تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 29-1

 

سوره‌ی بقره آیه‌ی 29-1

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

الم (١) ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ (٢) الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣) وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (٤) أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (٥) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٦) خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٧) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (٨) یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٩) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (١٠) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (١١) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ (١٢) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ (١٣) وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (١٤) اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ (١٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ (١٦) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ (١٧) صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ (١٨) أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ (١٩) یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٢٠) یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (٢١) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٢) وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٢٣) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ (٢٤) وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢٥) إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ (٢٦) الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (٢٧) کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (٢٨) هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٢٩)

در این مقطعی که سرآغاز سوره‌ی بزرگی است‌، دیدگاههای اساسی طائفه‌هائی است که در مدینه با دعوت اسلامی روبروگشتند، بجز قوم یهود که نگاه گذرا وکوچکی بدانها افگنده می‌شود ولی با وجود آن‌، کافی بنظر می‌رسد. زیرا یادکردن از آنان به نام شیاطین منافقان‌، به بسیاری از صفاتشان اشاره دارد و ماهیت نقش ایشان را می‌نمایاند. آنگاه کمی بعد، شرح حال آنان به تفصیل می‌آید.

در تصویر این دیدگاهها، ویژگیهای تعبیر قرآنی را مییابیم‌ که چگونه واژه به جای خط و رنگ می‌نشیند، و تصویرها از لابلای واژه‌ها با سرعت شکل می‌گیرند، و این شکلها با شتاب به تکان می‌افتند،‌گوئی موج حیات در رگهای آنها می‌دود و زندگی به پیکرشان می‌رود.

در اینجا با اندکی از واژه‌ها و جمله‌ها در آغاز سوره‌، سه شکل از سه دسته مردمان‌کشیده می‌شود. هر دسته‌ای از آنها نمونه‌ی زنده‌ای است از مجموعه‌های ستبر وگروههای بیشمار انسانها، نمونه‌ی اصیل و ژرفی که در هر عصر و زمان و جا و مکانی تکرار می‌گردد. تا آنجاکه بشریت به طورکلی در جمیع اعصار و همه‌ی اقطار، از دائره‌ی آن دسته‌های سه‌گانه بیرون نیست‌، و این اعجاز است‌.

در این واژه‌های اندک و آیه‌های انگشت شمار، اینگو‌نه تصویرها به صورت واضح و کامل و جاندار، و با خطوط روشن و صفات مشخص‌، شکل می‌گیرند. بگونه‌ای ‌که توصیف بلند بالا و اطناب مفصل هم نمی‌تواند به چیزی بالاتر از این امور ملموس و زودیاب و روشن و بهره‌مند از هماهنگی زیبا و موسیقی همنواخت‌، دست یابد.

و وقتی روند گفتار از بیان این شکلهای سه‌گانه پایان می‌گیرد، توده‌ی مردم را ... همه‌ی توده‌ی مردم را، به سوی شکل نخست فرا می‌خواند. آنان را ندا می‌دهد ... همه‌ی آنان را ندا می‌دهد ... تا برگردند به سوی خدای یگانه‌، و آفریدگار یگانه‌، و روزی دهنده‌ی یگانه‌،‌که بی‌انباز و بی‌همتا است‌.کسانی را هم ‌که در رسالت پیغمبر صلّی الله علیه واله و سلّم و فرو فرستادن‌کتاب بر او، دچار شک وگمان باشند، به مبارزه می‌طلبد و از آنان می‌خواهدکه سوره‌ای همسان قرآن را بیاورند. ایشان را نیز چنانکه به حق و حقیقت پشت‌کنند و راه کفر و زندقه پیش‌گیرند، از عذاب خوفناک و وحشتناک می‌ترساند، و مؤمنان را مژده می‌دهد و انواع و اشکال نعمتهای جاویدان را که در انتظار قدوم ایشان است‌، برایشان مجسّم می‌سازد.

سپس پاسخ یهودیان و منافقانی را می‌دهد که آوردن ضرب‌المثل در قرآن را نادرست و زشت می‌دانستند و از آن به عنوان وسیله‌ای برای به شک وگمان افکندن مردم درباره‌ی اینکه قرآن از جانب خدا آمده است‌، سود می‌جستند. آنان را متوجه اهدافی می‌سازدکه در پشت ضرب‌المثلها نهفته است و ایشان را بر حذر می‌دارد از اینکه بیان ضرب‌المثلها برگمراهیشان بیفزاید، در حالی که وسیله‌ی افزایش هدایت مؤمنان می‌گردد. آنگاه بر آنان زشت می‌شمارد کفرشان را نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفریننده‌ای که اداره‌ی امورگیتی در دست او است و از همه چیز این جهان‌، باخبر است و او است‌که به انسانها نعمت وجود بخشیده و همه‌ی چیزهای زمین را برای ایشان آفریده است و آنان را در این سرزمین فراخ وگسترده‌، خلیفه و جانشین خود کرده ا ست .

این مختصری از خطوط اصلی نخستین درس سوره‌ی بقره بود. اینک باید بکوشیم این اختصار را با اندکی تفصیل پیگیری کنیم‌:

*

سوره‌ی بقره با این سه تک حرفی‌: الف‌. لام‌. میم آغاز می‌گردد. به دنبال آنها درباره‌یکتاب سخن به میان می آید:

( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ) .

این همان کتابی است که هیچ شک و گمانی در آن نیست (‌که از جانب خدا است و دستورات و احکام راستینی در بردارد) و هدایت و رهنمود برای پرهیزگاران است‌.

 

همانند این حرفها در سرآغاز بعضی از سوره‌های قرآن می آید. در تفسیر آنها، سخنان فرا‌وانی گفته شده است‌. ما تنها گفتاری را از میان آنها برمی‌گزینیم‌. چنین حرفهایی اشاره دارند به اینکه این کتاب از جنس همین حرفهایی ساخته شده است که در دسترس مخاطبان عرب زبان قرآن است‌. اما با وجود این‌، قرآن آنگونه کتاب اعجازانگیزی است‌که نمی‌توانند از این حرفهائی که در اختیار دارند و قرآن هم از آنها فراهم آمده است‌، همانند آن را بسازند. قرآن آن کتابی است که در سه نوبت مردم را ندا می‌دهد و به مبارزه می‌طلبد که همانند قرآن را، یا ده سوره‌ی همسان آن را، یا سوره‌ای همانند آن را بسازند و ارایه دهند، ولی در برابر این ندا درمی‌مانند و در قبال این مبارزه، پاسخی نمی‏یابند.

آنچه در این اعجاز نهفته است‌، بسان همان اعجازی است که در همه‌ی آ‌فریده‌های خدا موجود است‌. همگو‌ن ساخت خدا در هر چیز بویژه ساخت خدا در آفرینش انسان است ...

این خاک زمین‌، از ذراتی تشکیل شده است‌که صفات شناخته‌ای دارند. وقتی که انسان این ذرات را برمی‌گیرد، آنچه می‌تواند از آن بسازد خشتی‌، آجری‌، ستونی، مجسمه‌ا‌ی‌، و یا دستگاهی است با هر ریزه کاری و دقتی که در ساختن آنها بکار برده باشد... اما خدای نوآور و زیبانگار، از این ذرات، حیات می‌سازد. حیاتی که از تکان و جنبش و حرکت وکوشش برخوردار است‌، و آن رمز اعجازگر خدایی را دربردا‌رد ... رمز زندگی ... آن رمزی که انسان بر آن دست ندارد و هیچ فردی بدان پی نمی‌برد...، قرآن هم این چنین است ...، حرفها و واژه‌هائی است‌که انسان از آنها سخن و وزنها می‌سازد، و خدا هم از آنها قرآن و فرقان می‌سازد، و فرق میان ساخته‌ی انسان و ساخته‌ی خدا از این حرفها و واژه‌ها، مانند همان فرقی است که میان پیکر ساکت و بی‌جان‌، و روح جنبان و تلاشگر است ... و یا بهتر بگوییم‌: فرق میان کار خدا و کار انسان‌، همچون فرق میان صورت ظاهری زندگی، و ماهیت و حقیقت زندگی است‌.

( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ ) .

این همان کتابی است که در آن شک و گمانی نیست ...

 

 ازکجا شک وگمانی خواهد بود، در صورتی‌که دلالت صدق و یقین‌، در همین سرآغاز پنهان است‌. آشکارا است‌که از ساختن همانند قرآن درمانده‌اند، قرآنی‌که از همین حرفهائی ساخته شده است‌که در دسترس انسانها است‌، و زبان خود را با آن می‌نویسند و در میان خود بدان سخن می گویند:

( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ ... هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ) .

 این همان کتابی است که در آن شک و گمانی نیست ... هدایت و رهنمود برای پرهیزگاران است‌.

 

هدایت‌، حقیقت آن‌، هدایت طبیعت آن‌، هدایت وجود آن‌، هدایت ماهیت آن ... خوب متعلق به چه‌کسی است‌؟ آ‌یا این‌کتاب‌، هدایت و نور و راهنمای پند دهنده و روشنگر، برای چه کسی خواهد بود؟‌... از آن پرهیزگاران است ... زیرا پرهیزگاری در دل‌، همان است که شخص پرهیزگار را شایسته‌ی استفاده بردن و سود جستن از این‌کتاب خواهدکرد. همان چیزی است که دریچه‌های قلب پرهیزگاران را باز می‌کند و به درون آن فرو می‌خزد و در آنجا وظیفه‌ی خود را بجای می‌آورد. پرهیزگاری همان چیزی است‌که دل را آمادگی می‏بخشد تا بیامیزد و خوشه چینی‌کند و بیاموزد و پذیرا باشد و پاسخ‌گوید.

کسی که می‌خواهد هدایت را در قرآن بیابد، بناچار باید با دلی سالم به سوی آن بیاید و با دلی ناب‌، بدان گوش فرا دهد. باز هم با دلی به جانب آن‌گرایدکه بترسد و بپرهیزد، و خود را بر حذر از آن داردکه بر گمراهی ماندگارگردد، یا اینکه ضلالت وگمراهی‌، هوی و هو‌س را در چشم او بیاراید و به خواب غفلتش اندازد...در این هنگام است که قرآن درهای اسرار و انوار خویش را باز می‌کند و راز و رمز و تابش و روشنائی خود را در قلبی فرو می‌ریزدکه پرهیزگارانه و ترسان و حساس و آماده‌ی دریافت‌، به سوی قرآن شتافته و دل بدو داده است‌...

روایت شده است‌که عمر پسر خطاب رضی الله عنه از اُبَیّ پسر کعب درباره‌ی تقوی و پرهیزگاری سؤال‌کرد. بدو گفت‌: آیا از راهی نگذشته‌ای‌که پر خار بوده باشد؟ گفت‌: بلی گفت در آن هنگام چه‌کاری‌کردی‌؟ گفت‌: دامن به کمر زدم و به تکاپو پرداختم‌. گفت‌: این کار، پرهیزگاری است‌.

آری این پرهیزگاری‌... آگاهی دل‌، پاکی احساس‌، ترس همیشگی‌، و خویشتنداری دائم است‌. پرهیزگاری‌، دوری از خارهای راه‌... راه زندگی است‌... در این راه‌، خارهای چیزهای فریبا و زیبا، و هوس انگیز و دل‌انگیز، خارهای حرص و طمع‌، و درجات و مقامات‌، خارهای ترسها و دلهره‌ها، خارهای امید دروغین به کسی که نمی‌تواند پاسخگوی رجائی باشد و امیدی را بر آورده کند، و ترس دروغین ازکسی‌که نه سودی و نه زیانی در دست او است‌، و ده‌ها خار دیگری‌که بر سرراه پاشیده و سر بر آورده‌اند.

سپس روندگفتار به ذکر صفت پرهیزگاران می‌گراید، و آن صفت مؤمنان پیشین مدینه است‌، لیکن می‌تواند صفت مؤمنان خالص و صادق این امّت در همه‌ی ادوار تاریخی باشد:

( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ . وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ )‌ .

پرهیزگاران کسانی هستند که به عالم غیب و ماوراء محسوسات (‌مانند فرشتگان و روز رستاخیز) ایمان دارند، و نماز را چنانکه شاید و باید بجای می‌آورند، و بخشی را از آنچه بدیشان داده‌ایم (‌در راه نیکی و نیکوکاری‌) خرج می‌کنند، و آنان که به آنچه (‌قرآن‌) برای تو فرستاده شده است و به آنچه (‌کتابهای آسمانی‌) که پیش از تو نازل گشته است‌، ایمان دارند، و به روز قیامت کاملاً معتقدند.

 

نخستین نشانه‌ی پرهیزگاران وحدت ادراک مثبت و پویا است‌. وحدتی‌که در جان و درونشان‌، ایمان به غیب‌، و انجام فرایض‌، و باور داشتن به همه‌ی پیغمبران، و اطمینان به آخرت را یکجا گرد می‌آورد ... این همان تکاملی است‌که عقیده‌ی اسلامی برازنده بدان است وکسی هم که به چنین عقیده‌ای آراسته باشد، برازنده خواهد بود. شایسته است‌که آخرین عقیده‌، از چنین برازندگی و رسائی وکمالی برخودار باشد تا شایستگی عنوان آخرین رسالت آسمانی را پیدا کند، رسالتی‌که آمده است تا همه‌ی مردم برگرد آن جمع‌گردند و یاور و نگهبان همه‌ی انسانها باشد، و مردمان در سایه‌ی آن بغنوند و زندگی معنوی و مادی خود را در پرتو خورشید اسلام‌، فروغ بخشند و بدین وسیله به زندگی مترقی و تکاملی دست یابندکه شامل هر یک از جنبه‌های عقلانی و جسمانی‌، و دینی و سیاسی باشد.

هنگامی‌که این نشانه‌ی نخستین پرهیزگاران را برگیریم و به جزئیاتی‌که از آن ساخته شده است بنگریم و به تجزیه و تحلیل آنها بپردازیم، این جزئیات پرده از ارزشهای اساسی و اصیلی برمی‏دارند که در زندگی همه‌ی انسانها یکسان است وکرامت بشریت بستگی بدانها دارد.

( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ) .

آنان که به غیب ایمان دارند.

 

دیگر موانع مادی میان جانهای پرهیزگاران و میان نیروی بزرگی‌که جانها از او نشأت یافته‌اند و جهان بدو جامه‌ی هستی به تن‌کرده است‌، جدائی نمی‌افکند، و پرده‌های حواس میان جانهایشان و میان چیزهائی که فراتر از حواس و ماوراء محسوساتند، آویزان نمی‌گردند و حقائق و نیروها و انرژیها و آفریده‌ها و پدیده‌های آن سوی مرز محسوسات‌، از جام جهان نمای دلشان ناپدید نمی‌شود و نادیده نمی‌ماند.

ایمان به غیب‌، برزخی است‌که انسان از آن می‌گذرد و از مرتبه‌ی حیوان‌که بجز آنچه راکه حواسش می‏بیند نخواهد دید پا فراتر می‌نهد و به مرتبه‌ی انسان پا می‌گذارد، انسانی‌که می‌فهمدکه جهان بسی بزرگتر و فراختر از آن محدوده‌ی کوچکی است که حواس بدان دسترسی دارد و یا در قلمرو دستگاههائی است که در اصل امتداد دامنه‌ی حواس بشمارند. این کوچ و انتقال از دنیای مدرکات و محسوسات به دنیای غیبیات و نادیدنیها، اثر بس عمیقی دارد در اندیشه‌ی انسان نسبت به حقیقت همه‌ی وجود و ماهیت خود انسان‌، و درباره‌ی نیروهای روان در پیکر جهان‌، و راجع به ادراکش از جهان و احساسش درباره‌ی مشیت و نیروئی‌که در ماوراء این جهان قرار دارد و رتق و فتق امور آن را در دست داشته و به چرخش وگردش وامی‌دارد.

همچنین این بلند پروازی از عالم خاکی و جسمانی به عالم افلاکی و روحانی‌، اثر بس شگفتی در زند‌گی انسان بر روی زمین دارد، چه کسی‌که در محدوده‌ی کوچکی‌که حواس او آن را درمییابد زندگی می‌کند، همانندکسی نیست‌که در پهنه‌ی جهان عظیمی می‌زیدکه جان دل و بینش درونش‌، بدان پی می‏برد، آن جهان زیبا و پهناوری‌که نغمه‌هایش را باگوش دل می‌شنود و الهامهایش را با تمام وجود می‌فهمد، و نداهایش در لابلای اندام و در ژرفای جان او طنین می‌اندازد، و می‌فهمدکه پهنا و فراخنای چنین جهانی چه از نظر زمان و چه از لحاظ مکان‌، بسی‌گسترده‌تر و دور و درازتر از آن چیزی است‌که در عمرکوتاه و محدودش‌، عقل و شعو‌ر ظاهر بینش بدان پی برده است و به مغزش خطورکرده است‌. و اینکه در آن سوی وجود و در ماوراء جهان دیده و نادیده‌، حقیقت بس بزرگی قرار دارد که پیدایش انسان بدو است و بودنش از بودن او است ... و آن حقیقت ذات خدای بزرگواری است که چشمها او را درنمییابد و به خردها درنمی‌گنجد.

بدین هنگام است که نیروی اندیشه‌ی محدود آدمی‌، از پراکندگی و از هم پاشیدگی بدور می‌ماند و تنها به چیزی می‌پردازد که شایسته‌ی پرداختن بدو باشد، و دیگر گرد چیزی نمی‌گرددکه توانائی درک و فهم آن‌، بدو واگذار نشده باشد و اگر هم به چنین چیزی بپردازد و شمع وجودش را برگرد آن بگدازد، سودی بدو نمی‌رساند و نفعی در بر ندارد.

خدا نیروی اندیشه را به انسان بخشیده است تا در روی این زمین‌، وظیفه‌ی جانشینی را بجای آورد. نیروی اندیشه‌ی انسانی‌، موظف به انجام کارهای مربوط به زندگی حاضر و دنیای محسوسات است‌. درباره‌ی آن می‌نگرد و به ژرفای آن فرو می‌رود و در فضای بی‌انتهایش به پرواز درمی‌آید و در پهنه‌ی بیکرانش به کار می‌پردازد و از آن بهره‌برداری می‌کند. زندگی را رشد و تکامل می‌دهد و آن را می‌آراید تا دمی بیاساید. اما این وقتی ممکن خواهد بود که پشتوانه‌ای از نیروی روحانی داشته باشد، آن نیروئی‌که مستقیماً با همه‌ی جهان و آفریدگار جهان پیوند دارد. همچنین در سیر معرفت به حقائق‌، محیطی را برای عالم غیب باقی می‌گذارد، آن محیطی‌که مرغان فهم و خرد، یارای پر زدن در آسمان آن را ندارند.

باری کوشش در راه پی بردن به دنیای آن سوی محسوسات و پر زدن در جهان ناشناخته‌ی معقولات‌، به وسیله‌ی عقلی‌که از نیروی محدودی برخوردار است و وابسته به محدوده‌ی این زمین و زندگی بر روی این‌کره‌ی خاکی می‏باشد، هرگز میسر نخواهد بود مگر اینکه پشتوانه‌ای ازروح الهام بخش و بینش باز داشته باشد و در این تلاش و تکاپو، یار و غمخوار و راهنما و رهبرش گردد. همچنین از آنچه به دنیای غیب و جهان پنهان بستگی دارد و از دائره‌ی درک و درایت عقل و شعور بدور است‌، دست بکشد و آن را به حال خود واگذارد.

اما کوشش در راه درک چیزهای آن سوی محسوسات و تلاش در راه پی بردن به جهان معقولات‌، با عقلی‌که نیروی آن محدود به این‌کره‌ی خاکی و زندگی بر روی زمین است‌، بدون پشتوانه‌ای از روح الهام بخش و بینش باز، و رها نمودن آنچه ویژه‌ی جهان غیب است‌، و عقل توانائی گام نهادن به قلمرو آن را ندارد. سرآغاز این تلاش‌، ناکام و سرانجام آن بی‏فایده و سراسر این تکاپو هرز و هدر است ... ناکام از آن جهت خواهد بود، چون ابزار و ادواتی که به کارگرفته می‌شود برای انجام این امر آفریده نشده‌اند و بایسته‌ی این کار نمی‌باشند. بی‌سود بدین علت خواهد بود چون نیروی خردی که برای اینگونه کارها آفریده نشده است‌، از هم می‌پاشد و بیهوده پراکنده می‌گردد.

اگر انسان به این قضیه‌ی بدیهی عقلانی که می‌گوید: محدود، قدرت درک مطلق را ندارد،‌گردن نهد و در برابر آن سر تسلیم فرود آورد، به خاطر احترام منطق و گفتار خود هم‌که باشد، بر او لازم است‌که بپذیرد ادراک مطلق برای او ناممکن خواهد بود، همچنین این نکته از نظرش بدور نماند که عدم آگاهیش از مجهول و پی نبردن به چیز ناشناخته‌، وجود اشیاء را در اندرون عالم غیب و در دل جهان ناپیدا، نفی نمی‌کند و پی نبردن‌، دلیل نبودن نمی‏باشد. بر انسان است که جهان نادیده و دنیای غیب را به نیروی دیگری‌، غیر از نیروی عقل واگذارد و حواله دهد. آگاهی از چنین جهانی را نیز از دانا و مطلعی دریافت داردکه آگاه از نهان و آشکار و دنیای پیدا و ناپیدا است ... احترام به این منطق عقل و برهان خرد بودکه مؤمنان در این زمینه‌، خود را به زیور آن آراستند و به عنوان نخستین صفت از صفات پرهیزگاران خودنمائی کردند.

ایمان به عالم غیب و جهان ناپیدا، خط فاصلی است‌که انسان را از جهان حیوان جدا می‌سازد. لیکن امروزه ماتریالیستها، همانند همه‌ی ماتریالیستها در هر دوره و زمانی‌، می‌خواهند انسان را به قهقرا برگردانند و او را به دنیای حیوانی برگشت دهند، جهانی‌که غیر محسوس در آن جائی ندارد و معقولات را محلی از اعراب نیست‌، و این امر را «‌پیشرفت‌« می‌نامند. در صورتی که نه تنها پیشرفت نیست‌، بلکه تنزل و پسرفتی است که خداوند مؤمنان را از آن حفظ‌کرده است و صفت مشخصه‌ی آن را چنین صفتی قرار داده است‌که :

( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ) .

آنان که به غیب ایمان دارند.

 

سپاس خدای را که نعمتهای بی‌پایان را ارزانی داشته است‌، و ذلت و تنزل و شرمساری بهره‌ی پسروان و عقب ماندگان و به قهقرا برگشتگان باد.

( وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ ) .

و نماز را به نحو شایسته بجای می‌آورند.

 

نشانه‌ی دیگر پرهیزگاران این است که پرستش را خاص خدا می‌دانند، و با عبادت رو به درگاهش می‌آورند و از پرستش بندگان و اشیاء سرپیچی می‌کنند... رو به درگاه نیروی مطلقی می‌آورندکه حد و مرزی نمی‌شناسد، و سر را تنها در مقابل خدا پائین می‌آورند و پیشانی بندگی فقط بر آستانه‌ی او می‌سایند نه در برابر بندگان و بر خاک ذلت‌بار آنان‌. دلی‌که به راستی و درستی‌، در پیشگاه خدا به سجده می‌افتد و شب و روز همیشه بدو می‌پیوندد، احساس می‌کندکه به واجب الوجود پیوسته‌، و به خالق معبود رسیده است‌، و لذا برای زندگی خود هدفی بالاتر از این در نظر داردکه عمر خود را یکبار صرف زندگی زمینی و نیازمندیهای کره‌ی زمین کند. او احساس می‌کندکه نیرومندتر از آفریده‌های دیگر است‌. زیرا خود را متصل و پیوسته با آفریدگار آفریده‌ها می‏بیند. و این دید و دیدگاهها همه منبع نیروی دل و درون و جان و وجدانند، همانگونه‌که سرچشمه‌ی تقوی و پرهیزگاری و پاکی و دوری‌گرفتن از انجام‌گناهند، و همچنین عامل مهمی از عوامل تربیت شخصیت انسانی بشمار می‌آیند و آن را بگونه‌ای پرورده می‌کنند و در می‌آورند که خدائی بیندیشد و شعور و احساس خدائی داشته باشد وکردار و رفتار خداپسندانه پیشه گیرد.

( وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ) .

و از آنچه روزی و بهره‌ی ایشان کرده‌ایم می‌بخشند.

 

پرهیزگاران پیش از هر چیز اعتراف دارند به اینکه دارائی و اموالی که در دست ایشان است‌، عطا و داده‌ی خدا است‌، نه ساخته و پرداخته‌ی خودشان‌. از این اعتراف به نعمت روزی خدا دادی‌، انگیزه‌ی‌کمک و نیکی به بینوایان و تهیدستان‌، سرچشمه می‌گیرد و روحیه‌ی یاری و همدردی نسبت به واماندگان و بیچارگان که اهل و عیال خدایند، از آن بیرون می‌دمد و بالنده می‌گردد، و احساس اینکه انسانها پیوستگی دارند و برادری میان خانواده‌ی بشری برقرار است‌، از این چنین اقرار و اعترافی تقویت می‌شود. ارزش این چیزها هم در پاکیزه داشتن نفس از بخل و تنگ چشمی هویدا، و در تزکیه‌ی آن به وسیله‌ی نیکی و نیکوکاری پیدا می‏گردد. ارزش نیکی و نیکوکاری هم این خواهد بودکه زندگی را به پهنه‌ی همکاری و همیاری نه میدان جنگ وکشتار و آدمخواری‌، تبدیل می‌کند. همچنین کمک و یاری و نیکی و نیکو‌کاری‌، ناتوانان و ضعیفان و واماندگان را در امان می‌دارد و درکنار می‏گیرد و به آنان می‌فهماند که ایشان تنها نیستند بلکه در میان دلها و جانها و دیده‌ها جای دارند نه رها در میان ناخنها و چنگالها و دندانها .

این انفاق و بخشش، شامل زکات و صدقه و همه‌ی آنچه در راه نیکی و نیکوکاری صرف می‌شود، خواهد بود. انفاق پیش از زکات به وجود آمده است‌، زیرا اصل شاملی است‌که نصوص زکات آن را تخصیص می‏بخشد ولی در برگیرنده‌ی‌کل آن نمی‌باشد. در حدیث فرستاده‌ی خدا صلّی الله علیه واله وسلّم آمده است‌که فاطمه دختر قیس آن را روایت نبوده است‌:

( اِنَّ فی الْمالِ حَقّاً سِویَ الزَّکاةِ ) .

در مال و دارائی‌، بجز زکات حق دیگری است‌ [1].

 

از این حدیث‌، بیان قانونی مورد نظر است‌که بیشتر از فریضه‌ی زکات بوده و شامل‌آن نیز می‌باشد.

( وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ )‌ .

و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه برای تو، وبه آنچه پیش از تو، فرو فرستاده شده است‌.

 

این نیز صفت دیگری است‌که شایسته‌ی ملت مسلمان است‌. ملتی‌که وارث عقائد آسمانی و رسالت‌ها و نبوتهائی است‌که از سپیده دم بشریت پیدا آمده‌اند، و نگهبان میراث عقیده و میراث نبوت‌، و منادی و ساربان کاروان ایمان در روی زمین تا پایان جهان خواهد بود. ارزش این صفت‌، پی بردن به اصل یگانگی، یگانگی انسانها، یگانگی دین آنان‌، یگانگی پیغمبرانشان‌، و یگانگی خدایشان می‏باشد ... ارزش آن همچنین پاک داشتن روح از تعصب مذموم و ناپسندی است‌که انسانها را وا می‌داردکه بر ضد ادیان و مؤمنان و معتقدان برشورند. بلکه به انسانها می‌آموزدکه با معتقدان ادیان و عقاید دیگر دوست و برادر باشند مادام که راه صحیح و درستی در پیش‌گرفته باشند و از جاده‌ی حقیقت و صداقت منحرف نشده باشند. ارزش دیگر آن اطمینان یافتن از این است که پروردگار در طول روزگاران و آمدن و رفتن نسلها وگروهها، انسانها را در پناه رعایت خود گرفته و از آنان غافل نبوده است‌. این رعایت وکرامت نیز در پیاپی آمدن پیغمبران و رسالتها و برخورداری همگان و استفاده‌ی آنان از یک دین و یک رهنمود، جلوه‌گر است‌. ارزش دیگری‌که دارد اینکه ما را توجه می‌دهد به این نکته‌که عزت و بزرگی در چنگ زدن و راهنمائی طلبیدن از هدایتی است‌که روزها و زمانها دگرگون می‌گردند و آن هدایت ثابت و استوار بر جای ماندگار است و همچون ستاره‌ای است که در دل شبهای تار مردم را راهنمائی می‌کند و با پرتو خویش‌، پرده‌ی تاریکیها را به‌کنار می‌زند .

( وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ) .

و به روز رستاخیز ایمان دارند .

 

این آخرین نشانه است‌. آخرین نشانه‌ای‌که دنیا را با آخرت‌، و آغاز جهان را با سرانجام جهان‌، وکردار را با کیفر ربط می‌دهد. نشانه‌ای که به انسان می‌فهماند که او بچّه‌ی سرراهی بی‌سرپرستی نیست‌که در پهنه‌ی هستی مهمل و بی‏فایده به خود واگذاشته شده باشد، و بیهوده آفریده نشده است و بیهوده هم رها نمی‌گردد. بلکه باید بداندکه عدالت مطلق الهی در انتظار او است تا بدین وسیله دلش آرام‌گیرد، و طو‌فان آشفتگی و پریشان خاطریش فروکش‌کند و آرامش یابد، و به سوی‌کردار پسندیده برگردد و بدان مبادرت ورزد، و در پایان این گشت و گذار در پناه عدالت و رحمت خداوند جهان بغنود .

ایمان به آخرت خط فاصلی است میان‌کسی‌که بین دیوارهای بسته حواس زندگی می‌کند، و میان آنکه در جهان پهناور و بی‏نهایت گسترده‌ی‌ کائنات بسر می‏برد. همچنین خط فاصلی است میان آنکه‌گمان می‌کندکه زندگی او بر روی زمین‌، همه چیز او و بهره‌ی عمر او در این جهان عریض و طویل وجود است‌، و میان‌کسی‌که چنین می‌اندیشدکه زندگانیش بر روی این زمین‌، آزمایشی است که او را آماده‌ی دریافت جزاء و پاداش می‌نماید و معتقد است‌که زندگی حقیقی در سرای دیگر است و آن سرای جاوید در آن سوی این مکان کوچک و محدود قرار دارد و جهان باقی بدنبال جهان فانی است‌.

هر صفتی از این صفات - چنانکه دیدیم - در زندگی انسان اثر بارز و ارزشمندی دارد و بدین جهت است‌که در ردیف صفات پرهیزگاران قرارگرفته‌اند. میان همه‌ی این صفات همگامی و هماهنگی است‌که این امر سبب شده است که از این صفات‌، یگانگی همنوای کاملی تشکیل شود. چه پرهیزگاری احساسی است در دل و حالتی است در وجدان که از آن گرایشها وکردارها سرچشمه می‌گیرد، و احساسات درونی و تصرفات بیرونی، یکتا و همآوا می‌شوند، و انسان در پنهان و آشکار به خدا می‌پیوندد و به همراه آن صفای روحانی حاصل می‏گردد و در نتیجه‌، پرده‌هائی که آویزان است میان روح و میان‌کل‌کائنات‌که شامل جهان ناپیدا و پیدا است‌، کم‌کم کنار زده می‌شود و معلوم و مجهول هر دو در آن در یک ردیف قرار می‌گیرد. و وقتی‌که روح جلا و صفا یافت و پرده‌های میان ظاهر و باطن کنار رفت‌، بدین هنگام ایمان به غیب‌، نتیجه‌ی طبیعی‌کنار رفتن پرده‌هائی است‌که جلو عالم غیب را پوشانده بود. و ثمره‌ی دیگر آن این است‌که روح با عالم غیب پیوند و ارتباط پیدا می‌کند و نسبت به آن‌، اطمینان می‏یابد و یقین حاصل می‌نماید. به همراه پرهیزگاری و ایمان به غیب‌، پرستش خدا به همان صورتی‌که پروردگار معین فرموده است و پسندیده‌ی آستانه‌ی او است و آن را رابطه‌ی میان بنده و خود ساخته است‌، جلوه‌گر و هویدا می‌گردد. به دنبال آن‌، بخشش از رزق و روزی‌، پیدا می‌آیدکه نشانه‌ی اعتراف به نعمت و عطای خدادادی و بیانگر حس برادری است‌. سپس سعه‌ی صدر نسبت به قافله‌ی ایمان اصیلی است‌که ریشه در روزگاران دارد. آنگاه احساس رابطه‌ی خویشاوندی میان همه‌ی مؤمنان و همه‌ی پیغمبران و تمام رسالتها، سر بر می‌زند. پس از آن‌، یقین و اطمینان قلبی درباره‌ی آخرت است‌که هیچگونه گمان و درنگی آلوده‌ی آن نیست و هیچ نوع شک و تردیدی نمی‌شناسد. این تصویری از جامعه‌ی اسلامی است‌که بدان هنگام در مدینه بپاخاسته بود و از پیشتازان نخستین مهاجر و انصار تشکیل‌گردیده بود. این جامعه با داشتن این چنین صفاتی چیز بزرگ و شکوهمندی شده بود، به راستی بس بزرگ و با شکوه‌، و عظمت و بزرگیشان هم در سایه‌ی مجسم و هویدا بودن حقیقت ایمان در سیمای ایشان بود. از اینجا بودکه خداوند بزرگوار به وسیله‌ی این جامعه‌،‌کارهای سترگ و شگرفی در روی زمین و در زندگی انسان‌ها، انجام داد و در همه‌ی جوانب تحول عظیمی به راه انداخت‌. بدین علت است‌که نسبت به ایشان چنین ابراز نظر می‌شود:  

( أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .

آنان هدایت خدای خویش را دریافته‌اند و بر مسیر خداشناسی قرار گرفته‌اند و بی‏گمان رستگارند.

 

آری آنان این چنین راهیاب شدند و بر جاده‌ی خداشناسی استقرار پذیرفتند و لذا رستگارگردیدند، و راه هدایت و رستگاری هم همین جاده‌ی آماده و روشن است‌.

*

اما تصویر دوم که ازآن کافران است‌، ارکان و پایه‌های کفر را در هر سرزمینی و در هر زمانی‌که باشد، مجسم می‌دارد:

( إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ . خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) .

آنان که راه کفر را پپش گرفته‌اند (‌و بدین سبب استعداد خود را هدر داده‌اند و به علت عناد با حق چشم دیدن حق را ندارند) برای ایشان یکسان است چه آنان را بیم دهی و چه بیم ندهی‌، ایمان نمی‌آورند. گوئی خدا بر دلها و گوشهایشان مهر زده است‌، و بر چشمانشان پرده‌ای کشیده شده است‌. و ایشان را عذاب بزرگی است‌ .

 

در اینجا تصویر پرهیزگاران و تصویرکافران را درست در برابر هم می‏بینیم و میان این دودسته‌، تقابل تام موجود است‌. چه این‌کتاب خود به خود، برای پرهیزگاران هدایت است‌. ازآن سو هم بیم دادن و بیم ندادن نسبت به کافران‌، یکسان است‌. دریچه‌های هدایت بر روی ارواح پرهیزگاران باز است و رابطه‌های استواری آنان را به هستی و آفریدگار هستی‌، و به ظاهر و باطن و جهان غیب و دنیای حاضر پیوند می‌دهد. همه‌ی این دریچه‌ها بر روی پرهیزگاران باز است ولی تمام این روزنه‌ها بر روی‌کافران بسته است‌. همه‌ی پیوندها در آنجا، پیوسته است ولیکن تمام آنها، در اینجا گسسته است‌:

( خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ ) .

پروردگار بر دلها و گوششان مهر نهاده است‌.

 

آنها را مهر نهاده است‌، دیگر ندای حقیقت و صدای هدایت به آنها فرو نمی‌رود.

( وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ) .

و بر چشمانشان پرده‌ای است‌.

 

پس نه نوری از آن پرده عبور می‌کند و نه روشنائی هدایتی می‌درخشد. خدا بر دلها وگوشهایشان مهر نهاده است و بر چشمانشان پرده‌ای فرو انداخته است تا در برابر بی‏توجهی نسبت به ترساندن از عذاب الهی بادافره خویش را دریافت و در مقابل بدی خود بدی بینند. مگر ایشان نبودندکه ترساندن و نترساندن برایشان یکسان بود؟ پس چو بدکردی چشم نیکی مدار .

به راستی تصویر ناهنجار و ناهمگون و بدشگونی است که از لابلای حرکت یکنواخت و قاطعانه‌ای نقش می‌بنددکه حرکت مهر بر دلها وگوشها، و پرده کشیدن بر چشمان و دیدگان است‌ .

( وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) .

و ایشان را شکنجه‌ی بزرگی است‌.

 

و این هم سرانجام طبیعی‌کفر سرکش و دشمن حق است که اصلاً به ندای ترساننده‌گوش فرا نمی‌دهد و در نزد او ترساندن و نترساندن یکی است همانگونه‌که خدا از سرشت‌کور و دشمن حق آنان دریافت فرموده است‌ .

*

بعد از این به همراه روندگفتار به سوی تصویر سوم یا نمونه‌ی سوم می‌رویم‌: این تصویر، از شفافیت و روشنی تصویر نخست و جوانمردی و بزرگواری آن‌، برخوردار نیست‌. و تاریکی و زشتی و سنگدلی تصویر دوم را نیز ندارد. بلکه تصویر لرزانی است که همیشه در پیچ و تاب است و چشم را به اشتباه می‌اندازد و نمای خود را بر خلاف ماهیت خویش می‌نمایاند. گاه از دیده نهان و گاه عیان است‌.گاه به پیش و زمانی به پس می‌رود. در این سو مخفی می‌شود و در آن سو خود را آشکار می‌سازد ... این تصویر منافقان و دورویان است‌:

( وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ . یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ . فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ . وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ . وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ . وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ . اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ . أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .

در میان مردم کسانی هستند که می‌گویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده‌ایم‌، در حالی که ایمان ندارند. می‌خواهند خدا و مؤمنان را فریب بدهند، ولی جز خودشان را گول نمی‌زنند اما نمی‌فهمند. در دلهای آنان بیماری است و خداوند هم بر بیماری ایشان می‌افزاید و عذاب دردناکی به خاطر دروغگوئی‌هائی که دارنده در انتظارشان است‌. هنگامی که به آنان گفته شود: در زمین فساد نکنید، گویند: ما فقط اصلاح کننده‌ایم‌. آگاه باشید اینان تنها تباهگرانند ولی نمی‌فهمند. و هنگامی که به آنان گفته شود: ایمان بیاورید همانگونه که توده‌ی مردم ایمان آورده‌اند، گویند: آیا همچون سفیهان ایمان بیاوریم‌؟ هان‌! اینان خودشان نادان و سفیهند ولی نمی‌دانند. هنگامی که به افراد با ایمان می‌رسند می‌گویند: ما ایمان آورده‌ایم‌. ولی هنگامی که با اهریمنان (‌و رؤسای شیطان صفت‌) خود خلوت می‌کنند، می‌گویند: ما تنها با شمائیم‌، ما آنان را مسخره می‌کنیم‌. خداوند ایشان را استهزاء می‌کند و به مسخره می‏گیرد، و آنان را در سرکشی و طغیانشان نگاه می‌دارد و یاری می‌رساند تا کورکورانه بسر برند. آنان کسانی هستند که هدایت را با گمراهی معاوضه کرده‌اند، و این معامله و تجارت ایشان سودی در بر ندارد و (‌جزو) هدایت یافتگان نمی‌باشند .

 

این تصویر، بیان حالت منافقان در مدینه است‌، ولی وقتی که ما از دائره‌ی زمان و مکان می‌گذریم‌، می‌بینیم این امر نمونه‌ی مکرری است‌که در میان همه‌ی نسلهای مختلف بشری بوده و خواهد بود. این‌گروه از منافقان که خود را از همگان برتر و اشراف قوم می‌دانستند، کسانی بودندکه شجاعت آن را در خود نمییافتند تا با ایمان آشکار، حق را پذیرا باشند و در برابر حقائق سر تسلیم فرود آورند، و یا شهامت این را داشته باشندکه آشکارا با حق به مبارزه برخیزند و آن را انکار نمایند. در عین حال‌، برای خود مقام بس والائی در نظر می‌گرفتند و خویشتن را بالاتر از توده‌ی مردم می‌دانستند و از همگان خود را شایسته‌تر برای احراز مقامات می‌دیدند. بدین سبب ما معتقدیم‌که این نصوص قرآنی از مناسبات تاریخی آزاد و شامل هر نوع منافقانی است که میان انسانها و در هر عصر و زمانی دارای چنین صفاتی باشند. و اصلاً یک پدیده‌ی ثابت روانی است که در میان هر نژادی‌، اشخاص ضعیف النفسی بدان دچار می‌گردند و بیماری نفاق و دوروئی از آنان سر می زند .

دو رویان ادعاء می‌کنندکه به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، ولی در حقیقت مؤمن نبوده و ایمانی ندارند. بلکه منافقانی بیش نیستند که جرأت انکار را نداشته و رو در روی مؤمنان‌، شهامت بیان عقیده‌ی قلبی و احساس درونی خویشتن را ندارند .

آنان می‌انگارند که هوشیارتر و زرنگتر از دیگرانند و می‌توانند این ساده لوحان راگول بزنند. لیکن قرآن حیله و نیرنگ آنان را نمایان می‌دارد و حقیقت و رفتار وکردارشان را افشاء می‌سازد و می‌فرمایدکه آنان تنها مؤمنان را به تصور خودگول نمی‌زنند، بلکه می‌خواهند و حتی می‌کوشند خدا را نیز فریب دهند:

( یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا ) .

خدا را و کسانی را که ایمان آورده‌اند، گول می‌زنند .

 

با ملاحظه‌ی این چنین نصی و امثال آن‌، در برابر حقیقت بزرگی قرار می‌گیریم و خود را در پیشگاه لطف و مرحمت بزرگوارانه‌ی خدا مییابیم ... آن حقیقتی‌که قرآن پیوسته بر آن تأکید دارد و به بیان آن می‌پردازد، و آن عبارت از حقیقت رابطه و پیوندی است‌که میان خدا و مؤمنان موجود می‌باشد. خدا صف مؤمنان را صف خود، و کار ایشان را کار خود، و فرمانشان را فرمان خود می‌داند. آنان را به خود منضم و متصل می‌دارد. و ایشان را در پناه خود می‌گیرد. و دشمنانشان را دشمن خود می‌شمارد. هر نوع حیله و نیرنگی که درباره‌ی ایشان انجام‌گیرد، متوجه خود می‌داند. این همان لطف و مرحمت بزرگوارانه‌ی آسمانی است ... لطف و مرحمتی که مقام مؤمنان را بالا می‏برد و ماهیت ایشان را به درجه‌ی شامخی می‌رساند. این مرحمت الهی‌، بیانگر این است که حقیقت ایمان‌، بزرگ‌ترین وگرامی‌ترین حقیقتها در این جهان است‌. این لطف خداوندی آرامشی به دل مؤمن می‏بخشد که اندازه‌ای ندارد. مؤمن خدای بزرگوار را می‌بیندکه مسائل او را مسائل خود می‌داند و جنگ با او را جنگ با خود بشمار می‌آورد، و دشمن او را دشمن خویش محسوب می‌دارد. مؤمن را برمی‌گیرد و در صف خود جای می‌دهد، و او را در پناه کرامت خود می‌گیرد... پس بندگان و فریب و نیرنگ و آزارکوچک و بی‌ارزششان چه خواهد بود؟

حقیقت فوق‌، تهدید وحشتناکی برای کسانی است که می‌کوشند مؤمنان راگول بزنند و می‌اندیشند تا بدیشان حیله و نیرنگ برسانند، و اذیت و آزارشان بدهند. خدا بدیشان هوشدار می‌دهدکه جنگشان تنها با مؤمنان نیست بلکه جنگ با خدای توانا و چیره و زبردست است‌. کسانی‌که با دوستان خدا می‌جنگند در حقیقت با خدا به جنگ برخاسته‌اند. و آنان‌که دست به اینگو‌نه تلاشها مییازند، خویشتن را در معرض خشم خدا قرار می‌دهند و باید چشم به راه انتقام پروردگار باشند .

این حقیقت سزاوار است از هر دو سو، مورد تدبر و تفکر مؤمنان قرارگیرد و درباره‌ی آن بیندیشند تا اطمینان حاصل‌کنند و ثابت قدم بمانند و با گامهای استواری به راه خویش ادامه دهند. نه از حیله‌ی حیله‌گران بترسند و نه از نیرنگ نیرنگبازان بیمناک باشند، و نه از آزار بدکاران به هراس افتند و نه به این چیزهاگوششان بدهکار باشد. دشمنان مؤمنان نیز درباره‌ی این حقیقت باید بیندیشند و بر خود بلرزند و بترسند و بدانندکه با چه‌کسی جنگ‌می‌کنند و خویشتن را به‌وسیله‌ی جنگیدن با مسلمانان‌، در معرض انتقام چه کسی قرار می‌دهند و دشمنی آنان در نهایت در برابرکیست‌ .

اینک برمی‌گردیم به سوی‌کسانی‌که خدا را و مؤمنان را به تصور خودگول می‌زنند، و می‌گویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده‌ایم و باور داریم‌. چنین در پیش خود می‌انگارند که باهوش و زرنگ می‌باشند... ولیکن چه استهزائی‌! استهزاء سختی‌که پیش از تکمیل آیه‌، سیل آسا بر سرشان فرو می‌ریزد و پیاپی در میانشان می‌گیرد:

( وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ )‌ .

بجز خویشتن را نمی‌فریبند، و لیکن نمی‌فهمند.

 

آنان تا آنجا در غفلت بسر می‌برند که نمی‌دانند جز خود را نمی‌فریبند. کسی را جز خود به بازی نمی‌گیرند. خدا هم بسی آگاه از نیرنگ ایشان است‌. و مؤمنان در پناه رعایت خداوند قرار دارند و از این نیرنگ‌کثیف‌، ایشان را حفظ می‌کند. اما این غفلت زدگان بیسودندکه خود راگول می‌زنند و تنها با خویشتن است‌که بد کرداری و حیله‌گری می‌ورزند، آنگاه‌که گمان می‏برند با این نفاق و دو روئی به خود سود می‌رسانند و مال و دارائی می‌اندوزند، و ذات خویش را با پنهان داشتن کفر، از نتیجه و سرانجام بد آشکارکردن کفر در پیش مؤمنان‌، محفوظ نموده‌اند. آنان نمی‌دانندکه با کفری‌که پنهانش می‌دارند، و با نفاقی‌که از خود نشان می‌دهند، خویشتن را در معرض هلاکت و نابودی می‌اندازند، و با این‌کارها به سرنوشت شومی‌گرفتار می‌گردند .

اما اینکه چرا منافقان اینگونه به تلاش می‌افتند و توان خود را در این راه به‌کار می‌گیرند؟ و به خاطر چه این حیله و نیرنگها را انجام می‌دهند؟ چون‌:

( فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ) .

در دلهایشان بیماری است.

 

در سرشتشان آفتی است و در دلهایشان مرضی است که آنان را از راه درست و روشن بدور می‌دارد و بدن سبب مستحق این خواهند شدکه خداوند آنچه راکه در آنند و بدان‌گرفتارند، افزون کند:

( فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ) .

پس خدا بر بیماری آنان افزود.

 

زیرا بیماری اگر معالجه نشود، بیماری دیگری را بوجود می‌آورد. انحراف نخست اندک است‌، ولی کم کم فزونی می‌گیرد و در هر مرحله‌ای زاویه‌ی آن‌گشاده‌تر می‌شود و دامنه‌ی آن‌گسترده‌تر می‌گردد. این سنت و قاعده‌ای است‌که تغییر ناپذیر است‌. سنت و قاعده‌ی خدا است‌که در همه‌ی اشیاء و اوضاع‌، و اندیشه و احساس و رفتار وکردار جاری است‌. پس منافقان به سوی سرنوشت معلومی در حرکت می‏باشند. سرنوشتی‌که شایسته و درخورکسانی است که به تصوّر خودشان می‌خواهند خدا و مؤمنان راگول بزنند:

( وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ) .

و ایشان را عذاب دردناکی است به سبب دروغزنی و دروغگوئیی که دارند.

 

صفت دیگری از صفات منافقان - بویژه صفت بزرگان و سردستگان ایشان‌که در اوائل هجرت‌، مقام و پایه و ریاست و برو و بیائی داشتند از قبیل عبدالله پسر ابی پسر سلول -‌صفت سرکشی و درست ونیکو جلوه دادن فسادی بودکه می‌کردند و افتخار و مباهات می‌نمودند به اینکه در برابرکارهائی‌که انجام می‌دادند، بازخواستی نداشتند و گوشمالی داده نمی‌شدند:

( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ ) ٠

 

هنگامی که به آنان گفته می‌شد: در زمین به تباهی و فساد دست نیازید، می‌گفتند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم‌. هان‌! ایشان تنها و تنها مفسدانند، ولیکن نمی‌فهمند .

 

منافقان تنها به دروغگوئی و نیرنگ بازی هم بسنده نمی‌کنند، بلکه بر دروغزنی و حیله‌گری خود، بیخردی و حماقت نیز می‌افزودند و ادعای ناروا هم داشتند:

( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ ) .

هنگامی که به آنان گفته می‌شد در زمین فساد نکنید .

 

تنها به این اکتفاء نمی‌کردندکه فسادکردن و تباهی ورزیدن را نفی‌کنند، بلکه از آن نیز تجاوزکرده و به فسق و فجور و بی‌حیائی و دو روئی خویش می‌نازیدند و اعمال ناپسند خود را خوب و شایسته می‌دانستند:

( قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ) .

می‌گفتند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم‌ .

 

کسانی‌که به بدترین وجه فساد می‌کنند و زشت‌ترین اعمال را انجام می‌دهند، و در عین حال می‌گویند: ما اصلاحگرانیم‌، بدون گمان در هر عصر و زمانی فراوانند. این چنین می‌گویند، زیرا مقیاس ارزشهائی‌که دارند خراب شده است و ترازوی سنجش کردار و گفتارشان اختلال پذیرفته است‌. معلوم است هنگامی‌که ترازوی سنجش اخلاص و پاکی‌، در نفس آدمی تباهی گیرند، همه‌ی مقیاسها و ارزشها در هم فرو می‌ریزد و تباهی می‌گیرد. اصلاً کسانی‌که دل به خدا نمی‌دهند و از درون با خدا یک رنگ و مخلص نمی‏باشند، مشکل است‌که به فساد و زشتی اعمال خویش پی ببرند. زیرا ترازوی سنجش خیر و شر و صلاح و فساد در پیش آنان‌، به همراه هو‌ی و هوس و برابر میل و آرزوی ایشان در نوسان است و به این سو و آن سو در جولان است و شاهین آن با دست خواستها و تمایلات ایشان‌، بالا و پائین می‌افتد. دیگر از قاعده و قانون خدا فرمان نمی‌برند بلکه بنده و فرمانبردار شهوات و خواستهای دلند .

از اینجا است‌که چنین حکم قاطعانه و بیان صادقانه‌ای‌، به دنبال آن صادر می‌گردد:

( أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ )‌ .

هان ایشان مفسدانند و بس‌، ولیکن نمی‌فهمند.

 

از صفات دیگر آنان‌، یکی هم این است‌که خویشتن را بر توده‌ی مردم فراتر و برتر می‌دانند و خود را بر ایشان می‌گیرند، تا بدین وسیله برای خود مقام نادرستی‌کسب نمایند و خویشتن را در دیدگان مردم بزرگ جلوه دهند:

( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَّا یَعْلَمُونَ) ٠

و هنگامی که به آنان گفته می‌شود: ایمان بیاورید همانگونه که مردم ایمان آورده‌اند، گویند: آیا ایمان بیاوریم همانگونه که بی‌خردان ایمان آورده‌اند؟ هان بی‏گمان ایشان بی‌خرد و کم عقلند، ولیکن نمی‌دانند.

 

پر واضح است رسالتی‌که در مدینه برای آنان فرو فرستاده شده بود و ایشان با آن رو به رو بودند، مردم را به این فرا می‌خواندکه ایمان خالصانه و راست و درست و بدور از هوی و هوسها داشته باشند. ایمان راست و خالصانه‌ای که بسان ایمان مخلصانی باشد که به زیر سایه‌ی دین اسلام ‌گرائیده و همگی با صلح و صفا و یک رنگی و پاک طینتی به سر می‏برند، و خویشتن را به خدا سپرده و پیشانیهایشان را بر آستان الهی می‌سایند وگوششان را به فرمان خدا فرا می‌دارند و آغوش خویش را برای پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم باز نموده و دستورها و فرمایشهای او را باگوش جان می‌شنوند و خالصانه با تمام وجود فرمانش را گردن می‌نهند و برای اجرای اوامر و نواهی او، از همه چیز خویش می‌گذرند. اینان همان مردمانی بودند که منافقان ادعاء داشتند که همانند ایشان ایمان آورده‌اند، ایمان خالص و روشن و درست‌ .

پر واضح است که منافقان از پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم فرمان نمی‌بردند و تسلیم دستورات او نمی‌شدند، چه او را ویژه‌ی تهیدستان می‌دیدند و پیغمبر فقراء می‌دانستند. او را شایسته‌ی راهنمائی طبقه‌ی اشراف و بلندپایگان و از همگان‌برتران نمی‌دیدند. این بود که می‌گفتند:

( أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ؟ ) .

آیا ایمان بیاوریم همچنانکه بی‌خردان ایمان آورده‌اند؟‌.

 

از اینجا بودکه پاسخ دندان شکنی به آنان داده می‌شود و حکم قاطعانه‌، شرف صدور مییابد:

( أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ ) .

هان‌! بی‏گمان ایشان بی‌خردند و لیکن نمی‌دانند.

 

ولی بی‌خرد کی می‌داندکه او بی خرد است‌؟ و منحرف و کجرفتار، کی می‌داند که از راه راست بدور افتاده ا‌ست‌؟

سپس آخرین نشانه‌ای که بیانگر اندازه‌ی ارتباط میان منافقان مدینه و میان یهودیان‌کینه‌توز آنجا باشد، ذکر می‌گردد ... آری منافقان تنها به دروغ و فریب‌، و حماقت و یاوه‌سرائی‌، بسنده نمی‌کردند، بلکه بدانها فرومایگی و پلیدی و دسیسه‌بازی و توطئه‌های شوم شبانه را می‌افزودند و در دل تاریکیها، نقشه‌ی سیاه روزی مسلمانان را می‌کشیدند:

( وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ) ‌.

هنگامی که به کسانی برمی‌خوردند که ایمان آورده بودند می‌گفتند: ایمان آورده‌ایم‌، و هنگامی که به اهریمنان (‌و سر دستگان شیطان صفت‌) خود برمی‌خوردند می‌گفتند: بی‏گمان ما با شمائیم‌، ما تنها استهزاء کننده‌ی (‌مؤمنان‌) می‌باشیم‌ .

 

بعضی از مردم‌، پستی و پلیدی را قدرت و شوکت می‌دانند، و حیله‌گری و دغل بازی را برجستگی و وارستگی می‌شمارند. در حالی‌که اینها زبونی و رذالت است نه بزرگی و شجاعت‌. زیرا شخص نیرومند، نه پست است و نه فرومایه‌، و نه فریبکار و توطئه‌گر و سخن‌چین و عیبجوی بی‌مایه، آنکه در آشکار و نهان با دست و زبان و اشاره‌ی ابروان به عیب و ننگ دیگران در افتاده است‌. این نوع منافقانی‌که از رو به رو شدن با مؤمنان می‌هراسیدند، و به هنگام رسیدن به آنان‌، اظهار می‌کردند که ایمان آورده‌اند و در صف ایشانند تاخویشتن را از اذیت و آزار برهانند و این پرده را جلو خود بدارند و از پشت آن‌، وسیله‌ی شکنجه و آزار مؤمنان را فراهم آرند... این چنین کسانی‌، هنگامی‌که به پیش دوستان و سردمداران اهریمن خوی خویش برمی‌گشتندکه اغلب این سردستگان شیاطین صفت یهودیانی بودندکه چنین منافقانی را وسیله‌ی خوبی برای درهم شکستن و از هم پاشیدن صف اسلامی می‌دیدند و همانگونه هم منافقان‌، یهودیان را پناهگاه و پشتیبان خود به حساب می‌آوردند... اینگونه منافقان بودند که‌:

( إِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ) ‌.

هنگامی که با اهریمنان خویش به خلوت می‌نشستند می‌گفتند: بی‏گمان با شمائیم و ما استهزاء کنندگانی بیش نیستیم‌ .

 

یعنی ما از راه تظاهر به ایمان و اظهار تصدیق محمد و قرآن‌، مؤمنان را مسخره می‌کنیم و بازیچه خویش می‌سازیم‌ .

قرآن همین‌که این عمل وگفتارشان را روایت می‌دارد، تازیانه‌های تند تهدید را بر سر آنان فرود می‌آورد و ایشان را به چیزی بیم می‌دهدکه‌کوههای محکم و استوار را در هم فرو می‌ریزد:

( اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ

خدا آنان را مسخره می‌دارد، و در طغیان و سرکشی رهایشان می‌سازد و مهلتشان می‌دهد تا در آن

کورکورانه بسر برند.

 

بسی بدبخت و زیانبارکسی‌که خالق آسانها و زمین او را استهزاء‌کند. بال اندیشه به صحنه‌ی ترس آور و دلهره‌انگیزی پر می‌کشدکه دل از دیدن منظره‌ی آن به لرزه می‌افتد و مو بر بدن سیخ می‌ایستد. وقتی‌که انسان آیه‌ی‌:

( اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ ) ٠

را می‌خواند، از تصور چنین سرنوشت هول انگیز و مسیر هلاکت‌بار، زهره ترک می‏گردد و سرا پای وجودش به تکان می‌افتد ... خدا آنان را رها می‌سازد تا کورکورانه به پیش روند و در راهی‌گام بردارند‌که رسم و نشان و پایان روشنی ندارد، سرانجام نیز دست توانائی‌، ایشان را می‌قاپد و همچون موشهای لاغری که در تله افتاده باشند، بر خود می‌تپند و نمی‌دانند سرانجام‌کار ایشان چه خو‌اهد بود و دیوار آهنین و استوار تله‌که در آن بالا و پائین می‌روند، بر سرشان چه خواهد آورد... این استهزاء خوفناک و وحشت‌انگیز کجا و استهزاء ناچیز آنان کجا!

در اینجا حقیقتی جلوه‌گر می‌شود که پیشتر بدان اشاره کردیم‌. و آن این‌که خداوند بزرگو‌ار، سرپرستی مؤمنان را در جنگی‌که با آنان می‌شود به عهده دارد و ایشان را در پناه رعایت خود نگاه می‌دارد، و مسلمانان در جنگ با دشمنان تنها نیستند بلکه خدا با آنان است‌. در آن سوی چنین حمایت و سرپرستی خدائی‌، چه آرامش کاملی برای دوستان خدا موجود است‌، و چه سرانجام ترس‌آور و زشتی در آنجا به انتظار دشمنان از خدا بی‏خبر است‌. آن غافلانی‌که رها شده‌اند تا درکوری و لجنزاری گمراهی بلولند. آن فریب خوردگانی که پروردگار، ایشان را مهلت و مدد داده است تا در سرکشی بسر ببرند و مدت زمانی به دشمنانگی خویش ادامه دهند. سرنوشت خوفناک‌، آنجا در انتظارشان است و آنان غافلانه وکورکورانه بسر می‏برند .

آخرین سخنی‌که حقیقت حال ایشان را به تصویر می‌کشد و اندازه‌ی زیانباریشان را مجسم می‌دارد، آیه‌ی

زیر است:

( أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .

آنان کسانی هستند که هدایت را با گمراهی معاوضه کرده‌اند، و این معامله و تجارت ایشان‌، سودآور نبوده است و آنان راه‌یافته نمی‌باشند.

 

منافقان اگر می‌خواستند، هدایت در اختیارشان بود و بدیشان بخشیده شده بود و از دسترسشان بدور نبود ... ولی ایشان‌:

( اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى ) .

هدایت را با گمراهی معاوضه کرده‌اند.

 

و در این معامله‌، همچون غافلترین و نادانترین بازرگانان رفتار نموده‌اند و به زیانبارترین سوداگری دست یازیده‌اند:

( فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .

پس بازرگانی آنان سودآور نبوده است و ایشان راه یافته نمی‌باشند.

 

*

شاید چنین به نظر آیدکه تصویرگروه سوم‌، مکانی را که اشغال نموده است فراختر از مکانی است‌که تصویر گروه اول و تصویر دسته‌ی دوم در برگرفته بود... علت آن است‌که در هر یک از دو تصویر نخست‌، ثبات و سادگی به نحوی از انحاء موجود بوده است‌... تصویر اولی از آن‌کسانی بودکه از نفس پاک و خلوص نیّت بر خوردار و راه راست و درستی را به سوی هدفی‌که داشتند در پیش‌گرفته بودند. و تصویر دوم‌، از آن اشخاصی بود که نفس تاریک و سرگشته‌ای داشتندو بی هدف و ویلان‌، زندگی را به پایان می‏بردند و راه به جائی نمی‌بردند. اما تصویر سوم‌، از آن‌کسانی است‌که نفس کج و بیمار و پیچیده و پریشانی دارند. چنین تصویری نیاز به تکاپوی بیشتری دارد، و در ترسیم آن خطهای متعددی لازم است‌، و با نقشها و نگارهای فراوانی شناسائی می‌شود و محدود و مشخص می‏گردد .

از سوی دیگر، این طول ‌کلام اشاره به نقش مهمی دارد که منافقان در مدینه برای اذیت و آزار ملت مسلمان‌، به عهده داشتند و باعث رنجها و دلهره‌ها و پریشانیها می‌شدند. همچنین اشاره به اهمّیت نقشی دارد که منافقان می‌توانند در داخل صف مسلمانان در هر عصر و زمانی‌، بازیگران آن باشند. همانگونه هم بیانگر این حقیقت است‌که پیوسته باید مواظب مکر وکید ایشان بود و با دقت بازیها و دسائس پست آن را زیر نظر داشت و پرده از حیله‌گری و نیرنگ بازیشان برداشت. برای توضیح بیشتر، روندگفتار به جلو می‌رود و درباره‌ی این دسته‌، مثلهائی می‌آورد و پرده از سرشتشان برمی‏دارد و راز دغل بازی و سازشکاری ایشان را برملا می‌دارد و علت‌گاه با این بودن وگاه با آن بسر بردن آنان را هویدا می‌سازد و دلیل به این سو و آن سو گرائیدنشان را روشن می‌نماید تا طبیعت و سرشتشان بهتر مشاهده و شناخته شود:

( مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ . صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ ) .

داستان ایشان مانند داستان کسی است که با مشقت فراوانی آتشی بیفروزد، هنگامی که آتش پیرامون او را روشن سازد، پروردگار نور آنان (‌=افروزنده و یارانش‌) را از میان ببرد و ایشان را در انبوه تاریکیهائی رها سازد که در آن چشم کار نمی‌کند. کر و لال و کورند و (‌به سوی حق و جاده‌ی خداشناسی‌) برنمی‌گردند.

 

منافقان در آغاز امر، همانند کافران از هدایت روگردان نشدند، وگوشهای خود را از شنیدن باز نداشتند و با پنبه‌ی غفلت آگنده نکردند، و چشمانشان را از دیدن و دلهایشان را از فهمیدن و پی بردن باز نگرفتند. بلکه کوری را بر هدایت‌، برتری دادند و بعد از آشنائی با حق و یافتن آن دل به نابینائی دادند و رهنمود خدائی را به‌گوشه‌ای افکندند... آتش را با رنج بسیار برافروختند، و هنگامی‌که تنور آن شعله‌گرفت و زبانه برکشید، از آن سود نبردند گر چه بیشتر طالب و جویایش بودند. در این وقت است‌که‌:

( ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ ) .

خدا نور ایشان را از میان برد .

 

نوری که برای دستیابی بدان‌، تلاش آغازیده بودند اما سپس ترکش‌گفته بودند:

( وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ )‌ .

ایشان را در انبوه تاریکیهائی رها کرد که (‌چیزی در آن‌) نمی‌دیدند .

 

این هم جزای اعراض از نور و پشت به روشنائی کردنشان بود .

از آنجاکه گوشها و زبان‌ها و چشمها، برای دریافت صداها و روشنائیها و سود جستن از هدایت و نور، آفریده شده‌اند و ایشان چون گوشهایشان را از کار انداخته‌اند، «‌کران‌«‌، و چون زبانهایشان را بسته‌اند «‌لالان‌«‌، و به علت فرو بستن چشمانشان «‌کوران‌« محسوبند... و لذا برگشتی به سوی حق‌، و راهی به جانب هدایت‌، و رهنمودی به طرف نور ندارند .

مثل دیگری‌، حال منافقان را به تصویر می‌کشد و آنچه راکه در نفس آنان بود همچون اضطراب و حیرت و دلهره و خوف‌، ترسیم می‌نماید:

( أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ . یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ) .

یا (‌مثل آنان‌) همانند مثل کسانی است که از آسمان باران تندی بر آنان فرو بارد، در آن‌، تاریکیها و رعد و برق باشد که انگشتان خویش را به سبب صاعقه‌ها از ترس مرگ، به گوشهایشان فرو کنند. خدا کافران را از هر طرف احاطه کرده است‌. نزدیک است برق چشمانشان را برباید. هر زمان که برق بدرخشد و (‌محیط را) روشن سازد، در آن گامهائی بردارند، و چون (‌محیط‌) بر ایشان تاریک گردد، در جای خود بایستند. اگر خدا می‌خواست گوش و چشمانشان را از بین می‌برد. خدا بر هر چیزی توانا است‌ .

 

صحنه‌ی شگفتی است‌. پر از جنبش و تکان است‌. آمیخته به اضطراب و پریشانی است‌. در آن‌، بیابان هو‌لناک و گمراهی و سرگشتگی، و ترس و حیرت است و روشنائیها و صداها در سراسر آن‌، طنین انداز است ... بارانی تند و سیل آسا، از سوی آسمان ریزان است‌:

 

( فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ )‌ .

در آن انبوه تاریکیها و غرش آسمان و آذرخش است‌ .

 

(‌ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا ) .

هر زمان که برایشان برافروزد، در آن گام بردارند .

 

( إِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا ) .

و هنگامی که تاریکی بر آنان چیره شود در جای خود بایستند .

 

یعنی سرگشته می‌ایستند و نمی‌دانندکجا بروند. ترس و خوف سراپای آنان را فراگرفته است‌:

( یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ) .

انگشتان خود را به سبب صاعقه‌ها از ترس مرگ به گوشهایشان فرو می‌برند .

 

جنبش و حرکت‌، سراسر صحنه را فراگرفته است‌: از ریزش تند باران‌گرفته تا انبوه تاریکیها و غرش آسمان و آذرخش‌ها، و حیرت زدگان وحشت زده در آن‌، و تا گامهای ترسان و لرزانی‌که به هنگام خیمه زدن تاریکی از رفتن باز می‌ایستند... این جنبش در صحنه - از راه انفعال الهامی - حرکت بیابان و ترس و لرز بهت‌آور و هو‌ل‌انگیزی را ترسیم می‌نمایدکه منافقان در آن بسر می‌بردند... این صحنه بیانگر وضع آنان است که گاهی به پیش مؤمنان می‌روند و زمانی به جانب اهریمنان و روسای شیطان صفت برمی‌گردند. گاهی چیزی می‏گویند و لحظه‌ای بعد پشیمان می‌شوند.گاهی به دنبال هدایت و نور، روان و زمانی درگمراهی و تاریکی غوطه‌ورند... این صحنه‌، صحنه‌ی محسوسی است‌که بیانگر یک نوع حالت نفسانی است و یک تصویر احساسی را مجسم می‌دارد... این گوشه‌ای از شیوه‌ی شگفت‌انگیز قرآن برای مجسم نشان دادن احوال نفسانی و مسائل روحانی است‌که‌گوئی صحنه‌ی محسوس و قابل مشاهده است[2]‌.

*

هنگامی که نمایش تصویرهای‌گروههای سه‌گانه پایان می‏گیرد، روندگفتار در سوره‌، متوجه همه‌ی مردمان می‌گردد و آنان را به سوی حق ندا می‌دهد و تمام بشریت را فرا می‌خواند تا در میان همه‌ی اینها،‌گروهی را برگزینند و بدان پیوندندکه راست و درست و بزرگوار و پاکیزه و یکرنگ می‏باشند. و آن گروه پرهیزگاران است‌که‌کوشا و سودبخش و راه یافته و رستگارند:

( یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ . الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) .

ای مردم‌، پروردگار خود را بپرستید، آنکه شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بوده‌اند، امید می‌رود (‌با چنین پرستشی‌) پرهیزگار شوید. آفریدگارتان آن کسی است که زمین را برایتان گسترده است و آماده‌ی زندگی کرده است‌، و آسمان را سر و سامان بخشیده و همچون ساختمانی‌، نظم و نظامش داده است‌، و از جانب آسمان‌، آبی را فرو بارانیده است که با آن انواع میوه‌ها و ثمره‌ها را بوجود آورده است تا رزق و روزی شما باشد؛ پس همانندان و انبازانی برای خدا فراهم نیاورید و شریک او نکنید. شما که می‌دانید (‌خدا انباز و همانند ندارد و آنچه را که شریک او می‌دانید باطل است‌) ‌.

 

این ندائی است‌که همگان را فرا می‌خواند تا به پرستش پروردگارشان بپردازند. آن‌که ایشان را آفریده است و همه‌ی مردمانی را هم خلق فرموده است‌که پیش از ایشان بوده‌اند. پروردگاری که آفرینش تنها در دست او است‌، پس باید پرستش نیز تنها برای او باشد... و عبادت هم هدفی دارد و امید است که بدان برسند و تحققش بخشند:

( لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ) ...

شاید پرهیزگاری کنید و تقوی پیشه شوید...

 

امید است به آن‌گروه‌گزیده‌ای بپیوندیدکه از میان همه‌ی گروههای بشری انتخاب‌گشته‌اند، و آن گروهی است که به عبادت و پرستش خدا می‌پردازند و تنها از او می‌ترسند و خویشتن را از عذاب او بدور می‌دارند. آن کسانی هستند که حق پروردگار جهان آفرین را اداء می‌نمایند و بدین منظور تنها آفریدگار را پرستش می‌کنند. خدائی که پروردگارگذشتگان و حاضران و آیندگان و خالق همه‌ی مردمان است‌. رازق همگان است و از زمین و آسمان بدیشان روزی می‌رساند. هیچ شبیه و نظیر و شریک و انبازی ندارد:

( الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا ) .

آن که زمین را برایتان گسترده و مهیا کرده است‌.

 

این آیه‌، بیانگر این مطلب است که خداوند زمین را برای زندگی بشر آماده و مهیاکرده است تا روی آن آسوده بسر ببرند و منزل و پناهگاه و آسایشگاه مطمئنی برای آنان بوده و همچون رختخوابی باشدکه جهت استراحت گسترانیده می‌شود... مردم این آسایشگاه و رختخوابی راکه خدا برایشان آماده ساخته است فراموش می‌کنند، زیرا بسیار روی آن ماندگار شده‌اند و بدان خوگرفته‌اند و چون پیوسته دم دست آنان است ارزش آن را نمی‌شناسند. این هماهنگی و نظم و نظامی‌که خدا در زمین آفریده و بدان وسیله ابزار زندگی را برای مردم فراهم آورده و وسائل راحت و آسایش آنان را تهیه دیده است‌، انسانها آنها را نادیده می‌گیرند و فراموش می‌کنند. اگر این هماهنگی و نظم و نظام نبود، زندگی آنان روی این ستاره به این آسانی و اطمینان امکان نداشت‌. حتی اگر تنها یک عنصر از عنصرهای زندگی که در این ستاره وجود دارند، از میان برخیزد، مردمان توانائی زندگی را نخواهند داشت و محیطی‌که زندگی آنان را تأمین و تضمین‌کند، بر جای نمی‌ماند. و اگر یک عنصر از عنصرهای هوا، از اندازه‌ی ویژه‌ای که برخوردار است اندکی‌کاسته شود، برای انسانها سخت خواهد بود که نفس بکشند، تازه اگر هم بتوانند زنده بمانند و زندگی برایشان مقدور باشد .

( وَالسَّمَاءَ بِنَاءً ) .

و آسمان را همچون ساختمانی‌، بنا کرده است‌.

 

در آسمان استواری ساختمان و هماهنگی آن‌، کار گذاشته شده است‌. آسمان همبستگی استوار و ارتباط ناگسستنی با زندگی مردمان روی زمین دارد و در تهیه‌ی آسایش آنان دارای سهم بسزائی است‌. آسمان با حرارت و نور و قوه‌ی جاذبه‌ی‌کراتش و هماهنگی آنها، و سایر نسبت‏های معینی‌که میان زمین و آسمان برقرار است‌، وجود زندگی را بر روی زمین فراهم می سازد و پا بر جائی آن راکمک و یاری می‌دهد. پس جای شگفت نیست در جائی‌که مردم را به قدرت و فضل و لطف خدا و شایستگی او برای عبادت و پرستش از سوی بندگان آفریده‌، تذکر می‌دهند، از آسمان هم نامی به میان آید:

( وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ ) ‌.

و از آسمان‌، آبی را فرو فرستاد، و با آن میوه‌ها و ثمره‌ها را بوجود آورد تا روزی شما گردند .

 

در بسیاری از جاهائی‌که یادی از قدرت و نعمت خدا می‌شود، ذکری از فرو فرستادن آب از آسمان و بیرون آوردن و درست‌کردن میوه‌ها و ثمره‌ها با آن‌، به میان می‌آید. زیرا آبی‌که از آسمان فرو می بارد، ماده‌ی اصلی زندگی برای زندگان و همه جانداران زمین است‌، و از آب‌، حیات و زندگی با همه‌ی اشکال و درجاتی‌که دارد، سرچشمه می‌گیرد:

( وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ) ‌.

از آب‌، هر چیز زنده‌ای را بوجود آوردیم‌ .

 

دیگر فرقی نمی‌کند این آب مستقیماً‌کشت و زرع را به هنگام آمیختن با زمین‌، رویانده باشد، یا جویبارها و رودخانه‌ها و دریاچه‌های شیرین را تشکیل داده باشد، یا به چینها و لایه‌های زمین فرو دویده باشد و از آن‌، آبهای زیرزمینی فراهم آمده باشد که به صورت چشمه‌ها از زمین بجوشد و یا به شکل‌کهریزها و چاهها، بیرون آورده شود و یا با آلات و ابزار از دل زمین بیرون‌کشیده شود و بار دیگر بر روی زمین روان گردد .

داستان آب در زمین‌، و وظیفه‌ای‌که در زندگی مردم به عهده دارد، و وابستگی و نیاز اصلی زندگی بدان به هر شکل و صورتی‌که باشد، همه‌ی اینها حقائقی است‌که جای ستیز نیست و نیازی به بحث و استدلال ندارد و کافی است بدان اشاره‌ای شود و به هنگام فرا خواندن مردم به پرستش آفریدگار روزی رسان و بخشایشگر، نامی از آن برده شود .

در این ندا دو اصل از اصول اندیشه‌ی اسلامی خودنمائی می‌کند: نخست یگانگی آفریدگار همه‌ی آفریده‌ها:

( الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ ) ‌.

آنکه شما را و کسانی را که پیش از شما بوده‌اند، آفریده است‌ .

 

دوم یگانگی جهان و هماهنگی اجزاء و توافق و صداقت آن با زندگی و با انسان‌:

( الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ ) ...

آن که زمین را برایتان بگسترانید و آسمان را همچون ساختمانی ساخت‌. و از آسمان‌، آبی را فرو فرستاد و به وسیله‌ی آن ثمره‌ها و میوه‌ها را بیرون آورد و آن را روزی شما کرد .

 

پس جهان به خاطر سود انسان زمینش‌گسترده گشته است و همسان رختخو‌ابی پهن شده است‌. و آسمانش با نظم و ترتیب خاصی‌، ساخته شده است تا بدین وسیله آب رسانی و یاری‌کند و از آن آب‌، ثمره‌ها و میوه‌ها بیرون دمند و پیدا آیند و رزق و روزی مردمان‌گردند. و همه‌ی این‌کارها، اثر لطف و مرحمت و فضل و احسان آفریدگار یکتا است‌ .

( فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) .

شریکان و انبازانی برای خدا قرار ندهید، در حالی که می‌دانید... (‌که خدا شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بوده‌اند) ‌.

 

می‌دانیدکه خدا زمین را برای شماگسترانیده و همچون رختخوابی آن را پهن و آماده‌کرده است‌. می‌دانید که خدا آسمان را بگو‌نه‌ی ساختمانی آفریده است و او است از آسمان آب فرو فرستاده است‌. می‌دانیدکه خدا را شریکی نیست تا او را یاری دهد، و نه همتا و انبازی دارد تا با او دشمنانگی ورزد. پس شرک ورزید‌ن و انباز برای خدا درست‌کردن‌، بعد از این علم و دانائی‌، تصرف ناشایست و کار نادرستی است‌ .

شریکان و انبازانی که قرآن از آنان به شدت نهی می‌کند تا عقیده‌ی توحید و یکتاپرستی پاک و روشن بماند و بدور از هرگونه شائبه‌ای باشد.گاهی این نهی‌، تنها شامل خدایانی نمی‌گرددکه با خدا پرستیده می‌شدند و بگونه‌ی ساده‌ای مشرکان بدان اقدام می‌ورزیدند. بلکه این نهی‌، شامل انبازانی هم می‌گردد که به صورتهای دیگری و در اشکال خفی و پنهان پرستیده می‌شوند و عبادت می‌گردند. این شرک گاهی عبارت است از امید بستن به غیر خدا به هر صورت و شکلی ‌که باشد ...

از ابن عباس روایت شده است‌که پیغمبر فرموده است‌:

( أَلْأَنْدادُ هُوَ الشِّرْکُ أَخْفی مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ عَلی صَفاةٍ سَوْداءَ فی ظُلْمَةِ اللَّیْلِ ، وَ هُوَ أَنْ یَقُولَ : وَ اللهِ وَ حَیاتِکَ یا فُلاْنُ وَ حَیاتی . وَ یَقُولَ : لَوْ لا کَلْبَةُ هذا لَأَتانَا اللُّصُوصُ الْبارِحَةَ ، وَلَوْ لَا الْبَطُّ فی الدّارِ لَأَتَی اللُّصُوصُ . وَ قَوْلُ الرَّجُلِ لِصاحِبِهِ : ما شاءَ اللهُ وَ شِئْتَ . وَ قَوْلُ الرَّجُلِ : لَوْ لَا اللهُ وَ فُلانٌ ... هذا کُلُّهُ بِهِ شِرْکٌ ) ‌.

همتاها و همانندها شرک محسوبند، و شرک پنهان‌تر از خزیدن مورچه در تاریکی شب بر روی سنگ درشت صاف و سیاه است‌. و آن اینکه بگوید: ای فلانی به خدا و زندگی تو و زندگانی خود سوگند. و بگوید: اگر این سگ نبود، دیشب دزدان به (‌خانه‌ی‌) ما می‌آمدند. و اگر مرغابی در منزل نبود، دزدان می‌آمدند (‌و دستبرد می‌زدند)‌. و مرد به دوستش بگوید: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد. و شخص بگوید: اگر خدا و فلانی نبود ... اینها همه آمیخته با شرک است ‌.

 

در حدیث آمده است‌که مردی به رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم گفت‌: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد. فرمودند:

(‌ أَجَعَلْتَنی لِلّهِ نِدّاً )‌ .

آیا مرا همتا و همانند خدا کردی‌؟‌!.

 

گذشتگان این ملت‌، اینگو‌نه به شرک خفی و همتاها و انبازان خدا می‌نگریستند و دیدشان درباره‌ی شرک بدین‌گونه بودکه گذشت‌. اینک بنگریم که ماکجائیم و تا چه ا‌ندا‌زه از این حساسیت دقیق و باریک برخورداریم. و با دقت بیشتر بنگریم‌که ماکجای این حقیقت بزرگ توحید هستیم و تا چه اندازه مساله‌ی یگانگی و یکتائی خدا را مراعات داشته‌ایم‌ .

*

یهودیان‌، مردم را در باره‌ی صحت رسالت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به شک می‌انداختند، و منافقان نیز به ظن و گمان درباره‌ی آن دست یازیدند. همانگونه ‌که‌ کافران در مکه و جز آن‌، سعی داشتند به شک وگمان دست یازند و دیگران را نیز به شک و تردید افکنند. در اینجا است‌که قرآن همگان را به مبارزه می خواند. زیرا خطاب به همه‌ی «‌ناس‌« (‌مردم‌) است‌. ایشان را به سوی یک آزمون عملی فرا می‌خواند. آزمونی‌که‌کار را یکسره می‌سازد و جای بحث وگفتگوئی باقی نمی‌گذارد:

( وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ) .

و اگر در شک و گمانید درباره‌ی آنچه بر بنده‌ی خود فرو فرستاده‌ایم‌، پس سوره‌ای همانند آن را بیاورید. و بتان و حاضران (‌در مجلس و خلوت‌) خود بجز خدا را فرا خوانید، اگر صادق و درستکار هستید.

 

این مبارزه با نگرش با ارزشی در این باره، آغاز می‌گردد و چیز جالبی ما را به خود مشغو‌ل می‌دارد... خدا، پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم را بنده خود می‌نامد و او را به صفت بندگی خویش متصف می‌دارد:

( إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا )‌ .

و اگر درباره‌ی آنچه بر بنده‌ی خود، فرو فرستاده‌ایم در شک و تردیدید .

 

این صفت آن هم در این مکان‌، دلالت و مفاهیم گوناگون کاملی دارد: نخست اینکه این صفت بیانگر بزرگداشت پیغمبر با اضافه نمودن عبودیت او به خدای بزرگوار است و این می‌رساندکه او چقدر به خدا نزدیک و از چه مقام ارجمندی بهره‌ور است‌. همچنین بیانگر این واقعیت است‌که مقام عبودیت و بندگی خدا، بلند پایه‌ترین مقامی است‌که بشر در پی آن است و یا خود را می‌تواند بدان نسبت دهد. دوم اینکه چنین صفتی بیانگر معنی عبودیت است و مقرر می‌دارد که بندگی‌کردن تنها باید برای خدا باشد و بس. در اینجا قرآن همه‌ی مردم را به پرستش خدای یگانه و یکتایشان فرا خوانده است و از آنان خواسته است‌که همه‌ی همتاها و انبازها را به دور افکنند.

هان‌! این‌، پیغمبر است‌که در مقام وحی که بالاترین مقام و برترین درجه است‌، عبودیّت و بندگی‌کردن خدا را به خود نسبت می‌دهد و با نسبت دادن آن‌، برمنزلت و مقامش افزوده می‌شود و باعث افتخار او می‏گردد.

مبارزه طلبی قرآن در اینجا، اشاره به مطلع سوره دارد ... این‌کتاب فرو فرستاده از جانب خدا، ساخته و پرداخته از همین حرفهائی است‌که در دسترس آنان است‌. اگر در ارسال آن از سوی خدا، شک و تردید دارند، بیایند و سوره‌ای همانند آن را بسازند و ارائه دهند. همه‌کسانی راکه - بجز خدا -‌که بر صدق‌کردار و درستی‌گفتارشان گواهی دهند حاضر آورند، زیرا خدا بر صدق‌کردار و درستی‌گفتار بنده‌ی خود محمدگواهی می‌دهد و ادعای او را راست و درست می‌داند.

این مبارزه طلبی در تمام اوقات زندگی رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ ‌و بعد از آن بوده، و اینک در روزگار ما هم پا بر جا و همیشه نیز به قوّت خود باقی خواهد بو‌د. و این حجّت و برهانی است‌که راه ستیز و جای بحث و سخنی‌، باقی نگذاشته است ... قرآن همیشه از سایر اقوال و سخنان مردمان جدا بوده و آشکارا و قاطعا‌نه داد می‌زندکه تا ابد نیز چنین خواهم بود، چون‌کلام آفریدگار جهان و خالق انس و جانم‌. مگر نه این است که گفتار پروردگار جاویدان باید جامه‌ی صدق به خود گیرد، آنجا که می‌فرماید:

(فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).

و اگر نتوانستید که چنین کاری کنید - و هرگز هم نمی‌توانید چنین کاری بکنید - پس بترسید و خود را بر کنار دارید از آتشی که افروزینه‌ی آن مردم و سنگ است و برای کافران آماده گشته است‌.

 

این مبارزه طلبی در اینجا عجیب است‌، ولی اظهار نظر قاطعانه در اینکه هرگز امکان انجام چنین کاری نیست‌، شگفت انگیزتر است‌. چه اگر در توان انسانها بود، لحظه‌ای از پا نمی‌نشستند و به مبارزه می‌خاستند. شکی نیست‌که بیان قرآن‌کریم مبنی بر اینکه نمی‌توانند چنین‌کنند، و روشن شدن و تحقق پذیرفتن این موضوع‌، خو‌د معجزه‌ای است‌که راه ستیزی با آن بر جای نیست‌. زیرا فرصت انجام این‌کار را داشتند و دروازه‌ی میدان این مبارزه، بر روی همگان باز است و اگر ایشان می‌توانستند چیزی را ارائه دهندکه این بیان قاطعانه‌ی قرآن را باطل سـازد، حجت قرآن در هم می‌شکست و استدلال خدائی بودن آن‌، راه زوال می‏گرفت. لیکن چنین‌کاری تاکنون انجام نگرفته است و هرگز هم انجام نمی‌گیرد و لذا خطاب قرآن به همه‌ی مردم است‌، اگرچه به هنگام نزول خطاب به دسته و گروهی از اقوام بشری بوده باشد... این امر خود یک داوری جاودانه‌ی قرآن وگفتار قاطعانه‌ی آن است‌.

کسی‌که به شیوه‌های‌گوناگونِ بیان و طرز تعبیرات ادبی و آداب و رسوم سخنوری‌، همچنین به جهان‌بینی‌های مختلف انسانها و اندیشه‌های آنها درباره‌ی جهان و اشیاء و پدیده‌ها، و همچنین به نظامها و روشها و نظریه‌های روانی یا اجتماعی ساخته و پرداخته‌ی بشری، آگاهی و آشنائی داشته باشد، شک و تردیدی به دلش راه نخواهد داد و گمانی نخواهد داشت در اینکه همه‌ی چیزهائی راکه قرآن در این زمینه‌ها بیان داشته است‌، از جنس سخنان بشر نبوده و چیزهائی جدا از ساخته و پرداخته‌ی عقل انسانها، و دور از تافته و بافته‌ی دست اندیشه‌ی آنها است‌. جدال در این باره، جز از جهالتی‌که میان امور فرقی نمی‏گذارد، و یا از غرضی‌که حق و باطل را آمیخته‌ی یکدیگر می‏گرداند، سرچشمه نمی‏گیرد.

(فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).

خود را از آتشی بدور دارید که افروزینه‌ی آن انسان و سنگ است و برای کافران آماده شده است‌.

خوب‌، چرا انسان و سنگ با هم ذکرگشته‌اند، آن هم به این شکل وحشتناک و رعب‌انگیز؟ بدین سبب است‌که این آتش برای سوزاندن‌کافران تهیه دیده شده است و شایسته‌ی آنان است‌. آن کافرانی که در آغاز سوره‌، صفت آنان گذشت‌، بدین صورت که‌:

(خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ) .

خداوند بر دلهای آنان و گوش ایشان مهر نهاده است‌، و بر روی چشمانشان پرده‌ای قرار گرفته است‌.

همچنین کسانی درخور آن آتش هستندکه قرآن در اینجا ایشان را به مبارزه طلبیده است و در برابر آن فرومانده و عاجزند لیکن رسالت الهی را نمی‌پذیرند و بدان پاسخی نمی‌دهند... پس در این صـورت‌، آنان سنگی از سنگها هستند،‌گر چه از لحاظ ظاهر به شکل آدمیزاد باشند. لذا جمع میان سنگی از سنگها و میان سنگی از انسانها امری است‌که باید انتظار آن را داشت‌.

از سوی دیگر، در اینجاکه نامی از سنگ برده می‌شود، نشانه‌ی دیگری از این صحنه‌ی ترس‌آور و دلهره‌انگیز به ذهن الهام می‏گردد و تصویر آتشی بر صفحه‌ی دل انسان نقش می‌بندد، انگار آتشی است‌که سنگها را می‌خورد و این سنگهای فراوان وگداخته‌، کسانی را در میان آتش از هر سو دربرگرفته‌اند و جا را بدانان تنگ کرده‌اند.

در مقابل این صحنه‌ی خوفناک و وحشتزا، صحنه‌ی دیگری قرار دارد و آن منظره‌ی بهشتی است‌که در انتظار ورود مؤمنان است‌:

(وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).

مژده بده به کسانی که ایمان آورده‌اند و کردار نیک انجام داده‌اند، اینکه ایشان را است باغهائی (‌=بهشتی‌) که در زیر آنها رودخانه‌ها روان است‌. هر زمان که میوه‌ای از آن بدانان داده شود گویند: این همان است که قبلاً (‌در دنیا یا در بهشت‌) به ما عطا شده بود، و (‌اینک‌) همانند آن را آورده‌اند، و ایشان در آنـجا همسران پاکیزه‌ای دارند، و آنان در آنجا جاویدانند.

اینها انواع نعمتهائی است که چشم از دیدنشان خیره می‌شود. درکنار همسران زیبا و پاکیزه‌، میوه‌های همانندی است‌که چنین به نظرشان می‌رسد قبلاً بدانان داده شده است‌.

تشابه و همانندی آنها با میوه‌های دنیا از لحاظ اسم یا شکل است‌، و یا با میوه‌هائی‌که قبلاً در بهشت بدانان داده شده است‌، تشابه و همانندی دارند. چه بسا یکی از مزیّتهای میوه‌های بهشتی علاوه از تشابه ظاهری و تفاوت داخلی‌، این باشد که هر بار با دگرگونی تازه‌ای رو به روگردند!

این تشابه در شکل‌، با داشتن امتیازهای فراوان و خاصیتهای بسیار، صفت بارز صنعت آفریدگار است‌که حقیقت وجود را از مظهر وجود، خیلی بزرگتر می‌کند و نهان را بر نمای آن بسی برتری می‌دهد.

به عنوان مثال‌، انسان خود به تنهائی نمونه‌ی آشکاری است‌که بیانگر این حقیقت بزرگ است‌... همه‌ی انسانها، انسانند و از لحاظ ساخت بدن‌: سر، پیکر، اطراف جسم‌، گو‌شت‌، خون‌، استخوان‌، اعصاب‌، دو چشم‌، دو گوش‌، دهان‌، زبان، سلولهای زنده‌ی یکسان‌، ترکیب همگون در شکل ماده‌... با هم شباهت دارند، اما هدف این نشانه‌ها و علامتها چطور؟ هدف سرشتها واستعدادها چطور؟ فرق میان دو انسان با همدیگر - با وجود این مشابهت ظاهری -‌گاهی بیشتر از فاصله‌ی زمین و آسمان است‌! این چنین تنوع وگوناگونی هولناک در ساخته‌ی آفریدگار جهان‌، پدیدار می‌گرددکه سرها را به چرخش وگردش در می‌آورد و همگان را مات و مبهوت می‌سازد: دگرگونی در انواع و اجناس‌، تغییر در شکلها و نشانه‌ها، اختلاف در خواص و صفات‌...همه‌ی اینها...همه بر می‌گردد به یک سلولی‌که از لحاظ شکل و ترکیب‌، مشابه و همانند است‌!

پس چه‌کسی خدا را به یگانگی نمی‌پرستد، در حالی که این آثار صنعت و آیات قدرت او را بر در و دیوار وجود مشاهده می‌نماید؟ یا کیست آنکه برای خدا شریک و انبازی قرار دهد، وقتی که آثار اعجاز پروردگاری و ساختهای بهت‌آور کردگاری در آنچه دیده می‏بیند، و در آنچه از دیده نهان است‌، جلوه‌گر و پدیدار است‌، و آشکارا آنها را از مد نظر می‏گذراند؟

*

بعد از این‌، سخن از امثالی به میان می‌آیدکه خداوند بزرگوار آنها را در قرآن بیان می‌فرماید:

(إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ

الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ).

پروردگار شرم ندارد از اینکه به پشّه‌ای یا کمتر از آن‌، مثل زند. آنان که ایمان آورده‌اند می‌دانند که این ضرب‌المثلها، کار صحیح و درستی است که از جانب پروردگار انجام می‏گیرد (‌و در آنها حکمتها و مصلحتها نهفته است‌)‌. اما آنان که کفر ورزیده‌اند می‌گویند: مثلاً هدف خدا از این (‌مثلهای ناچیز) چه می‌تواند باشد؟ (‌خدا پاسخ ایشان را می‌دهد و می‌فرماید:‌) بسیاری را با آن گمراه، و بسیاری را با آن هدایت می‌نماید، لیکن با این ضرب‌المثلها جز فاسقان را سرگشته نمی‌سازد، آن کسانی که پیمان (‌فطری و دینی‌) خدا را پس از بستن و استوار داشتن آن می‌شکنند، و فرمان (‌تکوینی و تشریعی‌) خدا را نادیده می‏گیرند و روابطی را (‌مانند صله‌ی رحـم‌، صله‌ی خویشاوندی‌، رابطه‌ی دلیل و مدلول‌) که خدا دستور داده است محفوظ بـماند، گسیخته می‌دارند، و در زمین تباهی می‌ورزند ... اینگونه افراد بی‏گمان زیانبارند.

این آیات اشاره به این دارد منافقانی که خداوند مثلهائی را درباره‌ی آنان ذکر فرموده‌اند، از قبیل‌: مثل کسی‌که با تلاش زیاد آتشی بیفروزد، و مثل بارانی‌که از جانب آسمان فرو ریزد و در آن انبوه تاریکیها و رعد و برق باشد، - احتمال هم دارد یهودیان و مشرکان نیز در این باره در ردیف منافقان بشمار آمده باشند - از ذکر این مثلها در قرآن‌، سوء استفاده‌کرده و این راه را برای به گمان انداختن دیگران راجع به درستی قرآن و وحی بو‌دن آن برگزیده باشند و این امثال و مثلهای دیگری راکه قبلا در مکه نازل شده و در مدینه خواانده می‌شد، وسیله‌ی تشکیک وکمان اندازی قرار داده باشند. مانند مثل کسانی که پروردگار خویش را انکارکرده باشند:

(مَثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء‌،‌کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون).

مثل کسانی که بجز خدا، سرپرستان و دوستانی را برگزیده باشند (‌و به پشتیبانی و یاری نیروهای زمینی دل بسته باشند) همچون عنکبوتی می‌مانند که خانه‌ای را ساخته باشد (‌و تارهایش را سنگر و پناهگاه محکمی پنداشته باشد) و بی‏گمان سست‌ترین خانه‌ها، خانه‌ی عنکبوت است اگر بدانند.

و مثلی‌که پروردگار درباره ناتوانی و درماندگی خدا خواندگانشان از آفریدن مگسی، ذکر می‌نماید:

(إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وإن یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه . ضعف الطالب والمطلوب).

آنهائی را که می‌پرستید بجز خدا، هرگز نمی‌توانند مگسی را بیافرینند اگر هم همه برای انجام آن گرد آیند و یکدیگر را کمک نمایند، و اگر مگس چیزی را از آنها باز گیرد یا برگیرد، توانائی رهائی آن چیز را از دست آن مگس ندارند. جوینده (مگس) و جسته (بتان) درمانده و ناتوانتد.

می‌گوئیم‌: این آیات اشاره دارد به اینکه منافقان‌، و چه بسا یهودیان و مشرکان نیز، این وسیله را راهی برای گمان اندازی در راستی و درستی وحی بودن قرآن دیده باشند وگذرگاه مناسبی برای ایجاد شک و تردید در دل مؤمنان راجع به خدائی بودن قرآن‌، یافته باشند. دلیلشان این بوده باشد که آوردن چنین مثلهائی‌، کسرِ شأن ایشان و تمسخر به آنان است و اینگونه چیزها خدای را نسزد و از جانب او نخواهد بود. خداوند چنین چیزهای حقیر و ناچیز همانند مگس و عنکبوت را در سخنان خود، اظهار نمی‌دارد ... این گوشه‌ای از یورش شک اندازی و تفرقه افکنی منافقان و یهودیان در مدینه بود، همانگو‌نه‌که مشرکان در مکه به چنین اموری دست مییازیدند و با انجام کارهای موذیانه‌، سعی در پراکندن صف مؤمنان و آشفتن اندیشه‌ی آنان درباره آسمانی بودن قرآن داشتند.

این آیات برای در هم شکستن و فرو انداختن چنین دسیسه‌ها و حیله‌گریها، و بیان حکمت نهفته‌ی خدا در ضرب‌المثلها، و بر حذر داشتن غیر مسلمانان از عاقبت بد این حمله‌های ناجوانمردانه‌، و اطمینان بخشیدن مؤمنان به اینکه این مثلها بر ایمانشان می‌افزاید، نازل گشته است‌.

(إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا).

بی‏گمان خدا از ذکر هیح مثلی شرم ندارد، پشه‌ای باشد یا چیز کمتر از آن‌.

چه خدا، پروردگارکوچک و بزرگ، و آفریدگار پشه و فیل است‌. معجزه‌ای‌که در پشه نهفته است همان معجزه در فیل هم موجود است‌. و آن معجزه‌ی حیات است‌. معجزه‌ی راز سربسته‌ای که جز خدا کسی بدان آشنا نیست ... از سوی دیگر پندی‌که از ضرب‌المثلها گرفته می‌شود، مربوط به حجم و شکل نیست‌، بلکه ضرب‌المثلها ادوات و ابزار روشنگری و بینش بخشی می‏باشند. دیگر در ذکر مثلها هیچگونه عیب و ننگی نیست و خجالت کشیدن از بیان آنها، معنی ند‌ارد. خدای بزرگوار می‌خواهد با ذکر مثلها، دلها را بیازماید و نفسها را امتحان نماید.

(فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ).

و کسانی که ایمان آورده‌اند می‌دانند که این امر، کار درستی است و از جانب پروردگارشان می‌باشد.

این بدان خاطر است که ایمانشان به خدا، آنان را وامی‌دارد که هر چه از سوی خدا انجام گیرد صحیح پندارند و شایسته‌ی مقام پروردگاری بدانند، چه به دانش و حکمت خدا آشنایند. خدا به دلشان‌، نوری بخشیده است و حساسیتی به ارواحشان داده است و فهم آنان را باز نموده است و ایشان بگونه‌ای با حکمت الهی اتصال و آشنائی دارندکه به هرکار و هرگفتاری‌که از جانب خدا به سویشان آید، پی می‏برند و در پرتو نور الهی‌، حکمت حق را درمییابند.

(وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً).

و اما کسانی که کفر ورزیده‌اند می‌گویند: هدف خدا از این باید چه باشد؟‌

این‌، سؤال‌ کسی است‌که بی‌بهره از نور و حکمت خدا است‌. آنکه بی‏اطلاع از سنت و قانون خدا و ناآشنا به جهانداری او است‌. این پرسش کسانی است که برای خدا وقار و احترامی نمی‌شناسند و در برابر مخلوقات آفریدگار از ادبی که سزاوار بنده است‌، بی‌بهره‌اند. چنین سخنی از روی نادانی وکوتاه‌بینی‌، بگونه‌ی اعتراض یا استنکار، یا به صورت شک وگمان در اینکه نباید چنین گفتاری از جانب خدا باشد، اظهار می‌دارند.

در اینجا پاسخ آنان به صورت تـهدید و تحذیر داده می‌شود، و تقدیر تدبیری‌که در پشت سر مثلها نهفته است بدانان گوشزد می‌گردد:

(یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ).

بسیاری را با آن گمراه می‌کند، و بسیاری را با آن هدایت می‌نماید ولیکن جز فاسقان را بـا آن سرگشـته نمی‌سازد.

خدای سبحان‌، بلاها و آزمونها را به حال خود رها می‌سازد تا راه خود را بپیمایند، و بندگانش بدانها گرفتار آیند و هر یک برابر سرشت و استعداد خویش با آنها برخورد نمایند و مطابق راه و روشی‌که در پیش گرفته‌اند، تاب و توان خود را در قبال آنها بیازمایند. سختی یک نوع بیش نیست ... لیکن آثار آن در انسانها برابر اختلاف راه و روشی‌که دارند، مختلف وگوناگو‌ن می‌گردد... سختی به انسانهای مختلف دست می‌دهد. انسان مؤمن و معتقد به خدا و حکمت و رحمت او، در برابر سختی‌، پناهش به خدا، و تضرع و زاریش به درگاه او، بیشتر می‌گردد. ولی سختی‌، انسان فاسق یا منافق را پریشان می‌سازد و او را بیشتر از خدا بدور می‌دارد، و از صف انسانهای واقعی‌، بیرونش می‌نماید.

خوشی هم به انسانهای مختلف رو می‌کند. فرد مؤمن پاک باخته، خوشی بر بیداری و حساسیت و سپاسگزاریش می‌افزاید. اما فاسق یا منافق نعمت او را مغرور و آسایش او را نابود وگرفتاری او را سرگشته وگمراه می‌سازد ... مثلی‌که خدا می‌آورد نیز به همین شکل است‌:

(یضل به کثیراً).

بسیاری را با آن گمراه می‌سازد.

کسانی را با آن گمراه می‌سازدکه از آنچه از جانب پروردگار می‌آید و رخ می‌کند، خوب پذیرای آن نمی‌شوند و به نیکی استقبال لازم را به جای نمی آورند.

(ویهدی به کثیراً).

و بسیاری را با آن هدایت می‌بخشد و رهنمودشان می‏گردد.

کسانی را هدایت می‌بخشدکه حکمت خدا را دریافت دارند و رازکارهای الهی را درک نمایند.

(وما یضل به إلا الفاسقین).

و با آن جز فاسقان را گمراه نمی‌سازد.

کسانی‌که پیش از هر چیز دلهایشان نافرمانی‌کرده است و از زیر بار هدایت و حق و حقیقت در رفته است‌. پاداش این چنین افرادی‌که دل به خدا نمی‌دهند و از اطاعت و امر او، راه‌گریز می‌روند، افزایش چیزی است که در آن بسر می‏برند وگریبانگیر ایشان است‌. روند گفتار صفت اینگو‌نه فاسقان را در اینجا برمی‌شمرد، همانگونه که در آغاز سوره صفت پرهیزگاران را برشمرد. چه جای سخن در سوره درباره‌ی آن‌گروهها هنوز باقی است‌. گروههائی که در عـصرهای مختلف‌، بشریت در قالب آنها چهره می‌نماید:

(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه , ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل , ویفسدون فی الأرض . أولئک هم الخاسرون).

کسانی که پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن آن می‌شکنند و آنچه را که خدا فرمان داده است پیوند بخورد و گسیخته نشود گسیخته می‌دارند، و در زمین تباهی می‌ورزند. چنین انسانهائی زیانبارند.

آیا کدام عهد و پیمانی از عهد و پیمانهای خدا را می‌شکنند؟ یا چه فرمانی را از فرمانهائی‌که خدا دستور وصل و پیوند آنها را داده است‌،‌گسیخته می‌دارند؟ و آیاکدام نوع از انواع فساد و تباهی در روی زمین با دست آنان انجام می‌پذیرد؟

روندگفتار در اینجا به این سخن کوتاه اکتفاء ورزیده است‌، زیرا اینجا جای روشنگری طبیعی و مشخص داشتن سرشت و تصویر نمونه است‌، نه جای تاریخ نگاری و به درازا سخن از حادثه و رخدادگفتن ... بلکه شکل و نگاره‌ی همگانی آن مطلوب و صورت عمومیش مورد نظر است‌. هرگونه پیمانی میان خدا و اینگونه مردمان‌، شکستنی است‌. و هر آنچه خدا به وصل و پیوند آن فرمان دهد، در میان آنان‌گسستنی است‌، و هر جور فسادی‌، از سوی ایشان‌کردنی است‌... لذا صله و پیوند این نوع مردمان با خدا بریده است و سرشت منحرف وکج مدار ایشان‌، بر راه راست ماندگار نمی‌ماند و عهد و پیمانی نمی‌شناسد و به دستاویزی چنگ نمی‌زند و از هیچگونه فسادی روگردان نیست‌. آنان همانند میوه‌ی نارسی هستندکه از درخت زندگی گسیخته باشد وگندیده و فاسدگشته و زندگی‌، آن را به دور افکنده باشد ... از اینجا است که گمراهی آنان توسط ضرب‌المثلی خواهد بودکه وسیله‌ی رهبری و رهنمود مؤمنان است‌. سرگشتگی و سر در گمی ایشان از چیزی سرچشمه می‌گیردکه همان چیز وسیله‌ی راهیابی پرهیزگاران خواهد شد.

آثار مخرب وکارهای ویرانگر این نوع انسانها را در تصویر یهودیان و منافقان و مشرکانی که رسالت اسلامی در مدینه با آنان رو به رو بوده است می‏بینیم، و هم اینک ایشان رو در روی اسلام قرار دارند، و پیوسته هم با اخلافات جزئی و با عنوانهای‌گوناکون و در قالب نامهای جوراجور، رو در روی اسلام قرار خواهند گرفت.

(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه).

کسانی هستند که عهد و پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن‌، می‌شکنند.

پیمانی‌که خدا با انسان بسته است‌، به صورتهای گوناگون جلوه‌گر و در قالب پیمانهای جوراجور و فراوانی نمایان می‌گردد: این پیمان، عهد فطری متمرکز در سرشت هر زنده‌ای است‌... که از او می‌خواهد آفریدگار خویش را بشناسد، و با پرستش و عبادت، بدو رو کند. این زمزمه‌ی درونی و گرسنگی باور به خدا، پیوسته در فطرت و سرشت انسانها وجود داشته و خواهد داشت و آمیزه‌ی خمیره‌ی بشریت در تمام ازمنه و اعصار بوده و خواهد بود. لیکن این فطرت خداشناسی‌، چه بسا منحرف و سر در گم می‏گردد و از راه راست بدور می‌افتد، بدین سبب شریکها و انبازهائی برای خدا فراهم می‌چیند و به پرستش آنها می‌پردازد... این پیمان، پیمان خلیفه‌گری در زمین است‌که خدا آن را با آدم بسته است و - چنانکه خواهد آمد - عهد انجام آن را از اوگرفته است‌:

(فإما یأتینکم منی هدى فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون).

و اما از سوی من برایتان هدایت و ارشادی خواهد آمد و کسانی که از راهنمائی من پیروی کنند، هیح ترسی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر بورزند و آیـات مرا تکذیب کنند و بدانها باور نداشته باشند، اینان یاران آتش خواهند بود و در آنجا جاودانه می‌مانند.

و آن عهد و پیمانهای بیشماری است که در رسالتهای آسمانی برای همه‌ی ملتها، بیان‌گشته است‌. اینکه جز خدا را پرستش نکنند، و در زندگی خود، راه و روش و قوانین و سنن او را برنامه‌ی حیات قرار دهند و برابر آن رفتار نمایند ... این پیمانها است‌که فاسقان آنها را می‌شکنند. وکسی‌که جرأت می‌کند پیمان خدا را بشکند، هرگز به پیمانی‌که با دیگران می‌بندد احترام نمی‌گذارد و هیچ نوع عهدی را مراعات نمی‌دارد.

(ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل).

و گسیخته می‌دارند آنچه را که خدا فرمان داده است که پپوند بخورد.

خدا دستور داده است که صله‌ها و رابطه‌های بیشماری، بجای آورده شود و پیوند بخورد... دستور داده است صله‌ی رحم و خویشاوندی بر جای باشد. رابطه‌ی انسانیت بزرگ مراعات‌گردد، و مقدم بر همه‌ی آنها، رابطه عقیده و برادری ایمانی استوار و بر دوام بماند، رابطه‌ای که هیچ نوع پیوند و خویشی و صله‌ای بدون آن پا بر جا نمی‌شود... وقتی انسان‌، آنچه را که خدا دستور داده است‌که پیوند بخورد و بر دوام باشد بگسلاند، دیگر شیرازه‌ی امور مردمان و دستاویز انسانها پاره می‏گردد و روابط و پیوندها گسیخته می‌شود و در زمین فساد بروز می‌کند و هرج و مرج جهان را فرا می‏گیرد.

(‌ویفسدون فی الأرض)‌.

و در زمین فساد می‌کنند.

فساد در زمین انواع گوناگونی دارد، ولی همه‌ی آنها از فسوق و خروج از فرمان خدا، و ازگسلاندن چیزی‌که خدا دستور پیوند و وصل آن را داده است‌، سرچشمه می‌گیرد. سر دفتر فساد در زمین‌، دوری وکناره‌گیری از راهی است‌که خدا آن را برگزیده است تا حاکم بر زندگی انسانها باشد و زندگی ایشان برابر آن اداره شود. اگر جز راه خدا، راه دیگری در پیش‌گرفته شود، بی‏گمان به فساد منتهی می‌شود. اصلاً امکان نداردکار و بارکره‌ی زمین نیک شود و راه صلاح در پیش‌گیرد؛ در حالی‌که راه خدا و نظام الهی بر جامعه حاکم نباشد و مسائل زنگدی در پرتو شریعت خدا حل و فصل نگردد. هرگاه رابطه‌ی مردم با آفریدگارشان به وسیله‌ی ترک صراط مستقیم خدائی و بیراهه‌روی و بدور داشتن شریعت الهی از اداره‌ی امور زندگی‌، گسیخته شود و دستاویز آسمانیشان از دستشان بدر رود، این امر خود فسادی است شامل همگان و در برگیرنده‌ی احوال ایشان‌. این تباهی بگو‌نه‌ای است‌که همه جای زمین و انسانها و چیزهای روی آن را فرا می‌گیرد و موجی از نارسائیها و طوفانی از نادرستیها همه جا را فرا می‌گیرد. خرابی و ویرانی‌، و شر و بلا، و فساد و تباهی، نتیجه‌ی خروج از راه خدا و ثمره‌ی نافرمانی از امرالله است‌... از اینجا است‌که فاسقان و در روندگان از زیر بار فرمان خدا، شایسته‌ی این هستندکه خدا آنان را با چیزی سرگشته و گم‌گشته‌ کند که با همان چیز، بندگان مؤمن خویش را هدایت و ارشاد می‌کند.

*

بعد از بیان روشنی از آثارکفر و بی‌دینی وفسق و دوروئی در همه جای زمین‌، روی سخن به تندی متوجه مردانی می‌گرددکه کفر و زندقه می‌ورزند و به شدت بی‌ایمانی و ناباوری ایشان نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفریدگار روزی رسان و اداره‌کننده‌ی جهان ودانای آشکار و نهان، تقبیح می‌گردد:

(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم , ثم یمیتکم , ثم یحییکم , ثم إلیه ترجعون ? هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).

چگونه نسبت به خدا کفر می‌ورزید و او را قبول ندارید، و حال آنکه مرده بودید و شما را زنده کرد. پس از آن شما را می‌میراند و دیگر بار زنده‌تان می‌کند و آنگاه به سوی او باز گردانده می‌شوید؟ او است که همه‌ی آنچه را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساختن آسمان پرداخت و آن را به صورت هفت آسمان‌، با نظم و ترتیب بیاراست‌، و او به هر چیزی دانا است‌.

بی‌باوری نسبت به خدا، در برابر این دلائل و نعمتها، کفر زشت و مذمومی است وبرهـچ حجت وسند و دلیل و برهانی متّکی نیست‌...قرآن چیزهائی را برای مردم بیان می‌دارد و ایشان را بدانها آشنا می‌گرداندکه بناچار باید در برابر آنها قرارگیرند و بدانها آشنائی پیداکنند و در برابر مقتضیات آنها، سر تسلیم فرود آورند. خدا مردم را متوجه‌کاروان زندگی و احوال و اوضاع روزگاران می‌کند و بدیشان می‌فهماند که آنان مردگانی بیش نبودند و خدا ایشان را زنده‌کرد و جامه‌ی حیات به تن اجزاء مرده‌ی آنان‌کرد. مردمان در حالت مردگی بودند و آنان را از آن وضع به حالت زندگی انتقال داد وگریزی از این نیست که باید در برابر آن قرارگرفت و این حقیقت را پذیرفت‌که انتقال از مرگ به حیات ازکسی جز قدرت آفریدگار ساخته نیست‌. مردمان زنده‌اندو نیروی حیات در پیکرشان روان است‌، ولی چه‌کسی به آنان حیات بخشیده است‌؟ چه‌کسی این پدیده را از جماد مرده بیرون‌کشیده است‌. پدیده‌ای که از جنس چیزهای موجود درکره‌ی زمین نمی‏باشد؟ بی‌گمان سرشت حیات‌، چیزی جدا از سرشت مرگی است‌که سراپای جمادات را فراگرفته است‌. پس این حیات ازکجا آمده است‌؟ راه‌گریزی از رو در رو قرار گرفتن چنین پرسشی نیست‌که مصرّانه بر عقل و نفس عرضه می‌شود. چاره‌ای هم جز این نیست‌که باید پذیرفت حیات آفریده‌ی نیروی آفریننده‌ای است‌که خود جزو آفریده‌ها نیست و سرشتی جدا از سرشت پدیده‌ها و فرآیندها دارد. آیا چنین حیاتی که در زمین روندی جدا از روند چیزهای بی‏جان سوای خود دارد، ازکجا آمده است‌؟‌..بی‌گمان از جانب خدا آمده است‌...این نزدیکترین پاسخ است‌...اگر جز این است‌، کسی که در برابر این‌گفته سر تسلیم فرود نمی‌آورد، بگوید: پاسخ چیست‌؟

روندگفتار در این مقام‌، مردم را با این حقیقت رو به رو می‌سازد:

(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم).

چگونه نسبت به خدا کفر می‌ورزید، و حال آنکه مردگانی بیش نبودید و پروردگار زندگیتان بخشید؟‌. مردگانی بودید از همین مرده‌های پراکنده‌ی دوروبرتان در زمین‌، و خدا حیات در شما پدید آورد.

(فَأَحْیاکُمْ).

پس زندگیتان بخشید.

پس کسی‌که حیات را از خدا دریافت‌کرده باشد چگونه او را نمی‌شناسد و نسبت بدو کفر می‌ورزد؟

(ثُمَّ یُمیتُکُمْ).

سپس شما را می‌میراند.

شاید مرگ با ستیزه و جدلی رو به رو نگردد، چه حقیقتی است‌که هر لحظه در برابر زندگان قرار دارد، و خود را بر آنان خواه ناخواه تحمیل می‌نماید، و جای بحث و جدلی باقی نمی‌گذارد.

(ثُمَّ یُحْییکُمْ).

سپس شما را زنده می‌سازد.

در مورد زندگی پس از مرگ، ستیزه می‌کردند و راه جدال می‌گرفتند همچنان‌که امروز هم در این باره به جدال می‌نشینند و بعضی ازکوردلان و با سردرافتادگان به‌گنداب جاهلیت نخستین و قرون و اعصار بس پیشین‌، منکر حیات بعد از ممات می‏باشند و در این مورد جار و جنجال راه می‌اندازند. ولی اگر با دیده‌ی انصاف به پدید آمدن حیات نخستین و راه افتادن زندگی برای بار اوّل در زمین‌، بنگرند و با عقل سالم در این باره بیندیشند حقیقت روشن می‌گردد و جای شگفتی باقی نمی‌ماند و می‌بینندکه زنده شدن پس از مرگ، محل تکذیب و مایه‌ی تعجب نیست‌.

(‌ثُمَّ إلَیْهِ تَرْجَعُونَ).

سپس به سوی او باز گردانده می‌شوید.

همانگونه که در آغاز آفریدتان‌، بار دیگر به حالت نخستین بر می‌گردید و باز هم زنده می‌شوید، و به همان ترتیبی‌که در زمین شما را بیافرید دوباره می‌میرید و بدنبال آن زنده می‌گردید و در پیشگاه خدا گرد آورده می‌شوید، و همانگونه‌که به فرمان خدا و برابر خواست او از دنیای مرگ به جهان زندگی‌، سرازیرگشتید، باز هم با اراده‌ی پـروردگار به سویش برگشت داده می‌شوید تا چه قبول افتد و چه در نظر در آید و فرمان خالق‌کائنات چه باشد و داوری او درباره‌ی شما انجام پذیرد.

اینگو‌نه در یک آیه‌ی کوتاه‌، دفتر زندگی از اوّل تا به آخر، باز و بسته می‌شود، و با پرتو نوری در یک نگاه تصویر بشریت در قبضه‌ی قدرت آفریدگار نمودار می‌گردد: خدا در آغاز انسانها را از سکوت و پوسیدگی مرگ در می‌آورد و ایشان را بر روی زمین پراکنده می‌سازد، سپس آنان را در دنیا به دست مرگ می‌دهد، آنگاه بار دیگر به ایشان حیات می‏بخشد، و سرانجام به سوی او بر می‌گردند، همانگونه‌که نخستین بار از سوی او نشأت یافته و در پهنه‌ی جهان پراکنده شده بودند...در این عرضه‌ی سریع‌، سایه‌ی نیروی توانائی نقش می‌بندد و در حواس انسان‌، الهامات مؤثر و عمیق خود را بجای می‌گذارد.

سپس روندگفتار، پرتو دیگری می‌افکند که تکمیل کننده‌ی پرتو نخستین است‌:

(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).

او آن کسی است که همه‌ی چیزهائی را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساخت آسمان پرداخت و آن را به گونه‌ی هفت آسمان‌، با نظم و ترتیب بیآفرید، و او به هر چیزی دانا است‌.

مفسران و متکلمان چون به اینجا می‌رسند، سخنان فراوانی درباره‌ی آفرینش زمین و آسمان می‌گویند. از پیشی و پسی‌، و استواء و تسویه‌، سخن می‌رانند...و فراموش می‌کنندکه «‌پیش و پس‌» دو اصطلاح بشری می‌باشندکه نسبت به عظمت خداوند تبارک و تعالی‌، مفهومی ندارند.و فراموش می‌کنند که (‌استواء و تسویه‌) دو اصطلاح لغوی هستندکه برای نزدیک ساختن صورت غیر محدود به ذهن انسان محدود بکار گرفته می‌شوند...و بجز این به مطلب دیگری اشاره ندارند. آن همه مجادلات کلامی که میان دانشمندان اسلامی در پیرامون این واژه‌ها بر پا شده است‌، چیزی جز آسیب نامطلوب فلسفه‌ی یونانی و مباحث لاهـوتی یهودیان و مسیحیان نیست‌که چون آمیزه‌ی روحیه‌ی صاف عربی و آمیخته‌ی روحیه‌ی درخشان اسلامی شد، چنین نتایجی را ببار آورد.

ما را چه‌ کار که امروزه خود را گرفتار چنین آفتی‌کنیـم و زیبائی عقیده و جمال قرآن را با مسائل و گفتارهای علم کلام‌، تباه سازیم‌.

پس در این صورت‌، خود را از جنگ این نوع سخنان رها سازیم و به دیدار حقائقی برویم‌که بیانگر این واقعیت بوده‌که همه‌ی آن چیزهائی‌که در زمین است از آنِ انسانها است‌. این حقیقت هم دلالت دارد بر هدف نهائی از بودن انسان‌، و نقش بزرگی‌که انسان در زمین به عهده دارد، و اینکه انسان در ترازوی عدل الهی از چه مایه و ارزشی برخوردار است‌. بالاتر از همه‌ی اینها بنگریم که انسان در اندیشه‌ی اسلامی و در نظام جامعه‌ی اسلامی‌، چه پایه و مایه‌ای دارد.

(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا)‌.

او آن کسی است که همه‌ی چیزهائی را که در زمین است‌، برای شما آفریده است‌.

واژه‌ی (‌لَکُمْ) (بر‌ای‌شما) در اینجا معنی وسیع و الهام عمیقی دارد. بطور قاطع می‌رساند که خدا انسان را برای ‌کار بزرگی آفریده است‌. او را آفریده است تا در زمین جانشین باشد. مالک همه‌ی چیزهائی گردد که در آن است‌. کارکننده‌ی اثر بخشی در پدیده‌ها باشد. انسان عالی‌ترین موجود در این جهان پهناور است‌. او سرور نخستین این میراث فراوان است و لذا نقش او در زمین‌، از لحاظ وقائع و دگرگونیها، نقش نخستین بشمار است‌.

او هم صاحب زمین و هم صاحب ابزار است‌. او بنده‌ی ابزار نیست چنانکه در دنیای مادی امروز چنین است‌. او دنباله رو حوادث و مقهور تحولات و دگرگونیهائی هم نیست‌ که بنا به عقیده‌ی طرفداران مادیگرای تنگ‌نظر، ماشین آلات و ابزارکار باعث ایجاد آنها در روابط بشری و اوضاع آنان است‌. مادیگرایانی که وجود انسان و نقش او را ناچیز می‌انگارند و آدمیزاد را پیرو ابزار بی‏جان می‌دانند، و حال آنکه او سرور گرانقدر است و هیح ارزشی از ارزش‌های مادی‌، صحیح نیست‌که بر ارج او برتری داده شود، و یا اینکه او را زیر چنگ‌ گیرد و فرمانبردار خود سازد و بالاتر از او بشمار آید. بطورکلی، هر هدفی که کوچک نمودن انسان وکاستن ارج او را در بر داشته باشد، هر اندازه مزایای مادی هم به ارمغان آورد، هدفی است مخالف هدف آفرینش وجود انسانی‌. چه بزرگواری انسان و سروری او، در ردیف اوّل قـرار دارد، و - آن ارزشهای مادی قرارگرفته‌اند که پیرو و فرمانبردار انسانند.

نعمتی‌که خدا به اعطای آن در اینجا بر مردم منّت می‌نهد -‌در حالی‌که‌کفرشان را نسبت به خود زشت می‌شمارد -‌ تنها دادن همه‌ی نعمتهای زمین به ایشان نیست‌، بلکه‌ گذشته از آن‌، نعمت سیادت و سروری بر همه‌ی چیزهائی است‌که در زمین موجودند. خدا به انسانها ارزشی بالاتر از همه‌ی ارزشهای مادیاتی که زمین طورکلّی در بر دارد، عطا فرموده است‌، و آن نعمت جانشینی و بزرگ داشتی است‌که برتر از نعمت سلطنت و سودکلان است‌.

(ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ).

سپس به ساختن آسمان پرداخت و آنها را بگونه هفت آسمان‌، با نظم و ترتیب پیراست‌.

شایسته نیست در معنی (‌استواء) زیاد فرو رویم و کافی است بدانیم‌که رمز سیطره و نشانه‌ی چیرگی است و منظور از آن‌، اداره‌ی آفریدن و بوجود آوردن می‌باشد. همچنین زیبا نیست در معنی (‌آسمانهای هفتگانه‌ی) مورد نظر آیه‌، فرو رویم و بخواهیم اشکال و ابعاد آنها را روشن داریم‌. بلکه کافی است هدف‌کلّی آیه را دریابیم که سر و سامان دادن به جهان‌، اعم از آسمان و زمین و بالا و پائین آن است‌. ذکر این مطلب به هنگامی است‌ که ‌کفر ورزیدن مردم نسبت به آفریدگار روزی رسان چیره بر جهان‌، بر ایشان زشت و ناپسند شمرده می‌شود. خدائی ‌که زمین و همه‌ی چیزهائی‌که در آن است‌، مسخّر آنان ساخته است‌، و آســانها را سر و سامان بخشیده و به‌گونه‌ای به چرخش وگردش انداخته است‌که زندگی انسانها را بر روی زمین ممکن سازد و وسائل آسایش آنان را در برداشته باشد.

(وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ)‌.

و او نسبت به هر چیزی دانا است‌.

خدا آگاه از هر چیز است‌، چون آفریننده و اداره کننده‌ی همه چیز است‌. شمول علم و دانائی در این مقام‌، همسان شمول تدبیر و اداره‌ی جهان است که انگیزه‌ای از انگیزه‌های ایمان به آفریدگار یگانه است‌، و انسان را وادار می‌سازد تا فقط خدای واحد را پرستش نماید، و فقط خالق جهان را روزی رسان بشمار آورد و در برابر احسان خداوند خود و به عنوان اعتراف به الطاف بی پایانش‌، پرستش را ویژه‌ی ذات اقدس پروردگاری بداند و تنها بر آستانه‌ی باری تعالی‌،‌کرنش برد.

بدین منوال‌، جولان وگردش نخستین در سوره‌، پایان می‌پذیردکه سراسر آن‌،‌ گرد آمدن بر محور ایمان و استوار داشتن اندیشه بر آن‌، و دعوت کردن مردمان برای رسیدن و پیوستن به‌کاروان مؤمنان پرهیزگار است‌.

 

 

 


 

[1] ترمذی آن را  استخراج ‌کرده است‌ .

[2] به فصل «‌خیال انگیزی محسوس و شیوه‌ی مجسم نمودن» درکتاب «‌تصویر هنری در قرآن‌» مراجعه شود.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد