تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی نبا

تفسیر سوره‌ی نبا

نَبَأ: این سوره مکی و دارای پنج نام می‌باشد: «نَبَأ، عَمَّ یَتَسألوُن، عَمَّ، مُعصِرات، تَساءُل»

نبأ به معنای خبر است و خداوند متعال سوره را با سؤال شروع کرده است؛ زیرا سؤال همانند چتری که باز می‌گردد، مغز انسان را باز نموده و انسان را به تفکر وامی‌دارد.

خداوند متعال در قرآن کریم سوره­ها را با موارد و چیزهایی جذاب آغاز نموده و سپس وارد موضوع اصلی می‌شود. در این سوره نیز خداوند متعال سوره را با سؤال از کافران شروع می‌کند.

سوره‌ی نبا چکیده و خلاصه‌ای از جزء سی‌ می‌باشد. لذا اگر انسان معارفی را که سوره‌ی نبأ بیان می‌کند، دقیقاً بفهمد، چکیده‌ای از جزء سی‌ام را فهمیده است. این سوره هم یکی از سوره‌های مکی است. محور آیاتش هم همان محوری است که تمام سوره‌های مکی دارند که عبارت از اصلاح بینش‌ها است. بینش ما را مجموعه اصول و قواعدی تشکیل می‌دهد که از مسأله‌ی ایمان به خدا و توحید آغاز می‌شود و به مسأله‌ی ایمان به آخرت ختم می‌گردد. در جای، جای قرآن مسأله‌ی ایمان به خدا و قیامت به تکرار در کنار هم قرار گرفته است، اما با استفاده از هدایتی که سوره‌ی حمد به ما می‌دهد و این که سوره‌ی حمد آیینه‌ی تمام نمای قرآن است و با توجه به آن چه در تفسیر آیات سوره‌ی حمد بیان گردید که این سوره متن قرآن و 113 سوره‌ی دیگر قرآن، شرحی بر این متن هستند، لذا اگر کسی توفیق پیدا کرد، سوره‌ی حمد را آن‌چنان که بایسته است، بفهمد و خود اهل حمد شود، آن وقت است که آمادگی این را پیدا خواهد کرد که بقیه‌ی سوره‌های قرآن را هم بفهمد و سوره‌ی حمد تنها سوره‌ای است که در آن انسان با خدا سخن می‌گوید، در بقیه جاهای قرآن، خداوند است که با انسان سخن می‌گوید و به انسان یاد می‌دهد، بیاموزد آنچه را که باید بیاموزد: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣ ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ ٥ [العلق: 1- 5]. لذا خداوند است که بندگان را تعلیم و تربیت و ساخته و پرداخته می‌کند و آن‌ها را برای خود می‌خواهد، همچنان که به بنده‌ی بزرگوارش موسی÷ فرمود: ای موسی! من تو را برای خودم ساخته و پرداخته کرده‌ام: ﴿وَٱصۡطَنَعۡتُکَ لِنَفۡسِی ٤١ [طه: 41] و تو خودت را در اختیار من قرار دادی تا از تو موسی ساختم. محبت خودم را آن‌چنان در دلت جای دادم که خودت را به من سپردی و تحت مراقبت مستقیم من، موسایی شدی که به لقب کلیم الله نائل شدی. با استفاده از هدایت سوره‌ی حمد، ظاهراً ایمان به قیامت مقدم بر ایمان به خداوند است و شاید مقدمه‌ی مؤمن‌شدن و بنده‌شدن انسان، همانا مؤمن‌شدنش به قیامت است. سوره‌ی نبأ که سوره‌ای مکی و محورش اصلاح بینش در ارتباط با مسأله‌ی قیامت می‌باشد. مسأله‌ای که بعد از گذشت حدود چهارده قرن از نزول قرآن هنوز هم در عصری که به عصر انفجار اطلاعات و معلومات نام گرفته تازه و غریب است، آن هم غربتی که سبب شده انسان‌ها دچار بحران‌های مختلف هویتی و شخصیتی شوند که این مسأله از غربت بیرون آید و به دقت تحلیل شود، بحران‌های شخصیتی که شاهدش هستیم و نامتعادلی‌ها و نامتوازنی‌های شخصیتی که در میان مردان و زنان و پسران و دختران وجود دارد، به حداقل خودش برسد و آرامش و اطمینانی بر شخصیت‌ها حاکم شود. وقتی جامعه‌ای از شخصیت‌های متعادل تشکیل گردید، یک جامعه‌ی پویا، زنده و پر نشاط خواهد بود.

نام سوره نبأ است به معنی خبری که یقینی است، خبری که حتمی و قطعی است، پس فرق میان نبأ و خبر این است که هر نبأ خبر است، اما هر خبری نبأ نیست. محور سوره بیان اخباری است که تاکنون نشنیده‌ایم، مخصوصاً در عصری که عصر انفجار اطلاعات و معلومات و اخبار است. با وجود انفجار اطلاعات و توسعه‌ی ارتباطات، جامعه به یک دهکده تبدیل شده است که فاصله‌ی هر فردی و هر جمعی با جمع دیگر مانند فاصله‌ی کسی است که در یکی از اتاق‌های خانه‌ای نشسته با فرد دیگری در اتاق دیگر. یعنی فاصله‌ها بسیار کم شده است اما در عین حال انفجار اطلاعات ضررهایی هم داشته است. جوامع و انسان‌ها را به بحران هویتی دچار کرده و کارشان به جایی رسیده است که کسی خود را نمی‌شناسد. همه، هویت و کیان خویش را فراموش و گم کرده‌اند.

محور سوره

خبر است اما خبری بسیار مهم و یقینی که با هیچ خبری قابل مقایسه نیست و آن عبارت است از زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ و قیام قیامت. به همین خاطر است که گفتیم: این سوره چکیده و خلاصه‌ای است از مفاهیمی که سوره‌های جزء سی‌ام بیان می‌کنند. واقعیت این است که اگر کسی در مجلس قرآن و بر سر سفره‌ی قرآن بنشیند و بعد از برخاستن تحولی در شخصیتش چه گفتارش و چه رفتارش ولو تحول اندکی هم باشد، ایجاد نشود، باید بداند که بسیار نامتعادل است و بایستی بیشتر در این محافل و مجالس حضور داشته باشد تا این نامتعادلی‌ها و نامتوازنی‌ها را تبدیل به تعادل و توازن شخصیتی بنماید، لذا قرآن تنها سفره‌ای است که خداوند با آن کریمانه از میهمانانش پذیرایی می‌کند و آن‌ها را با معارفی آشنا می‌گرداند که اگر اهلیت و توفیقش را داشته باشند، هم خود متحول و دگرگون می‌شوند و هم دیگران را متحول می‌کنند و به تعبیر اقبال دیدگاه‌های قبل از آمدن به مجلس قرآن با دیدگاه‌های بعد از آمدن به مجلس کاملاً متفاوت است. تفکرها، نگاه کردن‌ها، بینش‌ها و منش‌ها کاملاً تغییر می‌یابند. این تفاوت‌ها شاید در ابتدا اندک باشند، اما شتاب می‌گیرند و همان شعر اقبال تحقیق می‌شود که می‌گوید: دیدن دگر آموز، شنیدن دگر آموز و در حدیث آمده است که: «المؤمن یغبط والمنافق یحسد». تفاوت بارز میان مؤمن و منافق همین است که مؤمن اهل غبطه‌خوردن است و منافق اهل حسدورزیدن است. مؤمن اگر کسی را ببیند که اهل توفیق و خیری شده است، غبطه می‌خورد و از خدا می‌خواهد که از آن توفیق و خیر او را هم بهره‌مند گرداند، اما منافق اهل حسد است.

تا توانی به جهان بال و پر خویش گشودن آموز

 

که پریدن نتوان با پر و بال دگران

باید با پَر و بال خود پرواز کنیم و به اوج برسیم که اگر به آن اوج‌ها نرسیم، اهل خسارت هستیم. نه این که با بال دیگران بخواهیم پرواز کنیم که امکان‌پذیر نیست. خاسرین و خسارت‌مندان واقعی کسانی هستند که قبل از مرگ‌شان این انتقال و هجرت شخصیتی را از وضعیت موجودی که دارند، به سمت وضعیت مطلوبی که باید داشته باشند، صورت نداده و بمیرند که خداوند خود در آیه‌ی 102 سوره‌ی آل عمران فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! تقوای کامل خدا را پیشه کنید و نمیرید، مگر این که مسلمان باشید».

تقسیم‌بندی آیات

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 3 بیان مختصری است از حادثه‌ای که قرار است روی دهد و اختلافی که مردم در رابطه با روی‌دادن و روی‌ندادن آن باهم دارند و امروز ما شاهد این اختلاف هستیم؛ این آیه بیش از 1400 سال پیش و در ابتدای دوران مکه نازل شده است. و اکنون در میان روشن‌فکران، در عصر انفجار اطلاعات و معلومات در رابطه با وقوع حیات بعد از مرگ چه در میان انسان‌های دیندار و بی‌دین و چه در میان ادیان مختلف آسمانی، همین اختلاف که در آن زمان هم وجود داشت، الآن هم وجود دارد؛ چرا که عده‌ای در باب معاد معتقد به معاد جسمانی نیستند، بلکه معتقد به معاد روحانی هستند و این در تضاد آشکار با آیات قرآنی است، زیرا در این صورت ما بی‌دلیل خود را از بسیاری از لذت‌های دنیوی محروم می‌کنیم، درحالی­که باید همه‌ی آن لذت‌ها را داشته باشیم، چون در آن دنیا دیگر این لذت‌ها وجود ندارد. توضیح کافی در این سوره و سوره‌های بعدی خواهد آمد که معاد دارای دو بُعد روحی و جسمی می‌باشد. آیه‌ی 4 و 5 انذار و اعلام خطر در این رابطه است که اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، سرانجام نامطلوبی در انتظار خواهد بود، یعنی اگر انسان خود را از این ابهامات و شبهات و شک‌ها خارج نسازد و تکلیفش را در رابطه با زنده‌شدن بعد از مرگ و بیشتر از آن قیامت و محاسبه‌ی انسان‌ها و مراحلی را که قرآن درباره‌ی قیامت به تفصیل بیان کرده است، روشن نکند و به یقین نسبی نرسد که مسئولانه سخن بگوید و مسئولانه حرکت کند، در این صورت در حیرت و سرگردانی قرار خواهد گرفت. لذا مسأله عالم‌شدن به قیامت مقوله‌ای است و مسئله‌ی مؤمن‌شدن به قیامت هم مقوله‌ای دیگر. بسیاری از مردم عالم به قیامت هستند، مانند یهود و نصاری که آن‌چنان ماهرانه در رابطه با حوادث و مسائل قیامت سخن می‌گفتند که سخنان آن‌ها را خداوند در قرآن آورده است. طوری که یهود ادعا می‌کردند: ﴿لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَیَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ [البقرة:80]. می‌گفتند: ما تنها چند روزی در جهنم خواهیم بود. بعد از مدتی از آن جا بیرون می‌آییم، در جایی، قرآن نقل می‌کند که می‌گفتند: ﴿لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ [البقرة: 111]. یعنی فقط مسیحی و یهودی به بهشت خواهند رفت و کسان دیگری حق رفتن به بهشت را ندارند. و لذا فرق ایمان به قیامت با عالم‌شدن به قیامت در این است که ایمان به قیامت یعنی علم به قیامت، همراه با احساس مسئولیت. پس عالم‌شدن به قیامت اگر در کنار احساس مسؤلیت قرار بگیرد، ایمان به قیامت می‌شود. مؤمن یعنی کسی که علم را دارد و این علم در او احساس مسئولیت هم ایجاد کرده است و دیدگاهش را نسبت به دنیا و مافیها تغییر داده است، سنجیده می‌گوید، سنجده می‌بیند، سنجدیده می‌اندیشد و تمام حرکات و سکناتش استاندارد می‌شود. این‌چنین فردی مؤمن به قیامت است وگرنه تنها با علم، انسان نمی‌تواند از سنجیدگی و تعادل شخصیتی مخصوصاً در باب بینش و منش برخوردار شود. از آیه‌ی 6 تا آیه‌ی 16 استدلالی است برای اثبات حیات پس از مرگ. بعضی از آیات امکان وجود آن و بعضی از آیات وجوب وجودش را برای ما بیان می‌کند. بودن قیامت واجب است و اگر بعد از این حیات، حیات دیگری نباشد، با این همه اضطراب‌ها و استرس‌ها و مشکلاتی که وجود دارد، انسان عاقل ترجیح می‌دهد که زودتر بمیرد. عقل و نقل هم این را تصدیق می‌کند اما اگر زنده‌شدنی بعد از مرگ وجود دارد، به فرموده‌ی پیامبر خدا، هیچکس حق ندارد که از خدا بخواهد او را بمیراند و اگر بسیار به تنگ آمد بگوید: «أللهم أحینی ان کانت الحیاه خیراً لی وتوفنی اذا کانت الوفاه خیراً لی»: خداوندا! من را زنده نگهدار، اگر حیاتم برای من مفید است و من را بمیران، اگر مرگم برای من مفید است. یهود که ادعای اولیاء الهی می‌کردند، می‌گفتند: ما دوست خدا و مقربین درگاه او هستیم، خداوند هم آن‌ها را امتحان می‌کند و می‌گوید: شما که دوست دارید، پیش محبوب‌تان بروید؛ و شما که ادعای ولایت می‌کنید و خیلی خدا را دوست دارید آرزوی مرگ کنید، اگر راست‌گو هستید. ﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ هَادُوٓاْ إِن زَعَمۡتُمۡ أَنَّکُمۡ أَوۡلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٦[الجمعة:6]

﴿وَلَا یَتَمَنَّوۡنَهُۥٓ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ ٧ [الجمعة: 7] ولی آن‌ها هرگز آرزوی مرگ را نمی‌کنند، زیرا آن‌ها بسیار دنیا را دوست دارند و از مرگ هراسان‌اند و این از ویژگی‌های شخصیتی یهودیان است.

اگر مؤمن هم چنین وضعیتی پیدا کند، یکی از ویژگی‌های یهودیان را پیدا کرده است، لذا از آیه‌ی 6 تا آیه‌ی 16 اثبات حیات بعد از مرگ و وجوب آن است، واجب‌بودن حیات بعد از مرگ است که به حیات قبل از مرگ معنی می‌دهد. از آیه‌ی 17 تا آیه‌ی 20 مقدمه‌ی آمدن روز سخت یعنی همان قیامت است و محاسبه و محاکمه‌ی انسان. از آیه‌ی 21 تا آیه‌ی 30 بیان عاقبت گروهی است که حیات بعد از مرگ را تکذیب کردند و با فراموش‌کردن حیات بعد از مرگ احساس مسئولیت در آن‌ها هم خاموش شد. از آیه‌ی 31 تا آیه‌ی 36 بیان عاقبت گروهی است که احساس مسؤلیت کردند و این که در مسیر کمال حرکت نمودند و آیه‌ی 37 و 38 بیان این مسأله‌ی مهم است که در دادگاه خداوند وکیل‌گرفتن و پارتی‌بازی وجود ندارد. هر انسانی باید به تنهایی از خودش دفاع کند. ﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِۦ [الإسراء: 13] هر انسانی را با اعمالش وا می‌گذاریم. ﴿وَنُخۡرِجُ لَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ کِتَٰبٗا یَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا ١٣ و در روز قیامت پرونده و کتاب و نامه‌ی اعمال او را برایش بیرون می‌آوریم که کاملاً منشور، یعنی منتشر شده است. ﴿ٱقۡرَأۡ کِتَٰبَکَ به او گفته می‌شود نامه‌ی اعمالت را بخوان. کسی حق ندارد شفاعتت را بکند ﴿کَفَىٰ بِنَفۡسِکَ ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکَ حَسِیبٗا ١٤ [الإسراء:14]. حسابگری خودت برای خودت کافی است. خودت حساب کن و ما قبول داریم. اگر بخواهد آن­را سانسور کند و یا قسمتی را حذف نماید: ﴿یَوۡمَ تَجِدُ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَیۡرٖ مُّحۡضَرٗا [آل عمران: 30] چقدر زیبا فرموده است. هنری که امروز معروف به هنر هفتم، یعنی سینماست. در این آیه اشاره ضمنی به آن رفته است که در قیامت ما فیلم اعمال خود را تک تک مشاهده خواهیم کرد. این دوربین‌های که فیلم‌برداری می‌کنند و آن هم به دقیق‌ترین شیوه و شکل، یکی از دلایل بدیهی هستند برای این که ثابت شود نه اعمال ما و نه اقوال ما از بین رفتنی نیستند، بلکه موجود و باقی هستند. خداوند متعال فرموده است: ﴿إِذۡ یَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّیَانِ عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِیدٞ١٧ [ق: 17]. یکی اعمال خوبش را و یکی هم اعمال بدش را ضبط می‌کند. ﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨ [ق: 18]. هیچ حرفی بر زبان انسان جاری نمی‌شود، مگر این که گیرنده و نگهبان موجود است که آن­را ضبط می‌کند. کلمه‌ی محضر یعنی احضار شده، یعنی نمایش‌دادن هر چیزی را که خیر باشد و هر چیزی که شر باشد. اگر انسان با این تصور حیاتش را سپری کند که یک دوربین مرتب او را زیر نظر دارد، میزان جرم بسیار کم خواهد شد. در کشوری مانند انگلستان حتی در دستشویی‌های عمومی که در خیابان‌ها وجود دارند، دوربین‌های مخفی نصب شده است، به این دلیل که جرم و جنایت در آن مکان‌ها هم انجام می‌گیرد و وقتی که انسان‌ها احساس می‌کنند، در همه جا دوربین‌هایی آن‌ها را تحت نظر دارد، میزان جرم و جنایت کاهش می‌یابد. مسأله، مسأله‌ی نظارت است و نظارتی را که آن‌ها برای خودشان تجویز کرده‌اند، این‌چنین نظارتی است. اما ضمانت اجرایی برای هر قانونی، اعتقاد است. پس اگر هر انسانی مواظب خود و عملکرد خود باشد، جامعه اصلاح می‌شود. و آیه‌ی 39 بیان روشن‌شدن قضیه‌ی قیامت برای انسان و این که چه موضعی باید بگیرد؟ و آیه‌ی 40 انذار برای انسان و ترساندن او است. ﴿إِنَّآ أَنذَرۡنَٰکُمۡ عَذَابٗا قَرِیبٗا [النبأ: 40] که اگر راه کج و انحرافی را انتخاب کند، به سرانجام بدی دچار خواهد شد. خلاصه‌ی مطلب این که اعتقاد به آخرت در انسان ایجاد مسؤلیت می‌کند و قدم‌گذاشتن در میدان عبودیت و بندگی تنها در این صورت امکان دارد. ایمان به قیامت مستلزم علم به قیامت، همراه با احساس مسئولیت در انسان است و پیش از آن که انسان موحد شود و توحید الوهیت را در خود تثبیت نماید، باید مؤمن به آخرت شود. پس دعوت به ایمان به آخرت ظاهراً به استناد آیات سوره‌ی حمد مقدم بر دعوت به توحید است. چون ابتدا می‌فرماید: ﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ ٤ و سپس می‌فرماید: ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ ٥.

تفسیر آیات

﴿عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ ١ عَنِ ٱلنَّبَإِ ٱلۡعَظِیمِ ٢ ٱلَّذِی هُمۡ فِیهِ مُخۡتَلِفُونَ ٣[عم: 1-3].

﴿عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ ١:  «[کافران] دربارۀ چه چیز از یکدیگر سئوال می‌کنند؟»

﴿عَمَّ[1]: «درباره‌ی چه چیز»

﴿یَتَسَآءَلُونَ[2]: «قریشیان از همدیگر می‌پرسند».

پس از اینکه خداوند متعال رسولش را به سوی آن مشرکان فرستاد، از چه می­پرسند؟

آیا آنان دنبال حقیقت هستند؟ آنان دنبال حقیقت و راستی نیستند؛ بلکه می‌خواهند با این کار در دین بهانه و شک و ایراد وارد کنند.

این آیه و آیات بعدی ابتدای دوران مکی نازل شده و می‌بینیم که فاصله‌ی نزول این آیه با عصر ما حدود هزار و چهارصد و چند سال است. تصویری را در رابطه با نوعی حیرت و سرگشتگی به ما ارائه می‌کند. حیرتی که حاکم بر نسل زمان نزول قرآن بوده است. یتساءلون: اصل تسائل این است که مجموعه‌ای از افراد در رابطه با قضیه‌ای به ابهام و حیرتی رسیده باشند و بخواهند از آن حیرت خارج شوند. لذا همدیگر را مورد خطاب قرار می‌دهند، برای این که به وسیله‌ی این پرس و جو حیرت‌ها را از خود دور کنند. ﴿عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ ١ از چه می‌پرسند؟ و آیا این سؤال، امروز دوباره مطرح نیست؟ امروز هم دوباره یکی از شبهاتی که مطرح است و جامعه را به سمت بی‌هویتی و بی‌شخصیتی می‌برد، ابهام در قضیه‌ی حیات پس از مرگ است؟ همان ابهاماتی که در عصر نزول قرآن مطرح بود، امروزه هم مطرح است؛ افرادی که اعتقاد داشتند حیات همین حیات دنیا است و با تمام‌شدن این دنیا همه چیز تمام می‌شود. آیا شعار امروز جامعه‌ی جهانی دنیا مداری نیست؟ ﴿عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ ١ این تسائل‌ها و این شبهات که بعد از مرگ چه خواهد شد و ما چه وضعیتی پیدا خواهیم کرد؟ آیا ممکن است که انسان بمیرد و دوباره زنده شود و یک مجموعه شبهات و شک‌هایی از این قبیل که طبیعتاً مطرح‌شدن شک و شبهه چیزی کاملاً طبیعی و بدیهی است، اما ماندن در شک و شبهه طبیعی نیست. بیمار شدن امری طبیعی است، اما در بیماری ماندن طبیعی و عاقلانه نیست. همچنان که انسان برای معالجه‌ی بیماری‌های جسمی به بهترین متخصصی که سراغ دارد، مراجعه می‌کند در زمینه‌ی معالجه‌ی بیماری‌های روحی و روانی، بحران‌های مختلف فکری، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ایمانی هم باید چاره‌ای بیندیشد. بهتر این است که انسان در همان مراحل مقدماتی، قبل از این که تنش‌ها به تشنج و تشنج‌ها به بحران تبدیل شوند به متخصص مربوطه مراجعه کرده و خود را درمان کند. قرآن در همان مرحله‌ی تنش‌ها به یاری انسان‌ها می‌آید و از تبدیل آن‌ها به تشنج و بحران جلوگیری می‌کند. دین و فرهنگ ما فرهنگی است که در این راستا کار کرده و کار می‌کند، یعنی پیش‌گیری فکری، بینشی و اعتقادی بروز می‌کند. از چه چیزی از همدیگر سؤال می‌کنند؟ در چه رابطه‌ای دچار شک و شبهه و ابهام شده‌اند؟ آیا سؤال‌ها منطقی و معقول است؟

﴿عَنِ ٱلنَّبَإِ ٱلۡعَظِیمِ[3]: «از خبری بزرگ».

و این خبر بزرگ همان قرآن است که در بردارنده برانگیخته شدن پس از مرگ می­باشد.

علما در مورد این خبر چندین نظر دارند:

1)     این خبر در مورد قرآن است.

2)     این خبر در مورد محمد ج و آنچه آورده و بر او نازل شده، می­باشد.

3)     در مورد روز قیامت است.

4)     در مورد اسلام است.

نظر اکثر علما این است که این خبر در مورد قیامت و زنده‌ شدن پس از مرگ است.

نبأ در رابطه با خبری که یقینی و اطمینان‌بخش است و در عین حال عظیم هم هست. شاید انسان در رابطه با یک سری از حوادثی که رخ می‌دهد، بی‌تفاوت باشد. چون تکراری هستند. در فرهنگ کنونی حاکم بر دنیا صدها و میلیون‌ها انسان که کشته شوند، زیاد امر عجیبی نیست. به این دلیل که تکرار می‌شود و همین تکرار شدن‌شان انسان را به طرف بی‌تفاوتی می‌برد. اما یک سری اخبار هستند که اولاً تکراری نیستند و تنها یک بار روی می‌دهند و نزدیکترین‌شان قبل از قیامت خبر مرگ انسان‌ها است. و یکی از نعمت‌های خداوندی این است که به ما نگفته چه وقت می‌میریم، بلکه گفته است: قطعاً می‌میرید. مردن وجود دارد اما زمانش بیان نشده است و این دال بر رحمت و لطف خداوند است. پس آیا معقول است انسان در رابطه با خبری که قطعاً روی می‌دهد و همه به آن یقین دارند و برای هر کسی هم تنها یک بار اتفاق می‌افتد، بی‌تفاوت باشد. حوادث دنیا دو دسته‌اند، یک دسته مشارکت‌پذیرند و یک دسته هم مشارکت‌ناپذیرند. بخش مشارکت‌پذیر عادی است، مانند خوردن خوابیدن و... اما در حادثه‌ی مرگ همه تنها هستند و هیچ کسی با فرد دیگری در آن شریک نمی‌شود. و مرگ مقدمه‌ی قیامت و آن نبأ عظیم است. آیا معقول است که موضع گیریش را قبل از مرگ مشخص نکند؟ می‌خواهد کجا برود و تکلیفش چیست و با آمدن مرگ آیا وقت و فرصت برای جبران باقی است یا نه؟ لذا شروع و مقدمه‌ی قیامت مرگ است و با مرگ هر موجودی قیامت آن آغاز می‌شود. پس در رابطه با مرگ باید تکلیف روشن شود و ابهامات مرتفع گردد. تنها در آن زمان حیرت باقی نخواهد ماند.

﴿ٱلَّذِی هُمۡ فِیهِ مُخۡتَلِفُونَ[4]: «همان [خبری] که آنها در آن اختلاف دارند.»

قول راجح این است که آن خبر همان قرآن است که در توصیف آن اختلاف داشته و از آن­ با تعابیر گوناگون یاد نموده و آن­را سحر و شعر و کهانت و اساطیر اولین می­خواندند.

 اما تفسیر دیگری که از آن بیان شده زندگی پس از مرگ است چنانکه بعضی آن­را باور دارند و بعضی آن­را تکذیب می‌کنند. و تعجب مشرکین و سؤال آنان برای شبهه واردکردن در دین بود.

آنها در بودن و نبودنش اختلاف نظر دارند، عده‌ای می‌گویند وجود دارد و عده‌ای می‌گویند که چگونه ممکن است وجود داشته باشد؟ این تعبیر به کرات با اندک تفاوتی در بسیاری از آیات قرآن آمده است که به عنوان نمونه در آیات دوم و سوم از سوره‌ی ق می‌فرماید: ﴿بَلۡ عَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡ فَقَالَ ٱلۡکَٰفِرُونَ هَٰذَا شَیۡءٌ عَجِیبٌ٢ أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗاۖ ذَٰلِکَ رَجۡعُۢ بَعِیدٞ ٣ [ق: 2- 3] و اگر قرار است که ما بمیریم و خاک شویم و دوباره زنده شویم، این زنده‌شدن مجدد غیر ممکن است. و این‌ها باید به مسائل نزدیک‌تر بپردازند که مسأله مرگ و مردن خودشان است که اگر بعد از مرگ را باور ندارند، خود مرگ را باید باور داشته باشند و خداوند از مرگ در آیات 83 الی 87 سوره‌ی واقعه به عنوان دلیلی برای اثبات حیات پس از مرگ نام برده است. آن جا که خطاب به بندگانش می‌فرماید: ﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ ٨٣ کار به جایی می‌رسد که جان به حلقوم می‌رسد. ﴿وَأَنتُمۡ حِینَئِذٖ تَنظُرُونَ ٨٤ و شما نگاه می‌کنید به کسی که در حال احتضار و مشغول جان‌دادن است. ﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنکُمۡ وَلَٰکِن لَّا تُبۡصِرُونَ ٨٥ ما به این کسی که دارد جان می‌دهد از شما نزدیک‌تریم. اما شما ما را نمی‌بینید. ﴿فَلَوۡلَآ إِن کُنتُمۡ غَیۡرَ مَدِینِینَ ٨٦ پس اگر شما فکر می‌کنید که با مردن کار تمام می‌شود و حیات پس از مرگ، محاسبه و پاداش و جزایی وجود ندارد. ﴿تَرۡجِعُونَهَآ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ ٨٧ نگذارید که جان از حلقوم این فرد خارج شود. اگر صادق هستید؟ از همین جا می‌توان استنباط کرد که خداوند اعلام می‌کند، یکی از دلایل ما برای زنده‌کردن شما بعد از مرگ این است که شما را می‌میرانیم و اگر شما حیات بعد از مرگ را انکار می‌کنید، پس جلوی مرگ خودتان را بگیرید. بنابراین، مقدمه‌ی این که بعد از مرگ انسان‌ها زنده می‌شوند، این است که می‌میرند و بعد از مرگ یا از اصحاب الیمین و یا از مکذبین و ضالین و یا از مقربین خواهند بود؛ پس این اختلاف تا وقتی که از بین نرود، منجر به ایجاد شک و شبهه خواهد شد. زمان، زمانِ اطلاعات و فن‌آوری است و زمانی نیست که ما نتوانیم اختلافات خودمان را با گفتگو حل کنیم، همه‌ی امکانات برای این که اختلافات از صورت نکوهیده به صورت پسندیده تبدیل و اختلافاتی کمال‌زا گردد موجود است.

خداوند متعال با جواب قاطع و کوبنده به آنان هشدار می‌دهد و می‌فرماید:

﴿کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٤ ثُمَّ کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٥[عم: 4-5].

﴿کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٤[5]: «چنین نیست [که آنها می‌اندیشند]؛ به زودی [عاقبت تکذیب قرآن را] خواهند دانست».

آنان هنگام مرگ و یا هنگام بیرون آمدن از قبر به سرانجام تکذیب خود پی ‌خواهند برد.

کلمه‌ی کلا در ادبیات عرب کلمه ردع است. یعنی فردی را وادار به توقف و بازگشت نمودن از مسیری که مشغول رفتن بر آن است. با توجه به آیات، آن‌هایی که در رابطه با نبأ عظیم مشکل دارند، به زودی خواهند دانست، این‌چنین نیست. این واقعیت است که دنیا برای هیچ کسی بقا ندارد، حتی آن‌هایی که به وضعیت موجودشان قانع هستند، زیرا به دنیا تکیه کرده‌اند. به استناد آیه‌ی 7 سوره‌ی یونس که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یَرۡجُونَ لِقَآءَنَا وَرَضُواْ بِٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَٱطۡمَأَنُّواْ بِهَا وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِنَا غَٰفِلُونَ ٧ «آن‌هایی که بسیار به دنیا تکیه کرده‌اند، علتش این است که مؤمن به قیامت نیستند. و همه چیز دارند و هرچیزی را که به ذهن هم خطور نکند، آن‌ها به آن رسیده‌اند». ﴿وَٱطۡمَأَنُّواْ بِهَا یعنی محکم به آن تکیه داده‌اند ﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِنَا غَٰفِلُونَ ٧ آن‌ها از آیات ما غافل‌اند. ﴿کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٤ به تأکید به دانشی خواهند رسید که ضد این جهالتی است که الآن در آن قرار دارند و آن زمان پشیمان خواهند شد. بسیاری از اوقات اگر علم انسان را به کمال و آرامش نرساند، با جهل برابر است. به قول مولوی نیاموختن بعضی از علم‌ها بهتر از آموختنش است. مانند پسر حضرت نوح که شنا کردن را یاد گرفت، ولی این علم موجب هلاکتش گردید و ای کاش علم به شنا کردن را پیدا نمی‌کرد.

کاش کنعان آشنا ناموختی

 

تا طمع در نوح و کشتی دوختی

پدرش به او گفت: بیا بر کشتی سوار شو. گفت: نمی‌آیم. اگر آب خیلی بالا بیاید، من به بالای کوه می‌روم ﴿قَالَ سَ‍َٔاوِیٓ إِلَىٰ جَبَلٖ یَعۡصِمُنِی مِنَ ٱلۡمَآءِۚ قَالَ لَا عَاصِمَ ٱلۡیَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَۚ وَحَالَ بَیۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِینَ ٤٣ [هود: 43].

کاش کنعان آشنا ناموختی

 

تا طمع در نوح و کشتی دوختی

کاش چون طفل از حیل جاهل بُدی

 

تا چنگ در دامان مادر می‌زدی

پس اگر انسان عالم واقعی باشد، نشانه‌ی عالم بودنش این است که مؤمن به مرگ و بعد از مرگ باشد، آن‌چنان مؤمن به مرگ و بعد از مرگ باشد، گویی که یک بار مرده و دوباره زنده شده و به دنیا برگشته است.

چون مرگ رسد چرا هراسم

 

کان راه به توست می‌شناسم

از خورد گهی به خوابگاهی

 

و از خوابگهی به پیش شاهی

(نظامی گنجوی)

دنیا خوردگه است و با مرگ، انسان به خوابگاه می‌رود. البته این خوابگاه برای مؤمنین وضعیتی دارد و برای مکذبین وضعیتی دیگر و از خوابگهی به پیش شاهی. آن جا است که انسان (مقرب و مؤمن) به لقاء خداوند می‌رسد: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَمَسَٰکِنَ طَیِّبَةٗ فِی جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَکۡبَرُۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ ٧٢ [التوبة: 72] «الله به مردان مؤمن و زنان مؤمن، باغ‌هایی (از بهشت) وعده داده که نهرها از زیر (درختان) آن جاری است، جاودانه در آن خواهند ماند و (نیز) خانه‌های پاکیزه‌ای در بهشت‌های جاوید (نصیب شان فرموده) و خشنودی الله (از همۀ این‌ها) برتر است، این، همان کامیابی بزرگ است».

﴿ثُمَّ کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٥.

«باز هم چنین نیست؛ به زودی خواهند دانست».

این آیه انذار را کامل می‌کند. و تکرار در این جا دال بر تاکید و انذار است. شاید تأمل کنند و از راهی که در پیش گرفته‌اند برگردند و بیندیشند که می‌خواهند به کجا برسند؟

بعد از عتاب و سرزنش کافران در آیات فوق، خداوند متعال شروع به نمایش قدرت و عظمت خویش نموده و به صورت پیاپی، نعمت­های خویش را ذکر می­کند؛ زیرا مشرکان تسلیم نمی‌شدند و مرتب به دین، اتهام می­زدند؛ خداوند نیز همانند خودشان پی در پی نشانه‌های قدرت خویش را بیان کرده و تکرار می‌کند. یعنی ای کسانی که ایمان نمی‌آورید به خلقت و قدرت من نگاه کنید.

در این مقطع به آیات بسیار روشن برای اثبات حیات بعد از مرگ استدلال می‌کند. چون قرار بر این است که انسان به صورت عالمانه، مؤمن به حیات بعد از مرگ شود. ما مکلف هستیم که حتی اگر مؤمن به قیامت هم نباشیم، مانند انسانی که فطرتاً کمال‌جو است، تمام ظرفیت‌های وجودی را که خداوند به ما بخشیده است به کار گیریم: ﴿وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ [آل عمران: 102] تمام استعدادهایی را که خداوند به ما داده است، باید شکوفا کنیم و بعد بمیریم. شکوفا نکردن استعدادها و از دنیا رخت بر بستن انسان را به صف خاسرین ملحق می‌کند. ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ پس کسی که از استعدادها و ظرفیت‌های خودش در راستای منافع خود و دیگران بهره نگیرد، اگر بمیرد خاسر و خودباخته است. ﴿خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ و به دنبالش ﴿وَأَهۡلِیهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ [الزمر: 15] خانواده‌اش را هم از دست خواهد داد و خدا ما را با توجه به آیه‌ی 6 سوره‌ی تحریم مکلف کرده است که: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ باید خودتان و خانواده‌های­تان را از آتشی که سوخت آن عبارت از دو چیز است، محفوظ دارید. یکی ناس یعنی مردم. کدام ناس؟ مردمی که مؤمن به قیامت نبوده‌اند، مردمی که مضطرب و نگران بوده‌اند، مردمی که در رابطه با مسائل دینی دچار حیرت و سرگشتگی شده بودند و دوم حجاره یعنی سنگ؛ و در کنار هم قرار دادن سنگ و مردم؛ بیانگر ارتباط میان آن‌هاست و اصولاً مردم چه سِنخیتی با حجاره دارند؟ چون این دسته از مردم شخصیت‌های سنگی و انعطاف‌پذیر داشته‌اند. شخصیت‌هایی که حاضر نبودند کمترین تحولی را در خود بپذیرند و در جهت کمال گام بردارند؛ به همین علت شخصیت‌هایی سنگی را خداوند در کنار سنگ قرار داده است: ﴿وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ. پس قرار نیست کسی کورکورانه اهل ایمان شود، چون مؤمن‌شدن به قیامت در اولویت است، مؤمن‌شدن به قیامت در بسیاری از آیات مقدم بر مؤمن‌شدن به خداست. خیلی از اوقات ما از مبدأ مشروع می‌کنیم و به معاد می‌رسیم. اما می‌توانیم از معاد هم آغاز کنیم و به مبدأ برسیم، زمانی می‌توانیم موضع‌گیری خوبی در رابطه با مبدأ یعنی توحید و بندگی‌کردن برای خدا داشته باشیم که ایمان خود را به قیامت قوت بیشتری ببخشیم.

تکرار جملات در قرآن کریم طبق نظر علما، 2 معنی دارد:

1-   طبق نظر اول، هردو جمله یک معنی دارد و جمله‌ی دوم تأکید جمله‌ی اول است.

یعنی این­که خداوند بیهوده حرفی را تکرار نمی‌کند، بلکه منظوری دارد و منظور این است که بالاخره سزای عمل خود را خواهید دید.

2-   نظر دوم این است که دو آیه، دو معنی متفاوت دارد. آیه‌ی اول در مورد دنیا و آیه‌ی دوم در مورد آخرت است.

     به نصرت و پیروزی مؤمنین

﴿سَیَعۡلَمُونَ در آیه‌ی اول به دنیا اشاره دارد

                                                                        مرگ کفار در غزوۀ بدر

 

                                                                                  ثواب مؤمنین

﴿سَیَعۡلَمُونَ در آیه‌ی دوم به آخرت اشاره دارد

                                                                                   عتاب کافران

در مقطع دوم که آیات چهارم و پنجم هستند، خداوند بسیار شفاف انذار عالمانه‌ای دارد، نه اندازی که جاهلانه باشد و انذارهای قرآنی همه انذارهای عالمانه هستند، مثلاً وقتی که احوال کسانی را که حیات بعد از مرگ را نمی‌پذیرفتند و اصلاً به آن ایمان نداشتند، به تصویر می‌کشد، آنجاست داد و فریادشان بلند می‌شود و می‌گویند: ﴿وَهُمۡ یَصۡطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا نَعۡمَلۡ صَٰلِحًا غَیۡرَ ٱلَّذِی کُنَّا نَعۡمَلُۚ أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم [فاطر: 37] و از خدا می‌خواهند که ای خدا! ما را از جهنم خارج گردان تا آن کارهایی را که باید انجام می‌دادیم، اما انجام ندادیم جبران کنیم و خداوند در این دنیا قبل از آن که بمیرند، برای‌شان وضعیت آن جا را بیان کرده است. ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ آیا ما آن قدر به شما عمر، جوانی، استعداد، توان ندادیم که برای تذکرپذیری و از خواب غفلت بیدارشدن کافی باشد؟ ﴿وَجَآءَکُمُ ٱلنَّذِیرُۖ فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٍ ٣٧ [فاطر: 37] نبی که کارش انذار مبین بود به سوی شما آمد و شما را انذار کرد، شما را ترساند، شما ظالم بودید و ظالم یاوری نخواهد داشت و طبیعتاً بزرگ­ترین ظلم را شما به خودتان کردید که در دنیا به جای این که به دنبال هُدی حرکت کنید، به دنبال هَوی حرکت کردید که چنین سرانجامی پیدا کردید.

اکنون بیان آیاتی از آفاق و انفس برای اثبات حیات بعد از مرگ:

﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا ٦ وَٱلۡجِبَالَ أَوۡتَادٗا ٧ وَخَلَقۡنَٰکُمۡ أَزۡوَٰجٗا ٨ وَجَعَلۡنَا نَوۡمَکُمۡ سُبَاتٗا ٩ وَجَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِبَاسٗا ١٠ وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا ١١ وَبَنَیۡنَا فَوۡقَکُمۡ سَبۡعٗا شِدَادٗا ١٢ وَجَعَلۡنَا سِرَاجٗا وَهَّاجٗا ١٣ وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ مَآءٗ ثَجَّاجٗا ١٤ لِّنُخۡرِجَ بِهِۦ حَبّٗا وَنَبَاتٗا ١٥ وَجَنَّٰتٍ أَلۡفَافًا١٦ [عم: 6-16].

﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا ٦[6].

«آیا زمین را بستری [برای آسایش شما] قرار ندادیم؟».

﴿مِهَٰدٗا: مانند گهواره و تخت کودک؛ زمین کروی و در حال حرکت است، ولی ما آن­را حس نمی‌کنیم و مانند تخت بچه مسطح و راحت است. نه چنان سخت است که نشود در آن زراعت کرد و نه چنان شُل که نشود در آن راه رفت یا چیزی در آن ساخت. در این­جا خداوند متعال به مظاهر قدرت، علم، رحمت و حکمت خود که برای اندیشمندان موجب ایمان به توحید او، به پیامبران و به ملاقات او می‌گردد، اشاره می­کند و می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا ٦﴾: آیا ما زمین را فرش و بستر زندگی شما قرار ندادیم؟ آیا چنین چیزی بدون علم و قدرت امکان‌پذیر است؟ آیا ما زمین را محلی برای آرامش شما و به تعبیری گهواره قرار ندادیم؟ این یکی از آیات آفاق است و به تعبیری دعوت به حکمت است. تفکرِ انسان‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد که شما نگاه کنید آیا زمین را مهد و محل استقرار و آرامش شما قرار ندادیم؟ اشاره‌ای هم به کروی بودن زمین دارد که اگر زمین غیر کروی بود، دیگر محل آرامش و آسایش نبود و مشکلات عدیده‌ای در ساختار شب و روز ایجاد می‌شد.

گاهی انسان‌ها غرق در نعمت و غافل از آنند. خداوند متعال این نعمت‌ها را به یاد ما می‌آورد که شکرگزار باشیم و در مقابل، شیطان نعمت‌ها را از یاد ما برده و آنچه نداریم را در نظر ما بزرگ می‌کند که راضی و شکرگزار نباشیم.

﴿وَٱلۡجِبَالَ أَوۡتَادٗا ٧[7].

«و کوه­ها را میخ­ها[ی آن قرار ندادیم؟ که مانع حرکت و لرزش آن گردند]»؟

﴿أَوۡتَادٗا﴾: «میخ­هایی که زمین بدان ثابت می‌ماند. همان­گونه که خیمه‌ها با میخ ثابت می‌شود.»

آیا برای تقویت استقرار شما و استحکام زمین، کوه­ها را بسان میخ‌ها و لنگرگاهی در زمین قرار ندادیم تا مایۀ تعادل زمین باشند؟ و زمین و ساکنانش را از تزلزل اضطراب و سقوط هر بنایی محفوظ دارد. به کوه‌ها بنگرید که مانند ستون خیمه و چادر که آن­را برپا نگه می‌دارد، زمین را ثابت و محکم نگه داشته است و به همان مقدار که روی زمین است، در زیر زمین هم ریشه دارد؛ تا این­که زمین را نگه دارد.

و اوتاد جمع وتد است، به معنی میخ. کوه‌ها لایه‌های زمین را کاملاً به همدیگر چسبانده و باعث استقرار زمین شده‌اند.

﴿وَخَلَقۡنَٰکُمۡ أَزۡوَٰجٗا ٨[8].

«و شما را جفت [= نر و ماده] آفریدیم».

آفریدن خود یکی از مظاهر قدرت و علم است و آفریدن آنان به صورت جفت، یکی از مظاهر حکمت و رحمت الهی است. و از رحمت خداوند این است که هردو از دو جنس متفاوت و مخالف هم خلق شده‌اید.

شما را زوج، زوج قرار دادیم و چون خطاب به صورت کُم است، در نتیجه انسان‌ها مورد خطاب می‌باشند. در جای دیگر خطاب عام است که می‌فرماید: ﴿وَمِن کُلِّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَیۡنِ همه چیز را به صورت زوج آفریدیم. زوجیت یعنی تکامل و کمال. فردِ کامل تنها الله است. هرچیز به غیر از الله که بخواهد تکامل پیدا کند، باید زوج شود و حداقل زوج هم دو نفر می‌باشد. وقتی به زن و مرد زوج گفته می‌شود که مکمل شخصیت همدیگر باشند. بعضی اوقات زن کم می‌آورد و مرد باید به او کمک کند و بعضی اوقات مرد کم می‌آورد و زن باید به او کمک کند. و الآن بسیاری کلمه‌ی زوج را یدک می‌کشند و یا به تعبیر فارسی همسر هستند، ولی عملاً هیچ مصداقی از همسر بودن را با خود ندارند و بهتر این است که گفته شود هم اتاقی. دو نفر که زیر یک سقف زندگی می‌کنند. چون زوج همدیگر نیستند، زیرا در راستای کمال بخشیدن به همدیگر یعنی سکونت و مودت و رحمت گام برنمی‌دارند و نه لباس همدیگر و نه همسر یکدیگرند. باید هم دل و هم فکر شوند و آن زمان همسر می‌شوند. در غیر این صورت دو نفر هستند که در زیر یک سقف باهم عمرشان را سپری می‌کنند. این‌ها همه آیات آفاق و انفس و روشن هستند.

﴿وَجَعَلۡنَا نَوۡمَکُمۡ سُبَاتٗا ٩[9].

«و خواب شما را [مایۀ] آرامش­تان قرار دادیم.[تا از فعالیت دست کشیده و استراحت کنید]»؟

﴿سُبَاتٗا﴾: قطع خستگی.

یعنی استراحت کامل؛ خواب‌های روز خواب‌هایی کامل نیستند. این است که انسان در روز استراحت نمی‌کند و خواب‌های شب هم بایستی در وقت خودش باشد، نه این که تا نیمه‌های شب انسان بیدار باشند و بعد بخوابد، چون آن خواب، خواب مفیدی نیست. خواب مفید خوابی است که انسان زود بخوابد و در عین حال زود بیدار شود و سنت پیامبر هم این است. وقتی ما از کتاب و سنت دور شویم، دچار بلایی که نباید به سر ما بیاید، خواهیم شد. افرادی هستند که ساعت‌ها می‌خوابند و وقتی هم که بیدار می‌شوند سردرد و کسالت و... آن‌ها را فرا گرفته است؛ این خواب مایه‌ی استراحت و آرامش نخواهد بود. پس خواب نیز نشانه و آیتی است برای اثبات حیات بعد از مرگ که پیامبر رحمت فرمود: «همچنان که می‌خوابید می‌میرید. و همچنان که از خواب بیدار می‌شوید، بعد از مرگ هم دوباره زنده می‌شوید».

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِبَاسٗا ١٠[10].

«و شب را پوششی [برای­تان] قرار دادیم.[که چون لباسی که عورت را می­پوشاند، با تاریکی خود شما را دربرمی­گیرد]»؟

﴿لِبَاسٗا: «شب، پرده‌ای برای شماست که هرچیزی را به تاریکی و سیاهی خود پنهان می‌کند».

و شب را برای شما به وسیله‌ی تاریکی­اش پوشش و ساتر نگرداندیم؟ زمین در شب گویا لباس سیاه بر تن می­کند. این حالت، کم کم و از مغرب و سرخی به تاریکی شب و سیاهی، رخ می­دهد. شب را لباس شما قرار دادیم. چرا لباس را برای توصیف شب به کار برده است؟ چون لباس چیزی است که به انسان شخصیت و آرامش می‌دهد و عیب‌های انسان را می‌پوشاند.

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا ١١[11].

«و روز را [وسیلۀ] زندگی و [امرارِ معاش] قرار دادیم».

و روز را هم برای شما معاش قرار دادیم. یعنی روز را طوری آفریدیم که در آن برای تحصیل اسباب زندگی و کسب و کار و جستجوی رزق و روزی تلاش کنید.

دلیل تکرار ﴿وَجَعَلۡنَا در آیات:

1)     یادآوری نعمت‌ها.

2)     زیادی نعمت، موجب فراموشی شکر می‌شود.

از اسلوب و روش کافران این بود که با لجاجت، شک خود را تکرار می‌کردند؛ خداوند نیز جواب خود را تکرار می‌کند.

﴿وَبَنَیۡنَا فَوۡقَکُمۡ سَبۡعٗا شِدَادٗا ١٢[12].

«و بر فراز شما هفت [آسمان] محکم و استوار بنا کردیم». که هیچ­گاه زایل و فنا نخواهد شد مگر آن­گاه که خدا بخواهد.

شداداً: «قوی و محکم.»

خداوند متعال آسمان را در هفت طبق، بر روی هم، محکم و بدون خلل ایجاد نموده و هیچ ستونی آن­را محکم نگه نداشته است و هیچ­کس نمی‌تواند به آسمان هفتم برسد. بسیاری از اوقات انسان از آسمان و برکات و نعماتی را که خداوند در آسمان به عنوان مظهری از مظاهر رحمت خود برای ما قرار داده است، غافل می‌شود.

﴿وَجَعَلۡنَا سِرَاجٗا وَهَّاجٗا ١٣[13].

«و [خورشید را] چراغی درخشان [و پر نور] آفریدیم».

﴿سِرَاجٗا وَهَّاجٗا﴾: «چراغی در نهایت پرنوری.» شمس (خورشید) که نور و حرارتش برای رشد گیاهان و انسان‌ها فواید بسیاری دارد.

﴿سِرَاجٗا: چراغ، نور             

﴿وَهَّاجٗا: گرما

و آیا ما چراغ فروزانی که همان خورشید منور و تابان است برای شما قرار نداده‌ایم؟

﴿وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ مَآءٗ ثَجَّاجٗا ١٤[14].

«و از ابرهای باران‌زا آبی فراوان فرو‌‌فرستادیم».

﴿ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ﴾: «ابرهایی که زمان باریدن آن­ها فرا رسیده باشد و به خود فشار می‌آورند همان­گونه که کنیز هنگام فرا رسیدن قاعدگی بخود فشار می‌آورد.»

﴿مَآءٗ ثَجَّاجٗا: باران.

و از ابرهای متراکم و فشرده، باران ریزان و پیاپی نازل نکردیم؟ و از فشارنده‌ها (معصرات) که منظور ابرها هستند، به این اعتبار که باهم متراکم می‌شوند و اگر تراکمی در میان آن‌ها صورت نگیرد، یقیناً بارانی از دل آن‌ها بیرون نخواهد آمد؛ آب ریزان فرو فرستادیم.

در این­جا فشردگی ابرها به فشردگی کنیزک به هنگام قاعدگی تشیبه شده است.

﴿لِّنُخۡرِجَ بِهِۦ حَبّٗا وَنَبَاتٗا ١٥[15].

«تا بدان، دانه و گیاه بسیار [و مختلف] برویانیم».

تا به وسیله‌ی این آب‌ریزان، دانه‌‌ها، نباتات و باغ­های درهم پیچیده و انبوه را برای شما درآوریم. دانه‌ها همچون برنج و ذّرت برای خوراک شما و نباتات همچون گیاهان برای خوراک چهارپایان شما.

﴿وَجَنَّٰتٍ أَلۡفَافًا ١٦[16]:

«و باغ­هایی پردرخت [و انبوه چنانکه شاخه­های درختان آنها در هم تنیده است، با آن پرورش دهیم]».

منظور از باغ‌های درهم پیچیده، بستان‌های انبوهی است که با میوه‌ها احاطه‌ی کامل داشته باشد و نیازمند حکمتی است که از هیچ چیز فروگذار نگردد و نیازمند رحمتی است که هر چیزی را دربرگیرد؛ باغ‌هایی که درختانش بسیار زیاد است که در دل همدیگر فرو رفته‌اند.

توجه به آیاتی که گذشت ملاحظه می‌شود که این همه مظاهر رحمت از زمین گرفته تا کوه‌ها، مسأله‌ی زوجیت در همه‌ی کائنات و مخلوقات به صورت عام و در انسان‌ها به صورت خاص، مسأله‌ی نعمات دیگری از قبیل خواب، شب، روز و آسمان‌های هفتگانه، قراردادن خورشید همه‌ی این‌ها به تعبیر سعدی علیه الرحمه:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند

 

تا تو نانی به دست آوری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سر گشته و فرمان‌بُردار

 

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

مولوی هم می‌گوید: کدام دانه به زمین فرو رفت که نرست؟ ﴿لِّنُخۡرِجَ بِهِۦ حَبّٗا وَنَبَاتٗا ١٥ تمام این امکانات را خدا فراهم کرده برای این که دانه‌ای که به زمین فرو می‌رود، رشد کند و زیاد شود. کدام دانه به زمین فرو رفت که نرست چرا به دانه‌ی انسانیت این گمان باشد؟ چرا نسبت به دانه‌ی انسان دچار شک و توهم شده‌ای؟ دانه‌ی گندمی که کاشته شده و شما یقین دارید که بعد از چند ماهی از زمین خارج می‌شود و یک دانه تبدیل به چندین دانه می‌شود، پس چرا به رویشِ دوباره‌ی دانه‌ی انسان یقین ندارید؟ و این‌ها همه آیات آفاقی بودند. چرا به دانه‌ی انسانیت این گمان باشد؟ مگر ما خالق ابرها، باران، خورشید، خاک، زمین، آسمان و... نیستیم؟ پس وقتی که چنین است و خدایی که توانسته یک بار خالق باشد و آسمان‌ها و کوه‌ها و کلیه‌ی موجودات را این‌چنین قرار دهد و ما را به صورت زوج بیافریند. خواب را وسیله‌ی استراحت قرار داده و شب و روز را به وجود آورده است، بار دیگر آسان‌تر می‌تواند بیافریند. به تعبیر قرآن ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَیۡهِۚ وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ ٢٧ [الروم: 27] یعنی خداوند خلقت را شروع کرده است، دوباره تکرارش می‌کند و تکرار بر او بسیار آسان‌تر است، اگر تصور سخت و آسان برای خداوند نیز مطرح باشد که چنین نیست. همچنین خداوند بدیع هست و بدون نقشه‌ی قبلی خلقت را آغاز کرده است. و در نتیجه جای شک و تردید نیست که خداوند دنیا را آفریده و قادر به آفریدن جهانی دیگر نیز خواهد بود.

تمام این­ها در انحصار خداوند قادر، علیم، حکیم و رحیم است، پس چرا باید توحید ایشان مورد انکار و فرستاده‌اش مورد تکذیب قرار گیرد؟ و چگونه باید معاد که همان رستاخیز بندگان جهت محاسبه و مجازات بر اعمال شخص در دنیا که بعضی صالح و نیکوکار و بعضی فاسد و تبهکار بوده، بعید به نظر آید؟ آیا کار حکیمانه و منصفانه‌ای است که در این دنیا، ظالمان به ستم و مفسدان به فساد مرتکب شده باشند و در مقابل، عدالت‌خواهان به عدل و مصلحان به اصلاح امت روی‌آورده باشند ولی همه یکسان بمیرند و حیات دیگری را فرا روی خود نبینند که بدکاران به وسیله‌ی کارهای بدشان و نیکوکاران به وسیله‌ی اعمال نیک­شان پاداش داده شوند؟

خدا اعلام می‌کند که چنین نیست بلکه باید سرای دیگری باشد که هرکس به سزای أعمال خود برسد.

رهنمود آیات

بعضی از رهنمودهای این آیات:

1-  تبلور مظاهر قدرت، علم، حکمت و رحمت خداوندی در تمام آیات از آن­جا که می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا تا آن­جا که می‌فرماید: ﴿وَجَنَّٰتٍ أَلۡفَافًا‍.

2-  تثبیت عقیده‌ی معاد، نبوت و توحیدی که مردم در آن­ها مابین مخالف و موافق، مکذّب و مصدّق، اختلاف داشتند.

علم و آگاهی کامل به این نوع موارد اختلاف، هنگام نزع روح و ساعت مرگ حاصل خواهد شد ولی علم و آگاهی در آن هنگام که کار به سرانجام رسیده و اختلاف پایان یافته، نفع و فایده‌ای را در بر نخواهد داشت.

خداوند متعال در آیات بالا، 9 نعمت بزرگ را برای ما ذکر کرده و برمی‌شمرد.

1-   زمین

2-   کوه

3-   ازواج

4-   خواب

5-   شب

6-   روز

7-   آسمان

8-   خورشید

9-   باران

و بعد از ذکر این نعمت‌ها می‌فرماید:

﴿إِنَّ یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ کَانَ مِیقَٰتٗا ١٧ یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا ١٨ وَفُتِحَتِ ٱلسَّمَآءُ فَکَانَتۡ أَبۡوَٰبٗا ١٩ وَسُیِّرَتِ ٱلۡجِبَالُ فَکَانَتۡ سَرَابًا ٢٠[النبأ: 17-20].

پس از آن­که خداوند متعال به نشانی‌های قدرت خود در رابطه با رستاخیز و جزای اخروی که مورد انکار مشرکان بود و قریشیان در آن اختلاف می‌داشتند، پرداخت، در این آیات به طور گسترده راجع به معاد و آنچه در آن می‌گذرد، بیاناتی فرمودند، در آغاز به روی­دادهای انقلاب هستی پرداخت و سپس به مجازات و کیفر طاغوتیان به تفصیل اشاراتی داشت.

﴿إِنَّ یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ کَانَ مِیقَٰتٗا ١٧[17].

«بی‌گمان، روز داورى، وعدگاه [ما با شما] است».

﴿إِنَّ یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ﴾: «داوری میان مردمان تا هرکس در مقابل آنچه انجام داده، پاداش داده شود.»

﴿کَانَ مِیقَٰتٗا﴾: «نزد خداوند متعال دارای وقت معین و محدودی است که تقدیم و تأخیر نخواهد داشت.»

علماء در مورد معنی ﴿یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ آراء مختلفی دارند:

1-   در آن روز بین اهل کفر و اهل ایمان فاصله می‌افتد.

2-   در آن روز بین مردم و ظلم‌هایی که کرده‌اند فاصله می‌افتد.

3-   ﴿یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ روز حق است.

4-   در آن روز مردم حقیقت همه چیز را می‌بینند.

میقاتا: کافرانی که دین را تکذیب کردند در آن روز (یوم الفصل) جزای عمل خود را می­بینند؛ صبر کنید موعد، روز قیامت است.

ـ علت این­که خداوند بعد از ذکر نعمت‌ها در مورد یوم الفصل صحبت می‌کند این است که خود را به نعمت­های دنیا مشغول نکن و بدان که بعد از دنیا چه چیزی پیش رو داری و هدف، هشدار به انسان‌هاست.

پس قیامت یعنی روز جدایی حق از باطل، جدایی صف مؤمنین از غیر مؤمنین است، فرا خواهد رسید، میقات است، یعنی قطعی و حتمی است. این جا دیگر جواب است برای این که ثابت شود روز فصل و جدایی وجود دارد. خداوند آن روز را برای تکذیب­کنندگان دیدارش و کافران به توحیدش و منکران ... به رسالت پیامبرش آماده ساخته تا آنان را در آن روز به کیفری تمام و کمال برساند. سپس خداوند متعال به روی­دادهای قبل از آن میقات پرداخت و فرمود:

﴿یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا ١٨[18].

«روزی ‌که در «صور [دوم]» دمیده می‌شود و شما گروه‌گروه [به محشر] می‌آیید».

﴿یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ﴾: «روزی که اسرافیل در صور می‌دمد.»

﴿فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا﴾: «روح‌ها به جسد برگشته و شما مردم، گروه‌گروه به میدان محشر جهت داوری و قضاوت می‌آیید.»

روزی که اسرافیل شیپور را برای بار دوم که نفخه‌ی حیات مجدد و رستاخیز مردگان است، می‌دمد و شما ای مردم، گروه‌گروه با اختیار و از روی میل به میدان محشر می‌آیید. این شیپور، شیپور دوم است. شیپور اول شیپور خواب است و همه می‌میرند و شیپور دوم شیپور بیداری است که همه بیدار می‌شوند و شیپور سوم شیپور محاسبه است. شبنمی از آسمان، قطره قطره فرو می‌ریزد و بر روی استخوانی از کمر انسان که عَصعَص نام دارد و در خاک، فاسد و تجزیه نمی‌شود، ریخته و انسان‌ها مانند گیاه، دوباره زنده می‌شوند. زمانی که به فرمان خداوند متعال و بعد از دمیده‌شدن در صور، همه‌ی موجودات مُردند و هیچ­کس زنده باقی نماند، خداوند قهار 3 بار ندا می‌دهد: ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡکُ ٱلۡیَوۡمَۖ﴾، ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡکُ ٱلۡیَوۡمَۖ﴾، ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡکُ ٱلۡیَوۡمَۖ اما هیچ موجود زنده‌ای وجود ندارد که پاسخ دهد و خود خداوند متعال پاسخ می‌گوید. و چون دومرتبه همه در زمین محشر گرد آمدند، باز خداوند ندا می‌دهد و این بار همگی جواب می‌دهند: ﴿لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ.

پس وقتی که می‌فرماید: ﴿یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا١٨ یعنی این که شما به صورت دسته، دسته، گروه، گروه می‌آیید. چرا دسته، دسته می‌آیید؟ چون صف‌ها باید جدا بشوند. تا مؤمنین و متقین به بهشت و کافرین و مکذبین به جهنم بروند.

به قول بعضی علما 3 بار در بوق دمیده می‌شود:

1-   نفحه اول، ترس و وحشت است.

2-   نفحه دوم، مرگ است و همه می‌میرند.

3-   نفحه سوم، بیداری همه پس از مرگ است.

بعضی علما نیز تعداد نفحات را 2 بار می‌دانند:

1-   نفحه ترس و مرگ.

2-   نفحه‌ی بیداری و برانگیخته‌شدن.

﴿وَفُتِحَتِ ٱلسَّمَآءُ فَکَانَتۡ أَبۡوَٰبٗا ١٩[19].

«و آسمان گشوده می‌شود و به صورت درهای متعدد درمی‌آید».

﴿وَفُتِحَتِ ٱلسَّمَآءُ: «و آسمان جهت نزول فرشتگان گشوده می‌شود.»

در آن روز آسمان پاره می‌گردد و چندین دروازه در آن پدید می‌آید؛ فرشتگان از آسمان پائین آمده و انسان‌ها بالا می‌روند.

در دنیا تنها بخش‌هایی از درهای آسمان باز می‌شد و بر شما باران می‌بارید، اما الآن تمام آسمان در می‌شود. تمام آسمان باز می‌شود. هرجا که نگاه کنیم هیچ جای استقراری در آسمان دیده نمی‌شود. همه آسمان باز شده و انگار که می‌خواهد فرو بریزد.

﴿وَسُیِّرَتِ ٱلۡجِبَالُ فَکَانَتۡ سَرَابًا ٢٠[20].

«و کوه­ها به حرکت درمی‌آید [و چون غبار پراکنده] و به صورت سرابی می‌شود».

﴿وَسُیِّرَتِ ٱلۡجِبَالُ﴾: «و کوه­ها از جای خود کنده و به حرکت درمی‌آیند.»

﴿فَکَانَتۡ سَرَابًا﴾: «کوه­ها همچون سراب جلوه‌گر می‌شوند -سراب آب‌ نماست- یعنی همان­گونه که انسان سراب را آب می‌پندارد درحالی­که آب نیست، کوه­ها هم همان­طور می‌شوند.»

کوه‌هایی که محل استقرار و محل پناه‌گرفتن شما در مواقع خطر بوده‌اند، آن‌ها هم به حرکت درآورده می‌شوند و کوه‌ها به صورت سراب درمی‌آیند. یعنی ما فکر می‌کنیم که کوه وجود دارد، درحالی­که کوهی وجود ندارد. و در این جا این مقطع هم تمام می‌شود و به این جمع‌بندی می‌رسیم که با توجه به آیات که قسمتی حوادث قبل از آمدن روز قیامت و قسمتی حوادث بعد از قیامت را بیان می‌کند، حیات بعد از مرگ چیز بعیدی نیست.

﴿إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتۡ مِرۡصَادٗا ٢١ لِّلطَّٰغِینَ مَ‍َٔابٗا ٢٢ لَّٰبِثِینَ فِیهَآ أَحۡقَابٗا ٢٣ لَّا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرۡدٗا وَلَا شَرَابًا ٢٤ إِلَّا حَمِیمٗا وَغَسَّاقٗا ٢٥ جَزَآءٗ وِفَاقًا ٢٦ إِنَّهُمۡ کَانُواْ لَا یَرۡجُونَ حِسَابٗا ٢٧ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا کِذَّابٗا ٢٨ وَکُلَّ شَیۡءٍ أَحۡصَیۡنَٰهُ کِتَٰبٗا ٢٩ فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِیدَکُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠ [النبأ: 21-30]

﴿إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتۡ مِرۡصَادٗا ٢١[21].

«و بی‌گمان، جهنم کمینگاهی است [که او را زیر نظر دارد]».

﴿مِرۡصَادٗا: «کمین‌گاه، چشم به راه.» جهنم در کمین و منتظر انسان‌هاست و همه جهنم را خواهند دید حتی اگر در آن نیفتند از روی آن رد شده و حرارتش را خواهند دید. یعنی بعد از محاسبات و بازجویی نوبت به مجازات می‌رسد. اینک دوزخ در کمین است ... فرشتگان مأمور عذاب درکمین آمدن دوزخیانند.

تأکیدی که در ابتدای این آیات آمده است، بیانگر این مسأله‌ی مهم است که مخاطبین در هر عصر و نسلی معمولاً پیرامون مسائل غیبی که یکی از مهمترین آن‌ها قیامت است، یا دچار شک می‌شوند و یا انکار. در بعضی از آیات ما شاهد تأکید بیشتری هستیم، به نسبت این مسئله. آن جا که تأکید بیشتر است، معنی‌اش این است که مخاطبین منکر قیامت هستند و آن جا که تأکید کمتر است مانند این آیه که یک تأکید در آن است، معنایش این است که مخاطبین در مسأله‌ی قیامت و آمدن قیامت و احوالات قیامت در موضع شک و ابهام هستند. لذا با تأکید کمتری می‌فرماید: ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتۡ مِرۡصَادٗا ٢١ که نامی از نام‌های عذاب الهی است و در کمین است.

﴿لِّلطَّٰغِینَ مَ‍َٔابٗا ٢٢[22].

«و محل بازگشتی برای طغیانگران».

﴿لِّلطَّٰغِینَ: برای کسی که با شرع خداوند مخالفت کرده و از حدود خداوند تجاوز نماید و اصول دین را تکذیب کرده است. و طغیان چنان که گفتیم نتیجه‌ی استغنا و بی‌نیازی از خدا و عدم ایمان به آخرت می‌باشد که یکی از ویژگی‌های طاغیان در تمام تاریخ همان استغنا در رابطه با مسائل بینشی و اعتقادی است.

﴿مَ‍َٔابٗا: مرجع، جا و محل بازگشت. مأب مرجع و مکان است که طغیان‌گران و اهل انحراف جایگاه‌شان آن جا است.

پس مرجع و بازگشت سرکشان، آتش جهنم است. همان­طور که هر مسافری آخر به وطن خود برمی‌گردد، کفار و سرکشان نیز باید به محل اصلی و اساسی خود برگردند.

جهنم در کمین طاغوتیان و سرکشانی است که از حدود مقرّر خود تجاوز نموده‌اند. حدّ و مرز آنان این بوده که باید به پروردگارشان ایمان می­آوردند، تنها او را می‌پرستیدند، اعمال مورد رضای او را انجام می‌دادند و از منهیاتش دوری می‌جستند، ولی آنان برعکس، از این حدود تجاوز نمودند، به پروردگارشان کفر ورزیدند، برای او شریک قرار دادند، به تکذیب رسولش پرداختند و به انجام منهیات و ترک اوامرش پرداختند؛ اینان همان طاغوتیان سرکشی هستند که دوزخ در کمین­شان نشسته و به عنوان مرجع و مأوای آنان درآمده است.

﴿لَّٰبِثِینَ فِیهَآ أَحۡقَابٗا ٢٣[23].

«مدت زمانی دراز [که پایانی برای آن نیست] در آنجا بمانند»[24].

﴿أَحۡقَابٗا: (احقاب جمع حقب) به قول بعضی علما، هشتاد سال یک حقب است.

کفار در جهنم خواهند ماند و هیچ­گاه از آن بیرون نمی‌آیند.

طبق حدیث شریف، در زمین محشر مرگ را در پوستین گوسفندی کرده و آن­را ذبح می‌کنند و دیگر بعد از آن مرگی نخواهد بود.

بسیاری از مفسرین گفته‌اند وقتی خداوند به صیغه‌ی جمع این را آورده است نفرموده: لابثین فیها حقباً، بلکه فرموده است: أحقاباً یعنی هر حقبی هم اگر موقت فرض شود، این حقب که تمام شد دوباره تمدید خواهد شد و همین تمدیدها خلود و جاودانگی را معنا می‌بخشد و در جای دیگر هم می‌گوید: ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا. بر این اساس این نکته باید همیشه مدنظر ما باشد که در سی و چهار جا از قرآن بحث خلود آمده است. و عبارت احقاب در این جا یعنی دوره‌ای بعد از دوره، نه این که 80 سال، بلکه هر دوره‌ی آن هشتاد سال می‌باشد. این هشتاد سال‌ها را اگر باهم جمع کنید و با توجه به این که حداقل جمع سه است نتیجه خُلود می‌شود. والله اعلم

﴿لَّا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرۡدٗا وَلَا شَرَابًا ٢٤[25].

«در آنجا نه [هوای] خنکی می‌چشند [که گرمای دوزخ را از آنها بزداید] و نه آشامیدنی [گوارایی خواهند داشت که از آن لذت برند]».

در آن نه خوابی[26] دارند و نه جهت لذّت، شربتی می‌نوشند؛ زیرا نوشابه‌ی آنان آب جوشان است. در لغت بعضی از اعراب، به خواب، «بَرْد» گفته شده است.

﴿لَّا یَذُوقُونَ: حتی نمی‌چشند، خداوند متعال از لفظ ﴿لَّا یَأۡکُلُونَ یعنی نمی‌خورند و یا «لاَ یَشرَبُون» به معنی نمی‌نوشند استفاده نفرموده است؛ بلکه فرموده: ﴿لَّا یَذُوقُونَ﴾: یعنی چیزهای خنک را حتی نمی‌چشند و جهنمیان در آن­جا هیچ نوع سردی و خنکی را نمی‌چشند و غذای آنان و نوشیدنی‌شان داغ و آتشین است.

به قول علما ﴿بَرۡدٗا یا خنکی اشاره به سه چیز دارد:

1-   هوای خنک.

2-   آب خنک.

3-   خواب: زیرا وقتی انسان خوابید، جسمش سرد و راحت می‌شود و تجدید قوا می‌کند و حتی به هنگام ناراحتی و مشکلات نیز خواب باعث به دست‌آوردن انرژی و راحتی می‌شود.

﴿شَرَابًا: هیچ نوع نوشیدنی را نمی‌چشند.

پس وقتی کفار وارد دوزخ می‌شوند در آن­جا نه هوای خنک و یا خوابی که تن و بدن­شان را خنک کند می‌یابند و نه نوشیدنی خنکی که تشنگی آن‌ها را رفع کند.

در جهنمی که در آن واقع می‌شوند هیچ چیزی که مظهر لذت، آرامش و سکونت باشد، برای آن‌ها وجود ندارد، به قرینه‌ی آیات بعد که ما این جا به آن خنک معنی می‌کنیم و نه هیچ نوشیدنی، اگر قرار باشد که به آن‌ها آبی داده شود که خنکی داشته باشد و به آن‌ها سکونت و آرامشی بدهد چه چیزی به آن‌ها داده می‌شود؟

﴿إِلَّا حَمِیمٗا وَغَسَّاقٗا ٢٥[27]:

«جز آبی سوزان و [مایعی که] چرک و خون [است و از بدن دوزخیان خارج می­شود]».

﴿حَمِیمٗا: به معنی آبی است که در اوج حرارت خودش باشد. حُمی هم به معنی تب است. چون حرارت بدن از حالت طبیعی بالاتر می‌رود.

﴿وَغَسَّاقٗا﴾: «چرکابه‌ای است که از زخم­ها و جراحات دوزخیان جاری می‌شود، آنان با این شیوه مجازات می‌شوند.»

آرای مفسرین در مورد این کلمه به شرح زیر است:

1-   نوشیدنی بدبو و بدمزه که از خونابه­ی بدن دوزخیان بیرون می‌آید.

2-   شراب یا نوشیدنی بسیار یخ که دندان‌ها را شکسته و خرد می‌کند.

3-   نوشیدنی بسیار سرد و بدبو و بدمزه.

﴿جَزَآءٗ وِفَاقًا ٢٦[28].

«[این] کیفری است مناسب و درخور [کفر و گمراهی­شان]».

زیرا هیچ گناهی بدتر از کفر و هیچ عذابی بدتر از آتش دوزخ وجود ندارد.

این جزا و پاداشی است که کاملاً موافق و سازگار با عملکرد آن‌ها است و در جاهای مختلف قرآن ما شاهدش هستیم که خداوند همیشه جزا را از جنس عمل قرار می‌دهد. یعنی عمل هرکس در دنیا هرچه باشد، جزایش هم از جنس همان عمل خواهد بود. به عبارت دیگر عقوبت و عذاب جهنمیان، مناسب و موافق اعمال خودشان است و خداوند بر آن‌ها ستم نکرده، بلکه خودشان بر خویشتن ستم کرده‌اند و هیچ­کس در جهنم خود را بی‌گناه و مظلوم نمی‌داند و همه به گناهان خود اعتراف می‌کنند. خداوند در ادامه اعمال­شان را که به سبب آن مستوجب عذاب شده‌اند ذکر فرموده است.

﴿إِنَّهُمۡ کَانُواْ لَا یَرۡجُونَ حِسَابٗا ٢٧[29].

«چرا که آنها هیج امیدی به [روز] حساب نداشتند».

آنان در دنیا از محاسبه خداوند در آخرت نمی­ترسیدند چون به برانگیخته شدن پس از مرگ ایمان نداشتند و اگر از دوباره زنده شدن می­ترسیدند، به الله ایمان آورده و عمل صالح انجام می­دادند.

﴿کَانُواْ: فعل گذشته است یعنی: در دنیا.

                                                       اعتقاد مستمر در دنیا که قیامتی نیست

﴿لَا یَرۡجُونَ: حتی معتقد نیستند

                                                       مانند فیلمی در حال پخش و جلوی چشم

                                                       آن­را مداوم انجام می‌دادند.

آنان در دنیا:

1-   طاعت و عبادت خداوند نمی‌کردند.

2-   به روز قیامت اعتقاد نداشتند و از آن نمی‌ترسیدند و خود را آماده نکردند.

3-   از حساب نمی‌ترسیدند.

چون این‌ها هیچ اعتقادی به حساب و کتاب نداشتند و معتقد بودند که هرچه وجود دارد در همین دنیا است، پس از این که مُردیم، همه چیز تمام می‌شود؛ در­حالی­که خداوند ‌چنین معامله نمی‌کند و حداقل کاری را که در رابطه با بندگانش انجام می‌دهد، این است که آن‌ها را به جزای حتمی عمل‌شان به اندازه‌ی کافی خواهد رساند. اما بعد از آن درجات دارد چون خداوند اهل فضل و احسان است. لذا بعضی از اوقات بیشتر از آن چیزی که انسان استحقاق آن­را دارد، به او می‌دهد و آن‌چنان هم می‌دهد که قابل شمارش نیست. این‌ها مؤمن به حساب قیامت نبودند. این‌ها امید و رجایی به حساب و کتاب نداشتند. این‌ها معتقد بودند که هرچه هست در این دنیا است و تمام می‌شود، هرچه را که انجام داده‌اند، تمام شده است. هر کاری که انجام شده، پَر کشیده و رفته است، اما خداوند می‌فرماید پَر کشید اما از بین نرفت، تعبیر قرآن بسیار زیبا است که در سوره‌ی إسراء آیه‌ی 13 و 14 می‌فرماید: ﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِۦۖ وَنُخۡرِجُ لَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ کِتَٰبٗا یَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا ١٣ ٱقۡرَأۡ کِتَٰبَکَ کَفَىٰ بِنَفۡسِکَ ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکَ حَسِیبٗا ١٤. یعنی «ما اعمال هر کسی را به گردنش آویخته‌ایم و در روز قیامت کتابی را برای وی بیرون می‌آوریم که گشوده به او می‌رسد * در آن روز به او گفته می‌شود: کتاب اعمال خودت را بخوان، کافی است که امروز خودت حسابگر خویشتن باشی».

﴿وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا کِذَّابٗا ٢٨[30].

«و آیات ما را [که بر رسول ما نازل شد] به شدت تکذیب کردند».

﴿وَکَذَّبُواْ: نه تنها آیات را تکذیب می‌کردند، بلکه هیچ شک و تردیدی در این عمل خود نداشتند و روی تکذیب خود تأکید می‌کردند.

﴿کِذَّابٗا﴾: «سخت تکذیب کردن»

و آیات ما را شدیداً تکذیب می‌کردند و می‌گفتند: قرآن زمانش سپری شده است، با دنیای امروز سازگار نیست. باید راه‌های علمی و تجربی جدید را آموخت، دانش‌های زیاد و مختلفی در حال حاضر وجود دارند. انسان‌های مؤمن هم از این دانش‌ها استقبال می‌کنند ولی ما نمی‌خواهیم اسیر تکنولوژی باشیم، ما می‌خواهیم تکنولوژی مُسَخَّر و در خدمت ما باشد.

﴿وَکُلَّ شَیۡءٍ أَحۡصَیۡنَٰهُ کِتَٰبٗا ٢٩[31].

«و ما همه چیز را [در پرونده اعمال آنان] شمارش و ثبت کرده‌ایم».

وحال آن­که فرشتگان، اعمال آنان را به ثبت می‌رساندند و هر چیزی را برشمرده به صورت کتابی در آورده‌ایم. لذا آنان به کیفر عادلانه‌ی خود دست می‌یابند.

﴿کُلَّ شَیۡءٍ: همه چیز؛ کم یا زیاد، نیک یا بد.

﴿أَحۡصَیۡنَٰهُ: برشمردن، حفظ‌ کردن. (شامل دو مورد می‌شود:)

1-   آنچه مردم انجام داده‌اند (دروغ، غیبت و...).

2-   آنچه مردم انجام نداده‌اند و حسنات و وظایفی که کوتاهی کرده‌اند (نیکی به والدین، نماز و...).

تمام آنچه انجام داده‌ایم، فرشتگان به طور واضح و دقیق می‌نویسند و خداوند متعال به افعال و اعمال ما آگاه است و آن­را می‌داند و فرشتگان نیز می‌دانند، چون آن‌ها را می‌نویسند.

امام احمد بن حنبل/ در آخر عمر، دچار ناراحتی و بیماری شد؛ به گونه­ای که از شدت درد، آه می‌کشید؛ وقتی به یاد آورد که فرشتگان تمام اعمال و رفتار او را می‌نویسند، گفت: دیگر آه نمی‌کشم تا ملائک در پرونده‌ام آه ننویسند.

﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِیدَکُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠[32]:[33]

«پس [ای طاغیان، کیفرِ اعمال خود را] بچشید که چیزی جز عذاب بر شما نمی‌افزاییم».

این گفتار به سختی آنان می‌افزاید و یأس و نومیدی را در روان آنان مستحکم‌تر می‌کند، چنین پاداشی مجازات کسانی است که عقل و اندیشه‌ی خود را بکار نمی‌گیرند و نسبت به پروردگار خود کفر می‌ورزند و درعوض به شیطان ایمان می‌آورند و به پرستش هوای نفسانی خود می‌پردازند. «العیاذ بالله تعالی»

﴿فَذُوقُواْ: خطاب به کافران است: پس بچشید که ما شما را از این بیشتر عذاب می‌دهیم.

«وَنَادُوْا یَا مَالِک أَدْعُ لَنَا رَبُّکَ یُخَفِفْ عَنَّا یَوْمًا مِنَ الْعَذَاب».

1-   چرا به مالک (رئیس جهنم) می‌گویند و خودشان به خداوند نمی‌گویند.

قبلاً خودشان از خدا طلب تخفیف می‌کنند ولی خدا آن‌ها را ساکت می‌کند.

نادوا الله: إِحنَسئُوا فیها

2-   چرا رَبُّکَ: (الحیاة) چرا می‌گویند خدای تو: چون خجالت می‌کشند.

3-   چرا یُخَفِف (یأس) کم کند: چون مأیوس و نا امید هستند.

4-   چرا یوماً: (فقدان الأمل) روزی: امیدی ندارند و چون عمل صالحی ندارند می‌دانند که از آتش بیرون نمی‌آیند.

﴿فَلَن نَّزِیدَکُمۡ: به عذاب آن‌ها روز به روز اضافه می‌شود.

رهنمود آیات

بعضی از رهنمودهای این آیات:

1-  رسوا شدن اشخاص به وسیله‌ی طغیان و سرکشی.

2-  رسوا شدن اشخاص به وسیله‌ی تکذیب معاد و بیان حال مکذّبین آن.

3-  اعمال بندگان چه مؤمن و چه کافر همه ثبت و ضبط می‌شود و در برابر آن پاداش داده خواهند شد.

4-  تثبیت اعتقاد به رستاخیز و روز جزا به وسیله‌ی بیان آثار آن.

5-  جاودانگی عذاب در روز قیامت و عدم امکان پایان آن.

6-  طغیان سبب ورود به آتش می­باشد.

در این جا بیان وضعیت مکذبین پایان می‌یابد و منتقل می‌شویم به بیان احوال مؤمنین و در حدیث هم داریم که بهشت هشت در دارد و علت وجود یک درِ اضافی بهشت نسبت به جهنم که هفت در دارد، بیان سبقت رحمت خداوند بر غضب او می‌باشد. بهشت نماد رحمت خداوند و جهنم نماد غضبش می‌باشد.

﴿إِنَّ لِلۡمُتَّقِینَ مَفَازًا ٣١ حَدَآئِقَ وَأَعۡنَٰبٗا ٣٢ وَکَوَاعِبَ أَتۡرَابٗا ٣٣ وَکَأۡسٗا دِهَاقٗا ٣٤ لَّا یَسۡمَعُونَ فِیهَا لَغۡوٗا وَلَا کِذَّٰبٗا ٣٥ جَزَآءٗ مِّن رَّبِّکَ عَطَآءً حِسَابٗا ٣٦ رَّبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَا ٱلرَّحۡمَٰنِۖ لَا یَمۡلِکُونَ مِنۡهُ خِطَابٗا ٣٧ یَوۡمَ یَقُومُ ٱلرُّوحُ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ صَفّٗاۖ لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَقَالَ صَوَابٗا ٣٨ ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا ٣٩ إِنَّآ أَنذَرۡنَٰکُمۡ عَذَابٗا قَرِیبٗا یَوۡمَ یَنظُرُ ٱلۡمَرۡءُ مَا قَدَّمَتۡ یَدَاهُ وَیَقُولُ ٱلۡکَافِرُ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ تُرَٰبَۢا ٤٠ [النبأ: 31-40].

سیاق آیات پیوسته درباره‌ی تثبیت عقیده‌ی رستاخیز و جزاست که آن هم مستلزم عقیده‌‌ی توحید و نبوت می‌باشد پس از آن­که خداوند متعال وضعیت طاغوتیان فاجر و سرانجام آنان را به بهترین وجه بیان نمود، به بیان متقیان نیکوکار و سرانجام وضعیت آنان که استقرار در بهشت‌هایی است که زیر آن­ها رودها جاری است، پرداخت. خداوند درحالی که گفتارش حق و خبرش صادق است، فرمود:

﴿إِنَّ لِلۡمُتَّقِینَ مَفَازًا ٣١[34].

«بی‌گمان، برای پرهیزکاران [به خاطر انجام اوامر و ترک نواهی] کامیابی [بزرگی] است [و آن بهشت است]».

﴿إِنَّ لِلۡمُتَّقِینَ﴾: «کسانی که بخاطر خوف از پروردگار و عذابش از شرک و معاصی پروا دارند.»

﴿مَفَازًا﴾: «مکان رستگاری و نجات که همان بهشت است.»

﴿لِلۡمُتَّقِینَ:    امر خداوند را اطاعت کردند.

 

  گناه و منکرات را ترک کردند.

﴿مَفَازًا:      به آتش جهنم وارد نمی‌شوند.

 

برنده و رستگارند.

برای متقین مفاز وجود دارد. یعنی جایی که در آن به فوز می‌رسند، به مطلوب‌ها و به امیدهای خود می‌رسند. جایی که در آن به آن چیزی که نادیدنی بود و آرزویش را داشتند می‌رسند. اما مفاز شامل چه چیزهایی می‌باشد؟

﴿حَدَآئِقَ وَأَعۡنَٰبٗا ٣٢[35].

«باغ­های [میوه] و تاکستان­ها».

﴿حَدَآئِقَ: باغ‌های انبوه و پرپشت با درختان مختلف و متنوع.

﴿أَعۡنَٰبٗا: درختان انگور، شکل و اسم میوه‌های بهشتی با میوه‌های دنیا یکی است ولی مزه‌ی آن متفاوت و بهتر و خوش‌مزه‌تر است و دلیل آن این است که کسی از امتحان‌کردن و خوردن این میوه‌ها در بهشت، ترس نداشته باشد که مبادا خوشمزه نباشد.

باغ‌های حصار شده و محصور و حفاظت شده. چرا حدائق به صورت جمع آمده؟ برای این که با هر تقوایی این نعمت‌ها افزایش پیدا می‌کنند. مخصوصاً انگور را بیان کرده برای این که انسان هم با نگاه‌کردنش به شور و شعف می‌آید و هم از خوردنش لذت می‌برد. و البته در جاهای دیگر قرآن از انواع میوه‌ها نام برده شده است.

﴿وَکَوَاعِبَ أَتۡرَابٗا ٣٣[36].

«و حوریانی جوان و هم سن و سال».

﴿وَکَوَاعِبَ﴾: «دختران و دوشیزگان نارپستان که تازه پستان­های­شان برآمده و از کعب پاشنه‌پا بزرگ‌تر نگشته است و کواعب جمع کاعب است.»

﴿أَتۡرَابٗا﴾: «در سن و سال و حسن و جمال یکسان هستند. اتراب جمع است و مفرد آن «تِربْ» می‌باشد.»

این آیه برای تشویق مردان است که برای به دست‌آوردن حوریان بهشتی خود و چشم‌های­شان را نگه دارند. و از گناه دوری کنند چون فتنه زیاد است و مردان به طور طبیعی دارای غریزه هستند.

زنانی را به متقین می‌دهند که اتراب هستند. کاملاً همدیگر را درک می‌کنند و همسر آن‌ها می‌باشند و اتراب یعنی در کنار همدیگر احساس کمال و آرامش می‌کنند. دخترانی که تازه به صف زنان پیوسته‌اند و تجانس روحی و اخلاقی و اجتماعی با این‌ها دارند. البته ممکن است سؤال پیش بیاید که این‌ها برای متقین است و متقین هم مذکر است و به صورت مؤنث در قرآن نیامده است. محسنین داریم و در مقابل آن محسنات داریم. مسلمین و مسلمات و مؤمنین و مؤمنات و... داریم. اما برای متقین مؤنث به کار نرفته است و این نکته بسیار مهم می‌باشد. به خاطر این که تقوی بهترین توشه است، هم برای مردان و هم برای زنان و اصلاً مساله‌ی جنسیت مطرح نیست. همچنان که مردان متقی به هم سن و همسر خودشان می‌رسند، زنان متقی هم به همسران خودشان می‌رسند. اما با شرایط دیگر و وضعیت دیگری. این که می‌گویند به مردها هرچند تا که لازم باشد، حوری می‌دهند پس به زن‌ها چند تا می‌دهند؟ واقعیتش این است که خداوند وجود زن را طوری خلق کرده است که زن‌ها نه تنها در این دنیا، بلکه در آخرت هم یک شوهر است. اما مردها در دنیا با رعایت شرایط مخصوص اجازه دارند که از یک الی 4 زن داشته باشند.

﴿وَکَأۡسٗا دِهَاقٗا ٣٤[37].

«و جام­هایی لبریز و پیاپی [از شراب پاکیزۀ بهشت]».

کاسه‌های پر از نوشیدنی که احساس لذت و آرامش کنند. شراب صاف و خالص که ناپاکی و ناخالصی ندارد.

﴿کَأۡسٗا: جام، هرگاه در قرآن کریم لفظ کأس آمد، شراب در آن است.

﴿دِهَاقٗا: پر و لبریز است و دلیل کرم و بخشش خداوند است ولی نه آن­قدر که بریزد؛ بلکه به همان اندازه تشنگی و می‌طلبی­ای که در آن شراب است.

﴿لَّا یَسۡمَعُونَ فِیهَا لَغۡوٗا وَلَا کِذَّٰبٗا ٣٥[38].

«در بهشت نه سخن بیهوده‌ای می‌شنوند و نه دروغی [و نه یکدیگر را تکذیب می­کنند]».

در آن مجالس، متقین نه لغوی می‌شنوند، یعنی حرف بی‌معنا و نه دروغی می‌شنوند. و مجلس اهل ایمان در دنیا هم باید چنین باشد.

در بهشت با خوردن شراب، عقل انسان‌ها از بین نمی‌رود و حرف بی‌فایده و دروغ نمی‌شنوند و همه دور هم نشسته و ناراحتی و کدورت و نگرانی را خداوند از قلب‌ها پاک می‌کند.

در مجالس دنیا وقتی در مکان سرسبز و پردرخت، شراب و زن هم باشد، در آن مجالس، فتنه و فساد زیاد است؛ درحالی­که در بهشت چنین نیست.

خداوند متعال به دنبال آن از روی امتنان می‌فرماید:

﴿جَزَآءٗ مِّن رَّبِّکَ عَطَآءً حِسَابٗا ٣٦[39].

«[این] پاداش، از جانب پروردگار توست و عطایی از روی حساب [و کافی]».

﴿مِّن رَّبِّکَ: از نزد خداوند. این دلیل رحمت و کرم خداوند است.

﴿عَطَآءً حِسَابٗا﴾: «عطای فراوانی که مرا کفایت کند، عرب می‌گوید: «أعطانی فأَحْسَبَنی» بخشش او مرا کفایت نمود.»

نعمت‌هایی بسیار بزرگ و بیشتر از حد تصور و توقع ما. یعنی نعمت‌ها و عطیه‌های خداوندی آن اندازه به بهشتیان می‌رسد که خواهند گفت: ما را بس! پاداش و نعمت‌های بهشتی بیشتر، عطا است تا جزا. یعنی بالاتر از عمل و حق ماست و خداوند کریم از روی کرم و بخشش خود به ما عطا می‌دهد تا جزا که پاداش اعمال ماست.

جزا و پاداشی است از سوی رب و صاحب و آمر و خالق تو، مالک و ملک تو. عطا و بخششی که از روی حساب می‌باشد. یعنی جزایی با حساب و کتاب، کامل و بدون کمترین ستمی.

﴿رَّبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَا ٱلرَّحۡمَٰنِۖ لَا یَمۡلِکُونَ مِنۡهُ خِطَابٗا ٣٧[40].

«[همان] پروردگار آسمان­ها و زمین و آنچه در میان آنهاست؛ [همان الله] رحمان [که] هیچ‌ کس [در آن روز] یارای سخن گفتن با او را ندارد».

﴿رَّبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ: خدای آسمان‌ها، یعنی کسی که این همه نعمت به شما می‌دهد پروردگار آسمان‌ها و زمین و آنچه در آن است، می‌باشد.

دلیل ذکر ﴿ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ: این است که خداوند نیازی به ما و عبادت ما ندارد و صاحب نعمت، خود پروردگار آسمان‌ها و زمین است؛ جن و انس و ملائک و آسمان‌ها و زمین و همه چیز، نعمت‌های خدا و مخلوق اویند و او غنی و بی‌نیاز است و هرکه به خدا متصل است خودش در آرامش است.

﴿ٱلرَّحۡمَٰنِۖ: دلیل رحمت خداوند و علت آن:

1-   شادی مؤمنین به رحمت خداوند.

2-   توبیخ کافرین که درب­های رحمت خداوند باز است پس چرا توبه نمی‌کنید.

﴿لَا یَمۡلِکُونَ مِنۡهُ خِطَابٗا٣٧: «هیچکس در زمین محشر نمی‌تواند حرف بزند مگر خداوند اجازه و امر دهد.»

﴿لَا تَسۡمَعُ إِلَّا هَمۡسٗا١٠٨ [طه: 108] «جز صدای آهسته (و پنهان در زیر لبان، چیزی) نمی­شنوی».

در محشر، همگی در زمینی صاف و مسطح جمع می­شوند و فرشتگان اطراف آن‌ها را می‌گیرند تا فرار نکنند. الله متعال در پرده‌ای از ابر ﴿فِی ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ﴾، آشکار می‌شود و همه از ترس و وحشت فرار می‌کنند و فرشتگان آنان را برمی‌گردانند؛ به قول برخی از علما، کافران فقط یک بار خداوند را می‌بینند و دیگر نه؛ تا همیشه حسرت این دیدار را بخورند و از شدت حسرت و ندامت نه تنها انگشت بلکه دستان خود را گاز می‌گیرند و به خود بد و بی­راه می‌گویند.

هیچ کسی توان گفتن و یارای آغاز سخن با او را ندارد. ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ در این جا رحمانیت خود را مطرح می‌کند برای این که بیشتر توجهات را جلب نماید و کسانی را که به شکلی این آیات را می‌شنوند و نیز شاید افرادی به خاطر درک صفت رحمانیت، از راهی که تاکنون رفته‌اند اما اشتباه بوده برگردند و راه هدایت را پیش گیرند. در آن روز کسی اجازه‌ی خطابه و سخن‌گفتن را ندارد.

﴿یَوۡمَ یَقُومُ ٱلرُّوحُ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ صَفّٗاۖ لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَقَالَ صَوَابٗا٣٨[41].

«روزی ‌که روح [= جبرئیل] و فرشتگان به صف بایستند، هیچ‌ کس سخن نگوید، جز کسی ‌که الله رحمان به او اجازه داده باشد و [او] سخن درست [و صواب] گوید [چون کلمه توحید]».

﴿ٱلرُّوحُ: 1) جبرئیل. 2) یکی از مخلوقات خداوند. 3) روح همه­ی مخلوقات.

در آن روز فرشتگان هم جلو و هم در عقب انسان‌ها ایستاده‌اند و هیچ راه فراری نیست.

نظر علما در مورد صفوف مردم و فرشتگان:

1)     ملائک + مردم.

2)     ملائک + مردم + ملائک.

﴿لَّا یَتَکَلَّمُونَ: سخن نمی‌گویند. آرای علما در این مورد:

1)     پچ پچ می‌کنند.

2)     هیچ حرفی نمی‌زنند.

3)     نمی‌توانند با خدا حرف بزنند.

در آن روز از عظمت خداوند هیچ­کس نمی‌تواند سخنی بگوید مگر با دو شرط:

1)     خداوند به او اجازۀ سخن‌گفتن بدهد.

2)     سخن درستی بگوید.

در آن روزی که جبرئیل و فرشتگان به صف می‌ایستند و هیچکدام زبان به سخن نمی‌گشایند مگر کسی که خداوند مهربان به او اجازه دهد و او نیز سخن راست و درست بگوید. روزی که روح یعنی جبرئیل که پیام‌آور وحی است و سایر فرشتگان صف می‌کشند کسی نمی‌تواند صحبت کند، حتی فرشتگان. مگر کسی که خداوند به او اجازه دهد. البته باید درست هم سخن بگوید، حرف‌های خلاف حدود و قوانین خداوند بر زبان نیاورد. در حدیث صحیح روایت شده، نخستین کسی که در آن جایگاه در پیشگاه خداوند به سخن می‌آید، رسول ‌خدا ج است؛ ایشان به زیر عرش می‌رود و برای پروردگارش به سجده می­افتد و پیوسته در سجده می‌ماند و خداوند متعال زبان ایشان را در همان وقت به ستایش و حسن ثنا الهام می‌کند و به ایشان می‌فرماید: سر از سجده بردار و بخواه تا به تو داده شود و شفاعت کن تا شفیع شوی.

بعضی‌ها می‌گویند: هر کار بدی که انجام داده‌ایم، بازهم خداوند رحمان و رحیم است و در قیامت فلان اشخاص برای ما شفاعت می‌کنند و نجات می‌یابیم، زیرا تصورشان چنین است که دادگاه قیامت هم مانند دادگاه‌های دنیوی با رشوه و پارتی و... اداره می‌شود درحالی­که این طور نیست. در سوره‌ی نجم آمده است که: ﴿۞وَکَم مِّن مَّلَکٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِی شَفَٰعَتُهُمۡ شَیۡ‍ًٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن یَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن یَشَآءُ وَیَرۡضَىٰٓ ٢٦ [الشعراء: 53] فرشتگان حق ندارند برای کسی شفاعت کنند مگر این که خداوند اجازه دهد و راضی باشد؛ و این که بیاید سخنانی را بگوید که خلاف علم و حکمت و مشیت الهی نباشد که مثلاً خدایا به خاطر ما فلانی را ببخش.

﴿ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا ٣٩.

«آن [روز]، روزِ حق است؛ پس هر که خواهد، [با اعمال صالح] راه بازگشتى به سوى پروردگار خود بجوید».

آن روز -روز قیامت- حقیقت و واقعیت دارد و هیچ­گونه شکی در آن نیست بنابراین هرکه خواهد، راه بازگشتی به وسیله‌ی ایمان و طاعت به‌سوی پروردگار خود بجوید.

﴿ذَٰلِکَ: «آن». دلیل استفاده از اسم اشاره به دور: نشان­ دادن و اشاره به بزرگی و عظمت.

﴿ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّۖ: 1) حقیقت واضح می‌شود. 2) عدالت برقرار می‌شود.

﴿فَمَن شَآءَ: امر و اختیار دست خود شماست. قیامت حق است و خواهد آمد. این­که توبه کنید و برگردید یا نه، با شماست.

﴿إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا: با عمل صالح به نزد خداوند خواهی آمد.

﴿مَ‍َٔابًا﴾: «بازگشت سالم مقرون به ایمان و تقوا که نجات با آن­دو حاصل می‌شود.»

آن روز روزی است که مطابق حق است و باید روی دهد که اگر روی ندهد، نظام این جهان دچار خلل است؛ یعنی خداوند هر چیزی را زوج آفریده است. مرد و زن، شب و روز، باید که در مقابل دنیا آخرتی هم باشد. اصلاً فکر این که آخرتی نباشد نه تنها تمام فعالیت‌ها در دنیا را مختل می‌کند، بلکه علم و عدالت خداوند را هم زیر سؤال می‌برد. و لذا چون خداوند علیم و حکیم است و در عین حال این دنیا را این‌چنین قرار نداده است که ما احساس بیهودگی کنیم. پس: ﴿ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّ حتماً باید آن روز بیاید. حق و مطابق واقع هم است و قطعاً باید روی دهد ﴿فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا ٣٩ هر کسی که می‌خواهد، این مسیر را انتخاب کند، مرجع خودش و سرانجام راه خودش را همین جا باید تعیین کند. و واقعیت هم همین است. بنابراین، باید در همین دنیا تکلیف خودمان را روشن کنیم که آیا بهشتی هستیم و یا جهنمی.

﴿إِنَّآ أَنذَرۡنَٰکُمۡ عَذَابٗا قَرِیبٗا یَوۡمَ یَنظُرُ ٱلۡمَرۡءُ مَا قَدَّمَتۡ یَدَاهُ وَیَقُولُ ٱلۡکَافِرُ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ تُرَٰبَۢا ٤٠[42].

«به راستی، ما شما را از عذابی نزدیک بیم دادیم: روزی ‌که انسان آنچه را از قبل با دست­های خود فرستاده است می‌بیند و کافر [برای رهایی از عذاب] می‌گوید: «ای کاش من [چون حیوانات] خاک می­شدم [چنانکه در روز قیامت به آنها گفته می­شود خاک شوید]!».

﴿إِنَّآ: «ما»؛ ضمیر جمع و دلیل بر بزرگی و عظمت و تعظیم و تکریم است. بعد از فهمیدن این عظمت:

﴿أَنذَرۡنَٰکُمۡ: ترساندیم، انذار دادیم از عذابی نزدیک.

﴿قَرِیبٗا: «نزدیک». دلیل آن:

1)     روزها به سرعت و پشت سر هم زود می‌گذرند (سرعت زمانی).

2)     هرکس مُرد قیامتش آمده و نزدیک است.

﴿قَدَّمَتۡ یَدَاهُ: دست، نماد بدن است و منظور، هر عملی که انجام داده‌ای و این از اعجاز قرآن است که به لفظ و اصطلاح خودمان برای­مان بیان می‌کند. «آنچه که انسان در دنیا از خیر و شر پیش فرستاده است.»

﴿وَیَقُولُ ٱلۡکَافِرُ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ تُرَٰبَۢا: کافر می‌گوید کاش خاک بودم (3 مرتبه):

1-   زمانی که حیوانات محاسبه می‌شوند و بعد به خاک تبدیل می‌شوند.

2-   کاش در قبر بودم.

3-   کاش هیچ­گاه خلق نمی‌شدم.

ما شما را به عذاب هشدار دادیم که با مرگ آغاز می‌شود و پایانی نخواهد داشت. و می‌خواهیم که شما توقف کنید. توقف در مسیر معصیت و گناه؛ شیطان برای آن‌ها گناه را آراسته است تا آن‌ها را به سوی خود جذب نماید. و خداوند هم در مقابل شیطان ایمان را تزیین کرده است. پس وقتی چنین است: ما شما را از عذاب ترساندیم، از عذاب قریب و نزدیک. روزی که شخص خیر و شرری را که پیش خود فرستاده و پاداش عمل خود را به عیان می‌بیند. اگر اعمالش نیکو بوده باشد پاداش آن­را دریافت خواهد نمود و اگر اعمالش بد بوده باشد به مثل آن مجازات داده خواهد شد و انسان کافر کسانی که کارشان نه تنها کفر، بلکه تکذیب نبأ عظیم بود، وقتی که می‌بیند بهایم بعد از قصاص به خاک تبدیل می‌شوند و او پیوسته در عذاب است، آرزو می‌کند و می‌گوید: ای کاش من هم مانند بهایم خاک می‌شدم زیرا خاک محاسبه ندارد. و اگر شدت عذاب نمی‌بود، چنین آرزویی نمی­کردند.

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  بیان کرامت پرهیزگاران و فضیلت تقوی.

2-  توصیف زیبائی از نعمت‌های بهشت.

3-  مذمت دروغ و سخنان عبث و صاحبان آن.

4-  تثبیت عقیده به رستاخیز و جزا -معاد-.

5-  تشویق انسان به عمل صالح و اجتناب از عمل بد و فاسد.

 




[1]- عم: از دو کلمه تشکیل شده است. یکی عن و یکی ما. عن و ما با هم ترکیب شده و تبدیل به عما شده است. و ما، مای استفهام است و با آمدن حرف جر بر سرش برای تخفیف (الف) آن حذف می‌شود. اگر مای موصوله بود، (الف) آن حذف نمی‌شد.

[2]- یتساءلون: از ماده‌ی سؤال است. سؤال یعنی طلب مغفرت. یعنی طلب چیزی که انسان را به معرفت برساند. سؤال خداوند در رابطه با بندگان از هیچکدام از این مقوله‌ها نیست که خداوند با سؤال‌کردن از بندگان بخواهد به معرفتی برسد، بلکه برای آگاه‌کردن مردم است. پس در لغت سؤال به معنی مطلع‌بودن است و به معنی سرزنش هم به کار رفته است. در قرآن کریم داریم: ﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ زمانی فرا می‌رسد که از دخترانی که زنده به گور شده‌اند، سؤال کرده می‌شود. ﴿بِأَیِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩ از کسانی که مورد این جنایت واقع شده‌اند، سؤال کرده می‌شود. کلمه‌ی سؤال هم به وسیله‌ی عَنْ متعدی می‌شود و هم به وسیله‌ی مِن. در قرآن بیشتر به وسیله عن متعدی شده است. یسألونک عن الروح و... بعضی اوقات به وسیله‌ی حرف باء هم متعدی می‌شود و آن هم معنی خاص خودش را دارد. وقتی سؤال به باب تفاعل برود، معنی مشارکت پیدا می‌کند. یعنی جمعی می‌پرسند، جمع دیگری هم سؤال این‌ها را با پرسش جواب می‌دهند و آن‌ها هم از این‌ها سؤال می‌کنند. یعنی جواب سؤال را با سؤال می‌دهند.

[3]- نبأ: یعنی خبری که فایده‌ی بزرگی داشته باشد. فایده‌ای که به انسان در رابطه با چیزی علم و یا ظن قوی بدهد که نبی و نبوت هم از همین ریشه است. نبی به کسی گفته می‌شود که اخبار یقینی و مطمئن را از طرف خدا به عنوان نماینده‌اش به کسانی که صاحب بینش و عقل و اندیشه‌اند، می‌رساند و نه تنها مشکلات مردم را در رابطه با آخرت حل می‌کند، بلکه در رابطه با دنیا نیز مشکلات را حل می‌کند. تفکر سکولار که الآن بر جامعه‌ی جهانی حاکم گردیده معتقد است که دین تنها به درد آخرت می‌خورد و دنیای مردمان را باید خود آن‌ها بسازند و در این رابطه تبلیغات وسیع هم می‌شود که این خود به نوعی به حاشیه کشاندن و ضعیف و کم رنگ کردن نقش دین در اداره‌ی دنیا است و این خود ناشی از این است که هنوز نبأ قرآن فهم نشده است. و نبی پیامی را با خود دارد که با تبلیغ این پیام آرامش را بر دل‌ها و سرها حاکم می‌کند. آرامش را بر بینش‌ها و منش‌ها حاکم می‌گرداند. چرا با شنیدن یک خبر مطمئن و یقین بخش هم دل و هم سر آرام می‌گیرد.

      عظیم: از ماده‌ی عظم است. عظم استخوانی را گویند که بزرگ است و جمع آن می‌شود، عِظام و بعداً برای هرچیز بزرگی به کار رفته است.

      نبأ عظیم چون نبأ خود بزرگ است و عظیم هم به آن اضافه شود، می‌شود بسیار بزرگ.

[4]- مختلفون: از ماده‌ی خُلف است. مقابل خلف می‌شود قُدام یعنی جلو. تخلف یعنی کسی که جا مانده است جایی را قرار بود اشغال کند اما اشغال نکرده. کلمه‌ی خلافت و خلیفه هم از خلف گرفته شده است. خلف خود سه معنی دارد: مکانی و زمانی و یا مأمور کردن کسی برای انجام کاری. خلیفه که خداوند برای انسان به کار برده است، به معنی اول و دوم نیست. چون خداوند جا و مکان ندارد، به انسان مأموریتی داده تا خود را ساخته و پرداخته کند و برای ساخته و پرداخته کردن دیگران هم اقدام نماید. خود تربیت شود و سپس دیگران را نیز تربیت کند. خود راهرو و سپس راهبر شود. از این جهت است که انسان خلیفه‌ی خدا است و فهم قصص حضرت آدم÷ در این رابطه ضرورت دارد، چون قصص تمام بشریت است تا آخرت و قصص آدم درس‌هایی از تزکیه و تربیت که همان امر خلافت است، را دربر دارد و درس دیگر، درس توبه است و بسیار زیبا ما را با روش و اسلوب توبه آشنا می‌گرداند. توبه‌ای که حتماً خدا آن­را بپذیرد. خلف به باب افتعال برود، می‌شود اختلاف، یعنی این که یک نفر چیزی را بگوید و طرف مقابل چیز دیگری بگوید.

[5]- سیعلمون: اصلش از ماده‌ی علم است. علم یعنی درک حقیقت چیزی. اعلام که از ماده‌ی علم است، یعنی خبررسانی سریع. و فردی هم که مسؤلیت اعلام را بر عهده می‌گیرد، باید معنی اعلام را بداند. تا خَبر را به وقت مناسب اطلاع دهد، طهوری که از ارزش آن کم نشود. تعلیم که از ماده‌ی علم است، به معنی تکرار و تکثیر چیزی، طوری که اثر آن در فرد ظاهر شود. معلم یعنی کسی که مطلب را آن‌چنان بیان و تکرار و توضیح می‌دهد که هرگاه دانش‌آموز از مجلس درس برخواست، اثری از این علم در او باشد. مدرس معنی‌اش بیشتر از معلم است و اصل کلمه‌‌ی درس یعنی مطالبی که بعد از گفتن آثاری را در مخاطب به جای بگذارد. لذا مدرس کسی است که کاملاً در روان‌ها تأثیر بگذارد و از درون افراد را تحت تأثیر قرار دهد. عَلَم هم از عِلم گرفته شده است. به معنی اثر و نشانه‌ای که در جایی باشد و به وسیله‌ی آن اثر ما بخواهیم پی به موثری ببریم. در زبان عربی به کوه عَلَم گفته می‌شود، چون معلوم و پیدا است. عالَم هم که از ماده‌ی علم گرفته شده است و می‌تواند وسیله‌ی راهنمایی باشد. عالَم بر وزن فَاعَل اسم آلت است. یعنی وسیله‌ی شناختن چیزی. انسان خود عالَمی است و جمع عالم می‌شود عالمین. الحمدلله رب العالمین. با این معنا اگر عالمین را به جهانیان معنی کنیم، درست است، چرا که انسان عالَمی است، حیوان عالَمی است، نباتات خود عالَمی هستند و مجموع این عالم‌ها می‌شود عالمین. در نتیجه معرفتی که این عالَم‌ها به ما می‌دهند، ما خدا را بیشتر می‌شناسیم.

[6]- نجعل: از ماده‌ی جعل است، یعنی قراردادن چیزی در جایی. یکی از معانی آن ایجاد است. همچنین می‌تواند به معنی تبدیل‌کردن چیزی به چیز دیگری باشد و می‌تواند به معنای حکم‌دادن چیزی بر چیز دیگر باشد. تمام این معانی در قرآن به کار رفته‌اند؛ باید با قرائن بفهمیم که جعل چه معنایی دارد. جُعاله مبحثی است در فقه و به مالی گفته می‌شود که برای کسی در عوض یافتن مال یا شی گم شده قرار داده می‌شود.

      ارض: یعنی هر چیز که در پستی است. مقابل ارض، سماء می‌باشد، یعنی هر چیزی که بالا است.

      مهاد: از ماده‌ی مهد است، یعنی گهواره‌ای که برای بچه آماده می‌شود تا در آن جای بگیرد و استراحت کند. و مکان‌هایی را هم که مهد کودک نام گذاشته‌اند از همین کلمه گرفته شده است. اما مهد کودک نیستند، زیرا کودک آن چیزی را که باید در آن جا یاد بگیرد یاد نمی‌گیرد. تنها مؤسسات انتفاعی و تجاری هستند. دامن و آغوش مادر بهترین مکان برای کودکان است. ضربان قلب مادر بهترین لالایی برای کودک و نوزادان است. زمین مهد است، یعنی جای امنیت، آرامش و استقرار است و کسی هم که این امنیت و آرامش زمین را به خطر بیاندازد، طبیعتاً کاری خلاف سنت خدایی انجام داده است.

[7]- جبال: جمع جبل است. و جمع دیگری هم دارد، به نام اجبال و به معنی کوه است و اگر صفت برای فرد هم قرار بگیرد، می‌گویند: فلان جبل یعنی تصور و بینشی پیدا کرده است که تحت هیچ شرایطی این تصور و بینش را از دست نمی‌دهد، چون فهم و عقیده‌اش بر آن تصور محکم شده است و قرآن می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَضَلَّ مِنکُمۡ جِبِلّٗا کَثِیرًاۖ أَفَلَمۡ تَکُونُواْ تَعۡقِلُونَ ٦٢ [یس: 62] که از ماده‌ی جبل گرفته شده است. یعنی جماعت مهم، جماعت زیاد و قابل ملاحظه.

وتاد: جمع وتد است، به معنی میخ. کوه‌ها که میخ زمین هستند و لایه‌های زمین را به هم متصل کرده‌اند.

[8]- ازواج: جمع زوج است. زوج به دو یا چند نفر گفته می‌شود که دارای میل و تمایلی نسبت به همدیگر هستند. اصلش از ماده زوج است، یعنی چیزی به سمت چیز دیگری میل کرد. یکی از معانی آن زن و مرد است. آن‌ها باید این میل را به همدیگر داشته باشند و تحت هیچ شرایطی با گذشت زمان نه تنها این میل کمتر نشود، بلکه روز به روز بیشتر شود و اگر این طور نشد، زوجیت معنایی ندارد؛ بایستی کاملاً مشتاق همدیگر باشند. کاملاً متمایل به همدیگر باشند و کاملاً از دل و جان همدیگر را دوست داشته باشند و با گذشت زمان تنها کسانی که از همدیگر بی‌حوصله نشوند و شخصیت‌شان برای هم‌تکراری نشود، زوج هستند چون قرآن فرموده: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡکُنُوٓاْ إِلَیۡهَا وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ ٢١ [الروم: 21] نتیجه‌ی این زوجیت، سکونت و مودت و رحمت می‌باشد؛ در غیر این صورت هیچکدام از ویژگی‌هایی را که خداوند فرموده است، تحقیق نخواهد یافت. در میان آحاد جامعه هم همین طور است. آحاد جامعه باید همدیگر را دوست داشته باشند. میل و کششی نسبت به همدیگر داشته باشند و بخشی از این میل و کشش را نیازهایی که به همدیگر دارند، ایجاد می‌کند. تمام جوامع به همدیگر نیاز دارند، هر کسی به شکلی و این یعنی زوجیت. ﴿وَمِن کُلِّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَیۡنِ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ ٤٩ [الذاریات: 49].

[9]- نوم: یعنی شل‌شدن بخشی از اعصاب در داخل مغز انسان که منجر به خوابیدن او می‌شود. نوم به عبارتی یک نوع مرگ موقت است. منام هم که در قرآن آمده، به معنای نوم است. ﴿إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ [الصافات: 102] ابراهیم به فرزندش می‌گوید: من در خواب می‌بینم و منامه به لباسی که انسان به هنگام خواب می‌پوشد، گفته می‌شود. عرب‌ها وقتی که می‌گویند: نام السوق یعنی بازار خوابیده است، منظور این است که وضع کاسبی خوب نیست.

      سُبات: از ماده‌ی سَبَتَ است. سبت یعنی دست از کار کشید. یوم السبت یعنی روز شنبه. به خاطر این که روز تعطیلی کار بوده و الآن هم در میان یهودیان همین طور است.

[10]- لباس: به چیزی گفته می‌شود که انسان را بپوشاند، هرچیزی که انسان را از زشتی ظاهری و غیر ظاهری بپوشاند لباس است. بهترین معنی لباس را خداوند برای زن و مرد در قرآن به کار برده است. ﴿هُنَّ لِبَاسٞ لَّکُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّ [البقرة: 187]. و اما چرا خداوند لباس بودن زن را مقدمه‌ی لباس بودن مرد قرار داده است؟ برای این که لباس بودن زن بسیار مهم­تر از لباس بودن مرد است و نقش زن حساس‌تر از نقش مرد در پوشاندن عیوب است. و همچنین هیچکس نباید اسرار زن و مرد را بداند، در غیر این صورت لباس بودن زن و مرد به خطر می‌افتد و باید مشکلات‌شان را خود، حل کنند و اگر کار به جاهای باریک کشیده شد، باید فرد قوی امینی را بیابند و مشکل را با او مطرح کنند و البته به هر کسی نباید اعتماد کرد و اسرار و مشکلات میان زن و مرد را به او گفت. خداوند همچنین تقوی را هم در قرآن به عنوان حجاب و لباس ذکر کرده است.

[11]- نهار: در مقابل لیل است و اصل آن از ماده‌ی نَهَر است. یعنی جوی آب. اما جوی آبی که جاری است. به روز هم نهار گفته می‌شود، به خاطر این که نور را منتشر و جاری و ساری می‌کند. نَهره به معنی کسی را از خود دور کردن، اما چرا به معنای خشم و غضب هم به کار رفته است؟ به خاطر این که درون انسان به چاهی می‌ماند که پر از آب است و یک باره که به خشم می‌آید، مانند این است که فوران کند و به جوش آید.

معاش: به معنی حیات و مصدر میمی است و مخصوص حیوانات است و از ماده‌ی عیش است و معنی آن خاص‌تر از حیات است. حیات معمولاً برای انسان به کار می‌رود، بخش حیوانی حیاتِ انسان کلمه‌ی عیش برایش به کار می‌رود که همان خوردن و آشامیدن و... است.

[12]- بنینا: از ماده‌ی بنا است، به معنی ساختن چیزی که قبلاً نبوده و بعداً ایجاد شده است. ابن و بنت هم از همین ریشه گرفته شده است. اما چرا به پسر گفته شده ابن! چون در حقیقت وسیله‌ی بنا و ایجادش دیگری است، بانیِ وجودی او پدر و مادر هستند. همچنین اگر کسی یک ویژگی شخصیتی را به طور قوی داشته باشد، به او ابن آن چیز می‌گویند. مثلاً به فلانی می‌گویند ابن السبیل، یعنی کسی که در راه مانده است و برای مسافر به کار می‌رود.

      سبع: به معنی هفت است. به حیوان درنده هم سبع گفته می‌شود، چون هفت عددی است که نماد تمامیت و کمال است. و حیوانی که قوتش به اوج رسیده و کامل شده باشد، به آن سبع گفته می‌شود.

      شداد: از ماده‌ی شد است، یعنی بستن دو یا چند چیز به همدیگر به طوری که کاملاً محکم باشد.

[13]- سراج: به چراغی گفته می‌شود که هم نور و هم گرما دارد. و برای خورشید این کلمه به کار رفته است.

      وهاج: این هم تأکید کننده‌ی معنی سراج است، یعنی نوری که همراه با نور بودنش گرما را هم دارد. به زین اسب سَرج گفته می‌شود، به خاطر این که می‌درخشد. سراج هم یعنی کسی که این کار را انجام می‌دهد، یعنی زین‌هایی می‌سازد که از دور جلب توجه کنند.

[14]- معصرات: از ماده‌ی عصر است. مُعصر یعنی فشاردهنده و منظور ابرهای متراکم می‌باشد.

      ماء: از ماده‌ی موه است که به معنی آب است و جمعش میاه، یعنی آب‌ها.

      ثجاج: به معنی آب ریزان، آبی که در حال جریان باشد.

[15]- خرج: یعنی بارز و آشکار شدن چیزی. یعنی چیزی از مکانش بیرون‌آمده و خود را نشان بدهد، یا آشکار شدن حالتی برای کسی که قبلاً آن حلالت را نداشته باشد. یا این که لباسی را که بر تن دارد از تن خارج کند. خراج هم یعنی مالیات به مالی که پنهان است و هنگامی که خارج شود به آن خراج (مالیات) گفته می‌شود.

      حب: به معنی دانه است. دانه‌های جو، گندم، برنج و... حب هم داریم، حب به کسر حاء به معنی بذرِ سبزیجات می‌باشد. حُباب هم به معنی کفی است که روی آب جمع می‌شود. به خاطر این که آن هم مثل دانه است. محبت هم یعنی چیزی را در دل کسی قرار دادن مانند همان دانه‌ای که در دل زمین کاشته می‌شود یا این که دل خود را در معرض بذر پاشی دیگران قرار دادن که نتیجه‌ی آن محبت می‌شود. در تعریف محبت آمده که عبارت است از خواستن چیزی که خیر است. و معنی دیگر محبت هم لذت‌بردن از یکدیگر می‌باشد و معنی دیگر آن بهره‌مند شدن از چیزی است. و همچنین به معنای فضل و برتری هم آمده است. لذا هر محبتی اراده را به دنبال دارد اما هر اراده‌ی لازم نیست محبتی را به دنبال داشته باشد. پس محبت نوعی سرمایه‌گذاری و بذرپاشی است.

      نبات: یعنی هرچیزی که از زمین بیرون بیاید، اگر ساقه داشته باشد به آن شجر می‌گویند و اگر ساقه نداشته باشد، به آن نجم گفته می‌شود یعنی بوته ﴿وَٱلنَّجۡمُ وَٱلشَّجَرُ یَسۡجُدَانِ ٦ [الرحمن:6] یعنی گیاهان بوته‌ای و درختان برای خدا سجده می‌کنند و همچنین برای هرچیزی که حالت نمو داشته باشد، کلمه‌ی نجم به کار رفته است و منظور از سجده‌ی گیاهان و درختان پیروی از سنت و قانون خدایی است.

[16]- جنات: جمع جنت است و به معنی باغی است که درختانش آن قدر زیاد هستند که وقتی از بالا نگاه شود، زمینِ باغ دیده نمی‌شود.

      الفاف: یعنی درهم فرو رفته و از ماده‌ی لف است. یعنی چیزی خودش را دور چیز دیگری پیچیده باشد.

[17]- فصل: یعنی جدا شدن دو یا چند چیز از همدیگر به طوری که فاصله‌ای میان آن‌ها ایجاد شود. می‌گویند: فلانی صاحب فصل الخطاب است. یعنی وقتی که صحبت می‌کند جایی برای صحبت دیگران باقی نمی‌گذارد. فصال هم یعنی بریدن کودک از شیر. جدا کردن کودک از شیر مادر به طوری که دوران شیرخوارگی‌اش تمام شود.

      میقات: از ماده‌ی وقت است اصلش موقات بوده است. اعلال گشته و تبدیل به میقات شده است. یعنی زمان تعیین‌شده برای انجام هر کاری.

[18]- نفخ: به معنی دمیدن در چیزی است.

      صور: در این جا به معنی شیپور است، ولی اصل آن از کلمه‌ی صورت است. زیرا با دمیدن در شیپور چیزی برای انسان مصور و مجسم می‌شود. به همین خاطر است که کلمه‌ی صور برای شیپور به کار برده شده است، زیرا مطلبی را با صدا و آهنگ خودش که همان منتقل‌شدن روح‌ها به جسم و زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ است، تصویر می‌کند.

      فتأتون: از ماده‌ی اَتی است به معنی آمدن برای انجام کاری به آسانی و بدون هیچگونه توقف و درنگی.

      أفواج: جمع فوج است، یعنی جماعتی که به سرعت، در حال حرکت هستند.

[19]- ابواب: محل داخل‌شدن به جایی و یا چیزی.

[20]- سیرت: از ماده‌ی سیر است، یعنی به حرکت درآوردن چیزی به طور مکرر و مرتب و مداوم.

      سراب: به مکانی گفته می‌شود که پایین است، اما هنگامی نور خرشید بر آن می‌تابد به علت، شکست نور از دور مانند آب دیده می‌شود، درحالی­که واقعیت ندارد.

[21]- جهنم: یکی از نام‌های معروف آتش روز قیامت می‌باشد. و دلالت بر آتشی که دارای سوخت فراوان و در نتیجه استمرار است، می‌کند.

      مرصاد: از ماده‌ی رصد است. رصد کردن یعنی کمین کردن و یا آماده‌شدن برای مراقبت از کسی یا چیزی. مرصاد به معنی کمین‌گاه است.

[22]- طاغین: جمع طاغی است از ماده‌ی طغی و طاغوت هم از همین ریشه است با کمی تغییر. اصل طاغوت، طغیوت مانند ملکوت است که صیغه‌ی مبالغه می‌باشد. یعنی کسی که در طغیانش زیاده‌روی کرده است. طغیان برای آب هم به کار رفته و در قرآن هم آمده است: ﴿إِنَّا لَمَّا طَغَا ٱلۡمَآءُ حَمَلۡنَٰکُمۡ فِی ٱلۡجَارِیَةِ ١١ [الحاقة: 11]. آب که طغیان می‌کند یعنی حدود خود را پشت سر می‌گذارد و ساحل رودخانه را نیز فرا می‌گیرد که این حالت آب را طغیان می‌گویند. انسان هم اگر از نظر عصیان از حدود خودش تجاوز کند، به آن طغیان می‌گویند. خطا کردن یکی از ویژگی‌های آدمی است. اما حدود را شکستن و از حد تجاوز کردن و پا را از حریم فراتر گذاشتن است که انسان را طاغوت می‌کند. وقتی که انسان خود را بی‌نیاز می‌بیند و وقتی که فرعونیت در زور و قارونیت در مال و ثروت و هامانیت در تزویر و بهره‌گرفتن از نیروی اندیشه در مسیر شر بر او حاکم می‌گردد، نتیجه‌اش طغیان می‌شود.

      مأبا: اصل آن از أوب به صورتی از رجوع، زمانی که ارادی باشد گفته می‌شود. چون بازگشت می‌تواند ارادی و غیر ارادی باشد. بازگشت ارادی ارزشمند است و به آن أوب می‌گویند و معنی توبه هم از أوب گرفته شده است و مأب می‌توان مصدر باشد. یعنی بازگشتن ارادی و می‌توان اسم زمان باشد یعنی زمان بازگشتن و می‌تواند اسم مکان باشد یعنی مکان بازگشت. تواب در قرآن آمده و در حقیقت معنی‌اش یعنی بازگشتنی به سوی خدا و ترک معصیت و انجام طاعت. و البته بازگشت به معنی انتقال از یک نقطه به نقطه دیگر است. به عبارتی ترک منکر نیست، بلکه انجام معروف نیز است. یعنی رجوع دو بعدی: هم ترک معاصی و هم فعل طاعات که روی هم توبه می‌شود. این‌چنین بازگشتی ارزشمند است.

[23]- لابثین: از ماده‌ی لبث است، یعنی درنگ‌کردن.

      احقاب: که جمع حقب است. حقب به معنی زمان.

[24]- قرطبی می‌گوید: آنان در آتش دوزخ روزگاران بی‌پایانی می‌مانند که هرگاه روزگاری سپری شد، روزگار دیگری فرا می‌رسد. حُقُب با دو ضمه و احقاب، روزگاران و عصرها است. حِقْبه با کسره یک سالی است جمع آن حُقُبْ است.

[25]- یذوقون: از ماده‌ی ذوق است. ذوق به معنی مزه مزه کردن چیزی. ذائقه یعنی قوه‌ی چشایی. و با خوردن یعنی اطعام فرق دارد. در قرآن برای عذاب کم و یا زیاد کلمه‌ی ذوق به کار برده شده است.

      بَرد: نقطه‌ی مقابل حَر است و به معنی سرماست و چیزی که سرد شد، یعنی ساکن شد و تکان نخورد. از لحاظ فیزیکی نیز همین طور است، وقتی که آب یخ می‌زند از حرکت باز می‌ایستد. وقتی انسان زنده است در حال حرکت است و وقتی که بمیرد، کم کم بدنش سرد می‌شود، پس گرما یعنی حرکت و سرما یعنی ثابت‌شدن و ماندن؛ لذا هرکس بخواهد همیشه اهل حرکت و نشاط باشد، باید گرم باشد و انسان پویا هرگز سردی و سکون به او روی نمی‌آورد و در تمام مراحل پر نشاط به حرکت خود ادامه می‌دهد، حتی اگر اطرافیانش ساکن و بی‌تحرک باشند.

      شراب: از شُرب است، یعنی نوشیدن هرچیز مایع. در قرآن برای اهل بهشت یکی از پاداش‌های نقدی را که خداوند به آن‌ها وعده داده است، این است که خداوند به اهل بهشت شراب می‌دهد: ﴿وَسَقَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ شَرَابٗا طَهُورًا ٢١ [الإنسان: 21] یعنی خداوند- والله المثل الاعلی- ساقی است و شرابی را به اهل بهشت می‌دهد که طهور و پاک است و برای جهنمی‌ها هم همین شراب است که البته طهور نیست، بلکه حمیم است، آب جوشان؛ جمع شراب أشربه است. شرب یعنی نصیب مشخص از آب. مشرب مصدر است و اسم زمان و مکان نیز می­باشد، برای نوشیدن شراب و شارب به معنی سبیل است. به خاطر این که وقتی انسان آب می‌خورد، موهای پشت لبش در آب فرو می‌رود و مانند این که سبیل هم آب می‌نوشد. به همین خاطر به آن موها شارب گفته شده است.

[26]- از جمله شواهد دال بر این­که «برد» به معنی خواب است، گفتار عرب است که می‌گوید: «منع البُرد البردَ» یعنی سرما مانع خواب شد.

[27]- غساق: یعنی بسیار اوج تاریکی. عرقی که از بدن خارج شود و سیاه رنگ باشد به آن غساق می‌گویند. به عبارتی عرقی است که از پوست اهل جهنم خارج می‌شود. و از آن به خونابه تعبیر شده است.

[28]- جزاء: به معنی کفایت حاصل‌شدن در کاری یا چیزی و به پاداشی گفته می‌شود که کافی باشد.

      وفاق: از ماده‌ی وفق است، یعنی مطابقت بین دو یا چند چیز. موافقت و موفقیت هم از ماده‌ی وفق گرفته شده است. توفیق هم از همین ماده است که در رابطه با خیر است. یعنی انسان حرکتی را انجام بدهد که حرکتش منجر به نتیجه‌ی خوبی شود.

[29]- یرجون: از ماده‌ی رجا است. رجا یعنی لبه‌ی چاه و أرجا که جمع آن است، یعنی لبه‌ها و کناره‌ها. کلمه‌ی رجاء هم از همین ریشه گرفته شده است و در فارسی به آن امید می‌گویند و امید با آرزو فرق دارد. آرزو به امیدهای واهی گفته می‌شود. و رجاء به امیدی گفته می‌شود که قریب الوقوع باشد.

      حساب: مصدر دوم از باب مفاعله می‌باشد. یعنی ارزیابی‌کردن کاری یا چیزی که به دنبال این ارزیابی نتیجه حاصل شود.

[30]- کذبوا: از ماده‌ی کذب یعنی دروغ و مقابل آن صدق است و صدق و کذب در زمینه‌ی خبر دادن است. تکالیف و واجبات نیست. پس عدم مطابقه‌ی قول و فعل با واقع را کذب می‌نامند و مطابقه‌ی قول و فعل با واقع را صدق می‌گویند. مثلاً اگر گفته شود آب خوردم و واقعاً هم آب خورده باشد، این خبر یک خبر صادق است. اما اگر گفته شود آب خوردم، آب نخورده باشد، این خبر یک خبر کاذب می‌باشد. صدیق هم یعنی کسی که صدقش زیاد است و کذاب یعنی کسی که کذبش زیاد باشد.

      آیات: جمع آیه است، یعنی دلیل روشن و واضح و غیر قابل انکار.

[31]- احصیناه: از ماده‌ی حصی به معنی شن و سنگریزه می‌باشد که إحصأ مصدر آن است. در زمان قدیم برای حساب و کتاب کردن از سنگ استفاده می‌کردند و احصاء یعنی عملیات و حساب و کتابی که به وسیله‌ی سنگ انجام می‌گرفت.

[32]- نزیدکم: از ماده‌ی زیادت است، به معنی نمو و افزایش.

      عذاب: از ریشه‌ی عذب به معنی آب گواراست. عذاب یعنی گرسنگی و تشنگی شدید. عذب رجل یعنی ترک خواب و خور کرد. عاذب و عذوب و تعذیب یعنی وادار کردن کسی به ترک خواب و خور. اما باید دقت شود، وقتی عذاب و مشتقات آن در قرآن به کار رفته، معنی شیرین و گوارایی از آن گرفته شده است. مثلاً وقتی گفته می‌شود، عذبته یعنی شیرینی و گوارایی حیات را از او گرفتم.

[33]- ابوبرزه می‌گوید: درباره‌ی شدیدترین و هولناک‌ترین آیه‌ی قرآن از رسول خدا ج پرسیدم ایشان در جواب فرمودند: آیه: ﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِیدَکُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠.

[34]- تقوی: اصل آن وقوی بوده است و از ریشه‌ی وقایه. واو به ت تبدیل شده است و به معنی احساس مسؤلیت است. متقیان کسانی هستند که از خداوند متعال پروا دارند، کسی را شریک ایشان قرار نداده‌اند و ایشان را نافرمانی ننموده‌اند و در محافظت بر آن به تزکیه‌ی نفس خود پرداختند که درنتیجه استحقاق بهشت رفتن را کسب نمودند؛ لام «للمتقین» لام استحقاق است.

      مفاز: از ماده‌ی فوز است، یعنی دستیابی به خیر همراه با حفظ سلامت. مفازه، به معنی بیابان است. بیابانی که خشک و لم یزرع باشد. همچنین بیابان می‌تواند سبب هلاکت انسان باشد، وقتی که انسان تلاش نکند و دچار رکود و یأس و ناامیدی شود. پس دنیا همان مفازه است که اگر انسان تلاش کند و نصیب خودش را از دنیا برگیرد، برای آخرت او بهتر خواهد بود و اگر در این دنیا تلاش نکند و بگوید که همه چیز در دست دیگران است و این که ما کاری نمی‌توانیم بکنیم، همین سبب هلاکتش خواهد شد.

[35]- حدائق: جمع حدیقه به باغی گفته می‌شود که دور آن سنگ‌چین و محافظت و حراست شده باشد. حدقه‌ی چشم یعنی کاسه‌ی چشم که در میانش چشم قرار گرفته است. داخلش مرطوب است و به همین خاطر به باغ گفته می‌شود، حدیقه چون اطرافش را احاطه کرده‌اند و در داخل آن گل‌ها و درختان و آب و... موجود است.

      اعناب: جمع عنب است. به معنی ثمره‌ی درخت انگور است.

[36]- کوعب: از ماده‌ی کعب است. کعب الرجل یعنی قوزک پا. برامدگی‌های دو طرف پا را کعب می‌گویند و کاعب یعنی کسی که صاحب این کعب‌ها است. در این جا به دخترانی اطلاق شده که تازه بالغ شده‌اند و سینه‌های­شان برآمده است. کعبه هم از همین ریشه است. یعنی تمام بناهایی که به شکل مکعب ساخته می‌شوند.

      أتراب: از ماده‌ی تراب است. ترب به معنی هم‌سن و سال است، کم‌تر از سی‌سال؛ یعنی کسی که بتواند در کنار کس دیگری باشد، ترب که به معنی خاک است. ترب فلان یعنی کسی که چسبیده به خاک و زندگی خاکی پیدا کرده است. یعنی وضع او فلاکت‌بار است. ذی متربه یعنی خاکسترنشین.

[37]- کأس: یعنی جامی که پر است از آب و مقابل آن کوب است که جام یا ظرف خالی را گویند.

      دهاق: یعنی پُر. و این از باب اطلاق مصدر و اراده‌ی اسم مفعول است بنابراین دهاق مصدر و به معنی مدقوق به معنی «مملوع» است.

[38]- یسمعون: از ماده‌ی سمع به معنی نیرویی که در گوش انسان است. بعضی از مواقع به گوش انسان هم سمع گفته می‌شود اما اصل معنی آن عبارت است از آن نیرویی که گوش به وسیله‌ی آن می‌شنود. به عبارتی نیروی شنوایی.

      لغو: به صدای گنجشک و پرندگان دیگر گفته می‌شود و چون آواز گنجشک برای ما بی‌معنی است به این خاطر هر کلامی که برای ما بی‌معنی و بی‌مفهوم باشد لغو است.

[39]- عطاء: به معنی بخشیدن چیزی به کسی و بهره‌مند ساختن او از روی میل و رغبت.

[40]- سماوات: جمع سما است و از ماده‌ی سمو و هر چیزی که بلند باشد، کلمه‌ی سما برایش به کار رفته است. ابرها را نیز سما گفته‌اند به این دلیل که در بلندی قرار دارند. به باران هم سما گفته شده، چون از بلندی فرو می‌ریزد.

      یملکون: از ماده‌ی ملک است. و مالک و ملک هم از همین ریشه است. یعنی کنترل و قدرت داشتن در انجام کاری.

[41]- صف: یعنی دو یا چند چیز را در یک ردیف قرار دادن.

      یتکلمون: از ماده‌ی کلم یعنی سخنی که انسان بر زبان می‌راند و دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد. کلم هم به سکون لام یعنی زخم. محل درک کلمه دل است و محل درک کَلم چشم است.

      صواب: از ماده‌ی صوب است، صوب به معنی بارانی است که بی‌ضرر باشد. بارانی که مفید بوده و نتایج و برکات خوبی را داشته باشد. صیب هم یعنی ابری که حتماً باران دارد (ابرهای سیرویس) مصیبت هم از همین ریشه گرفته شده است. یعنی بارانی که خود ببارد. لذا مصیبت بد نیست به مانند بارانی می‌ماند که بر انسان‌ها می‌بارد، تا از بارش این مصیبت‌ها شخصیت‌ها ساخته و پرداخته شود.

[42]- مرء: به معنی انسان می‌باشد، بدون توجه به مرد یا زن بودن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد