بازآمدن و ترسیدن میشود. ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾و در همه کارهایتان از خدا بترسید، ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ﴾به همین خاطر این احکام را بطور کامل برای شما بیان کرد، که این احکام را بطور کامل برای شما بیان کرد، که این احکام در هر زمان و مکانی به نفع مردم است. پس در هر وقت و هر حال او را سپاس میگوییم.
آیهی ۲۳۲:
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن یَنکِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ إِذَا تَرَٰضَوۡاْ بَیۡنَهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ ذَٰلِکَ یُوعَظُ بِهِۦ مَن کَانَ مِنکُمۡ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۗ ذَٰلِکُمۡ أَزۡکَىٰ لَکُمۡ وَأَطۡهَرُۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٢٣٢﴾[البقرة: ۲۳۲].«و چون زنان را طلاق دادید و به پایان عدّۀ خود رسیدند، آنها را از اینکه با شوهران (قبلی) خود ازدواج کنند - چنانچه در میانشان به طرز پسندیدهای توافق برقرار گردید - منع نکنید، این همان چیزی است که هرکس از شما که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد، به آن پند داده میشود. آن برایتان پاکتر و بهتر است، و خداوند میداند و شما نمیدانید».
این، خطاب به اولیای زنی است که کمتر از سه طلاق داده شده است، که وقتی از عده بیرون شد و شوهرش خواست با او ازدواج کند و زن هم با این کار موافق بود، برای سرپرست زن از قبیل پدر و غیره جایز نیست که به سبب خشمگین بودن بر شوهر و ناراحتی از او به خاطر طلاقی که دادهاست، زن را از ادواج با او منع کنند. به همین خاطر فرمود: ﴿مَن کَانَ مِنکُمۡ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾یعنی هرکس که به خدا و روز اخرت ایمان دارد، ایمانش باید او را از منع کردن باز دارد. ﴿ذَٰلِکُمۡ أَزۡکَىٰ لَکُمۡ وَأَطۡهَرُ﴾این برایتان بهتر و پاکتر است از آنچه که گمان میبرید جلوگیری از ازدواج بهتر و شایستهتر میباشد و اینکه با ازدواج مجدد آن دو مخالفت کرد. همانطور که عادت افراد متکبر و خود بزرگ بین چنین است. ﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾پس، از دستور کسی فرمان برید که او منافع شما را میداند، و مصلحت شما را میخواهد و به روشهای گوناگون آن را برایتان سهل و میسر میگرداند.
و این آیه دلیلی است بر اینکه وجود «ولّی» در نکاح شرط است، چون خداوند اولیا را نهی کرده است از اینکه مانع ازدواج شوند، واین بیانگر آن است که وجود «ولّی» در نکاح موثر است. و خداوند آنها را باز نمیدارد مگر از کاری که در اختیارشان است و در آن حقی دارند.
آیهی ۲۳۳:
﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ یُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَیۡنِ کَامِلَیۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن یُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ لَا تُکَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦۚ وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِکَۗ فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا وَتَشَاوُرٖ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَاۗ وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ أَن تَسۡتَرۡضِعُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا سَلَّمۡتُم مَّآ ءَاتَیۡتُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ٢٣٣﴾[البقرة: ۲۳۳].«و مادران، فرزندان خود را دو سال کامل شیر دهند، این برای کسی است که بخواهد مدت شیرخوارگی را کامل نماید. و بر کسی که فرزند برای او متولد شده (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادران را به گونهای شایسته فراهم کند، هیچکس جز به اندازۀ توانش مکلف نمیشود. هیچ مادری نباید به خاطر فرزندش زیان ببیند، و هیچ پدری نیز نباید به خاطر فرزندش زیان ببیند، و بر وارث فرزند چنین چیزی (نفقه) لازم است، و اگر پدر و مادر با رضایت و مشورت همدیگر خواستند فرزند را از شیر بگیرند، گناهی بر آنها نیست، و اگر خواستید دایۀ شیر دهی برای فرزندان خود بگیرید گناهی بر شما نیست به شرط اینکه آنچه را که متعهد شدهاید پرداخت کنید به خوبی بپردازید، از خداوند بترسید و بدانید که خداوند به آنچه میکنید بیناست».
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ یُرۡضِعۡنَ﴾این خبر به معنی امر و دستور است، چون به جای چیزی قرار داده شده که ثابت و مقرر است و احتیاجی به دستور دادن ندارد.
خدا فرمان میدهد که ﴿یُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَیۡنِ﴾مادران دو سال به فرزندان خود شیر دهند، و از آنجا که منظور از سال، سال کامل است، و نیز به بخش اعظم سال هم سال گفته میشود، بنابر این فرمود: ﴿کَامِلَیۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن یُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَ﴾یعنی دو سال کامل برای کسی که میخواهد دوران شیرخوارگی را کامل کند، و چون شیرخوار دو سالش تمام شد، دوران شیرخوارگی دو سالش تمام شد، دوران شیرخوارگی او به پایان رسیده است، و شیر پس از این مدت مانند سایر غذاهاست، بنابر این شیر دادن بعد از دو سال اعتباری ندارد و سبب حرمت نمیشود.
و از این نص، و از فرموده خداوند که میفرماید: ﴿وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًا﴾[الأحقاف: ۱۵]. استنباط میشود که کمترین مدت بارداری شش ماه است و ممکن است بچه شش ماهه نیز به دنیا بیاید. ﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ﴾و بر پدر است، ﴿رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾و این شامل زنی است که تحت نکاح مرد میباشد، کما اینکه زنی را طلاق داده شده است نیز شامل میشود. پس خوراک و پوشاک آن زن بر پدر لازم است، و این مزد شیردهی است. و این دلالت مینماید که اگر زن در قید نکاح او باشد، غیر از نفقه و پوشاک بر او واجب نیست. و هر شوهری به اندازه توانی که دارد خوراک و پوشاک زن را تهیه نماید. بنابر این فرمود: ﴿لَا تُکَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَا﴾پس فقیر موظف نیست که به اندازۀ توانگر انفاق کند، و نیز کسی که چیزی ندارد مکلف نمیشود که نفقه بپردازد تا زمانی که دارا گردد. ﴿لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِ﴾یعنی حلال نیست که مادر به خاطر فرزندش زیان ببیند، به این صورت که از شیر دادن به فرزندش جلوگیری شود، و یا نفقه و پوشاک و مزد او داده نشود. ﴿وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِ﴾و پدر نیز نباید به خاطر فرزندش ضرر ببیند. به این صورت که مادر به خاطر زین رساندن به پدر از شیر دادن امتناع ورزد و یا شیر دهنده بیش از مقدار واجب، نفقه و خوراک از او طلب کند، و امثال این. و ﴿مَوۡلُودٞ لَّهُ﴾دلالت مینماید که فرزند از آن پدر است و به او داده میشود، زیرا حاصل تلاش است و به او داده میشود، زیرا حاصل تلاش اوست، بنابراین، پدر میتواند از مال فرزند برای خود بردارد، خواه فرزند راضی باشد یا ناراضی، به خلاف مادر.
﴿وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِکَ﴾و اگر کودک پدر نداشته باشد، و مال نداشته باشد همان خوراک و پوشاکی که بر پدر لازم است، بر وارث کودک لازم است تا به شیر دهنده بپردازد. پس این بخش از آیه دلالت مینماید که نفقه خویشاوندان مستمند بر عهده خویشاوند وارث و توانگر است، ﴿فَإِنۡ أَرَادَا﴾و اگر پدر و مادر خواستند، ﴿فِصَالًا﴾فرزند را قبل از کامل شدن دو سال از شیر بگیرند، ﴿عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا﴾و هر دو راضی باشند، ﴿وَتَشَاوُرٖ﴾و با یکدیگر مشورت کنند که آیا گرفتن وی از شیر به مصلحت بچه است یا نه؟ پس اگر مصلحت بود و هر دو راضی شدند، ﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَا﴾به خاطر از شیر گرفتن بچه قبل از کامل شدن دو سال بر آنان گناهی نیست. پس مفهوم آیه دلالت مینماید که اگر یکی از پدر و مادر راضی بود و دیگری راضی نبود و یا مصلحت بچه در ان نبود، گرفتن وی از شیر جایز نیست. ﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ أَن تَسۡتَرۡضِعُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ﴾و اگر خواستید برای فرندان خود شیر دهندگانی غیر از مادرانشان بگیرید، و قصد زیان رساندن به دیگران نداشتید، ﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا سَلَّمۡتُم مَّآ ءَاتَیۡتُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾گناهی بر شما نیست، به شرطی که حقوق شیردهندگان به خوبی بپردازید. ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ﴾و بدانید که خداوند به آنچه میکنید بیناست و شما را بر آن مجازات خواهد کرد و پاداش خیر یا شر به شما خواهد داد.
آیهی ۲۳۴:
﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٢٣٤﴾[البقرة: ۲۳۴].«و کسانی از شما که میمیرند و زنانی را بر جای میگذارند، (همسران) چهارده ماه و ده روز انتظار بکشند، و چون عدّۀ خود را به پایان رساندند بر شما گناهی نیست در آنچه که آنان به طور شایسته دربارۀ خود انجام دهند، و خداوند به آنچه میکنید اگاه است».
هرگاه شوهر درگذشت واجب است که زنش چهارماه و ده روز انتظار بکشد، و حکمت آن این است که بارداری در مدت چهار ماه مشخص میشود، و بچه در آغاز ماه پنجم در شکم حرکت میکند، و زنان حامله و باردار از شکم حرکت میکنند، و زنان حامله و باردار از این قاعده کلی استثنا هستند، زیرا عده آنها وضع حمل آنان است، و همچنین عده کنیز نصف عده زن آزاد است، یعنی دو ماه و پنج روز. ﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ﴾و هنگامی که عده آنها به پایان رسید، ﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ﴾پس بعد از عده اگر انان به آرایش خود بپردازند، بر شما گناهی نیست. ﴿بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾یعنی به صورتی که حرام و مکروه نباشد. و از این ثابت میشود که سوگواری در مدت عده برای زنی که شوهرش مرده است واجب میباشد، و برای زنانی که طلاق داده شده و از همدیگر جدا شدهاند، جایز نیست که در سوگ بنشینند، و علما بر این موضوع اجماع کردهاند. ﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ﴾و خداوند ظاهر و باطن کارهایتان، و کارهای آشکار و پوشیده شده را میداند، و شما را بر آن مجازات خواهد کرد. و خداوند که خطاب به اولیاء زن میفرماید: ﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ﴾بیانگر آن است که «ولّی» باید بر زن نظارت نماید، و زن را از آنچه که انجام دادنش جایز نیست منع کند، و او را بر انجام انچه واجب است وادار نماید، چرا که وی ر اینجا مورد خطاب قرار گرفته است و این امر بر او واجب است.
آیهی ۲۳۵:
﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ أَوۡ أَکۡنَنتُمۡ فِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّکُمۡ سَتَذۡکُرُونَهُنَّ وَلَٰکِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّکَاحِ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡکِتَٰبُ أَجَلَهُۥۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ فَٱحۡذَرُوهُۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٞ٢٣٥﴾[البقرة: ۲۳۵].«و بر شما گناهی نیست که به طور کنایه از زنان خواستگاری کنید، و یا در دلهایتان پنهان نمایید، خداوند میداند که شما آنها را یاد میکنید، ولی به آنها وعدۀ پنهانی ندهید مگر اینکه سخن نیکویی بگویید، و تصمیم به عقد نکاح نگیرید تا وقتی که عده به پایان برسد، و بدانید که خداوند میداند آنچه را که در دلتان است، پس از او بترسید و بدانید که خداوند آمرزگار و مهربان است».
این حکم زنی است که پس از وفات شوهرش در حال گذراندن عده است، یا اینکه شوهرش زنده است، و از او جدا شده است، پس حرام است که در دوران عده به صراحت از او خواستگاری شود مگر اینکه خواستگار همان مردی باشد که او را طلاق دادهاست. و منظور از ﴿وَلَٰکِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا﴾همین است، اما خواستگاری با اشاره و به صورت کنایه گناه نیست.
و فرق این دو مساله در این است که خواستگاری صریح جز قصد نکاح و ازدواج احتمال دیگری ندارد، بنابر این حرام است، زیرا بیم آن میرود زن عجله کند، و چون علاقمند به ازدواج است احتمال دارد در سپری شدن عده دروغ بگوید. این بیانگر آن است که مقدمات کار حرام نیز حرام میباشد. در ضمن، این عمل ستمی است در حق شوهر اول، چرا که در مدت عده، زن نباید به کسی دیگر وعده ازدواج بدهد.
اما اشاره کردن، و به صورت کنایه خواستگاری نمودن، همه احتمال ازدواج را دارد و هم احتمال چیزی دیگر، پس در رابطه با خواستگاری از زنی که طلاق طلاق بائن است [۴]جایز است گفته شود: من میخواهم ازدواج کنم، و دوست دارم بعد از پایان عدهات به من مشورت کنی و امثال آن.
این عمل جایز است چون به منزله خواستگاری صریح نیست. و همچنین گناه نیست که انسان در دل خود پنهان کند با زنی که در حال گذراندن عده است پس از تمام شدن عدهاش ازدواج کند. بنابر این فرمود: ﴿أَوۡ أَکۡنَنتُمۡ فِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّکُمۡ سَتَذۡکُرُونَهُنَّ﴾تمام این تفاصیل در مورد مقدمات عقد است. اما نکاح حلال نیست ﴿حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡکِتَٰبُ أَجَلَهُ﴾تا اینکه عده تمام شود.
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ﴾و بدانید که خداوند آنچه را که در دل دارید میداند، پس نیت خیر داشته باشید و قصد بد مکنید و از عذاب او بترسید، و به پاداش او امید داشته باشید. ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ﴾و بدانید که خداوند آمرزنده است، برای کسی که گناهی از او سر میزند اما توبه میکند و بهسوی پروردگارش باز میگردد ﴿حَلِیمٞ﴾بردبار است و گناهکاران را به سبب گناهانشان زود مواخذه نمیکند، با اینکه بر آنها قدرت دارد.
آیهی ۲۳۶:
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِیضَةٗۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِینَ٢٣٦﴾[البقرة: ۲۳۶].«اگر زنان را قبل از اینکه با آنان آمیزش جنسی کنید و قبل از اینکه برای آنان مهریهای تعیین نمایید، طلاق دهید، بر شما گناهی نیست. آنان را به طور پسندیده، به نوعی بهرهمند سازید، توانگر به اندازۀ خودش و تنگدست به اندازه خودش، (این کاری است) شایستۀ نیکوکاران».
بر شما ای گروه شوهران گناهی نیست که زنان را قبل از آمیزش و قبل از تعیین مهریه طلاق دهید، گرچه این کار باعث سرشکستگی و خرد شدن شخصیت زن میگردد، اما با دادن متعه جبران میشود. پس بر شما لازم است که چیزی بدهید تا رنجش خاطرشان جبران شود.
﴿عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُ﴾بر توانگر به اندازه توانش و بر فقیر به اندازه وسعش. و این به عرف بر میگردد، و با اختلاف حالات فرق میکند. بنابر این فرمود: ﴿مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾پس این حق الزامی است، ﴿عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾بر نیکوکاران، و آنها نباید زنان را تحقیر کنند وچون آنان باعث شدند تا زنان چشم بدوزند و علاقه پیدا کنند و دلهایشان به آنان وابسته شود، سپس چیزی را که به آن علاقه پیدا کردند به آنان ندادند، بر مردان لازم است در مقابل این کار به آنان متعه بدهند. چقدر زیباست این حکم خدوند! و چقدر حکمت و رحمت پروردگار را در بردارد! و چه کسی زیباتر از خدا برای قومی که یقین دارند حکم صادر مینماید؟! پس این حکم زنانی است که قبل از آمیزش و قبل از تعیین مهریه طلاق داده میشوند.
آیهی ۲۳٧:
﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِیضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ إِلَّآ أَن یَعۡفُونَ أَوۡ یَعۡفُوَاْ ٱلَّذِی بِیَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّکَاحِۚ وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۚ وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَیۡنَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢٣٧﴾[البقرة: ۲۳٧].«و اگر زنان را قبل از ایکه با آنان آمیزش جنسی کنید، طلاق دادید، در حالی که برای آنها مهریه تعیین کردهاید، پس نصف آنچه تعیین کردهاید را بپردازید. مگر اینکه (آن را به شما) ببخشند یا کسی که عقد ازدواج در دست اوست (آن را) ببخشد، و اگر ببخشید، به پرهیزگاری نزدیکتر است، و نیکوکاری را در میان خود فراموش نکنید همانا خداوند به آنچه میکنید بیناست».
سپس حکم زنانی را بیان کرد که مهریه آنها تعیین گردیده است، پس فرمود: ﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ﴾و اگر زنان را قبل از آمیزش و بعد از اینکه مهریه تعیین گردید طلاق دادی، پس نصف مهریه تعیین شده را به آنان بدهید، و نصف آن مال شماست، و این واجب است به شرطی که گذشت و بخششی در میان نباشد و زن نصف مهریه را به شوهر نبخشد، البته به شرطی که بخشیدن زن درست باشد. ﴿أَوۡ یَعۡفُوَاْ ٱلَّذِی بِیَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّکَاحِ﴾طبق قول صحیح، منظور شوهر است. یعنی یا کسی که پیوند نکاح در دست اوست، ببخشد، چون باز کردن گره ازدواج در دست شوهر است، و نیز برای ولی درست نیست که حق زن را ببخشد چون او نه مالک است و نه وکیل.
سپس خداوند متعال به گذشت تشویق نمود و بیان کرد که گذشت کردن به پرهیزگاری نزدیکتر است، چون گذشت احسان است و موجب شرح صدر میگردد، و انسان نباید از نیکوکاری دوری نماید و آنرا فراموش کند، که بالاترین رتبه در معاملات نیکوکاری است، زیرا تعامل و رفتار مردم در میان خودشان دو گونه است: یا عدل و انصاف است که واجب میباشد، و آن گرفتن واجب و دادن واجب است، و یا فضل و احسان است، که به معنی تسامح و چشم پوشی از حقوق و دادن چیزی است که بر آدمی لازم نیست. پس انسان نباید هیچ گاه این مقام را فراموش کند، به خصوص در مورد کسی که بین تو و او معامله و همزیستی است. همانا خداوند نیکوکاران را در عوض این عمل نیک از فضل و کرم خویش بهرهمند میسازد. بنابر این فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ﴾همانا خداوند به آنچه میکنید آگاه است.
آیهی ۲۳٩-۲۳۸:
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ٢٣٨﴾[البقرة: ۲۳۸]. «بر ادای نمازها و نماز میانه محافظت کنید، و فروتنانه برای خدا بایستید».
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُکۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَمَا عَلَّمَکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ٢٣٩﴾[البقرة: ۲۳٩].«پس اگر ترسیدید، پیاده یا سواره نماز را ادا کنید، و چون ایمن شدید پس خدا را یاد کنید، که به شما چیزهایی آموخت که نمیدانستید».
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ﴾خداوند فرمان میدهد تا بر ادای نمازها به طور عموم مواظبت شود و بر ادای نماز وسطی، ﴿وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ﴾که نماز عصر است، محاظفت شود. محافظت بر نماز یعنی ادا کردن آن در وقتش، و با شرایط و ارکانش، و با فروتنی، و ادا کردن تمام واجبات و مستحبات آن. و با محافظت کردن بر نمازها بر سایر عبادات نیز محافظت میشود. و نماز انسان را از کارهای زشت و منکر باز میدارد، به خصوص زمانی که نماز بطور کامل ادا شود. همانطور که خداوند دستور دادهاست: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ﴾و فروتنانه برای خدا بایستید. در این آیه به ایستادن و فروتنی در آرامش در نماز و پرهیز از صحبت کردن امر شده است.
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ﴾و اگر ترسیدید. منابع ترس را ذکر نکرد، تا شامل ترس از کافر، ستمگر، درنده و دیگر موارد ترسناک گردد، پس در این صورت، ﴿فَرِجَالًا﴾پیاده نماز بخوانید، ﴿أَوۡ رُکۡبَانٗا﴾یا در حالیکه بر اسب و شتر و سایر سواریها سوار هستید. و در این حالت بر نماز گذار لازم نیست که رویش حتما بهسوی قبله باشد، چون در حالت سواری گاهی اوقات اسب یا شتر رو بهسوی قبله حرکت میکند و گاهی نیز به آن پشت مینماید. انچه که از این آیه استنباط میشود تاکید بر محافظت از نماز است، چرا که خداوند به خواندن نماز دستور داده است هر چند که به بسیاری از ارکان و شروط آن خلل وارد شود. نیز از این آیه استنباط میشود که به تاخیر انداختن نماز در سختترین حالت جایز نیست. بنابر این خواندن نماز با این وضعیت بهتر و برتر از نمازی ا ست که با اطمینان و آرامش اما خارج از وقتش خوانده شود.
﴿فَإِذَآ أَمِنتُمۡ﴾و هرگاه ترس شما برطرف شد، ﴿فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ﴾خدا را یاد کنید. این شامل انواع ذکر میشود که نماز کامل و بدون عیب و نقص یکی از مصادیق آن است. ﴿کَمَا عَلَّمَکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ﴾امنیت و آسایش نعمت بسیار بزرگ و مهمی است که در مقابل آن باید خدا را یاد کرد و شکر او را به جای آورد چرا که شکر نعمت، نعمت را افزون کند و آن را ماندگار خواهد کرد.
آیهی ۲۴۰:
﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِیَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَیۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِی مَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٤٠﴾[البقرة: ۲۴۰].«و کسانی از شما که میمیرند و زنانی را بر جای میگذارند (باید) برای همسران خود سفارش کنند که (وارثان شوهر) آنها را تا یکسال بهرهمند سازند و آنها را از خانه بیرون نکنند، و اگر خودشان بیرون رفتند پس در آنچه آنها به گونۀ شایسته دربارۀ خود انجام میدهند گناهی بر شما نیست، و خداوند عزیز و حکیم است».
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ﴾بسیاری از مفسرین بر این باورند که این آیه کریمه به وسیله آیهای که قبل از آن آمده است منسوخ شده است. و آن فرموده الهی است که میفرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗا﴾پیشتر مقرر بود که زن باید یک سال کامل انتظار بکشد، سپس یک سال منسوخ شد و تبدیل به چهار ماه و ده روز گردید. البته در اینجا این سوال مطرح میشود که چرا آیه نسخکننده از آیه منسوخ شده قرار دارد؟ که در پاسخ گفتهاند: آن آیه در محل مقدم است نه در نزول، زیرا شرط ناسخ آن است که بعد از منسوخ نازل شده باشد. و این قول دلیلی ندارد، زیرا هر کس در این دو آیه تامل کند در مییابد که قول آخر در مورد این آیه درست است، و آیه اول در مورد واجب بودن انتظار کشیدن در مدت چهار ماه و ده روز است، که زن به صورت وجوب و قطعی باید این مدت را در عده بگذراند. اما در این آیه وارثان مرده سفارش شده ا ند که زن را یک سال کامل پیش خود نگاه دارند تا روحیه پژمرده شده و قلب شکستهاش بهبود یابد و با این کار نسبت به مردهشان نیکویی کرده باشند.
بنابراین فرمود: ﴿وَصِیَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم﴾سفارشی است از جانب خدا به اهل میت، تا به همسر مرده نیکی نمایند و او را بهرهمند سازند و از خانه بیرون نکنند، پس اگر زن علاقه داشته باشد، میماند، و اگر دوست داشته باشد بیرون میرود، و بر او گناهی نیست. بنابر این فرمود: ﴿فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِی مَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ﴾و اگر بیرون رفتند، به خاطر آنچه آنان با خود میکنند، از قبیل آرایش، و لباس پوشیدن، بر شما گناهی نیست، اما به شرطی که این آرایش به صورت پسندیدهای باشد، و زن از حدود دین و دایره ارزشها خارج نشود. و پروردگار ایه را با ذکر دو اسم بزرگ از اسماء زیبای خود به پایان رساند، که بر کمال عزت و قدرت، و کمال حکمت وی دلالت مینمایند، چون این احکام از سرچشمه قدرت و حکمت الهی صادر شده، و بر کمال حکمت او دلالت مینمایند، چرا که خداوند این احکام را در جایگاه شایستۀ آن قرار دادهاست.
آیهی ۲۴۲-۲۴۱:
﴿وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ٢٤١﴾[البقرة: ۲۴۱].«و برای زنان طلاق داده شده هدیهای شایستهایست، و این حقی است بر مردان پرهیزگار».
﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٤٢﴾[البقرة: ۲۴۲].«این چنین خداوند آیاتش را برای شما بیان میکند تا بیاندیشید».
در آیه گذشته بیان کرد زنی که به سبب مرگ شوهرش جدا شده است، باید او را با هدیهای بهرهمند سازند، اینجا نیز ذکر کرد هر زنی که طلاق داده شود بر شوهرش لازم است که به گونهای شایسته و برحسب تواناییاش او را بهرهمند سازد، و این حقی است که مردان پرهیزگار انجام میدهند، چنین کاری مستحب و از عادتهای پرهیزگاران است.
پس اگر مهریهای برای زن تعیین نشده بود، و شوهر او را قبل از آمیزش طلاق داد، پیشتر گذشت که بر شوهر لازم است برحسب توانگری خود به او هدیهای بدهد. و اگر برای زن مهریهای تعیین شده بود، نصف مهریه را به او بپردازد، و اگر با زن آمیزش شده بود، هدیه دادن نزد جمهور علما مستحب است، و بعضی از علما این را با استناد به ﴿حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ﴾واجب دانستهاند. و اصل در «حق» آن است که واجب است، به ویژه آنکه آن را به پرهیزگاران نسبت داده و پرهیزگاری نیز واجب است.
پس از آنکه خداوند متعال احکام بزرگ و مهمی را در رابطه با زن و شوهر بیان کرد، و خداوند احکامش را و اسلوب زیبایی که برای تبیین مسایل و واقعیتها در پیش میگیرد، ستود و بیان نمود که این احکام با عقلهای سالم همخوانی دارد، و از آن تمجید کرد و فرمود: هدف از بیان آن برای بندگان این است که آن را بفهمند، و در آن بیاندیشند و به آن عمل نمایند. و تعقل و خردورزی کامل همین است (که آدمی در آیات خدا بیاندیشد و بدان عمل نماید).
آیهی ۲۴۵-۲۴۳:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡیَٰهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ٢٤٣﴾[البقرة: ۲۴۳].«آیا داستان کسانی را نشنیدهای که از بیم مرگ از خانههایشان بیرون آمدند، و آنان هزاران نفر بودند پس خداوند به آنها گفت: بمیرید (مردند) سپس آنها را زنده کرد، همانا خداوند بر مردم کرم و بخشایش دارد اما بیشتر مردم سپاسگزاری نمیکنند».
﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٤٤﴾[البقرة: ۲۴۴].«و در راه خدا پیکار کنید و بدانید که خداوند شنوا و داناست».
﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَیُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا کَثِیرَةٗۚ وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥﴾[البقرة: ۲۴۵]. «کیست که به خداوند قرضی نیکو دهد و (خدا) آنرا برای او چندین برابر کند؟ و خداوند است که (در معیشت بندگان) تنگی و گشایش پدید میآورد و بهسوی او باز میگردد».
آیا این داستان عجیب را که برای گذشتگان شما پیش آمد شنیده ای؟ آنگاه که «وبا» سرزمین آنها را فرا گرفت و آنان با این که هزاران نفر بودند برای اینکه از دست مرگ فرار کنند از سرزمین خود بیرون رفتند، اما فرار، آنان را نجات نداد و نتوانست چیزی را که از وقوع آن میترسیدند از آنها دور نماید و خداوند برخلاف مقصودشان با آنها برخورد کرد و همه را هلاک گرداند، سپس بر آنان منت گذارد و آنگونه که بسیاری از مفسران گفتهاند خداوند آنها را به سبب دعای یکی از پیامبران، و یا به سببی دیگر زنده گرداند. آری! خداوند آنها را به سبب فضل و احسان خود زنده گردانید، و او همواره بر مردم احسان و فضل دارد. و آنها میبایست شکر نعمتهای الهی را به جا آورند، و به آن اعتراف کرده و آن نعمتها را در راه خشنودی خداوند صرف نمایند، اما بیشترشان در انجام فریضه شکرگذاری کوتاهی ورزیدند.
در این داستان عبرتی بس بزرگ نهفته است مبنی بر اینکه خداوند بر هر چیزی تواناست و نشانه آشکاری است بر صحت رستاخیز. این داستان نزد بنی اسرائیل و کسانی که با آنها ارتباط داشتند معروف و به صورت متواتر نقل شده بود، و چون این موضوع نزد مخاطبان ثابت و مقرر بود خداوند آن را در قالب و اسلوب «امر» بیا ن نمود.
و احتمال دارد کسانی که از ترس دشمنان و برخورد با آنها از سرزمین خودشان بیرون رفتند همان بنی اسرائیل باشند موید این مطلب آن است که خداوند پس از ذکر این داستان به پیکار دستور داده و از بنی اسرائیل خبر داده است که آنها سرزمین و فرزندانشان را ترک کردند. به هرحال این داستان تشویقی است برای جهاد و برحذر داشتن مسلمانان از ترک آن، و اینکه این امر مرگ را از آدمی دور نمیکند: ﴿قُل لَّوۡ کُنتُمۡ فِی بُیُوتِکُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡ﴾[آل عمران: ۱۵۴]. «بگو: اگر شما در خانههایتان هم بودید، کسانی که مردن بر آنها مقرر گشته، قطعا به جایی که محل مردن آنهاست بیرون میرفتند».
خداوند به مومنان دستور داده است تا با مال و جان در راه او جهاد کنند، چون جهاد بر پا داشته نمیشود مگر با این دو چیز. و این آیه مسلمانان را تحریک میکند تا در جهاد اخلاص داشته باشند و برای این بجنگند که کلمه خدا بلند گردد، زیرا خدا ﴿سَمِیعٌ﴾است و سخنها را گرچه پنهانی باشند میشنود، و ﴿عَلِیم﴾است و نیتهای خوب و بدی را که در دلهاست میداند.
و اگر مجاهد به یقین بداند که خداوند شنوای داناست، و کسانی که در این راه دشواریها را تحمل میکنند زیر نظر خدا هستند و حتما خداوند آنها را یاری و لطف خویش کمک مینماید، جهاد بر او آسان میگردد.
در این تشویق زیبا و ظریف در خصوص انفاق کردن فکر کنید، و اینکه کسی که در راه خدا انفاق نماید، خداوند فرمانروای همهی هستی و خداوند بخشایشگر را قرض داده است، و خداوند به او وعده داده است که پاداش او را چندین برابر نماید! همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٢٦١﴾[البقرة: ۲۶۱]. «مثال کسانی که مالهایشان را در راه خدا انفاق میکنند، مانند دانه ایست که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند برای کسی که بخواهد (آن را) چندین برابر مینماید و خداوند گشایشگر و داناست».
و از آنجا که بزرگترین مانعِ انفاق در راه خدا ترس از فقر و تنگدستی است، خداوند خبر داد که ثروت و فقر در دست خداست، و خداوند روزی هرکس را که بخواهد میبندد و روزی ِ هرکس را که بخواهد میگشاید. پس ترس از فقر نباید مانع انفاق شود و آدمی نباید گمان برد اموالی را که انفاق نموده ضایع گردانده است بلکه بازگشت همه بندگان بهسوی خداست، و انفاق کنندگان و عمل کنندگان مزدشان را نزد خداوند مییابند، امری که بسیار بدان نیازمندند، و خداوند به آنها پاداشی میدهد که قابل تعبیر نیست. و منظور از «قرض نیکو» آن است که صفتهای نیکو را در برداشته باشد از قبیل نیت درست، گذشت و ایثار، دادنِ آن به نیازمندان واقعی و اینکه نباید انفاقکننده به خاطر انفاق، منّت و آزاری را روا بدارد، و نباید کاری انجام دهد که نفقه را باطل گرداند، یا پاداش آن را کم کند.
آیهی ۲۴۸-۲۴۶:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِیّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِکٗا نُّقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِیَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٢٤٦﴾[البقرة: ۲۴۶].«آیا از (داستان) بزرگان بنیاسرائیل پس از موسی خبر نیافتی آنگاه که به پیامبر خودشان گفتند: برای ما فرمانراوایی بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم، گفت: شاید اگر جنگیدن بر شما فرض گردد پیکار نکنید، گفتند: چرا در راه خدا جنگ نکنیم در حالی که از سرزمین و فرزندانمان بیرون رانده شدهایم؟ پس وقتی پیکار بر آنها مقرر شد روی بر تافتند، به جز افراد اندکی از آنها، و خداوند به ستمکاران داناست».
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَکُمۡ طَالُوتَ مَلِکٗاۚ قَالُوٓاْ أَنَّىٰ یَکُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡکُ عَلَیۡنَا وَنَحۡنُ أَحَقُّ بِٱلۡمُلۡکِ مِنۡهُ وَلَمۡ یُؤۡتَ سَعَةٗ مِّنَ ٱلۡمَالِۚ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَیۡکُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِی ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِۖ وَٱللَّهُ یُؤۡتِی مُلۡکَهُۥ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٢٤٧﴾[البقرة: ۲۴٧]. «و پیامبرشان به آنها گفت: همانا خداوند طالوت را به فرمانروایی شما برانگیخته است. گفتند: چگونه او فرمانروای ما باشد در حالی که ما از او به فرمانروایی سزاوارتریم و به او مال فراوانی داده نشده است؟ گفت: همانا خداوند او را بر شما برتری داده و در جسم و دانش بر شما برتری بخشیده است، و خداوند فرمانروایی خویش را به هر کس که بخواهد میدهد. و خداند گشایشگر داناست».
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ءَایَةَ مُلۡکِهِۦٓ أَن یَأۡتِیَکُمُ ٱلتَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَبَقِیَّةٞ مِّمَّا تَرَکَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٤٨﴾[البقرة: ۲۴۸].«و پیامبرشان به آنها گفت: همانا نشانی فرمانروایی او این است که آن صندوقِ (عهد) پیش شما بیاید، که در آن آرامش خاطری از جانب پروردگارتان میباشد، و یادگاری است از آنچه آل موسی و آلهارون بر جای گذاشتهاند، در حالی که فرشتگان آن را حمل میکنند، بیگمان در آن نشانی برای شماست اگر مؤمن باشید».
خداوند این داستان را برای امت اسلام بیان میدارد تا عبرت بگیرند، و به جهاد علاقمند شوند و از آن امتناع نورزند، زیرا صبرکنندگان نتیجه پسندیدهای در دنیا و آخرت کسب خواهند کرد، و کسانی که از جهاد امتناع ورزند هر دو سرا را از دست میدهند. پس خداوند متعال خبر داد که اهل فکر و صاحب نظران و متنفذین بنی اسرائیل در مسئله جهاد اظهار علاقه و شیفتگی نموده و متفقا از پیامبرشان خواستند که برای آنها فرمانروایی معین کند تا اختلاف بر سر تعیین فرمانروایی به اتمام برسد و همه به طور کامل از وی اطاعت نموده و کسی حق اعتراض نداشته باشد. پیامبرشان ترسید که در خواست آنان فقط یک ادعا باشد و هیچ عملی را در پی نداشته باشد. پس آنها در پاسخ پیامبرشان قاطعانه گفتند: ما به طور کامل به اوامر شما پایبند هستیم و هیچ گریزی از جنگ نیست چرا که پیکار وسیلهای است برای بازپس گرفتن سرزمینهایمان، و سبب بازگشت به مقر و وطنمان خواهد بود.
و پیامبرشان طالوت را به عنوان فرمانروای آنها تعیین کرد تا در این کار آنها را فرماندهی نماید، کسی که فرماندهی و رهبری را خوب انجام میدهد. قوم بنی اسرائیل از اینکه طالوت به عنوان فرمانده تعیین شده است تعجب کردند، زیرا معتقد بودند افرادی هستند که او سزاوارترند و دارای مال و ثروت بیشتری میباشند. پیامبرشان به آنان پاسخ داد که خداوند طالوت را به سبب نیروی دانش و سیاست و قدرت جسمانی که وسیله شجاعت و فرزانگی و حسن تدبیر است بر شما برگزیده است، و به آنها گفت که فرمانروایی با فزونی مال نیست، و فرمانروا کسی نیست که پادشاهی و سرداری را از خاندانش به ارث برده باشد، زیرا خداوند پادشاهی و فرمانروایی را به هرکس که بخواهد میدهد.
سپس آن پیامبر بزرگوار برای قانع کردن آنها، فقط به بیان کفایت و شایستگی و صفتهای خوبی که در او بود، بسنده نکرد، بلکه به آنها گفت: ﴿إِنَّ ءَایَةَ مُلۡکِهِۦٓ أَن یَأۡتِیَکُمُ ٱلتَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَبَقِیَّةٞ مِّمَّا تَرَکَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ﴾و این تابوت به دست دشمنان افتاده بود. اما صفات خوبی که در طالوت موجود بود آنها را قانع نکرد. و علی رغم اینکه خداوند طالوت را بر زبان پیامبرش به عنوان فرمانده آنها تعیین کرده بود اما باز قانع نشدند و خواستار معجزهای بودند که فرماندهی او را تایید نماید. بنابر این خداوند فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ﴾در این هنگام تسلیم شدند و فرمان بردند.
آیهی ۲۵۲-۲۴٩:
﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِیکُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَیۡسَ مِنِّی وَمَن لَّمۡ یَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّیٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِیَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡیَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ کَم مِّن فِئَةٖ قَلِیلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ کَثِیرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ٢٤٩﴾[البقرة: ۲۴٩].«و هنگامی که طالوت با سپاهیان از شهر بیرون آمد، گفت: همانا خداوند شما را با رود خانهای آزمایش میکند، پس هرکس از آن بنوشد از من نیست، و هر کس از آن ننوشد از من است، مگر کسی که مشتی از آن با دست خود بردارد، پس جز تعداد اندکی همه از آن نوشیدند، و وقتی که او و همراهانش از آن رود خانه گذشتند، گفتند: امروز توان مقابله با جالوت و لشکریانش را نداریم، کسانی که یقین داشتند خداوند را ملاقات خواهند کرد، گفتند: چه بسا گروه اندگی به اذن خدا بر گروه زیادی پیروز شود، و خداوند با بردباران است».
﴿وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَیۡنَا صَبۡرٗا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٥٠﴾[البقرة: ۲۵۰].«و هنگامیکه در برابر جالوت قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا! بر ما صبر و شکیبایی فروریز و گامهای ما را استوار کن و ما را بر قوم کافر پیروز بگردان».
﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا یَشَآءُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٥١﴾[البقرة: ۲۵۱].«پس آنها را به یاری شکست دادند و داود، جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهی و پیامبری داد، و به او از آنچه میخواست چیزهایی آموخت. و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیلۀ بعضی دیگر دفع نمیکرد، قطعا زمین تباه میشد، اما خداوند بر جهانیان بخشش دارد».
﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَیۡکَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّکَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٢٥٢﴾[البقرة: ۲۵۲].«این آیات خداوند است که آن را به حق بر تو میخوانیم و بیگمان تو از فرستاده شدگان هستی».
وقتی طالوت رئیس آنها شد، و آنان را در قالب سپاه و لشکر بسیج کرد، و همراه با آنان برای پیکار با دشمن بیرون آمد، و ضعف و سستی اراده آنان را مشاهده کرد، میبایست صابر و ناشکیبا را مشخص نماید، گفت: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِیکُم بِنَهَرٖ﴾خداوند شما را با نهر آبی میآزماید که هنگام تشنگی از کنار آن میگذرید ﴿فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَیۡسَ مِنِّی﴾پس هر کس از آن نوشید به دنبال من نیاید، چون این کار دلیل بر بیصبری و ناتوانی اوست. ﴿وَمَن لَّمۡ یَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّیٓ﴾و هرکس از آن بخورد به دنبال من بیاید، چون او صادق و صبور است. ﴿إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِیَدِهِ﴾مگر کسی که با دست خود مشتی از آن بنوشد، که اشکالی ندارد و تا این اندازه جایز است.
وقتی آنها به این آب رسیدند، چون به آن نیاز داشتند، همه از آن نوشیدند، ﴿إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡ﴾به جز افراد اندکی از آنها که صبر کردند و آب ننوشیدند. ﴿فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ﴾و آنها که به عقب بازگشته یا کسانی که عبور کرده بودند، گفتند: ﴿لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡیَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ﴾امروز توانایی مقابله با جالوت و لشکریانش را نداریم، پس اگر گوینده این سخن کسانی بودهاند که به عقب برگشته بودند، با این سخن خواستند که عقب گرد خود را توجیه کنند، و اگر گویندگان این سخن کسانی بودهاند که همراه با طالوت از رودخانه گذشتند، بیانگر آن است که نوعی احساس ضعف و ناتوانی به آنها دست داده است، اما مومنان کامل آنها را به پایداری و اقدام به جهاد تشویق کرده و گفتند: ﴿کَم مِّن فِئَةٖ قَلِیلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ کَثِیرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾چه بسیارند گروههای اندکی که به یاری و تایید خداوند بر گروههای فراوانی پیروز شده اند! و آنها پایداری کردند و در پیکار با جالوت و سپاهیانش صبر نمودند. ﴿وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ﴾و داود ÷جالوت را کشت و بر دشمن خود پیروز شدند. ﴿وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾و خداوند پیامبری و پادشاهی و دانشهای مفید را به داود بخشید و به او حکمت و قاطعیت بیان داد.
سپس خداوند متعال فواید جهاد را بیان کرد و فرمود: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد، زمین با چیرگی کافران و فاسقان و اهل شر و فساد تباه میشد.
﴿وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾اما خدا بر مومنان لطف نموده، و براساس دین و شریعتی که برای آنان تعیین کرده است از آنها و از دینشان دفاع مینماید.
وقتی خداوند این داستان را بیان کرد، به پیامبرش صفرمود: ﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَیۡکَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّکَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٢٥٢﴾از جمله دلایل رسالت پیامبر اسلام صاین داستان است، که آن را به صورت وحی و بطور واقعی و بدون هیچ کم و کاستی برای مردم بیان کرد. در این داستان درسهای آموزنده فراوانی برای امت اسلامی وجود دارد که در زیر به برخی از آنها اشاره میکنیم:
۱- فضیلت جهاد در راه خدا، و فواید و نتیجههای آن، و اینکه جهاد تنها راه حفظ دین، و حفاظت از تمامیت ارضی، و حفاظت از جان و مال مسلمانان است، و اینکه مجاهدین گرچه دشواریهای فراوانی را متحمل میشوند اما سرانجام آنان نیکوست، هم چنانکه آنهایی که از جهاد سرباز میزنند، گرچه ممکن است اندکی استراحت کنند، اما بدون شک مدتی طولانی در رنج و خستگی خواهند بود.
۲- از این داستان میآموزیم کسی که مسئولیتی را متقبل میشود باید کفایت داشته باشد، و کفایت به دو چیز بر میگردد: یکی به دانش و آن دانش سیاست و تدبیر امور است، و دوم نیرو، که بوسیله آن حق اجرا میگردد، و هر کس که دارای این دو ویژگی باشد از دیگران به ریاست سزاوارتر است.
۳- علما با استناد به مضمون این داستان استدلال کردهاند که فرمانده باید به هنگام بیرون آمدن لشکر به بررسی و تفقّد آن بپردازد، و افراد ناتوانی را که در پیاده نظام و سواره نظام قرار گرفته و صبر و تحمل ندارند و یا از گمراهی آنان بیم ضرر میرود و برای جنگیدن صلاحیت ندارند، از آمدن به جنگ منع کند.
۴- هنگام فرا رسیدن جنگ شایسته است که مجاهدین تقویت و تشویق گردند، و نیروی انسانی و اعتماد بر خداوند متعال در آنان برانگیخته شود، از خداوند بخواهند که آنها را ثابت قدم بگرداند، و به آنها کمک کند، تا صبر کنند و در برابر دشمنان، آنها را پیروز نماید.
۵- داشتن عزم جهاد غیر از جهاد است، زیرا گاهی انسان اراده جنگ را میکند، اما هنگام جنگ اراده سست میشود، به همین جهت پیامبر صدعا میکرد: «خدایا! پابر جایی در کار و عزیمت بر رشد را از تو میخواهم».
پس اینها که عزم پیکار را کردند، و سخنی را بر زبان آوردند که بیانگر قاطعیتشان در امر جنگ بود، وقتی که زمان جنگ فرا رسید بیشترشان عقب کشیدند. و این مشابه سخن پیامبر صاست که فرمود: «وَأَسْأَلُکَ الرِّضَا بَعْدَ الْقَضَا» «خدایا از تو میخواهم که مرا به آنچه که مقدر نمودهای راضی بگردانی». زیرا خشنودی حقیقی آن است که آدمی به قضای ناگوار الهی خشنود باشد.
آیهی ۲۵۳:
﴿تِلۡکَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن کَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَیۡنَا عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِینَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ وَلَٰکِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن کَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یُرِیدُ٢٥٣﴾[البقرة: ۲۵۳].«اینان پیامبرانی هستند که بعضی را بر بعضی دیگر برتری دادهایم، و از آنان کسی هست که خداوند با او سخن گفته و مراتب برخی را بلند کرده است. و به عیسی پسر مریم نشانههای روشن دادیم، و او را به وسیلۀ روح القدس یاری نمودیم، و اگر خداوند میخواست کسانی که پس از آنها بودند بعد از اینکه نشانههای روشنگر پیش آنان آمد، با یکدیگر جنگ نمیکردند، ولی آنان اختلاف ورزیدند پس بعضی ایمان آوردند، و برخی کفر پیشه کردند، و اگر خداوند میخواست آنها با یکدیگر جنگ نمیکردند، اما خداوند آنچه بخواهد انجام میدهد».
خداوند خبر میدهد که پیامبران را برحسب آنچه پروردگار از ایمان کامل و یقین راسخ، و اخلاق و آداب والا و دعوت و تعلیم و نفع فراگیر به آنها ارزانی نموده، در فضیلت ویژگیهای زیبایی که داشتهاند، متفاوت قرار دادهاست. خداوند برخی از پیامبران را به عنوان خلیل و دوست خود برگزیده و با عدهای سخن گفته است، و مقام بعضی را بر دیگر خلایق رفیع گردانده است.
و هیچ انسانی نمیتواند به مقام والای آنها دست یابد. و به طور ویژه عیسی پسر مریم را یاد کرد، که به او معجزاتی بخشیده که بیانگر آن است او پیامبر بر حق خدا و بنده راستین او بوده و آنچه که از جانب خدا آورده است سخن حق است. پس خداوند او را از چنان قدرتی برخوردار ساخت که کور مادرزاد و فرد مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد، مردگان را به فرمن خدا زنده نماید، در کودکی و در گهواره با مردم سخن بگوید. و خداوند او را به وسیله روح القدس یعنی روح ایمان یاری نمود.
پس روحانیت او از روحانیت دیگر پیامبران بالاتر بود و او را بدین وسیله نیرو بخشید و تایید نمود. گرچه مومنان عموما به وسیله این «روح» تایید میشوند، و هر مومنی برحسب ایمانش از آن برخوردار است. همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَیَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُ﴾[المجادلة: ۲۲]. اما روحانیت عیسی از روحانیت دیگران برتر بود، بنابر این به طور ویژه او را نام برد. و گفته شده است که «روح القدس» در اینجا به معنی جبرئیل است که خداوند عیسی را با همکاری و یاری جبرئیل کمک نمود، اما معنی درست همان معنای اول است.
مطرح کردن کمال شخصیتی پیامبران و بیان برتری و ویژگیهایی که خداوند به آنان بخشیده و اینکه دین آنها یکی بوده و همگی مردم را به یک سو فرا خواندهاند، مقتضی آن است که همه امتها آنان را تصدیق نمایند و از آنها فرمان برند، چون خداوند به پیامبران معجزاتی داده است که در پرتو چنین معجزاتی انسان ایمان میآورد، اما بیشتر مردم از راه راست منحرف شدند.
و در میان امتها اختلاف و تفرقه پدید آمد. بعضی ایمان آوردند، و بعضی کفر ورزیدند، به همین سبب جنگ و پیکار پیش آمد که سبب اختلاف و دشمنی گردید، و اگر خداوند میخواست آنها را بر هدایت جمع مینمود و اختلاف نمیکردند. و نیز اگر خدا میخواست دچار اختلاف نشده و به جنگ و پیکار با یکدیگر نمیپرداختند، اما حکمت الهی اقتضا مینماید که کارها بر نظام اسباب و مسببات جریان پیدا کند. پس این آیه بزرگترین دلیل است بر این که خداوند متعال در همه اسباب و مسببات تصرف مینماید، اگر بخواهد اسباب را باقی میگذارد و اگر بخواهد از آنها جلوگیری میکند، و این موضوع از حکمت خدای یگانه سرچشمه میگیرد، زیرا هر آنچه را بخواهد انجام میدهد، پس هیچکس نمیتواند مانع خواست و اراده خداوند گردد، و هیچ چیز و هیچکس را یارای آن نیست که با او مخالفت نماید.
آیهی ۲۵۴:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰکُم مِّن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَ یَوۡمٞ لَّا بَیۡعٞ فِیهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡکَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٥٤﴾[البقرة: ۲۵۴].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از آنچه به شما روزی دادهایم انفاق کنید قبل از اینکه روزی بیاید که در آن نه خرید و فروشی هست، و نه دوستی و نه سفارشی، کافران ستمکارانند».
خداوند مومنین را به انفاق در تمام راههای خیر تشویق مینماید، چون حذف معمول، مفید کلّیت و تعمیم است. و خداوند نعمتهایی را که به آنها ارزانی داشته است، به آنان یادآوری میکند. نیز یادآوری مینماید که اوست آنها را روزی داده و انواع نعمتها را بخشیده است. و نیز یادآور میشویم که آنها را دستور نداده است تا تمام آنچه را که در دست دارند انفاق کنند، بلکه خداوند کلمه «مِن» را به کار گرفته که بیانگر آن است قسمتی از مالهایتان را انفاق کنید. و خداوند در ضمن اینکه آنها را به انفاق فرا میخواند به آنها خبر میدهد مالهایی را که در راه خدا خرج میکنند پیش خداوند مییابند، روزی که مبادلات و خرید و فروش فایدهای ندارد، و هدیه دادن و بخشش و سفارشات پذیرفته نمیشود، بلکه هرکس میگوید: ای کاش که چیزی را پیش میفرستادم! پس در آن روز همه اسباب قطع میگردند، مگر طاعت خدا و ایمان به ذات مقدس او که هرگز گسسته نمیشود: ﴿یَوۡمَ لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ٨٩﴾[الشعراء: ۸۸-۸٩]. «روزی که هیچ مال و فرزند سودی نمیبخشند، مگر کسی که با قلبی سالم نزد خدا آمده باشد». ﴿وَمَآ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُکُم بِٱلَّتِی تُقَرِّبُکُمۡ عِندَنَا زُلۡفَىٰٓ إِلَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ جَزَآءُ ٱلضِّعۡفِ بِمَا عَمِلُواْ وَهُمۡ فِی ٱلۡغُرُفَٰتِ ءَامِنُونَ٣٧﴾[سبأ: ۳٧]. «و فرزندان و اموالتان شما را به ما نزدیک نمیکنند، مگر کسی که ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد پس ایشان پاداش آنچه انجام دادهاند چند برابر خواهند یافت، و آنها در اتاقهای بهشت در امنیت و آسایش بسر خواهند برد».
﴿وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُم مِّنۡ خَیۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِ هُوَ خَیۡرٗا وَأَعۡظَمَ أَجۡرٗا﴾[المزمل: ۲۰]. «و آنچه برای خودتان از کار خیر پیش بفرستید نزد خداوند خواهید یافت، و آن بهتر و پاداش آن بزرگتر است».
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَٱلۡکَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾و کافرن ستمکارانند، چون خداوند آنها را برای عبادت خویش آفرید، و به آنها روزی داد و آنها را تندرست نمود، تا آن را در راستای اطاعت الهی یاری جویند، اما از هدفی که خداوند آنانرا بدان منظور آفریده بود منحرف شدند، و چیزهایی را با خدا شریک قرار دادند که خداوند دلیلی بر مقبوّلیت آنان نازل نکرده است، و از نعمتهای خداوند در مسیر کفر و فسق و گناه کمک جستند، پس آنها جایی برای عدل و انصاف نگذاشتند، از این روی منحصرا آنان را ستمکار نامید.
آیهی ۲۵۵:
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِی یَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ کُرۡسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا یَُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ٢٥٥﴾[البقرة: ۲۵۵].«معبود به حقی جز «الله» وجود ندارد، زنده و پایدار است، چُرت و خواب او را فرا نمیگیرد، آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست، کیست که نزد او شفاعت کند مگر باذن او؟ گذشته و آیندۀ ایشان را میداند، و از علم او آگاهی نمییابند (و به دانش او احاطه پیدا نخواهند کرد) مگر آن مقدار که او بخواهد، کرسی او آسمانها و زمین را فرا گرفته است. و نگاهداری آنها برای او مشکل نیست، و او والاتر و بزرگتر است».
پیامبر صخبر داده است که این آیه بزرگترین آیه قرآن است، چون مفاهیم توحید و عظمت و گستردگی صفات باری تعالی را در بردارد. و پروردگار خبر داد که او ﴿ٱللَّهُ﴾خداوندی است که تمام معانی الوهیت را داراست و کسی جز او سزاوار الوهیت و شایسته پرستش نیست، پس الوهیت کسی دیگر و پرستش غیر او باطل است.
﴿ٱلۡحَیُّ﴾خداوندی که دارای تمام معانی حیات کامل، از قبیل شنوایی، بینایی، قدرت، اراده و دیگر صفات ذاتی است.
همانطور که او ﴿ٱلۡقَیُّومُ﴾پایدار است. همه صفات افعال در این صفت داخلاند چون او پابرجاست و بر قدرت خودش قایم است، و از تمام آفریدههایش بینیاز است و همه آفریدهها را به وجود آورده است، پس او همه آفریدهها را به وجود آورده و همه را زنده باقی گذارده، و همه آنچه را موجودات برای وجود بقای خود به آن نیاز دارند به آنها ارزانی داشته است.
و از کمال حیات و پابرجایی او این است که ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾نه چُرت و نه خواب او را فرا نمیگیرد، زیرا چُرت و خواب برای مخلوقی پیش میآید که دچار ضعف و ناتوانی و فروپاشی میشود، و چرت و خواب برای خداوند با عظمت و با شکوه نیست. و خداوند خبر داد که پادشاه و فرمانروای آسمانها و زمین است. پس همه مخلوقات، بندگان و مملوک او هستند و هیچ یک از آنها از این محور بیرون نمیروند. ﴿إِن کُلُّ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِی ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا٩٣﴾[مریم: ٩۳]. «همه آنچه در آسمانها و زمین هستند بنده وار پیش خداوند میآیند». پس او صاحب همه ممالک است، و او خداوندی است که دارای صفات فرمانروایی و تصرف و پادشاهی و بزرگی است. و از کمال فرمانروایی او این است که ﴿یَشۡفَعُ عِندَهُ﴾کسی نزد او سفارش نمیکند ﴿إِلَّا بِإِذۡنِهِ﴾مگر به اجازه و فرمان او، پس همه شفاعت کنندگان و آنهایی که از وجاهت و جایگاهی برخوردارند بنده خداوند هستند، و به سفارشی اقدام نمیکنند مگر اینکه خداوند به آنها اجازه دهد: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِیعٗاۖ لَّهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[الزمر: ۴۴]. «بگو: شفاعت همه از آن خداست، برای اوست پادشاهی آسمانها و زمین». و خداوند به هیچ کس اجازه نمیدهد که شفاعت کند مگر برای کسی که از او راضی باشد. و خداوند جز توحید و یگانگی خویش، و پیروی از پیامبرانش را نمیپسندد، پس هر کس اینگونه نباشد بهرهای از شفاعت نخواهد داشت.
سپس خداوند از علم فراگیر خویش خبر داد و فرمود: آنچه را که فرا روی آفریدهها قرار دارد، میداند، ﴿وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾و از گذشتههای بسیار دور و بیابتدا مطلع است و هیچ چیز پنهانی بر او پنهان نمیماند: ﴿یَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡیُنِ وَمَا تُخۡفِی ٱلصُّدُورُ١٩﴾[غافر: ۱٩]. «او خیانت چشمها و آنچه را سینهها پنهان میکنند»، میداند. و هیچ یک از آفریدههای خداوند به چیزی از علم و معلومات الهی احاطه نمییابد، ﴿إِلَّا بِمَا شَآءَ﴾مگر آنچه خودش بخواهد، که از آن جمله امور شرعی و قدری است که خداوند آنها را بدان آگاه ساخته است و آن قطره بسیار اندکی است از دریای بیکران معلومات باری تعالی. همانطور که داناترین مخلوقات خداوند که پیامبران و فرشتگان هستند،گفتند: ﴿سُبۡحَٰنَکَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآ﴾[البقرة: ۳۲]. «تو پاک و منزهی، دانشی نداریم جز آنچه به ما آموختهای».
سپس خداوند از بزرگی و شکوه خویش سخن به میان آورد و خبر داد که کرسی او آسمانها و زمین را فرا گرفته است، و آسمانها و زمین و دنیاهایی که در بین آن دو است، به وسیله اسباب و سیستمی که خداوند در جهان هستی به ودیعه نهاده است حفظ میکند، با وجود این ﴿وَلَا یَُٔودُهُ﴾حفاظت آسمانها و زمین برای او سنگین و دشوار نیست، چرا که او از کمال عظمت و اقتدار، و حکمتی گسترده برخوردار است. ﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ﴾و ذات خداوند بر تمام مخلوقات والایی دارد، هم چنانکه صفاتش نیز بر صفات سایر مخلوقات والا است. او والا است و بر همه مخلوقات چیره است، و موجودات در برابر او ذلیل و تسلیم هستند، و مشکلات و سختیها در برابر او فروتناند، و گردنها در برابر او خوار و ذلیل. ﴿ٱلۡعَظِیمُ﴾سراسر عظمت و بزرگی و مجد و افتخار است، دلها شیفته او هستند و ارواح او را تعظیم مینمایند، و عارفان میدانند که هر موجود با عظمت و بزرگی در مقابل عظمت خداوند بزرگ ناچیز است. پس چون این آیه مفاهیم بسیار والایی را در بردارد، شایسته است که بزرگترین آیه قرآن باشد. و هر کس که آنرا میخواند باید در آن تفکر و اندیشه کند تا قلبش از یقین و عرفان و ایمان سرشار گردد، و از شرارت شیطان محفوظ بماند.
آیهی ۲۵٧-۲۵۶:
﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّۚ فَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَیُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَکَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٢٥٦﴾[البقرة: ۲۵۶].«در دین اجباری نیست، به راستی که هدایت از گمراهی جدا شده است. پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان بیاورد، به راستی که به دستاویز محکمی چنگ زده است که گسستنی نیست و خداوند شنوای داناست».
﴿ٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَوۡلِیَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ یُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٥٧﴾[البقرة: ۲۵٧].«خداوند سرپرست و کارساز مؤمنان است آنان را از تاریکیها بهسوی نور بیرون میبرد و کسانی که کفر ورزیدهاند سرپرستشان طاغوت است که آنان را از روشنایی بهسوی تاریکی میکشانند. ایشان یاران آتشاند و در آن جاودانه خواهند بود».
این بیانگر آن است که دین اسلام دینی کامل است، چون دلایل آن کامل و نشانههای آن روشناند. اسلام دین عقل و دانش و فطرت و حکمت، و دین صلاح و اصلاح و دین حق و هدایت است، پس به خاطر کامل بودن آن و اینکه سرشت و فطرت آن را میپذیرد، نیازی نیست که کسی مجبور گردد تا دین اسلام را بپذیرد، زیرا انسان بر انجام چیزی اجبار میشود که از آن متنفر است، و اجبار و اکراه با حقیقت در تضاد است، ضمن اینکه انسان بر پذیرفتن آیینی اجبار میشود که دلایل و نشانههای آن پوشیده باشد، در حالی که هر کس این دین را رد کرده و نپذیرفته باشد به خاطر عناد و کینه ورزی بوده است، زیرا هدایت از گمراهی مشخص گردیده و برای کسی عذر و دلیلی باقی نمانده است.
بین این مطلب و آیات زیادی که جهاد را واجب میگردانند تضادی نیست، زیرا خداوند به پیکار و جنگ دستور داده است تا دین کاملا از آن او باشد، تا تجاوزِ تجاوزگران دفع گردد.
و مسلمین اجماع کردهاند که جهاد در رکاب رهبر نیک و فاسق ادامه دارد، و نیز اجماع نمودهاند که جهاد تبلیغی و عملی از فرایضی است که تا ابد ادامه دارد، پس هر مفسری که گمان برده باشد این آیه با آیات جهاد تضاد دارد، و بر این باور باشد که این آیه منسوخ است، سخن او سطحی و ضعیف است. و هر کس در این آیه شریفه بیاندیشید این موضوع را آنگونه که ما یادآور شدیم به وضوح در مییابد.
سپس خداوند بیان کرد که مردم به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی که به خداوند یگانه و بیشریک ایمان آورده و به طاغوت کفر وریدهاند. و طاغوت به هر آن چیزی گفت میشود که با ایمان به خدا متضاد است از قبیل شرک و غیره. این گروه بیتردید به دستاویز محکم و ناگسستنی چنگ زدهاند و بر دین درست قرار دارند و در نهایت به خدا و سرای بهشت میرسند.
و گروه دوم کسانی هستند که به خدا ایمان نیاورده و به او کفر ورزیده و به طاغوت ایمان آوردهاند و برای همیش هلاک گردیده و به عذاب جاودانگی مبتلا میشوند.
﴿وَٱللَّهُ سَمِیعٌ﴾و خداوند همه صداها را علی رغم اختلاف زبانها و تفاوت نیازها میشنود، و دعای دعاکنندگان و شیونِ زاری کنندگان را میشنود. ﴿عَلِیمٌ﴾به آنچه سینهها پنهان داشتهاند، و نیز به دیگر امور پنهان داناست، پس خداوند هرکس را برحسب کار و نیتش مجازات مینماید.
آیۀ: ﴿ٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ...﴾بر آیه قبلی مترتب میباشد، پس آن، اساس و پایه، این نتیجه است.
پروردگار خبر داد کسانی که ایمان آوردند و با انجام واجبات و ترک همه آنچه با ایمان منافی است صداقت ایمانشان را نشان دادند، خداوند ولّی و سرپرست آنهاست، و با ولایت ویژه خود آنها را سرپرستی مینماید، و تربیت آنها را بر عهده میگیرد، پس آنان را از تاریکیهای جهل و کفر و گناهان و غفلت و رویگردانی بهسوی نورِ علم و یقین و ایمان و اطاعت و روی آوردن کامل به پروردگارشان میبرد، و دلهایشان را با نور وحی و ایمان که در قلب آنها میاندازد روشن مینماید، و آن را برایشان آسان میگرداند، و آنها را از سختی دور میکند. و اما کسانی که کفر ورزیدهاند، پس چون سرپرستی غیر از سرپرست واقعی خود اختیار کردهاند آنها را به خودشان واگذار نموده و رسوایشان میکند، و آنها را به کسی واگذار مینماید که سرپرستی و ولایت وی را پذیرفته بودند، حال آنکه وی نمیتواند فایدهای به آنها برساند، و زیانی را از آنها دفع کند. پس این سرپرستان آنها را گمراه و بدبخت کرده و از هدایتِ و علم مفید و عمل صالح و از سعادت محروم مینماید، و آتش جهنم جایگاه آنان خواهد بود و در آن برای همیشه خواهند ماند. بار خدایا ما را از زمره کسانی قرار ده که ولّی و سرپرستشان هستی.
آیهی ۲۵۸:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِی حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِی رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّیَ ٱلَّذِی یُحۡیِۦ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡیِۦ وَأُمِیتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَأۡتِی بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٥٨﴾[البقرة: ۲۵۸].«آیا از (حال) کسی که خداوند به او پادشاهی بخشیده بود و با ابراهیم در مورد پروردگارش مجادله کرد خبرداری؟ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند. گفت: من (نیز) زنده میگردانم و میمیرانم، ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق بر میآورد، تو آن را از مغرب برآور، پس کسی که کفر ورزیده بود حیران شد و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمیکند».
خداوند از اخبار پیامبران گذشته چیزهایی برای ما بیان میکند که بوسیله آن حقایق روشن میشود، و دلیلهای گوناگونی بر یگانگی و توحید خویش اقامه مینماید. پس خداوند از خلیل خود، ابراهیم ÷خبر میدهد که با آن پادشاه ستمگر «نمرود بابلی» که منکر پروردگار جهانیان بود مجادله کرد، و اینکه وی خود را برای مجادله و مقابله با ابراهیم خلیل کاندیدا نمود، امری که هیچ اشکال و تردیدی در آن جای نداشت، و آن توحید خدا و ربوبیت او بود که از آشکارترین و واضحترین امور است، اما این پادشاه مغرور و ستمگر پادشاهیاش او را مغرور و سرکش کرده و به جایی رسانده بود که وجود خداوند را انکار میکرد، و با ابراهیم، به مجادله پرداخت آن پیامبر بزرگی که خداوند علم و یقنی به او داد که به هیچ یک از پیامبران به جز محمد صنبخشیده بود. ابراهیم در حالی که با او مناظره میکرد، گفت: ﴿رَبِّیَ ٱلَّذِی یُحۡیِۦ وَیُمِیتُ﴾پروردگارم ذاتی است که تنها او میآفریند و تدبیر مینماید، و زنده گرداندن و میراندن تنها از آن اوست، و ابراهیم به آشکارترین مطلب در این زمینه که زنده گرداندن و میراندن است اشاره کرد. پس آن پادشاه ستمگر با حالتی از تکبر گفت: ﴿أَنَا۠ أُحۡیِۦ وَأُمِیتُ﴾من هم زنده میگردانم و میمیرانم. و منظورش این بود که من هرکس را بخواهم بکشم، میکشم و هر کس را بخواهم زنده نگاه دارم، زنده نگاه میدارم. و معلوم است که این فریب و تزویر است و فرار از مقصود، زیرا منظور ابراهیم این بود خداوند کسی است که حیات را از نیستی به وجود آورده و به چیزهای بیجان زندگی دادهاست. و اوست که بندگان و حیوانات را در مدت مقرر و هنگام فرا رسیدن اجلشان، با اسبابی که زندگی آنها بدان مرتبط است یا بدون سلب میمیراند.
و وقتی خلیل دید که او سفسطه میکند و ممکن است مردمان ساده لوح و کوتاه فکر فریبش را بخورند، گفت: اگر آنگونه است که تو گمان میبری ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ یَأۡتِی بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَ﴾همانا خداوند خورشید را از مشرق بر میآید، تو آن را از مغرب برآور، پس مرد کافر مبهوت شد. یعنی ایستاد و دلیلش تمام شد، و شبهه او از بین رفت. و این عمل حضرت خلیل فرار از دلیلی به دلیلی دیگر نیست، بلکه ایشان میخواستند نمرود را محکوم نمایند، و اساس را بر آن نهاده بودند که ادعای نمرود صحیح باشد. در حالیک ادعاهای او کاملا باطل بود.
پس همه دلایل سمعی و عقلی و فطری به توحید خداوند گواهی میدهند و اینکه خداوند چنین باشد فقط او سزاوار عبادت است. و تمام پیامبران بر این اصل بزرگ اتفاق نظر دارند، و جز انسان کینه تور و متکبر و ستمگری که همانند آن پادشاه ستمگر و سرسخت (یعنی نمرود) باشد آن را انکار نکرده است. این دلایل اثبات توحید است.
آیهی ۲۶۰-۲۵٩:
﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحۡیِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٖ ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ کَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمۡ یَتَسَنَّهۡۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِکَ وَلِنَجۡعَلَکَ ءَایَةٗ لِّلنَّاسِۖ وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ کَیۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٥٩﴾[البقرة: ۲۵٩].«یا همچون کسی که از کنار دهکدهای گذر کرد که سقفها و دیوارها بر پایههایش فرو ریخته بود، گفت: چگونه خداوند این را پس از مردنش زنده میگرداند؟ پس خدا او را صد سال میراند، سپس او را زنده کرد و گفت: چقدر ماندهای؟ گفت: یک روز یا بخشی از روز را (در این حال ماندهام) گفت: بلکه صد سال در این حال ماندهای، پس به خوراک و نوشیدنیت نگاه کن تغییر نیافته است، و به خرت بنگر، و تا تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم، و به استخوانها بنگر که چگونه آنها را پیوند میدهیم، سپس بر آن گوشت میپوشانیم، پس وقتی برای او روشن شد، گفت: میدانم که خداوند بر هر چیزی تواناست».
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّ أَرِنِی کَیۡفَ تُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰکِن لِّیَطۡمَئِنَّ قَلۡبِیۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّیۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَیۡکَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ کُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ یَأۡتِینَکَ سَعۡیٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٦٠﴾[البقرة: ۲۶۰].«و به یادآور هنگامی را که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده میکنی، فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: آری! ایمان دارم ولی برای اینکه دلم اطمینان پیدا کند. فرمود: چهار تا از پرندگان را بگیر و آنها را نزد خود تکه تکه کن، سپس هر قسمت از آنها را بر کوهی قرار بده، سپس آنها را بخوان (که) شتابان بهسوی تو آیند، و بدان که خداوند عزیز و حکیم است».
سپس دلایل کمال قدرت خویش و دلایل حشر و جزا را بیان نمود و فرمود: ﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ﴾این دو دلیل بزرگ در دنیا و قبل از آخرت مشاهده شده و بر وجود رستاخیز و سزا و جزا دلالت مینمایند.
طبق قول صحیح یکی از آن را خداوند به دست کسی اجرا نمود که در رستاخیز تردید داشت، همانطور که آیه کریمه بر صحت این مطلب دلالت مینماید. و دلیل دیگر را بر دست خلیل خود، ابراهیم اجرا نمود، همانطور که دلیل گذشته توحید را بر دست او اجرا نمود. پس این مرد از کنار دهکدهای گذر کرد که ویران شده، و سقف خانهها بر پایههای آن واژگون شده بود، و ساکنان آن مرده بودند. و آثاری از آبادانی در آن دیده نمیشد. پس او در حالتی که شک و تردید وی را فرا گرفته بود، گفت: ﴿أَنَّىٰ یُحۡیِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾چگونه خداوند (اهل) این (ویرانه) را زنده میگرداند؟! چرا که او بعید میدانست چنین چیزی صورت بگیرد. یعنی ایشان زنده شدن آن روستا و اهالی آن را با آن حالتی که در آن بسر میبردند بعید میدانست، و در آن لحظه به قلبش خطور کرد که زنده شدن هر چیز دیگری که حالتی مانند حالت روستای مذکور و اهالی آن را داشته باشد بعید میباشد. و خداوند خواست نسبت به او و سایر مردم مهربانی نماید، پس او را صد سال میراند، و او الاغی را به همراه داشت و خداوند خویش را هم همراه او میراند، و خوراک و نوشیدنی رانیز به همران داشت که خداوند خوراک و نوشیدنی او را به همان حالت در این مدت طولانی نگاه داشت. پس وقتی که صد سال گذشت خداوند او را برانگیخت، و زنده گرداند و فرمود: ﴿کَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖ﴾چقدر ماندهای؟ گفت: یک روز یا قسمتی از یک روز در این حالت ماندهام، و این برحسب گمان او بود. خداوند فرمود: ﴿بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ﴾بلکه صد سال در این حالت مانده ای. و ظاهرا این سوال و جوابها توسط یکی از پیامبران ارائه شده است.
و از کمال رحمت و مهربانی خدا به او و بر مردم این بود که معجزه را به طور عیان به وی نشان داد، تا قانع شود. و بعد از این که دانست او مرده است و خدا او را زنده گردانده است، به او گفته شد: ﴿فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمۡ یَتَسَنَّهۡ﴾به غذا و نوشیدنیت بنگر که تغییر نکرده است. یعنی در این مدت طولانی تغییر نکرده است، و این از نشانههای قدرت خداست، زیرا مفسرین بیان کردهاند که غذا و نوشیدنیاش میوه و آب میوه بوده است که دیری نمیپاید تغییر میکند، اما خداوند آنرا صد سال محافظت کرد. و به او گفته شد: ﴿وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِکَ﴾به خرت بنگر، که تکه تکه و متلاشی شده است و استخوانهایش پودر گشته است. ﴿وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ کَیۡفَ نُنشِزُهَا﴾و به استخوانها بنگر که چگونه بعضی را بر بالای بعضی قرار داده و برخی را با برخی دیگر پیوند میدهیم، پس از اینکه از هم جدا شده بودند. ﴿ثُمَّ نَکۡسُوهَا لَحۡمٗا﴾و پس از پیوند دادن، آنرا با گوشت میپوشانیم، سپس زندگی را به آن باز میگردانیم. ﴿فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ﴾پس وقتی با چشم خود دید به طوری که هیچ شک و تردیدی در آن راه نمییافت، ﴿قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ﴾گفت : میدانم که خداوند بر هر چیزی تواناست. پس او به توانایی بیحد و مرز خداوند اعتراف کرد، و نشانهای نیز برای مردم گردید، چون آنها مرگ او و مردن خرش را دیدند، سپس درست در مورد آن مرد. بسیاری از مفسران میگویند: «آن مرد، مرد مومنی بوده، و یا یکی از پیامبران بوده است، «عزیز» یا پیامبری دیگر بوده است. و ﴿أَنَّىٰ یُحۡیِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾یعنی این روستا بعد از آنکه ویران شده است چگونه آباد میگردد؟! و خداوند او را میراند تا به وی نشان دهد که چگونه آن را به وسیلهی مردم آباد میگرداند، و در طول صد سال، بعد از آن که ویران شده بود مردم به آن بازگشتند و آبادش کردند» . البته نه لفظ این آیه بر این سخن دلالت میکند، بلکه منافی آن نیز میباشد، و نه معنی آیه بر آن دلالت مینماید.
زیرا چه نشانه و دلیلی در آباد شدن شهرهای ویران وجود دارد؟ و این چیزی است که همواره مشاهده میشود و شهرها و مسکنهایی آباد میگردند، و شهرها و مسکنهای دیگری ویران میشوند، بلکه نشانه و معجزه بزرگ در این است که آن مرد پس از مرگ زنده شد و الاغش نیز زنده گردید، و خوراک و نوشیدنی او بدون اینکه متعفن شود و تغییر کند سالم باقی ماند. سپس سخن خداوند که میفرماید: ﴿فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ﴾بیانگرآن است که موضوع برای او روشن نگردید مگر پس از اینکه این حالت را مشاهده کرد که بر کمال قدرت خدا دلالت نمود.
و اما دلیل دیگر، این بود که ابراهیم از خداوند خواست تا به او نشان دهد مردگان را چگونه زنده میگرداند. خداوند به او فرمود: ﴿أَوَ لَمۡ تُؤۡمِن﴾آیا ایمان نداری؟ این پرسش بدان جهت بود تا شبهه را از خلیل خود دور نماید. ﴿قَالَ﴾ابراهیم گفت: ﴿بَلَىٰ﴾آری، این پروردگار! من ایمان دارم که تو بر هر چیزی توان هستی، و مردگان را زنده میگردانی، و بندگان را سزا و جزا میدهی، اما میخواهم دلم آرام بگیرد. و به یقین محض برسم. خداوند به منظور تکریم او و از روی رحمت خود نسبت به بندگان دعای او را پذیرفت. ﴿قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّیۡرِ﴾گفت: چهار تا از پرندگان را بگیرد. و بیان نکرد که چه پرندگانی باشند، پس معجزه با هر نوعی از پرندگان حاصل میشود، و مقصود حصول معجزه است. ﴿فَصُرۡهُنَّ إِلَیۡکَ﴾و آنها را ذبح و تکه تکه کن و با یکدیگر مخلوط نما. ﴿ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ کُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ یَأۡتِینَکَ سَعۡیٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ﴾و ابراهیم چنین کرد، و اجزای آنها را جدا جدا بر سر کوههایی که اطراف او بود، گذاشت، و هر پرندهای را به اسمش صدا زد، و پرندگان بهسوی او آمدند. یعنی با شتاب بهسوی او آمدند، بلکه پرندگان با پاهایشان بهسوی او آمدند، بلکه پرندگان در حالی که پرواز میکردند بهسوی او آمدند. یعنی به کاملترین صورتِ زنده بودن (به نزدش آمدند). و پرندگان را برای این منظور انتخاب نمود، چون زنده کردن آنها کاملتر و روشنتر از دیگر حیوانات است، و نیز هر شک و گمانی را که بسا برای انسانهایی باطل اندیش و پوچ گرا پیش میآید، از بین میبرد.
پس چهار پرندهی متنوع را تکه تکه کرد و آنها را بر سر کوههایی قرار داد، و او پرندگان را از خودش زیاد دور کرد، تا کسی گمان نبرد که حیلهای به کار برده است، و نیز خداوند به او دستور داد تا آنها را صدا کند، و پرندگان با شتاب بهسوی او آمدند. پس این بزرگترین دلیل بر کمال قدرت حکمت الهی است. و نیز بیانگر آن است که کمال قدرت خداوند حکمت و عظمت و گستردگی فرانروایی او و کمال عدل و فضل او در رستاخیز برای بندگان آشکار میشود.
آیهی ۲۶۲-۲۶۱:
﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٢٦١﴾[البقرة: ۲۶۱].«مثال کسانی که مالهایشان را در راه خدا صرف میکنند مثل دانهایست که هفت خوشه میرویاند و در هر خوشه صد دانه است و خداوند برای هرکس که بخواهد (آن را) چندین برابر مینماید و خداوند گشایشگر داناست».
﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ثُمَّ لَا یُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٦٢﴾[البقرة: ۲۶۲].«کسانی که مالهایشان را در راه خدا انفاق میکنند سپس به دنبال آن منت نمیگذارند، و آزار نمیرسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میگردند».
این تحریک و تشویق بزرگی است از جانب خدا برای بندگان، تا مالهایشان را در راه او صرف نمایند، و اینکه صرف کردن اموال، راه رسیدن به خداست. و این شامل صرف اموال برای پیشرفت علوم مفید، و کسب آمادگی برای جهاد، مجهز کردن مجاهدین، و تمام پروژه و طرحهای خیریهای است که برای مسلمین مفیداند. و انفاق کردن بر نیازمندان و فقرا و بینوایان در راه خدا هر دو کار انجام میشود، زیرا چنین انفاقی هم باعث رفع نیازمندیها میگردد و هم باعث انجام امر خیر و طاعت میگردد و هم باعث انجام امر خیر و طاعت پروردگار.
پس پاداش اینگونه نفقات هفتصد برابر و یا بیشتر از آن است. بنابر این فرمود: ﴿یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُ﴾و این بر حسب ایمان و اخلاص کاملی است که در قلب انفاقکننده و در ثمرات و فواید انفاق او قرار دارد، زیرا انفاق در بعضی از راههای خیر منافع و مصالح گوناگونی را در پی دارند، و پاداش از نوع عمل خواهد بود.
سپس پاداشی دیگر را برای کسانی که در راه خدا انفاق کردهاند، بیان میکند. انفاقی که همراه با تمام شرایط آن انجام گرفته و موانع آن منتفی شده است. و آنها پس از انفاق، بر کسی منت نمینهند و نعمتها را بر نمیشمارند و کسی را با زبان و کردار آزار نمیدهند. این گروه ﴿لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾براساس نفقه و بخششهایی که انجام میدهند، و براساس سود و منفعتی که میرساند، و براساس فضل خدا که ما فوق نفقات و فضل آنان است، پاداششان نزد پروردگارشان (محفوظ) است، ﴿وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ﴾و آنان بر گذشته غم نمیخورند و نسبت به آینده هم ترس و واهمهای ندارند. پس به مطلوب و مقصود خود دست یافته و مکروهات و ناگواریها از آنان دور میگردد.
آیهی ۲۶۳:
﴿قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَیۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ یَتۡبَعُهَآ أَذٗىۗ وَٱللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٞ٢٦٣﴾[البقرة: ۲۶۳].«گفتار نیکو و گذشت از صدقهای که به دنبال آن آزار باشد بهتر است، و خداوند بینیازِ بردبار است».
خداوند برای احسان چهار مرتبه بیان کرد، بالاترین مقام احسان انفاقی است که از نیت صالح سرچشمه گرفته باشد و انفاقکننده به دنبال آن منت نگذارد، و اذیت نکند.
پس از آن سخن نیکو را قرار دارد، و آن نیکوکاری با زبان در ابعاد مختلف آن است، که باعث خوشحالی مسلمان میگردد، و اگر چیزی نداشته باشد از سائل عذرخواهی میکند. و سوم نیکوکاری از طریق گذشت، و بخشیدن کسی است که با زبان یا با عمل با آدمی بدی کرده است. و مراحل دوم و سوم از مرحله چهارم بهتر و سودمندترند، مرحلهی چهارمی که عبارت است از اینکه صدقه دهنده به دنبال صدقه دادن، صدقه گیرنده را اذیت کند و با این نیکوکاری خود را مکّدر نموده و خوب و بد را با هم در آمیزد.
پس خیر خالص – گر چه در سطح پایینتری باشد - از کار خیری که با کار بد مخلوط شده باشد بهتر است، گرچه آن کار خیر که با کار بد مخلوط شده است برتر و مهمتر باشد. و این بر حذر داشتن بزرگی است برای کسی که صدقه میدهد، اما صدقهاش اذیت و آزار را در پی دارد.
همانطور که افراد احمق و نادان وقتی که به کسی صدقهای بدهند او را اذیت میکنند. ﴿وَٱللَّهُ﴾و خداوند تعالی، ﴿غَنِیٌّ﴾از تمام بندگانش و از صدقههایشان بینیاز است. ﴿حَلِیمٞ﴾و علی رغم کمال غنا و بینیازی و فراوانی بخششهایش، نسبت به گناهکاران بردبار است، و فوری آنها را به سزای اعمالشان گرفتار نمیکند، بلکه از آنها میگذرد و به آنها روزی میدهد و خیر خویش را بر آنان ارزانی میدارد، در حالی که آنها با انجام گناه و معصیت با او مبارزه میکنند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِکُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ کَٱلَّذِی یُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ صَفۡوَانٍ عَلَیۡهِ تُرَابٞ فَأَصَابَهُۥ وَابِلٞ فَتَرَکَهُۥ صَلۡدٗاۖ لَّا یَقۡدِرُونَ عَلَىٰ شَیۡءٖ مِّمَّا کَسَبُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٦٤﴾[البقرة: ۲۶۴].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! صدقات خود را با منّت نهادن و آزار رساندن باطل مکنید، همچون کسی که مالش را به منظور تظاهر و خودنمایی در مقابل مردم انفاق میکند و به خدا و روز آخرت ایمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ صاف و بزرگی است که بر روی آن خاکی (نشسته) است، و بارانی شدید بر آن باریده، و آن (سنگ خارا) را سخت و صاف بر جای نهاده باشد. (ریاکاران) نیز از آنچه به دست آوردهاند، سودی نمیبرند، و خداوند کافران را هدایت نمیکند».
﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ کَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٞ فََٔاتَتۡ أُکُلَهَا ضِعۡفَیۡنِ فَإِن لَّمۡ یُصِبۡهَا وَابِلٞ فَطَلّٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢٦٥﴾[البقرة: ۲۶۵]. «و مثَل کسانی که اموال خود را برای طلب خشنودی خدا و به خاطر یقین و باوری که دارند انفاق میکنند، مانند مَثل باغی است که در تپهای قرار دارد، و بر آن باران تندی ببارد، و دو برابر میوه دهد، و اگر باران تندی بر ان نبارد باران خفیفی بر آن ببارد، و خداوند به آنچه میکنید بیناست».
﴿أَیَوَدُّ أَحَدُکُمۡ أَن تَکُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِیلٖ وَأَعۡنَابٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ لَهُۥ فِیهَا مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَأَصَابَهُ ٱلۡکِبَرُ وَلَهُۥ ذُرِّیَّةٞ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعۡصَارٞ فِیهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢٦٦﴾[البقرة: ۲۶۶]. «آیا کسی از شما دوست دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد و از زیر آن رودها روان باشد، و هرگونه میوه برایش ببار آوَرد، و در حالی که پیری او را فراگرفته و فرزندانی ضعیف و ناتوان دارد ناگهان گردباری که آتشی در آن است بر آن بوزد و باغ بسوزد؟ این چنین خداوند آیات را برای شما بیان میکند تا بیاندیشید».
سپس به شدت از منت نهادن و اذیت کردن نهی کرد، و برای آن مثالی بیان نمود و فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِکُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ...﴾خداوند در آیات سه مثال زده است، مثالی برای کسی که مال خود را در جهت طلب رضای خدا انفاق مینماید، و به دنبال انفاق بر کسی منت میگذارد و کسی را اذیت نمیکند. و مثالی برای کسی که به دنبال انفاق خود منت مینهد، و آزار میرساند، و مثالی برای ریاکاران.
اما گروه اول از آنجا که انفاقشان مقبول واقع شده است چندین برابر پاداش داده میشوند، چون انفاق آنها از ایمان و اخلاص کامل سرچشمه گرفته است: ﴿ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾یعنی برای طلب خشنودی خدا و در حالی که بر بخشندگی و نیکوکاری و صداقت پر برجا هستند انفاق میکنند، پس این کار ﴿کَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ﴾مانند باغی است که در جای بلندی قرار دارد و خورشید به آن میتابد و باد به خوبی بر آن میوزد و از آب فراوانی برخوردار است. و اگر باران فراوان و رگبار به آن نرسد باران خفیفی به آن میرسد، و این برای باروری باغ کافی است، چون زمین آن خوب و حاصلخیز است و تمام اسباب برای رشد و شکوفایی و میوه دادن آن موجود است. بنابر این ﴿فََٔاتَتۡ أُکُلَهَا ضِعۡفَیۡنِ﴾دو برابر میوه میدهد. و باغی که اینگونه باشد همه مردم در طلب آنند. بنابر این کار خوب در برترین جایگاه قرار دارد.
و اما کسی که انفاق نماید سپس به دنبال بخشیدن دارایی خود منت نهد و آزار رساند، یا کاری کند که آن عمل را باطل نماید، چنین فردی مانند صاحب این باغ است که گردبادی بر آن بوزد، ﴿فِیهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡ﴾که در آن آتشی باشد و باغ را بسوزاند، و صاحب باغ دارای فرزندانی ضعیف باشد، و خودش نیز بر اثر پیری، ناتوان باشد، پس چنین حالتی از بدترین حالتهاست. بنابراین، این مثال را چنین آغاز کرد: ﴿أَیَوَدُّ أَحَدُکُمۡ﴾استفهام، ناگواری آن حالت را برای مخاطبان بیشتر روشن میکند. یعنی آیا کسی از شما دوست دارد که چنین باشد؟ زیرا تلاف شدن ناگهانی باغ بعد از اینکه درختان آن شکوفا شده و میوههای آن رسیده باشند مصیبت بزرگی است.
پس این فاجعه- در حالی که صاحب باغ ضعیف و ناتوان است و دارای فرزندانی کوچک و ضعیف است و نمیتوانند او را یاری کنند، بلکه خود باید مخارج فرزندان را متقبل شود- با دیگر مصایب تفاوت دارد. پس کسی که عملی را برای خدا انجام داده سپس عمل خود را با امری که با آن منافی است باطل نماید، مانند صاحب باغ است که در اوج نیازمندی چنین چیزی برای او پیش آید.
مثال سوم، مثال کسی است که عملی را به منظور تظاهر و خودنمایی انجام میدهد، و به خدا ایمان ندارد و به ثواب و پاداش او چشم ندوخته است، خداوند قلب او را به سنگ سخت و لغزندهای تشبیه کرده است که بر آن خاک قرار دارد و بیننده گمان میبرد اگر بر این سنگ باران ببارد مانند زمینهای حاصلخیز سبز میشود، اما وقتی باران شدیدی بر آن سنگ ببارد، خاکهایی که روی آن قرار دارد شسته شده و فقط سنگ صاف و سخت باقی میماند.
و این مثالی است برای قلب ریاکار که در آن ایمان وجود ندارد و همچون سنگ خارایی است که نرم نمیشود. و فروتن نمیگردد. پس اعمال و نفقههای او اساس و زیر ساختی ندارد که بر آن قرار گیرد، و پایانی ندارد که به آن منتهی شود، بلکه هرکاری را که میکند باطل است، چون شرایط پذیرفته شدن در آن وجود ندارد. و در مثال قبل، هرچند که شرط پذیرفته شدن عمل موجود بود، اما عمل مورد قبول واقع نمیشود، چرا که مانعی بر سر راه پذیرفته شدن آن وجود دارد. مثال اول مثال عملی مقبول است و چندین برابر به آن پاداش داده میشود، چون شرط پذیرفته شدن که ایمان و اخلاص و ثبات است در آن وجود دارد، و موانعی که عمل را فاسد میگرداند در آن منتفی هستند.
و این مثالهایی سه گانه بر تمام انجام دهندگان اعمال انطباق پیدا مینمایند، پس بنده باید خود و دیگران با این میزانهای عادلانه و با این مثالها بسنجد. ﴿وَتِلۡکَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا یَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ٤٣﴾[العنکبوت: ۴۳]. و این مثالها را برای مردم بیا میداریم و جز دانایان آن را نمیفهمند.
آیهی ۲۶۸-۲۶٧:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا کَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَیَمَّمُواْ ٱلۡخَبِیثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِیهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِیهِۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ٢٦٧﴾[البقرة: ۲۶٧].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از چیزهای پاکیزهای که بدست آوردهاید، و از آنچه ما از زمین برایتان رویاندهایم انفاق کنید، و به سراغ چیزهای ناپاک نروید، تا از آن ببخشید، در حالی که شما آن چیز ناپاک را نمیگیرید، مگر آنکه از بدی آن چشم بپوشید، و بدانید که خداوند بینیاز و ستوده است».
﴿ٱلشَّیۡطَٰنُ یَعِدُکُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ یَعِدُکُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٢٦٨﴾[البقرة: ۲۶۸].«شیطان شما را وعدۀ فقر و تهیدستی میدهد، و شما را به زشتی فرمان میدهد، و خداوند به شما نوید آمرزش و بخشش میدهد و خداوند گشایشگر داناست».
خداوند متعال بندگانش را برای انفاق کردن، و بخشیدن از داراییهایی که از طریق تجارت به دست میآورند، و بخشیدن از آنچه خداوند برای آنها از زمین میرویاند تشویق مینماید، و این شامل زکات طلا و نقره و همه کالاهایی است که خرید و فروش میشوند، و از زمین میرویند از قبیل حبوبات و میوهها، و صدقات فرض و نفل را نیز در بر میگیرد.
و خداوند متعال دستور داده است که بندگانش برای انفاق کردن به سراغ داراییهایی پاکیزه خود بروند، و داراییهای نامرغوب را در راه خدا انفاق نکنند، زیرا اگر آنان حقی را از دیگران طلبکار باشند و در مقابلش جنس نامرغوب را در راه خدا انفاق نکنند، زیرا اگر آنان حقی را از دیگران طلبکار باشند و در مقابلش جنس نامرغوبی را به آنها بدهند آن را نپسندیده و نمیپذیرند مگر اینکه چشم پوشی کنند. پس واجب است آنچه میانه است برای خدا داده شود، و کمال در این است که عالیترین و بهترین چیز در راه خدا پرداخت گردد. و پرداخت چیزهای نامرغوب ممنوع است، و اگر کسی آن را بپرداز، جای زکات واجب را پر میکند، واگر صدقه نفلی باشد پاداش کامل به او نمیرسد.
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾و بدانید که خداوند بینیاز و ستوده است، از همه آفریدهها و از نفقه انفاق کنندگان و از طاعت و عبادت عبادت کنندگان بینیاز است، و خداوند فقط به خاطر فوایدی که این اعمال برای آنها در بردارد، نیز به منظور برخورداری آنان از فضل و کرم الهی، آنان را بدان امر نموده است. و او بینیاز است و بخششهایی گسترده است و احکامی را برای بندگانش مشروع نموده که آنها را به دارالسلام و بهشت میرساند. پس باید چنین پروردگاری را ستود و در برابر جبروت و عظمتش سر تعظیم فرود آورد. کارهایش از دایره فضل و عدل و حکمت بیرون نیستند و دارای صفات ستوده و پسندیده است، و بندگان حقیقت و کیفیت آن را درک نمیکنند.
خداوند بندگانش را به انفاق که برایشان سودمند است تشویق نمود، و آنها را از بخل که به حالشان مضر است، نهی کرد. سپس بیان نمود که آنها میان دو دعوتگر قرار دارند، دعوتگری که خداوند رحمان است و آنها را به خیر و خوبی فرا میخواند و به آنها نوید خیر و بخشش و پاداشِ دنیا و آخرت و پر کردن جای اموال انفاق شده را میدهد، و دعوتگری که شیطان است و آنها را به بخل ورزیدن و انفاق نکردن تشویق مینماید، و آنها را میترساند که اگر در راه خدا انفاق کنند تهی دست میشوند، پس هرکس دعوت خداوند رحمان را اجابت نماید، و از آنچه خدا به او روزی داده است انفاق کند، مژده باد که گناهانش آمرزیده شده و به تمام خواستههایش میرسد. و هرکس که دعوت شیطان را اجابت کند، بداند که شیطان گروه خود را فرا میخواند تا از اهل جهنم باشند. پس بنده از این دو چیز یکی را که برایش شایستهتر است انتخاب کند.
و آیه را اینگونه به پایان میرساند: ﴿وَٰسِعٌ عَلِیمٞ﴾خداوند گشایشگر و داناست. یعنی صفات رفیع و بخشش فراوانی دارد، و میداند چه کسی سزاوار آن است که پاداش مضاعف را دریافت دارد. و به احوال انسانهای شایسته آگاه است و آنها را بر انجام کارهای خیر و ترک منکرات توفیق میدهد.
آیهی ۲۶٩:
﴿یُؤۡتِی ٱلۡحِکۡمَةَ مَن یَشَآءُۚ وَمَن یُؤۡتَ ٱلۡحِکۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِیَ خَیۡرٗا کَثِیرٗاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٦٩﴾[البقرة: ۲۶٩].«حکمت را به کسی که بخواهد، میبخشد و هر کس که حکمت به او داده شود به راستی که خیر بسیاری به او داده شده است و جز خردمندان پند نمیگیرند».
وقتی خداوند حالات انفاق کنندگان را بیان کرد و اینکه اموالی را به آنها ارزانی نمود که بوسیله آن در راههای خیر انفاق میکنند و مقامهای بلند و والا را در مییابند، مطلبی را بیان نمود که از این نیز بهتر است، و آن این که خداوند به هرکس از بندگانش که بخواهد و به او اراده خیر داشته باشد حکمت میدهد. حکمت یعنی علوم مفید و معارف درست و اندیشه سالم و خرد متین، و درستکاری در گفتار و کردار. و این بهترین و برترین بخششها و بزرگترین آن است. بنابر این فرمود: ﴿وَمَن یُؤۡتَ ٱلۡحِکۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِیَ خَیۡرٗا کَثِیرٗا﴾زیرا چنین کسی از تاریکی نادانی بهسوی نور و هدایت بیرون آمده، و از حماقت و انحراف در گفتار و کردار به کارها و سخنان درست و راست راه برده، و به خیر بزرگی نایل آمده و برای رساندن بزرگترین فایده به دین و دنیای مردم آمادگی پیدا کرده است. و هیچ کاری جز با حکمت سامان نمییابد. حکمت یعنی قرار دادن هر چیزی در جایگاهش، اقدام به انجام کاری در جایی که باید اقدام کرد، و دست نگاه داشتن از انجام کاری در جایی که باید دست نگاه داشت. اما ارزش این بخشش گرانبها را جز خردمندان نمیدانند: ﴿إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾و آنها کسانی هستند که دارای عقلها و اندیشههای کامل هستند، پس آنها کار نیک را میشناسند و آنرا ترک مینماید، و این دو کار، یعنی صرف کردن دارایی در راه خدا و صرف کردن حکمت، بالاترین چیزی است که نزدیکی جویندگان به خدا، بدین وسیله خود را به او نزدیک مینمایند، و بوسیله آن به بالاترین و بزرگترین کرامتها میرسند.
و این همان چیزی است که پیامبر صچنین از آن یاد کرده است: «لاَ حَسَدَ إِلاَّ فِى اثْنَیْنِ رَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالاً فَسَلَّطَهُ عَلَى هَلَکَتِهِ فِى الْحَقِّ وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ حِکْمَةً فَهُوَ یَقْضِى بِهَا وَیُعَلِّمُهَا النَّاسَ». «حسد نیست مگر در دو چیز، یکی مردی که خداوند به او مالی داده است و او آنرا در راه حق صرف مینماید، و مردی که خداوند به او حکمت بخشیده و او آنرا به مردم میآموزد».
آیهی ۲٧۰:
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٍ٢٧٠﴾[البقرة: ۲٧۰].«و هر مالی را که در راه خدا انفاق کنید و یا نذری را که به گردن بگیرید خداوند آن را میداند و برای ستمکاران یاوری نیست».
خداوند متعال خبر میدهد که هر چه انفاق کنندگان انفاق کنند. و بخشایشگران ببخشند، یا نذر کنندگان نذر نمایند، آن را میداند. و خبر دادن خداوند از علم خویش بدان مفهوم است که وی پاداش آنها را میدهد هرچند که عمل نیک به اندازه ذرهای باشد، و پاداش آن نزد وی ضایع نمیشود، و خداوند نیتهای نیک و بد آنان را میداند، و ستمکاران که از انجام واجبات الهی امتناع میورزند و آنچه را خداوند بر آنان حرام کرده است مرتکب میشوند، یاورانی نخواهند داشت که آنها را یاری و حمایت کنند، و حتما گرفتار عقاب شدید وی خواهند شد.
آیهی ۲٧۱:
﴿إِن تُبۡدُواْ ٱلصَّدَقَٰتِ فَنِعِمَّا هِیَۖ وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۚ وَیُکَفِّرُ عَنکُم مِّن سَیَِّٔاتِکُمۡۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٢٧١﴾[البقرة: ۲٧۱].«اگر صدقات و بخششها را آشکار کنید کار خوبی است، و اگر آن را پنهان نمایید و به نیازمندان بدهید برایتان بهتر است، و خداوند گناهانتان را میپوشاند و خداوند به آنچه میکنید آگاه است».
خداوند خبر داده است که اگر صدقهکننده صدقه را آشکارا بدهد خوب است، و اگر آن را پنهان نماید و به فقرا بدهد بهتر است، چون پنهان کاری در امر صدقه دادن برای او احسانی دیگر محسوب میشود. و نیز دادن صدقه به صورت پنهانی بر قوّت اخلاق دلالت مینماید، و کسی که صدقه را به صورت پنهانی میدهد جزو یکی از هفت گروهی است که خداوند آنها را زیر سایه خود جای میدهد: «مَن تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَأَخْفَاهَا حَتَّى لَا تَعْلَمَ شِمَـالُهُ مَا تُنْفِقُ یَمِینُهُ». «کسی که صدقهای بدهد و آن را پنهان بدارد، طوری که دست چپش از آنچه دست راستش انفاق مینماید خبر ندارد». در ﴿وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡ﴾اشارهای زیبا وجود دارد مبنی بر اینکه چنانچه به حالت پنهانی صدقه به فقیر داده شود از اظهار کردن آن بهتر است.
اما وقتی صدقه در طرحی خیریه صرف شود، آیه بر فضیلت پنهان کردن آن دلالت نمیکند، بلکه در اینجا قواعد شریعت چنین دلالت مینماید که باید مصلحت را دید و طبق آن عمل کرد، و چه بسا در چنین شرایطی آشکار کردن صدقه بهتر باشد، تا دیگران در این کار، او را الگو و اسوه خویش قرار دهند و بر انجام کارهای خیر تشویق شوند.
﴿وَیُکَفِّرُ عَنکُم مِّن سَیَِّٔاتِکُمۡ﴾این بخش از آیه بیانگر آن است که در صدقهها دو چیز بدست میآید، یکی به دست آمدن خیر، و آن کثرت نیکیها و زیاد شدن پاداش و مزد است، و دوم دور شدن بدی و بلای دنیوی و اخروی از طریق زدوده شدن یا پوشاندن بدیها.
﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ﴾و خداوند از آنچه انجا میدهید با خبر است، پس هرکس طبق حکمت خدا براساس عمل خویش مجازات میشود.
آیهی ۲٧۴-۲٧۲:
﴿لَّیۡسَ عَلَیۡکَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَلِأَنفُسِکُمۡۚ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ٢٧٢﴾[البقرة: ۲٧۲].«هدایت آنها بر تو لازم نیست بلکه خداوند هرکس را که بخواهد هدایت مینماید و هر آنچه انفاق کنید برای خودتان است. و انفاق نمیکنید مگر برای طلب رضای خدا، و هر چیز خوب و نیکی که انفاق کنید به طور کامل به شما بازگردانده میشود و به شما ستمی نمیشود».
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِینَ أُحۡصِرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ لَا یَسۡتَطِیعُونَ ضَرۡبٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ یَحۡسَبُهُمُ ٱلۡجَاهِلُ أَغۡنِیَآءَ مِنَ ٱلتَّعَفُّفِ تَعۡرِفُهُم بِسِیمَٰهُمۡ لَا یَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗاۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٌ٢٧٣﴾[البقرة: ۲٧۳].«(این صدقات) برای نیازمندانی است که در راه خدا بازماندهاند و نمیتوانند در زمین مسافرت کنند. به علت خویشتن داری و مناعت طبع، نادان آنها را توانگر میپندارد، آنها را از سیمایشان میشناسی، با اصرار چیزی از مردم نمیخواهند. و هرچه از خوبی انفاق کنید خداوند به آن داناست».
﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِیَةٗ فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٧٤﴾[البقرة: ۲٧۴].«کسانی که شب و روز و پنهان و آشکار اموال خود را انفاق میکنند پاداششان نزد پروردگارشان است و نه ترسی بر آنهاست، و نه اندوهگین میشوند».
ای پیامبر! وظیفه شما فقط رساندن پیام الهی به گوش مردم و تشویق آنان بر کار خیر و بازداشتن آنها از کار بد است، اما هدایت مردم به دست خداست. و خداوند از مومنان حقیقی و راستین خود خبر میدهد که آنها جز برای طلب رضای خدا و چشمداشت ِ پاداش او اموال خود را انفاق نمیکنند، زیرا ایمانشان آنها را به این کار فرا میخواند، و این چیز خوبی است و سبب تزکیه مومنین است، و به صورت ضمنی آنهار را یادآور میشود که در کارهایشان اخلاص داشته باشند.
و باز خداوند تکرار مینماید که به آنچه آنها انفاق میکنند آگاه است، چون خداوند به آنها اعلام کرده است که نیکی هرچند به اندازه ذرهای هم باشد، نزد وی ضایع نمیشود: ﴿تَکُ حَسَنَةٗ یُضَٰعِفۡهَا وَیُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾[النساء: ۴۰]. «و اگر نیکی به اندازه ذرّهای باشد آن را چندین برابر مینماید، و از جانب خود بر آن پاداشی بزرگ میدهد».
شایسته است صدقههایتان را به نیازمندانی بدهید که خود را در راه خدا و طاعت الهی وقف کردهاند، و در پی کار و کسب نیستند، یا توانایی کار و کسب را ندارند، و آنها خویشتن داری مینمایند، به گونهای که هر گاه فرد نادان آنها را ببیند گمان میبرد که آنان توانگراند. ﴿لَا یَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا﴾و آنها اصلا از مردم چیزی نمیخواهند و اگر مجبور شوند که چیزی بخواهند، در این زمینه اصرار نمیکنند. پس این گروه از نیازمندان بهترین افراد برای گرفتن صدقات هستند، تا از این طریق نیازهایشان برطرف گردد، و به اهداف خیرشان برسند، و در مسیر خیری که در پیش گرفتهاند آنها را یاریگر بوده، و پاداشی باشد بر صبر و استقامتی که دارند و توکلی که به خدا کردهاند.
با وجود این، انفاق و صدقه دادن در راههای خیر و دادن آن به نیازمندان در هر جا که باشد خوب است و پیش خدا پاداش دارد. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِیَةٗ...﴾«کسانی که اموال خود را شب و روز و آشکار و پنهان انفاق میکنند»، خداوند آنها را در زیر سایه خود جای میدهد، آن هم در روزی که سایهای جز سایه او وجود ندارد و خداوند خوبیها را به آنان میبخشد و غم و ترس و ناگواریها را از آنان دور مینماید ﴿فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾یعنی هرکس برحسب اعمالش نزد خداوند بزرگ پاداش مییابد. و این که به طور خاص بیان نمود پاداش آنها نزد پروردگارشان است، بر شرافت این حالت و جایگاه والای آن دلالت مینماید، همانطور که در حدیث صحیح آمده است: «إن العبد لیتصدق بالتمرة من الکسب الطیب فیضعها فی حقها فیقبلها الله تبارک وتعالى بیمینه ثم لا یزال یربیها کأحسن ما یربی أحدکم فلوه حتى تکون مثل الجبل أو أکثر». «همانا بنده دانه خرمایی را که از کسب حلال به دست آورده است صدقه میکند، و خداوند جبار آن را با دست خودش میپذیرد، و آن را برایتان پرورش میدهد همانطور که فردی از شما کُره است خود را پرورش میدهد، و خداوند صدقه او را چنان پرورش میدهد تا اینکه مانند کوهی بزرگ میگردد».
آیهی ۲۸۱-۲٧۵:
﴿ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَیۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٧٥﴾[البقرة: ۲٧۵].«کسانی که ربا میخورند، (از قبر) بر نمیخیزند مگر مانند کسی که شیطان او را دچار دیوانگی کرده است، این بدان جهت است که گفتند: خرید و فروش صرفاً مانند ربا است، در حالی که خداوند خرید و فروش را حلال نموده و ربا راحرام کرده است، پس هر کس که اندرزی از جانب پروردگارش به او رسیده و از رباخواری دست کشید، آنچه در گذشته به دست آورده است از آن او میباشد و کار او با خداست، و هر آن کس که به رباخواری باز گردد، پس ایشان اهل آتشاند، و در آن جاودانه خواهند بود».
﴿یَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَیُرۡبِی ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ٢٧٦﴾[البقرة: ۲٧۶].
«خداوند ربا را تباه میسازد، و صدقات را افزایش میدهد، و خداوند هیچ ناسپاسِ گناهکاری را دوست ندارد».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّکَوٰةَ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٧٧﴾[البقرة: ۲٧٧].«بیگمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده و نماز را بر پا داشته و زکات پرداختهاند پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٧٨﴾[البقرة: ۲٧۸].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا بترسید و باقی مانده ربا را رها کنید اگر شما مؤمن هستید».
﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ٢٧٩﴾[البقرة: ۲٧٩].«و اگر چنین نکردید بدانید که به جنگ با خدا و پیامبرش برخاستهاید، و اگر توبه کردید، سرمایههایتان از آن خودتان است، نه ستم میکنید و نه بر شما ستم میشود».
﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَیۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٨٠﴾[البقرة: ۲۸۰].«و اگر (بدهکارتان) تنگدست بود، تا فرا رسیدن گشایش، مهلت داده میشود، و اگر ببخشید برایتان بهتر است اگر میدانید».
﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٢٨١﴾[البقرة: ۲۸۱].«و از روزی بترسید که در آن روز بهسوی خدا بازگردانده میشوید، سپس هر کس هر آنچه را که کسب کرده است به صورت کامل دریافت میکند و بر آنان ستم نمیشود».
وقتی که خداوند از حالت انفاق کنندگان و پاداش آنها از جانب خود، و خوبیهایی که به آنان میدهد، و اینکه گناهانشان را دور مینماید سخن گفت، به دنبال آن به بیان حال ستمکاران رباخوار و کسانی که معاملات ناشایسته انجام میدهند، پرداخت و خبر داد که آنها برحسب کارهایشان مجازات میشوند، پس همانطور که در دنیا مانند دیوانهها به دنبال درآمدهای ناپاک بودند، به سزای این کار، در برزخ و قیامت از قبرهایشان بر نمیخیزند مگر مانند کسی که دچار دیوانگی شده است. و در روز رستاخیز و حشر نمیایستند و بر نمیخیزند، ﴿إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾مگر مانند کسی که شیطان او را آشفته و دیوانه ساخته است.
و این سزای رباخواری آنها و سزای آن است که آشکارا میگفتند: ﴿إِنَّمَا ٱلۡبَیۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ﴾خرید و فروش صرفا مانند ربا است، پس آنها بر جسارت و بیشرمی آنچه را خداوند حلال کرده و آنچه را که حرام کرده بود مشابه میدانستند با این قیاس غلط ربا را جایز و مشروع قلمداد میکردند.سپس خداوند عقوبت و سزای رباخواری و دیگران را بیان نمود و فرمود: ﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِ﴾هشدار و نوید درهم آمیختهاند. یعنی هرکس از جانب خدا اندرزی به وی رسد، ﴿فَٱنتَهَىٰ﴾و از رباخواری باز آید، ﴿فَلَهُۥ مَا سَلَفَ﴾آنچه در گذشته بدست آورده است از قبیل آنچه که بر انجامش جرأت پیدا کرده و از آن توبه نموده است از آن اوست، ﴿وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾و خداوند آینده او را میداند، پس اگر همچنان بر توبهاش ماندگار باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند. ﴿وَمَنۡ عَادَ﴾و هر کس پس از تذکر و هشدار خداوند، به رباخواری باز آید ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ﴾این آیه اشاره مینماید که ربا سبب وارد شدن به جهنم و جاودانگی در آن است، و این به خاطر زشتی و قباحت رباست.
و رباخوار برای همیشه در جهنم خواهد بود، مگر اینکه ایمانش مانع جاودانه ماندن وی در جهنم گردد.
و این حکم از جمله احکامی است که بر وجود شرایط و اقتضای موانع آن موقوف است. و خوارج نمیتوانند از این آیه و دیگر آیات در راستای اثبات ایده و نظر خود خودداری کنند. واجب است که به تمام نصوص کتاب و سنت ایمان داشته باشیم، و باید به نصوص متواتری که وارد شدهاند مبنی بر این که هر کس به اندازه دانه خردلی در قلبش ایمان وجود داشته باشد از جهنم بیرون میرود، ایمان داشته و معتقد باشیم که این گناهان به شرطی که از آن توبه نکند باعث داخل شدن به جهنم میشوند.
سپس خداوند متعال خبر میدهد که درآمد رباخواران را افزایش میدهد، برعکس آنچه به ذهن بسیاری از مردم خطور میکند مبنی بر اینکه انفاق و بخشش، مال را کم مینماید و ربا آن را میافزاید، زیرا روزی و افزون شدن آن از جانب خداوند متعال است و چیزی که نزد خداوند است جز با طاعت خداوند و فرمان بردن از دستور او به دست نمیآید، پس کسی که بر خوردن سود و ربا جرات پیدا کند، خداوند او را به هدفش نخواهد رساند، و این با تجربه م شاهه شده است. ﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِیلٗا﴾[النساء: ۱۲۲]. «و سخن چه کسی از سخن خداوند راستتر است». ﴿وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ﴾و کفار اثیم کسی است که نعمت خدا و احسان پروردگارش را انکار نموده و ناسپاسی میکند و به خاطر اصرار و رزیدنش بر گناهانش انکار میگردد. مفهوم آیه بیانگر آن است که خداوند هرکس را که سپاسگزار باشد و از گناهانش توبه کند، دوست میدارد.
سپس این آیه را در میان آیات ربا قرار داد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّکَوٰةَ﴾که بیانگر آن است که بزرگترین سبب برای پرهیز از آنچه خداوند حرام کرده است از قبیل کسب و معاملات ربوی، کامل کردن ایمان و عمل به مقتضای آن است. به ویژه برپا داشتن نماز، و پرداختن زکات، زیرا نماز، آدمی را از کارهای زشت و منکر باز میدارد، و زکات، احسان و نیکوکاری با مردم است و با ربا که ستمی است در حق مردم منافات دارد.
سپس مومنان را مخاطب قرار داده و به آنها دستور میدهد تا از او بترسند، و پس مانده معاملههای ربوی را که پیشتر انجام دادهاند، رها کنند، و اگر از معامله ربوی دست نکشند، پس آنها به مبارزه با خدا و پیامبرش برخاستهاند. و این بیانگر اوج زشتی و قباحت ریا است، زیرا پروردگار کسی را که بر آن اصرار میورزد به جنگِ با خدا و پیامبرش فرا خوانده است.
سپس فرمود: ﴿وَإِن تُبۡتُمۡ﴾و اگر از معاملات ربوی توبه کردید، ﴿فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ﴾اصل سرمایههایتان از آن شماست، و شما با گرفتن ربا بر مردم ستم نمیکنید، ﴿وَلَا تُظۡلَمُونَ﴾و با کاسته شدن از سرمایههایتان، بر شما ستم میشود، پس هر کس از ربا توبه کند، اگر پیشتر معاملات ربوی انجام دادهاست، آنچه بدست آورده از آن اوست، و کار وی بهسوی خدا بر میگردد. و اگر در حال حاضر به انجام معاملات ربوی اقدام کند بر او واجب است که به اصل سرمایه خود اکتفا نماید، و اگر بیشتر از آن برگیرد همانا او مرتکب خوردن ربا شده است.
این آیه حکمت حرام بودن ربا را بیان نموده و متذکر میشود که ربا بدان سبب حرام است که موجب گرفتن مبلغی اضافی و چند برابر شدن ربا بر نیازمندان است، در حالی که باید بر آنان سخت نگرفت و به آنها مهلت داد.
بنابراین فرمود: ﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَیۡسَرَةٖ﴾و اگر کسی که بدهکار است تنگدست بود و نمیتوانست طلب را بپردازد، بر طلبکار واجب است که او را تا زمان حصول فراخی مهلت بدهد، و بر بدهکار واجب است که هرگاه توانست وام را بپردازد، آن را پرداخت نماید. و اگر طلبکار تمام وام یا قسمتی از آنرا به فرد مقروض صدقه داد، برایش بهتر است، و باید بر وی آسان بگیرد و به موازین شرعی پایبند باشد و از معاملات ربوی پرهیز کند و بدهکار و تنگدست به نیکی رفتار نماید. که روزی بهسوی خدا باز میگردد و خداوند پاداش او را به طور کامل میدهد و به اندازه ذرهای بر او ستم نمیکند.
خداوند متعال آیه را با این سخن به پایان میرساند: ﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٢٨١﴾این آیه آخرین آیه از قرآن است که نازل شده و مُهر ختمی است بر این احکام و اوامر و نواهی، و مسلمانان در آن بر انجام کار خیر تشویق شده و بر انجام کار شر مورد تهدید قرار گرفتهاند. و کسی که بداند بهسوی خداوند باز میگردد و او را بر کارهای کوچک و بزرگ و آشکار و پنهانش مجازات میکند. و نیز بداند که خداوند به اندازه مثقال ذرهای به او ستم نمیکند، به پاداشش امیدوار شده و عذابش بیمناک میشود، و این کار بدون آگاهی و شناخت قبلی حاصل نمیشود.
آیهی ۲۸۳-۲۸۲:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى فَٱکۡتُبُوهُۚ وَلۡیَکۡتُب بَّیۡنَکُمۡ کَاتِبُۢ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَلَا یَأۡبَ کَاتِبٌ أَن یَکۡتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُۚ فَلۡیَکۡتُبۡ وَلۡیُمۡلِلِ ٱلَّذِی عَلَیۡهِ ٱلۡحَقُّ وَلۡیَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥ وَلَا یَبۡخَسۡ مِنۡهُ شَیۡٔٗاۚ فَإِن کَانَ ٱلَّذِی عَلَیۡهِ ٱلۡحَقُّ سَفِیهًا أَوۡ ضَعِیفًا أَوۡ لَا یَسۡتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلۡیُمۡلِلۡ وَلِیُّهُۥ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِیدَیۡنِ مِن رِّجَالِکُمۡۖ فَإِن لَّمۡ یَکُونَا رَجُلَیۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰۚ وَلَا یَأۡبَ ٱلشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْۚ وَلَا تَسَۡٔمُوٓاْ أَن تَکۡتُبُوهُ صَغِیرًا أَوۡ کَبِیرًا إِلَىٰٓ أَجَلِهِۦۚ ذَٰلِکُمۡ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ وَأَقۡوَمُ لِلشَّهَٰدَةِ وَأَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَرۡتَابُوٓاْ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً حَاضِرَةٗ تُدِیرُونَهَا بَیۡنَکُمۡ فَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَلَّا تَکۡتُبُوهَاۗ وَأَشۡهِدُوٓاْ إِذَا تَبَایَعۡتُمۡۚ وَلَا یُضَآرَّ کَاتِبٞ وَلَا شَهِیدٞۚ وَإِن تَفۡعَلُواْ فَإِنَّهُۥ فُسُوقُۢ بِکُمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱللَّهُۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٨٢﴾[البقرة: ۲۸۲].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر به همدیگر تا مدت معینی وامی دادید آن را بنویسید، و باید نویسنده دادگرانه آنرا بنویسد، و هیچ نویسندهای نباید از نوشتن آن، آنگونه که خدا به او آموخته است ابا ورزد، پس باید بنویسد و کسی که حق بر اوست املا کند و از پروردگارش بترسد، و چیزی از آن کم نکند. پس اگر کسی که حق بر اوست سفیه و نادان یا ناتوان بود، یا نمیتوانست املا کند، باید ولیاش به دادگری املا کند، و دو گواه از مردانتان گواه بگیرید، و اگر دو مرد نبودند پس یک مرد و دو زن از گواهانی که میپسندید، تا اگر یکی از آن دو (زن) فراموش کرد دیگری به او یادآوری کند. و هرگاه گواهان برای گواهی دادن خوانده شوند نباید سرباز زنند. و از نوشتن وام طبق موعدش خواه کم باشد یا زیاد خسته نشوید. این نزد خداوند عادلانهتر است، و برای گواهی دادن استوارتر، و برای دین که دچار شک نشوید (به احتیاط) نزدیکتر است، مگر اینکه تجارتی نقدی باشد که در میان خود دست به دست میکنید، پس در اینصورت بر شما گناهی نیست که آن را ننویسید. و چون خرید و فروش کردید باید گواه بگیرید، و نباید نویسنده و شاهد زیان ببینند، و اگر چنین کاری کنید از فرمان خدا سرپیچی کردهاید. و از خدا بترسید و خداوند به شما میآموزد و خداوند به هر چیزی داناست».
﴿وَإِن کُنتُمۡ عَلَىٰ سَفَرٖ وَلَمۡ تَجِدُواْ کَاتِبٗا فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞۖ فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا فَلۡیُؤَدِّ ٱلَّذِی ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ وَلۡیَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥۗ وَلَا تَکۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن یَکۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ٢٨٣﴾[البقرة: ۲۸۳].«و اگر در مسافرت بودید و نویسندهای نیافتید پس گروی بستانید، و اگر کسی از شما دیگری را امین دانست، باید کسی که امین قرار داده شده است امانتش را باز پس بدهد، و از پروردگارش بترسد، و شهادت را پنهان نکنید، و هر کس که آن را پنهان کند دلش گناهکار است، و خداوند به آنچه میکنید داناست».
در این دو آیه خداوند بندگانش را راهنمایی مینماید تا در معاملات خود حقوق یکدیگر را به شیوه مفید حفظ نمایند، و آنها را به آداب و قواعدی راهنمایی کرده است که عُقَلا نمیتوانند بالاتر و کاملتر از آن را پیشنهاد نمایند. در این دو آیه فواید زیادی نهفته است که در زیر به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
۱- جاز بودن معاملات قرضی، خواه قرض شکل «سَلَم» داشته باشد، یا این که پول آن پس از مدتی پرداخت شود، زیرا خداوند متعال خبر داده است که مومنان این نوع معامله را انجام میدهند، و هر چیزی را که خداوند به عنوان عمل و کردار مومنان معرفی کند از مقتضیان ایمان است، و خداند، آن پادشاه پاداش دهنده آن معامله را برای آنان قرار دادهاست.
۲- در تمامی معاملات قرضی باید مدت و زمان پرداخت بدهی و اجاره معلوم و مشخص باشد.
۳- اگر مدت بازپرداخت وام نامعلوم باشد، چنین کاری حلال نیست، چون این کار معامله «غرر» محسوب شده و خطرناک است و قمار به حساب میآید.
۴- خداوند دستور داده است وام و دیون نوشته شوند، و این کار بعضی اوقات واجب است، و آن زمانی است که حفظ حق واجب باشد، مانند مالی که سرپرستی آن بر عهده آدمی است، از قبیل اموال یتیمان و اوقاف، و یا مانند وکلا و امنا که متصدی حفظ و حراست اموال هستند. گاهی مساله کتابت وام و دیون بر حسب شرایط و اوضاع مختلف حالت وجوب و گاهی حالت استحباب به خود میگیرد. به هر حال نوشتن بزرگترین چیزی است که بوسیله آن معاملاتِ دارای مدت، حفظ میشوند، زیرا انسان به نسیان نزدیک است، پس برای جلوگیری از اشتباه و خیانت کسانی که از خدا نمیترسند، حتما باید این کار را انجام داد.
۵- خداوند به نویسنده دستور داده است تا عدالت را در میان دو طرف معامله رعایت کند، و نویسنده نباید به خاطر خویشاوندی و یا چیزی دیگر به یکی از آنها تمایل بیشتری نشان دهد. و نباید به خاطر دشمنی با یکی، بر ضد طرف دیگر بنویسد.
۶- نوشته و سند مکتوب در بین دو طرف معامله از بهترین کارهاست، و نیکوکاری نسبت به دو طرف معامله است، چرا که باعث حفظ حقوق آن دو میگردد، و ذمه هر دو آنگونه که خداوند به آن دستور داده است تبرئه میشود، پس نویسنده باید چشمداشت پاداش را از خداند داشته باشد، تا از پاداش حقیقی عمل خویش بهرهمند شود.
٧- نویسنده باید به دادگری معروف باشد، چون اگر دادگر و معتبر نبوده و پیش مردم عادل و پسندیده نباشد، نوشتن او اعتباری نخواهد داشت، و هدف که حفظ حقوق است، حاصل نمیشود.
۸- نویسنده باید در نوشتن مهارت کامل داشته باشد، و کلمات و اصطلاحات معتبر را در هر معامله برحسب آن بکار ببرد، و در این مورد عرف از اعتبار بزرگی برخوردار است.
٩- نوشتن از جمله نعمتهای خداوند بر بندگان است که امور دینی و دنیوی جز با آن سامان مییابد، و هرکس که از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار باشد خداوند بخشش بزرگی به او عطا کرده است، پس شکر کامل این نعمت آن است که با نوشتنهای خود نیازهای بندگان را برآورده نماید و از نوشتن امتناع نورزد. بنابر این فرمود: ﴿وَلَا یَأۡبَ کَاتِبٌ أَن یَکۡتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُ﴾.
۱۰- آنچه نویسنده مینویسد اعتراف کسی است که حقی را بر عهده دارد، پس اگر او به خاطر کوچک یا سفیه بودنش، یا به خاطر دیوانگی یا لال بودن یا ناتوانیاش نمیتوانست املا کند، ولّی و سرپرست او باید املا نماید، و سرپرست او به جای وی قرار میگیرد.
۱۱- اعتراف از بزرگترین راههایی است که حقوق بوسیله آن ثابت میشود، زیرا خداوند دستور داده است که نویسنده آنچه بر او املا میشود، بنویسد.
۱۲- ولایت و سرپرستی بر کوچکترها، دیوانگان، بیخردان و امثال آنها ثابت است.
۱۳- ولّی و سرپرست در تمام اعترافات متعلق به حقوقش به جای کسی است که سرپرست اوست.
۱۴- هر کس را که در معاملهای امین دانستی و در آن معامله به او تفویض اختیار کردی، سخنش در آن مورد پذیرفتنی است و او جانشین تو است، زیرا وقتی که ولی به جای کسانی که کوتاهی دارند قرار میگیرد، کسی را که سرپرست خودت قرار داده و اختیار خودت را به او واگذار کرده و کار را به او سپردهای به طریق اولی قابل قبول است، و به طریق اولی سخن او به هنگام اختلاف بر سخن تو مقدم داشته میشود.
۱۵- کسی که باید حقی را ادا کند- وقتی که بر نویسنده املا میکند- باید از خدا بترسد، و کم نکند، و هیچ شرطی از شرایط آن یا قیدی از قیود آنرا نباید حذف کند، بلکه بر او واجب است به تمام جزئیات حقی که بر واجب است اعتراف کند، همانطور که اگر حق او بر کسی دیگر باشد چنین چیزی برطرف واجب است.
پس اگر کسی چنین نکند از زمره «مطّففین» خواهد بودکه در خرید و فروش حق مردم را کامل نمیدهند و از آن میکاهند.
۱۶- اعتراف به حقوق آشکار و پنهان واجب است، و این از بزرگترین عادتهای پرهیزگاری است، همانطور که اعتراف نکردن به آن از اموری است که پرهیزگاری و تقوی را نقض میکند و آن را میکاهد.
۱٧- بندگان راهنمایی شدهاند تا در خرید و فروش گواه بگیرند، پس اگر شاهد گرفتن برای قضیه وام دادن باشد، حکم آن همان حکم نوشتن است، که پیشتر بیان شد، زیرا منظور از نوشتن، نوشتن شهادت و گواهی است. و اگر خرید و فروش در قالب معامله نقدی باشد، مناسب است که در آن گواه گرفته شود، و ترک نوشتن اشکالی ندارد، چون خرید و فروش زیاد صورت میگیرد، و نوشتن آن دشوار است.
۱۸- خداوند ما را راهنمایی نموده است که دو مرد عادل را گواه بگیریم، و اگر دو مرد عادل وجود نداشت یا گواه گرفتن دو مرد عادل مشکل یا سخت بود پس یک مرد و دو زن را گواه بگیریم. و این همه معاملات را از قبیل خرید و فروشهای که مبتنی بر مدیریت است مانند اینکه کسی تعدادی گوسفند و یا قطعهای زمین کشاورزی به دیگری بدهد که آن را برایش مدیریت کند. و یا معاملات وامها و توابع آن از قبیل شرطهها و وثیقه و اسناد و غیره را در بر میگیرد. و اگر گفته شود که ثابت شده است پیامبر صبا گواهی دادن یک گواه همراه با قسم قضاوت نموده است، و در آیه شریفه آمده که دو مرد یا یک مرد و دو زن گواه باشند، در پاسخ گفته میشود: خداوند باری تعالی بندگانش را در این آیه به حفظ حقوق یکدیگر راهنمایی کرده است، بنابر این کاملترین و قویترین راهِ حفظ حقوق را بیان داشته است، و این با آنچه که پیامبر صبا یک گواه و قسم قضاوت کرده است منافی و مخالف نیست. پس در مورد حفظ حقوق، بنده باید پرهیزگار باشد و از حقوق دیگران بطور کامل پاسداری بعمل آورد. و در رابطه با حکم نمودن بین دو نفر که با یکدیگر اختلاف دارند، به امور ترجیحدهنده از اسناد و مدارک موجود نگاه کند.
۱٩- در رابطه با حقوق دنیوی، گواهی دادن دو زن به جای گواهی دادن یک مرد است، اما در امور دینی مانند روایت و فتوا زن همانند مرد است، و تفاوت این دو مورد کاملا مشخص است.
۲۰- حکمت اینکه خداوند گواهی دو زن را مانند گواهی یک مرد قلمداد کرده، این است که غالبا حافظهی زن ضعیفتر از حافظهی مرد است و غالبا حافظهی مرد از حافظهی زن قویتر است.
۲۱- اگر یکی از گواهان گواهیاش را فراموش کرد و گواه دیگر او را یادآور شد، این فراموشی که با یادآوری از بین میرود اشکالی ندارد، زیرا فرموده است: ﴿أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰ﴾و اگر شاهد فراموش کرد، سپس بدون یادآوری، خود آنرا به خاطر آورد، به طریق اولی اشکالی ندارد، زیرا گواهی دادن باید براساس علم و یقین باشد.
۲۲- گواهی باید از روی علم و یقین باشد، نه از روی شک، پس هرگاه شاهد در گواهیاش دچار شک شد، برای او جایز نیست گواهی بدهد هرچند که گمانش غالب باشد مگر به آنچه که بر آن علم و یقین دارد.
۲۳- اگر شاهدی برای گواهی دادن فراخوانده شد نباید امتناع ورزد، خواه برای تحمل گواهی خوانده شود یا برای ادای شهادت، زیرا ادای شهادت هم چنانکه خداوند متعال از آن سخن به میان آورده و از منافع و مصالح آن خبر داده است بهترین مصداق عمل صالح است.
۲۴- و از جمله فوایدی که در این دو آیه نهفته این است که جایز نیست به «مکاتب» و «شاهد» ضرر رسانده شود، به این صورت که آنان را زمانی یا حالتی برای نوشتن و شهادت دادن فرا بخوانند که به آنان ضرر برساند. و هم چنانکه نهی شده است که دارندگان حقوق و طرفین معامله به «کاتب» و «شاهد» ضرر برسانند، نیز «کاتب» و «شهید» نهی شدهاند از اینکه به طرفین معامله و یا یکی از آنها ضرر برسانند. نیز از این دو آیه برداشت میشود که هرگاه «کاتب» و «شاهد» به سبب کتابت و شهادتشان ضرری متوجه آنان شود و جوب این کار از آنان ساقط میگردد. نیز از این دو آیه استنباط میشود که زیان رساندن به نیکوکاران و کسانی که خوبی میکنند، و گذاشتن چیزی بر دوش آنها که توان آن را ندارند، جایز نیست. ﴿هَلۡ جَزَآءُ ٱلۡإِحۡسَٰنِ إِلَّا ٱلۡإِحۡسَٰنُ٦٠﴾[الرحمن: ۶۰]. «آیا پاداش نیکوکاری جز نیکوکاری چیز دیگری است؟». همچنین بر کسی که کار نیکی انجام میدهد لازم است که نیکوکاری خود را با دوری جستن از زیان رساندن قولی و عملی به کسی که کار خوب را برای او انجام دادهاست، کامل گرداند، زیرا نیکوکاری کامل نمیشود.
۲۵- مزد گرفتن برای نوشتن و گواهی دادن جایز نیست، چرا که انجام این عمل از واجبات است، زیرا نوشتن و گواهی دادن حقی است که خداوند بر نویسنده و گواه واجب گردانیده است، و مزد گرفتن به مثابه ضرر رساندن به دو طرف معامله است.
۲۶- در این آیه به مصالح و فوایدی که در سایه عمل به این راهنماییهای گرانقدر به دست میآید، اشاره شده است و آن اینکه به عمل به این راهنماییها اخت لاف و نزاع قطع شده و حقوق و انصاف حاکم میشود، و مردمان از فراموشی و نسیان سالم میمانند. بنابر این فرمود: ﴿ذَٰلِکُمۡ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ وَأَقۡوَمُ لِلشَّهَٰدَةِ وَأَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَرۡتَابُوٓاْ﴾و این مصالح برای بندگان ضروری و لازم هستند.
۲٧- آموختن نوشتن از امور دینی است، چون نوشتن وسیلهای برای حفظ دین و دنیا و سبب نیکوکاری است.
۲۸- هر کس که خداوند به او نعمتی بخشیده که مردم به آن نیاز دارند، شکر کامل آن نعمت این است که آنرا به مردم بگرداند و بوسیله آن نیازهای مردم را بر آورده سازد، زیرا خداوند علت نهی کردن نویسنده از امتناع ورزیدن از نوشتن را چنین بیان کرده است: ﴿کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُ﴾و هر کس نیاز برادرش را برآورده کند خداوند نیاز او را برطرف مینماید.
۲٩- زیان رساندن به گواهان و نویسندگان فسق است، و فسق یعنی بیرون رفتن از طاعت خداوندی بهسوی نافرمانی او. فسق اضافه و کم میشود، و به بخشهای مختلفی تقسیم میشود، بنابر این نفرمود: «فانتم فساق»یا «فاسقون»شما فاسق هستید، بلکه فرمود: ﴿فَإِنَّهُۥ فُسُوقُۢ بِکُمۡ﴾پس هر اندازه بنده از دایره طاعت خدا خارج شود به همان اندازه به فسق مبتلا میگردد. و از فرموده الهی که میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱللَّهُ﴾استنباط میشود که تقوی و پرهیزگاری وسیلهای است برای حاصل کردن علم و دانش. و واضحتر از این آیه فرموده الهی است که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا﴾[الأنفال: ۲٩]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا بترسید، و پرهیزگاری (پیشه) کنید به شما علمی میبخشد که به وسیله آن حق و باطل را از یکدیگر تشخیص میدهید».
۳۰- همانطور که آموختن امور دینی متعلق به عبادات از نوع علم مفید میباشد، آموختن امور دنیوی ِ متعلق به معاملات نیز از علوم مفید به حساب میاید. زیرا خداوند امور دینی و دنیوی بندگان را حفظ نموده است. و کتاب بزرگ خداوند روشنگر و بیانکننده هر چیزی است.
آیهی «۲۸۳» نیز جمله فوایدی را در بردارد که به آنها اشاره میکنیم:
۱- مشروّعیت وثیقه گرفتن در مقابل حقوقی که به دیگران واگذار میشود. وثیقه و ضمانت ضامن رسیدن حق بنده میباشند، خواه با فرد نیکوکار معامله کند و یا با فرد فاسق، و خواه طرف معامله امانتدار باشد یا خائن. بنابراین، وثیقهها باعث حفظ حقوق و قطع اختلافات میگردند.
۲- وثیقه و گِرو کامل آن است که در دسترس باشد، اما این بدان معنی نیست که اگر رهن قابل تصرف و در دسترس نباشد درست نیست، بلکه مقید کردن «رهن» به ﴿مَّقۡبُوضَةٞ﴾بر این دلالت مینماید که گاهی گرو در دسترس میباشد و وثیقه و گرو کامل میگردد، و گاهی در دسترس نخواهد بود، و آن زمان وثیقه ناقص خواهد بود.
۳- از مفاد ﴿فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞ﴾برمیآید که هرگاه راهن و مرتهن، یعنی گرودهنده و گرو گیرنده در رابطه با مقدار مبلغی که رهن گرفته میشود اختلاف پیدا کردند، قول رهن گیرنده که صاحب حق است، اعتبار دارد، چون خداوند رهن و گرو را وثیقهای برای حفظ حق او قرار دادهاست، و اگر سخن رهن گیرنده در این زمینه پذیرفته نمیشد، وثیقه به حساب نمیآمد چرا که نوشتن و گواهی وجود ندارد.
۴- معامله بدون گرفتن وثیقه و گواه جایز است، زیرا خداوند فرموده است: ﴿فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا فَلۡیُؤَدِّ ٱلَّذِی ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُ﴾اما در این حالت باید پرهیزگار بود و از خدا ترسید، زیرا صاحب حق در معرض خطر قرار دارد و احتمالا حقش را از دست بدهد، بنابر این خداوند در این حالت به کسی که حق بر گردن اوست دستور داده است تا از خدا بترسد، و امانت خود را باز پس بدهد.
۵- هر کس که معاملهکننده او را امین شمارد به راستی که با او خوبی و نیکی کرده و به دینداری و امانتداری او راضی شده است، پس کسی که حق بر گردن اوست باید از دو جهت امانت را پس بدهد، یکی این که حق خدا است و باید آنرا بپردازد، و از فرمان خدا اطاعت کند، و دوم اینکه باید حق را به صاحبش که به او اعتماد کرده است، به طور کامل باز پس بدهد.
۶- کتمام گواهی حرام است، و کسی که گواهی را کتمان کند گناهکار میشود، زیرا کتمان گواهی از قبیل گواهی به ناحق و دروغ است، و کتمان شهادت باعث ضایع شدن حقوق و فساد معاملات میگردد. و شاهد، و کسی که حق بر ذمه اوست گناهکار میشوند. و علت اینکه رهن را به سفر مقید کرد- با اینکه رهن گرفتن در سفر و غیره جایز است این است که در سفر به رهن گرفتن نیاز است. زیرا شاهد و نویسندهای احتمالا وجود نداشته باشد. و آیه را با ﴿عَلِیمٞ﴾به پایان رساند، یعنی خداوند به همه آنچه بندگان انجام میدهند داناست. و از این طریق آنها را به انجام معاملات نیکو تشویق و از معاملات حرام برحذر میدارد.
آیهی ۲۸۴:
﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ یُحَاسِبۡکُم بِهِ ٱللَّهُۖ فَیَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ٢٨٤﴾[البقرة: ۲۸۴].«آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست، و اگر آنچه را در دل دارید آشکار کنید یا آن را را پنهان نمایید خداوند شما را بر آن محاسبه میکند، پس هرکس را که بخواهد میآمرزد، و هر کس را که بخواهد عذاب میدهد، و خداوند بر هر چیزی تواناست».
خداوند از فرمانروایی فراگیر خود بر اهل آسمانها و زمین، و احاطه عملش به آنچه بندگان آشکار میکنند، و آنچه در دلهای خودشان پنهان میدارند، خبر داده و میفرماید: «آنها را بر آنچه آشکار میکنند و آنچه در دلهایشان است محاسبه میکند، و هرکس را که بخواهد میآمرزد، و آن کسی است که بهسوی خدا باز میگردد، و توبه میکند. ﴿فَإِنَّهُۥ کَانَ لِلۡأَوَّٰبِینَ غَفُورٗا﴾[الإسراء: ۲۵]. «و او کسانی را که به سویش باز میگردند میآمرزد». و هر کس را که بخواهد عذاب میدهد، و آن کسی است که بخواهد عذاب میدهد، و آن کسی است که در باطن و ظاهر بر گناهانش اصرار میورزد.
این آیه با احادیثی که در این مورد وارد شدهاند مبنی بر این که آدمی به سبب آنچه در دل نگه میدارد تا آن را انجام ندهد، و یا آن را بر زبان نیاورد مواخذه نمیشود، مخالف نیست، زیرا منظور از آن چیزهایی است که بر دل انسان خطور میکند، اما تبدیل به خصلت وی نشده و تصمیم قطعی بر انجا آن کارها را نگرفته است. در اینجا منظور تصمیمهای قطعی و حالتهای ثابت خوب و بد در وجود انسان میباشد، بنابر این فرمود: ﴿مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ﴾یعنی تصمیمها و حالاتی که در وجود انسان ثابت و پا برجا هستند. و خداوند خبر داده است که او ﴿َلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ﴾بر هر چیزی تواناست، پس، کمال قدرت او در این است که بندگان را محاسبه کند، و به آنها پاداش یا سزایی بدهد که سزاوار آن هستند.
آیهی ۲۸۶-۲۸۵:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ کُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَکُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیۡکَ ٱلۡمَصِیرُ٢٨٥﴾[البقرة: ۲۸۵].
«پیامبر به آنچه از جانب پروردگارش بر او نازل شد ایمان آورد، و مؤمنان همگی به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبرانش ایمان آوردند (و گفتند:) بین هیچ یک از پیامبرانش فرق نمیگذاریم و گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! آمرزش ترا میخواهیم، و بازگشت بهسوی توست».
﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَیۡنَآ إِصۡرٗا کَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٨٦﴾[البقرة: ۲۸۶].«خداوند هیچکس را جز به اندازه توانش مکلف نمیکند، هر کار نیکی که انجام دهد به سود خود کرده، و هرکار بدی که انجام دهد به زیان خود کرده است. پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را مگیر. پروردگارا! بار سنگین بر ما مگذار آن چنان که بر کسانی که پیش از ما بودند گذاشتهای. پروردگارا! آنچه تاب و توانش را نداریم بر دوش ما مگذار و از ما درگذر، و ما را بیامرز، و بر ما رحم فرما، تو سرور ما هستی، پس ما را بر قوم کافران پیروز گردان».
از پیامبر صروایت است که هر کس این دو آیه را در شب بخواند او را کافی است، یعنی او را در مقابل بدیها مصون میداردو این به خاطر مفاهیم بزرگی است که این دو آیه در بردارند. زیرا خداوند در آغاز این سوره، مردم را به ایما آوردن به همه اصولش دستور دادهاست: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا﴾[البقرة: ۱۳۶]. «بگویید: به خدا و آنچه بر ما نازل شده است ایمان آوردیم». خداوند در این آیه خبر داده است که پیامبر و مومنانی که همراه او هستند به این اصول والا و به همه پیامبران و همه کتابهای آسمانی ایمان دارند، و همانند کسانی عمل نمیکنند که به پارهای از آن ایمان آوردند و به پارهای از آن کفر ورزیدند، مانند منحرفین ادیان تحریف شده.
و نام بردن از مومنان همراه با پیامبر صو اینکه همه به آنچه که از سوی پروردگار نازل شده است ایمان دارند، شرافت و افتخار بزرگی برای آنان است. نیز بیانگر آن است که پیامبر صدر خطاب شرعی خود و انجام کامل اوامر و نواهی الهی با مومنان شریک است، و از همه مومنان، بلکه از همه پیامبران در ایمان آوردن و ایفای حقوق پیشی گرفته، و از همه بالاتر است.
﴿وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا﴾این بیانگر آن است که مومنان همه آنچه را که پیامبرصاز کتاب و سنت آورده است با گوش دل شنیدند و در برابر آن تسلیم شدند. و مفهوم این بخش از آیه این است که آنها در انجام فرامین کتاب و سنت با تضرّع و زاری از خداوند یاری طلب میکنند، و اینکه خداوند کوتاهیهایی که در انجام واجبات از آنان سر زده و کارهای حرامی را که مرتکب شدهاند میآمرزد. آنان تمامی این درخواست نافع را با تضرع و زاری از خداوند طلب میکنند.
و خداوند دعای آنها را بر زبان پیامبرش صپاسخ داد و فرمود: «قَد فَعَلتُ» چنین کردم و دعای شما را پذیرفتم. پس این دعاها از آحاد مومنین پذیرفته میشود، به شرطی که مانعی در میان نباشد. و خداوند آنها را در حالت اشتباه و فراموشی مواخذه نمیکند، و خداوند شریعت خود را برای آنان بینهایت آسان نموده است، و چیزهای دشوار و آنچه از توانایی آنان بیرون است از قبیل مشقتها و کارهای دشوار و قید و بندهایی که بر گذشتگان تحمیل کرده بود بر دوش آنها نگذاشته، و آنها را بخشیده و بر آنان رحم فرموده، و آنانرا بر جمعیت کافران پیروز گردانده است.
پس خداوند را به اسماء و صفاتش و به آنچه از پایبندی به دینش بر ما ارزانی نموده است، میخوانیم، و از او مسئلت مینماییم که این امور را برای ما محقق نماید، و آنچه را که بر زبان پیامبرش به ما وعده داده است عملی نماید، و حالات مومنان را اصلاح گرداند.
و از اینجا قاعده «آسانگیری و نفی عسر و حرج در همه امور دین» و قاعده «عدم مواخذه به سبب فراموشی و اشتباه در عبادات و حقوق خداوند متعال» استنباط میشود.
و همچنین از این آیه استنباط میگردد که فراموشی یا اشتباه در مورد حقوق مردم گناه محسوب نشده و فرد بر آن نکوهش نمیشود. اما چنانچه بر اثر خطا و نسیان جان و مال مردم تلف شود، فرد فراموش کار یا خطا کار باید آنرا جبران نماید چرا که در دایره «اتلاف ناحق» قرار میگیرد و باید عوض یا دیه آن پرداخت گردد.
تفسیر سورهی بقره تمام شد. پس حمد و ثنا برای خدا و درود و سلام بر محمد مصطفی ص.
[۱] مراد از این امر، امری نیست که برای وجوب است، بلکه مراد امری است که برای ندب باشد. [۲] «سوائب» جمع «سائبه» است و به شتری گفته میشود که به منظور شفا یافتن بیماری و یا پایان یافتن جنگ رها میشود. [۳] «حام» بر شتری اطلاق میشود که بر پشتش سوار نمیشوند و بر آن بار نمینهند، و آن شتری است که ده نسل از وی متولد میشود. [۴] طلاق بائن یعنی طلاقی که رجوع در آن ممکن نیست.
رهنمودهای سورهی بقره
سورهی بقره
سورهی بقره از سورههای مدنی است بجز آیهی ٢٨1 که در منی به هنگام حجة الوداع نازل گشته است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
این سوره از نخستین سورههائی است که بعد از هجرت نازل گشته و درازترین سورههای قرآن است. سخن مقبول این است که همهی آیههای این سوره پیاپی و پیوسته، فرو فرستاده نشده است، بلکه قبل از تکمیل آن، بعضی از آیههای سورههای دیگر نازل گشته است. با مراجعه به اسباب نزول بخشی از آیات این سوره و بعضی از آیات سورههای مدنی دیگر -گرچه اینگونه اسباب نزول کاملاً قابل اثبات نیست - چنین دریافت میشود که همهی آیات سورهی پسین، قبل از تکمیل سورهی پیشینی که مقدمات آن فرود آمده، نازل میگردید. ترتیب سورهها با توجه به سبقت نزول آیههای نخستین سورهها بوده است، نه نزول همهی آیههای آنها. از جمله در این سوره، آیاتی است از قبیل آیات رباکه از حیث نزول جزو آخرین بخشهای قرآن بشمارند. در صورتی که بنا بر قول راجح، مقدمات آن جزو بخشهای نخستین استکه از قرآن در مدینه نازلگشته است.
و اما طرزگردآوری آیات هر سوره و ترتیب تقدیم و تأخیر آنها در سورهی مورد نظر، برابر وحی خدا و طبق الهام پروردگاری، انجام پذیرفته است.
ترمذی برابر اسنادی که در دست داشته است، از ابن عباس رضی الله عنه روایت نموده که گفته است:
به عثمان پسر عفان گفتم: چه چیز شما را بر آن داشت که سورهی (أنفال) را با آنکه از زمرهی سورههای (مثانی)[1] و سورهی (برائت) را که از جملهی (مئین)[2] است، به دنبال هم آوردید و جملهی (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ) را در میان آنها ننوشتید و آنرا در ردیف (سبع طوال)[3] قرار دادید؟ چه چیز شما را بدین امر واداشت؟ عثمان گفت: با گذشت زمان، سورههائی با آیههای فراوان، بر رسول خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم نازل میشد و او به هنگام نزول یکی ازکسانی راکه نوشتن میدانست، فرا میخواند و بدو میگفت: این آیه را در سورهای بنویسکه در آن فلان چیز و فلان چیز آمده است. سورهی (أنفال) هم از نخستین چیزهائی استکه در مدینه فرو فرستاده شده است، وسورهی(برائت) جزو آخرین بخشهائی استکه از قرآن نازل شده و داستان (أنفال) همانند داستان(برائت) است و گمان بردم که شاید این سوره جزو(أنفال) است. رسول خدا هم وفات فرمود و برای ما روشن نکردکه (برائت) جزو انفال است یا خیر. از این رو، آن دو را در پی یکدیگر آوردم و میان آنها جملهی ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ) را ننوشتم و آن را جزو (سبعطوال) قرار دادم.
این روایت بیانگر این استکه ترتیب آیات در هر سورهای برابر رهنمود رسول خدا، انجام پذیرفته است. مسلم و بخاری از ابن عباسرضیالله عنهما روایت نمودهاند که پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم در احسان و نیکی بخشندهترین مردم بود و در ماه رمضان، آن وقتیکه جبرئیل به دیدار رسول اکرم میآمد، از همهی اوقات بیشتر سخاوت میورزید. در تمام شبهای ماه رمضان، جبرئیل به دیدار رسول اکرم میآمد تا آن وقتکه ماه به پایان میرسید. در آن شبها، پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم قرآن را از حفظ برایش میخواند. و در روایتی آمده استکه قرآن را با او تمرین میکرد. هنگامیکه جبرئیل به پیش او میآمد از نسیم فیض بخش بهاری هم بخشندهتر میشد.
این سخن درستی استکه رسول اکرم صلّی الله علیه و اله و سلّم همهی قرآن را در پیش جبرئیل علیه السّلام بازخوانی و تلاوت نموده است و جبرئیل نیز قرآن را برای او میخواند ... معنی این سخن این استکه پیغمبر و جبرئیل، قرآن را برای یکدیگر خواندهاند. در حالیکه آیات آن در سورههای مربوطه مرتب و منظم بوده است.
از اینجا است کسیکه در زیر سایهی قرآن آرمیده و زندگی را در پرتو آن طی میکند میبیندکه هر سورهای دارای وجود مستقل و شخصیت جداگانهای استکه گوئی جان در تن دارد، جان زندهایکه دارای سیما و صفات و انفاس است و دل از آن زنده و تپنده میگردد. همچنین هر سورهای دارای یک یا چند موضوع اساسی استکه چسبیده به محور مخصوصی بوده و برگرد آن میچرخد. و نیز هر سورهای دارای فضای ویژهای استکه بر تمام موضوعات داخل آن، سایه میاندازد و روند سوره را بهگونهای درمیآورد که در برگیرندهی این موضوعات از زوایای معینی باشد. میان اجزاء سوره هم مطابق چنین فضائی، همخوانی و هماهنگی ویژهای پیدا میآید، بطوری که اگر در لابلای روندگفتار، تغییری حاصل آید تنها به خاطر موضوع ویژهای خواهد بود[4].
این شیوهی همگانی تمام سورههای قرآن است و سورههای درازی همچون این سوره، از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
*
این سوره متضمن چندین موضوع است، لیکن محور هماهنگکنندهایکه همهی این موضوعها را برگرد خود جمع میآورد و آنها را به چرخش میاندازد، یکی بیش نیستکه دو خط اساسی را سخت بهم پیوند میدهد ... چه این سوره از یک جهت پیرامون موقعیتی دور میزند که بنیاسرائیل در برابر دعوت اسلام در مدینه داشتند، و استقبالیکه در قبال آن از خود نشان میدادند، و رو در رو قرارگرفتن آنان و رویهی ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و جامعهی جوان مسلمانیکه بر اساس دعوت نوپای اسلامی بوجود آمده بود ... و همهی چیزهای مربوط به این موقعیت، از قبیل رابطهی نیرومندیکه از یک سو میان یهودیان و منافقان و از سوی دیگر میان یهودیان و مشرکان برقرار و استوار بود.
این سوره از جهت دیگر، پیرامون موقعیتی دور میزند که جامعهی مسلمانان در آغاز نشأت خویش داشتند و اینکه چگونه خود را آمادهی بر دوشکشیدن بار امانت رسالت و خلافتی در زمین مینمودندکه این سوره بیانگر آن است و بنیاسرائیل قبلاً از بر دوشکشیدن چنین بار امانتی سرباز زده بودند و پیمان خود را با خدای خویش شکسته بودند. همچنین آنان را از افتخار انتساب حقیقی به ابراهیم علیه السّلام صاحب مکتب حنیف و یکتاپرستی نخستین، بدور میدارد.
از سوی دیگر جامعهی مسلمانان را بیدار باش میدهد و بر حذر مینماید، از اینکه به اشتباهات و لغزشهائی دچار آیندکه باعث دوری بنیاسرائیل از این شرف افتخار عظیم گردیده است ...
همهی موضوعهای این سوره، در اطراف این محور هماهنگ کننده به همراه دو خط عمدهای که دارد، دور میزند و شرح این مطالب در بخش تفصیلی سوره خواهد آمد.
برای اینکه از یک سو، اندازهی ارتباط میان محور این سوره و موضوعهای آن، و از سوی دیگر، میان خط سیر دعوت اسلامی در آغاز حیات آن در مدینه، و ابتدای زندگی جامعهی اسلامی و اوضاع و احوالیکه با آن روبهرو بودهاند و چگونگی رفتارشان با دیگران روشنگردد، بهتر است به چکیدهی این اوضاع و احوالی که آیههای این سوره برای رویاروئی با آنها نازلگشته است، نگاهی بیندازیم و این مطلب را همیشه به خاطر داشته باشیمکه با اینگونه اوضاع و احوال و شرائط محیط و زمان، پیوسته دعوت اسلامی، و یاران و طرفدارانش، در گذشت روزگاران و در طول تاریخ، با آن رو به رو بوده و خواهند بود و در این مسیر، چه با دشمنان اسلام و چه با دوستان آن، مواجه خواهند شد، و این توجیهات بیانگر این حقیقت استکه چنین رهنمودهائی، دستور این رسالت جاویدان محسوبند و پروردگار بهکالبد این نصوص قرآنی، نور حیات میدمد، آن نوع حیاتیکه برای رویاروئی با مسائل زندگی هر عصر و زمان، و مواجهه با شرائط محیط و اوضاع و احوال، تجدید قوی میکند و جانی تازه مییابد. پروردگار نشانههائی را در مسیر زندگی این جامعهی اسلامی میگذارد و مشعلهای هدایتی فرا راه مسلمانان میداردکه بتوانند در طریق دور و دراز و پر رنج و زحمتیکه در پیش دارند با این نشانهها و در پرتو آن مشعلها، پیش پای خویش را ببینند و در میان دشمنانگیهای بیشماریکه به ظاهر متفاوت و جدا، ولی در ماهیت متحد و یکتا بوده، سرافراز و استوار، راه به سوی هدف ببرند... و این اعجازی استکهگوشهای از آن با این نشانهی برجسته و پایدار، در هر نص قرآنی هویدا و نمودار میگردد.
بعد از پایهریزی استوار و آمادگیکامل، هجرت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم انجام پذیرفت. هجرت پیغمبر بر اثر شرائطی بودکه انجام آن را ایجاب میکرد و بناچار میبایست اجراءگردد. چه برای حرکت این دعوت در خط سیریکه پروردگار برابر نقشهایکه برای آن مقدر فرموده بود، هجرت ضروری مینمود ...
موضعگیری قریشیهای دشمن رسالت اسلام در مکه، به ویژه بعد از وفات خدیجه رضی الله عنه و مرگ ابوطالب سرپرست وپشتیبان پیغمبر، روز به روز نسبت به پیغمبر و مسلمانان سختترگردیدو تقریباً جلو پیشرفت دعوت اسلام را در مکه و پیرامون آنگرفت و سرچشمهی فیاض آن را بند کرد. وگرچه افرادی پیوسته با وجود شکنجهها و نیرنگهایگوناگون به جرگهی اسلام میپیوستند، اما میتوان گفت عملاً در مکه و اطراف آن بر اثر موضعگیری دشمنانهی قریش در برابر اسلام، و همداستانی برای جنگ با آن و ادامهی مبارزه بر ضد چنین رسالتی از راههایگوناگون، پیشرفت اسلام را سدکرد و عربهای دیگر را بر آن داشتکه موضع خویشتنداری و دوراندیشی به خودگیرند و در حالت انتظار بسر برند و منتظر نتیجهی جنگ میان پیغمبر و قبیله و اقوام خویشاوندش باشندکه سردستهی آنان ابولهب و عمرو پسر هشام و ابوسفیان پسر حرب و غیره بودند و هر یک از جنبهای با صاحب رسالت، نسبت و خویشاوندی استواری داشت.
در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی، چیزی بالاتر و با ارزشتر از رابطهی خویشاوندی نیست، لذا در چنین محیطی چیزی یافته نمیشدکه عربها را به دین مردی درآوردکه قوم و قبیلهاش چنین موضعی در برابرش داشتند. گذشته از این، قوم و قبیلهی پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم پردهداری کعبه را هم به عهده داشتند و ریاست دینی جزیرةالعرب در دست آنان بود.
این بودکه پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به فکر جستجوی مرکز دیگری جز مکه افتاد، مرکزیکه عقیدهی اسلامی را نگهبانیکند و آزادی آن را تضمین نماید تا از دست جمود و رکودی که در مکه بدان دچار آمده است خلاصی یابد. جائی بیابدکه در آن آزادی دعوت را داشته باشد و بتواند پیروان خود را از شکنجه و آزار و فتنه و آشوب، در امان دارد ... و به نظر من، این امر نخستین سبب و بزرگترین دلیل هجرت بوده است.
پیش از توجه به یثرب تا مرکزی برای رسالت جدید باشد، به چند نقطهی دیگرگرایش نشان داده شده بود ... رفتن به حبشه پیش از آن انجامگرفته بود، جائیکه بسیاری از مسلمانان نخستین بدان مکان هجرت نموده بودند.
کسانیکه میگویند این افراد، تنها به خاطر نجات خود بدانجا کوچیدهاند، سخنانشان متکی به دلیل و برهان محکم و استواری نیست. چه اگر چنین بود، در میان مسلمانان، آنانکه از لحاظ مقام و قدرت و شکوه، از همهی مردم پائینتر و بیچارهتر و بیپناهتر بودند، میبایست بدانجا مهاجرت نمایند. در صورتی که درست عکس این بوده است. غلامان و بندگان رسته از قید بندگی و ضعیف و ناتوان، آنان که تازیانههای شکنجه و آزار و شلاقهای درد و بلا، بیشتر بر سرشان فرود میآمده، مهاجرت نکرده بودند. بلکه کسانی مهاجرت نموده بودند که جانبداران و خویشاوندانی داشتند. در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی، افرادی از آنان جانبداری مینمودند که میتوانستند ایشان را از اذیت و آزار بدور و از فتنه و آشوب در امان دارند. شمارهی قریشیان، اکثریت مهاجران را به خود اختصاص داده بود. از جملهی آنان یکی جعفر پسر ابوطالب بودکه پدر او و جوانان خانوادهی بنیهاشم بودند که از پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم حمایت میکردند. همچنین افرادی چون زبیر پسر عوام، عبدالرحمن پسر عوف، ابوسلمهی مخزومی، و عثمان پسر عفان اموی، وکسانی جز آنان ... از جملهی مهاجران بودند ... زنانی مهاجرت نموده بودند که از خانوادههای اشراف و بزرگ زادگان مکه بودند و امکان نداشت به آنان هرگز اذیت و آزاری برسد.
چه بسا در فراسوی این هجرت، اسباب و علل دیگری نهفته باشد، از جمله ایجاد لرزه و تکان سختی بودکه در میان خانوادههای بزرگ قریش بوجود آورده بود. خانوادههای نجباء و اشراف وقتی که ببینند که چگونه جگرگوشهها و فرزندان دلبندشان، به خاطر عقیدهشان، به مهاجرت دست مییازند و از جاهلیت میگریزند و همهی روابط و پیوندهای خویشاوندی را - آن هم در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی - بدور میاندازند، این چنین هجرتی شکی نیست آنان را سخت تکان خواهد داد و لرزه بر اندامشان میاندازد. بویژه وقتیکه ببینند در میان مهاجران اشخاصی چون ام حبیبه دختر ابوسفیان، سردستهی جاهلیت و بزرگترین پیشوای جنگ با رسالت جدید و سرسختترین دشمن پیغمبر وجود دارند ... لیکن وجود اینگونه اسباب و علل، این احتمال را نفی نمیکندکه شاید هجرت به حبشه یکی از تلاشها وگرایشهای بیشماری باشدکه در راه جستجوی مرکز آزادی یا دست کم، امینی برای رسالت جدید انجام میپذیرفته است. بخصوص وقتیکه به این نتیجهگیری، چیزی را اضافهکنیمکه راجع به اسلام آوردن نجاشی روایت میدارند. و آن اینکه نجاشی دعوت اسلام را میپذیرد ولی سرانجام به علت شورش سرداران و راهبان، از اعلان و اظهار آن سرباز میزند، و ذکر این داستان در روایتهای درست، بازگو شده است.
بدین ترتیب رفتن فرستاده خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم به طائف، چنین مینمایدکه تلاش دیگری برای ایجاد مرکز آزادی یا حداقل امینی جهت رسالت باشد ...گرچه این تلاش به نتیجه نرسید. چه بزرگان قبیلهی ثقیف به بدترین وجهی با رسول خدا رو در رو شدند و بیخردان وکودکان خود را بر او شوراندند و سنگ بارانش کردند تا آنجا که پاهای مبارکشان را خون آلود نمودند و از او دست بردار نشدند تا اینکه به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه، پناه برد ... در آن مکان بودکه بدین دعای خالصانه و پر مغز زبان گشود:
(أَللهُمَّ أَشْکُو إِلَیْکَ ضَعْفَ قُوَّتی، وَ قِلَّةَ حیلَتی، وَ هَوانی عَلَی النّاسِ، یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ، أَنْتَ رَبّی. إلی مَنْ تَکِلُنی؟ إلی عَدُوًّ مَلَّکْتَهُ أَمْری. أَمْ بَعیدٍ یَتَجَهَّمُنی؟ إِنْ لَمْ یَکُنْ بِکَ غَضَبٌ عَلَیَّ فَلا أُبْالی. وَلکِنَّ عافِیَتَکَ أوْسَعُ لی. أَعُوذُ بِنُورِ وَ جْهِکَ الَّذی أَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، أَنْ تَنْزِلَ بی غَضَبَکَ أَوْتَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطَکَ. لَکَ الْعُتْبی حَتّی تَرْضی، وَ لاحُوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِکَ).
پروردگارا شکایت از ناتوانی و بیچارگی و کم ارجیم در پیش مردم را تنها به پیشگاه تو میآورم؛ ای مهربانترین مهربانان، تو خدای منی. مرا به چه کسی وا میگذاری؟ مرا در دست دشمنی رها میسازی که کار مرا بدو واگذاردهای. یا مرا به دست بیگانهای خواهی سپرد که بر من چهره درهم کشد و اخم و تخم نماید؟ اگر تو بر من خشم نگیری، هر چه شود مهم نیست و نسبت بدان بیمبالات خواهم بود. خداوندا! پناه امن تو برای من فراختر از هر پناهی است. پناه میبرم به نور ذات تو که تاریکیها بدان تابناک گشتهاند و کارهای دنیا و آخرت بدان سر و سامان پذیرفتهاند، از اینکه خشم خود را به من رسانی. شکایت خویش را تنها به آستانهی تو میآورم تا آنگاه که خشنود خواهی شد، و هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر اینکه سرچشمهی آن از تو و در دست قدرت تو است.
بعد از آن، خداوند در رحمت را بر پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم و بر رسالت اسلام گشود و گشایش را از جائی نصیب ایشان ساخت که حسابی برای آن باز نکرده و به فکرشان نگذشته بود. پیمان عقبهی اول بوقوع پیوست و بدنبال آن، پیمان عقبهی دوم رخ نمود. این دو پیمان رابطهی استواری با موضوعی داردکه در مقدمهی این سوره، بدان میپردازیم، و ارتباط ناگسستنی با شرائط اجتماعی و عوامل سیاسی دارد که پیرامون رسالت اسلام در مدینه پیدا آمده بود.
داستان این واقعه به اختصار چنین است: پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم دو سال قبل از هجرت به مدینه، باگروهی از قبیلهی خزرج در موسم حج برخوردکرد. زمانیکه پیغمبر خود را به حاجیان و زائران میرساند و دعوت خویش را بر آنان عرضه میداشت، و به دنبال حامی و نگهبانی میگشتکه او را در پناه حمایت خود دارد تا دعوت پروردگارش را تبلیغکند و آن را بهگوش جهانیان برساند. اهالی یثرب عرب نژاد اوس و خزرج، از یهودیانیکه با ایشان در آنجا میزیستند میشنیدندکه پیغمبری در آن سرزمین برانگیخته خواهد شدکه روزگار بعثت او نزدیک است. همچنین یهودیان با آمدن او انتظار پیروزی بر عربها را در سر میپروراندند و با یاری او خویشتن را بر آن چیره میدیدند. و میگفتندکه او ایشان راکمک میکند و با قرارگرفتن در صف آنان، با دشمنانشان به نبرد برمیخیزد. لذا وقتی کهگروه خزرجیان دعوت پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم را شنیدند، به همدیگرگفتند: به خدا شما میدانیدکه این همان پیغمبری استکه یهودیان شما را با آمدن او بیم میدهند، و قومی را سراغ نداریمکه همچون ایشان دشمنانگی و بدی در میانشان پراکنده بوده و ریشه دوانده باشد. لذا امید استکه خدا به برکت وجود تو، آنان را متحدگرداند ... اینان چون به میان قبیلهی خود برگشتند و جریانکار را با ایشان در میانگذاشتند، از این بابت شاد شدند و در پذیرش آن همداستان گشتند. در سال بعد، دستهای از اوس و خزرج به حج آمدند و با پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم ملاقاتکردند و در راه خدمت به اسلام با او بیعت نمودند. پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم کسی را همراه آنان به مدینه فرستاد تا بدیشان آداب و رسوم دینی بیاموزد.
در موسم حج سال بعد، دوبارهگروه بیشماری از اوس و خزرج به مکه آمدند و از پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم خواستار شدندکه با او بیعتکنند. بیعت با حضور عباس عموی پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم انجامگرفت و در پیمان نامهگنجانده شده که او را از هر آنچه خود و اموال خویش را از آن باز میدارند، بازدارند و محفوظ نمایند.
این بیعت دوم را بیعت عقبهی بزرگ نامیدند ... از روایاتیکه در این باره آمده است یکی هم روایت محمد پسرکعب قرظی است کهگفته است: عبدالله پسررواحه رضی الله عنه در شب عقبه به رسول خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم گفت: برای خدای خود و نفس خویش آنچه را میخواهی بخواه و شرط نما. پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم فرمود: «آنچه راکه برای خدای خود شرط مینمایم و میخواهم این استکه خدا را بپرستید و چیزی را انباز او مگردانید. و آنچه راکه برای خود شرط کرده و میطلبم اینکه از آنچه خودتان و اموالتان را از آن محفوظ مینمائید و بدور میدارید، مرا نیز از آن حفظ و نگهداری کنید».
عبدالله پسر رواحه گفت: اگر چنینکنیم، پاداش ما چه خواهد بود؟ پیغمبر فرمود: «بهشت»! گفتند: معاملهی پر سودی است و آن را میپذیریم و به انجام آن مبادرت میورزیم و آن را بهم نمیزنیم و پشیمان هم نخواهیم شد .
بدین منوال با عزم آهنین و ارادهی استوار، اسلام را پذیرفتند و اسلام در مدینه انتشار یافت، تا آنجا که خانهای در مدینه نبود که اسلام بدان وارد نشده باشد. مسلمانان مکه هم پی در پی رهسپار مدینه شدند و بدان هجرت نمودند و همه چیز خویش را در مکه رها کردند و تنها عقیدهی خود را با خود بردند و به نجاتش کوشیدند. در آنجا برادرانی را یافتندکه پیش از آمدنشان، خانه وکاشانه و ساز و برگ زندگی ایشان را آماده و ایمان و باور قشنگی را تهیه دیده بودند، و به نوعی فداکاری و برادری را از خود نشان دادند که بشریت همسان آن را به یاد نداشته و به خود ندیده است.
بعدها رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم با دوستش ابوبکر صدیق به مدینه مهاجرت فرمود. آنجائی که مرکزی آزاد و نیرومند و در امانی بود و قبلاً بارها سراغ چنین جائی راگرفته و پی در پی آن به تلاش افتاده بود ... بدین منوال با نخستین روز مهاجرت رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم به مدینه، حکومت اسلامی در این مرکز جدید بر پا و استور گردید.
*
از همین مهاجران و انصار نخستین، دستهی نخبه ای از مسلمانان تشکیل گردید که قرآن در جاهای فراوان، از آنان به نیکی یادکرده و به تمجید و تعریف و تکریمشان پرداخته است.
در اینجا سورهی بقره را از مد نظر میگذرانیم و میبینیم که با بیان ارکان ایمان، آغاز میگردد. صفت مؤمنان راستگو و راستکار را به طور عموم، بیان میدارد، لیکن نخست به توصیف آن دسته از مسلمانانی میپردازدکه در آن هنگام در مدینه به وجود آمده بود:
( الم. ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ. وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ. أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ).
الف، لام، میم. این کتاب هیچ شک و گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. آن کسانی که به دنیای نادیده (قیامت، فرشتگان ...) باور دارند و نماز را بگونهی شایسته میخوانند و از آنچه بهرهی ایشان ساختهایم میبخشند. و آن کسانی که باور میدارند به آنچه (قرآن) بر تو نازل گشته و به آنچه(کتابهای آسمانی دیگر) پیش از تو فرو فرستاده شده ایمان داشته و به روز رستاخیز نیز اطمینان دارند. این چنین کسانی هدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و رستگارند.
سپس به دنبال آن، سخن از صفات کافران به میان میآید و پایهها و ارکانش بطور کامل مجسم و هویدا میگردد. نخست اوصاف کافرانی بیان میشود که در آن زمان مستقیماً با دعوت اسلام رویاروی شده بودند، چه آنان که در مکه بودند و چه طوائفکفاریکه در دور و بر مدینه می زیستند:
( إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ).
آنان که کفر پیشهاند برای ایشان یکی است چه آنان را بیم دهی و چه بیم ندهی، ایمان نمیآورند. خداوند دلها و گوششان را مهر زده است، و بر چشمانشان پردهای است، و عذاب بزرگی در انتظارشان است.
همچنین در مدینه، گروه منافقان و دو رویان وجود داشتند. این دسته مستقیماً از اوضاعی پیدا آمدند که هجرت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به مدینه در آن شرائط موجودی که قبلاً به بخشی از آن اشارهکردیم، پدیدش آورده بود و قبلاً چنین شرائط و احوالی در مکه دارای حکومت و قدرت و شوکتی نبود و حتی آن چنان دسته و بستهای نداشت که مردم مکه از آنان به هراس افتند و بدان سبب نفاق و دورویی ورزند. بلکه برعکس، اسلام خود مقهور و مغلوب، و رسالت آن، رانده و مطرود بود. ولی آنانکه بیباکانه به صف اسلامی پیوسته بودند در ایمان و باور خود، خالص و یکرنگ بودند و اسلام را برهرچیزی برتری میدادند ودر راه آن همه چیزخود را فدا مینمودند و هر بلائی را بجان میخریدند. اما در یثربکه تا به امروز به نام مدینه - یعنی شهر پیغمبر - مشهور است، هرکسی حساب آن را داشت، و کم و بیش راه سازش پیش میگرفت به ویژه بعد از جنگ بدر و پیروزی بزرگ و شگرف مسلمانان در آن. در پیشاپیش این چنین افرادیکه ترس اسلام را به دل داشتند و میبایست بناچار راه سازش پیشگیرند، دستهای از بزرگان و متنفذانی بودندکه اهل و خانواده و اطرافیانشان اسلام آورده و خودشان برای نگهداری جاه وجلال موروثی و همچنین حفظ مصالح خویش، وانمود میکردندکه اسلام را پذیرفتهاند. از جملهی اینان عبدالله پسرابیپسر سلول بودکه اندکی پیش از رسیدن ندای اسلام به مدینه، مردمان قبیلهاش سرگرم تهیه وتنظیم زر و زیور و مهرههای رنگارنگ بودند تا او را پادشاه خودکنند و مراسم تاجگذاری وی را جشن بگیرند ...
در آغاز این سوره، شناسهی بلند بالائی را دربارهی این گروه مییابیم که از بخشی از بندهای آن دریافت میداریمکه اغلب منظور از این شناسه، اشراف و بزرگانی استکه چارهای از پذیرش اسلام نداشتهاند بلکه به اینکار وادارگشتهاند و هیچوقت اشرافیت خود را فراموش ننموده و ناز سروری بر تودهی مردم را از سر به در نکرده و لاف متکبرانهی خویش راکنار نگذاشتهاند و هنوز به روش جبروت جباران، دیگر تودهی مردمان را دیوانه و نادان میدانند و مینامند:
( وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ .یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ. فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ. وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ. وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ. وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ. أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ. مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ. صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ. أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ. یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) .
در میان مردم دستهای هستند که می گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم، در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمیآیند. اینان بنظرشان خدا و کسانی را که ایمان آوردهاند گول میزنند، در صورتی که جز خود را نمیفریبند ولی نمیفهمند. در دلهایشان بیماری (نفاق و حقد و حسد) است و خداوند نیز بیماری ایشان را فزونی میبخشد و عذاب دردناکی (در دنیا و آخرت) در انتظار ایشان است به سبب دروغ و انکارشان. هنگامی که بدیشان گفته شود: در زمین فساد و تباهی نکنید، گویند: ما جز اصلاح کننده چیز دیگری نیستیم، هان! ایشان بدون شک فساد پیشه و تباهی کنندهاند ولیکن نمیفهمند. هنگامی که با ایمان آورندگان روبهرو میگردند میگویند: ما هم ایمان آوردهایم. و هنگامی که با رؤسای شیطان صفت خود، خلوت مینمایند میگویند: ما با شمائیم و (مؤمنان را) مسخره مینمائیم. خداوند آنان را مسخره مینماید و ایشان را رها ساخته تا کورکورانه به سرکشی خویش ادامه دهند. اینان رهنمودهای (پروردگار) را به (بهای) گمراهی فروخته و چنین بازرگانی و معاملهی آنان سودی در بر ندارد، و راهیافتگان (طریق حق و حقیقت) بشمار نمیآیند. داستان اینان همانند داستان کسی است که آتشی را با کوشش فراوان برافروزد و آنگاه که آتش پیرامون خود را روشن گرداند، پروردگار آتش آنان (=افروزنده و دوستان او) را خاموش و نابود نماید، و ایشان را در انبوهی از تاریکیها رها ساخته بگونهای که چشمشان (چیزی را) نبیند. (همانند) کران و لالان و کورانند و (به سوی حق و حقیقت) راه بازگشت ندارند. یا داستان آنان همچون داستان افرادی است که به باران توفندهای گرفتار آمده باشند که از آسمان فرو ریزد و در آن، انبوه تاریکیها و رعد و برق بوده باشد، و از بیم مرگ انگشتان خود را در گوشهایشان فرو برند تا از صدای صاعقه در امان بمانند. (نمیدانند که) خدا از هر سو دور ایشان را فرا گرفته است (و هر وقت و هر جا بخواهد نابودشان میفرماید). چنان است که گوئی آذرخش آسمان میخواهد (نور) چشمانشان را برباید. هرگاه که (پیش پای ایشان را) روشن دارد به پیش میروند، و چون (محیط) بر آنان تاریک شود برجای خود بایستند، و اگر خدا میخواست گوش و چشمان ایشان را از میان میبرد، چه خدا بر هر چیزی توانا است.
در لابلای این چنین یورشیکه قرآن بر منافقان - آنان که در دلهایشان بیماری است - برده و بر ایشان تاخته است، اشارهای به ( شَیاطینِهِمْ ) (اهریمنانشان) میبینیم. از سیاق سوره و روند حوادثیکه در تاریخ زندگی پیغمبر انجام پذیرفته، پیدا استکه منظور از آن، قوم یهود میباشد، آنانکه این سوره بعدها حملههای سختی بر ایشان برده و یورشهای تندی بدیشان دارد. اما چکیدهی داستانی که با رسالت اسلام داشتهاند میتوانیم در قالب چند جمله بدینگونه بیان داریم:
یهودیان نخستین کسانی بودند که در مدینه با دعوت اسلام به نزاع برخاستند. این برخورد هم عوامل و علل فراوانی داشت ... یهودیان در مدینه از مرکزیت ممتازی برخوردار بودند. چه ایشان اهلکتاب بوده و در میان عربهای بیسواد اوس و خزرج میزیستند. گرچه مشرکان عرب میل و علاقهای برای پذیرش دین یهودیان اهلکتاب، از خود نشان نمیدادند ولی ایشان را به علت داشتنکتاب آسمانی، داناتر و فرزانهتر از خود بشمار میآوردند. گذشته از این، دشمنانگی و اختلافیکه میان اوس و خزرج بود، زمینهی مناسب و شرائط مساعدی را برای یهودیان آماده میساخت و زمین بایر و حاصلخیزی برای ایشان بود - از این چنین محیطی، یهودیان پیوسته بهرهبرداری مینمایند و به دسیسه و دسیسهبازی دست مییازند. ولی چون اسلام آمد همهی این امتیازات و مزایا را از ایشان گرفت ... اسلامکتابی را با خود آوردکهکتابهای آسمانی پیشین را تصدیق میکرد و حافظ و نگهبان قوانین خدائی آنها بود. همچنین اینکتابی را که اسلام آورده بود، دوگانگی و تفرقهای را که یهودیان از آن سود میجستند و از خلال آن نفوذ میکردند و به دسیسه و مکر و حیله دست مییازیدند و تاراج میآغازیدند و غنائم میبردند، از میان برداشت. صف اسلامی را متحد و یکتاکرد و اوس و خزرج را نیز در لابلای آن، جای داد و از آن روز به عنوان «انصار» (=یاوران) شناخته شدند و یاران و یاوران مهاجران گردیدند و انصار و مهاجران، درکنار هم و همسنگر و همرزم، پرچم اسلام را به دستگرفتند و از همهی آنان جامعهی اسلامی متحد و یکارچه و محکم و استواری تشکیل شدکه بشریت به طورکلی نه درگذشته و نه در آینده همانند آن را ندیده و نخواهد دید.
یهودیان گمان میبردندکه ایشان ملت گزیدهی خدایند، و پیغمبری اختصاص بدانان دارد و کتابهای آسمانی تنها برای ایشان نازل خواهد شد. لذا انتظار داشتند که پیغمبر واپسین از میان ایشان برگزیده شود همانگونه که پیوسته چنینگفته بودند. اما هنگامیکه دیدند این پیغمبر از میان عربها برخاسته است حداقل امیدوار بودند ایشان را از دائرهی رسالت و از زمرهی فراخواندگان به دین خود، بیرون دارد و آنان را به این دعوت نو فرا نخواند. ولی چون دیدندکه آنان را پیش از هرکس دیگری به سویکتاب خدا میخواند به بهانهی اینکه ایشان از مشرکان به قوانینکتاب آسمانی او قرآن، داناتر و آشناترند، لذا از دیگر مشرکان، بیشتر شایانی پذیرش دعوت او را دارند ... غرورگناه و تکبر بیجا، سر تا پای ایشان را فراگرفت، و روکردن دعوت اسلام به آنان و خطاب رسالت بدیشان، به نظرشان اهانتی نابخشودنی نسبت به آنان محسوب و هرزه درایی و تجاوزی بود به حق آنان.گذشته از اینها، از روز نخست، دشمنانگی و خشمگینی ایشان نسبت به اسلام و موضعگیری مغرورانهی آنان در برابر اسلام، سبب دیگری داشت. و آن اینکه، ایشان پی برده بودندکه خطر برکناری آنان و انزوای از جامعهی مدینه در میان استکه رهبری عقلی و اجتماعی و مالی آن را در دست داشتند و در آنجا به بازرگانی پر سود و ربای مکارانه و سود خواریهای ستمگرانه دست میزدند. حال چارهای جز این نداشتندکه یا از این همه منافع و دبدبه وکوکبه دست بردارند و یا دعوت جدید را بپذیرند و در جامعهی اسلامی حلگردند، و این دوکار - بنظرشان - یکی از یکی بدتر و تلختر بود.
با توجه به همهی این عوامل و علل بودکه یهودیان در برابر رسالت اسلام چنین موضعی را به خودگرفتندکه سورهی بقره و سورههای بیشمار دیگر، آن را توصیف میدارند وگوشه وکنارش را مفصلاً بررسی و حلاجی مینمایند.
در اینجا بعضی از آیاتی را که بدان اشاره دارد،گلچین مینمائیم. در سرآغاز سخن از بنیاسرائیل، این رسالت آسمانی رو بدانان کرده میگوید:
( یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ. وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ. وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ. وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ. وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ. أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ؟ )٠
ای بنیاسرائیل، بیاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتهام و به پیمان من وفا کنید تا به پپمان شما وفا کنم و از من بترسید، و به آنچه فرو فرستادهام و تصدیق کنندهی چیزی است که پیش شما است ایمان آورید. و نخستین کافران بدان نباشید. و آیات مرا به بهای کم مفروشید و از (خشم و عذاب) من خود را بر حذر دارید. حق را با باطل میامیزید و حق را آگاهانه پنهان مکنید. نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و با نماز گزاران نماز را به جماعت اداء کنید. آیا مردم را به انجام کارهای نیک فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید، با اینکه کتاب (آسمانی) را میخوانید؟ مگر نمیفهمید و به فرمان خرد گوش فرا نمیدهید؟.
این سوره بعد از یادآوری یهودیان به موضعگیریهائی که با پیغمبرشان موسی علیه السّلام داشتهاند و ناسپاسی نعمتهای خدادادی و تذکر سرپیچیهایشان از دستورات کتاب و فرمان شریعتشان، و شکستن پیمانهائیکه با خدا بسته بودند ... در اثنای سخنانی که یهودیان را مخاطب قرار میداده است، رو به مسلمانان میکند و ایشان را از مکر وکید و ترفند قوم یهود بر حذر میدارد:
( أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ. وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ ) .
آیا امیدوارید که به (دین) شما ایمان آرند؟ (با اینکه میدانید دلهایشان از سختی و انکار حق در چه حال است)، و گروهی از (پیشوایان دینی) ایشان کلام خدا را (در تورات) میشنوند و پس از دریافتن، عمداً به تحریف آن دست میبرند، در حالی که حق را میشناسند و بدان پی میبرند. (و دستهای از منافقان ایشان) وقتی کسانی را که ایمان آوردهاند میبینند (از راه فریب) بدیشان میگویند: ایمان داریم (به اینکه شما بر حق هستید و محمد همان پیغمبری است که وصف او در تورات آمده است)، و چون دستهای از ایشان با دستهی دیگری از خودشان به خلوت مینشینند (ایشان را سرزنش نموده) میگویند: آیا با آنان از آنچه خدا بر شما گشوده و بدان آشنائیتان داده است، سخن میرانید تا با آن در پیشگاه پروردکارتان بر شما حجت گیرند و به ستیزتان برخیزند؟ مگر خرد ندارید؟.
( وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ ).
و گفتند: آتش دوزخ جز چند روز کم و شمرده، به ما نخواهد رسید. بگو: آیا از خدا پیمان گرفتهاید (و این است که اطمینان یافتهاید چون میدانید) خدا پیمان شکنی نمیکند و خلاف وعده عمل نمینماید؟ یا بر خدا دروغ میبندید و از قول خدا چیزهائی را که نمیدانید میگوئید؟.
( وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ ) .
و هنگامی که کتابی از جانب خدا بیامد، کتابی که بر صدق آنچه (تورات) برای آنان فرو فرستاده شده گواهی میداد، (از روی دشمنانگی و حسادت) بدان کافر شدند و ناشناختهاش گرفتند، گرچه قبل از (رسیدن این کتاب، به هنگام برخورد با مشرکان در جنگ حقیقی یا جدال لفظی میگفتند:) پروردگار (با ارسال پیغمبر واپسینی که کتاب آسمانی ایشان بدان خبر داده است) آنان را یاری میدهد و بر ایشان پیروز خواهد کرد. ولی چون چیزی (قرآن) که (در انتظارش بودند) بیامد و آن را شناختند (به علت اینکه پیغمبری جدا از بنی اسرائیل، آن را آورده بود) بدان کافر شدند و ناشناختهاش انگاشتند. هان! نفرین خدا بر کافران باد.
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ ) .
و چون بدیشان گفته شود: به آنچه خدا فرو فرستاده است ایمان بیاورید، گویند: به آنچه برای خودمان ارسال گشته است ایمان میآوریم و به آنچه جز آن است ایمان نمیآورند، در صورتی که (از جانب خدا و) حق است و بر (حقانیت) آنچه ایشان دارند گواهی میدهد.
( وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ ) .
و هنگامی که پیغمبری از جانب خدا به سوی ایشان آمد و تصدیق کنندهی چیزی بود که داشتند، گروهی از کسانی که کتاب به سویشان فرستاده شده بود، کتاب خدا را پشت سر انداختند، گوئی آنان نمیفهمند و نمیدانند.
( مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ ) .
کافرانی که از اهل کتاب بوده و دیگر مشرکان، دوست ندارند که از جانب پروردگارتان خیر و خوبی نصیبتان گردد.
( وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ) .
بسیاری از اهل کتاب آرزومندند که شما را به سوی کفر برگردانند و بعد از ایمان آوردنتان، کافرتان گردانند، این هم به علت حسادتی است که بعد از آشکار شدن حق، برای ایشان پیدا آمده است.
( وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ ) .
و گویند: وارد بهشت نمیشود مگر کسانی که یهودی یا مسیحی باشند، این آرزوها و دلخوشیهای ایشان است.
( وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ) .
یهودیان و مسیحیان از تو خشنود نخواهند شد مگر وقتی که پیرو مکتب و دین ایشان شوی و ....
از معجزهی جاویدان قرآن استکه صفتی را از بنیاسرائیل ذکرکندکه پیوسته ملازم ایشان بوده است و همهی نژادهایشان چه پیش از اسلام و چه بعد از آن تا به امروز بدان متصف بوده و هستند و خداوند آنان را به علت این صفت از هم پاشیده است. قرآن در روزگار پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم همانگونه از ایشان سخن میگوید و آنان را مخاطب قرار میدهد که گوئی اینان همان افرادی هستندکه در روزگار موسی علیه السّلام و پیغمبرانیکه جانشین وی بودهاند، زندگی میکردهاند. بدین جهت استکه سخنان زیادی از قوم یهود به میان میآید و روی سخن از قوم موسی برگشته و به یهودیانی میپردازدکه در مدینه میزیستهاند، و نیز سخن به نسلهائی میگرایدکه در میان این دوگروه بسر میبردهاند. این است که میبینیم سخنان قرآن زنده میماند، گوئی هم اینک از موضع ملت مسلمانی که امروزه میزیند و نقشیکه قوم یهود در برابر آنان ایفاء میکنند، سخن میراند. و نیز از استقبال و رویاروئی امروز و فردای قوم یهود با این عقیده و این رسالت همان چیزهائی را میگویدکه درست دیروز بر دست آنان انجام میپذیرفته است. گوئی این سخنان جاویدان، بیدار باشی است برای زمان حاضر ملت مسلمان، و دورباش همیشگی است برای آنان ازکید و مکر دشمنانشان، دشمنانیکه باگذشتگانشان به دسیسه وکید و مکر دست یازیده و با آنان رو در روگشتهاند به همان شکلیکه امروزه با ملت مسلمان رفتار نموده و به نبرد خاستهاند، نبردی که در قالبها و شکلهای گوناگونی جلوهگر، لیکن ماهیت و هدف آن یکی بیش نیست.
*
این سوره همانگونهکه در برگیرندهی چنین وصف و بیدارباشی است، بیانگر بنیانگذاری جامعهی اسلامی و آماده نمودن مسلمانان نیز بوده تا برای برداشتن بار امانت رسالتی مهیا شوندکه در قدیم بنی اسرائیل از حمل آن، سر باز زده بودند واینک هم رو در روی آن، به همان شکل قرارگرفته و علیه آن بپا خاستهاند ...
این سوره - چنانکهگفتیم - با بیان اوصاف چنین طوائفی آغاز میگرددکه به محض هجرت رسول به مدینه، رو در روی رسالت اسلام قرارگرفتند و بعداً هم در طول تاریخ رو در روی آن قرار خواهندگرفت. در این سرآغاز، اشارهای هم به اخلاق رؤسای شیطان صفت و اهریمن سرشت یهودیانی بودکه بعدها ذکر ایشان به طور مفصل خواهد آمد.
سپس سوره به همراه دو خط اصلی خود، بر محور خویشتن میچرخد و راه خویش را تا پایان در پیش میگیرد.
در این سوره با وجود اینکه از موضوعهای گوناگون و متنوعی بحث میشود، لیکن یکنواختی و وحدت چشمگیری خودنمائی میکندکه به سوره شخصیت و استقلال ویژهای میبخشد.
آنگاه پیش از هر چیز، گفتگو از نمونههای سهگانه: پرهیزگاران، و بیباوران، و دورویان، به میان میآید. بعد اشارهی ضمنی به یهودیان ابلیس منش میگردد... سپس میبینیمکه همگان به پرستش خدا و ایمان به کتاب فرو فرستاده بر بندهاش، فرا خوانده میشوند. به دنبال اینها، کسانیکه راجع به قرآن دچار شک و تردیدی باشند، فرا خوانده میشوند و از آنان خواسته میشودکه سورهای همانند یکی از سورههای قرآن را بیاورند و ارائه دهند. سپسکافران به آتش دوزخ تهدید میگردند و مؤمنان به بهشت مژده داده میشوند ... همچنین ازکارکسانی شگفت میشودکه به خدا ایمان نمیآورند و بدوکافر میگردند.
( کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ) .
چگونه وجود خدا را انکار مینمائید؟! و حال آنکه مردگانی بودید که شما را زندگی بخشید، سپس شما را میمیراند و دیگر بار زندگیتان میبخشد، آنگاه به سوی او بازمیگردید. خدا است آنکه نعمتهای زمین را برای شما آفریده است، آنگاه به ساختن آسمان پرداخت و آن را بشکل هفت آسمان پیراست. و او به هر چیزی دانا است.
بعد از این، بخشیکه در آن اشاره شده است به اینکه همهی چیزهای زمین برای مردم آفریده شده است، و از داستان جانشینی آدم در زمین، سخن به میان میآید:
( وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً ) .
آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشینی قرار دهم.
داستان راه خود را پیش میگیرد و پیکار جاوید میان آدم و شیطان را تا روزگار جانشینیکه عصر ایمان است، توصیف میکند:
( قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ. وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ) .
گفتیم (به آدم و همسرش و کسانی که از نژاد ایشان بعدها پا به عرصهی هستی میگذارند، و به اهریمن): همگان از آنجا (به زمین) فرود آئید و اگر از جانب من راهنمائی و تکلیفاتی بیاید (که حتماً خواهد آمد) کسانی که بدان گردن نهند، هیچ ترسی بر ایشان نخواهد بود و غم و اندوهی به آنان دست ندهد، و کسانی که بدان کفر ورزند و آیههای مرا تکذیب نمایند، اینان یاران آتش بوده و پیوسته در آنجا ماندگار شوند.
بعد از این، شیوه و روندگفتار چرخش وگردش دور و درازی با بنیاسرائیل میآغازد که درگذشته به بخشهائی از آن اشاره کردیم. در لابلای این جولان وسیع و طویل، بنیاسرائیل به پذیرفتن دین خدا و ایمان به آنچه خدا فرو فرستاده وگواه بر صدق کتابی است که قبلاً برایشان ارسالگشته، فرا خوانده میشوند و به آنان لغزشها وگناهان و سرپیچی از فرمان یزدان و آمیختن حق با باطل، و دیگر اشتباهاتشان تذکر داده میشود و نیرنگها و ترفندهایشان، از روزگار موسی علیه السّلام به بعد، یادآوری میگردد. این کار، تمامی جزء اول سوره را در بر میگیرد. از خلال این چرخش و گردش، تصویر آشکاری از موضع بنیاسرائیل در برابر اسلام و پیغمبر و قرآن، نقش میبندد.
آنان نخستین کسانی بودندکه به اسلام ایمان نیاوردند. حق را با باطل پوشاندند و درست و نادرست را آمیزهی همکردند. مردم را بهکار نیک -که ایمان است - دستور میدادند و خویشتن را فراموش میکردند. سخن خدا را میشنیدند، آنگاه آگاهانه به تحریف و تبدیلش برمیخاستند. مؤمنان را با اظهار ایمان گول میزدند. هنگامیکه به هم میرسیدند و خلوت میگزیدند، دستهای دستهی دیگر را بر حذر میداشت از اینکه مؤمنان را اطلاع دهند بر آنچه ازکار پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و صحت رسالت او میدانستند و سعی بر این داشتندکه مسلمانان را از دین برگردانده و بار دیگر به سویکفر بکشانند. این بود که ادعاء میکردند که راه یافتگان، تنها یهودیانند و بس - همانگونهکه مسیحیان چنین ادعائی را داشتند - و دشمنی خود را با جبرئیل علیه السّلام آشکارا بیان میکردند. زیرا بهگمان آنان او بود که وحی را به محمد رسانده و برای آنان نبرده است! نمیخواستند هیچ نوع خیر و خوبی بهرهی مسلمانان شود و پیوسته درکمین بدی رساندن بدیشان بودند. برای به گمان افکندن مسلمانان دربارهی صحت فرمانهای خدا و دستورات پیغمبر و اینکه قرآن از جانب خدا آمده و محمد فرستادهی او باشد، از هر فرصتی سود میجستند، چنانکه در امر تغییر قبله چنین هنگامهای بر پا کردند. ایشان مرکز دو روئی و فساد منافقان و انگیزهی بیدینی وکفرکافران بودند. بدین جهت بودکه این سوره سخت بر آنان میتازد و حملهی توفندهای به نحوهی افعال و اعمال ایشان دارد. آنان را به مواضع و نقشهای همگون و همسانی تذکر میدهدکه در برابر پیغمبرشان موسی علیه السّلام و شریعتها و دیگر پیغمبرانشان داشتند. در اینجا بگونهای مورد خطاب قرار میگیرندکهگوئی ایشان نژاد مرتبط و بهم پیوستهای بوده و از سرشت یگانهای بهرهمندند که دگرگونی ندارد و یکنواخت به پیش میرود.
این یورش با ناامید نمودن مسلمانان از ایمان آوردن آنان و همیشه ماندن ایشان بر این سرشت ناهنجار و زیانبار به پایان میرسد. همچنین در خاتمهی این حمله، دربارهی ادعای آنان مبنی بر اینکه تنها ایشان راهیافتگان و وارثان بحق ابراهیم میباشند، سخن نهائی و فرمان قاطعانهی پروردگاری، صادر میگردد و روشن میداردکه وارثان بحق ابراهیم آنانی هستندکه روش او را پیشه میسازند و پیمانی راکه او با خدای خود بسته است، مراعات میدارند. همچنین جهانیان را متوجه این نکتهی باریک میسازد که وراثت ابراهیم به محمد صلّی الله علیه و اله وسلّم و باورمندان به او رسیده است و این وراثت وقتی به محمد و مؤمنان سپرده شده استکه یهودیان راه انحراف گرفتند و قوانین و آیات الهی را تحریف و از حمل بار امانت عقیده و ایمان سرباز زدند و امر خلافت را در زمین برابر فرمان و یاسای خدا انجام نداده و قوانین ساختهی بشری را جایگزین قوانین پروردگاری در زندگی خویشکردند. لیکن محمد و یاران او، خلافت خدا را دیگر باره بدستگرفتند و بدان بپا خاستند. این هم بر اثر اجابت دعای ابراهیم و اسماعیل علیه السّلام بودکه به هنگام بلندکردن ستونهای بیت الله، دست به دعا برداشته وگفتند:
( رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ . رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ) .
پروردگارا، ما دو نفر را تسلیم اوامر خود گردان، و از نژاد ما ملتی را بوجود آور که تسلیم دستورات تو بوده و در برابر حقیقت کرنش کنند، و شیوهی پرستش و عبادتمان را به ما بیاموز، و توبهی ما را بپذیر، چه تو بسیار توبهپذیر و مهربانی. پروردگارا در میان ایشان پیغمبری از خودشان برانگیز که آیههای تو را بر آنان فرو خواند و کتاب و حکمت بدانان آموزد و آنان را (از کفر و ضلالت و جهالت) پاک گرداند، بیگمان تو با عزت و بزرگواری و کارها را از روی حکمت و دانش انجام میدهی و سنجیده به پایان میبری.
به دنبال این مطالب، روی سخن به جانب پیغمبر صلّّی الله علیه و اله و سلّم و گروه مسلمانانی که در اطراف او بودند، میشود. آنجا استکه زیر بنای زندگی این گروه مسلمان، پیریزی میگردد و افتخار خلافتی در روی زمین نصیبشان میشودکه پایههای آن بر دعوت به سوی الله، استوار است. همچنین اینگروه مسلمان را در قالب ویژهایکه آنان را از دیگران جدا سازد و بینشان فاصله اندازد، قالبگیری مینماید و جهانبینی و نظامی بدانان میآموزدکه با شیوهی اندیشهی ویژه و نحوهی زندگی خاصی که خواهند داشت، در میان سایرین سرشناس و ممتاز میگردند.
این بخش با تعیین قبله ای آغاز میشودکه اینگروه مسلمان رو بدان مینمایند و خانهی محترم خدا نام دارد و پروردگار به ابراهیم و اسماعیل سفارش میکندکه پابرجایش دارند و پاکش نمایند تا تنها خدا در آن پرستیده شود. همان قبلهایکه پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم علاقه داشت به سویشگراید، لیکن آن را بر زبان نمیراند:
) قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ) .
رو به سوی آسمان کردن و به زوایای جهان بالا نگریستن تو را دیدیم (و متوجه آرزوی تغییر قبلهات شدیم) لذا تو را رو به قبلهای خواهیم کرد که آن را میپسندی، پس (هم اینک) رو به جانب مسجدالحرام کن، و (ای مؤمنان به هنگام نماز) هر جا که بودید رو به جانب آن کنید.
سپس سوره به تشریح راه و روش خدائی برای این گروه مسلمان میپردازد. راه و روش اندیشه و پرستش، و راه و روشکردار و رفتاریکه باید در پیش گیرند. برای آنان روشن مینماید که: کسانیکه در راه خدا کشته میشوند، مرده بشمار نمیآیند، بلکه زنده محسوبند، و هدف ازگرفتار آمدن به ترس وگرسنگی وکاستی اموال و قالب تهیکردن ارواح، وکم شدن ثمرات و ارزاق، شر و بلا نیست، بلکه آزمونی است و بس. آنان که در برابر چنینگرفتاریهائی بردباری و استقامت میورزند، بهرهی ایشان مغفرت و رحمت پروردگار است و راه یافتگان راه حق بشمارند.
اهریمن، مردم را به فقر و تنگدستی میخواند و آنان را از بیچیزی میترساند و به ایشان فرمان انجام کار زشت میدهد، ولی خدا مردم را به مغفرت خویش امیدوار و به لطف خود مژده میدهد. آخر خدا، سرپرست کسانی است که ایمان آورده باشند. ایشان را از تاریکیهایکفر و ضلالت و جهالت به سوی نور هدایت راهنمائی و رهنمون میفرماید. و آنان که کفر میورزند، سرپرست و رهبرشان بتان و شیطان بوده، ایشان را از نور هدایت خدائی و فطرت الهی خارج و به سوی تاریکیهای بیدینی و نادانی و گمراهی میکشانند...
سپس سوره ادامه مییابد و برایشان بعضی از خوراکیها و نوشیدنیهای حلال و حرام را روشن میدارد. حقیقت نیکی و نیکوکاری را بدیشان مینمایاند و تنها به شکل ظاهری و نمود بیرونی آن اکتفاء نمینماید. برای احکام قصاص کشتگان، احکام وصیت، احکام روزه، احکام جهاد، احکام حج، احکام ازدواج و طلاق، با توضیح کافی به ویژه دربارهی دستور زندگی خانوادگی، احکام صدقه، احکام ربا، و احکام قرض و بازرگانی را روشن مینماید.
در مناسبات معینی هم روی سخن به جانب بنیاسرائیل گرائیده و از وضع آنان بعد از زندگانی موسی بحث و گفتگو میشود. در ضمن بخشهائی از داستان ابراهیم به میان میآید. لیکن اهتمامکلی سوره - بعد از جزء اول آن - بیشتر متوجه تشکیلگروه مسلمانان و آماده سازی آنان است برای عهدهدار شدن امانت عقیده و بر دوشکشیدن بار خلافت در زمین و راه بردن آن براساس نظام و شریعت الهی.
باز هم سخن از جامعهی اسلامی به میان میآیدکه چگونه با جهانبینی خاص و اندیشهی ویژهایکه از هستی دارند، مشخص میگردند و چگونگی ارتباط آنان با پروردگارشان که ایشان را برای برداشتن این امانت بزرگ برگزیده است، معین میشود.
*
در پایان، میبینیم که سرانجام سوره به سرآغاز آن برمیگردد و سرشت اندیشهی ایمانی و باور ملت مسلمان به همهی انبیاء و به تمامکتابهای آسمانی، و ایمان به غیب و ماوراء آن را روشن میدارد و میگوید: جامعهی اسلامی، فرمان حق را میشنود و میپذیرد و از آن اطاعت میکند و بدانگردن مینهد:
( آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ. لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلا تُحَمِّلْنَا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ) .
پیغمبر و همچنین مؤمنان، ایمان دارند به آنچه از جانب پروردگارش برای او فرستاده شده است. همه ایمان دارند به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیغمبران. (ایشان میگویند:) میان فردی از پیغمبران (در ایمان به آنان و بزرگ داشت ایشان) فرقی نمینهیم. و گویند: (فرمان تو را) شنیدیم و پاسخ گفتیم و پذیرفتیم، خدایا (چشم به راه) مغفرت تو داریم و عفو تو را خواستاریم، و سرانجام کارها و برگشت (همگان) به سوی تو است. خدا برای هیچ فردی وظیفه و تکلیفی فراتر از توانائی و نیرویش تعیین و تحمیل نمینماید. هر کس هر چه کند به نفع خودکند یا به زیان خود کند (= هر کسی در گرو اعمال خویش است). خداوندا اگر به نسیانی گرفتار آمدیم یا لغزشی نمودیم، ما را بدان مؤاخذه و عقاب مکن. خداوندا بر ما سخت مگیر و بار سنگین (تکالیف) را بر (دوش) ما مگذار همانگونه که بر (دوش) کسانی گذاشتی که پیش از ما بودند. پروردگارا! چیزی را (از تکالیف) که در حد توانائی ما نباشد بر ما تحمیل مگردان، و از ما صرفنظر کن، و ما را عفو فرما، و به ما رحم نما، تو سرور مائی، لذا ما را بر گروه کافران پیروز گردان.
این است که سرانجام و سرآغاز سوره، با یکدیگر هماهنگ میشود و موضوعهای آن همچون رودی جمع میگردد و میان دوکنارهی صفات مؤمنان، و ویژگیهای ایمان به پیش میتازد.
[1] سورههای کوتاه. (مترجم)
[2] سورههای درازیکه آیات آن بیش از ١٠٠ آیه است. (مترجم)
[3] هفت سورۀ دراز قرآن که عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، توبه. (مترجم)
[4] به فصل «هماهنگی هنری» درکتاب «تصویر هنری در قرآن» مراجعه شود. (مؤلف)
سورهی بقره آیهی 29-1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الم (١) ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ (٢) الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣) وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (٤) أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (٥) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٦) خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٧) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (٨) یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٩) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (١٠) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (١١) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ (١٢) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ (١٣) وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (١٤) اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ (١٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ (١٦) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ (١٧) صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ (١٨) أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ (١٩) یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٢٠) یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (٢١) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٢) وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٢٣) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ (٢٤) وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢٥) إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ (٢٦) الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (٢٧) کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (٢٨) هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٢٩)
در این مقطعی که سرآغاز سورهی بزرگی است، دیدگاههای اساسی طائفههائی است که در مدینه با دعوت اسلامی روبروگشتند، بجز قوم یهود که نگاه گذرا وکوچکی بدانها افگنده میشود ولی با وجود آن، کافی بنظر میرسد. زیرا یادکردن از آنان به نام شیاطین منافقان، به بسیاری از صفاتشان اشاره دارد و ماهیت نقش ایشان را مینمایاند. آنگاه کمی بعد، شرح حال آنان به تفصیل میآید.
در تصویر این دیدگاهها، ویژگیهای تعبیر قرآنی را مییابیم که چگونه واژه به جای خط و رنگ مینشیند، و تصویرها از لابلای واژهها با سرعت شکل میگیرند، و این شکلها با شتاب به تکان میافتند،گوئی موج حیات در رگهای آنها میدود و زندگی به پیکرشان میرود.
در اینجا با اندکی از واژهها و جملهها در آغاز سوره، سه شکل از سه دسته مردمانکشیده میشود. هر دستهای از آنها نمونهی زندهای است از مجموعههای ستبر وگروههای بیشمار انسانها، نمونهی اصیل و ژرفی که در هر عصر و زمان و جا و مکانی تکرار میگردد. تا آنجاکه بشریت به طورکلی در جمیع اعصار و همهی اقطار، از دائرهی آن دستههای سهگانه بیرون نیست، و این اعجاز است.
در این واژههای اندک و آیههای انگشت شمار، اینگونه تصویرها به صورت واضح و کامل و جاندار، و با خطوط روشن و صفات مشخص، شکل میگیرند. بگونهای که توصیف بلند بالا و اطناب مفصل هم نمیتواند به چیزی بالاتر از این امور ملموس و زودیاب و روشن و بهرهمند از هماهنگی زیبا و موسیقی همنواخت، دست یابد.
و وقتی روند گفتار از بیان این شکلهای سهگانه پایان میگیرد، تودهی مردم را ... همهی تودهی مردم را، به سوی شکل نخست فرا میخواند. آنان را ندا میدهد ... همهی آنان را ندا میدهد ... تا برگردند به سوی خدای یگانه، و آفریدگار یگانه، و روزی دهندهی یگانه،که بیانباز و بیهمتا است.کسانی را هم که در رسالت پیغمبر صلّی الله علیه واله و سلّم و فرو فرستادنکتاب بر او، دچار شک وگمان باشند، به مبارزه میطلبد و از آنان میخواهدکه سورهای همسان قرآن را بیاورند. ایشان را نیز چنانکه به حق و حقیقت پشتکنند و راه کفر و زندقه پیشگیرند، از عذاب خوفناک و وحشتناک میترساند، و مؤمنان را مژده میدهد و انواع و اشکال نعمتهای جاویدان را که در انتظار قدوم ایشان است، برایشان مجسّم میسازد.
سپس پاسخ یهودیان و منافقانی را میدهد که آوردن ضربالمثل در قرآن را نادرست و زشت میدانستند و از آن به عنوان وسیلهای برای به شک وگمان افکندن مردم دربارهی اینکه قرآن از جانب خدا آمده است، سود میجستند. آنان را متوجه اهدافی میسازدکه در پشت ضربالمثلها نهفته است و ایشان را بر حذر میدارد از اینکه بیان ضربالمثلها برگمراهیشان بیفزاید، در حالی که وسیلهی افزایش هدایت مؤمنان میگردد. آنگاه بر آنان زشت میشمارد کفرشان را نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفرینندهای که ادارهی امورگیتی در دست او است و از همه چیز این جهان، باخبر است و او استکه به انسانها نعمت وجود بخشیده و همهی چیزهای زمین را برای ایشان آفریده است و آنان را در این سرزمین فراخ وگسترده، خلیفه و جانشین خود کرده ا ست .
این مختصری از خطوط اصلی نخستین درس سورهی بقره بود. اینک باید بکوشیم این اختصار را با اندکی تفصیل پیگیری کنیم:
*
سورهی بقره با این سه تک حرفی: الف. لام. میم آغاز میگردد. به دنبال آنها دربارهیکتاب سخن به میان می آید:
( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ) .
این همان کتابی است که هیچ شک و گمانی در آن نیست (که از جانب خدا است و دستورات و احکام راستینی در بردارد) و هدایت و رهنمود برای پرهیزگاران است.
همانند این حرفها در سرآغاز بعضی از سورههای قرآن می آید. در تفسیر آنها، سخنان فراوانی گفته شده است. ما تنها گفتاری را از میان آنها برمیگزینیم. چنین حرفهایی اشاره دارند به اینکه این کتاب از جنس همین حرفهایی ساخته شده است که در دسترس مخاطبان عرب زبان قرآن است. اما با وجود این، قرآن آنگونه کتاب اعجازانگیزی استکه نمیتوانند از این حرفهائی که در اختیار دارند و قرآن هم از آنها فراهم آمده است، همانند آن را بسازند. قرآن آن کتابی است که در سه نوبت مردم را ندا میدهد و به مبارزه میطلبد که همانند قرآن را، یا ده سورهی همسان آن را، یا سورهای همانند آن را بسازند و ارایه دهند، ولی در برابر این ندا درمیمانند و در قبال این مبارزه، پاسخی نمییابند.
آنچه در این اعجاز نهفته است، بسان همان اعجازی است که در همهی آفریدههای خدا موجود است. همگون ساخت خدا در هر چیز بویژه ساخت خدا در آفرینش انسان است ...
این خاک زمین، از ذراتی تشکیل شده استکه صفات شناختهای دارند. وقتی که انسان این ذرات را برمیگیرد، آنچه میتواند از آن بسازد خشتی، آجری، ستونی، مجسمهای، و یا دستگاهی است با هر ریزه کاری و دقتی که در ساختن آنها بکار برده باشد... اما خدای نوآور و زیبانگار، از این ذرات، حیات میسازد. حیاتی که از تکان و جنبش و حرکت وکوشش برخوردار است، و آن رمز اعجازگر خدایی را دربردارد ... رمز زندگی ... آن رمزی که انسان بر آن دست ندارد و هیچ فردی بدان پی نمیبرد...، قرآن هم این چنین است ...، حرفها و واژههائی استکه انسان از آنها سخن و وزنها میسازد، و خدا هم از آنها قرآن و فرقان میسازد، و فرق میان ساختهی انسان و ساختهی خدا از این حرفها و واژهها، مانند همان فرقی است که میان پیکر ساکت و بیجان، و روح جنبان و تلاشگر است ... و یا بهتر بگوییم: فرق میان کار خدا و کار انسان، همچون فرق میان صورت ظاهری زندگی، و ماهیت و حقیقت زندگی است.
( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ ) .
این همان کتابی است که در آن شک و گمانی نیست ...
ازکجا شک وگمانی خواهد بود، در صورتیکه دلالت صدق و یقین، در همین سرآغاز پنهان است. آشکارا استکه از ساختن همانند قرآن درماندهاند، قرآنیکه از همین حرفهائی ساخته شده استکه در دسترس انسانها است، و زبان خود را با آن مینویسند و در میان خود بدان سخن می گویند:
( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ ... هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ) .
این همان کتابی است که در آن شک و گمانی نیست ... هدایت و رهنمود برای پرهیزگاران است.
هدایت، حقیقت آن، هدایت طبیعت آن، هدایت وجود آن، هدایت ماهیت آن ... خوب متعلق به چهکسی است؟ آیا اینکتاب، هدایت و نور و راهنمای پند دهنده و روشنگر، برای چه کسی خواهد بود؟... از آن پرهیزگاران است ... زیرا پرهیزگاری در دل، همان است که شخص پرهیزگار را شایستهی استفاده بردن و سود جستن از اینکتاب خواهدکرد. همان چیزی است که دریچههای قلب پرهیزگاران را باز میکند و به درون آن فرو میخزد و در آنجا وظیفهی خود را بجای میآورد. پرهیزگاری همان چیزی استکه دل را آمادگی میبخشد تا بیامیزد و خوشه چینیکند و بیاموزد و پذیرا باشد و پاسخگوید.
کسی که میخواهد هدایت را در قرآن بیابد، بناچار باید با دلی سالم به سوی آن بیاید و با دلی ناب، بدان گوش فرا دهد. باز هم با دلی به جانب آنگرایدکه بترسد و بپرهیزد، و خود را بر حذر از آن داردکه بر گمراهی ماندگارگردد، یا اینکه ضلالت وگمراهی، هوی و هوس را در چشم او بیاراید و به خواب غفلتش اندازد...در این هنگام است که قرآن درهای اسرار و انوار خویش را باز میکند و راز و رمز و تابش و روشنائی خود را در قلبی فرو میریزدکه پرهیزگارانه و ترسان و حساس و آمادهی دریافت، به سوی قرآن شتافته و دل بدو داده است...
روایت شده استکه عمر پسر خطاب رضی الله عنه از اُبَیّ پسر کعب دربارهی تقوی و پرهیزگاری سؤالکرد. بدو گفت: آیا از راهی نگذشتهایکه پر خار بوده باشد؟ گفت: بلی گفت در آن هنگام چهکاریکردی؟ گفت: دامن به کمر زدم و به تکاپو پرداختم. گفت: این کار، پرهیزگاری است.
آری این پرهیزگاری... آگاهی دل، پاکی احساس، ترس همیشگی، و خویشتنداری دائم است. پرهیزگاری، دوری از خارهای راه... راه زندگی است... در این راه، خارهای چیزهای فریبا و زیبا، و هوس انگیز و دلانگیز، خارهای حرص و طمع، و درجات و مقامات، خارهای ترسها و دلهرهها، خارهای امید دروغین به کسی که نمیتواند پاسخگوی رجائی باشد و امیدی را بر آورده کند، و ترس دروغین ازکسیکه نه سودی و نه زیانی در دست او است، و دهها خار دیگریکه بر سرراه پاشیده و سر بر آوردهاند.
سپس روندگفتار به ذکر صفت پرهیزگاران میگراید، و آن صفت مؤمنان پیشین مدینه است، لیکن میتواند صفت مؤمنان خالص و صادق این امّت در همهی ادوار تاریخی باشد:
( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ . وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ) .
پرهیزگاران کسانی هستند که به عالم غیب و ماوراء محسوسات (مانند فرشتگان و روز رستاخیز) ایمان دارند، و نماز را چنانکه شاید و باید بجای میآورند، و بخشی را از آنچه بدیشان دادهایم (در راه نیکی و نیکوکاری) خرج میکنند، و آنان که به آنچه (قرآن) برای تو فرستاده شده است و به آنچه (کتابهای آسمانی) که پیش از تو نازل گشته است، ایمان دارند، و به روز قیامت کاملاً معتقدند.
نخستین نشانهی پرهیزگاران وحدت ادراک مثبت و پویا است. وحدتیکه در جان و درونشان، ایمان به غیب، و انجام فرایض، و باور داشتن به همهی پیغمبران، و اطمینان به آخرت را یکجا گرد میآورد ... این همان تکاملی استکه عقیدهی اسلامی برازنده بدان است وکسی هم که به چنین عقیدهای آراسته باشد، برازنده خواهد بود. شایسته استکه آخرین عقیده، از چنین برازندگی و رسائی وکمالی برخودار باشد تا شایستگی عنوان آخرین رسالت آسمانی را پیدا کند، رسالتیکه آمده است تا همهی مردم برگرد آن جمعگردند و یاور و نگهبان همهی انسانها باشد، و مردمان در سایهی آن بغنوند و زندگی معنوی و مادی خود را در پرتو خورشید اسلام، فروغ بخشند و بدین وسیله به زندگی مترقی و تکاملی دست یابندکه شامل هر یک از جنبههای عقلانی و جسمانی، و دینی و سیاسی باشد.
هنگامیکه این نشانهی نخستین پرهیزگاران را برگیریم و به جزئیاتیکه از آن ساخته شده است بنگریم و به تجزیه و تحلیل آنها بپردازیم، این جزئیات پرده از ارزشهای اساسی و اصیلی برمیدارند که در زندگی همهی انسانها یکسان است وکرامت بشریت بستگی بدانها دارد.
( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ) .
آنان که به غیب ایمان دارند.
دیگر موانع مادی میان جانهای پرهیزگاران و میان نیروی بزرگیکه جانها از او نشأت یافتهاند و جهان بدو جامهی هستی به تنکرده است، جدائی نمیافکند، و پردههای حواس میان جانهایشان و میان چیزهائی که فراتر از حواس و ماوراء محسوساتند، آویزان نمیگردند و حقائق و نیروها و انرژیها و آفریدهها و پدیدههای آن سوی مرز محسوسات، از جام جهان نمای دلشان ناپدید نمیشود و نادیده نمیماند.
ایمان به غیب، برزخی استکه انسان از آن میگذرد و از مرتبهی حیوانکه بجز آنچه راکه حواسش میبیند نخواهد دید پا فراتر مینهد و به مرتبهی انسان پا میگذارد، انسانیکه میفهمدکه جهان بسی بزرگتر و فراختر از آن محدودهی کوچکی است که حواس بدان دسترسی دارد و یا در قلمرو دستگاههائی است که در اصل امتداد دامنهی حواس بشمارند. این کوچ و انتقال از دنیای مدرکات و محسوسات به دنیای غیبیات و نادیدنیها، اثر بس عمیقی دارد در اندیشهی انسان نسبت به حقیقت همهی وجود و ماهیت خود انسان، و دربارهی نیروهای روان در پیکر جهان، و راجع به ادراکش از جهان و احساسش دربارهی مشیت و نیروئیکه در ماوراء این جهان قرار دارد و رتق و فتق امور آن را در دست داشته و به چرخش وگردش وامیدارد.
همچنین این بلند پروازی از عالم خاکی و جسمانی به عالم افلاکی و روحانی، اثر بس شگفتی در زندگی انسان بر روی زمین دارد، چه کسیکه در محدودهی کوچکیکه حواس او آن را درمییابد زندگی میکند، همانندکسی نیستکه در پهنهی جهان عظیمی میزیدکه جان دل و بینش درونش، بدان پی میبرد، آن جهان زیبا و پهناوریکه نغمههایش را باگوش دل میشنود و الهامهایش را با تمام وجود میفهمد، و نداهایش در لابلای اندام و در ژرفای جان او طنین میاندازد، و میفهمدکه پهنا و فراخنای چنین جهانی چه از نظر زمان و چه از لحاظ مکان، بسیگستردهتر و دور و درازتر از آن چیزی استکه در عمرکوتاه و محدودش، عقل و شعور ظاهر بینش بدان پی برده است و به مغزش خطورکرده است. و اینکه در آن سوی وجود و در ماوراء جهان دیده و نادیده، حقیقت بس بزرگی قرار دارد که پیدایش انسان بدو است و بودنش از بودن او است ... و آن حقیقت ذات خدای بزرگواری است که چشمها او را درنمییابد و به خردها درنمیگنجد.
بدین هنگام است که نیروی اندیشهی محدود آدمی، از پراکندگی و از هم پاشیدگی بدور میماند و تنها به چیزی میپردازد که شایستهی پرداختن بدو باشد، و دیگر گرد چیزی نمیگرددکه توانائی درک و فهم آن، بدو واگذار نشده باشد و اگر هم به چنین چیزی بپردازد و شمع وجودش را برگرد آن بگدازد، سودی بدو نمیرساند و نفعی در بر ندارد.
خدا نیروی اندیشه را به انسان بخشیده است تا در روی این زمین، وظیفهی جانشینی را بجای آورد. نیروی اندیشهی انسانی، موظف به انجام کارهای مربوط به زندگی حاضر و دنیای محسوسات است. دربارهی آن مینگرد و به ژرفای آن فرو میرود و در فضای بیانتهایش به پرواز درمیآید و در پهنهی بیکرانش به کار میپردازد و از آن بهرهبرداری میکند. زندگی را رشد و تکامل میدهد و آن را میآراید تا دمی بیاساید. اما این وقتی ممکن خواهد بود که پشتوانهای از نیروی روحانی داشته باشد، آن نیروئیکه مستقیماً با همهی جهان و آفریدگار جهان پیوند دارد. همچنین در سیر معرفت به حقائق، محیطی را برای عالم غیب باقی میگذارد، آن محیطیکه مرغان فهم و خرد، یارای پر زدن در آسمان آن را ندارند.
باری کوشش در راه پی بردن به دنیای آن سوی محسوسات و پر زدن در جهان ناشناختهی معقولات، به وسیلهی عقلیکه از نیروی محدودی برخوردار است و وابسته به محدودهی این زمین و زندگی بر روی اینکرهی خاکی میباشد، هرگز میسر نخواهد بود مگر اینکه پشتوانهای ازروح الهام بخش و بینش باز داشته باشد و در این تلاش و تکاپو، یار و غمخوار و راهنما و رهبرش گردد. همچنین از آنچه به دنیای غیب و جهان پنهان بستگی دارد و از دائرهی درک و درایت عقل و شعور بدور است، دست بکشد و آن را به حال خود واگذارد.
اما کوشش در راه درک چیزهای آن سوی محسوسات و تلاش در راه پی بردن به جهان معقولات، با عقلیکه نیروی آن محدود به اینکرهی خاکی و زندگی بر روی زمین است، بدون پشتوانهای از روح الهام بخش و بینش باز، و رها نمودن آنچه ویژهی جهان غیب است، و عقل توانائی گام نهادن به قلمرو آن را ندارد. سرآغاز این تلاش، ناکام و سرانجام آن بیفایده و سراسر این تکاپو هرز و هدر است ... ناکام از آن جهت خواهد بود، چون ابزار و ادواتی که به کارگرفته میشود برای انجام این امر آفریده نشدهاند و بایستهی این کار نمیباشند. بیسود بدین علت خواهد بود چون نیروی خردی که برای اینگونه کارها آفریده نشده است، از هم میپاشد و بیهوده پراکنده میگردد.
اگر انسان به این قضیهی بدیهی عقلانی که میگوید: محدود، قدرت درک مطلق را ندارد،گردن نهد و در برابر آن سر تسلیم فرود آورد، به خاطر احترام منطق و گفتار خود همکه باشد، بر او لازم استکه بپذیرد ادراک مطلق برای او ناممکن خواهد بود، همچنین این نکته از نظرش بدور نماند که عدم آگاهیش از مجهول و پی نبردن به چیز ناشناخته، وجود اشیاء را در اندرون عالم غیب و در دل جهان ناپیدا، نفی نمیکند و پی نبردن، دلیل نبودن نمیباشد. بر انسان است که جهان نادیده و دنیای غیب را به نیروی دیگری، غیر از نیروی عقل واگذارد و حواله دهد. آگاهی از چنین جهانی را نیز از دانا و مطلعی دریافت داردکه آگاه از نهان و آشکار و دنیای پیدا و ناپیدا است ... احترام به این منطق عقل و برهان خرد بودکه مؤمنان در این زمینه، خود را به زیور آن آراستند و به عنوان نخستین صفت از صفات پرهیزگاران خودنمائی کردند.
ایمان به عالم غیب و جهان ناپیدا، خط فاصلی استکه انسان را از جهان حیوان جدا میسازد. لیکن امروزه ماتریالیستها، همانند همهی ماتریالیستها در هر دوره و زمانی، میخواهند انسان را به قهقرا برگردانند و او را به دنیای حیوانی برگشت دهند، جهانیکه غیر محسوس در آن جائی ندارد و معقولات را محلی از اعراب نیست، و این امر را «پیشرفت« مینامند. در صورتی که نه تنها پیشرفت نیست، بلکه تنزل و پسرفتی است که خداوند مؤمنان را از آن حفظکرده است و صفت مشخصهی آن را چنین صفتی قرار داده استکه :
( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ) .
آنان که به غیب ایمان دارند.
سپاس خدای را که نعمتهای بیپایان را ارزانی داشته است، و ذلت و تنزل و شرمساری بهرهی پسروان و عقب ماندگان و به قهقرا برگشتگان باد.
( وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ ) .
و نماز را به نحو شایسته بجای میآورند.
نشانهی دیگر پرهیزگاران این است که پرستش را خاص خدا میدانند، و با عبادت رو به درگاهش میآورند و از پرستش بندگان و اشیاء سرپیچی میکنند... رو به درگاه نیروی مطلقی میآورندکه حد و مرزی نمیشناسد، و سر را تنها در مقابل خدا پائین میآورند و پیشانی بندگی فقط بر آستانهی او میسایند نه در برابر بندگان و بر خاک ذلتبار آنان. دلیکه به راستی و درستی، در پیشگاه خدا به سجده میافتد و شب و روز همیشه بدو میپیوندد، احساس میکندکه به واجب الوجود پیوسته، و به خالق معبود رسیده است، و لذا برای زندگی خود هدفی بالاتر از این در نظر داردکه عمر خود را یکبار صرف زندگی زمینی و نیازمندیهای کرهی زمین کند. او احساس میکندکه نیرومندتر از آفریدههای دیگر است. زیرا خود را متصل و پیوسته با آفریدگار آفریدهها میبیند. و این دید و دیدگاهها همه منبع نیروی دل و درون و جان و وجدانند، همانگونهکه سرچشمهی تقوی و پرهیزگاری و پاکی و دوریگرفتن از انجامگناهند، و همچنین عامل مهمی از عوامل تربیت شخصیت انسانی بشمار میآیند و آن را بگونهای پرورده میکنند و در میآورند که خدائی بیندیشد و شعور و احساس خدائی داشته باشد وکردار و رفتار خداپسندانه پیشه گیرد.
( وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ) .
و از آنچه روزی و بهرهی ایشان کردهایم میبخشند.
پرهیزگاران پیش از هر چیز اعتراف دارند به اینکه دارائی و اموالی که در دست ایشان است، عطا و دادهی خدا است، نه ساخته و پرداختهی خودشان. از این اعتراف به نعمت روزی خدا دادی، انگیزهیکمک و نیکی به بینوایان و تهیدستان، سرچشمه میگیرد و روحیهی یاری و همدردی نسبت به واماندگان و بیچارگان که اهل و عیال خدایند، از آن بیرون میدمد و بالنده میگردد، و احساس اینکه انسانها پیوستگی دارند و برادری میان خانوادهی بشری برقرار است، از این چنین اقرار و اعترافی تقویت میشود. ارزش این چیزها هم در پاکیزه داشتن نفس از بخل و تنگ چشمی هویدا، و در تزکیهی آن به وسیلهی نیکی و نیکوکاری پیدا میگردد. ارزش نیکی و نیکوکاری هم این خواهد بودکه زندگی را به پهنهی همکاری و همیاری نه میدان جنگ وکشتار و آدمخواری، تبدیل میکند. همچنین کمک و یاری و نیکی و نیکوکاری، ناتوانان و ضعیفان و واماندگان را در امان میدارد و درکنار میگیرد و به آنان میفهماند که ایشان تنها نیستند بلکه در میان دلها و جانها و دیدهها جای دارند نه رها در میان ناخنها و چنگالها و دندانها .
این انفاق و بخشش، شامل زکات و صدقه و همهی آنچه در راه نیکی و نیکوکاری صرف میشود، خواهد بود. انفاق پیش از زکات به وجود آمده است، زیرا اصل شاملی استکه نصوص زکات آن را تخصیص میبخشد ولی در برگیرندهیکل آن نمیباشد. در حدیث فرستادهی خدا صلّی الله علیه واله وسلّم آمده استکه فاطمه دختر قیس آن را روایت نبوده است:
( اِنَّ فی الْمالِ حَقّاً سِویَ الزَّکاةِ ) .
در مال و دارائی، بجز زکات حق دیگری است [1].
از این حدیث، بیان قانونی مورد نظر استکه بیشتر از فریضهی زکات بوده و شاملآن نیز میباشد.
( وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ ) .
و کسانی که ایمان میآورند به آنچه برای تو، وبه آنچه پیش از تو، فرو فرستاده شده است.
این نیز صفت دیگری استکه شایستهی ملت مسلمان است. ملتیکه وارث عقائد آسمانی و رسالتها و نبوتهائی استکه از سپیده دم بشریت پیدا آمدهاند، و نگهبان میراث عقیده و میراث نبوت، و منادی و ساربان کاروان ایمان در روی زمین تا پایان جهان خواهد بود. ارزش این صفت، پی بردن به اصل یگانگی، یگانگی انسانها، یگانگی دین آنان، یگانگی پیغمبرانشان، و یگانگی خدایشان میباشد ... ارزش آن همچنین پاک داشتن روح از تعصب مذموم و ناپسندی استکه انسانها را وا میداردکه بر ضد ادیان و مؤمنان و معتقدان برشورند. بلکه به انسانها میآموزدکه با معتقدان ادیان و عقاید دیگر دوست و برادر باشند مادام که راه صحیح و درستی در پیشگرفته باشند و از جادهی حقیقت و صداقت منحرف نشده باشند. ارزش دیگر آن اطمینان یافتن از این است که پروردگار در طول روزگاران و آمدن و رفتن نسلها وگروهها، انسانها را در پناه رعایت خود گرفته و از آنان غافل نبوده است. این رعایت وکرامت نیز در پیاپی آمدن پیغمبران و رسالتها و برخورداری همگان و استفادهی آنان از یک دین و یک رهنمود، جلوهگر است. ارزش دیگریکه دارد اینکه ما را توجه میدهد به این نکتهکه عزت و بزرگی در چنگ زدن و راهنمائی طلبیدن از هدایتی استکه روزها و زمانها دگرگون میگردند و آن هدایت ثابت و استوار بر جای ماندگار است و همچون ستارهای است که در دل شبهای تار مردم را راهنمائی میکند و با پرتو خویش، پردهی تاریکیها را بهکنار میزند .
( وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ) .
و به روز رستاخیز ایمان دارند .
این آخرین نشانه است. آخرین نشانهایکه دنیا را با آخرت، و آغاز جهان را با سرانجام جهان، وکردار را با کیفر ربط میدهد. نشانهای که به انسان میفهماند که او بچّهی سرراهی بیسرپرستی نیستکه در پهنهی هستی مهمل و بیفایده به خود واگذاشته شده باشد، و بیهوده آفریده نشده است و بیهوده هم رها نمیگردد. بلکه باید بداندکه عدالت مطلق الهی در انتظار او است تا بدین وسیله دلش آرامگیرد، و طوفان آشفتگی و پریشان خاطریش فروکشکند و آرامش یابد، و به سویکردار پسندیده برگردد و بدان مبادرت ورزد، و در پایان این گشت و گذار در پناه عدالت و رحمت خداوند جهان بغنود .
ایمان به آخرت خط فاصلی است میانکسیکه بین دیوارهای بسته حواس زندگی میکند، و میان آنکه در جهان پهناور و بینهایت گستردهی کائنات بسر میبرد. همچنین خط فاصلی است میان آنکهگمان میکندکه زندگی او بر روی زمین، همه چیز او و بهرهی عمر او در این جهان عریض و طویل وجود است، و میانکسیکه چنین میاندیشدکه زندگانیش بر روی این زمین، آزمایشی است که او را آمادهی دریافت جزاء و پاداش مینماید و معتقد استکه زندگی حقیقی در سرای دیگر است و آن سرای جاوید در آن سوی این مکان کوچک و محدود قرار دارد و جهان باقی بدنبال جهان فانی است.
هر صفتی از این صفات - چنانکه دیدیم - در زندگی انسان اثر بارز و ارزشمندی دارد و بدین جهت استکه در ردیف صفات پرهیزگاران قرارگرفتهاند. میان همهی این صفات همگامی و هماهنگی استکه این امر سبب شده است که از این صفات، یگانگی همنوای کاملی تشکیل شود. چه پرهیزگاری احساسی است در دل و حالتی است در وجدان که از آن گرایشها وکردارها سرچشمه میگیرد، و احساسات درونی و تصرفات بیرونی، یکتا و همآوا میشوند، و انسان در پنهان و آشکار به خدا میپیوندد و به همراه آن صفای روحانی حاصل میگردد و در نتیجه، پردههائی که آویزان است میان روح و میانکلکائناتکه شامل جهان ناپیدا و پیدا است، کمکم کنار زده میشود و معلوم و مجهول هر دو در آن در یک ردیف قرار میگیرد. و وقتیکه روح جلا و صفا یافت و پردههای میان ظاهر و باطن کنار رفت، بدین هنگام ایمان به غیب، نتیجهی طبیعیکنار رفتن پردههائی استکه جلو عالم غیب را پوشانده بود. و ثمرهی دیگر آن این استکه روح با عالم غیب پیوند و ارتباط پیدا میکند و نسبت به آن، اطمینان مییابد و یقین حاصل مینماید. به همراه پرهیزگاری و ایمان به غیب، پرستش خدا به همان صورتیکه پروردگار معین فرموده است و پسندیدهی آستانهی او است و آن را رابطهی میان بنده و خود ساخته است، جلوهگر و هویدا میگردد. به دنبال آن، بخشش از رزق و روزی، پیدا میآیدکه نشانهی اعتراف به نعمت و عطای خدادادی و بیانگر حس برادری است. سپس سعهی صدر نسبت به قافلهی ایمان اصیلی استکه ریشه در روزگاران دارد. آنگاه احساس رابطهی خویشاوندی میان همهی مؤمنان و همهی پیغمبران و تمام رسالتها، سر بر میزند. پس از آن، یقین و اطمینان قلبی دربارهی آخرت استکه هیچگونه گمان و درنگی آلودهی آن نیست و هیچ نوع شک و تردیدی نمیشناسد. این تصویری از جامعهی اسلامی استکه بدان هنگام در مدینه بپاخاسته بود و از پیشتازان نخستین مهاجر و انصار تشکیلگردیده بود. این جامعه با داشتن این چنین صفاتی چیز بزرگ و شکوهمندی شده بود، به راستی بس بزرگ و با شکوه، و عظمت و بزرگیشان هم در سایهی مجسم و هویدا بودن حقیقت ایمان در سیمای ایشان بود. از اینجا بودکه خداوند بزرگوار به وسیلهی این جامعه،کارهای سترگ و شگرفی در روی زمین و در زندگی انسانها، انجام داد و در همهی جوانب تحول عظیمی به راه انداخت. بدین علت استکه نسبت به ایشان چنین ابراز نظر میشود:
( أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .
آنان هدایت خدای خویش را دریافتهاند و بر مسیر خداشناسی قرار گرفتهاند و بیگمان رستگارند.
آری آنان این چنین راهیاب شدند و بر جادهی خداشناسی استقرار پذیرفتند و لذا رستگارگردیدند، و راه هدایت و رستگاری هم همین جادهی آماده و روشن است.
*
اما تصویر دوم که ازآن کافران است، ارکان و پایههای کفر را در هر سرزمینی و در هر زمانیکه باشد، مجسم میدارد:
( إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ . خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) .
آنان که راه کفر را پپش گرفتهاند (و بدین سبب استعداد خود را هدر دادهاند و به علت عناد با حق چشم دیدن حق را ندارند) برای ایشان یکسان است چه آنان را بیم دهی و چه بیم ندهی، ایمان نمیآورند. گوئی خدا بر دلها و گوشهایشان مهر زده است، و بر چشمانشان پردهای کشیده شده است. و ایشان را عذاب بزرگی است .
در اینجا تصویر پرهیزگاران و تصویرکافران را درست در برابر هم میبینیم و میان این دودسته، تقابل تام موجود است. چه اینکتاب خود به خود، برای پرهیزگاران هدایت است. ازآن سو هم بیم دادن و بیم ندادن نسبت به کافران، یکسان است. دریچههای هدایت بر روی ارواح پرهیزگاران باز است و رابطههای استواری آنان را به هستی و آفریدگار هستی، و به ظاهر و باطن و جهان غیب و دنیای حاضر پیوند میدهد. همهی این دریچهها بر روی پرهیزگاران باز است ولی تمام این روزنهها بر رویکافران بسته است. همهی پیوندها در آنجا، پیوسته است ولیکن تمام آنها، در اینجا گسسته است:
( خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ ) .
پروردگار بر دلها و گوششان مهر نهاده است.
آنها را مهر نهاده است، دیگر ندای حقیقت و صدای هدایت به آنها فرو نمیرود.
( وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ) .
و بر چشمانشان پردهای است.
پس نه نوری از آن پرده عبور میکند و نه روشنائی هدایتی میدرخشد. خدا بر دلها وگوشهایشان مهر نهاده است و بر چشمانشان پردهای فرو انداخته است تا در برابر بیتوجهی نسبت به ترساندن از عذاب الهی بادافره خویش را دریافت و در مقابل بدی خود بدی بینند. مگر ایشان نبودندکه ترساندن و نترساندن برایشان یکسان بود؟ پس چو بدکردی چشم نیکی مدار .
به راستی تصویر ناهنجار و ناهمگون و بدشگونی است که از لابلای حرکت یکنواخت و قاطعانهای نقش میبنددکه حرکت مهر بر دلها وگوشها، و پرده کشیدن بر چشمان و دیدگان است .
( وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) .
و ایشان را شکنجهی بزرگی است.
و این هم سرانجام طبیعیکفر سرکش و دشمن حق است که اصلاً به ندای ترسانندهگوش فرا نمیدهد و در نزد او ترساندن و نترساندن یکی است همانگونهکه خدا از سرشتکور و دشمن حق آنان دریافت فرموده است .
*
بعد از این به همراه روندگفتار به سوی تصویر سوم یا نمونهی سوم میرویم: این تصویر، از شفافیت و روشنی تصویر نخست و جوانمردی و بزرگواری آن، برخوردار نیست. و تاریکی و زشتی و سنگدلی تصویر دوم را نیز ندارد. بلکه تصویر لرزانی است که همیشه در پیچ و تاب است و چشم را به اشتباه میاندازد و نمای خود را بر خلاف ماهیت خویش مینمایاند. گاه از دیده نهان و گاه عیان است.گاه به پیش و زمانی به پس میرود. در این سو مخفی میشود و در آن سو خود را آشکار میسازد ... این تصویر منافقان و دورویان است:
( وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ . یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ . فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ . وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ . وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ . وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ . اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ . أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .
در میان مردم کسانی هستند که میگویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم، در حالی که ایمان ندارند. میخواهند خدا و مؤمنان را فریب بدهند، ولی جز خودشان را گول نمیزنند اما نمیفهمند. در دلهای آنان بیماری است و خداوند هم بر بیماری ایشان میافزاید و عذاب دردناکی به خاطر دروغگوئیهائی که دارنده در انتظارشان است. هنگامی که به آنان گفته شود: در زمین فساد نکنید، گویند: ما فقط اصلاح کنندهایم. آگاه باشید اینان تنها تباهگرانند ولی نمیفهمند. و هنگامی که به آنان گفته شود: ایمان بیاورید همانگونه که تودهی مردم ایمان آوردهاند، گویند: آیا همچون سفیهان ایمان بیاوریم؟ هان! اینان خودشان نادان و سفیهند ولی نمیدانند. هنگامی که به افراد با ایمان میرسند میگویند: ما ایمان آوردهایم. ولی هنگامی که با اهریمنان (و رؤسای شیطان صفت) خود خلوت میکنند، میگویند: ما تنها با شمائیم، ما آنان را مسخره میکنیم. خداوند ایشان را استهزاء میکند و به مسخره میگیرد، و آنان را در سرکشی و طغیانشان نگاه میدارد و یاری میرساند تا کورکورانه بسر برند. آنان کسانی هستند که هدایت را با گمراهی معاوضه کردهاند، و این معامله و تجارت ایشان سودی در بر ندارد و (جزو) هدایت یافتگان نمیباشند .
این تصویر، بیان حالت منافقان در مدینه است، ولی وقتی که ما از دائرهی زمان و مکان میگذریم، میبینیم این امر نمونهی مکرری استکه در میان همهی نسلهای مختلف بشری بوده و خواهد بود. اینگروه از منافقان که خود را از همگان برتر و اشراف قوم میدانستند، کسانی بودندکه شجاعت آن را در خود نمییافتند تا با ایمان آشکار، حق را پذیرا باشند و در برابر حقائق سر تسلیم فرود آورند، و یا شهامت این را داشته باشندکه آشکارا با حق به مبارزه برخیزند و آن را انکار نمایند. در عین حال، برای خود مقام بس والائی در نظر میگرفتند و خویشتن را بالاتر از تودهی مردم میدانستند و از همگان خود را شایستهتر برای احراز مقامات میدیدند. بدین سبب ما معتقدیمکه این نصوص قرآنی از مناسبات تاریخی آزاد و شامل هر نوع منافقانی است که میان انسانها و در هر عصر و زمانی دارای چنین صفاتی باشند. و اصلاً یک پدیدهی ثابت روانی است که در میان هر نژادی، اشخاص ضعیف النفسی بدان دچار میگردند و بیماری نفاق و دوروئی از آنان سر می زند .
دو رویان ادعاء میکنندکه به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، ولی در حقیقت مؤمن نبوده و ایمانی ندارند. بلکه منافقانی بیش نیستند که جرأت انکار را نداشته و رو در روی مؤمنان، شهامت بیان عقیدهی قلبی و احساس درونی خویشتن را ندارند .
آنان میانگارند که هوشیارتر و زرنگتر از دیگرانند و میتوانند این ساده لوحان راگول بزنند. لیکن قرآن حیله و نیرنگ آنان را نمایان میدارد و حقیقت و رفتار وکردارشان را افشاء میسازد و میفرمایدکه آنان تنها مؤمنان را به تصور خودگول نمیزنند، بلکه میخواهند و حتی میکوشند خدا را نیز فریب دهند:
( یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا ) .
خدا را و کسانی را که ایمان آوردهاند، گول میزنند .
با ملاحظهی این چنین نصی و امثال آن، در برابر حقیقت بزرگی قرار میگیریم و خود را در پیشگاه لطف و مرحمت بزرگوارانهی خدا مییابیم ... آن حقیقتیکه قرآن پیوسته بر آن تأکید دارد و به بیان آن میپردازد، و آن عبارت از حقیقت رابطه و پیوندی استکه میان خدا و مؤمنان موجود میباشد. خدا صف مؤمنان را صف خود، و کار ایشان را کار خود، و فرمانشان را فرمان خود میداند. آنان را به خود منضم و متصل میدارد. و ایشان را در پناه خود میگیرد. و دشمنانشان را دشمن خود میشمارد. هر نوع حیله و نیرنگی که دربارهی ایشان انجامگیرد، متوجه خود میداند. این همان لطف و مرحمت بزرگوارانهی آسمانی است ... لطف و مرحمتی که مقام مؤمنان را بالا میبرد و ماهیت ایشان را به درجهی شامخی میرساند. این مرحمت الهی، بیانگر این است که حقیقت ایمان، بزرگترین وگرامیترین حقیقتها در این جهان است. این لطف خداوندی آرامشی به دل مؤمن میبخشد که اندازهای ندارد. مؤمن خدای بزرگوار را میبیندکه مسائل او را مسائل خود میداند و جنگ با او را جنگ با خود بشمار میآورد، و دشمن او را دشمن خویش محسوب میدارد. مؤمن را برمیگیرد و در صف خود جای میدهد، و او را در پناه کرامت خود میگیرد... پس بندگان و فریب و نیرنگ و آزارکوچک و بیارزششان چه خواهد بود؟
حقیقت فوق، تهدید وحشتناکی برای کسانی است که میکوشند مؤمنان راگول بزنند و میاندیشند تا بدیشان حیله و نیرنگ برسانند، و اذیت و آزارشان بدهند. خدا بدیشان هوشدار میدهدکه جنگشان تنها با مؤمنان نیست بلکه جنگ با خدای توانا و چیره و زبردست است. کسانیکه با دوستان خدا میجنگند در حقیقت با خدا به جنگ برخاستهاند. و آنانکه دست به اینگونه تلاشها مییازند، خویشتن را در معرض خشم خدا قرار میدهند و باید چشم به راه انتقام پروردگار باشند .
این حقیقت سزاوار است از هر دو سو، مورد تدبر و تفکر مؤمنان قرارگیرد و دربارهی آن بیندیشند تا اطمینان حاصلکنند و ثابت قدم بمانند و با گامهای استواری به راه خویش ادامه دهند. نه از حیلهی حیلهگران بترسند و نه از نیرنگ نیرنگبازان بیمناک باشند، و نه از آزار بدکاران به هراس افتند و نه به این چیزهاگوششان بدهکار باشد. دشمنان مؤمنان نیز دربارهی این حقیقت باید بیندیشند و بر خود بلرزند و بترسند و بدانندکه با چهکسی جنگمیکنند و خویشتن را بهوسیلهی جنگیدن با مسلمانان، در معرض انتقام چه کسی قرار میدهند و دشمنی آنان در نهایت در برابرکیست .
اینک برمیگردیم به سویکسانیکه خدا را و مؤمنان را به تصور خودگول میزنند، و میگویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم و باور داریم. چنین در پیش خود میانگارند که باهوش و زرنگ میباشند... ولیکن چه استهزائی! استهزاء سختیکه پیش از تکمیل آیه، سیل آسا بر سرشان فرو میریزد و پیاپی در میانشان میگیرد:
( وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ ) .
بجز خویشتن را نمیفریبند، و لیکن نمیفهمند.
آنان تا آنجا در غفلت بسر میبرند که نمیدانند جز خود را نمیفریبند. کسی را جز خود به بازی نمیگیرند. خدا هم بسی آگاه از نیرنگ ایشان است. و مؤمنان در پناه رعایت خداوند قرار دارند و از این نیرنگکثیف، ایشان را حفظ میکند. اما این غفلت زدگان بیسودندکه خود راگول میزنند و تنها با خویشتن استکه بد کرداری و حیلهگری میورزند، آنگاهکه گمان میبرند با این نفاق و دو روئی به خود سود میرسانند و مال و دارائی میاندوزند، و ذات خویش را با پنهان داشتن کفر، از نتیجه و سرانجام بد آشکارکردن کفر در پیش مؤمنان، محفوظ نمودهاند. آنان نمیدانندکه با کفریکه پنهانش میدارند، و با نفاقیکه از خود نشان میدهند، خویشتن را در معرض هلاکت و نابودی میاندازند، و با اینکارها به سرنوشت شومیگرفتار میگردند .
اما اینکه چرا منافقان اینگونه به تلاش میافتند و توان خود را در این راه بهکار میگیرند؟ و به خاطر چه این حیله و نیرنگها را انجام میدهند؟ چون:
( فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ) .
در دلهایشان بیماری است.
در سرشتشان آفتی است و در دلهایشان مرضی است که آنان را از راه درست و روشن بدور میدارد و بدن سبب مستحق این خواهند شدکه خداوند آنچه راکه در آنند و بدانگرفتارند، افزون کند:
( فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ) .
پس خدا بر بیماری آنان افزود.
زیرا بیماری اگر معالجه نشود، بیماری دیگری را بوجود میآورد. انحراف نخست اندک است، ولی کم کم فزونی میگیرد و در هر مرحلهای زاویهی آنگشادهتر میشود و دامنهی آنگستردهتر میگردد. این سنت و قاعدهای استکه تغییر ناپذیر است. سنت و قاعدهی خدا استکه در همهی اشیاء و اوضاع، و اندیشه و احساس و رفتار وکردار جاری است. پس منافقان به سوی سرنوشت معلومی در حرکت میباشند. سرنوشتیکه شایسته و درخورکسانی است که به تصوّر خودشان میخواهند خدا و مؤمنان راگول بزنند:
( وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ) .
و ایشان را عذاب دردناکی است به سبب دروغزنی و دروغگوئیی که دارند.
صفت دیگری از صفات منافقان - بویژه صفت بزرگان و سردستگان ایشانکه در اوائل هجرت، مقام و پایه و ریاست و برو و بیائی داشتند از قبیل عبدالله پسر ابی پسر سلول -صفت سرکشی و درست ونیکو جلوه دادن فسادی بودکه میکردند و افتخار و مباهات مینمودند به اینکه در برابرکارهائیکه انجام میدادند، بازخواستی نداشتند و گوشمالی داده نمیشدند:
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ ) ٠
هنگامی که به آنان گفته میشد: در زمین به تباهی و فساد دست نیازید، میگفتند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم. هان! ایشان تنها و تنها مفسدانند، ولیکن نمیفهمند .
منافقان تنها به دروغگوئی و نیرنگ بازی هم بسنده نمیکنند، بلکه بر دروغزنی و حیلهگری خود، بیخردی و حماقت نیز میافزودند و ادعای ناروا هم داشتند:
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ ) .
هنگامی که به آنان گفته میشد در زمین فساد نکنید .
تنها به این اکتفاء نمیکردندکه فسادکردن و تباهی ورزیدن را نفیکنند، بلکه از آن نیز تجاوزکرده و به فسق و فجور و بیحیائی و دو روئی خویش مینازیدند و اعمال ناپسند خود را خوب و شایسته میدانستند:
( قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ) .
میگفتند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم .
کسانیکه به بدترین وجه فساد میکنند و زشتترین اعمال را انجام میدهند، و در عین حال میگویند: ما اصلاحگرانیم، بدون گمان در هر عصر و زمانی فراوانند. این چنین میگویند، زیرا مقیاس ارزشهائیکه دارند خراب شده است و ترازوی سنجش کردار و گفتارشان اختلال پذیرفته است. معلوم است هنگامیکه ترازوی سنجش اخلاص و پاکی، در نفس آدمی تباهی گیرند، همهی مقیاسها و ارزشها در هم فرو میریزد و تباهی میگیرد. اصلاً کسانیکه دل به خدا نمیدهند و از درون با خدا یک رنگ و مخلص نمیباشند، مشکل استکه به فساد و زشتی اعمال خویش پی ببرند. زیرا ترازوی سنجش خیر و شر و صلاح و فساد در پیش آنان، به همراه هوی و هوس و برابر میل و آرزوی ایشان در نوسان است و به این سو و آن سو در جولان است و شاهین آن با دست خواستها و تمایلات ایشان، بالا و پائین میافتد. دیگر از قاعده و قانون خدا فرمان نمیبرند بلکه بنده و فرمانبردار شهوات و خواستهای دلند .
از اینجا استکه چنین حکم قاطعانه و بیان صادقانهای، به دنبال آن صادر میگردد:
( أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ ) .
هان ایشان مفسدانند و بس، ولیکن نمیفهمند.
از صفات دیگر آنان، یکی هم این استکه خویشتن را بر تودهی مردم فراتر و برتر میدانند و خود را بر ایشان میگیرند، تا بدین وسیله برای خود مقام نادرستیکسب نمایند و خویشتن را در دیدگان مردم بزرگ جلوه دهند:
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَّا یَعْلَمُونَ) ٠
و هنگامی که به آنان گفته میشود: ایمان بیاورید همانگونه که مردم ایمان آوردهاند، گویند: آیا ایمان بیاوریم همانگونه که بیخردان ایمان آوردهاند؟ هان بیگمان ایشان بیخرد و کم عقلند، ولیکن نمیدانند.
پر واضح است رسالتیکه در مدینه برای آنان فرو فرستاده شده بود و ایشان با آن رو به رو بودند، مردم را به این فرا میخواندکه ایمان خالصانه و راست و درست و بدور از هوی و هوسها داشته باشند. ایمان راست و خالصانهای که بسان ایمان مخلصانی باشد که به زیر سایهی دین اسلام گرائیده و همگی با صلح و صفا و یک رنگی و پاک طینتی به سر میبرند، و خویشتن را به خدا سپرده و پیشانیهایشان را بر آستان الهی میسایند وگوششان را به فرمان خدا فرا میدارند و آغوش خویش را برای پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم باز نموده و دستورها و فرمایشهای او را باگوش جان میشنوند و خالصانه با تمام وجود فرمانش را گردن مینهند و برای اجرای اوامر و نواهی او، از همه چیز خویش میگذرند. اینان همان مردمانی بودند که منافقان ادعاء داشتند که همانند ایشان ایمان آوردهاند، ایمان خالص و روشن و درست .
پر واضح است که منافقان از پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم فرمان نمیبردند و تسلیم دستورات او نمیشدند، چه او را ویژهی تهیدستان میدیدند و پیغمبر فقراء میدانستند. او را شایستهی راهنمائی طبقهی اشراف و بلندپایگان و از همگانبرتران نمیدیدند. این بود که میگفتند:
( أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ؟ ) .
آیا ایمان بیاوریم همچنانکه بیخردان ایمان آوردهاند؟.
از اینجا بودکه پاسخ دندان شکنی به آنان داده میشود و حکم قاطعانه، شرف صدور مییابد:
( أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ ) .
هان! بیگمان ایشان بیخردند و لیکن نمیدانند.
ولی بیخرد کی میداندکه او بی خرد است؟ و منحرف و کجرفتار، کی میداند که از راه راست بدور افتاده است؟
سپس آخرین نشانهای که بیانگر اندازهی ارتباط میان منافقان مدینه و میان یهودیانکینهتوز آنجا باشد، ذکر میگردد ... آری منافقان تنها به دروغ و فریب، و حماقت و یاوهسرائی، بسنده نمیکردند، بلکه بدانها فرومایگی و پلیدی و دسیسهبازی و توطئههای شوم شبانه را میافزودند و در دل تاریکیها، نقشهی سیاه روزی مسلمانان را میکشیدند:
( وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ) .
هنگامی که به کسانی برمیخوردند که ایمان آورده بودند میگفتند: ایمان آوردهایم، و هنگامی که به اهریمنان (و سر دستگان شیطان صفت) خود برمیخوردند میگفتند: بیگمان ما با شمائیم، ما تنها استهزاء کنندهی (مؤمنان) میباشیم .
بعضی از مردم، پستی و پلیدی را قدرت و شوکت میدانند، و حیلهگری و دغل بازی را برجستگی و وارستگی میشمارند. در حالیکه اینها زبونی و رذالت است نه بزرگی و شجاعت. زیرا شخص نیرومند، نه پست است و نه فرومایه، و نه فریبکار و توطئهگر و سخنچین و عیبجوی بیمایه، آنکه در آشکار و نهان با دست و زبان و اشارهی ابروان به عیب و ننگ دیگران در افتاده است. این نوع منافقانیکه از رو به رو شدن با مؤمنان میهراسیدند، و به هنگام رسیدن به آنان، اظهار میکردند که ایمان آوردهاند و در صف ایشانند تاخویشتن را از اذیت و آزار برهانند و این پرده را جلو خود بدارند و از پشت آن، وسیلهی شکنجه و آزار مؤمنان را فراهم آرند... این چنین کسانی، هنگامیکه به پیش دوستان و سردمداران اهریمن خوی خویش برمیگشتندکه اغلب این سردستگان شیاطین صفت یهودیانی بودندکه چنین منافقانی را وسیلهی خوبی برای درهم شکستن و از هم پاشیدن صف اسلامی میدیدند و همانگونه هم منافقان، یهودیان را پناهگاه و پشتیبان خود به حساب میآوردند... اینگونه منافقان بودند که:
( إِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ) .
هنگامی که با اهریمنان خویش به خلوت مینشستند میگفتند: بیگمان با شمائیم و ما استهزاء کنندگانی بیش نیستیم .
یعنی ما از راه تظاهر به ایمان و اظهار تصدیق محمد و قرآن، مؤمنان را مسخره میکنیم و بازیچه خویش میسازیم .
قرآن همینکه این عمل وگفتارشان را روایت میدارد، تازیانههای تند تهدید را بر سر آنان فرود میآورد و ایشان را به چیزی بیم میدهدکهکوههای محکم و استوار را در هم فرو میریزد:
( اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ )٠
خدا آنان را مسخره میدارد، و در طغیان و سرکشی رهایشان میسازد و مهلتشان میدهد تا در آن
کورکورانه بسر برند.
بسی بدبخت و زیانبارکسیکه خالق آسانها و زمین او را استهزاءکند. بال اندیشه به صحنهی ترس آور و دلهرهانگیزی پر میکشدکه دل از دیدن منظرهی آن به لرزه میافتد و مو بر بدن سیخ میایستد. وقتیکه انسان آیهی:
( اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ ) ٠
را میخواند، از تصور چنین سرنوشت هول انگیز و مسیر هلاکتبار، زهره ترک میگردد و سرا پای وجودش به تکان میافتد ... خدا آنان را رها میسازد تا کورکورانه به پیش روند و در راهیگام بردارندکه رسم و نشان و پایان روشنی ندارد، سرانجام نیز دست توانائی، ایشان را میقاپد و همچون موشهای لاغری که در تله افتاده باشند، بر خود میتپند و نمیدانند سرانجامکار ایشان چه خواهد بود و دیوار آهنین و استوار تلهکه در آن بالا و پائین میروند، بر سرشان چه خواهد آورد... این استهزاء خوفناک و وحشتانگیز کجا و استهزاء ناچیز آنان کجا!
در اینجا حقیقتی جلوهگر میشود که پیشتر بدان اشاره کردیم. و آن اینکه خداوند بزرگوار، سرپرستی مؤمنان را در جنگیکه با آنان میشود به عهده دارد و ایشان را در پناه رعایت خود نگاه میدارد، و مسلمانان در جنگ با دشمنان تنها نیستند بلکه خدا با آنان است. در آن سوی چنین حمایت و سرپرستی خدائی، چه آرامش کاملی برای دوستان خدا موجود است، و چه سرانجام ترسآور و زشتی در آنجا به انتظار دشمنان از خدا بیخبر است. آن غافلانیکه رها شدهاند تا درکوری و لجنزاری گمراهی بلولند. آن فریب خوردگانی که پروردگار، ایشان را مهلت و مدد داده است تا در سرکشی بسر ببرند و مدت زمانی به دشمنانگی خویش ادامه دهند. سرنوشت خوفناک، آنجا در انتظارشان است و آنان غافلانه وکورکورانه بسر میبرند .
آخرین سخنیکه حقیقت حال ایشان را به تصویر میکشد و اندازهی زیانباریشان را مجسم میدارد، آیهی
زیر است:
( أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .
آنان کسانی هستند که هدایت را با گمراهی معاوضه کردهاند، و این معامله و تجارت ایشان، سودآور نبوده است و آنان راهیافته نمیباشند.
منافقان اگر میخواستند، هدایت در اختیارشان بود و بدیشان بخشیده شده بود و از دسترسشان بدور نبود ... ولی ایشان:
( اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى ) .
هدایت را با گمراهی معاوضه کردهاند.
و در این معامله، همچون غافلترین و نادانترین بازرگانان رفتار نمودهاند و به زیانبارترین سوداگری دست یازیدهاند:
( فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .
پس بازرگانی آنان سودآور نبوده است و ایشان راه یافته نمیباشند.
*
شاید چنین به نظر آیدکه تصویرگروه سوم، مکانی را که اشغال نموده است فراختر از مکانی استکه تصویر گروه اول و تصویر دستهی دوم در برگرفته بود... علت آن استکه در هر یک از دو تصویر نخست، ثبات و سادگی به نحوی از انحاء موجود بوده است... تصویر اولی از آنکسانی بودکه از نفس پاک و خلوص نیّت بر خوردار و راه راست و درستی را به سوی هدفیکه داشتند در پیشگرفته بودند. و تصویر دوم، از آن اشخاصی بود که نفس تاریک و سرگشتهای داشتندو بی هدف و ویلان، زندگی را به پایان میبردند و راه به جائی نمیبردند. اما تصویر سوم، از آنکسانی استکه نفس کج و بیمار و پیچیده و پریشانی دارند. چنین تصویری نیاز به تکاپوی بیشتری دارد، و در ترسیم آن خطهای متعددی لازم است، و با نقشها و نگارهای فراوانی شناسائی میشود و محدود و مشخص میگردد .
از سوی دیگر، این طول کلام اشاره به نقش مهمی دارد که منافقان در مدینه برای اذیت و آزار ملت مسلمان، به عهده داشتند و باعث رنجها و دلهرهها و پریشانیها میشدند. همچنین اشاره به اهمّیت نقشی دارد که منافقان میتوانند در داخل صف مسلمانان در هر عصر و زمانی، بازیگران آن باشند. همانگونه هم بیانگر این حقیقت استکه پیوسته باید مواظب مکر وکید ایشان بود و با دقت بازیها و دسائس پست آن را زیر نظر داشت و پرده از حیلهگری و نیرنگ بازیشان برداشت. برای توضیح بیشتر، روندگفتار به جلو میرود و دربارهی این دسته، مثلهائی میآورد و پرده از سرشتشان برمیدارد و راز دغل بازی و سازشکاری ایشان را برملا میدارد و علتگاه با این بودن وگاه با آن بسر بردن آنان را هویدا میسازد و دلیل به این سو و آن سو گرائیدنشان را روشن مینماید تا طبیعت و سرشتشان بهتر مشاهده و شناخته شود:
( مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ . صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ ) .
داستان ایشان مانند داستان کسی است که با مشقت فراوانی آتشی بیفروزد، هنگامی که آتش پیرامون او را روشن سازد، پروردگار نور آنان (=افروزنده و یارانش) را از میان ببرد و ایشان را در انبوه تاریکیهائی رها سازد که در آن چشم کار نمیکند. کر و لال و کورند و (به سوی حق و جادهی خداشناسی) برنمیگردند.
منافقان در آغاز امر، همانند کافران از هدایت روگردان نشدند، وگوشهای خود را از شنیدن باز نداشتند و با پنبهی غفلت آگنده نکردند، و چشمانشان را از دیدن و دلهایشان را از فهمیدن و پی بردن باز نگرفتند. بلکه کوری را بر هدایت، برتری دادند و بعد از آشنائی با حق و یافتن آن دل به نابینائی دادند و رهنمود خدائی را بهگوشهای افکندند... آتش را با رنج بسیار برافروختند، و هنگامیکه تنور آن شعلهگرفت و زبانه برکشید، از آن سود نبردند گر چه بیشتر طالب و جویایش بودند. در این وقت استکه:
( ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ ) .
خدا نور ایشان را از میان برد .
نوری که برای دستیابی بدان، تلاش آغازیده بودند اما سپس ترکشگفته بودند:
( وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ ) .
ایشان را در انبوه تاریکیهائی رها کرد که (چیزی در آن) نمیدیدند .
این هم جزای اعراض از نور و پشت به روشنائی کردنشان بود .
از آنجاکه گوشها و زبانها و چشمها، برای دریافت صداها و روشنائیها و سود جستن از هدایت و نور، آفریده شدهاند و ایشان چون گوشهایشان را از کار انداختهاند، «کران«، و چون زبانهایشان را بستهاند «لالان«، و به علت فرو بستن چشمانشان «کوران« محسوبند... و لذا برگشتی به سوی حق، و راهی به جانب هدایت، و رهنمودی به طرف نور ندارند .
مثل دیگری، حال منافقان را به تصویر میکشد و آنچه راکه در نفس آنان بود همچون اضطراب و حیرت و دلهره و خوف، ترسیم مینماید:
( أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ . یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ) .
یا (مثل آنان) همانند مثل کسانی است که از آسمان باران تندی بر آنان فرو بارد، در آن، تاریکیها و رعد و برق باشد که انگشتان خویش را به سبب صاعقهها از ترس مرگ، به گوشهایشان فرو کنند. خدا کافران را از هر طرف احاطه کرده است. نزدیک است برق چشمانشان را برباید. هر زمان که برق بدرخشد و (محیط را) روشن سازد، در آن گامهائی بردارند، و چون (محیط) بر ایشان تاریک گردد، در جای خود بایستند. اگر خدا میخواست گوش و چشمانشان را از بین میبرد. خدا بر هر چیزی توانا است .
صحنهی شگفتی است. پر از جنبش و تکان است. آمیخته به اضطراب و پریشانی است. در آن، بیابان هولناک و گمراهی و سرگشتگی، و ترس و حیرت است و روشنائیها و صداها در سراسر آن، طنین انداز است ... بارانی تند و سیل آسا، از سوی آسمان ریزان است:
( فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ ) .
در آن انبوه تاریکیها و غرش آسمان و آذرخش است .
( کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا ) .
هر زمان که برایشان برافروزد، در آن گام بردارند .
( إِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا ) .
و هنگامی که تاریکی بر آنان چیره شود در جای خود بایستند .
یعنی سرگشته میایستند و نمیدانندکجا بروند. ترس و خوف سراپای آنان را فراگرفته است:
( یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ) .
انگشتان خود را به سبب صاعقهها از ترس مرگ به گوشهایشان فرو میبرند .
جنبش و حرکت، سراسر صحنه را فراگرفته است: از ریزش تند بارانگرفته تا انبوه تاریکیها و غرش آسمان و آذرخشها، و حیرت زدگان وحشت زده در آن، و تا گامهای ترسان و لرزانیکه به هنگام خیمه زدن تاریکی از رفتن باز میایستند... این جنبش در صحنه - از راه انفعال الهامی - حرکت بیابان و ترس و لرز بهتآور و هولانگیزی را ترسیم مینمایدکه منافقان در آن بسر میبردند... این صحنه بیانگر وضع آنان است که گاهی به پیش مؤمنان میروند و زمانی به جانب اهریمنان و روسای شیطان صفت برمیگردند. گاهی چیزی میگویند و لحظهای بعد پشیمان میشوند.گاهی به دنبال هدایت و نور، روان و زمانی درگمراهی و تاریکی غوطهورند... این صحنه، صحنهی محسوسی استکه بیانگر یک نوع حالت نفسانی است و یک تصویر احساسی را مجسم میدارد... این گوشهای از شیوهی شگفتانگیز قرآن برای مجسم نشان دادن احوال نفسانی و مسائل روحانی استکهگوئی صحنهی محسوس و قابل مشاهده است[2].
*
هنگامی که نمایش تصویرهایگروههای سهگانه پایان میگیرد، روندگفتار در سوره، متوجه همهی مردمان میگردد و آنان را به سوی حق ندا میدهد و تمام بشریت را فرا میخواند تا در میان همهی اینها،گروهی را برگزینند و بدان پیوندندکه راست و درست و بزرگوار و پاکیزه و یکرنگ میباشند. و آن گروه پرهیزگاران استکهکوشا و سودبخش و راه یافته و رستگارند:
( یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ . الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) .
ای مردم، پروردگار خود را بپرستید، آنکه شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بودهاند، امید میرود (با چنین پرستشی) پرهیزگار شوید. آفریدگارتان آن کسی است که زمین را برایتان گسترده است و آمادهی زندگی کرده است، و آسمان را سر و سامان بخشیده و همچون ساختمانی، نظم و نظامش داده است، و از جانب آسمان، آبی را فرو بارانیده است که با آن انواع میوهها و ثمرهها را بوجود آورده است تا رزق و روزی شما باشد؛ پس همانندان و انبازانی برای خدا فراهم نیاورید و شریک او نکنید. شما که میدانید (خدا انباز و همانند ندارد و آنچه را که شریک او میدانید باطل است) .
این ندائی استکه همگان را فرا میخواند تا به پرستش پروردگارشان بپردازند. آنکه ایشان را آفریده است و همهی مردمانی را هم خلق فرموده استکه پیش از ایشان بودهاند. پروردگاری که آفرینش تنها در دست او است، پس باید پرستش نیز تنها برای او باشد... و عبادت هم هدفی دارد و امید است که بدان برسند و تحققش بخشند:
( لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ) ...
شاید پرهیزگاری کنید و تقوی پیشه شوید...
امید است به آنگروهگزیدهای بپیوندیدکه از میان همهی گروههای بشری انتخابگشتهاند، و آن گروهی است که به عبادت و پرستش خدا میپردازند و تنها از او میترسند و خویشتن را از عذاب او بدور میدارند. آن کسانی هستند که حق پروردگار جهان آفرین را اداء مینمایند و بدین منظور تنها آفریدگار را پرستش میکنند. خدائی که پروردگارگذشتگان و حاضران و آیندگان و خالق همهی مردمان است. رازق همگان است و از زمین و آسمان بدیشان روزی میرساند. هیچ شبیه و نظیر و شریک و انبازی ندارد:
( الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا ) .
آن که زمین را برایتان گسترده و مهیا کرده است.
این آیه، بیانگر این مطلب است که خداوند زمین را برای زندگی بشر آماده و مهیاکرده است تا روی آن آسوده بسر ببرند و منزل و پناهگاه و آسایشگاه مطمئنی برای آنان بوده و همچون رختخوابی باشدکه جهت استراحت گسترانیده میشود... مردم این آسایشگاه و رختخوابی راکه خدا برایشان آماده ساخته است فراموش میکنند، زیرا بسیار روی آن ماندگار شدهاند و بدان خوگرفتهاند و چون پیوسته دم دست آنان است ارزش آن را نمیشناسند. این هماهنگی و نظم و نظامیکه خدا در زمین آفریده و بدان وسیله ابزار زندگی را برای مردم فراهم آورده و وسائل راحت و آسایش آنان را تهیه دیده است، انسانها آنها را نادیده میگیرند و فراموش میکنند. اگر این هماهنگی و نظم و نظام نبود، زندگی آنان روی این ستاره به این آسانی و اطمینان امکان نداشت. حتی اگر تنها یک عنصر از عنصرهای زندگی که در این ستاره وجود دارند، از میان برخیزد، مردمان توانائی زندگی را نخواهند داشت و محیطیکه زندگی آنان را تأمین و تضمینکند، بر جای نمیماند. و اگر یک عنصر از عنصرهای هوا، از اندازهی ویژهای که برخوردار است اندکیکاسته شود، برای انسانها سخت خواهد بود که نفس بکشند، تازه اگر هم بتوانند زنده بمانند و زندگی برایشان مقدور باشد .
( وَالسَّمَاءَ بِنَاءً ) .
و آسمان را همچون ساختمانی، بنا کرده است.
در آسمان استواری ساختمان و هماهنگی آن، کار گذاشته شده است. آسمان همبستگی استوار و ارتباط ناگسستنی با زندگی مردمان روی زمین دارد و در تهیهی آسایش آنان دارای سهم بسزائی است. آسمان با حرارت و نور و قوهی جاذبهیکراتش و هماهنگی آنها، و سایر نسبتهای معینیکه میان زمین و آسمان برقرار است، وجود زندگی را بر روی زمین فراهم می سازد و پا بر جائی آن راکمک و یاری میدهد. پس جای شگفت نیست در جائیکه مردم را به قدرت و فضل و لطف خدا و شایستگی او برای عبادت و پرستش از سوی بندگان آفریده، تذکر میدهند، از آسمان هم نامی به میان آید:
( وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ ) .
و از آسمان، آبی را فرو فرستاد، و با آن میوهها و ثمرهها را بوجود آورد تا روزی شما گردند .
در بسیاری از جاهائیکه یادی از قدرت و نعمت خدا میشود، ذکری از فرو فرستادن آب از آسمان و بیرون آوردن و درستکردن میوهها و ثمرهها با آن، به میان میآید. زیرا آبیکه از آسمان فرو می بارد، مادهی اصلی زندگی برای زندگان و همه جانداران زمین است، و از آب، حیات و زندگی با همهی اشکال و درجاتیکه دارد، سرچشمه میگیرد:
( وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ) .
از آب، هر چیز زندهای را بوجود آوردیم .
دیگر فرقی نمیکند این آب مستقیماًکشت و زرع را به هنگام آمیختن با زمین، رویانده باشد، یا جویبارها و رودخانهها و دریاچههای شیرین را تشکیل داده باشد، یا به چینها و لایههای زمین فرو دویده باشد و از آن، آبهای زیرزمینی فراهم آمده باشد که به صورت چشمهها از زمین بجوشد و یا به شکلکهریزها و چاهها، بیرون آورده شود و یا با آلات و ابزار از دل زمین بیرونکشیده شود و بار دیگر بر روی زمین روان گردد .
داستان آب در زمین، و وظیفهایکه در زندگی مردم به عهده دارد، و وابستگی و نیاز اصلی زندگی بدان به هر شکل و صورتیکه باشد، همهی اینها حقائقی استکه جای ستیز نیست و نیازی به بحث و استدلال ندارد و کافی است بدان اشارهای شود و به هنگام فرا خواندن مردم به پرستش آفریدگار روزی رسان و بخشایشگر، نامی از آن برده شود .
در این ندا دو اصل از اصول اندیشهی اسلامی خودنمائی میکند: نخست یگانگی آفریدگار همهی آفریدهها:
( الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ ) .
آنکه شما را و کسانی را که پیش از شما بودهاند، آفریده است .
دوم یگانگی جهان و هماهنگی اجزاء و توافق و صداقت آن با زندگی و با انسان:
( الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ ) ...
آن که زمین را برایتان بگسترانید و آسمان را همچون ساختمانی ساخت. و از آسمان، آبی را فرو فرستاد و به وسیلهی آن ثمرهها و میوهها را بیرون آورد و آن را روزی شما کرد .
پس جهان به خاطر سود انسان زمینشگسترده گشته است و همسان رختخوابی پهن شده است. و آسمانش با نظم و ترتیب خاصی، ساخته شده است تا بدین وسیله آب رسانی و یاریکند و از آن آب، ثمرهها و میوهها بیرون دمند و پیدا آیند و رزق و روزی مردمانگردند. و همهی اینکارها، اثر لطف و مرحمت و فضل و احسان آفریدگار یکتا است .
( فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) .
شریکان و انبازانی برای خدا قرار ندهید، در حالی که میدانید... (که خدا شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بودهاند) .
میدانیدکه خدا زمین را برای شماگسترانیده و همچون رختخوابی آن را پهن و آمادهکرده است. میدانید که خدا آسمان را بگونهی ساختمانی آفریده است و او است از آسمان آب فرو فرستاده است. میدانیدکه خدا را شریکی نیست تا او را یاری دهد، و نه همتا و انبازی دارد تا با او دشمنانگی ورزد. پس شرک ورزیدن و انباز برای خدا درستکردن، بعد از این علم و دانائی، تصرف ناشایست و کار نادرستی است .
شریکان و انبازانی که قرآن از آنان به شدت نهی میکند تا عقیدهی توحید و یکتاپرستی پاک و روشن بماند و بدور از هرگونه شائبهای باشد.گاهی این نهی، تنها شامل خدایانی نمیگرددکه با خدا پرستیده میشدند و بگونهی سادهای مشرکان بدان اقدام میورزیدند. بلکه این نهی، شامل انبازانی هم میگردد که به صورتهای دیگری و در اشکال خفی و پنهان پرستیده میشوند و عبادت میگردند. این شرک گاهی عبارت است از امید بستن به غیر خدا به هر صورت و شکلی که باشد ...
از ابن عباس روایت شده استکه پیغمبر فرموده است:
( أَلْأَنْدادُ هُوَ الشِّرْکُ أَخْفی مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ عَلی صَفاةٍ سَوْداءَ فی ظُلْمَةِ اللَّیْلِ ، وَ هُوَ أَنْ یَقُولَ : وَ اللهِ وَ حَیاتِکَ یا فُلاْنُ وَ حَیاتی . وَ یَقُولَ : لَوْ لا کَلْبَةُ هذا لَأَتانَا اللُّصُوصُ الْبارِحَةَ ، وَلَوْ لَا الْبَطُّ فی الدّارِ لَأَتَی اللُّصُوصُ . وَ قَوْلُ الرَّجُلِ لِصاحِبِهِ : ما شاءَ اللهُ وَ شِئْتَ . وَ قَوْلُ الرَّجُلِ : لَوْ لَا اللهُ وَ فُلانٌ ... هذا کُلُّهُ بِهِ شِرْکٌ ) .
همتاها و همانندها شرک محسوبند، و شرک پنهانتر از خزیدن مورچه در تاریکی شب بر روی سنگ درشت صاف و سیاه است. و آن اینکه بگوید: ای فلانی به خدا و زندگی تو و زندگانی خود سوگند. و بگوید: اگر این سگ نبود، دیشب دزدان به (خانهی) ما میآمدند. و اگر مرغابی در منزل نبود، دزدان میآمدند (و دستبرد میزدند). و مرد به دوستش بگوید: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد. و شخص بگوید: اگر خدا و فلانی نبود ... اینها همه آمیخته با شرک است .
در حدیث آمده استکه مردی به رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم گفت: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد. فرمودند:
( أَجَعَلْتَنی لِلّهِ نِدّاً ) .
آیا مرا همتا و همانند خدا کردی؟!.
گذشتگان این ملت، اینگونه به شرک خفی و همتاها و انبازان خدا مینگریستند و دیدشان دربارهی شرک بدینگونه بودکه گذشت. اینک بنگریم که ماکجائیم و تا چه اندازه از این حساسیت دقیق و باریک برخورداریم. و با دقت بیشتر بنگریمکه ماکجای این حقیقت بزرگ توحید هستیم و تا چه اندازه مسالهی یگانگی و یکتائی خدا را مراعات داشتهایم .
*
یهودیان، مردم را در بارهی صحت رسالت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به شک میانداختند، و منافقان نیز به ظن و گمان دربارهی آن دست یازیدند. همانگونه که کافران در مکه و جز آن، سعی داشتند به شک وگمان دست یازند و دیگران را نیز به شک و تردید افکنند. در اینجا استکه قرآن همگان را به مبارزه می خواند. زیرا خطاب به همهی «ناس« (مردم) است. ایشان را به سوی یک آزمون عملی فرا میخواند. آزمونیکهکار را یکسره میسازد و جای بحث وگفتگوئی باقی نمیگذارد:
( وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ) .
و اگر در شک و گمانید دربارهی آنچه بر بندهی خود فرو فرستادهایم، پس سورهای همانند آن را بیاورید. و بتان و حاضران (در مجلس و خلوت) خود بجز خدا را فرا خوانید، اگر صادق و درستکار هستید.
این مبارزه با نگرش با ارزشی در این باره، آغاز میگردد و چیز جالبی ما را به خود مشغول میدارد... خدا، پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم را بنده خود مینامد و او را به صفت بندگی خویش متصف میدارد:
( إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا ) .
و اگر دربارهی آنچه بر بندهی خود، فرو فرستادهایم در شک و تردیدید .
این صفت آن هم در این مکان، دلالت و مفاهیم گوناگون کاملی دارد: نخست اینکه این صفت بیانگر بزرگداشت پیغمبر با اضافه نمودن عبودیت او به خدای بزرگوار است و این میرساندکه او چقدر به خدا نزدیک و از چه مقام ارجمندی بهرهور است. همچنین بیانگر این واقعیت استکه مقام عبودیت و بندگی خدا، بلند پایهترین مقامی استکه بشر در پی آن است و یا خود را میتواند بدان نسبت دهد. دوم اینکه چنین صفتی بیانگر معنی عبودیت است و مقرر میدارد که بندگیکردن تنها باید برای خدا باشد و بس. در اینجا قرآن همهی مردم را به پرستش خدای یگانه و یکتایشان فرا خوانده است و از آنان خواسته استکه همهی همتاها و انبازها را به دور افکنند.
هان! این، پیغمبر استکه در مقام وحی که بالاترین مقام و برترین درجه است، عبودیّت و بندگیکردن خدا را به خود نسبت میدهد و با نسبت دادن آن، برمنزلت و مقامش افزوده میشود و باعث افتخار او میگردد.
مبارزه طلبی قرآن در اینجا، اشاره به مطلع سوره دارد ... اینکتاب فرو فرستاده از جانب خدا، ساخته و پرداخته از همین حرفهائی استکه در دسترس آنان است. اگر در ارسال آن از سوی خدا، شک و تردید دارند، بیایند و سورهای همانند آن را بسازند و ارائه دهند. همهکسانی راکه - بجز خدا -که بر صدقکردار و درستیگفتارشان گواهی دهند حاضر آورند، زیرا خدا بر صدقکردار و درستیگفتار بندهی خود محمدگواهی میدهد و ادعای او را راست و درست میداند.
این مبارزه طلبی در تمام اوقات زندگی رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ و بعد از آن بوده، و اینک در روزگار ما هم پا بر جا و همیشه نیز به قوّت خود باقی خواهد بود. و این حجّت و برهانی استکه راه ستیز و جای بحث و سخنی، باقی نگذاشته است ... قرآن همیشه از سایر اقوال و سخنان مردمان جدا بوده و آشکارا و قاطعانه داد میزندکه تا ابد نیز چنین خواهم بود، چونکلام آفریدگار جهان و خالق انس و جانم. مگر نه این است که گفتار پروردگار جاویدان باید جامهی صدق به خود گیرد، آنجا که میفرماید:
(فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).
و اگر نتوانستید که چنین کاری کنید - و هرگز هم نمیتوانید چنین کاری بکنید - پس بترسید و خود را بر کنار دارید از آتشی که افروزینهی آن مردم و سنگ است و برای کافران آماده گشته است.
این مبارزه طلبی در اینجا عجیب است، ولی اظهار نظر قاطعانه در اینکه هرگز امکان انجام چنین کاری نیست، شگفت انگیزتر است. چه اگر در توان انسانها بود، لحظهای از پا نمینشستند و به مبارزه میخاستند. شکی نیستکه بیان قرآنکریم مبنی بر اینکه نمیتوانند چنینکنند، و روشن شدن و تحقق پذیرفتن این موضوع، خود معجزهای استکه راه ستیزی با آن بر جای نیست. زیرا فرصت انجام اینکار را داشتند و دروازهی میدان این مبارزه، بر روی همگان باز است و اگر ایشان میتوانستند چیزی را ارائه دهندکه این بیان قاطعانهی قرآن را باطل سـازد، حجت قرآن در هم میشکست و استدلال خدائی بودن آن، راه زوال میگرفت. لیکن چنینکاری تاکنون انجام نگرفته است و هرگز هم انجام نمیگیرد و لذا خطاب قرآن به همهی مردم است، اگرچه به هنگام نزول خطاب به دسته و گروهی از اقوام بشری بوده باشد... این امر خود یک داوری جاودانهی قرآن وگفتار قاطعانهی آن است.
کسیکه به شیوههایگوناگونِ بیان و طرز تعبیرات ادبی و آداب و رسوم سخنوری، همچنین به جهانبینیهای مختلف انسانها و اندیشههای آنها دربارهی جهان و اشیاء و پدیدهها، و همچنین به نظامها و روشها و نظریههای روانی یا اجتماعی ساخته و پرداختهی بشری، آگاهی و آشنائی داشته باشد، شک و تردیدی به دلش راه نخواهد داد و گمانی نخواهد داشت در اینکه همهی چیزهائی راکه قرآن در این زمینهها بیان داشته است، از جنس سخنان بشر نبوده و چیزهائی جدا از ساخته و پرداختهی عقل انسانها، و دور از تافته و بافتهی دست اندیشهی آنها است. جدال در این باره، جز از جهالتیکه میان امور فرقی نمیگذارد، و یا از غرضیکه حق و باطل را آمیختهی یکدیگر میگرداند، سرچشمه نمیگیرد.
(فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).
خود را از آتشی بدور دارید که افروزینهی آن انسان و سنگ است و برای کافران آماده شده است.
خوب، چرا انسان و سنگ با هم ذکرگشتهاند، آن هم به این شکل وحشتناک و رعبانگیز؟ بدین سبب استکه این آتش برای سوزاندنکافران تهیه دیده شده است و شایستهی آنان است. آن کافرانی که در آغاز سوره، صفت آنان گذشت، بدین صورت که:
(خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ) .
خداوند بر دلهای آنان و گوش ایشان مهر نهاده است، و بر روی چشمانشان پردهای قرار گرفته است.
همچنین کسانی درخور آن آتش هستندکه قرآن در اینجا ایشان را به مبارزه طلبیده است و در برابر آن فرومانده و عاجزند لیکن رسالت الهی را نمیپذیرند و بدان پاسخی نمیدهند... پس در این صـورت، آنان سنگی از سنگها هستند،گر چه از لحاظ ظاهر به شکل آدمیزاد باشند. لذا جمع میان سنگی از سنگها و میان سنگی از انسانها امری استکه باید انتظار آن را داشت.
از سوی دیگر، در اینجاکه نامی از سنگ برده میشود، نشانهی دیگری از این صحنهی ترسآور و دلهرهانگیز به ذهن الهام میگردد و تصویر آتشی بر صفحهی دل انسان نقش میبندد، انگار آتشی استکه سنگها را میخورد و این سنگهای فراوان وگداخته، کسانی را در میان آتش از هر سو دربرگرفتهاند و جا را بدانان تنگ کردهاند.
در مقابل این صحنهی خوفناک و وحشتزا، صحنهی دیگری قرار دارد و آن منظرهی بهشتی استکه در انتظار ورود مؤمنان است:
(وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).
مژده بده به کسانی که ایمان آوردهاند و کردار نیک انجام دادهاند، اینکه ایشان را است باغهائی (=بهشتی) که در زیر آنها رودخانهها روان است. هر زمان که میوهای از آن بدانان داده شود گویند: این همان است که قبلاً (در دنیا یا در بهشت) به ما عطا شده بود، و (اینک) همانند آن را آوردهاند، و ایشان در آنـجا همسران پاکیزهای دارند، و آنان در آنجا جاویدانند.
اینها انواع نعمتهائی است که چشم از دیدنشان خیره میشود. درکنار همسران زیبا و پاکیزه، میوههای همانندی استکه چنین به نظرشان میرسد قبلاً بدانان داده شده است.
تشابه و همانندی آنها با میوههای دنیا از لحاظ اسم یا شکل است، و یا با میوههائیکه قبلاً در بهشت بدانان داده شده است، تشابه و همانندی دارند. چه بسا یکی از مزیّتهای میوههای بهشتی علاوه از تشابه ظاهری و تفاوت داخلی، این باشد که هر بار با دگرگونی تازهای رو به روگردند!
این تشابه در شکل، با داشتن امتیازهای فراوان و خاصیتهای بسیار، صفت بارز صنعت آفریدگار استکه حقیقت وجود را از مظهر وجود، خیلی بزرگتر میکند و نهان را بر نمای آن بسی برتری میدهد.
به عنوان مثال، انسان خود به تنهائی نمونهی آشکاری استکه بیانگر این حقیقت بزرگ است... همهی انسانها، انسانند و از لحاظ ساخت بدن: سر، پیکر، اطراف جسم، گوشت، خون، استخوان، اعصاب، دو چشم، دو گوش، دهان، زبان، سلولهای زندهی یکسان، ترکیب همگون در شکل ماده... با هم شباهت دارند، اما هدف این نشانهها و علامتها چطور؟ هدف سرشتها واستعدادها چطور؟ فرق میان دو انسان با همدیگر - با وجود این مشابهت ظاهری -گاهی بیشتر از فاصلهی زمین و آسمان است! این چنین تنوع وگوناگونی هولناک در ساختهی آفریدگار جهان، پدیدار میگرددکه سرها را به چرخش وگردش در میآورد و همگان را مات و مبهوت میسازد: دگرگونی در انواع و اجناس، تغییر در شکلها و نشانهها، اختلاف در خواص و صفات...همهی اینها...همه بر میگردد به یک سلولیکه از لحاظ شکل و ترکیب، مشابه و همانند است!
پس چهکسی خدا را به یگانگی نمیپرستد، در حالی که این آثار صنعت و آیات قدرت او را بر در و دیوار وجود مشاهده مینماید؟ یا کیست آنکه برای خدا شریک و انبازی قرار دهد، وقتی که آثار اعجاز پروردگاری و ساختهای بهتآور کردگاری در آنچه دیده میبیند، و در آنچه از دیده نهان است، جلوهگر و پدیدار است، و آشکارا آنها را از مد نظر میگذراند؟
*
بعد از این، سخن از امثالی به میان میآیدکه خداوند بزرگوار آنها را در قرآن بیان میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ).
پروردگار شرم ندارد از اینکه به پشّهای یا کمتر از آن، مثل زند. آنان که ایمان آوردهاند میدانند که این ضربالمثلها، کار صحیح و درستی است که از جانب پروردگار انجام میگیرد (و در آنها حکمتها و مصلحتها نهفته است). اما آنان که کفر ورزیدهاند میگویند: مثلاً هدف خدا از این (مثلهای ناچیز) چه میتواند باشد؟ (خدا پاسخ ایشان را میدهد و میفرماید:) بسیاری را با آن گمراه، و بسیاری را با آن هدایت مینماید، لیکن با این ضربالمثلها جز فاسقان را سرگشته نمیسازد، آن کسانی که پیمان (فطری و دینی) خدا را پس از بستن و استوار داشتن آن میشکنند، و فرمان (تکوینی و تشریعی) خدا را نادیده میگیرند و روابطی را (مانند صلهی رحـم، صلهی خویشاوندی، رابطهی دلیل و مدلول) که خدا دستور داده است محفوظ بـماند، گسیخته میدارند، و در زمین تباهی میورزند ... اینگونه افراد بیگمان زیانبارند.
این آیات اشاره به این دارد منافقانی که خداوند مثلهائی را دربارهی آنان ذکر فرمودهاند، از قبیل: مثل کسیکه با تلاش زیاد آتشی بیفروزد، و مثل بارانیکه از جانب آسمان فرو ریزد و در آن انبوه تاریکیها و رعد و برق باشد، - احتمال هم دارد یهودیان و مشرکان نیز در این باره در ردیف منافقان بشمار آمده باشند - از ذکر این مثلها در قرآن، سوء استفادهکرده و این راه را برای به گمان انداختن دیگران راجع به درستی قرآن و وحی بودن آن برگزیده باشند و این امثال و مثلهای دیگری راکه قبلا در مکه نازل شده و در مدینه خواانده میشد، وسیلهی تشکیک وکمان اندازی قرار داده باشند. مانند مثل کسانی که پروردگار خویش را انکارکرده باشند:
(مَثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء،کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون).
مثل کسانی که بجز خدا، سرپرستان و دوستانی را برگزیده باشند (و به پشتیبانی و یاری نیروهای زمینی دل بسته باشند) همچون عنکبوتی میمانند که خانهای را ساخته باشد (و تارهایش را سنگر و پناهگاه محکمی پنداشته باشد) و بیگمان سستترین خانهها، خانهی عنکبوت است اگر بدانند.
و مثلیکه پروردگار درباره ناتوانی و درماندگی خدا خواندگانشان از آفریدن مگسی، ذکر مینماید:
(إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وإن یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه . ضعف الطالب والمطلوب).
آنهائی را که میپرستید بجز خدا، هرگز نمیتوانند مگسی را بیافرینند اگر هم همه برای انجام آن گرد آیند و یکدیگر را کمک نمایند، و اگر مگس چیزی را از آنها باز گیرد یا برگیرد، توانائی رهائی آن چیز را از دست آن مگس ندارند. جوینده (مگس) و جسته (بتان) درمانده و ناتوانتد.
میگوئیم: این آیات اشاره دارد به اینکه منافقان، و چه بسا یهودیان و مشرکان نیز، این وسیله را راهی برای گمان اندازی در راستی و درستی وحی بودن قرآن دیده باشند وگذرگاه مناسبی برای ایجاد شک و تردید در دل مؤمنان راجع به خدائی بودن قرآن، یافته باشند. دلیلشان این بوده باشد که آوردن چنین مثلهائی، کسرِ شأن ایشان و تمسخر به آنان است و اینگونه چیزها خدای را نسزد و از جانب او نخواهد بود. خداوند چنین چیزهای حقیر و ناچیز همانند مگس و عنکبوت را در سخنان خود، اظهار نمیدارد ... این گوشهای از یورش شک اندازی و تفرقه افکنی منافقان و یهودیان در مدینه بود، همانگونهکه مشرکان در مکه به چنین اموری دست مییازیدند و با انجام کارهای موذیانه، سعی در پراکندن صف مؤمنان و آشفتن اندیشهی آنان درباره آسمانی بودن قرآن داشتند.
این آیات برای در هم شکستن و فرو انداختن چنین دسیسهها و حیلهگریها، و بیان حکمت نهفتهی خدا در ضربالمثلها، و بر حذر داشتن غیر مسلمانان از عاقبت بد این حملههای ناجوانمردانه، و اطمینان بخشیدن مؤمنان به اینکه این مثلها بر ایمانشان میافزاید، نازل گشته است.
(إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا).
بیگمان خدا از ذکر هیح مثلی شرم ندارد، پشهای باشد یا چیز کمتر از آن.
چه خدا، پروردگارکوچک و بزرگ، و آفریدگار پشه و فیل است. معجزهایکه در پشه نهفته است همان معجزه در فیل هم موجود است. و آن معجزهی حیات است. معجزهی راز سربستهای که جز خدا کسی بدان آشنا نیست ... از سوی دیگر پندیکه از ضربالمثلها گرفته میشود، مربوط به حجم و شکل نیست، بلکه ضربالمثلها ادوات و ابزار روشنگری و بینش بخشی میباشند. دیگر در ذکر مثلها هیچگونه عیب و ننگی نیست و خجالت کشیدن از بیان آنها، معنی ندارد. خدای بزرگوار میخواهد با ذکر مثلها، دلها را بیازماید و نفسها را امتحان نماید.
(فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ).
و کسانی که ایمان آوردهاند میدانند که این امر، کار درستی است و از جانب پروردگارشان میباشد.
این بدان خاطر است که ایمانشان به خدا، آنان را وامیدارد که هر چه از سوی خدا انجام گیرد صحیح پندارند و شایستهی مقام پروردگاری بدانند، چه به دانش و حکمت خدا آشنایند. خدا به دلشان، نوری بخشیده است و حساسیتی به ارواحشان داده است و فهم آنان را باز نموده است و ایشان بگونهای با حکمت الهی اتصال و آشنائی دارندکه به هرکار و هرگفتاریکه از جانب خدا به سویشان آید، پی میبرند و در پرتو نور الهی، حکمت حق را درمییابند.
(وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً).
و اما کسانی که کفر ورزیدهاند میگویند: هدف خدا از این باید چه باشد؟
این، سؤال کسی استکه بیبهره از نور و حکمت خدا است. آنکه بیاطلاع از سنت و قانون خدا و ناآشنا به جهانداری او است. این پرسش کسانی است که برای خدا وقار و احترامی نمیشناسند و در برابر مخلوقات آفریدگار از ادبی که سزاوار بنده است، بیبهرهاند. چنین سخنی از روی نادانی وکوتاهبینی، بگونهی اعتراض یا استنکار، یا به صورت شک وگمان در اینکه نباید چنین گفتاری از جانب خدا باشد، اظهار میدارند.
در اینجا پاسخ آنان به صورت تـهدید و تحذیر داده میشود، و تقدیر تدبیریکه در پشت سر مثلها نهفته است بدانان گوشزد میگردد:
(یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ).
بسیاری را با آن گمراه میکند، و بسیاری را با آن هدایت مینماید ولیکن جز فاسقان را بـا آن سرگشـته نمیسازد.
خدای سبحان، بلاها و آزمونها را به حال خود رها میسازد تا راه خود را بپیمایند، و بندگانش بدانها گرفتار آیند و هر یک برابر سرشت و استعداد خویش با آنها برخورد نمایند و مطابق راه و روشیکه در پیش گرفتهاند، تاب و توان خود را در قبال آنها بیازمایند. سختی یک نوع بیش نیست ... لیکن آثار آن در انسانها برابر اختلاف راه و روشیکه دارند، مختلف وگوناگون میگردد... سختی به انسانهای مختلف دست میدهد. انسان مؤمن و معتقد به خدا و حکمت و رحمت او، در برابر سختی، پناهش به خدا، و تضرع و زاریش به درگاه او، بیشتر میگردد. ولی سختی، انسان فاسق یا منافق را پریشان میسازد و او را بیشتر از خدا بدور میدارد، و از صف انسانهای واقعی، بیرونش مینماید.
خوشی هم به انسانهای مختلف رو میکند. فرد مؤمن پاک باخته، خوشی بر بیداری و حساسیت و سپاسگزاریش میافزاید. اما فاسق یا منافق نعمت او را مغرور و آسایش او را نابود وگرفتاری او را سرگشته وگمراه میسازد ... مثلیکه خدا میآورد نیز به همین شکل است:
(یضل به کثیراً).
بسیاری را با آن گمراه میسازد.
کسانی را با آن گمراه میسازدکه از آنچه از جانب پروردگار میآید و رخ میکند، خوب پذیرای آن نمیشوند و به نیکی استقبال لازم را به جای نمی آورند.
(ویهدی به کثیراً).
و بسیاری را با آن هدایت میبخشد و رهنمودشان میگردد.
کسانی را هدایت میبخشدکه حکمت خدا را دریافت دارند و رازکارهای الهی را درک نمایند.
(وما یضل به إلا الفاسقین).
و با آن جز فاسقان را گمراه نمیسازد.
کسانیکه پیش از هر چیز دلهایشان نافرمانیکرده است و از زیر بار هدایت و حق و حقیقت در رفته است. پاداش این چنین افرادیکه دل به خدا نمیدهند و از اطاعت و امر او، راهگریز میروند، افزایش چیزی است که در آن بسر میبرند وگریبانگیر ایشان است. روند گفتار صفت اینگونه فاسقان را در اینجا برمیشمرد، همانگونه که در آغاز سوره صفت پرهیزگاران را برشمرد. چه جای سخن در سوره دربارهی آنگروهها هنوز باقی است. گروههائی که در عـصرهای مختلف، بشریت در قالب آنها چهره مینماید:
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه , ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل , ویفسدون فی الأرض . أولئک هم الخاسرون).
کسانی که پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن آن میشکنند و آنچه را که خدا فرمان داده است پیوند بخورد و گسیخته نشود گسیخته میدارند، و در زمین تباهی میورزند. چنین انسانهائی زیانبارند.
آیا کدام عهد و پیمانی از عهد و پیمانهای خدا را میشکنند؟ یا چه فرمانی را از فرمانهائیکه خدا دستور وصل و پیوند آنها را داده است،گسیخته میدارند؟ و آیاکدام نوع از انواع فساد و تباهی در روی زمین با دست آنان انجام میپذیرد؟
روندگفتار در اینجا به این سخن کوتاه اکتفاء ورزیده است، زیرا اینجا جای روشنگری طبیعی و مشخص داشتن سرشت و تصویر نمونه است، نه جای تاریخ نگاری و به درازا سخن از حادثه و رخدادگفتن ... بلکه شکل و نگارهی همگانی آن مطلوب و صورت عمومیش مورد نظر است. هرگونه پیمانی میان خدا و اینگونه مردمان، شکستنی است. و هر آنچه خدا به وصل و پیوند آن فرمان دهد، در میان آنانگسستنی است، و هر جور فسادی، از سوی ایشانکردنی است... لذا صله و پیوند این نوع مردمان با خدا بریده است و سرشت منحرف وکج مدار ایشان، بر راه راست ماندگار نمیماند و عهد و پیمانی نمیشناسد و به دستاویزی چنگ نمیزند و از هیچگونه فسادی روگردان نیست. آنان همانند میوهی نارسی هستندکه از درخت زندگی گسیخته باشد وگندیده و فاسدگشته و زندگی، آن را به دور افکنده باشد ... از اینجا است که گمراهی آنان توسط ضربالمثلی خواهد بودکه وسیلهی رهبری و رهنمود مؤمنان است. سرگشتگی و سر در گمی ایشان از چیزی سرچشمه میگیردکه همان چیز وسیلهی راهیابی پرهیزگاران خواهد شد.
آثار مخرب وکارهای ویرانگر این نوع انسانها را در تصویر یهودیان و منافقان و مشرکانی که رسالت اسلامی در مدینه با آنان رو به رو بوده است میبینیم، و هم اینک ایشان رو در روی اسلام قرار دارند، و پیوسته هم با اخلافات جزئی و با عنوانهایگوناکون و در قالب نامهای جوراجور، رو در روی اسلام قرار خواهند گرفت.
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه).
کسانی هستند که عهد و پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن، میشکنند.
پیمانیکه خدا با انسان بسته است، به صورتهای گوناگون جلوهگر و در قالب پیمانهای جوراجور و فراوانی نمایان میگردد: این پیمان، عهد فطری متمرکز در سرشت هر زندهای است... که از او میخواهد آفریدگار خویش را بشناسد، و با پرستش و عبادت، بدو رو کند. این زمزمهی درونی و گرسنگی باور به خدا، پیوسته در فطرت و سرشت انسانها وجود داشته و خواهد داشت و آمیزهی خمیرهی بشریت در تمام ازمنه و اعصار بوده و خواهد بود. لیکن این فطرت خداشناسی، چه بسا منحرف و سر در گم میگردد و از راه راست بدور میافتد، بدین سبب شریکها و انبازهائی برای خدا فراهم میچیند و به پرستش آنها میپردازد... این پیمان، پیمان خلیفهگری در زمین استکه خدا آن را با آدم بسته است و - چنانکه خواهد آمد - عهد انجام آن را از اوگرفته است:
(فإما یأتینکم منی هدى فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون).
و اما از سوی من برایتان هدایت و ارشادی خواهد آمد و کسانی که از راهنمائی من پیروی کنند، هیح ترسی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر بورزند و آیـات مرا تکذیب کنند و بدانها باور نداشته باشند، اینان یاران آتش خواهند بود و در آنجا جاودانه میمانند.
و آن عهد و پیمانهای بیشماری است که در رسالتهای آسمانی برای همهی ملتها، بیانگشته است. اینکه جز خدا را پرستش نکنند، و در زندگی خود، راه و روش و قوانین و سنن او را برنامهی حیات قرار دهند و برابر آن رفتار نمایند ... این پیمانها استکه فاسقان آنها را میشکنند. وکسیکه جرأت میکند پیمان خدا را بشکند، هرگز به پیمانیکه با دیگران میبندد احترام نمیگذارد و هیچ نوع عهدی را مراعات نمیدارد.
(ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل).
و گسیخته میدارند آنچه را که خدا فرمان داده است که پپوند بخورد.
خدا دستور داده است که صلهها و رابطههای بیشماری، بجای آورده شود و پیوند بخورد... دستور داده است صلهی رحم و خویشاوندی بر جای باشد. رابطهی انسانیت بزرگ مراعاتگردد، و مقدم بر همهی آنها، رابطه عقیده و برادری ایمانی استوار و بر دوام بماند، رابطهای که هیچ نوع پیوند و خویشی و صلهای بدون آن پا بر جا نمیشود... وقتی انسان، آنچه را که خدا دستور داده استکه پیوند بخورد و بر دوام باشد بگسلاند، دیگر شیرازهی امور مردمان و دستاویز انسانها پاره میگردد و روابط و پیوندها گسیخته میشود و در زمین فساد بروز میکند و هرج و مرج جهان را فرا میگیرد.
(ویفسدون فی الأرض).
و در زمین فساد میکنند.
فساد در زمین انواع گوناگونی دارد، ولی همهی آنها از فسوق و خروج از فرمان خدا، و ازگسلاندن چیزیکه خدا دستور پیوند و وصل آن را داده است، سرچشمه میگیرد. سر دفتر فساد در زمین، دوری وکنارهگیری از راهی استکه خدا آن را برگزیده است تا حاکم بر زندگی انسانها باشد و زندگی ایشان برابر آن اداره شود. اگر جز راه خدا، راه دیگری در پیشگرفته شود، بیگمان به فساد منتهی میشود. اصلاً امکان نداردکار و بارکرهی زمین نیک شود و راه صلاح در پیشگیرد؛ در حالیکه راه خدا و نظام الهی بر جامعه حاکم نباشد و مسائل زنگدی در پرتو شریعت خدا حل و فصل نگردد. هرگاه رابطهی مردم با آفریدگارشان به وسیلهی ترک صراط مستقیم خدائی و بیراههروی و بدور داشتن شریعت الهی از ادارهی امور زندگی، گسیخته شود و دستاویز آسمانیشان از دستشان بدر رود، این امر خود فسادی است شامل همگان و در برگیرندهی احوال ایشان. این تباهی بگونهای استکه همه جای زمین و انسانها و چیزهای روی آن را فرا میگیرد و موجی از نارسائیها و طوفانی از نادرستیها همه جا را فرا میگیرد. خرابی و ویرانی، و شر و بلا، و فساد و تباهی، نتیجهی خروج از راه خدا و ثمرهی نافرمانی از امرالله است... از اینجا استکه فاسقان و در روندگان از زیر بار فرمان خدا، شایستهی این هستندکه خدا آنان را با چیزی سرگشته و گمگشته کند که با همان چیز، بندگان مؤمن خویش را هدایت و ارشاد میکند.
*
بعد از بیان روشنی از آثارکفر و بیدینی وفسق و دوروئی در همه جای زمین، روی سخن به تندی متوجه مردانی میگرددکه کفر و زندقه میورزند و به شدت بیایمانی و ناباوری ایشان نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفریدگار روزی رسان و ادارهکنندهی جهان ودانای آشکار و نهان، تقبیح میگردد:
(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم , ثم یمیتکم , ثم یحییکم , ثم إلیه ترجعون ? هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).
چگونه نسبت به خدا کفر میورزید و او را قبول ندارید، و حال آنکه مرده بودید و شما را زنده کرد. پس از آن شما را میمیراند و دیگر بار زندهتان میکند و آنگاه به سوی او باز گردانده میشوید؟ او است که همهی آنچه را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساختن آسمان پرداخت و آن را به صورت هفت آسمان، با نظم و ترتیب بیاراست، و او به هر چیزی دانا است.
بیباوری نسبت به خدا، در برابر این دلائل و نعمتها، کفر زشت و مذمومی است وبرهـچ حجت وسند و دلیل و برهانی متّکی نیست...قرآن چیزهائی را برای مردم بیان میدارد و ایشان را بدانها آشنا میگرداندکه بناچار باید در برابر آنها قرارگیرند و بدانها آشنائی پیداکنند و در برابر مقتضیات آنها، سر تسلیم فرود آورند. خدا مردم را متوجهکاروان زندگی و احوال و اوضاع روزگاران میکند و بدیشان میفهماند که آنان مردگانی بیش نبودند و خدا ایشان را زندهکرد و جامهی حیات به تن اجزاء مردهی آنانکرد. مردمان در حالت مردگی بودند و آنان را از آن وضع به حالت زندگی انتقال داد وگریزی از این نیست که باید در برابر آن قرارگرفت و این حقیقت را پذیرفتکه انتقال از مرگ به حیات ازکسی جز قدرت آفریدگار ساخته نیست. مردمان زندهاندو نیروی حیات در پیکرشان روان است، ولی چهکسی به آنان حیات بخشیده است؟ چهکسی این پدیده را از جماد مرده بیرونکشیده است. پدیدهای که از جنس چیزهای موجود درکرهی زمین نمیباشد؟ بیگمان سرشت حیات، چیزی جدا از سرشت مرگی استکه سراپای جمادات را فراگرفته است. پس این حیات ازکجا آمده است؟ راهگریزی از رو در رو قرار گرفتن چنین پرسشی نیستکه مصرّانه بر عقل و نفس عرضه میشود. چارهای هم جز این نیستکه باید پذیرفت حیات آفریدهی نیروی آفرینندهای استکه خود جزو آفریدهها نیست و سرشتی جدا از سرشت پدیدهها و فرآیندها دارد. آیا چنین حیاتی که در زمین روندی جدا از روند چیزهای بیجان سوای خود دارد، ازکجا آمده است؟..بیگمان از جانب خدا آمده است...این نزدیکترین پاسخ است...اگر جز این است، کسی که در برابر اینگفته سر تسلیم فرود نمیآورد، بگوید: پاسخ چیست؟
روندگفتار در این مقام، مردم را با این حقیقت رو به رو میسازد:
(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم).
چگونه نسبت به خدا کفر میورزید، و حال آنکه مردگانی بیش نبودید و پروردگار زندگیتان بخشید؟. مردگانی بودید از همین مردههای پراکندهی دوروبرتان در زمین، و خدا حیات در شما پدید آورد.
(فَأَحْیاکُمْ).
پس زندگیتان بخشید.
پس کسیکه حیات را از خدا دریافتکرده باشد چگونه او را نمیشناسد و نسبت بدو کفر میورزد؟
(ثُمَّ یُمیتُکُمْ).
سپس شما را میمیراند.
شاید مرگ با ستیزه و جدلی رو به رو نگردد، چه حقیقتی استکه هر لحظه در برابر زندگان قرار دارد، و خود را بر آنان خواه ناخواه تحمیل مینماید، و جای بحث و جدلی باقی نمیگذارد.
(ثُمَّ یُحْییکُمْ).
سپس شما را زنده میسازد.
در مورد زندگی پس از مرگ، ستیزه میکردند و راه جدال میگرفتند همچنانکه امروز هم در این باره به جدال مینشینند و بعضی ازکوردلان و با سردرافتادگان بهگنداب جاهلیت نخستین و قرون و اعصار بس پیشین، منکر حیات بعد از ممات میباشند و در این مورد جار و جنجال راه میاندازند. ولی اگر با دیدهی انصاف به پدید آمدن حیات نخستین و راه افتادن زندگی برای بار اوّل در زمین، بنگرند و با عقل سالم در این باره بیندیشند حقیقت روشن میگردد و جای شگفتی باقی نمیماند و میبینندکه زنده شدن پس از مرگ، محل تکذیب و مایهی تعجب نیست.
(ثُمَّ إلَیْهِ تَرْجَعُونَ).
سپس به سوی او باز گردانده میشوید.
همانگونه که در آغاز آفریدتان، بار دیگر به حالت نخستین بر میگردید و باز هم زنده میشوید، و به همان ترتیبیکه در زمین شما را بیافرید دوباره میمیرید و بدنبال آن زنده میگردید و در پیشگاه خدا گرد آورده میشوید، و همانگونهکه به فرمان خدا و برابر خواست او از دنیای مرگ به جهان زندگی، سرازیرگشتید، باز هم با ارادهی پـروردگار به سویش برگشت داده میشوید تا چه قبول افتد و چه در نظر در آید و فرمان خالقکائنات چه باشد و داوری او دربارهی شما انجام پذیرد.
اینگونه در یک آیهی کوتاه، دفتر زندگی از اوّل تا به آخر، باز و بسته میشود، و با پرتو نوری در یک نگاه تصویر بشریت در قبضهی قدرت آفریدگار نمودار میگردد: خدا در آغاز انسانها را از سکوت و پوسیدگی مرگ در میآورد و ایشان را بر روی زمین پراکنده میسازد، سپس آنان را در دنیا به دست مرگ میدهد، آنگاه بار دیگر به ایشان حیات میبخشد، و سرانجام به سوی او بر میگردند، همانگونهکه نخستین بار از سوی او نشأت یافته و در پهنهی جهان پراکنده شده بودند...در این عرضهی سریع، سایهی نیروی توانائی نقش میبندد و در حواس انسان، الهامات مؤثر و عمیق خود را بجای میگذارد.
سپس روندگفتار، پرتو دیگری میافکند که تکمیل کنندهی پرتو نخستین است:
(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).
او آن کسی است که همهی چیزهائی را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساخت آسمان پرداخت و آن را به گونهی هفت آسمان، با نظم و ترتیب بیآفرید، و او به هر چیزی دانا است.
مفسران و متکلمان چون به اینجا میرسند، سخنان فراوانی دربارهی آفرینش زمین و آسمان میگویند. از پیشی و پسی، و استواء و تسویه، سخن میرانند...و فراموش میکنندکه «پیش و پس» دو اصطلاح بشری میباشندکه نسبت به عظمت خداوند تبارک و تعالی، مفهومی ندارند.و فراموش میکنند که (استواء و تسویه) دو اصطلاح لغوی هستندکه برای نزدیک ساختن صورت غیر محدود به ذهن انسان محدود بکار گرفته میشوند...و بجز این به مطلب دیگری اشاره ندارند. آن همه مجادلات کلامی که میان دانشمندان اسلامی در پیرامون این واژهها بر پا شده است، چیزی جز آسیب نامطلوب فلسفهی یونانی و مباحث لاهـوتی یهودیان و مسیحیان نیستکه چون آمیزهی روحیهی صاف عربی و آمیختهی روحیهی درخشان اسلامی شد، چنین نتایجی را ببار آورد.
ما را چه کار که امروزه خود را گرفتار چنین آفتیکنیـم و زیبائی عقیده و جمال قرآن را با مسائل و گفتارهای علم کلام، تباه سازیم.
پس در این صورت، خود را از جنگ این نوع سخنان رها سازیم و به دیدار حقائقی برویمکه بیانگر این واقعیت بودهکه همهی آن چیزهائیکه در زمین است از آنِ انسانها است. این حقیقت هم دلالت دارد بر هدف نهائی از بودن انسان، و نقش بزرگیکه انسان در زمین به عهده دارد، و اینکه انسان در ترازوی عدل الهی از چه مایه و ارزشی برخوردار است. بالاتر از همهی اینها بنگریم که انسان در اندیشهی اسلامی و در نظام جامعهی اسلامی، چه پایه و مایهای دارد.
(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا).
او آن کسی است که همهی چیزهائی را که در زمین است، برای شما آفریده است.
واژهی (لَکُمْ) (برایشما) در اینجا معنی وسیع و الهام عمیقی دارد. بطور قاطع میرساند که خدا انسان را برای کار بزرگی آفریده است. او را آفریده است تا در زمین جانشین باشد. مالک همهی چیزهائی گردد که در آن است. کارکنندهی اثر بخشی در پدیدهها باشد. انسان عالیترین موجود در این جهان پهناور است. او سرور نخستین این میراث فراوان است و لذا نقش او در زمین، از لحاظ وقائع و دگرگونیها، نقش نخستین بشمار است.
او هم صاحب زمین و هم صاحب ابزار است. او بندهی ابزار نیست چنانکه در دنیای مادی امروز چنین است. او دنباله رو حوادث و مقهور تحولات و دگرگونیهائی هم نیست که بنا به عقیدهی طرفداران مادیگرای تنگنظر، ماشین آلات و ابزارکار باعث ایجاد آنها در روابط بشری و اوضاع آنان است. مادیگرایانی که وجود انسان و نقش او را ناچیز میانگارند و آدمیزاد را پیرو ابزار بیجان میدانند، و حال آنکه او سرور گرانقدر است و هیح ارزشی از ارزشهای مادی، صحیح نیستکه بر ارج او برتری داده شود، و یا اینکه او را زیر چنگ گیرد و فرمانبردار خود سازد و بالاتر از او بشمار آید. بطورکلی، هر هدفی که کوچک نمودن انسان وکاستن ارج او را در بر داشته باشد، هر اندازه مزایای مادی هم به ارمغان آورد، هدفی است مخالف هدف آفرینش وجود انسانی. چه بزرگواری انسان و سروری او، در ردیف اوّل قـرار دارد، و - آن ارزشهای مادی قرارگرفتهاند که پیرو و فرمانبردار انسانند.
نعمتیکه خدا به اعطای آن در اینجا بر مردم منّت مینهد -در حالیکهکفرشان را نسبت به خود زشت میشمارد - تنها دادن همهی نعمتهای زمین به ایشان نیست، بلکه گذشته از آن، نعمت سیادت و سروری بر همهی چیزهائی استکه در زمین موجودند. خدا به انسانها ارزشی بالاتر از همهی ارزشهای مادیاتی که زمین طورکلّی در بر دارد، عطا فرموده است، و آن نعمت جانشینی و بزرگ داشتی استکه برتر از نعمت سلطنت و سودکلان است.
(ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ).
سپس به ساختن آسمان پرداخت و آنها را بگونه هفت آسمان، با نظم و ترتیب پیراست.
شایسته نیست در معنی (استواء) زیاد فرو رویم و کافی است بدانیمکه رمز سیطره و نشانهی چیرگی است و منظور از آن، ادارهی آفریدن و بوجود آوردن میباشد. همچنین زیبا نیست در معنی (آسمانهای هفتگانهی) مورد نظر آیه، فرو رویم و بخواهیم اشکال و ابعاد آنها را روشن داریم. بلکه کافی است هدفکلّی آیه را دریابیم که سر و سامان دادن به جهان، اعم از آسمان و زمین و بالا و پائین آن است. ذکر این مطلب به هنگامی است که کفر ورزیدن مردم نسبت به آفریدگار روزی رسان چیره بر جهان، بر ایشان زشت و ناپسند شمرده میشود. خدائی که زمین و همهی چیزهائیکه در آن است، مسخّر آنان ساخته است، و آســانها را سر و سامان بخشیده و بهگونهای به چرخش وگردش انداخته استکه زندگی انسانها را بر روی زمین ممکن سازد و وسائل آسایش آنان را در برداشته باشد.
(وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ).
و او نسبت به هر چیزی دانا است.
خدا آگاه از هر چیز است، چون آفریننده و اداره کنندهی همه چیز است. شمول علم و دانائی در این مقام، همسان شمول تدبیر و ادارهی جهان است که انگیزهای از انگیزههای ایمان به آفریدگار یگانه است، و انسان را وادار میسازد تا فقط خدای واحد را پرستش نماید، و فقط خالق جهان را روزی رسان بشمار آورد و در برابر احسان خداوند خود و به عنوان اعتراف به الطاف بی پایانش، پرستش را ویژهی ذات اقدس پروردگاری بداند و تنها بر آستانهی باری تعالی،کرنش برد.
بدین منوال، جولان وگردش نخستین در سوره، پایان میپذیردکه سراسر آن، گرد آمدن بر محور ایمان و استوار داشتن اندیشه بر آن، و دعوت کردن مردمان برای رسیدن و پیوستن بهکاروان مؤمنان پرهیزگار است.
[1] ترمذی آن را استخراج کرده است .
[2] به فصل «خیال انگیزی محسوس و شیوهی مجسم نمودن» درکتاب «تصویر هنری در قرآن» مراجعه شود.
سورهی بقره آیه 39-30
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (٣٠)
وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٣١)
قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (٣٢)
قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٣٣)
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (٣٤)
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (٣٥)
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ (٣٦)
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٣٧)
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٣٨)
وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٣٩)
داستانهای قرآن، در جاها و مناسبتهای مختلفی میآیند. چنین مناسبتهائیکه داستانها به خـاطر آن به میان میآیند، خودشان هم روند و بند و نگاره و شیوهای را که باید داستانها داشته باشند، محدود و معین میسازند تا سازگار و هماهنگ با آن فضای روحی و فکری و هنری باشندکه داستانها در آن عرضه میگردند. از این راه، داستانها نقشی را که به عهده دارند ایفاء مینمایند و اثر روانی و تأثیر مطلوب خود را میبخشند.
گروهی از آنجا که میبینند داستان واحدی در چندین جای قرآن ذکر شده، چنان میپندارند که تکراری در کار است. ولی اگر دقت شود با یک نگاه کاوشگرانه روشن میگرددکه هیچ داستانی، یا بندی از داستانی، از لحاظ اندازه و طرز بیان، به یک شکل و طریقهی مشخص، مکرر نمیشود. و هرگاه بندی از داستانی مکرر گردد، بیگمان در این تکرار رنگ تازه و هدف نوینی استکه حقیقت تکرار را نفی میکند.
گروهی هم کجروی مینمایند و چنین میپندارندکه داستانهای قرآنی مطابق با واقع نیستند و یا اینکه در رخدادها تصرفاتی سل آمده است و فقط منظور آن بوده است که هنرنمایی شود و ظاهری آراسته داشته باشد بدون آنکه با واقعیت مطابقت نماید. ولی هرکه بدین قرآن بنگرد و از سرشت درست و دیدهی باز و بینش آگاه بهرهمند باشد، نیک میفهمدکه در هر مقامی مناسبت موضوعی معینی، انگیزهی ذکر آن مقدار از داستان میگردد که ضروری مینماید و همو است که طریقهی بیان و ویژگیهای اداء سخن را محدود و معلوم میدارد. قرآنکتاب دعوت، و قانون نظم و نظام، و آئین زندگی است، نهکتاب افسانه و رمان و تاریخ. در ضمن دعوت، داستانهای گزیده به اندازه و به شیوهای میآید که مطابق با روند گفتار و موافق با مقتضای حال و سازگار با فضای محیط باشد و زیبائی هنر راستینی را پدید آورد که بر آفرینش و آرایش تکیه نداشته بلکه بر ابتکار عرضه و نیروی حقیقت و جمال اداء متکی است.[1]
داستان پیامبران در قرآن، کاروان ایمان را در راه دور و دراز و بهم پیوستهای که داشته است، مجسم میدارد و داستان دعوت به سوی خدا و پاسخگوئی بشریت بدان و به حرکت افتادن نسلهای پیاپی در طریق حق و حقیقت را نشان میدهد. همچنین سرشت ایمان را در نفوس پیروان حق، این گروه گزیدهی بشری مینمایاند، و سرشت تصورشان را نسبت به رابطهای که میان ایشان و میان پروردگارشان که آنان را به این برتری سترگ اختصاص داده است، جلوه گر مـیکند و خاطرنشان میسازد که راه افتادن به دنبال این کاروان بزرگوار و طی نمودن راه واضح قافلهی ایمان، بر دل نور و روشنی و خشنودی میپاشد و آن را به ارج و ارزش این عنصر بزرگوار- عنصرایمان - و اصیل بودنش در پهنهی وجود، آشنا میکند. همچنین داستانهای قرآنی از حقیقت اندیشهی ایمانی پرده برمیدارد و آن را از سایر اندیشه های غیر اصیل جدا مینماید. بر همین اساس است که داستانها، بخش عمدهای ازکتاب بزرگ رسالت اسلام را تشکیل میدهد.
اینک در پرتو توضیحات بالا به داستان آدم - چنانکه در اینجا آمده است - نظری بیفکنیم و آن را بررسی نمائیم.
روند گفتار - چنانکه گذشت - کاروان زندگی را، بلکه همهی دستگاه هستی را نمایش میدهد. سپس در ضمن تشریح نعمتهائی که خدا به مردم عطا فرموده است، سخن از زمین به میان میآورد و مقرر میدارد که خداوند همهی چیزهائی را که در زمین آفریده است از آنِ انسانها است... در چنین مقامی، داستان جانشین آدم در زمین و سپردن زمام امور آن بدو به شرط رعایت عهد و پیمان خداوندی، ذکر میشود و یادآور میگردد که خداوند به او شناختی داده است که با آن بتواند کارهای زمین را اداره و رو به راه کند.
همچنین در این بخش، برای سخن گفتن از جانشینی بنیاسرائیل در زمین و عهد و پیمانی که با خدا داشتند مقدمه چینی میگردد و داستان بر کنار کردن آنان از این جانشینی و سپردن زمام امور آن به ملت مسلمانی که عهد و پیمان خدا را مراعات میدارد (چنانکه خواهد آمد) بیان میشود. به این ترتیب داستان با محیطی که در آن، آمده است هماهنگ و همآوا میگردد.
بیائید لحظاتی چند با داستان بشریت نخستین بسر بریم و الهامات اصیلی را از مد نظر بگذرانیم که در یشت سر آن نهفته است:
*
ما اکنون - با چشم بصیرت و در پرتو نگاه - در پهنهی ملکوت اعلی هستیم و باگوش دل زمزمهی جاوید را میشنویم و با چشم اندیشه شاهد داستان بشریت نخستین میباشیم:
(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).
و در آن هنگام که پروردگارت به فرشتگان گفت: بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم.
در این صورت، این ارادهی بلند خداوندی است که میخواهد به این پدیدهای که تازه پا به پهنهی وجود نهاده است، زمام این خاکدان زمین را بسپارد و دستش را در آن باز گذارد. و بدو وکالت میدهد تا ارادهی آفریدگار را در نوآوری و خلاقیت، و تجزیه و ترکیب، و تغییر و تبدیل تحقق بخشد، و بهکشف نیروها و انرژیها و گنجها و معادن و مواد خام زمین دست یازد، و همهی اینها را تا آنجاکه خواست خدا باشد به زیر فرمان خود درآورد و آنها را درکار بزرگ و سترگیکه خداوند بدو سپرده است، به کارگیرد.
چنین استکه خدا به این موجود جدید بشری، آن اندازه نیرومندی و توانائی بخشیده است و آمادگی شگرف در وجودش به ودیعت نهاده و ذخیره فرموده استکه بتواند با نیروها و انرژیهای موجود زمینی همبریکند و به مهارکردن آنها برخیزد و گنجها و معادن آن را در دست قدرت خود گیرد. و خداوند آن اندازه به انسان، نیروهای نهان عطاکرده استکه بتواند مشیت الهی را صورت تحقق بخشد و بدانچه خدا خواسته استکمر همت بندد.
از اینجا است که یگانگی و هماهنگی واحدی میان قوانینی که بر زمین و بلکه بر همهی جهان حکمفرما است، و میان قوانینی که حاکم بر این آفریده و نیروها و انرژیهای نهفته در او است، موجود بوده تا برخوردی میان این قانونها و آن قانونها بوجود نیاید و نظام جهان از هم نپاشد، و تا اینکه نیروی انسان بر تخته سنگ ستبر جهان خرد نگردد و هرز نرود.
از این رو، این آفریدهای که بر این زمین پهناور میزید جایگاه بزرگی در دستگاه جهان دارد و آن بزرگ داشتی استکه آفریدگار بزرگوارش برای او چنین خواسته است.
آنچه گذشت، بخشی از الهاماتی استکه از تعبیر رسا و بلند بالای کلام الهی برداشت میگردد:
(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).
من بر آنم که جانشییی در زمین فرار دهم.
هنگامی چنین حقیقتی بر ما روشن خواهد شدکه امروزه با احساس بیدار و بینش باز، آن را ورانداز و وارسیکنیم و با چشم بینا و دل آگاه، آنچه راکه این موجود بشری، جانشین در این ملک پهناور، انجام داده است مورد بررسی قرار دهیم و ساختههای عقل و اندیشهی او را از مد نظر بگذرانیم.
(قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ).
گفتند: آیا بر آنی که در زمین کسی را قرار دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش و تکریم و تعظیم تو مشغولیم؟.
اینگفتهی فرشتگان بیانگر این مطلب است که احوال و اوضاعی یا آزمونهائی قبلاً در زمین دیدهاند و تجربههای پیشینی داشتهاند، یا از الهام بینشی برخوردار بودهاند که در پرتو آن، سرشت و خمیرهی این آفریده برایشان روشن بوده است، و یا اینکه از مقتضیات زندگی او بر روی زمین میدانستهاند یا انتظار داشتهاند که او در زمین فساد خواهدکرد، و خونهائی را خواهد ریخت ... از اینگذشته، آنان بر سرشت فرشتگی پاک خویش که جز خیر مطلق و صفای فراگیر در آن منعکس نمیشود و آئینهی فطرتشان بجز نیکی نبیند، تسبیح و تقدیس پروردگار را تنها هدف مطلق هستی میدانستند و آن را یگانه انگیزهی آفرینش میانگاشتند ... و این هدف هم با بودن آنان حاصل است و ایشان پیوسته به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای خداوند مشغول و همیشه سرگرم پرستش او بوده و در امر عبادت و پرستـش سستی نمیگیرند و غفلت ندارند. چیزیکه از دیدهی آنان پنهان بود، ارادهی عالی خداوند در ساختن و پرداختن و آبادانی این زمین و رشد بخشیدن زندگی وگوناگون نمودن آن بود. دیگر نمیدانستندکه خواست خدا بر این تعلق گرفته است که ارادهی آفریدگار و قانون هستی ساری و جاری در تغییر و تبدیل و تکامل دادن زندگی بر سطح اینکرة خاکی، باید بر دست جانشین خدا در زمین انجام پذیرد. این موجود بشریکه عهدهدار آبادانی زمین و کشف اسرار نهان و پیاده کردن ارادهی الهی در پهنهی این خاکدان است، گاهی دست به فساد مییازد و چه بسا خونریزیها خواهدکرد، ولی در پشت سر این شر جزئی ظاهری، خیر فراوانی و کلی و همه جانبهای نهفته است،که عبارت است از: رشد ییوسته و پیشرفت همیشگی ... حرکت ویرانگر لیکن در عین حال سازنده ... تلاش پیوسته ... بلند پروازی بیوقفه ... و تغییر و دگرگونی ایجادکردن در این سرزمین بزرگ ... بدین هنگام استکه حکم خدای آگاه از هر چیز و با خبر از سرانجام کارها، خطاب به فرشتگان، شرف صدور مییابد:
(قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ).
گفت: من حقائقی را میدانم که شما نمیدانید.
(وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ).
به آدم نامهای همهی (اشیاء و خواص آنها) را آموخت (تا از زمین بهره برگیرد و از آن سودمند گردد)، آنگاه خدا آن اشیاء را به فرشتگان نمود و گفت: مرا از نام این اشیاء (و خواص آنها) آگاه سازید اگر راست میگوئید (در اینکه خویشتن را شایستهتر برای جانشینی میبینید). فرشتگان گفتند: تو پاک و بزرگی و ما جز آن ندانیم که به ما آموختهای، این توئی که دانا و فرزانهای.
بندگیکردن تنها باید برای خدا باشد و بس. در اینجا قرآن همهی مردم را به پرستش خدای یگانه و یکتایشان فرا خوانده است و از آنان خواسته استکه همهی همتاها و انبازها را به دور افکنند.
هان! این، پیغمبر استکه در مقام وحی که بالاترین مقام و برترین درجه است، عبودیّت و بندگیکردن خدا را به خود نسبت میدهد و با نسبت دادن آن، برمنزلت و مقامش افزوده میشود و باعث افتخار او میگردد.
مبارزه طلبی قرآن در اینجا، اشاره به مطلع سوره دارد ... اینکتاب فرو فرستاده از جانب خدا، ساخته و پرداخته از همین حرفهائی استکه در دسترس آنان است. اگر در ارسال آن از سوی خدا، شک و تردید دارند، بیایند و سورهای همانند آن را بسازند و ارائه دهند. همهکسانی راکه - بجز خدا -که بر صدقکردار و درستیگفتارشان گواهی دهند حاضر آورند، زیرا خدا بر صدقکردار و درستیگفتار بندهی خود محمدگواهی میدهد و ادعای او را راست و درست میداند.
این مبارزه طلبی در تمام اوقات زندگی رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ و بعد از آن بوده، و اینک در روزگار ما هم پا بر جا و همیشه نیز به قوّت خود باقی خواهد بود. و این حجّت و برهانی استکه راه ستیز و جای بحث و سخنی، باقی نگذاشته است ... قرآن همیشه از سایر اقوال و سخنان مردمان جدا بوده و آشکارا و قاطعانه داد میزندکه تا ابد نیز چنین خواهم بود، چونکلام آفریدگار جهان و خالق انس و جانم. مگر نه این است که گفتار پروردگار جاویدان باید جامهی صدق به خود گیرد، آنجا که میفرماید:
(فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).
و اگر نتوانستید که چنین کاری کنید - و هرگز هم نمیتوانید چنین کاری بکنید - پس بترسید و خود را بر کنار دارید از آتشی که افروزینهی آن مردم و سنگ است و برای کافران آماده گشته است.
این مبارزه طلبی در اینجا عجیب است، ولی اظهار نظر قاطعانه در اینکه هرگز امکان انجام چنین کاری نیست، شگفت انگیزتر است. چه اگر در توان انسانها بود، لحظهای از پا نمینشستند و به مبارزه میخاستند. شکی نیستکه بیان قرآنکریم مبنی بر اینکه نمیتوانند چنینکنند، و روشن شدن و تحقق پذیرفتن این موضوع، خود معجزهای استکه راه ستیزی با آن بر جای نیست. زیرا فرصت انجام اینکار را داشتند و دروازهی میدان این مبارزه، بر روی همگان باز است و اگر ایشان میتوانستند چیزی را ارائه دهندکه این بیان قاطعانهی قرآن را باطل سـازد، حجت قرآن در هم میشکست و استدلال خدائی بودن آن، راه زوال میگرفت. لیکن چنینکاری تاکنون انجام نگرفته است و هرگز هم انجام نمیگیرد و لذا خطاب قرآن به همهی مردم است، اگرچه به هنگام نزول خطاب به دسته و گروهی از اقوام بشری بوده باشد... این امر خود یک داوری جاودانهی قرآن وگفتار قاطعانهی آن است.
کسیکه به شیوههایگوناگونِ بیان و طرز تعبیرات ادبی و آداب و رسوم سخنوری، همچنین به جهانبینیهای مختلف انسانها و اندیشههای آنها دربارهی جهان و اشیاء و پدیدهها، و همچنین به نظامها و روشها و نظریههای روانی یا اجتماعی ساخته و پرداختهی بشری، آگاهی و آشنائی داشته باشد، شک و تردیدی به دلش راه نخواهد داد و گمانی نخواهد داشت در اینکه همهی چیزهائی راکه قرآن در این زمینهها بیان داشته است، از جنس سخنان بشر نبوده و چیزهائی جدا از ساخته و پرداختهی عقل انسانها، و دور از تافته و بافتهی دست اندیشهی آنها است. جدال در این باره، جز از جهالتیکه میان امور فرقی نمیگذارد، و یا از غرضیکه حق و باطل را آمیختهی یکدیگر میگرداند، سرچشمه نمیگیرد.
(فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).
خود را از آتشی بدور دارید که افروزینهی آن انسان و سنگ است و برای کافران آماده شده است.
خوب، چرا انسان و سنگ با هم ذکرگشتهاند، آن هم به این شکل وحشتناک و رعبانگیز؟ بدین سبب استکه این آتش برای سوزاندنکافران تهیه دیده شده است و شایستهی آنان است. آن کافرانی که در آغاز سوره، صفت آنان گذشت، بدین صورت که:
(خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ) .
خداوند بر دلهای آنان و گوش ایشان مهر نهاده است، و بر روی چشمانشان پردهای قرار گرفته است.
همچنین کسانی درخور آن آتش هستندکه قرآن در اینجا ایشان را به مبارزه طلبیده است و در برابر آن فرومانده و عاجزند لیکن رسالت الهی را نمیپذیرند و بدان پاسخی نمیدهند... پس در این صـورت، آنان سنگی از سنگها هستند،گر چه از لحاظ ظاهر به شکل آدمیزاد باشند. لذا جمع میان سنگی از سنگها و میان سنگی از انسانها امری استکه باید انتظار آن را داشت.
از سوی دیگر، در اینجاکه نامی از سنگ برده میشود، نشانهی دیگری از این صحنهی ترسآور و دلهرهانگیز به ذهن الهام میگردد و تصویر آتشی بر صفحهی دل انسان نقش میبندد، انگار آتشی استکه سنگها را میخورد و این سنگهای فراوان وگداخته، کسانی را در میان آتش از هر سو دربرگرفتهاند و جا را بدانان تنگ کردهاند.
در مقابل این صحنهی خوفناک و وحشتزا، صحنهی دیگری قرار دارد و آن منظرهی بهشتی استکه در انتظار ورود مؤمنان است:
(وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).
مژده بده به کسانی که ایمان آوردهاند و کردار نیک انجام دادهاند، اینکه ایشان را است باغهائی (=بهشتی) که در زیر آنها رودخانهها روان است. هر زمان که میوهای از آن بدانان داده شود گویند: این همان است که قبلاً (در دنیا یا در بهشت) به ما عطا شده بود، و (اینک) همانند آن را آوردهاند، و ایشان در آنـجا همسران پاکیزهای دارند، و آنان در آنجا جاویدانند.
اینها انواع نعمتهائی است که چشم از دیدنشان خیره میشود. درکنار همسران زیبا و پاکیزه، میوههای همانندی استکه چنین به نظرشان میرسد قبلاً بدانان داده شده است.
تشابه و همانندی آنها با میوههای دنیا از لحاظ اسم یا شکل است، و یا با میوههائیکه قبلاً در بهشت بدانان داده شده است، تشابه و همانندی دارند. چه بسا یکی از مزیّتهای میوههای بهشتی علاوه از تشابه ظاهری و تفاوت داخلی، این باشد که هر بار با دگرگونی تازهای رو به روگردند!
این تشابه در شکل، با داشتن امتیازهای فراوان و خاصیتهای بسیار، صفت بارز صنعت آفریدگار استکه حقیقت وجود را از مظهر وجود، خیلی بزرگتر میکند و نهان را بر نمای آن بسی برتری میدهد.
به عنوان مثال، انسان خود به تنهائی نمونهی آشکاری استکه بیانگر این حقیقت بزرگ است... همهی انسانها، انسانند و از لحاظ ساخت بدن: سر، پیکر، اطراف جسم، گوشت، خون، استخوان، اعصاب، دو چشم، دو گوش، دهان، زبان، سلولهای زندهی یکسان، ترکیب همگون در شکل ماده... با هم شباهت دارند، اما هدف این نشانهها و علامتها چطور؟ هدف سرشتها واستعدادها چطور؟ فرق میان دو انسان با همدیگر - با وجود این مشابهت ظاهری -گاهی بیشتر از فاصلهی زمین و آسمان است! این چنین تنوع وگوناگونی هولناک در ساختهی آفریدگار جهان، پدیدار میگرددکه سرها را به چرخش وگردش در میآورد و همگان را مات و مبهوت میسازد: دگرگونی در انواع و اجناس، تغییر در شکلها و نشانهها، اختلاف در خواص و صفات...همهی اینها...همه بر میگردد به یک سلولیکه از لحاظ شکل و ترکیب، مشابه و همانند است!
پس چهکسی خدا را به یگانگی نمیپرستد، در حالی که این آثار صنعت و آیات قدرت او را بر در و دیوار وجود مشاهده مینماید؟ یا کیست آنکه برای خدا شریک و انبازی قرار دهد، وقتی که آثار اعجاز پروردگاری و ساختهای بهتآور کردگاری در آنچه دیده میبیند، و در آنچه از دیده نهان است، جلوهگر و پدیدار است، و آشکارا آنها را از مد نظر میگذراند؟
*
بعد از این، سخن از امثالی به میان میآیدکه خداوند بزرگوار آنها را در قرآن بیان میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ).
پروردگار شرم ندارد از اینکه به پشّهای یا کمتر از آن، مثل زند. آنان که ایمان آوردهاند میدانند که این ضربالمثلها، کار صحیح و درستی است که از جانب پروردگار انجام میگیرد (و در آنها حکمتها و مصلحتها نهفته است). اما آنان که کفر ورزیدهاند میگویند: مثلاً هدف خدا از این (مثلهای ناچیز) چه میتواند باشد؟ (خدا پاسخ ایشان را میدهد و میفرماید:) بسیاری را با آن گمراه، و بسیاری را با آن هدایت مینماید، لیکن با این ضربالمثلها جز فاسقان را سرگشته نمیسازد، آن کسانی که پیمان (فطری و دینی) خدا را پس از بستن و استوار داشتن آن میشکنند، و فرمان (تکوینی و تشریعی) خدا را نادیده میگیرند و روابطی را (مانند صلهی رحـم، صلهی خویشاوندی، رابطهی دلیل و مدلول) که خدا دستور داده است محفوظ بـماند، گسیخته میدارند، و در زمین تباهی میورزند ... اینگونه افراد بیگمان زیانبارند.
این آیات اشاره به این دارد منافقانی که خداوند مثلهائی را دربارهی آنان ذکر فرمودهاند، از قبیل: مثل کسیکه با تلاش زیاد آتشی بیفروزد، و مثل بارانیکه از جانب آسمان فرو ریزد و در آن انبوه تاریکیها و رعد و برق باشد، - احتمال هم دارد یهودیان و مشرکان نیز در این باره در ردیف منافقان بشمار آمده باشند - از ذکر این مثلها در قرآن، سوء استفادهکرده و این راه را برای به گمان انداختن دیگران راجع به درستی قرآن و وحی بودن آن برگزیده باشند و این امثال و مثلهای دیگری راکه قبلا در مکه نازل شده و در مدینه خواانده میشد، وسیلهی تشکیک وکمان اندازی قرار داده باشند. مانند مثل کسانی که پروردگار خویش را انکارکرده باشند:
(مَثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء،کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون).
مثل کسانی که بجز خدا، سرپرستان و دوستانی را برگزیده باشند (و به پشتیبانی و یاری نیروهای زمینی دل بسته باشند) همچون عنکبوتی میمانند که خانهای را ساخته باشد (و تارهایش را سنگر و پناهگاه محکمی پنداشته باشد) و بیگمان سستترین خانهها، خانهی عنکبوت است اگر بدانند.
و مثلیکه پروردگار درباره ناتوانی و درماندگی خدا خواندگانشان از آفریدن مگسی، ذکر مینماید:
(إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وإن یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه . ضعف الطالب والمطلوب).
آنهائی را که میپرستید بجز خدا، هرگز نمیتوانند مگسی را بیافرینند اگر هم همه برای انجام آن گرد آیند و یکدیگر را کمک نمایند، و اگر مگس چیزی را از آنها باز گیرد یا برگیرد، توانائی رهائی آن چیز را از دست آن مگس ندارند. جوینده (مگس) و جسته (بتان) درمانده و ناتوانتد.
میگوئیم: این آیات اشاره دارد به اینکه منافقان، و چه بسا یهودیان و مشرکان نیز، این وسیله را راهی برای گمان اندازی در راستی و درستی وحی بودن قرآن دیده باشند وگذرگاه مناسبی برای ایجاد شک و تردید در دل مؤمنان راجع به خدائی بودن قرآن، یافته باشند. دلیلشان این بوده باشد که آوردن چنین مثلهائی، کسرِ شأن ایشان و تمسخر به آنان است و اینگونه چیزها خدای را نسزد و از جانب او نخواهد بود. خداوند چنین چیزهای حقیر و ناچیز همانند مگس و عنکبوت را در سخنان خود، اظهار نمیدارد ... این گوشهای از یورش شک اندازی و تفرقه افکنی منافقان و یهودیان در مدینه بود، همانگونهکه مشرکان در مکه به چنین اموری دست مییازیدند و با انجام کارهای موذیانه، سعی در پراکندن صف مؤمنان و آشفتن اندیشهی آنان درباره آسمانی بودن قرآن داشتند.
این آیات برای در هم شکستن و فرو انداختن چنین دسیسهها و حیلهگریها، و بیان حکمت نهفتهی خدا در ضربالمثلها، و بر حذر داشتن غیر مسلمانان از عاقبت بد این حملههای ناجوانمردانه، و اطمینان بخشیدن مؤمنان به اینکه این مثلها بر ایمانشان میافزاید، نازل گشته است.
(إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا).
بیگمان خدا از ذکر هیح مثلی شرم ندارد، پشهای باشد یا چیز کمتر از آن.
چه خدا، پروردگارکوچک و بزرگ، و آفریدگار پشه و فیل است. معجزهایکه در پشه نهفته است همان معجزه در فیل هم موجود است. و آن معجزهی حیات است. معجزهی راز سربستهای که جز خدا کسی بدان آشنا نیست ... از سوی دیگر پندیکه از ضربالمثلها گرفته میشود، مربوط به حجم و شکل نیست، بلکه ضربالمثلها ادوات و ابزار روشنگری و بینش بخشی میباشند. دیگر در ذکر مثلها هیچگونه عیب و ننگی نیست و خجالت کشیدن از بیان آنها، معنی ندارد. خدای بزرگوار میخواهد با ذکر مثلها، دلها را بیازماید و نفسها را امتحان نماید.
(فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ).
و کسانی که ایمان آوردهاند میدانند که این امر، کار درستی است و از جانب پروردگارشان میباشد.
این بدان خاطر است که ایمانشان به خدا، آنان را وامیدارد که هر چه از سوی خدا انجام گیرد صحیح پندارند و شایستهی مقام پروردگاری بدانند، چه به دانش و حکمت خدا آشنایند. خدا به دلشان، نوری بخشیده است و حساسیتی به ارواحشان داده است و فهم آنان را باز نموده است و ایشان بگونهای با حکمت الهی اتصال و آشنائی دارندکه به هرکار و هرگفتاریکه از جانب خدا به سویشان آید، پی میبرند و در پرتو نور الهی، حکمت حق را درمییابند.
(وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً).
و اما کسانی که کفر ورزیدهاند میگویند: هدف خدا از این باید چه باشد؟
این، سؤال کسی استکه بیبهره از نور و حکمت خدا است. آنکه بیاطلاع از سنت و قانون خدا و ناآشنا به جهانداری او است. این پرسش کسانی است که برای خدا وقار و احترامی نمیشناسند و در برابر مخلوقات آفریدگار از ادبی که سزاوار بنده است، بیبهرهاند. چنین سخنی از روی نادانی وکوتاهبینی، بگونهی اعتراض یا استنکار، یا به صورت شک وگمان در اینکه نباید چنین گفتاری از جانب خدا باشد، اظهار میدارند.
در اینجا پاسخ آنان به صورت تـهدید و تحذیر داده میشود، و تقدیر تدبیریکه در پشت سر مثلها نهفته است بدانان گوشزد میگردد:
(یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ).
بسیاری را با آن گمراه میکند، و بسیاری را با آن هدایت مینماید ولیکن جز فاسقان را بـا آن سرگشـته نمیسازد.
خدای سبحان، بلاها و آزمونها را به حال خود رها میسازد تا راه خود را بپیمایند، و بندگانش بدانها گرفتار آیند و هر یک برابر سرشت و استعداد خویش با آنها برخورد نمایند و مطابق راه و روشیکه در پیش گرفتهاند، تاب و توان خود را در قبال آنها بیازمایند. سختی یک نوع بیش نیست ... لیکن آثار آن در انسانها برابر اختلاف راه و روشیکه دارند، مختلف وگوناگون میگردد... سختی به انسانهای مختلف دست میدهد. انسان مؤمن و معتقد به خدا و حکمت و رحمت او، در برابر سختی، پناهش به خدا، و تضرع و زاریش به درگاه او، بیشتر میگردد. ولی سختی، انسان فاسق یا منافق را پریشان میسازد و او را بیشتر از خدا بدور میدارد، و از صف انسانهای واقعی، بیرونش مینماید.
خوشی هم به انسانهای مختلف رو میکند. فرد مؤمن پاک باخته، خوشی بر بیداری و حساسیت و سپاسگزاریش میافزاید. اما فاسق یا منافق نعمت او را مغرور و آسایش او را نابود وگرفتاری او را سرگشته وگمراه میسازد ... مثلیکه خدا میآورد نیز به همین شکل است:
(یضل به کثیراً).
بسیاری را با آن گمراه میسازد.
کسانی را با آن گمراه میسازدکه از آنچه از جانب پروردگار میآید و رخ میکند، خوب پذیرای آن نمیشوند و به نیکی استقبال لازم را به جای نمی آورند.
(ویهدی به کثیراً).
و بسیاری را با آن هدایت میبخشد و رهنمودشان میگردد.
کسانی را هدایت میبخشدکه حکمت خدا را دریافت دارند و رازکارهای الهی را درک نمایند.
(وما یضل به إلا الفاسقین).
و با آن جز فاسقان را گمراه نمیسازد.
کسانیکه پیش از هر چیز دلهایشان نافرمانیکرده است و از زیر بار هدایت و حق و حقیقت در رفته است. پاداش این چنین افرادیکه دل به خدا نمیدهند و از اطاعت و امر او، راهگریز میروند، افزایش چیزی است که در آن بسر میبرند وگریبانگیر ایشان است. روند گفتار صفت اینگونه فاسقان را در اینجا برمیشمرد، همانگونه که در آغاز سوره صفت پرهیزگاران را برشمرد. چه جای سخن در سوره دربارهی آنگروهها هنوز باقی است. گروههائی که در عـصرهای مختلف، بشریت در قالب آنها چهره مینماید:
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه , ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل , ویفسدون فی الأرض . أولئک هم الخاسرون).
کسانی که پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن آن میشکنند و آنچه را که خدا فرمان داده است پیوند بخورد و گسیخته نشود گسیخته میدارند، و در زمین تباهی میورزند. چنین انسانهائی زیانبارند.
آیا کدام عهد و پیمانی از عهد و پیمانهای خدا را میشکنند؟ یا چه فرمانی را از فرمانهائیکه خدا دستور وصل و پیوند آنها را داده است،گسیخته میدارند؟ و آیاکدام نوع از انواع فساد و تباهی در روی زمین با دست آنان انجام میپذیرد؟
روندگفتار در اینجا به این سخن کوتاه اکتفاء ورزیده است، زیرا اینجا جای روشنگری طبیعی و مشخص داشتن سرشت و تصویر نمونه است، نه جای تاریخ نگاری و به درازا سخن از حادثه و رخدادگفتن ... بلکه شکل و نگارهی همگانی آن مطلوب و صورت عمومیش مورد نظر است. هرگونه پیمانی میان خدا و اینگونه مردمان، شکستنی است. و هر آنچه خدا به وصل و پیوند آن فرمان دهد، در میان آنانگسستنی است، و هر جور فسادی، از سوی ایشانکردنی است... لذا صله و پیوند این نوع مردمان با خدا بریده است و سرشت منحرف وکج مدار ایشان، بر راه راست ماندگار نمیماند و عهد و پیمانی نمیشناسد و به دستاویزی چنگ نمیزند و از هیچگونه فسادی روگردان نیست. آنان همانند میوهی نارسی هستندکه از درخت زندگی گسیخته باشد وگندیده و فاسدگشته و زندگی، آن را به دور افکنده باشد ... از اینجا است که گمراهی آنان توسط ضربالمثلی خواهد بودکه وسیلهی رهبری و رهنمود مؤمنان است. سرگشتگی و سر در گمی ایشان از چیزی سرچشمه میگیردکه همان چیز وسیلهی راهیابی پرهیزگاران خواهد شد.
آثار مخرب وکارهای ویرانگر این نوع انسانها را در تصویر یهودیان و منافقان و مشرکانی که رسالت اسلامی در مدینه با آنان رو به رو بوده است میبینیم، و هم اینک ایشان رو در روی اسلام قرار دارند، و پیوسته هم با اخلافات جزئی و با عنوانهایگوناکون و در قالب نامهای جوراجور، رو در روی اسلام قرار خواهند گرفت.
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه).
کسانی هستند که عهد و پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن، میشکنند.
پیمانیکه خدا با انسان بسته است، به صورتهای گوناگون جلوهگر و در قالب پیمانهای جوراجور و فراوانی نمایان میگردد: این پیمان، عهد فطری متمرکز در سرشت هر زندهای است... که از او میخواهد آفریدگار خویش را بشناسد، و با پرستش و عبادت، بدو رو کند. این زمزمهی درونی و گرسنگی باور به خدا، پیوسته در فطرت و سرشت انسانها وجود داشته و خواهد داشت و آمیزهی خمیرهی بشریت در تمام ازمنه و اعصار بوده و خواهد بود. لیکن این فطرت خداشناسی، چه بسا منحرف و سر در گم میگردد و از راه راست بدور میافتد، بدین سبب شریکها و انبازهائی برای خدا فراهم میچیند و به پرستش آنها میپردازد... این پیمان، پیمان خلیفهگری در زمین استکه خدا آن را با آدم بسته است و - چنانکه خواهد آمد - عهد انجام آن را از اوگرفته است:
(فإما یأتینکم منی هدى فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون).
و اما از سوی من برایتان هدایت و ارشادی خواهد آمد و کسانی که از راهنمائی من پیروی کنند، هیح ترسی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر بورزند و آیـات مرا تکذیب کنند و بدانها باور نداشته باشند، اینان یاران آتش خواهند بود و در آنجا جاودانه میمانند.
و آن عهد و پیمانهای بیشماری است که در رسالتهای آسمانی برای همهی ملتها، بیانگشته است. اینکه جز خدا را پرستش نکنند، و در زندگی خود، راه و روش و قوانین و سنن او را برنامهی حیات قرار دهند و برابر آن رفتار نمایند ... این پیمانها استکه فاسقان آنها را میشکنند. وکسیکه جرأت میکند پیمان خدا را بشکند، هرگز به پیمانیکه با دیگران میبندد احترام نمیگذارد و هیچ نوع عهدی را مراعات نمیدارد.
(ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل).
و گسیخته میدارند آنچه را که خدا فرمان داده است که پپوند بخورد.
خدا دستور داده است که صلهها و رابطههای بیشماری، بجای آورده شود و پیوند بخورد... دستور داده است صلهی رحم و خویشاوندی بر جای باشد. رابطهی انسانیت بزرگ مراعاتگردد، و مقدم بر همهی آنها، رابطه عقیده و برادری ایمانی استوار و بر دوام بماند، رابطهای که هیچ نوع پیوند و خویشی و صلهای بدون آن پا بر جا نمیشود... وقتی انسان، آنچه را که خدا دستور داده استکه پیوند بخورد و بر دوام باشد بگسلاند، دیگر شیرازهی امور مردمان و دستاویز انسانها پاره میگردد و روابط و پیوندها گسیخته میشود و در زمین فساد بروز میکند و هرج و مرج جهان را فرا میگیرد.
(ویفسدون فی الأرض).
و در زمین فساد میکنند.
فساد در زمین انواع گوناگونی دارد، ولی همهی آنها از فسوق و خروج از فرمان خدا، و ازگسلاندن چیزیکه خدا دستور پیوند و وصل آن را داده است، سرچشمه میگیرد. سر دفتر فساد در زمین، دوری وکنارهگیری از راهی استکه خدا آن را برگزیده است تا حاکم بر زندگی انسانها باشد و زندگی ایشان برابر آن اداره شود. اگر جز راه خدا، راه دیگری در پیشگرفته شود، بیگمان به فساد منتهی میشود. اصلاً امکان نداردکار و بارکرهی زمین نیک شود و راه صلاح در پیشگیرد؛ در حالیکه راه خدا و نظام الهی بر جامعه حاکم نباشد و مسائل زنگدی در پرتو شریعت خدا حل و فصل نگردد. هرگاه رابطهی مردم با آفریدگارشان به وسیلهی ترک صراط مستقیم خدائی و بیراههروی و بدور داشتن شریعت الهی از ادارهی امور زندگی، گسیخته شود و دستاویز آسمانیشان از دستشان بدر رود، این امر خود فسادی است شامل همگان و در برگیرندهی احوال ایشان. این تباهی بگونهای استکه همه جای زمین و انسانها و چیزهای روی آن را فرا میگیرد و موجی از نارسائیها و طوفانی از نادرستیها همه جا را فرا میگیرد. خرابی و ویرانی، و شر و بلا، و فساد و تباهی، نتیجهی خروج از راه خدا و ثمرهی نافرمانی از امرالله است... از اینجا استکه فاسقان و در روندگان از زیر بار فرمان خدا، شایستهی این هستندکه خدا آنان را با چیزی سرگشته و گمگشته کند که با همان چیز، بندگان مؤمن خویش را هدایت و ارشاد میکند.
*
بعد از بیان روشنی از آثارکفر و بیدینی وفسق و دوروئی در همه جای زمین، روی سخن به تندی متوجه مردانی میگرددکه کفر و زندقه میورزند و به شدت بیایمانی و ناباوری ایشان نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفریدگار روزی رسان و ادارهکنندهی جهان ودانای آشکار و نهان، تقبیح میگردد:
(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم , ثم یمیتکم , ثم یحییکم , ثم إلیه ترجعون ? هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).
چگونه نسبت به خدا کفر میورزید و او را قبول ندارید، و حال آنکه مرده بودید و شما را زنده کرد. پس از آن شما را میمیراند و دیگر بار زندهتان میکند و آنگاه به سوی او باز گردانده میشوید؟ او است که همهی آنچه را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساختن آسمان پرداخت و آن را به صورت هفت آسمان، با نظم و ترتیب بیاراست، و او به هر چیزی دانا است.
بیباوری نسبت به خدا، در برابر این دلائل و نعمتها، کفر زشت و مذمومی است وبرهـچ حجت وسند و دلیل و برهانی متّکی نیست...قرآن چیزهائی را برای مردم بیان میدارد و ایشان را بدانها آشنا میگرداندکه بناچار باید در برابر آنها قرارگیرند و بدانها آشنائی پیداکنند و در برابر مقتضیات آنها، سر تسلیم فرود آورند. خدا مردم را متوجهکاروان زندگی و احوال و اوضاع روزگاران میکند و بدیشان میفهماند که آنان مردگانی بیش نبودند و خدا ایشان را زندهکرد و جامهی حیات به تن اجزاء مردهی آنانکرد. مردمان در حالت مردگی بودند و آنان را از آن وضع به حالت زندگی انتقال داد وگریزی از این نیست که باید در برابر آن قرارگرفت و این حقیقت را پذیرفتکه انتقال از مرگ به حیات ازکسی جز قدرت آفریدگار ساخته نیست. مردمان زندهاندو نیروی حیات در پیکرشان روان است، ولی چهکسی به آنان حیات بخشیده است؟ چهکسی این پدیده را از جماد مرده بیرونکشیده است. پدیدهای که از جنس چیزهای موجود درکرهی زمین نمیباشد؟ بیگمان سرشت حیات، چیزی جدا از سرشت مرگی استکه سراپای جمادات را فراگرفته است. پس این حیات ازکجا آمده است؟ راهگریزی از رو در رو قرار گرفتن چنین پرسشی نیستکه مصرّانه بر عقل و نفس عرضه میشود. چارهای هم جز این نیستکه باید پذیرفت حیات آفریدهی نیروی آفرینندهای استکه خود جزو آفریدهها نیست و سرشتی جدا از سرشت پدیدهها و فرآیندها دارد. آیا چنین حیاتی که در زمین روندی جدا از روند چیزهای بیجان سوای خود دارد، ازکجا آمده است؟..بیگمان از جانب خدا آمده است...این نزدیکترین پاسخ است...اگر جز این است، کسی که در برابر اینگفته سر تسلیم فرود نمیآورد، بگوید: پاسخ چیست؟
روندگفتار در این مقام، مردم را با این حقیقت رو به رو میسازد:
(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم).
چگونه نسبت به خدا کفر میورزید، و حال آنکه مردگانی بیش نبودید و پروردگار زندگیتان بخشید؟.
مردگانی بودید از همین مردههای پراکندهی دوروبرتان در زمین، و خدا حیات در شما پدید آورد.
(فَأَحْیاکُمْ).
پس زندگیتان بخشید.
پس کسیکه حیات را از خدا دریافتکرده باشد چگونه او را نمیشناسد و نسبت بدو کفر میورزد؟
(ثُمَّ یُمیتُکُمْ).
سپس شما را میمیراند.
شاید مرگ با ستیزه و جدلی رو به رو نگردد، چه حقیقتی استکه هر لحظه در برابر زندگان قرار دارد، و خود را بر آنان خواه ناخواه تحمیل مینماید، و جای بحث و جدلی باقی نمیگذارد.
(ثُمَّ یُحْییکُمْ).
سپس شما را زنده میسازد.
در مورد زندگی پس از مرگ، ستیزه میکردند و راه جدال میگرفتند همچنانکه امروز هم در این باره به جدال مینشینند و بعضی ازکوردلان و با سردرافتادگان بهگنداب جاهلیت نخستین و قرون و اعصار بس پیشین، منکر حیات بعد از ممات میباشند و در این مورد جار و جنجال راه میاندازند. ولی اگر با دیدهی انصاف به پدید آمدن حیات نخستین و راه افتادن زندگی برای بار اوّل در زمین، بنگرند و با عقل سالم در این باره بیندیشند حقیقت روشن میگردد و جای شگفتی باقی نمیماند و میبینندکه زنده شدن پس از مرگ، محل تکذیب و مایهی تعجب نیست.
(ثُمَّ إلَیْهِ تَرْجَعُونَ).
سپس به سوی او باز گردانده میشوید.
همانگونه که در آغاز آفریدتان، بار دیگر به حالت نخستین بر میگردید و باز هم زنده میشوید، و به همان ترتیبیکه در زمین شما را بیافرید دوباره میمیرید و بدنبال آن زنده میگردید و در پیشگاه خدا گرد آورده میشوید، و همانگونهکه به فرمان خدا و برابر خواست او از دنیای مرگ به جهان زندگی، سرازیرگشتید، باز هم با ارادهی پـروردگار به سویش برگشت داده میشوید تا چه قبول افتد و چه در نظر در آید و فرمان خالقکائنات چه باشد و داوری او دربارهی شما انجام پذیرد.
اینگونه در یک آیهی کوتاه، دفتر زندگی از اوّل تا به آخر، باز و بسته میشود، و با پرتو نوری در یک نگاه تصویر بشریت در قبضهی قدرت آفریدگار نمودار میگردد: خدا در آغاز انسانها را از سکوت و پوسیدگی مرگ در میآورد و ایشان را بر روی زمین پراکنده میسازد، سپس آنان را در دنیا به دست مرگ میدهد، آنگاه بار دیگر به ایشان حیات میبخشد، و سرانجام به سوی او بر میگردند، همانگونهکه نخستین بار از سوی او نشأت یافته و در پهنهی جهان پراکنده شده بودند...در این عرضهی سریع، سایهی نیروی توانائی نقش میبندد و در حواس انسان، الهامات مؤثر و عمیق خود را بجای میگذارد.
سپس روندگفتار، پرتو دیگری میافکند که تکمیل کنندهی پرتو نخستین است:
(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).
او آن کسی است که همهی چیزهائی را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساخت آسمان پرداخت و آن را به گونهی هفت آسمان، با نظم و ترتیب بیآفرید، و او به هر چیزی دانا است.
مفسران و متکلمان چون به اینجا میرسند، سخنان فراوانی دربارهی آفرینش زمین و آسمان میگویند. از پیشی و پسی، و استواء و تسویه، سخن میرانند...و فراموش میکنندکه «پیش و پس» دو اصطلاح بشری میباشندکه نسبت به عظمت خداوند تبارک و تعالی، مفهومی ندارند.و فراموش میکنند که (استواء و تسویه) دو اصطلاح لغوی هستندکه برای نزدیک ساختن صورت غیر محدود به ذهن انسان محدود بکار گرفته میشوند...و بجز این به مطلب دیگری اشاره ندارند. آن همه مجادلات کلامی که میان دانشمندان اسلامی در پیرامون این واژهها بر پا شده است، چیزی جز آسیب نامطلوب فلسفهی یونانی و مباحث لاهـوتی یهودیان و مسیحیان نیستکه چون آمیزهی روحیهی صاف عربی و آمیختهی روحیهی درخشان اسلامی شد، چنین نتایجی را ببار آورد.
ما را چه کار که امروزه خود را گرفتار چنین آفتیکنیـم و زیبائی عقیده و جمال قرآن را با مسائل و گفتارهای علم کلام، تباه سازیم.
پس در این صورت، خود را از جنگ این نوع سخنان رها سازیم و به دیدار حقائقی برویمکه بیانگر این واقعیت بودهکه همهی آن چیزهائیکه در زمین است از آنِ انسانها است. این حقیقت هم دلالت دارد بر هدف نهائی از بودن انسان، و نقش بزرگیکه انسان در زمین به عهده دارد، و اینکه انسان در ترازوی عدل الهی از چه مایه و ارزشی برخوردار است. بالاتر از همهی اینها بنگریم که انسان در اندیشهی اسلامی و در نظام جامعهی اسلامی، چه پایه و مایهای دارد.
(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا).
او آن کسی است که همهی چیزهائی را که در زمین است، برای شما آفریده است.
واژهی (لَکُمْ) (برای شما) در اینجا معنی وسیع و الهام عمیقی دارد. بطور قاطع میرساند که خدا انسان را برای کار بزرگی آفریده است. او را آفریده است تا در زمین جانشین باشد. مالک همهی چیزهائی گردد که در آن است. کارکنندهی اثر بخشی در پدیدهها باشد. انسان عالیترین موجود در این جهان پهناور است. او سرور نخستین این میراث فراوان است و لذا نقش او در زمین، از لحاظ وقائع و دگرگونیها، نقش نخستین بشمار است.
او هم صاحب زمین و هم صاحب ابزار است. او بندهی ابزار نیست چنانکه در دنیای مادی امروز چنین است. او دنباله رو حوادث و مقهور تحولات و دگرگونیهائی هم نیست که بنا به عقیدهی طرفداران مادیگرای تنگنظر، ماشین آلات و ابزارکار باعث ایجاد آنها در روابط بشری و اوضاع آنان است. مادیگرایانی که وجود انسان و نقش او را ناچیز میانگارند و آدمیزاد را پیرو ابزار بیجان میدانند، و حال آنکه او سرور گرانقدر است و هیح ارزشی از ارزشهای مادی، صحیح نیستکه بر ارج او برتری داده شود، و یا اینکه او را زیر چنگ گیرد و فرمانبردار خود سازد و بالاتر از او بشمار آید. بطورکلی، هر هدفی که کوچک نمودن انسان وکاستن ارج او را در بر داشته باشد، هر اندازه مزایای مادی هم به ارمغان آورد، هدفی است مخالف هدف آفرینش وجود انسانی. چه بزرگواری انسان و سروری او، در ردیف اوّل قـرار دارد، و - آن ارزشهای مادی قرارگرفتهاند که پیرو و فرمانبردار انسانند.
نعمتیکه خدا به اعطای آن در اینجا بر مردم منّت مینهد -در حالیکهکفرشان را نسبت به خود زشت میشمارد - تنها دادن همهی نعمتهای زمین به ایشان نیست، بلکه گذشته از آن، نعمت سیادت و سروری بر همهی چیزهائی استکه در زمین موجودند. خدا به انسانها ارزشی بالاتر از همهی ارزشهای مادیاتی که زمین طورکلّی در بر دارد، عطا فرموده است، و آن نعمت جانشینی و بزرگ داشتی استکه برتر از نعمت سلطنت و سودکلان است.
(ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ).
سپس به ساختن آسمان پرداخت و آنها را بگونه هفت آسمان، با نظم و ترتیب پیراست.
شایسته نیست در معنی (استواء) زیاد فرو رویم و کافی است بدانیمکه رمز سیطره و نشانهی چیرگی است و منظور از آن، ادارهی آفریدن و بوجود آوردن میباشد. همچنین زیبا نیست در معنی (آسمانهای هفتگانهی) مورد نظر آیه، فرو رویم و بخواهیم اشکال و ابعاد آنها را روشن داریم. بلکه کافی است هدفکلّی آیه را دریابیم که سر و سامان دادن به جهان، اعم از آسمان و زمین و بالا و پائین آن است. ذکر این مطلب به هنگامی است که کفر ورزیدن مردم نسبت به آفریدگار روزی رسان چیره بر جهان، بر ایشان زشت و ناپسند شمرده میشود. خدائی که زمین و همهی چیزهائیکه در آن است، مسخّر آنان ساخته است، و آســانها را سر و سامان بخشیده و بهگونهای به چرخش وگردش انداخته استکه زندگی انسانها را بر روی زمین ممکن سازد و وسائل آسایش آنان را در برداشته باشد.
(وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ).
و او نسبت به هر چیزی دانا است.
خدا آگاه از هر چیز است، چون آفریننده و اداره کنندهی همه چیز است. شمول علم و دانائی در این مقام، همسان شمول تدبیر و ادارهی جهان است که انگیزهای از انگیزههای ایمان به آفریدگار یگانه است، و انسان را وادار میسازد تا فقط خدای واحد را پرستش نماید، و فقط خالق جهان را روزی رسان بشمار آورد و در برابر احسان خداوند خود و به عنوان اعتراف به الطاف بی پایانش، پرستش را ویژهی ذات اقدس پروردگاری بداند و تنها بر آستانهی باری تعالی،کرنش برد.
بدین منوال، جولان وگردش نخستین در سوره، پایان میپذیردکه سراسر آن، گرد آمدن بر محور ایمان و استوار داشتن اندیشه بر آن، و دعوت کردن مردمان برای رسیدن و پیوستن بهکاروان مؤمنان پرهیزگار است.
***
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (٣٠) وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٣١) قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (٣٢) قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٣٣) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (٣٤) وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (٣٥) فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ (٣٦)
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٣٧) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٣٨) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٣٩)
داستانهای قرآن، در جاها و مناسبتهای مختلفی میآیند. چنین مناسبتهائی که داستانها به خـاطر آن به میان میآیند، خودشان هم روند و بند و نگاره و شیوهای را که باید داستانها داشته باشند، محدود و معین میسازند تا سازگار و هماهنگ با آن فضای روحی و فکری و هنری باشندکه داستانها در آن عرضه میگردند. از این راه، داستانها نقشی را که به عهده دارند ایفاء مینمایند و اثر روانی و تأثیر مطلوب خود را میبخشند.
گروهی از آنجا که میبینند داستان واحدی در چندین جای قرآن ذکر شده، چنان میپندارند که تکراری در کار است. ولی اگر دقت شود با یک نگاه کاوشگرانه روشن میگرددکه هیچ داستانی، یا بندی از داستانی، از لحاظ اندازه و طرز بیان، به یک شکل و طریقهی مشخص، مکرر نمیشود. و هرگاه بندی از داستانی مکرر گردد، بیگمان در این تکرار رنگ تازه و هدف نوینی استکه حقیقت تکرار را نفی میکند.
گروهی هم کجروی مینمایند و چنین میپندارندکه داستانهای قرآنی مطابق با واقع نیستند و یا اینکه در رخدادها تصرفاتی سل آمده است و فقط منظور آن بوده است که هنرنمایی شود و ظاهری آراسته داشته باشد بدون آنکه با واقعیت مطابقت نماید. ولی هرکه بدین قرآن بنگرد و از سرشت درست و دیدهی باز و بینش آگاه بهرهمند باشد، نیک میفهمدکه در هر مقامی مناسبت موضوعی معینی، انگیزهی ذکر آن مقدار از داستان میگردد که ضروری مینماید و همو است که طریقهی بیان و ویژگیهای اداء سخن را محدود و معلوم میدارد. قرآنکتاب دعوت، و قانون نظم و نظام، و آئین زندگی است، نهکتاب افسانه و رمان و تاریخ. در ضمن دعوت، داستانهای گزیده به اندازه و به شیوهای میآید که مطابق با روند گفتار و موافق با مقتضای حال و سازگار با فضای محیط باشد و زیبائی هنر راستینی را پدید آورد که بر آفرینش و آرایش تکیه نداشته بلکه بر ابتکار عرضه و نیروی حقیقت و جمال اداء متکی است.[2]
داستان پیامبران در قرآن، کاروان ایمان را در راه دور و دراز و بهم پیوستهای که داشته است، مجسم میدارد و داستان دعوت به سوی خدا و پاسخگوئی بشریت بدان و به حرکت افتادن نسلهای پیاپی در طریق حق و حقیقت را نشان میدهد. همچنین سرشت ایمان را در نفوس پیروان حق، این گروه گزیدهی بشری مینمایاند، و سرشت تصورشان را نسبت به رابطهای که میان ایشان و میان پروردگارشان که آنان را به این برتری سترگ اختصاص داده است، جلوه گر مـیکند و خاطرنشان میسازد که راه افتادن به دنبال این کاروان بزرگوار و طی نمودن راه واضح قافلهی ایمان، بر دل نور و روشنی و خشنودی میپاشد و آن را به ارج و ارزش این عنصر بزرگوار- عنصرایمان - و اصیل بودنش در پهنهی وجود، آشنا میکند. همچنین داستانهای قرآنی از حقیقت اندیشهی ایمانی پرده برمیدارد و آن را از سایر اندیشه های غیر اصیل جدا مینماید. بر همین اساس است که داستانها، بخش عمدهای ازکتاب بزرگ رسالت اسلام را تشکیل میدهد.
اینک در پرتو توضیحات بالا به داستان آدم - چنانکه در اینجا آمده است - نظری بیفکنیم و آن را بررسی نمائیم.
روند گفتار - چنانکه گذشت - کاروان زندگی را، بلکه همهی دستگاه هستی را نمایش میدهد. سپس در ضمن تشریح نعمتهائی که خدا به مردم عطا فرموده است، سخن از زمین به میان میآورد و مقرر میدارد که خداوند همهی چیزهائی را که در زمین آفریده است از آنِ انسانها است... در چنین مقامی، داستان جانشین آدم در زمین و سپردن زمام امور آن بدو به شرط رعایت عهد و پیمان خداوندی، ذکر میشود و یادآور میگردد که خداوند به او شناختی داده است که با آن بتواند کارهای زمین را اداره و رو به راه کند.
همچنین در این بخش، برای سخن گفتن از جانشینی بنیاسرائیل در زمین و عهد و پیمانی که با خدا داشتند مقدمه چینی میگردد و داستان بر کنار کردن آنان از این جانشینی و سپردن زمام امور آن به ملت مسلمانی که عهد و پیمان خدا را مراعات میدارد (چنانکه خواهد آمد) بیان میشود. به این ترتیب داستان با محیطی که در آن، آمده است هماهنگ و همآوا میگردد.
بیائید لحظاتی چند با داستان بشریت نخستین بسر بریم و الهامات اصیلی را از مد نظر بگذرانیم که در یشت سر آن نهفته است:
*
ما اکنون - با چشم بصیرت و در پرتو نگاه - در پهنهی ملکوت اعلی هستیم و باگوش دل زمزمهی جاوید را میشنویم و با چشم اندیشه شاهد داستان بشریت نخستین میباشیم:
(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).
و در آن هنگام که پروردگارت به فرشتگان گفت: بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم.
در این صورت، این ارادهی بلند خداوندی است که میخواهد به این پدیدهای که تازه پا به پهنهی وجود نهاده است، زمام این خاکدان زمین را بسپارد و دستش را در آن باز گذارد. و بدو وکالت میدهد تا ارادهی آفریدگار را در نوآوری و خلاقیت، و تجزیه و ترکیب، و تغییر و تبدیل تحقق بخشد، و بهکشف نیروها و انرژیها و گنجها و معادن و مواد خام زمین دست یازد، و همهی اینها را تا آنجاکه خواست خدا باشد به زیر فرمان خود درآورد و آنها را درکار بزرگ و سترگیکه خداوند بدو سپرده است، به کارگیرد.
چنین استکه خدا به این موجود جدید بشری، آن اندازه نیرومندی و توانائی بخشیده است و آمادگی شگرف در وجودش به ودیعت نهاده و ذخیره فرموده استکه بتواند با نیروها و انرژیهای موجود زمینی همبریکند و به مهارکردن آنها برخیزد و گنجها و معادن آن را در دست قدرت خود گیرد. و خداوند آن اندازه به انسان، نیروهای نهان عطاکرده استکه بتواند مشیت الهی را صورت تحقق بخشد و بدانچه خدا خواسته استکمر همت بندد.
از اینجا است که یگانگی و هماهنگی واحدی میان قوانینی که بر زمین و بلکه بر همهی جهان حکمفرما است، و میان قوانینی که حاکم بر این آفریده و نیروها و انرژیهای نهفته در او است، موجود بوده تا برخوردی میان این قانونها و آن قانونها بوجود نیاید و نظام جهان از هم نپاشد، و تا اینکه نیروی انسان بر تخته سنگ ستبر جهان خرد نگردد و هرز نرود.
از این رو، این آفریدهای که بر این زمین پهناور میزید جایگاه بزرگی در دستگاه جهان دارد و آن بزرگ داشتی استکه آفریدگار بزرگوارش برای او چنین خواسته است.
آنچه گذشت، بخشی از الهاماتی استکه از تعبیر رسا و بلند بالای کلام الهی برداشت میگردد:
(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).
من بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم.
هنگامی چنین حقیقتی بر ما روشن خواهد شدکه امروزه با احساس بیدار و بینش باز، آن را ورانداز و وارسیکنیم و با چشم بینا و دل آگاه، آنچه راکه این موجود بشری، جانشین در این ملک پهناور، انجام داده است مورد بررسی قرار دهیم و ساختههای عقل و اندیشهی او را از مد نظر بگذرانیم.
(قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ).
گفتند: آیا بر آنی که در زمین کسی را قرار دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش و تکریم و تعظیم تو مشغولیم؟.
این گفتهی فرشتگان بیانگر این مطلب است که احوال و اوضاعی یا آزمونهائی قبلاً در زمین دیدهاند و تجربههای پیشینی داشتهاند، یا از الهام بینشی برخوردار بودهاند که در پرتو آن، سرشت و خمیرهی این آفریده برایشان روشن بوده است، و یا اینکه از مقتضیات زندگی او بر روی زمین میدانستهاند یا انتظار داشتهاند که او در زمین فساد خواهدکرد، و خونهائی را خواهد ریخت ... از اینگذشته، آنان بر سرشت فرشتگی پاک خویش که جز خیر مطلق و صفای فراگیر در آن منعکس نمیشود و آئینهی فطرتشان بجز نیکی نبیند، تسبیح و تقدیس پروردگار را تنها هدف مطلق هستی میدانستند و آن را یگانه انگیزهی آفرینش میانگاشتند ... و این هدف هم با بودن آنان حاصل است و ایشان پیوسته به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای خداوند مشغول و همیشه سرگرم پرستش او بوده و در امر عبادت و پرستـش سستی نمیگیرند و غفلت ندارند. چیزیکه از دیدهی آنان پنهان بود، ارادهی عالی خداوند در ساختن و پرداختن و آبادانی این زمین و رشد بخشیدن زندگی وگوناگون نمودن آن بود. دیگر نمیدانستندکه خواست خدا بر این تعلق گرفته است که ارادهی آفریدگار و قانون هستی ساری و جاری در تغییر و تبدیل و تکامل دادن زندگی بر سطح اینکرة خاکی، باید بر دست جانشین خدا در زمین انجام پذیرد. این موجود بشریکه عهدهدار آبادانی زمین و کشف اسرار نهان و پیاده کردن ارادهی الهی در پهنهی این خاکدان است، گاهی دست به فساد مییازد و چه بسا خونریزیها خواهدکرد، ولی در پشت سر این شر جزئی ظاهری، خیر فراوانی و کلی و همه جانبهای نهفته است،که عبارت است از: رشد ییوسته و پیشرفت همیشگی ... حرکت ویرانگر لیکن در عین حال سازنده ... تلاش پیوسته ... بلند پروازی بیوقفه ... و تغییر و دگرگونی ایجادکردن در این سرزمین بزرگ ... بدین هنگام استکه حکم خدای آگاه از هر چیز و با خبر از سرانجام کارها، خطاب به فرشتگان، شرف صدور مییابد:
(قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ).
گفت: من حقائقی را میدانم که شما نمیدانید.
(وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ).
به آدم نامهای همهی (اشیاء و خواص آنها) را آموخت (تا از زمین بهره برگیرد و از آن سودمند گردد)، آنگاه خدا آن اشیاء را به فرشتگان نمود و گفت: مرا از نام این اشیاء (و خواص آنها) آگاه سازید اگر راست میگوئید (در اینکه خویشتن را شایستهتر برای جانشینی میبینید). فرشتگان گفتند: تو پاک و بزرگی و ما جز آن ندانیم که به ما آموختهای، این توئی که دانا و فرزانهای. گفت: ای آدم، آنان را از نامهای ایشان (و خواص آنها) آگاهی ده. هنگامی که فرشتگان را از نامها (و خواص آنها) آگاهی داد، گفت: به شما نگفتم که من آنـچه را که در آسمانها و زمین نهفته و نهان است میدانم، و آنچه را آشکار میسازید و آنچه را پوشیده میدارید میدانم.
هان! اینک ما - با دیدهی دل و چشم بصیرت، در پرتو نگاه - خود را شاهد چیزی میبینیمکه فرشتگان در ملکوت اعلی، ناظر آن بودند ... هان! اینک ما شاهد گوشهای از آن راز بزرگ الهی هستیم، آن رازی که خداوند به این موجود بشری به امانت سپرد بدان هنگام کهکلیدهای جانشینی را بدو تحویل میدارد. آن راز، راز توانائی نامگذاری پدیدهها و دستیابی به رمز نامیدهها به وسیلهی نامها است. راز قدرت بر نامگذاری اشخاص و اشیاء به وسیلهی نامهائی استکه آنها را از پیش خود میسازد. آن نامها واژههائی استکه بر زبان میراند و نمایندهی آن اشخاص و اشیائی است که با آنها آشنائی مییابد و در محدودهی حواس او است. و این رمزها و نشانهها، دارای ارزش سترگ و ارج بزرگی در زندگی انسان بر روی زمین است. ارزش آنها را وقتی میفهمیمکه مشکل بزرگی را در برابر دیدگان خویش مجسم داریم که اگر این توانائی نامگذاری و قدرت دریافت نامیدهها به وسیلهی نامها، به انسان عطا نمیشد، گریبانگیر انسانها میگردید. رنج فهمیدن و فهماندن انسانها را به هنگام تجارت و معاشرت در نظر بگیرید، که اگر خدا چنین توانائی را به انسان نمیداد، هرکسی مجبور میشد برای فهمیدن و فهماندن چیزی، عین آن چیز را حاضر آورد و آن را در پیش همنوعان بگذارد ... مثلا میبایست برای دریافت معنی درخت خرما، عین درخت خرما را آمادهکند ... یا برای درک معنی کوه، چارهای نداشت جز اینکه بهکوه برود و دیگران را با خود بدانجا ببرد ... یا اگر لازم بود ازکسی سخن رود، آن فرد را در میان مردم بیابند و بیاورند ... اصلا مشکل به حدّی خوفناک و دهشتآور استکه زندگی با بودن آن، قابل تصور نیست. و زندگی در مسیر خود نمیافتاد و قافلهی حیات از جای خود تکان نمیخورد چنانکه خدا به این موجود بشری، قدرت نامگذاری و توانائی درک نامیدهها به وسیلهی نامها را نمیبخشید. و اما فرشتگان نیازی به این ویژگی ندارند. زیرا آنها برای انجام وظائف خود به نامگذاری و نشانهگذاری احتیاجی پیدا نمیکنند، به همین علت استکه چنین خاصیتی بدانان عطاء نگشته است. لذا وقتیکه خدا این راز را به آدم آموخت، و آنچه راکه صلاح دانست عرضه فرمود، فرشتگان نامهای آنها را ندانستند. پی نبردندکه چگونه نشانههای لفظی را برای اشخاص و اشیاء بکار گیرند و از آنها نام ببرند ... این بود که در مقابل این ناتوانی، زبان به ذکر و تسبیح خدای خود گشودند، و به عجزشان اقرارکردند و به حدود و ثغور دانش خویش اعتراف نمودند، دانشی که خدا بدیشان آموخته بود ... ولی آدم با این رمز نامگذاری آشنا شد. به دنبال اینکار، چنین خطابی نسبت به فرشتگان میشود و آنان را مجدداً متوجه درک حکمتی میسازد که خدای دانای جهان و آشنا به رموز آشکار و نهان، در ذات انسان به ودیعت نهاده بود:
(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ). گفت: آیا به شما نگفتم: من میدانم آنچه را که در آسمانها و زمین نهان است (و بجز من کسی بدانها آشنا نیست) و میدانم آنچه را که پنهان میدارید (در نفس خود) و میدانم آنچه را که ظاهر میسازید (در گفتارتان)؟.
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا).
(ای پپغمبر یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم: در برابر آدم (به نشانهی درود و اقرار به برتری او) تواضع کنید. (همهی فرشتگان اطاعت کردند و) تواضع نمودند.
این بالاترین شکل احترام و تکریم است برای آفریدهای که در زمین تباهی میورزد و خونها میریزد، ولی در عین حال، رازهائی به او عطاء گشته است که او را بر فرشتگان برتری مـیدهد و او را فراسوی آنان میبرد. آخر به او راز دستیابی و علم و معرفت بخشیده شده است، همانگونه که بدو ارادهی مستقلی داده شده است تا با آن راه را برگزیند و آزادانه پیش رود.
برخورداری انسان از سرشت مزدوج و دوگانه، و توانائی او بر استوار داشتن ارادهاش در راهی که ییش پای خود میگذارد، و زندگی را درکانال دلخواه انداختن، و راه به خدا بردن و بر عهدهگرفتن امانت رهبری به سوی پروردگار برابر تلاش ویژهی خویش ... همهی اینها از رازهای بزرگداشت او است.
فرشتگان برای اجرای فرمان والای آسمانی، سجده بردند ...
(إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ)
مگر ابلیس که سرپیچی کرد و بزرگی ورزید و جـزو کافران گردید.
در اینجا مظهر و پرداختة شر آشکارا مجسم میشود: سرکشی از فرمان خداوند سبحان! و سرباز زدن از شناخت فضل فاضلان و دوری از اعتراف به برتری برتران، و افتخار بهگناه و عزت را در آن دیدن، و چشم از دیدن حقائق بستن و سوراخهایگوش را از شنیدن و دریافتن آنها بردوختن.
شیوهیگفتار، بیانگر این است که (ابلیس) از جنس فرشتگان نبوده است، بلکه با آنان همراه بوده است. زیرا اگر از جنس آنان میبود سرکشی نمیکرد. چون نخستین صفت فرشتگان این استکه آنان:
(لا یعصون الله ما أمرهم ویفعلون ما یؤمرون).
از انجام هر آنچه خدا بدیشان فرمان دهد، سرپیچی نمیورزند، و هر چه به آنان دستور داده شود، انـجام میدهند.
استثنائیکه در اینجا آمده است، دلیل بر این نیستکه ابلیس از جنس فرشتگان باشد، بلکه همراه بودن او با ایشان، مجوز این استثناء است، چنانکه گویند:
(جاء بنو فلان إلا أحمد)
فرزندان فلانی آمدند مگر احمد...
که شاید احمد جزو فرزندان او نبوده و بلکه جزو قبیله و خویشان او بوده است.
ابلیس به نص قرآن جزو جنیان است و پروردگار:
( خلق الجان من مارج من نار).
جنیان را از زبانهی آتش آفریده است.
این نص قرآنی قاطعانه میفرمایدکه ابلیس جزو فرشتگان نیست.
هم اینک، نبردگاه کارزار جاویدان نمودار میگردد، کارزار میان مظهر و ساختهی شرّکه در ابلیس جلوهگر است، و میان جانشین خدا در زمین. کارزار جاویدانی که نبردگاه آن ضمیر بشری است. کارزاریکه در خیر پیروز میگردد و ییروزی آن هم به اندازهی پایبندی انسان به ارادهی خویش و به مقدار رعایت پیمانی است که با خدای خود دارد. و پیروزی شرّ هم به اندازهی سر فرود آوردن انسان در برابر آرزوهای پلید و اسارت در دست شهوات است؛ و انسان هر اندازه بیشتر از خدا بدوز افتد، شر بیشتر چیره و پیروز میگردد:
(وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ) (٣٥)
گفتیم: ای آدم، تو با همسرت در بهشت جایگزین شوید، و در آن آسوده و فراوان هر چه را در هر جا که میخواهید بخورید ولیکن به این درخت نزدیک نشوید، که از زمرهی ستمکاران خواهید شد.
همهی میوههای بهشت برای آنان روا و آزاد بود مگر یک درخت ... تنها درخت واحدی،که چه بسا اشاره به چیز ممنوعی باشدکه در زندگی بر روی این خاکدان زمین، چارهای از آن نیست و وجود آن ضروری باشد. زیرا اراده بدون وجود ممنوع و حرام پرورش نمییابد، و انسان صاحب اراده با حیوانیکه رانده میشود، جدا نمیگردد و امتیازی پیدا نمیکند، و پایداری انسان در وفای به عهد و پیمان، و ماندگاری او برقرار و مدار و شرط و قول، آزموده نمیشود. پس اراده سر دو راههای استکه در آنجا انسان و حیوان از یکدیگر جدا میشوند و فرق پیدا میکنند. وکسانیکه بدون اراده و به فرمان آرزوهای پلید، سرگرم خوشگذرانی و بهرهمندی از شهوات هستند، ایشان جزو دنیای چهارپایان بشمار میآیند، اگر چه در شکل و قیافهی انسانها نمودار شده باشند.
(فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ)
لیکن اهریمن، آنان را از آنجا لغزاند. پس خدا ایشان را از آنچه در آن بودند بیرون راند.
واژهی:(أَزَلَّهُمَا) لغزانذشان... تعبیـر شکل بخش عجیبی است. واژهای استکه شکل حرکت را به تـصویر میکشد وحالت را خوب مجسم میکند. چنان استکه گوئی اهریمن را میبینی، در حالیکه آن دو را کشان کشان از بهشت بدور میدارد، و قدمهای آنان را هول میدهد تا از جا بلغزند و از بالا بالاها به ته درّهی ژرفی فرو افتند.
بدین هنگام، آزمونکامل میشود: آدم پیمان خویش را فراموشکرده است و در برابر اغواگری، ناتوانگشته و تن به زبونی سپرده است. در اینجا استکه فرمان خدا تحقق پذیرفته و قضای الهی آشکار شده است.
(وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ )
گفتیم: (به زمین) فرود آیید (و در آنجا زندگی کنید) ... دستهای دشمن دستهای خواهید شد (به سبب رقابت و فریب اهریمن)، و در زمین مکـان استقرار و جایگاه زندگی آسوده و تمتع و بهرهمندی، برای شما آماده است تا مدتی (که اجلتان فرا رسد و دنیا پایان گیرد).
این، اعلام درگیری جنگ و پیکار در پهنهی مقدّری است که برایش تعیین گشته است. پیکار وکارزار میان شیطان و انسانکه تا آخر زمان ادامه دارد.
آدم به وسیلهی چیزیکه خداوند در سرشت او آفریده ود، از لغزشیکه پیداکرده بود برخاست و به اشتباه خود پی برد. رحمت پروردگارش او را دربرگرفت، رحمتیکه پیوسته او را درمییابد، بدانگاه که به سوی رحمت الهی برمیگردد و خود را در پناه رحمتش می گیرد :
(فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ)
(آدم و همسرش به لغزش خود پی بردند، خدا کلماتی را به دل آدم الهام کرد) پس آدم سخنانی را از سوی پروردگارش دریافت داشت (و توبه و استغفار سر داد) و خداوند توبهی او را پذیرفت و از او خشنود شد، (زیرا) خدا بسیار توبه پذیر (و نسبت به ببدکان ضعیف خود) مهربان است.
واپسین فرمودهی خدا بیان میشود. پیمان همیشگی الهی با آدم و نسل او، بسته میگردد، و آن پیمان جانشینی در این زمین استکه رعایت آن در زمین، شرط رستگاری و نادیده انگاشتن آن، باعث هلاکت و نابودی است.
(قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ )(38)
(وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٣٩)
گفتیم (به آدم و همسرش و نسل آیندهی ایشان و به ابلیس): همگی از آنجا (به زمین) فرود آیید. پس اگر راهنمائی و تکالیفی از سوی من براییان آمد (و حتماً هم خواهد آمد)، پس کسانی که از راهنمائی و فرمان من پیروی کنند، ترس و خوفی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر ورزند و آیههای مرا تکذیب دارند، این چنین افرادی یاران آتش بوده و در آنجا ماندگار میمانند.
بدین منوال، نبرد به میدان اصلیکارزار انتقال یافت، و از آن هنگامکه شتر بد مست جنگ، زانوبند خود را گسیخته است، آنی آرام نگرفته و لحظهای سست نگشته و فرو ننشسته است.
انسان هم در بامدادان بشریت پی بردکه اگر بخواهد پیروز شود، چگونه پیروز خواهد شد، و اگر برای خود، خواهان خسران و زیان باشد، چگونه شکست خواهد خورد
باری، لازم است که به سرآ غاز داستان برگردیم، داستان بشریت نخستین. خداوند بزرگوار به فرشتـگان فرمود:
(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً)
من بر آ نم که در زمین جانشینی قرار دهم.
در این صورت آدم از همان لحظهی اوّل برای این خا کدان زمین آفریده شده بود. پس آن درخت حرام و ممنوع چه بود؟ آزمایش آدم برای چه بود؟ آدم که از همان ابتداء برای این زمین آفریده شده بود، راندن از بهشت و فرود آمدن به زمین چرا؟
چنین میبینم که شاید این آزمون برای پروردن و آماده ساختن این آفریده بوده است! برای آن بوده که نیروهای ذخیره و انباشته در وجود او، بیدار گردد. چه بسا تمرینی برای وی بوده تا عملاً گمراهی را بشناسد و مزهی سرانجام کار را ببیند و بشیمانی را جرعه جرعه بنوشد و با دشمن آشنا شود، و آنگاه به پناهگاه امین و استوار پناه ببرد .
داستان درخت ممنوع، وسوسهانگیزی شیطان برای دستیابی انسان به لذّت، هوشیاری بعد از منگی مست، پشیمانی و طلب آمرزش ... همهی اینها آزمون و حوادث مکـرری است به انسانها در پهنهی زمین با آن روبهرو خواهند شد و داستان بشریت در همهی ادوار است. رحمت آفریدفار نسبت به این آفریده چنین میخواست که به جایگاه جانشینی خود فرود آید همراه باکولهبار توشهی آزمونی که بسیار با همانند آن رو در رو خواهد شد تا برای پیکار همیشگی آمادگی بهم رساند و از تجربههای تلخ گذشته، درسی برگیرد و با چشم باز به نبرد برخیزد و از اشتباهات پیشین، خود را بر حذر دارد. و باز ... بار دیـگر ... آیا داستان در کجا رخ داده است؟ بهشتی که آدم و همسرش در آن مدت زمان، که زندگی کردهاند چیست؟ فرشتگان کیهایند؟ ابلیس کیست؟ ... خدای بزرگوار چگـونه به آنان فرموده است؟ و چگونه به خدا پاسخ دادهاند؟
اینها و امثال اینها در قرآن کریم، جزو غیب بشمار است
و غیب را جز خدای بزرگوار نمیداند و خداوند با حکمت خویش چنین یاد داده استکه پی بردن به اصل غیب و چگونگی و سرشت آن، هیچ سودی برای انسانها در بر ندارد. و با وسائل و ابزاریکه برای جانشینی در زمین به آنان بخشیده است، ایشان نمیتوانند غیب را بفهمند و بدان دست یابند چون چنین قدرتی را به آنان عطاء نفرموده است. اصلاً پی بردن به غیب از لوازم جانشینی نیست. خداوند انسان را به قوانین و نوامیس بیشماری آشنا ساخته است، و رموز و حقایق بیشماری را نیزکه فهم آنها سودی برای انسان در بر ندارد، از دیدهی وی نهان داشته است. برای نمونه، هنوز هم انسان با وجود دستیابی به این همه اسرار و رموز جهان، اصلاً نمیداندکه بعد از لحظهی حاضر چیست، و با تمام ادوات علمیکه در دسترس دارد نمیداندکه بعد از لحظهای چه چیز رخ خواهد داد، و نفسیکه از دهانش بیرون دمیده است، آیا برمیگردد یا آخرین نفس از انفاس او است؟! این مثالی است از غیب نهان از دیدهی انسانکه چون از متقـضیات جانشینی نیست چه بسا اگر برای انسان ییدا و هویدا میشد، سد راه جانشینی میگردید و مشکلاتی برای او در برداشت.
از این مثالها فراوان استکه هر یک نمونهای از جملهی اسرار نهان از دیدهی انسان بوده و در دل جهان و در لابلای دنیای غیب، پنهان هستند و بجز خداکسی با آن آشنا نیست و دانستن آن ویژهی پروردگار است و بس. این استکه خداوند به عقل بشری آن آمادگی را نداده استکه بتواند به مسائل غیبی فرو رود و بدانها پی ببرد؛ زیرا ابزار دسترسی به غیب و وصول به چیزی از آن را ندارد. و هر نیروئی هم در این راه بکارگرفته شود، هدر خواهد رفت و تلاش بیهودهای خواهد بود و هیچگونه فایده و نتیجهای نخواهد داشت.
چون به عقل بشری ابزار و توانائی دستیابی به غیب نهان عطاء نگشته است، در این صورت حق وی هـم نیستکه سرمست غرور شود و راه انکار در پیش
گیرد. چه انکار، قضاوتی است که باید از دانش و پژوهش سرچشمه گیرد. چنین دانش و پژوهشی همکار عقل نیست و با سرشت خرد سازگار نمیباشد، و در حیطهی قدرت آن و در دسترس وسائلیکه در اختیار دارد نیست و از ضروریاتی هم بشمار نمیآیدکه در انجام وظیفهاش بدان نیاز داشته باشد.
تسلیمگمان و خرافه شدن، سخت زیان آور و خطرناک است، ولیکن زیانبخشتر و خطرناکتر از آن، این است که آدمی هر مجهول و نادانستهای را منکر شود، و غیب را نپذیرد به بهانهی اینکه توانائی درک و دسترسی به آن را ندارد.
چه این چنین انکاری، برگشت به جهان حیوان است، و این حیوان استکه تنها در دنیای محسوسات میزید، و از زندان دژهای آن پا بیرون نمیگذارد و به سوی جهان آزاد گام برنمیدارد.
بهتر آن استکه این غیب را به خداوند غیب واگذاریم. ما را این بسنده استکه همو برای ما روایت میفرماید، همان اندازهای که برای زندگی ما ضروری و مفید باشد و ظاهر و باطن ما را اصلاح بخشد. پس بیائیم و اهتمام خویش را متوجه جوانبی از داستان سازیمکه اشاره به حقائق جهانی و انسانی دارد، و وجود و ارتباطات آن را به تـصویر میکشد و الهام بخش سرشت انسانی و بیانگر ارزشها و موازین بشری است ... و تنها همین استکه برای بشریت سودمندتر و رهنمونتر از هر چیز دیگر است.
بگونهی گزیدهای که مناسب فیظلالالقرآن باشد خواهیم کوشیدکه بر این الهامات و تصورات و حقائق، گذر کوتاه و تندی داشته باشیم.
برجستهترین الهامات و اشاراتی که داستان آدم - همانگونهکه در اینجا آمده است - در بر دارد، عبارت از ارزش بزرگی استکه اندیشهی اسلامی برای انسان و نقش او در زمین، و موقعیتیکه در نظام هستی دارد، و برای ارزشها و موازینیکه توسط آنها، انسان ارزیابی میگردد، قائل است. همچنین ارج گرانبهائی است که
اندیشهی اسلامی به حقیقت پیوند انسان با خدا و رعایت پیمان افلاکی با بشر خاکی، و به حقیقت این عهد و پیمان که خلافت انسان براساس آن بنیانگذاریگشته است، میدهد.
این ارزش بزرگی که اندیشهی اسلامی برای انسان قائل است، وقتی خوب نمایان میشودکه متوجه باشیم خدای بزرگ در ملکوت اعلی و عالم والا، اعلان میداردکه انسان آفریده شده است تا در زمین جانشین گردد. همچـنین این ارزش بزرگ وقتی خودنمائی میکند که بدانیم خدا به فرشتگان دستور داده است تا در برابر او سجده برند. و چون اهریمن از این امر، نافرمانی میکند و تکبر میورزد، رانده میشود. بالأخره وقتی که دقت شود که در آغاز و انجام، انسان در پناه خدا بوده و از الطاف الهی بر خوردارگشته است، ارزشیکه جهانبینی اسلامی برای انسان قائل است، جلوهگر و هویدا میگردد.
از چنین طرز دیدی راجع به انسان، نکات و اعتبارات گرانبها و بزرگ دیگری در اندیشه و عمل بطور یکسان، سرچشمه میگیرد.
نخستین نکته از این نکات، اینکه انسان آقای این زمین است، و برای او همه چیز آن ساخته شده است - چنانکه قبلاً با نص قرآنی روشن شد - پس انسان از هر چیز مادی، گرامیتر و بزرگوارتر و گرانبهاتر است، و ارزش او بیش از همهی ارزشهای مادی این خاکدان زمین است. لذا نباید او را در برابر مادیات به بندگی کشید و مقام ارجمند او را خوارکرد و فدای توسعهی ارزشهای مادی یا خود چیزهای مادی نمود... اصلاً جایز نیستکه به هیچیک از ارکانکرامت و حیثیت انسانی تجاوز شود، و اینکه به هیچیک از ارزشهای او در برابرکشف یا کسب چیز مادی، لطمهای زده شود و یا اینکه برای تولید و بهرهبرداری چیز مادی، یا افزایش عنصری از عناصر مادی، احترام او را پایمالکرد ... چه همهی این مادیات، آفریده - یا ساخته - شدهاند به خاطر انسان و برای شکوفائی انسانیت او و به خاطر پیدایش و جلوهگری وجود انسانی وی. پس درست نیستکه بهای انسانیت انسان، سلب ارزشی از ارزشهای انسانیت او، یا کاستن پایهای از پایههای کرامت وی، قرار داد.
نکتهی دوم اینکه نقش انسان در صحنهی زمین، نـقش اوّل است. او استکه شکلها و ارتباطات زمین را تغییر میدهد و دگرگون میکند، و او استکهگرایشها و سیر حوادث زمین را رهبری مینماید. این، وسائل تولید یا توزیعکالا نیستکه انسان را خوار و زبون و بیاختیار به دنبال خود میکشاند چنانکه مکتبهای مادی تصور میکنند. مکتبهائیکه از نقش انسان میکاهند و آن را کوچک جلوه میدهند، و به همان اندازه نقش ابزار را بزرگ مینمایانند و آن را بزرگ جلوه میدهند.
دیدگاه قرآنی، این انسان را با حانشین بودنش در زمین، عامل مهمی در نظام جهان قرار میدهد و او را در این نظام در نظر میگیرد. چه جانشینی او در زمین، متعلق به ارتباطهای مختلفی است، از قبیل ارتباط با آسمانها و با بادها و با بارانها و با خورشیدها و ستارگان ... و همهی اینها در تصمیم و اندازهگیری کار انسان مورد نظر است و امکان میدهدکه زندگی بر روی زمین ادامه یابد، و به انسان هم امکان میدهد تا به جانشینی اشتغال ورزد ... این مقامیکه برای انسان ملحوظ استکجا و آن نقشیکه مکتبهای مادی برای او در نظرگرفته و بدان محدودش ساخته است کجا؟ مکتبهائیکه به انسان اجازه نمیدهد از دائرهی تنگیکه برای او کشیده است، پا را فراتر گذارد. در حالی که وجود انسان از دیدگاه مکتب آسمانی، با همهی پدیدهها و نظام آفرینش ارتباط داشته و جانشینی او در زمین، در طرح و نقشهی جهان مورد نظر بوده است.
شکی نیستکه هـر یک از دو دیدگاه، چه دیدگاه اسلامی و چه دیدگاه مادی راجع به انسان، در طبیعت نظامیکه هر یک از آنها برای انسان بوجود میآورد، تأثیر دارد. و در بزرگ داشت اصول انسانیت یا ضایع گرداندن آنها، و در تکریم این انسان یا تحقیر وی، بیتأثیر نمیباشد. فداکردن همهی اهداف بشری و بیاحترامی به مقدسات انسانی و نادیده انگاشتن اصول آدمیت، در راه افزایش تولیدات مادی و ازدیاد آن، در جهان مادیگری، جز اثری از آثار شوم چنین دیدگاهی دربارهی حقیقت انسان، و حقیقت نقش او در این خاکدان زمین، نمیبینیم.
از سوی دیگر، آنچه از دید والای اسلام نسبت به حقیقت انسان و وظیفهی او، ییدا میآید، عبارت است از: بالا بردن ارزشهای علمی از نظرکمی وکیفی، و اهمیت دادن به فضائل اخلاقی، و بزرگ داشت ارزشهای ایمان و صلاح و اخلاص در زندگی انسان. اینها هستند ارزشهائی که پیمان جانشینی انسان بر آنها استوار است:
(فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (٣٨)
پس اگر رهنمود من به شما رسید (که حتماً خواهد رسید)، کسانی که ازرهنمود من پیروی کنند بیمی نخواهند داشت و اندوهگین نخواهند شد.
این ارزشها بالاتر و والاتر از همهی ارزشـهای مادی است. البته اسلام ارزشهای مادی را از نظر بدور نداشته و یکی از مفاهیم جانشینی، تحقق بخشیدن ارزشهای مادی است، اما مشروط بر اینکه ارزشهای مادی اصل نباشد و بر ارزشهای والای معنوی چیره نگردد و معنی فدای ماده نشود.
مکتب الهی دل انسان را به سوی پاک سرشتی و والائی و نظافت در زندگی سوق میدهد. ولی مکتبهای مادی، همهی ارزشهای روحانی را مورد تمسخر قرار داده و تمام ارزشهای اخلاقی را پایمال میسازد، و همهی ارزشها را در راه ماده قربانی مینماید و تنها اهتمامش به تولید وکالا است و همانند حیوان جز به مطالب و خواستهای شکم نمیاندیشد[3].
در جهانبینی اسلامی، ارادهی انسان بالا برده میشود که شرط پیمان با خدا و اساس تکلیف و جزاء است ... انسان از راه استوار داشتن ارادهاش میتواند پیمان خویش را با خدای خود حفظ نماید و بدین وسیله از مقام فرشتگان نیز بالاتر رود و با پایداری در برابر آرزوهای پلید و چیرگی برگناهان و دوری ازگمراهیها، در اوج آسمانها به پرواز درآید و از دنیای فرشتگان برتر پرد. همچنین میتواند خود را به دست بدبختیها سپارد و از مقام والای انسانی خویشتن را به پائین اندازد و از پلهی انسانیت خود، فروکاهد. بدین صورت که آرزوهای پلید را بر خویشتن چیره سازد و زمام اختیار را به دست شهوات بسپارد، وگمراهی را بر رهنمودهای الهی غلبه دهد، و میثاقی راکه با خدا دارد و رعایت آن، او را به سوی خداوند جهان بالامیبرد، فراموش نماید.
داشتن چنین اختیار و ارادهای نیز، بیگمان مظهری از مظاهر احترام و تعظیم استکه باید به سایر عناصر بزرگ داشت انسانی، افزوده گردد. همچنین گوشزد همیشگی است نسبت به خط فاصل و دو راههی جدائی میان خوشبختی و بدبختی، و والائی و پستی، و اوجگیری و فرو افتادگی، و درجهی رفیع انسان با اراده و پلهی پست حیوان رانده و بیاراده.
در حوادث کارزاری که داستان انسان و شیطان، آن را به تصویر میکشد، یادآوری همیشگی به سرشت پیکار است. نبردیکه رزمگاه آن ذات انسان است و پیوسته میان: پیمان خدا وگمراه سازی شیطان، ایمان وکفر، حق و باطل، و هدایت و ضلالت برقرار است و انسان است که در این نبرد سود میبرد یا زیان میبیند. در اینکار به انسان خاطرنشان میشود تا پیوسته بیدار و هوشیار باشد و بداندکه او همیشه سربازی در نبردگاه است. او استکه در این نبردگاه، پیروز میشود یا شکست میخورد. میبرد یا میبازد.
بعد از این، اندیشهی اسلام دربارهیگناه و توبه به میان میآید ... در اسلامگناه، مسؤولیت فردی دارد، و توبه نیز به تنهائی انجامپذیر است، و این مسائل کاملاً آشکار و ساده است و پیچ و پناهی در آن نیست. دیگر در اسلام،گناهی وجود نداردکه پیش از تولد انسان بر او واجب شده باشد، چنانکهکلیسا میگوید. همچنین در اسلام، تکفیر لاهوتی وجود ندارد، همانگونه که کلیسا بدان معتقد است و میگویدکه : خدا عیسی علیه السّلام (به گمان ایشان: فرزند خدا) را به دار زد تا کفارهی فرزندان آدم ازگناه آدمگردد و از پادافره گناه خود ناکرده رستگار شوند. هرگز! گناه آدم، گناه شخصی بود، و کفاره و پادافره آن هم توبهای بود که بدون واسطه و بصورت سهل و ساده، توسط خود آدم صورت پذیرفت و مورد عفو قرار گرفت. گناه هر یک از فرزندان او هم، گناه شخصی گناهکار بشمار است. در توبه هم باز و راه برگشت به سوی خداگشوده است و صاف و ساده در اختیار همگان است. جهانبینی اسلام در این باره آسودهگر و آشکارا است: هر انسانی کولهبار گناه خویش را بر دوش خویش میکشد، و به هر انسانی پیام میدهدکه بهکوشش و تلاش برخیزد و ناامیدی را به گوشهی فراموشی اندازد.
(إن الله تواب رحیم).
بیگمان پروردگار بسیار توبهپذیر و مهربان است.
اینها گوشهای از اشارات و الهاماتی بود که در اینجا، داستان آدم در برداشت، و به آن در فی ظلال القرآن بسنده میکنیم. زیرا این به تنهائی گنج هنـگفتی از حقائق و تــصورات راستین است. ثروتی از الهامات و توجیهات گرانبها است. گنجینهای از زیر بناهائی است که تصورات و اوضاع اجتماعی بر روی آنها پایهگذاری میگردد و اخلاق نیک وکردار نیک و فضائل انسانی، آن را استوار میدارند.
از این مقدار، میتوانیم دریابیم که داستانهای قرآنی چه اهمیت بسزائی در تحکیم مبانی اندیشهی اسلامی دارند و تا چه اندازه در روشنگری ارزشهائی که ایدئولوژی اسلامی بر آنها استوار است، مؤثرند. ارزشهائیکه سزاوار جهانی استکه از سوی خدا شرف صدور یافته است و رو به خدا دارد و سرانجام به سوی او برمیگردد. پیمان جانشینی در آن، بر شالودهی رهنمودهائی استکه از جانب خدا دریافت میشود، و در زندگی هم باید برابر قوانین الهی عملکرد و بر جادهی مستقیم آسمانی راه ییمود. در جهان هم فقط دو راه وجود دارد: نخست راه خدا،که انسان در آن از خدا میشنود و از آنچه دریافت میدارد، اطاعت میکند. دوّم، راه شیطان، که انسان در آن از شیطان میشنود و از آنچه که شیطان بر او دیکته میکند، اطاعت میکند.
و راه سومی در میان نیست. خدا یا شیطان، هدایت یا ضلالت، حق یا باطل، رستگاری یا زیانباری است وبس.
قرآن این حقیقت را زیربنا و حقیقت نخستینی میداند که همهی تصورات و اندیشهها، و همهی اوضاع و احوال در جهان انسان بر آن استوار میگردد و بر محور آن میچرخد.
[1]برای مزید اطلاع به فصل (داستان در قرآن) درکتاب (تصویر هنری در قرآن) مراجعه شود.
[2] برای مزید اطلاع به فصل (داستان در قرآن) درکتاب (تصویر هنری در قرآن) مراجعه شود.
[3] برای اطلاع بیشتر به کتاب: «انسان بین مادیگری و اسلام« تألیف محمد قطب مراجعه شود.
سورهی بقره آیهی 123-104
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)
مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٠٧)
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٠٨)
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٩)
وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (١١٠)
وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١١١)
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (١١٢)
وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (١١٣)
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١٤)
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (١١٥)
وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (١١٧)
وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (١١٨)
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ (١١٩)
وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٢٠)
الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (١٢١)
یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٢٢)
وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (١٢٣)
این درس، نیرنگهای یهودیان و مکر وکید ایشان را دربارۀ اسلام و مسلمانان برملا میدارد، و ملت اسلام را از بازیها و حیلههایشان بر حذر مینماید، و رشک و بدخواهیهائی را که در دلهایشان نسبت به مسلمانان دارند، آشکار میسازد، و حقّه و زیانی راکه در نظر است به مسلمانان برسانند روشن میکند. و ملّت اسلام را باز میدارد از اینکه چه از نظر گفتار و چه از لحاظ کردار همچون کسانی از بنیاسرائیل شوند که کفر پیشه کردند و راه زندقه گرفتند. همچنین برای مسلمانان پرده از مسائل حـیقی نهان در پس پردۀ گفتار وکردار یهودیان برمیدارد و حیلهها و نیرنگها و بازیها و فتنهانگزیهائی راکه راجع به صف اسلامی میاندیشند و بهکار میگیرند، روشن میکند و پیش همگان میگوید.
چنین مینمایدکه یهودیان از منسوخ شدن بعضی از اوامر و تکالیف، و تغییر و تبدیلی که با توجه به مصـالح و مقتضیات جامعۀ اسلامی جوان و تازه پاگرفته، انجام مییافت، و ظروف زندگی جدید و شرائط زمانی و مکانیای که مسلمانان را دربرمیگرفت، اینگونه تحوّلات و دگرگونیهائی را ایجاب میکرد، سوء استفاده مینمودند و چنین امری را وسیلۀ شک وگمان درباره اوامر و قوانین الهی میکردند و به مسلمانان میگفتند: اگر این اوامر و تکالیف از جانب خدا نازل شده باشد، منسوخ نمیشد و فرمان تازهای صادر نمیگردید تا دستور پیشین را لغو کند و یا تعدیل بخشد...
چنین یورشی به هنگام تعویض قبله از بیت المقدس به کعبه پس ازگذشت شانزده ماه از هجرت نبوی، شدت بیشتری به خودگرفت. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بعد از هجرت به مدینه، در نماز رو به بیتالمقدس میایستادکه قبله و پرستشگاه یهودیان بود. یهودیان این گرایش و بدانجا روکردن را دلیلی بر صحّت دین خویش مـیگرفتند و میگفتند: تنها دین ایشان دین حقیقی است و قبله آنان قبلۀ راستین است. تا آنجاکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سخن ایشان را به دل گرفت وگرچه آشکارا چیزی دربارۀ تغییر قبله نمیگفت، ولی آرزو داشتکه قبله از بیتالمقدس به کعبه یعنی بیتالله الحرام، تحویل پذیرد. این شوق و علاقۀ نهانی، پیوسته او را به خود مشغول کرده بود تا اینکه پروردگارش آرزوی او را برآوردهکرد و دستور داد در نماز به سوی قبلهای بایستدکه میپسندد - چنانکه در روند سوره خواهد آمد. از آنجاکه این تغییر قبله، دلیل بنیاسرائیل را پوچ و بیاعتبار میکرد، برای آنان بسی ناگوار شد که چنین حجّت و برهانی را از دست دهند، لذا یورش تند و تاخت حیلهگرانهای را رو به قلب صف مسلمانان آغازیدند و با تیرهای شکاندازی وگمان افکنی به سوی اوامر و قوانینی نشانه رفتندکـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مسلمانان را بدان میخواند و انجام آنها را از ایشان میخواست.
همچنین تخم ظن وگمان را در دل مؤمنان راجع به صحّت دریافت وحی رسول خدا،میپاشیدند...یعنی
اینکه آنان کلنگ را متوجه پایۀ عقیدۀ درونی مسلمانان کردند. سپس بدیشانگفتند: اگر روکردن به بیتالمقدّس پوچ و باطل است، پس نماز و عبادتی که تاکنون داشتهاید و کردهاید هدر رفته است و بی اجر مانده است. اگر چنین نیست و بیتالمقدّس قبله بوده است پس چرا از آن رومیگردانید و این تعویض چه مـعنی دارد؟ به عبارت دیگر، ایشان کلنگ را بر پایۀ اعتمادی فرو آوردند که در روح مسلمانان جایگزین شده بود و برابر آن چشم براه اجر و پاداشی بودند که حسابی برایش در پیشگاه خدا باز کرده بودند. در رأس این عقیده و ایمان، اعتماد و باوری بودکه به حکمت و دانائی و لیاقت وکاردانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند و چنین فرزانگی و وارستگی را ارمغانی بدو از سوی خدا میدیدند.
چنین مینماید که این یورش کثیف حیلهگرانه، در نفس بعضی از مسلمانان،کارگر شد و ثمرۀ زشت خود را داد. این بود چنین افرادی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با نگرانی و پریشانی سؤالاتی مـیکردند و در این باره دلیل و برهانهائی میخواستند که چنین پرسشها و درخواست دلیلهائی، با اطمینان مطلق به رهبری، و اعتمادکامل به سرچشمۀ عقیده، سازگار و هماهنگ نیست. لذا قرآنی میآید و برایشان روشن مینماید که نسخ چنین اوامر و تعویض احکام بعضی از آیات، بنا به مصلحت و حکمتی استکه خدا خواسته است و ارادهاش بر این قرارگرفته است که نیکوترین چیزها را برای بندگان خویش برگزیند، همو استکه میداند در هر مکان و موقعیتی و در هر اوضاع و شرائطی، چه چیز خیر و صلاح آفریدگانش را دربر دارد. در عین حال ایشان را بیدار باش میدهد به اینکه هدف یهودیان این است که آنان را بعد از پذیرش اسلام و رسوخ ایمان در تار و پود وجودشان، دوباره به سوی کفر و زندقه بازگردانند. اینکارشان از روی رشک و حسدی است که در دل دارند، رشک و حسدی که به علّت این پیدا آمده است که خداوند به تن مسلمانان خلعت رسالت اسلام پوشانده و رحمت و فـضیلت خویش را به آنان اختصاص فرموده است و ایشان را انتخاب و آخرین کتاب آسمانی قرآن را برایشان فرستاده است و آنان را برای اینکار بزرگ نمایندگی داده است. قرآن هدفهای غرضآلود نهان در پشت سر اغواگریهای یهودیان را روشن و برملا میدارد و ادعای دروغین ایشان را باطل میشمارد که میگویند: بهشت تنها از آن ایشان است. همچنین اتهاماتی راکه میان دوگروه اهل کتاب، رد و بدل میگردد، برای مسلمانان روایت مینماید و میگوید: یهودیان میگویند: مسیحیان بر حق نبوده و پایبند حقیقتی نیستند، و مسیحیان میگویند:یهودیان بر حق نبوده و پایبند حقیقتی نیستند، و مشرکان هم دربارۀ همۀ آنان چنان میگویند.
سپـس نیت زشت ایشان راکه پشت سر مسألۀ قبله نهان میدارند، رسوا میسازد. و آن بازداشتن مردم از رو کردن بهکعبه بیتالله و نخستین پرستشگاه خدا است. خداوند جلوگیری از ورود و عبادت درکعبه را جلوگیری از همۀ پرستشگاههای الهی بشمار میآورد که نگذارند در آنها نام خدا بر زبانها رانده شود، و در راه تخریب آنها تلاش شود.
روند گفتار در این درس بر این روال به پیش می رود، تا آنگاه که مسلمانان را رو در روی هدف حقیقی و مقابل قصد اصلی اهل کتاب اعم از یهودیان و مسیحیان قرار میدهد... و آن بدور داشتن مسلمانان از دینشان و کشاندن آنان به پذیرش دین اهل کتاب است و اینکه اهل کتاب از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خشنود نخواهند شد، مگر آنکه دین آنان راگردن نهد والّا چیزی جز جنگ و نیرنگ و دسیسهبازی و سایر بدیها و زشتیهای دیگر، نباید از ایشان انتظار داشته باشد. این، علّت حقیقی کارزاری است که در پشت سر یاوهگوئیها و اغواگریهایشان کمین کرده است، و در پس پردۀ دلیلها و سخنان ظاهر فریبشان نهفته است.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)
مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٠٧)
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٠٨)
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٩)
وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ )(١١٠)
ای کسانی که ایمان آوردهاید (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مراعات و توجه بیشتر خود برای حفظ و دریافت آیات قرآن میکنید) مگوئید: (رَاعِنَا) (رعایتمان کن و ما را بپای...)، (بلکه واژههای هم معنی دیگری را به کار برید تا یهودیان و مشرکان نتوانند از آن سوء استفاده کنند و در مفهوم زشت و دشنام آمیز بکارش برند) و بگوئید: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...، و خوب به آنچه پیغمبر بر شما فرو میخواند و مـیگوید) گوش فرا دهید و بشنوید، و برای مشرکان (ریشخند کنندۀ چون ایشان) عذاب دردناکی است. کافران اهـل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خداوند (به خواست و آرزوی ایشان توجهی نمیکنند و) به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد، و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است. هر آیهای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم) و یا اینکه (اثر معجزهای را از آئینۀ دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم و جایگزینش میسازیم، مگر نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟ آیا نمیدانی که ملک و فرمانروائی آسمانها و زمین از آن او است؟ (و حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلی در آیات و معجزات خود بدهد؟) و جز خـدا سرپرست و یاوری برای شما نیست. شاید مـیخواهید از پیغمبر خود (همان تقاضاهای نامعقول و نابجا، و معجزات معین و ناروائی را) درخواست کنید که پیش از این (از جانب بنیاسرائیل برای آزمایش وعناد) از موسی خواسته میشد. (در پشت سر چنین درخواستی، بهانه جوئی و کفرگرائی نهفته است) و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را کم کرده است (و از صراط مستقیم خداشناسی منحرف گشته است). بسیاری از اهل کتاب از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشـود شما را بعد از پذیرش ایمان، باز گردانند (به جانب کفر و به حـال سابقی که داشتید) با اینکه حقانیت (اسلام و درست بودن راهی که برگزیدهاید، از روی خود کتابهای آسمانیشان) بر ایشان کاملاً روشن گشته است. پس گذشت نمائید و چشم پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در برابرشان چه صار کنید). بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است. (پس بر شعائر دینیتان ماندگار باشید) و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و (بدانید) هر کار نیکی که پیشتر برای خود بفرستید، آن را در نزد خدا خواهید یافت (و پاداش آن را خواهید دید) و خدا بر هر چه میکنید آگاه و بینا است.
در سرآغاز این درس به «(کسانی که ایمان آوردهاند) خطاب میشود و آنان را با صفتی بانگ میزندکه ایشان را از سایرین جدا میسازد و با آن صفت، آنان را به پروردگارشان و به پیغمبرشان مـیپیوندد و در درونشان فطرت پذیرش ایمان وگوش به فرمان خدای رحمن را زنده می دارد و به جوش می آرد.
با بیان چنین صفتی، ایشان را باز میدارد از اینکه به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بگویند (رَاعِنَا) (رعایتمانکن، ما را بپای...)که از مادۀ رعایت و هم معنی نظر است. بلکه بجای آن بگویند: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...)که در زبان عربی، مرادف آن است...و بدیشان دستور میدهد که بشنوند، یعنی اطاعت نمایند، و آنان را برحذر میدارد از اینکه به سرنوشت کافران دچار آیند و گرفتار عذاب دردناک شوند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
ای کسانی که ایمان آوردهاید (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مراعات و توجه بیشتر خود برای حفظ و دریافت آیات قرآن میکنید) مگوئید: (رَاعِنَا) (رعایتمان کن و ما را بپای... بلکه واژههای هم معنی دیگری را بکار برید تا یهودیان و مشرکان نتوانند از آن سوء استفاده کنند و در ،مفهوم زشت و دشنامآمیز بکارش برند) و بگوئید: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...)، (و خوب بدانچه پیغمبر بر شما فرو میخواند و میگوید) گوش فرا دهید و بشنوید، و برای مشرکان (ریشخند کنندۀ چون ایشان) عذاب دردناکی است.
سفیهان وکمخردان یهودی درگفتن واژۀ (رَاعِنَا) زبان را پیچ میدادند بهگونهای خطاب به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را بر زبان میراندند که معنی دیگری میداد و از ماده ( رُعُونَة) کمعقلی، نادانی، حماقت... ساخته میشد. از آنجا که میترسیدند رو در رو به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دشنام دهند، برای یاوهسرائی دربارۀ او، به حقهبازی و نیرنگ دست مییازیدند و از راههای پر پیچ و خم به سویش خیز برمیداشتند و راههای کج و کولهای را میپیمودند که جز کودکان نادان از آن نمیگذشتند. این بودکه دستور رسیدکه مؤمنان چنین واژهای را که وسیلهای در دست یهودیان گردد، بکار نبرند، بلکه واژهای را جایگزین آن کنند که در معنی مرادف آن بوده و نادانان نتوانند تحریفش کنند و بگونۀ ناهمواری تلفظش نمایند. تا این قصد بد و ناچیز سفیهانه نیز در دست یهودیان نماند.
استفادۀ یهودیان حتی از چنین وسیلۀ ناچیز و کودکانه، اندازۀ خشم وکینۀ ایشان را روشن میدارد همانگونه که بیادبی و ناپاکی ابزار وسیلۀ کار و انحطاط رفتارشان را میرساند. این نهی الهیکه در این مقام آمده است، بیانگر حمایت خدا از پیغمبر خود و نگهداری گروه مسلمانان درکنف رحمت و فـضیلت خویش است و نمـودار دفاع خدای بزرگوار از دوستانش در برابر دشمنانش و حفظ آنان از هر نوع دسیسهای و هرگونه قصد سوء و نیّت بدی است که بدخواهان حیلهگر و دژخیمان بدکاره بخواهند درباره مسلمانان روا دارند...آنگاه برای مسلمانان، بدخواهی و دشمنانگی قوم یهود وکینهتوزی و رشکی راکه نسبت به آنان به خاطر لطف و مرحمتی که خدا بدیشان روا دیده است، برملا میدارد و پرده از بغض وکینهای بدور میافکند که دل یهودیان را بهم میفشارد. تا مسلمانان از دشمنانشان، خویشتن را برحذر دارند و به چیزی چنگ زنند که این دشمنان به سبب آن بدیشان حسد میورزند، و به علّت ایمانی که عـطیۀ الهی و عنایت سبحانی است، خدا را سپاسگزاری کنند و چنین نعـتی را غنیمت شمارند و پیوسته در تحکیم و حفظ آن بکوشند: .
(مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ )(١٠٥)
کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خدا (به خواست و آرزوی ایشان توجهی نمیکند و) به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد، و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است.
قرآن میان اهلکتاب و میان مشرکان را از نظر کفر جمع مـیآورد و آن دو دسته را در این مسأله همسان میداند...و چون هر دوگروه نسبت به آخرین رسالت آسمانی بیباورند و آن را نـمیپذیرند، هر دو از این نظر برابرند، هر دو دسته کینه و دشمنی مؤمنان را به دل دارند و خیر و صلاح ایشان را نـیخواهند. بزرگترین چیزی راکه از مؤمنان دشمن میدارند و با آن بیش از هر چیز سر ستیز دارند، دین اسلام است. بدین معنی که خدا چرا باید مسلمانان را برای این خیر و برکت برگزیند و قرآن را برایشان بفرستد و چنین نعـتی را رایگان بدیشان دهد و برای پاسداری امانت عقیده در زمین، با آنان پیمان بندد،که عقیده خود بزرگترین امانت در جهان بشمار است.
ازکینه و رشکی که یهودیان نسبت به مسلمانان به دل داشتند از اینکه خداوند فضیلت و رحمت خویش را بهره هرکس از بندگانش که بخواهد بکند، سخن رفت. خشم وکینه تا آنجا ایشان را برانگیخت که حتی دشمنی خویش را نسبت به جبرئیل علیه السّلام نیز آشکار کردند زیرا او بودکه برای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وحی میآورد.
(وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ).
و خدا به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد.
زیرا خداوند میداند رسالت آسمانی خویش را کجا قرار دهد و به چه کسی اختصاص فرماید. پس هرگاه محمـد را به خلعت رسالت اختصاص دهد و معتقدان به پیغمبری محمد را از خیر و برکت آن بهرمند سازد، خدای بزرگوار تشخیص داده استکه محمد و مؤمنان شایستۀ چنین نعمت و فضیلتی هستند.
(وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ )
و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است. چیزی از نعمت نبوّت و رسالت بزرگتر نیست، و چیزی از نعـمـت ایمان و دعوت بدان هم بزرگتر نمیباشد. در این اشاره حیزی نهفته استکه در دل کسانی که ایمان آوردهاند، بزرگی عطاء و فراوانی بخشش خداوندی را پدیدار میسازد و به جوش میآورد. همچنین در بیان آنچه دل کافران به مؤمنان نهفته میدارد و قبلاً از آن سخن رفت، احساس خویشتنداری و حذر از نیرنگ دشمنان، و شیفتگی شدید نگهداری ایمان را در دل بر میانگیزد...این دو احساس یعنی جلوهگری عظمت عطاء الهی در اذهان، و حذر از دشمنان اسلام و پدیدار آمدن شور ایمان در جان و روان، هر دو برای مقابله با یورش شک وگمان و پریشانی افکاری که یهودیان آن را رهبری کرده و میکنند تا عقیدهای راکه در اندرون دل مؤمنان جای گرفته است و به علّت آن بر مسلمانان رشک میورزند، سست گردانند، ضروری میباشند. چنانکهگفتیم، این یورش متوجه منسوخ شدن بعضی از اوامر و تکالیف بود، و به هنگام تغییر قبله به کعبه شدّت بیشتری یافت. زیرا تغییر قبله، پایۀ استدلال آنان را که برای مسلمانان بیان میداشتند و علیه ایشان بکار میگرفتند، سخت لرزان و ویران کرد:
(مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا)
هر آیهای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم) و یا اینکه (اثر معجزهای را از آئینۀ دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم و جایگزینش میسازیم.
مناسبت چه مناسبت تغییر قبله باشد -چنانکه سیاق این آیات و آیات بعدی میرساند - یا مناسبت دیگری درمیان باشد همچون تعدیل بعضی از اوامر و قوانین و تکالیفکه تابع رشد جامعۀ اسلامی و اوضاع و احوال متحول و متغیر آنان است، و یا مناسبت خاص تعدیل بعضی از احکامی باشدکه در تورات آمده است و قرآن نیز تورات را بطور عموم قبول دارد...هر سه چیز یکسانند و اگر هم همۀ اینها بوده و انجام پذیرفته باشد، باز فرقی نمیکند و امکان جمیع این مناسبات هست و یهودیان مناسبت اخیر را دستاویزی کرده بودند برای شک و تردید انداختن دربارۀ اصل عقیده...قرآن در اینجا بیان قاطعانهای درباره نسخ و تعدیل و خنثی کردن شبهههایی دارد که یهودیان طبق عادت همیشگی و برابر خط و نقشهایکه برای جنگ با این عقیده از راههای مختلف و باتاکتیکهایگوناگون دارند، آنها را در میان مردم پراکنده میسازند.
چه تعدیل جزئی بنا به مقتضیات احوال - به هنگام گسیختگی رسالت آسمانی -برای خیر و صلاح بشریت است و به منظور خیر بیبشر و برتری است که دگرگونیهای زندگی خواستار آن است. خداکه آفرینندۀ مردم و فرستندۀ پیغمبران و نازلکنندۀ آیات است، همو استکه چنین تعدیل و تعویضی را مقدّر و معیّن فرموده است. او هرگاه آیتی را به دنیای فراموشی اندازد - حال جه آن آیه، خواندنی بوده و حکمی از احکام را دربرداشته باشد، یا آیهای بوده به معنی نشانه و خارقالعادهای که به مناسبتی و رخداد موقتّی انجام میپذیرفته و سپس همانند همۀ معجزات مادی و حسّی که پیغمبران انجام میدادهاند، در هم نوردیده شود کتان بهتر از آن یا همسان آن را جایگزینش میسازد. چیزی هم نمیتواند جلو او را بگیرد و او را ناتوان از انجام آن کند. او صاحب همۀ چیزها است و فرمان جمیع اشیاء آسمانها و زمین در دست قدرت او است...از اینجا است که چنین آیاتی به دنبال میآید:
(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ) (١٠٧)
مگر نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟ آیا نمیدانی که ملک و فرمانروائی آسمانها و زمین از آن او است؟ و بجز خدا سرپرست و یاوری برای شما نیست.
در اینجا خطاب به مؤمنانکردن، بوی تحذیر میدهد، و رائحۀ یادآوری و تذکیری را به همراه داردکه میرساند تنها خدا سرپرست و یاورشان است و جز او سرپرست و یاوری ندارند...شاید چنین امری در اثر گول خوردن بعضی از مؤمنان به وسیلۀ یورش گمراهسازی یهودیان بوده باشد که افکارشان را با دلائل مکّارانه و فـریب دهنده، فگار و آشفته کرده باشند، و ایشان را وادار به پرسش سؤالاتی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نموده باشندکه چنین سؤالاتی با اطمینان و اعتقاد راستین هماهنگی نداشته باشد. برحذر داشتن و ناپسند شمردن آشکاری که در آیۀ زیر آمده است، دلالت بر این امر دارد:
(أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ) (١٠٨)
شاید میخواهید از پیغمبر خود (همان تقاضاهای نامعقول و نابجا، و معجزات معیّن و ناروائی را) درخواست کنید که پیش از این، (از جانب بنیاسرائیل برای آزمودن و عناد) از موسی خواسته مـیشد؟ (در پشت سر چنین درخواستی، بهانهجوئی و کفرگرائی نهفته است) و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را گم کرده است و از صراط مستقیم خداشناسی منحرف گشته است.
مفهوم آیه، بیانگر ناپسند داشتن شباهت و همسانی بعضی از مؤمنان به قوم موسی است. همانندی در اینکه ایشان هر زمان که پیغمبرشان آنان را به انجام چیزی دستور میداد یا تکلیف و وظیفهای را بدیشان میرساند، راه اذیت و آزار پیغمبرشان را در پیش میگرفتند و از او دلائل و معجزات میخواستند، همانگونه که روندگفتار در بسیاری از جاها، بازگو کنندۀ حنین کردار و رفتار ایشان است.
قرآن مؤمنان را از سرانجام این راه برحذر میدارد که گشت و تعویض ایمان باکفر است، همان سرانجامی که بنیاسرائیل بدان واصل شدند. همچنین همان سرانجامی است که یهودیان آرزو دارند مؤمنان را نیز بدان سو برانند و برسانند:
(وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ )
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید) با اینکه حقّانیّت (اسلام و درستی راهی که برگزیدهاید، از روی کتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشن گشته است.
این کاری است که رشک پست، نفس مردمان را بدان دچار میسازد... تا مگر خیری که دیگران بدان دست یافتهاند، از دستشان بدر رود... برای چه؟ برای این نیستکه چنین نفسهای شرور نمیدانند، بلکه چون میدانند. پس دانسته چرا چنین میکنند؟!
(حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ )
به خاطر رشک و حسدی است که در وجودشان ریشه دوانده است، به دنبال آنکه حق و حقیقت برایشان هویدا گشته است.
حسادت همان انفعال سیاه پستی است که دل و اندرون یهودیان نسبت به اسلام و مسلمانان از آن لبریز و سرریز بوده و ییوسته خواهد شد. رشک همان چیزی است که همۀ نیرنگها و دوز وکلکهای یهودیان، از آن برانگیخته میشد و پیوسته خواهد شد. حسودی همان چیزی استکه قرآن مؤمنان را بدان آشنا میسازد تا آن را بشناسند و بدانندکه حسودی انگیزۀ نهان در فرا سوی همۀ تلاشها و تکاپوهائی استکه یهودیان برای سست گرداندن و لرزانکردن عقیدۀ استوار مؤمنان، به کار میگیرند. تا بلکه بتوانند ایشان را پس از بهرهمندی از نعمت باور راستین اسلامی، به سوی کفر و زندقهای برگردانند که قبلاً در آن غوطهور بودهاند، کفری که خدا ایشان را از آن با نور ایمان نجات بخشید و بدین وسیله آنان را به بزرگترین فضل و سترگترین نعمتی مخصوص گردانید که یهودیان بدیشان حسودی بردند و رشک ورزیدند. و اینجا - در لحظهایکه این حقیقت در آن جلوهگر میگردد، و در آن نیّت پلید و رشک پست پدیدار میشود - اینجا قرآن مؤمنان را فرا میخواند و از ایشان میخواهد بزرگتر از آن باشند کهکینهتوزی باکینهتوزی، و بدی را با بدی، پاسخ دهند، بلکه ایشان را به بزرگمنشی و گذشت میخواند و از آنان میخواهدکه عفو و جوانمردی پیشهگیرند تا خدا هر وقتکه خواست فرمان خویش را صادرکند:
(فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (١٠٩)
پس گذشت نمائید و چشم پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در برابرشان چه کار کنید)، بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است.
از راهی بروید که خدا برایتان برگزیده است، و پروردگارتان را پرستش کنید و در پیشگاه او نیکوکاریهای خویشتن را اندوخته نمائید:
(وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (١١٠)
(بر شعائر دینی خود ماندگار باشید) و نماز را بـر پا دارید و زکات را بپردازید و (بدانید) هر کار نیکی که پیشتر برای خود بفرستید آن را در نزد خدا خواهید یافت و خدا بر هر چه میکنید آگاه و بینا است.
بدین منوال روند قرآنی شعور جامعۀ اسلامی را بیدار میکند و آن را متوجّه مرکز خطر وکمینگاه نیرنگها میگرداند، و حواس مسلمانان را برای نبرد با مقاصد پلید و نیرنگ پست و رشک زشت، آمادگی میبخشد... سپس ایشان را با انرژی مجهّز و پربار و پر توانیکه همۀ آن الهی و متّصل به منبع ذات باری است، مسلّح مـیسازد، و آنان منتظر فرمان خدا میمانند و برای اقدام بهکار چشم به راه اجازۀ خداوند میگردند... تا زمانی که این فرمان فرا رسد، خدا ایشان را به گذشت و جوانمردی میخواند تا اینکه دلهایشان را ازگندنای کینهتوزی و دشمنانگی برکنار نماید و به انتظار فرمان و اراده خداکه فرماندۀ حقیقی و اراده کنندۀ واقعی است پاکیزه نگاه دارد.
قرآن پس از شرح این مطالب، به ابطال ادعاهای همۀ اهل کتاب یهودیان و مسیحیان میپردازد و بر همۀ آنها خط بطلان میکشدکه مـیگفتند: تنها ایشان راه یافتگانند. و اینکه بهشت دربست از آن ایشان است و دیگران بدانجا پای نمینهند. در ضمن هر دستهای از آنان با دستۀ دیگر میستیزد و او را باطل میداند. قرآن در لابلای این ادعاهای دور و دراز، حقیقت امر را بیان میدارد و رأی قاطعانۀ خویش را دربارۀ کردار و پاداش اظهار مینماید:
(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١١١)
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (١١٢)
وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز به بهشت درنیاید. این آرزو و دلخوشیهای ایشان است (و جز مشتی یاوه و سخنان نـاروا نمیباشد). بگو: اگر راست میگوئید دلیل خویش را بیاورید. آری! هر کس خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند کردید (و بهشت و سـعادت اخروی در انحصار هیح طائفه و نژاد خاصی نیست. جای شگفت است که آنان همانگونه که با اسلام دشمنی میورزند، با یکدیگر نیز دشمنی دارند). و یهودیان میگویند: مسیحیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند، و مسیحیان میگویند: یهودیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند - در حالی که هر دو دسته کتاب میخوانند (و به گمان خود به کتابهای آسمانی خویش استدلال میجویند) - و افراد نادان (مشرکی که از تورات و انجیل بیخبرند) نیز سخنی همانند سخن آنان را میگویند. پس خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
کسانیکه در مدینه در برابر مؤمنان قرار داشتند و با آنان راه ستیز در پیش گرفته بودند، تنها یهودیان بودند؛ در آنجا جمعیتی از مسیحیان که بتوانند همچون یهودیان جا و مکان و موضع و مقامی داشته باشند، وجود نداشت. ولیکن نص قرآنی در اینجا عمومیت داردو با سخنان اینان و آنان رو در رو میشود و برمیستیزد. سپس این گروه را با آن گروه رو به رو میسازد. و آنگاه اندیشۀ مشرکان را دربارۀ هر دو گروه با هم بیان میدارد:
(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى )
گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز به بهشت درنیاید.
این گفتار روی هم رفتۀ هر دوی ایشان است، وگرنه یهودیان تنها میگفتند: هرگز جزکسی که یهودی باشد - یعنی از آئین یهود پیروی کند - به بهشت درنیاید. و مسیحیان هم فقط میگفتند: وارد بهشت نمیگردد، مگر آنکه جزو مسیحیان باشد.
نه این سخن و نه آن سخن، متکی به دلیلی نیست و جز ادعای عریض و طویلی نمیباشد. از اینجا است که پروردگار به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم می آموزدکه با ایشان به مبارزه خیزد و از آنان، دلیل بخواهد:
(قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ )
بگو: اگر راست میگوئید، دلیل خویش را بیاورید.
در اینجا قاعدهای از قواعد اندیشۀ اسلامی را دربارۀ بار شدن پاداش برکردار و مترتب بودن جزاء بر عمل بیان میدارد، بی آنکه از ملتی یا طائفهای و یا فردی جانبداری شود. و آن عبارت است از: اسلام و احسان، نه اسم و عنوان، یعنی تسلیم حق گشتن و تلاش در راه نیک شدن و نیکیکردن، نه به القاب و نام و نشان دل خوش کردن و بیکاره نشستن:
(بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (١١٢)
آری! هر کس خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند گردید.
پیش از این، قاعدهای را دربارۀ عذاب بیان داشته بود که پاسخ به سخن یهودیان بود که میگفتند:
(لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً )
آتش جز چند روز کم و قابل شمارش، هرگز ما را فرا نمیگیرد.
قرآن در جواب فرمود:
(بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٨١)
آری! هر که گناهی فرا چنگ آرد و (بدانجا رسد که) لغزش او را از هر سو فرا گیرد، (چنین کسی و اشخاصی چون او) اینان یاران آتشند، ایشان در آنجا جاودانه ماندگارانند.
این هر دو آیۀ عذاب و ثواب، قاعدۀ یگانهای را تشکیل میدهند. یکی از دو طرف متقابل این قاعده، چنین است:
(مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ )
هر که گناهی فرا چنگ آرد ولغزشش از هر سو او را فرا گیرد.
روشن است چنین کسی زندانی گناهانی استکه از هر طرف او را احاطه کردهاند، و بدور از هر چیز، و هر نوع فهم و شعور، و هر جهتی جز جهت گناه است.
طرف دیگر آن قاعده، عبارت است از:
(مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ )
هر که خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد.
چنینکسی خود را در بست تسلیم خداکرده است، و همۀ حواس خویش را رو به خدا نموده است، و خالصانه خدا گوید و خدا جوید، در برابر آن کسی قرار دارد که گناه میگفت وگناه میجست.
(مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ)
هر که خالصانه رو به خدا کند.
در اینجا نخستین نشانۀ اسلام نمودار میگردد: رو به خداکردن - رو رمز همۀ اندام است - و واژۀ (أَسْلَمَ) به معنی انقیاد و تسلیم است. انقیاد معنوی و تسلیم عملی. با وجود این، دلیل ظاهری بر این انقیاد لازم است و نشانۀ بیرونی باید عقیدۀ درونی را همراهی کند: (وَهُوَ مُحْسِنٌ) و او نیکوکار باشد. لذا نشانۀ اسلام، هماهنگی میان شعور و سلوک، عقیده و عمل، ایمان قلبی وکردار نیکو است.
بدین وسیله عقیده سراسر نظام زندگی میگردد و شخصیّت انسانی با همۀ زوایای جنبشها وگرایشها و راهها و روشهائی که دارد یکتا و همنوا میشود و آن وقت استکه مؤمن شایستۀ دریافت چنین عطائی می گردد :
(فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (١١٢)
پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند گردید (و بهشت و سعادت اخروی در انحصار هیچ طائفه و نژاد خاصی نیست).
پاداش ایشان تضمین شده است و در پیشگاه خدایشان محفوظ و مصون است و هدر نمیرود... امنیّت زیادی که ترس و خوفی بدان حملهور نمیگردد، و سروری که اندوهی آمیزهاش نمیشود... و این یک قاعدۀ عمومی است که همۀ مردمان در برابر آن یکسانند. دیگر، نسب و حسب و نژاد و قومیت و جانبداری از این و از آن، در پیشگاه خدای سبحان، هیچ ارزشی ندارد و به کسی سودی نمیرساند.
یهودیان و مسیحیان چنین ادعای عریض و طویلی داشتند و هر یک از آن دو گروه دربارۀ دیگری میگفت که بر حق و حقیقتی بند نبوده و بوئی از دین راستین الهی نبرده است، و همدیگر راگمراه و محروم از عنایات خدا میخواندند و مشرکان هر دو گروه را بیدین و بیحقیقت مینامیدند:
(وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
و یهودیان میگویند: مسیحیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند، و مسیحیان نیز میگویند: یهودیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند - در حالی که هر دو دسته کتاب میخوانند (و به گمان خود به کتابهای آسمانی خویش استدلال میجویند) و افراد نادان (مشرکی که از تورات و انجیل بیخبرند) نیز سخنی همانند سخن آنان را میگویند. پس خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
مراد از «کسانی که نمیدانند» بیسوادان عربی هستند که کتاب آسمانی نداشتند. و چون میدیدند که چه اندازه جدائی و دشمنانگی و اتهام زدن به یکدیگر در میان یهودیان و مسیحیان بوده و آنان را پای بند خرافهها و افسانههائی میدیدند که چندان فرقی با خرافات عربها و افسانههای شرک آمیزشان نداشت، و مشاهده مینمودند که پسران یا دخترانی را به خدای متعال نسبت میدادند و پسران یا دختران خدا محسوب میداشتند. این قبیل مشرکان از دین یهودیان و دین مسیحیان دوری میگزیدند و میگفتند: آنان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند.
قرآن گفتار همگان را نسبت به یکدیگر ثبت میکند و آن را به دنبال خط بطلان کشیدن بر ادعای مالکیّت بهشت یهودیان و مسیحیان میآورد، و آنگاه حل و فصل اختلاف میانشان را به خدا وا میگذارد:
(فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
چه خدا داور دادگری است و همۀ امور به پیشگاه با عظمت او برمیگردد... حواله دادن امور به قضاوت خداوند، یگانه راهی است برای خاموش ساختن آن عدّهای که مایهای از منطق و پایهای از دلیل ندارند، و بهترین وسیلهای استکه بعد از در هم نوردیدن ادعای عریض و طویل مبنی بر اینکه بهشت تنها ازآن ایشان است و اینکه تنها ایشان راه یافتگانند، از آن برای مقابله با آنان میتوان سود جست.
*
آنگاه روند گفتار به خوار داشتن برنامۀ شکاندازی و گمانافکنی آنان در دل مؤمنان نسبت به صحت اوامر و تبلیغات پیغمبرصلّی الله علیه وآله وسلّم به ویژه آنچه متعلق به تحویل قبله بود میپردازد و چنین برنامۀ خائنانه را کوشش در راه جلوگیری از ذکر خدا و پرستش باریتعالی در مساجد، به شمار میآورد و تلاش برای ویرانگری مساجد میداند:
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١٤)
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(١١٥)
چه کسی ستمگرتر از کسانی است که نگذارند در مساجد و اماکن عبادت خدا، نام خدا برده شود، و در ویرانی آنها بکوشند؟ شایستۀ اینان نبود که چنین (گناه بزرگی را مرتکب شوند و این کارها را) بکنند، بلکه میبایست (حرمت مساجد و معابد را نگهدارند و) جز خاشعانه و فروتنانه وارد آنها نشوند. بهرۀ آنان در دنیا زبونی و رسوائی و در آخرت عذاب بزرگی است. خاور و باختر (و همۀ جهات دیگر) از آن خدا است، پس به هر سو رو کنید، خدا آنجا است. بیگمان خدا گشایشگر است (و بر مردم تنگ نمیگیرد) و بسی دانا است (به قصد و نیّت کسی که بدو روی میآورد). نزدیکرین چیزی که دربارۀ شأن نزول این دو آیه به ذهن میگذرد این استکه این آیات در مورد مسألۀ تغییر قبله، و تلاش یهودیان برای جلوگیری مسلمانان از رو کردن به سوی کعبه، نخستین خانهای که برای مردمان بنا شده و نخستین قبله بشمار است، نازل گشتهاند... جز این سخن، روایات دیگری نیز دربارۀ اسباب نزول آنها بیان شده است.
به هر حال حکمیکه از نص آیات در مورد جلوگیری از ذکر خدا در مساجد و تلاش برای ویران ساختن آنها، برداشت میشود، عام است. همچنین قصاصی که بر این کار نیز مترتب است عام است، و قرآن مقرّر میدارد که تنها حنین حکمی در خور کسانی است که به چنین عملی دست مییازند. و آن حکم، این گفتۀ خدا است:
(أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ)
اینان نباید جز ترسان وارد آن شوند. [1]
یعنی ایشان گمان مستحق راندن و تاراندن و ناامیدی از امن و امانند، مگر آنکه به خانههای خدا پناهنده شوند و امان طلبند و به خاطر حرکت آنها نجات خویش را خواستار گردند. بعدها این واقعه در سال فتح مکه عملاً بوقوع پیوست، آنگاه که روز پیروزی، منادیگر فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ندا در داد: هرکه وارد مسجدالحرام شود، در امان است... به دنبال آن گردنکشان و بزرگان قریش که فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را و کسانی راکه با او بودند، از ورود به کعبه و زیارت آن باز میداشتند، به نشانۀ امان خواهی به مسجدالحرام پناه بردند!
علاوه از چنین حکمی، تاوان دیگری که باید متحمل شوند آن است که خداوند ایشان را به خواری و رسوائی در دنیا، و عذاب و شکنجۀ بزرگ در آخرت تهدید میفرماید:
(لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ )(١١٤)
بهرۀ آنان در دنیا زبونی و رسوائی، و در آخرت عذاب بزرگی است.
دربارۀ آیۀ :
(أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ )
علاوه از آنچهگذشت، نظریۀ دیگری است وآن این است: شایستۀ ایشان نبود که وارد مساجد خدا گردند مگر با خوف از خدا و فروتنی در برابر عظمت الهی در خانههای پروردگاری چه خشوع در برابر جلالت خداوندگاری، ادب شایستۀ مساجد است و با مهابت و جلالت با شکوه آفریدگار، مناسبت دارد... این هم نظری استکه در این مقام درست مینماید.
آنچه ما را بر آن میدارد ترجیح دهیم که این دو آیه به مناسبت تغییر قبله نازل شدهاند، خود آیه دوم است:
(وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(١١٥)
خاور و باختر (و همۀ جهات دیگر) از آن خدا است، پس به هر سو رو کنید خدا آنجا است. بیگمان خدا گشایشگر است (و بر مردم تنگ نمیگیرد) و بسی دانا است (به قصد و نیّت کسی که بدو روی میآورد).
این آیه بیانگر ردّ سخنان یهودیان است که به گمراه سازی نشسته بودند و ادعاء داشتند نمازی راکه مسلمانان تاکنون رو به بیت المقدّس خواندهاند، باطل بوده و هدر رفته و در پیشگاه خدا اجری بر آن مترتب نیست. این آیه چنین گمانی را مردود میشمارد و بیان میدارد که هر سوئی قبله است، چه عبادتکننده به هر سو رو کند، خدا آنجا است. اما معین داشتن قبلۀ مخصوص، بنا به رهنمود خدا است و رو بدانکردن اطاعت از فرمان الهی و عبادت محسوب است، نه اینکه خدای سبحان در سوئی بوده و سوی دیگر از او خالی باشد. خداوند بر بندگان خویش تنگ نمیگیرد، و از اجر و پاداش ایشان نمیکاهد، و آگاه از دلها و نیّتها و انگیزههای روگرداندن ایشان به جهات مختلف است، و درکار خدا سهولت و فراخی است. خداوند اعمال همگان را از روی نیّات ایشان برآورد مینماید و مینگرد تا نیّت بنده از انجامکار چه باشد:
(إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )
بیگمان خدا گشایشگر و بس دانا است.
*
بعد از این، روند گفتار سر درگمی رشتۀ اندیشۀ ایشان را دربارۀ حقیقت الوهیت بیان میدارد، و انحراف آنان را از یگانه پرستی ،که زیر بنای دین خدا و اساس اندیشۀ درست هر رسالتی است، روشن مینماید. اندیشۀ کج ایشان را دربارۀ خدای سبحان و صفات او با اندیشههای دورۀ جاهلیت همبر و همطراز میشمارد ر در یک ردیف قرار میدهد. میان دلهای مشرکان اهل کتاب، شباهت و همانندی قائل است. سرانجام انحراف همگان را از حقیقت، وگرایش به شرک ایشان را تصحیح میکند و اندیشۀ ایمانی صحیح و درست را برای آنان روشن و آشکار میدارد:
(وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (١١٧)
وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (١١٨)
(یهودیان و مسیحیان و مشرکان هر سه) میگویند: خداوند فرزندی برای خویش برگزیده است. - خدا برتر از این چیزها است -(که نیازمند زاد و ولد و نسل و فرزند باشد) بلکه آنچه در آسمانها و زمین است ازآن او است و همگان (بندۀ او و) فروتن در بـرابر اویند. هستی بخش آسمانها و زمین، او است. و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها بـدو میگوید: باش، پس میشود. و آنان که نمیدانند (مشرکان) میگویند: چه میشود اگر خدا با ما سخن گوید و یا اینکه آیهای بر خود ما نازل شود. کسانی که پیش از آنان نیز بودند همین سخنان ایشان را میگفتند. دلهایشان با هم همانند است (و افکار و اندیشۀ ایشان همسان است). ما آیههای خویش را برای حقیقت جویان آشکار و روشن ساختهایم.
این سخن تباه:
(اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا )
خداوند فرزندی را برای خود برگزیده است.
تنها گفتۀ مسیحیان دربارۀ عیسی علیه السّلام یاگفتۀ یهودیان دربارۀ عزیر نیست. بلکه مشرکان نیز دربارۀ فرشتگان چنین اندیشۀ فاسدی داشتند. آیۀ قرآنی در اینجا این گفتهها را مفصّـلاً بیان نمیکند. چه روند گفتار روند اختصار است و بگونۀ کوتاهی، نظر گروههای سهگانه را میآورد، گروههائیکه آن روز در جزیرةالعرب در برابر اسلام سرسختانه میجنگیدند. شگفتآور است که همۀ اینگروههای سهگانه هنوز هم پیوسته با اسلام به نبرد برمیخیزند و سخت دشمنی میورزند. این سه گروه، امروزه در قیافۀ صهیونیزم جهانی و مسیحیت بینالمللی و کمونیزم جهانی جلوهگرند که کمونیزم جهانی از مشرکان آن روزی بسی کافرترند.
قرار دادن این سهگروه در یک صف، ادعای یهودیان و مسیحیان راکه میگفتند تنها ایشان راه یافتگانند، باطل میکند و در هم فرو میریزد، و هم اینکه این ایشانند که با مشرکان همسان میگردند.
پیش از آنکه روند قرآنی به زوایا و بخشهای تباه دیگر اندیشۀ آنان درباره ذات باری تعالی بپردازد، به تنزیه خدا و بدور بودن آفریدگار از دائرۀ اندیشهای، اقدام میورزد و حقیقت رابطهای راکه خدا با همۀ بندگانش دارد بیان میدارد:
(سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (١١٧)
خدا برتر از این چیزها است! بلکه آنچه در آسمانها و زمین است ازآن او است. و همگان فروتن در برابر اویید. هستی بخش آسمانها و زمین او است. و هنگامی که فرمان پیدا آمدن چیزی را صادر کند، تنها بـدو میگوید: باش، پس میشود..
در اینجا میرسیم به اندیشۀ خالصانه وکامل اسلام دربارۀ ذات خداوند سبحان و قادر متعال، و نوع رابطهای که میان آفریدگار و آفریدگانش برقرار است، وکیفیت آفرینش آفریدهها به وسیلۀ آفریدگار، که برترین و آشکارترین اندیشه دربارة همۀ این حقائق است... در جهانبینی اسلامی، جهان از سوی
آفریدگارش نشأتگرفته است و تنها برای آفریدن جهان، ارادۀ مطلق و توانای خدا کافی است که شرف صدور یابدکه تعبیر: (کن، فیکون) باش؛ پس میشود اشاره بدان است... آری کافی است ارادۀ خدا بر آفرینش پدیدهای تعلق گیرد تا چنین پدیدهای فوراً پدیدار گردد و به هـمان شکل مقدّر و معیّن، بدون پا در میانی هبچ نیروئی یا مادهای، گام به پهنۀ هستی گذارد... اما چگونه این ارادهای که از حقیقت وکنه آن بیخبریم، با پدیدۀ مورد نظری که باید صورت هستی پذیرد و پدیدارگردد، پیوند میگیرد و ارتباط مییابد، راز سر به مهری استکه عقل بشری بدان بی نبرده است، چون نیروی ادراک بشری برای دریافت و پی بردن بدان، مجهّز و مهیّا نگشته است و از حدود دریافت آدمی بیرون است... نیروی بشری بدین علّت برای دریافت کنه و ماهیّت آن مجهّز و آماده نبوده است چون در انجام وظیفهایکه برای آن آفریده شده و بدو واگذار گشته که خلافت زمین و آبادانی آن است، نیازی به آن ندارد و ضرورتی برای درک آن نمیبیند. خداوند به همان اندازه توانائی پی بردن به قوانین جهان را به انسان عطاء کرده استکه برایش در راه انجام وظیفۀ خلیفهگریش سودمند باشد و بتواند از آن استفاده کند. و به همان اندازه هم رموز و اسرار جهان را از دسترس انسان بدور داشته است که رابطهای با وظیفۀ خلیفهگری مهم و سترگ او نداشته و نیازی بدانها نباشد.
فلسفهها در راه تلاش برای کشف چنین رموز و اسراری، سر در بیابانی نهادهاند که بسی تاریک است وکوچکترین روشنائی در آن نیست و پرتوی از هیچ جائی بدان نمیرسد. در این راه، انگارهها و فرضیههائی بهم بافتهاند که فرسنگها از حقیقت فاصله داشته و تنها از نیروی درک بشری برخاسته است و ساخته و پرداختۀ تلاش عقلانی انسانی است. زیرا چنین میدانی جولانگاه تاخت و تاز او نیست و برای همچون کاری ساخته نشده است و اصلاً مجهّز به اسباب و ادوات تکاپو و شناخت چنین چیزی نگشته است. انگارهها و فرضیههای خندهآرری را در این راه ارائه دادهاند که مهمترین آنها خندهآورترین آنها است. تا آن اندازه مضحک و خندهآور است که انسان را حیران و سرگشته میسازد که چگونه چنین چیزی از فیلسوفی سرمیزند. علت این اشتباه در این استکه چنین فیلسوفان و هرفداران اینگونه فلسفهها کوشیدهاند که نیروی درک بشری را از تنگنای سرشت آفرینش انسانی فراتر برند و آن را از دائرۀ محدودۀ خود خارج سازند. لذا به چیزی که دل بدان آرامگیرد و مایۀ آرامش خاطر باشد نرسیدهاند. بلکه کسی که با اندیشۀ اسلامی آشنا بوده و در زیر سایۀ آن آرمیده باشد، امکان ندارد با دیدۀ احترام به چنین چیزهائی بنگرد.
اصلاً اسلام مسلمانانی راکه به حقیقت این دین خجسته ایمان داشته باشند باز داشته است از اینکه بدون راهنما سر در چنین بیابانی نهند و به چنین تلاش بیحاصلی برخیزند، تلاشیکه سرآغاز آن بر خطا و نخستین گام آن اشتباه است. هنگامی که بعضی از فیلسوف نمایان اسلامی که از نغمههای خوش آهنگ فلسفه، علی الخصوص فلسفۀ یونانی، محظوظ و متأثر شده بودند، خواستند به چنان پایه و مایهای برسند، سررشته از دستشان بدر رفت و به جائی نرسیدند وکولهباری از سخنان پیچیده و افکار آمیخته با خود به ارمغان آوردند و به خورد مردم دادند و به همان سرنرشتی دچار آمدند که استادان یونانی ایشان بدان گرفتار آمده بودند. چنین کسانی چیزهائی آمیزۀ اندیشۀ اسلامی کردند که با سرشت آن بیگانه و ناسازگار بود و با حقائق جهانبینی اسلامی فاصلهها داشت... این سرنوشت حتمی هرگونه تلاش عقل بشری است که بخواهد ازگلیم خویش پا را فراتر بگذارد و بالاتر از سرشت خلقت و آفرینش خویش به تکاپو پردازد.
نظریۀ اسلامی در این باره، آن استکه: آفریده غیر از آفریننده است. و هیچ چیزی همسان و همانند خدا نیست... از اینجا است که اندیشۀ (وحدت وجود) بدانگونهکه غیر مسلمانان از آن تعبیر میکنند، از جهانبینی اسلامی خارج است. حه آنان چنین برداشتی از این اصطلاح دارندکه هستی و آفرینندۀ هستی هر دو یکی است. یا: هستی پرتوی از ذات آفریدگار است... یا: هستی صورت قابل رؤیتی از هستی بخش خویش است... یا هر نوع تصورات دیگری از این قبیل و برتافته بر این بافت.
هستی در نظر مسلمان دارای وحدت و به معنی دیگری است: وحدت صدور هستی از ارادۀ یگانۀ آفریننده، و وحدت قانونیکه هستی بر روال آن به پیش میرود، و وحدت هستی در پیدایش و هماهنگی و خط سیری که یکپارچه با پرستش و فروتنی به سوی پروردگار خود در پیش میگیرد:
(بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ) (١١٦)
بلکه آنچه در آسمانها و زمین است، ازآن او است و همگان (بندۀ او و) فروتن در برابر اویند.
دیگر ضرورتی ندارد، در میان آسمانها و زمین خدا فرزندی داشته باشد، چه همه آفریدههای اویند و بطور یکسان آفریده شدهاند. او آفریننده است و جز او آفریده:
(بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ )(١١٧)
هستی بخش آسمانها و زمین او است. و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها بدو میگوید: باش، پس میشود.
تعلق اراده بگونۀ نامعلومی که درک بشری از آن عاجز است، صورت میپذیرد و انسان از آن بیخبر است، زیرا فراتر از نیروی آدمی است. پس بکار بردن نیروی اندیشه برای پی بردن بهینه و حقیقت این راز سر بمهر، و بدون راهنما دست و پا زدن در این بیابان تاریک و خوفناک، کار بیهودهای است.
بعد از پایان یافتن از بحث دربارۀ گفتار اهل کتاب راجع به ادعای آنانکه میگفتند خدا دارای فرزند است، به بیان گفتار مشرکان میپردازد و کج اندیشی ایشان را آشکار میسازد و هماهنگی موجود میان بداندیشی آنان و بداندیشی اهلکتاب را عرضه میدارد:
(وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ)
و آنان که نمیدانند (مشرکان) میگویند: چه میشود اگر خدا با ما سخن گوید و یا اینکه آیهای بر خود ما نازل شود. کسانی که پیش از آنان نیز بودند همین سخنان ایشان را میگفتند.
منظور از «کسانی که نمیدانند» بیسوادانی هستند که مشرک بودند. چه ایشان کتاب آسمانی نداشتند و بیخبر از آن بودند. اغلب از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میخواستند که به عنوان نشانۀ پیغمبری خویش،کاری کند خدا با آنان سخن گوید یا معجزهای از معجزات مادی بدیشان نشان دهد و امر خارقالعادهای برایشان بیاورد و ارائه کند. بیان این چنین گفتاری در اینجا، به منظور تقارن با گفتۀ کسانی است که پیش از ایشان میزیستند و آنان یهودیان و مسیحیان بودندکه از پیغمبران خود همچون چیزی میخواستند. قوم موسی از او خواستند که آشکارا خدا را ببینند، و در خواستن امر خارقالعادۀ اعجازانگیز پافشاریها نمودند و رنجها تولید کردند. لذا میان اینان و میان آنان یک شباهتی در سرشت، و یک همانندی در اندیشه، و نوعی همگونی در سرگردانی و گمراهی است:
(قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (١١٨)
ما آیههای خویش را برای حقیقت جویان آشکار و روشن ساختهایم.
کسیکه آسایش یقین را در دل خود بیابد، شاهد صدق یقین خویش را در آیات قرآنی و نشانههای کونی نیز مییابد، و آرام دل خود را در لابلای آنها ییدا میکند. چه آیات، یقین را بوجود نمیآورند، بلکه این یقین استکه راهنمائیها و رهنمودهای آیات را درک میکند و به ماهیت و حقیقت آنها اطمینان مییابد، و دلها را آمادۀ دریافت ناگسیخته و درست میسازد.
*
وقتی گفتههای آنان پایان میگیرد، و یاوهگوئیهایشان باطل میشود، و انگیزههای پنهان در فراسوی گمراهسازیهایشان برملا میگردد، روی سخن متوجه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میشود و وظیفۀ او را مشخص میدارد، و رنجها و پیآمدهای آن را برمیشمرد. و حقیقت نبردی راکه میان او و میان یهودیان و مسیحیان درگرفته آشکار میسازد، و ماهیت دشمنی و اختلافی راکه راه حلی ندارد جز با پرداختن بهائیکه دارای آن نیست و توانائی پرداخت آن را ندارد، و اگر هم آن را بپردازد خود را در معرض خشم خدا قرار میدهد، و حاشا که چنین کند و خویشتن را دچار غضب مولایش سازد:
(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ (١١٩)
وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٢٠)
الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ )(١٢١)
ما تو را همراه با حقائق یقینی فرستادیم تا مژده رسان (مؤمنان) و بیم دهندۀ (کافران) باشی. و از تو دربارۀ (عدم ایمان) دوزخیان پرسیده نمیشود (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف یافته و خواستههای نادرست ایشان) پیروی کنی. بگو تنها هدایت الهی هدایت است. و اگر از خواستهها و آرزوهای ایشان پیروی کنی، بعد از آنکه علم و آگاهی یافتهای (و با دریافت وحی الهی، یقین و اطمینان به تو دست داده است) هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تو نخواهد بود (و خدا تو را کمک و یاری نخواهد کرد. دستهای از) کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادهایم و آن را از روی دقّت و چنانکه باید میخوانند (و تورات و انجیل را محقّقانه وارسی مینمایید و سره را از ناسره جدا میسازند) این چنین افرادی به قرآن ایمان میآورند، و کسانی که بدان ایمان نیاورند بیگمان ایشان زیانکارانند.
(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ )
ما تو را همراه با حقائق یقینی فرستادیم.
این سخن با قاطعیتی که در آن است، شبهههای گمراه کنندگان و تلاشهای حیلهگران، و به هم آمیختن حق و باطل آمیختهکنندگان را پایان میبخشد. در نوای کلماتش قاطعیتی گوش را نوازش مـیدهد که الهام بخش عزم استوار و یقین پایدار است.
(بَشِیرًا وَنَذِیرًا )
مژده رسان و بیم دهنده.
وظیفۀ تو تبلیغ و پیام و بجای آوردن فرمان است، به فرمانبرداران مژده و بشارت میدهی و کشان و نافرمایان را میترسانی و بیم میدهی. در اینجا نقش تو پایان میپذیرد.
(وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ )(١١٩)
از تو دربارۀ (عدم ایمان) دوزخیان پرسش و بازخواست نمیگردد.
دوزخیان آن کسانیند که به سبب نافرمانی وگناهانشان، و جور و ستم به خویشتن ، به دوزخ میروند.
یهودیان و مسیحیان پیوسته با تو میجنگند، و دامهای نیرنگ بر سر راهت میگسترانند، و با تو نمیسازند و از تو خشنود نخواهند شد، مگر آنکه از اینکار کنارهگیری کنی، و از این دین حق دست بکشی، و از این حقیقت و یقین دور شوی، و به سوی گمراهی و شرک و اندیشۀ بد و ناپاکی روی که ایشان بدان دچار و گرفتارند و کمی پیش، از آن سخن رفت:
(وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ)
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف شده و خواستهای نادرست ایشان) پیروی کنی.
این است علت اصلی کار. چیزی که کم دارند دلیل و برهان نیست، و نه اینکه قانع نشده باشندکه آنچه از جانب پروردگارت برای تو نازل شده است حق است. اگر هر اندازه بدیشان نزدیک شوی و در حقّشان خوبی کنی، و اگر هر اندازه که میتوانی بدیشان مهر ورزی... با وجود همۀ اینها از تو راضی نخواهند شد. تنها وقتی از تو خشنود خواهند گردید که به آئین ایشان درآئی و از حق و حقیقتیکه با خود داری دست بکشی.
چنین چیزی عقدهانگیز همیشگی است و در هر زمان و مکانی مصداق آن را میتوانیم مشاهدهکنیم... این چیز عقیده است. عقیده خمیر مایۀ نبردی استکه یهودیان و مسیحیان در تمام کرۀ زمین و در هر وقتی آن را برضدّ ملت اسلام براه میاندازند... این جنگ عقیده استکه میان اردوگاه اسلامی و میان این دو اردوگاه دیگر برقرار است که گاهی نیز این دو تا با یکدیگر به جنگ برمیخیزند، و گاهی هم دستههای یکی از دو ملت با همدیگر به پیکار و جدال میپردازند و جنگ داخلی راه میاندازند، ولیکن همیشه در جنگی که برضدّ اسلام و مسلمانان در میگیرد، این دو اردوگاه دست به یکدجر داده و جبهۀ واحدی تشکیل میدهند.
جنگ، جنگ عقیده است و در این پیکار پیکانها رو به قلب آن، نشانه میرود. لیکن این دو اردوگاه کهنهکار در امر دشمنانگی و نبرد با اسلام و مسلمانان، آن را به رنگهای مختلف رنگآمیزی میکنند، و پرچمهای گوناگونی برای آن برمیافرازند، و در زیر لواهای جوراجور و نقشهای دلفریب، پلیدی و نیرنگ بازی و نهانکاریهای خویش را پنهان میدارند. ایشان شور و حماسۀ مسلمانان را نسبت به دین و عقیدۀ اسلامی خویش دیدهاند بدانگاهکه در زیر پرچم عقیده بر ایشان تاخت آوردهاند و رویاروی گشتهاند. بدین جهت است که دشمنان دغل کهنهکار چرخی زده و پرچمهای جنگ را تغییر داده و جنگ را به نام جنگ عقیده اعلان ننموده، بلکه از ترس حماسۀ عقیده و جوشش ایمان مؤمنان، آتش جنگ را تحت واژهها و اسمهای دیگری شعلهور ساختهاند. آن را به نام سرزمین، اقتصاد، سیاست، مراکز اردوگاهی، و کلماتی در این ردیف، اعلان داشتهاند. و به دل گول خوردگان بیخبر ما چنین فرو بردهاند که افسانۀ عقیده دیگر افسانةۀ کهنه و بیمعنی است. دیگر برافراشتن پرچم آن و فرو رفتن در جنگ به نام آن، درست نیست. زیرا چنین چیزی، نشانۀ عقب افتادی واپـس گرایان کهنهپرست و متعصب است. تا بدین وسیله از شورش عقیدتی مؤمنان و حماسه آفرینی مسلمانان در امان مانند و ایشان را از دفاع جانانۀ دین و ایمان دور دارند... در حالی که خودشان: صهیونیزم جهانی، و مسیحیگری جهانی - علاوه از کـمونیزم جهانی - را به دل دارند و در سر میپرورانند و همگی پیش از هر چیز دیگری، برای درهم شکستن کوه سخت و سر بفلککشیدۀ اسلام، وارد جنگ شده و تا به حال هم بارها و بارها بدان شاخ زدهاند، ولی ایشان را با سر خونین و شاخ شکسته و پیکر پاره پاره برگردانده است.
آخر این، جنگ عقیده و ایدئولوژی است. اینکه جنگ زمین و اقتصاد و مراکز اردوگاهی نیست. همۀ این پرچمهای نادرست رنگارنگ و مزدورانۀ منقش، جز برای فریب ما و به خاطر نیّتهای پلشتی که به دل دارند، آراسته نشدهاند و برافراشته نگشتهاند. این همه نقش و نگار ریاکارانه، برای این استکه ما را از حقیقت و ماهیت کارزار بیخبر سازند و ما را بر سراندازند. پس اگر با نیرنگ ایشان فریفته شویم و شیفتۀ ظاهر آراستۀ آنان گردیم، نباید جز خویشتن را سرزنشکنیم. اگر چنین باشیم، از بیدارباش و درسیکه خدا به پیغـبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم و امّت او داده است، بدور افتادهایم. آنجا که خدای سبحان، راستینترین گویندگان میفرماید:
(وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ )
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف یافته و خواستهای نادرست ایشان) پیروی کنی.
این تنها مبلغی استکه با پرداخت آن از او خشنود خواهند شد. هر بهائی جز این، مـردود و ناپذیرفتنی است.
لیکن فرمان قاطعانه و درس صادقانه این است و جز این نیست:
(قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَی)
بگو: تنها هدایت الهی هدایت است.
کوتاه و مختصر و بگونه محدود و منحصر، هدایت تنها هدایت خدا است و بس. و جز آن هدایت بشمار نیست. از آن گریزی وگزیری و چاره و تدبیری نیست. نه کم وکاستی در آن برای رضایت کسی انجام میگیرد، و نه سازش وکاهشی در چیزی از آن خواه اندک و خواه زیاد، صورت میپذیرد. هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکه نمیخواهد سر خویش گیرد و راه کفر در پیش. اما تو خود را بدور دار از اینکه امید به هدایت ایشان و علاقه به ایمان آوردن آنان یا دلخوش بودن به صداقت و مودّتشان، تو را از این راه حقیقت و راستین الهی منحرف سازد:
(وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ) (١٢٠)
و اگر از خواستها و آرزوهای ایشان پیروی کنی، بعد از آنکه علم و آگاهی یافتهای (و با دریافت وحی الهی، یقین و اطمینان به تو دست داده است) هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تو نخواهد بود (و خدا تـو را کمک و یاری نخواهد کرد).
با این تهدید وحشت انگیز، و با این لهجۀ قاطعانه، و با این وعید و بیم ترسناک... آن هم خطاب به چه کسی؟ خطاب به پیغمبر خدا و فرستاده و حبیب بزرگوار خود! اهمیت موضوع را فریاد میدارد.
اگر از هدایت و رهنمود خداوند که جز آن، هدایت و رهنمودی نیست ،کنارهگیری کنی، به دام آرزوهای پلید نفسانی میافتی... این خواستها و آرزوهای پلشت است که ایشان را در برابر تو چنین نگاه داشته و به نبرد با اسلام برانگیخته است، نهکمی دلائل و یا سستی براهین. از ایشان کسانی که خویشتن را از بند شهوات و آرزوهای پلشت آزاد میسازند،کتاب خدا را چنانکه باید میخوانند، و از این راه به حق و حقیقتی که تو با خود داری ایمان میآورند. کسانی که بدان ایمان نیاورند زیانبارانند، نه اینکه تو و مؤمنان:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (١٢١)
(دستهای از) کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادهایم و آن را از روی دقّت و چنانکه باید میخوانند (و تورات و انجیل را محقّقانه وارسی مینمایند و سره را از ناسره جدا مـیسازند) این چنین افرادی به قرآن ایمان میآورند. و کسانی که بدان ایمان نیاورند، بیگمان ایشان زیانکارانند.
راستی را مگر چه زیانی بالاتر از زیان از دست دادن ایمان استکه بزرگترین نعمتهای خدادادی به انسان در سراسر پهنۀ این جهان است؟
*
بعد از این بیان قاطعانه و داوری مجدّانه، روند گفتار رو به بنیاسرائیل میکند.گویا به دنبال این جبههگیری و ستیز و جدال طولانی، و ذکر صفحاتی از تاریخ ایشان که با خدایشان و پیغمبرانشـان داشتهاند، و بعد از برگرداندن روی سخن از ایشان به سوی پیغمبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم و به سوی مؤمنان، برای آخرین بار آنان را صدا میزند... در اینجا بار دیگر رو به ایشان میشود، گوئی ندای آخرین و فرا خواندن بازپسین است که اکنون به دروازههای سستی و بیخبری رسیدهاند و تماماً از جامعۀ خلعت امانت عقیده، آن جامعۀ خلعتی که از قدیم به تن آنان بریده و بر اندامشان چست بوده، بدر آمدهاند. لذا باید خود را دریابند و کمتر خویشتن را به لجنزار گناهان سرنگون سازند.
در اینجا خداوند دعوتی را که از ایشان در نخستین گامهای جنبش قافلۀ ایمان به عمل آورده بود، تکرار میفرماید و باز همان ندای رهائیبخش آسمانی را به سویشان سر میدهد که: ای بنیاسرائیل:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٢٢)
وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (١٢٣)
ای بنیاسرائیل بیاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم (بدانگاه که شما را از زیـر ستم فرعون نجات بخشیدم و او را در آب غرق نمودم، و ترنجبین و بلدرچین به شما دادم و پیغمبران زیادی را در میانتان برانگیختم و برای دورهای از زمان، بزرگی به شما دادم) و شما را بر جهانیان برتری بخشیدم. و از (عذاب) روزی خود را در امان دارید که از دست کسی برای کس دیگری چیزی ساخته نیست، و بجای کسی همانند و بلاگردانـی پذیرفته نمیگردد، و شفاعت و میانجیگری بدو سودی نمیرساند، و کسی به یاری کسی برنمیخیزد و یاوری نمیشوند.
1-این معنی با توجه به برداشت مؤلف ازآیه است. معنی مورد پسند که قبلاً گذشت چنین است«شایستۀ اینان نبودکه چنین (گناه بزرگی رامرتکب شوند واین کارهارا)بکنند،بلکه میبایست(حرمت مساجد ومعابد رانگهدارندو) جز خاشعانه وارد آنهانشوند». چنین نظری ازدیدمؤلف دانشمند بدور نمانده ودرجایخودخواهد آمد.(مترجم)