تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی حجر آیه 48-26

 

سورهی حجر آیه 48-26

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٢٦) وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ (٢٧) وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٢٨) فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (٢٩) فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (٣٠) إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (٣١) قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (٣٢) قَالَ لَمْ أَکُنْ لأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٣٣) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (٣٤) وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ (٣٥) قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (٣٦) قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (٣٧) إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (٣٨) قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (٣٩) إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (٤٠) قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (٤١) إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ (٤٢) وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (٤٣) لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (٤٤) إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (٤٥) ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ (٤٦) وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ (٤٧) لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ (٤٨)

به سوی داستان بزرگ بشریت میرویم. داستان فطرت نخستین داستان هدایت و ضلالت و عوامل و انگیزههای اصلی آن در داستان آدم. آدم از چه چیز آفریده شده است؟ چه چیز با آفرینش از همراه گردیده است و چه چیز به دنبال آن آمده است؟

این داستان را در فی ظلال القرآن دیدهایم. قبلا دو دفعه این داستان مطرح شده است و عرضه گردیده ابت:

یک بار در سوره بقره، و دیگر بار در سوره اعراف.[1] ولیکن ذکر این داستان هر بار به خاطر هدف ویژهای بوده است، و در نمایشگاه ویژهای، و در فضای ویژهای از آن سخن رفته است. بدین سبب حلقههای زنجیره این داستان در هر جائی مختلف وگوناگون بوده است، و شیوه اداء فرق کرده است، و سایهروشنها و آهنگها اختلاف داشته است، هرچندکه در برخی از دیباچهها و پیروها به اندازه اشتراک در اهداف مشارکت موجود بوده است.

در دیباچه داستان در هر سه سوره، همگونی در اشاره به استقرار انسان در زمین و در اشاره به خلیفهگری انسان در آن، وجود دارد:

چه در سوره بقره، پیش از داستان، در روند قرآن چنین آمده است:

( هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا، ثم استوی الی السماء فسواهن سبع سماوات و هو بکل شیء علیم).

خدا آن کسی است که همه موجودات و پدیدههای روی زمین را برای شما آفرید. آنگاه به آسمان پرداخت و از آن هفت آسمان منظم ترتیب داد. خدا دانا و آشنا به هر

چیزی است.    (بقره/29)

در سوره اعراف نیز پیش از داستان، در روند قرآن چنین آمده است:

(و لقد مکناهم فی الارض و جعلنا لکم فیها معایش‌‌ قلیلا ما تشکرون).

شما را در زمین مقیم کردیم و قدرت و نعمتتان دادیم، و وسائل زندگیتان را در آن مهیا نمودیم، (امّا شما در برابر نعمتهای فراوان) بسیار کم سپاسگزاری می‏کنید. (اعراف/10)

در اینجا نیز پیش از داستان، در روند قرآن این چنین ذکر شده است:

(وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ. وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

ما زمین را گسترانیدهایم و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را پدید آوردهایم، و همه چیز را به گونه سنجیده و هماهنگ و در اندازههای متناسب و مشخص در آن ایجاد کردهایم. و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما و کسانی را آفریدهایم که نمیتوانید روزیرسان ایشان باشید.      (حجر/19-20)

ولیکن روندی که داستان در آن آمده است در هر سورهای دارای رویکرد و هدف مختلف است.

در سوره بقره محور بحث در روند قرآنی، خلیفهگری آدم در زمین است، زمینیکه خدا همه چیزهای آن را برای انسان آفریده است:

(و اذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الارض خلیفه).

زمانی (را یادآوری کن) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی بیافرینم    (بقر٣٠.٥)

بدین خاطر روند قرآنی در داستان اسرار این خلیفهگری را بیان کرده است، آن خلیفهگریای که فرشتگان از آن اظهار تعجب میکنند، چون راز این جانشینی بر آنان پنهان بود:

(و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال أنبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین. قالو سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم. قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون؟).

سپس به آدم نامهای همه (اشیاء و خواص و اسرار چیزهائی را به نوع انسان از لحاظ پیشرفت مادی و معنوی آمادگی فراگیری آنها را داشت، به دل او الهام کرد و بدو) همه را آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگوئید (و خود را برای امر جانشینی از انسان بایستهتر میبینید) اسامی (و خواص و اسرار) اینها را برشمارید. فرشتگان گفتند: منزهی تو. ما چیزی جز آنچه به ما آموختهای نمیدانیم (و توانائی جانشینی را در زمین و استعداد اشتغال به امور مادی را نداریم و معترفیم که آدم موجودی شایستهتر از ما است و) تو دانا و حکیمی. فرمود: ای آدم! آنان را از نامها (و خواص و اسرار این) پدیدهها آگاه کن. هنگامی که آدم (فرمان خدا را لبیک گفت و) فرشتگان را از (خواض و اسرار اشیاء و) پدیدهها آگاه کرد، خداوند فرمود: به شما نگفتم که من غیب (و راز) آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه شما آشکار میکنید یا پنهان میداشتید، نیز آگاهم؟.  (بقره/31-33)

آنگاه روند قرآنی داستان فرشتگان و خودداری اهریمن و خودبزرگبینی او را نشان میدهد، و از سکونتگزیدن آدم و همسرش در بهشت سخن میگوید، و از بیرون راندن اهریمن، آدم و همسرش را از بهشت، صحبت مینماید. سپس از فرود آمدن به

زمین برایخلیفهگری درآن سخنرفته است،فرود آمدن به زمین پس از آمادهکردن و توشهدار نمودن ایشان با این آزمون سخت، و بعد از طلب آمرزش آنان، و پذیرش توبه ایشان از طرف یزدان ... بر داستان پیرو زده شده است با دعوت بنی‏اسرائیل برای یاد نعمتهای خدا در حق خود، و وفای به عهد خدا با خود. این هم متصل به خلیفهگری نیای بزرگ ایشان در زمین، و پیمان بستن او با خدا، و آزمون سخت ابوالبشر آدم است.

در اعراف محور بحث روند قرآنی،کوچ طولانی از بهشت و برگشت بدان است. از دشمنانگی ابلیس با انسان از آغاز کوچ تا پایان آن سخن رفته است. بیان گردیده است که مردمان بار دیگر به میدان دادگاه نخستین برمیگردند، و دستهای از آنان به بهشت بازمیگردند، بهشتی که اهریمن والدین ایشان را از آنجا بیرونکرده بود. برگشتن ایشان به بهشت بدان خاطر استکه با اهریمن دشمنی ورزیدهاند و با او مخالفت نمودهاند. دستهای از مردمان هم سردرنگون به دوزخ میافتند، چون آنان پا به پای اهریمن دشمن بدسگال و سرسخت خود حرکتکردهاند ... بدین جهت روند قرآنی حکایت سجده بردن فرشتگان و سرباز زدن ابلیس و تکبر نمودن او، و درخواست ابلیس از خداکه بدو تا روز رستاخیز مهلت ماندن دهد تا فرزندان آدم راگمراه سازد، آدمیکه به خاطر او رانده و مانده شده است، نقل میکند ... آنگاه از سکونت دادن آدم و همسرش در بهشت صحبت میشود، وگفته میشود آنان آزاد بودهاند از میوههای بهشت بخورند مگر از میوه یک درخت. این درخت هم رمز حرامی استکه اراده و اطاعت با آن سنجیده میشود. به دنبال آن بهطور مفصل سخن میرود از اینکه چگونه اهریمن آدم و حواء را وسوسه میکند، و آنان از ثمره آن درخت قدغن شده میخورند و عورتهایشان برای خودشان پدیدار میگردد، و خدا آدم و حواء را سرزنش میکند، و خدا آن دو را و ابلیس را بهکره زمین فرومیاندازد تا در آنجا به پیکار بزرگی بپردازند:

(قال: اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارضمستقر و متاعالی حین، قال: فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون).

(خداوند خطاب به آدم و حواء و ابلیس) گفت: (از این جایگاه والا) پائین روید، برخی دشمن برخی خواهید بود. در زمین تا روزگاری استقرار خواهید داشت و (از نعمتهای آن) بهرهمند خواهید شد. (خداوند) گفت: در زمین (تولید نسل میکنید و) زندگی بسر میبرید و در آن میمیرید (و دفن میشوید) و از آن (هنگام رستاخیز زنده میگردید و) بیرون میآیید.    (اعراف/24-25)

آنگاه روند قرآنیکوچ را تا به آخر پی میگیرد، تا بدانجاکه همگان بار دیگر برمیگردند، و در میدان بزرگ قیامتگرد میآیند، و با یکدیگر بهگفتگو میپردازند. به تفصیل از آنچه میان ایشان در این همایش میگذرد صحبت میکند. سپسگروهی راهی بهشت میشوند وگروهی راهی دوزخ میگردند:

(و نادی اصحاب النار اصحاب الجنة أن اًفیضوا علینا من الماء اومما رزقکم الله. قالوا: ان الله حرمهما علی الکافرین).

دوزخیان بهشتیان را صدا میزنند که مقداری از آب یا چیزهائی که خداوند قسمت شما فرموده است به ما عطاء کنید. بهشتیان میگویند: خداوند آب و چیزهای بهشت را بر کافران قدغن کرده است.    (اعراف/ . ٥)

سپس پرده فرومیافتاد ...

و امّا در اینجا در این سوره، محور بحث در روند قرآنی، راز آفرینش آدم، و راز هدایت و ضلالت و عوامل و انگیزههای اصلی آن دو در وجود انسان است ... بدین خاطر است که نخست از آفرینش آدم ازگل تیره گندیدهای، و از دمیدن جان درخشان بزرگوار متعلق به خداوند دادار به کالبد آدم، و از آفرینش اهریمن پیش از آدم از آتش سراپا شعله، صحبت میشود. سپس حکایت سجده فرشتگان، و خودداری ابلیس از سجده بردن در برابر انسانی که ازگل تیره گندیدهای آفریده شده است، و طرد و نفرین او، و درخواست مهلت ماندگاری تا روز رستاخیز، و پذیرش این درخواست، به پیش میآید. روند قرآنی بر این مسائل میافزاید و میفرمایدکه ابلیس بر بندگان مخلص یزدان سلطه و قدرتی ندارد. بلکه سلطه و قدرت او بر کسانی است که برای اوکرنش میبرند و فرمان او را می پذیرند، و برای خدا کرنش نمیبرند و فرمان او را نمیپذیرند! آنگاه سرنوشت اینان و آنان بدون هرگونه گفتگو و عرضه و تفصیلی، به پیروی از محور بحث، خاتمه مییابد، در حالی که دو عنصر هدایت و ضلالت انسان، و جولانگاه سلطه و قدرت شیطان، به تمام وکمال بیانگردیده است.

بگذار با صحنههای داستان در این جولانگاه به پیش برویم:

(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).

ما انسان را از گل خشکیده فراهم آمده از گل تیره شده گندیدهای بیافریدیم. و جن را پیش از آن از آتش سراپا شعله بیافریدیم.

در این سرآغاز سخن، روند قرآنی اختلاف سرشت میان گل خشکیده سفال گونهای -که اگر بدان تلنگری زده شود به صدا درآید، و از گل تیره گندیدهای فراهم آمده است - و میان آتشگرم و سوزان و بیامانی که شعلههایش به هر سو میدود و به سوراخهای بدن فرو میرود، بیان مینماید ... از این به بعد خواهیم دانست که به سرشت انسان عنصر تازهای داخل گردیده است که نفخهای از روح متعلق به یزدان سبحان است. ولی سرشت شیطان همه آتش سراپا شعله و سوزان میماند.

(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ . فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ . فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ . إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ . قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ . قَالَ لَمْ أَکُنْ لأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ . قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ . وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ).

(ای پیغمبر! بیان کن) آن زمان را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من از گل سیاه شده گندیدهای انسانی را میآفرینم. پس آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلق به خود در او دمیدم، (برای بزرگداشت و درودش) در برابرش به سجده افتید. فرشتگان همه جملگی سجده کردند. مر اهریمن که خودداری کرد (و خویشتن را بزرگتر از آن دید) که از زمره سجدهکنندگان باشد. (خداوند بدو) گفت: ای اهریمن! تو را چه شده است که همراه سجدهکنندگان سجده نبردی؟ گفت: شایسته من نیست که برای انسانی سجده برم که او را از گل خشکیده حاصل از گل تیره گندیدهای آفریدهای (خدا) گفت:٠ (چون از فرمان من سرپیچی کردی) پس از بهشت بیرون شو، چرا که (از رحمت من) مطرود (و از منزلت کرامت رانده) هستی. و تا روز جزا (که در آن تو و پیروان تو به عذاب سرمدی من گرفتار میآئید) بر تو نفرین باد.

«آن زمانکه پروردگارت به فرشتگانگفت: ...». چه وقتگفته است؟ وکجاگفته است؟ و چگونهگفته است؟ به همه این پرسشها در سوره بقره در جزء اول این فی ظلال القرآن پاسخ دادهایم. اصلا پاسخی بدین پرسشها نیست. چراکه نصی در دسترس نداریمکه بدانها پاسخ دهد. ما هم بدین غیب جز از راه نص جوابی نخواهیم داشت. هرکوشش و پویشی جز از این راه، سر در بیابان برهوت نهادن بدون راهنما است.[2]

و امّا آفرینش انسان ازگل خشکیده فراهم آمده ازگل تیر شدهگندیدهای، و دمیدن جان متعلق به یزدان به پیکر انسان، چگونه صورتگرفته است و چگونه بوده است؟ این هم همچون چیزهای پیشین نمیدانیم چگونه صورتگرفته و چگونه بوده است، وهیچگونه راهی برای تعیین وتبیین-کیفیت آن در هیچ حال از احوال نیستکه نیست.

گاهی با ارجاع به نصوص دیگر قرآن درباره این مساله، بهویژه این فرموده:

(ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طین).

ما انسان را از عصارهای از گل آفریدهایم.  (مومنون/١٢)

و این فرموده:

(و بدا خلق الانسان من طین. ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین).[3]

و آفرینش انسان (اول) را از گل آغازید. سپس خداوند ذریه او را از عصاره آب (به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (به نام منی) آفرید.         (سجده/٧، ٨)

گفته میشودکه اصل انسان و اصل حیات به طورکلی، ازگل این زمین است، و از عناصر اصلیگل فراهم آمده است، عناصریکه در ترکیببند پیکره انسان و ترکیببند همه زندگان دخیل و پیدا است. اوضاع و مراتبی میانگل و انسان وجود داردکه واژه «سلاله: عصاره و فشرده خالص هر چیز» بدان اوضاع و مراتب اشاره دارد. معانی و مفاهیم نصوص تا بدین حد قد میدهد و در اینجا پایان میپذیرد. هر چیز دیگریکه بیش از این بر نصوص افزوده شود، نوعی از تکلف بشمار میآید، و قرآن نیازی بدان ندارد. پژوهش علمی میتواند با وسائلیکه در دسترس دارد راه خود را درپیشگیرد، و به فرضیهها و نظریههائی برسد، و چیزهائی را در این مسیر بیابدکه محقق بوده و ضمانت پیگیری داشته باشد، و به تغییر و تبدیل چیزهائی اقدام کندکه در برابر پژوهش و سرهسازی تاب ایستادگی ندارد. ولی در هر نتیجهایکه می‏گیرد با نخستین حقیقتیکه قرآن دربر دارد مخالف نیفتد و تعارض نداشته باشد، نخستین حقیقتیکه آغاز آفرینش انسان از این عصاره و فشرده خالص استکه از عناصرگل و ورود آب به ترکیببند آن عناصر است چنانکه محقق است.

امّا نخست اینگل چگونه از سرشت عنصری مشهود خود، به افق حیات عضوی رسیده است، و سرانجام به افق حیات انسانیگام نهاده است؟ رازی استکه همگی انسانها از تحلیل و توجیه آن درماندهاند. هنوز که هنوز است رازحیات در سلول نخستین، پنهان و سر به مهر مانده است وکسیگمان نمیبردکه آن راز سر به مهر راگشوده است و بدان راه یافته است! و امّا حیات والای بشری، همراه با درکها وفهمها و بینشها و الهامها و توانها و نیروهای جداگانهایکه در آن است، و انسان با آنها از همه پدیدههای زنده متمایز میگردد، و انسان از آغاز پیدایش خود در جهان بر آنها تفوق قاطعانهای داشته است وکاملا تافته جدابافته است؛ این راز والای موجود در انسان پیوسته نظریهها پیرامون آن دست و پا میزنند، و اینک نمیتوانند منکر جداگانگی انسان با صفات و خصال خاصی که از آغاز پیدایش داشته است بشوند، وگذشته از این نمیتوانند پیوند مستقیم انسان با پدیدهای از پدیدههای پیش از او را ثابتکنند، پدیدههائیکه بعضیها گمان میبرندکه انسان از آنها «ترقی و تحول» پیداکرده است. همچنین نظریهها نمیتوانند احتمال دیگری را نفی نمایند:

آن احتمال این است: از همان آغاز، هر جنسی و هر نوعی از اجناس و انواع زندهها، پیدایش مستقل و منفصلی داشته است -هرچند برخی پیشرفتهتر از برخی بوده است - انسان هم از همان آغاز پیدایش مستقل و منفصلی داشته است. قرآن مجید این مستقل و منفصل بودن را برای ما بیان میکند بیان چکیده روشن سادهای:

(فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ...).

پس آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلق به خود در او دمیدم ....    (حجر/29، ص/7٢)

این روح متعلق به خدا استکه از همان آغاز، این ساختار پیکره ناچیز را بدان افق والای ارزشمند بشری منتقل میکند، و انسان را آفریده منحصر و مستقلی میسازد که خلافت در زمین بدو واگذار میگردد به سبب انحصار صفات و خصال و جداگانگی ویژگیهایش از همان آغاز پیدایش.

چگونه ؟..

کی در دائره توان این آفریده انسان نام بوده است که بداند و بفهمدکه آفریدگار بزرگوار چگونه کار را انجام میدهد ؟

در اینجا است که به سرزمین سختی پای میگذاریم، سرزمینی که بالای آن با اطمینان، راست و درست می ایستیم .

آفرینش شیطان - پیش از آن - از آتش سراپا شعله سوزان بوده است. در این صورت شیطان پیش از انسان آفریده شده است. امّا او چگونه است و چگونه آفریده شده است، این چیز دیگری است. ما را نسزدکه درباره آن سخن بگوئیم و بدین مساله فرورویم. ما تنها چیزهائی از صفات شیطان را میدانیم که از زمره صفات آتش سراپا شعله سوزان نیز هستند. از جمله صفات شیطان این است که او در عناصرگل تاثیر دارد، به سبب اینکه از آتش است و آتشگونه است. اذیت و آزار میرساند و به سرعت اینکار را انجام میدهد، چون سرعت، کار آتش سراپا شعله سوزان است. گذشته از اینها از لابلای داستان متوجه میگردیم که شیطان دارای غرور و تکبر است. این صفات نیز بعید از سرشت آتش نیست.

آفرینش انسان از عناصر اینگل چسبنده تبدیل شونده به گل خشکیده سفالگونه است. گذشته از آن، در آفرینش انسان نفخه یزدان دخالت دارد، نفخه والائی که انسان را از سائر زندهها جدا میسازد، و بدو ویژگیهای بشری میبخشد، ویژگیهائی که انسان را از زمان پیدایش خود از همه موجودات زنده ممتاز و مستقل میکند، و انسان از آغاز راه خود را درپیشگرفته است و راهی جدای از راه موجودات زنده دیگر را سپری کرده است. در صورتیکه موجودات زنده دیگر در سطح حیوانی خود ماندهاند و از آن تخطی نکردهاند. این نفخه ربانی استکه انسان را به جهان والای فرشتگان میرساند، و او را شایان تماس با یزدان، و شایسته دریافت پیام از ایزد منان، و درخور عبور از دائره مادیاتی که اندامها و حواس در داخل آن به کار میپردازند، به دائره مجرداتیکه دلها و خردها در داخل آن به تلاش و پویش مینشینند، میسازد. و بدو آن راز نهانی را عطاء میکندکه در پرتو آن میتواند از دائره زمان و مکان فراتر رود، و به فراسوی توان اندامها و حواس شود، و در بعضی از اوقات به انواعی از مفاهیم و به اقسامی از افکار نامحدود دسترسی پیدا کند.

اینها همه بدو دست میدهد، بدون اینکه سنگینی گل از سرشت او بزداید و وی را از جهان بشری فراتر نماید. بلی با وجود این پرواز افلاکی در عالم خاکی میماند، و در بند نیازمندیهای گل و پایبند لوازم و ضروریات آن میشود، از قبیل: طعام و شراب و لباس و هوسها و تماسهای جنسی ... و ضعف و قصور، و اندیشهها وکششها و جنبشهائی که از ضعف و قصور برمی‏خیزد ... باید درنظر داشت که این پدیده انسان نام از روز نخست «مرکب» از دو افقی است که در او از همدیگر جدا نمیشوند. سرشت انسان سرشت «مرکب» است نه سرشت «مخلوط» یا «ممزوج»!.. باید این حقیقت را پیش چشم داشت و به دقت آن را تصورکرد، هر زمانکه صحبت میکنیم از ترکیب انسان ازگل و از نفخه ربانی و والائیکه از او این آفریده منحصر به فرد در ساختار را ساخته و پرداخته است ... میان این دو افق هستی انسان هیچگونه جداگانگی و دوگانگی نیست، و در هیچ حالتی از حالات یکی از آنها بدون دیگری به کار نمیپردازد و دخل و تصرفی نمیکند. انسان تنها گل خالص در لحظهای، و تنها روح خالص در لحظه دیگری نیست، و به کاری در یک جنبه دست نمییازد مگر با ترکیبیکه دارد، ترکیبیکه جدا شدنی وگسیختنی نمیشناسد!

هماهنگی میان ویژگیهای عناصر گلین جهان فرودین موجود در انسان، و میان عناصر والای جهان برین در او، افق بالائی استکه انسان را به سوی خود میخواند و از او میخواهدکه خویشتن را بدان برساند، و آن کمال مطلوب انسان و برای او مقدر و مقرر است. البته از انسان خواسته نمیشودکه از سرشت یکی از دو عنصر وجود خود دست بردارد و از مطالب آن کنارهگیری بکند تا فرشتهای یا اینکه حیوانی بشود. هیچیک از این دوکمال مطلوب انسان نیست. اوج گرفتن و بلندپروازیکه به هماهنگی مطللق رخنهای برساند، نقص وکاستی است با توجه بدین آفریده و با قیاس به ویژگیهای اصیل او، و با پیش چشم داشتن حکمتیکه به خاطر آن بدین شکل و شیوه ویژه آفریده شده است.

کسیکه تلاش میکندکه نیروهای حیاتی بدن خود را بیمایه و بیکارهگذارد، بسان کسی استکه میخواهد نیروهای آزاد روحی خود را بیمایه و بیکاره گذارد ... هر دوی این دو کار شورش بر ضد فطرت سالم انسان است. چنینکسی از خود چیزی را میخواهدکه آفریدگارش آن را از او نخواسته است. هر دوی این دو کار ذات انسان را با خراب و ویرانکردن آن مرکب موجود در هسستی اصیل ذات او خراب و ویران میسازد، و در برابر این خراب و ویرانکردن، در پیشگاه خدا دادگاهی میشود و بدان رسیدگی میگردد. بدین جهت استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) کارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسندد که خواسته بود با زنان نزدیکی زناشوئی نکند. و همچنینکارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسنددکه خواسته بود همیشه روزه بگیرد وهیچ روزی به ترک روزه نگوید. و همچنین کارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسنددکه خواسته بودکه شبها بیدار بماند و نخوابد ... کارهای اینان را نادرست میداند و نمیپذیرد برابر روایتیکه از عائشه -رضی الله عنها - نقل شده است و گفته استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:

(فمن رغب عن سنتی فلیس منی).

هرکس از سنت و شیوه من دوری گزیند از (پیروان) من نیست.

اسلام شریعت خود را برای انسان براساس هستی دو بعدی او بنیاد نهاده است، و برای او یک نظام و سیستم بشری را بر شریعت خود بنیانگذاریکرده استکه حتی نیروئی از نیروهای انسانها را خراب و ویران نمیسازد. چکیده این نظام و سیستم این است که هماهنگی میان نیروها را پدیدار و محققگرداند، تا نیروها همه بدون طغیان و سرکشی و بدون ضعف و سستی، و بدون اینکه یکی به دیگری تعدی و تجاوز کند، بهکار پردازند. چراکه هر سرکشی و طغیانی برابر است با خرابی و ویرانی. انسان هم پاسدار ویژگیهای فطرت خود است، و در پیشگاه خدا درباره آنها از او بازخواست میشود. و نظام و سیستمیکه اسلام آن را برای مردم پایهگذاری میکند و بنباد مینهد پاسدار این ویژگیهائی استکه خدا آنها را سرسری و ناسنجیده به انسان نبخشیده است.

کسیکه میخواهد این کششها و انگیزههای فطری حیوانی را در انسان نابودکند، هستی منحصر به فرد انسان را به تباهی میکشاند. بسان اوکسی استکه

 

میخواهد  این  کششها  و  انگیزههای  فطری  خاصی  را  که  به  انسان  داده  شده  است  و  به  حیوان  داده  نشده  است  سرکوب  و  نابودکند،  از  قبیل  اعتقاد  به  خدا  و  ایمان  به  غیب که  از  ویژگیهای  انسان  است  ...  کسی  که  عقائد  مردمان  را  از  ایشان  سلب  میکند،  هستی  بشری  آنان  را  تباه  و  ویران  میکند.  او  درست  به  کسی  میماندکه  خوردنی  و  آشامیدنی  و  مطالب  حیای  مردمان  را  سلب  کند  و  از  ایشان  بازدارد  ...  هر  دو  نفر  آنان  دشمن  «انسان«  هستند،  و  بر  انسان  واجب  است  همچون  دشمنانی  را  از  خود  براند  همانگونهکه  شیطان  را  از  خود  میراند  و  دور  و  مطرود  میگرداند.

انسان  حیوان  است  و  افزون  بر  آن  دارد  ...  انسان  هم  مطالب  حیوانی  دارد،  و  هم  در  برابر  این  افزونی  مطالب  دیگری  دارد.  آن  مطالب  حیوانی،  بدون  این  مطالب  اضافی  «مطالب  اساسی«  نمیباشند،  همانگونه  که  دشمنان  انسان،  یعنی  پیروان  مکتبهای  مادیگرای  «علمی«  گمان  میبرند.

اینها  برخی  از  یادها  و  خاطرههائی  بودکه  حقیقت  هستی  انسان  به  دل  راه  میدهد،  همانگونهکه  قرآن  هم  آنها  را  بیان  و  مقرر  میدارد.  شتابان  ازکنار  آنها  میگذریم  تا  جلو  جوشش  نصّ  قرآنی  را  در  عرضه  صحنههای  داستان  بزرگ  بشری  نگیریم.  و  هم  بدان  امیدکه  در  پایان  آنها  همراه  با  برخی  از  پیروها  بدانها  برگردیم:

یزدان  جهان  به  فرشتگان  فرموده  است

(إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ).

من  از  گل  سیاه  شده  گندیدهای  انسانی  را  میآفرینم.  پس  آنگاه  که  او  را  آراسته  و  پیراسته  کردم  و  از  روح  متعلق  به  خود  در  او  دمیدم  (برای  بزرگداشت  و  درودش)  در  برابرش  به  سجده  بیفتید.  (حجر/٢٨  ،  2٩)

آنچه  خدا  گفت،  انجام  پذیرفت.  چه  گفتار  خداوند  بزرگوار  اراده  و  خواستن  است.  اراده  و  خواستن  متوجه  هر  چیزکه  بشود  پدیده  مورد  نظر  را  ایجاد  میکند  ومیآفریند.  ما  نمیتوانیم  بپرسیم  که  نفخه  خدای  ازلی  باقی  چگونه  با  گل  سیاه  شده آفریده  فانی  آمیخته  است.  چه  ستیز  و  جدال  در  این  باره  از  لحاظ  خرد  بیهوده  است،  و  بلکه  خود  خرد  را  به  بازیگرفتن،  و  خرد  را  از  دائرهای  فراتر  بردن  است  که  در  آن  دائره  میتواند  اسباب  و  علل  تصور  و  درک  و  فهم  را  بهکارگیرد  و  در  زمینه چیزهای  درون  آن  دائره  حکم  صادرکند.  هر  نوع  جدال  و  ستیزی  که  پیرامون  این  موضوع  برانگیخته  شده  است  و  برانگیخته  میشود،  جز  ناآگاهی  از  سرشت  خرد  بشری  و  ویژگیها  و  حدود  و  ثغور  آن  نیست،  و  خودسرانه  و  بیباکانه  پای  به  پیکار  نهادن  در  غیر  میدان  خود  است.  زیرا  کسی  که  کار  آفریدگار  را  با  فهم  و  شعور  انسان  میسنجد  ویار  خدا  را  قیاس  ازکار  انسان  میگیرد،  نیروی  عقلانی  را  سفیهانه  بهکار  میبرد،  و  در  برنامه کار  خود  از  بنیاد  دچار  خطا  و  اشتباه  میگردد.  او  میگوید:  باقی  با  فانی  چگونه  میآمیزد؟  و  ازلی  و  ابدی  با  حادث  و  غیرسرمدی  چگونه  آمیزش  مییابد  و  سازش  وکنش  پیدا  میکند؟  آنگاه  انکار  میکند  یا  اثبات  میکند  و  یا  به  دنبال  علل  و  اسباب  میرود!  در  صورتی  که  از  خرد  انسان  خواسته  نشده  است  که  برای  داوری  در  این  موضوع  پیش  بیاید  و  آن  را  تجزیه  و  تحلیل  نماید.  زیرا  خدا  میفرماید:  این  چیز  انجام  پذیرفته  است  و  صورت  گرفته  است.  او  نمیفرماید:  چگونه  این  چیز  انجام  پذیرفته  است  و  صورتگرفته  است.  پس  در  این  صورت،  کار  ثابت  است،  ولی  خرد  انسان  ابزار  داوری  در  اختیار  ندارد.  چه  خود  انسان  حادث  است.  خرد  نیز  پیش  از  هر  چیز  این  مساله  بدیهی  و  روشن  را  میپذیرد  که  حادث  نمیتواند  اسباب  و  ابزار  داوری  راجع  به  ازلی  و  سرمدی  را  به  شکلی  از  اشکال  داوری  در  اختیار  داشته  باشد.  همین  چیزکافی  استکه  خرد  از  صرف  نیروی  خود  در  غیر  جولانگاه  امن  و  امان  خویش  دست  بردارد .

گذشته  از  اینها  بنگریمکه  چه  بوده  است  و  چهگذشته  است:

(فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).

فرشتگان  همه  جملگی  سجده  کردند.

بدانگونه  سجدهکردندکه  سرشت  فرشتگی  ایشان  اجازه  میداد.  کار  فرشتگان  اطاعت  مطلق  و  بدون  چون  و  چرا  و  ستیز  و  تاخیر  است.

(إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ  ).

مگر  اهریمن  که  خودداری  کرد  (و  خویشتن  را  بزرگتر  از  آن  دید)  که  از  زمره  سجدهکنندگان  باشد.

ابلیس  آفریده  دیگری  جدای  از  فرشتگان  است.  ابلیس  از  آتش  آفریده  شده  است  و  فرشتگان  از  نور.  فرشتگان  در  چیزی  که  یزدان  بدانان  دستور  داده  است  نافرمانی  کنند  و  هرچه  بدیشان  فرمان  انجام  آن  داده  شده  است  انجام  میدهند.  ولی  ابلیس  سرکشی  و  نافرمانی  کرده  است.  پس  به  یقین  او  از  زمره  ایشان  نیست.  و  امّا  استثنائیکه  در  میان  است  استثناء  متصل  نیست  و  بلکه  منقطع  است.  بدانگونه  استکه  تو  بگوئی:  فرزندان  فلانی  حاضر  شوند  مگر  احمد که  از  ایشان  نیست.  بلکه  او  با  ایشان  در  هر  مکانی  یا  شرائط  و  ظروفی  بوده  است.  فرمان  مذکوری  همکه  به  فرشتگان  داده  شده  است:

(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ).

:...ای  پیغمبر!  بیان  کن (آن  زمان  را  که  پروردگارت  به  فرشتگان  گفت)

چگونه  شامل  ابلیس  میشود؟  مطالب  بعد  از  آن  بر  دستور  بدو  دلالت  دارد،  و  در  سوره  اعراف  این  دستور  آشکارا  ذکر  شده  است:

(قال:ما  منعک  ألا تسجد  اذا مرتک؟  ...  )  .

(خداوند  به  او)  گفت:  چه  چیز  تو  را  بازداشت  از  این  که سجده  ببری،  وقتی  که  من  به  تو  دستور  (تعظیم  و  تواضع  برای  آدم)  دادهام؟... ( اعراف/12)

این  آیه  قاطعانه  میگویدکه  دستور  به  اهریمن  نیز  داده  شده  است.  لازم  نیست  این  دستور  همان  فرمان  به  فرشتگان  باشد.  چهبسا  فرمان  خطاب  بدوکه  در  اجتماع  فرشتگان  بوده  و  با  ایشان  بهگونهای  آمیخته  است،  و خطاب  به  فرشتگان  صادرگردیده  است.  و  چهبسا  فرمان  جداگانه  خطاب  بدو  صادرگردیده  است  ولیکن  برای  تحقیر  شأن  او  نامی  ازاو  نرفته  است  و  برای  اظهار  بزرگداشت  پایگاه  فرشتگان  در  آن  موقیت  و  در  آن  جایگاه  فقط  از  فرشتگان  سخن  رفته  است.  امّا  از  نصوص  و  از  عملکرد  شیطان  قاطعانه  برمیآیدکه  اهریمن  از  زمره  فرشتگان  نیست.[4]

این  نظریهای  است  که  ما  می پسندیم.

به  هر  حال  ما  در  اینجا  با  نصوص  همساز  و  همگام  میشویم  درباره  مسلمات  غیبیایکه  نمیتوانیم  ماهیت  وکیفیت  آنها  را  فراتر  از  حدود  و  ثغور  نصوص  تصوّر  کنیم.  زیرا  همانگونهکه  قبلا گفتیم  عقل  در  هیچ  حالی  از  احوال  بدین  جولانگاه  راهی  ندارد.

(قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ  قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ).

(خداوند  بدو)  گفت:  ای  اهریمن!  تو  را  چه  شده  است  که  همراه  سجدهکنندگان  سجده  نبردی؟  گفت:  شایسته من  نیست  که  برای  انسانی  سجده  برم  که  او  را  از  گل  خشکیده  حاصل  از  گل  تیره  گندیدهای  آفریدهای.

سرشت  غرور  و تکبر  و  سرکشی  در  وجود  آن  آفریده  از  آتش  سراپا  شعله  سوزان  آشکارا  فریاد  برمیآورد.  ابلیس  گل  خشکیده  وگل  تیره گندیده  را  ذکر  میکند،  ولی  نفخه  والای  ربّانی  راکه  با  اینگل  آمیخته  است  ذکر  نمیکند.گردن  میافرازد  و  مغرورانه  سرش  را  بالا  میگیرد  و  میگوید:  با  عظمت  او  سازگار  نیست  و  او  را  نسزدکه  برای  انسانی  سجده  ببردکه  خدا  وی  را  ازگل  خشکیده  فراهم  آمده  ازگل  تیره  شده گندیدهای  آفریده  است!

(قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ).

(خدا)  گفت:  (چون  از  فرمان  من  سرپیچی  کردی)  پس  از  بهشت  بیرون  شو،  چرا  که  تو  (از  رحمت  من)  مطرود  (و  از  منزلت  کرامت  رانده)  هستی.

این  همکیفر  نافرمانی  و گریزپائی  است.

بدین  هنگام  خویکینهتوزی  و  خوی  بدنهادی  آشکار  میگردد:

(قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

گفت:  پروردگارا!  اکنون  که  چنین  است  مرا  تا  روزی  مهلت  ده  که  در  آن  (مردمان  بعد  از  مرگشان  مجدداً)  زنده  میگردند.  فرمود:  هم  اینک  تو  از  مهلت  یافتگانی،  تا  روزی  که  زمان  (فرارسیدن)  آن  (در  پیش  خدا)  معلوم  (و  اگر  هم  طول  بکشد  محدود)  است  (و  هنگامه  رستاخیز  نام  دارد).

اهریمن  درخواست  مهلت  کرده  است  و  خواسته  است  تا  روز  رستاخیز  بماند،  نه  اینکه  برای  اینکه  پشیمان  شود  و  در  پیشگاه  آفریدگار  بزرگوار  ازگناه  خود  توبه  کند  و  به  سوی  خدا  برگردد  وگناه  بزرگ  خود  را  جبران  سازد.  بلکه  تا  از  آدم  و  فرزندان  او  انتقام  بگیرد،  انتقام  اینکه  او  مورد  لعنت  یزدان  و  رانده  شدن  از  آستانه  خدای  سبحان  قرار گرفته  است.  اهریمن  لعنت  یزدان  در  حق  خود  را  به  آدم  نسبت  میدهد،  و  آن  را  به  عصیان  و  نافرمانی  متکبّرانه  زشت  خود  ارتباط  نمیدهد  و  نمیگوید که  او  سرمست  و  مغرور  از  دستور  خداوند  غفور  سرپیچی  کرده  است!

(قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

گفت:  پروردگارا!  به  سبب  این  که  (به  خاطر  این  انسان)  مرا  گمراه  ساختی،  (معاصی  و  اعمال  زشت  را)  در  زمین  برایشان  میآرایم  و  جملگی  آنان  را  گمراه  مینمایم.  مگر  بندگان  گزیده  و  پاکیزه  تو  از  ایشان.  (که  چون  دلهایشان  به  یاد  تو  آباد  است،  تلاش  من  در  حق  آنان  بر  باد  است).

بدین وسیله  اهریمن  میدان  پیکار  را  تعیین  میکند  که  زمین  است:

(لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ )

(معاصی  و  اعمال  زشت  را)  در  زمین  برایشان  میآرایم.

وعده  خود  را  در  زمین  نیز  تعیین  میکندکه  آراستن  معاصی  و  اعمال  زشت  است.  با  آراستن  فریبارانه   زشتیها  و  پلشتیها  آدمیزادگان  را  به  ارتکاب  آنها  میکشاند  و  آلوده  به  گناه  مینماید.  بدین  سبب  هرگاه  انسان  مرتکب  شر  و  بدی  شود  پسودهای  از  آراستن  و  پیراستن  اهریمن  در  آن  است.  یعنی  اهریمن  در  آن  دست  ، دارد  و  شر  و  بدی  را  در  غیر  اصل  و  حقیقت  خود  نشان میدهد،  و  این  عروس  زشت  و  پلشت  را  در  جامه  رنگین  دروغین  جلوهگر  مینماید.  پس  مردمان  باید  و   بدین  وعده  اهریمن  پی  ببرند،  و  هر  وقت  آرایه  و  آرایشی  از  او  را  دیدند  خویشتن  را  بپایند،  و  هر  زمان  دیدندکه  دلشان  به  سوی  چیزی  از  زشتیها  و  پلشتهای  آراسته  و  پیراسته  میگراید  خویشتن  را  برحذر  نمایند،  که  چه  بسا  در  آنجا  اهریمن  درکمین  است.  اگر  مردمان با  یزدان  تماس  نداشته  باشند  و  چنانکه  باید  او  را  نپرستند  و  بندگی  ننمایند،  به  دام  اهریمن گرفتار   میآیند.  مردمان  اگر  با  یزدان  باشند،  از  مکر  و  کید ، شیطان  درامان  میمانند.  زیرا  شیطان  -  برابر  شرط، وعدهای که  داده  است  -  بر  بندگان  مخلص  و گزیده  خدا سلطه  و  قدرتی  ندارد:

(وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

و  جملگی  آنان  را  گمراه  مینمایم،  مگر  بندگان  گزیده  و  پاکیزه  تو  از  ایشان.

خدا  از  میان  بندگانش کسانی  را  برای  خود  برمی‏گزیند  که  آنان  خود  را  خالصانه  و  مخلصانه  از آن  خدا کنند،  و  خویشتن  را  دربست  بنده  خدا  نمایند،  و  خود  را  تنها  بدو  سپارند،  و  خدا  را  آنگونه  بپرستند  که  انگار  او  را  میبینند.  اهریمن  بر  همچون کسانی  سلطه  و  قدرت  ندارد.

اهریمن  نفرین  شده  این  شرط  را  تعیین  و  مقررکرد،  چون  میدانست  جز  این  راهی  نیست  و  جز  این  نمیشود،  زیرا  سنت  و  قانون  خدا  این  است  ...  سنت  و  قانون  خدا  است  که  هرکس  خود  را  خالص  و  مخلص  به  خدا  سپارد  وازآن  او  نماید،  خدا  او  را  برای  خود  برمی‏گزیند  و  ازآن  خود  می‏بیند،  و  او  را  میپاید  و  با  حمایت  و  رعایت  خود  از  او  پاسداری  مینماید  ...  بدین  جهت  پاسخ  این  بود:

(هَذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ)  .

این  (خلوص  بندگان  راستین)  طریقه  درستی  است  که  دقیقاً  راه  به  سوی  من  دارد،  (و  حفظ  ایشان  از  گمراهی،  شیوه  صحیحی  است  که  من  آن  را  برعهده  گرفتهام).  بی‏گمان  تو  هیچگونه  تسلط  و  قدرتی  بر  بندگان  من  نداری،  مگر  آن  گمراهانی  که  (به  وسوسه  تو  گوش  فرابدهند  و)  به  دنبال  تو  راه  بیفتند.

« هَذَا صِرَاطٌ»...  این  قانونی  است.  این  سنتی  است.  سنتیکه  اراده  خدا  آن  را  به  عنوان  قانونی  و  حکمی  در  هدایت  و  ضلالت  پسندیده  است  و  بدان  خشنودگردیده  است.

« إِنَّ عِبَادِی «  قطعاً  بندگان  مخلص  من،  تو  بر  ایشان  سلطه  و  قدرتی  نداری،  و  تو  در  ایشان  تأثیری  نمیگذاری،  و  تو  نمیتوانیکه  بدیها  و  زشتیها  را  برای  ایشان  بیارائی.  چون  تو  از  آنان  در  دژ  و  زندانی،  و  ایشان  از  تو  در  قرق  خدایند،  و  فرشتگان  از  آنان  محافظت  مینمایند.  راههای  نفوذ  تو  به  درونهایشان  بسته  است.  آنان  چشمانشان  را  به  خدا  دوختهاند،  و  در  پرتو  فطرت  به  خدا  رسیده  خود  آگاه  از  قانون  خدایند.  سلطه  و  قدرت  تو  تنها  برگمراهان  سرگشتهای  استکه  از  تو  پیروی  میکنند.  این  استثناء،  استثنای  منقطع  است،  چونگمراهان  بخشی  از  بندگان  مخلص  و  گزیده  خدا  نیستند  ...  اهریمن  جزگریزپایان  رمنده  از  شریعت  خدا  را  نمیگیرد،  همانگونهکهگرک  جزگوسفندان  رمیده  از  گله  را  نمیگیرد.  ولیکسانیکه  خود  را  خالص  و  مخلص  برای  خداکنند  و  خویشتن  را  ازآن  او  نمایند،  خدا  ایشان  را  رها  نمیکند  تا  ضائع  شوند  و  هدر  روند.  اگر  هم  گاهگاهی  از  اطاعت  سرپیچیکنند،  هرچه  زودتر  برمیگردند  و  سر  بر  خط  فرمان  مینهند.

و  امّا  سرانجام،  یعنی  سرانجامگمراهان  و  سرگشتگان،  از  همان  آغاز  درگستره  و  پهنهکارزار  پیدا  و  آشکار  است:

(وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ ).

و  حتماً  دوزخ  میعادگاه  جملگی  آنان  است.  دوزخ  دارای  هفت  در  است  و  هر  دری  بخش  خاص  و  ویژهای  از  آنان  دارد  (که  از  آن  به  دوزخ  درمیآیند  و  متناسب  با  اعمال  زشت  و  پلشت  ایشان  است).

این  گمراهان  و  سرگشتگان  اصناف  و  درجاتی  دارند.  گمراهی  و  سرگشتی  نیز  انواع  و  اقسامی  دارد.  هر  دری  دارای  بخش  خاص  و  ویژهای  است،  برحسب  آنکه  آنان  چهکسانیند  و  چه  میکنند.

صحنه  پایان  میگیرد،  در  حالیکه  روند  قرآنی  داستان  را  به  محور  اصلی  و  جایگاه  عبرت  میرساند،  و  روشن  میگرداندکه  شیطان  چگنه  راه  خود  را  به  درونها  باز  میکند،  و  چگونه  ویژگیهای گِل  در  وجود  انسان  بر  ویژگیهای  نفخه  والای  یزدان  غلبه  میکند.  کسیکه  با  خدا  پیوند  پیداکند،  و  احترام  نفخه  روح  متعلق  به  یزدان  بهکالبد  انسان  را  نگاه  میدارد،  اهریمن  هیچگونه  سلطه  و  قدرتی  بر  او  ندارد.

به  مناسبت  سرنوشتگمراهان  و  سرگشتگان‌‌،  سرنوشت  مخلصان  وگزیدگان  نز  ذکر  میشود:

(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ ).

بی‏گمان  پرهیزگاران  در  میان  باغها  و  چشمهساران  (بهشت)  بسر  میبرند.  (پروردگارشان  بدانان  میگوید:)  با  اطمینان  خاطر  و  بدون  هیچگونه  خوف  و  هراسی  به  این  باغها  و  چشمهسارها  درآئید  و  کینهتوزی  و  دشمنانگی  را  از  سینههایشان  بیرون  میکشیم،  و  برادرانه  بر  تختها  رویاروی  هم  مینشینند.  در  آنجا  خستگی  و  رنجی  بدیشان  نمیرسد،  و  از  آنجا  بیرون  نمیگردند.

پرهیزگارانکسانیندکه  خدا  را  درنظر  میگیرند  و  حاضر  و  آماده  میبینند،  و  خویشتن  را  از  عذاب  خدا  و  از  وسائل  و  اسباب  عذاب  دور  میکنند  و  محفوظ  نگاه  میدارند.  چهبسا  چشمهساران  بهشت  در  صحنه  با  درهای  دوزخ  تقابل  داشته  باشد.  پرهیزگاران  به  بهشت  درمیآیند  نیز  تقابل  داشته  باشد  با  خوف  و  هراس  و  جزع  و  فزعیکه  در  دوزخ  است.

همچنینکینهتوزیها  و  رشک  و  حسدها  را  از  سینههایشان  بیرون  میآوریم  نیز  تقابل  داشته  باشد  با  کینهتوزی  و  رشک  و  حسدیکه  آتش  به  دل  اهریمن  زده  است  و  در  روند  قرآنی  قبلاً  از  آن  سخن  رفته  است.  در  بهشت  رنج  و  اذیت  و  آزاری  به  پرهیزگاران  رو  نمیکند  و  از  بیرون  رفتن  از  نعمتهای  بهشت  نمیترسند،  هم  تقابل  داشته  باشد  با  ترس  و  هراسیکه  در  دنیا  داشتهاند  و  پرهیزگاری  درپیش  گرفتهاند  و  هم  اینک  سزاوار  مقام  و  جایگاهی  شدهاندکه  محل  امن  و  امان  در  جوار  یزدان  بزرگوار  سبحان  است.

*

بگذریم،  داستان  بزرگ  بشریت  -  بدانگونه  که  در  روند  قرآنی  عرضه  میگردد  - سزاوار  پیروهای  مفصلی  است. در  فی  ظلالالقرآن  ما  نمیتوانیم  چنانکه  باید  آنها  را  پیگیری کنیم  و  سخن  در  این  راستا  را  به  درازا  بکشانیم.  پس  تا  اندازهای  بدانها  میپردازیم  و  به  قدر  مناسبت  به  پیش میتازیم:

1-  داستان  بشریت  درباره  سرشت  این  آفریده  انسان  نام  روشن  و  آشکار  است.  انسان  دارای  آفرینش  ویژه  منحصر  به  فردی  است.  این  ویژگی  افزون  بر  ترکیببند  حیاتی  و  استخوانبندی  پیکره  زندگی  است،  آن  چیزی که  در  آن  با  سائر  زندگان  مشترک  است.  پیدایش حیات،  و  پیدایش  زندهها  هرگونه  و  به  هر  شکلیکه  باشد،  آفرینش  انسان  با  داشتن  ویژگی  دیگری  از  آنها  جدا  است  و  نصّ  قرآنی  این  ویژگی  خاصّ  انسان  را  ذکر  کرده  است  ...  ویژگی  روح  متعلق  به  یزدان  که  در  پیکره  انسان  به  ودیعت  گذارده  شده  است  ...  این  ویژگی  است  که  از  این  آفریده  انسان  را  ساخته  است،  انسانیکه  با  ویژگهای  خود  از  همه  زندههای  دیگر  جدا  و  ممتاز  میگردد.  این  ویژگی  قطعاً تنها  حیات  نیست  و  بس.  چه  انسان  در  «حیات« با  سائر  زندهها  مشترک  است.  ولیکن  این  ویژگی،  ویژگی  روح  است  و  افزون  بر  خود  حیات  است.

این  ویژگی  -  همانگونه  که  قرآن  اشاره  میفرماید  -  به  پیکر  انسان  پس  از  مراحل  و  منازلی  که  از  پیدایش او  گذشته  است  وارد  نگردیده  است  -  همانگونه  که  داروینیسم  میگوید  -  بلکه  همزمان  با  آفرینش  و  پیدایش  انسان  در  وجودش  بوده  است.  زمانی  بر  این  پدیده  انسانی  نگذشته  است  که  انسان  در  آن  تنها  زندهای  از  زندهها  بوده  باشد  -  بدون  این  که  روح  ویژه  بشری  در  او  بوده  - سپس  این  روح  به  هستی  او  راه  پیدا  کرده  باشد  و  در  سایه  آن،  چنان  موجود  زندهای  انسان  گردیده  باشد!

داروینیسم  جدید  -  توسط  ژولیان  هاکسلی  -  مجبور  گردیده  استکه  به  نیمهای  از  این  حقیقت  بزرگ  اعتراف  بکند،  و  معترف  بشود  به  «‌‌جداگانگی  انسان«  از  لحاظ  حیات  و  وظیفه.  سپس  اقرار  بکند  به  جداگانگی  انسان  از  ناحیه  عقل  و  خرد،  و  چیزهائیکه  از  همه  اینها  سرچشمه  میگیرد  و  از  لحاظ  تمدن  انسان  را  جدا  و  ممتاز  میسازد.

امّا  داروینیسم  جدید  هنوز  ادعا  میکندکه  انسان  منحصر  به  فرد،  از  حیوان  تغییر  و  تبدیل  پیداکرده  است!

سازش  مشکل  است  میان  چیزیکه  داروینیسم  جدید  بدان  رسیده  است  و  معتقد  استکه  انسان  منحصر  به  فرد  است،  و  میان  قاعدهای  که  داروینیسم  بر  آن  استوار  است  که  اعتقاد  تبدیل  و  تغییر  مطلق  انسان  از  حیوان  است.  ولیکن  پیروان  داروینیسم  و  طرفداران  ایشان  همیشه  اصرار  دارند  بر  آن  جهش  - غیر  علمی  -  بمانند  و  آن  را  با  رنگ  علم  رنگآمیزی  کنند.  این  کار  را  کردهاند  و  میکنند  تا  از  یک  سو  از  همه  مقررات کلیسا  رهایی یابند،  و  از  دیگر  سو  پیوسته  یهودیان  مردمان  را  برای  نشر  و  استقرار  و  ماندگاری  این  مکتب  تشویق  و  تحریککردهاند،  و  برای  رنگآمیزی  با  رنگ  «علمی«  تلاش  وکوشش  روا  دیدهاند،  به  سببکینهایکه  در  دل  داشتهاند،  و  برآوردهکردن  هدفیکه  در  نقشهها  و  برنامههایشان  بوده  است.[5]

ما  قبلا  درباره  این  مساله  سخن گفتهایم،  بدان  هنگامکه  با  نصوص  قرآنی  همگون  این  آیات  در  سوره  اعراف  در  همین  فی  ظلالالقرآن  روبرو  شدهایم. [6]  هماینک  از  آنچه  در  آنجا  بیان  شده  استگلچین  میکنیم:

«به  هر  حال،  همه  آیههای  قرآنی  درباره  آفرینش  آدم  علیه السلام  و  درباره  پیدایش  جنس  بشری،  باعث  ترجیح  این  معنی  هستندکه  بدین  پدیده  انسان  نام،  همه  ویژگیهای  انسانی  و  وظائف  مستقل  و  جداگانه  انسانی،  همزمان  با  آفرینش  خود،  بدو  عطاء  شده  است.  تکامل  در  طول  تاریخ  انسان،  پیشرفت  و  ترقی  او  در  بروز  این  ویژگیها  و  رشد  و  نمو  آنها  و  انجام  تمرین  و  پیداکردن  ممارست  وآگاهی  برتر  و  بیشتر  است  و  بس  ...  تکامل  و  ترقّی  در  «وجود»  جسمانی  انسان  نبوده  است.  بدینگونه  که  تبدّل  و  تحوّل  انواع  انجام  پذیرفته  باشد  تا  این  تبدّل  و  تحوّل  سرانجام  به  انسان  منتهی  شده  باشد،  همانگونه  که  داوینیسم  میگوید.

تبدّل  و  تحوّل  انواع،  و  از  جمله  پیدایش  انسان  از  حیوان!  در  طول  سالهای  متمادی،  با  استناد  به  حفاریهائیکه  تئوری  تکامل  بر  آن  استوار  است،  یک  تئوری  و  نظریه  «ظنّی«  است،  نه  یک  تئوری  و  نظریه  «یقینی».  پس برای  تعیین  زمان  عمر  صخره  سنگهای  موجود  در  قشرها  و  لایههای  زمینی  نیزکه  مستند  این  تئوری  و  نظریه  است،  ظن  وگمانی  بیش  نیست.  تنها  یک  تئوری  و  نظریه  است  همچون  تعیین  زمان  عمر  ستارگان  از  روی  نور  و  پرتو  آنها.  اصلاً  نمیتوان گفت که  تئوریها  و  نظریههای  دیگری  پیدا  نمیگرددکه  آن  را  تعدیل  یا  تغییر  دهد.  به  فرض  این که  آگاهی  از  زمان  عمر  صخره  سنگها،  یک  دانش  یقینی  باشد،  مانع  این  نیستکه  «انواع«  و  اقسامی  از  جانداران  در  زمانهای  متوالی  موجود  بوده  باشند  و  برخیها  از  برخی  دیگر  متکاملتر  و  پیشرفتهتر  باشند،  به  سبب  شرائط  وظروفیکه  برزمین  حکمفرما  بوده  است  و  به  بعضی  از  انواع  جانداران  اجازه  داده  است  با  این  شرائط  وظروف،  زندگی  خود  را  تطبیق  دهند  و  سازگار  سازند.  سپس  با  تغییر شرائط  و ظروف  حکمفرما  بر  زمین  بعضیها  منقرض گشته  باشند،  و  انواع  دیگری  پیدا  شدهاند که  با  شرائط  و  ظروف  حاکم  سازش  بیشتری  داشتهاند  ...  با  وجود  این،  «حتمی  و  قطعی«  نیست که برخیها  «متکاملتر  و  مترقّیتر»  از  برخیها  باشند  ...  حفریات  وکند  وکاوهای  داروین  و  سائرکارهای  دیگر  او  جز  این،  چیز  دیگری  را  ثابت  کنند،  و  با  یقین  و  اطمینانکامل  و  قطعی  نمیتوانند  ثابت  بکنند که این  نوع  از  لحاظ  اعضاء  و  اندام  برگرفته  و  دگرگون  شده  نوع  قبلی  خود  است،  و  قشرها  و  لایههای  صخره  سنگهای  زمین  دال  بر  تحول  وتبدل  این  نوع  از  نوع  پیشین  است.  تنها  حفریات  وکند  وکاوها  وکارهای  دیگر  داروین  این  را  اثبات  میداردکه  نوعی  موجود  بوده  استکه  تکامل  یافتهتر  بوده  و  در  رده  بالاتر  از  نوع  زمان  یپیش  از  خود  قرار  داشته  است  ...  همانگونه که گفتیم،  میتوان  چنین  تحلیل  وتعبیرکرد:  شرائط  و  ظروفی  برزمین  حکمفرما  بوده  استکه  اجازه  پیدایش  این  نوع  را  میداده  است.  زمانی که  چنین  شرائط  و  طروفی  تغییر  پیداکرده  است،  شرائط  و  ظروف  جدید  اجازه  میداده  است  نوع  دیگری  پدید  آید،  و  نوع  پیشین  بر اثر  ناسازگاری  شرائط  و  ظروف  با  آن  منقرض گردد.

در  این  صورت  پیدایش  نوع  انسان،  پیدایش  مستقل  و  جداگانه  است.  در  مدت  زمانی  که  یزدان  دانسته  است  شرائط  و  ظروف  موجود  درکره  زمین  اجازه  پیدایش  و  زندگی  و  رشد  و  نمو  این  نوع  را  میدهد،  او  را  هستی  بخشیده  است  و  خلعت  حیات  بر  تن  او  چستکرده  است ...  این  دیدگاهی  است  که  مجموعه  آیات  قرآنی  در  پیدایش  انسان  دارد.

«انسان«  از  لحاظ  بیولوژی  و  فیزیولوژی  و  عقل  و  روح،  منحصر  به  خود  است.  به  عبارت  دیگر:  بافته  جدا  تافته  است.  انحصار  و  جداگانگیی  که  داروینیهای  جدید  را  - و  به  همراه  آنانکسانی  راکه  به  طورکلی  منکر  وجود  خدایند  -  مجبور  به  پذیرش  و  اعتراف  به  این  امر  نموده  است.  چنین  پذیرش  و  اعترافی  هم  دال  بر  پیدایش  مستقل  و  منحصر  نوع  انسان،  و  عدم  تداخل  این  نوع  با  نوع  دیگر  در  تکامل  اندام  و  تحول  و  تبدل  اعضاء  است«.

2-  این  پیدایش  منحصر  به  فرد  انسان،  با  دربر  داشتن  این  ویژگی  که  هستی  مستقل  و  جداگانه  بشری  را  پدید  آورده  است،  یعنی  ویژگی  نفخه  روح  متعلق  به  خدا،  نگرش  به  انسان  و  «مطالب  اساسی«  آن  را  از  نگرش  مکتبهای  مادی  بدو  از  بنیاد  جدا  و  مختلف  میسازد،  مکتبهای  مادی  با  تمام  فرآوردههای  اقتصادی  و  اجتماعی  و  سیاسی،  و  با  تمام  نتائج  جهانبینیها  و  ارزشها  و  معیارهائی  که  از  دیدگاه  آنها  باید  بر  زندگی  بشری  حاکم  گردد.

این  گمان  پوچ  که  میگوید:  انسان  حیوان  پیشرفتهای  است  که  از  حیوان  سر  برزده  است،  باعث  شده  است  که  اعلامیه  مارکسیستی  بیان  دارد:  خواستهای  بنیادین  انسان  خوردنی  و  نوشیدنی  و  خانه  و  جنس  مخالف  است!..  اینها  هم  عملا  خواستهای  بنیادین  حیوان  است!  انسان  در  وضعی  از  اوضاع  حقیرتر  و  ناچیزتر  از  این  چی  نخواهد  بودکه  برابر  این  نظریه  باید  باشد!  اگر  انسان  چنین  شودکه  این  نظریه  میخواهد،  حقوق  انسان  که  مترتب  بر  جداگانگی  او  از  حیوان  به  سبب  ویژگیهای  بشری  است،  پایمال  میگردد  ...  حقوق  انسان  پایمال  میشود  در  اعتقادات  آئینی،  آزادی  اندیشه  و  رای،  گزینش  نوعکار،  مکان  اقامت،  نقد  رژیم  حاکم  و  اصول  اندیشه  و  آراء  مکتبی  آن،  و  بالاخره  حقوق  انسان  پایمال  میگردد  درکارها  و  عملکرد  «حزب«،  و  در  نقد  کارها  و  عملکرد  حاکمان  مسلطیکه  در  آن  دستگاهها  و  تشکیلات  منفور  حزبی،  از  حزب  رتبه  و  مقام  پائینتری  دارند،  آن  دستگاهها  و  تشکلاتی  که  مردمان  راگرد  میآورند،  و  ایشان  را  بدین  سو  و  آن  سو  میرانند،  چون  این «مردمان«  برابر  فلسفه  مادیگرا  جز  نوعی  از  حیوان  نیستند،  حیوانی که  پیشرفت  حاصل  کرده  است  و  از  حیوان  سر  بر  زده  است!...  گذشته  از  اینها  همچون  چیزهای  نامبارک  و  بدشگونی  رویهمرفته:  «سوسیالیسم  علمی«  نامیده  میشود!

دیدگاه  اسلام  درباره  «انسان«  این  است  که  انسان  با  ویژگیهای  بشری  خود  منحصر  به  فرد  است،  و  حیوان  از  لحاظ  اعضاء  و  اندامهای  دستگاههای  بدن  با  انسان  مشترک  است.  ولی  از  همان  لحظه  نخستین،  مطالب  اساسی  انسان  با  خواستهای  بنیادین  حیوان،  مختلف  است،  و  بلکه  مطالب  اساسی  انسان  افزون  بر  خواستهای  بنیادین  حیوان  است.  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  همه  چیز  مطالب  اساسی  او  نیست.  فراتر  از  مطالب  عقل  و  روح  مطالب  دیگری  وجود  ندارد..  عقیده  و  آزادی  اندیشه  و  اراده  و  اختیار،  مطالب  اساسی  است،  بسان  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  ...  بلکه  عقیده  و  آزادی  اندیشه  و  اراده  و  اختیار،  اعتبار  و  ارزش  بیشتری  از  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  دارند  و  از  آنها  والاترند،  چون  آن  مطالب  در  انسان  افزون  بر  این  مطالب  هم  هست  که  در  حیوان  است.  یعنی  مطالبیکه  متعلق  به  ویژگیهای  انسان  است  و  انسانیت  او  را  مقرّر  و  مشخص  میدارد!  و  مطالبی  استکه  با  ضائع  شدن  و  هدر  رفتن  آنها  آدمیت  او  ضائع  میشود  و  هدر  میرود!

بدین  خاطر  است  که  در  نظام  و  سیستم  اسلامی  درست  نیست  که  آزادی  اعتقاد  و  اندیشه  و  اختیار،  در  راه  «تولید»  و  فراوان  کردن  خوردنی  و  نوشیدنی  و  خانه  و  جنس  مخالف  آدمیزادگان  ضائع  شود  و  هدر  رود!  همچنین  درست  نیستکه  ارزشهای  اخلاقی  -  آنگونه  که  خدا  برای  انسان  مقرّر  میفرماید،  نه  آنگونه که  عرف و  عادت  و  اقتصاد  مقرر  مینماید  -  در  راه  افزودن  آن  چنان  مطالب  حیوانی  فدا  و  قربانی گردد.

اینها  دو  دیدگاهی  هستند که  در  ارزیابی  «انسان«  و  «مطالب  اساسی«  او  از  بنیاد  با  یکدیگر  مختلف  و  متفاوت  هستند  ...  بدین  جهت  همایش  و  سازش  میان  آن  دو  در  یک  نظام  و  سیستم  اصلاً  ممکن  نیست.  یا  باید  اسلام  باشد،  و  یا  باید  مکتبهای  مادیگرا  باشند  با  تمام  پیامدها  و  فرآوردههای  نامبارک  و  بدشگونیکه  دارند  و  به  دنبال  میآورند  ...  از  جمله  آن  چیزیکه  «سوسیالیسم  علمی«  مینامند.  سوسیالیسم  علمی  نیز  جز  پیامد  ناپاک  از  پیامدهای  مادیگرائی  حقیرانه  و  نامبارکی  نبستکهگریبانگیر  انسانی  میگرددکه  خدا  او  را  بزرگوارکرده  است  و  محترم  داشته  است.

٣-پیکار  جاویدان  میان  شیطان  و  انسان  در  این  زمین  پیش  از  هرچیز  براین  استوار  استکه  اهریمن  پله  پله  انسان  را  از  برنامه  خدا  دور  بسازد،  و  برنامههای  دیگر  را  در  نظرش  بیاراید.  او  راکمکم  از  پرستش  یزدان  بیرون  ببرد.  پرستش  یزدان  یعنیکرنش  بردن  و  اطاعت  کردن  از  خدا  در  هر  آنچه  برای  او  مقرّر  داشته  است،  اعم  از  عقیده  و  جهانبینی،  و  شعائر  و  مراسم  آئینی،  و  شریعت  و  نظام  و  سیستمکسانیکه  تنها  برای  خدا  کرنش  می‏برند،  یعنی  تنها  او  را  میپرستند،  شیطان  بر  آنان  سلطه  و  قدرتی  ندارد:

(إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ).

بی‏گمان  تو  هیچگونه  تسلظ  و  قدرتی  بر  بندگان  من  نداری.

دو  راهه  جدائی  میان  رویکرد  به  بهشتیکه  به  پرهیزگاران  وعده  داده  شده  است،  و  میان  رویکرد  به  دوزخی  که  به  گمراهان  وعده  داده  شده  است،  کرنش  بردن  برای  یزدان  یگانه  جهان  استکه  در  قرآن  پیوسته  از  آن  به  عبادت  تعبیر  میشود،  یا  پیروی  از  شیطان  است  که  شورش  بر  ضد  اینکرنش  بردن  را  میآراید  وزیبا  و  پسندیده  جلوهگر  مینماید.  شیطان  خودش  وجود  خداوند  سبحان،  و  صفات  او  را  انکار  نمینماید  ...  یعنی  شیطان  از  لحاظ  عقیده،  به  خدا  معقد  است!  بلکه  چیزی  که  انجام  داده  است  شورش  برکرنش  بردن  و  پرستش  کردن  خدا  است  ...  این  استکاریکه  او  را  و  پیروان  گمراه  او  را  به  دوزخ  میکشاند  و  بدان  داخل  میگرداند.  کرنش بردن  و  پرستشکردن  برای  خدا  ملاک  اسلام  است.  اسلامی  ارزش  نداردکه  پیروانش در  حکمی  از  احکام  الهی  از  غیر  خدا  اطاعتکنند  وکرنش  برند.  چه  این  حکم  به  اعتقاد  و  جهانبینی  اختصاص  داشته  باشد،  و  چه  به  شعائر و  مراسم  آئینی  مربوط  باشد.  یا  به  شرائع  و  قوانین  اختصاص  داشته  باشد،  و  یا  به  ارزشها  و  معیارها  ...  هیچکدام  فرق  نمیکند  ...کرنش  بردن  برای  یزدان  در  اینها  اسلام  است.  کرنش  بردن  برای  غیر  یزدان  در  اینها  جاهلیت  وگام  بهگام  با  اهریمن  حرکتکردن  است.

بخشکردن  این کرنش  بردن،  و  اختصاص  آن  به  اعتقادات  و  شعائر  و  مراسم  مذهبی،  بدون  اختصاص  آن  به  نظام  و  سیستم  و  شرائع  و  قوانین،  جائز  و  درست  نیست.  چهکرنش بردن  برای  خدا کلّی  استکه  تجزیه  نمیشود.کرنش  بردن،  پرستش  خدا  است  هم  در  معنی  واژگانی  و  هم  در  معنی  اصطلاح  خود  ...  پیرامون  کرنش  بردن،  بیکار  همیشگی  میان  انسان  و  شیطان  دور  میزند!

٤-در  پایان  در  پیشگاه  این  نگرش  راستین  ژرفیکه  در  این  فرموده  یزدان  سبحان  درباره  پرهیزگاران  وجود  دارد  میایستیم:

(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ ).

بی‏گمان  پرهیزگاران  در  میان  باغها  و  چشمهساران  (بهشت)  بسر  میبرند.  (پروردگارشان  بدیشان  میگوید:)  با  اطمینان  خاطر  و  بدون  هیچگونه  خوف  و  هراسی  به  این  باغها  و  چشمهسارها  درآئید.  و  کینهتوزی  و  دشمنانگی  را  از  سینههایشان  بیرون  میکشیم،  و  برادرانه  بر  تختها  رویاروی  هم  مینشینند.  در  آنجا  خستگی  و  رنجی  بدیشان  نمیرسد،  و  از  آنجا  بیرون  نمیگردند.

این  آئین  نمیکوشدکه  سرشت  انسانها  را  در  این  زمین  تغییر  دهد.  و  تلاش  نمیکندکه  انسانها  را  به  آفریده  دیگری  تبدیل  سازد.  بدین  خاطر  این  آئین  اعتراف  میکند  که  در  سینههای  انسان  در  این  دنیا  کینهتوزی  بوده  است.  و  اقرار  دارد  به  این  کهکینهتوزی  جزو  بشریت  انسانها  است  و  ایمان  و  اسلام  آن  را  از  ریشه  نمیخشکاند.  بلکه  به  چارهجوئی  آن  میپردازد  تا  از  شدّت  و  حدّت  آنکاسته  شود.  ایمان  و  اسلامکینهتوزی  را  والا  و  بالا  میبرد  تا  آن  را  به  عشق  و  محبت  در  راه  خدا  و  دشمن  داشتن  و  بد  شمردن  در  راه  خدا  تبدیل  گرداند.  آیا  ایمان  جز  عشق  و  محبت  و  دشمنانگی  و  کینهتوزی  است؟  و  امّا  آنان  در  بهشتکه  بشریت  ایشان  به  اوج  ترقی  خود  رسیده  است  و  نقش  خود  را  در  دنیا  بازی  کرده  است،  ریشه  احساس  کینه  از  سینههایشان  بیرون  کشیده  میشود،  و  چیزی  جز  برادری  صاف  و  صمیمانه  باقی  نمیماند.

این  مرتبت  و  منزلت،  مرتبت  و  منزلت  بهشتیان  است  ...  هرکس  این  صفت  را  در  خود  در  اینکره  زمین  چیره  بیابد،  مژده  باد  او  راکه  از  بهشتیان  است،  مادامکه  چنین  کاری  وجود  داشته  باشد  و  او  مومن  باشد.  چه  این  شرطی  است  که  بدون  آن  اعمال  و  افعال  راست  و  درست  درنمیآید  و  پذیرفته  نمیگردد.


 


1- این ترتیب با توجه به ترتیب سوره ها در قرآن است، نه با توجه به ترتیب نزول سورهها. چرا که اعراف همچون حجر مکی است ، پیش از بقره نازل گردیده است که مدنی است.

2- مراجعه شود به صفحات ١١٧ - 120 جزء اول فی ظلال القرآن.

3- در فی ظلال القرآن اشتباهاً چنین آمده است: «و لقد خلقنا الانسان من سلاله من ماء مهین» (مترجم)

4-برای  اثبات  اینگفته  مراجعه  شـود  به  سوره کهف،  آیه 50 (مترجم

5- مراجعه  شود  به  کتاب:  «التطور  و  الثـبات  فـیالحــیاه  البشریة»  فصل:  «یهودیان  سهگانه».  تآلیف:  محمّد  قطب.

6-مراجعه شود به  جلد  چهارم، جزء  هشتم،  صفحات:  ٩٤١-٩٤٣ 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد