ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی شعراء آیهی 159-141
(کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ (١٤١) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلا تَتَّقُونَ (١٤٢) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (١٤٣) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٤٤) وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٤٥) أَتُتْرَکُونَ فِی مَا هَا هُنَا آمِنِینَ (١٤٦) فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (١٤٧) وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِیمٌ (١٤٨) وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا فَارِهِینَ (١٤٩) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٥٠) وَلا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (١٥١) الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ وَلا یُصْلِحُونَ (١٥٢) قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (١٥٣) مَا أَنْتَ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (١٥٤) قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (١٥٥) وَلا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (١٥٦) فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ (١٥٧) فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (١٥٨) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (١٥٩)
این خود همان دعوت و با همان واژگان است و هر پیغمبری آن دعوت را داشته است و واژگانش را گفته است. قرآن از روی قصد و اراده عبارتی را متّحد و متّفق روایت میکند که هر پیغمبری آن را بر قوم خود خوانده است، تا وحدت رسالت را از لحاظ سرشت و برنامه بنمایاند، و دالّ بر اصل واحدی باشد که رسالت هر پیغمبری بر آن استوار است، و آن ایمان به خدا و ترس و هراس از او، و اطلاعت از پیغمبری است که از سوی خدا میآید.
آن گاه روند قرآنی چیزی را میافزاید کـه مخصوص کار و بار قوم ثمود است، و سرنوشت موقعیّت و سرشت شرائط و ظروف اقتضاء میکند و خواهان آن است. آن وقتی که همنژادشان صالح ایشان را تذکّر میدهد به نعمتهائی که دارند و در آنها غوطهورند. آنان در حجر میزیستند که میان شام و حجاز است، و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همراه اصحاب خود از کنار خانه و کاشانۀ ویرانۀ ایشان در جنگ تبوک عبور فرمودند. صـالح ایشان را از سلب این نعمتها توسّط خدا بیم میدهد، و همچنین آنان را از حساب و کتابی که به دنبال کالاها و نعمتهای مورد استفادۀ ایشان فرا میرسد میترساند، و از نحوۀ استفادۀ نادرستشان از آن نعمتها برحذرشان میگرداند.
(أَتُتْرَکُونَ فِی مَا هَا هُنَا آمِنِینَ (١٤٦) فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (١٤٧) وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِیمٌ (١٤٨) وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا فَارِهِینَ) (١٤٩)
آیا (چنین تصوّر میکنید که جهان سرای جاودانگی است و ) شما در نهایت امن و امان در ناز و نعمت جهان رها میشوید؟ در میان بـاغها و چشمهسارها؟ و در میان کشتزارها، و نخلستانهائی که میوههای نرم و شاداب و رسـیده دارند؟ و ماهرانه در دل کوهها خانههائی را بتراشید (و بسازید و در آنها به عیش و نوش بپردازید؟).
آنان در میان کالاها و نعمتهائی غوطهور بودند و میزیستند که همنژادشان صالح آنها را به تصویر میکشد. ولی بی خبر و غافل از این کالاها و نعمتها میزیستند و نمیاندیشیدند چه کسی آنها را بدیشان داده است، و دربارۀ جایگاه پیدا شدن و حاصل آمدن آنها نمیاندیشیدند و به تأمّل و تـفکّر نمیپرداختند، و سپاس دهندۀ نعمتها و بخشنده کالاها را نمیگفتند. پیغمبرشان این نعمتها و کالاها را برایشان به تصویر میکشد، تا دربارۀ آنها بیندیشند و پژوهش کنند و ارزش آنها را بدانند، و از نیستی و نابودی آنها بترسند و بهراسند.
در میان سخنانی که بدیشان فرمود پسودههائی است که دلهای غافل را بیدار و هوشیار میکند، و حرص و آز و ترس و هراس را در آنها برمیانگیزد:
(أَتُتْرَکُونَ فِی مَا هَا هُنَا آمِنِینَ) (١٤٦)
آیا (چنین تصوّر میکنـد که جهان سـرای جاودانگی است و) شما در نهایت امن و امان در ناز و نعمت جهان رها می شوید؟.
آیا گمان میبرید به ترک شما میگویند تا در میان نعمتها و کالاها و خوشیها و رفاههائی که دارید ماندگار بمانید؟ .. این سخن مختصر، بزرگی و عظمتی در لابلای خود دارد ... آیا به ترک شما گفته مـیشود در میان همۀ اینها در امن و امان بمانید، و از دست رفتن چیزی از آنها شما را بیم ندهد، و سلب نعمتی از آنها شما را به ترس و هراس نیندازد، و دگرگونی و تغییری مایۀ خوف و هول شما نگردد؟
آیا در میان این باغها و چشمهسارها و کشتزارهـای گوناگون، و نخلستانهائی که میوههای آنها سهل و ساده هضم می شوند تا بدانجا که انگار میوههایشان هضم گردیدهاند و نیازی به تلاش دستگاههای بدن برای هضـم آنها نیست، شما ماندگار میشوید؟ و آیا به ترک شما میگویند تا در خانههائی زندگی را سر بدهید که در دل صخره سنگها با مهارت و استادی میتراشید و زیبا و دلگشا میسازید؟
صالح بعد از آن که دلهایشان را با این پسودههای بیدار کنندۀ هوشیاری بخش میپساید، ایشان را به سوی تقوا و پرهیزگاری، اطــاعت و فرمانبرداری، مخالفت با اشراف کجرو و دورافتاده از حقّ و حقیقت و منحرف از راستای راه و گراینده به فساد و تباهی و شرّ و بدی، دعوت مینماید:
(فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٥٠) وَلا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (١٥١) الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ وَلا یُصْلِحُونَ) (١٥٢)
از خدا بترسید و از من اطاعت کنید، و از فرمان اسراف کنندگان فرمانبرداری مـیکنید، آن کسانی که در زمین تباهی مینمایند و اصلاح نمی کنند.
ولی این پسودهها و این نداها بدان دلهای خشکیده جفاکار در نمیآید، و گوش به پسودهها و نداها فــرا نمیدهد و در برابر آنها نرم نمیگردد.
(قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (١٥٣) مَا أَنْتَ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (١٥٤)
)قوم ثمود به صالح پاسخ دادند و ) گفتند: تو از زمرۀ جادو شدکان و دیوانگان هستی و بس. (این است که چنین پریشان گوئی و یاوه سرائی مـیکنی) تو انسانی همچون خود ما بیش نیستی، (آخر چگونه گمان میبری که پیغمبر شدهای؟!) اگر از زمرۀ راستگویانی، معجزهای را به ما بنما.
تو از زمرۀ کسانی هستی که خردهایشان جادو میشود و عقل از دست میدهند و یاوهسرائی می کنند و خودشان نمیدانند چه میگویند! انگار کسی جز دیوانه دعوت به سوی خدا نمیکند!
(مَا أَنْتَ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا).
تو انسانی همچون خود ما بیش نیستی.
این شبههای است که پـوسته انسانها آن را میانگارند هر وقت پیغمبری به سویشان بیاید. انسانها همیشه تصوّر شگفتی از پیغمبر داشتهاند. حکمت خدا را در این که پیغمبر باید انسان باشد درک و فهم نکردهاند، و ندانستهاند که جنس آمیزاد با انتخاب پیغمبران از میان آنان برای این کــه پیشقراولان بشریّت شوند و با سرچشمه هدایت و نور متصّل و مرتبط کردند چه اندازه بزرگ و سترگ میشوند و والا و بالا میروند. آدمیزادگان پیغمبر را آفـریدۀ دیگری جدای از خود تـصوّر کرده اند یا چنین انگاشتهاند که پیغمبر باید از جنس آدمیان نباشد، و بلکه آفریدۀ دیگری باشد، وقتی که پیغمبر برای انسانها خبر آسمان، و خبر غیب، و خبر جهان پوشیده از دیدگان آدمیان را مـیآورد... آدمیزادگان راز این مسأله را درک و فهم نکردهاند که یزدان به انسان حرمت و عظمت بخشیده است و توانائی آن را داده است که بتواند با جهان فرشتگان ارتباط پیدا کند. یعنی در حالی که انسان پای بر این عالم خاکی دارد میتواند با جهان افلاکی تماس پیدا کند، انسانی که میخورد و میخوابد و ازدواج میکند و در بازارها راه میرود، و بالأخره همۀ کارهائی را میکند که سائر انسانها میکنند، و همان احسـاسها و کششهائی را دارد که دیگران دارند، و حال این که متّصل و مرتبط بدان راز بزرگ است.
انسانها نسلی پس از نسلی از پیغمبر، خارق العادۀ معجزه نامی خواستهاند تا آن معجزه رساند که او واقعاً از سوی خدا فرستاده شده است:
(فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (١٥٤)
اگر از زمرۀ راستگویانی، معجزهای را به ما بنما.
قوم ثمود نیز این معجزه را درخواست کرده است، و خدا از صـالح بنده خود پـذیرفته است که همچون معجزهای را توسّط او به آنان بنماید. خدا این معجزه را به صورت ماده شتری به صالح بخشده است. ما به اوصاف این شتر ماده بدان اندازه فرو نمیرویم که مفسّران پیشین آن فرورفتهاند. زیرا در ذکـر این اوصاف سند صحیحی در دست نداریم تا بر آن تکیه کنیم و بدان اعتماد داشته باشیم . لذا بدان بدین اندازه بسنده میکنیـم که این شتر ماده جنبۀ معجزه داشته است و همان خارقالعـادهای بـوده است که قوم ثمود درخواست کردهاند.
(قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (١٥٥) وَلا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ) (١٥٦)
(هنگامی که خدا شتر مادهای را معجزه آ سا برای صالح پدیدار کرد، صالح بدیشان) گفت: این شتری است (که خدا آن را معجرۀ شما نموده است). یک روز سهم آب متعلّق په آن و روز جداگانه دیگری سهم آب متعلّق به شما است. کمترین آزاری به آن نرسانید که اگر چنین کنید عذاب روز بزرگ، شما را فرو خواهد گرفت.
شتر ماده به سوی ایشان آمد. با ایشان شرط کرد که آبی که از آن مینوشند روزی متعلّق به شتر ماده باشد و روز دیگری متعلّق به خودشان گردد. در روزی که آب سهم او است به آن جور و ستم نکنند، و آن هم در روزی که آب سهم ایشان ایشان بدانان جور و ستم نکند، و آب آن با آب ایشان آمیزۀ یکدیگر نشود، و آب آنان با آب آن به هم نیامیزد. صالح بدیشان گوشزد کرد که اصلاً کمترین آزاری به شتر ماده نرسانند، که اگر بدان آزاری برسانند، عذاب روز بزرگ قیامت بدیشان میرسد.
آیا معجزۀ خارقالعاده چه تأثیری بر قوم رخنهگر کینه توز داشت؟ این معجزه ایـمان را بـه درون دلهـای خشکیده نریخت، و نور را به جانهای تاریک نتاباند. هر چند که ایشان را مقهور و مغلوب کرد و در مبارزه شکست داد. آنان عهد و پیمان خود را نگاه نداشتند، و به شرط خود وفا نکردند:
(فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ) (١٥٧)
ولی آنان شتر را (باتیر) کشتند و (عذاب خدا را در چند قدمی خود دیدند و از کردۀ خود) پشیمان شدند.
عقر به معنی نحر یعنی سربریدن است. کسانی که از آنان شتر را کشتند افرادی بودند که در زمین فساد و تباهی می کردند و به اصلاح نمیپرداختند. صالح آنان را از همچون کسانی برحذر داشت و بیمشان داد. ولی از بیـم دهنده نترسیدند. بدین جهت گناهی که در حقّ شتر آن جماعت مرتکب شدند بر همگان نوشته شد، و همگان در برابر این گناه بزرگ گرفتار آمدند.
قوم صالح بر این کار پشیمان گردیدند، ولیکن پس از فوت فرصت و وقت مناسب تصدیق پیغمبر خود کردن:
(فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ).
عذاب ایشان را فرو گرفت (و پشیمانی بدیشان سودی نبخشید).
در اینجا از نوع عذاب سخن نرفته است، چون شتاب در میان است، و سرعت کار مراد است!
آن گاه پیرو درمیرسد:
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (١٥٨) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (١٥٩)
مسلّماً در این (سرگذشت پایمردی پیغمبران و مؤمنان و سرنوشت کافران و ظالمان) درس عبرتی (برای مردمان، و همچنین نشانهای از قدرت خداوند جهان در یاری دینداران و نابودی بیدینان و گردنکشان تاریخ) است. و اکثر (قوم ثمود هم ایمان نیـاوردند وهمچون قوم عاد)ایشان (نیز از زمرۀ) مؤمنان نشـدند. بیگمان پروردگار تو چیره (بر گردنکشان) و مهربان (در حقّ مؤمنان) است.
*
سورهی شعراء آیهی 227-192
(وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٩٢) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ (١٩٣) عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ (١٩٤) بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (١٩٥) وَإِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الأوَّلِینَ (١٩٦) أَوَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٩٧) وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الأعْجَمِینَ (١٩٨) فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ (١٩٩) کَذَلِکَ سَلَکْنَاهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (٢٠٠) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوْا الْعَذَابَ الألِیمَ (٢٠١) فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (٢٠٢) فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (٢٠٣) أَفَبِعَذَابِنَا یَسْتَعْجِلُونَ (٢٠٤) أَفَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْنَاهُمْ سِنِینَ (٢٠٥) ثُمَّ جَاءَهُمْ مَا کَانُوا یُوعَدُونَ (٢٠٦) مَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا کَانُوا یُمَتَّعُونَ (٢٠٧) وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا لَهَا مُنْذِرُونَ (٢٠٨) ذِکْرَى وَمَا کُنَّا ظَالِمِینَ (٢٠٩) وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ (٢١٠) وَمَا یَنْبَغِی لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِیعُونَ (٢١١) إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (٢١٢) فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ (٢١٣) وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ (٢١٤) وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٢١٥) فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (٢١٦) وَتَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (٢١٧) الَّذِی یَرَاکَ حِینَ تَقُومُ (٢١٨) وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (٢١٩) إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٢٢٠) هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ (٢٢١) تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ (٢٢٢) یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ (٢٢٣) وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ (٢٢٤) أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ (٢٢٥) وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لا یَفْعَلُونَ (٢٢٦) إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) (٢٢٧)
داستانها به پـایان آمدند. در همۀ آنها سرگذشت پبغمبران و پیغمبریها، و سرگذشت تکذیب و رویگردانی، و سرگذشت مبارزه و عذاب است.
این داستانها پس از دیباچۀ سوره میآیند. در دیباچه به طور خاصّ سخن از پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مشرکان قریش است:
(لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (٣) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ (٤) وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ (٥) فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ) (٦)
انگار میخواهی از غم و اندوه این که آنان ایمان نمی آورند، خویشتن را نابود کنی؟! اگر مـا بخواهیم معجزهای از آسمان بـر آنان نازل مینمـائیم که گردنهایشان در برابر آن (خم گردد، و از روی اجبار ایمان آورند و) تسلیم شوند. (امّا سنّت خدا و حـمت الله مقتضی اختیار است، و ثواب یا عقاب را مترتّب بر آن کرده است). هیح گونه موعظه و اندرز تازهای (از قرآن) برای آنان از سوی خداوند رحمان نمیآید، مگر این که ایشان از آن روی گردان میشوند. آنان (آیات قرآنی را) دروغ مینامند، و هر چه زودتر خبر (مجازات) چیزی که بدان استهزاء و تمسخر میکنند بدیشان خواهد رسید (و کیفر کمرشکن و دردناک کار خود را خواهند دید). (شعراء/3-6)
سپس داستانها آورده شدهاند. همۀ داستانها هم نمونههائی از سرگذشت اقوامی است که خبر مجازات چیزی که بدان استهزاء و تمسخر کردهاند بدیشان خواهد رسید و کیفر کمرشکن و دردناک کـار خود را خواهند دید!
وقتی که داستانها پایان میگیرند، روند قرآنی به موضوع اصلی سوره برمیگردد که دیباچه آن را در بر دارد. آنگاه این واپسین پیرو میآید، و از قرآن سخن میگوید، و تأکید میکند که قرآن از سوی پـروردگار جهانیان نازل میگردد. از جمله این داستانها که قرنها از آنها گذشتهاند، قرآن آنها را تذکّر میدهد و جزو قرآن هستند. این واپسین پیرو اشاره میکند به این که علماء بنیاسرائیل با اخبار این پیغمبر آشنایند و قرآنی را میشناسند که با او به ارمغان آمده است، چـرا که در کتابهای خودشان از آن سخن رفته است و مذکور افتاده است امّا مشرکان با دلائل آشکار سر ستیز دارند، و گمان میبرند که قرآن سحر یا شعر است. اگر قرآن بر یکی از غیرعربها نازل میشد که عربی صحبت نمیکرد و او قرآن را به زبان خودشان برای آنان میخواند بدان ایمان نمیآوردند. زیرا عناد و سرکشی بود که مشرکان را از قرآن به دور میداشت نه ضعف دلیل و برهان! شیاطین این قرآن را بر محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل نکردهانـد، همانگونه که اخبار را بر کاهنان نازل میکنند. این قرآن شعر نیست. چه شعر دارای بـرنامۀ ثابت و قوانین استوار خود است. شعراء برابر انفعالها و هواهای خود به هر راهی پای میگذارند، و در فنون و انواع شعر بـی هدف چکامه سرائی میکنند. قرآن تنها قرآن است و از سوی یزدان نازل میگردد برای این که به شما تذکّری دهد، پیش از آن که به عذاب و عقاب گرفتار آیند، و پیش از این که خبر مجازات چیزی بدانان رسد که بدان استهزاء و تمسخر میکنند.
وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٩٢) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ (١٩٣) عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ (١٩٤) بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (١٩٥)
کسانی که ستم میکنند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است!!!.
*
این (قرآن) فرو فرستادۀ پروردگار چهانیان است (و همۀ سرگذشتـهای مذکور در آن راست، و احکام آن تا روز قیامت برجا و واجب الاجرا است). جبرئیل آن را فرو آورده است بر قلب تو، تا از زمرۀ بیم دهندگان باشی، با زبان عربی روشن و آشکاری.
