تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی بقره آیه 39-30

 

سوره‌ی بقره آیه 39-30

 

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (٣٠)

وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٣١)

قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (٣٢)

قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٣٣)

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (٣٤)

وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (٣٥)

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ (٣٦)

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٣٧)

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٣٨)

وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٣٩)

داستانهای قرآن‌، در جاها و مناسبتهای مختلفی می‌آیند. چنین مناسبتهائی‌که داستانها به خـاطر آن به میان می‌آیند، خودشان هم روند و بند و نگاره و شیوه‌ای را که باید داستانها داشته باشند، محدود و معین می‌سازند تا سازگار و هماهنگ با آن فضای روحی و فکری و هنری باشندکه داستانها در آن عرضه می‌گردند. از این راه‌، داستانها نقشی را که به عهده دارند ایفاء می‌نمایند و اثر روانی و تأثیر مطلوب خود را می‏بخشند.

گروهی از آنجا که می‏بینند داستان واحدی در چندین جای قرآن ذکر شده‌، چنان می‌پندارند که تکراری در کار است‌. ولی اگر دقت شود با یک نگاه‌ کاوشگرانه روشن می‌گرددکه هیچ داستانی‌، یا بندی از داستانی‌، از لحاظ اندازه و طرز بیان، به یک شکل و طریقه‌ی مشخص‌، مکرر نمی‌شود. و هرگاه بندی از داستانی مکرر گردد، بی‌گمان در این تکرار رنگ تازه و هدف نوینی است‌که حقیقت تکرار را نفی می‌کند.

گروهی هم کجروی می‌نمایند و چنین می‌پندارندکه داستانهای قرآنی مطابق با واقع نیستند و یا اینکه در رخدادها تصرفاتی سل آمده است و فقط منظور آن بوده است که هنرنمایی شود و ظاهری آراسته داشته باشد بدون آنکه با واقعیت مطابقت نماید. ولی هرکه بدین قرآن بنگرد و از سرشت درست و دیده‌ی باز و بینش آگاه بهره‌مند باشد، نیک می‌فهمدکه در هر مقامی مناسبت موضوعی معینی‌، انگیزه‌ی ذکر آن مقدار از داستان می‌گردد که ضروری می‌نماید و همو است‌ که طریقه‌ی بیان و ویژگیهای اداء سخن را محدود و معلوم می‌دارد. قرآن‌کتاب دعوت‌، ‌و قانون نظم و نظام‌، و آئین زندگی است‌، نه‌کتاب افسانه و رمان و تاریخ‌. در ضمن دعوت‌، داستانهای گزیده به اندازه و به شیوه‌ای می‌آید که مطابق با روند گفتار و موافق با مقتضای حال و سازگار با فضای محیط باشد و زیبائی هنر راستینی را پدید آورد که بر آفرینش و آرایش تکیه نداشته بلکه بر ابتکار عرضه و نیروی حقیقت و جمال اداء متکی است‌.[1]

داستان پیامبران در قرآن‌،‌ کاروان ایمان را در راه دور و دراز و بهم پیوسته‌ای ‌که داشته است‌، مجسم می‌دارد و داستان دعوت به سوی خدا و پاسخگوئی بشریت بدان و به حرکت افتادن نسلهای پیاپی در طریق حق و حقیقت را نشان می‌دهد. همچنین سرشت ایمان را در نفوس پیروان حق، این گروه ‌گزیده‌ی بشری می‌نمایاند، و سرشت تصورشان را نسبت به رابطه‌ای ‌که میان ایشان و میان پروردگارشان ‌که آنان را به این برتری سترگ اختصاص داده است‌، جلوه گر مـی‌کند و خاطرنشان می‌سازد که راه افتادن به دنبال ا‌ین کاروان بزرگوار و طی نمودن راه واضح قافله‌ی ایمان‌، بر دل نور و روشنی و خشنودی می‌پاشد و آن را به ارج و ارزش این عنصر بزرگوار- عنصرایمان ‌- و اصیل بودنش در پهنه‌ی وجود، آشنا می‌کند. همچنین داستانهای قرآنی از حقیقت اندیشه‌ی ایمانی پرده برمی‌دارد و آن را از سایر ا‌ندیشه های غیر اصیل جدا می‌نماید. بر همین اساس است که داستانها، بخش عمده‌ای ازکتاب بزرگ رسالت اسلام را تشکیل می‌دهد.

اینک در پرتو توضیحات بالا به داستان آدم - چنانکه در اینجا آمده است - نظری بیفکنیم و آن را بررسی نمائیم.

روند گفتار - چنانکه گذشت -‌ کاروان زندگی را، بلکه همه‌ی دستگاه هستی را نمایش می‌دهد. سپس در ضمن تشریح نعمتهائی که خدا به مردم عطا فرموده است‌، سخن از زمین به میان می‌آورد و مقرر می‌دارد که خداوند همه‌ی چیزهائی را که در زمین آفریده است از آنِ انسانها است‌... در چنین مقامی، داستان جانشین آدم در زمین و سپردن زمام امور آن بدو به شرط رعایت عهد و پیمان خداوندی‌، ذکر می‌شود و یادآور می‌گردد که خداوند به او شناختی داده است که با آن بتواند کارهای زمین را اداره و رو به راه کند.

همچنین در این بخش، برای سخن گفتن از جانشینی بنی‌اسرائیل در زمین و عهد و پیمانی که با خدا داشتند مقدمه چینی می‌گردد و داستان بر کنار کردن آنان از این جانشینی و سپردن زمام امور آن به ملت مسلمانی که عهد و پیمان خدا را مراعات می‌دارد (‌چنانکه خواهد آمد) بیان می‌شود. به این ترتیب داستان با محیطی که در آن، آمده ا‌ست هماهنگ و همآوا می‌گردد.

بیائید لحظاتی چند با داستان بشریت نخستین بسر بریم و الهامات اصیلی را از مد نظر بگذرانیم که در یشت سر آن نهفته است:

*

ما اکنون - ‌با چشم بصیرت و در پرتو نگاه ‌- ‌در پهنه‌ی ملکو‌ت اعلی هستیم و باگوش دل زمزمه‌ی جاوید را می‌شنویم و با چشم اند‌یشه شاهد داستان بشریت نخستین می‌باشیم‌:

(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).

و در آن هنگام که پروردگارت به فرشتگان گفت‌: بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم‌.

در این صورت‌، این اراده‌ی بلند خداوند‌ی است که می‌خواهد به این پدیده‌ای که تازه پا به پهنه‌ی وجود نهاده است‌، زمام این خاکدان زمین را بسپارد و دستش را در آن باز گذارد. و بدو وکالت می‌دهد تا اراده‌ی آفریدگار را در نوآوری و خلاقیت‌، و تجزیه و ترکیب‌، و تغییر و تبدیل تحقق بخشد، و به‌کشف نیروها و انرژیها و گنجها و معادن و مواد خام زمین دست یازد، و همه‌ی اینها را تا آنجاکه خواست خدا باشد به زیر فرمان خود درآورد و آنها را درکار بزرگ و سترگی‌که خداوند بدو سپرده است‌، به کارگیرد.

چنین است‌که خدا به این موجود جدید بشری، آن اندازه نیرومندی و توانائی بخشیده است و آمادگی شگرف در وجودش به ودیعت نهاده و ذخیره فرموده است‌که بتواند با نیروها و انرژیهای موجود زمینی همبری‌کند و به مهارکردن آنها برخیزد و گنجها و معادن آن را در دست قدرت خود گیرد. و خداوند آن اندازه به انسان‌، نیروهای نهان عطاکرده است‌که بتواند مشیت الهی را صورت تحقق بخشد و بدانچه خدا خواسته است‌کمر همت بندد.

از اینجا است که یگانگی و هماهنگی واحدی میان قوانینی که بر زمین و بلکه بر همه‌ی جهان حکمفرما است‌، و میان قوانینی ‌که حاکم بر این آفریده و نیروها و انرژیهای نهفته در او است‌، موجود بوده تا برخوردی میان این قانونها و آن قانونها بوجود نیاید و نظام جهان از هم نپاشد، و تا اینکه نیروی انسان بر تخته سنگ ستبر جهان خرد نگردد و هرز نرود.

از این رو، این آفریده‌ای که بر این زمین پهناور می‌زید جایگاه بزرگی در دستگاه جهان دارد و آن بزرگ داشتی است‌که آفریدگار بزرگوارش برای او چنین خواسته است‌.

آنچه گذشت، بخشی از الهاماتی است‌که از تعبیر رسا و بلند بالای کلام الهی برداشت می‌گردد:

(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).

من بر آنم که جانشییی در زمین فرار دهم‌.

هنگامی چنین حقیقتی بر ما روشن خواهد شدکه امروزه با احساس بیدار و بینش باز، آن را وراند‌از و وارسی‌کنیم و با چشم بینا و دل آگاه، آنچه راکه این موجو‌د بشری، جانشین در این ملک پهناور، انجام داده است مورد بررسی قرار دهیم و ساخته‌های عقل و اندیشه‌ی او را از مد نظر بگذرانیم.

(قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ).

گفتند: آیا بر آنی که در زمین کسی را قرار دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش و تکریم و تعظیم تو مشغولیم‌؟‌.

این‌گفته‌ی فرشتگان بیانگر این مطلب است که احوال و اوضاعی یا آزمونهائی قبلاً در زمین دیده‌اند و تجربه‌های پیشینی داشته‌اند، یا از الهام بینشی برخوردار بوده‌اند که در پرتو آن‌، سرشت و خمیره‌ی این آفریده برایشان روشن بوده است‌، و یا اینکه از مقتضیات زندگی او بر روی زمین می‌دانسته‌اند یا انتظار داشته‌اند که او در زمین فساد خواهدکرد، و خونهائی را خواهد ریخت ... از این‌گذشته‌، آنان بر سرشت فرشتگی پاک خویش که جز خیر مطلق و صفای فراگیر در آن منعکس نمی‌شود و آئینه‌ی فطرتشان بجز نیکی نبیند، تسبیح و تقدیس پروردگار را تنها هدف مطلق هستی می‌دانستند و آن را یگانه انگیزه‌ی آفرینش می‌انگاشتند ... و این هدف هم با بودن آنان حاصل است و ایشان پیوسته به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای خداوند مشغول و همیشه سرگرم پرستش او بوده و در امر عبادت و پرستـش سستی نمی‌گیرند و غفلت ندارند. چیزی‌که از دیده‌ی آنان پنهان بود، اراده‌ی عالی خداوند در ساختن و پرداختن و آبادانی این زمین و رشد بخشیدن زندگی وگوناگون نمودن آن بود. دیگر نمی‌دانستندکه خواست خدا بر این تعلق گرفته است که اراده‌ی آفریدگار و قانون هستی ساری و جاری در تغییر و تبدیل و تکامل دادن زندگی بر سطح این‌کرة خاکی‌، باید بر دست جانشین خدا در زمین انجام پذیرد. این موجود بشری‌که عهده‌دار آبادانی زمین و کشف اسرار نهان و پیاده کردن اراده‌ی الهی در پهنه‌ی این خاکدان است‌، گاهی دست به فساد مییازد و چه بسا خونریزیها خواهدکرد، ولی در پشت سر این شر جزئی ظاهری‌، خیر فراوانی و کلی و همه جانبه‌ای نهفته است‌،‌که عبارت است از: رشد ییوسته و پیشرفت همیشگی ... حرکت ویرانگر لیکن در عین حال سازنده ... تلاش پیوسته ... بلند پروازی بی‌وقفه ... و تغییر و دگرگونی ایجادکردن در این سرزمین بزرگ ... بدین هنگام است‌که حکم خدای آگاه از هر چیز و با خبر از سرانجام کارها، خطاب به فرشتگان‌، شرف صدور مییابد:

(قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ).

گفت‌: من حقائقی را می‌دانم که شما نمی‌دانید.

(وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ).

به آدم نامهای همه‌ی (‌اشیاء و خواص آنها) را آموخت (‌تا از زمین بهره برگیرد و از آن سودمند گردد)‌، آنگاه خدا آن اشیاء را به فرشتگان نمود و گفت‌: مرا از نام این اشیاء (‌و خواص آنها) آگاه سازید اگر راست میگوئید (در اینکه خویشتن را شایسته‌تر برای جانشینی می‌بینید)‌. فرشتگان گفتند: تو پاک و بزرگی و ما جز آن ندانیم که به ما آموخته‌ای‌، این توئی که دانا و فرزانه‌ای‌.

بندگی‌کردن تنها باید برای خدا باشد و بس. در اینجا قرآن همه‌ی مردم را به پرستش خدای یگانه و یکتایشان فرا خوانده است و از آنان خواسته است‌که همه‌ی همتاها و انبازها را به دور افکنند.

هان‌! این‌، پیغمبر است‌که در مقام وحی که بالاترین مقام و برترین درجه است‌، عبودیّت و بندگی‌کردن خدا را به خود نسبت می‌دهد و با نسبت دادن آن‌، برمنزلت و مقامش افزوده می‌شود و باعث افتخار او می‏گردد.

مبارزه طلبی قرآن در اینجا، اشاره به مطلع سوره دارد ... این‌کتاب فرو فرستاده از جانب خدا، ساخته و پرداخته از همین حرفهائی است‌که در دسترس آنان است‌. اگر در ارسال آن از سوی خدا، شک و تردید دارند، بیایند و سوره‌ای همانند آن را بسازند و ارائه دهند. همه‌کسانی راکه - بجز خدا -‌که بر صدق‌کردار و درستی‌گفتارشان گواهی دهند حاضر آورند، زیرا خدا بر صدق‌کردار و درستی‌گفتار بنده‌ی خود محمدگواهی می‌دهد و ادعای او را راست و درست می‌داند.

این مبارزه طلبی در تمام اوقات زندگی رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ ‌و بعد از آن بوده، و اینک در روزگار ما هم پا بر جا و همیشه نیز به قوّت خود باقی خواهد بو‌د. و این حجّت و برهانی است‌که راه ستیز و جای بحث و سخنی‌، باقی نگذاشته است ... قرآن همیشه از سایر اقوال و سخنان مردمان جدا بوده و آشکارا و قاطعا‌نه داد می‌زندکه تا ابد نیز چنین خواهم بود، چون‌کلام آفریدگار جهان و خالق انس و جانم‌. مگر نه این است که گفتار پروردگار جاویدان باید جامه‌ی صدق به خود گیرد، آنجا که می‌فرماید:

(فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).

و اگر نتوانستید که چنین کاری کنید - و هرگز هم نمی‌توانید چنین کاری بکنید - پس بترسید و خود را بر کنار دارید از آتشی که افروزینه‌ی آن مردم و سنگ است و برای کافران آماده گشته است‌.

این مبارزه طلبی در اینجا عجیب است‌، ولی اظهار نظر قاطعانه در اینکه هرگز امکان انجام چنین کاری نیست‌، شگفت انگیزتر است‌. چه اگر در توان انسانها بود، لحظه‌ای از پا نمی‌نشستند و به مبارزه می‌خاستند. شکی نیست‌که بیان قرآن‌کریم مبنی بر اینکه نمی‌توانند چنین‌کنند، و روشن شدن و تحقق پذیرفتن این موضوع‌، خو‌د معجزه‌ای است‌که راه ستیزی با آن بر جای نیست‌. زیرا فرصت انجام این‌کار را داشتند و دروازه‌ی میدان این مبارزه، بر روی همگان باز است و اگر ایشان می‌توانستند چیزی را ارائه دهندکه این بیان قاطعانه‌ی قرآن را باطل سـازد، حجت قرآن در هم می‌شکست و استدلال خدائی بودن آن‌، راه زوال می‏گرفت. لیکن چنین‌کاری تاکنون انجام نگرفته است و هرگز هم انجام نمی‌گیرد و لذا خطاب قرآن به همه‌ی مردم است‌، اگرچه به هنگام نزول خطاب به دسته و گروهی از اقوام بشری بوده باشد... این امر خود یک داوری جاودانه‌ی قرآن وگفتار قاطعانه‌ی آن است‌.

کسی‌که به شیوه‌های‌گوناگونِ بیان و طرز تعبیرات ادبی و آداب و رسوم سخنوری‌، همچنین به جهان‌بینی‌های مختلف انسانها و اندیشه‌های آنها درباره‌ی جهان و اشیاء و پدیده‌ها، و همچنین به نظامها و روشها و نظریه‌های روانی یا اجتماعی ساخته و پرداخته‌ی بشری، آگاهی و آشنائی داشته باشد، شک و تردیدی به دلش راه نخواهد داد و گمانی نخواهد داشت در اینکه همه‌ی چیزهائی راکه قرآن در این زمینه‌ها بیان داشته است‌، از جنس سخنان بشر نبوده و چیزهائی جدا از ساخته و پرداخته‌ی عقل انسانها، و دور از تافته و بافته‌ی دست اندیشه‌ی آنها است‌. جدال در این باره، جز از جهالتی‌که میان امور فرقی نمی‏گذارد، و یا از غرضی‌که حق و باطل را آمیخته‌ی یکدیگر می‏گرداند، سرچشمه نمی‏گیرد.

(فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).

خود را از آتشی بدور دارید که افروزینه‌ی آن انسان و سنگ است و برای کافران آماده شده است‌.

خوب‌، چرا انسان و سنگ با هم ذکرگشته‌اند، آن هم به این شکل وحشتناک و رعب‌انگیز؟ بدین سبب است‌که این آتش برای سوزاندن‌کافران تهیه دیده شده است و شایسته‌ی آنان است‌. آن کافرانی که در آغاز سوره‌، صفت آنان گذشت‌، بدین صورت که‌:

(خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ) .

خداوند بر دلهای آنان و گوش ایشان مهر نهاده است‌، و بر روی چشمانشان پرده‌ای قرار گرفته است‌.

همچنین کسانی درخور آن آتش هستندکه قرآن در اینجا ایشان را به مبارزه طلبیده است و در برابر آن فرومانده و عاجزند لیکن رسالت الهی را نمی‌پذیرند و بدان پاسخی نمی‌دهند... پس در این صـورت‌، آنان سنگی از سنگها هستند،‌گر چه از لحاظ ظاهر به شکل آدمیزاد باشند. لذا جمع میان سنگی از سنگها و میان سنگی از انسانها امری است‌که باید انتظار آن را داشت‌.

از سوی دیگر، در اینجاکه نامی از سنگ برده می‌شود، نشانه‌ی دیگری از این صحنه‌ی ترس‌آور و دلهره‌انگیز به ذهن الهام می‏گردد و تصویر آتشی بر صفحه‌ی دل انسان نقش می‌بندد، انگار آتشی است‌که سنگها را می‌خورد و این سنگهای فراوان وگداخته‌، کسانی را در میان آتش از هر سو دربرگرفته‌اند و جا را بدانان تنگ کرده‌اند.

در مقابل این صحنه‌ی خوفناک و وحشتزا، صحنه‌ی دیگری قرار دارد و آن منظره‌ی بهشتی است‌که در انتظار ورود مؤمنان است‌:

(وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).

مژده بده به کسانی که ایمان آورده‌اند و کردار نیک انجام داده‌اند، اینکه ایشان را است باغهائی (‌=بهشتی‌) که در زیر آنها رودخانه‌ها روان است‌. هر زمان که میوه‌ای از آن بدانان داده شود گویند: این همان است که قبلاً (‌در دنیا یا در بهشت‌) به ما عطا شده بود، و (‌اینک‌) همانند آن را آورده‌اند، و ایشان در آنـجا همسران پاکیزه‌ای دارند، و آنان در آنجا جاویدانند.

اینها انواع نعمتهائی است که چشم از دیدنشان خیره می‌شود. درکنار همسران زیبا و پاکیزه‌، میوه‌های همانندی است‌که چنین به نظرشان می‌رسد قبلاً بدانان داده شده است‌.

تشابه و همانندی آنها با میوه‌های دنیا از لحاظ اسم یا شکل است‌، و یا با میوه‌هائی‌که قبلاً در بهشت بدانان داده شده است‌، تشابه و همانندی دارند. چه بسا یکی از مزیّتهای میوه‌های بهشتی علاوه از تشابه ظاهری و تفاوت داخلی‌، این باشد که هر بار با دگرگونی تازه‌ای رو به روگردند!

این تشابه در شکل‌، با داشتن امتیازهای فراوان و خاصیتهای بسیار، صفت بارز صنعت آفریدگار است‌که حقیقت وجود را از مظهر وجود، خیلی بزرگتر می‌کند و نهان را بر نمای آن بسی برتری می‌دهد.

به عنوان مثال‌، انسان خود به تنهائی نمونه‌ی آشکاری است‌که بیانگر این حقیقت بزرگ است‌... همه‌ی انسانها، انسانند و از لحاظ ساخت بدن‌: سر، پیکر، اطراف جسم‌، گو‌شت‌، خون‌، استخوان‌، اعصاب‌، دو چشم‌، دو گوش‌، دهان‌، زبان، سلولهای زنده‌ی یکسان‌، ترکیب همگون در شکل ماده‌... با هم شباهت دارند، اما هدف این نشانه‌ها و علامتها چطور؟ هدف سرشتها واستعدادها چطور؟ فرق میان دو انسان با همدیگر - با وجود این مشابهت ظاهری -‌گاهی بیشتر از فاصله‌ی زمین و آسمان است‌! این چنین تنوع وگوناگونی هولناک در ساخته‌ی آفریدگار جهان‌، پدیدار می‌گرددکه سرها را به چرخش وگردش در می‌آورد و همگان را مات و مبهوت می‌سازد: دگرگونی در انواع و اجناس‌، تغییر در شکلها و نشانه‌ها، اختلاف در خواص و صفات‌...همه‌ی اینها...همه بر می‌گردد به یک سلولی‌که از لحاظ شکل و ترکیب‌، مشابه و همانند است‌!

پس چه‌کسی خدا را به یگانگی نمی‌پرستد، در حالی که این آثار صنعت و آیات قدرت او را بر در و دیوار وجود مشاهده می‌نماید؟ یا کیست آنکه برای خدا شریک و انبازی قرار دهد، وقتی که آثار اعجاز پروردگاری و ساختهای بهت‌آور کردگاری در آنچه دیده می‏بیند، و در آنچه از دیده نهان است‌، جلوه‌گر و پدیدار است‌، و آشکارا آنها را از مد نظر می‏گذراند؟

*

بعد از این‌، سخن از امثالی به میان می‌آیدکه خداوند بزرگوار آنها را در قرآن بیان می‌فرماید:

(إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ

الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ).

پروردگار شرم ندارد از اینکه به پشّه‌ای یا کمتر از آن‌، مثل زند. آنان که ایمان آورده‌اند می‌دانند که این ضرب‌المثلها، کار صحیح و درستی است که از جانب پروردگار انجام می‏گیرد (‌و در آنها حکمتها و مصلحتها نهفته است‌)‌. اما آنان که کفر ورزیده‌اند می‌گویند: مثلاً هدف خدا از این (‌مثلهای ناچیز) چه می‌تواند باشد؟ (‌خدا پاسخ ایشان را می‌دهد و می‌فرماید:‌) بسیاری را با آن گمراه، و بسیاری را با آن هدایت می‌نماید، لیکن با این ضرب‌المثلها جز فاسقان را سرگشته نمی‌سازد، آن کسانی که پیمان (‌فطری و دینی‌) خدا را پس از بستن و استوار داشتن آن می‌شکنند، و فرمان (‌تکوینی و تشریعی‌) خدا را نادیده می‏گیرند و روابطی را (‌مانند صله‌ی رحـم‌، صله‌ی خویشاوندی‌، رابطه‌ی دلیل و مدلول‌) که خدا دستور داده است محفوظ بـماند، گسیخته می‌دارند، و در زمین تباهی می‌ورزند ... اینگونه افراد بی‏گمان زیانبارند.

این آیات اشاره به این دارد منافقانی که خداوند مثلهائی را درباره‌ی آنان ذکر فرموده‌اند، از قبیل‌: مثل کسی‌که با تلاش زیاد آتشی بیفروزد، و مثل بارانی‌که از جانب آسمان فرو ریزد و در آن انبوه تاریکیها و رعد و برق باشد، - احتمال هم دارد یهودیان و مشرکان نیز در این باره در ردیف منافقان بشمار آمده باشند - از ذکر این مثلها در قرآن‌، سوء استفاده‌کرده و این راه را برای به گمان انداختن دیگران راجع به درستی قرآن و وحی بو‌دن آن برگزیده باشند و این امثال و مثلهای دیگری راکه قبلا در مکه نازل شده و در مدینه خواانده می‌شد، وسیله‌ی تشکیک وکمان اندازی قرار داده باشند. مانند مثل کسانی که پروردگار خویش را انکارکرده باشند:

(مَثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء‌،‌کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون).

مثل کسانی که بجز خدا، سرپرستان و دوستانی را برگزیده باشند (‌و به پشتیبانی و یاری نیروهای زمینی دل بسته باشند) همچون عنکبوتی می‌مانند که خانه‌ای را ساخته باشد (‌و تارهایش را سنگر و پناهگاه محکمی پنداشته باشد) و بی‏گمان سست‌ترین خانه‌ها، خانه‌ی عنکبوت است اگر بدانند.

و مثلی‌که پروردگار درباره ناتوانی و درماندگی خدا خواندگانشان از آفریدن مگسی، ذکر می‌نماید:

(إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وإن یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه . ضعف الطالب والمطلوب).

آنهائی را که می‌پرستید بجز خدا، هرگز نمی‌توانند مگسی را بیافرینند اگر هم همه برای انجام آن گرد آیند و یکدیگر را کمک نمایند، و اگر مگس چیزی را از آنها باز گیرد یا برگیرد، توانائی رهائی آن چیز را از دست آن مگس ندارند. جوینده (مگس) و جسته (بتان) درمانده و ناتوانتد.

