ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی نمل آیهی 53-45
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِیقَانِ یَخْتَصِمُونَ (٤٥) قَالَ یَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (٤٦) قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَنْ مَعَکَ قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (٤٧) وَکَانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ وَلا یُصْلِحُونَ (٤٨) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (٤٩) وَمَکَرُوا مَکْرًا وَمَکَرْنَا مَکْرًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (٥٠) فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ (٥١) فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (٥٢) وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ) (٥٣)
در بیشتر موارد قرآن، داستان صالح و ثمود در رونـد داستانهای عام با نـوح و هـود و لوط و شـعیب ذکر میشود. گاهی داستان ابراهیم در این موارد مـیآید و گاهی نمیآید. در این سوره که تکـیه بر داسـتانهای بنیاسراثـیل است داسـتان مـوسی و داسـتان داوود و سلیمان آمده است. داستان هـود و داسـتان شـعیب از همین زنجیرۀ داستانها است، و داستان ابراهیم به مـیان نیامده است.
در ایـن سـوره حـلقۀ شـتر مـاده در زنـجیرۀ داسـتان صالح علیه السّلام ذکر نشده است . بلکه از توطئۀ شـبانۀ نـه دستۀ مفسد سخن رفته است، آنانی که بر ضدّ صالح و خانواده و پیروان او به دسیسه مینشینند و میخواهند بدون این که ایشان متوجّه شوند نیرنگ بزنند و دمار از روزگارشان برآورند. امّا خدا به چاره جوئی ایشان میپردازد و وجود ناپاک مفسدان را ناگـهان از روی زمین پاک میکند، و دمار از روزگارشان برمیآورد، و خـودشان و قـومشان را نـیست و نـابود مـینماید. و کسانی را نجات میدهد که ایمان آوردهانـد و تـقوا و یرهیزگاری نمودهاند. خانههای آن مفسدان را خـالی و بدون سکنه و فرو تپیده و ویران برجای مـیگذارد و آنجاها را درس عبرتی برای آیندگان میسازد. مشرکان ساکن مکّه از کنار این خانههای ویـران و فـرو تـپیده میگذشتند، ولی درس عبرتی نمیگرفتند.
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِیقَانِ یَخْتَصِمُونَ) (٤٥)
ما به سوی قوم ثمود برادرشان صالح را روانه کردیم (تا ایشان را به یکتاپرستی دعوت کند و بدیشان بگوید) که خدا را بپرستید. امّا آنان به دو گروه تقسیم شدند و به کشمکش پرداختند. (دستهای مؤمن و دستهای کافر گشتند).
روند قرآنـی رسـالت صــالح علیه السّلام را در یک حـقیقت خلاصه می کند:
(أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ).
این که خدا را بپرستید.
این پایهای است که رسالت آسمان برای زمینیان در هر نسلی و توسّط هر پیغمبری بـر آن استوار و متمرکز گردیده است. با وجود این که تمام چیزهائی که در این جهان پیرامون انسانها است، و تـمام چـیزهائی کـه در درون خود انسانها نهان است، همه و همه ایـشان را به ایمان بدین حقیقت یگانه فریاد میدارند، آدمیان نسلها و زمانهائی که جز خدا کسی اندازۀ آنها را نمیداند، در برابر این حقیقت ساده به عنوان منکر و کافر ایستادهاند، یا جنبه استهزا و تکذیب به خود گرفتهاند. تا به امروز هم انسانها از این حقیقت جاودانه کناره گیری کردهاند و دوری گزیدهاند، و به راههای گوناگون گـرائیدهاند و رفتهاند، راههائی کـه ایشـان را از راه یگـانۀ راست و درست خدا پراکنده کرده است و به دور داشته است. و امّا قوم صالح - یعنی قوم ثمود - قرآن خلاصهای از مـوضعگیری ایشـان را روایت مـیکند، مـوضعگیری ایشان بعد از آن که صالح آنان را دعوت کرده است و با ایشان رنج و زحمت کشـیده است. قـرآن آنـان را بـه صورت دو گروه معرّفی میکند که با یکدیگر سر ستیز و مخالفت دارند. دستهای از او پیروی میکنند، و دستهای با او مخالفت مـیورزند. گـروهی کـه بـه مـخالفت و مبارزه میپردازند، بیشتر هستند، همان گـونه کـه در موارد دیگری از قرآن در لابلای این داستان آمده است و برایمان معلوم است.
در اینجا خلأ و فاصلهای قرار گرفته است برابر شیوهای که قرآن در داستانها دارد. از آن چـنین مـیفهمیم کـه تکذیب کنندگان دشمن حقّ و حـقیقت در فـرا رسـیدن عذاب شتاب دارند و در عقابی که صالح ایشان را از آن میترساند عجله میکنند و درخواست میکنند همچون عذاب و عقابی هر چه زودتر فـرا رسـد! ایـن کـار را میکنند به جـای ایـن کـه هـدایت و رحـمت خـدا را درخواست نمایند - همچون کار ایشان به کار مشرکان قریش میماند که فرا رسیدن هر چه زودتـر عـذاب و عقاب را از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بزرگوار درخواست میکردند صالح بر ایشان زشت میشمارد این را که فرا رسیدن هر چه زودتر عذاب و عـقاب را درخـواست مـیکنند، ولی هدایت را درخواست نمیکنند. صالح تلاش میکند ایشان را به طلب آمرزش رهنمود گرداند تا این که خدا ایشان را مورد مرحمت و رحمت خود قرار دهد:
(قَالَ یَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).
(بدیشان) گفت: ای قوم من! چرا پیش از تلاش و کوشش برای جلب خوبیها و نیکیها (با عبادت و اطاعت از الله) عجله برای بلاها و بدیها دارید (و عذاب و مجازات خدا را با شتاب خواستار میگردید؟) چرا نباید از خدا طلب آمرزش کنید تا مورد مرحمت قرار گیرید؟.
تباهی دلها به جائی رسیده بـود کـه تکـذیبکـنندگان میگفتند:
(اللهم إن کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب ألیم).
خداوندا! اگر این (آئین و این قرآن) حقّ است و از ناحیۀ تو است، از آسمان بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذاب دردناک (دیگری) ما را گرفتار ساز (انفال/٣٢)
بجای این که بگویند: اگر این آئین و این قرآن حقّ است و از ناحیۀ تو است، ما را به ایمان بدان و تـصدیق آن راهنمائی و هدایت فرما. قوم صالح نیز چنین میگفتند: و به رهنمود پیغمبرشان به راه رحمت و توبه و استغفار پاسخ نمیگفتند. معذرتی که از بیزاری از صـالح و از کسانی که ایمان آورده بودند میآوردند این بـود کـه آنان را برای خود منحوس میبینند، و بدی و بدبیاری به دنبال دارند:
(قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَنْ مَعَکَ ).
گفتند : مـا تو را و کسـانی را که بـا تـو هستند بـه فـال بد گرفتهایم (و شوم و بدشگونتان میدانـیم. بـه سـبب نحوست وجـود شـما است که قـحطی و خشکسـالی گریبانگیرمان شده است).
«تــطیّر» کـه مـصدر فـعل «اطـیرنا» است بـه مـعنی بــدشگونی و شـومی و نـحوست است. بـدبیاری و بـدشگونی جـزو عـادات اقـوام دورۀ جـاهلیّت است، اقوامی که به دنبال خرافات و اوهام راه میافتادند، و از خیالبافیها و انگارهها بیرون نمیآمدند تا به سوی نور ایمان بروند. وقتی که یکی از آنان میخواست کاری را انجام دهد، به سوی پرندهای میرفت و آن را پـرواز میداد. اگر از سوی دست راست او به سوی دست چپ او پر میکشید و میرفت، شادمان میگردید و بدان کار اقدام میکرد. و اگر از سوی دست چپ او بـه سـوی دست راست پر میکشید و میرفت، آن را به فـال بـد میگرفت و انتظار ضرر و زیان را میکشید!
پرنده که غیب نمیداند، و حرکات اتوماتیک و خود به خودی او از چیز مجهول و نـامعلومی خـبر نـمیدهد. ولیکن این دل و درون انسان استکه نمیتواند بدون مجهول و ناپیدا زندگی کند، مجهول و نـاپیدائی کـه چیزی را که نمیداند و بر انجام آن توانائی ندارد، بدان حواله میدارد... اگر انسان چیزی را که نمیداند و بـر انجام آن توانائی ندارد، به سبب ایمان به خدا، به خدا حواله ندارد که دانای غیبها و نـهانیها است، آن را به همچون گمانها و خرافههائی حواله میدارد که پـایانی ندارند و با عقل و خرد نمیخوانند و هرگز هم به یقین و اطمینان منتهی نمیشوند.
تا بدین زمان کسانی را مییابی که از ایمان به خـدا گریز دارند، و سرباز می زنند از این که غیب را به خدا واگذارند و حواله دارند، به گمان خودشان آنان به مرز و سطحی از دانش رسیدهاند که با وجود آن تکیه کردن بر خرافۀ دین شایسته و سزاوار نیست! همین اشخاصی که به خدا ایمان نمیآورند و به آئین او نمیگروند و به غیب او باور نمیدارند، ایشان را میبینیم کـه تـوجّه زیادی به عدد ١٣ میدهند، و اگر گـربۀ سـیاهی جـلو ایشان راه برود و سبب سدّ معبرشان شـود، و اگر بـا چوب کبریتی بیش از دو سیگار روشن شود، و ... و این گونه خرافههای ساده و بی ارزش، بسیار مورد تـوجّه ایشان قرار میگیرد، و ناشناختهها و نادانستهها را بدانها حواله میدارند. این بدان خاطر است که آنان با حقیقت فطرف دشمنی میورزند. حقیقت فطرت، نیاز فطرت به اینان است، و بی نیاز نبودن آن از ایمان است. فطرت بر ایمان تکیه میزند در تفسیر بسیاری از حقائق جهان، حقائقی که دانش انسان بدانها پی نبرده است و دسترسی پیدا نکرده است، و به برخی از این حقائق در هیچ روز و روزگاری هرگز پی نمیبرد و دسترسی پیدا نمیکند. چه برخی از حقائق جهانی وجود دارند که فراتر از نیرو و توان انسانند، و از دایرۀ تـخصّص انسـان و خـاصّ انسان بیرون هستند، و افـزون بر مـقاصد و مـطالب خلافت انسان در زمین میباشند. مقاصد و مطالبی که به اندازۀ آنها به انسانها موهبتها و نعمتهای عقلانی و قدرتها و قوّتهای جسمانی داده شده است!
هنگامی که قوم صالح سخن جاهلانۀ ساده لوحانۀ ویلان در بیابان برهوت اوهام و خرافه هـای خـود را زدنـد، صالح ایشان را به سوی نور یقین، و به سوی حـقیقت روشن پاک از ابر و تاریکی برگرداند:
(قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ).
گفت: بـدشانسی و بـدبختی شـما (به خاطر اعمال خودتان) از سـوی خـدا (بر سـرتان مـیآید و چنین مجازاتی را سبب شده) است.
شانس و بخت شما، و آینده و سرنوشت شما، در دست خدا است. خدا قـانونها و سـنّتهائی را وضـع و مـقرّر فرموده است، و به مردمان دستور انجام کارهائی را داده است، و راه راست و روشن را برایشان مشخّص نموده است. هر کس از قانون و سنّت خدا پیروی کند، و برابر هدایت و رهنمود او راه برود، خیر و خوبی میبیند و نیازی ندارد پرندگان را به پرواز درآورد. هر کس هم از قانون و سـنّت خـدا مـنحرف شود، و از راسـتای راه هدایت کناره گیری کند، شرّ و بـدی مـیبیند و نـیازی ندارد به بدختی و بدشگونی معتقد شود، و به پرواز درآوردن پرندگان اقدام کند.
(بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ) (٤٧)
بــلکه (بـاید بـدانـید ایـن هـوشدارهـا و بـیداربـاشها آزمایشهای الهی هستند، و پیوسته با خوبیها و بـدیها) شما مردمان مورد آزمایش قرار میگیرید.
بدین منوال عقیدۀ صحیح مردمان را به سوی روشنائی و روشنی و درست سنجیدن و درست ارزیابی کـردن کارها برمیگردانـد. هـمچنین دلهـایشان را به سـوی بیداری و اندیشه کردن دربارۀ چیزی که برایشان پیش میآید یا پیرامـونشان رخ مینماید بـرمی گردانـد، و بدیشان میفهماند که دست خدا در پشت سر همۀ این چیزها است، و چیزی از [1]چیزهائی که رخ میدهند و به وقوع میپیوندند، بیهوده یا تصادفی روی نـمیدهد... و به وقوع نمیپیوندد.
بدین وسیله ارزش زندگی و ارزش مردمان بالا میرود و والا میشود. مردمان کوچ خـود را بـر ایـن سـتاره میسپرند بدون این که ارتباط و پـیوندشان با تـمام جهان پیرامونشان قطع گردد و بگسلد، و از آفـریدگار جهان و اداره کننده آن ببرند، و با قوانین و سننی قهر کنند که این جهان را به فرمان آفـریدگار و گـردانـندۀ جهان و کار بجا اداره میگردانند و محافطت و مراقبت می نمایند.
و لیکن دلهائی بدین منطق راست و درست، پاسخ مثبت میدهند که تباه نشده باشند، و به گونهای منحرف نشده باشند که برگشتی از انحراف ممکن نباشد. در میان قوم صالح، در میان بزرگانشان نه نفر بودند کـه جـائی در دلهایشان نمانده بود کـه قـابل اصـلاح بـاشد و امـید صلاحیّت بدان رود. شروع به تـوطئه و دسـیسه بازی دربارۀ صالح کرده بودند، و در دل تاریکیها راجع بدو و به خانواده و پیروان او به نیرنگ مینشستند:
(وَکَانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ وَلا یُصْلِحُونَ (٤٨) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ) (٤٩)
در آن شهر (که ججر نام داشت) نه گروهک بودند کـه در سرزمین (آنجا با اراء و تـبلیم و خرابکـاری خـود) تباهی میکردند و به اصـلاح (حـال خویش و جـامعه) نمیپرداختند. (این گروهکها که آئین صالح عرصه بـر آنان تنگ کرده بود، به یکدیگر) گفتند: برای همدیگر بـه خـدا سوگند بــخورید که بـر صـالح و خـانوادهاش شبیخون میزنیم و آنان را به قتل میرسانیم. سپس بـه ولی دم او میگوئیم که ما در کشتن (وی و) خانوادهاش شرکت نداشتهایم و (در آنچه میگوئیم) راستگوئیم.
این گروهکهای نهـگانه که دلهایشان و اعمالشان کاملاً تباهی و تباهیگری شده بود، دیگر جای صلاح و خوبی، و اصلاح و خوب کردن، در آنها نمانده بـود. ایـنان از دعوت صالح و دلایل او به تنگ آمده بودند، و شبانه در میان خود توطئهای را چیدند و دسیسهای نـمودند. جای شگفت است که همدیگر را به سوگند خوردن بـه خدا دعوت کردند که با این شّر زشت بسازند و دم فرو بندند، شّری که شبانه توطئۀ آن را چیده بودند و دسیسۀ آن را بسته بودند. این شرّ و بلا کشتن صالح و خانواده و پیروان او در شب بود، صالحی که آنـان را دعـوت نمیکرد مگر به سوی عبادت خدا دوباره جای تــعجّب است که آنان بگویند:
(تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِکَ أَهْلِهِ).
برای همدیگر به خدا سوگند بـخورید که بـر صـالح و خـانوادهاش شــبیخون مــیزنیـم و آنــان را بــه قتل مـیرسانیم، سـپس بـه ولی دم او میگوئیم کـه مـا در کشتن (وی و) خانوادهاش شرکت نداشتـهایم.
ما در کشتن او حاضر نبودهایم...
(وَإِنَّا لَصَادِقُونَ) (٤٩)
و (در آنچه میگوئیم) راستگو هستیم.
آنان را در تاریکی کشتند و نابودیشان را ندیدند. یعنی به سبب تاریکی کشتن را مشاهده ننمودهاند!
این نیرنگ سطحی و حیلۀ سـاده لوحانهای است. ولی خویشتن را بدان اطمینان میدهند، و دروغشان را بدان توجیه میکنند، دروغی که بر آن عزم را جزم کردهاند تا بدان از دست صاحبان خون صالح و خانوادۀ او برهند و خلاصی یابند. بلی جای تعجّب است که همچون افرادی حرص و ازشان بر این باشد که راسـتکار و راسـتگو شوند! و لیکن نفس آدمی لبریز از انحرافها و کجرویها است، به ویژه زمانی که نـفس آدمـی با نـور ایـمان راهیاب نگردد، نوری که راه راست و درست را بـرای آن ترسیم میکند.
این گونه کلک زدند و توطئه چیدند. این گونه نیرنگ زدند و حیلهگری کردند...و لیکن خدا در کمین ایشـان است و آنان را میبیند و ایشان او را نمیبینند. خـدا چاره سازی آنان را میداند و بر نیرنگشان مطّلع و آگاه است، ولی آنان نمیفهمند و عقل و شعور ندارند:
(وَمَکَرُوا مَکْرًا وَمَکَرْنَا مَکْرًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٥٠)
ایشان نـقشۀ مـهمّی کشـیدند (بـرای نـابودی صـالح و پیروان او) و ما هم نقشة مهمّی کشیدیم، (برای نجات او و پیروانش)، در حالی که ایشان خبر نداشتند.
چارهسازی ایشان کجا و چاره سازی خدا کجا؟! تـدبیر آنان کجا و تدبیر خدا کجا؟! نیروی ایشان کجا و نیروی خدا کجا؟!
چه فراوانند قلدران و زورمندانی که اشتباه مـیکنند و نیرو و نیرنگی که دارند گول میخورند! آنان بیخبر از چشمی هستند که میبیند و به خواب غفلت نمیرود. بیخبر از نیروئی میمانند که هر کـاری را مـیتواند بکند و ناگهانی بر ایشان بتازد و کارشان را یکســره سازد، بدون این که به خود آیند و بدانند این تاختن و کار را یکسره ساختن چگونه صورت گرفت و از کجا دررسید:
(فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ (٥١) فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا ).
بنگر که عاقبت توطئۀ ایشان چه شد (و کار آنان به کجا کشید؟ عاقبت، این شد) که ما آنان و قوم ایشان همگی را نابود کردیم. این، خانههای ایشان است که بر اثر ظلم و ستم فروتپیده است و خالی از سکنه شده است.
لحظه به لحظه ویران کردن و نابود نمودن است. ناگهان خانهها فرومیتپد و خالی از سکنه میشود. لحـظهای پیش در آیۀ پیش این سوره دیدیم که آنان به تـوطئه میپردازند و نیرنگ میزنند، و گمان میبرند که آنان بر پیاده کردن مکر و کیدشان توانایند!
این سرعت در عرضۀ این صفحه، پس از این در روند قرآنی، مراد و مورد نظر است. تـا نـاگهان تـاختن و قاطعانه کار از کار را به پایان بردن، پیدا و هویدا آید. ناگهان تاختنی که از توان و قدرتی برخوردار است که مغلوب گول خوردگان قدرت و قوّتشان نمیشود، و چارهسازی ناگهانیای است که در برابر نـیرنگبازان نازان به مکر و کیدشان شکست نمیخورد و بینتیجه نمیشود.
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ) (٥٢)
مسلّماً در این امر عبرت بزرگی است برای کسـانی که آگاه و فهمیده باشند.
علم و دانش چیزی است که در این سوره و در پیروهای داستانها و رخدادهای آن، بر آن تکیه و تمرکز میشود. پس از صحنۀ ناگهانی تاختن و یورش بردن، ذکر نجات مؤمنانی به میان میآید که از خدا میترسند و از عقاب و عذابش میپرهیزند:
(وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ) (٥٣)
ما کسانی را نجات دادیم که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند.
کسی که از خدا بترسد، خداوند سبحان او را از ترسها و هراسها محفوظ و مصون می دارد و دو ترس و هراس را بر او گرد نمی آورد، همان گونه که در حدیث قدسی بزرگوار آمده است.
[1] پـدید آمـدن یک ذرّه پـروتئین از روی تـصادف 10243 سـال طـول میکشد.در حالی که جهان ما پنج بیلیون سال یا شش بیلیون سال پـیش آفریده شده است!(مترجم)