ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
رهنمودهای سورهی بقره
سورهی بقره
سورهی بقره از سورههای مدنی است بجز آیهی ٢٨1 که در منی به هنگام حجة الوداع نازل گشته است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
این سوره از نخستین سورههائی است که بعد از هجرت نازل گشته و درازترین سورههای قرآن است. سخن مقبول این است که همهی آیههای این سوره پیاپی و پیوسته، فرو فرستاده نشده است، بلکه قبل از تکمیل آن، بعضی از آیههای سورههای دیگر نازل گشته است. با مراجعه به اسباب نزول بخشی از آیات این سوره و بعضی از آیات سورههای مدنی دیگر -گرچه اینگونه اسباب نزول کاملاً قابل اثبات نیست - چنین دریافت میشود که همهی آیات سورهی پسین، قبل از تکمیل سورهی پیشینی که مقدمات آن فرود آمده، نازل میگردید. ترتیب سورهها با توجه به سبقت نزول آیههای نخستین سورهها بوده است، نه نزول همهی آیههای آنها. از جمله در این سوره، آیاتی است از قبیل آیات رباکه از حیث نزول جزو آخرین بخشهای قرآن بشمارند. در صورتی که بنا بر قول راجح، مقدمات آن جزو بخشهای نخستین استکه از قرآن در مدینه نازلگشته است.
و اما طرزگردآوری آیات هر سوره و ترتیب تقدیم و تأخیر آنها در سورهی مورد نظر، برابر وحی خدا و طبق الهام پروردگاری، انجام پذیرفته است.
ترمذی برابر اسنادی که در دست داشته است، از ابن عباس رضی الله عنه روایت نموده که گفته است:
به عثمان پسر عفان گفتم: چه چیز شما را بر آن داشت که سورهی (أنفال) را با آنکه از زمرهی سورههای (مثانی)[1] و سورهی (برائت) را که از جملهی (مئین)[2] است، به دنبال هم آوردید و جملهی (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ) را در میان آنها ننوشتید و آنرا در ردیف (سبع طوال)[3] قرار دادید؟ چه چیز شما را بدین امر واداشت؟ عثمان گفت: با گذشت زمان، سورههائی با آیههای فراوان، بر رسول خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم نازل میشد و او به هنگام نزول یکی ازکسانی راکه نوشتن میدانست، فرا میخواند و بدو میگفت: این آیه را در سورهای بنویسکه در آن فلان چیز و فلان چیز آمده است. سورهی (أنفال) هم از نخستین چیزهائی استکه در مدینه فرو فرستاده شده است، وسورهی(برائت) جزو آخرین بخشهائی استکه از قرآن نازل شده و داستان (أنفال) همانند داستان(برائت) است و گمان بردم که شاید این سوره جزو(أنفال) است. رسول خدا هم وفات فرمود و برای ما روشن نکردکه (برائت) جزو انفال است یا خیر. از این رو، آن دو را در پی یکدیگر آوردم و میان آنها جملهی ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ) را ننوشتم و آن را جزو (سبعطوال) قرار دادم.
این روایت بیانگر این استکه ترتیب آیات در هر سورهای برابر رهنمود رسول خدا، انجام پذیرفته است. مسلم و بخاری از ابن عباسرضیالله عنهما روایت نمودهاند که پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم در احسان و نیکی بخشندهترین مردم بود و در ماه رمضان، آن وقتیکه جبرئیل به دیدار رسول اکرم میآمد، از همهی اوقات بیشتر سخاوت میورزید. در تمام شبهای ماه رمضان، جبرئیل به دیدار رسول اکرم میآمد تا آن وقتکه ماه به پایان میرسید. در آن شبها، پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم قرآن را از حفظ برایش میخواند. و در روایتی آمده استکه قرآن را با او تمرین میکرد. هنگامیکه جبرئیل به پیش او میآمد از نسیم فیض بخش بهاری هم بخشندهتر میشد.
این سخن درستی استکه رسول اکرم صلّی الله علیه و اله و سلّم همهی قرآن را در پیش جبرئیل علیه السّلام بازخوانی و تلاوت نموده است و جبرئیل نیز قرآن را برای او میخواند ... معنی این سخن این استکه پیغمبر و جبرئیل، قرآن را برای یکدیگر خواندهاند. در حالیکه آیات آن در سورههای مربوطه مرتب و منظم بوده است.
از اینجا است کسیکه در زیر سایهی قرآن آرمیده و زندگی را در پرتو آن طی میکند میبیندکه هر سورهای دارای وجود مستقل و شخصیت جداگانهای استکه گوئی جان در تن دارد، جان زندهایکه دارای سیما و صفات و انفاس است و دل از آن زنده و تپنده میگردد. همچنین هر سورهای دارای یک یا چند موضوع اساسی استکه چسبیده به محور مخصوصی بوده و برگرد آن میچرخد. و نیز هر سورهای دارای فضای ویژهای استکه بر تمام موضوعات داخل آن، سایه میاندازد و روند سوره را بهگونهای درمیآورد که در برگیرندهی این موضوعات از زوایای معینی باشد. میان اجزاء سوره هم مطابق چنین فضائی، همخوانی و هماهنگی ویژهای پیدا میآید، بطوری که اگر در لابلای روندگفتار، تغییری حاصل آید تنها به خاطر موضوع ویژهای خواهد بود[4].
این شیوهی همگانی تمام سورههای قرآن است و سورههای درازی همچون این سوره، از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
*
این سوره متضمن چندین موضوع است، لیکن محور هماهنگکنندهایکه همهی این موضوعها را برگرد خود جمع میآورد و آنها را به چرخش میاندازد، یکی بیش نیستکه دو خط اساسی را سخت بهم پیوند میدهد ... چه این سوره از یک جهت پیرامون موقعیتی دور میزند که بنیاسرائیل در برابر دعوت اسلام در مدینه داشتند، و استقبالیکه در قبال آن از خود نشان میدادند، و رو در رو قرارگرفتن آنان و رویهی ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و جامعهی جوان مسلمانیکه بر اساس دعوت نوپای اسلامی بوجود آمده بود ... و همهی چیزهای مربوط به این موقعیت، از قبیل رابطهی نیرومندیکه از یک سو میان یهودیان و منافقان و از سوی دیگر میان یهودیان و مشرکان برقرار و استوار بود.
این سوره از جهت دیگر، پیرامون موقعیتی دور میزند که جامعهی مسلمانان در آغاز نشأت خویش داشتند و اینکه چگونه خود را آمادهی بر دوشکشیدن بار امانت رسالت و خلافتی در زمین مینمودندکه این سوره بیانگر آن است و بنیاسرائیل قبلاً از بر دوشکشیدن چنین بار امانتی سرباز زده بودند و پیمان خود را با خدای خویش شکسته بودند. همچنین آنان را از افتخار انتساب حقیقی به ابراهیم علیه السّلام صاحب مکتب حنیف و یکتاپرستی نخستین، بدور میدارد.
از سوی دیگر جامعهی مسلمانان را بیدار باش میدهد و بر حذر مینماید، از اینکه به اشتباهات و لغزشهائی دچار آیندکه باعث دوری بنیاسرائیل از این شرف افتخار عظیم گردیده است ...
همهی موضوعهای این سوره، در اطراف این محور هماهنگ کننده به همراه دو خط عمدهای که دارد، دور میزند و شرح این مطالب در بخش تفصیلی سوره خواهد آمد.
برای اینکه از یک سو، اندازهی ارتباط میان محور این سوره و موضوعهای آن، و از سوی دیگر، میان خط سیر دعوت اسلامی در آغاز حیات آن در مدینه، و ابتدای زندگی جامعهی اسلامی و اوضاع و احوالیکه با آن روبهرو بودهاند و چگونگی رفتارشان با دیگران روشنگردد، بهتر است به چکیدهی این اوضاع و احوالی که آیههای این سوره برای رویاروئی با آنها نازلگشته است، نگاهی بیندازیم و این مطلب را همیشه به خاطر داشته باشیمکه با اینگونه اوضاع و احوال و شرائط محیط و زمان، پیوسته دعوت اسلامی، و یاران و طرفدارانش، در گذشت روزگاران و در طول تاریخ، با آن رو به رو بوده و خواهند بود و در این مسیر، چه با دشمنان اسلام و چه با دوستان آن، مواجه خواهند شد، و این توجیهات بیانگر این حقیقت استکه چنین رهنمودهائی، دستور این رسالت جاویدان محسوبند و پروردگار بهکالبد این نصوص قرآنی، نور حیات میدمد، آن نوع حیاتیکه برای رویاروئی با مسائل زندگی هر عصر و زمان، و مواجهه با شرائط محیط و اوضاع و احوال، تجدید قوی میکند و جانی تازه مییابد. پروردگار نشانههائی را در مسیر زندگی این جامعهی اسلامی میگذارد و مشعلهای هدایتی فرا راه مسلمانان میداردکه بتوانند در طریق دور و دراز و پر رنج و زحمتیکه در پیش دارند با این نشانهها و در پرتو آن مشعلها، پیش پای خویش را ببینند و در میان دشمنانگیهای بیشماریکه به ظاهر متفاوت و جدا، ولی در ماهیت متحد و یکتا بوده، سرافراز و استوار، راه به سوی هدف ببرند... و این اعجازی استکهگوشهای از آن با این نشانهی برجسته و پایدار، در هر نص قرآنی هویدا و نمودار میگردد.
بعد از پایهریزی استوار و آمادگیکامل، هجرت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم انجام پذیرفت. هجرت پیغمبر بر اثر شرائطی بودکه انجام آن را ایجاب میکرد و بناچار میبایست اجراءگردد. چه برای حرکت این دعوت در خط سیریکه پروردگار برابر نقشهایکه برای آن مقدر فرموده بود، هجرت ضروری مینمود ...
موضعگیری قریشیهای دشمن رسالت اسلام در مکه، به ویژه بعد از وفات خدیجه رضی الله عنه و مرگ ابوطالب سرپرست وپشتیبان پیغمبر، روز به روز نسبت به پیغمبر و مسلمانان سختترگردیدو تقریباً جلو پیشرفت دعوت اسلام را در مکه و پیرامون آنگرفت و سرچشمهی فیاض آن را بند کرد. وگرچه افرادی پیوسته با وجود شکنجهها و نیرنگهایگوناگون به جرگهی اسلام میپیوستند، اما میتوان گفت عملاً در مکه و اطراف آن بر اثر موضعگیری دشمنانهی قریش در برابر اسلام، و همداستانی برای جنگ با آن و ادامهی مبارزه بر ضد چنین رسالتی از راههایگوناگون، پیشرفت اسلام را سدکرد و عربهای دیگر را بر آن داشتکه موضع خویشتنداری و دوراندیشی به خودگیرند و در حالت انتظار بسر برند و منتظر نتیجهی جنگ میان پیغمبر و قبیله و اقوام خویشاوندش باشندکه سردستهی آنان ابولهب و عمرو پسر هشام و ابوسفیان پسر حرب و غیره بودند و هر یک از جنبهای با صاحب رسالت، نسبت و خویشاوندی استواری داشت.
در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی، چیزی بالاتر و با ارزشتر از رابطهی خویشاوندی نیست، لذا در چنین محیطی چیزی یافته نمیشدکه عربها را به دین مردی درآوردکه قوم و قبیلهاش چنین موضعی در برابرش داشتند. گذشته از این، قوم و قبیلهی پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم پردهداری کعبه را هم به عهده داشتند و ریاست دینی جزیرةالعرب در دست آنان بود.
این بودکه پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به فکر جستجوی مرکز دیگری جز مکه افتاد، مرکزیکه عقیدهی اسلامی را نگهبانیکند و آزادی آن را تضمین نماید تا از دست جمود و رکودی که در مکه بدان دچار آمده است خلاصی یابد. جائی بیابدکه در آن آزادی دعوت را داشته باشد و بتواند پیروان خود را از شکنجه و آزار و فتنه و آشوب، در امان دارد ... و به نظر من، این امر نخستین سبب و بزرگترین دلیل هجرت بوده است.
پیش از توجه به یثرب تا مرکزی برای رسالت جدید باشد، به چند نقطهی دیگرگرایش نشان داده شده بود ... رفتن به حبشه پیش از آن انجامگرفته بود، جائیکه بسیاری از مسلمانان نخستین بدان مکان هجرت نموده بودند.
کسانیکه میگویند این افراد، تنها به خاطر نجات خود بدانجا کوچیدهاند، سخنانشان متکی به دلیل و برهان محکم و استواری نیست. چه اگر چنین بود، در میان مسلمانان، آنانکه از لحاظ مقام و قدرت و شکوه، از همهی مردم پائینتر و بیچارهتر و بیپناهتر بودند، میبایست بدانجا مهاجرت نمایند. در صورتی که درست عکس این بوده است. غلامان و بندگان رسته از قید بندگی و ضعیف و ناتوان، آنان که تازیانههای شکنجه و آزار و شلاقهای درد و بلا، بیشتر بر سرشان فرود میآمده، مهاجرت نکرده بودند. بلکه کسانی مهاجرت نموده بودند که جانبداران و خویشاوندانی داشتند. در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی، افرادی از آنان جانبداری مینمودند که میتوانستند ایشان را از اذیت و آزار بدور و از فتنه و آشوب در امان دارند. شمارهی قریشیان، اکثریت مهاجران را به خود اختصاص داده بود. از جملهی آنان یکی جعفر پسر ابوطالب بودکه پدر او و جوانان خانوادهی بنیهاشم بودند که از پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم حمایت میکردند. همچنین افرادی چون زبیر پسر عوام، عبدالرحمن پسر عوف، ابوسلمهی مخزومی، و عثمان پسر عفان اموی، وکسانی جز آنان ... از جملهی مهاجران بودند ... زنانی مهاجرت نموده بودند که از خانوادههای اشراف و بزرگ زادگان مکه بودند و امکان نداشت به آنان هرگز اذیت و آزاری برسد.
چه بسا در فراسوی این هجرت، اسباب و علل دیگری نهفته باشد، از جمله ایجاد لرزه و تکان سختی بودکه در میان خانوادههای بزرگ قریش بوجود آورده بود. خانوادههای نجباء و اشراف وقتی که ببینند که چگونه جگرگوشهها و فرزندان دلبندشان، به خاطر عقیدهشان، به مهاجرت دست مییازند و از جاهلیت میگریزند و همهی روابط و پیوندهای خویشاوندی را - آن هم در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی - بدور میاندازند، این چنین هجرتی شکی نیست آنان را سخت تکان خواهد داد و لرزه بر اندامشان میاندازد. بویژه وقتیکه ببینند در میان مهاجران اشخاصی چون ام حبیبه دختر ابوسفیان، سردستهی جاهلیت و بزرگترین پیشوای جنگ با رسالت جدید و سرسختترین دشمن پیغمبر وجود دارند ... لیکن وجود اینگونه اسباب و علل، این احتمال را نفی نمیکندکه شاید هجرت به حبشه یکی از تلاشها وگرایشهای بیشماری باشدکه در راه جستجوی مرکز آزادی یا دست کم، امینی برای رسالت جدید انجام میپذیرفته است. بخصوص وقتیکه به این نتیجهگیری، چیزی را اضافهکنیمکه راجع به اسلام آوردن نجاشی روایت میدارند. و آن اینکه نجاشی دعوت اسلام را میپذیرد ولی سرانجام به علت شورش سرداران و راهبان، از اعلان و اظهار آن سرباز میزند، و ذکر این داستان در روایتهای درست، بازگو شده است.
بدین ترتیب رفتن فرستاده خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم به طائف، چنین مینمایدکه تلاش دیگری برای ایجاد مرکز آزادی یا حداقل امینی جهت رسالت باشد ...گرچه این تلاش به نتیجه نرسید. چه بزرگان قبیلهی ثقیف به بدترین وجهی با رسول خدا رو در رو شدند و بیخردان وکودکان خود را بر او شوراندند و سنگ بارانش کردند تا آنجا که پاهای مبارکشان را خون آلود نمودند و از او دست بردار نشدند تا اینکه به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه، پناه برد ... در آن مکان بودکه بدین دعای خالصانه و پر مغز زبان گشود:
(أَللهُمَّ أَشْکُو إِلَیْکَ ضَعْفَ قُوَّتی، وَ قِلَّةَ حیلَتی، وَ هَوانی عَلَی النّاسِ، یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ، أَنْتَ رَبّی. إلی مَنْ تَکِلُنی؟ إلی عَدُوًّ مَلَّکْتَهُ أَمْری. أَمْ بَعیدٍ یَتَجَهَّمُنی؟ إِنْ لَمْ یَکُنْ بِکَ غَضَبٌ عَلَیَّ فَلا أُبْالی. وَلکِنَّ عافِیَتَکَ أوْسَعُ لی. أَعُوذُ بِنُورِ وَ جْهِکَ الَّذی أَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، أَنْ تَنْزِلَ بی غَضَبَکَ أَوْتَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطَکَ. لَکَ الْعُتْبی حَتّی تَرْضی، وَ لاحُوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِکَ).
پروردگارا شکایت از ناتوانی و بیچارگی و کم ارجیم در پیش مردم را تنها به پیشگاه تو میآورم؛ ای مهربانترین مهربانان، تو خدای منی. مرا به چه کسی وا میگذاری؟ مرا در دست دشمنی رها میسازی که کار مرا بدو واگذاردهای. یا مرا به دست بیگانهای خواهی سپرد که بر من چهره درهم کشد و اخم و تخم نماید؟ اگر تو بر من خشم نگیری، هر چه شود مهم نیست و نسبت بدان بیمبالات خواهم بود. خداوندا! پناه امن تو برای من فراختر از هر پناهی است. پناه میبرم به نور ذات تو که تاریکیها بدان تابناک گشتهاند و کارهای دنیا و آخرت بدان سر و سامان پذیرفتهاند، از اینکه خشم خود را به من رسانی. شکایت خویش را تنها به آستانهی تو میآورم تا آنگاه که خشنود خواهی شد، و هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر اینکه سرچشمهی آن از تو و در دست قدرت تو است.
بعد از آن، خداوند در رحمت را بر پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم و بر رسالت اسلام گشود و گشایش را از جائی نصیب ایشان ساخت که حسابی برای آن باز نکرده و به فکرشان نگذشته بود. پیمان عقبهی اول بوقوع پیوست و بدنبال آن، پیمان عقبهی دوم رخ نمود. این دو پیمان رابطهی استواری با موضوعی داردکه در مقدمهی این سوره، بدان میپردازیم، و ارتباط ناگسستنی با شرائط اجتماعی و عوامل سیاسی دارد که پیرامون رسالت اسلام در مدینه پیدا آمده بود.
داستان این واقعه به اختصار چنین است: پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم دو سال قبل از هجرت به مدینه، باگروهی از قبیلهی خزرج در موسم حج برخوردکرد. زمانیکه پیغمبر خود را به حاجیان و زائران میرساند و دعوت خویش را بر آنان عرضه میداشت، و به دنبال حامی و نگهبانی میگشتکه او را در پناه حمایت خود دارد تا دعوت پروردگارش را تبلیغکند و آن را بهگوش جهانیان برساند. اهالی یثرب عرب نژاد اوس و خزرج، از یهودیانیکه با ایشان در آنجا میزیستند میشنیدندکه پیغمبری در آن سرزمین برانگیخته خواهد شدکه روزگار بعثت او نزدیک است. همچنین یهودیان با آمدن او انتظار پیروزی بر عربها را در سر میپروراندند و با یاری او خویشتن را بر آن چیره میدیدند. و میگفتندکه او ایشان راکمک میکند و با قرارگرفتن در صف آنان، با دشمنانشان به نبرد برمیخیزد. لذا وقتی کهگروه خزرجیان دعوت پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم را شنیدند، به همدیگرگفتند: به خدا شما میدانیدکه این همان پیغمبری استکه یهودیان شما را با آمدن او بیم میدهند، و قومی را سراغ نداریمکه همچون ایشان دشمنانگی و بدی در میانشان پراکنده بوده و ریشه دوانده باشد. لذا امید استکه خدا به برکت وجود تو، آنان را متحدگرداند ... اینان چون به میان قبیلهی خود برگشتند و جریانکار را با ایشان در میانگذاشتند، از این بابت شاد شدند و در پذیرش آن همداستان گشتند. در سال بعد، دستهای از اوس و خزرج به حج آمدند و با پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم ملاقاتکردند و در راه خدمت به اسلام با او بیعت نمودند. پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم کسی را همراه آنان به مدینه فرستاد تا بدیشان آداب و رسوم دینی بیاموزد.
در موسم حج سال بعد، دوبارهگروه بیشماری از اوس و خزرج به مکه آمدند و از پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم خواستار شدندکه با او بیعتکنند. بیعت با حضور عباس عموی پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم انجامگرفت و در پیمان نامهگنجانده شده که او را از هر آنچه خود و اموال خویش را از آن باز میدارند، بازدارند و محفوظ نمایند.
این بیعت دوم را بیعت عقبهی بزرگ نامیدند ... از روایاتیکه در این باره آمده است یکی هم روایت محمد پسرکعب قرظی است کهگفته است: عبدالله پسررواحه رضی الله عنه در شب عقبه به رسول خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم گفت: برای خدای خود و نفس خویش آنچه را میخواهی بخواه و شرط نما. پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم فرمود: «آنچه راکه برای خدای خود شرط مینمایم و میخواهم این استکه خدا را بپرستید و چیزی را انباز او مگردانید. و آنچه راکه برای خود شرط کرده و میطلبم اینکه از آنچه خودتان و اموالتان را از آن محفوظ مینمائید و بدور میدارید، مرا نیز از آن حفظ و نگهداری کنید».
عبدالله پسر رواحه گفت: اگر چنینکنیم، پاداش ما چه خواهد بود؟ پیغمبر فرمود: «بهشت»! گفتند: معاملهی پر سودی است و آن را میپذیریم و به انجام آن مبادرت میورزیم و آن را بهم نمیزنیم و پشیمان هم نخواهیم شد .
بدین منوال با عزم آهنین و ارادهی استوار، اسلام را پذیرفتند و اسلام در مدینه انتشار یافت، تا آنجا که خانهای در مدینه نبود که اسلام بدان وارد نشده باشد. مسلمانان مکه هم پی در پی رهسپار مدینه شدند و بدان هجرت نمودند و همه چیز خویش را در مکه رها کردند و تنها عقیدهی خود را با خود بردند و به نجاتش کوشیدند. در آنجا برادرانی را یافتندکه پیش از آمدنشان، خانه وکاشانه و ساز و برگ زندگی ایشان را آماده و ایمان و باور قشنگی را تهیه دیده بودند، و به نوعی فداکاری و برادری را از خود نشان دادند که بشریت همسان آن را به یاد نداشته و به خود ندیده است.
بعدها رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم با دوستش ابوبکر صدیق به مدینه مهاجرت فرمود. آنجائی که مرکزی آزاد و نیرومند و در امانی بود و قبلاً بارها سراغ چنین جائی راگرفته و پی در پی آن به تلاش افتاده بود ... بدین منوال با نخستین روز مهاجرت رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم به مدینه، حکومت اسلامی در این مرکز جدید بر پا و استور گردید.
*
از همین مهاجران و انصار نخستین، دستهی نخبه ای از مسلمانان تشکیل گردید که قرآن در جاهای فراوان، از آنان به نیکی یادکرده و به تمجید و تعریف و تکریمشان پرداخته است.
در اینجا سورهی بقره را از مد نظر میگذرانیم و میبینیم که با بیان ارکان ایمان، آغاز میگردد. صفت مؤمنان راستگو و راستکار را به طور عموم، بیان میدارد، لیکن نخست به توصیف آن دسته از مسلمانانی میپردازدکه در آن هنگام در مدینه به وجود آمده بود:
( الم. ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ. وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ. أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ).
الف، لام، میم. این کتاب هیچ شک و گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. آن کسانی که به دنیای نادیده (قیامت، فرشتگان ...) باور دارند و نماز را بگونهی شایسته میخوانند و از آنچه بهرهی ایشان ساختهایم میبخشند. و آن کسانی که باور میدارند به آنچه (قرآن) بر تو نازل گشته و به آنچه(کتابهای آسمانی دیگر) پیش از تو فرو فرستاده شده ایمان داشته و به روز رستاخیز نیز اطمینان دارند. این چنین کسانی هدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و رستگارند.
سپس به دنبال آن، سخن از صفات کافران به میان میآید و پایهها و ارکانش بطور کامل مجسم و هویدا میگردد. نخست اوصاف کافرانی بیان میشود که در آن زمان مستقیماً با دعوت اسلام رویاروی شده بودند، چه آنان که در مکه بودند و چه طوائفکفاریکه در دور و بر مدینه می زیستند:
( إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ).
آنان که کفر پیشهاند برای ایشان یکی است چه آنان را بیم دهی و چه بیم ندهی، ایمان نمیآورند. خداوند دلها و گوششان را مهر زده است، و بر چشمانشان پردهای است، و عذاب بزرگی در انتظارشان است.
همچنین در مدینه، گروه منافقان و دو رویان وجود داشتند. این دسته مستقیماً از اوضاعی پیدا آمدند که هجرت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به مدینه در آن شرائط موجودی که قبلاً به بخشی از آن اشارهکردیم، پدیدش آورده بود و قبلاً چنین شرائط و احوالی در مکه دارای حکومت و قدرت و شوکتی نبود و حتی آن چنان دسته و بستهای نداشت که مردم مکه از آنان به هراس افتند و بدان سبب نفاق و دورویی ورزند. بلکه برعکس، اسلام خود مقهور و مغلوب، و رسالت آن، رانده و مطرود بود. ولی آنانکه بیباکانه به صف اسلامی پیوسته بودند در ایمان و باور خود، خالص و یکرنگ بودند و اسلام را برهرچیزی برتری میدادند ودر راه آن همه چیزخود را فدا مینمودند و هر بلائی را بجان میخریدند. اما در یثربکه تا به امروز به نام مدینه - یعنی شهر پیغمبر - مشهور است، هرکسی حساب آن را داشت، و کم و بیش راه سازش پیش میگرفت به ویژه بعد از جنگ بدر و پیروزی بزرگ و شگرف مسلمانان در آن. در پیشاپیش این چنین افرادیکه ترس اسلام را به دل داشتند و میبایست بناچار راه سازش پیشگیرند، دستهای از بزرگان و متنفذانی بودندکه اهل و خانواده و اطرافیانشان اسلام آورده و خودشان برای نگهداری جاه وجلال موروثی و همچنین حفظ مصالح خویش، وانمود میکردندکه اسلام را پذیرفتهاند. از جملهی اینان عبدالله پسرابیپسر سلول بودکه اندکی پیش از رسیدن ندای اسلام به مدینه، مردمان قبیلهاش سرگرم تهیه وتنظیم زر و زیور و مهرههای رنگارنگ بودند تا او را پادشاه خودکنند و مراسم تاجگذاری وی را جشن بگیرند ...
در آغاز این سوره، شناسهی بلند بالائی را دربارهی این گروه مییابیم که از بخشی از بندهای آن دریافت میداریمکه اغلب منظور از این شناسه، اشراف و بزرگانی استکه چارهای از پذیرش اسلام نداشتهاند بلکه به اینکار وادارگشتهاند و هیچوقت اشرافیت خود را فراموش ننموده و ناز سروری بر تودهی مردم را از سر به در نکرده و لاف متکبرانهی خویش راکنار نگذاشتهاند و هنوز به روش جبروت جباران، دیگر تودهی مردمان را دیوانه و نادان میدانند و مینامند:
( وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ .یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ. فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ. وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ. وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ. وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ. أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ. مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ. صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ. أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ. یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) .
در میان مردم دستهای هستند که می گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم، در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمیآیند. اینان بنظرشان خدا و کسانی را که ایمان آوردهاند گول میزنند، در صورتی که جز خود را نمیفریبند ولی نمیفهمند. در دلهایشان بیماری (نفاق و حقد و حسد) است و خداوند نیز بیماری ایشان را فزونی میبخشد و عذاب دردناکی (در دنیا و آخرت) در انتظار ایشان است به سبب دروغ و انکارشان. هنگامی که بدیشان گفته شود: در زمین فساد و تباهی نکنید، گویند: ما جز اصلاح کننده چیز دیگری نیستیم، هان! ایشان بدون شک فساد پیشه و تباهی کنندهاند ولیکن نمیفهمند. هنگامی که با ایمان آورندگان روبهرو میگردند میگویند: ما هم ایمان آوردهایم. و هنگامی که با رؤسای شیطان صفت خود، خلوت مینمایند میگویند: ما با شمائیم و (مؤمنان را) مسخره مینمائیم. خداوند آنان را مسخره مینماید و ایشان را رها ساخته تا کورکورانه به سرکشی خویش ادامه دهند. اینان رهنمودهای (پروردگار) را به (بهای) گمراهی فروخته و چنین بازرگانی و معاملهی آنان سودی در بر ندارد، و راهیافتگان (طریق حق و حقیقت) بشمار نمیآیند. داستان اینان همانند داستان کسی است که آتشی را با کوشش فراوان برافروزد و آنگاه که آتش پیرامون خود را روشن گرداند، پروردگار آتش آنان (=افروزنده و دوستان او) را خاموش و نابود نماید، و ایشان را در انبوهی از تاریکیها رها ساخته بگونهای که چشمشان (چیزی را) نبیند. (همانند) کران و لالان و کورانند و (به سوی حق و حقیقت) راه بازگشت ندارند. یا داستان آنان همچون داستان افرادی است که به باران توفندهای گرفتار آمده باشند که از آسمان فرو ریزد و در آن، انبوه تاریکیها و رعد و برق بوده باشد، و از بیم مرگ انگشتان خود را در گوشهایشان فرو برند تا از صدای صاعقه در امان بمانند. (نمیدانند که) خدا از هر سو دور ایشان را فرا گرفته است (و هر وقت و هر جا بخواهد نابودشان میفرماید). چنان است که گوئی آذرخش آسمان میخواهد (نور) چشمانشان را برباید. هرگاه که (پیش پای ایشان را) روشن دارد به پیش میروند، و چون (محیط) بر آنان تاریک شود برجای خود بایستند، و اگر خدا میخواست گوش و چشمان ایشان را از میان میبرد، چه خدا بر هر چیزی توانا است.
در لابلای این چنین یورشیکه قرآن بر منافقان - آنان که در دلهایشان بیماری است - برده و بر ایشان تاخته است، اشارهای به ( شَیاطینِهِمْ ) (اهریمنانشان) میبینیم. از سیاق سوره و روند حوادثیکه در تاریخ زندگی پیغمبر انجام پذیرفته، پیدا استکه منظور از آن، قوم یهود میباشد، آنانکه این سوره بعدها حملههای سختی بر ایشان برده و یورشهای تندی بدیشان دارد. اما چکیدهی داستانی که با رسالت اسلام داشتهاند میتوانیم در قالب چند جمله بدینگونه بیان داریم:
یهودیان نخستین کسانی بودند که در مدینه با دعوت اسلام به نزاع برخاستند. این برخورد هم عوامل و علل فراوانی داشت ... یهودیان در مدینه از مرکزیت ممتازی برخوردار بودند. چه ایشان اهلکتاب بوده و در میان عربهای بیسواد اوس و خزرج میزیستند. گرچه مشرکان عرب میل و علاقهای برای پذیرش دین یهودیان اهلکتاب، از خود نشان نمیدادند ولی ایشان را به علت داشتنکتاب آسمانی، داناتر و فرزانهتر از خود بشمار میآوردند. گذشته از این، دشمنانگی و اختلافیکه میان اوس و خزرج بود، زمینهی مناسب و شرائط مساعدی را برای یهودیان آماده میساخت و زمین بایر و حاصلخیزی برای ایشان بود - از این چنین محیطی، یهودیان پیوسته بهرهبرداری مینمایند و به دسیسه و دسیسهبازی دست مییازند. ولی چون اسلام آمد همهی این امتیازات و مزایا را از ایشان گرفت ... اسلامکتابی را با خود آوردکهکتابهای آسمانی پیشین را تصدیق میکرد و حافظ و نگهبان قوانین خدائی آنها بود. همچنین اینکتابی را که اسلام آورده بود، دوگانگی و تفرقهای را که یهودیان از آن سود میجستند و از خلال آن نفوذ میکردند و به دسیسه و مکر و حیله دست مییازیدند و تاراج میآغازیدند و غنائم میبردند، از میان برداشت. صف اسلامی را متحد و یکتاکرد و اوس و خزرج را نیز در لابلای آن، جای داد و از آن روز به عنوان «انصار» (=یاوران) شناخته شدند و یاران و یاوران مهاجران گردیدند و انصار و مهاجران، درکنار هم و همسنگر و همرزم، پرچم اسلام را به دستگرفتند و از همهی آنان جامعهی اسلامی متحد و یکارچه و محکم و استواری تشکیل شدکه بشریت به طورکلی نه درگذشته و نه در آینده همانند آن را ندیده و نخواهد دید.
یهودیان گمان میبردندکه ایشان ملت گزیدهی خدایند، و پیغمبری اختصاص بدانان دارد و کتابهای آسمانی تنها برای ایشان نازل خواهد شد. لذا انتظار داشتند که پیغمبر واپسین از میان ایشان برگزیده شود همانگونه که پیوسته چنینگفته بودند. اما هنگامیکه دیدند این پیغمبر از میان عربها برخاسته است حداقل امیدوار بودند ایشان را از دائرهی رسالت و از زمرهی فراخواندگان به دین خود، بیرون دارد و آنان را به این دعوت نو فرا نخواند. ولی چون دیدندکه آنان را پیش از هرکس دیگری به سویکتاب خدا میخواند به بهانهی اینکه ایشان از مشرکان به قوانینکتاب آسمانی او قرآن، داناتر و آشناترند، لذا از دیگر مشرکان، بیشتر شایانی پذیرش دعوت او را دارند ... غرورگناه و تکبر بیجا، سر تا پای ایشان را فراگرفت، و روکردن دعوت اسلام به آنان و خطاب رسالت بدیشان، به نظرشان اهانتی نابخشودنی نسبت به آنان محسوب و هرزه درایی و تجاوزی بود به حق آنان.گذشته از اینها، از روز نخست، دشمنانگی و خشمگینی ایشان نسبت به اسلام و موضعگیری مغرورانهی آنان در برابر اسلام، سبب دیگری داشت. و آن اینکه، ایشان پی برده بودندکه خطر برکناری آنان و انزوای از جامعهی مدینه در میان استکه رهبری عقلی و اجتماعی و مالی آن را در دست داشتند و در آنجا به بازرگانی پر سود و ربای مکارانه و سود خواریهای ستمگرانه دست میزدند. حال چارهای جز این نداشتندکه یا از این همه منافع و دبدبه وکوکبه دست بردارند و یا دعوت جدید را بپذیرند و در جامعهی اسلامی حلگردند، و این دوکار - بنظرشان - یکی از یکی بدتر و تلختر بود.
با توجه به همهی این عوامل و علل بودکه یهودیان در برابر رسالت اسلام چنین موضعی را به خودگرفتندکه سورهی بقره و سورههای بیشمار دیگر، آن را توصیف میدارند وگوشه وکنارش را مفصلاً بررسی و حلاجی مینمایند.
در اینجا بعضی از آیاتی را که بدان اشاره دارد،گلچین مینمائیم. در سرآغاز سخن از بنیاسرائیل، این رسالت آسمانی رو بدانان کرده میگوید:
( یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ. وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ. وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ. وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ. وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ. أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ؟ )٠
ای بنیاسرائیل، بیاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتهام و به پیمان من وفا کنید تا به پپمان شما وفا کنم و از من بترسید، و به آنچه فرو فرستادهام و تصدیق کنندهی چیزی است که پیش شما است ایمان آورید. و نخستین کافران بدان نباشید. و آیات مرا به بهای کم مفروشید و از (خشم و عذاب) من خود را بر حذر دارید. حق را با باطل میامیزید و حق را آگاهانه پنهان مکنید. نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و با نماز گزاران نماز را به جماعت اداء کنید. آیا مردم را به انجام کارهای نیک فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید، با اینکه کتاب (آسمانی) را میخوانید؟ مگر نمیفهمید و به فرمان خرد گوش فرا نمیدهید؟.
این سوره بعد از یادآوری یهودیان به موضعگیریهائی که با پیغمبرشان موسی علیه السّلام داشتهاند و ناسپاسی نعمتهای خدادادی و تذکر سرپیچیهایشان از دستورات کتاب و فرمان شریعتشان، و شکستن پیمانهائیکه با خدا بسته بودند ... در اثنای سخنانی که یهودیان را مخاطب قرار میداده است، رو به مسلمانان میکند و ایشان را از مکر وکید و ترفند قوم یهود بر حذر میدارد:
( أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ. وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ ) .
آیا امیدوارید که به (دین) شما ایمان آرند؟ (با اینکه میدانید دلهایشان از سختی و انکار حق در چه حال است)، و گروهی از (پیشوایان دینی) ایشان کلام خدا را (در تورات) میشنوند و پس از دریافتن، عمداً به تحریف آن دست میبرند، در حالی که حق را میشناسند و بدان پی میبرند. (و دستهای از منافقان ایشان) وقتی کسانی را که ایمان آوردهاند میبینند (از راه فریب) بدیشان میگویند: ایمان داریم (به اینکه شما بر حق هستید و محمد همان پیغمبری است که وصف او در تورات آمده است)، و چون دستهای از ایشان با دستهی دیگری از خودشان به خلوت مینشینند (ایشان را سرزنش نموده) میگویند: آیا با آنان از آنچه خدا بر شما گشوده و بدان آشنائیتان داده است، سخن میرانید تا با آن در پیشگاه پروردکارتان بر شما حجت گیرند و به ستیزتان برخیزند؟ مگر خرد ندارید؟.
( وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ ).
و گفتند: آتش دوزخ جز چند روز کم و شمرده، به ما نخواهد رسید. بگو: آیا از خدا پیمان گرفتهاید (و این است که اطمینان یافتهاید چون میدانید) خدا پیمان شکنی نمیکند و خلاف وعده عمل نمینماید؟ یا بر خدا دروغ میبندید و از قول خدا چیزهائی را که نمیدانید میگوئید؟.
( وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ ) .
و هنگامی که کتابی از جانب خدا بیامد، کتابی که بر صدق آنچه (تورات) برای آنان فرو فرستاده شده گواهی میداد، (از روی دشمنانگی و حسادت) بدان کافر شدند و ناشناختهاش گرفتند، گرچه قبل از (رسیدن این کتاب، به هنگام برخورد با مشرکان در جنگ حقیقی یا جدال لفظی میگفتند:) پروردگار (با ارسال پیغمبر واپسینی که کتاب آسمانی ایشان بدان خبر داده است) آنان را یاری میدهد و بر ایشان پیروز خواهد کرد. ولی چون چیزی (قرآن) که (در انتظارش بودند) بیامد و آن را شناختند (به علت اینکه پیغمبری جدا از بنی اسرائیل، آن را آورده بود) بدان کافر شدند و ناشناختهاش انگاشتند. هان! نفرین خدا بر کافران باد.
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ ) .
و چون بدیشان گفته شود: به آنچه خدا فرو فرستاده است ایمان بیاورید، گویند: به آنچه برای خودمان ارسال گشته است ایمان میآوریم و به آنچه جز آن است ایمان نمیآورند، در صورتی که (از جانب خدا و) حق است و بر (حقانیت) آنچه ایشان دارند گواهی میدهد.
( وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ ) .
و هنگامی که پیغمبری از جانب خدا به سوی ایشان آمد و تصدیق کنندهی چیزی بود که داشتند، گروهی از کسانی که کتاب به سویشان فرستاده شده بود، کتاب خدا را پشت سر انداختند، گوئی آنان نمیفهمند و نمیدانند.
( مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ ) .
کافرانی که از اهل کتاب بوده و دیگر مشرکان، دوست ندارند که از جانب پروردگارتان خیر و خوبی نصیبتان گردد.
( وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ) .
بسیاری از اهل کتاب آرزومندند که شما را به سوی کفر برگردانند و بعد از ایمان آوردنتان، کافرتان گردانند، این هم به علت حسادتی است که بعد از آشکار شدن حق، برای ایشان پیدا آمده است.
( وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ ) .
و گویند: وارد بهشت نمیشود مگر کسانی که یهودی یا مسیحی باشند، این آرزوها و دلخوشیهای ایشان است.
( وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ) .
یهودیان و مسیحیان از تو خشنود نخواهند شد مگر وقتی که پیرو مکتب و دین ایشان شوی و ....
از معجزهی جاویدان قرآن استکه صفتی را از بنیاسرائیل ذکرکندکه پیوسته ملازم ایشان بوده است و همهی نژادهایشان چه پیش از اسلام و چه بعد از آن تا به امروز بدان متصف بوده و هستند و خداوند آنان را به علت این صفت از هم پاشیده است. قرآن در روزگار پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم همانگونه از ایشان سخن میگوید و آنان را مخاطب قرار میدهد که گوئی اینان همان افرادی هستندکه در روزگار موسی علیه السّلام و پیغمبرانیکه جانشین وی بودهاند، زندگی میکردهاند. بدین جهت استکه سخنان زیادی از قوم یهود به میان میآید و روی سخن از قوم موسی برگشته و به یهودیانی میپردازدکه در مدینه میزیستهاند، و نیز سخن به نسلهائی میگرایدکه در میان این دوگروه بسر میبردهاند. این است که میبینیم سخنان قرآن زنده میماند، گوئی هم اینک از موضع ملت مسلمانی که امروزه میزیند و نقشیکه قوم یهود در برابر آنان ایفاء میکنند، سخن میراند. و نیز از استقبال و رویاروئی امروز و فردای قوم یهود با این عقیده و این رسالت همان چیزهائی را میگویدکه درست دیروز بر دست آنان انجام میپذیرفته است. گوئی این سخنان جاویدان، بیدار باشی است برای زمان حاضر ملت مسلمان، و دورباش همیشگی است برای آنان ازکید و مکر دشمنانشان، دشمنانیکه باگذشتگانشان به دسیسه وکید و مکر دست یازیده و با آنان رو در روگشتهاند به همان شکلیکه امروزه با ملت مسلمان رفتار نموده و به نبرد خاستهاند، نبردی که در قالبها و شکلهای گوناگونی جلوهگر، لیکن ماهیت و هدف آن یکی بیش نیست.
*
این سوره همانگونهکه در برگیرندهی چنین وصف و بیدارباشی است، بیانگر بنیانگذاری جامعهی اسلامی و آماده نمودن مسلمانان نیز بوده تا برای برداشتن بار امانت رسالتی مهیا شوندکه در قدیم بنی اسرائیل از حمل آن، سر باز زده بودند واینک هم رو در روی آن، به همان شکل قرارگرفته و علیه آن بپا خاستهاند ...
این سوره - چنانکهگفتیم - با بیان اوصاف چنین طوائفی آغاز میگرددکه به محض هجرت رسول به مدینه، رو در روی رسالت اسلام قرارگرفتند و بعداً هم در طول تاریخ رو در روی آن قرار خواهندگرفت. در این سرآغاز، اشارهای هم به اخلاق رؤسای شیطان صفت و اهریمن سرشت یهودیانی بودکه بعدها ذکر ایشان به طور مفصل خواهد آمد.
سپس سوره به همراه دو خط اصلی خود، بر محور خویشتن میچرخد و راه خویش را تا پایان در پیش میگیرد.
در این سوره با وجود اینکه از موضوعهای گوناگون و متنوعی بحث میشود، لیکن یکنواختی و وحدت چشمگیری خودنمائی میکندکه به سوره شخصیت و استقلال ویژهای میبخشد.
آنگاه پیش از هر چیز، گفتگو از نمونههای سهگانه: پرهیزگاران، و بیباوران، و دورویان، به میان میآید. بعد اشارهی ضمنی به یهودیان ابلیس منش میگردد... سپس میبینیمکه همگان به پرستش خدا و ایمان به کتاب فرو فرستاده بر بندهاش، فرا خوانده میشوند. به دنبال اینها، کسانیکه راجع به قرآن دچار شک و تردیدی باشند، فرا خوانده میشوند و از آنان خواسته میشودکه سورهای همانند یکی از سورههای قرآن را بیاورند و ارائه دهند. سپسکافران به آتش دوزخ تهدید میگردند و مؤمنان به بهشت مژده داده میشوند ... همچنین ازکارکسانی شگفت میشودکه به خدا ایمان نمیآورند و بدوکافر میگردند.
( کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ) .
چگونه وجود خدا را انکار مینمائید؟! و حال آنکه مردگانی بودید که شما را زندگی بخشید، سپس شما را میمیراند و دیگر بار زندگیتان میبخشد، آنگاه به سوی او بازمیگردید. خدا است آنکه نعمتهای زمین را برای شما آفریده است، آنگاه به ساختن آسمان پرداخت و آن را بشکل هفت آسمان پیراست. و او به هر چیزی دانا است.
بعد از این، بخشیکه در آن اشاره شده است به اینکه همهی چیزهای زمین برای مردم آفریده شده است، و از داستان جانشینی آدم در زمین، سخن به میان میآید:
( وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً ) .
آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشینی قرار دهم.
داستان راه خود را پیش میگیرد و پیکار جاوید میان آدم و شیطان را تا روزگار جانشینیکه عصر ایمان است، توصیف میکند:
( قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ. وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ) .
گفتیم (به آدم و همسرش و کسانی که از نژاد ایشان بعدها پا به عرصهی هستی میگذارند، و به اهریمن): همگان از آنجا (به زمین) فرود آئید و اگر از جانب من راهنمائی و تکلیفاتی بیاید (که حتماً خواهد آمد) کسانی که بدان گردن نهند، هیچ ترسی بر ایشان نخواهد بود و غم و اندوهی به آنان دست ندهد، و کسانی که بدان کفر ورزند و آیههای مرا تکذیب نمایند، اینان یاران آتش بوده و پیوسته در آنجا ماندگار شوند.
بعد از این، شیوه و روندگفتار چرخش وگردش دور و درازی با بنیاسرائیل میآغازد که درگذشته به بخشهائی از آن اشاره کردیم. در لابلای این جولان وسیع و طویل، بنیاسرائیل به پذیرفتن دین خدا و ایمان به آنچه خدا فرو فرستاده وگواه بر صدق کتابی است که قبلاً برایشان ارسالگشته، فرا خوانده میشوند و به آنان لغزشها وگناهان و سرپیچی از فرمان یزدان و آمیختن حق با باطل، و دیگر اشتباهاتشان تذکر داده میشود و نیرنگها و ترفندهایشان، از روزگار موسی علیه السّلام به بعد، یادآوری میگردد. این کار، تمامی جزء اول سوره را در بر میگیرد. از خلال این چرخش و گردش، تصویر آشکاری از موضع بنیاسرائیل در برابر اسلام و پیغمبر و قرآن، نقش میبندد.
آنان نخستین کسانی بودندکه به اسلام ایمان نیاوردند. حق را با باطل پوشاندند و درست و نادرست را آمیزهی همکردند. مردم را بهکار نیک -که ایمان است - دستور میدادند و خویشتن را فراموش میکردند. سخن خدا را میشنیدند، آنگاه آگاهانه به تحریف و تبدیلش برمیخاستند. مؤمنان را با اظهار ایمان گول میزدند. هنگامیکه به هم میرسیدند و خلوت میگزیدند، دستهای دستهی دیگر را بر حذر میداشت از اینکه مؤمنان را اطلاع دهند بر آنچه ازکار پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و صحت رسالت او میدانستند و سعی بر این داشتندکه مسلمانان را از دین برگردانده و بار دیگر به سویکفر بکشانند. این بود که ادعاء میکردند که راه یافتگان، تنها یهودیانند و بس - همانگونهکه مسیحیان چنین ادعائی را داشتند - و دشمنی خود را با جبرئیل علیه السّلام آشکارا بیان میکردند. زیرا بهگمان آنان او بود که وحی را به محمد رسانده و برای آنان نبرده است! نمیخواستند هیچ نوع خیر و خوبی بهرهی مسلمانان شود و پیوسته درکمین بدی رساندن بدیشان بودند. برای به گمان افکندن مسلمانان دربارهی صحت فرمانهای خدا و دستورات پیغمبر و اینکه قرآن از جانب خدا آمده و محمد فرستادهی او باشد، از هر فرصتی سود میجستند، چنانکه در امر تغییر قبله چنین هنگامهای بر پا کردند. ایشان مرکز دو روئی و فساد منافقان و انگیزهی بیدینی وکفرکافران بودند. بدین جهت بودکه این سوره سخت بر آنان میتازد و حملهی توفندهای به نحوهی افعال و اعمال ایشان دارد. آنان را به مواضع و نقشهای همگون و همسانی تذکر میدهدکه در برابر پیغمبرشان موسی علیه السّلام و شریعتها و دیگر پیغمبرانشان داشتند. در اینجا بگونهای مورد خطاب قرار میگیرندکهگوئی ایشان نژاد مرتبط و بهم پیوستهای بوده و از سرشت یگانهای بهرهمندند که دگرگونی ندارد و یکنواخت به پیش میرود.
این یورش با ناامید نمودن مسلمانان از ایمان آوردن آنان و همیشه ماندن ایشان بر این سرشت ناهنجار و زیانبار به پایان میرسد. همچنین در خاتمهی این حمله، دربارهی ادعای آنان مبنی بر اینکه تنها ایشان راهیافتگان و وارثان بحق ابراهیم میباشند، سخن نهائی و فرمان قاطعانهی پروردگاری، صادر میگردد و روشن میداردکه وارثان بحق ابراهیم آنانی هستندکه روش او را پیشه میسازند و پیمانی راکه او با خدای خود بسته است، مراعات میدارند. همچنین جهانیان را متوجه این نکتهی باریک میسازد که وراثت ابراهیم به محمد صلّی الله علیه و اله وسلّم و باورمندان به او رسیده است و این وراثت وقتی به محمد و مؤمنان سپرده شده استکه یهودیان راه انحراف گرفتند و قوانین و آیات الهی را تحریف و از حمل بار امانت عقیده و ایمان سرباز زدند و امر خلافت را در زمین برابر فرمان و یاسای خدا انجام نداده و قوانین ساختهی بشری را جایگزین قوانین پروردگاری در زندگی خویشکردند. لیکن محمد و یاران او، خلافت خدا را دیگر باره بدستگرفتند و بدان بپا خاستند. این هم بر اثر اجابت دعای ابراهیم و اسماعیل علیه السّلام بودکه به هنگام بلندکردن ستونهای بیت الله، دست به دعا برداشته وگفتند:
( رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ . رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ) .
پروردگارا، ما دو نفر را تسلیم اوامر خود گردان، و از نژاد ما ملتی را بوجود آور که تسلیم دستورات تو بوده و در برابر حقیقت کرنش کنند، و شیوهی پرستش و عبادتمان را به ما بیاموز، و توبهی ما را بپذیر، چه تو بسیار توبهپذیر و مهربانی. پروردگارا در میان ایشان پیغمبری از خودشان برانگیز که آیههای تو را بر آنان فرو خواند و کتاب و حکمت بدانان آموزد و آنان را (از کفر و ضلالت و جهالت) پاک گرداند، بیگمان تو با عزت و بزرگواری و کارها را از روی حکمت و دانش انجام میدهی و سنجیده به پایان میبری.
به دنبال این مطالب، روی سخن به جانب پیغمبر صلّّی الله علیه و اله و سلّم و گروه مسلمانانی که در اطراف او بودند، میشود. آنجا استکه زیر بنای زندگی این گروه مسلمان، پیریزی میگردد و افتخار خلافتی در روی زمین نصیبشان میشودکه پایههای آن بر دعوت به سوی الله، استوار است. همچنین اینگروه مسلمان را در قالب ویژهایکه آنان را از دیگران جدا سازد و بینشان فاصله اندازد، قالبگیری مینماید و جهانبینی و نظامی بدانان میآموزدکه با شیوهی اندیشهی ویژه و نحوهی زندگی خاصی که خواهند داشت، در میان سایرین سرشناس و ممتاز میگردند.
این بخش با تعیین قبله ای آغاز میشودکه اینگروه مسلمان رو بدان مینمایند و خانهی محترم خدا نام دارد و پروردگار به ابراهیم و اسماعیل سفارش میکندکه پابرجایش دارند و پاکش نمایند تا تنها خدا در آن پرستیده شود. همان قبلهایکه پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم علاقه داشت به سویشگراید، لیکن آن را بر زبان نمیراند:
) قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ) .
رو به سوی آسمان کردن و به زوایای جهان بالا نگریستن تو را دیدیم (و متوجه آرزوی تغییر قبلهات شدیم) لذا تو را رو به قبلهای خواهیم کرد که آن را میپسندی، پس (هم اینک) رو به جانب مسجدالحرام کن، و (ای مؤمنان به هنگام نماز) هر جا که بودید رو به جانب آن کنید.
سپس سوره به تشریح راه و روش خدائی برای این گروه مسلمان میپردازد. راه و روش اندیشه و پرستش، و راه و روشکردار و رفتاریکه باید در پیش گیرند. برای آنان روشن مینماید که: کسانیکه در راه خدا کشته میشوند، مرده بشمار نمیآیند، بلکه زنده محسوبند، و هدف ازگرفتار آمدن به ترس وگرسنگی وکاستی اموال و قالب تهیکردن ارواح، وکم شدن ثمرات و ارزاق، شر و بلا نیست، بلکه آزمونی است و بس. آنان که در برابر چنینگرفتاریهائی بردباری و استقامت میورزند، بهرهی ایشان مغفرت و رحمت پروردگار است و راه یافتگان راه حق بشمارند.
اهریمن، مردم را به فقر و تنگدستی میخواند و آنان را از بیچیزی میترساند و به ایشان فرمان انجام کار زشت میدهد، ولی خدا مردم را به مغفرت خویش امیدوار و به لطف خود مژده میدهد. آخر خدا، سرپرست کسانی است که ایمان آورده باشند. ایشان را از تاریکیهایکفر و ضلالت و جهالت به سوی نور هدایت راهنمائی و رهنمون میفرماید. و آنان که کفر میورزند، سرپرست و رهبرشان بتان و شیطان بوده، ایشان را از نور هدایت خدائی و فطرت الهی خارج و به سوی تاریکیهای بیدینی و نادانی و گمراهی میکشانند...
سپس سوره ادامه مییابد و برایشان بعضی از خوراکیها و نوشیدنیهای حلال و حرام را روشن میدارد. حقیقت نیکی و نیکوکاری را بدیشان مینمایاند و تنها به شکل ظاهری و نمود بیرونی آن اکتفاء نمینماید. برای احکام قصاص کشتگان، احکام وصیت، احکام روزه، احکام جهاد، احکام حج، احکام ازدواج و طلاق، با توضیح کافی به ویژه دربارهی دستور زندگی خانوادگی، احکام صدقه، احکام ربا، و احکام قرض و بازرگانی را روشن مینماید.
در مناسبات معینی هم روی سخن به جانب بنیاسرائیل گرائیده و از وضع آنان بعد از زندگانی موسی بحث و گفتگو میشود. در ضمن بخشهائی از داستان ابراهیم به میان میآید. لیکن اهتمامکلی سوره - بعد از جزء اول آن - بیشتر متوجه تشکیلگروه مسلمانان و آماده سازی آنان است برای عهدهدار شدن امانت عقیده و بر دوشکشیدن بار خلافت در زمین و راه بردن آن براساس نظام و شریعت الهی.
باز هم سخن از جامعهی اسلامی به میان میآیدکه چگونه با جهانبینی خاص و اندیشهی ویژهایکه از هستی دارند، مشخص میگردند و چگونگی ارتباط آنان با پروردگارشان که ایشان را برای برداشتن این امانت بزرگ برگزیده است، معین میشود.
*
در پایان، میبینیم که سرانجام سوره به سرآغاز آن برمیگردد و سرشت اندیشهی ایمانی و باور ملت مسلمان به همهی انبیاء و به تمامکتابهای آسمانی، و ایمان به غیب و ماوراء آن را روشن میدارد و میگوید: جامعهی اسلامی، فرمان حق را میشنود و میپذیرد و از آن اطاعت میکند و بدانگردن مینهد:
( آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ. لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلا تُحَمِّلْنَا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ) .
پیغمبر و همچنین مؤمنان، ایمان دارند به آنچه از جانب پروردگارش برای او فرستاده شده است. همه ایمان دارند به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیغمبران. (ایشان میگویند:) میان فردی از پیغمبران (در ایمان به آنان و بزرگ داشت ایشان) فرقی نمینهیم. و گویند: (فرمان تو را) شنیدیم و پاسخ گفتیم و پذیرفتیم، خدایا (چشم به راه) مغفرت تو داریم و عفو تو را خواستاریم، و سرانجام کارها و برگشت (همگان) به سوی تو است. خدا برای هیچ فردی وظیفه و تکلیفی فراتر از توانائی و نیرویش تعیین و تحمیل نمینماید. هر کس هر چه کند به نفع خودکند یا به زیان خود کند (= هر کسی در گرو اعمال خویش است). خداوندا اگر به نسیانی گرفتار آمدیم یا لغزشی نمودیم، ما را بدان مؤاخذه و عقاب مکن. خداوندا بر ما سخت مگیر و بار سنگین (تکالیف) را بر (دوش) ما مگذار همانگونه که بر (دوش) کسانی گذاشتی که پیش از ما بودند. پروردگارا! چیزی را (از تکالیف) که در حد توانائی ما نباشد بر ما تحمیل مگردان، و از ما صرفنظر کن، و ما را عفو فرما، و به ما رحم نما، تو سرور مائی، لذا ما را بر گروه کافران پیروز گردان.
این است که سرانجام و سرآغاز سوره، با یکدیگر هماهنگ میشود و موضوعهای آن همچون رودی جمع میگردد و میان دوکنارهی صفات مؤمنان، و ویژگیهای ایمان به پیش میتازد.
[1] سورههای کوتاه. (مترجم)
[2] سورههای درازیکه آیات آن بیش از ١٠٠ آیه است. (مترجم)
[3] هفت سورۀ دراز قرآن که عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، توبه. (مترجم)
[4] به فصل «هماهنگی هنری» درکتاب «تصویر هنری در قرآن» مراجعه شود. (مؤلف)