می‌گوئیم‌: این آیات اشاره دارد به اینکه منافقان‌، و چه بسا یهودیان و مشرکان نیز، این وسیله را راهی برای گمان اندازی در راستی و درستی وحی بودن قرآن دیده باشند وگذرگاه مناسبی برای ایجاد شک و تردید در دل مؤمنان راجع به خدائی بودن قرآن‌، یافته باشند. دلیلشان این بوده باشد که آوردن چنین مثلهائی‌، کسرِ شأن ایشان و تمسخر به آنان است و اینگونه چیزها خدای را نسزد و از جانب او نخواهد بود. خداوند چنین چیزهای حقیر و ناچیز همانند مگس و عنکبوت را در سخنان خود، اظهار نمی‌دارد ... این گوشه‌ای از یورش شک اندازی و تفرقه افکنی منافقان و یهودیان در مدینه بود، همانگو‌نه‌که مشرکان در مکه به چنین اموری دست مییازیدند و با انجام کارهای موذیانه‌، سعی در پراکندن صف مؤمنان و آشفتن اندیشه‌ی آنان درباره آسمانی بودن قرآن داشتند.

این آیات برای در هم شکستن و فرو انداختن چنین دسیسه‌ها و حیله‌گریها، و بیان حکمت نهفته‌ی خدا در ضرب‌المثلها، و بر حذر داشتن غیر مسلمانان از عاقبت بد این حمله‌های ناجوانمردانه‌، و اطمینان بخشیدن مؤمنان به اینکه این مثلها بر ایمانشان می‌افزاید، نازل گشته است‌.

(إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا).

بی‏گمان خدا از ذکر هیح مثلی شرم ندارد، پشه‌ای باشد یا چیز کمتر از آن‌.

چه خدا، پروردگارکوچک و بزرگ، و آفریدگار پشه و فیل است‌. معجزه‌ای‌که در پشه نهفته است همان معجزه در فیل هم موجود است‌. و آن معجزه‌ی حیات است‌. معجزه‌ی راز سربسته‌ای که جز خدا کسی بدان آشنا نیست ... از سوی دیگر پندی‌که از ضرب‌المثلها گرفته می‌شود، مربوط به حجم و شکل نیست‌، بلکه ضرب‌المثلها ادوات و ابزار روشنگری و بینش بخشی می‏باشند. دیگر در ذکر مثلها هیچگونه عیب و ننگی نیست و خجالت کشیدن از بیان آنها، معنی ند‌ارد. خدای بزرگوار می‌خواهد با ذکر مثلها، دلها را بیازماید و نفسها را امتحان نماید.

(فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ).

و کسانی که ایمان آورده‌اند می‌دانند که این امر، کار درستی است و از جانب پروردگارشان می‌باشد.

این بدان خاطر است که ایمانشان به خدا، آنان را وامی‌دارد که هر چه از سوی خدا انجام گیرد صحیح پندارند و شایسته‌ی مقام پروردگاری بدانند، چه به دانش و حکمت خدا آشنایند. خدا به دلشان‌، نوری بخشیده است و حساسیتی به ارواحشان داده است و فهم آنان را باز نموده است و ایشان بگونه‌ای با حکمت الهی اتصال و آشنائی دارندکه به هرکار و هرگفتاری‌که از جانب خدا به سویشان آید، پی می‏برند و در پرتو نور الهی‌، حکمت حق را درمییابند.

(وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً).

و اما کسانی که کفر ورزیده‌اند می‌گویند: هدف خدا از این باید چه باشد؟‌

این‌، سؤال‌ کسی است‌که بی‌بهره از نور و حکمت خدا است‌. آنکه بی‏اطلاع از سنت و قانون خدا و ناآشنا به جهانداری او است‌. این پرسش کسانی است که برای خدا وقار و احترامی نمی‌شناسند و در برابر مخلوقات آفریدگار از ادبی که سزاوار بنده است‌، بی‌بهره‌اند. چنین سخنی از روی نادانی وکوتاه‌بینی‌، بگونه‌ی اعتراض یا استنکار، یا به صورت شک وگمان در اینکه نباید چنین گفتاری از جانب خدا باشد، اظهار می‌دارند.

در اینجا پاسخ آنان به صورت تـهدید و تحذیر داده می‌شود، و تقدیر تدبیری‌که در پشت سر مثلها نهفته است بدانان گوشزد می‌گردد:

(یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ).

بسیاری را با آن گمراه می‌کند، و بسیاری را با آن هدایت می‌نماید ولیکن جز فاسقان را بـا آن سرگشـته نمی‌سازد.

خدای سبحان‌، بلاها و آزمونها را به حال خود رها می‌سازد تا راه خود را بپیمایند، و بندگانش بدانها گرفتار آیند و هر یک برابر سرشت و استعداد خویش با آنها برخورد نمایند و مطابق راه و روشی‌که در پیش گرفته‌اند، تاب و توان خود را در قبال آنها بیازمایند. سختی یک نوع بیش نیست ... لیکن آثار آن در انسانها برابر اختلاف راه و روشی‌که دارند، مختلف وگوناگو‌ن می‌گردد... سختی به انسانهای مختلف دست می‌دهد. انسان مؤمن و معتقد به خدا و حکمت و رحمت او، در برابر سختی‌، پناهش به خدا، و تضرع و زاریش به درگاه او، بیشتر می‌گردد. ولی سختی‌، انسان فاسق یا منافق را پریشان می‌سازد و او را بیشتر از خدا بدور می‌دارد، و از صف انسانهای واقعی‌، بیرونش می‌نماید.

خوشی هم به انسانهای مختلف رو می‌کند. فرد مؤمن پاک باخته، خوشی بر بیداری و حساسیت و سپاسگزاریش می‌افزاید. اما فاسق یا منافق نعمت او را مغرور و آسایش او را نابود وگرفتاری او را سرگشته وگمراه می‌سازد ... مثلی‌که خدا می‌آورد نیز به همین شکل است‌:

(یضل به کثیراً).

بسیاری را با آن گمراه می‌سازد.

کسانی را با آن گمراه می‌سازدکه از آنچه از جانب پروردگار می‌آید و رخ می‌کند، خوب پذیرای آن نمی‌شوند و به نیکی استقبال لازم را به جای نمی آورند.

(ویهدی به کثیراً).

و بسیاری را با آن هدایت می‌بخشد و رهنمودشان می‏گردد.

کسانی را هدایت می‌بخشدکه حکمت خدا را دریافت دارند و رازکارهای الهی را درک نمایند.

(وما یضل به إلا الفاسقین).

و با آن جز فاسقان را گمراه نمی‌سازد.

کسانی‌که پیش از هر چیز دلهایشان نافرمانی‌کرده است و از زیر بار هدایت و حق و حقیقت در رفته است‌. پاداش این چنین افرادی‌که دل به خدا نمی‌دهند و از اطاعت و امر او، راه‌گریز می‌روند، افزایش چیزی است که در آن بسر می‏برند وگریبانگیر ایشان است‌. روند گفتار صفت اینگو‌نه فاسقان را در اینجا برمی‌شمرد، همانگونه که در آغاز سوره صفت پرهیزگاران را برشمرد. چه جای سخن در سوره درباره‌ی آن‌گروهها هنوز باقی است‌. گروههائی که در عـصرهای مختلف‌، بشریت در قالب آنها چهره می‌نماید:

(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه , ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل , ویفسدون فی الأرض . أولئک هم الخاسرون).

کسانی که پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن آن می‌شکنند و آنچه را که خدا فرمان داده است پیوند بخورد و گسیخته نشود گسیخته می‌دارند، و در زمین تباهی می‌ورزند. چنین انسانهائی زیانبارند.

آیا کدام عهد و پیمانی از عهد و پیمانهای خدا را می‌شکنند؟ یا چه فرمانی را از فرمانهائی‌که خدا دستور وصل و پیوند آنها را داده است‌،‌گسیخته می‌دارند؟ و آیاکدام نوع از انواع فساد و تباهی در روی زمین با دست آنان انجام می‌پذیرد؟

روندگفتار در اینجا به این سخن کوتاه اکتفاء ورزیده است‌، زیرا اینجا جای روشنگری طبیعی و مشخص داشتن سرشت و تصویر نمونه است‌، نه جای تاریخ نگاری و به درازا سخن از حادثه و رخدادگفتن ... بلکه شکل و نگاره‌ی همگانی آن مطلوب و صورت عمومیش مورد نظر است‌. هرگونه پیمانی میان خدا و اینگونه مردمان‌، شکستنی است‌. و هر آنچه خدا به وصل و پیوند آن فرمان دهد، در میان آنان‌گسستنی است‌، و هر جور فسادی‌، از سوی ایشان‌کردنی است‌... لذا صله و پیوند این نوع مردمان با خدا بریده است و سرشت منحرف وکج مدار ایشان‌، بر راه راست ماندگار نمی‌ماند و عهد و پیمانی نمی‌شناسد و به دستاویزی چنگ نمی‌زند و از هیچگونه فسادی روگردان نیست‌. آنان همانند میوه‌ی نارسی هستندکه از درخت زندگی گسیخته باشد وگندیده و فاسدگشته و زندگی‌، آن را به دور افکنده باشد ... از اینجا است که گمراهی آنان توسط ضرب‌المثلی خواهد بودکه وسیله‌ی رهبری و رهنمود مؤمنان است‌. سرگشتگی و سر در گمی ایشان از چیزی سرچشمه می‌گیردکه همان چیز وسیله‌ی راهیابی پرهیزگاران خواهد شد.

آثار مخرب وکارهای ویرانگر این نوع انسانها را در تصویر یهودیان و منافقان و مشرکانی که رسالت اسلامی در مدینه با آنان رو به رو بوده است می‏بینیم، و هم اینک ایشان رو در روی اسلام قرار دارند، و پیوسته هم با اخلافات جزئی و با عنوانهای‌گوناکون و در قالب نامهای جوراجور، رو در روی اسلام قرار خواهند گرفت.

(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه).

کسانی هستند که عهد و پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن‌، می‌شکنند.

 

پیمانی‌که خدا با انسان بسته است‌، به صورتهای گوناگون جلوه‌گر و در قالب پیمانهای جوراجور و فراوانی نمایان می‌گردد: این پیمان، عهد فطری متمرکز در سرشت هر زنده‌ای است‌... که از او می‌خواهد آفریدگار خویش را بشناسد، و با پرستش و عبادت، بدو رو کند. این زمزمه‌ی درونی و گرسنگی باور به خدا، پیوسته در فطرت و سرشت انسانها وجود داشته و خواهد داشت و آمیزه‌ی خمیره‌ی بشریت در تمام ازمنه و اعصار بوده و خواهد بود. لیکن این فطرت خداشناسی‌، چه بسا منحرف و سر در گم می‏گردد و از راه راست بدور می‌افتد، بدین سبب شریکها و انبازهائی برای خدا فراهم می‌چیند و به پرستش آنها می‌پردازد... این پیمان، پیمان خلیفه‌گری در زمین است‌که خدا آن را با آدم بسته است و - چنانکه خواهد آمد - عهد انجام آن را از اوگرفته است‌:

(فإما یأتینکم منی هدى فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون).

و اما از سوی من برایتان هدایت و ارشادی خواهد آمد و کسانی که از راهنمائی من پیروی کنند، هیح ترسی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر بورزند و آیـات مرا تکذیب کنند و بدانها باور نداشته باشند، اینان یاران آتش خواهند بود و در آنجا جاودانه می‌مانند.

 

و آن عهد و پیمانهای بیشماری است که در رسالتهای آسمانی برای همه‌ی ملتها، بیان‌گشته است‌. اینکه جز خدا را پرستش نکنند، و در زندگی خود، راه و روش و قوانین و سنن او را برنامه‌ی حیات قرار دهند و برابر آن رفتار نمایند ... این پیمانها است‌که فاسقان آنها را می‌شکنند. وکسی‌که جرأت می‌کند پیمان خدا را بشکند، هرگز به پیمانی‌که با دیگران می‌بندد احترام نمی‌گذارد و هیچ نوع عهدی را مراعات نمی‌دارد.

(ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل).

و گسیخته می‌دارند آنچه را که خدا فرمان داده است که پپوند بخورد.

 

خدا دستور داده است که صله‌ها و رابطه‌های بیشماری، بجای آورده شود و پیوند بخورد... دستور داده است صله‌ی رحم و خویشاوندی بر جای باشد. رابطه‌ی انسانیت بزرگ مراعات‌گردد، و مقدم بر همه‌ی آنها، رابطه عقیده و برادری ایمانی استوار و بر دوام بماند، رابطه‌ای که هیچ نوع پیوند و خویشی و صله‌ای بدون آن پا بر جا نمی‌شود... وقتی انسان‌، آنچه را که خدا دستور داده است‌که پیوند بخورد و بر دوام باشد بگسلاند، دیگر شیرازه‌ی امور مردمان و دستاویز انسانها پاره می‏گردد و روابط و پیوندها گسیخته می‌شود و در زمین فساد بروز می‌کند و هرج و مرج جهان را فرا می‏گیرد.