روح الامین، جبرئیل علیه السّلام است. او این قرآن را از سوی خدا بر قلب پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل کرده است. بر چیزی که آن را نازل کرده است امین است، و محافظ و نگاهبان آ ن است. قرآن را بر دل ]و نازلکرده است و او قرآن را مستقیماً دریافت داشته است و آن را مستقیماً حفظ نموده است. جبرئیل قرآن را بر محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل کرده است تا از زمرۀ بیم دهندگان گردد، آن را به زبان عربی روشن نازل گردانده است. زبان عربی زبان قوم او است، زبانی که با آن ایشان را دعوت میکند، و قرآن را بر ایشان میخواند. آنان هم اندازۀ توان بشری را در گفتن میدانند، و درک و فهم کنند که این قرآن از جنس کلام انسان نیست، هر چند که به زبان ایشان است. میدانند که این قرآن با نظم و نظام و با معانی و مفاهـم و با آوا و نوائی که دارد، بیانگر این است کـه قطعاً از چشمهای غیر بشری بـرآمـده است و در رسیده است.
روند قرآنی آنگاه از این دلیل ذاتی به دیل خارجی دیگری منتقل میگردد:
(وَإِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الأوَّلِینَ (١٩٦) أَوَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٩٧)
)وصف) این قرآن در کتابهای پیشینیان (از قبیل تورات و انجیل) موجود است. آیا همین نشـانه برای (ایمان آوردن) ایشان کافی نیست که علمای بنیاسرائیل (به خوبی) از آن آگاهند؟!.
صفت پیغمبری که قرآن بر او نازل میگردد در کتابهای پیشینیان آمده است، همان گونه که اصول عقیدهای که در آن است در کتابهای ییشینیان آمده است. از این جا است که علمای بنیاسرائیل چشم به راه همچون رسالتی بودهاند، و انتظار همچون پیغمبری را میکشیدهاند، و احساس میکردهاند که زمان او در رسیده است و بر سرشان سایه کشیده است، و یکی برای دیگری بدین امر سخن میگفت، و برای همدیگر روایت مـیکردند، همان گونه که از زبان سلمان فارسی، و از زبان عبدالله پسر سلام رضی الله عنه نقل گردیده است، و اخبار در این باره نیز ثابت و اطمینان بخش است.
مشرکان تکبّر و ستیزه جوئی میکنند تنها برای تکبّر و ستیزهجوئی، نه به خاطر ضعف حجّت و قصور دلیل. اگر شخص غیرعربی که به زبان عربی سخن نمیگوید، این قرآن را برای ایشان میآورد و آن را به صورت قرآن عربی بر آنان میخواند، بدان ایمان نـیآوردند، و بدان باور نمیداشتند و تصدیقش نمیکردند، و اعتراف و اقرار نمینمودند که این قرآن بدو وحـی شـده است، حتّی اگر دلیلی هم در دست میداشت که با آن با متکبّران خودبزرگ بین رویاروی میشد:
(وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الأعْجَمِینَ (١٩٨) فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ) (١٩٩)
و اگر قرآن را بر یکی از غیر عربها نازل میکردیم، و او قرآن را برای آنان میخواند (به گونۀ رسا و گویا و صحیح و زیبا) به آن ایمان نمیآوردند.
در این امر، دلداری و غمزدائی از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است، و سرکشی و خودبزرگ بینی آنان در برابر هر گونه دلیلی هم به تصویر کشیده میشود. سپس پیروی بر این میآید و بیان میدارد که تکذیب کردن بر این قوم نوشته شده است و همخو و همراه ایشان گردیده است به سبب سرکشی و خودبزرگ بینیای که میورزند. این کار قطعی و حتمی گردیده است که این قرآن را تکذیب کنند.انگار سرشت دلهایشان شده است و دگرگون نمیشود. تا وقتی که عذاب به سراغشان میآید، آنان در غفلت خـواهند بود و به خود نمیآیند:
(کَذَلِکَ سَلَکْنَاهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (٢٠٠) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوْا الْعَذَابَ الألِیمَ (٢٠١) فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٢٠٢)
ما این گونه قرآن را (با بیانی گویا و رسا، و به شیوۀ ساده و آسان، توسّط فـردی از خودشان) به دلهای بزهکاران وارد میگردانیم (و فصاحت و بلاغت و اعجاز آن را بدیشان میفهمانیم. امّا ایشان، به سبب دلهای بیماری که دارند) بدان ایمان نمیآورند، تا عذاب دردناک را (و مجازات شدیدی را که بدان بیم داده شده بودند) می بینند. (امّا چه فایده که دیگر ایمان ایشان پذیرفته و سودمند نیست). عذاب، ناگهان گریبانگیر ایشان میگردد، به گونهای که نمیفهمند (چگونه و از کجا سر رسیده است(.
تعبیر سخن یک تصویر محسوسی از ملازمت و ماندگاری ایشان با تکذیب را ترسیم میکند، و گوید: تکذیب بدین شکل ملازم ایشان است، شکل ایمان نیاوردن، و قرآن را تکذیب نمودن. بدین شکـل قرآن را در دلهایشان نظم و نظام بخسیدهایم و آن را ساری و جاری گرداندهایم. قرآن به دلهایشان فرو نمیرود مگر این که آن را تکذیب کنند، و قرآن بدین شکل در دلهایشان خواهد ماند.
(حَتَّى یَرَوْا الْعَذَابَ الألِیمَ) (٢٠١)
تا عذاب دردناک را (و مجازات شدیدی را که بدان بیم داده شده بودند) می بینند.
(فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٢٠٢)
عذاب، ناگهان گریبانگیر ایشان میگردد، به گونهای که نمیفهمند (چگونه و از کجا سر رسیده است(.
برخی از آنان عملاً بر این وضع و حال میمانند تا با کشته شدن یا مردن به درود این زمین میگویند، و در آن دم به عذاب دردناک گرفتار میآیند ... تنها در این لحظه است که بیدار میگردند و از غفلت به در می آیند:
(فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ) (٢٠٣)
(به هنگام نزول عذاب فریاد برمیآورند) و میگویند: آیا به ما مهلتی و فرصتی داده میشود؟! (آخر اکنون همه چیز را میدانیم و سخت پشـیمانیم و گوش به فرمانیم! مگر چنین چیزی ممکن است؟!).
آیا به ما تا وقت دیگری فرصتی و مهلتی داده میشود، تا جبران گذشتهها کنیم و راه صلاح و فلاح درپیش بگیریم؟! هرگز! هرگز! چنین فرصتی و مهلتی بدیشان داده نمیشود!
آنان با شتاب فرا رسیدن عذاب خـدا را درخواست میکردند، ولی از راه تمسخر و بی شرمی. گول کالاها و نعمتهائی را خورده بودند کـه داشـتند و در آن غوطه میخوردند. این کار احساس ایشان را کودن میکرده است، و آنان را به گونهای درمی آورده است که بد میدیدند از میان این کالاها و نعمتها به سـوی عذاب و عقاب بار سفر بربندند و بدان بـیفتند و به کیفر برسند. کارشان به کار ثروتمندان و صاحبان نعمت و قدرت میماند که کمتر به دلهایشان میگذرد این همه ثروت و نعمت پایان بپذیرد و زوال بگیرد. کمتر تصوّر میکنند که ثروت و نعمت دگرگون گردد و تخت و بخت واژگون بشود. روند قرآنی در این جا از این غفلت آنان را بیدار میگردانـد، و وضع و حـالی را بـه تصویر میکشد که دارند و برآنند در آن زمان که عذابی بدیشان میرسد که با شتاب فرا رسـیدن آن را درخواست میکردند:
(أَفَبِعَذَابِنَا یَسْتَعْجِلُونَ (٢٠٤) أَفَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْنَاهُمْ سِنِینَ (٢٠٥) ثُمَّ جَاءَهُمْ مَا کَانُوا یُوعَدُونَ (٢٠٦) مَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا کَانُوا یُمَتَّعُونَ) (٢٠٧)
آیا درخواست سرعت گرفتن و جلو افتادن (نزول) عذاب ما را داشتند؟! بگو ببینیم، اگر ما سالهای دیگری ایشان را (از ایـن زندگی دنیا) بهرهمند سـازیم (و بـا خوشی و خرّمی مدّت دیگری را بسر ببرند)، سپس عذابی که به آنان وعده داده میشود دامنگیرشان گردد، این تمتّع و بهرهگیری از دنیا، برای آنان چه سودی خواهد داشت؟.
روند قرآنی تصویر شتابگرانۀ عذاب درخواست کردن را در سوئی، و تحقّق پیدا کردن و فرا رسیدن موعد عذاب را در سوی دیگری قرار مـیدهد به ناگاه سالهای خورداری از ثروت و نعمت پایان میپذیرد و از میان میرود انگار که نبوده است. دیگر ثروت و نعمت و قدرت و قوّت کمترین سودی بدیشان نمیرساند، و عذابشان را تخفیف نمیدهد و سبک نمیگرداند.
- در حدیث صحیح آمده است:
(یؤتى بالکافر فیغمس فی النار غمسة , ثم یقال له:هل رأیت خیرا قط ? هل رأیت نعیما قط ? فیقول:لا والله یا رب . ویؤتى بأشد الناس بؤسا کان فی الدنیا , فیصبغ فی الجنة صبغة , ثم یقال له:هل رأیت بؤسا قط ? فیقول:لا والله یا رب ...)
کافر را میآورند و او را یک بار به آتش فرو میبرند، سپس بدو گفته میشود: آیا هرگز خوبی و خوشی دیدهای؟ آیا هرگز نعمت و لذّت دیدهای؟ خواهـد گفت: پروردگارا! به خدا سوگند نه! کسی را میآورند که در دنیا فقیرترین و بیچارهترین مردمان بوده است، او را یک بار به بهشت میبرند. سپس بدو گفته میشود: آیا هرگز فقر و بیچارگی دیدهای؟ خواهد گفت: پروردگارا! به خدا سوگند نه!
آن گاه روند قرآنی مردمان را بیم میدهد که ترساندن، دیباچۀ نابود شدن است، و مهربانی خدا، مقتضی این اسبت که شهری و دیاری را نابود نسازد مگر این که به آنجا قبلًا پیغمبری را بفرستد و او ساکنان آنجا را با دلائل ایمان تذکّر دهد و یادآوری کند:
(وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا لَهَا مُنْذِرُونَ (٢٠٨) ذِکْرَى وَمَا کُنَّا ظَالِمِینَ) (٢٠٩)
ما اهل هیج شهر و دیاری را هلاک نکردهایم، مگر این که بیم دهندگانی (از پیغمبران) داشتهاند (و قبلاً بـه میان ایشان رفتهاند و به اندرز و رهنمودشان برخاستهاند و آنان را به اوامر و نواهی خدا آشنا ساختهاند). تا متذکّر شوند و بیدار گردند. ما هرگز ستمگر نبودهایم (تا پیش از ارسال پیغمبران و اتمام حجّت بر مردمان، ایشان را عذاب دهیم).
خداوند عهد و پیمان فطری از انسانها گرفته است که او را به یگانگی بپرستند و تنها برای او عبادت بکنند. فطرت خود به خود وجود آفریدگار یگانه را احساس میکند مادام که تباه و منحرف نشده باشد[1]. دلائل ایمان در جهان پخش و پراکنده است و همۀ آنها بیانگر وجود آفریدگار یگانه هستند. هرگاه مردمان عهد و پیمان فطرت را فراموش کردهاند، و از دلائل ایـمان غافل شدهاند، بیم دهندهای آمده است و آنان را به چیزی تذکّر داده است و یادآوری کرده است که آن را فراموش نمودهاند، و ایشان را بیدار ساخته است و متوجّه چیزی کرده است که از آن غافل ماندهاند.
آن را ابنکثیر در تفسیر خود ذکر کرده است و گـفته است: (از جـملۀ احادیث صحیح است).
رسالت یادآوری است و فراموش کنندگان را یادآور میشود و تذکّر میدهد و بیدارشان و هوشیارشان می گرداند. این هم افزون بر دادگری و مهربانی است.
(وَمَا کُنَّا ظَالِمِینَ) (٢٠٩)
ما هرگز ستمگر نبودهایـم.
ما هرگز ستمگر نبودهایم در این که شهرها و نواحی را پس از تذکّر و یادآوری با عذاب و هلاک کیفر دادهایم و نابودشان کردهایم. چه عذاب و هلاک کیفر برگشتن از خطّ سیر هدایت و دوری گزیدن از برنامۀ یقین و باور است.
*
سپس روند قرآنی گردش و چرخش تازهای را دربارۀ قرآن مجید میآغازد:
(وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ (٢١٠) وَمَا یَنْبَغِی لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِیعُونَ (٢١١) إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ )(٢١٢)
این قرآن را شیاطین فرو نیاوردهاند (و بلکه جبرئیل آن را فرو آورده است. اصلاً این کار) ایشان را نسزد، و توانائی (چنین کاری را) ندارند. قطعاً ایشان از گوش فرا دادن (به فرشتگان و دریافت پیام آسمانی از ایشان) محروم و برکنارند.
در گردش و چرخش پیشین، روند قرآنی مقرّر داشت که قرآن از سوی پروردگار جهانیان نازل گردیده است، و روح الامین جبرئیل آن را فرود آورده است. از دروغ نامیده شدن قرآن توسط مشرکان، سخن به درازا کشید، و از شتاب ورزیدن ایشان برای نزول عذابی سخن رفت که قرآن آنان را بدان بیم میداد... هان! هم اینک یزدان ادّعای دیگر آنان را نفی میکند. ایشان ادّعاء میکردند که شیاطین قرآن را به محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم الهام میکنند، بدان گونه که مطالب دیگری را به کاهنان الهام مینمایند. کاهنان به گمان خود شیاطین اخبار غیبی را برایشان میآورند، و اخبار غیبی را میشنوند و به گوش ایشان میرسانند.
شیاطین را نسزد که همچون قرآنی را بیاورند. شیاطین را نسزد که به وحی یزدان گوش فرا دهند و قرآن را بشنوند و آن را بدو برسانند. بلکه روح الامین قرآن را با اجازۀ پروردگار جهانیان نازل میکند، و همچون کاری در توان شیاطین نیست.
*
روند قرآنی در این جا رو به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میکند و او را از شرک برحذر میدارد - هر چند که او از همه کس از شرک دورتر است - اینکار بدان خاطر است که دیگران خویشتن را نپایند و بسی از شرک دوری نمایند. قرآن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را موظّف میکند که وابستگان و خویشان نزدیک خود را بترساند. و بدو دستور میدهد برخدا توکّل نمـاید، خدائی که پیوسته او را میپاید و در پناه خود میدارد:
(فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ (٢١٣) وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ (٢١٤) وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٢١٥) فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (٢١٦) وَتَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (٢١٧) الَّذِی یَرَاکَ حِینَ تَقُومُ (٢١٨) وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (٢١٩) إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٢٢٠)
بجز خدا معبودی را به فریاد مخوان و پرستش مکن، که (اگر چنین کنی) از زمرۀ عذاب شوندگان خواهی بود. خویشاوندان نزدیک خود را (از شرک و مخالفت با فرمان پروردگار) بترسان (و آنان را به سوی توحید و دادگری فراخوان). و بال (محبّت و موّدت) خود را برای مؤمنانی که از تو پپروی میکنند بگستران. و اگر آنان (که خویشان تو میباشند) از فرمان تو سرکشی کردند، بگو: من از کار شما بیزارم (و شما را دوست نمیدارم). و بر خدای چیره و مهربان توکّل کن، آن خدائی که تو را میبیند بدان گاه که (برای نماز تهجّد) برمیخیزی ، و (همچنین میبیند) حرکت (قیام و رکوع و سجود و نشست و برخاست) تو را در میان (صف جماعت) سجده برندگان چرا که او بس شنوا و آگاه است.
وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با عذاب شوندگان به عذاب تهدید میگردد، اگر با خدا معبود دیگری را فریاد دارد و بپرستد - هر چند که چنین چیزی محال است، ولی فرض میشود اگر چنین شود - پس حال دیگران چگونه خواهد بود اگر چنین کنند و چنین روند؟ چگونه دیگران اگر همچون ادّعائی بکنند، از عذاب و عقاب نجات ییدا میکنند؟! از کسی جانبداری نمیشود. عذاب و عقاب حتّی از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دور نمیشود، اگر مرتکب این گناه بزرگ شود!
قرآن بعد از بیم دادن خود پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را موظّف به بیم دادن وابستگان و خویشاوندان خویش میسازد، تا این کار درس عبرتی بری دیگران گـردد. بیگانگان متوجّه شوند که حتّی وابستگان و خویشاوندان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تهدید به عذاب و عقاب میشوند اگر بر شرک بمانند و ایمان نیاورند:
(وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ) (٢١٤)
خویشاوندان نزدیک خود را (از شرک و مخالفت با فرمان پروردگار) بترسان (و آنان را به سوی توحید و دادگری فراخوان).
بخاری و مسلم روایت کرده اند و گفتهاند: وقتی که این آیه نازل گردید، پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بالای کوه صفا رفت و فریاد برآورد:
(یا صباحاه !).
آهای (مردمان!) بامدادان (تاخت و تاز است، بشتابید و خویشتن را از دشمنان بپائید!).
یکی خودش میآمد. دیگری کسی را میفرستاد تا ببیند چه خبر است. مردمان در خدمت او گرد آمدند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(یا بنی عبد المطلب . یا بنی فهر . یا بنی لؤی . أرأیتم لو أخبرتکم أن خیلا بسفح الجبل ترید أن تغیر علیکم صدقتمونی ?)
ای فرزندان عبدالمطلب! ای فرزندان فهر! ای فرزندان لوی! آیا اگر به شما خبر دهم که لشکریانی در دامنۀ کوه هستثد و میخواهند په شما حمله کنند، آیا مرا تصدیق میکنید و راستگو میدانید؟.
گفتند : بلی ... فرمود:
(فإنی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید).
من بیم دهندۀ شما هستم. رویاروی من عذاب سختی قرار گرفته است (آن اندازه نزدیک است که هـر آن به انسان برسد .(
ابولهب گفت: از همین حالا تا غروب مرگت باد! آیا ما را برای این کار دعوت کردهای و به فریاد خواندهای؟!
خداوند نازل فرمود:
(تبت یدا أبی لهب وتب . . .).
نابود باد ابولهب! و حتماً هـم نابود میگردد. (مسد/1)
مسلم با اسنادی که دارد به نقل از عائشه رضی الله عنه روایت کرده است که گفته است: وقتی که (وأنذر عشیرتک الأقربین) نازل شد، پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برخاست و فرمود:
(یا فاطمة ابنة محمد . یا صفیة ابنة عبد المطلب . یا بنی عبد المطلب . لا أملک لکم من الله شیئا . سلونی من مالی ماشئتم).
ای فاطمه دختر محمّد! ای صفیه دختر عبدالمطلب! ای پسران عبدالمطلب! من برای شما در پیشگاه خدا نمیتوانم کاری بکنم. از دارائیم هر چه میخواهید از من بخواهید.
