سورهی مائده آیهی 66-51
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٥١) فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ (٥٢) وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا أَهَؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِینَ (٥٣) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٥٤) إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ (٥٥) وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ (٥٦) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٥٧) وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (٥٨) قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ (٥٩) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ (٦٠) وَإِذَا جَاءُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا یَکْتُمُونَ (٦١) وَتَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٦٢) لَوْلا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ (٦٣) وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (٦٤) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ (٦٥) وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ (٦٦)
نصوص این درس همه تاکید می کنند چیزی راکه در دیباچه این سوره بیان داشتیم.گفتیم: این سوره همه آن بعد از سوره فتحکه در حدیبیه به سال ششـم هجری نازل شده بود، شرف نزول ییدا نکرده است. چراکه بسیاری از بخشهای آن بایستی پیش از آن زمان نازل شده باشد، و حتی دستکم پیش ازکوچاندن و راندن بنیقریظه در سال چهارم - سال جنگ احزاب - یا ییشتر از آن هـم نـازل شده باشد ... مثلا پـیش از کوچاندن و راندن بنینضبر به دنبال جنگ احد، و بنیقینقاع به دنبال جنگ بدر، نازل شده باشد.
چه این نصوص به حوادثـی اشـارت دارد، و بیانگر اوضاع و احوالی استکه در مدینه میان مسلمانان رخ داده است. شرائط و ظروف و موقعیتهائی را میرساند که یهودیان و منافقان داشتهاند و هرگز نباید چنین چیزهائی بعد از درهـم شکستن شوکت و عظمت یهودیان باشدکه آخرین آنها در جنگ بنیقریظه بوده است.
این نص که درباره به دوستیگـرفتن یـهودیان و مسیحیان است، و این بر حذر داشتن - بلکه تـهدید کردن -کسیکه ایشان را به دوسـتیگیرد از زمره ایشان خواهد بود، و این اشاره بهکسانی داردکه در دلهایشان بیماری است و آنـان را دوست و همپیمان خود میکنند، بدین علتکه از حوادث زمان وگشت و گذار دوران بیم و هراس دارنـد، و بدور داشتن مسلمانان از دوستی با کسانیکه دیـن ایشـان را به تمسخر و بازیچه میگیرند، و اشاره بهکسانی داردکه در دلهـایشان بیماری باشد و آنان را به دوسـتی میگیرند و دلیلیکه میآورند این استکه از حوادث زمـان و چرخش دوران میترسند، و بدور داشتـن مسلمانان از دوستی باکسانی استکه آئینشان را به تمسخر و بازیچه میگیرند، و اشاره به اینکه ایـنان نماز مسلمانان را به تمسخر و بازیچه میگیرند بدانگاه که مسلمانان برای اقامه نماز بـرمیخیزند ... یکـایک اینها انجامپذیر نیست مگر این که یهودیان در مـدینه نیرو و نفوذ و قدرت و استقراری داشته باشندکه در پرتو آنها این شراعط و ظروف پدیدار آیـد، و ایـن حوادث روی دهد، وکار بدین برحذرداشتن تند و سخت نیاز پیداکند و بدین تهدید مگر احتیاج پدیدار آید، و لازم شود ماهیت یهودیان بیانگردد، و ایشان را به دیگران بشـناسانند وکردار و رفـتارشان را برملا گردانند، و از نیرنگها و مانورها و ساخت و باختهای آن چنانی وگوناگون ایشان پرده بردارند.
برخی از روایتها اسباب نزول آیات این درس را بیان کردهاند. برخی از آنها به حادثه بنیقینقاعکه به دنبال غزوه بدر روی داده است، و به موضعگیری عبدالله پسر ابی پسر سلول برمیگرددکه درباره به دوسـتی گرفتن یهودیان و دوستی یهودیان با اوگفته بود: من از چرخش دوران و حوادث زمان میترسم و دوستی خود را با دوسـتان خویش نمیبرم و دست از ایشـان میکشم!
حتی بدون در نظر گرفتن این روایتها هم میتوان از روی بررسی موضوعی سرشت آیات و فضای آنها، و وارسـی خـود آیـات در پرتو حوادث زنـدگانی پیغمبر (ص) و مراحل و احوال و اوضاع آن در مدینه، پی به چیزی بردکه ما دردیباچه این سوره راجع به مدت زمانیکه سوره در آن نازلگشته است،گفتهایم و ترجیح دادهایم.
*
نصوص این درس از یک سو اشاره مینمایند به شیوه برنامه قرآنی در امر تـربیتگروه مسلمان، و آماده ساختن آنان برای انجام نقشیکه خدا برای ایشـان در نظرگرفته است. و از دیگر سو اشاره دارند به اصول و ارکان این برنامه. اصول و ارکانیکه خدا مـیخواهد آنها را در دل و درون انسان مسلمان، و در میانگروه مسلمان در هر زمان، ثابت و استوار بدارد. این اصول و ارکان ماندگار و بر جای هستند وتنها به نسلی از میان نسلهای این ملت اختصاص ندارند، بلکه اساس و پایه پیدایش و پویش فرد مسلمان وگروه مسلمان در میان همه نسلها میباشند.
این قـرآن فرد مسلمان را بر اسـاس دوست داشت خالصانه پروردگارش و پیغمبرش و عقیدهاش وگروه مسلمانش تربیت می کند و رشد میدهد. همچنین او را بر ضرورت جدائی و دوریکامل میان صفی که خودش در آن میایستد و میان هر صف دیگریکه پرچم خدا را بر دوش نمیکشد، و از رهبری فرستاده یزدان پیروی نمیکند، و بهگروهی نمیپیوددکه نـمایانگر حزب خداوندند. قرآن فرد مسلمان را نکتهای میپرورد
که احساسکندکه خدا او را برگزیده است تا پردهای باشد که قدرت یزدان بر آن نمایانگردد و به نمایش درآید، و ابزاری باشدکه قضا و قدریزدان با آن در زندگی مردمان و در وقائع تاریخ پیادهگردد. اینگزینش - با همه تکالیف و مشکاتیکه دارد - لطف و فضل خدا است و به هرکسکـه خودش بخواهد آن را عـطاء میفرماید. دوسـتی با گروه غـیرمسلمان، مغی آن برگشت از دین خدا، و سر باز زدن از ایـنکزینبثن سترگ، و دستکشیدن از این لطف و فضل زیبا و دلیسند است.
این چنین رهنمودی در نصوص بسیاری از این درس، پیدا و جلوهگر و هویدا است:
(یاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ )
ای مومنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق آولی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخی دوست بـرخـی دیگرند (و در دشـمنی بـا شـما یکسان و برابرند). هر کس از شما بـا ایشان دوسـتی ورزد (و آنان را بـه سرپرستی بپذیرد) بـکمان او از زمره ایشان بشمار است. و شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سوی ایمان) هدایت نمیکند.
(أیاَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)
ای مومنان! هر کس از شما از آئین خود بازگردد (و از ایمان به کفر گراید، کوچکترین زیانی به حدا نمیرساند و در آینده) خداونذ جمعیتی را (بجای ایشـان بر روی زمین) خواهد آورد که خداوند دوستشان مـیدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند. نسبت به مومناننرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نـیرومندند. در راه خــدا جـهاد مـیکنند و بـه تـلاش مـیایسـتند و از سرزنش کنندهای (در اطاعت از فرمان یزدان) هراسـی به خود راه نمیدهند. این هم فضل خدا است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد). خداوند آن را به هر کس که بخواهد (به خیر و خوبی نائل شود) عطاء میکند. و خداونذ دارای فضل فراوان و (انعام بیشمار است، و از مستحقان آن) آگاه است.
(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ
وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
تنها خدا و پیغمبر او و مومنانی یاور و دوست شمایند که خاشعانه و خاضعانه نماز را بجای میآورند و زکات مال بدرمیکنند. و هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنانرابه دوستیویاری بپذیرد (اززمره حزب الله است و بی تردید حزب الله پیروز است).
سپس قرآن شر مسلمان را به وسیله آشناگرداندن او با حقیقت دشمنانش، و با حقیقت پیکاریکه در آن با دشمنانش درگیر میگردد و دشمنانش در آن با او درگیر میشوند، بالا میبرد. بدو میفهماندکه ایـن پیکار، جنگ عقیده است. چه عقیده مسالهای استکه مـیان مسلمان و همه دشمنانش موجود و بر جا است ... دشمنانش با اومیجنگند ییـش ازهرچیز به خاطر عقیده و دینیکه دارد. آنان با او رزمی را میآغازند که هرگز آتش آن خاموش نمیشود، بدان علتکه ایشان خودشان خارج ازآئین یزدانند، و بدین لحاظ همهکسانی را دشمن میدارندکه بر راستای راه دین خدا باشند:
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ).
(ای پـیغمبر!) بگو ای اهـل کــتاب آیـا بر مــا خرده میگیرید؟ (مگر ما چه کردهایم) جز این که به خداوند و به چیزی که بر ما نازل شده و به چیزی که پیشتر (بـر شما) نازل شده است ایمان داریم؟! (این کار شما ناشی از عدم ایمان است و هم بدان خاطر است کـه) بـیشتر شما فاسق (و خارج از شریعت خدا) هستید.
نکته مهم و نهان مساله، این است، و انگیزههای اصلی آن همین!
ارزش این برنامه، و ارزش این رهنمودهای بنیادین در آن، بزرگ است و سترگ. چه، دوست داشت مخلصانه خدا و پیغمبرش و آئینش وگروه مسلمانانیکه بر این اساس پابرجا و استوارند، و شناخت سـرشت پیکار و سرشت دشمنان درکارزار، دو کار مهم هستند، چه در تحقق بخشیدن شرائط ایمان یا در پـرورش شخصیت مسلمان، و چه در سر و سامان بخشیدن به جنبش و تحرکگروه مسلمانان ... زیرا کسانیکه پرچم ایـن عقیده را برمیدارند، با برداشتن آن به هیچوجه مومن نمیگردند، و برای خود چیزی نمیشوند، و در واقعیت زندگی بر روی زمینکاری انجام نمیدهند، مادامکه در دلها و درونهایشان جدائی کاملی میان آنان و میان سائر اردوگـاههائی نباشد کـه پـرچم ایـشـان را برنمیافرازند، و مادامکه محبت ایشان نسبت به خدا و پیغمبرش و رهبری ویژه معتقد به یزدان، خالص و پالوده نگـردد، و مـادام که سرشت دشـمنانشان و انگیزههای ایشان و سرشت پیکاری را نشناسندکه در آن با آنان میجنگد، و مادام که کـاملا ندانـندکه جملگی دشمنانشان بر ضد آنـان متحد و همدست هستند، و بطور یکسان هم درجنگ باگروه مسلمانان و هم در جنگ با عقیدة اسلامی برخی از ایشـان دوست برخی دیگرند.
نصوص قرآنی این درس، تنها بدین اکتفاء و بسنده نمیکند و انگیزههای بیکار موجود در دلها و درونهای دشمنانگروه مسلمانان را هویدا و برملا سازد و بس. بلکه سرشت چنین دشمنانی را و اندازه خروج ایشان از دین و انحراف ایشان از آئین را نیز نبایان و آشکار مینماید، تا مسلمانان ماهیت کسانی را بشناسند که با ایشان میجنگند، و دلهایشان اطمینان پیداکند به جنگی که بدان وارد میکردند، و وجدانشان به ضرورت چنین پیکاری قانعگردد و بدانندکه از همچون پیکاریگریز و چارهای نیست:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ ...بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ) .
ای مومنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخی دوست برخی دیگرند (و در دشمنی بـا شما یکسان و برابرند).
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا _ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ _أَوْلِیَاءَ. وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا، ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ) ٠
ای مـومنان! کسـانی را از اهـل کتاب و از کافران به دوستی نگیرید که دین شـما را مسـخره مـیکنند و بـه بازی میگیرند. از خدا بترسید (و دشمنان آئین خود را دوست و یـار خود نـدانید) اگر مـومنان (راسـتین و واقـعی) هســتید. آنان هنگامی که (اذان میگوئید و مردمان را) به نماژ مـیخوانید، نماز را بـه باد اسـتهزاء میگیرند و بازیچهاش قرار میدهند (و بدان مـیخندند و تمسـخـرش میکنند). این کارشان بدان خاطر است که ایشان کسان نفهم و بیشعوری هستند (و ضلالت را از هدایت بازنمیشناسند و هدف و حکمت نماز را درک نمیکنند).
(واذاجاءُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا یَکْتُمُونَ َتَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ).
هنگامی کــه (منافقان) نزد شما مـیآیید (بـه دروغ) میگوینذ: ایمان آوردهایم! و حال آن کـه با کفر وارد و با کفر خارج میشوند (و به هنگام ورود و به هنگام خروج راستگو و مسلمان نبودهاند) و خدا از آنچه (در دل از نفاق) پنهان میکنند (از هر کس دیگری) آگاهتر است. بسـیاری از آنـان را مــیبینی کــه در گناهکاری و سـتمکاری، و خوردن مال حرام بر یکدیگر سـبقت میجویید! چه کار زشتی میکنند!.
وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا.
(برخی از) یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسـته است! (و بـخل او را از عطاء و بــشش بـه مـا گسسته است!). دستهایشان بسـته بـاد! (و بـخل بـهره ایشان، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه میگویند نفرینشان باد (و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!). بلکه دو دست خدا باز (و او جواد و بخشنده است)، هرگونه که بخواهـد (و حکمت خداوندی اقتضاء کند میبخشد. (به سبب تنگچشمی و کینهتوری) آنـچه از سـوی پروردگارت بـر تـو نـازل میشود (که آیـات قـرآن مـجید است) بر سـرکشی و کفرورزی بسیاری از آنان میافزاید.
کسانیکه صفات ایشان این بوده و موضعگری آنـان در برابرگروه مسلمانان چنین باشد، و بر ضد مسلمانان همدستگردند، و به دین و نمازگروه مسلمانان توهین و تمسخرکنند، برای مسلمانان راهی جز طـرد و دفـع ایشان نمیماند و باید مسلمانان با دل و درون آرامی آنان را از خود برانند و در طرد ایشان بکوشند.
بدین منوال، نصوص قرآنی پایان پیکار و رهآورد آن را بیان مینماید، و ارزش ایمان در سرنوشت دنـیوی گروهها و دستهها را پیش از سزا و جزای اخروی آنان روشن میگرداند:
(وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ) ٠
هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را بـه دوسـتی و یـاری بـپذیرد (از زمـــره حـزبالله است و) بـیتردید حزبالله پپروز است.
( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ) .
اگر اهل کتاب (اعـم از مسـیحیان و یـهودیان، بجای دشمنانگی و تـباهکاری، بـه اسـلام بگروند و) ایـمان بـیاورند و پـرهیزگاری پـیشه کـنند، گناهانشان را مـیزدائیم (و زشتیها و پـلشتیهای گذشته ایشان را میبخشیم) و آنان را به باغهای پرنعمت بهشت داخل میسازیم. و اگر آنان به تورات و انجیل (اصلی و دست نخورده) و بدانچه که از سوی پروردگارشان (به نام قرآن) بر آنان نازل شده است عمل بکنند (و در مـیان خود قوانین الهی را پیاده کنند و بر پای دارند) از بالای سر خود و از زیر پای خود (و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسمان و زمین) روزی خواهند خورد.
همچنین این نصوص قرآنی صفت مسلمانانی را بیان میداردکه یـزدان جـهان ایشـان را برای دیـن خـود برمیگزیند، و بدیشان این فضل وکرامت سترگ را عطاء مینمایدکه آنان را برای ادای چنین نقش بزرگی انتخاب میفرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ) .
ای مومنان! هر کس از شما از آئین خود بازگردد (و از ایمان به کفر گراید، کوچکترین زیانی به خدا نمیرساند و در آینده) خداوند جمعیتّـی را (بجای ایشان بـر روی زمین) خواهد آورد که خداوند دوستشانمـیدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند. نسبت به مومنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخـــت و نـیرومندند. در راه خــدا جـهاد مـیکنند و پـه تـلاش مـیایستـند و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای (در اطـاعت از فرمان یزدان) هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل خدا است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد). خداوند آن را به هر کس که بخواهد (به خیر و خوبی نائل شود) عطاء میکند. و خداوند دارای فضل فـراوان و (انعام بیشمار است، و از مستحقانآن) آگاه است.
هر یک از این فرمودهها، و فـرمایشها، کامی در راه برنامه و بـرای ساخت شخص مسلمان وگروه مسلمانان بر پایه محکم و بنیاد استوار است.
*
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا أَهَؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِینَ).
ای مومنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اول آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخـی دوست برخی دیگرند (و در دشمنی با شما یکسان و برابرند). هر کس از شما بـا ایشان دوسـتی ورزد (و آنان را بـه سـرپرستی بپذیرد) بیگمان او از زمره ایشان بشمار است. و شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سـوی ایمان) هدایت نـمیکند. مـیبینی کسانی که بیماری (ضعف و شک و نفاق) به دل دارند، (در دوستی و یاری با یهودیان و مسیحیان) بر یکدیگر سبقت میگیرند و مـیگویید: مـیترسیم کـه (روزگـار برگردد و) بلائی بر سر ما آید (و به کمک ایشان نیازمند شویم). امید است که خداوند فتح (مکه) را پیش بیاورد یا از جانب خود کاری کند (و دشمنان اسلام را نابود و منافقان را رسوا نماید) و این دسته از آنچه در دل پنهان داشتهاند پشیمان گردند (و بـر ضعف و شک و نفاق خود افسوس خورند. بدانگاه که فتح و پیروزی فرا رسد) مومنان میگویند: آیا اینان همان کسانی هسـتند که با شدت وبـا حدّت بـه خدا سـوگنـد مـیخوردند و میگفتند ما (بر آئین شمائیم و همچون شما مسلمانیم و) با شما هستیم! (دروغ گفتند و) کردارشان بیهوده و تـباه گشت (و رنجشان بر بـاد رفت و تلاششان هدر گردید) و زیانکار شدند (و هم ایمان و هم یاری مومنان را از دست دادند).
زیبا است اول معنـی دوستی و رفاقتیکه روشن سازیم که خدا مومنان را از آن بازمیدارد و نمیخواهدکـه مسلمانان چنین دوستی و رفاقتی با یهودیان و مسیحیان داشته باشند. مراد از چنین دوستی و رفاقتی، همیاری و همپیمانی با یهودیان و مسیحیان است. مساله مربوط بهپیروی ازآئین آنان نیست. بسیارند استکه در میان مسلمانانکسی باشدکه بخواهد از آئین یهودیان و مسیحیان پیرویکند و در دین بـه دنبال ایشـان رود. بلکه مـراد ازچنیندوستی ورفـاقتی، همپیمانی و همیاری استکهکار آن بر مسلمانان مشتبه میشد و گمان میبردندکه اینکار حائز است. به علت اینکـه مصالح آنان به همدیگر گره خـورده بود و مـیانشان خویشاوندی برقرار بود. همچنین پیـش از اسلام میان مسلمانان وگروههائی ازیهودیان دوستی و رفاقت بر جای بود و حتی در مدینه نیز در اوائل اسلام ایـن دوستی و رفاقت ادامه داشت، تا اینکه یزدان آنان را از آن نهی فرمود و آن را باطل و نادرست قلمدادکرد، پس از آنکه روشنگردیدکه برقراری دوستی و رفاقت و همیاری و هـپیمانی میان مسلمانان و یهودیان در مدینه امکـانپذیر نیست.
این معنی در تعبیرات قرآنی، معروف و مشخص است.
به هنگام سخن از پـیوند و رابطه مسـلمانانیکه در مدینهاند با مسلمانانیکه به سرزمین اسلامی مهاجرت نکردهاند آمده است:
(ما لَکُم مَـَّن وَلایَتِهم مَّن شَیءٍحَتَّی یُُهاجِرُُوا). (انفال/72)
شما مسوولیت و ولایتی در برابر آنان ندارید تا آنگاه که مهاجرت میکنند.
طبیعی استکه مقصود از ولایت در ایـنجا، ولایت در آئین نیست. چه مسلمان در دین ولی و دوست مسلمان در همه احوال و اوضاع است. بلکه ولایت و دوستی همیاری و کاری است. چنین دوستی و ولایتی است که نباید در میان مسلمانان ساکن سرزمین اسلامی، و میان مسلمانانی باشدکه به سوی ایشان هنوز مهاجرت نکردهاند. این چنین دوستی و ولایتی استکه این آیات از وجود آن ممانعت بحساب میاورد و نمیگذارد به هیچوجه میان مسلمانان و میان یـهودیان و مسـیحیان برقرار بشود، هر چندکه میان مسلمانان و یهودیان در اوائل کار در مدینه برقرار بوده است.
بزرگواری و نرمش اسلام با اهلکتاب چیزی است، و ایشان را به دوستی و ولایت پذیرفتن چیز دیگر است. ولیکن ایـن دو چیز مـتفاوت، در اندیشه برخی از مسلمانان آمیزه یکدیگر میشوند. آن مسلمانانیکه در دلها و درونهایشان بینشکاملی از حقیقت این دیـن و وظیفه آن پیدا و هویدا نگردیده است و متوجه نشدهاند که این آئین یک حرکت برنامهریزی شده واقعی است و در ایجاد واقعیـَّتی در زمـین به تـلاش میایسـتد، واقعیّتـیکه در پرتو جهانبینی اسلامی پدیدار و آشکار میشود، و در سرشت خود با سائر جهانبینیهائیکه انسانها میشناسند فرق دارد، و از ایـنجا استکه با جهانبینیها و اوضاع مخالف برخورد دارد، همانگونه که با شهوات مردمان و انحرافات ایشان و خروج آنان از برنامه یزدان برخورد دارد و با همه اینها به بیکاری میپردازدکه چارهای از آن نیست و قطعاً باید چنین بیکاری برای پدید آوردن چنان واقعیت تازهای درگیرد که خدا آن را میخواهد، و حرکت مثبتکارآی سازندهای به سوی ان روان شود.
ان مسلمانانی که چنین حقیقتی در اندیشه ایشان پـیچ میخورد و بهم میامیزد، فهم درست و برداشت واقعی از حقیقت عقیده را ندارند، و چنانکه باید شعور تیز و احسـاس تـمییزی درباره سـرشت پـیکار و سـرشت مـوقعیت اهـلکـتاب درکارزار را نـدارنـد، و از رهنمودهای روشن و صریح قرانی درباره خود پیکار و همچنینکارزار با چنین مردمان مکاری غـافل و بیخبرند. بدین لحاظ میان دعوت اسلام به بزرگواری و نرمش دررفتار با اهلکتاب، و خوبی و نـیکی باایشان در جامعه مسلمانیکه آنـان در آن زندگی میکنند و حقوقشان در ان تضمین شده است، و مـیان دوستی و رفاقتی را نباید جز به خاطر خدا و پیغمبرش وگروه مسلمانان انجام پذیرد، فرق نمیگذارند و این دو چیز را آمیزه همـدیگر میسازند. دیگر آنچه راکه قران کریم درباره اهلکتاب روایت میفرماید فراموش میکنند. از یاد میبرندکه قرانکریم درباره اهلکتاب فرموده است: برخی از آنان در جنگ باگروه مسلمانان، دوست و رفیق برخی دیگرند. ایـن همکار ثابت و بردوام ایشان است. انان از مسـلمان انـتقام اسلام را میگیرند! ایشان از مسلمان خشنود نمیگردند مگر این که به ترک دین خود بگوید و ازآئین ایشـان پـیروی کند! آنان بر جنگ با اسلام وگروه مسلمان پافشارند دشمنانگی وکینهتوزی از دهان و بر زبان ایشان نمایان است، و انچه راکه در سینهها پنهان میدارند بسی افزونتر و بزرگتر از آن است! ... و سخنان آشکار و قاطعانه دیگریکه قرآن در این زمینه بیان و ردیـف میفرماید.
از شخص مسلمان خواسته شده استکه با اهلکتاب بزرگواری و بزرگ منشی داشته باشد. ولی از دوستی و رفاقت با ایشان، به معنی همیاری و همپیمای با انان، منعگردیده است و نهی شده است.
راه استقرار دین شخص مسلمان، و پیادهکردن سـیستم حکومتی منحصر به فرد ائینش، امکان ندارد با راه اهل کتاب به هم رسد و یکی شود. هر اندازه شخص مسلمان بـزرگمنشی و مهرورزی با اهلکتاب از خود نشان دهد، این کار بدان پایه و مایه نمیرسد که اهلکتاب برای شخص مسلمان بپسندندکه بر آئینـن ماندگارگردد و سیستم حکومتی اسلامی خود را پـیاده و اجراءکند. همچنین اینکار باعث نمیگرددکه برخی از آن برخی دیگر را در جنگ با مسلمان و نیرنگ با او، یـاری و پشتیبانی نکنند.
بسی سادگی است و غفلت شگرفکهگمان بریمکه ما مسلمانان با اهلکتاب برای استقرار و استحکام دیـن، راهــی را در پـیش میگیریم! و در بـرابرکافران و بیدینان در یک جبهه میجنگیم! قطعا اهلکتاب، هنگامیکه جنگی با مسـلمانان درگیرد، بـاکافران و بیدینان سراه میکردند، و در نبرد با مسلمانان دست دوستی بدانان میدهند!
اینها حقائق آشکاری هببتندکه در این زمان و در هر زمانی سادهلوحان ما از آنها غافل و بیخبرند. وقتیکه چنین میفهمندکه مـا میتوانـیم دستهایمان را به دستهای اهلکتاب بدهیم و در مقابل مادیگری و کفرپیشگی بایستیم، چراکه ما و ایشان جملگی دارای آئـین آسـمانی میباشیم! دیگر همه رهنمودها و آموزشهای قرآن را فراموش میکنند، و تـجربهها و آموختههای سراسر تاریخ را پشتگوش میانـدازند. اهلکتاب بودند که به مشرکان کافر میگفتند:
( هُولاء اهدی مِن الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً ) .
(و دربــاره کـافران قـریش میگویید کـه) اینان از مسلمانانی بر حقتر و راهیافتهترند (که اسلام را قبول و محمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند!). (نساء / ا٥)
اهلکتاب همانکسانیندکه در مدینه مشرکان را بر ضد مسلمانان متحدکردند و شوراندند، و خودشان زره و یاور ایشان بودند. اهلکتاب بودندکه در طول دویست سال جنگهای صـلیبی را به راه انداختند و تاخت و تازها بردند. آنان بودندکه رسوائـیهای انـدلس را مرتکب شدند. هم ایشان بودند عربهای مسلمان را در فلسطین پراکـنده و آوارهکردند، و یـهودیان را جایگزین مسلمانان آنجا نمودند و در خانه وکاشانه ایشان مستقر گرداندند، و در این راه باکفر و مادهگرائی همکاری و همیاریکردند! اهلکتاب همانکسانیندکه مسلمانان را در هر جائی پـخش و پـراکنده و سرگردان و آواره میسازند. در حبشه و سومالی و اریـتره و الجزایـر، چنین میکنند، و در ایـن سـرگشته نـمودنها و آواره گردنها با بیدینی و مـادیگری و بتپرستی، در یوگسلاوی و چین و ترکستان و هند، و در هر جای دیگر همکاری و همیاری میکنند!
سپس در میان ماکسـانی سر بر مـیآورند وگمان میبرندکه ممکن است میان مـا و مـیان اهلکتاب، دوستی و یاری برقرارگردد و بهکمک و دسـتگیری همدیگر مادیگری بیدین را از سر راه دین برداریـم! غافل از اینکه این سخنکاملا دور از رهنمودها و گفتارهای قاطع و مسلم قرآنی، و مخالف با فرمودههای کلام ربانی است.
چنین مسلمانانی قرآن را نمیخوانند. اگر هم خوانـده باشند، دعوت به بزرگمنشی و بـزرگواریکه قالب اسلام است، بر آنان مشتبه و آمیختهگشته است و چنین دعوتی را دعوت به دوستی و رفاقتی دانسـتهانـدکه قرآن از آن نهی میکند و مسلمانان را از آن برحذر میدارد.
این چنین افرادی، اسلام در مغز و شعورشان نمیزید. اسلام در ذهن آنان هنوز عقیدهای نشده استکه خـدا جز آن را ازکسی نمیپذیرد، و جنبش مثبتی نگشـته استکه برای پدید آوردن واقعیت تازهای در زمین به کـار میپردازد و امروزه در برابر دشـمنانگیها و کینهتوزیهای اهل کتاب میایستد، همانگونه که دیروز در برابر بدسگالیهای آنان ایستاد، ایستادنیکه تغییر آن ممکن نیست، چون ایستادن طبیعی یگانهای است.
اینان را به حال خود وامیگذاریم تا در غافلکردن یـا غافل شدن خودشان از رهنمود قرآنی بر جای بمانند، و ما نیزرهنمود صریح قرآنی را آشکارا فریاد داریـم و برخوانیم:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ... بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ... وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
ای مومنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اول آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخـی دوست بـرخـی دیگرند (و در دشمنی بـا شـما یکسان و برابرند). هر کس از شما بـا ایشـان دوستی ورزد (و آنان را به سرپرستی بپذیرد) بیگمان او از زمره ایشان بشمار است. و شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سوی ایمان) هدایت نمیکند.
این نداء و فریاد، متوجهگروه مسلمانان در مدینه بوده است. امّا با این وجود متوجه هرگروه و دسـتهای از مسلمانان است، مسلمانانیکه در هر جای زمین تا روز رستاخیز باشند و زندگیکنند ... متوجه همه کسـانی استکه روزی و روزگاری صفت (الَّذینَ آمَـنوُُا) آنان که ایمان آوردهاند منطبق بـر ایشان میگـردد.
مناسبتیکه در آن زمان، چنین نداء و فریاد زدن مومنان را میطلبید، این بودکه قطع رابطه میان برخی از مسلمانان مدینه و میان برخی از اهلکتاب، بویژه یهودیان، کامل و قاطع نبود. هنوز پیوند دوستی و همپیمانی، و روابط اقتصادی و بازرگانی، و ارتباطات همسایگی و همدمی، وجود داشت. این نوع پـیوندها میان ساکنان عرب مدینه با جملگی مردمان بطور عام و با یهودیان آنجا بطورخاص، با توجه به وضع موجود تاریخی و اقتصادی و اجتماعی پیش از اسلام مدینه، طبیعی به نظر میآید. چنین وضعی به یهودیان اجازه میداد نقش خود را در نیرنگ با این آئین و پیروان آن ایفاء کنند، و همه انواع نیرنگهائی را بکار ببرندکه نصوص قرآنی بسیاری آنها را برشمرده است و پرده از روی آنها برداشته است. در جزءهای پنجگانه پیشین در کتاب فیظلالالقرآن برخی از آنها مطرح و بررسی گردید، و این درس نـیز به وارسی بعضی از آنـها میپردازد و در این نصوص قرآنی آشکارا و جلوهگر میسازد.
قرآن نازل شده است تا آگاهی لازم را به مسلمان در کار پیکاریکه با اسلحه عقیدهاش بدان وارد میشود عطاء فرماید، تا بتواند برنامه تازه خود را در واقعیت زندگی پیاده نماید. هـچنین قرآن نازل شده است تا در دل و درون مسلمان قطع رابطه کامل و شاملی را میان او و میان هرکــسی را پدید آوردگه منتسب بهگروه مسلمانان نیست و زیر پـرچم ویژه آنان نمیایستد. قطع رابطهایکه شامل بزرگواری و بزرگمنشی اخلاقی میشود و از آن جلوگیری نمیکند. زیرا ایـن صفت خصلت همیشگی مومن است. ولی دوستی و مهری را منع و نهی مـیکندکه در دل مسلمان جز به خدا و پیغمبرش و مومنان اختصاص ندارد ... آگاهی و قطع رابطهایکه هر دوی آنها در همه جایکره زمین و در میان همه نسلها برای مسلمان لازم است.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
ای مومنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اول آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخی دوست برخی دیگرند (و در دشمنی بـا شما یکسان و برابرند). هر کس از شـما بـا ایشـان دوسـتی ورزد (و آنان را بـه سـرپرستی بـپذیرد) بیگمان او از زمره ایشان بشمار است. و شگ نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سوی ایمان) هدایت نمیکند.
برخی از ایشان دوست برخی دیگرند ... ایـن حقیقتی استکه پیوندی با زمان ندارد ... زیرا حقیقتی استکه از سرشت اشیاء بر جوشیده است ... آنان دوستگروه مسلمانان در هیچ جای زمـین و در هیچ تـاریخی نمیگردند ... قرنها به دنبال قرنها سپری شده است و مصداق این فرموده راستین را به تصویرکشیده است ... برخی از اهلکتاب در جنگ با محمّد (ص) و باگروه مسلمانان ساکن مدینه دوست برخی دیگر شدهانـد، و بعضی از ایشان دوست برخی دیگر در همه جای زمین و در سراسر تاریخ بودهاند ... این قاعده حتی یک بار هم به هم نخورده است، و درکره زمین چیزی روی نداده است مگر آنچهکه قرآنکریم به صورت ساختار صفت همیشگی، نه حادثه واحدی و رخداد منحصری، بیان داشته است ...گزینش جمله اسمیه، آن هم بدین نحو: برخی دوست برخی دیگرند. تـنها محض تعبیر مطالب نیست. بلکهگزینشی استکه برای دلالت بر صفت همیشگی اصیلی، مورد نظر بوده است!
آنگاه بر این حقیقت بنیادین، نتائجی را مترتب فرموده است ... هنگامیکه یهودیان و مسیحیان برخی دوست برخی باشند، قطعاًکسی ایشان را به دوستی نمیگیرد، مگرکسیکه او از زمره ایشان باشد. کسیکه از میان صف مسلمانان ایشان را به دوستیگیرد، خویش را از صف مسلمانان بیرون مـیکشد و از نـفس خویشتن صفت این صف، یعنی «اسلام» را برمیکند و بدوز میاندازد، و به صف دیگر میپیوندد. زیرا این نـتیجه طبیعی و رهآورد واقعـی است:
(وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ).
هر کس از شما با ایشان دوستی ورزد (و آنـان را به سرپرستی بپذیرد) بیگمان او از زمـرة ایشـان بشـمار است.
چنینکسی بر خویشتن ستم میکند و به آئین یزدان و گروه مسلمانان ستم روا میدارد. به سبب چنین ستمی، خدا او را از زمره یهودیان و مسیحیانی بشمار میآورد که دوستی و مهر خود را بدیشان اختصاص داده است. و خدا او را به سوی حق و حقیقت و صف مسـلمانان برنمیگرداند:
(إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سوی ایمان) هدایت نمیکند.
این بیم دادن سختی برای گروه مسلمانان ساکن مدینه بود. امّا با این وجـود در چنین بیمدادنی مبالغ نشده است. چه خودش سخت است. بلی سخت! امّا حقیقت واقعی را مجسم میدارد. ممکن نـیستکـه مسـلمان دوستی و مهر خود را به یهودیان و مسیحیان ببخشد - و حال اینکه آنان برخی دوست برخی دیگرند - و باز هم اسلام او و ایمان او باقی و برجای بماند، و هنوز در صف مسلمانان عضویت داشته باشد، صفیکه خدا و پیغمبرش و مومنان را به دوستی میپذیرد. این دو راهه جدائی است
ممکن نیست قاطعیت مسلمان سستی بپذیرد در قطع کامل رابطهایکه میان او و میان هرکس دیگریکه بوده است و او برنامهای جز برنامه اسلام را در پـیش گرفته است، و پیوندیکه میان او و میانکسی بوده استکه پرچمی جز پرچم اسلام برافراشته است. پس از این امر استکه مسلمان میتواندکار ارزشمندی را در جنبش بزرگ اسلامی انجام دهد، جنبشیکه پیـش از هر چیز دیگری دستاندرکار پدید آوردن و استوار داشتن سیستم واقعی منحصر به فردی درکره زمین میشود، سیستمیکه با هـمه سیستمهای دیگر فرق دارد و بر جهانبینی منحصر و جداگانه از همه جانبینیهای دیگر تکیه دارد.
وقتیکه مسلمان به درجهکامل و قاطع یقین برسد و هیچگونه شک وگمانی و لرزش و چرخشی در یقین او نباشد، وکاملا باورکندکه دین او یگانه آئینی استکه خدا تنها آن را بعد از مبعوث شدن محمّد (ص)از مردمان میپذیرد و بس ... و بداند که برنامهای که او دارد و خدا او را واداشته استکه زندگی را بر آن بنیاد گذارد و استوار دارد، برنامه یگانهای است و در میان همه برنامهها همتا و همانند ندارد، و از آن با برنامه دیگری نمیتوان بینیاز شد، و برنامه دیگری ممکن نیست جایگزین آنگردد، و زندگانی مـردمان سر و سامان نمیگیرد و شایسته و بایسته و راست و درست نمیگردد مگر اینکه تنها بر این برنامه استوار و برقرار شود نه بر برنامهای جز آن ... و مسلمان بداندکه خدا او را رها نـمیکند و نمیبخشد و به عـنوان مومن نمیپذیرد مگر اینکه در پـیدایش و پـاجائی این برنامه با تمام شاخههای اعتقادی و اجتماعیای که دارد همه تلاش و توان خود را صرف و بذل نماید، و در این باره تا سر حد توانکوتاهی نکند، و بجای برنامه خـود - درکم و بیش آن - برنامه دیگری را برنگزیند، و این برنامه را نـه در جهانبینی اعتقادی، و نه در نظام اجتماعی، و نه در احکام تشریعی و قانونی، با هیچ برنامه دیگری نیامیزد، مگر آن بخشهائیکه یـزدان جهان آنها را در این برنامه از احکام و قوانین آسمانی پیشینیان اهلکتاب برگرفته و برجایگذاشته باشد ... وقتیکه مسلمان به درجهکامل و قاطع یـقین درباره همه اینها برسد، اینکار استکه مسلمان را بر آن میدارد که تن به پذیرش مشکلات قیام برای پیاده کردن و اجراء برنامه الهی دهد، برنامهایکه خدا آن را برای مردم برگزیده است و بدان خشنودگردیده است. فرد مسلمان با رسیدن به درجهکامل و شامل یقین، بر آن میشودکه در برابر سدها و مانعهای سـخت، وظائف و تکالیف خستهکننده و رنجآور، مقاومتهای سرسختانه و طاقتفرسا، نیرنگها و دامهای سر راه، و دردهائیکه چه بسا اغلب فراتـر از تـاب و توان انسـان هسـتند، قدرتمندانه بایستد و قد علم کند ... اگر چنین نباشد، تحمّل درد و رنج درکاری بیمعنی استکه میتوان بجای آن،کار دیگری ازکارهای جاهلیت روی زمین را برگزید و پیشه خودکرد؟ چه این جاهلیت، مجسم در بتپرستی شرک باشد، یا در انحراف اهلکتاب، و یا در کفر صریح و آشکار ... همه یکسان است ... آیا تحمّل درد و رنج در راه پیادهکردن برنامه اسلامی بیمعنی نیست، اگر میان برنامه اسلامی و برنامههای اهلکتاب یا غیر اهلکتاب، فرق اندک و ناچیزی باشد و بتوان با صلح و آشتی و سازش و نرمش بدان دست یافت؟! کسانیکه تلاش میکنند این قطع رابطه حتمی و قاطعانه را به نام بزرگمنشی و بزرگواری و نـزدیک گرداندن پیروان ادیان آسمانی به همدیگر، سست و شل و ول کنند، در فهم معنی ادیان دچار اشتباه میگردند، همانگونه که در فهم بزرگمنشی و بزرگواری دچار اشتباه میشوند. چراکه در نزد خدا آئین تنها واپسـین آئین است. بزرگواری و بزرگمنشی وگذشت، تنها در معاملات شخصی انـجامپذیر است، نه در جهانبینی اعـتقادی و نه در نظام اجتماعی ... چنین کسـانی میخـواهند یقینکامل و قاطع موجود در دل و درون مسلمانان را سستکنند وکم رنگ نمایند. یقینکامل و قاطعیکه در ژرفای دل و درون مؤمن است و آنان در سستگردانـدن وکم رنگ نـمودن آن میکوشند، عبارت است از: یـزدان جهان آئـینی جز اسلام را نمیپذیرد، و بر مسلمان واجب استکه برنامه خدا را پیادهکندکه نمایان در قرآن است و یزدان عوضی بجای آن قبول نمیفرماید و در آن تعدیلی نـمـیپذیرد، هر اندازه همکم و ناچیز باشد. ایـن یقین را قرآنکریم پدیدار میسازد، بدانگاه که بیان میدارد:
( ان الذین عندالله الاسلام ).
بیگمان دین (حق و پسندیده) در پیشگاه خدا اسـلام است. (آل عموان / ١٩) ـ
(و مَن یَبتَغ غَیرَ الاسلام دیناً فَلَن یُقبَل مِنهُ) .
کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمیشود. (العـمران / 85)
(وَ اُحذَزهُم ان یَفتنُِوک عَن بَعض مـا انـزَل اللهُ الیک ).
از آنان برحذر باش که (با کذب و حق پوشی و خیانت و غرضورزی) تو را از برخی چیزهائی که خدا بـر تـو نازل کرده است بـدور و مـنحرف نکنند (و احکـامی را پایمال هوا و هوس باطل خود نسازند). (ماند٥ / ٩٤)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ)
ای مومنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اول آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخـی دوست بـرخـی دیگرند (و در دشـمنی بـا شـما یکسان و برابرند). هر کس از شـما بـا ایشـان دوسـتی ورزد (و آنان را بـه سـرپرستی بـپذیرد) بیگمان او از زمره ایشان بشمار است. (مائده/ ا٥)
در قرآن سخن پایانی است و قرآن قاضی است ... بر مسلمانگناهی ازسستی و شل و ولی افراد سست و شل وول نیست، و از سست و شل وول گرداندن چنین یقینی توسط ایشان، بزهی متوجه مسلمان نمیگردد. روند قرآنـیچنین حالتموجـودی را بهتصویر میکشد، حالتیکه قرآن این چنین تحذیری را درباره ان نازل میکند:
فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ
میبینی کسانی که بیماری (ضعف و شک و نفاق) به دل دارند، (در دوستی و یاری با یهودیان و مسیحیان) بر یکدیگر سبقت میگیرند و میگویند: میترسیم که (روزگار برگردد و) بلائی بر سـر مـا آید (و به کمک ایشان نیازمند شویم). (مائده / ٥2)
ابـنجریر نقلکرده است وگفته است: ابوکریب از ادریس برایمان روایتکرده است وگفته است: از پدرم شنیدهام و او نیز از عطیه پسر سعد نقل میکردکه وی گفته است: عباده پسر صامت ازقبیله بنیحارث سر خزرج، به خدمت پیغمبر (ص) آمد وگفت: ای فرستاده خدا! من دوستان زیادی از یهودیان دارم. هم اینک در پیشگاه خدا و رسـول از دوسـتی یـهودیان بیزاری میجویم و خدا و رسـول خـدا را به دوسـتی میگیرم. عبدالله پسر ابی - سردسته منافقان -گفـت: من کسی هستمکه از چرخش زمان هراسانم و از حوادث آن نگران. از دوستی با دوسـتانم نـمیبرم و بیزاری نمیجویم. پیغمبر (ص)به عبدالله پسر ابی فرمود:
(یا إبَا الحبَّاب، ما بَخـِلت بهِ مِن وَلایـة یهُــود عَـلی عُبَّادَه ابن الصَّامت فَهُو لَکَ دُونَهُ).
ای ابوالحباب، دوستی و رفاقتی که با یهودیان داری و آن را از عباده پسر صـامت دریـغ میداری و برآن آزمند هستی، تو را باد، نه او را؟!
عبدالله پسر ابیگفت: میپذیرم ! در اینجا بودکه یزدان جهان چنین آیهای را نازل فرمود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ )
ای مسـلمانان! یــهودیان و مسـیحیان را بـه دوسـتی نگیرید.
ابن جریر نقلکرده است: هناد از یونس پسر بگیر، و او از عثـمان پسر عبدالرحمن، و وی نیز از زهری روایت کرده استکهگفته است: هنگامیکه بدریان در بدر شکست خوردند، مسلمانان به دوسـتان یهودی خود گفتند: اسلام را بپذیرید پیش از اینکه یزدان شما را به بلائی همچون بلایجنگ بدرمبتلافرماید. مالک پسر صیف در جوابگفت: آیـا پــروزیتان برگروهی از قریشکه از فنون رزمی آگاهـی ندارند، شما را مغرور کرده است وگولتان زده است؟ اگر ما عزم را جزمکنیم و مردمان را بر ضد شماگرد آوریم و بشورانـیم شـما توان جنگیدن با ما را نخواهید داشت. عباده پسر صامت گفت: ای رسول خدا دوستان یـهودی مـن دارای افراد نیرومند و ساز و برگ جنگی فراوان، و توان رزمی بالا هستند. من از دوستی یهودیان بیزاری میجویم و راه دوستی خدا و پیغمبرش را میپویم! دوست من جز خدا و رسول خدا نیست! عبدالله پسر ابیگفت: ولی مـن چنین نمیگویم، و از دوستی یهودیان دست نـمیشویم. منکسی هستمکه از دوسـتی یهودیان نـاچارم و از ایشان دست برنمیدارم. پیغمبر (ص) فرمود:
(یا إبَا الحبَّاب، ما بَخـِلت بهِ مِن وَلایـة یهُــود عَـلی عُبَّادَه ابن الصَّامت فَهُو لَکَ دُونَهُ).
ای ابوالحباب، دوستی و رفاقتی که با یهودیان داری و آن را ازعباده پسـر صـامت دریـغ میداری و برآن آزمند هستی، تورا باد،نه اورا!.
محمد ابن اسحـاقگفته است: نخستین قبیلهایکه از یـهودیان عهد خود را با پیغمبر (ص)گسـیختند، بـنوقینقاع بودند. عاصم پسر عمر پسر قتاده برایم روایت کرده است وگفته است: رسول خدا ایشـان را محاصرهکرد تا تسلیم فرمان او شدند. عبدالله پسر ابی پسرسلول وقتی دید پیغمبر (ص)بربنوقینقاع چیره شده است برخاست وگفت: ای محمّد نسبت به دوستان من به نیکی رفتارکن -بنوقینقاع همپیمان قبیله خزرج بودند -پیغمبر (ص)اندکی توقف فرمود و پـاسخش نداد. دیگر باره عبدالله پسر ابی سلول گفت: ای محمد نسبت به دوستان من به نیکی رفتارکن. عاصم پسر عمر پسر قتاده نقلکرده است وگفته است: رسول خدا از عبدالله پسر ابی پسـر سلول روی گردانـید. عبدالله پسرانی پسـرسلول دست به یقه زره پیغمبر (ص)فرو برد! پیغمبر بدو فرمود:
(ارسلنی).
مرا رها کن!.
آنگاه فرستاده خدا خشمگین شد. تا بدان اندازهکه بر چهره مبارکش آثار خشم مشاهدهگردید. سپس دیگر باره فرمود:
(و یحکارسلنی).
وای بر تو! دست از من بدار!.
عبدالله پسر ابی پسر سلولگفت: به خدا سوگند تو را رها نمیکنم تا درباره دوستانم به نیکی رفـتار نکنی! چهارصد نفر بدون داشـتن جامه زره، و سـیصد نـفر زرهپوش، مرا از سرخ پوست و سیاهپوست مـحفوظ داشتهانـد و آنگاه تو ایشـان را در یک بامداد درو میکنی؟! منکسی هستمکه از حوادث زمان و برگشت دوران میترسم! پیغمبر (ص) فرمود:
(هُم لَکَ).
ایشان متعلق به تو هستند.
محمد پسر اسحاقگفته است: ابواسحاق پسـر یسـار برایم روایتکرده است از عـباده، و او از ولیـد پسـر عباده بسر صامت نقلکرده استکهگفته است: هنگامی که بنوقینقاع با رسول خدا جنگیدند، عبدالله پسر ابی درباره ایشان به میانـجیگری پرداخت و از ایشان دفاع کرد. عباده پسر صامت به خدمت پیغمبر (ص)رفت. او یکی ازقبیله بنیعوف پسـر خزرج بود. عـهد و پیمانیکه عبدالله پسر ابی با یـهودیان داشت، او نـیز داشت.کار و بارشان را به رسول خدا واگذارکرد و از دوستی و همپیمانی با ایشان در پیشگاه خدا و رسول خدا دستکشید و بیزاری جست، وگفت: ای رسول خدا من از ایشان بیزاری خود را در پـیشگاه خدا و رسول خدا اعلام میدارم، و خدا و رسول خدا و مومنان را به دوستی میگیرم، و از همپیمانی و دوستی کفار خویشتن راکنار میکشم و بیزاری میجویم ... درباره عباده پسر صامت و عبدالله پسر ابی در سوره مائده این آیه نازل شد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ) .
ای مومنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید. آنانبرخی دوستانبرخیدیگرند.
تا میرسد به:
(وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ) .
هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را بـه دوسـتی و یــاری بـپذیرد (از زمـره حزب الله است و) بـیتردید حزبالله پیروز است.
امام احمد فرموده است: قتیبه پسر سعید، و بحیی پسر زکریا پسر ابوزیاده، از محمّد پسر اسحاق، و او از زهری، و وی از عوده، و او نیز از اسامه پسـر زیـد روایتکردهاندکهگفته است: در خدمت پیغمبر (ص) به پـیش عبدالله پـسـر ابی برای عیادت رفتیم. ییغبمر (ص) بدو فرمود:
(قَد کُنتُ أنهـاکَ عَن حُب یَهـُود).
من که تو را از دوست داشتن یهودیان نهی کرده بودم.
عبدالله بدوگفت: اسعد پسر زراره با یهودیانکینهتوزی کرد و مرد ... (ابوداوود ازگفته محمد پسر اسحاق این روایت را نقلکرده است). مجموعه این خبرها به حالتی اشاره دارندکه در جامع مسلمانان بوده است. حالتی که بازمانده اوضاع پیشین مردمان در مدینه قبل از اسلام بوده است، و از جهانبینیهائی سرچشمهگرفته استکه هنوز درباره مساله روابطیکه باید مـیان مسلمانان و میان یهودیان باشد، و روابطیکه نباید برجای بماند، روشن و قطعی نشده است ...گذشته از این، هر چه روایت شده است، همه درباره یهودیان است و از مسیحیان نامی در وقائع و حوادث منقوله نیست. ولیکن نص قرآنی یهودیان و مسیحیان را در بر میگیرد و هر دو را یکجاگرد میآورد ... این بدان علت است کـه قرآن در صـدد بنیانگذاری و پـابرجائی جهانبینی دائمی و رابطه دائمی و اوضاع دائمی مـیان گروه مسلمانان و سائرگروههای دیگری است، چه اهل کتاب باشند و چه مشرک، همانگونهکه بعداً در روند این درس خواهد آمد.
هر چندکه موضعگیریهای یهودیان با موضعگیریهای مسـحیان، در روزگار پیغمبر، بطورکلی فرق دارد، و در جای دیگر از سوره نیز قرآنکریم بدین اختلاف اشاره مینماید و میفرماید:
(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى).
(ای پیغمبر!) خواهـی دیـدکه دشـمنترین مـردم بـرای مـومنان، یــهودیان و مشـرکانند، و خواهـی دیـد که مهربانترین مردم برای مومنان، کسـانیند کـه خود را مسـیحی مینامند.... (مائده / 82)
با وجود فرقیکه در آن زمان یـهودیان با مسـیحیان داشتهاند، نص قرآنی در اینجا یهودیان و مسـیحیان را یکسان میداند و برابر مینهد. همانگونهکـه در نص آینده میان همگی اینان و میانکافران در مساله دوستی و همپیمانی جدائی نمیاندازد. چراکه ایـن مساله بر قاعده ثابت دیگری تکیه دارد که عبارت است از ایـن که: مسلمان دوستی و پیمانی نباید جز با مسلمان داشته باشد، و مسلمان را جز محبت خدا و رسول خدا وگروه مسلمانان نسزد ... در این باره همه فرقهها مسـاوی و برابرند، هر چندکه در برخی از شـرائط و ظـروف، موضعگیریها و موقعیتهایشان جدا وگوناگون باشد. باید توجه داشت یزدان سبحان در ان زمانکه برای گروه مسلمانان این قاعده عام حتمی و قطعی را وضع میفرمود، علم خدا همه زمانها را فراگرفته بود، نه این که تنها برهه ویژهای از زندی پیغمبر (ص) را در بر گیرد، و مشتمل بر شرائط و ظروف موقت آن باشد و بس. بعدها تاریخ نشان دادکه دشمنان مسیحیان با این آئین وگروه مسلمانان در بیشتر نقاط زمین،کمتر از دشـمنانگی یـهودیان نبوده است ... هنگامیکه مــوضعگری و مـوقعیت مسـیحیان عرب زبان و مسیحیان مصر را در حسن استقبال از اسلام مسـتثنی سازیم، خواهیم دیدکه درگسـتره سرزمین مسـیحی غرب، مسیحیان در طول تاریخشان از آن زمانکه با اسلام تماس داشتهاند، پرچم دشمنانگی وکینهتوزی را بر ضد اسلام بر دوشکشیدهاند و بر آن تاخت بردهاند و به جنگ و نـیرنگ آن نشسـتهانـد. بگونهایکه دشمنان وکینهتوزی و جنگ و نـیرنگشان در هیچ زمان، با دشمنانگی وکینهتوزی و نیرنگ یهودیان، فرقی نداشته است. حتی دولت حبشهکه شاه آن از مهاجران مسلمان و از اسلام به خوبی استقبالکرد، برگشت و جنگ بس شدیدی را علیه اسلام و مسلمانان ترتیب داد، جنگیکه سختتر از جنگ هرکس دیگری بود، و در این باره جز یـهودیانکسی همتای آنـان نگردیده است.
یزدان جهان همه اینها را میدانسته است و این قاعده همگانی را برای مسلمانگذاشـته است. دیگر تـنها روزگاریکه این قران در ان نازل میگردیده است و بالطبع شرائط و ظروفگذرا و موقتی داشـته است، مورد نظر نبوده است، و شرائط زمـانی و مکانی همسانی آن مدت از روزگار هم که چه بسا تا آخر جهان اینجا و آنجا پیش آید، چندان مورد توجه نبوده و بدان اهمیت داده نشده است.
همیشه اسلام وکسانیکه متصف بدان بودهاند - هر چند هم از اسلام بهرهای نداشتهاند - از جانب یهودیان و مسیحیان در هر جائی از سطحکره زمین اذیت و را تصدیق میکرده است: بَعضُهــم اولیـاء بعض »
برخی از انان دوستان بر خی دیگرند
و بیانگر این واقعیت بوده است که مسلمان هوشیار باید به پند و اندرز پروردگارش گوش جان فرا دهند و فرمان قاطعانه و نهی امرانه و داوری حا کمانه ایزد متعال را بشنوند و بنوشند، بدانگاهکه میفرماید باید جدائیکامل باشد میان دوستان خدا و رسول خدا، و میان هر اردوگاه دیگریکه پرچم یزدان و ییغـبر آخر الزمان را به اهتزاز درنمیآورد و برافراشته نمیدارد. اسلام مسلمان را مکلف و موظف میدارد به اینکه روابط خود را با همه مردمان براساس عقیده پابرجا و استوار دارد. چه، در جهانبینی و همچنین درکردار و رفتار مسلمان نمیگنجد دوستی و دشمنی جزدر عقیده باشد. از اینجا استکه ممکن.نمیکردد دوستی به معنی یاری میان مسلمان و غیرمسلمان برقرارگردد. مگر نه این استکه مسلمان و غیرمسلمان غیرممکن است در زمینه عقیده همدیگر را یاری دهند؟ مثلا مگر مـمکن است همدیگر را حتی در برابرکفر و بیدینی همکمک و یاری نمایند؟ همانگونهکه برخی از سادهلوحان ما و بعضی از کسانی که قرآن نمیخوانند میانگـارند که مسلمان و غیرمسلمان میتوانند همدیگر را در نبرد با کفر یاری دهند آخر چگونه مـمکن است یکدیگر را یاری دهند، وقتیکه اساس مشترکی نیستکه بر آن گرد آیند و همدیگر را در پرتو آن یاری نمایند؟
برخی ازکسانیکه قرآن را نمیخوانند، و حقیقت اسلام را نمیشناسند و نمـیدانند، و بعضی ازگول خوردگان نیز چنین تصور میکنند دین هر چه باشد دیـن است و همه ادیان یک دین است! همانگونه که کفر و بیدینی همهکفر و بیدینی است) در این صورت ممکن است «دیانت» همگی در برابرکفر و بیدینی بایستد، زیـرا کفر و بیدینی دین را بطورکلی انگار مـیکند و با دیانت بطور اطلاق میجنگد.
امّا در جهانبینی اسلامی، و همچنین در ذهن مسلمانی که مزه اسلام را چشیده باشد،کار بدین منوال نیست. مزه اسلام را هم جزکسی نمیچشدکـه اسلام را به عنوان عقیده خود بپذیرد، و با نیروی این عقیده برای پا برجا داشتن و استوار نمودن سیستم اسلامی حرکت را بیاغارد و به ییش تازد.
اینکار، در جهانبینی اسلامی، و در ذهن مسـلمان، آشکار و روشن است. دین، اسلام است و بس. آئینی که اسلام آن را به رسمیت بشناسد جزآئـین اسلام نیست. زیرا یزدان سبحان ایـن را میگوید. آنجاکه میفرماید:
( انّ اّلدیَن عِندَ اللِه الاسلامُ ) .
بیگمان دین (حق و پسـندیده)درپیشگاه خدا اسـلام است. (آل عـمران / ١٩) همچنین میفرماید:
(و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه) . (ال عمران /85)
کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمیشود. پس
از برانگیخته شدن مـحمّد (ص)دیگر دیـنی در میان نماندکه خدا از آن خشنودگردد و آن را ازکسی بپذیرد، جز آئین «اسلام». اسلام بدان صورت اصـیلی که محمّد (ص)آن را به ارمغان آورده است. آئینیکه پـیش از بعثت محمّد (ص)از مسـیحیان پـذیرفته میشد، دیگر هم اینک از آنان پـذیرفته نـمیگردد. همانگونهکه آئینیکه پـیش از بعثت عـیسی (ع) از یهودیان پذیرفته میگردید، پس از بعثت عیسی (ع) از آنان پذیرفته نمیگردید.
وجود یهودیان و مسیحیان اهلکتاب، پس از بعثت محمّد (ص)بدین معنی نیستکه آئینیکه دارند و بر آنند از ایشان پذیرفته میگردد، یاگـفته میشود آنان بر آئین آسمانیند ... ایـن امر، پیش از بعثت خاتمالانـبیاء چنین بود. امّا پس از بعثت واپسین پیامبر در جهانبینی اسلام و در ذهن مسلمان، آئیـنی جز اسلام وجود ندارد. این چیزی استکه قرآن با نـص غیرقابل تـوجیه و تاویلی، قاطعانه آن را فریاد میدارد و میگوید: اسلام یهودیان و مسیحیان را به ترک معتقدات خود و پذیرش اسلام وانمـیدارد و محور نمیگرداند. زیرا:
(لا إکراهَ فی اُلدَّین ). (بقره /256)
اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست.
امّا معنی این هم چنین نیستکه چیزیکه بر آن هستند و بدان باور دارند، خدا آن را «آئین» مقبولی میداند، و یهودیان و مسیحیان را بر «ائین» مقبولی میبیند.
بدین خاطر دیگر جبههای به نام جبهه دیانت و دینداری نیستکه اسلام در صف آن قرارگیرد و رویارویکفر و بیدینی بایستد و بجنگد بلکه آنـچه هست «دیـن» است و اسلام نام دارد ... یا «دین نیست» و لائیک نام دارد، و آن هم هر آن چیزی استکه نوای اسلام است ... حال این لائیک و بیدینی عقیدهای باشدکه اصل آن آسمانی بوده ولی تحریف شده باشد، و یااصل آن بتپرستی بوده و بر بتپرستی خود ماندگار باشد، و یا اینکه زندقه و الحاد بوده و منکر ادیان باشد ... همه اینها با یکدیگر فرق دارند، و جملگی آنها با اسلام مختلف و ناهمآهنگ هستند، و میان آنها و میان اسلام دوستی و رفاقتی، و مـهر و عـطوفتی، و همسانی و عهدی نیست.
مسلمان میتواند با چنین اهلکتابی معامله و بازرگانی کند. موظف هم هستکه با ایشان رفتار وکردار نیک داشته باشد - همانگونهکه قبلاگذشت - مادامکه او را در دین آزاد بگذارند و اذیت نکنند. مسلمان میتواند با زنان پاکدامن ایشـان ازدواج نـمـاید. هر چندکه اختلاف فقهی درباره ازدواج با خانمهای پاکدامن اهل کتابی در میان استکه معتقد به خدائـی مسـیح یـا فرزندی او باشند، و زنان اهلکتابیکه به تثلیث و سه خدائی معتقد هستند. اختلاف در این استکه آیا چنین خانمهائی اهلکتابی بشمارندکه ازدواج با آنان جائز است؟ و یا اینکه مشرک به حساب میآیند و ازدواج با آنان نادرست است؟ حتی با قبول حواز نکاج با ایشانکه متکی به قانون حلال بودن ازدواج بطور عام است، زیبا رفتارکردن و جواز نکا ح به معنی دوستی و یاری در دین نـیست. و بدین معنی هم نـیستکه مسلمان قبولکند دیـن اهلکـتاب - پس از بعثت محمد (ص)دینی استکه خدا آن را میپذیرد، و اسلام میتواند در جبهه یگانهای با ایشان بوده و هر دو با کفر و الحاد بجنگد و پایداریکنند.
اسلام آمده استکه اعتقادات اهلکتاب را تصحیحکند، و معتقدات مشرکان و بتپرستان را نیز تصحیح نماید. قرآن هم اینان و هم آنان را جملگی به اسلام دعـوت فرمود. زیرا اسلام همان «دین» و آئینی استکه یزدان از همه مردمان جز آن را نمیپذیرد. زمانیکه یهودیان اینگونه فهمیده بودندکه ایشان به پذیرش اسلام دعوت نشدهاند، و خویشتن را نیز بالاتر از این میدانستندکه به پذیرش آن دعوتگردند، قرآنکریم رویـاروی ایشان ایستاد و انان را به اسلام نداء در داد و فریادشان داشت، و بدیشان یادآور شدکه اگر از اسلام روی گردانند کافر بشمارندا
مسلمان مکلف و موظف استکه اهلکتاب را به اسلام دعوتکند، همانگونهکه موظف و مکلف است بیدینان وکافران و بتپرستان را به سوی اسلام فرا خواند. او اجازه ندارد از اینان و از آنان،کسی را وادار به پذیرش اسلام سازد. زیرا عقیدهها در دلها و درونها با اجبار و اکراه پیدا و هویدا نمیگردد. اجبار و اکراه افزون بر این کـه مـمـنوع است و ازآن نهی شده است، ثمــره و رهآوردی ندارد.
درست نیست مسلمان بگویدکه آنچهکه اهلکتاب بدان باوردارنـد وبرآن هسـتند پس ازبعثت محمّد (ص)دینی استکه یزدان آن را انین آسمانی میداند و مورد پسند او است، آنگاه با وجود این ایشان را به اسلام دعوتکند ... مــسلمان مکـلف و موظف نخواهد بودکه اهلکتاب را به پذیرش اسـلام دعوت کند، مگر براساس واحدیکه عبارت است از اینکه او معترف به حقانیت دینی نباشدکه اهلکتاب معتقد بدان هستند. و همچنین او ایشان را به پـذیرش دیـن باید دعـوت کند.وقتیکه این حقیقپ روشن، در ذهن استقرار پذیرد، معلوم میگرددکه از لحاظ عقیده مسـلمان مـنطقی نخواهد بودکه او برای پابرجائی دین در زمین دوست و همپیمان باکسی شودکه به دین اسلام معتقد نباشد و بدانگردن ننهاده باشد.
این مساله در اسـلام مساله اعتقادی ایـمانی است، همانگونهکه مساله سازماندهی جنبشی است. از یک سو مساله اعـتقادی ایمانی است. گمان میکنیم با توضیح و بیانیکهگذشت، و با رجوع به نصوص قرآنی قاطع و دال بر عدم دوستی میان مسلمانان و اهلکتاب، مساله کاملا روشن شده باشد. از دیگر سو، مساله مساله سازماندهـی جنبشی است. در این صورت نـیز مسالهکاملا روشن است ... وقتیکه همه تلاش مومن باید این باشدکه به پابرجا داشتن و اسـتوار نمـودن برنامه یزدان در زندگی روکند و سعی نـمـاید برنامه یزدان، یعنی برنامهایکه اسلام با نص، آن راذکـر میکند، و همانگونه استکه محمّدً (ص)آن را با خود آورده است، با هـه تـفصیلات و زوایائیکه این برنامه دارد. شیلات و زوایائیکه همه تلاشها و فعالیتهای انسان در زندگی را در بر میگیرد ... در این صورت چگونه مـمـکن استکه مسلمان در این سعی و تلاش با کسی همیاری و همکاریکندکه به اسلام ایمان ندارد و آن را به عنوان دیـن وبرنامه و نظام و شریعت نمیپذیرد، و سعی و تلاشش صـرف اهـداف دیگری میگردد، اهدافیکه اگر دشـمن اسلام و اهداف آن نباشد، دستکم چنین اهدافی اهداف اسلامی نـیـستند. چراکه اسلام هدف وکاری را به رسمیت نمیشناسد و نمیپذیردکه براساس عقیده استوار نگردد، هر چندکه در ظاهر خوب و بایسته جلوهگر شود:
( وَ الّذین کَفَـرُوا أعمالُهُمکَرَماد اشتَّدت بِهِ ألرّیح فی یَوم عاصف ) .
حال و وضع اعمال کسانی که به پروردگار حود ایمان ندارند، همچون حال و وضع خاکستری استکه در یک روز طوفانی، باد به تندی برآن وزد. (ابراهیـم/8ا)
اسلام مسلمان را مکلف و موطف میداردکه همه سـعی و تلاش خود را خالصانه صرف اسـلامکند. هرگز نیندیشدکه جزنیترین چیز را در تلاش روزانه خود از اسلام جدا وگسیخته دارد ... کسیکه تصورکند چنین چیزی ممکن است و میتوان امور زندگی روزانه را از اسلام بدور و گسیخته داشت، سرشت اسلام و سرشت برنامه اسلامی را نمیشناسد.کسیکهگمان برد در زندگی برخی از امور استکه میتواند خارج از برنامه اسلامی باشد و میتوان در آنها باکسی همیاری و همکاریکردکه دشمـن اسلام است، و یا باکسی راه یاری و مددکاری را در پـیشگرفتکه از مسـلمان خشنود نمیگردد مگر اینکه اسلام خود را رها سازد، همانگونهکه خدا درکتاب *خویش خواست یهودیان و مسیحیان را از مسـلمان مطرح میفرماید. آنـان از مسلمان میخواستند به ترک اسلام بگوید تا از او خشنودگردندلکسیکه حنین بیندیشد، هم در عقیده و اندیشه سستی پذیرفته است، و هم درکار و عمل تزلزل ییدا کرده است.
عبدالله پسر ابی پسرسلولکه از بیمار دلان بود، از شتاب و تلاش خود در همیاری و همـکاری و دوستی و رفاقت با یهودیان، و ماندگاری بر پیمان خویش با ایشان، چنین معذرت و عذر خود را اظهار مـینماید: منکسی هستمکه از حوادث زمان و برگشت دوران هراسناکم! میترسیمکه زمانه برگردد و دچار سختی و دشواری شویم و در مضیقه افتیم ... این چنین دلیـل و حجتی نشانه بیماری دل و ضعف ایمان است. ولی خدا است. یاور خدا است. یاری طلبیدن از غیر خداگمراهی است. اصلاکار پوچ و بیهودهای است ... باید دانست که حجت ابن سلول، حجت هر ابن سلولی در طول زمان است، و جهان بینی او جهانبینی هر منافق بیمار دلی استکه حقیقت ایمان را درک و فـهم نـمیکند ... دل عباده پسر صامت ازدوستی و مهر یـهودیان رمـید و برید، پس از آنکه از ایشان صادر شد آنچه صادر شد. *ن دل او دل با ایمانی بود دوستی و مهر یهودیان را از ژرفای دل خودکند و به دور افکند، آنجاکه عبدالله پسر ابی پسر سلول آن را قاپید و در سراچة سینهاش نهاد و با چنگ و دندان در نگاهداری آن کوشید این دوکار، دو شیوه جداگانهاند و دو راه مختلف. از دو جهانبینی گوناگون برجوشیدهاند. از دو فهم و شور متضاد بردمیدهاند. این چنین اختلاف وگوناگونی در طول زمان میان مومن و دل ناآشنا با ایمان، بر جای و استوار است.
قرآن کسانی را تهدید میفرمایدکه از دشمنان آئینشان یاری طـلبکـنند. آن دشمنانیکه بر ضد ایشـان گـردهمآئی میکنند و مـتفق و مـتحد مـیشوند. آن مـنافقانیکه مخلص نـیـستند و اعـتقاد و دوسـتی و اعتمادشان سست و بیبنیاد است... قرآن آنـان را بیم میدهد با امید فتح یا کاریکه یزدان میکند و در این موقعیت یـا به داوری میپردازد وکار را یکسـره میسازد، و یا پرده را از شخص پنهان در پس پرده نفاق کنار میزند:
(فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ )
امید است که خداوند فتح (مکـه) را پیش بـیاورد یـا از جانب خود کاری کند (و دشمنان اسـلام را نـابود و منافقان را رسوا نماید) و این دسته از آنـچه در دل پنهان داشتهاند پشیمان کـردند (و بـر ضعف و شک و نـفاق خود افسوس خورند).
بدان هنگامکه فتح در میرسند، چه فتح مکه باشد، و یا فتح به معنی جدائی بخشیدن و فـیصله دادن و داوری نمودن باشد، و یا مراد فرا رسیدن فرمان خدا باشد، کسانی که در دلهـایشان بیماری است، بر شتابی و تلاشیکه در دوستی و رفاقت و در مهر و عطوفت با یهودیان و مسیحیان داشتهاند، و بر نفاقیکه پرده از آن فرو افتاده است و برملاگشته است، پشیمان خواهند گشت. در آن هنگام مومنان نیز «ز حال منافقان دچار شکست خواهند شد، و از نفاق و سرنوشت زیانباریکه منافقان بدانگرفتار خواهند آمد بیزاری خواهند جست:
(وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا أَهَؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِینَ )
(بـدان هنگام که فتح و پـیروزی فـرا رسـد) مـومنان میگویید: آیا اینان همان کسانی هستند که با شدت و با حدت به خدا سوگند میخوردند و میگفتند ما (بر آئین شمائیم و همچون شما مسـلمانیم و) بـا شـما هسـتیم! (دروغ گفتند و) کردارشـان بیهوده و تباه گشت (و رنجشان بر باد رفت و تلاششان هدر کردید) و زیانکار شدند (و هم ایمان و هم یاری مومنان را از دست دادند)
. سرانجام روزی و روزگاری یزدان جهان، فتح را پیش آورد. رازها و رمزهای درون بیرون افتاد و برملا شد. کارها پوچ و بیهودهگردید و سودی نبخشید. *دستهها و گروهها زیانکار و زیانبارگردیدند. به ما مسلمانان از سوی یزدان جهان وعده داده شده است و ایـن وعـده برجا و ماندگار است، وعده فرا رسیدن فتح فتح فرا میرسد هر وقتکه ما تنها به دستاویز یزدان، یـعنی قرآن، چنگ بزنیم. و هر زمانکه ما خـالصانه تـنها دوستی و مهر خدا را داشته باشیم. و هر وقتکه برنامه خـدا را بدانـیم و مراعات کنیم، و حهانبینیها و اندیشهها و احوال و اوضاع خود را براساس برنامه خدا پابرجا و استوار بداریم. و هر زمانکه در بکار و کارزار در پرتو راهنمائی و رهنمود الهی حرکتکنیم و بــهکـوشش و تـلاش ایسـتیم، و ولی و دوستــی و سرپرستی و یاوری را جز خدا و رسول خدا و مومنان برای خود ندانیم و برنگیریم.
هنگامیکه روند قرآنی از نداء نـخستین خطاب به مومنین می پردازد، ندائیکه آنان را فریاد میداردکه از دوسـتی و همپیمانی با یـهودیان و مسـیحیان دست بردارند ویار را به پایان بیارند، و میترسند از اینکه با دوستی و همپیمانی با ایشان جزو ایشانگردند، و یا اصلا بدان سببکافر شوند و از اسلام برگردند! در حالیکه خود متوجه نباشند و یـا ایـنکه خـودشان نخواهند و قصد آن را هم نداشته باشندا نداء دومین را سر میدهد وکسی را تهدید میکند و بیم میدهدکه از میان ایشان از دین خود برمیگردد، این برگشت از دین به سبب دوستی و همکاری با اهلکتاب باشد، و یا به علت دیگری از اسباب و عللگوناگون ... او را تهدید میکند و بیم میدهد به اینکه او چیزی در ییشگاه خدا شمار نمیآید، و خدای را نمیتواند عاجز و درمانده کند و از دست انتقام یزدان بگریزد، وکمترین زیانی به آئین خدا نمیرساند. خدا او را متوجد میسازدکه آئین یزدان دوستان و یاران و یاوران و مددکارانی دارد که ذخیرهاند و در دانش خدا تعیین شدهانـد. اگر ایـنان رویگردان از انجام وظیفه وکمک به دین خدا شوند، آنان را به جهانگسیل میدارد و به خدمت دین خود میگمارد. روند قـرآنی سـیماهای ایـن چنینگروه برگزیده ذخیره در دانش خدا برایکمک و خدمت به دین الله را به تصویر میکشد.کسـانیند با سـیماهای دوست داشـتنی زیبای درخشـان! همچنین جهتی را مینمایدکه یگانه جهتی برای دوستی و یـاری است و مسلمان میتواند دوسـتی و مـهر و یـاری و یاوری خویش را بدان سمت سوق دهد و بس. این نداء و فریاد را با بیان سرانجام حتمی پیکار و سرنوشت قطـعی کارزاری پایان میبخشد که حزب خـدا بدان فرو میرود و در آن با سائر احزاب میرزمد، سرانـجام و سرنوشتیکه بدان مفتخر و از آن بهرهمند میگردند کسانیکه دوستی و مهر و یاری و یاوری خویبثن را خالصانه به خدا و رسول خدا و مومنان اختصاص میدهند:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ
وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
ای زیانی به خدا نمیرساند و در آینده) خداوند جمعیتی را (بجای ایشـان بـر روی زمین) خواهد آورد که خداوند دوستشان میدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند. نسبت به مومنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نـیرومندند. در راه خـدا جـهاد مـیکنند و بـه تـلاش مـیایسـتند و از سرزنش هیح سرزنش کنندهای (در اطاعت از فرمان یزدان) هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل خدا است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد). خداوند آن را به هر کس که بخواهد (به خیر و خوبی نـائل شـود) عطاء میکند. و خداونـد دارای فضل فـراوان و (انـعام بیشمار است، و از مستحقان آن) آگاه است. تنها خدا و پـیغمبر او و مـومنانی یــاور و دوست شـمایید کـه حاشعانه و خاضعانه نمار را بجای میآورند و زکـات مال بدر میکنند. و هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را به دوستی و یاری بپذیرد (از زمره حزب الله است و) بیتردید حزبالله پیروز است.مومنان! هر کس از شما از آئین خود بازگردد (و از ایمان به کفر گراید، کوچکترین
تهدیدکسیکه از میان مومنان، بدین صورت و در این مقام، از آئین خود دست برمیدارد، چنین تهدیدی ییش از هر چیز دیگری متوجه پیوند موجود میان یهودیان و مسیحیان و میان برگشت از اسلام میگردد. بویژه با توجه به چیزهائیکه ییشترگذشت و بیانگردید: کسی که با آنان دوستی ورزد و یاورشان شود، یکی از ایشان خواهد بود، و از میانگروه مسلمانان بیرون میافتد و به اهلکـتاب میییوندد و از زمـره ایشـان شـمرده میشود:
(وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ )
هر کس از شما با ایشان دوستی ورزد (و آنـان را بـه سرپرستی بپذیرد) بیگمان او از زمـره ایشـان بشـمار است.
بنابراین، نداء و فریاد دوم تاکید و توضیح نداء و فریاد نخستین است. نداء و فریاد سومیکه به دنبال این نداءو این سیاق میآید نیز دال بر این است، و مترتب بر نهی از دوستی و مهرورزی با اهلکتاب وکافران است. اهلکتاب وکافران را بدین نحو درکنار یکدیگرگرد آوردن، بیانگر ایــن واقـعیت استکه دوستی و مهرورزی با اهلکتاب همچون دوستی و مهرورزی با کافران بشمار است، بدون هیچگونه تفاوتی. همـچنیـن بیانگر این واقعیت است، هنگامیکه اسلام در معامله و بازرگانی اهلکتاب را ازکافران جدا مـیسازد، ایـن مساله با مساله دوسـتی ومـهرورزی و همیاری و همکاری با اهلکتاب جدا است، و چنین رابطهای در امور دیگر است، و دوستی و مهرورزی و همیاری و همکاری با ایشان را شامل نمیشود:
(أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)
ای مومنان! هرکس ازشما ازآئین خود بازگردد (واز ایمان به کفر گراید، کوچکتـرین زیانی به خدا نمیرساند و در آینده) خد!وند جمعیتی را (بحای ایشـان بـر روی زمین) خواهدآورد که خداوند دوستشان میدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند. نسبت به مومناننرم و فروتن بوده ودربرابر کافران سخت ونیرومندند. در راه خـدا جـهادمیکنند و به تـلاش میایستند و از سرزنش هیح سرزنش کنندهای (در اطاعت از فرمان یزدان) هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل خدا است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد). خداوند آن را به هر کس که بخواهد (به خیر و خـوبی نـائل شـود) عطاء میکند. و خداونـد دارای فضل فراوان و (انـعام بیشمار است، و از مستحقان آن) آگاه است.
خـداگـروه مومنان را برگزنده است تـا در استقرار بخشیدن آئین یزدان در زمین، ابزار قضا و قدر خـدا شوند، و سلطه و حجت او را در زندگی مردمان پابرجا و استوار دارند، و برنامه خدا را در اوضاع و احوال و ادارهها و سازمانهای خود، و در سـخنان و داوریهای خویش اجرءکنند، و با این برنامه و با ایـن شریعت، صلاح و خیر وپاک و بالندگی را پـیادهکنند. ایـن کریش الهی برای به پا خاستن و به دستگرفتن امور دین و جنبش در راه والائی این آئـین، فضل و لطف خداوند جهان در حق مومنان است. پس هرکسکه میخواهد این فضل و این لطف را رهاکند و خویشتن را ازاین همه بزرگواری خداوند باری محروم سازد، خود داند بگذار به ترک الطافکریمانه بگوید وکژ راهه بپوید یزدان بینیاز از چنین کسـی و از همه جهانیان است. یزدان از میان سائر بندگان،کس دیگری را برای اینکار برمیگزیندکه او را شایسته این فضل بزرگ و لطف سترگ ببیند.
شکلیکه قرآن دراینجـا ازگروه گزیده به تصویر میکشد، شکل روشن و دارای نشـانههای هویدا و سیماهای برحستهکاملاپیدا است. شکـل درخشـان و دلکش و دلربا و دوست داشتنی است:
(فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ)
خد!وند گروهی ر! (بجای ایشان بر روی زمین) خواهد آورد که خداوند دوستشان میدارد و آنان هـم خدا را دوست میدارند.
مهرورزی و خشنودی متبادل، پیوند میان آنـان و یزدانشان است ... مهرورزی ... این روح روان و لطـفـی که پر میکشد واوج میگیرد و میدرخشدو خوش لقا و خوش سیما و شادان و شاداب است ... ایـن همان چیزی استکه مردمان را به خـداونـدگار مـهربانشان ربط و پیوند میدهد. عشق یزدان نسبت به بندهای از بندگانش چیزی استکهکسی نمیتوانـد ارزش آن را بسنجد و بداند، مگر آنکسکه یـزدان سبحان را با صفاتی بشناسدکه خداوند خود را بدانها ستوده است و متن فرموده است. آنکس مـیتوانـد ارزش چنین عشق خدایانهای را درککند که آهنگ دلنـواز ایـن صفات، تارهای حس و شعور و دل و درون و سراسر وجود اورا به ناله و نوا درآورده باشد ... آری!کسی حقیقت این عطاء و ارمغان را ارج نمیداند، مگر آن کسکه حقیقت عطاءکننده و ارمغان دهنده را بشناسد و بداند. آنکسی حنین چیزی را میشناسد و میداندکه آگاه باشد خدا چهکسی است؟ سازنده این حهان بزرگ کدام است؟ چه کسی سازنده انسان استکه با وجود اینکه جرمکوچکی است چکیده جهان است؟ چهکسی به بزرگی خدا است چهکسی به توانمندی خدا است؟ چهکسی به یگانگی خدا است؟ چهکسی به ملک و ملکوت همچون خدا است ... خداکجا و بندهایکه خدا با مهرورزی خود بدو لطف ومحبت میکندکجا است؟ بندهکه ساخته دست قدرت یزدان سبحان است ... امّـا یزدان: بزرگ و سترگ، زنده جاویدان، ازلی، ابدی، نخستین، واپسین، پیدا، و ناپیدا است.
مهرورزی بنده نسبت به پروردگارش نعمتی برای خود بنده است. نعمتیکه آن را هم نمیشناسد مگرکسیکه خودش آن را چشیده باشد ... هنگامیکه مـهرورزی یزدان نسبت به بنده ای از بندگانش چیز بزرگ و سترگی، و لطـف و فضل فراگیر فراوانی باشد، قطعاً وقتیکه یزدان به بنده هدایت خود را میبخشد واو را به محبت خویش رهنمود مینماید و با این چشش زیبای منبر به فرد او را آشنا میگرداند، چششیکه در میان همه چششهای مـهرورزی همانند و همسان ندارد، چنین بخششی هدایتی عطای بزرگ سـترگی، و لطف و فضل فراگیر فراوانی بشمار است.
هنگامیکه مهرورزی خدا نسبت به بندهای از بندگان خویش باشدکه به تعبیرو بیان در نـیاید و برتر از وصف وکلام باشد، قطعامهرورزی بنده نسبت به پروردگارش نیز چیزی استکهکمتر جمله و عبارت میتواند آن را به تصویر زند، مگرگاهگاهیکه در لابلای بر خی از سخنان عاشقان، نادانسته و نـاگـهانی پـرتوی از آن بر پـرده نـمایش افتد ... ایـن هـمان موضوعی استکه به خدا رسیدگان متصوفه و عرفای صادق در آن پیشی و برتری میگیرند. چنین متصوفه و عرفای صادق و راستینی هم بسی اندکاند، و در میان گروه بیشماریکه جامه صوفیانه و عارفانه به تـن میکنند و در تاریخ دور و درازشـان رقـم میخورند خیلیکمیابند ... پیوسته زمزمه ابیات رابعه عدویه به گوش دلم میخواند، و مزه راستین خود را در باره این مهرورزی منحصر به فرد، تارهای درونم را مینوازد و میلرزاند. آنجا که میگوید:
فـَلَیتَکَ تَحلُُُو وَ الحیاةُُُُ مَریرَةُُُُ
وَلَیتَکَ تَرْضی و الَانامُُُ غِضابُ
وَ لَیتَ الَّذی بَیْنی و بَینَکَ عـامِرُُُ
وَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََبََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََینی وَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ بَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََینََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ العالَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََمینََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ خََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََرابُُ
اِذا صَحَّ مِنکَ الو ُدُّ فَالْکُلُّ هَیَّنُ
وَ کُلُّ الَّذی فَوقَ التُّرابِ تُرابُ
کاش که تو شیرین و سازگار باشی، هر چند که زندگی تلخ و ناسازگار باشد. کاش که تـو خشنود گـردی، هـر چند که مردمان خشمناک باشند.
کاش که میانه من و تو برقرار و آباد باشد، گرچه میانه من و جهانیان ویران باشد.
اگر محبت تو برقرار و برجای باشد، همه چیز ساده و آسان است. هر کس که بر روی این خـاکدان زمـین است، خـاک زمین است!.
این مهرورزی خداوند بزرگ، نسبت به بندهای از بندگان، و مـهرورزی بنده در حق صاحب نـعمت عطاءبخش، درگستره این هستی میپراکند و در پـهنه این جهان فراخ روان میگردد، و هر زندهای و هر مردهای را در بر میگیرد. آن هم در فـای والا و در سایه دلگشاییکه سراسر این جهان را فرا میگیرند، و مشتمل برگستره جهان انسان نیز می شوند و همه اینها در آن بنده مهرورز دوست داشتنی، مجسم و نـمودار میگردد.
جهانبینی اسلامی، مومن وپروردگارش را با این رشته شگفت دوست داشتنی به همدیگر پیوند میدهد ... تنها یک بار هم نیست و بس ... تنها یک سخنگذرای پریده از زبان نیست و دیگر هیچ ... بلکه اصل و حقیقت و عنصر اصلی در این جهانبینی است:
(اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا و عَمَلوُا الصَّالِحَاتِ سَیَجعَلُ لَهُـمُ آلرَّحمنُ وُدَّاً ) .
بیگمان کسانی که ایمان میآورند و کارهای شایسته و پسـندیده انـجام مــیدهند، خـداونـدمهربان آنـان را دوستمیدارد و محبت ایشانرا به دلها میافـکند. (مریم/9٦)
«انّ ربّی رَحیـمُ وَدُودُ ».
بیگمان پروردگار من بسیار مهربان (در حـق بندگان پشیمان و) دوستدار (مومنان توبهکار) است.(هود / .٩)
( وَ هُو الغَفُورُ الوَدوُد ) ٠
خدا آمرزگار و دوستار (ببدکان مومن) است.
( وَ إذا سَالَکَ عِبادی عَنّی فانیّ قریبُ اُجیبُ دَعوه الدّاع إذا دَعانِ ).
هنگامی که بندگانم از تو درپاره مـن بـپرسند (کـه من نزدیکم یا دور. بگو:) من نزدیکم و دعای دعا کننده (و فریاد درخواست کننده) را هنگامی که مرا بخواند (و به فـریاد طـلبد) پاسخ میگویم (و نیاز او را بـرآورده میسازم).
( وَ الّذینَ آمَنُوا آشَدُ حُبّاً لِلِه ) .
کسـانی کـه ایـمان آوردهانـد خدا را سـخت دوست میدارند (و بالاتر از هر چیـز بدو مهر میورزند).
(قُل: إن کُنتُم تُحبّونَ اللَهَ فَاتّبِعُو نی یُحبَبکُـم الله )
بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنـید تـا خدا شما را دوست بدارد. (العمران/ ا٣)
و آیات بسیار دیگریکه در این زمینه است ...
شـگفتاکسانی ازکـنار همه ایـن آیـات میگذرند و میگویند: جهانبینی اسلامی، جهانبینی خشک خشنی است. رابطه یزدان و انسان را رابطه قـهر و زور، و عقاب و عذاب، و بیرحمی وگریز، به تصویر میزند ... نه اینکه همانند حهانبینیای باشدکه عیسی را پسـر یزدان، و اقنوم[1] خداوند منان، بشمار میآورد، و با چنین دوگانگی و پیوندی، میان یزدان و مردمان رابطه برقرار میسازدا
روشنی جهانبینی اسلامی در جدائـی میان حقیقت الوهیت و حقیقت عبودیت، سرسبزی دلپسند و شادابی دوست داشتنی موعد در میان یـزدان و بندگان را خشکیده و بیرونق نمیگرداند. رابطه، رابطه رحمت و مرحمت، دادگری و عدالت، مهر و مودفت، و جداگانگی یزدان از بندگان است. از یک سو رابطه عشق و محبت است، و از دیگر سو رابطه تجرید و تـنزیه، یعنی: پاکسازی یزدان سبحان از هر نوع عیب و نـقصـان، و جداسازی ذات یـزدان از هـمه ذوات جـهان است ... جهانبینی اسلامی جهانبینیکامل و شاملی استکه همه نـیازمندیهای هسـتی انسـانی را در رابطه او با خداوند جهانیان در بر میگیرد.
در اینـجا - به هنگام بیان صفتگروه مومنانگزیده برای این آئین - چنین نص شگفت ذکر میگردد:
( یُجِبّهُمُ وَ یُحبّو نِهُ ).
خدا دوسـتشان مـیدارد و ایشـان هـم خدا را دوست میدارند.
همه بار الکتریکی ان در فضائی ازاد میگرددکه دل مومن بدان نیاز دارد، بدان هنگامکه زیر بار این بار سنگین میرود و میداندکه این امرگزینش و فضیلت و قربتی استکه داده دادار عـطاءبخش و آفریدگار بزرگوار جهان است.
سپس روند قرآنی به پیش میرود و بقیه نشـانهها را عرضه میدارد:
(اذِلّه عَلَی الُمو مِنینَ) .
نسبت به مومنان نرم و فروتن هستند.
این هم صفتی استکه از فرمانبرداری و سادگی و نرمخوئی برمیخیزد. چه مومن نسبت به مومن رام و آرام است. بر مومن سرکشی وسختگیری نمــیکند. سادهرو و نرمخو است. ساده میگیرد و پاسخ میگوید. بخشاینده و مهربان است ... اینها است مـذلتیکه در برابر مومنان دارد.
در این مذلت، خواری و پستی نیست. بلکه برادری و اخوتی استکه موانع را از میان برمیدارد، و تکلف را میزداید، و نفسها را آمیزه نفسها میکند، و دلها را با دلهاگره میزند، تا آنجاکه در ژرفای درونـها و در لابلای دلها چیزی بر جای نمیماندکه مایه سرکشی و ناسازگاری با دیگرانگردد و مانـعی بر سر راه ایشـان شود و آنان را برماند و دورگرداند.
حساس بودن نسبت به خود، مـایه گوشهگیری و کنارهگیری میگردد. همین امر باعث میشودکه نسبت به برادر خود چموش و سرکش و تنگچشمگردد. امّـا هنگامیکه خویشتن را آمیزه سائر افرادگروه مومنان سازد، در نفس او چیزی حاصل و یافته نمیگرددکه او را از دیگران باز دارد و سرکش و ناآرام به بار آرد ... آخردر او چه چیـز میماند تا از ایشان دریغ دارد، بدان هنگامکه در راه خدا برادرانـهگرد مـیآیند و برادر ایمانی یکدیگر میگردند، و خـدا ایشـان را دوست میدارد و ایشان نـیز خدای را دوست مـیدارنـد، و محبت و مودت آسمانی میانشان پدیدار میگردد و آن را در میان همدیگر بخش و پخش میکنند؟ا
(اِعِزّه عَلَی الکافِرینَ ) .
در برابر کافران سخت و نیرومندند.
در برابرکافران تـازان و از ایشـان رمانند. زیر بار ستمشان نمیروند، و خویشتن را از ایشان برتر و فراتر میشمارند ... این چنین ویژگیهائی در این مورد بجا و ارزشمند وگرانبها است. ایـن عـزت، برای خویشتن نیست، و برای بالا بردن نفس هم نمیباشد. بلکه ایـن عزت برای بزرگداشت عقیده، و بالا بردن پرچمی است که مسلمانان هنگام رویاروئی با کافران در زیـر آن میایستند. عزت حاصل از یقین کامل به این استکـه آنچه مومنان با خود دارند خیر همین است، و نـقش ایشان این استکه دیگران را مطیع همین خیریکنندکه با خود دارند، نه اینکه دیگران را مطیع خویشتن سازند، و نه اینکه خویشتن را مطیع دیگرانگردانند و یا پیرو چیزی نمایند که دیگران دارند. از اینگذشته، عزت حاصل از اعتمادی است که به غالب شدن دیـن یزدان بر دین هوا و هوس، و چیرهگشتن نیروی خدا بر همه این نیروها، و ییروزی حزب ایزد متعال بر حزبهای جاهلیت است ... پس مسلمانان برتر و والاترند، حتی اگر در برخی از پیکارهائیکه در اثناء مسـیر ایـن راه دور و دراز استگاهگاهـی شکست هم بخورند.
( ُیجـاهِدونَ فی سَبیلِ اللِه و لاَیخـافُونَلومَه لاتِم ).
در راه خدا جهاد مـیکنند و بـه تــلاش مـیایسـتند و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای (در اطـاعت از فـرمان یزدان) هراسی به خود راه نمیدهند.
جهاد در راه خدا برای استقرار برنامه خدا در زمین، و اعلان سلطه یزدان بر مردمان، و حاکمیت و حکمیت دادن به شریعت آفریدگار جهان در زندگی، برای تحقق بخشیدن خیر و صلاح و رشد و ترقی مودمان، اینها صــفتگروه مومنی استکه خداونـد ایشان را برمیگزیند تا با ایشان آنچه راکه میخواهد بسازد و برقراردارد. آنان در راه یزدان جهاد میکنند و به پیکار برمیخیزند، نه در راه خویشش، و نه در راه قوم خود، و نه در راه میهن خویش، و نه در راه نژاد خودشان ... بلکه در راه خدا و بس. نبرد و جنگ در راه خدا، برای ییادهکردن برنامه دادار، و استقرار حاکمیت آفریدگار، و اجراء شریعتکردگار، و از این راه تحقق بخشیدن خیر و به ارمغان آوردن خوبی برای جـملگی مردمان ... در اینکار بیکار، چیزی از آن ایشـان نـیست، و برای خودشان بهرهای از این رزم نمیبرند. بلکه نبردشان برای دادار یگانه و یکتا و خداوندگار بیشریک و بیهمتا است و بس.
آنان در راه یزدان جهاد میکنند و به تلاش و پـیکار مینشینند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای باکی به خود راه نمیدهند. آخر چرا بایداز سرزنش مردمان هراس و بیمی باشد؟ مگر نه این استکه آنان عشـق خداوند مردمان را به دل دارند؟ آخر چرا باید تسـلیم چیزهائیگردندکه مردمان بدانها خویگرفتهاند و الفت بستهاند؟ یا چرا باید اطاعت از عرف و عـادت نژاد و نسلی از مردمانکنند، و یا پیرو کار و پیشه جـاهلیت حاکم در برههای از زمان شوند، در حالیکه آنـان از سنت و قانون یزدان پیروی میکنند، و برنامه خدا را برای زندگی عرضه میدارند و ارائه میدهند“ تـنها و تنها کسی از سرزنش مردمان به هراس مـیافتدکه معیارها و مقیاسها و احکام خود را از هواها و هوسهای مردمان بطلبد و برگیرد، و مدد و یاری خـویش را از انسانها بخواهد و بجوید. امّا کسیکه به معیارها و میزانها و مقیاسها و ارزشهای یزدان مراجعه میکند تا آنها را بر هواها و هوسها و خواسـتها و ارزشهای مردمان غلبه دهد و چیرهکند، و قوت و عزت خود را از قوت و عزت یزدان میطلبد،گوش نمیدهد به این که مردمان چه میگویند و چه میکنند. این مردمان هرکه هستند و هر چه میخواهند باشند. واقعیت زندگی ایشان هرگونه و هر چه هست، بگذار باشد. «تمدن» این مردمان و دانش و فرهنگ ایشان، در هر پایه و منزلتی که هست مهمنیست.
ما برای سخنانیکه مردمان میگویند، و آنچه میکنند، و آنچه دارند، و آنـچه بر آن هستند و بدان خوی گرفتهاند، و ارزشها و معیارها و مقیاسهائیکه مردمان در واقعیت زندگانیشان در ییشگرفتهانـد و بر آنـها پایدار و ماندگارند ... حساب وکتاب باز مـیکنیم و بدانها بهاء میدهیم ... این بدان خاطر استکه ما غافل میگردیم یا فراموش میگردانـیم اصلی راکه واجب است بدان درکشیدن و سنجیدن و پـاجاگردانـدن مراجعهکنیم ... این اصل، برنامه یـزدان و شریعت و احکام الهی است. ایـن اصل درست است، و آنچه مخالف با آن است پوچ و نادرست است، هر چندکه عرف و عادت میلیونها میلیون انسان باشد، و هر چندکه دردهها قرن نسلها بر آن بوده باشند و بر آن رفته باشند و راست و درستش پنداشته باشند.
هیچ حال و وضعی، و هیچ عرف و عادتی، و هچ رسم و تقلیدی، و هیج معیار و مقیاسی، ارزش و اعتباری ندارد و واقعیت بشمار نمیآید، هر چند هم میلیونها میلیون انسان آن را بپذیرند، و برابر آن زندگیکنند، و آن را دستور و پایه زندگانیشانگردانند. چون ایـن مـیزان و معیاری استکه جهانبینی اسلامی معترف بدان نیست و آن را به رسـمیت نـمیشناسد. ارزش هر حـال و وضعی، و بهای هر عرف و عادی، و ارج هرگونه رسم و تقلیدی، وقتی معتبر استکه اصلی در برنامه یزدان داشته باشد، یزدانی که ارزشـها و معیارها تـنها از او دریافت میگردد و بس.
از اینجا استکهگروه مومنان در راه خدا جهاد میکنند، و از سرزنش سرزنشکنندهای خوف و هراسی ندارنـد ... این هم نشانه مومنان گزیده است.
قطعاً اینگزینش خدا، و این عشقیکه میان یـزدان و میان بندگانگزیده ردو بدل میگردد، و این نشانههائی که خدا آنها را سیما و عنوان سردفتر وجودشان میسازد، و این اطمینانیکه آنان در درونشان نسبت به یزدان دارند، و این سیر و حرکت و پویش و تکاپوئیکه در پرتو هدایت و رهنمود آفریدگارشان در جهاد و پیکارشان از خود نشان میدهند، همه و همه از فضل خدای بزرگوار است:
(ذلِکَ فَضلُ الله یُوتیِه مَـن یَشـاءُ. و اللهُءواسـعُ عَلیمُ ) ٠
این هم فضل خدا است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد). خداوند آن را به هر کس که بخواهد (بـه خیر و خوبی نائل شود) عطاء میکند. و خداوند دارای فضل فراوان و (انعام بیشمار است، و از مستحقان آن) آگاه است.
خدا از دارائی بیکران و نعمت نامحدود فراوان خود، و از روی دانش و فرزانگی مطلق خدایانه خـویش، به بذل+ بخشش دست مییازد و به بندگان خود عطایای خداوندگارانة خویشتن را عطاء میفرماید... چه عـطاءفراوان و بذل و بخشش فـراخ و زیادی است آنـچه برمیگزیند و از روی دانش خویش و اندازهایکه در نظر است به هرکسکه خود بخواهد میبخشدا
خداوند متعال برای مومنان سـمت و جـهت دوستی یگانهای را نیز مشخص میسازد که با صـفت ایـمان سازگار است، و برایشان معین میدارد کسـانی را که باید مومنان ایشـان را به دوسـتیگیرند و برای مهرورزی خود برگزینند:
(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ وَرَسُولُهُ).
تتها خدا و پیغمبر او و مومنانی یاور و دوست شمایبد کـه خـاشعانه و خـاضعانه نماز را بجای مـیآورند و زکات مال بدر مـیکنند.
از جمله صفتهای ایشان یکی هم اقامه نماز - نه تنها ادای نماز - است. اقامه نماز یعنی خواندن نماز به تمام وکمال و بدانگونهکه سزاوار و بایسته است و آثار و نتائج خود را به دنبال آورد. آثـار و نتائجیکه ایـن فرموده خداوند بزرگ آن را مقرر میفرماید:
( إنّ الصّلا٥ تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ الُمنکَرِ ) ٠
مسلما نماز (انسان را) از گناهان بزرگ و از کـارهای ناپسند (در نظر شرع) باز میدارد. (عنکبوت/ ٥4)
کسیکه نمازش او را ازگناهان بزرگ و ازکارهای ناپسند باز ندارد، نماز را اقامه نکرده است و حـون شایسته نخوانده است. چه اگر نماز را اقامه میکرد و بگونه بایسته میخواند، نماز او را از بدیها و زشـتیها باز میداشت، همانگونهکه یزدان میفرمایدا
صفت دیگر چنین مومنان گزیدهای، پـرداخت زکات است... یعنی پرداخت حق موجود در اموال، اطاعت از یزدان، و نزدیک شدن به آستانه ایزد منان، و رغبت به رضایت آفریدگار جهان، و عشق به دادار مهربان است. زکات تنها مالیات دارائی نیست. بلکه زکـات عبادت است. یا بهتر بگوئیم: عبادت مالی است. این نیز یکی از ممیزات و والائیهای برنامه اسلامی است. برنامهای که با فریضهای یگانه، هـدفهایگـوناگونی را تـحقق میبخشد و مقاصد مختلفی را پیاده میکند. امّا قوانین و مقررات زمینی چنیننیستند. اگر هـدفی را تحقق میبخشند و مـقصودی را پـیاده میکنند، در هـدفهای زیادی و خواستهای فراوانی کوتاهی میکنند.
برای اصلاح حال جامعه، این بس نـیستکـه مـردمان مالیات دولتی را بپردازند، و یـا این کـه دولت از ثروتمندان اموال را دریافت دارد و به فقراء بپردازد. دریافتکننده دولت نام داشته باشد و یـا مـلت و یا نامهای زمینی دیگری بر خود نهد... مالیات تنها هدفی را تحقق میبخشد و بس. و آن رساندن اموال به دست نیازمندان است.
امّا زکات، هم نام و هم معنی آن مورد نظر است. زکات پیش از هر چیز پاکی و بالندگی است. زکات مایه پاکی دل و درون میگردد، زیرا عبادت است و احسـاس پاکیزهای هم در قبال برادران و خواهران تنگدست به همراه دارد. از آنجاکه عبادت خدا است، زکات دهنده پاداش نیکویی در آخـرت از خدا چشـم میدارد، و امیدوار است در زندگی دنیا سبب بالندگی و افزایش مال، و مایه نظم و نطام اقتصادی پر برکتگردد.گذشته از این، در دل و درون تنگدستانی که زکات را دریافت میدارند، باعث شـادی و خوشی مـیشود. احـساس میکنندکه این زکات تـفصیل خدا در حق ایشـان است. زیرا با تعیین زکات در اموال ثروتمندان، بدیشان لطف و عنایت فرموده است. چـنین تنگدستانی به علت دریافت زکات، احساس کینه و انتقام نسبت به برادران ثروتمندشان را نخواهند داشت. البته تذکر این مطب لازم استکه در سیستم حکومت اسلامی ثـروتمندان نباید مال اندوزیکنند مگر از راه حلال. و به هنگام گردآوری دارائی نباید بر حقکـسی بشـورند و ستم کنند... افزون بر هـمه ایـنها، زکـات در ایـن فضای خـوشایند خوب پـاک، هدف مالیات را نیز تحقق میبخشد، فضای پاکیزگی و پاکی و بالندگی آکند٥ از خیر و خوبی و رضایت و خشنودی. بیانگر این واقعیت استکه مومنان در امور زندگی از شریعت و قوانین خداوند جهان پـیروی میکنند. پس زکات دادن اعتراف ایشان په سلطه یزدان در هـمهکار و بارشان است. این اسلام استکه تسلیم شدن نرمان یزدان است.
« وَ هَم راکِعونَ » ٠
و حال آن که آنان عبادات و تکالیف خود را فروتنانه و از صمیم قلب انجام میدهند.
این کار ایشان است. انگار حالت اصلی آنان است. این استکه روند قرآنی بدین بسنده نمیکندکه بگوید:
( یُقیمُونَ اُلصّـلاة ) .
نماز را چنانکه باید میخوانند.
این صفت جدید، همگانیتر و فراگیرتر است. چراکه این صفت بر صفحه دلها آنان را چنین ترسیم مینماید که انگار ایـن عـملکار دائمی ایشـان است. چـه برجستهترین و نمودارترین نشانه ایشـان، ایـن نشانه این و بدین نشانه شناخته میگردند.
الهامهای تعبیرات قرآنی در چنین مناسباتی، چه اندازه ژرف و چه اندازه نافذندا
یزدان به مومنان و به پیغمبرش در برابر اعتماد به آفریدگار و پناه بردن بهکردگار و به دوسـتیگـرفتن خداوندگار یگانه، و در مقابل جداسـازی کامل میان ایشان و میان همه صفها مگر صفیکه خالصانه رو به خدا میدارد، وعده یاری و پیروزی میدهد:
(وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ )٠
هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را به دوستی و یـاری بپذیرد (از زمــره حزبالله است و) بـیتردید حزبالله پیروز است.
پس از بیان اصل قاعده ایمانکه دوست داشت خدا و رسول خدا و مومنان است، و پس از حذر داشتن از دوست داشت یـهودیان و مسـیحیان، و دوست داشت ایشان را خروج از صف مسلمانان شمردن، و آنان را در صف یهودیان و مسیحیان قرار دادن، و برگشت از دین به حساب آوردن، این مژده ییروزی به میان میآید. در اینجا یک نگرش قرآنی مستمر، جلب توجه میکند. یزدان سبحان از مسلمان میخـواهد اسلام را بپذیرد تنها به خاطر اینکه اسلام خوب است، نه بدان خاطرکه اسلام پیروز خواهد شد، یا در زمین مسـتقر خواهـد گشت. زیرا اینها نتائجی استکه در وقت خود حاصل میگردند. این نتائج حاصل خواهند شد تا قضا و قدر یزدان در استقرار این آئین را یاری دهند، نـه ایـنکه چنین نتائجی تنها مایه تشویق و تحریک دیگران به دخـول در ایـن دیـن شوند... چیزی از چیره شدن مسلمانان برای مسلمانان نیست. برای ذات خودشان و اشخاص خودشان بهرهای از آن نیست. بلکه این قضا و قدر الهی استکه یزدان آن را بر دست مسلمانان اجراء میسازد، و ایزد متعال پیروزی را به مسلمانان عـطاء میکند، به خاطر عـقیده ایشـان، نـه به خـاطر ذات خودشان برای آنان تنها ثواب جد و جهد و تـلاش و گوششان در این باره است و بس ثواب نتائجی بهره ایشان میگرددکه بر جد و جهد و تلاش وکوششان مترتب میشودکه استقرار دین خدا در زمین، و اصلاح زمیق در پرتو چنین استقراری است.
همچنین چه بسا خدا به مسـلمانان وعـده پیروزی میدهد، تا دلهایشان استوار و برجای بماند، و از موانع زیر با و واقع بر سر راهشـان بگذرند وآزاد و رها گردند. موانع که در زمانهای بسیاری درهمشکنده و فرسایندهاند. وقتی که مسلمانان به سرانجام کار یقین داشته باشند، برای عبور از محنتها و دردها، و پشت سر نهادنگردنهها، و امید به اینکه وعده یزدان به ملت مسلمان، بر دستهای ایشان انجام پذیرد، و پاداش جهاد بهره آنانگردد، و پاداش استار دین خدا به حسابشان گرفته شود، و ثواب نتائج مترتب بر این استفرار بدیشان برشده دلهایشان بسی قوی و نیرومند میگردد.
همچنین نزول این نص در این جولانگاه اشاره دارد به حـالتیکـهگروه مسمانان در آن روز و روزگار داشتهاند، و بدین وعدهها و مـژدهها، و بیان قـانون پرداخت زکاتکه نشانهای از نشانههای مومنان است پیروزی حزب یزدان، چه اندازه نیازمند بودهاند... ذکر این امور باعث رجحان نظریه و دیدگاهی استکه مـا درباره تاریخ نزول این دسته از آیات سوره داشتهایم. سپس این قانون و قاعدهایکه به زمـانی و مکانی متعلق نیست و آزاد از قید و بند زمان و مکان است، برایمان چکیده و خلاصه میگردد، و دلمان بدان آرام میگیرد، و اطمینان حاصل میکندکه این قانون و قاعده یکی از سنتها و قوانین الهی است و سنتها و قوانینیکه تخلف ندارند، هر چند که دستهای از مومنان در برخی از رزمها و نبردها هـم زیـان دیده باشند و شکست خورده باشند. سنت و قاعده خدا تخلفناپذیر و قطـعی استکه حزب خدا حتماً ییروز میگردد... وعده قاطعانه یزدان، از ظواهر امور در برخی از مراحل و منازل راه، راستتـر و صـادقتر است و دوست داشت خدا و رسول خدا و مومنان همان راهی استکه سرانجام به تحقق وعده یزدان میانجامدا
*
برنامه قرآنی در این روند برای بازداشتن مومنان از دوستی با مخالفانشان از میان اهلکتاب و مشرکانی که در عقیده با ایشان دشمنی میورزند، و برای اسـتقرار این قاعده ایـمانی در دلها و درونـها و احسـاسها و خردهایشان، راهها و روشهای گوناگـونی را در پـیش میگیرد. راهها و روشهائیکه دال بر اهمّیت این قاعده در جهانبینی اسلامی، و همچنین در جنبش اسلامی است.
پیش از این دیدیمکه چگونه روند قرآنی در نخستین فریاد و نـداء، راه نـهی مسـتقیم و روش ترساندن را میپوید. فریادشان میدارد: بترسند از این که خدا فتح را بهره مومنانگرداند، و یاکار دیگری از سوی خود بر سر دیگران آورد، و پرده از روی منافقان برافتد... روند قرآنی در دومین فریاد و نداء، راه بر حذر داشـتن از برگشتن از دین، بر اثر دوستی با دشمنان خدا و رسول خدا و مومنین، و راه تشویق و تحریک مومنان بـدین امریه بکوشند تا از زمرهگـروه گـزیدگان شـوند، آن کسانیکه خدا ایشان را دوست میدارد و آنان هم او را دوست میدارند، و راه وعده دادن به یاری و پیروزی حزب خدا را میپویند.
هم اینک در همین درس، روند قرآنی را در حال نداء و فریاد سوم میبینیم. می بینیمکه روند قرآنی مومنان را فریاد میدارد و در دلها و درونهایشان حمیت آئینشان و عبادتشان و نـمازشان را برمیانگیزد، نـمازی که دشمنان مومنان آن را تـمسخـر میکنند و به بازی میگیرند. روند قرآنی را مییابیم که در بـازداشش مومنان از دوستی با اهلکتاب و کافران، از دوستی با هر دوی ایشان، یکسان نهی میفرماید. این نهی را نیز به تقوای از عقاب و عذاب خدا مـنوط مـیسازد، و گوش فرا دادن به خدا و شـنیدن فرمان الله را صفت ایمان میشمارد، وکارکافران و اهلکتاب را زشت میشمارد، و ایشان را به بیخردی منسوب میدارد:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ)
ای مـومنان! کســانی را از اهـل کـتاب و از کافران بـه دوستی نگیرید که دین شـما را مسـخره مـیکنند و بـه بازی میگیرند. از خدا بترسید (و دشمنان آئین خود را دوست و یـار خود نـدانـید) اگر مـومنان (راسـتین و واقـعی) هسـتید. آنـان هنگامی که (اذان میگوئید و مردمان را) به نماز میخوانید، نماز را بـه بـاد اسـتهزاء میگیرند و بازیچهاش قرار میدهند (و بدان مـیخندند و تمسخـرش میکنند). این کارشان بدان خاطر است که ایشان کسان نفهم و بیشعوری هستند (و ضلالت را از هدایت بازنمیشناسند و هـدف و حکـمت نـماز را درک نمیکنند).
ایـنها شرائط و ظروفی استکه برانگیزاننده و برشوراننده هرکسی است که غیرت و حمیت مسلمان را داشته باشد. مسلمانیکه کرامتی نمیبیند اگر به آئـینش توهینگردد، و به عبادتش اهانت شود، و نمازش مورد تحقیر قرارگیرد، و ایسـتادن او در پـیشگاه پروردگارش برای پرستش آفریدگارش به استهزاء و تمسخرگرفته شود و مورد بازیچه و مایه شوخی این و آن گردد... آخر چگونه دوستی برقرار میگردد میان کسانیکه ایمان دارنـد و میانکسانی که چونیم خردند به چنینکارهای پلشتی دست مییازند کسی که عقل سالم داشته باشد دیـن خدا را به تمسخر نمیگیرد، و پرستش معتقدان به یزدان را مورد استهزاء قرار نمیدهد. زیرا عقل وقتیکه سالم و راسترو باشد، در یکایک چیزهائی که در پیرامون او هستند الهامها و اشارههای ایمان به یزدان را دریـافت میدارد و میبیند. امّا هنگامی که عقل تباهیگیرد و اختلال پذیرد و منحرف شود وکژ راهه رود، چنین الهامها و اشارههائی را نمیبیند. زیرا بدین هنگام روابط میان او و میان سراسر هستی تباه میشود و به هم میخورد. چه سراسر هستی بیانگر وجود خداوندگار جهان است. خداوندگاری که سزاوار پرستش و بزرگ داشت است. عقل زمـانیکه سالم و راسـترو باشد، زیبائی پرستش خداوندگار جهان را درک میکند، و به بزرگی و والانی پـرستش نـیز پی میبرد، و دیگـر پرستش را به بازی و شوخی نمیگیرد و بدان تمسخرو استهزاء روا نمیدارد.
این نوع تمسخرها و استهزاءها و شوخیها و بازیچهها، از جانب کافران به وقوع میپیوست. از اهل کتاب، بویژه یهودیان نیز سر میزد، در مدت زمانیکه ایـن قـرآن در آن بـرایگروه مسـلمانان بر دل مبارک پیغمبر (ص) خدا نازل میشد. امّا ما از بررسی تاریخ زندگانی پیغمبر (ص) متوجه نشدهایمکه چنینکارهای زشتی از مسیحیان سر زده باشد. ولی یـزدان سـبحان برای گروه مسلمانان قاعده جهانبینی و پایه برنامه و اساس زندگی دائمی آنان را طرحریزی و بنیانگذاری مـیکند، و خـدا میدانسـته است که در درازنـای روزگاران با نسلهای مسلمانان چه چیزهائی خواهد شد و با ایشان چه خواهد رفت. هم ایـنک مـا مسـلمانان دیدهایم و میبینیم که دشمنان این دین و بد سگالان گروه مسلمین، در طول تـاریخ دور و دراز، دیـروز و امروز از سویکسانیکه میگویند مسیحی هسـتند و تعدادشان هم از یهودیان و مشرکان رویهم بیشتر است چـه جـنایاتی رخ داده است و رخ مـیدهد. همین مسیحیان همچون همان یـهودیان کمر دشـمنانکی با اسلام را بستهاند و دام حیله و نیرنگ بر سـر راه آز گستردهاند، و قرنها و قرنهای پیاپی، درکمین اسلام. نشستهاند و در اندیشه نابودی آن بودهاند، و از آن زمانکه اسلام با دولت رومانی در روزگاران ابوبکر و عمر(رضیالله عنهما) برخورد پیدا کرده است، با اسلام جنگ تمام عـیاری را آغازیدهانـد و آتش جنگ ر شعلهور و فروزان نگاه داشتهاند. تا بدانگاهکه جنگهای صلیبی درگرفته است. بعد از آن «قضیة شرق» به میان آمده است. قضیهای که در آن دولتهای صلیبی همه کشورهای روی زمینگرد یکدیگر جمع و متحدگشتند تا بساط خلافت را چینند و دمار از روزگارش برآورند. بعدها هم استعمار قدم پیش نهاد. اسـتعماری که صلیبیگری خود را در درون خویش پنهان و در همه زوایـای وجودش نهان میداشت، امّا صـلیبیگری گاهگاهی از زبانش میپرید و بر رخساره و سیمایش میدوید. به دنبال استعمار، سر وکله تـبشیر و تبلیغ مسیحیت پیداگردیدکه برای استعمار جای را خوش و آمادهکرد و با آن همدست و پشتیبان شد. سپس ایـن جنگ برافروخته و مشتعلگردید و همیشه هم فروزان و شعلهور بوده و هنوز هم این جنگ زبانهکش است و بر ضد هر دسته وگروهی درمیگیردکه در هر جایکره زمین از پیشقراولان نهضتهای اسلامی باشند... در همه این جنگها و تاختها یهودیان و مسحـیـان وکافران و بتپرستان شرکت دارند و برای مقابله با پـیشآهنگان آئین اسلام دست همدیگر را میفشارند.
این قرآن آمده است تاکتاب ملت مسلمان در زندگی تا روز رستاخیز باشد. کتابی که بنیاد جهانبینی عقیدتی و برای خویشتن عـزت و ایــدئولوژی ملت مسـلمان را بنیانگذاری میکند، همانگونهکه نظام اجتماعی ایـن ملت مسلمان را میسازد، هم بدانگونهکه نقشه و طرح حرکت آنان را پی میافکند، و همه اینها را هم یکسان درمیافکند... هان! این قرآن همانکتابی استکه بدین ملت مسلمان میآموزدکه دوستی ایشان جز با خدا و رسول خدا و مومنان نباشد. بدیشان نیز یاد میدهد که با یهودیان و مسیحیان و کافران دوستی نکنند... ایـن مساله را هم قاطعانه بیان میدارد و با شیوههایگوناگون عرضه مینماید.
این آئین به ییروان خود دستور میدهدکه بزرگواری و بزرگمنشی داشته باشند. با اهلکتاب زیبا رفتارکنند، بویژه باکسانی زیبا رفتارکنندکه خویشتن را مسیحی مینامند. در عین حال از دوستی با همه اینان، مسلمان را نهی میفرماید... زیـرا بزرگواری و بزرگمنشی و زیبا رفـتارکردن، مساله اخلاق و رفتار است. امّـا دوستی، مساله عقیده و مساله تنظیم و سر و ساماندهی است. دوسـتی عبارت است از یـاری و مـددکاری. همیاری میان دستهای و دستهای است. همیاری مـیان مسلمانان و اهلکتاب، همچنین کافران، نمیتواند وجود داشته باشد. زیـرا همیاری در زنـدگانی مسـلمان - همانگونهکهگفتیم - همیاری در آئین، و جهاد برای پابرجائی برنامه ایـن دیـن، و استوار داشـتن نـظام حکومتی این آئین در زندگانی مردمان است. پس کجا همیاری در این امر میان مسلمان و غیرمسلمان برقرار میگردد؟ اصلا چگونه چنین چیزی ممکن خواهد بود؟» این مساله جدی و قاطعانه است و سستی نمیشناسد، و شل و ول بودن در آن را نمیپذیرد، و یزدان جهان نیز در این مساله جز جدی و قاطع بودن را قبول نمیکند. جدی و قاطع بودنیکه سزاوار و برازنده مسـلمان در کار دین است.
*
هنگامی که نداها و فریاد داشتهای سهگانه، خطاب بـه مومنان پایان میپذیرد، خطاب مـتوجه پـیغمبر (ص) میگردد، تا با اهلکتاب روبرو شود و از ایشان بپرسد: ازگـروه مسلمانان حه چیز را زشت نـمیدانـید و نمیپسندی آیا چیزی جز ایمان ایشان به خدا را، و بدانچه بر اهل کتاب نازل شده است، و بدانچه یـزدان بعد از اهلکتاب برای مسـلمانان فرو فرستاده است، زشت و پلشت میدانید؟ آیا جز از این بدتان میآیدکه مسلمانان ایماندار هستند، و ایشان یـعنی اهلکتاب بیشترشان فاسق و خارج از دین بشمارند؟
این رویاروئی شرمندهکننده است، در عین ایـنکه پردهبرانداز و قاطع است و اصل عداوت و دو راهه جدائی را تعیین و تبیین میکند:
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ
(ای پـیغمبر!) بگـو: ای اهـل کـتاب آیـا بـر مـا خرده میگیرید؟ (مکر ما چه کردهایم) جز این که به خداوند و به چیزی که برما نازل شده و به چیزی که پپشتر (بـر شما) نازل شده است ایمان داریم؟! (این کار شما ناشی از عدم ایمان است و هم بدان خـاطر است که) بـیشتر شما فاسق (و خارج از شریعت حدا) هسـتید. بگـو: آیــا شما را بـاخبر کـنم از چیزی که پـاداش بـدتری از آن (چیزهائی که بر ما خرده میگیرید) دارد؟ (این کردار شما است، شما) کسانی که خداوند آنان را نفرین و از رحمت خود بدور کرده است و بر ایشان خشم گرفته و (بــا مسـخ قلوبشان) از آنان مـیمونها و خـوکهائی را ســاخته است، و (کسـانی را پـدیدار نـموده است کـه) شـیطان را پـرستیدهانــد. آنان (از هـر کس دیگـری) موقعیت و منزلتشان بدتر و از راستای راه منحرفتر و گمراهترند.
این پرسشکه خدا پیغمبرش میآموزد تا آن را از اهلکتاب بنماید، از یک سو پرسش تقریر و تبیین است و برای اثبات چیزی استکه عملا از ایشـان سر زده است. و پردهبرداری از حقیقت انگیزههائی استکه آنان را به موضعگیری در برابرگروه مسلمانان و دین ایشان و نماز ایشان وامیدارد.
این پرسش از دیگر سو پرسش انکاری است. ایـن واقعیت را از ایشان زشت میشمارد، و انگیزههائیکه ایشان را بدان تشویق میدارد پلشت میدارد. علاوه از این، چنین پرسشی به مسلمانان آگاهی میبخشد، و ایشان را از دوسـتی با قوم یـهود رمـان وگریزان میسازد. همچنین این پرسش تبیین چیزهائی استکـه در نداءها و فریادهای سهگانه پیشین راجع به نهیکردن از ایـننه دوسـتی و حذر داشتن از اینگونه مهرورزی است.
اهل کتاب از مسلمانان در روزگار پیغمبر (ص) انتقام نمیگرفتند، و امروزه از پیشآهنگان جنبش اسلامی و از پیشقدمان گروههای پیشتاز مومنان انـتقام نـمیگیرند، مگر اینکه مسلمانان به یزد]ان ایمان دارند، و قران بر ایشان نازل گشته است، و قرآن مسلمانان، کتابهایی را تصدیق کرده استکه درگذشته خدا بر ایشان نـازل فرموده است.
اهل کتاب با مسلمانان دشمنی میورزند، چـون ایشـان مسلمانند و آنان یهودی یا مسیحی نیستند هم بدان علت استکه اهلکتاب خارج ازآئین خدا هستند و از چیزهائیکه خدا بر ایشان نازلکرده است منحرفند. نشانه خروجشان از ائین و انحرافشان از چیزهائیکه بر آنان نازل شده است، این استکه به واپسین رسـالت ایمان ندارند. رسالتی که تصدیق کننده چیزهائی است که با خود دارند - البته نه حیزهائیکه خودشان فراهم آوردهاند و از پیش خود ساختهاند - و به آخرین ییغـمبر ایمانی نمیآورند که تصدیق کننده کتابهای آسمانی پیشین و پیغمبران راستین است، و جملگی پیغمبران را بزرگ میدارد و شریف میشمارد.
«اهـلکتاب با مسـلمانان مـیجنگند و ایـن جنگ کورکورانه ناجور را با مسلمانان همیشه شـعلهور و فروزان نگاه میدارند، جنگ کورکورانه نـاجوری که هرگز خاموشی نپذیرفته و نمیپذیرد و شتر بد مست جنگ بار از دوش برنگرفته است و برگیرد، و در طول ١٤٠٠ سالگرمی و داغی آن فروکش نکرده است وکاهش به خود ندیده است، از آن زمانکه مسلمانان در مدینه وجود پیدا کردهاند و شخصیت جداگانهای به هم رسانیدهاند، و هستی مستقلـی فرا دسـت آوردهانـد. هستی مستقلیکه در سایه برنامه یگانه خدا، از آئین مستقلشان پیدا امده است، و از جهانبینی مسـتقلشان برجوشیده است، و از سیستم مستقلشان پدیدارکشـته است.
اهلکتاب بر مسلمانان سخت میتازند و آتش جـنگ خانمانسوز را همیشه فروزان نگاه میدارند، بدان سبب که مسلمانان مسلمانند و ایشان این جنگ مشـتعل را خاموش نمیگردانند مگر اینکه مسلمانان از آئینشان کردند و دست بکشند و نامسلمان شوند... چون اهل کتاب اکثر انان خارج از دین هستند و از راسـای راه به کژ راهه افتادهاند و بدین علت مسـلمانان مـتعهد و راسترو را دوست نمیدارندا
خداوند سبحان این حقیقت را به شکل قاطعانهتری در سوره دیگری به فرستاده خود محمّد (ص) گـوشزد میفرماید:
(وَلَن تَرضی عَنکَ الَیهُودُ وَلاَ النّصاری حَتّی تَتّبِعَ مِلّتُهـم ) ٠
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد، مکـر !یـن کـه از انین (تـحریف شـده و خواستهای نادرست ابشان) پیروی کنی. (بقر٥ / ١٢٠)
در این سوره هم بدو میفرمایدکه اهلکتاب را با حقیقت انگیزههایشان و پـنهانیهای موضعگیریهایشان رویاروی سازد:
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ.
(ای پـیغمپر!) بگـو: !ی اهـل کـتاب !یـا بـر مـا خرده میگیرید؟ (مگر ما چه کردهایم) جز این که به خداوند و به چیزی که بر ما نازل شده و به چیزی که پیشتر (بـر شما) نازل شده است ایمان داریم؟! (این کار شما ناشی از عدم ایمان است و هم بدان خـاطر است که) بـیشتر شما فاسق (و خارج از شریعت خدا) هستید.
این حقیقتی استکه خداوند آن را در موارد زیادی از سخنان راستین روشن خود بیان میفرماید. بیان همین حقیقت است که امـروزه بسیاری از اهلکتاب، و بسیاری از کسانی که خویشتن را «مسلمان» مینامند، سعی دارند آن را سست و آبکـیکنند و از دیدها بپوشانند و آمیزه و آمیختهگردانـند، و در زیـر لفافه تعاون و همکاری «دینداران» در مبارزه با مادیگری و ناباوری، پنهانکاری کنند و با ذکر چنین واژههائی، حقائق را نهان از دیدگان دارند.
اهلکتاب امروزه میخواهند این حقیقت را شل و آبکی گردانند. بلکه بالاتر از این، در اندیشه پنهان کردن این حقیقت و پوشاندن آن هستند. زیرا میخواهند ساکنان میهن اسلامی راگول بزنند - یا به تعبیر صحیحتر، سرزمینیکه اسلامی بوده است - و شعوری را تخدیر کنندکه اسلام با برنامه یزدانی راست و درست خود، آن را در مسلمانان پدیدارکرده است و بر بیداریشان افزوده است... آن زمانکه شعور سالم و درست بود، استعمارگر صلیبی نتوانست جلو امواج بلند اسلامی را بگیرد، چه رسد به اینکه بتواند میهن اسلامی را زیر یوغ استعمار خود بکشاند. اهلکتاب، پس از شکست در جنگهای بیپرده صلیبی، و هـچنین شکببت در جنگ آشکار بشارت و تبلیغ مسیحیگری، چارهای جز این نداشتندکه راه نیرنگ و تخدیر را بپیمایند، و به تظاهر بپردازند و در میان وارثان مسلمانان شایعکنند که مساله دین و جنگ دینی به پایان رسـیده استا و مساله دین و جنگ دینی تنها در مدت زمان تـاریخی تاریکی بوده است و همه ملتها مبتلای بدان بودهاند و در آن زیستهاند بعدها جـهانیان روشـن شـدهانـد و «پیشرفت» کردهاند. دیگر درست و شایسته و خوشایند نیستکه جنگ و درگیری به خاطر عقیده پیش بیاید. بلکه جنگ و درگیری امروز به خاطر مواد و محلهای درآمد و بازارها و بازاریـابیها و بهرهبرداری است و بس! پس در این صورت، سزاوار مسلمانان - یا بهتر استگفته شود: شایسته وارثان مسلمانان - نیست که درباره دین یا درباره جنگ دینی بیندیشند!
هنگامی که اهل کتاب - همان کسـانی که کشورهای اسلامی را به زیر یوغ استعمارگرانه خود میکشند - متوجهگردند و مطمئن شوندکه مسلمانان با این تخدیر به خـواب غــفلت رفـتهاند، و مساله در دلهـا و درونهایشان شل و آبکی شده است، اسـتعمارگران از خشم مسلمانان برای خدا و عقیده، در امـن و امـان خواهند بود، خشمیکه در طول تاریخ نتوانستهاند در برابر آن بایستند و پایداریکنند... امّا پس از خواباندن و تخدیرکردن، کار ساده و آسان میگردد... چنین اسـتعمارگران نـیرنگبازی تـنها پـیکار عقیدتی را نمیجویند و بس. بلکه چشم طمع به فراسوی آن میدوزند وکالاها و غنیـتها و محصولات و مواد خام را با خود میبرند، و در بیکار «مـاذ» پس از پـیکار «عقیده» پیروز میکردند... ماده و عقیده هر دو به هم بسی نزدیک هستند.
جیرهخواران و مزدوران اهل کتاب در کشور اسلامی، آنانکه استعمارگر ایشان را در اینجا و آنجا، پـنهان و آشکار بهکار میگمارد، عین همین سخن را میگویند. آخر ایشان جیرهخوار و مزدورند و در داخل مرزهای کشور اسلامی نقثن خویش را اجراء و ایفاء میکنند. درباره خود «جنگهای صـلیبی» میگویند: جنگهای صلیبی «صلیبی» نبوده است!ا! و درباره «مسلمانانی« که در جنگهای صلیبی به بیکار خاستهاند و زیر پرچم عقیده رزمیدهاند، میگریند: آنان «مسلمانان» نبودهاند، و بلکه «نژادگرایان» بودهاند»!
دسته سوم غفلت زدگان وگول خوردگانی هسـتندکه نوادگـان «صـلیبیها» در غـرب اسـتعمارگر فـریادشان میزنند: به سوی ما بیائید. بیائید تاگرد دوستی بندیم و از «دین» غائله «ملحدین» را دفعکنیم! این دسته غفلت زدهگول خورده هم بدیشان پاسخ مثبت میدهند و فراموش میکنندکه این نوادگان صلیبیها هر دفعه درکنار ملحدان و ناباوران بودهاند و به صف ایشان خزیدهاند و صف واحدی را تشکیل دادهاند، هر زمانکه پیکار با مسلمانان درگرفته است و رویاروئی با ایشان بوده استا در طول تاریخ حال آنان چنین بوده است و هنوز همکه هنوز است چنین هستند و همیشه هم چنین میمانندا اصلا جنگ با مادیگرائی خدانشناس به اندازه جنگ با اسلام برایشان مهم نیست. زیـرا آنـان خوب میدانـند که خدانـاباوری مـادیگرا موقت و عارضی است و دشمنگذرائی است، ولی اسلام اصل ثابت و دشمن پایدار و ماندگاری استا ایـن دعوت فریبای نیرنگبازانه، برای این است که تـندی و تـیزی بیداری آغاز شـده بر دست پـیشآهنگان جنبش و پیشتازان رستاخیز اسلامیکاهش پـذیرد، و از تـلاش غفلت زدگان گول خوردهکمال استفاده را ببرند و در عین حال افروزینه آتش جنگ با مادیگرایانی باشندکه دشمنان استعمارگران سیاستمدار هستند. اینان همسان آنان بر ضد اسلام و مسلمانان در جـنگ و بکارند، جنگ و پیکاریکه در آن برای مسلمانان اسلحهای جز آن شعوری نیست که برنامه یزدانی راستین، ایشان را بر آن پرورش میدهد و سرشته میدارد.
این غفلت زدگان گول خوردهای که بازی سـیاسی استعمارگران اهل کتاب ایشان را میفریبد، یـا چنین وانمود میکنند که بدیشان باور دارنـد و صـادقشان میپندارند، و اهلکتاب را جدی و بخشنده میدانـند، بدانگاهکه چنین غفلت زدگان گول خوردهای را به توافق و اتحاد، و هـمپشتی و دوستی برای دفع و طـرد زندقه و «دین» ناباوری فرامیخوانند. دیگر فراموش میکنند که واقعیت تاریخی بدون استثناء در چهارده قرن چه بوده است) همچنین از یاد میبرندکه تعلیم خود خدای بزرگ در این باره بدیشان چه بوده است، تعلیمی که نیرنگ وگول زدنی نمیپذیرد، و جای عدول و کنارهگیری از آن نیست، اگر در دل اعتماد به خدا و اطمینان به جدی بودن چیزی باشدکه خداوندگار جهان میفرماید.
اینان در چیزهائیکه میگویند و مینویسند به آن دسته از آیات قرآنی و احادیث نبوی اکتفاء و بسنده میکنند که به مسلمان دستور میدهندکه با اهلکتاب، کردار زیبا و هنجار پسندیده داشته باشد، و در زنـدگانی و رفتار، با ایشانگذشت و بزرگمنشی از خـود نشان دهد. امّا برحذر داشـتنهای قاطعانه از دوسـتی با آنـان، و بیانگریهای هوشیارانـه درباره انگـیزههای ایشـان، و آموزشهای آشکار درباره نقشه حرکت اسلامی، و نقشه سر و ساماندهی و نظم و نظامیکه یـاری و دوستی را تحریم میکنند، جملگی فراموش میگردد و پشت گوش انداخته میشود. زیـرا یـاری و دوسـتی مسلمان نباید جز درباره امور دیـن و پابرجا داشـتن برنامه و نظام آئین اسلام در زندگی عملی باشد. قاعده مشترکی در میان نیستکه مسلمان بتواند برابر آن با اهلکتاب درباره آئین خود توافقکند و به هم رسد - هر چند هم در اصول این ادیان، پیش از تحریف آنها، با آئینش توافق بوده است و اتحاد وجود داشـته است - زیرا اهلکتاب بر مسلمان خشمناک نـیستند و او را دشمن نمیدارند جز به خاطر آئـینیکه دارد، و از او خشنود نمیگردند، مگر اینکه این آئین را ترککند، همانگونه که خداوندگار جهانیان فرموده است.
این چنینکسانیکه قرآن را متفرق و پراکنده میدارند، و آن را بخش بخش و باره پاره مینمایند، آنچه را از آن میخواهـند بر دست میگیرند -البته چیزی را انتخاب میکنند که با دعوت نااگاهانه سـاده لوحانه ایشان به فرض پاک بودن همآهنگ باشد - و آنچه را که با راه و روش و منش ناآگاهانه و شک انگـیز آنان همآهنگ نباشد، رها میسازند!
ما دوست داریمکه در این بارهگوش جهان به سخنان یزدان در قرآن فرا دهیم، تـا ایـنکه سخنان گول خوردگان یاگول زنندگان را شنویم! سخنان یـزدان هم آئیم و پیمان سبحان در ایـن مساله، قاطع و بیپرده و روشـن و روشنگر است.
در اینجا اندکی میایستیم -و پس از بیان سبب خشم و دشمنانگی اهل کتاب با مسلمانان که در اصل ایـمان مومنان به یزدان و نزول قرآن وکتابهای آسمانی پیش از آن است -و نگاهگذرائی به بقیه سبب خشم و علت دشمنانگی اهلکتاب با مسلمانان میاندازیم:
(وَ أن أکَثَرکُم فاسِقُونَ) .
بیشتر شما فاسق (و خارج از شریعت خدا) هستید. این فسق و خروج، نیمه دوم انگیزه خشم و دشمنانکی اهلکتاب با مسلمانان است! چه فسق و خروج، دارنده خود را بر خشم و دشمنانگی با شخص راسـترو وادار میسازد... این هم قاعده روانی واقی است که ایـن نگرش شگفت قرآنی آن را ثبت و ضبط میفرماید... قطعاً کسیکه از راه خارج و منحرف شود، نمیتوانـد شـخص راسـتروی را بـبیندکه بر راستای راه وظـیفهشناسی حرکت میکند و صراط مسـتقیم را میپیماید... وجود شخص راسترو، همیشه شخص خارج و منحرف از جاده درست را میآزارد، و او را به یـاد خروج و انحراف خود از راه راست میانـدازد، و به عنوان گواه ایسـتاده بر خروج و انـحراف او مجسم میشود... بدین خاطر استکه او را دشمن میدارد و بر او خشـمگین مـیشود. استقامت و راسـتروی او را نمیپسندد، و از تعهد و وظیفهشناسی وی خشـمگین است، و تلاش میکند او را به راه خویشتن بکشاند، و چنانچه از فرمان او سرکشیکند، وی را نابودگرداند! این، قاعده همگانی است. این قاعده از موقعیتیکه اهل کتاب با گروه مسلمانان در مـدینه داشـتهانـد تـجاوز میکند و میگذرد، و به موقعیتی میرسدکه همه اهل کتاب با همه مسلمانان دارند و خواهند داشت. همچنین شامل موقعیتی میگردد و خواهد گشتکه همه خارج شدگان از دین و منحرفان از آئین، در طول تاریخ و در سراسـر زمـین، بـا هـرگروه و دسـتهایکـه مـتعهد و وظیفهشناس و راسترو باشند دارند و خواهند داشت...
جنگهائیکه همیشه بر ضدَّ نـیکوکاران و خوبان در جامعه بدان و شروران در میگیرد، و در جامعه خارج شدگان از دین بر ضد راستروان برافروخته میگردد، و در جامعه کژ راهگان و منحرفان بر ضـد مـتعهدان و وظیفهشناسان مشتعل میشود، چنین جنگهای فروزانی یک امر طبیعی است و تکیه بر این قاعدهای داردکه این نص شگفت قرآنی آن را به تصویر میکشند.
خداوند سبحان میدانسته استکه خیر و خوبی به ناچار با خشم و شر و بدی رویاروی میگردد، و حق با دشمنی باطل روبرو میشود، و راستروی و ماندگاری بر جاده درست خشم فاسقان و خارج شدگان از دین را بـرمیانگیزد، و تـعهد و وظـیفهشناسی قطعاً مـایه کینهتوزی کژراهگان و منحرفان میگردد.
خداوند سـبحان میدانسته استکه قطعاً خیر و خوبی، و حق و حقیقت، و تعهد و وظیفهشناسی، از خویشتن دفاع خواهدکرد و به بیکار حتمی و قطعی با شر و بدی، و باطل و پوچ، و خروج از آئین، وکژراهگی و انحراف، میپردازد و به جرگه رزم با آنها فرو میرود. این رزم و پیکار هم رزم و بیکاری استکهگریزی از آن نیست و هیچگونه اختیاری در آن نمیباشد. حق نمیتواند در پیکار با باطل شرکت نکند، زیراکه باطل بر او خواهد تاخت، و خیر و خوبی هم نمیتواند از جنگ برکنار بماند، چون شر و بدی خواهدکوشیدکه خیر و خوبی را خرد و خمیر و فرسوده و نابودکند.
بسی بیخبری و ناآگاهی استکه یاران حق و خیر و راستروی و تعهد،گمان برندکه طرفداران باطل و شر و خروج از آئین و انحراف، ایشـان را رها میسازند و دست از سرشان برمیدارند. همچنین گمان برند که میتوانند خویشتن را از بیکار برکنار دارند. یا گمان برند که مصالحه میتواند برقرار شود و در صـلح و آرامش بسر برند! برای مسـلمانان بهتر از هر چیز دیگری این استکه برای پیکار حتمی و جنگ قطعی، خویشتن را با شعوروآگاهی و توشه و سلاح و ساز و برگ لازم آماده سازند، به جای اینکه خود را تسـلیم گمان و نیرنگکنند. اگر خود را تسلیمگمان و نیرنگ کنند، خورده میشوند! بلی خورده میشوند!
بعد ازاین با روند قرآنـی به پـیش میرویم، و به رهنمود یزدان سبحانگوش فرا میدهیم و میشنویمکه چگونه خداوند پیغمبر خود را برای رویاروئی با اهل کتاب ارشاد میفرماید، و پس از بیان انگیزههای اهل کتاب و زشت شمردن چنین انگیزههای ناپاکیکه به سبب آنها بر مسلمانان خشـم مـیگیرند و با ایشـان کینهتوزی و دشمنانگی میورزند، به چه شکلی مومنان را راهنمائی مینماید... ناگهان میببنیم که خداونـد بزرگوار اهلکتاب را با تاریخ دیرینه خودشان روبرو مـیسازد، و بدیشان گــوشزد مـیفرمایدکه با پروردگارشان چگونه رفتارکردهاند و چه کیفر دردناکی دیدهاند:
(قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ).
بگو: آیا شما را باخبر کنم از چیزی که پاداش بدتری از آن (چیزهائی که بر ما خرده میگیرید) در پیشگاه خدا د!رد؟ (این کردار شما است، شما) کسانی که خداونـد آنان را نفرین و از رحمت خود بـدور کرده است و بـر ایشــان خشـم گرفته و (بـا مسـخ قلوبشان) از آنـان مـیمونها و خـوکهائی را ســاخته است، و (کسـانی را پدیدار نموده است که) شیطان را پرستیدهاند. آنان (از هر کس دیگری) موقعیت و منزلتشان بدتر و از راستای راه منحرفتر و گمراهترند.
در اینجا سیمای یهودیان، و وضعیت تاریخی یهودیان، جلوهگر میآید. آنان کسانیند که خدا نـفرینشان کرده است، و بر آنان خشمگرفته است. آنـانکسـانیندکه طاغوت را پرستش کردهاند... داستان نـفرین خدا بر ایشان، و خشم خدا نسبت بدیشان، در مواردگوناگونی از قرآن کریم بیان شده است. همچنین داسـتان تبدیل ایشان به میمونها و خوکها نیز بارها به میان آمده است.
امّا مساله پرستش طاغوت آنان در اینجا نیازمند بیان و سخنگفتن از آن است. زیرا نگرشی است دارای معنی ویژه و دلالت خاص خود در روند این سوره.
طاغوت هر نوع سلطه و قدرتی استکه از سلطه و قدرت یزدان مدد و یاری نمیگیرد، و هرگونه حکومت و حکمیتی استکه بر شریعت یزدان مبنی و استوار نمیباشد، و شامل هـر نوع تـعدی استکه از حق کنارهگیری و دوری میکند... تعدی بر سلطه و الوهیت و حاکمیت یـزدان، زشتترین تـعدی، و سختترین طغیان و سرکشی است، وگنجاترین مفهوم طاغوت از لحاظ لفظ و معنی است.
اهلکتابکه پیشوایـان مذهبی و راهبان خود را نپرستیدهاند، بلکه از شریعت ایشان پیروی کردهاند و به ترک شریعت خداگفتهاند و بس. امّا یزدان جهان ایشان را بندگان پیشوایان مذهبی و راهبانشان میشمارد و مشرکشان مینامد. در ایـنجا در ایـن نگرش معنی باریک و دقیقی مورد نظر بوده است. آنان طاغوت را پرستیدهانـد. یـعنی سلطهها و قدرتهای سرکشی را پرسیتدهاند که پای ازگلیم خویش فراتر نهادهاند و از حق خود تجاوزکردهاند... آنان ایشان را با سجود و رکوع و ادعیه و اوراد، پرستش نکردهاند، بلکه ایشان را با پیروی کردن و اطاعت نمودن پرستش کردهاند. ایـن چنین پیروی و اطاعتی نیز عبادتی استکه انجام دهنده و دارنده خود را از پرستش آفریدگار و از آئینکردگار بیرون میبرد[2].
یزدان سبحان پیغمبر (ص) خود را برای رویـاروی کردن اهلکتاب با این تاریخ، و با چنینکیفریکه در طول چنین تاریخی بدان گرفتار آمدهاند، راهنمائی مینماید... انگار اهلکتاب همه یک نسـل و معاصر یکدیگرند! چون همه بر یک روش بوده و یک راه را میسپرند. مگر نه این استکه بر سرشت وکنش و مـنش یکـدیگرند؟ا خدا رسول خود را رهنمود میفرماید که بدیشان بگوید:
( قل: هل انبئکم بشر مّن ذلک مثوبة عندالله ).
بگو: آیا شما را باخبر کنم از چیزی که پاداش بدتری از آن (چیزهائی که بر ما خرده میگیرید) دارد؟.
مراد کیفری است که از خشـم و کینهتوزی اهل کتاب که به مسلمانان روا میدارند، و از نیرنگی که با مسلمانان میورزند، و اذیت و آزاری که به سبب ایمان به مومنان میرسانند، بدتر و سختتر است... آخر خشـم و کینه انسانهای ناتوانکجا و خشم و کینه یزدان و عذاب و شکجه آفریدگار جهانکجا است؟! حکم خدا مبنی بر شر و بدی و گمراهی اهلکتاب.از راسـتای راه را چگونه. میتوان سنجید:
(أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ).
آنان (از هر کس دیگری) موقعیت و منزلتشان بدتر و از راستای راه منحرفتر و گمراهترند.
روند قرانی پس از مطرحکردن تـاریخ وکیفر اهل کتاب، با مطرح کردن صفتها و نشـانههای ایشـان، مسلمانان را از دوستی با انان رمان وگریزان میسازد، و به دنبال ان با بـردهبرداری از چیزهائیکه شبانه توطئه آنها را میچینند و نقشه آنها را تهیه میبینند، بر حذر بودن از ایشان و مصون داشش خود از انان را به مـیان میاورد. در تنویر، چهره یـهودیان را نـیز مـینمایاند، زیـرا سـخن از حوادث جاری است و بیشترین شر و بلا از جانب یهودیان رخ مینمود:
(وَإِذَا جَاءُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا یَکْتُمُونَ َتَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ لَوْلا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ).
هنگامی کــه (مـنافقان) نـزد شما میآیند (بـه دروغ) میگویید: ایمان آوردهایم! و حال آن که با کفر وارد و با کفر خارج میشوند (و به هنگام ورود و به هنگام خروج راستگو و مسلمان نبودهاند) و خـدا از آنـچه (در دل از نفاق) پنهان میکنند (از هر کس دیگـری) آگاهتر است. بســیاری از آنـان را مـیبینی کـه در گناهکاری و سـتمکاری، و خـوردن مـال حرام بـر یکدیگر سـبقت مـیجویند! چـه کار زشـتی مـیکنند! چـرا پـیشوایـان مسیحی و علماء یهودی آنان را از سخنان گناهآلود و خوردن مال حرام نهی نمیکنند و بازنمیدارنـد؟ آنـان (هم با ترک نهی و لب فروبستن از اندرز و ارشاد) چـه کار زشتی میکنند. (برخی از) یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است! (و بخل او را از عطاء و بخشش به ما گسسته است!). دستهایشان بسته باد! (و بخل بهره ایشان، و دسـتهایشان در دوزخ بــه زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه میگویند نفرینشان باد (و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!). بـلکه دو دست خـدا بـاز (و او جواد و بـخشنده است)، هرگونه کـه بخواهد (و حکمت خداوندی اقتضاء کند) میبخشد. (به ســـبب تــنکچشمی و کـینهتوزی) آنــچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل میشود (که آیات قرآن مـجید است) بـر سـرکشی و کــفرورزی بسـیاری از آنـان میافزاید. ما در میان (طوائف مختلف) آنـان (بـه سـبب انحراف عقیدتی و معیارهای غلطی که بـه نـام خدا به آئـین خـود راه دادهانــد) تــا روز قـیامت دشـمنی و کینهتوزی افکندهآیم. آنان هر زمان که آتش جنگی (علیه پیغمبر و مومنان) افروخته بـاشند، خداونـد آن را (بـا شکست ایشان و پیروزی پیغمبر و مـومنان) خـاموش ســاخته است. آنان بـه خاطر ایـجاد فسـاد در زمـین میکوشند (و با نیرنگ بازی و فتنهگری و جنگ افروزی در پخش فساد میجوشند. آنـان مفسدند) و خداونـد مفسدان و تباهکاران را دوست نمیدارد.
این آیات، عـبارتهائی هسـتند که شکلهای جنبان و صحنههای زنده را پـدیدار میسازند، همانگونه که شیوه تعبیر منحصر به فرد قرانی است[3]. خواننده این آیهها میتواند با چشم تصور از فراسوی قرنها چنین مردمانی را ببیندکه قرآن از آنـان سخن میرانـد، مردمانیکه بنا به ارجح اقوال یهودی هستند. زیرا روند قرآنی از یهودیان صحبت میفرماید، هر چند که میتوان گفت مراد برخی از مـنافقان مدینه است... خواننده این آیهها میتواند آنان را ببیندکه دارند به پیش مسلمانان میآیند و میگویند: ایمان آوردهایم و مومنیم... امّا «کفری« که در صندوقچه سـینه دارنـد، فریاد برمیاورد وگواه میدهدکه دروغ میگویند! ایشان باکفر به پیش شما داخل شدهاند و باکفر از پیش شما خارج میشوند. در همان حال زبانشان چیزی را میگویدکه برعکس چیزی استکه آن را در صندوقچه سینه حمل میکنند، بدانگاهکه داخل و خارج میشوند! شاید در میان چنین یـهودیانی کسـانی بودهاند که نابسامانی و تفرقهاندازی به دل میگرفتند و برخی به برخی میگفـتند:
(آمنوا بالذی انزل علی الذین آمنوا وجه النّهار واکفروا آخرةلعلهم یرجعون ) .
بدانچـه بـر مسـلمانان نـازل شـده است، در آغـاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بدان کافر شوید، تا شاید از قرآن پیروی نکنند و از آن) برگردند. (آل عمران/72)
یعنی شاید مسلمانان به سبب این تفرقهافکنی و شک اندازیکثیف پست، از آئین خود برگردند و از آن دست بردارند.
( و الله آعلم بماکانوا یکتمون ) .
خدا از آنچه (در دل از نفاق) پنهان میکنند (از هـر کس دیگری) آگاهتر است.
خداوند چنین چیزهائی را بیان میفرماید چون حقیقت است.گذشته از ایـن، تا مسلمانان به نگاهبانی و محافظت الهی از خویشتن مـطمئن گـردند و آسوده بغوند و بدانندکه خدا ایشان را از دشمنانشان مصون و محفوظ میدارد، و علم یزدان محیط بر ایـن نـیرنگ نهان و حیله پنهان است. افزون بر این، چنین نیرنگبازان و حیلهگرانی را تـهدید میفرماید تـا ایشـان دست بردارند و این دغلکاریها را کنار بگذارند.
روند قرآنی به پیش میرود و حرکات ایشـان را به تصویر میزند، به گونهایکه هم ایـنک به نـمایش درمیآیند و از لابلای تعبیرکلام دیده میشوند و مشاهده میگردند:
(تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ(.
بســیاری از آنـان را مـیبینی کــه در گناهکاری و سـتمکاری، و خوردن مـال حرام بــر یکدیگر سـبقت میگیرند! چه کار زشتی میکنند!.
مسارعه از باب مفاعله است و چنین مردمانی را به تصویر میزند، انگار ایشان با یکدیگر در بزهکاری و تجاوزکاری و خوردن مال حرام، به مسابقه میپردازند و بر یکدیگر سبقت میجویند. ایـن تصویر، زشت دانستن و پلشت شمردن چنینکاری را ترسیم میکند. ولی تنها حالتی از حالات افراد وگروهها را در زمانی به تصویر میکشدکه فساد اوج و رواج پیدا میکند، و ارزشها و معیارها سقوط میکنند و فرو مـیافتند، و شرها و بدیها چیره و غالب میگردند... انسان هنگامی که به جامعههائی مینگردکه احوال و اوضاع آنـها بدینجا کشیده است، انگار چنین میبیند که یکـایک کسانیکه در این نوع جامعهها زندگی میکنند با یکدیگر در انجام بدیها و زشتیها مسابقه میدهند، و قوی و ضعیف آنان یکسان به سویگناه و تـعدی به تک ایسـتادهانـد و مـیدوند و بر همدیگر پیشی میگیرند... آخرگناه و تعدی در جامعههای پست تباه، محدود به نیرومندان نیست، بلکه ناتوانان ایشـان نـیز مرتکب چنین چیزهائی میشوند، و حتی در امواجگناه پیشتازی هم میکنند. و حتی اینان میتوانند تعدّی هم بکنند. البته نمیتوانند بر نیرومندان تعدّی بیاغازند، بلکه برخی از اینان بر برخی از خودشان تعدی میکنند، و بر مقدسات الهی تعدی مینمایند. زیرا تنها مقدسات یزدانی استکه در همچون کشورهای فاسد و تباه و بیبند و باری، مورد تاخت و تاز قرار میگیرد و هیچ فرمانروا و فرمانبری از آن حمایت و حفاظت نمیکند. زیرا بزهکاری و تعدی قالب جامعهای استکـه تباه میگردد، و سبقتگرفتن بر یکدیگر در آن دو، پیشه و شیوه چنین جامعههائی است!
جامعه یهودیان در آن زمان چنین بود. خوردن مال حرام نیزکار و ییشه آنان بود. اصلا خوردن مال حرام، نشانه شناخت یهودیان در همه ادوار تاریخ بوده است!
(لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ(.
چه کار زشتی میکردهاند!.
روند قرآنی به نشانه دیگری از نشانههای جـامعههای تباه اشاره میکند، و لب فرو بـسـتن خدا شناسانی را زشت میشماردکه عهدهدار شریعت هستند، و سکوت روحانیون را نیز نادرست قلمداد میکند کـه عهدهدار کار و بار علوم مذهبی میباشند. خاموشیگزیدن آنان را بر پیشیگرفتن مردمان بر یکدیگر در انجامگناه و تعدی، و خوردن مال حرام، نکوهش مینماید، و از این کـه ایشـان را از ایـن شـریکه در آن به مسابقه میپردازند نهی نمیکنند، سخت سرزنش میفرماید:
(لَوْلا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ)
چـرا پـیشوایـان مسـیحی و علماء یـهودی آنان را از سخنان گناهآلود و خوردن مال حرام نـهی نمیکنند و بازنمیدارند؟ آنان (هم با ترک نهی و لب فروبستن از اندرز و ارشـاد) چه کار زشتی میکنند.
این نشانه - یعنی خاموش ماندن و لب فرو بستن مسوولان امور شریعت و عـهدهداران علوم دیـنی از گناهان و تعدیهابی که در جامعه به وفوع میپیوندد - نشانه جامعههائی است که تباه گرفته باشد و نزدیک به فروپاشی و سقوط باشد. بنیاسراتـیل هـم چـنانکه قران درباره ایشان مـیفرماید، از کـارهای زشت و بزهکاریهای مردمان نهی نمیکردند:
(کانُوا لایََتنَاهَون عَن مّنکر فَعلُوه ) .
انــان از اعــمال زشـت ، کــه انـجام میدادنـد دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نـمیکردند و پند نمی دادند. (مائد٥ / ٧9)
نشانه جامعه نیکوی برتر زنده نیرومند متحد، این است که امر به معروف و نهی از منکر در ان حـکمفرما باشد. در ان جامعهکسانی یافته شوندکه بهکار نیک فرمان دهند، و از کار بد باز دارند. و در ان کسانی، باشند که گـوش به امر به معروف و نهی از مـنکـر بر دهند و پذیرای ان امر گردند. عرف و رسم جامعه نیز ان اندازه نیرومند باشد کـه منحرفان در ان جرات ننمایند این امر و نهی را دشمن بدارند، و نتوانـند از ان دو اظـهار بیزاری کنند، و توان اذیت و ازارکسـانی را نـداشـته باشند که کارشان امر به معروف و نهی از منکـر است. خداوند ملت مسلمان را این چنین تعریف مینماید و میفرماید:
(کُنتُم خَیر اُمّة اُخر جَت للنَّاس .تاٌمرُون بالمعروُف و تَنهَون عَنِ الًمُنکر و تُومِنُونَ بالله)
شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها افریده شـدهایـد (مـادام کـه) امـر به مـعروف میکنید و نهی از منکر مـینمائید و بـه خدا ایـمان دارید . ( ال عمران /110 )
بنیاسرائیل را نیز چنین وصف مینماید و میفرماید:
(کانُوا لا یَتنَاهَون عَن مّنُکر فَعلُوه ) .
ا نـان از اعـمال زشـت ، کــه انــجام میدادند دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نـمیکردند . پند نمی دادند. (مائـد٥ / ٧9)
این بود چیزی کـه دو جامعه و دو گروه را ار هـمدیـگر جدا میکرد.
در اینجا تازیانه سرزنش را فرود میآورد بـر سـر پیشـوایان مذهبی و روحانیانی که در برابر شـتابگری مردمان درگناه و تعدی و خوردن مال حرام، خاموشی میگزینند و در حفاظت ازکتاب خدا و تعهد و وظیفهای کـه در این راستا دارند، سستی میکنند، و چنانکه باید به تلاش و تکاپو نمیپردازند.
این صدای هراسانگبز، بر سر پیروان هرآئینی کشـیده میشود. زیرا نیک شدن و بد شدن جامعه درگرو انجام وظیفه نگاهبانان شریعت، و عمل به فرائض و تکالیف امر به معروف و نهی از امر در آن است. امرکردن - همانگونه که در فیظلالالقرآن قبلاگفتهایم - خواهان «سلطه» و قدرتی استکه فرمان دهد و باز دارد. امر و نهی، جدای از دعوت است. زیرا دعوت تبلیغ و بیان است، و امر و نهی سلطه و توان است. فرمان دهندگان بهکار نیک و نهیکنندگان ازکار بد، باید سلطه و توانی داشته باشندکه به امر و نهیشان در جامعه بهاء و ارزش دهد و تنها سخن نباشد و بس!
به عنوان نمونهای ازگفتارگناهآلودشان در چهره بسیار زشت آن، قرآن کریم سخنان یـهودیانکودن پست را نقل مینماید:
وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ (برخی از) یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسـته است! (و بـخل او را از عطاء و بـخشش بـه مـا گسسته است!). دستهایشان بسـته بـاد! (و بـخل بـهره ایشان، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه میگویید نفرینشان باد (و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!). بلکه دو دست خدا بـاز (و او جواد و بخشنده است)، هرگونه که بخواهـد (و حکـمت خداوندی اقتضاء کند) میبخشد.
این تصور بد یهودیان درباره یزدان جهان است. قرآن کریم بسیاری از این نوع انـدیشههای پـوچ یـهودیان درباره یـزدان سبحان را بیان مینماید. هم ایشـان
میگفتند، هنگامی که از آنان خواسته میشد که هزینه را بپردازند:
( ان الله فقیر و نهن اغنیاء ) .
خدا فقیر است و ما بینیازیم!. (ال عموان / ١٨١)
و میگویند:
( ید الله مغلوله ).
دست خدا به غل و زنجیر بسته است!.
با اینگفتار ناهنجار، تنگچشمی خود را توجیه میکنند. خدا - بهگمان ایشان بـه مردمان و بدیشان جز اندکی نمیدهد... پس انان چگونه ببخشند و هزینهکنند؟! احساس ایشان تا بدانجا غلظت پیداکرده است، و دل آنان بگونهای از تربیت تهی شده است و بیادبگشته استکه نمیخواهند معنی دروغین تباهی راکه بخل و تنگچشمی است با واژههای رسا و معمولی خود، به رشته تعبیرکشند. بلکه واژههائی را برمیگزینندکه لبریز از پرروئی و ریشخند وکفر است و مـیگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است!
پاسخ ایشان در میرسد و بدیشانگفته میشودکه آنان سزاوار چنین صفتی هستند و درخور نفرین یزدان جهان و طرد از رحمت خداوند منان میباشند، و این همکیفر گفتارشان است:
(غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا).
دسـتهایشان بسـته بــاد! (و بــخل بـهره ایشـان، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و بـه سـبب آنچه میگویید نفرییشان باد (و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!).
این چنین هم بودند. چه ایشان تنگچشمترین آفریدگان یزدان در هزینه دارائی و بخشش اموال بودند!
سپس قرآن این اندیشه تباه بیمار را صحیح میکند، و خداوند سبحان را با اوصافکریمانهاش میستاید. او بر بندگانش باران فضل وجود خود را بدون حساب و کتاب ریزان میفرماید:
( بل یداه مبسو طتان ینفق کیف یشاء ) .
بلکه دو دست خدا بـاز (و او جواد و بـخشنده است)، هرگونه که بخواهد (و حـکمت خداونـدی اقتضاء کند) میبخشد.
بخشایش خداوندگارکه نه گسیخته میگردد و نه پایان میگیرد، برای دیدگان هر آفریدهای کاملا آشکار و پدیدار، گواه بر دست باز و عطاءبخشی دادار، بیانگر فضل و لطف بیشمارکردگار، نمایانگر عطایای فراوان آفریدگار، وگویا با زبان حال و قال بر نعمتها و دادههای یزدان جهان به همه بندگان است. امّا یهودیان آنها را نمیبینند، چون تنها سرگرمگردآوری و رویهم انباشتن دارائی، وکفران و انکار نعمت الهی، و بدگوئی و بد زبانی، حتی نسبت به خدا هستندا
خداوند برای پیغمبر (ص)خود، سـخن ازکـارهائی میراندکه از یهودیان سر خواهد زد، و در برابر آنها چه سزاها و جزاهائی خواهند دید،کارهائیکـه به سبب کینهتوزی و خشم ایشان ازگزینش یزدان رخ خواهد داد. برآشفته میگردند و بر سر خشم میآیند از اینکه یزدان محمّد را برای رسالت آسـمان برگزیده است! همچنین از این بابت توفنده و پریشانند چون میدانند این رسالتکارهای دیـرین وگـذشته در روزگاران پیشین، وکارهایکنونی و نوین آنان را نشان خواهـد داد:
(وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا).
(بـه سـبب تـنکچشمی و کـینهتوزی) آنچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل میشود (که آیات قرآن مجید است) بــر سـرکشی و کـفرورزی بســیاری از آنـان میافزاید.
به سببکینهتوزی و حسودی، و به سبب رسوائـی کارشانکه در آئینه چیزی جلوهگر استکه یزدان بر ییغمبرش نازلکرده است، بسیاری از آنان بر سرکشی و بیدینی وکفران نعمت خود میافزایند. از آنجاکه از ایمان آوردن خودداری کردهاند، بناچار باید نسبت به جانب مقابل خود از حق دوریگزینند، و بر خود ببالند و راه انکار نپویند، و بر طغیان وکفران خویش بیفزایند.
این استکه پیغمبر (ص) رحمت برای مومنان، و وخامت و بدفرجامی برای منکران است.
به دنبال این سخن، یزدان جهان برای پیغمبر (ص)خود از دشمنانگی وکینهتوزی ایشان نسبت به یکدیگر صحبت میفرماید، و از باطلکردنکید و نـیرنگشان صحبت مینمایدکه آتش آن بسی فروزان و زبانهکش است. همچنین بیان میفرماید در جنگهائیکه با گروه مسلمانان راه میاندازند و در تاخت و تازهائیکه با ایشــان مـیآغازند، شکست مــیخورند و نـومید برمیگردند:
( وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).
ما در میان (طوائف مـختلــف) آنان (به سبب انحراف عقیدتی و معیارهای غلطی که به نام خدا به آئین خود راه دادهانـد) تــا روز قـیامت دشـمنی و کـینهتوزی افکندهایم. آنان هر زمان که آتش جنگی (علیه پیغمبر و مـومنـان) افروخته بـاشند، خداونـد آن را (بـا شکست ایشان و پیروزی پیغمبر و مـومنان) خـاموش سـاخته است.
پیوسته در میان طائفههای یهودیان دشمنانگی است. هر چندکه در این برهه از زمان به نظر میرسد یهودیان جــهان، پشت به پشت همدیگر دادهاند و مـتحد و یکپارچهگشتهاند و بر ضدکشورهای اسـلامی آتش جنگ را برافروختهاند و ییروزگشتهانـد! ولیکن لازم است بدین مدتکوتاه از زمان ننگریم و ظـاهری را پیش چشم نداریمکه نمادکامل حقیقت نیست و از هر سو مشتمل بر حقـانیت نمیباشد. چه در مدت١٣٠٠ سال، بلکه ییش از اسلام نیز یـهودیانکـینهتوزی و دشمنانگی داشتهاند، و پراکنده و آواره شدهاند، و خوار و ذلیل بودهاند. سرانجام سرنوشت ایشان نیز همانگونه خواهد شدکه قبلاً بوده است، هر چندکه پشـتیبانان و یاورانی پیرامون ایشان حلقه بزنند وکمکشان کنند. امّا کلید موقعیت در دستگروه مومنی استکه برخیزد و در انجام وظائف محوله به تک ایستد، تا وعده الهی بدو روی بـنماید و نقاب از چهره بگشاید... ولی ایـن گروه مومن امروزکجا است؟ آنگروه مومنیکه وعده الهی را دریافت دارد، و پرده نمایش قضا و قدر خدا گردد، و قدرت و شوکت یزدان جهان بر آن جلوهگر آید، و ایزد متعال با دست آنان در زمین آنکندکه خواهد. روزیکه ملت مسلمان به سوی اسلام برگردد. بدین معنیکه به اسلام راستین چنانکه هست ایمان بیاورد، و سراسر زندگی خود را بر برنامه اسلام و شریعت آن بنیانگذاری و اسـتوارکند، آن روز است که وعده خداوند جهان علیه بدترین افریدکان یزدان تحقق پیدا میکند. یهودیان این را میدانند. از اینجا استکه آنچه از بدی و نیرنگ در جعبه خود دارند، و هر قدرت و شوکت و تاخت و تازیکه در دسترسشان قرار دارد و از دستشان برمیآید، به سوی پیشتازان و پـیشآهنگان رستاخیز اسلامی در هر وجبی از خاککره زمینکه باشند، نشانه میروند و بر سرشان میتازند و کارشان را یکسره میسازند. ضربههای وحشتناک زشت و دردنـاکــی را - نه با دست خود، بلکه با دست مزدورانشان - وارد میآورند و ایـلغارهائی ترتیب میدهندکه در آنها نسبت به مومنان عهدی را و پیمانی را مراعات نمیدارند و هیچنه تعهد و تکفلی را به رسمیت نمیشناسند... امّا یزدان درکار و بار خود چیره و توانا است، و وعده خدا قطعآ تحقق میپذیرد و انجام میگیرد:
(وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).
ما در میان (طوائف مـختلف) آنـان (بـه سـبب انـحــراف عقیدتی و معیارهای غلطی که به نام خدا به آئین خود راه دادهانـد) تــا روز قـیامت دشــمنی و کـینهتوزی افکندهایم. آنان هر زمان که آتش جنگی (علیه پیغمبر و مـومنان) افـروخته بـاشند، خـداونـد آن را (بـا شکست ایشان و پیروزی پیغمبر و مـومنان) خـاموش سـاخته ا ست .
این شر و فسادیکه یهودیان -میانگیزند و بـه پـا میدارند، قطعآ خداوند جهان کسانی را برمیگماردکه جلو آن را بگیرند و از میانش بردارند و شـروران و مفسدان را متوقف سازند و درهم شکنند. چراکه یزدان مهربان فساد و تباهی در زمین را دوست نـمیدارد، و چیزیکه خداوند آن را دوست نـمیدارد، بیگمان کسانی را از میان بندگان خود برمیانگیزد تا شر و فساد را از میان بردارند و آثاری از آن جای نگذارند:
(وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ).
انان به خاطر ایجاد فســاد در زمـین مـیکوشند (و بـا نیرنگ بازی و فتنه گری و جنگ افروزی در پخش فساد مـیجوشند. آنــان مـفسدند) و خـداونـد مفسدان و تباهکاران را دوست نمیدارد.
*
در پایان این درس، قاعده ایـمانی بزرگی به میان میآید، قاعدهای که بیان میدارد اقامه دین یـزدان در جهان و استوار و پابرجا داشتن آن در میان مردمان، مساوی است با صلاح و فلاح وکسب سعادت در زندگی مومنان، هم در این جهان و هـم در آن جـهان. اصلا میان دین و دنیا، و این جهان و آن جهان فرقی و فاصلهای نیست. آئین اسلام برنامه واحدی برای دنیا و آخرت، و دنیا و دین است... این قاعده ایمانی بزرگ، به مناسبت سخن گفتن از انحراف اهلکتاب از آئین یزدان، و خوردن مال حرام، و تحریف کلام از موارد اصلی خود، تا کالا و متاعی ازکالاها و متاعهای ایـن جهان را بدست اورند، به میان میآید... پیروی از دین خدا، برای ایشان در زمین و آسمان، و در دنیا و آخرت، سودمندتر بود و برازندهتر به حال ایشـان، اگر آنـان راستای راه راست را در پیش میگرفتند:
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ).
اگر اهل کتاب (اعم از مسـیحیان و یـهودیان، بـه جـای دشـمنانگی و تـباهکاری، بــه اسـلام بگروند و) ایمان بـیاورند و پــرهیزگاری پـیشه کـنند، گناهانشان را مـیزدائـیم (و زشـتیها و پلشتیهای صـدشتة ایشـان را میبخشیم) و آنان را به باغهای پرنعمت بـهشت داخـل میسـازیم. و اگر آنان به تورات و انجیل (اصلی و دست نخورده) و بدانچه که از سوی پروردگارشان (به نام قرآن) بر آنان نازل شده است عمل بکنند (و در مـیان خود قوانین الهی را پیاده کنند و بر پای دارند) از بالای سر خود و از زیر پای خود (و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسمان و زمین) روزی خواهند خورد. (اهـل کتاب هـمه یکسـان نیستند) جمعی ار آنـان عادل و میانهروند (و بـه اسـلام میگروند و بـه محمّد ایـمان میآورند) ولی بسیاری از ایشان (نااهل و کجروند و) بدترین کاری را انجام میدهند.
این دو آیه، اصل بزرگی را از اصول جهانبینی اسلامی را مقرر میدارند. بدین خاطرکه این دو آیه، حقیقت سترگ را در زندگی بشری به تصویر میزند. چه بسا نیازیکه امروز به ذکر این اصل، و توضیح این حقیقت، احساس میگردد، تا به حال احسـاس نشده است. در برابر اینکار بزرگ، خرد انسـانی، و اوضاع بشری، لرزان و پریشان و سرگردان در میان ابرهای تـاریک جهانبینیها، و گمراهیهای برنامهها است.
یزدان سبحان به اهلکتاب میگوید، و این سخن بر هر نوع اهلکتابی صدق میکند و منطبق میگردد: اگر آنان ایمان میآوردند و پرهیزگاری مینمودند، گناهان و لغزشهایشان را میزدودیم و پاک میکردیم، و آنان را به باغهای پرنعمت داخل مینمودیم. البته این پاداش اخروی است. اگر ایشان در زندگی دنیوی خود برنامه یزدان را پیاده میکردندکه مذکور در تورات و انجیل و تعلیماتی است که خداوند برایشان نازل کرده است - البته بدانگونهکه خـدا نـازلکـرده است و تـحریف و تبدیل بدان راه پـیدا نکـرده است - زنـدگانی دنیوی ایشان نیز روبراه و بایسته میگردید، و زنـدگی آنـان
ترقی میکرد و اوج میگرفت و روزیهایشان فراوان و ریزان میگردید، و از بالای سر و از زیر پـا و از هر سوی دیگر خـود رزق و روزی میخوردند و به نعمت میرسیدند و تولیدات افزایش مییافت، و کـالاها بـه خوبی و زیبائی پخش و میان آنان تقسیم میگردید، و کار و بار زندگی شایسته و بایسته میشد... ولیکن ایشان ایمان نمیآورند و پرهیزگاری نمیکنند و برنامه یزدان را استوار و پایدار نـمینمایند، مگر مـردمانی اندک از آنـان در طول تـاریخ دور و درازشـان که میانهرو بودهاند و بر خویشتن اسراف نکردهاند:
(وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ).٠
ولی بسیاری از ایشـان (نـااهـل و کجروند و) بـدترین کاری را انجام میدهند.
از لابلای این دو، اینگونه پیدا و هویدا استکه ایمان و پرهیزگاری و پیادهکردن برنامه یزدان در واقعیت زندگانی مردمان در همین جـهان گـذران، تنها برای پیروان خود پاداش اخروی را تضمین نمیکند و بس - هر چندکه آخرت مقدم و مـاندگارتر است - بلکه صلاحکار و بار دنیای پـیروان خود را نـیز محقق میسازد و پاداش دنیوی نیز بدانان ارمغان میدارد... فراوانی نعمت و افزایش قدرت و تقسیم زیبایکالا و ضمانت اجتماعی را به ایشان هدیه میکند... این نعمتها و فرآوردهها را در شکلی به تصویر میکشدکه مـعنی فراخی و فراوانی و الطاف الهی را به صورت محسوس مینمایاند. آنجا که میفرماید:
(لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ).
از بالای سر خود و از زیر پای خود (و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسـمان و زمـین) روزی خواهند خورد.
اینگونه پیدا استکه راه مستقلی برای دریافت پاداش زیبا در آخرت وجود ندارد، و راه مستقل دیگری برای نیکوکردن و آراستن زندگی این جهان در میان نیست. بلکه راه یگانهای بیش در میان نـیست، راهـیکه در پیشگرفتن آن موجب آرایش و پیرایش و خوشی و خرمی این جهان و آن جهان میگردد و سعادت دارین را در بر دارد... هرگاه از راستای این راه کجروی شود، این جهان تباهی میگیرد و آن جهان زیان بهره انسان میگردد... این راه یگانه، ایمان و پـرهیزگاری و پـیاده کردن برنامه الهی در زندگی همین جهان است.
این برنامه هم تنها برنامه اعتقاد و ایمان و احساس دل و پرهیزکاری نیست و بس. بلکه به همراه آنها برنامه زندگی واقعی انسانی است. برنامهای که پـاجا میگردد، و زندگی نیز بر آن پابرجا میشود... پا بر جا داشتن آن، همراه با ایمان و پـرهیزگاری، همان چیزی استکه صلاحو فلاح زندگی زمینی را تضمینمیکند، و فراخی نعمت و روزی، و تقسیم زیبا و خوش آیـند کالاها را در بر دارد، تا آنجاکه هم مردمان، در پرتو این برنامه خداوندگار جهان، از بالای سر خود و از زیر پای خود به نعمت و سعادت دسترسی پیدا میکنند و از نعمتهای الهی بهرهمند و برخوردار میگردند.
برنامه ایمانی زندگی، دین را به جای دنیا قرار نمیدهد، و سعادت آخرت را به جای سعادت دنیا نمیگیرد، و راه آخرت را از راه دنیا جدا نمیسازد... این هم حقیقتی استکه امـروزه برای انـدیشهها و خردها و دلهـا و اوضاع واقـعی مردمان، تاریک و بغرنج مانده است. راه دنیا و راه آخرت در انـدیشه و دل مردمان، و در واقعیت زندگی آنان، از هـمدیگر جدا است. اندیشه فردی و همچنین اندیشه عمومی انسانهای سرگشته به شکلی درآمده استکه نمیتوانند بفهمند و ببینندکه راهـی برای به هم رسبدن این دو راه وجود دارد، و این راه میتواند خـط سـیر واحدی داشته باشد. بلکه برعکس چنین میانگارندکه انسان میتواند یا راه دنیا را برگزیند و بپیماید و آخرت را از حساب خود بزداید ویار آن را مهملگذارد، و یا ایـنکه راه آخرت را برگزیند و بپیماید و دنیا را از حساب بزداید ویار آن مهمل نماید. آن دو را با همگــردآوردن و آنها را در کنار یکدیگر قرار دادن، نه تــصور مـیگردد و نه در جهان واقع ممکن به نظر میآید. زیرا واقعیت زمین و مردمان و اوضاع ایشان در این دوره از زمان، ایـن را الهام میکند.
حقیقت این استکه اوضاع زندگی جاهلیت سرگردان و دور از پرستش یزدان و از برنامه خداوند جهان برای زندگی ایشان، امروزه راه دنیا را از راه آخرتکـاملا جدا ساخته است، و برکسانیکه میخواهند در جامعه بدرخشند و در میدان مسابقه منافع دنیوی به ثروت و دارائی دستیابی پیداکنند، واجب و لازم میگرداندکـه از راه آخرتکناره رونـد و راستای آخرت را رهـا سازند، و رهنمودهای دینی و درسها و اندرزهای والای اخلاقی، و اندیشههای ارزنـده و عـالی، و شیو٥ها و پیشههای پاک و نظیفی را ترک و نابود و قربانی هواها و هوسها نبایندکه آئین آسمانی انسانها را بدانها تشویق و تحریک میسازد. از دیگر سو، برکسانیکه میخواهند در آخرت نجات پــیداکنند، واجب و لازم میگرداندکه از امواج سرکش این زندگی و اوضاع و احوال نـاپاک آن بپرهیزند، و از وسائل و ابزاری کنارهگیریکنندکه مردمان در همچون اوضاع و احوالی در پرتو انها میتوانند بدرخشند، و در میدان مسابقه به دست آوردن منافع دنیوی پیشتاز و نـمایان شـوند، زیرا چنین اموری ممکن نیست پاک و نظیف باشند، و با دین و اخلاق سازگار و مطابق، و مورد پسـند و خشنودی یزدان جهان گردند... امّا ایا به نظر میرسد که چنینکاری لازم و ثابت است؟ از این حال بدشگون گریزی وگزیری نیست؟ راه دنیا با راه آخرت بـه هم نمیرسند ودرطول یک خط سیرقرارنمیگیرند؟ هرگز چنین نیست...کار لازم و ثابتی نیست! دشمنانگی و ناسازگاری دنیا و آخرت، و جدائی راه دنـیا از راه آخرت، حقیقت نهائیی نـیستکه تغییر و تبدیلی نشناسد و جز این چارهای نباشد... بلکه چنین چیزی با سرشت زندگی این جهان اصلا نمیخواند. این امور، عارضی است و ناشی از انحرافی استکه روی داده است!
اصل اساســی موجود در سرشت زندگی انسـانی ایـن استکه راه دنیا و راه آخرت به هم برسند و در طـول یک خط سیر قرار بگیرند. و راه اصلاح و خوبکردن آخرت، همان راه اصلاح دنیا وخـوبکردندنیا باشد. و تولید و رشد و فراوانی فرآوردههای عملکرد زمـین، همان چیزیگرددکه اجر و پـاداش آخرت را فراهم میآورد، همانگونه که باعث رفاه و آسایش این جهان میشود. و ایمان و پرهیزگاری وکار شایسته و بایسته، اسباب عمران و آبادانی این جهانگردند، همانگونهکه وسائل رسیدن به رضای خدا و اجر و پاداش اخروی یزدان میشوند.
این امر در سرشت زندگی انسانی، اصل است. ولیکن این اصل حاصل نمیگردد و تحقق پیدا نمیکند مگر زمانیکه زندگی بر برنامهای استوار و پایدارگردد که یزدان آن را برای مردمان برگزیده است و بدان خشنود گشته است. چه این برنامه استکه عمل را به عبادت تبدیل میکند، و همان برنامهای استکه خلـیفهگری در زمین را، یعنی خلیفهگری منطبق بر شریعت ربالعالمین را بر مردمان واجب میگرداند. خلیفهگری نیز عـمل و تولید، فراوانی فرآوردهها و رشد و ترقی جامعه، و دادگری در پـخش ارزاق وکـالا است. در ســایه خلیفهگری رزق و روزی بر هـمـگان از بالای سرشان ریزان، و از زیر پایشان جوشان، و از همه سو فراوان میگردد، همانگونه که یزدان درکتاب بزرگوار خود قرآن میفرماید.
جهانبینی اسلامی، خلیفهگری را در زمین وظیفه انسان کرده است، خلیـهگریکه با اجازه خدا، و برابر شرط خدا باشد. از اینجا استکه یزدان جهانکار مثمر ثمر را، و فراوانکردن آسایش و رفاه با بکارگیری همه نیروها و توانها و مواد خام و منابع زمین را، و بلکه اسـتفاده از هـمه امکانات جـهان را، انجام وظـیفه خلیفهگری قرار میدهد. همچنین اقدام انسـان بدین وظیفه را نیز - چنانچه برابر برنامه خدا و شریعت او و برحسب شرط خلیفهگری باشد - اطـاعت از یزدان و عبادت خداوند جهان میشمارد، اطاعت و عبادتی کـه بندگان در مقابل آن به مزد و پاداش آخرف نـائل میآیند، هر چندکه در این جهان نیز با انجام این وظیفه بدین نـحویکهگذشت، بندگان از خیرات زمـینی برخوردار میگردندکه یزدان مهربان در اختیار آنـان قرار داده است و به زیر فرمان ایشان کشانده است، و رزق و روزی را از بالای سرشان ریزان، و از زیر پـاهایشان جوشان، و از همه سوی ایشـان فراوان میگرداند، همانگونهکه تعبیر زیبای قرآنی آن را به تصویر بکشد.
برابر جهانبینی اسلامی، انسـانیکه منابع زمـین را برنجوشاند و استخـراج نگرداند، و از نیروهای جهانی و توانهائیکه خداوند درگستره هستی به زیر فرمان او کشانده است، بهرهوری و بهرهبری نکـند، سرکش از فرمان یزدان، و سر باز زننده از انجام وظیفهای بشمار میآیدکه خداوند سبحان او را برای اقدام بدان آفریده است، چنانکه از فرموده او برداشت میگرددکه خطاب به فرشتگان میفرماید:
(انّی جاعِل فی الأرضِ خَلیفَةً ).
من در زمین جانشینی بیافرینم (تا به آبادانـی زمین بپردازد وآن زیبانگاری ونوآوری راکه برای زمین مــقرر داشــتهام بـه اتـمام رســاند، و آن انسـان است). (بقره/30 )
همچنین آنجاکه میفرماید:
(و سَخّرَ لَکُممّا فیالسَماواتِ و ما فی الاَرضِ جَمـیعاً مَّنهُ ) .
آنچهکه درآسمانها وآنچه که در زمین است، خدا همه راازناحیهخود،مسخرشماساختهاست. (جائیه/١٣) حتی جهانبینی اسلامی چنینکسی را عـاطل و باطل کننده روزی یزدان میداندکه آن را به بندگان بخشیده است... بدین منوال چنین شخصی چون دنیا را از دست میدهد، آخرت را نیز از دست میدهد.
برنامه اسلامی بدین منوال میانکار این جهان ویار آن جهان را درکمال همآهنگی و همآوائی با همدیگرگرد میآورد. دیگر این جهان را از دست انسان نمیدهد و برسر او ویران نـمیکند، تا بدین وسیله جهان دیگر را بهره او سازد و آن را برای وی آبادگرداند. آخرت را نیز از دست انسان بدر نمیکند تا بدین وسیله به ایـن جهان دستیابی پیدایند و از ان بهرهور شود. زیـرا در جهانبینی اسلامی، دنیا و آخرت نه ضد یکدیگرند و نه بجای و عوض همدیگرند.
این امر با توجه به جنس انسان بطورکلی است. با توجه بهگروهها و دستههای انسانی استکه در زمین برابر برنامه یزدان میزیند. امّا با توجه به یکایک افراد نیز کار به همین منوال است و تفاوت نمیکند. زیرا راه فرد و راهگروه - در برنامه اسلامی - اختلاف و برخورد و تعارض ندارد. برنامه اسلامی بر فرد واجـب میگرداند که تا آنجاکه در توان دارد و توان جسمی و عقلی او اجازه میدهد، در راه کار و تولید بکوشد، و درکار و تولید ذات خدا را پیش چشم دارد و ستم نکند، خیانت نورزد، نادرستی و ناپاکی پیشه خود نسازد، کژ راهه نرود، مال حرام نیندوزد و حرام نخورد، و از چیزیکه دارد به برادر نیازمند خود ببخشد و او را از دارائی خویش بهرهمند سازد. البته برنامه اسلامی، مـالکیت شـخص حاصل از دسـترنج انسان را به رسـمیت میشناسد، و به مردمان نیز حق میدهد در حدودیکه خدا برایشان در دارائی او واجب گردانده است و مقرر داشته است، استفادهکنند و بهره ببرند. برنامه اسلامی - در این حدود و برابر این اعتبارات -کار فرد را برای فرد عبادت خدا قلمداد میکند و مینویسد، و در مقابل چنین عبادتی در دنیا با برکت در امـوال بـدو پـاداش مـیدهد، و در آخـرت بهشت را اجر و مـزد ان میسازد... برنامه اسلامی با شعائر و مراسم بندگی و پرستشیکه بر انسان واجب میگردانـد، محکمترین رشته را میان او و خدا میتپد، و او را با نیرومندترین پیوند به خدا مرتبط میسازد، تا با این پیوند مطمئن گرددکه در یک روز پنج بار با نماز، و در سال سی روز با روزه ماه رمضان، و در عمر یک بار با انجام فریضه حج و زیارت خانه خدا، و در هر فصلی و یا در هر سالی با دادن زکات، رابطه خویش را با یزدان جهان برقرار میدارد و هر لحظه استوارتر از پیش مینماید. ارزش فرائض و واجبات عبادی در برنامه اسلامی این است. فرائض و واجبات، تجدید پیمان با خدا است، تجدید پیمان بر ارتباط و پیوند با برنامه عمومی یزدان برای زندگی. این هم نزدیکی با خدا را در پی دارد و در پرتو آن تجدید نیرو و تحکیم اراده برای بپاخاستن و انجام تکالیف این برنامهایکه کار و بار سـراسـر زندگی را سر و سامان و نظم و نظام میبخشد، و امور عملکرد و تولید و تقسیم ارزاق وکالاها را، و داوری در میان مردمان را در روابط و اختلافاتیکه با یکدیگر پیدا میکنند، بر عهده میگیرد. همچنین با این فرائض و واجبات احساس یاری و مدد یزدان برای حمل تکالیفی تجدید میگرددکه انجام امور این برنامه کامل و شامل میطلبد، و چیره شدن بر هواها و هوسهای مردمان، و دشمنانگی و سرکشی وکجروی ایشان، خواستار آن است، بدانگاهکه بـر سر راه سبز میگردند و سـر برمیآورند... شعائر و مراسم عبادت و پـرستش نـیز کارهائی نیستندکه جدای از امور و شوون تـلاش و تولید و تقسیمکالا و فرمانروائی و داوری، و جـهاد برای استقرار برنامه یزدان در زمین، و استوار و پایدار کردن سلطه وقدرت خدا درزندگی مـردمان باشند. بلکه ایمان و پرهیزگاری و شعائر و مراسم عبادی، نیمه نخستین برنامه است، و یار و یاور انجام دادن نیمه دوم آن میباشد... آریا آری ایمان و پرهیزگاری و پاجا داشتن برنامه یزدانی در زندگی عـملی، راه افزایش نعمت جهان و فیضان محبت یزدان بر مردمان است، همانگونهکه ایزد منان در این دو آیه سترگ به انسانها وعده میدهد.
جهانبینی اسـلامی، و هـمچنین برنامه اسلامی جوشیده از آن، زندگی آخرت را بجای زندگی دنیا نمیگیرد، و برعکس، زندگی دنـیا را عوض زنـدگی اخرت نمیگرداند. بلکه زندگی هر دوی دنیا و آخرت را در یک راه به پیش میراند و با تـلاش و تکــاپوی یگانهای راه میبرد. امّا دنیا و آخرت در زندگی انسان گرد نمیآید و جمع نمیگردد، مگر اینکه از برنامه خداوند یکتا در زندگانی پـیرویکند، بدون آنکه تعدیلاتی در برنامه یزدانی ایجاد کـند، تـعدیلاتی که ساخته و پرداخته انسانها و برگرفته از اوضاع و احوال بیگانهای باشد که از برنامه یـزدانـی برنجوشیده و سرچشمه نگرفته باشد، یا بـرگرفته از جهانبینیهای شخصی بوده و با برنامه خدا ضبط وثبت نشده باشد و سر و سامان نگرفته باشد. چراکه تنها در این برنامه یزدانی استکه چنان همآهنگیکامل و همآوائی شامل اتمام میپذیرد و انجام میگیرد.
جهانبینی اسـلامی، و هـمچنین برنامه اسلامی برجوشیده از آن، ایمان و عبادت و صلاح و پرهیزکاری را بجای عمل وتولید ورشد و تـرقی بخشیدن و زیباکرداری و نیککاری در واقعیت زندگی مادی قرار نمیدهد. برنامه اسلامی، برنامهای نستکه به مردمان بهشت اخرت را وعده میدهد، و راه رسیدن بدانجا را برای آنان ترسیم مینماید، امّا مردمان را به خود وامیگذارد و بدیشان اجازه میدهد که راه رسیدن به بهشت دنیا را خودشان ترسیمکنند و جاده منتهی بدان را بکشتند، همانگونهکه برخی از سطحی نگران در این زمان میانگارند و چنین میپندارند! چهکار و تولید و رشد و ترقی بخشیدن و زیباکرداری و نیککاری در واقعیت زنـدگی مـردمان، در جهانبینی اسلامی و همچنین در برنامه اسلامی، فریضه و واجب خلیفهگری در زمـین بـشـمار مـیآید. ایـمان و شایستگی و پرهیزگاری نیز بیانگر پیوندها و روابط و ضوابط و دوافع و انگیزهها و موجباتی استکه در پرتو آنـها، برنامه یزدان در زندگی مردمان، پیاده میگردد و تحقق میپذیرد... هم این و هم آن، هر دو با هم، آمادهکننده بهشت والای زمینی، و تهیهکننده بهشت برین اخروی هستند. راه دستیابی به هر دو بهشت، راه یگانهای است. جداسازی دین و زندگی عملی مادی، بدان نحویکـه امروزه در اوضاع جاهلیت موجود در زمین است، در برنامه اسلامی جائی نداشته و محلی از اعراب ندارد.
در اوضاع و احوال جاهلیت جایگرفته است و به مغزهای پـرورده جـهانبینیهای مـادی، و به دلهـای سرگشته روان به دنبال وهم وگمان، فرو رفته استکه چارهای جز این نـیستکه مردمان باید یـا دنـیا را بخواهند و برگزینند، و یا اینکه آخرت را بجویند و انتخابکنند، و دنـیا و آخرت را با یکدیگر نه در جهانبینی و نه در واقعیت زندگیگرد نـیاورند، زیـرا چنین چیزی امکانپذیر نیست، و دنیا و آخرت با هم گرد نمیآیند و سازگار نمینمایند!
این جداسازی نامیمون میان راه دنـیا و راه آخرت در زندگی مردمان، کارکردن برای این جهان وکارکردن برای آن جهان، عبادت روحانی و نوآوری مادی، و میان پیروزی در زندگی دنیا و میان پیروزی در زندگی آخرت، و... این جداسازی بدشگون، باج و خراجی نیستکه طبق حکمی از احکام حتمی و قط قضا و قدر، بر انسانها نوشته شده باشد. بلکه باج و خراج بد و ناپسندی است که انسانها بر خود واجب گردانـدهانـد، انسانهائیکه از برنامه یزدان میرمند، و برای خویشتن برنامههای دیگری از خود و یا ازکسان دیگری تـهیه میبینند و در پیش میگیرند، برنامههائیکه دراساس و در مسیر با برنامه خدا مخالف و دشمن است.این هم باج و خراج استکه مردمان در دنیا آن را از خون و اعصاب خویش میپردازند،گذشته از اینکه در آخرت چنین باج و خراجی را خـواهند پرداخت، باج و خراجیکه بسی سختتر وکشندهتر است.
مردمان این باج و خراج زشت و پـلشت را به سبب پریشانی و سرگردانی و بدبختی دل و آشفت خاطر میپردازند. آن را بایدکه بپردازند، چراکه دلهایشان از آرامش ایمان و بشاشت و توشه و شادابی آن خالی است. اخر آنان ترجیح دادهاندکه بطورکلی به تـرک دین بگویند و آئین آسمانی را رها سازند و پرتکنند، بهگمان اینکه این یگانه راهی است برایکارکـردن و تولید نمودن و دانش و تجربه انـدوختن، و پـیروزی فردی وگروهی در پهنه بیکار جهانی! آنـان در ایـن حالت با فطرت خود در جنگند، و با نـیاز فطری به عقیدهایکه دل را لبریزکند، و تاب و توان خالی بودن و تهی شدن را ندارد، به پیکار مینشینند و میرزمند. این نیاز، نیازی استکه مکتبهای اجتماعی یا فلسفی و یا هنری، هیچ یک نمیتواند آن را برآوردهکنند، زیرا نیازکشش به سوی یزدان و جذبه عشق به خداوند منان است.
مردمان این باج و خراج سنگین را میپردازند، به سبب پریشانی و سرگردانی و بد دلی و آشفتگی خاطریکه بدیشان دست میدهد، هر زمانکه بکوشند عقیده بـه خدا را حفظ و مصون دارند، و تلاشکنندکه همراه با این به زندگی در میان جامعه جهانی ادامه دهند، جامعه جهانییکه سیستم آن طورکلی، و اوضاع و اندیشهها، و وسـائلکسب وکار در آن، و وسائل پـیروزی و رستگاری مردمان بر برنامهای جز برنامه خدا اسـتوار میگردد. در همچون جامعهای، عقیده دیـنی و اخلاق دینی و رفتار دینی، با اوضـاع و احوال و قانونها و معیارها و ارزشهای حاکم در این جامعه بدشگون و بدفرجام، خورد پیدا میکند و ناهنجـار میافتد.
همه انسانها مزه این بدبختی را میچشند، چهکسانیکه از مکـتبهای مادَّیگری کفرپیشه پیروی میکنند، و چه کسانیکه از مکتبهای مادَّیگرائی پیروی میکنندکه میکوشند دین را به عنوان عقیده دور از نظام زندگی عملی بر جای دارند، و چنین میاندیشند - یا دشمنان بشریت چنین برایشان میاندیشند -که دین برای خدا است، و زندگی برای انسانها است! دیـن عقیده و احساس و عبادت و اخلاق است، و زندگی نظام و قانون و تولید وکار است!
انسـانها ایـن باج و خراج سنگین وکمرشکن را مـیپردازنـد، باج و خراج بدبختی و پـریشانی و سرگردانی و خالی بودن را ... بدان علتکه به برنامه یزدانی راهیاب نمیگردند، برنامهایکه میان دنیا و میان آخرت جدائی نمیاندازد، و بلکه آن دو راگرد یکدیگر میآورد، و میان رفاه و آسایش دنیا و رفاه و آسایش آخرت تناقض و تعارض ایجاد نمیکند، بلکه همآهنگی و همآوائی پدیدار میسازد.
نباید ظواهر دروغین، در دوره معدود و موقتی از زمان، ما را گول بزند. وقتیکه میبینیم ملتهائی ایمان نمیآورند و پرهیزگاری نمیکنند و برنامه خدا را در زندگی خود اجراء و پـیاده نـمیکنند، با این وجود برخوردار از نعمتهای فراوان و دارای تولیدات بسیار و غرق در رفاه و آسایش هستند، باید دقتکنیم و متوجه باشیمکه این چنین رفاه و آسایشی موقت وگذرا است. این خوشی و شادی و ثروت و قدرت تا زمانی ادامه داردکه سنتها و قانونهای ثابت خداکار ثابت و تغییرناپذیر خود را میکنند، و آثار جدائی بـدشگون میان نـوآوری مـادی و مـیان برنامه الهی پدیدار میگردد... هم اینک بر خی از این آثـار بدفرجام به شکلهایگوناگون خودنمائی میکند:
این آثار در توزیع بدکالاها و تقسیم نـاعادلانه ارزاق در میان چنین ملتهائی پدیدار و جلوهگر است. چنین کاری جامعه را لبریز از بدبختیها، و پر ازکینهتوزیها، و سرشار از ترسها و هراسهای انقلابهائی میکندکه در نتیجه چنینکینهتوزیهای قـورت داده شـده و رویـهم انباشته چشم داشته میشود و انتظار میرود... این نیز با وجودکثرت مال بلای حال است!
این آثار نمایان میشود در سرکوبی و نابودی و بیم و هراس انداختن در میان ملتهائیکه بخواهند تا اندازهای عدالت توزیع و دادگری تقسیم را تضمینکنند، و برای اجراء مقررات در راستای برگرداندن توزیع و تـقسیم عادلانه ارزاق وکالاها، راه درهم شکستن و سرکوب کردن و هراس انداختن و ترساندن را در پیش گیرند... در این صورت بلائی درمیگیرد و غوغائی به پـا میشودکه انسان در آن بر خویشتن ایمن نمیگردد و آرامش نمییابد و شبی در امن و امان سر نمیبرد! این آثار نمایان میگردد در فروپاشی روانی و آشفت درونی و نابسامانی و ناهنجاری اخلاقی. چیزی که به نوبه خود - دیر یا زود - به نابودی زندگی مادی سرمیکشد و بلای جان خود حیات مادی خواهد شد. چهکار و تولید و تقسیم ارزاق، همگی نیازمند ضمانت اخلاقی است. قانون زمینی به تنهائی بسی نـاتوان از ارائه ضـمانتها و درمانده از تضمینهای حرکت کاروان کار و تلاش در مسیر صحیح و پر امن و امان است، همانگونهکه در همه جا میبینیم!
این آثار نـمایان مـیگردد در اضطرابـهای عـصبی و بیماریهایگوناگونیکـه مـلتهای جهان را - بویژه ملتهائیکه در رفاه مادی بیشتری بسر میبرند -نابود و جاروب میکند. اضطرابها و بیماریهائی که سطح هوش و شکیبائی را پائین میآورد، وگذشته از آن،کار به نابودی اقتصادی مادی و آسایش منتهی میشود! این دلائل امروزه بگونهای روشن و آشکار استکه جشنها را به سوی خود خیره میکند!
این آثار نمایان میگردد در هراسیکه انسانها همه در آن بسر میبرند. هراس از نابودی جهان در هر لحظه و آنیکه انتظار وقوع آن میرود. در این جهـان پریشان و آشفتهایکه پرنده تهدید به جنگ ویرانگر بالای آن در پرواز وگشت وگذار است... این بیم و هراسـی استکه بر اعصاب مردمان فشار وارد میسازد، چه بدانند و چه ندانند، و مردمان را به بیماریهای عصبیگـوناگـونی دچار میگرداند... مرگ ناشی از سکته و بحرانهای عصبی و خودکشی، به شکل و نحویکه در مـیان ملتهای مرفه و خـوشگذران پخش و شـائع است، در میان ملتهای دیگر پخش و شائع نیست.
همه این آثار، به صورت مقدمه روشـنی درگرایش برخی از ملتها به سوی فرسایش و نابودی، نـمایان و جلوهگر میآید. نمایانترین مثال آماده و در دسترس، در ملت فرانسه خودنمائی میکند. این مثال نمونهای از مثالهای متعدد دیگری است در باره جدائی میان تلاش مادی و برنامه یزدانی، و جدائی میان دنیا و آخرت، و جدائی میان دین و زندگی، یا به عبارت دیگر برگزیدن برنامهای از سوی یزدان برای آن جــهان، و برگزیدن بـرنامهای از سوی مردمان برای این جهان، و بالاخره پدید آوردن چنین جداسازی بدشگون و بـدفرجامی میان برنامه یزدان و زندگانی مردمان است!
پیش از اینکه این حاشیه بیان قرآنـی درباره چنان حقیقت بزرگی را به پایان برسانیم، میخواهیم اهـمّیت همآهنگی و همنوائی موجود در برنامه خدا میان ایمان و پرهیزگاری و اجراء و پیادهکردن ایـن برنامه در زندگانی واقعی و عملی مردمان، و مـیان عـملکرد و تولید و دست یازیدن به خلیفهگری در زمـین، تاکید کنیم. زیرا این همآهنگی و همنوائی استکه شرط خدا با اهلکتاب - و با هرگروهـی از مردمان - تحقق پیدا میکند. شرطیکه رهآورد آن این استکه اهلکتاب و همه مردمان با رعایت آن، در همـین جهان از بالای سر خود و از زیر پای خـویش و از هر سو بخورند و از نـعمتهای فراوان برخوردار شوند، و در آن جهـان گناهانشان بخشودهگردد و به بهشت پر نــعمـت الهی بروند و در سعادت ابدی آنجا بغنوند. بالاخره بهشت زمینی در این جهان با نعمتهای فراوان و بسنده برای مردمان همـراه با امـن و امـان و آسایش و آرامش، و بهشت آسمانی در آن جهان با همه نـعمتهای ویـژه بیکران و حصـول رضای یزدان، برای ایشانگرد آید. با تاکید ایـن واقعیت، نمیخـواهیم فراموشکنیمکه نخستین قاعده و رکن اصلی، ایمان و پـرهیزگاری و اجراء و پیادهکردن برنامه یزدانی در زندگی عملی و واقعی است... این امر در لابلای خود،کار و تولید و ترقی و تحول زندگی را در بردارد...گذشته از ایـن، پیوند با خدا مزهای داردکه همه مزههای دیگر زندگی را تغییر میدهد، و تمام ارزشها و معیارهای زندگی را بالا میبرد و بهاء میدهد، و جمـلگی میزانهای زندگی را راست و درست میگرداند... این، اصل بنیادینی در جهانبینی اسلامی و در برنامه اسلامی است، و هر چیزی در آئین اسلام، حاصل ایـن اصل بنیادین و برجوشیده از آن و متکی بر آن است... خلاصه همه چیز دردنیا و آخرت درگرو همآهنگی و همآوایی است و وقتیکمال میپذیردکه اتحاد و اتفاق و همسوئی و همگرائی باشد و بس.
لازم به تذکر استکه ایمان و پرهیزگاری وعبادت و ارتباط با خدا و اجراء و پیادهکردن شریعت یـزدان در زندگی، همه اینها ثمره و نتیجه و بهره و رهآوردشـان عائد خود انسان و زندگانی انسانی میگردد. چراکه یزدان سبحان، بینیاز از جهانیان است ... وقـتی کـه میبینیم برنامه اسلامی نسبت بدین اصـول و ارکان سختگیری میکند، و آنـها را مـلاککار وکوشش میشمارد، و هرکاری و هر تلاشی را مردود میداندکه بر آن ارکان و اصول استوار نشود و استقرار نپذیرد، و آن را باطل قلمداد میکند و پذیرفته نمیگردد، و پوچ شمرده میشود و برجای نمیماند، و بر باد مـیرود... همه اینها بدان خاطر نیستکه از ایمان و پرهیزگاری و عبادت و پیاده کردن و اجراء نمودن برنامه آسمانی، سهمی و چیزی به یزدان میرسد و خدا بهرهای از آنها میبرد... امّا بدین خاطر است که خدا میدانسته است که صلاح و فلاح مردمان جز با اجراء و پیادهکردن این برنامه حاصل نمیگردد.
در حدیث قدسیکه ابوذر ظه روایتکرده است، رسول خدا از آفریدگار بزرگوارش نقل نمـوده استکه فرموده است:
(یا عبادی إنی حرمت الظلم على نفسی , وجعلته بینکم محرما , فلا تظالموا . . یا عبادی کلکم ضال إلا من هدیته , فاستهدونی أهدکم . . یا عبادی , کلکم جائع إلا من أطعمته , فاستطعمونی أطعمکم . . یا عبادی , کلکم عار إلا من کسوته , فاستکسونی أکسکم . . یا عبادی , إنکم تخطئون باللیل والنهار , وأنا أغفر الذنوب جمیعا , فاستغفرونی أغفر لکم . . یا عبادی , إنکم لن تبلغوا ضری فتضرونی , ولن تبلغوا نفعی فتنفعونی . . یا عبادی , لو أن أولکم وآخرکم , وإنسکم وجنکم کانوا على أتقى قلب رجل واحد منکم , ما زاد ذلک فی ملکی شیئا . . یا عبادی , لو أن أولکم وآخرکم , وإنسکم وجنکم , کانوا على أفجر قلب رجل واحد , ما نقص ذلک من ملکی شیئا . . یا عبادی لو أن أولکم وآخرکم , وإنسکم وجنکم قاموا فی صعید واحد فسألونی , فأعطیت کل إنسان مسألته , ما نقص ذلک مما عندی , إلا کما ینقص المخیط إذا أدخل البحر . . یا عبادی إنما هی أعمالکم أحصیها لکم , ثم أوفیکم إیاها . فمن وجد خیرا فلیحمد الله ; ومن وجد غیر ذلک فلا یلومن إلا نفسه)
ای بندگانم، من ستمگری را بر خویشتن حرام کردهام، و آن را در میان شما نیز حرام نمودهام، پــس به همدیگر ستم نکنید... ای بندگانم، همه شـما گمراه هسـتید مگـر کسی که من رهنمودش کرده باشم، پس از من رهنمود بطلبید تا رهنمودتان کنم... ای بندگانم، همه شما گرسنه هستید مگر کسی که من بدو خوراک داده باشم، پس از من خوراک بخواهید تا خوراکتان دهـم... ای بندگانم، همه شما لخت هستید مگـر کسـی که مـن جامه بـر او پوشانده باشم، پس از من جامه بـخواهـید تـا بـه شما جامه دهم و لباس بر تنتان بپوشانم... ای بندگانم، شما قطعاً شب و روز گناه میکنید و راه خطا میپوئید، و من همه گناهان را میبخشم، پس از من آمرزش بطلبید تــا شما را بیامرزم... ای بندگانم، شما بدان حد نـمیرسید که بتوانید به من زیان برسانید، و بدانجا نمیرسید که بتوانید به من سود برسانید٠٠٠ ای بندگانم، اگر نخستین فرد تا آخرین فرد شـما، و انسـانهایتان و پـریهایتان، بسان پرهیرگارترین دل فردی از خودتان باشید، ایـن امر بر ملک و مملکت من چیزی نمیافزاید... ای بندگانم، اگر نخستین فرد تا آخرین فرد شـما، و انسـانهایتان و پریهایتـان، بسـان گناهکارترین دل فردی از خودتان باشید، این امر از ملک و مملکت من چیزی نـمیکاهد... ای بندگانم، اگر نخستین فـرد تـا آخرین فرد شـما، و انسانهایتان و پریهایتان، در سرزمین واحدی بایستند و ازمن چیزی که میخواهند بطلبند، به هرکسی آنچه مــیخواهـد مـیدهم و ایـن امـر چیزی از آنچه دارم نمیکاهد، مگر بدان اندازه که سوزنی به دریا فرو برده شود و از آب آن بکاهد... ای بندگانم، تنها چیزی را که به حساب شما میگیرم اعمال شما است و بعدها پاداش و پادافره آنها را به تمام و کمال به شما خواهـم داد. پس کسی که به خیر و خوبی دستیابی پیدا کند، خدای را سپاسگزاری نماید، و کسـی که جـز ایـن را بـیابد جز خویشتن را سرزنش نکند. (مسلم آن را روایت کرده است)
باید بر این اساس، وظیفه ایمان و پرهیزگاری و پرستش و اجراء و پیادهکردن برنامه خدا در زندگی و حکم به شریعت خدا را درک و فهمکنیم ... همه اینها نیز برای خود انسانها و به سود خود آنان است، هم دردنیا و هم در آخرت ... اینها همه برای صلاح و فلاح همین مردمان هم در دنیا و هم در آخرت است.
گمان میکنیم نیازی نداشته باشیمکه بگوئیم: این شرط یزدانی برای اهلکتاب، تنها ویژه اهلکتاب نیست. چه شرط الهی برای اهلکتاب، شامل ایمان و پرهیزگاری و پابرجائی برنامه خدا استکه در آنچه خدا برایشان نازلکرده است در تورات و در انجیل، و انچه از سوی خدا برایشان نازل شده استکه بالطبع مراد پـیش از بعثت پیغمبر (ص) است، سزاوارتر بدین شرطکسانی هستند که قرآن بر آنان نازلگشته است... سـزاوارتـر بدین شرط کسانی هستندکه میگویند: مـا مسـلمان هستیم. چه اینانکسانیند که آئین ایشان با نص صریح متضمّن ایمان است: بدانچه بر آنان نازل شده است، و بدانچه پیش از آنان نازلگشته است، و عمل بـه همه چیزهائیکه بر ایشان نازل شده است، و بدانچه خدا از شرائع پیشین در شریعتشان جایگذاشته است ... هم ایشانند صـاحب آئـینیکه خدا جز آن را ازکسـی نمیپذیرد. آئین آنان آئینی استکه همه ادیـان بدان رسیدهاند و خاتمه پذیرفتهاند. دیگر دینی وجود ندارد که خدا آن را بپسندد و ازکسی بپذیرد، مگر این آئین و بس.
پس اینان سزاوارتر از هرکس دیگری بدین شـرط و بدین عهد خدایند. اینان از دیگران سـزاوارتـرند که خشنود شوند به چیزیکه خدا بدان خشنود است و بدان از ایشان خشنود میگردد. سزاوارتر از همگان ایـنانند کهگوش جان بسپارند به شرطیکه خدا برایشان تعیین میفرماید، و محوگناهان، و ورود به بهشت در ان جهان، و خوردن از بالای سر و زیـر پـایشان در ایـن جهان را درگرو رعایت چنین شرطی قرار میدهد. اینان از همه مردمان سزاوارترندکه گوش جان بسپارند به شرطیکه یزدان جهان برایشان مقرر میفرماید، و در برابر رعایت آن ایشان را ازگرسنگی و بیماری و هراس و تنگدستی و سختی معیشتیکه در همه نواحی میهن اسلامی - یا به تعبیر درستتر: میهنیکه اسلامی بوده است - بدانهاگرفتار و دچارند، نجات میبخشد و آنان را به رفاه و خوشی میرساند. این شرط خدا است و همیشه موجود و پاجا است و راه دستیابی بدان معروف و مشهور و روشـن و آشکار است...کـاش مسلمانان میدانستند و میفهمیدند و پنبه غفلت از گوش خود بیرون میآوردند.
[1] اقنوم، اصل و سبب هر چیز باشد. و نصاریگویند: اقنوم عبارت از ظهورات باری تعالی استکهوجودکل است جـل جلاله. و رب و ابن و روح القدس اشاره بدو است.و اقنومسه است:اقنوم وجود،اقنوم علم و اقنوم حیات. و اینها نه عین ذاتند و نه زاید بر ذات. (برهان قاطع)
[2] مراجعه شود بهکتاب: «المصطلحات الاربعة» تالیف آقای ابولاعلی مودودی، امیر جماعت اسلامی پاکستان، فصل: «العبادة». وکـتاب «هذا الدین» فصل: «منهج متفرَّد». وکـتاب: «خصائص التصور الاسلامی و مقوماته»، فصل: «التوحید»...
[3] مراجعه شود بهکـتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصل «طریقة القرآن».
سورهی مائده آیهی 50-41
(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا أُولَئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٤١) سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جَاءُوکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (٤٢) وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (٤٣) إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ (٤٤) وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأنْفَ بِالأنْفِ وَالأذُنَ بِالأذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٤٥) وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الإنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (٤٦) وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٤٧) وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (٤٨) وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ (٤٩) أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (٥٠)
این درس بزرگترین مساله از مسائل عقیدتی اسلامی، و برنامه اسلامی، و نظام حکومتی و زندگی در اسلام را در بر دارد. و آن مسالهای استکـه قـبلا در سورههای آلعمران و نساء، بدان پرداخته شـده است. ولی در اینجا در این سوره شکل معین و موکدی به خود میگیرد، و نص قرآنی با الفاظ و عبارات خود، نه با مفهوم و اشاره، بیانگرآن است.
این مساله، مساله حکومت و فرماندهی و شـریعت و داوری است، و به دنبال آن مساله الوهیت و توحید و ایمان به میان میآید. مساله حکومت و فرماندهی و شریعت و داوری، در اصل خلاصه میشود در پـاسخ بدین پرسش:
آیا حکومت و شریعت و داوری انجام میپذیرد برابر پیمانها و عهدها و قوانینیکه یزدان آنها را بر عهده پیروان آئینهای آسمانی یکی بعد از دیگریگذاشته است و از معتقدان بدان آئینها حـفظ آن را خواسته است، و بر یکایک پیغمبران آن را واجبگردانیده است، و از همـه کسانیکه بعد از آنان زمام امور را بدست میگیرند خواسته استکه در پرتو رهنمون و رهنمود پیمبران حرکتکنند و راه را بسپرند؟ یا اینکه همه این مسائل به دست هواها و هوسهائیگذاشته شده استکه هر دم رنگی به خود میگیرند و لحظه به لحظه دگرگونی میپذیرند؟ یا به دست مصلحت بـینیهائی سپرده شده استکه به اصل ثابتی از شرع خـدا برنمیگردند؟ و یا اینکه به دست عرفی نهاده شـده استکه نسلی و یا نسلهائی بر ان بوده و برآن رفتهاند و بدان خویگرفتهاند به عبارت دیگر، آیا الوهیت و ربوبیت و قیمومت در زمین و در زندگی مردمان، ازان یزدان است؟ یا همه این چیزها و یا برخی از آنها متعلق بهکسی از آفریدگان یزدان استکه او از پـیش خود برای مردمان قوانینی را وضـع میکند و چیزهائی را ارائه میدهد که خدا اجازه آنها را صادر نفرموده است و بدانها دستور نداده است؟
یزدان سبحان میفرماید: تنها خدا، خدا است و معبودی جز او وجود ندارد. خدا مقررات و قوانـینی را برای مردمان به موجب الوهیت و خداونـدگاری خود بر ایشان، و به موجب عبودیت و بندگی انـان برای او، وضع فرموده است. از ایشان پیمانگرفته استکه چنین مقررات و قوانینی را مراعات دارند و برابر آنها زندگی کنند. تنها باید چنین مقررات و قوانینی بر اینکره زمین حکومت کند و فرمان راند. بر مردمان واجب استکه داوری را تنها به پیش چنین مقررات و قوانینی ببرند و فقط از آنها قضاوت طلبند. بر انبیاء واجب بوده است که چنین مقررات و قوانینی آسمانی را نپایند و مراعات دارند و بدانها عـمل نـمایند، و بر همه حاکمان و فرماندهانیکه بعد از ایشـان زمام امور را بدست گرفتهاند واجب بوده و هستکه آنان هم مقررات و قوانین یزدان را نپایند و مراعات نمایند و بر آنــها عملکنند و بروند و بیایند.
یزدان سبحان میفرماید: در این باره نرمش و سازشی وجود نـدارد، و در چیزی از آن چشـمپوشی مـمکن نیست، وکوچکترین انحر١فی از ناحیهای از نواحی ان نمیگردد. عرفی و عادتیکه نسلی بر آن بوده است و رفته است، ارج و ارزشی ندارد. روشها و منشهائیکه
دسته وگروهی داشتهاند و پیشهکردهاند، پشیزی و پول سیاهی نمیارزد. عرفی و عادتی و روشی و منشیکه یزدان جهان هیچگونه فرمانی مبنی بر حـقانیت آنها صادر نفرموده است وکوچکترین اجازه حق حیاتی بدانها نداده است.
یزدان سبحان میفرماید: درباره همه اینها، مسالهایکه در میان است مساله: ایمان وکفر، یا اسلام و جاهلیت، و یا قانون و شرع خداوند جهان، و هواها و هوسهای مردمان است و بس. خط میانهای در این امـر وجود ندارد و صلح و ساز و ساخت و باختی در میان نیست. مومنان کسانی هستندکه برابر چیزی داوری میکنند و زندگی را سپری میکنندکه یزدان جهان آن را نـازل فرموده است، و از آن حـرفی را نمیکاهند و از آن چیزی را دگرگون نمینمایند.کافران ستمگر سرکش از فرمان یزدان کسانی هببتندکه برابر چیزی داوری نمیکنند و زندگی را سپری نمیکنندکه ایزد متعال آن را نازل فرموده است. حال از دو چیز بیشتر نـیست: فرماندهان و سردمداران یا شریعت و قانون خـدا را بدونیم وکاست مراعات و بدان عمل میکنند، در این صورت در دائره ایمان بوده و مومن بشمار سآیند. و با این که فرماندهان و سردمداران شریعت و قانون دیگری را پیاده و اجراء میکنندکه خدا بدان اجازه نداده است و آن را به رسمیت نشناخته است، در ایـن صورتکافر ستمگر سرکش از فرمان خدا بشمار میآیند. مردمان هم یا از فرماندهان و داوران، حکم و قضاوت خدا را در امور زنـدگانی خود میپذیرند و برمیگیرندکه در این صورت مومن بشمار میآیند، و یا اینکه حز ایـنکار را میکنند و جـز ایـن راه را میسپرند و ایشان غیرمومن محسوب خواهند شد ... خط میانهای میان این و آن وجود ندارد، و نه حجت و معذرتی پذیرفتنی است، و نه مصلحت در ایـن است، استدلال بشمار است. زیرا تنها یزدانکه خداونـدگار مردمان است میداند چه چیز برای آدمیزادگان مصلحت و خوب است و حصول مصالح حقیقی مردمان وضع میفرماید. هیچ حکمی وهیچ شریعتی، از حکم و شریعت خدا زیباتر و نیکوتر نیست. هیچ یک از بندگان خدا را نسـزدکه بگوید: مـن قانون و شریعت خدا را ترک و رها میسازم و آن را نمیپذیرم. یا ایـنکه بگوید: مـن مصحلت مردمان را بهتر از خدا میبینم و میدانم. اگر کسی با زبان و یا با عمل چنین بگوید، از دائره ایمان خارج می شود و بیرون میافتد.
این مساله بزرگی استکه این درس با نـصوص صریح و روشن بدان میپردازد. به همراه آن، حال یـهودیان مدینه را به تصویر میکشد، و مانورها و دسیسهبازیها و دوز وکلکهای ایشان با منافقان را ترسیم میکند، و در برابر دیدگان پیدا و هویدا به نمایش درمی آورد:
( من الذین قـالوا: آمنا بآفـواهـهم ولم تـومن قلومم ) ٠
کســانی (از مـنافقان گـول خوردهای) که بـه زبـان میگویید مومن هستیم، ولی از دل مومن نمیباشند (و گفتارشان بـا کردارشـان و بـیرونشان بـا درونشـان همخوانی ندارد).
همچنین در این درس، ذکری از رهنمودهائی به مـیان میآیدکه یزدان جهان پیغمبر خود (ص)را با آنـها مجهز میفرماید و روانه مبارزه باکید و مکر و دوز و کلکی میگرداند که یهودیان از آن زمانکه اسلام در مدینه دولتی تشکیل داده است و حکومتی به دست گرفته است، لحظهای از آن دست برنداشتهاند.
روند قرآنی در این درس پیش از هر چیز دیگری بیان میدارد: همه آئـینهائیکه از سوی خدا آمدهانـد متفقالقول هستند بر وجوب حکم بدانچه از سوی خدا آمده است، و پابرجائی حیات بطورکلی بر شریعت یزدان. روند قرآنی این امر را دو راهه جدائی ایمان و کفر، و اسلام و جاهلیت، و شرع و قانون یزدان و هواها و هوسهای انسان، قرار داده است. زیرا خداوند تورات را نازل فرموده است و در آن هدایت و نور است:
(إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ).
مــا تـورات را (بـر مـوسی) نــازل کـردیم کـه در آن رهنمودی (به سوی حق) و نوری (زداینده تـاریکیهای جــهل و نـادانـی، و پـرتوانـداز بـر احکـام الهـی) بـود. پـیغمبرانـی که تسلیم فرمان خدا بـودند بـدان بـرای یــهودیان حکــم مـیکردند، و نـیز خـداپــرستان و دانشـمندانـی بـدان حکـم مـیکردند کـه امـانتداران و پاسداران کتاب خدا بودند.
( وَ عِندَهُمُ آلتَّوْراةُ فیها حُکْمُاللهِ ) .
تورات دارند و حکم خدا در آن آمده است.
«وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ » ...
در ان (کتاب اسمانی، تورات نام) بر انان مقرر داشتیم که انسان در برابر انسان (کشته میشود).
و سائر چیزهای دیگریکه در تورات مذکور است و قرآن بیانگر آنها است ... خدا انجیل را به عیسی پسر مریم عطاء فرموده است:
( وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ)
تورات را تصدیق میکرد که پیش از آن نازل شده بود، و برای پرهیزکاران راهنما و پند دهنده بود. (مـا پس از نزول انجیل بر عیسی، به طرفداران او دسـتور دادیـم که) باید پیروان انجیل به چیزی (از احکام) حکم کنند که خدا در انجیل نازل کرده است.
یزدان سبحان قران را هم بر پیغمبر خود نـازلکرده است:
بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ
(قرآن را بر تو نازل کردهایـم کـه) مـلازم، و مـوافق و مصدق کتابهای پیشین (آسمانی)، و شاهد (بر صـحت و سقم) و حافظ (اصول مسائل) آنها است.
خدا به پیغمبر خود دستور داده استکه:
فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّه َلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ
میان آنان بر طبق چیزی داوری کن که خدا بر تو نازل کرده است، و به خـاطر پیروی از امیال و آرزوهای ایشان، از حق و حقیقتی که برای تو آمده است روی مگردان.
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ
هر کس برابرآن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بیگمان کافرند.
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ
کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند (اعم از قصاص و غیره) او و امثال او ستمگر بشمارند.
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند، او و امثال او متمرّد (از شریعت خدا) هستند.
اَفَحُکم الجاهِلِیّه یَبغُنون ؟ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ
آیا (ان فاسقان از پذیرش حکم تو بر طبق آنچه خدا نازل کرده است سـرپیچی میکنند و) جویای حکم جاهلیت (ناشی از هوا و هوس) هسـتند؟ آیـا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم میکند؟.
بدین منوال میبینیمکه همه آئینهای آسمانی بر این امر اتفاق نظر دارند. تعریف ایمان و شرط اسلام نیز معین است هم برای فرمانبران و هم برای فرمانده هان. ملاک کار این استکه فرماندهان برابر چیزی فرمان دهند و حکمکنندکه یـزدان جـهان نـازل فرموده است، و فرمانبران نیز چنین فرمان و حکمی را بپذیرند، و شرائع و قوانینی و احکام و مقرراتی سوای آن را نجویند و نخو[هند.
در ایـــن صـورت مساله، مساله بزرگی است، و سختگیری در آن بدین نحو نیز باید به سببها و علّتهای بزرگی مستند باشد. پس چنینسببها وعلتهائی باید چه باشند؟! قطعاً ما باید بکوشیم چنین سببها و علّتهای بزرگی را چه در این آیهها و چه در همه روند قرآنی بجوئیم و آنها را روشن و برجسته بیابیم.
در این مساله، نخستین چیز مهمّیکه جلب توجه میکند این استکه چنین مسالهای مساله اعتراف به الوهیت و ربوبیت و قیمومت یزدان بر انسـانها بدون هیچگونه شریک و انبازی است، و یا عدم اعتراف به الوهیت و ربوبیت و قیمومت یزدان بر انسانها است. بدین خاطر، مساله مساله کفر یا ایمان، و جاهلیت یـا اسلام است ... قرآن از آغاز تا پایان، نمایشگاه بیان این حقیقت است.
تنها خدا آفریدگار است. این جهان را آفریده است و انسان را نـیز آفریده است. همه چیزهائی راکه در آسمانها و زمین است مسخر و فرمانبردار این انسـان کرده است. یزدان سبحان یگانه آفریدگار است و تنها او استکه میآفریند. درکار آفرینش، نه کم و نه زیـاد هیچگونه انبازی ندارد.
تنها خدا مالک هستی است، چون او هستی را آفریده است، و لذا آفریدگار جهان، صاحب جهان نیز میباشد. از آن او است ملک آسمانها و زمین و همه چیزهائیکه در مـیان آنـها است. تـنها یـزدان سبحان استکه خداوندگار مـلک و مـملکت جهان است و بس. در کشور هستی، نه کم و نه زیاد هیچگونه انبازی ندارد. تنها خدا رازق است. هیچکسی توانائی این را نداردکه به خود و یا به غـیرخود چیزی از رزق و روزی را برساند. بلیکسی نه کم و نه زیاد نـمیتوانـد رزق و روزی برساند.
تنها خدا استکه صاحب قدرت مطلق است و میتواند کار و بار جهان و مردمان را بگرداند و بـچرخاند و هرگونهکه بخواهد فرمان رانـد. زیـرا او آفریدگار و مالک و رازق است و تنها او دارای قدرت و توانـی استکه بدون آنکمترین آفرینشی و رزقی و سودی و زیانی وجود نخواهد داشت. یـزدان سبحان استکه یگانه توانا درگستره جهان است. و در سراسرگستره سترگ جهان بزرگ، قدرت و توانائی خدا جلوهگر است و بس.
ایمان عبارت است از اعتراف بدین ویژگیهای الوهیت و مالکیت و سلطه و سلطنت یزدان جهان. و اعتراف به اینکه چنین خصالی و صفاتی را تنها خدا دارد و بس. کسی در آنها شریک و انباز یزدان نـیست ... اسلام عبارت است از تسلیم و اطاعت از مقتضیات چنین خصالی و صفاتی. یعنی یزدان سبحان را منـحصرکردن به الوهیّت و ربوبیت و قیمومت بر هـمه جـهان، و در ضمن بر سراسر زندگی مردمان ...گذشته از آن، اسلام اعتراف به سلطه و قدرت یزدان استکه در قضا و قدر او، و همچنین در شریعت او، مجسم و جلوهگر است. معنی تسلیم شریعت یزدان شدن هم پیش ازهرچیز اعتراف به الوهیت و ربوبیت و قیمومت و سلطه و سلطنت خدا است. معنی تسلیم این شریعت نشـدن و فرمان آن را نبردن، و شریعتی جز شریعت اسلام را در جزئی از جزئیات پذیرفتن وگردن نهادن هم پیش از هر چیز این استکه به الوهیت و ربوبیت و قـیمومت و سلطنت و قدرت یزدان اقرار و اعتراف نشود ... تسلیم شدن و تسلیم نشدن، به زبان باشد یا بهکردار بی گفتار، یکسان است. از اینجا استکه چنین مسالهای، مساله کفر یا ایمان،و جاهلیت یا اسلام، بشمار میآید. و بدین خاطر استکه چنین نصَّی نازل میگردد: .
(وَ مَــن لـّم یَحکُـم بما انـزَلَ اللهُ فاُولـئِک هُـمُ الکافِرُون ) ... (الظّالِمون )... ( الفاسِقـُون) ...
هر کس برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بیگمان کافرند... ستمکرند... متمرّد (از شریعت خدا) هستند.
دومین چیزیکه جلب توجه میکند این استکه واجب و فرض استکه شریعت یزدان را بر همه شرائع مردمان قاطعانه ترجیح و برتری داد. بدین تـرجیح و برتری، واپسین آیه در این درس اشاره میفرماید:
(وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ)
آیا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم میکند؟. اعتراف مطلق و بدون چون و چرا به برتری شریعت خدا در هر حالتی و وضعی از حالات و اوضاعگروه مردمان هم داخل در مسالهکفر و ایـمان است. هیچ انسانی را نسزدکه ادعاء کند: شریعت فردی از افراد انسانها بر شریعت خدا برتری دارد، و یـا همسان آن است در حالتی از احوال یا در وضـعی از اوضاعگروه بشریّت. اگرکسی چنین ادّعایی را داشـته باشد و با وجود چنین ادعائی بگوید او به خدا ایمان دارد و از زمره مسلمانان است، در حقیقت ادعاء میکندکه او از یزدان آگاهتر از احوال مردمان است!!! و درگرداندن و ادارهکردن از انسانها، مدبّرتر و فرمانرواتر از خدا استا!! یا دست کم ادّعاء میکندکه احوال و اوضاعی بر زنـدگی مـردمانگذشته است و نـیازمندیهائی در حیات ایشان پدیدارگشته است، و یزدان سبحان بدان هنگامکه شریعت خود را مینهاده است و برای انسانها قانونگذاری میکرده است، ناآگاه و بیخبر از چنان احوال و اوضاع و نیازمندیهائی بوده است!!! یا اینکه خدا از آنها آگاه و باخبر بوده است، ولی برای چنان احوال و اوضاع و نیازمندیهائی شریعت و قانونی وضع نکرده است و نگذاشته است!!!
با چنین ادعائی، ادعای ایمان و اسلامکردن و خویشتن را مومن و مسلمان نامیدن، راست و درست درنمیآید، هرچند هم چنین به زبان بگویدکه او مؤمن و مسلمان است و دارای ایمان و پیرو اسلام است.
درک همه نمادها و سیماهای چنین برتری و افضلیّتی مشکل، و بلکه نـاممکن است. زیرا فلسفه جملگی قوانین و شرائع یزدان، در هیچ نسـلی از نسلها برای مردمانکشف و جلوهگر نـیگردد.
فلسفه برخی از آنهاکهکشف و جلوهگر میآید، در اینجا درگستره «فیظلالالقرآن» به درازا از آن سخن گفتن و داد سخن دادن، دشوار است. پس به بعضی از پسودهها بسنده میکنیم: شریعت خدا برنامه شـامل وکـاملی را برای زندگی مردمان پدیدار می سازد. برنامهایکه به تنظیم و ترتیب و رهنمود وتوجیه و تغییر و دگرگونی همه جوانب و نواحی زنـدگی انسـانی در همه حالتها و شکلها و شیوههائیکه دارد، همّت میگمارد و می پردازد.
برنامه اسلامی متّکی بر دانش مطلق و آگاهی کامل از حقیقت پدیده انسانی، و نیازمندیهای بشری، و اطلاع همه جانبه از حقیقت جهانی داردکه انسـان در آن زندگی میکند. همچنین برنامه اسلامی بر سـرشت قوانینی استوار استکه بر انسان و بر هستی انسـانی فرمان میراند. از اینجا است که در کاری ازکـارهای زندگیکوتاهی نمیکند، و هیچگونه بر خورد ویرانگری میان تلاشهایگوناگون بشری، و میان چنین تلاشهائی و قوانین جهانی، در این برنامه الهی پیدا نمیگردد و از این برنامه برنخیزد. بلکه آنـچه در ایـن برنامه آسـمانی پـیدا میگردد و از ایـن برنامه یـزدانی برمیخیزد، هماهنگی و همآوائی و تعادل و توافق است و بس ...کـاریکه هرگز برای هیچ برنامهای از برنامههای ساختار انسانها فراهم نـمیآید. چرا که انسانها جز نمادکارها و بخش پیدای آنها را در مدت محدود و معینی از زمان نـمیدانـند. دانش و آگاهی انسانها مربوط به ظواهر امور جهان، آن هم محدود در چهارچوب زمان و مکان است. برنامهای راکه ]انسانها از پیش خود فراهم مـیسازند و ابتکار مـیکنند، از تاثیرات نادانی انسانی آزاد و رهـا نـمیشود، و از برخورد میان برخی از فعالیتها و تلاشها با برخی دیگر ازکوششها و جهشها، در امان نمیماند، و از تکانهای سخت حاصل از این برخورد برکنار نمیگردد[1].
برنامه اسلام بر دادگری مطلق استوار است ... نخست، بدان خاطرکه یزدان جهان چنانکه باید میداند دادگری مطلق به وسیله چه چیزی فراهم میشود و چگونه پیاده میگردد. دوم، بدان سببکه یزدان سبحان، خداوندگار هـمگان است و او استکه میتوانـد میان همگان دادگریکند، و برنامهاش و قوانینش از هواها و هوسها وگرایشها و ناتوانیها پاک باشد، و همچنین از نادانیها و کوتاهیها و زیادهرویها وکوتاهیها زدودهگردد... این هم کاری استکه در هیچ برنامهای یا در هیچ قـانونی از برنامهها و قانونهای ساخت انسانها فـراهم نـمیآید. انسانهاکه دچار هواها و هوسها و امیدها و آرزوهـا و سستیها و ناتوانـیها هستند، علاوه از آن در زندان نادانیها وکوتاهیها همگرفتارند. حال در ایـن راسـتا، برنامهنویس یا قانونگذار، فردی، یا دستهای، یا ملّتی، و یا نسلی از نسلهای بیشمار بشری باشد، فرقی در اصل مساله ندارد. زیرا هر یک از اینها دارای هـواها و هوسها و آرزوها و دلبستگیهای ویـژه خود هسـتند، افزون بر آنکه از نادانیها وکوتاهیها و ناتوانـیهای خاص خویش نیز برخوردارند، و همه جوانبکار را حتّی در حالتی از حالتها و در مـیان نسـلی از نسلها، کاملا نمیبینند و چنانکه باید در مدّ نظر نمیگیرند. برنامه اسلامی، برنامهای استکه با قانون سراسر هستی همآهنگ و همآوا است. چه صاحب آن، صاحب سراسر این هستی، و نیز سازنده جهان و سازنده انسان است. هنگامیکه برای انسان شریعت تهیه دیده است و قانونگذاریکرده است، برای او به عنوان یک عـنصر جهانی شریعت تهیه دیده است و قانونگذاریکرده است، عنصریکه بر عناصری از جهان سیطره و تسلط داردکه به فرمان آفریدکارش مسـر و فرمانبردار او هستند، به شرط اینکه در پرتو رهنمود آفریدگار بود حرکتکند، و به شرط اینکه از چنین عناصری آگاه گردد و با قوانینی آشنا شودکه بر چنین عناصری حاکم هستند... از اینجا است که میان حرکت انسان و حرکت جهانیکه در آن بسر میبرد همآهنگی پدید میآید، و شریعتیکه زندگی او را نظم و ترتیب میبخشد شکل یک قالب جهانی به خود میگیرد. انسان با داشتن چنین شریعتی، نه تنها با نفس خود، و نه فقط با همنوعان خویشتن، بلکه با همه زندهها و جمل چیزهائی همسو و دمسـاز و همکار و همراه میگرددکه در جهان پهناوری پخش و پراکندهاندکه در آن زندگی کند و اصلا نمیتواند از دائره آن بدر رود، و بناچار باید با آن برابر برنامه راست ودرست و سـالم و اسـتواری همکاری و همراهی و ساخت و سازکند.
بدین خاطر استکه برنامه الهی یگانه برنامهای است که در آن انسان از بندگی بندگان آزاد و رها میگردد. چه در همه برنامهها - جز برنامه اسلامی - مردمانی، مردمانی را میپرستند و بندگی میکنند، و مـردمانی مردمانی را به پرستش و بندگی خود میکشانند. تنها در برنامه اسلامی استکه مردمان از پرستش بندگان بیرون میآیند و به پـرستش خدای یگانه بیانـباز میپردازند. یـعنی از پـرستش بندگان خارج، و به پرستش خداوند جهان داخل میشوند.
همانگونه که گفتیم: ویـژه ترین ویژگیهای الوهیت، حاکمیت و فرمانروائی است. کسیکه برایگروهی از مردمان قانونگذاری میکند، در مـیان آنـان در مقام الوهیت جایگزین میگردد و از ویژگیهای فرمانروائی استفاده میکند. در این صورت چنین مردمانی بندگان اویند نه بندگان آفریدکار او آنان بر آئیناو هستند نه بر آئینکردگار!
اسلام چون شریعت را از آن یـزدان یگانه میداند، مردمان را از پرستش بندگان خارج میکند، و ایشان را به پرستش یزدان یگانه جهان داخل میگرداند، و آزادی انسان را اعلان میدارد. نه تنها آزادی انسان را اعلان میدارد، بلکه «میلاد انسان» را نیز اعلان میکند. زیرا انسان متولد نمیگردد و وجود پیدا نمیکند، مگر زمانی کهگردنش از ریسمان فرمان انسان همسان خود آزاد و رهاگردد، و همراه با جمل مـردمان در پـیشگاه خداوندگار مردمان در آزادی و رهائی برابر و یکسان شود.
مسالهای که آیههای ایـن درس بدان مـیپردازد، مهمترین و بزرگترین مسائل عقیدتی است. این مساله، مساله الوهـیت و عبودیت است. مساله دادگری و شایست است. مساله آزادگی و برابری است. مساله آزاد شدن و رهاگشتن انسان -بلکه مـیلاد انسـان - است. به خاطر همه اینها استکه این مساله، مسالهکفر یا ایمان، و جاهلیت یا اسلام بشمار آمده است[2].
جاهلیت تـنها دورهای از تاریخ نـیست و بس. بلکه جاهلیت حالتی استکه پیدا میگردد هر زمانکه ارکان و اصول آن در وضعـی یا در نظامی پیدا شود. جاهلیت، در حقیقت فرمانروائی و قانونگذاری را برگشت دادن و حواله کردن به هواها و هوسهای انسانها است، بجای اینکه به برنامه و قانون یزدان برای زنـدگانی انسـان برگشت داده شود و حوالهگردد. در ایـن زمـینه فرق نمیکندکه چنین هواها و هوسهائی، هواها و هوسهای فردی، یا دستهای، یا ملّتی، و یا نسلکاملی از مردمان باشد. زیرا همه این هواها و هوسها، مادامکه به شریعت خدا برنگردند و از قانون یزدان پیروی نکنند، هوا و هوس بشمارند.
فردی برایگروهی قانونگذاری میکند، جاهلیت بشمار است. زیرا هوا و هوس او قانون، و یـا نـظر او قانون میگردد. فرقی میان این دو تـا نـیست جز در نـحوه عبارتها و شیوه بیان دستهای برای سائر دسـتهها قانونگذاری میکنند، جاهلیت بشمار است. زیـرا مصالح و صلاحدید ایـن دسته قانون میگردد، و یـا رای و نـظر اغلب اعضاء پارلمان قانون میگردد. در هر حال فرقی نـدارد، تـنها تفاوتیکه هست در جملات و عبارات است و بس. گروهی از ملّتها برای انسـانها قانونگذاری میکنند، جاهلیَّـت بشمار است. زیرا هدفهای نژادگرایـانه قانون میگردد، و یا رای و نظر سازمانهای دولتی و سازمان بینالملل قانون میشود. در هر حال فرقی ندارد، فرقی که هست در نوع عبارات و شیوه بیان جملات است و بس.
آفریدگار افـراد وگروهها و ملتها برای همگان قـانونگذاری میکند، چنین قانونی شـریعت خدا میگردد. شریعتیکه در آن جانبداریکسی به حساب کسی نیست. در آن از فردی، یاگروه، یا دولتی، و یا از نسلی از نسلها طرفداری و جانبداری نمیشود. زیرا یزدان جـهان خداوندگار همگان است و همگان در پیشگاه او برابر و یکسـانند. همچنین یـزدان جهان، حـقیقت هـمگان و مـصلحت ایشـان را مـیدانـد. لذا مـصلحتها و نـیازمندیهای ایشـان را بدون کمترین و کافی وکاهشی و زیادهروی و افزایشـی، رعایت میفرماید.
غیر یزدان برای مردمان قانونگذاری مـیکند. در ایـن صورت جملگی آنان بندهکسی میگردندکه برایشان قانونگذاری میکند، حال چنین شخص قانونگذاری هر کسکه میخواهد باشد. فرد، یا دسته، یـا ملّت، و یـا مجموعهای از ملتها باشد، فرقی ندارد.
یـزدان برای مردمان قانونگذاری مـیکند. در ایـن صورت همگان آزاد و برابر میگردند. پیشانیهایشان را در برابرکسی و چیزی جز یـزدان فرو نـمیآورند، و کسی و چیزی جز یزدان را پرستش نمینمایند.
از اینجا اهمّیت این مساله در زندگی آدمیزادگان، و اهمّیت آن در نظم و نظام سراسر هستی، پیدا و هویدا میگردد: .
(وَ لَو اتّبَعَ الحَق اهواء هُـم لـَفَسَدَتِ السّماواتُ و الارضُ وَ مَن فیهـنَّ )
اگر حق و حقیقت از خواستها و هوسهای ایشان پیروی میکرد ( و جهان هستی بر طبق تمایلاتشان به گـردش میافتاد) آسمانها و زمین و همه کسانی که در آنها بسر میبرند تباه میگردیدند. (مومـون/ ا٧)
حکمکردن و فرمان راندن برابر چیزی جز آنچه یزدان آن را نازل فرموده است، در حقیقت شر و فساد است و بس، و در نهایت برابر نصّ قرآن خروج از دائره ایمان است
(یا أیها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر , من الذین قالوا:آمنا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم , ومن الذین هادوا ... سماعون للکذب , سماعون لقوم آخرین لم یأتوک . یحرفون الکلم من بعد مواضعه ; یقولون:إن أوتیتم هذا فخذوه وإن لم تؤتوه فاحذروا - ومن یرد الله فتنته فلن تملک له من الله شیئا - أولئک الذین)(لم یرد الله أن یطهر قلوبهم , لهم فی الدنیا خزی , ولهم فی الآخرة عذاب عظیم . سماعون للکذب أکالون للسحت . فإن جاءوک فاحکم بینهم أو أعرض عنهم . وإن تعرض عنهم فلن یضروک شیئا . وإن حکمت فاحکم بینهم بالقسط , إن الله یحب المقسطین , وکیف یحکمونک- وعندهم التوراة فیها حکم الله , ثم یتولون من بعد ذلک ؟ وما أولئک بالمؤمنین)
ای پیغمبر! مایه اندوه تو نشود (کار کافرانی که) در کفر بر یکدیگر سبقت میگیرند. کسـانی (از مـنافقان گول خوردهای) که به زبان میگویند مؤمن هستیم، ولی از دل مـومن نـمیباشند ( و کـفتارشان با کـردارشـان و بیرونشان با درونشان همخوانی ندارد)، و کسـانی که خویشتن را یهودی میدانند و پیوسته گوش بـه دروغ فرامیدارند (و اکاذیب و اباطیل احبار را باور مینمایند و سخنان یاوه) گروه دیگری (از خود) را میپذیرند که (به سبب کبر و غرور و بـغض و حسـد) به پیش تو نمیآیید و سخنان (آسمانی تورات) را از جاهای خود بدور و تحریف میکنند (و به پیروان خود) مـیگویند: اگر این (چیزهائی را که ما میگوئیم، توسط محمّد) به شما گفته شد، آن را بپذیرید، واگر این به شـما گفته نشد (از پذیرش هرگونه سخن دیگری) خویشتن را بر حذر دارید. اگر خداوند (بر اثر گناهان پیدیگری) بـلای کسی را بخواهد، تو نـمیتوانی اصـلا بـرای او کاری بکـنی. آنان کسـانیند که (در ضـلال و عناد اسراف کردهاند و) خداوند نمیخواهد دلهـایشان را (از کـثافت کفر و شرک) پاک گرداند. بهره ایشان در دنیا خواری و رسوائی، و در آخرت عذاب بزرگی است. آنـان بسـی دروغ را میشنوند و میپذیرند، و بسیار مال حرام را میخورند. اگر ایشـان نزد تـو آمـدند (و داوری از تـو خواستند) در مـیانشان داوری کـن یـا از ایشـان روی بگردان و(کاری به داوری آنان نداشته باش ومترس که) اگر از آنان روی بگردانی، هیح زیانی نمیتوانند به تـو بــرسانند. ولی اگر در مـیانشان داوری کـردی، دادگرانه داوری کن. (چرا که) بیگمان خداوند دادگران را دوست مـیدارد. شگفتا چگونه تو را بـه داوری میخوانند، در حالی که تورات دارند و حکم خدا در آن (به ویژه درباره زنا به روشنی) آمده است؟ (وانگهی) پس از داوری، پشت مــیکنند و (از حکـم خـدا) روی میگرداند! (چرا که آن را هر چند موافق بـا حکـم کتابشان میدانند، موافق با خواست دلشان نمییابند!) و آنان مؤمن نیستند (و حق را باور نمیدارند).
این آیات اشاره دارند به اینکه چنین آیههائی از زمره آیـاتی استکه در سـالهای نـخستین هجرت نازل گشتهاند، بدانگاهکه یـهودیان هنوز در مـدینه بسر میبردند. یعنی دستکم پیش از جنگ احزاب، و قبل ازتنبیه بنیقریظه، اگر هم جلوتر از آن هم نباشد. در آن زمـانکه بنیقریظه و بنیقینقاع در آنـجا بودند. بنیقریظه پس از جنگ احد، و بنیقینقاع پیش از آن، رانده شدند. در این فاصله یهودیان به توطئههای خود مشغول بودند، و منافقان نیز همچون خزیدن مـار به سویشان میخزیدند. هم ایـنان و هم آنان درکـفر میتاختند و در آن بر همدیگر شتاب میگرفتند،گرچه منافقان به زبان میگفتند: ایمان آوردهایم ... این کار، پیغمبر (ص)را غمگین می کرد و میآزرد.
یزدان سبحان پیغمبر (ص) خود را دلداری میدهد و نوازش میفرماید و اعمال چنین مـردمانی را بر او سبک میدارد و از درد رفتار وکردارشان میکاهد، و پرده از ماهیت شتابگران درکفر اینان و آنان را برای مسلمانانکنار مـیزند، و پیغمبر (ص) را به راهی رهنمود میسازدکه با ایشان بسپرد بدانگاهکه به پیش او میآیند و داوری را از وی میخواهند. البته برای پیغمبر (ص) پیش از اینکه آنان بیایند و طلب داوری نمایند، توطئهای راکه شبانه بر ضـد او چیدهانـد، و دسیسهای راکه پنهانی با یکدیگر نسبت بدو تـهیه دیـدهانــد، آشکارمیسازد و از نـیرنگها ودوز و کلکهایشان پرده برمیدارد:
(یا أیها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر , من الذین قالوا:آمنا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم ; ومن الذین هادوا . سماعون للکذب , سماعون لقوم آخرین لم یأتوک , یحرفون الکلم من بعد مواضعه , یقولون إن أوتیتم هذا فخذوه , وإن لم تؤتوه فاحذروا)
ای پیغمبر! مایه اندوه تو نشود (کار کافرانی که) در کفر بر یکدیگر سرعت میگیرند. کسانی (از مـنافقان گول خوردهای) که به زبان میگویند مومن هسـتیم، ولی از دل مـومن نـمیباشند (و گفتارشان بـا کردارشـان و بیرونشان با درونشان همخوانی ندارد) و کسـانی کـه خویشتن را یهودی میدانند و پیوسته گوش بـه دروغ فرا میدارند (و اکاذیب و اباطیل احبار را باور مینمایند و سخنان یاوه) گروه دیگری (از خود) را میپذیرند که (به سبب کبر و غرور و بـغض و حسـد) بـه پـیش تو نمیآیند و سخنان (آسمانی تورات) را از جاهای خود بدور و تحریف میکنند (و به پیروان خود) مـیگویند: اگر این (چیزهائی را که ما میگوئیم، توسط محمّد) بـه شما گفته شد، آن را بپذیرند، و اگر چنین به شـما گـفته نشد (از پذیرش هرگونه سخن دیگری) خویشتن را بر حذر دارید.
روایت شده استکه این آیـهها درباره مـردمانی از یهودیان نازلگشته استکه مـرتکبگناهانی شده بودند.گناهانیکه روایتها درباره آنهاگوناگون است. از جمله آن گناهانی، زنا و دزدی است ... ایـنگناهان در تورات دارای حدّ هستند، ولیکن یهودیان بر چیزهائی جز این خویگرفته بودند و رفتار میکردند، زیرا آنان اول نمیخواستندکه چنین حد و حدودی را درباره بزرگان قوم اجراءکنند. بعدها اجراء آنـها را درباره دیگران نیز حمل بر بزرگان قومکردند و در امر اجراء حدود سستی ورزیدند، و بقای آنها کیفرهای دیگری . را از میان سـائرتـنبیهات برگزیدند - همانگونهکه امروزه کسانی چنین میکنندکهگمان می برند مسلمان هستنــد! - ... هنگامیکه چنینکارهائی از ایشـان در روزگار پیغمبر(ص)سرزد، با یکدیگر به توطئه نشستند و به دسیسه پرداختند و تصمیمگرفتند در این راستا از پیغمبر (ص)نظرخواهیکنند و فتوا بطلبند ... اگر برایشان فتوا داد کیفرهای سهل و سـادهای انـجام پذیرد، بدان عمل میکنند، و این حـتی برای آنـان در پیشگاه خدا خواهد بود! چراکه پیغمبری برایشان فتوای آن را صـادر فرموده است! ... و اگر در ایـن باره همانگونه فتوا داد که خودشان در تورات دارند، بدان عمل نمیکنند و فرمان او را اجراء نمینمایند ... در این زمـینه، تـصمیم بر ایـن شد برخی از ایشان از پیغمبر (ص) فتوا بخواهند. بدین خاطر استکه گفتارشان.نقل میگردد:
(إن أوتیتم هذا فخذوه , وإن لم تؤتوه فاحذروا).
اگر این (چیزهائی را که ما میگوئیم، توسط محمّد) بـه شما گفته شد، آن را بپذیرید، و اگر چنین به شما گفته نشد (از پذیرش هرگونه سخن دیگری) خویشتن را بر حذر دارید.
بیهودهگوئی و هرزهدرائی ایشان تا بدینجا رسیده است، و بیشرمی آنان بدین حد رسیده است، و کژ اندیشـی و کجروی ایشان بدین مرزکشیده است،که چنینگویند و کـنند! ایـن تـصویر، بیانگر اهلکتابی استکه روزگارانشان بطول انجامیده است. سالهای بیشماری بر آنان سپریگشته است. دلهایشان سخت و سنگین شده است. گرمی عقیده در دلهایشان سردی پذیرفته است، و در آنها شعلـه عقیده خاموشیگرفته است. از زیر بار دررفتن این عقیده و شرائع وتکالیف این آئین هدفیگشته استکه وسائل آن را میجویند و راههای بیرون شو و تن در ندادن بدان را میپویند! به دنـبال «فتوا» میگردند تا بلکه محل خروجی را پیداکـنند و چارهای بجویند تا از آن راه و بدین وسیله از زیر بار حدود و تکالیف معتقدات خود بیرون روند!!!
آیا در روزگاران ما کار بدین منوال در میان کسـانی نیستکه میگویند: بیگمان ما مسلمانیم!
(من الذین قالوا:آمنا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم) .
کسانی که به زبان میگویند مومن هستیم، ولی از دل مـومن نـمیباشند (و گفتارشان بــا کـردارشـان، و بیرونشان با درونشان همخوانی ندارد)!.
آیا چنین مسلمانانی فتوا نمیجـویند تا بدان درباره دین نیرنگ زنند، نه اینکه دین را اجراءکنند؟! آیا خویشتن راگاهگاهـی به دین نمیمالند تا هواها و هوسهای ایشان را تصدیقکند و بر آنها مهر قبول زند و با خواستها و آرزوهایشان موافقتکند؟ اگر دیـن سخن حقی را بگوید و بـه حقیقتی فرمان دهد، نیازی بدان ندارند؟!
(یقولون إن أوتیتم هذا فخذوه , وإن لم تؤتوه فاحذروا).
میگویند: اگر این به شما گفته شد، آن را بپذیرید، واگر چنین بهشما گفته نشد خویشتن را برحذردارید.
هم اینک نیز حال بدین منوال وکار به همین روال است. شاید هم بدین سبب استکه خداوند بزرگوار سرگذشت بنیاسرائیل را اینگونه طولانی و مـفصل بیان میفرماید، تا نسلهای «مسلمانان» را برحذر و آگاه نماید و بر بیداری ایشان بدین لغزشگاهههای راه بیفزاید.
یزدان سبحان درباره کار چنین شتابگران و دوندگان به سویکفر، و دربارهکار چنان توطئهگران و نیرنگازانی که شبهاگرد هم میآیند وبساط چنینبازیگریها و حـقهبازیهائی را مـیچینند، به پیغمبر (ص) خود میفرماید:کسانیکه به سویکفر شتاب میگیرند، تو را غمگن نسازد. چراکه ایشان راه آشوبگری میپویند و خودشان بدان میافتند وگرفتار میگردند. در این بارهکاری هم از عهده تو برنمیآید. تو نمیتوانی فتنه و آشوب را از ایشان بدور داری و جلو دست ایشان را بگیری. آنان راه آن را در پیشگرفتهاند و در انجام آن پا فشاری کردهاند:
(ومن یرد الله فتنته فلن تملک له من الله شیئا) .
اگر خداوند (بـر اثـر گناهان پـیدرپی) بـلای کسـی را بخواهد، تو نمیتوانی اصلا برای او کاری بکنی.
اینان که دلهایشان کثیف و آلوده گردیده است، و چـون صاحبان چنین دلهائی در راهکثافت و آلودگی پافشاری میکنند، خداوند نمیخواهد اینگونه دلهائی را پاک و پاکیزه دارد:
(أولئک الذین لم یرد الله أن یطهر قلوبهم) .
آنان کسانیند که (در ضلال و عناد اسراف کردهاند و) خداوند نمیخواهد دلهایشان را (از کثافت کفر و شرک) پاک گرداند.
یزدان سبحان در دنیا خواری و رسوائی بهره آنـان میسازد، و در آخرت به عذاب بـزرگیگرفتارشان میگرداند:
(لهم فی الدنیا خزی , ولهم فی الآخرة عذاب عظیم) .
بهره ایشان در دنیا خواری و رسوائی، و در آخرت عذاب بزرگی است.
گناه ایشان را بر تو نخواهند نوشت.کفر آنـان تو را غمگین و ناراحت نکند. بدانان توجه مکن و باک ایشان را نداشته باش.کاری است مقدر در حق ایشان ...
آنگاه روند قرآنی در بیان حال چنین قومی بــه پـیش میرود، و به ذکر فسادی میپردازدکه بدان رسیده و افتادهاند. البته بیان چنین فسادی و ذکر چنین سرانجام پـلشتی، پـیش از ایـن صورت میگیردکه برای پیغمبر (ص) خدا توضیح دهد چگونه با این مـردمان تباهی پیشه رفتارکند وقتیکه به پـیش او بیایند و داوری را از وی بخواهند:
(سماعون للکذب أکالون للسحت . فإن جاءوک فاحکم بینهم أو أعرض عنهم . وإن تعرض عنهم فلن یضروک شیئا . وإن حکمت فاحکم بینهم بالقسط , إن الله یحب المقسطین)
آنان بسی دروغ را میشنوند و میپذیرند، و بسیار مال حرام را میخورند. اگر ایشان نزد تو آمـدند (و داوری از تو خواستند) در مـیانشان داوری کن یـا از ایشـان روی بگردان و (کاری به داوری آنان نـداشـته بـاش و مـترس که) اگر از آنـان روی بگردانی، هـیح زیـانی نمیتوانند به تو برسانند. ولی اگر در مـیانشان داوری کردی، دادگرانه داوری کن. (چرا که) بیگمان خداونـد دادگران را دوست میدارد.
خـدا عبارت «آنـان بسی دروغ را میشنوند و میپذیرند» را تکرار فرموده است، تا بیانگر این باشد که چنین خصـلتی خـوی ایشان گشته است. دلهایشان از شنیدن سخنان دروغ و سخنان بـیهوده باز و شـادان میگردد، و از شنیدن حق و حقیقت و صدق و صداقت فراهم میآید و تنگ میگردد ... این هم ویژگی دلهائی استکه تباهی میپذیرند، و خوی جانهائی استکه به گرداب پلشتیها فرو میافتند ... سخن پوچ و دروغ در این جامعههای کجرو وکجرفتار چه انـدازه دوست داشتنی است! سخن راست و درست، چه اندازه در این جامعهها سنگین و ناگوار است! باطل در این زمانه چه اندازه پـررونق است! و در چنین روزگاران نـفرین شدهای چه زود مرگ حق و نابودی حقیقت سر میرسد!
اینان سخنان دروغ را میشنوند و میپذیرند. بسیار مال حرام میخـورند. «سُُحت»: هرگونه اموال و دارائی حرامی را میگویند: ربا و رشوه و پول دریافتی فتوا دادن و حکم صادرکردن، مقدم بر هر آن چیزی استکه مـیخوردند، و پـیشاییش همه چیزهائی است که جامعههای مـنحرف از برنامه یزدان در هر زمـانی میخورند! حرام سُُحت، یعنی نابود کردن و ریشهکن کردن نامیده شده است، چون برکت را میبرد و آن را نابود میکند. برکت هر چه زودتر از جامعههای منحرف رخت برمیبندد و نابود میشود، همانگونهکه مـا با چشمان خود این را در جامعهای میبینیمکه از برنامه یزدان و شریعت آسمان، رَمان وگریزان است.
یزدان جهان، پیغمبر (ص)نسبت بهکار چنینکسانی مختار میسازدکه اگـر به پیش او آمـدند و داوری طلبیدند، چنانکه خواست داوری نکند و از ایشان روی بگرداند و آنان اصلا نمیتوانند بدو زیانی برسانند. و اگر خواست در مـیانشان داوری کند. چنانکه در میانشان داوری کرد، دادگرانه باید داوری کند و از هواها و آرزوهایشان متاثر نگردد، و از شتابگرفتنشان هـم درکفر، و از توطئهها و مانورها و نـیرنگها و کلکهایشان نیز متاثر نشود و آنها را پیش چشم ندارد
(إن الله یحب المقسطین) .
بیگمان خداوند دادگران را دوست میدارد.
پیغمبر (ص) و فرمانده مومن و قاضی مسـلمان، در این زمینه با خدا معامله میکنند. دادگری در پـیش میگیرند به خاطر خدا. زیراکه خدا دادگران را دوست میدارد. هرگاه مردمان ستمکنند، یـا ایـنکه خیانت ورزند، و یا اینکهکجرویکنند و منحرف شوند، در هر حال دادگری فراتر از همه چیزهائی است که از ایشـان صادر میگردد. دادگری باید از همه این چیزها برکنار بماند، زیرا دادگری به خاطر مردمان نـیست و بلکه محض رضای یزدان است ... این تضمین مؤکدی در شریعت اسلام و قضاوت اسلام در هر مکانی و در هر زمانی است.
اختیاریکه دربارهکار چنین یهودیانی به پیغمبر (ص) واگذار میگردد دال بر این استکه نزول این حکم در سالهای نخستین هـجرت بوده است. زیـرا بعد از آن، فرماندهی و داوریکاملا برابر شـریعت اسلام و در دست آئین اسلام بوده است. چراکه در سرزمین اسلام جز شریعت اسلام پیاده و اجـراء نـمیگردد. سـاکنان سرزمین اسلام جملگی ملزم به این هستندکه داوری را از این شریعت بجویند. هر چندکه در سرزمین اسلام قانون اسلامی ویژهای برای اهلکتاب است و در جامعه اسلامی، معتبر و ارزشمند است. و آن اینکه اهلکتاب وادار به پیاده و اجراءکردن احکام و مراسمی جز احکام و مراسمی نگردندکه در شـریعت خودشان موجود است، و چیزی از ایشان خواسته نشود مگر آنچهکه به نظام عامکشـور مربوط است. در نـتیجه چیزهائی برایشان آزاد استکه در شریعت خودشان برایشان آزاد است، همچون نگاهداری خوک و خوردنگوشت آن، و نگاهداری می و نوشیدن آن، بدون اینکه آن را به مسلمانان بفروشند. امّا معاملات ربـوی برایشان قدغن و حرام است، به دلیل اینکه معاملات ربوی در شریعت خودشان قدغن و حرام است. حد زنا و دزدی بر آنان اجراء میگردد، به سبب اینکه حد زنا و دزدی در شریعت خودشان نـیز به همین مـنوال است و ... همچنینکیفر شورش بر نظام عام، وکیفر فساد و تباهی در زمین همچون مسلمانان درباره ایشان پیاده و اجراء میگردد، بدان دلیلکه ایـن امـر برای حفظ امـنیت سرزمین اسلام و امنیت جمکی مردمان آن، اعـم از مسلمان و غـیرمسلمان، ضروری است. در سـرزمین اسلام ازکسی از ساکنان سرزمین اسلام چشمپوشی و گذشت نمیگردد.
در آن زمانکه هنوز پیغمبر (ص)اختیار داوری یـا عـدم داوری در مـیانشان را داشت، به خـدمتش مـیآمدند و در برخـی از مسـائل، داوری از او میخواستند. از جمله این مسـائل، مسالهای است که مالک از نافع، و او از عبدالله ابـن عمر(رضیالله عنهما) روایتکرده است: «یهودیان به پـیش پـیغمبر (ص) آمدند. عرضکردند: مـردی و زنـی از ایشـان زنـا کردهاند. پیغمبر (ص) بدیشان فرمود: در تورات راجع به زنا چه چیز را مییابید“گفتند: رسوایشان میسازیم و بدیشان تازیانه میزنیم. عبدالله بن سلام گفت: دروغ گفتید. در توراتکیفر زنـا سـنگسار است. تـورات را آوردند و آن را بازکردند. یکی از آنان دست روی آیه سنگسارگذاشت و پیش از آن و پس از آن را خواند. عبدالله بن سلام گفـت: دستت را بردارا هنگامیکه دست را برداشت، آیه سنگسار پدیدارگردید. در این هنگام یهودیانگفتند: عبدالله بن سـلام راست میگوید، ای محمّد در توراتکیفرزنا سنگسار است. پیغمبر (ص) دستورداد آندو نفرسنـگسار شوند. آن زنومـرد سنگسار شدند. دیدمکه مرد بر روی زن خم میشود تا سنگها بدو نخورند و زن را ازآنـها مصون وبدور دارد!» (مسلم و بخاری آن را روایتکردهاند و واژهها از بخاری است).
مثال دیگری در این راستا، مثالی استکه امام احمد روایت نموده است و آن را به ابـنعباس نسبت داده استکهگفتـه است:
«خدا این آیهها را درباره دوقبیله از یهودیان نـازل فرموده است. یکی از آن دو بر دیگری در جاهلیت غالب و چیره شده بود. توافقکردندکه طائفه پیروز از طائفه شکست خورده هرکسی راکهکشته باشد، دیه آن فرد پنجاه بار شتر یا سـه هـزار صـاع است، و طـائفه شکست خـورده هرکسی راکه ازطائفه پیروزکشـته باشد، دیه آن فرد صد بار شتر یا شش هزار صاع است. هنگامیکه پیغمبر (ص) به مـدینه مـهاجرت فرمود، طائفه شکست خورده پیشین از طـائفه پــیروز پیشین کسی را به قتل رساند. طائفه پیروز بهطـائفه شکست خـورده پیام فرستادکه صد بار شتر، یـعنی شش هـزار صاع دیه را برای ایشان بفرستد. بدیشان پاسخ دادندکه آیا آئین هر دو قبیله یکی نیست؟ آیا حسب و نسبشان یکی نیست؟ آیا هر دو قبیله در یک سـرزمین بسر نمیبرند؟ پس چطور دیـه یکی از آنـان نصف دیـه دیگری است؟ ماکه در آن روزگاران به شما دو برابر خود دیه میدادیم به خاطر ستمی بودکه در حق ما روا میدیدید، و خویشتن را از ما برتر گمان میبردید. امّا حالاکه محمّد بدینجا آمده است، دیگر به شـما چنین دیهای را نمـیپردازیم! بدین سبب اندکی مانده بود که میان آن دو قبیله آتش جنگ شعلهورگردد. امّا بدین کار راضی شدندکه داوری را به پیش پیغمبر (ص)خدا ببرند و او را در میان خود داورکنند. سپس قبیله پیروزگفتند: به خدا سوگند، محمّد دیه مضاعف راکه آنان میپرداختند، به مـا نمیدهد. ایشـان راست میگویند. آنان چنین دیهای را به ما نمیدادند مگر به خاطر ستمیکه ما بدیشان میکردیم و بر آنان چیره و پیروزبودیم. نهانیکسی را به سوی محمّد بفرستید و در این باره از او نظراهیکنید. اگرکه او آنچه میخواهید به شما داد، وی را در مـیان خود داور میکنید، و اگر چنین دیهای را حق شما ندید، خویشتن را از او بدور میدارید و او را داور خود نـمیکنید. کسانی از منافقان را به خدمت پیغمبر (ص) فرستادند تا نظر او را در این باره برای ایشـان معلومکنند. هنگامیکه منافقان به خدمت پیغمبر (ص)آمـدند، یزدان جهان پیغمبرخود را ازکار و بارشان بیاگاهانید، و از همه چیزهائیکه میخواستند او را مطلعگردانید. در این باره خدا چنین آیاتی را نازل فرمود:
(یا أیها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر )... تا میرسد به: «الفـاسقـون»...
به خدا سوگند، این آیهها درباره چنان مردمانی نـازل گردیده است و مراد خداوند بزرگوار از ایـن آیـات، ایشان بوده است. (ابوداود آن را از حدیث ابو زناد که او هم از پدرش روایت نموده است، نقلکرده است). حتی در روایت ابنجریر قبیله «چیره» که بـنونضیر هسـتند، و قبیله «شکست خـورده» که بنوقریظه میباشند، مشخص شده است. ایـن هم مـیرساند - همانگونهکهگفتیم -که این آیات در سالهای نخستین، پیش از تبعید آنان و تنبیه ایشان، نازلگشته است. روند قرآنی، موضعگیری یـهودیان در این مساله و سائر مسائل را با یک پرسش استنکاری دنبال میکند. زیرا این موضـع گیری، موضع گیری هـمیشگی و همگانی ایشان است! قرآن میفرماید:
(وکیف یحکمونک - و عندهم التوراة فیهــا حکم الله - ثم یتولَّون مِن بَعدِ ذلِکَ ؟) .
شگفتا چگونه تو را به داوری میخوانند، در حـالی کـه تورات دارند و حکم خدا در آن (به ویژه درباره زنا بـه روشـنی) آمـده است؟ (وانگــهی) پس از داوری، پشت میکنند و (از حکم خدا) روی میگرداند! (چرا که آن را هر چند موافق با حکـم کتابشان مـیدانـند، مـوافق بـا خواست دلشان نمییابند!).
گناه بس بزرگ زشتی استکه پـیغمبر (ص)خدا را داورگردانند و پیغمـبر برابر شـریعت و فرمان یزدان برایشان داوریکند، و درکنار آن، تورات داشته باشند و شریعت و فرمان یزدان هم در آن باشد، و داوری و قضاوت پیغمبر (ص) خدا همخوانی و همسانی با چیزی داشته باشدکه در تورات است - قطعاً نیز چنین است، زیرا قرآن تصدیقکننده و نگاهبان تورات است -سپس بیایند و به تـورات و قـرآن پشت نـمایند و رویگردان شوند. حال، این روگردانی با عدم التزام به داوری و فرمان باشد، و یا با عدم رضای بدان.
روند قرآنی با زشت شمردن این امر سنده نـمیکند. بلکه حکم اسلامی را نسبت بدین موضعگیری صادر مینباید: ه
«و ما اولئک بالمومنین ».
آنان مومن نیستند (و حق را باور نمیدارند).
امکان ندارد ایمان، با حکمیَّت ندادن شریعت خدا و به داوری نپذیرفتن قوانین الله، و یا با عدم رضایت به حکم این شریعت و فرمان قوانین یزدان، در یکجا گرد آید. کسانی کهگمان میبرندکه خودشان و یا دیگران «مسلمان» هستند، هر چند که شریعت آفریدگار جهان را در زندگانی خویشتن حکمیت نمیدهند و فرمانروا نمیدانند، و یا این که هنگامیکه حکم شـریعت درباره ایشان پیاده و اجراءگردد، بدان خشنود نبوده و ان را نمیپذیرند، واقعاً ادعای دروغینی دارنـد، و بـا این نص قاطعانه رویاروی میگردند:
«و ما اولئک بالمومنین ».
آنان مومن نیستند.
در این باره، تنها فرماندهان نیـستندکـه اگر شریعت یزدان را حکمیّت ندهند و اجراء و پیاده نکنند، مومن بشمار نیایند، بلکه فرمانبران نیز اگر به فرمان یزدان راضی نباشند و به قوانین اوگردن ننهند از دائره ایمان بیرون میافتند، هر چندکه به زبان ادعای ایمانکنند و خویشتن را مومن بنامند.
نصیکه در اینجا است با نص دیگری از سوره نساء همآوا و مطابق است:
(فلا و ربک لایومنون حتی یحکموک فیما شـجر بینهم ثم لایجـدوا فیانفسهـم حرجاً مما قـضیت، ویسلموا تسلیماً).
امّا، نه! ... به پروردگارت سوگند که آنان مومن بشمار نمیایند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تـو نداشته و کاملا تسلیم (قضاوت تو) باشند. (نساء / ٥ء)
هردوی این آیات متعلق و مربوط به فرمانبران است نه فرماندهان. و هر دوی آنها انسـان را از دائـره ایـمان بیرون میافکند، و صفت ایمان را ازکسی نفی و سلب میکنندکه به فرمان یزدان و حکم پیغمـبر ایـزد منان راضی نشود» و بدان پشت نماید و آن را پذیرا نگردد. همانگونهکـه در سـرآغـازگفتار ایـن درسگفتیم، مسالهایکه مطرح است، اعتراف به الوهیت و ربوبیت یزدان یکتای جهان و قیمومت اوبر جملگی مردمان، و یا ترک چنین اعترافی است. مساله اقرار یا عدم اقرار است و بس.
*
این، فرمان خدا است درباره نرمانبرانیکه دستور شریعت یزدان را درباره امور زندگانی خود نمیپذیرند ... هم اینک فرمان خداوندگار جهان درباره فرماندهان صادر میگردد. فرماندهانیکه برابر چیزی فرمان نمیرانند و حکومت نمیکنندکه آفریدگار هستی نازل فرموده است. فرمانیکه همه آئینهای اسمانی بر آن گرد آمدهاند و متفق شدهاند:
(ِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأنْفَ بِالأنْفِ وَالأذُنَ بِالأذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ).
ما تورات را (بـرمــوسی) نـازل کردیم که درآن رهنمودی (به سوی حق) و نوری (زداییده تاریکیهای جـهل و نــادانـی، و پـرتوانـداز بر احکـام الهـی) بـود. پـیغـمبرانـی کـه تسـلیم فرمان خدا بودند بدان بـرای یــهودیان حکـم میکردند، و نــیز خـداپـرستان و دانشـمندانــی بـدان حکـم میکردند که امـانتداران و پاسداران کتاب خدا بودند. پس (ای علماء یـهودیان، و شــما ای مـومنان!) از مـردم نـهراسـید و بـلکه از مـن بهراسید (و همچون سلف صـالح خود مـحافظان و مراقبان کتاب خدا و مجریان احکام آسمانی بـاشید) و آیات مرا به بهای ناچیز (دنیا، همچون رشوه و جـاه و مقام) نفروشید و (بدانید که) هر کس بـرابـر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بیگمان کافرند. و در آن (کتاب آسمانی، تورات نام) بر آنان مقرر داشتیم که انسان در برابـر انســان (کشـته مـیشود) و چشم در برابر چشم (کور میشود) و بینی در برابر بینی (قطع میشود) و گوش در برابر گـوش (بریده میشود) و دندان در برابر دندان (کشیده میشود) و جراحتها قصاص دارد (و جانی بدان اندازه و به همان منوال زخمی میگردد که جراحت وارد کرده است، اگر مثل آن جراحات ممکن گردد و خوف جان درمیان نباشد). واگر کسی آن را ببخشد (و ازقصاص صرف نظر کند)، این کار باعث بخشش (برخـی از گناهان) او میگردد. و کسی که بدانچه خداونـد نـازل کرده است حکم نکند (اعم از قصاص و غیره) او و امثال او ستمگر بشمارند.
هر آئینیکه از سوی خدا نازل شده است، آمده است تا برنامه زندگی باشد. برنامه زندگی عملی و واقعی گردد. آئین آسمانی آمـده است تـا رهبری زندگانی
بشری را برعهدهگیرد، و بدان سروسامان دهد، و آن را رهنمودکند و محافطت نماید. هیچ آئین الهی نیامده است تا تنها عقیده درونی باشد، یـاتنها مناسک و مراسم عبادی باشد و در معابد و مساجد انجام بگیرد. هر چندکه عقیده درونی، و مناسک و مراسم عبادی، هر دو تا ضروری برای زندگانی بشری هستند و درتربیت دلهای انسانها از اهمّیت بسزائی خوردارند، ولیکن به تنهائی برای رهبری زندگی و سر و سامان بخشیدن بدان و رهـنمود و نگاهداری آن،کافی و بسنده نمیباشند، مادامکه برپایه و اساس آن دو، برنامه و نظام و شریعتی پابرجا و استوار نشودکه عملادر زندگانی مردمان پیاده و اجراءگردد، و انسـانها وادار بدان به حکم قانون و قدرت حاکمه شوند، و مردمان در برابر مخالفت با آن بازپرسیگردند و سزا وکیفر داده شوند.
زندگی مـردمان راست و روان و پـاجا و استوار نمیگردد، تا زمانیکه عقیده و مراسم عبادی و قوانین را از سرچشمه یگانهای دریافت نـدارنـد. سرچشمــه یگانهایکه همانگونهکه میتواند بر حرکت و سکون و کارو تلاش مردمان حکومتکند وتسلط داشته باشد، بر دلها و درونها نیز حکومت نماید و تسـلط داشـته باشد. از سوی دیگر بتواند به مردمان در زندگی دنـیا برابر قوانین خـود سزا و جـزا بـدهد، و در آخرت نـیز بدیشان برابر حساب وکتاب خویش پاداش و پادافره عطاء فرماید.
اما زمانیکه سلطه و قدرت پراکندهگردد، و مصادر و منابع دریافت، متعـدد ومـختلف شود: مثلاسـلطه و قدرت بردلها ودرونها و مناسک و مراسم عبادی ازآن یزدان باشد، و سـلطه و قدرت در دستگاههای اداری و سازمانهای حکومتی و قوانین بازرگانی و مـعاملات بینالمللی، متعلق به غیر یزدان باشد ... بالاخره وقتیکه سلطه و قدرت در امر جزا و سزای آخرت در دست خدا باشد، در صورتیکه سلطه و قدرت در امر جزا و سزای دنیوی در دست غیر خدا باشد ... نـفس بشری میان دو سلطه و قدرت جداگانه، و دو برنامه و روش جداگانه، پخش و پراکنده میگردد. در ایـن صـورت زندگی بشری بدانگونه تباهی مـیپذیردکه آیههای قرآن در مناسباتگوناگون بدان اشارت مینمایند: «لَوکانَ فیهمِا الِـهةُُ إلا الله لَفَسَدتا».
اگر در آسـمانها و زمین، غیر از یـزدان، مـعبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را میچرخاندند) قطعاً آسمانها و زمین تباه مـیگردید (ونـظام گیتی بـه هـم میخورد. چرا که بودن دو پـادشاه در کشوری، و دو رئیس در ادارهای، نظم و ترتیب را به هم میزند). (انبیاء / ٢٢)
(وَلَو اتَّبَعَ الحَـق أهواءَ هُُُـم لَفَسَدَتِ السَّّمَاواتُُ والاَرضُُ وَ مَن فیهن).
اگر حق و حقیقت از خواستها و هوسهای ایشان پیروی میکرد (و جهان هستی بر طبق تمایلاتشان به گـردش میافتاد) آسمانها و زمین و همه کسانی که در آنها بسر میبرند تباه میگردیدند (ونظم ونـظام کـائنات ازهـم میپاشید). (مومنون / 71)
(ثُمَّ جَعَلنا کَ عَلی شَریعَة من الاَمـر فَاتَّبعها وَ لا تَتَّبع اهواءَ الَّذین لایَعلَمُُونََ) .
سپس ما تورا (مبعوث کردیم و) بر آئین و راه روشنی از دین (خدا که برنامه تو و همه انبیاء پیشین بوده است و اسلام نام دارد) قرار دادیم. پس، از این آئین پیروی کن و بدین راهروشن برو (چـراکه آئین رستگاری و راهنجات است) و از هوا و هوسهایکسانی پپروی مکن کـه (از دیــن خـدا بـیخبرند و از راه حـق) آگاهی ندارند. (جائیه. ١8)
به همین خاطر است هر آئینیکه از سوی یزدان برای مردمان نازل شده است، آمده است تا برنامه زندگی گردد. حال این آئین برای شهری از شهرها بوده است، و یا برای ملتی از ملتها، و یا برای هم انسانها درمیان همه نسلها. هرآئینی آمده است وبا خـود شریعت معیَّنـی را برای فرماندهی بر واقعیَّت زندگی آورده است. گذشته از اینکه عقیدهای هم با خود داشـته است.
عقیدهایکه جهانبینی درستی را درباره زندگی پدیدار کرده است. افزون برآن، شعائر و مراسمی نیز برای عبادت وپرستش به ارمغان آورده است. شـعائر و مراسمیکه دلها را به خدا پیوند داده است. این سه چیز اساس آئین یزدان بوده است، هرزمانکه آئـینی از سوی یزدان آمده است. زیرا زندگی بشری شایسته و بایسته نمیشود و راست و اسـتوار نــمیگردد، مگـر زمانـیکه آئین یزدان بـرنامه زندگی باشد(1).
در قرانکریم شواهدگوناگونی است بر اینکه قران آیینهای پیشین را در ضمن خودگرفته است و محتوای آنها را در خویشتن جای داده است، چه آئینهائیکـه برای شهری از شهرها و یا در پرتو تکامل برای قبیلهای از قبائل، به شکلی آمده استکه مناسب با مرحلهای بوده استکه این شهرو یا این قبیله آن را پشت سر گذاشته است. در اینجا چنین تکاملی در سه آئین بزرگ نموده میشودکه عبارتند از:یـهودیت و مسـیحیت و اسلام.
در این آیاتیکه ما در این بخش در صدد بیان آنـها هستیم، .ازتورات آغاز میگردد٠
(انَّا انزَلنَا التَّوراةَ فیهـا هَُدی وَ نُـور) .
مـا تــورات را (بـر مـوسی) نـازل کردیم که در آن رهنمودی (به سوی حق) و نوری (زداینده تـاریکیهای جهل و نادانی، و پرتوانداز بر احکام الهی) بود.
تورات - بدانگونهکه خدا ان را نازل فرموده است - کتاب یزدان است، و آن را بـرای رهنمون بنیاسرائیل، و روشنکردن راه ایشان به سوی خدا، و روشنکردن راه زندگی آنان، فرستاده است. تورات عقیده یکتاپرستی و مراسم پرستشگوناگونی را با خود به ارمغان آورده است و شریعتی با خود داشته است.
(یحکم بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ )
-----------------------------------------------------------------------------
1-برای اطلاع بیشتر بهکـتاب: «الاسلام و مشکلات الحـضارة» و به کتاب: «المستقبل لهذا الدین»وبهکتاب: «خصائص التصورالاسلامیو مقوَّماته» مراجعه شود.
پـیغمبرانـی کـه تسـلیم فرمان خدا بـودند بـدان بـرای یـــهودیان حکـم مـیکردند، و نـیز خـداپـرستان و دانشـمندانــی بـدان حکم مـیکردند که امـانتداران و پاسداران کتاب خدا بودند.
یزدان جهان تورات را نازل فرمود، تا با چیزیکه از عقیده و عبادات با خود دارد، نه تنها برای دلها و درونها هدایت و نور باشد و بس. بلکه تا با قوانین و شریعتی که با خود دارد هدایت ونور باشد و بر زندگی واقعی مردمان برابر برنامه یزدان فرمانروائیکند، و این چنین زندگیی را در چهارچـوب این برنامه حفظ و نگاهداری نماید. همچنین پیغمبرانی بدان دستور دهندکه خـویشتن را تسلیم خداکردهاند، و از سراسر هستی خویش چیزی برای خود بر جای نگذاشـتهاند و بلکه همه هسـتی خویشتن را به خدا بخشیدهاند! و در هیچ ویژگی از ویژگیهای الوهیتکمترین خواستی و توانی و ادعـائی ندارند - اسلام در مـعنی اصیل خود، ایـن است - تورات شریعت ویژه ایشان بوده است و در این حد و حدود و با این صفت برای آنـان نازلگشته است. خداپرستان و دانشمندان برایشان بدان حکم و قضاوت میکردند. خداپـرستان و دانشمندانـیکه قاضیان و عالمان ایشان بودند. این نیز بدان سبب بود که آنـان مکلف به مـحافظت ازکتاب خدا شده بودند، و میبایست بر آنگواه باشند و به نفع اینکتاب با هستی و وجود خویشگواهی بدهند. بدینگونهکه زندگی ویژه خود را برابر رهنمودهای آنکتاب بسازند، و به نفع چنینکتابی در میان قوم خودگواهی دهند، بدینگونهکه شریعت آن را در میانشان پیاده و اجراء سازند.
پیش از اینکه روند قرآنی از سخن درباره تورات بپردازد، بهگروه مسلمانان رو میکند، تا ایشان را در باره حکم بهکتاب خدا بطور عام رهنمودگردانـد، و بدیشان نشان دهدکه گاهی بر سر راه این حکم، هواها و هـوسهای مردمان و دشمنانگی وکینهتوزی آنان قـرار میگیرد، و برای جلوگیری از ایـن حکم جنگها و مبارزهها راه میانـدازنـد. در ایـن صورت بایدکـه مسلمانان و همهکسانیکه نگهبانی و حفظ کتاب یزدان بدیشان سـپرده شـده است، وظـیفه خود را در چنین موقـعیتهائی بشناسند، و سزا و جزای سـر باز زدن از انجام وظیفه یا مخالفتکردن باکتاب خدا را بدانند:
(فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ).
از مردم نهراسید و بـلکه از مـن بهراسـید (و همـچون سلف صالح خود مـحافظان و مـراقبان کتاب خدا و مجریان احکام آسمانی بـاشید) و آیـات مرا به بـهای ناچیز (دنیا، همـون رشوه و جاه و مقام) نفروشید و (بدانید که) هر کس برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بیگمان کافرند.
یزدان جهان میدانسته استکه حکـم به چیزیکه خداوند نازل فرموده است، در هـر زمـانی و در هر مکانی، با اعتراض و مبارزه برخی از مردمان رویاروی خواهدگشت، و دلها و درونهای چنین مردمانی با رضا و رغبت آن را نمیپذیرند و سـهل و سـاده تسلیم فرمانش نمیشوند. با حکمکتاب آسمانی، بزرگان و سرکشان و صاحبان سلطه و قدرت موروثی، مبارزه و پیکار میآغازند، و سخت در برابرش میایستند. زیرا قوانینکتاب یزدان، جامه الوهیتی را که ادعاء کردهاند، از تن ایشان بدر مـیآورده و الوهیت را خالصانه به خدا برمیگرداند، بدانگاهکه حق حاکمیت و قانونگذاری را و حق فرمانروائی بر مردمان برابر قوانینیکه خودشان برای انسانها وضع میکردهاند و یزدان بدان راضـی نبوده است، از دست ایشان بیرون میآورد. همچـنین یزدان جهان میدانسته است که دارندگان مصلحتهای مادی سودجـوئیکه دستاندرکار استثمار و استعمار و ستمگری و رباخواری و حرام خوردن هستند، با حکم کتاب آسمانی میرزمند و از آن جلوگیری مـیکنند. زیراکه شریعت دادگرانه الهی مصـلحت های سـتمگرانه ایشان را بر جای نمیگذارد. یزدان جـهان میدانسته استکـه نبرد هوسبازان و شهوت رانـان و لذائذ حرامجویان و بـیبندوباران، با حکمکتاب آسمانی درمیگیرد. چون آئین یزدان از آنان میخواهـد از همه کثافات و آلودگیها پاک شوند، و در برابر چنین اعمال زشتی و افعال پلشتی کیفرشان میدهد. همچنین یزدان سبحان میدانسته است که مبارزههایگوناگونی جز اینها و جزآنها درمیگیرد، ونبردهائی توسطکسانی با حکمکتاب خدا آغاز میگرددکه از این خشنود نیستند که دادگری و خیر و صلاح در زمین حکمفرماگردد. یزدان سبحان میدانسته استکه برابر حکـمکـتاب آسـمانی رفـتارکردن و زیست نـمودن، از جـهات گوناگونی و در جبهههای مختلفی، مواجه میشود با مقاومتها و نبردهای جوراجوری، و حافظان و نگاهبانان کتاب آسمانی، وگواهان بر حقانیت آن، باید با چنین مقاومتها و نبردهائی رویاروی شوند، و در برابر آنـها پایداریکنند، و مشکلات و سختیهای جانی و مالی آن را تحمّل نمایـند. بدین لحاظ خدای مهربان ایشان را فریاد میدارد:
(وَ لا تَخـشَوا النَّاسَ و اُخشَون).
از مردم نهراسید و بلکه از من بهراسید.
نباید هراس و بیمشان از مردمان مانع شودکه شریعت یزدان را به جهانیان برسانند. چـه مردمانیکه جلو شریعت یزدان را میگیرند، طاغیان و یاغیانی باشندکه به شریعت یزدانگردن نمینهند و بدین سبب الوهیت را ویژه یزدان نمیدانند. و چه استثمارگرانی باشندکه به استثمار خویگرفتهاند و بر آن بزرگ شدهاند، ولی شریعت یزدان ایشان را از استـشمارگری بـازمیدارد و میان آنان و استثمارگری حائل و مانع میگردد. و چه گمراهان و گمراهسازان و پیروان مکتبها و مذهبهای پوچ وناروائی باشندکه احکام شریعت یزدان را سخت و سنگین مییابند و میبینند و در برابر احکام آسمانی به فریاد میآیند و غوغا راه میانـدازند ... ترس از جملگی اینان و از سایر مردمان نباید ایشان را باز دارد و مـانع ایشــان از حرکت در راه حکمیت دادن و فرمانروائی بخشیدن به شریعت یزدان در زندگیگردد. چهتنها خدا سزاوار این استکه ازاوبترسند، وبیم و هراس تنها از ذات پاک یزدان سزا است و بس.
همچنین یزدان جهان میدانسـته استکه برخـی از مـحافظان و نگاهبانانکتاب یـزدان وگواهان بر آن، گاهگاهی حرص و آز زنـدگی دنـیوی بهدلها و درونهایشان سرک میکشد و میخزد. صاحبان سلطه و قدرت، و زورمداران دارائی و مکنت، و دارندگان لـذف و شهوت را پیرامون خود میبینند و مییابند. بالاخره کسـانی را میبینند و مییابندکه حکم یزدان را نـمیخواهند و فرمان او را نـمیپذیرند. چه بسا نگاهبانانکتاب آفریدگار وگواهان برکتاب دادار، پایشان بلغزد ودر برابر آرزوها وخواستهای چنین نااهلانی چاپلوسیکنند و به امیدکالاهای زندگی جهان بهکرنش درآیند و به دام طمع درافتند، همانگونهکـه پیشوایان دینی حرفهای و دین به دنـیا فـروش در هر زمانی و در میان هرگروهی یـافته میشوند و چنین رونـد و کنند! هـم بدان سـانکه در میان علماء بنیاسرائیل عملا بودند و دیده شدند. از اینجا استکه یزدان سبحان، نگاهبانانکتاب آسمانی وگواهان بر آن را فریاد میدارد که:
(وَ لا تَشتَروا بآیاتی ثَمَناً قَلیلاً ) .
آیات مرا به بهای ناچـیز (دنیا، همچـون رشوه و جـاه و مقام) نفروشید.
فروش آیات به بهای: سکوتکردن، یـا تحریف روا داشتن، و یا فتاواهای نادرست دادن و صادرکردن! هر بهائی و پولی در اصل کم بشمار است، هر چند چنین بها و پولی ملک و مملکت زندگیدنیا باشد. چراکه هر بها و پولی خارج ازاینها نیستکه یا حقوق و مواجب است، و یا مقام ومنصب است، و یا القاب وعناوین و درجه ومصلحتهایکوچک روی زمین است! آیا چنین چیزهائی ارزش این را دارندکه در برابر دریافت آنها دین وآئین فروخته شود، و بدانها از روی قطع و یقین دوزخ خریداریگردد!!
چیزی زشتتر از خیانتکسی نیستکـه او را امـین دانستهاند. چیزی بدتر ازکوتاهی کردن کسی نیست که او را نگاهبان و نگاهدار شمردهاند. و چیزی پستتر از نیرنگکسی نیستکه او را به گواهی طلبیدهانـد و گواهش بشمار آوردهاند.کسـانیکه خویشتن را «پیشوایان دین» میشمارند، و القاب و عناوین «علماء دین» را دارند، و خیانت میورزند وکوتاهی میکنند و نیرنگ میبازند، و برای حکومت دادن و حکـمیّت بخشیدن به آنچه خدا نـازلکرده است به تـلاش نمیایستند و ساکت میمانند، و سـخنان را از مـوارد اصلی بدور میدارند و به تحریف آنها میپردازند، تا با هواها و هسها و آرزوها و خواستهای حاکـمان و زورمداران -به حسـابکتاب خدا -هـمآهگی و همنوائی داشته باشند ... بدتر و پلشتتر از ایشان یافته نـیشود:
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ
هر کس برابرآن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بیگمان کافرند.
با این قاطعیّت وبرّندگی و جازمیّت، و با این عمومیّتی که واژه «من» شرطیّه، و جمله جواب شرط در بر دارد، بگونه ای درآمده استکه از مرز شرائـط و ازمـنه و امکنه فراتر سرود، و به عنوان حکم عامی به پـیش میتازد و منطبق بر هرکسی میگرددکه برابر چیزی حکم نکـدکه خدا نازل فرموده است، در هر نسلی و از هر قبیلهای که باشد.
علّت این امر همان استکه بیشتر گفتیم. و آن اینکه هر کس به چیزی حکم نکندکه خدا نـازل فـرموده است، قطعاً الوهیت یزدان را رها میسازد و نمیپذیرد. زیـرا از ویژگیها و مقتضیات الوهیت، حـق قانونگذاری و حاکمیت قوانین است.کسی هم برابر چیزی حکم نکد که خدا نازل فرموده است، از یک سو الوهیت خدا را رها میسازد و نمیپذیرد، و از دیگر سو برای خود ادعای حق الوهیت و ویژگیهای آن را دارد. اگر این و آن کفر نباشد، پسکفر چیست وکدام است؟ اصلا ادعای ایمان یا اسلام به زبان چه میارزد؟ مگر نه این استکه عمل -که نیرومندترین بیانگر سخن است - وقتیکه گویایکفر باشد، از زبان فصیحتر و رسـاتر است؟!
ستیزه با چنین حکم قاطع جازمی و عـام شاملی، جـز تلاش برایگریز از رویاروئی با حقیقت، معنائی ندارد. تاًویل و توجیه همچون حکمی، جز تلاش برای تحریف و تغییر سخن از موارد اصلی خود، معنائی ندارد ... چنین ستیزهای هیچگونه ارزشی ندارد، و چنان تحریف و تغییری روا دیدن درحکم یزدان و برگرداندن آن از کسیکه نصّ صریح واضح مؤکدی منطبق براو است، هیچگونه تاًثیری ندارد.
پس از بیان این اصل بنیادین درباره همه ادیان یزدانی، روند قرآنی برمیگردد و نمونههائی از شریعت توراتی را ذکر میکندکه خـدا آن را نـازل فـرموده است تـا پیغمبران و خداپرستان و فرزانگان، بدان برای یهودیان حکـم و داوریکـنند، پیغمبران و خـداپـرستان و فرزانگانیکه حفظ و نگاهداریکتاب خدا بدیشان سپرده شده است وگواهان بر آنگشتهاند:
وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأنْفَ بِالأنْفِ وَالأذُنَ بِالأذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ
در آن (کتاب آسمانی، تورات نام) بر آنان مقرر داشتیم که انسان در برابر انسان (کشته مـیشود) و چشـم در برابر چشم (کور میشود) و بینی در برابر بینی (قطع میشود) و گوش در برابـر گوش (بـریده میشود) و دندان در برابـر دنـدان (کشیده مـیشود) و جراحتها قصاص دارد (و جانی بدان اندازه و بـه همان منوال زخمی میگردد که جراحت وارد کرده است، اگر مثل آن جراحات ممکن گردد و خوف جان در میان نباشد). این احکامیکه تورات با خود آورد اسلام بر حای و مـاندکارگشـته است و بخشی از سریعت مسلمانان شده است، شریعتیکه آمده است تا شریعت هم انسانها تاآخرجهان شود. هر چند هم جز در سرزمین اسلامی به خاطر انگیزههای عملی صرف پیاده و اجراء نمیگردد، بدانگـاهکـه سـلطه و قدرت اسلامی نباشدکه بتواند آن شریعت را در سرزمینهای غیراسلامی پیاده و اجراءکند. امّا وقتیکـه سلطه و قدرت اسـلامی باشدکه بتواند آن شـریعت را در فراسوی مرزهایکشور اسلامی پیادهگرداند، موظّف به پیادهکردن و اجراء نمودن آن است، زیرا این شریعت عام است و برای جملگی مردمان جهان در هـمه ادوار و اعصار روزگاران است، و این خواست یزدان سبحان است.
در اسلام حکم دیگری بدان احکام افزوده شـده است. آنجاکه یزدان جهان میفرماید:
فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ.
اگر کسی آن را ببخشد (و ازقصاصصرف نظر کند)، این کار باعث بخشش (برخی از گناهان) او میگردد. این بخش در شریعت تورات وجود نداشته است. چـه قصاص حتمی و قطعی بوده است، وگذشتی در آن نبوده است، و بخشیدنی در میان نبوده است، و بدین وسیلهکفاره و دیهای هم وجود نداشته است.
بهتر است سخنی دربارهکیفر قصاص در این زمینه به اندازه تاب و توان روند قرآن در فیظلالالقرآن داشته باشیم:
نخستین چیزیکه شریعت یزدان درباره قـصاص بیان میفرماید، اصل مساوات و برابری است، مسـاوات و برابری در خون بهاء و درکیفر. شریعت دیگری جز شریعت اسلام، به مساوات و برابری میان مـردمان اعتراف نکرده است تا در برابر انسـان، انسانکشته شود، و در برابر اعضاء، اعضاء همسان قطعگردد، هـر چند مقامها و طبقهها و نژادها و خاندانها و خونها، جدا و متفاوت باشد.
انسان در برابر انسان، چشم در برابر چشـم، بینی در برار بینی، گوش در برابرگوش، و زخمی کردن دارای کیفر است ... هیچگونه جذایی، نژادگرائی، چین و طبقه، حاکم و محکوم ... مطرح نیست ... همه و همه در برابر شریعت خدا برابرند. چه آفریدگار هستی، همگان را در اصل خلقت و آغاز آفرینش از یک پدرو مـادرو از یکگوهر آفریده است.
این اصل سترگی که شریعت یزدان آن را با خود به ارمغان آورده است، اعلان حقیقی کامل تولد «انسان» است، انسانیکه هر فردی در آن از حق مسـاوات و برابری بهرهمند میگردد ... پیش از هر چیز بهرهمندی از داوری بردن به پیشگاه شریعت یگانه و اسـتفاده از قضاوت یگانه است. دوم برخورداری درکیفر و قصاص ازاصل یگانه و ارزش یگانه است.
این، نخستین اعلان است ... قوانین بشری دهها قرن از آن عقب بوده است تا در این اواخر از لحاظ قوانین نظری به بخشی از بخشی آن رسیده است، امّا از لحاظ پیادهکردن و اجراء عملی هنوز هم به سطح آن نرسیده است.
یهودیان از این اصل بنیادین بزرگکه درکتابشان قورات آمده است، منحرف شدند. نه تنها از آن در میان بود و دیگران منحرف شدند وگفتند:
(لَیْسَ عََلَیْنا فی الْامّیّیّنَ سَبیلٌ ).
ما در برابر امّیها (یعنی غیر یـهود) مسـؤول نبوده و بازخواستی نداریم!.(العمان/٥7)
بلکه درمیان خودشان هم از آن منحرفگشتند و بهکژ راهه افتادند. همانگونه که دیدیم و شنیدیم آنچه در میان بنیقریظه ذلیل و بنینضیر عزیزگذشت. تا اینکه محمّد(ص) به سویشان آمد و ایشان را به شـریعت خدا، یعنی شریعت مساوات و برابری برگرداند، و پیشانیهای ذلیلانشان را بلندکرد و با پیشانیهای عزیزان برابر داشت.قصاص بر این اساس بزرگ،گـذشته از اعـلان تـولد انسان،کیفر بازدارندهای استکهکسی راکه بخواهد به کشتن شخصی دستبیازد، و یا زخمی بدو برساند، و یاعضوی از اندامش را بشکند، پیش از اقدام بهکاریکه وسوسه آن بر دلشگذشته است، و جاذبه چنینکار پلشتی درنظرش آراسته و ییراستهگشته است، بارها و بارها با خود بیندیشد، و پیش چشم مجسم داردکه اگر بکشدکشته میشود، بدون اینکه به نژاد و خاندان و حسب و نسب و موقعیت و مقام او توجه شود، واگر هم درد و بلائی برساند، بدان انـدازه دردمـند و بلا زده می گردد. هنگامیکه دستی را یا پائی را قطعکند، و یا چشمی،گوشی، بینیای، و یا دندانی را از میان ببرد، از اندامهایش همان عضویکه تلفکرده است و هدر داده است، تلف و هدر میگردد و از میان برده میشود ... امّا چنینکسی وقتیکه بداند سزا وکیفرش زنـدانی شدن است، چه مدت زندانکوتاه باشد و چه طولانی، کار بدین شکل نیست. زیرا درد بدنی و نـقص عضو،وجود و تغییر در خلقت و زشتکردن پیکر، چیزی است جدای از رنجها و دردهای زندان ... همانگونهکه درکـیفر دزدی بیان شد.
قصاص بر این اساس بنیادین بزرگ،گذشته از اینکه تولد انسان را اعلان میدارد، قضاوتی استکه سرشت بدان میآرامد، و آزار درونها را میزداید، و زخم دلها را دوا مینماید، و جوشش سرکش خون بهاءگرفتن و قصاصکردن را فرو مینشاند، جوشش سـرکشیکه خشمکور و حیت جاهلیت آن را به فوران و غلیان میاندازد ... برخی از مردمان دیه را در قتل، و عوض را در جراحتها میپذیرند، ولی برخیها دلشـان جز به قـصاص رضـا نــیدهد و تسکین نـمییابد و آرام نـیگیرد.
شریت یزداندر اسلامفطرت رادرنظرمـیگیرد، همـانگونهکه شریعت یزدان در تورات فطرت را در نظر داشته است. در همان زمان که قصاص آرامبخش را برای فطرت تضمین میکند، وجدان بزرگمنثی و گذشت را در آن میجوید، گذشت توانای بر قصاص گرفتن را:
( فَمَن تَصَدّقَ بهِ فَهُوَ کَفّارَه لَهُ ) ٠
اگر کسی آن را ببخشد (و از قصاص صرف نظر کند)، این کار باعث بخشش (برخی از گناهان) او میگردد.
کسیکه با میل و رغبت از قصاص صرف نـظرکند خواه بخشنده ولی دم باشد بدان هنگامکه قتل انجام میپذیرد - البته صرن نظرکردن با دریافت دیه بجای قصاص، یا دست کشیدن از هـر دوی قصاص و دیـه امکانپذیر است، و حنینکاری حق ولی دم است. زیرا بهکیفر رسـاندن وگذشتکردن به ولی دم حواله میگردد، و تنبیه و تعزیر قاتل به امام واگذار میشود و هرگونهکه امام صلاح بداند کیفر میکند وکیفر میدهد ... و خواه صاحب حق باشد در همه جراحتهای وارده، و از قصاص صرف نظر نماید ... هرکس گذشتکند، گذشت اوکفاره گناهان او میشود و یزدان جـهان به سبب چنین گذشتیگناهانش را میزداید.
بسیار اتفاق میافتد، ایـن دعوت به بـزرگمنشی و گذشت، و دل را آویزهگذشت و آمرزش خداکردن، درونهائی را به جوش و خروش میاندازدکه عـوض مالی آنها را بینیاز نمـیسازد، و خود قصاص هم او را دلداری نمیدهد و از یادکسیکه و یا چیزیکه از دست داده است نمیاندازد و جایگزین شخص از دست رفته و شیء هدررفته نمیشود ... آخر چه چیز در برابر کشتن قاتل بهره ولی دم میگردد؟ یا پرداخت پول بدو کی برای او جایگزین عزیز از دست رفتهاش میشود این نهایت کاری استکه برای اقامه دادگری و برقرار کردن امنیت در جامعه، میتوان انجام داد ... امّا با این وجود در درونکینهای و رنجشی بر جای میماندکه جز دلها را آویزه٠ عوضیکردنکه از جانب یزدان در میرسد، از صفحه دلها وگستره درونها، پاک و زدوده نمیگردد.
امام احمد روایتکرده است وگفته استکه وکیع و یونس بن ابواسحاق برایمان روایت کـردهانـد و بیان داشتهاند: «مردی از قریشیان، دندان مردی از انصار را شکست. از معاویه کمک و یـاری خواست. مـعاویه گفت: او را خشنود خواهیمکرد. مرد انصاری فشاری کرد. معاویهگفت: هر چه میخواهی درباره دوست خود انعام بده. ابودرداءکه آنجا نشسته بود، گفت: از رسول خدا (ص ) شنیدهامکه فرمود:
( ما من مسلم یصاب بشیء من جسده فیتصدق به إلا رفعه الله به درجة , أو حط به عنه خطیئة).
هیچ مسلمانی نیست که به جسم او زیانی رسانده شود و او آن را ببخشد، مگر این که خدا بدان درجهای وی را بالا ببرد، و یا این کـه بـدان گناهی از وی را بـردارد و بزداید.
هنگامیکه فرد انصاری این را شنید،گفت: مـن او را بخشیدم.
بدین منوال دل و درون مرد به چیزی آرام و خشـنود گردیدکه پول معاویه نتوانسته بود تسلی خاطر او را فراهم آورد و مالیکه معاویه در برابرگذشت حاضر به پرداخت آن بود و بدان اشـاره میکرد، او را قانع و راضی سازد.
این شریعت خدائی استکه از آفریدگان خود آگاه است و میداند در درونشـان چه احسـاسها و خاطرههائی میگذرد، و چه چیز به ژرفـای دلهـایشان میخزد و دلهایشان بدان خشــود مـیگردد، و چه احکامی به دلهـایشان اطـمینان و آرامش میبخشد و امواج درونهایشان را از خروش میاندازد.
یزدان سبحان بعد از بیان این بخش از شریعت تورات که بخشی از شریعت قرآن نیز شده است، حکم همگانی و عامـی را پیرومیزند:
(وَ مَن لّم یَحکُم بِما .أنزَلَ اللّهُ فَأ ولِئک هُمُ اُلظّا لِمون)ُ
کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند (اعم از قصاص و غیره) او و امثال او ستمگر بشمارند.
تعبیر بیان، عام و همگانی است. چیزی در میان نیست که ان را تخصیص دهد و ویژگی بخشد. صفت جدیدی که در اینجا است عبارت است از: (ظّالُِمونَ ) یـعنی ستمگران. این صفت جدید هم درباره حـالت دیگـری جدای از حالت ییشین نیست، حالتیکه باکفر موصوف گردید. این صفت جدید بر صفت ییشین افزوده میگردد و هر دو صفت دربارهکسانی ذکر میشودکه بدانچه خدا نازل فرموده است عمل نکـنند و داوری نـنمایند. چنین کسانیکافر بشمارند، چون الوهیت یزدان سبحان را رها میسازند و قانونگذاری را پیشه خود میکنند، و با ادعای حق قانونگذاری خود برای مـردمان، انگار ادعای الوهیت برای خود دارند. چنینکسانی سـتمگر نیز سباشند، زیرا مردمان را به پذیرش شریعت
ی جدای از شریعت پروردگارشان میخوانند و وادار مینمایند، شریعتیکه شایسته و بایسته آنان و اصلاحکننده احوال و روبراه سازنده اوضاعشان است. گذشته از این که چنینکسانی به دیگران ستم میکنند، بر خویشتن نیز ستم روا میدارند. زیرا خود را به هلاکت میاندازند و در معرضکیفرکفر قرار میدهند، و زندگی مردمان را که خودشان هم با آنان هستند به تباهی میکشانند. بیانگر این معنی، اتحادمسندالیه و فعل شرط است: (وَ مَن لّم یَحکُم بِما .أنزَلَ اللّه)ُ .
کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند ....
جواب شرط دوم بر جواب شرط اول افزوده میشود، و هردوی آنها به مسندالیه فعل شرط برمیگردندکه عبارت است از: (مَن ) یعنی کسیکه. این مسندالیه هم مطلق و عام است.
سپس روند قرآنی به پیش میرود و به بیان این حکم همگانی میپردازد، حکمیکه پس از تورات نـیز بر جای و معتبر است:
وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الإنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (٤٦)
وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٤٧)
به دنبال آنان (یعنی پپغمبران پپشین) عیسی پسر مریم را بر راه و روش ایشان فرستادیم کـه تـصدیق کـننده توراتی بود که پیش از او فرستاده شده بود، و برای او انجیل نازل کردیم که در آن رهنمودی (به سوی حق) و نوری (زداینده تاریکیـهای جهل و نادانی، و پـرتوانداز بر احکام الهی) بود، و تورات را تصدیق میکرد که پیش از آن نازل شده بود، و برای پرهیزکاران راهنما و پند دهــنده بـود. (مـا پس از نـزول انـجیل بـر عیسی، بـه طرفداران او دستور دادیم که) باید پـیروان انـجیل بـه چیزی (از احکام) حکم کنند که خدا در انجیل نازل کرده است، و کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکــم نکند، او و امثال او متمرد (از شریعت خدا) هستند.
یزدان جهان به عیسی پسر مریم انجیل عطاءکـرد، تـا انــجیل برنامه زنـدگیگردد و شـریعت داوری و فرماندهی شود ... خود انجیل قوانین و احکام جندانی به همراه نیاورد. بلکهکار انحیل تنها تعدیلهای سادهای در قوانین و احکام تورات بود. به عنوان تصدیقکننده تورات نازلگشته بود و بر قوانین و احکام آن تکیه داشت و جز چنیـن تعدیلهای سادهای با خود به ارمغان نیاورد ... خداوند در انجیل هدایت و نور قرار داده بود و لبریز از رهنمونی و اندرز بود. امّا هدایت و نور و اندرز آن برای چه کسی بود“ برای «پرهیزگاران» بود. پرهیزگارانند که درکتابهای یـزدان هـدایت و نور و اندرز را مییابند. آنـانند که چنینکتابهائی درگاه هدایت و نوری راکه در خود دارند به رویشـان باز میکنند ... امّا اندرز به دلهای خشکیده درشت سخت فرو نمیرود، و در واژهها مـعانی را نمییابند، و به روح رهنمودها پی نمیبرند، و مزه عقیده را نمیچشند و درک نمیکنند، و از این هدایت و این نور، به هدایتی و مـرفتی نمیرسند، و بدان بـاسخ نــمـیدهند وآن را نمیپذیرند ... نور موجود است، ولیکن جز بینش باز آن را درک نمیکند و نمیفهمد. اندرز نیز هست، امّـا جـز دل آگاه و هـوشیار آن را دریـافت نـمیدارد و برنمیگیرد.
یزدان سبحان، در انجیل هدایت و نور و اندرز را برای پرهیزگارانگنجانده بود، و آن را برنامه زندگی، و قانون داوری و فرماندهی پیروان انجیلکرده بود. یعنی انچل ویژه ایشان بوده است و رسـالت عامی برای انسانها نبوده است. انجیل در این باره همچون تورات و همهکتابهای آسـمانی و جملگی رسالتها و همگی پیغمبران ییش از اسلام، یعنی واپسین آئـین آسمانی، بوده است. امّا هر قانونی و حکمی از شریعت تورات، اگر با حکم قرآن مطابقت داشته باشد، شریعت قرآن نیز هست ... همانگونهکه در قانون قصاص گذشت. در این صورت از پیروان انجیل خواسته میشودکه داوری را از شریعت و قـانونی بجویندکه انجیل از تورات پذیرفته است و بدان اعترافکرده است و تــصدیقش نموده است:
(وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ).
باید پیروان انجیل به چیزی (از احکام) حکم کنند که خدا در انجیل نازل کرده است.
دستور این استکه برابر چیزی حکم و داوریکنندکه خدا نازل فرموده است، نـه برابر چیز دیگری. نـه مسیحیان و نه یهودیان پایبند دینی نخواهند بود تا تورات وانجیل را -ییش از اسلام -وقرآن را - بعد از اسلام - ییاده و اجراء نکنند. چه همه آنها شـریعت واحدی بودهاند و آنان ملزم بدانها هستند، و واپسـین شریعت، شریعتی استکه باید بدان چنگ زنند و بر آن تکیهکنند، و برابر قوانین آن آیند و روند:
. وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٤٧)
کسی بدانچـه خداوند نازل کرده است حکم نکند، او و امثال او متمرد (از شریعت خدا) هستند.
نص قرآنی در اینجا نیز جنبه عمومیت دارد و همگانی است ... صفت فسق به دو تا صفت پیشینکفر و ظلم افزوده میگردد. صفت فسق بر قوم جدا و حالت تازه و جدای از حالت پیشین دلالت ندارد. بلکه ایـن صفت افزون بر دو صفت قبلی است وکریبانگیر هرکسـی استکه عمل ننماید بدانچهکه خدا نازل فرموده است از هر قوم و قبیله و نژاد و نسلیکه باشد کفر با ترک الوهیت یزدان حاصل است و این هم مجسم در ترک شریعت و قانون خدا است. ظلم نیز با وادار کردن وکشاندن مردمان به پیروی از شریعتی و قانونی جز شریعت و قانون یزدان حاصل میآید. فسق هم با خروج از برنامه یزدان و رفتن به راهی جز راه یـزدان منان حاصل میگردد. اینها صفتهائی هستندکه همانکار نخستین متضمّن آنها است، و جملگی چنین صفاتی منطبق بر یککننده و فاعل اسب، و همه اینها را یک کننده و فاعل بر دوش میکشد و رویهمرفته و بال وگردن شخص واحدی هستند.
*
در پایان، روند قرآنی به واپسین رسالت آسمانی، و به آخرین شریعت یزدانی میپردازد، رسالتی که «اسلام» را در شکل نهائی و پایانی خویش عرضه میدارد تـا دین جملگی انسانها، و شریعت آن شریعت همه مردمان باشد، و نگاهدار و نگاهبان همه ادیان گـذشته بوده و مرجع نهائیگردد، و برنامه یزدان در زندگی انسـانها شود تا آن روزکه خداوند جهان، زمین وکسانی را به ارث خواهد بردکه بر روی آن زیست میکنند. برنامه یزدان برنامهای استکه زنـدگی با هـمه شاخهها و بخشها و تلاشها و فعالیتهائیکه دارد میتواند بر آن استوار و ماندگارگردد. شریعت یزدان شریعتی استکه زندگی در چهار چوب آن میچرخد و بر محور آن دور میزند و از آن جهانبینی عقیدتی و نظام اجتماعی و آداب سلوک و شیوه رفتار فردی وگروهی خـویش را برمیگیرد. شریعت اسلام نازل شده است تا بدان حکم و داوری شود، نه اینکه شناخته و تدریس و بررسی شود، و فرهنگ و دانشی در لابلایکتابها و دفترها گردد! بلکه اسلام آمده است تـا با تمام دقت از آن پیروی شود و حیزی از ان ترک ورها نگردد، و بجای آن حکم دیگری، درکارکوچک یا بزرگی ازکـارهای زندگی بر گزیده نشود. یـا باید اسلام ر١ ایـن چنین رعایتکرد، و یا اینکه جاهلیت و هواپرستی است. این نیز بذیرفتنی نیست و دردی را دوا نمیکند بیاید و بگوید: با سهلانگاری و آسانگری در دین میتوان مردمان راگرد آورد و اتحاد و اتفاق بخشید. زیرا اگر خدا میخواست میتوانست همگان را مـلت یگـانهای کند. خداوند میخواهدکه شریعت او فـرمانروائی و داوریکند، و آنگاهکار مردمان هرگونهکه میخواهد باشد:
وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ اَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ
بر تو ای ( پیغمیر) کتاب (کامل وشـامل قرآن) رانـازل کردیم که (در هم احکام و اخبار خود) مـلازم حق، و موافق و مصدق کتابهای پیشین (اسمانی) و شاهد (بر صحت و سقم) و حافظ (اصول مسائل) آنها است. بپـن (اکر اهل کتاب از تو داوری خواستند) میان آنان بر طبق چیزی داوری کن که خدا بر تو نازل کرده است، و بـه خاطرپیروی ازامیال وآرزوهای ایشان، ازحقو حقیفتی کـه بـرای توآمده است روی مگردان. (ای مردم!) برای هر ملتی از شما راهـی (بر!ی رسیدن به حقائق) و برنامهای (جهت بیان احکام) قرار دادهایم. اگر خدا میخواست همه شما (مـردمان) را ملت واحدی میکرد (و بر یک روال و یک سرشت میسرشت، ولذا راه و برنامه ارشادی آنان در همه امکنه و ازمنه یکـی میشد) و امّا (خدا چنین نکرد) تـا شما را در آنــه (از شرائع) به شما داده است بـازماید (و فرمانبردار یزدان و سرکش از فرمان خدای منان جدا و معلوم شود) (فرصت را دریابید و) به سوی نیکیها بشـتابید (و بـه جای مشـاجره در احتلافات، بـه مسـابقه در خیرات بپردازید و بدانید که) جملگی بازگشتتان به سوی خدا خـواهـد بـود، و از آنچه در آن اختلاف مـیکردهایـد آگاهتان خواهد کرد (و هر یک را برابر کردار خوب یا بد پاداش و پادافره خواهد داد) و (به تو ای پیغمبر فرمان میدهیم به این که) در میان آنان طبق چیزی حکم کن که خدا بر تونازل کرده است، و از امیال وآرزوهـای ایشان پیرویمکن، و ازآنان بر حذرباش سه (باکذب و حق پوشی و حیانت و غرضورزی) تو را از برخی چیزهائی که خدا بر تونازل کرده است بدور و منحرف نکنند (و احکـامی را پـایمال هـوا و هـوس بـاطل خود نسازند). پس اگر (از حکم خدا رویگردان شدند و بـه قانون خدا) پشت کردند، بدان که خدا میخواهد به سبب پارهای از گناهانشان ایشـان را دچــار بـلا و مصیبت سازد (و به عذاب دنیوی، پیش از عذاب اخروی گرفتار کنذ). بیگمان بسـیاری از مـردم (از احکـام شریعت) سرپیچی و تمرد میکنند (و از حدود قوانین الهی تخطی مینمایید). آیا (آن فاسقان از پذیرش حکم تو بر طبق آنچه خدا نازل کرده است سرپپچی میکنند و) جویای حکم جاهلیت (ناشی از هوا و هوس) هسـتند؟! آیـا چـه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم میکند؟.
انسان در برابر ایـن تعبیر روشـن و آشکار، و این قاطعیتگفتار، و این احتیاط فراوان میایستد و میبیند که چگونه در برابر وسوسههائیکه برای ترک چیزی - هر چند اندک - از این شریعت در برخی ازظروف و شرائط، این همه احتیاط و برحذرباشگوشزد میگردد. انسان در برابر همه اینها میایستد و تعجب میکندکه مسلمانیکه ادعای ییروی از اسلام را دارد، چگونه به خود اجازه میدهد و میپسنددکه همه شریعت یزدان را به ادعای ظروف و شرائط رها سـازد و پشتگـوش اندازد، و شـگفتانگیزتر چگونه میپسنددکه بعد از ترککلی شریعت یزدان، ادعـای اسـلامکند! اصلا مردمان چگونه ییوسته خود را «مسلمان» مـینامند، بدانگاهکه حلـقهکمند اسـلام را ازگردن خود بدر میآورند، و شریعت یزدان را بطورکلی رها میسازند، و در قالب عدم اعتراف به شریعت یزدان، و ناشایست قلمدادکردن این شریعت در همه شرائط و ظـروف، و پیاده و اجراءکردن همه بخشهای آن را غیر ضروری شمردن در همه شراط و ظروف ... اقرار به الوهیت یزدان را اعلان میدارندا
وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ
بر تو (ای پیغمیر) کتاب (کامل و شــامل قرآن) را نازل کردیم که (در همه احکام و اخبار خود) ملازم حق است.
حق در شرف صدور اینکتاب از جانب الوهیت جلوهگر و هویدا است. آن جهتیکه حق فرو فرستادن شریعتها، و واجبگرداندن قانونها را دارد ... حق در مـحتویات اینکتاب، و در همه کارهائیکه از عقیده و شریعت عرضه میدارد، و در صلاحیت این شریعت در همة شرائط و ظروف، و در ضرورت پیاده و اجراءکردن آن در مقام شرائط و ظروف، و در هر خبریکه روایت مینماید، و در همه رهنمودهائیکه در بر دارد ... جلوهگر و هویدا است.
مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ
موافق و مصدق کتابهای پیشین (آسمانی) و شاهد (بر صحت و سقم) و حافظ (اصول مسائل) آنها است.
قرآن آخرین شکل دین خدا است. واپسین مرجع درکار دینداری است. آخرین مرجع برنامه زندگی، و قوانین مردمان، و نظام زندگی آنـان است. اصـلا تـعدیلی و تبدیلی بدان راه ندارد.
بدین خاطر استکه هرگونه اختلافی را باید بدینکتاب برگرداند تا درباره آن به قضاوت بپردازد، چـه ایـن اخـتلاف درباره جهانبینی اعتقادی مـیان پـیروان آئینهای آسمانی درگرفته باشد، یـا درباره شریعتی باشدکه اینکتاب در شکل اخیر خود آن را به ارمغان آورده است. و یا اینکه چنین اختلافی مـیان خـود مسلمانان پدید آمده باشد. در هر حال، مرجی که آراءو نظرات خود را دربارهکار و بار زندگی بطرکلی بدان برمیگردانـند، ایـنکتاب است و بس. آراء و نظرات مردمان هیچگونه ارج و بهای ندارد مگر این که اصلی از این واپسین مرجع داشته باشدکه بدان استناد کند.
بر این حقیقت، مقتضیات بلا واسطه آن مترتب است:
(فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ )
پس میان آنان پر طبق حیزی داوری کن که خدا بر تـو نازل کرده است، و به خاطر پیروی از امیال و آرزوهای ایشان، از حق و حقیقتی که بـرای تو آمـده است روی مگردان.
فرمان پیش از هرکسی متوجه پیغمبر (ص) خدا است. بدو دستور داده میشودکه اهلکـتاب به پـیش او میآیند و از او داوری میخواهند، چگونه رفتارکند. ولی تنها بدین مورد خاص محدود نـمیگردد، بلکه عام است و تا دنیا دنیا است حکم آن روان و برجا است... سالهاگذشته است و نه پیغمبـر نوی و نه رسالت نوینی در میان نبوده است تا تعدیل و تبدیلی در این واپسین مرجع انجام دهد.
این ائینکاملگردیده است، و با این آئین نعمت خدا بر مسلمانان اتمام پذیرفته است، و یزدان جهان آن را به عنوان برنامه زندگی جملگی مردمان پسندکرده است. تعدیل و تبدیلی در آن انجام نمیپذیرد، و حیی ـه حکم دیگری تعبیر داده نمیشود، و چیزی از شریعت این آئین با چیزی از شریعت دیگری مبادله نمیگردد. بدانگاهکه خدا این آئـین را برای مـردمان پسندیده است، میدانسته استکه چنین دیـنی شایان جملگی ایشان است و میتواند همگی آنان را فراگیرد. خدا در آن زمانکه این آئین را به عنوان واپسین مرجع برای مردمان پسند فرموده است، میدانسته استکه چنین دینی میتواند خیر و خوبی را فری جملگی انسـانها محقق سـازد، و زندگی جملگی مردمان را تـا روز رستاخیز فراگیرد ... هرگونه تعدیلی و تبدیلی در ایـن برنامه -چه رسد به عدول وکنارگیری ازان -انکار واضح و روشن این آئین است، و هرکه چنینکاری کند، از دائره این آئین بیرون میافتد، هر چندکه هزار بار با زبان بگوید: او از زمره مسلمانان است!
خداوند میدانسته استکه عذرهای زیاد و بهانههای فراوانی ممکن است آورده شود و با چنین عذرها و بهانههائی، صرف نظرکردن وگذشت نمودن از بر خی از آنچه خدا نازل فرموده است توجیه شود و پسندیده در نـظر آیـد، و پیروی از خـواسـتها و آرزوهای متخاصمانیکه به دادخواهـی مـیآیند، مـقـبول افتد. هـمچنین ایـزد متعال مـیدانسـته استکهگاهی وسوسههائی به دلها راه پیدا میکند و درباره ضرورت حکم به همه آنچه خدا نازل فرموده است بدونگذشت از چیزی در آن، در همه شرائط و ظروفیکه پـیش میاید، اندیشههائی بر دلگذرد و پرسشهائی برانگیزد. این استکه خداونـد حهان در ایـن ایـات دو دفعه پیغمبر (ص)خود را ازییروی ازهواهاو هوسهاو خواستها و آرزوهای متخاصمان و دادخواهان، حذر میدارد، و از اینکه ایشان او را از بعضی از آنچه خدا نازل فرموده است بدور دارند، هوشیار باش و بیدار باش میدهد.
نخستین وسوسهای که بر دل میگذرد، عـلاقه نهانی انسان به نزدیک کردن دلهـای دسـتهها وگروههای گـوناگـون، و همآوا و همآهنگ ساختن راهها و عقیدههائی استکه در یک منطقه و یککشور پهلوی یکدیگرگرد آمدهاند، وگرایش به همسوئی و همراهی با برخی از خواستها و آرزوهای ایشان است بدانگاهکه با برخی از احکام شریعت برخورد داشته باشند و ناجور بیفتند، و بالاخره میل به سهلانگاری در امور ساده و کمارزش، یا چیزهائیکه چنین به نظر میرسندکه از مسائل بنیادین شریعت نمیباشند.
روایت شده استکه یهودیان به پیغمبر (ص) خدا ییشنهادکردند اگر دربر خی از احکام مشخص، از جمله در حکم رجم و سنگسار، با ایشان سازشکند، بدو ایمان خواهند آورد. این بیدار و هوشیار باش، در باره این چنین ییشنهادی نـازلگشـته است ... امّاکار - چنانکه پیدا است - عامتر از حالت مشخصی و ییشنهاد معینی است. این امـر در مـناسبتهایگوناگونی رخ میدهد، و ییروان این شریعت در هر زمانی با چنین مسائلی رویاروی میشوند. خداوند سبحان خواسـته است در این باره قاطعانه خوردکند ویار را به پایان ببرد، و راه را بر رغبت و میل نـهانی انسانی، در سهلانگاری به خاطر شرائط و ظروف، و آسانگیری و محض اتحاد بخشیدن دلها به هنگام اختلاف خواستها و هدفها، قطع میکند. در این راستا به پیغمبرش فرموده است: اگر خدا میخواست مردمان را ملت یگانهای میکرد. ولیکن برای هر یک از آنـان راه و برنامهای قرار داده است، و ایشان را در آنچه از انین و شریعت و ســایر نــعمتهای زنـدگیکه بدیشان داده است می ازماید و امتحان مینماید.
هر یک ازآنان راه خود را در بیش میگیرد، سپس همگان به سوی یزدان برمیگردند و ایزد منان ایشان را از حقیقت آگاه میسازد و در برابر برنامه و راهیکه انتخاب کردهاند و طی نمودهاند ایشان را بازخواست مینماید و محاسبه میفرماید ... در این صورت جائز نیست درباره سهلانگاری در چیزی از شریعت برای گردآوردن پیروان مکاتب و
مذاهبگوناگون، فکرکرد. چراکه آنان با یکدیگرگرد نمیآیند:
(لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ عـا اسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ)
(ای مردم!) برای هر ملتی از شما راهی (برای رسیدن به حقائق)، و برنامهای (جهت بیان احکـام) قرار دادهایـم. اگر خدا میخواست همه شما (مردمان) را ملت واحدی میکرد (و بر یک روال و یک سرشت میسرشت، و لذا راه و برنامه ارشادی آنان در همه امکنه و ازمـنه یکی میشد) و امّا (خدا چنین نکرد) تا شـما را در آنـچه (از
شرائع) به شما داده است بیازماید (و فرمانبردار یزدان و سرکش ار فرمان خدای منان جدا و معلوم شود). پس (فرصت را دریابید و) به سوی نیکیها بشـتابید (و بـه جای مشـاجره در اختلافات، بـه مسـابقه در خیرات بپردازید و بدانید که) جملگی بازگشتتان به سوی خدا خــواهد بود، و از آنـچه در آن اختلاف مـیکردهایـد آگاهتان خواهد کرد (و هر یک را برابر کردار خوب یا بد پاداش و پادافره خواهد داد).
بدین وسیله یزدان جهان، همه راههای نفوذ شیطان را بسته است، بویژه راهیکه به ظاهر راه خیرو خوبی، و الفت دلها، وکردآوری صفها جلوهگر میآید، و با صرف نظرکردن از برخی از شـریعت یزدان حاصل میگردد، تا در برابر آن همگان را خشنودگردانید! و یا در مقابل آن چیزیکه وحدت صفوف نامیده میشود بدست آید!
شریعت خدا بسی پابرجاتر و ارزشمندتر از ایـن است که جزئی از آن فدای چـیزیگرددکـه یـزدان جـهان مشخص فرموده استکه نباید چنین چیزی انجام بگیرد. مردمان آفریده شدهاند و هر یکـی دارای اسـتعدادی است. هرکدام از ایشان دارای روش و منشی است. هر یک از آنان برنامهای دارد، و راهی در پیش میگیرد. بنابه حکمتی از حکمتهای یزدان، مـردمان ایـن چنین جوراجور وگوناگون آفریده شدهاند. خداوند هدایت را بدیشان نموده است و آنان را به حال خود رها ساخته است تا درگستره زندگی بتازند و به تلاش و تکاپو بپردازند. این تاخت و تاز و تلاش و تکاپوی ایشان را وسیله آزمون آنان فرموده است، و در روزیکه به سوی یزدان برمیگردند، سزا و جزای ایشان در برابر چنین پویش وکوششی داده میشود. قطعاً هم مردمان به سوی یزدان برمیگردند.
پس علتتراشی پوچ و تلاش ناموفقی استکهکـسـی بکوشد مردمان را به حساب شریعت خدا، یا به تعبیر دیگر، به حساب صلاح و فلاح انسانها،گرد بیاورند. چه عدول یا تعدیل در شریعت یزدان، جز فساد و تباهی در زمین، انحران از برنامه یگانه راست و درست، نفی دادگری در زندگی انسانها، بندگی برخی در برابر برخی، و بعضی از مردمان بعضی دیگر را بجای خدای متولی امور و سرپرست خود بگیرند، معنائی ندارد. این کار هم شر و بلای بزرگ، و فساد و تباهی سترگ است و بس. حائزنیست مرتکب آن شـد ودرراه آن به تلاشی ایستادکه ناموفق و بیثمر است، چه جدای از چیزی استکه یزدان در سرشت مردمان سرشته است، وگذشته از آن، ضد حکمت و فلسفهای استکـه خداوند به خاطر آن اختلاف برنامهها و قانونها را مقدر فرموده است و دگرگونی روندها و روشها و منها و مذهبها را بدید آورده است ... یزدان آفریدگار مردمان است و نــخستین وواپسـین فرمان ازآن او است و دستور دهنده تنها او است. برگشت همگان بدو است، و سرنوشت مردمان، پاک در دست او است.
تلاش در راه سهلانگاری در چیزی از شریعت یزدان، برای حصول این چنین هدفیکه در پرتو این نص صادق مصداق آن در هر بخشی از واقعیت زندگی انسانها پیدا است، تلاش پست و بدشگونی استکـه توجیهی از واقعیت، و سندی از خواست خـدا، و بذیرشی در احساس مسلمان ندارد، مسلمانیکـه جز برای پیادهکردن خواست خدا پـویش وکـوششی نمیورزد و دست به کاری نمییازد. راستی چگونه برخیهاکه خویشتنرا «مسلمان» مینامند، میگویند: پیادهکردن شریعت درست نیست تا «جهانگردان» را از دست ندهیم آری، به خدا سوگند، چنین میگویند) روند قرآنی برمیگردد و ابن حقـیقت را تاکید میکند، و بر روشنی آن میافزاید نص نخستبن، یعنی:
(فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ )
پس (اکر اهل کتاب از تو داوری خواستند) میان آنان بر طبق چیزی داوری کن که خدا بر تو نازل کرده است، و به خاطر پپروی از امیال و آرزوهای ایشان، اژ حق و حقیقتی که برای تو آمده است روی مگردان.
نهی میکند از رهاکردن همه شریعت یزدان، در برابر درخواست یهودیان. هم اینک او را برحذر میدارد از اینکه یهودیـان او را از برخی از چیزهائی بدوز ندارند که یزدان بر او نازلکرده است:
(وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ).
(به تو ای پیغمبر فرمان میدهیم به ایـن که) در میان آنان طبق چیزی حکم کن که خدا بر تو نازل کرده است، و از امیال و آرزوهای ایشان پیروی مکن، و از انان بر حـذر بــاش کـه (بـا کـذب و حق پـوشی و خیانت و غرضورزی) تورا از برخی چیزهائی که خدا پـر تو نازل کرده است بدور و منحرف نکنند.
برحذر داشتن در ایـنجا بگو نه سـختتر و دقیقتری انجام میپذیرد. چراکهکار چنانکه هست به تصویر کشیده میشود. برگرداندن و نفور داشتنی در میان استکه باید از آن خویشتن را برحذر داشت ...کار در این جولانگاه از دو حال خارج نیست: حکمکردن و به داوریگرفتنکامل چیزیکه خدا نازلکرده است، یـا پیروی از هوا و هوس ودور شدن از چیزی در مـیان استکه خدا نازل فرموده است و بزدان مسلمانان را از این امر حذر میدارد.
سپس روند قرآنی به پـیشمـیرود ووسـوسهها و اندیشههائی را دنبال میکندکه بر دلها میگذرند و در درونـها غـوغا مـیکنند، وکار یـهودیان را بر پیغمبر (ص) خدا سبک میدارد و ازدرد آن میکاهد. بدو دستور میفرمایدکه بر خویشتن سخت نگیرد اگر ایشان خوششان نیاید و نپسندندکه باید در این شریعت ازگناهان صغیره پـیش ازگناهانکبیره کاملا دست کشید، یا اینکه آنان پشتکردند و اصلا اسلام را به عنوان آئین خویش برنگزیدند، و یا اینکه از داوری بردن به شریعت خدا سر باز زدند ... البته داوری بردن به شریعت یزدان در آن زمانکه هنوز در سـرزمین اسلامی واجب و قطعی نشده بود، قضـاوت خواستن از شریعت خدا اختیاری و ازادانه بوده است
(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ)
پس اگر (از حکم خدا رویگردان شدند و به قانون خدا) پشت کردند، بدان که خدا میخواهد به سبب پارهای از گناهانشان ایشان را دچار بلا و مـصیپت سـازد (و بـه عـذاب دنـیوی، پیش از عذاب اخـروی گرفتار کند). بیگمان بسیاری از مردم (از احکام شریعت) سرپیچــی و تمرد میکنند (و از حدود قوانین الهی تخطی مینمایند).
اگر پشتکردند،گناه ایشان را بر تو نخواهند نوشت، و اینکار ایشان تو را از چنگ زدنکـامل به حکم و شریعت یزدان باز ندارد، و مگذار پشتکردن ایشان از نیروی تو بکاهد یا تو را از موضع خویش بدور نماید و از موقعیت خویشتن باز دارد ... چه آنـان پشت میکنند و رویگردان میشوند، چون خدا میخواهد ایشان را در برابر برخی ازگناهانشان سزا وکیفر دهد. ایشانندکه در برابر این رویگردانی بلا و بدی میبینند، نه تو و نه شریعت خدا و دین او، و نه صف مسلمانانی که به آئین یزدان چنگ زدهاند ...گذشته از این، سرشت انسانی چنین است که:
(وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ)
بسیاری از مردمان (از احکام شریعت یزدان) سرپپچی و تمرد میکنند.
آنان از حدود قوانین الهی تخطی میکنند و بیرون میروند و بهکژ راهه میافتند و منحرف میشوند. چون ایشان اینگونهاندا تو در این کار چاره و توانی نداری، و شریعت همگناهی ندارد، و واهی برای استوار داشتن ایشان بر راستای راه وجود نداردا
بدین وسیله خدا همه راههای نفوذ و ورود اهریمن به درون انسان مومن را میبندد، و جلو هـرگونه دلیـل و علتی برای ترک چیزی از احکام ایـن شـریعت جـهت هدفی از اهداف در هـرگونه شـرائـط و ظروفی رامیگیرد.
آنگاه بر سر دو راهه میایسـتد و همگان را فریاد میدارد: دو راه بیش درمیان نیست: یا حکم خدا است،
و یا حکم جاهلیت ! نه راه میانهای میان این دو تا است، و نه راهی بجای آنها وجود دارد ... حکم یزدان باید در زمین روان شود، و شریعت خدای سبحان در زندگی مردمان اجراءگردد، و برنامه یزدان زندگی انسـانها را ادارهکند ... اگر چنین نشود، حکم جاهلـت، و شریعت هوا و هوس، و برنامه بندگی میماند و بس ... مردمان کدامیک از این دو تا را میخواهند؟
(أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ).
آیا(ان فاسقان ازپذیرش حکم تو برطبق آنچه خدا نـازل کرده است سـرپیچی میکنند و) جویای حکـم جاهلیت (ناشی از هوا و هوس) هستند؟ آیـا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم میکند؟.
با این نص معنی جاهلیت مشخص میگردد. جاهلیت - همانگونهکه خدا آن را توصیف و قرآن آن را تـعیین میکند - حکمفرمائی انسان بر انسان است. چراکه این کار پرستش انسـان برای انسـان، و بیرون رفـتن از پرستش یزدان، و رهاکردن الوهیت خدا، و در برابر رهائی الوهیت خدا، الوهیت برخی از انسانها و پرستش آنان بقای یزدان، بشمار میآید.
در پرتو این نص، جاهلیت تنها دورهای از زمان نیست. بلکه جاهلیت وضعـی از اوضاع است. این وضع، دیروز بوده است، و امروز هم هست، و فردا نیز یافته میشود. این وضع، صفت جاهلیت به خود میگیرد و در برابر اسلام واقع است و متضاد و متناقض با اسلام میباشد. مردمان در هر زمانی و در هر مکانی، یـا با شـریعت یزدان - بدون صرف نظرکردن از برخی از آن - حکم میکنند و آن را میپذیرند وکاملاتسلیم آن میشوند، در این صورت در دائـره دیـن قرار دارند و مومن بشمارند. و یا اینکه مردمان با شریعتی حکم میکنند که ساختار انسانها است - به هر شکلی از اشکا ل کـه باشد - و چنین شریعتی را میپذیرند وگردن مینهند. در این صورت آنان در جاهلیت بسر میبرند و پیروان آئینکـسی هستندکه با شریعت او حکم میکنند، و به هیچوجه در دائره دین خدا نـیـستند و مومن بشمار نمیآیند. کسیکه حکـم خدا را نـمیخواهد، حکم جاهلیت را میخواهد.کسیکه شریعت یزدان را ترک و رها میکند، شریع جاهلیت را میپذیرد و در جاهلیت زندگی را بسر میبرد.
این دو راهه جدائی است! مردمان بر آن میایسـتند. آنگاه مختارند: این راه را در پیش میگیرند، و یـا آن راه را می سپرند!
روند قرآنی آنگاه ازایشـان یک پـرسش استنکاری میکند، چون حکم جاهلیت را میخواهند و میطلبند. و یک پرسش تقریری به خاطر برتری حکم یـزدان را مطرح میسازد:
(مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ).
ایا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم میکند؟. آری! چهکسی بهتر از خدا حکم میکند“
چهکسی جرات دارد ادعاءکندکه او برای مـردمان فانونگذاری میکند، و بر آنان فرمان میراند، بهتر از قانونگذاری یزدان برای مردمان، و فرمانروائی یزدان بر ایشان؟ اگر جسارت چنین ادعائی را داشته باشد، آیا میتواند چه دلیلی و حجتی بر این ادعای بزرگ ذکر نماید؟
آیا میتواندکه بگوید: او آگاهتر از حـال مردمان از آفریدگار مردمان است؟ یا این که میتواند بگوید: او نسبت به مردمان مهربانتر از خداوندگار مردمان است؟ و یا اینکه مـیتوانـد بگوید: او آگاهتر از مصالح مردمان از کردگار مردمان است؟ آیا میتواند بگوید: بدانگاهکه یزدان سبحان برای مردمان آخرین شریعت خود را پایهگذاری میکرد و برای آن قانو نگذاری میفرمود، و واپسین پیغمبر خود را میفرستاد، و پیغمبر خویش را خاتم پیغمبران میکرد، و رسالت خویشتن را آخرین رسالتها مینمود، و شریعت خـود را شریعت جاودانه میفرمود، او آگاه از احوال و اوصاعی نبودکه رخ خواهد داد! و بر نیازمندیهائی اطلاع نداشتکه در طول زمان پدید خواهند آمد! و بر شراعط و ظروفی اشراف و نظارت نداشتکه بوقوع میپیوندند! خدا حساب احوال و اوضاع و نیازمندیها و شرائط و ظروف را در شریعت خود نکرد٥ است، چون از دید او پنهان بودهاند! ولی در آخر زمان این مسائل برای مـردمان روشن و هویدا گردیدهاند! و پرده از خویشتنکنار زدهاند!
چه چیزی را میتواند بگویدکسیکه شریعت یزدان را از حکمفرمانی بر زندگیکنار میگذارد؟ و شریعت یزدان را با شریعت جاهلیت عوض مـیکند؟ و حکـم جاهلیت را به جای حکم اسلامیت میپذیرد؟ و هـوا و هوس خود یا ملتی از ملتها و یا نسلی ازنسلها را بر حکم و بر شریعت خدا برتر مینهد و ترجیح میدهد؟! چه چیز میتواند بگوید، بویژه اگر ادعاءکندکه او از جمله مسلمانان است؟! شراعط چنین بود؟ ظروف چنین میخواست؟ عدم علاقه مردمان خواستار دیـن بود؟ ترس از دشمنان باعثگردیده بود؟ ... آیا همه اینها در حوزه دانش یزدان نبوده است و خدا بر آنها آگاه نبوده است، بدانگاه کد به مسلمانان دستور میداده است که شریعت او را در میان مـود پیادهکنند و بکار بندند و بر راستای برنامه او روند، و از هیچ بند و بخشی از آنچه نازل فرموده است دست نکشند وصرف نظرنکنند؟! قصور شریعت یزدان از فـراگیری نـیازهائیکه رخ میدهند، و اوضاعیکه پیش میآیند، و احوالیکه چیره میشوند، در میان بوده است؟ آیا چنین چیزی در سلطه دانش خدا نبوده است، بدانگاه که بدین نحو شدت و حدت ابراز میفرمود، و بدینگونه برحذر میداشت و هوشیار باش و بیدارباش مینمود؟!
غیرمسلمان هر چه دل تـنگش مـیخواهد میتواند بگوید. ولی شخص مسلمان، و یـاکسـانیکـه ادعـاء اسلام را دارند، ازاینچیزها هرچه بخواهند بگویند، و آنگاه باز هم بر اسلام ماندگارند و واقعاً مسلمانند؟! یا از اسلام چیزی برایشان مانده است؟!
اینجا دو راهه جـدائی است. دو راههایکـه در آن اختیاری نمیماند، وکشمکشن و ستیزهگـری فائدهای ندارد: اسلام است یا جاهلیت. ایمان است یاکفر. حکم خدا است یا حکم جاهلیت ... و دیگر هیچ ...
کسانیکه حکم و فرمانروائی ننمایند برابر چیزیکه خدا نازل فرموده است، ایشان کافر ظالم فاسق هستند. فرمانبرانیکه حکم و فرمان خدا را نـپذیرند وگردن ننهند، مومن نباشند.
این مساله باید در دل ودرون شخص مسلمان، واضح و قاطع و روشن و هویدا باشد، ودر زمان زندگانی خود در پیاده و اجراءکردن آن در زندگی واقعی مردمان، به خویشتن شک و تردیدی راه ندهد، و تسـلیم مقتضی چنین حقیقتی، و نتیجه چنین پیاده و اجراءکردن در حق دشمنان و دوستانگردد.
مادامکه دل و درون شـخص مسلمان در ایـن مساله قاطع و جازم نباشد و به یقین و اطمینان نرسیده باشد، هرگز شاهین ترازوی او راست و درست نمیایستد، و برنامه و راه او روشن و آشکار نـمیشود، و در دل و درونش حق و باطل را از یکدیگر تشخیص نمیدهد، و هـرگزگام درستی در راسـتای راه درست و استوار برنمیدارد ... اگر هم این مساله در دلها و درونـهای عامه مردمان، پیچیده و دشوار، یا شل و ول بماند، به هیچوجه جائز نیست ایـن مساله در دلها و درونـهای کسانی پیچیده و دشوار و شل و ول بماندکه میخواهند «مسلمان» باشند و ایـن وصف بزرگ را سزاوار و برازنده خویشتن سازند.
[1] برای اطلاع بـیشتر مراجعه شود بهکتاب : «الاسلام و مشکلات الحضاره» فصل: «تخبط و اضطراب».
[2] بـرای اطـلاع بـیشتر، مراجعه شود بهکـتاب: «خصائص التصور الاسلامی و مقوماته»، وکتاب: «هذا الدین»، وکـتاب: «المستقبل لهذا الدین».
سورهی مائده آیهی 81-67
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ (٦٧) قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شََیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (٦٨) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٦٩) لَقَدْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلا کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقًا کَذَّبُوا وَفَرِیقًا یَقْتُلُونَ (٧٠) وَحَسِبُوا أَلا تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ (٧١) لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ (٧٢) لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٣) أَفَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٧٤) مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٧٥) قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٧٦) قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ (٧٧) لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ (٧٨) کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ (٧٩) تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ (٨٠) وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلَکِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُونَ (٨١)
این درس درباره بیان حال اهلکتاب - اعم از یهودیان و مسیحیان - و پردهبرداری از انحرافات در چیزیکه بدان باور داشتهاند، و پردهبرداری از سوء کردار در همه اموریکه در سراسر تاریخ خود انجام دادهانـد - بویژه یهودیان - به پیش میرود، این درسگذشته از پردهبرداری از سوء پندار و سوء کردارشـان، در بیان نوع علاقه و رابطهایکه اهلکتاب با پیغمبر (ص)و با گروه مسلمانان داشتهاند، به پـیش میرود، و وظیفه پیغمبر (ص) و وظیفه مسلمانان را در رفتار با ایشان ذکر مینماید... افزون بر اینها، حقائق اساسی مهمّی را ذکر میکندکه در اصول جهانبینی اعتقادی، و در اصول تلاش وکـوشش جنبشگروه مسلمانان، در مقابل عقیدههای انحرافی و در مقابل منحرفان موجود است. یزدان جهان، پیغمبر (ص)را فریاد میدارد و او را وادار به تبلیغ چیزهائی میکندکه از سوی پروردگارش بر او نـازل شده است. او را موطف بـه تبلیغ همه چزهائی میسازدکه بر او نازل فرموده است... باید هیچ چیزی از آن را باقی نگذارد و هـمـه را تبلیغکند و برساند و چیزی از آن را فروگذار نکند. نباید چیزی از آن را به سبب مراعات شراط و ظروف رهاکند، یا به خاطر برخورد با خواسـتها و آرزوهـای مردمان، و ناسازگاری با عرف و عادت جامعه، نباید به ترک چیزی از آن بگوید... اگر چنین نکند و جز این را انجام دهد، چیزی را تبلیغ نکرده است و در امرتبلیغ بطورکلی ناموفق بوده است.
از جمله چیزهائیکه پیغمبر (ص) موظف به تبلیغ ان گشته بود این بودکه رویاروی به اهلکتاب بگویدکه آنان بر چیزی بند نیستند و چیزی بشمار نمیآیند تـا تورات و انجیل را اجراء و پیاده نکنند و پایبند چیزی نشوندکه از سوی پروردگارشان برایشان نـازل شده است ... به همین منوال و بر ایـن روال: قـاطعانه و بیپرده و روشن و آشکار ... همچنینکفر یـهودیان را اعلامکند،کفریکه به خاطر پـیمان شکنی و نــقض عهدشان، وکشته شدن پیغمبران توسط ایشان، حاصل آمده است. کفر مسیحیان را نیز اعلامکند، کفریکه بدین خاطر حاصل آمده استکه میگفتند: یزدان مسیح پسر مریم است! و میگفتند: یزدان سومین خدا است! همچنین اعلامکندکه مسـیح (ع) بنیاسرائیل را از فرجام شرک آگاهکرده است و بدیشانگفته استکه یزدان بهشت را بر مشـرکان حرام فرموده است ... همچنین اعلامکندکه بنیاسرائیل بر زبان داود و عیسی پسر مریم به سبب سرکشی و دشمنانگی خودشان نفرین شدهاند.
این درس پایان میپذیرد با پردهبرداری از موقعیت اهل کتاب در پشتیبانی ایشان از مشرکان بر ضد مسلمانان، و اعلان اینکه چنین مسالهای ناشی از عدم ایمان آنان به یزدان و پیغمبر اسلام است. همچنین در این بخش پایانی اعلام میشودکه اهلکتاب نیز به پذیرش چیزی دعوت شدهاندکه محمد (ص) با خود آورده است. اگر ایشان بدان ایمان نیاورند، مومن و با ایمان بشمار نمی ا یند.
پس از این چکیده، بگونهگسترده با نصوص قرآنـی روبرو میگردیم:
ه
(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ (٦٧)
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شََیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (٦٨)
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنـچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کـمال و بدون هیچگونه خوف و هراسی، به مـردم) بـرسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (بــه مـردم) نـرساندهای (و ایشــان را بــدان فـرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عـهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل است). و خـداوند تـو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را کـه در صـدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند، و به راه راست ایشـان) را هدایت نمینماید. ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود، مگر آن که (ادعاء را کنار بگذارید و عملا احکام) تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجـراء نمائید)... ولی (ای پیغمبر بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده است، بر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان مــیافزایـد (و ایـن قـرآن بـه خـاطر روح لجـاجت کافران در آنـان تاثـیر مـعکوس مـینماید!). بنابر ایـن (آسوده خاطر باش و) بر گروه کافران غمگین مـباش. بیگمان کسـانی از مسـلمانان و یـهودیان و صـابئان و مسیحیان (اهل نجات هسـتند و) خوف و هـراسـی (از عذاب دوزخ در جهان جاویدان) و غم و انذوهی (بر عمر سپری شده در جهان گذران) ندارند آنان که بـه خدا و قیامت ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند.
فرمان قاطعانه به پیغمبر (ص) این استکه چیزی را به تمام وکمال تبلیغکند و به دیگران برساندکه از سوی. پروردگارش بر اول نازل شده است، و بدانگاهکه سخن حق را آشکار و بیان میدارد، برای هیچ مـعیاری از معیارها و برای هیچ ارزشی از ارزشهای زمینی حساب وکتابی باز نکند و بدان توجهی ننماید... اگر چنین بکند چه خوب! و اگرچنین نکند نه رسالت آسمانی را رسانیده است و نه به وظیفه خود اقدامکرده است و نه برای ادای مسوولیت پیغمبری برپای خاسته است! یزدان جهان حمایت و حفاظت او را برعهده میگیرد و وی را از مردمان مصون و محـفوظ میدارد.کسیکه خدا حافظ و نگاهدار او باشد، بندگان ضعیف نسبت بدو چه کاری میتوانند بکنند؟!
درگفتن حق آن هم راجع به عقیده، نباید پچ پچکرد و زیر لب سخنگفت. باید سخن حق،کامل و قـاطع و روشن و آشکار رسانده شود. بگذار برخی از دشمنان، آن را هر چه میخواهند بنامند، و هرگونهکه میخواهند بکنند. چه حق نبایدگفت الا آشکار! سخن حق در باره عقیده تملق نمیشناسد، و در برابر هواها و هوسهای دیگران چاپلوسی نمیکند، و موارد و مواضع خواستها و آرزوها را مراعات نمیدارد. بلکه تـنها روشنی و رسائی وگیرائی را پیش چشم میدارد تا با توان هر چه بیشتر به ژرفای دلها فرو خزد و نیرومندانه در پـهنه درونها جایگزین شود.
سخن حق درباره عقیده، هنگامی آشکار و روشن بیان میگردد، به کمینگاههای دلها راه مییابد،کمینگاههائی که در آنجاها آمادگیهائی برای دریافت رهنمودها کمین کردهاند و در انتظار هدایت آسمانیند... زمانیکه سخن در پرده میرود و پچ پچکنانگفته میشود، دلهائیکه آمادگی دریافت ایمان را پیدا نکردهانـد، برای قبول چنان سخنی نرم نـمیشوند و پذیره آنـها نمیروند. دلهائی که دعوت کننده امیدوار است که بدو پـاسخ گویند اگر در بخشی یا بخشهائی از حقیقت با آنها مدارا و سازش کند!
« ان اللهلایهدی القـوم الکافرین » .
خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که در صدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابـر خواست آنـان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند و به راه راست، ایشان) را هدایت نمینماید.
در این صورت باید سخن حق، قاطع وکامل و شامل و جدا سازنده درست از نـادرست بـاشد... هدایت و ضلالت، ملاک آنها آمادگی وگشایش دلها است، نه سازش و نرمش به نفع یا به زیان سخن حق.
قدرت و قاطعیت در بیان سخن حق راجع به عقیده، به معنی خشونتکردن و درشتی نمودن نیست. چه یزدان جهان به پیغمبر (ص)خود دستـور فرموده استکه مردمان را با دانش و فرزانگی و پند و اندرز نیکو، به سـوی پـروردگارش فـراخـوانـد و راه او را بدیشان بنمایاند. میان رهنمودهای بیشمار قرآنـی، تعارض و اختلافی نیست. دانش و فرزانگی، و اندرز نیک و پند پسندیده، مخالفتی با قاطعیت و جدیت در بیان سـخن حق ندارد. چه ]ابزار و شیوه تبلیغ، جدای از ماده تبلیغ و موضوع آن است. آنچه خواسته میشود ایـن است در بیانکامل سخن حق، سازش و نرمش راجع به عقیده در کار نباشد، و در میانه راه حقیقت، سازش و نرمش قرار نگیرد. زیرا در حقیقت اعتقادی، راه حلهای نـاقص و نیمبند پذیرفتنی نیست... از همان روزهای نخستین اسلام، پـیغمبر (ص) درکار تبلیغ با دانش و فرزانگی و اندرز نیکو و پند پسندیده، مردمان را به اسلام فرا میخواند، و در راه عقیده قاطعیت کامل نشان میداد. بدو.فرمان داده شده بودکه بگوید:
(یا ایها الکافرون: لاأعبد ما تعبدون...).
ای کافران! آنچه را که شما (بجز خدا) مـیپرستید، مـن نمیپرستم....
خداوند کافران را با صفت خودشان میشناساند، و کار را قـاطعانه بیان و از یکـدیگر جدا میفرماید، و راهحـلهای نـاقص و نـیمبندی را نـمیپذیرد که بر پیغمبر (ص)عرضه میدارند، و قبول نمیفرمایدکه او سازش بکند تا ایشان هم سازش بکنند، بدان نحوکه دوست میداشتند. و نباید بدیشان بگوید: او چیزی جز تـعدیلات و تغییراتکمی در عقائدیکه دارند و معتقداتی که برآنند، از ایشان نمیخواهد. بلکه باید بدیشان اعلام دارد: آنـان بر باطل صرف و پـوچی خالصند، و خودش بر حق و حقیقتکامل و تمام است ... سخن حق را بلند و آشکار وکامل و قاطع، بیان نماید، امّا به شیوه و بگونهایکه خشونت و درشتی در آن نباشد. این نداء، و این تکلیف، در این سوره:
(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ) .
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنـچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تـمام و کمال و بدون هیچگونه خوف و هراسی، به مـردم) بـرسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (بــه مـردم) نـرساندهای (و ایشــان را بـدان فـرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عـهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل است). و خداوند تـو را از (خطرات احتمالی کـافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر ایـن جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را کـه در صـدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند، و به راه راست ایشان) را هدایت نمینماید.
از روند قرآنی پیش از این نـداء و بعد از ایـن نـداء برمیآید که مقصـود از آن مستقیماً رویاروی گرداندن اهلکتاب با اصل چیزی استکه بر آن هستند، و تذکر صفتی بدیشان است که سزاوار آن میباشند... روبرو بدیشانگفته شودکه ایشان پایبند آئـینی و دارای عقیده و ایمانی نیستند... ایـن بدان خاطر است که تورات و انجیل را اجراء و پیاده نمیکنند، و بدانچه از سوی یزدان بر آنان نازلگشته است عمل نمینمایند. همین است در ادعائیکه دارند و خویشتن را اهلکتاب میخوانند و خود را معتقد مـیدانـند و پـیروان آئـین میشمارند، دروغگو به حساب میآیند.
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شََیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ)
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهل کـتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسـمانی پـایبند) نخواهید بود، مگر آن که (ادعاء را کنار بگذارید و عملا احکام) تورات و انجیل و آنچه از سـوی پـروردکارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمائید).
هنگامیکه پیغمبر (ص) موظف شدکه رویاروی به اهلکتاب بگویدکه ایشان بر چیزی از دین و عقیده و ایمان پایبند نیستند، بلکه بر چیزیکه بتوان بدان تکیه کرد و چیزی به حساب آورد متکی نمیباشند! هنگامی که پیغمبر (ص)مکلفگردیدکه بدین صورت قاطع و جدی با اهلکتاب روبرو شـود، آنـانکتابهایشان را میخواندند، و وصف یهودی بودن و مسیحی بودن را برای خود بکار میبردند، و میگفتند: ما مومن هستیم... امّا تبلیغیکه پیغمبر (ص) بدان مکـلف شـده بود و میبایستی رویاروی به اهل کتاب اعـلام دارد، اصلا چیزی را مردود مـیشماردکه آنـان بـه خود نسـبت میدادند و گمان میبردند که برآنند و معتقد بدانند. زیرا «دین» واژههائی نیستکه با زبانگفته آید. و تنها کتابهایی نیستکه خوانده و زمزمهگردد، و صـفتی نیستکه به ارث برده شود و ادعاءگردد. بلکه دیـن برنامه زندگی است. برنامهای استکه مشتمل بر عقیده نهان در دل و درون است. و عبادتی استکه در انجام شعائر و مراسم دینی مجسم و جلوهگر است، و عبادتی استکه در پابرجا داشتن سراسر نظام زندگی بر اساس این برنامه پیدا و هویدا میگردد... از آنجاکه اهلکتاب دین را بر این قواعد استوار نمیداشتند، پیغمبر (ص)موظفگردیدکه روبرو به اهلکتاب بگوید: شما دارای آئینی نیستید و اصلا پایبند و معتقد به چیزی از این قبیل چیزهائیکهگمان میبرید نمیباشید!
اجراء و پیادهکردن تورات و انجیل و آنچه بر آنـان از سوی پروردگارشان نازل شده است، مقتضی نخستین و نشانه پیشین آن ورود به آئین خدا است، آئـینیکه محمّد (ص)با خود به ارمغان آورده است. یزدان جهان از ایشان پیمانگرفته استکه به هر پیغمبری ایـمان بــیاورند و او را پشــتیبانی و یــاریکــنند. صـفت محمّد (ص) و پـیروان او در تورات و همچنین در انجیلیکه دارند، آمده است - همانگونهکه خدا خبر داده است و او راستگوترینگویندگان است - پس آنان تـورات و انـجیل و آنـچه بر ایشـان از سـوی پروردگارشان نازل شده است اجراء و پیاده نمیکنند. حال مراد از
(وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ).
انچه از سوی پروردگارشان بر انان نازل گشته است.
قرآن باشد، همانگونهکه برخی از مفسران میفرمایند، یا مقصودکتابهای دیگر باشدکه بر ایشان نازلگشـته است، همچون زبور داود ... ما میگوئیمکه آنان تورات و انجیل را و آنچه را از سوی پروردگارشان بر ایشان نازل شده است، اجراء و پیاده نمیگردانند، مگر این که وارد دین جدید گردند، دینی که کتابهایی را تصدیق میکندکه دارند و محافظ و نگاهبان انها است ... پس ایشان برابرگواهی یزدان سبحان پایبند چیزی و معتقد به چیزی بشمار نمیآیند، مادامکه به واپسـین ائین درنیایند... پیغمبر (ص)مـوظف و مکلف است که رویاروی با ایشان به سخن درآید و این اقرار الهی را درباره ایشان رو در رو بخواند، و حقیقت صفت ایشان و موقعیت آنان را بدیشان برساند. اگر چنینکاری را انجام ندهد، رسالت خداوندگارش را تبلیغ نکرده است و نرسانده است!... واویلا، چه تهدید و بیمی است! خدا میدانسته استکه اگر پیغمبر (ص) این حقیقت قاطع را با چنان سخنان فیصله دهندهای، رویـاروی بدیشان بگوید، نتیجه این خواهد بودکه بر سرکشی و کفرشان بیفزاید، و دشـمنانگی و لجاجت ایشـان را افزونتر از پیش نماید... امّا با توجه بدین امر نـیز به پیغمبر (ص)دستور فرمودکه چنین چیزی را بدیشان اعلام دارد و رویاروی بدیشان بگوید، و باکی نداشته باشد از اینکهکفر و طغیان وگمراهی وگریز، به سبب رویاروئی با چنین چیزی، بدیشان دست میدهد. زیـرا حکمت خداوندی مقتضی این استکه سخن حق را آشکارا بگوید و روشن و بیپرده برساند. تا آثـار آن در دلها و درونهای مردمان پدیدار آید، و هرکه راهیاب مـیگردد، از روی دلیـل و برهان راهیاب و رهنمودگردد، و هرکه گمراه میشود، از روی دلیل و منطقگمراه شود، و هرکس هلاک میگردد، از روی دلیل هلاکگردد، و هرکس زنده میماند از روی دلیل زندهبماند:
(وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ )
(ای پیغمبر بدان که) آنچه بر تو از سـوی پروردگارت نـازل شـده است، بـر عصیان و طـغیان و کـفر و ظلم بسیاری از آنان میافزاید (و این قرآن بـه خـاطر روح لجاجت کافران در آنان تاثیر معکوس مینماید!). بنابر این (آسوده خـاطر بـاش و) بـر گروه کـافران غمگین مباش.
یزدان سبحان برای شخص داعی با این رهنمودها برنامه دعوت را ترسیم مینماید، و او را بر حکمت الهـی در این برنامه مطلع میفرماید، و دل را تسلیت و آرامش میبخشد در برابر چیزیکه به کسانی اصابت میکند و میرسدکه راهیاب نمیگردند و هدایت نـمیشوند، و هنگامیکه سخن حق ایشان را به تکان و هیجان اندازد، بر طغیان وکفر خود میافزایند، و بدین علت سزاوار چنین سرنوشت بدی میگردند. زیـرا دلهـایشان توان تحمّل سخن حق را ندارد، و در ژرفای چنین دلهائی خیر و خوبی، و صداقت و راستی موجود نیست. بنابه حکمت یزدان، این دلها مخاطب سخن حق میگردند، تا آنچه نهان در ژرفای دلها و آنچه پنهان در زوایای آنها است نمایانگردد، و طغیان وکفر خود را بنمایند و آشکارا بیان نمایند و سزاوارکیفر طاغیان و سرکشان و بیدینان و کافران گردند!
*
به مساله دوستی و یاری و همکاری میان مسلمانان و اهلکـتاب بـرمیگردیم، و در پـرتو ایـن تبلیغیکه پیغمبر (ص)خدا مکلف و موظف بدان شده است، و در پرتو نتائجیکه افزایش طغیان وکفر در بسیاری از آنان است، بدان نگاه میکنیم... تا ببینیمکه چه چیز را خواهیم یافت؟
خواهیم یافتکه یزدان سبحان مقرّر میفرمایدکه اهل کتاب بر چیزی نیستند و پایبند به چیزی نمیباشند تا تورات و انجیل و آنچه از سوی پـروردگارشان بر ایشان نازل شده است، اجراء و پـیاده نکـنند ... و به پیروی از این اجراء و پیادهکردن، تا این واپسین آئین را نپذیرند و وارد آن نشوند، چیزی بشمار نمیآیند و پایبند به چـیزی نمیباشند. ایـن امـر هم از فراخواندنشان به ایمان آوردن به خدا و ییغــبر (ص) در موارد بسیاری ازقرآن پیدا و هویدا است و آشکارا برمیآید... و لذا آنان بر «دین خدا» نیـستند، و پیروان «آئینی» نمیباشندکه خدا آن را بپذیرد.
خواهیم یافت که خدا میدانسته استکه روبرو شـدن ایشان با این حقیقت، بر طغیان وکفر بسیاری از آنان میافزاید ... با وجود این به رسول خود دستور میفرماید که بدون هیچگونه سازش کاری و پنهان کاری، آن را آشکارا و روشن بدیشان رو در رو اعلام دارد، و غم این را نخوردکه بــه دنبال ایـن اعلان و اعلام، چه چیز دامنگیر وگریبانگیر بسیاری از ایشـان میگردد.
هنگامیکه فرموده یـزدان را در ایـن مساله، سخن داورانه قاطعانهای بدانیم - البته که فرموده خدا حق و حقیقت و قاطع وکامل است - جائی برای اهل دین به حساب آوردن اهلکتاب باقی نمیماند، تا «مسـلمان» بتواند با ایشان یار و مددکارگردد و در صف اهلکتاب بایستد و با دشمن مشترک بیدینی و بیدینان نبردکند و برزمد، همانگونهکه بعضی ازگول خوردگان وگول زنندگان فریاد میدارند! اهلکتاب تورات و انـجیل و آنچه بر ایشان از جانب خدایشان نازل شده است اجراء و پیاده نکردهاند، تا مسلمان ایشـان را «بر چیزی و معتقد به چیزی« بداند. مسلمان را نسزدکه جز چیزی را بپذیرد و معتبر بداندکه خداوند آن را میپذیرد و معتبر میداند:
( و ماکانلمؤمن ولا مؤمنة أذا قـضی الله و رسوله امراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم )
هیح مرد و زن مومنی، در کاری کـه خدا و پـیغمبرش داوری کــرده بـاشند (و آن را مــقرر نـموده بـاشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و اراده ایشان باید تابع اراده خدا و رسول خدا باشد). (احزاب / 36)
فرموده خدا بر پا و پایدار است و شـرائـط و ظـروف نمیتواند آن را تغییر دهد و دگرگونهکند!
هنگامیکه فرموده یـزدان را سـخن داورانه قاطعانه بدانیم - البتهکه فرموده خدا حق و حقیقت و قاطع و کامل است -نباید برای پیامد رویاروئی این حقیقت با اهلکتاب، ارزش واعتباری قائل شویم، و از جـنب و جوش و غوغا و خروش ایشان بر ضد خویش باکی داشته باشیم، و بهراسیمکه جنگ و پیکارشان را علیه ما شدت بخشند. ما را نسزدکه بکشیم محبت و مـودت ایشان را بدست آوریم در قبال اعتراف به اینکه آنان دارای آئینی هستندکه ما آن را میپسندیم و ماندگاری ایشان را بر آن به رسمیت مـیشناسیم، و مـا و ایشـان همدیگر راکمک میکنیم تا الحاد وکفر را از آن دیـن بزدائیم، هم بدانگونهکه الحاد وکفر را از دین توحیدی خود میرانیم، دینیکه خدا میپسنددکه مردمان بر آن باشند و بر آن روند.
یزدان سبحان ما را بدین منوال رهنمود نـمیفرماید، و این اعتراف را از ما نمیپذیرد، و این یاری و همکاری ما با ایشان را نمیبخشاید، و اندیشهای را مورد عفو قرار نمیدهدکه این یاری و همکاری از آن برجوشیده و برخاسته باشد. چـون ما در اینجا چیزی را برای خود مقرر میداریمکه جدای از چیزی استکه خدا مـقرر فرموده است. و درکار و بار خود چیزی را برمیگزینیم که سوای چیزی استکه خدا برمیگزیند، و عقائد منحرفی را معتبر میشماریم و «دین» الهی میانگاریم و در خویشاوندی دین الهی با خویشتنگرد میآوریم ... خداوند بزرگوار میفرماید: آنان پایبند چـیزی و ایستاده بر چیزی نیستند، مادامکه تـورات و انجیل و آنچه از سوی خدایشان بر ایشان نازل شده است، پیاده و اجراء نکنند ... انان هم چنین نمیکنند!
کسانیکه میگویند: ما مسلمانیم، ولی آنچه از سوی پروردگارشان بر ایشان نازل شده است، پیاده و اجراء نمیکنند، آنان نیز همچون این دسته از اهلکتاب هستند و بر چیزی بند نیستند و چیزی به شمار نمیآیند! این سخن خدا راکه بطور یکسان درباره هر نوع اهلکتان است راجع به خود و زندگی خویشتن نمیدانند.کسی که میخواهد مسلمان باشد، بر او واجب استکه بعد از اجراءکتاب خدا درباره شخص خود و در زنـدگی خویش، به کسـانی کـهکتاب خـدا را اجـراء و پـیاده نمیکنند، رویاروی بگوید: شما تاکتاب خدا را اجراء و پیاده نکنید، بر چیزی پایبند نبوده و بر چیزی استقرار ندارید. ادعائیکه دارید و میگوئید ما بر آئینی هستیم، خداوندگار آئین، آن را مردود میشمارد و قبول ندارد. جدا ساختن و فیصله بخشیدن در این امر، واجب است. دعوت آنـان به «اسلام» از نو، وظیفه و فریضه «مسلمان» است، مسلمانی که کتاب یـزدان را درباره شخص خود و زندگانی خود پابرجا داشته است و اجراء و پیادهکرده است. چه ادعای اسلام به زبان یـا از راه ارثی، ادعائی است که نه بیانگر اسـلامی است، و نه ایمانی را تحقق میبخشد و حاصل میکند، و نه به دارنده آن صفت متدین بودن به دین یزدان در میان هیچ ملتی و در هیچ زمانی عطاء میکند!
بعد از اینکه هم اینان و هم آنان پاسخ مثبت دادند و کتاب یزدان را در زندگی خود اجراء و پـیاده کردند، «مسلمان» میتواند با ایشان برای دفع بلای بیدینی و بیدینان از «دین» و از «دینداران» یار و یاورگردد. امّا پیش از اینکار، بیفایده و بیهوده است، و سهلانگاری و سازشکاری بشمار است و شخصگول زننده یاگول خـورنده بدان دست مییازد!
آئین یزدان پرچم و شعار و ارث نیست! آئین یزدان حق و حقیقتی استکه هم در نهانگاه دل و هم درگستره زندگی جـای دارد ... آئـین یـزدان در ایـن مجموعه متکامل پدیدار و آشکار میگردد،و مردمان بر آئـین یزدان نیستند مگر اینکه ایـن مجموعه مـتکامل در دلهایشان و زندگیهایشان پـیدا و هویداگردد... هر ارزش واعتباری، جز این ارزش واعتبار، شل و ولی و سستی در عقیده است وگول زدن دلها بشمار است، و «مسلمان» پاکدل بدان دست نمییازد.
بر «مسلمان» واجب استکه ایـن حق و حقیقت را آشکارا فریاد دارد، و بر اساس آن همه مردمان را از همدیگر جدا و سره سازد. از این جدا و سرهسازی هر چه برخیزد و نتیجه دهد،گناهی بر او نیست و از وظیفه او خارج است. خدا نگاهدار و نگاهبان است. یـزدان کافران را هدایت نمینماید و رهنمود نمیفرماید ... دعوتکننده مردمان به سوی یزدان از سوی خداونـد سبحان، تبلیغـی نکرده است و چیزی را نرسانده است، و اقامه حجت خدا بر انسانها ننموده است، مگر زمانیکه حقیقت دعوت را به تمام وکمال به انسانها برساند، و بدیشان بفهماندکه واقعاً بر چه پایه و مایهای هستند و در این راستا با ایشان سازش و نرمش نکند ... در اصل دعوتکننده مردمان اذیت و آزار میرساند اگر برای ایشان روشن نسازدکه آنان بر پایه و مایهای نیستند، و چیزیکه ایشان معتقد بدان و استوار بر آنند، از اساس پوچ و باطل است، و او آنان را به سوی چیزیکاملاً جدای از چیزی دعوت میکندکه بر آن هستند ... ایشان را به انتقال دوری و کوچ درازی و تـغییر اسـاسی در جهانبینیها و اوضـاع و نـظام و اخلاقشان، دعوت مینماید... پس مردمان باید توسط دعوتکننده بدانند که نسبت به حقیکه ایشان را به سوی آن میخواند در یا قرار دارند، تا اینکه:
(لّیَهلکَ مَن هَلَک عَن بَیَّنةٍ و یَحیا مَن حَـیَّ عَـن بَیَّنَةٍ )
تا آنان که گمراه میشوند با اتمام حجت بوده و آنان که راه حق را میپذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد. (انفال / ٤٢)
زمانیکه دعوتکنندهگنگ و مبهم سخنگوید و پچ پچ و منگ منگکند، و فـرق اساسی موجود میان واقعیت باطلی راکه مردمان برآنند، و میان حقیکه او ایشان را بدان میخواند، تبیین و تفهیم نکند، و فاصله حتمی میان حق خود و باطل ایشـان را نـنمایانده اگر دعوتکننده برای مراعات شرائط و ظروف، و پرهیز از رویاروئی با واقعیت زندگی مردم، واقعیتیکه سراسر زنـدگانی ایشـان را پـرکرده است، و انـدیشهها و جهانبینیهای آنان را فراگرفته است، چنینکند او قطعاً مردمان راگول میزند و میآزارد، چون حقیقتی راکه از ایشان خواسته میشود، به تمام وکمال بدانان معرفی نمینماید و نمیشناساند،گذشته از این که آنچه راکه خدا تبلیغ آن را از او خواسـته است و بر عـهده او گذاشـته است، تبلیغ نـنموده است، و پـیام الهی را نرسانیده است!
مهربانی و نرمش درکار دعوت مردمان به سوی یزدان، باید در اسلوب و شیوهای باشد که دعوتکننده بدان پیام آسمان را میرساند، نه در حق و حقیقیکه به گوش مردمان میرساند... حق و حقیقت باید به مردمان به تمام وکمال برسد. امّا اسلوب و شیوه پیروی میکنـد از مقتضیات موجود، و متکی میگردد بر قاعده فلسفه و حکمت و دانش و بینش و پند و اندرز زیبا و بجا.
امروزه مسلمانی از مسلمانان به عـنوان مـثال نگاه میکند و میبیندکه اهلکتاب مردمان فراوانی هستند و تعدادشان بیش از دیگران است و از قوت و قدرت مادی برخوردارند.
نگاهی به جهان میافکند و میبیندکه بتپرستان گوناگون درکره زمین صدها ملیون نـفرند. در امور کشوری و مشاغل مملکتی فرمانشان روا وکلامشان گـیرا است. با دقت بیشتر مینگرد و میبیندکـه طرفداران مکتبهای مادیگرا تعدادشـان فراوان است و صاحب زر و زورند و از قدرت و قوت ویرانگری برخوردارند. نگاهی هم به پیرامون خود مـیانـدازد و کسانی را میبیندکه خود را مسلمان مینامند. نهکسی بشمارند و نه قدرتی دارند! زیرا آنان قوانین و احکام کتابی را اجراء و پیاده نمیکنندکه از سوی خداوند جهان برایشان نازل شده است. در اینجا استکهکار بر او دشوار میگردد، و این را بسی بالاتر از شأن خود میداند که با همه انسانهای گمراه رویاروی شود و به همگان سخن حق را بگوید، سخنیکه درست و نادرست را از یکدیگر جدا مـیسازد. او میبیندکه فائدهای ندارد همگان را فریاد دارد و بدیشان بگوید: شما بر چیزی پایبند و استوار نـیستید! و ایـنکه برایشان «دین» حق را تبیین و توضیح دهد!
امّا باید دانست راه این نیست و چنین دیدگاهی خطا است... چرا که جاهلیت هر چندکه جملگی مردمان کره زمین را در برگرفته باشد، جاهلیت است. واقعیت زندگی مردمان نیز چیزی بشمار نمیآید، مادامکه بر آئین راستین خدا پابرجا و استوار نباشد. وظیفه دعوت کننده نیز وظیفه است. شماره فراوانگمراهان، و انـبوه ستبر باطل، وظیفه را تغییر نمیدهد... باطل توده رویهم انباشتهای است. دعوت همانگونهکه روز نخست با تبلیغ پیام به جملگی جهانیان آغازیده است و بدیشان گفته شده است: آنـان بر چیزی پابرجا و اسـتوار نمیباشند، به همین منوال دوباره باید از سرگرفته شود و آغازگردد ... زمان چرخیده است و سـیمای همان روزی را پیداکرده استکه خدا پیغمبر (ص)خود را برانگیخت و او را ندا در دادکه:
(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ- وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شََیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ .
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنـچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تـمام و کـمال و بدون هیچگونه خوف و هراسی، به مـردم) بـرسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (بـه مـردم) نــرساندهای (و ایشــان را بـدان فــرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عـهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل است). و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر ایـن جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که در صـدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند، و به راه راست ایشان) را هدایت نمینماید. ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود، مگر آن که (ادعاء را کنار بگذارید و عملا احکام) تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمائید).
*
این بخش به پایان میآید با واپسـین سخن درباره «دیــنی«کـه یـزدان آن را از مـردمان میپسندد و میپذیرد، آنان پیش از بعثت واپسین پیغمبر (ص) چه وصفی و چه عنوانی داشتهاند و بر چه آئینی و مکتبی بودهاند، مهم نیست. این آئین است آئینیکه درگذشت روزگاران و در درازای تاریخ، همه ملتها وگروهها - آنگرد میآیند و در آن به هم میرسند:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).
بیگمان کسـانی از مسـلمانان و یـهودیان و صـابئان و مسیحیان (اهل نجات هسـتند و) خوف و هـراسـی (از عذاب دوزخ در جهان جاویدان) و غم و اندوهی (بر عمر سپری شده در جهان گذران) ندارند آنان که بـه خدا و قیامت ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند.
کسانیکه ایمان آوردهاند، آنان مسلمانانند، وکسانی که یهودیت را بپذیرند ایشان یهودیانند، وکسانی که صابئین نام دارند، مردمانی هستندکه پـیش از بعثت پیغمبر (ص) از بـتهاکنارهگیریکردهانـد و به تـرک بتپرستیگفتهاند، و خدای یگانه را بـدون مـذهب و مکتب معین و مشخصی پرستشکردهاند. از جمله اینان افراد معدود و سرشماری از عربها بودند ... مسیحیان هم عبارتند از پیروان مسیح (ع).
این آیه مقرر میفرمایدکه هر مذهب و مکتب وگروه و جماعتیکه به خدا و روز آخرت ایمان آورده باشند وکارهای شایسته و بایسته انجام داده باشند - بطور ضمنی در اینجا، و بگونه تـصریح در جاهای دیگر، مفهوم میشود و آشکارا بر میآیدکه اگر بر حسب چیزی چنین کارهای شایسته و بایستهای انجام داده باشندکه واپسین پیغمبر با خود به ارمغان آورده است، قطـعاً رستگار بودهاند و همچونکسانی رستگار خواهند شد:
(فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).
ترس و هراسی بر آنــان نـیست و غمگین و اندوهگین نمیشوند.
گناهی بر انان نیست در برابرکارهائیکهکرده انـد و معتقدات و مسائلیکه در آنها لولیدهاند، و به سبب نامها و نشانهائیکه با خود برداشتهانـد ... چـه مـهم واپسین نام و نشانی استکه با خود هم اینک دارند. این چیزیکه بیان میداریـم و مـیگوئیمکه مـفهوم ضمنی آیه است، جزو قاعده «مـعلوم از دیـن بگونه ضروری« بشمار میآید. چه از زمره بدیهیات ایـن عقیده این استکه محمّد (ص)خاتمانبیاء است، و این که او به سوی همه انسانها فرستاده شده است، و همه انسانها -از هرملت و مکتب و مذهب و رنگ و جنس و سرزمینیکه باشند - به سوی ایمان بدان چیزیکه با خـود به ارمغان آورده است، فراخوانده میشوند، بنابه عموم و تـفصیلات همان چیزیکه با خـویشتن آورده است و به همگان تقدیم فرموده است. کسیکه محمّد (ص)را به عنوان پیغمبر نپذیرد، و به مجمل و مفصل آن چیزیکه با خویش آورده است ایمان نیاورد، چنینکسیگمراه است و خدا دینی را از او نمیپذیرد که پیش از این آئین بر آن بوده است، و از زمرهکسانی بشمار نمیآیدکه داخل در مضمون فرموده خداونـد بزرگوارند، آنجا که میفرماید:
(فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).
نــه تـرس و هـراسـی بر آنـان است، و نـه غمگین و اندوهگین میگردند.
این حقیقت بنیادین «معلوم از دین بگونه ضروری« حقیقتی استکه برای مسـلمان راستین جائز نـیست درباره آن تردید و درنگ و منگ منگکند، و در برابر فراوانی جاهلیت و ستبرای واقعیت جاهلی از آن باز ایستد، جاهلیت و واقعیت جاهلی که انسـانها در آن میلولند و میزیند. حقیقتی استکه برای مسلمان درست نیستکه در روابط و پیوندهائیکه با جملگی مردمانکره زمین - با هر دین وآئین و مذهب و مکتبی که دارند - برقرار میکند، از آن غافل ماند. نباید فشار واقعیت جاهلی او را وادارد که کسـی را از دارندگان چنین دین و آئین و مذهب و مکتبی بر «دینی« قلمداد کندکه خدا آن را میپذیرد و بهان خشنود است، و درست استکه وی با او یاری و همیاریکند و با او دوستی ورزد و پیمـان بندد!
بلکه تنها وتنها ولی خدا است و بس:
(وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ)
هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را پـه دوسـتی و یــاری بـپذیرد (از زمــره حزبالله است و) بـیتردید حزبالله پیروز است.
قطعا این چنین است، ظواهر امور هر چه و هرگونهکه باشد.کسانیکه ایمان بیاورند به خدا و روز رستاخیز و کار شایسته و بایسته - براساس این آئینیکه آئین تنها آن است و بس - انجام بدهند، نه ترس و هراسی - آنان است و نه غمگین و اندوهگین میکردند... ترس و هراسی بر آنان نه در دنیا است و نه در آخرت ... ترس و هراسـی بر آنان از سوی نیروهای باطل و جاهلیت انباشته نیست. ترس و هراسی بر آنان از سوی مومنان با ایمانکارآی شایان هم نیست ... ایشـان غمگین و اندوهگین هم نمیگردند.
*
بعد از این، روند قرآنی بخشی از تاریخ بنیاسرائیل - یهودیان - را عرضه میدارد. در آن جلوهگر میآیدکه چگونه ایشان بر چیزی بند و استوار نیستند. همراه با آن پـدید میآیدکه رسـاندن پـیام اسـلام بدیشان ضرورت دارد، و باید با آئین اسلام مخاطبشان قرار داد و بدین آئینشان خواند، تا در پـرتو آن به دیـن خدا بگروند و در آن بغنوند. آنگاه اصل و مـاهیت آنان هویدا میشود، اصل و ماهیتیکه دگرگون نشده است. این اصل وماهیت ایشـان برای مسـلمانان آشکار میگردد، و آنـان از چشـم مسلمانان میافتند و از ارزششانکاسته میشود. دلهای مسلمانان از دوستی و یاری با ایشانگریزان میگردد و با ایشـان دوسـتی و یاری نمیشود مادامکه درباره حق و دین بر این حال و بدین منوال باشند:
( لَقَدْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلا کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقًا کَذَّبُوا وَفَرِیقًا یَقْتُلُونَ وَحَسِبُوا أَلا تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) .
ما از (یهودیان) بنیاسرائیل پیمان گرفتیم (که احکـام تورات را مراعات دارند، و برای تبلیغ آن بـه مردم) پـیغمبرانـی بــه سوی ایشـان فرستادیم. (امّـا انـان پیمانشکنی کردند و) هر زمان که پـیغمبری چیزی را میآورد که با هواها و هـوسهای آنـان سازگار نـبود، دستهای (از پیغمبران) را تکذیب میکردند و گروهی را میگشتند. و (بنیاسرائیل) گمان میبردند که آزمایشی در مـیان نـیست (تــا مومنان راسـتین را از مـومنان دروغین ایشان جدا سازد) و بـلا و عذابـی (در بـرابـر تکذیب و قتل انبیاء گریبانگیرشان) نخواهد بود. لذا کور شدند (و آزمونها و شدائد گذشتگان را نادیده گرفتند) و کر شدند (و سخنان حق انبیاء را نشنیدند. خداوند آنان را دچار بلاها کرد و کسانی را بر ایشان مسلط نمود که مزه خواری و پستی بدانان چشاند. و لذا از کرده خود پشیمان شدند و) آنگاه خداوند توبه ایشان را پـذیرفت (و عــزت و کـرامت بـدیشان بــخشید. ولی) دوبـاره بسـیاری از انــان (از راه راست مـنحرف و از دیـدن حقائق) کور شـدند و (از شـنیدن سـخنان پـیغمبران و خیرخواهان) کر شدند. خداوند اعمال ایشـان را (دیده و) میبیند (و پاداش و پادافره آنان را میدهد).
تاریخ بنیاسرائیل تـاریخ کهنی است. موضعگیری ایشان در برابر پیغمبر (ص)اسلام نخستین و آخرین موضعگیری نیست! ایشان بر سرکشی و رویگردانی، سر باز زدن از پیمان یزدان، هواها و هوسـهای خویش را معبود خویشتنکردن، برابر آرزوی خود رفتارکردن نه خواست دین خدا، و بزهکاری و اذیت و ازار رساندن دعوتکنندگان به سوی حق و حاملان دعـوت خدا، خوی گرفتهاند و بزرگ گشتهاند:
( لَقَدْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلا کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقًا کَذَّبُوا وَفَرِیقًا یَقْتُلُونَ)
ما از (یهودیان) بنیاسرائیل پیمان گرفتیم (که احکـام تورات را مراعـات دارند، و برای تبلیغ آن بـه مـردم) پـیغمبرانـی بـه سـوی ایشـان فرستادیم. (امّـا انـان پیمانشکنی کردند و) هر زمان که پـیغمبری چیزی را میآورد که با هواها و هوسهای آنـان سازگار نـبود، دستهای (از پیغمبران) را تکذیب میکردند و گروهی را میگشتند.
دفتر ثبت احوال بنیاسرائیل با پیغمبرانشان پر است از تکذیب و رویگردانی، وکشـتن و نـافرمانی کردن و دشمنی نمودن، و هوسبازیها و شهوترانیها و پرستش هواها و آرزوها.
شاید به همین خاطر استکـه یـزدان جهان تاریخ بنیاسرائیل را بر ملت مسلمان، مفصَّل و مطوَّل روایت میفرماید. تا اینکه مسلمانان خویشتن را نپایند و همچون بنیاسرائیل نـنمایند. از لغزشگاههای راه بپرهیزند. خردمندان به خدای رسـیدگان ایشـان ایـن لغزشگاهها را بشناسند، یا بـه پـیغمبران بنیاسرائیل اقتداء و پیرویکنند و ببینند پیغمبران بنیاسرائیل زمانیکه با ناسازگاریها و دشواریـها و شکـنجهها و آزارها و سرکشیها و زشـتیهای بنیاسرائیل روبرو میشدند چه میکردند، آنان هم ایشان را سرمشق خود قرار دهند و هنگامی که نسلهائی از زادگان مسـلمانان بدانجا رسیدند که بنیاسرائیل بدانجا رسیده بودند، بدانگاهکه چون زمان زیادی بر ایشـانگذشته بود، دلهـایشان سـخت و سنگینگشـته بود. خـردمندان خداپرست مسلمانان، پیغمبران بـیاسرائیل را سـرمشق خود قرار دهند، هنگامیکه دیدند نسلهائی از زادگان مسلمانان، هواها و هوسها را فرمانروانی میدهند، و هدایت و رهنمود الهـی را نمیپذیرند، و دستهای از دعوتکنندگان به سوی حق را تکذیب مـیکنند و دروغی میخوانند، و دسته دیگری را میکشند و نابود میکنند! همانگونه و همانسان که ستمگران بنیاسرائیل در تاریخ دور و دراز خود چنین میکردند و در این مسیر بر یکدیگر سبقت میگرفتند!
بنیاسرائیل، همه ایـن بـزهکاریها و پـلشتیها را انـجام میدادند، و گمان میبردند که یزدان جهان، ایشـان را گرفتار بلا و مصیبت نمینماید، و به عقاب و عذاب دچار نـمیفرماید. ایـن حساب وکتاب نـادرست را داشتند، چون از قاعده و سنت خدا بیخبر شده بودند. گول این را خورده بودندکه «ایشان ملت گزیده خدایند!»:
(وَحَسبُوا الَّا تکُُونَ فِتنَةُ فَعَمُُوا و صَمَّوُا )
بنیاسرائیل گمان بردند که آزمایشی در میان نیست (تا مــومنان راسـتین را از مومنان دروغین ایشـان جدا سازد) و بلا و عذابـی (در بـرابر تکـذیب و قتل انـبیاء گریبانگیرشان) نخواهد بود. لذا کور شدند (و ازمونها و شدائـد گذشتگان را نـادیده گـرفتند) و کـر شـدند (و سخنان حق انبیاء را نشنیدند).
یزدان چشمانشان را بینور و بیسوگردانیده بود. این بود چیزی راکه میدیدند آن را فـهم نـمیکردند. بر گوشهایشان پردهای انـداخته بود، لذا چیزی را که مـیشنیدند مـعنی آن را نـمیفهمیدند و بهرهای نمیبردند.
« ثُمَّ تابَ الله عَلَیهـِــم » ٠
سپس خداوند توبه ایشان را پذیرفت.
ایشان را با لطف و مرحمت خود فراگرفت ... امّـا از زشتیها و پلشتیها دست نکشیدند و از الطاف الهی سود نبردند:
( ثم عمُوا و صَمَّوا.کثیر منهـم ) ٠
دوبـاره بسـیاری از آنان (از راه راست مـنحرف و از دیدن حقائق) کور شدند و (از شنیدن سخـنان پیغمبران و خیرخواهان) کر شدند.
خداوند ایشان را به سزا و جـزای خود رسـانید، و در برابر چیزیکه از ایشان دید و از آنان فهمیدکیفرشان داد. ایشان نتوانستند بگریزند و خود را ازکیفر الهـی برهانند.
کافی استکسانیکه مسلمانند این تاریخکهن یهودیان را بخوانند و بدانند، و این واقعیت تازه را بینند و بشناسند، تا دلهای با ایمانشان از دوستی و یاری ایشان رمان وگریزان شود، همانگونهکه دل عبَّاده پسر صامت رمان وگریزان شد. لذا یهودیان را به دوستی و یاری نمیگیرند مگر منافقانی همچون عبدالله پسر ابَّی پسـر سلول»
*
اینکار یهودیان اهلکتاب بود ... امّا کار مسیحیان چه؟ روند قرآنی با قاطعیت و تاییدی توضیح میدهد و تبیین مــیکندکه با سرشت سورهو سرشت موضـعگیریی که بدان میپردازد، همآهنگ و همآوایی دارد.
در روند سوره گذشتکه کسـانی راکافر نـامیدکه میگفتند:
( ان اللههو المسیح ابن مریم )
بطورمسلم،کسانیکه میگویند:خدا،مسیح پسـرمـریم است!کافرند. (مائده/17)
هم اینک این وصف تکرار میگردد. چه درباره کسانی که میگفتند:
( ان الله ثالث ثلاثه ) ٠
خدا یکی از سه خدا است!.
و چه دربارهکسانیکه میگفتند:
( ان اللههو المسیح ابن مریم ) .
خدا همان مسیح پسر مریم است.
گواهی عیسی (ع) نیز درباره ایشان ذکر میگردد کـه آنان را متصف بهکفر میفرماید، و ایشان را حذر میدارد از این که جز یزدان سبحان کسی را خدا بدانند و بنامند. در نهایت ایشان را برحذر مینماید از اینکه برکفر بمانند و زندگی را باکفر بگذرانند به سبب چنین سخنانیکهکسانی آنها را بر زبان نـمیرانند و بدانها دم نمیزنندکه به خدا و آئین صحیح مسـیح (ع) اینان داشته باشند:
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ... لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌأَفَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ).
بیگمان کسـانی کافرندکه مـیگویند: (خدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مـریم است. (در صورتی که خود) عیسی گفته است: ای بنیاسرائیل خـدای یگانهای را بـپرستید کـه پروردگار مـن و پروردگار شما است. بیگمان هر کس انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ).است. و ستمکاران یار و یاوری ندارنـد (تـا ایشـان را از عذاب جـهنم بـرهاند). بیگمان کسـانی کـافرند کـه میگویند خداوند یکی از سه خدا است! (در صورتی که) معبودی جز معبود یگانه وجود ندارد (و خدا یکی بیش نیست) و اگر از آنچه میگویند دست نکشند (و از معتقدات باطل خود برنگردند) به کافران آنان (که بر این اعتقاد بـاطل ماندگار میمانند) عذاب دردناکـی خواهـد رسید. آیـا (اینان از ایـن عقیده مـنحرفانه دست نـمیکشند و) بـه سوی خدا برنمیگردند و از او آمرزش (گناهان خود را) نـمیخواهـند؟! خــداونـد دارای مـغفرت و رحمت فراوان است (و اگر توبه نمایند و طلب آمـرزش کـنند، خداوند ایشـان را مـیبخشد و بـدیشان رحـم مـیکند). مسیح پسر مـریم جز پـیغمبری نـبود. پـیش از او نـیز پیغمبرانی (چون او انسان و برکشیده یزدان بودهانـد و به میان مردمان روانه شدهانـد و پس از روزگاری از دنیا) رفتهانـد، و مـادرش نیز زن بسیار راستکار و راستگوئی بود. هم عیسی و هـم مـادرش (از انجا که انســان بـودند) غـذا مـیخوردند. بنگر کـه چگونه (نشــانههای انسـانی آن دو را برمیشماریم و) آیـات (خــود) را بـرای آنـان (که عیسی و مـادرش را خدا میدانند!) توضیح و تبیین مـیکنیم؟ دوبـاره بنگر کـه چگونه ایشان (از حق با وجود این هـمه روشـنی) بـاز داشته میشوند؟! بگو: آیا جز خدا کسـی و چیزی را مـیپرستید کـه مـالک هـیچ سود وزیـانی برایشما نیست؟ و خدا شنوای (اقـوال و) آگاه (از اعمال شـما) است. بگو: !ی اهل کتاب! به ناحق در دین خود راه افراط و تفریط مپوئید و از اهواء و امیال گروهی که پیش از این گمراه شدهاند و بسیاری را گمراه کردهانـد و از راه راست منحرف گشتهاند، پیروی منمائید.
قبلابگونه چکیده بیان داشتیمکه چگونه و چه وقت این سخنان منحرف و نادرست از شوراها وگردهـمآئیها به عقیده مسیحیتیکه عیسی (ع) به عنوان پیغمبری از جانب خدا با خودآورده بود، راه پـیداکرده است و خزیده است. پیغمبری همچون سائر برادران پیغمبر خود که سخن یگانهپرستی خالص و سرهای با خویشتن به ارمغان آوردهاند. سخن یگانهپرستی خالصیکه کمترین شک و شبههای از شرک آمیزه آن نبوده است و آن را نیالوده است. چه همه رسالتها و پیغمبریها آمدهاند تا توحید و یگانهپرستی را در زمین مستقرگردانند و بر جای و استوار دارند، و سخن شرک را پوچ و باطل گردانند.
اکنون میکوشیم باز هم بگونه چکیده همچون قبل، چیزهائی را بیان داریـمکهگردهمآئیها و شوراهای مسیحیان درباره تثلیث و الوهیت بر آن اتفاق داشتهاند و بعدها در میان خود چه اختلافی پیداکردهاند:
«درکتاب «سومین سلیمان» تالیف نوفل پسر نعمتالله پسر جرجیس مسیـحی آمده است: عقیدهایکه مسیحیان بر آن هستند، وکلیساها در آن اختلاف ندارند، و اصل اعتقاد نامهای است که شورای نیقاوی[1] آن را اعـلام کرده است، عبارت است از:
اول: ایمان به معبود یگانهکه پدر یگانه، و نگاهدارنده کل، و آفریننده آسمانها و زمین است، اعـم از همه چیزهائی که دیده میشوند یا دیده نمیشوند ... دوم: ایمان به خداوند یگانه به نام یسوع استکه پسر یگانه پدر است و پیش از ازمنه و دهور از نور یـزدان زاده شده است. خداوند حقی استکه از خداوند حقی پدید آمده است. مولود است نه مخلوق. درگوهر ذات، مساوی با خدا است.کسی استکه توسط او همه چیز وجود پیداکرده است.کسـی استکـه بـه خاطر مـا انسانها، و برای بخشودگی خطاها وگناهان ما از آسمان پائین آمده است. از روح القدس به پـیکر جسـمانیت درآمده است، و از مریم دوشیزه آدمیت یافته است، و در روزگار بیلاطُُس[2] بجای ما به دار زده شده است. درد دیده است و مدفونگردیده است. مطابق چیزهائی که درکتابها نوشته شده است در روز سـوم از مـیان مردگان برخاسته است، و به آسمان صعودکرده است و در طرف راست خدا نشسته است. مجد و شکوهی را پـدید خواهد آورد که زنـدگان و مردگان ایـمان میآورند. حکومت و فرمانروائی او فناناپذیر است ... سوم: ایمان به روحالقدس است، خداوند حیات بخشی که از پدر برجوشیده است.کسی استکه همراه با پسر برای یزدان سجده میبرند. او یـزدان را به مجد و عظمت میستاید. پیغمبران راگویا مینماید.
دکتر «بوست» در تـاریخکتاب مقدس گفته است: سرشت خدا از سه اقنوم مساوی فراهم آمـده است: خدای پـدر، و خدای پسـر، و خدای روح القدس. آفرینش توسط پسر به پدر نسبت میرساند. فداء[3] مربوط به پسر است. و تطهیر به روحالقدس واگذار است»...
به علت دشواری تصور اقنومهای سهگانه در یک چیز، و دشواریگرد آمـدن تـوحید و تـثلیث، نویسندگان مسـیحی هـنگامیکـه درباره لاهوت نـوشتهانـد، کوشیدهاند دیدگاه خرد را در این مساًله به آینده حواله دهند، مسالهایکه فوراً خرد آن را مردود میشمارد. از جمله این نوشتهها چیزی استکه «بوطر»کشـیش در کتاب «اصول و فروع» نوشته است. او میگوید: «این مساله را به اندازه توان خـردهای خود فـهمیدهایـم. امیدواریم بیش از این وروشنتر از این در آینده از آن بفهمیم، آن زمانکه پـرده از همه چیزهائیکه در آسمانها وزمین است فرو میافتد. امّادرحال حاضربه همین اندازهکه فهمیدهایم بسنده میکنیم»[4].
یزدان سبحان میفرماید: همه این گفتارها کفر است. از جمله این سخنان سخنی استکـه مـعتقد به الوهیت مسیح (ع) است. سخن پوچ دیگری مبنی بر این است که خدا یکی از سه خدا است ... پس از سخن یزدان سبحان سخنی نیست. یزدان حـق را میفرماید و او رهنمود مینماید و راه را مینمایاند:
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ)
بیگمان کسـانی کـافرندکه مـیگویند: (خـدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مـریم است. (در صورتی که خود) عیسی گفته است: ای بنیاسرائیل خـدای یگانهای را بـپرستید کـه پـروردگار مـن و پروردگار شما است. بیگمان هر کس انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارنـد (تـا ایشـان را از عذاب جهنم برهاند).
بدین صورت مسیح (ع) ایشان را بیم داد و حذر داشت، ولی آنان نه ترسیدند و نه برحذر شدند، و بعد از وفات او در چیزی فرو افتادندکه ایشان را از فرو افتادن در آن بیم داده بود و برحذر فرموده بود. آنان را از محروم شدن و بیبهره شـدن و بیبهره مـاندن از بهشت و فرو افتادن به دوزخ برحذر داشته بود، امّا ایشان فرموده مسیح (ع) را فراموشکردند:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ)
ای بـنیاســرائـیل! خـدای یگانهای را بـپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است.
بدیشان اعلامکرده استکه او و ایشـان در بندگی برابرند، بندگی برای خداوندگار یگانهای که انـبازی ندارد.
قرآن بر همهگفتارهایکافرانه آنان، حکم را به تمام و کمال بیان میدارد و میفرماید:
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ) .
بیگمان کسانی کافرند که میگویند خداوند یکی از سـه خدا است!.
و حقیقتی را بیان میفرمایدکه هر عقیدهایکه پیغمبری از سوی خدا با خود آورده است بر آن استوار و بر جا بوده است:
(وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ وَاحِدٌ) ٠
معبودی جز معبود یگانه وجود ندارد (و خدا یکی بیش نیست).
و آنان را از فرجام کفری بیم میدهدکه زبان بدان میگشایند و بدان معتقدند:
(وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ)
و اگر از آنـچه میگویند دست نکشـند (و از مـعتقدات باطل خود برنگردند) به کافران آنان (که بر این اعتقاد باطل ماندگار میمانند) عذاب دردناکی خواهد رسید.
کافران کسانی هستندکه از این سخنان وگفتههائیکه قرآن حکم کفر صرف و خالص آنها را صادر میکند، دست برندارند ... سپس قر!ن به دنبال چنین تـهدید و بیمی، به ترغیب و تشویق میپردازد:
(أَفَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
آیا (اینان از این عقیده منحرفانه دست نمیکشند و) بـه سوی خدا برنمیگردند و از او آمرزش (گناهان خود را) نــمیخواهـند؟! خـداونـد دارای مـغفرت و رحمت فراوان است (و اگر توبه نمایـد و طلب آمـرزش کـنند، خداوند ایشان را میبخشد و بدیشان رحم میکند).
قرآن در توبه را برای ایشان باز نگاه میدارد، و آنـان را به بخشودن و رحمکردن یزدان بدیشان پیش از فوت وقت وگذشت فرصت امیدوار میگرداند.
سپس با منطق راست و درست منطبق بر واقع، با ایشان روبرو میگردد، بلکه فطرت ایشان را به درک صحیح برگرداند. همراه با آن، شگفت میشود از این کاریکه میکنند و چگونه از این منطق با ایـن همه روشـنی دوری میگزینند. آخر مساله بسی واضح و آشکار است:
(مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ)...
مسیح پسر مـریم جز پـیغمبری نـبود. پـیش از او نـیز پپغمبرانی (چون او انسان و برگزیده یزدان بودهاند و به میان مردمان روانه شدهانـد و پس از روزگاری از دنـیا) رفتهانـد، و مـادرش نـیز زن بسـیار راسـتکار و راستگوئی بود. هم عیسی و هـم مادرش (ازآنـجـا که انســان بـودند) غـذا مــیخوردند. بنگر کـه چگـونه (نشـانههای انسـانی آن دو را بـرمیشماریم و) آیـات (خـود) را بـرای آنان (که عیسی و مـادرش را خدا میدانند!) توضیح و تبیین مـیکنیم؟ دوباره بنگر کـه چگونه ایشان (از حق با وجود این همه روشـنی) بـاز داشته میشوند؟!.
خوردن طعام یک مساله واقعی در زندگانی مسیح (ع) و در زندگانی مادر راستگو و راستکارس بوده است. خوردن غذا یک ویژگی از ویژگیهای آفریدههای زنده است، و دلیلی است بر انسان بودن مسیح و مادرش. یا به تعبیر لاهوتی آنـان، حجتی است دال بر نـاسوتی مسیح. چه خوردن خوراک پاسخ به نـیاز تـن است و جای کشمکش در آن نیست.کسیکه خدا باشد نیازی به خوراک ندارد تا زنده بماند. زیرا خدا زنده به ذات خود، و ماندگار به ذات خویش، و جاویدان به ذات خویش است. نیازی به خوراک ندارد. چیزیکه حادث و پدیده است همچون خوراک، به ذات یزدان سبحان وارد نمیگردد و از آن خارج نمیشود.
با توجه به روشن بودن این منطق واقعی، و آشکارا بودن آن گونهایکه هیچ انسان خردمندی درباره آن به جدال نمیپردازد و ستیزهگری نمیکند، قرآن پیروی میزند با زشت شمردن موضعگیری ایشان، و اظـهار شگفـت میفرماید از دوریگزیدنشان از این منطق پیدا و هویدا:
(انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُون) .
بنگر کــــه چگونه (نشـانههای انسانی آن دو را برمیشماریم و) آیات (خود) را برای آنان (که عیسی و مادرش را خدا مـیدانند!) توضیح و تبیین مـیکنیم؟ دوباره بنگر که چگونه ایشان (از حق با وجود این همه روشنی) باز داشته میشوند؟!.
این زندگی بشری مسیح (ع) سرچشمه رنـج و درد برای کسانی شده استکه خواستهاند او را خلاف تعلیمات خودش خدا سازند. چراکه بهکشمکشها و درگیریها پیرامون لاهوتی بودن و ناسوتی بودن مسیح (ع) نیاز پیداکردهاند، همانگونهکه بطور مختصر پیشترگفتیم[5].
در تعقیب آن منطق روشن قرآنی، این پرسش انکاری، از زاویه دیگری ذکر میشود:
(قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
بگو: آیا جز خدا کسی و چیزی را میپرستید کـه مــالک هیـچ سود و زیانی بـرای شما نـیست؟ و خـدا شنوای (اقوال و) آگاه (از اعمال شما) است.
تعبیر قرآنی عمدا واژه (ما ) چیزیراکهبه جای واژه (مـن ) کـســیراکه بکار میبرد. تـا شامل همه «آفریدههائی« شـودکه پرستیده میشوند، و باخرد و باشعور، و نابخرد و بیشـور، در یک ردیف قرارگیرند، و انسانها و فرشتهها و جنها، و جز آنها را شامل شود. زیرا خداونـد به ماهیت آفریده پـدیدهای اشـاره میفرمایدکه با حقیقت الوهیت بسی فـاصله دارد و خدائی را نشاید. لذا عیسی و همچنین روحالقدس و همچنین مریم، همه و همه تحت معنی (ما ) چیزیکه قـرار مـیگیرند، زیـرا از لحـاظ مـاهیت از زمره آفریدههای یزدان جهانند. این تعبیر در این مقام پـرتو افشانی میکند، و محال و ممتنع میشماردکهکسی یا چیزی از آفریدههای یزدان سزاوار پـرستش گردد، در حالی که نتواند زیانی و سودی برای مـردمان داشته باشد:
(وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
خدا شنوای (اقوال و) آگاه (از اعمال شما) است.
یزدان میشنود و میداند، بدین خاطر زیان هم میرساند و سود را نیز میرساند. او دعای بندگانش را میشنود، و از پـرستش ایشـان آگاه است. مـیداند سینههایشان چه چیزهانی را در خود نهان میدارد، و در فراسوی دعا و عبادت چه چیزهائی مورد نظر است... امّا غیر از او، نه میشنوند و نه میدانند و نه به دعای دیگران پاسخ میگویند و نه به فریادشان میرسند. همه اینها با دعوت شاملی و فرا خواندنکاملی به پایان میآید، دعوت و فراخواندنی که پیغمبر (ص) خدا، مکلف و موظف میگرددکه آن را رویاروی به اهل کتاب برساند و بدیشان اعلام دارد:
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ) .
بگو: ای اهل کتاب! به نـاحق در دیـن خود راه افـراط و تفریط مپوئید و از اهواء و امیال گروهی که پیش از این گمراه شـدهاند و بسـیاری را گمراه کردهاند و از راه راست منحرف گشتهاند، پیروی منمائید.
از غلو درباره بزرگداشت عیسی (ع) همه انحرافات به مـیان آمـده است. از هواهـا و هوسهای فرماندهان رومانییکه بتپرستی را بـه مسیحیت راه دادند، و همچنین از هواها و هوسهای شوراهای مسیحی دشمنان خونخوار یکدیگر، همه اینگفتارهای پوچ به دینی راه پیداکرده استکه خدا آن را به همراه عیسی نازلکرده است، و او با امانت ییغمبرانه خود آن را به دیگران رسانده است. از جمله بدیشان میگفته است:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ)
ای بــنیاســرائـیل! خــدای یگانهای را بـپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است. بیگمان هـر کس انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بـهشت را بـر او حـرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارند (تا ایشان را از عذاب جهنم برهاند).
این نداء جدید، آخرین دعوت اهلکتاب به سوی نجات است.گوشکنند و بشنوند و در پرتو آن خویشتن را از دریای متلاطم انحرافها و اختلافها و هواها و هوسهائی برهانندکه سرگشتگانی قبلا به آن فرو رفتهانـد و سرگردان شدهاند و بسیاری را نیز سرگردان نمودهاند، و از راستای راه کج شدهاند و به کژ راهه افتادهاند.
*
در آخر این بخشکه با ایـن نداء پـایان میپذیرد، پسندیده است در برابر سه حقیقت بزرگ بایستیم، و با دقت و بگونه چکیده آنها را ورانداز سازیم:
نخستین حقیقت: تلاش بسیاری استکه برنامه اسلامی برای تـصحیح جهانبینی اعتقادی و استوار داشتن و بنیاد نهادن آن بر پایه توحید مطلق، وپاکیزه داشـتن آن از آمیزهها و آلودگیهای بتپرستی و انبازی است که عقائد اهلکتاب را تباه کـرده است و هـدر داده است. همچنین تلاش بسیاری استکه برنامه اسلامی انـجام میدهد برای آشناکردن مردمان به حقیقت الوهیت، و منـحصرکردن یزدان سبحان به ویژگیهای چنین الوهیتی، و لخت و بیبهرهکردن سائر انسانها و سائر آفریدهها از این ویژگیهای یزدانی.
این همه توجه و دقت در تصـحیح جهانبینی اسلامـی، و بنیانگذاری آن بر پایه توحید و یکتاپرستیکامل و قاطع، دال بر اهمّیت چنین تصحیحی است، و بیانگر این واقعیت است که جهانبینی اعتقادی در ساختار زندگی انسانی و اصلاح آن، چه اندازه مهم است و از اهمیت بسزا برخوردار است. از دیگر سو میرساندکه اسلام عقیده را پایه و محور هرگونه تلاش وکوشش انسانی، و همچنین هر نوع ارتباط و پیوند بشری میشمارد. دومین حقیقت: قرآن بـهکسـانی تـصریح میکندکه میگویند:
(إنَّ اللههُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ)
خدا همان مسیح پسر مریم است.
یا اینکه میگویند:
(إنَّ اللههُوَ ثالث ثلاثه)٠
خدا یکی از سه خدا است!.
پس از سخن یزدان سبحان، برای هیچ مسلمانی سخنی نمیماند. دیگر جای این نیست که مسلمانی این گروه را بر دینی بداند و مومن بخواند. خداوند مـیفرماید: آنان قطعاً به سبب چنین سخنانیکافرند.
هنگامیکه اسلام - همانگونهکهگفتیم -کسی را وادار که ترک چیزی نمیکنـدکه بر آن است و معتقد بدان، و او را مجبور به پذیرش اسلام نمیسازد، در همان حال چیزی راکه چنینکسی بر آن است و معتقد بدان، دینی بشمار نمیآوردکه خدا از آن خشنود و بدان راضـی باشد. بلکه در اینجا آشکارا چیزی راکه بر آن هستند و معتقد بدان میباشند، کفر مینامد. کفر هم هرگز آئینی نمیگرددکه خدا از آن خشنود و بدان راضی گردد. سومین حـقیقت: سومین حقیقت مترتب بر این دو حقیقت پیشین است. و آن اینکه دوستی و یاری و کاری و همیاری میان کسی از این اهلکتاب، و میان مسلمانی که به یگانگی خدا معتقد است، آن یگانگییکه اسلام با خود آورده است، و معتقد استکه اسلام بدان صورتی که محمّد (ص) آن را آورده است و به انسانها رسانده است، تنها «دین» یزدان است ... میسر و ممکن نیست. از اینجا استکه سخنگفتن از دوسـتی و یـاری و همکاری و هـمیاری با اهل «ادیان» برای مبارزه باکفر و شرک و مشرکان وکافران، سخنی بیمعنی برابر معیار و مقیاس اسلامی است! چه هنگامیکه معتقدات بدین اندازه از یکدیگر دور و با همدیگر مخالف باشد، جای اتحاد و فرصت اتفاق بر چیز دیگری در میان نمیماند و به همدیگر رسیدنی وجود نخواهد داشت. آخر هر چیزی در زندگی، برابر معیار و مقیاس اسلام، پیش از هر چیز بر پایه عقیده بنیاد و استوار میگردد.
*
در پایان، گفتار شامل وکاملی درباره مـوضعگیری پیغمبران بنیاسرائیل در برابر کافران بنیاسرائیل در طول تاریخ بیان میگردد. نمونه ایـنکار، مـجـسم در موضعگیری داود (ع) موضـعگیری عیسی (ع)است. هر دوی آنانکافران بنیاسرائیل را نفرینکردهاند، و خدا هم نفرین ایشان را پذیرفته است، به سبب سرکشی و بـزهکاری و تـعدی و تجاوزیکه بنیاسرائیل داشتهاند، و به علت بیبند و باری اجتمـاعی، و سکوت و خاموشی ایشان برکارهای زشت و پلشت و ناراست و نادرستیکه انجام میدادهاند و پخش میکردهاند و از آنها دست نمیکشیدهاند، و به سبب اینکهکافران را به دوستی میگرفتهاند... در نتیجه خشم و نفرین یزدان را بهره خـود میکردهاند و جاودانه در آتش ماندن را بر خود مینوشتهاند:
(لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَوَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلَکِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُونَ)
کافران بنیاسرائیل بر زبان داود و عیسی پسـر مـریم لعن و نفرین شدهانـد. ایــن بـدان خاطر بـود که آنان پیوسته (از فرمان خدا) سرکشی میکردند و (در ظلم و فساد) از حد میگذشتند. آنان از اعمال زشتی که انجام میدادند دست نمـیکشیدند و همدیگر را از زشـتکاریها نهی نمیکردند و پند نمیدادند. و چه کار بدی میکردند! (چرا که دستهای مرتکب منکران میشدند و گروهی هم سکــوت مــینمودند، و بـدین وسـیله هـمه مــجرم میگشتند). بسیاری از آنان را میبینی که کافران را بـه دوستی میپذیرند (و با مشرکان برای نبرد بـا اسـلام همدست میشوند. با این کـار زشت) چـه تـوشه بـدی برای خود پیشاپیش (به آخرت) مـیفرستند! تـوشهای که موجب خشم خدا و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است. اگر آنان به خدا و پپغمبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نـازل شـده است، ایـمان مـیآوردند، (بـه سـبب ایمان راستین هرگز) کافران را به دوستی نـمیگرفتند. ولی بسیاری از آنان فاسق و از دین خارجند.
بدین منوال روشن میگرددکه تاریخ بنیاسرائیل از لحاظ کفر و معصیت و لعنت، ریشهدار و دیریاز است، و پیغمبرانشانکه برای هدایت و نجات ایشـان روانـه شدهاند، خود پیغمبران سرانجام به نفرینکردن و دور داشتن ایشان از رهنمــود یزدان پرداختهاند و با تضرع از خداوند طلبیدهاند که لعنتشان فـرماید و از رحمت خویش بیبهرهشان نماید. خـدا نـیز دعـای ایشـان را شنیده است و پذیرفته است و بر بنیاسرائیل خشـم و لعنت نوشته است و لازمگردانده است.
کسانی که از بنیاسرائیل کافر شدهانـد، همان کسانی بودهاندکهکتابهای آسمانی خود را تحریف کردهانـد و تغییر دادهاند، و همان کسانی بودهاند که داوری را بـه شریعت یزدان ارجاع نکردهاند - همانگونهکه در موارد بسیاری از قرآن و در خود ایـن سوره و سورههای دیگری آمده است - و همان اشخاصی بودهاندکه عهد و پیمانی را شکستهاندکه با یزدان بسـتهاند، عـهد و پیمانیکه میگوید: باید هـر پیغمبری را یـاری و پشتیبانیکنید و از او پیروی نمائید:
(کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ).
آنــان از اعـمال زشـتی کــه انــجام مـیدادنـد دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نـمیکردند و پند نمیدادنـد. و چـه کار بـدی مـیکردند! (چرا کـه دستهای مرتکب منکران میشدند و گروهی هم سکوت مینمودند، و بدین وسیله همه مجرم میگشتند).
سرکشی و تعدی، وگناه و بزه، در شکلهای باور و رفتار، بطور یکسان جلوهگر میآید و مجسم میگردد. اصلا تاریخ بنیاسرائیل لبریز از سرکــشی و تعدی، و گناه و بزه است ... همانگونهکه یزدان درکتاب بزرگ خود قرآن شرح و بیان فرموده است.
سرکشی و تعدی، وگناه و بزه، در جامعه بنیاسرائیل، کارهای فردی و شخصی نبوده است، بلکه بگونهای درآمده استکه قالب و سیمای پیکره جماعت مردمان گشته است، و جامعه در برابر آن ساکت مانده است و از دیدن آن خاموشیگزیده است، و با نهی وکراهت با آن مقابله و مبارزه نکرده است:
(کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ).
آنــان از اعـمال زشـتی کــه انـجام مـیدادنـد دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نـمیکردند و پند نمیدادنـد. و چـه کـار بـدی میکردند! (چرا که دستهای مرتکب منکران میشدند و گروهی هم سکوت مینمودند، و بدین وسیله همه مجرم میگشتند).
سرکشی و تعدی، وگناه و بزه، چه بسا در هر جامعه شرور تباهکارکجروی روی دهد. چه زمین از شر خالی نمیگردد. جامعه نـیز از انـحرافـها وکجرویها خالی نمیشود، ولیکن سرشت جامعه شایسته و بایسته، به شر و بدی اجازه نمیدهدکه به عرف و عادت همگان و خوی و سـرشت معمولی مردمان تـبدیلگردد، و بگـونهای سهل و ساده جلوهگر آیدکه هرکـس بخواهد به انجام آن اقدامکند و خویشتن را بـیالاید، و بتواند بدان دست بیازد و جرات آن را داشته باشد ... زمـانیکه انجام شر و بدی، در جامعهای از جامعهها دشوارتر از انجام خیر و خوبی شود، وکیفر شر و بدی، مانع انجام شر و بدیگردد، و به صورتی درآیدکه عمومی شود و همگان به دفاع از آن برخیزند، وکیفر لازم نیز بر آن مترتب و اجراءگردد، در این هنگام شـر و بدیکنار میافتد، و انگیزههای آن از میان برمیخیزد. آن وقت جامعه منسجم ومرتبط میگردد ومتلاشی نمیشود و از هم نمیگسلد... فساد و تباهی هم محدود و منحصر به افرادی یا مجموعههائی میگردد و جامعه آنان را از خود میراند و نمیگذارد چیره شوند و سلطه پیداکنند ... زشـتکاریها و بـزهکاریها نـیز پـخش و فراگیر نمیگردد، و قالب و شکل عـام و عـمومی به خود نمیگیرد.
برنامه اسلامی، با نشـان دادن این پـدیده در جامعه اسرائیلی، در شکل و هیئت زشت و چندشآوریکه داشته است، میخواهد بهگروه مسلمانان بفهماندکه باید هستی زنده یکپارچه و شکوهمندی داشته باشند تا بتوانند هر رخدادی از رخدادهـای تـجاوز و تعدی و تباهی و بزهکاری را در نطفه خفه و سرکوبکنند، پیش از اینکه سر بر زند و پدیده همگانی شود. از جامعه اسلامی نیز میخواهد در امر حق تند و تیز و سختگیر بوده و در برابر تمرد از فرمان خویش و تاخت و تاز بر خود، حسـاس باشد. از مسوولان امور دیـنی هم میخـواهدکه ادای امانتی بکنندکه نگاهداری آن بدیشان واگذارگردیده است. در این راستا در برابر شر و تباهی و سرکشی و تعدی بایستند، و ازسرزنش، سرزنش کنندهای نترسند. چـه ایـن فسـاد و تباهی و سرکشی و تعدی، از سوی فرمانروایان حاکم بر امور و مسلط بر اوضاع باشد، و چه از سوی ثروتمندانی باشد که با اموال و دارائی خود برگرده جامعه چیره و سوارند، و چه از جانب بدان وناپاکان قلدری باشدکه به اذیت و آزار میپردازند و بر این و آن میتازند. یا اینکه از جانبگروهها و دستههای چیرهدستی باشدکه اسب هوا و هوس را بهکام دل میرانند و همگان را به پلشتیها میخوانند... برنامه خدا برنامه خدا است، و کسانیکه بر آن بشورندکوچک باشند یا بزرگ، و دارا باشند یا نادار، برابر و یکسانند، و بایدکیفر و مجازات وآنان برانند، تا قدرعافیت بدانند.
اسلام در وفاء کردن بدین امانت بسیار سختگیری میکند وکیفر را شامل همگان مینماید، هرگاه در برابر شر و فسادیکه رخ میدهد و همه را در برمیگیرد، همگان سکوتکنند. امانت را نـیز بر عهدهگروه مسلمانان میگذارد، و به دنبال آن یکـایک ایشـان را مسوول چنین امانتی میداند و عهدهدار وفای بدین امر میشمارد.
امام احمد با اسنادیکه در دست داشته است، از عبدالله پسر مسعود روایتکرده استکه رسول (ص)فرموده است:
(لما وقعت بنو إسرائیل فی المعاصی نهتهم علماؤهم فلم ینتهوا فجالسوهم فی مجالسهم , وواکلوهم وشاربوهم . فضرب الله بعضهم ببعض , ولعنهم على لسان داود وعیسى بن مریم . . . [ ذلک بما عصوا وکانوا یعتدون).
هنگامی که بنیاسرائیل به بـزهکاریها پـرداختند، دانشمندانشان آنان را بر حذر داشتتد. امّا از بزهکاریها دست نکشـیدند. پس دانشـمندانشـان در مجالسشان نشستند و با آنان خوردند و نوشیدند. خداوند یکـی را به جان دیگری انداخت و کشمکش به میانشان افکند، و بر زبان داود و عیسی پسر مریم نفرینشان کرد... ایـن بدان خاطر بود که آنان پیوسته سـرکشی میکردند و (در ظلم و ستم) از حد میگذشتند.
رسول اکرم (ص) این را فرمودند تکیه زده بودند. آنگاه نشـستند وگفتند:
(ولا والذی نفسی بیده حتى تأطروهم على الحق أطرًا).
نه! ٠٠٠ سوگند به آن که جان من در دست (قدرت) او است تا آنان را به سوی حق برنگردانید (و بـه پـذیرش حق واندارید، معذور نخواهید بود).
ابو داود با اسـنادیکـه داشـته است، از عبدالله پسـر مسعـود روایت نـموده استکه رسـول (ص) خدا فرموده است:
(" إن أول ما دخل النقص على بنی إسرائیل کان الرجل یلقى الرجل , فیقول:یا هذا اتق الله ودع ما تصنع فإنه لا یحل لک . ثم یلقاه من الغد , فلا یمنعه ذلک أن یکون أکیله وشریبه وقعیده . فلما فعلوا ذلک ضرب الله قلوب بعضهم ببعض).
نخستین بار که عیب و نقص به میان بنیاسرائیل رخنه کرد، از اینجا شروع شد که کسی به کسی مـیرسید و بدو میگفت: فلانی! از خدا بترس و کاری را که میکنی رها ساز! چه این کار برای تو حلال نـیست. فردا بـدو مـیرسید و او را از آن کـار بـازنمیداشت. کمکم کار بدانجا میکشید کـه خـودش با او هـمنشین مـیشد و همدم میگردید و مـیخورد و مـینوشید. هنگامی کـه (همگان کارشان بدینجا انجامید و) چنین کاری را کردند، خداوند برخی را نسبت به برخی بددل و بـدبین کرد.
سپس فرمود:
(کلا والله لتأمرن بالمعروف ولتنهون عن المنکر , ولتأخذن على ید الظالم , ولتأطرنه على الحق أطراً - أو تقصرنه على الحق قصراً).
هرگزا هرگز (مـعذور نخواهید بـود) تـا بـه کار نیک دستور ندهید، و از کار بـد بـار نـداریـد، و جلو دست ستمگر را نگیرید، و او را وادار به پذیرش حق نسازید و بر حقیقت گرد نیاورید.
پس تنها امر و نهی نیست و بس. امر و نهی انـجام بشود و مساله خاتمه پیدا کند. بلکه باید اصـرار و پافشاری داشت، و به تـرک ایشـان گـفت و از آنـان گسست. و با قدرت و توان جلو ایشان راگرفت و از شر و فساد وگناهکاری و دست درازی بدور داشت. مسلم با اسنادیکه داشـته است، از ابوسعید خدری روایتکرده استکه پیغمبر (ص)فرموده است:
( من رأى منکم منکراً فلیغیره بیده ; فإن لم یستطع فبلسانه , فإن لم یستطع فبقلبه . . وذلک أضعف الإیمان).
کسی که از شما کار بدی را ببیند، باید آن را با توانی کـه دارد از میان بردارد. اگر توان آن را نداشته باشد، باید با زبان در دفع آن بکـوشد. اگر بـر ایـن نیز تـوانائی نداشته باشد، باید با دل (آن را دشمن بدارد و) گریز و نفرت نشـان دهـد ... ایـن (مــرحله) هـم (مـرحله) ضعیفترین ایمان است. امام احمد با اسنادیکه داشته است، از عدی پسر عمیره روایت کرده است که گفته است: از رسول (ص)خدا شنیدهام که فرموده است:
(إن الله لا یعذب العامه بعمل الخاصه , حتى یروا المنکر بین ظهرانیهم - وهم قادرون على أن ینکروه - فلا ینکرونه . فإذا فعلوا عذب الله العامه والخاصه ) .
قطعاً یزدان عامّه مردمان را به سبب کار خاصه ایشان عذاب نمیدهد تا زمانی که عامّه مردمان در میان خود کردار زشت و گناه پلشت ببـیند، و ناپسندش نشمارند و جلو آن را نگیرند، در حالی که آنان بتوانند ناپسندش بشمارند و دیگران را از آن بازدارند. هنگامی که چنین کنند و بدین شیوه روند، یزدان عامّه و خاصه مردمان را عذاب میدهد[6].
ابوداود و ترمذی - با اسـنادیکه داشـته است - از ابوسعید روایت کردهاندکهگفته است: رسول (ص) خدا فرموده است:
(افضل الجهادکلمّة حق عند امام جائر).
برترین جهاد گفتن سخن حـقَّی است در نزد پـیشوای ستمگری.
نصوص قرآنی و نبوی در این زمینه فـراوان و پیـاپـی یکدیگر است. زیـرا ایـن پیوست در هستیگروه مومنان بگونهای استکه در آنکسیکهگناه زشتی را ببیند نباید بگوید: به من چه مربوط؟! ایـن غیرت و مردانی بر ضد فساد در جام بگونهای استکه در آنکسیکه فساد و تباهی را ببیندکه به پیکر جـامعه میخزد و در میان آن پراکنده میگردد، نباید بگوید: من چهکار میتوانم بکنم وقتیکه از فساد جلوگیری نمایم دچار اذیت و آزار بشوم؟! امّـا باید دانستکه ایـن غیرت برای حفظ مقدسات الهی، و احساس مسوولیت مستقیم در برابر حفاظت و مراقبت از چنین مقدساتی و دفاع از آن برای نجات از عقاب و عذاب یزدان، همه اینها مایه دوام و بقایگروه مسلمانان است و بدون آنهاگروه مسلمانان بر جای و استوار نمیمانند.
انجام همه این چیزها به ایمان صحیح به خدا، و شناخت تکالیف و وظایف ایـن ایـمان، و درک درست بـرنامه یزدان، و شناخت همه جانبهای از زوایای زنـدگی، نیازمند است. به پویائی و تلاشی نیازمند استکـه بتوان در پرتو آن با نیروی هـر چه بیشتر عقیده را برگرفت، و برای پـابرجائی بـرنامهایکوشیدکه در سراسر زندگی جامعه از چنین عقیدهای برمیجوشد ... چه جامعه مسلمانیکه قانون خود را از شریعت یزدان برگیرد، و همه زندگی خویــش را بر برنامه یـزدان بنیاد مینهد، جامعهای است که به مسـلمان اجازه میدهد حقیقت امر به معروف و نـهی از مـنکر را به دستگیرد. بدان شکلیکه امر به مـعروف و نـهی از منکر تبدیل نشود بهکار فردی هدر رفتهای در مـیان امواج دریای جامعه، و یا گاهی جامعه آن را بگونهای در نیاوردکه در بسیاری از اوقات انجام آن غیرممکن و محالگردد، بدانگونهکه امروزه در جامعههای جاهلی فعلی در اطراف و اکناف جهان است، و در جامعههائی نیز وضع بدین منوال استکه زندگی خود را بر عادات و رسوم اجتماعی بنا مینهند، و دخالت کسی درکار کسی دیگر را پستی میشمارند، و فسق و فجور وگناه و مـعصیت را «مسائل شخصی« میدانند وکسـی حق دخالت در آنها را ندارد! از دیگر سو شمشیر آمیختهای از ستمـگری و تاخت و تاز و تعدی و تجاوز میسازند و آن را از غلاف تهدید و بیم برمیکشند و با آن دهان مردمان را گام میزنند، و زبان ایشان راگره میبندند، وکسی را سخت تنبیه میکنندکه رویاروی طـاغی و یاغی سخن حق بگوید و دم از خوبی بزند.
کوشش واقعی، و فداکاریهای بزرگ، باید پیش از هر چیز دیگری، متوجه پاجائی جامعه نیکگردد. جامعه نیکو هم به جامعهایگفـته میشودکه بر برنامه یزدان استوار گردد، پیش از ایـنکـه تلاش و بخشش و فداکاری، از راه امر به معروف و نهی از منکر، صرف اصلاحات جزئی شخصی و فردی شود.
تلاشهای جزئی هیچگونه فائدهای ندارد زمانیکه جامعه سراسر تباه میگردد، و جاهلیت سرکشی و طغیان میآغازد، و جامعه بر برنامهای جز برنامه یزدان استوار میشـود، و برای جامعه شریعتی جدای از شریعت خدا برگزیده میگردد. در این موقع باید تلاش بنیادین و زیربنائی آغاز شود، و از پایـه شـروعکــرد، و درخت پویائی از ریشهها دانه بزند و سـر برآورد وگشن گردد، و جد و جـهد و سعی و جهاد جانانه و هــه جانبهای برای استقرار سلطه خداوند در زمین نشان داده شود ... هنگامیکه چنین سلطه یزدانی اسـتقرار پذیرد، امر به معروف و نهی از منکر چیزی میگرددکه بر پایه استواری و براساس درستی، ثابت و پابرجا میشود.
اینکار به ایمان بزرگی نیازمند است. همچنین به فهم حقیقت این چنین ایمانی و اندازه تاثیر آن در نـظم و نظام زندگی احتیاج است. چه، ایمانیکه بدین سطح برسد، باعث میگرددکه اعتماد بطورکلی بر خدا شود، ویقینکلی به مدد و یاری یزدان برای دستیابی به خیر و خوبی، و برای پیروزی در نیکی و نیکوکاری حاصل گردد - هر چندکه راه رسیدن به بهروزی و پیروزی طول بکشد - همچنین اینکار نیازمند این استکه اجر و پاداش را در بیشه خدا جست، وکسیکه برای این مهم به پا میخیزد انتظار نداشته باشدکه جزا و سزای خود را درکره زمـین دریـافت دارد، و چـشم به راه تشویق و ترغیب و تقدیر و تجلیل جامعه گمراه نباشد، و چشم امید به یاری وکمک اهل جاهلیت در هیچ جائی ندوزد.
این نصوص قرآنی و نبویکه درآنها امربه معروف و نهی از منکر آمده است، از وظیفه مسلمان در جـامعه مسلمان سخن رفته است. جامعهایکه پیش از هر چیز دیگر سلطه یزدان را میپذیرد، و به شـریعت الهـی داوری میبرد و ازآنقضاوت میطلبد، هر چندکه در چنین جامعهای در برخی اوقات طـغیان فرماندهی، و شیوع بزهکاری وجود داشـته باشد ... در فـرموده پیغمبر (ص)این چنین امری را مشاهده میکنیم:
(افضل الـجهاد کلمة حقَّ عِند امام جائر ).
برترین جهاد گفتن سخن حقی است در نزد پـیشوای ستمگری.
چه آنکسیکه شریعت یزدان را فرمانروائی نمیدهد، و به داوری نمیطلبد، بدو «پیشوا»گفته نمیشود. خدا درباره چنینکسی میفرماید: .
(وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ) .
هر کس برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بیگمان کافرند.
جامعههای جاهلیتیکه به پیشگاه شریعت خدا داوری نمیبرند، در آنها بزرگترین زشتی و مهمّترین پلشتی، زشتی و پلشتیای استکه همه زشـتیها وپلشتیها و بـزهها وگناهها از آن بـرمیجوشد ... ایـن زشتی و پلشتی، یا بزه وگناه، نپذیرفتن الهیت یزدان به سبب نپذیرفتن شریعت خدای جهان برای ادارهکردن زندگی مردمان است ... این چنین زشتی و پلشتی و بزه وگناه اساسی و ریشهای استکه باید بدان پرداخت پیش از پرداختن به زشـتیها و پلشتیها و بـزه ها وگناههای جزئیایکه پیرو این زشتی و پـلشتی و بزه وگناه بس بزرگ هستند، و فرع آن بشمـارند، و عارضی میباشند. فائدهای از هدردادن جدو جهد نیست، جدو جهد افراد خوب بایسته مردمان، در مقاومت با منکران جزئی ناشی از منکر نخست ... منکر جـرات و جسـارت بر خدا، و ادعای ویژگیهای خاص الوهیت، و ترک الوهیت خدا با ترک شریعت خدا بهوسیله عدم پذیرش شریعت برای زندگی ... فائدهای نیست در هدر دادن جد و جهد در مقاومت با منکراتیکه از مقتضیات مبتکر نـخست برمـیخیزند، و بدون شک از ثمرات بیسود و نامیمون آن هستند. آیا در منکری از مـنکراتـیکه مـردمان مرتکب میشوند، ایشان را با چه چیزی داوریکنیم، و کارشان را با چه چیزی بسنجیم؟ باکدام معیار و میزان اعمال و افعالشان را میسنجیم و بدیشان میگوئیم: این منکر و زشت اسب از انجام آن بپرهیزید؟ تو خواهی گفت: این منکر و زشت است، ازاینجا و آنجا ده نفر سر به سویتکج میکنندو به تو میگویند: هـرگزچنین نیستکه تو میگوئی! این منکر و زشت نیست ... این، منکر و زشت، در روزگاران گذشته بوده است! دنـیا «ترقی« کرده است و «دگرگون»گشـته است. جامعه «پیشرفت و ترقی» میکند ومعیارها و میزانها تحول و تغییر پیدا میکنند!
پس بناچار باید معیار و ترازوی ثابتی باشدکه اعمال و افعال را بدان ارجاع بدهیم و بسنجیم. باید ارزشـهائی باشدکه مقبول همگان و پسندیده مردمان بوده و خوب و بد را باآنها مقایسه بنمائیم و برابر بداریم. آیا ایـن ارزشها را ازکجا برگیریم و دریافتکنیم؟ و آیـا ایـن معیار و ترازو را ازکجا بیاوریم؟
آیا آنها را از میان پسندها و عادتها و عرفها و هواها و هوسهای مردمان فراهم آوریم و تهیه ببینیمکه همیشه دگـرگون مـیشوند و بـر حالی مـاندگار و برجای نمیمانند؟ در این صورت سر در بیابان سـرگردانی خواهیم نهادکه راهنمانی در آن نیست، و به دریـای فراخی خواهیم افتادکه نشانهها و علائمی ندارد!
لذا پیش از هر چیز باید ترازوئی راگذاشت و آن را استوار داشت ... باید این ترازو هم ثابت باشد و بدین سوی و بدان سوی با هواها و هـوسهاکـج نشود و نگراید. این ترازوی ثابت، ترازوی یزدان است و بس. وقتیکه جامعه اصلاسـلطه خـدا را نمیپذیرد، چه میشودکرد؟ وقتیکه جامعه به پیشگاه شریعت یزدان داوری نمیبرد، چه میشود؟ اصلا هنگامیکه جامعه کسی را مسخرهکند و ریشخند نماید و دشمن بدارد و تنبیه و مجازاتکندکه آن را به برنامه خدا میخواند، چه میشود؟
آیا در این صورت تـلاش هدر نـمیرود و بیهوده نمیشود و ناچیز نمیگردد اگر تو در چنین جامعهای برپا خیزی تا امر به معروف و نهی از مـنکرکنی در جزئیات و حواشی امور زندگی، اموریکه معیارها و مقیاسها و ارزشها درباره آنها مختلف و متفاوت است، و نظریهها و اندیشهها راکه بدانها ضد و نقیض است؟! قطـعاً باید پیشاپیش بر حکمی و معیاری و سلطهای، و بر جهتیکه صاحبان نظریهها و اندیشهها و فـطرتها و خواستهایگوناگون بدان مراجعت کنند، اتفاق کرد.
قطعاً باید بزرگترین امر به معروف انجام پـذیردکه اعتراف به سلطه خداوند سبحان و برنامه یزدان مـنان برای زندگی مردمان است. و بزرگترین نهی از مـنکر انجامگیردکه رهاکردن شریعت خداوند والا مقام برای زندگی انسانها است ... پس از استوار داشـتن پـایه، میتوان سـاختمان را بـرافراشت! پس لازم است که نیروهای پراکنده به هم پیوندد، و بر قدرت تـوانـها افزودهگردد، و همه آنها در جبهه یگانهایگرد آید، و بدانها پایهای محکم و اسـطوار شـودکه سـاختمان بر بالای آن ساخته و بـرافراشته میگردد!
گاهی انسانگریهاش میگیرد و شگفتزده میگردد از مردمان خوب و خوشدلیکه تلاش خود را صرف «امر به معروف و نهی از منکر» فروع و شاخههامیکنند، در حالیکه اصل و تنهایکه زندگی جامعه مسلمان بر آن پایدار، و امر به معروف و نهی از منکر بر آن استوار است، بریده شده است!
مثلا چه فایدهای دارد تو مردمان را از خـوردن حرام نهی کنی در جامعهایکه اقتصاد آن همه بر ربا استوار است و بدین وسیله اموال او همه حـرام میگردد، و کسی در چنین جامعهای نمیتواند از حلال تغذیهکند؟ا چه سراسر سیستم اجتماعی و اقتصادی این جامعه بر شریعت یزدان استوار نیست، بدان علتکه پیش ازهر چیز دیگری الوهیت خدا را به سبب ترک شریعت خدا برای زندگی نمیپذیرد.
مثلا چه فایدهای دارد تو مردمان را از فسق و فجور نهیکنی در جامعهایکه قانون آن، زنا راگناه بشمار نمیآورد؟ - مگر اینکه با زور انجام پذیرفته باشد - و حتی در حالت اجبار و اکراه هم برابر شریعت یزدان به تنبیه وکیفر مردمان نمیپردازد. چون با ترک شریعت یزدان برای زندگی مردمان، در اصل به ترک الوهیت خداگفته است و آن را رهاکرده است.
چه فایدهای دارد تو مردمان را از میخواری نهیکنی در جامعهایکه قانون آن خرید و فروش و تـهیه و توزیع و آشامیدن مسکـرات را آزاد میگذارد، و در برابر میخوارگی شدید جز در معابر عمومی، شکنجه و کیفری ندارد، و حتی در این صورت هم حد و جریمه یزدان را درباره مـردمان اجراء نـمیکند، زیـرا چنین جامعهای اصلا معترف به حاکمیت خدا نمیباشد؟ا
چه فایدهای دارد تو مردمان را از دشنام دادن به دیـن نهیکنی در جامعهایکه معترف به سلطه یزدان جهان نـیست، و در آن یـزدان پـرستش نـمیشود؟ا بلکه جـامعهای است کـه بجای یـزدان معبودهائی را برمیگزیندکه برای آن شریعت و قانون تهیه میبینند، و سیستم و اوضاع پدید میآورند، و معیارها و میزانها تعیین میکنند ... دشنام دهنده و دشنام داده هچکدام در آئین یزدان جای ندارند. بلکه آن دو و جملگی اهـل جامعه آن دو بر آئینکسی هستندکه شریعتها و قانونها برای آنان میآورند، و معیارها و میزانها برای ایشـان وضع میکنند.
امر به معروف و نهی از منکر در این چنین اوضاع و احوالی چه فایدهای میتواند داشته باشد؟ چه فایدهای دارد از اینگناهکبیره نهیکرد - چه رسد به اینکه از گناهانکوچک نهیکرد - در حالیکه از بزرگترینگناه بزرگ و اکبرکبائرکمترین نهی نشود؟! گناه بس بزرگ و بسکبیرهکفر و انکار خدا، به وسـیله تـرک برنامه یزدان برای زندگی مردمان!
کار، بسی بزرگتر و فراختر و ژرفتر از اینها استکه این «پاکان» تلاش و توان و توجه خود را صرف آن میکنند ... در این مرحله، وقت دنبال کردن فـرعها و شـاخهها
نیست، هر چند هم بزرگ و سترگ باشند، حتی اگر هم حدودی باشندکه یزدان مقرر داشته است. چه حـدود الهی پیش از هر چیز بر اعتراف به حاکمیت یزدان نـه دیگران استوار و پاجـا میگردد. هـنگامی کـه ایـن اعتراف تبدیل نشده باشد به یک حقیقت واقـعی و عملیایکه مجسم شود در این که شریعت خدا یگانه سرچشمه قانونگذاری گردد، و ربوبیت و قیمومت خدا یگانه سرچشمه سلطه و قدرت شود، هر تلاشی در راه فرعها هـدر میرود، و هرکـوششی در راه شـاخهها بیهوده میشود ... بزرگترینگناه و منکر، از همهگناهان و منکران دیگر، بیبشر سزاوار تلاش وکوشش است. رسول (ص) خدا میفرماید:
(من رأى منکم منکراً فلیغیره بیده ; فإن لم یستطع فبلسانه , فإن لم یستطع فبقلبه . . وذلک أضعف الإیمان).
هر کس از شما گناهی و مـنکری را دیـد، باید آن را بـا دست (و قدرت، از میان بردارد و) دگرگون سازد. اگر نتوانست بـاید آن را بـا زبــان (و قدرت بـیان از میان بردارد و) دگرگون نماید. اگر این را هم نتوانست، بـاید که با دل (با آن همراهی و همیاری ننماید و بـلکه از آن) بیزاری جوید. این هم ضعیفترین مرحله ایمان است. چه بسا زمانی برای مسلمانان پـیش بـیایدکه در آن نتوانند با دستها و توانهایشان با منکران به مبارزه خیزند و آنها را دگرگون سازند، و همچنین نتوانند با زبانها و سخنانشان باگناهان و پلشتیها برزمند و آنها را تغییر دهند. تنها ضعیفترین ایمان میماند و بس، که نشانه آن در دل بیزاری جستن و تنفر داشتن از زشتیها و پلشتیها وگناهها و بزهها است. این واپسین پله است وکسی نمیتواند خود را از آن معاف دارد. زیرا هیچ کسی نمیتواند مومنان را از این مرحله باز دارد، اگر واقعاً مسلمانان بر اسلام ماندگار و بدان وفادار باشند. این هم موضعگیری منفی در برابرگناه و زشتی نیست همانگونه با نگاه نخست چنین وانمود میشود - بلکه تعبیرپیغمبر (ص)دال بر تغییر است. تغییر نیز خود به خود بیانگرکار مثبت است. زشت شـمردن و بیزاری جستن از منکرات با دل، بدین معنی استکه این دل در برابر منکرات میایستد و جای خالی نمیکند. منکران را نمیپسندد و آنها را زشت و پلشت مـیداند و در برابرشان سر تسلیم فرود نمیآرد، و آنـها را از زمره قوانین شرعی نمیشمارد، قوانـینیکـه در برابرشان کرنش میبرد و به رسمیتشان میشناسد...
بیزاری دلها از وضعی از اوضاع و از حالتی از حالات، نیروی مثبتی بشمار است رای نابودی چنین وضـع زشتی و حالت پلشتیکه روی نـموده است، و برای پابرجا و استوار داشتن وضع و حالت «خـوب» و نیکی در نخستین فرصتیکه دست دهد، و چون فرصت دست داد درکمین منکران نشستن و در نابودی آنهاکوشیدن ... همه اینها نیزکار متنی در تـغییر دادن و دگرگون ساختن است ... به هر حال، این ضعیفترین ایمان است. دست کم مسلمان باید این ضعیفترین ایمان را داشته باشد! امّا تسلیم منکران شدن به نام اینکه واقعیت این است و وضعیت چنین، یا به خاطر اینکه منکران قوی است و دارای فشار، و چه بسا خردکننده و درهـم شکنده، این امر خروج از آخرین حلقه زنجیره ایـمان محبوب است، و بـدر رفتن ازضعیفترین ایمان بشمار استا
اگر یکی از این مراحل ایمان در میان باشد، چه خوب وگرنه همان نفرینی بهره جامعه میگرددکهگریبانگیر بنیاسرائیلگردیده است:
(لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ) .
کافران بنیاسرائیل بر زبان داود و عیسی پسـر مـریم لعن و نفرین شدهاند. ایـن بـدان خاطر بـود که آنـان پیوسته (از فرمان خدا) سرکشی میکردند و (در ظلم و فساد) از حد میگشتند. آنان از اعمال زشتی که انجام میدادند دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشـتکاریها نهی نمیکردند و پند نمیدادند. و چه کار بدی میکردند! (چرا که دستهای مرتکب منکران میشدند و گروهی هم سکـوت مـینمودند، و بــدین وسـیله هـمه مــجرم میگشتند).
*
سپس روند قرآنی سخن از بنیاسرائیل را در این بخش به پایان میبرد، و با پایان این بخش، این جزء نیز پایان میگیرد. در اینجا روند قرآنی حال بنیاسرائیل را در زمان پیغـبر (ص) به تصویر میزند. حال ایشـان در این برهه، حال آنان در هر زمان و در هر مکانی است. چراکه آنانکافران را به دوستی میگیرند، و با ایشـان هـمیاری و هـمکاری میکنند در مبارزه باگروه مسلـمانان. علت اینکار - هر چندکه ایشان اهلکتاب هستند - این استکه آنان به خدا و پیغمبر ایمان نیاوردهاند، و آخرین دین خدا را نپذیرفتهاند و بــدان داخل نشدهاند ... بدین سبب غیرمومن بشمارند، و اگر مـومن مــیبودندکـافران را به دوستی و یـاری نمیگرفتند:
(تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلَکِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ).
بسیاری از آنان را مـیبینی کـه کافران را بـه دوسـتی میپذیرند (و با مشرکان برای نبرد با اسـلام همدست میشوند. با این کار زشت) چه توشه بدی بـرای خود پیشاپپش (به آخرت) میفرسـند! توشهای که موجب خشم خدا و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است. اگر آنان به خدا و پیغمبر (اسلام) و آنـچه بـر او (از قرآن) نـازل شـده است، ایـمان مـیآوردند، (بـه سـبب ایـمان راستین هرگز) کافران را بـه دوستی نمیگرفتند. ولی بسیاری ازآنان فاسق و از دین خارجند.
این بیان همانگونهکه منطبق بر حال یـهودیان زمـان پیغمبر (ص)است، بر حال امروز و فردای ایشان در هـمه ادوار و اعصـار نیز منطبق میگردد. همچنین این فرموده مشتمـل بر دسته دیگری از اهلکتاب در بیشتر اطراف و اکناف امروزی کره زمین است، بگونهای که انسان را به انـدیشه ژرف درباره اسرار این قرآن میاندازد، و شگفتیهای اندوخته برای گروه مسـلمانان در همه حال و همـه آن را پیش چشم میدارد.
یهودیان کسانی بودند کـه با مشـرکان از در دوستی درمیآمدند، و ایشان را بر ضد مسلمانان تـحریک میکردند و میآغالانیدند:
(و یقولون للذین کفروا: هو لاء اهدی من الذین آمنوا سبیلاً) .
و دربــاره کافران (قـریش) میگویند کــه اینان از مسلمانانی برحقتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و محمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند!). (نسـاء / ٥١)
این را قرآن مجید درباره ایشان روایت فرموده است. این امر بهکاملترین صورت خود در جنگ احـزاب و جنگهای پیش از آن و بعد از آن جلوهگر آمده است، و تا زمان حاضر وضع ایشان وکار آنان این چنین بوده است و بر این روالگـذشته است ... در ایـن اواخـر، دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین پدیدار و پابرجا نگشته است، مگر در سایه دوستی و همیاری با کافران نوپدید مادیگرای خدانشناس!
امّا گروه دوم اهل کتاب، با مـادیگرایـان خدانشـناس همیاری و همکاری میکنند، هر زمـانکـه پـیکار با مسلمانان باشد. با بتپرستان مشرک نـیز همکاری و همیاری میکنند، هر زمان کـه کـارزار و درگیــری بـا مسلمانان باشد، هر چندکه این «مسلمانان» اصلا بیانگر اسلام و متعهد بدان نـباشند، و تـنها آنـان فرزندان مردمانی باشند که مسلمان بودهاند! ولیکن آتش کـینه این آئین، و آتشکینه کسانیکه خویشتن را به ایـن آئین نسبت میدهند، هر چندکه در ادعای خود راستگو نباشند، هرگز در آتشکده سینه اینان فروکش نمیکند! خداوند بزرگوار راست فرموده و راست میفرماید: ( تریکـثیراً منهـم یتولون الذینکفروا ) .
بسـیاری از ایشـان را خواهـی دیـد که کافران را بـه دوسـتی مـیپذیرند (و بـا آنـان بـرای نـبرد بـا اسـلام همدست میشوند.
(لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ ).
چـه تـوشه بـدی بـرای خود پـیشاپیش (بـه آخرت) میفرستند! توشهای که موجب خشم خدا و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است.
این، محصول و اندوختهای استکه خودشان برای خویشتن پیشاییش فرستادهاند. محـصول و انـدوختهای که مایه خشم خدا بر آبشان است، و سبب میگردد در عذاب، جاودانه بمانند. چه محصول و اندوخته بدی! چه چیز بدی که خودشان برای خویشتن پـیشاپیش روانـه میدارند! چه میوه تـلخ و چه ثـمره زشـتی! میوه و ثمرهای که از دوست داشت و دوستی با کافران حاصل ایشان میگردد!
چهکسی از ما فرموده یزدان را درباره چـنین قوم و مردمانی میشنود؟ تا با شنیدن و درگوش گرفتن آن، مقررات و قوانینی از پیش خود نسازندکه خدا بدانها اجازه نفرموده است، مقررات و قـوانـینی بــرای طـرح دوستی و همکاری و یاری و همیاری پیروان این آئین با دشمنان این آئین! دشمنانی که با کافران دوسـتی می ورزند و همدست و همراه میگردند!
انگیزه اینکار چیست؟ انگیزه این مردمان برای دوستی و همکاری با کافران چیست؟ انگیزه این کار، و انگیزه چنین مردمانی، نبودن ایمان بـه خدا و پـیغمبر (ص) است:
وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلَکِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُون))
اگر آنان به خدا و پیغمبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نـازل شـده است، ایـمان مـیآوردند، (بـه سـبب ایـمان راستین هرگز) کافران را بـه دوسـتی نـمیگرفتند. ولی بسیاری از آنان فاسق و از دین خارجند.
علت این است و انگیزه این ... آنان به خدا و پـیغمبر ایمان نیاورده اند ... بیشتر انان فاسق و از دین خارجند ... ایشان در این صورت همجنس کافران در احساس و اندیشه در راه و روش هستند. این استکهکافران را به، دوستی مـیگیرند و بـا ایشـان مـهر مـیورزند، و مومنان را بـه دوستی نـمیگیرند و با ایشـان مـهر نمیورزند.
از این پیرو قرآنی، برای ما سه حقیقت برجسته هویدا میگردد:
حقـیقت نخست: همه اهلکتاب، مگر تعداد اندکیکه به محمّد (ص) ایمان آوردهاند، به خدا ایمان نـدارنـد و مؤمن بشمار نمیآیند. زیرا به خاتمانبیاء، یعنی محمّد مصطفی، واپسین پیغمبر خدا، ایمان نیاوردهاند. قرآن نه تنها ایمان به پیغمبر (ص) را از ایشان نـفی مـیکند،
بلکه ایمان به یزدان را نیز از ایشان نفی مینماید:
(وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ).
اگر آنان به خدا و پیغمبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نـازل شـده است، ایـمان مـیآوردند، (بــه سبب ایمان راستین هرگز) کافران را به دوستی نمیگرفتند.
این،گفته یـزدان سبحان است و هیـچگونه تاویـل و توجیهی نمیشناسد. بلی ادعای ایشـان در ایـمان به یزدان هر چه باشد، حکم خدا درباره آنـان ایـن چنین است. مخصوصا اگر انحراف جهانبینی آنان را درباره حقیقت الهی، پیش چشم بداریم و نصوص آیات قرآن مجید ایـن درس و درســهای دیگر را از نظر بدور نداریم، به عدم ایمان ایشان به یزدان بهتر پی میبریم. حقیقت دوم: اهلکتاب همچون سایر مردمان به پذیرش آئین یزدان، بر زبان محمّد (ص) دعـوت شـدهانـد و دعوت میگردند. اگر پاسخ مثبت داشته باشند، مومن و ایماندار بشـمارند، و اگـر پشت بکنند و نـپذیرند،
همانگونه بشمار میایند که یزدان ایشان را معرَّفی فرموده است و وصفکفر بدیشان داده است.
حقیقت سوم : میان اهلکتاب و میان مسلمانان هیچگونه دوستی و یاری درکاری از کارها امکانپذیر نیست. زیرا هرگونهکاری ازکارهای زندگی مسلمان، تـابع و پیرو فرمان دین است.
آنچه مانده است و بایدگفت این استکه اسـلام به پیروان خود دستور میدهد با اهلکتاب در معاشرت و رفتار نیک باشند، و در نگاهداری ارواح و اموالشان، و در حـفظ ناموس و آبرویشان، در سـرزمین اسلام بکوشند و پسندیده عملکنند. و ایشان را با عقائدشان آزاد گذارند، وهر گونه عقیدهای که دارند آزاد بـوده و آزار نبینند. باید آنان را زیبا به اسلام دعوتکرد، و بحث وگفت با ایشان مستدلانه و بگونه بس شایسته و بایسته انجام پذیرد. بر سر عهد و پیمانیکه با آنان میبندند بمانند و بدان وفاکـنند، مـادام کـه آنـان با مسـلمانان بر سـر عـهد و پـیمان بمانند، و بگونه مسالمتآمیز، صلح و صفا را با ایشان مراعات دارنـد. به هر حال به هیچوجه اهلکتاب به پذیرش چـیزی از امور دین وادار نمیگردند.
اسلام این است. کاملا پیدا و هویدا و روشن و آشکار است. خوب و آراسته و والا و بزرگوار است ... یزدان حق را میگوید، و به راه راست رهنمود میفرماید .
پایان جزء ششم
به دنبال آن جزء هفتم آغاز میگردد، و با این فرموده یزدان شروع میشود: .
(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا ... ).
[1] نیقاوی منسوب به نیقیا -نیقیه -نیکیه، نام شهری در آسیای صغیر بوده است. اینک شهر ایسنیک بر جای آن است. نخستین شورای کلیساها در نیقیه در سال ٣٢٥ میلادی و دومین شورای نیقیه در سال 787 میلادی بر پا شد. (مترجم)
[2] حاکم یهودی (٢٦-٣٦ م).
[3] فداء در عهد قدیم غالبا خلاص جسد است. امّا در عهد جدید اشاره به خلاصی از خطا وگناه و نتائج آن است. (نگا: قاموسکتاب مقدس، صفحه 645)٠ مترجم
[4] به نقل ازکتاب: «محاضرات فی النصرانـیة» تالیف: استاد محمّد ابوزهره.
[5] مراجعه شود به جزء ششم فیظلال القرآن، شرح آیه ١٧ مائده.
[6] این حدیث با الفاظ دیگری نیز ذکر شده است: «ان الله لایعذب العامة بعمل الخاصة حتی تکون العامة تسطیع ان تغیر علی الخاصة،فاذا لم تغیر العامة علی الخاصة عذب الله العامة و الخاصة ». (نگا: جامع الاحادیث، ج ٢، ص 335)
سورهی مائده آیهی 108-87
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (٨٧) وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (٨٨) لا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الأیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٨٩) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٩٠) إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (٩١) وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (٩٢) لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (٩٣) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٩٤) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیًا بَالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا لِیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٩٥) أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَکُمْ وَلِلسَّیَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (٩٦) جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلائِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٩٧) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٩٨) مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ (٩٩) قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (١٠٠) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (١٠١) قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا کَافِرِینَ (١٠٢) مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَلا سَائِبَةٍ وَلا وَصِیلَةٍ وَلا حَامٍ وَلَکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَأَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (١٠٣) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ (١٠٤) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (١٠٥) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الأرْضِ فَأَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَلا نَکْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَمِنَ الآثِمِینَ (١٠٦) فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا فَآخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الأوْلَیَانِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَیْنَا إِنَّا إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (١٠٧) ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (١٠٨)
این بخشکلَّاً یک مساله را دربرمیگیرد - هر چند موضوعهائیکه بیان میدارد متفاوت وگوناگون است - و دور یک محور میچرخد... تنها یزدان استکه حرام میکند و حلال میسازد... فـقط خدا استکه ممنوع میگرداند و آزاد مینماید... خدا استکه او امر و نهی میکند... دیگر همه مسائل در برابر این قاعده یکسانند، چه مسائل بزرگ و چه مسائلکوچک... زیرا همه امور زندگی انسانی بایدکه بـدین قاعده برگردانده شود و با این قاعده و قانون سنجیده شود، نه قاعده و قانون دیگری.
کسیکه حق قانونگذاری را برای خود ادعاءکند، یـا عملا به قانونگذاری دست یـازد، چنینکسی حق الوهیت را ادعاء کرده است و خویشتن را در مـقام الوهیت قرار داده است... چنین حقی هم از آنکسی جز خدا نیست ... کسیکه در چیزی از اینها، از آداب و رسوم مردمان، و از تقلیدات و مصطلحات ایشـان، استمداد جوید، در اصل از چیزی عدولکرده استکه یزدان بر پیغمبر (ص) نازل فرموده است... و با این عدول، از دائرة ایمان و یـزدان خارج مـیگردد، و از حوزه این دین بیرون میافتد.
هر بخشی از بخشهای این دسته از آیات با نداء مکرَّر واحدی آغاز میگردد که:
( یا آیّـا الَّـذین آمـنوا ) . ای کسانی که ایمان آوردهاید... است. همچون:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا ...) .
ای مومنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است بـر خود حرام مکنید، و (از حـلال و حرام) تجاوز ننمائید (و از حدود مقررات الهـی تخطی مکنید).
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ... »
ای مومنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی کـه در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بخت آزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شـیطان مـیباشند. پس از (کـارهای) پـلید دوری کنید....
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ... ) .
ای مومنان! مسلمّاً خداوند شما را با (تحریم) برخـی از نخجیر (یعنی حیوانـات و طیور وحشـی بـرَّی که بــه آسانی در دسـترس شما قـرار میگیرند و) دسـتها و نیزههای شما بـدانها مـیرسند، آزمـایش مـیکند، تا روشـن شـود چــه کسـی در حـال نـهان (از دیـدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا میترسد....
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ... )
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خداونـد از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش گردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بد حال کنند.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ٠٠٠ ).
ای مـومنان! مـواظب خود بـاشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان بـدور داریـد و هـوشیار بـاشید که آلودگیهای جـامعه شما را نـیالاید). هنگامی که شما هدایت یافتید (و راه خداشـناسی را در پـیش گرفتید و دیگران را نـیز بـه کار نـیک خوانـدید و از کـار بـد بازداشتید گمراهی گمراهان به شما زیـانی نمیرساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمیکشاند. چرا که حساب هر کس جدا است).
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ... ).
ای مومنان! هنگامی که (علائم و قـرائـن) مرگ یکـی از شما فرا رسید (و خواست درباره چیزی وصـیت کند) باید در موقع وصیَّت دو نفر دادگر از میان خودتان، یا اگر در سفر بودید و بلای مرگ دامنگیرتان شـد (و بـه مسلمانان دسترسی نبود) از میان دیگران به گواهـی گرفته شوند....
این نداء بدین شیوه، دارای منزلت و دلالت خود در رونـد ایـن بخشی استکه به مساله قانونگذاری میپردازد و آن را مساله الوهیت، و مساله ایمان، و مساًله دین میشمارد ... ندائی است با صفت ایمانیکه معنی و مـقتضای آن، اعـتراف به الوهیت یـزدان، و اعتراف به حاکمیت باریتعالی است ... ندای یادآوری و بیانگری ایمان و قاعده آن، در پرتو مناسبت موجود در روند قرآنی است. همراه با آن، امر به اطاعت از خدا و اطاعت از پیغمبر (ص) میگردد، و از نافرمانی و رویگردانی بر حذر داشته میشود، و از عقاب شـدید خدا، و چشم امید دوختن به آمرزش و مهر او، سخن میرود، آمرزش و مهر خدا در حقکسانیکه توبهکنند و به سوی آفریدگارشان برگردند.
بعد از این مطالب، جدائی مومنان ازگمراهان به میان میآید. گمراهانیکه از راه مومنان منحرف میگردند و از این برنامه ایشان پیروی نمیکنند که واگذاری حق قانونگذاری به خداوند جهان در مسـائلکوچک یـا بزرگ، و دستکشبدن از تجاوز به حق آفـریدگار و سلطه کردگار و الوهیت خداوندگار است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .
ای مـومنان! مـواظب خود بـاشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان بـدور داریـد و هـوشیار بـاشید که آلودگیهای جـامعه شما را نـیالاید). هنگامی که شـما هدایت یافتید (و راه خداشـناسی را در پـیش گرفتید و دیگران را نیز بـه کــار نیک خـوانـدید و از کـار بـد بازداشتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نـمیرساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمیکشاند. چرا که حساب هر کس جدا است و) بازگشت همه شما به سوی خدا است، و شما را از آنچه (در دنیا) میکردهاید آگاه میسازد (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت).
آنان ملت یگانهای هستندکه دارای دین و برنامه و شرع خود است. ملتی استکه تنها سرچشمهای برای این شرع دارد و جز از آن یاری وکمکی نمیگیرد و اندوخته و بهرهای نمیجوید. بر این ملت -وقتیکـه برنامه خود را برای مردمان روشنگرداند، و خویشتن را با ماندگاری بر این برنامه از دیگران جدا سازد - گمراهی انسانها را نخواهند نوشت، و حرکت آنان را در خط سیر جاهلیت، به حساب او نـمیگیرند. سـرانجام گشت همگان به سوی یـزدان است و به حسـاب و کتاب آدمیزادگان رسیدگی خـواهد فرمود.
این، محور همگانی و عامی استکه این بخش جملگی بر آن میچرد... موضـوعهائی هـمکه در چهارچوب چنین بخشی قرار میگیرند، ییشتر در سرآغاز این جزء نگاهگذرائی بدانها انداختهایم و به چکیدهای از آنها اشاره نمودهایم. هم اینک بطور مشروح در حدود این چهارچوب همگانی، به تـفصیل آنها میپردازیم:
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ لا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الأیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) .
ای مومنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است بر خود حـرام مکنید، و (از حــلال بـه حرام) تجاوز ننمائئد (و از حدود مقررات الهـی تخطی مکنید) زیرا که خداوند متجاوزان را دوست نمیدارد. و از نعمتهای حلال و پاکیزهای که خداوند به شما روزی داده است بـخورید، و از (مــخالفت بــا دســتورهای) خداوندی بپرهیزید که شما بدو ایمان داریـد. خداوند شما را به خاطر سوگندهای بیـهوده و بیاراده مواخذه نمیکند، ولی شما را در برابر سـوگندهائی کـه از روی قصد و اراده خوردهاید مواخذه میکند. کفاره این گونه سوگندها عـبارت است از: خوراک دادن بــه ده نفر مستمند از غذاهای معمور و متوسطی که به خـانواده خود میدهید، یا جامه دادن به ده نفر از مستمندان، و یا آزاد کردن بردهای. (میان هر یک از این سه کار مـخیَّر هســتید) امّـا اگر کسـی (هیچ یک از ایـن سـه کار را نتوانست و توانائی انجام آنها را) نیافت، (او مـیتواند) سه روز روزه (بگیرد). این کفاره سوگندهائی است که میخورید. سوگندهای خود را حفظ کنید (و سعی کنید سوگند نخورید واگر خوردید بدانها عمل کنید واگر هم سوگندها را شکستید کفاره را فراموش نکنید). خداوند این چنین (روشن) آیات (احکام) خود را برای شما بیان میکند تا (بر اثر آشنائی با احکام الهی) شکر (نعمتهای او را) بجای آورید.
ای مومنان! ایمان شما میطلبد که شما آدمیزادگان و بندگان خدا، ویژگیهای الوهیتی را بر دست نگیریدکه خاص یزدان است و منحصر به ایزد منان. شما را نسزد که چیزی را حرام سازیدکه خدا ان را حلالکرده است، و شما را نسزدکه بـه عنوان حرام بودن دست از چیزی بکشیدکه خدا آن را حلال و پاکیزه فرموده است و به شما ارزانی داشته است... چه این خدا استکه چنین چیزحلال وپاکیزهای را نصیب وبهره شما گردانده است، و این خدا استکه میتواند بگوید: این، حرام است و آن حلال:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ) ٠
ای مومنان! چـیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است بر خود حـرام مکنید، و (از حـلال بـه حرام) تجاوز ننمائید (و از حدود مقررات الهـی تـخطی مکنید) زیرا که خداوند متجاوزان را دوست نمیدارد. و از نعمتهای حلال و پاکیزهای که خداوند به شما روزی داده است بـخورید، و از (مـخالفت بـا دسـتـورهای) خداوندی بپرهیزید که شما بدو ایمان دارید.
مساله قانونگذاری بطورکلی مرتبط به مساله الوهیت است. حقیکه الوهیت در ویژگی تنظیم زندگی انسانها بر آن تکیه دارد، این استکه تنها خدای یگانه حق دارد برای مردمان چیزی از روزی خود راکه بخواهد حلال فرماید و یا بر آنان حرام نماید... این منطـقی استکـه خود انسانها بدان اعتراف میکنند. چه صـاحب ملک، حق تصرف در ملک را دارد.کسیکه بر ایـن قـانون روشن شورد، متجاوز است و در تـجاوزش شکـی نیست.کسانیکه مومن باشند، بنابه طبیعت حال، بر خدائی نمیشورندکه بدو ایمان دارند. اصلا شوریدن بر خدا و ایمان به خدا، در دلی گِرد نمیآید!
این مسالهای استکه این دو آیه، با منطق روشنی بدان مـیپردازند، منطق روشنیکه در برابر آن، جز شـخص تجاوز پیشه، به جدال و ستیز نـمیپردازد... خدا هم تـجاوزپیشگان را دوست نـمیدارد... ایـن هـم مساله عامی است و قانون عامی را بیان مـیدارد. قانون عامی که مربوط به حق الوهیت بر بندگان است، و به مقتضی ایمان به یزدان مربوط به رفتار مومنان در این مساله نیز میباشد... برخی از روایات بیان میدارندکه ایـن دو آیه وآیه پـس از آن دوکه مربوط به سوگندها است، در باره حادثه ویژهای از زنـدگی مسـلمانان در زمان پیغمبر (ص)هستند. امّا مـهمَّ عموم نصَّ، نه خصوص سبب است. یعنی هر چندکه مورد خاص است، ولی مفهوم عاماست. هر چندکه سبب به روشـنگری معنیکمک میکند و بر دقتکار میافزاید:
«ابن جریر روایتکرده استکه پیغمبر (ص) روزی نشست و مردمان را پند و اندرز داد. پس از موعظه برخاست وبـیشتر ایشـان را بیم نداد. مردمانی از اصحابگفتند: اگرکار تـازه ای نکنیم، ما چه حقی خواهم داشت؟! چراکه مسیحیان بر خویشتن چیزهائی را حرامکردهاند، ما نیز چیزهائی را بر خـویشتن حرام مینمائیم! بعضی از اصحاب پـیغمبر (ص) خوردن گوشت و ران را بر خود حرامکردند، و تصمیمگرفتند در روز چیزی نـخورند و نـیاشامند و روزه بگیرند. بعضی نیز زنان را بر خود حرام نمودند... خبر این امر به سمـعمبارکپیغمبر (ص)رسید.فرمود:
(ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و النوم؟الا انی انام و اقوم و افطر و اصوم، و انکحالنسـاء، فمن رغب عن سنتی فلیس منی).
مردمانی را چه شده است که زنان و خوردن و خفتن را بــر خــود حـرام کـردهانـد؟ هـان! مـن مـیخوابــم و برمیخیزم، و روزه نمیگیرم و روزه میگیرم، و بـا زنان ازدواج میکنم... هر که از شیوه من دوری گزیند، با من نیست.
به دنبال این واقعه، نازل شدکه:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا ٠٠٠ ) ٠
در صـحیح مسـلم و بخاری با روایت از انس (رض) حدیثی ذکر شده استکهگواه بر صدق این چیزی است که ابن جریر روایت کرده است. انسگفته است:
«سهگروه به خانههای همسران پیغمبـر (ص) آمدند و از شیوه عبادت و پرستش فرستاده خدا سوالاتیکردند. هنگامیکه از عبادت او بدیشان خبر دادند،گویا آن را کم و ناچیز انگاشتند! گفتند: ماکجا و پـیغـمبر (ص) کجا؟! اوکهگناهان پیشین و پسـینش آمـرزیده شده است! یکی از ایشانگفـت: امّا من، همیشه تــمام شب به نماز خواندن میپردازم. دیگریگفت: من هم در تمام عمر روزه میگیرم و روزی را بدون روزه بسرنخواهم برد. یکی دیگرگفت: من هم از زنان دوری میگزینم و هرگز ازدواج نمیکنم. پیغمبر (ص) به پـیش ایشان رفت و فرمود:
(انتم الذین قلتم کذا وکذا. أما والله انی لاخشاکم لله واتقکم له . و لکنی أصوم أفطر ، و اصلی و ارقد ، و أتزوج النساء ،فمن رغب عن سنتی فلیس منی ).
شما کسانی هستید که چنین و چنان گفتید. بـه خدا سوگند که من بیش از شما از خدا میترسم، و بـیش از شما (از خشم و عذاب خدا) خویشتن را به دور میدارم. امّـــا مــن روزه میگیرم و روزه نــمیگیرم، و نـماز میخوانم و میخوابم، و با زنان ازدواج میکنم. هر که از شیوه (پندار و رفتار و گفتار) من کنارهگیری کند، با من نیست.
ترمذی - با اسنادیکه داشته است - از ابن عباس - رضی الله عنهما - روایتکـرده استکه مـردی به خدمت پیغمبر (ص) آمد و عرضکرد: من وقتیکه گوشت میخورم، نسبت به زنان بر سر شوق میآیم و هوس بر من چیره میگردد. این استکه خوردنگوشت را بر خود حرام نمودهام... خداوند بزرگوار این آیه را نازل فرمود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ... ).
آیه ویژهایکه درباره سوگند و سوگند خوردن در روند قرآنی پس از این آیه و آیه بعد از آن آمده است، عبارت استاز:
(لا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الأیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) .
خداوند شما را به خاطر سوگندهای بیهوده و بـیاراده مواخذه نمیکند، ولی شما را در برابر سوگندهائی که ار روی قصد و اراده خوردهاید مواخذه میکند. کفاره این گونه سوگندها عبارت است از: خوراک دادن به ده نفر مستمند از غذاهای معمولی و متوسطی که به خـانواده خود میدهید، یا جامه دادن به ده نفر از مستمندان، و یا آزاد کردن بردهای. (میان هر یک از این سه کار مـخـَّیر هسـتید) امّــا اگر کسـی (هیچ یک از ایـن ســه کـار را نتوانست و توانائی انجام انها را) نیافت، (او مـیتوانـد) سه روز روزه (بگیرد). این کفاره سوگندهائی است که میخورید. سوگندهای خود را حفظ کنید (و سعی کنید سوگند نخورید و اگر خوردید بدانها عمل کنید و اگر هم سوگندها را شکستید کفاره را فراموش نکنید). خداونـد این چنین (روشن) آیات (احکام) خود را برای شما بیان میکند تا (بر اثر آشنائی به احکام الهی) شکر (نعمتهای او را) بجای آورید.
ظاهر این است که چنین آیهای برای رویاروئی با این حالت، و امثال آن نازل شده است. این آیه نازل شده است تا این چنین اشخاصی را از ترک چیز مباحی باز داردکه ایشـان سوگند خوردند خویشتن را از آن محرومکنند، و پیغمبر (ص)نیز آنان را از قدغنکردن چیزهای مباح باز داشت، و قـرآن هـم ایشـان را منع فرمود از اینکه خودسرانه چیزهائی را حلال یا حـرام سازند. چراکه آنان را نسزدکه چنینکنند. بلکهکار حلال و حرامکردن به خدائی مربوط استکه بدو ایمان آوردهاند. این امر متوجه هر نوع سوگندی نیز خواهد شدکه خورده شود بر اینکه انسان از انجامکار خیری دست باز دارد، و یا به انجامکار شری دست بیازد. در این راستا بایدگفت: هرگاه شخص قسم خورنده ببیند کار نیکتر و بهتر از آنچه سوگند بر آن یادکرده است وجود دارد، بایدکه چنین کار نیکتر و بهتر را انـجام دهد، وکفاره سوگند خود را برابر مقررات معین در این آیه بپردازد.
ابن عباسگفته است: «این آیه بدان سبب نازل شدکه مردمانیکه خوردن و پوشیدن چیزهای حلال و پاکیزه را بر خود حرامکردند و تصمیمگرفتندکه تن به ازدواج ندهند، بر این امور سوگند خوردند ... هنگامیکه این دستور الهی نازل شد:
(لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ).
چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کـرده است بر خود حرام مکنید.
گفتند: پس با سوگندهائیکه خـوردهایم چه بایدکرد؟
در پاسخ بدان، این آیه نازل شد.
این حکم متضمّن این فرمان نیز میباشدکه خداوند بزرگوار مسلمانان را مواخذه نـمیفرماید در برابر سوگندهای لغو و بیهدفیکه بر زبان آورده مـیشود بدون این که نیت انجام آن در دل جایگزینگردد، و عزم بر آن جزم شود. همچنین در این آیه مسلمانان تشویق میشوند بر اینکه با زیـاد قسـم خـوردنهای بیهدف و بیمعنی، سـوگندها را سـرسری و بازیچه نگیرند! چراکه باید سوگند خوردن به خدا دارای حرمت و احـترام و سنگینی و وقار خود باشد، و بدین صورت مبتذلانه بر زبان رانده نشود.
امّا سوگندیکه سوگند بشمار است، و با قصد و نـیت همراه است، شکـستن آن دارای کفارهای است کـه ایـن ایه آن را معین و مقرر میدارد:
(فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ )
کفاره این گونه سوگندها عبارت است از: خوراک دادن به ده نفر مستمند از غذاهای معمولی و متوسطی که به خــانواده خـود مـیدهید، یـا جـامه دادن بـه ده نـفر از مستمندان، و یا آزاد کردن بردهای. (میان هر یک از این سه کار مخیر هستید). امّا اگر کسی (هیچ یک از این سه کار را نتوانست و توانـائی انجام آنها را) نـیافت، (او مــیتوانـد) سـه روز روزه (بگـیرد). ایـن کـفاره سوگندهائی است که میخورید.
خوراک دادن به ده نفر مستمند از «أوسط» خوراکیکه سوگند خورنده به اهل و عیال خود مـیدهد ... واژه «أوسط» هم به معنی «احسن» و هم به معنی «متوسط» است، و هر دوی اینها از معانی ایـن واژه است. البته جمع میان این دو تا خارج از مقصود نیست. چـراکه «متوسط» همان «احسن» است، زیرا وسط برابر معیار اسلام احسن است... یـا «جامه دادن بـه مسـتمندان» است. متبادر به ذهن، چنین جامههائی هم از «اوسط» جامهها است ... یا «آزادکردن برده» است. نص قرآنی در اینجا بیان نمیفرمایدکه این برده باید مومن باشد ... از اینجا استکه در این باره اختلافات فقهی به میان میآید، و اینجا مجال سخنگـفتن از ایـن اخـتلافات نیست.
(فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ)٠
امّا اگر کسی (هیچ یک از ایـن سـه کـار را نـتوانست و توانائی انجام آنــها را) نیافت، (او مـیتواند) سـه روز روزه (بگیرد).
سه روز روزهگرفتن، کفارهای استکه در سوگندهائی که سوگند واقعی باشند، در صورت عدم تـوانـائی کفارههای دیگر، میتوان اینکفاره را انجام داد و از این رخصت سود جست ... در اینکه ایـن سه روز روزه باید پیاپی باشد و یا غیر پیاپی نیز جائز است، چون در اینجا نیز نصی بر پیاپی بودن آنها در میان نـیست، اختلافات فقهی درگرفته است. ذکر اختلافات فقهی هم درکتاب فیظلال القرآن، شیوه و پیشه ما نیست.کسی که میخواهد از اینگونه اختلافات آگاهی پیداکند، آن را میتواند درکتابهای فقهی بجوید و بیابد. زیرا همه این اختلافات بر اصلی متفق هستندکه مراد ما است و آن عبارت است از:کفاره، جبران عقد شکسته، و حفظ سوگندها از تحقیر و تـوهین است. سوگندها «عقود» هستند و خداوند جهان دستور فرموده است به عقود وفا شود. هنگامیکه انسان سوگندی را بخورد و ببیندکه چیز نیکتری وکار بهتری در میان است، چنین چـیز نیکتری وکار بهتری را انجام بدهد، وکفاره سوگند را میپردازد و اداء میکند. وقتی هم انسان سوگند بر چیزی یادکندکه حق چنینکاری را نـداشـته است، و نمیبایست بر آن قسم بخورد، همچون سوگند خوردنی بر حرامکردن و حلال نمودن چـیزی وکـاری را بـاید بشکند وکفاره هم بپردازد.
دیگر باره به موضوع اصیلی برمیگردیمکه به سبب آن، ایــن آیــات نـازل شـده است ... امّـا از لحـاظ «خصوصیت سبب» یعنی خاص بودن مورد، خـداوند بیان میفرمایندکه هر چه را خدا حلال نـماید، پاک بشمار میآید، و هر چه را خدا حرام نـماید، نـاپاک بشمار میآید. انسان را نسزدکه جز چیزی را برای خویشش برگزیندکه خدا برای او برگزیده است. از دو نظر:
١ - حرامکردن و حلال نمودن، جزو ویژگیهای یزدان روزی رسان است. حرامکردن و حلال کردن مـتوجه رزق و روزی است، و این خدا استکه روزی رسان است و این را حرام و آن را حلال میگرداند. دخالت در حلالکردن و حرام نمودن، تعدی و تجاوزی استکـه خدا آن را دوست نمیدارد، و ایمان با ایـن تـعدی و تـجاوز سـر سـازگاری نـدارد و راست و درست درنمیآید.
٢ - ایـن خدا استکـه چیزهای پاکیزه را حلال میفرماید. پـسکسی حق ندارد چنین چیزهای پاکیزهای را حرام نماید. چیزهای پاکیزهایکه صلاح چنین کسی و صلاح زنـدگی در آنـها است. آخر بینش و دانش انسان، نسبت به خود و نسبت به جهان هرگز به بینش و دانش یزدان مطلع و آگاهی نمیرساندکه این چیزهای پاکیزه را حلال نموده است. اگر یزدان در این چیزهای پـاکیزه شری یا آزاری میدید، بندگان خود را از آنها دور و مصون میفرمود. اگر هم در محرومکردن بندگان از آنها خیری میدید آنها را حلال نـمیفرمود... ایـن آئین آمده است تا خیر و صلاح را پیاده و ارمغان دارد، و توازن و همآهنگی مطلق را، و همآوائی و همنوائی کامل را میان همه نیروها و توانهای زنـدگی بشری پدیدار و برقرار دارد. این آئین نیازی از نیازمندیهای سرشتی بشری را فراموش نـمیکند، و نـیرو و تـوان سازندهای از نیروها و توانهای انسانها را نیز سرکوب نمیگرداند، نیرو و توان سازندهای که کار درستی را انجام دهد، و از راستای راه راست بیرون نرود. به همین خاطر هم استکه اسلام با رهبانیت و ترک دنیا مبارزه میکند، چون رهبانیت و ترک دنـیا سـرکوبی سـرشت بشمار است و بیسودگذاشتن و بیفائده نمودن تـوان و نیرو، و بازداشتن آن از رشد و نمو بخشیدن به زندگی است، رشد و نمویکه خدا میخواهد زندگی در پرتو آن بالندهگردد و ترقیکند ... خداوند همچنین از حرام کردن چیزهای پاکیزه نهی فرموده است، چون چیزهای پاکیزه از جمله عوامل و انگیزههای سازندگی و بالندگی و دگرگونی زندگی بشمارند ... یـزدان، این جـهان را آفریده است تا ببالد و دگرگون شود، و از راه بالندگی و دگرگونی مطیع برنامه الهی، ترقی و پیشرفت نباید. رهبانیت و حرامکردن چیزهای پاکیزه با برنامه یزدان برای زندگی برخورد دارد. زیرا زندگی را به نام ترقی و تعالی در مرز مشـخصـی نگاه مـیدارند، و جـلو پیشرفت زندگی را میگیرند... تـرقی و تعالی برابر برنامه ساده همآهنگ با فطریکه خدا از آن آگاه است، داخل در دائره برنامه یزدان برای زندگی جهان است. خصـوصیَّت سبب، یعنی خاص بودن مورد، با وجود این، عمومیت نص را مقید نمیسازد. این عـمومیت مربوط به مساله الوهیت و قانونگذاری است - همانگونهکه گفتیم - این مساله هم تنها به حلال و حرام خوردنیها و نوشیدنیها و ازدواجها منحصر نـمیگردد و بس. بلکه این حق قانونگذاری در هر امری از امور زندگی است. ما این معنی را تکرار وتاًکید میکنیم. زیرا به علت طـول زمـان کـناره گذاری و دورانـدازی اسلام از فرماندهی بر زندگی -آنگونهکه در شان اسلام است و حقیقت آن میطلبد - معانی عبارت را بـهگونهای درآورده استکه سایه معانی ازگستره حقیقتیکه در قرآن مجید و در این آئین بیانگر آن است، دامن فراهم چیند. بدین لحاظ، واژه «حلال» و واژه «حرام» سـایه آنها در احساس مردمان دامن فراهم میجبند، تا آنجاکه معنی آن قراتر نمیرود از قربانی و ذبیحهایکه سر بریده میشود، یا خوراکیکه خورده میشود، یا آبیکه نوشیده میشود، یا جامهایکه پوشیده میشود، و یـا ازدواجی که منعقد میگردد... اینها کارهایی است که مردمان درباره آنها از اسلام نظرخواهی مـیکنند تـا ببینند: حلال یا حرام هستند امّاکارهای همگانی و امور مهمزندگانی، مردمان راجع بدانها از قوانین اساسی و مقرراتی نظرخواهی میکنندکه بجای شریعت خدا قرار داده شدهاند! چه نظام احتماعی همـه، و نظام مـملک همه، و جملگی ویژگیهای یزدان در امور زمین و در امور زندگی مردمان، جزو چیزهائی باقی نـمانده است که درباره آنها از اسلام نظرخواهی میگرددا
اسلام برنامهای است برای همه امور زندگی. کسیکه از اسلام در همـه چیز آن پیرویکند، او مومن بشمار است و پیرو دین یزدان بحساب میآید. وکسیکه از چیزی جز اسلام پیرویکند، هر چند در حکم واحدی، به ترک ایمان گفته است، و به الوهیت یزدان تعدیکرده است، و از آئین خدا خارجگشته است، هر چندکه چنین کسی اعلان داردکه عقیده را محترم مـیشمارد، و او مسلمان است. زیرا خود پیروی او از شریعتی سوای شریعت یزدان،گمان او را تکـذیب مـیدارد، و وی را خارج از دین خدا میشمارد.
این مسئله کلی است. مسالهای استکه این نـصوص قرآنی بدان میپردازند، و آن را به مساله ایـمان به یزدان، یا سرکشی از فرمان خدا و تجاوز به حقوق او تبدیل میکند... ایـن گستره نصـوص قـرآنی است. گسترهای استکه سزاوار جدی بودن این آئین، و جدی بودن این قرآن، و جدی بودن معنی الهـیت و معنی ایمان است.
*
در روند مساله قانونگذاری راجع به حرامکردن و حلال ساختن، و در خط سیر تربیت ملت مسلمان در مدینه، و نجات مـلت مسـلمان از فـضای جاهلیت و تـهنشستها و آداب و رسـوم شـخصی و اجتماعی جاهلیت، واپسین نص قاطعانه درباره تحریم مـی و میخوارگی و قمار و قماربازی نازل میگردد، و هر دوی ایـنها درکنار بت و بتپرستی و فـالگیری و فالبینی، یعنی شریک وانباز قائل شدن برای خدا، قرار می گیر د
.( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِالشَّیْطَانِفَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ )
ای مومنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی که در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بـخت آزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان مـیباشند. پس از (کارهای) پلید دوری کنید تا این که رستگار شـوید. اهـریمن مـیخواهـد از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خوانـدن نمازباز دارد. پس آیـا از ایـن دو چیزی کـه پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یاد خدا غافل میکنند، و ایشان را از همه عبادات، بویژه نـماز کـه مــهمترین آنها است، بازمیدارند) دست مـیکشید و بس مــیکنید؟! از خـدا و از پـیغـمبر فرمانبرداری کنید و (از مخالفت با فرمان خدا و پپغمبر) خویشتن را بر حذر دارید. و اگر (از فرمان خدا و پیغمبر روی برگرداندید و) پشت کردید، بدانید کـه بـر پپغمبر مـا تنها تـبلیغ آشکار وروشنگر(و رساندن فرمان و توضیح کامل احکام) است و بس. بر کسانی که ایـمان آوردهاند و کـارهای شایسـته انجام دادهانـد، گناهی به سبب آنــچه (ازمسکرات پیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیدهاند متوجه آنـان نیست، اگر (از محرمات) بپرهیزند و (بدانچه درباره تحریم نازل شده است) ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند. بعد از آن (هم از محرمات) بپرهیزند و (به احکام نـازله در باره تحریم) ایمان داشته باشند. سپس (باز هم درجات تقوا را طی کنند و از محرمات) بپرهیزند وهمه کارهای خـود را نیکو کـند، و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد (و هر گروهی از آنان را به اندازه اخلاصی که دارند پاداش میدهد).
می و میخوارگی و قمار و قـماربازی و بتان سنگی و تیرهای بختآزمائی از نشـانههای برجسـته زنـدگی جاهلیت بود، و جـزو آداب و رسوم ریشهدار در جامعه جاهلی بشمار مـیآمد. همه این چیزها، یک بسته و یک دسته، با پیوند ژرف و استواری در جامعه جاهلی آن روزی انجام میپذیرفت، و از نشانههای آداب و رسوم چنان جامعهای بشمار میرفت ... در مـیخوارگی زیادهروی میکردند، و میخوارگی را از افتخاراتی میدانستندکه در آن در مـجالس شراب به مسابقه میپرداختند، و افراط میکردند.چکامههایشان را به می و میخوارگی میآراستند و تار و پود پیرایه اشعار مدح و فخر خـود را باگردش می، رنگین وگلگون میکردند! در مــجالس شراب، حیوانات را ذبح مـیکردند و گوشتشان را بریان وکباب مینبودند، و به میخوارگان و ساقیان و حاضران در این مجالس، و به همهکبسانی که بدین مجالـس پناه مـیآوردند و پـیرامون چنین مجالسیگرد میآمدند، میدادند و میخـورانیدند! این حیوانات هـم روی بتهای سنگی قربانی مـیشدند، بتهاییکه متعلق به خـودشان و قربانگاه ذبـیحهها بود. بالای انها حیوانات را ســر میبریدند و خون آنها را بر این بتها میباشیدند. همچنین حیوانـاتی همکه به خـدایـانشان تقدیم مـیشد و به دستکـاهنانشان میرسید، روی همین بتهای سنگی ذبح میگردیدند! هنگام ذبح حیوانات در مـجالس میخوارگی و در سـایر مناسبات دیگر همچون ایـن مجالس، از راه تیرهای بخت آزمایـی، قـمار صـورت مـیگرفت. تـیرهای بختآزمائی تیرهائی بودند که حیواناتی که سر بریده میشدند، به وسیله آنها تقسیم میگردیدند. هرکسی در این قمار، بهرهای به اندازه تیر قمار خود میبرد. مثلاً کسی که تیر «معلی«[1] مـیداشت، بیشترین بهره را میبرد، و به همین منوال تا میرسید به کـسی که اصلا چیزی نصیب او نمیگردید. چه بسا در این قمار مالک حیوان، همه را میباخت و چیزی برای او نمیماند.
بدینگـونه عادات و آداب اجتماعی در هم میتنید، و مطابق حال و وضع جاهلیت و جـهانبینیهای اعتقادی آن، جاری میگردید.
برنامه اسلامی، اول به چارهجوئی این آداب و رسوم نپرداخت، چرا که چنین آداب و رسومی بر ریشههای عقیده تباه پا بر جا و استوار بودند. چارهجوئی سطحی آنها پیش از چارهجوئی اساسی ریشهای آنـها و قطع ریشههای فرو رفته در دلها و درونها، تلاش بیهوده و کار بیفائدهای بود. دور از شان برنامه الهی استکه چنینکند. اسلامکار چارهجوئی را ازگره نخستین نفس بشری آغازیدکهگره عقیده است. نخست جهانبینی عقیدتی جاهلی را یکباره از ریشهکند، و جهانبینی درست اسلامی را پاجای داشت. آن را بر پایه استوار بر سرشت، بنیاد گذاشت... برای مردمان روشن کردکه جهانبینیهایشان درباره الوهیت نادرست و تباه است. ایشان را با خدای راستین آشنـاکرد و انان را به سوی او رهنمود نمود. مردمان وقتیکه خدای راستین خود را چنانکه باید شناختند، جانهایشان به چیزی گوش فـرا میداد و دلهایشان چیزی را پذیرا میگردیدکه چـنین خدای راستش دوست داشت از ایشان ببیند، و چیزی را نمیشنیدند و نـمیپذیرفتندکه این خدای راسـتین نمیخواست از ایشان ملاحظه فرماید. آنان پیش از آن، به چیزیگوش فرا نـمیدادند، و از امر و نـهی به هیچوجه اطاعت نمیکردند. از آداب و رسوم و امور و شوون جاهلی دست برنمیداشتند هر چندکه بارها و بارها نهی مـیشدند و نصیحت میگردیدند... گره سرشت بشری، گره عقیده است. مادام که پیش از هـر چیز اینگره منعقد نشود، چیزی ازخلق و وی، یا پاکی وپاکسازی، و یا اصلاح اجتماعی، در آن نگاهداری نمیگردد...کلید فطرت بشری در همین جا است. مادام که فطرت بشری باکلیدهای خود باز نگردد، دالانهای آن بسته و راههایش پیچاپیچ میماند، و هر زمانکه راهی از آن باز مـیگردد، راههایی از آن ناگشوده میماند. هر زمان هم گوشهای از آن روشن مـیشود، گوشههائی از آن تاریک میگردد. هر وقت همگرهای از آن بازگردد،گرههائی از آن بسته مـیشود. و هر وقت راهی از آن بازگردد، راهها و مسـیرهائی از آن مسدود میگردد، و چیزهای ناگشوده و پـیـچ خـورده بینهایت دیگر...
بدین سبب، برنامه اسلامی، برای چارهسازی پستیها و کجرویهای جاهلی، با چارهجوئی این پستیها وکجرویها، کار را نیاغازید... بلکه از عقیده شروع کرد. از گواهی: لا اله الاالله، یعنی توحید، دست بکار شد ... مدت زمان پدید آوردن: لاالهالاالله، یعنی یگانه پـرستی، سـیزده سال طولکشید. در مدت این سیزده سال، هدفی جز این نبودکه مردمان را با خدای یگانه راستین خودشان آشناگردانند، و بدانند که ایشان بندگان یزدانند، و باید مطیع سلطه و قدرت او باشند و بس... تا بدانجاکه جانهایشان مخلصانه رو به خدا کند، وکارشان بدانجا بکشدکه بـرایشان اختیاری نماند، جز اختیاری که خدا بدیشان دهد... در اینجا بودکه تکالیف و وظائف - و همراه با آنها آداب و مراسم عبادت و پـرستش آغاز گردید، وکار سرهسازی و پاکسازی تهنشستهای جاهلی اجتماعی و اقتصادی و نفسانی و اخلاقی و رفتاری، شروع شد... تکالیف و مراسم وقتی آغازگردیدکه خدا دستور میفرمود و بندگان بدون هیچگونه ستیزهگری اطاعت مینمودند. زیرا آنان در هر آن چیزیکه خدا بدان دستور میدادکه بکنند یا نکنند،کمترین اختیاری برای خود نـمیدیدند و حقگزینشی برای خویشتن قائل نمیشدند.
یا به تعبیر دیگر: اوامر و نواهی، پس از «اسلام» یعنی خود را تسلیم خداکردن است... پس از آنکه مسلمان در وجودش چیزی برای خودش باقی نماند، بعد از آن که نیندیشدکه در برابر فرمان یزدان، برای او نظری و یا اختیاری است ... همانگونهکه استاد ابوالحسن ندوی درکتاب خود به نـام: «مـاذا خسر العالم بـانحـطاط المسلمین»، تحت عنوان: «گره بزرگ باز شد» میگوید: «...گره بزرگ باز شد ...گره شرک وکفر ... آنگاه همه گرههاگشود، و پیغمبر (ص)نخستین جهاد خویشتن را با مردمان آغازکرد، و دیگر نیازی به جهاد دوبارهای برای امر و نهی پیدا نشد، و اسلام بر جاهلیت در نـخستین کـارزار پـیروزگـردید، و پـیروزی در هر کارزاری قرین اوگردید. مردمان جملگی با دل و جان و با تمام توان، صلح و آشـتی را پذیرفتند، و پس از روشن شدن هدایت برایشان، با پیغمبر (ص) دشمنی نورزیدند، و در برابر چیزیکه پیغمبر (ص) بدان دستور و یا از آن نهـی میفرمود، در درونشان تنگی و کراهتی نمییافتند، و بعد از امر و نـهی آن حضرت، برای خودگزینش و اختیاری نمیدیدند. هنگامیکه خیانتی به خود میکردند، آن را با - پیغمبر(ص) در میان مینهادند، و به عذاب شـدید جسـم خویش را عرضه میداشتند، بدان گاهکه لـغزشی از ایشـان سـر میزدکه مستوجب حد میبود... در حالیکه کوزههای پر از شراب، آماده بود، و جامها برکف دستها نـهاده، تحریم مسکرات نازل شد. فرمان یزدان، لبهای لیسان و جگرهای سوزان را از شراب بازگرفت، و خمرههای می شکسته شد، و می و شراب درکوچههای مدینه ریخته و روان گردید»[2].
البته تحریم مسکرات، و همچنین تحریـم قمارکه با آن پیوند داشت، کار ناگهانی و بدون مقدمهای نبود. بلکه بر این تحریم قاطعانه، قبلا برای چارهجـوئی چنین آداب و رسوم اجـتماعی ریشهدار و آمـیخته با عـادتها و خویهای مالوف و معمول مردمان، و همچنین آمیخته با برخی از جوانب اقتصادی و ظـروف آن، مـرحلههائی پیشیگرفته بود وگامهائی برداشته شده بود.
این مـرحله، سومین یا چهارمین مرحله برای چارهسازی مشکل مسکرات در برنامه اسلامی بود:
نخستین مرحله، مرحله انداختن تیری به سوی هـدف بود، بدانگاهکه یزدان سبحان در سوره نحل مکی فرمود:
(وَ مِن ثَمَـراتِ النَّخیلِ وَ الاَعنابِ تَتَّخذون مِـنهُ سَکراً وَ رِزقاًحسناً..) (آیه /67)
(خداوند) از میوههای درختان خرما و انگور، (غذای پر برکتی نصیب شما میسازد که گاه آن را بـه صـورت زیانباری درمیآورید و از آن) شراب درست مـیکنید، و (گاه) رزق پاک و پاکیزهای از آن میگیرید....
نخستین چیزیکه بر در احساس مسلمان تلنگر زد، قرار دادن مسکرات در برابر رزق پاک و پاکیزه بود. انگار مسکرات چیزی و رزق پاک وپاکیزه چیز دیگر است. دومین مرحله، با تحریک وجـدان دیـنی از راه مـنطق قانونگذاری در درون مسلمانان بود. بدان گاهکه یزدان جهان در سوره بقره فرمود:
یَسالونکَ عَن الخَمرِ و المیسرِ. قُل: فیهُما إثم کـَبیـرُ وَ منافعُ للنَّاس، واثُمهُمآ اکبَرُمن نَفعهُما.: ). (آیه /219 )
درباره باده و قمار از تو سوال مـیکنند. بگـو: در آنـها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است....
در این مرحله، بدین امر الهام میشود که ترک باده و قمار بهتر است، چونگناه آن دو بزرگتر از سود آنها است. به سبب اینکهکمتر اتفاق میافـتدکه چیزی بدون سود باشد و اصلا نفـی نداشته باشد. حلال بودن آن، یا حرام بودن آن، برغلبه زیـان یـا سود متکی میگردد.
سومین مرحله، با تـرک عادت و شکسـتن عرف بادهگساری، و ایجاد فاصله فریضه نماز از بادهگساری، آغازگردید، بدان گاه که خداونـد بزرگوار در سوره نساء فرمود:
(یا ایها الذین آمـنوا لا تـقربوا الـصلاةو أنتم سکاری حتی تعلـوا ما تقولون... ) . (ایه/3٤)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آن گاه که میدانید چه میگوئید.... نماز در پنج وقت خوانده مـیشود. اغلب آنـها به یکدیگر نزدیک هستند. فاصله آنها چندان نـیستکه بتوان بادهگساری کرد و از مستی آن فارغگردید و به هوش آمد. در این امر، به تنگنا انداختن وکاستن فرصتهای عملی میگساری، و به هم زدن برنامه مرسوم باده گسـاری است، بویژه برنامه مـرسوم صبـوح در بامدادان، و غبوق در شام گاهان یا در مغرب، چنانکه عادت و خوی مردمان در دوره جاهلی بود. با اجراء این بخش، دائمالخمر بودنی که از میگساری در وعدههای میخوارگی سرچشمـه میگرفت، از میان بــرمیخاست. این امر در دل مسلمانان تاًثیر عمیقی داشت. چرای ادای فریضه نماز در اوقات خود، و رعایت عادت بادهگساری در وعدههای خود، با یکـدیگر سازگار نمیشد و جور درنمیآمد!
این مرحلهکه چهارمین و واپسین مرحله بود، و قاطعانه تحریم را اعلام نمود، دلها و درونها بـرای پـذیرش آن آمادگیکامل داشت. به محض اعلام نـهی، اطـاعت فوری و اعتراف قلبی انجام پذیرفت:
«ازعمر بن خطاب (رض) روایت شـده است که گفت: خداوندا! مساله می و میخوارگی را برایمان بطور صریح روشن فرما.[3] به دنبال این لابه آیه سوره بقره نازل شدکه میفرماید:
یَسالونکَ عَن الخَمرِ و المیسرِ. قُل: فیهُما إثم کـَبیـرُ وَ منافعُ للنَّاس، واثُمهُمآ اکبَرُمن نَفعهُما.: ). (آیه /219 )
درباره باده و قمار از تو سوال میکنند. بگو: در آنها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است....
عمر (رض) فراخوانده شد و برای او تلاوتگردید. گفت: خداوندا! بیان شافی و وافی نازل فرما! پس از تضرع و زاری، آیه سوره نساء نازلگردید:
(یا ایها الذین آمـنوا لا تـقربوا الـصلاةو أنتم سکاری )
ای کسانی که ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید....
عمر (رض) فراخوانده شد و آیه بـر او تلاوتگردید. گفت: خداوندا! درباره باده بیان شافی و وافی نـازل فرما! به دنبال این درخـواست و لابـه، آیه سوره مائده نازل گردید:
إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (٩١) .
اهریمن میخواهدازطریق میخوارگی وقماربازی در میان شما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شـما را از یاد خدا و خواندننماز بـاز دارد. پس آیا (از ایـن دو چیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یاد خدا غافل میکنند، و ایشان را از همه عبادات، بــویژه نـماز کـه مــهمترین آنـها است، بازمیدارند) دست میکشید و بس میکنید؟!.
عـمر فراخوانده شد و آیه بر او تلاوت گردید.گفت: بس کردیم وکار را به پایان بردیم... (اصحاب سنن این را روایت کردهاند)
هنگامـیکه این آیات تحریم، سه سال پس از جنگ احد نازلگردید،کار بیش از این نیاز به چیزی پیدا نکردکه جارچی در مجالس و باشگاههای مدینه فریاد برآورد: «هان! ای مردمان! باده حرامگردیده است!» ... به دنبال شنیدن این صدا، کسیکه پیالهای در دست داشت، آن را شکست، وکسیکه در دهانش جـرعهای بود، آن را از دهان بیرون ریخت! مشکهای شراب پارهگردید و کوزهها شکسته شد... کار بگونهای پـایان گرفتکه انگار اصلا باده و بادهگساری در میان نبوده است! هم اینک به ساختار نـص قرآنـی، و به برنامهای میپردازیمکه روش پرورش و راهنمائی در آن جلوهگر -میا ید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٩٠)
إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (٩١)
وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ)
ای مومنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی کـه در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بخت آزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کار) پلید دوری کنید تا این که رستگار شوید. اهریمن مـیخواهـد از طـریق میخوارگی و قماربازی در مـیان شـما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز بـاز دارد. پس آیـا (از ایـن دو چـیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یـاد خدا غافل میکنند، و ایشـان را از همه عبادات، بـویژه نــماز کـه مــهمترین آنـها است، بـازمیدارنـد) دست مـــیکشید و بس مـــیکنید؟! از خـــدا و از پـیغمبر فرمانبرداری کنید و (از مخالفت فرمان خدا و پـیغمبر) خـویشتن را بـر حذر داریـد. و اگر (از فرمان خدا و پیغمبر روی برگرداندید و) پشت کردید، بدانید کـه بـر پیغمبر مـا تـنها تـبلیغ آشکـار و روشنگر (و رساندن فرمان و توضیح کامل احکام) است و بس.
این بخش از آیـات، با ندای دلنواز معهود آغـاز میگردد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) ٠
ای کسانی که ایمان آوردهاید!.
این ندای دلنـواز، از یک سو دلهای مومنان را به خروش میاندازد، و از سوی دیگر بنابه مقتضی این ایمان ایشان را به تعهد و فرمانبرداری یادآوری میکند و میخواند. به دنبال ایـن ندای الهـامگرانـه، بیان قاطعانهای قرار میگیردکه به شیوه قصر و حصـر ذکر میشود:
(إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ)
قطعاً میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی که در کنار آنها قربانی مـیکنید) و تیرها (وسنگها و اوراقی که برای بخت آزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند.
اینها ناپاک هستند و وصف «طیبات» و پاکیزههائیکه خدا آنها را حلال فرموده است، بر ایـنها منطبق نـمیگردد. چرا که ایـنها از زمره کـارهای اهریمن میباشند. اهریـمـن نیز دشمن دیرینه انسان است. مومن همینکه بداندکه چیزی جزو عـملکرد اهریمن است، از آن احساسش بیزار، و روانشگریزان، و وجودش رمان میگردد، و از آن میهراسد و پرهیز میکند.
در این لحظه، نهی همراه با امید به رسـتگاری صادر میگردد. این هم پسودهای از پسـودههای الهـامگرانه ژرف درونی است:
(فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ )
از این کارهای پلید دوری کنید، تا رستگار شوید.
سپس روند قرآنی برای پرده برداشتن از نقشه اهریمن که نهفته در فراسوی این پلیدی است، به پیش میرود:
(إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ).
اهریمن میخواهد از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز باز دارد...
بدین وسیله برای دل مسلمان هدف شیطان، و سرانجام نیرنگ و ثـمره پـلیدی او، روشن میگردد... آنچه اهریمن میخواهد ایـجاد دشمنانگی وکینهتوزی در میان صف مسلمانان، از راه بادهگساری و قماربازی است. همچنین خواست اهریمن عبارت از بازداشتن «مومنان» از یاد خدا و از گزاردن نماز است... در این صورت، نیرنگ اهریمن عجب نیرنگی است!
این هدفهائی که اهریمن میخواهد، کارهائی هستند که رخ میدهند و دیده میشوند. مسلمانان میتوانند پس از تصدیق آنها از لابلای فرموده صادقانه الهی، آنها را در دنیای واقعی ببینند. انسان به پژوهش ویادی برای دیدنکار تباه اهریمن نیازی ندارد. انسان هر چه زودتر میتواند ببیندکه اهریمن به وسـیله مـیخوارگی و قماربازی، در میان مردمان دشمنانگی وکینهتوزی میاندازد. چه میخوارگی بدان سببکه عقل و شعور را میزداید، و بر سرکشی گوشت و خون میافزایـد، و هوسهای پرشها و جهشها را برمیانگیزد، و قماریکه با میخوارگی همراه میگردد، و میخوارگی نـیز با آن همراه میشود، بدان علتکه در درونها زیانها وکینهها بر جای میگذارد، چراکه بازنده قمار، قطع بر برنده قمارکه دارائی او را جلو چشمانش بیهوده از آن خود کرده است و به تاراج برده است و وی را مغلوب و بازنده ساخته است،کینه به دل میگیرد... آخر، سرشت این نوعکارها چنین استکه دشمنانگی را برانگیزد و کینهتوزی را پدید آورد، هر چندکه مجـالس عربده و بیبند و باری، برای نگاههای سطحی، چنین وانـمود گرددکه مجمع دلهای دوستان است و مجلسیان متحد و متفق و صمیمی هستند، و باده و قمار مایه انس و الفت و سعادت و خوشبختی است!
بازداشتن از یاد خدا و از نماز، نیازی به نگریستن و دیدن ندارد... چه بادهگساری مایه فراموشکاری، و قماربازی موجب لهو و لعب میگردد. بنگی و منـگی قمار قماربازان از تنگی و منگی میخوارگی میخواران، دست کمی ندارد. جهان قمارباز همسان جهان بدمست، از خوانها و سیخها و ورقها و پیالهها تجاوز نمیکند.
بدین منوال، هنگامیکه اشاره به هدف اهریمن از این پلیدی، به اوج خود در بیدارباش دلهـای «مـومنان» و آمادهسازی دلهای ایشان میرسد، پرسشی به میان میآیدکه پاسخـی در این وقت، جز پـاسخ عـمر (رض) ندارد، بعد از آنکه شنید:
« فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ».
آیا شما بس میکنید و دست میکشید؟.
عمر فوراً پاسخ میدهد:
«(بسکردیم! بسکردیما».
امّا روند قرآنی بعد از این هم به پیش میتازد وآهنگ بزرگ وسترک خود را سر میدهد:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ)
از خـدا و از پـیغمبر فرمـانبرداری کـنید و (از مـخالفت فرمان خدا و پیغمبر) خویشتن را بر حذر دارید. و اگر (از فـرمان خدا و پیغمبر روی بـرگردانـدید و) پشت کردید، بدانـید کـه بـر پـیغمبر مـا تنها تبلیغ آشکـار و روشنگر (و رساندن فرمان و توضیح کـامل احکام) است و بس.
این قاعدهای استکهکارها بطورکلی بدان برمیگردد: اطاعت از خدا، و اطاعت از پیغمبر... تسلیم... تسلیم محضیکه با بودن آن جز اطاعت مطلق از خدا و پیغمبر، بر جای نماند... بر حذر داشتن از مخالفت ... و بالاخره تهدیدی که در این جملههای فشرده است:
(فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ).
و اگر (از فرمان خدا و پیغمبر روی برگرداندید و) پشت کردید، بدانید کـه بـر پیغمبر مـا تنها تبلیغ آشکار و روشنگر (و رساندن فرمان و تـوضیح کامل احکـام) است و بس.
پیغمبر (ص)تبلیغکرد و رساند و توضیح داد و روشن فرمود. پیآمد و مسوولیت پس ازتبلیغ روشن متوجه کسانی میگردد که مخالفت میورزند...
تهدید خردکـنندهای در ایـن اسلوب فشـرده است.
اسلوب فشردهای که مـاهیچههای دوشـها و پـهلوهای مومنان از آن به لرزه و تکان میافـتد! ... مومنان هنگامی که عصیان میورزند و اطاعت نـمیکنند، به کسی جز خود زیان نمیرسانند. قطعاً پیغمبر (ص) تبلیغ فرمود و ادای وظیفه نمود. سپس ازکارشان دست کشید وکاری بهکارشان نداشت. چون از این مرحله به بعد مسوول ایشان نبود، و عذابی را از آنـان بدور ننمود، بدان گاه که از او نـافرمانی کردند و اطـاعت نورزیدند. کار و بارشان یکسره حواله به یزدان جهان شد، و تنها او میتوانست سرکشانکجرو وگریزپای را کیفر دهد!
ایـن برنامه یـزدان استکه در دلهـا را میکوبد، و ناگشودههای دلهـا برای پـذیرش برنامه الهی باز میگردند، و راهها وگذرگاهها در آنها برای نفوذ برنامه آسمانی، روشن و هویدا میشوند...
شاید زیبا باشد در اینجا بیانکنیمکه کدام باده استکه این نهی راجع بدان نازل شده است:
ابوداود با سندیکه در دست داشته است، از ابن عباس - رضی الله عنهما - نقلکرده است: «هر مخمّری خمر است، و هر مسکری حرام است».
عمر (رض) بالای منبرپیغمبر (ص)در حضـورگروهی از صحابه سخنرانی کرد وگفت:
«ای مردمان! تحریم خمر روزی که میبایست نـازل شد. بدان هنگام خمر از پنج چیز تهیه میشد: از انگور و خرما و عسل وگندم و جو. خمر هر آن چیزی است که عقل را بپوشاند». (قرطبی آن را در تـفسیر خود روایت کرده است)
هم این روایت و هم آن روایت دلالت دارند بر اینکه باده هر آن چیزی استکه عقل را بپوشاند و مایه مستی شود... باده مختص به نوع ویژهای نیست. بلکه هر چیز که مستی آورد، حرام است.
بیخبری و بیهوشی مستی - ناشی از هر چیز مست کنندهای که باشد - منافات دارد با بیداری و هوشیاری هــمیـشگیکــه اسـلام بـر دل هـر مسـلمانی واجب میگرداند، تا در هر لحظهای با خدا پیوند داشته باشد، و در هر اندیشهایکه به ذهن میگذرد خدای را بپاید. گذشته از آن، در پرتو این بیداری و هوشیاری، عامل مثبتی در رشد زنـدگی و دگرگونی آن، و در حفظ زندگی از ضعف و فساد، و در حفاظت نفس و مال و ناموس، و در پاسداری از امـنیت گروه مسـلمانان و شریعت ایشان و نظام حکومتیشان از هر نوع تعدی و تجاوزی باشد. فرد مسلمان به خود واگذار نمیگردد تا هر چه میخواهد بکند و هرگونهکه بخواهد از لذائذ برخوردارگردد. در هر لحظهای تکالیف و وظائفی بر او واجب استکه بیداری و هوشیاری همیشگی را میطلبد. تکالیف و وظائفی در مقابل گروه مسلمانانی که در میانشان زندگی بسر میبرد، و تکالیف و وظائفی در برابر همه انسانها، بدین معنیکه باید انسانها را به سوی خدا و آئین خدا دعوتکند و رهنمودشان نماید... از انسان مومن خواسته میشودکه بیداری و هوشیاری همیشگی را داشته باشد، تا بتواند بدین تکالیف و وظائف بپردازد و در انجام آنها موفقگردد. حتی زمانی که فرد مسلمان از چیزهای پاکیزه و حلال نـیز بهره میبرد و استفاده میکند، اسلام بر او واجب میگرداند که در این بهرهمندی و استفاده هم بیدار و هوشیار باشد، تا بنده هیچگونه شهوتی یا لذتی نگردد. بلکه همیشه بر آرزوها و خواستهایش سیطره و غلبه داشته باشد، و به آرزوها و خواستهایش بسانکسی پاسخ دهد که برکار و بار خود سیطره دارد و چیره است و بر خویشش مسلط است... بیخبری و بیهوشی و بنگی و منگی مستی، درهیچ چیزی با ایـن مسـیر و با ایـن دیدگاه، متفق و سازگار نیست.
این بیخبری و بیهوشی در اصل جزگریز از واقعیت زندگی در وقتی از اوقات نـیست. بلکهگرایش به اندیشهها و خیالبافیهائی استکه سرمستی یا خمار آنها را بـرمیانگـیزد. اسـلام ایـن راه را برای انسـان نمیپسندد، و از مردمان میخواهد که حقائق را ببینند، و با آنها رویارویگردند، و در آنها بزیند، و زندگانی خود را برابر آنها صرفکنند، و این زندگی را بر شبحها و خیالبافیها بنیاد ننهند... قطعاً ملاک تـصمیم قـاطع و اراده استوار، با حقائق روبرو شدن است. امّاگریز از حقائق، و پناه بردن به تصورات و اوهام، راهگسیختگی، و سسـتی تصمیم، و ذوب شـدن اراده است. اسلام همیشه تقویت و تربیت اراده را در مد نظر داشته است، و پیوسته خواسـتار رهائی و آزادی اراده از قیدها و بندهای خوی چیره میگساری بوده است. همینکار خود به تنهائی از دیدگاه اسلامی برای تحریم باده و تحریم سـائر مـواد مخدرکافی و بسنده است... باده و بادهگساریکثیف است وکار شیطان است، و تباهکننده زندگی انسان است.
فقهاء در اینکه خود باده کثیف است همچون سـائر کثافات و نجاسات، و یا اینکهکثیف نـیست و تـنها نوشیدن آن حرام است و بس، اختلاف نظر دارند. نظر جمهور این استکه خود بادهکثیف و ناپاک است. امّا نظر ربیعه، لیث پـسـر سعد، مزنی دوست شـافعی، و بعضی از بغدادیان، این است که تنها نوشیدن باده حرام است و خود آن ناپاک نیست... همین اندازه در رونـد فی ظلال القرآن ما را بس است.
روایت کردهاند هنگامیکه این آیات نازلکردید، و در آنها تحریم باده ذکر شد، و باده ناپاک و از عمل شیطان قلمدادگردید، در جامعه مسلمانان دو فریاد برخاستکه در ساختار متحد، ولی در انگیزه و هدف مختلف بودند. برخی از اصحاب سختگیرگفتند: یـاران مـا را چه میشود؟ یارانی که تا مردند بادهگساری کردند!... یـا گفتند:کسانی را چه میشودکه در جنگ احدکشـته شدند و باده در شکمهای خود داشتند؟ (یعنی: پیش از تحریم باده).
برخی از کسانی که کارشان به شک و گمان افکندن مردمان بود، به منظور آشفتن افکار و سرگردان نمودن دیگران، چنین سخنانی و یـا همانند آنـها راگفتند. مرادشان ازگفتن همچون سخنانی لرزان کردن اعتماد درونی مردمان نسبت به اسباب تشـریع و انگیزههای قانونگذاری بود، و یا اینکه به دیگران چنین بفهمانند: کسانی که مردهاند بدان گاه که باده هر چند کـه هـنوز حرام نبوده است، ولی چون خود بادهکثیف وکار شیطان بشمار است، آنان با شکمهای پر از چیز نجس و ناپاک مردهاند!
بدین هنگام بودکه این آیه نازل شد:
(لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ).
بر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسـته انجام دادهاند، گناهی به سبب آنـچه (از مسکرات پیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیدهاند متوجه آنان نیست، اگر (از محرمات) بپرهیزند و (بدانـچـه دربـاره تـحریم نـازل شـده است) ایـمان بـیاورند و کارهای شـایسته انجام دهند. بعد از آن (هم از محرمات) بپرهیزند و (به احکام نازله در باره تحریم) ایمان داشته باشند. سپس (بــاز هــم درجـات تــقوا را طـی کـنند و از مـحرمات) بپرهیزند و همه کارهای خود را نیکو کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد (و هر گروهی از آنـان را به اندازه اخلاصی که دارند پاداش میدهد).
این آیه نازلگردید تا پیش از هر چیز بیان دارد: چیزی که تحریم نشده است، حرام نمیگردد، و تحریم نیز از زمانی آغاز میگرددکه نص نازل شده باشد، نه پیش از نص. همچنین چیزی با ویژگی پیشینیکه داشته است، حرام نمیگردد. عقاب وکیفری هم جز با بودن نص وجود نخواهد داشت، چه در دنیا و چه در آخرت. زیرا این نص استکه حکم را پدید میآورد... کسانیکه مردهاند و باده در شکمهایشان داشتهاند، در حالی که هنوز تحریم نشده است، بر آنانگناهی نـیست. زیـرا ایشان چیز تحریم شدهای را نخوردهاند و ننوشیدهاند، و مرتکب معصیت وگناهی نشدهانـد... آنـان از یـزدان میترسیدهاند وکارهای شایسته و بایسته انجام دادهاند، و خدای را در نظر میداشتهاند، و میدانستهاندکه ایزد متعال از اندیشهها و رازهای درونشان، و ازکردارها و رفتارهای بیرونشان آگاه است ...کسانیکه حالشان این چنین باشد، دست به چیز حرامی نمییازند، و مرتکب گناهی نمیشوند.
نمیخواهیم بدین مناسبتگرفتار جدالی گردیم که معتزله پیرامون حکم نجس بودن باده برانگیختند، و گفتند: آیا نجس بودن باده ناشی از فرمان یزدان سبحان درباره تحریم آن است؟ یا این ناشی از صفت مـلازم باده در خود باده است؟ آیا چیزهای حرام به سبب صفت ملازم خود، چیزهای حرام است؟ یا اینکه چنین صفتی به سبب تحریم، ملازم آن چیز میگردد... چنین جدالی به نظر ما بیهوده و بینتیجه است و برای احسـاس اسلامی بیگانه است!... یزدان جهان وقتی که چیزی را حرام میفرماید، میداند چرا آن را حرام مینماید، چه سبب تحریم ذکرگردد، و چه بیان نشود. چه تحریم به خاطر صفت موجود در خود چیز حرام بوده، یا به علتی باشدکه متوجهکسیگرددکه از آن استفاده میکند، و یا متوجه مصلحت عموم مردمان شود...
این خداوند بزرگوار استکه همه این امور را میداند و آگاه از هر چیزی است، و اطاعت از دستور او واجب است. گذشته از اینها، جدال هیچگونه نـیاز واقـعی را برآورده نـمیکند و دردی از واقـعیت را درمـان نمینماید... واقعیت، سرشت این برنامه یزدانی است... هیچکسی نباید بگوید: وقتیکه تحریم به خاطر صفت موجود در خود چیز حرام بوده است، پس چرا پیش از تـحریم، آن چیز مباح و آزاد بوده است؟ پس باید حکمتی بوده باشدکه به خاطر آن یزدان جهان در مدتی از زمان آن را تحریم نفرموده است. همه اینها واگذار به یـزدان است. قدغنکردن و آزاد نمودن چیزها از مقتضیات الوهیت ایزد منان است و مـتعلق به یـزدان سبحان است. نیکو قلمداد کردن و پسندیدن انسان، یـا زشت شمردن و نپسندیدن انسان، دستورکار نیست. چه بسا انسان چیزی را علت بداند، امّا علت نباشد. با خدا ادب داشتن میطلبدکه انسان احکام را بپذیرد و اجراء کند، چه حکمت و علت آنشناخته شود، و چه هـرگز شناخته نشود و همـیشه پنهان بماند... خدا میدانـد و شما نمیدانید.
عمل به شریعت یزدان، پیش از هر چیز واجب است بر بندگی استوار شود. بر اطاعت از یزدان پابرجا گردد، برای اظهار بندگی انسان در برابر یزدان جهان باشد ... اسلام به معنی تسلیم، این است و بس. پس از اطاعت از فرمان یزدان، خرد انسان به اندازه توان مـیتواند فلسفهکار را و حکمت موجود در امر و نهی آفریدگار را بجوید، چه خداوند خودش فلسفه و حکمت حکم را روشن فرموده باشد، و چه روشن ننموده باشد، و چه خرد انسان آن را فهمکند یـا نکند. زیـرا قـاضی در تشخیص نیکو و پسندیده بودن شـریعت درکاری از کارهای یزدان است نه انسان. تـنها و تنها داور خدا است. هر زمان خدا به کاری دستور فرمود، یا ازکاری نهی نمود، دیگر جای جدال و ستیز نیست و امر و نهی باید پذیرفته و اجراء شود... امّا اگر داوری و فرماندهی به عقل بشری واگذارگردد، معنی اینکار این استکه مردمان آخرین مرجع در شرع خدا هسـتند!... پس در این صورت جایگاه الوهیت کجا است و جای عبودیت کجا؟
از اینگفتار خود را رها میسازیم و به ترکیب بند آیه و دلالت آن میپردازیم:
(لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ).
بر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهانـد، گناهی بـه سـبب آنچه (از مسکـرات پـیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیدهاند متوجه آنان نـیست، اگر (از محرمات) بپرهیزند و (بدانـچه دربـاره تـحریم نـازل شـده است) ایـمان بـیاورند و کـارهای شـایسته انجام دهند. بعد از آن (هم از محرمات) بپرهیزند و (به احکام نازله در باره تحریم) ایمان داشته باشند. سپس (بــاز هـم درجـات تـقوا را طـی کـنند و از مـحرمات) بپرهیزند و همه کارهای خود را نیکو کـنند، و خداونـد نیکوکاران را دوست میدارد (و هر گروهی از آنـان را به اندازه اخلاصی که دارند پاداش میدهد).
در سخنان مفـسَّران چیزی را پـیدا نکردمکـه درباره ساختار عبارت قرآنی بدین شیوه، و با تکرار تقوا گاهی همراه با ایمان وکار شایسته، و وقتی همراه با ایمان، و زمانی همراه با احسان ...گفته شده باشد و چنگی به دل بزند و دل بدان آرامگیرد. همچنین در چاپ نـخستین فیظلال القرآن چیزی را پیدا نکردمکه این تکرار را چنانکه باید توجیهکند و دلم هم اینک از آن خشنود و بدان آرامگیرد!... زیباترین چیزی که خوانـدهام - هر چند مرا چنانکه باید راضی و قانع نمیسازد - سخنی استکه ابـن جریر طبریگفته است:
«تقوای نخستین، دریافت فرمان یـزدان با پذیرش و تصدیق و دینداری و رفتار برابر آن فرمان است. تقوای دوم، استوار و بر دوام ماندن بر تصدیق است. تقوای سوم، نیکرفتاری و نزدیک شدن به آستانه یـزدان با انجام سنتها و مستحبات است».
آنچه در چاپ اول فیظلال القرآن در این باره گفتهام عبارت است از: «سخن بدین شیوه، تاکید بشمار است. تاکید بگونه تفصیل بعد از اجمال. خداوند نخست تقوا و ایمان و عمل صالح را بطور اجمال بیان فرموده است. سپس تقوا را بار دوم همراه ایمان بیان نـموده است، و بار سوم تقوا را با احسان -که عـمل صـالح است - تکرار فرموده است... در اینجا مراد تاکید تـقوا است، چراکه بر آن تکیه شده است. همچنین تکرار تقوا بدان خاطر استکه قانون ثابتی برای سنجش اعمال در دست باشد، و آن اینکه ارزش یا عدم ارزشکارها درگرو نیت نهان و احساس پنهان در اندرون انسـان است ... تقوا نیز درونی و عبارت از این استکه انسانکاملا احساسکندکه خدا او را دقیقاً میپاید و بر رفتار و کردارش نظارت مینماید، و انسان در هر لحظهای از لحظات عمر خود با یزدان تماس و پیوند دارد... ایمان به یزدان و تصدیق اوامر و نواهی او، و عمل صالحیه بیانگر ظاهری عقیده نـهان در زوایـای درون انسـان است، و پیوند عقیده نهان و عملیکه بیانگر آن است، اینها همه و همه معیار حکم و قضاوت هستند، نه ظواهر و اشکال بیرونی... این قاعده نیز نیاز به تاکید و تکرار و بیان دارد».
من هم اینک در این سخن نیز چیزی نمییابمکه انسان را قانع و آسوده خاطر سازد... امّا چیز دیگری به نظرم نرسیده است و درگاه توفیق مـعنی بهتری بر رویـم گشوده نشده است... مددرسان یزدان جهان است و بس.
*
سپس روند قرآنی در جولانگاه حرامکردن و حلال نمودن به پیش میرود، و سخن میرانـد از شکار نخجیر در حالت احرام، وکفارهکشتن ان، و ذکر حکمت تحریم بیت الله و ماههای حرام و حیوانات نشاندار و بینشانیکه برای قربانی آورده میشوند و در سرآغاز سوره دستور داده شده بود که بدانـها اذیت و آزاری رسانده نشود... آنگاه این بخش با تـعیین تـرازوی سنجش ارزشهای انسان مسلمان و جامعه مسـلمان، پایان میگیرد. همان ترازوئیکه پاک اندک در آن بر ناپاک فراوان برتری میگیرد:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٩٤)
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیًا بَالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا لِیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٩٥)
أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَکُمْ وَلِلسَّیَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (٩٦)
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلائِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٩٧)
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٩٨)
مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ (٩٩)
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)
ای مومنان! مسلمّاً خداوند شما را با (تحریم) برخـی از نخـجیر (یعنی حیوانـات و طیور وحشـی بـری کـه بـه آسانی در دسـترس شـما قرار میگیرند و) دسـتها و نیزههای شـما بـدانـها مـیرسند، آزمـایش مـیکند، تـا روشـن شـود چـه کسـی در حـال نـهان (از دیـدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا مـیترسد. هـر کس بعد از آن (که حدود و احکام بیان گـردید، از آنـها تخطی و) تجاوز کند، مجازات دردناکی خواهـد داشت. ای مومنان! هنگامی که در حالت احرام هستید (و یا این که در سرزمین جرم بسر مـیبرید) نـخجیر مکشـید. و هر کس از شما عمداً نخجیر بکشد باید کفارهای معادل آن از چهارپایان (اهلی، مانند: بـز و گوسفند و شـتر و گاو) بدهد، کفارهای که دو نفر عادل از میان خودتان به معادل بودن آن قضاوت کنند و برابری آن را تـصدیق نمایند. چنین حیوانی قربانی میگردد و بـه مسـتمندان مکه داده میشود، یا کفارهای (معادل قیمت آن حیوان) خوراک (یک روزه به هر یک از) فقراء میدهد، و یا برابر آن (خـوراک؛ بــه عبارت دیگر بـه تـعداد مسـتمندان دریــافت کننده کـفاره، روزهـائی) روزه میگیرد. تـا متجاوز کیفر کار خود را بچشد. خدا از آنچه در گذشته (پیش از تـحریم شکـار) انـجام پـذیرفته است، گذشت مــینماید. ولی هـر کس (بـه کشـتن نـخـجیر) دوبـاره برگردد (و بعد از آگاهی از تحریم، باز به شکار پردازد) خداوند از او انتقام میگیرد. و خداونـد تـوانـا و انـتقام گیرنده است. نـخـجیر (آبـزی، یـعنی حیوانـی کـه در رودخانه یا در آبگیر زندگی مـیکند، و یـا در) دریـا، و خوردن از (گوشت) آن، برای شما (مقیمان مومن که آن را تازه بـه تـازه مـیخورید) و برای (شـما) مسـافران
(مومن که آن را خشکیده یـا یـخ زده و یـا بـه صـورت کنسرو میخورید) حلال است، ولی مادام کـه در حـال احرام هستید نخـجیر خشکـزی (یعنی حـیوانـی کـه در بیابانها و دشتها و کوهها زندگی میکند و معمولا اهلی نمیگردد) برای شما حرام است. از خدائی بترسید کـه به سوی او برگردانده مـیشوید و در پیشگاه او گـرد آورده میشوید. خداوند، کعبه، (یـعنی) بیتالحرام، و مــاههای حـرام، و قربانیهای بـینشان و نشـاندار را وسـیلهای بـرای سـامان بـخشیدن (بـه کـار دنـیوی و اخروی) مردم قرار داده است. این بدان خاطر است که بدانید که خداوند مـطلع از هـر آن چیزی است کـه در آسمانها و زمین است، و بدانید که خداوند همه چیز را میداند. بدانید که خداوند دارای مجازات شدید است، و در عـین حـال بس آمـرزنده و مـهربان است. پـیغمبر وظیفهای جز تبلیغ (و رسـاندن پیام آسمانی) ندارد. خداوند آگاه از چیزی است که آشکـار مـیسازید و بـا خبر از چیزی است که پنهان مینمائید. (ای پیغمبر! بـه مردم) بگـو: نـاپاک و پـاک (و حرام و حـلال) مسـاوی نیستند، هر چند که فراوانی ناپاک (و حرام) شـما را بـه شگفت انـدازد. پس ای خردمندان (بـا امـتثال اوامـر و اجتناب نواهی یزدان) خویشتن را از (خشـم) خدا بـر حذر دارید تا این که رستگار شوید.
خداوند بزرگوار در سرآغاز ایـن سوره، به مومنان فرمودهاست: .
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأنْعَامِ إِلا مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلا الْهَدْیَ وَلا الْقَلائِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَانًا وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا) ٠(آیه/1و2 )
ای مومنان! به پـیمانها و قراردادهـا وفـا کنید (اعـم از عقدها و عهدهای مشروع انسان با انسان، یا انسان بـا یزدان ... بعد از ذبح، خوردن گوشت) چهارپایان بـرای شما حلال است مگر آنهائی که (در این سوره مستثنی میگردد) و بر شما خوانـده مـیشود. هنگامی که در حالت احرام هستید (یا این که در سرزمین حرم بسـر میبرید) شکار (بری) راحلال ندانید. خداوند هـر چـه بخواهد (و مصـلحت بدانـد) حکـم مـیکند. ای مومنان! (حرمت شکنی) شعائر (دین) خدا را بـرای خود حـلال ندانید (بدین صورت که هرگونه که بخواهید بدان دست ببرید و در آن تصرف کنید) و نـه مـاه حرام را (بـدین معنی که در آن بجنگید)، و نه قربانیهای بینشان و نـه قربانیهای نشانداری را (که به بیتالله هدیه مـیکردند. بدین گونه که متعرض چنین حیواناتی یا صاحبان آنها بشوید) و نه کسانی که آهنگ آمدن به خانه خدا را دارند و به دنبال لطف و خشنودی خدایند. (بدین مـعنی که آنان را از آمدن بدانجا بازدارید و یا این که بـا ایشـان بجنگید). هر وقت که از احرام بدر آمدید و از سـرزمین حرم خارج شدید، شکار کنید (و شکار کردن برای شما بلامانع خواهد بود).
این نهی از حلال دانستن نخجیر در حال احرام، آشفتن شعائر و به هم زدن مراسم دینی، حلال شمردن ماههای حرام، متعرض حیوانـات نشاندار و بینشان شـدن، جلوگیری ازکسانیکه برای حج به سوی بـیتالله رهسپار میگردند، و بدیشان اذیت و آزار رساندن، در دنیا برای مخالفکیفری در پی نـداشت، بلکه تـنها بزهکار میشد... امّا هم اینککیفر مشخص میگرددکه عبارت است ازکفـاره:
( لیذوق وبال أمره ) .
تا متجاوز کیفر کار خود را بچشد.
و عفو وگذشت از حلال شمردن این چیزهای حرام در گذشته اعلان میشود، وکسانی با انتقام یزدان از ایشان تهدید میگردند و بیم داده میشوندکه پس از این بیان و روشنگری به سوی چنینکارهائی برگردند.
این بخش، همسان همةه بخشهای دیگر ایـن دسـته از آیات، با ندای دلنواز معهود، آغاز میگردد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) ٠
ای مومنان!.
سپس بدیشان خبر میدهدکه آنان با امتحانی از سوی خدا روبرو هستندکه شکار و نخجیری استکه از آن در حال احرام نهی شدهاند:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ).
ای مومنان! مسلمّاً خداوند شما را با (تحریم) برخی از نخجیر (یعنی حیوانـات و طیور وحشـی بـری کـه بـه آسانی در دسـترس شما قرار میگیرند و) دسـتها و نیزههای شما بدانـها میرسند، آزمـایش میکند، تـا روشــن شـود چـه کسـی در حـال نـهان (از دیـدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا مـیترسد. هـر کس بعد از آن (که حدود و احکام بیان گردید، از آنـها تخطی و) تجاوز کند، مجازات دردناکی خواهد داشت.
وسیله آزمایش، نخجیر سهل و سادهای است. خدا آن را به سویشان گسیل میدارد. دسـتهایشان از نـزدیک بدان میرسد. نیزههایشان بدون رنج بدان میرسد. روایت شده استکه یـزدان نـخجیر را به سویشان میراند تا بدانجا که نخجیر در اطراف خیمههایشان و منازلشان بهگشت وگذار میپرداخت و به چـادرها و خانههایشان نزدیک میگردید!... این همان تـحریم و تشویقی استکه در آن آزمایش نهفته است ... درست همسان همان تحریک و تشویقی استکه بنیاسرائیل قبلاً در برابر آن نتوانستند پایداری و ایستادگی کنند. آن زمانکه مصرانه از پیغمبر خود موسی (ع) خواستند که خدا روزی را برای ایشـان روز آسـایش و نـماز فرماید، تا در آن به کاری ازکارهای زندگی نپردازند. خداوند برای ایشان روز شنبه را تعیین فرمود. آنگاه نخجیر دریازی را به سویشانگسیل داشت. نـخجیر دریـازی در روز شنبه به سوی سـاحل میآمد و خویشتن را بدیشان مینمود. وقتی همکه شنبه نبود، از دیدگانشان پنهان میگردید، بدان صورت که ماهیها معمولا خـود را در میان آب نهان میدارند. بنیاسرائیل تاب نیاوردند و نتوانستند پیمان خـود را با خدا نگاه دارند و عهدشکنی نکنند. به نیرنگ با خدا پـرداختند - همانگونهکه سـرشت شناخته یـهودیان است - روز شنبه ماهیها را احاطه میکردند و اطراف آنـها را میبستند و شکارشان نمیکردند. بامداد فردای آن روز بـرمیگشتند و آنـها را از میان مکان احاطه شده میگرفتند! این همان کاری است که خدا به خـاطر آن پیغمبر (ص)خـود رابه سویشان مـیفرستدتـا رویاروی آن را بدیشان بگوید و رسوایشان نماید. این پیام در این فرموده خداوند بزرگوار قرار دارد:
(و اُسالهــم عن القریه التیکانت حاضرة البحر،اذ یعدون فی السبت اذ تاتیهــم حیتانهم یـومسبتهــم شرعاً،و یوم لا یسـبتون لا تاتیهـم. کذلک نبلوهم بماکانوا یفسقون) (اعراف/163)
از آنان درباره (سرگذشت اهـالی) شـهر (ایـله) کـه در ساحل دریا بود بپرس. (به یاد بیاورید) هنگامی را کـه آنان (در روز شنبه از حدود و مـقررات خدا) تـجاوز میکردند. همان هنگام که مـاهیانشـان روز شـنبه بـه سویشان میآمدند (روی آب) و خودنمائی مـیکردند، امّا در غیر روز شنبه به سویشان نمیآمدند (و این هم آزمایشی از سوی خدا بود). بـه همین منوال آنـان را پیوسته به سبب فسق و فجور دائمی و مستمرشان (با آزمونهای گوناگون) میآزمودیم (تـا نـیکوکاران پـاک سرشت از بدکاران بدطینت جدا و مشخص شوند).
درست با این آزمون، یزدان ملت مسلمان را آزمایش فرمود! مسلمانان قبول شـدند، ولی یـهودیان مـردود گشتند ... این، مصـداق فرموده یزدان سبحان درباره این ملت مسلمان است:
(کنتم خیراُمّه اُخرجت للناس تامرون بالعروف و تنهــون عن المنکر و تومنون بالله. و لو آمن اهل الکتاب لکـان خیرا لهم. منهم المومنون و اکثرهم الفاسقون)٠ (العمران ١٠. ا)
شما (ای پیروان محمد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شـدهایـد (مـادام کـه) امـر بـه مـعروف میکنید و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهـل کـتاب (مـثل شـما بـه حـنین بـرنامه و آئـین درخشانی) ایمان بیاورند، بـرای ایشـان بهتر است (از باور و آئینی که بر آنند. ولی تنها عده کمی) از آنـان بـا ایمانتد و بیشتر ایشان فاسق (و خارج از حدود ایمان و وظائف آن) هستند.
در موارد زیادیکه بنیاسرائیل شکست خورده است و رفوزهگردیده است، این ملت مسلمان پیروز شده است و پذیرفتهگردیده است. بدین خاطر است که یزدان خلافت در زمین را از چنگ بنیاسرائیل بیرون آورده است و به دست مسلمانان سپرده است، و ایـن مـلت مسلمان را امین و امانتدار آنکرده است، و بدانـان چیزی داده است و مکانتی عطا فرموده استکه حنین چیزی و مکانتی را به ملتی پیش از ایشان نداده است و عطاء نفرموده است. چه برنامه یزدان به صورت تمام و کمال در نظام واقعی و سیستم حقیقیکه بر سراسر زندگی فرمانروائیکند مجسم و نمودار نگشته است، بدانگونهکه در خلافت ملت مسلمان مجسم و نمودار شده است ... این هم در روزی و روزگاری بودکه این ملت، مسـلمان بود! آن روزی و روزگاریکه این ملت میدانستکه اسلام عبارت از این استکه آئین یزدان و شریعت او در زندگی انسانها مجسم و نمودار شود. آن روزی و روزگاریکه این ملت میدانستکه او امین و امانتدار این امانت بزرگ، و وصی و سرپرست بشریت است و باید در میان مردمان برنامه یـزدان را پیاده و پاجا دارد، و برابر امانت آفریدگار بر برنامه کردگار، نظارت و قیمومتکند.
این آزمون با نخجیر ساده و آسان، در مدت زمـان احرام، یکی از آزمونهائی است که این مـلت از آنها سربلند و موفق بیرون آمده است. عـنایتیکه یزدان سبحان بدین ملت داشته است و با تربیت این ملت با هـمچون آزمـونهائی آن را ابراز فرموده است، از نشانهها و نمودهای رعایت خداوند منان در حق ایـن ملت مسلمان، و انتخاب بزرگوارانه حکیمانه ایزد سبحان بشمار است.
در این رخداد، خداوند بزرگوار، برای مومنان پـرده از فلسفه و حکمت چنین آزمونی برمیدارد:
(لیعلمالله من یخافه بالغیب) .
تا روشـن شـود چـه کسـی در حـال نـهان (از دیـدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا میترسد.
نهانی از یزدان هراسـیدن، پـایه ایـن عـقیده در درون مسلمان است. پایه استوار و محکمیکه ساختار عقیده و ساختار رفتار بر آن بناگردیده است، و امانت خلافت در زمین برابر برنامه پابرجای یزدان، بـدان مـرتبط و متصل است.
مـردمان یزدان را نمیبینند، ولی آنان او را در دل و جان خود مییابند هنگامی که بـدو ایـمان داشـته بـاشند... یزدان برای چشمان ظاهری مردمان نهان است، ولیکن چشمان جانهایشان او را نهانی میشناسند و پنهانی از او میهراسند. استقرار ایـن حقیقت بزرگ - حـقیقت ایمان به یزدان بگونه غیبی و نهان، و هـراس از ایزد منان - و خـویشتن را بینیاز دیدن از رویت و مشاهده ظاهری، و احساس بدین غیب و نهان، احسـاسی کـه برابر با رویت و مشاهده - بلکه بالاتر و برتر از آن است، چراکه فرد مومن هر چندکه خدا را ندیده است، گواهی میدهد که: هیچ معبودی جز خدا وجود ندارد... استقرار این حقیقت بدین شـیوه، بیانگرکوچ دور و درازی در بالاروی و اوجگیری این پدیده انسـان نـام است. بیانگر این واقعیت است کـه نـیروهای سـرشتی انسان آزاد شده است، و از دسـتگاههای مسـتقر در هستی سرشتی خـود به صورت کاملتری استفاده کـرده است و بهره برده است، و به انـدازه ایـن بـالاروی و اوجگــیری، از جـهان حـیوانـات دوری گـزیده است، حیواناتی که با دنیای نهان از دیدگان به اندازه انسـان آشنا نیـستند. این از یک سو، امّا از دیگر سو، هنگامی که چشمان جان بسته شود، انسان از رویت و مشاهده چـیزهائی بـیبهره مـیگرددکه در فـراسـوی جـهان محسوسات قرار دارند، و دستگاههای گیرنده و ارتباط مترقیانه موجود در هستی او بیسود و بیهوده میماند، و به سطح جهان حیوانات سقوط میکند و بسان آنها در دنیای محسوس «مادی« اسیر وگرفتار میشود.
از اینجا استکه یزدان سبحان، هراس نهانی انسـان از آفـریدگار جهان را فلسفه و حکمت ایـن آزمون میفرماید، و برای مـومنان پــرده را از ایـن فـلسفه و حکمت برمیدارد تا دلها و درونهایشان بـرای پـیدا و پیاده کردن آنگرد آید و به تلاش درآید.
یزدان جهان با علم لدنی میداندکـه چـه کسـی از او نهانی میترسد. اما یزدان جهان مـردمان را در برابر چیزی که با علم لدنی میداند مـحاسبه و مواخذه نمیفرماید. بلکه ایشان را در برابر چـیزی مـحاسبه و مواخذه میفرماید که با علم وقوعی از ایشان مشاهده مینماید...
(فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ)
هر کس بعد از آن (که حدود و احکام بیان گردید، از آنها تخطی و) تجاوز کند، مجازات دردناکی خواهد داشت. خداوند از آزمودن خـبر داده است. فـلسفه آن را نـیز نموده است. از وقوع بدان هم بر حذر فـرموده است. هرگونه وسائل پیروزی در آن را هم عطاء نموده است... بعد از همه اینها، هرکس تعدی و تخطیکند، عـذاب دردناک پادافره درست و دادگرانه او خواهد بود. ایـن پادافره را چنین کسی برای خود برگزیده است و عملا خـویشتن را سزاوار آن کرده است.
بعد از این، تفصیلکفاره مخالفت بـه مـیان مـیآید و دیگر باره با نهی آغاز و با تهدید ختم میشود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیًا بَالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا لِیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ).
ای مومنان! هنگامی که در حالت احرام هستید (و یا این که در سرزمین حرم بسر مـیبرید) نـخجیر مکشـید. و هر کس ار شما عمدا نخجیر بکشد باید کفارهای معادل
آن از چهارپایان (اهلی، مانند: بـز و گوسفند و شـتر و گاو) بدهد، کفارهای که دو نفر عادل از میان خودتان به معادل بودن آن قضاوت کشند و برابری آن را تـصدیق نمایند. چنین حیوانی قربانی میگردد و بـه مسـتمندان مکه داده میشود، یا کفارهای (معادل قیمت آن حیوان) خوراک (یک روزه به هر یک از) فقراء میدهد، و یا برابر آن (خـوراک؛ بــه عبارت دیگر بـه تعداد مستمندان دریــافت کـننده کـفاره، روزهـائی) روزه میگیرد. تـا متجاوز کیفر کار خود را بچشد. خدا از آنچه در گذشته (پیش از تـحریـم شکـار) انـجام پـذیرفته است، گذشت مــینماید. ولی هـر کس (بـه کشـتن نـخجیر) دوبـاره برگردد (و بعد از آگاهی از تحریم، باز به شکار پردازد) خداوند از او انتقام میگیرد. و خداوند تـوانـا و انـتقام گیرنده است.
نهی متوجهکسی استکه در احرام باشد و عمدا نخجیر را بکشد. امّا اگرکسی سهوا نخجیر را بکشد،گناهی بر او نیست و کفارهای هم نمیپردازد... هـرگاه کسـی در این شرائـط عـمداً نـخجیری را بکشـد،کـفارهایکـه میپردازد این است که چهارپائی از حیوانات اهـلی را سر میبرد و قربانی میکندکه همطراز نخجیری باشد که کشته است. مثلا در برابرکشتن آهوئی گوسفند یـا بزی بسنده است. در برابر گوزن یا گاو وحشی، گاوی کافی است. در برابر شتر مرغ و زرافه و حیوانات مثل اینها، شتری مناسب است... در برابرکشتن خرگوش و گربه وحشی و امثال ایـنها خرگوشی بسـنده است... نخجیری که در میان حیوانات اهلی، همطرازی نداشتــه باشد، حیوانی بسنده استکه بهای آن مساوی با بهای نخجیر مورد نظر باشد.
درباره این کفاره، دو نفر مسلمان دادگر، داوری و تعیین قیمت یا همسان میکنند. هرگاه داوریکردندکه حیوانی هدی نامیده شود و بهکعبه برده شود، در آنـجا چــنین حیوانی ذبح میگردد و میان فقراء و درمـاندگان آنـجا تقسیم میشود. زمانیکه حیوانی یافته نشـود، داوران میتوانند کفاره را خوراک فقراء و درمـاندگان تـعیین کنند، خوراکیکـه بـا پـول ارزش نـخجیر یـا حـیوان خـریداری مـیشود و مـیان چـندین فـقیر و مسکـین بگونهای تقسیم میگرددکه ایشان با آن خوراک سـیر شوند. (اختلاف فقهی است). هرگاه کسیکه باید کفاره را بپردازد، توانائی تهیه حیوان یا خوراک را نداشت، روزه میگیرد، بدان اندازهکه با کفاره خوراک مساکین همطراز و مساویگردد. داوران پول نخجیر یا حیوان را تعیین میکنند و مشخص میسازندکـه بـا ایـن پـول میتوان چند نفر را سیرکرد. سپسکفاره دهنده به تعداد نفراتیکه میتوانـند بـا ایـن پـول سـیرگـردند روزه میگیرد. مبلغیکه میتوان با آن فقیری را سیرکرد چند است، در این باره نیز اختلاف فقهی است. هر چه هست بستگی به مکان و زمان و حال و مقام دارد.
( لیذوق وبال أمره ) .
تا متجاوز کیفر کار خود را بچشد.
درکفاره معنی شکنجه نهفته است. شکنجه هـم بـدان خاطر استکهگناه حـرمت شکـنی است، حـرمتیکـه اسلام برای حفظ آن بسیار سختگیری مـیکند. بـدین سبب استکه نـص قـرآنـی، مـتعاقب آن، گـذشت از کارهای پیشین را مطرح میکند، وکسانی را به انتقام خدا تهدید مینمایدکه از اینکارها دست نکشند:
« عفا الله عماُ سلف، و من عاد فینتقمالله منه، و الله عزیز ذو انتقام ».
خداوند از آنچه در گذشته (پیش از تحریم شکار) انجام پذیرفته است، گذشت مینماید. ولی هر کس (به کشتن نخجیر) دوباره برگردد او بعد از آگاهی از تحریم، باز به شکار پردازد) خداوند از او انتقام میگیرد، و خداوند توانا و انتقام گیرنده است.
هرگاهکشنده نخجیر به قوت و قدرت خود بنازد و به اینکه توانسته است نخجیر را بـه دست آورد، تـفاخر کند و ببالد، نخجیریکه خداوند خواسته است بدو شبه امانی بدهد و او را در پناه خود دارد، خدا توانا و چیره است و میتواند انتقام بگیرد! این کار مربوط به نخجیر خشکزی بود و اما نخجیر دریازی، در حرم و در حال احرام آزاد و حلال است:
« أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَکُمْ وَلِلسَّیَّارَةِ » .
نخجیر (آبزی، یعنی حیوانی که در رودخانه یا در آبگیر زندگی میکند و یا در) دریا، و خوردن از (گوشت) آن، بـرای شـما (مـقیمان مومن کـه آن را تازه بـه تـازه میخورید) و برای (شـما) مسـافران (مومن که آن را خشکیده یا یخ زده و یا به صورت کنسرو مـیخورید) حلال است.
حیوان آبزی شکار آن و خـوردن آن برای شخص محرم با شخص غیر محرم یکسان حلال و آزاد است... پس از ذکر حلال و آزاد بودن شکار نخجیر آبزی و خوردن آن، برمیگردد و حرام بودن نخجیر خشکزی را برای شخص محرم بیان میفرماید:
( وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا).
مادام کـه در حال احرام هستید نخجیر خشکزی (یـعنی حیوانی که در بیابانها و دشتها و کوهها زندگی میکند و معمولا اهلی نمیگردد) برای شما حرام است.
آنچه مورد اتفاق است، حرام بودن نخجیری استکه محرم خودش آن را شکار میکند. امّا چیزیکه مورد اختلاف است خوردن و استفاده کردن محرم ازگوشتی است که دیگران شکارکردهاند. همچنین مراد از صید چیست؟ و آیا تنها شکار حیوانی مراد استکه معمولا شکار میشود؟ یا این که نـهی شامل هر حیوانـی میگردد، هر چند جزو نخجیرها نباشد و بلکه از جـمله حیواناتی باشدکه لفظ صید بر آنها اطلاق نمیگردد؟ این حلالکردن و این حـرام نمودن، با تحریک حس تقوا در دلها، و یـادآوری گردهمآئی در پیشگاه یـزدان و حساب وکتاب گرفتن از مردمان، پایان میپذیرد:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ )
از خدائی بترسید که به سوی او برگردانده میشوید و در پیشگاه او گرد آورده میشوید.
در پایان باید پرسید: این چیزهای محترم و مقدس، به اینجا سرزمین امن و امـان است. مـنطقهای است که خداوند آن را در میان همهگیر و دارهای تاریخ میپاید و جای میدارد... اینجاکعبه، یعنی خـانه خدا است. مـاههای حرام نیز جای خود دارنـد. درکشـاکش کارزارهایگرم و داغ و مشـتعل مـیان دشمنان و جنگجویان و رزمندگان وکشمـکشکنندگان و درگران مسائل زندگی مردمان از هر نـوع و جنس و نژاد و تباریکه هستند، و بالاخره درکشاکش خـواستها و آزها و شهوتها و نیازها،... ماههای حرام در میرسند. با فرا رسیدن آنها آرامش جای هراس، و صلح جای جنگ را فرا میگیرد، و پرنده دوستی و برادری و صلح و امنیت به پرواز درمیآید، و جان انسانها در جهان واقعی و عملی - نه در جهان مثالها و نـظریهها و تصورها و خیالها - این احساسات و معانی را میآزماید، و ایـن واژهها تنها به صورتکلمههای بلند پــروازانه و رویاهای شاعرانه باقی نمیمانند. واژگانی که نـتوان مقاصد و مفاهیم آنها را در واقعیت زندگی پیادهکرد و دید:
(جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلائِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ )
خداوند، کعبه، (یعنی) بیتالحرام، و ماههای حرام، و قربانیهای بینشان و نشاندار را وسیلهای برای سامان بخشیدن (به کـار دنـیوی و اخروی) مـردم قرار داده است. این بدان خاطر است که بدانید که خداوند مطلع از هـر آن چـیزی است که در آسـمانها و زمـین است، و بدانید که خداوند همه چیز را میداند. بدانید که خداوند دارای مجازات شدید است، و در عین حال بس آمرزنده و مهربان است. پیغمبر وظیفهای جز تبلیغ (و رسـاندن پیام آسمانی) ندارد. خداونـد آگاه از چیزی است که آشکار میسازید و بـا خبر ار چـیزی است که پـنهان مینمائید.
خداوند چنان کـرده استکه ایـن چیزهای مـحترم و مقدس، در بیتالحرام مایه امن و امان انسان و پرنده و حیوان و حشره شود. این لطف امن و امـان، در زمان احرام، شامل محرمگردد، هر چندکه هنوز به سرزمین حرم هم نرسیده باشد. خداونـد چـهار مـاه حرام را بگونهای درآورده استکه در آنـها کشت وکشـتار ممنوع است. این ماهها عبارتند از: ذوالقعده و ذوالحجه و محرم و رجب... خداوند احترام این ماهها را بـه دل عربها - حتی در دوره جاهلیت - افکنده بود. در ایـن ماههاکسی را به هراس نمیانداختند و بیم نـیدادند، و قصاص نمیگرفتند و خـونبها نمیخواستند. تا آنجاکه کسی قاتل پدر و پسر و برادر خود را میدید و به اذیت و آزار او نمیپرداخت. این ماهها فرصت خوبی برای گشت وگذار در زمین و جستن روزی بود... یزدان این ماهها را چنین قرارداده بود چون خواسته بودکهکعبه - بیت الله الحرام -جایگاه امن وامـان وصلح وسـاز باشد. مردمان را در پناه خود اقامت و سکونت دهد، و ایشان را از ترس و هراس مـصون دارد. ماههای حرام را نیز چنین حرمتی داده بود تا منطقه زمانی امن و امـان باشند، همانگونه کهکعبه منطقه مکانی امـن و امـان است. گذشته از اینها، کنگره یا امـن و امـان را آن اندازه برافراشته بودکه سایه آن فراتر از منطقه زمانی و مکانی را فرا میگرفت و حیواناتی را درگسـتره خـود میگرفتکه برای قربانی در حج و عـمره به سویکعبه سر داده میشدند. دیگرکسی در راه بلائی بدانـها نمیرسانید و متـعرّض آنها نمیشد. حتیکسانی هم در زیرگستره چنین سایهای قرار میگرفتند و میلمیدند که از درختان حرمگردنبندی بهگردن میانداختند یـا حمایل خود میکردند، و بدین وسیله اعلام میداشتند که به بیت الله پناه میبرند و خویشتن را در پـناه آن میدارند.
خداوند این مقدسات را از روزگار بنای این خانه با دست ابراهیم و اسماعیل، ساخته و پرداختهکرده است، و آن را جایگاه پاداش وثواب و ماوای امـن و امان مردمانکرده است، تا بدانجاکه خدا به وسیله آن بر خود مشرکان نیز منت نهاده است و بزرگواری فرموده است. زیرا کعبه میان آنان، جایگاه پـاداش و ثواب و مارای امن و امان ایشان بود. مردمان در دور و بر آنان ربوده میشدند، ولی ایشـان در امـن و امـان بسر میبردند. امّا با وجود این، آنان از یزدان سپاسگزاری نمیکردند، و او را در خانه توحید و یگانه پرستی، مـنحصر به عبادت و پـرستش نـمینمودند، و به پیغمبر (ص)هنگامیکه ایشان را به توحید و یگانه پرستی میخواند، میگفتند: اگر با تو راه هدایت بپوئیم از سرزمین خـود ربوده میشویم ... یزدان ایـن سـخن ایشان را حکایت میفرماید و آنان را با حقیقت امن و امان، و همچنین ترس و هراس، رویاروی مینماید:
و قالوا:ان نتبع الهدی معک نتخطَّـف من أرضنا. او لمنمکن لهم حرما آمنا یجبی الیه ثمراتکل شیء، رزقا من لدنا؟ ولکن اکثرهم لا یعلمون ) . (قصص / ٥٧)
(مشرکان مکه به پیغمبر عرض کـردند) و گفتند: اگر همراه تو هدایت را پذیرا شـویم (و از بـرنامه توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبائل نیرومند عرب بـه جنگ مـا بـرمیخیزند و) نــابودمان مـینمایید. پس هـر چند بـه حقانیت اسلام معترفیم، ولی برای حفظ جان و مال و مقام خود حاضر به قبول ایمان نیستیم!) مگر مـا حرم پر امن و امانی را برای ایشان فراهـم نـیاوردهایـم که محصولات و میوهجات فراوانی (از نواحی مختلف) به سـوی آن آورده مـیشود؟! (وقتی که در حـال کفر، ایشـان را از امـنیت و مـواهب زندگی بــرخـوردار میگردانیم، چگونه آنان را با وجود ایمان و اطاعت از فـرمان، در دست دیگران رهـــا مــیگردانـیم؟! ایـن محصولات و ثمرات) داده ما است (بـدیشان...) ولیکن بیشتر آنان (این را) نمیدانند.
درصحیح بخاریومسلم آمد٥ استکه ازابن عباس -رضی الله عنهما - روایت شده استکهگفته است: روز فتح مکه پیغمبر (ص)فرمود:
(انهذا البلد حرام ،لا یعضـد شـجره و لا یـخـتلی خلاه، ولا یـنفر صـیده ولا تلتقط لـقطته الا لمعرف ) .
این شهر، حرام است. درختش را نباید برید. گیاه تر آن را نباید کند و قطع کرد. نـخـجـیرآن را نـباید تـارانـد و دنبال نمود. چیز گمشده آن را نباید از زمین برداشت، مگر برای رساندن به دست کسی که آن را معرفی کند و بشناساند.
جانداری از جانداران مستثنی نشده است وگفته نشده استکهکشتن آن در حرم و یا برای محرم جائز است، مگرکلاغ و زغن وکژدم و موش و سگگازگیرنده... این نیز مطابق با حدیثی استکه از عائشه - رضی الله عنها - در صحیح بخاری و مسلم روایت شده است: «رسول خدا (ص)بهکشتن پنج هرزه در حل و حـرم (یعنی: در مکه و غیر آن) دستور فرمود. و آنها عبارتند از:کلاغ و زغن وکژدم و موش و سگگازگیرنده». در صحیح مسلم در حدیثیکه از ابن عمر - رضی الله عنهما - روایت شده است، مار نیز اضافه شده است. مدینه هم حرم به حساب آمده است، بنابه حدیثیکـه علی (رض) روایت نموده است وگفته است پیغمبر (ص) فرموده است٠
(المدینة حرم ما بین عیر الی ثور).
مدینه حرم است، از کوه عیر تا کوه ثور.
در صحیح بخاری و مسلم، حدیثی از عباد پسر تمیم نقل شده استکهگفته است پیغمبر(ص) فرموده است:
(ان ابراهیم حرم مکه و دعا لهـا، و انی حرمت المدینه کما حرم ابراهیم مکه).
ابراهیم مکه را حرم کرد و برای آن دعـا نـمود. مـن هـم مدینه را حرم کردهام همانگونه که ابراهیم مکه را حرم ساخته است.
این سخنان را شنیدیم و آویزهگوش جانکردیم. بیش از این باید شنید و آویزه گوش جانکرد: منطقه امن و امان تنها در زمان و مکان محدود نمیگردد. کنگره کاخ امن و امان تنها بر حیوان و انسان، سایه نمیاندازد و بس. بلکه منطقه امن و امان درگستره درون انسان نیز وجـود دارد...گسـتره درونکه بسی فـراخ است و ژرفاهای نفس بشری را فراگرفته است، رزمگاهی استکه فوران میکند و تنوره میزند و برمیجوشد و مواد مذاب و دود بیرون میافکند و مکان و زمان را با آنها میآلاید و بر انسان و حیوان طغیان میاغازد... گستره فراخ درون، منطقه صلح و ساز و بخشندگی و بزرگواری است. در این منطقه شخص محرم حتی از این هم میپرهیزدکه دستش را به سوی پرنده و حیوان درازکند. پرنده و حیوانیکه جز در این مـنطقه برای انسان حلال هستند. امّا در این گستره حرم درون، در جایگاه امن و امانند! در زمان امن و امـانند!... آنـجا منطقه تمرین و ممارست نفس بشری است. تـمرین و ممارست نفس بشری تا پاک شود ولطیفگردد و بتواند بال و پری بزند و به جهان والای عالم بالا برسد و برای همنشینی با فرشتگان آمادگی پیداکند و با آنان بسر برد.
هانا انسانهای هراسناک پریشانیکه بهکشتن و تکه و پارهکردن یکـدیگر سـرگرم و در رزم هسـتند، بسی نیازمند منطقه امن و امانی میباشندکه یـزدان آن را برای مردمان در این آئین پدید آورده است، و آن را در این قرآن توضیح داده است.
«ذلک لتعلموا ان الله یعلم ما فی المساوات و ما فی الارض، وان اللهبکل شیء علیم )٠
“ این بدان خاطر است که بدانید که خداوند مطلع از هر آن چیزی است که در آسمانها و زمین است، و بدانید کـه خداوند همه چیز را میداند.
پیرو شگفـتی است در این مکان، ولیکن مفهوم استا خداوند این شریعت را قانونگذاری میکند، و ایـن جایگاه ثواب و امن و امان را بنیاد مینهد، تا مردمان بدانندکه خداوند مطلع از هر آن چیزی استکه در آسمانها و زمین قرار دارد، وخدارنـد همه چیز را میداند... تا مردمان بدانند که یـزدان کاملا آگاه از سرشت انسـانها و نـیازمندیهای ایشـان، و رازها و رمزهای دررنشان، و نداها و فریادهای روحشان است. او است که برای پاسخ به سـرشتها و نیازهایشان، و پاسخ به علائق و دلبستگیها و رازها و رمزهای زوایای وجودشان، شرائع خود را مقرر و معین میدارد. هرگاه دلهای مردمان رحمت یزدان را در شریعت او احساس کنند، و دلهایشان جمال ایـن همآهنگی و هـمنوائـی موجود در میان شریعت و فطرت ژرف خود را بچشند، خواهند دانستکه یزدان آگاه از هر آن چیزی استکه در آنها و زمین است، و خدا همه چیز را میداند.
جای شگفت استکه این دین همه نیازمندیهای سرشتی انسانها، و همه علاقهمندیهای آنـان را در مـد نظر میگیرد، و به همه نیازمندیهای زندگانی بشری، پاسخ مثبت میدهد... طرح این دین، با طرح سرشت انسانها، و وجود آن، با وجود ایشان، مطابقت دارد. هنگامیکه سینهای برای پذیرش این دین باز و فراخ میگردد، در این آنین جمال و همآوائـی و انس و الفت و راحت و آسایشی مییابد که کسی مـزه چنین چیزهائی را نمییابد، مگر اینکه خود مزه آن را چشیده باشدا
سخن از حلال و حرام در حرم و غیر حرم، با برحذر داشتن آشکار از عقاب و عذاب خدا، همراه با آزمـند گرداندن مردمان به مغفرت و مرحمت یـزدان، پـایان میپذیرد:
(اعلموا آن الله شـدید الـعقاب، و ان الله غـفور رحیم ).
بدانید که خداوند دارای مجازات شدید است، و در عین حال بس آمرزنده و مهربان است.
همراه با بر حذر داشتن و بیم دادن، الهام و القاء میشود کهکیفر متوجه مخالفی میگرددکه دست بر ندارد و به سوی خدا برنگردد:
« ما علی الرسول الا البلاغ، والله یعلم ما تبدون و ما تکتمون ».
پیغمبر وظیفهای جز تبلیغ (و رساندن پیام آسـمانی)ندارد خداوند اگاه از چیزی است که اشکار می سازید و با خبر از چیز ی است که پنهان مینمائید.
سپس این بخش به پایان برده میشود با ترازوئیکه خداوند آن را برای سنجش ارزشـها نـصب و اسـتوار میفرماید. تا اینکه مسلمان با چنین ترازوئی همه چیز را برکشد و برابر آن داوریکند. این ترازو، ترازوئی استکه درکفه آن خوب و پاک فرا میرود و برتری میگیرد، و بد و ناپاک فرو میرود و پائین میافتد. تا ناپاک با فراوان بودن خود در هیچ وقتی و در هـیچ حالی، مسلمان راگول نزند و نفریبد:
(قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ).
(ای پیغمبر! بـه مـردم) بگـو: نـاپاک و پــاک (و حرام و حلال) مساوی نیستند، هر چند کـه فـراوانـی نـاپاک (و حرام) شما را به شگفت اندازد. پس ای خردمندان (بـا امتثال اوامر و اجتناب نـواهی یزدان) خویشتن را از (خشم) خدا بر حذر دارید تا این که رستگار شوید.
مناسبت موجود برای ذکر ناپاک و پاک، در این روند قرآنی، مناسبت تفصیل حرام و حلال در نـخجیر و خوراک است. حرام ناپاک است، و حلال پاک است... ناپاک و پاک نیز برابر نیستند، هر چندکـه فراوانی ناپاکگول بزند و بفریبد و به شگفت و شگرف اندازد. در پاک لذتی نهفته استکه پیآمد بد پشیمانی یا هدر رفتنی به دنبال ندارد و سدها و مانعهای درد و رنج و ناخوشی و بیماری بر سر راه ندارد... هر لذتیکه در ناپاک است، درپاک همسان آن به سبب فرجام نیک و امنیت از عاقبت در دنیا و آخرت، موجود است... خرد هنگامیکه از هوا رهائی مییابد و تقوا با آن میآمیزد و دل خرد را میپاید، خرد قـطعا پـاک را بر نـاپاک برمیگزیند، و آن وقتکار به رسـتگاری در دنیا و آخرتمیکشد:
فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ).
ای خردمندان (با امتثال اوامر و اجتناب نواهی یـزدان) خویشتن را از (خشم) خدا بر حذر داریـد تـا ایـن که رستگار شوید.
این مناسبت حاضر و آماده بود. ولیکن نص قرآنـی - گذشته از این مناسبت - دارای افق بالاتر و والاتری، و فاصلهگشادتر و فراختری است. نکتهای بالا و والا و گشاد و فراخ استکه همه زندگی را فرا میگیرد، و در موارد فراوانی صدق میکند:
یزدان جهان این ملت را پدید آررده است، و آنـان را بهترین ملتها برای مردمان کرده است. این ملت را برای کار بزرگ و سترگی آمادهکرده است. خداونـد چـنیـن ملتی را برای حمل امانت برنامه خود در زمین آمادگی بخشیده است. این ملت را آمادگی بخشیده است تا بـر این برنامه بماند و راه بسپرد، بدانگونهکه هیچ ملتی، هرگز این چنین بر راستای راه نمانده است و طی طریق نکرده است. همچنین این برنامه را در زندگی دیگران پیادهکند، بگونهای که هرگز ملتی هیچگونه برنامهای را این چنین پیاده نکرده باشد.
هیچ چارهای جز این نبودکه این ملت میبایستی تمریـن داده شود، تمرین طولانی فراوانی. تمرینیکه پیش از هر چیز دیگری ایـن مـلت را از دره جاهلیت پست و پلشت برگیرد، و بر فراز راه بلندی حرکت دهدکه منتهی به قله بلند اسلام میگردد. بعد از آن به پاکیزه داشتن جهانبینیها و عادات و آداب چنین ملتی از تهنشستهای جاهلیت مـیپردازد، و اراده ایـن ملت را برای بردوشکشیدن پرچم حق و تـحمّل پیآمدهای ان، تربیت میکند. آنگاه چنین ملتی را به سنــجش جزء و کل مسائل زندگی میکشاند و بدو میفهماندکه باید همه چیز زنـدگانی را برابر ارزشـهای اسـلامی و معیارهای یزدانی بسنجد، تا ملت خدائی واقعی شود، و انسانیت آن اوجگیرد و به پله والای زیباترین ساختار دستیابی پیداکند. در این صورت استکه ناپاک و پاک در نظرش یکسان نمیگردد، و در ترازویش همسان نمیآید، هر چندکه فراوانی ناپاک آن را به شگـفت اندازد، هر چندکه فراوانی چشـمگیر و دلربا است و احساس را شـیفته و خـرد را شـیدای خود میسازد. ولیکن جداسازی ناپاک از پاک، و اوجگیری جان تـا بدانجاکه همه چیز را تنها با معیار یزدان بسنجد و بس، چنان میکندکه کفه ناپاک با وجود فراوانی آن فرو بیفتد وپائین افتد، وکفه پاک با وجـودکمی آن فرا رود و بالا افتد... در این هنگام، این ملت، امین میگردد، و بر قـیمومت و سرپرستی بشریت مورد اطمینان خواهد بود. برای انسانها بـا معیار و میزان خدا بـرمیکشد و میسنجد، و با سنجهها و اندازههای خـدا برایشان اندازهگیری میکند، و برای آنان پاک را برمیگزیند. چشم و دل او را فراوانی ناپاک نـمیرباید و مقهور نمینماید.
مـوقعیت دیگری استکه این ترازو در آن سود مـیبرد... این موقعیت وقتی رخ میدهدکه باطل در آن وقت باد به غبغب میاندازد و پفیده میشود و چاق و چله جلوهگر میاید، بدین هنگام درون مردمان، باطل را ورآمده و سرآمده مییابند، و چشـمها از نـمود و سیمایـش و از فراوانی و نیرویش به هراس میافـتد و فراگرفته میشود... مومنیکه با ترازوی خدا مـیسنجد، وقتیکه در این حال به باطل پفیده و باد به غبغب انداخته مـینگرد، دستش نـمیلرزد، و چشـمش چپ نبیشود، و ترازویش مختل نمیگردد، و بر آن حقی را برمیگزیندکه خس و خاشاک وکف و پفی بر آن ننشسته است، و چیزی آمیزه وآغشته آن نشده است. لکه تک وتنها حق است و بس... بلی خود حق، نه صفتی و نه ذات دیگری. جز صفت و ذات خود، و جز سنگینی خـویش در ترازوی خدا، و جـز ایستادگی و پابرجائی خـویشتن، و جز جمال ذاتی و سلطه سرشتی خود... بلی حق صرف و مجرد! پالوده و سره از هر چیز بیگانه از آن!...
یزدان جهان این ملت را با برنامه قرآن، و سـرپرستی پیغمبر (ص) پرورده کرد. تا بدانجاکه دانست که این ملت به سطحی رسیده استکه در آن ایشان را میتوان امین دین خدا شمرد. امین نه تنها در درونها و دلهـا، بلکه امین در زندگی وزیستنشان درکره زمین. زندگی و زیستن پاکیزه و مطمئنانه با وجود همه نـوسانات خواستها و آزها و هواها و هوسها و مذهبها ومکتبهائی که وجود دارد، و همه برخوردهائیکه میان مصالح این و آن پیش مـیآید، و همهکشـمکشها و نبردهائیکه میان شخصها ودستهها برای چیرگی بر یکدیگر درمیگیرد...گذشته از این، چنین ملتی در چنین سطحی امین و مطمئن بشمار است در قـیمومت و سـرپرستی انسانها، با تمام رنجها و پیآمدها و مسوولیتهای بزرگی که این قیمومت و سرپرستی در دریای مواج زندگانی همگانی، به همراه دارد.
یزدان جهان این ملت را با رهنمودهایگوناگونی، عواملگوناگونی، آزمونهایگوناگونی، و قانونهای گوناگونی، پروردهکرد. همه ایـن مسـائل و عوامـل جوراجور را نیز یک دسته و یک بسته فرمود و بدان گونهای درآوردکه در نهایت نقش یگانهای را اجراء و اداءکنند، و آن آماده ساختن این ملت است همـراه با عقیده و جهانبینیها، برداشتها و پذیرشها، رفتارها و خویها، و قانون و سیستمی که دارد، تا بتـواند در زمین بر دین خدا پابرجا و استوارگردد و آن را بپاید و بر انسانها قیمومت و سرپرستی نماید... یزدان جـهان به وسیله این مـلت آنـچه را میخواست پـیاده و اجراء فرمود... خدا بر هرکاریکه بخواهد توانا است ... در واقعیت زندگی زمـینی، ایـن سیمای درخشـان ملت پرورده آئین یزدان، پدیدار و استوارگردید... این ملت، خوابی بودکه در جهان واقعی جلوهگر آمد. رویائی بود که به حقیقت پیوست... انسانها همیشه میتوانند ایـن ملت پیشتاز اسلامی را پیش چشم مجسم نمایند و آنان را الگوی خود قرار دهند، بدان هنگامکه به جـهاد میپردازند و به تلاش میایستند تا بدیشان برسند. اگر چنینکنند خداونـد آنـان را یـاری میدهد و پـیروز میگرداند...
*
بعد از این، روند قـرآنـی میپردازد بهگوشهای از تربیتگروه مومنان و رهنـودشان به سوی ادب لازم داشتن با پیغمبر (ص)و پرسش ننمودن از چیزیکه از آن بدیشان خبر نداده است. چیزیکه اگر پرسنده از آن آگاه شود مایه ناراحتی و بدحالی او میگردد، و چه بسا تکالیف و وظائفی به دنبال بیاوردکه توانـائی انجام چنین تکالیف و وظائف را نداشـته باشد، و یـا دائـره چیزهائی را براو تنگگرداندکه خدا آن را برای او گشادوفراخ فرموده است، یا بدون تعیین حدو مرزی آن را رها نموده است، به خاطر لطف و مرحمتیکه در حق بندگان خود داشته است:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا کَافِرِینَ) .
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خداوند از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و)اگر فاش گردند وآشکـار شوند شـما رانـاراحت و بدحال کنند. چنانکه بـه هنگام نـزول قـرآن (در زمـان حیات پیغمبر، از او) راجع بدانها پرس و جو کنید، برای شما (با وحی آسمانی بیان و روشن میشوند (و آن گاه دچار مشقات و مشکلات فراوانی میگردید و از عـهده تکالیف و وظائف بـیشمار بـرنمیآئید. پس شما را بـه ناگفتهها و نانمودهها چه کار؟ مگـر نـه ایـن است کـه) خداوند از این مسائل گذشته است (و پرسشهای قبلی شما را نادیده گرفته است و از مـجارات اخـروی آنـها صرف نظر فرموده است؟) و خداونـد بس آمرزگار و بــردبار است. (ایـن است کـه از شما میگذرد و در مجازات شما شتاب نمیورزد). جمعی از پیشینیان از (اموری همانند) آنها (که شما میپرسید) سوال کردند و بعد از آن (که توسط پـیغمبران از آنها اطـلاع یـافتند و موظف به رعایت احکام مربوطه شدند) نسبت بدانها به مـخالفت بـرخاستند و مـنکر (حقانیت پاسـخ) انـها (و بالطبع صـلاحیت گـویندگان ان سـخنها، یـعنی انـبیاء) شدند.
بــرخی از مـردمان خـیلی از پـیعمبر (ص) پـرسش میکردند درباره چیزهائی کـه امر یا نهی راجع بـدانها نازل نشده بـود. یـا دربـاره شـرح و بسط امـوری پافشاری میکردند که قران انها را به صورت مختصر و مجمل بیان نموده است، و خداوند در مـختصر و مجمل بودن چنین اموری، فراخـی و گشـایشی بـرای مردمان قرار داده است. یا درباره اموری پرس و جـو میکردندکه بر ملاکردن انها ضرورتی نداشته است و چه بسا برملا شدن انهـا پرسنده را ازار دهد، و یا این کـه مایه ناراحتی ، مسلماناندیگر شود .
روایت شده است که پس از نزول ایه حج، یـکی پرسید: ایا حج در هر سالی واجب است« پـیغمبر (ص) ایـن پرسـش را نپسندید، چرا که ایه حج مجمل نازل شـده است
( و لله علی الناس حج الـبیت مـن اسـتطاع الـیه سبیلا ) .
حج این خانه واجب الهی است بر کسانی که تـوانـائی (مالی و بدنی برای رفتن بدانجا را دارند.
حج یک بار در عمر کـافی و بسنده است. پرسش: ایا در هر سال واجب است؟ درخواست شرح و بیانی است که ایجاد مشکلی میکند که خداوند ان را واجب نفرموده است .
در حدیث مرسلی کــه تـرمذی و دارقطنی ان را از علی (رض) روایت کردهاند، امده است: وقتی کـه این ایه نازل شد
( و لله علی الناس حج الـبیت مـن اسـتطاع الـیه سبیلا ) .
بـعضیها گفتند: ای فرستاده خدا ایا حج در هـر سـالی واجب است؟ پیغمبر (ص)خاموش ماند. دیگـر بـاره عرض کردند: ایا حج در هر سالی واجب است، فرمود:
( لاو لو قلت نعم لوجبت).
نه، اگر میگفتم بلی! واجب میشد.
در اینجا بودکه نازل شد:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ)
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خداونـد از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا په شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش کردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بد حال کنند....
دارقــطنی در روایت دیگـری از ابـوعیاض و او از ابوهریره نقلکرده استکهگـفته است: پیغمبر (ص) فرمود:
(یا آیهـا الناسکتب علیکمالحج).
ای مردمان! حج بر شما واجب شده است.
مردی برخاست وگفت: ای فرستاده خـدا! آیـا در هر سالی؟ پیغمبر (ص) از او روی گردانـد. دوباره پرسید: ای فرستاده خدا آیا در هر سالی؟ فرمود:
(من القائل؟).
گوینده سخن چه کسی بود؟.
عرض کردند: فلان کس بود. فرمود:
(والذی نفس بیده لو قلت:نـعم، لوجبت. ولو وجبتما آطقتموها. و لو لمتطیقوها لکفرتم).
بدان خدای سوگند که جانم در ید قـدرت او است، اگر میگفتم: بلی، واجب میگردید. و اگر واجب مـیگردید شما توان انجام آن را نمیداشتید. و اگر توان انجام آن را نمیداشتید، کافر میگشتید.
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ)
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خداونـد از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش کردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بد حال کنند.
در حدیثیکه مسلم آن را در صحیح خود از انس (رض) نقل کرده استکه پیغمبر (ص) فرموده است:
( فوالله لا تسألونی عن شیء إلا أخبرتکم به ما دمت فی مقامی هذا )[4]
... چه به خدا قسم! درباره چیزی از من نمیپرسید مگر این که از آن آگاهتان میسازم، پیش از ایـن که از ایـن جایگاه خود برخیزم و بروم.
کسی برخاست و گفت: ای فرستاده خدا! جایگاهیکه بدانجا وارد میگردم کجا است؟ فرمود: «آتش». عبدالله پسر حذافه برخاست وگفت: پـدرمکیست؟ فرمود: «پدرت حذافه است». ابن عبدالبرگفته است: عبدالله پسر حذافه، در اوائل اسلام ایمان آورده بود، و به سرزمین حبشه در هجرت دوم مهاجرتکرده بود، و در جنگ بدر شرکت جسته بود، و شخص لطیفهگو و خوش مشرفی بود. پیغمبر (ص) او را با نـامهای به پـیش کسری فرستاده بود. هنگامی که گفت: ای رسول خدا، پدرم کیست؟: فرمود: «پدرت حذافه است»، مـادرش گفت: «فرزندی را نافرمانبردارتر از تو در برابر والدین ندیدهام! آیا نترسیدی که مادرت مرتکب همان چیزی شـده باشدکه زنان در روزگار جاهلیت مرتکب میشدند و تو او را در جلو چشم همگان رسواکنی؟ا بدو پاسخ داد وگفت: به خدا سوگند، اگر مرا به بنده سیاهپوستی نسـبت میداد، بدو ملحق میشدم و میپیوستم!
در روایت ابن جریر با سندیکه در دست داشته است، از ابوهریره نقلکرده است وگفته است: رسول خدا خشمگین بیرون آمدند. رخسارهاش از خشم قرمز شده بود. رفت و بالای منبر نشست. مردی برخاست وگفت: من کجا خواهم بود؟ فرمود: «در آتش»! دیگری برخاست وگفت: پدرمکیست؟ فرمود: پدرت حذافه است. پس عمر پسر خطاب برخاست وگفت:
راضی شدهایم به اینکه خدا معبود ما، اسلام آئین ما، محمّد (ص) پیغمبر ما، و قرآن پیشوای ما باشد. ای رسول خدا ما به روزگار جاهلیت و شرک نـزدیکیم و تازگیها جاهلیت را پشت سر نهادهایم و به ترک شرک گفتهایم. تنها خدا میداند کـه پـدران مـا چه کسـانی بودهاند و هســتند؟ ابـوهریرهگفته است: خشـم پیغمبر (ص) فروکشکرد، و این آیه نازل شد:
(یا أیها الذین آمنوا لا تسألوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم)..
مـجاهد از ابنعباس روایت نموده است که گفته است: ایـن آیــه درباره مـردمانی نـازل کردیدکه از پیغمبر (ص)درباره بحیره و سائبه و وصیله و حامی پرسشکردند... این سخن سعید پسر جبیر استکهگفته است: مگر نمیبینیکه پس از آن چنین آمده است؟
(ما جعل الله من بحیرة ولا سائبة ولا وصیلة ولا حام)؟
خداوند بحیره، سائبه، وصیله، حامی را مشروع و مقرر نداشته است.
مجموعه این روایتها و غیره، نماد و تـصویری از نوع چنین پرسشهائی را پیش چشم میداردکه خداونـد مومنان را از آنها نهی میفرماید و دستور میدهدکه چنین پرسشهائی را نکنند...
این قرآن آمده استکه نه فقط عقیدهای مقرر نماید و بس، و نه تنها شریعتی را معین دارد و بس. بلکه آمده استگذشته از اینها ملتی را پروردهکند، و جامعهای را پدید آورد، و افرادی را بسازد و آنان را برابر برنامه بخردانه و سرشتی ساختار خود، هستی بخشد... یزدان سبحان در اینجا ادب پرسش، و حدود و ثغور پژوهش، و برنامه شناخت را بدیشان میآموزد... وقـتیکه خداوند بزرگوار این شریعت را نازل میگردانـد، و از جهان غیب خبر میدهد، ادب ایـن است که بندگان تفصیل شریعت یا اجمال آن را به حکمت و فلسفهایکه خدا خود میداند، واگذارند، و آشکار نمودن و یا پنهان نابهنجار را نمیچشیدند.
در سوره بقره دیدیمکه چگونه بنیاسرائیل بدانگاهکه خداوند بدیشان دستور میفرمایدگاوی را سر ببرند - هرگاویکه باشد، بدون هرگونه قید و بندی و شرط و شروطی - آنان شروع میکنند به پرسش ازاوصاف چنینگاوی، و توضیحات این اوصاف را میطلبند، و در تـفصیلات جـزئیات صفات، دقیق و باریک بــین میگردند. هر بارکه بیشتر جویای توضیحات اوصاف میشوند، بیشتر بر آنان سختگیری میگردد. آنان اگر پرسش نمیکردند،کار را بر خود آسـان میکردند و دچار مشکل نمیشدند.
همچنینکارشان درباره روز شنبهکه طلبیدند و تاب آن را نیاوردند و خویشتنداری نورزیدند، به همین منوال و روال بود.
کار بنیاسرائیل پیوسته به همین شکل بود، تا بدانـجاکه خدا چیزهای زیادی را برای تربیت و همچنین تنبیه ایشان بر آنان حرام فرمود!
در حدیث صحیـحی از پیغمبر (ص) روایت شده است کهگفته است:
(درونی ما تر کتکم. فانمـا اهلک من کان قبلکــم کثره سوالهم، و اختلافهم علی انبیائهم).
مادام که چیزی را از شما نخواستهام، مرا به حال خود واگذاریـد و پـرس و جو و کند و کاو مـنمائید. زیـرا پرسشـهای بیشمار و اختلاف با پیغمبران، کسـانی را هلاک کرد که پیش ازآنها در جهان بودند.
در حدیث صحیح دیگری نیز آمده است:
(ان الله تعالی فرض فرائض فلا تـضیعوها،و حـد حدوداً فلا تعتدوها، و حرماشیاء فلا تنتهکوها.و سکت عن اشیاء رحمه بکم - غیر نسیان - فلا تسالوا عنهــا).
خداوند بزرگوار واجباتی را واجب گردانده است، آنها را ضـائع نکنید و هـدر ندهید، و حدها و مـرزهائی را تعیین فرموده است، از آنها در نگـذرید، و چـیزهائی را حرام نموده است، خویشتن را بـدانـها نزنید و بـدانـها دست نــبرید، و از راه لطـف و مـرحمت - نـه بر اثـر فراموش کردن - از بـیان چیزهائی سکـوت فرموده است، شما از آنها نپرسید.
در صحیح مسلم از عامر پسر سعد روایت استکه او از پدرش نقل مـیکندکهگفته است: پیغمبر (ص) فرموده است:
(ان اعظم المسلمین فی المسلمین جرماً، من سأل عن شیء لم یحرم علی المسلمین فخرم علیهم من اجـل مسالته).
در میان مسلمانان گناه مسلمانی بزرگترین گناه بشمار است که از چیزی سوال کند که بر مسـلمانان حرام نبوده است، ولی بر اثر پرسش او از آن بر آنان حرام گشته است.
شاید مجموعه این احادیث، همـراه با آیـات قرآنـی، برنامه اسلام را در باره شناخت به تصویرکشد.
شناخت در اسلام خواسته میشود تـا در پـرتو آن با نیازی رویاروی شدکه رخ داده است، و در حدود ایـن نیازیکه رخ داده است باید خواستار شناخت گردید... چه غیب و آنچه در پس پـرده غیب است نیروی انسانها صرف روشنگری و رسیدن به کنه آن نـمیگردد، چه شناخت آن با نیازی رویاروی نمیشودکه در زندگی مردمان روی دهد و واقع گردد. برای دل انسانها بسنده استکه بدین غیب ایمان بیاورد بدانگونهکه یزدان بس اگاه از آن، آن را وصف فرموده است و معرفی نموده است. و امّا زمانیکه ایمان دل را به پژوهشکـنه آن سرگرم کند و دل بخواهد ماهیت آن را روشن سازد، این کار هرگز به جانی نـمیرسد و به چیزی نمیانجامد، زیرا دل با قدرت و توانی مجهز نگشته استکه بتواند به اصل وکنه غیب برسد جـز بدان اندازه و درآن حدود که خدا از آن پرده برداشته است ... هرگونه تلاشی در این راه بیهوده است و هرز میشود.گذشته از آن، چنین تکاپوئیگام نهادن در بیابان برهوت بدون راهنما است و قطلعا منتهی به گمراهی و آوارگی بسیار ناگواری میگردد. ولی احکام شرعی را باید جست و درباره آنها پژوهش کرد، و به هنگام وقوع مسائل و قضایائی که این احکام میطلبند، پرسش نمود و تحقیقکرد... این برنامه اسلام است.
درطول روزگاران مکـی، حتی یک حکم شرعی اجرائی نازل نگردید، هر چندکه اوامر و نواهی درباره اشیاء و اعمالی نازل شد. احکام اجرائی همچون قصاص نمودن و حد زدن و تنبیهکردن و کفاره دادن نازل نگردید مگر پس از پابرجائی دولت اسلامیی که بتواند اجراء این احکام را بر عهده گیرد.
مسلمانان صدر اول، این برنامه و روال آن را آموختند و به دل سپردنده آنان درباره مسالهای فتوی نمیدادند و حکم صادر نمیکردند مگر اینکه آن مساله عملا رخ میداد. فتوی دادن و حکم صادرکردن نیز در حـدود همان مسالهای انجام میپذیرفت که روی داده است. در این راستا هم آیات قرآنـی را رویـهم در نـظر میگرفتند و رشته آنها را از یکدیگر نمیگسلاندند. تا پرسش و پاسخ، یا به عبارت دیگرطلب فتوی و صدور فتوی جدیت خود را داشـته باشند و با برنامه تربیتی یزدانی نیز همگام و همآوا باشند:
عمر پسر خطاب (رض)کسی را نـفرین مـیکردکـه از چیزی میپرسیدکه هنوز روی نداده است ... دارمی در مسند خود این را روایتکرده است ... از زهری روایت شده استکهگفته است: به ما چنین رسیده استکه چون از او در باره کاری پرسیده میشد میگفت: آیا چنین چیزی و چنینکاری بوده است و روی داده است؟ اگر میگفتند: بلیکه بوده و روی داده است، درباره آن، چیزی راکه میدانست روایت میکرد و میگفت. و اگر میگفتند: نبوده و روی نداده است، میگفت: پس آن را رها سازید تا میشود و روی میدهد. و با اسنادیکه از عمّار پسر یـاسر در دست داشته استگفته است: وقتیکه درباره مسالهای از عمّار پسر یاسر سوال شد، گفت: آیا این امر روی داده است؟گفتند: نه! گفت: ما را واگذارید تا روی میدهد. هنگامیکه روی داد، جرات بیان آن را برایتان به خود خواهیم داد.
دارمیگفته است: عبدالله پسر محمّد پسـر ابوشیبه برایمان روایتکرده است وگفته است: ابن فـضیل از عطاء، و او از ابن عباس نقل کرده استکهگفته است: مردمانی را از اصحاب پیغمبر (ص)بهتر ندیدهام. تـا پیغمبر (ص)وفات فرمود جز سیزده مساله را از او نپرسیدند. همه این سیزده سوال نیز درباره قرآن، و آن هم همچون پرسشـائی بود:
« یسألونک عن الشهر الحرام... » . (بقره / ٢١٧)
از تو درباره جنگ کردن در ماه حرام میپرسند.
« و یسالونک عن الـمحیض... ». (بقره/ ٢٢٢)
و از تـو دربـاره (آمـیزش بـا زنـان بـه هنگام) حیض میپرسند.
اصحاب رسول، جز از چیزهائی نمیپرسیدند که برای ایشان سودمند باشد.
مالکگفته است: بدین شهر، یعنی «مدینه» آمدم و چیزی جز دانش قرآن و سنت نبوی نـداشـتند. هـرگا٥ مشکلی پیش مـیامد، امـیر آنجا علمائی راکه در دسترس بودند،گرد میآورد تا آن مشکل را برطرف کنند وگره ازکار بگشایند. آنچه علماء بر آن متفق میشدند، امیر اجراء مـیکرد. شما مسـائل زیـادی را مطرح میکنید و پرسشهای فراوانی را مـینمائید، و حال اینکه پـیغمبر (ص) مسائل بسـیار و سوالات فراوان را نمیپسندید و از آنها آزرده خاطر میگردید! قرطبی در روند تفسیر این آیهگفته است: مسـلم از مغیره پسرشعبه نقل میکندکه پــیغمبر (ص)فرموده است:
(انالله حرم علیکم عقوق الامّهات، و واد البنات، ومنعاً و هات وکرهلکم ثلاثاً٠ قیل و قال، وکثره السوال، و اضاعة المال).
خـداونــد بـر شما حرام کرده است: اذیت و آزار و نــافرمانی از (پدران و) مـادران، و زنده بگور کردن دختران، و ندادن (بذل و بخشش و صدقه و احسان به دیگران) و گرفتن (بیجای اموال مردمان). و سه چیز را از شما نمیپسندد: ستیز و کشمکش بیـجا، و پرسشهای فراوان، و هدر دادن و ضایع کردن اموال.
بسیاری از فرزانگان گفتهاند: مراد از «کثرت سـوال» پرسشهای فراوان نمودن از مسائل فقهی برای نشـان دادن زبان آوری و شکست دیگران، و به تنگنا انداختن دیگران در مسائلیکه چیزی درباره آنها نـازل نشده است، و دچـار لغـزش و مغلطهکردن مـردمان، و موشکافی در مسائل نو پدید و سوالاتـیکـه مطرح میگردد. پیشینیان چنین چیزهائی را زشت میدانستند و تکلف میشمردند و میگفتند: هر وقت مشکل پـدید آمد، پاسخ مناسب بدان داده میشود...
برنامه اسلامی برنامه واقعی و جدَّی است. احکام را برای مسائلی مطرح و صادر میکندکه در زندگی عملا روی میدهند، و احکام را از اصول و ارکان شریعت خدا دریافت میدارد و برمیگیرد... احکام را بگونهای بر مسائل پیاده میکندکه درست به اندازه آنها بوده و کافی و بسنده باشد. شرایط و ظروف و شکل و حجم مشکل را در نظر میکرد و آنگاه درباره آن حکم صادر میکند، حکمیکه با مشکل رویارویگردد و آن را فراگیرد وکاملاو دقیقاً منطبق و مشتمل بر آن شود. درباره مسائلی پرس و جوکردن و فتوا طلبیدنکه هنوز روی ندادهاند، پرس و جو و طلبیدن فتوا از روی فرض وگمان نامشخص و نامحدود است. مادامکه مشکل رخ نداده است، تعیین و تبیین آن در حد توان نیست. بدین هنگام فتوا دادن و حکم نمودن درباره آن هم مطابق با مشکل و مناسب با مساله نیست، چراکه فرض وگمان نامعین و نـامشخصی است. پـرسش و پـاسخ در ایـن صورت از یک سو معنی ریشخندکردن جدیت شریعت را در بر دارد، و از دیگر سو مخالف با برنامه راستین اسلامی نیز میباشد.
همچنین است فتوا طلبیدن و درخواست احکام شریعت در سرزمینیکه شریعت خدا در آنـجا پـیاده و اجـراء نمیگردد. صدور فتوا به همان روالی خواهد بـود کـه گذشت...
از شریعت خدا فتوا را نباید طلبید، مگر زمانیکه حکم آن پیاده و اجراءگردد. هرگاه فتوا طلبنده و فتوا دهنده هر دو میدانندکه در سرزمینی هستندکه اهالی آنـجا شریعت یزدان را پیاده و اجراء نـمیکنند، و سـلطه و قدرت آفریدگار جهان را درکشور و در سیستم جامعه و در زندگانی مردمان به رسمیت نمیشناسند و بـدان اعتراف ندارند... یعنی در این سرزمین به الوهیت خدا اقرار نـمیشود، و از حکـم و فرمان یـزدان پیروی نمیگردد، و در برابر سلطه و قدرت خـداکرنش نـمیشود و خـضوع نـمــیگردد... پس فتوا خواسـتن خواستار فتوا چه سودی دارد؟ و فتوا دادن فتوا دهنده برای چه؟ هر دوی آنها بطور یکسان چه بدانند و چه ندانند ارزش شریعت یزدان را پائین آوردهاند و به باد تمسخرگرفتهاند!
همین حکم را دارد پـژوهشها و بررسیهائیکه مـحض پژوهش و بررسی فرع و احکام فقهی در نـواحـی و مناطقی که شریعت خدا در آنـجاها پـیاده و اجـراء نمیگردد... چنین پـژوهشها و بـررسیهائیکـه برای سرگرمی است! تنها برای این استکه به ذهن مردمان بیندازند و چنین وانمودکنندکه این فقه در این سرزمین جـایگاه و پـایهگـاهی دارد، در ســرزمینی که در موسسههای آنجا تدریس میشود و در دادگاههای آنجا پیاده و اجراء نمیگردد! این کار به گمان انداختنی و به خیال افگندنی استکهکسیکه در آن شرکت میکند تا عقل مردمان را بدانگول بزند و بهکژ راههکشاند، بزهکار میگردد!
این دین جدی است. آمده است تا بر زندگی مردمان حکومتکند. آمده است تا مردمان را بنده خداونـد یگانه نماید، و از دست غاصبان سلطه و قدرت خدا، این سلطه و قدرت غصبی را بیرون بیاورد، وکار و بار را یکسره به شریعت خدا برگرداند و واگذارد، نـه به قانون و شرع کس دیگری جز او ... این شریعت آمده است تا بر سراسر زندگی فرماندهیکند و حاکم باشد، و با نیازهای زندگی واقعی و عملی، و قـضایا و مسـائل آن، با احکام یزدان برخوردکند، و هنگامیکهکاری عملاروی میدهد، حکم خدا را بر آن اجراء سازد، و به اندازه حجم و شکل و شرائطکاریکه رخ داده است، حکم خدا را بیان و پیادهکند.
این دین نیامده است تا تنها مدالی یا شعاری باشد، یا شریعتآنموضوعیجهت پژوهشوبررسی نظری بوده و هیچگونه پیوندی با واقعیت زندگی نداشـته باشد، و یا اینکه دینی باشدکه با فرضها و انگارههائی سر وکار داشته باشدکه هنوز روی ندادهاند و بوقوع نپیوستهاند، و این فرضها و انگارههای هوائی را احکام فقهی بلند پروازانه بسازد و بـه خیالبافیها خوش باشد! اسلام جدی است، و برنامه آن متوجه واقعیتها است. هر کس از «علماء» این دین، میخواهد برنامه آن را با این کیفیت و جدیت پیرویکند، پس باید به دنبال استوار نمودن و برقرار ساختن شریعت خدا در واقـعیَّت زندگی باشد. یا دستکم از فتوا دادن و حکم صادرکردن و تیرهای هوائی احکام رو به فضا انداختن خودداریکند.
*
با استناد به روایت مجاهدکه از ابن عباس - رضی الله عنهما - نقلکرده است، و همچین تکیه بر سخن سعید پسر خبیر درباره اسباب نزول آیه٠
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ...)
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خـداونـد از راه لطفاز آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش کردند وآشکار شوند شما راناراحت و بد حال کنند....
چنین به نظر میرسدکه از جمله چیزهائیکه از آنـها پرسش مینمودند، مسائلی بودکه به دوره جاهلیت مربوط میگردید و در آن روزگار روی داده بود. هـر چند ما ازسوال مشخصی درباره چیزیکه بوده است یا انجام پذیرفته است، اطلاع دقیقی نـداریــم، امّا از سخن به میان آمدن از بحیره و شائبه و وصیله و حاس، در روند قرآنی، پـس از آیهایکه از چنین پرسشهائی نهی میکند، برمیآیدکه این آیات با مسائل و قضایای دوره جاهلیت نیز ربط و پیوندی دارند... در اینجا به همین اندازه بسنده میکنیم، تا بتوانیم به نص قرآنـی درباره چنین عادات جاهلی بپردازیم.
(مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَلا سَائِبَةٍ وَلا وَصِیلَةٍ وَلا حَامٍ وَلَکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَأَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ) .
خداوند بحیره، سائبه، وصیله، حامی را مشروع و مقرر نداشته است، ولیکن کافران (از پیش خود چیزهائی سر هم میکـنند و) بـر خدا دروغ مـیبندند، و بیشترآنـان میفهمند (که این کارها ناروا است و عذاب سـختی بـه دنبال دارد). هنگامی که بدانان (که از قوانین دل و اهواء درونشان پپروی میکنند) گفته شود که بیائید به سوی آنچـه خدا نازل کرده و (آنچه) پیغمبر (بیان نموده است .برگردیم، تا هدایت یابیم) میگویند: چیزی ما را بسنده است که پدران و نیاکان خویش را بر آن یافتهایم (و تـا چشم گشودهایم چنین و چنان در میان قوم و فامیل خود دیدهایم! دیگرقرآن و سخنان پیغمبر، مـا را چه کار؟) آیا اگر پدران و نیاکانشان چیزی ندانسته باشند و (به سوی حق) راه نیافته باشند (بـاز هـم باید چنین گویند و کنند؟!).
دل انسان یا برسرشتیکه آفریدگار او را برآن برشته است ماندگار میماند و در نتیجه معبود یگانه خود را میشناسد و او را به خداوندگاری میپذیرد و تـنها و تنها به پرستش او میپردازد و فقط تسلیم شرع و قانون وی میگردد و به ترک ربوبیت همگان جز ربوبیت یزدان میگوید و لذا شریعتی ازکسی جز ایـزد منان دریافت نمیدارد، بلی دل انسان یا بر سرشت خرد ماندگار میماند، و در پیوند با خداوندگارش آسایش و آرامش، و در پرستش و عبادتش سادگی و آسـانی را مییابد، و در روابط خویش با یزدان وضوح و روشنی را میبیند... و یا اینکه دل انسان درکژ راههها و پیچ و خـمهای جـاهلیت و بتپرستی سرگردان و آواره میگردد. در هـر راهی یک نـوع تـاریکی او را فرا میگیرد، و در هر پیچ و خـمیگمان و وهمی وی را درمییابد. طاغوتهای جاهلیت و بتپرستی مراسـم گوناگون پرستش خود را از او میطلبند، و قربانیهای مختلفی از او برای خشنودی خـود میخواهند. مراسـم عبادات و انواع قربانیها تا بدانجا فزونی میگیردکـه بتپرست اصول و ارکان عبادات و قربانیها را فراموش مینماید. به عبادات و قربانیها میپردازد، ولی فلسفه آنها را نمیدانـد. آن اندازه رنـج پـرستش خدایـان گوناگون را برخود تحمیل میکندکـه بزرگواری و کرامتی را از او میگیردکه یزدان بـه انسان بخشیده است.
اسلام یکتاپرستی را با خود آورده است تـا قدرت و سلطهای راکه بر بندگان فرمان میراند یکتاگردانـد. گذشته از این، مردمان را بدان از بندگی برخی برای برخی از ایشان، و از بندگی آنان برای خدایانگوناگون و ارباب جوراجور برهاند... اسلام آمده است تا دل انسان را از انگارهها و بندهای بتپرستی آزاد و رها سـازد، و به خـرد انسـانکرامت و عـزت خود را بازگرداند، و آن را از ریسمان وکمند خدایـان و از آداب و مراسم دینی آنها نجات بخشد. بدین مـنظور، اسلام با بتپرستی جنگید، بتپرستی در هرشکل و به هر نوعی که بود. آن را در همه راهها وپیچ و خمهایش دنبالکرد و برای نـابودیـش سختکـوشید. آن را در ژرفاهای درون، و در میان آداب و مراسم عبادت، و در اوضـاع و احـوال زنـدگی، و در لابلای قـوانـین فرمانروائی و مـقررات سیستم حکومتی، بطور یکسـان تعقیب نمود.
قرآن در اینجا کژراههای از کـژراهههای بتپـرستی موجود در جاهلیت عربی را مـیجوید و برای راست گرداندن آن، راه تلاش میپوید. بر آن نور بتاباند تا افسانههای پیرامون آن را باطل و پوچگـرداند، و در همان وقت اصول اندیشه و نگرش را، و ارکان شرع و پایههای حکومتی را بنیادگذارد و پابرجای دارد:
(مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَلا سَائِبَةٍ وَلا وَصِیلَةٍ وَلا حَامٍ وَلَکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَأَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ) ٠
خداوند بجیره، سائبه، وصیله، حامی را مشروع و مقرر نداشته است، ولیکن کافران (از پیش خود چیزهائی سر هـم میکنند و) بـر خـدا دروغ مـیبندند، و بـیشتر انـان میفهمند (که این کارها ناروا است و عذاب سـختی بـه دنبال دارد).
چنین انواعی از چـارپایانکه آنهـا را برای خدایانشان سر میدادند و با شروط خاصی بدانها هدیه مینمودند، نمونهای از انگارهها و گمانهای رویهم انـباشته در تاریکیهای خرد و دل است: بحیره وسائبه و وصیله و حامی!!!
این انواع از چهارپایان چه چیزند؟ و چه کسـی چنین احکامی را درباره چنین چهارپایانی برایشان تـعیین کرده است؟
روایتهای فراوانی در باره چنین چهارپایانی نقل شده است. ما بخشی از آنها را بیان میداریم:
«زهری از سعید پـسر مسیب روایتکرده است وگفته است: بحیره به شتریگفته میشدکه شیر آن به بتها اختصاص مییابد، (یعنی شیر آن به خدایان اختصاص پیدا میکرد و مردمان از شیرهمچون شتری بـیبهره میگردیدند... بدین معنی که تنها کـاهنان و خـادمان خدایان از چنین شتری استفاده میکنند و بس). شائبه به شتریگفته میشدکه آن را به بتها هدیه میکردند و در بست بدانها میدادند. وصیله به شـتر مـادهایگـفته میشدکه نخستین بچَّهاش ماده بوده و دومین بچهاش نیز ماده به دنیا مـیآورد. چتین شتری را وصـیله مینامیدند و میگفتند: دو شتر ماده را با هم پیوند داده است و در فاصله آن دو نری نبوده است ... هــمچون شتری را بـرای بتهایشان سرمیبریدند. حامی به شتری گفته میشد چنین شتری را آبستن میکرد. وقتیکه شماره مشخصی از تلقیح و جفتگیری را انجام میداد، گفته میشد: پشت خویش را حمایتکرده است و از بار بردن نگاه داشـته است! همچون شتری آزاد و رها میگردید و حامی نامیده میشد.
زبانشناسان گفتهانـد: بـحیره شـتر مـادهای است که گوشهایش شکافته میگردید.گفته میشود:
(بحـرت اذن الناقه ابحـرها بحـراً، و الناقه مبحورة و بـحـیرة ) .
گوش شتر ماده را بریدم و میبرم بریدنی، و شتر ماده گوش بریده و بریده گوش است.
وقتیکهگوش شتر ماده را شکافته و آن را خیلی فراخ کنی. به همین خاطر به دریا بحرگفته میشود. اهل جاهلیت بحیره را حرام میکردند. بحیره شتری بودکـه پنج شکم میزائید و بچه پنجم نر میبود. بدین هنگام گوشش را میشکافتند و آن را حرام مینمودند و از سوار شدن و ذبحکردنش خودداری میکردند. آن را از هیچ آبی دور نمیساختند و از هیچ چراگاه و علفزاری باز نمیداشتند. شخص خستهای وقتیکه بدو میرسید، بر او سوار نمیگردید. گفتهاند: شائبه به شـتری گفته میشودکه آن را رها و آزادکرده باشند. در جاهلیت هرگاه برای برگشت مسافری از سـفر، یا بهبودی از بیماری، و یا چیزهائی از این قبیل، کسی نذر میکرد، میگفت: شترم سائبه باد، اگر چنین و چنان شود. شائبه نیز همچون بحیره حرام و آزاد بـود... و امّا وصـیله بـه عقیده برخی از زبانشناسان، به بره مادینهای میگفتند که با بره نرینهای متولد میشد. آن را چنین مینامیدند و میگفتند: به برادر خود واصلگشته است و بدان رسیده است. بدین سبب آن را ذبح نمیکردند. برخی همگفتهاند: هنگامیکه گـوسفندی میزائید و بره مادینهای را به دنیا مـیآورد، آن را برای خود نگاه میداشتند. و اگر بـره نرینهای را میزائـید آن را - بـه گمان خـود - برای خدایان ذبح میکردند. اگر هم نرینه و مادینهای را میزائید میگفتند: به برادر خـود پـیوسته
است! بدین سبب آن را برای خدایـان خویش ذبح میکردند... گفتهاند: حامی به شتر نری میگفتندکه در اصلاـح نژاد مورد استفاده قرار میگرفت. هنگامیکه ده نسل را بارور میکرد، میگفتند: پشب خود را حمایت و حفاظتکرده است. دیگر بر او بار نمینهادند و او را از هیج آبی و از هیج چراگاهی بازنمیداشتند[5].
روایتهای دیگری درباره شناسائی این انواع و اقسام از آداب و رسوم مذهبی در دست استکه به سطح ایـن جهانبینی نمیرسد، و اسباب و علل مـوجود در آنـها افزون بر این اسباب و علل نیست ... این اسباب و علل نیز بیش از انگارهها وگمانههای تاریکیهای بتپرستی حاکم بر محیط نیستند. زمانی هم انگارهها وگمانهها حاکم باشند، حد و مرزی و میزان و معیاری و دلیل و منطقی در میان نخواهد بود. در چنین اوضاع و احوالی، آداب و مراسم دینی به سرعت افزایش مییابد و شاخه شاخه میگردد و دائمآ بر آنها افزوده وکاسته میشود، بدون هیچگونه ضابطه و قانونی!... در جاهلیت عرب، درست این چنین بود. ممکن است چنین چیزی در هر مکانی و در هر زمانی روی دهد، بـدانگاه کـه درون انسانها از یگانهپرستی مطلقی که پیچها و تاریکیهائی در آن نیست منحرف میگردد وکژراهه مـیرود! چه بسا نماها و سیماهای بیرونی دگرگون شود، ولی اصل جاهلیت جای میماندکه دریافت اوامر از غیر خدا در کاری ازکارهای زندگی است)جاهلیت دورهای از زمان نیست، بلکه جاهلیت حالت و وضعی استکه به شکلهایگوناگون در طـول زمان تکرار میگردد... یا الوهیت واحدی در میان استکه در برابرش عبودیت شاملی است، و در چنین الوهیـتی همه انواع سلطه و قدرتگرد میآید، و احساسات و افکار، و انـدیشهها وکردارها، و تشکلات و حالات، و دستگاهها و ادارات، بدان رو میکند، و از آن میزانها و معیارها، و مقررات و قوانین، و جـانبینیها و رهنمودها را دریافت میدارد... و یا اینکه جاهلیت است - به هر شکلی از اشکالیکه باشد - و در آن بندگان برای بندگان، یا برای چیزهای دیگری از آفریدگان یـزدان، عبادت و پرستش میکنند، عبادت و پرستشیکه قاعده و ضابطه و مقررات و احکامی ندارد، چون خرد انسانی به تنهائی از این شایستگی خوردار نیستکه استوار و برقرار و همآهنگ و همنوا بماند، مادامکه با میزان و معیار عقیده درست، محکم و منضبط نگردد. چه خرد از هوا و هوس متاثر میشود، همانگونهکه در هر زمانی مشاهده میکنیم و میبینیم. و قدرت خـود را به هنگام مقاومت با فشارهایگوناگون از دست میدهد» مگر این که درکنارش آن ضابطه استوار و قـاعده پـایدار باشد.
ما امروزه، پس از چهارده قرنیکه از نزول قرآن با این بیان میگذرد، میبیـنیمکه هر زمان پیوند دل انسان با یزدان یگانه جهانگسسـته است، انسان در پـیچها و راههای بیشمار آواره و سـرگردان گشته است، و در برابر خدایانگوناگون کـرنش برده است، و آزادی و بزرگواری و ایستادگی و پایداری خود را از دست داده است... از این نوع خرافات من خودم در صعید[6] مصر و بخشها و توابع آن، دهها انگاره وگمانهای را دیدهام که برخـی از چهارپایان را بـدانـها هدیه و ارمغان داشــتهانـد و به اولیـاء و اشخاص مـقدس داده و بخشیدهاند! درست بدان شکل و صورتی که در زمان قدیم انجام میپذیرفته است!
مساله این آداب و رسوم مذهبی جاهلیت - و در هر جاهلیتی - قاعدهکلی است: مـردمان یـا به راسـتای شاهراه اسلامگام مـینهند و راه میسپرند، و یـا در کژراهه جاهلیت قدم برمیدارند و دائمآ گمراهتر از پیش مـیشوند... مساله: فـرمان و فـرماندهی در زندگی مردمان از آن کیست؟ آیا ازآن یزدان است، بدانگونه که در شریعت خود مقرر فرموده است؟ و یا اینکه از آن دیگران است و برابر احکام و اوضاع و قـوانـین و آداب و رسوم و معیارها و میزانهائی استکه مردمان برای خود مقرر مینمایند؟ یا به عبارت دیگر: آیـا الوهیت بر مـردمان، از آن کـیست؟ آیـا از آن یزدان است؟ و یا از انکسی از مردمان است؟ اینکس هرکه باشد! اینکسیکه حقوق الوهیت بر مردمان را به دست میگیرد! آفریدگاری آفریدگار را سزا است، نه آفریده را .
از اینجا استکه نص قرآنی بیان میفرماید: این آداب و رسوم مذهبی را آفریدگار مقرر نفرموده است. یزدان بحیره و سائیه ووصیله و حامی را تعیین ننموده اــت و مقرر نفرموده است ... پس در این صورت چـهکسـی انها را برای اینکافران معین و مقرر داشته است؟!
«ما جعل الله من بحیـرهو لا سائبة و لا وصیلة و لا حام ».
خداوند بحیره، سائبه، وصیله، حامی را مشروع و مقرر نداشته است.
مشرکان عرب معتقد بودندکه پای بند آئینی هستندکه ابراهیم آن را از سوی خدا با خـود آورده است. آنان منـکر وجود خدا نبودند، بلکه مقرَّ و معترف بودندکه یزدان وجود دارد و برکل هستی فرمان میراند و بـر گستره جهان قدرت و سلطه دارد. امّا ایشان با وجود این، برای خویشتن از پیش خـود قانونگذاری میکردند و احکامی را مقرر میداشتند وگمان مـیبردند چنین قوانین و احکامی، شرع و شریعت خدا است! بدین لحاظ کافر بشمار میآمدند. همه کسانی همکه همچون ایشان در هر جاهلیتی و در هر زمانی و مکانیکنند، و بر این روال ایشان روند، و برای خویشتن از پیش خود قانونگذاریکنند، چه گمان برند و چه گمان نبرندکـه این شرع و شریعت خـدا است، بسان مشـرکان دوره جاهلیت پیشین، کافر بشمار میآیند!
شرع خدا همان استکه یزدان درکتاب خـود قران مقرَّر فرموده است. همان استکه پیغمبر (ص) خدا آن را توضیح داده است و روشن فرموده است. این شرع، نه گنگ و پیچیده است، و نه شایسته این استکهکسی از سوی خود دروغهائی راست و ریزکند و بدان بندد و گمان بردکه ساختار او از زمره ساختار خدا و در ردیف شرع خدا است! همـانگونهکه اهل جـاهلیت در هر زمانی و در هر مکانیگمان میبرند و میانگارند! بدین خاطر استکه یزدانکسـانی را بـاکفر نـنگین میفرماید که همچون ادعائی داشتند. همچنین ایشان را بیخرد مینامد و بدین نام نـنگینشان مـیسازد! اگر بیخرد نمیبودند، بر یزدان دروغ نمیبستند و از زبان خدا ناروا نمیگفتند. اگر بیخرد نمیبودند، بر این افتراء نمیرفتند و این دروغ شاخدار را مکرر نمیکردند. بعد از این، دو گانگی درگفتار وکردارشان را بیشتر توضیح میفرماید:
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ ؟) .
هنگامی که بدانان (که از قوانین دل و اهـواء درونشـان پیروی مـیکنند) گفته شود که بیائید به سوی آنچه خدا نازل کرده و (آنچه) پیغمبر (بیان نموده است برگردیم، تا هدایت یابیم) میگویند: چیزی ما را بسنده است کـه پدران و نیاکان خویش را پر آن یافتهایـم (و تـا چشـم گشودهایم چنین و چنان در مـیان قـوم و فامیل خود دیدهایم! دیگر قرآن و سخنان پیغمپر، ما را چه کار؟) آیا اگر پدران و نیاکانشان چیزی ندانسته بـاشند و (بـه سوی حق) راه نیافته باشند (باز هم باید چنین گویند و کنند؟!).
چیزیکه خدا آن را مقرر فرموده است، روشـن است. منحصر در محدوده چیزی استکه خدا نازلکرده است، و با سنت پیغمبر (ص)روشنگشته است... محک این است و بس. این نقطهای استکه در آن، جاهلیت و راه اسلام از یکدیگر جدا میگردد. راهکفر و راه ایمان از یکدیگر فاصله میگیرد... یا مردمان به سوی چیزی دعوت میشوندکه خدا آن را با نص فرآن نازل فرموده است، وپیغمبرکهآن را با بیان خود توضیح نموده است و ایشان هم دعوت را میپذیرند و در این صورت مسلمان شمرده میشوند. و یا اینکه ایشان به سوی خدا و پیغمبر (ص) خوانـده میشوند و سرپیچی میکنند. در این صورت کافر شمرده میشوند... دیگر انتخاب و اختیاری در میان نیست...
اینان وقتیکه بدیشانگفته مـیشد: بیائید به سوی چیزیکه خدا نازل فرموده است و دور اوگرد آئـید، میگفتند: چیزی ما را بسنده استکه پدران و نیاکان خود را بر آن یافتهایم. بدین خـاطر به دنبال چـیزی می افتند و از چیزی ییروی می کنندکـه بند گان آن را قانونگذاریکردهاند و مقرر داشتهاند، و به ترک چیزی گفتهاندکه خداوند گان آن را بنیاد نـهاده است و قـانونگذاری فـرموده است. فریاد آزادی از بندگی بندگان را ترککردهاند و بندگی خرد و دل پـدران و نیاکان را برگزیدهاند.
سپس روند قرآنی، این موضعگری ایشان را با شگفت ازکارشان و با سرزنش آنان، دنبال میکند:
( أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ ؟).
آیا اگر پدران و نیاکانشان چیزی ندانسته باشند و (بـه سوی حق) راه نیافته باشند (باز هم باید چنین گویند و کنند؟!).
معنی این زشت شمردن پیروی از پدران ونیاکانشانکه چیزی نمیدانستهاند و راهیان نبودهاند، این نیست که اگر پدران و نیاکانشان چیزی میدانسـتند و راهیاب میبودند، بـرایشان جائز و درست بـود ازآنـان پـیروی نمایند، و چـیزی را رها سازدکه خدا نازل فرموده است وبهترک چیزی بگویندکه پیغمبر (ص)آن رابیانو روشن نموده است! بلکه این امر بیان واقعیت ایشان و واقـعیت پدران و نیاکان پیشین آنان است و بس. زیرا پدران و نیاکانشان هم از پدران و نیاکانگذشته خود پیروی میکردهاند و دنبالهرو عرف و قانونی بودهاندکه اجدادشان برایشان وضع کردهاند و یا خودشان برای خویشتن پدید آوردهاند. هرکسیکه به شرع و قانون خود، یا به شرع و قانون پدران و نیاکان خود تکیه و بسندهکند، در حالیکه شرع و قانون خدا و سـنت پیغمبر (ص)خدا را نیز در دسترس داشته باشد، قطعاً چیزی نمیداند و راهیاب نیست! هر چندکه خودش خویشتن راچیزی بشمارآورد وخویشتنرافرزانه و راهیاب بنامد، و یا دیگران او را چیزی بدانند و وی را فرزانه و راهیاب بنامند. چه یزدان جهان راسـتگوتر از هرکسی است و واقعیت امر نیز گواه بر این است ... هر کس از شرع و قانون خدا کنارهگیری نماید و به سوی شرع و قانون مردمان بگراید،گمــراه بس نادانی است، گذشته از اینکه دروغگوی کافر و ناسپاسی است!
*
همینکه روند قرآنی از بیان حالکافران و ذکرگفتار آنان، سخن به پایان میبرد، رو به «مومنان» میکند و برایشان بیان میدارد که ایشـان جدای از دیگرانـند. برای آنان تکالیف و وظـائفشان را ذکر مینماید، و موقعیت ایشان و موضعگیری آنان در برابر دیگران را مشخص میسازد، و ایشان را به حساب وکتاب خدا و سزا و جزای او حواله میدهد و واگذار میکند، نه به غنیمتی از غنائم این جهان یا به هدف و خواستهای از آن:
(َیا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
ای مـومنان! مـواظب خود بـاشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان بـدور داریـد و هوشیار بـاشید که آلودگیهای جـامعه شـما را نـیالاید). هنگامی کـه شما هدایت یافتید (و راه خداشناسی را در پـیش گرفتید و دیگران را نـیز بــه کـار نـیک خواندید و از کار بـد بازداشتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نـمیرساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمیکشاند. چرا که حساب هر کس جدا است و) بازگشت همه شما به سوی خدا است، و شما را از آنچه (در دنیا) میکردهاید آگاه میسازد (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت).
این جدا بودن مومنان از دیگران است. گذشته از این، ضـمانت اجتماعی و سفارش به یکدیگر در مـیان خودشان است. آخر ایشان ملت واحدی هستند:
(َیا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ...).
ای مومنان! مواظب خود باشید (و خویشتن را بپائید و از معاصی و گناهان دوری نمائید و هوشیار باشید که آلودگیهای جـامعه شـما را نیالاید). هنگامی کـه شـما هدایت یافتید (و راه خداشـناسی را در پـیش گرفتید و دیگران را نـیز بــه کار نیک خوانـدید و از کـار بـد بازداشتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نـمیرساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمیکشاند).
شما مومنان، جدای از دیگرانید. ضمانت اجتماعی و سفارش به یکدیگر در میانتان است و به یاری و پـند یکــدیگر میشتابید و در دریای آشفته زندگی همدیگر را درمییابید. خویشتن را بپائید و از خودتان مواظبت نمائید و درون و بیرون خویشتن را پاک وپاکیزه دارید. گروه خود را بپائید و نگاهداری نمائید و با آن باشید و در پاسداریش بکوشید. هرگاه شـما راهیاب باشید و هدایت یابید، گمراهـی دیگران زیانی به شما نمیرساند وگناهان دیگران را بر شما نخواهند نـوشت. شما جماعت یکپارچهای هستید و جدای از دیگرانید. شما ملتی هستیدکه ضمانت اجـتمـاعی در مـیانتان برقرار است و یکی دوست دیگری است. این سرپرست آن، و آن سرپرست این است.کــی بر شما حق سرپرستی و دوستی ندارد، و پیوند و ارتباطی با غیر خود ندارید. این یک آیه، اصول و ارکان سرشت ملت مسـلمان را مقرر مینماید و اصول و ارکان نحوه ارتباط با ملتهای دیگر را به تـصویر میکشد. ملت مسلمان حزب یزدان است، و ملتهای جدای از آن حزب شیطان است. از اینجا استکه میان چنین ملتی و سائر مـلتهای دیگر دوستی و سرپرستی و پیوست و ضـمانت اجتماعی نیست. چراکه هیچگونه اشـتراکی در عـقیده موجود نیست. و چون چنین است،کمترین اشتراکی در هدف و وسیله و وظیفه و مسوولیت وکیفر و پاداش نیست. بر ملت مسلمان لازم و واجب استکه ضـمانت اجتماعی در میان خود داشته باشند. همدیگر را پـند دهند و سفارشکنند، و رهنمود به رهنمون یزدانگردند، یزدانیکه از ایشان ملت مستقل و جدای از مـلتهـای دیگر را ساخته است ... گذشته از این، مردمان اگر در پیرامون آنان گمراهگردند و ایشان - رهنمون الهی باشند، زیانی بدیشان نمیرسد.
امّا معنی این سخن این نـیستکه ملت مسـلمان از وظائف و تکالیف دعوت همه مردمان به سوی هدایت دست بکشد، هدایتیکه همان آئین و شریعت و نظام او است. چه هنگامیکه ملت مسلمان سیستم و نظام خود را در زمین پیدا و پاجا داشت، بر او واجب استکه همگی مردمان را دعوتکند و بکوشدکه ایشـان را رهـنمود سـازد، و بر جملگی مردمان قیمومت و سرپرستی کند تا دادگری در مـیانشان برقرار دارد، و ایشان را ازگمراهی و جاهلیتی بازدارد و بدوز گرداند که آنان را از آن بیرون آورده است.
این که ملت مسلمان، مسوول خودش در برابر خدا است، و اگر رهنمود به رهنمون الهی شود،گمراه شدن دیگران زیانی بدو نمیرساند، بدین معنی نـیستکه چنین ملتی در صورت قصورکردن وکوتاهی ورزیدن درکار امر به معروف و نهی از منکر، نخست در میان خود و سپس درگستره زمین، مورد مواخذه و محاسبه قرار نمیگیرد. نخستین کار معروف، یـعنی پسـندیده، تسلیم فرمان یزدان شدن و شریعت الهی را حاکمکردن است. و نخستین کار منکر، یعنی نـاپسند، جاهلیت و تجاوز به قدرت و سلطه خداوند و شریعت او است. حکـمفرمائی جـاهلیت، حکمفرمائی طاغوت است. طاغوت هم به هر نوع سلطه و قدرتیگفته میشودکه جدای از سلطه و قدرت و حکمفرمائی و حکمرانی خدا باشد... ملت مسلمان پیـش از هر چیز قیوم و سرپرست خودش است، و بعد از خود قیمومت و سرپرستی همه انسانها را در سراسرکره زمین بر عهده دارد و باید در راه آن به تلاش بایستد و از پای ننشیند.
هدف از بیان حدود وظائف و تکالیف در این آیه چنان نیستکه در قدیم برخی ها فهم و برداشتکردهاند، و آن چنان هم نیستکه در عصر حاضر چه بسا برخی ها فهم و برداشت میکنند و میگویند: فرد مومن، هنگامیکه خودش راهیان و رهنمود شود، دیگران اگر هم گمراه و سرگشتهگردند، مکلف و موظف به امر به مووف و نهی از منکر نیست!!! یا ملت مسلمان، هنگامیکه خودشان راهیان و رهنمود شوند، ملتهای پیرامونشان اگر هم گمراه و سرگشتهگردند، مکلف و موظف به پابرجا داشتن و برقرار نمودن شریعت یزدان در جهــان نمیباشند!!
این آیه مسوولیت مبارزه با شر، و ایستادگی در برابر گمراهـی، و جنگ با طغیان را نه ازگردن فرد و نه از گردن ملت، ساقط نمیسازد. طاغیترین طغیان هم تعدی بر الوهیت یزدان و غصب قدرت و سلطه خدای منان و به بندگی خواندن وکشاندن مردمان در برابر شریعتی جز شریعت خداونـدگار جهان است. چنین کاری،کار منکر و پلشتی استکه در صورت وجود آن، راهیاب و رهنمود بودن فرد، و راهیاب و رهنمود بودن ملت، سودی برای فرد مسلمان، یا ملت مسلمان در بر ندارد.
اصحاب سنن روایت فرمودهاند: ابوبکر (رض) برخاست و خدای را حمد و ثناگفت، سپس فرمود: ای مردمان! شما این آیه را میخوانید:
(َیا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ...).
ای مـومنان! مــواظب خود بـاشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان بـدور داریـد و هـوشیار بـاشید که آلودگیهای جـامعه شـما را نـیالاید). هنگامی که شـما هدایت یـافتید (و راه خداشـناسی را در پـیش گرفتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نمیرساند. (مائده/١٠٥)
شما این آیه را در غـیر موضع مـناسب خود بکار میبرید و من از پیغمبر خدا (ص)شنیدهام، فرمود:
(انآلناس اذا راوا المنکر، و لا یغیرونه، یـوشک الله عز و جل ان یعمّهم بعقابه).
هرگاه مـردمان کـار زشت و پـلشتی را بـبینند و آن را دگرگون نسازند، خداوند بزرگوار هر چه زودتر عقاب و عذاب خود را شامل همگان میگرداند.
بدینگونه خلیفه اول - رضوان الله علیه - به تصحیح مفهومی میپردازدکه در روزگار او از این آیه کریمه متبادر به ذهن برخی از مردمان میشود. ما امروز به چنین تصحیحی نیازمندتریم، زیرا عمل به وظـائف و تکالیف دگرگون ساختنکار زشت و پلشت، مشکلتر و دشوارترگشته است. مردمان ضعیف، سهل و ساده به تاویل و تفسیر این آیه میپردازند و آن را بگونهای معنی میکنندکه ایشان را از رنج جهاد و سختیهای آن برهاند، و به شکلی از زحمت و بلای جهاد آزادگرداند! هرگزا هرگز! این چنین نیستکه میانگارید! به خدا سوگند، این آئین جز در پرتو جهد و جهاد، پـاجا و برجا نمیگردد، و راه صلاح و فلاح نمیپوید جز ناکار کردن و مبارزه نمودن. باید این آئینکسانی را داشـته باشدکه برای برگرداندن مردمان به سوی آن، به تلاش ایستند و بکوشند و همه تاب و توان خود را بکار ببرند، و برای بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان و رهنمود ایشان به سوی بندگی خداوند یگانه جـهان، و برای استقرار الوهیت یزدان درگستره زمـین، و برای جلوگیری از غصبکنندگان قدرت و سلطه یـزدان و بازپسگرفتن این قدرت و سلطه از دست ایشان، و برای پابرجا داشتن شریعت خدا در زندگی مردمان، و ماندگارکردن مردمان بر آن، از پای ننشینند و رنـجها ببینند... باید کوشید و رنج کشید. هنگامی که گمراهان افراد و اشخاصگمراهند و نیاز به روشنگری و رهنمود دارند، با نیک رفتاری و زیبا کرداری به روشنگری و رهنمودشان کـوشید. و زمانی کـه گـمراهـان نـیروی ستمگری بر سر راه مردمانند و ایشان را از هدایت و
رهنمود بازمیدارند و نمیگذارند آئین خدا سر برکند و پیشروی نماید، و نمیگذارند شریعت خدا در مـیان مردمان بر جای و فرمانروا باشد، بایدکه با قـدرت و قوت بر آنان تاخت و به مبارزه ایشان پرداخت.
بعد از اینکه چنینکردیم، نه پیش از اینکه چنینکنیم، مسوولیت از مومنان ساقط میگردد و از ایشان سلب تکلیف میشود، و بدان هنگامکه مومنان و دیگران به سوی خداوند جهان برمیگردند، گمراهان به کیفر خود میرسند:
(اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
بازگشت همه شما به سوی خدا است، و شما را از آنچه (در دنیا) میکردهایـد آگاه مـیسازد (و هـر کسـی آن درود عاقبت کار که کشت).
*
هم اینک واپسین حکم از احکام شرعی موجود در این سوره به میان میآید. حکمیکه از برمن از مقررات معاملات در جامعة اسلامی سخن میراند. ایـن حکم ویژهای است درباره قانون گواهیگرفتن بر وصیت در وقت مسافرت در زمین، و دوری از جامعه. و درباره ضمانتهای اجتماعییکه شریعت آنها را مقرر و مـعین میدارد تا حق به صاحبان حق برسد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الأرْضِ فَأَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَلا نَکْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَمِنَ الآثِمِینَ فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا فَآخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الأوْلَیَانِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَیْنَا إِنَّا إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ
ای مومنان! هنگامی که (علائم و قرائن) مرگ یکـی از شما فرا رسید (و خواست درباره چیزی وصـیت کـند) باید در موقع وصیت دو نفر دادگر از میان خودتان، یا اگر در سفر بودید و بلای مرگ دامنگیرتان شـد (و بـه مسلمانان دسترسی نبود) از میان دیگران بـه گواهـی گرفته شوند. اگر (به هنگام شـهادت در صـدق آن دو) شک کردید، بعد از نماز (عصر یا نماز دیگری که مردم در آن گرد میآیند) آن دو را نگاه دارید. آنان باید به خدا سوگند بخورند که (حاضر نیستیم حق را برای چـیزی زیر پا نهیم و) سوگندمان را (به مال دنیا) نمیفروشیم (و جـز حـق چیزی نمیجوئیم و برای کسـی دروغ نمیگوئیم و از کسی جـانبداری نـمیکنیم) اگر هـم آن کس خویشاوند ما باشد؛ و گواهی الهی را (که بـه ادای آن دستور داده شدهایم) کتمان نمیکنیم؛ چرا که اگر چنین کنیم ما از زمره گناهکاران خواهیم بود. اگر اطلاع حاصل شد که (آن دو شاهد با دروغ و خیانت) مرتکب گناهی شدهاند، باید که دو نفر دیگری بر جـای ایشـان (برای ادای سوگند) قرار بگیرند که جزو وارثان بوده و از همه ایشان برای دریافت ترکه مستحقتر باشند. (این دو نفر جدید) باید به خدا سوگند بــخورند که گواهی ایشان درستتـر و راستتـر از گـواهـی آن دو (گـواه) است، و (بـا تـهمت و افتراء بر آن دو گواه) مرتکب تجاوزی نشدهایم (و در سوگند خود از حـق منحرف نگشتهایم، که اگر چنین کرده باشیم) ما در این صورت از زمره ستمکاران خواهیم بود (و به خود و دیگران ستم روا خواهیم داشت). این (کار که بدین منوال ذکر شد) بیشتر.سبب میشود که (شاهدان در بیان حقیقت دقیقتر شوند و تغییر و تـبدیلی در آن نـدهند، و بـلکه) چنانکه باید گواهی دهند یا بـترسند (از عذاب اخـروی دردنـاکی که سوگند دروغ سبب آن میگردد، و یا بترسند) از این که (دروغشان فاش گردد و حق سوگند خوردن به ورثه واگذارگردد و) سوگندهائی پس از سوگندهایشان خورده شود (و در پیشگاه خدا و مردم رسوا شوند). از خدا بـترسید و (بـا احکـام او مـخالفت نکنید و اوامر او را به گوش جان) بشنوید و (بپذیرید و بدانید که) خداوند بیرون روندگان از زیر فرمان خود را (مورد عنایت قرار نمیدهد و به سوی نـعمت جنت) رهنمود نمیگرداند.
بیان این حکمیکه آیههای سهگانه آن را در بر دارد، چنین است:کسیکه احساس میکندکه مرگش نزدیک است و میخواهد برای اهل و عیال خویش وصیتکند، چیزیکه از دارائی با خود دارد بدیشان برسد، بایدکه اگر مسافر نیست دو نفرراه دادگر را از میان مسلمانان به پیش خود فرا خواند، و چیزی راکه به همراه دارد بدان دو نفر بسپارد تا آن را به اهل و عیالشکه در آنجا نیستند برسانند امّا اگر مسافر است و از میان مسلمانان دو نفر را نمییابد تا آنان راگواهکند و آنچه به همراه دارد بدیشان بسپارد، جائز خواهد بود دو نـفرگواه از غیر مسلمانان انتخاب گردند.
اگر مسلمانان - یا اهل و عیال مرده - درباره راستی و درستی چیزیکه گواهان میرسانند و یا در امانتیکه تسلیم میدارند، دچار شک وگمان شدند، میتوانند آن دو نفرگواه را پـس ازگزاردن نماز - آن نمازیکه آن دو نفر بدان معتقدند و در آئینشان مرسوم است - نگاه میدارند تا به خدا سوگند بخورندکه آنان با این سوگند مصلحت خـود را و مصلحتکـس دیگری را نمیجویند، هر چندکه آنکس از خویشاوندان باشد، و آنان چیزی را از امـانتیکه بدیشان سـپرده شـده است پـنهان نمیسازند... و اگر چنینکنند از زمره بزهکاران خواهند بود... بدین منوال گواهی آن دو نـفر گواه پـذیرفته و اجراء میگردد.
هرگاه پـس از این سوگند خوردن، معلومگردیدکه آن دو نفرگواه مرتکبگناه شدهاند وگواهـی دروغ دادهاند و خیانت در امانت کردهانـد، دو نـفر از اهل و عـیال شخص مردهکه ارث بدیشان میرسد و به زیان ایشان سوگند خورده شده است برمیخیزند و به خدا سوگند میخورندکه گواهی ما ازگواهـی دوگواه پـیشین درستتر و برحقتر است، و آنان با بیان این حـقیقت، تعدی و تجاوزی نمیکنند. بدین هنگامگواهی دوگواه پیشین باطل و پوچ میگردد، وگـواهی دوم مورد پذیرش قرار میگیرد.
پس از آن، نص قرآن میفرماید: اجراء این مقررات، در ادایگواهی به حق، از تضمین بیشتری برخـوردار است، و برای به هراس انداختن دوگواه نخستین از ایـنکه گواهی آنان پذیرفته نگردد، سودمندتر است، و آنان را برگزینش حق وامیدارد:
(ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ).
این (کار که بدین منوال ذکر شد) بیشتر سبب میشود که (شاهدان در بیان حقیقت دقیقتر شـوند و تـغییر و تبدیلی در آن ندهند و بلکه) چنانکه باید گواهی دهند یـا بترسند (از عذاب اخروی دردنـاکی که سوگند دروغ سبب آن میگردد، و یا بترسند) از این کـه (دروغشـان فاش گردد و حق سوگند خوردن به ورثه واگذار گردد و) سوگندهائی پس از سوگندهایشان خورده شود (و در پیشگاه خدا و مردم رسوا شوند).
در نهایت، کار به دعوت همگان میانـجامد. جملگی دعوت میشوندکه از خشم و عذاب خدا بپرهیزند، و بدانندکه خدا ایشان را میپاید و بر اعمال و اقوال و اسرارشان نظارت میفرماید. خوف و هراس خدا را داشته باشند. از اوامر ایزد متعال فرمانبرداریکنند. چرا که خداکسانی راکه از راستای راه او خارج شده باشند وکژراهه را در پیشگرفته باشند، به سوی خیر و صلاح و هدایت و فلاح، رهنمود نمیگرداند:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ).
ار خدا بترسید و (با احکام او مخالفت نکنید و اوامر او را به گوش جان) بشنوید و (بپذیرید و بدانید که) خداوند بیرون روندگان از زیر فرمان خـود را (مـورد عنایت قـرار نـمیدهد و بــه سـوی نـعمت جـنت) رهـنمود نمیگرداند.
قرطبی در تفسیر خود درباره سبب نزول این سه آیه گفته است:
«... خلافی در این راستا سراغ ندارمکه این آیات سه گانه، به سبب تمیم داری، و عدی پسـر بداء، نـازل گردیده است. بخاری و دارقطنی و جز آنان از ابن عباس روایتکردهاندکهگفته است: تمیم داری و عدی پسر بداء، به مکه رفت و آمد میکردند. همراه ایشان جوانی از بنی سهم به مسافرت رفت و در جائی فوت نمودکه درآنجا مسلمانی نبود. آن دو نفر، ترکه او را به اهل و عیالش برگرداندند، ولی جام سیمینی راکه با طلا مـزین و آراسـته بود، پـیش خود نگاه داشـتند. پیغمبر (ص) آن دو را سوگند داد و از ایشان خواست که قسم یادکنند: «نه آن را پنهانکردهاند و نه از آن خبر دارند». بعدها جام مذکور در مکه یافته شد.گفتند: ما آن را از عدی و تمیم خریداریکردهایم. دو نفر از وارثان سهـمی آمدند و سوگند خوردندکه ایـن جام متعلق به سهمی است. وگواهی ما بر حقتر و درستتر ازگواهی ایشان است و از حقیقت نگذشتهایم و جز حق نگفتهایم. ابنعباسگفته است: پیغمبر (ص) جام را بازپسگرفت. درباره چنینکسانی ایـن آیه نـازل گردید... (واژهها از دار قطنی است)...».
روشن است سرشت جامعهایکه این آیات در آن نازل شده است تا بدان سر و سامان دهد، حق دخالت در شکل اجراء مقررات را دارد، و چه بسا در سرشت این مقررات نیز دخالتکند. زیرا بهگواهی خواستن و امین شمردن بدین شیوه، وگذشته از آن، سوگند دادن به خدا پس از نماز، برای به جوش و خروش انداختن وجدان دینی است، و همچنین برای پـرهیز از رسوائـی و فـضیحت در جامعه است، رسوائی و فضیحتیکه با روشن شدن دروغ و خیانت به بار میآید... همه اینها اشـاره به نـمادها و سـیماهای جامعه ویـژهای دارد. جامعهایکه این مقررات با نیازها و شرائط و ظـروف آن سازگار و همآوا است.
امروزه جامعهها وسائل دیگری برای اثـبات در دست دارند، و از مقررات گوناگون دیگری بهره مـیجویند، همچون: نگارش و ثبت و در ثانیا به امانت نهادن ...و چیزهای دیگری ...
امّا آیا این نص قدرت اجرائی خود را در جامعههای بشری از دست داده است؟
در بسیاری از اوقات ما گول مـحیط ویـژهای را میخوریم وگمان میبریمکه برخی از قوانـین و مقررات، دیکرکارآئی خود را از دست دادهاند و نیازی بدانها باقی نـمانده است! زیرا انسـانها وسـائل تـازه دیگری را ابداع کردهاند!
بلی در بسیاری از اوقات ماگول میخوریم و فراموش میکنیمکه این دین برای جملگی انسانها آمده است، در هر جائی و در هر زمانیکه باشند. و بسیاری از مردمان، در عصر حاضر هنوز که هنوز است ابتدائی هستند یا اندکی از ابتدائی بالاتر رفتهانـد. ایـنان به احکام و مقرراتی نیاز دارندکه نیازهای آنان را در همه شکلها و حالتهایش ببیند و بپاید. چنین مردمانی در این آئین چیزی را مییابندکه در همه اوضـاع و احوال پاسخگوی نـیازهای ایشـان است. هـنگامی که آنـان مراحل ترقی را طی میکنند، پله پله در این آئـین به نسبت پیشرفت زمان چیزی را مییابندکه بسنده و برازنده ایشان است. در شریعت ایـن آئـین، چیزی را مییابند که پاسخگوی نـیازهای امـروزی و همچنین پاسخگوی نیازهای فردای مترقی آنان است ... این امر، معجزه این آئین است، و معجزه شریعت این آئین است. نشانه این استکه این ائین، آئین الهی است. آئـینی استکه خدا آن را برگزیده است و به مردمان ارمغان داشته است.
مـــا دیگر باره گـول مـیخوریم، بدان هنگام که نیازمندیهائی را فراموش میکنیم که افراد و اشخاص در محیطهائی که این مراحل را پشت سرگذاشتهاند با آنها روبرو میگردند. نیازمندیهائیکه آسانی و سادگی و فراگیری این شریعت به مردمان در برابر آنهاکمک میکند، و وسائل و ابزار این آئینکه آماده کار در هر محیطی و در هر حالتی است، ایشان را بر!ی دستیابی به نیازمندیها و غلبه بر مشکلات زندگی یاری میدهد، چه در روستاها و چه در شهرها، و چه در بیابانها و چه در بیشهزارها. زیرا این آئین، آئین همگی انسـانها در همه ادوار و در همه اقطار است. ایـن هم یکی از معجزههای بزرگ این آئین است.
ما قطعاگول میخوریم، هنگامی که ما انسانها گمان میبریمکه ما آگاهتر و بـیناتر از آفـریدگار مردمان نسبت به مردمان هستیم! ولی گشت وگذار زمان و رویدادهای دوران سرانجام ما را بهکرنش وامیدارد و از این بزرگ بینی فرو میکـشاند و ناچیزی ما را به ما مینمایاند. شایسته ما انسانها است که پیش از وقـوع رخدادها و فرود آمدن تازیانه حوادث، بیدار و هوشیار گردیم، و با ادب انسانی در حق آفریدگار انسان آشنا شویم. یعنی ادب بندگان در حق خداوندگار بندگان را بشناسیم ... چه میشد اگر بیدار و هـوشیار باشیم و بدانیم و بفهمیم و از سرکشیها دست برداریم و به سوی خدا برگردیم.
[1] هفتمین تیر قمار.
[2] صفحه ٨٧ و 88 چاپ چهارم.
[3] چه بسا آیه سوره نحل موجب هراس و پریشانی عمر (رض) شده باشد و مشتاقانه درخواست بیان روشن نموده باشد. عمر – همانگونه که خودش درباره خود نقل کرده است -در زمان جاهلیت اهل بادهگساری بوده است. این امر میرساند که این عادت چه اندازه در جامعه جاهلیت رواج داشته و بازارش گرم بوده است. (مولف)
[4] در روایت دیگریکه ابـنجریر از انس روایت مـیکند، آمـده استکـه مردمان پافشارانه درباره چنین مسالهای از پیغمبر (ص) پرسشکردند، و او نیز فرمود سخنی راکـه بـیان گـردید. روایت دیگـری را ابـن جـریر از ابوهریره نقلکرده استکه در متن روندکـلام آن را ذکـر خـواهیمکـرد. (مولف)
[5] به نقل ازکتاب: احکام القرآن. تالیف جصَّاص. جزء ٢ صفحه ٥٩١ چاپ البهیة المصریة.
[6] صعید، عبارت است از مصر بالا. یعنی: نواحی و شهرهائیکه در جنوب قاهره و آبشـارهای اسـوان قـرار دارنـد. دارای هشت استان است. (نگــا: المنجد)
سورهی مائده آیهی 86-82
با عرضه سریع باقیماندههائیکه این سوره در بر دارد، پیوند ساختار ترکیببند سوره جلوهگر میآید، طبق برنامهای که این سوره در فراگیری محتویات دارد. همان برنامهایکه در سر آغاز سوره بدان اشارهکردیم، و بخشهائی از آن را در آغاز اینگفتارکوتاه نیز نـقل نمودیم.
هم اینک بطور مشروح با سوره در رویاروئی با آیات، به پیش میرویم:
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (٨٢) وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ (٨٣) وَمَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ (٨٤) فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ (٨٥) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (٨٦)
این، باقیمانده سخن از یهودیان و مسیحیان و مشرکان، و موقعیتهای ایشان در برابر پیغمبر (ص) و در مقابل ملت مسلمان است. گوشهای از سخن درازی است که بیش از «دو ربع» پیشین سوره، بدان اختصاص دارد. چه از تباهی عقیده یهودیان و مسیحیان هر دو، و از نیت ناپاک و درونکثیف یهودیان وکردار بدشان و رفتار زشتشان با پیغمبرانشان درگذشتهها، یا با رسول خدا(ص) و از مدد دادن و یـاری رساندنشان به مشرکان بر ضد او(ص) سخنگفته است ... همچنین در باره عقیدهای حکم صادرکرده است که یهودیان و مسیحیان پیداکردهاند و برای خویشتن برگزیدهاند. حکم «کفر» ایشان را اعلام داشته است! چـراکه به ترک چیزهائی گفتهاند که درکتابهای آسمانیشان آمده است، و چیزهانی را دروغ نامیدهاندکه پیغمبر خدا (ص) با خود آورده است. در این سوره تاکید میشودکه آنان چیزی بشمار نمیآیند و بر آئینی پایبند نمیباشند، تا تورات و انجیل و آنچه از سوی خدایشان نازل شده است، پیاده و پابرجا ندارند... سـپس روی سـخن به جانب پیغمبر (ص)میگردد و بدو دستور داده میشود که به همگان، اعم از مشرکان و یهودیان و مسیحیان، چیزهائی را برساندکه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است. زیرا هیچیک از آنان بر چیزی از آئین یزدان پایبند نیـستند، و همه ایشان مخاطبان این قرآن برای پذیرش اسلام و استقرار در دائره آن میباشند. همچنین روی سخن به ملت مسلمان میگردد و بدیشان فرمان داده میشودکه خدا و پیغمبر و مومنان را به دوسـتی گیرند، و یهودیان و مسیحیان را به دوسـتی نـپذیرند. زیرا یهودیان و مسیحیان، برخی دوستان برخی دیگرند، و یهودیان کافران را به دوستی میپذیرند، و بر زبان داود و عیسی بن مریم ... و دیگران ... نفرین شدهاند! هم اینک بقیه سخن درباره موقعیتهای همگی ایـن دسـتهها در برابر پـیغـبر (ص) و در مقابل ملت مسلمان، بیان میگردد. و از سزا و جزائی سخن میرود که در انتظار همگان در آن جهان است.
ملت مسلمان قرآن را دریافت میداشت، تـا در پـرتو رهنمودها و فرمودههای آن، خط سیر و شیوه حرکت خود را مقرر دارد، و موقعیتـهای خویش را در برابر همگی مردمان مشخص سازد. اینکتاب قرآن نام بود که ملت مسلمان را رهنمود میکرد و راه میبرد، و پیشوا و راهنمای ایشان میگردید... به همین خاطر بود که مسلمانان چیره میشدند و بر آنان چیره نمیشدند. زیراکه مسلمانان تحت فرماندهی مستقیم الهـی، با دشمنان وارد پیکار میگردیدند، از همان زمـان که پیغمبرشان ایشان را برابر رهنمودهای والای یزدانی، رهبری و پیشوائی میکرد.
این رهنمودهای یزدانی هنوزکه هنوز است بر جا و ماندگار است! و این فرمودههایکتاب سترگ آسمانی بر جــا و ماندگار استا رهنمودهای یـزدانی و فرمودههای قرآنی، پیوسته هم پایدار و ماندگار خواهند ماند! کسانی همکه امروز و فردا پرچم دعوت اسلام را بر دوش میکشند، سزاوار این هستندکه این فرمودهها و آن رهنمودها را دریافت دارند، هم بدانگونهکه انگار همین لحظه مخاطبان این فرمودهها و آن رهنمودهایند! تا در پـرتو چنین فرمودهها و چنان رهنمودهائی، موقعیتهای خویش را در برابر دستهها وگروههای گــوناگون انسـانها، و مکتبها و آئینها و باورها و نظریههای جوراجور، و اوضاع و احوال و سیستمها و رژیمها و ارزشها و معیارهای مختلف... امروز و فردا و همیشه تا آخر جهان، مشخص و معین نمایند...
( لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا)
(ای پیغمبر!) خواهی دیـد کـه دشـمنترین مـردم بـرای مومنان، یهودیان و مشرکانند....
ساختار واژگان عبارت، بگونهای است که میتوانـد خطاب به پیغمبر (ص)باشد، و یا خطاب عمومی بوده و شامل همـگان گردد. زیرا در برگیرندهکار روشـن و اشکاری استکه هر انسانی مـیتواند آن را بیپرده و عیان با چشمان خود ببیند. ایـن سـاختار، در شیوه و اسلوب عربی، یعنی زبانیکه قرآن بدان نازل شده است، همگونهائی دارد ... در هر دو حالت، بیانگر معنی ظاهر و واضحی است و برداشت مفهوم خاص و عام خود را دارد...
پس از بیان این موضوع، بایدگفت:کاریکه در ساختار واژگان عبارت، بیشتر جلب توجه میکند، ذکرکردن یهودیان پیش از مشرکان است، بدانگاه کـه سخن میرود از یهودیان به عـنوانکینهتوزترین مردمان نسبت به مومنان! و اینکه شدت دشمنانگی ایشـان، ظاهروعیان و معین و مشخص است و هرکسیکه چشمان بینا داشته باشد و بیندیشد میتواند آن را ببیند و بیابد!
بلی عطف با حرف واو در تعبیر عربی، جمع بین دوکار، یعنی مـعطوف و مـعطوف علیه را مـیرساند و بیانگر تعقیب و ترتیب نیست ... ولی جلو انداختن یهودیان در اینجاکهگمان میرود یهودیان از مشرکان نسبت بـه مومنان دارای دشمنانگیکمتری باشند - چراکه آنـان در اصل اهلکتاب هستند - این جلو انداختن کار ویژهای است و در تعبیر عربی با واو عطف غیرعادی است. دستکم معنی آن این استکه اهلکتاب بودن یهودیان از حقیقتیکه رخ داده است چیزی نکاسته است و تغییری در واقعیت نداده است. و آن اینکه یهودیان همچون مشرکان نسبت به مـومنان، سخت دشمـنی میورزند. هنگامیکه انسان تفسیر این فرموده ربّانی را با واقعیت تاریخی دیدنی، پیش روی خـود مییابد، و آن را از آغاز تولد اسلام تا زمان حاضر، عیان میبیند، شکـی نخواهد داشت که دشمنی یهودیان با مـومنان، هـمیشه شدیدتر و سنگین دلانهتر و دارای ژرفای بیشتر و پافشارانهتر و طولانیتر از دشمـنی مشرکان بوده است! یهودیان از نخستین لحظاتیکه دولت اسلامی در مدینه بر پاکردیده است با اسـلام رویاروی شـدهاند و جنگدهاند، و با ملت مسلمان از نخستین روزیکه در آن ملتگشته است، پیوسته به نیرنگ پـرداختهاند. قرآن مجید، بیانها و اشارههائی درباره ایـن دشمنی و این نیرنگ در بر داردکه به تنهائی برای به تـصویر کشیدن چنین جنگ دژخیمانهای بسنده است، جنگ دژخیمانهایکه یهودیان آتش آن را بر ضد اسلام و پیغـمبر اسلام (ص) و ملت مسلمان، در طـول تاریخ دور و دراز ملت مسلمان برافروختهاند، و این آتش در مدت چهارده قرن لحظهای خاموش نشده است، و هنوز که هنوز است شعلههای آن در همه نـواحی جهان، فروزان و درخشان است.[1]
پیغمبر (ص) به محض ورود به مـدینه، با یـهودیان پیمان همزیستی مسـالمتآمیز بست، و ایشـان را به اسلام دعوتکرد، اسلامیکه تورات آنان را تصدیق میکرد... ولیکن یهودیان بدین پیمان وفا نکـردند. در اینجا نیز درست بدان شکلی رفتارکردندکه در هر زمانیکه پشت سرگذاشتهاند، با پروردگارشان یـا با پیغمبرانشان انجام دادهاند. تا آنجا که خداوند بزرگوار درباره ایشان میفرماید:
(و لقد انزلنا الیک آیات بیّنات ،وما یکفّر بها إلّا الفاسقون . أو کلّهما عاهدوا عهداًنبذه فریق منهم؟ بل اکثرهم لا یومنون. ولما معهم نبذ فریق من الذین اوتو الکتاب کتاب الله وراء ظهورهم کأنهم لا یعلمون ) (بقره/ 101-99)
بیگمان ما آیههای روشنی (به وسیله جبرئیل بر قلب تو القاء کردیم و) برای تو فرستـادیم (که جویندگان راه حق، در برابر آبها سر تعظیم فرود مـیآورند) و جز بیرون روندگان (از دائره قانون فطرت و دشمنان حق و حقیقت) کسی بدانها کفر نمیورزد. (ایشان همانگونه که در امر عقیده و ایمان متزلزل میباشند، در عهدهائی که میبندند نیز متزلزل هستند). مگر هربار که عهدی (با خدا و پیغمبر و مسلمانان) بستند، جمعی از آنـان آن را نشکســتند و دور نـیفکندند؟ (و بـــا آن مــخالفت نورزیدند؟). ابن بدان سبب است که بیشتر آنان ایمان (به حرمت عهد و قداست پیمان) ندارند. و هنگامی که فرستادهای (محمد نام) از جانب خدا به سراغ آنان آمد، گرچه (اوصافش با نشانههائی که در کتابهایشان بود و) باآنچه با خود داشتند، مطابقت داشت، جمعی ازاهل کتاب، کتاب خدا را پشت سر افکندند (و اوصاف محمّد را از کتابهای خود زدودند. انگار در کتابهایشان چیزی درباره او نیامده است و) گوئی آنان (چیزی از اوصاف چنین پیغمبری) نمیدانند.
یهودیان دشمـنانگی اسلام و مسلمین را از نـخـستین روزی به دل گرفتندکه یزدان جهان اوس و خـزرج را در آنگرد هم آورد. و دیگر برای یهودیان در میان اوسیان و خزرجیان رفت و آمدی نماند. بلی از همان روزیکه رهبری و پیشوائی ملت مسلمان یکتا و یکارچهگردید و زمام رهبری و پیشوائی را پیغمبر خدا محمّد (ص) به دستگرفت، دیگریهودیان فرصت تسلط و چیرگی پیدا نکردند!
یهودیان از همه سلاحها و وسیلههائی استفاده کردندکه در پرتو آنها سرآمدی و فرزانگی نیرنگ یـهودیگری گلکرده بود، و آنها را از قرنهای بـردگی در بابل، و بندگی در مصر، و خواری درروزگار حکومت دولت یونانی، یادگرفته بودند و به ارث برده بودند. هر چند که اسلام بدیشان آزادی داد و تنگاهائی را برایشان فراخگرداندکه مکتبها و مذهبها و دستهها و مـلتها در طول تاریخ، ایجاد کرده بودند، امّا یـهودیان خوبیهای اسلام را باکثیفترین نیرنگها و دردناکترین دوز و کلکها، از روز نخست به بدترین وجه به اسلام پاسخ دادند !
یهودیان علیه اسلام و مسلمین، همه نیروهای مشـرک عربستان را برانگختند، و شروعکردند بهگرد آوردن قبائل متفرق و اتحاد بخشیدن بدیشان برای جـنگ با گروه مسلمانان:
(و یقولون للذینکفروا: هولاء أهدی من الذین آمنوا سبیلا) (نساء/51)
و دربـاره کـافران (قـریش) میگویند کـه اینان از مسلمانانی برحقتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و محمّد را به پپشوائی پذیرفتهاند!).
هنگامیکه اسلام با نیروی حق بر یهودیان غالبگردید - بدانگاهکه مردمان مسلمان بودند برگشتند و با گنجاندن دروغها و نارواها درکتابهای اسلامی، به نیرنگبازی و دسیسهسازی پرداختند! تنهاکتاب یـزدان قرآن از این نیرنگها و دسیسهها سالـم و در امان ماند، قرآنیکه خدا خــود حفاظت و مراقبت ازآن را به عهده گرفته است. یـهودیان در میان صفهای مـومنان به حیلهگیری و نیرنگبازی پرداختند، و بدین وسـیله با اسلام به مبارزه خاستند، و از راه بکارگرفتنکسانی که تازه اسلام را پذیرفته بودند و آگاهی چـندانی از اسلام نداشتند و در نواحی مختلف زمین میزیستند، به فتنهانـگیزی و آشوبگری نشستند، و با اتحاد بخشیدن به دشمنان اسلام در اطراف جهان، مکر وکید آغازیدند... دغلبازی و نیرنگبازی ایشان در نهایت به جائیکشید که در روزگارکنونی، ایشان پیکار با اسلام را در هر وجبی از سطح زمین رهبری میکنند! ایشـانندکه مسیحیگری و بتپرستی را در این جنگگسترده بکار میگیرند. آنان هستندکه اوضاع و احوالگوناگونی را پدیدار میکنند، و قهرمانانی و پهلوانانی را میسازند که دارای نامهای اسلامی هستند، و جـنگهای صلیبی صهیونیستی را بر ضد یکایک ریشهها و اصلهای این آئین برمیافروزند و پایهها و بنیادهای این دین را با آتش پیکارهای آشکار و نهان میسوزانند!
خداوند بزرگوار راست میفرمایند:
(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا).
(ای پیغمبر!) خواهی دیـد که دشـمنترین مـردم برای مومنان، یهودیان و مشرکانند.
کسیکه احزاب وگروهها را علیه دولت نوبنیاد مسلمان در مدینه برانگیخت، و میان یهودیان بنیقریظه و جز آنان، و میان قریشیان در مکه، و میان قبائل دیگر در عربـستان، اتحاد برقرارکرد، یک نفر یهودی[2] بود! کسیکه عوام را تحریککرد، و اوباش وگروهکها را گرد آورد و متحدکرد، و در فتنهکشتن عثمان (رض) به پخش شائعات پرداخت، و بلاها وگـرفتاریهای پس از آن را پدیدارکرد، یک نفر یهودی[3] بود!
کسیکه رهبری جاعلان احادیث و دروغبافان در روایات و تواریخ را بر عهدهگرفت، یک نفر یـهودی بود![4]
کسیکه در پس پرده فریادهای نژادگرایانه در حکومت واپسـین خـلافت بود، و در پشت سر انقلابها و نـهضتهائی قرار داشتکه شـریعت را از حکومت و سیاستکنار نهاد، و «قانون اساسی« را بجای شریعت در زمان سلطان عبدالحمید قرار داد، و عاقبت کار به الغاء خلافت بطورکلی توسط «پهلوان» آتـاتورک انجامید، یک نفر یهودی[5] بود!
بالاخـره همه جنگها و پیکارهائی که علیه پیشقراولان و پیشگامان رستاخیز اسلامی در هر مکانی ازکره زمین در میگیرد، پشت سر آنها یهودیانند!
گـذشته از ایـنها، در پشت سر مکتب مادیگرای کمونیستی، یک نفر یهودی[6] است...
در پشت سر مکتب حیوانی جنسی، یک نفر یهودی[7] است ... در پشت ســر بیشتر نـظریههای ویـرانگر مقدسات و ضواط یهودیان هستند[8].
جنگهائی راکه یهودیان بر ضد اسلام به راه انداختهاند، بیشتر و درازتر و فراختر از همه جنگهائی بوده استکه مشرکان و بتپرستان - با همه شدت و حدتیکه چنین جنگهائی نیز داشته است - درگذشته و حال، به راه انداختهاند... پیکار با مشرکان عرب رویـهم بیش از بیست سال به طول نینجامیده است. خنک با ایران نیز در روزگار پیشین، تقریبا همین اندازه بوده است ... در روزگار کنونی هم، جنگ بتپرستان هندی و اسلام، سخت و آشکار است، ولی به پـای سـختی جنگ صهیونیست جـهانی با اسلام نـمیرسد. جنگیکه مارکسیست تنها شاخهای از آن است. جنگیکه به پای جنگ یهودیان بااسلام، از لحاظ طول زمان و پـهنه کارزار برسد، وجود ندارد مگر جنگ صلیبیهائیکه در بخش آینده بدان میپردازیم.
زمانی که میشنویم یزدان سبحان میفرماید:
(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا).
(ای پیغمبر!) خواهی دیـد که دشـمنترین مردم بـرای مومنان، یهودیان و مشرکانند.
و در ایـن آیه یـهودیان را جلوتر از مشـرکان ذکر میفرماید، وگذشته از این، هنگامی که به تـاریخ مراجعه میکنیم و این واقعیت را می یابیم، ما به بخشی از فلسفه جلو انداختن یـهودیان - مشرکان، توسط یزدان جهان پی میبریم.
یهودیان نژاد پلشت و سرسخت و شروری هستندکه کینه اسلام و پیغمبر اسلام را به دل میگیرند، و در سراچه سینه نگاه میدارند، و پیوسته در دیگدان درون برمیجوشانند... این است که خدا پیغمبر خود و پیروان او را از یهودیان برحذر میدارد... بر این نژاد سرسخت و زشت و شـرور جـز اسـلام و مسـلمانان پـیروز
نگشتهاند، آن روزکه پـیروان اسلام واقعآ مسـلمان بودهاند... و از ظلم و زور این نژاد پـلشت سرسخت شرور، کسی جهان را نجات نمیدهد، مگر اسلام، آن روزیکه ییروان آن به سوی اسلام برمیگردند.
َ(لتَجِدَنَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ أَشَدَّ (لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ قِسِّیسِینَ وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ وَمَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَفَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ)
(ای پیغمبر!) خواهی دیـد که دشـمنترین مـردم بـرای مـومنان، یــهودیان و مشـرکانند، و خواهـی دیـد کـه مهربانترین مردم برای مومنان، کسـانیند که خود را مسیحی مینامند، ایـن بـدان خـاطر است کــه در مـیان مسیحیان، کشیشان و راهـبانی هسـتند کـه (بـه سـبب آشنائی با دین خود و خوف از خدا، از شنیدن حق سر باز نمیزنند و در برابر آن) تکبر نمیورزند. و آنان هر زمان بشنوند چیزهائی را که بر پیغمبر نازل شده است (از شنیدن آیات قرآنی متاثر میشوند و) بر اثر شناخت حق و دریافت حقیقت، چشمانشان را میبینی که پـر از اشک (شوق) میگردد (و زبانشان به دعا بار مـیشود و) میگویید: پروردگارا! (به تو و پـیغمبران تـو و هـمه کتابهای آسمانی و بدین آیات قرآنـی) ایـمان داریــم (و خویشتن را در پپاه تو میداریم) پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمره (امّت محمّدی که) گواهان (بر مردم در روز رستاخیزند) بشمار آور. ما چرا نباید به خدا و بـه حقیقتی که (توسط محمّد) برای مـا آمـده است، ایـمان نـیاوریم؟! و حـال آن کـه (راه صـواب نـمایان و حق بیپرده عیان است و) !میدو!ریم که پروردکارمان ما ر! با صالحان (به بهشت حاویدان) پبرد. پس خداونـد در برابر اعترافشان (به حق) باغهای (بهشت را) به عنوان پـاداش بـدیشان مـیدهد که در زیـر (درختان) آن جویبارها روان است و آنان جاودانه در آنجا میمانتد، و این جزای نیکوصاران (چون ایشان) است. و کسـانی که کــافرشـوند وآیـات مـا را تکذیب صنند، آنـان دوزخیانند.
این آیات حالتی را به تصویر کشد، و حکمی را در این حالت مقرر میدارد... حالت دستهای از پـیروان عیسی (ع)را به تـصویر میزند:
(ا لّذین قالُوا: انّا نَصاری ) .
کسانی که گفتهاند: ما مسیحی هستیم.
آیهها مقرر میدارندکه آنان نسبت به مومنان مودت و محبت بیشتری دارند.
هر چندکه پیاپی قرارگرفتن مجموعه آیات، شکی بر جای نمیگذارد در اینکه آیهها حالت معینی را به تصویر میکشند، حالتیکه این بیان معین بر ان منطبق می گردد. بسیاری از مردمان در فهم مـدلول و درک معنی آن، به اشتباه میافتند، و از این برداشت نادرست خود مادهای میسازند برای شل و ولی مـوذیانه در آشـنائی مسـلمانان با مـوضعگیریهایشان در برابر اردوگاههایگوناگون، و موضعگیریهای مختلف ایـن اردوگاهها در برابرشانا بدین لحاظ در «فی ظلال القرآن» ضروری میبینیمکه تصویر این آیـات را درباره این حالت ویژهایکه چنین حکم خاصی بر ان منطبق میگردد، با دقت دنـبال و وارسیکنیم:
این حالتیکه چنین آیاتی آن را به تصویر میکشند، حالت دستهای از مردمان استکه میگویند: ما مسیحی هستیم. آنان نسبت به مومنان مهرومحبت بیشتری از دیگران دارند:
(ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ )
این بدان خاطر است که در میان مسیحیان، کشیشان و راهبانی هستند که (بـه سببآشنائی با دین خود و خوف از خدا، از شنیدن حق سر بازنمیزنند ودر برابر آن) تکبر نمیورزند.
در میان آنانکسانیندکه با حقیقت دیـن مسـیحیان آشنایند و بدین لحاظ وقتیکه حق برای ایشان روشن کردید، از پذیرش آن سر باز نمیزنند.
امّا روند قرآنی در این حد نمیایستد و بدین اندازه بسنده نمیکند، ویار را ناشناخته و همگانی بر همه کسانی منطبق نمیگرداندکه میگویند: ما مسیحی هستیم. بلکه روند قرآنی به پیش میرود و موقعیت و موضع این دستهای را به تصویر میزندکه مراد آیات است:
(وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ وَمَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ)
آنان هر زمان بشنوند چیزهایی را که بر پیغمبر نازل شده است (از شنیدن آیات قرآنی متاثر میشوند و) بر اثـر شـناخت حق و دریـافت حقیقت، حشـمانشان را میبینی که پر از اشک (شوق) میگردد (و زبانشان بــه دعـا بـاز مـیشود و) مـیگویند: پروردگارا! (بـه تـو و پیغمبران تو و همه کتابهای آسـمانی و بـدین آیـات قرآنی) ایمان داریم (و خویشتنرا در پپاه تومیداریم) پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمره (امّت محمّدی که) گواهان (بر مردم در روز رستاخیزند) بشمار اور. مـا چرا نباید به خدا و به حقیقتی که (توسط محمّد) برای ما آمده است، ایمان نیاوریم؟! و حال آن که (راه صـواب نمایان و حق بیپرده عیان است و) امیدواریـم کـه پروردگارمان ما را با صالحان (به بـهشت جاویدان) ببرد.
این صحنه زندهای استکه قرآن از ایـنگروه ازمردمان به تصویر میزند. مردمانیکه مـهر و محبت بیشتری ازدیگران نسبت به مومنان دارنـد... آنـان زمانیکه چیزی را بشنوندکه از ایـن قرآن بر پیغمبر (ص) نازل شده است، احساساتشان میجنبد و به تکان میافتد، و دلهایشان نرم میگردد، و چشمانشان از اشک لبریز میشود. اشکهای گرمیکه تعبیرکننده تاثر ژرف و سخت از حقی استکه شنیدهاند، و بار اول تعبیری جز اشک فراوان برای آن ندیدهاند. این حنین حالتی کاملا پیدا استکه تعبیری جز اشکهای فـراوان ندارد. اشکهای شوقیکه انسانها بر این سرشته شدهاند که چون از چیزی بسیارمتاثر شوند و سخن نتواند از آن تعبـیرکند، اشکها سرازیـرگردند و زبان اشکها برساند چیزی راکه زبانگفتار از رساندن آن عاجز و درمانده میماند، و انرژی زندانی و انباشتهای را آزاد سازدکه از امواج تاثر شدید تولید و ذخیرهگشته است. سـپس آنـان بدین جوش و خـروش اشکـها بسنده کنند، و در برابر حقیکه به هنگام شنیدن قران، سخت از آن متاثر شدهانـد، مـوضع مـنفـی به خود نمیگیرند، و دور ازگـود نـمینشینند وکنارهگیری نمیکنند، وتنها خویشتن را با درک حقیکه قرآن با وجود خود دارد، و با احساس به حجت و قدرتیکه در بر دارد، راضی و خشنود نـمیسازند. ایشـان همچون کسانی عمل نمیکنندکه متاثر میگردند و چشمانشان از اشک لبریز و سرازیر میگردد و دیگرکارشان در برابر چنین حقی پایان میپذیرد بلکه آنـان به پیش میآیند و بدین حقیکه شنیدهاند رو میکنند و موضع مثبت آشکـاری در پـیش میگیرند. ایـن حق را میپذیرند و بدان ایمان میآورند و به حجت و قدرت آن اعتراف می کنند، و ایمان بدان را اعلان می دارند، و اعتراف بدان را باگفتار آشکار و قوی و رسا بیان
(رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ وَمَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ القوم الصا لحین)
مـیگویید: پروردگارا! (بـه تـو و پـیغمبران تـو و همه کتابهای آسمانی و بدین آیات قرآنـی) ایمان داریـم (و خویشتن را در پناه تو میداریم) پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمره (امّت محمّدی که) گواهان (بر مردم در روز رستاخیزند) بشمار آور. ما چرا نباید به خدا و بـه حقیقتی که (توسط محمّد) بـرای مـا آمـده است، ایـمان نـیاوریم؟! و حـال آن کـه (راه صـواب نمایان و حق بیپرده عیان است و) امیدواریم که پروردگارمان ما را با صالحان (به بهشت جاویدان) ببرد.
آنان پیش از هر چیز، ایـمان خـود را بدین حقیکه شناختهاند، اعلان میدارند. سپس خداوند بزرگوار را متضرعانه فریاد میدارنـدکه ایشان را در لیست و فهرستگواهان بدین حق، ثبت و ضبط فـرماید و از زمره آنان محسوب نباید، و در صف ملتی به رشـته کشدکه در زمین این حق را میپایند و با تمام توان نگاهبانی مینمایند ... ملت مسلمانیکه گواهی میدهد به اینکه این دین، حق است. اینگواهی را با زبان اداء میکند، و باکردار و رفتار و پویش وکـوشش در راه استقرار این حق در زندگی مردمان، تایید میکند... این گاهان جدید، بدان ملت مسـلمان میییوندند، و پروردگارشان را بر ایمان بدین حقیکه این ملت از آن ییروی میکند،گواه میگیرند، و یزدان جهان را به فریاد میخوانند و از ذاتکبریائی عاجزانه مسالت مینمایندکه نامشان را در دفتر چنین ملتی بنویسد و بنگارد.
گذشته از این، بر خود نمیپسندندکه هیچگونه مانع و رادعی ایشان را از ایمان به یزدان باز دارد، و یا اینکه بگذارد“چنین حـقی را بشنوند، امّا بدان ایمان نیاورند، و در پرتو این ایمان آرزو نکنند و نخواهندکه خدا ایشان را بپذیرد و مقامشان را در پیشگاه خود بالا ببرد، ر در میان مردمان شایسته وبایسته جایشان دهد:
(وَمَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ)
ماچرا نباید به خدا و به حقیقتی که (توسط محمد ) برای ما آمده است، ایمان نیاوریم؟! و حال آن که (راه صواب نـمایان و حق پـیپرده عیان است و) امیدواریـم که پروردگارمان ما را با صالحان (بـه بـهشت جـاویدان) ببرد.
این، موضع آشکار قاطعانهای است در برابر چیزیکه حق است و خداوند آن را برای پیغمبر خود فرستاده است. موضع شنیدن و شناختن، سپسکاملا متاثر شدن و آشکارا ایـمان آوردن است. موضع تسلیم فرمان یزدان و پیوستن به ملت مسلمان است. موضع خاشعانه رو به درگاه خداکردن و از ایزد متعال خواستن استکه ایشان را از زمره گواهی دهندگان بدین حق گردانـد. گواهی دهندگانکه گواهی خود را با رفتار وکردار و تلاش وکوشش خویش برای استقرار این حق در زمین، و استقرار آن در زندگی مردمان، اداء میکنند... گذشته از این، راه در نظرشان آن اندازه روشن و یگانه است که هرگز جائز نمیدانندکه جز راهی را در پیش بگیرند که راه ایمان به یزدان، و ایمان به حقی استکه یزدان بر پیغمبر خود نازل فرموده است. اینان -گذشته از همه اینها - آرزو مینمایندکه خداوند ایشان را در پیشگاه خود بپذیرد و رضایت خود را از آنان دریغ نفرماید و بهره ایشان فرماید.
روند قرآنی در اینجا بدین امر اکتفاء نمیکندکه تـنها کسانی را برشمردکه ایشان نسبت به مومنان محبت و مودت بیشتری از دیگران دارند، آنکسانیکه خویشتن را مسیحی مینامند. و تنها بدینکار بسنده نمیفرماید که رفتارشان را در هنگام رویاروئیشان با چیز حقی به تصویر زندکه بر پیغمبر (ص) نازل فرموده است، و مـوضع مثبت صریح ایشـان را بیان دارد، و ایـمان (شکارشان را ذکر نماید، و ایشان را به صف مسلمانان پیوند دهد، و آمادگی ایشان را برای ادایگواهی با جان و مال و توان و تلاش ذکر فرماید، و دعایشان را متذکر شودکه عاجزانه از یزدان مسالت می نمایندکه ایشان را از جمله شاهدان بر این حق گوااهی دهندگان بدین حق - بدین نحوکهگذشت - بپذیرد، و امیدواریشـان را بیان دارد که چشم طمع دوختهاند بدین که یزدان جهان آنان را بهکاروان صالحان و بایستگان بپیوندد...
بلی روند قرآنی در این حد نمیایستد و تنها به بیان کار چنین کسانی بسنده نـمیکند که درباره ایشـان میفرماید: آنان از دیگران مهر و محبت بیشتری نسبت به مومنان دارند. بلکه به جلوگام برمیدارد، و برای تکمیل تصویرشان، و ترسیم سرنوشتیکهکارشان عملا بدان انجامیده است، به پیس میرود:
(فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ)
پس خداوند در برابر اعتراف آنـان (بـه حق) بـاغهای (بهشت را) به عنوان پاداش بدیشان میدهد که در زیر (درختان) آن جویبارها روان است و آنان جاودانـه در آنجا میمانند، و این جزای نیکوکاران (چون ایشـان) است.
یزدان جهان صدق نیت دلها و زبانهایشان را، صدق اراده و تصمیم حرکت در راهشان را، صدق تصمیمشان را بر ادایگواهی بر حقانیت این دین جدیدی راکه بذیرفتهاند و بدان داخل شدهاند، راستی گواهیشان بر صف مسلمانانیکه برادری و برابری و همرزمی و همراهی با ایشان را برگزیدهاند، بشمار آرردن ادای این گواهی - با همه مشکلات مالی و جـانیکـه دارد - تـفضلیکه خدا به هرکس از بندگان خودکه بخواهد مرحمت میفرماید، ذکر این نکتهکه دیگر چنینکسانی راـ ندارندکه آن را بپیمایند مگر راهی راکه اعلام کردهاند آن را میپیمایند، و از الطاف خداونـدگارشان مسالت دارندکه آنان را از زمره مردمان شایسته و انسانهای بایسته بشمار آورد...
خدارند همه اینها را از ایشان دیده است و از همه اینها آگاه بوده است، در نتیجهگفتارشان را پذیرفته است، و به عنوان پاداش ایشان بهشت را برایشان تـعیین و واجب فرموده است، و برای آنان گواهی مـیدهد که ایشان محسنان و نیکوکارانند، و او پاداش محسنان و نیکوکاران را میدهد
(فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ)
. پس خداوند در برابر اعتراف آنان (بـه حق) بـاغهای (بهشت را) به عنوان پاداش بدیشان میدهد که در زیر (درختان) آن جویبارها روان است و آنان جاودانه در آنجا میمانند، و این جزای نیکوکاران (چـون ایشـان) است.
احسان والاترین درجه از درجات ایمان و اسلام است ... یزدان بزرگوار برای این گروه از مردمان گـواهی میدهدکه آنان از زمر محسنانند!
اینگروه، دارای سیماها و نشانهای مشخصی هستندکه قرآن مجید درباره آنان میفرماید:
َلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى))
و خواهی دید کـه مهربانترین مـردم برای مـومنان، کسانیند که خود را مسیحی مینامند....
ایـنانگروهی هسـتند هـنگامیکه حق را شنوند، خویشتن را بزرگتر از آن نمیبینندکه حق را بپذیرند. بلکه برعکس حق را از تـه دل میپذیرند و آشکارا زبان بدان میگشایند و لبیک میگویند. اینانگروهی هستندکه بیدرنگ پذیرش اسلام را اعلان میدارند، و در پیوستن به صـف مسـلمانان تردید نمینمایند، و مخصوصا در انجام وظائف و تکالیفیکه این عقیده بر عهده آنان واگذار مینماید،کمترین سستی به خود راه نمیدهند، وظائف و تکالیفی همچونگواهی بر حقانیت این عقیده، با استقامت بر آن، و جهاد برای استقرار و پاجا داشتن آن. اینانگروه هستندکه خدا از راستی گفتارشان آگاهی یافته است و ایشان را بدین لحاظ در صفوف محسنان پذیرفته است و جای داده است.
امّا روند قرآنی تنها بدین تعیین سیماهای اینگروه از مردمان بسنده نمیکند، گروهیکه میبینی از دیگران مهر و محبت بیشتری نسبت به مومنان دارند. بلکه روند قرآنی به پیش میرود و آنان را ازگروه دیگری جدا میسازدکه مـیگویند: ما مسـیحی هستیم. آن
کسانیکه این حق را میشنوند و آن را نمیپذیرند و دروغ میدانند. بدین حقگردن نمینهند و از آن پیروی نمیکنند، و به صفوفگواهان نمیپیوندند:
(وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ)
.
و کسانی که کافر شوند و آیات ما را تکذیب کنند، آنــان دوزخیانند.
قطعاً مراد ازکسانیکه در این موردکافر میشوند و تکـذیب مـیکنند، آنکسانی استکه خویشتن را مسیحی مینامند، و با وجود اینکه مـیشنوند، ولی پاسخ نمیگویند و پیروی نـمیکنند... قـرآن ایشـان را کافر مینامد، هروقتکه خویشتن را درچنین موضع و موقعیتی قرار دهند. در این امر، یهودیان و مسیحیان یکسانند. قرآن آنان را همراه مشرکان یکسان بهکاروان کافران ملحق مینماید، مادام که موضعگری تکـذیب حقی راداشته باشندکه خدا آن را بر پیغمبر خود نازل فرموده است و مـادامکـه از دخول به آنـین اسلام سرپیچیکنند، اسلامیکه خدا جز آن را از مردم به عنوان دین نمیبذیرد... چنین حکمی را در امثال این فرموده یزدان سبحان مییابیم:
(لم یکن الذین کفروا – من اهل الکتاب والمشرکین - منفکین حتی تاتیهم البینة). (بینه١.)
کافران اهـل کتاب، و مشـرکان، تـا زمـانی که حجت بدیشان نرسد (و برابر سنت الهی با آنان اتـمام حجت نگردد) به حال خود رها نمیشوند.
(ان الذین کفروا -من اهل الـکتاب والمشرکـین- فی نـار جـهنمخالدین فیها اولـئک هـم شر البریة) (بینه / ٦)
مسلمّاً کافران اهل کتاب، و مشرکان، جاودانه در میان آتش دوزخ خــواهند مـاند! آنـان بـدون شک بدترین انسانها هستند.
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا --إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ) . (مائده /73)
بیگمان کسانی کافرند که میگویند: خداوند یکی از سه خدا است.
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا: ان اللههـو المسیحابن مریم )٠ (مائده / ١٧)
بطور مسلم، کسانی که میگویند: خدا، مسیح پسر مریم است کافرند!.
لُعِنَ
الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَم
کافران بنی اسرائیل بر زبان داود و عیسی پسـر مریم لعن و نقرین شدهاند.
این تعبیر آشنا، و حکم شناختهای، در قـرآن است. در اینجا چنین تعبیری و حکمی ذکر میشود، تا دوگروهی را از همدیگر جدا سازد که هردو خود را مسـیحی مینامند. و موضعگری هـرگروهی از آن دو را در برابر مومنان مشخصگرداند. و سرنوشت هم ایـنان و هم آنان را در پیشگاه خدا معین دارد... اینان بهشت از آن ایشان است. بهشتیکه در زیر درختان وکاخهایش جویبارها و چشمهسارها روان است. آنان هم دوزخیانند و در میان آتش سوزانند.
در این صورت، هرکسکه گـوید: من مسیحی هستم، تحت این حکم قرار نمیگیردکه میفرماید:
( وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا )
خواهی دید که مهربانترین مردم برای مومنان....
همانگونه که برداشت کسانی است که آیههای قرآن را پیـش از پایان پذیرفتن، تفسیر و تعبیر میکنند ... ایـن حکم منوط و محدود به حالت معینی استکه رونـد قرآنیکار آن را ییچیده نگذاشته است، و نشانههای آن را ناشناخته رها نساخته است، و موقعیت آن را نه کم و نه زیاد با موقعیت چیز دیگری نیامیخته است ...
روایتهائی در ایـن باره مـوجود استکه از ارزش ویژهای برخوردار است در تعیین مسیجان مورد نظر این نص قرآنی:
قرطبی در تفسیر خود نقلکرده است: «این آیه درباره نجاشی و یارانش نازل شده است، بدانگاهکه مسلمانان در نخستین هجرت به ییش او آمدند - همانگونهکه در کتاب سـیره ابن اسحاق و دیگران آمـده است - و خویشش را از دست مشرکان رهانیدند و نگذاشتندکه مشرکان آنان را از دین برگردانند. در ایـن هجرت مـهاجران گروه انـدک بودند پس از آن، فرستاده خدا (ص)به مدینه هجرت فرمود و مشرکان نتوانستند بدو دسترسی پیداکنند. میان ایشـان و پیغمبر (ص) جنگ درگرفت و جدائیکامل افتاد. هنگامیکه جنگ بدر درگرفت و یزدان جهان سرانکفار را در آن به قتل رساند، کفار قریش گفتند: خونبهای شـما در سرزمین حبشه است. هدایائی برای نجاشی تهیهکنید و همراه دو نفر از اندیشمندان خود برای نجاشی بفرستید تاکسانی راکه به پیش او رفتهاند به دست شما بسپارد و ایشان را در برابرکسانی به قتل برسانیدکـه در بدرکشـته شدهاند.کفار قریش عمرو پسر عاص، و عبدالله - ابوربیعه را همراه با هدایائی به حبشه فرستادند. پیغمبر خدا (ص) این مساله را شنید. لذا عـمرو پسر امـیه ضمری را همراه با نامهایکه برای نجاشی نوشته برد به حبشه فرستاد. عمرو پسر امـیه ضمری به پیش نجاشی رفت. نجاشی پس از خوانـدن نـامه فرستاده خدا (ص) جـعفر پسر ابوطالب و سائر مهاجران را به پــیشگاه خـود خواست. راهبان وکشـیشان را نـیز گردآوریکرد و به خدمت فرا خـواند. سپس به جعفر پسر ابوطالب دستور دادکه برایشان قرآن بخواند. جعفر پسر ابوطالب سوره «مریم» را خواند. همگان از شنیدن قرآن بهگریه افتادند و اشک ریزان برخاستند و رفتند. اینانکسانیند که درباره ایشان نازل شده است:
(وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى )
خـواهی دیـد که مـهربانترین، مردم برای مومنان، کسانیند که خود را مسیحی مینامند.
آیهها را تا واژه «الشاهدمن» برخواند ... ابوداود آن را روایتکرده استکهگفته است: محمد پسـر مسلمه مرادی آن را برایمان روایتکرده است، وگفته است: ابن وهب آن را روایت نموده است، وگفته است: یونس از ابن شهاب برایم روایتکرده استکه او نـیز از ابوبکر پسر عبدالرحمن پسر حرث پسر هشام روایت نموده استکه او هم از سعید پسر مسیب و او از عروه پسر زبیر روایتکرده استکهگفته است: هجرت نخستین، هجرت مسلمانان به سـرزمین حبشه است. آنگاه مفصلاً از آن سخن راندهاست.
بیهقی از ابن اسحاق روایت نموده استکهگفته است: در آن هنگامکه پیغمبر (ص)در مکه بود، و خبرش در اطراف پخش شده بود، بیست مرد یا در این حدود از مســیحیان حبشه به خـدمت او رسـیدند. او را در مسجدالحرام یـافتند و با او صحبتکردند و از او پرسشهائی نمودند. قریشیان پـیرامونکـعبه نشسته بودند. هنگامیکه از پرسشهای خود پرداختند و آنچه میخواستند از پیغمبر (ص) پـرسیدند، پیغمبر خدا ایشان را به سوی خدا دعوتکرد و قرآن را برایشان تلاوت فرمود. هنگامیکه قرآن را شنیدند، چشمانشان از اشک لبریزگردید بدو پاسخ مثبت دادند و ایمان آوردند و تصدیقشکردند، و در او همان نشانهها و اوصافی را یافتندکه درکتاب آسمــانیشان درباره او امده بود.
هنگامیکه از پیش او برخاستند و رفتند، ابوجهل همراه باگروهی از قریشیان سر راه آنان راگرفتند و بدیشان گفتند: خداوند شماکاروانیان را زیانمندگرداند کسی شما را فرستاده استکه از پیروان دین شما است، تـا بیائید و برای او در باره این مردکسب خبرکنید و او را از حال وی بیاگاهانید. نشستن شما با او چندان طولی نکشید، به ترک دین خودگفتید و آنچه را به شماگفت باور داشتید و پذیرفتیدکاروانیانی را نادانـتر از شـما سراغ نداریم بدیشان پاسخ دادند وگفتند: خداحافظ! ما با شما جاهلانه رفتار نـمیکنیم و بدی به شما نمی گوئیم و بدی از شما نـمیشنویم اعمال و افعال خودمان مـتعلق به خودمان است، و اعـمال و افعال خودتان متعلق به خودتان است! ما خویشتن را از خیرو خوبی بیبهره نمیسازیم... گویند که کاروانیان افرادی از اهالی نجران بودند. وگویندکه این دسته از آیات، درباره ایشان نازل شده است:
(الذین آتیناهم الکتاب من قبله هم به یـومنون ... » تا میرسد به: «لانبتـغی الاجاهلیـن ».
(قصص / ٥٢-٥٥)
کسانی که پیش از نزول قرآن، برایشان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده میشوند، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پیغمبر میپذیرند و) به قرآن ایمان میآورند...
... ما خواهان (همنشییی و همصحبتی با نادانان نیستیم.
گویند: جعفر پسر ابوطالب و یارانش، همراه با هفتاد مرد پشمـینه پوش، به خدمت پیغمبر (ص)آمدند. شصت و دو نفر از اهالی حبشه بودند، و هشت نفر از اهالی شام بودند، به نامهای: بـحیراء راهب، ادریس، اشرف، ابرهه، ثمامه، قثم، درید، و ایمن. پیغمبر (ص) سوره «یس» را تا آخر برایشان تلاوت فرمود. چون قرآن را شنیدند) گریستند و بدان ایمانآوردند وگفتند: این قرآن بسیار همگون و همسان چیزی استکه بر عیسی نازل میشد در باره چنینکسانی آمده است:
(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى)
(ای پیغمبر!) خواهی دیـد که دشمنترین مـردم برای مـومنان، یــهودیان و مشـرکانند، و خواهـی دیـد که مهربانترین مردم برای مـومنان کسـانیند کــه خـود را مسیحی مینامند.
مراد گروه اعزامی نجاشی است. آنان دیر نشـینان بودند. سعید پسر جبیرگفته است: یـزدان در باره آنان این آیات را نیز نازل فرموده است:
«الذین آتیناهم الکتاب من قبله هم به یومنون » . (قصص / 52)
کسانی که پیش از نزول قرآن، برایشان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده میشوند، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پیغمبر میپذیرند و) به قرآن ایمان میآورند.
( اولئک یـوتون اجرهم مرَّتیـن ٠٠٠ ) . (قصص / ٥٤»
آنــان کسـانـند کــه دو بــار اجر و پـاداششـان داده میشود....
مقاتل وکلبیگفتهاند: از آنان چهل نفر از اهالی نجران و از بنی حرث پسرکعب بودند، و شصت و هشت نفر از اهالی شام بودند. قتادهگفته است: این آیهها درباره مردمانی از اهلکتاب نازل شده است که پیرو شریعت اصلی و تحریف نشدهای بودندکه عیسی با خود آورده بود. هنگامیکه خدا محمّد (ص) را برانگیخت، بدو ایمان آوردند. خدا نیز ایشان را ستود»...
این، چیزی استکه در معنی این نص قـرآنی بیان میداریم و میپسندیم. چیزی استکه خود رونـد قرآنی هم بیانگر آن است، و چنین روایتهائی را همکه بیان داشتیم، آن را تایید مینمایند. این برداشت، از یک سو با بقیه فرمودههائی همخوانی و همآوائی دارد ک در ایـن سـوره و در سـورههای دیگر، درباره موضعگیری و موقعیت اهلکتاب بطورکلی - اعم از یهودیان و مسیحیان - در برابر آئین اسلام و پیروان آن آمده است و شان نزول پیداکرده است. و از دیگر سو همآهنگ و متفق با واقعیت تاریخی است، واقعیـتیکه ملت مسلمان در مدت چهارده قرن با آن آشناگشته است و روبرو شده است.
این سوره، روال و روند یگانه ای در خط سیر و سایهها و فضا و اهداف خود دارد. فرموده یزدان سبحان هم برخی با برخی دیگر ضد و نقیض نمیافتد:
«و لو کان من عند غیرالله لو جدوا فـیه اخـتلافاً کثیراً ». (نساء/82)
اگر قران از سوی غیر خدا آمده بود، در ان تناقضات و اختلافات فراوانی را پپدا میکردند.
در خود این سوره آیهها و فرمردههائی استکه معنی این نص قرآنی را روشن میگردانندکه مـا در صدد تفسیر آن هستیم. از جمله:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (مائده / ٥١)
ای مومنان! یهودیان و مسیـحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخـی دوست بـرخـی دیگرند (و در دشـمنی با شـما یکسان و برابرند). هر کس از شـما بـا ایشـان دوسـتی ورزد (و آنان را بـه سرپرستی بـپذیرد) بیگمان او از زمره ایشان بشمار است. و شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سوی ایمان) هدایت نمیکند.
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ) (مائده/٨٦)
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهـل کتاب شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود مگر آن که (ادعاء را کنار بگذارید و عملا احکام) تورات و انجیل و آنچه از سـوی پـروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمائید)... ولی (ای پیغمبر بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نـازل شـده است، بـر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان میافزاید (و این قرآن بـه خاطر روح لجاجت کـافران، در آنان تاثیر معکوس مینماید!). بنابراین (آسوده خاطر بـاش و) بر گروه کافران غمگین مباش.
درسورة بقرهنیزآمده است:
(وَلَن تَرضی عَنکَ الَیهُودُ وَلاَ النّصاری حَتّی تَتّبِعَ مِلّتُهـم قُل: إنَّ هُدی الله هُو الهُدی ؛و لَئِن اُتَّبَعَت أهواءَ هُم بَعد الَّذی جاءَکَ مِنَ العِلمِ ما لَکَ مِنَ الله مِن وَلِیٍَّ وَ لا نَصیرٍ ) .
یهودیان ومسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد (تـحریف یـافته و خـواسـتههای نادرست ایشان) پـیروی کنی. بگو تـنها هـدایت الهـی هـدایت است. و اگر از خواسـتها و آرزوهـای ایشـان پپروی کنی، بعد از آنکـه علم و آگاهی یـافتهای (و بـا دریافت وحی الهی، یقین و اطمینان بـه تو دست داده است)، هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تـو نخواهد بود (و خدا تو را کمک و یاری نخواهد کرد).
همچنین چیزیکه خدا ملت مسلمان را ازآن حذر داشته است، آن را واقعیت تاریخی تصدیقکرده است، و همان چیز از ادیان یهو د یان ومسیحیان، یکسان دیده شده است. وقتیکه میبینیم واقعیت تاریخی در سینه خود نگـاه داشـته است مـوضعگری زشت و دژخیمانه یهودیان در برابر اسلام، از روز نخستینیکه اسلام در مدینه به سریشان رفته است، ودر شکل نیرنگـازانهاش هنوزکه هنوز است به پایان نیامده است و تاکنون بس نکرده است ... زمانی که میبینیم امـروزه یـهودیان پیوسته حملات ضد اسلام را در همه نواحی زمین، با کینهتوزی ناپاکی و نیرنگ پستی، رهبری میکنند... و عین این واقعیت از مسیحیان صلیبی نیزثبت و ضبط و دیدنی و مشاهدهکردنی است، و واقعیت تاریخ آشکارا فریاد میداردکه مسیحیان از آن روزکه جنگ یرموک میان لشکر مسلمانان و لشکرهای رومـیان درگرفته است، موضعگیریکینهتوزانهای در برابر اسلام در پیشگرفتهاند و پیوسته دشمنی ورزیدهانـد، مگر در احوال و اوضاع نادریکه آیههای مورد بحث آنها را به تصویر میزنند. تنها در این احوال و اوضاع بوده است که دلهائی به اسلام پاسخ دادهاند و بدان داخلگشتهاند،
و چه بسا دستهها وگروههائی از مسیحیان بودهاند و وقتیکه از ظلم و ستم دستهها وگروههای دیگری از مسیحیان به جان آمدهاند، خویشتن را در پناه عدالت اسلام داشتهاند و از جور و بلا رستهانـد... امّا موج همگانی و عامیکه موضعگیری جملگی مسیحیان را مینمایاند، همان جنگهای صلیبی است. که هـرگز شعلههای این جنگها فروکش نکرده است - مگر در ظاهر امر - از آن زمـانکه درکـنارههای رودخانه یرموک مسلمانان و رومیان با یکدیگر آتشکارزار را فروزانکردند و رزمیدند!
کینههای صلیبیان نسبت به اسلام و پـیروان آن، در جنگهای مشهور صلیبی در مدت دو قرن از زمـان، جلوهگر آمده است. همانگونهکهکینههای ایشـان در جنگهای نابودی اسلام و مسلمین در اندلس جلوهگر شده است، جنگهای ریشهکنی اسـلام و نابودی مسلمانانکه توسط صلیبیان برافروخته و رهبری گردید. به دنبال چنین جنگهائی، حملات استعمار و ( تبشیر ) بر ضد ممالک اسـلامی، نخست در آفـریقا، و سرانجام در سه جهان، شروعگردید.
پیوسته صهیونیسم جهانی و صلیـبگری جهانی - با وجود همهکینهتوزیها و دشمنانگیهائی که با یکدیگر دارند - در جنگ با اسلام هـم پیمان شدهاند و پشتیبان همدیگرگشتهاند!
مسـیحیان و یـهودیان همیشه در جنگ با اسلام، همانگونه بودهاندکه یزدان بس دانا و آگاه جهان، از ایشان خبر داده است:
( بَعــضُهُ اولیِاء بَعض ) ٠
برخی از ایشان دوستان برخی دیگرند.
ایشان بودندکه دولت خلافت اخیر را از هم پـاشیدند. سپس به راه پلید خود ادامه دادند و ارکان این آئین را یکی یکی از میان برداشتند. پس از نابودکردن رکن «حکمرانی و فرماندهی«، هم اینک به تلاش ایستادهاند و درصدد نابودکردن رکن «نماز» برآمدهاند! هم ایـنک آنان مـوضعگیری یـهودیان پیشین را با مسلـمانان و بتپرستان، تجدید میکنند و بر گشت میدهند، و بتپرستان را در هرکجاکه یافته شوند، بر ضــد اسـلام، پشتیبانی و تایـید مینمایند! گاهی بتپرستان را از راهکـمکهای مستقیم پشتیبانی میکنند، وگـاهی از راه مـوسسهها و سازمانهای دولتی و حکومتیکه بر آنـان مـیگمارند و خودشان امورو شوونشان را نظارت مینمایند. جنگ مـیان هند و پاکستان بر سر مسالهکشمیر، و موضعی که صلیبیها در این باره در پیشگرفتهاند، دور از این دسیسه بازیهای نهـانی ایشان نیست.
افزون بر اینها، به وجود آوردن و پروردن و سرپرستی شرائط و اوضاعی را بر عهده میگیرندکه به وسیله آنها هرگونه تلاش وجنبشی را سرکوب میکنندکه برای زندهکـردن اسـلام و رستاخیز اسلامی انجام پذیرد... به تن کسـانیکه چنین شرائـط و اوضاع ویرانگری را به دست میگیرند، جامه دروغین قهرمانی را میپوشانند، و طبلهای پوچ پهلوانی را در اطرافشان به صدا درمیآورند، تا بتوانند اسلام را نابودکنند و واپسین رمق حیات را از آن بگیرند، و فریاد اسلام را در میان صداها و غوغاهای جهانی، پیرامون این اراذل و اوبــاشیکـه جـامههای قـهرمانان را به تـنشان میپوشانند، خفه و خاموشگردانند!
این چکیده گذرائی بود از آن چیزهائیکه واقعیت تاریخی در طول چهارده قرن در صفحات خود از موضعگیریهای یهودیان و مسیحیان در برابر اسلام نگاشته است. فرقی هم میان یهودیان و مسـیحیان، و اختلافی هم میان این اردوگاه با آن اردوگاه، برای نیرنگ با اسلام و دشمنی وکینهتوزی با آن، وجود ندارد. جنگ همیشگی با اسلام و مسلـمانان در طول زمان هرگز سسـتی نـمیپذیرد و اتشکارزارشان خاموشی نمیگیرد!
این، چیزی استکه آگاهان باید هم امروز و هم فردا بدانند. تا به دنبال جـنبشهایگول زنـنده یـاگول خوردهای رهسپار نشوندکهکارشان شل و ولکردن و سست و ضعیفگردانـدن مسلمانان و لرزان نـمودن پایههای اسلام است و بس. اینان به اوائل ایـن چنین آیههائی مینگرند و سرآغاز چنین نصوص قرآنی را میخوانند، بدون اینکه دنباله آیهها و بقیه نصوص قرآنی را بنگرند و بررسیکنند. یا بدون اینکه همه روند سوره، و هـمه فرمودههای قرآنی را مورد پژوهش قرار دهند، و واقعیت تـاریخی را بخوانند و ببینند، واقعیتیکه همه اینگفتهها را تصدیق میکند... ایـنان بدون پژرهش محققانهای، تنـها با توجه به سرآغازچنین آیههائی، به تـخدیر احسـاسات مسـلمانان در برابر اردوگاههائی مـیپردازنـدکهکینه ایشان را به دل میگیرند، و به نـیرنگ و دوز وکلک با ایشـان می نشینند. اردگاههائیکه تمام سعی و تلاش خود را صرفحیله گری با مسلـمـانان وریشهکن سازی اسلام میسازند، و پیوسته در این اندیشهاندکهکی زمان آن فرا میرسدکه آخرین ضربه تیشه خودرا به ریشههای عقیده اسلامی بزنند و تنه درخت گشـن ایـن آئـین را نقش بر زمینکنند!
این اردوگاهـای پلید از چیزی به اندازه پیدایش آگاهی و بیداری در دلهایگروه مومنان هراس ندارنـد ایـن گروه مومنان، چه اندک باشند و چه بسیارتعدادشان کم و یا زیاد باشد!
کسـانیکه آگاهی و بیداری را از دلهـای مومنان میزدایند، و با وسائل مختلف و حیلههای ممکن، مسلمانان را به بی خبری میاندازند، دشـمنترین دشمنان این آئین و عقیده آسمانی هسـتند... چه بسا برخی از اینان، خودشان نخجیرهای گول خورده باشند، امّا با این وجود، زیان اینان از زیان دشمنترین دشمنان کمتر نمیباشد، بلکهگاهی زیـان ایشـان بیشتر و دردناکتر هم میباشد.
قطعاً این قرآن مردمان را به راهی رهنـمود میگرداندکه راستتر و استوارتر از همه راهها است، و برخی از این قرآن برخی دیگر را نـقض نمیکند و تناقض بدان راه ندارد. پس در این صورت، با بینش بـه مطالعه آن بپردازیم...
[1] گوشهای از این بیانهاو اشارهها و تفسیر آنها را در صفحات آینده«فی ظلال القرآن» بخوانید.
[2] کعب بن اشرف.
[3] عبدالله بن سبأ.
[4] کعب الاحبار.
[5] گلادستون
[6] کارل مارکس.
[7] فروید.
[8] مراجعه شود به کتاب «التطور و الثبات» تآلیـف مـحـمد قـطب: فـصل: یهودیان سهگانه: مارکس و فروید و درکایم.