(‌ویفسدون فی الأرض)‌.

و در زمین فساد می‌کنند.

 

فساد در زمین انواع گوناگونی دارد، ولی همه‌ی آنها از فسوق و خروج از فرمان خدا، و ازگسلاندن چیزی‌که خدا دستور پیوند و وصل آن را داده است‌، سرچشمه می‌گیرد. سر دفتر فساد در زمین‌، دوری وکناره‌گیری از راهی است‌که خدا آن را برگزیده است تا حاکم بر زندگی انسانها باشد و زندگی ایشان برابر آن اداره شود. اگر جز راه خدا، راه دیگری در پیش‌گرفته شود، بی‏گمان به فساد منتهی می‌شود. اصلاً امکان نداردکار و بارکره‌ی زمین نیک شود و راه صلاح در پیش‌گیرد؛ در حالی‌که راه خدا و نظام الهی بر جامعه حاکم نباشد و مسائل زنگدی در پرتو شریعت خدا حل و فصل نگردد. هرگاه رابطه‌ی مردم با آفریدگارشان به وسیله‌ی ترک صراط مستقیم خدائی و بیراهه‌روی و بدور داشتن شریعت الهی از اداره‌ی امور زندگی‌، گسیخته شود و دستاویز آسمانیشان از دستشان بدر رود، این امر خود فسادی است شامل همگان و در برگیرنده‌ی احوال ایشان‌. این تباهی بگو‌نه‌ای است‌که همه جای زمین و انسانها و چیزهای روی آن را فرا می‌گیرد و موجی از نارسائیها و طوفانی از نادرستیها همه جا را فرا می‌گیرد. خرابی و ویرانی‌، و شر و بلا، و فساد و تباهی، نتیجه‌ی خروج از راه خدا و ثمره‌ی نافرمانی از امرالله است‌... از اینجا است‌که فاسقان و در روندگان از زیر بار فرمان خدا، شایسته‌ی این هستندکه خدا آنان را با چیزی سرگشته و گم‌گشته‌ کند که با همان چیز، بندگان مؤمن خویش را هدایت و ارشاد می‌کند.

*

بعد از بیان روشنی از آثارکفر و بی‌دینی وفسق و دوروئی در همه جای زمین‌، روی سخن به تندی متوجه مردانی می‌گرددکه کفر و زندقه می‌ورزند و به شدت بی‌ایمانی و ناباوری ایشان نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفریدگار روزی رسان و اداره‌کننده‌ی جهان ودانای آشکار و نهان، تقبیح می‌گردد:

(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم , ثم یمیتکم , ثم یحییکم , ثم إلیه ترجعون ? هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).

چگونه نسبت به خدا کفر می‌ورزید و او را قبول ندارید، و حال آنکه مرده بودید و شما را زنده کرد. پس از آن شما را می‌میراند و دیگر بار زنده‌تان می‌کند و آنگاه به سوی او باز گردانده می‌شوید؟ او است که همه‌ی آنچه را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساختن آسمان پرداخت و آن را به صورت هفت آسمان‌، با نظم و ترتیب بیاراست‌، و او به هر چیزی دانا است‌.

 

بی‌باوری نسبت به خدا، در برابر این دلائل و نعمتها، کفر زشت و مذمومی است وبرهـچ حجت وسند و دلیل و برهانی متّکی نیست‌...قرآن چیزهائی را برای مردم بیان می‌دارد و ایشان را بدانها آشنا می‌گرداندکه بناچار باید در برابر آنها قرارگیرند و بدانها آشنائی پیداکنند و در برابر مقتضیات آنها، سر تسلیم فرود آورند. خدا مردم را متوجه‌کاروان زندگی و احوال و اوضاع روزگاران می‌کند و بدیشان می‌فهماند که آنان مردگانی بیش نبودند و خدا ایشان را زنده‌کرد و جامه‌ی حیات به تن اجزاء مرده‌ی آنان‌کرد. مردمان در حالت مردگی بودند و آنان را از آن وضع به حالت زندگی انتقال داد وگریزی از این نیست که باید در برابر آن قرارگرفت و این حقیقت را پذیرفت‌که انتقال از مرگ به حیات ازکسی جز قدرت آفریدگار ساخته نیست‌. مردمان زنده‌اندو نیروی حیات در پیکرشان روان است‌، ولی چه‌کسی به آنان حیات بخشیده است‌؟ چه‌کسی این پدیده را از جماد مرده بیرون‌کشیده است‌. پدیده‌ای که از جنس چیزهای موجود درکره‌ی زمین نمی‏باشد؟ بی‌گمان سرشت حیات‌، چیزی جدا از سرشت مرگی است‌که سراپای جمادات را فراگرفته است‌. پس این حیات ازکجا آمده است‌؟ راه‌گریزی از رو در رو قرار گرفتن چنین پرسشی نیست‌که مصرّانه بر عقل و نفس عرضه می‌شود. چاره‌ای هم جز این نیست‌که باید پذیرفت حیات آفریده‌ی نیروی آفریننده‌ای است‌که خود جزو آفریده‌ها نیست و سرشتی جدا از سرشت پدیده‌ها و فرآیندها دارد. آیا چنین حیاتی که در زمین روندی جدا از روند چیزهای بی‏جان سوای خود دارد، ازکجا آمده است‌؟‌..بی‌گمان از جانب خدا آمده است‌...این نزدیکترین پاسخ است‌...اگر جز این است‌، کسی که در برابر این‌گفته سر تسلیم فرود نمی‌آورد، بگوید: پاسخ چیست‌؟

روندگفتار در این مقام‌، مردم را با این حقیقت رو به رو می‌سازد:

(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم).

چگونه نسبت به خدا کفر می‌ورزید، و حال آنکه مردگانی بیش نبودید و پروردگار زندگیتان بخشید؟‌.

 

مردگانی بودید از همین مرده‌های پراکنده‌ی دوروبرتان در زمین‌، و خدا حیات در شما پدید آورد.

(فَأَحْیاکُمْ).

پس زندگیتان بخشید.

 

پس کسی‌که حیات را از خدا دریافت‌کرده باشد چگونه او را نمی‌شناسد و نسبت بدو کفر می‌ورزد؟

(ثُمَّ یُمیتُکُمْ).

سپس شما را می‌میراند.

 

شاید مرگ با ستیزه و جدلی رو به رو نگردد، چه حقیقتی است‌که هر لحظه در برابر زندگان قرار دارد، و خود را بر آنان خواه ناخواه تحمیل می‌نماید، و جای بحث و جدلی باقی نمی‌گذارد.

(ثُمَّ یُحْییکُمْ).

سپس شما را زنده می‌سازد.

 

در مورد زندگی پس از مرگ، ستیزه می‌کردند و راه جدال می‌گرفتند همچنان‌که امروز هم در این باره به جدال می‌نشینند و بعضی ازکوردلان و با سردرافتادگان به‌گنداب جاهلیت نخستین و قرون و اعصار بس پیشین‌، منکر حیات بعد از ممات می‏باشند و در این مورد جار و جنجال راه می‌اندازند. ولی اگر با دیده‌ی انصاف به پدید آمدن حیات نخستین و راه افتادن زندگی برای بار اوّل در زمین‌، بنگرند و با عقل سالم در این باره بیندیشند حقیقت روشن می‌گردد و جای شگفتی باقی نمی‌ماند و می‌بینندکه زنده شدن پس از مرگ، محل تکذیب و مایه‌ی تعجب نیست‌.

(‌ثُمَّ إلَیْهِ تَرْجَعُونَ).

سپس به سوی او باز گردانده می‌شوید.

 

همانگونه که در آغاز آفریدتان‌، بار دیگر به حالت نخستین بر می‌گردید و باز هم زنده می‌شوید، و به همان ترتیبی‌که در زمین شما را بیافرید دوباره می‌میرید و بدنبال آن زنده می‌گردید و در پیشگاه خدا گرد آورده می‌شوید، و همانگونه‌که به فرمان خدا و برابر خواست او از دنیای مرگ به جهان زندگی‌، سرازیرگشتید، باز هم با اراده‌ی پـروردگار به سویش برگشت داده می‌شوید تا چه قبول افتد و چه در نظر در آید و فرمان خالق‌کائنات چه باشد و داوری او درباره‌ی شما انجام پذیرد.

اینگو‌نه در یک آیه‌ی کوتاه‌، دفتر زندگی از اوّل تا به آخر، باز و بسته می‌شود، و با پرتو نوری در یک نگاه تصویر بشریت در قبضه‌ی قدرت آفریدگار نمودار می‌گردد: خدا در آغاز انسانها را از سکوت و پوسیدگی مرگ در می‌آورد و ایشان را بر روی زمین پراکنده می‌سازد، سپس آنان را در دنیا به دست مرگ می‌دهد، آنگاه بار دیگر به ایشان حیات می‏بخشد، و سرانجام به سوی او بر می‌گردند، همانگونه‌که نخستین بار از سوی او نشأت یافته و در پهنه‌ی جهان پراکنده شده بودند...در این عرضه‌ی سریع‌، سایه‌ی نیروی توانائی نقش می‌بندد و در حواس انسان‌، الهامات مؤثر و عمیق خود را بجای می‌گذارد.

سپس روندگفتار، پرتو دیگری می‌افکند که تکمیل کننده‌ی پرتو نخستین است‌:

(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).

او آن کسی است که همه‌ی چیزهائی را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساخت آسمان پرداخت و آن را به گونه‌ی هفت آسمان‌، با نظم و ترتیب بیآفرید، و او به هر چیزی دانا است‌.

 

مفسران و متکلمان چون به اینجا می‌رسند، سخنان فراوانی درباره‌ی آفرینش زمین و آسمان می‌گویند. از پیشی و پسی‌، و استواء و تسویه‌، سخن می‌رانند...و فراموش می‌کنندکه «‌پیش و پس‌» دو اصطلاح بشری می‌باشندکه نسبت به عظمت خداوند تبارک و تعالی‌، مفهومی ندارند.و فراموش می‌کنند که (‌استواء و تسویه‌) دو اصطلاح لغوی هستندکه برای نزدیک ساختن صورت غیر محدود به ذهن انسان محدود بکار گرفته می‌شوند...و بجز این به مطلب دیگری اشاره ندارند. آن همه مجادلات کلامی که میان دانشمندان اسلامی در پیرامون این واژه‌ها بر پا شده است‌، چیزی جز آسیب نامطلوب فلسفه‌ی یونانی و مباحث لاهـوتی یهودیان و مسیحیان نیست‌که چون آمیزه‌ی روحیه‌ی صاف عربی و آمیخته‌ی روحیه‌ی درخشان اسلامی شد، چنین نتایجی را ببار آورد.

ما را چه‌ کار که امروزه خود را گرفتار چنین آفتی‌کنیـم و زیبائی عقیده و جمال قرآن را با مسائل و گفتارهای علم کلام‌، تباه سازیم‌.

پس در این صورت‌، خود را از جنگ این نوع سخنان رها سازیم و به دیدار حقائقی برویم‌که بیانگر این واقعیت بوده‌که همه‌ی آن چیزهائی‌که در زمین است از آنِ انسانها است‌. این حقیقت هم دلالت دارد بر هدف نهائی از بودن انسان‌، و نقش بزرگی‌که انسان در زمین به عهده دارد، و اینکه انسان در ترازوی عدل الهی از چه مایه و ارزشی برخوردار است‌. بالاتر از همه‌ی اینها بنگریم که انسان در اندیشه‌ی اسلامی و در نظام جامعه‌ی اسلامی‌، چه پایه و مایه‌ای دارد.

(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا)‌.

او آن کسی است که همه‌ی چیزهائی را که در زمین است‌، برای شما آفریده است‌.

 

واژه‌ی (‌لَکُمْ) (بر‌ای ‌شما) در اینجا معنی وسیع و الهام عمیقی دارد. بطور قاطع می‌رساند که خدا انسان را برای ‌کار بزرگی آفریده است‌. او را آفریده است تا در زمین جانشین باشد. مالک همه‌ی چیزهائی گردد که در آن است‌. کارکننده‌ی اثر بخشی در پدیده‌ها باشد. انسان عالی‌ترین موجود در این جهان پهناور است‌. او سرور نخستین این میراث فراوان است و لذا نقش او در زمین‌، از لحاظ وقائع و دگرگونیها، نقش نخستین بشمار است‌.

او هم صاحب زمین و هم صاحب ابزار است‌. او بنده‌ی ابزار نیست چنانکه در دنیای مادی امروز چنین است‌. او دنباله رو حوادث و مقهور تحولات و دگرگونیهائی هم نیست‌ که بنا به عقیده‌ی طرفداران مادیگرای تنگ‌نظر، ماشین آلات و ابزارکار باعث ایجاد آنها در روابط بشری و اوضاع آنان است‌. مادیگرایانی که وجود انسان و نقش او را ناچیز می‌انگارند و آدمیزاد را پیرو ابزار بی‏جان می‌دانند، و حال آنکه او سرور گرانقدر است و هیح ارزشی از ارزش‌های مادی‌، صحیح نیست‌که بر ارج او برتری داده شود، و یا اینکه او را زیر چنگ‌ گیرد و فرمانبردار خود سازد و بالاتر از او بشمار آید. بطورکلی، هر هدفی که کوچک نمودن انسان وکاستن ارج او را در بر داشته باشد، هر اندازه مزایای مادی هم به ارمغان آورد، هدفی است مخالف هدف آفرینش وجود انسانی‌. چه بزرگواری انسان و سروری او، در ردیف اوّل قـرار دارد، و - آن ارزشهای مادی قرارگرفته‌اند که پیرو و فرمانبردار انسانند.

نعمتی‌که خدا به اعطای آن در اینجا بر مردم منّت می‌نهد -‌در حالی‌که‌کفرشان را نسبت به خود زشت می‌شمارد -‌ تنها دادن همه‌ی نعمتهای زمین به ایشان نیست‌، بلکه‌ گذشته از آن‌، نعمت سیادت و سروری بر همه‌ی چیزهائی است‌که در زمین موجودند. خدا به انسانها ارزشی بالاتر از همه‌ی ارزشهای مادیاتی که زمین طورکلّی در بر دارد، عطا فرموده است‌، و آن نعمت جانشینی و بزرگ داشتی است‌که برتر از نعمت سلطنت و سودکلان است‌.

(ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ).

سپس به ساختن آسمان پرداخت و آنها را بگونه هفت آسمان‌، با نظم و ترتیب پیراست‌.

 

شایسته نیست در معنی (‌استواء) زیاد فرو رویم و کافی است بدانیم‌که رمز سیطره و نشانه‌ی چیرگی است و منظور از آن‌، اداره‌ی آفریدن و بوجود آوردن می‌باشد. همچنین زیبا نیست در معنی (‌آسمانهای هفتگانه‌ی) مورد نظر آیه‌، فرو رویم و بخواهیم اشکال و ابعاد آنها را روشن داریم‌. بلکه کافی است هدف‌کلّی آیه را دریابیم که سر و سامان دادن به جهان‌، اعم از آسمان و زمین و بالا و پائین آن است‌. ذکر این مطلب به هنگامی است‌ که ‌کفر ورزیدن مردم نسبت به آفریدگار روزی رسان چیره بر جهان‌، بر ایشان زشت و ناپسند شمرده می‌شود. خدائی ‌که زمین و همه‌ی چیزهائی‌که در آن است‌، مسخّر آنان ساخته است‌، و آســانها را سر و سامان بخشیده و به‌گونه‌ای به چرخش وگردش انداخته است‌که زندگی انسانها را بر روی زمین ممکن سازد و وسائل آسایش آنان را در برداشته باشد.

(وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ)‌.

و او نسبت به هر چیزی دانا است‌.

 

خدا آگاه از هر چیز است‌، چون آفریننده و اداره کننده‌ی همه چیز است‌. شمول علم و دانائی در این مقام‌، همسان شمول تدبیر و اداره‌ی جهان است که انگیزه‌ای از انگیزه‌های ایمان به آفریدگار یگانه است‌، و انسان را وادار می‌سازد تا فقط خدای واحد را پرستش نماید، و فقط خالق جهان را روزی رسان بشمار آورد و در برابر احسان خداوند خود و به عنوان اعتراف به الطاف بی پایانش‌، پرستش را ویژه‌ی ذات اقدس پروردگاری بداند و تنها بر آستانه‌ی باری تعالی‌،‌کرنش برد.

بدین منوال‌، جولان وگردش نخستین در سوره‌، پایان می‌پذیردکه سراسر آن‌،‌ گرد آمدن بر محور ایمان و استوار داشتن اندیشه بر آن‌، و دعوت کردن مردمان برای رسیدن و پیوستن به‌کاروان مؤمنان پرهیزگار است‌.

***

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (٣٠) وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٣١) قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (٣٢) قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٣٣) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (٣٤) وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (٣٥) فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ (٣٦)

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٣٧) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٣٨) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٣٩)

 

داستانهای قرآن‌، در جاها و مناسبتهای مختلفی می‌آیند. چنین مناسبتهائی ‌که داستانها به خـاطر آن به میان می‌آیند، خودشان هم روند و بند و نگاره و شیوه‌ای را که باید داستانها داشته باشند، محدود و معین می‌سازند تا سازگار و هماهنگ با آن فضای روحی و فکری و هنری باشندکه داستانها در آن عرضه می‌گردند. از این راه‌، داستانها نقشی را که به عهده دارند ایفاء می‌نمایند و اثر روانی و تأثیر مطلوب خود را می‏بخشند.

گروهی از آنجا که می‏بینند داستان واحدی در چندین جای قرآن ذکر شده‌، چنان می‌پندارند که تکراری در کار است‌. ولی اگر دقت شود با یک نگاه‌ کاوشگرانه روشن می‌گرددکه هیچ داستانی‌، یا بندی از داستانی‌، از لحاظ اندازه و طرز بیان، به یک شکل و طریقه‌ی مشخص‌، مکرر نمی‌شود. و هرگاه بندی از داستانی مکرر گردد، بی‌گمان در این تکرار رنگ تازه و هدف نوینی است‌که حقیقت تکرار را نفی می‌کند.

گروهی هم کجروی می‌نمایند و چنین می‌پندارندکه داستانهای قرآنی مطابق با واقع نیستند و یا اینکه در رخدادها تصرفاتی سل آمده است و فقط منظور آن بوده است که هنرنمایی شود و ظاهری آراسته داشته باشد بدون آنکه با واقعیت مطابقت نماید. ولی هرکه بدین قرآن بنگرد و از سرشت درست و دیده‌ی باز و بینش آگاه بهره‌مند باشد، نیک می‌فهمدکه در هر مقامی مناسبت موضوعی معینی‌، انگیزه‌ی ذکر آن مقدار از داستان می‌گردد که ضروری می‌نماید و همو است‌ که طریقه‌ی بیان و ویژگیهای اداء سخن را محدود و معلوم می‌دارد. قرآن‌کتاب دعوت‌، ‌و قانون نظم و نظام‌، و آئین زندگی است‌، نه‌کتاب افسانه و رمان و تاریخ‌. در ضمن دعوت‌، داستانهای گزیده به اندازه و به شیوه‌ای می‌آید که مطابق با روند گفتار و موافق با مقتضای حال و سازگار با فضای محیط باشد و زیبائی هنر راستینی را پدید آورد که بر آفرینش و آرایش تکیه نداشته بلکه بر ابتکار عرضه و نیروی حقیقت و جمال اداء متکی است‌.[2]

داستان پیامبران در قرآن‌،‌ کاروان ایمان را در راه دور و دراز و بهم پیوسته‌ای ‌که داشته است‌، مجسم می‌دارد و داستان دعوت به سوی خدا و پاسخگوئی بشریت بدان و به حرکت افتادن نسلهای پیاپی در طریق حق و حقیقت را نشان می‌دهد. همچنین سرشت ایمان را در نفوس پیروان حق، این گروه ‌گزیده‌ی بشری می‌نمایاند، و سرشت تصورشان را نسبت به رابطه‌ای ‌که میان ایشان و میان پروردگارشان ‌که آنان را به این برتری سترگ اختصاص داده است‌، جلوه گر مـی‌کند و خاطرنشان می‌سازد که راه افتادن به دنبال ا‌ین کاروان بزرگوار و طی نمودن راه واضح قافله‌ی ایمان‌، بر دل نور و روشنی و خشنودی می‌پاشد و آن را به ارج و ارزش این عنصر بزرگوار- عنصرایمان ‌- و اصیل بودنش در پهنه‌ی وجود، آشنا می‌کند. همچنین داستانهای قرآنی از حقیقت اندیشه‌ی ایمانی پرده برمی‌دارد و آن را از سایر ا‌ندیشه های غیر اصیل جدا می‌نماید. بر همین اساس است که داستانها، بخش عمده‌ای ازکتاب بزرگ رسالت اسلام را تشکیل می‌دهد.

اینک در پرتو توضیحات بالا به داستان آدم - چنانکه در اینجا آمده است - نظری بیفکنیم و آن را بررسی نمائیم.

روند گفتار - چنانکه گذشت -‌ کاروان زندگی را، بلکه همه‌ی دستگاه هستی را نمایش می‌دهد. سپس در ضمن تشریح نعمتهائی که خدا به مردم عطا فرموده است‌، سخن از زمین به میان می‌آورد و مقرر می‌دارد که خداوند همه‌ی چیزهائی را که در زمین آفریده است از آنِ انسانها است‌... در چنین مقامی، داستان جانشین آدم در زمین و سپردن زمام امور آن بدو به شرط رعایت عهد و پیمان خداوندی‌، ذکر می‌شود و یادآور می‌گردد که خداوند به او شناختی داده است که با آن بتواند کارهای زمین را اداره و رو به راه کند.

همچنین در این بخش، برای سخن گفتن از جانشینی بنی‌اسرائیل در زمین و عهد و پیمانی که با خدا داشتند مقدمه چینی می‌گردد و داستان بر کنار کردن آنان از این جانشینی و سپردن زمام امور آن به ملت مسلمانی که عهد و پیمان خدا را مراعات می‌دارد (‌چنانکه خواهد آمد) بیان می‌شود. به این ترتیب داستان با محیطی که در آن، آمده ا‌ست هماهنگ و همآوا می‌گردد.

بیائید لحظاتی چند با داستان بشریت نخستین بسر بریم و الهامات اصیلی را از مد نظر بگذرانیم که در یشت سر آن نهفته است:

*

ما اکنون - ‌با چشم بصیرت و در پرتو نگاه ‌- ‌در پهنه‌ی ملکو‌ت اعلی هستیم و باگوش دل زمزمه‌ی جاوید را می‌شنویم و با چشم اند‌یشه شاهد داستان بشریت نخستین می‌باشیم‌:

(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).

و در آن هنگام که پروردگارت به فرشتگان گفت‌: بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم‌.

 

در این صورت‌، این اراده‌ی بلند خداوند‌ی است که می‌خواهد به این پدیده‌ای که تازه پا به پهنه‌ی وجود نهاده است‌، زمام این خاکدان زمین را بسپارد و دستش را در آن باز گذارد. و بدو وکالت می‌دهد تا اراده‌ی آفریدگار را در نوآوری و خلاقیت‌، و تجزیه و ترکیب‌، و تغییر و تبدیل تحقق بخشد، و به‌کشف نیروها و انرژیها و گنجها و معادن و مواد خام زمین دست یازد، و همه‌ی اینها را تا آنجاکه خواست خدا باشد به زیر فرمان خود درآورد و آنها را درکار بزرگ و سترگی‌که خداوند بدو سپرده است‌، به کارگیرد.

چنین است‌که خدا به این موجود جدید بشری، آن اندازه نیرومندی و توانائی بخشیده است و آمادگی شگرف در وجودش به ودیعت نهاده و ذخیره فرموده است‌که بتواند با نیروها و انرژیهای موجود زمینی همبری‌کند و به مهارکردن آنها برخیزد و گنجها و معادن آن را در دست قدرت خود گیرد. و خداوند آن اندازه به انسان‌، نیروهای نهان عطاکرده است‌که بتواند مشیت الهی را صورت تحقق بخشد و بدانچه خدا خواسته است‌کمر همت بندد.

از اینجا است که یگانگی و هماهنگی واحدی میان قوانینی که بر زمین و بلکه بر همه‌ی جهان حکمفرما است‌، و میان قوانینی ‌که حاکم بر این آفریده و نیروها و انرژیهای نهفته در او است‌، موجود بوده تا برخوردی میان این قانونها و آن قانونها بوجود نیاید و نظام جهان از هم نپاشد، و تا اینکه نیروی انسان بر تخته سنگ ستبر جهان خرد نگردد و هرز نرود.

از این رو، این آفریده‌ای که بر این زمین پهناور می‌زید جایگاه بزرگی در دستگاه جهان دارد و آن بزرگ داشتی است‌که آفریدگار بزرگوارش برای او چنین خواسته است‌.

آنچه گذشت، بخشی از الهاماتی است‌که از تعبیر رسا و بلند بالای کلام الهی برداشت می‌گردد:

(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).

من بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم‌.

 

هنگامی چنین حقیقتی بر ما روشن خواهد شدکه امروزه با احساس بیدار و بینش باز، آن را وراند‌از و وارسی‌کنیم و با چشم بینا و دل آگاه، آنچه راکه این موجو‌د بشری، جانشین در این ملک پهناور، انجام داده است مورد بررسی قرار دهیم و ساخته‌های عقل و اندیشه‌ی او را از مد نظر بگذرانیم.

(قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ).

گفتند: آیا بر آنی که در زمین کسی را قرار دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش و تکریم و تعظیم تو مشغولیم‌؟‌.

 

این‌ گفته‌ی فرشتگان بیانگر این مطلب است که احوال و اوضاعی یا آزمونهائی قبلاً در زمین دیده‌اند و تجربه‌های پیشینی داشته‌اند، یا از الهام بینشی برخوردار بوده‌اند که در پرتو آن‌، سرشت و خمیره‌ی این آفریده برایشان روشن بوده است‌، و یا اینکه از مقتضیات زندگی او بر روی زمین می‌دانسته‌اند یا انتظار داشته‌اند که او در زمین فساد خواهدکرد، و خونهائی را خواهد ریخت ... از این‌گذشته‌، آنان بر سرشت فرشتگی پاک خویش که جز خیر مطلق و صفای فراگیر در آن منعکس نمی‌شود و آئینه‌ی فطرتشان بجز نیکی نبیند، تسبیح و تقدیس پروردگار را تنها هدف مطلق هستی می‌دانستند و آن را یگانه انگیزه‌ی آفرینش می‌انگاشتند ... و این هدف هم با بودن آنان حاصل است و ایشان پیوسته به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای خداوند مشغول و همیشه سرگرم پرستش او بوده و در امر عبادت و پرستـش سستی نمی‌گیرند و غفلت ندارند. چیزی‌که از دیده‌ی آنان پنهان بود، اراده‌ی عالی خداوند در ساختن و پرداختن و آبادانی این زمین و رشد بخشیدن زندگی وگوناگون نمودن آن بود. دیگر نمی‌دانستندکه خواست خدا بر این تعلق گرفته است که اراده‌ی آفریدگار و قانون هستی ساری و جاری در تغییر و تبدیل و تکامل دادن زندگی بر سطح این‌کرة خاکی‌، باید بر دست جانشین خدا در زمین انجام پذیرد. این موجود بشری‌که عهده‌دار آبادانی زمین و کشف اسرار نهان و پیاده کردن اراده‌ی الهی در پهنه‌ی این خاکدان است‌، گاهی دست به فساد مییازد و چه بسا خونریزیها خواهدکرد، ولی در پشت سر این شر جزئی ظاهری‌، خیر فراوانی و کلی و همه جانبه‌ای نهفته است‌،‌که عبارت است از: رشد ییوسته و پیشرفت همیشگی ... حرکت ویرانگر لیکن در عین حال سازنده ... تلاش پیوسته ... بلند پروازی بی‌وقفه ... و تغییر و دگرگونی ایجادکردن در این سرزمین بزرگ ... بدین هنگام است‌که حکم خدای آگاه از هر چیز و با خبر از سرانجام کارها، خطاب به فرشتگان‌، شرف صدور مییابد:

(قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ).

گفت‌: من حقائقی را می‌دانم که شما نمی‌دانید.

 

(وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ).

به آدم نامهای همه‌ی (‌اشیاء و خواص آنها) را آموخت (‌تا از زمین بهره برگیرد و از آن سودمند گردد)‌، آنگاه خدا آن اشیاء را به فرشتگان نمود و گفت‌: مرا از نام این اشیاء (‌و خواص آنها) آگاه سازید اگر راست میگوئید (در اینکه خویشتن را شایسته‌تر برای جانشینی می‌بینید)‌. فرشتگان گفتند: تو پاک و بزرگی و ما جز آن ندانیم که به ما آموخته‌ای‌، این توئی که دانا و فرزانه‌ای‌. گفت‌: ای آدم‌، آنان را از نامهای ایشان (‌و خواص آنها) آگاهی ده‌. هنگامی که فرشتگان را از نامها (‌و خواص آنها) آگاهی داد، گفت‌: به شما نگفتم که من آنـچه را که در آسمانها و زمین نهفته و نهان است می‌دانم‌، و آنچه را آشکار می‌سازید و آنچه را پوشیده می‌دارید می‌دانم‌.

 

هان‌! اینک ما - با دیده‌ی دل و چشم بصیرت، در پرتو نگاه - خود را شاهد چیزی می‌بینیم‌که فرشتگان در ملکوت اعلی‌، ناظر آن بودند ... هان! اینک ما شاهد گوشه‌ای از آن راز بزرگ الهی هستیم‌، آن رازی که خداوند به این موجود بشری به امانت سپرد بدان هنگام که‌کلیدهای جانشینی را بدو تحویل می‌دارد. آن راز، راز توانائی نامگذاری پدیده‌ها و دستیابی به رمز نامیده‌ها به وسیله‌ی نامها است‌. راز قدرت بر نامگذاری اشخاص و اشیاء به وسیله‌ی نامهائی است‌که آنها را از پیش خود می‌سازد. آن نامها واژه‌هائی است‌که بر زبان میراند و نماینده‌ی آن اشخاص و اشیائی است که با آنها آشنائی می‏یابد و در محدوده‌ی حواس او است‌. و این رمزها و نشانه‌ها، دارای ارزش سترگ و ارج بزرگی در زندگی انسان بر روی زمین است‌. ارزش آنها را وقتی می‌فهمیم‌که مشکل بزرگی را در برابر دیدگان خویش مجسم داریم که اگر این توانائی نامگذاری و قدرت دریافت نامیده‌ها به وسیله‌ی نامها، به انسان عطا نمی‌شد، گریبانگیر انسانها می‌گردید. رنج فهمیدن و فهماندن انسانها را به هنگام تجارت و معاشرت در نظر بگیرید، که اگر خدا چنین توانائی را به انسان نمی‌داد، هرکسی مجبور می‌شد برای فهمیدن و فهماندن چیزی‌، عین آن چیز را حاضر آورد و آن را در پیش همنوعان بگذارد ... مثلا می‏بایست برای دریافت معنی درخت خرما، عین درخت خرما را آماده‌کند ... یا برای درک معنی کوه‌، چاره‌ای نداشت جز اینکه به‌کوه برود و دیگران را با خود بدانجا ببرد ... یا اگر لازم بود ازکسی سخن رود، آن فرد را در میان مردم بیابند و بیاورند ... اصلا مشکل به حدّی خوفناک و دهشت‌آور است‌که زندگی با بودن آن‌، قابل تصور نیست‌. و زندگی در مسیر خود نمی‌افتاد و قافله‌ی حیات از جای خود تکان نمی‌خورد چنانکه خدا به این موجود بشری، قدرت نامگذاری و توانائی درک نامیده‌ها به وسیله‌ی نامها را نمی‌بخشید. و اما فرشتگان نیازی به این ویژگی ندارند. زیرا آنها برای انجام وظائف خود به نامگذاری و نشانه‌گذاری احتیاجی پیدا نمی‌کنند، به همین علت است‌که چنین خاصیتی بدانان عطاء نگشته است‌. لذا وقتی‌که خدا این راز را به آدم آموخت‌، و آنچه راکه صلاح دانست عرضه فرمود، فرشتگان نامهای آنها را ندانستند. پی نبردندکه چگونه نشانه‌های لفظی را برای اشخاص و اشیاء بکار گیرند و از آنها نام ببرند ... این بود که در مقابل این ناتوانی‌، زبان به ذکر و تسبیح خدای خود گشودند، و به عجزشان اقرارکردند و به حدود و ثغور دانش خویش اعتراف نمودند، دانشی که خدا بدیشان آموخته بود ... ولی آدم با این رمز نامگذاری آشنا شد. به دنبال این‌کار، چنین خطابی نسبت به فرشتگان می‌شود و آنان را مجدداً متوجه درک حکمتی می‌سازد که خدای دانای جهان و آشنا به رموز آشکار و نهان‌، در ذات انسان به ودیعت نهاده بود:

(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ). گفت‌: آیا به شما نگفتم‌: من میدانم آنچه را که در آسمانها و زمین نهان است (‌و بجز من کسی بدانها آشنا نیست‌) و میدانم آنچه را که پنهان می‌دارید (‌در نفس خود) و می‌دانم آنچه را که ظاهر می‌سازید (‌در گفتارتان)؟‌.

 

(‌وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا)‌.

(‌ای پپغمبر یاد کن‌) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم‌: در برابر آدم (‌به نشانه‌ی درود و اقرار به برتری او) تواضع کنید. (‌همه‌ی فرشتگان اطاعت کردند و) تواضع نمودند.

 

این بالاترین شکل احترام و تکریم است برای آفریده‌ای که در زمین تباهی می‌ورزد و خونها می‌ریزد، ولی در عین حال‌، رازهائی به او عطاء گشته است‌ که او را بر فرشتگان برتری مـی‌دهد و او را فراسوی آنان می‏برد. آخر به او راز دستیابی و علم و معرفت بخشیده شده است‌، همانگونه که بد‌و اراده‌ی مستقلی داده شده است تا با آن راه را برگزیند و آزادانه پیش رود.

برخورداری انسان از سرشت مزدوج و دوگانه‌، و توانائی او بر استوار داشتن اراده‌اش در راهی که ییش پای خود می‌گذارد، و زندگی را درکانال دلخواه انداختن‌، و راه به خدا بردن و بر عهده‌گرفتن امانت رهبری به سوی پروردگار برابر تلاش ویژه‌ی خویش ... همه‌ی اینها از رازهای بزرگداشت او است‌.

فرشتگان برای اجرای فرمان والای آسمانی‌، سجده بردند ...

(إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ)

مگر ابلیس که سرپیچی کرد و بزرگی ورزید و جـزو کافران گردید.

 

در اینجا مظهر و پرداختة شر آشکارا مجسم می‌شود: سرکشی از فرمان خداوند سبحان‌! و سرباز زدن از شناخت فضل فاضلان و دوری از اعتراف به برتری برتران، و افتخار به‌گناه و عزت را در آن دیدن‌، و چشم از دیدن حقائق بستن و سوراخهای‌گوش را از شنیدن و دریافتن آنها بردوختن‌.

شیوه‌یگفتار، بیانگر این است که (‌ابلیس‌) از جنس فرشتگان نبوده است‌، بلکه با آنان همراه بوده است‌. زیرا اگر از جنس آنان می‏بود سرکشی نمی‌کرد. چون نخستین صفت فرشتگان این است‌که آنان‌:

(لا یعصون الله ما أمرهم ویفعلون ما یؤمرون).

از انجام هر آنچه خدا بدیشان فرمان دهد، سرپیچی نمی‌ورزند، و هر چه به آنان دستور داده شود، انـجام می‌دهند.

 

استثنائی‌که در اینجا آمده است‌، دلیل بر این نیست‌که ابلیس از جنس فرشتگان باشد، بلکه همراه بودن او با ایشان‌، مجوز این استثناء است‌، چنانکه گویند:

(جاء بنو فلان إلا أحمد)

فرزندان فلانی آمدند مگر احمد...

 

که شاید احمد جزو فرزندان او نبوده و بلکه جزو قبیله و خویشان او بوده است‌.

ابلیس به نص قرآن جزو جنیان است و پروردگار:

( خلق الجان من مارج من نار).

جنیان را از زبانه‌ی آتش آفریده است‌.

 

این نص قرآنی قاطعانه می‌فرمایدکه ابلیس جزو فرشتگان نیست‌.

هم اینک‌، نبردگاه کارزار جاویدان نمودار می‌گردد، کارزار میان مظهر و ساخته‌ی شرّکه در ابلیس جلوه‌گر است‌، و میان جانشین خدا در زمین‌. کارزار جاویدانی که نبردگاه آن ضمیر بشری است‌. کارزاری‌که در خیر پیروز می‌گردد و ییروزی آن هم به اندازه‌ی پایبندی انسان به اراده‌ی خویش و به مقدار رعایت پیمانی است که با خدای خود دارد. و پیروزی شرّ هم به اندازه‌ی سر فرود آوردن انسان در برابر آرزوهای پلید و اسارت در دست شهوات است‌؛ و انسان هر اندازه بیشتر از خدا بدوز افتد، شر بیشتر چیره و پیروز می‌گردد:

(وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ) (٣٥)

گفتیم‌: ای آدم‌، تو با همسرت در بهشت جایگزین شوید، و در آن آسوده و فراوان هر چه را در هر جا که می‌خواهید بخورید ولیکن به این درخت نزدیک نشوید، که از زمره‌ی ستمکاران خواهید شد.

 

همه‌ی میوه‌های بهشت برای آنان روا و آزاد بود مگر یک درخت ... تنها درخت واحدی‌،‌که چه بسا اشاره به چیز ممنوعی باشدکه در زندگی بر روی این خاکدان زمین‌، چاره‌ای از آن نیست و وجود آن ضروری باشد. زیرا اراده بدون وجود ممنوع و حرام پرورش نمییابد، و انسان صاحب اراده با حیوانی‌که رانده می‌شود، جدا نمی‌گردد و امتیازی پیدا نمی‌کند، و پایداری انسان در وفای به عهد و پیمان‌، و ماندگاری او برقرار و مدار و شرط و قول‌، آزموده نمی‌شود. پس اراده سر دو راهه‌ای است‌که در آنجا انسان و حیوان از یکدیگر جدا می‌شوند و فرق پیدا می‌کنند. وکسانی‌که بدون اراده و به فرمان آرزوهای پلید، سرگرم خوشگذرانی و بهره‏مندی از شهوات هستند، ایشان جزو دنیای چهارپایان بشمار می‌آیند، اگر چه در شکل و قیافه‌ی انسانها نمودار شده باشند.

(فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ)

لیکن اهریمن‌، آنان را از آنجا لغزاند. پس خدا ایشان را از آنچه در آن بودند بیرون راند.

 

واژه‌ی:(أَزَلَّهُمَا) لغزانذشان‌... تعبیـر شکل بخش عجیبی است‌. واژه‌ای است‌که شکل حرکت را به تـصویر می‌کشد وحالت را خوب مجسم می‌کند. چنان است‌که گوئی اهریمن را می‌بینی، در حالی‌که آن دو را کشان کشان از بهشت بدور میدارد، و قدمهای آنان را هول می‌دهد تا از جا بلغزند و از بالا بالاها به ته درّه‌ی ژرفی فرو افتند.

بدین هنگام‌، آزمون‌کامل می‌شود: آدم پیمان خویش را فراموش‌کرده است و در برابر اغواگری‌، ناتوان‌گشته و تن به زبونی سپرده است‌. در اینجا است‌که فرمان خدا تحقق پذیرفته و قضای الهی آشکار شده است‌.

(وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ )

گفتیم‌: (‌به زمین‌) فرود آیید (‌و در آنجا زندگی کنید) ... دسته‌ای دشمن دسته‌ای خواهید شد (‌به سبب رقابت و فریب اهریمن‌)‌، و در زمین مکـان استقرار و جایگاه زندگی آسوده و تمتع و بهره‌مندی‌، برای شما آماده است تا مدتی (‌که اجلتان فرا رسد و دنیا پایان گیرد)‌.

 

این‌، اعلام درگیری جنگ و پیکار در پهنه‌ی مقدّری است که برایش تعیین گشته است‌. پیکار وکارزار میان شیطان و انسان‌که تا آخر زمان ادامه دارد.

آدم به وسیله‌ی چیزی‌که خداوند در سرشت او آفریده ود، از لغزشی‌که پیداکرده بود برخاست و به اشتباه خود پی برد. رحمت پروردگارش او را دربرگرفت‌، رحمتی‌که پیوسته او را درمییابد، بدانگاه که به سوی رحمت الهی برمی‏گردد و خود را در پناه رحمتش می گیرد :

(فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ)

 (‌آدم و همسرش به لغزش خود پی بردند، خدا کلماتی را به دل آدم الهام کرد) پس آدم سخنانی را از سوی پروردگارش دریافت داشت (‌و توبه و استغفار سر داد) و خداوند توبه‌ی او را پذیرفت و از او خشنود شد، (‌زیرا) خدا بسیار توبه پذیر (‌و نسبت به ببدکان ضعیف خود) مهربان است‌.

 

واپسین فرموده‌ی خدا بیان می‌شود. پیمان همیشگی الهی با آدم و نسل او، بسته می‌گردد، و آن پیمان جانشینی در این زمین است‌که رعایت آن در زمین‌، شرط رستگاری و نادیده انگاشتن آن‌، باعث هلاکت و نابودی است‌.

(قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ )(38)

(وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٣٩)

گفتیم (‌به آدم و همسرش و نسل آینده‌ی ایشان و به ابلیس‌)‌: همگی از آنجا (‌به زمین‌) فرود آیید. پس اگر راهنمائی و تکالیفی از سوی من براییان آمد (‌و حتماً هم خواهد آمد)‌، پس کسانی که از راهنمائی و فرمان من پیروی کنند، ترس و خوفی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر ورزند و آیه‌های مرا تکذیب دارند، این چنین افرادی یاران آتش بوده و در آنجا ماندگار می‌مانند.

 

بدین منوال‌، نبرد به میدان اصلی‌کارزار انتقال یافت‌، و از آن هنگام‌که شتر بد مست جنگ‌، زانوبند خود را گسیخته است‌، آنی آرام نگرفته و لحظه‌ای سست نگشته و فرو ننشسته است‌.

انسان هم در بامدادان بشریت پی بردکه اگر بخواهد پیروز شود، چگونه پیروز خواهد شد، و اگر برای خود، خواهان خسران و زیان باشد، چگونه شکست خواهد خورد

باری، لازم است که به سرآ غاز داستان برگردیم، داستان بشریت نخستین‌. خداوند بزرگوار به فرشتـگان فرمود:

(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً)

من بر آ نم که در زمین جانشینی قرار دهم‌.

 

در این صورت آدم از همان لحظه‌ی اوّل برای این خا کدان زمین آفریده شده بود. پس آن درخت حرام و ممنوع چه بود؟ آزمایش آدم برای چه بود؟ آدم که از همان ابتداء برای ا‌ین زمین آفریده شده بود، راندن از بهشت و فرود آمدن به زمین چرا؟

چنین می‏بینم که شاید این آزمون برای پروردن و آماده ساختن این آفریده بوده است‌! برای آن بوده که نیروهای ذخیره و انباشته در وجود او، بیدار گردد. چه بسا تمرینی برای وی بوده تا عملاً گمراهی را بشناسد و مزه‌ی سرا‌نجام کار را ببیند و بشیمانی را جرعه جرعه بنوشد و با دشمن آشنا شود، و آنگاه به پناهگاه امین و ا‌ستوار پناه ببرد .

داستان درخت ممنوع، وسوسه‌انگیزی شیطان برای دستیابی انسان به لذّت، هوشیاری بعد از منگی مست‌، پشیمانی و طلب آمرزش ... همه‌ی اینها آزمون و حوادث مکـرری است به انسانها در پهنه‌ی زمین با آن روبه‌رو خواهند شد و داستان بشریت در همه‌ی ادوار است‌. رحمت آفریدفار نسبت به این آفریده چنین می‌خواست که به جایگاه جانشینی خود فرود آید همراه باکوله‌بار توشه‌ی آ‌زمونی که بسیار با همانند آن رو در رو خواهد شد تا برای پیکار همیشگی آمادگی بهم رساند و از تجربه‌های تلخ گذشته‌، درسی برگیرد و با چشم باز به نبرد برخیزد و از اشتباهات پیشین، خود را بر حذر دارد. و باز ... بار دیـگر ... آیا داستان در کجا رخ داده است‌؟ بهشتی که آدم و همسرش در آن مدت زمان‌، که زندگی کرده‌اند چیست‌؟ فرشتگان کیهایند؟ ابلیس کیست‌؟ ... خدای بزرگوار چگـونه به آنان فرموده است‌؟ و چگونه به خدا پاسخ داده‌اند؟

اینها و امثال اینها در قرآن کریم‌، جزو غیب بشمار است

و غیب را جز خدای بزرگوار نمی‌داند و خداوند با حکمت خویش چنین یاد داده است‌که پی بردن به اصل غیب و چگونگی و سرشت آن‌، هیچ سودی برای انسانها در بر ندارد. و با وسائل و ابزاری‌که برای جانشینی در زمین به آنان بخشیده است‌، ایشان نمی‌توانند غیب را بفهمند و بدان دست یابند چون چنین قدرتی را به آنان عطاء نفرموده است‌. اصلاً پی بردن به غیب از لوازم جانشینی نیست‌. خداوند انسان را به قوانین و نوامیس بیشماری آشنا ساخته است‌، و رموز و حقایق بیشماری را نیزکه فهم آنها سودی برای انسان در بر ندارد، از دیده‌ی وی نهان داشته است‌. برای نمونه‌، هنوز هم انسان با وجود دستیابی به این همه اسرار و رموز جهان، اصلاً نمی‌داندکه بعد از لحظه‌ی حاضر چیست‌، و با تمام ادوات علمی‌که در دسترس دارد نمی‌داندکه بعد از لحظه‌ای چه چیز رخ خواهد داد، و نفسی‌که از دهانش بیرون دمیده است‌، آیا برمی‏گردد یا آخرین نفس از انفاس او است‌؟‌! این مثالی است از غیب نهان از دیده‌ی انسان‌که چون از متقـضیات جانشینی نیست چه بسا اگر برای انسان ییدا و هویدا می‌شد، سد راه جانشینی می‌گردید و مشکلاتی برای او در برداشت.

از این مثالها فراوان است‌که هر یک نمونه‌ای از جمله‌ی اسرار نهان از دیده‌ی انسان بوده و در دل جهان و در لابلای دنیای غیب‌، پنهان هستند و بجز خداکسی با آن آشنا نیست و دانستن آن ویژه‌ی پروردگار است و بس. این است‌که خداوند به عقل بشری آن آمادگی را نداده است‌که بتواند به مسائل غیبی فرو رود و بدانها پی ببرد؛ زیرا ابزار دسترسی به غیب و وصول به چیزی از آن را ندارد. و هر نیروئی هم در این راه بکارگرفته شود، هدر خواهد رفت و تلاش بیهوده‌ای خواهد بود و هیچگونه فایده و نتیجه‌ای نخواهد داشت‌.

چون به عقل بشری ابزار و توانائی دستیابی به غیب نهان عطاء نگشته است‌، در این صورت حق وی هـم نیست‌که سرمست غرور شود و راه انکار در پیش

 گیرد. چه انکار، قضاوتی است ‌که باید از دانش و پژوهش سرچشمه‌ گیرد. چنین دانش و پژوهشی هم‌کار عقل نیست و با سرشت خرد سازگار نمی‏باشد، و در حیطه‌ی قدرت آن و در دسترس وسائلی‌که در اختیار دارد نیست و از ضروریاتی هم بشمار نمی‌آیدکه در انجام وظیفه‌اش بدان نیاز داشته باشد.

تسلیم‌گمان و خرافه شدن‌، سخت زیان آور و خطرناک است‌، ولیکن زیانبخش‌تر و خطرناک‌تر از آن‌، این است که آدمی هر مجهول و نادانسته‌ای را منکر شود، و غیب را نپذیرد به بهانه‌ی اینکه توانائی درک و دسترسی به آن را ندارد.

چه این چنین انکاری‌، برگشت به جهان حیوان است‌، و این حیوان است‌که تنها در دنیای محسوسات می‌زید، و از زندان دژهای آن پا بیرون نمی‌گذارد و به سوی جهان آزاد گام برنمی‌دارد.

بهتر آن است‌که این غیب را به خداوند غیب واگذاریم‌. ما را این بسنده است‌که همو برای ما روایت می‌فرماید، همان اندازه‌ای که برای زندگی ما ضروری و مفید باشد و ظاهر و باطن ما را اصلاح بخشد. پس بیائیم و اهتمام خویش را متوجه جوانبی از داستان سازیم‌که اشاره به حقائق جهانی و انسانی دارد، و وجود و ارتباطات آن را به تـصویر می‌کشد و الهام بخش سرشت انسانی و بیانگر ارزشها و موازین بشری است ... و تنها همین است‌که برای بشریت سودمندتر و رهنمونتر از هر چیز دیگر است‌.

بگونه‌ی گزیده‌ای که مناسب فی‌ظلال‌القرآن باشد خواهیم کوشیدکه بر این الهامات و تصورات و حقائق‌، گذر کوتاه و تندی داشته باشیم‌.

برجسته‌ترین الهامات و اشاراتی که داستان آدم - همانگونه‌که در اینجا آمده است - در بر دارد، عبارت از ارزش بزرگی است‌که اندیشه‌ی اسلامی برای انسان و نقش او در زمین‌، و موقعیتی‌که در نظام هستی دارد، و برای ارزشها و موازینی‌که توسط آنها، انسان ارزیابی می‌گردد، قائل است‌. همچنین ارج گرانبهائی است که

اندیشه‌ی اسلامی به حقیقت پیوند انسان با خدا و رعایت پیمان افلاکی با بشر خاکی‌، و به حقیقت این عهد و پیمان که خلافت انسان براساس آن بنیانگذاری‌گشته است‌، می‌دهد.

این ارزش بزرگی که اندیشه‌ی اسلامی برای انسان قائل است‌، وقتی خوب نمایان می‌شودکه متوجه باشیم خدای بزرگ در ملکو‌ت اعلی و عالم والا، اعلان می‌داردکه انسان آفریده شده است تا در زمین جانشین گردد. همچـنین این ارزش بزرگ وقتی خودنمائی می‌کند که بدانیم خدا به فرشتگان دستور داده است تا در برابر او سجده برند. و چون اهریمن از این امر، نافرمانی می‌کند و تکبر می‌ورزد، رانده می‌شود. بالأخره وقتی که دقت شود که در آغاز و انجام‌، انسان در پناه خدا بوده و از الطاف الهی بر خوردارگشته است‌، ارزشی‌که جهان‌بینی اسلامی برای انسان قائل است‌، جلوه‌گر و هویدا می‌گردد.

از چنین طرز دیدی راجع به انسان‌، نکات و اعتبارات گرانبها و بزرگ دیگری در اندیشه و عمل بطور یکسان‌، سرچشمه می‌گیرد.

نخستین نکته از این نکات‌، اینکه انسان آقای این زمین است‌، و برای او همه چیز آن ساخته شده است - چنانکه قبلاً با نص قرآنی روشن شد - پس انسان از هر چیز مادی‌، گرامی‌تر و بزرگوارتر و گرانبهاتر است‌، و ارزش او بیش از همه‌ی ارزشهای مادی این خاکدان زمین است‌. لذا نباید او را در برابر مادیات به بندگی کشید و مقام ارجمند او را خوارکرد و فدای توسعه‌ی ارزشهای مادی یا خود چیزهای مادی نمود... اصلاً جایز نیست‌که به هیچیک از ارکان‌کرامت و حیثیت انسانی تجاوز شود، و اینکه به هیچیک از ارزشهای او در برابرکشف یا کسب چیز مادی‌، لطمه‌ای زده شود و یا اینکه برای تولید و بهره‌برداری چیز مادی‌، یا افزایش عنصری از عناصر مادی‌، احترام او را پایمال‌کرد ... چه همه‌ی این مادیات‌، آفریده - یا ساخته - شده‌اند به خاطر انسان و برای شکو‌فائی انسانیت او و به خاطر پیدایش و جلوه‌گری وجود انسانی وی‌. پس درست نیست‌که بهای انسانیت انسان‌، سلب ارزشی از ارزش‌های انسانیت او، یا کاستن پایه‌ای از پایه‌های کرامت وی‌، قرار داد.

نکته‌ی دوم اینکه نقش انسان در صحنه‌ی زمین‌، نـقش اوّل است‌. او است‌که شکل‌ها و ارتباطات زمین را تغییر می‌دهد و دگرگون می‌کند، و او است‌که‌گرایشها و سیر حوادث زمین را رهبری می‌نماید. این‌، وسائل تولید یا توزیع‌کالا نیست‌که انسان را خوار و زبون و بی‏اختیار به دنبال خود می‌کشاند چنانکه مکتبهای مادی تصور می‌کنند. مکتبهائی‌که از نقش انسان می‌کاهند و آن را کو‌چک جلوه می‌دهند، و به همان اندازه نقش ابزار را بزرگ می‌نمایانند و آن را بزرگ جلوه می‌دهند.

دیدگاه قرآنی‌، این انسان را با حانشین بودنش در زمین‌، عامل مهمی در نظام جهان قرار می‌دهد و او را در این نظام در نظر می‌گیرد. چه جانشینی او در زمین‌، متعلق به ارتباط‌های مختلفی است‌، از قبیل ارتباط با آسمانها و با بادها و با بارانها و با خورشیدها و ستارگان ... و همه‌ی اینها در تصمیم و اندازه‌گیری کار انسان مورد نظر است و امکان می‌دهدکه زندگی بر روی زمین ادامه یابد، و به انسان هم امکان می‌دهد تا به جانشینی اشتغال ورزد ... این مقامی‌که برای انسان ملحوظ است‌کجا و آن نقشی‌که مکتبهای مادی برای او در نظرگرفته و بدان محدودش ساخته است کجا؟ مکتبهائی‌که به انسان اجازه نمی‌دهد از دائره‌ی تنگی‌که برای او کشیده است‌، پا را فراتر گذارد. در حالی که وجود انسان از دیدگاه مکتب آسمانی‌، با همه‌ی پدیده‌ها و نظام آفرینش ارتباط داشته و جانشینی او در زمین‌، در طرح و نقشه‌ی جهان مورد نظر بوده است‌.

شکی نیست‌که هـر یک از دو دید‌گاه‌، چه دید‌گاه اسلامی و چه دیدگاه مادی راجع به انسان‌، در طبیعت نظامی‌که هر یک از آنها برای انسان بوجود می‌آورد، تأثیر دارد. و در بزرگ داشت اصول انسانیت یا ضایع گرداندن آنها، و در تکریم این انسان یا تحقیر وی‌، بی‌تأثیر نمی‏باشد. فداکردن همه‌ی اهداف بشری و بی‌احترامی به مقدسات انسانی و نادیده انگاشتن اصول آدمیت‌، در راه افزایش تولیدات مادی و ازدیاد آن‌، در جهان مادیگری‌، جز اثری از آثار شوم چنین دیدگاهی درباره‌ی حقیقت انسان‌، و حقیقت نقش او در این خاکدان زمین‌، نمی‏بینیم.

از سوی دیگر، آنچه از دید والای اسلام نسبت به حقیقت انسان و وظیفه‌ی او، ییدا می‌آید، عبارت است از: بالا بردن ارزشهای علمی از نظرکمی وکیفی‌، و اهمیت دادن به فضائل اخلاقی‌، و بزرگ داشت ارزشهای ایمان و صلاح و اخلاص در زندگی انسان‌. اینها هستند ارزشهائی که پیمان جانشینی انسان بر آنها استوار است‌:

 (فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (٣٨)

پس اگر رهنمود من به شما رسید (‌که حتماً خواهد رسید)‌، کسانی که ازرهنمود من پیروی کنند بیمی نخواهند داشت و اندوهگین نخواهند شد.

 

این ارزشها بالاتر و والاتر از همه‌ی ارزشـهای مادی است‌. البته اسلام ارزشهای مادی را از نظر بدور نداشته و یکی از مفاهیم جانشینی‌، تحقق بخشیدن ارزشهای مادی است‌، اما مشروط بر اینکه ارزشهای مادی اصل نباشد و بر ارزشهای والای معنوی چیره نگردد و معنی فدای ماده نشود.

مکتب الهی دل انسان را به سوی پاک سرشتی و والائی و نظافت در زندگی سوق می‌دهد. ولی مکتبهای مادی‌، همه‌ی ارزشهای روحانی را مورد تمسخر قرار داده و تمام ارزشهای اخلاقی را پایمال می‌سازد، و همه‌ی ارزشها را در راه ماده قربانی می‌نماید و تنها اهتمامش به تولید وکالا است و همانند حیوان جز به مطالب و خواستهای شکم نمی‌اندیشد[3]‌.

در جهان‌بینی اسلامی‌، اراده‌ی انسان بالا برده می‌شود که شرط پیمان با خدا و اساس تکلیف و جزاء است ... انسان از راه استوار داشتن اراده‌اش می‌تواند پیمان خویش را با خدای خود حفظ نماید و بدین وسیله از مقام فرشتگان نیز بالاتر رود و با پایداری در برابر آرزوهای پلید و چیرگی برگناهان و دوری ازگمراهیها، در اوج آسمانها به پرواز درآید و از دنیای فرشتگان برتر پرد. همچنین می‌تواند خود را به دست بدبختی‏‏ها سپارد و از مقام والای انسانی خویشتن را به پائین اندازد و از پله‌ی انسانیت خود، فروکاهد. بدین صورت که آرزوهای پلید را بر خویشتن چیره سازد و زمام اختیار را به دست شهوات بسپارد، وگمراهی را بر رهنمودهای الهی غلبه دهد، و میثاقی راکه با خدا دارد و رعایت آن‌، او را به سوی خداوند جهان بالامی‌برد، فراموش نماید.

داشتن چنین اختیار و اراده‌ای نیز، بی‏گمان مظهری از مظاهر احترام و تعظیم است‌که باید به سایر عناصر بزرگ داشت انسانی‌، افزوده گردد. همچنین گوشزد همیشگی است نسبت به خط فاصل و دو راهه‌ی جدائی میان خوشبختی و بدبختی، و والائی و پستی‌، و اوج‌گیری و فرو افتادگی‌، و درجه‌ی رفیع انسان با اراده و پله‌ی پست حیوان رانده و بی‏اراده.

در حوادث کارزاری که داستان انسان و شیطان‌، آن را به تصویر می‌کشد، یادآوری همیشگی به سرشت پیکار است‌. نبردی‌که رزمگاه آن ذات انسان است و پیوسته میان‌: پیمان خدا وگمراه سازی شیطان‌، ایمان وکفر، حق و باطل‌، و هدایت و ضلالت برقرار است و انسان است که در این نبرد سود می‏برد یا زیان می‏بیند. در این‌کار به انسان خاطرنشان می‌شود تا پیوسته بیدار و هوشیار باشد و بداندکه او همیشه سربازی در نبردگاه است‌. او است‌که در این نبردگاه‌، پیروز می‌شود یا شکست می‌خورد. می‌برد یا می‌بازد.

بعد از این‌، اندیشه‌ی اسلام درباره‌ی‌گناه و توبه به میان می‌آید ... در اسلام‌گناه‌، مسؤولیت فردی دارد، و توبه نیز به تنهائی انجام‌پذیر است‌، و این مسائل کاملاً آشکار و ساده است و پیچ و پناهی در آن نیست‌. دیگر در اسلام‌،‌گناهی وجود نداردکه پیش از تولد انسان بر او واجب شده باشد، چنانکه‌کلیسا می‌گوید. همچنین در اسلام‌، تکفیر لاهوتی وجود ندارد، همانگونه که کلیسا بدان معتقد است و می‌گویدکه : خدا عیسی علیه السّلام (‌به گمان ایشان‌: فرزند خدا) را به دار زد تا کفاره‌ی فرزندان آدم ازگناه آدم‌گردد و از پادافره گناه خود ناکرده رستگار شوند. هرگز! گناه آدم‌، گناه شخصی بود، و کفاره و پادافره آن هم توبه‌ای بود که بدون واسطه و بصورت سهل و ساده‌، توسط خود آدم صورت پذیرفت و مورد عفو قرار گرفت‌. گناه هر یک از فرزندان او هم‌، گناه شخصی ‌گناهکار بشمار است‌. در توبه هم باز و راه برگشت به سوی خداگشوده است و صاف و ساده در اختیار همگان است‌. جهان‌بینی اسلام در این باره آسوده‌گر و آشکارا است‌: هر انسانی کوله‌بار گناه خویش را بر دوش خویش می‌کشد، و به هر انسانی پیام می‌دهدکه به‌کوشش و تلاش برخیزد و ناامیدی را به گوشه‌ی فراموشی اندازد.

 (إن الله تواب رحیم).

بی‏گمان پروردگار بسیار توبه‌پذیر و مهربان است‌.

 

اینها گوشه‌ای از اشارات و الهاماتی بود که در اینجا، داستان آدم در برداشت، و به آن در فی ظلال ‌القرآن بسنده می‌کنیم‌. زیرا این به تنهائی ‌گنج هنـگفتی از حقائق و تــصورات راستین است‌. ثروتی از الهامات و توجیهات گرانبها است‌. گنجینه‌ای از زیر بناهائی است که تصورات و اوضاع اجتماعی بر روی آنها پایه‌گذاری می‌گردد و اخلاق نیک وکردار نیک و فضائل انسانی‌، آن را استوار می‌دارند.

از این مقدار، می‌توانیم دریابیم‌ که داستانهای قرآنی چه اهمیت بسزائی در تحکیم مبانی اندیشه‌ی اسلامی دارند و تا چه اندازه در روشنگری ارزشهائی که ایدئولوژی اسلامی بر آنها استوار است‌، مؤثرند. ارزشهائی‌که سزاوار جهانی است‌که از سوی خدا شرف صدور یافته است و رو به خدا دارد و سرانجام به سوی او برمی‏گردد. پیمان جانشینی در آن‌، بر شالوده‌ی رهنمودهائی است‌که از جانب خدا دریافت می‌شود، و در زندگی هم باید برابر قوانین الهی عمل‌کرد و بر جاده‌ی مستقیم آسمانی راه ییمود. در جهان هم فقط دو راه وجود دارد: نخست راه خدا،‌که انسان در آن از خدا می‌شنود و از آنچه دریافت می‌دارد، اطاعت می‌کند. دوّم‌، راه شیطان‌، که انسان در آن از شیطان می‌شنود و از آنچه که شیطان بر او دیکته می‌کند، اطاعت می‌کند.

و راه سومی در میان نیست‌. خدا یا شیطان‌، هدایت یا ضلالت‌، حق یا باطل، رستگاری یا زیانباری است وبس‌.

قرآن این حقیقت را زیربنا و حقیقت نخستینی می‌داند که همه‌ی تصورات و اندیشه‌ها، و همه‌ی اوضاع و احوال در جهان انسان بر آن استوار می‌گردد و بر محور آن می‌چرخد.

 

 


 


[1]برای مزید اطلاع به فصل (داستان در قرآن) درکتاب (‌تصویر هنری در قرآن) مراجعه شود.

[2] برای مزید اطلاع به فصل (داستان در قرآن) درکتاب (‌تصویر هنری در قرآن) مراجعه شود.

[3] برای  اطلاع  بیشتر  به  کتاب‌:  «‌انسان  بین  مادیگری  و  اسلام‌«  تألیف  محمد  قطب  مراجعه  شود.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد