سورهی نساء آیهی 43-36
وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَبِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ مَن کَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً (36) الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَیَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُّهِیناً (37) وَالَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَـاء النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَن یَکُنِ الشَّیْطَانُ لَهُ قَرِیناً فَسَاء قِرِیناً (38) وَمَاذَا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُواْ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَکَانَ اللّهُ بِهِم عَلِیماً (39) إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَکُ حَسَنَةً یُضَاعِفْهَا وَیُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً (40) فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هَـؤُلاء شَهِیداً (41) یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدِیثاً (42) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُباً إِلاَّ عَابِرِی سَبِیلٍ حَتَّىَ تَغْتَسِلُواْ وَإِن کُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنکُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَفُوّاً غَفُوراً (43)
مناسبتهای بیشماری در اینجا وجود دارد، مناسبتهائی که سرآغاز این درس را با مـحور کلّی سوره پـیوند میدهد، و از یک سو میان موضوعات اساسی سوره، و از دیگر سو میان موضوعات درس گذشتۀ این سوره ارتباط برقرار میسازد. چرا که ایـن درس گشت و گذاری است در امر: سر و سامان دادن زندگی جامعۀ اسلامی، نجات جامعۀ اسلامی از تهنشستهای جاهلیّت، پا بر جا داشتن نمودها و سیماهای تازۀ اسلامی، بر حذر داشتن از اهل کتاب - یهودیان مدینه - برحذر کردن از بد رفتاریها و زشتکاریهائی که بر آن سرشته شدهاند، و از سمپاشیهائی که در جامعۀ اسلامی بدان دست مییازیدند، و از تلاشهائی که برای جلوگیری از رشد و پیشرفت و تکامل جامعۀ اسلامی مبذول مـیداشـتند، مخصوصاً از تلاشهائی که برای پـیشگیری از پـخش اخلاق اسلامی، و ممانعت از حصول ضمانت اجتماعی و هـمیاری، انـجام میدادنـد، ضمانت اجتماعی و همیاریی که دو پایگاه نیرومند برای رشد جامعۀ نوپای اسلامی بشمار میآمدند ...
چون این درس تازه، چرخش و گردش تازهای است، با نخستین .پایهای آغاز میگردد که جامعۀ اسلامی بر آن استوار است، و آن یکتاپرستی نابی است که زندگی جامعۀ اسلامی در تمام جهات و از هر لحاظ از آن برمیجوشد و سرچشمه میگیرد.
پیش از این درس، گامهای گوناگونی دربارۀ سر و سامان دادن امور خانوادگی برداشته شده است و رهنمودهائی برای نظم و نظام اجتماع بیان گشته است. در درس گذشته، از خانواده و سـر و سـامان دادن به خانواده، و از وسائل حفظ آن، و همچنین از پیوندها و پیوستگیهائی سخن به مـیان آمـده است که موحب استواری و نگاهداری بنیاد خانواده میگردند. ایـن درس هم دربارۀ روابط انسـانی در جامعۀ اسلامی صحبت مینماید که هر چند فراختر از روابط خانوادگی است، ولی مربوط و متّصل بدان است. از آنجا که از بدر و مادر سخن گفته میشود، روابط انسانی با روابط خانوادگی پیوند پیدا میکند. در اینجا گسترۀ پیوند پدر و مادر گستردهتر مورد بحث قرار میگیرد، تا پیوندهای دیگری را در برگیرد. سخن میرود از چشمهسار احساسات مهربانانۀ پاکی که در فضای پر مهر خانواده پیدا میشود و موج زنان به حرکت درمیآید و پـهن دشت انسانیّت را فرا میگیرد و همۀ گوشه و کنارهای آن را سیراب مینماید. احسـاسات مـهربانانهای که انسان برای نخستین باران را در فضای دوست داشتنی خانواده میآموزد و در این کانون مهر و محبّت با آن آشنا میگردد. در کانون مهرافزای خانواده، پـیوندهای انسانیّت آموخته میشود و هسـتۀ نـهال محبّت در مزرعۀ ذهن کاشته میشود. بعد از آن که درخت روابط در جامعۀ کوچک خانوادگی پرورده و بالنده و گشن گشت، شاخ و برگ آن سراسر جامعۀ بزرگ و فـراخ انسانی را در بر میگیرد.
در این درس تازه، رهنمودهائی برای نگاهداری جامعۀ کوچک خـانوادگـی، و نگاهبانی از خانوادۀ بزرگ انسانی، به میان میآید، و در این زمینه از معیارها و ارزشهائی سخن میرود که بخشندگان و تنگچشمان را با آنها می توان شناخت. این درس با سخن از شالودۀ بنیادینی آغاز میگردد که همۀ معیارها و ارزشهای والا از آن برمی جوشند و سرچشمه میگیرند، یا بهتر بگوئیم: برنامههای زندگی جملگی در جامعۀ اسلامی از آن نشأت می یابند. این شالودۀ بنیادین، یکتاپرستی نام دارد ...
در این درس میآموزیم که هر حرکت و تلاشی و هر اندیشه و کاری، عبادت خدا بوده و از زمرۀ پـرستش پروردگار بشمار میآید. عبادت و پـرستشی که به عقیدۀ مسلمان هدف تـلاش انسان و ثـمرۀ کـوشش زندگانی او است.
در پرتو سخن از عبادت خداوندگار یگانه - عبادت در معنی وسیع خود - بخش دوم این درس برخی از احکام نماز و طهارت را روشـن میسازد، و در راه تـحریم میگساری که هنوز حرام نشـده بود، گامی به جلو برمیدارد و این گام را جزئی از برنامههای تربیتی اسلامی قلمداد مینماید، برنامههای همگانی و پویائی که در جامعۀ نوپای اسلامی آهسته و پیوسته به پیش میرود. همچنین تحریم میگساری و ترک بادهگساری را به عبادت و نماز و یکتاپرستی پیوند میدهد ... این بحثها حلقههای به هم پیوستهای هسـتند و به درس گذشته مربوط بوده و با محور سوره نیز همخوانـی و همآوائی دارند.
*
(واعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئًا , وبالوالدین إحسانًا , وبذی القربی والیتامى والمساکین , والجار ذی القربی والجار الجنب والصاحب بالجنب , وابن السبیل , وما ملکت أیمانکم . . إن الله لا یحب من کان مختالا فخورا , الذین یبخلون ویأمرون الناس بالبخل , ویکتمون ما آتاهم الله من فضله . وأعتدنا للکافرین عذابا مهینا . والذین ینفقون أموالهم رئاء الناس , ولا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر . ومن یکن الشیطان له قرینا فساء قرینا ! وماذا علیهم لو آمنوا بالله والیوم الآخر وأنفقوا مما رزقهم الله , وکان الله بهم علیما . إن الله لا یظلم مثقال ذرة , وإن تک حسنة یضاعفها , ویؤت من لدنه أجرا عظیما . فکیف إذا جئنا من کل أمة بشهید , وجئنا بک على هؤلاء شهیدا ؟ یومئذ یود الذین کفروا وعصوا الرسول لو تسوى بهم الأرض , ولا یکتمون الله حدیثا . .).
(تنها) خدا را عبادت کنید و (بـس. و هیچ کس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید. و نیکی کنید په پدر و مـادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگان خویشاوند، همسایگان بیگانه، همدمان (در سفر و در حضر، و همراهان و همکاران)، مسافران (نیازمندی که در شهر و مکان مـعیّنی اقامت ندارند)، و بندگان و کنیزان. بیگمان خداونـد کسی را دوست نمیدارد که خودخواه و خودستا باشد. (آنان) کسـانیند که خود بخل میورزند و مردم را نیز به بخل میخوانند، و نعمتی را که خداوند بدیشان داده است پنهان میدارند و (نه خودشان از آن استفاده میکنند و نه دیگران را از آن بهرهمند میسازند، و پیوسته سعی در کفران نعمت مادّی و معنوی دارند، اینان بدانند که) ما برای کسـانی که (همچون ایشان) کفران نعمت میکنند، عذاب خوار کنندهای، آماده کردهایم. (آنان) کسانیند که اموال خود را ریاکارانه صرف میکنند و خودنمایانه میبخشند (تا مردم ایشان را ببینند و تعریف و تمجیدشان کنند) و نه به خدا ایمان و نه به آخرت باور دارند، (چرا که از شیطان پیروی کرده و شیطان ایشان را از راه بدر برده است) و هر که شیطان همدم او باشد (چـه بـد هـمدمی برگزیده است و) شیطان بدترین همدم است. چه میشد اگر آنان به خدا و رور رستاخیر ایمان میآوردند و (به انگیزه این ایمان، خالصانه در راه خدا) از آنچه خدا بدیشان داده است بذل و بخشش میکردند (و اجر خود را از او دریافت میداشـتند؟) و خداونـد آگاه از آنـان است. خداوند (به کسی ذرّهای ظلم روا نمیدارد و (از اجر کسی نمیکاهد، ولی) اگر کار نیکی (از کسـی) سـر زند، آن را چندبن برابر میگرداند، و از سوی خود (بـه شخص نیکوکار، جدای از چندین بـرابـر اجر عملش) پـاداش بزرگی عطاء میکند. درآن روز(که چنین کارهائی به وقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پپغمبر سر بر تافتهاند، دوست میدارند کـه کاش (همانگونه که مردگان را در خاک دفن مـیکنند و خاک بر پیکرشان میریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفن میکردند و) زمین (مزار ایشـان) را بـر روی آنـان صاف میکردند (و همچون مردگان در خـاک پنهان مـــیشدند و چنین شرمندگی و درد و رنـجی را نمیدیدند. در آن روز آنان) نمیتوانند کردار یا کـاری را از خدا پنهان سازند.
این بخش با امر به پرستش خداوندگار یکتا، و نهی از انباز ورزیدن بدو، آغاز میشود. در ابتدای آن حرف عطف آمده است و چنین فرمان دادن و بازداشتنی را با اوامر گذشتۀ مذکور در اواخر درس پـیشین ربط میدهد، اوامر ویژهای که دربارۀ خانواده صـادر شده بود. ارتباط مـیان ایـن موضوعات، دالّ بر وحدت همگانی فراگیر موجود در این آئین است. آئین اسلام تنها باوری در درون نیست و بس. همچنین فقط شعائر و مراسم و عباداتی نیست که انجام پذیرد و بس. تنها سر و سامان دادن و نظم و نظام بخشیدن به امور این جهان، امّا گسیخته از باور و ایمان و بریده از شعائر و مراسـم عبادت و پرستش هـم نـیست. بلکه اسـلام برنامهای است که همۀ این تلاشها و کوششها را در بر میگیرد، و سراسر زوایا و جوانب یکایک آنـها را به همدیگر پـیوند میدهد، و جملگی چنین فعّالیّتها و تکاپوها را به اصل حقیقی خود برمیگرداند که خدا را به یگانگی پرستیدن، و در همۀ احوال و اوضاع و افعال و اعمال فقط از ذات باری، فرمان دریـافتن و دستور گرفتن است و بس. یزدان را باید یگانه معبود دیـد، و تنها او را راهنمای کارهای آدمیزادگـان، و قـانونگذار امـور زندگی مـردمان شـمرد. خـدا را به یگانگی پرستیدن، و فقط او را راهنما و قانونگذار دانستن، در اسلام و همۀ آئـینهای راسـتین، جدای از یکدیگر نیست.
به دنبال فرمان به یکتاپرستی و نهی از شرک و انباز، فرمان داده میشود که به اعضای جامعۀ کوچک خانواده و همچنین به گروههای جامعۀ بزرگ انسانها، نـیکی گردد. تنگچشمی و خودبزرگبینی و فخرفروشی و مردمان را به تنگچشمی رهنمون کردن، زشت شـمرده میشود. پنهان کردن لطف الهی و تفضّل خدائی، چه مالی و چه علمی و چه دینی، تقبیح میگردد. از پیروی اهریمن برحذر داشته میشود. به عذاب آخرت اشـاره میگردد، و خواری و رسوائی موجود در آن روز پیش چشم داشته میشود ... همۀ ایـنها نـیز با یکتاپرستی یزدان، و محدود کردن سرچشـمۀ دریـافت فرمان از ایزدی که انسان او را میپرستد و انبازی برای او قرار نمیدهد، پیوند داده میشود. این هم سرچشمۀ یگانهای است که یکی بیش نـیست و تـعدّد نـمیشناسد، و در رهنمود و قانونگذاری، کسی با او شرکت نمیورزد. همچنین در الوهیّت، کسی انباز او نیست، و آدمیزادگان باید تنها او را بپرستند و بس:
(واعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئًا , وبالوالدین إحسانًا , وبذی القربی والیتامى والمساکین , والجار ذی القربی والجار الجنب والصاحب بالجنب , وابن السبیل , وما ملکت أیمانکم . ).
(تنها) خدا را عبادت کـنید و (بس. و هـیچ کس و) هـیچ چیزی را شریک او مکنید. و نیکی کنید به پـدر و مادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگان خویشاوند، همسایگان بیگانه، هـمدمان (در سفر و در حضر، و همراهان و همکاران)، مسافران (نیازمندی که در شـهر و مکـان مـعیّنی اقـامت نـدارنـد)، و بندگان و کنیزان.
قانونها و رهنمودها، جملگی در برنامۀ خدا، تنها از یک اصل سرچشمه میگیرند، وتنها بر یک ستون استقرار میپذیرند. فقط از باور به خدا سرچشمه گرفتن، و تنها بر یگانگی مطلق استقرار پذیرفتن، نشانۀ این عقیده و علامت این آئین است. این است که قانونها و رهنمودها یکی با دیگری پیوند حاصل میکند، و برخی با برخی همآوا و همنوا میشود، و جداسازی حتّی یک فـصل جزئی از یک فصل جزئی دیگر دشوار میگردد، و بررسی هر جزئی بدون رجوع به اصل بزرگی که چنین جزئی بدان پیوند دارد، نـاقص مـینماید، و عمل به برخی از آن بدون برخی دیگر، در پیاده کـردن صـفت اسلام، کافی نمیگردد، و در مثمر ثمر نـمودن برنامۀ اسلامی در زندگی بسنده نمیباشد.
از باور به خدا همۀ جهانبینیهای راسـینی پـدیدار میگردند که اساس روابط جهانی و زندگانی و انسانی هستند، جـهانبینیهائی که برنامههای اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی و جهانی بر آنها استوار و پـایدار میشوند. در روابط انسانها با یکدیگر، و در همۀ فعّالیّتهای بشری در زمین مؤثّرند. درون فرد و واقعیّت جامعه را دگرگون میسازند. معاملات را به عبادات تبدیل میکنند، چرا که معاملات طبق برنامۀ خدا انجام میپذیرند و مراقبت او را در نظر می گیرند، و عبادات، اساس معاملات واقع میشوند، چرا که عبادات، دل و درون و رفتار و کردار را پاک میسازند. خلاصه چنین جهانبینیها و بینشهائی زندگی را سرانجام به وحدت متماسکی و یکارچگی بهم تنیده ای تبدیل مـیکنند. خود از برنامۀ الهی برمیجوشند، و تنها از خدا فرمان دریافت می دارند، و در این سرای به خدای می پیوندند و در آن سرای به خدای باز میگردند.
این، نشانۀ بنیادین در ایدئولوژی اسلامی و در برنامۀ اسلامی، و همچنین در همۀ ادیان درست آسمانی است. این نشانه، اینجا در سرآغاز آیۀ نیکی به پدر و مادر و خویشان، و نیکی به دیگران، یعنی به هـمۀ گروهها و دستههای انسانها، جلوهگر میآید. در پرستش خدا و یگانگی او - همانگونه که گفتیم - ظاهر میشود. سپس در گرد آوردن قرابت پدران و مادران با قرابت گروهها
و دستههای سایر مردمان جلوهگر میشود، در حالی که هم این را و هم آن را نیز به عبادت خدا و یگانهپرستی او پیوند میدهد، بدانگاه که در پایان درس گذشته این پرستش و یگانهپرستی را واسطهای میان قانون خانوادۀ نزدیک و کوچک، و در ایـن درس واسطهای میان خانوادۀ دور و بزرگ میسازد - بدانگونه که سابقاً گفتیم - تا همگان را بدان رابطهای پیوند دهد که جملگی را به یکدیگر متّصل میگرداند، و سرچشمـهای را یگانه گرداند که قانونگذاری میکند و در همۀ ایـن روابط راهنمائی مینماید:
(واعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئا ).
خدای را بپرستید و چیزی را انباز او مسازید.
اوّل فرمان به پرستش خدا است، و بعد نهی از پرستش کسی جز او با او است، نـهی قاطعانهایکه همۀ معبودهائی را فرا میگیرد که انسانها بدانها آشنا بودهاند: (چیزی را انباز او مسازید). هیچگونه چیزی را انباز خدا مسازید، اعم از جمادی، نباتی، حیوانی، انسانی، شاهی، و اهریمنی ... چرا که واژۀ (شیء) به هنگام ذکر آن بدین منوال، در برگیرندۀ همۀ ایـن مدلولها است.
سپس روند سخن، به نیکوکاری نسبت به پدر و مادر به صورت خاص، و به خویشاوندان به صورت عـام، دستور میدهد. در بیشتر فرمانهای الهی فرزندان طرف خطاب هستند، و دربارۀ پدر و مادر به آنـان سفارش میشود. ولی به پدران و مادران هم سفارش میگردد که فرزندان خویش را بپایند و در آموزش و پرورش ایشان سهلانگاری ننمایند.
چگونه سفارش به پدران و مادران نمیگردد، مگر نه این است که یزدان نسبت به فرزندان آدمیزادگان در همه حال و همه آن، از پـدران و مادران خودشان مهربانتر است؟ ولی سفارش فرزندان برای نـیکی در حقّ پدران و مادران از همّیّت خاصّی برخوردار است. باید به فرزندان سفارش مؤکّد شود که به پـدران و مادرانشان، یعنی به نسلی که زنـدگی را پشت سر
گذاشتهاند و در صدد بدرود حیات و در حال کوچ از جهانند، خوبی و نیکی کنند. زیرا فرزندان اغلب برابر فطرت دربند زادگان خود هسـتند و با تـمام وجود آیندگان را میپایند و فکر و ذکر خویش را صرف نسل جانشین خود مینمایند و کمـتر به نسلی توجّه مینمایند که بار سفر بربستهاند و پشت بدیشان کردهاند و از آنان دورتر و دورتر میشوند! لذا بدانگاه که فرزندان با امواج سیل خروشان زندگی به پیش رانده میشوند و به جلو هل داده میشوند و از نگریستن به پشت سر غافل میمانند و چه بسا نگاهی به عقب نمیاندازنـد، چـنین هوشدارها و رهنمودهائی از جانب خدای بخشایشگر مهربان متوجّه فرزندان میشود، خدائی که پـدران و مـادران را و اولاد و فرزندان را فراموش نمیکند و به حال خود رها نمیسازد، و به بندگانش میآموزد که به همدیگر مهرورزی و محبّت کنند، و چه پدر و مادر باشند و چه کودک و فرزند باشند، نسبت به هم مهربان بوده و به یکدیگر رحم کنند و مهر و عطوفت ورزند.
ملامظه میشود که در این آیه و آیات فراوان دیگری، رهنمود به نیکی و نیکوکاری، از خویشان و نـزدیکان آغاز میشود، خواه خویشان و نزدیکان خاصّ و خواه خویشان و نزدیکان عامّ، آنگاه رشـتۀ کمربند چنین رهنمودی درازتر و فراختر میگردد تا بدانجا که همۀ نیازمندان خانوادۀ بزرگ انسانی را فرا میگیرد. چنین برنامهای پیش از هر چیز هماهنگ با سرشت و همگام با آن است. چرا که عاطفۀ مهربانی و خصلت همزیستی، نخست در خانه، یعنی در کانون خانوادۀ کوچک بشری پرورده و بالنده میگردد. لذا کسی که در کودکستان منزل نام، مزۀ عاطفه و لذّت همزیستی را نچشیده باشد، عاطفۀ مهرورزی و خوی همزیستی چه بسا در او سر بر نزند و رشد پیدا نکند. نفس انسان هم بگونۀ سرشتی به خــویشان و نـزدیکان گرایش بیشتری دارد و میخواهد بدانان پیش از دیگران خوبی و نیکی کند، این کار هم بلامانع است، بویژه اگر دائرۀ خوبی و نیکی
را از آنجا بیاغازد و به توسعۀ آن بپردازد و در تنگای این نقطه و محور، خویشتن را گرفتار نسازد. این برنامه با شیوۀ سازمان نظام اجتماعی اسلامی هم، سازگار و همساز است. زیرا ضمانت احتماعی از محیط خانواده آغاز میگردد، سپس در محیط جامعه گسترش مییابد. در نتیجه ضمانت اجتماعی تنها منحصر به قوۀ اجرائی دستگاههای بزرگ دولت و سـازمانهای نـیرومند آن نمیگردد. دستگاههای دولتی زمانی دچار چنین مشکلاتی میگردند که سازمانهای کوچک خانواده، ناتوان و از انجام وظیفه درمانده شوند. در این صورت است کـه بناچار دستگاههای دولتی دست به کار میشوند و مجری ضمانت اجتماعی میگردند. در هر حال واحدهای کوچک محلّی برای پیاده کردن ضمانت اجتماعی بهتر می توانند بکار بپردازند و در زمـان مناسب خود آسانتر و بیدردسرتر به انجام چنین وظیفهای مشغول شوند و با محبّت و مودّت، فضای زندگی را عطرآگین و حیات شایستهای برای آدمـیان فراهم بسازند.
در اینجا سخن از احسان به میان میآید، احسان به پدران و مادران، پس از آنان احسان به خویشاوندان، و بدنبال ایشان احسان به یتیمان و درماندگان - هر چند که اینان از لحاظ مکان چه بسا دورتر از همسایگان باشند - زیرا ایـنان نیازشان افزونتر است و محتاج رعایت و مراقبت بیشتری هسـتند. سـپس سخن از احسان در حقّ همسایگانی است که خویشاوند نـیز میباشند. آنگاه سخن از احسان به همسایگان بیگانه به میان میآید. همسایگان بیگانه هم به خاطر حقّ همسایگی مقدّم بر دوسـتان هسـتند، زیرا دوسـتان گاهگاهی دیده میشوند و ملاقات میگردند، ولی همسایگان همیشه دیده میشوند و ملاقات میگردند. دربارۀ دوستان هم گفتهاند: دوستان کسانیند که در شتر همنشین و در سفر همراه انسانند. بعد از اینان از احسان به مسافران سخن میرود، مسافرانی که از اهل و عیال بدور گشتهاند و از مال و دارائی خود بریدهاند و در دیار غربت، تهیدست ماندهاند. سپس از بردگان سخن میرود، کسانی که شرائط، ایشان را (برده) کرده است. در هر صورت آنان به خویشاوندی بزرگ انسـانیّتی می پیوندند که در میان جملگی آدمیزادگان موجود و برقرار است.
به دنبال فرمان به احسان، سـخن میرود از: زشت شمردن خودخواهی و خودستائی، تنـگچشمی کردن و به تنگچشمی واداشتن، پنهان کردن نعمت و لطف یزدان، ریاکاری در بذل و بخشش و صدقه و احسان. سـپس سبب همۀ این کارها بیان میشود که معتقد نبودن به خدا و دنیای دیگر، و همچنین پیروی از اهریمن و همراهی با او است:
(إن الله لا یحب من کان مختالا فخورا . الذین یبخلون ویأمرون الناس بالبخل , ویکتمون ما آتاهم الله من فضله , واعتدنا للکافرین عذابا مهینا , والذین ینفقون أموالهم رئاء الناس , ولا یؤمنون بالله والیوم الآخر , ومن یکن الشیطان له قرینا فساء قرینا).
بیگمان خداوند کسی را دوست نمیدارد که خـودخواه و خودستا باشد. آنان کسانیند که خود بخل میورزند و مردمان را نیز به بـخل میخوانـد، و نعمتی را که خـداونـد بـدیشان داده است پـنهان مـیدارنـد و (نـه خودشان از آن استفاده میکنند و نه دیگران را از آن بهرهمند میسازند، و پـیوستـه سـعی در کفران نـعمت مادّی و معنوی دارند. اینان بدانند که) ما برای کسانی که (همچون ایشان) کفران نعمت میکنند، عذاب خوار کنندهای آماده کردهایم. و آنان کسانیند که اموال خود را ریاکارانه صرف میکنند و خودنمایانه میبخشند (تا مردم ایشان را ببینند و تعریف و تمجیدشان کنند) و نه به خدا ایمان و نه بـه آخرت بـاور دارند؛ (چرا که از شیطان پـیروی کرده و شـیطان ایشـان را از راه، بـدر برده است) و هر کس که شیطان همدم او باشد (چه بد همدمی برگزیده است و) شیطان بدترین همدم است! بدین منوال بار دیگر ایـن نشانۀ بنیادی موجود در برنامۀ اسلامی جلوهگر مـیآید که عبارت است از: پیوند دادن همۀ نماهای رفتار، و همۀ انگیزههای پندار، و جملگی روابط اجتماعی، به عقیده. چرا که خداونـد سبحان را به یگانگی ستودن و پرستش کردن، و تنها و تنها از او فرمان دریافت نمودن، ثمرۀ آن، احسان به انسانها خواهد بود، احسانی که به خاطر خدا و محض رضای او، و برای دریافت پاداش یـزدان در آخرت، انجام میپذیرد و مؤدّبانه و مـهربانانه و آگاهانه اداء میگردد، زیرا بنده میداند آنچه را که میبخشد جز از رزق و روزی خدا نمیبخشد. چرا که او آفرینندۀ رزق و روزی خود نیست و آنچه دارد از عطاء و بخشایش خدای رحمان است، و آنچه را به دست میآورد از خزائن غیب یزدان سبحان است.
انکار وجود خدا، و نپذیرفتن روز جزا، باعث تکبّر و تفرعن، و مایۀ تنگحشمی و فرمان به تنگچشمی میگردد، و موجب کتمان لطف و نعمت خدا میشود. زیرا آثار الطاف و انعام یـزدان، در احسـان و اعطاء، جلوهگر نمیآید. اگر هم احسـان و بذل و بخششی میشود، برای ظاهر و ریا انجام میگیرد و هدف از آن کسب شهرت و افتخار در پیش مردمان است نه طلب خشنودی و رضای یزدان. آخر به سزا و جزای جز لاف و گزاف و تکبّر و خودستائی در بین مـردم ایـمانی نیست!
بدین منوال (اخلاق) مشخّص میگردد، اخلاق ایمان و اخلاق کفر.
آنچه باعث انجام کار نیک میگردد و انگیزۀ اخلاق پاک میشود، ایـمان به یزدان و اعتقاد به زندگی در سرای جاویدان، و چشم دوختن به رضای خداونـد سبحان است. اعتقاد به سزا و جزای جهان دیگر، انگیزۀ والائی است. چنین انگیزهای شخص معتقد را چشم به راه دریافت پاداش احسان از مردمان نمیسازد و اصلاً انگیزۀ احسان را از عرف انسانها دریافت نـمیدارد و برنمیگیرد. وقتی که ایمان به خدا در میان نباشد، خدائی که بنده تنها او را بجوید و راه رضـای وی را بپوید، و انگیزۀ انجام کارها، عشق خشنودی پروردگار نباشد و بس، همچنین اگر به جهان دیگری که جزا و سزا در آن به تمام و کمال داده میشود، عقیده و باور نباشد، فکر و اندیشۀ مردمان متوجّه ارزشهای زمینی برگرفته از عرف انسانها می گردد، و همگان برای دستیابی به قوانین و مقرّرات نـارسا و گذرای نـاشی از آداب و رسـوم خـودشان به تلاش مـیپردازند و به تک میایستند. پیدا است که چنین قوانین و مـقرّراتی هم نه تنها برای همۀ زمانها و مکانها از ضابطه و قاعدۀ ثابت و بردوامی برخوردار نیست، بلکه برای یک نسل و در یک سرزمین هم) ضابطه و قاعدۀ اسـتوار و پـایداری ندارد. وقتی که انگیزۀ کار مـردمان برگرفته از چنین یاساها و دستورهائی باشد، پایۀ زندگی آنـان پـیوسته لرزان و اوضاع و احوال ایشان همیشه در نوسان خواهد بود، همانگونه که هواها و هوسهای انسانها و ارزشها و معیارهای آنها دائـماً در فراز و نشیب و تغییر و تبدیل است و هرگز ثابت بر یک حال و روان بر یک منوال و برخوردار از یک روال استوار نمیباشد. خوب معلوم است، چنین حال و احوالی هم صفات زشت و ناپسندی همچون فخرفروشی و خـودبزرگبینی، و تـنگچشمی کردن و به تنگچشمی خواندن، و ریاء و خودنمائی و خودستائی را به همراه دارد، و پستیها و پـلشتیها را ببار میآورد نه آزادگیها و یکرنگیها را.
تعبیر قرآنی بیان میدارد که خداوند، چنین کسـانی را (دوست نمیدارد). در یزدان سبحان بد داشتن و دوست داشتن منعکس نمیگردد. بلکه مقصود از خوش آمدن و بد آمدن پروردگار، از کردار و گفتار و پندار آفریدگان، بیان مسائل، با الفبای زبان مردمان است و ذکر مفاهیم برابر عرف و عادت آنان و چگونگی تأثیرپذیری ایشان از چیزهائی همچون راندن و آزار و سزای بد است:
(واعتدنا للکافرین عذابا مهینا ).
ما برای کسانی که کفران نـعمت مـیکنند، عذاب خوار کنندهای را آماده کردهایم.
خـوارداشتن، سـزای هـمسنگ فخرفروشی و
خودبزرگبینی است. اما تعبیر قرآنی به همراه بیان معنی مراد، پرتو افشانی ویژۀ خود را میکند، و برای به تصویر کشـیدن مقصود، سـایههای دلنشـین خود را میزند. در درونها نفرت از چنین صفات پستی را پدیدار و برانگیخته میدارد، و دلها را از این کارهای ناپسند، رمان و گـریزان میسازد، و سینهها را از کـوچک شـمردن و بیزاری جستن لبریز مـینماید، مخصوصاً زمانی که به دنبال بیان چنین صفات زشتی و اعمال پلشتی، اهریمن را هـمدم زشـتکاران و پـلشتی پیشگان قلمداد میفرماید:
(ومن یکن الشیطان له قرینا فساء قرینا).
و هر که اهریمن، همدم او گردد (چه بد همدمی برگزیده است و) اهریمن بدترین همدم است.
گفتهاند که چنین آیاتی دربارۀ گـروهی از یهودیان مدینه، نازل شدهاند. این صفات هم منطبق بر یهودیان است، همانگونه که منطبق بر منافقان است. هر دو دسته هم در آن زمان در میان جامعۀ اسلامی بسر میبردند. حه بسا این آیات اشاره داشته باشند، به پنهان داشتن لطف و مرحمتی که خداوند به یهودیان روا دیده بود. همچنین اشاره داشته باشند، به پنهان داشتن حقائقی که راجع به آئین اسلام و پیغمبر امین آن، در کتابهایشان موجود و مذکور بوده است و آنان از آن حقائق آگاهی و آشنائی داشتهاند. لیکن چنین آیاتی عام بوده و روند سخن، بیانگر احسان با اموال و نیکی در رفتار و کردار است. پس بهتر است مفهوم آن را همگانی بدانیم و عام بینگاریم، چه چنین کاری، نزدیکتر به سـرشت رونـد سخن و سازگارتر با طبیعت سیاق کلام است.
زمـانی که از بیان بدیهای درونشـان و زشتیهای رفتارشان، و علل و انگیزههای انکار خـدا و روز آخرتشان، و این که چرا با اهریمن همدم میگردند و از او پیروی میکنند، و از سزای آماده آنـان کـه چنین کارهای زشتی را مرتکب میشوند، سزائی که عذاب خوارکننده است، سخن به پایان میرسد، بدین هنگام، یک پرسش انکاری مطرح میگردد:
(وماذا علیهم لو آمنوا بالله والیوم الآخر وأنفقوا مما رزقهم الله , وکان الله بهم علیما . إن الله لا یظلم مثقال ذرة , وإن تک حسنة یضاعفها , ویؤت من لدنه أجرا عظیما ).
چه میشد، اگر آنان بـه خدا و روز رستاخیز، ایمان میآوردند و (به انگیزۀ این ایمان، خالصانه در راه خدا) از آنـچه خـدا بـدیشان داده است، بـذل و بـخشش میکردند (و اجر خود را از او دریافت میداشتند؟) و خداوند آگاه از آنان است. خداوند (به کسی) ذرّهای ظلم روا نمیدارد و (از اجر کسی نمیکاهد، ولی) اگر کـار نیکی (از کسی) سر زند، آن را چندین برابر میگرداند، و از سوی خود (به شخص نیکوکار، جدای از چندین برابر اجر عملش) پاداش بزرگی عطاء میکند.
بلی، چه میشد؟ مگر از ایمان به خدا، و از ایمان به روز رستاخیز، و از بذل و بخشش از روزی خدا داد، ترسی و لرزی باید داشت؟ خداوند کاملاً آگاه از بذل و بخششی است که میکنند. همچنین ایزد متعال، مطّلع از ایمان موجود، در زوایای دل مردمان است. از آنجا که خداوند کمترین ستمی روا نمیدارد، هیچگونه ترس و خوف ناشی از عدم آگاهی به ایمانشان، و بی خبری از بخشش و بذلشان نباید داشته باشند، و اصلاً نباید از ستم در سزا و جزا کمترین هراسی به خـود راه دهند. بلکه آنچه هست لطف و فضل و افزایش پاداش است، با چندین برابر قلمداد کردن نیکیها و خوبیها، و بهرهمند ساختن از الطاف بیکران و بخشایش بدون حسـاب یزدان منّان!
راه ایمان از بیشترین ضمانت، برخوردار است، و پر درآمدترین راه است، هر گونه که حساب کنیم و با هـر میزانی که بسنجیم، حتّی از لحاظ سود و زیان مادّی. از آنجا که ایمان پر سودترین چیز بوده و از بیشترین ضمانت برخوردار است، چرا باید به خـدا و روز رستاخیز ایمان نیاورند و از روزی خداداد نـبخشند؟ آخر آنان چیزی را نمیبخشند که خود آن را برای خویشتن آفریده باشند، بلکه از چیزی میبخشند کـه خداوند بدیشان داده است، امّا با ایـن وجود، پـاداش چندین برابر بدانان میدهد، و از الطـاف کریمانهاش، بیش از استحقاق بهرهمندشان مینماید، هر چند که آنان از روزی یـزدان بذل و بخشش و نیکی و احسان مــیکنند و مـیبخشند! چـه آفـریدگار بـزرگوار بخشندهای! چه پروردگار روزیرسان نعمت دهندهای! چه تجارت و معاملۀ پر سود و فزایـندهای! تـجارت و معاملهای است که جز نادان زیانمند از آن، رویگردان نمیگردد، و دوری نمیگزیند.
بعد از این، اوامر و نواهی، و تشویق و ترغیب، سیاق کلام با صحنهای از صحنههای قیامت به پـایان برده میشود. صحنهای که موقعیّت آنـان در آن بزرگ و برجسته نشان داده میشود، و در آن تپش دلها و جنبش احساسها ترسیم میگردد و نمایان و جنبان به تـماشا درمیآید، همانگونه که روش قرآن، در نـمایش همۀ صحنههای قیامت است:
( فکیف إذا جئنا من کل أمة بشهید , وجئنا بک على هؤلاء شهیدا ؟ یومئذ یود الذین کفروا وعصوا الرسول لو تسوى بهم الأرض , ولا یکتمون الله حدیثا . ).
(ای محمّد، حال اینان) چگونه خواهد بود، بدانگاه که از هر ملّتی گواهی (از پیغمبران، برای شـهادت بـر قـوم خود) بیاوریم و تو را (نیز به عنوان) شاهدی بـر (قوم خود، از جمله) اینان (یعنی تنگچشمان و نـافرمانان) بیاوریم. در آن روز (که چنین کارهائی بوقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پـیغمبر سـر بـر تـافتهانـد، دوست مـیدارند که کاش (همانگونه که مردگان را در خاک دفن میکنند و خاک بـر پیکرشان میریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفـن مـیکردند و) زمین (مزار ایشان) را بر روی آنان صاف میکردند (و همچون مردگان، در خاک پنهان مـیشدند و چنین شرمندگی و درد و رنـجی را نـمیدیدند. در آن روز آنـان) نمیتوانند کردار یـا گفتاری را از خدا پنهان سازند.
این آیات، صحنۀ قیامت را تهیّه میبینند. خدا کمترین ستمی روا نمیدارد. او عدل مطلق است و ترازویش به اندازۀ مویی کج نمیگردد. ایزد منّان نیکیها و خوبیها را چندین برابر بشمار میآورد و پاداش چندین برابر می دهد، و گذشته از آن از جانب خود نعمت بسیار و پاداش بیشمار در برابر نیکیها و خوبیها عطاء میفرماید. آری آنان که به وسیلۀ ایمان و عمل، جویای مرحمت پروردگار و خواستار تفضّل کردگارند، آنچه بر سر راه ایشان است، رحمت یزدان و فضل مطلق ایـزد منّان است. ولی اینان، بلی اینان که ایمانی نداشتهاند و کردار بایستهای نکردهاند و تنها کفر ورزیدهاند و اعمال بد، انجام دادهاند، باید در آن روز، چه حال و وضعی داشته باشند؟ چه حال و احوالی پیش میآید؟ بدانگاه که از هر ملّتی شاهدی را حـاضر مـیآوریم که قبلاً پیغمبرشان بوده است و هم اینک باید بر آنان گواهـی دهد، و تو را نیز حاضر میسازیم تا شاهد اینان باشی و بر ایشان گواهی دهی.
در این جا است که صحنه، برجسته و روشن پدیدار و نمایان می گردد. سراسـر پـردۀ فراخ نـمایش را فـرا میگیرد. هر ملّتی حاضر و نمایان است. برای هر ملّتی هم شاهدی است، که گواه بر اعمالشان است. این کافران فخرفروش، خود بزرگبین، تـنگچشم، به تـنگچـشمی فراخوان، پنهان کنندۀ الطاف و انعام یزدان، و ریاکاری را که برای خدا کار نکردهاند و خشـنودی ذات باری نجستهاند، در لابلای واژگان و از خلال بیان قـرآن، آشکارا میبینیم! ایـن چنین کسانی را میبینیم کـه ایستادهاند و در صحنه نگاه داشته شده اند، در حالی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر پای خاسته است و به گواهی پرداخته است. آری اینان با هر آنچه که پنهان داشتهانـد و یا نــمایان نـمودهانــد، با هـمۀ فـخرفروشیها و خودبزرگبینیهائی که کردهانـد، با جملگی کفرها و انکارهائی که ورزیدهاند، با تمام چیزهائی که در بارۀ آنها، تنگچشمی کردهاند و به تنـگچشمی خواندهاند، با سراسر ریاکاریها و خودنمائیهائی که انجام دادهاند، در پیشگاه آفریدگار، حاضر و آماده گشتهاند! آفریدگاری که بدو ایـمان نداشتهاند، روزی دهندهای که نعمت و مرحمت او را پنهان کردهاند و نادیده گرفتهاند، و نسبت بدانچه بدیشان داده است بخل ورزیدهاند و تنگچـشمی نمودهاند و از عطاء و دادۀ یزدان، به مردمان چیزی ندادهاند و نبخشیدهاند. در پـیشگاه آفریدگار حاضر آمدهاند، در روزی که سرای آخرت نام دارد، و ایشان بدان ایمان نیاوردهاند و معتقد به سزا و جزائی در آن نبودهاند! رو در روی پیغمبری بر پـای ایسـتادهاند و ردیف گشتهاند که از فرمانش سر بر تافتهانـد. و از رهنمودهایش سرکشی کردهاند! پس چه میشود؟! چه پیش می آید؟!
آنچه گریبانگیرشان میگردد، خواری و رسوائی و شرمندگی و پشیمـانی است و بس! اقرار به گناهان و اعتراف به بدیها و پستیها است! امّا در این روز دیگر پشیمانی سـودی ندارد و اقـرار و اعـتراف بی بها و بیفایده است!
روند قرآنی تنها سیمای بیرونی و نـماد مادّی چنین مسائلی را نشان نمیدهد و بس، بلکه (شکل درونی) و ساختار معنوی آنها را نیز به تـصویر میکشد و ظاهر و باطن قضایا را روشـن و نـمایان مـیسازد. سایهها و سایهروشنهای افکار و اعمال، پیدا و هـویدا است و خواری و پستی و شرمندگی و پشیمانی گویا و نمایان است:
(یومئذ یود الذین کفروا وعصوا الرسول لو تسوى بهم الأرض , ولا یکتمون الله حدیثا . . ).
در آن روز (که چنین کارهائی بوقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پـیغمبر سـر بـر تافتهاند، دوست میدارند که کاش (همانگونه کـه مردگان را در خاک دفن میکنند و خاک بر پیکرشان میریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفن میکردند و) زمین (مزار ایشان) را بر روی آنان، صاف میکردند (و همچون مردگان در خاک پنهان میشدند و چنین شرمندگی و درد و رنجی را نمیدیدند. در آن روز آنان) نمیتوانند کردار یـا گفتاری را از خدا پنهان سازند.
همۀ این معانی را از لابلای پسودههای بیانگر زنـده موجود در تصویر حسّ میکنیم، و جملگی آن انفعالات جنبان در درونها را مشاهده مینمائیم. آنها را ژرف و زنده و مؤثّر میبینیم، بهگونهای که آنها را از لابلای هیچ بیان دیگری مشاهده نمینمائیم، چه بیان وصفی باشد و چه تحلیلی. ایـن، شیوۀ قرآن در نمایش صحنههای قیامت و همچنین در به تصویر کشیدن سایر صحنهها است.[1]
*
این درس با فرمان به انجام عبادت یزدان و نهی از انباز کردن چیزی برای حضرت سبحان، آغاز گشـته است. نماز هم نزدیکترین شعائر به معنی عبادت، و مهمّترین مراسم پرستش است. در آیۀ زیر برخی از احکام نماز، و بعضی از احکام طهارت که مقدّمۀ نماز است، ذکـر شده است:
(یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سکارى - حتى تعلموا ما تقولون - ولا جنبا - إلا عابری سبیل - حتى تغتسلوا . وإن کنتم مرضى أو على سفر , أو جاء أحد منکم من الغائط , أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء ، فتیمموا صعیدا طیبا ، فامسحوا بوجوهکم وأیدیکم . إن الله کان عفوا غفورا).
ای کسـانی کـه ایمان آوردهایـد، در حالی که مست هستید، به نماز نایستید تـا آنگاه که میدانید ]ه میگوئید، و fه نماز نایستید در حالی که جنب هستید تا آنگاه که غسل میکنید، مگر اینکه مسافر باشید. و اگر مریض یا مسافر بودید و یا اینکه از پیشاب برگشتید، و یا اینکه با زنان نزدیکی کردید و (در همۀ ایـن احوال) آبی نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید و (برای این منظور، با خاک) چهره و دستهایتان را مسـح کـنید. بیگمان خداوند پس عفو کننده و آمرزنده است.
این، حلقهای از زنـجیرۀ تربیت اسـلامی است برای جماعت مسلمانانی که برنامۀ اسلامی، ایشان را از ژرفای درّۀ جاهلیّت برگرفت و بالا کشید. میخوارگی یکی از مراسم و عادات اصلی و فراگیر بود، و از مشخّصات برجستۀ چنین جامعهای بشمار میآمد. البتّه میخوارگی، پیوسته از مشخّصات برجسته و مهمّ هر جـاهلیّتی در قـدیم و جـدید بوده و خـواهد بود. میخوارگی، مشخّصۀ برجستۀ جامعۀ روم در اوج جاهلیّت بود، و مشخّصۀ مهمّ جامعۀ ایران در گذشته بوده است.
امروزه هم میخوارگی پدیده پیدا و نشـانۀ هویدای جامعۀ اروپائی، و جامعۀ آمریکائی در اوج جاهلیّت خود است. در جاهلیّت جامعۀ عقب ماندۀ افریقائی امروزی که از جاهلیّت نخستین هم عقب ماندهتر است، وضع به همین شکل است.
در سـوئد کـه مـترقّیترین یـا جزو مترقّیترین مملکتهای روزگار معاصر است، در نیمۀ اوّل قـرن گذشته هر خانوادهای، می ویژۀ خود را تهیّه مـیدید. بطور متوسط هر کسی حدود بیست لیتر مصرف داشت. حکومت سوئد خطر این وضع را احساس کرد و به زیان اعتیاد میخوارگی پی برد. سیاست احتکار مسکرات را در پیش گرفت و اقدام به محدود نمودن مصرف روزانۀ اشـخاص کـرد. نوشیدن مسکرات را در مکانهای همگانی قدغن کرد. امّا بعد از چند سال، تخفیف قائل شد و برخی از قیدها و بندها را برداشت. نـوشیدن مسکرات تنها در رستورانها آزاد شد، آن هم به شـرط مصرف غذا با آن! بعدها نوشیدن مسکرات در برخی از مکانهای همگانی تا نصف شب آزاد گردید! ولی در نیمۀ شب تنها نوشیدن (شراب) و (آبجو) آزاد بود! اعتیاد میخوارگی در میان نـوجوانـان چندین برابر افزایش یافت.
اما در آمریکا؛ حکومت آمریکا یک بار تلاش کرد، که این پدیده را ریشهکن سـازد. بدین مـنظور در سـال
١٩١٩ قانونی را وضع کرد که از روی ریشخند قانون (خشکیدن) نامیده شد. چرا که (سیراب شدن) از می را قدغن کرد. این قانون مدّت چهارده سال ماندگار شد. در سال ١٩٣٣ حکومت ناچار گردید، آن را لغو کند، ولی برای تبلیغ علیه مسکرات همۀ وسـائل ارتباط جمعی از قبیل نشریّات و رادیو و سینما و سخنرانیها و کنفرانسها را به کـار گـرفت. مبلغی را که حکـومت آمریکا صرف این کار کرد، مبلغی بالغ بر شصت میلیون دلار تخمین مـیزنند. صـفحات کتابها و نشـریّههای مطبوعات در ایـن راستا را حدود دهبیلیون صفحه میدانند. هزینۀ چهارده سالۀ قانون تحریم از دویست و پنجاه میلیون جنیه کمتر نبود. در این مدّت سیصد نـفر اعدام گردید. همچنین پنج میلیون و سی و دو هـزار و سیصد و سی و پنج نفر زندانی شد. زیان و ضرر، به شانزده میلیون جنیه رسید. املاکی که مصادره گردید، حدود چهارصد و چهار بیلیون جنیه بود. امّا پس از این همه تلاش و زحمت و خسارت و زیان، دولت ناچار گردید از گفته و کرده خود برگردد و قانون را لغو و باطل کند[2]
اما اسلام، این پدیده ژرف و ریشهدار جامعۀ جاهلی را با چند آیۀ قرآنی از میان برداشت. این است، فرق میان برنامۀ یزدانی با برنامۀ جاهلی قدیم یا جدید، در کار پرداختن به معالجۀ نـفس بشری و اصـلاح جامعه انسانی.
برای این که ریشهداری و ژرفناکی ایـن پـدیده را در جامعه جاهلی درک کنیم، لازم است به اشعار دورۀ جاهلی مراجعه نماییم تا بدانیم و ببینیم که (می) عنصر اساسی درمان عناصر مادّۀ ادبی بوده است، و بلکه عنصر اساسی سراسر زندگی بشمار آمده است. تجارت می، کارش بدانجا رسیده است که واژۀ تجارت مترادف معاملۀ می، گشته است. لبید میگوید:
(قد بت سامرها وغایة تاجر
وافیت إذ رفعت وعز مدامها )
چه شبهای بسیار خوشی که تا دم صبح با دوستان به قصّهگوئی و شبزندهداری پرداختهام و خویشتن را به پرچم باده فروش رساندهام، بدانگاه که بر فـراز میکده برافراشته شده است و باده هـم نـایاب و گـران گشته است.
عمرو بسر قمیئه میگوید:
(إذا أسحب الریط والمروط إلى
أدنی تجاری وأنفض اللمما )
یاد کن آنگاه را که دامنکشان بـه سـوی نزدیکترین میکده رهسپار میگشتم و نقاب از چهرۀ دیوانگی بـرمیداشتم و فسق و فجور میکردم.
وصف مجالس میخوارگی، و افتخار بدانها دنیای شعر عربی را پر و لبریز کرده است، و قالب ظاهر و سیمای آشکار آن گشته است.
امرؤ القیس میگوید:
(وأصبحت ودعت الصبا غیر أننی
أراقب خلات من العیش أربعا)
(فمنهن قولی للندامى:تفرفقوا
یداجون نشاجا من الخمر مترعا)
(ومنهن رکض الخیل ترجم بالقنا
یبادرن سربا آمنا أن یفزعا)
... الخ.
جوانی خود را بدرود گفتهام، ولی چهار خصلت زندگی را رها نکرده و بر آنها سـخت آزمندم: یکـی از آنها سخنم، خطاب بـه همدمان و هـمپیالگانم است. بـدیشان میگویم بدانگاه کـه مشک شـراب لبـریز و پـر سـر و صدا را میچرخانند و میگردانند: آهسته از کنارم بگذرید و مهربان باشید و می به من دهید. دیگری تاختن اسبان راهواری است که چهار دست و پای باریک و استوار همچون نیزهها را بر زمین میزنند و خود را به گلّههای گاوان سرگرم چـرا مـیرسانند، پــیش از ایـنکه بـه هـراس افتند و بـرمند و از دسترس ما بدر روند ... و ٠٠٠٠
طرفه پسر عبد میگوید:
)فلولا ثلاث هن من عیشة الفتى
وجدک لم أحفل متى قام عودی)
(فمنهن سبقی العاذلات بشربة
کمیت متى ما تعل بالماء تزبد)
(وما زال تشرابی الخمور ولذتی
وبذلی وإنفاقی طریفی وتالدی)
(إلى أن تحامتنی العشیرة کلها
وأفردت إفراد البعیر المعبد)
اگر سه چیز نبود که زندگی انسان را تشکیل مـیدهند، بـه بخت و اقبال تو سوگند میخورم، که باکی نمیداشـتم، چـه وقت عیادت کنندگـانم از من مأیوس میگردند و مـیمیرم و بدرودم میگویند. نخستین آنها پیش از اینکه زنان ملامتگر ملامتم کنند که بادهگساری بس است، جامی از بادۀ گلرنگ را سرکشم، بادۀ گلرنگی کـه چـون آب بـر آن ریزند کف برمیآورد. پیوسته بادهگساری میکنم و می مینوشم و به دنبال لذّت و خوشگذرانی مـیافتم و دارائـی موروثی و مکتسب را خرج مـیکنم و مـیبخشم، تـا زمـانی کـه قـوم و قبیلهام جملگی از من دوری میگزینند و همچون شتر مبتلا به گری آلوده به قطران تک و تنها میمانم.
اعشی سگوید:
(فقد أشرب الراح قد تعلمین
یوم المقام ویوم الظعن)
(وأشرب بالریف حتى یقال
قد طال بالریف ما قد دجن)
تو خانم، میدانی که من در زمان اقامت و در زمان کوچ می مینوشم و بادهگسـاری مـیکنم. در دل طبیعت آن اندازه میمانم و می مینوشم تا گویند که آنچه بـدان انس و الفت گرفته است، در دل طبیعت به طول انجامیده است.
منخل یشکری میگوید:
(ولقد شربت من المدا
مة بالصغیر وبالکبیر)
(فإذا سکرت فإننی
رب الخورنق والسدیر)
(وإذا صحوت فإننی
رب الشویهة والبعیر)
با جام کوچک و کاسۀ بزرگ می را نوشیدهام. هنگامی کـه مست میشوم، خود را صاحب کوشک (خورنق) و (سدیر) میدانم[3]. و زمانی که از مستی به هوش میآیم، میبینم که من صاحب تعدادی گوسفند و شترم و بس.
اشعاری امثال اینها در چکامههای جاهلی بسیار است ...
روایتی که ببانگر تحریم مسکرات در مـیان جامعۀ اسلامی است، و بزرگانی از اصحاب که قهرمانان رخدادهای مراحل تحریم بوده و در روایت نـامی از ایشان رفته است، اشاره دارد، به وسـعت گستره ایـن پدیدۀ پلید و فراخی دائرۀ ایـن خوی خـانمانسوز در جاهلیّت عربی. نقل چند کلمه زیر، اندکی از بسیار، و مشتی است نمونۀ خروار:
عمر - خدا از او خشنود باد - در داستان اسلام آوردن خود میگوید: (من در دوران جـاهلیّت پـیوسته می میخوردم، و از این مـیکده بدان میکده میرفتم و بادهگساری مینمودم ...).
عمر پس از اسلام آوردن هم، می مینوشید، تا اینکه آیۀ زیر نازل شد:
(یسألونک عن الخمر والمیسر . قل فیهما إثم کبیر ومنافع للناس , وإثمهما أکبر من نفعهما).
دربارۀ باده و قمار از تو سؤال مــیکنند. بگو: در آنـها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است.(بقره / ٢١٩) همچنش خداوند متعال فرموده است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ ).
ای کسـانی کـه ایمان آوردهاید، در حالی کـه مست هستید، بـه نماز نـایستید، تـا آنگاه کـه مـیدانید چـه میگوئید.
عمر خاشعانه گفت: پروردگارا! راجع به می بیان شافی و توضیح کافی برایمان اظهار فرما! ... بعدها آیۀ تحریم صریح نازل شد :
(یا ایّها الذین آمنوا إنما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون . إنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر , ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلاة فهل أنتم منتهون).
ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتهای (سنگیی که در کـنار آنها قـربانی مـیشود) و تـیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا اینکه رستگار شوید. اهریمن میخواهد از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شمـا دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز بار دارد. پس آیـا (از ایـن دو چیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یـاد خدا غافل میکنند، و ایشان را از همۀ عبادات، بـه ویـژه نــماز کـــه مـهمّترین آنـها است، بـاز مـیدارنـد) دست میکشید و بس میکنید؟! (مائده 90/ ٩١)
عمر پس از شنیدن این آیات، گفت: دست میکشیم و بس میکنیم! آنگاه از میگساری دست کشید.
در بارۀ نزول آیۀ:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى ).
دو روایت نقل شده است. در این روایتها بزرگانی چون عبدالرحمن بن عوف از مهاجران، و سعد بـن مـعاذ از انصار، نامشان در میان اسامی شـرکتکنندگان در میگساری به چشم میخورد.
ابن ابی حاتم روایت کرده است: یونس بن حبیب، ابوداود - با سندی که خود دارد - برایمان از مصعب بن سعد و او از سعد روایت میدارد که گفته است: «دربارۀ
من چهار آیه نازل گشته است. مردی از انصار غذائی را تهیّه دید و کسانی از مهاجرین و افرادی از انصار را دعوت کرد. خوردیم و نوشیدیم تا مست شدیم. آنگاه به ذکر افتخارات خود پرداختیم و به خویشتن بالیدیم. مردی استخوان چانۀ شتری را برگرفت و به بینی سعد فرو برد. سعد دارای بینی فرو رفتهای بود. این کار پیش از تحریم می بود. آنگاه این آیه نازل شد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى ).
مسلم این سخن را به درازا از قول شعبه روایت نموده است.
ابن ابی حاتم روایت کرده است که: محمّد بن عمّار، از عبدالرحـن بن عبدالله دشتکی ابوجعفر، و او از عطاء بن سائب، و وی از ابوعبدالرحمن سلمی نقل کـرده است: عبدالرحمن بن عوف خوراکی را تهیّه دید و ما را دعوت کرد. می به ما داد و نوشاند تا آنگاه که همه مست شدیم. وقت نماز فرا رسید. کسی را امام جماعت کردند. در نماز خواند:
(قل یا أیها الکافرون . ما أعبد ما تعبدون . ونحن نعبد ما تعبدون ).
خداوند این آیه را نازل فرمود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ).
بیش از این به مثالها و روایتها نیازمند نمیباشیم تا ریشه دوانی و ژرفائی این پدیده ناپاک مـیگساری را در جامعۀ جاهلی روشن و مستدلّ داریـم. ایـن خوی خانمانسوز و قـماربازی، دو پدیدۀ برجسـتۀ تنگاتنگ آداب و رسوم جامعۀ جاهلی بودند.
امّا برنامۀ ربّانی برای مبارزه با چنین پدیدۀ ریشهدار و ژرفی چه کار کرد؟ برای نابود کردن این بلا به چه شیوهای عمل کرد؟ بلائی که اصلاً با وجود آن هیچگونه جامعۀ پـویا و شایسته و راسترو و خردمندانهای، ماندگار و برجای نمیماند. چه کاری کرد، برای ایـنکه رویاروی عرف و عادتی بایستد که اصیل و کهن بود.
از یک سو تقالید اجتماعی از آن جانبداری میکرد و از دیگر سو مصالح اقتصادی وابسته بدان بود.
برنامۀ ربّانی، همۀ این مفاسد را به وسیلۀ چند آیـۀ قرآنی چارهجوئی کرد. مرحله به مرحله چارهاندیشی نـمود. پلّه پلّه، آرام و استوار گام پیش نهاد. پا به میدان کارزار گذاشت بدون اینکه جنگی درگیرد و افرادی تلف و قربانی گردند و خونهائی ریخته شوند. بلکه آنچه ریخته شد تنها کوزههای می و مشکهای شراب بود. تنها جرعههائی ریخته شد و پرت گردید که به هنگام شنیدن آیـۀ تـحریم در دهان نـوشندگان بود. نوشندگان همین که آیۀ تحریم را شنیدند جرعهها را از دهان خود بیرون ریختند و آن را قـورت ندادند، همانگونه که پس از این خواهد آمد.
در مکّه که اسلام هنوز دولت و قدرتی نداشت. جـز قدرت قرآن چیزی در میان نبود. در مکّه قرآن گاه و بیگاه اشارههای سریعی به دیدگاه اسلام دربارۀ می میکرد. این اشـارات تـنها از لابلای عبارات، درک میشد. ولی از مرحلۀ اشاره پا فراتر نمینهاد.
در سورۀ نحل آمده است:
(ومن ثمرات النخیل والأعناب تتخذون منه سکرا و رزقا حسنًا).
(خداوند) از میوههای درختان خرما و انگور، (غذای پر برکتی نصیب شما میسازد که گاه آن را بـه صورت زیانباری درمیآورید و از آن) شراب درست میکنید و (گاه) رزق پاک و پاکیزه از آن میگیرید.(نعل / 67)
خداوند واژۀ (سَکَراً ) را که به معنی مُسکِری بود که آن را از میوۀ خرما و انگور تهیّه میکردند، در برابر (رزقا حسنًا) یعنی رزق پاک و پاکـیزه، قرار داده است، تا این برابری اشارهای باشد به اینکه (سَکراً ) یعنی مُسکِر چیزی است و (رزقا حسنًا) یعنی خوراک پـاکیزه چـیز دیگر. امّـا ایـن بیان، پسـودۀ دورادوری بیش نیست که چه بسا دل نوجوان و نو ایـمان مسلمان آن را دریابد. لیکن خصلت میخوارگی، یا دقیقتر بگوئیم رسم میگساری، ژرفتر از یک خصلت فردی بود. بلکه یک رسم اجتماعی بود و ریشههای اقتصادی داشت. بسی ژرفتر از این بود که این پسودۀ سریع دور، در آن تأثیری آن چنانی داشته باشد.
در مدینه هم که اسلام دولتی گردید و سلطه و قدرتی پیدا کرد، با نیروی حکومت و قدرت شمشیر دولت به تحریم می پناه نبرد. بلکه نـخست فرماندهی و تـوان قرآن به اصلاح حال مردمان پرداخت. برنامۀ آسمانی اسلام کار خود را آهسته و آرام و سهل و ساده شروع کرد و با آگاهی از اطلاعی که از نفس بشریّت و اوضاع اجتماعی داشت، با نرمش به سادگی حلّ کرد. با آیۀ سورۀ بقره پاسخ پرسشهائی را داد که دالّ بر بامداد بیداری دل مسلمانان علیه میگـساری و قمار بود:
(یسألونک عن الخمر والمیسر . قل فیهما إثم کبیر ومنافع للناس , وإثمهما أکبر من نفعهما).
دربارۀ باده و قمار از تو سؤال مـیکنند، بگو: در آنـها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم دربردارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است. (بقره / 219)
این نخستین ضربهای بود. صدای شنوائی در شـعور اسلامی و در دل اسلامی و در منطق فقهی اسلامی داشت ! چرا که ملاک حلال بودن و حرام بودن، یـا مکروه بودن، تکیه بر فزونی گناه یا فزونی خوبی در هر کـاری است و بس. زمانی که گناه میخوارگی و قماربازی بزرگتر و بیشتر از سود آن دو تـا است، دو راهۀ جدائی نمایان و آغاز میگردد.
ولی کار از ایـن ژرفناکتر بود ... عـمر رضی الله عنهُ گفت: (پـروردگارا! سخن شافی و توضیح کافی دربارۀ میگساری برایمان بیان فرما!).
عمر!!! بلی عمر! این به تنهائی گویای همه چیز است و بیانگر عمق این رسم در ژرفای دل فرد عربنژاد است. بعدها رخدادهائی پـیش آمد، همسان وقائعـی که برشمردیم. آنگاه این آیه نازل گردید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ).
( نساء/43)
برنامۀ بینا و دارای بینش، و ساده و بیپیرایش، دستاندر کار ساختن و سـازش شد و تأثـیر خود را بخشید.
این هم مرحلۀ میانۀ موجود در میان گریزان و بیزار کردن از می و میگساری، به دلیل بیش بودن گناه آن از سود آن است، و میان تحریم قاطعانۀ می و میخوارگی، به دلیل اینکه پلید و کار اهریمنانه است. وظیفۀ ایـن مرحلۀ میانه این بود که (خوی میگساری را از میان بردارد) یا اینکه (اعتیاد میخوارگی را درهم بشکند). اول میگساری را نزدیک به اوقات نمازها، تحریم کرد. اوقات نـمازها هم در طول روز است و مـیان آنـها زمانهای کوتاهی بیشتر، قرار ندارد و برای مـیگساری بسنده نیست، مدّت زمانی که مستان در آن مستی کنند و به هوش آیند و اثر مستی شدید از بین رود و آنان بدانند که در نماز چه میگویند. گذشته از ایـن، می نوشیدن، اوقات و ازمنۀ خاصّ خود را دارد، همچون صبوح بامدادان و غبوق شامگاهان[4]. در مـیان چنین اوقاتی و بدنبال اینگونه ازمنهای، اوقات نماز فرا میرسد. در اینجا دل مسلمان میان ادای نماز و مـیان لذّت شراب حیران و ویلان میگردد. دل مسـلمان هم بدان اوج رسیده است که بداند، نماز برای او، ستون زندگی است.
با وجود این، عمر رضی الله عنهُ بلی عمر که عمر است، خاشعانه از بارگاه یزدان درخواست مینماید که: (پـروردگارا! سخن شافی و توضیح کافی دربارۀ می و میگساری برایمان بیان فرما). زمان گذشت و هنگام وقوع حوادث فرا رسید. موقع مناسب - برابر ترتیب برنامه آسمانی - برای ضربه قاطعانه پیش آمد. دو آیۀ سورۀ مـائده نازل شد:
(إنما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون . إنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر , ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلاة فهل أنتم منتهون).
میخوارگی و قماربازی و بتهای (سـنگیی که در کـنار آنها قربانی میشود) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمائی و غیبگوئی بکار میرود، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا اینکه رستگار شـوید. اهـریمن مـیخواهـد از طریق میخوارگی و قماربازی، در مـیان شـما دشـمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز بــاز دارد. پس آیـا (از ایــن دو چیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یـاد خدا غافل میکنند، و ایشان را از همۀ عبادات، به ویـژه نـماز کــه مهمّترین آنـها است، بـاز مـیدارنـد) دست میکشید و بس میکنید؟! (مائده / ٩٠، ا٩)
مسلمانان همین که فرمان را شـنیدند، جملگی بس کردند. مشکهای شراب ریخته شد. کوزههای می در همه جا شکسته شد. آنان که سرگرم میخوارگی بودند، به مجرّد شنیدن دستور قرآنی، جرعههای را پرت کردند که در دهان داشتند و آنها را قورت ندادند و نبلعیدند. قرآن پیروز گردید. برنامۀ یزدانی موفّق شـد و بدون استفادۀ از زور، قدرت و سلطۀ خود را واجب و لازم الاجراء کرد. امّا این کار چگونه انجام و اجراء شد؟ این معجزه چطور صورت گرفت؟ معجزهای که در تـاریخ انسانها بینظیر است و در تاریخ قوانین و مـقرّرات و بخشنامهها در همۀ زمانها و مکانها، تک و یگانه است. معجزه شد، زیرا برنامۀ ربّانی بر نفس انسانی با شیوۀ ویژۀ خود چیره گردید. آن را به زیر بال و پر قدرت خویش کشید، با سلطۀ یزدان و بیم از خدای سبحان و پائیدن آفریدگار جهان، و حضور پروردگار، در زوایا و پهنۀ دل و جان انسان. پروردگاری که لحظهای از زمان غـفلت بدو رو نـمیکند و آنـی غافل از بندگان و آفریدگان نبوده و نیست. سراسـر نفس انسان را فرا گرفت و هیچ نقشی از آن را رها نسـاخت و کنار نگذاشت. فطرت را با راه و روش آفریدگار فطرت چارهسازی کرد. با تلاشهای فراوان و سترگ، و با توجّهات خستگیناپذیر و بزرگ، خلأ درون مردمان را پر کرد و جائی را خالی نگذاشت تـا مسـتی و می و خیالبافیهای مسکرات، و به خود نازیدن و بالیدن پوچ ناشی از نوشانوش باده، آن را پر سازد.
گسترۀ درون را لبریز از تلاشهای بزرگی و تکاپوهای سترگی کرد. از جمله: بشریّت گمراه گریز پـا را بطور کلّی از بیابان برهوت جاهلیّت و گرمای سوزان آن، همچنین از تاریکی سیاه و بندگی خوارکننده و تنگنای خفهکنندۀ جاهلیّت نجات داد، و رهسپار باغهای پرگل و ریحان و دلربا و زیبای اسلام کرد، و به زیر سایههای دلگشا و باصفای درختان چنین باغهائی کشـاند، و از نور درخشان و آزادگی بزرگوارانه و گسـترۀ سترگ اسلام بهرهور و برخوردار ساخت، گسترهای آن اندازه سترگ که در برگیرندۀ این جهان و آن جهان است. برنامۀ ربّانی، خلأ درون را با باور و ایمان پر کرد، و ایـن هم، مهمّترین کار است. درون را از شور و احساس تر و تازه، و از خشنودی زیبا و باصفا سرشار نمود. دیگر چنین درونهائی نیازی به سرخوشی مستی و منگی باده نداشتند، تا مستی و منگی، آنها را بر بال خیال بنشاند، و در جهان خیالبافیها و رؤیاهای دروغین به پرواز درآورد، درونهائی که با نیروی ایمان نورین، به سوی جهان بالا و درخشان والا و برین پر میکشند. در قرب خدا میغنوند، و در پرتو نور جمال یزدان، و در کنار خداوند ذوالجلال سبحان، زنـدگی سپری میکنند. چون مزۀ این قرب را میچشند، طعم مـی و سرمستی بادهگساری را از دهان پرت میکنند و دور میاندازند. دیگر سر درد و سرگیجۀ مستی را به خود نـمیپذیرند، و سـرانـجام از کثافت مـی و خـمودگی میخوارگی دست میکشند.
برنامۀ ربّـانی، فطرت را از زیـر تـپّهها و تودههای جاهلیّت نجات بخشید، و قفل فطرتها را با کلید خاصّ فطرت باز کرد، کلیدی که فطرتها جز با آن باز نمیشوند. برنامۀ اسلامی، نور، زندگی، پاکیزگی، پاکی، بیداری، همّت، روان شدن به سوی خیر و خوبی بزرگ و کار سترگ، خلیفهگری در زمین بر مبنای اصول و ارکان لازمۀ خلافت، آنگونه که پروردگار آگاه و دانـا مقرّر فرموده است، و مطابق با عهد و پیمانی که شرط کرده است و با دیگران بسته است، و حرکت کردن در راه هدایت و نوری که ارمغان فرموده است، همه و همۀ ایـنها را در گـوشهها و کنارها و بندها و راهها و گذرگاههای درونها پخش و پراکنده نموده و مستقرّ و پا بر جای داشته است.
می همچون قمار، و همچون بقیّۀ وسـائل و امـاکن خـوشگذرانـیها و هـوسبازیها، از قبیل آنـچه (بازیهای ورزشی) نامیده میشود، و زیادهرویهائی که برای دیدن چنین بازیهائی انجام میگیرد، همچنین دیوانگی سرعت، دیوانگی سینما، دیوانگی (مُدها) و (تقلیدها)، دیوانگی جنگ گاوها، و دیوانگی سـایر بیمزگیها و کارهای بیهوده و بیجائی که زندگی گلّههای انسانها را در جاهلیّت جدید روزگار معاصر امروزی، یعنی در جاهلیّت تـمدّن صـنعتی! همه و همۀ ایـنها تعبیراتی بیش از خلأ روحی نمیباشند. خلأ روح پیش از هر چیز دیگری از ایمان، دوم خلأ روح از تلاشهای بزرگ و تکاپوهای سترگی که نیروی انسانها را صرف خود کند و به خود مشغول دارد. این چنین کارهائی خبر از فقر این تمدّن در مسألۀ اشباع نیروهای سرشتی به شیوۀ درست و بگونۀ راست میدهند و بیانگر صرف نیروهای خدادادی در کژ راههها و نادرستیها می باشند. چنین خلأ و چنین فقری، چیزهائی هسـتند که به میگساری و قماربازی منتهی میشوند تا این خلأ به وسـیلۀ آنـها پـر شود. هـچنین انسـان را به همۀ دیوانگیهائی میکشانند که قبلاً نـامی از آنـها رفت. حتّی بالاتر از این دیوانها، خلأ روحی و فقر معنوی، انسان را به (دیوانگی) واقعی و معروف میکشانند و به بیماریهای روانی و عصبی میرسانند، و سرانجام، کار به انحرافات منتهی میگردد!
تنها واژگانی نبود که چنین معجزۀ شگفت نـادری را پدید آورده و پـیاده کرده است. بلکه آنـچه معجـزه آفریده است برنامهای است، برنامهای که واژگان متن و اصـل آن است. بـرنامهای کـه سـاخته و پرداخته خداوندگار انسانها است، نه سـاخته و پرداختۀ خود انسانها. فرق اصلی این برنامه، با سایر برنامههای دیگری که سـاخته و پرداختۀ انسـانها است و سود چندانی در بر ندارند، در همین است. مسأله این نیست که سخنی گفته شود، چرا که سخن بسیار است. فلان فیلسوف، فلان شاعر، فلان اندیشمند، فلان شاه، و فلان کس یا فلان فرد، نویسندگی میکند و چیزی مینویسد و چه بسا آراسته و پیراسته و زیبا و گیرا بنویسد. سخن را بیاراید و شیوا و دلربا ارائه نماید. بنظر آید که وی برنامهای را مینگارد و مکتب یا فلسفه یا چیز دیگری را به ارمغان میآورد و طرحی نو درمیاندازد! لیکن درون مردمان، آن را ناتوان مییابد و سلطه و حاکمیّتی بر کشور دلها از آن نمیبیند، چرا که: خداونـد دلیلی همراه آن نساخته است و نیروئی بدان نداده است. آخر سرچشمۀ سخن است که دلیل همراه سخن مـیسازد و بدان نیرو میبخشد. سرچشمۀ این سخن هم فـراتر از توان سرشت برنامۀ ساخته و پرداختۀ انسـان است. در سرشت بشری ضعف و جهل و قصور و خودخواهی موجود است.
کسـانی کـه مـیخواهند، برای زنـدگی مردمان، برنامهریزی کنند و برنامههای خود را به جای برنامه خداوند آگاه دانا پـیش بکشند و بگذارند، و برای انسانها قانون بنویسند و آن را جایگزین قانون یـزدان کار بجا و بینا کنند، و برای همنوعان خود خط و نشانی بکشند و راهها و نشانههائی ارائه دهند که آفریدگار توانا، چنین خط و نشانی و طرق و علائمی را پدیدار و پیشنهاد نکرده است، کی این حقیقت ساده را میفهمند و درک میکنند؟ کی؟ آخر کی از این غرور بیجا دست برمیدارند؟ چه وقت از خواب غفلت بیدار میشوند و فریب هواخواهیها و خودپرستیها را نمیخورند؟
از این جرّ مقال دست برمیداریم و به سوی این آیـۀ کریمه برمیگردیم که میفرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبَاً الّا عابِری سَبیلٍ حَتّی تَغْسِلُوا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آنگاه که میدانید چه میگوئید، و به نماز نایستید در حالی که جنب هستید تا آنگاه که غسل میکنید، مگر اینکه مسافر باشید.
همانگونه که آیۀ مذکور مؤمنان را بـازداشـته است از این که به نماز بایستند در حالی که مست هسـتند تـا آنگاه که میدانند چه میگویند، بدان سـان مؤمنان را بازداشته است از این که به نماز بایستند در حالی که جُنُب هستند - مگر این که مسافر باشند - تا زمانی که غسل میکنند.
سخنان دربارۀ مقصود از (عابِری سَبیلٍ ) گوناگون است، همانگونه که دربارۀ معنی نزدیک شدن ممنوع به نماز سخنان مختلفی بیان شده است. قولی مـیگوید: مقصود نزدیک نشدن جُنُب به مساجد، یا ماندن او در مساجد است تا زمانی که غسل میکند. امّا اگر تنها گذر کردن و عبور نمودن از داخل مسـاجد باشد، مانعی ندارد. عدّهای از اصحاب درهای خانههایشان رو به مسجدالرسول صلّی الله علیه وآله وسلّم باز میشد، و گذرگاه و محلّ برگشت خانههای آنان، از آنـجا بود و بس. بدیشان اجازه داده شد که هر چند که جنب باشند و غسـل هم نکرده باشند، از مسجدالرسول صلّی الله علیه وآله وسلّم گذر کنند و از آنجا به خانههایشان برگردند. امّا نمازگزاردن فقط پس از غسل کردن انجام میپذیرفت و بس.
قول دیگری میگوید: مقصود خود نماز است. شخص جنب نباید نماز را بخواند تا غسل نکند، مگر این که مسافر باشد. اگر شخص جنب مسافر باشد میتواند به مساجد برود، و بدون این که غسل کرده باشد تیمّم نماید و نماز را بخواند. چرا که تیمّم در چنین مواردی جایگزین غسل و همچنین وضو است.
قول نخستین بهتر و زیباتر به نظر میآید. زیرا حالت دوم - یعنی حالت حاصل در سفر - در دنبالۀ آیه، ذکر شده است. تفسیر (عـابِری سَـبیلٍ ) به مسـافرین، مــوجب تکرار حکم در یک آیـه بـدون هیچگونه ضرورتی است:
(وَإِن کُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنکُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَفُوّاً غَفُوراً )(43)
و اگر مریض یـا مسافر بودید و یـا اینکه از پیشاب برگشتید، و یا اینکه با زنان نزدیکی کردید و (در همۀ این احوال) آبی نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید و (بـرای این منظور، با خاک) چهره و دستهایتان را مسح کنید. بیگمان خداوند عفو کننده و آمرزنده است.
این نصّ قرآنی متوجّه حال و وضـع مسـافر است. بدانگاه که گرفتار حَدَث اکبر میگردد و جُنُب میشود و به غسل نیاز پیدا میکند، یا این که حَدَث اصغر بدو رو میکند و برای اقامۀ نماز محتاج وضو میگردد.
نصّ قرآنی، او را در چنین حال و وضعی برابر می نهد با شخص بیماری که مبتلای به حَدَث اکبر یـا حَدَث اصغر میگردد، و نیز او را در ردیف کسی قرار میدهد که از پیشاب برگشته باشد. (غائط: به مکان گودی گفته میشود که در آنجا قضای حاجت انجام میگیرد. در اینجا ذکر محلّ شده است، ولی کنایه از خود عمل است). شخصی که از پیشاب برگشته باشد و حَدَث اصغر بدو رو کرده باشد، نیازمند وضو است. همچنین او را همطراز کسی بشمار میآورد که با زنان نزدیکی کرده باشد.
دربارۀ (لاَمَسْتُمُ النِّسَاء) نیز اقوال گوناگونی است: قولی میگوید: کنایه از جماع است، که موجب غسـل است. قول دیگری میگوید: مراد از ملامسه خود لمس است. یعنی تماس هر جزئی از اندام تن مرد با تن زن، که موجب وضو در برخی از مذاهب است نه در برخی دیگر. شرح مفصّل این مسأله را باید در کتابهای فقهی بررسی کرد. ولی ما به چکیدۀ آن اشاره مینمائیم:
الف - لمس موجب وضو است به هر شکلی که باشد.
ب - لمسـی موجب وضو است که در لمسکننده شهوت را برانگیزد، و شخص لمس شده تحریککننده باشد.
ج - لمسی موجب وضو است که لمسکننده، خودش برابر برداشت خویش احساس کـند که لمس شده از زمـرۀ کسـانی بشمار است که لمس او در انسـان شهوتبرانگیز و محرّک است.
د - بطور کلّی لمس موجب وضو نمیباشد، و حتّی در آغوش کشـیدن و بوسیدن همسر هـم باعث وضو نمیشود.
هر یک از این نظریات دارای طرفداران خاصّ خویش است و افعال و اقوالی از رسولالله صلّی الله علیه وآله وسلّم را مسـتند قرار میدهند، بدانگونه که در سایر مسائل فقهی مورد اختلاف، مرسوم است.
آنچه ما در معنی: (لاَمَسْتُمُ النِّسَاء) ترجیح میدهیم این است که کنایه باشد از کاری که موجب غسل است. با این گفتار کوتاه، ما از همۀ اختلافات مربوط به مسألۀ وضو به دور و بینیاز میگردیم.
در همۀ این حالات مذکور، چه حالتی که موجب غسل است، یا حالتی که موجب وضو برای خواندن نـماز است، زمانی که آب یافته نشود، و یا این که آب یافته شود، ولی استعمال آن مضرّ، یـا نـاممکن و نـاشدنی باشد، تیمّم جایگزین غسل و همچنین وضو است. نـام تیمّم در متن آیۀ مذکور است:
(فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً ).
با خاک پاک تیمّم کنید.
یعنی خاک پاک را بجوئید. (صَعیداً ) : هر جنسی از زمین است، از قبیل: خاک یا سنگ یا دیوار ... هر چند خاکی که بر پشت چهارپایان به صورت گرد و غبار نشسته باشد، یا گرد و غباری باشد که بر جامهها و فرش و فروش افتاده باشد، تنها بدین شرط که به هنگام زدن دستها بر آن، ذرّات خاک برخاسته شود.
کیفیّت تیمّم: یک بار کف دستها را بر خاک میزنند و آنها را تکان داده، سپس چهره را بدانها مسح میکنند. بعد دو دست را تا آخر آرنجها مسح مینمایند ... یا این که دو بار کف دستها را بر خاک میزنند. با نخستین زدن کفها بر خاک، چهره را مسح مینمایند، و با دومین زدن کفها بر خاک، دو دست را تا آخر آرنـجها مسـح میکنند.[5] بیش از این در باره دقائق اختلافات فقهی صحبت نمیکنیم. این آئـین سـهل و سـاده است و در دستور تیمّم، معنی سادگی آشکارا جلوهگر است:
(إِنَّ اللّهَ کَانَ عَفُوّاً غَفُوراً )(43)
قطعاً خداوند بخشایشگر و آمرزگار است.
ایـن قسمت از آیـه، پـینوشتی است که بیانگر آسانگیری، مهرورزی بر ضعف و ناتوانی، گذشت از قصور و کوتاهی، و قلم عفو کشیدن بر گناهها و لغزشها است.
پیش از این که دربارۀ این آیه سخن به پایان ببریم و از این درس بس کنیم، در برابر برخی از پسودههای موجود در این آیۀ کوتاه میایستیم و نگاهی بـدانـها میاندازیـم. در برابر (فلسفة تـیمّم) میایسـتیم و میکوشیم بدان اندازه که خداوند لطف نموده و توفیق عنایت فرماید، فلسفۀ تیمّم را روشن گردانیم.
برخی از پژوهشگران دربارۀ فلسفۀ قوانـین و عـبادات اسلامی، گاهی به دنـبال علّت پـیدایش آنـها روان مـیشوند و قلمفرسائی مـیکنند. بگونهای فلسفۀ وجـودی احکـام را بیان میدارند که انگار در بررسیهای خود کار را به پایان بردهاند، و جز آنـچه ایشان گفتهاند یا نوشتهاند، چیز دیگری بر جای نمانده است! این شیوه در رویاروئی با نـصوص قـرآنـی و احکام آسمانی نـادرست است. البته وقتی با چنین
قاطیّتی میتوان اظهار نظر کرد که دربارۀ فلسفۀ قانون مورد بحث، نصّ صریحی در دست باشد. بهتر است دائماً راجع به فلسفۀ احکام بگوئیم: این برداشتی است که ما دربارۀ فلسفۀ این نصّ یا این حکم داریم و بدان دست یافتهایم. بدون شکّ اسراری از حکمت وجود دارد که ما از آنها بیخبر بوده و توفیق پردهبرداری از آن رموز به ما عطاء نشده است ... با چنین سخنی خرد بشری را در جای شایستۀ خود نشاندهایم، و در برابر نصوص و احکام الهی، به مقام سـزاوارش آشـنا ساختهایم، و بدین وسیله خـرد را از افراط و تـفریط بازداشتهایم.
این را بدین لحاظ میگویم چون برخی از ما - بویژه افراد مخلص - دوست دارند نصوص آسمانی و احکام یزدانی اسلامی را همراه با فلسفۀ کاملاً محدود و مقطوع برای انسانها تبیین و روشـن کنند، فلسفه و حکمتی کـه مردمان از جـهان مـادّی خود برداشت کردهاند، یا (دانش نو) بدان دست یافته است و دستاورد دانش روز بوده است. البته واقعیّت جهان مادّی را در نظر گرفتن و در پرتو دانش زمان حرکت کردن، کار پسندیده و خوبی است، ولی با رعایت حدود و مقرّرات خود، حدود و مقرّراتی که در بخش پیشین بدانها اشاره کردیم.
اغلب میگویند: فلسفۀ وضو که پـیش از نـماز گرفته میشود پاکیزگی است. بلی چه بسا این معنی مقصود وضو باشد، و لیکن اگر قاطعانه گفت که تنها فلسفۀ وضو همین است و بس، روش درستی نیست و بلکه اشتباه است. چرا که برخی از ستیزهگران ممکن است بگویند: ما نیازی بدین شیوۀ کهنه و کار ابتدائی نداریم، چرا که امروزه راههای پاکیزگی فراوان است و مردمان نظافت را در برنامۀ کارهای روزانۀ خود گنجاندهاند. اگر (فلسفة وضو) همین باشد، دیگر برای خواندن نماز به وضو نیازی نمیبینیم! حتّی خواندن نماز هم ضرورتی ندارد!!
دربارۀ (فلسفۀ نماز) گاهی میگویند: نـماز نـوعی
حرکات ورزشی است، که همۀ اندامها را در برمیگیرد. زمانی گفته میشود: نماز عادت دادن به نـظم و نظام است، هم از لحاظ زمانهائی که در آنها نماز خوانـده میشود، و هم از نظر حـرکاتی که در نـماز انـجام میپذیرد، و هم با توجّه به سر و سامان و نظم و ترتیبی که در صفها و کار پیشنمازی به چشم میخورد، و ... گاهی هم میگویند: نماز پیوند با خدا است، به وسیلۀ دعاها و قرائت فاتحه و دیگر سورهها و آیاتی که در نماز کرده و گفته میشود. البته چه بسا همۀ اینها مقصود و مراد باشد، امّا قاطعانه (فلسفة نماز) را در این یا در آن یا در چیز دیگری محدود کردن، دور شدن از راه و روش درست و حدّ و مرز امن و امان است.
گاهی برخی میگویند: نیازی به حرکات ورزشی نماز نداریم. زیرا تـمرینات ورزشی گوناگون عـهدهدار تندرستی شده است، بویژه از زمانی که ورزش به صورت فنّ و هنری درآمده است.
برخی هم میگویند: ما به نماز برای ایجاد نظم و ترتیب نیازی نمیبینیم. امـروزه سـپاهی گری و ارتشداری، بگونۀ فراخی، نـظم و نظام چشمگیر و دلپـذیری را بوجود میآورد، و این ما را بس است!
بعضیها هم میگویند: نیازی به تعیین شکل خاصّی و شیوۀ محدودی برای اقامۀ نماز نیست! زیرا پـیوند با خدا می تواند در خلوت و جلوت و درون و بیرون انجام پذیرد، بدون این که حرکات اعضاء در مـیان باشد و تکان بالا و پائین افتادن اندامها آرامش روان و بینش جان را بهم زند!
بلی کار بدینجاها میکشد زمانی که فلسفۀ عبادتی را در چهارچوبی محصور، و حکمت حکمی را در دائرهای محدود گردانیم، و برابر (خرد انسانی) سخن برانیم، و طبق (دانش نو) دلیل و برهان بیان نمائیم. آنگاه قاطعانه بگوئیم: مقصود این است و بس!
اگر چنین کنیم از راستای راه به کژ راهه میافتیم، و از روش درست رویاروئی با نـصوص الهـی و احکام ایزدی دور و پرت میشویم. همچنین از حدّ و مرز امن و امان میگذریم و به منطقۀ پرمخاطره گام میگذاریم، و در را، برای ستیزهگریها همیشه باز نگاه مـیداریـم. بگذریم از این که ذکر علّتها و بیان انگیزههای مـا از اشتباهات بزرگ خالی نیست، بویژه وقتی که مسأله را با علم پیوند میدهیم، و از قـضیّه، در پـرتو دانش نو سخن میرانیم. چرا که دانش بسان دل است و همچون دل بر حالی نمیماند. هر روز که میآید علم تصحیح و تعدیل میشود و تغیّر و تحوّل میپذیرد.
در اینجا راجع به موضوع حاضر مورد گفتگو - یـعنی موضوع تیمّم - به نظر میرسد که فلسفۀ وضو یـا حکمت غسل، تنها نظافت نیست. اگر فلسفۀ وضو یـا غسل تنها پاکیزگی بود، روشن است چیزی که بجای وضو یا بجای غسل یا هر دوی آنها قرار میگیرد و تیمّم نام دارد، این (فلسفه) را پدید نمیآورد، پس به ناچار باید وضو یا غسل فلسفۀ دیگری داشته باشند که در (تیمّم) هم همین فلسفه موجود باشد.
ما نمیخواهیم دچار همان اشتباهی بشویم که دیگران را از آن باز میداریم، و آن قاطعانه سخن گفتن و حکم کردن است. و لیکن ما تنها میگوئیم: چه بسا نماز آمادگی درونی و پیراستگی روحی برای ملاقات با خدا باشد. چرا که نـماز، کاری است که انسـان را از گرفتاریهای روزانۀ عادی زندگی، بدور نگاه میدارد و برای ملاقات بزرگ و سترگ آماده میسازد. در ایـن صورت است که تیمّم مکان غسل و جای وضو را میگیرد و جایگزین آنها میشود. این از یک سو، از سوی دیگر آگاهی کامل و شامل یزدان از زوایا و پیچ و خمهای دل و رازها و رمزهای سینۀ مـردمان در میان است. پیچ و خمها و راز و مرزهائی که تنها خداوندگار فرزانه و دانا از آنـها آگاه است و بس. در دلهـا چـه غـوغائی برپا است و در سـینهها چه انـدیشههائی میگذرد، خدا داند و بس. ما باید با خدای بزرگ و سترگ و والا و بالا، ادب داشته باشیم و کمی ادب بیاموزیم.
لازم است، بار دیگر بایستیم و نگاهی گذرا بیندازیم به حرص و آزی که برنامۀ ربّانی دربارۀ نماز دارد. دقّت کنیم و ببینیم که چرا فرمان آسمانی این همه بر خواندن نماز، حتّی با بودن مشکلات و موانـع بسیار، تأکید مـیورزد و ما را به کنار زدن و نادیده انگاشتن مشکلات و موانع میخوانـد و اقامۀ نـماز را از مـا میخواهد. همچنین نگاهی بیندازیم به آسانگیری کار تیمّم بجای وضو یا غسل و یا بجای هر دوی آنها با هم، هنگام نبودن آب، یا زیانمند بودن آب، یا بودن آب کم، ولی نیاز بدان برای نوشیدن و سایر ضروریّات زندگی، و یا به سبب مسافر بودن، حتّی بنا بر اقوالی: هر چند در سفر، آب هم موجود باشد.
اینها همه، به اضافۀ چیزهائی که در نماز خوف میآید و در هنگامۀ کارزار روی مینماید و در همین سوره از کیفیّت آن سخن میرود، بیانگر حرص و ولع شدیدی است که برنامۀ الهی بر نـماز دارد. برنامۀ الهی از مسلمان میخواهد که با وجود هرگونه سبب و علّتی، و بودن هر نوع مشکل و محنتی، نماز را ترک نکند. حتّی به هنگام بیماری هم باید نماز هر گونه که دست دهد، خوانده شود: ایستاده، نشسـته، بر پهلو افتاده، دراز کشیده، و در صورت عدم تکان بدن و دستها و پاها، با اشارۀ پلکها ...
نماز رابطه بنده با خداوندگار است. رابطهای است که خداوندگار قطع آن را از بنده نمیپذیرد، چرا که ایـزد منّان نیاز بنده بدان را میداند، والا یـزدان سبحان بینیاز از مردمان است، و عبادت بندگان کمترین سودی بدو نمیرساند. صلاح حال مردمان به سود خودشان است. سود پـرستش واریـز به حسـاب ایشـان است. بندگان با نماز با خداوند رابطه برقرار میکنند. در پرتو نماز بر مشکلات زندگانیشان فائق میگردند. در برابر سختیها و دشواریها از نماز یاری میجویند. آرامش جان و آسایش دلشان با نماز بدست میآید. با نـماز، نور به پیکرشان میدود و کشور تنشان، نـورباران میشود. با نماز احساس میکنند که در پناه آفریدگار و در جوار کردگار و تحت رعایت و حفاظت دادار زمین و آسمانند. نماز سازگار با فطرت انسانها است. خداوند کاملاً از فطرتشان آگاه است و میداند چه چیز برای سرشت مردمان شایسته و برای اصلاح حالشان بایسته است. آفریدگار خود میداند که آفریدگانش، نـیازشان به چه چیزهائی است و پیشتاز در کدام راستائی است. او بس دقیق و تیزبین و دانا و آگاه است. بد نیست وقفۀ کوتاهی هم در برابر برخی از تعبیرات زیبا و خوشایند موجود در این نصّ کوتاه داشته باشیم:
هنگامی که سخن از قضاء حاجت در مـیان است، میفرماید:
(أو جاء أحد منکم من الغائط ).
یا این که کسی از شما از پیشاب برگشت.
خداوند نمیفرماید: هنگامی که چنین و چنان کـردید. بلکه با برگشت از اینگونه مکان بسنده میکند. تا واژۀ برگشت کنایه از کاری باشد که در آنجا، انجام پذیرفته است. همچنین انجام کار را به مخاطبان نسبت نمیدهد و نمیفرماید: اگر از پیشاب برگشتید. بلکه میفرماید: (یاکسی از شما از پیشاب برگشت). تا بدین وسیله در مخاطب قرار دادن، ادب هر چه بیشتر رعایت گردد، و بر لطف کنایه افزوده شود. و این ادب هم سرمشق انسانها در هنگام گفتگوی با همدیگر قرار گیرد.
زمانی هم از چیزهائی خبر میدهد که میان زن و شوهر میگذرد، میفرماید:
(أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء ).
یا این که با زنان نزدیکی کردید.
تعبیر با مادۀ مُـلاسمه، لطیفترین و موقّرانـهترین و والاترین شیوۀ بیان را در بر دارد. چرا که ملامسه، مقدّمۀ کار، یا تعبیر از خود عمل است. به هر حال بیان سخن بدین شیوه، ادب بشمار است و خداوند آن را به خاطر مردمان در قالب چنین واژگانی بیان میفرماید تا آنان هم، ادب بیاموزند و به هنگام تعبیر از چنین کارهائی ادب رعایت کنند و بیپرده چیزی جویند، مگر این که جز بیپرده سخن گفتن، چارهای نباشد.
زمانی هم از خاک پاک سخن میرانده میفرماید: خاک پاکیزه. تا اشاره فرماید به این که پاک، پاکیزه است، و ناپاک ناپاکیزه ... این چنین سخنانی، الهامهای زیبا و دقیقی است که به اندرونها میخزند و به دلها راه پیدا میکنند. والا مقام خداوندگار درونها و دلها است و بس! همو با خبر از راز و رمز درونها و تار و پود دلها است!
[1] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود بهکتاب (التصویر الفنی فی القرآن) و کتاب: (مشاهد القیامه فی القرآن)، چاپ دارالشروق.
[2] کتاب (تنقیحات) تألیف ابوالأعلی مودودی، به نقل از کتاب: (مـاذا خسر العالم بانحلاط المسملین) تألیف ابوالحسن ندوی.
[3] (خورنق) و (سدیر) قصرهائی بودهاند که متعلّق به نعمان پسـر منذر بودهاند. عربها در زمان جاهلیّت از آنها صحـبت کردهاند.
[4] صبوح: شرابی کـه بامدادان نوشیده میشود. غبوق: شرابی کـه شامگاهان نوشیده میشود.
[5] شیوۀ سومی نیز وجود دارد (نگا: فقه السنه، جلداول، صفحۀ ٧٩):کف دو دست را بر خاک میزنند، سپس چهره را با نخستین زدن کفها بر خاک مسح مینمایند. بعد با دومین زدن کفها بر خاک با کف دست راست، پشت دست چپ، و با کف دست چپ، پشت دست راست را تا مچ دستها مسح میکنند. (مترجم)
سورهی نساء آیهی 70-58
(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعاً بَصِیراً (58) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً (59) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً (60) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً (61) فَکَیْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جَآؤُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِیقاً (62) أُولَـئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً (63) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً (64) فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً (65) وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِیَارِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً (66) وَإِذاً لَّآتَیْنَاهُم مِّن لَّدُنَّـا أَجْراً عَظِیماً (67) وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً (68) وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقاً (69) ذَلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَکَفَى بِاللّهِ عَلِیماً)(70)
این درس دربرگیرندۀ موضوع مـهمّی است، موضوع بنیادینی در زندگی ملّت مسلمان. شرط ایمان و تعریف آن را بیان میدارد. ایمان را در نطام اساسی این مـلّت مجسّم و نمودار میکند. ایمان با توجّه به ذات ایمان، و به اندازۀ مقدار ارتباط و پیوند آن با نظام بنیادین ملِّت مسلمان، بزرگی و والائی میگیرد.
قرآن است، ملّت اسلام را میآفریند و آن را پرورده میکند و رفعت میبخشد. قرآن ملّت اسلام را به ظهور رساند، همانگونه که خداوند بزرگوار در تعبیر دقیق قرآنی میفرماید:
(کُنْتُمْ خیر أمة أخرجت للناس ).
شما (ای پیروان راستین محمّد) بهترین امتّی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید.(آل عمران/ 110)
قرآن این امّت را آفرید بدانگاه که وجود نداشت. آن را پرورده کرد و رفعت بخشید تا ملّت یگانهای در تاریخ انسانها گردد:
(خیر أمة أخرجت للناس ).
بهترین امّتی که به سود انسانها آفریده شدهاید.
لازم است این حقیقت را تأکید کنیم و آن را تـوضیح دهیم، پیش از آن که سر رشتۀ کلام را بدست گیریم و به ادامۀ سخن بپردازیم. حقیقت آفریدن قـرآن، امّت مسلمان را، و پرورده کردن و رفعت بخشیدن بدانان را، آن هم به همراه یکدیگر در یک زمـان ... آفریدن و والائی بخشیدن راستین بود نه خیال و دروغین. تولّد تازۀ ملّت بود. بلکه تولّد تـازۀ (انسـان) در شکـل جدیدی بود. تنها مرحلهای در راه زایش و پیدایش، یا گامی در راه دگرگونی، و یا فقط جهشی و پـرشی از جهشها و پرشهای نهضت و جنبش نبود و بس. بلکه دقیقاً (زایش و پیدایش) و (تولّد) ملّت عرب و انسان بطور کلّی بود.
وقتی که به اشعار جاهلی - و مقدار کمی از آثار منثور جاهلیکه به دسمان رسیده است - نگاهی بیندازیم، بلی اشعار جاهلی که بایگانی عرب است و بالاترین و جاودانهترین دیدگاه عربها را دربارۀ زندگی و بودن، و
هستی و انسان و اخلاق و سلوک در بردارد، همانگونه که سـیماها و نشـانههای زندگی عربها، نهفتههای درونهایشان، مجموعۀ جـهان بـینیهایشان، چکیده و گزیدۀ فرهنگ و تمدّنشان، کوتاه سخن همۀ هستیشان را در بر دارد ... زمانی که در پرتو قرآن به مجموعۀ فرهنگها و جهانبینیها و ارزشهائی می نگریم که ایـن بایگانی در برگرفته است، همچنین به دیـدگاه عربها راجع به هستی و زندگی، و جـهان و انسان، اعـم از ارزشهای زندگانی انسانی، سیستم جامعه، نگرش به نهایت و غایت و هدف وجود انسانی، و نظم و نطام واقعی پا بر جا بر اساس این جهانبینی، نگاهی بیندازیم ... آنگاه به واقعیّت عربها پیش از اسلام و بعد از آن، در پرتو چنین جهانببنیهای جاهلی متجلّی در بایگانی اشعارشان، نگاهی بیندازیم، و در برتو جهانبینی قرآنی هم که بیاگر برنامۀ ربّانی است، به امور مذکور نگاهی بیفکنیم... وقتی که به بایگانی منقول و زندگی واقعی، در پرتو قرآن و واقعیّت زندگی اسلامی، مـینگریم، بطور قطع برایمان روشن و آشکار میگردد که وجود ملّت اسلامی، زایش و پیدایش بوده است، نه گامی یا مرحلهای و یا جهشی! (ساختاری) از صنع آفریدگار بوده است، همانگونه که تعبیر دقـیق قرآن بیانگر آن است. شگـفتترین زایش و پـیدایش، و عـجیبترین ساختار است. آنچه ما میدانیم این است که نخستین بار و واپسین بار است که از میان دو لایۀ کتابی ملّتی برمیجوشد و بیرون میدمد و از لابلای واژگان حیات بدین ملّت دمیده میشود! امّا جای شگفت نیست، چه این واژگان، واژههای خدایند. کسی که سر سـتیز و پیکار دارد به ما بگوید: این مـلّت پـیش از ایـن که خداوند آن را با واژگانش بسازد و با قرآنش پرورده و بالیده فرماید، کجا بود؟
البتّه ما میدانیم که این ملّت در سرزمین عربستان بود، ولی از لحاظ وجود (انسانی) کجا قرار داشت؟ در دفتر تمدّن بشری کجا ثبت و ضبط بود؟ در کجای تـاریخ جهان قرار داشت؟ در کدام گوشۀ سفرۀ حهانی انسانی نشسته بود؟ بر روی این سفره چه چیزهائی چیده بود و ارمغان داشته بود، چیزهائی که نام این ملّت را بشناساند و مهر و نشان آن را بنمایاند؟
این ملّت با این دین پیدا گردید و ساخته شد و بالید. با این برنامۀ درست و استوار، پرورده و والا گردید. هم خود را و هم بعدها بشریّت را با کتابی کـه از خدا در دست داشت رهبری و رهنمود کرد. با برنامۀ یزدان که زندگی این ملّت را در قالب خاصّ خود ریخت، نه با چیز دیگری، راهیاب شد و دیگران را رهنمـون گردید ... تاریخ پیش روی ما است و شاهد صدق بر گفتار مـا. خداوند بدین ملّت وعدۀ درستی داده است و با ایشان راست بوده است آنگاه که به عربها فرموده است:
(لقد أنزلنا إلیکم کتابا فیه ذکرکم . . أفلا تعقلون)؟
ما برایتان کتابی (به نام قرآن) نازل کردهایم که وسیلۀ بیداری و آوازه و بزرگواری شما است و شهرت شـما را پاس میدارد. آیا نمیفهمید (که سود و عظمت شما در چیست؟!).
در پرتو این کتاب، ملّت عرب در کرۀ زمین نام و نشانی پیدا کرد و بر سر زبانها افتاد. در تاریخ نقشی به عهده گرفت و بازی کرد. نخست (وجود انسانی) یـافت، و سپس تمدّن جهانی. این کار مسلّم است، ولی گروهی از نادانان میخواهند این نعمت یزدان را که خدا به مـلّت عرب عطاء فرموده است نپذیرند و منکر تفضّل الهی شوند. تفضّلیکه خداوند بزرگوار بدیشان روا دیـده است و آخرین قانون همگی مردمان کـرۀ زمین را در میان عربها پدیدار کرده است و به زبان ایشان بیان فرموده است. در پرتو همین الطاف کریمانه هم بوده است که بدیشان وجـود و آوازه و تـاریخ و تـمدّن بخشیده است. شگفتا! چنین نادانانی مـیخواهند ایـن جامهای را که خدا به تنشان کرده است و بر قـامتشان چُست فرموده است، از تن بدر کنند و بدور اندازند. پرچمی را پاره پاره کنند که ایشـان را در زیر سـایۀ مبارک خود به سوی مجد و عظمت راند و به آوازه و شهرت رساند، بلکه ایشان را هستی بخشید، آن روز که امّت اسلامی را از خود آنان بیخت و ساخت، و در میان ایشان برانگیخت و به راه انداخت.
میگوئیم: قطعاً قرآن بدانگاه که ایـن امّت اسلامی را (میآفرید و میساخت) و آن را (پـرورده میکرد و رشد میداد)، و سیماهای تازۀ اسلام و خط و خطوط و سایه روشنهای آن را در گروه مسلمانان به تصویر میکشید، گروه مسلمانانی که خداوند آنان را از ژرفای درّۀ جاهلیّت برگرفته بود، در همان حال هم سیماها و نشانههای جاهلیّت مـوجود در زنـدگی و تـهنشین در درون ایشان را محو و نابود میکرد، و جامعۀ اسلامی را سر و سامان میبخشید، یـا بهتر بگوئیم: از اول براساس تولّد جدید بنا میکرد.
قرآن بدانگاه که گروه مسلمانان را به جنگ و پیکار با جاهلیّت تهنشین در درونهایشان، و مستقرّ در اوضاع و احوالشان فرو میبرد، جاهلیّت بر جای مانده از محیطی که برنامۀ الهی ایشان را از انجا برگرفته بود و بالا کشیده بود، همچنین ایشان را به جنگ و پیکار با جاهلیّتی فرو میبرد که در داخل آنان و پـیرامـونشان چمباتمه زده بود و مجسّم در وجود یهودیان مـدینه و منافقان آنجا و مشرکان مکّه و دور و بر آن بود ... یعنی: دو جنگ و پیکاری که در همه جا و در همه آن، میان مسلمانان و آنان برقرار و بردوام است.
وقتی که قرآن همۀ این کارها را کرد، شروع کرد به پابرجا داشتن جهانبینی درست گروه مسلمانان، با ذکر شرط ایمان و تعریف اسلام. با این جهانبینی هـم - مخصوصاً در این مرحلۀ حسّاس - سیستم بنیادین مسلمانان را استوار کرد و پیوست. سیستمیکه هستی گروه مسلمانان را از هستی جاهلیّت پیرامون آنان جدا میساخت، و ایشـان را با ویـژگیهای ملّتی ممتاز و مخصوص مینمود که بجای مـردم و به نـفع ایشـان آفریده شدهاند، و برای این آفرینش یافتهاند که قانون الهی را برای مردمان توضیح و تبیین کنند و آنان را به سوی خدا رهبری و رهنمود، و با نظام ربّـانی آشنا سازند.
این درس عهدهدار بیان این نظام بنیادین است. نظامی که استوار بر جهانبینی اسلامی، و بر جوشیده از شرط ایمان و برگرفته از تعریف اسلام است.
این درس عهدهدار تعیین جهتی است که ملّت مسلمان باید برنامۀ زندگی خود را از آن دریـافت کند، و در پرتو آن برنامه آنچه را که دریافت میدارد بفهمد، و با آن مسائل جدید را بسنجد، و گره از مشکلاتی بگشاید که نصّ صریحی دربارۀ آنها نیامده است و خردها راجع بدانها گوناگون، و برداشتها جوراجور خواهد بود ... همچنین در پرتو آن بشناسد سلطه و قدرتی را که باید از آن پیروی کند، و علّت پـیروی خـود را بداند، و چشمۀ آن سلطه و قدرت را فهم و هضم نماید ... این درس میگوید: شرط ایمان و تعریف اسلام هم همین است.
در این صورت استکه (نظام بنیادین) چنین ملّتی، پیوند مییابد با عقیدهای که بدان باور دارد، پـیوند یکپارچهای کـه تکّه تکّه نمیگردد و عناصر آن از همدیگر نمیگسلد.
این همان موضوع مهمّی است که ایـن درس، کامل و دقیق آن را روشن میسازد. و همان مسألهای است که پس از مطالعه و بررسی این درس، ساده و آشکار به نطر میآید، بگونهای ساده و آشکار که انسان شگفت زده می گوید: چگونه (مسلمانی) دربارۀ آن به جدال میپردازد؟
این درس به ملّت مسلمان میگوید: بیگمان هم پیغمبران فرستاده شدهاند تا به خاطر فرمان یزدان از ایشان پیروی شود، نه فقط به خـاطر رساندن پـیام آسمان وقاپع کردن مردمان:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ ).
هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر بدین منظور که بـه فرمان خدا از او اطاعت شود.
همچنین این درس به مـلّت مسـلمان مـیگوید: اصلاً مردمان مؤمن بشمار نمیآیند مادام که قضاوت را به
پیشگاه قانون خدا نـیاورند و از برنامه او داوری نخواهند. قانون و برنامهای که در زمان زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در احکام او مجسّم و جلوهگر بوده است، و پس از وفات وی، پیدا است که در قرآن الهی و سنّت نبوی باقی و ماندگار است. باید گفت: این هم بسنده نیست که تنها به پیغمبر صلّی الله علیه وآله مراجعه و از او داوری بخواهند تا مؤمن بشمار آیند، بلکه باید از او فرمان برند و تسلیم دسـور وی بوده و از داوریش خشـنود گردند:
(فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً) (65)
امّا، نه! ... به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود بـه داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند.
این است شرط اینان و تعریف اسلام.
ایـن درس به ملّت مسـلمان میگوید: کسانی که میخواهند داوری به پیش طاغوت - یعنی به پیش هر چیزی جز شریعت خدا - ببرند، ایـن گمان از ایشـان پذیرفته نمیگردد که میانگارند آنان به چیزی ایـمان دارند که برای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و برای سایر انبیاء پیش از او نازل شده است. چرا که گمانی بیش نیست. مگر نه این است که آنان داوری را به پیش طاغوت میبرند؟:
(ألم تر إلى الذین یزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إلیک وما أنزل من قبلک , یریدون أن یتحاکموا إلى الطاغوت - وقد أمروا أن یکفروا به - ویرید الشیطان أن یضلهم ضلالا بعیدًا).
(ای پیغمبر) آیا تعجّب نمیکنی آز کسانی که میگویید . صهآنان بدانچه برتونازل شدهوبدانــه پیشازتو نازل شده است ایمان دارنـد (ولی بـا وجود تصدیق کتابهای آسمانی، به هنگام اختلاف) میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکم او را بجای حکم خـدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است
که (به خدا ایمان داشته و) بـه طـاغوت ایمان نـداشته باشند و اهریمن میخواهد که ایشان را پسی گمراه (و از راه حقّ و حقیقت بدر) کند.
این درس به ملّت مسلمان اعلام میدارد: نشانۀ نفاق و دوروئی این است که مردمان از داوری بردن به پیشگاه خدا و رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم و دریـافت فرمان از قرآن و از سنّت فرستادۀ یزدان، خودداری کنند و دیگران را هـم بدور دارند:
(وإذا قیل لهم:تعالوا إلى ما أنزل الله وإلى الرسول , رأیت المنافقین یصدون عنک صدودا).
زمانی که بدیشان گفته شود: به سوی چیـزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کرده است، و بـه سـوی پیغمبر روی آورید (تا قرآن را بـرای شما بخوانـد و رهنمودتان گرداند)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت میکنند (و از تو میگریزند و دیگران را نیز از تو باز میدارند).
بدین ملّت مسلمان این را هم تذکّر میدهد:
برنامۀ ایمانی ملّت مسلـمان و سازمان بنیادین آن، این است که از خداوند بزرگوار با رعایت قوانین موجود در قرآن، و از رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم با فرمانبرداری از سنّت او، و از کارفرمایان و فرمانداران مسلمانی که در شرط اینان و تعریف اسلام همراه با شـما هسـتند و واقعاً مؤمن و مسلمان بشمارند، اطاعت کنی و فرمانبرداری نـمائی :
(یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله , وأطیعوا الرسول . وأولی الأمر منکم). .
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا (بـا پیروی از قرآن) و از پپغمبر (خدا محمّد مصطفی بـا تمسّک بـه سـنّت او) اطـاعت کنـید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مـادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند). همچنین به ملّت مسلمان میگوید: در رخدادهای زمانه و مسائل تازهای که دیدگاهها دگرگون و اختلافات نظر
است، و در قضایا و اموری که احکام نصّی و دستورات خاصّ گویائی راجع بدانها در دست نیست، مرجع تنها خدا و فرستادۀ او است و بس. یعنی قانون خدا و سنّت رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم .
(فإن تنازعتم فی شیء , فردوه إلى الله والرسول).
اگر در چیزی اخـتلاف داشـتید (و در امـری از امـور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن)، و پیغمبر او (با رجوع، به سنّت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است). بدین وسیله برنامۀ ربّانی ناظر و مراقب بر مشکلات و مسائلی خواهد بود که در گذشت روزگاران در زندگی ملّت مسلمان روی میدهد. این قـاعده نـظام بنیادین ملّت مسلمان را مینمایاند، نظام بنیادینی که پیروان آن تا بدان عمل نکنند مؤمن بشمار نمیآیند، و تـا آن را پیاده ننمایند مسلمان محسوب نمیگردند. چرا که ایـن درس قرآنی، انجام طاعت با شروط خاصّ خودش، و همچنین ارجاع مسائل تازهای که در گذر زمــان روی میدهد و اختلاف نظر در آنها بروز میکند و باید به خدا و پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم حوالت گردد، شرط ایـمان و شناخت اسلام قرار داده است، شرط کاملاً واضح و نصّ صریح :
(إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر).
(باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید.
فراموش نکنیم چیزهائی را که به هنگام توضیح ایـن فرمودۀ خداوند بزرگوار گذشت:
(إن الله لا یغفر أن یشرک به , ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء).
بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نـمیبخشاید، ولی گناهان جـز آن را از هـر کس که خود بـخواهـد می بخشاید.
به هنعام بحث از آیۀ قوق گفته شد که یهودیان ننگین به شرک خدا شدند و مشرک نـامیده گشـتند، زیـرا پیشوایان دینی خود را همراه با خدا به اربابی گرفتند و خداوندگاران خود کردند. البتّه نه اینکه آنان را عبادت و پرستش کنند، بلکه بدان خاطر که تحلیل و تحریم را از جــانب ایشـان پـذیرفتند، و حـقّ فـرماندهی و قانونگذاری خودسرانه و دل بخواه را بدیشان دادند. تنها بدین سبب بود که مشرک قلمداد شدند. شرک ورزیدند! چیزی که خدا همه چیز را میبخشند ولی آن را نمیبخشد! حتّی گناهان کبیره بخشیده می شود، ولی شرک بخشوده نمیگردد!
(و إن زنا و إن سَرقَ . و َإنْ شَربَ الْخَمْرَ).
و اگر هم زنا کند، و اگر هـم دزدی نماید، و اگر هـم میخوارگی کند.
ارجاع همۀ کارها به خدا، با اختصاص الوهیّت به خـدا میسّر است، و اختصاص الوهیّت به خدا مقتضی اختصاص حاکمیّت بدو است. چرا که حاکمیّت ویژهترین ویژگیهای الوهیّت است. در داخل ایـن چهارچوب، مسلمان، مسـلمان مـیماند و مؤمن، مؤمن بشمار میآید. در این صورت امید میرود کـه گـناهانش، از جمله گناهان کبیرهاش، بخشوده شود. امّا بیرون از این چهارچوب، شرک است، یعنی آن چیزی که هرگز خـدا آن را نمیبخشاید. آخر شرط ایمان و تعریف اسـلام، بیانگر چنین امری است:
(إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر . .).
(باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیر ایمان دارید.
این موضوع مهمّی بود که این درس در بر داشت، به اضافۀ وظیفۀ ملّت مسلمان در کرۀ زمین. وظـیفهای مبتنی بر پابرجا کردن قواعد و اصول دادگری و اخلاق بر اساس برنامۀ درست و استوار خدا:
(إن الله یأمرکم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها . وإذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل . . إن الله نعما یعظکم به . . إن الله کان سمیعا بصیرًا . .)
بیگمان خداوند به شما (مـؤمنان) دسـتور مـیدهد که امانتها را (اعم از آنچه خدا شما را در آن امین شمرده، و چه چیزهائی که مردم آنها را به دست شما سپرده و شما را در آنها امـین دانسـتهانـد) بـه صاحبان امـانت بـرسانید، و هـنگامی کـه در میان مـردم به داوری نشستید اینکه دادگرانـه داوری کنید. (ایـن اندرز خدا است و آن را آویزۀ گوش خود سـازید و بـدانـید کـه) خداوند شما را به بهترین اندرز پند میدهد (و شما را به انجام نیکیها میخواند). بیگمان خداونـد دائماً شنوای (ســخنان و) بــینا(ی کردارتـان) بوده و مـیباشد (و مـیدانـد چـه کسـی در امـانت خیانت روا مـیدارد یـا نمیدارد، و چه کسی دادگری میکند یا نمیکند).
نگاه گذرائی به مطالب این درس انداختیم و چکیدهای از آن را بیان داشتیم، هم اینک به متن آیات به طـور مشروح میپردازیم.
*
(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعاً بَصِیراً (58)
این تکالیف گروه مسلمانان است. اخلاق ایشان این است که: امانتها را به صاحبان امانت میرسانند، و در میان (مردم) دادگرانه داوری میکنند، دادگرانه برابر ،برنامۀ آفریدگار و تعلیمات دادار. .
امانتها از امانت بزرگ آغاز میگردد. امانتی که خداوند فطرت انسـان را بدان پـیوند داده است. امـانتی که آسمانها و زمین و کوهها سر باز زدند از این که آن را بر عهده گیرند و از آن ترسیدند، و حال این که (انسان) زیر بار آن رفت ... امانت هدایت و معرفت و ایمان به خدا، از روی بد و اراده و تلاش و هدف. این امانت فطرت انسانیّت، امانت ویژهای است. هر چیز جز انسان، خداوند ایمان به خود را بدو الهام کرده است. او را به سوی خویش رهنمود نموده است. شناخت خویشتن را بدو آموخته است. پرستش و عبادت خود را در فطرت او سرشته است. بدون هیچگونه تـلاشی و قصدی و ارادهای و روندی که داشته باشد، خدا او را به اطاعت از قانون خود واداشته است. این تنها انسـان است کـه یزدان او را به سرشت، خرد، شناخت، اراده، رونـد، و تلاشی که برای رسیدن به خـدا در پرتو یـاری خدا میورزد، واگذار نموده است:
(والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا).
کسانی که برای (رضایت) ما به تلاش ایستند و در راه (پیروزی دین) ما جهاد کنند، آنان را در راههای منتهی به خود رهنمود (و مشمول حمایت و هدایت خویش) میگردانیم.(عنکبوت / 69)
این امانتی است که انسان آن را بر عهده گرفته است و بر او واجب است که پیش از هر امانت دیگری آن را اداء کند[1].
از این امانت بزرگ، سائر امانتهائی که خدا به ادای آنها دستور فرموده است برمیجوشد.
از جملۀ این امانتها، امانت گواهی بر ایـن دیـن است. نخست گروهی به نفع این دین با ذات خود. با تلاش ذات خود تا بدانجا که بیانگر دینگردد، بیانگر زندهای از لحاظ احساس درون و رفتار بیرون. بگونهای که مردمان شکل ایـمان را در ایـن ذات مشـاهده کنند و بگویند: این ایمان، چقدر خوب و زیبا و پاک است! او ذات دوسـتان خـویش را در اخلاق و کمال، بسان خویشتن آراسته و پیراسته میسازد! در ایـن صورت است که شخص ذاتاً گواهی به سود این دین داده است، چون که در دیگران تأثیر داشته است و سرمشق آنان گشته است. گواهی دیگری بر درستی این دین، دعوت مردم به سوی این دین و بیان برتری و والائی آن است. البته باید پیشاپیش این برتری و والائی در شخص دعوتکننده مجسّم گردد، آنگاه به دعوت دست یازد. چرا که گواهی شخص مؤمن بر وجود ایمان خود بسنده نیست، و امانت دعوت و تبلیغ و بیان را اداء نکرده است، مادام که مردمان را نیز به سوی دین دعوت نکند. دعوت دیگران برای پذیرش اسـلام، یکی از امـانتها است.
گواهی دیگری که باید مسلمان آن را اداء کند، تـلاش برای استقرار این دین در سراسر کرۀ زمین است. باید مسلمان تلاش کند که (ین آئین برنامه و قانون گروه مسلمین و همچنین همگی انسانهای روی زمین گردد. این تلاش چه با وسائل و اموری باشد که خود فرد در اختیار دارد، و چه با آلات و ادوات و قدرت و توانی که گروه مؤمنان داشـته باشند. استقرار این برنامه در زندگی انسانها، یکی از بزرگترین امانتهای شـخص مسلمان پس از داشتن اینان ذاتی است. از این امانت نه فرد مؤمن معاف میگردد و نه گروه مؤمنان. بنابراین : (جهاد تا روز قیامت برقرار و بردوام است) تـا ایـن اهانت سترگ اداء گردد که استقرار دین در گسترۀ فراخ زمین است.
یکی دیگر از امانتها، امانت داد و ستد با مـردمان و برگرداندن امانتهای ایشان به خودشان است. امانت در معاملات و سپردههای مادی، امانت دلسوزی نسبت به کارداران و کارگزاران و رؤساء و زیر دستان، امـانت سـرپرستی کـودکان نوخاسته، امانت محافظت از مقدّسات جامعه و دارائی و اموال مملکت و حفظ حدود و ثغور کشور ... خلاصه، امانت در سائر چیزهائی که برنامۀ ربّانی بیانگر آن است، از قبیل تکالیف و وظائفی که در زمینههای گوناگون زندگی موجود و برقرار است و همیاری و همکاری ما را میطلبد ... ایـنها چکـیدۀ امانتهائی است که خدا ادای آنها را از ما خواسته است و نصّ قرآنی آنها را به اختصار بیان فرموده است.
امّا داوری کردن دادگرانه در میان (مردم)، نصّ قرآنی به همین صورت سـاده و مطلق بیان فرموده است: داوری دادگرانهای که در میان جمل «مردمان» انجام پذیرد و همگان را فـراگـیرد. تنها دادگـری یکایک مسلمانان در حقّ همدیگر نیست و بس. تنها دادگری نسبت به اهل کـتاب نـیست و دیگر مـردمان از ایـن دادگری بینصیب گردند. بلکه دادگری حقّ هر انسـانی است که واژۀ (انسان) بر او اطلاق میگردد. همین واژه (مردمان) در برنامۀ یزدان، ایجاد حقّ دادگری میکند. این واژه همه انسـانها را در بر میگیرد: مؤمنان و کافران، دوستان و دشمنان، سیاهان و سفیدان، و عربها و غیر عربها را. ملّت مسلمان عهدهدار دادگری در میان مردمان هستند، هر گاه که آنان بر مردمان حکومت و داوری داشته باشند. این نوع دادگری را هرگز بشریّت به خود ندیده است مگر در آن روزگارانی که مسلمانان زمام امور حکومت را به دست گرفتهاند و برابر قوانین اسلامی انسانها را رهبری کردهاند. دادگری و عدالتی بوده است که انسانها پـیش از زمامداری مقتدرانـۀ مسلمانان و بعد از آن، هرگز به خود ندیدهاند و مزۀ آن را نچشیدهاند. دادگری و عدالتی بدین شکل زیبای بزرگوارانهای که جملگی مردمان را در برگیرد، تنها به همین خاطر که همگان (انسان) هستند! نه به خاطر چیزهای دیگری که زائد بشمارند و به این اصل افزوده میگردند، اصلی کـه (انسـانها) همه در آن مشـترک می باشند.
داوری دادگرانه، اساس حکومت در اسلام است. اصلاً امانت با تمام مفاهیمی که دارد، اساس زندگی در جامعۀ اسلامی است.
پیروی که در آخر فرمان به پرداخت امانتها به صاحبان آنها، و در پایان فرمان به داوری دادگرانه و حکومت عادلانه در میان مردم، آمده است، یادآور این است که این گفته از اندرزهای خداوند دادار و از رهنمودهای یزدان سبحان است. چه اندرز نیکوئی و چه رهـنمود باشکوهی!
(إن الله نعما یعظکم به).
خداوند شما را به بهترین اندرز پند میدهد (و شما را به نیکیها میخواند).
لحظهای در برابر نحوۀ تعبیر قرآنی میایستیم و آن را از لحاظ شیوۀ اداء کلام میسنجیم. اصل تـرکیب بند جمله بدین صورت است: (إنه نعم ما یعظکم الله به) .ولی در قرآن واژۀ جلاله جلو افتاده است و اسـم (انّ) شده است. و واژههای (نِعْمَ ما) به صورت (نِعمّا) درآمده است و همراه با متعلّقاتش - بعد از حذف خبر - جایگزین خبـر (انَّ) گشته است. این بدان خاطر است که الهام کند پیوند موجود در مـیان یـزدان سبحان و چیزی که خدا بندگان خود را بدان پند میدهد، از شدّت و حدّت زیادی برخوردار است.
گذشته از این، بیانگر این نگه هم هست که (امـر) و فرمان در میان است نه (وعظ) و پند. امّا تعبیر قرآنی آن را وعظ و اندرز مینامد، بدان خاطر که اندرز بهتر به ژرفـای دل مـیرسد، و زودتـر وجـدان را بیدار میسازد، و در زمان کمتری پذیرش مییابد و اجراء میگردد. پذیرش و اجـرائی که از فرمانبری و علاقهمندی و شرمساری برمیجوشند و سر برمیزنند. سپس واپسین پیرو در آیه در میرسد، و کار را به آفریدگار، و پاییدن و نگرش کردگار، و بیم از دادار، و امید به ایزد متعال، موصول و مربوط میکند:
(إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعاً بَصِیراً ).
بیگمان خـداوند دائماً شنوای (سخنان و) بینا (ی کردارتان) بوده و میباشد (و میداند چه کسی در امانت خیانت روا میدارد یا نمیدارد، و چه کسـی دادگری میکند یا نمیکند.
هماهنگی موجود میان وظائف و تکالیفی که باید انجام گیرد، و آن ادای امانتها و حکومت و قضاوت دادگرانه در بین مردمان است، و میان (شنوای بینا) بودن خدا، مناسبت روشن و زیـبائی است. چرا که میرساند خداوند میشنود و میبیند مسـائل دادگری و امـور امانت را. دادگری هم ذاتاً نیاز دارد به: گوش فرا دادن هوشیارانه، برداشت زیبا و سنجش آگاهانه، مراعات شرائط و ظواهر، و ژرف و عمیق نگریستن به چیزهائی که فراتر از شرائط و ظواهر است. این کارها هم از کسی جز خداوند شنوای بینائی ساخته نیست که همه چیز را می شنود و همه چیز را میبیند.
*
آیا امانت و عدالت چه مقیاسی دارند؟ برنامۀ جهانبینی و مرزبندی و اجرای آن دو، در همه گسترههای زندگی و در تمام تلاشها و تکاپوهائی که برای زندگی انجام می پذیرد ، کدام است ؟
خرد انسان دارای معیار و ارزش ویژه خود است. چرا که ابزاری از ابزارهای شـناخت و رهنمود در انسـان است. این حقیقت است. امّا خرد انسان، در این فرد و در آن فرد، و در این دسته و در آن دسته، در این محیط و در آن محیط، متأثّر از مؤثّرهای گوناگون است. چیزی که (خرد آدمی) نامیده میشود، مفهوم یـگانه محدود و مطلقی نیست، بلکه ناپایدار است. چرا که خرد مـن و خرد تو، خرد فلان فرد و خرد فلان کس، خردهای این گروه از انسانها، در فلان مکان و فلان زمان، و ... در میان است. همۀ این خردهای فراوان هم تحت تأثـیر مؤثّرهای مختلفی و عوامل گوناگونی قرار دارنـد کـه آنها را از این سو بدان سو متمایل، و از ایـنجا دور و بدانجا نزدیک می گردانند.
ترازوی ثابتی باید باشد که همۀ این خردهای فراوان بدان مراجعه کنند، و اندازۀ درستی و نادرستی احکام و جهانبینیهای خود را بدان بسنجند، و مقدار انحراف و زیادهروی، و کمی و کاستی در ایــن احکام و جهانبینیها را بفهمند. ارزش خرد آدمی در اینجا این است که ابزار آمادهای است در دست انسـان. انسـان میتواند به وسیلۀ ان به ارزش احکام خود در ایـن ترازو پی ببرد. ترازوی ثابتی که با هوسها و آرزوهـا بدین سو و آن سو نمیرود و بالا و پائین نمیافتد و تحت تأثیر مؤثّرهای مختلف و عاملهای گوناگون قرار نمی گیرد.
ترازوهائی که آدمـیان برای خـود میسازند، ارزش چندانـی ندارند. چه بسا در خود این تـرازوها خلل و رخنه باشد، آن وقت همۀ این ارزشها اختلال پیدا کنند و از اعتبار بیفتند. مگر این که آدمیان به آن تـرازوی ثابت و استوار و درست و پایدار مراجعه کنند.
این خدا است که چنین ترازوئی را میسازد و به آدمیان تحویل میدهد، تا با آن امانت و عدالت و سائر ارزشها و احکام و انواع تلاشها و تکاپوها را در تمام زمینههای زندگی بسنجند و برآورده کنند:
(یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله ; وأطیعوا الرسول , وأولی الأمر . . منکم . . فإن تنازعتم فی شیء , فردوه إلى الله والرسول . إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر . ذلک خیر وأحسن تأویلا).
ای کسانی کـه ایـمان آوردهایـد، از خدا (بـا پـیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا مـحمّد مصطفی بـا تمسّک بـه سـنّت او) اطــاعت کـنید، و از کـارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مـادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شـریعت اسـلام بـاشند) و اگر در چیزی اختلاف داشـتید (و در امـری از امـور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن)، و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید (تـا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر بـه خدا و روز رسـتاخیز ایـمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش فرجامتر است.
در این نصّ کوتاه، خداوند سبحان شرط ایمان و تعریف اسلام را بیان و روشـن میفرماید. در همین حال، دستور سازمان اساسی گروه مسلمان، و نحوۀ حکم و فرمان، و سرچشمۀ سلطه و قدرت را توضیح و تبیین میکند. دستور همۀ اینها به هنگام وجود نصّ به خـدا برگردانده میشود، و در صورت نبودن نصّ، باز هم مسأله به خدا بازگردانده میشود و در پرتو آیات دیگر قرآنی، همۀ جزئیات زندگی که در زندگانی آدمیان میان نسلهای گوناگون رخ میدهد و خردها و دیدگاهها و بینشها و برداشتها در آنها اختلاف پیدا میکنند، رفع و رجوع میگردد. تا بدین وسیله ترازو پـایدار بماند و یگانه ترازوئی باشد که خردها بدان مـراجعه کنند و نظریّهها و فهمها با آن سنجیده شوند.
(حـاکمیّت) در زنـدگی انسـانها از آن یـزدان است. حاکمیّت بر چیزهای بزرگ و با ارزش، و چیزهای کوچک و بیارزش. خداوندگار جهان قانونی را وضع فرموده است و آن را در قرآن خود به ودیعت گذاشته است. این قانون را به همراه پیغمبری برای مـردمان ارسال داشته است. پیغمبری که از روی هوی و هوس و خــواست و آرزو سـخن نـمیگوید، و لذا سـنّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم قانونی برخاسته از قانون خدا است و از قانون یزدان جدا نیست.
اطاعت از خدا واجب است. از ویژگیهای الوهیّت این استکه وضع قانون کند. لذا واجب است قانون خدا اجراء شود. بر مؤمنان واجب است پیش از هر چیز از خدا اطاعت نمایند و آنگاه از پیغمبرش فرمانبرداری کنند. زیرا سنّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بخشی از قانون یـزدان است. رسالت پیغـمبر از سوی خدا تعیین شده است و لذا اطاعت از پیغـمبر در اصل اطاعت از خدا است، خدائی که او را هـمراه با این قانون به میان انسانها روانه فرموده است و بدو دستور داده استکه قانون او را با سنّت خود برای مردمان تبین و تفهیم کند. بنابراین سنّت و قضاوت او جزئی از قانون الهی است و اجراء آن واجب است. ایمان و عدم ایمان برابر نصّ قرآن مربوط و منوط است به اطاعت یا عدم اطاعت از سنّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم.
(إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر ).
اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید.
امّا (اولوا الامر) چه کسانیند؟ نصّ قرآن مشـخّص فرموده است که آنان چه کسانی هستند:
(وأولی الأمر . . منکم ).
کارداران و فرماندهان مسلمان خود.
یعنی حکام و کارداران باید از خود مؤمنان باشند. کسانی باشند که در آنان شرط ایمان و تعریف اسلام موجود باشد، شرط و تعریفی که در آیه به روشنی ذکر شده است که اطاعت از خدا و اطاعت از رسول است و همچنین حاکمیّت را منحصر به خدا کـردن، حقّ قانونگزاری برای مـردم را بدو واگذار نمودن، در چیزهائی که دربارۀ آنها نصّی موجود است تنها فرمان از او دریافتن، و در چیزهائی که نصّی درباره آنـها در دست نیست و خردها و شعورها و نظریّهها نسبت بدانها مختلف و گوناگون است باز هم به نصوص دیگر یزدان مراجعه کردن و در پرتو قواعد و اصول همگانی موجود در آنها به چنین مسائلی پـاسخ گفتن و حلّ مشکـل نمودن.
نصّ قـرآنـی اطاعت از خدا، و همچنین اطـاعت از پیغمبر صلّی اله علیه وآله وسلّم را چون از سوی او روانه شـده است، اصل میداند، ولی اطاعت از رؤسـاء و فرماندهان مسلمان را مشروط به اطاعت آنان از خدا و اطاعتشان از فرستادۀ خدا نموده است. این است واژه (اطیعُوا) را پـیش از (اولی الْأمْـرِ)ذکـر و تکرار نـفرموده است بدانگونه که پیش از (الرَّسُولَ) ذکر و تکرار فرموده است. این بدان خاطر است که خداوند مـقرّر دارد که اطاعت از فرماندهان و رؤسای مسلمان مشروط به اطاعت ایشان از خدا و رسول است. ذکر (مـِنْکُمْ) (یعنی: از خودتان) هم مقرّر میدارد که فرماندهان و رؤسا باید مسلمان و از زمرۀ مؤمنان باشند.
اطاعت از فرماندهان و رؤسای مسلمان - پس از همۀ سخنانی که گذشت - در اموری انجام میپذیرد که یا از جانب خدا نیک و قانونی محسوب شده باشد. یا جزو کارهائی باشد که نصّی دربارۀ تحریم آن نیامده باشد، یا اصلاً نصّی راجع به حلال و حرام بودن آن نباشد، ولی به هنگام اختلاف در آن در پرتو نصوص همگانی و مبادی و قواعد شریعت آسمانی جزو محرّمات بشمار نیاید. البتّه سنّت نبوی حدود و ثـغور ایـن اطـاعت را بطور قطع و یقین مقرّر و مشخّص فرموده است. در صحیح بخاری و مسلم، حدیثی به روایت اعمش ذکر شده است:
(إنما الطاعة فی المعروف ).
فقط در کار نیک اطاعت میشود.
در صحیح بخاری و مسلم، حدبثی به روایت یـحیی قطّان ذکر گشته است:
(السمع والطاعة على المرء المسلم . فیما أحب أو کره . ما لم یؤمر بمعصیة . فإذا أمر بمعصیة فلا سمع ولا طاعة ).
شنیدن و فرمانبرداری کردن بر شخص مسلمان واجب است، هم در چیزی که دوست میدارد و هم در چیزی که دوست نمیدارد، مادام که به بزه و گناه دستور داده نشـود. زمـانی که به بزه و گناه دستور داده شد، هیچگونه شـنیدن و فـرمانبرداری کردنی در مـیان نمیماند.
مسلم از روایت امّ الحصین حدیثی را نقل میکند:
(ولو استعمل علیکم عبد . یقودکم بکتاب الله . اسمعوا له وأطیعوا ).
اگر بندهای بر شما رئیس گردید و او شما را بـا کـتاب خـدا راه بـرد و بر شما ریـاست کرد، سخنان او را بپذیرید و از وی اطاعت کنید.
بدین ترتیب درمییابیم که اسلام هر کسـی را امین قانون خدا و سنّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میکند. او را امین بر ایمان و دین خود، و امین بر نفس و خرد خویش، و بالأخره امین بر سرنوشت و سرانجام خویشتن در دنیا و آخرت میسازد. اسلام انسان را چهارپائی در میان گلّه نمیکند، چهارپائی که از اینجا و آنجا رانده شود و او بشنود و فرمانبرداری کند. برنامۀ کار روشن است و حدود و ثغور اطاعت آشکار است. شریعتی که باید اطاعت گردد و سنّتی که باید پیروی شود یکی بیش نیست و متعدّد و متفرّق نمیگردد و کسی در آن در میان شکّ و گمان سرگشته و حیران نمیشود.
این دربارۀ چیزی است که نصّ صریحی راجع بدان در دست است. امّا چیزی که دربارۀ آن نصّی نیامده است، و یا مشکلات و مسائلی که درگذر زمان و به سبب دگرگونیهای نیازها و جوراجوری محیطها، رخ میدهد و نصّ قاطعی راجع بدان در دست نمیباشد، و یا اصلاً نـصّی دربارۀ آن وجود ندارد، و برای شناخت آن خردها و دیدها و برداشتها اختلاف پیدا میکنند، اسلام انسانها را سرگردان در بیابان برهوت بی نشان رها نسـاخته است، و بدون مقیاس و معیار و برنامه و قانون به خود وانگذاشته است. بلکه در راه قانونگزاری در اسلام و تعیین اصول و فروع، به ملّت مسلمان واگذار گشـته است. از جمله، این نصّ کوتاه، قانون کلّی اجتهاد را وضع کرده است و حدود و ثغور آن را مشخّص و معیّن داشته است و (اصلی) را بنیاد نهاده است که حاکم بر قانون اجتهاد نیز میباشد:
(فإن تنازعتم فی شیء فردوه إلى الله والرسول).
اگر در چیزی اختلاف داشـتید (و در امـری از امـور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نـبوی) برگردانید (تـا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است).
اگر در چیزی اختلاف داشتید، آن را با نصوصی بسنجید و حلّ کنید که بطور ضمنی بر آن تطبیق دارد. اگر هم نصوصی یافته نشد که بگونۀ ضمنی منطبق بر آن بود، آن را با قواعد کلّی عامّی بسنجید و حلّ کنید که در برنامۀ خدا و شریعت او موجود است ... این کار هم سرگشتگی و آشفتگی نیست، آن گونه که نیرنگبازانی تلاش میکنند که چنین بگویند. در این آئین، قواعد و اصول بنیادین کاملاً روشنی است. قواعد و اصولی که همۀ جوانب و گوشههای اصلی زندگی را فرا میگیرد و پرچینی پیرامون آنها پدیدار و استوار میدارد که فرو ریختن و درهم شکستن آن برای دل با ایمان و تسلیم فرمان یزدان و پرورده با ارزشهای سترگ اسلام پنهان نمیماند[2].
(إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر). .
(باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید.
این طاعت، عبارت است از: اطاعت از خدا، و اطاعت از پیغمبر اصلّی الله علیه وآله وسلّم و اطاعت از فرماندهان و رؤسـای مسلمان و نگهبان شریعت خدا و سنّت رسول ... چیزی را هم که جای کشمکش و اختلاف نظر است، باید به خدا و رسول برگرداند ... رعایت این و آن، شرط ایمان به یزدان و سرای جاویدان است. اصلاً ایـنها مقتضی ایمان به خدا و جهان اخروی است ... اگر ایـن شـرط مفقود باشد، ایمان موجود نیست. ایـمان هـم در مـیان نیست اگر اثر محقّق آن به دنبال نیاید.
پس از این که نصّ قرآنی مسأله را در ایـن موقعیّت شرطی قرار می دهد، برای بار دوم در قالب (وعظ) و پند، وبگونۀ تشویق و ترغیب، آن را به پیش میکشد، بدان سان که در کار امانت و عدالت، و تـرغیب و تشویق در آنها چنین کرد:
(ذلک خیر وأحسن تأویلا . .)
این کار برای شما بهتر و خوش فرجامتر است.
این برای شما بهتر و دارای سرانجام نیکتر است. در دنیا و در آخرت برایتان خوبتر است. در دنیا سرانجام نیکتری و در آخرت هم فرجام بهتری دارد. پیروی از این برنامه تنها این نیست که منتهی به خشنودی خدا و پاداش آخرت میگردد - هر چند این هم بسیار مهمّ و عظیم است -بلکه خوبی و خوشی دنیا را نیز به ارمغان میآورد، و فرحام زیبا و با صفائی برای فرد و گروه در همین زندگی نزدیک دنیوی فراهم میبیند.
معنی این برنامه ایـن است که (انسـان) از مـزایـای برنامهای بهرهمند گردد که یزدان آن را برای او وضـع میکند، یزدانی که آفریدگار و کاربجا و بس دانا و بینا و آگاه است. برنامهای است که پاک و زدوده از جهل و نادانی انسان، و هوی و هوس آدمی، و ضعف و ناتوانی بشری است. برنامهای است که در آن جانبداری از فردی، یا از طبقهای، یا از ملّتی، یا از نژادی، و یـا از دستهای علیه دستۀ دیگری، وجود ندارد. چرا که یزدان خداوندگار همگان است. هرگز آفریدگار مـتعال بر خاطرشان - یزدان سبحان بسی دور از این یـاوهها، و برتر و والاتر از این عیبها است - نمیگذرد که بخواهند از کسی، یا طبقهای، یا ملّتی، و یا نژادی، و یا نسلی، جانبداری نمایند.
برنامۀ یـزدان از مزایـای آن یکـی ایـن است که سازندهاش آفریدگار انسان است. یزدانی که حقیقت سرشت آدمی را میداند، و نیازهای واقعی فطرت وی را میشناسد. همچنین از گوشه و کنار و پیچ و خم و راهها و گذرگاههای دل و درون آدمیان باخبر است، و وسائل خطاب و ادوات اصلاح آنـان را میشناسد و جاذبهها و دافعههای همگان را میداند. هرگز خدا - سبحانه و تعالی - در بیابان برهوت تجربهها و آزمونها سرگردان به دنبال برنامهای نـمیگردد که سودمند و سازگار باشد. هیچ وقت هم آدمیان را وادار به پرداخت بهای این چنین تجربهها و آزمونهای سخت و سنگین نمیسازد، بدانگاه که در بیابان برهوت، بدون راهنما، سرگردان میشوند و گام برمیدارند. آدمیان را همین بس که در پهنۀ نوآوری مادّی هر چه را میخواهند در راه رسیدن بدان دست به تجربه و آزمون زنند. پـهنۀ نوآوری مادّی،گسترۀ بس فراخی برای خرد انسـانها است. آدمیان را همین بس که خردشان ایـن برنامۀ آسـمانی را پـیاده کند، و موارد قیاس و اجتهاد را بشناسد، مواردی که خردهای آدمـیان در آنـها دچار اختلاف و کشمکش میگردد.
برنامۀ الهی برنامهای است که یکی از مزایای دیگر آن این است که او سازندۀ ایـن جهان است. جـهانی که انسانها در آن زندگی میکنند. یزدان برای آدمـیان برنامهای را تضمین میکند که قواعد و ارکان آن با قوانین جهان سازش و همآهنگی دارد و با این قوانـین مخالف نمیافتد و به پیکار نمیپردازد. بلکه خود را بدان میشناساند و با آن دوستی میورزد و از آن استفاده میکند و سود میبرد ... برنامۀ الهی در ایـن راسـتا انسان را رهنمود میکند و از او حـمایت و پشتیبانی مینماید.
برنامۀ الهی برنامهای است که از مزایای آن این است: در همان زمان که انسـان را رهنمود میکند و از او حمایت و پشتیبانی مینماید، انسان را مکرّم و محترم میدارد و به خرد او اجازه میدهد که در ایـن برنامه مکانی برای تلاش و تکان داشته باشد. مکانی که برای فهم نصوص وارده در آنجا به اجتهاد پردازد. همچنین حقّ داشته باشد در مسألهای که نصّی از نصوص راجع بدان نیامده باشد اجتهاد کند و چنین مسألهای را با قواعد و اصول همگانی دین بسنجد و حلّ کند ... البتّه این حقّ بدو داده شد و افزون بر حقّ دخالت در جولانگاه اصلی خود او است. جولانگاهی که خرد آدمی میتواند در آنجا فرمانروائی کند و آقائی کامل خویش را اعلان نماید: جولانگاه پژوهش علـمی در جـهان، و نوآوری مادّی در آن[3].
(ذلک خیر وأحسن تأویلًا ).
این کار، برای شما بهتر و خوش فرجامتر است.
خداوند بزرگ راست فرموده است.
روند قرآنی هنگامی که از این قاعدۀ کلّی میپردازد، قاعدۀ شرط ایمان و تعریف اسلام، و سازمان اسـاسی ملّت مسلمان، و برنامۀ قانونگزاری و اصول آن، به کسانی رو میکند که از این قاعده رویگردانند، ولی با وجود این گمان میبرند که آنان مسلمانند! هر چند که شرط ایمان و شناساندن اسلام را مراعات نـمیکنند و پیمان شکنی میکنند. آخر آنان میخواهند که داوری را به پیشگاه چیزی جدای از شریعت یزدان برند:
(إلى الطاغوت - وقد أمروا أن یکفروا به ).
میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکـم او را بجای حکم خدا بـپذیرند!). و حـال آن کـه بـدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایـمان داشـته و) بـه طاغوت ایمان نداشته باشند.
بدیشان نگاهی میاندازد تا از کارشان شگفت نشـان دهد، و زشتی آن را بنماید، و آنان و امثال آنـان را از خواست اهریمن بیاگاهاند که گمراهسازی ایشان است. همچنین حال آنان را به تصویر کشد، حالیکه به هنگام دعوتشان به سوی آیات قرآنـی و سـنّت نبوی پـیدا میکنند. آنگاه که از قرآن و سنّت بیزاری میجویند و میرمند، و دیگران را نیز گریزان و رمان مـیسازند. خداوند ایـن دوری و رمندگی را و بیزار کردن و جلوگیری نمودن را نفاق نـامیده است. همانگونه که ارادۀ داوری بردن به طاغوت را خروج از ایمان بشمار آورده است، حتّی بدتر از این، عدم دخول به ایمان محسوب داشته است! انگار پیشتر ایـمانی نداشتهاند و بر باور اسلامی نبودهاند! از سوی دیگـر، معذرتهای بیاساس و پوزشهای سست و بیبنیاد ایشان را در کار پیروی از این مسیر ناپاک و زشت، بیان میدارد و بدیشان گوشزد میسازد که این کار، عذاب و عقاب را بهرۀ ایشان میکند و فرجام بدی نصیبشان مینماید. با وجود همۀ این پلشتیها و زشـتیها، خـداوند مـتعال پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خود را متوجّه دلسوزی و اندرز ایشان مــیسازد و از او مـیخواهـد که پندشان دهـد و رهنمودشان کند. این مـقطع را با ذکـر آنچه مـراد و مقصود خدا از ارسال پیغمبران است، خاتمه مـیدهد. این مراد و مقـصود، اطاعت مردمان از پیغمبران است. در خاتمۀ این مقطع، نصّ صریح قاطعی دربارۀ شـرط ایمان و تعریف اسلام، بار دیگر جلوهگر میآید:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً (60) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً (61) فَکَیْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جَآؤُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِیقاً (62) أُولَـئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغا )63(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً (64) فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً )(65)
(ای پیغمبر) آیا تعجّب نمیکنی از کسانی که میگویند که آنان بدانچه بر تو نارل شده است و بدانچه پیش از تو نازل شده است ایمان دارند (ولی با وجود تصدیق کتابهای آسمانی، به هنگام اختلاف) میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکم او را بجای حکـم خدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) بـه طـاغوت ایمان نداشته باشند. و اهریمن میخواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حقیقت بدر) کند. زمانی که بـدیشان گفته شود: به سوی چیزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کرده است، و به سـوی پیغمبر روی آورید (تا قرآن را بـرای شـما بخواند و رهنمودتان گـردانـد)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت میکنند (و از تو میگریزند و دیگران را نیز از تو باز میدارند). امّـا چگونه است که چون به سبب (خبث نفوس و سـوء) اعمالشان بلائی بدانان رسد (و پناهی جز تو نـداشته باشند) به پپش تو میآیند و به خدا سوگند مـیخورند که ما (از اقوال و اعمال خود منظوری و) مقصودی جز خیرخواهی (مردم) و اتّحاد (ملّت) نداشتهایـم. آنـان کسانیند که خداوند مـیداند در دلهـایشان چیست (و پندارشان بـر چـه روال و گفتارشان در چه مسـیری است). پس از آنان کنارهگیری کن (و بـه سخنانشان توجّه مکن و به سوی حق دعوتشان نما) و انذرزشان بده و با گفتار رسائی که به (اعماق) درونشان رسـوخ کند با آنان سخن بگوی (و نتائج اعمالشان را بـدیشان گوشزد نما). و هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر بدین منظور که به فرمان خدا از او اطاعت شود. (پـس، اطاعت از او، اطاعت از خدا، و سرکشی از دستور او، سرکشی از دستور خدا بوده است). و اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دروغگوئی و زیر پا گذاشتن فرمان خدا) به خود ستم مـیکردند، بـه نزد تـو مـیآمدند و از خـدا طلب آمرزش مینمودند و پیغمبر هم برای آنان درخـواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبهپذیر و مهربان مییافتند. امّا، نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند.
تصویری که این مجموعه از نصوص بیانگر آن است، الهامگر این واقعیّت است که چنین چیزی باید در آغاز هجرت بوده باشد. آن زمان که نفاق قدرت و شکوهی داشت و یهودیانی که با منافقان همکاری و همیاری داشتند از قوّه و نیروئی برخوردار بودهاند.
کسانی که خواستهاند به غیر قـانون خدا - یـعنی به طاغوت - داوری برند، چه بسا گروهی از مـنافقانی بودهاند که در آیۀ دوم این مجموعه وصف ایشان به صراحت آمده است. شاید هم یهودیانی مراد است که در مسائلی که برای برخی از ایشان رخ میداد یا با اهل مدینه برایشان پیش میآمد، آنان را به داوری کتاب خـدا، گـاهی تـورات، و گاهی حکـم رسـول خدا، میخواندند - همانگونه که در برخی از قضاوتها پیش آمد - امّا یهودیان از پذیرش آن سربار میزدند و داوری به عرف و عادت جاهلی حاکم حواله میکردند! ولی ما نظریّۀ نخست را ترجیح میدهیم. زیرا یزدان در بارۀ آنان میفرماید:
(یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ ).
آنان گمان میبرند که بدانچـه بر تو نازل شـده است، و بدانچه پیش از تو نازل گشته است، ایمان دارند.
یهودیان نه مسلمان شده بودند، و نه گمان میبردند که بدانچه بر پیغمبر نازل شده است ایـمان دارنـد. بلکه منافقان بودند که گمان میبردند که ایـمان آوردهاند بدانچه بر پیغمبر نازل شده است و بدانچه پیش از او نازل گشته است. مقتضی عقیدۀ اسلامی هم باور به همۀ پیغمبران است و مؤیّد آن است.
این چنین کاری هم جز در سالهای نخستین هجرت روی نداده است، زمانی که هنوز شوکت و عظمت یـهودیان در جنگ بنیقریظه و خیبر درهم نشکسته بود، و شأن و مقام منافقان با درهم شکستن جاه و جلال یـهودیان مدینه، بر باد نرفته بود.
به هر حال، ما در این مجموعه آیات، تعیین کامل و قاطع و دقیق شرط ایمان و تعریف اسلام را مـییابیم. گواهی خدا را بر عـدم ایـمان کسـانی مییابیم که (میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند، در حالی که بدیشان دستور داده شده است که به طاغوت ایمان نداشته باشند). خدا را مییابیم که به ذات والا مقام خود قسم میخوردکه آنان به دائـرۀ ایـمان درنمیآیند، و مـؤمن بشمار نـمیآیند، تـا در قضاوتهای خود، پیغـمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به داوری نطلبند، و پس از داوری جنابشان از حکم و قضاوت او اطاعت نکنند و داوری وی را اجراء ننمایند. البتّه اطاعت خشنودانه، و اجـراء فرمان با آسایش خاطری که تسلیم نام دارد، نه از روی ناچاری و درماندگی، بلکه با رضا و اطمینان خاطر:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً) (60)
(ای پیغمبر) آیا تعجّب نمیکنی از کسانی که میگویند که آنان بدانچه بر تو نازل شده و بدانچه پیش از تو نازل شده است ایمان دارنـد (ولی بـا وجود تصدیق کتابهای آسمانی، به هنگام اختلاف) میخواهند داوری را به پپش طاغوت ببرند (و حکم او را بجای حکـم خـدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) بـه طاغوت ایمان نداشـته باشند و اهریمن میخواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حققت بدر) کند.
آیا این چیز بن شگفت را نمیبینی؟ مـردمانی گمان میبرند که دارای ایمان هسـتند. در یک لحـظه گـمان خود را پوچ میکنند و از میان میبرند! مردمانی هستند که: (گمان میبرند که آنان ایمان آوردهاند بدانچه بر تو نازل شده است و بدانچه که پـیش از تـو نـازل شـده است). با ایـن وجود داوری را به پیشگاه چیزی
نمیآورند که بر تو نازل شده است یا چیزی که پیش از تو نازل گشته است! بلکه میخواهند داوری را به پیش چیز دیگری ببرند و به برنامۀ دیگری حواله دهـند، و فرمانی جز فرمان خدا را جویا شوند! مـیخواهند داوری را ببرند به پیش طاغوتی که از چیزی که بر تو نازل شده است و از چیزی که پیش از تو نازل گشـته است استمداد نمیطلبد و فرمان نمیگیرد. ضابطهای و معیاری ندارد از آنچه بر تو نازل شده است و از آنچه پیش از تو نازل گشته است. از اینجا است که طاغوت گفته میشود. طاغوت است چون ویژگی و خاصیّتی از ویژگیها و خاصیّتهای الوهیّت را ادّعاء میکند. طاغوت است چون معیار و مقیاس مضبوط و منظّمی هم ندارد. آنان هم این کار را از روی جـهل نـمیکنند، از روی گمان انجام نمیدهند. بلکه آنان یـقیناً میدانستند و کاملاً متوجّه بودند که داوری بردن به پیش این طاغوت حرام است:
(وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ ).
و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) به طاغوت ایمان نداشته باشند.
در این کار، نه نادانی در میان است و نه گمان. بلکه از روی عمد و قصد انجام پذیرفته است. ایـن است که چنین گمانی راست و درست نمیباشد. این گمان است که آنان گمان میبرند بدانچه بر تو نازل شده است و بدانچه پیش از تو نازل گشته است ایمان دارند! بلکه این اهریمن است که می خواهد گمراه شـوند، گمراهـی بدفرجامی که سرانجام نیکی از آن امید نمیرود:
(وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً) (60)
اهریمن میخواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حقیقت بدر) کند.
این است علّت نهان در فراسوی خواست داوری بردن آنان به طاغوت. این انگیزهای است کـه ایشـان را به خروج از مرز ایمان و شرط آن فرا میخواند و آنان به وسیلۀ خواست داوری بردن به طاغوت بدان گـرفتار مـیگردند. یـزدان برای آنـان پرده از این انگیزه برمی دارد، تا این که ایشان بیدار و هوشیار گردند و به راستای راه برگردند. برای گروه مسلمانان نیز پـرده از آن برمیدارد، تا متوجّه شوند چـه کسی ایـنان را به حرکت درمیآورد و راه میبرد و در پشت سـرشان ایستاده است.
روند سخن به پیش میرود و وصف حالی از آنان به تصویر میزند در آن زمان که به بی چیزی دعوت میشوند که بر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّّّّم نـازل شده است و به پذیرش چیزی فراخوانده میشوند که پـیش از رسول نازل گشته است و آنان گمان میبرند که بدان ایمان آوردهاند:
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً (61)
زمانی که بدیشان گفته شود: به سوی چیزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کـرده است، و بـه سـوی پیغمبر روی آورید (تـا قـرآن را برای شما بـخواند و رهنمودتان گرداند)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت میکنند (و از تو میگریزند و دیگران را نیز از تو باز میدارند).
سبحان الله! نفاق قطعاً خویشتن را نشـان مـیدهد، و بدون شکّ با بدیهیّات منطق فطری ناسازگار میافتد. آخر اگر نفاق چنین نباشد، نفاق نیست.
دلیل سرشتی و روشن ایمان، این را میطلبد که انسان داوری را به پیشگاه چیزی ببرد که بدان ایـمان دارد. هنگامی که کسی گمان برد که به خدا و آنچه نازل کرده است، و به پیغمبر و آنچه بر او نازل شده است ایـمان دارد، وقتی که به سوی چیزی دعوت شود که بدان ایمان آورده است و از او خواسته شود که از فرمان و قانون و برنامهاش داوری بطلبد، معقول و بدیهی ایـن است که با دیدۀ منّت بپذیرد و لبّیک گوید. ولی زمانی که او خودداری کند و از آن بگریزد و دوری کند و دیگران را نیز از آن باز دارد، چنین کسی با چیزی مخالفت میورزد که برای خرد پیدای پیدا و خـود به خود هویدا است. کار او پرده از نفاق برمیدارد، و خبر مـیدهد از دروغ بودن گمانی کـه مـیبرده است و نادرست بودن ایمانی که ادّعاء میکرده است.
یزدان سبحان در برابر این چیز روشن فطری کسانی را دادگاهی میکند که گمان میبرند به خدا و پـیغمبرش ایمان دارند. ولی داوری را به پیشگاه برنامۀ خدا و پیغمبرش نمیبرند، بلکه از آن برنامه دوری میکنند و میگریزند، وقتی که سوی آن فراخوانده می شوند.
سپس روند سخن، نما و سیمائی از نماها و سیماهای نفاق موجود در رفتارش را نشان میدهد، درست در آن زمان که به مهلکهای گرفتار یا به بلائی دچار میگردند. مهلکه و بلائی که روی داده است به سبب پاسخ مثبت ندادن به دعوتی که آنان را به سوی پذیرش چیزی فرا میخواند که خدا آن را نازل کـرده است، و از ایشان میخواهد به سوی رسول خدا رونـد و از او پیروی کنند. یا این مهلکه و بلا گریبانگیرشان گشته است به سبب میل آنان به بردن قضاوت به پیش طاغوت و عذرهائی که بدین هنگام میآورند، البتّه عذرهای نفاق:
(فَکَیْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جَآؤُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِیقاً) (62)
امّا چگونه است که چون به سبب (خبث نفوس و سوء) اعمالشان بلائی بدانان رسد (و پناهی جز تو نـداشته باشند) به پیش تو میآیند و به خدا سوگند مـیخورند که ما (از اقوال و اعمال خود منظوری و) مقصودی جز خیرخواهی (مردم) و اتّحاد (ملّت) نداشتهایم.
این بلا و مصیبتی که گریبانگیر آنان میگردد به سبب آشکار شدن کارشان در میان گروه مسلمانان آن روزی است. بدانگاه که ایشان در معرض طرد و قطع رابطه و احتقار در جامعۀ مسلمانان قرار گرفتند. چرا که جامعۀ مسلمانان تاب تحمّل این را ندارد که در مـیان خـود مردمانی را ببیند کهگمان میبرند دارای ایمان به خدا و بدانچه خدا نازل کرده است، و ایمان به پیغمبر و بدانچه بر او نازل شده است میباشند، و با وجود این ادّعاء، میخواهند داوری را به غیر شـریعت خـدا ببرند، یـا زمانی که برای داوری بردن به پیشگاه شریعت خدا فرا خـوانده شـوند، رویگردان و گریزان از آن شوند. اشخاصی بدین سان تنها در مـیان جامعهای پـذیرفته میگردند که در آن نه از اسلام و نه از ایـمان خبری است. تنها چیزی که از ایمان دارند گمانی بسان گمان اینان است، و تنها چیزی که از اسلام دارنـد، ادّعـاء و نامهائی است که خود را بدانها نامیدهاند.
یا چه بسا بلا و مصیبتی که گریبانگیرشان میگردد - اثر ستمی باشد، ستم داوری بردن به پیش سازمانی جز سازمان دادگر خدا! داوری بردن آنان به پیش طاغوت در مسألهای از مسائل و امری از امور، نتیجهای جـز ناامیدی و پشیمانی برای ایشان نداشته است.
یا چه بسا بلا و مصیبتی کـه گریبانگیرشان مـیشود، امتحان خدا از ایشان باشد. برای این باشد که بیندیشند و راهیاب شوند.
سبب بلا و علّت مصیبت هر چه باشد، نصّ قـرآنی کارشان را زشت قلمداد میکند و توبیخکنان می پرسد: در این هنگام چه حالی خواهند داشت؟ چگونه به سوی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برمیگردند؟
(یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِیقاً (62)
به خدا سوگند میخورند که ما (از اقوال و اعمال خود منظوری و) مقصودی جز خیرخواهی (مردم) و اتّحاد (ملّت) نداشتهایم.
وضع رسواکنندهای پیش میآید، وقتی که به پیشگاه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برمیگردند و میدانند که چه کار زشت و پلشتی انجام دادهاند. توانائی ندارند حقیقت انگیزه های عمل خود را بیان کنند. در ایـن هنگام سوگند دروغ میخورند -چه بسا سوگند دروغ عرف و عـادت جاهلیّت باشد - و میگویند: مقصودمان از داوری بردن به پیش طاغوت، جز علاقۀ به نیکی و خوبی، و جز پدید آوردن همآهنگی و سازگاری نبوده است. همیشه ادّعای کسانی که از داوری بردن به پیشگاه برنامه و قانون خدا کنارهگیری کردهانـد، ایـن بوده است که
بگویند: ما میخواهیم خویشتن را از اشکالها و رنجها و بلاهائی بدور داریم که از داوری بردن به پـیشگاه شریعت یزدان تولید و ایجاد میشوند. ما خواستار این هستیم که میان عناصر مختلف و روشـهای مـتفاوت و عقائد جوراجور، اتّحاد و اتّفاق برقرار سازیم! این نوع سخنان، دلیل و برهان کسانی است که مؤمن نیستند و گمان میبرند که ایمان دارند، یا این که حجّت و برهان منافقانی است که به رنگهای گوناکـون خودنمائی میکنند ... همیشه هم این چنین بوده است و این چنین خواهد ماند.
خداوند این جامۀ عاریتی را از تن آنان بدر میآورد. به فرستادۀ خود محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم خبر میدهد که در دل و درونشان چه چیز موجود است و چه چیز در غوغا است. با وجود این، او را به آرامش و نرمش با ایشان فرا میخواند و از او میخواهد که با آنان مهربان باشد و دلسوزی کند. به پند و اندرزشان پردازد و ایشان را از کژ راهی و کجرفتاری باز دارد:
(أُولَـئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً ((63)
آنان کسانیند که خداوند میداند در دلهایشان چیست (و پندارشان بر چه منوال و گفتارشان در چه مسیری است). پس از ایشان کنارهگیری کن (و به سخنانشان توجّه مکن و به سوی حق دعوتشان نما) و اندرزشان بده و با گفتار رسائی که به (اعماق) درونشان رسوخ کند با آنان سخن بگوی (ونتائج اعمالشان را بـدیشان گوشزد نما).
آنان کسانی بودند که ماهیّت رازها و حقیقت انگیزههای خود را پنهان میداشتند، و با ایـن دلائـل و براهین بیبنیاد به استدلال میپرداختند، و با چنین عـذرهای سست و پوچ معذرت خواهی مـیکردند. خداونـد رازهـای پـنهان در دلهـایشان را، و نـهانیهای داخل سینههایشان را میدانست. و لیکن سیاست لازم در آن زمان این بود که از منافقان چشمپوشی شود و با ایشان نرمش گردد و پند و اندرز و آموزش وپرورش پیاپی انجام گیرد.
تعبیر شگفتی بدین روال:
(وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً ).
با گفتار رسائی که بـه (ژرفای) درونشان رسوخ کند با آنان سخن بگوی.
تعبیری است که مفاهیم را به تصویر میکشد. انگار گفتار، یک راست به درونها میخزد و به ودیعت نهاده میشود، و مستقیماً در دلها جایگزین و در آنجا مستقرّ میگردد.
خدا آنان را به برگشت، پشـیمانی، آرمیدن در پـناه آفریدگار، و آسودن در کنف حمایت پیغمبرش، تشویق و ترغیب می کند ... با وجود این که آنان میخواهـند داوری را به پیش طاغوت ببرند، و زمانیکه به داوری خواستن از خدا و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دعوت میشوند، ایشان از فرستادۀ خدا رویگردان و گریزان میگردند، با وجود همۀ اینها، در توبه و پشیمانی باز است، و برگشت به سوی یزدان فرصت آن هنوز نگذشته است. طـلب آمرزش آنان از گناهانشان، و طلب آمـرزش پیغمبر برایشان از بزهکاریهایشان، مقبول درگاه یـزدان است. ولی پیش از همۀ اینها قاعدۀ بنیادینی ذکر میشود. این قاعدۀ اساسی این است که : یزدان پیغمبرانش را روانه فرموده است تا از ایشان اطاعت شود، نه ایـن که با فرمانشان مخالفت و سرییچی گردد. آنان را به مـیان آدمیان نفرستاده است تا واعظ و پندگو باشند و بس، یا مرشد و راهنما گردند و بس:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً) (64)
هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر بدین منظور که بــه فرمان خدا از او اطاعت شود (پس اطاعت از او، اطاعت از خدا، و سرکشی از دستور او، سـرکشی از دسـتور خدا بوده است). و اگر آنان بدان هنگام کـه (بـا نفاق و دروغگوئی و زیر پا گذاشتن فرمان خدا) به خود ستم میکردند، به نزد تو میآمدند و از خدا طلب آمـرزش
مینمودند و پپغمبر هم برای آنان درخواست بـخشش مـیکرد، بیگمان خـدا را بس تــوبهپذیر و مـهربان مییافتند.
این حقیقت مهمّی است و ارزش خـاصّ خود را دارد. پیغـمبر تنها (واعظ) و پندگو نیست و بس، تا سخنان خود را برای حاضرین بگوید و بگذرد. حال سـخنانش باد هوا شود یا در دل خاک دفن و نابود شود، و اصلاً به گوشی فرو نرود، همانگونه که گول زنندگان دربارۀ سرشت دیـن و طبیعت انـبیاء چنین میگویند، یـا همانگونه که افراد بیسر از مدلول (دین) برداشت دارند.
دین برنامۀ زندگی است. برنامۀ زندگی واقعی است با تمام دستگاهها و سازمانها و اوضاع و احوال و ارزشها و معیارها و آداب و اخلاق و عبادات و مراسـمی که دارد. این هم میطلبد که رسالت آسمانی دارای سلطه و قدرت باشد، سلطه و قدرتی که با آن برنامه را پـیاده سازد. مردمان در برابرش سر تعظیم فرود آورنـد و از آن خاشعانه اطاعت نمایند و فرمانش را گردن نـهند و اجراء کنند. خداوند سبحان پیغمبران خود را روانۀ میان آدمیان کرده است تا از ایشان به فـرمان یزدان و در حدود شریعت آسمان اطاعت گردد تا برنامۀ دین پیاده و اجراء شود. همان برنامهای که خداوند برای گرداندن و چرخاندن کارهای این جهان گـذران، لازم و ضروری دیده است. پیغمبری نبوده است مگر این که آفریدگار او را فرستاده است تا از او به فرمان خدا اطاعت شود، و اطاعت از پیغمبر، اطاعت از خدا باشد. خداونـد پیغمبران را نفرستاده است تا تنها احساسات درونها به جنبش افتد و دلها به جذبه درآیـد و رسوم بندگی و مراسم عبادت بجای آورده شود و بس. ایـن چنین برداشتی از دین، با حکمت یزدان از ارسـال پیغمبران جور درنمیآید و نمیخواند. حکمتی که مـراد از آن، پابرجا داشتن و استقرار بخشیدن برنامۀ مشخّصی برای زندگی در متن زندگی است. اگر جز ایـن باشد، چه دنیای پستی و خواری خواهد بود! وظیفۀ هر پیغمبری
در آن این باشد که بایستد و دیگران را پـند گوید و مرادش جز این نباشد که حرف خود را بزند و بگذرد. یاوهسرایان آن را یاوه بشمار آورند و پوچگرایان آن را پوچ بدانند و زبان به طعنه و تشر بگشایند.
با توجّه به همین نگه است که تاریخ اسلام آنگونه که میبایستی باشد بوده است. سراسر آن دعوت و تبلیغ بوده است. سازمان و فرمان و نظم و نظام و حکومت و دادخـواهـی بوده است. بعد از آن، جـانشینی رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم بوده است. جانشینی و خـلافتی که در سایۀ نیروی شریعت و نظام اسلامی پدیدار و استوار گشته است و کارش اجرای شریعت و نگاهداری نظام بود. تا بدین وسیله اطاعت دائم از رسول فراهم گردد، و هدف خدا از ارسال پیغمبر حاصل شود. شکل دیگری که بدان اسلام گفته شود، یا آن را دین بنامد، وجود ندارد. آنچه هست اطاعت از پیغمبر است، اطاعتی که در وضع اجتماعی پـیاده گردد و یـافته شود. وضـع اجتماعی هم به هر شکلی که میخواهد نمودار گردد، بگذار شکلپذیر و گوناگون شود، به شرط این که اصل آن ثابت بماند و حقیقت آن تغییر ننماید حقیقت آن باید استوار و پایدار باشد که عبارت است از: تسلیم برنامۀ خدا شدن. برنامۀ رسول را پیاده کردن. داوری بردن به پیشگاه قانون خدا. اطاعت از رسول در همۀ چیزهائی که از سوی خدا مأمـور رساندن آنـها بوده است. اختصاص الوهیّت به خدا، یعنیکواـی: لاالهالّاالله. با توجّه بدین مطلب: حاکمیّت نیز به خدا اختصاص دارد. حاکمیّتی که پیش از هر چیز قانونگذاری را حقّ خدا میداند، و کسی را در آن شریک و انباز نمیگرداند. داوری نبردن به طاغوت در اندک و بسیار امور، مراجعه به سوی خدا و رسول در مسـائل تـازهای که روی میدهد، و نصّی دربارۀ آنها نـیامده باشد، و در اوضاع و احوالی که پیش میآیند و خردها دربارۀ آنها اختلاف نظر پیدا میکنند و آراء گوناگـونی اظـهار مینمایند.
در دسترس (کسانیکه بر خود ستم کردهاند) به علّت این که با میل و رغبت از این برنامه دوری گزیدهاند، فــرصتی است کـه خـدا مـنافقان را در روزگـار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدان خوانده است، و ایشان را به استفادۀ از آن ترغیب و تشویق کرده است:
(وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً).
اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دروغگوئی و زیر پـا گذاشتن فرمان خدا) به خود ستم میکردند، به نزد تـو میآمدند و از خدا طلب آمرزش مینمودند و پپغمبر هم برای آنان درخواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبهپذیر و مهربان مییافتند.
خداوند بزرگوار در هـمه وقت و زمان برای کسانی که توبه کنند و برگردند، بس توبهپذیر است. در همه وقت و زمان مهربان است نسبت به هـر کسن بازگردد و پشیمان شود. خداوند متعال خود را با صفتی که دارد توصیف میکند، و به کسانی که به سویش برگردند و از گناهان آمرزش میطلبند، وعده میفرماید که توبۀ ایشان را میپذیرد و باران رحمتش را بر آنـان ریـزان مینماید. کسانی که این نصّ قرآنی نخستین بار خطاب بدیشان بود، فرصت استفادۀ از آمرزش رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم برای آنان از خداوند غفور در اختیارش بود، ولی فسوسا که این فرصت پایان گرفته است و از دسترس ما بدر رفته است! امّا درگاه توبه بر رویمان باز است و بسته نگردیده است. وعدۀ خداوند مهربان هم برجا است و خلف وعدهای در میان نـیست. پس هر که میخواهد باسم الله! بفرماید، این گوی و این میدان! گام پیش نهد و چوگان عزم و اراده را بردارد و در پهنۀ این میدان گوی توبه را بزند!
در پایان، صدای رسا و قاطعانهای طنینانداز میگردد، بدانگاه که خداوند تبارک و تعالی به ذات والای خود سوگند یاد میکند که: هیچ مؤمنی مؤمن بشمار نمیآید تا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را در همۀ کارهای خود به داوری نپذیرد و پس از صدور حکم او خشنودانه دادگاه را ترک نگوید و نرود، و تسلیم قضاوت و حکمیّت وی نشود، و در سینهاش تنگی و گرفتگی نباشد، و در دلش شکّ و گمانی در پذیرش آن حکم، پیدا نگردد:
(فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً) (65)
امّا، نه! ... به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تـو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند.
بار دیگر در پیش روی خود، شرط اینان و تعریف اسلام را مییابیم. خداوند خودش آن را بیان و مقرّر میفرماید، و بر آن سوگند یاد میکند، سوگند به ذات خویش را! دیگر پس از این قسم کردگار، کسی گفتاری در تعیین شرط ایمان و تعریف اسلام نخواهد داشت، و جای تأویلی برای شخص تأویلکنندهای نخواهد ماند. مگر کسی که سرستیز داشـته باشد، ستیز بیسود و بیارزش. مثلاً بگوید: این سخن در گرو زمان است و دربارۀ دستهای از مردمان است. برای آن برهه از زمان و آن دسته از مردمان مناسب بوده است!
این گفتۀ کسی است که از اسلام چیزی نمیداند، و از تعبیرات قرآنی اندک و بیش سر در نمیآورد. چرا که این مسأله یک حقیقت کلّی از حقائق مسلّم اسلام است. به شیوۀ سوگند مؤکّدانه و مطلق از قید و بند بیان شده است. دیگر نباید وهم و گمان برود که مراد از دادن حقّ داوری به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم قاضی و داور کردن شخص او، و استوار داشتن مقام قضاوت و داوری او است و بسا امّا چنین نـیست، بلکه مـراد از دادن حقّ داوری به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پابرجا داشتن و جاودانه کردن پـایگاه قضاوت و داوری شریعت یزدان و برنامۀ او است. اگر چنین نبود، پس از وفات پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مکان و مقامی برای شریعت یزدان و سنّت پیغمبرش بر جای نمیماند. این سخن، گفتۀ سرسختترین از دیـن گشتگان در زمان خلافت ابوبکر رضی الله عنهُ بود. این بود که ابوبکر در
برابر چنین سخن یاوهای با از دین گشتگان و مرتدّان جنگید. بلکه در مقابل کار بسیار ناچیزتر و پائینتر از این، با بعضیها جنگید و حتّی مرتدّشان نامید. آنان تنها از اطاعت خدا و فرستادهاش در حکم زکات سرپیچی کردند، و پس از وفات پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فـرمان وی را دربارۀ زکات نپذیرفتند.
برای اثبات (اسلام) کافی و بسنده است که مردمان از قـانون خدا و دسـتور پیغمبرش قـضاوت و داوری بخواهند. امّا در مسأله (ایمان) چنین کـاری کـافی و بسنده نیست. بلکه باید علاوه از آن، خشنودی درونی و پذیرش قلبی، در میان باشد و دل با اطـمینان کـامل تسلیم گردد. اسلام این است، و ایـمان آن ... پس هر کسی به درون خود مراجعه کند و ببیند حال و وضعش با اسلام و ایمان چگونه است، و پیش از این که ادّعای اسلام و ادّعای ایمان کند، در کجای اسلام و در کجای ایمان قرار دارد.
*
پس از این که قرآن بیان میفرماید که هیچگونه ایمانی در میان نیست تا داوری پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را نپذیرند، و به داوری او راضی نگردند و تسلیم قضاوت وی نشوند، برمیگردد و میگوید: این برنامهای که به سوی پذیرش آن دعوت میشوند، و این شریعتی که بدیشان گفته میشود: داوری به پیشگاه آن ببرید و قضاوت از آن خواهید نه از شرائع و قوانین دیگری، و این داوری و قضاوتی که پذیرش آن و خشنودی بدان بر آنان واجب و قطعی است، برنامۀ سهل و سادهای، و شریعت والائی، و قـضاوت مهربانی است. آنان را به کار طاقتفرسا و بالاتر از توانشان وادار نمیسازد. ایشان را به زحمت و رنجی نمیاندازد که برای آنان سخت و دشوار آیـد. از آنـان نمیخواهد که عزیزترین و گرانبهاترین چیز را فدا سازند. چرا که خداوند بزرگوار ضعف انسان را می داند، و بدین ضعف رحم مـیکند. یزدان سبحان میداند که اگر آدمـیان وادار به انجام تکالیف و وظائف طاقتفرسا و دشواری گردند، جز گروه اندکی از ایشان آنها را انجام نمیدهند. خدا رنج ایشـان و به مشقّت افتادن آنـان را نـمیخواهد، و نمیخواهد که آنان دچار گناه شوند. این است که چیزی را بر ایشان واجب نکرده است که برای آنان دشوار و سخت باشد، و یا این که بسیاری از آنان را به کوتاهی کردن در اوامر و نواهی دچار، و به معصیت گرفتار سازد. اگر ایشان تکالیف و وظائفکم و آسانی که خدا بر آنان واجب فرموده است بپذیرند و انجام دهـند، و اندرزی را در گوش گیرند که خداوند آنان را بدان پند میدهد، در دنیا و آخرت به خیر و خوبی بزرگی نـائل میگردند، و خداوند ایشان را با رهنمود و هدایت یاری و مدد میکند، همانگونه که کمک و مدد مـیکند هـر کسی را که با عزم و بد و عـمل و اراده، در حدود توان برای بدست آوردن هدایت الهی، به تلاش و تکاپو پردازد:
(وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِیَارِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً (66) وَإِذاً لَّآتَیْنَاهُم مِّن لَّدُنَّـا أَجْراً عَظِیماً (67) وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً) (68)
اگر ما (با تعیین تکلیفات طاقتفرسائی همچون جـهاد مستمرّ) بر آنان واجب میکردیم که (در راه خدا، خود را در معرض تلف قرار داده و) خویشتن را بکشید، و یا این که (بـرای جهاد تـرک یـار و دیارتان کنید و) از سرزمین خود بیرون روید، این کار را جز گروه اندکی ازآنان انجام نمیدادند (و اطاعت فرمان نمیکردند). و اگر اندرزهائی را که به آنان داده میشد انجام میدادند (و دستور را بکار مـیبستند، در دنیا و آخرت) برای آنان بهتر بود و (ایمان) ایشان را پابرجـاتر مـیکرد. و در این صورت، از سوی خود پاداش بزرگی بـدیشان میدادیم. و هر آینه آنان را به راه درستی (که افراط و تفریطی در آن نمیباشد و به بهشت منتهی مـیشود) رهنمود میکردیم.
این برنامه آسان است تا هر کسی که دارای سرشت
سالم باشد بتواند آن را انجام دهد. دیگر نـیازی به ارادههای برتر و برجستهای نیست که اغلب جز در گروه اندکی از انسانها یافته نمیشود. این دین هم تنها برای اینگروه اندک نیامده است. بلکه برای جملگی انسانها آمده است. انسانها از لحاظ قدرت انـجام وظـائف و تکالیف، فلزهای گوناگون، با رنگهای جوراجور و چینهای متفاوت هستند. این آئین برای همگی آنـان انجام طاعاتی را که دین از ایشـان خواسته است، و دوری از گناهانی که ایشان را از آن باز داشـته است، آسان کرده است.
قتل نفس، و خروج از خانه و کاشانه و ترک یار و دیار، مثلهائی برای تکالیف و وظائف دشوارند. اگر خدا آنها را بر آدمیان واجب میکرد، جز گروه انـدکی آنـها را انجام نـیدادند. این است که چنین کارهائی واجب نشدهاند چون مراد از تکالیف و وظائف این نیست که عامّۀ مردم از انجام آنها درمانده کردند و سرباز زنند. بلکه مراد این است که همگی بتوانند آنـها را انـجام دهند، و جملگی بر انجام آنها قادر و توانـا باشند، و کاروان ایمان همۀ نفسهای سالم عادی را در برگیرد، و جامعۀ مسلمانان همۀ دستههای مردمان را، و انواع همّتها را، و گروههای استعداد را نظـم و نظام و سـر و سامان بخشد، و همگان را در اثـنای حرکت کاروان بزرگ و فراخ و پرجمعیّت ایمان، رشد دهد و بالا برد. ابن جریج گفته است: المـثنی اسحاق ابوازهر از اسماعیل، و او از ابواسحاق سُبیعی روایت کرده است که گفته است: زمانی که آیۀ (وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ) نازل شد، مردی گفت: اگر بر ما خودکشی واجب میگردید، چنین کاری را میکردیم. سپاس خداوندی را که ما را از این کار معاف فرمود ... این سخن به پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم رسید و فرمود:
(إن من أمتی لرجالا الإیمان أثبت فی قلوبهم من الجبالالرواسی . ).
در میان امّت من کسانی یـافته مـیشوند که ایـمان در دلهایشان از کوههای محکم و پابرجا، استوارتر است.
ابن ابوحاتم با سندی که دارد از مصعب پسر ثابت، و او از عـموی خود عامر پسر عبدالله پسر زبیر روایت کرده است که گفته است: زمانیکه آیۀ (وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِیَارِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِّنْهُمْ) نازل شد، رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمودند: (لو نزلت لکان ابن أم عبد منهم ).
اگر بر آنان واجب میگردید، ابنأم عبد از زمرۀ کسانی میشد که چنین کاری را انجام میدادند.
در روایتی از ان ابو حاتم با سندی که دارد، روایت شده است از شریح پسر عبید که گفته است: هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه وآله این را خواند: (وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ) پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با دست مبارک خود به عبدالله پسر رواحه اشاره فرمود و گفت:
(لو أن الله کتب هذا , لکان هذا من أولئک القلیل ").
اگر خداوند خودکشی را واجب میفرمود، این از زمرۀ آن جماعت اندک میبود.
رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم مردان و اشخاص خود را خوب و ژرف و دقیق میشناخت. ویژگیهای هر یک از آنان را بگونهای میدانست که خودشان در بارۀ خویشتن نمیدانسـتند. در کتابهای سیره شواهد فراوانی همچون این مثالها را داریم که دالّ بر آگاهی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از فرد فرد مردان و اشخاص زیر دست خود است، و حتّی دال بر آیا آن جناب از احوال مردان و اشخاص و قبائلی است که با او میجنگیدند، همسان آگاهی سرداری که با دقّت شگفتی مشاهده کند هر چه و هر که را که در اطراف او هستند ... این نوع هنوز بررسی لازم نشده است و مورد پژوهش واجب قرار نگرفته است.
این کار موضوع ما نیست. ولی موضوع ما این است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میدانست چه کسـانی به انـجام تکالیف و وظائف سخت و دشوار میپرداختند، اگر بر آنان واجب میگردید. این را هم میدانست که این دین تنها برای دستۀ کم و گزیده از مـیان جملگی آدمـیان نیامده است. همـچنین خداوند مـتعال از سرشت ایـن (انسان) باخبر بوده است که خودش او را آفریده است. و حدود و ثغور تاب و توان انسان را هم میدانسـته است و لذا با آدمیان در دینی که برای همگی آنان نازل شده است، جز چیزهائی را فرض و واجب نکرده است که برای همگان انجام آن آسان و ممکن باشد، وقتی ارادۀ اشخاص درست، و سرشت ایشان سالم باشد و بنده نیّت اطاعت و عبادت داشته باشد و یاوهسرائی و سبکسری نکند.
بیان این حقیقت از اهمّیت ویـژهای برخوردار و بس ضروری است برای مبارزه با دعوتهای ویرانگری که انسانها را به فروپاشی و از همگسیختگی و وحشیگری و بیبند و باری میخوانند، و از آدمیان میخواهند که همچون کرم در گل و لای بلولند و خویشتن را آلوده کنند، چرا که (اصل) انسـان، و ساختار و سـرشت و حدود توان او این است و این را میطلبد! امّـا دیـن دعوت (ایدهآل) و بلند پروازانهای است که برای پیاده شدن در واقعیّت زندگی نیامده است. اگر فردی تکالیف و وظائف آن را انجام دهد، صد نفر تاب و توان انجام آن را ندارد!
نخست باید گفت: این ادّعای دروغین است، دوم ادّعای گول زنندهای است، سوم ادّعای جاهلانهای است. زیرا گویندۀ آن (انسان) را نمیشناسد، آنچه را که آفریدگار انسان دربارۀ انسان میداند، او نمیداند. آفریدگاری که بر انسان تکالیف و وظائف دینی را واجب گردانده است و میداند که انجام چنین تکالیف و وظائفی برای انسانهای معمولی ساده و آسان است. چرا که دین تنها برای گروهها و دستههای ممتاز و برجستۀ کمی نـازل نشده است و فرود نیامده است.
چیزی جز اراده - ارادۀ فرد عادی - و اخلاص نیّت، و آغاز حرکت در راسـتای راه، لازم نـیست. بدنبال آن جائزهای در پـایان راه ایـن کاروان آمـادۀ تـحویل و ارمغان داشتن است که خداوند به راهروان تـلاشگر، یعنی انجام دهندگان وظائف و تکالیف وعده فرموده است:
(ولو أنهم فعلوا ما یوعظون به لکان خیرا لهم وأشد تثبیتا . وإذا لآتیناهم من لدنا أجرا عظیما . ولهدیناهم صراطا مستقیمًا ).
اگر اندرزهائی را که به آنان داده میشد انجام میدادند (و دستور را بکار مـیبستند، در دنـیا و آخرت) بـرای آنان بهتر بود و (ایمان) ایشان را پابرجـاتر مـیکرد. و در این صورت، از سوی خود پاداش بزرگی بـدیشان میدادیم. و هر آینه آنان را به راه درستی (که افراط و تفریطی در آن نمیباشد و به بـهشت مـنتهی مـیشود) رهنمود میکردیم.
آغازیدن است و بسا پشت سر آن مدد و یاری الهی فرا میرسد. بدنبال آن استوار داشتن بر راسـتای راه است. آنگاه پاداش بزرگ یزدان است. بعد هدایت و رهنمود به راه راست است ... خداونـد بزرگ راست فرموده است. آخر یزدان سبحان بندگان خود را گـول نمیزند، و وعدهای بدیشان نمیدهد که بدان وفا نکند، و با آنان جز راست نمیگوید:
(ومن أصدق من الله حدیثًا)؟
چه کسی از خدا راستگوتر است؟.
البتّه ساده و آسان بودن ایـن برنامه هم در رخصتها نیست. سهل و ساده بودن عبارت از این نیست که همۀ رخصتهای موجود در این دین را جمعآوری کرد و آن را برنامۀ زندگی ساخت. این دین را چیزهائی تشکیل میدهند که بخشی از آنها واجبالاجراء است و باید عزم را بر آن جزم کرد، و بخشی از آنـها را مـیتوان موقّتاً رها ساخت و نکرد. امّا چیزهائیکه باید انجام داد اصل بشمارند، و کارهائی که رخصت بشمارند برای رخدادهای ویـژه بوده و در شرائط خاصّ مورد بهرهبرداری قرار میگیرند. برخی از افـراد مخلص و دارای نیّت پاک و زیبائی میخواهند مـردمان را به پذیرش این دین دعوت کنند، به (رخصتها) میگرایند و آنـها را جمعآوری مینمایند و به مـردمان تـقدیم مینمایند و بدیشان میفرمایند: اینها تشکیل دهندۀ دین هستند. سپس بدیشان اظهار میدارند: میبینید این دین چه اندازه سهل و ساده است؟! بعضی از افراد هم که در برابر هوسها و آرزوهای سهل و قدرت و شاهان و حاکمان، یا در برابر هوسها و خواسـتهای عـامّۀ مردمان، چاپلوسی و تملّق میکنند، به دنبال (سوراخها) و درزهائی در لابلای احکام و نصوص برای چنین هواها و هوسها میگردند، و این منافذ و شکافها را دین معرفی میکنند!
امّا دین اسلام، نه این است و نه آن. بلکه آئین آسمانی اسلام با همۀ رخصتها و عزیمتها و بایدها و نبایدها آماده و آسان برای مردمان شده است و انسان عـادی چون اراده کند توانائی انجام تکالیف و وظائف آن را دارد. انسان عادی در دین میتواند به کمال کامل ذاتی و شخصی - در حدود بشری - خود برسد، همانگونه که میتواند باغی به کمال کامل ذاتـی و سختی خود برسد. باغی که در آن انگور، هلو، کلانی، توت، حبوبات، خیار، و غیره به بار آیـد. هر چند که مزۀ هیچیک از آنـها یکسـان نـیست، وقتی که مـیوهها میرسند، مردمان نمیگویند: چون طعم جداگانه دارند و مزۀ یکی پائینتر از دیگری است، نرسیدهاند.
در باغ دین هم حبوبات، خیار، زیـتون، انـار، سـیب، گلابی، انگور، انجیر، و غیره سبز میشود و میروید. سرانجام همه با طعمهای مختلف و درجات گوناگون میرسند. بلی باغ دین به ثمر مینشیند و میرسد، و کمال معین خود را پیدا میکند. آخر این باغ خدا است و در کشتزار خدا و تحت نظارت خدا است. خدا آن را به ثمر مینشاند و رسیده و میسّر میگرداند.
*
در پایان این گشت و گذار، و در انـتهای ایـن درس، روند قرآنی بار دیگر به تشویق و ترغیب میپردازد، و دلها را به خروش میاندازد، و به جانها رسیدن به لذّت دلپسند و دوست داشتنی الهام میکند، لذّت بردن از هـمنشینی با پیغمبران و راسـتروان و شـهیدان و شایستگان در سرای جاویدان:
(وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقاً (69) ذَلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَکَفَى بِاللّهِ عَلِیماً .(70)
کسی که از خدا و پیغمبر (با تسلیم در برابر فرمان آنان و رضــا بـه حکـم ایشــان) اطـاعت کند، او (در روز رستاخیز به بهشت رود و هـمراه و) هـمنشین کسـانی خواهـد بـود که (مـقرّبان درگـاهند و) بـدیشان نـعمت (هدایت) داده است (و مشمول الطاف خود نموده است و بزرگواری خویش را بـر آنـان تـمام کـرده است. آن مـقرّبانی که او هـمدمشان خواهـد بـود، عبارتند) از پیغمبران و راستروان (و راسـتگویانی که پـیغمبران را تصدیق کردند و بر راه آنان رفتند) و شـهیدان (یـعنی آنان که خود را در راه خـدا فدا کردند) و شایستگان (یعنی سایر بندگانی کـه درون و بـیرونشان بـه زیـور طاعت و عبادت آراسته شد). و آنان چه اندازه دوستان خوبی هستند! این (منزلت بزرگی که به مطیعان فرمان خدا و پیغمبر داده میشود) موهبتی از سوی خدا (برای ایشان) است و (خداوند با خبر از اعمال بندگان است و پاداش ایشان را به بهترین وجه میدهد، و برای بندگان که راه طاعت او میپویید و رضای وی میجویند) کافی است که خدا آگاه باشد.
این پسودهای که احساسات دلی را به جوش و خروش میاندازد که در آن ذرّهای از خیر و خوبی، و دانهای از صلاح باشد و در آن اندکی بزرگمنشی نگرش به مقام والا و همدمی بزرگوارانه در عالم بالا، در جوار یزدان توانا، باشد. همدمی و همنشینی با این گروه والا مقام آسمانی، لطف و فضل ربّانی است. هیچکس تـنها با کارش و تنها با طاعت و عبادتش نـمیتوانـد بدان دسترسی پیدایند. بلکه رسیدن بدان، تنها تفضل فراخ و فراگیر و جوشان و فراوان یزدان است.
زیبا و قشنگ خواهد بود لحظههائی در رکاب اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بسر بریم. بدانگاه که آرزوی همدمی اخروی با رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم خدا را داشـتند. در مـیانشان کسانی یافته میشدند که شوق و شور، آنان را بدانجا
رسانده بود که نمیتوانستند با تصوّر فراق، خویشتن را نگاه دارند، در حالی که هنوز پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در میانشان میزیست. در این اوضاع و احوال، این آیه نازل گردید و این شوق و شور را سیراب و شاداب کرد و بر شعلۀ آتش درون آبی ریخت، شعلۀ شور ارجدار، و شعلۀ لطیف عشق دلدار:
ابن جریر میگوید: ابن حمید از یعقوب سقمی، و او از جعفر پسر ابومغیره، و وی از سعید پسر خبیر روایت کرده است و گفته است: مردی از انصار به خدمت رسولخدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد. غمگین بود. پیغمبر صلّی الله علیه وآلخ وسلّم بدو فرمود:
(یا فلان . ما لی أراک محزونا ؟ ).
ای فلانی! چه شده است که تو را غمگین میبینم؟.
عرض کرد: ای پیغمبر یزدان، چیزی مرا غمگین ساخته است که بسی در بارهاش اندیشیدهام. فرمود:
(ما هو ؟ ).
کدام کار؟.
عرض کـرد: ما بامدادان و شـامگاهان به خدمتتان میآئیم. به چـهرۀ مـبارکتان مینگریم. با جنابتان مـینشینیم. فردای قیامت به همراه پیغمبران بالا میروی و به مقامی پر میکشی که ما دستمان به تو نمیرسد ... پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پاسخی بدو نداد. جبرئیل به خدمتش رسید و این آیه را بر او نازل کرد:
(ومن یطع الله والرسول فأولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین).
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم کسی را به دنبال او فرستاد و این مژده را بدو داد.
ابوبکر پسر مردویه در حدیث مرفوعی و با سندی که در دست دارد، از عائشه رضی الله عنها روایت میکند که گفته است: (مردی به پـیش پیغمبر صلّی الله علیه وسلّم آمد و عرض کرد: ای فرستادۀ خدا، تو برایم از خودم، و از اهل و عیالم، و از فرزندانم عزیزتر و گرامیتر هستی. وقتی که در منزل خواهم بود و به یادت میافتم، نمیتوانـم خویشتنداری کنم. پا میشوم و به خدمتتان میآیم تا به
تو بنگرم ... زمانی که به یاد مرگ خود و مرگ تو میافتم، میدانم که چون داخل بهشت شوی، همراه با پیغمبران بالای بالا میروی، و اگر من به بهشت درآیم، میترسم که تو را نبینم: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پاسخی بدو نداد، تا این که این آیه نازل شد:
(ومن یطع الله والرسول فأولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین وحسن أولئک رفیقا).
در صحیح مسلم، در حدیثی که عقل سر زیـاد از اوزاعی، و او از یحیی پسر کثیر، و وی از ابوسلمه پسر عبدالرحمن، و او از ربیعه پسـر کعب اسلمی روایت کرده است که گفته است: در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم شب را بسر میبردم. شبی آب وضو و نـیازمندیهای او را آوردم. به من فرمود: (سَلْ) بخواه. بدو عرض کردم: ای رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم همنشین و دوستی با تو در بهشت را خـواهـانم. فـرمود: (أوْ غَیْرَ ذلِک). جـز این را نمیخواهی؟. گفتم: فقط ایـن را میخواهم. فرمود: (فأعنی على نفسک بکثرة السجود) مرا در کمک به خود با زیاد سجده بردن یاری کن.
در صحیح بخاری بگونۀ متواتر از گروهی از اصحاب روایت شده است که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ کسی که گروهی را دوست میدارد، ولی به مقام آنان نمیرسد، سؤال شد. فرمود:
(المرء مع من أحب ).
هر شخصی با کسی خواهد بود که او را دوست داشته باشد.
انس میگوید: مسلمانان از هیچ سخنی به اندازۀ ایـن سخن شادی ننمودهاند.
این کار دلها و جانهایشان را به خود مشغول داشته بود. کار مصاحبت و همدمی در آخرت. آخر آنان در دنـیا مزۀ معاشرت و مصاحبت را چشیده بودند. بلی ایـن کاری است که هر دلی را به خود مشغول میدارد که محبّت این رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم بزرگوار را چشیده باشد! در این حدیث اخیر، آرزو و آرامش و نور وجود دارد.
[1] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود بهکتاب: (خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته) فصل: (حقیقة الانسان).
[2] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب : (خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته) فصل: (ثبات).
[3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: (هذا الدین) فصل (منهج متفرد).
سورهی نساء آیهی 57-44
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِیلَ (44) وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِکُمْ وَکَفَى بِاللّهِ وَلِیّاً وَکَفَى بِاللّهِ نَصِیراً )(45)مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِی الدِّینِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَکِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلاً (46) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً (48) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکِّی مَن یَشَاءُ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (49) انظُرْ کَیفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الکَذِبَ وَکَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِیناً(50)أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً (51) أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن یَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِّنَ الْمُلْکِ فَإِذاً لاَّ یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (53) أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیماً (54) فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً )(55) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَاراً کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزاً حَکِیماً (56) وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِیلاً) (57)
از آغاز نـخستین درس این سوره، پیکاری آغاز میگردد، پیکاری که قرآن گروه مسلمانان را بدان وارد میگرداند و رویاروی جاهلیّت پیرامون ایشـان، قرار میدهد. بویژه آنان را با یهودیان اهـل کتاب، درگیر میسازد. پیکاری از نوع پیکارهائی که در سـورههای بقره و آل عمران قبلاً دیدیم. این پیکار از نوع همان پیکار است. اردوگـاههای دشمن نـیز همسان همان اردوگاهها است. اردوگاههائی که در سرآغاز سورههای بقره و آلعمران شاهد آنها بودیم و در سر آغاز ایـن سوره هم دیدیم.
از آغاز همین درس، پیکار خارجی درمیگیرد. پیکار مسلمانان با اردوگاههای دشمنان پیرامونشان. و لیکن این پیکار در حقیقت سرآغاز پیکار نیست. بلکه آنچه در ایـن سوره قبلاً گذشته است، همچون مقرّرات اجـتماعی، قوانـین اقتصادی، قواعد خانوادگی، دستورهای اخلاقی، محو سـیماها و زدودن نشـانههای جاهلیّت از میان جامعۀ مسلمانی که برنامۀ ربّانی آن را از ژرفای درّۀ جاهلیّت بالا آورده و برگرفته بود، و ترسیم خط و نشان و طرح نقشۀ سیماهای نو اسلامی، در میان چنین جامعهای، هیچیک از اینها از پیکار گروه مسلمان مدینه با دشمنان داخل مدینه بطور خاصّ، و با دشمنان جزیرةالعرب بطور عامّ دور و برکنار، نبوده است. بلکه هر یک از آنها بخشی از مقدّمات واقعی و آمادگی حقیقی پیکار با دشمنان و رویاروئی با ایشان بوده است. پیکار برای بنیانگذاری جامعۀ نوپای اسلام بر بنیادهای برنامۀ تازۀ اسلامی لازم و ضروری بود تا این جامعه توان رزمیدن با جامعههای دشمن پیرامـون خود را داشته باشد و بتواند بر جملگی آنها فائق آید.
همانگونه که در دو سورۀ بقره و آلعمران دیـدیم، عنایت آفریدگار پیش از هر چیز متوجّه بنیان داخلی این جـامعۀ نوبنیاد است. مـیخواهد عقیده و باور، جهانبینیهاو اندیشهها، خلقها و منشها، و قوانـین و مقرّرات آن را استوار و پایدار بسازد. همچنین بدین جامعۀ نوبنیاد بیاموزد، هر آنچه را که لازم است دربارۀ سرشت دشمـنان، و وسائل و ابزار آنان، و پرهیز از مکر و کید ایشـان بداند. گذشته از ایـن، به مسلمانان میآموزد که چگونه با دشمنان خود به پیکار بنشینند و با دلهای آرام و پر امید، چشمان باز و بینا، ارادههای استوار و پایدار، درونهای برجا و برقرار، شناخت کامل از جنگ و رزم، و آگهی واقعی از سرشت دشمنان، با آنان نبرد و پیکار کنند. در این سوره هم درست کار به همین منوال و روال است.
قرآن در سراسر این سوره،گروه مؤمنان را به پـیکار میخواند و آنان را در همۀ جبههها، درگیر میسازد. ایشـان را در جبهۀ درون با اندیشهها و مـنشهای نادرست و بدشگون به جنگ میاندازد. برای این کار عقیدۀ تازهای به دلها راه میدهد. معرفت و شناخت جدیدی از یزدان به مؤمنان میبخشد. جهانبینی نوی، دربارۀ هستی بدیشان عطاء میفرماید. در مـیان مسلمانان، قوانین و مقرّرات تازهای پابرجا میسازد، و ارزشهای جدیدی پدید میآورد. سرشتها را از زیـر تـودههای انبوه جاهلیّت بیرون مـیکشد و نـجات میبخشد. سیماهای جاهلیّت را در درون نـفس و در بیرون جامعه، محو و نابود میسازد، و بجای آنـها سیماهای تابان و زیبای اسلامی را پـدیدار و اسـتوار میدارد. آنگاه مسلمانان را به سوی کارزار با دشمنان کمین کرده داخل و خارج، روانـه میسازد، دشمنانی چون یهودیان و منافقان و مشرکان. مسـلمانان کاملاً آمادگی رویاروئی با چنین دشمنانی را داشتند و بر آنان برتر بودند، چرا که از بنیۀ درونـی تـازۀ اسـتواری در اعتقاد و اخلاق برخوردار بودند، و از لحاظ اجتماعی و نظم و نظام، وضع خوب و حال پسندیدهای داشـتند.
برتری راستین جامعۀ مسلمان بر سـایر جامعههای جاهلی پیرامونشان، از جمله یهودیانی که در قلب مدینه میزیستند، برتری بنیۀ روحی و اخلاقی و اجتماعی و نظم و نظامی که در پرتو برنامۀ قرآنی خدائی حاصل گشته بود پیش از این که برتری سپاهی یا اقتصادی، و یا مادّی فراهم آید و دست دهد.
برتری جامعۀ اسلامی بر جامعههای جاهلی پـیرامون خود، قطعاً برتری آماری سپاهی و دارائی مادّی نبود. زیرا شـمارۀ سـپاهیان دشـمنان اسلام بسی بیش از سپاهیان اسلام بوده است. دشمنان پـیوسته از ابـزار و ادوات جنگی کاراتـر و نـیرومندتری، و از ثـروت و دارائی افزونتر و بیشتری، و از قدرت مادّی و اقتصادی بهتر و افزونتری برخوردار بودهاند، چه دشمنان صدر اسلام موجود در جزیرة العرب، و چه دشمنان خارج از آن در روزگاران فتوحات بزرگ اسلامی که بعدها نصیب مسلمانان گردید. در همه حال برتری واقعی در سایۀ ساختار روحی و شیوۀ اخلاقی و رفتار اجتماعیی بوده است که بالطّبع برتری سیاسی و رهبری نیز بدنبال داشته است، آن برتری و تفوّیکه اسلام با برنامۀ یگانۀ ربّانی فراهم آورده است و به بشریّت ارمغان فرموده است.
با چنین برتری درهم شکنندۀ بنیان روحی و اخلاقی و اجتماعی و بعدها سیاسی و رهبری بود که اسلام، جاهلیّت را زدود. نخست جاهلیّت را از جزیرة العرب پاک کرد، سپس جاهلیّت را در دو امپراطور بزرگ و فراخ ایران و روم ریشهکن ساخت، یعنی: (امپراطوری کیاسرۀ ایران و قیاصرۀ روم. اسلام بعدها هم جاهلیّت را در سرزمینهای دور دست، گاه با سپاه و سلاح، و گاه با قرآن و اذان، نابود و زدوده نمود.
اگر این برتری درهم شکننده و ریشهکنکننده نبود، چنین معجزۀ بینظیری در تاریخ به وقوع نمیپیوست، بینظیر حتّی از نظر سـپاهیگری و لشکرکشیهای مشـهور تــاریخی، مثل لشکرکشیهای مغول در روزگاران قدیم، و لشکرکشیهای سـپاهیان هیتلر در دوران معاصر. زیرا این عظـمت، تنها در هم شکستن و در هم نوردیدن نظامی نبود و بس، بلکه عقیده وآئین مردمان سرزمینهای مفتوحه را نیز میزدود، و فرهنگ آنان را و تمدّنشان را هم واژگونه و دگرگونه مینمود. والائی اسلام، بدون کمترین فشار و اجباری عقائد ملّتها و زبانهای ایشان و آداب و رسوم آنان را شکست میداد و از میان برمیداشت. این هم کاری است که در هیچیک از لشکرکشیها و فتوحات نظامی در گذشته و حال نمونه و همانند ندارد.
این برتری، برتری(انسانیّت) کاملی بود. برتری در همۀ ویژگیهای (انسانیّت) و ارزشهای آن بود. این برتری، میلاد دیگری برای انسان بود، میلاد انسان تازهای که با انسان پیشینی که کرۀ زمین تا به حال او را شناخته بود فرق داشت. این بود که چنین موجی، هر مملکتی را که فراگرفت، آن را با رنگ خود، رنگآمیزی و رنگـین کرد و مُهر خاصّ خود را بر آن زد و با نـقش ویـژۀ خویش منقوش سـاخت. ایـن موج همۀ تهنشینهای تمدّنهائی را فرو گرفت و بشست، که دهها قرن بود، در آنجاها بسر می برد، از قبیل: تمدّن فراعنه در مصر، و تمدّن بابلیها و آشوریها در عراق، و تمدّن فینیقیها و سریانیها در شام. آخر اسلام، ریشه در ژرفای فطرت بشری داشت، و در درون انسانها از گسـتره فراتر و جولانگاه فراختری برخوردار بود، و از همۀ این تمدّنها قوانینش استوارتر، و روشها و روندهایش در زندگی آدمیزادگان فراگیرتر و در برگیرندهتر بود.
چیره شدن زبان اسلامی و استقرار آن در مـمالک مفتوحه، خود پدیده شگفتی است و تاکنون چنانکه باید مورد بحث و بررسی و تدبّر و تفکّر قرار نگرفته است. به نظر من این بخش، از چیرگی عقده و ماندگاری آن، بسی مهمّتر است. زیرا زبان در وجود بشری چنان ریشـهدار و ژرفنای است، و با زنـدگی اجتماعی بگونهای آمیخته است که تغییر آن پدین نحو، معجزۀ کاملی بشمار میآید. در این باره، نمیتوان چنین امر شگفتی را به (زبان عربی) نسبت داد. چرا که زبان
عربی، پیس از اسلام نیز وجود داشته است و هرگز هم در هیچ جایکرۀ زمـین چنین معجزهای را نیافریده است. این است که من زبان عربی را (زبان اسلامی) نامیدهام. بدون شکّ نیروی تازهای که در زبان عربی پدید آمده است و این معجزه را به وسیلۀ زبان عربی آفریده است، (اسلام) است و بس.
از سوی دیگر شایان ذکر است که بگوئیم: نابغههائی که در کشورهای مفتوحه - مفتوحه، برای کسب آزادی و نور و جنبش - پنهان و بینام و نشان بودند، خویشتن را شناساندند و از خود و جامعۀ خویش گفتند و نوشتند، امّا نه به زبان مادری و میهنی خود، بلکه به زبان جدید، زبان دین، یعنی زبان اسلامی. با این زبان آئینی، در همۀ کشتزارهای فرهنگی به کشت و زرع پرداختند، و در تمام گلزارهای ادبی، گل کاشتند و گل چیدند، و بهرهها رسانیدند. بهرههائی که در آنها اصالت هویدا بود. نه از بیگانگی در آنها خبری بود و نه از رنـج تکلّف اثری. چرا که زبان اسلامی عملاً جایگزین زبان مادری برجستگان و نوابغ چنین ممالکی شده بود و بلکه خود زبان مادری ایشان گشته بود. آخر این توشه و اندوختهای که زبان اسلامی با خود داشت، از یک سو ستبر و سترگ بود، و از دیگر سو با فطرت سازگار و همسو. بگونهای بود که از فرهنگهای بومی کهن، بهتر به دلها مینشست و به ژرفای درونها خوبتر میخزید، و از زبانهای مادری قدیمی نـیز زیباتر و فریباتر جلوهگری و دلربائی میکرد.
ایـن انـدوخته و توشه، انـدوخته و تـوشۀ عـقیده و جهانبینی، و اندوخته و توشۀ ساختار روحی و عقلی و اخلاقی و اجتماعی بود. اندوخته و توشهای بود که برنامۀ اسلامی در مدّت بسیار کوتاهی پدیدش آورده بود. از ستبرا و ژرفا و پسندیدگی و پیوندی با فطرت بهرهور و برخوردار بود، که زبان را - زبان اسلام را - با قدرت و توانی یاری نمود و مدد کرد که هیچ فرهنگی و زبانی، در برابر آن تـاب مقاومت و یـارای نبرد نداشت. همانگونه که لشکرها و سپاههای اسلام را با قدرت و توانی، کارآ و توانمند کرد که هیچ لشکری و سپاهی، در برابرشان توان ایستادگی و جرأت پایداری نداشت.
این پدیدۀ نادرۀ تـاریخ را جـز با چنین سخن نابی نمیتوان تفسیر و توجیه کرد. به هر حال، این موضوع به شرح مفصّلی و بیان مطوّلی نیازمند است و این نگاه گذرا در روند (فیظلال القرآن) ما را بس است.
*
با شروع همین درس موجود در این سوره، پـیکار با ارودگاههای دشمنانی آغاز میگردد کـه در مـدینه در کمین گروه مسلمانان نوپا نشستهاند. در ایـن درس از حال یهودیان و کار و بار ایشان، در امر رویاروئی با آئین جدید و مقابله با جماعت مؤمنانی اظهار شگفتی میشود که آئین اسلام را در خود مجسّم میداشتند و نمایندگان آن بودند. در درس بعدی که به دنبال درس نخست میآید، از وظیفۀ گروه مسـلمانان، سرشت برنامۀ ایشان، شناسائی اسلام، و شرط ایمانی، سـخن میرود که برنامه و زندگی و سیستم جماعت مؤمنان، با آن شناخته و متمایز میگردد. در درس بعدی، گروه مسلمانان برای دفاع از برنامه و وضع و وجود خود، دعـوت میکردند. پـرده از روی مـنافقانی برداشته می شود که در میان مسلمانان خویشتن را نهان و پنهان کردهاند. از سرشت مرگ و زندگی سـخن میرود، و نحوۀ قضا و قدر الهی مربوط به هر دوی آنها روشن میشود. قضا و قدری که بخشی از تـربیت گروه مسلمانان و آماده سازی آنان برای انجام وظیفۀ خود و پیکار با دشمنان خویش را تشکیل میدهد. در درسی که بدنبال آن میآید، سخنان فراوانی دربارۀ مـنافقان گفته میشود. گروه مسلمانان بر حذر میگردند، از این که در بارۀ منافقان دچار پراکندگی آراء شوند و یا به دفاع از کردار و رفتارشان برخیزند. آنگاه شرح عملیّات مؤمنان در پیکار با اردوگاههای گوناگون پیرامونش به میان میآید، یعنی از ارکان و اصول قوانـین روابط بینالمللی صحبت می شود. در درس بعدی هم نمونهای
از والائی اسلام را مییابیم و میبینیم که چگونه با یک فرد یهودی رفتار می شود که در جامعۀ اسلامی زندگی میکند. در درس دیگری که بدنبال آن میآید، سخن از شرک و مشرکان و سست و لرزان کردن پایههائی است که جامعۀ مشرکان جزیرةالـعرب بر آنها استوار و پابرجا است. در میانۀ سخن از این پیکار، به سر و سامان و نظم و نظام دادن به امور داخلی نگاهی انداخته میشود و در نگاه موجود در اوائل سوره، از امور خانواده سخن میرود. بالاخره آخرین درس در ایـن جزء به میان میآید و بهگونهای ویژه از نـفاق و مـنافقان سـخن میگوید و منافقان را به ژرفای دوزخ میافکند.
این اشارههای سریع، سرشت جولانگاههای پیکار و نواحی متعدّد داخلی و خارجی آن را برایمان روشـن میدارد. همچنین برای ما روشن میسازد کـه کیفیّت جنگ و صلح و طریقۀ اتّحاد و اتّفاق، در پیکار داخلی و خارجی زندگانی جامعۀ نخستین اسلامی چگونه و بر چه روالی بوده است. زیرا پیکار ملّت مسـلمان همان پیکار است و اساس و حقیقت آن، امروز و فردا یکسان است.
*
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِیلَ (44) وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِکُمْ وَکَفَى بِاللّهِ وَلِیّاً وَکَفَى بِاللّهِ نَصِیراً )(45)مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِی الدِّینِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَکِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلاً) (46)
مگر نمیبینی کسانی که بهرهای از کتاب(های آسمانی ســابق) بـدیشان داده شده است، (بـا بـهای هـدایت،) ضلالت را میخرند و میخواهند که شما (نیز همچون ایشان) گمراه شوید؟ خداوند (از شما) بهتر دشمنانتان را مــیشناسد، و کافی است کــه خـدا سـرپرست (و
نگـهدارتــان) بــاشد، و کـافی است کـه خدا یـاور (و مـددکارتان) بـاشد. بـرخـی از یهودیان، سـخنان را از جاهای خود منحرف میگرداند (و کـلام را از مـعانی اصلی بدور میدارند و وارونه و چندگونه و چندپهلو صحبت میکنند) و میگویند: شنیدیم (سخن تو را و به کار نبستیم!) و فرمان نبردیم (و جز عصیان نیفزودیم!) و بشنو (سخنان ناروا و کاش نشنوی جز) ناشنیدنی را. و (میگفتند:) ما را بپای! (ولی) زبان را پیچ میدادند (و به جای: راعنا، راعینا، یعنی: چوپان ما، یـا راعـناً، یعنی: نازیبا، میگفتند ...) و (هدفشان) ریشخند دین بود (و نفرین رسول!). ولی اگر آنان (به جای این همه سخنان نـاروا و کارهای نـازیبا) مـیگفتند: شـنیدیم و اطاعت کردیم و (سخنان ما را) بشنو و به ما مهلت بـده (تا حقائق را درک کنیم) به نفع و صلاح ایشان بود و (با واقعیّت سازگارتر و) درستتر، و لیکن خداوند آنان را به سبب کفرشان نفرین نموده است (و از رحمت خود مطرود و محروم فرموده است) و لذا جز شمار اندکی ایمان نمیآورند (و داعی حقّ را لبیّک نمیگویند).
این نخستین شگفت از زنجیرۀ شگفتهای بسیاری است که دربارۀ موقعیّت اهل کتاب یهودی، اظهار میشود. در این اظهار شگفت، خطاب به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میگردد، و یا خطاب به هر کسی میشود که این موقعیّت شگفت ناپسند را میبیند:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ... یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ ).
مگر نمیبینی کسانی که بهرهای از کتاب(های آسمانی ســابق) بدیشان داده شـده است، (بـا بـهای هـدایت،) ضلالت را میخرند و میخواهند که شما (نیز هـمچون ایشان) گمراه شوید؟.
میبایستی کسانی که کتاب بدیشان داده شده است و اهل کتاب بشمارند، هدایت یـافته باشند و رهنمون گردند. چرا که خداوند تورات را توسّط موسی علیه السّلام بدیشان رسانیده است و به دسـتشان داده است تـا از سرگشتگی پیشین خود رستگار شوند و راهیاب گردند.
ولی آنان به ترک این بهره و نصیب میگویند و هدایت و رهنمود را رها مـیسازند و گمراهی را خریداری مـینمایند! مراد از خریداری، نـیّت مبادله و قصد معاوضه است! آنان هدایت را در دستان خود داشـتند، لیکن آن را رها میساختند و گمراهی را پیشه میکردند و برمیگرفتند. انگار معاملهای آگاهانه و از روی قصد و اراده انجام میپذیرد، نه جاهلانه و از روی اشتباه و خطا و سهو و نسیان! این کار هم بسـی زشت است و مایۀ شگفت. واقعاً باید از آن متعجّب بود و زشـتش شمرد.
امّا یهودیان به ایـن کار شگـفت و زشت هم بسنده نکردند، بلکه میخواستند راهیافتگان و هدایت شدگان را گمراه کنند و از راسـتای راه به کژ راهه برند. میخواستند مسلمانان را گمراه و منحرف نـمایند و با وسائل گوناگون و از راههای جوراجور سـرگشته و سر در گم کنند. همان وسائل و راههائی که در سورههای بقره و آلعمران، ذکری از آنها رفت و در همین سوره گوشهای از آنها به میان میآید. آنان تـنها به گمراه شدن خودشان بسنده نمیکردند و طلای عمر خویشتن و خوشبختی آن جهان را به بهای ناچیز این جهان نمیفروختند، بلکه تـلاش میکردند که نشـانههای هدایت موجود در اطراف خود را محو نمایند و آثـار رهنمود آسمانی را پاک زدوده گردانند، تـا هیچگونه هدایت و رهنمودی بر جای نماند و اصلاً راهیابان و هدایت شدگان در بین نباشند!
در پسودۀ نخستین و دومین، بیدارباش مسلمانان و برحذر داشت ایشان است از بازیچهها و دسیسههای یهودیان. بازیچههای بس ناپاک و دسیسههای بسیار خوفناک! در این پسوده همچنین مسـلمانان بر ضـدّ کسانی تحریک و شورانده میشوند که میخواهند مؤمنان را پس از دریافت هدایت، به ضلالت بکشانند و ایشان را سرگشته گردانند. مسلمانان با دریافت چنین هدایتی بر خود میبالیدند. و با هر کس که میخواست ایشان را به جاهلیّتی برگرداند که خودشان هم آن را و هم اسلام را دیدهاند و از جاهلیّت بیزاری جستهاند و به اسلام گرائـیده و عشق ورزیدهاند، سخت دشمنی میکردند و میجنگیدند. هر که کم و بیش تلاشی برای برگرداندن مؤمنان از اسلام به جاهلیّت از خود نشـان میداد، مورد کینه و دشمنانگی آنان قرار میگرفت و در نظرشان مبغوض میگردید. قرآن هم آنـان را مخاطب میساخت و آگاهی یزدان از این اندیشۀ والای نهان در اندرون ایشان را ابلاغ میفرمود.
از اینجا است که یزدان جهان به دنبال تلاش یهودیان در مدینه برای گمراهسـازی مسـلمانان، آشکارا اعلام میفرماید که این چنین یـهودیانی دشمنان مؤمنانند. هـچنین گروه مسلمانان را مطمئن میسازد که در برابر حنین تلاش ناپاک و دسیسۀ ناجوانمردانهای، آنان در پناه خدا قرار دارند و از مدد و یاری ایزد برخوردارند:
(وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِکُمْ وَکَفَى بِاللّهِ وَلِیّاً وَکَفَى بِاللّهِ نَصِیراً )(45)
خداوند (از شما) بهتر دشمنانتان را میشناسد، و کافی است که خدا سرپرست (و نگهدارتـان) بـاشد، و کـافی است که خدا یاور (و مددکارتان) باشد.
بدین منوال دشمنانگی میان گروه مسـلمانان و گروه یهودیان در مدینه، آشکارا و روشـن اعلان و برملا میشود، و خطها و مرزها معیّن و مشخّص میگردد. شگفت از اهل کتاب بطور عامّ - گر چـه تعجّب از یهودیان مدینه در میان است - ولی روند سخن به این مفهوم خاصّ بسنده نمیکند، بلکه به جلو میرود و همۀ یهودیان را در برمیگیرد. سپس حال آنان و کارهایشان و بیادبی ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این برهه را بیان میدارد. این برهه از زمان که چه بسا در اوائل سالهای هجرت و پیش از این باشد که شکوه و شوکت یهودیان در مدینه، در هم شکسته و درهم نوردیده شود:
(مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِی الدِّینِ ).
برخی از یهودیان سخنان را از جـاهای خود مـنحرف
میگرداند (و کلام را از معانی اصلی بدور میدارند و وارونــه و چـندگونه و چندپهلو صـحبت مـیکنند) و میگویند: شنیدیم (سخن تـو را و بـه کار نگـرفتیم!) و فـرمان نـبردیم (و جـز عصیان نـیفزودیم!) و بشنو (سخنان نـاروا و کـاش نشنوی جز) نـاشنیدنی را. و (میگفتند:) مـا را بپای (ولی) زبان را پیچ میدادند (و به جای: راعِنا، راعینا، یعنی: چوپان ما، یا راعناً، یعنی: نازیبا، میگفتند ...) و (هدفشان) ریشخند دیـن بود (و نفرین رسول!).
کار یهودیان در کجروی، و در سوء ادبشان با آفریدگار بزرگوار بجائی رسیده بود که: سخن را از مفهوم واقعی و مقصود اصلی بدور میداشتند. در ایـن باره ارجـح اقوال این است که عبارات تورات را از مفهوم واقعی منحرف مینمودند و به میل خود تأویل و آنگونه که میخواستند معنی میکردند. تا بدین وسیله دلائـلی را کنار بزنند و نادیده بگیرند که دالّ بر صـدق آخرین رسالت آسمانی بود. همچنین احکام و قوانینی را حذف میکردند کـه آخرین کتاب آسمانی، قرآن آنـها را تصدیق میفرمود. احکام و قوانینیکه یگانگی آنها در دو کتاب قرآن و تورات، بیانگر یکتائی منبع صدور، یعنی نزول هر دو از جانب خداوند غفور بود. به تبع آن هم صحّت رسالت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ثابت میشد. سخن را از مقصود اصلی بدور میداشـتند تـا با خواسـتها و آرزوهایشان سازگار گردد. این کار پیشۀ همۀ کسـانی است که در همۀ امکنه و ازمنه از آئین خود مـنحرف میشوند و انـحراف از دیـن را کـار و پـیشۀ خویش میسازند. با انحراف از آئین و تحریف قوانین، آرزو و خواست زورمداران و سـردمداران زمـان را برآورده میسازند، و به آرزوها و خواستهای عامّۀ مردم هم که معمولاً گریز از دین و شانه خالی کردن از قوانین آئین است، پاسخ مثبت میدهند. یهودیان هـم در ایـن کار برجستهترین مردمان و وارستهترین ایشان هستند. البته در روزگار ما تحریفکـنندگانی از مسـلمانان یـافته می شوند که در این خصلت و این صنعت با یهودیان به
مسابقه مینشینند و دست آنان را از پشت مـیبندند! یهودیان در این کج اندیشی و کژ روی سرانجام کارشان بدانجا کشید که با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بیادبی کردند و بدو گفتند: ای محمّد آنچه را که گـفتی شنیدیم، و امّا سرکشیکردیم! نه ایمان میآوریم و نه پیروی میکنیم و نه فرمانبر میشویم! این سخنان میرسانند که چنین آیههائی در سالهای آغازین دعوت نازل گشتهاند. آن زمـان کـه هـنوز یـهودیان جـرأت رویـاروئی با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را داشتند و میتوانسـتند سـوء ادب و بدسرشتی و کج مداری را نیز بر تکبّر و تفاخر خود بیفزایند و به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بگویند:
(واسمع - غیر مسمع – و راعنا).
بشنو (سخنان ناروا و کاش نشوی جز) ناشنیدنی را. و (میگفتند) ما را بپای، (ولی)....
از ظاهر واژگان، ادب هویدا است. چرا که میگفتند: بشنو، گرچه مأمور به شنیدن و مجبور به گـوش دادن نیستی. و میگفتند: به ما بنگر و نظری به حالمان انداز. یا: حال و وضع ما را بپای و دقّت کامل فرمای ... چون آنان اهل کتاب بودند، لازم میدیدند که همسان مشرکان به اسلام دعوت نشوند. امّا آنان زمانی کـه زبان پیچ میدادند، هدفشان از ادای این نوع واژگان چنین بود: زمانی که بشنو را میگفتند، مرادشان این بود که: بشنو! ای ناشنوا و نادان! - خداوند ایشان را خوار و رسوا گرداناد! - و وقتی که میگفتند: ما را بپای! مرادشان رعایت نبود، بلکه هدفشان رعونت، ـعنی: نازیبائی بود.
آری! آنچه بود خود بزرگبینی و بیادبی و دهنکجی و چربزبانی و تحریف سخنان و دور داشتن آنـها از موارد و معانی خود بود و بس. آخر یهودیان، یهودیند و جز بدین شکل نمیزیند!
بعد از آن که قرآن این سوء ادب و کج مداری آنان را روایت میدارد، شیوۀ شایسته و رفتار بایستهای را که اهل کتاب باید داشته باشند بیان مینماید، و ادبی را ذکر میفرماید که اهل کتاب سزاوار داشتن آن هستند. پس
از ذکر همۀ اینها، قرآن اهل کتاب را به هدایت و پاداش نیک و لطف و خیر یزدان آزمند و امیدوار میسازد. و آن در صورتی است که به راه راست گردند و بر راستای صراط مستقیم ماندگار شوند. امّا همراه با این بیان، از حقیقت سرشت ایشان سخن میرود. و گفته میشود: اینگونه بوده است و اینگونه خواهد ماند:
(ولو أنهم قالوا:سمعنا وأطعنا , واسمع وانظرنا , لکان خیرا لهم وأقوم . ولکن لعنهم الله بکفرهم , فلا یؤمنون إلا قلیلاً . ).
اگر آنان (به جـای ایـن همه سـخنان نـاروا و کـارهای نازیبا) میگفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و (سخنان ما را) بشنو و به ما مهلت بده (تا حقائق را درک کنیم) بـه نفع و صلاح ایشــان بود و (بـا واقعیّت سازگارتر و) درستتر، و لیکن خداونـد آنـان را بـه سـبب کـفرشان نفرین نموده است (و از رحمت خود مطرود و مـحروم فرموده است) و لذا جز شمار اندکی ایمان نمیآورند (و داعی حقّ را لبیّک نمیگویند).
آنان با حقّ بدین صراحت و روشنی و استواری روبرو نمیگردند. اگر ایشان با واژگان صریح و بیپردهای که پیچ و خمی در آن نباشد، پذیرۀ حقیقت میرفتند و آن را میپذیرفتند:
(سمعنا وأطعنا , واسمع وانظرنا ).
شنیدیم و اطاعت کردیم و (سخنان ما را) بشنو و به ما مهلت بده (تا حقائق را درک کنیم).
به سود آنان بود، و با سرشت و هسـتی و حال و وضعشان سازش کامل داشت. امّا واقعیّت این است که آنـان به سبب کـفرشان، از هدایت خدا محروم و مطرودند و جز افراد کمی ایـمان نـمیآورند. فرمودۀ یزدان راست است و در روزگاران دور و دراز اسـلام، از میان یهودیان جز افراد کمی به آئـین اسلام در نیامدهاند، افرادی که در پرتو تلاششان در راه دستیابی به خیر و خوبی، و کوشش ایشان برای دریافت هدایت و رهنمود آسمانی، خداوند خیر و خوبی و هـدایت و رهنمود، بهرۀ ایشان ساخته است. لیکن مجموع یهودیان رویهمرفته در مدّت چهارده قرن پیوسته با اسلام و مسلمین جنگیدهاند. جنگ را از آن روزی آغازیدهاند که در مدینه با اسلام همسایه بودهاند و تا همین لحظه هم آن را ادامه دادهاند. مکر و نیرنگشان بر ضدّ اسلام پیوسته دوام داشته و ناگسیخته بوده است و ستیزهجوئی آنان نبریده است و با شکلها و رنگها و فوت و فنّهای گوناگون از آن زمان تـاکنون، کارزار و نیرنگشان نگسیخته است. اصلاً در سراسر تاریخ اسلام، هر مکر و کیدی که کسی یا کسانی در بارۀ اسلام کردهاند - از جملۀ دسائس و نیرنگ صلیبی جهانی، و استعمار با همه نوع آن - بدون شکّ یهودیان یا در آن دستی داشتهاند و یا در پشت سر چنین دسیسه و مکر و نـیرنگ نشسهاند و بگونهای سهمی در آن داشتهاند!
*
سپس خطاب متوجّه کسانی است که اهل کتاب نـام دارند و در اینجا مراد یهودیها است. خداوند ایشان را به سوی کتابی قرآن نام دعوت میکند که تصدیقکنندۀ کتابی تورات نام است و در دستشان قرار دارد. همچنین آنان را با مسخ و لعنی تهدید مینماید که به دنبال سرکشیها و دسیسهها و کارهای پلشتشان رخ میدهد و گریبانگیرشان میشود. از دیگر سو بدیشان اعلام میکند که شرک ورزیدن و کنارهکیری از توحید باعث هلاک و نابودیشان میگردد. توحیدی که آئینشان هم بر آن استوار است، و در دینشان مقرّر است که خدا شرک ورزیدن را نمیبخشاید. در اینجا حدود و ثغور مغفرت فراخ کردگار با بیان عامّی روشن و معیّن میگردد، و در ضمن، زشـتی شـرک ورزیدن هم هویدا و آشکار میشود. زشتی شرک ورزیدن تا بدانجا است که شرک از محدودۀ مغفرت خدا خارج میگردد، و بخشایش الهی آن را دربر نمیگیرد!
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً) (48)
ای کسانی که کتاب (آسمانی) به شما داده شـده است، ایمان بیاورید بدانچه (از قرآن بر محمّد) نازل کردهایم و تصدیق کنندۀ چیزی است که (از کتاب آسـمانی) بـا خود دارید، پیش از آن که (عذابی نصیب شما کنیم و بدان وسیله آثار) چهرههائی را مـحو کنیم (و در آنـها چشم و گوش و ابرو و بینی و لبی بر جای نگذاریـم) و آنــها را برگردانیم (و هـمـچون قسـمت پشت زشت گردند)، یـا پـیش از آن که ایشـان را از رحمت خود بیبهره سازیم همانگونه که یاران شنبه را (یعنی آنانی که در روز شنبه ماهی میگرفتند) نفرین کرده و نابود نمودیم. و فرمان خدا انجام شدنی است. بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن را از هر کس که خود بخواهد میبخشد. و هر که بـرای خدا شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مـرتکب شـده است.
این ندا بگونهای است که میبایست آنان نخستین پاسخ دهندگان به آن باشند، و سببی در آن آمده است که به علّت آن لازم بود ایشان پیش از دیگران بدان ایـمان آورند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَکُم ).
ای کسانی که کتاب (آسمانی) به شما داده شده است، ایمان بیاورید بدانچه (از قرآن بر محمّد) نازل کردهایم و تصدیق کنندۀ چیزی است که (از کتاب آسـمانی) بـا خود دارید.
آنان کسانیند که کتاب بدیشان داده شده است، لذا این هدایت آسمانی برای آنان غریب و نـاشناخته نـیست. خدائی که کتاب بدیشان داده است همو است که آنان را به سوی ایمان به کتابی میخواند که تـصدیقکنندۀ چیزی است که با خود دارند. این هدایت برایشان غریب و ناشناخته نیست، چرا که تصدیقکنندۀ چیزی است که با خود دارند.
اگر ایمان در پرتو دلیل و برهان حاصل آید، یا با سبب و علّت فراهم گردد، یهودیان میبایست از زمرۀ نخستین کسانی باشند که ایـمان آورده بودند. ولی یـهودیان مصلحتها و خواستهائی، و کینهها و سرکشیهائی داشته و دارنـد، و ذاتاً کژرو و گردنکش بوده و هستند، همانگونه که تورات دربارۀ ایشان گفته است: (مـلّتی هستند با گردنی شق و رق). این بود که ایمان نیاوردند، و به همین سبب بود که تهدید تـند و سختی خطاب بدیشان میشود:
(مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً) (47)
پیش از آن که (عذابی نصیب شما کنیم و بـدان وسـیله آثار) چهرههائی را محو کنیم (و در آنها چشم و گوش و ابرو و بینی و لبی بر جای نگذاریم) و آنها را برگردانیم (و همچون قسمت پشت خود صاف و زشت کردند)، یا پیش از آن که ایشان را از رحمت خود بیبهره سـازیم همانگونه که یاران شنبه را (یعنی آنان که در روز شنبه ماهی میگرفتند) نفرین کرده و نابود نمودیم. و فرمان خدا انجام شدنی است.
(طْمِسَ وُجُوه) از میان برداشتن نشانههای مشخّصۀ انسان است، و (ردِّ وجوه) برگرداندن چهرهها و زیر و رو کردن آنها است ... چه بسا ایـن تـهدید، مـادّی و ظاهری باشد. یعنی واقعاً نشانههای انسان بودن را از آنان محو و نابود سازد و بسان چهارپایان چهاردست و پای راه روند، بدانگونه که لعن و نفرین گریبانگیر یاران شنبه شد. آنان که در روز شنبه برای گرفتن ماهی نیرنگ میزدند، در حالی که در شریعتشان برای آنان حرام بود. با پذیرش تغییر مادّی و ظاهری، مراد ایـن خواهد بود که آن چنان یهودیانی واقعاً به مـیمونها و خوکهائی تبدیل شدند!
یا این که مقصود تغییر مادّی نیست و بلکه تغییر معنوی مراد است. (طْمِسَ وُجُوه) به معنی پنهان و نابود کردن نشانههای هدایت و بینش درون ایشان. (ردِّ وجوه) به
معنی برگرداندن آنان به کفرشان و جاهلیّتشان، کفر و جاهلیّتی که پیش از نزول کتابهای آسمانی موجود بود. بلی کفر پس از ایمان، و گمراهی بعد از هدایت، زدودن چـــهرهها و بـینشها بشمار است، و پس روی و عقبگردی است که هیچگونه پس روی و عقبگردی بسان آن نیست.
حال مراد چه دگرگونی مادّی باشد و چه تغییر معنوی، در هر دو صورت تهدید خوفناک و سختی بشمار است، بیم دادنی که سزاوار سـرشت خشک و تـند یـهودیان است، و با کردار زشت و ناپاک آنان سازگار است. از جملۀ کسانی که با تهدید و بیم، از آئین خود برگشتند و اسلام را پذیرفتند، کعبالأحبار است:
ابو حاتم میگوید: پدرم از ابن نفیل، و او از عمرو پسر واقد، و وی از یونس پسر جلیس، و او هم از ابوادریس عائذ الله خولانی روایت کرده است که گفته است: ابومسلم خلیلی آموزگار کعب بود. کعب او را سرزنش میکرد که چرا باید در پیروی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تأخیر و کـندی کـند. ابومسلم خلیلی، کعب را به پـیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرستاد تا بنگرد که آیا او واقعاً فرستادۀ یزدان جهان است. کعب میگوید: سوار شدم و به سوی مدینه حرکت کردم. وقتی که بدانجا رسیدم دیـدم که قاری القرآنی قرآن میخوانـد و ایـن آیه را تلاوت میکند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا ).
با شتاب به سوی آب رفتم و غسل کردم. دست بر سر و صورت خود میکشیدم از ترس این که نکند چـهرهام دگرگون و وارونه شده باشد ... سپس اسلام آوردم و مسلمان گشـم[1].
پیرو این تهدید، چنین است:
(وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً) (47)
فرمان یزدان انجام پذیرفتنی است.
در این پیرو تأکید است و با سرشت یهودیان سازگار است.
آنگاه پیروی ذکر میگردد که متضمّن تـهدید دیگری است و مربوط به دنیای دیگر است. بیم دادن از این که مغفرت خداوند گناه شرک را در بر نمیگیرد، و یـزدان مهربان انباز ورزیدن را نمیبخشاید، و درهای رحمت الهی بر روی همۀ گناهان بجز شرک باز و گشوده است:
( إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً) (48)
بیگمان خداوند (هرگز) شرک بـه خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن را از هر کس که خود بـخواهد میبخشد. و هر که برای خدا شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مرتکب شده است.
روند آیه بدین منوال متضمّن متّهم کردن یهودیان به انباز ورزیدن است و ایشـان را به ایمان خالص و یکتاپرستی دعوت میکند. در اینجا گفتار یا کرداری را ذکر نمیفرماید که شرک آنـان را بنمایاند. ولی در جاهای دیگری شرح شرک و انبازشان بیان شده است. قرآن این سخن ایشان را بیان میکند که میگفتند:
(عزیر ابن الله).
عزیز پسر خدا است! (توبه/ 30)
همانگونه که مسیحیان میگفتند:
(المسیح ابن الله).
عیسی پسر خدا است!(توبه / .٣)
چنین سخنانی هم شرک است و شکّی در انباز بودن آن نیست. دربارۀ یهودیان و مسیحیان میگوید:
(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أربابا من دون الله).
یــهودیان و مسـیحیان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند. (توبه / ا٣)
آنان علماء دینی و پارسایان را پرستش نمیکردند. بلکه تنها حق تشریع را بدیشان میدادند، و قانونگذاری از سوی ایشان را روا میدیدند. یعنی حقّ حلال کردن و حرام کردن که خاصّ خدا است، چنین حقّی را به علماء دینی و پارسایان خویش نیز میدادند. در صورتی که حقّ تحلیل و تـحریم از ویـژگیهای الوهیّت است. از اینجا است که قرآن آنان را مشرک قلمداد میفرماید. در جهانبینی اسلامی درست، حقّ قانونگذاری از ارزش خاصّی برخـوردار است و ویـژۀ کردگار است. اختصاص چنین حقّی به یزدان، لازمۀ اسلام و شـرط ایمان است، همانگونه که در روند سوره به تفصیل خواهد آمد.
به هر حال، یـهودیان در روزگار پیغمبری محمّدی، عقائدشان لبریز از بتپـرستیها بود و از یکتاپرستی منحرف گشته بود. ایشان بیم داده میشوند و بدیشان گفته میشود که خداوند هر چیزی را میبخشد از هر کس که خود بخواهد، امّا شرک را نمیبخشاید! از گناه بزرگ انباز صرف نظر نمیفرماید و قلم عفو بر آن نمیکشد. یزدان در آن جهان کسی را نمیبخشد که با شرک به ملاقات خداوند بیاید و در این جهان از شرک دست نکشیده باشد.
شرک گسیختن رابطه موجود در میان یزدان و بندگان است. با بودن شرک امید به مغفرت نمیماند، اگر از این جهان بروند و مشرک باشند. رابطۀ مشرکان با خدای جهانیان بریده میشود. کسی که بر شـرک ماندگار میگردد و تا دم مرگ مشرک میماند - در حالی که دلائل توحید در گسترۀ جهان و در هدایت پیغمبران در دسترس او و جلو چشـمان وی باشد - چنین کسی ذرّهای از خیر و خوبی و شایستگی و بایستگی در وجودش موجود نـیست. کسی که شرک میورزد، وجودش آنگونه تباهی گرفته است که امید برگشت به بهبودی در ذات او نمانده است، و سرشتی که خدا او را بر آن سرشته است تلف گشته است، و او به ژرفای دوزخ درافتاده است، و خویشتن را برای زنـدگی در آتش جهنّم آماده ساخته است.
امّا هرگونهگناهی جز شرک - که بزهی روشـن و آشکار، و ستمی بزرگ و بس زشت است - بخشودنی است. گناهان خواه صغیره و خواه کبیره، خداوند آنها را از هر کس که بخواهد میبخشاید و در دائرۀ بخشش خدایانه قرار دارد. در بعضی از روایات آمده است که جملگی گناهان با توبه یا بدون توبه مورد عفو قرار میگیرند، مادام که بندۀ گناهکار به خدا ایـمان داشـته باشد و به عفو و گذشت ایزد امیدوار باشد، و اطمینان داشته باشد که خداوند متعال میتوانـد گناهان وی را ببخشاید، و عفو و گذشت یزدان فراتـر و فراختـر از گناهان او است ... این گستردهترین و بهترین تصویر از رحمتی است که پـایانی نـدارد و مرز و کرانهای نمیشناسد. تصویری از مغفرتی است که درگاه آن هرگز بسته نمیشود و بر این درگاه دربانی نمیایستد. بخاری و مسلم هر دو از قتیبه روایت میکنند که او از جریر پسر عبدالحمید، و او هم از عبدالعزیز پسر رفیع، و وی نیز از زید پسر وهب، و او هم از ابوذر نـقل میکند که گفته است: شبی از شبها بیرون رفتم. دیـدم پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تنهای تنها قدم میزند و کسی در خدمت او نیست. گمان بردم که دوست ندارد کسی با او راه برود و قدم بزند. در نور مهتاب شروع به راه رفتن و قدم زدن کردم. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم متوجّه من شد و فرمود: (چه کسی هستی؟) عرض کردم: ابوذر هستم - خدا مرا فـدایت فرماید - فرمود: (ابوذر بیا!). مدّتی در خدمتشان گام زنان راه رفتم. خطاب به من فرمود:
(إن المکثرین هم المقلون یوم القیامة , إلا من أعطاه الله خیرا , فیجعل یبثه عن یمینه وشماله وبین یدیه ووراءه , وعمل فیه خیرًا ).
ثـروتمندان در روز قیامت فقیر خواهـند بـود، مگـر ثروتمندی که خدا به او ثروتی داده باشد و او از راست و چپ و پیش و پس خود آن را پخش و پراکنده کند و با آن خیر و احسان نماید.
ابوذر میگوید: مدّت دیگری در خدمتشان قدم زدم و راه رفتم، به من فرمود:
(اجلس هاهنا ).
اینجا بنشین.
مرا در سرزمین صاف و بازی نشـاند که پـیرامونش سنگهائی بود. به من فرمود:
(اجلس هاهنا حتى أرجع إلیک ).
اینجا بنشین تا به پیش تو برمیگردم.
ابوذر میگوید: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در مـیان سنگلاخی راه افتاد تا بدانجا که او را نمیدیدم. مدّتی طول کشید و دیری گذشت. سپس دیـدم که میآید و شـنیدم که میفرماید:
(وإن زنى وإن سرق ).
هر چند که دزدی کرده باشد و هر چند کـه زنـا نـموده باشد.
ابوذر ادامه میدهد و میگوید: وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تشریف آوردند، نتوانستم شکیبائی کنم و خویشتنداری نمایم، گفتم: ای پیغمبر خدا - خدا مرا فدایت فرماید - در گوشۀ سنگلاخ با چه کسی سخن میگفتی؟ شنیدم که کسی با تو گفتگو داشت و پاسخ سخنانت را میداد. فرمود:
( ذلک جبریل , عرض لی جانب الحرة , فقال:" بشر أمتک أنه من مات لا یشرک بالله شیئًا دخل الجنة " . قلت أیا جبریل . وإن سرق وإن زنى ؟ . قال:" نعم " . قلت:وإن سرق وإن زنى ؟ قال:" نعم . وإن شرب الخمر ).
او جبرئیل بود. در گوشهای از سنگلاخ خود را بـه مـن نمود. او به من گفت: به امّت خود مژده بده که هـر کس چیزی را انباز خدا نکند و بمیرد، وارد بهشت میگردد. بدو گفتم: هر چند چنین کسی دزدی کرده بـاشد و هـر چند زنا کرده باشد؟ گفت: بلی. گفتم: گرچه دزدی کرده باشد و گرچه زنا کرده بـاشد؟ گـفت: بـلی. و اگر هـم میخوارگی کرده باشد.
ابن ابیحاتم با سندی که داشته است از جابر پسـر عبدالله روایت کرده است که میگوید: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خدا فرموده است:
(ما من نفس تموت , لا تشرک بالله شیئًا , إلا حلت لها المغفرة , إن شاء الله عذبها , وإن شاء غفر لها . إن الله لا یغفر أن یشرک به , ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء).
هر کس که بمیرد و بـرای خدا انـباز نگیرد، بـخشش یزدان شامل او میگردد. خدا هر که را بخواهد به عذاب گرفتار مـینماید، و هـر کـه را بـخواهد مـیبخشاید ... بیگمان خداوند هرگز شـرک بـه خود را نـمیبخشاید، ولی گناهان جز آن را از هـر کس کـه خـود بـخواهـد میبخشاید.
ابن ابیحاتم با سندی که در دست داشته است از ابن عمر روایت کرده است که گفته است: (مـا اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در دوزخی بودن کسی که خود را بکشد، خورندۀ مال یتیم، تهمت زننده به خانمهای پاکدامن، و گواهی دهندۀ دروغین و ناروا، شکّی نداشـتیم. بدین سبب اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از ادای شهادت - از ترس نادرست بودن - خودداری میکردند. تا این که این آیه نازل شد:
(إنّ اللهَ لا یَغْفِرُ أنْ یُشْرَکَ بهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذلکَ لِمَنْ یَشاءُ).
بیگمان خداوند (هرگز) شـرک بـه خود را نـمیبخشد، ولی گناهان جـز آن را از هـر کس کـه خود بـخواهـد میبخشاید.
طبرانی با سندی که داشته است از عکرمه، و او از ابن عباس روایت کرده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(قال الله عز وجل:من علم أنی ذو قدرة على مغفرة الذنوب غفرت له ولا أبالی . ما لم یشرک بی شیئًا).
خداوند چیره و والا فرموده است: کسی که بداند که من بر بـخشایش گناهان تـوانـایم، او را مـیبخشایم و بـه چیزی توجّه نمینمایم، مادام که شرک نورزد.
در حدیث واپسین، اشارۀ روشنگری است ... مهمّ این
است که دل بگونهای که سزاوار است خدای را بشناسد، و به دنبال این شناخت، به خیر و خوبی، و بیم و امید، و حیا و شرم روی نماید ... در این صورت است که چون گناهی اتّفاق افتد، چنین خصالی صاحب گناه را آمادۀ پرهیزگاری میسازند و سزاوار مغفرت مینمایند.
*
روند قرآنی به پیش میرود. گـروه مسـلمانان را در مدینه درگیر پیکار با یهودیان میسازد. از کار ایـن چنین آفریدگانی اظهار شگفت مینماید، آفریدگانی که گمان میبرند آنان ملّت برگزیده یزدانند. خویشتن را میستایند و پاک و بیگناه تلقّی مینمایند. در صورتی که سخنان را از موارد اصلی و مفاهیم واقعی بدور میدارند. از فرمان خدا و رسول سـرکشی میکنند - همانگونه که گذشت - و در عین حال که به بتان و شیطان ایمان میآورند - همانگونه که خواهد آمـد - آنان خودسرانه، خویشتن را پـاک و بیگناه قلمداد مینمایند، و خود را مقرّبان درگاه الهی میخوانند، هر چند که کارهای بد و نکوهیدهای هم از ایشان سر زند. آنان به خدا دروغ میبندند و از زبان خـدا نـاروا میگویند:
(ألم تر إلى الذین یزکون أنفسهم ؟ بل الله یزکی من یشاء , ولا یظلمون فتیلا . انظر کیف یفترون على الله الکذب ! وکفى به إثما مبینًا ).
مگـر آگاه نـیستی از کســانی که خویشتن را پـاک مـیشمارند (و بـا لاف و گزاف خود را متّقی قلمداد مینمایند؟) بلکه (این تنها) خدا است که (چنانکه بـاید پاکان و ناپاکان را از هم میشناسد و) کسانی را که خود بخواهد پاک میدارد (و میشمارد و به راه راست هدایت مینماید و به کسی کمترین ستمی روا نمیدارد) و بدیشان به اندازۀ نـخ هسـتۀ خرما هـم ظلم و جور نمیشود. بنگر که چگونه به خدا دروغ میبندند( و خـویشتن را فـرزندان خدا و عزیزان او مـیدانند و میگویند که جز یهودیان و مسیحیان کسی به بـهشت نمیرود. همین دروغ کافی است که گناه آشکاری باشد (و بیانگر نیّت کثیف و عمل زشت ایشان گردد).
ادعای یهودیان دربارۀ ملّت گزیده بودن ایشان، ادعائی دیرینه است و از دیرباز چنین سخـنی را گفتهاند ... بلی عملاً خداوند ایشان را برای حمل امانت و ادای رسالت برگزیده است، و در آن زمان ایشان را بر سایر جهانیان برتری داده است. فرعون و درباریان او، و فرعونیان را به خاطر ایشان نـابود کرده است و مـیرانـده است. و سرزمین مقدّس (یعنی از عـریش تا فـرات) را تحت سلطۀ ایشان قرار داده است ... ولی بعدها آنان سخت از راه و برنامۀ یـزدان دوری گزیدهاند و به کژ راهه افتادهاند. در کرۀ زمین سرکشی عظیمی را در پیش گرفتهاند. مرتکب گناهان و بزهکاریهائی شدهاند که کرۀ زمین از آنها لبریز و سرریز بوده است. پیشوایـان مذهبی چیزهائی را برای آنان حلال کردهاند که خداوند حرام فرموده است، و چیزهائی را برای آنـان حرام نمودهاند که ایزد متعال آنها را برایشان حلال فرموده است. آنان هم از این اوامر فرمان بردهاند و آنچه علماء دینی بدیشان گفتهانـد کورکورانه پذیرفتهاند و به دنبالشان راه افتادهاند و از آنان از این حقّ الوهیّتی که عملاً با تحلیل و تحریم به دست گرفتهاند، ایرادی و انکاری نشان ندادهاند و جلو دستشان را گرفتهانـد! اصلاً چنین پیشوایانی در شریعت خدا دست بردهاند و به تغییر و تبدیل قانون خدا دست یازیدهاند، تا شاهان و زورمداران و بزرگان را خشنود گردانند، و همچنین با خواستها و گرایشهای عامّة مردم سازش و نـرمش نمایند. بدین وسیله پیشوایان دینی خود را همراه با خدا پرستیدهاند و خداوندگاران خویش نـمودهاند. رباخواری کردهاند. علاقۀ آنان به آئین و دین شل و سست گشته است. با وجود همۀ اینها و چیزهائی بیش از اینها، گمان بردهاند که آنان پسـران آفریدگار و عزیزان کردگار جهانند! آتش دوزخ جز چند روز اندک ایشان را فرا گیرد. اصلاً جز یـهودیان کسـان دیگری راهیاب نمیکردند و در آستانۀ الهی پذیرفته نمیشوند! مسأله، مسألۀ قرابت و حسب و نسب و جانبداری موجود در میان ایشان و خدا است - خداوند والاتر و بالاتر از این نـارواها و گمانهای پوچ ایشـان است - خداونـد خویشاوندی و پیوندی با هیچ آفریدهای از آفریدگان خود ندارد، و خویشی و نزدیکی و حسب و نسب یزدان با احدی از مردمان، مسألهای است نادرست و سخنی است پریشان. رابطه بندگان با آفریدگار جهان، با عقیدۀ راست و درست، کردار شایسته و بایسته، و ماندگاری بر راستای راه خداشناسی و انجام برنامۀ الهی است و بس. هر کس چنین روال و رونـدی را به هم زنـد، و خلاف اوامر و نواهی ایزدی رود، یزدان بر او خشمگین میگردد. خشم خدا بر کسانی بس شدید خواهد بود که بدانان هدایت عطاء فرموده باشد و ایشان به کژ راهه روند و از صراط مستقیم منحرف شوند. کار چنین یهودیانی با کار مسلمانانی مـانند و همسان است که امروزه گمـان میبرند که اسلام را گردن نهادهاند و ادّعاء دارند که از زمرۀ امّت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم هستند، لذا قطعاً باید خدا ایشان را یاری نماید و برایشان یهودیان را از سـرزمین مسلمانان بیرون فرماید. در زمـانی ایـن خواست را دارند که خودشان کاملاً به ترک دین خدا گفتهاند، و آئینی را پشت سر افکندهاند که برنامۀ زندگی و قانون حیات است. در مسـائل زندگانی، در امور اقتصادی جهانی، در کارهای احتـماعی، در آداب و رسوم روزمرّه، و در بسیاری از مراسم و عادات خود، به قرآن پـناه نـمیبرند و از آن داوری و راهنمائی نمیجویند و دستور نمیگیرند. آنچه از اسلام دارنـد، نامهای اسلامی است! و این که آنان در سرزمینی به دنیا آمدهاند که روزی از روزها مسلمانان در آنـجا میزیستهاند و آئین آسمانی اسلام را در آنجا پـیاده میکردهاند و برابر برنامۀ دیـنی خود روزگار بسر میبردهاند، و قانون اسلام را حاکم بر زندگی مادّی و معنوی مینمودهاند!
خداوند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را از کار و بار چنین یـهودیانی مـتعجّب مـیسازد که خویشتن را پـاک و بیگناه میدیدند. امّا باید گفت که کار (مسلمانان) امروزی بسی شگفتانگیزتر است و مایۀ شگفت زیاد دیگران و خود ما مؤمنان است. این، مردمان نیستند که باید خود را پاک و بیگناه بشمار آورند و برای خود گواهی دهند که صالح هستند و به خدا نزدیکند و گزیدگان یزدان مهربانند. بلکه خدا استکه هر کسی را بخواهد پاک و بیگناه قلمداد میفرماید و شایسته و بایستهاش بشمار میآورد. چرا که او آگاهتر از هر کسی از دلهـا و کردههای دیگران است. اگر مردمان این جایگاه و پایگاه را بدانند و آن را به یزدان سبحان واگذار نـمایند، و خودشان در عمل کوشند نه در ادّعاء جوشند، آفریدگار کـمترین ستـمی بدیشان روا نـمیدارد. اگر مـردمان، خاموش و فروتن به کار دست یازند، و از خدا شرم و حیا داشته باشند، و خویشتن را پاک و بیگناه ندانند و به ترک ادّعاء گویند، در پیشگاه یزدان زیان نمیبینند، و کرداری از کردارهایشان، و حقّی از حقوقشان، فراموش نمیگردد و هدر نمیرود و کم نمیشود.
خداوند سبحان دربارۀ یهودیانی که خویشتن را پاک و بیگناه میشمارند و ادّعاء می نمایند که یزدان از ایشان خشنود است، گواهی میدهد و میفرماید: آنان بر خدا دروغ میبندند و از زبان خدا ناروا میگویند. این است که سخت بر چنین کردارشان میتازد و نـاروا و نادرستش قلمداد میفرماید، و دیدگان همگان را متوجّه زشتی و بدی آن میسازد:
(انظُرْ کَیفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الکَذِبَ وَکَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِیناً ( (50)
بنگر که چگونه به خدا دروغ مـیبندند (و خویشتن را فرزندان خدا و عزیزان او میدانند و میگویند که جز یهودیان و مسیحیان کسی به بـهشت نـمیرود. هـمین دروغ کافی است که گناه آشکاری باشد (و بیانگر نـیّت کثیف و عمل زشت ایشان گردد).
ما مسلمانان که ادّعای اسلام را داریـم و خویشتن را مسلمان میدانیم، زیرا نامهای اسلامی بر خود نهادهایم، و در سرزمینی زندگی میکنیم که قبلاً مسـلمانان در آنجا میزیستهاند، ولی اسلام را در برنامۀ زندگی و روش کار خود کمترین دخالتی نمیدهیم ... ما مسلمانان که ادّعای اسلام را داریم و با وضع و واقعیّتی که از آن برخورداریم، اسلام را بد نـما و زشت سیما نشـان میدهیم و عملاً با چنین وضع و حالی بر ضدّ آن گواهی میدهیم، گواهیی که دیگران را از اسلام رمان و گریزان میسازد، و با این وجود ادّعاء داریم که خداوند مـا را برگزیده است، چرا که ما امّت محمّد صلّی الله علیه وآْه وسلّم هستیم، مهمّ هم نیست که دین محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم و برنامه و روش او از واقعیّت زندگی مـا کاملاً مطرود و دور است، گمان کنم با وجود چیزهائی که گذشت جز همان کسـانی باشیم که چنان موقعیّتی داشتهاند که خداونـد سبحان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خود را از آن به شگفت میانـدازد، و اصحاب او را نیز با آن از سر هم کردن دروغ و بیان سخن ناروا از زبان خدا، بیمناک و اندیشناک میسازد. دروغ بستن به خدا! و مرتکب شدن این گناه روشن و آشکارا! پناه بر خدا!
دین خدا برنامۀ زندگانی است. طاعت خدا عبارت است از استوار داشتن این برنامه در زندگی. نزدیک شدن به خدا هم جز با طاعت فراهم نمیگردد. لذا باید بنگریم و دقّت کنیم که ما نسبت به خدا و دین خدا و برنامۀ خدا چه موقعیّتی داشته و در کجا قرار داریم. سپس بنگریم و دقّت کنیم که ما با آن یهودیانی که خداوند از حال ایشان اظهار تعجّب میفرماید، و در برابر گناه دروغ بستن به یزدان در امـر پاک و بیگناه قلمداد کردن خودشان، بر سرشان میتازد و مقهورشان می سازد، چه فرق و تفاوتی داریم. چرا که قانون خدا همان قانون است. حال و احوال و گشت و گذار روزگار هم همان است که در گذشته بوده است. کسی هم در پیشگاه خدا از حسب و نسب و دامادی و خویشاوندی و طرفداری و جانبداری برخوردار نیست.
*
روند سخن به پیش میرود و از حال چنین کسانی که خویشتن را پاک و بیگناه میدیدند، شگفت بیشتر میشود. آن کسـانی که در عـین ادّعای پـارسائی و
پرهیزگاری، باطل را میپذیرفتند و احکامی را پـیاده میکردند که مستند به شـرع خدا و قانون او نبود. ضابطهای از سوی یزدان نـداشت تـا آن را از طغیان (بت و شیطان) محفوظ نماید و برهاند. همچنین آنان گواهی میدادنـد که شـرک و مشرکین از اسلام و مسلمین درستتر و راهیابترند، و قریشیان مکّه از مؤمنان به کتاب یـزدان و برنامه و شریعت آسمان، هدایت یافتهتر و برحّقترند! خداونـد پس از اظـهار شگـفتی از کـارشان، و بیان چـنین خـواریـها و رسوائیهایشان، تاخت سختی بر آنان ببرد و سخت ایشان را حقیر و ذلیل میدارد. حسودی و بخل نهان در سرشت ایشان را آشکار مـیسازد. همچنین سببهای راستینی را ذکر میفرماید که ایشان را بدین موقعیّت افکنده است، و همراه با ذکر چنین علل و اسبابی، انحراف آنان را از این دین ابراهیم علیه السّلام بیان مـیدارد، ابراهیم آن پیغمبری که با انتساب بدو به خود میبالیدند و مینازیدند. خداوند این یورش تند و سخت را با تهدیدشان به دوزخ به پایان میبرد:
(وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً).
آتش فروزان و زبـانهکشان دوزخ (برای چنین افراد روگردان و از حق گریزانی) کافی و بسنده است.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً (51) أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن یَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِّنَ الْمُلْکِ فَإِذاً لاَّ یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (53) أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیماً (54) فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً(55)
آیا در شگفت نیستی از کسـانی کـه بـهرهای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خرد و فطرت و ندای وجدان بدور داشتهاند و) به بتان و شیطان ایمان میآورند (و به دنبال اوهام و خرافات راه میافتند و به پرستش معبودهای باطل میپردازند) و دربارۀ کافران (قریش) میگویند که اینان از مسلمانانی بر حقّتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را بـه پـیشوائـی پذیرفتهاند). آنان کسانیند که خداوند ایشـان را نـفرین نموده است (و از رحمت خود مـحروم کـرده است و رسوایشان داشته است) و هر که را خداوند نفرین کند (و از درگاه مرحمت و مـحبّت خود براند) کسی را نخواهی یافت که یاور او گردد (و وی را از خشـم خدا پناه دهد و برهاند). آیا آنـان را بـهرهای از ملک است؟ (اگر ملک و قدرت در دست ایشان بود) در این صورت (پشیزی و سر سوزنی و حتّی به) اندازۀ سوراخ هستۀ خرما (که از آن خرما جوانه میزند و ناچیزترین شیء بشمار است) به مردم نمیدادنـد. آیـا آنـان بـر چیزی حسد میبرند که خداوند از روی فضل و رحمت خود (با برانگیختن محمّد) به مردم (عرب) داده است؟ ما که به آل ابراهیم (که ابـراهـیم نـیای شـما و ایشـان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پادشاهی عظیمی دادیـم. (مــانند: سـلطنت یـوسف در مـصر، و شـاهی داود و سلیمان در شام). ولی جمعی از آنـان کـه (ابـراهیم و آلابراهیم در میانشان مبعوث شـده بـودند) بـه کـتاب (آسمانی منزل بر خود) ایمان آوردنـد، و در مـیانشان کســانی بـودهانــد کــه دیگران را از کـتاب آسـمانی بازداشتهاند و خود نیز از آن رویگردان شدهاند، آتش فـروزان و زبــانه کشــان دوزخ (بـرای چـنین افراد روگردان و بازدارنده) بسنده است.
کسانی که بهرهای از کتاب بدیشان داده شده بود، سزاوارترین مردم برای پیروی از کتاب بودند. آنـان میبایستی که شرک را نپسندند، شرکی که کسانی بدان گردن نهاده بودند که هدایت آسمانی بدیشان نرسیده بود و رهنمود الهی به سویشان نـیامده بود. همچنین لازم بود که کتاب خدا را در زندگی دخالت دهند و آن را بر خود حاکم سازند. از طاغوت - طاغوت عبارت است از هر شرع و شریعتیکه خدا بدان اجازه نـداده باشد، و هر حکم و فرمانی که از شریعت خدا سـندی نداشته باشد - پیروی نکنند. امّا یهودیانی که خویشتن را پاک و بیگناه میدیدند و افتخار میکردند به این که عزیزان خدایند، با پذیرش رهبانیّت و پیروی از راهبان و پیشوایان دینی که برای ایشان قانونگذاری میکردند و قوانین و مقرّراتی وضع میکردند که خدا بدانها اجازه نداده بود و پسند یزدان نبود، از باطل و شرک متابعت میکردند. آنان به طاغوت ایمان داشتند. طاغوت یعنی همان حکمی که پا بر جا بر غیر قانون خدا و برگرفته از شریعتی جز شریعت خدا است. چنین حکمی طاغوت بشمار است، چون در آن طغیان است. سرکشی انسان در برابر یزدان، با ادّعای یکی از ویژگیهای الوهیّت که عبارت است از حاکمیّت. همچنین بدر رفتن از حلقههای زنجیرۀ قوانین و قواعد شرع یزدان که انسان را وادار به دادگری و حقیقتجوئی مـیکند، طغیان است. طغیان است و طاغوت است. کسانی که بدان ایمان بیاورند و از آن پیروی کنند، مشرک یا کافرند ... خدا کار کسانی را مایۀ شگفتی میداند که بدیشان بهرهای از کتاب آسمانی داده است و خویشتن را ملتزم به اجرای احکام آن نمیدانند.
یهودیان علاوه بر ایـمان به بت و شـیطان، در صف مشرکان کافر جای میگرفتند و بر ضدّ مسلمانانی که خدا بدیشان هم کتاب داده بود، پیکار میکردند و به نیرنگ مینشستند:
(وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً (51)
دربارۀ کافران (قریش) میگویند که اینان از مسلمانانی بر حقّتر و راه یافتـهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند).
ابن اسحاق گفته است: محمّد پسـر ابو محمّد برایم روایت کرده است از عکرمه - یا از سعید پسر جبیر - و او از ابن عباس که فرموده است: «از جملۀ کسـانی احزاب و دسـتههای قـریش و غـطفان و بـنوقریظه را گردآوری و یکپارچه کردند، حتّی پسر اخطب، سلام
پسر حقیق، ابو رافع، ربیع پسر حقیق، ابوعامر، و حوح بسر عامر، و هوده پسر قیس بودند. وحوح و ابوعامر و هوده، از بنیوائل بودند، و دیگران از بنینضیر. هنگامی که این جماعت به پیش قریشیان رفتند، قریشیان گفتند: اینان پیشوایان آئینی یهودیان هستند. اهل دانشند و از کتاب پیشین آگاهی دارند. از ایشان بپرسید: آیا دین ما قریشیان بهتر است یا دین محمّد؟ از آنان چنین پرسشی را کردند. بدیشان پاسخ دادند: دین شما از دین محمّد بهتر است و شـما از محمّد و پـیروان او راهیابتر هستید. بدنبال این پرسش و پاسخ، خداونـد بزرگوار آیات زیر را نازل فرمود:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ)...تا آخر ) وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً).
این آیات متضمّن نفرین ایشان است. در آنها خبر از این استکه آنان در دنیا و آخرت یاوری ندارند. زیرا ایشان رفتهاند و از مشرکان کمک طلبیدهانـد. چنان سخنانی را برای کشش ایشان به سوی خود و دریافت یاری از آنان، گفتند. قریشیان هم بدیشان پاسخ مثبت دادنـد و در جـنگ احـزاب به نـزدشان آمدند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب او پیرامون مدینه خندقی کندند. یزدان سبحان شرّ ایشان را دفع فرمود:
(ورد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا . وکفى الله المؤمنین القتال , وکان الله قویا عزیزا).
خداوند کافران را با دلی لبریز از خشم و غم باز گرداند، در حالی که به هیچیک از نـتائجی کـه در نـظر داشـتند نرسیده بودند. خداوند (در ایـن مـیدان) مـؤمنان را (بـا طوفان باد و ارسال فرشتگان) از جنگ بینیاز ساخت، و خداوند نیرومند و چیره است.(احزاب/25)
جای شگفت بود که یهودیان بگویند: دین مشرکان بهتر از دیـن مـحمّد و پـیروان او است. مشـرکان قطعاً راهیابتر و برحقّتر از کسانی هستند که به کتاب خدا و به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم ایـمان آوردهانـد ... امّا ایـن از یهودیان شگفت نیست. چرا که موضع ایشان در برابر حق و باطل، و جانبداران حق و طرفداران باطل، همیشه این چنین بوده است. آنان مردمانی آزمندند و حرص و آز ایشـان پـایان نـمیگیرد. ایسـان دارای هوسها و خواستهائی هستند که معتدل نـمیگردند. کینهتوزانی هستند که کینههایشان هرگز از میان نمیرود. آنـان در کنار حق و حقیقت، و افراد برحق و درست،کمکی برای حرصها و آزهای خود نمییابند، و هواها و هوسهای ایشان و کینهها و کینهتوزیهایشان با حق و حقپیشگان سر سازگاری ندارد. بلکه آنـان کـمک و یـاری را در پیش باطل و باطلگرایان مییابند. این است که بر ضدّ حق به نفع باطل گواهی میدهند، و بر ضدّ حقگرایان به نفع باطلگرایان، ادای شهادت میکنند!
چنین حال و وضعی همیشه بر جا است. سبب آن هم پیوسته برقرار است. لذا آنان طبیعی و منطقی بود که دربارۀ کافران بگویند:
(هؤلاء أهدى من الذین آمنوا سبیلا ! ).
اینان از مسلمانانی بر حقّتر و راهیابترند (که اسـلام را قبول و محمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند).
یهودیان امروز و فردا همین سخن را میگویند. آنان هر حرکت و جنبش پیروز اسلامی را بر روی کرۀ زمین، با تمام وسائل تبلیغات و جملگی دستگاههای ارتباطاتی که در دست دارند، مغشوش و مشوّش و زشت و بد جلوهگر میسازند، و باطلان را برای پلید جلوهگر دادن و در هم شکستن چنین نهضت مبارکی، یاری میدهند و کمک میکنند، درست به همان شکلی که مشرکان قریشیان را یاری مینمودند و مدد میدادند، و خود نیز در همان حال از قریشیان استمداد میجستند و یـاری میطلبیدند، تا حرکت نـخستین اسلامی را زشت و ناشیرین جلوهگر سازند و نهضت مبارک آسـمانی را درهم شکنند!
امّا گاهی به علّت پـلیدی درونشـان، و مـمارست بر نیرنگهای کثیفشان، و شرائـط زمـان حاضر، باطل و باطلان را آشکارا ستایش نمیکنند. بلکه تـنها حقّ و افراد بر حقّ را زشت و مکروه نشان میدهند، تا بدین وسیله باطل را بر ضدّ حقّ و حقّگرایان، کمک و یاری کنند، و حقیقت را درهم نوردند و درهم شکنند. چرا که مدح آشکار آنان در این زمان، شکست خورده و متّهم است، و چـه بسا باعث میگردد، هـم سوگندان و همییمانان نهانی ایشـان را مورد شکّ و شبهه قرار میدهد، و به دیگران کسانی را میشناساند که برای یهودیان جهت درهم شکستن جنبشهای اسلامی در همه جا کار میکنند.
نیرنگ یهودیان و زرنگی ایشان گاهی اقتضاء میکند تظاهر به دشمنانگی و حتّی جنگ با همسوگندان و همکاران خود کنند، همپیمانانی که به سود ایشان حقّ را نابود میکنند و مُحقّان را میکشند. آری گاهی تظاهر به پیکار دروغین و نبرد تو خالی کلامی نیز می کنند تـا هرگونه شبهه و گمانی را از مخلصترین همسوگندان و هـمدستان خود بزدایند، همکاران و مزدورانی کـه هدفهای آیندۀ نزدیک یا دور ایشان را محقّق میدارند و پیاده میکنند.
یهودیان هرگز هرگز از مغشوش و مشوّش نشـان دادن اسلام، و زشت و پلید جلوهگر دادن مسلمانان، دست نمیکشند و بیکار نمینشینند. زیرا کینۀ ایشان در بارۀ اسلام، و کینهتوزی آنان حتّی بر هر نوع شبح دوری از رستاخیز اسلامی، ستبرتر و بزرگتر از آن است که بتوانند با آن بسازند، و هر چند برای نیرنگ بازی و پنهان سازی هم که باشد، سـازش و مدارا در پـیش گیرند!
سرشت یگانه، و نقشۀ یگانه، و هدف یگانهای بوده و هست. سرشت و نقشه و هدف پلیدی که خداوند جهان به سبب آنـها نـفرین و طرد از رحمت را نصیب و نثارشان میسازد و مـدد و یـاری خود را از آنـان بازمیدارد. هر کس هم یاری خدا از او بازداشته شود، یاور و کمککنندهای نخواهد داشت، هر چند به ظاهر همۀ ساکنان کرۀ زمین مددکار و پشتیبان او باشند:
(أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن یَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِیراً( (52)
آنان کسانیند که خداوند ایشان را نفرین نموده است (و از رحمت خود محروم کرده است و رسوایشان داشته است) و هر که را خداوند نفرین کند (و از درگاه مرحمت و محبّت خود براند) کسی را نخواهی یافت که یـاور او گردد (و وی را از خشم خدا پناه دهد و برهاند).
امروزه که همگی دولتهای غربی را یـار و مـددکار یهودیان میبینیم، سخت به وحشت میافتیم. از خود میپرسیم: وعدۀ خدا در لعن و نـفرین یـهودیان، کجا است؟! کسی را که خدا لعن و نـفرین کند، یـاور و مددکاری برای او نخواهی یافت، کجا شد؟!
باید دانست یاور حقیقی، مردمان نیستند. دولتـها هم نمیباشند. هر چند دولتهائی که بمبهای ئـیدروژنی و موشکها داشته باشند. تنها و تنها یار و مددکار راستین خدای جهان آفرین است و بس. جهان آفرینی که بر همۀ بندگانش غالب و چیره است. از زمرۀ این بندگان، کسانی هستند که از بمبهای هیدروژنی و موشکها برخوردار میباشند. خدا یار کسی است که یـار خدا باشد:
(ولینصرن الله من ینصره).
بطور مسلّم خدا یاری میدهد کسی را که (با دفاع از آئین آسمانی و رعایت اوامر و نواهی یزدانـی) او را یاری دهد.(حج / 40 )
خدا کمک میکند کسی را که واقعاً به خدا ایمان داشته باشد، و از برنامه یزدان چنانکه باید پیروی میکند، و با رضایت کامل و تسـلیم واقعی داوری را به پـیشگاه قانون خدا میبرد و برابر مقرّرات یزدان زیست میکند. یزدان سبحان با همین سخنان، جماعت مؤمنان بدان را مخاطب قرار میداد. مؤمنان نـخستینی که از برنامۀ آفریدگار پـیروی میکردند، و داوری را به پـیشگاه شریعت کردگار میبردند. خداوندگار کار دشمنان یهودی ایشان، و یاوران یهودیان آن زمان را نـاچیز و حقیر بدانان اعلام میداشت. به مسلمانان وعدۀ پیروزی بر یهودیان میداد، چرا که یهودیان چون یهودیند یار و یاوری ندارند. خداوند بزرگوار این وعـده را پـیاده فرمودند و مسلمانان را بر یهودیان پیروز نمودند. پیاده شدن وعدۀ الهی را کسانی خواهند دید که بدان کاملاً ایمان داشته باشند. این وعده هم جز با دست کسانی پیاده نمیگردد که گروه مؤمنی پدید آیند و بپاخیزند و دست بکار شوند.
مدد و یاری کافر(ن و مشرکان و صلیبیان به یهودیان، ما را نباید به هراس اندازد. چرا که این گروهها و دستهها پیوسته یهودیان را مدد کردهاند و یاری دادهاند و در هر زمانی بر ضدّ مسلـمانان کمک و پشتیبانی نمودهاند و مینمایند. امّا باید دانست که این کمک و یاری، مدد و یاوری بشمار نمیآید. همـین این کمک و یاری و پشتیبانی و مددکاری نباید مـا را گول بزند. زیـرا پیروزی از آن مسلمانان خواهد بود، در آن روزی که مسلمانان مسلمان باشند!
برای یک بار هم کـه شده است مسلمانان مسلمان بشوند و این امر را بیازمایند. آنگاه با چشـمان خود خواهند دید که آیا یهودیان یاور و مددکاری خواهند داشت؟ و اگر کمک و یاری بر جای باشد، چنین چیزی بدیشان سودی میرساند؟
*
پس از شگفت از کار و موضع و گـفتار یهودیان، و اعلان نفرین بر ایشان، و اظهار خـواری آنـان، قرآن موضعگیری ایشان را در برابر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در برابر مسلمانان بیان میدارد. سپس علّت خشم و کینۀ آنان را روشن مینماید و میگوید: علّت خشم و کینۀ ایشـان این است که خدا بر مسلمانان منّت نهاده است و تفضّل فرموده است. منّت و تفضّلی که دین و یاری و استقرار نام دارد. حسودی آنان به خاطر فضلی است که یزدان به مسلمانان بخشیده است. در صورتی که یهودیان از سوی خود چیزی به مسلمانان نـدادهانـد و کـمترین بخششی ننمودهاند. روند گفتار در عـین بیان چنان حقائقی، پـرده از انقباض سرشتشان برمی دارد، و میگوید که یهودیان از هرگونه عطاء و نعمتی که کسی جز خودشان بدان رسد نـاراحت مـیگردند و کمترین خوبی و تفضّل به سایرین را زیاد بشمار میآورند.
گرچه در روزگاران گذشته، خداوند نعمت خود را بر آنان ریزان کرده است و به آباء و اجدادشان داده است. امّا این لطف و مرحمت فراوان یزدان، بزرگمنشی و بخشندگی را به آنان نیاموخته است، و ایشان را از بخل و تنگچشمی و آزمندی و ناسپاسی رهائی نبخشیده است:
(أم لهم نصیب من الملک ؟ فإذا لا یؤتون الناس نقیرا ! أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیماً) (54)
آیا آنان را بهرهای از ملک است؟ (اگر ملک و قدرت در دست ایشـان بـود) در این صورت (پشیزی و سر سوزنی و حتّی به) اندازۀ سوراخ هستۀ خرما (که از آن خرما جوانه میزند و ناچیزترین شیء بشمار است) به مردم نمیدادند. آیا آنان بر چیزی حسد میبرند که خداوند از روی فضل و رحمت خود (بـا برانگیختن محمّد) به مردم (عرب) داده است؟ ما که به آل ابراهیم (که ابراهیم نیای شما و ایشان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پـادشاهی عظیمی دادیـم. (مـانند: سـلطنت یوسف در مصر، و شاهی داود و سلیمان در شام).
شگفتا! یهودیان طاقت این را ندارند که ببینند خداوند جهان به بنده ای از بندگان خود، چیزی از خزانۀ کرم خود بدهد. مگر آنان انباز خدایند؟ پاکا خداوند جهان از این نقصان! یا آیا بهرهای از مملکت و سلطنت خدا متعلّق بدیشان است؟ مملکت و سلطنتی که خدا از آن میبخشاید و به هر کس که خود بخواهد عطاء میفرماید. اگر چیزی از آن متعلّق بدیشان بود، قطعاً بر اثر سنگین دلی و آزمندی، بر آن حرص میورزیدند و به اندازۀ سوراخ هسـتۀ خـرما از آن به مردمان نمیبخشیدند. (نقیر) گودی مـوجود در پشت هسـتۀ خرما است. سنگین دلی و خودخواهی زشت یـهودیان نمیگذارد چنین چیز ناچیزی را به مردمان دهند، اگر هم در مملکت و سلطنت یزدان جهان بهرهای داشته باشند! سپاس خدای را که بهرهای از مملکت و سلطنت خدا ندارند. و الّا اگر میداشتند، مردمان جملگی میمردند و یهودیان حتّی نقیری بدیشان نمیدادند!
سبب دیگری برای انجام کارهای زشت یهودیان، حسد بردن بود، حسد بردن به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و به مسلمانان. حسودی بر لطف و فضلی که خدا به فرستادۀ خود و پیروان او روا دیده بود. آئینی بدانان بخشید که به کالبد مسلمانان جان نوی دمید، و زندگی تازهای و تولّد دوبارهای عطاء فرمود. وجود انسانی متمایزی بدیشان بخشید. نور و اطمینان و آرامش و اعتماد بدیشان داد، هم بدان گونه که بدانان پاکی و پاکیزگی و بزرگی و سنگینی عطاء نبود ...
حسودی عملاً یهودیان را به کژ راهه کشـاند و به نابکاریها گماشت. آنان به ریاست معنوی و مادی خود بر عربهای جاهلی پراکنده در اینجا و آنـجا و دشمن همدیگر، چشم امید دوخته بودند، و میخواستند در آن زمان که عربها هنوز دینی نداشتند، ایشـان را فرمانبر خویشتن سازند. وقتی که عربها در مـدینه اسلام را پذیرفتند، امید یهودیان بر باد رفت و آتش حسادتشان شعلهور شد.
امّا چرا باید یهودیان به مردمان حسد برند بر فضل و لطفی که خدا بدیشان روا دید و نبوّت و اسـتقرار در زمین بدانان بخشید؟ در حالی که خودشان از روزگاران ابراهیم علیه السّلام غرق الطاف و انعام الهی بودهاند. خداوند به ابراهیم و خاندان ابراهیم کتاب و حکمت - یـعنی: نبوّت - عطا فرمود. به خاندان او گذشته از نبوّت، شاهی و ریاست داد. ولی یهودیان قدر ایـن فضل را ندانستند، و چنین نعمتی را در میان خود نگاه نداشتند، و عهد قدیم - یعنی : تورات - را مصون و مـحفوظ ننمودند. بلکه حتّی گروهی از آنان بیایـمان گشـتند! کسانی که این همه الطاف و انعام بدیشان شود، سزاوار ایشان نیست که دستهای از آنان ملحد و کافر گردند:
(فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیماً (54) فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ ).
ما به آل ابراهیم (که ابراهیم نیای شـما و ایشـان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پادشاهی عظیمی دادیـم. (مــانند: سـلطنت یـوسف در مـصر، و شـاهی داود و سلیمان در شام). ولی جمعی از آنان که (ابراهیم و آل ابـراهـیم در مـیانشان مـبعوث شـده بـودند) بـه کـتاب (آسمانی مُنْزَل بر خود) ایمان آوردنـد، و در مـیانشان کسانی بودهاند که دیگران را از کتاب آسمانی باز داشتهاند و خود نیز از آن روگردان شدهاند.
دردناکترین حسد، حسـدی است کـه شـخص دارا و صاحب نعمت، گرفتار آن آید و حسادت نماید. چه بسا شخص محروم از نعمت حسد ورزد، حسد او هم پستی است. امّا کسی که دارا و غرق در نعمت است وقتی که حسادت میورزد، شرّ واقعی و ریشهدار چنین حسادتی است. حسادت یهودیان از همین قبیل است و بدترین و برجستهترین شرّ بشمار است. از اینجا است که یهودیان تهدید به آتش فروزان دوزخ میکردند و دوزخ سزای چنین شرّ پلیدی است:
(وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً).
آتش فروزان و زبـانهکشـان دوزخ (بـرای چنین افراد روگردان و بازدارنده) بسنده است.
*
هنگامی که روند گفتار بدین مقطع میرسد و از ذکر ایمان و بازداشتن مـردمان از آن مـیپردازد، و ذکر رویگردانی برخی از افراد خاندان ابراهیم علیه السّلام از ایمان به پـایان میآید، قانون جزاء به دنبال آن مطرح میگردد، جزای تکذیبکنندگان، و پـاداش مؤمنان. پاداش همگی اینان و پادافره جملگی آنان، در هر دینی و در هر زمانی. این پاداش و پادافره، به شکل صحنهای از صحنههای سخت و خوفناک قیامت نمایش میگردد:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَاراً کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزاً حَکِیماً (56) وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِیلاً) (57)
بیگمان کسانی که آیات و دلائـل ما را انکار کـردهانـد، بالأخره ایشان را به آتش شگفتی وارد میگردانیم و بدان میسوزانیم. هر زمان که پوستهای (بـدن) آنـان بریان و سوخته شود، پوستهای دیگری بجای آنـها قرار میدهیم تا (چشش درد، مستمرّ باشد و) مزۀ عذاب را بـچشند. خداوند، توانا (بر عذاب منکران و کـافران و) حکیم است (و از روی حکـمت کـیفر مـیفرماید) و امّـا کسانی که (بدانچه به سویشان آمده است) ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند به بـاغهائی (از بهشت برین) وارد خواهیم ساخت که رودبارها در زیر (درختان) آنـها جـاری است. در آنجاها (زنـدگانیشان هرگز پایان نمیگیرد و) جاودانه تا به ابد میمانند. در آنجاها همسران پاکیزهای (و بدور از آلودگیها و عیبها) دارند. و آنان را (زندگی پرناز و نعمتی میدهیم و) به سایۀ (عزّت و رفاهیّت) گستردهای داخل میگردانیم.
(کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ ).
هر زمان که پـوستـهای آنـان بـریان و سـوخته شـود، پوستهای دیگری بجای آنها قرار میدهیم تا مزۀ عذاب را بچشند.
صحنهای است که پایانی ندارد. صحنهای برجسته و مکرّر است. گمان در بارۀ آن سرگردان است و پیوسته در اندیشۀ آن. سراپا هراس است و بیم! هول و هراس کشش گیرا و چیرهای دارد. روند گفتار چنین صحنهای را به تصویر میکشد و با واژۀ یگانهای تکرارش میکند: (کُلّمَا ) هر زمان که. این صـحنه را سخت و خوفناک با نیمی از یک جمله به تصویر میکشد: (کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ). هر زمان که پوستهای (بدن) آنان بریان و سوخته شود. به شکل فراتر از آنـچه مـردمان انس بدان گرفتهاند، با بقیّۀ جمله، چنین صحنۀ شگفتی را به تصویر میکشد: (بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا) . پوستهای دیگری بجای آنها قرار میدهیم. این همه هول و هراس سخت را در یک جملۀ شرطیه نه بیشتر، خلاصه میکند! این سزای کفری است که با وجود مـهیّا بودن اسباب ایمانی، از روی قصد و اراده انجام پـذیرفته است. سزائی است برابر:
(لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ) . تا مزۀ عذاب را بـچشند. بدان که خداوند سبحان به سزا و جزا توانـا است. در پـدیدار کردن وقوع عذاب، کار بجا است: (إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزاً حَکِیماً). خداوند، توانا (بر عذاب منکران و کـافران و) حکیم است (و از روی حکمت کـفر میدهد).
در مقابل این آتش شعلهور فروزان، و پوستهائی که سوخته و بریان میگردد و هر زمان که بریان و سوخته میگردد، پوستهای تازهای جایگزین آنها میشود، تـا سوختن از نو شروع گردد، و درد از نو برگردد ... در مقابل چنین صحنۀ پر از غم و اندوه، صحنۀ دیگری را مییابیم:
(وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ).
آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شـایسته کردهاند. در باغهای سبز و خرّمی بسر می برند که:
(تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ ).
رودبارها در زیر آنها روان است.
در این صحنه، ماندگاری و جاودانی مطمئنّ و مؤکّدی است:
(خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ).
جاودانه تا به ابد در آنجاها میمانند.
در باغها و جاودانگی همیشگی، همسران پاکیزهای را مییابیم:
(لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ ).
در آنجاها همسران پاکیزهای دارند.
سایههای روح پروری را مییابیم که در صحنۀ پر نعمت بهشت، چشمگیر و درخشانند:
(وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِیلاً) (57)
آنان را به سایۀ گستردهای داخل میگردانیم. رویاروئی تمامی است در جزا و سزا و صحنه و تصویر و شکلها و آهنگها ... اینها به شیوۀ خاصّ قرآن در (صحنههای قیامت) به تصویر کشیده شدهاند و از الهام نیرومند و تأثیر ژرفی برخوردارند[2].
[1] مشهور است که کعب در زمان عمر بن الخطاب به آئین اسلام درآمده است. روایت دیگری که ابن جریر دربارۀ اسلام آوردن کعب نقل کرده است و اسلام آوردن کعب را در روزگار عمر میداند و معتبرتر نیز میباشد، در آن هم علّت اسلام آوردن کعب را به ترتیل آیۀ مذکور مربوط دانسته است. (مؤلف)
[2] مراجعه شود به کتاب (مشاهد القیامه) چاپ دارالشروق.
سورهی نساء آیهی 86-71
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَکُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِیعاً (71) وَإِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَّیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکُم مُّصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَّعَهُمْ شَهِیداً (72) وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمْ تَکُن بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً (73) فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَو یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (74) وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیراً (75) الَّذِینَ آمَنُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِیَاء الشَّیْطَانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً (76) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّواْ أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکَاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً(77) أَیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِکَ قُلْ کُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَـؤُلاء الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (78) مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَى بِاللّهِ شَهِیداً (79) مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (80) وَیَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِکَ بَیَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَاللّهُ یَکْتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ وَکَفَى بِاللّهِ وَکِیلاً (81) أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً (82) وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً (83) فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَى اللّهُ أَن یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَأَشَدُّ تَنکِیلاً (84) مَّن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَکُن لَّهُ نَصِیبٌ مِّنْهَا وَمَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَکُن لَّهُ کِفْلٌ مِّنْهَا وَکَانَ اللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُّقِیتاً (85) وَإِذَا حُیِّیْتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً) (86)
ترجیح ما این است که ایـن مجموعه از آیـات درس حاضر، در زمان زودی نازل شدهاند. چه بسا بعد از جنگ اُحد و پیش از جنگ خندق. چرا که تصویر پیدای صف مسلمانان، از لابلای این آیـات، الهامگر چنین چیزی است. گروههای گوناگونی را در داخل صف نشان میدهد که هنوز پخته نشدهانـد، یـا ایمان نیاوردهاند و منافق میباشند! بیانگر این واقعیّت است که چنین صفّی هنوز نیازمند رهنمودهای فراوان و تعلیم و تربیت قابل توجّهی است. این مردمان ناپخته باید به جنبش و تحرّک خوانده شوند و دل و جرأت داده شوند، تا به انجام وظیفۀ مهمّ و بزرگی برخیزند که بر دوش این گروه مسلمان انداخته شده است. پـلّه پـلّه بالا و بالاتر روند تا به پایۀ این مهمّ میرسند و میتوانند در جهانبینیهای اعتقادی، یا در پـیکار با اردوگاههای دشمن، خود را نشان دهند.
این چیزی را که گفتهایم از پایۀ حقیقت دیگری نمیکاهد و بدان طعنه نمیزند. آن حقیقت این است که در صف مسلمانان نمونههای با ایمانی قرار داشتند که به بلندای قلّۀ عظمت رسیده بودند و بر اوج والائی قرار داشتند. امّا ما دربارۀ (صف مسلمانان) بطور کلّی صحبت میکردیم، و آن را بسان مجموعهای میدیدیم که از وسائل جوراجور و نامتجانسی فراهم آمده باشد و در این حالت به تلاش پیاپی فراوانی برای جمع و جور کردن و سر و سامان دادن آن نیاز باشد. صـدق ایـن مطلب، از خلال رهنمودهای فراوان قرآنـی، پـیدا و هویدا است.
با نگریستن به سیماها و چهرههای پیدا از لابلای ایـن رهنمودها، میتوانیم به روز کار گروه مسلمانان صدر اسلام برگردیم و با کسانی زندگی کنیم که اغلب اوقات آنان را فراموش می کنیم. موارد ضعف و صف ایشان را ببینیم، و مشاهده کنیم که قرآن چگونه با ضعف بشری به پیکار میخیزد و با تهنشستهای جاهلیّت، و با اردوگـاههای دشـمنان، در یک زمـان میجنگد و میرزمد. برنامۀ قرآنی را سرگرم تربیت و سـاختن انسانهای حقیقی زندهای میبینیم که در جهان واقعی نه در دنیای خـیال بسر میبرند. بخشی از تـلاشهای مستمرّی را میبینیم که این برنامه بذل میکند و نشان میدهد، تا این مجموعه از کاروان شریّت را - با مراتب مختلف و سیماهای گوناگونی که دارنـد و در اصل از ژرفای درّۀ جاهلیّت برگرفته شدهاند - بدین نظم و نظام و کمال و پایه برساند که در اواخر عمر شریف پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم آنان را بر آن پـایگاه میبینیم، پایگاه و جایگاهی آن اندازه والا و بالا که سـرشت انسانی اجازۀ دسترسی بدان را بدهد.
این امر به ما سود میرساند. به ما بسیار هم سود میرساند. به ما میآموزد که سرشت نـفس بشری استعداد رسیدن بهکجا را دارد و این طائر قدسی تا چه مرزی میتواند پر بکشد، و از چه ضعفی برخوردار و از چه نیروئی بهرهور است. این ویژگیها مجسم است در گروهی که بهترین گروههای آدمیان هستند،گروهـی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم با برنامه قرآنی نخست آنـان را تربیت کرد و آموزش داد.
برای ما این فایده را نیز دارد که در پرتو آن، سـرشت برنامۀ قرآنی درکار پرورش را درک کنیم و ببینیم چگونه چنین مردمانی را برمیگیرد و با آنان با مهربانی و نرمش رفتار میکند. چگونه صف آنان را مـرتّب و همآهنگ میسازد، صفی که انسانهای گوناگون و در سطحهای جوراجور را در بر میگیرد. قرآن را میبینیم که در جهان واقع و دنیای طبی دست اندرکار ساختن و پرداختن است.
به ما این فایده را نیز میرساند که میتوانیم حال مردمان را و حال همۀ گروههای آدمیان را با واقعیّت نفس بشری بسنجیم، آن نفس بشری که مجسم بود در گروه برگزیده و گل سر سبد همۀ مجموعههای آدمیزادگان تا در پرتو این نگرش و سنجـن، بدانگاه که موارد ضعف را در خود مینگریم، مأیوس و نـاامید نگردیم و دست از تلاش و چارهجوی برنداریـم... از دیگر سو گروه پیشتاز مؤمنان صدر اسلام، با همۀ برتری و فضلی که دارند، تنها خواب بلند پروازانهای در آسمان خیال ما نباشند و بس،گروهی که نتوانیم راه آنان را در پیش گیریم و از درۀ ژرف بدیها و پستیها بلند گردیم، و گام بهگام آنـان راه والای خوبیها و نیکیها را بسپریم و خویشتن را به بلندای فـضائل برسانیم.
چیزهائی که گفته شد، جملگی توشۀ راه ما خواهد بود، وقتی در جهان در سایۀ قرآن زندگی کنیم، و انـدوختۀ خوب آن جهان ما خواهد بود اگر - ان شاء الله - از درخت پربار قرآن میوه بچینیم.
از لابلای آیـات ایـن درس، در صف مسـلمانان آن روزی چیزهای زیر برایمان جلوهگر میآید:
1-کسانی بودهاند که چه رسد به این که خودشان از شرکت در جهاد در راه خدا کندی و سستی کردهانـد، دیگران را نیز کند و سست گرداندهاند. آنگاه اگر به مسلمانان بلائی رسیده است، بیرون نرفتن خود را برای جهاد در راه خدا و سـالم ماندن خویش را غـنیمتی دانستهاند. و اگر هم مسلمانان پیروز شدهاند و غنیمتی بدست آوردهاند، این کار را برای خود زیان شمردهاند، چون برای جهاد بیرون نرفتهاند و با مؤمنان در کارزار نبودهاند، بدین وسیله آخرت را به دنیا فروختهاند!
٢ - در میان خود مهاجران هم کسانی بودهاند که در مکّه حماسهسرائـیها برای جنگ سـرمیدادهانـد و میخواستهاند جلو اذیت و آزار دیگران را بگیرند و شرّ مشرکان را از سر مؤمنان دفع کنند، بدانگاه که هـنوز اجازۀ جهاد داده نشده است و از رزم دستشان بسته و کوتاه بوده است. ولی همین اشخاص به هنگام اجازۀ جهاد و صدور فرمان برای بیرون رفتن از مدینه جهت رزمیدن با دشمنان، به جزع و فزع افتادهانـد، و آرزو کردهاند کاش خدا بدیشان تا وقت دیگری فرصت و مهلت میداد و هم ایـنک جنگ را بر آنـان واجب نمیگرداند.
٣ -کسانی هم بودهاند اگر خیر و خوبی نصیبشان می شد، آن را به خدا نسبت میدادند و از الطاف یزدان میدانستند، و زمانی که شـرّ و بلائی دامـنگیرشان میگردید، آن را به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نسبت میدادند و از چشم او می دیدند، آن هم نه به خاطر نیروی ایمانی که به خدا داشته باشند، بلکه محض رخنه گرفتن از مقام رهبری و بدشگون جلوه دادن آن!
٤ -کسانی بودهاند که در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اطاعت و انقیاد نشان دادهاند و بلی قربان گفتهاند، امّـا همین اشـخاص و همفکران ایشان زمانی که از خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برخاستهاند و بیرون رفتهانـد، سخنی خلاف آنچه در خدمت و درون گفتهانـد، در غیبت و بیرون بیان نمودهاند و بر زبان راندهاند!
٥ - اشخاصی بودهانـد که همین که شائعهای را میشنیدند آن را در میان مردمان پـخش میکردند و بدین وسیله آشفتگی و پریشانی بوجود مـیآوردند، بجای ایـن کـه نـخست آن را به گوش مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برسانند و سپس نظر درست و خبر واقعی را از او بشنوند و طبق فرمان معظّم رهبری خود حرکت کنند.
٦ -کسانی هم بودهاند که دربارۀ سـرچشـمۀ اوامر و نواهی و رهنمودها و قانونگذاریها دچار شکّ و دو دلی شـدهانـد، و صدور همۀ آنـها را از جانب یزدان ندانستهاند و بلکه گمان بردهاند که برخی از آنـها از جانب خود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم صادر گـردیده است و چنین چیـزهائی بدو وحی نگشته است و از زمرۀ چیزهائی نبوده است که بدو وحی شده است!
٧ - اشخاصی هم بودهاند که از برخی از منافقان دفاع میکردهاند - همانگونه که در سـرآغاز درس آیـنده خواهد آمد - تا گروه مسلمانان دربارۀ ایشان دو دسته شوند. این بخش الهامگر این واقعیّت است کـه چنین اشخاصی با این کار خود میخواستهاند نشان دهند که در جهانبینی ایمانی ناهمآهنگی موجود است، و در امر رهبری بیسر و سامانی فرمانروا است. چرا که همگان یک دست فرمان رهبری را فهم و دریافت نکردهاند و جملگی در چنین کارهائی با آن پیوند نداشتهاند!
چه بسا همۀ این گروهها دستهای از منافقان بودهاند. یا این که دو گروه بودهاند: گروه منافقان و گروه مسلمانان ضعیف الایمان، آن مسلمانانی که هنوز شخصیّت ایمانی ایشان پخته نگشته است، هر چند هم برخی از آنان از زمرۀ مهاجران بوده باشند. به هر حال وجود این گروه، یا آن دو گروه، در صف مسلمانان، آن هم بدانگاه که با دشمنانگیهای یهودیان پـیرامون مـدینه، و مشـرکان مکّه، و کمینکـننـدگان در سـراسر جزیرةالعرب، رویاروی شده بودند، قطعاً در صف مسلمانان رخنهای پدیدار میکرد که برای بستن و زدودن آن نـیاز به تربیت فراوان و تلاش زیاد مسلمانان بود.
ما در این درس، نمونههائی از این تلاشها و تربیتها را میبینیم. و مشاهده خواهیم کرد که چگونه با صبر و حوصله و دقت و ژرفنگری به چارهجوئی نهانیهای درون و پنهانیهای موجود در صف مسلمانان پرداخته میشود. این صبر و شکیبائی، در صبر و شکیبائی پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم رهبر این صف، مجسّم و هویدا است. رهبری که تربیت این صف را با برنامه قرآنی به عهده گرفته بود:
1- میبینیم کار و بار با احتیاط و حذر انجام میپذیرد. این است که مجاهدین مؤمن برای انـجام مأموریتهای نهانی یا کارهای مهم جهادگرانه، تـنها و یگانه بیرون نمیروند. بلکه (دسته دسته) یعنی تـیپ تیپ و تیمتیم خارج میکردند، یا همه با هم به صورت سپاه و لشکر کاملی حرکت میکنند و خارج میشوند. زیرا سرزمینهای پیرامونشان انبار باروت آمادۀ انفجار است، و دشمنانگیها در اطرافشان برقرار و در انـتظار است. دشمنان کمینکننده چه بسا از خود منافقان و در میانشان بسر میبرند، یا منافقان و یهودیان، جاسوسان دشمن کمینکننده را در میان خود پناه داده باشند و پنهان کرده باشند.
٢ - تصویری را میبینیم که بیانگر بیزاری از کسـانی است که کند و سست بودهاند و دیگران را نـیز کند و سست میکردهاند. در ایـن تصویر، سقوط همّت، و دوست داشت سود آنی و منفعت ایـن جـهانی، و بر حسب تـغییر اوضـاع و احوال، چهرهها و رنگـهای گوناگون به خودگرفتن و هر دم شکـلی پذیرفتن را میبینیم. همچنین شگفت از حال کسانی را مییابیم که در مکّه سخت طرفدار جنگ و پیکار با مشرکین و کفّار بودند، و لیکن زمانی که در مدینه جنگ و پیکار بر آنان واجب گردید، بیم و هراس ایشان را در برگرفت و جزع و فزع کردند و داد و بیداد سر دادند.
٣ - مژدۀ خدا را میبینیم، مژدۀ خدا به کسانی که در راه خدا میجنگد. مژدۀ یزدان به پاداش بزرگ و فراوان. مژده به یکی از دو چیز خوب و پسندیده: پیروزی این جهانی، یا شهادت راه یزدانی.
(ومن یقاتل فی سبیل الله فیقتل أو یغلب , فسوف نؤتیه أجرا عظیما ).
هر کس در راه خدا بجنگد و کشـته شـود و یـا ایـن کـه پیروز گردد، (در هر دو صورت در آخرت) پـاداش بزرگی بدو میدهیم.
4-میبینیم که قرآن والائی خواست و اراده، و بزرگی مقصود، و سـترگی مـنظور از جنگی را به تصویر میکشد که آنان را بدان تشویق و ترغیب میفرماید:
(وما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان , الذین یقولون:ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها , واجعل لنا من لدنک ولیا , واجعل لنا من لدنک نصیرا).
چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نجنگید که (فریاد بـرمیآورند و) میگویند: پروردگارا! مـا را از ایـن شـهر و دیـاری کـه ساکنان آن ستمکارند (و بر ما بیچارگان ستم روا میدارند) خارج سـاز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری برای ما پدیدآور، و از سوی خود یـاوری برایمان قرار بده، (تا ما را یاری کند و از دست ظـالمان برهاند).
٥ - همچنین تصویری را میبینیم که قرآن از حـقانیّت هدفی ترسیم میکند که مؤمنان برای رسـیدن بدان تلاش و تکاپو میکنند و دارای سـند معتبر است. در کنار آن هدفی را ترسیم میکند که پوچ و باطل است و کافران بدون سند معتبری برای دستیابی بدان میکوشند و میجوشند:
(الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله , والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت , فقاتلوا أولیاء الشیطان , إن کید الشیطان کان ضعیفا) .
کسانی که ایمان آوردهاند، در راه یزدان میجنگند، و کسانی که کفر پیشهاند، در راه شیطان میجنگند. پس با یاران شیطان بجنگید. بیگمان نیرنگ شـیطان هـمیشه ضعیف بوده است.
٦ - مشاهده میکنیم که چگونه برنامۀ قرآنی به چـــارهجوئی جهانبینیهای پـوچ مـیپردازد. جهانبینیهای پوچی که احساسها و اندیشههای تباه و رفتارها وکردارهای سست از آنها سر بر میزنند و فــراهـم مـیآیند. ایـن چـارهجوئی را با تـصحیح جهانبینیهای اعتقادی میآغازد. گاهی دربارۀ حقیقت جهان و حقیقت آخرت سخن میراند:
(قل:متاع الدنیا قلیل , والآخرة خیر لمن اتقى , ولا تظلمون فتیلا . )
بگو: کالای دنـیا انـدک است و آخرت بـرای کسـی کـه پرهیزگار باشد بهتر است، (و جزای شما داده شود) و کمترین ستمی به شما نشود.
گاهی هم صحبت میشود از حتـّی و قطعی بودن مرگ و اجرای مقدّرات مرگ، هر چند هم شخص احتیاط لازم را بکند، و هر اندازه هم از جهاد سر باز زند:
(أینما تکونوا یدرککم الموت - ولو کنتم فی بروج مشیدة).
هر کجا بــاشید، مرگ شما را درمـییابد، اگر چه در برجهای محکم و استوار جایگزین باشید.
گاهی نیز از حقیقت قضا و قدر الهی و افعال و اعمال آدمی سخن میرود:
(وإن تصبهم حسنة یقولوا:هذه من عند الله . وإن تصبهم سیئة یقولوا:هذه من عندک ! قل:کل من عند الله , فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا . ما أصابک من حسنة فمن الله , وما أصابک من سیئة فمن نفسک . ).
(ایـن تـرسویان مـنافق) اگر خیر و خوبی (از قبیل پـیروزی و غنیمت) بـدیشان رسد، مـیگویند: این از سـوی خـدا است. و اگر بــدی و مصیبتی (از قبیل خشکسالی و شکست) بدیشان رسد، میگویند: ایـن از (شوم و نامبارکی) تو است!
٧ - مشاهده خواهیم کرد که قرآن حقیقت رابطه یزدان سبحان با فرستادۀ خداوندگار جهان را بیان میدارد. گوشزد مینماید که اطاعت از پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم اطاعت از خدا بشمار است. مقرّر میفرماید که این قرآن جملگی از سوی یزدان برای آدمیان نازل شده است و ایشان را به اندیشیدن دربارۀ وحدت کامل موجود در قرآن فرا میخواند، وحدتی که دالّ بر وحدت منبع صدور قرآن است:
(من یطع الرسول فقد أطاع الله).
هر که از پیغمبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطـاعت کــرده است (چرا کـه پیغمبر جز بـه چیزی دسـتور نمیدهد که خدا بدان دستور داده باشد، و جز از چیزی نهی نمیکند که خدا از آن نهی کرده باشد).
(أفلا یتدبرون القرآن ؟ ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرًا).
آیا دربارۀ قرآن نمیاندیشند (و مـعانی و مفاهیم آن را بررسی و وارسی نمیکنند تا به وجوب طاعت خدا و پپروی امر تو ـ ببرند و بدانند که این کتاب بـه سـبب ائتلاف معانی و احکامی که در بر دارد و این که بخشی از آن مؤیّد بخش دیگری است، از سوی خدا نازل شده است؟) و اگر از سـوی غـیر خـدا آمده بـود در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا میکردند.
٨ - سپس میبینیم که قرآن حال پخشکنندگان خبرهای نادرست و ناگوار را به تصویر میکشند، و آنان را به راه درست دعوت میکند، راه درستی که با قاعدۀ سر و سامان دهی مقام رهبری مردمان، سـازگار و همخوان است:
(ولو ردوه إلى الرسول وإلى أولی الأمر منهم , لعلمه الذین یستنبطونه منهم).
اگر آنــان سـخن گفتن در این بـاره را بـه پـیغمبر و فرماندهان خود واگذارند (و خبرهـائی را که مـیشنوند فقط به مسؤولان امور گزارش دهند) تنها کسانی از این خبر ایشان اطّلاع پیدا میکنند که اهل حلّ و عقدند و آنچـه بایسـت از آن درک و فهم مینمایند.
9- پخشکنندکان خبرهای نادرست و ناخوشایند را از فرجام این راه برحذر میدارد. آنان را به یاد مرحمت یزدان میاندازد که نعمت هدایت را بدیشان داده است:
(ولولا فضل الله علیکم ورحمته لاتبعتم الشیطان إلا قلیلًا).
اگر فضل و رحمت خدا شما را در برنمیگرفت (و شـما را به اطاعت از خود و پـیغمبرش، و برگشت امـور بـه پیغمبر و مسؤولان کشوری و لشکری خویش هدایت نمیکرد) جز انـدکی از شـما هـمه از اهـریمن پـیروی میکردید.
اینک میتوانیم اندازۀ آشفتگی و نابسامانی موجود در مـیان گـروه مسـلمانان را بدانیم، آن آشفتگی و نابسامانیی که چنین پدیدهها و پیشامدهائی پـدیدشان
می آورد و نیاز به این همه تلاش مستمرّ با شـیوههای گوناگون داشت. تا آنجا که میشنویم خداوند متعال به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خود دستور میفرماید که جهاد کند هر چند که تک و تنها هم باشد، و مؤمنان را به رزم و پیکار تشویق کند. ولی در هر صورت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تنها مسؤول شخص خود است و بس، و این خدا است که ادارۀ پیکار را بر عهده میگیرد:
(فقاتل فی سبیل الله - لا تکلف إلا نفسک - وحرض المؤمنین , عسى الله أن یکف بأس الذین کفروا والله أشد بأسا وأشد تنکیلًا).
در راه خدا بجنگ (حتّی اگر هم تنها باشی و باک نداشته باش. چرا که وعدۀ نصرت و پیروزی به تو داده شـده است). تو جز مسؤول (اعمال) خود نیستی. و مؤمنان را (هم به جنگ دعوت کن و بدان) ترغیب و تحریک نما. تا ایـن که خداونـد (در پـرتو شـجاعت تـو و شـجاعت مؤمنان) قدرت کافران را باز گیرد و (شما را برابر ایـن وعده پیروز و مؤیّد گرداند. از قدرت و شکنجۀ کافران نترسید و بدانید که) قدرت خدا بـیشتر و مـجازات او سختتر است.
در این شیوۀ بیان چیزی است که دلها را به تکـان و غـلیان مـیانـدازد، و هـمّتها را مـیشورانـد و برمیانگیزاند، و به همین اندازه هم امید به پیروزی را جوشان و عیان میدارد، و اعتماد به شوکت و قدرت یزدان را بیش از پیش استوار و پایدار مینماید.
قرآن گروه مؤمنان را به پیکار در مـیدانـهای بیشمار وارد میکرد. نخستین میدان از این میدانها میدان درون بود. پیکار در میدان درون درمیگرفت با وسوسهها و خـطرها، انـدیشههای نـابجا، جهانبینیهای نـاروا، تهنشستهای جاهلیّت ، و صف بشری - هر چند که چنین ضعفی از نفاق یا انحراف برنخاسته و پدید نیامده باشد. قرآن ادارۀ پیکار را به عهده میگرفت و آن را با برنامۀ یزدانی راه میبرد تا بدانجا که به قوّت و قدرت میرسید، و سپسکارزار به هماهنگی و همآوائی در صف مؤمنان و اتّحاد ایشان میانجامید. این هم هدفی بس والا و امیدی بس دلآرا است. زیرا زمانی که در میان گروه مؤمنان افراد بسیار نیرومندی باشند، ولی در میانشان اشـخاص سست و لرزان زیـادی باشد، ایـن شـوکت و قـدرت، افراد مـعدود ایشـان را بینیاز نمیسازد. در این موقع، بنیاد مؤمنان به کاخی میماند که در ساختار آن آجرهای بزرگ و اسـتواری کار گذاشته شده باشد، لیکن آجرهای بسیاری در آن لرزان و تپان باشد ... وقتی که گروه مؤمنان با جنگهای بزرگ و پیکارهای سترگ رویاروی میشوند، پیروزی قطعاً در گرو هماهنگی و پیوستگی است، هر چند هم جملگی همگون و همسان نباشند و مایهها و پایهها جوراجور و گوناگون باشد.
هم اینک به شرح نصوص میپردازیم و آیات را مفصّلاً بررسی و وارسی میسازیم:
(یا أیها الذین آمنوا خذوا حذرکم . فانفروا ثبات , أو انفروا جمیعا . وإن منکم لمن لیبطئن . فإن أصابتکم مصیبة قال:قد أنعم الله علی , إذ لم أکن معهم شهیدا . ولئن أصابکم فضل من الله لیقولن - کأن لم تکن بینکم وبینه مودة - یا لیتنی کنت معهم , فأفوز فوزا عظیما).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، احتیاط نمائید و آمادگی خود را (برای مقابلۀ با دشـمنان) حفظ کـنید، و (بـرای تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی بـا هـم (بـه سوی جنگ) بیرون روید. در میان شما گروهی هستند که (منافقند و خویشتن را جزو شما قلمداد مـینمایند و به جهاد نمیروند و) سستی مـیکنند و دیگران را نـیز سست مـــینمایند و از جنگ بــازمیدارنـد. پس اگر مصیبتی به شما رسید (طعنه زنان) میگویند: براسـتی خداوند به مـا لطف فرمود کـه جزو آنـان (در جنگ) شرکت نداشتیم. و اگر رحمت خدا در بـرتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شما دست داد) درست مثل این که هرگز مـیان شـما و ایشـان مـودّت و دوسـتی نبوده، مــیگویند: کـاش مـا هـم بـا آنـان مـیبودیم و (از ایـن پــیروزی و دسـتاورد فـراوان غـنیمت) بسـی بهره میبردیم.
این، سفارش به کسانی است که ایـمان آوردهاند. سفارش از مقام فرماندهی اعلی. مقام فرماندهی والائی که برای آنان برنامه و خطّ و نشـان تـرسیم و تـعیین میکند، و راه را بدیشان نشان میدهد. هنگامی که انسان به قرآن مراجعه میکند و می بیند که این کـتاب برای مسلمانان - بطور کلّی و بگونۀ فراگیر کلمه - نقشۀ عامّی پیکار را ترسیم مینماید، نـقشۀ عـامّی که (استراتژی جنگ) گفته میشود. در آیۀ دیگری هم به مؤمنان میگوید:
(یا أیها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار , ولیجدوا فیکم غلظة).
ای مؤمنان! با کافرانی بجنگید که به شما نزدیکترند، و باید که (در جنگ) از شـما شـدّت و حدّت (و جرأت و شهامت) ببینند. (توبه / 123)
نقشۀ همگانی را برای حرکت و جنبش اسلامی ترسیم میکند. در آیۀ زیر هم به مؤمنان میگوید:
(خذوا حذرکم فانفروا ثبات أو انفروا جمیعًا).
احتیاط کنید و آمادگی خود را (برای مقابلۀ با دشمنان) حفظ نمائید، و (برابر تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی با هم (به سوی جنگ) بیرون روید.
این آیه بیانگر جنبۀ اجرائـی نـقشه است که بدان (تـاکتیک) جنگ گفته میشود. در سورۀ انـفال گوشههائی از این امور است:
(فإما تثقفنهم فی الحرب فشرد بهم من خلفهم لعلهم یذکرون).
اگر آنان را در (میدان) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی، آن چنان آنان رآ در هم بکوب که کسـانی که در پشت سر ایشان قرار دارند (و دوستان و یـاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شـوند و عرض اندام نکنند). (انفال / 57)
بدین منوال میبینیم که ایـن کتاب قرآن نام، به مسلمانان تنها عبادات و مراسم دینی نمیآموزد و بس، و بدیشان تـنها آداب و اخلاق یـاد نـمیدهد و بس، همانگونه که مردم دربارۀ دین چنین تصوّر بیربط و ناجوری دارند. بلکه قرآن سراسر زندگی مسلمانان را در بر میگیرد، و میپردازد به هر آنچه زندگی واقعی مردمان در شرائط مختلف زمان و مکان، با آن روبرو میگردد. از اینجا است که قیمومت تـامّ و تـمامی بر زندگانی آدمیان میطلبد، و درخور چنین حقّی هم میباشد. از فرد مسلمان، و از جامعۀ اسلامی،کمتر از این نمیخواهد و نمیپذیرد که باید زندگی آنان بطور کلّی ساخت این برنامه باشد، و با دخالت و ارشاد آن، اداره گردد و راه برده شود. آشکارا باید گفت: قرآن از فرد مسلمان و همچنین از جامعۀ اسلامی نمیپذیرد که برای زندگی خود برنامهها و پـروژههائی از منابع گوناگون تهیّه ببینند و برابر آنها بروند و بنشینند. مثلاً برنامهای برای زندگی سخصی، و عبادات و مراسـم مذهبی، و اخلاق و آداب، از کتاب خدا برداشت کنند و سر و سامان دهند، و برنامهای برای معاملات اقتصادی و اجـتماعی و سـیاسی و دولتـی، از کتاب دیگری برگیرند، و یا آن را از تراوشهای اندیشۀ بشری - هر کس و هر کسانی که باشند - تهیّه ببینند. وظیفۀ اندیشۀ بشری این است که از کتاب خدا و برنامۀ او، احکام تفصیلی فهم و استنباط کند و آن را بر رخدادها و پدیدههای تازۀ زندگی منطبق کرداند، و مسائل متغیّر و متنوّع روز را به شیوهای که خداوند در درس گذشتۀ این سوره ترسیم فرموده است، حلّ و فصل نماید. جز این کار چارهای نیست. اگر چنین نشود، اصلاً ایمانی و اسلامی در میان نـخواهد بود، بلی ایـمانی و اسـلامی وجود نخواهد داشت. زیرا کسانی که چنین کنند، یعنی برنامۀ زندگی خود را از منابعی جز قرآن تهیّه ببینند و برابر اندیشۀ آدمیزادگان زیست کنند، در اصل هنوز ایمان را نپذیرفتهاند و به دائرۀ ایمان در نیامدهاند، و هنوز به ارکان اسلام اعتراف و اقرار ننمودهاند. پیش از هر چیز گواهی (لا اله الّا اللّـه ) را اداء نکردهاند، گواهیی که از آن پدیدار میگردد که: حاکم و فرماندهی جز خدا، و قانونگذاری جز او وجود ندارد.
هان! این کتاب خدا است که برای مسلمانان بخشی از نقشۀ اجرائی پیکار را ترسیم میکند. پـیکاری که با موقعیّت آن زمان ایشان مناسبت داشته است. به خاطر بودن مسلمانان در میان دشمنانگیهای خارجی، و وجود مسلمانان در میان منافقان و همپیمانان ایشان، یـعنی یهودیان در داخل، پیش از هر چیز دیگری خداونـد مسـلمانان را بیدار باش میدهد و به حذرشان میخواند:
(یا أیها الذین آمنوا خذوا حذرکم).
ای کسانی که آیمان آوردهاید، احتیاط نمائید و آمادگی خود را (برای مقابلۀ با دشمنان) حفظ کنید.
همگی از دشمنان خود برحذر باشید و احتیاط کنید. مخصوصاً برحذر باشید و احتیاط نـمائید از آنـان که سستی و تنبلی میکنند و دیگران را نیز سست و تنبل میسازند و در صفوف مسلمانان خود را پنهان کردهاند. کسانی که در این آیه از ایشان یادی خواهد شد:
(فانفروا ثبات أو انفروا جمیعًا).
(برابر تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی با هم (به سوی جنگ) بیرون روید.
(ثُباتٍ): جمع ثُبَة، یعنی مجموعه. مقصـود این است که یک یک برای جهاد بیرون نروید. بلکه در دسـتههای کوچک یا همگی به صورت لشکری بیرون نروید. این را بر حسب سرشت پیکار انـجام دهید ... زیـرا اگر مجاهدان یک یک به جهاد بروند، دشـمنان تک تک ایشان را شکار مـیکنند، دشـمنانی که در همه جـا پراکندهاند. بویژه اگر دشمنان ایشان در درون سپاهیان اسلام پخش و پراکنده باشند. در صدر اسلام این چنین بود. دشمنان که در منافقان و یهودیان خلاصه میشدند، در دل مدینه پخش و متفرّق بودند.
(وإن منکم لمن لیبطئن . فإن أصابتکم مصیبة قال:قد أنعم الله علی إذ لم أکن معهم شهیدا . ولئن أصابکم فضل من الله لیقولن - کأن لم تکن بینکم وبینه مودة - یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیمًا ).
در میان شما گروهی هستند که (منافقند و خویشتن را جزو شـما قلمداد مـینمایند و بـه جـهاد نـمیروند و) سستی میکنند و دیگران را نیـز سست مینمایند و از جنگ بازمیدارند. پس اگر مـصیبتی بـه شـما رسـید (طعنه زنان) میگویند: براسـتی خداوند بـه مـا لطف فرمود که جزو آنان (در جنگ) شرکت نداشتیم. و اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غـیمتی به شما دست داد) درست مثل این که هرگز میان شـما و ایشان مودّت و دوستی نبوده، میگویند: کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پیروزی و دسـتاورد فراوان غنیمت) بسی بهره میبردیم.
در گروههای منظّم بیرون بروید و حرکت کنید. یـا همگی بیرون شوید و بروید. نه این که برخی بروید، و بعضی سستی و کندی کنید و بمانید - در واقع چنین هم شد - و احتیاط بنمائید. احتیاط نه تـنها از دشـمن بیرونی، بلکه احتیاط از آنان که امروز و فردا کردند و کندی و سستی نـمودند و پستی نشان دادند و دیگران را نیز کند و سست و خوار و پست داشتند. آنان نه تـنها خویشتن را به تنبلی و سستی میزدند و سـرسنگینی میکردند و مینشستند، بلکه غیر خود را نیز به تنبلی و سستی میانداختند. البتّه این پیشۀ همیشگی خواری و پستی نمایندگان و کار به تأخیر اندازندگان است که خود چنین هستند و دیگران را نیز تا بتوانند چنین کنند، و در این مسـیر رونـد و بر ایـن مسـیر برند. واژۀ (لَیُبَطِّئَنَّ) در اینجا برگزیده شده است تا بیانگر سنگینی و لغزش باشد و زبان دچار اشتباه در تـلفّظ حروف و آهنگ آن شود، و تا این واژۀ سنگین را به پایان برد، گرفتار دشواریها و سکندریها آید. خود ایـن واژه با آهـنگ دشوار، و لغزشها و لیزها، و سـنگینیها و پیچهائی که دارد، حرکت مارییچ درونی و کژی نفسانی را کاملاً به تصویر میکشد، آن پیچاپیچ درونی و کژی نفسانییکه همدم و همراه با آن است گرچه از دیدگان نهان است! این امر از جملۀ زیباییها هنری قـرآن در کار تصویرگری است، قرآنی که حالت کاملی را با واژۀ واحدی ترسیم میکند[1].
همچنین ترکیب بند جمله سراسر آن: (وَ انَّ مِنْکُمْ لَمنْ لَیُبَطِّئَنَّ) بیانگر این است آنان که سسـتی و کـندی میکردند و دیگران را نیز سست و کند میگرداندند، با استنباط از واژۀ (مِنْکُمْ) گروه انـدکی از مسـلمانان بودند و در کار سستکردن و کندی نمودن کاملاً پافشاری میکردند و تلاش و تکاپو مینمودند و پیوسته در گشت وگذار بسر میبردند... چرا که در این جمله چندین تأکید وجود دارد و دال بر اصرار و پافشاری چنینگروهی در امـر سست نبودن و کند داشتن است، و میرساند که این گروه تأثیر بسزائی در صف مسلمانان داشتهاند، و مسلمانان سخت از کار آنان متأثّر گشتهاند.
از اینجا است که روند قرآنی نورافکنها را مـتوجّه آنان میسازد و ایشان را آشکار، و راز درونشان را روشن و برملا میسازد، و ماهیت نفرتانگیز آنان را تـرسیم مینماید، البته با شیوۀ به تصویر کشیدن شـگفت انگیز قرآنی:
هان! ببینید این آنانند! با همۀ انگیزههایشان، و با تمام اعمال و اقوالشان، در مقابل دیـدگان شبا مجسم و آمادهاند! هان! بنگرید این آنانند! بیپرده و آشکار در برابر دیـدگانند! انگار زیر مـیکروسکوب گذاشته شدهاند. میکروسکوبی که رازها و نـهانیهای درون را مینمایاند، و انگیزهها و علّتها را آشکارا نشان میدهد. هان! بنگرید این آنانند! همانگونه دیده میشوند که در روزگار پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم میزیستند، و در همۀ روزگاران دیگر بودهاند و خواهند بود. هان! بنگرید و ببینید این آنانند! مردمان ضعیف و بیاراده وکجرفتار و متقلّب. دارای همّتهای کوچک و بیمقدار، همچون خودشان کوچک و ناچیز! هدفی بالاتر از مصالح شـخصی خود ندارند. افقی بالاتر از پیکرهای محدود و کوچک خود نمیبینند. سراسر دنیا را بر محور واحدی میچرخانند. این محور هم خودشانند و لحظهای آن را فـراموش نمیگردانند!
آنان سستی و تنبلی میکنند و درنگ میورزند. پنهان کاری میکنند و آشکارا دست به کاری نمییازند. همانگونه که میگویند: چوگان را از وسط مـیگیرند. اندیشۀ ایشان دربارۀ سود و زیـان، همان انـدیشهای است که شایستۀ منافقان حقیر و ضعیف است: از بیکار دوری میگزینند و از جنگ خویشتن را میدزدند. اگر به مجاهدان رنجی رسد، و یا در برخی از اوقات بلائی و آزمونی برایشان پیش آید، چنین واپس ماندگانی که در خانه و کاشانۀ خود ماندهاند و به حنگ نـرفتهاند ، شادمان میگردند و فرار از جهاد و نجات از محنت و مصیبت آن را برای خـود نعمتی میدانند:
(فإن أصابتکم مصیبة قال:قد أنعم الله علی إذ لم أکن معهم شهید)
پس اگر مصیبتی به شما رسید (طعنه زنان) مـیگوینذ: براستی خداوند به ما لطف فرمود که جزو آنان (در جنگ) شرکت نداشتیم.
آنان شرم نمیکنند - نجاتی را که با نرفتن به جنگ نعمت بشمار میآورند - همچون نـعمتی را به خدا نسبت میدهند؟ خدائی که با فرمانش مخالفت کردهاند و در خانه و کاشانۀ خود نشسـتهاند و برای جـهاد نرفتهاند! نجات در چنین ظروف و شرائطی هرگز نعمت خدا نیست. زیرا نعمت خدا با مخالفت فرمان یـزدان بدست نمیآید، هر چند که چنین نجاتی در ظاهر نعمت است.
چنین نجاتی در پیش کسانی نعمت شمرده میشود که با خدا معامله نمیکنند. آن کسانی که نمیدانند خداونـد ایشان را برای چه چیزی آفریده است. با طاعت و جهاد خدا را نمیپرستند تا برنامه او را در زندگی پیاده کنند. نعمت برای کسانی بشمار است که همچون مورچگان به افقهانی بـالاتر از زیـر پای خود در کرۀ زمین نمینگرند. نعمت است برای انسانهائی که نمی دانند که بلا و مصیبت در راه خدا، و در جهاد برای پیاده کردن برنامه خدا و بالا بردن واژۀ خدا و اجراء فرمان یزدان، سـراپـا لطف و مـرحمت آفریدگار است و گزینۀ پروردگار. کردگار جهان این لطف و مرحمت را تـنها شامل کسانی از بندگانش میفرماید که آنان را شایستۀ این فضل و نعمت دیده باشد و برای دریافت آن ایشان را برگزیده باشد. آنان را برمیگزیند و شـایستۀ ایـن میبیند تا در زندگی این جهان با وجود ضعف بشری خود اوج گیرند و از اسارت کرۀ زمین آزاد و رها گردند و به زندگی والائی دستیابی پیدا کنند که بر آن چیره و مالک گردند، نه اینکه آن زنـدگی بر آنـان چیره و مالک شود. همچنین خد!وند متعال میخواهد ایشان را با این آزادی از بند زمین و این اوجگیری، شایان قرب خود در آخرت گـردانـد و در مقام والای ارزشـمند شهیدان منزل و ماوایشان دهد!
مردمان بلاشکّ همه میمیرند، امّا تنها شهیدان راه خدا (شهید شدن را میخواهند). شهادت در راه خدا لطف بزرگ و نعمت سترگ یزدان است.
امّا اگر کار بگونه دیگری شد و مجاهدان پـیروز گردیدند، مجاهدانی که برای کارزار بیرون رفتهاند و آمادگی پذیرش هر آن چیزی را دارند که خـدا بهرۀ ایشان میفرماید و بر سر آنان مـیآورد. اگر قبل خدای نصیبشان شود و خـدا پـیروزی و غـنیمت را بدیشان مرحمت فرماید، آنان که از جهاد خویشتن را واپس زدهاند و خانهنشینی گزیدهاند، پشیمان میگردند از این که چرا در این پیکار پر سود انباز معاهدان نگشتهاند و با ایشان در جنگ شرکت نکردهاند! البته پر سود بر حسب برداشت نزدیک ناچیزی که آنان از سود و زیان دارند:
(ولئن أصابکم فضل من الله لیقولن - کأن لم تکن بینکم وبینه مودة - یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیمًا)
اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شما دست داد) درست مثل این که هرگز مـیان شـما و ایشان مودّت و دوستی نبوده، میگویند: ای کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پیروزی و دستاورد فراوان غنیمت) بسی بهره میبردیم.
تنها آرزوی ناچیز ایشـان، غنیمت بردن و بسلامت برگشتن است! دربارۀ غنیمت ناچیز دنیا و حفظ چند روزۀ خود، می گویند:
(فوزا عظیمًا)
دستاورد سترگ و مقصود بزرگ.
شخص مؤمن از بسلامت برگشتن و غنیمت بدست آوردن، بدش نمیآید، امّا بدو امر شده است که آنها را از خدا بخواهد. مـؤمن آرزوی فرا رسیدن بلا را نمیکند، بلکه از او خواسته شده است که عـافیت و تندرستی را از خدا طلب کند. به هر حال تصویری که از مؤمن در ذهن است جز این تصویر زشت و منفوری است که تعبیر قرآنی از این دسته متمرّد و نافرمانبردار ترسیم میفرماید.
قطعاً مؤمن بلا را آرزو نمیکند، بلکه از خدا عافیت و تندرستی را میطلبد. امّا وقتی که برای جهاد دعـوت شد، بدون سرسنگینی و تنبلی به سوی جـهاد بیرون میرود. بیرون میشود و از یزدان جـهان یکی از دو خیر و خوبی را عاجزانه درخواست مینماید: پیروزی، یا شهادت را. هر دوی اینها هم تـفضّل الهـی و لطـف خدادادی است. هر دوی آنها مقصود بزرگ و دستاورد سترگ است. اگر خدا شهادت را قسمت او کرد، بدین تقسیم راضی و از این بهره خوشنود است، و از مقام شهادتی که در پیشگاه خدا بدست مـیآورد، شـاد و شادمان مـیگردد. اگر هـم یـزدان سبحان غنیمت و مراجعت را بهره او فرمود، از ایـن فضل و مـرحمت خداوند جهان سپاسگزاری میکند، و از پیروزی یزدان شادمان میگردد. دیگر شادی او تنها به خاطر نـجات پیدا کردن و بسلامت از معرکه و پیکار برگشتن نیست. این افقی است که خدا خواسته است که مسـلمانان را بلند گرداند و بدان برساند. این افق والا را وقتی به مسـلمانان نشـان مـیدهد کـه برایشان تصویر نفرتانگیزی از آن گروه منفور ترسیم میفرماید که (از خودشان) هم هستند. بلی زمانی این افق والا را به مسلمانان نشان میدهد که برایشان پرده از روی گروه نابکاری برمیدارد که در صف مسلمانان جای گرفتهاند و جای خوش کردهانـد و سسـتی و تنبلی میکنند و دیگران را نیز سست و تنبل میگردانند. تا این که گروه مؤمنان از آنان خویشتن را بر حذر دارند، همانکونه که از سایر دشمنان دیگر خود را حذر میدارند. به دنبال این برحذر داشتن و بیدار باش دادن گروه مسلمانان و به نهضت خواندن و بر پا دادن ایشان در آن زمان، یک نمونۀ انسانی با این چند واژۀ اندک از واژگان قرآن به تصویر کشیده میشود، نمونهای که در میان انسانها در طول قرون و اعصار مختلف، و در سرزمینهای متفاوت، مکرّر میگردد.
آنگاه این حقیقت مـاندگار میماند. گروه مسلمانان پـیوسته آن را مـینگرند و مـیپایند و در برابر دیدگانشان مجسّم میدارند. چنین حقیقتی این است که در صف مسلمانان چه بسا از این قبیل افراد یافته شوند. امّا نباید از خود ناامید گردند. بلکه باید برحذر باشند و به پیش بروند. بکوشند با پرورش و رهنمونی و تلاش، نقص را برطرف کنند و رخـنه را ببندند و ضعف را برطرف سازند، و گامها و احسـاسها و حرکتها را همآهنگ نمایند.
*
پس از آن، روند قرآنی به پیش میرود و میشد که این افراد تنبل خانهنشین و سرسنگین و چنگ زده به زمین را بالا برد و منزلت بخشد، و در ایشـان بیدار گرداند حس چشم دوختن به چیزیکه بهتر و ماندگارتر است و آخرت نام دارد. همچنین تلاش میکند آنان را به فروش دنیا و خرید آخرت تشویق و ترغیبکند. بدیشان وعده میدهد که اگر چـنین کنند، در هر دو صورت لطف و نعمت خدای را بدانان عطاء مینماید، و یکی از دو خیر و خوبی: پیروزی یا شهادت را بهرۀ آنان میفرماید:
(فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَو یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً )(74)
باید در راه خدا کسانی جنگ کنند که زندگی دنیا را بـه آخرت میفروشند (و فانی را با باقی معاوضه میکنند). و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود، و یا این که پیروز صردد، (در هر دو صورت در آخرت) پـاداش بزرگی بدو میدهیم.
باید در راه خدا بجنگد. چرا که اسلام جنگی را به رسمیّت نمیشناسد جز جنگ در این راه را. جنگی را نمیپذیرد که برای غنیمت، یا غلبه و قدرت، و یا برای مجد و عظمت شخصی یا نژادی باشد.
اسلام برای تسلّط و چیرگی بر سـرزمینی نـمیجنگد. اسلام برای غلبۀ بر ساکنان محلّی به جنگ نمیپردازد. اسلام نمیجنگد تا موادّ خام کارخانههای صـنعت را تامین کند، و بازارهائی را برای مصنوعات و تولیدات بیابد، یـا در مسـتعمرهها و شبه مسـتعمرهها برای سرمایهها جا و مکانی پیدا کند. اسلام هرگز نمیجنگد جهت کسب عظمت و قدرت برای کسی، خاندانی، طبقه و دستهای، دولت و کشوری، امّت و ملّتی، جنسی و نژادی، و ... بلکه اسلام تنها و تنها میجنگد در راه خدا، برای والائی فرمان یزدان در زمین، استقرار برنامه آفریدگار در ادارۀ زندگی، بهرهور و بهرهمند ساختن انسانها از خیرات و برکات ایـن برنامه، و برپائی و برجائی دادگری مطلق خداوند دادار (در میان مردمان) همراه با آزادی هرکسی در انـتخاب عقیدهای که در سایۀ این برنامه ربّانی انسانی جهانی همـگانی، بدان بسنده کند و از دل پذیرای آن شود.
هنگامی که مسلمان بیرون رود تا در راه خدا بجنگد و هدفش والائی فرمان خدا، و استقرار و پابرجائی برنامۀ یزدان در زندگی خود و مردمان باشد، سپس در چنین جنگیکشته شود، شهید خواهد بود، و در پیشگاه جهان آفرین به مقام شهیدان نائل خواهد شد. امّا اگر مسلمانی برای هدف دیگری - جز ایـن هدف - بیرون رود،
(شهید) گفته نمیشود و چشـم براه پاداش خود در پیشگاه خدا نباشد، بلکه چشم براه دریافت پـاداش در نزد کسی باشد که به خاطر مرام و مراد او بیرون آمده است و جنگیده است و جان داده است ...کسانی که چنین فردی را (شهید) نـام مـیدهند، بر خدا دروغ میبندند، و خویشتن و دیگران را با چیزی پـاک میانگارند که خدا مردمان را با چنین چیزی پـاک نمیشمارد! چنین کسـانی از زبان آفریدگار نـاروا میگویند و بر کردگار دروغ میبندند!
بس باید در راه خدا با این قید و قیود و تعیین مرز و حدود کسانی بجنگد که دنیا را مـیفروشند تـا با آن آخرت را خریداری کنند. در ایـن صورت است کـه مرحمت و نعمت بزرگ از جانب خدا بدیشان تـعلّق میگیرد، و چه آنانی که در راه خدا کشته مـیشوند، و چه آنانی که در راه خدا پیروز میشوند، هر دو گروه مورد عنایت کریمانۀ یزدان قرار میگیرند و به پاداش بزرگ ایزد سبحان نائل میشوند:
(وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَو یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً) (74)
هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود و یـا این که پیروز گردد، (در هر دو صورت در آخرت) پـاداش بزرگی بدو خواهیم داد.
با این پسوده، برنامۀ قرآنـی به بالا بردن چنین انسانهائی میپردازد، و آنان را امیدوار به نـعمت و رحمت خداوند بزرگوار میسازد، و در هر دو صورت دلهایشان را آویزۀ الطاف یزدان و فضل بیکران خدای مهربان مینماید. بیم این انسانهای وارسته را از کشش میکاهد، و عشق به غنیمت را هم در دل آنـان کم و ناچیز میگرداند، و بدیشان یاد میدهد که زنده ماندن یا غنیمت بردن با مقایسۀ با فضل عظیم و لطف عمیم خدا، چیزی نمیارزد و بهائی ندارد. از سوی دیگر روند قرآنی با ایـن پسوده انسـانهای مؤمن را از معاملۀ زیانباری گریزان میسازد که آخرت را که دنیا فروختن است. اگر آنان آخرت را به دنیا بدهند، و آخرت را با دنیا نخرند، معاملۀ بس زیانباری انجام دادهاند، حال در گیر و دار جهان زمینی غنیمت بدست آورده باشند یـا غنیمت نبرده باشند، یکسان است و زیان آشکار و عیان است. آخر دنیا در برابر آخرت چیست؟ دنـیا کجا و آخرت کجا؟! غنیمت بردن اموال و دارائـی در فراتر فضل خدا و لطف یزدان چه چیز بشمار است؟! مگر نه این استکه مرحمت و فضل یزدان هم شـامل دارائی است و هم در برگیرندۀ جز آن؟ا
*
سپس روند قرآنی به مسلمانان رو میکند، و از شیوۀ حکایت و تصویر کشی از آن اشخاص کند و سست و تنبلی که دیگران را نیز به بـیکارگی و بیمایگی میخوانـدند، روی میگرداند و به شیوۀ خطاب میپردازد و با جملگی گروه مسلمانان به سخن درمیآید و دلهایشان را برای مردانگی به خروش میاندازد و آنان را در برابر مردان و زنان و کودکان ناتوان و درمانده بر سـر رحـم میآورد. نـاتوانان و درماندگانی که در مکّه از دست مشرکان مـیچشیدند آنچه که میچشیدند و نمیتوانسـتند هجرت کنند و خویشتن را به مدینه برسانند و آئـین و بـاور خود را نجات دهند. چنین بیچارگانی به رهائی خود چشم دوخـته بودند و زاریکـنان یزدان را به کمک میطلبیدند و دعا میکردند که خداوندگار جهان راهگشائی فرماید و وسیلۀ رسـتگاری ایشـان را از سرزمین ستمگری و تعدّی فراهم آورد و فریادرسی را برایشان برساند ... روند قرآنی این چنین بدیشان رو میکند و با ایشان به سخن درمیآید تا این که بدانان والائی مقصد و بزرگی فرجام و سـترگی هدف چنین جنگ و بیکاری را الهام کند. جنگ و پیکاری که خداوند ایشان را بدان میخواند و از آنان میخواهد که همگی بدون درنگ و سرسگینی و سستی و کندی، به سوی آن بیرون روند و حرکت کنند. این فرمان را با شیوۀ ترغیب و تشویق بیان میفرماید و کندی و تنبلی و خانهنشینی را جائز نمیداند و بلکه زشت میشمارد:
(وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیراً) (75)
چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نجنگید که (فریاد برمیآورند و) میگویند: پروردگارا! مـا را از این شـهر و دیاری که ساکنان آن سـتمکارند (و بـر مــا بیچارگان سـتم روا میدارند) خارج ساز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری برای ما پدید آور، و از سـوی خود یـاوری برایمان قرار بده، (تا ما را یاری کند و از دست ظالمان برهاند ).
چگونه از جنگ در راه خدا، و از کارزار برای رهائی مـردان و زنـان و کودکان درمـانده و بیچاره دوری میگزینید؟ آن بیچارگانی که سیماها و چهرههایشان در صحنهای پیدا و هویدا است که مسلمان را به حمایت و جانبداری از ایشان و حفظ حرمت مؤمنان میخواند، و بطور کلّی عاطفۀ نوع دوسـتی آدمـیان را برانگیخته میکند؟ آنان کسانیند که سختترین محنت و درد را میچشند و به بدترین وجه از دین برگردانده میشوند. آخر محنت و درد ایشان به سبب داشتن عقیده است، و هر چه بر سرشان میآورند برای برگرداندن ایشـان از دین است. این استکه رنج و دردشان بسی سنگین است. چرا که محنت و درد حاصل از عقیده و آئین، به مراتب دردناکتر و سختتر است از محنت و رنج و دردی که از لحاظ دارائی و زمین و جان و نـاموس گـریبانگر آدمی مـیگردد و انسـان را داغ و تافته میدارد. آخر این درد و رنجی است که در ویـژهترین ویژگیهای انسانی متوجّه آدمی میگردد، آن ویژگی که بزرگواری جان و ناموس و حقّ و حقوق اموال و دارائی و زمین و آب و ملک، در مرتبهای - از آن قـرار دارند و دنبالهرو و پیرو آن بشمارند.
منظرۀ زن فرتوت و درهم شکسته و کودک ضعیف و نـاتوان، مـنظرۀ بسـیار کارگر و برانگیزاننده و هیجانانگیزی است. امّا منظرۀ پیر مردانی که نمیتوانند به دفاع خیزند - مخصوصاً زمانی که دفاع از آئین و باور در میان باشد - دست کمی از منظرۀ پیشین ندارد. از نمایش همۀ این مناظر برای فراخواندن مسلمانان به جهاد در راه خدا، در این آیه استفاده شده است. و دیدن این منظرهها خود به تنهائی برای تحریک احساسات و به پا ساختن برای جهاد، کافی و بسنده است. این است که قرآن پاسخ ندادن به ایـن فریادها را بسی زشت میداند. مگر میشود چنین فریادهائی را شنید و در خانه نشست و بر اسب همّت تازیانه نزد و به مـیدان کارزار نگریخت؟! این شیوهای است که عمیقاً تأثیر میگذارد و به ژرفای دلها میخزد و سراپای درون را سرک میکشد و شرّ و احساس را به تلاطم و خروش میاندازد و در ژرفای نفس مؤثّر میافتد.
در اینجا لازم است نگـاهی بیندازیم به جهانبینی اسلامی دربارۀ شهر و زمین و میهن:
(هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا ).
این شهر و دیاری که ساکنان آن ستمکارند.
این شهر و دیاریکه اسلام آن را - در جای خاصّ خود - (دارالعرب)[2]بشمار میآورد، و از مؤمنان برای رهائی بخشیدن مسلمانان ضـعیف و درمـاندۀ آنجا میخواهد که به جنگ برخیزند و نبرد کنند، شهر (مکّه) است. منزل و مأوای مهاجرانی که بدین گرمی از ایشان دعوت به عمل میآید با مشـرکان آنـجا بجنگد و کارزار کنند، و از مسلمانان ضعیف آنجا هـم سخت خواسته میشود که از مکّه بیرون شوند.
این که مکّه شهر و دیـار مهاجران است، تـغییری در دیدگاه اسلام پدید نمیآورد. وقتی که در آنجا قـانون خدا اجراء میگردد و برنامۀ او پیاده نمیشود، و زمانی که مؤمنان در آنجا از آئینشان برگردانده میشوند، و بر اثر عقیده مورد عذاب قرار میگیرند، آنجا شهر و دیار جنگ بشمار است و وظیفۀ مسلمانان مـدینه کارزار.
مسلمانان مدینه به عنوان اینکه (مکّه) دارالحرب است به جنگ با مشرکان میپردازند، نه این که از شهر و دیار پیشین خود دفاع میکنند. تنها به خاطر رهائی مکّه هم نیست که میجنگند، بلکه میجنگند و میرزمند تا برادران مسلمان خود را از زیر ستم ساکنان آنجا رستگار سازند ... پرچمی که مسلمان در حمایت و حفاظت از آن میشد، عقیده و باور خودش میباشد. دیار و میهنی که به خاطر آن جـهاد میکند، دیار و میهنی است که قانون و شریعت خدا در آنجا حاکـم و فرمانروا است. سرزمینی که از آن به دفاع برمیخیزد (دارالاسـلام) است، دارالاسـلامی که برنامۀ یزدان برنامۀ زندگی مردمان است ... هرگونه جهانبینی دیگری جز ایـن، دربارۀ شـهر و دیـار و سـرزمین، جهانبینی غیراسـلامی است، و از تراوش جاهلیّتها است، و اسلام آن را به رسمیّت نمیشناسد.
*
سپس پسودۀ روانی دیگری به میان میآید و همّتها را به خیزش، و ارادهها را به شورش میانـدازد، و راه را روشن می
سورهی نساء آیهی 94-87
(اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً (87) فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88) وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً (89) إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ أَوْ جَآؤُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (90) سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَن یَأْمَنُوکُمْ وَیَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ کُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْکِسُواْ فِیِهَا فَإِن لَّمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوَاْ أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِیناً (91) وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَئاً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن یَصَّدَّقُواْ فَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّکُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ فَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً (92) وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً (93) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (94)
این درس با یکی از قواعد بنیادین اسلامی آغاز میگردد، قاعدۀ یکتاپرستی، و انبار الوهیّت جهان به یزدان سبحان. این قاعدۀ بنیادین، احکام و مـقرّرات مـختلفی را دربارۀ عملکرد جـامعۀ اسلامی با اردوگاههای گوناگون، به وجود مـیآورد. چـنین قاعدهای به دنبال بیان خطرات تقسیم صف مسلمانان به دو دسته و پیدا شدن دو دیدگاه نسبت به منافقان، پدید می آید. البتّه نسبت به مـنافقان ویـژهای که غیر از منافقان ساکن مدینه بودند. این احکام و بیان خطرات تفرقه و پراکندگی نیز بر قاعدۀ اصولی خود استوار است، قاعدۀ بنیادینی که سازمان نظام اسـلامی بطور کلّی بر آن بنیانگذاری گشته است و هر زمان که برنامۀ یزدانی بخواهد به قانونگذاری و رهنمودی اقدام ورزد، ذکری از آن میرود و مکرّر میشود.
احکام مربوط به عملکرد با اردوگاههای گـوناگون، بخشی از قواعد و مقرّراتی استکه اسلام آنـها را پدیدار کرده است، و در تاریخ بشریّت برای نـخستین بار جهت تنظیم مـعاملات بینالمللی بدانـها اقدام ورزیده است. اعلام داشـته است که مردمان بجای حکومت شمشیر و منطق زور و قانون جنگل، قواعد و مقرّرات دیگری را قرار دهند و اجراء کنند.
اروپا در قوانین بینالمللی خود، و در همۀ مقرّرات بینالمللی که از آن سرچشمه میگیرد، تـنها در قرن هفدهم میلادی، مطابق با قرن یازدهم هجری، بدین سو گرائیده است. امّا پیوسته تـمام قوانـین و مقرّرات بینالمللی آن، جوهری روی کاغذ بوده است، و از مرحلۀ سخن پای فراتر ننهاده است. قوانین و مقرّرات بینالمللی همیشه ابزاری بوده است که در فراسوی آنها حرصها و آزهای بینالمللی پنهان گشته است. منبرهائی بوده است که صدای جنگ سرد از آنها خاسته است. ولی هرگز وسیلۀ رساندن حقّ به حقّدار، و پیاده کردن دادگری نبوده است. کشمکشها و درگیریهای دولتـهای همطراز و متعادل در نیرو، انگیزۀ وضـع قوانـین و مقرّرات بوده و هر زمان تعادل و همسنگی بهم خورده است، قوانین بینالمللی بهائی نداشته است، و مقرّرات بینالمللی کار باارزشی نکرده است و چیزی نـیرزیده است.
اما اسلام، یعنی برنامۀ ربّانی برای زندگی انسـانی، پایههای عملکرد بینالمللی را در قرن هفتم میلادی برابر با قرن اول هجری، بنیاد گذاشت. اسلام چنین قوانینی را از پیش خود وضع کرد، بدون اینک ه شرائط و ظروف نیروهای همطراز و متعادل، او را وادار بدین کار سازند. اسلام چنین قوانینی را پدید آورد تا خود آنها را بکار برد و جامعۀ اسلامی پیوندهای خویشتن را با اردوگاههای دیگر بر اساس آنـها استوار و برقرار دارد، و بدین وسیله پرچم دادگری انسانها را برافراشته کند، و نشانههای راه بشریّت را آشکار و نمایان برپا و برجا سازد. هر چند هم اردوگاههای دیگر، یـعنی هـمۀ اردوگاههای جاهلی، یک طرفه با جامعۀ اسلامی برابر چنین قوانین و مقرّرات و ارکان و اصولی رفتار نکنند. بلی این اسلام است که نخستین بار چنین قوانـین و مقرّراتی را وضع می کند و مینگارد.
این ارکان و اصول عملکرد بینالمـللی، به مناسبتهای مختلف، در سورههای گوناگون قرآن ذکر شده است و در اینجا و آنجای کتاب یزدان پراکنده است. همۀ آنها مجموعۀ قوانین کامل عملکرد بینالمللی را تشکیل میدهند، مجموعۀ قوانین کاملی که برای هر حالی از احوال و وضعی از اوضاعی که میان اردوگاه اسلامی با اردوگاههای دیگر پیش میآید، حکم ویـژهای دارد. برای جنگ، صلح، همپیمانی، کنارهگیری ... همچنین در رابطه با دشمن جنگی، همپیمان، صلحجو، کنارهگیر، و ... حکم جداگانهای دارد.
نسزد ما در اینجا چنین ارکان و اصول، و قوانـین و مقرّراتی را بررسی نمائیم، زیرا این کار خود نـیازمند بحث مسـتقلّ و پژوهش جداگانهای است و باید متخصّص در قانون بینالمللی عـهدهدار چنین کاری گردد. ولی ما در این درس مجموعهای از آیاتی را بیان خواهیم داشت که در این راستا ذکر شدهاند و مربوط به معامله و رفتار با دستههای زیرند:
الف - منافقانی که ساکن مدینه نبودهاند.
ب - مردمانی که با گروهی رابطه و پیوند داشتهاند که میان آنان و مسلمانان عهد و پیمان بسته شده بود.
ج -کسانی که کنارهگیری در پیش گرفته بودند، و با حفظ آئین خاصّ خود، نه با مسـلمانان میخواسـتند بجنگند و نه با قوم خویش.
د -کسانی که چون به مدینه میآمدند اظهار ایـمان میکردند، و وقتی که به مکّه برمیگشتند اظـهار کفر مینمودند.
د - حالات قتل عمد و قتل غیر عمد، و ذکر موارد گوناگون و اقوام مختلف، در رابطه با این مسأله.
دربارۀ همۀ این حالات، احکام صریح و واضحی را خواهیم یافت، احکامی که گوشهای از ارکان و اصول معاملات بینالمللی را تشکیل میدهند، همانگونه که سایر احکام از روابط دیگر صحبت میکنند و رهنمود لازم را ارائه میدهند.
*
از همان جائی سخن را میآغازیم که روند قرآنی بدان سخن آغازیده است. روند قرآنی سخن را با قاعدهای آغازیده است که قاعد نخستین و بنیادین بشمار است و کاخ بزرگ اسلام، و سـازمان سترگ اسلامی در مسائل جوراجور و گوناگون خود، بر آن استوار است:
(اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً (87)
جز خدا، خدائی نیست. حتماً شما را (بعد از مرگ زنده میگرداند و) در روزی که شکّی در (وقـوع) آن نیست گرد میآورد. (خدا است که این را میگوید) و چه کسی از خدا راستگوتر است؟!.
گامهای برنامۀ یزدانی، از یکتاپرستی خدای سبحان آغاز میگردد. تربیت نفسها و پرورش جانها، و اقامۀ جامعه، و وضع قواتین و تنظیم مقرّرات، در این مسأله یکسان است، چه قوانین و تنظیم مقرّرات مربوط باشد به سازمان داخلی جامعۀ اسلامی، و چه مربوط باشد به سیستم بینالمللی. آن قوانین و مقرّراتـی که جامعۀ اسلامی بر اساس آنها با جامعههای دیگر معامله و رفتار میکند. به همین خاطر هم است که میبینیم ایـن مجموعۀ آیات با قواعدی چند دربارۀ نـحوۀ عـملکرد خارجی و داخلی، آغاز میشود.
همچنین این آیات، به سبب صحبت از اعتقاد به آخرت، و سخن از این که یزدان مردمان را در آن جهان گرد میآورد تا از ایشان حساب و کتاب بگیرد، و از آنان از چیزها و فرصتهائی که در این جهان بدیشان داده است تا با این چیزها و در پرتو چنین فرصتهائی به کارهای نیک دست یازند و از کارهای بد دوری سازند، پرسش فرماید، در راه تربیت نفسها و پرورش جانها، و همچنین برانگیختن حسّاسیّت درونها در برابر قوانـین و رهنمودهای اسلامی، و هرگونه حرکتی از حرکات مردمان در زندگی ایمانی، گامهای برنامۀ یزدانی آغاز
میگردد ... در این جهان کارهای کوچک و بزرگ جنبۀ آزمایش دارند، و در آن جهان از کـارهای کوچک و بزرگ حساب گرفته میشود. این امر ضـمانت بسیار محکمی برای اجرای قوانین و مقرّرات است. زیرا این ضمانت، در ژرفای دلها قرار دارد، و پاسبان مراقبت از آن در زوایای درونها است، پـاسبانی که بیدار است آنجا که سایر پاسبانان در حال چرت زدن هستند و شاه در خواب غفلت بسر میبرد.
این سخن یزدان سبحان، و این وعدۀ یزدان جهان است:
(وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً ).
چه کسی از خدا راستگوتر است؟!.
*
به دنبال این پسودۀ دلها، و ایـن لمسـۀ دالّ بر شـیوۀ برنامۀ یزدانی در امر تربیت نفس انسانی، همچنین دالّ بر جهانبینی اعتقادی عملی در زندگی گروه اسلامی ... بلی پس از این پسوده، این درس آغاز میگردد دربارۀ زشت شمردن نوعی از شل و ولی انـجام پـذیرفته در برابر نفاق و منافقان، و چندان قاطعانه عمل نکردن مسلمانان در برابر منافقان، در آنجائی که میبایست قاطعانه عمل کنند. همچنین در آغاز ایـن درس، از دو دسته شدن مسلمانان دربارۀ گروهی از منافقان، سخن میرود، منافقانی که خارج از مدینه زندگی میکردند، همانگونه که توضیح خواهیم داد. چنین زشت شمردنی بیانگر ناهمآهنگی موجود در میان جامعۀ اسلامی آن روزی است. همچنین میرساند که اسلام در تـعیین کارها و قاطعانه بودن در آنها چه انـدازه سختگیری میکند، و چه اندازه از سستی و بیحالی در رفتار با منافقان و مهلت دادن بدیشان، و تکیه کردن به ظاهر و سیمایشان - مگر به خاطر نقشه و طرح از پیش ساخته شدهای که از آن هدف نیکی و کار خوبی در مدّ نظر باشد - بیزار است:
فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88) وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً (89)
شما (ای مومنان) چرا دربارۀ منافقان دو دسته شدهاید (و میگوئید: آیا آنان جزو مؤمنان یا از زمرۀ کافرانند؟ صحیح است با آنان بجنگیم یا نجنگیم؟ قابل هدایتند یا اهـل شقاوتند؟ ...) و حال آن که خداوند به سبب اعمالشان (افکار) آنـان را واژگونه کرده و بـه قـهقراء برگردانده است (و فرودگاه دلشان خراب گشته است و آمادگی فرود طائر قدسی ایمان را از دست داده است). آیا میخواهید کسی را هدایت نمائید که خداوند (بر اثر کردار زشتش) گمراهش کرده است (و نعمت هدایت را از او گرفته است؟) هر که را خدا گمراه کند، راهی بـرای او (به سوی هدایت) نخواهی یافت. (شـما مـیخواهید چنین منافقانی هدایت یابند و) آنان دوست میدارند که شما کافر شوید همانگونه که خود کافر شدهاند و (در کـفر بـا ایشـان) مسـاوی شـوید. پس در ایـن صـورت یارانی از ایشان نگیرید (و آنان را از خود ندانید) تـا آنگاه که (ایمان میآورند و) در راه خدا هجرت میکنند (و ایمان آوردن خود را بـا جهاد در راه اسلام ثابت میدارند). ولی اگر از این کار سر باز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانۀ خود بر ضدّ شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید، و از میان ایشـان یـار و یـاوری برنگزینید.
دربارۀ چنین مـنافقانی روایـتهائی ذکر شـده است. مهمّترین آنها دو روایت است:
امام احمد فرموده است: بَهْز از شُعبه برای ما روایت کرده استکه عَدیّ پسر ثابت گفته است: عبدالله پسر یزید از زید پسر ثابت برای من روایت کرده است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به سوی اُحد حرکت کرد. گروهی از کسانی که در خدمتش بیرون رفـته بودند برگشتند. اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ ایشان دو دسـته شدند.
دستهای گفتند: آنان را خواهیم کشت. دستهای هم گفتند: نـخیر ایشـان را نـخواهیم کشت، زیـرا آنـان مؤمن بشمارند! خداوند متعال راجع بدیشان این آیه را نازل فرمود:
(فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ ).
شـما (ای مـؤمنان) چـرا دربـارۀ منافقان دو دسته شدهاید؟.
در اینجا بود که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(إنها طیبة . وإنها تنفی الخبث کما ینفی الکیر خبث الحدید ).
این محل، طیبه (یعنی مدینه) است، و طیبه[1] کثافت را به دور میاندازد همانگونه کـه کـورۀ آهنگری کثافت آهن را به دور میافکند.
عوفی از ابن عبّاس نقل کرده است و گفته است: این آیه دربارۀ مردمانی نازل شده است که ادّعای مسلمان بودن خود را بر زبان میراندند، ولی مشرکان را پشتیبانی میکردند. برای برآوردن نیازی از مکّه بیرون رفتند و به همدیگر گفتند: اگر اصحاب محمّد را ببینیم و با آنان روبرو شویم، از جانب ایشان بر ما باکی نیست. وقتی که مؤمنان شنیدند که چنین کسانی از مکّه بیرون آمدهاند، دستهای از مسلمانان گفتند: سوار شوید و به سوی چنین ترسویانی روید و ایشان را بکشید، زیـرا آنان از دشمنان شما پشتیبانی میکنند. دستۀ دیگری از مسلمانان گفتند: سبحان الله - یا واژههای دیگری که بر زبان راندند - آیا مردمانی را میکشید که آنچه شـما گفتهاید ایشان هم گفتهاند؟ آیا فقط به خاطر این که آنان مهاجرت نکردهاند و به ترک خانه و کاشانه و شـهر و دیـار خود نگفتهانـد، جان و مال ایشـان را حلال بشـاریم؟ ... مسـلمانان دو دسـته شـده بودند و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم در میانشان بود و کسی را از این دو دسته از گفتۀ خود نهی نمیفرمود و بازنمیداشت، تـا این آیه نازل شد:
(فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ ).
(ابن ابی حاتم چنین سخنی را روایت کرده است. البتّه از ابوسلمه پسر عبدالرحمن، و از عکرمه و مجاهد و ضحاک و دیگران سخنانی نزدیک بدین گفته، روایت شده است).
هر چند روایت نخستین از لحاظ سند و اخراج حدیث، استوارتر و متینتر است، ولی ما مضمون روایت دوم را ترجیح میدهیم، این ترجیح با توجّه به واقعیّت تاریخی است. چه مسلم است که دستوری برای جنگ با منافقان مدینه نازل نشده است، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم با آنان نجنگیده است و ایشان را هم نکشته است. بلکه شیوۀ دیگری برای رفتار با منافقان مدینه مـقرّر بوده است: شیوۀ چشم پوشی از ایشـان، و واگذاری طرد ایشان به خود جامعه، و نابودسازی تکیهگاههای پیرامون ایشان با بیرون رانـدن یـهودیان از مدینه در مرحلۀ نـخست، و سرانـجام بیرون رانـدن ایشـان از سراسر جزیرةالعرب. آخر چنین یهودیانی مشرکان مکّه را میآغالیدند و آنان را امیدوار میکردند و مـژدهها میدادند ... ولی ما در اینجا میبینیم که دستور قاطعانه داده شده است که ایشان را اسیر کنند، و هر جا آنان را بیابند به قتل برسانند. این امر مسلم میدارد که دستهای از منافقان مورد نظر بوده که جدای از گروه مـنافقان ساکن مدینه بودهاند. گویند: گرفتن مـنافقان و کشـتن ایشان، مشروط به فرمودۀ خداوند متعال است که میفرماید:
(فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ).
در این صورت یارانـی از ایشـان نگیرید (و آنان را از خود ندانید) تا آنگاه که (ایمان میآورند و) در راه خدا هجرت میکنند (و ایمان آوردن خود را با جهاد در راه اسلام ثابت میدارند). ولی اگر از این کار سر باز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانۀ خود بر ضدّ شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید.
این هم تهدیدی است تا از کارهای بدی که میکنند و از اندیشههای ناپاکی که در سر دارند، دست بردارند. چه بسا آنان از کارهای زشت و انـدیشههای پـلشت دست برداشتهاند و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم فرمان را دربـارۀ ایشـان اجراء نـفرموده است. امّا واژۀ (یُهاجِرُوا ) هـجرت میکنند سخن را به پایان میبرد و میرساند که در این برهه از زمان، چنین منافقانی جزو ساکنان مدینه نیستند، و مفهوم چنین واژهای این است که باید چنین اشخاصی به مدینه هجرت کنند. این هم پـیش از فتح مکّه بوده است. معنی هجرت - پیش از فتح مکّه - مشخّص و معلوم است که هجرت از سرزمین کفر به سرزمین اسلام، و پیوستن به گروه مسلمانان، و کرنش در برابر فرمان نظام اسلام است. اگر جز این کار، کار دیگری صورت گرفته باشد،کفر یا نفاق بوده است. در روند سوره و در درس بعدی، تهدید سختی خطاب به مسلمانانی میشود که بدون عذر ضعف و درماندگی، در مکّه بمانند و هجرت نکنند، مکّهای که نسبت بدیشان سرزمین کفر و جنگ بوده است، هر چند که آنان از زمرۀ بومیان و همشهریان آنجا بودهاند ... همۀ این سخنان، ترجیح روایت دوم را تأیـید مینمایند و بیانگر این واقعیّت هستند که چنین منافقانی، گروهی از اهالی مکّه یا پیرامون آنجا بودهاند و با زبان واژۀ اسلام گفتهاند و خویشتن را مسلمان نامیدهاند، ولی با عمل دشمنان مسلمانان را پشتیبانی نمودهاند.
هم اینک به نصّ قرآنی برمیگردیم:
فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88) وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً (89)
در این نصوص قرآنی میبینیم که دو دسته شدن مؤمنان دربارۀ منافقان زشت شمرده شـده است. از موضعگیری و موقعیّت آنان در این باره اظهار شگفت گشته است. در رهنمود مؤمنان به جهانبینی درست، تندی و تیزی بکار رفته است، و به عملکرد مسلمانان با چنین منافقانی سخت حمله شده است. همۀ ایـن امور اشاره دارند به خطر سستی و بیحالی و شل و ولی موجود در صف مسلمانان آن روزی. البتّه این خطر در هر موقعیّتی هـمسان چنان موقعیّتی، درکمین است، و نصوص قرآنی مسلمانان را از آن بیدار باش و هوشیار باش میدهد. عدم توجّه جدّی به نـفاق، و بیمبالاتی نسبت به منافقان، نشانۀ سستی ایـمان به خود آئین اسلام است. زیرا گفتار گروهی از مؤمنان بدین نـحو: (سبحان الله! یا واژههای دیگری که گفتهاند - آیـا مردمانی را میکشید که آنچه شما گفتهاید، ایشان هم میگویند، تنها بدان سبب که هجرت نکردهاند و خانه و کاشانه و سرزمین خود را رها ننمـودهاند؟ آیا به همین خاطر خونشان و دارائـیشان را حلال بدانـیم؟)، و جهانبینی مؤمنان دربارۀ امور بدین شیوه که بگویند: آنـچه منافقان میگویند، همگون چیزی است که مسلمانان میگویند، هر چند شواهد حال جملگی، و گفتار چنین منافقانی بدین صورت: (اگر با یاران محمّد رویاروی شویم، ترس و خوف و بیم و هراسی نخواهیم داشت)، و گفتار گروهی از مؤمنان بدین عبارت: (آنان دشـمنان شـما را پشتیبانی مـیکنند)، در ایـن چنین جهانبینی و اندیشهای سستی و بیحالی بزرگی نسبت به حقیقت ایـمان و اصل اعتقاد است، در شرائط و ظروفیکه به روشنی کامل، و برّندگی قاطع، نـیازمند فراوان است. آخر همراه با واژهای که بر زبان رانـده میشود، پشتیبانی عـملی در یـاری دادن به دشـمنان آشکار مسلمانان، جز نفاق چیز دیگری نیست. در اینجا صرف نظر کردن و چشمپوشی نمودن بیجا است، زیرا سستی در خود جهانبینی، و شل و ولی در بینش دینی، جای اغماض نیست. با توجّه به همین امـر است که نصوص قرآنی اعلام خطر میکند و اظـهار شگفتی مینماید، و بیمبالات بودن نسبت به نـفاق را زشت میشمارد و آشکارا بر آن میتازد و سخت مسلمانان را از آن بیم میدهد.
با منافقان مدینه، این چنین رفتار نـمیشد و بلکه از ایشان چشمپوشی میگردید. چرا که جهانبینی کاملاً روشن بود. منافقانی موجود بودند و رفتار با ایشـان مشخّص و مقرّر بود. و آن این که با آنان میبایست ظاهر حال را در نظر داشت و تـا مدّت روزگاری بدیشان مهلت داد و از آنان چشمپوشی کرد.
این کار، چیز دیگری بود. با این فرق داشتکه گروهی از مسلمانان به دفاع از منافقان میپرداختند، بدان خاطر که منافقان سخـنی بر زبان میراندند که مسلمانان هم آن را بر زبان میراندند. با زبان میگفتند: جز خـدا خدائی نیست و محمّد فرستادۀ خدا است ... امّا با وجود چنین گواهی و شهادتی، دشمنان مسلمانان را پشتیبانی میکردند و ایشان را یاری میدادند.
به خاطر همین بیتوجّهی برخی از مسلمانان و برداشت نادرست ایشان، و به سبب اختلاف مسـلمانان دربارۀ منافقان بود که در سرآغاز آیه، این چنین تند و سخت، کارشان زشت قلمداد میشود و از آن اظهار تـنفّر میگردد. بدنبال آن، خداوند حقیقت موقعیّت و موضعگیری چنان منافقانی را برملا و آشکار میسازد:
(وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ ).
و حال آنکه خداوند به سبب اعمالشان (افکـار) آنـان را واژگونه کرده و به قهقراء برگردانده است (و فرودگاه دلشان خراب گشته است و آمادگی فرود طـائر قدسی ایمان را از دست داده است).
چرا دربارۀ منافقان دو دسته شدهاید؟ خداوند ایشان را به سبب نیّت بدشان و کردار زشتشان به چیزی گرفتار کرده است و به ژرفای چاه اندیشۀ ناپاکی فرو انداخته است که هـم ایـنک بدان دچارند و در لجنزار آن میلولند. این گواهی قاطعانۀ خدا دربارۀ ایشان است. گواهی بر این که آنان به زشتی و پلشتی فرو افتادهاند، بدان خاطر که زشتی را به دل گرفتهانـد و پلشتی را انجام دادهاند ...
دیگر باره کارشان زشت شمرده میشود و از آن به بدی یاد میشود:
(أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ ).
آیا میخواهید کسی را هدایت نمائید که خداوند (بر اثر کردار زشتش) گمراهش کرده است (و نعمت هـدایت را از او گرفته است؟).
شاید در گفتار گروه سهلانگار، اشارهای بدان باشد که به چنان منافقانی فرصتی داده شود که در پرتو آن چه بسا راهیاب شوند و دست از ایـن شکّ و دو دلی برندرند. خداوند این کار را از ایشان زشت میشمارد که دربارۀ مردمانی چنین بیندیشند و بگویند که سزاوار این کشتهاند که خداونـد به زشتتـرین کردار و پلشتترین رفتار گرفتارشان سازد:
(وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88)
هر که را خدا گمراه کند، راهی برای او (به سوی هدایت) نخواهی یافت.
خداوند تنها و تنها گمراهان را سرگشته میسازد. بدین معنی: وقتی که گمراهان با تمام تلاش و با نیّت قاطعانه و ارادۀ استوار، به سوی گمراهی میگرایـند و بدان جهت حرکت مینمایند، خداوند هم در مسیر گمراهی یاری و مددشان میفرماید تا بدانجا که دیگر راههای هدایت بر رویشان بسته میشود. چرا که خودشان را از هدایت بدور داشتهاند و با دوریگرفتن از راهیابی، از هدایت فاصلۀ بیشتری پیدا کردهاند، و راهی را در پیش گرفتهاند که برعکس راه هدایت است. آنان به تـرک یاری و مدد الهی، و هدایت و رهنمود آسمانی گفتهاند و آن را پشت سر افکندهاند، و نشانههای راه و علائم راهنمائی جاده مستقیم را نادیده گرفتهاند، لاجرم غرق گمراهی گشتهاند.
سپس روند گفتار، گام دیگری را به سوی کشـف مـوقعیّت مـنافقان و پـردهبرداری از موضعگیریشان برمیدارد. آنان نه تنها خویشتن را گمراه ساختهانـد، و بر اثر بدی نیّتشان و تلاش زشتشان خداوند آنان را به ضلالت افکنده است و به گمراهی فرو برده است، بلکه آنان جویای گمراهسازی مؤمنان و سرگشته ساختن ایشانند:
(وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء).
(شما میخواهید چنین منافقانی هدایت یـابند و) آنـان دوست میدارند که شما کافر شوید همانگونه که خود کافر شدهاند و (در کفر با ایشان) مساوی شوید.
آنان کفر میورزیدند، هر چند که همان چیزی را میگفتند که مسلمانان آن را میگفتند. ایشان گواهی میدادند که خدا یکی بیش نـیست و محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم پیغمبر خدا است، ولی کردارشـان در پشتیبانی از دشمنان مسلمانان، گفتارشان را تکذیب میکرد. منافقان بدین اندازه هم بسنده نمیکردند. آخر کسـانی که با وجود ایـمان آسـایشی برای ایشـان در کرۀ زمین نمیماند، و با وجود مؤمنان خواب راحت نخواهند داشت، کی بیکار مینشینند؟ بلکه چنین کسانی قطعاً دست بکار میشوند و به تلاش میایستند. آنچه برای برگرداندن مسلمانان به کفر از دستشان برآید، دریـغ نمیورزند، تا همگان با ایشان همسان و برابر شوند. این نخستین روشنگری موقعیّتی است که چنان منافقانی داشتند. سخنی است که پرده از سست بودن عقیده و لرزان بودن جهانبینی ایمانی برمیدارد، و ایمان را بر پایۀ برجستۀ گفتار و کرداری استوار مـیدانـد که با یکدیگر همخوانی و همآهنگی داشته باشند. زیـرا سخنانی که بر زبان رانده شوند، و پیرامون آنـها ایـن همه نشانه و قرینه باشد که بر دروغ و نفاق بودن آنها گواهی دهد، چه ارزش و اعتباری دارد؟
قرآن احساسات خفته مسلمانان را بیدار میسازد و آنها را سخت به تکان و هراس میانـدازد و بدیشان میگوید:
(وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء).
(آنان دوست میدارند که شما صافر شوید همانگونه که خود کافر شدهاند و شما و ایشان همسان گردید.
مسلمانان پس از تلخی کفر، به تـازگی مزۀ ایـمان را چشیده بودند. هنوز مدّت زیادی نگذشته بود از کوچ ناگوار و سنگین ایشان از احساسات و عواطف جاهلی، و بریدن آنان از عرف و عادت جاهلی، و دوری گزیدن ایشان از جامعۀ جاهلی. روشن و مسلّم است ترک همۀ این امور ظلمانی و ورود به آئین پرنور اسلامی سهل و ساده نبود ... افکار و خواطر درونی مسلمانان، با محیط و واقعیّت بیرونی ایشان، فرق بسیاری داشت. اشارهای کافی بود که احساسات دشمنانگی ایشان را برانگیزد و جملگی آنان را از اوج والائی آئین اسلام، به دامـنۀ پستی جاهلیّتی برگرداند که اسلام ایشان را از آنجا بلند کرده بود و پلّه پلّه به بلندای قلّۀ سربفلک کشیدۀ دین آسمانی رسانده بود.
از اینجا است که برنامۀ قرآنی بر ایـن حقیقت تکیه میکند و در لحظۀ آمادگی و بیداری و هوشیاری، به مسلمانان فرمان میدهد که خطر بسیار بد و زشت و نیرنگبازانهای را بپایند! خطر بزرگ و ناجوانمردانهای که از جانب چنان منافقانی ایشان را تهدید میکند:
(فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً) (89)
در این صورت یارانـی از ایشـان نگیرید (و آنـان را از خود ندانید) تا آنگاه که (ایمان میآورند و) در راه خدا هجرت میکنند (و ایمان آوردن خود را با جهاد در راه اسلام ثابت میدارند). ولی اگر از این کار سرباز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانۀ خود بـر ضـدّ شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید، و از میان ایشان یار و یاوری برنگزینید.
از لابلای نهی از برگرفتن یاران و دوستانی از منافقان، احساس میکنیم که هنوز پـیوندها و خویشاوندیهای فامیلی و قبیلهای در درون مسلمانان سـاکن مـدینه، ماندگار است، و چه بسا آثار مصالح اقتصادی نیز بر جای است. برنامۀ قرآنی هم به زدودن و پـاک کردن چنین رسوبات و تهماندههائی میپردازد، و ارکان و اصول روابط ملّت مسلمان را بیان و مقرّر مـیدارد، درست در زمانی که ارکان و اصول جهانبینی آنان را تعیین و تبیین میکند.
برنامۀ قرآنی به مسلمانان میآموزد که ملّت بر پـایۀ روابط عشیرهای و قبیلهای، یا بر اساس روابط زندگی موجود در سرزمینی یا شهری، و یا این که بر بنیاد مصالح اقتصادی بازرگانی و غیر بازرگانی، بنیانگذاری و استوار نمیگردد. بلکه ملّت، بر عقیده و باور، و بر سازمان اجتماعی برجوشیده و بردمیده از این عقیده و باور، بنیانگذاری و استوار میشود.
از ایـنجا است که هیچگونه یـاری و دوسـتی میان مسلمانان ساکن سرزمین اسلام، و میان غـیرمسلمانان ساکن سرزمین جنگ، نباید باشد. سرزمین جنگ هم در آن روزگار مکّه، یـعنی جایگاه و زادگاه مـهاجرین نخستین بود. بلی نباید یاری و دوستی با کسانی داشت که مهاجرت نکردهاند و تنها دم از اسلام زدهاند و واژۀ مسلمان بر خود نهادهاند. باید آنان به گروه مؤمنان بپیوندند و در میان ملّت مسلمان بغنوند و هجرتشان برای خدا و در راه خدا باشد. هجرت آنـان به خاطر عقیده و ایمان باشد، نه به خاطر هدف دیگری. به خاطر پابرجا داشتن جامعۀ اسلامی نه چیز دیگری مـهاجرت کنند، جامعهای که برابر برنامۀ اسلامی زیست میکند. اینگونه روشن و قاطعانه قرآن بدیشان اعلام میکند که هجرت آنان باید برای خدا و تشکیل جامعۀ پـاک اسلامی باشد و چیز دیگری آمیزۀ آن نشود، و مصالح دیگری و اهداف دیگری مراد نباشد. اگر آنـان چنین کردند و به ترک اهل و عیال و خانه و کاشانه و مصالح و منافع خود در سرزمین جنگ گفتند، و به سرزمین اسلام مهاجرت نمودند، تـا برابر قوانـین حکومت اسلامی زندگی کنند، حکومت اسلامی برجوشیده و برآمده از عقیدۀ اسلامی قائم بر شریعت اسلامی، اگر چنین کردند آنان اعضاء جامعۀ اسلامی و هممیهنان امّت اسلامی بشمارند. اگر هم چنین نکردند و از هجرت سرباز زدند، واژههائی که بر زبان میرود، و کردار آنها را تکذیب میکند، بدون اعتبار و ارزش است:
(فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً) (89)
ولی اگر از ایـن کـار سـرباز زدنـد (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانۀ خود بـر ضـدّ شـما ادامــه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید، و از میان ایشـان یـار و یـاوری برنگزینید.
این حکم - همانگونه که گفتیم - ما را بر آن میدارد که ترجیح دهیم مراد از چنان منافقانی، منافقان ساکن مدینه نیست. زیرا با منافقان مدینه از سیاست دیگری پیروی شده است.
اسلام با کسانی که دارای آئین و باور جدای از اسلام هستند، گذشت و بزرگواری دارد. هرگز آنان را وادار به پذیرش اسلام نمیسازد. چنین کسانی هر چند که در مملکت اسلام و تحت فرماندهی نظام اسلامی زندگی کنند و دارای آئینی مخالف با آئین اسلام باشند، ایشان میتوانند مراسم عبادی خود را آشکارا انجام دهند، به شرط این که مسلمانان را به آئین خود فرا خوانـند و اسلام را مورد طعن و لعن قرار ندهند و بر آن نتازند. در قرآن از طعن و لعن اهل کتاب دربارۀ اسلام سخن رفته است. دیگر جای شکّ و تردید نیست که اسلام به کسانی که در مملکت اسلامی زندگی میکنند و آئینی جدای از آئین اسلام دارند، اجازه نمیدهد که از اسلام بدگوئی کنند و حقائق اسلام را بیالایند و نـادرست جلوهگر نمایند و حّق و باطل را بهم بیامیزند. که برخی از افراد کوتاهبین و آشفته آئـین امـروزه مـیگویند: مردمان آزادند در این که راجع به اسلام و مسلمین هر چه گویند و کنند! چنین گفتاری یـاوهسرائی است و دلیلی از عقل و نقل ندارد. همین اندازه که اسلام با زور غیرمسلمانان را وادار به پذیرش عقیده و باور اسلامی نمیسازد، و از جان و مال و خون آنـان پـاسداری و نگهبانی میکند، و ایشان را از خیرات و نعمات کشور اسلامی، بدون کمترین فرقی مـیان آنـان و مسـلمانان بهرهمند میسازد، و اجازه میدهد در مسائل شخصی، نه در کارهای عمومی و قضایای اجتماعی، به شریعت و آئین خود رجوع کنند، خود لطف بیشمار است و نشانۀ بزرگواری اسلام.
اسلام با مخالفان خود آشکارا در روز روشن، از لحاظ عقیده و باور، این چنین بزرگوارانه عمل مـیکند. ولی کسانی را از الطاف کریمانۀ *خود بهرهمند نـمیسازد و بدیشان اجازه نـمیدهد که زبانشان واژۀ اسلام را بگوید، ولی کردارشـان آن را تکذیب دارد. همچنین چنین بـزرگواری و مرحمتی را بـه کسانی مبذول نمیدارد که به زبان بگویند: خدا یکتا است، و جز خدا، خدائی نیست، امّا از ویژگیهای الوهیّت و خداوندگاری، ویژگی و خاصیّتی را برای غیر خدا قائل شوند. مثلاً حقّ حاکمیّت و قانونگذاری را به انسانها دهند. قرآن اهل کتاب را مشرک مینامد، به علّت این که گذشته از خدا پیشوایان دینی خود را و مسیح پسر مریم را خداوندگار می شمارند. نه این که آنان را بپرستند، بلکه به خاطر اینکه پیشوایان دینی حلال را برایشان حرام، و حـرام را برایشان حلال میکنند، و آنان هم بدین امر گردن مینهند و از پیشوایان دینی خود در این باره پـیروی میکنند!
اسلام چنین بزرگواری و مرحمتی را دربارۀ گروهی از منافقانی روا نمیفرماید که آنان را مؤمن بنامد، تـنها بدان خاطر که ایشان گواهی میدهند که جز خدا، خدائی نیست، و محمّد فرستادۀ خدا است. امّا با وجود چنین گواهی و شهادتی در سرزمین کفر ماندگار میگردند و دشمنان مسلمانان را یاری میدهند!
زیرا بزرگواری و مرحمتی که در این موارد انجام گیرد، بزرگواری و مرحمت نـام نـدارد، بلکه سستی و سهلانگاری و شل و ولی دارد. اسلام یک جهانبینی جدّی و یک سازمان جدّی است. درست است که جدّی بودن با بزرگواری و مرحمت مـنافات نـدارد، ولی با سستی و سهلانگاری و شل و ولی منافات دارد.
در این نگرشها و پسودههای برنامۀ قرآنی، روشنگری گروه مؤمنان نخستین و آگاهی دادن بدیشان است.
*
سپس از این حکم، یعنی حکم اسیر کردن و کشـتن آن دسـته از منافقانی که دشمنان مسـلمانان را یـاری میدهند، کسانی را مسـتثنی و جدا میسازد که به اردوگاهی پناهنده میشوند که میان آن اردوگاه و میان گروه مسلمانان عهد و پیمانی است. این عهد و پیمان، خواه عهد و پیمان صلح باشد یا اینکه عهد و پـیمان ذمّه. در این حالت حکم ساکنان اردوگاهی را پـیدا مــیکنند که بدانـان پـناهنده میگردند و بدیشان میپیوندند:
0إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ ).
(چنین منافقانی را بکشید) مگر کسـانی کـه بـا گروهی پیوند پیدا میکنند (و بدیشان پناه میبرند) که میان شما و آنان پیمان است (و برابر آن، پناهندگان به شما و ایشان مصون از تعرّص باشند).
از این حکم، برمیآید که اسلام پـیوسته صلح طلب است. هر جا صلح و ساز باشد و با برنامۀ اساسی آن ناسازگار نباشد، صلح و ساز را میپذیرد. صـلحی با برنامۀ اسلام سازگار بشمار است که آزادی تبلیغ و آزادی گزینش در آن تضمین شود. یـعنی جلو تبلیغ برنامۀ اسلامی گرفته شود و مردمان بتوانند آزادانه دین را بپذیرند یا نپذیرند. سدّ راه تبلیغ اسلام با قهر و زور نشوند، و امنیّت مسلمانان تضمین گردد، و ایشان را از دین برنگردانند و بلائی بدیشان نرسانند. همچنین تبلیغ اسلام را در دائرهای محصور نگردانند و آن را به خطر نیندازند. با توجّه بدین امر است که اسلام هر که را که پناهنده شود، یا رابطه و پیوند پیدا کند، و یا اینکه در میان قومی زندگی نماید که اسلام با آنان عهد ذمّه یا عهد مـصالحه داشـته بـاشد، همچون قـومی بشـمار میآورد که با مسلمانان پیمان بسته باشد، و با ایشـان بسان همپیمانان رفتار میکند و راه سـازش در پـیش میگیرد. این هم روح صـلح طلب و مسـالمتآمیزی است که نشانههای آن کاملاً در احکامی همچون ایـن احکام، هویدا و جلوهگر است.
همچنین قرآن از حکم اسیر کردن و کشتن، گروه دیگری را مستثنی و جدا میسازد. اینان افراد یـا قبائل و یا دستهها و گروههائی هستند که میخواهند بیطرف باشند و از جنگ و قتالیکه میان قوم آنـان با مسـلمانان درگرفته است برکنار بمانند. دلشان نمیخواهد همراه قوم و قبیله خود با مسلمانان بجنگد، همانگونه که دلشان نمیخواهد همدست مسلمانان شوند و با قوم و قبیلۀ خویش بجنگد. در نـتیجۀ ایـن بیطرفی نـه با مسلمانان خود را درگیر جنگ میکنند و با قوم و قبیلۀ خویش گلاویز میشوند. از هر دو گروه خود را دور میکنند و نه با اینانند و نه با آنانند:
(أَوْ جَآؤُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ).
یا کسانی که به پیش شما میآیند و نه سر جنگ با شما دارند و نه میخواهند با قوم خود بجنگند.
در این حکم هم علاقۀ صلح طلبی و دوریگـزیدن از جنگ، آشکار و پدیدار است. هر وقت دیگران کاری به مسلمانان و تبلیغ آئین ایشان نداشته باشند، و بیطرفی خود را حفظ کنند، و از مسلمانان و جنگیدن با ایشان، خویشتن را بدور دارند، اسلام از جنگ با چنین کسانی سرباز میزند و راه صلح و ساز در پیش میگیرد. در جزیرةالعرب اشخاصی که از جنگ با مسـلمانان، و از جنگ با قوم و قبیلۀ خویش خودداری میکردند، وجود داشتند. حتّی در میان خود قریشیان افرادی بودند که چنین شیوهای داشتند و چنین راهی را در پیش گرفته بودند. اسلام هرگز چنین اقوام یـا اشخاصی را وادار نساخت به این که یا با مسلمانان باشند و یا علیه آنان به پیکار برخیزند. بلکه کافی بود که بر ضدّ مسلمانان وارد
پیکار نشوند و به نـیرنگ نـخیزند[2]. البتّه انـتظار میرفت که چنین کسانی به پذیرش اسلام بگرایند و به دائرۀ عقیدۀ چنین دین مبارکی درآیند، زمانیکه شرائط و ظروفی که آنـان را از پـذیرش آئـین اسلام بدور میداشت، بر جای نماند و میدان را خالی نماید. ایـن کار هم عملاً بعدها انجام پذیرفت.
خداوند پذیرش این شـیوه و عملکرد بدین نـحو با بیطرفان کنارهگیر را در جلو چشمان مسلمانان زیبا و دوست داشتنی جلوهگر مینماید. در این راسـتا پـرده برمیدارد از فرض دومی که در چنین موقعیّتـی امکان وقوع داشت. ممکن بود چنین اقوام یا اشخاصی بجای این بیطرفی و کنارهگیری، خداوند ایشـان را بر مسلمانان چیره میگرداند و همراه با دشمنان پیکارگر، با مؤمنان میجنگیدند. امّا حالا که بدین صورت شرّ حنین اشخاص بیطرفی را از سر مسلمانان کوتاه کرده است، بهتر است راه صلح و صفا بپیمایند، و ایشان را به خود واگذار نمایند. بهترین راه هم همین است:
(وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً) (90)
اگر خدا میخواست ایشان را بر شما چیره مـیکرد و آنـان بــا شـما مـیجنگیدند. بـنابرایـن اگر از شـما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و (بلکه) پیشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمیدهد که متعرض آنان شوید (و بلکه موظّفید دستی را بفشارید که بـرای صلح به سوی شما دراز شده است).
برنامۀ تربیتی حکیمانۀ اسـلامی، ایـن چنین دلهـای مسلمانان حماسهسرا و رزمجو را نوازش مینماید، مسلمانانی که چنین موقعیّتی را از چنان دسته و گروهی نمیپذیرفتند و بدان خشنود نبودند. این برنامه در این موقعیّت دلها را با تفضّل و مرحمت خدا مینوازد و تدبیر خدا را به گوش جانها میخواند. و یـادآور میشود که مؤمنان در نظر داشته باشند اگر خدا بخشی از دشمنانگی و اذیت و آزار را با بیطرفی اقوام و
اشخاصی از سر مسلمانان بدور نمیداشت، مشکلات بیش از پیش بر دوش آنان سنگینی میکرد. اسلام به مسلمانان میآموزد که هر کار خوبی که پیش میآید، به ترک آن نگویند و انجامش دهند، و خویشتن را از بدی بپرهیزند، هر چند هم دور از ایشان باشد. هرگز بدنبال بدی نروند و جویای آن نشوند. در پی خوبی و از بدی دوری گزیدن، همچنین جویای صلح و صفا بودن و از جنگ و دعوا پرهیختن، هیچیک از اینها هرگز کوتاهی کردن در اوامر و نواهی دین مسلمانان بشمار نمیآید و سهلانگاری و سستی در عقیده و باورشان محسوب نمیشود، و رضایت به حقارت، برای بدست آوردن صلح کم ارج بشمار نمیآید.
اسلام مسلمانان را از صلح کم ارج بازداشته است. زیرا دستکشیدن از جنگ با هر بهائی که باشد، هدف اسلام نیست. بلکه هدف اسلام صلحی است که در آن حقّی از حقوق دعوت اسلامی ضایع نگردد و حقّی از حقوق مسلمانان از دست نـرود. البتّه مراد حقوق مـادّی و جسمی مسلمانان نیست، بلکه مراد حقوق برنامهای است که پرچم آن را بر دوش میکشند، و با بودن آن مسلمان نامیده میشوند.
حقّی از حقوق برنامۀ اسلامی ایـن استکه سـدّها و مانعها از سر راه تبلیغ دعوت اسلامی و توضیح احکام قرآنی و مسائل ایمانی، در هر گوشهای از گوشههای کرۀ زمین برداشته شود. هر کسـی کـه دعوت بدو میرسد بتواند آزادانه به آئین اسلام درآید و ضرر و زیانی و اذیت و آزاری در هیچ جائی از کرۀ زمین متوجّه او نشود. بدین منظور، باید مسدانان دولت مقتدری داشته باشند که آن اندازه نیرومند باشد که هر که بخواهد به شکلی از اشکال و به نحوی از انحاء بر سر راه تبلیغ ممانعت ایجاد کند، یا به کسی که بخواهد به آئین اسلام درآید بهگونهای زیان و ضرری برساند، از انتقام آن بترسد و بهراسد ... با رعایت ایـن امور، صلح اصل اساسی است، و جهاد هم تا روز قیامت بر جا و استوار است.
*
امّا گروه دیگری که اسلام با آنان چـنین بزرگواری و رحمتی روا نمیداشت. چرا کهگروه منافق شرور و بدنهادی بودند، از قبیل گروه نـخستین. ایـن چنین مردمانی پیمانی با ایشان بسته نشده بود و با کسانی هم که پیمانی با مسلمانان داشته باشند وابستگی و پیوندی نداشتند. لذا اسلام در برابر آنان آزاد بود. با ایشان همانگونه رفتار میکرد که با منافقان نـخستین معامله مینمود:
(سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَن یَأْمَنُوکُمْ وَیَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ کُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْکِسُواْ فِیِهَا فَإِن لَّمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوَاْ أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِیناً) (91)
گروه دیگری را خواهید یافت که میخواهند (بـا اظهار ایمان در پیش شما) از ناحیۀ شما در امان باشند و (بـا اظهار کفر در پیش کافران) از ناحیۀ قوم خود در امـان بـمانند (و در زمـان قـدرت هـر گروه خویشتن را فریبکارانه جزو آن دسته قلمداد کنند). هر زمان که بـه سوی کفر (یا جنگ با مسلمانان) خوانده شوند بـا سـر در آن فرو میروند! پس اگر از شما دست نکشیدند و به ترک جنگ و دشمنی نگفتند و بـه شما پـیشنهاد صـلح ننمودند و دست بردار نشدند، آنان را بگیرید و (اسیر کنید و در صورت لزوم) ایشان را هر کجا یافتید بکشید. آنان کسانیند که ما (به سبب عذر و خیانتشان) دلیـل آشکار و برهان واضحی برای (اسیر کردن یـا کشـتن) ایشان به دست شما دادهایم.
ابن جریر از مجاهد روایت کرده است که گفته است: این آیه دربارۀ گروهی از اهالی مکّه نازل شده است. آنان به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میآمدند و ریاکارانه درود میگفتند. سپس به پیش قریشیان میرفتند و به پرستش بتها میپرداختند. بدین وسیله میخواستند هم در اینجا و هم در آنجا در امان باشند. این بود که خداوند دستور داد که اگر دست نکشند و خود را اصلاح نکنند، آنان را بکشند:
(فَإِن لَّمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوَاْ أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِیناً) (91)
اگر از شما دست نکشیدند و به تـرک جنگ و دشـمنی نگفتند و به شما پیشنهاد صلح نـنمودند و دستبـردار نشدند، آنان را بگیرید و (اسیر کنید و در صورت لزوم) ایشـان را هر کجا یافتید بکشید. آنان کسانیند که ما (به سبب عذر و خیانتشان) دلیل آشکار و برهان واضحی بـرای (اسـیر کـردن یـا کشـتن) ایشان بـه دست شـما دادهایم.
بدین منوال، صفحهای از قاطع و جدّی بودن اسلام را خواهیم دید که در کنار آن بزرگواری و مـرحمت و گذشت و چشمپوشی قرار گرفته است. قاطع و جدّی بودن جای خود دارد، و بزرگواری و گذشت جـای خویش. این سرشت موقعیّت و حقیقت واقعیّت است که قاطعیّت را میطلبد و یا مقتـضی بزرگواری و گذشت است.
دیدن این دو صفحه، بدین شکل و شیوه، ضامن ایجاد توازن در فکر و فهم شخص مسلمان، و ایجاد توازن در نظام اسلامی است. توازن هم نشانۀ اصلی و بنیادین اسلام است. امّا گاهی افراد سختگیر میآیند و کار و بار را یکسره سختگیری و حماسهسرائی و شدّت بکار گرفتن و تاختن و یورش بردن معرّفی میکنند! اسلام هم چنین نیست. سهلانگاران و شل و ولها هم میآیند و از جهاد در اسلام معذرت میطلبند و عذرها ردیف میکنند. انگار اسلام در قفس اتّهام به دادگاه آورده شده است و آنان از این متّهـم جنایتکار خطرناک به دفاع برخاستهاند و میخواهند او را تبرئه کنند! کار او را سراسر لطف و بخشش و صلح و ساز و چشمپوشی و گذشت معرّفی میکنند، و جنگ او را تـنها دفاع از میهن اسلامی و مسـلمانان قلمداد مینمایند! انگار اسلام به دفاع از آزادی دعوت و تبلیغ در همۀ گوشه و کنار جهان بدون هیچگونه رادع و مانع و سدّ و سدودی کاری ندارد. اصلاً در پی این نبوده و نیست که امنیّت همۀ افرادی را تأمین کند که در گوشه و کنار سراسر کرۀ زمین بخواهند اسلام را به عنوان ایده و عقیده بپذیرند! گوئی اسلام سیستم والا و قانون بالائی نیست که مردمان جملگی در سایۀ آن امـنیّت پـیدا کنند، چـه مردمانی که آئین اسلام را پذیرفته باشند، و چه کسانی که آن را نپذیرفته و بدان گردن ننهاده باشند. چرا که به عقیدۀ اینان، اسلامی که این چنین باشد، اسلام نیست! در این دسته از احکام مربوط به معاملات بینالمللی، تبلیغ قوانین و مقرّرات یزدان، و بیان اوامر و نواهی خداوند مهربان است.
*
این بود قواعد و قوانین عملکرد و رفتار مسلمانان با اردوگاههای دیگر. امّا مسلمانان چگونه برخی با برخی دیگر عمل میکنند و با همدیگر پیوند حاصل مینمایند، هر چند که سرزمینها از یکدیگر جدا و متفاوت باشند، مسألۀ دیگری است. البتّه در آن زمان مسلمانانی بودند که در سرزمینها و نواهی گوناگونی زندگی میکردند، و در هر زمانی هم مسلمانانی در سـرزمینهای متفاوت یافته خواهند شد. به هر حـال کشـتن و جنگیدنی با یکدیگر نباید داشته باشند. کشتن تنها در حدّ یا قصاص است و بس. زیرا هیچ سبب و علّتی یافته نمیشود که والاتر و استوارتر از پیوند عقیدتی و رابطۀ ایدئولوژی مسلمان با مسلمان باشد. از ایـنجا استکه مسـلمان هرگز مسلمان را نخواهد کشت، وقتی که چنین رابطۀ محکمی و پیوند استواری میان مسـلمان با مسـلمان برقرار بوده و سخت آن دو را به همدیگر ببندد. اگر هم قتلی رخ دهد، آن قتل از روی خطا خواهد بود نه از روی عمد. برای قتل خطا، احکام و مقرّراتی وضـع میگردد. ولی قتل عمد کفّارهای ندارد! زیرا قتل عمد بالاتر و والاتر از حدّ و مرز محاسبه است و از همۀ حدّ و حدود اسلام فراتر و برتر است! قتل عمد چیزی است که گمان آن نمیرود و حساب آن نمیشود!
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَئاً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن یَصَّدَّقُواْ فَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّکُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ فَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً (92) وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً) (93)
هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا. کسی که مـؤمنی را بـه خطا کشت بـاید کـه بردۀ مؤمنی را آزاد کند و خونبهائی هم به کسان کشته بپردازد مگر این که آنان در گذرند (و از دریافت خونبها که صد شتر است، چشمپوشی کـنند). اگر هـم کشـته، مؤمن و متعلّق به کافرانی بود که مـیان شـما و ایشـان جنگ و دشمنی بود، آزاد کردن بردۀ مؤمنی دیۀ او است (و دیگر خونبهائی به ورثۀ کشته داده نمیشود). و اگر کشته، از زمرۀ قومی بود که (کافر بودند و) میان شما و ایشان پیمانی برقرار بود (همچون اهـل ذمّـه و همپیمانان مسلمانان) پرداخت خونبها به کسان مقتول و آزاد کردن بندۀ مؤمنی دیۀ او است. اگر هم دسترسی (به آزاد کردن برده) نداشت باید دو ماه (قابل) پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد. خداوند (ایـن را بـرای) توبۀ (شما) مقرّر داشته است، و خداوند آگاه (از بندگان خود و) حکیم است (در آنـچه مقرّر میدارد). و کسی که مؤمنی را از روی عمد بکشد (و از ایمان او باخبر بوده و تجاوزکارانـه او را بـه قتل بـرساند و چـنین قتلی را حلال بداند، کافر بشمار میآید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و عذاب عظیمی برای وی تهیّه میبیند.
احکامی که در اینجا ذکر میشود، چهار حالت را در بر میگیرد. سه تای آنها جزو حالات قتل خطا است. کاری که در میان مسلمانان یک سرزمین اسلامی، یـا در سرزمینهای گوناگون و در میان اقوام مختلف، امکان وقوع آن میرود. حالت چهارم، حالت قتل عمد است. سیاق قرآنی، وقوع همچون حالتی را بطور کلّی بعید میداند. اصلاً نباید چنین حالتی رخ دهد. زیرا در سراسر گسترۀ سترگ این جهان، چیزی وجود ندارد که برابر با خون مسلمانی باشد که عمداً توسط مسلمانی ریخته شود! در میان تمام شرائط و ظروف این جهان، چیزی وجود ندارد که ارزش آن را داشته باشد که به خاطرش پیوند مسلمان با مسلمان را قطع کرد، و کار بدانجا کشد که مسلمان با قتل عمد چنان رابطۀ بس استوار و بزرگ را پاره و نابود نماید. ایـن رابطه و پیوندی که اسلام آن را میان مسلمان با مسلمان پدیدار کرده است، به اندازهای استوار و ژرف و ستبر و گرانبها، و عزیز و ارزشمند است که اسلام فرض و پیش بینی نمیکند که چنین رابطه و پـیوند عظیم و عزیزی هرگز خدشهدار شود ... این است که بدون این که از قتل عمد سخنی به مـیان آورد، یک راست از احکام قتل خطا سخن میگوید:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً ).
هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا.
از دیدگاه اسلام تنها چنین قتلی امکان وقوع دارد. این هم احتمال راستینی است که در جهان واقع، رخ میدهد. زیرا وجود مسلمان در کنار مسـلمان، مسألۀ بزرگی است، بسیار بزرگ! نعمت سترگی است، بسیار سترگ! واقعاً دشوار است تصوّر شود مسلمانی برای نابودی این نعمت اقدام کند و خود را از این نعمت والا محروم کند. چگونه تصوّر میشود که مسلمانی از روی قصد و عمد، بدین گناه بزرگ دست یازد و همچون بزه کبیرهای را انجام دهد! آخر این عنصر مسـلمان، در فراخنای جهان، بسیار عزیز و عظیم است. کسی که از هـمگان بهتر عزّت و عظمت این موجود را میشناسد، مسلمانی همچون خودش است. پس بسی دشوار مینماید کسی که خودش از این کرامت و شرافت آگاه است، با کشتن چنین وجود بزرگی و سترگی به نابودی او اقدام نماید. کسانی بدین امر پی میبرند که خود مسلمان و از مقام والای سوخته دلان مسلمان آگاه باشند. اینان در کانون اندرون خود، و در مـیان افکار و عواطف آتشـین خویش، چنین چیزی را میبینند و بدان پـی میبرند. چیزی است که یزدان آن را بدیشان آموخته است به وسیلۀ بخشش عقیده و ایمان، و استوار داشـتن پـیوند اسلامی، و با خویشاوندی و قرابتی که در وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آنان را به هم میرساند، و فراتر از او در خداوندگاری، خویشاوندی ایشان را به هم میرساند که دلهایشان را به هم پیوند داده است و میان دلهایشان الفت پدیدار فرموده است، پیوند و الفت شگفت ربّانی! اگر هم قتل خطا رخ داد، یکی از آن سه حالتی خواهد بود که رونـد قرآنـی در ایـنجا احکام آنـها را بیان میفرماید:
حالت اوّل :کشتن مسلمانی در میان است و صاحبان خونبها مؤمن هستند و در کشور اسلامی میزیند. اگر چنین قتلی رخ دهد، باید بردۀ مؤمنی را آزاد کرد، و خونبهائی را به اولیاء دم پرداخت نمود. آزاد کردن بردۀ مؤمن، بجای فرد مؤمنی است که جامعۀ اسلامی از دست داده است و با آزادی برده مؤمنی، شخص مؤمنی را زنده میسازد و زندگی میبخشد. بلی آزاد کردن بردگان از دیدگاه اسلامی، زندگی دوباره بخشیدن و جان به پیکر انسانها دمیدن است! امّا دریافت خونبها، برای خاموش کردن آتشی است که شعله کشیده است و دلهائی را در برگرفته است. باید به وسیلهای این آتش را خاموش ساخت، و با دلجوئی از دردمندان دلسوختۀ آن یار سفر کرده، آبی بر آتش درونشان پـاشید، و با پرداخت دیه بخشی از سودهائی که مقتول داشت جبران کرد و نصیب بازماندگان نمود. با وجود همۀ اینها، اسلام به بازماندگان کشته اشارهای به عفو و گذشت مینماید
و بدیشان پـیشنهاد میکند در صـورتی که دلشـان رضایت میدهد، راه عفو در پیش گیرند، چرا که عفو با فضای مهر و عطوفت و مرحمت و گذشت حاکم بر جامعۀ اسلامی، سازگاری دارد، و در همه حـال مـیان مسلمانان مهربانی و بزرگواری برقرار است، و درخت عفو و لطف، کام دل به بار آرد:
(وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَئاً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن یَصَّدَّقُواْ ).
کسی که مؤمنی را به خطا کشت، باید که بردۀ مؤمنی را آزاد کند، و خونبهائی هم به کسان کشته بپردازد، مگر این که آنان در گذرند (و از دریافت خونبها که صد شتر است، چشمپوشی کنند).
حالت دوم: اگر مؤمنی کشته شود و اولیـاء دم، یعنی صاحبان خونبها، با مسلمانان درگیر جنگ باشند، در این حالت واجب است بردۀ مؤمنی آزاد گردد تـا جای شخص کشتۀ مؤمن را پر کند و جایگزین او شود، شـخصی که اسـلام او را از دست داده است. ولی پرداخت دیه و خونبها به اولیاء دم او که با مسلمانان در جنگ هستند، درست و روا نیست. زیرا آنان از این دیه و خونبها در جنگ با مسـلمانان کـمک میگیرند. از سوی دیگر، در اینجا جای خشنود کـردن اولیـاء دم و بدست آوردن مودّت و محبّت بازماندگان نیست. آنان جنگندگانی هستند که با مسلمانان میرزمند و دشمنان مؤمنان میباشند.
حالت سوم: اگر مؤمنی کشته شود و قوم و کسان او با مسلمان عهد و پیمان صلح داشته باشند، چـه صلح اصطلاحی که متارکۀ جنگ است، و چه صلح ذمّهای که زیستن غـیرمسلمانان در کشور اسـلامی و رعـایت بیطرفی است. البتّه در این حالت، نصّی نیست که بیانگر این باشد که مقتول باید مؤمن باشد. با توجّه بدین امر است که برخی از مـفسّران و فقیهان نصّ را مطلق می بینند و میگویند: در اینجا هم باید بردۀ مؤمنی را آزاد کرد و دیه و خونبها به اولیاء دم، یعنی به صاحبان خونبهائی پرداخت که با مسلمانان در صلح و صفا بسر میبرند، هر چند هم مقتول مؤمن نبوده باشد. زیرا عهد و پیمان ایشان با مؤمنان، خون آنان را همسان خون مسلمانان مصون و محفوظ میدارد.
ولی چیزی که به نظر ما میرسد این است که سخن از آغاز دربارۀ اصلی راجع به کشته شدن شخص مسلمان است نه فرد غیر مسلمان.
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً ).
هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا.
پس از حالتهای گوناگون سخن میرود که شـخص مؤمنی در آنها مقتول واقع میشود ... وقتی که میبینیم نصّ قرآنی، در حالت دوم فرموده است:
(فَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّکُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ).
اگر هم کشته، مؤمن و متعلّق به کافرانی بود که میان شما و ایشان جنگ و دشمنی بود....
تذکّر خویشتنداری و دوری از چنین عمل زشتی، برای بار دوم، به خاطر شرائطی است که دشمنان مسلمانان دارند و اولیاء دم مقتول بشمارند، نه به خاطر شخص مقتول. نصّ قرآنی وقتی که در حالت سوم آزاد کردن مؤمنی را واجب میگرداند، چنین فهم و برداشتی را تأیید میگرداند. حالت سوم بیانگر این واقعیّت است که مقتول مؤمن است و این است که بردۀ مؤمنی بجای او آزاد و رها میگردد. اگر این چنین نبود،کافی بود که مطلقاً برده ای آزاد شود، بدون ایـن کـه مشروط فبه داشتن ایمان گردد.
در روایت آمده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دیۀ بعضی از همییمانان را پرداخته است. ولی در روایت نیامده است که به تعداد آنان، بردگان مؤمن را آزاد فـرموده است. این امر میرساند که آنچه در این حالت واجب است، پرداخت دیه است و بس. البتّه این کار با توجّه به عمل پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ثابت شده است، نه با این آیۀ شریفه. قطعاً همه حالاتی را که این آیه بیان میدارد، در بارۀ قتل فرد مؤمن است، چه این فرد مؤمن از زمرۀ مؤمنانی باشد که قوم و خانوادۀ او مؤمن بوده و در سرزمین اسلامی بسر برند، و خواه قبیله و خاندان او دشمن مسلمانان بوده و در سرزمین جنگ زندگی کنند، و یا این که او متعلّق به قوم و ملّتی باشد که با مسلمانان پیمان داشته باشند، پیمان صلح یا پیمان ذمّه. آنچه از روند قرآنی نمایانتر و روشنتر برمیآید همین است.
*
این قتل خطا بود. امّا قتل عمد، گناه کبیرهای بشمار است که با بودن ایمان انجام پذیرفتنی نـیست. بزه بزرگی است که نه با پرداخت دیه و نه با آزاد کردن برده، کفّاره داده میشود و زدوده میگردد. بلکه سزای آن سر از عذاب یزدان بدر میآورد:
(وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً) (93)
کسی که مـؤمنی را از روی عمد بکشـد (و از ایمان او باخبر بوده و تجاوزکارانه او را به قتل برساند و چنین قتلی را حلال بداند، کافر بشمار میآید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و عذاب عظیمی برای وی تهیّه میبیند.
این سزای کشتن است! این سزا نه تنها به خاطر نابودی شخص بیگناهی باشد و بس، بلکه بیشتر به خاطر از میان بردن پیوند بزرگ و محبوب و محترم و مکرّمی است که یزدان جهان میان مسلمان و مسلمان به وجود آورده است. جرم این جنایت به خاطر خود اینان و خود عقیده، این اندازه سنگین و ننگین است. این است که در موارد بسیاری با شرک همطراز و همراه شده است. تا آنجا که برخی از مفسّران، از جمله ابنعبّاس، میگویند: این جنایت توبهای ندارد! یعنی توبۀ از آن پـذیرفتنی نیست! ولی برخی دیگر از مفسّران با استناد به آیۀ:
(إن الله لا یغفر أن یشرک به ، ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء ).
بیگمان خداوند (هرگز) شـرک بـه خود را نـمیبخشد، ولی گناهان جـز آن را از هـر کس کـه خود بخواهد میبخشد. (نـساء/ 48و 116)
امیدوار شدهاند که مـغفرت آفریدگار، شامل قاتل توبهکار بشود. در ایـن راسـتا، خلود را به معنی روزگاران دراز دانستهاند.
کسانی که در مدرسۀ نخستین اسلام، تربیت پیدا کردند، قاتلان پیش از اسلام پدران و پسران و برادران خود را میدیدند که بر روی زمین راه میروند، ولی اسلام را پذیرفتهاند. هیجان ناگواری در درونشان پیدا میشد و سخت مـنقلب گشتند. امّا هرگز به خاطرشان نمیگذشت که آنان را بکشند! حتّی برای یک بار هـم دربارۀ قتل قاتلان نمیاندیشیدند، و در سختترین و تلخترین حالات، آن زمان که دیدار قاتلان همچون مار نـیششان مـیزد و آشفته و پـریشان و سراسـیمه میگشتند، قتل چنین قاتلانی را به دل راه نـمیدادنـد! بلکه دربارۀ کاستن حقّی از حقّی که اسلام بدیشان روا دیده است، نمیاندیشیدند!
برای دوری از وقوع قتل، هر چند هم قتل خطا، و برای پاک کردن دلهای مجاهدان، بگونهای که در قلبها چیزی جز برای خدا، و در راه خدا نباشد، خداوند به مسلمانان دستور میفرمایند: هنگامی که به عنوان غازیان و جنگجویانی بیرون میروند، به جنگ کسی نپردازند، یا او را نکشند، تا وضعیّت کاملاً برایشان روشن میگردد و تحقیق لازم انجام میپذیرد. و این که به ظاهر حال، یعنی مسلمان بودن طرف اکتفاء و بسنده کنند، مسلمان بودنی که با واژههائی که از دهان بیرون میآید ثابت میشود، زیرا دلیلی در دست نیست که خلاف واژهها را برساند و عکس ظاهر را ثابت گرداند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (94)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، هنگامی که (برای جهاد) در راه خدا به مسافرت رفتید، تحقیق کـنید (که بــا چـه کسانی میجنگید. آیا مسلمانند یا کافر) و به کسی که به
شما سلام کرد (- و سلام نشانۀ پذیرش اسلام است -) مگوئید تو مـؤمن نـیستی و جویای مـال دنیای (او) باشید. (بلکه سـلام آنان را بـپذیرید و پـاسخ گوئید و بدانید) که در پیش خدا غنائم فراوانـی است (و آن را بـرای شما تهیّه دیـده است و بسـی بـهتر از ثـروت و غنیمت دنیای فانی است). شما پیش از این، چنین بودید (و کفر را گردن نهاده بودید و جنگهای شما تنها انگیزۀ غارتگری داشت.) ولی خداوند بر شما مـنّت نـهاد (و نعمت اسلام را نصیبتان کرد) پس (به شکرانۀ این نعمت بزرگ) تحقیق کنید. بیگمان خداوند از آنچه میکنید باخبر است.
روایتهای زیادی دربارۀ سبب نزول این آیه ذکر شده است. چکیدۀ آنها این است که دسـتهای از سـپاهیان اسلام به مردی رسیدند که گلّۀ گوسفندی داشت. به مسلمانان که رسید گفت: درودتان باد! به وسیلۀ سلام دادن نشان داد که او هم مسلمان است. برخی از سپاهیان پیش خود چنین حساب کردند که سلام می دهد تا خود را نجات دهد. این بود او را کشتند!
آیۀ فوق نازل شد و چنین مواردی را سخت نکـوهش کرد، و از دلهای مؤمنان هر نوع شکّ و شبهه حرص و آز در غنیمت، و یا عجله و شتاب در داوری را زدود. بدیشان نشان داد که اسلام حرص و آز در غنیمت، و عجله و شتاب در قضاوت را دوست نمیدارد. کالا و متاع جهان نباید در حساب مؤمنان جائی داشته باشد و چیزی بشمار آید، بدانگاه که برای جـهاد در راه خدا بیرون میروند. کالا و متاع جهان، انگیزه و هدف جهاد نیست. همچنین شتاب ورزیدن برای ریختن خون کسی، پیش از تحقیق کامل و روشن شدن همۀ جوانب، مردود و نامقبول است. چه بسا خونیکه ریخته شود، خون فرد مسـلمانی باشد که در پـیشگاه یـزدان بس عـزیز و بزرگوار است و ریختن آن جائز نیست.
خداوند بزرگوار، جاهلیّتی را به یاد مسلمانان میآورد که روزگار چندانی از آن نگذشته است و بسی بدیشان نزدیک است. جاهلیّتی که شتابگری و زشتکاری در آن
موج میزد، و حرص و آز برای بدست آوردن غنیمت بیداد میکرد. بر مسلمانان منّت میگذارد که دلهایشان را پاکیزه داشته است، و اندرونها را از کینهها زدوده است، و هدفهایشان را والا قرار داده است و مطالب رفیعی را مقصد و منظورشان کرده است. دیگر نباید مسلمانان در راه بدست آوردن کالا و متاع این جهان به جنگ بپردازند، همانگونه که در زمان جاهلیّت چنین میکردند و برای مادیّات میرزمیدند. همچنین خداوند متعال بر ایشان منّت مینهد که قوانـین و مقرّراتی برایشان تهیّه دیده است و دولت و حکومتی برایشان سر و سامان بخشیده است. دیگر نباید نخستین هیجان، آخرین حکم تـلـقی شود، هـمانگونه که در روزگار جاهلیّت چنین بود و چنین میکردند.
در این آیه، اشارهای بدین امر هـم وجود دارد کـه مسلمانان متوجّه باشند خودشان هم در آن زمان که ضعیف بودند، مسلمان بودن خود را از قوم و قبیلۀ خود پنهان میکردند، و از ترس آن را ظاهر نـمینمودند. وقتی مسلمان بودن خود را آشکار مـیساختند که در میان مسلمانان قرار میگرفتند و خوف و هراسـی را متوجّه خود نمییافتند و خویشتن را در امـن و امـان میدیدند. چنین مرد مقتولی هم شـاید مسلمان بوده است و مسلمان بودن خود را از قوم خود پنهان کرده است، و هم اینک که به گروهی از سپاهیان مسـلمان اعزامی رسیده است، مسلمان بودن خود را ظاهر کرده است و با درود گرفتن اسلامی آن را نشان داده است:
(کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (94)
شما پیش از این، چنین بودید (و کفر را گـردن نـهاده بودید و جنگهای شما تنها انگیزۀ غارتگری داشت) ولی خداوند بر شما منّت نهاد (و نـعمت اسـلام را نـصیبتان کرد) پس (به شکرانۀ ایـن نـعمت بـزرگ) تـحقیق کـنید. بیگمان خداوند از آنچه میکنید باخبر آست.
این چنین برنامۀ قرآنـی دلهـا را مـیپساید و لمـس مینماید، تا دلها زنده شوند و پرهیزگاری کنند و نعمت خدای را یاد نمایند ... بر پایۀ این چنین حسّاسیّت و تقوائی، قوانین و احکام را بنیانگذاری میکند، پس از آن که آنها را روشن و آشکار نموده است و هـویدا و پیدا کرده است.
چهارده قرن است که این درس با این روشنی و پاکی، جوانب و زوایای قواعد معاملات بینالمللی را بیان داشته و بیان میدارد.
[1] پیش از مهاجرت رسول خدا 6 مدینه (یثرب) نامیده میشد که از مادۀ (ثرب) به معنی فساد و تباهی گرفته شده است. پییغمبر 6فرمود: خداوند مدینه را (طیبه)و (طابه) نامیده است. (مترجم)
[2] این احکام پس از آزمونهای عملی، برابر آیات سورۀ توبه تعدیل گـردید. آیات سورۀ توبه بـیان داشتند کـه دو دین ممکن نـیست در جزیرةالعرب با همدیگر وجود داشته باشند. (مؤلف)