سورهی نساء آیهی 14-1
سورة النساء
بسم الله الرحمن الرحیم
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا (١) وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا (٢) وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا (٣) وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا (٤) وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا (٥) وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا (٦) لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا (٧) وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا (٨) وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلا سَدِیدًا (٩) إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا (١٠) یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا (١١) وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (١٢) تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (١٣) وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ (١٤)).
این مرحله نخست سوره، با آیه افتتاح آغاز میگردد. آیهای که «مردمان» را به معبود یگانه، و آفریدگار یگانه برمیگرداند، همانگونه که ایشان را به اصل یگانه، و خانواده یگانه برمیگرداند، و وحدت انسانیت را «نفس» قرار میدهد، و وحدت جامعه را خـانواده میشمارد، و در اندرون نفس، پرهیزگاری از خشم و عذاب یزدان را به خروش میاندازد و رعایت صله رحم را پدیدار میسازد ... این بدان خاطر است که تا وظائف اجتماعی و محبت و عطوفت میان خانواده یگانه و انسانیت یگانه را بطورکلی بر این اصل بزرگ پابرجا و استوار دارد ... گذشته از این، همه مقررات و قوانین دیگری را نیزکه سوره متضمّن آن است، بدین اصل برمیگرداند.
این مرحله، وظائف و قوانینی را در بر دارد که مربوط به یتیمان ضعیفی است که در میان خانواده و همچنین در میان جامعه انسانی بسر میبرند. این سوره شیوه سرپرستی یتیمان را، سر و سامان میدهد و راه نظارت و حـفاظت اموال آنان را خاطر نشان میسازد، و چگونگی تقسیم ارث در میان افراد یک خانواده را مینمایاند، و سهم هر یک از خویشاوندان گوناگون را - در شرائط مختلفی که قرار میگیرند و در مراتب متفاوتی که پیدا می کنند - تعیین و تبیین مـیسازد ... بلی این سـوره، همه اینها را بدان اصل بزرگی برمی گرداند که آیه افتتاح، در بر داشت. البته با تـذکر یک اصل اساسی، در سرآغاز برخی از آیهها یا در لابلا، و یا در پایان آنها، حهت ربط چنان مقررات و قوانینی با یکدیگر، و پیوند همه آنها با آن اصل بزرگی که مـقررات و قوانین مذکور از آن، سرچشمه میگرفتند. این اصل اساسی، ربوبیتی است که تنها او حق قانونگذاری و وضع مقررات را دارد و بس. حقی که همه قوانـین و مقررات از آن برمیجوشد، و با رعایت آن، قوانین و مـقررات به رسمیت شـناخته میشود.
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
ای مردم از (خشـم) پـروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس) همسرش را ازنوع او آفرید، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی را (بر روی زمین) منتشر ساخت. و از (خشم) خدائی بپرهیزید، کـه همدیگر را بـدو سوگند میدهید، و بپرهیزید از اینکه پـیوند خویشاوندی را گسیخته دارید (و صله رحم را نادیده گیرید)، زیـرا که بیگمان خداوند مراقب شما است (و کردار و رفتار شما از دیده او پپهان نمیماند)...
خطاب به «مردم» است ... بدین صفتی که دارند. تا جملگی ایشان را به معبودشان برگرداند. آن کسی که ایشان را آفریده است ... آن کسی که آنان را از «یک انسان» آفریده است ... «و همسر آن انسان را از نوع خودش خلقت بخشیده است، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی را بر روی زمین منتشر ساخته است» ... این حقائق ساده سرشتی، واقعاً حقائق بسیار بزرگ، و سخت ژرف، و بس ارزشمندی هستند ... اگر «مردم» بدانها گوش فرا دهند، و آنها را با جان بشنوند، در زندگی ایشان تغییرات مهمّی را ایجاد می کند، و آنان را از جاهلیت - یا جاهلیتهای مختلف - به ایمان و رشد و هدایت میرساند، و به تمدن راستین شایسته «مردم» و «نـفس»، و سزاوار آفـریدگانی می کشاند که پروردگارشان و آفریدگارشان خدا است.
این حقائق، در برابر دل و دیده، گستره فراخی را جهت اندیشههای گوناگون پدیدار میسازد:
١ - قبل از هر چیز «مردم» را به یاد سـرچشمهای میاندازد که از آن بر جوشیدهاند و پدیدار گشتهاند، و آنان را به آفریدگاری بازگشت میدهد که ایشان را در کره زمین خلقت و نشات بخشیده است ... این حقیقتی است که «مردم» آن را فراموش می کنند و با فراموشی آن، همه چیز را فراموش میسازند، و بعد از آن، دیگر هیچیک از شؤون و امورشان بر راستای راه، درست و استوار نمیماند!
مردمان بدین جهانی که قبلا در آن نبودهاند آمدهاند و گام نهادهاند ... آخر چه کسی ایشان را به اینجا آورده است؟ آنان که با اراده خود بدینجا نیامدهاند. آنان که پیش از آمدن بدینجا، هیچ بودهاند، هـیچی که اصلا ارادهای نداشته است ... ارادهای که آمدن و یا نیامدن را مقرر و معین دارد ... پس اراده دیگری، سوای اراده خودشان ایشان را بدینجا آورده است ... اراده دیگری، سوای اراده خودشان، مقرر داشته است کـه ایشان را بیافریند. اراده دیگری، جدای از اراده خودشان، خط و نشان راه را برای آنان، ترسیم کـرده است، و مسیر زندگی را برایشان اختیار و انتخاب نموده است ... اراده دیگری بجز اراده خودشان، بدیشان وجود بخشیده است و ویژگیهای وجودشان را بدیشان مرحمت فرموده است، و استعدادها و عطاهائی بدانان داده است، و بدیشان قدرت همآوائی و همسوئی با ایـن جهانی مبذول داشته است که آنان را بدانجا آورده است بدون این که خود بدانند و متوجه باشند، و بدون ایـن کـه آمادگی داشته باشند، مگر آن آمادگی که آن ارادهای آن را بدیشان بخشیده که هر چه را بخواهد، انجام میدهد.
اگر مردمان این حقیقت آشکار را که از آن غفلت ورزیدهاند، به یاد میداشتند، قطعاً در همان سرآغاز راه به رشد و هدایت، راهیان میگشتند.
این ارادهای که ایشان را بدین جهان آورده است، و راه زندگی در آن را برایشان ترسیم داشته است، و توان همآوایی و همسوئی با جهان را بدیشان عطاء نموده است، تنها او است همه چیز را میتواند برای آنان بکند و بدیشان بدهد، و تنها او است که آگاه از همه چیز ایشان است، و تنها او است که کار و بار ایشان را به بهترین وجه میچرخاند و روبراه می گرداند، و تنها او است که حق دارد، منبع و ممر حیات ایشان را برایشان ترسیم سازد، و مقررات و قوانین زندگیشان را برای ایشان آماده و آراسته کند، و معیارها و ارزشهایشان را برای آنان، تعیین و تبیین کند. و تنها او است که مردمان باید به هنگام اختلاف درکاری از کارها بدان مراجعه کنند و قضاوت به پیش برنامه و قانون و معیار و مقیاسهای آن ببرند، تا جملگی به برنامه واحدی برگردند که خدا، پروردگار جـهانیان، آن را خواسته است.
٢ - همچنین این حقائق بیانگر این واقعیت است که انسانها از سوی اراده واحدی پدید آمدهاند، و از رحم مادر واحدی زادهاند، و به پدر واحدی، و به نژاد واحدی نسبت میرسانند، و از پیوند خانوادگی و رابطه خویشاوندی واحدی خوردارند:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً).
ای مــردم از (خشم) پروردگارتان بـپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسـان بیافرید و (سپس) همسرش را از نوع او آفرید، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی را (بر روی زمین) منتشر ساخت.
اگر مردمان چنین حیقتی را پیش چشم دارند، همه این جداگانگیهای عارضی در نظرشان ناچیز و بیارزش میگردد. جداگانگیهائی که در این اواخر، در زندگانی ایشان پدیدار گشته است، و میان فرزندان «نفس واحده» تفرقه انداخته است، و وابستگیها و خویشاوندیهای رحم واحده را پاره پاره کرده است. بلی همه این شرائط و ظروف عارضی است، و درست نیست به هیچوجه بر مودت رحم نشورد و حق رعایت آن را نادیده انگارد، و بر پیوند انسانیت انسان بتازد و حق مودت آن را مراعات ندارد، و رابطه انسانها را با پروردگارشان بگسلاند و تقوای از عـذاب و خشم خداوندگار را به هیچ شمارد.
استقرار این حقیقت بسنده خواهد بود، برای دورکردن بندگی طبقاتی حاکم در بتپرستی هند، و مبارزه طبقاتیی که در دولتهای کمونیستی، رودهای خون جاری میسازد، و مبارزه طبقاتیی که هنوز که هنوز است، جاهلیت معاصر آن را اساس فلسفه مکتبی خود میشمارد و نقطه شروع برای درهم شکسـتن همه طبقات، و سیادت بخشیدن به یک طبقه میدانـد، و دیگر نفس واحدهای را فراموش میسازد که همگان از آن برجوشیدهاند، و همچنین خداونـدگار یگـانهای را فراموش مینماید که همگان به سوی او برمیگردند!
٣ - حقیقت دیگری که اشاره به نـفس واحده، یعنی (خلق منها زوجها) متضمّن آن است، این است که اگر بشریت بدان دست یابد، خودش عهدهدار میگردد که خطاهای دردناکی راکه بشریت بدانها افتاده است برشمارد، بدانگاه که بشریت در باره زن، تصورات پوچ و یاوه سرهم میبافد، و او را منبع پلیدی و ناپاکی میبیند و سرچشمه شر و بلا میداند ... در صورتی که زن از لحاظ فیزیکی و سرشتی، از جنس نفس نخستین است و خدا او را آفریده است تا همسر این نفس نخستین شود، و از آن دو نفر مردان و زنان فراوانی را بیافریند و در گستره زمین پراکندهگرداند. اصلا در ماهیت و سرشت، دوگانگی وجود ندارد، و بلکه دوگانگی در استعداد و وظیفه است.
مدت زمانی، تحت تاثیر جهانبینی نادرست بیبنیادی، بشریت درچنین بیابانی، سخت گشته بود و زن را از همه ویژگیهای انسانی و حقوقی بشری بـیبهره مینمود. هنگامی که خواست این اشتباه زشت را اصلاح کند، در سوی دیگری به افراط پرداخت، و زمام اختیار را به دست زن سپرد، و زن هم فراموش کرد که او انسان است و برای انسانی آفـریده شده است، و شخص است که برای شخصی درست شده است، و نصفی از پیکره آدمیت است و مکمّل نصف دیگر است، و اینکه زن و مرد دو فرد همسان یکدیگر نبوده، و بلکه آنان همسر و شوهر و کامل کننده همدیگرند.
برنامه راست ودرست خدائی، بشریت را از آن گمراهی فراوان، بدین حقیقت ساده و آسان برمیگرداند.
٤- این آیه همچنین اشاره دارد به اینکه اساس زندگی بشری، خانواده است. خدا خواست که درخت انسانیت در زمین با خانواده یگانهای جوانه زند و بیاغازد. لذا شخص واحدی را بیافرید و از نوع او همسری خلق کرد، و این دو زوج هسته خانوادهای را تشکیل دادند. (و بث منهما رجالا کثیر أو نساء). خداوند از آن دو، مردان و زنان فراوانی را (بر روی زمین) منتشر ساخت اگر خدا میخواست در آغاز خلقت مردان و زنان فراوانی را میآفرید و ایشان را به ازدواج یکدیگر درمیآورد و در سرآغاز راه خانوادههـایگـوناگونی میشدند. دیگر صله رحـمی از اول نـمیداشتند، و پیوندی که آنان را بهم پیوند دهد در میانشان نمیبود، مگر صدور ایشان از اراده آفریدگار یکتائی که نخستین پیوند هم بشمار است. امّا آفریدگار سبحان خواست بنابه مصلحتی که خود میداند و بنابه حکمتی که خود میخواهد، پیوندها را افزون کند و تعداد آنها را چندین برابر گرداند. لذا با پیوند آفریدگاری آن را میآغازد که اصل همه پیوندها و سردفتر همه آنـها است. سپس پیوند رحـم را پدیدار میسازد، و نخستین خانواده، از زن و مردی پا میگیرد. زن و مردی که همنوع بوده و دارای سرشت یگانه و آفرینش یگانهای هستند. از این خانواده نخستین هم، خداوندگار عـالم مردان و زنان فراوانی را بر روی زمین منتشر میسازد. مردان و زنان فراوانی که قبل از هر چیز پیوند آفریدگاری ایشـان را بهم میپیوندد، و بعد از آن پیوند خانوادگی آنان را بهم میرساند. پیوندی که نظام جامعه انسانی، بدنبال پا برجائی بر پایه ایدئولوژی، بر آن استوارمیشود.
بدین خاطر است که در سیستم اسلامی، خـانواده ایـن سه مورد نظر است و تا این اندازه برای استحکام روابط گوناگون آن بذل عنایت میگردد، و برای استواری بنیاد آن تلاش، و در راه حفظ بنای آن از عوامل مخرب، کوشش میشود. از زمره نخستین عوامل مخرب، در مد نظر نداشتن سرشت، و ناآشنانی با استعدادهای مرد و استعدادهای زن و هماهنگی برخی از این استعدادها با برخی دیگر، وتکامل آنها برای پابرجائی خانواده فراهم آمده از مردی و زنی است. در این سوره و سورههای دیگر، مـقدار فراوانـی از نشانههای چنین عنایتی است که در نظام اسلامی در حق خانواده مبذول میشود ... غیر ممکن است خانواده، بنیاد محکمی داشته باشد، در حالی که زن با چنین رفتار ستمگرانـهای رویاروی شود، و با چنین نگرش محقرانهای در جاهلیت – هر گونه جاهلیتی که باشد - بدو نگریسته شود. از اینجا است که اسلام برای از میان بردن چنین رفتار ستمگرانهای، و از میان برداشتن چنین نگرش محقرانهای، این همه بذل توجه دارد.[1]
اینگونه درباره «مردم» اندیشیدن، به دل، گذشته از توشه ایمان و تقوی، تـوشهای از آرامش و صفا میبخشد. این نیز فرا چنگ آمدهای بدنبال فراچنگ آمدهای، و درآمدی از پس درآمدی است!
در پایان نخستین آیهای که الهام بخش این همه یادها و یادآوریها است، خداوند «مردم» را به پرهیز از خشم و غضب و عذاب و عقاب یزدان توجه میدهد. یزدانی که به هنگام درخواست چیزی از یکدیگر، همدیگر را بدو سوگند میدهند. همچنین ایشان را به پرهیز ازگسلاندن پیوندهای خویشاوندی متوجه میسازد. پیوندهائی که همگی آنان بدانها پیوستگی دارند:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
از (خشم و عذاب) پروردگاری بپرهیزید که همدیگر را بدو سوگند میدهید، و بپرهیزید از اینکه پیوند خویشاوندی را گسیخته دارید (و صله رحم را نـادیده گیرید).
بپرهیزید از خشم و عذاب پروردگاری که به نام او با همدیگر پیمان میبندید و قرارداد تنظیم می کنید، و وفای به عهد و اجراء مفاد قرارداد را با نام او از یکدیگر میخواهید، و همدیگر را با نام او سوگند میدهید ... و نیز در وابستگیها و خویشاوندیها و روابط تجاری و اجتماعی میان خود، خدای را در نظر داشته باشید، و از خشم و عذاب او خویشتن را بپائید. پرهیز از خدا به سبب تکرار آن در قرآن، روشن و هویدا است. امّا پرهیز از خـویشاوندیها و وابستگیها تعبیر شگفتی است. تعبیری است که به دل پرتو میافکند و انسان فوراً پهنه و گستره این پرتو را ورانـداز می کند و آنچه را باید ببیند، میبیند و میفهمد! از گسیختن پیوند خویشاوندی و قطع صله رحـم بپرهیزید. حواس خود را برای درک روابط خویشاوندی، و فهم حقوق و واجبات آن، و دوری از حق خوری و ستم کردن و خدشهدار نمودن و زیان رساندن بدان، دقیق و لطیف سازید ... بپرهیزید از این که آنان را بیازارید یا جریحهدارش سازید و یا بر آن خشمگینگردید. بر حساسیت خود در حق آن بیفزائید، و در بزرگ داشت آن بکوشید، و مهربانانه به ندای وی گوش جان فرا دارید، و پرتو انوارش را به زوایای درون، راه دهید.
سپس خداوند آیه الهام بخش را با اشاره به نگهبانی و دیدهوری خود پایان میدهد:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
بیگمان خداوند مراقب شما است (و کردار و رفتار شما از دیده او پنهان نمیماند).
وه، که چه مراقبت و مواظبتی! خدا مراقب و مواظب است! آفریدگار معبودی که میداند جه کببانی و چه چیزهائی را آفریده است. آفریدگار بس دانا و آگاهی که چیزی بر او پنهان نمیماند، نه از اعمال و افعال آشکار مردمان، و نه از رازها و رمزهای دلـای ایشان.
*
با این سرآغاز نیرومند اثربخش، و با این حقائق سرشتی ساده، و با این اصل اساسی بزرگ، به پیریزی پایهها و استوار داشتن بنیادهائی میپردازد که نظام و حیات جامعه بر آن استوار میگردد. از قبیل: ضمانت اجتماعی در میان خانواده و در میان مردم، رعایت حقوق ضعیفان جامعه، حفظ حقوق زن و رعایت کرامت وی، مواظبت از اموال جامعه بطورکلی، و تقسیم ترکه میان بازماندگان، بگونهای که متضمّن دادگری برای عموم افراد بوده و دربرگیرنده صلاح حال جامعه باشد. بدین امر میآغازد و به سرپرستان یتیمان دستور میدهد که اموال آنان را کامل و سالم بدیشان بازپس دهند بدانگاه که پا به سن رشد گذاشتند، و با دخترکانی که تحت سرپرستی آنان هستند برایدستیابی به اموالشان ازدواج نکنند. ولی به ابلهانی اموالشان باز پس داده نشود که بیم تلف شدن اموال در میان باشد اگر آن را دریافت دارند و بدستگیرند. چرا که آن اموال در حقیقت اموال جامعه بشمار است، و حق نظارت بر آن را دارند و مصلحت ایشان هم در آن است. لذا درست نیست که جامعه اموال را به کسی عطاء کند که آن را تباه میگرداند. هـمچنین دستور میدهد که مردان در زندگی با زنان بطورکلی دادگری و خوبی کنند.
(وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا. وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا. وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا. وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا. وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
به یتیمان اموالشان را (بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) باز پس بدهید، و اموال ناپاک (و بد خود) را با اموال پاک (و خوب یتیمان) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (به وسیله آمیختن و یـا تعویض کردن) نخورید. بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است. و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان، دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شـوید و فرزندان کمتری داشته باشید. و مهریههای زنان را به عنوان هدیهای خالصانه و فریضهای خدایانه بپردازید. پس اگر با رضایت خاطر چیزی از مهریه خود را به شما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید. اموال کم خردان را که در اصل اموال شما است، به خود آنان تحویل ندهید. چرا که خداوند اموال را برایتان قوام زندگی گردانده است. از (ثمرات) آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیه کنید و با سخنان شایسته با آنان گفتگو کنید (و ایشان را نیازارید و با ایشان بدرفتاری نکنید). یتیمان را (پیش از بلوغ با در اختیار قرار دادن مقداری از مال و نـظارت بر نحوه معامله و کارآئی ایشان در میدان زندگی، پیوسته) بیازمائید تا انگاه که به سـن ازدواج میرسند. اگر از آنان صلاحیت و حسن تصرف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید، و اموال یتیمان را با اسراف و تبذیر و با عجله و شتاب نخورید (و به خود بگوئید که) پیش از آن که بزرگ شوند (و اموال را از دست ما بازپس بگیرند آن را هر گونه که بخواهیم خرج می کنیم! و از سرپرستان آنان) هر کس که ثروتمند است (از دریافت اجرت سرپرسـی و دست زدن به مال ایشان) خودداری کند، و هر کس که نیازمند باشد به طرز شایسته (و به اندازه حق الزحمه خود و نیاز عرفی، از آن) بخورد. و هنگامی که اموالشان را به خودشان (بعد از بلوغ) بازپس دادید، بر آنان شاهد بگیرید، و (اگر چه علاوه بر گواهان، خدا گواه است و) کافی است خدا حسابرس ومراقب باشد. (نساء/2-6)
این سفارشهای تند - همانگونه کهگفتیم - اشاره به چیزی دارند که در جاهلیت عربی وجود داشت و آن تضییع حقوق افراد ضعیف بطور عام و حقوق یتیمان و زنان بطور خامّن بود ... این رسوبات و تهنشستها در جامعه اسلامی - جامعهای که در اصل از جامعه جاهلی منفصل شده بود - باقی و برجای بود تا آنگاه که قرآن بیامد و آنها را ذوب نمود و زدود، ودر میانگروه مسلمانان جهانبینیها و اندیشههای تازه، بینشها و دریافتهای تازه، آداب و رسوم نو، و دیدگاههای نوینی را پدیدار و برقرار کرد.
(وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا).
به یتیمان اموالشان را (بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) بازپس بدهید، و اموال ناپاک (و بد خود) را با اموال پاک (و خوب یتیمان) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (به وسیله آمیختن و یا تعویض کردن) نخورید. بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است.
به یتیمان اموالشان راکه در ید اختیار و تحت تصرف شما است، بازپس بدهید، و بد و زشت را بجای خوب و نیک بدیشان ندهید. مثلا زمین خوب ایشان را تصرف نکنید، و زمین بد خود را بدانان بدهید. یا وسیله سواری نیک، و قسمت عالی، یا نقدینههای خوبشان را - در صورتی که یکی ارزشمندتر از دیگری بوده و بهای بالاتری داشتهباشد- با وسیله سواری بد، و بخش ناپسند، و نقدینگیهای کم ارزش خویش، و دیگر انواع اموالی که در آنها خوب و بد باشد، عوض نکنید. همچنین اموال ایشان را ضمیمه اموال خویش نگردانید و بهمراه آن برخی یا همگی را نخورید ... همه اینها گناه بزرگ بوده و خداوند شما را از اینگناه بزرگ، برحذر میدارد.
همه اینها در آن زمانی که محیط، بدین آیه، مخاطب قرارگرفته، رخ میداده است. چرا که خطاب خـود، بیانگر این واقعیت است که مخاطبانی در میان ایشان داشته است که چنین اموری در میانشان بوقوع میپیوسته است. اصلا انجام چنین کارهائی اثری همگام با سایر آثار جاهلیت و از ویژگیهای خاص آن است... در هر جاهلیتی هم، چنین کارهائی بوقوع میپیوندد. ما در جاهلیت کنونی خویش، در شهرها و روستاها، امثال اینگونه اعمال را میبینیم. پیوسته اموال یتیمان به صورتهای مختلف، و با نیرنگهایگوناگون، از سوی سرپرستان حیف و میل میگردد، با وجود این هـمه احتیاطهای قانونی، و مراقبتگـروههای دولتی ویـژه نظارت بر اموال موقوفه و منوره ... اصلا در ایـن مساله، مقررات قانونی، و همچنین نـطارت ظـاهری موفق نخواهد بود. بهیچوجه بندها و مادههای قوانین چارهساز نخواهد شد. تنها یک چیز موفق و چارهساز خواهد بود و آن هم پرهیزگاری است. پرهیزگاری است که ضامن نظارت داخلی بر دلها است، و قانون در پرتو آن ارزش خود را باز مییابد و اثر خویش را میبخشد. همانگونه که بعد از نزول این آیه، بوقوع پیوست. و آن این که بدانگاه که این آیه شرف نزول پـیدا کرد، پرهیزگاری سرپرستان بدانجاکشید که اموال یتیمان را از اموال خویشتن دورکردند، و خوراک آنان را از خوراک خودشان جدا ساختند، از ترس این که نکند که دچارگناه بزرگی شوند که خداونـد ایشان را از آن برحذر فرموده است، در آنجاکه می گوید:
(إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا).
بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است.
قطعا این کره زمین با قوانـین و مـقررات، خوب و شایسته نمیگردد، مادام که نظارت پرهیزگاری، برای اجراء قوانین و مقررات در درون پـدیدار نشود، و پاسبان تقوی بر دلها حـاکـم نگردد ... این تقوی و پرهیزگاری هم در برابر قوانین و مقررات، شوری و جنبشی نـخواهد داشت، مگـر وقتی که از جانب خداوندگار آگاه از رازها و مراقب دلها صادر شود ... تنها بدین هنگام است کسی که میخواهد، حرمت قانون را بشکند، احساس مینماید که دارد به خدا خیانت می کند، و از فرمانش نافرمانی می کند، و با خـواست خداوندگاری مبارزه میآغازد، در حالی که خـدا هـم، مطلع بر این قصد او و بر این کار او است ... در ایـن وقت، گامهایش سست مـیگردد، و بندهای اندامش میلرزد، و تقوای او موج میگیرد و برمیجوشد.
قطعاً خداوند آگاهتر از هرکسی نسبت به بندگان خود است، و با سرشت ایشان آشناتر از هرکسـی است، و مطلعتر از همگان درباره وجود جان و روان و دم و دستگاه سلسله اعصاب بندگان است - چرا که او آنان را آفریده است - از اینجا است که قانونگذاری را قانونگذاری الهی، قـانون را قانون خدائی، سـیستم حکومتی را سیستم حکومتی خداوندگاری، و برنامه را برنامه پروردگاری میداند و بس، تا خدا در دلها ارج و اثر و مخافت و مهابت خود را داشته باشد ...خداوند والا میدانسته است کـه هرگز از قانونی پیروی نمیگردد که تکیه بر این سو نداشته باشد که دلها از آن امید و بیم دارند، و میدانند که او آگاه از رازهای نهان و رمزهای پنهـان در لابلای اندرونشان است. همچنین خداوند بزرگوار میدانسته است که هر وقت که بندگان - بر امر زور و بیم، و یا مراقبت ظاهری و دیدهوری بیرونیی که از درونها بیخبر است - از قانون بندگان اطاعت کنند، قطعا ایشان خویشتن را از دست چنین قانونی رها میسازند و از آن سرباز میزنند، هر زمان که مراقبت را بیخبر بدانند و دیـدهوری را بـیدید ببینند، و برایشان فرصتی پیش آید و راه چارهای داشته باشند. گذشته از این، چنین بندگانی همیشه خود را سرکوفته و خوار میبینند و پیوسته آماده شورش و بدر آوردن زمام اختیار از کف زمامداران نابهنجار خواهند بود.
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).
اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بـابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنـان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتقاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینـه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. ایـن (کار، یعنی اکتفاء بـه یک زن، یـا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته پاشید.
از عروه پسـر زبیر –رضی الله عنه- روایت شده است که او از عائشه –رضی الله عنها- سوال کرد از فرموده خداوند تعالی: (وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى) عائشه فرمود: ای خواهرزادهام، مـراد دخـتر یتیمی است که تحتسرپرستی سـرپرست خود بزرگ مـیگردد، و سرپرست او میخواهد با وی ازدواج کند، بدون این که در مهریهاش عدالت بکار ببرد، و همان مهریهای را بدو بدهد که دیگران بدو میپردازند. این بـود که چنین سرپرستانی نهی شدند از این که با چنین دخـترانی ازدواج کنند، مگر این که با ایشان دادگری نمایند و بالاترین مهریه مـرسوم را بدیشان بپردازند. و به سرپرستان، دستور داده شد که با زنان دیگری جز ایشان ازدواج کنند. عروه گفته است که عـاثشه فرمود: «به دنبال این آیه، مردمان از فرستاده خـدا (صلی الله علیه و سلم) طلب فتوی می کردند و نظر میخواستند، این بود که خدا این آیه را ازل فرمود:
(وَیَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسَاءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَمَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ فِی یَتَامَى النِّسَاءِ اللاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ ... ).
از تو درباره زنان سوال می کنند و نظر میخواهند، بگو: خداوند درباره آنان به شما پاسخ میگوید و برای شما روشن میسازد، آنچه را که در قرآن (در زمینه میراث ایشان) تلاوت میگردد، ونیز درباره زنان یتیمی سخن میراند که (به خاطر مال یا جمال) میخواهید با ایشان ازدواج کنید، ولی چیزی را که خداوند برای ایشـان واجب نموده است (و مهریه نام دارد) بدیشان نمیپرد١زید. (نساء/127)
(و ترغبون أن تنکحوهنّ).
دوست میدارید که با ایشان ازدواج کنید.
مراد بیمیـلی و عدم علاقه فردی از شما در حق دختر یتیمی است که از مال و جمال چندانی برخوردار نباشد. لذا از ازدواج به خاطر مال یا جمال زنان نهی شـدند، مگر این که دادگرانه با آنان رفتارگردد. چه اگر آنان از مال اندک و جمال ناچیزی برخوردار میبودند، با ایشان ازدواج نمی کردند.[2]
سخن عائشه -رضی الله عنها - گوشهای از بینشها و روشهایی را به تصویر می کشد که در دوران جاهلیت، حاکم بر محیط بوده و بعدها در جامعه اسلامی بر جای مانده است و بعدها قرآن شرف نزول پیدا می کند واز آنها نهی میفرماید و با رهنمودهای ارزشمند و بلند خود، آنها را محو و نابود مینماید، و کار را به دلها واگذار می کند وقتی که می گوید:
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى).
و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید...
بلی مساله، مسالهدوری ازگناه و پرهیز از خطا و هراس از خدا است که سرپرست باید خویشتن را بدانها بیاراید و بپیراید، هرگاه که وسوسه درون او را بر آن داشت که با دختر یتیم تحت سرپرستی خود دادگری را مراعات ننماید. نص آیه هـم مـطلق است و مـوارد دادگری را معین و مقید نمیسازد. بلکهآنچه مورد نظر است، خود دادگری است و بس، با همه معانی و اشکالی که دارد، چه دادگری مختص به مهریه، یا دادگری متعلق به کار دیگری از کارهای زندگی نیست. مثلا مرد با زنی ازدواج کند به خاطر دارائیی که زن دارد، نـه به خاطر این که مودت و محبت او در دلش جای دارد، و نه بدان سبب که بخواهد محض همزیستی با او چنین کند. یا مثلا با زنی ازدواج کند که فرق زیادی میان عمر آنان باشد، بگونهای که با بودن چنین فاصله زمانی، زندگی در راستای راه نبوده و جور درنیاید، و در عقد ازدواج میل و رغبت زن مراعات نگردد، میل و رغبتی که چه با خانمی به خاطر حیاء و شرم، نتواند آن را بازگو کند، و یا اگر آن را به چنین مردی بگوید، خوف ضایع شدن اموال او در میان باشد ... و سایر ظروف و شرائطی که با بودن آنها، بیم آن باشد که دادگری انجام نپذیرد ... در اینجاها است که قرآن دل را پاسبان و تقوی را نگهبان میسازد. در آیه پیشین گذشت کـه فرموده خداوندی هـمه این رهنمودها را به رشـته می کشد و ردیف میدارد، آنجاکه میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).
خداوند مراقب شما است (و اقوال و افعال و نیات شما را میپاید).
وقتی که سرپرستان دختران یـتیم در خود، توانائی دادگری با آنان را نمیبینند، مصلحت آن است که با زنان دیگری ازدواج کنند، وکاملا با شک و شبهه و ظن وگمان فاصله بگیرند:
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).
اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود، دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان، دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان، دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یـا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکـتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید.
رخصت تعدد ازواج، آن هم با پرهیز از آن به هـنگام نبودن تاب و توان دادگری، از بسنده کردن به زنی یا به کنیزانی در چنین موقعیتی، زیبا و بجا خواهد بود که اندکی درباره فلسفه و خوبی آن سخن رود.
در زمانی که مردمان خویشتن را از پروردگار خود که آفریدگار ایشان است، بالاتر و برتر میانگارند، و ادعاء مینمایند که آنان درباره زندگی و سرشت و صلاح انسان، دید بازتر و بینش فراختری از آفریدگار بزرگوارشان دارند! از روی هوی و هوس از این کار سخن میرانند، و با وجـود نادانی وکوری از آن کار دم میزنند. انگار امروزه شرایط و ظروف و ضروریات و احتیاجات تازهای پدید آمدهاند، و ایشان از آنها آگاهند و حساب آنها را میدارند، و خداوند بزرگوار در آن روز که برای مردمان این قوانین را وضع میفرموده است آنها را نادیده گرفته است و در قضا و قدر خود بشمارشان نیاورده است !!!
این ادعایی است که از نادانـی وکوری سرچشمه میگیرد، و در آن به همان اندازه که خودپسندی و بیادبی پیدا است، کفر و ضلال هویدا است. امّا چاره چیست، چنین ادعائی میشود و بر زبان مـیرود، و کسی هم نیست که این افراد نادان و کور و خودپسند و پررو و کافر و گمراه را از آن باز دارد! و حال این که آنان بر خدا و قانون و آئین او تفاخر میفروشند، و بر خداوند بزرگوار گردن می افرازند، و در برابر ایزد متعال و برنامه او پرروئی می کنند، در حالی که در امن و امان ببر میبرند و در میان ناز و نعمت میلولند، و از جاهائی پاداش دریافت میدارند که مبارزه با این دین و نیرنگبازی با این آئین برایشان مهم است و آماج و آرزوی ایشان است.
این مساًله - یعنی مساله اجازه تعدد ازواج، البته با آن همه احتیاط و مراقبتی که اسلام مبذول و مقرر داشـته است - زیبا و بقا خواهد بود که آرام و روشن و جدی بررسیگردد، و شرایط و ظروف حقیقی، و واقعیتی که آن را فرا میگرفته است شناخته شود:
بخاری با سندی که در دست داشته است، روایت نموده است که غیلان پسر سلمه ثقفی هنگامی کـه مسلمان گردید، ده زن در حباله نکاح داشت. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بدو فرمود:
(إختر منهنّ اربعاً).
از میان آنان، چهار تا را برگزین.
ابردارد با سندی که در دست داشته است، روایت نموده است که عمیره اسدی گفته است: بدانگاه کـه مسلمان شدم، هشت زن داشتم. چنین وضعی را به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عرض کردم. فرمود:
(إختر منهنّ اربعاً).
از میان آنان، چهار تا را برگزین.
امام شافعی در مسند خودگفته است: کسی برایـم روایت کرده است که خود از ابن ابی زیاد، شنیده که می گفت: عبدالمجید از ابن سهل پسر عبدالرحمن، او نیز از عوف پسرحارث، و او هم از نوفل پسر معاویه دیلمی، روایت کرده است که گفته است: وقتی که مسلمان شدم پنج زن داشتم. پیغصر خدا (صلی الله علیه و سلم) به من فرمود:
(إختر اربعا أیّتهنّ شئت و فارق الأخری).
از میان آنان چهار تا را که میخواهـی، برگزین و به ترک پنجمی بگوی.
بلی وقتی که اسلام ظهورکرد، مردان، ده زن و بیشتر و کمتر داشتند، بدون هیچگونه حد و مرز و قید و بندی. اسلام به مردان دستور داد که: مرزی در میان است که مرد مسلمان نباید از آن،گام فراتر نهد، آن هم چهار زن است. و بندی درمیان است که نباید بگسلد، آن هـم امکان عدالت و توان دادگری است، و در غیر این صورت یک زن باید داشت و بس، و یا ایـن که به کنیزان، بسنده کرد.
اسلام آمده است نه برای ایـن که آزادی و بیبند و باری ببارآورد، بلکه آمده است تا حد و مرزی تعیین کند. اسلام نیامده است تا زمام کار را به دست هوی و هوس و اراده و خواست مرد سپارد، بلکه آمده است تا تعدد ازواج را منوط به عدالت و مقید به دادگری سازد، و در صورت عدم رعایت عدل و داد، اجازه و رخصت داده شده بازپس گرفته میشود و قدغن میگرد.
امّا اسلام به خاطر چه، چنین رخصتی را عطاء و چنین اجازهای را داده است؟
اسلام سیستمی است برای زندگی انسان. سیستم واقعـی مثبتی است. سیستمی است که با سرشت و هستی انسان سازگار است، و همآوا با واقعیت وجودی انسان و نیازمندیهای او است، و موافق با ظروف و شـرائط گوناگون وی در سرزمینهای مختلف و زمانهای متفاوت و احوال و اوضاع متغیر است.
اسلام یک سیستم واقعگرای مثبتی است که به انسـان آن چنان که هست و در موقعیتی که دارد، نگاه می کند، و دست او را میگیرد و پا به پا او را میبرد، تا پله پله، وی را از نردبان ترقی اوج بدهد و به بلندای قله تعالی برساند، بدون این که سرشت انسان را نشناسد و یا آن را نادیده بگیرد، و واقعیت انسان را پشتگوش بیندازد و یا آن را ناچیز بینگارد، و در راه بردن و رهنمودش بدو تندی و سختی و ظلم و زوری روا دارد.
اسلام یک سیستمی است که بر ادعای مهارت توخالی، و بر زیباپرستی و جمال دوستی سست و آب، و بر ایدئالیسم و خیالپردازی پوچ، و بر آرزوهای شـیرین خواب و رویا، استوار نمیباشد. چرا که یکـایک با سرشت و واقعیت وشرائط و ظروف زندگی انسان برخورد پیدا می کند و بخار میگردد و به هوا میرود ... اسلام سیستمی است که آفرینش انسان را پیش چشـم میدارد، و پای جامعه را در مد نظر میگیرد، و اجازه نمیدهد که واقعیت و نهاد مادیگرائی پدیدارگردد که کارش مبارزه با اخلاق حسنه و از میان بردن خصال پسندیده و آلوده کردن جامعه با فرود آوردن پتک واژههای پر طمطراقی چون ضرورف و شرائط محیط است. ضرورت و شرائطی که با نهاد مردمان، در تضاد است و با سرشت ایشـان برخورد دارد. بلکه دائماً درصدد این است کـه نهادی را بوجود آورد که به حفاظت مردمان و نظافت جامعه کمک مـی کند، و با وجود کمترین تلاشی که فرد و جاهعه مبذول میدارند، پاکی انسانها و پاکیزگی جامعه را روبراه مینماید.
هنگامی که ما درصدد بررسی تعدد زوجات هستیم، اگر این ویژگیهای بنیادین سیستم اسلامی را پـیش چشم بداریم، چه چیز خواهیم دید؟
پیش از هر چیز خواهیم دید که اوضاع و احوالی در بسیاری از جوامع تاریخی یاکنونی، پیش آمده است و ییـش میآید که شماره زنان شایان ازدواج، از شماره مردان شایان ازدواج در آن اوضاع واحوال، بیشتر بوده و خواهد بود. چنین تفاوتی هم در جامعههایی که در گذشته دچار این ناهماهنگی شدهاند، از مرز چهار به یک تجاوز ننموده است و پیوسته در این حدود بوده است.
آیا چگونه این واقعیت را چارهسازی کنیم؟ واقعیتی که رخ میدهد و با نسبتهای مختلفی هم تکرار میگردد. واقعیتی که انکار آن بیفایده است. آیا آن را با بالا انداختن دوشها چارهسازی کنیم؟ یا آن را به حـال خویش رهاکنیم تا بر اثر شرائط و ظروفی که پـیش میآید و تصادفهائی که چه بسا رخ مینماید، خودش خویشتن را چارهسازی کند؟ا
قطعا بالا انداختن دوشـها مشکـلی را برطرف نمیگرداند. همچنین هرکس که جدی بوده و برای خود و برای نوع بشر احترام قائل باشد، نخواهـدگفت که جامعه را به حال خود رها بایدکرد تا چنین واقعیتی را برحسب اتفاقات و برابر تصادفاتی که رخ میدهند چارهسازی کند.
لذا بایستی سیستمی باشد، و باید اجرائی باشد ... در این صورت خود را در برابر احتمالی از سـه احتمال، مییابیم:
١ - مردی که به سن ازدواج رسیده است با خانمی از خانمهائی که به سن ازدواجگام نهادهاند ازدواج کند، سپس خانمی یا بیشتر - با توجه به خللی که پدید آمده است -بدون شوهر بماند ویا بمانند، و زندگی را بسر ببرد و یا بسر ببرند،و برای همیشه با مرد یامردان بیگانه بوده و باشند!
٢ - مردی که به سن ازدواج رسیده است فقط با خانمی که به سن ازدواجگام نهاده است ازدواج شرعی و تـمییزی انجام دهد، و درکنار آن با خانمی و با خانمهائی که در جامعه، بیمزد ماندهاند، دوستبازی و زنا کند، و این گونه خانمها تنها مردان را به عنوان دوستان نهانی و یا دوستان آزاد داشته باشند و با ایشان زنا کنند و در ظلمت حرام گمراه بسر برده وگمراه بمیرند!
٣ -مردانی که پای به سن ازدواج نهادهاند -همه آنان و یا چندی از ایشان -هر یک با بیش از خانمی ازدواج نمایند، و خانمها جملگی خود را به عنوان همسران شرافتمند درکنار مـردان خـویش ببینند، و آزاده و سرفراز در پرتو نور بسر برند، نه این که در کار حرام بلولند و در تاریکی گمراهی، بازیچه دست ناپاکان و وسیله سرگرمی آلودگان شوند.
احتمال نخستین ضد فطرت است، و برای خانمهائی که در زندگی از وجود مرد محرومند، توانفرسا و ناسازگار است، و یاوهسرائی یاوهسرایانی که میگویند کارکردن و تلاش ورزیدن، زن را از مرد بینیاز میسازد، هرگز چنین حقیقتی را از جلو دیدگان حـقجویان بدور نمیدارد. چرا که این قضیه، بسیار ژرفتر از آن است که چنین کوتاه بینان چرب زبان بذلهگوی بیخبر از فطرت انسان، گمان میبرند. هزاران کار و هزاران تلاش در ـ معاش، زن را از نیاز فطریش به زندگی سرشتی بینیاز نمی کند... خواه این نیاز، خواستهای تن و غریزه بوده، و خواه خواستهای روان و خرد باشد، از قبیل نیاز به خانه وکاشانه، و احتیاج به همدم و همراز و فرزندان وکودکانی کـه در کـانون خانواده مـونس غـمها و شادیهایش گردند. آخر مرد هم کار می کند و به تلاش در پی معاش میایستد، ولی این امر او را بس و بسنده نمیباشد، و لذا به دنبال تشکیل خـانواده میرود و همدم و همراز و فرزندان وکودکان را میجوید، و میخواهد عطر دلانگیز محبت ایشان را ببوید. زن هم در این باره همچون مرد است، چرا که هر دو از یک جنس و از یک نوعند.
احتمال دوم هم ضد راه پاکی است که اسلام در پیشرو دارد، و ضد بنیاد جامعه اسلامی پاکدامن است، و دشمن عزت وکرامت انسانیت زن است... آنان که باکی ندارند از این که زنا و فحشاء در جامعه، پخش و فراگیر شود، ایشان خویشتن را داناتر از خدا میدانند و بر شریعت او میشورند و در برابر فرمان یزدان گردن میافرازند. زیرا علاوه بر این که کسی ایشان را از این گردن کشی و سرکشی بازنمیدارد، کسانی را مییابند که آنان راکاملا تشویق می کنند وکارشان را بسی ارج مینهند، کسانی که کینه این دیـن را در دل دارند و پـیوسته درباره آن به نیرنگ بازی سرگرم و بـه دغلکاری مشغولند!
احتمال سوم هـمان چیزی است که اسـلام آن را میپسندد و به عنوان رخصت مقیدی -می گزیند تا بدینوسیله با واقعیـتی رویاروی شود که تکان دادن و بالا انداختن دوشها بدان سودی نمیرساند، و در آن چربزبانی کردن و ادعاء نـمودن بیثمر است. آری اسلام شق سوم را برمیگزیند، چرا که همگام با واقعت مثبت اسلام است در رویاروئی با انسان بدان گونه که فطرت او خواهان و شرایط زندگی او خواستار است. و سازگار با مراقبتی است که اسلام از انسان می کند تـا وی را برای اخلاق پاک و جامعه پاک پرورد. و همآوا با برنامهای است که اسلام برای برگرفتن انسـان از حضیض زمین و ارج دادن و رساندن وی به بلندترین قله بگونه ساده و نرم و واقعی دارد.
گذشته از این، ما درمیان جوامع بشری قدیم و جدید و دیروز و امروز و فردا تا آخر زمان واقـعیتی را در زندگی مردمان دیده و میبینیم که نمـیتوان منکر آن شد یا نسبت بدان خویشتن را به تعامل زد. و آن، این که، زمان باروری در مرد، تا سن هفتاد سالگی و بالاتر طول میانجامد. در صورتی که در زن در سن پنجاه سالگی یا نزدیک بدان مـتوقف میگردد. لذا بطور متوسط بیستسال سن باروری در زندگی مرد بیشتر از سن باروری در زندگی زن است. شکی هم نیست که از زمـره اهـداف اختلاف ایـن دو جنس و نزدیکی زناشوئی آنان، امتداد حیات با باروری و تولید مثل، و آباد کردن زمین با افزایش جمعیت و پخش و پراکنده شدن انسانها درگستره زمین است. با این قانون فطری همگانی هم ناهماهنگ خواهد بود، که با جلوگیری از این دوره باروری افزون در مرد، چرخه حـیات را از گردش باز داریم. ولیکن آنچه با این قانون فطری هماهنگ است، این است که قانونی مقرر شود که در همه محیطها و همه زمانها و همه احوال از این رخصت استفاده گردد. البته فرد را وادار بدین امر نکند، بلکه مجالی برای همگان پدید آید که این فطرت سرشتی را پاسخگو بوده و اجازه دهد به هنگام مقتضـی، حیات از آن بهرهمند گردد. چنین سازگاری موجود میان فطرت و میان خط سیر قانون، همیشه در قانون الهی ملحوظ و در مد نظر بوده است، ولیکن در قوانین بشری عادتاً چنین سازشی موجود نباشد، چرا که دید قاصر بشری مـتوجه آن نمیگردد، و هـمه شرائط دور و نزدیک را درک نمینماید، و از همه زوایا، نمینگرد، و جملگی احتمالات را مراعات نمیدارد.
از جمله حالات موجود و در عین حال مربوط به حقیقت گذشته، این واقعیت است که: میبینیم شوهر میل به ادای وظیفه فطری دارد، ولی همسر بر اثر مانع سنی یا بیماری، از آن بیزار وگریزان است، هر چند که هر دوی آنان علاقهمند به ماندگاری زندگی زناشوئی میباشند و از جدا شدن از یکدیگر بدشان میآید. آیا با چنین حالاتی چگونه برخورد نمائیم؟
آیا در برابر آن دوشـها را تکان دهیم و بـالایشان اندازیم، و شوهر و همسر را رها سازیم تا سر خود را به دیوار بکوبند؟! یا اینکه با چربزبانی خالی و بیمایه، و لطیفهگوئی سبک و بیپایه پذیرای آن گردیم؟
تکان دادن دوشها و بالا انداختن آنها -چنانکهگفتیم - مشکلی را حل نمی کند، و چربزبانی و لطیفه گوئی با جدی بودن زندگی انسـانی و مشکلات حقیقی آن، سازگار نمیباشد... بدین هنگام بار دیگر خویشتن را در برابر یکی از سه احتمال مییابیم:
١ -این که مرد را سرکوب کنیم و با نیروی قانون و نیروی حکومت او را از تلاش فطریش باز داریم! و بدو گوئیم: عیب است ای مرد! این کار در خور شان تو نیست، و با حق و حقوق وکرامت و عزت زنی که داری ناهمگون و ناسازگار است!
٢ -این که چنین مردی را آزاد بگذاریم تا دوست بازی کند و با هر زن و زنانی که میخواهد، زنا نماید!
٣ -این که برای چنین مردی، تعدد زوجات را با توجه به ضرورتهای موجود، آزاد کنیم و از طلاق همسر نخستین هم جلوگیری نمائیم.
احتمال نخستین ضد فـطرت، و فراتر از قدرت، و ناسازگار با تحمّل اعصاب و روان مرد است. وقتی که او را به فرمان قانون و با نیروی حکومت، بدین کار مجبور سازیم، نتیجه نزدیک آن بیزاری وی از زندگی زناشوئیی است که این رنج و مشقت را بدو تحمیل می کند و شدائد دوزخ چنین حیاتی را بهرهاش میسازد ... اسلام هرگز مرد را به چنین کاری وادار نمی کند، چرا که اسلام خانه را کانون آرامش مینماید، و همسر را مونس و همراز مرد میسازد.
احتمال دوم هم ضد رویه اخلاقی اسلام بوده و مخالف با برنامهای است که اسلام برای ترقی زندگی بشری، و بالا بردن و پاک داشتن و رشد بخشیدن آن دارد و میخواهد زندگی را بهگونهای درآورد که شایسته انسانی باشد که خدا او را بر حیوان، برتری بخشیده است وگرامیش داشته است.
احتمال سوم تنها چیزی است که پاسخگوی ضرورتهای واقعی فطری است، و با برنامه اصلی اسلام همساز است، و زندگی زناشوئی همسر نخستین را محفوظ میدارد، و آرزوی قلبی شوهر و همسر را برآورده میسازد که میخواهند با یکدیگر بمانند و خـاطرات خویشتن را از یاد نبرند، و نیز برای انسان، بگونه آرام و آسان و درست، برداشتن گامهای بلندی را به سوی ترقی و تعالی میسر مینماید.
چنین کاری هم وقتی رخ میدهد که همسر نازا باشد و شوهر هم رغبت فطری به داشتن فرزند داشته باشد. در اینجا است که شوهر دو راه بیشتر در پیش نخواهـد داشت:
١ -این که همسرش را طلاق داده و زن دیگری را بجای او به همسری گیرد و رغبت فطری خود را به داشتن فرزند، پاسخ گوید.
٢ - و یا اینکه با خانم دیگری ازدواج کند، و با همسر پیشین خود هم، زندگی را بسر برد.
چه بسا گروهی از آقایان چرب زبان و خانمهای بلبل زبان، راه اول را ترحیح دهند، ولیکن دست کم نود و نه درصد همسران این چنین کسانی را نفرین می کنند که چنین راهی را به شوهرانشان نشان میدهند، راهی که خانههایشان را بر سرشان ویران میسازد، بدون این که بجای آن راه بهتری را بنمایاند ... زیرا کمتر اتفاق میافتد خانم نازائی که نازائی او روشن و محقق باشد، میل به ازدواج داشته باشد. بلکه همسران نازا اغلب با کودکان کوچکی که هـمسران جـدید شوهرانشان بـه خانواده تقدیم میدارند الفت میگیرند و آسوده خاطر میشوند، وچنین کودکان معصومی خانه را پر از جنب و جوش و خوشی و شادی میسازند و مایه شادمانی شوهران می گردند و همسران نازا را - هر اندازه هم به سبب بی بهرگی از داشتن فرزند ناراحت و دل مـرده و پژمرده شده باشند- خرم و خندان میدارند.
آری این چنین است، هرگاه با دیده خرد بنگریم و به زندگی آن گونه که هست نظر بیفکنیم و شرائط عملی آن را پیش چشم داریم، زندگی واقعـی کـه به چرب زبانی چرب زبانان گوش نمی کند، و به یاوهسرائیهای یاوه سرایان پاسخ نمیگوید، و ازسخنان پوچ و پوک و بیسر و ته و بیچفت و بست - در جاهائی که باید سخن جدی و قاطع باشد - خـوشش نمیآید و پسندش نمینماید. آری هرگاه خردمندانه و واقع بینانه به واقعیت زندگی بنگریم، فلسفه والای حکم آسمانی را در تدوین این چنین قانونی که مقید به قیدی است درمییابیم:
(فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً).
با زنانی ازدواج کنید که بـرای شما حلال بوده و دوستشان میدارید، با دو یا سه و یا چهار تا. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان، دادگری را مراعـات دارید، به یک زن اکتفاء کنید.
رخصتی که هست، پاسخگوی واقعیت فطرت و واقعیت حیات است و جامعه را از گرایش به بیبند و باری یا تن دادن به غمناکی و اندوهگساری نگاه میدارد، گرایش و تن در دادنی که فشار نیازمندیهای فطری و واقعیت زندگی انگـیزه آن است ... قـید موجود هم زندگی زناشوئی را از نابسامانی و از هم پاشیدگی محفوظ، و همسر را از جور و ستم مصون مینماید، و کرامت زن را بدور میدارد از اینکه بدون ضرورت لازم و احتیاط کامل در مـعرض تحقیر قـرار بگیرد. همچنین عدالت را در بر دارد که ضرورت ومقتضیات تلخ ضرورت در پرتو آن قابل تحمّل است.
قطعاً کسی که روح اسلام و مسـیر آن را میشناسد، هرگز نمیگوید: تـعدد زوحات ذاتاً مطلوب است، و بدون ضرورت فطری یا اجتماعی هم مقبول است، و تنها لذت حیوانی آن را بس است و کافی، و گردش در میان همسران همانگونه که دوست پسر در میان دوستان دختر خود میگردد، آن را بس است و وافی! ولیکن این چنین است. بلکه تعدد زوجات ضرورتی است که با ضرورت دیگری رویاروی شده و چاره ناچاری است، و راه حلی است که مشکل پیش آمده را با آن باید حل و چارهسازی کرد. و الا تعدد زوجات کاری نیست که دل بخواه بوده و به هوی و هوس واگذار شود، و در سیستم اسلامی که با یکایک واقعیات زندگی روبرو میگردد، حد و مرز و قید و بندی نداشته باشد.
هر گاه نسلی از نسلها در استفاده از این رخصت راه خطا پوید، و هرگاه مردانی این رخصت را فرصتی برای تبدیل زندگی زناشونی به نمایشگاه لذت حیوانـی شمارند، و هرگاه مردانی در میان همسرانی، بسان دوستان پسر در میان دوستان دختر بلولند، و هرگاه «حریم خانواده» را این گونه بیمناک درست کنند و این طور وحشتناک برآورند و بسازند، چنین چـیزی کار اسلام نیست، و چنین کسانی هـم نمایانگر اسـلام نمیباشند. چرا که اینان به خاطر فاصلهگرفتن از اسلام بدین پرتگاه افتادهاند، و اصلا روح پـاک اسلام را نشناختهاند. سبب اصلی این انحراف هم این است که چنین کسانی در جامعهای زندگی می کنند که اسلام بر آن فرمان نمیراند، و شریعت اسلام در آن سیطره و تسلطی ندارد. جامعهای است که حکومت اسلامی در آن پا برجا نیست، حکومتی که پایبند اسلام و شریعت آن باشد، و مردمان را با رهنمودها و قانونهای اسلامی و در پرتو آداب و رسوم آن رهبری کـند و ایشـان را بدان بخواند.
جامعه دشمن اسلام، آن جامعهای که از شریعت و قانون اسلامی سرباز زده است، چنین جامعهای مسئول نخستین این نابسامانی است، و او اولین مسؤولی است که «حریم خانواده» را اینگونه متزلزل کرده است، و آشفته حال و پریشان روزگار نموده است. وی نخستین مسؤولی است که زندگی زناشوی را به نمایشگاه لذت حیوانی تبدیل ساخته است ... کسی که میخواهد ایـن حال نابسامان را سر و سامان دهد، مردمان را به اسلام و شریعت اسلام و برنامه اسلام برگرداند. ایشان را به نظافت و طهارت و استقامت و عـدالت برگرداند... کسی که خواهان اصلاح است، مردمان را به اسـلام برگرداند، آن هم نه فقط در این بخش ناچیز، بلکه در کل برنامه زندگی. زیرا اسلام سیستم کاملی است که جز به صورت کامل و شامل بکار نمیپردازد ...
عدالت مطلوب عدالتی است که در رفتار وکردار و هزینه و همزیستی و همبستری رعایت شود. اما رعایت عـدالت در احساسات دل و درون را از کسی نمیخواهند، زیرا خارج از اراده انسان است... این هم همان عدالتی است که خداوند در آیه دیگری از این سوره از آن سخن به میان آورده است:
(وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَةِ وَإِنْ تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا).
شما نمیتوانید (از نظر مـحبت قلبی) میان زنان دادگری (کامل) برقرار کنید، هر چند هم (در ایـن راه به خود زحمت دهید و) همه کوشش و توان خود را بکار برید. ولی (از زنی که میانه چندانی با او ندارید) بطور کلی دوری نکنید، بدانگونه که او را به صورت زن مـعلقهای درآوریـد (که بـلاتکلیف بـوده و نه شوهردار و نـه بیشوهر بشمار آید). (نساء / ١٢٩)
این آیهای است که برخی از مردم میخواهند آن را دلیلی بر تحریم تعدد زوجات کنند. ولیکن چنین نیست. شریعت خدا شوخی نیست تا در آیهای قانونی را وضع نماید و در آیه دیگری آن را لغو فرماید. بگونهای که با دست راست ببخشد و با دست چپ بازبس بگیرد! در آیه اول سخن از دادگری مطلوب است ، و در آیه بعدی سخن از عدم تعدد زوجات است اگر ترس از این باشد که چنین عدالتی را نتوان پیاده و اجراء کرد، عدالت در رفتار وکردار و هزینه و همزیستی و همبستری، و در سایر اوضاع ظاهری، بگونهای که هیچیک از همسران چیزی از آن اشیاء کم نداشته باشند، و در چیزی از آنها یکی بر دیگری برتری داده نشود. همانگونه که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) یعنی والاترین انسانی که بشریت او را شناخته است چنین می کرد و مینمود، بدانگاه که مردمان جملگی و زنان او هم میدانسـتند که وی عایشه -رضی الله عنها - را دوست میدارد و نسبت بدو مهری به دل دارد که به زنی جز او ندارد. آخر دلها در اختیار صاحبان دلها نیست، بلکه در اخـتیار خدا و میان دو انگشت از انگشتان ایزد مهربان است و هرگونه که خود بخواهد آن را میگرداند و میچرخـاند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دین را میشناخت و دل خود را نـیز میشناخت. این بود که میفرمود:
(أللّهمّ هذا قسمی فیما أملک فلا تلمنی فیما تملک و لا أملک).[3]
پروردگارا! این چیزی است که در توان من است و جز این از من ساخته نیست. پس در برابر آنچه تو بـر آن توانا هستی ومن برآن توانا نیستم مرا سرزنش مفرما.
بار دیگر برمی گردیم و پیش از این که از این مبحث بگذریم تکرار می کنیم: اسلام تعدد زوجات را بوجود نیاورده است وبلکه آن را محدود نموده است، و به تعدد زوجات دستور نداده است و بلکه بدان اجازه داده است و مقیدش کرده است. اسلام اجازه فرموده است که به هنگام رویاروئی با واقعیات زندگی بشری و پیش آمد نیازمندیهای فطری انسـانی از تعدد زوجات استفادهگردد، واقعیات و نیازمندیهایی که برخی از آنها را بیان داشتیم، البته آنهائی که تاکنون برایمان روشن شدهاند و چه بسا جز آنها چیزهای دیگری باشد و دگرگونیهای زندگی در میان نسلهای آینده و هـمچنین پیدایش شرائطی جز این، پرده از آنها بردارد. همانگونه که هر قانون و رهنمود دیگری که این برنامه خدائی برای انسانها به ارمغان آورده است وضع چنین است، مردمان در زمانی از ازمنه تاریخ، حکمت و مصلحت کلی آن را چنانکه باید نمیفهمند. قطعاً هم حکمت و مصلحت در هر قانونی از قوانین الهی مندرج و نهفته است چه انسانها بدین حکمت و مصلحت پی ببرند یا پی نبرند، و در تاریخ زندگانی کوتاه انسانها، مردمان با ادراک محدودشان آنها را فهم کنند یا نکنند.
حال از اجراء بخش نخستگام فرا نهیم و به اجراء بخش دوم بپردازیم که آیه مبارکه قرآنی درباره عدم تحقق دادگری، آشکارا سخن میراند:
(فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ).
اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلیفات سبکتری دارنـد) ازدواج نمائید.
مراد این است که اگر در ازدواج، ترس عدم رعایت دادگری درمیان باشد باید به زنی بسنده کرد که بیشتر از آن جائز نمیباشد، ولیکن نـص قرآنـی کنیزان را محدود نساخته است چه به صورت ازدواج و چه به صورت کنیزی.
قبلا در جزء دوم فیظلال القـرآن، نگـاه کوتاهی به مساله بردگی انداختیم، در اینجا خوب است به مساله خاص کام بردن ازکنیزان بپردازیم.
قطعاً ازدواج با کنیز اعتبار بخشیدن مجدد بدو و برگرداندن کرامت و حشمت دوباره او است. زیرا این کار مایه آزاد شدن او و فرزندانی میگردد که از آقایش به دنیا می آورد، هر چند هم به هنگام ازدواج وی را آزاد نکرده باشد. آخر او از همان لحظه که مـیزاید «مادر فرزند» نامیده میشود و آقایش نمیتواند او را به فروش برساند و پس از وفات آقایش آزاد خواهد بود، و فرزندش از همان روز تولد آزاد بشمار است. اگر هم بگونه کنیزی با وی همبستری شود، باز هم او «مادر فرزند» خوانده مـیشود و فروش او قدغن میگردد و پس از وفات آقایش آزاد خواهد بود، و فرزندش هم -در صورت اعتراف آقا به نسبت او که عادتاً هم انجام پذیر است - آزاد بشمار است.
پس، ازدواج، یاکنیزی، هر دو راهی از راههای بیشماری است که اسـلام برای آزادی بردگان مقرر فرموده است ... چه بسا درباره مساله کنیزی دغدغهای دل را بیازارد. لذا زیبا خواهد بود که بگوئبم مساله بردگی بطور کلی برخاسته از ضرورت وناچاری است - همانگونه که در جزء دوم بیان داشتیم - و همان ضرورت و ناچاری مقتضی جواز بردگی در جنگ شرعی اعلان شده از سوی پیـشوای مسلمان مجری شریعت خدا، موجب جواز کنیزی بردگان است. مگر نه این است که سرنوشت زنان مسلمان آزاده پاکـدامن، هنگامی که اسیر دیگران میگردند از چنین سرنوشتی بسی بدتر و ناگوارتر است؟!
خوب است فراموش نکنیم که چنین زنان اسیر برده ای، دارای خواستهای سرشتی هستند و بناچار باید در زندگی ایشان حساب چنین خواستهائی را کرد. چرا که در سیستم واقعگرائی که سرشت واقعی انسان را مراعات میدارد، نمیتوان از آنها چشمپوشی و غفلت نمود. حال باید که یا پاسخ بدین خواستها از راه ازدواج انجام پذیرد، و یا - مادام که سیستم بردگی پابرجا است- از راه کنیزی صاحب کنیز انجام گیرد، تا این که چنین خانمهائی وضع نابهنجار بی بند و باری اخلاقی و هرج و مرج جنسی را در جامعه پراکنده نسازند، وضعی که ضابطه و قانونی نداشته باشد، بدان گاه که از راه زنا کردن و دوست بازی نمودن به نیاز سرشتی خود پاسخ میگویند، همانگونه که در زمان جاهلیت حال چنین بود. اما افزایش کنیزکان و گردآوری ایشان در برخی از ادوار از راه خرید و فروش و آدمربائی و بردهداری، نگهداری آنان در کاخها، ایشان را مایه عیش و نوش و کامجوئی حیوانی قرار دادن، باگروههای فراوان کنیزان شبهای سرخ بر آمدن، عربدههای مستانه سر دادن و رقصیدن و آواز خواندن، و دیگر چیزهائی که خبرهای درست یا مبالغهامیز آنها را شنیدهایم، اصلا جزو اسلام نبوده و از زمره کارهای اسلام و الهامات آن نمیباشد، و درست نیست که آنها را به حساب سیستم اسلامی گرفت و بر واقعیت تاریخی اسلام افزود.
واقعیت تاریخی اسلامی آن است که برابر اصول اسلام و جهانبینیها و مقررات و قوانین آن پدید آمده است. تنها این، بلی تنها این، واقعیت تاریخی اسلامی است. امّا کاری که در جامعهای رخ میدهد که خـود را به اسلام نسبت میدهد، در حالی که ایـن کار خارج از ارکان و اصول اسلام و مقررات و قوانین آن است، جائز نیست که یک عمل اسلامی بشمار آید، چرا که بدور از راستای اسلام و برکنار از شاهراه سعادت بخش آن است.
قطعاً اسلام دارای وجودی مستقل خارج از واقعیت مسلمانان در هر عصر و زمانی است. چرا که مسلمانان اسلام را پدید نیاوردهاند، بلکه این اسلام است که آنان را پـدید آورده است. اسلام تنه است و مسلمانان شاخهاند و ثمرهای از ثمرات این درخت برومند. لذا آنچه راکه مردمان میسازند، یا آنچه راکه میفهمند، همان چیزی نیست که اصل سیستم اسلامی یا مفهوم اساسی اسلام را معین سازد، مگر این که موافق باشد با اصل اسلامی ثابت مستقلی که اسلام درباره واقـعیت مردمان و برداشت ایشان دارد، و واقعیت مردمان. در هر عصر و زمانی و برداشت آنان بدان سنجیده میشود و بر آن قیاس میگردد تا دانسته شود که تا چه انـدازه واقعیت حالشان و برداشت ذهنشان با آن منطبق و یا از آن منحرف است.
امّا در سیستمهای زمینی کار بدین منوال و بر این قرار نیست. سیستمهائی که در اصل برخـاسته از جهانبینیهای انسانی و پرداخته مکتبهائی هستند که مردمان خودشان آنها را برای خودشان وضع می کنند بدان گاه که به جاهلیت بر می گردند و به خدا بیباور میشوند هر چند که ایشان ادعاء مینمایند که به خدا اعتقاد دارند. چرا که نخستین نشانه ایـمان به خدا برگرفتن مقررات و قوانین از برنامه خدا و شریعت الله است، و بدون چنین قاعده عظیمی ایمانی در میان نمیباشد. توضیح این که در چنین احوال و اوضـاعی، این برداشتهای متغیر مردمان، و اوضـاع متبدل در سیستمهای ایشان است که مفاهیم مکتبهائی را مقرر میدارد که خودشان آنها را برای خود وضع کردهاند و درباره خود پیاده و بر خویشتن حاکم نمودهاند.
لیکن در سیستم اسلامی که مردمان آن را برای خود ساخته و پرداخته نکردهاند، و بلکه خداوندگار مردمان و آفریدگارشان و روزیرسانشان و مـالکشان آن را برای ایشان تهیه دیده است و آماده نموده است، در چنین سیستمی مردمان یا از آن پیروی می کنندو اوضاع و احوالشان را برای آن پابرجا میدارند و روبراه میسازند، و در این صورت است که واقعیت ایشان واقعیت تاریخی اسلامی بشمار میآید، و یا این که از سیستم اسلامی بکنار میروند، یا آن را بطور کلی بدرود می گویند، دیگر آنچه در پیش میگیرند واقعیت تاریخی اسلامی محسوب نمیگردد، و بلکه کنارهگیری از اسلام و انحراف از آن قلمداد میشود.
باید به هنگام بررسی تاریخ اسلامی مطالب مذکور را در مد نظر داشت. چرا که دیدگاه تاریخی اسلامی بر آن استوار و پابرجا است و با سایر دیدگاههای تـاریخی دیگر کاملا جدا و متفاوت است، دیدگاههائی که واقعیت فعلی جامعه را تفسیر عملی دیدگاه یا مکتب بشمار میآورند، و تحول دیدگاه یا مکتب را در همین واقعیت عملی جامعهای میجویند که بدان گردن نهاده است، ، در میان مفاهیم و برداشتهای متغیری پیجوئی مینمایند که از خود این دیدگاه بر صفحه اندیشه همین جامعه نقش بسته است!... از زاویه چنین دیدگاهی به اسـلام نگریستن و اینگونه نگرشی درباره اسلام داشتن، با سرشت منحصر به فرد اسلام منافات دارد، و در تشخیص مفهوم حقیـقی اسلامی به خطرات فراوانـی منتهی میگردد.
در پایان، آیه فلسفه همه این مقررات را بیان میدارد، و آن عبارت است از: دوری از ستمگری و پیاده کردن دادگری:
(ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).
این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید.
(ذلک): یعنی دوری کردن از ازدواج دختران یتیم،
(ان خفتم ألا تقسطوا فی الیتامی) اگر ترسیدید کـه درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید.
حتی اگر در ازدواج با زنان دیگری هم دیدید که نمیتوانید دادگری کنید
بدانگاه کـه دو یا سه یا چهار تا را به ازدواج درمیآورید، تنها یکی را به همسری بپذیرید، و یا به کنیزان خود بسنده کنید. «این کار سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید». یعنی این عمل باعث میشود که چه بسا ستم نکنید و کژ راهه نروید.
بدین منوال روشن مـیگردد که عدالت خواهی و دادگریجوئی پیشقراول این برنامه بوده و هدف هر جزئی از جزئیات آن است. عدل و داد هم شایستهتر است پیش از هر جای دیگری در پرورشگاهی مراعات گردد که خانواده را در بر میگیرد. چرا که خانواده نخستین آجر جملگی ساختمان اجتماعی، و نقطه حرکت به سوی زندگی اجتماعی همگانی است. نسلها در آنجا پا میگیرند و راهی جامعه می گردند، بدانگاه که هنوز نرم و نازک بوده و قابلیت دگرگونی و شکلپذیری را دارند و اگر بر دادگری و مـهرورزی و صلح طلبی و سازگاری بار نیایند و پرورده نشوند، دیگـر عدالت و محبت و صلح و سازی در میان نخواهد بود.[4]
*
سپس روندکلام با بیان حقوق زنان ادامه مییابد پیش از این که سخن از رعایت یتیمان راکامل گرداند. این سوره را به نام زنان نامگذاری نموده و سرآغاز آن را بدیشان اختصاص داده است، و درباره حقوق آنان اینگونه میآغازد:
(وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا).
مهریههای زنان را به عنوان هدیهای خالصانه و فریضهای خدایانه بپردازید. اگر بـا رضایت خاطر چیزی از مهریه خود را بـه شما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید.
این آیه برای زن حق شخصی صریحی را در امر مهریه برای زن پدید میآورد، و خبر ازکاری میدهد که در جامعه جاهلی حکمفرما بوده است که خوردن این حق به صورتهای گوناکون است. یکی از آنها این بوده که مهریه زن را ولی او برای خود دریافت می کرده است، انگار که زن کالای معاملهای بوده که ولی زن صاحب چنین کالائی بشمار میآمده است. نوع دیگر ازدواج، شغار نامیده میشود.
و آن بدینگونه بوده است که ولی زنی راکه تحت ولایت او بوده به ازدواج کسـی درمیآورد، و طرف هم در مقابل آن زنی را به ازدواج ولی اول درمیآورد که تحت ولایت خودش قرار داشت. زنی را دادن و زنی راگرفتن! معاملهای که آن در زن در آن کالائی بیش نبوده و اصلا اختیاری از خود نداشتند! انگار حیوانی با حیوانی معاوضه میگردد! اسلام چنین ازدواجی را بطورکلی حرام و ممنوع نمود، و ازدواج را بهم رسیدن دو انسانی کرد که با میل و اختیار خود در کنار همدیگر میآسایند، و مهریه را حق زن قرار داد که آن را برای خود دریافت میدارد و ولی او آن را دریافت نمی کند، و نام بردن و تعیین چـنین مهریهای را قطعی و حتمی کرد تا زن آن را به عنـوان حق واجب تخلف ناپذیری دریافت کند، و بر شوهر هم واجب گرداند که آن را به عنوان عطیه ویژه زن به همسر بپردازد و چنین پرداختی را هم باید با طیب خاطر و رضایت کامل انجام دهد، بدانگونه که انگار هبه و هدیهای را میدهد. بعدها اگر زن خواست چیزی از مهریه خود را - برخی یا همه آن را - به شوهر خود ببخشد، او در این امر صاحب اختیار است و میتواند چنین کاری را با طیب خاطر انجام بدهد، و شوهر هم میتواند آن مقداری راکه همسرش با رضایت خود بدو میدهد دریافت نماید و حلال و گوارا بداند و از آن بخورد. آخر روابط شوهر و همسر باید که بر رضایت کامل، اختیار مطلق، گذشت صمیمانه، بخشش کریمانه، و مودت و محبتی استوار گردد که با آن نه از این سو و نه از آن سو زور و فشاری جای نماند، و مهر دل مهربان یاران هرگونه تنگی و مضیقتی را از صحنه سرای زندگیشان بزداید.
با این برنامه اسلام تهنشستی از تهنشستهای جاهلی را زدود، تهنشستی که مربوط میشد به کار زن و مهریه وی، و حق زن درباره خود و دارائی خویش، و نسبت به کرامت و منزلت خویشتن ... با وجود این روابط میان همسر و شوهر را خشک و بیجان نساخت، و آن را بر پایه تنها قاطعیت قانون استوار ننمود، بلکه کاری کرد که بزرگواری و بخشندگی و رضایت و خشنودی و عطوفت و محبت هم در این زندگی مشترک راه بسپرند و با تری و تازگی خود فضای آن را تر و تازه گردانند.
*
هنگامی که روند کلام از این مبحث میپردازد - مبحثی که در آن سخن از ازدواج با دختران یتیم و سایر زنان دیگر بود - از اموال یتیمان سخن میگوید. در آن احکام باز دادن اموالشان را شرح میدهد، بعد از آن که در آیه دوم سوره، اصل باز دادن اموال را بگونه چکیده بیان داشته بود.
اگرچه این اموال، اموال یتیمان است، ولی مقدم بر آنان متعلق به توده جامعه است. خداوند چنین اموالی را به توده جامعه سپرده است تا به حفظ و رشد آن اقدام ورزد، در حین این که ضامن بهرهوری و سودجوئی از آن به بهترین وجه ممکن است. پس توده جامعه پیش از دیگران مالک اموال عام بشمار است و یتیمان یا ارث بر جای گذارندگانشان مالک این اموال می گردند تنها بدین خاطرکه آن را با اجازه توده جامعه به بر بنشانند و به بهره برسانند، وپیوسته خود ازآن بهرهور شوند و توده جامعه را به همراه خود از آن بهرهمند گردانند مادام که بر افزایش و باروری اموال توانا بوده، و در چرخش و گردش آن راهیان و آشنا باشند - مالکیت فردی هم با تمام حقوق و قیودی که دارد در همین چهارچوب پابرجا و برقرار است[5] - و اما یتیمان دیوانه ثروتمندی که خوب نمیتوانند اموال را به گردش درآورند و از آن بهرهبرداری کنند، اموالی بدیشان داده نمیشود و در آن حق دخل و تصرف و نظارت و سرپرستی نخواهد داشت، هر چند که حق مالکیت فردی آنان محفوظ میماند و از ایشان سلب نمیگردد. بلکه تصرف در اموال توده جامعه به کسی از میان توده جامعه واگذار میشود که خوب بتواند در اموال تصرف کند. البته درجه قرابت با یتیم نیز باید مراعات گردد تا سرپرستی خانوادگی هم پیاده شود که پایه سرپرستی همگانی در میان خانواده بزرگ جامعه است. یتیم دیوانه هم حق روزی و جامه در اموال خود را دارد و باید با او نیکو معامله شود:
(وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا).
اموال کم خردان را که در اصل اموال شما است به خود آنان تحویل ندهید. چرا که خداوند اموال را برایتان قوام زندگی گردانده است. از (ثمرات) آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیه کنید و با سخنان شایسته با آنان گفتگو کنید (و ایشان را نیازارید و با ایشان بد رفتاری نکنید).
بیخردی و خردمندی هم - بعد از بلوغ - روشن است و ویژگیهای آن دو معمولا پنهان نمیماند و نیازی به مشخص کردن مفهوم آنها نمیباشد. چرا که محیط خردمند را از بیخرد باز میشناسد، و راهیابی آن و سرگشتگی این را جدا میسازد، و تصرفات هر یک از دو نفر بر مردمان مخفی نمیگردد. آزمودن وسیله شناخت بلوغی است که نص قرآنی از آن با واژه «نکاح» تعبیر می کند، و آن هم کاری است که با بلوغ پیدا و رسا میگردد:
(وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
یتیمان را (پیش از بلوغ با در اختیار قرار دادن مقداری از مال ونظارت بر نحوه معامله وکارآئی ایشان در میدان زندگی، پیوسته) بیازمائید تا آنگاه که بـه سن ازدواج میرسند. اگر از آنان صلاحیت و حسن تصرف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید، و اموال یتیمان را با اسراف و تبذیر و با عجله و شتاب نخورید (و به خود بگوئید که) پیش ازآن که بزرگ شوند (و اموال را از دست ما بازپس بگیرند آن را هر گونه که بخواهیم خرج مـی کنیم! و از سرپرستان آنان) هر کس که ثروتمند است (از دریافت اجرت سـرپرستی و دست زدن به مال ایشان) خودداری کند، و هر کس که نیازمند باشد به طرز شایسته (و به اندازه حقالزحمه خود و نیاز عرفی، از آن) بخورد. و هنگامی که اموالشان را به خودشان (بعد از بلوغ) بازپـس دادید، بر آنان شاهد بگیرید، و (اگر چه علاوه از گواهان، خدا گواه است و) کافی است خدا حسابرس و مراقب باشد.
از لابلای نص قرآنی، ریزه کاری در برنامههائی پیدا است که یتیمان برابر آنها اموالشان را به هنگام رشد دریافت میدارند. همچنین سختگیری در وجوب شتاب برای تسلیم اموال یتیمان به خودشان هویدا است، بدانگاه که بعد از بلوغ پای به رشد مینهند. در چنین زمـانی باید اموالشان را کامل و سالم بدیشان باز پرداخت کرد، و در زمان سـرپرستی اموالشان در محافظت و مراقبت کوشید، و مسرفانه به خوردن اموال دست نیازید و شتاب نورزید و نگفت باید اموال را خورد پیش از آنکه یتیمان بزرگ شوند و دارائی خود را به دست گیرند. همچنین اگرسرپرست ثروتمند باشد، از خوردن چیزی از آن اموال در قبال سرپرستی خودداری کند، و اگر سرپرست نیازمند باشد، کمترین حد ممکن را از اموال بخورد. به هنگام تسلیم اموال به صاحبان آن علاوه از وجوب گواهیگرفتن، در پایان آیه گواهی خدا و حسابرسی او گوشزد میگردد:
(وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
کافی است که خدا حسابرس و مراقب باشد.
همه این سختگیریها، و این همه بیان مشروح، و تمام این یادآوریها و برحذر داشتنها، اشاره بدان دارد که در محیط چه ستمهائی بر اموال یـتیمان ضعیف جامعه میرفته است، و دگرگونی این عرف حاکم چه اندازه به شدت و حدت، و توکید و تاکید، و تشربح وتفصیلی نیازمند بوده است که از هیچ سویی مجالی برای شوخی باقی نگذارد.
بدین منوال برنامه یزدانـی نشـانههای جاهلیت را از درونها و جامعهها میزدود، و نشانههای اسلام را بر جای آنها استوار مینمود. و جامعه تازه را میساخت، و اندیشهها و رفتارهای آن را مقرر و معین می کرد، و با توجه دادن به هراس از یزدان و نظارت او بر افعال و اقوال بندگان، مقررات و قوانین پروردگار را مـحکم و استوار میداشت، و نظارت خدا را به عنوان آخرین تضمین اجرای دستورات کردگار گوشزد می کرد، و همگان را متوجه این نکته می کرد که بدون چنین هراسی و بدون توجه بدین نظارتی، هیچگونه قانونی در زمین ضمانت اجرائی ندارد:
(وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).
کافی است که خدا حسابرس و مراقب باشد.
*
در زمان جاهلیت به دختران ارث نمیپرداختند، و اغلب اوقات به کودکان هم جز مقدار ناچیزی از ترکه نمیدادند. بدین بهانه که نه اینان و نه آنان بر اسبی نمینشینند، و دشمن یورشگر را برنمیگردانند! امّا قانون خدا حقوق جملگی خویشاوندان را در متن ارث گنجانده و سهم هر یک را برحسب مراتب روشن داشته است، و بعدها بیان خواهد شد. این هم هماهنگ است با دیدگاه اسلام درباره ضمانت اجتماعی میان افراد یک خانواده و ضمانت اجتماعی انسانی همگانی. برابر قاعده «ألغنم بالغرم». غنیمت در برابر غرامت است.
خویشاوند همانگونه که مجبور است خویشاوند خود را سرپرستی کند و هزینه زندگی او را در صورت نیاز برآورده سازد، و در پرداخت دیه به هنگام وقوع قتل، و دادن غرامت به هنگام وقوع جراحت، شریک و سهیم او گردد، در این صورت دادگری است که اگر هم اموالی به ارث گذاشت به اندازه مرتبه خویشاوندی و درجه وظیفهای که نسبت بدو داشته است، از او ارث برد. اسلام نظام کامل و هماهنگی است، وکمال و هماهنگیش در تقسیم حقوق و واجبات روشن و واضح است ... این اساس ارث در اسلام بگونه همگانی است. گاهی اینجا و آنجا یاوهگوئیهائی پیرامون قانون ارث میشنویم. انگیزه این یاوهسرائیها جز گردنکشی در برابر خداوند سبحان، و عدم آشنائی با سرشت انسان، و بیخبری از شرائط و ظروف حیات واقعی مردمان نمیباشد.
قطعاً شناخت اصول و ارکانی که نظام اجتماعی اسلامی بر آن استوار است از ایـن یاوه گوئیها بطورکلی جلوگیری می کند. ضمانت اجتماعی اساس این نظام است، و برای این که این ضمانت اجتماعی بر پایههای محکمی استوار گردد، اسلام مراعات این را کرده است که براساس خواستهای سرشتی مستقر در درون بشری پابرجای شود. خواستهائی که خداوند آنها را بیهوده در سرشت انسان نسرشته است، و بلکه آنها را آفریده است تا این که نقش اساسی در زندگی انسان داشته باشد.
از آنجاکه روابط خانوادگی نزدیک یا دور، روابط سرشتی راستینی است، و نسلی از نسلها، و بلکه همه نسلها آن را نساختهاند، و ستیزهگری درباره جدی بودن این روابط و ژرفی و تاثیر آنها در بالا بردن زندگی و همچنین در حفظ و ترقی آن، جزستیزه گری ناشایست و غیرمحترمانهای بشمار نمیآید. به همین علت است که اسلام ضمانت اجتماعی را در محیط خانواده سنگ پایه ساختمان ضمانت اجتماعی همگانی قرار داده است، و ارث را علاوه ازکارهائی که در نظام اقتصادی و اجتماعی همگانی از آن مورد نظر است مظهری از مظاهر این ضمانت اجتماعی در محیط خانواده نـموده است.
هنگامی که این گام ناتوان یا کوتاه آمد از همه این حالتهای نیازمند ضمانت اجتماعی،گام بعدی در محیط جامعه محلی معمولی برداشته میشود تاگام قبلی را تکمیل و تقویت سازد. اگر اینگام هم کافی و بسنده نبود، نوبت بهدولت اسلامی میرسد تا سرپرستی همه کسانی را به عهده گیرد که تلاش خانواده و سعی جامعه محلی محدود نتوانسته است هزینه زندگانی ایشان را تامین کند و عهدهدار نگاهداری کامل آنانگردد. بدین ترتیب تمام بار بر دوش دستگاه همگانی دولت نمیافتد. چه ضمانت اجتماعی در جامعه محلی محدود خانواده، و یا در محدوده جامعه کوچک، احساسات زیبا و مهربانانهای پدیدار میسازد که فضائل همکاری و همیاری و هماهنگی و همآوائی بر اثر آن رشد می کند، رشدکاملا طبیعی نه رشد مصنوعی و ساختگی. چنین احساساتی هم دستاورد انسانانهای است که جز پست بدکامه نـاپاک آن را مردود نمیدارد و نامقبول نمیشمارد. ضمانت اجتماعی مخصوصاً در محیط خانواده، آثاری را پدیدار میآورد که کاملا طبیعی و سازگار با فطرت است. هنگامی که فرد احساس کند اثر کوشش شـخصی او به خویشاوندان و بویژه به فرزندانش بازمیگردد، کوشش او چندین برابر میگردد، و بهره کار و تلاش وی بطور غیرمستقیم به جامعه میرسد. چرا که اسلام میان فرد و جامعه فواصل و موانعی قرار نمیدهد[6]، و هر چه فرد دارد زمانی که جامعه بدان نیاز پیداکند متعلق به یکایک افراد جامعه است.
این قاعده بازپسین پاسخ تمام اعتراضات سطحی کسانی را میدهد که از مساله ارث ایراد میگیرند و میگویند چرا دارائی به کسی برسد که در راه آن رنجی نکشیده است و کوششی نورزیده است ... مگر نه این است که وارث از یک سو امتداد میراثگذار است، و از طرف دیگر ضامن وکفیل زندگانی همان میراثگذار در هنگام نیازمندی است؟ گذشته از این، او و آنچه دارد در اصل متعلق به جامعه است اگر جامعه نیاز پیدا کند، بنا بر قاعده ضمانت اجتماعی همگانی.[7]
گذشته از این، رابطه ارث گذار و ارث برنده - بویژه فرزندان - محدود به اموال نمیباشد. اگر ما وراثت اموال را هم از میان برداریم، نمیتوانیم روابط و پیوندهای دیگر را بگسلانیم، و سایر وراثتهای موجود در میان آن دو را از بین ببریم.
پدر و مادر و نیاکان و خویشان جملگی، برای فرزندان و نوادگان و خویشاوندانشان تنها اموال را به ارث نمی گذارند، بلکه استعدادهای خوبی و بدی، و استعدادهای وراثتی بیماری و تندرستی، کجروی و راستروی، زیبائی و زشتی، هوشمندی وکودنی، و غیره را نیز به ارث میگذارند، و این صفات به وارثان میرسد و در زندگانی ایشان تاثیر میگذارد، و ازآثار و پیامدهای خود هرگز آنان را رها و بیبهره نمیسازد. پس در این صورت دادگری خواهد بود اگر اموال را برایشان به ارث گذارند، چرا که آنان را از بیماری و کجروی و کودنی آزاد نمیگذارند، و دولت هم با تمام وسائل نمیتواند از اینگونه وراثتها ایشان را بدور سازد و برکنار نماید.
به خاطر همین واقعیتهای فطری و عملی در زندگی انسان، و به خاطر واقعیتهای فراوان دیگری جز اینهاکه بسیارند و مصالح اجتماعی دیگری را بهمراه دارند، خداوند قانون ارث را وضع فرموده است:[8]
(لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا).
برای مردان و برای زنان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بجای میگذارند سهمی است، خواه آن ترکه کم باشد و یا زیاد. سهم هر یک را خداوند مشخص گردانده است (و تغییرناپذیر است).
این قانون همگانیی است که اسلام برابر آن چهارده قرن پیش به زنان حق ارث داده است همانگونه که به مردان داده است. و نیز حق کودکان را رسمی و محفوظ کرده است، کودکانی که جاهلیت بدیشان ستم می کرد و حقوقشان را میخورد. آخر جاهلیت به افراد از دیدگاه ارزش عملی آنان در جنگ و تولید مینگریست. امّا اسلام با برنامهای که ارائه داده است به انسان پیش از هر چیز از لحاظ ارزش انسانی مینگرد، و آن ارزشی است که از انسان به هیچ وجه جدا نمیگردد، و پس از آن به انسان از لحاظ وظائف واقعی او در محیط خانواده و در محیط جامعه مینگرد.
*
از آنجاکه در قانون ارث - همانگونه که خواهد آمد - برخی ازخویشاوندان برخی دیگر را از بردن ترکه محروم و بیبهره مینمایند، و در نتیجه خویشاوندانی یافته میشوند که ارثی بدانان تعلق نمیگیرد، چرا که خویشان نزدیکتر بودهاند که سبب محرومیت ایشان شدهاند، روند سخن برای چنین محرومانی حقی مقرر میدارد ولیکن اندازه آن را مشخص و چهارچوبی برای آن معین نمیسازد. اگر آنان به هنگام تقسیم ترکه حضور داشته باشند، برای دلجوئی از ایشان سهمی بدانان داده میشود تا ایشان که تقسیم اموال را می نگرند بیبهره نمانند و روابط فامیلی محفوظ و برجای باشد و پیوند دلها گسیخته نشود وکانون مهربانیها گرم بماند. همچنین برای همگامی با قانون ضمانت اجتماعی، برای یتیمان و مستمندان هم همچون حقی را مقرر میدارد:
(وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا).
هرگاه خویشاوندان (فقیر شخص مـرده) و یتیمان و مستمندان (غیر خویشاوند) بـر تقسیم (ارث) حضور پیدا کردند، چیزی ازآن اموال را بدانان بدهید و بگونه زیبا و شایسته با ایشان سخن بگوئید (و از آنان دلجوئی و معذرت خواهی کنید).
درباره این آیه روایتهایگوناگونی ازگذشتگان ذکر گردیده است. برخی گفتهاند: این آیه منسوخ است به آیات میراثی که سهم و نصیب هرکسی را معین داشته است. بعضی فرمودهاند: منسوخ نمیباشد. دستهای بیان داشتهاند: مدلول آن واجب و فرض است. و جماعتی گفتهاند: مستحب است و اگر وارثان دلشان خواست آن را اداء کنند... ولیکن ما دلیلی برای نسخ آن نمیبینیم، و معتقدیم که این آیه غیرمنسوخ بوده و واجب است در حالاتی که ذکرکردیم. دلیل مـا هـم از یکسو اطلاق نص است، و از دیگر سو روال همگانی اسلامی در ضمانت اجتماعی است ... در هر صـورت این آیه بیانگر قسمتی است که جدای از سهام مشخصه در آیات آینده است.
*
پیش از این که روندکلام به تعیین سهم هر یک از وارثان بپردازد، باز هم به مساله خوردن دارائی یتیمان برمیگردد و ازآن مردمان را بیم میدهد. اما این بار دلها را با دو پسوده نیرومند لمس می کند و وجدانها را با دو چیز بیدار میسازد: نخستین آنها بیدار باش مهر پدری و دلسوزی سرشتی نسبت به فرزندان ضعیف و ناتوان، و بیم دادن از خشم و عذاب یزدان است کـه همگان را میپاید، و حساب پندار و گفتار و رفتار آنان را نگاه میدارد، و ایشان را درآن سرای محاسبه و حسابرسی مینماید. دومی آنها یادآوری آتش دوزخ هراسانگیز و ترساندن از زبانههای شعلهور و سـوزان آن در صحنهای بس ترسناک محسوسی است:
(وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلا سَدِیدًا. إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا).
بر مردم لازم است (که بر یتیمان ستم نکنند و) بترسند از این که انگار خودشان دارند مـیمیرند و فرزندان درمانده و ناتوانی از پس خود بر جای میگذارند و نگران حال ایشان میباشند (که آیا دیگران درباره آنان چه روا میدارند؟ پس هم اینک آنچه ازمردم انتظار دارند که در حق فرزندانشان انجام دهند، خودشان در حق یتیمان مردم روا دارند و بال مهر و محبت بر سـر نوباوگان بیپناه بکشند). پس از خدا بترسند و بـا یتیمان با متانت و محبت سخن بگویند. بیگمان کسانی که اموال یتیمان را بناحق و ستمگرانه میخورند، انگار آتش به درونهای حود (میریزند و) میخورند. (چرا که آنچه میخورند سبب دخول ایشان به دوزخ میشود) و (در روز قیامت) با آتش سوزانی خواهند سوخت.
بدین گونه پسوده نخستین به سویداء دلها راه مییابد، دلهای نازک و حساس پدران نسبت به فرزندان کوچک خود. فـرزندان درمانده و ناتوانشان را به شکـل جوجههای بال و پر شکستهای که کسی بدانان مـهری نمیورزد وکسـی از ایشـان نگاهداری و محافظت نمی کند به تصویر می کشد. تا این تصویر سبب شود که کسانی که کار و بار یتیمان بدیشان واگذارگشته است به خود آیند و به یتیمانی که پدران خویش را از دست دادهاند مهر و محبت کنند. آخر خود اینان نمیدانند که فردا چه بسا فرزندان خودشان هم بعد ازمردنشان به زندگان دیگری سپرده شوند، همانگونه که فرزندان گذشتگان بدیشان سپرده شدهاند و نیازمند مهر پدری ایشان گشتهاند... همچنین بدانان توصیه میشود که در امر سرپرستی یتیمان کوچ که کار و بارشان به دست ایشان افتاده است از خدا بترسند، تا این کـه خداونـد سرپرستی فرزندان کوچکشان را به کسی واگذار نماید که با تقوا و دوری ازگناه و مهرورزی، امر سرپرستی را انجام دهد ... همچنین بدیشان سفارش میشود که درباره یتیمان سخنان وزین و متین داشته باشند و زیبا و پسندیده با آنان سخن گویند، بدانگاه که در تربیت ایشان میکوشند و از آنان و اموالشان نگاهداری مینمایند.
وامّا پسوده دوم، تصویر هراسناکی ازآتش دوزخ است که به درون شکمها راه مییابد، و در نهایتگشت و گذار، تصویر آتش مشتعل و سوزانی است که زبانه می کشد و تنوره میزند. انگار این اموال آتش است و آنان آتش میخورند، و سرانجام به آتش میافتند، آتشی کهدرونها و پوستها را بریان می کند. دردرون و بیرون آتش است، و آن آتشی که مجسم و نمودار است، وکمی مانده است که شکمها و پوستها احساسش کنند، و چشمها آن را ببینند بدانگاه که شکمها و پوستها را فراگرفته است و بریان کرده است!
این نصوص قرآنی با الهامهای تند و ژرف خویش در دلهای مومنان کار خود را انجام و غوغائی در درونـها برپا کرد. دلها و درونها را از تهنشستهای آلودگیهای جاهلی پالود و پاک زدود. دلهـا و درونهـا را سخت تکان داد و چنین تهنشستهائی را از آنها بدور افکند، و آنها را از بیم و هراس، وخویشتنداری ازگناه، و پرهیز از دست یازیدن به اموال یتیمان به هر شکلی، لبریز کرد. بگونهای که خوردن مال یتیمان را همچون آتشی میدیدند که این نصوص قرآنی استوار و بس الهـام بخش برایشان از آن سخن مـیگفت. لذا از دست یازیدن به امـوال یتیمان و طمع ورزیدن در آن می گریختند، و در این گریز مبالغه و زیـادهروی هم می کردند.
عطاء پسر سائب، از سعید پسر خبیر، و او از ابنعباس -رضی الله عنها - روایت کرده است که گفته است: هنگامی که (ان یاکلون أموال الیتامی ظلماً) نـازل شد، هرکه یتیمی در خانه داشت، خوراک او را از خوراک خود جدا ساخت، و اگر از خوراک یتیم چیزی باقی میماند آن را نگاهداری مینمود تا او آن را وقت دیگری میخورد یا فاسد میشد. این کار برای آنان سخت ناگوار و طاقتفرسا بود، و آن را به رسـول خدا (صلی الله علیه و سلم) عرض کردند. بدنبال آن خداوند این آیه را نازل فرمود:
( و یسألونک عن الیتامی. قل: اصلاح لهم خیر. و إن تخالطوهم فإخوانکم. و الله یعلم المفسد من المصلح و لو شاء الله لأعنتکم ).
درباره یتیمان میپرسند (که نظر اسلام راجع به معامله و مخالطه با ایشان چیست؟) بگو: هر چیز که صـلاح ایشان درآن باشد نیک و پسندیده است. واگر با آنان (زندگی خود را به قصد اصلاح نه افساد) بـیامیزید (مانعی ندارد). ایشان بـرادران (دینی) شما هستند (و انتظار چنین کمکی مـیرود)، و خداونـد مفسـد را از مصلح (مـوجود در میان شما، جدا مـیسازد و) میشناسد، و اگر خدا میخواست (با تعیین تکالیف و وظائف سخت در امور سرپرستی یتیمان) شما را به زحمت میانداخت. (بقره/ ٢٢٠)
پس ازآن، خوراک ایشـان را آمیزه خوراک خـود ساختند ... برنامه قرآنی چنین دلهایی را بدین شیوه بدان افق تابان رساند، و از تاریکی جاهلیت، به گونه شگفتی رها ساخت و بپیراست.
*
اینک به آئین ارث گذاری و ارثبری میرسیم. ابتدا قرآن به سفارش خداوندی خطاب به پدران و مادران میپردازد و بدیشان دستور مـیدهد چگونه میان فرزندانشـان ترکه را تقسیم کنند. از این سـفارش برمیآید که خداوند سبحان مهربانتر و خوبتر و دادگرتر از پدران و مادران در حق فرزندانشان است. همچنین میرساند که این نظام جملگی به خدا بازگشته و سراسر آن از سوی خدا آمده است، و هم او است که مـیان پـدران و مادران و فـرزندان ایشان، و میان خویشاوندان و فامیلهای آنان فرمان میراند و داوری مینماید، و ایشان را جز این نسزد که از خداوند فرمان دریافت دارند و سفارش و داوری او را پذیرا گردند ... این است معنی «دین» مورد نظر سوره که سراسر سوره به بیان و تعیین آن - همانگونه که قبـلا گـفتیم - میپردازد. بدین منوال قرآن قانون همگانی ارثگذاری و ارثبری را بیان میدارد:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) بـه شما فرمان میدهد و بـر شما واجب میگرداند که (چون مردید و دخترانی و پسرانی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به اندازه بـهره دو زن است.
پس از آن به شاخههایگوناگون میپردازد، و در سایه آن حقیقت کلی و این قانون همگانی، بهرهها را مشخص میسازد. این تفصیل دو آیه را در بر میگیرد، اولی درباره ترکه اصلها و فرعها، و دومی مربوط به حالات وابسته به زناشوئی وکلاله است که بعدها در جای مناسب از آن سخن خواهیم گفت:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا. وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ.).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بـر شما واجب میگرداند که (چون مردید و دخترانی و پسرانی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به انـدازه بهره دو زن است. اگر فرزندانتان همه دختر بودند و تعدادشان (دو و یا ) بیشتر از دو بود، دوسوم ترکه بهره ایشـان است، و اگر ورثه تنها یک دختر باشد، نصف ترکه ازآن او است، (و چه ورثه یک دختر و چه بـیشتر باشند، باقیمانده ترکه متعلق به سائر ورثه بر حسب استحقاق است). اگر مرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد، به هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه میرسد (و باقیمانده بین فرزندان او به ترتیب سابق تقسیم میگردد). و اگر مرده دارای فرزند (یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند، یک سوم ترکه به مادر میرسد (و باقیمانده از آن پدر خواهد بود). اگر مرده (علاوه از پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی، از پدر و مادر یا از یکی از آن دو) داشته باشد، به مادرش یک ششم مـیرسد. (همه این سهام مذکور) پس از انجام وصیتی است که مـرده میکند و بعد از پرداخت وامی است که بر عهده دارد (و پرداخت وام مـقدم بـر انجام وصـیت است). شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدامیک بـرای شما سودمندترند. (خیر و صلاح در آن چیزی است که خدا بدان دستور داده است). این فریضه الهی است و خداوند دانا (به مصالح شما) و حکیم است (در آنچه بر شما واجب نموده است). و بـرای شما نـصف دارائی بجای مانده همسرانتان است، اگر فرزندی (از شما یا از دیگران و یا نوه و یا نوادگانی) نداشته باشند (و بـاقی ترکه، بـرابر آیه قبلی بـه فرزندانشان و پـدران و مادرانشان تعلق می گیرد) و اگر فرزندی داشته باشند، سهم شما یک چهارم ترکه است (و باقیمانده ترکه به ذویالفروض و عصبه، یـا ذویالارحام یا بیتالمـال میرسد. به هر حال چه فرزندی نداشته باشند و چه فرزندی داشته باشند، سهم شما) پس از انجام وصیتی است که کردهاند و پـرداخت وامی است که بر عهده دارند (و پرداخت وام بر انجام وصیت مـقدم است). و برای زنان شما یک چهارم ترکه شما است اگر فرزندی (یا نوه و نوادگانی از آنان یا از دیگران) نداشته باشید. (اگر همسر یک نفر باشد، یک چهارم را تنها دریافت میدارد، و اگر دو همسر و بیشتر بـاشند، یک چهارم بطور مساوی میانشان تقسیم میگردد. باقیمانده ترکه به خویشاوندان و وابستگان به ترتیب استحقاق میرسد). و اگر شما فرزندی (یا نوه و نوادگانی) داشتید سهمیه همسرانتان یک هشتم ترکه بوده (و بقیه ترکه به فرزندانتان و پدران و مادرانتان - همانگونه که ذکر شد - میرسد. البته) پس از انجام وصیتی است که می کنید و بعد از وامی است که بر عـهده دارید. و اگر مردی یا زنـی بگونه کلاله ارث از آنان برده شد (و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خـواهر (مادری) داشتند، سهم هر یک از آن دو، یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن (تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهـر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند (و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم می کنند. البته این هم) پس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهده مرده است. وصیتی و وامی که (به بازماندگان) زیان نرساند (یعنی وصیت از بیش از یک سوم نباشد و مرده از روی غرض اقرار به وامی نکند که بر عهده او نیست، و یا صرف نـظر از وامی نکند که بر دیگران دارد، و ....). این سفارش خدا است و خدا دانا (به آن چیزی است که به نفع شما است و آگاه از نیات نیت کنتدگان میباشد) و شکیبا است (و شتابی در عقاب شما ندارد؛ چرا که چه بسا پشیمان شوید و به سویش برگردید).
این دو آیه، همراه با آیه دیگری که در آخر سوره قرار گرفته است، بدین شکل:
(یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ وَهُوَ یَرِثُهَا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ وَإِنْ کَانُوا إِخْوَةً رِجَالا وَنِسَاءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ).
(ای پپغمبر، درباره نحوه میراث کسی که مرده است و فرزندی و پدری از خود بجای نگذاشته است) از تو میپرسند. بگو: خداوند در (این باره که مشهور است به) کلاله، برایتان حکم صادر میکند. اگر مردی مرد و فرزندی نداشت و دارای خواهری بود (پدری و مادری، یا پدری) نصف ترکه از آن او است. (واگر خـواهـری بمیرد و) فرزندی نداشته باشد، برادر (پدری و مادری، یا پدری) همه ترکه را به ارث میبرد. و اگر دو خواهر (یا بیشتر، از متوفی) باقی بمـاند، دو سوم اموال را بـه ارث میبرند، و اگر برادران و خواهران با هم باشند، هر مردی به انـدازه سهم دو زن ارث مـیبرد. خداوند (احکام و مقررات را) برایتان روشن میسـازد تا گمراه نشوید (و از جمله در تقسیم ارث راه خطا نروید) و خداوند آگاه از هر چیزی است (و اعمال و افعال و منافع و مصالح بندگان از دید او پنهان نیست). (نساء / ١٧٦)
این سه آیه مشتمل بر اصول علم فرائض - یعنی علم میراث - است. امّا فرعها و شاخههای دیگر، سنت نبوی از آنها سخن رانده است، و مجتهدان هم باقی دیگر را با توجه به نصوص قرآن و سنت معین و مقرر کردهاند. ما در اینجا نیازی به این نمیبینیم که وارد این فرعها و شاخههاگردیم و نحوه بـرداشتهای مجتهدان را بیان نمائیم، چرا که مکان آنها کتابهای فقهی است. ما در این سایههای قرآنی به تفسیر چنین نصوصی میپردازیم و ارکان برنامه اسلامی موجود در آن را دنبال میگیریم:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانـتان (و پـدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بـر شما واجب میگرداند که (چون مـردید و دخترانی و پسرانی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است...
این سرآغاز - همانگونه کهگفتیم - اشاره دارد به اصلی که چنین حقوق و سهامی بدان برمیگردد، و نیز بیانگر ناحیهای است که از آنجا نازل و صادرگشتهاند. گذشته از اینها اشاره دارد بدین که خداوند نسبت به مردم مهربانتر از پدران و مادران در حق فرزندانشان است، لذا هنگامی که حقی و سهمی را برای آنان واجب و معین میگرداند، حقی و سهمی را مقرر و مشخص میفرماید که قطعاً بهتر و نیکتر از چیزهایی است که پدران و مادران برای فرزندان خود میخواهند.
همه این امور به هم مرتبط بوده و یکی تکمیل کننده دیگری است. چرا که این خدا است که سفارش می کند و فرمان میدهد. هم او است که ترکه را میان مـردمان تقسیم مینماید. و هم او است که در هر چیزی سفارش میفرماید و در آن حقی و حقوقی را واجب و لازم میگرداند. بلی از آنجاکه خدا روزیرسـان همگان است و تقسیم کننده روزی میان جملگی ایشـان است، تقسیم کننده میراث در میان مردمان میباشد که عبارت است از توزیع اموال و ارثیه رفتگان در میان فرزندان و زادگان زنده ایشان ... آری قوانین و مقررات و دستورات باید از سوی خدا برای ما انسانها بیاید، و ما انسانها باید که ویژهترین کارهای زندگی که تـقسیم اموال و پخش ترکه در مـیان فرزندان و زادگانمان میباشد برنامه و دستور انجام کار را از خدا دریافت داریم و همان چیزی را بخواهیم که او میخواهد، و دین یعنی این. چرا که مردمان دینی ندارند اگر فرمان انجام جملگی امور زندگانی خود را از خدای یگانه دریافت ننمایند. و اسلامی در میان نخواهد بود اگر مردمان در کاری از کارهای زندگی - بزرگ یاکوچک - از منبع دیگری فرمان دریافت دارند. قطعا اگر فرمان را از جای دیگری بگیرند شرک یا کفر بوده و بازگشت به جاهلیتی بشمار است که اسلام آمده است تا ریشههای آن را از زندگانی مردمان بدرآرد.
چیزی که خدا بدان سفارش میفرماید و واجبش میگرداند، و دستور میدهد که در کار و بار زندگانی مردمان انجام بپذیرد، و از جمله کاری که مربوط به ویژهترین کارهای زندگانی ایشان است و آن هم تقسیم اموال ارثیه در میان زادگان و فرزندانشان است، بیگمان برای مردمان بهتر و سودمندتر است از نحوه تقسیماتی که خودشان برای خودشان وضع می کنند و برای زادگان خود برمیگزینند ... مردمان را نسزد که بگویند: خودمان برای خودمان مقررات وضع می کنیم و خودمان به مصلحت خودمان آشناتریم! ... اینگفته گذشته از این که باطل و پوچ است، پررویی و بی شرمی و خودخواهی و خودستائی است، و در برابر خدا لاف دانش زدن است، ادعائی بشمار است که جز پررو و بیشرم بس نادان چنین گمانی نمیبرد.
عوفی از ابن عباس روایت می کند که چون این فرموده الهی نازل گردید:
(یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بر شما واجب میگرداند که (چون مردید و دخترانی و پسرانـی از خود بجای گذاشتید) بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است.
و خداوند حقوق و سهام هرکسی از پسران و دختران و پدران و مادران را در آن مشخص فرمود و به هرکس آنچه سزا دید پرداخت، مردمان یا برخی از آنان نپسندیدند وگفتند: به زن یک چهارم یا یک هشتم، و به دختر نصف، و به پسر بچه نیز برخی از اموال داده میشود! در صورتی که هیچیک از اینان جنگجو نبوده و با دشمن نـمیرزمد و به تـاراج دست نمییازد و غنیمتی فراچنگ نمیآورد. این چنین سخنی بر زبان نیاورید و نگوئید بلکه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) آن را فراموش فرماید، یا اینکه با او آن را در میان نهیم و چه بسا آن را تغییر دهد! ... لذا با رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) صحبت کردند وگفتند: به زنان و دختران نصف دارائی بر جای مانده پدر داده میشود.
در حالی که زنان و دختران بر اسب ننشسته و بر دشمن نمیتازند، و به پسر بچه میراث داده میشود در حالی که اصلا کاری از او ساخته نیست ... در زمان جاهلیت، ایشان به زنان و دختران و پسر بچهها میراث نمیدادند. رویهمرفته به کسانی که نمیتوانستند بـجنگند میراث نمیدادند، ترکه را اول به بزرگترها میدادند و به ترتیب سن پائین میآمدند ... (ابنابی حاتم و ابن جریر آن را روایت کردهاند).
منطق جاهلیت عربی این چنین بود و بعضیها بدان باور داشتند، آنگاه که فریضه میراث و تقسیـم دادگـرانه حکیمانهاش شرف نزول پیداکرد. منطق جاهلیت برخیها هم اینک نیز در برابرفریضه میراث و تقسیم خدا به همان منوال و روال است، و چه بسا کم و بیش با منطق جاهلیت عربی اختلاف داشته باشد. چرا که منطق امروزه میگوید: چگونه دارائی را به کسی از فرزندان بدهیم که در راه بدست آوردن آن نه رنجی کشیده است و نه خستگی دیده است؟ این منطق همان منطق است. هر دوی آنها حکمت و فلسفه ارثگذاری و ارث بری را نمیدانند، و ادب لازم را در برابر آفریدگار جهان مراعات نمیدارند، و لذا چنین امروزیان و دیروزیانی جهالت و بیادبی را یکجا گرد میآرند!
(لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است.
زمانی که مرده وارثی جز پسران و دختران خود نداشته باشد، آنان جملگی ترکه را میبرند، امّا براساس: دختر یک سهم و پسر دو سهم.
در این کار هم جانبداری از جنسی، و ستم به جنسی در میان نیست. بلکه کاملا هماهنگی و دادگری میان مشکلات مرد و مشکلات زن در ایجاد هسته خانوادگی، و در نظام اجتماعی اسلامی برقرار است. چرا که مردی با زنی ازدواج می کند، هزینه زندگی زن و مخارج فرزندانی که از این مرد به دنیا میآورد در همه امـوال بر عهده مرد است، چه زن با او بماند و چه از او طلاق بگیرد. امّا زن یا خودش هزینه زندگی خویشتن را پرداخت می کند، و یا پیش از ازدراج و بعد از ازدواج مردی هزینه زندگانی او را مـیپردازد. زن بهیچوجه مکلف نیست هزینه زندگانی شوهر و فرزندان را تامین نماید. لذا مرد دست کم دو برابر زن بار مشکلات را در هسته خانوادگی و در نظام اجتماعی اسلامی بر دوش می کشد. با این توضیحات، روشن میگردد که تقسیم ترکه بدین شیوه اسلامی، عدالت و دادگری است و هماهنگی میان غنیمت بردن و غرامت دیدن. هر سخنی هم درباره عیبجوئی از نحوه تقسیم حکیمانه الهی، از یک سو و جهالت و نادانی بشمار است و از دیگر سو بیادبی با ذات کردگار است، و نیز طوفانی است که سیستم اجتماعی و هسته خانوادگی در برابر آن تاب مقاومت ندارد، و زندگانی با وجود آن راست و درست و برجای نمیماند.
تقسیم ارث با بیان ارث بریِ فروع از اصول آغاز میگردد:
(فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِنْ کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ).
اگر فرزندانتان همه دختر بودند و تعدادشان (دو و یا) بیشتر از دو بود، دوسوم ترکه بهره ایشان است، و اگر ورثه تنها یک دختر باشد، نصف ترکه از آن او است. اگر مرد متوفی فرزندان ذکوری نداشته باشد، و دو دختر یا بیشتر از دو دختر داشته باشد، دو سوم ترکه بدیشان تعلق میگیرد، و اگر تنها دختری وارث او باشد، نصف ترکه بدو میرسد ... آنگاه باقیمانده ارث تعلق پیدا می کند به نزدیکترین عصبه متوفی: پدر یا پدر بزرگ، برادر تنی یا برادر پدری، عمو یا پسران اصول.
نص قرآنی که میفرماید: (فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ).
دو سوم را برای دخترانی که از دو بیشتر باشند مقرر فرموده است، امّا مقرر داشتن دو سوم برای دو دختر نه بیشتر، بر طبق سنت پیغمبر، و قیاس بر دو خواهر مذکور در آیهای است که در آخـر سوره قرار دارد. از لحاظ سنت این چنین ابوداود و ترمذی و ابن ماجه از طریق عبدالله بن محمّد بن عقیل روایت نمودهاند که او از جابر نقل می کند کهگفته است: زن سعد بن ربیع به خدمت رسولخدا (صلی الله علیه و سلم) آمده و گفت: ای رسول خدا، اینها دو دختر سعد بن ربیع هستند. عموی ایشان دارائی آنان را برده است و چیزی برایشان بر جای نگذاشته است. با این دو دختر هم کسی ازدواج نمی کند مگر این که دارائی داشته باشند... جابر میگوید: رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود: «خداوند در این باره حکم صادر میفرماید». آنگاه آیه میراث نازل شد و رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) کسی را به پیش عموی دختران فرستاد. وقتی که به خدمتش آمد، بدو فرمود:
«به دو دختر سعد دو سوم دارائی را بده، و به مادرشان یک هشتم عطاء کن، و چیزی که میماند از آن تو است».
این بود نحوه تقسیم ارث توسط رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) و دادن دوسوم به دو دختر. این کار میرساند که دو دختر و بیشتر در چنین حالتی دوسوم دارائی را میبرند.
در اینجا اصل دیگری چنین تقسیمی را تقویت می کند، و آن اینکه در آیه دیگری که راجع به دو خواهر است میخوانیم:
(فَإِنْ کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ).
اگر دو خواهر (یا بیشتر، از متوفی) باقی بماند، دوسوم ترکه را به ارث میبرند.
با توجه به سهم دو خواهر، دادن دو سوم ترکه به دو دختر مقبولتر بوده، و دو دختر از دو خواهر برای دریافت چنین سهمی سزاوارتر بنظر میرسند، چه رسد به این که دختری با خواهری در چنین حالتی برابر نهاده شود.
بعد از پایان سخن از بهره فرزندان سخن از نصیب پدران و مادران به میان میآید، و در صورت زنده بودن آنان، از حالتهایگوناگونی که در آن قرار میگیرند بحث میشود، و سهم ایشان با بودن فرزندان شخص متوفی یا عدم وجود آنان تعیین میگردد:
(وَلأبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ - مِمَّا تَرَکَ إِنْ کَانَ لَهُ وَلَدٌ - فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأمِّهِ السُّدُسُ).
اگر مرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد، به هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه میرسد (و باقیمانده بین فرزندان او به تـرتیب سابق تقسیم میگردد). و اگر مرده دارای فرزند (یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند، یک سوم ترکه به مادر میرسد (و باقیمانده از آن پدر خواهد بود). اگر مرده (علاوه از پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی از پدر و مادر، یا از یکی از آن دو) داشته باشد، به مادرش یک ششم میرسد.
پدران و مادران در ارثبری حالتهای گوناگونی پیدا می کنند:
یکم: پدر و مادر با فرزندان همراه باشند. در این صورت به هر یک از پدر و مادر یک ششم داده میشود و باقیمانده به پسر، یا به پسر و خواهـرش میرسد، برابر: مرد دو برابر زن ... اگر هم مرده جز دختری نداشته باشد، نصف ترکه بدو تعلق میگیرد، و به هر یک از پدر و مادر یک ششم میرسد، و پدر یک ششم دیگر را از راه تعصیب میبرد، و در این حالت پدر سهم فرض و سهم تعصیب را یکجاگرد میآورد. امّا اگر مرده دو دختر و بیشتر داشته باشد، دوسوم به دختران میرسد، و به هر یک از پدر و مادر یک ششم تعلق میگیرد.
دوم: مرده پسری و برادرانی، و شوهر یا همسری نداشته باشد. در این صورت پدر و مادر همه ترکه را به خود اختصاص میدهند. یک سوم به مادر میرسد و باقیمانده را پدر از راه تعصیب میبرد. در اینجا پدر دو برابر سهم مادر را میگیرد ... اگر به همراه پدر و مادر، شوهر و یا همسری باشد، شوهر نصف ترکه را میبرد، و اگر همسر بوده یک چهارم بدو تعلق میگیرد، و مادر یک سوم را دریافت میدارد (حال یا یک سوم همه ترکه را، یا یک سوم مانده از اموالی راکه پس از سهم شوهر یا همسر هنوز بر جای است، و این در میان فقهاء مورد اختلاف است) و پدر از راه تعصیب آنچه که پس از سهم مادر میماند بهره خود میسازد. در هر حال نباید که سهم پدر از سهم مادرکمتر شود.
سوم:گرد آمدن پدر و مادر با برادران است - خواه برادران پدری و مادری بوده و یا اینکه تنهـا پدری یا مادری باشند. در اینجا برادران با وجود پدر چیزی به ارث نمیبرند، چرا که پدر بر آنان مقدم است و نزدیکترین عصبه پس از پسر بشمار است. ولی آنان با وجود این، مادر را از یک سوم به یک ششم تقلیل میدهند. سهم مادر با بودن برادران تنها یک ششم است، و پدر باقیمانده ترکه را برمیدارد اگر شوهر و یا همسری در میان نباشد. ولیکن یک برادر مادر را از یک سوم میراث محروم نمیسازد، و بلکه یک سوم ترکه با بودن یک برادر هم بدو تعلق میگیرد، همچنانکه اگر فرزندی و یا برادرانی در میان باشند نیز وضع چنین بود.
و امّا همه این بهرهها و نصیبها وقتی تعیین میگردد و پرداخت میشود که وصیت مرده و دیون او قبلا به تمام وکمال انجام و پرداخت شود.
(مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ).
(همه این سهام مذکور) پس از انجام وصیتی است که مرده می کند، و بعد از پرداخت وامی است که بر عهده دارد (و پرداخت وام مقدم بر انجام وصیت است). ابن کثیر در تفسیرش بیان داشته است: «علماء سلف و خلف متفق القولند بر این که پرداخت وام بر انجام وصیت مقدم است». مقدم داشتن وام هم مفهوم روشنی دارد. چرا که مربوط به حق دیگران است و بناچار باید به تمام وکمال از دارائی ارث گذار مقروض بازپرداخت شود، در صورتی که اموالی از خود بجای گذاشته باشد، تا هم وام دهنده به حق خود برسد، و هم حق کسی بر ذمّه وامگیرنده نماند.
اسلام در پاک داشتن ذمّه از وام بسیار شدت و حدت دارد، تا این که زندگی براساس تقوای درون، و اعتماد در معاملات، و اطمینان خاطر بنیانگذاری و اداره شود. لذا وام را وبالگردن مقروض کرده و او را از آن معاف نداشته است حتی اگر هم مرده باشد:
از ابوقتاده (رضی الله عنه) روایت شده است کهگفته است: مردی گفت: ای رسول خدا، اگر من در راه خدا کشته شوم به نظر شما آیا گناهانم بخشوده میگردد؟ رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:
(نعـم. أن قُتِلتَ و انت صابر محتسب مقبل غیر مدبر.)
بلی اگر کشته شوی، در حالی که تو شکیبا و خواهان رضای خدا بوده، و در جنگ بر دشمنان تاخته و پای به فرار ننهاده باشی.
سپس فرمود:
(کیف قُلتَ؟)
سخنت چگونه بود؟
او هم سخنش را تکرارکرد. فرمود:
(نعم. الا الدَین. فأنّ جبریل اخبرنی بذلک.)
بلی. مگر قرض. جبرئیل به من خبر داد که قرض بخشودنی نیست. (مسلم و مالک و ترمذی و نسائی آن را روایت کردهاند).
همچنین از ابوقتاده روایت شده است: مردی را به پیش رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) آوردند تا بر او نماز بخواند. فرمود: (صلوا علی صاحبکم فان علیه دینا).
شما بر دوستتان نماز بخوانید، چرا که مقروض است. گفتم: «قرض او را من میپردازم.» فرمود:
(بالوفاء؟)
قطعا به عهد خود وفا کرده و وام را میپردازی؟
گفتم: قطعا به عهد خود وفا و قرض را میپردازم ... آنگاه بر او نماز خواند.
و امّا اجراء وصیت بدان خاطر است که مرده خواسته است. وصیت هم در اوضاع و احوالی انجام میپذیرد که در آن برخی از وارثان برخی دیگر را ساقط و بیبهره میسازند و چه بسا بیبهرگان فقیر باشند، یا این که مصلحت خاندان در استوار داشتن روابط میان بیبهرگان از ترکه و وارثان اموال باشد. با اجراء وصیت وضع بیبهرگان فقیر رو به راه گردد و پیوند خانوادگی و خویشاوندی هم استوار و پایدار بماند، و اسباب حسادت و عداوت وکشمکش وکینهتوزی از میان برداشته شود پیش از این که سر برآورند و بالنده شوند ... باید دانست که وصیت برای ارث برندگان درست نمیباشد. تازه وصیت هم تنها در یک سوم ترکه پذیرفتنی است و در غیر یک سوم پذیرفتنی نیست... این هم تضمینی است که در پرتو آن ارث گذار نمیتواند که با وصیت کردن به وارثان ستم روا دارد... در پایان آیه پسودههایگوناگونی به میان میآیند که بیانگر مقاصد مختلف میباشند:
(آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا).
شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدامیک برای شما سودمندترند. (خیر و صلاح در آن چیزی است که خدا بدان دستور داده است). این فریضه الهی است و خدا دانا (به مصالح شما) و حکیم است (در آنچه بر شما واجب نموده است).
نخستین پسوده، یک نگرش قرآنی برای خشنود ساختن درونها در برابر چنین بخشهای بایسته و فرائض شایسته است. زیرا چه بسا کسانی خواهند بود که عاطفه پدری ایشان را بر آن میدارد که فرزندان را بر پدران ترجیح دهند، چون انسان نسبت به فرزندان گرایش بیشتری دارد و ذاتاً در برابر دوست داشت فرزندان ناتوان است و اغلب سر تسلیم فرود میآورد. همچنین کسانی یافته میشوند که به کمک احساسات اخلاقی بر این ضعف انسانی چیره میگردند و پدران را بر فرزندان ترجیح میدهند. کسانی هم یافته مـیشوند که حیران و سرگشته میگردند و میان ضعف سرشتی و حس اخلاقی متردد میمانند، وگاه بدین سو وگاه بدان سو میگرایند. در مواردی هم کسانی یافته میشوند که روشها و روندهای محیط بر آنان حاکم میگردد و ایشان را در مسیری راه میاندازد که عرف و عادت مردمان خواهان آن است، همانگونه که به هنگام نزول قرآن برخیها تقسیم ارث را برابر عرف و عادت زمان و روش مردمان میخواستند و ما قبلا به بخشی از آن اشاره کردیم ... ولیکن خداوند خواست که خشنودی به همه دلها اندازد و تسلیم را در برابر فرمان خود پیشه همگان سازد، و مردمان را فرمانبردار در برابر تسلیم ارث دادار نموده و بدیشان بفهماند که دانش مطلق و آگاهی کامل متعلق به خدا است و بس، و مردمان نمیدانند که کدامیک از خویشاوندان نسبت بدیشان سودمندترند و کدام گروه در راه مصلحت آنان گام برمیدارند و برانسان خیرخواهترند:
(آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا).
شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدامیک برای شما سودمندترند.
دومین پسوده مربوط به بیان اصل مساله است. چنین مسالهای مساله هوی و هوس و خواستن و نخواستن یا مصلحت نزدیک نیست. بلکه مساله، مساله دین و مساله شریعت است:
(فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ).
این فریضه الهی است.
چرا که این خدا است که پدران و فرزندان را میآفریند، ارزاق و اموال میدهد، فرض و واجب میگرداند، تقسیم مینماید، و قانونگزاری می کند. اصلا مـردمان را نسزد که برای خود قانونگزاری کنند، و یا خواست و آرزوی خویش را حاکم و فرمانروا سازند، و آنگونه بکنند که خود بخواهند. قطعا ایشان مـصلحت خود را نمیدانند. بلکه:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا).
خداوند دانا (به مصالح شما) و حکیم است در آنچه بر شما واجب نموده است).
این هم سومین پسوده است که در چنین پیروی جای گرفته است. این پسوده دلها را آگاه میسازد که آنچه خدا برای مردم میخواهد - و خواست خدا هم اصلی است که تخطی از آن جائز نیست - مصلحتی است که بر دانش و فرزانگی استوار است و از حکمت و فلسفه برخوردار است. بلی خداوند فرمان میراند، چرا که او بس آگاه است، ولی مردمان ناآگاهند، و خدا واجب و لازم میگرداند و بخشها و بهرهها را معین و مشخص میسازد، چرا که او حکیم و کار بجا است، ولیکن ایشان از هواها و هوسها پیروی مینمایند و به دنبال امیال و آرزوها راه می افتند.
بدین منوال پیش از پایان گرفتن احکام ترکه پیروها پیاپی میگردند تاکار را به محور اصلی برگردانند که محور عقیدتی است. محوری که معنی آئین را معین و مشخص مینماید و برباد میدارد که آئین، یعنی داوری بردن به پیشگاه خداوندگار، و دریافت فرائض و واجبات از جانب کردگار، و رضا به فرمان آفریدگار:
(فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا).
این فریضه الهی است و خداوند دانا (به مصالح شما) و حکیم است (در آنچه بر شما واجب نموده است).
سپس روندگفتار بقیه فرائض و بخشها راروشن میدارد:
(وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ - إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ - فَإِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ. وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ - إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ - فَإِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ - مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ).
برای شما نصف دارائی بجای مانده همسرانتان است، اگر فرزندی (از شما یا از دیگران و یا نوه یا نوادگانی) نداشته باشند (و باقی ترکه، برابر آیه قبلی، به فرزندانشان و پدران و مادرانشان تعلق می گیرد) و اگر فرزندی داشته باشند، سهم شما یک چهارم ترکه است (و باقیمانده ترکه به ذویالفروض و عصبه، یا ذویالارحام یا بـیتالمال میرسد. به هر حال چه فرزندی نداشته بـاشند و چه فرزندی داشته باشند، سهم شما) پس از انجام وصیتی است که کردهاند و پرداخت وامی است که بر عهده دارند (و پرداخت وام بر انجام وصیت مقدم است). و برای زنان شما یک چهارم ترکه شما است اگر فرزندی (یا نوه و نوادگانی از آنان یا از دیگران) نداشته باشید. (اگر همسر یک نفر باشد، یک چهارم را تنها دریافت میدارد، و اگر دو همسر و بیشتر باشند، یک چهارم مساوی میانشان تقسیم میگردد. باقیمانده ترکه به خویشاوندان و وابستگان به ترتیب استحقاق میرسد). و اگر شما فرزندی (یا نوه و نوادگانی) داشتید، سهمیه همسرانتان یک هشتم ترکه بوده (و بقیه ترکه به فرزندانتان و پدران و مادرانتان - همانگونه که ذکر شد - میرسد. البته) پس از انجام وصیتی است که می کنید و بعد از وامی است که بر عهده دارید.
نصوص قرآنی واضح و روشن هستند. وقتی که همسر بمیرد و فرزندی اعم از پسر یا دختر نداشته باشد، نصف ترکه او به شوهر میرسد. امّا اگر فرزندی داشته باشد، پسر یا دختر، یکی یا بیشتر، یک چهارم ترکه به شوهر تعلق میگیرد. وجود پسرزادگان همسر هم شوهر را از نصف به یک چهارم تقلیل میدهند همانگونه که اولاد نیز او را به چنین سهمی پائین می کشیدند. همچنین وجود فرزندان همسر از شوهر دیگری هم شوهر را از نصف به یک چهارم تقلیل میدهند ... ترکه بعد از ادای قرض و سپس اجراء وصیت تقسیم میگردد، همانگونه که پیشتر گذشت.
همسر هم یک چهارم ترکه شوهر را میبرد اگر شوهر بدون فرزند مرده باشد. امّا اگر شوهر فرزند داشته باشد، چه پسر و چه دختر، یکی یا بیشتر، از این همسر یا از زن دیگری، همچنین پسران پسر تنی، او را از یک چهارم به یک هشتم تقلیل میدهند ... پرداخت وام و بعد از آن اجراء وصیت، مقدم بر اعطاء میراث نه وارثان و تقسیم آن در میانشان است.
دو همسر وسه همسر و چهار همسر همچون یک همسر بشمار میآیند و جملگی آنان در یک چهارم یا یک هشتم شریک هستند.
آخرین حکم درباره ارث بردن کسی است که به صورت کلاله ارث میبرد. این حکم در نیمه دوم آیه چنین آمده است:
(وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً - أَوِ امْرَأَةٌ - وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ).
اگر مردی یا زنی بگونه کلاله ارث ازآنان برده شد (و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خواهر (مادری) داشتند، سهم هر یک از آن دو، یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن (تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند (و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم می کنند. البته این هم) پس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهده مرده است. وصیت و وامی که (به بازماندگان) زیان نرساند. (یعنی وصیت از بیش از یک سوم نباشد و مرده از روی غرض اقرار به وامی نکند که بر عهده او نیست، و یا صرف نظر از وامی نکند که بر دیگران دارد، و ...).
مقصود ازکلاله کسی است که از مرده ارث ببرد و از زمره اصول و فروع ارث گذار نبوده و بلکه از جمله وابستگان او باشد و خویشاوندی ضعیفی در میانشان موجود باشد که به پای خویشاوندی اشخاص اصول و فروع نرسد. از ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) درباره کلاله سوال شد-گفت: برابر رای خود در باره آن نظر میدهم. اگر درست بود، لطف خدا است. و اگر نادرست بودگناه آن بر من و بر اهریمن است، و خدا و فرستاده او پاک از آن هستند: کلاله کسی است که بمیرد و نه فرزندی داشته باشد و نه پدری ... هنگامی که عمر (رضی الله عنه) هـم خلیفهگردید گفت: من شرم می کنم از این که با ابوبکر مخالفت نشان دهم در نظری که داشته است. (ابن جریر و جز او از شعبی آن را روایت نمودهاند).
ابن کثیر در تفسیر خودگفته است: «علی و ابن مسعود هم نظرشان همین بوده است. از ابن عباس و زید ابن ثابت نیز همین را روایت کردهاند. شعبی، و نخعی، و حسن، و قتاده، و جابر بن زید، و حکم، چنین رای دادهاند. اهل مدینه و کرفه و بصره هم نظرشان همین بوده است و فقهاء هفتگانه و ائمه چهارگانه نیز چنین دیدگاهی داشتهاند و جمهور سلف و خلف آن را پذیرا گشتهاند و جملگی آنان بر آن رفتهاند. افراد زیادی آن را اجماع دانسته و تحت عنوان اجماع ذکر کردهاند».
(وَإِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ).
اگر مردی یا زنی بگونه کلاله ارث از آنان برده شد (و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خواهر (مادری) داشتند، سهم هر یک از آن دو، یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن (تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند (و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم می کنند).
اگر برادری یا خواهری - از مادر - داشت، چنانکه از پدر و مادر، یا تنها از پدر بودند، برابر حکم آیه قبلی سوره ارث میبرند. یعنی: مرد دو برابر زن. دیگر یک ششم به هر یک از ایشان داده نمیشود، چه مرد بوده و چه زن. این حکم، ویژه برادران و خواهران مادری است، چرا که آنان چه مرد بوده و چه زن یک ششم را به عنوان صاحب سهم معین از راه فرض میبرند، نه به عنوان خویشاوندانی که سهم معینی از ترکه نداشته و اموالی از راه تعصیب بدیشان داده میشود. تعصیب یعنی بردن همه ترکه، یا باقیمانده از سهام صاحبان نصیب معین:
(فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ).
اگر بیش از آن (تـعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند. حال تعداد آنان و جنسیت ایشان هر اندازه و هرگونه که باشد. گفتاری که بدان رفتار میگردد این است که آنان بطور یکسان در یک سوم شریک بوده و سهم خود را از یک سوم دریافت میدارند. البته گفتاری هم بدین روال است که میگویند: در چنین حال و احوالی ایشان یک سوم را بهره خود میسازند، ولیکن: مرد به اندازه دو برابر زن. امّا سخن پیشین مقبولتر است، چرا که هماهنگ با قانونی است که خود آیه راجع به برابر و یکسانی مرد و زن بیان فرموده است:
(فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ).
به هر یک از ایشان یک ششم تعلق میگیرد.
از اینجا است که برادران و خواهران مادری با بقیه وارثان فرق دارند. از جمله:
١ - مرد و زن آنان در ارث بردن برابرند.
٢ - آنان ارثی نمیبرند، مگر این که مرده ایشان بگونه کلاله ارث از او برده شود. لذا با بودن پدر یا پدربزرگ، و با وجود پسر یا پسر پسر، ارثی بدیشان تعلق نمی گیرد.
٣ - آنان بیشتر از یک سوم نمیبرند، هر چند که مردان و زنان زیادی هم باشند.
(مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَى بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ).
پس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهده مرده است. وصیت و وامی که (به بازماندگان) زیان نرساند.
باید خود را بر حذر داشت از این که وصیت به وارثان ضرر و زیانی برساند، تا که وصیت بر عدالت و مصلحت استوار بماند. پرداخت وام را هـم باید بر اجرای وصیت پیش داشت، و پرداخت وام و اجرای وصیت را هم برتقسیم ترکه در میان وارثان مقدم نمود، همانگونه که گفتیم.
سپس پیرو آیه دوم بسان آیه یکم ذکر میگردد: (وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ).
این سفارش خدا است و خدا دانا (به آن چیزی است که به نفع شما است و آگاه از نیات وصیت کنندگان میباشد) و شکیبا است (و شتابی در عقاب شما ندارد، چرا که چه بسا پشیمان شوید و به سویش برگردید). بدین منوال مفهوم چنین پیروی جهت استواری و روشنگری هر چه بیشتر آن تکرار میگردد. آخر این تقسیم و واجبات «سفارش خداوند است» و فرمان از جانب یزدان بدان داده شده است، و فرمان فرمان او است. از سوی خدا سرچشمه می گیرد، نه برجوشیده از هوا و هوس است. برگرفته از دانش ربانی است، نه از آرزو و خواست انسانی. واجب است که از آن فرمان برد و بدان گردن نهاد، چرا که بردمیده از یگانه مرجعی است که تنها او حق قانونگذاری و تقسیم ترکه را دارد. بلی باید که پذیرای آنگردید، چون از مرجع یکتائی فرمان آن صادر و بدان دستور داده شده است که دارنده دانش راستین و متین و رها از بند پیشین و پسین است.
*
تاکید پشت سر تاکید درباره اصل بنیادین این آئین شرف صدور مییابد. اصـل بنیادین دریافت از خداوندگار یکتا و بس. دریافت قوانین از او، و الا جز این کفر و عـصیان بشمار است و بیرون افتادن از راستای این آئین.
بیان این واقعیت را دو آیه بعدی سوره بعنوان پـیرو نهائی چنین سفارشها و بخش بهرههائی به عهده میگیرد، آنجاکه خداونـد آنـها را حدود و مقررات می نامد:
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ.).
این (احکام راجع به یتیمان و وصیت و سهام مواریث) حدود خدا (در میان حق و باطل) است و (آنها را محترم شمارید و از آنها درنگذرید و بدانید که) هر کس از خدا و پیغمبرش (در آنچه بدان دستور دادهاند) اطاعت کند، خدا او را به باغهای (بهشت) وارد مـی کند کـه در آنـها رودبارها روان است و (چنین کسانی) جاودانه در آن میمانند، و این پیروزی بزرگی است. و آن کس که از خدا و پیغمبرش نافرمانی کند و از مـرزهای (قوانـین) خدا درگذرد، خداوند او را به آتش (عظیم دوزخ) وارد میگرداند که جاودانه در آن میماند و (علاوه از آن) او را عذاب خوار کنندهای است.
این سهام و بخشهای ترکه، و این قوانین و مقرراتی که خداوند برای تقسیم میراث وضع فرموده است و آنگونه که دانش و حکمتش مقتضی دانسته است آن را بخش بخش و بندبند نموده است، و در آن نظم و ترتیب پیوندهای خویشاوندی و نزدیکی خاندان را مراعـات داشته است، و روابط اقتصادی و اجتماعی جامعه را در مد نظرگرفته است، «اینها حدود و مرزهای خداوندی بشمارند». حدود و مرزهائی که خداوند آنها را استـوار و پابرجا فرموده است تا حاکم و داور در میان چـنین پیوندها و روابطی بوده و قـاضی تقسیمات امـوال برجای مانده باشد.
پیامد اطاعت از خدا و فرمانبرداری از پیغمبرش در اجرای چنین مقرراتی و حفظ چنین حدودی، بهشت و جاودان و رستگاری و پیروزی است. از دیگر سو، تجاوز از این یاساها و مرزها و سرکشی از فرمان خدا و پیامبرش، آتش دوزخ و پیوسته مـاندگاری در آن و عذاب خوارکننده را بدنبال دارد. چرا؟ چرا این چنین نتائج بزرگی مترتب برفرمانبرداری و یا سـرکشی از این قانون جزئی همچون فانون میراث و یا بر بخش و یا بر حد و مرزی از حدود و مرزهای آن است؟
کسی که حقیقت این امر را نمیداند و به ژرفای آن پی نمیبرد، بداند و پی ببرد که نتائج اعمال، سـترگتر از خود اعمال، و آثار رفتار، فراتر از ذات کردار است. توضیح این امر را بسیاری از آیههای سوره به عـهده میگیرد و بیان آن خواهد آمد. در دیباچه ایــن سـوره نگاه گذرائی بدانها انداختیم. این آیهها معنی دیـن و شرط ایمان و حد و حدود اسلام را به تصویر می کشند، و مانعی در میان نحواهد بود که توضیح چنین امری را جلو بیندازیم، و در پیروهای دو آیه میراث که بسی بزرگ و سترگ هستند چکیدهای از آن را روشن سازیم:
کار اصلی در این آئین که اسلام است، بلکه در هـمه ادیان آسمانی، از سپیده دم تاریخ، از آن زمان کـه خداوند پیغمبران خود را برای رهنمود مردمان به جهان گسیل داشته است، این بوده است: درکره زمین الوهیت و خداوندگاری از آن کیست؟ و ربوبیت و پروردگاری متعلق به چه کسی است؟ همه چیزهای این آئین در پاسخ بدین هر دو سوال گرد میآید، و همه کارهای مردمان جملگی در لابلای آنها جای میگیرد!
الوهـیت و خداوندگاری از آن کیست؟ ربوبیت و پروردگاری متعلق به چه کسی؟
الوهـیت و خداونـدی از آن یـزدان سبحان است، و ربوبیت و پروردگاری متعلق به ایزد منان است. اصلا آفریدهای از افریدگانش انباز او نبوده و نیست ... این چنین باوری، ایمان است و اسلام است و آئین خداوند رحمان است. الوهیت یا ربوبیت را متعلق به آفریدهای از آفریدگانش دانستن، خواه با بودن دادار منان، و یا بدون ذات سبحان، شرک بدکردار و یا کـفر آشکار بشمار است.
امّا اگر خدای یکتا را به خداونـدگاری و پروردگاری بستایند و الوهیت و ربوبیت را خاص او نمایند، این کار بندگان اطاعت از یزدان، کرنش در مقابل خالق جهان، اظهار بندگی در برابر ذات سبحان، پیروی بیانـباز از برنامه خداوند بینیاز بشمار خواهد آمد. چرا که این تنها خدا است که میتواند برنامه زندگانی مردمان را برفزیند، و برای ایشان قانونگذاری کند، و معیارها و ارزشهای حیات آنان را تعیین فرماید، و قـوانـین و مقررات لازم برای جوامع بشری را مشخص نماید. اصلا چیزی از این حق و حقوق جز خدا را نسزد، و انسانها - چه فرد و چه جمع - تنها باید به شریعت خداوندگاری چنگ زنند و آن کنند و آنگونه روند که او فرماید و بدان اشاره نماید.
ولی اگر الوهیت یا ربوبیت متعلق به کسی از آفریدگان یزدان شود - خواه گونه انباز با خدا، و خواه بدون دخالت الله - این عمل کرنش و دینداری برای غیر یزدان، و اظهار بندگی در برابر مردمان، و عبادت انسان برای بندگان بجای ایزد منان خواهد بود. آخر پیروی از برنامهها و طرحها و قـانونها و معیارها و میزانهای بشری، فرمانبرداری از گروهی از مردمان است که برای دیگران برنامهریزی می کنند و معیارها و میزانها تهیه میبینند و بدون استناد به کتاب خدا و بهرهمندی از سلطه الله، مقررات و قوانین میسازند و خودسرانه با استناد به اسناد این و آن طرحی نو درمیاندازند و سلطه و قدرت و برو و بیا راه میاندازند. از اینجا است که نه دینی و نه ایمانی و نه اسلامی در میان است، بلکه آنچه هست شرک وکفر وگناه و عصیان است. حقیقت امر این بود کهگفتیم و در معنی را گفتیم. باید دانست: ترک یکی از حدود و مقررات یا ترک همه قوانین و شرائع در اینجا یکسان بشمار است. چرا که حدی از حدود کل آئین است، و جملگی حدود هم کل آئین است. مـهم ارکان و اصولی است کـه اوضاع مردمان و احوال ایشان متکی بدانها است. آیا الوهیت و ربوبیت - با تمام خوصیاتی که دارند - تنها متعلق به خدا میدانند؟ یا این که بنده ای از بندگانش را انباز او میخوانند؟ و یا به الوهیت و ربوبیت برخی بر برخی معتقد میباشند؟ شرک وکفر است و انـجام گناه، و سرکشی است از فرمان خدا، هر چند که مردمان ادعاء کنند که معتقد به آئین اسلام و از پیروان آنند، و هر چند که زبانشان - نه حقیقت و واقعیت زندگیشان - بارها گوید که آنان مسلمانند.
این حقیقت بزرگی است که این پینوشت آن را فریاد میدارد، پینوشتی که تقسیم بخشهای ترکه وارثان، اطاعت از خدا و فرستادهاش، سرکشی از دستور خدا و از رهنمود پیغمبرش، بهشتی که در زیرکاخها و درختان آن جوریبارها روان و مردمان در آن بهشت جاویدان، و یا آتشی که همیشگی و ابدی و عذاب خوار و رسوا کننده سرمدی، همه اینها را به هم میپیوندد.
این حقیقت بزرگی است که چنین آیاتی و آیات بیشمار دیگری از همین سوره برآن تکیه میورزند، و واضح و روشن و قاطعانه وصریح آن را عرضه میدارند، بدانگونه که ستیزبردار نبوده و قابل تاویل و توجیه نمیباشند.
این حقیقتی است که باید کسانی که خود را در این کره زمین به اسلام منسوب میدارند، به روشـنگری آن بپردازند و آن را برای خود هویدا و آشکار سازند، تا ببینند آنان از این اسـلام چـه اندازه بهرهمند و یا بیبهرهاند، و ایشان کجا و اسلام کجا است، و زندگانی ایشان چه مقداری از این آئین متاثر و برخوردار است و چقدر بدان نزدیک و یا از آن برکنار است.
*
حال لازم است سخن کوتاهی درباره قانون ارث در اسلام داشته باشیم، هر چند که درباره چنین قانونی به هنگام بررسی آیـهای که قاعده همگانی را مـقرر میداشت بدان اشارهای کردیم:
(لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ).
مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان (هم) نصیبی دارند از آنچه بدست میآورند.
همچنین به هنگام اشاره به قاعده همگانی:
(لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَیَیْنِ).
بهره یک مرد به اندازه بهره دو زن است.
از آن سخن به میان آوردیم.
سیستم اسلامی در قانون ارث سیستمی است که پیش از هر چیز همساز با سرشت بوده، و با واقعیات زندگی خانوادگی و انسانی هم در همه احوال و اوضاع سازگار است. این امر وقتی کاملا جلوهگر و هویدا میگردد که قانون ارث در اسلام را با قانون ارث در سایر سیستمهای دیگر بسنجیم، هر سیستمی که انسان با آن در جاهلیت قدیم و یا در جاهلیت جدید آشنا شده است و در سرزمینی از سرزمینهای نقاط مختلف کره زمین روبرو گشته است.
اسـلام سیستمی است که معنی ضمانت اجـتماعی خانوادگی را کاملا مـراعات مـیدارد، و بهرهها را بگونهای تقسیم می کند که هر فردی در خانواده از چنین ضمانت اجتماعی به اندازه لازم برخوردار شود و سهم بایسته خود را ببرد. چرا که خویشاوندان فروع مرده که پس از بازماندگان اصول مرده - یعنی آنان کـه دارای سهم مشخصی هستند، از قبیل پدر و مادر - برای ارث بردن از دیگران جلوتر و شایستهترند، چون که به هنگام حیات از همگان بیشتر یار و غمخوار مرده بودهاند، و در صورت نیاز دیه و قرض او را پرداختهاند. لذا اسلام یک سیستم هماهنگ و تمام عیاری است.
اسـلام سیستمی است کـه اصل ضمانت اجتماعی خانوادگی را کاملا مراعات کرده و در نـظر دارد که انسانها همه از نوع واحدی هستند:
بنی آدم اعضای یکـدیگرند که درآفرینش ز یکگوهرند
لذا هیچ زنی و هیچ کودکی را از ارث محروم نمیسازد به خاطر زن بودن یاکودک بودن. چرا که اسلام علاوه از رعایت مصالح عـملی - همانگونه که در بخش نخستین بیان داشتیم - اصل وحدت درگوهره آدمیت را نیز پیش چشم میدارد. این است که جنسی را بر جنسی برتری نمیدهد مگر به اندازه رنجی که او در ضمانت اجتماعی خانوادگی متحمّل میگردد و یـا به اندازه تلاشی که وی در ضمانت اجتماعی انسانی از خـود نشان میدهد.
اسلام سیستمی است که ویژگی سرشت زنده را بطور عام، و سرشت انسان را بطور خاص در نظر میگیرد، و لذا در تقسیم ارث فرزندان را بر اصول (که پـدران و مادرانند) و بر سایر خویشاوندان مقدم میدارد، زیراکه نسل جدید وسـیله امتداد حیات و مـایه حفظ نـوع بشریند، و از نظر سرشت زنده سزاوار توجه بیشتر و درخور اهمّیت فراوانترند، امّا با وجود این اسلام اصول (یعنی پدران و مادران) را از ارث محروم نکرده است، و سایر خویشاوندان را بینصیب نـنموده است. بلکه برعکس برای هر یک از آنان سهمی در نظرگرفته است، ولیکن با توجه به منطق راست و درست سرشت سالم.
اسلام سیستمی است که با طبیعت فطرت در پاسخ به رغبت موجود زنده - بویژه انسان - نیز همگام است. انسان میخواهد رابطهاش با فرزندانگسیخته نگردد، و در طـول روزگـاران با حضور زادگانش در صحنه زندگانی ادامه حیات دهد و نام او در میانشان برقرار بماند. بدین سبب است که اسلام چنین خواستی را ارج می نهد و انسان را مطمئن میسازد که تلاشی راکه در راه اندوختن ثمره کارش ورزیده است در مـد نـظر میگیرد وکسان او از ثـمره چـنین کوششی محروم نمیگردند، و اهل و عیالش از جد و جهدش برخوردار میشوند و پس از درگذشت او فراهـم آورده سـعی و عملش را به ارث میبرند... این خواست درونی بشری، و پاسخ عملی اسلام به چنین مهر سرشتی، انسان را به تلاش مضاعف میخواند، و ملت را از این کوشش چندین برابر بهرهمند و سـودمند مـیگرداند، بدون این که کوچکرین خلل وکمترین زیانی به اصل بنیادین ضـمانت اجتماعی هـمگانی صریح و قـوی اسلامی برسد.
در پایان بایدگفت: اسلام سیستمی است که پخش دارائیگرد آمده را تضمین می کند وپیوسته آن را در سرآغاز پیدایش هر نسلی تقسیم و پراکنده میسازد، و هرگز نمیگذارد ثروت رویهم انباشتهگردد، و در دست گروه اندکی بماند و بچرخد، بدانگونه که در برخی از سیستـمها این چنین است و ترکه تنها به پسـر بزرگتر تعلق میگیرد، و یا این که به طبقات اندکی اختصاص مییابد. اسلام از این ناحیه هم دارای ابزار تازه و کارآئی است که در پرتو آن تنظیم اقتصادی را پیوسته به میان مردمان برمیگرداند، و اقتصاد را به اعتدال می کشاند، بدون این که حکومتها مستقیما دخالت کنند، دخالتی که نفس بشری بنا به سرشت حرص و آزی که بر آن سرشته شده است از آن خشنود نبوده و بدان رضا نمیدهد. و امّا هر چند که این تقسیم مستمر و بخش پیاپی ترکه انجام میپذیرد، نفس از آن خشنود و دل بدان راضی است، چرا که همگام با سرشت آدمی و هنجار با حرص و آز انسانی است. فرق اصلی قانون خدا با قانون انسان هم در همین است.[9]
[1] - برای استفاده بیشتر، مراجعه شود به کتاب: «السلام العالمی و الاسلام» فصل «سلام البیت». چاپ دارالشروق.
[2] - بخاری آن را اخراج کرده است.
[3] - ابو داود و ترمذی و ثنائی آن را روایت کردهاند.
[4] - برای اطلاع بیثشر مراجعه شود به کتاب «السلام العالمیوالاسلام» فصل: «سلام البیت» چاپ دارالشروق.
[5] - برای آشنائی بیثشر مراجعه شود به کتاب «العدالة الاجتماعیة فی الاسلام»،فصل «سیاسة المال»، چاپ دارالشروق.
[6] - برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب «انسان بین مادیگری و اسلام» تالیف محمد قطب، فصل: فرد و جامعه، و به کتاب : «عدالت اجتماعی در اسلام» فصل: ضمانت اجتماعی، و فصل: نقش ثروت، و کتاب: «بررسیهای اسلامی» فصل ضمانت اجتماعی، هر دو کتاب تالیف مولف، چاپ دارالشروق.
[7] - همان ماخذ قبل.
[8] - مرجع سابق.
[9] -