مسلم و ترمذی با استناد به ابوهریره روایت کردهاند که او گفته است: هنگامی که این آیه نازل گردید، پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قریشیان را به طور عام و خاص دعوت کرد و فرمود:
(یا معشر قریش أنقذوا أنفسکم من النار . یا معشر بنی کعب أنقذوا أنفسکم یا فاطمة بنت محمد أنقذی نفسک من النار . فإنی والله لا أملک لکم من الله شیئا . إلا أن لکم رحما سأبلها ببلالها).
ای گروه قریش خویشتن را از آتش برهانید. ای گروه بنی کعب خویشتن را از آتش برهـانید. ای فاطمه دختر محمّد خویشتن را از آتش برهان. زیرا مـن به خدا سوگند در پیشگاه خدا برای شما نمیتوانم کاری بکنم. تنها کاری که از دست من ساخته است این است که شما صلۀ رحمی دارید و آن را چنان که باید به جای خواهم آورد.
این احادیث و احادیث دیگری روشن مینمایند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چگونه فرمان یزدان را دریافت کرده است، و چگونه آن را به خویشاوندان و نزدیکان خود رسانده است و ابلاغ فرموده است، و از کار و بار ایشان دست شسته است، و آنان را دربارۀ امور آخرت به خدای واگذار نموده است و سپرده است، و برایشان روشن نموده است که خویشاوندی آنان با او سودی به حالشان ندارد هرگاه عمل ایشان بدیشان سود نرساند. بدیشان اعلام فرمود که او که پیغمبر خدا است برای آنان در پیشگاه خدا نمیتواند کاری بکند... اسلام این است، کاملاً روشن و آشکار است. اسلام میان خدا و بندگانش واسطهگری و میانجیگری را نمیپذیرد، حتّی اگر این واسطهگـری و مـیانـگری از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگوار آفریدگار باشد.
یزدان همچنین برای پیغمبرش روشن گرداند که چگونه با مؤمنانی رفتار کند که دعوت خدا را تـوسّط او میپذیرند و بدان گردن مینهند:
(وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (٢١٥)
بال (محبّت و مودّت) خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی میکنند بگستران.
مراد از گستراندن بال، نرمخوئی و فروتنی و مهربانی است که به صورت محسوس و مجسّم بیان گردیده است. شکل گستراندن بال لطف و مهربانی تشبیه شده است به کار پرندگان بدان گاه که میخواهند فرود آیند و بالهای خود را پهن میکنند و میگسترند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز در طول زندگی خود با مؤمنان چنین بود. اخلاق او قرآن بود. او ترجمۀ زندۀ کاملی برای قرآن مجید بود.
همچین یزدان برای او روشن فرمود که چگونه با سرکشان رفتار بکند و کار و بارشان را به پروردگارشان واگذار نماید، و از کارهائی که کنند خویشتن را کنار و پاک نماید:
(فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ) (٢١٦)
اگر آنان (کـه خویشان تو میباشند) از فرمان تو سرکشی کردند، بگو: من از کار شما بیزارم (و شـما را دوست نمیدارم).
وضع در مکّه این چنین بود، پیش از این که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داده شود با مشرکان بـجنگد.
آنگاه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را متوجّه پروردگارش میگرداند، پروردگاری که پیوسته او را میپاید و درکنف حمایت و رعایت تنگاتنگ خود میدارد:
(وَتَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (٢١٧) الَّذِی یَرَاکَ حِینَ تَقُومُ (٢١٨) وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (٢١٩) إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٢٢٠)
بر خدای چیره و مهربان توکّل کن، آن خدائی که تو را میبیند بدان گاه که (برای نماز تهجّد) برمیخیزی ، و (همچنین میبیند) حرکت (قیام و رکوع و سجود و نشست و برخاست) تو را در میان (صف جماعت) سجده برندگان، چرا که آو بس شنوا و آگاه است.
ایشان را رها کن و به سرکشی خـودشان بسپار. از اعمالشان بیزاری جوی، و رو به پروردگار خود کن و بر او تکیه کن. در همۀ کارهایت از او یاری بخواه، و مدد بجوی. قرآن یزدان سبحان را در این سوره با دو صفت مکرّر توصیف میکند که عزّت و رحمت است. سپس به دل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم احساس انس و الفت و نـزدیکی و قربت میاندازد. پروردگارش او را در حال ایستادن انفرادی برای نماز میبیند، و او را در صفهای نماز جماعت که همگان به سجده افتادهاند هم میبیند. او را یگانه و تنها میبیند، و او را در میان جمع نمازگزاران هم می بیند، بدانگاه که به سر و سامان دادن و نظم و نظام بخشیدن و امامت آنان میپردازد، و بدانگاه که در میانشان میآید و میرود. حرکات و سکنات او را میبیند. خطراتی که بر دلش میگذرد، و دعاهائی که بر زبانش میرود، خدا یکسان همۀ آنها را میشنود:
(إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٢٢٠)
او بس شنوا و آگاه است.
در تعبیر سخن بدین شیوه و بدین گونه، انس و الفتی با رعایت و عنایت و قرب و منزلت و ملاحظه و مشاهده است. بدین منوال و بر این روال پیغمبر صلّی الله ععلیه و آله و سلّم احساس میکرد که درکنف حمایت پروردگارش، و در جوار و قرب آفریدگارش است. او در فضای این انس و الفت آسمانی میزیست.
*
واپسین چرخش و گردش در سوره آن هم پیرامون قرآن است. چرخش و گردش نخستین تأکید شد که قرآن از سوی پروردگار جهانیان نازل گردیده است و روحالامین آن را با خود به زمین آورده است. در دومین چرخش و گردش نفی شد این که شیاطین آن را نازل کرده باشند. این بار هم مقرّر میشود که شیاطین پیش افرادی همچون پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل نمیشوند. و در امانت و صدق و صلاح بـرنامۀ او دخـالت نمیتوانند بکنند. بلکه شیاطین به پـیش دروغگویان بزهکار و کاهنان گمراهی میروند که پیامهای شیاطین را دریافت میکنند و آنها را با بزرگ نمائی و بیم دادن و به هراس افکندن پخش میکنند و اشاعه میدهند:
(هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ (٢٢١) تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ (٢٢٢) یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ) (٢٢٣)
آیا به شـما خبر بدهم شیاطین بر چه کسی نازل میشوند (و القاء وسوسه میکنند؟) بر کسانی نازل میگردند که کذّاب و بس گناهکار باشند. (چرا که کاهنان و غیبگویان دروغزن و پلشت میباشند. به شیاطین) گوش فرا میدهند و بیشترشان دروغگویند (و از پیش خود چیزهائی بـه هم میبافند).
در میان عربها کاهنان و غیبگویانی بودند. آنان گمان میبردند که جنّیان اخبار را برایشان میآورند. مردمان بدیشان پناه میبردند و به غیبگوئیهایشان باور و اعتماد میکردند. اکثر آنان دروغزن بودند. بـاور بدیشان، راه افتادن به دنبال گمانها و دروغها بود. بـه هر حال کاهنان و غیبگویان به سوی هدایت نمیخواندند و راهیاب نمیکردند، و دیگران را به تقوا و پرهیزگاری دستور نمیدادند، و به سوی ایمان دعوت نمیکردند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از زمرۀ ایشان نبوده است، چون مردمان را با این قران به راه راست و استوار دعوت میفرموده است.
گاهی دربارۀ قرآن میگفتند: قـرآن شعر است. گاهی دربارۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند: او شاعر است. ایشان سرگردان بودند و نمیدانستند چگونه با سخنی رویاروی شـوند که همانند و همسانی بری آن نمیشناسند، سخنی که به دلهای مردمان فرو میرود و بر دلها مینشیند، و احساسات ایشان را تکان میدهد، و بر ارادۀ آنان غلبه میکند از جائی و به گونه ای که نمیتوانند آن را برگردانند.
قرآن آمده است و در این سوره برای ایشان بیان داشته است که از اساس برنامۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و برنامۀ قرآن، جدای از برنامۀ شعراء و برنامۀ شعر است. این قرآن بر راستای راه روشنی استوار میماند و به پیش میرود، و مردمان را به سوی هـدف مشخّص و معینّی فرامیخواند، و در راه راست به سـوی این هدف مشخّص و معیّن سیر و حرکت میکند. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم امروز چیزی نمیگوید که فردا آن را نفی و نقض گرداند، و از هواها و انفعالهای دگرگون شونده و متغیر پیروی نمیکند. بلکه او بـر دعوت آسمانی پـای میفشارد، و بر عقیدۀ الهی ماندگار میماند، و برابر برنامۀ راست و درستی به پیش میرود، و راهی را می سپرد که کجی و کژی و پیچ و خمی در آن نیست. ولی شعراء چنین نیستند. شـعراء اسیران انفعالها و عاطفههای دگـرگون شـونده و متغیرند. احساساتشان بر آنان فرمانروائی میکند، و ایشان را به تعبیر از آن انفعالها و عاطفهها میراند، هر گونه که بوده و باشند. چیزی را در لحظهای سیاه میبینند و در لحظۀ دیگری آن را سفید مـییابند! خشنود میگردند سخنی میگویند، و خشمگین میگردند سخن دیگری را بـیان میدارند. گذشته از اینها شعراء دارای مزاجهائی هستند که بر حال و احوالی پایدار و ماندگار نمیمانند!
گذشته از اینها، شعراء دنیاهائی از وهـم و گمان را میآفرینند و در آن دنیاهای انگارهای زندگی میکنند. کارها و نتیجههائی را در جهان خیال میانگارند، و آن گاه کارها و نتیجه ها را حقیقت واقعی میپندارند و از آنها متأثّر میشوند. این است که اهتمام و توجّهشان به واقعیّت چیزها کم میگردد، زیرا آنان در جهان خیال خود واقعیّت دیگری را میآفرینند و مطابق آن میزیند!
ولی کسی که دارای دعوت مقرّر و معیّن است چنین نیست، آن صاحب دعوتی که میخواهد دعوت مقرّر و معیّن خویش را در جهان واقعیّت و در جهان مردمان تحقّق بخشد و پیاده کند. زیرا صـاحب دعوت دارای هدفی و برنامهای و راهی است. او در راه خود برابر برنامۀ خویش به سوی هدف خویشتن میرود، با چشمان بازی، و با دل هوشیاری، و با خرد بیداری. به وهم و گمان خشنود نمیشود، و با رویاها نمیزید، و به خوابهای شیرین بسنده نمیکند، بدان گونه که تبدیل به واقعیّت در جهان مردمان گردد.
برنامۀ پیغمبر برنامۀ شعراء مختلف و متفاوت است. در این باره شکّ و شبههای نیست، چه کار روشن و آشکار است:
(وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ (٢٢٤) أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ (٢٢٥) وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لا یَفْعَلُونَ )(٢٢٦)
سرگشتگان و گمراهان از شعراء پیروی میکنند. مگر نمیبینی که آنان به هر راهی بیهدف پا میگذارند (و غرق تخیّلات و تشبیهات شاعرانۀ خـویش بوده و در بند منطق و استدلال نمیباشند؟) و این که ایشان چیزهائی میگویند که خودشان انجام نمیدهند و بدانها عمل نمیکنند.
شعراء از مزاج و از خواست دل پیروی میکنند، بدین خاطر گمراهان و سرگشتگان و شیفتگان خواستهای دل از ایشان پیروی مینمایند، آن کسانی نه برنامهای دارند و نه هدفی.
شعراء به هر راهی از راههای احساس و تصوّر و گفتار پای میگذارند، برابر انفعالی که در لحظهای از لحظات بر اثر فشار مؤثّری از مؤثّرها بر آنان چیره میشود و غلبه پیدا می کند..
شعراء چیزهائی میگویند که خودشان بدانها عمل نمیکنند. زیرا آنان در جهانهائی زنـدگی میکنند که آفریده و پروردۀ خیالبافیها و احساسهای خودشان است، و آن جهانها را بر واقعیّت زندگی ترجیح میدهند، واقعیّتی که از آن خوششان نمیآید! بدین جهت چیزهای زیادی را میگویند و بدانها عمل نمیکنند، چون با آنها در آن جهانهای انگارهای زیستهاند، و آن جهانها نه واقعیتّی و نه حقیقتی در دنیای دیدنی مردمان دارد!
سرشت اسلام - اسلامی که برنامۀ کامل زندگی است و آماده اجراء در واقعیّت حیات است، و حرکت سترگی در دلها و درونهای نهان و پنهان، و در اوضاع و احوال آشکار و پیدا است - با سرشت شعراء بدان گونه که انسانها آن را شناختهاند، اغلب سر سازگاری ندارد. زیرا شاعر خوابهای شیرینی را در ذهن خود ترتیب میدهد و بدانها بسنده میکند. ولی اسلام میخواهد خوابهای شیرین را پیاده کند و تحقّق بخشد و در راه پیاده کردن و تحقّق بخشیدن آنها به کار و تلاش میایستد، و احساسات و عـواطف را جملگی تغییر میدهد، تا در جهان واقع، آن نمونۀ والا را تحقّق بخشند و پیاده کنند.
اسلام از مردمان میخواهد با حقائق واقعیّت رویاروی شوند، و از آن حقائق نگریزند و به جهان خیالبافیهای سرگردان کننده پناه نبرند. اگر حقائق واقعیت مورد پسند ایشان نبود و با مذاق ایشان نساخت، و با برنامهای که اسلام آنان را بدان وادار میکند سر سازگاری نداشت، اسلام ایشان را به تغییر آن حـقائق، و پیادهکردن برنامهای تشویق و ترغیب میکند که میخواهد و اراده می نماید.
بدین خاطر دیگر اثری از خوابها و رویاهای شـیرین خیال انگیزی نیست که بال و پر گیرند و نیروی انسانها را هرز میبرند و هدر میدهند. چه اسلام نیروی انسانها را در راه پیاده کردن خوابها و رویاهای والا، برابر برنامۀ بزرگ و سترگی که دارد، به کار میگیرد.
با وجود همۀ این چیزها، اسلام با شعر و هنر به خـاطر شعر و هنر بودن نمیرزمد و سر ستیز ندارد، همان گونه که از ظاهر واژهها درک و فـهم میشود. بلکه با برنامهای میرزمد و بر ستیز دارد که شعر و هنر برآن بوده است و بر آن رفته است. یعنی برنامۀ هواها و انفعالهائی که هیچ گونه قانون و ضابطهای برای خود ندارد، و برنامۀ خوابها و رویاهای خیالبافانة سرگردان کنندهای که صاحبان خود را از پیاده نمودن و تحقّق بخشـیدن آنها باز میدارد. ولی زمانی که روح بر برنامه اسلامی مستقرّ شود، و با تأثیرها و انگیزههای اسلامی در قالب شعر و هنر پخته و رسیده شود، و در همان وقت برای پیاده کردن و تحقّق بخشیدن این احساسها و عاطفههای والا و گرانبها در دنیای واقعیّت بـه کار و تلاش پردازد، و روح تنها به آفرینش جهانهای خیالی بسنده نکند و در آن نزید، و به ترک واقعیّت زندگی نگوید تا زندگی به صورت زشت و پلشت و آلوده و عقب ماندۀ خود بماند و مردمان را در گنداب خود مستغرق کرداند...
زمانی که روح برنامۀ ثابتی داشته باشد و به سوی هدف اسلامی رهسپار شود... زمانی که روح به دنیا بنگرد و آن را از دیدگاه اسلام ببیند، و در پرتو اسلام به زندگی بنگرد، و آنگاه از اینها به صورت شعر و هنر تعبیر کند... زمانی که روح این چنین باشد و بشود، اسلام شعر را دشمن نمیدارد، و با هنر نمیجنگد و سر مبارزه ندارد، چنان که از ظاهر واژگان برمیآید. قرآن دلها و خردها را متوجّه زبیائیهای این جهان کرده است، و دلها و خردها را به پژوهش و نگرش زوایا و خفایای درون نفس بشری ترغیب و تشویق نموده است. هم این و هم آن، مادۀ شعر و خمیر مایۀ هنر است. در توقّفهائی که هرگز شعر در شفافیت و توجّه خود گذرش بدان زیبائیها و بدان دلربائیها نیفتاده است و لحظههائی درکنار آنها نیارمیده است.
بدین جهت قرآن از آن وصف عام شعراء، کسانی را مستثنی میکند:
(إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا).
مگر شاعرانی که مؤمن هستند و کارهای شایسته و بایسته میکنند و بسیار خدا را یاد مینمایند (و اشعارشان مردم را به یاد خدا میاندازد) و هنگامی که مورد ستم قرار میگیرند (با این ذوق خویش خود را و سائر مؤمنان را) یـاری میدهند.
اینان در دائرۀ آن وصف عام قرار نمیگیرند. همچون کسانی، ایمان آوردهاند و دلهایشان از عقیده لبریز و مالامال شده است، و زندگانیشان بر برنامۀ اسلامی ثابت و استوار گردیده است. و کارهای شایسته و بایسته کردهاند و نیروها و توانهایشان به خطّ سیر کارهای خوب و زیبا افتاده است و جـهت پیدا کرده است، و به تـصوّرها و رویاها بسنده ننمودهاند، و هنگامی که مورد ستم قرار گرفتهاند خود را و مؤمنان را یاری دادهاند و به مبارزۀ سراپا شوری پرداختهاند و تمام تاب و توان خویش را به کار بردهاند تا حقّ را یاری دهند، حقیّ که بدان گردن نهادهاند.
از جملۀ این شعراء کسانی بودهاند که از عقیده و از صاحب عقیده در گیرو دار پیکار با شرک و مشرکین در خود روزگار پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دفاع کردهاند و به مبارزه پرداختهاند. از قبیل: حسّان پسر ثابت، کعب پسر مالک، عبدالله پسر رواحه - رضی الله عنهم -که از شعراء انصار بودند. کسان دیگری هم بودند، مثل عبدالله پسر زبعری ، و ابوسفیان پسر حارث پسر عبدالمطلب که در زمان جاهلیّت خود پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را هجو میکردند. ولی زمانی که اسلام را پذیرفتند، اسلام را به گونۀ زیبائی به راه بردند، و پیغمبر خدا را مدح کردند و از اسلام دفاع نمودند.
در حدیث صحیح آمده است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به حسّان فرمود:
(اهجهم - أو قال هاجهم - وجبریل معک).
هجوشان کن- یا فرمود: به هجوشان پاسخ بده جبرئیل با تو است.
عبدالرّحمن پسر کعب از پدرش روایت کرده است که او به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: خداوند بزرگوار دربارۀ شعراء نازل فرموده است آنچه را که نازل فرموده است. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(إن المؤمن یجاهد بسیفه ولسانه والذی نفسی بیده لکأن ما ترمونهم به نضح النبل).
مؤمن با شمشیرش و با زبانش جهاد میکند. سوگند به خدائی که جان مـن در دست قدرت او است، انکار واژههائی که با آنها مشرکان را هجو میکنید، تیرهائی است که به سوی دشمنان پرتاب میکنید. (امام احمد آن را روایت کرده است).
گونههائی که شعر اسلامی و فنّ اسلامی در قالب آنها تحقّق میپذیرد و پیاده میگردد فراوان است، گذشته از این شکلی که طبق مقتضیات خود به وجود آمده است. شعر یا هنر را این بس که از جهانبینی اسلامی دربارۀ زندگی در زاویهای از زوایای آن باشد، تا شعر یا هنری باشد که اسلام آن را میپسندد.
لازم نیست که شعر یا هنر برای دفاع یا تشویق و ترغیب باشد، یا برای دعوت مستقیم به اسلام، یا تمجید و تعریف اسلام، یا مدح و ثنای روزهای پیروزی و روزهای خوب اسلام، و یا تعریف و تمجید مـردان و زنان مسلمان باشد، تا در راستای این موضوعات شعر یا هنر اسلامی شود. نگاهی به گـذشت شب و دمیدن بامدادان وقتی که آمیزۀ احساس مسلمانی میگردد که این صحنهها را در آئینه ذهن خود به خدا مرتبط میسازد، شعر اسلامی صرف میشود. لحظهای که دل پرتو انداز میشود و نور الهی بدان میتابد، و لحظهای که دل با خدا ارتباط پیدا می کند، یا دل با این جهانی که یزدان آن را از نیستی به هستی آورده است و آن را آراسته و پیراسته کرده است تماس میگیرد، کافی است که شعر یا هنری را بیافریند که مورد پسند اسلام باشد. دو راهه جدائی شعر و هنر اسلامی از شعر و هنر غیراسلامی این است که اسلام جهانبینی ویژهای برای زندگی، و برای ارتباطها و پیوندهای زندگی دارد. هر شعر یا هر هنری که از این جهان بینی خیزد، شعر یـا هنری است، که اسلام آن را میپسندد.
*
این سوره با این تهدید مختصر و مخفی خاتمه میپذیرد:
(وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) (٢٢٧)
کسانی که ستم میکنند خواهند داثست کـه بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است!!!.
سورهای پایان میگیرد که مشتمل بر سرکشی مشرکان و خودبزرگ بینی ایشان، و بیشرمی آنان در برابر تهدید، و با شتاب عذاب را خواستن است، همان گونه که به نابودی تکذیب کنندکان در طول رسالتها و قرنها اشارت دارد.
سوره با این تهدید هراسناک به پایان میآید، تهدید هراسناکی که موضوع سوره را خلاصه میکند، و انگار واپسین آهنگ هراس انگـیزی است کـه به شکلهای گوناگون، جلوهگر میشود و بر پردۀ خیال به نمایش و صدا و فریاد درمیآید، و هستی ستمکاران را سخت به لرزه و تکان میاندازد.
*
[1] مـراجعه شود به تفسیر آیۀ ١٧ سورۀ اعراف در جزء نهـم صفحه 206.
سورهی شعراء آیهی 191-176
(کَذَّبَ أَصْحَابُ الأیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ (١٧٦) إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَلا تَتَّقُونَ (١٧٧) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (١٧٨) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٧٩) وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٨٠) أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ (١٨١) وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ (١٨٢) وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ (١٨٣) وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالْجِبِلَّةَ الأوَّلِینَ (١٨٤) قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (١٨٥) وَمَا أَنْتَ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَإِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ (١٨٦) فَأَسْقِطْ عَلَیْنَا کِسَفًا مِنَ السَّمَاءِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (١٨٧) قَالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ (١٨٨) فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ کَانَ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (١٨٩) إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (١٩٠)وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (١٩١)
این هم داستان شعیب است. جایگاه تاریخی آن پیش از داستان موسی است. داستان شعیب در این جا مـیآید محض همگامی با بقیۀ داستانها در این سوره ساکنان ایکه اکثرشان همان ساکنان مدین هستند. ایکه درختان فراوان سردرهم کشیده و درهم تنیده است. چنین به نظر میرسد ایکه بیشه زار پر از درختی در جوار مدین بوده است. مدین هم میان حجاز و فلسطین، دور و بر خلیج عقبه قرار داشته است.
شعیب در آغاز همان چیزی را به ساکنان ایکه گفته است که هر پیغمبری به قوم خود فرموده است. اصل عقیده را بدیشان گفته است، و اظهار داشته است که از آنان پاداش و مزدی نمیخواهد. آنگاه دربارۀ کار و باری با ایشان صحبت کرده است که بدیشان اختصاص داشـته است:
(أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ (181) وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ (182) وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (183)
پـیمانه را بـه تمام و کمال بپردازید، و از زمرۀ کم دهندگان (جنس به مردم و کاهندگان اموال ایشان) نباشید. و با تـرازوی درست (اشیاء و اجناس را ( بکشید. اشیاء مردم را نکاهید (و حقوق ایشان را ضائـع نکنید) و در زمین تباهی نورزید.
کارشان این بود - همانگونه که در سورههای اعراف و هود آمده است که در ترازو و پیمانه خیانت میکردند و از کالاهای مردم میکاستند، و با زور و غصب افزون از حقّ خود را از دیگران دریافت میداشتند، و کمتر از حقّ مردمان را به مردمان میدادند، و بـا پول کمی میخریدند و با پول زیادی میفروختند. چنین به نظر میآید، ساکنان ایکه بر سر راه قافلدهای تجاری و در گذرگاه کاروانهای بازرگانی بودهاند، و بر تجارت و بازرگانی نظارت و فرمانروائی داشتهاند. پیغمبرشان شعیب بدیشان دستور داد در همۀ این کارها دادگری کنند و انصاف داشته باشند، زیرا عقیدۀ صحیح باید حسن معامله به دنبال داشته باشد، و نمیتواند از حقّ و عدل در معاملات مردمان چشمپوشی و صرف نظر کند. آن گاه شعیب احساسات تقوا و پرهیزگاری را در دل و درونشان به جوش و خروش انداخت، با یادآوری کردن آبشان به آفریدگار یگانه و واحدشان، آفریدگاری که همه نسلها و همۀ پیشینیان را آفریده است:
(وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ) (184)
و بپرهیزید از (عذاب) کسی که شما و نسلهای گذشته را آفریده است.
کاری جز این نکردند که او را به جادو شده و دیوانه متّهم نمودند، و گفتند: او سـخنان را قاطی میکند و پریشان گوئی میکند:
(قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ) (185)
گفتند : تو قطعاً از جملۀ جادو شدگان و دیوانگانی.
رسالت او را انکار کردند و گفتند او انسانی بسان ایشان است. انسانی همچون آنان - به گمانشان - نباید که پیغمبر باشد. او را تکذیب نمودند و دروغگویش خواندند:
(وَمَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ (186)(
تو انسانی جز مـا نیستی و ما مسلماً تو را از زمـرۀ دروغگویان میدانیم.
از او درخواست کردند که اگر در ادّعای پیغمبری خود راستگو است عذابی را بر سر ایشان بیاورد که آنان را از آن میترساند، و قطعهها و شهابهائی از آسمان بر سرشان فرود آورد، یا آسمان را تکه تکه کند و قطعات آن را بر سرشان بباراند و سنگسارشان گرداند:
(فَأَسْقِطْ عَلَیْنَا کِسَفاً مِّنَ السَّمَاءِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (187)
اگر راست میگوئی (که بیغمبری) تکّههائی از آسمان بر سر ما فرو ریز.
این مبارزۀ بیشرمانۀ تمسخرآمیز رسواگرانهای است! این مبارزه شبیه به همان مبارزهای است که مشرکان از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگوار دادار درخواست میکردند.
(قَالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ) (188)
)شعیب بدیشان) گفت: پروردگار من آگاهتر (از هر کسی) از کارهائی است که شما میکنید (و معاصی و گناهانی که میورزید، مطمئناً عذاب در خور گناهتان را در وقت مقدّر به شما میرساند.
روند قرآنی بدون هرگونه تفصیلی و هرگونه به دراز کشاندن سخنی، با شتاب سرانجام کار را بیان میدارد:
(فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ کَانَ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ) (189)
او را تکذیب کردند، و در نتیجه عذاب (روز) ابر ایشان را فرو گرفت و (آتش سوزان آنان را سوزاند). واقعاً عذاب روز بزرگی بود.
گویند: گرمای خفه کنندۀ سختی ایشان را در برگرفت، گرمائی که نفسها را قطع میکرد و سینهها را سنگین و تنگ مینمود. در این اوضاع و احوال ابری پدیدار گردید، و آنان به زیر سایۀ آن رفتند. دیدند خنک است ولی ناگهان صاعقۀ پر غرّش طنین اندازی درگرفت و ایشان را سخت به ترس و هراس انداخت و یکایک آنان را نابود کرد.
آن روز «یوم الظله: روز سایهگستر» نام گرفت، چون سایه از نشانههای معلوم آن روز بود.
آنگاه پیرو مکرّر، به میان میآید:
إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ (190) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (191)
)در این (ماجرای قوم لوط) درس عبرتی (برای هوشیاران) است، و بیشتر آن قوم ایـمان نیاوردند (و سزای خود را دیدند).قطعاً پروردگار تو چیره (در نابودی بزهکاران و جبّاران تاریخ) و مهربان (در حقّ مؤمنان) است.
داستانها در این سوره پایان میپذیرند تا به دنبال آنها واپسین پیرو بیاید.
سورهی شعراء آیهی 175-160
(کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ (١٦٠) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلا تَتَّقُونَ (١٦١) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (١٦٢) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (١٦٣) وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٦٤) أَتَأْتُونَ الذُّکْرَانَ مِنَ الْعَالَمِینَ (١٦٥) وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ (١٦٦) قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یَا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (١٦٧) قَالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقَالِینَ (١٦٨) رَبِّ نَجِّنِی وَأَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ (١٦٩) فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (١٧٠) إِلا عَجُوزًا فِی الْغَابِرِینَ (١٧١) ثُمَّ دَمَّرْنَا الآخَرِینَ (١٧٢) وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (١٧٣) إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (١٧٤) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (١٧٥)
در اینجا داستان لوط به میان میآید. جایگاه تاریخی آن همراه با داستان ابراهیم بودن است. ولیکن روند تاریخی در این سوره مورد نظر نیست، همان گونه که گفتیم بلکه آنچه مورد نظر است وحدت رسالت و برنامه، و عاقبت تکذیبکردن است:
فرجام کار، نجات مؤمنان و هلاک تکـذیب کنندگان است.
لوط همان گونه با قوم خود کار را آغازید که نوح و هود و صالح کار را شروع کرده بودند. بیشرمی و پرده دری ایشان را زشت میشمارد، و در دلهایشان وجدان تقوا را به جوش و خروش می اندازد، و آنان را به ایمان و اطاعت میخواند، و ایشان را اطمینان میبخشد به اینکه چیزی از اموالشان را در مقابل رهنمون و راهنمائی نمیخواهد. آن گاه گناه همجنس بازی پلشت ایشان را به رخ آنان میکشد، کار زشتی که قوم لوط در تاریخ بدان شناخته گردیده است:
(أَتَأْتُونَ الذُّکْرَانَ مِنَ الْعَالَمِینَ (١٦٥) وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ) (١٦٦)
آیا در میان جهانیان، به سراغ جنس ذکور میروید (و با ایشان به جای زنان آمیزش مینمائید؟) و همسرانی را که پروردگارتان برایتان آفریده است رها میسازید. بلکه اصلاً شما قومی هستید که (با ارتکاب همۀ معاصی، در ظلم به خود و جامعه ) از حدّ میگذرید (و مرزی میان خوب و بد به رسمیت نمیشناسید).
گناه پلشتی که قوم لوط بدان شناخته شدهاند - قومی که در شهرهائی از جلگۀ اردن سکـونت داشتند انحراف جنسی، یعنی آمیزش با مردان کردن، و به ترک زنان گفتن بود. این کار انحراف زشتی است از فطرت. خداوند نر و ماده را آفریده است ، و هر یک از آن دو را به گونهای سرشته است که به طرف مقابل خود عشق ورزد و بگراید. این میل به جنس مخالف برای تحقّق بخشیدن حکمت و مشیّت خدا در کار ادامۀ حیات از راه تولید نسل است، نسلی که با نزدیکی نر و ماده به یکدیگر پیدا میشود و اتمام میپذیرد. این میل و گرایش جزو قانون جهانی عامی است که هر کسی را که در جهان است و هر چیزی را کـه در جهان است هماهنگ و همـکار برای اجرای مشیّت و ارادهای میسازد که این جهان را میگرداند و اداره میکند. ولی نزدیکی نر با نر هدفی را برآورده نمیسازد و نتیجهای نمیبخشد، و با سرشت هستی و قانون آن همگامی ندارد. جای شگفت است که کسی در این کار پلشت لذّتی به دست بیاورد. لذّتی که مرد و زن در مسألۀ زناشویی خود مییابند چیزی جز وسیله سرشتی برای تحقّق بخشیدن و پیاده کردن مشیّت الهی نیست. انحراف از قانون هستی در عمل قوم لوط پیدا است. بدین جهت چارهای جز این نبوده است که از این انحراف برگردند، یا این که نابود شوند، چون از کاروانیان حیات و از کاروان فطرت بیرون رفتهاند و از حکمت وجودی خود به در شدهاند که امتداد حـیات توسّط ایشان از راه ازدواج و زاد و ولد است.
هنگامی که لوط ایشان را به ترک این انحراف فراخواند، و رها کردن همسران را که خدا برایشان خواسته بود بر آنان زشت شمرد، و تعدّی از فطرت و تخطّی از حکمت نهان در آن را برایشان نادرست قلمداد فرمود، آشکار گردید که آنان برای برگشت به میان کاروانیان حیات، و مراجعه به سنّت و قانون فطرت، حاضر و آماده نیستند.
(قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یَا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ) (١٦٧)
گفتند: ای لوط! اگر (از ایـن سخنان) دست نکشی، از زمرۀ تبعیدشدگان (از شهر و دیار ما) خواهی بود.
لوط در میان ایشان غریب بود. او همراه عـمویش ابراهیم بدان گاه که به ترک پدرش و قومش گفت، و شهر و دیارش را رها کرد، و از اردن گذشت همراه گروه اندکی از کسانی که ایمان آورده بودند، به میان قوم لوط آمد. سپس تک و تنها با این قوم زندگی میکرد، تا وقتی که خدا او را پیغمبر کرد و به سویشان روانه فرمود، تا آنان را از کار ناشایست و نابایستی که میکردند گرداند. ولی ایشان او را تهدید به اخراج از میان خود کردند، و بدو گفتند اگر از دعوت ایشان به سوی راستای فطرت سالم دست نکشد، او را از بین خود میرانند!
بدین هنگام جز این نماند که آشکارا بدیشان بگوید که او از انحراف جنسی ایشان بیزار است. تند و تیز بر آنان تاخت، و کارشان را زشت و پلشت اعلام داشت:
(قَالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقَالِینَ) (١٦٨)
لوط بدیشان پاسخ داد و ) گفت: من از کار شما نفرت دارم (و زشت و ثاپسندش میدانم).
«قلی» که مصدر «قالین: دشمن دارندگان. بیزاران. کینه به دل دارندگان» است، به معنی سخت نفرت داشتن و بیزاری جستن است. لوط رو در رو سخت از ایشان اظهار تنفّر میکند. آن گاه با دعا و زاری رو به درگاه باری میکند و عاجزانه تمنّا مینماید که او را و خانواده و پیروان او را از این بلا نجات دهد و برهاند:
(رَبِّ نَجِّنِی وَأَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ) (١٦٩)
پرودرگارا! مرا و اهل و عیال و پیروان مرا از (عذابی که سزاوار) کارهای ایشان (است) به دور و محفوظ دار!
لوط که کار ایشان را نمیکرد، امّا با فطرت صادق خود تشخیص میداد که کارشان نابود کننده و خانمانسوز است. او در میان ایشان است. و او رو به آستان پروردگار خود میکند و درخواست مینماید که او را و اهل و عیال و پیروان او را از نابودی و هلاکی برهاند که دامنگیر قومش خواهد شد.
خداوند دعای پیغمبرش را پذیرفت و استجابت فرمود:
(فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (١٧٠) إِلا عَجُوزًا فِی الْغَابِرِینَ) (١٧١)
ما او و جملگی خاندان و پیروان او را (از عذاب و بلای نابود کنندۀ ناشی از کـردار بزهکاران) رهائی بخشیدیم، مگر پپرزنی را که (همسر او بود، و به سبب همکاری با بزهکاران) از هلاک شدگان گردید.
این پیرزن همسر او بود -همانگونه که در سورههای دیگر گفته شده است- او پیرزن بدی بود و عمل زشت قوم را میپسندید و بر انجام آن کمکشان میکرد!
(ثُمَّ دَمَّرْنَا الآخَرِینَ (١٧٢) وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ) (١٧٣)
سپس ما دیگران را نابود کردیم (و جملگی اهل شهر را با شهر زیر و رو نموده و درهم کوبیدیم). و بر سرشان باران (سنگ) را باراندیم امّا چه باران بدی که این گروه تهدیدشدگان را فرو گرفت (بارانی که سخت شهر و دیارشان را ویر!ن و نابود کرد).
گویند شهرها و روستاهایشان به دل زمین فرو برده شد، و آب بالای آنها را فرا گرفت. از جملۀ آنها شهر سدوم بود. گمان میرود سدوم هم اینک در اعماق بحرالمیّت است که در اردن است.
برخی از دانشمندان زمین شناسی تأکـید میکنند که بحرالمیّت چندین شهر را فرا گرفته است، شهرهائی که پر از مردمان بودهاند. بعضی از باستان شناسان بازماندههائی را در کنارۀ بحرالمـیّت یافتهاند که در نزدیکی آن کشتارگاهی وجود دارد که قربانیها را در آن سر میبریدند.
به هر حال قرآن خبر شهرهای لوط را روایت کرده است بدین صورتی که دیدیم - و خبرهائی که قرآن بیان میدارد، مادر سخنها در هر موضوعی است، و با سخن قرآن، مردمان حقّ صحبت ندارند.
آن گاه بر مکان نقش زمین شدنشان و نابودگاهشان پیرو مکرّری میزند:
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (١٧٤) وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) (١٧٥)
)در این (مـاجرای قوم لوط) درس عبرتی (برای هوشیاران) است، و بیشتر آن قوم ایمان نیاوردند (و سزای خود را دیدند).قطعاً پروردگار تو چیره (در نابودی بزهکاران و جبّاران تاریخ) و مهربان (در حقّ مؤمنان) است.