سورهی انفال آیهی 29-1
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٤)کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (٨)إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (١٠)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ (١٤)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٦)فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٧)ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ (١٨)اِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَلَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئًا وَلَوْ کَثُرَتْ وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ (١٩)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (٢٠)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (٢١)إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (٢٢)وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ (٢٣)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (٢٤)وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٢٥)وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٢٦)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٧)وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (٢٨)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ) (٢٩)
موضوع این درس، یعنی نخستین درس سـوره، بـیان حکم خدا دربارۀ غنائم است، غنائمی که مسـلمانان در جهادشان در راه خدا به دست میآورند. این حکم به دنبال جرّ و بحثی صادر میگردد که پـیرامـون تـقسیم غنائم، میان مسلمانان جنگ بدر پیش آمده است. خدا مسلمانان را به مراعات فرمان خود دربارۀ غنائم دعوت میفرماید، و ایشان را به تقوا و پرهیزگاری و اطاعت از خود و اطاعت از پیغمبر خود فرا میخواند، و وجدان ایـمان و تـقوا را در دلهـایشان بـه جوش و خروش میاندازد.
آن گاه آنان را یادآور میگردد به چیزهائی که برای خود خواسته بودند که کاروان و غنیمت آن بود، و چیزهائی که خدا برای ایشان خواسته بود که پیروزی و عزّت بود. همچنین آنان را تذکّر میدهد بدین که سرانجام کارزار به کجا کشید و چگونه پیروز شدند هر چند که مسلمانان گروه اندکی بودند و ساز و برگ جنگی و توشۀ چندانی به همراه نداشتند، و دشمنان ایشان گروه زیادی بودند و افراد و ادوات جنگی و توشۀ فراوانی به همراه داشتند. یادآورشان میسازد بدین امر که چگونه ایشـان را بـا یاری فرشتگان پایدار کرد، و با بارش باران به کمکشان شتافت، بارانی که از آب آن مینوشیدند و با آن خود را میشستند. چگونه باران زمین زیر پاهای آنان را تا اندازهای سفت و سخت گرداند که پاهایشان به شنزارها فرو نمیرفت و گلآلود نمیشد. چگونه چرت و خواب سبکی آنان را فراگـرفت و آسـایش و آرامش بهرۀ ایشان کرد. خلاصه چگونه یزدان جهان ترس و هـراس به دلهای دشمنانشان انداخت و آنان را دچار خوف و وحشت کرد و به عقاب و عذاب گرفتارشان نمود.
از اینجا است که یزدان به مؤمنان دستور میدهد که در هر جنگی پایداری کنند، هر چند که در آغـاز کارزار گمان برند که دشمنانشان از قوّت و قدرت برخوردارند. چرا که این خدا است که دشمنان را میکشد، و او است کـه تیراندازی مـینماید، و او است کـه پـیکار را میگرداند و چارهسازی میکند. آنان جز پردهای نیستند که خدا قضا و قدر و قدرت و قوّت خود را بر آن به نمایش درمیآورد، و هر کاری را که بخواهد در حقّ ایشان انجام میدهد و هر چه بخواهد بر سـرشان میآورد.
پس از آن مشرکانی را به تمسخر می گیرد که پیش از جنگ (بدر به پـردۀ کعبه مـیآویختند و از یـزدان) درخواست میکردند که گردونۀ جنگ بر ضدّ کسانی به گردش درآید که گمراهترین دو گروه و قطعکنندهترین صلۀ رحم هستند. بدیشان میفرماید:
(إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ).
(ای مشـرکان قـریش) شـما کـه از خدا درخواست پیروزی گروه بر حقّ را داشتید، و هم اینک مسلمانان پیروز شدهاند و حقّ را عیان میبینید.[1]
مؤمنان را نیز برحذر میفرماید از این که خویشتن را همسان منافقان کنند. منافقانی که میشنوند، اما ناشنیده میگیرند و نـمیپذیرند، چرا که پـاسخ مـثبت بدان نمیدهند.
این درس با ندا در دادنـهای مکرّر مـؤمنان پایان میگیرد، تا فرمان خدا را بپذیرند، و دستور پیغمبر او را قبول کنند هنگامی که ایشان را به چیزی دعوت کند که به آنان زندگی بخشد - هر چند گمان برند که آن چیز مرگ و کشته شدن است - و تا این که به یادشان آورد چه اندازه اندک و ضعیف بودند و مـیترسیدند که مردمان ایشان را درربایند، و چگونه یـزدان ایشـان را پناه و یاری داد و پیروزی خود را بهرۀ آنان کرد. و تا این که ایشان را آمادگی بخشد اگر پرهیزگاری کنند و از خدا بترسند وسیلۀ جداسازی حـقّ از باطل را در دلهایشان و در حرکاتشان قرار دهد ... افزون بر اینها، ایشان را متوجّه کند که گناهانشان زدوده میگردد و لغزشهایشان بخشیده میشود، و بـدانـند که لطف و مرحمت خدا در انتظار ایشان است، لطف و مرحمتی که غنائم و اموال در برابر آن بسی ناچیز است.
*
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
از تو دربارۀ غنائم مــیپرسند (و میگویند کـه غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مـیگیرد؟) بگـو: غنائم از آن خدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بـه عهده مـیگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. مؤمنان تنها کسانی هسـتند کـه هـر وقت نـام خدا برده شـود، دلهـایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بـیشتر میکوشند) و هنگامی کـه آیـات او بر آنـان خوانده میشود، بر ایمانشان میافزایند، و بر پروردگار خـود توکّل میکنند (و خـویشتن را در پـناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). آنان کسانیند که نماز را چـنانکه بـاید میخوانند و از آنچه بـدیشان عطاء کردهایم (مـقداری را بـه نـیازمندان) مـیبخشند. آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روز پــاک و فـراوان، در پیشگاه خــدای خـود میباشند. (انفال / 1-4)
در آشنائی مختصری که با سـوره داشتیم، بـخشی از روایتهائی را بیان کردیم که دربارۀ نزول این آیهها نقل گردیده بود. در اینجا بدانها برخی از روایتها را اضافه میکنیم، تا از یک سو بیشتر با فضائی آشنا گردیم که این سوره بطور عام، و آیههای ویژۀ غنائم بطور خاص، در آن نازل گـردیده است. و از دیگـر سـو سـیماهای واقعی گروه مسلمانان در آغاز واقعهای جلوهگر آیند که پس از برپائی دولت اسلامی در مدینه، مهمّترین واقعه بشمار است.
ابنکثیر در تفسیر گفته است: ابوداود، نسائی، ابن جریر، ابن مردویه - که الفاظ حدیث از او است - ابن جبّان، و حاکم از راههای گوناگون از داود پسر ابوهند، و او از عکرمه، ،. وی از ابن عبّاس، روایت کردهاند کـه ابن عـبّاس گفته است: هنگامی کـه روز بدر پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(من صنع کذا وکذا و کذا).
هر کس چنین و چنان کند، این چیز و آن چیز از آن او است.
جوانان قوم در راه انجام این چنین و آن چنان کاری بر همدیگر سرعت گرفتند، و پیر مردان در زیر پـرچـمها ماندند. هنگامی که غنائم حاضر آورده شد، آمـدند و درخواست چیزهائی کردند که برای آنان قرار داده شده بود. پیر مردان بدیشان گفتند: خویشتن را بر ما مـقدّم ندارید. چرا که ما سدّ و مانع میان شما و دشمنان گشتیم و ایشان را از شما بازداشتیم. اگر ما سدّ و مانع سر راه آنان نمیشدیم پرده از شما برمیافتاد و به سـوی مـا برمیگشتید و کاری نمیتوانستید بکنید. بدین وسـیله کشمکش درگرفت و ایزد متعال همچون آیاتی را نازل فرمود:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ ).
از تو دربارۀ غنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق میگیرد؟)....
تا میرسد به این فرمودۀ خدا:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١)
و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. ثوری از کلبی، و او از ابوصالح، و وی از ابن عبّاس روایت کرده است که ابن عبّاس گفته است: وقـتی کـه روز بدر فرا رسید پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(من قتل قتیلاً فله کذا وکذا , ومن أتى بأسیر فله کذا وکذا ).
هر کس فردی را بکشد پاداش او چنین و چنان است، و هر کس اسیری را بگیرد و بـیاورد پـاداش او چنین و چنان است.
ابوالیسیر دو اسیر را بیاورد و گفت: ای پیغمبر خـدا - درود و آمرزش خدا بهرۀ تو باد - تـو به ما وعـده دادهای ... سعد پسر عباده بلند شد و گفت: ای پـیغمبر خدا، اگر ایـنان را بـدهی بـرای اصحاب تو چـیزی نمیماند. نه قناعت به پـاداش اندک، و نـه ترس از دشمنان ما را از رزم بدور داشته است. بلکه ما در اینجا بدان خاطر ماندهایم تا از تو مراقبت و محافظت کنیم و مواظب باشیم دشمنان از پشت سـر بر تـو نـتازند... کشمکش درگرفت و آیات قرآن نازل گردید:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ).
از تو دربارۀ غنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مــیگیرد؟) بگـو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را به عهده میگیرد). و این آیات قرآن نیز نازل شد:
(واعلموا أنما غنمتم من شیء فأن لله خمسه).
(ای مسلمانان!) بدانید کـه همۀ غنائمی را کـه فرا چنگ آوردهاید یک پنجم آن متعلّق به خـدا است ... . تا آخر آیه ...
امام احمد روایت کرده است و گفته است: ابومعاویه، و ابو اسحاق شیبانی، برای ما از محمّد پسر عبیدالله ثقفی، و او از سعد پسر ابووقّاص نقل کرده است و گفته است: وقتی که روز بدر فرا رسید و برادرم عمیر کشته شد، سعید پسر عاص را کشتم، و شمشیرش را برداشتم کـه ذوالکـثیفه نامیده مــیشد، و آن را به خـدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بردم. فرمود:
(اذهب فاطرحه فی القبض ).
برو آن را به میان چیزهائی بینداز که گرفته شده است. سعد پسر ابووقّاص گفته است: گشتم و کسی جز خدا نمیداند که به سبب کشته شدن برادرم و بازپس گرفتن غنیمتم چه حالی داشتم. هنوز مسافت زیـادی را طی نکرده بودم سورۀ انفال نازل گردید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به من فرمود:
( اذهب فخذ سلبک ).
برو و غنیمت خود را بازپس بگیر.
امام احمد باز هم گفته است: اسود پسر عامر، و ابوبکر برای ما از عاصم پسر ابونجود، و او از مصعب پسر سعد، و وی از سعد پسر مالک، روایت کرده است که گفته است: گفتم ای پیغمبر خدا، یزدان امــروز مـرا از دست مشرکان سالم به در برد، این شمشیر را به مـن ببخش. فرمود:
(إن هذا السیف لا لک ولا لی , ضعه ).
این شمشیر نه از آن تو است و نه از آن من، آن را بگذار. آن را گذاشتم و برگشتم. به خود گفتم: حه بسا ایـن شمشیر به کسی داده شود که کاری که مـن کردهام و رنجی که من بردهام از او ساخته نباشد و سر نزند. ناگهان مردی از پشت سر مرا فریاد زد. گفتم: چه بسا خدا چیزی دربارۀ من نازل فرموده باشد؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(قد سألتنی السیف , ولیس هو لی , وإنه قد وهب لی , فهو لک " . قال:وأنزل الله هذه الآیة:).
تو از من شـمشیر را درخواست کردی. ولی شمشیر متعلّق به من نبود، امّا هم ایـنک بـه مـن بـخشیده شـده است، آن را به تو میدهم ... خدا این آیه را نازل فرموده است:.
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ).
از تو دربارۀ غنائم میپرسند. بگو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است.
ابوداوود و ترمذی و نسائی از راههـای گوناگون از ابوبکر پسر عیاش، آن را روایت کردهاند. ترمذی گفته است: حدیث حسن صحیحی است.
این روایتها برای ما فضائی را به تصویر میزند که سورۀ انفال در آن نازل شده است... انسان به هراس میافتد و شگفت زده میشود وقتی که میبیند اهل بدر دربارۀ غنائم سخن میگویند. چرا که اهـل بدر یـا از مهاجرانی بودند که همه چیز خود را پشت سر رها کردهاند و همراه با عقیدۀ خویش مهاجرت نمودهاند، و به چیزی از کالاهای زندگی ایـن دنـیا رو نمیکنند و نمینگرند. و یا اهل بدر از انصار هستند، انصاری که مـهاجران را مـنزل و مأوی دادهانـد و در پـناه خود گرفتهاند، و ایشان را در دیار و اموال خویشتن شریک نمودهاند. در راه یزدان از صرف اموال و دارائـی ایـن جهانی دریغ نمیورزند و تنگچشمی نمیکنند. یا آنان همان گونه هسـتند که پروردگارشان دربارۀ ایشـان فرموده است:
(یحبون من هاجر إلیهم ولا یجدون فی صدورهم حاجة مما أوتوا , ویؤثرون على أنفسهم ولو کان بهم خصاصة).
کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مـهاجرت کردهاند، و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است، و ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هر چند که خود سخت نیازمند باشند. (حشر / ٩)
ما تفسیر این پدیده را تا اندازهای در خـود روایـتها خواهیم یافت. غنائم در آن هنگام مربوط و منوط به تلاش و کوشش و کارآئی و دلیری در کـارزار داشت. بدین سبب غنائم بر رنج کشیدن و هنرنمائی کـردن درپیکار گواه بود و پهلوانی و قهرمانی را نشان مـیداد. مردمان هم در آن روزگار آزمند این گواهی از سوی پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم و از جانب یزدان بزرگوار سـبحان بودند، و میخواستند دلهایشان با پیروزی بر مشرکین در نخستین پیکار تسکین یابد و بدین آرزوی درونی برسند. این آز و آرزو بر هر کار دیگری غلبه کرده بود و هر چیز دیگری را از یاد کسانی برده بود که از غنائم سخن میگفتند، تا یزدان سبحان ایشان را متوجّه میکند که در رفتار و کردار با یکدیگر ضرورت بزرگواری و گذشت را پیش چشم دارند، و صلاح کار و بار همدیگر را در دلها و درونـهایشان بـنگارند. بـیدار و هوشیار شدند و همان چیزی را احساس کردند و گفتند که عباده پسر صامت رضی الله عنهُ گفت: (این سوره دربارۀ ما اصحاب بدر نازل گردید، بدان گاه که دربارۀ غنیمت کشـمکش پیدا کردیم و اخلاق ما راجع بدان بد و ناجور گردید، و خدا غنیمت را از دست ما بیرون آورد، و اختیار آن را به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار فرمود).
خداوند سبحان مسلمانان را در گفتار و کردار با تربیت ربّانی پرورده کرد. کار غـنائم را بـطور کـلّی از دست ایشان بیرون آورد و آن را به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار فرمود. حتّی حکم تقسیم غنائم را بطور کلّی نازل کرد و حقّ آنان نبود که دربارۀ غنائم کشمکش کنند. بلکه فضل و لطفی از جانب خدا بر ایشان قلمداد فرمود. پیغمبر یزدان غنائم را در میانشان تقسیم میکرد، بدانگونه که پروردگارشان بدو آموخت. همسو و هـمراه بـا اجـراء عملی تربیت، رهنمود پیاپی بلند بالائی در رسید و بـا این آیهها آغاز گردید، و با آیههای بعد از آنها استمرار پیدا کرد:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١)
از تو دربارۀ غـنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق میگیرد؟). بگو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بــه عهده میگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید.
دلهائی که بر سـر غـنائم کشـمکش داشـتند با نـدای پرهیزگاری و ترس از خدا فریاد زده میشوند. والامقام یزدان سبحان است که آفریدگار دلها است و آگاه از راز و رمز آنها است. خدا دلهای انسانها را از گرایش بـه کالاهای زندگی دنیوی، و کشمکش دلهـا بـر آن، بـاز نمیدارد - هر چند این کشمکش برای گواهی گرفتن بر رنج کشیدن و هنرنمائی در پیـکار از خـود نشـان دادن باشد - مگر برای به جوش و خروش انداختن حسّ تقوا و هراس از خدا و جستن رضای او در هـر دو سـرا ... قطعاً دلی با خدا پیوند ندارد، خدائی که از خشم او باید ترسید و باید خشــنودی او را جسـتجو کـرد و طـلبید، نمیتواند از جاذبه و کشش کالاهای دنیوی خویشتن را واپس کشاند و برهاند، و نمیتواند احساس آزادی کند و آزادانه بال و پری بزند و به پرواز درآید.
تقوا زمام این دلها است. دلهائی که سـاده و آسـان بـا زمام تقوا رام میگردند، و میتوان آنها را سهل و ساده و فرمانبردارانه با چنین زمامی به دنبال خـود کشـاند. قرآن این دلها را با زمام تقوا به سوی آشتی و صلح و صفا میراند و رام همدیگر میگرداند:
(فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ ).
پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید.
قرآن با همین زمـام، دلهـا را به اطاعت از خـدا و پیغمبرش میراند:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ).
از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید.
نخستین اطاعت در اینجا اطلاعت از حکـمی است کـه دربارۀ عنائم بدان دستور داده است. دیگر غنائم بطور کلّی فراتر از این رفته است که به یکی از جـنگجویان تعلّق گیرد، و مالکیّت غنائم اصلاً به خدا و پیغمبر تعلّق گرفته است، و حقّ تـصرّف در غنائم به خـدا و پیغمبر واگذار شده است. دیگر بر مؤمنان در غنائم جز اطاعت از فرمان یزدان و تقسیم پیغمبر خدا چارهای نیست. باید از ته دل و با رضایت خاطر از دستور فرمانبرداری کنند. چارهای جز این ندارند که روابط و احساسات خود را نسبت به یکدیگر اصلاح و روبراه کنند و دلهایشان را با همدیگر صاف و صادق گردانند ... بدان خاطر:
(إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) .
اگر مؤمن هستید.
قطعاً ایمان باید یک شکل عملی واقعی داشته باشد و در آن جلوهگر آید، تا وجود خویشتن را اثبات کـند و بیانگر حقیقت خویش گردد. همانگونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لیس الإیمان بالتمنی , ولا بالتحلی ولکن هو ما وقر فی القلب وصدقه العمل ).[2]
ایمان با آرزو نمودن و بـا سـخنان شـیرین و آراسـته نیست، بلکه ایمان آن ایمانی است کـه در دل جایگزین شود و کردار آن را تصدیق کند.
بدین خاطر است که همچون پیروی در قرآن مجید ذکر میشود تا این معنی و مفهوم را مقرّر دارد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را بیان فرموده است، و ایمان تعریف و تعیین گردد، و ایمان فراتر از آن رود کـه تـنها واژهای باشد که با زبان گفته شود، یا آرزوئی باشد که نـموده شود، ولی در جهان عمل و دنیای واقعی اثـری از آن نباشد.
سپس قرآن صفات ایمان (راستین) را بیان می دارد، آن گونه ایمانی که خداوندگار این آئین میخواهد. تا بدین وسیله برای آنان چیزی را مشخّص و روشن گرداند که مراد فرمودۀ ایزد متعال (إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) است. هان! این ایمانی است که خداونـدگار ایـن آئـین از ایشـان میخواهد:
(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
مؤمنان تنها کسانی هستند که هر وقت نـام خـدا بـرده شود، دلهایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بیشتر میکوشند) و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده میشود، بر ایمانشان میافزاید، و بر پروردگار خود توکّل میکنند (و خویشتن را در پناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). آنان کسانیند که نماز را چنانکه بـاید مـیخوانـند و از آنچه بـدیشـان عطاء کردهایـم (مـقداری را به نیازمندان) مـیبخشند. آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روزی پـــاک و فـراوان، در پیشگاه خـدای خـود میباشند.
تعبیر قرآنی در ساختار واژگانی خود دقتی است، تا بر مدلول معنوی خود دلالت دقـیقی داشته باشد. در عبارتی که در اینجا است، قصر و حصر با واژۀ (انّما)[3] انجام پذیرفته است. دیگر حای تأویل نیست. وقتی که با این قاطعیّت دقیق اظهار مطلب شده است دلیـلی ندارد که گفته شود: مراد (ایمان کامل) است! اگر خدای سبحان چـنین چیزی را میخواست بگوید، آن را میفرمود. قطعاً ایـن تعبیر، دارای معنی مشـخّص و دقیقی است. آن کسانی که این چیزها صفات و اعمال و احساسات ایشان باشد آنان مؤمن هستند. کسـانی که همچون ایشان همۀ این صفات و اعمال و احساسات را نداشته باشند مؤمن نیستند. در پایان آیه نیز تأکید به میان آمده است:
(أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ).
آنان واقعاً مؤمن هستند.
ایـن تأکید بیانگر همین حقیقت است. پس سوای مؤمنانی که (حَقّاً)[4] هستند، اصلاً مؤمن نیست تعبیرات قرآنی، یکی دیگری را تفسیر و توجیه میکند. تعبیرات قرآنی ، یکی دیگری را تفسیر و توجیه می کند. خداوند می فرماید:
(فماذا بعد الحق إلا الضلال).
آیا سوای حقّ جز گمراهی است؟.(یونس / 32)
چیزی که حقّ نباشد گمراهی است. در مقابل وصف:
(المؤمنون حقاً).
واقعاً مؤمن هستند.
مؤمنانی قرار نمیگیرند که ایـمان غـیرکاملی داشـته باشند. درست نیست که تعبیر قرآنی دقیق، دسـتخوش ایـن چـنین تأویـلاتی گـردد، تأویـلاتی کـه هرگونه جهانبینی و هـر نــوع تعبیری را سست و آبکی میگردانند.
به همین خاطر پیشینیان با درک معانی و مـفاهیم ایـن آیهها میدانستند کسی که در خود و در عمل خود این صفتها را نیابد ایمان را نمییابد و اصلاً مؤمن نیست... در تفسیر ابنکثیر آمده است: علی پسر طـلحه از ابن عبّاس دربارۀ این آیه:
(إنما المؤمنون الذین إذا ذکر اللّه وجلت قلوبهم).
مؤمنان تنها کسانی هستند که هر وقت نـام خدا بـرده شود، دلهایشان هراسان میگردد.
روایت کرده است که گفته است: مـنافقان هـنگام ادای واجبات یاد خدا به دلهایشان نمیخزد، و به چـیزی از آیـات خـدا ایـمان نـمیآورند، و توکّل نـمیکنند، و هنگامی کـه از دیـد مـردمان پـنهان مـیشوند نـماز نمیخوانند، و زکات اموال نمیدهند. خداونـد دربارۀ اینان خبر داده است و فرموده است چنین کسانی مؤمن نـیستند. سـپس صـفات مـؤمنان را بـرشمرده است و فرموده است:
(إنما المؤمنون الذین إذا ذکر اللّه وجلت قلوبهم).
مؤمنان تنـها کسانی هستند که هر وقت نـام خدا بـرده شود ، دلهایشان هراسان میگردد.
و واجبات و فرائض را انجام میدهند.
(وإذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیماناً).
و هنگامی که آیـات او بـر آنـان حـوانده مـیشود، بـر ایمانشان میافزاید.
بر تصدیق ایشان میافزاید.
(وعلى ربهم یتوکلون).
و بر پروردگار خود توکّل مـیکنند (و خویشتن را در پناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). به کسـی جز او چشـم امید نـمیدوزند و امیدوار نمیگردند.
با توجّه به سرشت این صفات خواهیم دید که بدون آنها اصلاً ایمان ممکن نیست. کاربرد ایـن صفات کاربرد کمال ایمان یا نقص ایمان نیست. آنـچه هست وجود ایمان، و یا عدم ایمان است و بس.
(إنما المؤمنون الذین إذا ذکر اللّه وجلت قلوبهم).
مؤمنان تنها کسانی هستند که هر وقت نـام خدا بـرده شود، دلهایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بیشتر میکوشند).
این هراسانی، حسّاسیّت وجدانی است. حسّاسیّتی است که به دل با ایمان دست میدهد، بدان هنگام که در یـک امر یا یک نهی به یاد خدا میافتد، و بـزرگی مقام والای الهی او را فرا میگیرد، و ترس از خدا در دل به جنبش درمیآید، و عظمت و هیبت آفریدگار مجسّم و نمودار میگردد، و در کنار آن کوتاهی انسان در انجام برخی از فرمانهای یزدان جلوهگر میآید و بعضی از گناهان بر پردۀ خیال انسـان به نـمایش درمـیآید، و انسـان برانگیخته میشود و به کـار میپردازد و اطاعت مینماید... یا این هراس همان است که ام الدرداء - رضی الله عنها - گفته است. ثوری از عبدالله پسر عثمان پسر خثیم، و او از شهر پسر حوشب، و وی آن را از ام الدرداء - رضی الله عنها - روایت کرده است که گفته است: (هراس دل، همچون سوختن شاخۀ درخت خـرما است. آیا نمیبینی کـه چگـونه دل به لرزش و تپش میافتد؟ گفتم : آری. گفت: هر گاه چنین چیزی را در دل خود یافتی، دعا کن و خدای را به کمک بطلب. چه دعا و کمک خواستن این حالت را از میان میبرد).
هراس حسّاسیّتی است که از آن کاری به دل دست میدهد که نیازمند دعا کردن و کمک طلبیدن میگردد تا آسوده و آرام شود. حسّاسیّتی است که دل با ایـمان دچار آن میگردد، بدان هنگام که میخواهد کاری بکند یا نکند و به یاد خدا میافتد. با آن حسّاسیّت دست به گریبان میشود و به چارهسازی آن میپردازد، ولی سرانجام همان میشودکه خدا میخواهد. این تلاش و چارهجوئی نیز از ترس و هراس یزدان به انسان دست میدهد.
(وإذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیماناً).
و هنگامی که آیـات او بـر آنـان خـوانـده مـیشود، بـر ایمانشان میافزاید.
دل با ایمان در آیههای این قرآن چیزهائی را مییابد که بر ایمان او میافزایند، و وی را به آرامش و آسایش میرسانند... این قرآن بدون واسطه با دل انسان به پویش و کنش میپردازد. چیزی جز کفر میان قرآن و دل انسان حجاب و مانع نمیشود. تنها کفر است که قرآن را از دل انسان، و دل انسان را از قرآن باز میدارد و پردهای میان آن دو میکشد. هنگامی که با دست ایمان این حجاب و مانع و پرده برطرف گردد و به کنار زده شود، دل شیرینی این قرآن را مییابد، و از آهـنگها و نواهای مکرّر قرآن، افزایش ایمان را دریافت میدارد. افـزایش به آسـایش آرامش و یـقین و اطمینان میانجامد[5]... آهنگها و نواهای قرآن مـایۀ افزایش ایمان در دل باایمان میگردد. چه دل با ایمان، دلی است که این آهنگها و نواها را میشنود، آهنگها و نواهائی که ایمان را در این چنین دلی افزایش میدهد ... به همین خاطر است که بیان ایـن حقیقت تکرار میگردد در آیههائی همچون این فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(إن فی ذلک لآیات للمؤمنین ).[6]
بیگمان در این (کار) نشانۀ بزرگی برای مؤمنان است. (حجر / 77)
(إن فی ذلک لآیات لقوم یؤمنون).
واقعاً در این (کـار) نشانههای بزرگی برای مـؤمنان است.(نحل/ 79، نمل / 86،عنکبوت / 24 ...)
سخن یکی از اصحاب - رضوان الله علیهم - بیانگر همین معنی است: ما پیش از رجوع به قرآن، ایـمان می آوردیم.
مؤمنان در پرتو همین ایمان، مزۀ ویژهای را در قرآن مییافتند و میچشیدند. در این راستا فضای محیطی یاری و کمکشان میکرد که هوای آن را استشمام میکردند. آنان در عمل و در واقعیّت زندگی با قرآن میزیستند. تنها به مزه کردن و فهمیدن قرآن بسنده نمیکردند. در روایتهائی که دربارۀ نزول این آیه آمده است، گفتار سعد پسر مالک است. درخواست کرد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شمشیر را بدو دهد. هـنوز قرآن دربارۀ غنائم نازل نشده بود و مـالکیّت غـنائم را به پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم واگذار نکرده بود تا هرگونه که بخواهد در آن تصرّف کند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به سعد پسر مـالک گفت:
(إن هذا السیف لا لک ولا لی , ضعه ).
این شمشیر نه مال تو است و نـه مــال مـن است، آن را بگذار.
سعد پسر مالک پس از آن که شـمشیر را گذاشت و رفت، از پشت سر فریاد زده شد. به خود گـفت: امید است که خدا دربارۀ من چیزی را نازل کرده باشد. سعد پسر مالک ادامه میدهد و میگوید: (گفتم: آیـا خدا دربارۀ مـن چیزی نازل فرموده است؟). پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(کنت سألتنی السیف وهو لیس لی , وإنه قد وهب لی , فهو لک ).
تو از من این شمشیر را خواستی، بدان هنگام که متعلّق به من نبود، امّا این شمشیر به من عطاء شده است، آن را به تو میدهم.
مؤمنان با خداوند خویش این چنین میزیستند، و با این قرآن که بر ایشان نازل میگردید این چنین روزگار را سپری میکردند. این نوع زندگی، بسی والا و سترگ است. دوران شگفتی در زندگانی انسانها بشمار است. به همین خاطر است که قرآن را این چنین مزه میکردند و میچشیدند. همچنین در حرکات و سکنات زنـدگی عملی و در دنیای واقعی ایشان که در سـایۀ رهـنمود مستقیم قرآنی سپری میشد، تلاش و پویش با مزۀ این چشش، چندین برابر میگردید... حال که بخش نخست، یعنی زیستن در زمان نزول قرآن در زنـدگی انسـانها تکرار نمیگردد، بخش دوم که با قرآن زیسـتن و در جــهان عملی و واقـعی در رکـاب قـرآن بـودن و از رهنمودهای مستقیم آن سود بردن است، تکرار میگردد هر زمان که در جهان گروه مؤمنی برخیزد و با جنبش و کوشش بخواهد این آئین را در زندگی عملی و جـهان واقعی مردمان پدیدار و آشکار گرداند، همان گونه که گروه مسلمانان نخستین، این آئین را پدیدار و آشکار میگردانید... این گروه مؤمنی که با این قرآن میجنبد و میکوشد و میخواهد دوباره ایـن آئـین را بـه جـهان عملی و واقعی مردمان برگرداند و آن را دیگر باره در زندگی ایشان پدیدار و آشکار نماید، این چنین گروه مؤمنی مزۀ این قرآن را میچشد، و در تـلاوت آن، چیزی را مـییابد کـه ایمان را در دلهـایشان فـزونی میبخشد، چرا که پیش از هر چـیز مـؤمن بـوده است. آئین در نظر ایشان عبارت است از جنبش و کـوشش برای پابرجائی این آئین، پس از آن که جاهلیّت برگشته است و بر سراسر کرۀ زمین شوریده است و چیره گشته است. ایمان در نظر ایشان با آرزو کردن و تمنّا نمودن نیست، بلکه ایمان آن ایمانی است که در دل جایگزین شود، و عمل آن را تصدیق کند.
(وعلى ربهم یتوکلون).
و بر پروردگار خود توکّل مـیکنند (و خویشتن را در پناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند).
تنها بر او تکیه میکنند و بس ... همانگـونه سـاختار عبارت میرساند. کسی را با خدا انباز نمیکنند، بدین شکل که از او درخواست کـمک کـنند و بـر او پشت بندند... یا همان گونه است که امام ابنکثیر در تـفسیر گفته است: (یعنی جز بدو چشم امید نمیبندند، و جز او کسی و چیزی را نمیجویند، و به سوی کسی و چیزی جز او نمیروند، و مقصود و مرادشان جز او نیست، و جز به آستانۀ او پناه نمیبرند، و نیازمندیها را جز از او درخواست نمیکنند و نمیخواهند، و جز بـه سـوی او عشق و رغبتی نمیورزند، و میدانند آنـچه کـه خـدا بخواهد میشود و آنچه را که نخواهـد نـمیشود. او گردانندۀ امور جهان و متصرّف در مملکت هستی است. کسی پیگرد فرمان او نیست. او به حساب همگان سریع رسیدگی میکند. بدین خاطر است که سعید پسر جبیر گفته است: توکّل بر خدا مجمع همایش ایمان است). این، اعتقاد خالصانه به یگانگی خدا، و پرستش خالصانۀ او است، پرستشی که جز یزدان را نسزد. چرا که امکان ندارد در یک دل یگانگی خدا بـاشد و در عـین حـال همراه یزدان سبحان بر کسی توکّل کرد. کسانی که در دلهایشان توکّل بر کسی یا تکیه بر سببی را مـییابند، لازم است پیش از هر چیز ایمان به یزدان را در دلهای خود جستجو کنند.
توکّل بر خدای یگانه، انسـان مؤمن را از استفادۀ از اسباب باز نمیدارد. چه مؤمن از اسباب استفاده میکند به خاطر ایمانی که به خـدا دارد و اطـاعتی کـه از او میکند در هر آنچه به انجام آن دستور میفرماید. ولی اسباب را پدید آورندۀ نتائج نمیشمارد و بر آنها تکیه نمیکند. آن چیزی که نتائج را و همچنین خود اسباب را پدید میآورد قضا و قدر یزدان است. در خرد مـؤمن پیوندی میان سبب و نتیجه نـیست. اسـتفادۀ از سـبب عبادتی است که در پرتو اطـاعت انـجام مـیپذیرد، و حصول نتیجه، قضا و قدر خدا بشمار میآید و جدای از سبب است و کسی جز خدا بر آن توانائی ندارد... بدین منوال خرد مؤمن از پرستش اسباب و آویـختن و چسبیدن بدانها آزاد و رها میگردد. در همان حال به تمام و کمال به اندازۀ توان از اسباب استفاده میکند تا به اجر و پاداش اطاعت از خدا به علّت استفادۀ کامل از اسباب زائل شود.
جاهلیّت نوین (علمی) پـیوسته به چیزی پـافشاری میکرد و به ژرفای چیزی فرو مـیرفت کـه آن را (قطعیّت قوانین طبیعی) مینامید. این را بدین خـاطر میگفت تا (قضا و قدر خدا) و (غیب خدا) را نفی کند، و قلم بطلان بر قضا و قدر یزدان و جهان غیب ایزد منّان بکشد. امّا سرانجام از راه خود وسائل و تجارب خودش پی برد این راه که میرود به ترکستان است! در برابر جهان غیب یزدان و قضا و قدر ایزد سبحان درمانده و ناتوان ایستاد و از پیشگوئی (قطعیّت قوانین طبیعی) دم فرو بست! و به نظریّۀ (احتمالات) در جهان مـاده پناه برد. هر چیزی که حتمی و قطعی بود احتمالی شد، و (غیب) راز سر به مهری گردید، و قضا و قدر یزدان حقیقت یگانۀ مورد اطـمینان ماند، و گـفتار کردگار سبحان:
(لا تدری لعل الله یحدث بعد ذلک أمراً).
تو نمیدانی، چه بسا خداوند بعد از این حـادثه، وضع تازهای پیش آورد. (طلاق/1)
قانون قطعی یگانهای شد، قانونی که صادقانه از آزادی مشیّت و ارادۀ یزدانی صحبت میکند و مشیّت و ارادۀ خدا را در فراسوی قوانین جهانی میبیند، قوانینی که ایزد سبحان در پرتو قضا و قدر نافذ آزاد خود، با چنین قوانینی جهان را اداره میکند و امور آن را میگرداند. سیر جیمس جینز انگلیسی، اسـتاد طبیعی و ریـاضی میگوید:
(علم قدیم با اطمینان کامل میگفت: طبیعت نمیتواند جز یک راه را بپیماید، و این راه همان راهی است که پیشتر ترسیم شده است تا طبیعت از آغاز زمان تا پایان آن در راستای چنین خطّ سیری حرکت کند، و زنجیرۀ علّت و معلول هرگز از یکدیگر نگسلد. مثلاً هیچ گریزی نیست از این که حالت (الف) به دنبال آن حالت (ب) بیاید... امّا علم حدید تاکنون چیزی را که توانسته است بگوید این است که حالت (الف) احتمال دارد به دنبال آن حالت (ب) یا (ج) یا (و) و یا حالتهای دیگری بیرون از شمار بیاید. بلی علم جدید میتواند بگوید که حالت (ب) احتمال وقوع بیشتری از حالت (ج)، و حالت (ج) احتمال وقوع بیشتری از حالت (د) دارد و ... بلکه حتّی علم جدید میتواند درجۀ احتمال هـر حالتی از حالتهای (ب) و (ج) و (د) را نسبت به یکدیگر مشخّص ســازد، ولی از روی یـقین نـمیتوانـد پیشبینی و پیشگوئی کند و بگوید: کدام یک از حالتها به دنبال حالتهای دیگری قرار میگیرد. این است که علم جدید پیوسته از چیزی صحبت میکند که احتمال دارد. ولی چیزی که واجب است روی نماید، کار و بارش به قضا و قدر واگذار است، حالا حقیقت این قضاها و قدرها هر چه باش).[7]
هر زمان که دل از فشار اسباب ظاهری رهائی یابد، اصلاً جائی برای توکّل بر غیر خدا باقی نمیماند. این قضا و قدر یـزدان است که هر چه بخواهد پـدید میآورد. تنها قضا و قدر یزدان است که حقیقت مورد اطمینان است. اسباب ظاهری جز احتمالات ظـنّی را دید نمیآورند ... این کوچ بسیار دراز و دیر آهنگی است که اعتقاد اسلامی دل انسان را در آن به سیر و سفر برده است، و همچنین خرد انسان را در آن به گشت و گذار انداخته است. کوچ بسیار دراز و دیـر آهنگی است که جاهلیّت جدید سه قرن دست و پا زد تـا از لحاظ عقل و خرد به نخستین مراحل آن رسـید، ولی نتوانست از لحاظ فهم و شعور به چیزی از آن برسد، و نتائج عملی بزرگی را درک کند که بر آن در سازش و کنش با قضا و قدر یزدان، و در سازش و کنش با سببها و نیروهای ظاهری، مترتّب میشود و حاصل میگردد... این کوچ، کوچ آزادی عقل و خرد، آزادی فهم و شعور، آزادی ســیاسی، آزادی اجـتماعی، و آزادی اخـلاقی است... و بالأخره کوچ آزادی انواع آزادیها و احوال و اوضاع آزادیها است... ممکن نـیست (انسـان) اصلاً آزاد شود، مادام که بندۀ اسباب (قطعیّت)، و فراتـر از آن بندۀ ارادۀ مردمان، و یـا بـندۀ خواست (طـبیعت) بماند. چه هر نوع (قطعیّتی) جـدای از ارادۀ یـزدان و قضا و قدر او، اساس بندگی و پایۀ پرستش جز خدا و جز قضا و قدر خدا است... از اینجا است که این همه بر توکّل بر خدای یگانه، تکیه و تأکید میگردد، و توکّل بر خدا شـرط وجـود ایـمان یـا عـدم وجـود آن بشـمار میآید... جهانبینی اعتقادی در اسلام، یک کلّی کاملی است. آری، یک کلّی کاملی است کـه دارای نـقش در شکل واقعیّت زندگی است، واقعیّتی که این آئین آن را برای زندگی مردمان میخواهد.[8]
(الذین یقیمون الصلاة).
آنان کسانیند که نماز را چنانکه باید میخوانند.
در اینجا ایمان را در یک شکل جنبشی نمایان میبینیم - پس از آن که ایمان را در صفات پیشین به صورت احساسات نهانی قلبی دیدیم - چه ایـمان آن ایـمانی است که در دل جایگزین شود و عمل آن را تصدیق کند. عمل هم دلالت نمایان ایمان است و بناچار باید آشکارا جلوهگر آید، تا با وجود عملی، بر این ایمان گواهی دهد. اقامۀ نماز هم تنها خواندن نـماز نـیست. بلکه نـماز خواندنی است که حقیقت نماز را پیاده کـند. خـوانـدن نماز به شکل کاملی است که شایستۀ ایستادن عـبادت کننده در آستانۀ معبود سبحان است، نـه فـقط قـرائت آیات و اوراد، قیام، رکوع، و سجود انجام بگـیرد، در حالی که دل غافل باشد. نماز اگر به صورت کامل انجام پذیرد، عملاً بر وجود ایمان گواهی میدهد.
(ومما رزقناهم ینفقون).
و از آنــچه بــدیشان عــطاء کـردهایـم (مـقداری را بـه نیازمندان) میبخشند.
این بخشش چه زکات باشد و چه غیر زکـات ... آنــان میبخشند (از آنچه بدیشان عـطاء کـردهایـم). آنـچه میبخشند برخی از چیزهائی است که خداونـد روزی رسان، روزی ایشان کرده است. آیات قرآنـی پـیوسته دارای سایهها و پیامهای خود هستند. آنان این اموال و دارائی را نیافریدهاند. بلکه چیزی است که یزدان آن را بدیشان داده است، از جملۀ چیزهائی که بدیشان داده است چیزهای فراوانی که قابل شمارش نیست. وقتی که میبخشند، تنها بخشی را میبخشند، و بقیّه را نگـاه میدارند. اصل این است که آنچه میبخشند و آنچه را که نگاه میدارند دادۀ خدا است و بس.
این صفاتی است که یزدان در اینجا ایـمان را بـدانـها معرّفی میکند و میشناساند. این صفات شامل: اعتقاد به یگانگی خدا، پاسخ درونی به یاد خدا، تأثّر قلبی از آیات خدا، توکّل بر خدا و بس، نماز خواندن برای خدا، و بخشیدن بخشی از چیزهائی است که خدا به انسـان عطاء فرموده است.
این آیه تفصیلات ایمان را بیان نمیکند - بدانگونه که در آیههای دیگری شـرح داده شـده است - بـلکه بـا واقعهای رویاروی میشود. این واقعه اختلاف بر سـر غنائم است. به سبب چنین اختلافی، پیوند مسلمانان تا اندازهای تباهی میگیرد و مایۀ رنجش خاطر میگردد. بدین علّت این آیه برخی از صفات مؤمنان را یادآوری میکند، صفاتی که با حالت و وضعی کـه پـیش آمـده است مقابله کند. در عین حال صفاتی را بیان میفرماید که اگر کسی بطور کلّی این صفات را از دست دهد، به حقیقت ایمان عملاً دسترسی پیدا نکرده است، بگذریم از این که شروط ایمان را کاملاً در مدّ نظر داشته است یا خیر. این برنامۀ تربیتی الهی با قرآن است که دربارۀ چیزی که از این شرطها و رهنمودها در رویاروئی بـا حالتهای گوناگون واقـعیّت ذکـر مـیشود، قـضاوت و داوری میکند. برنامۀ تربیتی ربّانی برنامۀ واقـعی و عملی و جنبشی است، نه برنامۀ نظری تعریف شدهای است که وظیفۀ آن (نظریّه) پردازی و عرضۀ نظریّه محض نظریّه است!
با توجّه به خود قانون مـذکور، واپسـین پـیرو ذکر میشود:
(أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روزی پاک و فراوان، در پیشگاه خدای خود میباشند.
تنها مؤمن راستین، این صفات را در درون خود و در عمل خود مییابد و بس. کسی که همۀ این صفات را نیابد، صفت ایمان را پیدا نکرده است. این آیه در عین حال با حالتی روبرو میگردد که آیاتی دربارۀ آن نازل گردیده است... بدین خاطر است با حرص و آزی روبرو میشود که مؤمنان با قهرمانی و هنرنمائی برای اخذ گواهی از حضرت باری از خود نشـان میدهند. عنوان این گواهی چنین است: کسانی که این صفات را پـیدا کنند (دارای درجات عالی و والا در پیشگاه خداوندگار خود هستند). این آیه با سوء اخلاقی که میان آنان پدیدار گشته است - همانگونه که عبّاده پسر صامت گفته است - این چنین روبرو میگردد: کسانی که این صفات را داشته باشند برای ایشان در پـیشگاه پروردگارشان (مغفرت) و آمرزش است. با کشمکشی که بر سر غنائم پیش آمـده بود، ایـن چنین روبرو میگردد: کسانی که این صفات را فـراهم آورند، در پیشگاه کردارگارشان برای ایشان (رزق پاک و فراوان) است... لذا حالتی را که پیش آمده است، و احساسات و موضعگیریهائی را که برانگخته است و پـدیدار کرده است، به تمام و کمال به تصویر میکشد و پیش چشم میدارد. در عین حال یک حقیقت مـوضوعی را بیان میکند، و آن این که: اینها صفات مؤمنین است، هر که آنها را یکسره نداشته باشد، به حقیقت ایمان دسترسی پیدا نکرده است.
(أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ).
آنان واقعاً مؤمن هستند.
گروه مسلمانان صدر اسلام بدیشان آموخته میشد که ایمان دارای حقیقتی است و باید انسان آن را در خود بیابد. و این که ایمان ادّعاء نیست، و واژگان زبان نـیز نیست، و با آرزو هم به دست نمیآید... حافظ طبرانی گفته است : محمّد پسر عبدالله خضرمی، ابوکریب، زید پسر حباب، ابن لهیعه، برای ما از خالد پسر سکسی، و او از سعید پسر ابوهلال، و وی از محمّد پسر ابوجهم، و او نیز از حارث پسر مالک انـصاری، روایت کرده است: حارث پسر مالک انصاری از کنار پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم گذر کرد. بدو فرمود:
(کیف أصبحت یا حارث ? ).
ای حارث چگونه شدهای؟.
عرض کرد: مؤمن راستین شدهام. فرمود:
(انظر ما تقول , فإن لکل شیء حقیقة , فما حقیقة إیمانک ?).
بنگر چه میگوئی، چه هر چیزی دارای حقیقتی است، حقیقت ایمان تو چیست؟.
عرض کرد: خویشتن را از دنیا کنار گرفتهام. شبم را با شب زنـدهداری سپری میکنم، و در روزم تشنگی میکشم، و انگار من عرش خدایم را آشکارا مینگرم، و انگار به ساکنان بهشت مینگرم که به همدیگر سر میزنند و از یکدیگر دید و بازدید میکنند، و انگار من به ساکنان دوزخ مینگرم که در آن گرسنه و تشنه فریاد میکشند و ناله سر میدهند. فرمود:
(یا حارث ! عرفت فالزم... یا حارث ! عرفت فالزم... یا حارث ! عرفت فالزم).
ای حــارث! شـناختهای بــا آن بـمان ... ای حـارث! شناختهای با آن بـمان ... ای حـارث! شـناختهای بـا آن بمان.
این صحابه چیزی را بیان داشت که با وجود آن سزاوار گواهی دادن پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بر خودشناسی او گردید. چیزی را بیان داشت که افکـار و احسـاسات او را بـه تصویر میکشید، و بیانگر عملی و حرکتی بود که در
فراسوی این افکار و احساسات قرار داشت. چه کسـی که انگار او به عرش خدای خود آشکارا نگاه میکند، و بهشتیان را مینگرد که در بهشت به ملاقات و دیـد و بازدید یکدیگر میروند، و دوزخیان را مینگرد که در دوزخ گرسنه و تشنه ناله و فریاد سر میدهند، تنها به نظریّه بسنده نمیکند. بلکه او در سـایۀ ایـن افکـار و احساسات نیرومند و چیره مـیزید و عـمل مـیکند و حرکت مینماید، افکار و احساسات نیرومند و چیرهای که هر حرکتی را رنگ آمیزی مـیکند و در آن تأثـیر می نماید. گــذشته از آن کــه شب خـود را بـا شب زندهداری و روز خود را با تشنـگی بسر برده است، و انگار عرش آفریدگار خود را آشکارا دیده است و بدان نگریسته است.
حقیقت ایمان لازم است خوب و جدّی بدان نگریست. حقیقت ایمان آن اندازه شل و ول نگردد که سخنی شود که بر زبانی رود. به دنبال آن هـم واقعیّتی باشد که بـر عکس آنچه زبان گـفته است آشکارا گـواهـی دهـد! پرهیزگاری به معنی شل و ولی نیست. احساس جدّیت حقیقت ایـمان واجبتـر از آن است. پـرهیزگاری در جهانبینی حقیقت ایمانی لازمتر از آن است. مخصوصاً در دلهای گروه مؤمنی که تلاش میکنند این آئین را در جهان واقعی و در دنیای مردمان پیاده کـنند، جـهان و دنیائی که جاهلیّت بر آن چیره شـده است، و بـا رنگ زشت و پلشت خود آن را رنگآمیزی نموده است. بعد از آن رونـد سـوره سـخن میگوید از وضـع و موقعیّتی که غنائم پس از آن پدیدار گشته است و بـه وجود آمده است، غنائمی که بر سر تقسیم آن کشمکش کردند و اخلاقشان دربارۀ آن بد گردید - همان گونه که عباده پسر صامت رضی الله عنهُ خـالصانه و آشکارا و روشـن میگوید - آنگاه روند سوره چکیدۀ حوادث و شرائط و موضعگیریها و موقعیّتها و احساسات راجـع بـه آن رخداد را بیان میکند. از ایـن بـیان احـوال و اوضـاع هویدا میشود که آنان در این جنگ نقشی نداشتهانـد جز این که پردهای بودهاند برای نشان دادن قضا و قدر خدا، و تمام حوادث، و همۀ چیزهائی که نتائج و فرآیند چنین حوادثی بوده است، از جمله این غنائمی که بر سر آن جنگیدهاند، تنها و تنها در پرتو قضا و قدر و رهنمود و اداره کردن و یاری کـردن و اداره نـمودن و مـدد و یاری رساندن خدا بـوده است و بس! امّـا چـیزی کـه مسلمانان در این جنگ برای خود مـیخواسـتند، چـیز بسیار اندک و محدودی بود، چیزی که قابل مقایسه با چیزی نیست که خدا برای ایشان میخواست و بر دست آنان اراده فرموده بود که انجام بگیرد و در آسمانها و زمین فرق بسیاری داشت، و علاوه از مردمان زمـین، فرشتگان آسمان نیز بدان پـرداخـتند و در آن شـرکت جستند، و تاریخ انسانها بطور کلّی از آن سخن گفت و بدان سرگرم گردید... خداوند مسلمانان را خـاطر نشان میسازد که گروهی از آنان با کارزار رویاروی شدند بدون این که بخواهند و بپسندند. همانگونه که گروهی از آنان از تقسیم غنائم ناخشنود بـودند و بـر سـر آن کشمکش میکردند. تا یزدان سبحان به مسلمانان نشان دهد چیزی را که آنان برای خود میخواهند، و آنچه را که میپسندند یا نمیپسندند، در مقابل چیزی که ایزد منّان میخواهد و دربارۀ آن فـرمان صادر مـینماید، چیزی بشمار نمیآید. چه خدا است که سرانجام کارها را میداند:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (٨)إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (١٠)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداونـد تو را از خـانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مؤمنان (چون آمـادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پیروزی چشمگیری بود. این گروه از مؤمنان) با تو دربارۀ حقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جنگ بـا مشـرکان) مـجادله مـیکنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (کـه بـرابـر وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند. (ای مؤمنان بـه یاد آورید) آنگاه را که خداوند پیروزی بر یکـی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیروزی بر کاروان تجاری قـریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تـدارک شـده بـود و بـه سـرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بـود). شـما دوست میداشتید دستهای نصیب شـما گردد کـه از قدرت و قوّت چندانی برخودار نیست (که کاروان بود) ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خـود (کـه بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پـابرجا و بـاطل را (کـه شرک است) تباه گرداند، هر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند. (ای مؤمنان، حالا که غنائم را تقسیم میکنند و بر سر نحوۀ آن اختلاف میورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شـدّت ناراحتی) از پروردگار خود درخواست کمک و یـاری مینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شما را با یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم که ایـن گروه هزار نفری گروههای متعدّد دیگری را پشت سـر دارند. خداوند این (امداد با فرشتگان) را تنها برای مژده دادن (پیروزی) به شما و آرامش پـیدا کردن دل شـما بدان کرد، و گرنه پیروزی جز از سـوی خدا نـیست (و اراده و مشیّت او بالاتر از هـمۀ ایـن اسـباب ظـاهری و باطنی است). بیگمان خداوند (بر هـر کـاری) تـوانـا (و کارهایش) از روی حکمت است. (ای مـؤمنان! بـه یـاد آورید) زمانی را که (از دشـمنان و کم آبـی بـه هـراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شـما افکند تـا مـایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسم شما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سـازد، و (بـا ایـن نـعمت) دلهـایشان را ثــابت (و بــه یـاری خدا واثـق) نـماید، و گامها را (در شنزارهای بدر) استوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان اسـتقامت شـما بـیفزایـد. ای مـؤمنان! بـه یـاد آورید) زمانی را که پرودگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یـاریتان مـینمایم. شـما بـا الهام پیروزی و بهروزی) مؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید، (و من هـم) بـه دلهـای کافران خوف و هـراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هـم بشکـافید که بـر گـردنهای نـاپاکشـان سنگینی مـیکند) و دسـتهای ایشــان را بـبرید (و پنجههایشان را پی کنید). ایـن (پشـتیبانی از مـؤمنان و رسوا کردن کافران) بدان خاطر است که کافران با خدا و پیغمبرش به سـتیز بـرخـاستند، و هـر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد (او درخور عذاب است و هـر چه زودتر خدا او را گرفتار مـجازات دردنـاک در دنـیا و آخرت خواهد کرد) چـه خدا دارای عقاب شـدید است (همان گونه که دارای رحمت وسیع است). این (عذاب و عقاب دنیوی، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان) را بچشید و (بدانید که) عذاب دوزخ برای کـافران (بـجای خود باقی) است.
خداوند غنائم را یکسره به خدا و رسول برگرداند، تـا پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بطور یکسان و برابر با همدیگر آن را تقسیم کند، پس از آن که خمس غـنائم را بـر جـای میگذارد، خمسی که چگونگی هزینۀ آن خواهد آمد. تا بدین وسیله دلهای گروه مؤمنان از همۀ شـرائط و ظروف غنائم نجات پیدا کند و رها شود. دیگر جای کشمکش بر سر آن نمیماند، و حقّ دخالت و تصرّف در غنائم به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار میگردد همانگونه که یزدان بدو خبر میدهد. دیگر در دلها و درونها چیزی دربارۀ غنائم باقی نـماند، و رنـجشی کـه بـه دلهـا و درونهای گروهی خزیده بود که غنائم را به دست آورده بودند از میان برود، و برابر آنچه گذشت آنان نـیز در سهم غنائم با دیگران برابر شوند.
سپس یزدان سبحان مـثالی از خـواست ایشـان بـرای خـودشان، و خـواست یـزدان بـرای ایشـان و تـوسّط خودشان میآورد، تا اطـمینان داشـته باشند و نـیک دریابند راه بهتر و چیز گزیدهتر آن است کـه خـدا در غنائم و جز آن برمیگزیند، و روشن شود که انسـانها تنها چیزهائی را میدانند که در دسترس و حضور ایشان است، و غیبْ نهان و پنهان از ایشان است. این مثال را برایشان از واقعیّتی میزند که در دسـترس و حضور آنان است. مثال از خود کارزاری آورده میشود که هم اینک غنائم آن را تقسیم میکنند. آنان در این کارزار برای خویشتن چه میخواستند؟ یزدان برای ایشان چه خواسته است و توسّط آنان چـه چیزی را به انـجام رسانیده است؟ آنچه آنان خواستهانـد کـجا؟! و آنـچه یزدان خواسته است کجا؟! واقعاً فاصلۀ زیـادی مـیان چیزی است که خداوند خواسـته است و مـیان چـیزی است که آنان خواستهاند، فاصلهای است تا چشم کار میکند و تا خیال پیش میرود.
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غـنائم بدر) همانند آن است که خداوند تـو را از خـانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بـیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مـؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پیروزی چشمگیری بود. این گروه از مؤمنان) با تو دربارۀ حقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جنگ بـا مشـرکان) مـجادله مـیکنند، پس از آن که روشـن شـده است (کـه بـرابـر وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند. (ای مؤمنان بـه یاد آورید) آنگاه را که خداوند پیروزی بـر یکـی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیروزی بر کاروان تجاری قـریش بــه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تـدارک شـده بـود و بـه سـرپرستی ابوجهل برای نجات کـاروان آمـده بـود). شما دوست میداشتید دستهای نصیب شـما گردد کـه از قدرت و قوّت چندانی برخودار نیست (که کاروان بود) ولی خدا میخواست حـقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پـابرجـا و بـاطل را (کـه شرک است) تباه گرداند، هر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
برگشت دادن غنائم به خدا و رسول، و تـقسیم آن در میان ایشان بطور یکسان، و ناخوشآیندی برخی از
مؤمنان از این برابری، و مقدّم بر ایـن حتّی نـاخوش آیندی برخی از مؤمنان از این که بهرۀ بیشتری به جوانان تعلّق گیرد، اینها همانند آن است که خداوند تو را از خانه و کاشانهات به حقّ بیرون فرستاد برای جنگ با گروه قدرتمند و زورمندی، و برخی از مؤمنان جنگ را نمیپسندیدند، ولی فرجام کار که این غنائم را نـتیجه داده است هم اکنون در برابر دیدگانشان آماده است و برایشان روشن و مجسّم است.
پیش از این، رخدادهای جنگ را از روی کتابهای شرح زندگانی پیغصر صلّی الله علیه وآله وسلّم بیان داشتیم و گفتیم: ابوبکر و عمر بلند گردیدند و نیکو سخن گفتند، بدانگاه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با مردمانی که همراه او بودند دربارۀ جنگ به رایزنی پرداخت، زمانی که قافله گریخته بود و از دسترس بدور شده بود، و معلوم گردیده بود که قریش با تمام جاه و جلال و قدرت و قوّت خود آمده است. مقداد پسر عمرو بلند شد و گفت: (ای پیغمبر خدا! برابر دستور خدا عمل کن، ما با تو هستیم. به خدا ما به تو نمیگوئیم آن چیزی را که بنی اسرائـیل به پیغمبر خود گفتند:
(فاذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون).
تو و پروردگارت بروید و (با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید، ما در اینجا نشستهایم (و منتظر پیروزی شـما هستیم!). (مائده / 24)
بلکه میگوئیم: (تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همراه شما میجنگیـم...).
این سخن مهاجران بود. هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم سخن را با مردم تکرار کرد، انصار فـهمیدند که روی سخن او با ایشان است. پس سعد پسر معاذ برخاست و سخنان طولانی قاطعانۀ اطمینان بخشی را سر داد.[9] ولی چیزی راکه ابوبکر و عمر و مقداد و سعد پسر معاذ - رضی الله عنهم -گفتند، سخن همۀ کسانی نبود که از مدینه در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بیرون آمده بودند. برخیها از جنگ ناخشنود بودند و با جنگ به مخالفت پرداختند، چرا که آنان برای جنگ خویشتن را آمـاده نکرده بودند و آمادگی آن را نداشـتند. ایشـان برای روبرو شدن با گروه ضعیفی بیرون آمـده بودند که محافظان و پاسداران کاروان بودند. هنگامی که دانستند که قریش با پیاده و سوار و دلیران و قـهرمانان خود لشکرکشی کرده است، بسیار از این رویاروئی ناخشنود گردیدند، ناخشنودیای که تعبیر قرآنی شکل آن را با شیوۀ نادر قرآن به تصویر میزند:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ) (٦)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداونـد تـو را از خـانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بـیرون فرستاد، در حـالی کـه جمعی از مـؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پیروزی چشمگیری بود. این گروه از مؤمنان) با تو دربارۀ حقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جنگ بـا مشـرکان) مـجادله مـیکنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (کـه بـرابـر وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند.
حافظ ابوبکر پسر مردویه در تفسیر خود - با اسنادی که داشته است - از ابوایوب انصاری روایت کرده است که گفته است: پیغمبر خدا صلّّی الله علیه وآله وسلّم فرمود بدان هنگام که ما در مدینه بودیم:
(کما أخرجک ربک من بیتک بالحق وإن فریقاً من المؤمنین لکارهون , یجادلونک فی الحق بعد ما تبین کأنما یساقون إلى الموت وهم ینظرون)!
به من خبر رسیده است که کاروان ابـوسفیان مـیآید، آیا برایتان ممکن است که به سوی این کاروان برویم؟ امید است که خدا آن را بهرۀ ما سازد.
گفتیم: بلی. پس او و ما بیرون رفتیم. هنگامی که یک یا دو روز راه رفتیم، به ما فرمود:
(ما ترون فی قتال القوم ? إنهم قد أخبروا بخروجکم !).
دربارۀ جنگ با مردمان قریش نظرتان چیست؟ آنان از بیرون آمدنتان مطّلع شدهاند.
گفتیم: نه به خدا ما توان جنگ با دشمن را نداریم، بلکه ما کاروان را در مدّ نظر داشتهایم! سپس فرمود:
(ما ترون فی قتال القوم ? ).
دربارۀ جنگ با مردمان قریش نظرتان چیست؟.
دوباره سخن قبلی را گفتیم. مقداد پسر عمرو گفت: ای پیغمبر خدا مایه به تو آن چیزی را نخواهیم گفت کـه قوم موسی به موسی گفتند:
(اذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون . . ).
تو و پروردگارت بروید و (با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید؛ ما در اینجا نشستهایم (و منتظر پیروزی شـما هستیم!). (مائده / ٢4)
ابو ایوب انصاری میگوید: ما گروه انصار آرزو کردیم که اگر چیزی همچون مقداد پسر عمرو میگفتیم برای ما عزیزتر و ارزشمندتر از اموال و دارائی فراوانی بـود. در اینجا بود که یزدان بـر پـیغمبر خـود صلّی الله علیه وآله وسلّم چـنین آیهای را نازل فرمود:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ) (٥)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداونـد تـو را از خانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بـیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مـؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ور برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پپروزی چشمگیری بود).
این چیزی بود که در اندرون گروهی از مسلمانان در آن روزگار غوغا میکرد، و این چیزی بود که به خاطر آن جنگ را نمیپسندیدند، تا آنجا که قرآن مجید دربـارۀ ایشان میگوید:
(کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ) (٦)
انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند.
این کار پس از روشن شدن حقّ و حقیقت بـوده است. بعد از این که دانستهاند که خـدا یکـی از دو گـروه را بدیشان وعده داده است و اختیار و گزینشی بـرای ایشان نمانده است. چرا که یکی از دو گـروه گـریخته است و از دسترس خارج گردیده است که کاروان است. و بر آنان است که با گروه دیگر رویاروی شوند. خدا هـم رویاروئی با آن دسته را مقدّر فرموده است و مقرّر نموده است که آن جماعت مغلوب ایشان میگردند. کار هم از کار گذشته است و آنچه میبایستی بشود شـده است. ایـن ارمـغان چـه کـاروان بـاشد و چـه لشکـر قریشیان. چه چیزی باشد که ضعیف و نـاتوان است، و چه چیزی باشد که زورمند و توانا و رزمنده است. این حال و وضعی که ذات انسان به هنگام رویاروئی با خطر مستقیم و بدون واسطه، در آن پدیدار میآید، و تأثیر رویاروئی واقعی و عملی جلوهگر میشود - هر چند که اعتقاد درونی و باور قلبی محکم و استوار باشد شکلی که قرآن در اینجا به تصویر میکشد سـزاوار است که ما دربارۀ ارزشیابی خواستهای اعتقادی خـود در هنگامۀ رویاروئی با واقعیّت امور زنـدگی انـدکی کـوتاه نیائیم، و از توان درون بشری و امواج و فرکانسهای دل در وقت رویاروئی غافل نگردیم، و از خودمان و سائر انسانها ناامید نشویم، وقتی که میبینیم در رویاروئی با خطر دلها به لرزه و تکان میافتند - هر چند که دلها معتقد و در سایۀ ایمان آرمـیده بـاشند دلهای انسانها را این بس که پس از آن لرزه و تکـان ثابت و استوار بمانند و به راه خود ادامه دهند، و عملاً با خطر روبرو و درگیر شوند، و بر لرزه و تکان پیشین پیروز گردند... این افراد که این چنین تـرس و هـراس ایشان را فراگرفته بود و قرآن از ایشان سـخن گـفت،
آنان اهل بدر، یعنی رزمندگان در کارزار بدر هسـتند. کسانی هستند که پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ ایشـان فرموده است:
(وما یدریک لعل الله قد اطلع على أهل بدر اطلاعة , فقال:اعملوا ما شئتم , فقد غفرت لکم ).[10]
تو چه میدانی، چه بسا خدا به اهل بدر نگاهی انداخته باشد، و فرموده باشد: هر چه میخواهید بکنید، من که قطعاً شما را میبخشم و میآمرزم.
این بدریان را بس است.
گروه مسلمانان آرزو میکردند که دسـتهای قسمت ایشان شود که قدرت و شوکت چندانی نداشته باشند و تقدیر الهی رویاروئی با آنان را مقدّر فرموده باشد:
(وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ ).
(ای مؤمنان به یاد آورید) آنگاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پـیروزی بـر کاروان تجاری قریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پیروزی بر لشکری که از مکّه تـدارک شـده بـود و بـه سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود). شما دوست میداشتید دسـتهای نـصیب شـما گردد کـه از قدرت و قوّت چندانی برخودار نیست (که کاروان بود). ابن چیزی بود که گروه مسلمانان برای خود در آن زمان میخواستند. امّا چیزی که خدا برای ایشان میخواست، و اراده میفرمود آن را با دست ایشان انجام دهد، چیز دیگری بود:
(وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یـزدانند، بـرای مـردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کـافران را (از سـرزمین عرب بـا پـیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد) تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پابرجا و بـاطل را (کـه شـرک است) تـباه گرداند، هـر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
یزدان سبحان - بزرگی و سترگی و شکر و سپاس تنها او را سزا است - اراده فرمود حماسۀ کارزار باشد نه غنیمت بدون پیکار، و میان حقّ و بـاطل کشـاکش و درگیری شود، تا حقّ روی نماید و پایدار بماند، و باطل را پوچ گرداند و از میان بردارد. خدا خواست که کافران را در هم شکند و ایشان را نابود فرماید. در نـتیجه از ایشان کشته شود هر که کشته شود، و از ایشـان اسـیر گردد هر که اسیر گردد، و از تکبّر و غرور بیفتند و عظمت و شوکتشان از بین برده شود، و پرچم اسلام بالا رود و با بالا رفتن آن فرمودۀ خدا نیز بالا رود و برتری گیرد، و یزدان خواست جماعت مسـلمانان را ثابت و استوار بدارد، جماعت مسلمانانی که در زمـین برابر برنامۀ خدا زندگی میکنند، و برای استقرار الوهیّت خدا در زمین، و در هم نوردیدن طغیانها و سرکشیها، و در هم پیچیدن طاغوتها و طاغوتیان حرکت میکنند و به تلاش میایستند. یزدان خواست این استقرار و تمکین هم از روی استحقاق باشد نه از روی گزاف - ایـزد متعال والاتر از آن است که به گزاف کار کند - و در پرتو تلاش و جهاد حاصل آید، و ثمرۀ تحمّل رنجها و سختیهای جهاد در جهان واقع و در پهنۀ میدان کارزار گردد.
بلی این چنین بود. خدا خواست این گروه مسلمان ملّتی و دولتی گردد، و دارای نیرو و توان و قدرت و شوکت شود ... خدا خواست این گروه مسلمان نیروی واقعی و حقیقی خود را با نیروی دشـمنانش بسنجد، و برتری نیروی خود را بر نیروی دشمنانش تا اندازهای ببیند، و بفهمد که پیروزی در پرتو تعداد نفرات بیشتر، و ساز و برگ فراوانتر، و اموال و مرکبها و زاد و توشۀ بهتر و فزونتر نیست... بلکه پیروزی بستگی دارد به مقدار پیوندی که دلها با نیروی یزدان پیدا میکنند، نیروئی که نیروی بندگان در برابر آن تاب و توان ایستادگی ندارد. خدا خواست همۀ اینها از تجربۀ واقعیّت برجوشد و ناشی از آزمون عینی باشد، نه این که فقط ثمرات خیال و اعتقاد قلبی و تصوّرات ذهنی باشد و بس. این بدان خاطر بود که گروه مسلمان از این تجربۀ واقعی و عملی برای همۀ ادوار آینده توشه برگیرد، و همچنین هر گروه مسلمانی نیز اطمینان داشته باشد و یقین پیدا کـند کـه ایشان در هر زمانی و در هر مکانی میتوانـند بر دشمنان و دژخیمان خود چیره گردند، هر اندازه هم آنان کم باشند و دشمنان ایشان زیاد، و هر اندازه هم آنان از نظر ساز و برگ مادی و توشه و توان عـادی ضـعیف باشند و دشمنان ایشان از آمادگی و ساز و برگ فراوان مادی و توشه و توان انبوه عادی بهرهمند باشند... این حقیقت هم از هیچ راهی در دلها جایگزین نـمیگردید، بدان گونه که از راه پیکار و کـارزار نـیروی ایـمان و نیروی طغیان، در دلها جایگزین و مستقرّ گردید.
بینندۀ امروز و بینندۀ فردا مینگرد تا فواصل زیادی را مشاهده کند که مـیان چیزی است که آن روز گروه مسلمانان برای خود میخواستند، و میان چیزی است که یزدان برای ایشان میخواست. چه فـرق زیـادی است میان آنچه که گروه مسـلمان آن را برای خود خیر میانگاشتند، و میان آنچه یزدان سبحان بـرای ایشـان خیر میدانست... بیننده نگاه میکند و فواصل زمانی و مکانی زیادی را از مدّ نظر میگذراند. درمـییابد کـه انسانها چه اندازه اشتباه مـیکنند هـنگامی کـه گـمان میبرند که آنان چیزی را که برای خود برمیگزینند بهتر از چیزی است که یزدان برای ایشان برمیگزیند! و هنگامی که گمان میبرند که آنان زیانمند میگردند اگر خدا ایشان را با خطری روبرو سازد، یا مقداری اذیّت و آزار بدیشان برساند. در صورتی که در فراسوی آن خطر و آن اذیّت و آزار خیری نهفته است که به دلی نمیگذرد و به خیالی راه نمییابد!
آنچه گروه مسلمانان برای خود میخواستند کجا و آنچه یزدان برای ایشان خواست کجا؟! اگر دستۀ ضعیفی که کاروان بود بهرۀ ایشان میشد، به عنوان داستان غنیمت میگذشت و پایان میگرفت. داستان قومی میشد که بر قافلهای تاختهاند و آن را به غنیمت بردهاند! ولی جنگ بدر در سراسر تاریخ داستان عقیده مانده است. داستان پیروزی قاطعانه، داستان جدائی حقّ و باطل از همدیگر، داستان پیروزی حقّ بر دشمنان کاملاً مسلّح و بهرهمند از ساز و برگ و توشه و زاد فراوان، در عوض حقّ دارای شمارۀ اندک، و از لحاظ ساز و بـرگ و زاد و توشه و مرکبها ضعیف، داستان پیروزی دلها بدانگاه که با خدا پیوند پیدا کند و از ضـعف خـود خـویشتن را میرهاند، داستان پیروزی صاحبدلان اندکی که در میان آنان کسانی هم یافته میشوند که جنگ را نمیپسندند، امّا با وجود اندک بودن خود ثابت قدم و استوار و چیره بر واقعیّت مـادی مـیمانند و در پرتو مـاندگاری و پایداری و ایمان و اطمینان به حقیقت نیروها و صحّت معیارها، هم بر خویشتن پیروز شدند، و هـم بر هـمۀ کسانی پیروز گردیدند که در کارزار شرکت کرده بودند، و به پیکار فرو رفتند در حالی که کفّۀ ترازوی ظاهر به سوی باطل سنگینی میکرد، ولی با یقین و باوری کـه داشتند شاهین ترازوی ظاهر را خم و چم کردند، و بناگاه حقّ برتر و چیره شد، و بالأخره داسـتان سـرافرازی سرمدی میشود.
هان! جنگ بدر - با این شرائط و ظـروفی کـه دارد - نمونهای در تاریخ بشری میماند. هـان! جنگ بدر قانون پیروزی و شکست را بیان مـیدارد، و پـرده از اسباب پیروزی و اسباب شکست به کنار میزند... البتّه اسباب حقیقی مراد است نه اسباب ظاهری مادی... هان! این جنگ کتاب بازی است که نسلهای انسانها در هـر زمان و مکانی آن را میخوانند. نه دلالت و معانی آن دگرگون مـیگردد و نـه طـبیعت و سـرشت آن تـغییر میکند... این جنگ معجزهای از مـعجزات، و سـنّت و قانونی از سنّتها و قانونها، در میان آفریدگان خدا است تا آنگاه که آسمانها و زمین بر جای هستند... هان! گروه مسلمانانی که میخواهند امروزه برای برگشت پیدایش
جنبش اسلامی در زمین جهادکنند - زمینی که جاهلیّت بر آن از نو چیره شده است - شایسته است در برابر (بدر) بسی بایستند و بدان بنگرند و ارزشـهای قاطعانهای را که این سوره دربارۀ آن بیان مـیکند، و فواصل شگفت و فراخی را مقرّر میدارد که میان چیزی است که مردم برای خود میخواهند و میان چیزی است که خدا برای ایشان میخواهد، با دقّت هر چه بیشتر ورانداز و وارسی کنند:
(وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ای مؤمنان به یاد آورید) آنگاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پـیروزی بـر کاروان تجاری قریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پیروزی بر لشکری که از مکّه تـدارک شـده بـود و بـه سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود). شما دوست میداشتید دسـتهای نصیب شـما گردد کـه از قدرت و قوّت چندانی برخودار نیست (که کاروان بود) ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یـزدانـند، بـرای مـردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کـافران را (از سـرزمین عرب بـا پـیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پـابرجـا و بـاطل را (که شـرک است) تـباه گرداند، هـر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
گروه مسلمانانی که امروزه برای برگشت پیدایش این آئین در جهان مردمان و در جهان واقع، تلاش میکنند، چه بسا در این زمـان از لحاظ تکاپو و تـحرّک به مرحلهای نرسیده باشند که گروه مسلمانان جنگ بدر بدان رسـیده بودند. ولی مـعیارها و ارزشـها و رهنمودهای همگانی بدر، و شرائط و ظروف و نتائج و پیروهای قرآنی بر آن، پیوسته رویـاروی میشود با موقعیّت گروه مسلمانان در هر مرحلهای از مراحل تکاپو و تحرّکی که مـواهند داشت، و همیشه آنان را در فراز و نشیب منازل راه جهاد رهنمود خواهد کرد. زیرا معیارها و ارزشها و رهنمودهای بدر کلّی و دائـمی هستند و تا آسمانها و زمین برجا و پـایدارنـد، و تـا گروهی از مسلمانان در این زمین هستند و رو در روی جاهلیّت میجنگند تا پیدایش اسلامی را برگشت دهند، راهنما و راهگشایند.
*
سپس روند قرآنی در حاضر آوردن فضای کارزار و پیش چشم داشتن شرائط و ظروف و موقعیّتهای پیکار به جلو میرود. تا آنجا که روشن میشود حال آنـان چگونه بوده است، و چگونه خدا کار و بارشان را اداره فرموده است، و اصلاً چگونه پـیروزی بطور کلّی سـاختار چـارهجوئی یـزدان بوده است... تعبیر شگفتانگیز قرآنی، نمایش موقعیّت را با تمام صحنهها و رخدادها و کنشها و تپشهائی که داشته است، دوباره برگشت میدهد، تا دیگر باره مردمان در آن بسر برند، امّا این بار در پرتو رهنمون قرآنی در آن زندگی کنند، تا فواصل حقیقی آن را ببینند که از بدر و جزیرةالعرب و سراسر زمـین تـجاوز میکند، و از مـیان آسـمانها درمیگذرد و جهان فرشتگان را در بر میگیرد. همچنین از روز بدر و تاریخ جزیرةالعرب و تاریخ انسـانها در زمین فراتـر میرود و از فراسوی زنـدگی دنـیوی درمیگذرد و به محاسبه پایانی در آخرت و به سزا و جزای کامل منتهی میگردد و سر میکشد، تا بدانجا که گروه مسلمانان ارزش خود را در ترازوی خدا و ارج شخصیّت و رفتار و کردار و مقام والای خویش را به سبب این آئینی که داشتهاند احساس میکنند:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (١٠)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)
(ای مؤمنان، حالا که غنائم را تقسیم میکنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف میورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پروردگار خـــود درخـواست کمک و یــاری مـینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم که ایـن گروه هـزار نـفری گروههای مـتعدّد دیگـری را پشت سـر دارنـد. خداوند این (امداد با فرشتگان) را تنها برای مژده دادن (پیروزی) به شما و آرامش پـیدا کـردن دل شـما بـدان کرد، وگرنه پیروزی جز از سوی خدا نیست (و اراده و مشیّت او بالاتر از همۀ این اسـباب ظـاهری و بـاطنی است). بیگمان خداوند (بر هر کاری) توانا (و کارهایش) از روی حکمت است. (ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افکند تا مایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسم شما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسـمان آب بـر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پـاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شـما بدور سازد، و (با این نعمت) دلهایشان را ثـابت (و بـه یـاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهای بدر) استوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بـیفزایــد. ای مـؤمنان! بــه یـاد آوریـد) زمـانی را کـه پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کــمک و یـاریتان مـینمایم. شـما بــا الهـام پـیروزی و بهروزی) مؤمنان را تقویت و ثابت قدم بـداریـد (و مـن هم) به دلهای کافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهـام کنید:) سـرهای آنــان را بـزنید (و از هـم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سـنگینی مـیکند) و دستهای ایشان را ببرید (و پـنجههایشان را پی کنید). این (پشتیبانی از مؤمنان و رسوا کردن کافران) بـدان خاطر است که کـافران بـا خدا و پـیغمبرش بـه سـتیز برخاستند، و هـر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد (او درخور عذاب است و هر چه زودتـر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه که دارای رحمت وسیع است). این (عذاب و عقاب دنیوی، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان) را بچشید و (بدانـید کـه) عذاب دوزخ برای کافران (بجای خود باقی) است.
این کارزاری است که سراسر آن بـه فـرمان یـزدان و اراده و مشیّت و قضا و قدر او به گردش در انـداخـته مـیشود، و بـا لشکـریان خـدا و رهـنمون او بـه راه میافتد... این پیکار با تمام حرکات و خطرات خود، از لابلای عبارت قرآنی تصویرگر مـتحرّک زنـده کـنندۀ صحنهای که بوده است، برجسته و آشکار و هـویدا و پیدا است. انگار هم اینک پیکار برقرار است.
و امّا داستان کمک طلبیدن و به فریاد خواستن، امـام ا حمد - بـا اسـنادی کـه داشـته است - از عـمر پسـر خطّاب رضی الله عنهُ روایت کرده است که گفته است: زمانی که جنگ بدر فرا رسید، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رو به قبله کرد. عبا
و پیراهن بر تن داشت. فرمود:
(اللهم أنجز لی ما وعدتنی . اللهم إن تهلک هذه العصابة من أهل الإسلام فلا تعبد فی الأرض أبداً).
خداوندا به وعدهای وفا کن که به من دادهای. خداونـدا اگر این دسـته از مسـلمانان را هـلاک سـازی دیگر در زمین هرگز پرستش نمیگردی.
عمر پسـر خـطّاب گـفته است: پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پـیوسته خداوندگارش را بـه فـریاد مـیخواست و بـه کـمک میطلبید تا بدانجا که عـبا از دوشـهایش فـرو افـتاد. ابوبکر به خدمت او آمد و عبای او را برداشت و آن را بر دوشهای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم انداخت. سپس پشت سر وی ایستاد. بعد بدو عرض کرد: تضرّع و زاری بـه درگـاه خداوند باری، این اندازه تو را بس است. چه قطعاً خدا به وعدهای که به تو داده است وفا میفرماید... آنگاه این آیه نازل گردید:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ) (٩)
(ای مؤمنان! حالا که غنائم را تقسیم میکنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف میورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پروردگار خـــود درخـواست کـمک و یــاری مـینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شـما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم که ایـن گروه هـزار نفری گروههای متعدّد دیگری را پشت سر دارند.
روایتهای زیاد و مفصّلی دربارۀ فرشتگان جنگ بدر نقل شده است: شمارۀ آنان چه اندازه بوده است؟ شیوۀ مشارکت ایشان در کارزار چگونه بوده است؟ در حالی که میخواستند مؤمنان را ثابت قدم و پایدار بدارند بدیشان چه میگفتند؟ وقتی که میخواستند مشرکان را خوار و زبون نمایند بدیشان چه میگفتند؟ ... ما طبق روال خود در فی ظلال القرآن، دربارۀ امور مربوط به جهانهای غیب، به چیزهائی بسنده میکنیم که در نصوص معتبر قرآن و حدیث آمدهاند. آنچه در اینجا در آیات قرآن آمده است کافی و بسنده است:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ) (٩)
(بــه یــاد آوریـد) زمـانی را کــه (در کارزار بـدر) از پروردگار خود درخواست کمک و یـاری مـینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شما را با یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم کـه ایـن گروه هـزار نفری گروههای متعدّد دیگری را پشت سر دارند.
این، تعداد فرشتگان بود...
(إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ) (١٢)
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یاریتان مینمایم. شما با الهام پیروزی و بـهروزی) مـؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید، (و من هم) به دلهای کـافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند) و دستهای ایشان را ببرید (و پنجههایشان را پی کنید).
این هم کار فرشتگان بود... دیگر نیازی به شرح و بسط بیش از این نیست و این مقدار کافی و بسنده است ... برای ما این بس که بدانیم که یزدان این گروه مسلمان را در آن روز تنها نگذاشته است و به خود رها نکرده است، بدانگاه که آنـان گـروه انـدکی و دشـمنانشان مردمان زیادی بودند. و متوجّه باشیم که در کار و بار این گروه مسلمان و در کار و بار این آئین، فرشتگان جهان بالا عملاً شرکت داشتهاند، بدانگونه که یـزدان سبحان در فرمودههای خود بیان کرده است.
بخاری گفته است:
باب حضور فرشتگان در بدر: اسحاق پسر ابراهیم، و جریر، برای ما نقل کردهاند از بحثی پسر سعید، و او از معاذ پسر رفاعه پسر رافع زرقی، و وی از پدرش که از شرکتکنندگان در بدر بوده است، روایت کرده است: جبرئیل به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و عرض کرد: در میان خود شرکتکنندگان در جنگ بدر را چگونه بشمار می آورید؟ فرمود:
(من أفضل المسلمین ).
از بهترین مسلمانان.
یا گفتهای همچون این گفته را فرمود: جبرئیل گفت:
(فرشتگانی که در جنگ بدر شرکت جسـتهانـد نـیز همچنین هستند). (تنها بخاری این سخن را ذکر کرده است).
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (١٠)
(ای مؤمنان، حالا که غنائم را تقسیم میکنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف میورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پروردگار خـــود درخـواست کـمک و یــاری مــینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شـما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم که ایـن گروه هزار نفری گروههای دیگری را پشت سر دارند. خداوند این (امداد با فرشتگان) را تنها برای مـژده دادن (پـیروزی) به شما و آرامش پیدا کردن دل شما بدان کـرد، وگرنه پیروزی جز از سوی خدا نـیست (و اراده و مشـیّت او بالاتر از همۀ این اسباب ظاهری و باطنی است). بیگمان خداونـد (بر هـر کـاری) تـوانـا (و کـارهایش) از روی حکمت است.
پروردگارشان دعای ایشان را پذیرفت بدانگاه که او را به کمک میطلبیدند و به فریاد میخواستند. بـدیشان خبر داد که ایشان را با هزار فرشتهای که دیگران را پشت سر خود دارند و خویشتن در جلو حرکت میکنند کمک میکند... هر چند کـه این کـار بزرگ است، و دلالت بر ارجمندی و والائی این گروه مسلمان است، و ارزش سترگ این آئین را برابر معیار یزدان میرساند، امّا ایزد منّان نمیگذارد مسلمانان اینگونه بفهمند کـه سببی در میان است و آن سبب نتیجهای را به وجود میآورد. بلکه کار را بطور کلّی به خود نسبت میدهد تا بدین وسیله عقیده و جهانبینی مسلمان را تـصحیح کند. چه این پذیرش دعا و زاری و پـاسخ به کمک طلبیدن و یاری خواستن، و این مدد و یـاری، و خـبر دادن از دستگیری و کمک ایزد باری، همه و همه جز مژدهای نبوده است که بدان دلها آرامش پیدا کند. امّـا پیروزی جز از جانب یزدان حاصل نشده است و حاصل نمیگردد... این حقیقتی است که روند قرآنی آن را در اینجا بیان میدارد، تا دل شخص مسلمان به هیچ وجـه آویزۀ سببی از اسباب نگردد.
برای مسلمانان این بس بود که آنچه در توان دارند بذل کنند و از هیچ چیزی دریغ نکنند، و بر نخستین پـیش لرزۀ هراسی چیره گردند که در رویاروئی خطر واقعی دچار برخی از آنان گشته بود، و راه اطاعت از فـرمان یزدان را بسپرند، و به یـاری و پـیروزی ایـزد مـنّان اطمینان داشته باشند... ایشان را این بس بود تا نـقش خود را به پایان ببرند، و نقش قدرتی آغـاز شـود کـه امورشان را میگرداند و میچرخاند... سوای این هر چه بود مژدۀ اطمینان بخشی، و بر جای داشـتن دلهـا در رویاروئی با خطر بود... آن گروه مسلمان را بس بود که احساس کنند که لشکر یزدان با ایشان است تا دلهایشان آرام گیرد، و درکارزار استوار و پایدار بمانند. بعد از آن، پیروزی از سوی خداوند یگانه در میرسد. چرا که پیروزی تنها در دست خدا است و کسی جز خـداونـد یگانه توان فرا رساندن پیروزی را ندارد، و او است که (عزیز) و چیره و توانا بر هر کاری است، و او است که (حکیم) و کار بجا است و هر چیزی را در جای بایستۀ خود قرار میدهد و هر کاری را در جای شایستۀ خود به انجام میرساند.
(إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ) (١١)
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بـر شـما افکند تـا مـایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسـم شـما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شـما را (از پـلیدی جسـمانی) پـاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نـماید، و گامها را (در شنزارهـای بـدر) اسـتوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بیفزاید).
و امّا داستان چرت و خواب سبکی که مسلمانان را فرا گرفت پیش از این که پیکار آغاز شود، خودش داستان یک حالت شگفت روانی است، و چنین حالتی جز به فرمان یزدان و برابر اراده و خواست و قضا و قدر ایزد سبحان پدیدار نمیآید... مسلمانان سخت به هراس افتاده بودند، زیرا خویشتن را کم میدیدند و در برابر خطری مییافتند که برای آن حسابی باز نکرده بودند و ساز و برگ آن را تهیّه ندیده بودند... ناگهان چرت و خواب سبکی ایشان را در بر میگیرد، سـپس از آن بیدار میشوند و میبینند آسایش کاملی بدیشان دست داده است و دلها از آرامش لبریز شده است... بلی در روزگار بدر این چنین بود: هراس تکرار میگردد. چرت و خواب سبک نیز تکرار میگردد. آسایش و آرامش هم تکرار میگردد...
این آیات را بررسی میکردم. اخبار این چرت زدن و به خواب سبک رفتن را مـیخواندم. آن را همچون رخدادی میدیدم که روی داده است. راز آن را خدا میداند و خبر آن را برای ما روایت میفرماید... بدین هنگام ناگهان رنجور و آزرده خاطر شدم. وقت غروب بود و لحظههائی بر این دلتنگی نهان و آزردگی پنهان و دلهرۀ پریشان من گذشت... سپس خواب سبکی مرا در برگرفت. این خواب سبک دقائقی بیش نبود... بیدار شدم و به خود آمدم. انسان تازهای جدای از انسـان پیشین بودم... دارای آرامش خاطر، دل آرام، و غرق در آسایش و آرامش ژرف و اطمینان بخش... چگونه این کار انجام پذیرفت؟ چگونه این دگرگونی ناگهانی دست داد؟ نمیدانم! ولی پس از آن، داستان بدر و احد را فهمیدم. این بار داستان بدر و احد را با تمام وجودم فهمیدم نه با عقل و خردم. آن داستان را زنده در حسّ و شعورم یافتم نه این که تنها آن را بیندیشم و بینگارم. دست خدا را در آن میدیدم که دارد کار نهان و مستقیم خود را انجام میدهد... آن وقت بود که دلم آرام گرفت و اطمینان پیدا کرد.
این به خواب رفتن، و این آسایش و آرامش، یاری و کم از یاریها و کمکهای یزدان به گروه مسلمانان در جنگ بدر بود:
(إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ ).
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بـر شـما افکند تـا مـایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسـم شـما) از سوی خدا گردد.
واژۀ (یُغَشّیکُمْ ) همچون پردهای بر دیدگان شما افکند... بر شما چیره کرد و وژاۀ (الْنُّعاسَ ) خواب سبک و چرت مانندی که با وجود آن حواس از کار نمیافتد و ادراک و شعور بر جای است و واژۀ (أمَـنَةً ) امن. امنیّت همۀ اینها در سایهافکنی زیبا و روشنی شرکت میورزند، و سایه روشن همگانی صحنه را به تصویر مـیزنند، و حـال مؤمنان آن روزی را به تـصویر میکشند، و ارزش این لحظۀ روحانی را ترسیم میکنند که مسلمانان پیدا کردند و حالی بدیشان دست داد که آنی داشت!
و امّا داستان آب:
(وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ) (١١)
و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پـلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهـای بدر) استوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر مـیزان استقامت شما بیفزاید).
این داستان، داسـتان کمک و یـاری دیگری است از کمکها و یاریهای یزدان به گروه مسلمانان، که انـدکی پیش از آغاز کارزار انجام پذیرفته است.
علی پسر طلحه از ابن عبّاس روایت کرده است که گفته است: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی به بدر رسید پـیاده شد. مشرکان آمده بودند. میان مسلمانان و آب تودۀ شنزار سست و نرمی بود. ضعف شدیدی به مسلمانان دست داد. اهریمن به دلهایشان خشم و غضب میافگند، و به اندرونهایشان وسوسه میانداخت و میگفت: شما گمان میبرید که دوستان خداونـد بـزرگوار هسـتید، و در میانتان پیغمبر خدا است. مشرکان به آبشخور دسترسی پیدا کردهاند و بر آن چیره شدهاند. آیا شما بـا وجـود جنابت نماز میخوانید؟ پس از آن یزدان سبحان باران تندی بر آنان باراند. مسلمانان از آب آن نوشیدند و با آن خود را شستند و وضو گرفتند، و خدا وسوسۀ پلشت اهریمن را از دلها و درونهایشان زدود و بیاثر نـمود. شنزار بر اثر باران سفت و سخت شد. مردمان و مرکبها روی آن به راه افتادند و بـه سـوی قـریشیان حـرکت کردند. خداوند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خود را بـا هـزار فـرشته کمک و یاری داد. جبرئیل با پانصد فرشته در رسید و در میمنه قرار گرفت، و میکائیل با پانصد فرشته بیامد و در میسره قرار گرفت.[11]
البتّه این کار قبل از آن بود که حباب پسر منذر دربارۀ فرود آمدن بر آب بدر و پر کردن چاههای دیگر اظهار نظر کند و پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دسـتور اجراء آن را صـادر فرماید.
مشهور است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی کـه به بـدر رسید بر کنار نزدیکترین آبی که یـافت پـائین آمـد. حباب پسر منذر به خدمت او آمد و عرض کرد: آیا این منزلگاه جائی است که خدا تو را در آنجا فرود آورده است و ما را نسزد که از آن درگذریم؟ یـا مـنزلگاهی است که برای جـنگ و چـارهجوئی نـیرنگ دشـمنان، خودت انتخاب فرمودهای؟ فرمود:
(بل منزل نزلته للحرب والمکیدة ).
بــلکه منزلگاهی است کـه بـرای جنگ و چـارهجوئی (نیرنگ دشمنان) در آن فرود آمدهام.
عرض کرد: ای پیغمبر خدا اینجا جایگاه مناسبی نیست. دستور بفرما از اینجا حرکت کنیم و به کنار نزدیکترین چاه به قوم قریش برویم و چاههای دیگر را پر کنیم و آبگیرها را پر آب و از آنـها اسـتفاده نـمائیم. در ایـن صورت ما آب خواهـیم داشت و آنـان آب نـخواهـند داشت. پیغمبر خدا صلّر الله علیه واله وسلّم حرکت فرمود و پیشنهاد او را انجام داد.[12]
در این شب - پیش از اجراء رأی حباب پسر مـنذر - ایــن چـنین حـالتی روی مـیدهد کـه یـزدان گـروه مسلمانانی را بدان اندرز میدهد کـه در بـدر شـرکت داشتند... یاری و کمکی بدین شـیوه و بـر ایـن روال یاری و کمکی دو سویۀ مادی و روحی است. چه آب در بیابان مایۀ زندگی است تا چه رسد به آن که مـایۀ پیروزی نیز باشد. لشکری که در بیابان، بی آب بماند، پیش از آن که با کارزار رویاروی گردد، اعصاب خود را از دست میدهد. و نیز باید به خاطر داشت که در آن هنگام هنوز اجازۀ تیمّم به مسلمانان داده نشده بود. چه تیمّم بعدها پس از جنگ بدر، در سال پنجـم هجری در جنگ بنی مصطلق، اجازه داده شد. پیدا است کـه ایـن حالت روانـی کـه در ایـن مـوقعیّت پـیش مـیآید، و وسوسههای اهریمنی آن را بیشتر شدّت میبخشد، نماز گزاردن بی آن که خود را با آب بشویند و پاک کـنند، چون آبی نداشتند، چه اندازه باید برای آنان سخت بوده و دلتنگی آورده باشد؟! در این قبیل مـوارد است کـه دلهرهها و وسوسهها به موج درمیآیند، و طـوفانهای سیلاب خیالات بیهوده، به راه میافتند، و اهریمن از در ایمان داخل میشود تا تـنگی دلهـا و تـرس جـانها را افزایش دهد. پیدا است کسانی که بـا ایـن دلتـنگیها و پریشان حالیها وارد پهنۀ کارزار میگردند خودشان از داخل شکست خورده و از هم پاشیده هستند... شگـفتا میبینیم در این اوضاع و احوال مدد و یاری الهی در میرسد!
(وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ) (١١)
و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پـلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهـای بدر) استوار دارد (و روحیّۀ شما را تقویت و بر مـیزان استقامت شما بیفزاید).
بدین ترتیب مدد و یاری روحی با مدد و یاری مادی تکمیل میگردد، و دلها با وجود آب تسکین پیدا میکند و آرام میگیرد، و روحها با پاکیزه شدن آرامش حاصل مینماید و اطمینان مییابد، و گامها با سفت و سخت شدن زمین و به هم چسبیدن شـنها محکم و اسـتوار میگردد.
گذشته از این، خدا به فرشتگان پیام داد که مؤمنان را بایدار بدارند، و افزون بر این خدا وعده داد که به دلهای کافران ترس و هراس بیندازد، و علاوه از ایـنها هم به فرشتگان دستور فرمود عملاً همراه مؤمنان در پیکار با مشرکان شرکت کنند:
(إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ) (١٢)
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که پرودگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یاریتان مینمایم. شما با الهام پیروزی و بـهروزی) مـؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید، (و من هم) به دلهای کـافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند) و دستهای ایشان را ببرید (و پنجههایشان را پی کنید).
کاری بس شـت و شگرف است ... همراهی یـزدان سبحان با فرشتگان برای شـرکت در کارزار! شرکت فرشتگان با گروه مؤمنان در پیکار با مشـرکان! ایـن کاری است که هیچ چیزی نباید ما را از آن غافل کند و بدور دارد، نه پژوهش دربارۀ این که فرشتگان چگونه شرکت ورزیدهاند؟ و نه این که چند نفر را کشتهاند؟ و نه این که چگونه کشته شدهاند؟... حقیقت مهمّی که در این موقعیّت جلوهگر است این است که حرکت گروه مسلمانان در زمین در پرتو این آئین، کاری بزرگ و سترگ است. کاری است که سـزاوار شرکت خـدا با فرشتگان در کارزار، و شایان شرکت فرشتگان با گروه مسلمانان در پهنۀ پیکار است! ما به بودن مخلوقی از مخلوقات خدا به نام فرشتگان ایمان داریم، ولی ما از سـرشت ایشـان جـز آن مـقدار را نـمیدانـیم که آفریدگارشان دربارۀ ایشان به ما اطّلاع داده است. ما از کیفیّت شرکت فرشتگان در مـدد و یاری کـردن و پیروز گرداندن مسلمانان در جنگ بدر جز مقداری را نمیدانیم که نصّ قرآنی بیان میدارد... خداوندگارشان به فرشتگان پیام داد: قطعاً ما با شما هستیم. بدیشان هم دستور فرمود که مؤمنان را ثابت قدم و پایدار بدارند. فرشتگان هم چنین کردند - چرا که هر آنـچه بدیشان دستور داده شود انجام میدهند - ولی مـا نـمیدانـیم چگونه چنین کردهاند. همچنین خدا بدیشان دسـتور فرمود که سرها و گردنهای مشرکان را بزنند و ببرند، و دستها و پاهای ایشان را بزنند و قطع کنند. فرشتگان هم این کارها را کردند، ولی چگونگی انجام این امور را نمیدانیم. تازه انجام این کارهای فرشتگان فرع سرشت ایشان است. از سرشت فرشتگان چیزی نمیدانیم مگر آنچه را که خدا دربارۀ آنان به ما آموخته است و ما را از آن مطّلع ساخته است. یزدان سبحان وعده داد که هراس به دلهای کافران بیندازد. چنین هم شد و وعدۀ خدا حقّ است. ولی ما چگونگی انجام آن را نمیدانیم. خدا است که همه چیز را آفریده است و خود بهتر از هر کسی احوال آفریدههایش را میداند. خدا است که میان انسان و دل او حائل میگردد و فاصله میاندازد، و او است که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است.
پژوهش گسترده دربارۀ چگونگیهای همۀ این کارها از زمرۀ جدّی بودنی نیست که قالب این عقیده، و قالب واقعیّت حرکت در پرتو این عقیده است... ولی اینگونه بررسیها و پژوهشها از جملۀ مباحث فرقهها و دستههای اسلامی، و از جملۀ مباحث علم کلام در دورههای متأخّر است. زمانی چنین مباحثی آغاز گردیده است که مردمان از انجام کارهای مهمّ مثبت در این آئین بدور ماندهاند، و هرزهگری و خوشگذرانی بر دلها و خردها حاکمیّت پیدا کرده است و خیالبافی بجای حقیقتجوئی نشسته است... تأمّل دربارۀ معنی سترگ همراهی یزدان سبحان با فرشتگان در کارزار، و شرکت فـرشتگان با گروه مسلمانان در پیکار، سودمندتر و جدّیتر از این پژوهشها و بلندپروازیهای بیسود و بیهدف است.
در پایان این نمایش، و به دنبال این صحنۀ شگرفی که چنان حقیقت شگـفتی جلوهگـر مـیآید، چـنین بـیان روشنگری قرار میگیرد و قاعده و قانونی را به تصویر میزند که در پایان جنگ بطور کلّی قـرار دارد، و در فراسوی پیروزی و شکست نهفته است، و فرجام مسیر این امور را روشن میسازد:
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٣)
این (پشتیبانی از مؤمنان و رسوا کردن کافران) بـدان خاطر است کـه کـافران بـا خدا و پـیغمبرش بـه سـتیز برخاستند، و هـر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد (او درخور عذاب است و هر چه زودتـر خـدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه کـه دارای رحمت وسیع است ).
نه یک جهش عارضی، و نه یک تصادف گـذرا است، این که یزدان گروه مسلمانان را کمک و یاری فرماید و ایشان را پیروز نماید، و ترس و هراس را بر دشمنانشان چیره سـازد، و فـرشتگان را همراه گروه مسـلمانان گرداند... بلکه این امور بدین خاطر بوده است که دشمنان مسـلمانان با خدا و پیغمبرش دشـمنانگی کردهاند، و در سوئی قرار گرفتهاند که مقابل و مخالف با سوئی بوده است که خدا و پیغمبرش قرار داشتهانـد، و در صفی جای گرفتهاند که صف خدا و پیغمبرش نبوده است، و در جایگاهی ایستادهاند که جایگاه دشمنانگی و ستیز با حقّ و حقیقت بوده است. بدین وسیله خواستهاند نه تنها خود را بلکه دیگران را نیز از راه خدا بازبدارند، و راه خداشناسی را ببندند و از برنامۀ خدا برای زندگی جلوگیری کنند.
(وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ).
و هر که با خدا و پیغمبرش بستیزد (او درخـور عـذاب است و هر چه زودتر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه که دارای رحمت وسیـع است).
خدا عذاب شدید را گریبانگیر کسانی میسازد که با او و با پیغمبرش میستیزند و دشمنی میورزند. خدا توانای بر عذاب ایشان است و آنان نـاتوانتـر از آن هستند که در برابر عذاب او قدرت ایستادن و ایستادگی داشته باشند.
قاعدهای و قانونی است... نه رخداد ناگهانی و تصادفی است. قاعدهای و قانونی است ایـن کـه هرگاه گـروه مسلمانانی در کرۀ زمین برای بیان توحید الوهیّت خدای یگانه، و استقرار برنامۀ خداوند یکتا، حرکت کنند و به راه افتند، و آن وقت دشمنانشان بر سر راهشان بایستند و موقعیّت ستیز با خدا و پیغمبرش را در پیش گـیرند، پایداری و پیروزی بهرۀ گروه مسلمانان خواهد شد، و هراس و شکست گریبانگیر کسانی خواهد گردید که با خدا و پیغمبرش دشمنانگی میورزند و میستیزند، مادام که گروه مسلمانان، در راه استقامت نشان دهند، و به پروردگار خود ایمان و اطمینان داشته باشند و تنها بر او توکّل و تکیه کنند، بدان هنگام که راه را میسپرند. در پایان صحنه خدا کسانی را مخاطب قرار میدهد که با او و پیغمبرش میستیزند و دشمنانگی میورزند... بدیشان میفرماید: این چیزی که در دنیا گریبانگیر شما شده است که هراس و شکست است، پایان کار و فرجام گشت و گذار نیست. بلکه کار این آئین و حـرکت در پرتو این آئین، و ایستادن بر سر راه آن و ستیز با آن، تنها مربوط به این زمین و تنها مربوط به زندگی این دنیا نمیباشد و بس. این کاری است که تا فراسوی این زمین ادامه دارد، و از زندگی این جهان بالاتر و فراتر میرود... فاصلههای آن از ایـن فاصلههای نـزدیک میگذرد و امتداد بیشتری پیدا میکند:
(ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)
این (عذاب و عقاب دنـیوی، یـعنی شکست و گـریز در برابر مؤمنان) را بچشید و (بدانید که) عذاب دوزخ برای کافران (بجای خود باقی) است.
پایان گشت و گذار این است، و این عذابی است که با ترس و هراس و شکست و گریز و گردن زدن و دستها و پاها قطع کردنی که چشیدهاند، قابل قیاس و سنجش نیست)
*
هم اینک که روند قرآنی همۀ این کار را پـیش چشـم داشته است و به نمایش آن پرداخته است: صحنههای واقعه و شرائط و ظروف آن را برگردانده است، به مسلمانان دست یزدان را در ایـن پـیکار نـموده است، اداره و تدبیر و مدد و یاری خود را بدیشان نشان داده است، از این کارزار پی بردهاند که ایشان جز پـردهای نبودهاند که قضا و قدر و قدرت و شوکت یزدان بر روی آن به نمایش درآمده است، خدا بوده است که پیغمبرش را به حقّ از خانهاش بیرون آورده است نه این که او را برای غرور و سرمستی و تجاوز و تعدّی و سرکشی بیرون آورده باشد، خدا است که یکی از دو دسته را برایشان برگزیده است تا کاری را که خواسته است به اجراء دربیاورد، و آن نابودی کافران است:
(لیحق الحق ویبطل الباطل ولو کره المجرمون).
تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پابرجا، و بـاطل را (که شرک است) تباه گرداند، هر چند کـه بـزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
خدا است که مسلمانان را با هزار فرشتۀ پیاپی یکدیگر و دارای نیروهای امدادی از میان فرشتگان دیگر کمک و یاری داد... خدا است که خواب سب را بر آنان چیره گرداند تا آرامش و آسایش پـیدا کنند و امـن و امانی برایشان از سوی ایزد متعال باشد، خدا است که از آسمان آب باراند تا با آن ایشان را پـاکیزه دارد و وسوسههای پلید شیطانی را از ایشـان بدور سـازد و دلهایشان را استوار و برقرار، و گامهایشان را ثابت و پایدار دارد... خدا است که فرشتگان را در کارزار شرکت داد و بدانان دستور داد که سرها و گردنها و پاها و دستهای مشرکان را بزنند و قطع کنند... خدا است که غنائم را بهرۀ مسلمانان کرد و از روی مراحم و الطاف خویش بدیشان روزی رساند پس از آن که بدون اموال و دارائی و بدون مرکبهائی و سـاز و برگهائی بیرون آمده بودند...
بلی هم اینک که روند قرآنی همۀ اینها را پیش چشـم داشته است و به نمایش گذاشته است، و آنها را بر پردۀ دلهایشان حاضر آورده است، و برجسته و آشکار به دیدگانشان نموده است، و شکلی از پیروزی قاطعانهای را برایشان تضمین میفرماید، پیروزی قاطعانهای که بر تدبیر و رایزنی کسی از انسانها تکیه ندارد، و به نیروی تعداد نفرات و به نیروی ساز و برگ و توشه و ابزار و ادواتی نسبت داده نمیشود، بلکه تنها و تنها به اراده و اداره و قضا و قدر وکمک و یاری خدا نسبت داده میشود، همانگونهکه به توکّل و تکیه بر یزدان یگانه، و پناه بردن بدو، و به فریاد خواستن او و مدد طلبیدن از او، و حرکت در پرتو تدبیر و تـقدیر او، نسـبت داده میشود.
بلی هم اینک که این صحنه در دلها آشکارا حاضر است و پیش چشـمها برجسته پـیدا است، هـم ایـنک که مناسبترین لحظات است که دلها رهنمود را پـذیرا گردند، بلی هم اینک به مؤمنان فرمان داده میشود - آن هم با همین صفت ایمان - وقتی که با کافران روبرو شدند ثابت قدم و استوار بمانند، و بدیشان پشت نکنند و نگریزند، مادام که میدانند پـیروزی و شکست به اراده و خواستی واگذار است که بالاتر از اراده و خواست مردمان است، و موکول به اسباب و عللی است که جدای از اسباب و علل ظاهری است، اسباب و عللی که مردمان آنها را میبینند و میدانـند... و مادام که میدانند خدا است که کار و بار کارزار را اداره میکند و امور آن را میگرداند - همانگونه که همۀ کارها و امور را داره میکند و میگرداند - و او است که کافران
را با دست مؤمنان میکشد، و او است کـه تـیر را به هدف میرساند و مؤثّر واقـع مـیگردانـد وقـتی کـه انداخته میشود و پرتاب میگردد. چرا که مؤمنان تنها پردۀ نمایش هستند، پردهای که قدرت خدا بر آن پدیدار و نمایان میگردد، و خدا میخواهد که در ایـن کار مسلمانان به پاداش جهاد و امتحان خود برسند، و خدا است که به دلهای کافران ترس و هراس مـیانـدازد، و تدبیر و اندیشۀ ایشان را سست میگرداند، و در دنیا و آخرت عذاب را بدیشان میچشاند، چون آنان با خدا و پیغمبرش دشمنانگی و ستیز کردهاند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٦)فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٧)ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ) (١٨)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فرار ننمائید). هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگـر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن بـه دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. (ای مؤمنان!) شـما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نکشتید، بلکه خدا (بــا پـیروز نـمودنتان بـر آنـان و افگندن هـراس بـه دلهایشان) ایشان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه کـه مشتی خاک به طرف آنان پرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت، در اصل) این تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیّت آن توانائی را ندارد) بـلکه خداونـد (آن خاک را تکـثیر و بـه سـوی ایشـان) پـرتاب کرد (و بـه چشمان آنان رساند) تا بدین وسیله مـؤمنان را خوب بیازماید (و با اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداوند شنوای (دعا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است. ایـن (پـیروزی مـؤمنان و شکست کــافران، حـقّ است و نـمونۀ آن را دیـدید) و خداوند (دام) مکـر و کـید کـافران را سست (و بـی اثـر) میکند.
در تعبیر قرآنی، شدّت و حدّت برحذر داشتن، و سختی و غلظت عذاب دادن، و تهدید با خشـم و غضب یزدان، و بیم دادن از منزل و مأوای دوزخ، پیدا و هویدا است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فرار نـنمائید). هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگـر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن بـه دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است.
معنی آن چنین است: ای مؤمنان هنگامی که با کـافران رویاروی شدید، بدان گاه که (لشکر کشیدهاند)، یعنی نزدیک شدهاند و پیش آمدهاند و روبرو ایستادهاند، از ایشان نگریزید، مگر برای تاکتیک و نـیرنگ جـنگ، وقتی که چه بسا جایگاه بهتری را برگزینید، یـا نـقشۀ استوارتری را بیندیشید، یا به خاطر پیوستن بـه دسـتۀ دیگــری از مسـلمانان، یـا رسـیدن بـه اردوگـاهها و سنگرهای ایشان باشد، و بخواهـید دوبـاره به جـنگ برگردید... کسی که به دشـمن پشت کـند و از ایشـان بگریزد در وقت تاخت بردن و حـمله کـردن، سـزاوار چنین عذابی است: خشم خدا و منزل و مأوی گزیدن در دوزخ!
برخی از اقوال بیانگر این است که چنین حکمی ویـژۀ شرکت کنندگان در جنگ بدر است، و یـا مربوط بـه پیکار و کارزاری است که پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن شرکت و حضور داشته باشد. ولی جمهور بر این هستند که چنین پیکار و حکمی همگانی است، و گریز در روز لشکرکشی و رویاروئی گناه بزرگی از هفت گناهی است که انسان را به هلاک میرسانند. همانگونه که بخاری و مسلم در صحیحین خود از ابوهریره رضی الله عنهُ روایت کردهاند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(اجتنبوا السبع الموبقات ).
از هفت گناه که انسان را بـه هـلاکت مـیرسانند دوری کنید.
گفته شد: ای پیغمبر خدا آنها کدامها هستند؟
فرمود:
(الشرک بالله , والسحر , وقتل النفس التی حرم الله إلا بالحق , وأکل الربا , وأکل مال الیتیم , والتولی یوم الزحف , وقذف المحصنات الغافلات المؤمنات ).
برای خدا انباز پیدا کردن، جادوگری نـمودن، کشـتن انسان که خدا آن را قدغن فرموده است مگـر از روی حقّ (همچون قصاص)، خوردن دارائـی یـتیم، پشت کردن و گریختن در زمان لشکریکشی، و نسبت زنـا دادن به زنان پاکدامن و بیخبر (از هر چیز، از جمله زنا) و مؤمن.
جصّاص در کتاب (احکام القرآن) شرح و بسطی آورده است که اگر بدان پرداخته شود مانعی در میان نباشد. او گفته است:
خداوند فرموده است:
(ومن یولهم یومئذ دبره إلا متحرفاً لقتال أو متحیزاً إلى فئة).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پیوستن به دستهای - ....
ابونضره از ابوسعید روایت کرده است که چنین کـاری در جنگ بدر روی داده است. ابونضره گفته است اگر مسلمانان به سوی گروهی میگرائـیدند و میرفتند میبایستی به سوی مشرکان گرایند و بروند. چون در آن روز مسلمانانی جز خودشان وجود نداشتند... این چیزی را که ابونضره گفته است صحیح نیست. چرا کـه در مدینه مردمان زیادی از انصار بودند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدیشان دستور نفرموده بود که بیرون بیایند. آنان هم گمان نمیبردند که جنگی در میان خواهد بود. خیال میکردند که تنها کاروان است و بس. پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم با کسانی که چابک و سبک بار بودند برون آمد. پس سخن ابونضره که میگوید مسلمانی جز خودشان نبود بدانان بگرایند و به سویشان بروند، و اگر به سوی کسانی میگرائیدند و میرفتند میبایستی به سوی مشرکان بگرایند و بروند، برابر آنچه گـفتیم نـادرست است...گفته شده است: برای مسلمانان جائز نبود که در آن زمان به سوی کسی بگرایند و بروند، زیرا آنان با پـیغـمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بودند، و اگـر به سوی کسی میگرائیدند و میرفتند، میبایستی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را تنها گذارند و از او دور کردند. خداوند بزرگوار فرموده است:
(ما کان لأهل المدینة ومن حولهم من الأعراب أن یتخلفوا عن رسول الله ولا یرغبوا بأنفسهم عن نفسه).
درست نیست که اهل مدینه و بادیه نشـینان دور و بـر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او بـه جـهاد نروند، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان میبازد) و جان خود را از جان پیغمبر دوستتـر داشته یاشند. (توبه / ١٢٠)
برای مسلمانان جائز نبود پـیغمبرشان صلّی الله علیه وآله وسلّم را خوار دارند و از او روی برگردانند و او را تسلیم دیگران کنند، هر چند که خدا یاری او را بر عهده گرفته باشد و از مردمان محفوظ نموده باشد، همانگونه که فرموده است:
(والله یعصمک من الناس).
خداونـد تـو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیّت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (مائده/ 67)
این کار بر مسلمانان واجب بوده است، تعدادشان کم یا زیاد بوده است. همچنین پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن هنگام دسته و گروه مسلمانان بشمار آمده است، و کسی که از جنگ کنارهگیری میکرد برای او درست بود به شرط این که کنارهگیری او مـنتهی به گرایش به دسـته و گروهی گردد، و پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن هـنگام دسـته و گروه مسلمانان بشمار آمده است، و دسته و گروهی جز او در میان نبوده است. ابن عمر گفته است: من در میان لشکری بودم. مردمان یک باره کنارهگیری کردند و به مــدینه بـرگشتیم. بـه خـود گـفتیم: مـا گـریزندگانیم. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(أنا فئتکم ).
من دسته و گروه شما هستم.
پس کسانی که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دور بودهاند وقتی که از کافران کنارهگیری کردهاند برای ایشان جائز بوده است به سوی دسته و گروهی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است بگرایند و بروند، و زمانی که در خدمت او به جـنگ مشـغول بودهاند دسته و گروهی جز او وجود نداشته است تا به سوی آنان بگرایـند و بروند، لذا بـرای ایشـان گـریز درست نبوده است. حسن بـصری گـفته است: در ایـن فرمودۀ یزدان:
(ومن یولهم یومئذ دبره).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نماید .... بر اهل بدر سختگیری شـده است. خداونـد بزرگوار فرموده است:
(إن الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان إنما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا).
آنــان کـه در روز رویاروئی دو گروه (مسـلمانان و کافران در جنگ اُحد) فرار کردند، بیگمان اهـریمن بـه سـبب پــارهای از آنچه کرده بـودند (که سـرکشی از فرمان خدا بود) آنان را به لغزش انداخت. (آل عمران / ١55)
این بدان خاطر است کد آنـان از پـیش پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گریختند. همچنین در جنگ حنین از نزد پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم فرار نمودند، و خدای بزرگوار در برابر این کار ایشان را در این فرموده توبیخ کرد:
(ویوم حنین إذ أعجبتکم کثرتکم . فلم تغن عنکم شیئاً , وضاقت علیکم الأرض بما رحبت , ثم ولیتم مدبرین).
در جنگ حنین (که در روز شنبه، شانزدهم شوال سال هشتم هجری، میان شما که ١٢٠٠٠ نفر بودید، و مـیان قبائل ثقیف و هوازن مشرک کـه 4٠٠٠ نـفر بـودند، در گرفت، و شما به کثرت خـود و قـلّت دشـمنان مـغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشمنان بـر شـما چیره شـدند) بـدان گـاه که فزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مـغرور انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریان فراوان اصلاً بکار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همۀ وسعت و فراخی خود بر شما تنگ شـد، و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهادید.(توبه / ٢5)
این حکم خدا دربارۀ ایشان است وقتی که در خـدمت پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم باشند، دشمن چه کم و چـه زیـاد بـاشد، زمانی که خداوند در آنان توان و چارهای سراغ نداشته باشد... خدای بزرگوار در آیۀ دیگری فرموده است:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (٦٥)
ای پیغمبر! مؤمنان را به جنگ (بـا دشـمن بـرای اعـلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قوی الایـمان) از شـما بـاشند بـر دویست نـفر غلبه میکنند، و اگر از شما صد نفر بـاشند بـر هـزار نـفر از کافران غلبه میکنند.(انفال/65)
این - خدا بهتر میداند - بر هر بیست نفر لازم بود که با دویست نفر بجنگد و از پیش ایشان نگریزند. امّا اگر تعداد دشمنان بیش از این باشد میتوانند به سوی دسته و گروه دیگری از مسلمانان بگرایند و بروند، چرا کـه میتوانند از آنان کمک بگیرند و به جـنگ بـرگردند. سپس این آیه منسوخ گردید با آیۀ :
(الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ).
هم اینک خداوند برای شما تخفیف قائل شـد و دیـد در شما ضعفی است (و تازه کار و ناآزموده میباشید، در این حال) اگر از شما صد نفر شکیبا باشند، بر دویست نفر غلبه میکنند، و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر با مدد و یاری الهی - پیروز میشوند.(انفال / 66)
از ابن عبّاس روایت شده است که گفته است: خدا بر شما واجب کرده است که یکی از شما از پیش ده نفر از دشمن نباید بگریزد. سپس این تعداد کم شده است:
(الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا).
هم اینک خداوند برای شما تخفیف قـائل شـد و دیـد در شما ضعفی است (و تازه کار و ناآزموده میباشید). (انفال / 66)
خدا بر شما واجب کرد که صد نفر از پیش دویست نفر نباید بگریزد. ابن عبّاس گفته است: اگر مردی از پیش دو مرد بگریزد او گریخته است، و اگر از پیش سه مرد بگریزد او نگریخته است - مراد ابن عبّاس گـریز از پیش دشمنان در جنگ مراد آیه است. آنچه در آیه آمده است وجوب جنگیدن یک نفر در برابر دو نفر از کافران است. امّا اگر تعداد کافران از دو نفر بیشتر گردید جائز است یک نفر به سوی دسته و گروهی از مسلمانان بگراید و برود به شرط این که مـوجب مدد و یـاری باشد. امّا اگر گریز به سوی مسلمانان برای مدد و یاری نباشد، چنین کسی از زمرۀ کسانی خواهد بود که مورد تهدید مذکور در آیه هستند:
(وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کـند و فرار نماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پیوستن به دستهای -گرفتار خشم خدا خواهد شد.
بدین خاطر است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(أنا فئة کل مسلم).
من دسته و گروه هر مسلمانی هستم.
عمر پسر خطّاب هنگامی که شنید ابوعبید پسر مسعود در هنگامۀ کارزار جنگجوئی کرده است و جنگیده است و نگریخته است تا کشته شده است، گفت: خدا رحمت کناد ابوعبید را! اگر به سوی من میگرائید و میآمد من دسته و گروه او میبودم... هنگامی که یاران ابوعبید به پیش او برگشتند گفت: من دسته و گروه شما هسـتم... دیگر با ایشان درشتی نکرد... ایـن حکم در نـزد مـا (حنفیها) ثابت و بردوام است. مادام که تعداد سـپاهیان مسلمانان به ١٢٠٠٠ نفر نرسد، جائز نیست از پیش دو برابر تعداد خود بگریزند مگر برای تاکتیک و نـیرنگ جنگی از مکانی به مکان دیگری بروند و دشمنان خود را گول بزنند و کار ایشان را بسازند، و برای چیزهای دیگری از این قبیل کـه در ایـن صورت انصراف و رویگردانی از جنگ بشمار نمیآید، یا بخواهند به سوی دسته و گروهی از مسلمانان بروند و بخواهند همراه با آنان با دشمنان بجنگند. امّا زمانی کـه به 12000 نفر رسیدند محمّد پسر حسن گفته است: سپاه وقتی که بدین تعداد رسید نباید از پیش دشـمن خود بگریزند هر چند شـمارۀ دشـمن زیـاد باشد. ولی او اختلاف میان یاران ما (حنفیها) را ذکر نـنموده است و حدیث زهری را حجّت خویش قـرار داده است که از عبیدالله پسر عبدالله روایت کرده است و او گفته است که ابن عبّاس نقل کرده است که رسول خـدا صلّر الله علیه واله وسلّم فرموده است:
(خیر الأصحاب أربعة . وخیر السرایا أربع مائة . وخیر الجیوش أربعة آلاف . ولن یؤتى اثنا عشر ألفاً من قلة ولن یغلبوا).
بهترین دوستان چهار نفر، و بهترین دسـتههای سـپاه اعزامی چـهارصد کس، و بـهترین لشکـرها چـهارهزار فرد است. دوازده هزار نفر بـه خـاطر کـمی مـغلوب و شکست خورده نمیشوند.
در برخی از روایتها چنین آمده است:
(ما غلب قوم یبلغون اثنی عشر ألفا إذا اجتمعت کلمتهم).
مردمانی که به دوازده هزار نفر برسند شکست خورده و مغلوب نمیشوند، هرگاه متّحد و متّفق باشند. طحاوی روایت کرده است که از مالک پرسیده شد که آیا میتوانیم از جنگ با کسانی کنارهگیری کنیم که از احکام خدا سرکشی و سرپیچی کردهاند و برابر احکامی داوری میکنند که جدای از احکام خدا است؟ مـالک گفت: اگر تعداد شما دوازده هزار نفر باشد، برای شـما دوری گزیدن و کنارهگـیری کـردن از جـنگ صـحیح نیست. اگر هم تعداد شما بدین اندازه نرسید، میتوانید به جنگ نروید. گویند که پرسنده عبدالله پسـر عمر پسر عبدالعزیز پسر عبدالله پسر عمر بوده است. این روش موافق با چیزی است که محمّد پسر حسن ذکـر کـرده است. آنچه در این باب از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت شـده است که بیانگر ١٢٠٠٠ نفر است اصل است، و هر چند تعداد مشرکان زیاد باشد گریختن از پیش دشمنان برای مسلمانان جائز نیست اگر هم شمارۀ کافران چندین برابر مسلمانان باشد، امّا:
(إذا اجتمعت کلمتهم).
هرگاه مسلمانان متّحد و متّفق باشند.
بدین وسیله اتّحاد و اتّفاق را بـر آنـان واجب فـرموده است... (پایان سخن جصّاص)
ابن عربی در کتاب: (احکام القـرآن) پـیروی بر ایــن اختلاف در برداشت از ایـن حکـم زده است و روایت کرده است، و گفته است:
(مردمان اختلاف دارند در ایــن کـه گـریز در هـنگامۀ جنگ آیا ویـژۀ روز بـدر است، یـا هـمگانی است و هنگامۀ همۀ کارزارها را در بـر مـیگیرد؟ ابـن سـعید خدری روایت کرده است که گریز از جنگ ویـژۀ روز بدر است. دسته و گروهی نبود که مسلمانان بدان پناه ببرند جز پیغمبر خدا. نافع، حسن بصری، قتاده، یـزید پسر حبیب، و ضحّاک نیز همین نظریّه را دارند.
از ابن عبّاس و سائر علماء روایت شده است که حکم این آیه تا روز قیامت بر دوام است. کسی که حکم آیه را ویژۀ جنگ بدر دانسته است از جماعت مسـلمانان بدور افتاده است، آن کسی که به آیۀ:
(ومن یولهم یومئذ دبره...).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار کند....
تمسّک میجوید و گمان میبرد اشاره به روز بدر دارد ... این آیه اختصاص به بدر ندارد، بلکه اشاره به روز جنگ و هنگامۀ کارزار دارد. دلیل این سخن این است که چنین آیهای پس از نبرد و پـایان گـرفتن جـنگ و گذشت روز بدر و وقـائع آن نــازل گـردیده است. از پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم حدیث صحیح روایت شده است - همان گونه که قبلاً بیان داشتیم که فرمودهاند: گـناهان کـبیره فلان چیز و فلان چیز است ... از جملۀ آنـها گـریز در روز لشکرکشی و هنگامۀ کـارزار را بـر شـمرد. ایـن حدیث نصّ در مسأله و زدایندۀ کشمکش و روشـنگر حکم است. ما نکتهای را یادآور شدیم که محل اشکال برای کسانی است که به سبب آن حکم مسأله را ویژۀ بدر دانستهاند).
ما نظریّهای را میپذیریم که ابن العربی آن را از دیدگاه (ابن عبّاس و سائر علماء) برگرفته است... چرا که گریز در روز لشکرکشی و هنگامۀ کارزار بطور کلّی است که به سبب تأثیرات شگرف و سترگی که از یک در حرکت و جنبش اسلامی دارد، و از دیگر سو چون بـا اصـل اعتقاد پیوند دارد، سزاوار این همه شدّت و حدّت است و چنین تهدیدهای سختی را میطلبد.
دل مؤمن شایسته است که بر جا و استوار بماند، و در کرۀ زمین نیروئی آن را به تکان و لرزه نیندازد، و با نیروی چیرۀ یزدان پیوند داشته باشد، نیروئی که بر هر کاری توانا است و چیره بر بندگان خود است. اگر جائز باشد که این چنین دلی به تکان و لرزه درآید - بدان هنگام که با خطر روبرو میگردد - ایـن تکـان و لرزه درست نیست که بدان حدّ و مرزی رسد که به شکست و گریز بینجامد. اجل در دست خـدا است، پس درست نــیست از تـرس از دست دادن زندگی پشت کـند و بگریزد. البتّه این تکلیفی نیست که فراتر از توان انسان باشد. چه مؤمن انسانی است که با دشمنش که او هـم انسانی است رویاروی میگردد. هر دوی ایشان از این ناحیه برابرند و بر یک زمین قرار دارند، امّا گذشته از این، امتیاز انسان مؤمن در این است که او بـا نــیروی بزرگی پیوند دارد که هیچ کسی و هیچ چیزی بر او چیره نمیگردد. گذشته از این هم، انسان مؤمن اگر زنده بماند به سوی خدا میرود، و اگر هم شهید شـدن برای او مقدّر و واجب شده باشد، باز هم به سوی خدا میرود. انسان مؤمن در هر حالی نـیرومندتر از دشـمن خود است، دشمنی که با او رویاروی میشود، در حالی با او رویاروی میگردد که با خدا و پیغمبرش دشمنانگی و ستیز میورزد ... بدین خاطر این حکم قاطعانه صادر میگردد:
(وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پیوستن به دستهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است.
لازم است در اینجا بایستیم در برابر خود این تعبیر، و اشارههای شگفتی که در آن است:
(فلا تولوهم الأدبار) .
بدانان پشت نکنید (و فرار ننمائید).
(ومن یولهم یومئذ دبره).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نماید.
این تعبیر محسوسی از شکست و گریز است. همراه است با زشت شمردن و پلشت داشتن، و گوشه زدن به پشت به دشمنان کردن ...گذشته از این:
(فقد باء بغضب من الله).
با خشم خدا برگشته است.
شکست خورده پشت میکند در حالی که (خشم خدا) همراه او است و آن را با خود به جایگاه خود میبرد:
(ومأواه جهنم وبئس المصیر).
و جایگاه او دوزخ است و بدترین جایگاه است.
بدین منوال سایههای تعبیر با تصویر فضای همگانی شرکت میورزد، و در اندرون وجدان احسـاس زشت شمردن و پلشت دانستن پشت کردن و گریختن در روز جنگ و پیکار را برمیانگیزد.
آنگاه روند قرآنی پس از برحذر داشتن از پشت کردن و گریختن در روز جنگ و پیکار، به پیش میرود تـا پردهبرداری کند از دست یـزدان در آن حال که دارد کارزار را در فراسوی ایشان میگردانـد، و برایشان دشمنانشان را میکشد، و برایشان تیراندازی میکند و به هدف میزند... حال آن که آنان پـاداش رنـج و گرفتاری و آزمون خود را دریافت میدارند، چرا که خدا میخواهد در برابر رنج و زحمت خوب و آزمون نیکی که بردهاند و دادهاند بر آنان منّت نهد و بدیشان بزرگواری کند، و از روی فضل و مرحمت خود بدانان پاداش چیزی را بدهد که خودش آن را بهرۀ ایشـان فرموده است:
(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (١٧)
(ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نگشتید، بلکه خدا (با پیروز نمودنتان بر آنان و افکندن هراس بـه دلهـایشان) ایشان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنـان پـرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت، در اصل) ایـن تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کـیفیّت آن تـوانـائی را نـدارد) بـلکه خداوند (آن خـاک را تکـثیر و بـه سـوی ایشان) پرتاب کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بدین وسـله مؤمنان را خوب بیازماید (و با اعطای خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداونـد شـنوای (دعـا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است.
روایـتهای منقول، رمی را در ایـنجا به انداختن سـنگریزههانی معنی و تـفسیر میکنند کـه پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم آنها را در مشت گرفت و به سوی دشمنان پرت کرد و فرمود:
(شاهَتِ الْوُجُوهُ . شاهَتِ الْوُجُـوهُ).
چهرهها زشت و پلشت بادا! چهرهها زشت و پلشت بادا!.
سنگریزهها به چشمان مشرکانی فرو رفتند که در عـلم خدا مرگ آنان واجب شده بود.
و لیکن معنی آیه فراختر و فراتر از این مورد است. این آیه تدبیر و تقدیر را به تصویر میکشد که چگـونه در فراسوی جنبش نمادی و حرکت ظاهری پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم و گروه مسلمانانی که در خدمت او بودهاند، همۀ کارها را میچرخاند و به انجام میرساند. ایـن است که ایـن فرمودۀ خدای بزرگوار به دنبال آن قرار گرفته است:
(وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا).
تا بدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید (و بـا اعطای خوبیها آزمایششان نماید).
یعنی خدا از سوی خدا چنین توفیقی عطاء فرماید کـه آنان بتوانند امتحان خوبی را بدهند کـه در برابر آن پاداش دریافت کنند، گذشته از ایـن کـه بـه سـبب آن پیروزی را برای ایشان واجب میگرداند. این هم فضل و مرحمت دو چندان در این جهان و در آن جهان است.
(إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ).
بیگمان خداوند شنوای (دعا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است.
کمک خواستن و مدد طلبیدن شما را میشنود، و حال و احوال شما را میداند، و شما را پردهای برای نـمایش قدرت میسازد، هر وقت که از شما خلوص و پاکی نیّت را ببیند، و به شما پیروزی و پاداش عطاء میفرماید... همانگونه که هم این و هم آن را در جنگ بدر به شما داد.
(ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ) (١٨)
این (پـیروزی مـؤمنان و شکست کافران، حقّ است و نمونۀ آن را دیدید) و خداوند (دام) مکر و کید کافران را سست (و بی اثر) میکند.
این هم فضل و مرحمت دیگـری کـه پس از فـضل و مرحمت نخستین روی نموده است. اراده و تدبیر یزدان در اینجا پایان نمیگیرد که با دست شما دشمنان شما را بکشد، و با پرتاب سنگریزههای پیغمبرتان ایشان را به مصیبت گرفتار گرداند، و آزمون خوبی از شما به عمل آورد و در آن توفیق نیکتان دهد، تا در برابر آن پاداش و اجرتان عطاء فرماید... بلکه خدا بدین امـور، سست گرداندن دام مکر و نیرنگ کـافران را مـیافـزاید، و ضعیف گرداندن سنجش و بینش و منش و کنش آنان را اضافه مینماید... پس در این صورت هیچ گونه جـای بیم و هـراسـی، و جـای شکست و گـریزی نیست، و مؤمنان حقّ ندارند هنگام رویاروئی بـا کـافران پشت بکنند و بگریزند.
روند قرآنی در اینجا با همۀ شرائط و ظروف کـارزار تماس پیدا میکند... بیان مـیدارد کـه خـدا است کـه مشرکان را کشته است. او است کـه بـه سـوی ایشـان تیرانـدازی کـرده است. و او است کـه مؤمنان را بـه آزمون خوبی آزموده است و ایشان را از این آزمـون موفّق بیرون آورده است. و او است که دام مکر و کید کــافران را سست کرده است. پس در ایـن صـورت کشمکش و اختلاف بر سر غنائم چرا باید صورت گیرد؟ در حالی که سراسر کارزار با تقدیر و تدبیر خـدا بـه گردش و چرخش درآمده است و اداره گردیده است، و مسلمانان را در آن دخالتی نبوده است، جـز ایـن کـه پردهای بودهاند که تقدیر الهی بر روی آن به نـمایش درآمده است و انجام گرفته است.
*
چون روند قرآنی میرسد به بیان این که خدا است که دام نیرنگ کافران را سست میگرداند، کافران را خطاب قرار میدهد، کافرانی که اندکی پیش از کارزار از خدا خواستار پیروزی شده بودند و دعا کرده بودند که یزدان شکست و خـواری را بـهرۀ گـمراهتـرین دو گـروه، و همچنین بهرۀ گروهی کند که چیز ناشناختهای را با خود میآورند و ارائه میدهند، و بهرۀ دستهای گرداند کـه بیشتر پیوند خویشاوندی را مـیبرد. هـمان گـونه کـه ابوجهل در دعای خود چنین مـیخواست و از خـدای خود طلب فتح و پیروزی و جداسـازی حـقّ از بــاطل میکرد. چرخـۀ کارزار بر ضدّ مشرکان بگردید و شکست بهرۀ ایشان شد... روند قرآنی روی سخن به مشرکان میکند، و طلب فتح و ظفر و جدائی حقّ از باطل ایشان را به تمسخر میگیرد، و سخت تأکید میکند بر این که آنچه در جنگ بدر روی داده است نمونهای از قاعده و قانون جاری در پیکرۀ هستی است و رخدادی ناگـهانی و بیحساب، و جهشی آنی و بیکتاب نیست. و دستههای ایشان و کثرت و فراوانی آنان، کمترین تأثیری در ایـن باره نـدارد و کارگشا نیست، چرا قاعده و قانون جاری و سـاری ایـن است: یزدان با مؤمنین است:
(إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَلَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئًا وَلَوْ کَثُرَتْ وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ) (١٩)
(ای مشـرکان قـریش!) شـما کـه از خدا درخواست پــیروزی (گـروه بـر حــقّ را) داشـتید، و پـیروزی (مسلمانان آشکارا) به نزدتان آمده است. اگر (از کفر و دشمنانگی با پیغمبر و مسلمانان) دست بردارید بـرای شــما بــهتر است، و اگر (بـه کفر و جنگ بـا ایشـان) برگردید، ما هم (به پیروز گرداندن آنان و شکست دادن شما) برمیگردیم، و جمعیّت شما هر چند هم زیاد باشد (بدون یاری خدا) کاری از پیش نخواهد بـرد. بیگمان خدا با مؤمنان است (و یاری و پشتیبانی او شامل آنان است).[13]
اگر خواهان فتح و پیروزی، و جویای داوری میان حقّ و باطل بودهاید، و از خدا خواستهاید که میان شما و میان مسلمانان داوری کـند، و گـمراهترین دو دسته و گسلانندهترین رشتۀ خویشاوندی دو گروه را هلاک و نابود گرداند... یزدان نیز درخواست و دعای شـما را پذیرفت و برآورده کرد، و بلا را بر شما گماشت و ارّابۀ جنگ را به زیان شما چرخاند، تا طلب فتح و پیروزی و درخواست داوری و جداسازی شما در جهان واقعیّت راست و درست درآید. هم اینک ارّابۀ جنگ بر ضدّ گمراهتـرین دو دستـه و گسلانندهترین رشـتۀ پـیوند خویشاوندی دو گروه چرخیده است و بلا آن را در بر گرفته است. دیگر دانستهاید - اگر می خواهید که بدانید - چه کسانی گمراهترین دو دسته و گسلانندهترین رشتۀ پیوند خویشاوندی دو گروه هستند!
خدا در پرتو این حقیقت، و در سایۀ این الهام، ایشان را ترغیب و تشویق میفرماید به این که از شرک و کفر و جنگ با مسلمانان و دشمنانگی و ستیزهگری با یزدان و پیغمبرش دست بردارند و کار را به پایان برسانند:
(وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ).
اگر دست بردارید، برای شما بهتر خواهد بود. این امر همراه میگردد با ترغیب هراسانگیز و تشویق بیمناک:
0وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ ).
اگر (به کفر و جنگ با مسلمانان) برگردید، مـا هـم (بـه پــیروز گرداندن آنــان و شکست دوبـارۀ شـما) برمیگردیم.
فرجام کار شناخته شده و آشکار است. گردهمآئی آن را دگرگون نمیکند، و فراوانی آن را تغییر نمیدهد:
(وَلَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئًا وَلَوْ کَثُرَتْ).
جمعیّت شما هر چند هم زیاد باشد (بدون یـاری خدا) کاری از پیش نخواهد برد.
کثرت چه کاری میتواند بکند، وقتی که خدا در سوئی باشد که مؤمنان در آنجایند؟
(وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ) (١٩)
بیگمان خدا بـا مـؤمنان است (و یـاری و پشـتیبانی او شامل آنان است).
پیکار بدین شکل و بدین روال هرگز برابر و یکسـان نیست. زیرا مؤمنان که یزدان با ایشان است در صـفی قرار خواهند گرفت. و کافران که کسی با ایشان نـیست جز انسانهائی همچون خودشان در صف دیگری مستقرّ خواهند شد. پیکار بدین شکل و بدین روال سرانجام آن مقرّر و معیّن است!
مشرکان عرب ایـن حـقیقت را مـیدانسـتند. چـرا کـه شناخت ایشان دربارۀ خدا نه کم بود و نه سطحی بود و نه پیچیده و گنگ بود، بدانگونه که امروزه مردمان بر اثر متأثّر بودن از بعضی از تعمیمهای تاریخی تـصوّر میکنند. شرک عربها در انکار یزدان سبحان، و در عدم آشنائی ایشان با حقیقت جلوهگر نبود... بلکه شرک آنان بیشتر مجسّم و جلوهگـر مـیگردید در عـدم اخـلاص ایشان در پرستش ایزد متعال. زیرا آنان برنامۀ زندگی خود را و قوانین خود را از غیر خدا دریافت میداشتند. این کار هم با اعتراف ایشان به الوهـیّت یـزدان، و بـا شناخت ایشان از حقیقت ایزد منّان جور درنمیآمد. قبلاً در بررسی حوادث کارزار از دیدگاه کتابهای شرح حال پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم و اصحاب گفتیم: خفاف پسر أیـماء پسر رحضۀ غفاری - یـا پـدرش أیـماء پسر رحضۀ غفاری - وقتی که قریش از سرزمین ایشـان گـذشتند پسر خود را به سوی ایشان فرستاد و شترانی برای آنان جهت استفاده از گوشت آنها ارسال داشت و بـدیشان هدیه کرد، و بدانان پیام داد که اگر میخواهید با اسلحه و افراد به مدد و یاریتان بیائیم چـنین خواهیم کرد. قریشیها تـوسّط پسـرش بـدو پـاسخ دادنـد و گـفتند: خویشاوندی و صلۀ رحم خود را بجای آوردی و وظیفۀ خویش را اداء کردی. به جان خود سوگند اگـر مـا بـا مردمان میجنگیم در برابـر ایشـان ضـعیف و نـاتوان نیستیم. اگر هم ما با خدا میجنگیم - همانگـونه کـه محمّد گمان میبرد -کسی تاب و تـوان بـایداری در برابر خدا را ندارد.
همچنین قبلاً بیان داشتیم که اخنس پسر شریق از قبیلۀ بنی زهره - بدان گاه که او و بنیزهره هـنوز مشـرک بودند - به بنی زهره رو کرد و گفت: ای بنی زهره خداوند اموالتان را رهائی بـخشیده است، و دوسـتتان مخرقه پسر نوفل را نجات داده است ... تا آخر...
همچنین طلب پیروزی و دعای خود ابوجهل - فرعون این ملّت، همانگونه که پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم دربارۀ او فرموده است - از این قبیل است که میگفت: (خداوندا دستهای که از ما دو گروه بیشتر رابطۀ خویشاوندی را گسیخته است و صلۀ رحـم را نـادیده گـرفته است، و کـارهای ناشایست و ناپسند بیشتری را مرتکب گـردیده است، فردا هلاک گردان).
همچنین است سخن ابوجهل به حکیم پسر حرام، وقتی که به عنوان قاصد عتبه پسر ربیعه به پیش او آمده و پیام عتبه پسر ربیعه را بدو رساند که سفارش کرده بود از جنگیدن صرف نظر کند. ابوجهل گفت: (هرگز! هرگز) از جنگیدن دست برنمیداریم تا خدا میان ما و مـحمّد داوری نکند و کارمان را با او یکسره نسازد).
جهانبینی ایشان دربارۀ حقیقت خداشناسی این چـنین بود. خدا را در هر کاری و در هر مناسبتی پیش چشـم میداشتند و حاضر میدیدند. کارشان در این باره چنان نبود که خدا را نشناسند، یا ندانند که کسی تاب و توان مقاومت و ایستادگی در برابر او را ندارد، یا ندانند که خدا است که داوری میکند و دو جبهۀ حقّ و باطل را از یکدیگر جدا میسازد، و هیچ کس و هیچ چیزی فرمان او را نمیتواند برگرداند و جلو خواست وی را بگیرد. بلکه شرک حقیقی آنـان پـیش از هـر چـیز مـجسّم و جلوهگر میگردید در این که برنامۀ زندگانی خود را و قوانین خویش را از غیر خدا دریافت میداشتند، خدائی که او را بدینگونه میشناختند و به وجود او اقـرار و اعتراف میکردند... همان شیوه و پیشهای کـه امـروزه مردمانی در پیش میگیرند و بـا آن چنان مشرکانی همسو و هم جهت میشوند و به راه ایشان میروند و گمان میبرند که باز هم مسلمانند و آئین محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم را دارند! همان گونه که مشرکان قریش گمان میبردند
که راهیاب هستند و آئین پدرشان ابراهیم علیه السّلام را دارند! حتی ابوجهل - که واقعاً پدر جهالت و نادانی بود - دعا مینمود و به زاری از ایزد باری تقاضا میکرد که گروه حقّ را از دستۀ باطل جدا، و باطلگرایان را نابود فرماید: (خداوندا! دستهای کـه از مـا دو گروه بیشتر رابطه خویشاوندی را گسیخته است و صـلۀ رحـم را نـادیده گرفته است، و کارهای ناشایست و ناپسند بیشتری را مرتکب گردیده است، فردا هلاک گردان).
در روایت دیگری آمده است که گفته است:
(خداوندا! دستهای که از ما دو گروه گمراهتـر است و بیشتر رابطۀ خویشاوندی را گسیخته است و صلۀ رحم را نادیده گرفته است، فردا هلاک گردان).
امّا بتهائی که مشهورند و آنها را میپرستیدند، پرستش بتها بدین خاطر نبود که به الوهیّت آنها باور داشتند همانگونه که به الوهیّت خداوند سبحان معتقد بودند. قرآن مجید، آشکارا حقیقت دیـدگاه ایشان را دربارۀ بتها، و سبب انجام شعائر و مراسم بتپرستی آنان را در این فرمودۀ خداوند متعال بیان مینماید:
(والذین اتخذوا من دونه أولیاء ما نعبدهم إلا لیقربونا إلى الله زلفى).
کسانی که جز خدا سـرپرستان و یـاوران دیگری را بـرمیگیرند (و بــدانــان تـقرّب و تـوسّل مـیجویند، میگویند:) ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند. (زمر / ٣)
این نهایت جهانبینی و اندیشۀ مشرکان دربارۀ بتها بود. بتها را تـنها شافعان و مـیانجیگرانی در نزد خدا میدانستند. امّا شرک اصلی آنان در این کار خلاصه نمیشد و از این جهت نبود. کسانی هم که از ایشان اسلام را میپذیرفتند و مسلمان میشدند، اسلام آوردن و مسـلمان شـدن آنـان تـنها در ایـن مجسّم نمیگردید که شفاعت این بتها را قبول نکنند و به میانجیگری آنها معتقد نشوند. والّا حنفاء، یعنی کسانی که از پرستش این بتها کنارهگیری میکردند و شعائر و مراسم دینی را تنها برای یزدان یگانه انجام میدادنـد، مسلمان بشمار میآمدند. بلکه اسلام آوردن و مسلمان شدن مجسّم و جلوهگر مـیشد در اعتقاد و شـعائر و مراسم دینی و حاکمیّت را فقط ویژۀ یزدان دانسـتن و بس. کسانی که در هر زمانی و در هر مکانی حاکمیّت را تنها خاصّ یزدان نمیدانند قطعاً مشرک هستند. از این شرک ایشان را بیرون نمیآورد این که معتقد باشند جز خدا خدائی نیست - تنها معتقد باشند و بس - و این که شعائر و مراسم دینی را جز برای خداوند یگانه انـجام ندهند... تا اینجا همسان حنفاء خواهند بود، آن افرادی که کسی ایشان را مسلمان بشمار نیاورده است. بلکه مردمان وقتی مسلمان بشمار میآیند که حلقههای زنجیره را تکمیل کنند و اتمام بخشند. یعنی وقتی آنان مسلمان بشمار میآیند که گذشته از اعتقاد و شعائر و مراسم دینی، حاکمیّت را نیز خاصّ خدا بدانند، و حکم و فرمانی، یا قاعده و قانونی، یا حال و وضعی، یا معیار و ارزشی، و یا آداب و مراسمی را معتبر نشمارند مگر از سوی یزدان یگانه صادر شود... اسلام این است و بس. چون تنها مدلول و مفهوم گواهی:
(لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله).
جز خدا خدائی نیست و محمّد پیغمبر خدا است.
این است و جز این نیست. همانگونه که این مدلول و مفهوم، در اعتقاد اسلامی و در واقعیّت اسلامی بطور یکسان معلوم و مشهور است...گذشته از ایـنها، ایـن گروه مسلمان به پا خاسته و به راه افتادهای که گواهی میدهند که جز خدا خدائی نیست - بدان گونهای و بدان مفهومی که بیان شد - باید جمع شوند و گرد هم آیند و متّحد و متّفق گردند و زیر پرحم یک رهبری مسلمان حرکت کنند و از هر گونه گردهمآئی و همایش جاهلی دوری گزینند و رهبری جاهلی را به هیچ وجه نپذیرند.
این چیزی است که کسانی باید متوجّه آن گردند که میخواهند (مسلمان) باشند. هوشیار باشند ایشان را از حقیقتی که در آن هستند غافل نکند و گولشان نزند این که ایشان تنها در عقیده و عبادت مسلمان هستند! زیرا تنها عقیده و عبادت، مردمان را (مسلمان) نمیگرداند. عقیده و عبادت، وقتی مردمان را (مسلمان) میگرداند که آنان حاکمیّت را خاصّ یـزدان سـبحان بـدانـند، و حاکمیّت بندگان را نپذیرند و بلکه مردود بشـمارند، و دوستی با کشـورها و جـامعههای جـاهلی، و هـمچنین رهبریهای جاهلی را رها و مطرود گردانند و از خـود برانند.
این نیرنگ، بسیاری از مخلصان پاک طـینت را گـول میزند. آنان میخواهند که مسلمان بشوند و اسلام را بپذیرند، امّا در امر مسلمان شدن و اسلام پذیرفتن گول زده میشوند. شایستۀ این مخلصان و پاکان است کـه شکل حقیقی و یگانۀ اسـلام را کـاملاً بشـناسند و در شناخت آن یقین پیدا کنند... بطور قطع اینان بدانند که مشرکان عـربی کـه نام (مشـرک) را بـا خـود حـمل مــیکردند، با ایشـان هـیچ گـونه فـرقی و اخـلافی نداشتهاند! خدا را چنان که بـاید مـیشناختند - هـمان گونه که روشـن گـردید - ولی از مـیان بـتهای خـود میانجیگرانی را برای او ترتیب میدادند. شرک اساسی ایشان نه در اعتقاد بلکه در حاکمیّت، مجسّم و جلوهگر شد.
وقتی که لازم باشد پاکـان مـخلصی کـه مـیخواهـند مسلمان بـاشند، بـاید ایـن حـقیقت را روشـن کـنند و آشکارا پیش چشم خود بدارند، قطعاً گروه مسلمانی که برای اعادۀ نوزائی و پیدایش دوبارۀ این آئین در کـرۀ زمین و در جهان واقع، به جهاد و تلاش میپردازند، بر آنان واجب و لازم است که ایـن حـقیقت را روشـن و ژرف ببینند و بدان یقین حاصل کنند، و اصلاً نباید در آن لکنت داشته باشند و دودلی بـه خود راه دهـند، و واجب و لازم است مردمان را آشکار و روشـن از آن بیاگاهانند و بدان قاطعانه آشنا گردانند... چه این، نقطۀ شروع و حرکت است... هر گاه حرکت از همان آغاز از مسیر آن منحرف گردد، و کوچکترین انحرافی از آن پیدا کند، گروه مسلمان نوخاسته راه خـود را کـلاّ ً گـم میکنند و به کژ راهه میافتند و کار را بر بنیاد نادرست میآغازند و پایههای دیوار کاخ جنبش را کج مینهند، هر چند که بعد از آن بسیار مـخلص بـاشند و صـبر و شکیبائی زیادی از خود نشان دهند، و بسی مصمّم بـر رفتن و طی طریق باشند.
*
سپس روند قرآنی در زنجیرۀ پیاپی فریاد الهامگرانـه، دیگر باره برمیگردد و مؤمنان را فریاد میدارد. بعد از آن که به یاد میآورد که خدا با ایشان است، دیگرباره برمیگردد و آنان را فریاد میدارد و به اطاعت از خدا و پیغمبرش فرا میخواند، و ایشان را برحذر میدارد از سرپیچی کردن از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و همسان کسانی شدن که آیات خدا بر ایشان خوانده میشود ولی انگار کـه آنها را نشنیدهاند... گوئی که کر و لال هستند، هر چند که گوشهائی دارند که صداها را میشنوند، و زبانهائی دارند که با آنها سخن بگویند... آنان بدترین انسانهائی هسـتند که روی زمین راه میروند. زیـرا آنـان با چیزهائی که میشنوند رهنمود و راهیاب نمیشوند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (٢٠)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (٢١)إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (٢٢)وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ) (٢٣)
ای مؤمنان! از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید، و از پیغمبر روگردان نشوید، در حالی که شما (آیات قرآن را) میشنوید (و مـیبینید که آشکـارا امـر بــه وجوب اطـاعت از او مـیکنند). و مــانند کسـانی نـباشید کـه میگفتند: شنیدیم (امّا در گوش نگرفتیم) و حال آن که آنان نمیشنوند (چون به دنبال آن نمیروند). بیگمان بــدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان، افراد کر و لالی هستند که نـمیفهمند. اگر خداونـد (در آنـان آمادگی پذیرش حقّ مـیدید، و زمـینۀ قبول خیر و) نیکی در ایشان سراغ میداشت (حرف حـقّ را بـه هـر صـورت بود) به گوشتان میرسانید. ولی اگر (با فراهـم نـبودن زمینه، چنین کاری را میکرد و حقّ را) بـه گوش آنـان میرسانید، سرپیچی میکردند، چرا که ایشان (آگاهانه از پذیرش حقّ) روگردانند.
فریاد زدن و نداء در دادن در اینجا خطاب به مؤمنان است. فــریاد زده مــیشوند کــه از خــدا و پـیغمبر فـرمانبرداری کـنند، و در حالی که آیـات خدا و فرمودههای خدا را میشنوند از پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم سرپیچی نکنند. این فریاد زدن و نداء در دادن در ایـنجا پس از همۀ دیباچههای الهامگرانۀ خود به میان میآید... پس از نشـان دادن حوادث کارزار، دیـدن دست خدا در پیکار، تدبیر و تقدیر یزدان سبحان، مدد و یاری ایـزد منّان، تأکید این که یزدان با مؤمنان، و قطعاً خدا سست کنندۀ دام نیرنگ کافران است، این فریاد زدن و نداء در دادن به میان میآید. دیگر پس از همۀ اینها جائی برای نشنیدن و راهی برای اطاعت نکردن از خدا و پیغمبرش باقی نمیماند. سرییچی کردن از پیغمبر و اوامر او پس از همۀ این چیزها کار بسیار نـادرست و زشـتی است. کسی که دل اندیشمند و عقل متفکّری داشته باشد بدان اقـدام نـمیکند... به همین خاطر باید گفت واژۀ (الدوابّ)[14]در جای مناسب خود ذکر شده است. واژۀ الدوابّ) از جملۀ چیزهائی که در بر میگیرد انسـان است، زیرا انسانها بر روی زمین حرکت میکنند. ولی اسـتعمال آن بیشتر برای چـهارپایان است. لذا واژۀ (الدوابّ) همین که گفته میشود سـایۀ ویـژۀ خود را میاندازد، و شکل حیوان را بر پـردۀ خیال و شعور نمایش میدهد و تصویر کسانی را جلوهگر میسازد که:
(الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ) (٢٢)
کران و لالانی که نمیفهمند.
بلی کسانی که برای شناخت حقّ و پند گرفتن از مواعظ حسنه گوش فرا نمیدهند، و حقّ و حقیقت را نمیگویند، و از عقل برای تشخیص حقّ از باطل و خیر از شرّ سود نمیجویند، این چنین هستند که این آیه اشاره بدانـان میفرماید. بلکه آنان از زمرۀ بدترین حیوانها هستند! چه حیوانها گوش دارند ولی جز الفاظ مبهم و گنگ را نمیشنوند. زبان هم دارند ولی الفاظ مفهوم و معنیدار را نمیگویند. با وجود این، حیوانها با سرشت خدادادی خود به چیزهائی راهیاب و رهنمود میشوند که به امور زندگی و نیازمندیهای ضروری آنها مربوط باشد. امّا این حیوانهای انسان نـام به عقل و شعوری حواله شدهاند که از آن اسـتفاده نـمیکنند. پس آنـان قطعاً بدترین حیوانها هستند!
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ) (٢٢)
بیگمان بدترین انسانها در پیشگاه یـزدان، افراد کر و لالی هستند که نمیفهمند.
(وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لأسْمَعَهُمْ ).
اگر خداوند (در آنـان آمادگی پـذیرش حقّ مـیدید، و زمینۀ قبول خیر و) نـیکی در ایشـان سـراغ مـیداشت (حـرف حـقّ را بـه هـر صـورت بـود) بـه گوششان میرسانید.
یعنی دلهایشان را شنوا میکرد و برای پذیرش چیزهائی گشاد و فراخ مینمود که گوشهایشان میشنید... و لیکن یزدان سبحان در ایشان خیر و خوبی سراغ نداشته است و شوق و علاقهای به هدایت و راهیابی نـدیده است. چرا که آنـان استعدادهای فطری برای دریـافت و پاسخگوئی خود را تباه و خراب کردهانـد، لذا یـزدان دلهائی را که آنان به اختیار خود بستهاند به رویشان باز نمیکند، و سرشتهائی را که خودشان تباه و خراب کردهاند، اصلاح و رو به راه نمیفرماید. اگر خدا ایشان را بهگونهای دربیاورد که با خردهای خود حقیقت چیزی را که به سوی آن دعوت میکردند و فرا خـوانـده میشوند درک و فهم نمایند، باز هم دریچههای دلهای خودشان را به سوی آن بازنمیکنند، و چیزی را هم که فهم و درک می کنند بدان پاسخ مثبت نمیهند:
(وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ) (٢٣)
ولی اگر (با فراهـم نبودن زمینه، حقّ را) به گـوش آنـان میرسانید، سرپیچی میکردند. چرا که ایشان (آگاهانه از پذیرش حقّ) روگردانند.
آخر گاهی عقل درک و فهم میکند، ولی دل فـرسودۀ نابینا نمیپذیرد و به راه نمیآید!
*
بار دیگر کسانی فریاد زده میشوند که مؤمن هسـتند. آنان فریاد زده میشوند کـه فـرمان خـدا و پـیغمبر را بپذیرند و بدان پاسخ مثبت دهند. همراه با این نداء در دادن، تشــویق و ترغیب بـه پـذیرش و پـاسخگوئی میشوند، و از سرپیچی و رویگردانی بیم داده میشوند و تهدید مـیگردند، و بـه لطـف و نعمتی تــذکّر داده میشوند که اگر فرمان خدا و پیغمبر را بـپذیرند و در گوش گیرند بهرۀ ایشان میشود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (٢٤)وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٢٥)وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
ای مؤمنـان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و مـعنوی و دنـیوی و اخروی) بخشد، و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائـی میاندازد (و میتواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل بـاز دارد و او را بمیرانـد و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهمّترین آرزوی دل هر انسانی است) و بدانید که همگان در پـیشگاه خدای سـبحان گردآورده میشوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد). خویشتن را از بلا و مصیبتی بدور دارید که تنها دامنگیر کسانی نمیگردد که ستم میکنند (بلکه اگر جلو ستمکاران گرفته نشود، خشک و تر به گناه آنـان میسوزد) و بدانید که خداونـد دارای کیفر سـخت و مجازات شدید است. (ای مؤمنان!) به یاد آورید هنگامی را که شما گروه اندک و ضـعیفی در سـرزمین (مکّـه) بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (در سرزمین بدر پیروز گرداند و) نیرو بخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید).
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آنان را تـنها بـه سـوی چـیزی فـرا مــیخوانــد کـه ایشـان را زنـده مـیکرد و زنـدگی میبخشید... دعوت او دعوت به سوی حیات بـود، بـا همۀ شکلها و صورتهائی که حیات دارد، و با همۀ معانی و مفاهیمی که حیات مشتمل بر آن است.
او ایشان را به سوی عقیدهای دعوت میکرد که دلها و خردها را حـیات میبخشید، و دلهـا و خـردها را از کمندهای نادانیها و خرافهها، و از فشارهای گـمانها و افسانهها، و از کرنشهای خـوارکـنندۀ اسـباب و عـلل ظـاهری و بـایدها و زورهـای چـیره، و از بـندگیها و پرستشهائی که برای غیر خدا انجام میگرفت و موجب تحمّل خواری و رسوائی چه در برابر بندگان و چه در برابر هواها و هوسها میشد، آزاد و رها میساخت. او ایشان را به سـوی شـریعت خـدا فـرا مـیخوانـد، شریعتی که آزادی (انسان) را و بزرگداشت انسـان را اعلان میکرد. چرا که این شریعت از سوی خدای یگانه بود، و همۀ انسانها را یکسان و در یک صف در برابر آن نگاه میداشت. کسی در میان ملّتی، طبقهای در میان امّتی، خاندانی در میان نژادی، و دسـتهای در مـیان قومی، حکـمفرمائی و فـرمانروائـی نـمیکرد... بـلکه همگان ایشان آزاد و برابر، در سایۀ شـریعت صـاحب شریعت که خداوندگار بندگان است، مـیغنودند و بـه زندگی ادامه میدادند.
او ایشان را به سوی برنامۀ زندگی، و برنامۀ اندیشه، و برنامۀ جهانبینی، فرا میخواند. برنامهای که آنان را از هر قید و بندی رها و آزاد میکرد، جز ضوابط و قوانین فطرت که جلوهگر در ضـوابـط و قـوانـینی است کـهآفریدگار انسان آنها را مقرّر و معیّن فرموده است، آفریدگاری که آگاه از هر آن کسی و چیزی است که آفریده است. یزدان ضوابط و قوانینی را برای انسـان مقرّر و معیّن داشته است که نیروی سازنده را از پراکنی و فروپاشی محفوظ میدارد، و این نیروی سازنده را سرکوب نمیکند و درهـم نـمیشکند و جلو آن را از پرداختن به فعالیّت مثبت سازنده سـدّ نـمیکند و نمیگیرد.
او ایشان را به سوی قدرت و شوکت و عزّت و والائی در پرتو عقیدهشان و برنامهشان دعوت میکرد، و آنان را فرا میخواند به سوی این که به آئـین خود و به پروردگار خود اطمینان داشته باشند، و بدانند که آنـان در سراسر کرۀ (زمین) برای آزادی همگی (انسانها) و برای بیرون آوردن آنان از بندگی بندگان و غنودن در سایۀ بندگی یزدان یگانه، و پیاده کردن انسانیّت والائی که خدا به انسان بخشیده است و طاغیان و یاغیان آن را از انسـان سلب کردهانـد، حرکت میکنند و روان میشوند.
او ایشان را به سوی جهاد در راه خدا دعوت میکرد، جهاد برای استقرار الوهیّت یزدان سبحان در زمین و در زندگانی مردمان، و نابود کردن الوهیّت ادّعائی بندگان، و تار و مار نمودن این متعدّیان بر الوهیّت و حاکمیّت و سلطنت یزدان جهان. تا بدین وسیله مردمان به سوی حاکمیّت خداوند یگانه و یکتا برگردند، و بدین هنگام آئین و پرستش همه و همه خالصانه برای خدا باشد، و چون مرگ ایشان در راه این جهاد در رسد، زندگی از شهادت آنان بردمد و بهرۀ ایشان شود.
این چکیدۀ چیزهائی است که پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم ایشان را به سوی آنها میخواند. این چنین دعوتی هم دعوت به سوی حیات و زندگی است. با تمام معانی و مفاهیمی که حیات و زندگی دارد.
این آئین، برنامۀ زندگی کاملی است، نه این که فقط عقیدۀ نهان و پنهانی باشد و بس. برنامۀ واقعی است، برنامهای که زندگی در سایۀ آن رشد و ترقّی میکند و
بالا و والا میرود. از اینجا است که دعوت به حیات و زندگی است با تمام معانی و مفاهیمی که حیات و زندگی دارد، و در همۀ جولانگاهها و گسـترههائی که حیات و زندگی میتواند در آنجاها موج زند و حرکت داشته باشد... تعبیر قرآنی همه این امور را در واژههای اندک الهامگرانهای خلاصه میکند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ).
ای مؤمنان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و معنوی و دنـیوی و اخروی) بخشد.
فرمانبردارانه و با اختیار خود بپذیرید، هر چند اگر خدا میخواست میتوانست شما را با زور بر هدایت بدارد و قهراً رهنمودتان گرداند:
(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ ).
میان انسان و دل او جدائی میاندازد!.
میان انسان و میان دل انسان جدائی میاندازد، و بر این دل غـالب و چیره میگردد، و دل را از انسـان باز میدارد، و هرگونه که خود بخواهد دل را میچرخاند و زیر و رو میگرداند. در حالی که صاحب دل نمیتواند دربارۀ دل که متعلّق به خود او و میان دو پـهلوی او است هیچ گونه کاری بکند!
واقعاً شکل هراسانگیز و بیمناکی است. دل آن را در نصّ قرآنی مجسّم میبیند، و لیکن تعبیر بشری از به تصویر کشیدن نواهای آن در ایـن دل، و وصف ایـن نواها بر تارهای اعصاب و احساس، درمانده و نـاتوان میماند!
این شکلی است که بیداری دائمی و پـرهیز و احتیاط همیشگی را میطلبد. بیداری نسبت به خطرهها و تپشها و نگرشهائی که بر دل میگذرد، و پـرهیز از هرگونه دغدغه و وسوسه و گرایشی از ترس این که نکند لغزش بشمار آید، و احتیاط همیشگی نسبت به لغزشها و سروشها و خطرهها... و همیشه متوسّل به خداوند سبحان شدن از ترس این که نکند در اشتباهی از اشتباهها، یا در غفلتی از غفلتها، و یا در جـهشی از جهشها، این دل را وارونه و زیر و روگرداند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هر چند که پیغمبر خدا و معصوم بود، بسی پروردگار خود را بـه کـمک مـیطلبید و فـریاد میداشت:
(اللهم یا مقلب القلوب ثبت قلبی على دینک).
خداوندا! ای دگرگون کنندۀ دلها، دلم را بـر آئـین خود ثابت و استوار بدار.
پس مردمان باید چه کار کنند، وقتی که نه پیغمبرند و نه معصوم؟
این شکل بهگونهای است که واقعاً دل را به لرزه و تکان مـیانـدازد، و مـؤمن بـر خـود مـیلرزد وقـتی لحظههائی با این شکل خلوت میکند و در این خلوت بدان مینگرد، و به دلی که در میان دو پهلوی خود دارد میاندیشد و آن را در ید اختیار آفریدگار چیره و توانا میبیند، و خـودش نسـبت بـه دلش کـمترین تـوان و تصرّفی نـدارد، هر چند که آن را مـیان پـهلوهایش برمیدارد و راه میرود! شکلی است که آن را به مؤمنان نشان میدهد، در آن حال که ایشـان را فـریاد میدارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ).
ای مؤمنان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و معنوی و دنـیوی و اخروی) بخشد.
یزدان ایشان را فریاد میدارد تا بدانـان بگوید: خدا میتواند که شما را وادار به هدایت کند - اگر بخواهد - و وادار به پذیرشی کند که این دعوت شما را بدان فرا میخواند. ولی یزدان سبحان شما را بزرگ و گرامی میدارد، این است که شما را دعوت میکند تا به دلخواه بپذیرید و پاسخ مثبت دهید و در برابر آن پـاداش دریافت کنید، و انسانیّت شـما از روی اراده و اخـتیار اوج گیرد و والائی پذیرد و به مرتبۀ امانتی رسد که خدا آن را بدین آفریدۀ انسان نـام واگـذار فـرموده است، امانت هدایت اختیاری، و امانت خلافت هوشیارانـه، و امانت ارادهای که از روی قصد و هدف و علم و معرفت در امور تصرّف میکند.
(وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)
و (بدانید که) قطعاً همگان در پیشگاه خداوند (سـبحان بـرای رسیدگی بــه حسـاب و کـتابتان) گردآورده میشوید.
دلهای شما در دست قدرت او است. شما هـم بعدها در پیشگاه او گرد آورده میشوید. شما از دست او نه در دنیا و نه در آخرت نمیتوانید بگریزید. یزدان با وجود این شما را دعوت میکند که به عنوان اشخاص آزادی که پاداش میگیرند و مزد میبرند، نه بندگانی که ناچار و وادار به انجام کارند، فرمان ببرید و بپذیرید.
آن گاه یزدان مردمان را از نرفتن به جـهاد، و از پـاسخ ندادن به ندای دعوت به سـوی زنـدگی، و از سسـتی ورزیدن در تغییر کار زشت و نادرست به هر شکلی که باشد، برحذر میفرماید:
(وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٢٥)
خـویشتن را از بـلا و مـصیبتی بـدور داریـد که تـنها دامنگیر کسانی نمیگردد که ستم میکنند (بلکه اگر جلو سـتمکاران گرفته نشـود، خشک و تـر بـه گناه آنـان
میسوزد) و بدانید که خداونـد دارای کـیفر سـخت و مجازات شدید است.
واژۀ فتنه به معنی بلا و مصیبت، یا امتحان و آزمایش است... گروهی که به دستهای از خود اجازه میدهند که به شکلی از اشکال به ظلم و ستم بپردازند - بـدترین ظلم و ستم هم بدور انداختن شریعت خدا و برنامۀ او برای زندگی است - و در برابر ستمگران نمیایستند و نمیرزمند، و راه را بر تباهیکنندگان سدّ نـمیکنند و جلو دست ایشان را نمیگیرند، چنین گـروهی سـزاوار این است که به گناه ستمگران تباهیکـننده بسـوزند و گرفتار آیند... چه اسلام یک برنامۀ ضمانت اجتماعی مثبتی است که اجازه نمیدهد کسانی که ظلم و ستم و فساد و تباهی و زشتی و پلشتی نمیکنند ساکت بنشینند و بگذارند بزهکاریها و ناروائیها انجام گیرد - چه رسد به این که ببینند از آئین خدا پیروی نمیشود، نه تنها از آئین خدا پیروی نمیگردد، بلکه ببینند الوهیّت یـزدان انکار هم میگردد و نـاپسند هم شـمرده میشود، و الوهیّت بندگان جایگزین آن گشته و به جای آن قرار میگیرد - با وجود این، چنین گروهی امیدوار و چشم انتظار باشند که خدا ایشان را از بلا و مصیبت برکنار دارد، چون آنان خودشان خوب و پاک هستند!
از آنجا که مبارزه با ظلم و ستم وظائف و تکالیفی را در جان و مال ایجاب میکند، و سختیها و دشواریهائی را فراهم میآورد، قرآن برمیگردد و دیگر باره گروه مسلمانانی را که نـخستین بار مخاطبان ایـن قرآن بودهاند یادآور میگردد و بدیشان گوشزد میکند چه اندازه ضعیف و چه قدر اندک بودهاند. چه اذیّت و آزارهائی که بدیشان میرسید، و چه ترس و هراسهائی که بر آنان سایه میانداخت و در ترشان میکشید... چگونه خدا ایشان را در پـرتو آئـین خود پـناه داد و نیرومندشان کرد و روزیـهای پـاکیزهای را بهرۀ آن نمود... پس در این صورت نباید از زندگی و حیاتی دوری نمایند که پیغمبر خدا ایشـان را بدان دعوت میکند، و نباید از وظائف و تکالیفی شانه خالی کنند که چنین زندگی و حیاتی میطلبد، زندگی و حیاتی که خدا ایشان را در پرتو آن گرامی و توانا کرده است، و آن را بدیشان عطاء فرموده است و ایشان را نیز پائیده است:
(وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
(ای مؤمنان!) به یاد آوریـد هنگامی را که شـما گروه اندک و ضعیفی در سرزمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (در جنگ بدر پیروز گرداند و) نـیرو بـخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید).
این را یاد کنید تا یقن پیدا کنید که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم شما را به سوی چیزی فرا میخواند که شما را زنده میگرداند و زندگی میبخشد. آن را یاد کنید تا از مبارزه با ظلم و ستم در هر شکلی و رنگی از شکل و رنگهایش باز ننشینید... یاد کنید روزگاران ضعف و ناتوانی و ترس و هراس را. روزگارانی که پیش از این بود که خدا شما را به جنگ با مشرکان رهنمود گرداند. و پیش از این بود که پیغمبر شما را به سوی دستۀ نیرومند فرا خوانـد و شما نپسندید و آن را ناخوش بدارید... باز هم بنگرید چگونه پس از فراخوانی حیاتبخش و زندگیساز به چه شکلی درآمدهاید و در پرتو آن قدرتمند و پیروز و دارا شدهاید که هیچ، بلکه اجر و ثواب هم بردهاید. خدا از چیزهای پاکیزه به شما رزق و روزی میرساند تـا شما را آمادۀ سپاسگزاری از خود سازد و در برابر سپاسگزاریتان از فضل و کرم او اجر و پـاداش هم بگیرید و ببرید!
این تعبیر قرآنی صحنۀ زندهای از کمی نفرات و ضعف و ناتوانی و هراس و پریشانی را ترسیم میکند:
(تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ ).
میترسیدید که مردمان شما را بربایند.
این صحنه، صحنۀ در انتظار ماندن مضطربانه و پائیدن بیمناکانهای است. صحنه تا آنجا پریشانی و هراسانی را به تـصویر میزند، نـزدیک است انسـان نشـانهها و سیماهای بیمناکانه، و حرکات پریشانگرانه، و چشمهای ترسیدۀ زل زده را ببیند... همچنین دستهائی را بنگرد که دراز میشوند تا بربایند، در حالی که گروه انـدک مسلمانان در انتظار ربودن خود از سوی ایـن دسـتها هستند و بر خود میلرزند و میترسند.
این صحنۀ هراسانگیز، ناگهان در سایۀ الطاف خدائـی که مسلمانان را در پناه خود گرفت، به صحنۀ امـن و امان و نیرو و پیروزی و روزی پاک و کالای گرانـبها تبدیل میشود:
(فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ ).
ولی خدا شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خـود شـما را (در جنگ بـدر پـیروز گرداند و) نیرو بخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد.
(لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد، با جـان و دل بکوشید).
چه کسی است که دربارۀ این کوچ بالا بیندیشد و این انتقال والا را پیش چشم بدارد، آن گاه به ایـن صـدای زندگی لبریز از امن و امان و قدرت و ثـروت پـاسخ مـثبت نـدهد؟ صدای پـیغمبر امـین بـزرگوار صلّر الله علیه وآله وسلّم همچنین چه کسی است که در برابر پناه دادن و منزل و مأوی بخشیدن و مدد و یاری کردن و نعمتهای فراوان عطاء نمودن یزدان جهان از خداوند منّان سپاسگزاری نکند، آن هم بدان هنگام که این صحنه و آن صحنه هر دو بدو نموده شود، دو صحنهای که هر یک آهـنگ و نوا و الهام و پیام خود را دارد؟
گذشته از این و افـزون بـر ایـن، مسـلمانان نـخستین مخاطبان این قرآن، خودشان در هر دوی این صحنه و آن صحنه میزیستند... به یاد احوالی که در گـذشته و حال داشتند میافتادند و میدانستند خودشان چه بودند و چه هستند ... به همین خـاطر ایـن قـرآن در حسّ و شعورشان آن مزهای داشت که داشت!
گروه مسلمانانی که امروزه برای برگشت دادن این آئین به دنیای واقعی موجود در زمین و به زنـدگی عـملی مردمان، جهاد و تلاش میکنند، چه بسا این دو مرحله را نپیموده باشند، و طعم هر دو مزه را نچشیده باشند... امّا این قرآن آنان را هم با صدای ایـن حـقیقت فـریاد میدارد. اگر ایشان امـروزه در ژرفـای ایـن فـرمودۀ خداوند بزرگوار میزیند:
(إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ ).
هنگامی که شـما گروه انـدک و ضـعیفی در سـرزمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردمان شما را بربایند.
سزاوار ایشان است که دعوت به زنـدگی و حیاتی را بپذیرند که پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم آنان را به سوی آن فـرا میخواند، و با اطمینان و اعـتماد کـامل چشـم بـه راه وعدهای باشند که یزدان به گروه مسلمانان داده است، همان وعدهای که بدان وفا کرد و برای نخستین گـروه مسلمانان آن را تحقّق بخشید، و وعده هم داده است که بدان وفا کند و آن را تحقّق بخشد برای هر گروهی که بر راستای راه او درست بایستد، و در برابر دشواریها و ســختیها و تکـالیف و وظـائفی کـه دارد شکـیبائی و پایداری کند... در این صورت چشم به راه تحقّق ایـن فرمودۀ خداوند متعال باشد:
(فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
پس خدا شما را پناه و مأوی داد و بـا مـعونت و یـاری خود شما را نیرو بخشید و غنائم پاکیزهای بـهرۀ شـما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید.
گروه مسلمانان باید وعدۀ راستین یزدان را بپایند و در راه پیاده شدن آن کوشش و تلاش لازم را بـنمایند، و فریب نماد بیرونی و گـول زنـندۀ واقـعیّت مـوجود را نخورند و فراسوی امور ظاهری را بنگرند. وعدهای که خدا به گروه مسـلمانان داده است تـحقّق مـیپذیرد و زندگی حاصل از این وعده بر هـمۀ زنـدگیها بـرتری خواهد داشت.
*
سپس بار دیگر مؤمنان فریاد زده میشوند و بـدیشان گفته میشود: امـوال و اولاد چـه بسـا مـردمان را از پذیرش فرمان یزدان و قبول دستور پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـاز دارد، و حرص و طمع بر گردآوری و نگاهداری دارائی، و محافظت و مراقبت از فرزندان، و یا هراس و ترس بر از دست دادن اموال و اولاد، انسانها را از پذیره شدن دعوت خدا و پیغمبرش باز دارد.
زندگی و حیاتی که پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم همگان را بـه سـوی آن فـرا میخوانـد، زندگی بزرگوارانه و ارزشمندی است که باید برای به دست آمدن و نگاهداری آن سختیها و دشواریها و تکالیف و وظائفی به جان پذیرفت و فداکاریها کرد و از چیزهای فراوانی گذشت... بدین خاطر است که قرآن این همه آزمندانه امتحان وجود اموال و اولاد را تذکّر میدهد، و فریاد میدارد که بپائید این آزمون را فراموش ننمائید! اموال و اولاد وسیلۀ آزمایش هستند. مواظب باشید در ایـن امتحان ضعف نشان نـدهید. باید که ایـن آزمون را سرافرازنه پشت سرگذاشت، و از دعوت جهاد تخلّف نورزید و نافرمانی نکرد، و از دشواریها و سختیها و تکالیف و وظائفی که این امانت و عهد و بیعت دارد سر باز نزد. تخلّف و نافرمانی از این امانت و عهد و بیعت، خیانت به خدا و پیغمبر است. گذشته از این، خیانت به امانتهائی است که ملّت مسلمان در کرۀ زمین عهدهدار آنها است. این امانتها عبارتند از بالا بردن فرمان یزدان، و بیان و استقرار الوهیّت ایزد یگانۀ جهان در میان همۀ بندگان، و سرپرستی انسانها با حقّ و عدل، و سفارش مردمان به حقّ و حقیقت و عدل و داد... در کنار ایـن برحذر داشتها و بیدار باشها، به چنین گروه مسلمانان مجاهد پویا و تلاشگر تذکّر داده میشود که اجر و پاداش بزرگی که آنان در پیشگاه خدا دارند بسی والاتر و برتر از اموال و اولادی است که چه بسا انسانها را از فداکاری و جان نـثاری و جهاد و پـویائی به دور میدارند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٧)وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٨)
ای مؤمنان! به خدا و پیغمبر (با دوست داشت دشمنان حقّ، پخش اسرار جنگی، پشت سر افکندن بـرنامههای الهـی، و غیره) خیانت مکـنید، و در امـانات خود نـیز آگاهانه خیانت روا مدارید. و بدانـید کـه امـوال و اولاد شما وسیلۀ آزمایش هستند (و ترجیح محبّت دارائـی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان، مایۀ بلا و هلاک شما است) و بدانید که پاداش بزرگ (مؤمنانی که از عـهدۀ امتحان برمیآیند و رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا میدانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است. شانه خالی کردن از بار مسؤولیّتها و مشکلات مـلّت مسلمان، و رها کردن تکالیف و وظائف ایشان در زمین، در این دین مسألهای است که مقدّم بر همۀ مسائل دیگر است، و آن مسأله عبارت است از:
(لا إله إلا الله , محمد رسول الله" . ).
جز خدا خدائی نیست، و محمّد پیغمبر خدا است.
مسألۀ مقدّم بر همۀ مسائل، الوهیّت را تـنها به خدا اختصاص دادن، و در این باره فقط از چیزی بهرهمند شدن و رهنمود گرفتن که محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را تبلیغ کرده است و به مردمان رسانیده است ... انسانها در سراسر تاریخ دور و دراز خود اصلاً خدا را انکار نکردهانـد؛ بلکه تنها خداگونهها و معبودهای دروغینی را شریک و انباز خدا کردهاند. مدّتهای اندکی در اعتقاد و عبادت به شریک و انباز معتقد بودهاند، و مـدّتهای زیـادی در حاکمیّت و فرمانروائی و سلطه و قدرت، انباز برای خدای بینیاز تراشیدهاند - شکل اخیر شرک اغـلب رواج داشـته است - لذا نـخستین مسألۀ ایـن آئـین کشاندن مردمان به سوی اعتقاد به الوهیّت یزدان نبوده است. بلکه کشاندن انسانها به سوی انحصار الوهیّت خداوند سبحان، و اعتراف به لاالهالّااللهء، یـعنی تـنها خدا را در زندگی زمینی خود حاکمیّت دادن و فرمانروا دانستن بوده است، همانگونه که پـیوسته تـنها به حاکمیّت و فرمانروائـی او در نـظام هستی اعتراف داشتهاند و اقرار نمودهاند، تا فرمودۀ خداونـد بزرگ بجای آید که میفرماید:
(وهو الذی فی السماء إله وفی الأرض إله).
خدا آن کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود است. (زخرف/84)
همچنین نخستین مسأله کشاندن مردمان بدین امر است که فقط و فقط پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسانندۀ احکام و قوانین از سوی خدا است. لذا بر مردمان واجب است که پذیرای همۀ چیزهائی باشند که آنها را بدیشان ابلاغ میفرماید.
این مسألۀ این آئین است، چه به عنوان استقرار آن در درون، و چه به عـنوان حرکت برای استقرار آن در زندگی. بدین خاطر است که شانه خالی کردن از زیر بار این مسؤولیّت، خیانت به خدا و پیغمبر بشمار میآمده است، و خدا گروه مسلمانانی را از آن برحذر میدارد که بدین آئین ایمان آوردهاند و این ایـمان را اعـلان داشتهاند، و بدین سبب بر آنان واجب آمده است تا برای پیاده کردن مدلول واقعی و مفهوم حقیقی آن جهاد کنند، و تکالیف و وظائف و دشواریها و سختیهای جهاد را با جان و مال و فرزند بپذیرند و بدان خیزند.
همچنین یزدان گروه مسلمانان را از خیانت در امـانتی برحذر میدارد که آن را پذیرفتهاند و اسلام را گردن نهادهاند در آن روزی که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بیعت کردهاند. چه اسلام تنها واژهای نیست که با زبان گفته میشود. و تنها عبارتها و دعاهائی هم نیست که بیان میشود. بلکه اسلام برنامۀ زندگی کامل و شاملی است که گردنهها و دشواریها بر سر راه آن قـرار میگیرد. اسلام برنامهای است برای ساختن یک واقعیّت زندگی ، بر پایۀ لا الله الّا الله. آن هم با برگردانـدن مردمان به بندگی و پرستش پروردگار راستین خودشان، برگرداندن جامعه به حاکمیّت و شریعت خدا، برگرداندن طاغیانی که بر الوهیّت و قدرت خدا شوریدهاند و بدانها تعدّی کردهاند، از طغیان و تعدّی، تأمین حقّ و عـدل برای جملگی مردمان، پابرجا داشتن عدالت و دادگری در میان مردمان با میزان و معیار راست و درست، و آباد کردن زمین و انجام تکالیف و وظائفی که خـلافت در زمین از سوی یزدان میطلبد و چنین خلافتی هم باید برابر برنامۀ خدای سبحان صورت پذیرد.
همۀ اینها امانت است و هر کس آنها را انـجام ندهد بدانها خیانت میکند، و خلاف وعدهای کرده است که برابر آن با خدا پیمان بسته است، و عـهد و بـیعتی را نقض کرده است و شکسته است که با پیغمبر خود انجام داده است.
همۀ اینها نیازمند فداکاری و جان نثاری و شکیبائی و بردباری است. همۀ اینها نیازمند چیره شدن بر امتحان اموال و اولاد، و چشم دوختن به اجر و پاداش بزرگ است که در پیشگاه یزدان برای بندگانی که امین در امانتهای خدا، و شکیبا و فداکار و جان نثار هستند:
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٨)
(ای مؤمنان راسـتین!) بـدانـید کـه اموال و اولاد شما وسـیلۀ آزمـایش هستند (و تـرجیج محبّت دارائی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان، مایۀ بلا و هلاک شما است) و بدانید که پاداش بزرگ (مؤمنانی کـه از عـهدۀ امتحان برمیآیند و رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا میدانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است. این قرآن هستی انسانها را مخاطب قرار میدهد، به گونهای و از راهی که آفریدگارشان در سـاختارشان سراغ دارد، و با چیزهائی که از ظاهر و باطن ایشان میداند، و از پیچ و خمها و راهها و مسیرهای تـرکیب بند وجودشان میشناسد!
یزدان سبحان موارد و مواضع ضعف و ناتوانی موجود در این پدیده را میداند. و آگاه از این است که حرص و آز بر اموال و محبّت و علاقۀ به اولاد، از ژرفترین موارد و مواضع ضعف و ناتوانی در این پدیده است... بدین خاطر است که یزدان انسان را از حقیقت نـعمت خداداد اموال و اولاد میآگاهاند... خدا اموال و اولاد را به مردمان عطاء میفرماید تا ایشان را شیفتۀ اموال و اولاد کند و آنان را با آنها بیازماید و امـتحان نـماید. اموال و اولاد از زمرۀ زیـنت و آرایـۀ زندگانی دنیا است، دنیائی که محلّ برگزاری امتحان و آزمون است، تا خدا در آن، ساخته و ساختار بندگان، و رفتار و کردار ایشان را ببیند... بنگرد که آیا آنان در آن شکر نعمت را بجای میآورند و حقّ نعمت را اداء میکنند؟ یا به دنیا سرگرم میشوند تا آنجا که از ادای حقّ خدا در جـهان غافل و بیخبر میگردند؟:
(ونبلوکم بالشر والخیر فتنة).
ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنیا) کاملاً میآزمائیم. (انبیاء / 35)
هرگاه دل متوجّه جایگاه امتحان و آزمون گردد، این امر یار و مـددکار او در پـرهیز و بیدار باش و احتیاط میشود، و به هوش خواهد بود که غرق مـادیات و شهوات نشود و به فرامـوشکاری دچار نگردد و در امتحان و آزمون مردود نشود.
افزون بر این، خدا دل را بدون یار و مددکار و بدون عوض و پاداش رها نمیسازد. چه بسا پس از بیداری و هوشیاری، به سبب سنگینی فداکاری و دشواری جان نثاری و ستبری و سختی تکالیف و وظلائف، دل ضعیف و ناتوان از ادای مسؤولیّت گردد، و به ویژه در تقدیم اموال و فدای اولاد سست و زبون شود. در اینجا است که یزدان جهان برای دل به چیزی اشاره میکند و آن را جلوهگر میسازد که بسی برای او بهتر و پایندهتر است. تا از چنین حیزی کمک و یاری بگیرد و در پـرتو آن نیرومند شود و بر آزمون و امتحان توانا گردد:
(وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ).
پـاداش بزرگی (بـرای مـؤمنانی که از عـهدۀ امـتحان برمیآیند و رضایت خدا را بالاتر از مـال و مـنال دنیا میدانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است.
خداوند سبحان است که اموال و اولاد را عطاء فرموده است ... و در پیشگاه او در فراسوی امـوال و اولاد پاداش بزرگی برای کسی است که بر امتحان و آزمون اموال و اولاد برتری میگیرد و چیره میشود. پس در این صورت نباید کسی از انجام تکالیف و ادای وظائف امانت و فداکاریها و جان نثاریهای جهاد از پای بنشیند و دوری گزیند... این است مدد و یاری برای انسان ضعیفی که آفریدگارش موارد و مواضـع ضعف او را میداند:
(وخلق الإنسان ضعیفاً).
انسان ضعیف آفریده شده است. (نساء / ٢٨)
این برنامۀ کاملی است، کامل در باور و جهانبینی، و پرورش و رهنمونی، و فرائض و واجبات، و تکالیف و وظائف... برنامۀ خدائی است که دانا و آگاه است، چرا که او است که جهان و از جمله انسان را آفریده است:
(ألا یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر ?).
مگر کسـی که (مـردمان را) مـیآفریند (حـال و وضـع ایشان را) نمیداند، و حال آن که او دقیق و بـاریکبین بس آگاهی است. (مُلک / ١4)
واپسین فریاد در این بخش از سوره، خطاب به مؤمنان، فریاد پرهیزگاری است. مؤمنان به تقوا و پرهیزگاری نداء در داده میشوند، چرا که دلها نمیتوانند این همه سختیهای دشوار و تکالیف گرانـبار را تحمّل کنند و بردارند، مگر دلها با دلیـل و برهان راه را از چاه و هدایت را از ضلالت تشخیص داده باشند، و نوری داشته باشند که شبههها را نشـان دهد و گمانها را بنمایاند، و وسوسهها را برطرف کند، و گامها را بر راستای راه دراز پر خار ثابت و استوار بدارد. این چنین بینشی و نیروی تشخیصی بر دلها دست نمیدهد مگر با داشتن احساس تقوا، و داشتن نور خدا:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ) (٢٩)
ای مؤمنان! اگر از خدا (بترسید و از مخالفت فرمان او) بپرهیزید، خدا بینش ویژهای به شما میدهد که در پرتو آن حقّ را از باطل میشناسید، و گناهانتان را میزداید و شـما را مـیآمرزد، چرا که یـزدان دارای فضل و بخشش فراوان است.
توشه این است، و این توشۀ راه است ... زاد و توشهای که تقوا و پرهیزگاری نام دارد و دلها را زنده میگرداند، و آنـها را بیدار و هـوشیار مینماید، و در آنها دسـتگاههای برحذر بودن و احـتیاط کردن و خویشتنداری را به کار میاندازد. زاد و توشهای که نور راهنما نام دارد و پـیچ و خمهای راهها را نشـان میدهد و راهها را تا چشم کار میکند روشن میگرداند، و شبههها و گمانهائی که دیـدن کامل و درست را میپوشانند و مختل میگردانند، بر ایـن نـور سـایه نمیاندازند و پرتوهای آن را تیره و تار نـمیسازند... گذشته از این، این توشه، توشۀ بخشایش گناهان است! توشهای است که آرامش و آسایش به دلها میبخشند. و بالأخره توشۀ امید به فضل و کرم خداوند بزرگوار در روزی است که توشهها نـمیمانند و کارها پـایان میپذیرند.
این حقیقت دارد که تقوا و ترس از خدا در دل بینشی و نیروی تشخیصی به وجود میآورد، بینشی و نـیروی تشخیصی که برای دل پیچ و خمهای راه را روشـن و آشکـار میگردانـد و چاله و چولههای سر راه را مینمایاند. امّا این حقیقت - همسان همۀ حقائق عقیده - کسی آن را نمیشناسد مگر خودش عملاً آن را چشیده باشد! آخر تعریف و توصیف نمیتواند مزه و چشش این حقیقت را به کسانی منتقل کند که خودشان آن را مزه نکردهاند و نچشیدهاند!
کارها در عقل و شعور تنیده میگردد. راهها در نگاه و اندیشه پیچیده میشود. سر دو راهیها، باطل با حقّ میآمیزد. دلیل و برهان سرکوب و خـاموش مـیگردد ولی اقناع نمیشود. حجّت ساکت میماند امّا دل و خرد بدان پاسخ نمیگویند و با آن همآوا نمیشوند. جدال بیفائده میماند و ستیزه هدر میرود... اینها وقتی است که تقوا در میان نباشد. ولی هنگامی که تا پیدا شـد خرد نورانی، حـق روشـن، راه پیدا، دل آرام، درون آسوده، و گام ثابت و بر راه استوار میشود.
حقّ ذاتاً بر فطرت پنهان نمیماند... فطرت سالم بر حقّ سرشته شده است. آسمانها و زمین اصلاً با حقّ آفریده شدهاند... امّا این هوا و هوس است که میان حقّ و باطل سدّ و مانع میشود... هوا و هوس است که تاریکی را میگسترد، و دیدن را پنهان میسازد، و مسیرها را کور میکند، و راهها را پنهان میدارد... هوا و هوس است که دلیـل و برهان از پس آن برنمیآید، بلکه تقوا و پرهیزگاری است که آن را میراند و از سر راه به دور میگرداند. ترس از خدا، و پیش چشم داشتن خدا در پنهان و آشکار است که هوا و هوس را میراند... بینش و نیروی تشخیصی که درون را روشـن مـیسازد، و اشتباه را برطرف میگرداند، و راه را روشن مینماید، از اینجا سرچشمه میگیرد.
این هم کاری است که ارزش آن با پـول سنجیده نمیشود... لیکن خداوند بزرگ با فضل و لطف خود زدودن اشتباهات و بخشش گناهان را بر آن میافزاید. سپس بدانها (فضل سترگ) را اضافه میفرماید.
هان! این بذل و بخشش و عطاء و کرم همگانی و همه جانبهای است که آن را عطاء نمیکند جز پروردگار (بزرگوار و بخشایشگر) صاحب فضل عظیم و لطف عمیم.
[1] معنی فوق با توجّه به برداشت استاد سیّد قطب است. معنی دیگر آیه چنین است:(ای مؤمنان!) شما (که از پروردگار خود) درخواست پیروزی (در جنگ بدر) را می کردید و پیروز هم شدید... .
[2] دیلمی در مسند الفردوس آن را از انس روایت کرده است. (مؤلّف)
[3] تنها ... فقط ...
[4] واقعاً. حقیقتاً بطور قطع و یقین. به راستی ...
[5] در ایـنجا مسألهای مـطرح مـیگردد: (ایـمان افـزایش و کــاهش میپذیرد). این مسأله یکی از مسائل علم کـلام در دورۀ خـوشگذرانی و پوچگرائی و نپرداختن به کارهای عملی مهمّ و جدّی زندگی است ... لذا هم اینک ما بدان نمـیپردازیـم. (مؤلف)
[6] در تفسیر فی ظلال القرآن این آیه به شکـل :(انّ فی ذلک لآیاتٍ للْمُؤمنینَ )ذکر شده است!
[7] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به تفسیر فرمودۀ خداوند بـزرگوار: (وَ عنْدَهُ مفاتح الْغیْب لا یَعْلَمُها الّا هُوَ ) در جلد چهارم جزء هفتم فی ظلال القرآن سورۀ انعام، صفحۀ 489-509.
[8] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب : (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته).
[9] مراجعه شود به رهنمودهای همین سوره در همین جزء.
[10] مسلم و بخاری آن را روایت کردهاند(مؤلف)
[11] خداوند در آیات ١٢4 و ١٢5 سورۀ آل عمران از 3000 و از 5000 فرشته نام برده است. (مترجم)
[12] به نقل از ابنکثیر در تفسیر.
[13] ترجمۀ آیه با توجّه به برداشت سیّد قطب در فی ظلال القرآن و برخی دیگر از مفسران است. مخاطب آیه میتواند مؤمنان هم باشد. در ایـن صورت معنی آیه چنین خواهد بود:(ای مؤمنان!) شما (که از پروردگار خود) درخواست پیروزی (در جنگ بدر) را میکردید و پیروز هم شدید. (حال که مشغول تقسیم غنائم هستید، از روش اعتراض آمیز و مخالفت با نحوۀ تقسیم غنائم) اگر دست بردارید، برای شما بهتر خواهد بود. اگر هم (به مجادله و پرخاشگری خود) برگردید، ما هم (به تقبیح کـارتان و تحریک دشمنانتان) برمیگردیم (و شما را در چنگال دشمن تنها رها میسازیم) و جمعیّت شما هر چند هم زیاد باشد (بدون یاری خدا) کاری از پیش نخواهد برد. بیگمان خدا با مؤمنان است (و یاری و پشتیبانی او شامل آنان است).
[14] دوابّ جمع دابّة، به مـعنی جنبندگان (نگا: نـور / 45). در ایـنجا مـراد انسانها است. (مترجم)