جمهور مفسرین بر آنند که این سوره مکی است و۲۲۷ آیه میباشد.
آیهی ۱-۹:
﴿طسٓمٓ١﴾[الشعراء: ۱]. «طا. سین. میم».
﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ٢﴾[الشعراء: ۲]. «این آیات کتاب مبین است».
﴿لَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ٣﴾[الشعراء: ۳]. «شاید تو از آنکه آنان ایمان نمیآورند خویشتن را به نابودی بکشانی!».
﴿إِن نَّشَأۡ نُنَزِّلۡ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ ءَایَةٗ فَظَلَّتۡ أَعۡنَٰقُهُمۡ لَهَا خَٰضِعِینَ٤﴾[الشعراء: ۴]. «اگر ما بخواهیم از آسمان معجزهای بر آنان فرو میفرستیم که در برابرش گردن نهند».
﴿وَمَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ مُحۡدَثٍ إِلَّا کَانُواْ عَنۡهُ مُعۡرِضِینَ٥﴾[الشعراء: ۵]. «و هیچگونه موعظه و اندرز تازهای از سوی خداوند رحمان نمیآید مگر اینکه از آن رویگردان هستند».
﴿فَقَدۡ کَذَّبُواْ فَسَیَأۡتِیهِمۡ أَنۢبَٰٓؤُاْ مَا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٦﴾[الشعراء: ۶]. «به راستی که تکذیب کردند و در اسرع وقت خبر چیزی که به ریشخندش میگرفتند به آنها خواهد رسید».
﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ کَمۡ أَنۢبَتۡنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوۡجٖ کَرِیمٍ٧﴾[الشعراء: ۷]. «آیا به زمین ننگریستهاند که چقدر از هرگونه (گیاه) ارزشمندی در آن رویاندهایم؟».
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ٨﴾[الشعراء: ۸]. «بیگمان در این کار نشانهای است، و بیشتر آنان مؤمن نیستند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ٩﴾[الشعراء: ۹]. «و بدون شک پروردگار تو چیرۀ مهربان است».
خداوند متعال با اشاره به تعظیم و بزرگداشت آیات قرآن و اینکه به صورت روشن و واضحبر همۀ مطالب الهی و مقاصد شرعی دلالت مینمایند، بیان میدارد که هر کس در آن بنگرد، در اخبار و احکام آن شک و تردید نخواهد کرد، چون به طور واضح بر بهترین مقاهیم دلالت مینمایند، و احکام صادرهاش در خصوص مسایل و حوادث موجود کاملاً مرتبط و متناسب است. پیامبر صبا همین آیات مردم را بیم میداد و به راه راست هدایت میکرد، پس به وسیلۀ این آیات بندگان پرهیزگار خداوند راهیاب میشدند. و کسی که شقاوت و بدبختی برای او مقدر شده بود از آن روی بر میتافت و پیامبر صبه خاطر روی گردانی آنها و ایمان نیاوردنشان به شدت ناراحت و اندوهگین میشد چون ایشان صخیرخواه آنان بود.
بنابر این خداوند متعال به پیامبرش فرمود: ﴿لَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ٣﴾از اینکه آنها ایمان نمیآورند مبادا خویشتن را نابود کنی. یعنی این کار را نکن، و نباید بابت اینکه ایمان نمیآورند آن قدر تأسف بخوری که خودت را نابودکنی، زیرا هدایت به دست خداوند است، و تو وظیفهات را که تبلیغ و رساندن پیام خدا است انجام دادهای، و بالاتر از این قرآن که روشنگر احکام الهی است، آیه و معجزهای نیست که آن را نازل کنیم تا به آن ایمان بیاورند. پس این قرآن کافی است برای کسی که در پی هدایت است.
بنابر این فرمود: ﴿إِن نَّشَأۡ نُنَزِّلۡ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ ءَایَةٗ﴾اگر ما بخواهیم معجزه و نشانهای از آنچه که پیشنهاد کردهاند بر آنان فرو میفرستیم، ﴿فَظَلَّتۡ أَعۡنَٰقُهُمۡ لَهَا خَٰضِعِینَ﴾که گردنهای تکذیب کنندگان در برابر آن خم میگردد و تسلیم آن میشوند، اما نیازی به این کار نیست، و مصلحتی در میان نمیباشد، چون در آن وقت ایمان آوردن فایدهای ندارد، زیرا ایمان به غیبت و دنیای ناپیدا مهم و سودمند است. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿هَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأۡتِیَهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ أَوۡ یَأۡتِیَ رَبُّکَ أَوۡ یَأۡتِیَ بَعۡضُ ءَایَٰتِ رَبِّکَۗ یَوۡمَ یَأۡتِی بَعۡضُ ءَایَٰتِ رَبِّکَ لَا یَنفَعُ نَفۡسًا إِیمَٰنُهَا لَمۡ تَکُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ﴾[الأنعام: ۱۵۸]. «آیا جز این انتظار میکشند که فرشتگان (مرگ) به سراغشان آیند یا پروردگارت بیاید و یا برخی از نشانههای پروردگارت بیابد؟ روزی که برخی از نشانههای پروردگارت فرا رسد ایمان افرادی که قبلاً ایمان نداشتهاند سودی به حالشان نخواهد داشت».
﴿وَمَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ مُحۡدَثٍ﴾و هیچگونه موعظه و اندرز تازهای به نزد آنان نمیآید که آنها را امر ونهی کند و سود و زیانشان را به آنها یادآورد شود، ﴿إِلَّا کَانُواْ عَنۡهُ مُعۡرِضِینَ﴾مگر اینکه دلها و جسمهایشان از آن روی گردان است. آنها از پند و اندرز تازه که معمولاً بیشتر موثر واقع میشود روی میگردانند، و از غیر آن نیز بیشتر رویگردانند، چون خیری در آنها نیست و اندرزها در مورد آنان نتیجه بخش نخواهد بود.
﴿فَقَدۡ کَذَّبُواْ﴾و آنها حق را تکذیب کردند و تکذیب حق عادت و پیشۀ آنها گردید، ﴿فَسَیَأۡتِیهِمۡ أَنۢبَٰٓؤُاْ مَا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ﴾و به زودی به عذاب خدا گرفتار خواهند شد، و آنچه را که تکذیب کردهاند بر آنها فرود خواهد آمد، زیرا گرفتار شدن آنها به عذاب قطعی است.
خداوند متعال آدمی را به اندیشیدن و تفکر سفارش نموده و بیان میدارد که آن به نفع تفکر کننده است: ﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ کَمۡ أَنۢبَتۡنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوۡجٖ کَرِیمٍ٧﴾آیا به زمین نمینگرند تا ببینند که انواع اقسام گیاهان زیبا و سودمند را در آن رویاندهایم؟
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ﴾بدون شک آفرینش گیاهان و درختان از نیستی، و یا پس از پژمرده شدن نشانه و آیتی است بر این که خداوند مردگان را پس از مرگشان زنده مینماید، همانطور که زمین را پس از خشک شدن وپژمرده شدن زنده و سبز میکند. ﴿وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ﴾و بیشتر مردمان ایمان نمیآورند. و ما اکثر الناس ولو حرصت بمومنین و بیشتر مردمان هر چند اصرار بورزی ایمان نمیآورند. ﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ١٠٣﴾[یوسف: ۱۰۳]. «و بیشر مردمان هرچند اصرار بورزی ایمان نمیآورند». ﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ﴾و قطعاً پروردگار تو قدرتمند و چیره است، بر هر مخلوقی چیره است و جهان بالا و پایین در برابر او سر تعظیم فرود آورده است. ﴿ٱلرَّحِیمُ﴾مهربان است و رحمتش همه چیز را فرا گرفته و بخشش او به هر موجودی زندهای رسیده است و خداوند مقتدر که اهل شقاوت را با انواع عذابهای هلاک و نابود میکند، نسبت به سعادتمندان بسیار مهربان است و آنان را از هر شر و بلایی نجات میدهد.
آیهی ۱۰-۲۲:
﴿وَإِذۡ نَادَىٰ رَبُّکَ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱئۡتِ ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٠﴾[الشعراء: ۱۰]. «و آنگاه که پروردگارت موسی را ندا داد که بهسوی قوم ستمکار برو».
﴿قَوۡمَ فِرۡعَوۡنَۚ أَلَا یَتَّقُونَ١١﴾[الشعراء: ۱۱]. «قوم فرعون آیا نمیپرهیزند؟!».
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ١٢﴾[الشعراء: ۱۲]. «(موسی) گفت: پروردگارا! میترسم که مرا تکذیب کنند».
﴿وَیَضِیقُ صَدۡرِی وَلَا یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرۡسِلۡ إِلَىٰ هَٰرُونَ١٣﴾[الشعراء: ۱۳]. «و دلم تنگ میگردد و زبانم گشوده نمیشود، پس به پیش هارون بفرست».
﴿وَلَهُمۡ عَلَیَّ ذَنۢبٞ فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ١٤﴾[الشعراء: ۱۴]. «و آنان گناهی بر من دارند، و میترسم که مرا بکشند».
﴿قَالَ کَلَّاۖ فَٱذۡهَبَا بَِٔایَٰتِنَآۖ إِنَّا مَعَکُم مُّسۡتَمِعُونَ١٥﴾[الشعراء: ۱۵]. «فرمود: چنین نیست. پس هر دوی شما با نشانههای ما بروید، همانا ما با شما هستیم و میشنویم».
﴿فَأۡتِیَا فِرۡعَوۡنَ فَقُولَآ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦﴾[الشعراء: ۱۶]. «پس به نزد فرعون آیید و بگویید: همانا ما فرستادگان پروردگار جهانیانیم».
﴿أَنۡ أَرۡسِلۡ مَعَنَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٧﴾[الشعراء: ۱۷]. «اینکه بنیاسرائیل را با ما بفرست».
﴿قَالَ أَلَمۡ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدٗا وَلَبِثۡتَ فِینَا مِنۡ عُمُرِکَ سِنِینَ١٨﴾[الشعراء: ۱۸]. «(فرعون) گفت: (ای موسی!) آیا ما تو را در کودکی میان خود پرورش ندادیم؟ و سالها از عمرت در بین ما ماندگار نبودی؟».
﴿وَفَعَلۡتَ فَعۡلَتَکَ ٱلَّتِی فَعَلۡتَ وَأَنتَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٩﴾[الشعراء: ۱۹]. «و آن کار بدی که انجام دادی از تو سرزد و تو از ناسپاسانی».
﴿قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ٢٠﴾[الشعراء: ۲۰]. «(موسی) گفت: آن را آنگاه مرتکب شدم که از سرگشتگان بودم».
﴿فَفَرَرۡتُ مِنکُمۡ لَمَّا خِفۡتُکُمۡ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکۡمٗا وَجَعَلَنِی مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٢١﴾[الشعراء: ۲۱]. «و چون از شما ترسیدم، از شما گریختم، آنگاه پروردگارم به من دانش بخشید، و مرا از رسالت یافتگان گرداند».
﴿وَتِلۡکَ نِعۡمَةٞ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنۡ عَبَّدتَّ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ٢٢﴾[الشعراء: ۲۲]. «و آیا این که بنیاسرائیل را به بندگی و بردگی گرفتهای نعمتی است که (آن را) بر من منت مینهی؟!».
خداوند باری تعالی داستان موسی را تکرار کرده، و آن را چندین بار در قرآن ذکر نموده است، به گونهای که دیگر داستانها را اینگونه تکرار نکرده است چون داستان موسی حکمتها و عبرتهای فراوانی در بر دارد، و در این داستان ماجرای او با ستمگران و مؤمنان بیان شده است. موسی صاحب شریعتی بزرگ و تورات است، که بعد از قرآن برترین کتاب آسمانی است. پس فرمود: حالت نیک موسی را به یادآور، آنگاه که خداوند او را ندا داد و با او سخن گفت، و او را پیامبر گرداند و بهسوی بنیاسرائیل فرستاد. پس فرمود: ﴿أَنِ ٱئۡتِ ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٠ قَوۡمَ فِرۡعَوۡنَ﴾به نزد قوم ستمکار برو، قویم فرعون، آنهایی که در زمین تکبر ورزیده و خود را بر اهالی آن بالاتر قرار داده، و سرکردهشان ادعای خدایی کرده است. ﴿أَلَا یَتَّقُونَ﴾یعنی با گفتار نرم و با مهربانی به آنها بگو: ﴿أَلَا یَتَّقُونَ﴾آیا از خداوندی که شما را آفریده و روزیتان داده است نمیپرهیزید و از کفر خود دست نمیکشید؟!.
موسی ÷با اعتذار از بارگاه پروردگارش، عذر خویش را بیان کرد و از او خواست که وی را در حمل این بار سنگین کمک نماید: و فرمود : ﴿قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِی صَدۡرِی٢٥ وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِی٢٧ یَفۡقَهُواْ قَوۡلِی٢٨ وَٱجۡعَل لِّی وَزِیرٗا مِّنۡ أَهۡلِی٢٩ هَٰرُونَ أَخِی٣٠﴾[طه: ۲۵-۳۰]. «پروردگارا! سینهام را گشادهدار، و کارم را برایم آسان کن، و گره زبانم را بگشای، تا سخنم را بفهمند، و از (میان) خانوادهام همکار و وزیری برایم مقرر بدار، هارون برادرم».
﴿فَأَرۡسِلۡ إِلَىٰ هَٰرُونَ﴾پس به هارون هم رسالت بده. آنگاه خداوند خواستۀ موسی را پذیرفت، و به هارون «نبوت» داد، همانگونه که موسی را به عنوان نبی و پیامبر مقرر کرد. ﴿فَأَرۡسِلۡهُ مَعِیَ رِدۡءٗا﴾[القصص: ۳۴]. «و او را به عنوان یاور و مددکارم بفرست». ﴿وَلَهُمۡ عَلَیَّ ذَنۢبٞ﴾و آنها در مورد کشتن آن قبطی ادعای حقی برمن دارند، ﴿فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ﴾و میترسم به قصاص آن مرا بکشند.
﴿قَالَ کَلَّا﴾گفت:چنین نیست، آنها هرگز نمیتوانند تو را به قتل برسانند. ما به شما نیرو و قدرت میدهیم، و دست آنها به شما نمیرسد. شما و پیروانتان پیروزید.
بنابراین فرعون نتوانست موسی را بکشد با اینکه موسی تا آخرین حد به مخالفت او برخاست و او را متکبر وبیخرد، و موسی قومش را گمراه دانست. ﴿فَٱذۡهَبَا بَِٔایَٰتِنَآ﴾پس شما هر دو با نشانههای ما که بر صداقت و راستگویی و صحت آنچه که آوردهاید دلالت مینمایند، بروید، ﴿إِنَّا مَعَکُم مُّسۡتَمِعُونَ﴾به راستی که من با شما هستم، شما را حفاظت و حمایت میکنم، و میشنوم.
﴿فَأۡتِیَا فِرۡعَوۡنَ فَقُولَآ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦﴾به نزد فرعون بروید و بگویید: ما فرستادگان پروردگار جهانیانیم، بهسوی تو فرستاده شدهایم تا به خدا و رسالت ما ایمان بیاوری، و تسلیم شوی، و پروردگارت را بپرستی، و به یگانگی او یقین نمایی.
﴿أَنۡ أَرۡسِلۡ مَعَنَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٧﴾اینکه بنیاسرائیل را با ما بفرست. پس از شکنجۀبنیاسرائیل دست بردار، و آنها را آزاد بگذار، تا پروردگارشان را پرستش نمایند، و تعالیم دینشان را برپای دارند.
وقتی موسی و هارون به نزد فرعون آمدند و آنچه را خدا به آنها گفته بود به فرعون گفتند، فرعون ایمان نیاورد و باورد نکرد، و نرم نشد، و شروع به مخالفت با موسی کرد، ﴿قَالَ أَلَمۡ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدٗا﴾و گفت: آیا در کودکی تو را در میان خود پرورش ندادیم؟ یعنی آیا بر تو انعام نکردیم و تو را تربیت و پرورش ندادیم، آنگاه که کودکی در گهواره بودی؟! و از ناز و نعمت ما برخورددار شدی؟! ﴿وَلَبِثۡتَ فِینَا مِنۡ عُمُرِکَ سِنِینَ١٨ وَفَعَلۡتَ فَعۡلَتَکَ ٱلَّتِی فَعَلۡتَ﴾و سالهای متمادی از عمر خویش را در بین ما به سر بردی، و آن کار بدی که انجام دادی از تو سر زد. آن کار این بود که موسی دید مرد قبطی با فردی از موسی دعوا میکند. پس مردی که از قوم موسی بود از او کمک خواست، ﴿فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیۡهِ﴾[القصص: ۱۵]. «و موسی به آن قبطی مشتی زد و مُرد». ﴿وَأَنتَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ﴾و تو از کافرانی یعنی تو هم نیز راهت همان راه ماست، و همان راهی که ما در پیش گرفتهایم تو هم همان راه را در پیش گرفتهای. پس فرعون بدون اینکه بداند به کفر اقرار کرد.
﴿قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ٢٠﴾موسی گفت: من این کار را زمانی انجام دادم که از سرگشتگان بودم. یعنی این کار را از روی کفر انجام ندادم، بلکه از روی سرگشتگی و اشتباه این کار را کردم، سپس از پروردگارم طلب آمرزش نمودم و او مرا آمرزید.
﴿فَفَرَرۡتُ مِنکُمۡ لَمَّا خِفۡتُکُمۡ﴾سپس من از دست شما گریختم، آنگاه که میخواستید مرا بکشید. پس من به «مدین» گریختم و سالها در آن جا ماندگار شدم، سپس به نزد شما آمدم. ﴿فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکۡمٗا وَجَعَلَنِی مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ﴾آنگاه پروردگار به من دانش بخشید و مرا از رسالت یافتگان گرداند.
حاصل مطلب این که اعتراض فرعون به موسی از روی نادانی بود، یا اینکه خودش را به نادانی میزد. و فرعون قتل موسی را مانع نپذیرفتن رسالت او قرار داد. پس موسی برایش بیان کرد قتلی که من مرتکب شدم از روی اشتباه و نادانی بود و نمیخواستم قتلی صورت بگیرد. و هیچ کس از فضل الهی محروم نیست، پس چرا حکم و رسالتی را که خداوند به من بخشیده است، نمیپذیرید. پس فقط این مانده است که بگویی: ﴿أَلَمۡ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدٗا﴾ایا در کودکی تو را در میان خود پرورش ندادیم؟ اگر با دقت بنگریم روشن میشود که تو بر من هیچ منتی نداری.
بنابراین موسی گفت: ﴿وَتِلۡکَ نِعۡمَةٞ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنۡ عَبَّدتَّ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ٢٢﴾آیا میخواهی این منت را بر من بگذاری که تو بنیاسرائیل را به کار گرفته و آنها را بردۀ خود ساختهای، و من از بردگی کردن برای تو در امان ماندهام، و این را بر من منت میگذاری؟! اگر کمی تأمل شود به وضوح در خواهیم یافت که تو بر این ملت فاضل و خوب، ستم کرده و آنان را شکنجه نموده و مطیع خود ساختهای تا کارهایت را انجام دهند، و خداوند مرا از اذیت و آزار تو به قوم من رسیده است. پس این چه منتی است که بر من میگذاری و آن را به رخ من میکشی؟.
آیهی ۲۳-۳۱:
﴿قَالَ فِرۡعَوۡنُ وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٣﴾[الشعراء: ۲۳]. «فرعون گفت: پروردگار جهانیان کیست؟».
﴿قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَآۖ إِن کُنتُم مُّوقِنِینَ٢٤﴾[الشعراء: ۲۴]. «(موسی) گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است اگر اهل یقین هستید».
﴿قَالَ لِمَنۡ حَوۡلَهُۥٓ أَلَا تَسۡتَمِعُونَ٢٥﴾[الشعراء: ۲۵]. «(فرعون) به اطرافیان خود گفت: آیا نمیشنوید!».
﴿قَالَ رَبُّکُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِکُمُ ٱلۡأَوَّلِینَ٢٦﴾[الشعراء: ۲۶]. «(موسی) گفت: پرودگارا شما و پروردگار نیاکان پیشینیان شماست».
﴿قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ ٱلَّذِیٓ أُرۡسِلَ إِلَیۡکُمۡ لَمَجۡنُونٞ٢٧﴾[الشعراء: ۲۷]. «(فرعون) گفت: بیگمان پیامبرتان که بهسوی شما فرستاده شده دیوانه است».
﴿قَالَ رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَمَا بَیۡنَهُمَآۖ إِن کُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٨﴾[الشعراء: ۲۸]. «(موسی) گفت: پروردگار مشرق و مغرب و همۀ چیزهایی است که درمیان آن دو قرار دارد، اگر درک میکنید».
﴿قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَیۡرِی لَأَجۡعَلَنَّکَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِینَ٢٩﴾[الشعراء: ۲۹]. «(فرعون) گفت: اگر غیر از من معبودی برگزینی تو را از زمرۀ زندانیان خواهم کرد».
﴿قَالَ أَوَلَوۡ جِئۡتُکَ بِشَیۡءٖ مُّبِینٖ٣٠﴾[الشعراء: ۳۰]. «(موسی) گفت: آیا اگر چیز آشکاری هم برایت بیاورم؟».
﴿قَالَ فَأۡتِ بِهِۦٓ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٣١﴾[الشعراء: ۳۱]. «(فرعون) گفت: اگر از راستگویانی آن را بیاور».
فرعون با اینکه به صحت آنچه موسی او را بدان فرا میخواند یقین داشت با انکار پروردگارش و از روی ستم و سرکشی و خود بزرگبینی گفت: ﴿وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾پروردگار جهانیان کیست؟ ﴿قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَآ﴾موسی گفت: خداوندی است که جهان بالا و پایین را آفریده و به شیوههای گوناگون به تدبیر آن پرداخته و آن را پرورش میدهد. و از جملۀ آفریدههایش شما هستید که مورد خطاب من میباشید. پس چگونه آفرینندۀ مخلوقات، و پدید آورندۀ آسمانها و زمین را انکار میکنید. ﴿إِن کُنتُم مُّوقِنِینَ﴾اگر شما راه یقین میپوئید! فرعون با پرخاش، و شگفت زده گفت: ﴿أَلَا تَسۡتَمِعُونَ﴾آیا نمیشنوید این مرد چه میگوید؟!.
موسی گفت: ﴿رَبُّکُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِکُمُ ٱلۡأَوَّلِینَ﴾پروردگار شما و پروردگار نیاکان و پیشینیان شماست، تعجب کنید یا تعجب نکنید، بپذیرید یا نپذیرید.
فرعون با حق مخالفت کرد و از کسی که آن را آورده بود ایراد گرفت و گفت ﴿إِنَّ رَسُولَکُمُ ٱلَّذِیٓ أُرۡسِلَ إِلَیۡکُمۡ لَمَجۡنُونٞ﴾همانا پیامبرتان که بهسوی شما فرستاده شده است دیوانه میباشد، چون چیزی برخلاف باورهای ما آورده و با ما مخالفت مینماید. پس عقل نزد ماست و خردمندان کسانی هستند که گمان میبرند آفریده نشدهاند، و آسمانها و زمین همواره وجود داشتهاند، بدون اینکه به وجود آورندهای داشته باشند. آنها خودشان و بدون آفریننده آفریده شدهاند! آری، عقل و خرد نزد او عبارت است از اینکه مخلوق ناقصی که از تمام جهات ناقص است پرستش شود! و دیوانگی نزد فرعون آن است پروردگاری را تصور کرد که آفرینندۀ جهان بالا و پایین بوده و نعمتهای ظاهری و باطنی را ارزانی کرده باشد و مردم را به عبادتش فرا خواند! فرعون این سخن را برای قومش آراست، و آنها کمعقل بودند، ﴿فَٱسۡتَخَفَّ قَوۡمَهُۥ فَأَطَاعُوهُۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ٥٤﴾[الزخرف: ۵۴]. «پس قومش را به نادانی وا میداشت، بنابر این از او اطاعت کردندو بیگمان آنها قومی فاسق بودند».
موسی در پاسخ انکار فرعون و اینکه پروردگار جهانیان را نمیپذیرفت، گفت: ﴿قَالَ رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَمَا بَیۡنَهُمَآ﴾خدای من پروردگار مشرق و مغرب و همۀ مخلوقاتی است که در میان آن دو قرار دارد. ﴿إِن کُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾اگر درک کنید من توضیح و بیانی برای شما ارائه دادهام که هر کس کوچکترین بهرهای از عقل داشته باشد آن را در مییابد. پس چرا در آنچه به شما میگویم خود را به نادانی میزنید؟ در این آیه به این مطلب اشاره شد است که شما موسی را که عاقلترین و عالمترین مردم است به دیوانگی متهم کردید، و این در حقیقت بیماری است که در خود شما وجود دارد. شما دیوانه هستید و عقلهای ناقصتان حکم میکند روشنترین موجودات را که آفرینندۀ آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است انکار کنید پس شما که خدا را انکار میکنید چه چیزی را میپذیرید؟ شما که خدا را نمیشناسید چه چیزی را میشناسید؟ و چنانچه به خدا و آیاتش ایمان میآورید؟! سوگند به خدا دیوانههایی که به منزلۀ چهارپایان هستند از شما عاقلتر و هدایت یافتهتراند.
وقتی موسی با دلیل قاطعش فرعون را ساکت کرد و توانایی مقابله را از او سلب کرد، پس موسی را به قدرت و سلطنت خود تهدید کرد و گفت: ﴿لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَیۡرِی لَأَجۡعَلَنَّکَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِینَ﴾اگر معبودی غیر از من برگزینی تو را از زمرهی زندانیان خواهم گرداند. فرعون - خداوند چهرهاش را زشت بگرداند - ادعا کرد که امیدوار است موسی را منحرف گرداند و موسی غیر از فرعون هیچ معبود دیگر را معبود خویش قرار ندهد. فرعون تنها به خاطر فریب دادن قومش این سخن را گفت، و گرنه او خیلی خوب میدانست که موسی و پیروانش از روی علم و بصیرت این راه را انتخاب کردهاند و هرگز امکان ندارد که از اعتقادات خود دست بردارند. موسی به او گفت: ﴿أَوَلَوۡ جِئۡتُکَ بِشَیۡءٖ مُّبِینٖ﴾آیا اگر من معجزۀ آشکاری به تو نشان دهم که بر صحت آنچه آوردهام دلالت کند (باز هم مرا زندانی میکنی؟!).
آیهی ۳۲-۳۵:
﴿فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعۡبَانٞ مُّبِینٞ٣٢﴾[الشعراء: ۳۲]. «آنگاه عصایش را انداخت پس بناگاه اژدهای آشکاری شد».
﴿وَنَزَعَ یَدَهُۥ فَإِذَا هِیَ بَیۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِینَ٣٣﴾[الشعراء: ۳۳]. «و دست خود را بیرون آورد، پس ناگهان بینندگان آن را سفید و روشن میدیدند».
﴿قَالَ لِلۡمَلَإِ حَوۡلَهُۥٓ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِیمٞ٣٤﴾[الشعراء: ۳۴]. «(فرعون) به اشراف و بزرگان دوروبر خود گفت: بیگمان این جادوگری داناست».
﴿یُرِیدُ أَن یُخۡرِجَکُم مِّنۡ أَرۡضِکُم بِسِحۡرِهِۦ فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ٣٥﴾[الشعراء: ۳۵]. «میخواهد با جادوی خود شما را از سرزمینتان بیرون کند، پس شما چه فرمان میدهید؟».
موسی عصایش را انداخت و بناگاه تبدیل به اژدهایی آشکار شد که هر کس آن را میدید خیال و گمانی در آن نمییافت. ﴿وَنَزَعَ یَدَهُ﴾و دستش را از گریبانش بیرون آورد، ﴿فَإِذَا هِیَ بَیۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِینَ﴾و ناگهان بینندگان آن را سفید و روشن دیدند که دارای نوری بزرگ بود، و هر کس به آن نگاه میکرد هیچ نقص و عیبی را در آن مشاهده نمیکرد.
فرعون در قالب مخالفت با حق و پیامآور حقیقت، به اشراف و بزرگان پیرامونش گفت:
﴿إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِیمٞ٣٤ یُرِیدُ أَن یُخۡرِجَکُم مِّنۡ أَرۡضِکُم بِسِحۡرِهِ﴾این جادوگری بس آگاه و ماهر است که میخواهد با جادوی خود شما را از سرزمینتان بیرون کند.
فرعون میدانست که آنها کمعقل و بیخرد هستند، بنابراین، آنانرا فریب داد و گفت: چیزی که موسی نشان میدهد از نوع کارهایی است که جادوگران انجام میدهند، چون آنها این را به طور مسلم میدانستند که جادوگران چیزهای عجیبی نشان میدهند که دیگر مردم توانایی آن را ندارند. و فرعون آنها را ترساند که هدف او از این جادو این است که شما را از وطن خودتان بیرون کند، تا شما را آواره نماید و از خانه و کاشانه و فرزندانتان دور کند و بدین ترتیب در دشمنی و عداوت خود نسبت به شما جدیت نشان دهد. پس گفت: ﴿فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ﴾چه فرمان میدهید، و چکار کنم؟
آیهی ۳۶-۴۲:
﴿قَالُوٓاْ أَرۡجِهۡ وَأَخَاهُ وَٱبۡعَثۡ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ٣٦﴾[الشعراء: ۳۶]. «گفتند: او و برادرش را مهلت بده، و افرادی را به تمام شهرها(ی مصر) بفرست تا جادوگران را جمعآوری کنند».
﴿یَأۡتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٖ٣٧﴾[الشعراء: ۳۷]. «تا هر جادوگر ماهر و دانایی را به نزد تو بیاورند».
﴿فَجُمِعَ ٱلسَّحَرَةُ لِمِیقَٰتِ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ٣٨﴾[الشعراء: ۳۸]. «آنگاه جادوگران در میعاد روزی معین گرد آورده شدند».
﴿وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلۡ أَنتُم مُّجۡتَمِعُونَ٣٩﴾[الشعراء: ۳۹]. «و به مردم گفته شد: آیا شما گرد میآئید؟».
﴿لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ ٱلسَّحَرَةَ إِن کَانُواْ هُمُ ٱلۡغَٰلِبِینَ٤٠﴾[الشعراء: ۴۰]. «تا اگر جادوگران پیروز شوند ما از آنان پیروی کنیم».
﴿فَلَمَّا جَآءَ ٱلسَّحَرَةُ قَالُواْ لِفِرۡعَوۡنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِینَ٤١﴾[الشعراء: ۴۱]. «وقتی که جادوگران آمدند، به فرعون گفتند: اگر ما چیره شویم آیا پاداشی خواهیم داشت؟».
﴿قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّکُمۡ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ٤٢﴾[الشعراء: ۴۲]. «(فرعون) گفت: بله! و بیگمان شما آنگاه از مقربان خواهید بود».
گفتند: موسی و برادرش را مهلت بده، و به تمام شهرهای مصر افرادی را به همۀ شهرهایی که محل دانش و مرکز جادو هستند بفرست تا هر جادوگر زبردست و ماهری را جمعآوری نموده و به نزد تو بیاورند، زیرا با جادوگر باید از طریق جادو مبارزه کرد.
و این لطف الهی بود که خداوند خواست بندگانش باطل بودن آنچه فرعون نادان و گمراه مردم را بدان فریب داده بود مشاهده کنند. بنابر این آنها را واداشت تا جادوگران و ساحران ماهر را جمعآوری کنند و در حضور او مجلس بزرگی منعقد شود و در آنجا حق بر باطل چیره شده و اهل دانش و فن به صحت و درستی آنچه موسی آورده است اقرار نمایند. پس فرعون به رأی و نظر آنها عمل کرد، و افرادی را برای گردآوری جادوگران به شهرها فرستاد و او در این کار با جدیت عمل کرد.
﴿فَجُمِعَ ٱلسَّحَرَةُ لِمِیقَٰتِ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ٣٨﴾آنگاه جادوگران در میعاد روزی معین گردآوری شدند. در روزی که موسی به آنها وعده داده بود، و آن روز جشن بود، و آنها از کارهایشان دست کشیده و بیکار بودند، جادوگران گرد آورده شدند. ﴿وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلۡ أَنتُم مُّجۡتَمِعُونَ٣٩﴾یعنی از عموم مردم خواسته شد تا در روز موعود گرد آیند. ﴿لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ ٱلسَّحَرَةَ إِن کَانُواْ هُمُ ٱلۡغَٰلِبِینَ٤٠﴾تا اگر جادوگران پیروز شدند ما از آنان پیروی کنیم. یعنی به مردم گفتند: جمع شوید تا پیروزی جادوگران را بر موسی مشاهده کنید، و آنها در کار خود ماهرند، پس، از آنها پیروی میکنیم، و آنان را گرامی و بزرگ میداریم و ارزش دانش سحر را در خواهیم یافت. پس اگر آنان بر حق بودند، میگفتند: تا ما از آنهایی که در میان آنان اهل حق هستند، پیروی نماییم و راه راست را بشناسیم. بنابر این رویارویی موسی و جادوگران و شکست ساحران برای آنها فایدهای نداشت جز اینکه حجت بر آنان اقامه گردید.
﴿فَلَمَّا جَآءَ ٱلسَّحَرَةُ﴾وقتی جادوگران آمدند و به نزد فرعون رسیدند به او گفتند: ﴿أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِینَ﴾اگر ما موسی را شکست دهیم و بر او چیره شویم آیا پاداشی خواهیم داشت؟
﴿قَالَ نَعَمۡ﴾فرعون گفت: آری! شما مزد و پاداش خواهید داشت، ﴿وَإِنَّکُمۡ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ﴾به علاوه، در صورت پیروزی بر او از مقربان دربارم خواهید بود. فرعون به آنان وعدۀ پاداش و مقرب بودن را داد تا نشاط آنها بیشتر شود و تمام توانایی خود را برای مخالفت و مبارزه با موسی به کار گیرند.
وقتی در موعد مقرر آنها و موسی و مردم مصر جمع شدند، موسی آنان را اندرز داد و به آنان فرمود: ﴿وَیۡلَکُمۡ لَا تَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا فَیُسۡحِتَکُم بِعَذَابٖۖ وَقَدۡ خَابَ مَنِ ٱفۡتَرَىٰ﴾[طه: ۶۱]. «وای بر شما! بر خداوند دروغ نبندید، که با عذابی (سخت) شما را نابود خواهد کرد. و هر کس به خدا دروغ نسبت دهد ناکام است». پس آنها با یکدیگر به کشمکش و جروبحث پرداختند، سپس فرعون آنها را تشویق کرد، و خودشان نیز یکدیگر را تشویق کردند.
آیهی ۴۳-۴۸:
﴿قَالَ لَهُم مُّوسَىٰٓ أَلۡقُواْ مَآ أَنتُم مُّلۡقُونَ٤٣﴾[الشعراء: ۴۳]. «موسی به آنان گفت: آنچه را که میخواهید بیفکنید، بیفکنید».
﴿فَأَلۡقَوۡاْ حِبَالَهُمۡ وَعِصِیَّهُمۡ وَقَالُواْ بِعِزَّةِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٤٤﴾[الشعراء: ۴۴]. «پس آنان ریسمانها و عصاهایشان را افکندند و گفتند: به بزرگی فرعون قسم! بیگمان ما چیره و پیروزیم».
﴿فَأَلۡقَىٰ مُوسَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلۡقَفُ مَا یَأۡفِکُونَ٤٥﴾[الشعراء: ۴۵]. «آنگاه موسی عصایش را انداخت، ناگهان (اژدهایی شد که) ساختههای آنان را بلعید».
﴿فَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِینَ٤٦﴾[الشعراء: ۴۶]. «پس جادوگران سجدهکنان بر زمین افتادند».
﴿قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٧﴾[الشعراء: ۴۷]. «گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردهایم».
﴿رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ٤٨﴾[الشعراء: ۴۸]. «پروردگار موسی و هارون».
موسی به جادوگران گفت: هر هنری که دارید عرضه کنید، و موسی آنها را مقید به افکندن چیز مخصوص نکرد، چون یقین داشت چیزی که آنها برای مبارزه و مخالفت با حق آوردهاند باطل و پوچ است.
﴿فَأَلۡقَوۡاْ حِبَالَهُمۡ وَعِصِیَّهُمۡ﴾جادوگران ریسمانها و عصاهایشان را به زمین انداختند، ناگهان به مارهایی تبدیل شدند که راه میرفتند، و آنها با این کار چشمان مردم را جادو کردند ﴿وَقَالُواْ بِعِزَّةِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبُونَ﴾و گفتند: به یاری و کمک فرعون ما چیره و پیروزیم. پس آنها از قدرت بندهای ضعیف و ناتوان که فقط طغیان کرده و لشکریانی در اختیار داشت یاری جستند، و ابهت و شکوه ظاهری فرعون، جادوگران را فریب داد، و آنها حقیقت امر را ندیدند و یا اینکه سوگند خوردند و گفتند: «به عزت فرعون سوگند! ما پیروزیم».
موسی عصای خود را انداخت که ناگهان تبدیل به اژدهای بزرگی گردید و شروع به بلعیدن چیزهایی کرد که با دروغ سرهم میکردند. پس همۀ ریسمانها و چوب دستیهایی را که انداخته بودند بلعید چون همه دروغ و افترا و باطل بود، و باطل نمیتواند در برابر حق مقاومت کند.
وقتی جادوگران این معجزۀ بزرگ را دیدند، یقین کردند که این جادو نیست، بلکه نشانهای از نشانههای الهی، و معجزهای است که از صداقت و راستگویی موسی و صحت آنچه آورده است خبر میدهد. بنابر این جادوگران سجدهکنان بر زمین افتادند. و گفتند: ﴿ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٧ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ٤٨﴾به پروردگار جهانیان ایمان آوردهایم، پروردگار موسی و هارون.
پس باطل در این صحنه نابود شد و شکست خورد، و سران باطل نیز به باطل بودنش اعتراف کردند، و حق روشن و آشکار گردید تا جایی که بینندگان آن را با چشمان خود مشاهده کردند.
آیهی ۴۹-۵۱:
﴿قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡۖ إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَ فَلَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمۡ أَجۡمَعِینَ٤٩﴾[الشعراء: ۴۹]. «(فرعون) گفت: آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ بیگمان او بزرگترتان است که به شما جادو آموخته است. پس خواهید دانست، حتماً دستها و پاهای شما را برخلاف جهت همدیگر قطع میگردانم و همگی شما را به دار خواهم آویخت».
﴿قَالُواْ لَا ضَیۡرَۖ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ٥٠﴾[الشعراء: ۵۰]. «گفتند: باکی نیست، به درستی که ما بهسوی پروردگارمان باز میگردیم».
﴿إِنَّا نَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَٰیَٰنَآ أَن کُنَّآ أَوَّلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٥١﴾[الشعراء: ۵۱]. «همانا ما امیدواریم که پروردگارمان گناهانمان را از آن روی که نخستین ایمان آورندگان بودهایم بیامرزد».
اما فرعون جز سرکشی و گمراهی را نپذیرفت و همچنان به عناد خود ادامه داد. بنابر این به جادوگران گفت:
﴿ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡ﴾آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردهاید؟ فرعون تعجب کرد و قومش نیز از جرأت جادوگران در برابر فرعون و اینکه بدون اجازۀ فرعون به موسی ایمان آوردند تعجب کردند. پس گفت: ﴿إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَ﴾بدون شک او بزرگ و استاد شماست که به شما جادو آموخته است. این را گفت در حالی که جادوگران را گرد آورده بود، و اشراف و درباریانش به او پیشنهاد کرده بودند که جادوگران را از تمام شهرها گرد بیاورد. و میدانستند که جادوگران قبلاً موسی را ندیدهاند و آنها جادوهایی ارائه دادند که بینندگان را شگفتزده کرد اما با این وجود این سخن را به دروغ در مورد آنها شایعه کرد با اینکه خودشان میدانستند که این سخن، پوچ و بیمعناست. پس افرادی که دارای چنین عقلی هستند بعید نیست به حقیقت آشکار و معجزات روشن ایمان نیاورند، چون فرعون هر چیزی را به عنوان حقیقت و واقعیت به آنان معرفی کرد و آنان هم آن را تصدیق میکردند. سپس فرعون جادوگران را تهدید کرد و گفت: ﴿لَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ﴾حتماً دستها و پاهای شما را برخلاف جهت همدیگر (= دست راست و پای چپ و برعکس) قطع میگردانم. همانطور که با «مفسد در زمین» چنین میشود. ﴿وَلَأُصَلِّبَنَّکُمۡ أَجۡمَعِینَ﴾وهمۀ شما را به دار خواهم آویخت تا زجر و شکنجه بچشید و خوار و ذلیل شوید.
جادوگران وقتی شیرینی ایمان را در یافتند و لذت آن را چشیدند، گفتند: ﴿لَا ضَیۡرَ﴾از آنچه ما را به آن تهدید میکنی باکی نداریم. ﴿إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ٥٠ إِنَّا نَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَٰیَٰنَآ﴾ما بهسوی پروردگارمان باز میگردیم، و ما امیدواریم پروردگارمان گناهانی از قبیل کفر و جادوگری و غیره را که مرتکب شدهایم بیامرزد. ﴿أَن کُنَّآ أَوَّلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾از آن رو که میان این لشکریان، نخستین ایمان آورندگان به موسی بودهایم. پس خداوند آنها را ثابتقدم گرداند و به آنان صبر و بردباری ارزانی نمود.
احتمال دارد فرعون تهدیدش را عملی کرده باشد، چون در آن وقت فرعون قدرت و پادشاهی داشت. بنابر این احتمال دارد که خداوند فرعون را از انجام آن کار باز داشته باشد. سپس فرعون و قومش همچنان به کفر خود ادامه میدادند و موسی معجزات آشکار را برای آنها میآورد، و هرگاه نشانهای به نزد آنها میآمد و به شدت آنها را در تنگنا قرار میداد با موسی وعده میکردند و پیمان میبستند که اگر خداوند این بلا را از آنها دور نماید قطعاً به او ایمان خواهند آورد، و بنی اسرائیل را به همراه او خواهند فرستاد. پس خداوند عذاب را دور مینمود، سپس آنها باز عهدشکنی میکردند.
آیهی ۵۲-۵۹:
﴿وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَسۡرِ بِعِبَادِیٓ إِنَّکُم مُّتَّبَعُونَ٥٢﴾[الشعراء: ۵۲]. «و به موسی وحی کردیم که بندگانم را شبانه ببر، شما حتماً تعقیب میشوید».
﴿فَأَرۡسَلَ فِرۡعَوۡنُ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ٥٣﴾[الشعراء: ۵۳]. «آنگاه فرعون گردآورندگان را به شهرها فرستاد».
﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَشِرۡذِمَةٞ قَلِیلُونَ٥٤﴾[الشعراء: ۵۴]. «(و به مأموران دستور داد که به اهالی شهرها بگویند:) همانا اینها گروه اندک و ناچیزی هستند».
﴿وَإِنَّهُمۡ لَنَا لَغَآئِظُونَ٥٥﴾[الشعراء: ۵۵]. «و به راستی که آنان ما را به خشم آوردهاند».
﴿وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَٰذِرُونَ٥٦﴾[الشعراء: ۵۶]. «و ما گروهی محتاط هستیم».
﴿فَأَخۡرَجۡنَٰهُم مِّن جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ٥٧﴾[الشعراء: ۵۷]. «و ما آنان را از میان باغها و چشمهها بیرون کردیم».
﴿وَکُنُوزٖ وَمَقَامٖ کَرِیمٖ٥٨﴾[الشعراء: ۵۸]. «و (ایشان را) از میان گنجها و منزلگاههای نیک بدر کردیم».
﴿کَذَٰلِکَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ٥٩﴾[الشعراء: ۵۹]. «اینچنین (آنها را به عذاب خود گرفتار ساختیم) و آنها را میراث بنیاسرائیل نمودیم».
وقتی موسی از ایمان آوردن آنها ناامید گردید و آمدن عذاب بر آنها قطعی شد و زمان آن فرا رسید که خداوند بنیاسرائیل را از اسارت و بندگی نجات دهد، و به آنها در زمین قدرت و ثروت ببخشد، خداوند به موسی وحی کرد که ﴿أَنۡ أَسۡرِ بِعِبَادِیٓ﴾در اول شب بنیاسرائیل را کوچ بده تا آهسته به راهشان ادامه دهند، ﴿إِنَّکُم مُّتَّبَعُونَ﴾و حتماً فرعون و لشکریانش شما را تعقیب خواهند کرد.
و همانطور که خداوند خبر داد اتفاق افتاد. آنها وقتی صبح کردند دیدند که همۀ بنیاسرائیل شبانگاه به همراه موسی رفتهاند، ﴿فَأَرۡسَلَ فِرۡعَوۡنُ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ٥٣﴾پس فرعون مأمورانی را به شهرها فرستاد تا مردم را جکع کنند و بر بنیاسرائیل هجوم برند و بلایی بر سرشان بیاورند. فرعون قومش را تشویق میکرد و میگفت: ﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَشِرۡذِمَةٞ قَلِیلُونَ٥٤﴾این بنیاسرائیلیها گروه اندک و ناچیزی هستند. ﴿وَإِنَّهُمۡ لَنَا لَغَآئِظُونَ٥٥﴾و آنها ما را به خشم آوردهاند و ما باید خشم خود را در مورد این بردگان که از نزد ما فرار کردهاند به اجرا در آوریم. ﴿وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَٰذِرُونَ٥٦﴾یعنی همۀ ما باید از آنها برحذر باشیم، چرا که دشمن ما هستند، و نابودی آنها به نفع همۀ ما است. پس فرعون و لشکریانش بیرون آمدند و از همه خواسته شد که شرکت کنند. و هیچکس باز نماند، مگر افراد معذوری که توانایی نداشتند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿فَأَخۡرَجۡنَٰهُم مِّن جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ٥٧﴾و آنها را از باغهای خوب مصر و چشمهساران و کشتزارهای آن که زمینهایشان را پوشانده و شهرها و بیابانها را آباد کرده بود بیرون کردیم. ﴿وَکُنُوزٖ وَمَقَامٖ کَرِیمٖ٥٨﴾و آنها را از میان گنجها و کاخها مجلل بیرون راندیم که بینندگان را شگفتزده میکرد، و هر کس را که به آن میاندیشید فریب میداد؟ گنجها و جایگاههایی که مدت زمانی طولانی از آن بهرهمند شده و با غرق در لذتها و شهوتها، عمری طولانی در کفر و فساد و تباهی و تکبر بر بندگان و سرگردانی سپری کرده بودند.
﴿کَذَٰلِکَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ٥٩﴾اینچنین باغها و چشمهسارها و کشتزارها و جایگاه نیک را به بنی اسرائیل میراث دادیم. بنیاسرائیلی که فرعونیان آنها را بردگان خود قرار داده بودند و آنها را کارهای سخت و طاقتفرسا به کار میگرفتند. پس پاک است خداوندی که فرمانراوایی را به هر کس که بخواهد میدهد، و از هر کس که بخواهد، میدهد، و از هر کس که بخواهد میگیرد؟ و هر کس را که بخواهد به سبب فرمانبرداریاش غزت میبخشد، و هر کس را که بخواهد به سبب نافرمانیاش خوار میگرداند.
آیهی ۶۰-۶۸:
﴿فَأَتۡبَعُوهُم مُّشۡرِقِینَ٦٠﴾[الشعراء: ۶۰]. «آنگاه به هنگام طلوع آفتاب آنانرا تعقیب کردند».
﴿فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَکُونَ٦١﴾[الشعراء: ۶۱]. «پس هنگامیکه هردو گروه همدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: قطعاً ما گرفتار میشویم».
﴿قَالَ کَلَّآۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ٦٢﴾[الشعراء: ۶۲]. «(موسی) گفت: چنین نیست، پروردگارم با من است، و رهنمودم خواهد کرد».
﴿فَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡبَحۡرَۖ فَٱنفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرۡقٖ کَٱلطَّوۡدِ ٱلۡعَظِیمِ٦٣﴾[الشعراء: ۶۳]. «پس به موسی وحی کردیم که عصای خود را به دریا بزن، آنگاه (دریا) شکافت و هر بخشی مانند کوه بزرگی گردید».
﴿وَأَزۡلَفۡنَا ثَمَّ ٱلۡأٓخَرِینَ٦٤﴾[الشعراء: ۶۴]. «و دیگران را (نیز) در آنجا نزدیک آوردیم».
﴿وَأَنجَیۡنَا مُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ٦٥﴾[الشعراء: ۶۵]. «و موسی و همۀ همراهانش را نجات دادیم».
﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ٦٦﴾[الشعراء: ۶۶]. «سپس دیگران را غرق کردیم».
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ٦٧﴾[الشعراء: ۶۷]«بیگمان در این (ماجرا) نشانهای است، و بیشترشان مؤمن نبودند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ٦٨﴾[الشعراء: ۶۸]. «و بیگمان پروردگارت توانا و مهربان است».
قوم فرعون به هنگام طلوع خورشید به تعقیب قوم موسی پرداختند، در حالیکه خشمگین بودند و با قدرت و توانایی به دنبال آنها را افتادند. ﴿فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ﴾وقتی که هر دو گروه یکدیگر را دیدند. ﴿قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ﴾یاران موسی به او شکایت بردند و با اندوه به وی گفتند: ﴿إِنَّا لَمُدۡرَکُونَ﴾بیگمان آنها به ما رسیده و ما گرفتار میگردیم. موسی آنها را دلداری داد و گفت: ثابت قدم باشید، و آنها را از وعدۀ راستین پروردگارش آگاه کرد. پس گفت: ﴿کَلَّآ﴾آن طور نیست که شما گفتید، و ما گرفتار نمیشویم، ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ﴾چرا که پروردگارم با من است، و به راهی که مایۀ نجات من و شماست رهنمودم خواهد کرد. پس به موسی وحی کردیم که عصای خود را به دریا بزن، و او و عصایش را به دریا زد، آنگاه دریا از هم شکافت و دوازده راه در آن باز شد، و هر بخشی مانند کوه بزرگی بود. پس موسی و قومش از همین راهها وارد دریا شدند. و فرعون و قومش را به این مکان نزدیک کردیم، و آنها را در این راه که موسی و قومش از آن رفته بودند وارد نمودیم. آنها همه از دریا عبور کردند و نجات یافتند و هیچ کسی باز نماند. و از لشکریان فرعون هیچکس نجات نیافت بلکه همه غرق شدند.
بیگمان ماجرای نجات مؤمنان و غرق شدن کافران نشانهای است بزرگ که بر راست بودن آنچه موسی آورده است و بر بطلان باور و عقیدۀ فرعونو قومش دلالت میکند ﴿وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ﴾اما با وجود این نشانههای بزرگ که سبب ایمان میگردد آنها ایمان نیاوردند چرا که دلهایشان فاسد بود. ﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ٦٨﴾و بیگمان پروردگارت توانا و قادر است، را هلاک و نابود ساخت، و با رحمت خویش موسی و کسانی را که همراه او بودند نجات داد.
آیهی ۶۹-۸۲:
﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ إِبۡرَٰهِیمَ٦٩﴾[الشعراء: ۶۹]. «و خبر ابراهیم را برای آنان بخوان».
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا تَعۡبُدُونَ٧٠﴾[الشعراء: ۷۰]. «هنگامیکه به پدر و قومش گفت: چه میپرستید؟. عبادتشان ماندگار میمانیم».
﴿قَالُواْ نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰکِفِینَ٧١﴾[الشعراء: ۷۱]. «گفتند: بتهایی را میپرستیم، و همیشه بر عبادتشان ماندگار میمانیم».
﴿قَالَ هَلۡ یَسۡمَعُونَکُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ٧٢﴾[الشعراء: ۷۲]. «گفت: آیا هنگامیکه آنها را به کمک میخوانید صدای شما را میشنوند؟».
﴿أَوۡ یَنفَعُونَکُمۡ أَوۡ یَضُرُّونَ٧٣﴾[الشعراء: ۷۳]. «یا به شما سود میبخشند، یا زیان میرسانند؟».
﴿قَالُواْ بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا کَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ٧٤﴾[الشعراء: ۷۴]. «گفتند: نه، اما پدران و نیاکان خود را دیدهایم که چنین میکردهاند».
﴿قَالَ أَفَرَءَیۡتُم مَّا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ٧٥﴾[الشعراء: ۷۵]. «گفت: آیا میبینید که چه چیزی را میپرستید؟!».
﴿أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمُ ٱلۡأَقۡدَمُونَ٧٦﴾[الشعراء: ۷۶]. «شما و پدران پیشین شما».
﴿فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّیٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٧٧﴾[الشعراء: ۷۷]. «بدون شک همۀ آنها دشمن من هستند، به جز پروردگار جهانیان».
﴿ٱلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهۡدِینِ٧٨﴾[الشعراء: ۷۸]. «آن ذاتی که مرا آفریده است و هم او مرا هدایت میکند».
﴿وَٱلَّذِی هُوَ یُطۡعِمُنِی وَیَسۡقِینِ٧٩﴾[الشعراء: ۷۹]. «آن خداوندی که مرا غذا میدهد، و (آشامیدنی) مینوشاند».
﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ٨٠﴾[الشعراء: ۸۰]. «و چون بیمار شوم اوست که مرا شفا میدهد».
﴿وَٱلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحۡیِینِ٨١﴾[الشعراء: ۸۱]. «و آن خداوندی که مرا میمیراند، سپس زندهام میگرداند».
﴿وَٱلَّذِیٓ أَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لِی خَطِیَٓٔتِی یَوۡمَ ٱلدِّینِ٨٢﴾[الشعراء: ۸۲]. «و خداوندی که امیدوارم گناهانم را در روز جزا بیامرزد».
ای محمد صسرگذشت و حکایت ابراهیم خلیل را برای مردم بخوان و ماجرای او را در این وضعیت خاص بیان کن. او ماجراهای زیادی دارد، اما شگفتترین اخبار و بهترین سرگذشت او خبری است که رسالت او را در بر دارد که از دعوت کردن قومش و مجادله کردن با آنها و باطل نمودن باورهایشان سخن میگوید. بنابر این آنرا مقید به ظرف زمان کرد و فرمود: و به یادآور زمانی را که ابراهیم به پدرش و قومش گفت: چه چیزی را میپرستید؟ آنها با افتخار پاسخ دادند: ﴿نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا﴾بتهایی را پرستش میکنیم که آنها را با دستهای خود میتراشیم ﴿فَنَظَلُّ لَهَا عَٰکِفِینَ﴾و در بیشتر اوقات به عبادت و پرستش آنها میپردازیم.
ابراهیم با بیان اینکه بتها سزاوار پرستش و عبادت نیستند، گفت: ﴿هَلۡ یَسۡمَعُونَکُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ﴾آیا هنگامی که بتها را به کمک میخوانید، صدای شما را میشنوند تا دعایتان را پاسخ دهند، و مشکلات شما را حل نمایند، و هر امر ناگواری را از شما دور کنند؟
﴿أَوۡ یَنفَعُونَکُمۡ أَوۡ یَضُرُّونَ٧٣﴾یا به شما سود میبخشند و یا زیان میرسانند؟! پس آنها اقرار کردند که بتها هیچ یک از این کارها را نمیتوانند انجام دهند، صدایی نمیشنوند و سود و زیانی نمیرسانند. بنابر این وقتی ابراهیم بتها را شکست، گفت: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن کَانُواْ یَنطِقُونَ﴾[الأنبیاء: ۶۳]. «بلکه بزرگترشان چنین کرده است. پس، از آنها بپرسید اگر حرف میزنند». کافران گفتند: ﴿لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ یَنطِقُونَ﴾[الأنبیاء: ۶۵]. «تو نیک میدانی که اینها حرف نمیزنند». یعنی ثابت و بدیهی است (که بتها چنین کارهایی را انجام نمیدهند).
پس به تقلید از پدران و نیاکان گمراهشان پناه بردند و گفتند: ﴿بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا کَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ﴾آنها چیزی از این کارها را نمیتوانند بکنند، فقط ما پدران و نیاکان خود را دیدهایم که چنین میکردهاند، و ما از آنها پیروی نموده و راهشان در پیش گرفته و به عادت و سنتهای آنان عمل نموده و آن را زنده نگاه داشتهایم. ابراهیم به آنها گفت: شما و پدرانتان همه در اشتباه هستید، و شما و پدرانتان در گمراهی برابرند.
﴿قَالَ أَفَرَءَیۡتُم مَّا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ٧٥ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمُ ٱلۡأَقۡدَمُونَ٧٦ فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّیٓ﴾«آیا در آنچه میپرستید اندیشیدهاید؟! شما و پدران پیشین شما؟! بدون شک همۀ چیزهایی که معبود خود میدانید دشمن من هستند». پس اگر میتوانند کوچکترین زیانی به من برسانند و علیه من چارهاندیشی و توطئه کنند، و دریغ نورزند! اما توانایی این را ندارند. ﴿إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٧٧ ٱلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهۡدِینِ٧٨﴾به جز پروردگار جهانیان، ذاتی که مرا آفریده است، و همو مرا راهنمایی میکند، و فقط او نعمت آفرینش، و رهنمود کردن بهسوی منافع دینی و دنیوی را ارزانی مینماید.
سپس برخی از نیازها را به طور ویژه بیان کرد و گفت: ﴿وَٱلَّذِی هُوَ یُطۡعِمُنِی وَیَسۡقِینِ٧٩ وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ٨٠ وَٱلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحۡیِینِ٨١ وَٱلَّذِیٓ أَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لِی خَطِیَٓٔتِی یَوۡمَ ٱلدِّینِ٨٢﴾پس فقط خداوند این کارها را میکند، بنابر این فقط باید او پرستش شود، و از او اطاعت گردد، و پرستش این بتها را ترک کرد، بتهایی که چیزی را نمیآفرینند، و هدایت نمیکنند، و نمیتوانند کسی را بیمار نموده و یا بهبود ببخشند. و به کسی غذا نمیدهند، و آشامیدنی نمینوشانند، و زنده نمیکنند، و نمیمیرانند، و به عبادت کنندگان خود سودی نمیبخشند، رنجهایشان را از آنان دور نکرده و گناهانشان را نمیآمرزند. پس بسیار روشن است که شما و پدرانتان توانایی مخالفت با این دلایل روشن را ندارید. و معلوم است که شما و آنان در گمراهی و ترک گفتن راه هدایت یکسان هستید. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَحَآجَّهُۥ قَوۡمُهُۥۚ قَالَ أَتُحَٰٓجُّوٓنِّی فِی ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَىٰنِ﴾[الأنعام: ۸۰]. «و قومش با او به جر و بحث و مجادله پرداختند، گفت: آیا در بارۀ خدا با من مجادله میکنید، حال آنکه او مرا هدایت کرده است؟!».
آیهی ۸۳-۸۹:
﴿رَبِّ هَبۡ لِی حُکۡمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ٨٣﴾[الشعراء: ۸۳]. «پروردگارا! به من حکمت ببخش، و مرا از زمرۀ شایستگان بگردان».
﴿وَٱجۡعَل لِّی لِسَانَ صِدۡقٖ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ٨٤﴾[الشعراء: ۸۴]. «و برای من نام نیک در میان آیندگان برجای بگذار».
﴿وَٱجۡعَلۡنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ ٱلنَّعِیمِ٨٥﴾[الشعراء: ۸۵]. «و مرا از وارثان بهشت پرناز و نعمت بگردان».
﴿وَٱغۡفِرۡ لِأَبِیٓ إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ٨٦﴾[الشعراء: ۸۶]. «و پدرم را بیامرز، بیگمان او از گمراهان بود».
﴿وَلَا تُخۡزِنِی یَوۡمَ یُبۡعَثُونَ٨٧﴾[الشعراء: ۸۷]. «و مرا رسوا مکن روزی که برانگیخته میشوند».
﴿یَوۡمَ لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨﴾[الشعراء: ۸۸]. «روزی که اموال و اولاد (هیچ) سودی نمیرسانند».
﴿إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ٨٩﴾[الشعراء: ۸۹]. «بلکه تنها کسی (نجات مییابد و سود میبیند) که با دلی پاک نزد خداوند بیاید».
سپس ابراهیم ÷پروردگارش را فراخواند و گفت: ﴿رَبِّ هَبۡ لِی حُکۡمٗا﴾پروردگارا! به من دانش زیادی عطا کن که به وسیلۀ آن حلال و حرام را بدانم، و در میان مردم داوری کنم، ﴿وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ﴾و مرا به شایستگان از قبیل پیامبران ملحق بگردان.
و نام نیک و آوازه نیکو را برای همیشه در میان آیندگان برای من برجای بدار. پس خداوند دعایش را پذیرفت و به او دانش و حکمت بخشید که به سبب آن از برترین پیامبران گردید، و به برادران پیامبرش پیوست. و خداوند ابراهیم را دوست داشتنی و مقبول گردانید، به گونهای که در میان همۀ ملتها و در همۀ اوقات مورد بزرگداشت و ستایش قرار میگیرد. خداوند متعال فرموده است: ﴿وَتَرَکۡنَا عَلَیۡهِ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ١٠٨ سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ١٠٩ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١١٠ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١١﴾[الصافات: ۱۰۸-۱۱۱]. «و برای او در(میان) آیندگان (آوازه نیک) بر جای گذاشتیم. سلام بر ابراهیم این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم. همانا او از بندگان با ایمان ما بود».
﴿وَٱجۡعَلۡنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ ٱلنَّعِیمِ٨٥﴾و مرا از زمرۀ کسانی بگردان که خداوند آنها را وارث بهشت میگرداند. پس خداوند دعایش را پذیرفت و مقامش را در باغهای پرناز و نعمت بهشت بالا برد.
﴿وَٱغۡفِرۡ لِأَبِیٓ إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ٨٦﴾و پدرم را بیامرز، بیگمان او از گمراهان بود. و این دعا به سبب وعدهای بود که او به پدرش داده بود، آنگاه که گفت: ﴿سَأَسۡتَغۡفِرُ لَکَ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ کَانَ بِی حَفِیّٗا﴾[مریم: ۴۷]. «به زودی از پروردگارم برای تو طلب آمرزش مینمایم، بیگمان او نسبت به من مهربان است».
و خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَا کَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِیمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِیمٞ١١٤﴾[التوبۀ: ۱۱۴]. «و طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش فقط به خاطر وعدهای بود که به او داده بود، پس. وقتی برای ابراهیم آشکار شد که پدرش دشمن خداست از او بیزاری جست. همانا ابراهیم بردبار و بازگشت کننده (به سوی خدا) است».
﴿وَلَا تُخۡزِنِی یَوۡمَ یُبۡعَثُونَ٨٧﴾و در روز قیامت که مردم برانگیخته میشوند، با توبیخ نمودنم به خاطر ارتکاب برخی از گناهان، و کیفردادن و خوار نمودنم، مرا رسوا مکن.
بلکه مرا در آن روز خوشبخت گردان، که ﴿یَوۡمَ لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ٨٩﴾اموال و اولاد سودی نمیرسانند، و تنها کسی نجات مییابد و سود میبرد که با دلی پاک به نزد خدا آمده باشد. و تنها به وسیلۀ قلب پاک آدمی از کیفر و سزا نجات مییابد و سزاوار پاداش فراوان میگردد. دل سالم یعنی دلی که از شرک و شک و محبت غیرخدا، و اصرار ورزیدن بر بدعت و گناهان به دور باشد. و باید ضمن سالم بودن از امور مذکور، به اخلاص و علم یقین و محبت او تابع آنچه باشد که خدا میخواهد، و چیزی را پیروی نماید که از سوی خدا آمده است.
آیهی ۹۰-۱۰۴:
﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِینَ٩٠﴾[الشعراء: ۹۰]. «و (در آن هنگام) بهشت برای پرهیزگاران نزدیک گردانده میشود».
﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِلۡغَاوِینَ٩١﴾[الشعراء: ۹۱]. «و دوزخ برای گمراهان آشکار میگردد».
﴿وَقِیلَ لَهُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ٩٢﴾[الشعراء: ۹۲]. «و به آنها گفته میشود: کجا هستند معبودانی که (آنها را) پیوسته عبادت میکردید؟!».
﴿مِن دُونِ ٱللَّهِ هَلۡ یَنصُرُونَکُمۡ أَوۡ یَنتَصِرُونَ٩٣﴾[الشعراء: ۹۳]. «(معبودهایی) غیر از خدا، آیا شما را یاری میکنند یا خویشتنرا یاری میدهند؟».
﴿فَکُبۡکِبُواْ فِیهَا هُمۡ وَٱلۡغَاوُۥنَ٩٤﴾[الشعراء: ۹۴]. «پس، آنان و گمراهان پیاپی در آن (جهنم) افکنده میشوند».
﴿وَجُنُودُ إِبۡلِیسَ أَجۡمَعُونَ٩٥﴾[الشعراء: ۹۵]. «و (نیز) لشکریان شیطان همگی (به دوزخ افکنده میشوند)».
﴿قَالُواْ وَهُمۡ فِیهَا یَخۡتَصِمُونَ٩٦﴾[الشعراء: ۹۶]. «آنان در آنجا به کشمکش میپردازند و میگویند:».
﴿تَٱللَّهِ إِن کُنَّا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ٩٧﴾[الشعراء: ۹۷]. «سوگند به خدا ما در گمراهی آشکاری بودیم».
﴿إِذۡ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٩٨﴾[الشعراء: ۹۸]. «آنگاه که شما را با پروردگار جهانیان برابر میساختیم».
﴿وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ٩٩﴾[الشعراء: ۹۹]. «و ما را جز گناهکاران گمراه نکردهاند».
﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِینَ١٠٠﴾[الشعراء: ۱۰۰]. «(اینک) ما هیچ شفاعت کنندهای نداریم».
﴿وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٖ١٠١﴾[الشعراء: ۱۰۱]. «و هیچ دوست صمیمی و دلسوزی (نداریم)».
﴿فَلَوۡ أَنَّ لَنَا کَرَّةٗ فَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٠٢﴾[الشعراء: ۱۰۲]. «کاش (به دنیا) بر میگشتیم تا از زمرۀ مؤمنان میشدیم».
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٠٣﴾[الشعراء: ۱۰۳]. «بیگمان در این نشانهای است، و بیشترشان مؤمن نیستند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٠٤﴾[الشعراء: ۱۰۴]. «و قطعاً پروردگارت توانا و مهربان است».
به همین جهت از حالات آن روز بزرگ، و پاداش و سزای آن سخن به میان آورده و فرمود: ﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِینَ٩٠﴾بهشت برای کسانی که از پروردگارشان پروا داشتهاند نزدیک است، کسانی که دستورات خداوند را به جای آورده، و از آنچه او نهی کرده دوری نموده، و از ناخشنودی و عذاب وی پرهیز کردهاند.
﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ﴾و جهنم برای گمراهان آشکار میشود، و با همۀ عذابی که در آن وجود دارد برایشان آماده میگردد. ﴿لِلۡغَاوِینَ﴾کسانی که از فرمان الهی سرپیچی کرده و مرتکب کارهای حرام شده و پیامبرانش را تکذیب کرده و حقی را که پیامبران آوردهاند رد میکنند. و به آنان گفته میشود: ﴿أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ٩٢ مِن دُونِ ٱللَّهِ هَلۡ یَنصُرُونَکُمۡ أَوۡ یَنتَصِرُونَ٩٣﴾کجایند معبودانی که به جای خدا پرستش میکردید، آیا شما را کمک میکنند، یا خود را یاری میدهند؟! یعنی نمیتوانند هیچ یک از این کارها را بکنند، و دروغ و رسوایی آنها آشکار میشود، و زیانمندی و ضرر و خواری و رسوایی و پشیمانیشان آشکار میگردد، و تلاش آنها بیهوده و بینتیجه میماند. پس معبودانی که عبادت میشدند و گمراهانی که آنها را عبادت میکردند همه در جهنم انداخته میشوند.
ولشکریان شیطان از قبیل انسانها و جنهایی که شیطان آنها را بهسوی گناهان و شرک ورزیدن و ایمان نیاوردن میکشاند و بر آنها مسلط میگردد و در نتیجه از دعوتگران راه شیطان میشوند و در راستای خشنودی شیطان تلاش مینمایند و مردم را به اطاعت از شیطان فرا میخوانند و دیگران از آنان تقلید میکنند، ﴿قَالُواْ﴾لشکریان گمراه شیطان به بتهایی که عبادت میکردند، میگویند: ﴿تَٱللَّهِ إِن کُنَّا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ٩٧ إِذۡ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٩٨﴾سوگند به خدا که ما در گمراهی آشکاری بودیم، چرا که شما را در عبادت و محبت و ترس و امید با خدا برابر میداشتیم، و همانطور که خدا را میخواندیم، شما را هم به فریاد میطلبیدیم. پس در این هنگام گمراهیاشان برای آنها آشکار میگردد، و به گناه خود اعتراف میکنند. و خداوند در کیفر آنان عادلانه رفتار میکند، و کیفر و سزای آنها به جاست. و آنها معبودان و بتها را فقط در عبادت و پرستش با خداوند برابر میدانستند نه در آفرینش، چون میگویند: ﴿بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾با پروردگار جهانیان پس آنها اقرار مینمایند که خداوند پروردگار همۀ جهانیان است، که بتهایشان نیز از زمرۀ جهانیاناند.
﴿وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ٩٩﴾یعنی گناهکاران و پیشوایان گمراهی ما را گمراه کردند و به فساد و تباهی کشاندند و مردم را بهسوی آتش جهنم فرا خواندند.
﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِینَ١٠٠﴾اینک ما هیچ شفاعت کنندهای نداریم که برای ما شفاعت کند و ما را از عذاب خدا نجات بدهد.
﴿وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٖ١٠١﴾و هیچ دوست نزدیک و مهربان و صمیمی نداریم که کوچکترین فایدهای به ما برساند، آنطور که در دنیا دوستان صمیمی آدیم را یاری میکنند. پس آنها از هر خیری ناامید شده، و به سزای کارهایی که انجام دادهاند گرفتار میشوند، آرزو میکنند که به دنیا بازگردند تا کارهای شایسته انجام دهند.
﴿فَلَوۡ أَنَّ لَنَا کَرَّةٗ﴾ای کاش یک بار به دنیا برگردانده میشدیم! ﴿فَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾تا از زمرۀ مؤمنان گشته و از عذاب نجات یافته و سزاوار پاداش شویم. اما بعید است، و آنها راهی به آنچه میخواهند ندارند، و هر دری به روی آنان بسته شده است. ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ﴾بیگمان در آنچه برای شما بیان و توصیف نمودیم، ﴿لَأٓیَةٗ﴾نشانه و پندی است برای شما ﴿وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ﴾اما با وجود آمدن نشانههای فراوان بیشترشان ایمان نیاوردند.
آیهی ۱۰۵-۱۱۰:
﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٠٥﴾[الشعراء: ۱۰۵]. «قوم نوح پیامبران را تکذیب کردند».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٠٦﴾[الشعراء: ۱۰۶]. «چون برادرشان نوح به آنان گفت: آیا پروا نمیدارید؟».
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٠٧﴾[الشعراء: ۱۰۷]. «همانا من برایتان رسولی امین هستم».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٠٨﴾[الشعراء: ۱۰۸]. «از خدا بترسید و از من اطاعت کنید».
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠٩﴾[الشعراء: ۱۰۹]. «من در مقابل این دعوت هیچ مزدی از شما نمیخواهم مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١١٠﴾[الشعراء: ۱۱۰]. «پس از خداوند بترسید و از من اطاعت کنید».
خداوند متعال با اشاره به تکذیب شدن نوح از سوی قومش، و جوابی که نوح به آنان داد، و نیز با بیان سرنوشت همگی آنان فرمود: ﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٠٥﴾قوم نوح همۀ پیامبران را تکذیب کردند، چون تکذیب نوح به مثابۀ تکذیب همۀ پیامبران است، زیرا همۀ پیامبران بر یک دعوت هستند و خبر واحدی را میرسانند. پس تکذیب یکی از پیامبران به معنی تکذیب حقیقتی است که آنها آوردهاند ﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ نُوحٌ﴾و برادر نسبی خود به نوح را تکذیب کردند، وقتی که به آنها گفت: ﴿أَلَا تَتَّقُونَ﴾آیا از خدا نمیترسید تا بر اثر ترس و پروای الهی بتپرستی را رها کرده و خالصانه خدا را بپرستید؟!.
خداوند پیامبری را به میان هر قومی مبعوث کرده باشد، آن را از میان همان قوم انتخاب کرده است. یعنی آن پیامبر فردی از همان قوم بوده است، تا برای آنان سخت و ناخوشایند نباشد که از وی تبعیت نمایند. نیز تا اصل و نسبت ایشان را بشناسند و نیازی به این نداشته باشند که در مورد اصل و نسب وی تحقیق نمایند. پس نوح بسیار با مهربانی - همانطور که شیوۀ همۀ پیامبران است - خطاب به آنها گفت: آیا از خدا پروا نمیدارید؟ ﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٠٧﴾همانا من برایتان رسولی امین هستم. و چون او به طور مخصوص بهسوی آنها فرستاده شده بود، میبایست آنچه را که آورده بود بپذیرند، و به آن ایمان بیاورند، و سپاس خداوند را به جای آورند که این پیامبر بزرگوار را به آنان اختصاص دادهاست.
امین بودن او اقتضا مینماید که چیز ناحقی را به خدا نسبت ندهد، و وحی الهی را اضافه یا کم نکند. نیز امین بودنش ایجاب میکند که آنها خبرش را تصدیق نمایند، و از دستورش اطاعت کنند.
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٠٨﴾پس از خدا بترسید و در آنچه شما را بدان فرمان دهد و یا از آن نهی میکند از او اطاعت کنید، چرا که او پیامبری امین است، در نتیجه باید از وی اطاعت نمایید. بنابر این با فای سببیه آن را ذکر کرد، و سببی را که موجب اطاعت است بیان نمود. سپس عدم وجود مانع را بیان کرد و فرمود: ﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ﴾و در مقابل این دعوت هیچ مزدی از شما نمیخواهم، مبادا که همچون تاوانی بر شما سنگینی کند. ﴿إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست. من با این دعوت امیدوارم که به او نزدیک شوم وپاداش فراوان به دست آورم. من خیرخواه شما هستم و چیزی که از شما میخواهم این است که راه راست را در پیش بگیرید.
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١١٠﴾نوح ÷این را تکرار نمود و بارها و قومش را دعوت کرد و تا مدتی طولانی در میان آنها ماند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَلَبِثَ فِیهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِینَ عَامٗا﴾[العنکبوت: ۱۴]. «او نهصد و پنجاه سال در میان قومش باقی ماند». و ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوۡتُ قَوۡمِی لَیۡلٗا وَنَهَارٗا٥ فَلَمۡ یَزِدۡهُمۡ دُعَآءِیٓ إِلَّا فِرَارٗا٦﴾[نوح: ۵-۶]. «گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز دعوت کردم، اما دعوت کردن آنها از سوی من جز گریز چیزی به آنها نیافزود». قوم نوح برای رد کردن دعوت او و مخالفت نمودن با وی بهانهای را علم کردند که صلاحیت ندارد بدان تمسک جست. پس گفتند:
آیهی ۱۱۱-۱۲۲:
﴿قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لَکَ وَٱتَّبَعَکَ ٱلۡأَرۡذَلُونَ١١١﴾[الشعراء: ۱۱۱]. «گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم حال آنکه فرومایگان از تو پیروی کردهاند؟!».
﴿قَالَ وَمَا عِلۡمِی بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١١٢﴾[الشعراء: ۱۱۲]. «گفت: من چه میدانم آنان چه میکردهاند؟».
﴿إِنۡ حِسَابُهُمۡ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّیۖ لَوۡ تَشۡعُرُونَ١١٣﴾[الشعراء: ۱۱۳]. «حساب ایشان- اگر میدانید- جز بر عهدۀ پروردگار نیست».
﴿وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١٤﴾[الشعراء: ۱۱۴]. «و من مؤمنان را طرد نخواهم کرد».
﴿إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ١١٥﴾[الشعراء: ۱۱۵]. «من جز بیمدهندهای آشکار نیستم».
﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰنُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِینَ١١٦﴾[الشعراء: ۱۱۶]. «گفتند: ای نوح! اگر پایان ندهی سنگسار خواهی شد».
﴿قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوۡمِی کَذَّبُونِ١١٧﴾[الشعراء: ۱۱۷]. «گفت: پروردگارا! بیگمان قومم مرا تکذیب کردند».
﴿فَٱفۡتَحۡ بَیۡنِی وَبَیۡنَهُمۡ فَتۡحٗا وَنَجِّنِی وَمَن مَّعِیَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١٨﴾[الشعراء: ۱۱۸]. «پس میان من و آنان داوری کن، و من کسانی از مؤمنان را که با من هستند نجات بده».
﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَمَن مَّعَهُۥ فِی ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ١١٩﴾[الشعراء: ۱۱۹]. «پس او و کسانی را که با وی بودند در کشتی انباشته نجات دادیم».
﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا بَعۡدُ ٱلۡبَاقِینَ١٢٠﴾[الشعراء: ۱۲۰]. «و بعد از این بازماندگان را غرق کردیم».
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٢١﴾[الشعراء: ۱۲۱]. «بیگمان در این نشانهای است، و بیشترشان مؤمن نبودند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٢٢﴾[الشعراء: ۱۲۲]. «و بیگمان پروردگارت توانا و مهربان است».
چگونه ما از تو پیروی کنیم در حالی که جز افراد فرومایه و بیارزش را در کنارت نمیبینیم! با این تکبر و عدم پذیرش حق، خود بزرگ بینی و جهالتشان نسبت به حقایق شناخته میشود، زیرا اگر هدف آنها پیروی از حق بود، ولی اشکال و شکی در دعوت او موجود بود، میگفتند: درستی و صحت آنچه را که آوردهای به طرقی که آدمی را به صحت آن میرساند، برای ما بیان کن.
و اگر آنها واقعاً میاندیشیدند، میدانستند که پیروان نوح برگزیدگان و خردمندان و افرادی دارای اخلاق و رفتار خوب هستند، و فرومایه کسی است که عقلش سلب شده و پرستش سنگها را نیک دانسته و راضی شده است تا برای آن سجده ببرد، و آن را صدا بزند، و از پذیرفتن دعوت پیامبران خودداری کند. و به محض اینکه یکی از دو متخاصمین سخن باطل را بر زبان آورد- قطع نظر از درست بودن دعوی طرفش- فاسد و پوچبودن سخنش شناخته میشود. پس قوم نوح که در پاسخ به دعوت وی گفتند: ﴿أَنُؤۡمِنُ لَکَ وَٱتَّبَعَکَ ٱلۡأَرۡذَلُونَ﴾آیا به تو ایمان بیاوریم، حال آنکه فرومایگان از تو پیروی کردهاند، این سخن را اصل و پایهای برای رد کردن دعوت او قرار دادند، و همه کس باطل بودن این سخن را میداند، پس میدانیم که آنها گمراه و در اشتباه بودهاند، گرچه ما معجزات نوح و دعوت بزرگش را ندیدهام که موجب یقین و باور قطعی به راستگویی و صحت آنچه آورده است میباشد.
نوح ÷گفت: ﴿قَالَ وَمَا عِلۡمِی بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١١٢ إِنۡ حِسَابُهُمۡ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّیۖ لَوۡ تَشۡعُرُونَ١١٣﴾من نمیدانم آنان چه میکردهاند. یعنی اعمال و حسابشان با خداست، و وظیفۀ من فقط تبلیغ و رساندن پیام الهی است. و شما آنها را بگذارید، و کاری به آنها نداشته باشید. اگر آنچه من برایتان آوردهام حق اوست از آن پیروی کنید و عمل هر کس برای خودش میباشد.
آنها از روی تکبر و سرکشی از نوح خواستند که مؤمنان را از خود براند و دور کند، تا آنها ایمان بیاورند.
پس نوح گفت: ﴿وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١٤﴾من هرگز مؤمنان را طرد نخواهم کرد، چون آنها سزاوار طرد و توهین نیستند، بلکه آنها سزاوار آنند که با سخن و عمل به خوبی به آنها رفتار شود، و مورد بزرگداشت قرار گیرند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَإِذَا جَآءَکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بَِٔایَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡۖ کَتَبَ رَبُّکُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ﴾[الأنعام: ۵۴]. «و چون کسانی به نزد تو آمدند که به آیات ما ایمان میآورند، پس بگو: «درودتان باد! پروردگارتان رحمت و مهربانی را بر خود مقرر نموده است».
﴿﴿إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ١١٥﴾من فقط بیم دهندهای هستم که پیام الهی را میرسانم، و برای خیر و صلاحبندگان میکوشم، و اختیاری از خود ندارم، و همۀ کارها در دست خداست.
نوح ÷ شب و روز به طور سری و علنی به دعوت دادن آنها ادامه داد. اما دعوت دادن آنها چیزی جز تنفر و بیزاری بر آنان نیافزود. قَ ﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰنُوحُ﴾گفتند: «ای نوح! اگر از دعوت دادن ما بهسوی خدا یگانه دست بر نداری، ﴿لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِینَ﴾قطعاً سنگسار خواهی شد». یعنی به بدترین صورت تو را با سنگ خواهیم کشت، همانطور که سگ کشته میشود.
هلاکشان باد! چه عکسیالعمل بدی از خود نشان دادند! آنها به اندرزگوی امین که از خودشان نسبت به آنها مهربانتر و دلسوزتر بود بدترین پاداش را دادند. و چون ستم آنها به اوج رسید، و کفرشان شدت گرفت، پیامبرشان آنان را نفرین کرد، نفرینی که همه را فرا گرفت. پس گفت: ﴿وَقَالَ نُوحٞ رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ دَیَّارًا. . . ٢٦﴾[نوح: ۲۶]. «پروردگارا! از کافران هیچ کسی را بر روی زمین باقی مگذار. . .».
و در اینجا نوح گفت: ﴿رَبِّ إِنَّ قَوۡمِی کَذَّبُونِ١١٧ فَٱفۡتَحۡ بَیۡنِی وَبَیۡنَهُمۡ فَتۡحٗا﴾«پروردگارا! همانا قومم مرا تکذیب کردند، پس میان من و آنان چنانکه باید کار را یکسره کن». یعنی هر کدام از ما را که متجاوز است هلاک و نابود گردان. و او میدانست که قومش متجاوز و ستمگرند، بنابر این فرمود: ﴿وَنَجِّنِی وَمَن مَّعِیَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾و من و مؤمنانی را که با من هستند نجات بده.
﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَمَن مَّعَهُۥ فِی ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ١١٩﴾او و همراهانشرا در کشتی پر از انسانها و حیوانها نجات دادیم.
﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا بَعۡدُ ٱلۡبَاقِینَ١٢٠﴾و به جز نوح و مؤمنانی که همراه او بودند، بقیۀ قوم را هلاک و غرق کردیم. ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ﴾بیگمان در نجات یافتن نوح و پیروانش و هلاک ساختن کسانی که او را تکذیب کردند نشانهای است که بر راستگویی پیامبران و صحت آنچه آوردهاند، و باطل بودن آنچه دشمنان تکذیبکننده بر آن هستند دلالت مینماید.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ﴾پروردگارت تواناست و دشمنان را با قدرت خود مغلوب ساخت و با طوفان و سیل هلاکشان کرد. ﴿ٱلرَّحِیمُ﴾و پروردگارت نسبت به دوستانش مهربان است و نوح و همراهان مؤمن او را نجات داد.
آیهی ۱۲۳-۱۴۰:
﴿کَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٢٣﴾[الشعراء: ۱۲۳]. «(قوم) عاد پیامبران را تکذیب کردند».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٢٤﴾[الشعراء: ۱۲۴]. «آنگاه که برادرشان هود بدیشان گفت: آیا پروا نمیدارید؟».
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٢٥﴾[الشعراء: ۱۲۵]. «همانا من برایتان پیامبر امینی هستم».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٢٦﴾[الشعراء: ۱۲۶]. «پس، از خدا بترسید و از من اطاعت کنید».
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٢٧﴾[الشعراء: ۱۲۷]. «و در مقابل دعوت خود مزدی از شما نمیخواهم و مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست».
﴿أَتَبۡنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ ءَایَةٗ تَعۡبَثُونَ١٢٨﴾[الشعراء: ۱۲۸]. «آیا بیهوده بر هر بلندی و تپهای بنایی میسازید که (در آن) دست به بیهودهکاری زنید؟».
﴿وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمۡ تَخۡلُدُونَ١٢٩﴾[الشعراء: ۱۲۹]. «و قصرها و دژهایی استوار میسازید، به امید آنکه جاودانه بمانید؟».
﴿وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِینَ١٣٠﴾[الشعراء: ۱۳۰]. «و چون به کیفر دست میگشایید، ستمگرانه دست میگشایید».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٣١﴾[الشعراء: ۱۳۱]. «پس، از خداوند پروا بدارید و از من اطاعت کنید».
﴿وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِیٓ أَمَدَّکُم بِمَا تَعۡلَمُونَ١٣٢﴾[الشعراء: ۱۳۲]. «و از خدایی بپرهیزید که شما را با نعمتهایی که میدانید یاری داده است».
﴿أَمَدَّکُم بِأَنۡعَٰمٖ وَبَنِینَ١٣٣﴾[الشعراء: ۱۳۳]. «شما را با چهارپایان و فرزندان یاری داده است».
﴿وَجَنَّٰتٖ وَعُیُونٍ١٣٤﴾[الشعراء: ۱۳۴]. «و باغها و چشمهساران (به شما بخشیده است)».
﴿إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ١٣٥﴾[الشعراء: ۱۳۵]. «به راستی من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم».
﴿قَالُواْ سَوَآءٌ عَلَیۡنَآ أَوَعَظۡتَ أَمۡ لَمۡ تَکُن مِّنَ ٱلۡوَٰعِظِینَ١٣٦﴾[الشعراء: ۱۳۶]. «گفتند: بر ما یکسان است، خواه پند دهی یا از اندرزگویان نباشی».
﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا خُلُقُ ٱلۡأَوَّلِینَ١٣٧﴾[الشعراء: ۱۳۷]. «این جز شیوۀ پیشینیان نیست».
﴿وَمَا نَحۡنُ بِمُعَذَّبِینَ١٣٨﴾[الشعراء: ۱۳۸]. «و ما عذاب داده نمیشویم».
﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَهۡلَکۡنَٰهُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٣٩﴾[الشعراء: ۱۳۹]. «قوم عاد، هود را تکذیب کردند، در نتیجه آنان را هلاک ساختیم. بدون شک در این نشانهای است، و اکثرشان مؤمن نبودند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٤٠﴾[الشعراء: ۱۴۰]. «و به راستی پروردگارت توانا و مهربان است».
قبیلهای که عاد نامیده میشد پیامبرشان هود ÷را تکذیب کردند، و تکذیب او به مثابه تکذیب دیگر پیامبران است، چون دعوت همۀ پیامبران یکی است. برادرشان هود که از خاندان آنها بود با مهربانی به آنان گفت: ﴿أَلَا تَتَّقُونَ﴾آیا از خدا نمیترسید و شرک ورزی و عبادت غیر خدا را ترک نمیکنید؟!.
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٤٣﴾خداوند از آنجا که نسبت به شما مهربان و به شما عنایت دارد، مرا بهسوی شما فرستاده است، و من امین هستم و شما هم این واقعیت را میدانید. به دنبال این فرمود: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٤٤﴾یعنی حق الهی را ادا نمایید. و حق الهی تقوی و پرهیزگاری است. و حق مرا ادا کنید، و حق من این است که در آنچه به شما امر میکنم و از آنچه شما را باز میدارم از من اطاعت کنید. و حقیقت چنین ایجاب مینماید که از من اطاعت کنید، زیرا مانعی وجود ندارد که شما را از ایمان آوردن منع نماید.
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ﴾پس من در امر تبلیغ و اندرز گفتنم پاداشی از شما نمیخواهم که این تاوان را گران احساس کنید. ﴿إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾پاداش من جز بر پرروردگار جهانیان نیست، خداوندی که جهانیان را با نعمتهایش پرورش داده، و فضل و کرم خویش را به آنها ارزانی نموده است، به ویژه آنچه که دوستان و پیامبرانش را با آن پرورش داده است.
﴿أَتَبۡنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ ءَایَةٗ تَعۡبَثُونَ١٢٨﴾آیا در میان کوهها و بر بلندی هر مکان مرتفعی کاخی بنا مینهید؟ و این کار را بدون اینکه فایدهای برای دنیا با آخرت شما داشته باشد انجام میدهید؟!.
﴿وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمۡ تَخۡلُدُونَ١٢٩﴾یعنی برکهها و گودالهایی برای آب میسازید، به امید اینکه جاودانه بمانید، در حالی که هیچ کس راهی برای جاودانه ماندن ندارد.
﴿وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِینَ١٣٠﴾و چون به کیفر و مجازات مردم دست بگشایید همچون ستمگران کیفر میدهید، و مردم را میکشید و میزنید، و مالهایشان را از دستشان میگیرید. خداوند به آنها قدرت بزرگی داده بود، و بر آنها لازم بود که قدرت و توانایی خود را در راه اطاعت و فرمانبرداری خدا بکار گیرند، اما آنها تکبر ورزیدند و خود را بزرگ پنداشتند و گفتند: ﴿مَنۡ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾[فصلت: ۱۵]. «چه کسی از ما قدرت و زور بیشتری دارد؟!». و آنها قدرت خود را در راه نافرمانی خدا و بیهودگی و بیخردی بکار بردند. بنابر این پیامبرشان آنها را از این نهی کرد.
و فرمود: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٣١﴾از خدا بترسید و شرکورزی و فساد را ترک کنید. و از من اطاعت نمایید، زیرا میدانید که من فرستاده و پیامبر خدا بهسوی شما هستم و امین و خیرخواهتان میباشم.
﴿وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِیٓ أَمَدَّکُم بِمَا تَعۡلَمُونَ١٣٢﴾و از خداوند بپرهیزید که به شما نعمتهای فراوانی بخشیده است. نعمتهایی به شما داده است که قابل انکار نیست.
﴿أَمَدَّکُم بِأَنۡعَٰمٖ وَبَنِینَ١٣٣﴾شما را با چهارپایانی از قبیل گاو شتر و گوسفند و فرزندان فراوان یاری داده است. مالها و فرزندانتان را زیاد نموده، به ویژه به شما فرزندان پسران زیادی داده که از دختر بهتر است.
در اینجا نعمتهایی را یادآور شده که خداوند به آنان عطا کرده است. سپس آنها را به فرارسیدن عذاب خدا هشدار داد و گفت: ﴿إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ١٣٥﴾یعنی- از آنجاکه نسبت به شما دلسوز و مهربانم- میترسم عذاب روز بزرگ بر شما فرود بیاید، و هر گاه بیاید برگردانده نمیشود، و آن زمانی است که شما به کفر و تجاوز خود ادامه دهید.
آنها در حالی که با حق مخالفت نموده و پیامبرشان را تکذیب میکردند، گفتند: ﴿سَوَآءٌ عَلَیۡنَآ أَوَعَظۡتَ أَمۡ لَمۡ تَکُن مِّنَ ٱلۡوَٰعِظِینَ﴾اندرز گفتن و اندرز نگفتن تو برای ما یکسان است و این نهایت سرکشی است، زیرا قومی که وجود و عدم موعظۀ الهی که کوههای سرسخت در برابر آن ذوب میشود و دلهای خردمندان از آن پاره پاره میگردد برایشان یکسان است، قومی هستند که ستمگری و شقاوت و بدبختیاشان به آخرین حد رسیده، و امیدی برای هدایت آنها نیست.
بنابراین گفتند: ﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا خُلُقُ ٱلۡأَوَّلِینَ١٣٧﴾این حالت و برخورداری از این نعمتها، عادت و شیوۀ گذشتگان است، که گاه ثروتمند میشوندو گاه نادار میگردند. و این شیوۀ روزگار است، و به درستی که این بلاها و نعمتها بخششهایی از سوی خداوند متعال است و آزمایشی است که بندگان را با آن میآزماید.
﴿وَمَا نَحۡنُ بِمُعَذَّبِینَ١٣٨﴾آنها با این سخن، زنده شدن پس از مرگ، و معاد را انکار کردند. و یا با این گفته پیامبرشان را تحقیر نموده و مورد توهین قرار دادند، و انگار میگفتند: به فرض اینکه رستاخیزی در کار باشد و پس از مرگ زنده شویم، همانطور که در این دنیا از نعمتها برخوردار خواهیم بود.
﴿فَکَذَّبُوهُ﴾قوم عاد، هود را تکذیب کردند. یعنی تکذیب عادت و اخلاق آنها گردید، و هیچ چیزی آنها را از این منع نمیکرد. ﴿فَأَهۡلَکۡنَٰهُمۡ﴾پس آنان را هلاک نمودیم، ﴿. . . بِرِیحٖ صَرۡصَرٍ عَاتِیَةٖ٦ سَخَّرَهَا عَلَیۡهِمۡ سَبۡعَ لَیَالٖ وَثَمَٰنِیَةَ أَیَّامٍ حُسُومٗاۖ فَتَرَى ٱلۡقَوۡمَ فِیهَا صَرۡعَىٰ کَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٍ خَاوِیَةٖ٧﴾[الحاقة: ۶-۷]. «و آنان را به وسیلۀ تندباد سرکش و پر سر و صدا و ویرانگر نابود کردیم. خداوند چنین تندبادی را هفت شب و هشت روز پیاپی بر انان مسلط کرد. پس مردمان را میدیدی که روی زمین افتادهاند و انگار تنههای پوک و تو خالی درختان خرمایند».
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ﴾همانا این نشانهای است بر راستگویی پیامبر ما هود ÷و صحت آنچه آورده است و باطل بودن شرک و سرکشی قومش ﴿وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ﴾و با وجود این همه آیات که مقتضی ایمان آوردن آنان بود، بیشترشان ایمان نیاوردند.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ﴾و به راستی پروردگارت تواناست، همان خدایی که با قدرت خویش قوم هود را با وجود قدرت و زورمندیشان هلاک و نابود ساخت. ﴿ٱلرَّحِیمُ﴾و پروردگارت نسبت به پیامبرش هود مهربان است، چرا که او مؤمنانی را که همراهش بودند نجات داد.
آیهی ۱۴۱-۱۵۲:
﴿کَذَّبَتۡ ثَمُودُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٤١﴾[الشعراء: ۱۴۱]. «(قوم) ثمود نیز پیامبران را تکذیب کردند».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٤٢﴾[الشعراء: ۱۴۲]. «آنگاه که برادرشان صالح بدیشان گفت: آیا پروا نمیدارید؟».
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٤٣﴾[الشعراء: ۱۴۳]. «بیگمان من برایتان پیامبری امین هستم».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٤٤﴾[الشعراء: ۱۴۴]. «پس، از خدا بترسید و از من اطاعت کنید».
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٤٥﴾[الشعراء: ۱۴۵]. «و بر آن (تبلیغ) اجر و پاداشی از شما درخواست نمیکنم، پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست».
﴿أَتُتۡرَکُونَ فِی مَا هَٰهُنَآ ءَامِنِینَ١٤٦﴾[الشعراء: ۱۴۶]. «آیا در آنچه اینجاست ایمن رها میشوید؟».
﴿فِی جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ١٤٧﴾[الشعراء: ۱۴۷]. «در میان باغها و چشمهسارها؟».
﴿وَزُرُوعٖ وَنَخۡلٖ طَلۡعُهَا هَضِیمٞ١٤٨﴾[الشعراء: ۱۴۸]. «و کشتزارها و نخلستانهایی که میوه و شکوفههایشان تر و تازه است؟».
﴿وَتَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتٗا فَٰرِهِینَ١٤٩﴾[الشعراء: ۱۴۹]. «و ماهرانه در دل کوهها خانههایی میتراشید».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٥٠﴾[الشعراء: ۱۵۰]. «پس، از خدا بترسید و از من اطاعت کنید».
﴿وَلَا تُطِیعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ١٥١﴾[الشعراء: ۱۵۱]. «و از فرمان اسراف کنندگان اطاعت مکنید».
﴿ٱلَّذِینَ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ١٥٢﴾[الشعراء: ۱۵۲]. «آن کسانی که در زمین تباهی مینمایند و اصلاح نمیکنند».
ثمود آن قبیلۀ معروف که در سرزمین «حجر» زندگی میکردند، پیامبران را تکذیب نمودند. آنها صالح ÷را که پیامآور توحید بود، توحیدی که همۀ پیامبران به آن دعوت دادهاند، تکذیب کردند. و با تکذیب صالح همۀ پیامبران را تکذیب کردند.
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٤٢﴾هنگامی که برادرشان صالح که از خودشان بود با مهربانی و نرمی به آنها گفت: «آیا از خدا نمیترسید و شرک و گناهان را رها نمیکنید؟».
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٤٣﴾من از جانب پروردگارتان بهسوی شما فرستاده شدهام، و از آنجا که خداوند نسبت به شما لطف داشته مرا به عنوان پیامبر به سویتان فرستاده است. پس رحمت الهی را بپذیرید، و به آن یقین و باور بدارید. و بدانید که من فرد امینی هستم، و شما امانتداری مرا میدانید، و این بر شما لازم میدارد که به من و آنچه آوردهام ایمان بیاورید.
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ﴾و در قبال تبلیغ دعوت مزد و پاداشی از شما درخواست نمیکنم، تا مبادا بگویید آنچه ما را از پیروی و اطاعت تو باز میدارد این است که میخواهی اموال ما را به دست آوری ﴿إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾اجر و پاداش را جز از پروردگار جهانیان نمیخواهم.
﴿أَتُتۡرَکُونَ فِی مَا هَٰهُنَآ ءَامِنِینَ١٤٦ فِی جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ١٤٧ وَزُرُوعٖ وَنَخۡلٖ طَلۡعُهَا هَضِیمٞ١٤٨﴾آیا گمان میبرید که در میان ناز و نعمت و خیرات فراوان و در نهایت امنیت و آسایش رها میشوید تا از نعمتها لذت ببرید؟ و همانگونه که حیوانات از نعمتها استفاده کرده و رها شده و به چیزی امر و نهی نمیشوند همینطور شما هم رها میشوید تا از نعمتهای خدا در راستای نافرمانی او کمک گیرید؟!.
﴿وَتَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتٗا فَٰرِهِینَ١٤٩﴾یعنی مهارت و سرمستی شما به حدی رسیده است که در دل کوههای سخت و محکم برای خود خانهها درست میکنید.
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٥٠ وَلَا تُطِیعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ١٥١ ٱلَّذِینَ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ١٥٢﴾پس از خداوند بترسید و از من اطاعت کنید، و از اسرافکارانی اطاعت ننماید که از حد تجاوز کردهاند. کسانی که تباهی و فساد تبدیل به ویژگی آنها شده است و با انجام گناهان و دعوت کردن مردم بهسوی آن در زمین فساد و تباهی انجام میدهند، و در اصلاح امور نمیکوشند به زیانبارترین مرض و آفت مبتلا شدهاند.
و در میان قوم ثمود افرادی بودند که با پیامبرشان مخالفت میکردند و وظیفهاشان دعوت به گمراهی بود. پس صالح مردم را بر حذر داشت که فریب آنها را نخورند. و شاید آنها کسانی بودند که خداوند درباره آنان فرموده است: ﴿وَکَانَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ تِسۡعَةُ رَهۡطٖ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ٤٨﴾[النمل: ۴۸]. «و در شهر نه نفر بودند که در زمین فساد میکردند و به اصلاح نمیپرداختند».
این نهی و موعظه فایدهای نداشت، پس آنها به صالح گفتند:
آیهی ۱۵۳-۱۵۹:
﴿قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ١٥٣﴾[الشعراء: ۱۵۳]. «گفتند: بیگمان تو از زمرۀ جادوشدگان هستی».
﴿مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا فَأۡتِ بَِٔایَةٍ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٥٤﴾[الشعراء: ۱۵۴]. «تو انسانی همچون ما بیش نیستی، پس اگر از راستگویانی معجزهای را به ما بنما».
﴿قَالَ هَٰذِهِۦ نَاقَةٞ لَّهَا شِرۡبٞ وَلَکُمۡ شِرۡبُ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ١٥٥﴾[الشعراء: ۱۵۵]. «گفت: ین ماده شتری است که یک نوبت آب خوردن او راست، و شما (نیز) نوبت روزی معین دارید».
﴿وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابُ یَوۡمٍ عَظِیمٖ١٥٦﴾[الشعراء: ۱۵۶]. «و کمترین آزاری به آن نرسانید، (در آن صورت) عذاب روزی بزرگ شما را فرا میگیرد».
﴿فَعَقَرُوهَا فَأَصۡبَحُواْ نَٰدِمِینَ١٥٧﴾[الشعراء: ۱۵۷]. «پس آن را پی کردند آنگاه پشیمان شدند».
﴿فَأَخَذَهُمُ ٱلۡعَذَابُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٥٨﴾[الشعراء: ۱۵۸]. «سپس عذاب آنان را فرا گرفت. مسلماً در این نشانهای است. و(لی) بیشترشان مؤمن نبودند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٥٩﴾[الشعراء: ۱۵۹]. «و بیگمان پروردگارت توانا و مهربان است».
﴿إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ﴾یعنی تو جادو شدهای و هذیان و یاوهمیگویی. ﴿مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا﴾تو انسانی همچون ما بیش نیستی، پس چه برتری و فضیلتی داری که از ما بالاتر باشی و ما را دعوت کنی و از ما بخواهی تا از تو پیروی کنیم؟! ﴿فَأۡتِ بَِٔایَةٍ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ﴾پس اگر از راستگویانی، معجزهای برای ما بیاور آنها این طور میگفتند، در حالی که اندیشیدن در وضعیت صالح و آنچه مردم را بهسوی آن دعوت میکرد بزرگترین نشانه و معجزه بود که بر صحت و درستی آنچه آورده بود دلالت میکرد. و بزرگترین معجزه و نشانۀ راستگوییاش بود، اما آنها از آنجا که سنگدل بودند خود معجزاتی را پیشنهاد کردند که هر کس آن را درخواست نماید کامیاب نمیشود، چون خواستن آن از روی سرکشی و مخالفت است، و هدف از آن هدایت و راهیابی نیست.
﴿هَٰذِهِۦ نَاقَةٞ﴾صالح گفت: این ماده شتری است که از صخره سنگ سرسختی بیرون آورده شده است - در این مورد از بسیاری از مفسرین پیروی نمودهایم و مانعی ندارد- که همۀ شما آن را مشاهده میکنید. ﴿لَّهَا شِرۡبٞ وَلَکُمۡ شِرۡبُ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ﴾یک روز سهم آب متعلق به آن است، و روز جداگانۀ دیگری سهم آب متعلق به شماست. یعنی یک روز این شتر آب چاه را مینوشد، و شما شیر آن را مینوشید، و روز دیگر شما آب چاه را بنوشید.
﴿وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ﴾و با پی زدن و کشتنش به آن گزندی نرسانید، ﴿فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابُ یَوۡمٍ عَظِیمٖ﴾که اگر چنین بکنید عذاب روزی بزرگ شما را فرا خواهد گرفت. شتر از سنگ بیرون آمد، و روزی آب را شتر میخورد و روزی آنها مینوشیدند. اما آنها ایمان نیاوردند و به سرکشی خود ادامه دادند.
﴿فَعَقَرُوهَا فَأَصۡبَحُواْ نَٰدِمِینَ١٥٧ فَأَخَذَهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾آنها شتر را پی زدند و کشتند، پس عذاب آنان را فرا گرفت، و آن صدای تندی بود که بر آنها فرو آمد، و همۀ آنان را نابود کرد. ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ﴾بدون شک این نشانهای بر راستگویی و صحت پیام پیامبران و دلیلی بر بطلان گفتۀ مخالفان آنهاست.
آیهی ۱۶۰-۱۷۵:
﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٦٠﴾[الشعراء: ۱۶۰]. «قوم لوط پیامبران را دروغگو انگاشتند».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٦١﴾[الشعراء: ۱۶۱]. «آنگه که برادرشان لوط بدیشان گفت: آیا پروا نمیدارید؟».
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٦٢﴾[الشعراء: ۱۶۲]. «بیگمان من پیامبر امینی برای شما هستم».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٦٣﴾[الشعراء: ۱۶۳]. «پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید».
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٤﴾[الشعراء: ۱۶۴]. «و در برابر آن (تبلیغ) از شما پاداشی نمیطلبم، پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست».
﴿أَتَأۡتُونَ ٱلذُّکۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٥﴾[الشعراء: ۱۶۵]. «آیا از میان جهانیان (از روی شهوت) به سراغ مردان میروید».
﴿وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ١٦٦﴾[الشعراء: ۱۶۶]. «و همسرانی را که پروردگارتان برای شما آفریده است رها میسازید؟ بلکه اصلاً شما قومی هستید که از حد میگذرید».
﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰلُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُخۡرَجِینَ١٦٧﴾[الشعراء: ۱۶۷]. «گفتند: ای لوط! اگر دست برنداری بیگمان از بیرون راندگان خواهی بود».
﴿قَالَ إِنِّی لِعَمَلِکُم مِّنَ ٱلۡقَالِینَ١٦٨﴾[الشعراء: ۱۶۸]. «(لوط) گفت: من از دشمنان (این) کارتان هستم».
﴿رَبِّ نَجِّنِی وَأَهۡلِی مِمَّا یَعۡمَلُونَ١٦٩﴾[الشعراء: ۱۶۹]. «پروردگارا! مرا و خانوادهام را از آنچه میکنند رهایی بخش».
﴿فَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ١٧٠﴾[الشعراء: ۱۷۰]. «پس او و خانوادهاش را همگی نجات دادیم».
﴿إِلَّا عَجُوزٗا فِی ٱلۡغَٰبِرِینَ١٧١﴾[الشعراء: ۱۷۱]. «مگر پیرزنی که از بازماندگان (در آتش) بود».
﴿ثُمَّ دَمَّرۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ١٧٢﴾[الشعراء: ۱۷۲]. «سپس دیگران را نابود کردیم».
﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ١٧٣﴾[الشعراء: ۱۷۳]. «و بر سرشان باران باراندیم، و چه باران بدی بود (که گروه) هشدار یافتگان را (فرو گرفت)».
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٧٤﴾[الشعراء: ۱۷۴]. «حقا که در این (ماجرا) نشانهایست، و بیشترشان مؤمن نبودند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٧٥﴾[الشعراء: ۱۷۵]. «و بیگمان پروردگار تو چیره و مهربان است».
لوط به قوم خود همان سخنانی را گفت که دیگر پیامبران به اقوامشان گفته بودند. و قوم او نیز همان پاسخی را دادند که اقوام پیشین دادند، زیرا دلهایشان در کفرورزی شبیه هم بود. بنابر این گفتههایش نیز مانند یکدیگر بود. قوم لوط علیرغم شرک ورزیدنشان به عمل زشتی دست میزدند، که پیش از آنها هیچ کسی از جهانیان به آن اقدام نکرده بود. آنها مردان را برای شهوترانی انتخاب نموده، و همسرانشان را که خداوند برای آنها آفریده بود رها میکردند. و این کار را از روی اسراف و تجاوز وسرکشی انجام میدادند. و لوط همواره آنها را از کارشان نهی میکرد، تا اینکه به وی گفتند ﴿لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰلُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُخۡرَجِینَ﴾اگر از این سخنان خود دست نکشی تو را از شهر و آبادی بیرون خواهیم کرد. وقتی لوط دید که آنها به کار خود ادامه میدهند، گفت: ﴿إِنِّی لِعَمَلِکُم مِّنَ ٱلۡقَالِینَ﴾همانا من از کار شما متنفر و بیزارم.
﴿رَبِّ نَجِّنِی وَأَهۡلِی مِمَّا یَعۡمَلُونَ١٦٩﴾لوط گفت: خدایا مرا و خانوادهام را از عاقبت آنچه آنها میکنند، و از کیفر کارشان نجات بده خداوند دعای لوط را پذیرفت.
﴿فَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ١٧٠﴾ما لوط و خانوادهاش را نجات دادیم، ﴿إِلَّا عَجُوزٗا فِی ٱلۡغَٰبِرِینَ١٧١﴾. به جز پیرزنی که در عذاب باقی ماند، و بدان گرفتار شد، و آن پیرزن همسر لوط بود.
﴿ثُمَّ دَمَّرۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ١٧٢ وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗا﴾سپس دیگران را نابود کردیم و بر آنها باران سنگ باراندیم، و چه باران بدی بود که بر سر این هشدار یافتگان بارید! و خداوند همۀ آنها را هلاک و نابود ساخت.
ماجرای قوم لوط درس عبرت و نشانۀ بزرگی برای هوشیاران است، ولی بیشتر آن قوم ایمان نیاوردند، و سزای عمل زشت خود را دیدند.
آیهی ۱۷۶-۱۸۴:
﴿کَذَّبَ أَصۡحَٰبُ لَۡٔیۡکَةِ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٧٦﴾[الشعراء: ۱۷۶]. ««اصحاب ایکه» پیامبران را تکذیب کردند».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ شُعَیۡبٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٧٧﴾[الشعراء: ۱۷۷]. «آنگاه که شعیب به آنها گفت: آیا پروا نمیدارید».
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٧٨﴾[الشعراء: ۱۷۸]. «به درستی که من برایتان پیامبری امین هستم».
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٧٩﴾[الشعراء: ۱۷۹]. «پس، از خدا بترسید و از من اطاعت کنید».
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٨٠﴾[الشعراء: ۱۸۰]. «و من در برابر دعوت خود هیچگونه پاداشی از شما نمیطلبم، و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست».
﴿أَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ وَلَا تَکُونُواْ مِنَ ٱلۡمُخۡسِرِینَ١٨١﴾[الشعراء: ۱۸۱]. «پیمانه را به تمام و کمال بپردازید و از کم فروشان مباشید».
﴿وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِیمِ١٨٢﴾[الشعراء: ۱۸۲]. «و با ترازوی درست وزن کنید».
﴿وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ١٨٣﴾[الشعراء: ۱۸۳]. «و از ارزش اموال مردم نکاهید، و در زمین تباهی مکنید».
﴿وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلۡجِبِلَّةَ ٱلۡأَوَّلِینَ١٨٤﴾[الشعراء: ۱۸۴]. «و بترسید از خداوندی که شما و نسلهای گذشته را آفریده است».
اصحاب «ایکه» یعنی صاحبان باغهای پر درخت و آنها اهالی «مدین» بودند. آنان پیامبرشان شعیب را که پیام دیگر پیامبران را آورده بود، تکذیب کردند. آنگاه که شعیب به آنها گفت: آیا پروا نمیدارید؟ هان از خدا بترسید، و آنچه را که موجب ناخشنودی خداوند است از قبیل کفر و گناهان، رها کنید. من برایتان پیامبر امینی هستم، و باید از خدا بترسید، و از من اطاعت کنید. آنها ضمن اینکه شرک میورزیدند، وزن و پیمانه را نیز کم میدادند. بنابر این شعیب به آنها گفت: ﴿أَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ﴾پیمانه را به تمام و کمال بدهید، ﴿وَلَا تَکُونُواْ مِنَ ٱلۡمُخۡسِرِینَ﴾و از زمرۀ کسانی مباشید که به مردم جنس کم میدهند و از اموالشان میکاهند، و با کمدادن پیمانه و ترازو اموالشان را از دست آنها میگیرند. ﴿وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِیمِ١٨٢﴾یعنی با ترازوی درست و برابر وزن کنید، و به مردم کالاهایشان ار کم ندهید.
﴿وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلۡجِبِلَّةَ ٱلۡأَوَّلِینَ١٨٤﴾بترسید از خدایی که شما و آفریدگان نخستین را آفرید پس همانطور که شما را آفریده است نیز به تنهایی گذشتگان را آفریده، بدون اینکه در آفرینش آنان کسی با او مشارکتی داشته باشد. پس فقط او را بپرستید. و چون با آفریدن و پدید آوردنتان بر شما منت گذارده و نعمت داده است، سپاس و شکر او را به جای آورید.
آیهی ۱۸۵-۱۹۱:
﴿قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ١٨٥﴾[الشعراء: ۱۸۵]. «گفتند: تو قطعاً از جملۀ جادوشدگانی».
﴿وَمَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ١٨٦﴾[الشعراء: ۱۸۶]. «و تو جز بشری مانند ما نیستی، و به راستی تو را از دروغگویان میپنداریم».
﴿فَأَسۡقِطۡ عَلَیۡنَا کِسَفٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٨٧﴾[الشعراء: ۱۸۷]. «پس اگر از راستگویانی پارههایی از آسمان را بر ما فروریز».
﴿قَالَ رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨٨﴾[الشعراء: ۱۸۸]. «(شعیب) گفت: پروردگارم به آنچه میکنید داناتر است».
﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمۡ عَذَابُ یَوۡمِ ٱلظُّلَّةِۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٍ١٨٩﴾[الشعراء: ۱۸۹]. «پس او را تکذیب کردند و عذاب روز ابر آنان را فرو گرفت، که آن عذاب روزی بزرگ بود».
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٩٠﴾[الشعراء: ۱۹۰]. «بیگمان در این نشانهایست، و بیشترشان مؤمن نبودند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٩١﴾[الشعراء: ۱۹۱]. «و بیگمان پروردگار تو توانا و مهربان است».
آنها با تکذیب و رد نمودن گفتهاش به او گفتند: ﴿إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ﴾تو از زمرۀ جادوشدگان و دیوانگانی. پس تو هذیان و یاوه میگویی، و سخن فرد جادو شده و دیوانه را بر زبان میآوری و معلوم است که چنین فردی بر سخنش مؤاخذه نمیشود. ﴿وَمَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا﴾و تو جز انسانی مانند ما نیستی. پس هیچ فضیلت و برتری بر ما نداری که ویژه تو باشد و به سبب آن از ما برتر باشی تا ما را به پیروی از خودت فرا بخوانی.
و این مانند گفتههای اقوام قبل و بعد از آنها بود، اقوامی که به وسیلۀ این شبهه با پیامبران به مخالفت پرداختند، شبههای که تاکنون نیز آن را دست به دست کرده و بر آن متفق هستند، چون بر کفرورزی متفق میباشند، و دلهایشان شبیه هم است. پیامبران در پاسخ این شبهه گفتند: ﴿إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَمُنُّ عَلَىٰ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِ﴾[إبراهیم: ۱۱]. «ما جز انسانهایی همانند شما نیستیم، ولی خداوند بر هرکس از بندگانش که بخواهد منت میگذارد».
﴿وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ﴾و به راستی تو را از دروغگویان میپنداریم و این جسارت و ستمگری و سخنی دروغ بود که بر زبان آوردند، و آنها میدانستند که دروغ است.
تمام پیامبران اقوام خود را دعوت کردهاند، ولی با آنها مجادله نمودهاند، و خداوند بر دست هر یک از پیامبران معجزاتی را آشکار کرده که آنها به سبب آن به صداقت و امانتداری پیامبران یقیقن حاصل کردهاند. به خصوص شعیب علیهالسلام که سخنران پیامبران شمرده میشود، چون او بسیار نیک با قومش به گفتگو میپرداخت و با بهترین شیوه با آنها مجادله میکرد. قومش به راستگویی او یقین داشتند و میدانستند که آنچه او آورده است حق و راست است، اما به دروغ گفتند: ما تو را دروغگو میپنداریم.
﴿فَأَسۡقِطۡ عَلَیۡنَا کِسَفٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٨٧﴾پس اگر تو راست میگویی تکههایی از عذاب را بر ما بیفکن که ما را ریشهکن و نابود کند، همانطور که اقوام سرکش دیگر چنین میگفتند: ﴿وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن کَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِکَ فَأَمۡطِرۡ عَلَیۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٖ٣٢﴾[الأنفال: ۳۲]. «و آنگاه که گفتند: بار خدایا! اگر این حق، و از جانب تو است، از آسمان بر ما سنگ ببار، یا عذاب دردناکی را بر ما فرود بیاور». و یا آنها معجزاتی را پیشنهاد کردند که اگر چنین معجزاتی به وقوع میپیوست به معنی تمام شدن خواستۀ درخواستکنندگان آن نبود.
شعیب ÷گفت: ﴿رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَا تَعۡمَلُونَ﴾پروردگارم به آنچه میکنید داناتر است. یعنی نازل شدن عذاب، و به وقوع پیوستن معجزات پیشنهادی از سوی شما را بهتر میداند، و در اختیار من نیست که آن را بیاورم، و بر شما فرود بیاورم. وظیفۀ من جز رساندن و اندرزگویی شما نیست، و این کار را کردهام، کسی که عذاب و معجزات را میآورد پروردگار من است که اعمال و حالات شما را میداند و شما را مجازات خواهد کرد.
﴿فَکَذَّبُوهُ﴾آنها شعیب را تکذیب کردند. یعنی تکذیب و کفرورزی تبدیل به خوی و عادتشان گردید، طوری که معجزات برایشان سودمند نبود، و چارهای نماند جز این که عذاب بر آنها فرود بیاید.
﴿فَأَخَذَهُمۡ عَذَابُ یَوۡمِ ٱلظُّلَّةِ﴾پس، عذاب روز ابر آنها را فرو گرفت. ابری بر آنها سایه گستراند و آنان زیر سایۀ ابر جمع شدند، و از سایه ناگوارش لذت میبردند. پس ناگهان خداوند آنان را به وسیلۀ عذاب سوزاند، و نابود کرد، و زیر آن سایه خشکیدند، و از خانههایشان جدا شده و وارد سرای بدبختی و عذاب شدند. ﴿إِنَّهُۥ کَانَ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٍ﴾همانا آن، عذاب روزی بزرگ بود. و آنها بار دیگر به دنیا نخواهند آمد که از نو عمل کنند. و یک لحظه از عذابشان کاسته نشده، و فرصتی دیگر به آنان داده نمیشود.
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ﴾این ماجرا نشانهایست بر راستگویی شعیب و صحت آنچه که بهسوی آن دعوت میکرد. و دلیلی است بر باطل بودن پاسخ قومش. ﴿وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ﴾و با وجود دیدن معجزات و نشانهها بیشترشان ایمان نیاوردند، چون خرد و هوشیاری نداشتند، و خیری در آنها نبود. ﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ١٠٣﴾[یوسف: ۱۰۳]. «و هر چند حریص باشی بیشتر مردم ایمان نمیآورند».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ﴾و قطعاً پروردگارت تواناست و هیچ کس نمیتواند او را دریابد، و او بر هر مخلوقی چیره است. ﴿ٱلرَّحِیمُ﴾مهربان است و مهربانی و رحمت، صفت اوست، و همۀ خوبیهای دنیا و آخرت از زمانی که جهان را آفریده است از آثار رحمت او است. و از مظاهر قدرت او این است که دشمنانش را بدانگاه که پیامبرانش را تکذیب کردند، هلاک و نابود ساخت و دوستانش، و مؤمنانی را که همراه آنها بودند نجات داد.
آیهی ۱۹۲-۲۰۳:
﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِیلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٩٢﴾[الشعراء: ۱۹۲]. «و همانا این (قرآن) فرو فرستادۀ پروردگار جهانیان است».
﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِینُ١٩٣﴾[الشعراء: ۱۹۳]. «آن را فرود آورده است».
﴿عَلَىٰ قَلۡبِکَ لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ١٩٤﴾[الشعراء: ۱۹۴]. «(آن را) بر دل تو (نازل کرده است) تا از بیمدهندگان باشی».
﴿بِلِسَانٍ عَرَبِیّٖ مُّبِینٖ١٩٥﴾[الشعراء: ۱۹۵]. «به زبان عربی روشن».
﴿وَإِنَّهُۥ لَفِی زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِینَ١٩٦﴾[الشعراء: ۱۹۶]. «و (وصف) آن در کتابهای پیشینیان موجود است».
﴿أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٩٧﴾[الشعراء: ۱۹۷]. «آیا برایشان نشانهای نیست که علمای بنیاسرائیل آن را بدانند؟».
﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ بَعۡضِ ٱلۡأَعۡجَمِینَ١٩٨﴾[الشعراء: ۱۹۸]. «و اگر آن را بر برخی از غیر عربها نازل میکردیم».
﴿فَقَرَأَهُۥ عَلَیۡهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ مُؤۡمِنِینَ١٩٩﴾[الشعراء: ۱۹۹]. «و آن را برایشان میخواند، به آن ایمان نمیآوردند».
﴿کَذَٰلِکَ سَلَکۡنَٰهُ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٢٠٠﴾[الشعراء: ۲۰۰]. «ما اینگونه آن را در دلهای گناهکاران در آوردیم».
﴿لَا یُؤۡمِنُونَ بِهِۦ حَتَّىٰ یَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِیمَ٢٠١﴾[الشعراء: ۲۰۱]. «به آن ایمان نمیآورند تا عذاب دردناک را ببینند».
﴿فَیَأۡتِیَهُم بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٢٠٢﴾[الشعراء: ۲۰۲]. «پس عذاب به طور ناگهانی درحالیکه بیخبرند گریبانگیرشان میشود».
﴿فَیَقُولُواْ هَلۡ نَحۡنُ مُنظَرُونَ٢٠٣﴾[الشعراء: ۲۰۳]. «پس میگویند: آیا به ما مهلتی داده میشود؟!».
پس از آنکه داستان پیامبران و امتهایشان و شیوۀ دعوت آنها را بیان نمود، و اینکه امتهایشان دعوت پیامبران را رد کردند، و اینکه خداوند دشمنان پیامبران را هلاک کرد، و سرانجام از آن پیامبران گردید، از پیامبر بزرگوار و برگزیدۀ اسلام و کتابی که از سوی پروردگارش آورده و مایۀ هدایت خردمندان است، ذکر به میان آورد و فرمود: ﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِیلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٩٢﴾خداوندی که این قرآن را نازل کرده است آفرینندۀ آسمانها و زمین و پروردگار و مربی جهان بالا و پایین است. و همانطور که خداوند با هدایت کردن آنان بهسوی منافع دنیایی جسمهایشان را پرورش داده است نیز آنان را با رهنمون کردن بهسوی منافع دین و آخرتشان مورد عنایت قرار داده است. و یکی از بزرگترین چیزهایی که خداوند آنان را به وسیلۀ آن پرورش داد نازل کردن این کتاب مبارک است. و رهنمودهایی در این کتاب است که آدمی را به منافع هر دو جهان و اخلاق فاضله هدایت مینماید، به گونهای که چنین چیزهایی در غیر این کتاب به این اندازه وجود ندارد. ﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِیلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٩٢﴾چرا که این کتاب از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است.
یکی از عوامل بزرگداشت قرآن و توجه به آن، این است که از سوی خدا نازل شده است، و هدف از نزول آن بهرهمند شدن شما و هدایت یافتنشان میباشد.
﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِینُ١٩٣﴾روحالامین، جبریل ÷که برترین و قویترین فرشتگان میباشد آن را فرود آورده است. و امین است، زیرا قرآن را اضافه یا کم نکرده است.
﴿عَلَىٰ قَلۡبِکَ لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ١٩٤﴾جبرئیل آن را بر قلب تو ای محمد صفرو آورد تا از بیمدهندگان باشی، و به وسیلۀ آن مردم را به راه هدایت رهنمون گردانی و از انحراف و گمراهی برحذر داری.
﴿بِلِسَانٍ عَرَبِیّٖ﴾قرآن به زبان عربی که بهترین زبانهاست نازل شده است و به زبان کسانی نازل شده که پیامبر بهسوی آنها فرستاده شده و به طور مستقیم به دعوت آنها پرداخته است، زبان عربی که زبانی روشن و واضح است. بیاندیشید و ببینید که چگونه این فضایل ارزشمند در این کتاب بزرگ جمع شدهاند. به راستی که آن بهترین کتاب است و برترین فرشته آن را بر برترین انسان، و بر ارزشمندترین بخش از وی که قلبش است، و بر بهترین مردم و با شیواترین و گستردهترین زبان که عربی روشن است نازل کرده است.
﴿وَإِنَّهُۥ لَفِی زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِینَ١٩٦﴾یعنی کتابهای پیشین به آمدن قرآن مژده داده و آن را تصدیق کردهاند. قرآن بر طبق آنچه که کتابهای گذشته دربارهاش خبر داده بودند، این کتابها را تصدیق نمود، بلکه حق را اورد و فرستاده شدگان را تصدیق نمود.
﴿أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٩٧﴾آیا اینکه علمای بنی اسرائیل به خوبی آن را میدانند نشانهای بر صحت آن، و دلیلی بر اینکه از سوی خدا نازل شده نیست؟! علمایی که سرآمد دانش هستند و از همۀ مردم آگاهترند و اهل علم میباشند. زیرا هر چیزی که در آن تردیدی وجود داشته باشد، به اهل دانش برگردانده میشود و گفته آنها برای دیگران حجت است. همانطور که جادوگران که در دانش جادو ماهر بودند راستی معجزۀ موسی را شناختند و دانستند که جادو نیست. پس سخن جاهلان قابل توجه و دارای ارزش نیست.
﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ بَعۡضِ ٱلۡأَعۡجَمِینَ١٩٨﴾و اگر قرآن را بر یکی از غیر عربها نازل میکردیم که زبان آنها را نمیفهمید و به گونه شایسته نمِتوانست از آن تعبیر نماید، ﴿فَقَرَأَهُۥ عَلَیۡهِم﴾و او قرآن را برایشان میخواند، ﴿مَّا کَانُواْ بِهِۦ مُؤۡمِنِینَ﴾به آن ایمان نیاورده و میگفتند: ما نمیفهمیم که چه میگوید؟ و نمیدانیم که به چه چیزی دعوت میدهد؟ پس آنان باید پروردگارشان را ستایش کنند که قرآن را بر زبان شیواترین انسانها و تواناترینشان و با مفاهیم و عبارتهای روشن برای انها فرستاده است. پس باید به تصدیق و تأیید قرآن بشتابند و آن را بپذیرند.
اما تکذیب کردن قرآن از سوی آنها، بدون اینکه شبههای جز کفر و عناد محض داشته باشند، دنبالۀ همان روندی است که امتهای تکذیبکننده در پیش گرفتهاند. بنابر این فرمود: ﴿کَذَٰلِکَ سَلَکۡنَٰهُ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٢٠٠﴾پس همانگونه که تکذیب و دروغ انگاشتن را در دلهای مشرکین پیشین وارد کردیم، تکذیب و دروغ انگاشتن قرآن را در دلهای مشرکین قریش (نیز) قرار دادیم. همانطور که نخ وارد سوراخ سوزن میشود، پس دلهایشان با تکذیب آمیخته شد و تبدیل به صفت و خوی آنها گردید.
و این به خاطر ستمگری و گناهکاری آنان بود، به همین خاطر ﴿لَا یُؤۡمِنُونَ بِهِۦ حَتَّىٰ یَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِیمَ٢٠١﴾به آن ایمان نمیآورند، تا - به کیفر دروغ انگاشتن آن- عذاب دردناک را ببینند.
عذاب زمانی آنها را فرا میگیرد که غافل هستند، و نمیفهمند که عذاب بر آنان فرود میآید. و این به خاطر آن است تا کیفر و شکنجه شدنشان بیشتر باشد.
در آن وقت میگویند: ﴿هَلۡ نَحۡنُ مُنظَرُونَ﴾آیا به ما فرصت و مهلتی داده میشود؟ یعنی در خواست میکنند تا به آنها فرصت و مهلت داده شود، حال آنکه وقت گذشته، و عذاب آنها را فرا میگیرد، عذابی که از آنها دور نشده، و یک لحظه از شدت آن کاسته نمیشود.
آیهی ۲۰۴-۲۰۷:
﴿أَفَبِعَذَابِنَا یَسۡتَعۡجِلُونَ٢٠٤﴾[الشعراء: ۲۰۴]. «آیا عذاب ما را به شتاب میطلبند؟».
﴿أَفَرَءَیۡتَ إِن مَّتَّعۡنَٰهُمۡ سِنِینَ٢٠٥﴾[الشعراء: ۲۰۵]. «مگر نمیدانی که اگر سالها بهرهمندشان سازیم».
﴿ثُمَّ جَآءَهُم مَّا کَانُواْ یُوعَدُونَ٢٠٦﴾[الشعراء: ۲۰۶]. «سپس عذابی که به آنان وعده داده میشود دامنگیرشان گردد».
﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یُمَتَّعُونَ٢٠٧﴾[الشعراء: ۲۰۷]. «(این بهرهمندی در دنیا) چه چیزی از آنان دور میکند؟».
خداوند میفرماید: آیا عذاب ما را که بزرگ و دردناک است - و اصولاً نباید ناچیز شمرده شود - به شتاب میجویند؟! چه چیزی آنها را فریب داده است؟ آیا قدرت و توانایی آن را دارند که در برابر آن عذاب شکیبا باشند؟ یا قدرت و توانایی آن را دارند که به هنگام نزول عذاب آن را از خود دور نمایند؟ یا اینکه میخواهند ما را ناتوان گردانند؟! یا گمان میبرند که ما بر نازل کردن عذاب توانایی نداریم؟!.
﴿أَفَرَءَیۡتَ إِن مَّتَّعۡنَٰهُمۡ سِنِینَ٢٠٥﴾یعنی اگر ما زود بر اینها عذاب فرود نیاوریم و چندین سال بدیشان مهلت بدهیم و در دنیا بهرهمندشان گردانیم، سپس عذابی که به ایشان وعده داده شده است آنها را فرا بگیرد، لذت و شهوتهایی که از آن بهرهمند شدهاند چه چیزی را از آنها دور مینماید؟ و چه فایدهای به هنگام آمدن عذاب برای آنها خواهد داشت؟ حال آنکه لذتها از بین رفتهاند، و در نتیجۀ آن لذتها به کفر مبتلا شده، و به خاطر طولانی بودن مدت بهرهمندیشان، عذابشان دو چندان شده است. منظور این است که آنها باید از وقوع عذاب بپرهیزند، و از اینکه مستحق عذاب شوند برحذر باشند، اما زود یا دیر آمدن عذاب اهمیت و فایدهای ندارد.
آیهی ۲۰۸-۲۱۲:
﴿وَمَآ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ٢٠٨﴾[الشعراء: ۲۰۸]. «و (اهل) هیچ شهری را نابود نکردهایم مگر اینکه بیمدهندگانی برای آن بودهاند».
﴿ذِکۡرَىٰ وَمَا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٢٠٩﴾[الشعراء: ۲۰۹]. «برای پند دادن، و ما ستمکاران نبودیم».
﴿وَمَا تَنَزَّلَتۡ بِهِ ٱلشَّیَٰطِینُ٢١٠﴾[الشعراء: ۲۱۰]. «و شیطانها آن را فرود نیاوردهاند».
﴿وَمَا یَنۢبَغِی لَهُمۡ وَمَا یَسۡتَطِیعُونَ٢١١﴾[الشعراء: ۲۱۱]. «و سزاوار آن نیستند، و نمیتوانند (آن را نازل کنند)».
﴿إِنَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّمۡعِ لَمَعۡزُولُونَ٢١٢﴾[الشعراء: ۲۱۲]. «قطعاً ایشان از شنیدن دور (و محروم)اند».
خداوند متعال از کمال عدل و دادگریاش در مورد نابود کردن تکذیب کنندگان خبر داده و میفرماید، اهالی هیچ شهری و آبادی را هلاک نکردهایم مگر اینکه برای آنها عذری باقی تگذاشته، و در میان آنها بیمدهندگانی با آیات روشن فرستاده است تا مردم را بهسوی هدایت فرا خوانند، و از کار بد باز دارند، و آیات الهی را به آنها یادآوری نمایند، و آنان را به هنگام برخورداری از نعمتها و مبتلا شدن به رنجها از عذاب خدا بر حذر دارند.
﴿ذِکۡرَىٰ﴾تا پندی باشد برای آنها و حجت بر آنان اقامه گردد. ﴿وَمَا کُنَّا ظَٰلِمِینَ﴾و ما ستمکار نبودیم، زیرا اهالی آبادیها و شهرها را قبل از آنکه آنها را بیم دهیم هلاک و نابود نکردیم و آنها را در حالی عذاب ندادیم که از هشدار دهندگان غافل و بیخبرند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾[الإسراء: ۱۵]. ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا و ما عذاب دهنده نبودهایم مگر اینکه پیامبری را فرستادهایم. ﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٦٥﴾[النساء: ۱۶۵]. «پیامبرانی که مژده دهنده و بیم دهنده بودند، تا مردم بعد از (آمدن) پیامبران حجت و دلیلی بر خدا نداشته باشند».
وقتی خداوند کمال و شکوه قرآن را بیان کرد نیز آن را از هر نقص و کمبودی منزه و پاک قرار داد و آن را - به هنگام نازل شدن و بعد از آن - از شر شیطانهای انسی و جنی محافظت کرد. پس فرمود: ﴿وَمَا تَنَزَّلَتۡ بِهِ ٱلشَّیَٰطِینُ٢١٠﴾شیطانها این قرآن را فرود نیاوردهاند و سزاوار هم نیستند که آن را نازل کنند. ﴿وَمَا یَسۡتَطِیعُونَ﴾و نمیتوانند این کار را بکنند.
آنها از شنیدن و گوش فرا دادن به فرشتگان محروم شده و شهابهای آسمانی برای راندن آنها آمادهاند. قرآن را جبرئیل نازل کرده است که از همۀ فرشتگان نیرومندتر است و هیچ شیطانی نمیتواند به او نزدیک شود. این آیه مانند ان فرمودۀ الهی است که میفرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾[الحجر: ۹]. «همانا ما قرآن را نازل کردهایم، و بیگمان ما آن را حفاظت میکنیم».
آیهی ۲۱۲-۲۱۶:
﴿فَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُعَذَّبِینَ٢١٣﴾[الشعراء: ۲۱۳]. «پس همراه با خدا معبود دیگری را به فریاد مخوان که از عذاب شدگا خواهی بود».
﴿وَأَنذِرۡ عَشِیرَتَکَ ٱلۡأَقۡرَبِینَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴]. «و خویشاوندان نزدیک خود را بترسان».
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢١٥﴾[الشعراء: ۲۱۵]. «و بال مهربانی خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی میکنند، بگستران».
﴿فَإِنۡ عَصَوۡکَ فَقُلۡ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ٢١٦﴾[الشعراء: ۲۱۶]. «پس اگر از تو سرپیچی کردند، بگو: همانا من از آنچه میکنید بیزارم».
خداوند پیامبرش را از به فریاد خواندن معبودی به جز خدا نهی میکند، و به تبع وی امتش نیز نهی شده است. و خداوند میفرماید: کمک خواستن و عبادت غیر الله باعث عذاب و کیفر همیشگی میشود، زیرا چنین کاری شرک است: ﴿مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُ﴾[المائدۀ: ۷۲]. «هر کس برای خدا شریک قایل شود خداوند بهشت را بر او حرام کرده و جایگاهش آتش دوزخ است». و نهی کردن از چیزی، دستور دادن به ضد آن است. پس نهی از شرک، فرمان به انجام عبادت خالصانه برای خداوندی است که شریکی ندارد، پس فقط باید محبت او را داشت، و از او ترسید، و به او امید داشت و برای او کرنش برد، و بازگشت همه بهسوی اوست.
خداوند پیامبر را به چیزی دستور داد که باعث کمال او بود. پس او را فرمان داد تا به کامل کردن دیگران نیز بپردازد، و فرمود: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِیرَتَکَ ٱلۡأَقۡرَبِینَ٢١٤﴾و خویشاوندان نزدیک خود را بترسان! کسانی که از دیگر مردم به تو نزدیکتراند، و بیش از دیگران مستحق احسان دینی و دنیوی تو هستند. و این با آنچه که خداوند او را فرمان داد تا همۀ مردم را بیم دهد تضادی ندارد. مانند اینکه انسان به صورت کلی به نیکوکاری فرمان داده شود، سپس به او گفته شود: «به خویشاوندان خود نیکی کن». پس این سفارش مخصوص، بر تاکید و تشویق بیشتر دلالت مینماید. و پیامبر صاین دستور را اطاعت نمود و همۀ تیرههای قریش را فرا خواند پس او به طور عموم و خصوص همه را بانگ داد و آنها را اندرز گفت، و موعظه کرد، و تا آنجا که توانایی داشت به نصیحت و هدایت آنها پرداخت. پس بعضی هدایت یافتند و برخی رویگردانی کردند.
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢١٥﴾وبا نرم خویی و یا محبت واخلاق خوب و نیکو رفتار کن و بال مهربانی و فروتنی را برایشان بگستران. و پیامبر صچنین کرد، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ﴾[آل عمران: ۱۵۹]. «پس به سبب رحمتی از جانب خدا برایشان مهربان شدهای، و اگر تندخو و سنگدل بودی آنان از اطراف تو پراکنده و متفرق میشدند. پس آنان را ببخش، و برایشان طلب آمرزش کن، و در کارها با آنان مشورت نما».
و این اخلاق پیامبر صبود، که کاملترین اخلاق میباشد. و با برخورداری از این اخلاق منافع بزرگی به دست میآید، و زیانهای زیادی از آدمی دور میشود. پس آیا کسی که به خدا و پیامبرش ایمان دارد و ادعای پیروی از پیامبر را مینماید شایسته است که سربار مسلمانان باشد، و اخلاقش تند و درشت، و سنگدل باشد، و سخنان زشت و نفرتانگیز بر زبان براند؟! و اگر معصیت و گناهی از مسلمانی سر بزند یا نوعی بیادبی بکند، با وی طع رابطه نماید، و از او متنفر شود و هیچ نرمش و ادبی نداشته باشد؟!.
و از این طرز رفتار مفاسد، زیادی به وجود آمدهو منافعی کثیری از بین رفته است که خدا میداند! با وجود این کسانی یافت میشوند که هر کس را که متصف به صفتهای پیامبر باشد تحقیر میکنند و بسا او را به نفاق و سازش متهم نموده و خودشان را والا مقام جلوه داده و از کار خود راضی، و دچار خودپسندی میشوند.
آیا این چیزی جز جهالت و نادانی آنان به حساب میآید؟! چرا که شیطان گناه را برای آنان آراسته و فریبشان داده است. بنابر این خداون به پیامبرش فرمود: ﴿فَإِنۡ عَصَوۡکَ﴾پس اگر مؤمنان در یکی از کارها از فرمان تو سرپیچی کردند، از آنها بیزا مشو، و مهربانی و رفتار محبتآمیز را با آنها ترک مکن، بلکه از کارشان متنفر و بیزار باش، و آنها را موعظه کن و اندرزشان بده، و توانایی خود را در برگرداندن آنها از گناه وتوبهکردنشان مبذول دار. دراینجا با توجه به معنی آیۀ: ﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ﴾شاید کسی گمان برد تا زمانی که آنها مؤمن هستند از همۀ کارهایی که از آنان سر میزند باید راضی بود، پس این توهم دفع گردید. والله أعلم.
آیهی ۲۱۷-۲۲۰:
﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِیزِ ٱلرَّحِیمِ٢١٧﴾[الشعراء: ۲۱۷]. «و بر خدای توانا و مهربان توکل کن».
﴿ٱلَّذِی یَرَىٰکَ حِینَ تَقُومُ٢١٨﴾[الشعراء: ۲۱۸]. «خداوندی که چون برمیخیزد تو را میبیند».
﴿وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ٢١٩﴾[الشعراء: ۲۱۹]. «و (همچنین میبیند) حرکت (قیام و رکوع و نشست و برخاست) تو را در میان سجدهکنندگان».
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٢٢٠﴾[الشعراء: ۲۲۰]. «بیگمان او شنوای داناست».
بزرگترین کمک و یاور بنده در انجام دادن چیزی که به آن فرمان داده شده است تکیه بر پروردگار و یاری خواستن از خداوند است تا به او توفیق دهد آنچه را به آن فرمان داده شده است انجام بدهد. بنابر این خداوند دستور داده است تا بندگانش بر او توکل کنند. پس فرمود: ﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِیزِ ٱلرَّحِیمِ٢١٧﴾توکل یعنی اعتماد و تکیه کردن قلب بر خدا برای به دست آوردن منافع و دور کردن زیانها با اطمینان به اینکه آنچه را میجوید به دست خواهد آورد، زیرا خداوند توانا و مهربان است و با توانایی و قدرتش میتواند خیر کثیری را به بندهاش برساند و شر را از او دور نماید. و از آنجا که خداوند نسبت به بندهاش مهربان است با او چنین رفتار مینماید.
سپس پیامبر را یادآور شد که همواره نزدیک بودن خداوند را به خاطر داشته و در جایگاه احسان قرار بگیرد. بنابر این فرمود: ﴿ٱلَّذِی یَرَىٰکَ حِینَ تَقُومُ٢١٨ وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ٢١٩﴾خداوند تو را در انجام این عبادت بزرگ که نماز است به هنگامی که ایستادهای و وقتی که به رکوع و سجده میروی، میبیند.
این عبادت را به طور ویژه بیان کرد، چون دارای فضیلت و شرافت زیاد است، و هر کس در نماز نزدیک بودن پروردگارش را به خاطر داشته باشد آن را با فروتنی به جای آورده و کامل ادا میکند، و هر گاه نماز به صورت کامل انجام گردد همۀ اعمال به صورت کامل انجام میشوند، و فرد میتواند با انجام دادن نماز به طور صحیح برای همۀ کارهایش از خدا کمک بگیرد.
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ﴾بیگمان خداوند شنواست و تمام صداهای پراکنده و گوناگون را میشنود. ﴿ٱلۡعَلِیمُ﴾و آگاه و داناست، خداوندی که ظاهر و باطن و پیدا و پنهان را احاطه کرده است. پس اگر بنده در همۀ حالاتش به خاطر داشته باشد که خداوند او را میبیند و گفتارش را میشنود و هر اراده و تصمیم و نیتی را که در دلش پنهان کند، میداند، چنین احساسی او را کمک میکند تا به منزل و مقام احسان برسد.
آیهی ۲۲۱-۲۲۷:
﴿هَلۡ أُنَبِّئُکُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّیَٰطِینُ٢٢١﴾[الشعراء: ۲۲۱]. «آیا به شما خبر دهم که شیاطین بر چه کسی نازل میشوند؟».
﴿تَنَزَّلُ عَلَىٰ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٖ٢٢٢﴾[الشعراء: ۲۲۲]. «بر هر دروغگوی گناهکاری نازل میشوند».
﴿یُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَکۡثَرُهُمۡ کَٰذِبُونَ٢٢٣﴾[الشعراء: ۲۲۳]. «گوش فرا میدهند و بیشترشان دروغگویند».
﴿وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤﴾[الشعراء: ۲۲۴]. «و شاعران را گمراهان پیروی میکنند».
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِی کُلِّ وَادٖ یَهِیمُونَ٢٢٥﴾[الشعراء: ۲۲۵]. «مگر نمیبینی که آنان در هر وادیی سرگردانند؟».
﴿وَأَنَّهُمۡ یَقُولُونَ مَا لَا یَفۡعَلُونَ٢٢٦﴾[الشعراء: ۲۲۶]. «و اینکه آنان چیزهایی میگویند که انجام نمیدهند».
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَکَرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ وَسَیَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ أَیَّ مُنقَلَبٖ یَنقَلِبُونَ٢٢٧﴾[الشعراء: ۲۲۷]. «مگر آنان که ایمان آورده، و کارهای شایسته انجام داده، و خدا را بسیار یاد نموده، و پس از آنکه ستم دیدهاند یاری خواستهاند. و ستمکاران خواهند دانست به کدامین بازگشتگاه باز خواهند گشت».
این پاسخ آن دسته از تکذیب کنندگان پیامبر است که میگفتند: شیطانی بر محمد نازل میشود. و پاسخ کسانی است که میگفتند: او صشاعر است. پس فرمود: ﴿هَلۡ أُنَبِّئُکُمۡ﴾آیا خبر حقیقی و واقعی که هیچ شک و شبههای در آن نیست به شما بدهم که شیاطین بر چه کسی نازل میشوند؟ یعنی آیا ویژگی کسانی را که شیطانها بر آنان نازل میشوند به اطلاع شما برسانم؟
﴿﴿تَنَزَّلُ عَلَىٰ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٖ٢٢٢﴾بر هر دروغگویی که زیاد دروغ میگوید و سخن ناحق به هم میبافد ﴿أَثِیمٖ﴾و گناهکار است، و زیاد مرتکب گناه میشود. شیطانها بر چنین کسی نازل میشوند، و حالت او مناسب با حالت شیاطین است.
﴿یُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ﴾شنیدههای خود را که از آسمان استراق کردهاند به فرد دروغگوی گناه پیشه القا میکنند. ﴿وَأَکۡثَرُهُمۡ کَٰذِبُونَ﴾و بیشتر آنچه القا میکنند دروغ است. پس یک سخن راست و صد تا دروغ را با هم در میآمیزند. پس حق با باطل آمیخته میشود؟ و از آنجا که حق و راست اندک است، و او هم نمیداند که کدام حق است، حق و راستی از بین میرود. پس این صفت اشخاصی است که شیطانها بر آنان نازل میشوند، و اینگونه به آنها وحی میکنند. اما حالت محمد صبسیار متفاوت است چون او راستگوی امین است، و نیکو هدایت یافته است، دلی نیکو و زبانی راستگو دارد، و کارهای پاک و حلال انجام میدهد. وحی که بر او نازل میشود از جانب خدا است و فرشتگان آن را از هر گزندی حفاظت میکنند، و راستی بزرگ را در بر دارد و هیچ شک و تردیدی در آن نیست. پس ای خردمندان! آیا رهنمود محمد دروغپردازی آنها برابر است؟! و آیا این دو چیز جز بر دیوانهای که هیچ چیزی را تشخیص نمیدهد مشتبه میشود؟
وقتی پاکی پیامبر را از اینکه شیطانها بر او نازل شوند بیان کرد، و او را از شعرسرایی نیز مبرا نمود و فرمود: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ﴾یعنی آیا شما را از حالت شاعران و ویژگی همیشگی آنها خبر دهم؟ پس بدانید ﴿یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ﴾کسانی از شاعران پیروی میکنند که از راه هدایت منحرف گشته و به گمراهی و ذلت روی آوردهاند. پس شاعران خودشان گمراه و سرگشته هستند، بنابر این آدمهای گمراه و فاسد از شاعران پیروی میکنند و آنها را دوست میدارند.
﴿أَلَمۡ تَرَ﴾آیا گمراهی و شدت ضلالت آنها را نمیبینی که ﴿أَنَّهُمۡ فِی کُلِّ وَادٖ یَهِیمُونَ﴾در هر درهای از درههای شعر سرگردانند، گاهی به ستایش و تمجید میپردازند، گاهی به انتقاد و عیبجویی مشغول میشوند، و گاه غزلسرایی و گاه مسخره میکنند. و گاه شادمان و خوشحالاند، و گاهی اندوهگین و ناراحت هستند پس آنها قرار و ثبات ندارند و بر یک حالت نخواهند بود.
﴿وَأَنَّهُمۡ یَقُولُونَ مَا لَا یَفۡعَلُونَ٢٢٦﴾این صفت شاعران است که گفتههایشان مخالف کارهایشان است. پس شاعر که اشعار غمانگیز میسراید و به غزل خوانی میپردازد، گویی از همۀ مردم عاشقتر و دلباختهتر است، حال آنکه دل او خالی از این است. وچون کسی را ستایش یا مذمت میکند، گویی سخن وی راست است، و غیر آن دروغ، و گاه خودش را با کارهایی ستایش و تمجید میکند که آنها را انجام نداده است، و خود را با ترک نمودن چیزهایی تمجید میکند که از آنها دوری نگزیده است. و خود را به سخاوت و بخششی میستاید حال آنکه سخاوت اصلاً در زندگی او جایی ندارد. و گاه چنان شجاعت و دلیریاش به تصویر میکشد که خود را از همۀ قهرمانان و شهسواران بالاتر قرار میدهد، در حالی که او بزدلترین افراد است. این است صفت شاعران.
پس بنگر آیا حالت پاک و درست پیامبر صمطابق با حالت این شاعران است؟ پیامبری که هر انسان راه یافتهای که بر هدایت استوار باشد، و از زشتیها دوری گزیند و تضادی در کارش نباشد از او پیروی مینماید.
پس پیامبر صجز به خیر و خوبی فرمان نمیدهد، و جز به شر و بدی نهی نمیکند، و از هیچ چیزی خبر نداده مگر اینکه راست گفته است، و به هر چیزی که دستور داده خود قبل از همه آن را انجام داده است. و از چیزی نهی نکرده مگر اینکه او اولین ترک کنندگان آن بوده است. پس آیا حالت پیامبر صمشابه حالت شاعران است، و وضع او با وضعیت آنها تطابق دارد؟ یا اینکه از هر جهت با حالت آنها مخالف و متضاد است. پس درود و سلام جاویدان خدا بر این پیامبر که از همه کاملتر است، و از همه برتر میباشد، پیامبری که شاعر، جادوگر و دیوانه نبوده، و سزاوار برخورداری از هر کمال و برتری است.
وقتی حالت و اوصاف شاعران را بیان کرد آن دسته از آنان را که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده و خدا را بسیار یاد کرده، و از دشمنان خداوند که بر آنها ستم کرده انتقام گرفتهاند، استثنا کرد. پس شعر این دسته از شعرا از اعمال شایستۀ آنها و از ایمانشان سرچشمه گرفته است، چون آنها در شعر خود به دفاع از اسلام برخاسته و مؤمنان را ستایش کرده، و از مشرکین و کفار انتقام گرفته و از دین خدا دفاع نمودهاند، و شعرهای آنان دانشهای مفیدی را در بردارد و به اخلاق نیک تشویق مینماید. پس فرمود: ﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَکَرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ وَسَیَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ أَیَّ مُنقَلَبٖ یَنقَلِبُونَ٢٢٧﴾مگر شاعران مؤمنی که کارهای شایسته انجام داده، و بسیار خدا را یاد میکنند، و اشعارشان مردم را به یاد خدا میاندازد، و هنگامی که مورد ستم قرار میگیرند به وسیلۀ شعر خود از مؤمنان دفاع میکنند، و از ستمگران انتقام میگیرند. و ستمکاران خواهند دانست که بازگشتشان به کجا، و سرنوشت آنها چگونه خواهد بود؟ بازگشت آنها به محل حساب و کتاب است، که هر گناهی کوچک و بزرگی در آنجا شمرده شده و هر حقی از آنها گرفته میشود.
والحمدالله رب العالمین
پایان تفسیر سورهی شعراء
بسم الله الرحمن الرحیم
سورۀ شعراء مکّی و 277 آیه است
سورهی شعراء آیهی 9-1
طسم (١) تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (٢) لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (٣) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ (٤) وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ (٥) فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (٦) أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الأرْضِ کَمْ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ (٧) إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (٨) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (٩)
موضوع اصلی این سوره موضوع همۀ سورههای مکّی است ... عقیده ... عقیده در عناصر بنیادین این سوره خلاصه گردیده است: خـدا را یگانه دانستن و به یگانگی پرستیدن:
(فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ) (٢١٣)
بجز خدا معبودی را به فریاد مخوان و پرستش مکن، که (اگر چنین کنی) از زمرۀ عذاب شوندگان خواهی بود. (شعراء/213)
ترس و هراس از آخرت:
(وَلا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ (٨٧) یَوْمَ لا یَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ (٨٨) إِلا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ) (٨٩)
مرا خوار و رسوا مدار در روزی که (مردمان برای حساب و کتاب و سزا و جزا، زنده و) برانگیـخته میشوند. آن روزی که اموال، (یعنی نیروی مـادی)، و اولاد (یعنی نیروی انسـانی، بـه کسی ) سودی نمیرساند. بلکه تنها کسـی (نجات پیدا میکند و از اموالی که در راه آفریدگار صرف، و از اولادی که در مسیر پروردگار رهنمود کرده باشد، سود میبرد) که با دل سالم (از بیماری کفر و نقاق و ریا) به پیشگاه خدا آمده باشد.(شعراء٨٧/-٩٨)
تصدیق وحی و پیامی که از سوی خدا بر محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم پیغمبر خدا، نازل گردیده است:
(وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٩٢) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ (١٩٣) عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ) (١٩٤)
این (قرآن) فرو فرستادۀ پروردگار جهانیان است (و همۀ سرگذشتهای مذکور در آن راست، و احکام آن تا روز قیـامت برجا و واجب الاجراء است). جبرئیل آن را فرو آورده است بر قلب تو، تا از زمـرۀ بیم دهندگان با شی .(شعراء/192- 194) ترساندن از فرجام تکذیب، چه با عذاب دنیویای که تکذیبکنندگان را نابود میسازد، و چه با عذاب اخرویای که در انتظار کافران است:
(فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ) (٦)
آنان (آیات قرآنی را )دروغ مینامند، و هر چـه زودتر خبر (مجازات) چیزی که بدان استهزاء و تمسخر میکنند بدیشان خواهد رسید (و کیفر کمرشکن و دردناک کار خود را خواهند دید). (شعراء/6)
(وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) (٢٢٧)
و کسـانی که ستم میکنند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است!!! . (شعراء/277)
گذشته از خدا را یگانه دانستن و به یگانگی پرستیدن، پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دلنوازی میشود و دلداری میگردد در برابر این که مشرکان او را دروغگو و قرآن را دروغ میشمارند:
(لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ) (٣)
انگار میخواهی از غـم و اندوه این که آنان ایمان نمیآورند، خویشتن را نابود کنی؟!.
(شعراء/3)
آنگاه میپردازد، به تسکین دل مؤمنان، و به شکیبائی خواندن آنان بر رنج و زحمتی که از مشرکان میبینند، و ایشان را استوار و پایدار بر عقیده میدارد، استوار و پایدار بمانند هر اندازه هم در راه عقیده از سوی ستمگران شکنجه و آزار ببینند، بدان گونه که پیش از آنان مؤمنانی استوار و پایدار ماندهاند و ایستادگی نمودهاند و میدان را خالی نکردهاند.
پیکرۀ سوره داستانهائی است که 180 آیه از مجموع آیات این سوره را به خود اختصاص میدهد. در اصل، این سوره از این داستانها و دیباچه و پیروی فراهم میآید. این داستانها و دیباچه و پیرو هم وحدت کامل و متجانسی راتشکیل میدهند که بیانگر موضوع سوره است و آن را به شیوههای گوناکون برجسته مینمایانند، و در کنار هدف واحدی به هم میرسند... بدین خاطر از داستان هر حلقهای یا حلقههائی که این مقاصد و اهداف را برساند صرف نظر میکند.
فضای تهدید و بیم و تکذیب، و عذابی که به دنبال تکذیب میآید، بر داستانها حاکم است، همان گونه که بر سراسر سوره حاکم است. این سوره با تکذیب مشرکان قریش رویاروی میشود، مشرکانی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را تکذیب میکردند، و پندها و اندرزها را تمسخر مینمودند، و از آیات خدا روی میگرداندند. از زود گرفتار آمدنشان به عذابی سخن میگوید که بـدیشان وعده داده شده است و آن را با شتاب میخواستند. از دروغگویی ایشان دربارۀ وحی و قرآن سخن میگوید. ادّعاء میکردند که قرآن جادو یا چکامه است و شیاطین آن را نازل و القاء مینمایند!
این سوره سراسر آن - دیـباچه و داستانها و پیرو مرحلۀ واحدی در این میدان است. بدین خاطر آن را به بندها یا چرخشها بر حسب ترتیب آنها تقسیم می کنیم، و پیش از داستانهای برگزیده، به دیباچه میپردازیم:
(طسم (١) تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ )(٢)
طا، سین، میم. این (سوره که به تو وحی میشود، برخی از) آیات کتاب (قرآن است که )بیانگر (احکام الهی برای سعادت دنیا و آخرت مردمان) است.
طا. سین. میم ... اینها حروف مقطّعهای هستند و اشاره به این دارند که این آیات کتاب روشن و روشنگر - از جمله آیات این سوره - از همچون حروفی ساخته و پرداخته شدهاند. این حروف هم در دسترس تکذیب کنندگان وحی است. آنان میتوانند از همچون حروفی همچون کتاب روشن و روشنگری را ساخته و پرداخته کنند... در این سوره هم در دیباچه و هم در پایان آن از همچون کتابی سخن میرود. همان گونه که در سورههائی که در قرآن با حروف مقطّعه می آغازند کار بر این روال و بدین منوال است.
پس از این بیدار باش و هوشیار باش، روند قرآنی روی سخن به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مینماید و از او دلنوازی میکند و کار را بدو ساده و آسان نشان میدهد. او از این که مشرکان وی را تکذیب میکردند، و به قران مجید باور نداشته و ایمان نمیآوردند، و به شکنجه و آزارش نیز میپرداختند، آزرده خاطر میگردید. کار مشرکان را بزرگ میگرفت، و بر رنج خود میافزود. خدا او را دلداری میداد و برای او بیان میدارد که خدا میتوانست گردنهایشـان را زورکی پیج بدهد و به سوی ایمانشان بکشاند، با نشان دادن معجزهای که آنان را کاملاً وادار به ایمان سازد:
(لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (٣) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ) (٤)
انگار میخواهی از غـم و اندوه این که آنان ایمان نمیآورند، خویشتن را نابود کنی؟! اگر ما بخواهیم معجزهای از آسمان بر آنان نازل مینمائیم کـه گردنهایشان در برابر آن (خم گردد، و از روی اجبار ایمان بیاورند و ) تسلیم شوند. (امّا سنّت خدا و حکمت
الله مقتضی اختیار است، و ثواب یا عقاب را مترتّب بر آن کرده است(.
در تعبیر قرآنی چیزی شبیه به سرزنش است دربارۀ این که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خویشتن را دلتـنگ میدارد و میآزارد، بدان خاطر که مشرکان ایمان نمیآورند:
(لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ) (٣)
انگار مـیخواهی از غم و اندوه این که آنان ایمان نمیآورند، خویشتن را نابود کنی؟!
بخع النفس، یعنی کشتن خود ... این هم به تصویر میکشد که چه اندازه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از تکذیب ایشان در رنج بوده است. آخر او می دانسته است که به دنبال .تکذیب ایشان چه عقابی و عذابی در انتظارشان است. این بود دلش به حالشان میسوخت و وجود مبارکش از آن ذوب میشد و میکاست. آخر آنان قبیله و عشیره و خویشاوندان او بودند. دلش تنگ مـیشد، و پروردگارش بدو مهر میورزید و او را از این غم و اندوه باز میداشت و بر این غم و اندوه کشنده سرزنشش میکرد، و کار را بر او سبک جلوهگر میداد، و بدو میفرمود: ایمان آوردن ایشان وظیفۀ تو نیست. اگر ما میخواستیم ایشان را وادارکنیم، آنان را بدین کار وامیداشتیم، و از آسمان معجزهای بر ایشان نازل میکردیم که نمیتوانستند با آن بستیزند و راه جدال در پیش گیرند، و از ایمان آوردن کنارهگیری و دوری کنند. روند قــرآنی کرنش ایشان را در برابر همچون معجزهای، به صورت محسوسی به تصویر میکشد:
(فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ) (٤)
گردنهایشان در برابر آن (خم گردد، و از روی اجبار ایمان بیاورند و) تسلیم شوند.
گردنهایشان در برابر آن کج و خم شود، بدانگونه که انگار این وضع، حالتی است که از ایشان جدا شدنی نیست، و آنان بر آن ماندگار میمانند! ولی یزدان سبحان نخواسته است که معجزهای در این رسالت بنماید که ایشان را زورکی به پذیرش ایمان وادار نماید. معجزۀ این رسالت را قرآن کرده است، و قرآن را برنامه زندگی کاملی، و معجزۀ همه جانبهای نموده است:
خداوند قرآن را معجزه کرده است در ساختار تعبیری و در هماهنگی هنری. بدین معنی که قرآن را بر ویژگیهای یگانهای و در سطح یگانهای، استواری و یایداری بخشیده است- به گونهای که تناقض و اختلاف بدان راه نـمییابد، و ویژگیهایش متفاوت نمیشود، بدان گونه که در کـارهای انسـانها مشهود و معروف است. در کارهای انسانها بالا افتادن و پائین افتادن و قدرت و ضعف، حتّی در کار یک فرد اتفاق میافتد، و حالتهای متغیّری پیدا میکند. در صورتی که ویژگیهای تعبیری این قرآن یک روال دارد، و در یک سطح قرار میگیرد، و ثابت است و تخلّف ناپذیر، و بر منبع خود دلالت دارد، منبعی که احوال و اوضـاع آن تغییر نمی پذیرد.
خداوند قرآن را معجزه کرده است در ساختار فکری، و در هماهنگی قطعهها و جزءهای قرآن و در تکامل آنها. همۀ رهنمودهای قرآن و همۀ قوانین قرآن به همدیگر میپیوندد و هماهنگی میپذیرد و کمال مییابد و زندگی بشری را احاطه میکند و در برمیگیرد، و به همه جوانب و زوایای زندگی پاسخ میگوید و زندگی را به جلو میاندازد و پیشرفت میدهد، بدون این که یک جزء از زندگی این برنامه فراگیر سترگ با جزء دیگری از آن مخالف بیفتد و تعارض پیدا کند، و بدون این که جزئی از اجزاء آن با فطرت انسانی برخورد پیدا کند یا از پاسخگوئی بدان کوتاه و ناتوان بماند... همۀ اجزاء قرآن به محور یگانهای بسته شده است، و به دستاویز یگانهای بند گردیده است، در هماهــگی و هماوائیای که دانش و آگاهی محدود انسان ممکن نیست بدان پی ببرد. به ناچار باید دانش و آگاهی مطلقی باشد که مقیّد به قیدها و بندهای زمان و مکان نباشد. همچون آگاهی و دانشی است که این گونه احاطهای به قرآن داشته است، و بدین نظم و نظام آن را سر و سامان بخشیده است.
خداوند قرآن را معجزه کرده است در سهل و ساده ورود و نفوذ آن به دلها و جانها، و پسودن کلیدهای آنها، و باز کردن و گشودن قفلهای آنها، و برانگیختن جایگاههای تأثیر پذیری و پاسخگوئی آنها. قرآن به گرهگشائی و رفع مشکلات و دفع معضلات دلها و جانها با سهل و سادگی شگفتی میپردازد، و با سادهترین پسودهها برابر برنامۀ خود به تربیت دلها و جانها دست مییازد، بدون این که پیچیدگی و کجروی و غلط اندازی بشود.
خدا خواسته است که این قرآن، معجزۀ این رسالت باشد. خدا نخواسته است که معجزهای را فرو بفرستد که با زور مادی گردنها رایج و خم بکند و آنها را به کرنش بیندازد و به تسلیم وادار سازد. چه این رسالت واپسین، رسالت بازی برای همۀ ملّتها، و برای همه نسلها است. این رسالت، رسالت پـچیده و گره خوردهای برای اهل زمانی و اهل مکانی نیست. بدین لحاظ جا دارد که معجزۀ آن نیز برای دور و نزدیک، و برای هر ملّتی و هر نسلی باز باشد. معجزات و خوارق عادات وادار کننده به ایمان، جز گردنهائی را خم نمیگرداند و به کرنش نمیکشاند که خودشان آنها را دیده باشند. بعد از آن چنین معجزات و خوارق عاداتی داستانهائی خواهند شد که روایت میگردند، و واقعیّتی نمیگردند که دیده شوند... امّا قرآن این او است که بیش از سیزده قرآن است کتاب بازی و برنامۀ ترسیم شدهای است و اهل این زمان از آن چیزی برمیگیرند که زندگانیشان را راست و درست میداند - اگر راهیاب بدین امر شده باشند که آن را پیشوا و راهنمای خود قرار داده باشند - و به نیازهایشان به طور کامل پاسخ میگوید، و ایشان را گذشته از نیازها به جهان والاتری و به افق برتری و به سرنوشت بهتری رهبری میکند. بعد از ما هم مردمان در این قرآن بسیاری از چیزهائی را که ما نیافتهایم خواهند یافت. زیرا این قرآن به هر جوینده و خواستاری به اندازۀ نیازش میبخشد، و اندوختۀ آن هم باقی میماند و به پایان نمیآید، و بلکه دم به دم تازه و تازه میگردد و هر دم از این باغ بری میرسد. لیکن مشرکان بدین حکمت والای والا پی نمیبردند، و زمان به زمان از آنچه از این قــرآن بزرگ بر ایشان نازل میگردید روی میگرداندند و بدان پشت میکردند:
(وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ) (٥)
هیح گونه موعظه و اندرز تازهای (از قرآن) برای آنان از سوی خداوند رحمان نمیآید، مگر این که ایشـان از آن رویگردان میشوند.
نام رحمان در اینجا ذکر میشود تا از یک سو اشاره به رحمت فراوان ایزد سبحان با فرو فرستادن این قرآن گردد که سراسر پند و اندرز است، و از دیگر سو روی گردانی ایشان از قرآن، زشت و پلشت جلوه گر گردد! آخر آنان از رحمتی روی میگردانند که بر ایشان نازل میگردد! به ترک رحمت میگویند و خویشتن را از رحمت محروم میدارند! در حالی که از هـر چیزی بیشتر به رحمت نیاز دارند.
بر این رویگردانی از قرآن و پند و اندرز خدا و بیبهره ساختن خود از آن، با تهدید به عقاب و عذاب خدا پیرو میزند:
(فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ) (٦)
آنان (آیات قرآنی را )دروغ مینامـد، وهر چه زودتر خبر (مجازات) چیزی که بدان استهزاء و تمسخر میکنند بدیشان خواهد رسید (و کیفر کمرشکن و دردناک کار خود را خواهند دید(.
این هم تهدید نهانی مختصر هولناکی است. در لابلای تعبیر، تمسخر تهدیدآمیزی نهفته است که با تــمسخر ایشان تناسب دارد:
(فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ) (٦)
هر چه زودتر خبر (مجازات) چیزی که بدان استـهزاء و تمسخر میکنند بدیشان خواهد رسید (و کیفر کمرشکن و دردناک کار خود را خواهند دید).
اخبار عذابی را که بدان تمسخر میکنند بدیشان خواهد رسید! آنان هرگز اخبار را دریافت نمیدارند. بلکه ایشان خود عذاب را خواهند چشید، و در آن عذاب اخبار خواهند شد، اخباری که مردمان برای یکدیگر روایت میدارند و میگویند که بر آنان چه آمده است و چه رفته است. ولیکن ایشان به تمسخر میپردازند، و لذا، بدیشان همراه با تهدید هولناکی تمسخر میگردد! آنان معجزۀ خارقالعادهای را میطلبند، در حالی که از معجزههای چشمـگیر خدا غافل میشوند که پیرامون ایشان را فراگرفته است. آن معجزهها برای دل باز و احساس بینا بـس است. هر صفحهای از صفحات این جهان شگفت، معجزهای است که دلها بدان اطمینان مییابد و به یقین میرسد.
(أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الأرْضِ کَمْ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ (٧) إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ )(٨)
آیـا آنـان به زمین نمینگرند و نمیبینند که چه قدر انواع و اقسام گیاهان و درختـان نر و مادۀ زیبا و سودمند را در آن رویاندهایم؟ (اگر دقّت کنند نشانههای قدرت یزدان را در آرایش و پیرایش ظاهری و در خواصّ و فوائد باطنی روئیدنیها میبینند، و پیدایش این همه رنگ و بو و فعل و انفعالات شیمیائی، و وجود زوجیّت و طرز تلقیح و باروری رستنیها، به زبان حال ایشان را به سوی خالق متعال رهنمود میکند و آنان را از تکفیر و تکذیب حقّ به دور میسازد). بیگمان در این کار (آفرینش گیاهان و درختان، در کوه و دمن و مزرعه و بیابان) نشانۀ بررگی است (بر وجود خالق جهان) ولی اکثر مردمان (چشم دل رامیبندند و به ندای عقل گوش فرا نمیدهند و این چند روزۀ حیات را غافلوار بسر میبرند و به خدا) ایمان نمیآورند،
معجزۀ رویاندن گیاه زنده از زمین، و آن را به صورت زوجیّت نر و ماده درآوردن، چه نر و ماده بر روی دو درخت جداگانه باشد که دو پایه گفته میشود، و چه نر و ماده بر روی یک درخت باشد که یک پایه نام دارد و اغلب گیاهان بدین شکل هستـد... این معجزه در زمین، پیرامون ایشان در هر لحظه تکرار میشود:
(أَوَلَمْ یَرَوْا).
آیا نمینگرند و نمیبیبند؟!
کار نیازمند نگریستن و دیدنی بیش نیست.
برنامۀ قرآنی در کار تربیت، میان دل و صحنههای این جهان ارتباط برقرار میسازد، و احساس خاموش و ذهن کودن را بیداری و هوشیاری میبخشد، و دل بسته را باز میکند، و آن گاه احساس و ذهن و دل را متوجّه نواوریها و زیبائیهای ساختارهای خدا میسازد که در پیـرامون انسان در هر مکانی پراکندهاند، تا انسان ایـن جهان زنده را با دل زنده بگردد، و خدا را در نوآوریها و زیبائیهای ساخـارهای او مشاهده کند. و به خدا پیببرد هر زمان که چشمانش به نوآوریها و زیبائیهای ساختارهای خدا بیفتد، و در همۀ آفریدههای خدا با خدا پیوند پیدا کند و او را مراقب و مواظب خویشش در هر لحظهای از لحظات شب و روز بالای سر خود احساس بکند، و بداند که او بندهای از بندگان یزدان است و متّصل به آفریدههای ایزد سبحان است و مرتبط با قوانینی است که بر جملگی آنان حاکم و فرمانروا است، و او هم نقش ویژهای دراین جهان، به ویژه در این زمین دارد، زمینی که او در آن جانشین گردیده است و به خلافت نشسته است:
(أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الأرْضِ کَمْ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ) (٧)
ایا آنان به زمین نمینگرند و نمیبینند که چه قدر انواع و اقسام گیاهان و درختان نر و مادۀ زیبا و سودمند را در آن رویاندهایم؟ (اگر دقّت کنند نشـانههای قدرت یزدان را در آرایش و پیرایش ظاهری و در خواصّ و فوائد باطنی روئیدنیها میبینند، و پیدایش این همه رنگ و بو و فعل و انفعالات شیمیائی، و وجود زوجیّت و طرز تلقیح و باروری رستنیها، به زبان حال ایشان را به سوی خالق متعال رهنمود میکند و آنان را از تکفیر و تکذیب حقّ به دور میسازد(.
گیاهان کریم هستند، یعنی نافع و سودمند، و ارزشمند و زیبا و خوش منظر هستند، چون زندگی در آنها موج میزند، حیاتی که خداوند بزرگوار آن را پدید آورده است ... واژه کریم به نفس الهام میکند که پذیرۀ ساختارهای خدا برود، به گونهای که سزاوار تکریم و بزرگداشت و باگرمی استقبال کردن و پذیره رفتن است. نه این که خوار بدارد و غفلت بورزد و غافل بماند.
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً).
بیگمان در این کار (آفرینش گیاهان و درختان، در کوه و دمن و مزرعه و بیابان) نشانۀ بزرگی است (بر وجود خالق جهان(.
آنان معجزههائی درخواست میکردند، ولیکن اکثر آنان بدین معجزه ایمان نداشتند:
(وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ) (٨)
ولی اکثر مردمان (چشم دل را میبندند و به ندای عقل گوش فرا نمیدهند و این چند روزۀ حیات را غافلوار بسر میبرند و به خدا) ایمان نمیآورند.
دیباچۀ سوره با پیروی به پایان میآید که در آن پس از عرضه کـردن هر معجزهای تکرار میگردد:
(وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (٩)
پروردگار تو قطعاً چیرۀ مهربان است.
«عزیز»: نیرومند توانای بر نشان دادن معجزهها، و گرفتار آوردن تکذیبکنندگان به عذاب. «رحیم»: کسی که معجزههای خود را مینمایاند و هر که دلش راهیاب نبود بدانها ایمان میآورد. تکذیبکنندگان را مهلت و فرصت میدهد، و ایشان را عقاب و عذاب نمیدهد تا وقتی که بیم دهندهای به سویشان نرود. در مــزههای جهان هستی نشـانههای ایمان آوردن بسی است و بسنده است، ولیکن رحـمت خدا اقتضاء میکند که پیغمبران را برای روشن کردن چشم دل و انـدیشه، و برای مژده دادن و بیم دادن مبعوث کند و برانگیزد.
سورهی شعراء آیهی 68-10
وَإِذْ نَادَى رَبُّکَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (١٠) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا یَتَّقُونَ (١١) قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (١٢) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلا یَنْطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ (١٣) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (١٤) قَالَ کَلا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ (١٥) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٦) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٧) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (١٨) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ (١٩) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (٢٠) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٢١) وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (٢٢) قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِینَ (٢٣) قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (٢٤) قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُونَ (٢٥) قَالَ رَبُّکُمْ وَرَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ (٢٦) قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ (٢٧) قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (٢٨) قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَیْرِی لأجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ (٢٩) قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ (٣٠) قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٣١) فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (٣٢) وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ (٣٣) قَالَ لِلْمَلإ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (٣٤) یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (٣٥) قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ (٣٦) یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ (٣٧) فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (٣٨) وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (٣٩) لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ کَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ (٤٠) فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لأجْرًا إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ (٤١) قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (٤٢) قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (٤٣) فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (٤٤) فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ (٤٥) فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (٤٦) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (٤٧) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (٤٨) قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (٤٩) قَالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (٥٠) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَایَانَا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ (٥١) وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (٥٢) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ (٥٣) إِنَّ هَؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ (٥٤) وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ (٥٥) وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَاذِرُونَ (٥٦) فَأَخْرَجْنَاهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (٥٧) وَکُنُوزٍ وَمَقَامٍ کَرِیمٍ (٥٨) کَذَلِکَ وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ (٥٩) فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (٦٠) فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (٦١) قَالَ کَلا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ (٦٢) فَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (٦٣) وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الآخَرِینَ (٦٤) وَأَنْجَیْنَا مُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (٦٥) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآخَرِینَ (٦٦) إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (٦٧)وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (٦٨)
این حلقهای از زنجیرۀ داستان موسی علیه السلّم است. در این سوره هماهنگ با مـوضوع سوره، و بـارویکرد ذکر میشود. رویکرد سوره میگراید به سوی بیان فرجـام تکذیبکنندگان رسالت، و دلجوئی از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و غمزدائی از او در برابر رنجها و اندوههائی که از روی گردانی مشرکان و از تکذیب ایشان دیده است، و ذکر عنایت و رعایتی که یزدان نسبت به دعوت خود و در حقّ مؤمنان دارد هر چند آنان دارای شوکت و قدرت نباشند و دشمنانشان در زمین نیرومند و مقتدر باشند و با اذیّت و آزار بر ایشان چیره شوند. این همان موقعیّتی است که مسلمانان در مکّه داشتند، بدان هنگام که این سوره نازل میگردید. داستانهای قرآنی یکی از وسائل تربیت قرآنی است که در قرآن مجید ذکر گردیده است. حلقههائی از زنجیرۀ داستان موسی علیه السلّم تاکـنون در سورههای بقره، مائده، اعراف، یونس، اسراء، کهف و طه ذکر گردیده است، جدای از اشارههائی که در سورههای دیگر به داستان موسی علیه السلّم رقته است.
هر بار حلقههائی از زنجیرۀ داستان یا اشارههائی بدان ذکر میشود که هماهنگ با موضوع سوره، یا با روندی است که سوره در آن ذکر میگردد، بدانگونه که در این سوره آمده است. این حلقه ها یا اشارهها در به تصویر کشیدن موضوعی که روند قرآنی به سوی آن میگراید و جهتگیری می نماید شرکت می کند.[1]
حلقهایکه در اینجا عرضه شده است حلقۀ رسالت و تکذیب و سرگذشت غرق شدن فرعون و فرعونیان به عنوان سزا و جزایشان، و به عنوان عـقاب و عذاب توطئهای است که درباره موسی و مؤمنانی روا دیده است که با موسی بودهاند. گوشۀ دیگری از این حلقه نجات موسی و بنیاسرائیل از نیـرنگ ستمگران است. در این بخش تصدیق گفتار یزدان سبحان است کـه در این سوره دربارۀ مشرکان ذکر شده است:
(وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) (٢٢٧)
و کسانی کـه ستم میکنند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است!.(شعراء/277)
و تصدیق این گفتار یزدان است:
فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (٦)
آنان (آیات قرآنی را) دروغ مینامند، وهر چه زودتر خبر (مجارات) چیزی که بدان استهزاء و تمسخر میکنند بدیشان خواهد رسید (و کیفر کمرشکن و دردناک کار خود را خواهند دید). (شعراء/6)
این حلقه به صحنههای نمایشی تقسیم گردیده است. در وسط آنها فاصلههائی است بدان اندازه که پرده بـر صحنه فرو افتد، و سپـس پرده از صحنۀ دیگری به کنار
رود که در پی آن میآید. این هم یک پدیدۀ هنری دیدنی در شیوۀ قرآنی به هنگام عرضۀ داستان است.[2] در اینجا هفت صحنه است: اول صحنۀ ندا در دادن و وحی کردن و مناجات موسی علیه السلّام با پروردگار خودش است. دوم صحنۀ رویاروی شدن موسی با فرعون و فرعونیان به وسیلۀ رسالتش و دو معجزۀ عصا و ید بیضاء است. سوم صحنۀ توطئه چینی و نیرنگبازی و همایش جادوگران و جمع فراوانی از مردمان برای مبارزه بزرگ است. چهارم صحنۀ جادوگران در دربار فرعون است. جادوگران به اجر و پاداشی که دریافت میدارند اطمینان پیدا میکنند و فرعون را به غلبه کردن و چیره شدن خود اطمینان میدهد. پنجم صحنۀ خود مسابقه و مبارزه و ایمان آوردن جادوگران و تهدید کردن و بیم دادن ایشان توسّط فرعون است. ششم صحنهای با دو بخش است : بخش نخست صحنۀ پیام دادن خدا به موسی است مبنی بر این که بندگان او را در شب حرکت بدهد و بکوچاند.. بخش دیگر صحنۀ ارسال قاصدان از طرف فرعون به شهرها است برای جمعآوری سپاهیان جهت پیوستن به بنیاسرائیل. هفتم صحنۀ رسیدن به دریا، و سرانجام دو تکّه شدن دریا و غرق گردیدن ستمگران و نجات مؤمنان است.
این صحنـهها در سورههای اعراف و یونس و طه نشان داده شده است. ولیکن در هر جائی گوشهای عرضه میشود که مناسب با آن جا باشد، و به شیوهای اداء میگردد که هماهنگ با رویکرد آن جایگاه باشد. هم در اینجا و هم در آنجا نقطههای معیّنی است که بر آنها تکیه میشود.
برای مثال در سورۀ اعراف با صحنۀ رویارویی موسی و فرعون چکـیدهوار آغاز گردیده است، و صحنۀ جادوگران ادامه مییابد و تند و سریع پایان میگرد. در صورتی که توطئهها و نیرنگهای فرعون و فرعونیان بعد از آن با شرح و بسط به میان آمده است، و از معجزات موسی و اقامت در مصر بعد از توفیق در مبارزه ، و پیش از صحنۀ غرق شدن فرعون و فرعونیان و نجات از دریا، در حلقههای زیادی استمرار پیدا کرده است ... این امر را در اینجا خلاصه نموده است و بدان اشاره نکرده است. در صورتی که در صحنۀ سـتیز و جدال موسی و فرعون پیرامون وحدانـیّت یزدان سبحان و وحی او به ییغمبرش گسترده سخن رفته است. وحی در این سوره موضوع ستیز و جدال مشرکان و پیغمبر یزدان صلّی الله علیه و آله و سلّم است.
در سورۀ یونس، روند قـرآنی با صحنۀ رویاروئی آغازیده است و چکیدهوار بدان پرداخته است و معجزههای عصا و ید بیضاء را رها کرده است، و صحنۀ مبارزه را نیز چکیده وار بیان داشته است. در صورتی که در این جا به هر دو تای اینها به طور مشروح و مسبوط پرداخته است.
روند قرآنی در سورۀ طه صحنۀ اوّل مناجات میان موسی و پروردگارش را بسط داده است. بعد از دو صحنه رویارویی و مبارزه ، به پیش رفته است و با بنیاسرائیل در کوچ دور و درازشان همسفر گردیده است. از صحنۀ غرق شدن فرعون و فرعونیان و نجات موسی و مؤمنان، در اینجا فراتر نرفته است.
همچنین در عرضۀ داستان هرگز تکرار نمیبینیم، با وجود کثرت عرضۀ داستانها در سورههای قرآن. زیرا گوناگونی گزینش حلقههائی که عرضه مـیگردند، و صحنههائی که در هر حلقهای نشان داده مـیشوند، و گوشهای که از هر صحنهای برگزیده میشود، و شیوۀ عرضۀ هر صحنهای، اینها همه داستان را در هر جائی تازه و خوشایند میکند، و با این جایگاه هماهنگ و همآوا میسازد.
*
(وَإِذْ نَادَى رَبُّکَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (١٠) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا یَتَّقُونَ (١١) قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (١٢) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلا یَنْطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ (١٣) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (١٤) قَالَ کَلا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ (١٥) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٦) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٧)
برای قوم خود بیان دار) هنگامی را که پروردگارت موسی را (نزدیک کوه طور) ندا داد که به سوی قوم ستمکار (فرعون و فرعونیان) برو. (قومی که با کفر و معاصـی بر خود ستم کردهاند، و با به بندگی کشاندن بنیاسرائیل، بدانان ظلم نمودهاند). قوم فرعون (شگفتـا چـگونه در ظلم فرو رفتهاند!) آیا (از سرانجام کار و کیفر ستم خود نـمیترسند و از خشـم و عـذاب خدا) نمیپرهیزند؟ (موسی) گفت: پروردگارا! من می ترسم که مرا تکذیب کنند (و از روی تکبّر و تفرعن رسالتم را نپذیرند. اگر تکذیپم کنند، از غم و غصه) سینهام تنگ میشود، و (بدین هنگام چنان که باید در مجادلۀ بـا آنان) زبانم نمیگردد (و روان و گویا صحبت نمیکنم) پس (جبرئیل را) به پپش (برادرم) هـارون بفرست (و پیغمبرش گردان، تا یاری و کمکم کند). آنان (به گمان خود، قصاص) گناهی بر من دارند و میترسم (پیش از انجام وظیقۀ تبلیغ ) مرا بکشند. (خداونـد این تقاضای صادقانۀ موسی را اجابت کرد و گفت:) این چنین نیست (کـه بتوانند تو را به قتل برسانند. درخواستت را راجع به هارون پذیرفتم). دو نفری با (توشۀ) معجزات ما (که عصا و ید بیضاء است ، به سـوی فرعون و فرعونیان) پروید (و بدانید که) ما با شما هستیم و (شما را در پناه خود میداریم، و کاملاً مطالبی را که در میان شما و ایشـان مـیگذرد) میشنویم. (قطعاً شما پیروزید). به سـراغ فـرعون بـروید و بگوئید: ما فرستادگان پروردگار جهانیانیم. (پروردگار جهانیان به تو دستور میدهد) این که بنی اسرائیل را (آزاد از زنجیر اسارت و بردگی کنی و) با ما همراه سازی (تا به سرزمین مقدّس، یعنی فلسطین برویم(.
به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با این داستان خطاب می شود ، بعد از آن در سرآغاز سوره بدو فرموده است:
(لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (٣) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ (٤) وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ (٥) فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ) (٦)
انگار مـیخواهی از غـم و اندوه ایـن که آنان ایمان نمیآورند، خویشتن را نابود کنی؟! اگر مـا بخواهیم معجزهای ار آسـمان بر آنـان نـازل مینمائیم که گردنهایشان را در برابر آن (خم گردد، و از روی اجبار ایمان بیاورند و) تسلیم شوند. (امّا سنّت خدا و حکمت الله مقتضی اختیار است، و ثواب یا عقاب را مترتّب بر آن کرده است) هیچ گونه موعظه و اندرز تازهای (از قرآن) برای آنان از سوی خداوند رحمان نمیآید، مگر این که ایشان از آن رویگردان میشوند. آنان (آیات قرآنـی را) دروغ مینامند، و هر چه زودتر خبر (مجازات) چیزی که بدان اسـتهزاء و تمسخر میکنند بدیشان خواهد رسید (و کیفر کمرشکن و دردناک کار خود را خواهند دید(.
آن گاه روند قرآنی به بیان اخبار تکذیب کنندگان روی گردان استهزاء کننده میپردازد، و از عذاب دردناکی سخن میگوید که دامنگرشان گردیده است:
(وَإِذْ نَادَى رَبُّکَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (١٠) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا یَتَّقُونَ) (١١)
برای قوم خود بیان دار) هنگامی را که پروردگارت موسی را (نزدیک کوه طور) ندا داد که به سوی قوم ستمکار (فرعون و فرعونیان) برو. (قومی که با کفر و معاصی بر خود ستم کردهاند، و با به بندگی کشـاندن بنیاسرائیل، بدانان ظلـم نمودهاند). قوم فرعون (شگفتا چگونه در ظلم فرو رفتهاند!) آیا (از سرانجام کار و کیفر ستم خود نمیترسند و از خشم و عـذاب خدا) نمیپرهیزند؟.
این صحنۀ نخستین است، صحنۀ واداشتن موسی علیه السّلام به پذیرش رسالت، که با اعلان صفت قوم او میآغازد:
(الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (١٠)
قوم ستمکار.
آنان با کفر و ضلالت به خویشتن ستم ورزیدهاند، و به بنیاسرائیل نیز ستم نمودهاند، چرا که پسرانشان را سر میبریدند، و دخترانشان را زنده نگه میداشتند، و بنی اسرائیل را به سخره میگرفتند و زورکی از ایشان کار میکشیدند، و آنان را شکجه می دادند ... بدین سبب روند قرآن صفت ایشان را پـیشاییش ذکـر میکند و سپس آن را معیّن و مشخّص میسازد:
(قَوْمَ فِرْعَوْنَ).
قوم فرعون (شگفتا چگونه در ظلـم فرو رفتهاند!).
(أَلا یَتَّقُونَ) (١١)
آیا (از سرانجام کار و کیفر ستم خود نمیترسند و از خشم و عذاب خدا) نمیپرهیزند؟.
آیا نمیترسند؟ آیا از سرانجام ظلم خود نـیهراسند؟ آیا از گمراهی و سرگردانی خویش برنمیگردند و پشیمان نمیشوند؟ هان بدانید که کار و بارشان جای شگفت است و سزاوار تعجّب است! همچون کار و بار همۀ ستمگران همسان آنان جای شگفت و مایه تعجّب است.
کار فـرعون و فرعونیان برای موسی علیه السّلام تازگی نداشت. او را مـیشناخت. با ظلم و ستم فرعون و سرکشی و قلدری او آشنا بود. میدانست رسالت آسمانی کار بزرگ و وظیفۀ سترگی است. بدین خاطر به درگاه پروردگار خود مینالد و از ضعف و ناتوانی خویش سخن میگوید، نه بدان جهت که از کـار شـانه خالی کند یا از پذیرش وظیفه عذر خود را بخواهد. بلکه می نالد و ضعف و نـاتوانی خویشتن را اظهار میدارد تا از خدای و یاری بخواهد و در انجام این وظیفۀ دشوار عنایت و رعایت یزدان جهان را درخواست کند.
(قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (١٢) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلا یَنْطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ (١٣) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ) (١٤)
)موسی) گفت: پروردگارا! من میترسم که مرا تکذیب کنند (و از روی تکبّر و تفرعن رسالتم را نپذیرند. اگر تکذیبم کنند، از غم و غصه) سینهام تنگ میشود، و (بدین هنگام چنان که باید در مجادلۀ با آنان) زبانم نمیگردد (و روان و گویا صحبت نمیکنم) پس (جبرئیل را) به پیش (برادرم) هارون بفرست (و پیغمبرش گردان، تا یاری و کمکم کند). آنان (به گمان خود، قصاص) گناهی بر من دارند و میترسم (پیش از انجام وظیفۀ تبلیغ ) مرا بکشند.
از گفتار موسی علیه السّلام این برمیآید که ترس او تنها از تکذیب کردن ایشان نیست. بلکه چه بسا در وقتی از اوقات به تنگ آیـد و زبانش روان و گویا نشود و نتواند سخنان خود را آشکارا بیان دارد، و این تکذیب را نقد کند و مردود دارد و چارۀ آن را بسازد. زیرا زبان موسی علیه السّلام لکنت داشت، لکنتی که در سورۀ طه از آن سخن رفته است:
(واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی).
و گره از زبانم بگشای (تا روشن و گویا آن را بیان دارم.) تا این که سخنان مرا بفهمند (و دقیقاً متوجّه مقصود من شوند).(طه/ ٢٧و ٢٨)
بر اثر لکنت، حالتی از تنگی و بنگی و منگی به انسان دست میدهد که ناشی از عدم قدرت بر ادای سخن و شرمندگی بردن از این کار است. هر اندازه هم ناتوانی سخن گفتن و شرمندگی بردن از آن بیشتر گردد، لکنت زیادتر میشود و دلتنگی را فزونی میبخشد و باعث گرفتاری بیشتری میگردد... و به همین منوال ... این هم حالت شناخته شدهای است. بدین خاطر بود که موسی علیه السّلام میترسید همچون وضعی و همچون حالتی برای او پیش آید، بدانگاه که رسالت را به کسی ابلاغ میدارد که ستمکار و قلدری فرعون نام است. لذا شکایت ضعف و ناتوانی خود را و آنچه از آن میترسید که برای تبلیغ رسالت او پیش آید، به پیشگاه خداوندگار ـود میبرد و با تضرّع و زاری درخواست مینماید که به برادرش هارون وحی کند و پیام دهد، و او را با موسی در رسالت شرکت دهد تا از او در ادای وظیفه قصوری نشود و کوتاهی پیش نـیاید، و از آن سرباز نزند و عذر تقـصیری در انجام وظیفه نـداشته باشد. زیرا هارون دارای زبانی گویاتر است و بدین جهت کمتر منقلب و دگرگون گردد، و هرگاه موسی دچار لکنت زبان شود یا دلتنگی و گرفتاری برای او پیش بیاید، هارون کار مجادله و بیان حجّت و دلیل را بر عهده گیرد و تبلیغ رسالت را به انجام رساند. مـوسی پروردگارش را به فریاد خواند - همان گونه که در سورۀ طه آمده است - تا گره را از زبان او بگشاید و این مشکل را برطرف فرماید. برای احتیاط بیشتر و انجام وظیفۀ بهتر از یزدان جهان درخواست مینماید که برادرش هارون را یاور و مددکار او فرماید:
همچنین این گفتارش نیز بدین سمت و سو جهت دارد:
(وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ) (١٤)
آنان (به گمان خود، قصاص) گناهی بـر من دارند و میترسم (پیش از انجام وظیفۀ تبلیغ) مرا بکشند.
ذکر این قصاص و گناه در این جا ناشی از هراس از روبروشدن، و شانه خالی کردن از انجام وظیفه نیست. بلکه نشات میگیرد از علاقهای که موسی علیه السّلام هارون دارد. این را درخواست مینماید تا اگر او را کشتند، پـس از او هارون عهدهدار تبلیغ رسالت شود، و وظیفۀ واجب آسـمانی را بدون تأخیر و بدان گونه که پروردگارش دستور فرموده است به انجام رساند.
این احتیاط برای دعوت است نه دعوتکننده. احتیاط در مرتبۀ اوّل برای این است که نکند زبانش در بیان دعوت بند آید و در تبلیغ رسالت ناتوان نماید، بدانگاه که در موضع دفاع از رسالت پروردگارش و بیان آن قرار دارد. نگرانی (و (ز این بوده است دعوت ناتوان و نارسا جلوهگر آید. احتیاط در مرتبۀ دوم برای این است که موسی را بکشند و دعوت پروردگارش متوقف گردد، دعوتی که انجام آن برعهدۀ او گذاشته شده است و موظّف به اداء و تبلیغ آن گردیده است و سخت آزمند بر استمرارش شده است. این چیز لائق و سزاوار موسی علیه السّلام است، موسائی که خدا او را تحت رعایت و نظارت خاصّ خود پرورش و تربیت کرده است و او را برای وحی و حمل رسالت خود برگزیده است و از زمرۀ مقرّبان نموده است.
وقتی که پروردگارش این حرص و آز و دلسوزی و احتیاط او را دید، بدانچه درخواست نمود پاسخ مثبت داد، و او را از آنچه از آن میترسند اطمینان بخشید. تعبیر قرآنی در اینجا مرحلۀ اجابۀ دعا، و ارسال جبرئیل به سوی هارون، و رسیدن موسی به مصر، و ملاقات او با هارون را، چکیده و مختصر بیان مدارد. صحنۀ موسی و هارون را برجسته نشان میدهد، بدانگاه که با یکدیگر گرد میآیند و دو نـفری فرمان پروردگار بزرگوارشان را دریافت مینمایند، در همان لحظهای که خدا موسی را در آن اطمینان میبخشد و خاطر جمع میکند، و سخت ترسها و هـراسها را از او به دور میدارد، با واژهای که در حقیقت برای ردع و انکار به کار میرود، و آن واژۀ «کلا: هرگزً هرگز!» است:
(قَالَ کَلا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ (١٥) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٦) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٧)
خداوند این تقاضای صادقانۀ موسی را اجابت کرد و گفت:) این چنین نیست (که بتوانند تو را به قبل برسانند. درخواستت را راجع به هارون پذیرفتم). دو نفری با (توشۀ) معجزات ما (که عصا و ید بیضاء است ، به سوی فرعون و فرعونیان) بروید (و بدانید که) ما با شما هسـیم و (شما را در پناه خود میداریم، و کاملاً مطالبی را که در میان شـما و ایشان میگذرد) میشنویم. (قطعاً شما پیروزید). به سراغ فرعون بروید و بگوئید: ما فرستادگان پروردگار جهانیانیـم. (پروردگار جهانیان به تو دستور میدهد) این که بنی اسرائیل را (آزاد از زنجیر اسارت و بردگی کنی و ) با ما همراه سازی (تا به سرزمین مقدّس، یعنی فلسطین برویم).
هرگز! هرگز! هیچ وقت دلتنگ نمیگردی و زبانت بند نمیآید. هرگز! هرگز! تو را نخواهند کشت. هـمۀ اینها را سخت از دلت بران. تو و برادرت بروید.
(فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا).
دو نفری با (توشۀ) معجزات ما (که عصا و ید بیضاء است، به سوی فرعون و فرعونیان) بروید.
موسی از جملۀ معجزات، دو چیز را دیده بود که عصا و ید بیضاء است. روند قرآنی آن دو را در اینجا خلاصه میکند، چه در اینجا و در این سوره جایگاه تمرکز بر رویاروئی و موضعگیری جادوگران و موقعیّت غرق شدن و نجات یافتن است. بروید ...
(إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ (١٥)
ما با شما هستیم و (شما را در پناه خود میداریم، و کاملاً مطالبی را که در میان شما و ایشان میگذرد) میشنویم. (قطعاً شما پیروزید).
چه نیروئی است؟ چه سلطه و قدرتی است؟ چه رعایت و عنایت و امن و امانی است؟ خدا با شما دو نفر است و با هر انسانی در هر لحظهای و در هر مکانی است، ولیکن مراد از بودن خدا در این جا بودن مدد و یاری و کمک و پشتیبانی است. روند قرآنی همچون بودنی را به صورت شنیدن ترسیم میکند که شدیدترین بودن و آگاه شدن است.این هم کنایه از دقّت رعایت و وجود مدد کاری است. این هم شیوه قرآن در تعبیر با تصویر است ... دو نفری بروید ...
(فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ).
به سراغ فرعون بروید.
او را از وظیفۀ خود بدون ترس و هراس و من من کردن بیاگاهانید:
(فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (١٦)
و بگوئید: ما فرستادگان پروردگار جهانیانیم.
موسی و هارون دو نفر بودند ولی به سوی یک وظیفه و برای یک رسالت میروند. لذا آنان فرستاده هستند، فرستادۀ پروردگار جهانیان.[3] رو در روی فرعونی سخن بگوئید که ادّعای الوهیّت دارد، و به قوم خودمی گوید:
(ما علمت لکم من إله غیری).
من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم. (قـصص/٣٨)
این رو در روئی نیرومندی است که آشکارا حقیقت توحید و یگانهپرستی را از همان لحطۀ اول بیان میدارد، بدون اینکه گام به گام و آهسته به سوی آن حرکت شود، و بدون اینکه ترس و هراس و هوشیار باش و بیدار باشی در آن رود. یک رویاروئی حقیقی است و احتمال پلّهپّله بالا رفتنی و سازش کردنی در آن نیست که نیست.
(إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٦) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٧)
ما فرستادگان پروردگار جهانیانیم. (پروردگار جهانیان به تو دستور میدهد) این که بنی اسرائیل را (آزاد از زنجیر اسارت و بردگی کنی و ) با ما همراه سازی (تا به سرزمین مقدّس، یعنی فلسطین برویم).
از این سخن و از امثال آن در داستان موسی علیه السّلام در قرآن پیدا و هویدا است که موسی علیه السّلام پبغمبری نبوده است که فقط به سوی فرعون و قوم او رود و ایشان را به آئین خودش دعوت کند و برابر برنامۀ رسالت خودش آنان را رهنمون گرداند. موسی علیه السّلام پیغمبری بود که به سوی ایشان فرستاده شده بود تا از آنان بخواهد بنیاسرائیل را آزاد و رها سازند و بگذارند آن گونه که خود میخواهند به پرستش پروردگارشان بپردازند. بنیاسرائیل از گذشتهها اهل دین بودهاند، از آن زمان که نیایشان اسرائیل، کـه همان بعقوب پدر یوسف رضی الله عنه است آنان پیرو آئین آسمانی بودهاند. ولی آئین آسمانی در دل و درونشان فروکش کرده است و به خاموشی گرائیده است، و عقائدشان تباهی گرفته است. این است که یزدان سبحان موسی علیه السّلام را به سویشان روانه داشته است تا ایشان را از ظلم و جور فرعون برهاند و آزاد گرداند و از نو تربیت ایشان را با آئین توحیدی و یگانه برستی بیاغازد و دین خدا را در میانشان زنده سازد و رونق دهد.
*
تا بدینجا ما روبروی صحنۀ رستاخیز و وحی و وظیفه بودهایم، ولیکن پرده در اینجا فرو میافتد، تا ایـنکه خویشتن را در برابر صحنۀ رویاروئی و مبارزه بیابیم:
(قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (١٨) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ (١٩) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (٢٠) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٢١) وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (٢٢)
)فرعون) گفت: آیا ما تو را در کودکی مـیان خود (در دامان مهر و در آغوش لطف خویش) نپروردهایم؟ و آیا سالهای متمادی از عمرت در بین ما ماندگار نـبودهای و از رعایت و حفاظت و نان و نمک ما برخوردار نگشتهای؟!) و آن کاری را کردهای که کردهای و مرتکب قبل یکی از طرفداران ما شدهای ، و از اینها گذشته، تو اینک) کفران نعمتهای ما میکنی (و حقّ نان و نمک ما را فراموش مینمائی ، و با ادّعای پیغمبری پروردگار جهان، الوهیّت ما را نادیده میگیری. موسی) گفت: من در حین انجام این کار (نمیدانسـم مشتی که برای تأدیب و تنبیه به قبطی میزنم، منتهی به قتل میگردد، و) از سرگشتگان (و بـیخبرانـی) بـودم (که اطّلاع ندارند ضربۀ مشت هم گاهی منجر به قتل میشود). پس من از دست شما گریختم وقتی که از شما ترسیدم (که در برابر این قتل غیرعمد مرا بکشید) و خداوند به من علم و دانش بخشید (تا در پرتو آن چیزها را درست ببینم و کارها را صحیح و به جا انجام دهم) و مرا از زمرۀ پیغمبران کرد (تا بندگان خدای را به سوی نجات از عذاب فراخوانم). آیا این منّتی است که تو بر من میگذاری این که بنیاسرائیل را بنده و بردۀ خود ساختهای؟!).
فرعون تعجّب میکند، وقتی که موسی را با این ادّعای بزرگ رویاروی خود میبیند:
(أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٧)
(پروردگار جهانیان به تو دستور میدهد) این که بنی اسرائیل را (آزاد از زنجیر اسارت و بردگی کنی و ) با ما همراه سازی (تا به سرزمین مقدّس، یعنی فلسطین برویم).
واپسین چیزی که یادآور میشود این است که میگوید تو که پرورش یافتۀ کاخ ما بودهای و از آن روز که در صندوقی تو را از آب گـرفتهایم در دامان خویشت پروردهایم[4] تو پس از کشتن یک نفر قبطی گریختهای، قبطیای که با یک اسرائیلی میجنگیده است.[5] گویند: این فرد قبطی از چاکران فرعون بوده است. میان آخرین باری که فرعون موسی را دیده است با امروز که موسی این ادّعای بزرگ را دارد، فاصلۀ زمانی زیادی افتاده است. امروز موسی با ادّعای بزرگ با فرعون رویاروی میشود. بدین خاطر فرعون با ریشخند و.تمسخر و تعجّب میگوید:
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (١٨) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ (١٩)
)فرعون) گفت: آیا ما تـو را در کودکی میان خود (در دامان مهر و در آغوش لطف خویش) نپروردهایم؟ و آیا سالهای متمادی از عمرت در بین ما ماندگار نبودهای و از رعایت و حفاظت و نان و نمک ما برخوردار نگشـتهای؟!) و آن کاری را کردهای که کردهای و مرتکب قبل یکـی از طرفداران ما شدهای، و از اینها گذشته، تو اینک) کفران نعمتهای ما میکنی (و حقّ نان و نمک ما را فراموش مینمائی، و با ادّعای پیغمبری پروردگار جهان، الوهیّت ما را نادیده میگیری(.
آیا این سزای تربیت و احترامی است که درکودکی از ما دیدهای؟ آیا این سزای ما است که امروز بیائی و با آئینی که داریم مخالفت نمائی؟ و آیا این سزای ما است که بر پادشاهی بشوری که در خانهاش پرورش یافتهای و بزرگ گردیدهای، و امروز بیائی و او و دیگران را به سوی خدائی جدای از او دعوت کنی؟! تو که سالهای زیادی از عمر خود را در میان ما گذراندهای و چیزی از این ادّعائی که امروز داری نداشتهای، و از مقدّمات این کار بزرگ هـم چیزی به ما خبر ندادهای، امروز تو را چه شده است؟!
فرعون موسی را با تهدید و بیم به یاد حادثۀ کشتن فرد قبطی میاندازد:
(فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ).
آن کاری را کردهای که کردهای.
کار زشتی را کردهای که آشکارا نمیتوان با واژگان بیان کرد و بیپرده از آن سخن گفت! آن کار پلشت را کردهای در حالی که:
(وَأَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ) (١٩)
کفران نعمتهای ما میکنی (و حقّ نان و نمک ما را فراموش مینمائی، و با ادّعای پیغمبری پروردگار جهان، الوهیّت ما را نادیده میگیری.
بدان گاه که تو این کار زشت را کرده ای خدائی را قبول نداشتهای که امروز از او سخن میگوئی. تو که آن وقت درباره خداوندگار جهان سخن نمیگفتی!
بدن منوال فرعون همۀ چیزهائی را گرد میآورد که گمان می برد پاسخ کشندهای برای موسی علیه السّلام است و موسی علیه السّلام پاسخی برای آنها نخواهد داشت، و تاب ایستادگی نخواهد آورد. به ویژه داستان کشتن را به میان میکشد، و با آن از پشت پردۀ واژگان او را تهدید به قصاصی میکند که به دنبال آن قتل است و کیفر کار او است!
ولی موسی که خدا دعای او را پذیرفـه است و لکنت زبان او را زدوده است، به فرعون پاسخ میدهد:
(قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (٢٠) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٢١) وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (٢٢)
موسی گفت: من در حین انجام این کار (نمیدانستم مشتی که برای تأدیب و تنبیه به قبطی میزنم، منتهی به قبل میگردد، و) از سرگشتگان (و بیخبرانی) بودم (که اطّـلاع ندارند ضـربۀ مشت هم گاهی منجر بـه قتل میشود). پس من از دست شما گریختم وقتی که از شما ترسیدم (که در برابر این قتل غیرعمد مرا بکشید) و خداوند به من علم و دانش بخشید (تا در پرتو آن چیزها را درست ببینم و کارها را صحیح و به جا انجام دهم) و مرا از زمرۀ پپغمبران کرد(تا بندگان خدای را به سوی نجات از عذاب فراخوانم). آیا این منّتی است که تو بر من میگذاری این که بنیاسرائیل را بنده و بـردۀ خود ساختـهای؟!.
این کار را کردهام در آن حال و احوالی که هنوز جاهل بودهام، و برای جانبداری از قوم خود برجهیدهام و دست اندرکار شدهام، نه اینکه برای دفاع از عقیدهای که امروزه با آن آشنا شدهام و نه از روی حکمتی که پروردگارم به من بخشیده است به پا خاسته و به تلاش نشستهام.
(فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ).
پس من از دست شما گریختم وقتی که از شما ترسیدم (که در برابر این قتل غیرعمد مرا بکشید(.
از شما بر خود ترسیدم و گریختم. خدا هم به من خیر و خوبی عطاء فرمود و به مـن حکمت و فرزانگـی بخشید:
(وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ) (٢١)
و مرا از زمرۀ پیغمبران کرد(تا بندگان خدای را به سوی نجات از عذاب فراخوانم(.
من چیز نوظهور و پیغمبر بدون نمـونه نیستم. بلکه من شخص از کاروان ییغمبرنم:
(مِنَ الْمُرْسَلِینَ)[6] (٢١)
از زمرۀ پیغمبران هستم.
سپس موسی علیه السّلام ریشخند او را با ریشخند پاسخ میگوید: ولی با ریشخند حقّ و حقیقی :
(وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (٢٢)
آیا این منّتی است که تو بـر من میگذاری این که بنیاسرائیل را بنده و بردۀ خود ساختهای؟!.
تربیت و پرورش من در کودکی در خانۀ تو جز بدان خاطر نبوده است که بنیاسرائیل را بنده و بردۀ خود کردهای، و پسرانشان را کشتهای. بدین سبب مادرم مجبور گردیده است که مرا در صندوقچهای بیندازد، و صندوقچه را به آب بیندازد، و تو مرا از آب برگیری و در خانهات تربیت کنی. در نتجه من در خانۀ پدری پرورش نشدم. آیا این چیزی است که با آن بر من منّت مینهی؟! آیا این فضل و بزرگواری بزرگی است که تو داشتهای و روا دیده ای؟!
بدین هنگام فرعون از این پرسش درمیگذرد، و شروع به پرسش از اصل دعوت موسی علیه السّلام میکند، ولی خود را به نادانی میزند و با تـمسخر و بیادبی در حقّ خداوند بزرگوار به پرسش و کنکاش میپردازد:
(قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِینَ) (٢٣)
فرعون گفت: پروردگار جهانیان کیست؟ (که این همه از او صحبت میکنی و خویشتن را فرستادۀ او میدانی). فرعون- خدا رسوایش کناد - میپرسد: چه چیز پروردگار جهانیان میشود، پروردگاری که تو میگوئی که از یپش او آمدهای؟ پرسشی بدین گونه پـرسش کسی است که اصلاً خدا را قبول نداشته باشد، و گفته و گوینده را به تمسخر گیرد، و مساله را به طور کلّی شگفت بداند تا بدین وسیله تصوّر آن را تا ناممکن بیند و بشمارد، و آن را قابل سخن گفتن و بررسی و وارسی نداند!
موسی علیه السّلام به فرعون پاسخ میدهد، پاسخی که مشتمل است بر ربوبیّت خداوند بزرگوار بر جهان دیدنی و هر آنچه در آن است:
(قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ) (٢٤)
)موسی) گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، اگر شما راه یقین میپوئید (و حقیقت را میجوئید، حقّ این است که گفتم ).
پاسخی است که با آن تجاهل سنگ میگردد و آن را فرو میپوشاند ... خدا پروردگار این جهان هراس انگیزی است که ای فرعون سلطه و قدرت تو و آگاهی و بینش تو بدو نـیرسد. آنچه فـرعون ادّعاء می کرده است در این خلاصه میشود که او خداوندگار این ملّت و این بخش از سررمین وادی نیل است و بس. این هم ملک و مملکت کوچک ناچیزی است. بسان ذرّهای یا همگون دانۀ گرد و غباری در آسمانها و زمین و میان آن دو است. پاسخ موسی علیه السّلام بدو ناچیزی چیزی را همراه دارد که فرعون ادّعاء میکرد، و اصلاً بطلان آن ادّعاء را متضمّن است. او را فرا میخواند به نگریستن به این جهان هراس انگیز، و اندیشیدن دربارۀ کسی که میتواند خداوندگار وی باشد... و آن خداوند جهانیان است! .. سپس بر این رهنمود یپروی میزند با نقل قول موسی علیه السّلام[7]:
(إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ) (٢٤)
اگر شما راه یقین میپوئید (و حقیقت را میجوئید، حقّ این است که گفتم(.
این، بلی تنها این است و بس که باید بدو یقین داست و تصدیق کرد. فرعون به افراد ییرامون خود مینگرد، و آنان را از این سخن شگفت زده میکند. یا چه بسا او میخواهد ایشان را از متأثّر شدن بدان باز دارد، همان گونه که شیوۀ زورهداران و قلدرانی است که میترسند سخنان حقّ ساده و آشکار به دلها فرو خزد و بر دلها بنشیند:
(قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُونَ) (٢٥)
فرعون رو) به اطرافیان خود (کرد و مسخره کنان) گفت: آیا نمیشنوید (این مرد چه میگوید؟! میشنوید که جز یاوه نمیگوید؟!).
آیا گوش بدین سخن شگفت دور از عقل نمیدارید؟ سخنی که ما هر آن را نشنیدهایم، و کسـی را نمیشناسیم که تا به حال آن را گفته باشد! موسی بدون کمترین توقّف بر فرعون و فرعونیان تاخت برد با صفت دیگری از صفاتی که پروردگار جهانیان دارد:
(قَالَ رَبُّکُمْ وَرَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ) (٢٦)
)موسی پس از اشاره به جهان کبیر، اشاره به جـهان صغیر کرد و ) گفت: او پروردگار شما و پروردگار نیاکان پپشین شما است (که مردند و چون جـاودانه نبودند خدا نبودند(.
این سخن با فرعون و ادّعاء او و احوال و اوضاع وی تماس بیشتری دارد و بیشتر میخواند. موسی علیه السّلام این سخن به مبارزۀ فرعون میرود و بدو میگوید که خداوندگار جهانیان خداوندگار او نیز میباشد، و او بیش از فردی از بندگان پروردگار جهانیان نیست. او آنگونه که در میان قوم خود ادّعاء میکند خداوندگار نیست. خداوند جهانیان خداوندگار قوم او نیز میباشد، و فرعون آنگونه که گمان میبرد خداوگار ایشان نیست. خداوند جهان خداوندگار نـیاکان پـیشین نیز میباشد. وراثتی که الوهیّت فرعون بر آن استوار است ادّعای باطل و پوچی است. قبلاً هم جز خدا برای جهانبان خداوندگاری نبوده است.
این سخن، کمر فرعون را میشکند. دیگر در برابر این سخن تاب شکیبائی و سکوت را نمیآورد. مگر میشود که درباریان و فرعونیان، ییرامون او باشند و او همچون سخنی را بشنود؟! بدین سبب گویندۀ این سخن را به دیوانگی متّهم میسازد:
(قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ) (٢٧)
(فرعون به خیرهسری همچنان ادامه داد و )گفت: پپغمبری که به سوی شما فرستاده شده است قطعاً دیوانه است! (چرا که سخنان پریشان میگوید، و جز مرا خدا میداند(.
پیغمبری که به سوی شما فرستاده شده است ... فرعون میخواهد رسالت را به طور کلّی مورد ریشخند و تمسخر قرار دهد، نه اینکه بخواهد به رسالت اعتراف کند و بگوید چه بسا رسالت روی دهد و ممکن گردد. موسی علیه السّلام را نیز به دیوانگی متّهم میکند، تـا تأثیر سخن او را از بین ببرد، سخنی که وضع سیاسی و دینی فرعون را از ریشه مورد طعنه قرار میداد، و مردمان را به سوی یزدان، یعنی خداوندگار مردمان و خداوندگار نیاکان پیشین ایشان برمیگرداند.
لیکن این ریشخند و این تهمت، از شوکت موسی نمیکاهد. موسی به کار خود ادامه میدهد و سخن حقّ را آشکارا میگوید، سخن حقیّ که سرکشان و قلدران را به تکان میاندازد و بنیاد ایشان را به لرزه میافکند:
(قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ) (٢٨)
موسی باز هم به نشانههای خداشناسی گسترده در پهنۀ آفرینش اشاره کرد و ) گفت: او پروردگار طلوع و غروب (کواکب و سیارات جهان) و همۀ چیزهائی است که در میان آن دو قرار دارد، اگر شما عاقل میبودید (چنین چیزی را در پرتو خرد، از روی نـظام طلوع و غروب ستارگان و برنامۀ دقیق و اسرارآمیز آنها میفهمیدید(.
مشرق و مغرب دو صحنهای هستند که هر روز دیده میشوند، ولیکن دلها به سبب انس فراوان بدانها و کثرث تکرارشان متوجّه آنها نـمیگردند. واژههـای مشرق و مغرب هم بر طلوع و غروب، و هم بر مکان طلوع و غروب دلالت دارند. این دو پدیدۀ بزرگ به گـونهای هستند که فرعون و غیر او از قلدران و زورمداران جرأت نمیکنند که ادّعاء نمایند می توانـند آنها را پدیدار و در آنها تصرّف کنند. پس چه کسی است که آنها را پـدیدار میسازد و در آنها دخل و تصرّف می نماید و آنها را با این نظم و نظام متوالی به وجود میآورد که یک بار هـم تخلّف نمیکنند و از وقت معیّن به تأخیر نمیافتند؟ این رهنمود، دلهای کودن را نیز به تکان و لرزه میاندازد، و خردهای خفته را سخت بیدار و هوشیار مـیسازد. موسی علیه السّلام احساسات ایشان را برمیانگیزد و خردهایشان را به کار میاندازد و آنان را به تدبّر و تفکّر فرا میخواند:
(إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ) (٢٨)
اگر شما عاقل میبودید.
طاغیان و زورمداران از چیزی نـیترسند بدا نگونه که از بیداری ملّتها، و از بیداری دلها میترسند. و کسی را بدانگونه دشمن نمیدارند که دعوت کنندگان به سوی بیداری و هوشیاری را دشمن میدارند. و از کسی انتقام نمیگیرند بدان سان که از کسانی انتقام میگیرند که دلها و درونهای خفته را به تکان میاندازند. بدین خاطر است که میبینی فرعون بر موسی میتازد و بر سرش فریاد میکشد، بدان هنگام که موسی با این گفتار خود تـارهای دلها را میپساید و سرود بیداری و هوشیاری را بر آن تارها لای لائی مینماید. این است که از گفتگوی با او سخت ممانعت به عمل میآورد و با تهدید شدید و تاخت صریح آن را اعلام میدارد، تهدید شدید و تاخت صریحی که طاغیان و زورمداران بر آن تکیه میکنند وقتی که دستپاچه میشوند و دلیل و برهان ایشان را خوار و رسوا میسازد:
(قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَیْرِی لأجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ)[8] (٢٩)
فرعون سخت بـرآشفت و) گفت: اگر جز مرا به پروردگاری برگزینی تو را از زمرۀ زندانیان خواهم کرد (و در بیغولههای زندان همچون دیگران خـواهی پوسید).
حجّت این است و دلیل این: تهدید کردن و بیم دادن به این که او را از زمرۀ زندانیان خواهد کرد. زندان از او دور نیست. زندانی کردن هم چیز تازهای نیست! این هم دلیل عجز است و ناتوانی، و نشانۀ احساس ضعف باطل و واپس انداز، در برابر حقّ نیرومند و جلوانداز است. این نشانۀ طاغیان و زورمداران است، و این راه آنان در گذشته و حال است!
اما این تهدید و بیم پیوند دل موسی را نگسیخت و نیروی آن را به هم نریخت ... چگونه موسی علیه السّلام دلش پریشان و آشفته میشود و نیرویش درهم میریزد و نابسامان میگردد؟ مگر نه این است که او پیغمبر خدا است؟ مگر نه این است که خدا با او و با برادر او است؟ ناگهان موسی صفحهای را باز نگاه میدارد که فرعون میخواهد آن را ببندد و خویشتن را آسوده کند. صفحه را با سخن نوینی و با دلیل تازهای باز نگاه میدارد:
(قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ) (٣٠)
)موسی) گفت: آیا اگر من چیز روشنی را به تو نشان دهم (که دلیل قاطع و برهان واضحی بر وجود خدای متعال و نمایانگر صدق رسالت و پپغمبری من باشد، باز هم مرا زندانی میکنی؟
آیا اگر هم برای تو دلیل واضح و برهان قاطعی بر صدق رسالت خود بیاورم باز هم مرا زندانی خواهی کرد و از زمرۀ زندانیانم خواهی گرداند؟ این سخن فرعون را در پیش درباریان و فرعونیان به تنگنا میاندازد که به گفتار یپشین موسی گوش فرا دادهاند. اگر فرعون نخواهد به ذکر برهان و دلیل موسی گوش فرا دارد، دلیل بر این می گردد که فرعون از برهان و دلیل مـوسی در ترس و هراس است، در حالی که ادّعاء میکرده است که موسی دیوانه است. بدین علّت خود را ناچار دید که از موسی بیان برهان و دلیل را بخـواهد:
(قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (٣١)
(فرعون) گفته اگر از زمرۀ راستگویانی، آن را بنمای. اگر در ادّعای خود راستگوئی، آن را ذکر کن. یا اگر تو از زمرۀ راستگویانی که چیز روشن و روشنگری داری، این گوی و این میدان. فرعون هنوز که هنوز است مردمان را به شکّ و تردید دربارۀ موسی میاندازد، از ترس این که نکند دلیل و برهان موسی در دل و جان مردمان تأثیری داشته باشد و مایۀ گرایش ایشان بدو شود.
در اینجا موسی دو معجزۀ مادی و محسوس خود را نشان میدهد. نشان دادن این دو معجزه را به تأخیر میاندازد تا بدانجا که فرعون مبارزه طلبی را به اوج خود میرساند:
(فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (٣٢) وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ) (٣٣)
(در این هنگام موسی) عصای خود را انداخت. به ناگاه اژدهای (حقیقی و )نمایانی گردید. و دست خود را (به گریبان فرو برد و سپس آن را) بـیرون آورد. ناگهان بینندگان آن را سفید و روشـن (همچون ماه تابان) دیدند. (پرتو آن همه جا را نور باران و درخشان کرد).
تعبیر سخن میرساند که عصا عملاً به اژدهائی تبدیل گردید و جان به پیکرش دوید، و وقتی که موسی علیه السّلام دستش را بیرون آورد عملاً سفید و درخشان گردید. این سخن خدا دالّ بر این است:
(فَإِذَا هِیَ).
ناگهان عصای او ... ناگهان دست او ....
کار تنها به تصوّر انداختن و به خیال افکندن نیست، هانگونه که در سحر و جادو حال بر این روال است. سحر و جادو سرشت و هاهیّت چیزها را تغییر نمیدهد. بلکه حواس را به گمان و تصوّر میاندازد به گونهای که غیر واقعی را واقعی میانگارد.
معجزۀ حیات که به پیکر اشیاء میدود و انسانها از آن چیزی نمیدانند، معجزهای است که در هر لحظه روی میدهد. اما انسانها به خاطر طول الفت و تکرار بدان دل نمیدهند و توجّه نمیکنند. یا آنان خزیدن حیات به پیکر ممات را به عنوان مبارزه نمینگرند و به تماشای آن با دیدۀ معجزه نمینشینند. ولی در این صحنه که
موسی علیه السّلام رو در روی فرعون ایستاده است و این دو خارقالعاده را به رخ او کشیده است، کار تفاوت میکند و همگان را به لرزه و تکان و هول و هراس میاندازد. فرعون بزرگی و نیروی معجزه را احساس کرد. با شتات به مقاومت پرداخت. خواست به دفع آن بکوشد. خودش هم ضعف موقعیّت خود را دریافت. کاری کرد که مردمان پیرامون خویش را گول بزند و با ایشان به چاپلوسی بنشیند. هراس ایشان از موسی و قوم او را برانگیخت، تا تأثیر معجزههائی را پوشیده دارد که همگان را به لرزه و تکان انداخته است:
(قَالَ لِلْمَلإ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (٣٤) یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ) (٣٥)
(فرعون) به اشراف و بزرگان دور و بر خود گفت: این (مرد) جادوگر بس آگاه (و ماهری) است. میخواهد با جادوی خود (عامّۀ مردم را پیرامون خویش جمع آورد و )شما را از سرزمین خودتان (مصر) بیرون کند. پس شما (چه میاندیشید و) چه فرمان میدهید؟.
از این گفتار فرعون، اقرار و اعتراف به عظمت معجزه پیدا است، هر چند که او آن را سحر و جـادو قلمداد میکرد، و آورندۀ معجزه را ساحر و جادوگر «بس آگاه» مینامید. هراس او از متأثّر شدن مردمان از معجزه بود. بدین خاطر فرعون مردمان را بر ضدّ موسی تحریک میکند و میآغالاند:
(یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ).
میخواهد با جادوی خود (عامّۀ مردم را پیرامون خـویش جـمع آورد و )شما را از سرزمین خودتان (مصر) بیرون کند.
سقوط فرعون از اوج عظمت و ترس و هراس و فروتنی و کرنش او در برابر مردمانی پیدا است که خود را خدای ایشان میکرد. این است که فرمان و رایزنی آنان را درخواست میکند:
(فَمَاذَا تَأْمُرُونَ) (٣٥)
پس شما (چه میاندیشید و) چه فرمان میدهید؟.
آخر کی فرعون فرمان پیروان خود را خواسته است، فرمان کسانی که برای او سجده میکردهاند و کرنش میبردهاند؟
این خوی طاغیان و زورمداران است، وقتی که احساس میکند زمین زیر یاهایشان متزلزل و لرزان میشود، این چنین سخنانشان نرم میگردد، به دنبال دستورهای قلدرانهای که میدادهاند و فرمانهای حاکمانهای که میراندهاند. به ملّتها پناه میآورند و مردمان را به کمک و یاری میطلبند، پس از آن که ایشان را با پاها له و لورد میکردهاند. به مشورت و رایزنی دربارۀ کارها تظاهر و خودنمائی میکنند، پس از آن که از روی هوا و هوس خود فرمان میراندهاند و خودرأیی و استبداد میکردهاند. این کار هم تا بدانگاه است که از منطقۀ خطر میگذرند. وقتی که خطر از سرگذشت، همان هستند که بودند. همان ستمگران و استبدادگران و قلدرانند که بودند!
درباریان و اشراف که گول نیرنگ فرعون را خوردند، و خودشان نیز انبازهای فرعون در پوچگرائی بودند، و صاحبان مصلحت نظام در اوضاع و احوالی بودند که آنان را حواشی و اطرافیان مقرّب و متنفّذان و دارندگان سلطه و قدرت میکرد، و ترسیده بودند که موسی و بنیاسرائیل بر سرزمینشان چیره شوند اگر عامّۀ مردمان به سویشان روند و ییرو ایشان شوند، وقتی که دو معجزۀ موسی را دیدهاند و گوش به سخنان او فرا داشتهاند، به فرعون گفتند: سحر و جادوی موسی را با سحر و جادوی همگون و همسان پاسخ گوید. برای این کار جادوگران را جمع کند و آمادگی فرا چنگ آورد:
(قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ (٣٦) یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ) (٣٧)
گفتند: موسی و برادرش را مهلت بده (و در کار شکنجۀ آنان عجله مکن) و به تمام شهرها (ی مصر، مأمورانی) برای بسیج اعزام کن، تا همۀ جادوگران ماهر و زبر دست را پیش تو بیاورند.
او را و برادر او را تا مدّتی مهلت بده. قاصدان خود را به شهرهای بزرگ بفرست تا جادوگران ماهر و زبردست را برای مبارزه سحر و جادوی موسی با سـر و جادوی خود گرد آورند و رزم را بیاغازند.
*
در این جا پرده بر این صحنه فرو میافتد تا در جای دیگری پرده بالا رود که صحنه جادوگران است و جادوگران گرد آمدهاند، و مردمان برای دیدن مسابقه و مبارزه جمع شدهاند. جانبداری از جادوگران، و در پشت سر ایشان هواداری از صاحبان قدرت، به تار و پود پیکرشان دویده است و آنان را سراپا شور کرده است. زمین مبارزه میان حقّ و باطل آماده گردیده است. یا به عبارت دیگر: زمین مبارزۀ میان ایمان و طغیان مهیّا است.
(فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (٣٨) وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (٣٩) لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ کَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ) (٤٠)
سرانجام جادوگران در روز موعود (که چاشتگاه روز جشن مـصریها بـود، در مکان معیّنی) گرد آورده شدند(و به میدان مبارزه گسیل گشتند. از مردم نیز برای حضور در میدان مبارزۀ دعوت به عمل آمد) و به مردم گفته شد: آیا (در این صحنه) شما گرد میآئید؟ تا اگر جادوگران پیروز شوند، ما از آنان پیروی کنیم (و آن چنان صحنه را گرم و داغ نمائیم و هـو و جنجالی برپا کنیم که دشمن خدایان ما برای همیشه از میدان به در رود.
از تعبیر سخن چنین پیدا است که جنبش تحریک و تشویق مردمان و به شور و غوغا انداختن ایشان در میان است:
(هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (٣٩) لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ).
آیا (در این صحنه) شما گرد میآئید؟ تا اگر جادوگران پیروز شوند، ما از آنان پیروی کنیم؟.
آیا شما گرد میآئید و از موعد تخلّف نمینمائید؟ تا ما پیروزی جادوگران و چـیره شدن ایشان بر موسای اسرائیلی را ببینبم؟! عامّۀ مردم همیشه بـرای همچون کارهائی گرد میآیند، بدون اینکه بدانند که حاکمان طاغی و یاغی ایشان خویشتن را بدان امـور سرگرم مینمایند و به بازیچه مینشینند. به همچون مسابقاتی و جشنهائی و همایشهائی می پردازند تا اندکی از رنج و ستم و سرکوبی و درد غافل شوند و آرامشی به هم رسانند و دیگر باره مردمان را بدان سمت و سـوئی برانند که میخواهند و میدانند! همایش مصریها نیز برای دیدن مسابقه و مبارزۀ جادوگران و موسی علیه السّلام از این قبیل قماش بود!
*
آن گاه صحنۀ جادوگران به میان میآید که در پیشگاه فرعون برای مسابقه آماده گردیدهاند. به پاداش و مزد خود اطمینان دارند اگر چیره شوند. از فرعون وعدۀ پاداش و مزد فراوان، و تقرّب بـه آستان عـالی او را میگیرند!
(فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لأجْرًا إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ (٤١) قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ) (٤٢)
هنگامی که جادوگران (نزد فرعون حاضر) آمدند و به فرعون گفتند: آیـا ما پاداش بزرگ و قابل ملاحظهای خواهیم داشت اگر پیروز شویم؟ (فرعون که سخت از موسی به وحشت آفتاده بود و در تنگنا قرآر داشت) گفت: بلی! (هر چه بخواهید میدهم) به عـلاوه شـما در این صورت از مقرّبان (درگاه من) خواهید بود.
بدین منوال موقعیّت گروه مزدوری برملا میگردد که فرعون طاغی از آنان کمک میگیرد. گروه مزدوری که مهارت خود را در برابر مزدی که منتظر آن هستند به کار میبرند، و هیچ گونه پیوندی با عقیده و هیچ گونه رابطهای با مسألهای ندارند، و چیزی جز مـزد و مصلحت وقت نمیخواهند. اینان کسانیند که طاغیان و زورمداران همیشه در هر مکانی و در هر زمانی ایشان را استخدام میکنند و به کار میگیرند.
هان! هم اینک اینگروه هستند کـه از مزد رنج و خستگی و بازی و وارستگی خود در گول زدن اطمینان پیدا میکنند. هان! این فرعون است که بدیشان وعدۀ بیشتر از مزدشان را میدهد. بدیشان وعده میدهد که آنان را از زمرۀ مقرّبان درگاه خود خواهد کرد، فرعونی که به گمان خویش خود را شاه ایشان و بلکه خدای ایشان میداند!
*
سپس ناگهان صحنه بزرگ مسابقه و رخدادهای سترگ آن به میان میآید:
(قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (٤٣) فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (٤٤) فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ (٤٥) فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (٤٦) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (٤٧) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (٤٨) قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (٤٩) قَالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (٥٠) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَایَانَا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ) (٥١)
(در روز موعود و در مـیدان مبارزه، موسی) به جادوگران گفت: آنچه را میخواهید بیفکنید، بیفکنید! (و هر چه در قدرت دارید بنمائید و به میدان آورید). پس جادوگران (با غرور و نخوت) طنابها و عصاهای خود را افکندند و گفتند : به عزّت فرـون سوگند که ما قطعاً چیره و پیروزیم! موسی (مهلت نداد و) عصای خود را افکند. ناگهان (اژدهای بزرگی گردید و با سـرعت) شروع به بلعیدن ابزارهای دروغین ایشان کرد (و آنها را یکی بعد از دیگری در کام خود فرو برد). جادوگران سجده کنان بر زمین افـتادند. گفتند: به پروردگار عالمیان ایمان داریم، به پروردگار موسی و هارون (فرعون جادوگران را تهدید کرد و ) گفت: آیـا بـه او ایمان آوردید پیش از آن که من به شما اجازه دهم؟! او بیگمان بزرگ و استاد شما است و به شما جادوگری آموخته است. پس خواهید دانست (که با چه زجر ، شکنجه ای شما را خواهم کشت). حتماً دستها و پاهای شما را عکس یکدیگر قطع میگردانم و همگی شما را به دار میآویزم. (جادوگران شجاعانه) کفتند: هیچ زیانی نیست (از این کاری که تو خواهی کرد. هر کاری که میخواهی بکن باکی نیست. چرا کـه) ما به سوی پروردگارمان باز مـیکردیم (و به لقای معشوق و معبود حقیقی خود میرسیم و پاداش خویش را از او دریافت میداریم.) ما امیدواریم که پروردگارمان گناهان ما را ببخشایاد، چرا که مـا (در میان قوم تو) نخستین ایمان آورندگان بودهایم.
صحنه آرام و عادی آغاز میگردد، جز این که از همان آغاز شروع به موسی اطمینان میدهد به حقیّ که با خود دارد. به گروهها و دستههای جادوگرانی هم توجّه کند و اهمّیّت ندهد که از شهرها جمع آوری شدهاند، جادوگرانی که آمادگی نهایت مهارت را در کار مـورد نظر خود دارند، و فرعون و درباریان و اشراف او در پشت سر ایشانند، و عامّۀ مردمان گمراه و گول خورده نیز پیرامون آنان هستند ... این اطمینان پیدا و جلوهگر است در این که موسی میگذارد ایشان کار را بیاغازند - به جادو و جنبل خود بپردازند:
(قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ) (٤٣)
در روز مـوعود و در میدان مـبارزه، موسی) به جادوگران گفت: آنچه را میخواهید بیفکنید، بیفکنید! (و هر چه در قدرت دارید بنمائید و به میدان آورید).
در خود تعبیر سخن، تحقیر نهفته است:
(أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ) (٤٣)
آنچه را میخواهید بیفکنید، بیفکنید!
هیچ گونه ملاحظهای و توجّهی به کارشان نمیشود و مرزی برای آن تعیین نمیگردد. جادوگران نهایت هارت خود را و بزرگترین نیرنگ خـود را فراهم وردند و چرخش و مبارزه را آغازیدند به نام فرعون با استمداد از عزّت او:
(فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ) (٤٤)
پس جادوگران (با غرور و نخوت) طنابها و عصاهای خود را افکندند و گفتند : به عزّت فرعون سوگند که ما قطعاً چیره و پیروزیم!
روند قرآنی در اینجا توضیح نمیدهد که ریسمانها و چوگانهای ایشان چه کار کردند، بدان گونه که در سورۀ اعراف و سورۀ طه بیان داشته است. تا سایۀ اطمینان و ماندگاری بر حقّ برجای بماند، و شتابان به عاقبت مسابقۀ حقّ و باطل برسد، چون این هدف اصلی سوره است.
(فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ) (٤٥)
موسی (مهلت نداد و ) عصای خود را افکند. ناگهان (اژدهای بزرگی گردید و با سرعت) شروع بـه بلعیدن ابزارهای دروغین ایشان کرد (و آنها را یکی بعد از دیگری در کام خود فرو برد).
بلای ناگهانی سرگیجهآوری درگرفت، بلائی که بزرگان جادوگران انتظار آن را نمیکشیدند. آنان که همۀ جدّ و جهد را در هنر خود نمودهاند، هنری که با آن زیستهاند و خوب آن را فراگرفته اند و در آن مهارت یپدا کردهاند، و آخرین توانی را به کار بردهاند که جادوگران میتوانند انجام دهند. آنان گروهها و دستههای فراوانی هستند، و از هر مکانی گردآوری شدهاند. ولی موسی تک و تنها است، و جز چوگانش را به همراه ندارد. آن گاه چه شد؟ چوگان او ترفندها و دروغهای جادوگرانه را با سرعت و قدرت فرو بلعید! لقف یا فـرو بلعیدن سریع ترین حرکت برای خوردن است. آنان از آن روز که با جادو آشنا شدهاند جادوکاری جز این نکرده است که دیگران را به گمان و خیال اندازد، ولیکن این چوگان ریسمانها و چوگانهایشان را واقعاً فرو میبلعد و آنها را قورت میدهد و هیچ گونه اثری از آنها را برجای نمیگذارد! اگر آنچه را که موسی میکند سـر بود، ریسمانها و چوگانهایشان برجای میماند پس از آن که مردمان را به گمان و خیال انداخته است و بدیشان چنین فهمانده است که مار موسی آنها را بلعیده است. ولی جادوگران مینگرند و میبینند اثری از ابزارهای دروغین جادوگرانۀ ایشان بر جای نمانده است!
بدین هنگام است که آنان نـیتوانند خویشتن را نگاه دارند و از اعتراف و اقرار به حقّ روشنی دوری کنند که جای جدالی و ستیزی باقی نمیگذارد. جادوگران از همۀ مردمان سزاوارتر برای اعتراف و اقرار به این هستند که آنچه موسی با خود به ارمغان آورده است حقّ و حقیقت است:
(فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (٤٦) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (٤٧) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ) (٤٨)
جادوگران سجده کنان بر زمـین افتادند. گفتند: بــه پروردگار عالمیان ایمان داریم، به پروردگار موسی و هارون.
جادوگران از همین لحظه دارای مزد بـودند، و انتظار پاداش از فرعون در برابر مهارت خود داشتند. آنان که عقیده ای نداشتند، و مسأله و قضیّهای برایشان مطرح نبود. ولی حقیّ که دلهایشان را لمس کرد و پسود ایشان را کاملاً دگرگون نمود. تکانی بود که ایشان را به لرزه افکند، و سخت به حرکتشان انداخت. تکانی بود که بـه ژرفای درونشان و به ته دلهایشان رسید، و تـودههای ضلالت را از درونها و دلهابشان زدود، و آنها را در لحظههای کوتاهی صاف و زنده و فروتن در برابر حقّ، و آباد با ایمان نمود. ناگهان همچون جادوگرانی خویستن را در سجده و کرنش میبینند و سر بر زمین مییابند، بدون این که ارادهای در ایـن باره از خود داشته باشند. زبانشان به گفتار درمی آید و با سخن ایمان روان میشود و آشکارا و بـیپرده گواهی به وجدانیّت الهی میدهند:
( آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (٤٧) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ) (٤٨)
به پروردگار عالمیان ایمان داریم، به پروردگار موسی و هارون.
(ما من قلب إلا بین أصبعین من أصابع الرحمن . إن شاء أقامه وإن شاء أزاغه).[9]
هیچ دلی نیست مگر این که میان دو انگشت از انگشتان خـداونـد قرار دارد. اگر خدا خواست آن دل را (بر راستای راه ایمان) استوار میدارد، و اگر خدا خواست آن دل را (از راستای راه ایمان) منحرف میسازد.
بدین منوال جادوگران مزدور به مؤمنان برگزیده تبدیل شدند، آن هـم در برابر دیدهها و گوشهای عامّۀ مردمانی که گرد آمده بودند، و در جلو دیدهها و گوشهای فرعون و درباریان و اشراف او! بدون این کـه دربارۀ چیزی بیندیشند که پیآمد و نتیجۀ ایمان آوردن آشکار است. ایمان آوردن آشکاری که رو در روی فرعون طـاغی یاغی صورت میپذیرد! اصلاً برای آنان مـهمّ نـیست فرعون چه میکند یا چه میگوید!
قطعاً این دگرگونی ناگهانی همچون صاعقهای بر فرعون و درباریانش فرود مده است. چه عامّۀ مـردمان گرد آمدهاند. مزدوران فرعون ایشان را آماده کردهانـد تا مسابقه را ببینند . آنان را آماده کردهاند با دروغ اینکه موسای اسرائیلی جادوگر است و میخواهد ایشان را از سرزمینشان با جادوی خود اخراج کند و بـرانـد، و میخواهد حکومت و قدرت را به دست قوم خود بسپارد، و جادوگران او را مغلوب و خاموش خواهند کرد ... مردمان میبینند که هم اینـک جادوگران به نام فرعون و عزّت او آنچه دارند میاندازند و هر نیرنگی دارند بکنند، ولی شکست میخورند تا بدانجا که به شکست خود اعتراف هم میکنند، و اقرار مینمایند که موسی در رسالت خود از جـانب یزدان جهان راست میگوید و صادق است، و به پروردگار جهانیان ایمان میآورند، پروردگاری که او را برانگیخته است و روانه کـرده است، و به ترک پرستش و بندگی فرعون میگویند! هـمان جادوگرانی که تا لحظهای پیش لشکریان او بودند، لشکریانی که برای خدمت بدو آمده بودند، و چشم به راه پاداش و مزد او بودند، و با عزّت و شکوه او کار را آغاز کرده بودند!
این انقلاب است، انقلابی که تخت سلطنت فرعون را تهدید میکند. چرا که افسانۀ آئینیای را تهدید میکند که این تخت سلطنت بر آن پا بر جا کردیده است و یایدار مانده است، افسانۀ الوهیّت، یا افسـانۀ فـرزند خدایان بودن فرعون - هم بدانگونه که در برخی از ازمنه و عصور شائع و رایج بوده است - اینان جادوگرانند. جادو هم پیشۀ مقدّسی بوده است که جز کاهنان معابد در طول و عرض مملکت کسی بدان دست نیازیده است و آن را به دست نگرفتد است. هان! هـم اینک این جادوگرانند که به پروردگار جهانیان ایـمان میآورند، پروردگار موسی و هارون. عامّۀ مردمان هم به دنـبال کاهنان در مـعتقدات خود راه مـیروند، معتقداتی که کاهنان ایشان را بدانها سرگرم مینمودند و غافل و بی خبرشان میکردند. پس در این صورت برای تخت سلطنت فرعون چه تکیه گاهی جز قدرت و قوت میماند؟ قدرت و قوّت هم به تنهائی و بـدون عقیده تخت سلطنتی را برجای نمیدارد و از حکومت و فرمانروائی حمایت و محافظت نمینماید.
ما میتوانیم اندازۀ هراس فرعون، و اندازۀ ترس درباریان و اشراف پیرامون او از رویاروئی با این بلای ناگهانی را پیش چشم داریـم، وقتی که این حقیقت را درک و فهم میکنیم و به تصوّر در می آوریم. این حقیقت که ایمان آوردن جادوگران کـاهن است، ایـمان آوردنی که این گونه بیپرده و آشکار و چیره صورت میپذیرد و با پیدایش آن چارهای برانسان نمیماند جز این که به سجده درافتند و اعتراف کنند و اظـهار توبه و پشیمانی نمایند.
بدین هگام فرعون دیوانۀ دیوانه شد، و به تهدید و بیم پلشتی پرداخت، و جادوگران را به عقاب و عذاب و شکنجه و آزار تهدید کرد، پس از آن که جادوگران را جلوتر به توطئه و دست به یکیکردن با موسی بر ضدّ خود و بر ضدّ ملّت متّهم کرده بود!
(قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ) (٤٩)
(فرعون جادوگران را تـهدید کرد و ) گفت: آیا به او ایمان آوردید پیش از آن که من به شما اجازه دهم؟! او بیگمان بزرگ و استاد شما است و بـه شما جادوگری آموخته است. پس خواهید دانست (که با چه زجر و شکنجهای شما را خواهم کشت). حتماً دستها و پـاهای شما را عکس یکدیگر قطع میگردانم و همگی شما را به دار میآویزم.
(قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ).
آیا به او ایمان آوردید پپش از آن که من به شما اجازه دهم؟!.
فرعون نگفت: «آمنتم به: بدو ایمان آوردید»... بلکه گفت : «آمنتم له : برای او ایمان آوردید». یعنی فرعون کار ایشان را تسلیم موسی علیه السّلام شدن میشمرد، آن هم بدون اجازۀ او! انگار ایمان آوردن جادوگران شیوۀ مانورها و توطئه چینیها است. در مانورهای سیاسی و توطئه چینیها افراد از روی اراده و آشنایی با هدف، و سنجش فرجام، و دقّت در نتیجه ، کار را مـیآغازند و بدان دست مییازند. فرعون از آن پسودهای که دلهایشان را لمس کرد و پسود، اطّلاع نداشت و بی خبر بود. آخر چه وقت طاغیان و یاغیان دل داشتهاند، دلی که این پسودههای درخشان و درفشان را درک و فهم کند؟ آن گاه فرعون به متّهم کردن ایشان شتافت، تا این انقلاب بزرگ و باشکوه را بپوشاند و آن را در نظر مردمان توطئه جلوه گرگرداند:
(إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ).
او بیگمان بزرگ و استاد شما است و به شما جادوگری آموخته است.
این تهمت شگفتی است و قابل تفسیر و توجیه نیست، مگر این که گفته شود برخی از این جادوگران -که جزو کاهنان بودهاند - تربیت موسی را در کاخ فرعون بر عهده گرفتهاند در آن روز و روزگـاری که فرعون موسی علیه السّلام را به فرزندی پذیرفته است، یا به معابد میرفته است و به پیش ایشان رفت و آمد میکرده است. فرعون به این ارتباط دور چنگ زده است و کار را وارونه جلوه داده است، و به جای این که بگوید: او شاگرد شما جادوگران است، گفته است: او سردسته و بزرگ شما است. تا بدین وسیله بر عظمت کار بیفزاید، و هول و هـراس را در مقابل دیدگان عـامّۀ مـردمان چندین برابر نماید!
آنگاه پس از بیم دادن، به عذاب و عـقاب تـهدید میکند، عذاب و عقابی که در انتظار مؤمنان است:
(فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ) (٤٩)
پس خواهید دانست (که با چه زجر و شکنجهای شما را خواهم کشت). حتماً دستها و پاهای شما را عکس یکدیگر قطـع میگردانم و همگی شما را به دار میآویزم. این حماقتی است که هر طاغی یاغیای مـرتکب آن میشود، بدان گاه که احساس خطر برای تخت سلطنت خود یا برای وجود خود میکند. مرتکب آن می شود با درشتی و تندی و زشتی، بدون اینکـه از دلی یـا از درونی بترسد و بیندیشد که آه مظلومی به عرش خدا سرکشد .... این سخن فرعون طـاغی زورمدار بـوده است، آنکسیکه میتواند هر چه را میگوید اجـراء کند... امّا سخن گروه مؤمنانی که نور را دیدهانـد چه بوده است?
سخن ایشان سخن دلی است که خـدا را یافته است و دیگر به چیزی اهمّیّت نمیدهد که پس از این یافتن از دست میدهد. دلی است که با خدا تماس پیدا کرده است و مزۀ عزّت را چشیده است و دیگر به طـاغی یاغی اهمّیّت نمیدهد. دلی است که آخرف را میخواهد، و نه اندک و نه پیشکار و بار ایـن جهان برای او مهمّ نمیباشد
(قَالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (٥٠) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَایَانَا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ) (٥١)
(جادوگران شجاعانه) گفتند: هیچ زیانی نیست (از این کاری که تو خواهی کرد. هر کاری که میخواهــی بکـن بـاکی نیست. چرا که) ما به سوی پروردگارمان بازمـیگردیم (و به لقای معشوق و معبود حقیقی خود میرسیم و پاداش خویش را از او دریافت میداریم.) ما امیدواریم که پروردگارمان گناهان ما را ببـخشایاد چرا که مـا (در میان قوم تو) نخستین ایمان آورندگان بودهایم.
هیچ مانعی نیست. هیچ مانعی نیست در این که دستها و پاها برعکس یکدیگر قطع شود.[10] هیچ مانعی نیست به دار زدن و عذاب و عقاب رساندن. هیچ مانعی نیست از این که مرگ بیاید و شهادت فرارسد .. چه مانعی است ما به سوی پروردگار خود بـرمیگردیم ... هر چه بشود در این زمین بگذار بشود. چه ما آنچه بدان دل بستهایم و امید خـود را آویـزۀ آن کردهایم و آن را میطلبیم این است که :
(أَنْ یَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَایَانَا).
پروردگارمان گناهان ما را ببخشاید.
به پاداش اینکه:
(أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ) (٥١)
چرا که مـا (در میان قوم تو) نخستین ایمان آورندگان بودهایم.
ما پیشتاز دیگران و مقدّم بر ایشان بودهایم.
خدایا، خداوندگارا ! ایمان چه زیبا و چه والا است بدان هنگام که در دلها میدرخشد! و بدان هنگام که به جانها میتابد! و بدان هنگام که آرامش را به درونها میدهد! و بدان هنگام که نژاد خاک زاد زمین را برمیگیرد و به سوی اعلی علّیّین میبرد! و بدان هنگام که دلها را لبریز از بینیازی و اندوخته و وفور نعمت میکند. در این وقت است که همۀ چیزهائی که در زمین است در برابر دیدگان حقیر و ناچیز و بی ارج و سبک جلوهگر میآید. در اینجا پرده بر این زیبائی فراوان و فراگیر فـرو میافتد، و چیزی بر آن نمیافزاید، تا حلال و شکوه دل انگیز صحنه، و آهنگ و نوای مؤثّر آن در ژرفای دلها باقی بماند، صحنهای که خداوند با آن جانها را در مکّه میپرورد در حالی که با اذیّت و آزار و غم و اندوه و شدّت و سختی رویاروی هستند و به تنگا درآمدهاند و به ناله افتادهاند، و با آن هنر صـاحب عـقیدهای را میپرورد که با اسـلحۀ عقیده به جنگ طـاغیان و ستــگران و عذاب و عقاب رسـانندگان میرود و رویاروی میشود.
و امّا بعد از این، خدا سرپرستی بندگان مؤمن خود را برعهده میگیرد. فرعون بـه توطئه میپردازد. همۀ لشکریان خود را گرد میآورد:
(وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (٥٢) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ (٥٣)
إِنَّ هَؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ (٥٤) وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ (٥٥) وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَاذِرُونَ) (٥٦)
ما به موسی وحـی کردیم که شبانه بندگان (مؤمن بنیاسرائیل) مرا (از مصر) کوچ بدهد. شما حتماً تعقیب میشوید (و فرعون و فرعونیان برای دستگیری شما دنبالتان میکنند. توسّط جاسوسان خبر بـه دربـار رسید که مـوسی و بـنیاسـرائیل درصدد کـوچ به سرزمین دیگری هستند) پس فرعون (مأمورانی) به شهرها فرستاد تا (نیرو) جمع کنند (و جلو ایشـان را بگیرند. فرعون به مأمـوران دسـتور داد و ) گفت: (به اهالی شهرها بگوئید:) اینها (که قصد فـرار و تجمّع و تقویت در جای دیگری را دارند) گروه اندک و ناچیزی هستند (و ما با نخستین تاخت ایشان را گرفتار و به شکنجه و آزار میرسانیـم) آنـان مــا را بر سر خشم میآورند. (البته جای هیچ گونه نگرانی نیست، و لیکن) مـا گروهی هستیم محتاط (و بیدار و دوراندیش(.
در اینجا فاصلهای در رخدادها و زمانها پیش میآید و از آن در این مکان سخن نمیرود. چه موسی و بنی اسرائیل پس از مسابقه دورهای زیست میکنند. در این دوره معجزههای دیگری روی مـیدهد که در سـورۀ اعراف ذکر شده اند [11] و بیش از این بودهاند که خدا به موسی وحی فرماید قوم خود را بکوچاند و عازم جای دیگری گرداند. و لیکن روند قرآنی در اینجا این فاصلۀ زمانی را در هم می نوردد تا به پایان مناسب با موضوع و رویکرد اصلی سوره برسد.
خداوند به موسی پیام داد که بندگان او را در شب کوچ بدهد، پس از آن که تدبیر و تنظیم کار را فراهم میبیند. بدو خبر داد که فرعون و سپاهیانش او را تعقیب خواهند کرد. بدو دستور فرمود قوم خود را به سوی ساحل دریا حرکت دهد. ظاهراً این مکان باید محلّ برخورد خدج سوئیس با منطقۀ دریاچهها باشد.
فرعون از خروج بنیاسرائیل در دل شب آگاهی پیدا کرد. دستور داد چیزی صورت بپذیرد که «آماده باش همگانی» گفته میشود. به شهرها کسانی را فرستاد تا سپاهیان را برای او گردآوری کنند، و همراه با ایشـان حرکت کند و به موسی و قوم او برسد، و کار را بر ایشان تباه کند و چاره سازی آنان را نقش بر آب سازد. امّا او نمیدانست که این چارهسازی کار چاره سـاز واقعی است!
مزدوران فرعون روانه شدند تا سپاهیان را گردآوری کنند... ولیکن این همایش اشـاره به تـربن و هراس فرعون دارد، و بیانگر قدرت و قوّت موسی و کسانی است که با او هستند، و میرساند که از جانب ایشان چه خطر بزرگی متوجّه فرعون و فرعونیان است، تا آنجا که شاهی که به گمان خود خویشتن را خدا میدانست نیاز به گردآوری سپاهیان و بسیج عمومی و آماده باش همگانی پیدا میکند! در این صورت لازم است از شأن و مقام مؤمنان کاسته شود:
(إِنَّ هَؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ) (٥٤)
)فرعون به مأمـوران دستور داد و گفت: بـه اهـالی شهرها بگوئید:) اینها (که قصد فرار و تجمّع و تقویت در جای دیگری را دارند) گروه اندک و ناچیزی هستند (و ما با نخستین تاخت ایشان را گرفتار و بـه شکـجه و آزار میرسانیم).
چرا باید این همه به کارشان اهمّیّت داد، و لشکریان و سپاهیان برای مقابله با ایشان گردآورد؟ مگر نـه ایـن است که آنان گروه اندک و ناچیزی هستند؟!
(وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ) (٥٥)
آنان ما را بر سر خشم میآورند.
آنان کارهائی میکنند و سخنانی میگویند که خشم و کین ما را برمیانگیزند!
در این صورت کارشان بزرگ و خطرشان سترگ است بگذار مزدوران بگویند: این مهمّ نیست، چـون ما در کمین ایشان هستیم و آنان را میپائیم:
(وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَاذِرُونَ) (٥٦)
البتّه جای هیچ گونه نگرانی نیست، و لیکن) ما گروهی هستیم محتاط (و بیدار و دوراندیش(.
ما هوشیار و بیداریم و مگر و کید ایشان را میپائیم. نسبت به کار و بارشان احتیاط و دوراندیشی میکنیم. زمام امورشان را در دست داریم!
این حیرانی و سرگردانی باطلگرایان قلدری است که همیشه رودرروی صاحبان عقیدۀ آسمانی میایستند و با مؤمنان میرزمند!
*
پیش از این که روند قرآنی صحنۀ واپسین را نشان دهد، شتابان پایان کار را پیش چشم میدارد و از اخراج فرعون و فرعونیان از میان نعمتها و کالاها، و از وراثت بنیاسرائیل مستضعف، سخن میراند:
(فَأَخْرَجْنَاهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (٥٧) وَکُنُوزٍ وَمَقَامٍ کَرِیمٍ (٥٨) کَذَلِکَ وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ) (٥٩)
(سرانجام آنچه مـیبایست بشود شد، و عاقبت بنی اسرائیل بر فرعون و فرعونیان پپروز شدند) و ما آنان را از باغها و چشمهسارها بیرون راندیم، و (ایشان را) از میان گنجها و کاخهای مجلّل (به در کردیم). این چنین (شد که بنی اسرائیل پیروز گشتند) و آنها را میراث بنیاسرائیل کردیم.
فرعون و فرعونیان به دنبال موسی و قوم او رهسپار شدند و درصدد پیجوئی ایشان برآمدند. ایـن بیرون رفتن، واپسین بیرون رفتن ایشان بود. این بیرون رفتن بیرون کردن ایشان بود از میان باغها و چشمهسارها و گنجها و جایگاههای ارزشمند و مـقامات مهمّی که داشتند، و پس از آن بدین نعمتها برنگشتند! روند قرآنی بدین خاطر است که همچون فرجام و سرنوشت واپسینی را به دنبال بیرون شدنشان برای پـیجوئی و تعقیب مؤمنان بیان میدارد، تا شتابان سزای ستم و سرمستی و تعدّی ناگوار و ناجورشان را پیش چشم مجسم دارد.
(وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ) (٥٩)
و آنها را میراث بنیاسرائیل کردیم.
معلوم نیست که بنی اسرائیل پس از بیرون رفتنشان به سوی سرزمین مقدّس به مصر برگشتهاند یا خیر، و ملک و مملکت مصر و گنجهای فرعون و مقام او را به تاراج برده و بدانها رسیدهاند یا خیر. بدین جهت مفسّران میفرمایند: بنی اسرائیل به چیزهائی رسیدند که شبیه چیزهائی بود که فرعون و درباریانش و فرعونیان از آنها برخوردار بودند. این وراثت، وراثت نـوعی از باغها و چشمهسارها و گنجها و مقام بزرگ و سترگ بوده است.
*
بس از نمایش این بخش، صحنۀ واپسین قاطعانهای به میان میآید:
(فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (٦٠) فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (٦١) قَالَ کَلا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ (٦٢) فَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (٦٣) وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الآخَرِینَ (٦٤) وَأَنْجَیْنَا مُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (٦٥) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآخَرِینَ) (٦٦)
(فرعون و فرعونیان) بنی اسرائیل را تعقیب کردند و به هنگام طلوع آفتاب بدیشان رسیدند و هنگامی که هر دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند، ما (در چنگال فرعونیان) گرفتار میگردیم (و هلاک مـیشویم. موسی) گفت: چنین نیست. پروردگار من با من است. (قطعاً به دست دشمنم نمیسپارد و به راه نجات) رهنمودم خواهد کرد. به دنبال آن به موسی پیغام دادیم که عصای خود را به دریا بزن. (وقتی عصا را به دریا زد) دریا از هم شکافت، و هر بخشی همچون کوه بزرگی گردید (و دوازده راه خشک در آن پدیدار شد، و هر گروهی از اسباط دوازدهگانۀ بنی اسرائیل در جادهای حرکت کرد)، و در آنجا دیگران را (نیز به موسی و بنیاسرائیل) نزدیک گرداندیم (و فرعون و فرعونیان را وارد آن راههای دوازده گانه کردیم). موسی و جملگی همراهان او را نجات دادیم. سپس دیگران را غرق کردیم.
موسی شبانه بندگان خدا را با وحی و چاره اندیشی خدا کوچاند. لشکریان فرعون بامدادان با نیرنگ و سرمستی فرعون بندگان خدا را دنبال کردند. هان! هم اینک صحنه به پایان خود نزدیک میشود! و پیکار به اوج خود میرسد! .. موسی و قوم او جلو دریا هستند و کشتیبانی با ایشان نیست، و نمیتوانند خود را به دریا بزنند. چرا که آمادگی همچون کاری را ندارند. فرعون همراه لشکریانش بدیشان نزدیک گردیده است، لشکریانی که سراپا غرق در اسلحهانـد و آنان را میجویند و رحمی ندارند و رحمی نمیکنند!
حال به گونهای است که از خود میگوید! دلائل حال همه بیانگر این است که دیگر راه گریزی نیست! دریا هم در پیش روی آنان است، و دشمنان در پشت سـر ایشان:
قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (61)
یاران موسی گفتند، ما (در چنگال فرعونیان) گرفتار میگردیم و هلاک میشویم.
غم و اندوه به نهایت خود رسیده است! جز چند دقیقهای نمانده است که آن هم هر چه زودتر میگذرد و بعد از آن مرگ بر سرشان میتازد! نه راه نجاتی در پیش است و نه یاوری وجود دارد!
ولی موسی، آن کسی که از پروردگارش وحی دریافت میدارد، لحظهای به شکّ و تردید نمیافتد. او دلش از اعتماد به پروردگارش لبریز است. به یاری خدا یقین دارد. مؤکّدانه به نجات دل بسـته است، هر چند که نمیداند این نجات چگونه روی میدهد. ولیکن باید که نجات باشد، چه این خدا است کـه او را راه میبرد و رهنمود میکند. این خـدا است ک ه او را مـیپاید و رعایت و حمایت مینماید.
(قَالَ کَلا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ) (٦٢)
موسی گفت: چنین نیست. پروردگار من با من است. (قطعاً به دست دشمنم نمیسپارد و به راه نجات) رهنمودم خواهد کرد.
هرگز! هرگز! .. با این شدّت و تأکید موسی فریاد برمیآورد. هرگز! هرگز! ما گرفتار نمیآئیم و به چنگال دشمن درنمیآئیم. هرگز! هرگز! فتنه زده و بلا زده نمیگردیم. هرگز! هرگز! ضایع نمیشویم و هـدر نمیرویم.
(کَلا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ) (٦٢)
چنین نیست. پروردگار من با من است. رهنمودم خواهد کرد.
موسی با این قاطعیّت و تأکید و یقین همچون سخنی را بر زبان میراند. در واپسین لحظه پرتو تابان در شب ناامیدی و اندوه درخشیدن میگیرد، و راه نجات به گونهای پدیدار میشود که حساب آن را نکرده بودند:
(فَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ).
به دنبال آن به موسی پیغام دادیم که عصای خود را به دریا بزن.
روند قرآنی نمیایستد تا بگوید موسی چوگان خود را به دریا زد.چه این مفهوم و معلوم است. ولی با شتاب نتیجه را اعلام میدارد:
(فَانْفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ) (٦٣)
دریا از هم شکافت، و هر بخشی همچون کوه بزرگی گردید.
معجزه روی داد، و آنچه مردم میگفتند ناممکن و محال است تحقّق حاصل کرد و شد. مردم قانون و سنّت خدا را از روی آنچه خود می شناختند و با آن خوی و الفت داشتند و تکرار میگردید و میدیدند میسنجیدند. خدائی که قانونها و سنّتها را آفریده است، میتواند آن قانونها و سنّتها را برابر خواست و ارادۀ خود به کار اندازد هر وقت که بخواهد.
معجزه روی داد، و میان دو بخش آب راه پدیدار گردید. آب بر دو سوی راه همچون کوه بزرگ ایستاد.
بنیاسرائیل خود را به آن انداختند و رهسپار شدند. فرعون با سپاهیانش میخکوب شدند. دهانشان از حیرت باز ماند، از حیرت این صحنۀ خارقالعاده ای که دیدند و از این رخداد شگفتی که درگرفت.
فرعون باید هم حیران و سرگردان بر جای خود میخـکوب شده باشد. ایستادن به طول انجامید. فرعون موسی را و قوم او را میدید که در میان امواج عظیم آب راهی طی میکردند کـه پیدا گردیده است. این حیرت پیش از وقتی بود که به لشکریان خود دستور دهد خویشتن را به دنبال بنی اسرائیل به آب بزنند و همان راه شگفتی را در پیش بگیرند که پـدیدار آمده است.
چاره سازی خدا به کمال رسید. بنی اسرائیل از ساحل آن سوی آب بیرون آمدند . فرعون و لشکریان او میان دو بخش آب همگی گرد آمده بودند. خدا ایشان را به سرنوشت حتمی و قطعی خود نزدیکگردانده بود:
(وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الآخَرِینَ (٦٤) وَأَنْجَیْنَا مُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ) (٦٥)
و در آنجا دیگران را (نیز به مـوسی و بنیاسرائیل) نزدیک گردانـدیم (و فرعون و فرعونیان را وارد آن راههای دوازده گانه کردیم). موسی و جملگی همراهان او را نجات دادیم.
(ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآخَرِینَ) (٦٦)
سپس دیگران را غرق کردیم.
این معجزهای بود که در طول روزگاران از آن سخن رفته است و سخن میرود. نسلها و نسلها از آن سخن میگویند. امّا آیا مردمان بسیاری بدان ایمان آورده اند؟
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ) (٦٧)
بیگمان در این کار (ماجرای نجات مؤمنان و غرق کافران) درس عبرت بزرگی است (بـرای کسانی که چشـم باز و دل آگاه داشته باشند و دربارۀ سرگذشت جبّاران مغرور بیندیشند و اوراق تاریخ مکتوب و منظور را به دقّت بخوانند و ببینند). ولی اکثر آنان ایمـان نیاوردند (و کمتر ایشان، همچون آسیه و چادوگران، به جمع مؤمنان پیوستند(.
معجزههای خارق العاده همیشه و قطعی ایمان به دنبال نمیآورند. هر چند مردمان به ناچار در برابر آنها تسلیم میشوند. چه ایمان هدایتی در میان دلها است.
(وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (٦٨)
بیگمان پروردگار تو با عزّت و توانا، و با محبّت و مهربان است.
این هم پیروی است که در سوره با آن آشنائیم و به دنبال معجزهها و تکذیب، زده میشود.
[1]مراجعه شود به صفحات 381-388 جزء شانزدهـم فی ظلال القرآن، و به کتاب «التصویر الفنی فی القرآن» فصل : داستان در قرآن.
[2]مراجعه شود به کتاب :«التصویر الفنی فی القرآن» فصل: داستان در قرآن.
[3]«رسول»: علّت این که به صورت مفرد آمده است نه به صورت مثنّی، یعنی : «رسولا» این است (رسول) مصدر و به معنی (رسـاله) است و به عنوان مفرد و مثنّی و جمع و مؤنّث و مذکّر ذکر شود. همچنین (رسول) معنی جمع نیز دارد. مانند: ضیف درهولاء ضیفی (حجر/68) .و طفل در ثُم نخرجکـم طفلاً (حج/5)... (مترجم).
[4]مراجعه شود به فی ظلال القرآن. جزء شانژدهم. سورۀ طه.
[5] مراجعه شود به سورۀ قصص.
[6]ملاحظه میشود که از ناحیۀ هماهنگی هنـری در فن سخنوری، حرف فاصلۀ سوره میـم یا نون است و پیش از آن حرف مدّی است. این فرموده: من المرسلین، همنوای با آهنک حاکم بر سوره است. بر عکس اگر گفته میشد: و جعلنی رسولا همچون نوائی نمیداشت. اما با این وجود، معنی مقصود را میرساند. این هم یکی از بسیار و مشـتی از خروار است. همچون کاری در قرآن نه نادر است و نه شگفت. این چنین هماهنگی هنری و دینی در تعبیر قرآنی گرد میآید.
[7] موسی به زبان عربی سخن نگفته است. با فـرعون به زبان مصری سخن گفته است، و لیکن قرآن گفتۀ او را روایت مینماید.
[8] راجع به «من المسجونین» همان چیزی گفته میشود که دربارۀ «مــن المرسلین» گفته شد.
[9] بخاری و مسلم آن را استخراج کردهاند.
[10] دست راست با پای چپ و دست چپ با پای راست.
[11] جلد پنجم فی ظلال القران، جزء نهم، صفعه 98-113
سورهی شعراء آیهی 140-123
کَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِینَ (١٢٣) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلا تَتَّقُونَ (١٢٤) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (١٢٥) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٢٦) وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٢٧) أَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ (١٢٨) وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (١٢٩) وَإِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ (١٣٠) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٣١) وَاتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِمَا تَعْلَمُونَ (١٣٢) أَمَدَّکُمْ بِأَنْعَامٍ وَبَنِینَ (١٣٣) وَجَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (١٣٤) إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (١٣٥) قَالُوا سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْوَاعِظِینَ (١٣٦) إِنْ هَذَا إِلا خُلُقُ الأوَّلِینَ (١٣٧) وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (١٣٨) فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣٩) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (١٤٠)
قوم هود در احقاف می زیستند. احقاف کوههای شنی نزدیک به حضر موت است که ناحیهای از نواحی یمن است. پس از قوم نوح بر سرکار آمدند. آنان پس از دورهای که طوفان درگرفت و روی زمین را از ناپاکان سرکش طاغی و یاغی شست، دلهای کجی را پیداکردند و به کژ راهه افتادند.
این داستان در سورۀ «اعراف» و در سورۀ «هود» به صورت مفصّل آمده است. سورۀ «مؤمنون» بدون ذکر نامی از هود و عاد آمده است. از دو سوی داستان در اینجا به طور مختصر سخن به میان میآید: یک سوی آن دعوت هود از قوم خود، و سوی دیگر آن فرجامی است که تکذیب کنندگان ایشان بدان میرسند. این داستان هم همان گونه آغاز میشود که داستان قوم نوح آغاز میگردد:
کَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِینَ (١٢٣) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلا تَتَّقُونَ (١٢٤) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (١٢٥) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٢٦) وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٢٧)
قوم عاد پیغمبران (خدا) را تکذیب کردند (و دروغگو نامیدند). بدان گاه که برادرشان هود بدیشان گفت: هان! تقوا پیشه کنید (و پرهیزکار باشید، و از عذاب خدا بپرهیزید) من پیغمبر امینی بـرای شما هستم. از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. من هیچ اجر و پاداشی در برابر این دعوت از شما نمیطلبم. اجر و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نمیباشد.
این سخن یگانهای که هر پیغمبری آن را میگوید: دعوت به تقوا و ترس از خدا، و اطاعت از پیغمبر او، و اعلان خودداری از دریافت مادیات و اموالی که مردمان دارند، و خود را بالاتر از ارزشهای زوال پذیر زمین گرفتن، و چشم طمع دوختن به پاداش و مزد فراوان و ارزشمندی که در پیشگاه خدا دارند.
آن گاه چیز ویژهای افزوده میشود که اختصاص به این قوم و کارهای ایشان دارد. خوشگذرانی و زیاده روی در ساختمان سازیها و کاخ نشینیها تنها محض نازیدن و لاف زدن به قدرت مادی داشتن، و اعلان ثروت و دارائی کردن، و مسابقه دادن در جمع آوری هر چه بیشتر اموال، و بالابردن ساختمانها و کاخهای مجلّل، و غیره را بر ایشان زشت میشمرد. افزون بر این بر آنان زشت میشمرد که از داشتن مقام و منزلت دنیوی ، در اختیار گرفتن قدرتها و نیروها، مست و مغرور میشوند، و از تقوا و ترس از خدا غافل میگردند، و فراموش میکنند که یزدان ایشان را میپاید و بر رفتار و کردارشان نظارت مینماید:
أَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ (١٢٨) وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (١٢٩)
آیا شما بالای هر بلندی و مکان مرتفعی کاخ سر به فلک کشیدهای میسازید و (در آن) به خوشگذرانی و کارهای بیهوده میپردازید؟ و دژها و قلعههائی میسازید که انگار جاودانه میمانید؟.
«ریع» مکان مرتفع و بلند زمین است. چنین پیدا است که آنان بالای بلندیها ساختمانهائی را میساختند که از دور همچون نشانهای به نطر میآمد و علامتی محسوب میشد. مرادشان فخرفروشی و نازش و سر را بالا گرفتن و شق و رق ایستادن به سبب داشتن قدرت و مهارت بود. این است که یزدان آن را بیهوده کاری و خوشگذرانی مینامد. اگر این بناها و کاخها را در بلندیها برای رهنمون مسافران و آشنائی آنان با مسیر راهها میساختند، یزدان بدیشان نمیفرمود: «تعبثون: کارهای بیهوده، و خوشگذرانی میکنید»... این امر انسان را رهنمود میکند به این که انسان کوشش و پویش خود را، و مهارت و وارستگی خود را، و اموال و دارائی خود را در راه چیزی خرج و صرف کند که ضروری و مفید است، نه در راه خوشگذرانی و آرایش و پیرایش و نه تنها به خاطر نشان دادن برجستگی و وارستگی واستادی و هنرنمائی خود و بس.
از این فرمودۀ یزدان جهان:
(وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ) (١٢٩)
و دژهـا و قلعههائی میسازید که انگار جاودانه میمانید .
پیدا است که قوم عاد از لحاظ تمدّن صنعتی به جائی رسیده است که شایان ذکر است. تا آنجا که کارگاههائی برای تراشیدن کوهها و سـاختن کاخها میسازد، و نشانههائی که بر بلندیها ترتیب میدهد، و حتّی به اندیشۀ این قوم خطور میکند که این کارگاهها و کاخهائی که به وسیلۀ آنها میسازند برای حفظ ایشان از مرگ کافی است، و برای حفاظت و حمایت ایشان از تأثیرات جوّی و از ایلغارهای دشمنان بسنده است. هود به زشت شمردن کارهائی که قوم او میکنند ادامه میدهد و به پیش میرود:
(وَإِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ) (١٣٠)
و هنگامی که مجازات میکنید، از حدّ تجاوز میکنید، و همـچون ستمگران و سـرکشان کیفر میدهید (و در برابر کمترین جرم، سنگینترین جریمه و سـزا روا میدارید و عدالت و ترحّمی ندارید(.
آنان سرکشان و سنگین دلان هستند. وقتی که یورش میبرند قدرت نمائی و زورگوئی میکنند. در تاخت و تاز خود از سنگین دلی خودداری نمیکنند، همانگونه که کار قلدران زورمدار است که خویشتن را با نیروی مادیای که در دسترس دارند چیره و والا ببینند.
در اینجا روند قرآنی ایشان را به تقوا و پرهیز از خشم و عذاب خدا، و اطاعت از پیغمبر او برمیگرداند، تا ایشان را از این درشتی تازندۀ قلدرانۀ زورمدار باز دارد و جلو ایشان را بگیرد. ـسزاوار ایشان بود که متذکّر شوند و پند گیرند و سپاسگزار الطاف الهی باشند و شکر نعمتهای او را به جای آورند، و بترسند از این که یزدان چیزهائی را از ایشان باز پس گیرد که بدیشان عطاء فرموده است، و در برابر زیادهروی در بیهوه کاری و تاخت و تاز و سـرمستی ناپسندیده آنان را عقاب و عذاب بدهد:
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٣١) وَاتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِمَا تَعْلَمُونَ (١٣٢) أَمَدَّکُمْ بِأَنْعَامٍ وَبَنِینَ (١٣٣) وَجَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (١٣٤) إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (١٣٥)
از (خشم) خدائی بپرهیزید که شما را با نعمتهائی که میدانید یاری داده است. شما را یاری داده است با (اعطاء) چهارپایان و پسران، و با باغها و چشمهها من میترسم عذاب روز بزرگ (قیامت) گریبانگیر شما شود.
بدین منوال ایشان را به نعمت دهنده و خود نعمت به اختصار تذکّر میدهد.
اول با این سخن:
(أَمَدَّکُم بِمَا تَعْلَمُونَ).
شما را با نعمتهائی که میدانید یاری داده است.
این نعمتها آمادهاند و در دسترسشان است. آنها را میشناسند و در آنها روزگار بسر میبرند و میزیند.
سپـس تا اندازهای شرح و بسط میدهد:
(أَمَدَّکُم بِأَنْعَامٍ وَبَنِینَ (133) وَجَنَّاتٍ وَعُیُونٍ) (134)
شما را یاری داده است با (اعطاء) چهارپایان و پسران، و با باغها و چشمهها.
اینها هم نعمتهای مشهور آن روزگار بودند، و آنها نعمتند در هر روزی و روزگاری ... آنگاه ایشان را از عذاب روزی بزرگ میترساند، و به شکل دلسوزی با ایشان و ترس بـر ایشان از آن عذاب برحذرشان می گرداند. چه او برادر ایشان و فردی از خودشان است. او آزمند است بر این که عذاب آن روزی که شکّ و تردیدی در وقوع آن نیست گریبانگیر ایشان نشود. ولیکن این یادآوری و این بیم دادن، به ژرفاهای دلهای خشک و سخت و خشن فرو نمیرود. کارشان پافشاری بر زشتکاری، و دشمنانگی با حقّ و حقیقت، و بیحیائی و بیشرمی است:
(قَالُوا سَوَاء عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ) (136)
آنان (به هود پاسخ دادند و ) گفتند: برای ما تفاوت نمیکند چه ما را اندرز بدهی یا ندهی! (بیهوده خود را خسته مکن و ما را درد سر مده(.
برایمان مهمّ نیست ما را پند بدهی یا اصلاً پند ندهی و از جمله پند دهندگان نباشی! در این تعبیر توهین و تحقیر و بیشرمی و جفاپیشگی پیدا و هویدا است. به دنبال آن سخنی میآید که به جمود فکری و واپسگرائی و تکیه بر تقلد اشاره مینماید:
(إِنْ هَذَا إِلا خُلُقُ الأوَّلِینَ (١٣٧) وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ) (١٣٨)
این (چیرهائی که به هـم بافتهای و به ما خواهی گفت) جز شیوه و عادت پیشینیان نیست (آنانی که در گذشته خود را پیغمبر نامیدهاند و دروغهائی را به گذشتگان تحویل دادهاند و ادّعاهـائی همچون ادّعای تو داشتهاند)... و ما (نه در این جهان و نه در آن جهان (عذاب داده نمیشویم.
دلیل ایشان بر آنچه هستند، و دلیل ایشان در برابر چیزی که از هود نمیپذیرند و نمیپسندند ، این است که این شیوه و رفتار پیشینیان و برنامۀ کار آنان بوده است. ایشان هم برابر برنامۀ پیشینیان حرکت میکنند و راه میروند! گذشته از این، آنان احتمال وقوع عذاب در برابر خلق و خوی پیشینیان را بعید میدانند و نفی میکنند!
(وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ) (١٣٨)
و ما (نه در این جهان و نه در آن جهان) عذاب داده نمیشویم.
روند قرآنی در اینجا به تفصیل از ستیزهگریها و درگـریهای ایشان با پیغمبرشان، و از مجادلۀ آنان با او، سخن نمیگوید و بیش از این به صحبت ادامه نمیدهد و بلکه تند و سریع بدان پایان میبخشد:
(فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْنَاهُمْ).
قوم عاد، هود را دروغگو نامیدند (و رسالتش را نپذیرفتند) و ما هم نابودشان کردیم.[1]
در دو واژه کار به پایان میآید، و بساط قوم زورگو و زورمدار عاد درهم پیچیده میشود، و کارخانهها و کارگاههائی که داشتند ویران و نابود میگردد، و نعمتهایشان درهم نوردیده میشود و چهارپایان و فرزندان و باغها و چشمههایشان میمیرند و چیده میگردند!
چه ملّتهای فراوانی که بعد از عاد آمدهاند و بدین روال و بر این منوال اندیشیدهاند، و همچون غرور و کبریائی به خود گرفتهاند، و هر زمان که در تمدّن پیش رفتهاند و اوج گرفتهاند از خدا دور شدهاند، و گمان بردهاند که انسانها دیگر از خدا بینیاز گردیدهاند!!! این سرمستی و این خود فرامـوشی وقتی بیشتر و بیشتر پدیدار گردیده است و مایۀ لاف و گزاف فراوان ایشـان شده است که دیدهاند وسائل و ابزار نابودی دیگران را دارند و بهکار میآرند، و خویشش را میپایند و از دست دشمنان خود را محافظت مینمایند ... امّا بعد از آن، روزها و شبها گذشته است، و ناگهان عذاب از بالا و پائین به سویشان تاخته است و از هر سو ایشان را در برگرفته است و بزم و بساط پوشالی آنان را جمع نموده است.
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣٩) (وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (١٤٠)
در این (سرگذشت قوم عاد) عبرتی است (برای کسانی که بخواهند از سرنوشت دیگران، درسی و پندی بیـاموزند). اکثر قوم عاد ایمان نیـاوردند (و راه کفر در پیش گرفتند و نتیجۀ آن را دیدند). بیگمان پروردگار تو چیره و توانا (بر درهم شکستن جبّاران ستمکار) و مهربان (در حقّ ضعیفان دیندار) است.
[1] مراد از آیات ١٣٧ و ١٣٨ این است اعمالی که آنان مرتکب میشدند، از قبیل بتپرستی و ساختن قصرها و قلعههای سر به فلک کشیده بر نقاط مرتفع، و خشونت و مجازات رساندن و کیفر دادن، همان چیزهائی است که پپشینیان انجام میدادهاند و مطلب قابل ایرادی نمیباشد. و ...(مترجم)
سورهی شعراء آیهی 122-105
(کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ (١٠٥) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلا تَتَّقُونَ (١٠٦) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (١٠٧) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٠٨) وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٩) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١١٠) قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَکَ وَاتَّبَعَکَ الأرْذَلُونَ (١١١) قَالَ وَمَا عِلْمِی بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١١٢) إِنْ حِسَابُهُمْ إِلا عَلَى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (١١٣) وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (١١٤) إِنْ أَنَا إِلا نَذِیرٌ مُبِینٌ (١١٥) قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یَا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ (١١٦) قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (١١٧) فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ فَتْحًا وَنَجِّنِی وَمَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١١٨) فَأَنْجَیْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (١١٩) ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِینَ (١٢٠) إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (١٢١) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (١٢٢)
همان گونه که روند قرآنی از داستان موسی به داستان ابراهیم از لحاظ تاریخی عقبگرد کرد، به همین منوال از داستان ابراهیم نیز به داستان نوح عقب گرد تاریخی میکند. خطّ سیر تاریخی در اینجا مقصود و مراد نیست، بلکه مقصود و مراد عبرت گرفتن از فرجام شرک و تکذیب است.
داستان نوح، همچون داستان موسی و داستان ابراهیم، در سورههای گوناگونی از قرآن عرضه میشود. پیش از این در سورۀ اعراف در خطّ سیر تاریخی پیغمبران و پیامبریها از زمان فرود آمدن از بهشت چکیده وار عرضه شده است. به طور مختصر از دعوت قوم خود به یگانه پرستی ، و بیم دادن ایشان از عذاب روز بزرگ، و متهم کردن او به گمراهی از سوی قومش، و شگفت ایشان از این که خدا مردی از خودشان را برانگیزد و به سوی آنان روانه دارد، و تکذیب کردن او از سوی قوم، و بدین خاطر غرق شدن ایشان و نجات او و کسان همراه او، بدون سیل، سخن میرود.
داستان نوح در سورۀ «یونس» نیز به اختصار آمـده است و بیانگر قسمتهای پایانی رسالت او است. چه قوم خود را به مبارزه خوانده است، ولی آنان او را تکذیب کردهاند ... آن گاه او و کسانی که با او سوار کشتی میشوند نجات مییابند، و دیگران غرق میگردند. در سورۀ «هود» هم به تفصیل از داستان طوفان و کشتی و از رخدادهای بعد از کشتی سخن رفته است، بدانگاه که نوح به درگاه پروردگار خود مینالد و با دعا و زاری درخواست میکند خدا پسرش را نجات دهد، پسری که با غرق شدگان غرق گردیده است. البتّه از مجادلۀ او با قومش پیرامون عقیدۀ یگانه پرستی سخن رفته است که پیش از قضیّۀ طوفان بوده است.
در سورۀ «مؤمنون» نیز داستان نوح عرضه شده است. در آن از دعوت نوح از قومش سخن رفته است. نوح قوم خود را به پرستش خدای یگانه دعوت کند. آنان از او ایراد میگیرند که او انسانی و فردی از ایشان است و میخواهد خویشش را از آنان فراتر گیرد.اگـر خدا میخواست مردمان را راهنمائی کند فرشتگان را نازل و روانه میکرد. او را به دیوانگی متهّم مـیکنند. آنگاه بیان میشود که چگونه نوح رو به خدا میکند و از پروردگارش مدد و یاری میطلبد. سپس اشارۀ سریعی به کشتی و طوفان می شود.
داستان نوح اغلب در زنجیرۀ داستانهای عاد و ثمود و قوم لوط و اهالی مدین ذکر میشود، از جمله در این سوره نمایان ترین چیزی که در این حلقه از زنجیرۀ داستان در اینجا ذکر میگردد دعوت نوح از قوم خود به سوی ترس از خدا و داشتی تقوا است. بدیشان اعلام هم میدارد که در برابر هدایت و راهیابی از ایشان اجر و مزدی نمیطلبد و نمیخواهد. وقتی هم بزرگان از او میخواهند فقراء و مساکین مؤمن را از نزد خود براند تا آنان به پیش او بیایند و بدو بگروند، از این کار سرپیچی میکند. این هم درست همان چیزی است که در مکّه مشرکان از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میخواستند! آنگاه نوح خدای خود را به فریاد میخواند که میان او و میان قومش داوری بفرماید. خدا نیز دعای او را میپذیرد و بدین منظور تکـذیب کنندگان را غـرق مینماید و مؤمنان را نجات میدهد.
*
(کَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِینَ) (١٢٣)
ماجرای آموزندۀ دیگری مربوط بـه قوم نوح است) قوم نوح پیغمبران را تکذیب کردند.
این پایان کار است. پایان داستان است. داستان را با آن میآغازد تا سرانجام داستان را از همان سرآغاز داستان روشن سازد. آن گاه به تفصیل میپردازد.
قوم نوح جز نوح را تکذیب نکرده بودند. ولی بیان میشود که آنان همۀ پیغمبران را تکذیب کردهاند. چه رسالت در اصل خود یگانه است. رسالت دعــوت به توحید خدا و یگانه پرستی، و اخلاص عبودیّت و بندگی برای او است. پس هرکس دعوت به یگانه پـرستی را نپذیرد و اخلاص عبودیّت نداشته باشد، جملگی پیغمبران را تکذیب کرده است. قرآن این معنی را تأکید میکند. و آن را در جاهای بسیاری، و با شیوهها و ساختارهای متعدّدی مقرّر میدارد. چه این امر بخش مهمّی از بخشهای مهمّ عـقیدۀ اسلامی است. همۀ دعوتها و رسالتها این امر را در بر میگیـرند، و جملگی انسانها در سایۀ آن به دو صف تقسیم میگردند، صف مؤمنان و صف کافران. در طول رسالتها و در طی قرون و اعصار چنین بوده است و چنین رفته است: شخص مسلمان مینگرد، ناگهان میبیند هر ملّت مؤمن به هر دینی و هر عقیدهای که از سوی خدا به ارمغان آمده باشد، ملّت او است، از بامداد تاریخ گرفته تا طلوع اسلام که واپسین آئین توحیدی و یکتاپرستی است. صف دیگری در میان هر ملّتی و در هر آئینی کافران هستند. مؤمن، به جملگی پیغمبران ایمان میآورد، و هم پیغمبران را مورد احترام قرار میدهد، چون پیغمبران جملگی بردارندگان پرچـم رسالت یگـانهای هستند که رسالت توحید و یگانه پرستی است.
انسانها برابر معیاری که مسلمان دارد به نژادها و رنگها و ساکنان میهن ها تقسیم نمیگردند. بلکه به پیروان حقّ و پیروان باطل تقسیم میشوند. مسلمان هم با پـیروان حقّ است و ضدّ پیروان باطل است، در هر زمانی و در هر مکانی که باشد. بدین منوال ترازو در دست مسلمان در طول تاریخ یکی است. ارزشها و معیارها در ذهن او فراتر از نژادگرائی و رنگ و زبـان و میهن، و از خویشاوندی کنونی یا ریشهدار در ژرفاهای تاریخ است. ارزشها و معیارها برداشته میشوند و ارزشها و معیارهای یگانهای میگردند، و آن ارزش و معیار ایمان است کـه همگان با آن سنجیده میگردند، و جملگی با آن ارزیابی میشوند.
(کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ (١٠٥) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلا تَتَّقُونَ (١٠٦) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (١٠٧) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٠٨) وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٩) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ) (١١٠)
ماجرای آموزندۀ دیگری مربوط بـه قوم نوح است). قـوم نوح پیغمبران را تکذیب کـردند زمـانی که همنژادشان نوح پدیشان گفت: هان! پرهیزکاری کنید! قطعاً من برای شما پیغمبر امینی هستم. از خدا بترسید و از من اطاعت کنید. من در مقابل این دعوت هیچ مزدی از شما نمیخواهم. مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست. پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید.
این دعوت نوح است، دعوتی که قوم خودش آن را تکذیب کردند و نوح را که همنژادشان بود به پیغمبری نپذیرفتند. همنژادی نوح با ایشان میبایست آنان را به صلح و ساز و اطمینان و ایمان و تصدیق بکشاند. ولیکن قوم او به همچون رابطه و ییوندی توجّه نکردند و اهمّیّت ندادند، و دلهایشان برای دعوت همنژادشان نرم نگردید، بدان گاه که نوح بدیشان گفت:
(أَلَا تَتَّقُونَ؟).
آیا پرهیزکاری نمیکنید؟.
آیا از فرجام کاری که میکنید و بدان سرگرم هستید نمیترسید؟ آیا دلهایتان ترس و هراس از خدا را احساس نمیکند؟
این چنین رهنمود به تقوا و راهنمائی به پرهیزگاری در سراسر این سوره ادامه دارد. خدا از فرعون و قوم او نسبت به موسی نیز به همین منوال روایت میفرماید، بدان گاه که خدا موسی را به سویشان روانه و موظّف به تبلیغ مینماید. نوح هم همین را بـه قوم خود گفته است، و هر پیغمبری پس از نوح همچون سخنی را با قوم خود داشته است و بدین سمت و سو رهنمودشان کرده است:
(إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ) (١٠٧)
قطعاً من برای شما پیغمبر امینی هستم.
پیغمبری که خیانت نمیکند و گول نمیزند و نادرستی نمیکند، و از چیزی که به تبلیغ و ر ساندن آن موظّف و وادار گردیده است نمیکاهد و بر آن نمیافزاید.
(فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ) (١٠٨)
پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید.
بدین منوال میبینیم که روند قرآنی برمیگردد به ترساندن ایشان از خدا، و این ترس و تقوا را این بـار محدود و مشخّص مینماید، و آن را به خـداوند بزرگوار نسبت میدهد، و دلها را با آن برای اطاعت و تسلیـم به جوش و خروش میاندازد.
آن گاه از ناحیۀ دنیوی و کالاهای آن اطمینان میبخشد، و بدیشان میگوید در دعوت به خدا هیچ گونه چشم داشتی به مادیّات ندارد و از ایشان در برابر هدایت و رهنمود اجر و مزدی نمیخواهد. او اجر و مزد خود را از خداوندگار جهانیانی میخواهد که وی را مکلّف و موظّف فرموده است که مردمان را دعوت کند و به کار تبلیغ بپردازد. این آگاهی دادن مردمان از دریافت نکردن پاداش و دستمزد، چنین به نظر میرسد پیوسته در کار دعوت درست و بجا و ضروری باشد. تا دعوت درست جدا شود از دعوتهای نادرستی که کاهنان و پیشوایان منحرف ادیان بدانها میپردازند. و دین را وسیلۀ معاش و استثمار مردمان میسازند و اموال بندگان یزدان را میچاپند. کاهنان و پیشوایان منحرف دینی پیوسته مصدر دریافت اموال مردمان به شیوههای گوناگون بودهاند و تظاهر به زهد را دام دیگران کردهاند. ولی دعوت راستین خدا پیوسته کسانی به تبلیغ آن کوشیدهاند که خالصانه برای خدا کار کردهاند و در برابر رهنمون و رهنمود پاداش و مزدی از دیگران نخواستهاند . چه پاداش و مزد خود را بر پروردگار جهانیان دیدهاند.
نوح در اینجا درخواست تقوا و اطاعت را مکرّر میدارد، به دنبال این که ایشان را از ناحیۀ پاداش و مزد اطمینان میبخشد:
(فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ) (١٠٨)
پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید.
ولی قوم نـوح از او اعتراض شگفتی داشتند. این اعتراض هم از جانب همۀ انسانها با یکایک پیغمبران بوده است:
(قالوا:أنؤمن لک واتبعک الأرذلون ?).
گفتند: ما (اشراف و نجباء) به شما ایمان بیاوریم، در حالی که پستترین و بیارزشترین افراد از تو پیروی کردهاند؟! (چگونه انتظار داری افراد ثروتمند و والامقام، با مشتی بی سرو پا و گمنام، همراه و همنشین شوند؟!).
مرادشان از پست ترین و بیارزشترین افراد، فقیران و تنگدستان بود. چه معمولاً فقیران و تنگدستان در اوائل کار پیغمبران و رسالتهای آسمان، به پیغمبران و رسالتها میگروند و بر دیگران سبقت میگیرند و ایمان میآورند و تسلیم فرمان یزدان میشوند. تکبّر توخالی و خودبزرگ بینی پوشالی ایشان را از هدایت باز نمیدارد، و مصالح شخصی آنان را بر جای نمینشاند، مصالحی که بر اوضاع و احوال نابجا و ناروا متّکی است، و از اوهام و خیالبافیها و افسانهها مدد میجوید، اوهام و خیالبافیها و افسانههائی که جامۀ دین به تن میکند. آنان در نهایت سرباز میزنند از این که آئین یکتاپرستی خالص، ایشان را با عامّۀ مردمان برابر و مساوی دارد، بدان گاه که ارزشهای پوچ همه و هـه سقوط می کند و کنار میافتد و تنها ارزش یگانهای صعود میکند و بالا میافتد، ارزش ایمان و عمل صالح. ارزش یگانهای که قومی را بالا میبرد و والا میگرداند، و دیگران را پائین میاندازد و کوچک میسازد، با ترازوی یگانهای که ترازوی عقیده و رفتار استوار و پایدار است.
بدین جهت نوح پاسخی بدیشان میدهد، پـاسخی که ارزشهای استوار و پایدار را مقرّر میدارد، و کار پیغمبر را معیّن مینماید، و کارهای مردمان و حساب آنان را به خدا واگذار میفرماید، کارهائی که بدانها دست می یازند و به انجام آنها اقدام مینمایند.
(قَالَ وَمَا عِلْمِی بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (114) إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ) (115)
)نوح) گفت: (وظیفۀ من دعوت همگان به سوی حقّ و اصلاح جامعه است) من چه میدانم آنان چه کاری داشتهاند؟ (و گذشته ایشان چه بوده است؟ مهمّ امروز است که دعوت مرا پذیرفته و در مقام خودسازی برآمدهاند و در راه حقّ گام نهادهاند). حساب (اعمال و جزای کار) ایشان جز بر عهدۀ پروردگارم نیست، اگر شما فهمیده و باشعور باشید (میدانستید که کارخوب و بد گذشتۀ ایشان از دید خدا پنهان نبوده است و سرو کارشان با خدا است نه با من). من هرگز مؤمنان را (از پیش خود) نمیرانم (تا دل شما را بدست آرم). من بیم دهندۀ آشکاری بیش نیستم.
هنگامی که نوح علیه السّلام به پیکار ایشان با دلیل روشن و با منطق درست رفت، و نتوانستند در مجادله با حجّت و برهان به پیش روند، بدان چیزی متوسّل شدند که طاغیان و زورمداران بدان متوسّل میشوند، هر زمان که حجّتشان نمیماند و دلیل و برهان خوار و رسوایشان میدارد. متوسّل به تهدید کردن با نیروی مادی شدیدی شدند که طاغیان و زورمداران در هر زمانی و در هر مکانی بدان متوسّل میشدند، بدان هنگام که دلیل و برهانشان نمیماند، و دلیل و برهان راستروان درمانده و ناتوانشان میسازد:
(قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ یَا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ) (116)
گفتند: ای نوح! اگر (بدین رفتار و گفتار خود) پایان ندهی، قطعاً جزو سنگساران خواهی شد (و بر سـر تو همان خواهد آمد کـه بر سر سائر مخالفان ما آمده است).
طاغیان و زورمداران از چهرۀ درهم کشیدۀ خود پرده را کنار زدند، و گمراهان و سرگشتگان وسائل و ابزارهای پلشت و بدقوارۀ خود را نشان دادند، و نوح دانست که دلهای سخت و سنگین نرم نمیگردد.
در اینجا نوح رو به آستان سرپرست یگانه، و یاور یکتائی کرد که برای مؤمنان کسی و چیزی جز او پناه و پناهگاه نیست:
(قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ فَتْحاً وَنَجِّنِی وَمَن مَّعِی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ )(118)
)نوح به پپشگاه خدا عرض کرد و) گفت: پروردگارا! قوم من، مرا دروغگو نامیدند (و دعوتم را نپذیرفتند! اکنون که هیچ راهی برای هدایت ایـن ستمگران باقی نمانده است و تمام تلاش و توانم بیفائده بوده است( میان من و اینان خودت داوری کن (و کافران و مشرکان را نابود فرما) و من و مؤمنانی را که با من هستند (از دست شکنجه و آزارشان) نجات بده. پـروردگارش میدانست کــه قوم او وی را تکذیب کردهاند و دروغگو نامیدهاند. و لیکن اظهار غم و اندوه و ناله و شکوه به درگاه یاور مددکار، و درخواست دادگری و دادرسی از کردگار، و کار به صاحب کار واگذاشتن، و او را به فریاد خواندن و گفتن:
(فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ فَتْحا ).
میان من و اینان خودت داوری کن.
ظلم و ستم و تکذیب را در واپسین مرز خود جای میدهد:
(وَنَجِّنِی وَمَن مَّعِی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ )(118)
و من و مؤمنانی را که با من هستند (از دست شکنجه و آزارشان) نجات بده.
خداوندگار دادار دعای پبغمبرش را برآورده کرد، پیغمبری که طاغیان و زورمداران او را به سنگسار کردن تهدید کرده بودند، بدان سبب که نوح مردمان را به تقوا و ترس از خدا، و اطاعت از پیغمبر خدا، فراخوانده بود، هر چند که در برابر این کار خود، مزدی نخواسته بود، و جاه و مقامی و دارائی و اموالی نطلبیده بود:
) فَأَنجَیْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (119) ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِینَ (120)
ما او و کسانی را که با او بودند، درکشتی پر (از انسانها و حیوانهای گوناگون و خوراک و نیازمندیهای آنان و اینان) نجات دادیم. سپس بقیه را غرق کردیم.
بدین منوال و بر این روال، مختصر و سریع کار به پایان رسید. روند قرآنی پایان پیکار ایمان و طغیان را در بامداد بشریّت به تصویر میکشد، و سرنوشت هـر پیکاری را معلوم و مقرّر میدارد که در تاریخ دور و دراز بشریّت پس از آن درمیگیرد و میآید.
آن گاه پیرو تکراری سوره زده میشود، پیروی که به دنبال هر معجزهای از معجزههای خـداوند چیره و مهربان زده میشود:
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ (121) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ 122) )
بیگمان در این (سرگذشت ابراهیم) پند و عبرتی (برای عاقلان قوم تـو و سائر فرزانگان) است، ولی (جای تعجّب است) بیشتر آنان ایمان نـداشته (و ایمان نمیآورند). قطعاً پروردگارت (بر انتقام از بیدینان) توانـا و (نسبت به مؤمنان) مهربان است.