تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی اخلاص

تفسیر سوره‌ی اخلاص

با توجه به حدیث صحیح پیامبر این سوره مساوی ثلث قرآن است. دلیل آن­را باید در ضمن تفسیر آیات متوجه شویم. نام این سوره اخلاص، به معنی خالص‌گردانیدن تفکر و بینش از آفات مختلفی است که به آن نفوذ و سرایت کرده و آن­را بیمار ساخته است. می‌گویند: فلانی دیدش خوب نیست، یا اینکه دچار بدبینی شده است، به قول حافظ آیینه‌ی دلش غماز نیست و حق را به او نشان نمی‌دهد، زیرا که زنگارِ گناه و معصیت روی آیینه‌ی دل را می‌گیرد و در آن حالت، انسان حق را نمی‌بیند.

آینه‌ات دانی چرا غماز نیست

 

زان که زَنگار از رُخش ممتاز نیست

اگر این زنگار گناه و معصیت از دل شسته شود، حق را بسیار خوب نشان می‌دهد. پس اخلاص یعنی خالص‌گردانیدن بینش برای اینکه درست ببینیم و به مقصد برسیم. اخلاص را به مایه‌ای که به شیر می‌زنند و آن مایه شیر را به ماست تبدیل می‌کند، تشبیه کرده‌اند. هیچ شیر خامی به پنیر تبدیل نمی‌شود و هیچ شیر جوشانده شده‌ای هم بدون مایه به ماست تبدیل نمی‌شود. اگر شیر همان طور رها شود، می‌گندد و ضایع می‌شود و اگر جوشانده شود و مدت طولانی مصرف نشود، ضایع می‌شود، پس تنها راه دوام بخشیدن به شخصیت شیر این است که مایه بگیرد تا تبدیل به ماست شود. تمام اعمال مانند شیر خام است و برای اینکه باقی بماند و نگندد نیازمند اخلاص است و اخلاص همان مایه‌ای است که به شیر می‌زنند تا به ماست تبدیل شود و ارزش عمل به میزان اخلاص آن است. «اَخلص نیتک یکفک القلیلُ من العملِ» نیت خود را خالص کن، عمل اندکی برایت کافی است.

بیفشان‌قطره‌ی‌اشکی‌که‌من‌هستم‌خریدارش

 

بیاور ذره‌ای اخلاص، دریا کردنش با من

بنابراین، باید روی بینش کار شود تا خوب ببینیم، خوب ارزیابی کنیم و نهایتاً خوب هم قدم برداریم و به مقصد برسیم. خوب دیدن بخشی از اصلاح بینش است، بخش دیگر خوب شنیدن است. خوب شنیدن بسیار مهم است و برای تحقق آن لازم است در جاهایی که بد می‌گویند و بد می‌شنوند، حضور پیدا نکنیم. البته ممکن است این هم به گونه‌ای محدودیت ایجاد کند، اما ارزشش را دارد. این افسار گسیختگی که امروزه عادت شده که انسان اجازه داشته باشد در هر مجلسی حضور پیدا کند، مطلوب نیست. بعضی از این مجالس را خود تشخیص می‌دهیم که مفید هستند یا نه؟ و بعضی‌ها را هم باید کسی به ما گوش‌زد کند و یکی از رسالت‌های انبیاء همین است که به ما هشدار بدهند که بعضی از کارها را نکنیم، چون انجام دادن‌شان برابر با از بین‌رفتن خودمان است. انجام بعضی از کارها به امتحان کردنش نمی‌ارزد و انذار یعنی همین، یعنی متوجه‌کردن افراد به نتیجه‌ی انجام عملی خاص. پس اخلاص یعنی خالص‌کردن بینش‌ها. و اخلاص محور آیات این سوره است که ما را از غیر بستاند و به خدا متصل کند، ما را از هرچه غیر خدا است، جدا کند و به خدایی که واحد است، متصل گرداند. به قول دکتر شریعتی در مقاله‌ای تحت عنوان یک، صفر جلویش تا بی‌نهایت، توضیح می‌دهد، هرچه غیر از خدا است، صِفر است. و اگر چهار عمل اصلی را بر روی صفرها انجام دهیم، حاصل باز هم صفر است. اما هرگاه این صفرها در کنار یک قرار گرفتند، شخصیت دیگری پیدا می‌کنند. پس یک است که به صفر شخصیت می‌دهد. بهترین تعریف برای احد عبارت یکی بود، یکی نبود است که: یکی هست و هیچ نیست جز او، وحده لا اله الا هو. قصه‌های کودکان همه با این یکی بود، یکی نبود شروع می‌شوند که ما هرچه داریم از این یک است و این یک است که به ما شخصیت می‌دهد. لذا محور آیات سوره توضیحی است پیرامون همین مقوله که همه چیز و همه کس غیر از ذات خدا صفر است و تنها خدا یک است.

تقسیم‌بندی آیات

آیه‌ی 1 توضیحی است پیرامون معرفی خدایی که احد است و اینکه هیچ شریکی را برنمی‌تابد و نمی‌پذیرد. آیات 2- 4 شرح احد است.

تفسیر آیات

ارتباط میان سوره‌ی کافرون و اخلاص و اینکه چرا پیامبر تأکید داشت که در دو رکعتِ اول نماز صبح سوره‌ی کافرون و اخلاص خوانده شود، این است که چون انسان از خواب بیدار می‌شود، اولین کاری که می‌کند اقامه‌ی نماز صبح است و باید از همین ابتدای روز تکلیف خود را هم در رابطه با کفر و هم در رابطه با ایمان، هم با شرک و هم با توحید، مشخص کند. در رکعت اول که سوره‌ی کافرون را می‌خواند، در حقیقت جدایی خود را از صف اهل کفر اعلام می‌کند و از اهل کفر فاصله می‌گیرد. و در رکعت دوم با گفتن: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ به میدانِ توحید داخل می‌شود. و اولین کاری که باید در ابتدای روز انجام دهد، این است که اعلام کند، من موحدم و کافر نیستم. روز که با این حرکت مبارک شروع شود، آخرش هم معلوم است که مبارک خواهد بود. اما باید مفاهیم آیات سوره‌ی کافرون و اخلاص در ذهنش باشد، نه اینکه فقط مجردِ تلاوت باشد. در عین حال سوره‌ها مختصر هستند تا انسان در آن دو رکعت اول آمادگی روحی پیدا کند که بتواند در ادامه‌ی نماز قرائت بیشتری داشته باشد که: ﴿إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨ نمازی نماز است که در آن قرآن زیاد خوانده شود. مخصوصاً نماز صبح که در آن فرشتگان حضور دارند. و لذا اگر نماز صبح را هم کوتاه‌تر از بقیه‌ی نمازها بخوانیم، طبیعتاً از لحاظ ایمانی برای ما ضرر دارد و روز خوبی را آغاز نکرده‌ایم که در آن روز نماز صبح را با شتاب اقامه کرده باشیم. خداوند متعال نام نماز صبح را  در قرآن، قرآن گذاشته: ﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوکِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا٧٨ [الإسراء: 78] درحالی­که باید می‌فرمود: والله اعلم، إن صلاة الفجر. درحالی­که می‌فرماید: ﴿إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا٧٨ سؤال این است که چرا اینجا به جای صلاه الفجر، قرآن الفجر آمده است؟ پس نماز باید شخصیت قرآنی پیدا کند و آن‌چنان در آن قرآن خوانده شود که اگر کسی بشنود، فکر کند که شما دارید قرآن می‌خوانید، نه نماز تا اینکه قرآن فجر شود. این است که مفسرین می‌گویند: قرآن فجر یعنی نماز فجر. این هم دلیل پیوند دو سوره. و ما مرتب نیازمند خروج از کفر و دخول به توحید هستیم. لا اله، یعنی خروج از کفر و الا الله، یعنی دخول به توحید. لا اله، یعنی قل یا ایها الکافرون، الا الله، یعنی قل هو الله احد. این همان توحید و موحد شدن است. و وقتی با این وضعیت نماز صبح را شروع می‌کنیم و بعد نماز ما قرآن الفجر می‌شود، این‌چنین نمازی بسیار پربارتر از نمازهای دیگر خواهد شد.

سوره­ی إخلاص 20 اسم دارد چرا که سورۀ مهمی در قرآن می‌باشد و عرب به چیزهایی که اهمیت زیاد دارند نام‌های زیادی می‌دادند.

سوره­ی: «صمد، توحید، قل هوالله أحد، الأساس، الإخلاص.»

 

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ ٣ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ ٤ [الاخلاص: 1-4].

این چهار آیۀ در جواب کسانی از مشرکان نازل شد که گفتند: ای رسول خدا، اصل و تبار و یا ویژگی پروردگارت را برای ما بیان کن، پس خدای متعال خطاب به رسول خدا فرمود: به آنان بگو: پروردگاری که شما از آن سؤال می‌کنید:[1]

﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١[2].

«[ای پیامبر] بگو: «او الله یکتاست[3] [که هیچ معبود بر حقی جز او نیست]».

﴿ٱللَّهُ: «الذی یعبد بالحب»: «معبودی که با محبت عبادت می‌شود.» (مطابق قول برخی علما، اسم اعظم خداوند است.)

﴿أَحَدٌ:

1-   لا مثیل.

2-   لا شریک.

3-   متفرد: فرد.

احد: لا معبود بحق إلا الله (الله واحد).

اثبات کن احدیث را برای او و نفی کن احدیث را از غیر او. یعنی الهی است که کسی جز او شایان الوهیت نیست و هیچ­کس جز او شایان پرستش و عبادت نیست. در ذات و صفات و افعالش بی‌همتاست فاقد هرگونه شبیه و همانندی است. او آفرینندۀ همه‌چیز و صاحب و مالک هر چیزی است. ایجاد و آفریده شده همچون ایجاد کننده و آفریننده نیست. خدا همان معبودی است که سوای او هیچ معبودی نیست.

همین بود که دیگر مجال و تحملی برای اهل کفر باقی نگذاشت. این سوره به شناسنامه‌ی خدا هم معروف است. یعنی اگر بخواهیم خدا را به کسی معرفی کنیم، باید بگوییم: احد است. یعنی ما صِفر هستیم و اگر بخواهیم عزت و کرامت و شخصیت پیدا کنیم، باید به خدا متصل شویم. باید به آن یک متصل شویم که فردِ دیگری مثل او وجود ندارد: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١.

﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢[4].

«الله بی‌نیاز است [و همه نیازمند او هستند]». او از همه‌کس بی‌نیاز است و همه به او نیازمند.

1-   لا یحتاج الی أحد (الغنی): بی‌نیاز.

2-   تصمد إلیه الخلائق: همه­ی مخلوقات چه مسلمان و چه کافر به سوی او متوجه می‌شوند = ﴿ٱلصَّمَدُ.

3-   کامل: چه در الوهیت چه در ربوبیت.

4-   لا یحتاج الی الطعام ولا شراب.

چرا نفرموده است: هوالصمد؟ چون وقتی گفته می‌شود: الله احد، خدا از ما یک انتظار دارد و آن اینکه او احد است و در مقابلِ احدیتِ خداوند ابتدا باید نفی وجود خود نمائیم. یعنی اینکه ما چه هستیم؟ اول تویی آخر تویی.

پس موضع‌گیری ما در مقابل احدیت خداوند این است که ما موحد شویم. الله احد. اما در مقابل صمدیت خدا قرار نیست که موضع‌گیری ما، موضع‌گیری احدیت باشد. لذا اگر می‌فرمود: «هو الصمد» یعنی همان موضع‌گیری را که با خدای احد داریم، با خدای صمد هم داشته باشیم، خدایی که صمد است از ما انتظار دیگری دارد. خدایی که احد است از ما انتظار دارد که ما موحد باشیم و خدایی که صمد است، از ما می‌خواهد که دست نیاز به سویش دراز کنیم، چون او بی نیاز است و هر اسمی از اسماء خداوند از ما می‌خواهد که موضع‌گیری مناسب با آن اسم را داشته باشیم. وقتی که خداوند سمیع است، موضع‌گیری ما هم در مقابل خداوند باید اینگونه باشد که مواظب باشیم چه می‌گوییم؟ و باید مواظب باشیم که سنجیده صحبت کنیم. وقتی گفته شد خداوند بصیر است، باید متوجه باشیم که چه کاری انجام می‌دهیم، چون خداوند می‌بیند. پس در مقابل بصیر بودن خداوند، اعمال و رفتار خود را کنترل می‌کنیم. و در مقابل عزیز بودن خداوند ما باید ذلیل باشیم و... در مقابل صمد بودن، خداوند از ما می‌خواهد که فقیر و نیازمند باشیم. بنابراین، هر اسمی از اسماء حسنی مقتضی موضع‌گیری خاصی است، اما یک نکته وجود دارد آن این است که: الله در مرکز دایره قرار دارد و از مرکز دایره بی‌نهایت شعاع می‌گذرد، هرکدام از این شعاع‌ها یکی از اسماء خداوند است، لذا تمام اسماء حسنای خداوند شرح اسمِ الله هستند. به همین خاطر در معنای اسمِ الله در کتاب‌های عقیده آمده است، ذاتی است که جامع همه‌ی صفات کمال است. و چون الله صفات مختلف دارد با شناخت هر صفت او پی به جزئی از عظمتش می‌بریم، قرآن می‌فرماید: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا [الأعراف: 180] خداوند اسماء حسنا دارد با همین اسماء او را بخوانید و بندگی کنید.

﴿لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ ٣[5].

«نه [فرزندی] زاده و نه زاده شده است».

﴿لَمۡ یَلِدۡ﴾: «کسی را نزاده، لذا فانی است.»

﴿وَلَمۡ یُولَدۡ﴾: «و از کسی زاییده نشده، لذا محدث نیست به این معنی که نبوده باشد، سپس به وجود آمده باشد پس در ازل بوده و هست.»

خداوند برای دفع اتهام از ذات مقدس خود که می‌گفتند: عیسی یا عُزیر پسر خداست، اول صفت ﴿لَمۡ یَلِدۡ را برای خود آورده و در ادامه ﴿لَمۡ یُولَدۡ را ذکر کرده است.

این آیه شرح صمدیت خداوند است، بارزترین مظهر از مظاهر نیاز در کسی یا چیزی زاد و ولد است. لذا این آیه هرگونه زاد و ولدی را از خداوند نفی می‌کند تا ثابت کند او کاملاً بی‌نیاز است. نیاز به ازدواج ندارد و وقتی ازدواجی در کار نباشد، به طریق اولی بچه هم به دنیا نمی‌آورد، «لَم یَلِد» یعنی به دنیا نیاورده کسی را، «وَلَم یُولَد» یعنی خودش هم از کسی به دنیا نیامده است.

﴿وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ ٤[6].

«و هیچ کس همانند و همتای او نبوده و نیست».

کسی همسان، شبیه، نظیر و همانند او نیست، هیچ­گاه همتا برای خدا نبوده و نیست، اگر زاد و ولد داشت همتایان بسیاری می‌داشت؛ زیرا پسران دارای خصایص پدرانند، این را فرمود تا ذات مقدس خود را از گفتار مشرکان عرب که ملائکه را دختران خدا می‌دانستند، مبرّا دارد و تا ساحت کبریائش از گفتار یهود: عزیر پسر خداست، منزّه دارد و تا عظمت درگاهش از گفته‌ی نصاری: عیسی پسر خداست، پاک سازد. خالق و مخلوق به هم نیامیزند.

نتیجه‌ی نهایی این می‌شود که هیچ چیزی و هیچ کسی مانند او نیست. هیچ احدی پیدا نمی‌شود به صِرف احد بودنش مانند خداوند باشد. لذا خداوند در احدیت خود تک و منحصر به فرد است. با درک معنای توحید از دیدگاه سوره‌ی اخلاص می‌توانیم از پوچ‌بودن و هیچ‌بودن برِهیم و به خداوند متصل شویم. هرچه رابطه‌ی خودمان را با خداوند قوی‌تر کنیم، به همان اندازه شخصیت و کرامت و ارزش بیشتر پیدا می‌کنیم و هر مقدار از خدا فاصله بگیریم، هرچند برخوردار از مال، عقلانیت، اندیشه، منصب، شهرت و... باشیم به همان اندازه ارزش و کرامت خود را از دست می‌دهیم. ﴿کُلُّ مَنۡ عَلَیۡهَا فَانٖ ٢٦ وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ ٢٧ [الرحمن:26- 27]. ﴿کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ ٨٨ [القصص:88] از خداوند می‌خواهیم که دل‌های ما را به نور توحید روشن بگرداند و ما را از صفر و صفر بودن برهاند و به خودش متصل گرداند.

رهنمون آیات:

1-  شناخت خداوند متعال با اسماء و صفاتش.

2-  تثبیت و تأکید برعقیده‌ی توحید و نبوّت.

3-  ابطال نسبت دادن فرزند به خداوند متعال.

4-  وجوب عبادت خداوند یکتا و بی‌شریک که فقط او صاحب الوهیت است و سوای او چنین وصفی را نخواهند داشت.

 




[1]- در فضیلت این سوره روایتی وارد شده که این سوره معادل یک سوم قرآن است. بخاری و مسلم از عایشه روایت کرده‌اند که پیامبر خدا ج مردی را به همراه سریه‌ای اعزام داشت؛ آن مرد در امامت نماز اصحاب قرائتش را به ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ختم می‌نمود. هنگامی که برگشتند این موضوع را به عرض رسول خدا رساندند، فرمود: از خودش بپرسید چرا چنین کاری انجام داده؟ وقتی از او پرسیدند: گفت: زیرا سوره‌ی اخلاص صفت پروردگار است و دوست دارم آن صفات را بر زبان بیاورم. پیامبر خدا ج فرمود: به او خبر دهید که خداوند متعال هم او را دوست دارد.

[2]- احد: احد با واحد تفاوت دارد. خدای واحد یعنی خدا یکی است. اما احد یعنی اثبات یکتایی برای خداوند و در عین حال نفی یکتایی از غیر خدا، یعنی، یکی بود، یعنی اثبات یکتایی برای خدا و یکی نبود، یعنی نفی یکتایی از غیر خدا، پس نتیجه می‌شود غیر از خدا، هیچکس نبود. به تعبیر هاتف: یکی هست و هیچ نیست جز او. همه‌ی این بیت می‌شود بیان احد. یعنی خدا در وصف احدیتش که بحث توحید و اخلاص است به ما می‌گوید: کافی نیست، تنها اقرار کنیم به یکتایی خداوند، بلکه باید یکتایی غیر خدا را نیز انکار کنیم تا توحید ما کامل شود و موحد یعنی چنین کسی. خدا را به احد می‌شناسند نه فقط به واحد، لذا معنای احد بیشتر از معنای واحد است. یک بخش از معنای احد، واحد است. پس احد دارای معانی سلب و ایجاب است. سلبِ احدیت و یکتایی از غیر خدا و اثبات احدیت و یکتایی برای خدا. پس لا اله الا الله تفسیر احد است. حال چه زیبا است کلام بلال وقتی شکنجه‌اش می‌کردند، نمی‌گفت: واحد، واحد، اگر واحد می‌گفت: آزادش می‌کردند و کاری به کارش نداشتند، بلکه می‌گفت: احد، احد. و محتوی را خوب فهمیده بود. احد یعنی من خدا را قبول دارم و شما و بت‌های­تان را قبول ندارم. و این بود که تحملش نکردند و او را تا حدِ مرگ شکنجه کردند. لذا اقرار به یکتایی خدا لازم است اما کافی نیست و باید نفی خدا بودن از غیر خدا بشود، یعنی لا اله الا الله. بنابراین، اگر قرار است که ما به کسی تکیه و اعتماد کنیم، آن تنها خدای احد است.

[3]-  ابی بن کعبس می‌گوید: مشرکان به رسول الله ج گفتند: نسبت اله خود را برای ما بیان کن، پس الله متعال این سوره ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را نازل فرمود (مسند احمد: 5/133 و جامع ترمذی: 3364). دربارۀ فضیلت این سوره آمده که: ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ برابر با یک‌سوم قرآن است» (صحیح بخاری: 7347).

[4]- صمد: از ماده‌ی صُمود است، به معنای پُر شدن چیزی به طوری که هیچ گنجایش و ظرفیتی برای آن باقی نماند. خداوند صمد است، یعنی از بی‌نیازی پُر شده است. تمام ذات خدا را بی‌نیازی و غِنا فرا گرفته است و کمترین نیازی در او راه ندارد.

[5]- لم یَلِد: از ماده‌ی وَلَد است یعنی به دنیا نیاورد.

[6]- کُفو: به معنای همتا یا مثل و شبیه است.

مقدمه‌ی سوره‌های فلق و ناس

مقدمه‌ی سوره‌های فلق و ناس

لازم است در ابتدای سوره فلق و ناس که آخرین سوره‌های قرآن هستند، مقدمه‌ای آورده شود، چون محور هردو سوره یکی است و آن بیان این مطلب است که وقتی هدایت از طرف خداوند برای انسان‌ها می‌آید، بعد از گذشتن از مراحل مختلف و درگیر شدن مؤمنین با اهل کفر، پیروزی نهایی و بقاء، همیشه از آن صاحبان هدایت است و باطل همیشه محکوم به فنا و نابودی است ﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ کَانَ زَهُوقٗا٨١ [الإسراء: 81]. وقتی بنده به این مرحله می‌رسد، یعنی از هر ناراحتی و هر گره و مشکلی فارغ می‌شود و اهل فتح می‌گردد و به عبودیت مخلصانه می‌پردازد و مراحلی را پشت سر گذاشته آن‌چنان که خداوند به پیامبرش در سوره نصر فرموده: ﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا ٣ و برای اینکه بر عبودیتش مستمر باشد و ارتباطش با خداوند قطع نشود، بایستی از عواملی که ضد این عبودیت است و شروری که به شکلی انسان را در مسیر عبودیت مضطرب و دچار تزلزل می‌کنند، به خدا پناه ببرد. لذا محور هردو سوره یک کلمه می‌شود: «استعاذه» به معنی پناه بردن به خدا و این خود یک تکلیف است. و معمولاً وقتی خداوند در جای جای قرآن می‌خواهد تکلیفی را بر دوش بندگان بگذارد با صیغه «قُل» از پیامبرش می‌خواهد که به مردم این پیام و تکلیف را ابلاغ کند. «قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس» اگر محتوای این دو سوره را که همان تبیین تکلیف استعاذ است، دریابیم، بسیاری از اضطراب‌های موجود در عصر ما مرتفع خواهند شد. اما استعاذه چیست؟ آیا این پناه‌بردن یک مقطع خاص دارد؟ یا ما همیشه نیازمند این پناه‌بردن و این پناهندگی و قرار دادن خود در پناه قدرتی مطلق هستیم؟ چون شرور مقطعی و پایان‌پذیر نیستند، لذا استعاذه‌ها هم به تبع شرور که به ما هجوم می‌آورند و از لحاظ فکری و اخلاقی و اجتماعی و ایمانی ما را دچار مرض می‌کنند، باید موجود باشند و به زمان خاصی متعلق نیستند، زمینه‌ی تنش و تشنج و بحران همیشه فراهم است، لذا استعاذه هم همیشه تکلیف است. اما تنش‌ها به حسب مرور زمان، نوع‌شان فرق می‌کند. در مقطعی تنش را ابولهب ایجاد می‌کند با آن تحریکاتش و آن حرف‌هایی که می‌زد، با آن تبلیغات سوئی که علیه پیامبر به راه می‌انداخت، در مقطعی زن ابولهب این تنش را ایجاد می‌کرد؛ این تنش‌ها گاهی اوقات به تشنج تبدیل می‌شد و در مراحلی در شخصیت افراد بحران ایجاد می‌کرد. این بود که خداوند با پیام‌هایش و تکالیفی که بر زبان پیامبر جاری و ابلاغ می‌گردید، این تنش‌ها و تشنج‌ها و بحران‌های روحی و ایمانی و اخلاقی و فکری را می‌زدود و آرامش را حاکم می‌کرد. سوره‌ی فلق در حقیقت برای ایجاد ارتباط و پناه‌بردن به خداوند از شروری است که توسط مخلوقات مختلف به انسان می‌رسد و سوره‌ی ناس هم برای استعاذه از شروری که به وسیله‌ی انسان‌ها و امثال ناس یعنی جن می‌رسد، نازل شده است، چون جن هم کار می‌کند، بعضی از اوقات افرادی را می‌بینیم که مجنون شده و یا دچار جنون گشته‌اند، برای رهایی از شر جنون‌های مختلف که نتیجه وساوس و برنامه‌هایی است که اهل جن و آن‌هایی که ناصالح هستند در رابطه با انسان‌ها ایجاد می‌کنند، برای مقابله با همه‌ی این‌ها تکالیف ما مشخص است که باید اهل استعاذه شویم، یعنی مستعیذ بالله گردیم و پناهنده‌ی به خدا شویم. لذا استعاذه یک تکلیف است، وقتی آن­را به عنوان تکلیف تلقی کردیم، همیشه به خدا پناه خواهیم برد، به خصوص در زمانی که می‌خواهیم پا در مسیر دین و دینداری بگذاریم. اینجا دیگر واجب است که پناهنده شویم، به تعبیر وارد در آیه‌ی 98 سوره نحل: ﴿فَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِ مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ ٱلرَّجِیمِ٩٨. یعنی وقتی قرآن می‌خوانی بگو اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، معنی دقیق‌تر این است که وقتی پا در مسیر دین و دعوت گذاشتی، شرهای مختلفی به تو روی خواهند آورد. کسانی خواهند بود که تو را تحمل نخواهند کرد. حرف‌های تو برای دیگران مسئولیت‌ساز است. فرصت‌های فرصت‌طلبان را می‌سوزاند، لذا اگر در این مسیر می‌خواهی موفق حرکت کنی و کار را به جایی برسانی، باید به خدا پناه ببری. بنابراین، با استعاذه انسان در پناه خداوند قرار گرفته و به آرامش رسیده و با این آرامش به کمال مطلوب هم می‌رسد.


تفسیر سوره‌ی فلق

تفسیر سوره‌ی فلق

محور آیات سوره‌ی فلق همان محوری است که آیات سوره‌های مکی دنبال می‌کنند، یعنی اصلاح بینش. نام سوره فلق است و متناسب با محور سوره است که اگر بخواهیم محور سوره را در یک کلمه بیان کنیم، آن تکلیف بودن استعاذه می‌باشد. اینکه انسان مکلف است در همه‌ی حالات به خداوند پناه ببرد تا از ناامنی‌ها، دلهره‌ها و اضطراب‌های گوناگون رهایی یابد. و به صورت خاص نکاتی را در سوره‌ی فلق خواهیم داشت که تتمه و مکمل این نکات را در سوره‌ی ناس دنبال خواهیم کرد. ارتباط نام سوره با محور سوره بسیار واضح و روشن است. چرا که اگر تجسم کنیم در تنگنایی قرار داریم و منتظر گشایشی هستیم و دستی از غیب می‌رسد و ما را نجات داده و در پناه خود قرار می‌دهد و با در پناه‌دادن خودش ما را از آن تنگنا خارج می‌کند در واقع شکافی در آن وضعیت ایجاد می‌شود که این شکاف همان فلق است و شکافنده‌ی این تنگنایی که انسان گرفتار آن شده است، همان خداوند است که یکی از اسمای حسنای او فالق است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰ [الأنعام: 95].

تقسیم‌بندی آیات سوره فلق

آیه‌ی 1 بیان تکلیف بودن استعاذه و پناه‌بردن به خداوند است. آیه‌ی 2 تا 5 بیان چیزهایی است که به صورت عام لازم است انسان از شر آنها به خداوند پناه ببرد. شروری را که در این آیات به آنها اشاره شده تا آمدن قیامت موجود هستند.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢ وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ٣ وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِی ٱلۡعُقَدِ ٤ وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ٥ [الفلق: 1-5].

این سوره به نام فلق و معوذ خوانده می‌شود. این سوره مکی است و در مدینه توسط جبرئیل÷ بر رسول الله ج برای باطل‌شدن سحر یهودیان خوانده شد.

در این سوره دشمنان آشکار انسان مطرح می‌شوند و خداوند به انسان یاد می‌دهد که برای نجات از دشمن آشکار بیرونی به او پناه ببریم.

﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١[1].[2]

«[ای پیامبر] بگو: به پروردگار سپیده دم پناه می‌برم».

﴿أَعُوذُ﴾: «پناه می‌برم»

﴿ٱلۡفَلَقِ﴾: «صبح، سپیده‌دم»

هنگامی که دختران لبید‌ بن أعصم یهودی در مدینه برای بیمار کردن پیامبر خدا ج سحر و جادو کردند، بدان سبب این دو سوره نازل شدند، ولی قبلاً‌ جبرئیل امین جهت شفای رسول خدا این تعویذ و یا این دعا را خواند: «بسم ‌الله ‌أرقیک من ‌کلّ شیء یؤذیک من شّر حاسد و عین ‌والله یشفیک»[3]. در نتیجه پیامبر خدا ج شفا پیدا کرد.

ای پیامبر خدا ج بگو: پناه می‌برم به پروردگار سپیده‌دم که همان خداوند یکتاست، خداوندی که شکافندۀ صبح و شکافنده‌ی دانه و هسته است. و هیچ‌کسی جز ایشان توان چنین چیزی را نخواهد داشت.

گفتیم که قُل صیغه‌ی تبلیغ است، یعنی هم خودت پناه ببر و هم دیگران را متقاعد و متوجه کن که به خداوند پناه ببرند. و در آینده بگو که من پناه می‌برم به خداوندی که خدای شکافتن است. می‌دانیم تنگناهایی که انسان در آن گرفتار و مبتلا است. تنها تنگناهای مادی نیستند که نیازمند شکافتن این تنگناها به وسیله‌ی خداوند شکافنده باشد، قسمتی از این‌ها تنگناهای مادی هستند. تنگناهای فکری، بحران‌های فکری، روحی، اخلاقی، ایمانی، اجتماعی و... این‌ها همه ظلمات و تاریکی‌هایی هستند که ما نیازمند خدایی هستیم که این تاریکی‌ها را بشکافد و ما را از دل این تاریکی‌ها برهاند و نجات دهد پس هربار در ما این احساس پیدا شد که در بن‌بستی قرار گرفته‌ایم که راه نجات و گریزی برای ما نیست، اینجا است که باید به رب و خدای فلق پناه ببریم تا خداوند فالق آن‌چنان که دانه‌ی گندم و خرما را شکافته است و به آنها حیات و شکوفایی بخشیده ما را از آن وضعیت نجات دهد و بن‌بست‌ها و ظلمت‌ها را بشکافد.

﴿مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢[4].

«از شر تمام آنچه آفریده است [مخلوقاتی که اذیت و آزار می­دهند]».

از شر هر آنچه خداوند آفریده است و در جهان هستی هست از حیوان مکلّف مانند انسان و غیر مکلّف همچون سایر حیوانات و از تمام جمادات و از شر و بدی هر شریر و بدکاری؛

این شرها گوناگون و مختلف هستند و خداوند فالق ما را از آن شرها نجات می‌دهد، آن هم با ایجاد شکاف در دل این شرها و ظلمات. تشبیه بسیار زیباست، چرا که اشاره کردیم به خداوندی که شکافنده‌ی دانه‌ها است، بیرون آورنده‌ی روز از دل شب است، رویاننده‌ی دانه از دل زمین. همین خداوند قادر است که برای ما محلی برای خارج‌شدن از دل شرور قرار دهد. پس پناه‌بردن به خداوند تکلیف است. شرها مانند پرده‌ای هستند که انسان را دربر گرفته‌اند و هر شری انسان را به سمتی می‌راند و در اینجا انسان باید به خداوند فالق پناه ببرد تا بتواند پرده‌ی شرور را بشکافد و خود را از شر شرور برهاند. آیات بعد سه نوع شر را معرفی می‌کنند.

﴿وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ٣[5].

«و از شر تاریکی شب آنگاه که همه جا را فراگیرد».

از شر شب چون تاریک گردد و از شر ماه چون پنهان و غایب گردد؛ زیرا با تاریکی شب و پنهانی ماهتاب انسان در معرض خروج مارهای سمّی و حیوانات درنده، راهزنان و دسته‌های غارت­گر و شرور قرار خواهد گرفت.

شر غاسق یعنی شر بسیار تاریک، وقتی که همه جا را فرا می‌گیرد. شب در رابطه با انسان به صورت نسبی شر است. کلمه‌ی غاسق را که در اینجا آورده است، اشاره می‌کند به اینکه شب به صِرف شب بودنش ذاتاً منشأ شرور نیست، اما وقتی که غاسق شد و در شدت تاریکی قرار گرفت، این زمانی است که خطرات انسان را تهدید می‌کند، وسوسه‌ها تحریک می‌شوند، خیلی از افراد کارهایی را که در روز انجام نمی‌دهند، در شب جرأت بیشتری پیدا می‌کنند که آنها را انجام دهند. لذا باید از شر غاسق به خداوند پناه برد.

﴿وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِی ٱلۡعُقَدِ ٤[6].

«و از شر کسانی که [با افسون] در گره‌ها می‌دمند».

﴿ٱلنَّفَّٰثَٰتِ﴾: «دمندگان افسون ساحرانی که در افسون­ها می‌دمند.»

﴿فِی ٱلۡعُقَدِ﴾: «در گره­ها.»

یعنی به خدا به پروردگار دمیده صبح (سپیده­دم) پناه ‌ببر از شرّ آن ساحرانی که در گره­های خود می‌دمند. نفث: به معنای دمیدنی است که همراه با هوای دهان بدون تف باشد، به همین‌خاطر روایت شده «کسی تاری را گره بزند و با هوای دهان در آن بدمد، آن سحر و جادو است.»

نَفَّاثات هم گفتیم هر نفسی که کوشش می‌کند به طریقی مخفی به انسان ضربه بزند و اوضاعش را تغییر دهد و حالتی را به وجود بیاورد که انسان را از انجام عبودیت مخلصانه کنار بزند و امروزه ما شاهد این شرور نفاثات هستیم. در همه‌ی لایه‌ها و قشرهای جامعه حضور دارند، آن هم به شکل سمعی و بصری، به شکل مخفی و آشکار در کمین صید افکار انسان‌های خام و نپخته هستند. به شکل‌های مختلف برنامه‌ها را در راستایی تنظیم می‌کنند که فرد را از مسیر معنویات و کمالات دور کنند و به سمت مادیات و زیادت‌طلبی و شهوات بکشانند. و چقدر ما نیازمند هستیم که از شر این نَفَّاثات مرد یا زن، دختر یا پسر به خداوند پناه ببریم. خیلی از اوقات دو نفر باهم دوستی بسیار صمیمی دارند، شخص سومی یعنی حاسد از این وضعیت بسیار بدش می‌آید. کاری می‌کند که روابط صمیمانه این دو نفر به هم بخورد. و یا روابط زن و مرد را به هم می‌زنند تا میان آنها جدایی بیفتد و کسانی که از درون مشکل دارند، این مشکلات و امراض را به شکل‌های مختلف مانند حسد ورزیدن و یا... به دیگران منتقل می‌کنند. روابط مبارکی که بین چند نفر وجود دارد و اهل حسد طاقت دیدن این وضعیت را ندارند، به شکل‌های مختلف برنامه‌ریزی می‌کنند تا این روابط از بین برود. و خطرناک‌ترین این کارها به هم زدن روابط محکمی است که میان بندگان با خداوند وجود دارد. و چون این افراد را نمی‌شناسیم در نتیجه از شر این افراد باید به خداوند پناه ببریم. و در مقیاس بالاتر می‌توان استکبار جهانی و در رأس آنها اسرائیل و امریکا و انگلیس را مثال زد که تلاش می‌کنند به هر نحوی شده ریشه‌ی دین و دینداری و ایمان به خداوند را در جهان بخشکانند. و متأسفانه جوانان ما اعم از دختر و پسر هر روز در دام این شرور گرفتار می‌شوند و هر روز بیشتر از دیروز در گرداب خودباختگی فرهنگی و دینی غرق می‌شوند و از دین و ایمان فاصله می‌گیرند.

﴿وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ٥[7].

«و از شر حسود آنگاه که حسد می‌ورزد».

و پناه ‌ببر به پروردگار سپیده‌دم از شر هر حسودی از مردمان، آن­گاه که حسد ورزد و آن­را ظاهر کند و به این صورت آرزوی ضرر و زیان داشته باشد یا از روی حسادت تو را به کار بدی رهنمون گردد؛ زیرا حسد عبارت از درخواست زوال نعمت از محسود است. حسد نشانۀ بدنیتی و ‌تنگ­نظری و بداندیشی است. نخستین معصیت در آسمان حسد بود که ابلیس نسبت به آدم ورزید.

یعنی کسی که بخواهد شری ایجاد کند و نخواهد خیری به کسی برسد، چرا که انسان بی‌نهایت نیرو دارد، هم نیروی شر و هم نیروی خیر. ﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨ [الشمس: 8] انسان‌هایی که دارای خُبث طینت هستند و نمی‌توانند شاهد پیروزی‌ها و موفقیت‌های دیگران باشند، از درون نیروهای شرشان غالب بر نیروهای خیرشان می‌شود و در بیرون شروع به برنامه‌ریزی کردن در راستای دور کردن دیگران از خیر می‌کنند و متاسفانه در جامعه‌ی ما به شکل عام، این حسد رواج فراوانی دارد و چون ما حسودها را نمی‌شناسیم، برای رهایی از شر حاسدین باید به خداوند پناه ببریم و این پناه‌بردن به انسان آرامش می‌دهد و گام برداشتن در مسیر کمال را آسان‌تر می‌کند.

رهنمون آیات:

1-  وجوب پناه ‌بردن به خدا و استعانت از پیشگاه او از هرچیز مخوفی که بخاطر خفای آن، انسان توان دفع آن­را نخواهد داشت.

2-  تحریم دمیدن در گره افسون که سحر است و هر سحری کفر است و حدّ ساحر، گردن زدن با شمشیر است.

3-  حسادت قطعاً‌ حرام است و بیماری خطرناکی است تا آنجا که فرزند آدم÷ را بر قتل برادرش واداشت و برادران یوسف را بر کید و نیرنگ واداشت.

4-  غبطه، حسادت نیست به دلیل حدیث صحیح که پیامبر خدا می‌فرماید: ‍«در دو چیز حسادت نیست وقتی منظور غبطه باشد.»

این سوره یکی از دو معوذتین است اولی سوره‌‌ی «فلق» و دومی سورۀ «ناس» است؛ در سورۀ فلق انسان از چهار خصلت به خدا پناه می‌برد. 1- از شر هرآنچه خدا آفریده 2- از شر هر آنچه که در تاریکی شب و یا تاریکی روی دهد. 3- از شر دمندگان افسون در گره­ها 4- از شر هر حسودی. این چهار خصلت از آن مواردی است که انسان از آنها ترس و بیم دارد. اما در سوره‌ی ناس، پناه‌بردن به خدا در رابطه با یک شر است ولی خطر و بدی آن از آن چهار خصلت «فلق» بیشتر و بیشتر است به این سبب ­که به قلب مرتبط است. و قلب هرگاه فاسد گردد تمام چیزهای دیگر فاسد می‌گردد و هرگاه اصلاح یابد تمام چیزهای دیگر اصلاح می‌یابد.

بنابراین سوره‌ی «ناس» اختصاص به یک پناه بردن دارد و آن شر وسوسه‌گر نهانی است که در قلب مردم وسوسه می‌کند. خواه آن وسوسه‌گر جن باشد یا انسان.  

برای تأثیر بیشتر معوذتین بر علیه شیاطین جن و انس و چشم زخم باید در مواقع خاص خوانده شود.

1-   اذکار صباح و مساء: بعد از نماز صبح تا قبل از شروق شمس و بعد از نماز عصر تا مغرب.

2-   بعد از نمازهای فرض.

3-   قبل از خواب.

4-   به هنگام سحر (ثلث آخر شب).

 




[1]- فَلَق: از مصدر فلق به معنی شکافتن است و به دنبال هر شکافتنی ظهور و آشکار شدنی قرار دارد.

[2]- این یکی از دو معوذتین است که دومین آن سوره‌ی «الناس» است و قبل از آنها سوره‌ی اخلاص است. پیامبر ج می‌فرماید: برای پناه ‌بردن چیزی بهتر از این سه‌ سوره نیست. در صحیح بخاری و مسلم از عاشیه روایت ‌کرده‌اند هرگاه رسول خدا ج مریض می‌شد، معوذّتین را برای خود می­خواند و در آن می‌دمید ولی هنگامی که دردش شدّت می‌گرفت من معوذّتین را برسرش می‌خواندم و با دست‌های مبارکش مکان درد را مسح می‌نمودم.

[3] - به نام خدا از هر چه اذیتت می­کند، مداوایت می­نمایم از شر هر نفس یا چشم حسود، الله تعالی شفایت می­دهد.

[4]- شرَّ: شر را در مقابل خیر داریم. اما کلمه‌ی شر در بعضی از جاها اَفعَلِ تفضیل است. و در بعضی از جاها به صورت مصدر می‌آید. در اینجا معنی مصدری آن مدنظر است. مطلق بلا و بدی. اینکه در اینجا کلمه‌ی شر به «ما» متصل شده است، خداوند می‌خواهد این را بیان کند که هر شری از هر مخلوقی می‌تواند صادر شود و در ارتباط با همان مخلوق است. شر محض در کره‌ی زمین وجود ندارد، بلکه تمام شرور نسبی هستند و نسبی‌بودن آنها به این معنا است که ممکن است نسبت به کسی شر باشد و نسبت به دیگری خیر. لذا در دل هر شری خیری نهفته است و شر مطلق بر روی زمین وجود ندارد. اما در باب خیر این سخن را نمی‌توان گفت. زیرا خیر مطلق وجود دارد و در رأس همه‌ی خیرها، خیرهایی است که خداوند معین کرده، آن هم در قالب نعمت‌ها برای بندگانش. مانند خیر هدایت، خیر قرآن و...

[5]- غَاسِق: از مصدر غَسَقَ است و به معنی تاریکی بسیار غلیظ. تاریکی که در اوج خود باشد، به طوری که از آن تاریک‌تر موجود نباشد. غاسق یعنی شبی که مطلقاً تاریک است و هر مقطع زمانی که تاریکی در اوج خودش باشد، کلمه‌ی غاسق بر آن اطلاق شده است.

      وَقَبَ: فرا رسید، فرا گرفت، هردو معنی را دارد.

[6]- نَفَّاثَات: جمع نَفَّاثِه است که به زنان جادوگر معنی شده است، درحالی­که از نظر لغوی دقیق نیست. نفاثه اسمی که صیغه‌ی مبالغه است، مثل علامه یعنی کسی که علم زیادی دارد. نفاثه از ماده‌ی نَفث است و نفث به معنای دمیدن است. نَفَثَ یعنی در چیزی دمید. اما در اینجا به معنای همان دمیدن نیست، بلکه به معنی کسی است که کارش نقشه‌کشیدن و برنامه‌ریزی کردن و توطئه‌کردن است و در نتیجه فاعل آن می‌تواند مرد باشد و یا زن.

      عُقَد: در اینجا جمع عُقدِه است، به معنی گِره و نَفثِ در عُقَد یعنی دمیدن در گره؛ اما در اصطلاح و بینش دینی و قرآنی یعنی برنامه‌ریزی کردن برای رسیدن به مقصدی اما بهترین معنایی را که می‌توان بیان کرد، همان توطئه‌کردن است. اما چرا نفاثات به صیغه‌ی جمع مؤنث سالم آمده است؟ جواب این است که صاحبان نفاثات نفوس هستند و نفوس هم مؤنث مجازی است پس با نفوس مطابقت دارد و مصادیق این نفوس می‌تواند هم مرد و یا زن باشد.

[7]- حَاسِد: از ماده‌ی حَسَد است که به معنی آرزوی زوال نعمت دیگران می‌باشد. یعنی کسی، چه مرد و چه زن از نعمتی برخوردار شده است و چون برای دیگران این موضوع سنگین است، زیرا خود از آن نعمت برخوردار نیست. به جای اینکه از خداوند بخواهد که او را هم از آن نعمت برخوردار کند از خداوند می‌خواهد که این نعمت را از دیگری بگیرد و حتی در راستایی حرکت می‌کند که این نعمات از دیگران هم سلب شود. به این حالت حسد گفته شده است. حَاسِد یعنی کسی که این نیرو در وجود او است، تا وقتی که این نیرو در درون خودش است، ضرر آن تنها به خودش می‌رسد، اما وقتی که شروع به عملیاتی کردن آن کرد و کاری کرد که دیگران از مظاهر رحمت، محروم شوند، آن وقت لازم است انسان از شر چنین افرادی که آنها را نمی‌شناسد، به خداوند پناه ببرد.

تفسیر سوره‌ی ناس

تفسیر سوره‌ی ناس

نام سوره ناس است و ارتباط آن با محورِ سوره پیرامون موضعگیری‌هایی است که مردم باید در رابطه با خدا داشته باشند برای اینکه از شر شرور مختلف در امان باشند.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه 1 تا آیه‌ی 3 بیانگر پناه‌بردن انسان به خداوندی که پناه‌دهنده است.

از آیه‌ی 4 تا انتهای سوره، یعنی آیه‌ی 6 بیان شروری است که انسان لازم است برای حفظ خود از آن شرور به خداوند پناه ببرد که این شرور به صورت خاص از دو گروه انس و جن سرچشمه می‌گیرند. شروری را که در سوره‌ی فلق به آن اشاره داشتیم عام بود اما در اینجا از دو گروه اِنس و جن این شرور صادر می‌شود.

تفسیر سوره‌ی ناس

سوره‌ی ناس به نوعی تفسیر آیات ابتدایی سوره‌ی حمد می‌باشد. وقتی که خداوند می‌فرماید: ﴿رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣ رَبَّ الناس بیانی است از ﴿رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣ مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ٤ در ابتدای قرآن، ﴿مَلِکِ ٱلنَّاسِ٢ در سوره‌ی ناس. ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥ در سوره‌ی حمد و در اینجا هم ﴿إِلَٰهِ ٱلنَّاسِ٣ لذا آیات اولیه‌ی سوره‌ی ناس همان آیات آغازین سوره‌ی حمد هستند. در اینجا هم بیان می‌شود باید خدایی را بندگی کنیم که رحمان و رحیم، مالک و معبود و معین است.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ مَلِکِ ٱلنَّاسِ ٢ إِلَٰهِ ٱلنَّاسِ ٣ مِن شَرِّ ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ ٤ ٱلَّذِی یُوَسۡوِسُ فِی صُدُورِ ٱلنَّاسِ ٥ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ ٦ [الناس: 1-6].

﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١[1].[2]

«[ای پیامبر] بگو: به پروردگار مردم پناه می‌برم».

﴿قُلۡ: یا محمد: امت محمد منظور است و دلیلی است بر اینکه قرآن از نزد خداوند است.

﴿أَعُوذُ﴾: «پناه می‌برم.» إعتصام والحمایة (طلب حمایت از خداوند).

﴿بِرَبِّ: خالق.

﴿بِرَبِّ ٱلنَّاسِ﴾: «به آفریننده و مالک جهان.»

رب الناس، خدای مردم، خدایی که در رابطه با ناس رحمت دارد و این رحمتش عبارت است از جلب همه‌ی منافع برای بندگان و دفع همه‌ی مضرات از آنها؛ و ما محتاج چنین خدایی هستیم. فرعون نمی‌گفت من خالق شما هستم، بلکه می‌گفت من آمر شما هستم؛ نمی‌گفت من رحمان و رحیم و مالک هستم، بلکه می‌گفت من فرمانروا و فریادرس هستم. و به موسی می‌گفت: ﴿قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَیۡرِی لَأَجۡعَلَنَّکَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِینَ ٢٩ [الشعراء: 29] اگر غیر از من را به عنوان فریادرس و فرمانروا اتخاذ کنی، تو را زندانی خواهم کرد. در جامعه‌ی کنونی هم همین طور است. هرجا که دینداران دچار مشکل شده‌اند، علت این بوده که اقرار می‌کردند همان خدایی که رحمان و رحیم و مالک است، همان خدا فرمانروا و فریادرس هم است. پس علت این که چرا ناس در این سوره چند بار تکرار شده است، واضح است. ما باید جداگانه در مقابل خداوندی که رب است و رحمان و رحیم و در مقابل خدایی که مالک و مَلک است، همچنین خدایی که إله به معنی معبود و معین است، موضع‌گیری مناسب را اتخاذ نماییم، آن وقت است که بنده‌ی او (الله) می‌شویم و جمع این موضعگیری‌ها است که ما را بنده‌ی خداوند می‌کند. در مقابل رحمان و رحیم بودن خداوند، موضع‌گیری ما باید طوری باشد که رحمت خداوند را شامل حال ما گرداند. وقتی که گفته می‌شود خداوند مالک و مَلک است، یعنی خود و هرچیزی را که داریم از آنِ خداوند بدانیم. و در مقابل خدایی که معبود است و معین، حق فرمان‌دادن و فریادرس بودن را از خود و دیگران سلب نمائیم. آن زمان است که می‌شویم عَبد؛ و لذا جمع این موضعگیری‌ها است که از ما یک بنده‌ی عابد مخلص می‌سازد. در غیر این صورت مانند افرادی خواهیم بود که در حاشیه، خداوند را بندگی می‌کنند.

﴿مَلِکِ ٱلنَّاسِ ٢[3].

«فرمانروای مردم [که در مورد آنها چنان که بخواهد تصرف می­کند و فرمانروایی جز او برای آنها نیست]».

﴿مَلِکِ: پادشاه: منظور کسی که تمام نیازهای خود را باید به سوی او ببریم و او اجابت می‌کند.

با رب الناس گفتن، انسان اهل رجاء می‌شود و با مَلک الناس گفتن انسان اهل خوف می‌شود. و با دو بال رجاء یعنی امید و خوف یعنی ترس است که انسان قادر به پرواز در آسمان عبودیت می‌شود و می‌تواند از جان و دل بگوید که: ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥ که ای خدا! ما تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو کمک می‌جوییم، تویی معبود و معین ما. و با گفتن:

﴿إِلَٰهِ ٱلنَّاسِ ٣[4].

«معبود [به حق] مردم».

﴿إِلَٰهِ: معبودی که با محبت عبادتش می‌کنی.

خداوند متعال به پیامبرش و به تبع آن به امتش دستور می‌دهد که به پروردگار، مالک و معبود خود از شرّ وسوسه‌گران پناه برند.

انسان به مقام عبودیت می‌رسد. در آسمان عبودیت به پرواز درمی‌آید. نکته‌ی زیبا در اینجا این است که ممکن است سؤال شود، چرا کلمه‌ی ناس تکرار شده است؟ و آیا به جای ناس ضمیر می‌آورد بهتر نبود؟ پاسخ این است که اگر ضمیر می‌آورد، در آن صورت آن معنایی را که خداوند مدنظر داشت، تطبیق نمی‌شد. برای اینکه موضع‌گیری بندگان خدا در مقابل خداوند رحمان و رحیم با موضع‌گیری بندگان در مقابل خداوند مالک و یا مَلَک تفاوت دارد. و موضع‌گیری بنده در مقابل خداوند مَلِک با موضع‌گیری او در مقابل خداوند معبود و معین متفاوت است. در طول تاریخ تا به امروز هیچ طاغوتی نیامده است که به مردم بگوید من رحمان و رحیم و مالک هستم. بلکه گفته‌اند: رحمان و رحیم و مالک خداوند است و فرمانروا و فریادرس هم ما هستیم. نمونه‌ی بارز آن گفتن ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى از جانب فرعون است. فرعون نمی‌گفت که من خالق شما هستم، بلکه می‌گفت من آمر شما هستم. و خداوند از ما این نوع بندگی را نمی‌خواهد، بلکه باید سرمایه‌گذاری کنیم ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ ٩٢ [آل عمران: 92] به خوبی‌ها و برها نخواهید رسید مگر اینکه مقداری از محبوب‌ها دست بردارید و اگر قرار باشد که همه‌ی خوبی‌ها و لذت‌های دنیا و آخرت را باهم داشته باشیم، ممکن نمی‌شود و خداوند در قرآن می‌فرماید که در رابطه با آخرت تمام آغوشت را باز کن، برای اینکه به آخرت برسی و در دنیا هم سهم و نصیبت را فراموش نکن و نگفته است که آغوشت را کاملاً برای به دست‌آوردن دنیا باز کن ﴿وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَاۖ وَأَحۡسِن کَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَۖ وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِی ٱلۡأَرۡضِۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ ٧٧ [القصص: 77].

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست

 

یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن

﴿مِن شَرِّ ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ ٤[5].[6]

«از شرِ [شیطانِ] وسوسهگر که [چون انسان از ذکر خدا غافل گردد او را وسوسه می­کند و به هنگام ذکر الله] پنهان می‌گردد».

﴿مِن شَرِّ ٱلۡوَسۡوَاسِ﴾: «از شر شیطان که کارش وسوسه انداختن است.»

﴿ٱلۡخَنَّاسِ﴾: «متواری و پنهان، مستور و مخفی از دید آدمیان، هنگام یاد خدا به عقب رانده می‌شود.» کوچک و حقیرشده، پنهان‌کار. یَخْنُس عِنْدَ ذِکْرِ اللَّه: شیطان بعد از ذکر خدا کوچک می‌شود.

پناه می‌برم به خدا از شر شیطان وسوسه‌گر در دل‌های مردم که هرگاه به غفلت شوند، وسوسه نماید و چون یاد خدا کنند خود را پس کشند. این شیطان وسوسه‌گر در دل‌ها شبهه‌ها، ترس‌ها و خو‌ف‌ها ایجاد می‌کند و گمان‌های بد را به انسان القا می‌کند، قبیح را در نظرش خوب و خوب را قبیح می‌نمایاند و این هنگامی است که انسان از خدا غافل ماند.

این‌چنین خدایی را وقتی بندگی کردیم قطعاً ما را از شر وسوسه‌ها و محرک‌های خناس حفظ می‌کند. وسواس یعنی هر چیزی که ما را تحریک می‌کند، چه صوتی یا تصویری و... و محرک‌هایی که یک لحظه خودشان را به ما نشان می‌دهند، ما را تطمیع و تحریک می‌کنند و بعد از مدتی می‌روند و پنهان می‌شوند. اما هر آنچه دیده بیند، دل کند یاد. با دیدن و نگاه کردن محبت در دل ایجاد می‌شود و وسوسه و اضطراب در درون آغاز می‌شود. بسیاری از افراد، فرآورده‌های فکری غرب، آنها را به خود مجذوب نموده و می‌گویند نباید انسان خود را محدود کند، باید چشمش را باز کند، باید محدودیت‌ها را از بین ببرد، همه چیز را ببیند و بشنود و... در نتیجه از لحاظ شخصیتی آن‌چنان دچار سرگردانی و حیرت می‌شود که راه به جایی نمی‌برد، چه رسد به اینکه بخواهد گرفتاری‌های دیگران را حل کند، لذا ما باید به چیزهایی گوش فرا دهیم و به چیزهایی نگاه کنیم که درون ما را مضطرب و نگران نگرداند. و اگر قرار باشد هر چیزی را که به ما عرضه می‌کنند، بشنویم و یا ببینیم، مانند این است که هر غذایی را به ما بدهند، بدون توجه به مفید و مضر بودنش استفاده کنیم. بنابراین، باید در این رابطه تقوی داشته باشیم. باید از وسوسه‌هایی که درون را مضطرب و نگران و پریشان می‌کند، پرهیز کنیم. آن وسوسه‌هایی که آهسته، آهسته و کم‌کم درون ما را مضطرب می‌کند. مانند میکروبی که در ابتدا بسیار ضعیف است، وارد بدن می‌شود، اگر در همان مراحل اولیه که مرحله‌ی تنش است، به متخصص مراجعه کنیم، زودتر و راحت‌تر درمان می‌شویم و اگر کمی دیر بجنبیم، تبدیل به تشنج در بدن می‌شود و خواب و استراحت و آرامش را از ما سلب می‌کند. در این مرحله درمان کمی طول می‌کشد و همراه با سختی‌هایی خواهد بود که می‌تواند به بستری شدن منجر شود و اگر در این مرحله هم موفق عمل نکردیم، تبدیل به بحران خواهد شد که در آن صورت معلوم نیست، آیا سلامتی را دوباره به دست خواهیم آورد یا نه؟ پس در همان مراحل ابتدایی باید پیشگیری کنیم تا کار به مداوا نکشد.

﴿ٱلَّذِی یُوَسۡوِسُ فِی صُدُورِ ٱلنَّاسِ ٥.

«همان که در دل­های مردم وسوسه می­کند».

﴿فِی صُدُورِ ٱلنَّاسِ﴾: «در دل‌های مردمان هنگامی که از یاد خدا غافل مانند.»

وسوسه­گری شیطان که در سینه‌های مردمان به وسوسه می‌پردازد و ایشان را به‌سوی زشتی و گناه و ترک خوبی‌ها و واجبات می‌خواند.

اما افرادی که میزبان خوبی برای این وسوسه‌ها می‌شوند چه کسانی هستند؟ آنها کسانی هستند که خداوند مالک، ملک و رحمان و رحیم و معبود و معین آنها نیست. الله، ربّ آنها نیست، زیرا اگر الله رب و صاحب انسان باشد، با این معانی پنج‌گانه که در سوره‌ی حمد گفتیم، دیگر نمی‌تواند میزبان خوبی برای وسوسه‌ها باشد و از شر وسوسه‌ها در امان خواهد بود.

﴿مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ ٦.

«از جنیان [باشد] و [یا از] آدمیان».

حال دو گروه را معرفی می‌کند، یک گروه‌شان از جنی‌ها هستند که خودشان پنهان هستند و به طور پنهانی انسان را دچار اضطراب و تشویش می‌کنند و یک گروه هم همین انسان‌های اطراف خودمان هستند که به شکل اهل حسد در میان ما زندگی می‌کنند و نمی‌توان آنها را شناخت. وسوسه‌ی انسان به این معناست که کار زشت و بد را در انظار دیگران نیکو جلوه دهد. شبهه‌های عقیدتی، درونی و شیطانی را در روان آنان القا کند و با عبارات گمراه کننده و تفسیرهای نیرنگی، ایمان و باورهای دیگران را سست و تخریب کند که خطر چنین انسان‌هایی از خطر شیطان کمتر نیست و این­گونه افراد بخصوص در این عصر کم نیستند -خدا مسلمانان را از آنان پناه دهد- شیطان با یک استعاذه و پناه بردن به خدا، رانده می‌شود ولی شیطان انس با چنان عملی رانده نمی‌شود، ایمان محکم و شریعت قرآنی را می‌طلبد که با آن در جنگ و نبرد باشد. کار شیطان انس، خرافه‌سازی و خرافه‌پروری و مادی­گرایی است. عقل ناچیز خود را شریعت قرار داده و می‌خواهد احکام را از خدا بگیرد و به دست انسان فانی، ناقص و کم خرد دهد و با نام دموکراسی، سکولاریسم، روشن‌فکری، جهانی شدن، عقلانیت، کم‌کم گزاره‌های قرآن و شریعت را کم‌رنگ نموده و چه‌بسا به مخالفت ایستاده و با کلمات عوام فریبانه و فاجرپسندانه فضای معنویات و جهان غیب را در خرد و اندیشه‌ی انسان امروزی، تنگ و شبهه­ساز نمایند. دشمنان راه خدا و دین هر کاری را برای گمراه کردن بندگان مخلص خدا و داعیان دین خدا انجام می‌دهند اما داعیان دین خدا با پناه‌بردن به خداوند از شرّ تمام این پلیدی‌ها در امان هستند که به تعبیر وارد در قرآن: ﴿وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٣٦ [فصلت: 36] اگر روزی افکار شیطانی و باطل به تو روی آورد، به خدا پناه ببر، چون او سمیع است و وسوسه‌ها را می‌شنود و علیم است و از احوال کسانی که اهل وسوسه‌کردن هستند، آگاه است.

متأسفانه امروز نه غزالی در حیات است تا صدای «قِف مکانک» دهد و فلسفه‌های شکاکیون و ارسطاطالیس را به نسخه‌ی «تهافت‌ الفلاسفه» به باد محاکمه کشد و نه صدّیقی هست تا جهت جنگ ارتداد، سپاه علم و شریعت‌ را سان دهد. تا جاهلیت معاصر و سکولار بی‌منطق را برای همیشه به بایگانی تاریخ بسپارد؛ چاره‌ای نیست جز اینکه بگوییم: «اللهم انا نعوذ‌بک من شرّ کل ذی ‌شرّ ومن شر الانس والجنّ فأعِذنا ربّنا فأنّة لا یعیذُنا إلاّ أنت ربنا ولک الحمد والشکر».

رهنمون آیات:

1-  وجوب پناه ‌بردن به خداوند متعال از شیاطین انس و جّن.

2-  اثبات ربوبیت و الوهیت خداوند متعال.

3-  بیان اینکه لفظ «استعاذه» پناه خواستن با عبارت «أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم» است. همان­گونه که سنت صحیح نبوی بیانگر آن است که دو نفر در روضه‌ی نبوی بگو‌ مگو ایجاد کردند. پیامبر خدا ج فرمود: «إنّی اعلمُ کلمه لو قالها هذا لذهب عنه أی الغضب»: «من عبارتی را می‌دانم که اگر این مرد آن­را بگوید، خشمش فروکش خواهد کرد». و آن عبارت: «أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم» است.

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین



[1]- ناس: به معنی مردم.

[2]- وقتی که در میان مردم شاهانی هستند که خود را مالک مردم می‌دانند و در میان مردم کسانی هستند که غیر خدا را عبادت می‌کنند، خداوند تصریح قاطع نمود که او خود، پروردگار، مالک و معبود به حق مردم است و جز ذات او کسی را شایان پرستش نیست لذا باید به پیشگاهش پناه برد.

[3]- مَلِک: به معنی صاحب و دارا که معنی‌اش از مالک بیشتر است، مالک یعنی دارنده و مَلِک معنایش از آن بیشتر و به معنی دارا می‌باشد.

[4]- إلَه: به معنی فرمانروا و فریادرس است. اصل آن از ماده‌ی إلَهَ یعنی بندگی کرد و به فریاد خواست. و حاصل معنی إلَه دو کلمه است: یکی معبود، یعنی فرمانروا و معنی دومش معین است، یعنی فریادرس و کسی که به داد بندگانش می‌رسد.

[5]- وَسوَاس: از ماده‌ی وَسّوَسَ است. وسوس به صدایی گفته می‌شود که از به هم خوردن زیور آلات به گوش می‌رسد و این صداها به نوعی انسان را وسوسه می‌کند، علی الخصوص خانم‌ها را بیشتر تحریک می‌کند. و وسواس یعنی صداهایی که انسان را تحریک می‌کنند و معمولاً چون اضطراب ایجاد می‌کنند، صداهای خوبی نیستند.

      خَنَّاس: از ماده‌ی خَنَسَ به معنی پنهان شد. خُنَّس جمع خَانِس است.

[6]- در حدیث صحیح از رسول خدا ج روایت شده: وسوسه‌ای که خلجان درونی و از گفتار و کردار خالی باشد، معفو عنه است و انسان در برابر آنها مواخذه نمی‌شود. آنجا که می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ لِأُمَّتِی مَا وَسْوَسَتْ بِهِ وَحَدَّثَتْ بِهِ أَنْفُسَهَا مَا لَمْ تَعْمَلْ أَوْ تَتَکَلَّمْ بِهِ».