سورهی مائده آیهی 11-1
سورة المائدة
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ (1) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (2) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (3) یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ فَکُلُواْ مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُواْ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (4) الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلاَ مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَن یَکْفُرْ بِالإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (5) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَینِ وَإِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُواْ وَإِن کُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنکُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِّنْهُ مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَـکِن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (6) وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )8( وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ (9) وَالَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (10) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ )(11)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ ).
ای مؤمنان! به پیمانها و قراردادها وفا کنید (اعم از عقدها و عهدهای مشروع انسان با انسان، یا انسان بـا خدا).
لازم است زندگی ضوابط و مقرّراتـی داشـته باشد، زندگی انسان با نـفسیکه در انـدرون خود دارد، و زندگی انسان با مردمان و زندگان و اشیاء دیگر بطور عام. مردمان، خویشاوند و نزدیک باشند، یا بیگانه و دور. جزو قوم و قبیله باشند، یا از گروهها و ملّتها. از زمرۀ دوستان باشند، یا از زمرۀ دشمنان ... زندگان جزو چیزهائی باشند که خدا آنها را مسخّر انسان کرده است، و یا از جملۀ چیزهائی باشند که یزدان آنها را به زیـر فرمان انسانها در نیاورده باشد ... اشیاء دور و بر انسان، در این گسترۀ جهان بزرگ و سترگی که او را احـاطه کرده است ...گذشته از اینها، زندگی انسان با پروردگار و خداوندگارش، و بالأخره زندگی انسان در پیوندی که با یزدان جهان دارد، پیوندی که اساس کلّ زندگی است. اسلام چنین ضوابط و مقرّراتی را در زندگی انسـان پدیدار و استوار میدارد. چنین ضوابط و مقرّراتی را با دقت و تیزبینی پدید میآورد، و روشن و آشکار آنها را تعیین و تبیین میکند، و آنگاه همۀ آنها را به یزدان سبحان ربط و پیوند مـیدهد، و احترام لازم آنـها را ضمانت میکند و عهدهدار میشود. چنین ضوابط و مقرّراتی نباید شکسته شود و مورد تمسخر قرار گیرد. خداوند آنها را به دست هواها و هوسهای مـتفاوت و مـغیّر نسپرده است، و به مصالح عارضی و گذرائی واگذار نفرموده است، مصالح عارضی و گذرائی که فردی یـا گروهی، و یا مـلّتی و یـا نسلی از مردمان، آنـها را مصلحت خود و صلاح کار میبینند. تا در راه رسیدن بدان مصلحت و صلاح، چنین ضوابط ومقرّراتی را در هم بشکنند و پـایمال بکنند ... چه ایـن ضوابط و مقرّراتی که خدا آنها را پدیدار و استوار داشته است و تعیین و تبیین فرموده است، واقعاً (مصلحت) بشمار میآیند، مادام که یزدان آنها را برای انسان پدیدار و استوار و تعیین و تبیین کرده باشد ... مصلحت بشمار میآیند، هر چند که فردی یا گروهی، و یا ملّتی و نسلی از مردمان مصلحت را در چیزهای دیگری بدانند و ببینند! زیرا خدا آگاه است و مردمان ناآگاه! آنچه را که آفریدگار جهان مقرّر میدارد، بهتر از آن چیزی است که مردمان مقرّر مینمایند! کمـترین ادب با خـدا ایـن است که انسان راجع به مصلحت در برابر تعیین ارزش و تبیین سنجش یزدان، تعیین ارزش و تبیین سنجش خود را متّهم کند. و امّا حقیقت ادب این است که انسان نسبت به مصلحت در برابر تعیین ارزش و تبیین سنجش یزدان، هیچگونه تعیین ارزش و تبیین سنجشی اصلاً نداشته باشد. بلکه مصلحت را در همان چیزی ببیند که خدا مصلحت دیده است، و در برابر تـعیین ارزش و تبیین سنجش یـزدان، جز فرمانبرداری و پـذیرش و تسلیم نداشته باشد، و رضایت و اعتماد و اطمینان به چیزی داشته باشد که خدا میپسندد و مصلحت میبیند. یزدان جهان، این ضوابط و مقرّرات را (عقود) مینامد، و به مؤمنان دستور میدهد که بدین عقود و عهود وفا کنند.
آغازیدن این سوره با دستور به وفای به عقود و عهود، سپس ادامۀ این گشایش با بیان حلال و حرام حیواناتی که ذبح میکردند و خوردنیها و نوشیدنیها و ازدواجها، و بیان بسیاری از احکام شـرعی و عبادی، عقیدۀ درست، حقیقت الوهیّت و عبودیّت، روابط ملّت مؤمن با ملّتها و مکتبها و مذهبهای گوناگون، وظائف و مشاکل ملّت مؤمن در راه به پا خاستن برای یزدان و گواهی دادن دادگرانه و سرپرستیکردن انسانها با کتاب خود که نگاهبان و نگاهدار همۀ کتابهای پیشین آسمانی است، به تمام و کمال حکم کردن و عمل نمودن به چیزی که خدا نـازل فرموده است، پـرهیز از برگشت و دست برداشتن از برخی از چیزهائی که خدا نازل فـرموده است، و پرهیز از ستمگری و ترک دادگری بر اثر پیروی از احساسات شخصی و متأثّر شدن از مهر و محبّت و بغض و عداوت با دیگران.
سرآغاز سوره این چنین، و پیشروی در آن نیز به هـمین روال، به واژۀ (عقود) معنی فراختر از نخستین معنی متبادر به ذهن میبخشد. روشن میسازد که مقصود از عقود، همۀ ضوابط و مقرّراتی است که یـزدان برای زندگی معیّن فرموده است. مقدّم بر همۀ آنها، عقد ایمان به خدا، و شناخت الوهیّت یـزدان سبحان، و مـقتضی عبودیّت در برابر الوهیّت است. ایـن عقدی است که ســائر عقود، و هـمۀ ضوابط در زندگی، از آن برمیجوشد و بر آن استوار میگردد.
عقد ایمان به یزدان، و اعتراف به الوهیّت و ربوبیّت و قیمومت ایزد سبحان، و مقتضیات این اعتراف ناشی از عبودیّت کامل و التزام شامل و اطاعت مطلق و تسلیم ژرف و تمام عیار، همان عقدی است که خدا پیش از هر کس دیگـری از آدم علیه السّلام گرفته است، بدانگـاه که کلیدهای خلافت در زمین را بدو میسپرد، با شرط و عهدی که این نصّ قرآنی بیانگر آن است:
(قلنا:اهبطوا منها جمیعا . فإما یأتینکم منی هدى , فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون ).
گفتیم: همگی از آنجا (به زمـین) فرود آئـید و چنانچه هدایتی از طرف من برای شما آمد (که حتماً هم خواهد آمد) کسانی که از آن پیروی کنند، نـه تـرسی بـر آنان خواهد بود و نه غمگین خواهند شد. و کسانی که کـافر شوند و آیههای ما را تکذیب کنند (و نادیده گیرند) اهل دوزخند و همیشه در آنجا خواهند ماند. (بقره / ٣٨ و 39)
پس این خلافت، خلافت مشروط به پیروی از هدایت آفریدگاری است که در لابلای کتابهای خود آن را بر پیغمبرانش نازل فرموده است. اگر از این هدایت پیروی نشود، مخالفت با عقد خلافت و تملیک خواهد بود، مخالفتی که هر عملی را که مخالف با چیزی باشد که خدا آن را نـازل کرده است از اسـاس باطل و پوچ میگرداند بگونهای که قابل تصحیح دوباره و عقد مجدّد نخواهد بود، و بر هر کسی که به خدا ایمان داشته باشد و بخواهد به عقد قرارداد خدا وفا کند، واجب میگرداند که این چیز باطل و پوچ را برگرداند و آن را به رسمیّت نشناسد، و بر اساس آن معاملهای را نپذیرد. اگر چنین عمل نکند، به عقد قرارداد یزدان وفا نکرده است.
این عقد یا این عهد، با نژاد آدم بارها تکرار شده است، بدانگاه که هنوز در پشت پـدران قـرار داشـتهانـد، همانگونه که در سورۀ دیگری آمده است:
(وإذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم , وأشهدهم على أنفسهم:ألست بربکم ؟ قالوا:بلى شهدنا ! أن تقولوا یوم القیامة إنا کنا عن هذا غافلین . أو تقولوا:إنما أشرک آباؤنا من قبل وکنا ذریة من بعدهم . أفتهلکنا بما فعل المبطلون).
(ای پـیغمبر بــرای مـردم بـیان کـن) هنگامی را کـه پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان (در طول اعصار و قرون) پـدیدار کرد و (عقل و ادراک بدانان داد تا عجائب و غرائب گیتی را دریابند و از روی قوانین و سنن منظّم و شگفتانگیز هستی، خدای خود را بشناسند و بالأخره با خواندن دلائل شناخت یـزدان در کتاب باز و گستردۀ جهان، انگار خداونـد سـبحان) ایشان را بر خودشان گواه گرفته است (و خطاب بدانان فرموده است) که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنـان (هم به زبان حال پاسخ داده و) گفتهاند: آری، گواهی میدهیم (توئی خالق باری ... ما دلائل و براهین جهان را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان کردهایــم) تـا روز قیامت نگوئید ما از این (امر خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بیخبر بودهایم. یا این که نگوئید: نیاکان ما پیش از ما شرک ورزیدند و ما هم فرزندان آنـان بـودیم (و چون چیزی در دست نداشتیم که با آن حقّ را از بـاطل بشـناسیم، از ایشـان پـیروی کردیم، لذا خـویشتن را بیگناه میدانیم. پـروردگارا!) آیـا به سـبب کـاری کـه باطلگرایان (یـعنی نـیاکان مشـرک مـا که بنیانگذاران بتپرستی بودهاند) کردهاند مـا را (مـجازات مـیکنی و در روز رســـتاخیز بــــا عـــذاب خـود) نـابودمان میگردانی؟. (اعراف / 172و173)
این عقد قرارداد دیگری است که با فرد فرد مردمان بسته شده است. عقد قراردادی است که یزدان سبحان با جملگی آدمیزادگان بسته است، بدانگاه که آنـان در پشت پدرانشان مستقرّ بودهاند. ما را نسزد که بپرسیم: چگونه؟ زیرا خداونـد بهتر از هر کس دیگری از آفریدگان مطّلع و با ایشان آشـنا است، و او دانـاتر و آگاهتر از هر کس دیگری است و میداند در هر حالتی از احوال و در هر وضعی از اوضاع مردمان چگونه آفریدگان خود را مخاطب قرار دهد و با ایشان به سخن درآید، بدانگونه که حجّت را بر آنان تمام کند. او است که می فرماید: خدا از آنان چنین عهدی را بر ربوبیّت و خداوندگاری خویش بر ایشان گرفته است. پس قطعاً چنین عقد قراردادی انجام پذیرفته است، همانگونه که خدا خودش فرموده است و خواسته است. اگر مردمان به پیمانشان و عقد قراردادشان با خدا وفا نکنند، وفا کنندگان بشمار نمیآیند!
یزدان پاک از بنیاسرائیل پیمان گرفت - همانگونه که در این سوره میآید - آن روزی که کوه را همچون سایهبانی بالای سرشان نگاه داشت و آنان گمان بردند که کوه بر سرشان فرود میآید. در روند سوره خواهیم دانست که ایشان چگونه به پیمانشان وفا نکـردند، و چگونه عذابی گریبانگیرشان گردید که گریبانگیر هر فرد پیمانشکنی میگردد.
کسانیکه به محمّد صلّی الله علیه واله وسلّم ایمان آوردند، در خدمت او با خدا پیمان بستند، پیمان استوار و همگانی مبنی بر شنیدن و پذیرفتن و اطاعت کردن و فرمانبرداری نمودن همه جانبه. عرض کردند: گوش به فرمان و فرمانبردار خواهیم بود در خوشی و نـاخوشی خـود، و تو را بر خویشتن تـرجیح خواهیم داد، و با کار بدستان و کارگذاران مربوطه جدال و ستیز نخواهیم کرد.
بعد از آن هم، پیمانهای ویژهای از سوی برخی از ایشان انجام پذیرفت که ناشی از همان پیمان همگانی بود. در بیعت عقبۀ دوم که به دنبال آن هجرت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از مکّه به مدینه روی داد، پـیمانی با سـران انصار بسته شد. در حدیبیّه، پـیمان (بیعة الرضوان) در زیر درخت انجام گرفت.
همۀ پیمانها و عقد قراردادها بر عقد ایمان به یزدان، و بندگی و عبودیّت خداونـد منّان اسـتوار و پـابرجا میگردد، چه پیمانی که به اوامر یا نواهی شریعت یزدان مربوط باشد، و چه پیمانیکه مربوط باشد به انواع معاملات با مردمان و رفتار با زندگان و همۀ اشیاء این جهان، برابر قوانین و مقرّراتی که یزدان تعیین و تبیین فرموده است. همۀ پیمانها، همان عقودی هسـتند که خداوند مؤمنان را فریاد میدارد و ایشان را با وصف ایمان میخواند که بدانها وفاء کنید. زیرا صفت ایمان، مؤمنان را به وفای به عـهد وامیدارد، و ایشـان را برمیانگیزد بر سر پیمان بمانند. به همین خاطر است که این چنین ندائی متوجّه ایشان میشود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ ).
ای مؤمنان! به پـیمانها و قراردادهـا وفـا کنید (اعـم از عقدها و عهدهای مشروع انسان با انسان، یا انسان بـا یزدان).
سپس برخی از این عقدها و پیمانها را توضیح و تشریح میفرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ (1) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (2) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (3)
ای مؤمنان! به پیمانها و قـراردادها وفا کنید (اعم از عقدها و عهدهای مشروع انسان با انسان، یا انسان بـا خدا ... بعد از ذبح، خوردن گوشت) چهارپایان برای شما حلال است مگر آنهائی که (در این سوره مستثنی میگردد) و بر شما خـوانـده مـیشود. هنگامی کـه در حالت احرام هستید (یا این که در سـرزمین حرم بسـر میبرید) شکار (برّی) را حلال ندانید. چه خداوند هر چه بخواهد (و مصلحت بدانـد) حکـم مـیکند. ای مـؤمنان! (حرمت شکنی) شعائر (دین) خدا را برای خود حـلال ندانید (بدین صورت که هرگونه که بخواهید بدان دست ببرید و در آن تصرّف کنید) و نه مـاه حرام را (بدین معنی که در آن بجنگید)، و نه قربانیهای بینشان و نه قربانیهای نشانداری را (که به بیت الله هدیّه میکردند. بدینگونه که متعرض چنین حیواناتی یا صاحبان آنــها بشوید) و نه کسانی را که آهنگ آمدن بـه خـانۀ خدا را دارند و به دنبال لطف و خشنودی خدایند (بدین مـعنی که آنان را از آمدن بدانجا باز دارید و یا این که با ایشان بجنگید). هر وقت که از احرام بدر آمدید و از سـرزمین حرم خارج شدید، شکار کنید (و شکار کردن برای شما بلامانع خواهد بود). دشمنی قومی که شما را از آمـدن به مسجدالحرام باز داشـتند، شـما را بـر آن ندارد کـه تعدّی و تجاوز کنید. در راه نیکی و پرهیزگاری همدیگر را یاری و پشتیبانی نمائید، و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یـاری و پشـتیبانی مکنید. از خدا بـترسید. بیگمان خـداوند دارای مـجازات شـدیدی است. (ای مؤمنان!) بر شما حرام است (خوردن گـوشت) مـردار، خون (جاری)، گوشت خوک، حیواناتی که به هنگام ذبح نام غیرخدا بر آنها برده شود و به نـام دیگران سر بریده شوند، حیواناتی که خفه شدهاند، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شدهاند، آنهائی که از بلندی پـرت شده و مردهاند، آنهائی که بر اثر شـاخ زدن حیوانات دیگر مردهاند، حیواناتی که درّندگان از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مردهاند، مگر این که (قبل از مرگ بدانها رسیده و) آنها را سر بریده باشید، حیواناتی که برای نزدیکی به بتان قربانی شدهاند، و بـر شما حرام است که با چوبههای تیر به پیشگوئی پردازید و از غیب سخن گوئید، همۀ اینها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان یزدان است. از امروز کافران از (نـابود کـردن) دین شما مأیوس گشتهاند (ومیدانند این دین ماندگار و جاودانه است)، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروزه (احکام) دین شما را برایتان کـامل کـردم و (بـا عزّت بخشیدن بـه شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم. امّا کسـی که در حال گرسنگی ناچار شود (از محرّمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل به گناه نباشد (و عمداً نخواهد چنین کـند، مـانعی نـدارد) چرا که خداونـد بـخشندۀ مهربان است (و از مضطرّ صرف نظر میکند و برای او مقدار نیاز را مباح مینماید).
این حرام کردن و حلال ساختن حیوانـاتی که کشـته میشوند، و انوع آنها، در شرائط مکانی و زمانی ویژه، همۀ اینها از زمرۀ (عقود) بشمارند. عقودی که پیش از هر چیز بر عقد ایمان استوار و پایدارنـد. پس کسانی که ایمان آوردهاند، عقد ایمان ایشان مقتضی این است که دستور حرام کردن و حلال ساختن را تـنها از یزدان دریافت دارند و بس، و در این مسائل چیزی از غیر خدا دریافت ندارند و نپذیرند. به همین علّت هـم است با چنین ندائی در سرآغاز این بیان، مخاطب قرار میگیرند و فریاد زده میشوند. پس از آن است که خدا به بیان حلال و حرام میپردازد:
(أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ - إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ).
(بعد از ذبح، خوردن گوشت) چـهارپایان بـرای شما حلال است، مگـر آنـهائی کـه (در ایـن سـوره مسـتثنی میگردد) و بر شما خوانده میشود.
به مقتضی این حلال کردن یزدان، و به مقتضی ایـن اجازۀ خدای مهربان و شرع او - نه از سـرچشـمۀ دیگری، و نه طلب یاری از اصل دیگری - برای شما حلال شده است که از همۀ حیواناتی بخورید که تحت مدلول و مفهوم (چهارپایان) قرار میگیرند، اعـم از حیواناتی که ذبح میشوند و نـخجیرانی که شکار میگردند - مگر حیواناتی که تـحریم آنـها بر شـما خوانده میشود - و چنین حیوانات حرام گوشتی نام برده میشود. حیواناتی که در زمانی حرام میگردند و یا در مکانی، و یا این که همیشه حرام خواهند بود، در هر زمانی و در هر مکانی ... چهارپایان شامل شتر و گاو و بز و گوسفند میگردد، و حیوانات وحشی اینها نیز همچون گاوها و گاومیشهای وحشی، و گورخرها و آهوها، بدانها افزوده میشود. سپس روند قرآنی، از این حکم عام، برخی را استثناء میکند. نخستین چیزی که جدا و مستثنی میشود، نخجیری است که شکارچی در حال احرام به شکار آن پرداخته است:
(غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ).
هنگامی که در حالت احرام هستید (یا این که در سرزمین حرم بسـر مـیبرید) شکـار (بـرّی) را حـلال ندانید.
در اینجا تحریم پیش از هر چیز متوجّه خود نخجیرگری و شکار کردن است. چه احرام بستن برای حجّ تمتّع و یا حج عمره، تـرک اسباب زندگی عادی و شـیوههای مألوف آن، و رو کردن به خدا در بیتالله الحرام است، بیتی که یزدان آن را محلّ امن و امان کرده است، لذا واجب است که در کـنار آن از تعدّی به زندهای از زندگان و جانداری از جانداران دست کشید. ایـن هم یک برهۀ روحی است که برای نفس بشری ضروری و لازم است. نفس انسان در این برهه از زمان، احساس میکند میان همۀ زندگان خویشی و پیوندی در عطاء کنندۀ زندگی است.
در این برهه او باید از هر نوع تعدّی و تجاوزی امان دهد و خود نیز در امان باشد، و از ضروریّات معاش و روز گذار تا اندازهای سبک شود، ضروریّاتی که شکار پرندگان و حیوانات و خوردن گوشتشان به خاطر آنها حلال شده است. تا بدین وسیله در این برهه بالاتر از عادات و اسالیب زندگی شود و رود، و بدان افق والای رخشان چشم بدوزد و به سوی آن بال و پری بزند و بدود.
پیش از آن که روند قرآنی پیشتر برود، و به ذکر سائر مستثنیها بپردازد، و آنـها را از حکم حلال بودن عمومی جدا سازد، این عقد را به عـقد بزرگ پـیوند میدهد، و سرچشمۀ این چنین پیمانی را به یاد مؤمنان میاندازد:
(إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ) (1)
خداوند هر چه بخواهد (و مصلحت بداند، انجام میدهد و) بدان فرمان میراند.
خواست یزدان آزاد است. ارادۀ او روان است. فرمان میدهد و انجام میدهد هرگونه که بخواهد. هیچ کس نیست که با او بخواهد و اراده نماید. هیچ فردی نیست که جز او فرمان براند. هیچ چیزی و کسی نـیست که جلوگیری کند از آنچه او بدان فرمان دهد. فرمان او در حلال کردن و حرام ساختن چیزی که بخواهد، بر همین منوال است.
پس از این، دوباره مؤمنان را فریاد میدارد که چیزهائی را که خدا حرام کرده است، حلال نکنند و ندانند.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ ).
ای مؤمنان! (حرمت شکنی) شعائر (دین) خـدا را بـرای خود حلال ندانید (بدین صورت که هر گونه که بخـواهید بدان دست ببرید و در آن تصرّف کنید) و نه ماه حرام را (بـدین مـعنی که در آن بـجنگید)، و نه قربانیهای بینشان و نه قربانیهای نشانداری را (کـه بـه بـیتاللـه هدیّه میگردد. بدین گونه که متعرّض چنین حیواناتی یا صاحبان آنها بشوید) و نه کسانی را که آهنگ آمدن به خانۀ خدا را دارند و به دنبال لطف و خشنودی خدایند (بدین معنی که آنان را از آمدن بدانجا بـازدارید و یـا اینکه با ایشان بجنگید). هر وقت که از احرام بدر آمدید و از سرزمین حرام خارج شدید، شکار کنید (و شکار کردن برای شما بلامانع خواهد بود).
چیزی که پیش از هر چیز دیگری از معانی (شـعاثر الله ) به ذهن وارد میگردد و بدان متبادر میشود، شعائر و مناسک حجّ و عمره است، و چیزی است کـه چنین واژهای بیانگر آن است از محرّمات بر کسی کـه برای حجّ یا عمره احرام بسته است و به مراسم پرداخته است تا آنگاه که با ذبح قربانیی که با خود به بیت الله آورده است حجّ او پایان میگیرد. چه کسی که احرام بسته است نباید در زمان احرام خود، محرّمات لازم را حلال و آزاد گرداند. زیرا حلال و آزاد کردن محرّمات در این برهه از زمان، سبک داشتن و سـاده انگاشتن حرمت خداوندگاری است که این شعائر و مـراسـم را تعیین کرده است. روند قرآنی چنین شعائر و مراسمی را به خدا نسبت داده است تا بزرگی و سـترگی آنـها را برساند، و از حلال کردن آنها مردمان را برحذر دارد. ماه حرام به معنی ماههای حرام است که عبارتند از: رجب و ذوالقعده و ذوالحجّه و محرّم. یزدان جـهان جنگیدن در آنها را تحریم فرموده است. عربها نیز پیش از ظهور اسلام آنها را حرام بشمار میآوردند و در آنها نـمیجنگیدند. ولی آنـها را مورد بازیچه قرار میدادند و به شوخی میگرفتند! آنگونه که دلشـان میخواست با آنها رفتار میکردند. مثلاً برابر فتوای
برخی از کاهنان، یا موافقت با فرمان بعضی از رؤسای قبائل نیرومند، این ماهها را از سالی به سـال دیگری حواله میکردند. هنگامی که اسلام ظهور کرد، یـزدان سبحان حرمت آنـها را دوباره مقرّر داشت، و چنین حرمتی را ناشی از فرمان ایزد منّان اعلام کرد، فرمانی که روزی آن را صادر کرده بود که آسمانها و زمین را آفریده بود، همانگونه که در سورۀ توبه آمده است:
(إن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فی کتاب الله یوم خلق السماوات والأرض منها أربعة حرم . ذلک الدین القیم ).
شمارۀ ماهها (ی سال قمری) در حکم و تقدیر خدا (ی متعال، و مضبوط در لوح محفوظ، یا موجود) در کتاب آفرییش - از آن روز که آسمانها و زمین را آفریده است -دوازده ماه است که چهارماه حرام است (و آنها عبارتند از: ذیالقعده، ذیالحجّه، محرّم، و رجب. جنگ در این ماهها حرام است، و) این (تـحریم نبرد) آئین راستین و تغییرناپذیر (خدا) است. (توبه / 6٣)
در این آیه مقرّر فرموده است که چنین ماههائی را از زمانی به زمان دیگری حواله دادن، مایۀ افـزایش کفر میگردد. باید کار صلح و صفا، در آنها برابر فرمان یزدان انجام پذیرد. مگر ایـن که در ایـن ماهها بر مسـلمانان تـاخت آورده شود که در ایـن صورت میتوانند پاسخ تعدّی و تجاوز را بدهند و نگذارند که متجاوزین خویشتن را در پناه مـاههای حرام پـنهان دارند، در حـالی که خودشان حـرمت آنها را نگاه نمیدارند. همچنین نگذارنـد کـه متجاوزین برای دستیابی به مسلمانان، خویشتن را در پشت سپر چنین ماههائی قرار دهند و به مسـلمانان هـر بلائی را که میخواهند برسانند و آنگاه خود سالم برگردند. خداوند حکم جنگیدن در ماههای حرام را تعیین فرموده است، بدانگونه که در سورۀ بقره آمده است[1].
هدْی، حیوانی است که کسی که به حجّ یا عمره آمـده است، برای قربانی کردن با خود میآورد، و آن را در آخرین روزهای حجّ یا عمره سرمیبرد، و با قربانی آن مراسم حجّ و یا عمرۀ خود را پایان میبخشد. این حیوان میتواند شتری یا گاوی و یا گوسفندی باشد. معنی حلال نکردن و ندانستن آن این است که چنین حیوانی را برای هدفی و مقصودی سر نبرد، جز برای هدفی و مقصودی که حیوان را بدان خـاطر آورده است و به قربانگاه رسانده است. همچنین حیوان را جز روز قربانی در حجّ و پایان مراسم عمره در عمره سر نبرد، و از گوشت و پوست و مو و پشم آن به هیچوجه استفاده نکند، بلکه آنها را کلاً به فقراء بدهد.
قلائد، به حیوانهائی گفته میشود که صاحبانشان بر گردن آنها قلّاده، یعنی گردنبند قرار میدهند که نشانۀ نذر آنها برای خدا است. آنها را آزاد میگذارند بچرند تا وقتی که در زمان و مکان نذر سر بریده شوند. در میان آنها حیواناتی با نشان قربانی نشاندار میشوند و تا موعد ذبح آزاد و رها میگردند. چنین حیوانهای قـــلادهدار و نشـــانداری درست نـیست پس از نشانهگذاری حلال به حساب آیـند. این است ذبح نمیگردند مگر برای هدفی که بدان اختصاص داده شدهاند ... همچنین گفتهاند: کسانی که از قصاص یا دشمن و چیزهای دیگری امان میخواستند، قلاده و گردنبند بر خود آویزان مـیکردند. بدین منظور از درختان حرم قلاده را ترتیب میدادند و گردنبندوار بر خود میآویختند و در زمین به سیر و سفر میپرداختند، و کسی متعرّض ایشان نـمیگردید و دست تعدّی به سویشان دراز نمیکرد. طرفداران این قول میگویند: این امر بعدها با این فرمودههای خدا منسوخ گردیده است:
(إنما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا).
بیگمان مشرکان (به سبب کفر و سرکشان، از لحـاظ عقیده) پلیدند، لذا نباید پس از امسال (کـه نـهم هـجری است) به مسجدالحرام وارد شوند. (توبه / 28)
(فخذوهم واقتلوهم حیث ثقفتموهم) .
آنان را بگیرید و (اسیر کنید و در صورت لزوم) ایشان را هر کجا یافتید بکشید. (نساء/ 91)
امّا گفتۀ نخستین ظـاهرتر و روشـنتر است، و قلائد حیوانهائی هستند که دارای قلاده و نشانه و نذر یزدان شدهاند. ذکر قلائد پس از هدْی قلادهدار و نشـاندار، جهت ذبح در حج یا عمره، به سبب مناسبتی استکه میان اینها و آنها موجود است.
همچنین خداوند حرامکرده استکه باکسانی بجنگد یا از ایشان جلوگیری کنند که آهنگ آمدن به خانۀ خدا را دارند و لطف و خشنودی یـزدان را میجویند. مراد کسانی است که آهنگ آمدن به خانۀ خدا را دارند برای بازرگانی حلال و بدست آوردن رضایت یـزدان، چه آنان برای حج آمده باشند و یا برای غیر حج ... یزدان به خاطر احترام خـانۀ خود بدیشان امـان داده است. خداوند شکار کردن در غیر حرم را پس از اتمام احرام آزاد فرموده است، شکار کردن در غیر حرم نه در حرم، زیرا شکار کردن در حرم هرگز آزاد نیست:
(وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا).
هر وقت که از احرام بـدر آمدید و از سرزمین حـرم خارج شدید، شکار کنید (و شکار کردن پرای شـما بلامانع خواهد بود).
خانۀ خدا منطقۀ امن و امان است. خدا است که این امن و امان را در پناه خانۀ خود پدیدار و برقرار میسازد، همانگونه که امن و امان را در ماههای حرام پدیدار و برقرار میدارد ... خانۀ خدا، منطقـهای است که در آنجا انسان و حیوان و پرنده و درخت در امن و امان است و نباید آزاری بدانها برسد و تعدّی و دست درازی آنها را به هراس اندازد. به خاطر پذیرش دعای ابراهیم - نیای این ملت بزرگوار -صلح و صفای مطلق در فضای این خانه در پرواز است. این صلح و صفا چهار ماه کامل در سال، در پرتو اسلام، بر بالای همۀ کرۀ زمین بال و پر میزند. صلح و صفائی استکه دل انسانها شیرینی و آرامش و امنیت آن را میچشد. پس با بودن شروط لازمۀ این صلح و صفا، انسان باید بر آن حرص و آز ورزد، و عهد و پـیمان یـزدان را رعـایت نماید، و تلاش کند که همیشه و در همه جا صلح و صفا بر جای بماند و عهد و پیمان در طول زندگی برقرار و محفوظ گردد.
در فضای ذکر محرّمات و در منطقۀ امن و امان، یزدان سبحان، کسانی را فریاد میدارد که بدو ایمان دارند و با او ییمان بستهاند. آنان را فریاد میدارد که عهد و پیمـان را رعایت کنند، و خویشتن را بلند و والا کـنند تـا به سطح نقشی برسند که بدیشان واگذار شده است، نقش قیمومت بر انسانها، بدون مـتاثر شدن از تـعصبات و احساسات شخصی، و عواطف ذاتی، و شرائط عارضی و گذرا در زندگی. یزدان منان ایشان را فرا میخواند که تجاوز و تعدّی نکنند حتی بر کسانی که در حدیبیّه و پیش از آن، آنان را از مسجدالحرام باز داشـتهانـد، و بدین وسیله در درونـهایشان زخمها و دردها پـدید آوردهاند، و در دلهایشان کینهتوزیها و دشمنانگیها بر جای نهادهاند. چرا که همۀ اینهاکاری بشمار است، و وظیفۀ ملت مسلمان کار دیگری است. کاری است همسنگ و مناسب با نقش بزرگی که بر عهده دارد:
(وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ):
در راه نیکی و نیکوکاری همدیگر را یـاری و پشتیبانی نمائید، و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یـاری و پشتیبانی مکنید. از خدا بترسید. بیگمان خداونـد دارای مجازات شدیدی است.
این امر، اوج خویشتنداری و بزرگواری و گذشت است. امّا باید ملت موظف مسلمان، خویشتن را بدان اوج برساند، مـلّت مـوظف مسـلمانی که از سوی خداوندگارش بدو فرمان داده شده است که سرپرستی انسانها را به عهده داشته باشد و آنان را بدان افق والا و بالای روشن و درخشان برساند.
اینگونه سختیها و دشواریها، پیآمد سرپرستی و رهبری و گواه بودن بر مردمان است. پیامدیکه درگرداب و امواج آن، مومنان باید دردها و رنجهائی را فراموش کنند و پشتگوش انـدازندکهگریبانگیر شخص خودشان میگردد، تـا بتوانند نـمونهای از رفتار و کرداری را به انسانها ارمغان دارنـدکه اسلام آن را حاصل و پدیدار میکند، و آن والائی و عظمتی را به انسانها ارمغان دارندکه اسلام آن را فراهم میکند و میسازد. اگر چنینکنندگواهی خوبی برای اسلام اداء میکنند، گواهیایکه مردمان را به سوی اسلام جذب میکند و اسلام را در نظرشان عزیز وگرامی میدارد. وظیفه سنگینی است، ولی بدین شکل و در این راستا، جان آدمی را نـمیآزارد، و بیش از تـوان بر آدمی تحمیل نمیکند و از او کار نمیکشد. اسلام میداندکه انسان حقّ دارد خشمگین گردد، و حقّ دارد از چیزی بدش بیاید و با آن دشمنی نماید. ولی حقّ نـدارد در کولاک خشم و طوفان دشمنانگی تعدّی و تجاوزکند و از حد و مرز دادگری پای فراتر نهد. اسلام همچنین هــمیاری و همکاری مـلت مسلمان را در خوبی و پـرهیزکاری میپسندد و مقبول مـیشمارد، نه در گناهکاری و بزهکاری و تعدّی و دست درازی. اسلام مسلمانان را از شکجه و عقاب یـزدان مـیترساند، و بدیشان دستور میدهدکه پرهیزگاریکنند، تا با داشتن چنین احساساتی بر سرکوبکردن خشم و مهار نمودن آن توانا شوند، و نیروی اوجگیری و بزرگواری را فراهم سازند، آن هم محض پـرهیز از خشـم و عذاب یزدان جهان، و جستن و بدست آوردن رضایت و خشنودی خداوند سبحان.
تربیت اسلامی، با برنامه ربّانی توانست نفس عربها را رام این احساسات نیرومندگرداند، و ایشـان را بدین شیوه بزرگوارانه عادت دهد. البته پیش از اسلام، نفس عربها از چنین احساسات و از چنین شیوء بزرگوارانه، فرسنگها فاصله داشت، و از ایـن سطح و از ایـن راه بسی دور بود.
برنامه معمولی و قانون مشـهور عربی، این بود: «برادرت را یـاری بده، چه سـتمکار باشد و چه ستمدیده». آنچه بود جانبداری جاهلانه، فریاد نـژاد پرستانه، پشتیبانی درگناهکاری، و همیاری در تجاوز و تعدّی بود. تعاون و پشتیبانی برگناه و دست درازی، برایشـان آسانتر و برتر از تعاون و پشتیبانی بر نیکوکاری و پرهیزگاری بود.پیمان بستن برای پیروزی در باطل، مقدم بر پیمان بستن برای پـیروزی در حقّ بود. این هم بسی طبیعی است در محیطیکه با یزدان جهان پیوند ندارد، و از برنامهٌ ایزد منان و از میزان و معیار خداوند سبحان، مراسم عبادی و مقررات زندگی، و اخلاق خود را دریافت نمیدارد ... همه اینها را قانون جاهلی پیشین به تصویر مـیکشد: «برادرت را یـاری بده، چه ستمکار باشد و چه سـتمدیده». ایـن همان قانونی است که شاعر دوره جاهلی به شکل دیگری از آن تعبیر میکند، بدانگاهکه میگوید:
وهل أنا إلا من غزیّة إن غوت غویت , و إن ترشد غزیّة أرشد !
آیا من جز عضوی از قبیله غـزیّه هسـتم؟ اگر قبیلة غزیّه گمراه شود، گمراه میشوم، و اگر راهیاب گردد، راهـیاب میگردم !(یزید پسر صمه جشمی)
وقتیکه اسلام ظهورکرد و برنامه الهی دست اندرکار تربیت شد، خطاب به مومنانگفت:
(وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا . وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ . وَاتَّقُوا اللَّهَ. إنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ )
در راه نـیکوکاری و پرهیزکاری همدیگر را یاری و پشـــتیبانی نـــمائید، و همدیگر را در راه تــجاوز و ستمکاری یـاری و پشتیبانی مکنید. از خدا بـترسید، بیگمان خداوند دارای مجازات شدیدی است.
اسلام آمده است تا دلها را به خدا پیوند دهد، و معیار ارزشها و اخلاق را با ترازوی یزدان برکشد و بسنجد و ارتباط عطاء فرماید. اسلام آمده است تا عربها و همه
انسانها را از جانبداری جاهلانه، و فریاد نژاد پرستانه، و فثبـار احسـاسات و انـفعالاف شخصی و فامیلی و عشیرهگری، در جولانگاه رفتار با دوستان و دشمنان، بیرون بیاورد و آزاد و رها سازد.
«انسان» در جزیرة العرب تولد دوباره پیداکرد و نوزائی یافت. انسانی متولّدگردیدکه متخلّق به اخلاق یزدانی بود. این نوزائی، تولّد دوباره عربها بود، همانگونه که تولد دوباره انسان در سراسرکره زمـین بود. در جزیرهالعرب، قبل از اسلام جز جاهلیّت متعصّب کور وجود نداشت که میگفت: «برادرت را یاری بده، چه ستمکار باشد و چه ستمدیده». هـچنین در سراسر زمین جز این جاهلیت متعصّب کور نبودا
فاصله فراوان و فراخیکه میان ژرفای جاهلیت، و افق والای اسلام بود، بسان فاصله میان گفتار منقول جاهلی: (أنصر أخاک ضالماً أو مظلوماً ) با سخن یزدان بزرگوار بود: (وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ).[2]
این کجا و آن کجا؟
*
سپس روند قرآنی به تفصیل چیزهائی میپردازدکه در آیه آغازین این سوره، راجع به حیوانات حلال گوشت، بدان اشارت رفته بود:
(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالأزْلامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)
(ای مـومنان!) بـر شـما حرام است (خوردن گـوشت) مردار، خون (جاری)، گوشت خوک، حیواناتی که بــه هنگام ذبح نام غیرخدا بـر آنـها بـرده شـود و بـه نـام دیگران سر بریده شود، حیوانـاتی که خفه شـدهانـد، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شدهاند، آنهائی که از بلندی پرت شده و مردهاند، آنهائی که بـر اثر شـاخ زدن حیوانات دیگر مردهاند، حیواناتی که درندگان از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مردهاند. مگر این که (قبل از مرگ بـدانـها رسیده و ) آنـها را سـر بـریده باشید، حـیوانـاتی کـه بـرای نـزدیکی بـه بـتان قربانی شدهاند، و بر شما حرام است که بـا چوبههای تیر بـه پیشگوئی پردازید و از غیب سـخن گوئید، همه ایـنها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان یزدان است. از امـروز کـافران از (نـابود کردن) دیـن شـما مایـوس گشتهاند (و میدانند این دین ماندگار و جاودانه است)، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امـروزه (احکـام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزت بخشیدن بـه شما و استوار داشتن کامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند بـرای شما برگزیدم. اما کسـی کـه در حـال گرسنگی نـاچار شود (از محرّمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل به گناه نـباشد (و عمداً نـخواهـد چـنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده مـهربان است (و از مضطرّ صرف نظر میکند و بـرای او مـقدار نـیاز را مباح می نماید).
بیان حکم مردار و خون وگوشت خوک قبلاً گذشت، و به هنگام توضیح آیة ١٧٣ سوره بقره، از فلسفه قانون الهی در این زمینه، سخن رفت. دانش بشری چه به فلسفه این تحریم رسیده باشد و چه نرسیده باشد، دانش الهی بیان فرموده استکه این خوردنیها پاک و پاکیزه نیست. همین حکم به تنهائی بسنده است. چراکه خدا جز چیزهایکثیف و ناپاک را، و یا چیزهائی راکه برای زنـدگی انسـانها از لحاظی زیـانمند باشد، حرام
نمیفرماید. انسانها چه بدین ناپاکی و زیانمندی پی برده باشند و یا پی نبرده باشند ... اصلاً آیا انسانها همه چیزهائی راکه مضرّ و یا مفید هستند، شناختهاند؟!
و امّا حیواناتیکه به هنگام ذبح آنها نام غیر خدا بر آنها برده شده است و به نام دیگران سر بریده شدهانـد، گوشتشان حرام است، چون پیش از هر چیز با ایـمان ناسازگار و ناجور است. چه ایـمان، یـزدان را یگانه میداند، و او را در الوهیّت یگانه می خواند، و بر ایـن یگانگی، مقتضیات یگانگی را مـترتّب میگرداند. نخستین چیز از این مقتـضیات این است: باکمال نیّت و پندار و با تمام عمل وکردار، توجّه تـنها و تـنها به آفریدگار یکتا باشد و بس. در هر عملی و در حر کتی، تنها نام یزدان را بر زبان راند و تنها او را فریاد داشت و بهکمک خواند. هر حرکتی و هر عملی تنها به نام یزدان جهان آغازگردد ... لذا هر چه به نام غیر خدا آغازگردد و هر چه نام غیرخدا بر آن فریاد داشته شود، و هر چه نامی غیرنام خدا بر آن برده شود، همچنین هر چه نه نام خدا و نه نام دیگران بر آن برده شود، حـرام خواهد بود. زیرا چنینکاری از پایه ویران است، چون مخالف ایـمان است. اصلاً همچون کاری از ایـمان برنمیجوشد و برنمیآید. بدین لحاظ ناپاک است و به ناپاکهای محسوسی همسان مردار، و خون، وگوشت و خوک، ملحق می شود و میپیوندد.
و امّا حیوانیکه خفه شده است، و حیوانیکه باکتک میمیرد، چه با چو گان و چماق و چه باتخته و چـوب و چه با سنگ و غیره مرگ آن در رسد، و حیوانـیکه پرت شده باشد، چه ازکوهی و چه از سطح بامی و چه از بالا به چاهی و غیره در افتاده باشد، و حیوانیکه توسط حیوانات دیگر شاخ زده شده باشد و بمیرد، و حیوانیکه درندگان آن را شکارکرده و از آن خورده باشند ... همه اینها مردار بشمار است، هنگامیکه زنده بدان نرسند و هنوز روح در بدن باشد آن را ذبح نکنند. امّا اگر روح در بدنچنینحیواناتی باشد و ذبحگردد، حلال است. قید
«الاّ ما ذکّیتم».
مگر حیوانیکهآنرا ذبح کرده باشید.
بدان خاطر ذکر شده استکه این شبهه را از میان برداردکه نکند حکم جداگانهای چنین حیواناتی داشته باشند.
درباره نحوه ذبح چنین حیواناتی، اقوال فقهی مـختلفی موجود است. راجع به خود حیوان ذبح شده نیز احکام گوناگونی در میان است. برخی از اقوال، حیوانـی را ذبیحه و حلال بشمار نمیآوردکه بگونهای زخمی و یا کتک خورده و یاکوفته وکوبیده شده باشدکه چنین زخم وکتک وکوفتگی، حیوان مصیبت زده را سریعاً بکشند یا قطعاً موجب مرگ وکشـته شـدن آنگردد. چنین حیوانی اگر هم ذبح شود، جزو ذبیحه حلالگوشت بشمار نمیآید. در مقابل چنین اقوالی، اقوال دیگری استکه بیانگر این واقعیت استکه اگر به چنین حیوان مصیبت زدهای برسند و هنوز روح در بدن داشته باشد و ذبحگردد، ذبیحه حلالگوشت بشمـار است، نوع مصیبت وکیفیت وکمیت آن هر چه و هرگونه باشد، مهم نیست ... تفصیل چنین احکامی را باید درکتابهای ویژه فقهی جست و خواند.و امّا حیواناتیکه روی نُصُب سر بریده میشدند - نُصُب تنهائی بودندکه درکعبه قرار داشتند و مشرکان درکنار آنها حیواناتی را ذبح میکردند و خون آنها را در جاهلیت بر روی بتها میپاشیدند - و همسان چنین حیواناتی بشمارند همه حیواناتیکه در هر جا و هر زمانیکه باشد و درکنار بتها و بتگونهها سر بریده شوند، چنین ذبیحههائی حرام است، حتی اگر هم به نام خدا سربریده شوند، زیرا در آن، معنی شرکوانـباز برای خدا است.
هم اینک چیزیکه مانده است و باید از آن سخنگفت، ازلام است. ازلام تیرهائی بودندکه در اقدام به کاری و یا ترککاری، از انها نظرخواهی (بخت آزمائی) میکردند. این تیرها سه تا برابر روایتی، و هفت تا بنابه روایت دیگری بودند. همچنین در قمار مشهور عربها، بکارگرفته میشدند، وگوشت شتری را با آن تـقسیم میکردندکه برای قمار تهیه میدیدند. هریک از قمار بازان تیری داشت. آنها را به چرخش وگردش و بالا و پائین میانداختند. هنگامی که از داخلکیسه یا ظـرف ویژه، تیر یکی از آنان بیرون میآمد؛ به اندازة سهم آن تیر ازگوشت شتر را میبرد.
یزدان سبحان تقسیمگوشت شتر را با چنین تـیرهائی تحریم فرمود، چه نوعی از قمار حرام، بشمار است، و گوشتهائی را تحریم نمودکه با این نوع قمار تـقسیم میشد و بدین شیوه ردو بدل میگردید.
( فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)
کسی که در حال گرسنگی نـاچار شـود (از مـحرمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل بـه گناه نباشد (و عمداً نخواهد چنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده مهربان است (و از مضطرّ صرف نظر میکند و برای او مقدار نیاز را مباح مینماید).
کسیکه بر اثر مخـمصه، یعنیگرسنگی، درماندهگردد و از تلف شدن خود بترسد، چنینکسی میتواند از ایـن حیوانهای حرام تغذیهکند، اگر قصدگناه نداشته باشد و نخواهد مرتکب حرام شود. آراء فقهاء درباره اندازه خوردن از این چیزهای حرام، متفاوت است: آیـا تـنها باید به اندازه حفظ حیات و رهائی از مرگ بخورد؟ یا بدان اندازهکه او را بسنده باشد و سیرگردد؟ یا اینکه میتواند برای دفعات دیگری نیز اندوختهکند و با خود بردارد، اگر از نبودن خوراک هراس داشته باشد؟ ... ما خویشتن را بدین شروح و تفاصیل وارد نـمیسازیم. این ما را بسکه بدانیم در این آئین آسانی و سبکگرفتن است، و در ضـرورتها و نـیازمندیها، احکام ویـژه ضرورتها و نیازمندیها را عطاء و مبذول میدارد و سختگیری نمیکند و به تنگنا نمیاندازد. به همراه آن کار و بار را بطورکلی به نـیت نـهان، و پـرهیزگاری واگذار به یزدان، حواله میدهد. پسکسیکه به خوردن چنین چیزهای حرامی دست یازد و درمـانده باشد، و نیّت او تغذیه از چیزهای حرام نبوده و قصد انجام بزه و گناه را نداشته باشد، در این صورت هیچگونهگناهی و
عقابی ندارد:
( فان الله غفور رحیم ) .
چه خداوند بخشاینده مهربان است.
درباره خوراکیهای حرام، سخن را به پایان میبریم، تا بتوانیم بگونه ویژهای اندکی در برابر چیزهائی بایستیم که در لابلای آیه تحریم جایگرفتهاند. از جـمله ایـن فرموده خداوند بزرگوار را وراندازکنیم:
(الیوم یئس الّذینکفرُوا من دینکُم فلا' تخشوهُم وآخشون .ألیوم أکملتُ لکُم دینکُم و أتمتُ علیکُم نـعمتی ، و زضیتُ لکُمالاٍسلام دیناً ) .
از امروز کافران از (نـابود کردن) دیـن شـما مایـوس گشتهاند (و میدانند این دین ماندگار و جاودانه است)، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن بـه شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند بـرای شما برگزیدم.
این بخش آخرین و واپسین چیزی استکـه از قرآن نازل شده است تا تکمـیل رسـالت و اتـمام نـعمت را اعلان دارد. این استکه عمر با بینش تیز و با دل به خدا رسیده، احساس میکندکه روزگار عمرکوتاه و چند روزه پیغمبر بر اینکره خاکی بسر رسیده است. اوکه ادای امانتکرده است، و تبلیغ رسـالت فرموده است، و جز ملاقات یزدان چیزی باقی نـمانده است ... این استکه عمر گریه سر میدهد، چون دل او احساس میکندکه روز فراق نزدیک شده است. این واژههای هراسانگیز در ضمن آیهای طنینانـداز میگردندکه موضوع آنها تحریم و تـحلیل برخی از حیوانات است، و در روند سورهای قرار میگیرندکه مشتمل بر مطالب و مقاصدی استکه از آنها سخن به میان آوردیم ... معنی این چه چیز است؟ یکی از معانی آن ایـن استکه: شریعت اسلام مجموعهای است تجزیهناپذیر. مجموعه کاملی است. همه چیز در آن به هم ربط و پیوند دارد، اعم از چیزهائیکه اختصاص به جهانبینی و ایدئولوژی دارد، و چیزهائیکه مربوط به مراسم دینی و شعائر عبادی است، و چیزهائیکه با حلال و حرام پیوند پیدا میکند، و تمام اموریکه به مقررات اجتماعی و قوانین دولتی اختصاص دارد، همه و همه یکسان و برابرند. همه این چیزها در مـجموعهای قرار داردکه «آئین» والائی استکه خداوند بزرگوار راجع بدان، در این آیه میفرماید:
او آن را کاملگردانده است. بلی ایـن دیـن هـمان «نعمت» سترگی استکه خداوند سبحان خطاب به مومنان میفرماید: او آن را برای ایشان اتمام بخشیده است. آری در این آئین چیزهائیکه به جهانبینی و ایدئولوژی مربوط است، و چیزهائیکه به مراسم دینی و شعائر عبادی منوط است، و چیزهائیکه به حلال و حـرام اختصاص دارد، و چیزهائیکـه به مقررات اجتماعی و قوانین دولتی پیوند پیدا میکند، همه و همه برابر و همسان هستند، و همه آنها رو یهمرفته برنامه ربانیای را پدیدار و برقرار میسازندکه خداونـد آن را برای مومنان پسند کرده است و بدان خشنود است، و بیرون رفتن از زیر بار جزئی از این برنامه، همچون شوریدن برکّل این برنامه، شوریدن بر این «دین» و به پیروی از آن بیرون شدن از این آئین است.
( الیوم یئس الّذینکفرُوا من دینکُم) ٠
از امروزکافران از(نـابود کردن) دین شما مایوس گشتهاند (و میدانند این دین ماندگار و جاودانه است). کافران ناامید گشتهاند از اینکه این آئـین را باطل و پوچ گردانند، یا ناقص و معیوب نمایند، و یـا تـحریف کنند و بهکژ راههکشانند. مگر نه این استکه یـزدان این آئین راکاملگردانده است، و ماندگار و جاودانهاش نموده است، و ایـنکمال و دوام را تضمین فرموده است؟! کافران ممکن است که در نبردی و در دورهای بر مسلمانان ییروزکردند، ولی بر این آئین نمیتوانند چیره شوند. این دین یگانه آئـینی استکه مـصـون و محـفوظ مانده است و میماند، وکهنگی و فراموشی نشناخته است و نمیشناسد؛ ونـهان و پـنهان نـمانده
است و نمیماند، و دست تحریف و تبدیل نیز به گرد آن نرسیده است و نمیرسد، هر چندکه دشـمنان ایـن آئین بهکرّات و به مرّات خواستهاند آن را تحریف و تبدیلکنند، و با حرص و آز درباره آن به نیرنگ پرداختهاند و به دوز وکلک نشستهاند، و هر چندکه مسلمانان در برخی از عصور، سختگرفتار نادانـی بودهاند و به ژرفای چاه جهالت افتادهاند ... امّا یـزدان مهربان هرگز زمین را از وجود گروهی خالی و محروم نمیفرمایدکه با این آئین آشنا باشند و دیـن خدا را بشناسند و در راه دفاع و نگاهداری آن مبارزهکنند و برزمند،و اینآئین مجّسمدرآنان شود وبا وجود ایشانکاملاً مفهوم و محفوظگردد و سالم در دست ایشان بماند تا آنگاهکه آن را بهگروه بعدی تسلیم و تحویل دهند ... خداوند راست فرموده استکه کافران از نابودکردن این آئین مایوس و ناامیدکشتهاند!
(فلا' تخشوهُم واخشون).
پس ازآنان نترسید و از من بترسید.
کافران هرگز نمیتوانـند به خود ایـن آئـین زیـان و لطمهای برسانند، و هرگز هم نمیتوانند بر مسـلمانان چیره شوند و زیانی بدیشان برسانند، مگر زمـانیکه مسلمانان از این آئین منحرف شوند، و مجسّمهگویا و زندهای از آن نباشند، و به وظائف ومقتضیات آن عمل نکنند، و نصوص و اهداف چنین آئـینی را در زندگی خود پیاده ننـمایند.
این رهنمود الهی برای مسلـانان مدینه، تـنها محدود بدان نسل نیست. بلکه خطابی است همگانی به همه کسانیکه مومن باشند در هر مکـانی و زمـانیکه زیستکنند. میگوئیم: خطاب به هـمه کسانی استکه مومن باشند.کسانیکه راضی به همه چیز این دیـن هستند، همه چیزیکه خدا بدان راضی است. مسلمانانی که رضایتکامل شاملی از همه چیز این آئین دارند، و همه چیز این آئین را برنامه سراسر زندگی میسازند. تنها این چنینکسانی مومن هستند:
( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی. وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا )
امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (بـا عّزت بخشیدن بـه شـما و استوار داشـتن گامهایتان) نعمت خود را برشما تکمیلنمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.
امروز ... روزیکه این آیه در آن در حجةالوداع نازل گردید ... خداوند این دین راکامل فرمود، دیگر برای افزونطلب افزونی در آن وجود ندارد. و نعمت بزرگ خود را با این برنامهکامل شامل، بر مومنان اتـمام بخشید، و «اسلام» را به عنوان دینشان پسندید و بدان خشنودگردید. در این صورتکسیکه اسـلام را به عنوان برنامه زندگی خود برنگزیند و نپسندد، او چیزی را رها میسازدکه پسند نمیکندکه یزدان سبحان آن را برای مومنان برگزیده است و پسندیده است.
*
انسان مومن در برابر این واژگان شـگفتانگیز میایستد و چنانکه باید نیتواند حقائق بزرگ و رهنمودهای ژرف ومقتضیات و وظائف را از مد نظر بگذراندکه در لابلای آنهانهفته است.
انسـان مومن نخست در برابر تکـمیل ایـن آئـین میایستد. کاروان اینان را از مـد نـظر مـیگذرانـد: کاروان رسـالتها و پـیغمبریها را، وکاروان انبیاء و مرسلین را.کاروانیکه از سپیده دم بامداد بشریّت به راه افتاده است. از زمان نـخستین پیغمبر، حضرت آدم علیه الاسلام تا واپسین پیغمبر، حضرت محمّد)صلى الله علیه و آله و سلم) ایـن راه را طی کرده است. آخرین رسالت، رسالت پـیغمبر امّی مکتب نرفتهای استکه برای همه انسانها فرستاده شده است ... هنگامیکه انسان مومن، در برابر ایـن کـاروان دور و دراز و دیـرآهـنگ درگذر زمان میایستد، چه چیز میبیند؟ اینکـاروان بهم پـیوسته طولانی را ورانداز میکند و میبیند.کاروان هدایت و نور را پیش روی خود مشاهده میکند.نشانههای راه و علائم راهنمائی را در طـول جاده میبیند. یکایک پیغمبران پیش از خاتمالانبیاء را میبیندکه هر یک از آنان تنها برای قوم خود فرستاده شدهاند. همه رسالتهای پیش از رسالت واپسین را میبیندکـه هر یک برای مرحلهای از زمان آمده است. هر یک از رسالتها، رسالت ویژهای و برای مجموعهای از مردمان ویژهای و در محیط ویژهای بوده است. بدین سبب هر یک از آن ییغمبریها مـحدود به ظروف و شراط خود، و متحول با فضای زمان و مکان خویش بوده است. همه آنـها مردمان را به پرستش معبود یگانهای خواندهاندکه توحید نامیده میشود. و جملگی آنـها انسـانها را به پرستش یگانه این معبود یکتا دعوتکردهاند که دیـن گفته میشود. همگی آنها مردمان را فرا خواندهاند تنها از این معبود یگانه قوانین زندگی را دریافت دارنـد و فقط این معبود یگانه را بپرستندکه اسلام نـامیده میشود. امّا با وجـود این، هر یک از آنها شریعتی برای واقعیّت زندگی داشته استکه متناسب با وضع مردمان، و چگونگی محیط، و حالت زمان، وکیفیت شرائط بوده است.
تا آنگاهکه خدا خواسته است رسالتها و پیغـبریهایش را پایان بخشد. در این وقت با ارسال پیغمبر خاتم برای مردمان، رسالتی را برای مجموعه «انسـانها» فرو میفرستد. رسالتی که برای دسته ویـژهای از مـردمان نیست، مـردمانیکه در محیط ویژهای و در زمان ویژهای و در شرائط ویـژهای زیست میکنند ... ایـن رسالت «انسانها» را از فراسوی شرائـط و محیطها و زمانها مخاطب قرار میدهد. چرا که با فطرت انسـانها صحبت میکند، فطرتیکه دگرگون نمیشود وتبدّل و تغیّر و تحوّل نمیپذیرد:
( فطرة الله الّتی فطر الناس علـیهـا، لاتبدیل لخـلق الله، ذلک الدّینُُُُُُ القیِّّمُُُُ ) .
این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نـــباید سـرشت خـدا را تـغییر داد (و آن را از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری بـه بـیدینی، و از راستروی به کجروی کشـاند). این است دیـن و آئـین محکم و استوار.
یزدان جهان در این رسالت، شریعتی را تعیین و تبیین فرموده استکه همه جوانب زندگی «انسان» را از هر نظر دربرمیگیرد، و همه تلاشها و فعّّالیّتهای زندگی را در مد نظر میدارد، و برای آنها مقررّّاتکلّی و قواعد اساسی را وضع میکند، حتی برای تلاشها و فعّالـیّتـهائی که در زندگی، با تغییـر زمان و مکان، متحوّّل و مـتغیّّر میگردند و فراز و نشیب میپذیرند و ترقّی و پیشرفت حاصل میکنند. همچنین برای امور و شؤون مادّی و معنوی تغییرناپذیر و ثابت زندگی هم احکام و قوانین جزئی وکلّی دارد ... این شریعت با قوانین و مقرّرات کلّی و با احکام تفصیلی خود، نـیازمندیهای زندگی «انسان» را پیش چشم داشته و پیش چشم میدارد، از زمان نخستین رسـالت تـا آخر زمان. ایـن شـریعت ضابطهها و رهنمودها و ساماندهیها داشته است و دارد، تا زندگی بتواند بر این محور و داخل این چهارچوب استمرار و رشد و ترقّی و نوگرائی و نوآوری داشته و داشته باشد... خداوند سبحان به مومنان میفرماید:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا) )
امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (بـا عزّت بخشیدن بـه شـما و استوار داشـتن گامهایتان) نعمت خود را برشما تکمیل نمودم واسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.
در این خطاب، یزدان جهان تکمیل عقیده و تکمیل شریعت را به همراه یکدیگر اعلان میفرماید. عقیده و شریعت با یکدیگر دین است. مومن نبایدگمان بردکه این دین دارای نقصی بوده است و میبایست تکمیل شود تا نـقص از میان برخیزد. یا اینکه کوتاهی در این آئین شده است، و لازم بوده استکه چیزی بر آن افزودهگردد. یا اینکه این آئین یک آئـین محلی یـا زمانی بوده است و تحوّل و ترقّی مـیطلبیده است ... اگر مومن چنینگمانی ببرد، مومن نیست! معترف به صدق و صداقت خدا هم نیست! خشنود به چیزی نیست که خدا آن را برای مومنان پسندیده است و راضی بدان بوده است !
شریعت زمان نزول قرآن، شریعت همه زمـانها است. زیرا برابر شهادت وگواهی خدا، شریعت زمان نزول قرآن، شریعت دیـنی استکه آئـین «انسـان» در هر زمانی و در هر مکانی است، نه اینکه آئینگروهی از آدمیزادگان در میان نسـلی از نسلـها و در مکانی از مکانها بوده باشد، هـمانگونهکه سـایر پیغمبران و پیغمبریها چنین بودهاند. بدین معنی برای مجموعهای از انسانها آمدهاند و محدود به چارچوبی از ازمـنه و امکنه بودهاند.
احکام تفصیلی فرود آمدهاند تا برای همیشه آنگونهکه هستند بمانند و ماندگار شوند. ارکان و اصولکلّی نیز فرود آمدهاند تا چارچوبی شوند که در داخـل ایـن چارچوب زندگی انسانها تا آخر زمان رشد و ترقیکند، و از این چارچوب خارج نشود. چراکه زندگی اگر از این چارچوب بیرون رود، از چارچوب ایمان بدر رفته است!
یزدانیکه «انسـان» را آفریده است و میدانـد چه انسانی را آفریده است، او استکه. این دیـن را برای انسان پسندکرده است و بدان خشنود گشته است، آن دینیکه مشتمل بر این شریعت است. کسی نـخواهد گفتکه: شریعت دیروز، شریعت امروز بشمار نمیآید، مگرکسی که گمان برد که او اگـاهتر از نـیازمندیهای انسان و احوال و اوضاعشان از یزدان جهان است!
بار دوم مومن در برابر اتمام نعمت خدا بر مومنان، به وسیله تکمیل این دیـن،که نـعمت تمام و سترگ و بزرگی است میایسـتد. نـعـمتیکه در حقیقت تولد «انسان» و رشد وکمال او را به تصویر میکشد. چه «انسان» وجود ندارد پیش از اینکه خدای خود را بدانگونه بشناسدکه این دین او را بدو معرفیکرده است و شناسانده است. و پیش از اینکه دنیائی راکه در آن زندگی میکند بدان صورت بشناسدکه این دین آن را بدو معرفیکرده است و شناسانده است. و قبل از آنکه خود را، و نقـش خود را در این هستی، وکرامت خویش را در نزد خداوندگارش بشناسد، بدانگونهکه همه اینها را در پرتو دینی میشناسدکه پـروردگارش آن را برای او پسندیده است واظهار رضایت از آن فرموده است. «انسان» اصلاً وجود ندارد، پـیش از آن که در پرتو پرستش یزدان یگانه از پـرستش بندگان، آزاد و رها نگردد، و پیش از آنکه به مساوات حقیقی دست نیابد. بدینگونهکه شریعت او از ساختار یزدان، و برآمده از سلطه خدای منّان باشد، نه ناشی از ساختار کسی و نه برآمده از سلطه کسی.
قطعاً «انسان» وقتیکه چنین حقائق بزرگی را بدانگونه میشناسدکه این آئین آن را به تصویر میکشد، آغاز تولّد «انسـان» است. اگر انسـان بدینگونه خدا را نشناسد، ممکن استکه «حیوان» یا «طرح انسان» باشد و راه انسان شدن را بپیماید! امّا انسان به صورتکامل «انسان» نمیگردد، مگر با شناخت این حقائق بزرگیکه قرآن آن را به تصویرکشیده است[3].
پیادهکردن دین بدین شکل اصلی در زندگی بشری، «انسـانیت» کـامل «انسـان» را تـحقّّق میبخشند. «انسانیّّت» کامل انسان را تحقّّق میبخشد بدانگاهکه با جهانبینی اعتقادی درباره خدا و فرشتگان وکتابهای آسمانی و پیغمبران و روز قیامت، انسـان را از دائـره شعور حیوانـی بیرون میکشد شعوری که جز مـحسوسات را درک نـمیکند. او را از دائـرة شعور حیوانی بیرون میآورد که جز محسوسات را درک نمیکند، و به دائره «فـهم» انسانی مـیکشاند و وارد میگرداندکه هم محسوسات را درک میکند و هم فراتر از محسوسات را فهم مینماید. به جهان دیدنی و به جهان نادیدنی پی میبرد. دنیای مادّّه و دنیای ماورای مادّّه را مشاهده میکند، و آنگاه انسـان را از تـنگنای احساس و شعور محدود حیوانی نجات میبخشد[4]. انسانیّّتکامل را برای انسان پیاده میکند، بدانگاهکه او را با توحید یزدان، از بندگی بندگان بیرون میآورد و به بندگی خدای یکتای جهان میرساند، و او را برابر با مردمان میکند و آزاد و رها از یوغ دیگران میسازد و او را سر بلند در پیش انسانها مینماید، و نـمیگذارد جز در برابر یزدان کرنش برد و به خاک مذلّت افتد. او تنها خدای را پرستش میکند، و تنها از خدا، برنامه و شریعت و سیستم را دریافت میدارد، وتنها بر خدا توکّل میکند وتـنها از خدا میهراسـد وبیمناک میگردد[5]. انسانیّت انسان را با برنامه الهی تـحقّق میبخشد، بدانگاهکه تلاشها و پویشهای انسان را بالا میبرد وکششها و انگیزههای وی را پاکیزه می دارد، و نــیرو و توان او را در مسـیر خوبی و سازندگی و اوجگیری، و برتری برکششها و لذائذ و رفتار حیوانی، گرد میآورد[6].
حقیقت نعمت یـزدان موجود درایـن آئـین را درک نمیکند و ارزش آن را نـمیدانـدکسیکه حقیقت جاهلیت را نشناخته باشد و بلاهای آن را نـچشیده و ندیده باشد - جاهلیّت در هر زمانی و در هر مکانی، عبارت است از برنامه زندگانیایکه خدا آن را ننهاده و پی نیفکنده است -کسیکه جاهلیت را شناخته است و بلاهای آن را چشـیده است، بلاهای جاهلیّت در جهانبینی و ایدئولوژی را، و بلاهای آن در واقعیّت زندگی را -چنینکسی احساس میکند و میفهمد و می بیند و میداند و درک میکند و میچشد حقیقت نعمت یزدان موجود در این آئین را.
کسـیکه بلاهایگمراهـی وکوری را، و بلاهای سرگردانی و آشفتگی و پراکندگی را، و بلاهای هدر رفتن و سسـتی و شل و ولی موجود در معتقدات جاهلیت و جهانبینیها و انـدیشههای آن را در هر زمانی و در هر مکانی میشناسد و مـیچشد، چنین کسی نعمت ایمان را می شناسد و میچشد[7].
کسیکه بلاهای طغیان و سرکشی و هوا و هوس را، و بـلاهایکورکورانه دست و پـا زدن و پریشانی و نابسامانی را، و بلاهای کوتاهی کردن و زیـادهروی نـمودن را در همه سازمانهای زندگی جاهلی، میشناسد و میچشد، او استکه نعمت زندگی در سایه ایمان و برابر برنامه اسلام را می شناسد و میچشد[8].
عربهائیکه نخستین بار مخاطب این قرآن بودهاند، این واژهها را میشناختند و درک میکردند و میچشیدند. چه مفاهیم آنها در زندگانیشان مجسّم بود، مجسّم در زندگانی نسلیکه مخاطب این قرآن قرارگرفته بودند. آنان جاهلیت را دیده و چشیده بودند. جـهانبینیهای اعتقادی جاهلیّت را دیـده و چشیده بودند. اوضاع اجتماعی جاهلیّت را دیده و چشیده بودند. اخلاق فردی و اجتماعی جاهلیت را دیده و چشیده بودند. از دیدن و چشیدن همه اینها و امتحانکردن آنها، پی میبردند به حقیقت نعمتیکه یزدان با اعطاء ایـن آئـین، بدیشان بخشیده بود، و به حقیقت لطف یزدان در حق خود پی میبردند، لطفــی که بوسیله ارمغان داشـتن اسلام بدیشان، انجام پذیرفته بود.
اسلام بود که ایشان را از ژرفای دره جاهلیّت برداشته بود، و از جاده رو به بالا حرکتشان داده بود، تا آنان را بدان قله سر بفلک کشیده والا رسانده بود، همانگونه که در سرآغاز سوره نساء گفتیم. بناگا٥ آنان خود را بالای قله سربفلککشیده والا دیدند و مشـاهدهکردندکـه دارند از آن بالا بالاها به سـایر ملتهای سرزمینهای پیرامون خود مینگرند، هم بدانسانکهگذشته خود در زمان جاهلیّتشان را ورانداز مینمایند.
اسلام ایشان را از ژرفای دره جاهلیّت برگرفت ودر جهانبینیهای اعتقادی راجع به ربوبیّت و مـعبودیّت بتها، فرشتگان، جن، سـتارگان، پـیشینیان، و در سائر افسانههای ساده و یاوه و خرافههای سبک و بیارج، دستشان راگرفت و رهنمودشانکرد، تا ایشان را به افق توحید و یگانهپرستی بکوچاند و منتقلگردانـد، افق ایمان به یزدان یگانه، توانا، چیره، مهربان، شنوا، بینا، آگاه،کاملاً دادگر، نزدیک و پاسخگوئیکه مـیان او و بندگان، واسطهای در میان نـیست، و هـمگان بندگان اویند و همگان بردگان او. این بودکه یزدان آنان را از زیرسلطه جادوگری وغیبگوئی، وسـلطه ریـاست و برتری جوئی، همان روز آزادشان ساختکه ایشان را از سلطه گمان و خرافه آزاد و رها ساخت.
اسلام عربها را از ژرفای جاهلیّت اوضـاع اجتماعی بر گرفت و والائی بخشید. آنـان را از امـتیازات و اخلافات طبقاتی نجات داد، و از عـادات نـنگین رها ساخت، و از استبدادی ایشان را رستگارکردکه هرکه اندک قدرت وشوکتی پـیدا میکرد، آن را درپیـش میگرفت ... این غلط استکه مشهور شده استکه میگویند: زندگی عربها دمـوکراسی و آزادی را به تـصویر میکشید.
«توانائی بر ستمگری، به منزله عّزت و جاه در عرف رئیس و مرؤوس امراء جزیرةالعرب بود، از دورتـرین نـقطه جنوبی تا دورترین نـقطه شمالی، قانون ارباب و رعیّتی و آقا و نوکری حکمفرما بود. نجّاشی شاعر هنگامی که در عیبجوئی و رسواگریکسیکهکوچک و ناتوانش میشمارد، بدینگونه رخنه و نکوهش را بیان میدارد:
«قـبیلته لا یـغدرون بـذمّة ولا ظلمونالناس حبّة خردلٍ» قبیله او در عهد و پیمان خلاف و ستم نمیکنند، و به مردمان به اندازه دانه خردلی ظلم نمیرسانند.
حجر پسر حارث هم هر چند پادشاه عربی بود، زمانی که بر بنیاسد غالب آمد، ایشان را با چماق وکتک به بندگی کشانید. شاعر بنیاسد، عبید پسر ابرص بدو متوسّل شد و چنین سرود:
انت الملکُ فهیم[9] و هُمُ العبیدُ إلی القیامه
ذَلّّــوا لِسَـوطِکَ مِـثلَما ذلَّّ الاُُشَیْقرُُذُُو الْخِـزا'مَـه )
تو در میانشان صاحب اختیار و شاهی، و آنـان جملگی تا قیامت بندهاند. آنان در برابر تاریانهات رام و مطیع هسـتند، همانگونه که شتر کوچک سرخ رنگی که حلقه در بینی دارد رام و مطیع است.
عمر پسر هند هر چندکه پادشاه عربی بود، او به مردمان آموخته بودکه با او از پشت پرده سخن بگویند. این را گناه بزرگی برای رؤسا و امرای قبائل میشماردکه مـادرانشـان از خدمتگذاری او در خانهاش سرباز میزنند.
نعمان پسر منذرشاه عربی بود. استبداد وستـمگریش بجائی رسیدکه روزی را به رضـا و خشنودی خود اختصاص داده بود و در آن بدون حساب وکتاب انعام میداد و اموال می بخشید به هرکــسیکه به پـیش او میآمد. و روزی را خاصّ خشم و قهر خویشکرده بود و در آن از بامدادان تا شامگاهان به قتل میرسانید و میکشت هرکسی راکه به پیش او میآمد!
درباره عزّت و عظمتکلیب وائلگویندکه او راکلیب، یعنی سگ شکاری نامیدهاند چون هرکجاکه دوست میداشت سگ شکاری را سـر میداد و هیچکسی جرات نمیکرد به سرزمینی نـزدیک شودکه عوو سگ شکاری او بهگوش میرسید.
در مثلیگویند:
(لا حُّرَ بوادی عَوفٍ).
در سرزمین عوف هیچ انسان ازادی وجود ندارد
زیرا از عظمت عوف یکی هم ایـن بودکهکسی در سرزمین او سکونت نمیگزیندکه در جوار او آزادی داشته باشد. چراکه همه آزاد هستند ولی حکم بندگان را دارند[10].
اسلام عربها را از بیابان برهوت جاهلیّتِ آداب و رسوم و اخلاق و روابط اجتماعی برگرفت و والائی بخشید. ایشان را از بیابان برهوت نجات بخشید، بیابان برهوت زنده بگورکردن دختران، درمانده و سرکوب نـمودن زنان، میخوارگی، قماربازی، بیبند و باری جنسی و هرج و مرج زناشوئی، بیحجابی و لختی زنان، اختلاط زنان با مردان با وجود خواری و ذلّت زنـان و تـوهین بدیشان، خونریزیها، ایلغارها، تاخت و تازها، غارتها و تاراجها، عدم اتّحاد درگفتار و عدم اتّفاق درکردار، و درماندگی و بیچارگی در برابر هرگونه حمله جدّی خارجی، همچون چیزیکه در عام الفیل روی داد به هنگام حمله حبشیها بهکعبه، و بالاخره خـواری و پستی همه قبائل، هـمان قبائلیکه دشـمن خونخوار یکدیگر بودند و بر همدیگر میتاختند[11].
اسلام از عربها ملّتی را پدید آوردکه از بلندای قلّه سربفلک کشیده به جملگی انسانهای لمـیده در دامـنه کوه مینگرد و همه جوانب زندگی را دید میزند. ملّتی که در نسل واحدی، دامـنه را شناخت و قلّه را هـم شناخت. جاهلیّت را شناخت و اسلام را هم شناخت. این بودکه معنی فرموده خداوند متعال، خطاب به خود را چشید و فهمید:
(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا).
امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (بـا عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را برشما تکمیلنمودم واسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.
شخص بار سوم میایستد در برابر خشنودی خدا بدین دین برای مومنین، و در برابر رعایت و عنایتیکه یزدان سبحان نسبت به این ملّت دارد و میخواهد برای ایـن ملّت دین آنان را برگزیند و خشنودی خویش را از آن اظهار فرماید ... این هم تعبیری است که بیانگر محّبت خدا درحّق این ملّت و خشنودی یزدان ازایشان است، و در این راستا استکه او میخواهد برنامه زندگی ایشان را برگزیند.
این واژههای شگفتانگیز بر دوش ایـن ملّت وظـیفه سنگینی را تحمیل میکند. وظیفه سنگینیکه با چنین رعایت و عنایت بزرگ برابریکند ... استغفرالله! هیچ چیزی با این رعایت و عنایت سترگ خدای بزرگوار همتا و برابر نمیگردد. هر وظیفهایکه این ملّت در تمام نسلها در توان داشته باشد و انجام دهد، نمیتواند به پای رعایت و عنایتی برساندکه یزدان جهان نسبت بدین ملّت داشته و دارد. امّاکاریکه میتواند بکند و در طبق اخلاص بگذارد و به پیشگاه الهی تقدیم دارد، تلاشی است در حدّ توان، برای انجام سـپاسگزاری از ایزد منّان، و به اندازه شناخت خداوند کریم عطاء بخش جهان و بس. بلکه تـنها چیزیکه ایـن ملّت انـجام میدهد، شناخت وظیفه و اقدام بدانکاری است کـه توان ان را دارد، و سپـس طلب آمرزش و درخواست گذشت از قصور و کوتاهی، و عذر تقصیر به پـیشگاه الهی در راستای این وظیفه سنگین است.
اینکه خداوند بزرگوار اسلام را به عـنوان دیـن ایـن ملّت پسندیده است و بدان خشنود شده است، پیش از هر چیز لازم است این ملّت ارزش اینگزینش را بداند و بفهمد. سپس به اندازه تاب و توان برای پابرجائی و ماندگاری بر این دین تلاش و پویائیکند ... چه اندازه بدبخت و بدبیار وکودن و نادان است کسیکه سستی نماید درباره چیزیکه - چه رسد به اینکه رها سازد - خداوند ان را برای او پسندیده است و بدان خشـنود است. چنین چیز خدا پسندی را رهاکند و چیز دیگری را برگزیندکه خدا آن را برای او بـرنگزیده است! چنین کاری واقعا ًگناه زشت وپلشتی است و بدون سزا و کیفر نمیماند. هرگز نمیگذارد انجام دهنده آن رستگار گردد. آخر او به ترک چیزیگفته استکه یزدان جهان آن را برای او پسندیده است و بدان خشنودی خود را اظهار فرموده است! خداوند تا مّدت زمانی کسانی را مهلت میدهد و ازاد و رها میسازدکه اسلام را ائین خود نمیکنند و هر چه بخواهند مـرتکب میشوند و انجام میدهند. امّا هرگزکسانی را مـهلت نـمیدهد و آزاد و رها نمیسازدکه این آئین را شناختهاند، سپس از آن دست کشیدهاند و به ترک آنگفتهانـد و برای خویشتن مکـاتب و مذاهبی را درزنـدگی در پیش گرفتهاند جدای از برنامهایکه خدا آن را برایشـان پسندیده است و اظهار خشـنودی از آنکرده است. هرگزا هرگز یـزدان جهان بدیشان مـلت و فرصت نمیدهد و هر چه زودترکاری میکندکهکیفرکارخود را ببینند و به سرانجامیگرفتار آیـندکه سـزاوار آن هستند!
بیش از این توان سخنگفتن از موقعیّتهائی نداریم که این واژگان سترگ بیانگر آنها میباشند. چراکه سخن به درازا میکشد. پس در فـیظلال القرآن به همین اشارات بسنده میکنیم، و همراه با روند سوره به پیش میرویم و به بخش تازهای میپردازیم:
(یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَنْ یَکْفُرْ بِالإیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ)
از تـــو مـیپرسند کــه چـه چـیز (از خــوردنیها و نوشیدنیها) برآنان حلال شده است؟ بگو: برشما چیزهای پاکیزه حلال شده است، و (نـیز شکاری کـه) حیوانات شکاری صید میکنند و شما بدانها آموختهاید از آنچه خدا به شما آموخته است. از نخجیری که چنین حـیوانـاتی بـرای شما (شکـار مـیکنند و خود از آن نمیخورند و سالم) نگاه میدارند بخورید، و (به هنگام فرستادن حیوان بـه سـوی شکـار) نـام خدا را بـر آن ببرید، و از خدا بترسید؛ چرا که خداوند سریـع الحساب است. امروزه (با نزول این آیه) برای شما همه چیزهای پاکیزه (طبع سـالم پسـند) حلال گردید، و (ذبـائح و) خوراک اهل کتاب (جز آنچه با آیات دیگر تحریم شـده است، برای شما حلال است) و خوراک شما برای آنـان حلال است، و (ازدواج با) زنان پاکدامن مومن، و زنـان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما، حلال است، هرگاه کـه مهریه آنان را بپردازید و قصد ازدواج داشته باشید و منظورتان زناکاری یا انتخاب دوست نباشد. هـر کس که انکار کند آنچه را که باید بدان ایمان داشته باشد (از جمله ایمان به احکام حلال و حرام برخی از خوراکیها و ازدواجهای مذکور در اینجا) اعمال او باطل و بیفایده میگردد و در آخرت از زمره زیانکاران خواهد بود.
این پرسش از سویکسانیکه ایمان آوردهاند، درباره چیزیکه برای ایشان حلال شده است، یک حالت روحی را به تصویرمیکشد، حالت روحیگروه برگزیدهای که سعادت این را داشتهاند که مخاطبان پیشین یزدان بزرگوار باشند. هـچنین بیانگر هراس و پرهیزی استکه در دل و درون ایشان به جنبش و تکان درآمده است. هراس و پرهیز از هر آن چیزیکه در جاهلیّت بوده است و نکندکه اسلام آن را حرامکرده باشد. آنان خویشتن را نیازمند پرسش درباره هر چیزی میدیدند تـا مطمئن شوند که برنامه نـوین آن را میپسندد و معتّرف بدان است.
کسیکه به تاریخ این دوره از زمان بنگرد، چنین تغییر عمیق و دگرگونی ژرفی راکه اسلام در دل و جان عربها پدید آورده بود، لمس میکند و میبیند. اسلام دل و جان عربها را سخت تکان داده بود، بگونهای سختکه همه تهنشستهای جاهلیّت را از درونها بیرون افکنده بود. به مسـلمانانیکه ایشـان را از ژرفای جاهلیّت برگرفته بود تا آنان را به بلندای قلّه سربفلک کشیده والا برساند، چنین فهمانده بود که ایشان از نو متولّد میگردند، و دوباره رشد و نمو پیدا میکنند و بزرگ میشوند. همچنین بدیشان آموخته بودکـه بزرگیکوچ و سترگی جـهش و اهمّیّت راه صعود و استواری و بزرگواری نعمت را کاملاً از ته دل احساس کنند و بدان پی ببرند. این بودکه تمام تلاش و همه کوشش ایشان را در این مسیر بودکه مطابق این برنامه ربّانی - برنامهایکه برکت آن را در حقّ خویش لمس کرده بودند - متحوّل و دگرگون شوند، و از مخالفت با آن برنامه بپرهیزند ... دوری و پرهیز از تمام چیزهائی که در جاهلیّت بدانها عادت و الفت داشتند، ثمره ایـن احساس عمیق، و نتیجه این تکان سخت بود.
به همین خاطر پس از آنکه آیات تحریم را شـنیدید، شروع به پرسشهانی از پیغمبر (ص) کردند:
( ماذا اْحِلّ لَهُم؟ ) .
چه چیز (از خوردنیها و نوشیدنیها) بر آنـان حلال شده است؟.
تا پیش از نزدیک شدن و دست یازیدن بدان، یقین و اطمینان داشته باشند. پاسخ بدیشان چنین در رسید:
( قُل: اُحِلّ لَکُمُ اُلطّیّباتُ ) ...
بگو: بر شما چیزهای پاکیزه حلال شده است.
پـاسخ ایـن پـرسش، سـزاوار اندیشیدن است. چنین پاسخی به خرد آنان این حقیقت را پرتوانداز میکندکه: ایشان از چیزهای پاک و پاکیزه محروم نشدهاند، و از چیزهای پاک و پاکیزه منع نگشتهاند. بلکه هر چیز پاک و پاکیزهای برای ایشان حلال شده است، و جز ناپاکیها بر آنان قدغن و حرام نگشته است. واقعاً هم این چنین است. هر آنچه راکه یزدان بر مومنان حرام فرموده است، فطرت سالم از لحاظ حسّی و ظاهری از آن بیزار وگریزان است. مانند: مردار و خون وگوشت خوک. یا دل با ایمان از آن رمان و متنفّر است، همچون حیوانی که به نام غیر خدا سر بریده شده باشد، یا بالای بتها و درکنار آنها ذبحگشته باشد، و یاگوشتیکه به وسیله تیرهای پیکان تقسیم و روی آن برد و باخت شودکه نوعی از قمار بشمار است.
به طیّبات، یعنی چیزهای پاکیزهکه عام است، نوعی از طیّبات و اشیاء پاکیزه اضافه میشود، و به صورت ذکرخاصّ بعد از عامّ بیان میگردد، و آن عـبارت است از نخجیریکه پرندگان و درّندگان تعلیم یافته برای شکار، آن را میگیرند و برای صاحبان خود نگاه میدارنـد، پرندگانی همچون شاهین و باز، و درّندگانی همسان سگـهای شکاری و ببرها و یوزپلنگها و شیرها ... پرندگان و درّندگانیکه صاحبانشان بدانها آموختهاند چگونه نخجیر را صیدکنند و زیر چنگالها و پنجههای خود نگاهدارند:
(وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ)
همچنین نخجیری (برای شما حلال است که) حیوانـات شکاری صید میکنند و شما بدانها آموختهاید از آنـچه خــدا بــه شما آمـوخته است. از نـخجیری کـه چنین حـیوانـاتی بــرای شـما (شکـار میکنند و خود از آن نمیخورند و سالم) نگاه میدارند بخورید، و (به هنگام فرستادن حیوان بـه سـوی شکـار) نـام خدا را بـر ان ببرید، و از خدا بترسید؛ چرا که خداوند سریع الحساب است.
شرط حلال بودن نخجیریکه این پرندگان و درّندگان تعلیم یافته آزموده شکارچی صید میکنند این استکه از نخجیریکه میگیرند، به هنگام شکار خودشان از آن نخورند. وقتی که صاحبانشان هنوز حضور پیدا نکردهاند و سر نرسیدهاند، چنین پرندگان و درندگانی اگرگرسنهگردند و از نخجیر خود بخورند، دیگر چنین پرندگان و درّندگانی تعلیم یـافته بشمار نمیآیند،و آنچه شکارمیکنند متعلّق به صاحبانشان است نه متعلّق به صاحبانشان، و چنین نخجیری برای صاحبانشان حلال نمیباشد، هر چندکه بیشترین قسمت از بدن نخجیر بر جای مانده باشد و از آن قسمتها چیزی نخورده باشند، و هر چند هم نخجیر را زنده تحویل صاحبانشان دهند، امّا، خودشان از آن بخشی را خورده باشند. دیگر چنین نخجیری ذبح نمیگردد، واگر هـم ذبحگردد، حلال نیست.
یزدان جهان نعمت خود را به یاد مومنان میانـدازد و اعطاء چنین حیوانات شکارچی تعلیم یافتهای را لطفی در حقّ ایشان میشمارد. چراکه مومنان به حیوانـها چیزی را تعلیم دادهاندکه خدا بدیشان تعلیم داده است. این خدا استکه چنین پـرندگان و درّنـدگان شکار کنندهای را مسخّر آنانکرده است و رام ایشان فرموده است، و آنان را توانای بر تعلیم دادن به حیوانها نموده است، و بدانان آموخته است که چگونه حیوانـهای شکاری را تعلیم و آموزش دهند ... این نیز یک نگرش جـالب قرآنی است. نگرشیکه سـرشت برنامه حکیمانهای را به دل الهام و به خرد پیغام میکندکه نمیگذارد لحظهای بگذرد و مناسبتی پیش آید، مگر اینکه در آنها حقیقت مهمّی را در دل زنده میکند. این حقیقت: یزدان استکه همه چیز را عطاء فرموده است، و همه چیز را آفریده است. او استکه یاد داده است، و او استکه رامکرده است. هر نوع لطف و فضلی از او است. آفریده، در هر حرکت و هرکاری و هر مکانی بدو نیازمند است و بدو متوسّل میشود ... شخص مومن لحظهای فراموش نمیکندکه او از آن خدا است، و به سوی خدا برمیگردد. همه چیز هستی او، و همه چیز پیرامون او، و بالاخره همه پدیدهها و همه رخدادها، متعلق به خدا است و بدو مربوط میگردد. شخص مومن لحظهای غافل نمیگردد از اینکه دست خدا را و لطف او را در هر اراده درونیش، و در هر تکان عصبی از سلسله اعصابش، و در حرکتی از حرکات انـدامش مشاهدهکند و ببیند ... مومن با بودن همه اینها واقعاً انسان «ربّانی» و مسلمان یزدانی میگردد.
خدا به مومنان می آموزدکه نام یزدان را بر نخجـیری ذکرکنندکه حیوانات شکاری آن را شکار میکنند و میگیرند. ذکر پروردگار و بردن نامکردگار وقتی انجام میگیردکه پرنده یا حیوان درّنده شکاری را به سـوی نخجیر سرمیدهند و برای شکارکردن رها میسازند. چر اکه چه بسا پرنده یا درّنده شکاری، نخجیر را با چنگال یا با دندانهای خود بکشد. در این صورت،کار پرنده یا درّنده شکاری به منزله ذبح نخجیر خواهد بود، و بردن و یادکردن نام خدا هم در وقت ذبح انـجام میپذیرد. در شکارکردن هم هنگام رهاکردن و سر دادن پرنده یا درّنده شکاری نام خدا برده میشود و همچون ذکر خدا به هنگام ذبح محسوب میگردد.
سپس در پایان آیه، مومنان را به تقوا و پـرهیزگاری می خواند و از عذاب و خشم خدا میترساند، و ایشان را از حساب سریع یزدان به هراس میاندازد ... بدین وسیلهکار حلال و حرام بودن را بطورکلّی بدین احساس پیوند میدهدکه محور هرگونه نیّتی و هر نوع کاری در زندگی مومن است. احساسی استکه سراسر زندگی را به ارتباط با خدا، و درک عظمت خداوندگار، و پائیدن انسان توسط یزدان، در آشکار و پنهان، تبدیل میکند:
(و اتَّقُوا اللهَ، انَّ اللهَ سَریعُ الحِسابِ ) .
از خدا بترسید، چرا که خداوند سریعالحساب است.
بیان چیزهائیکه برای آنان حلالگشته است اسـتمرار مییابد، و ازدواجهای حلال برای آنـان بدان ملحق می گردد.
(الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ) .
امروزه (با نزول ایـن آیـه) بـرای شما هـمه چیزهای پاکیزه (طبع سـالم پسند) حـلال کـردید، و (ذبـاءح و) خوراک اهل کتاب (جز آنچه با آیات دیگر تحریم شـده است، برای شما حلال است) و خوراک شما برای آنـان حلال است، و (ازدواج با) زنان پاکدامن مومن، و زنـان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما، حلال است، هرگاه کـه مهریه آنان را بپردازید و قصد ازدواج داشته بـاشید و منظورتان زناکاری یا انتخاپ دوست نباشد.
بدین منوال انواع دیگری از چیزهای حلال، باردیگر بر شمرده میشود، و با این سخن یزدان، این چنین آغاز میگردد: .
( ألیوماُحِّل لکٌـٌمآلطّیبات ).
امروزه (با نزول ایـن آیـه) بـرای شـما هـمة چیزهای پاک (طبـع سالم پسند)حلال کردید.
بدین وسیله، معنائی مورد تاکید قرار میگیردکه بدان اشارهکردیم، و میان آن و میان انواع جـدیدکالاها و متاعها ییوند داده میشود.کالاها و مـتاعهائیکه از زمره چیزهای پاک و پاکیزه بشمار آمدهاند.
در اینجا بر برگی از برگهای بزرگاری اسلامی آگاه میگردیم. برگیکه مربوط به رفتار با غیر مسـلمانان است. غیرمسلمانانیکه در جامعه اسلامی و در «کشور اسلام» زندگی میکنند، یا اهلکتابیکه روابط عهد و پیمان، ایشان را به اسلام ربط و پیوند میدهد.
اسلام تنها بدین اکتفاء نمیکندکه آزادی دینی و مذهبی به اهل کتابی عطاء کند که درکشور اسـلامی زندگی میکنند یا با مسلمین عهد و ییمان دارند، سپس ایشان راگوشهگیر و برکنار سـازد، تـا در جـامعه اسـلامی معزول و مظلوم، یا مطرود و منفورگردند.
بلکه برعکس آنان را در فضای مشارکت اجتماعی، و مودّت و محّبت، و معاشرت زیبا و آمیزش صمیمانه، آزاد میگذارد و تلاش وکوششان را ارج مـینهد، و خوراک ایشان را برای مسلمانان، و خوراک مسلمانان را برای ایشان حلال میکند، تـا بدین وسیله دید و بازدید و مهمانیکردن و با یکدیگر خوردن و نوشیدن میانشان انجام پذیرد، و جامعه سراسر در سایه مودّت و محّبت و بزرگمنشی و بزرگواری قرارگیرد و بیاساید ... همچنین زنان پاکدامنشان را - که همان محصنات به معنی عفیفات آزادهاند - برای مـردان مسـلمان حلال میدارد، و نام ایشان را درکنار نام زن آزاده پاکدامن مسلمان ذکر مینماید. این هم بزرگمنشی و بزرگواریی استکه در میان پیروان ادیان و مذاهب جز پـیروان ادیان و مذاهبی به خود ندیدهاند که در کشور اسلامی زیستهاند و زندگی بسر بردهاند. از جمله مرد مسیحی کاتولیک از ازدوج با زن ارتودوکس، یا پروتستان، و یا مارونی مسیحی سر باز میزند. به عقیدهکاتولیکها، کسیکه با چنین فرقههائی ازدواجکند، نسبت به آئین خود سست بوده و از ایمان خویش دستکشیده است! بدین منوال آشکار و پدیدار استکه اسلام یگانه برنامهای استکه اجازه میدهد یک جامعه جهانی پیدا و پا بر جا گردد، جامعهایکه در آن میان مسمانان و پیروان آئینهای اهلکتاب، هیچگونهکنارهگیری و گریزی نیست، و میان پیروان سائر عقائدگـوناگون، فواصل و موانـی وجود ندارد، پیروان عقائد مختلفیکه پرچم جامعه اسلامی بر آنان سایه افکنده باشد. البتّه این امر در معاشرت و همزیستی و سلوک و رفتار است، امّا ریاست و سرپرستی و رفاقت و دوستی، و یاری و مددکاری، حکم جداگانه دیگری دارد و در روند سوره خواهد آمد.
شرط حلال بودن ازدواج با زنان اهلکتاب، همان شرط حلال بودن ازدواج با زنان مسلمان پاکدامن است:
(و إذا اتیتُمُوهُنَّ أجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أخْدانٍ)
هرگاه کهمهریهآنانرا بپردازید وقصد ازدواج داشته باشید و منظورتان زناکاری یا انتخاب دوست نباشد. بدین معنی که مَهریّهها پـرداختهگردد. مـراد ازدواج شرعی باشد. ازدواجیکه مرد با آن زن خود را در دژ پاکدامـنی نگاه مـیدارد و او را مصون و محفوظ مینماید، نه اینکه پرداخت این اموال برای زنـا یـا دوست بازی باشد ... زنا بدین شیوه استکه زن متعلّق هر مردی وکسی شود. و دوست بازی هم این است که زن در اختیار دوست ویژهای بدون ازدواج قرارگیرد ... در جاهلیّت عربی هر دوی اینها معروف و متداول بود، و در جامعه جاهلی به رسمیّت شناخته شده بود، پیش از آنکه اسلام ظهورکند و جامعه جاهلی را پاکیزه دارد، و آن را از ژرفای پست مغاک بلند دارد و به قله والای افلاک برساند.
در پی این احکام، پیرو تند و تیز لبریز از بیم و تهدید به میان میآید:
(وَمَنْ یَکْفُرْ بِالإیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ).
هرکس که انکارکندآنچه را که باید بدان ایمان داشته باشد (از جمله ایمان به احکام حلال و حرام بـرخـی از خوراکیها و ازدواجهای مذکور در ایـنجا) اعمال او باطل و بیفایده میگردد ودر آخرت از زمره زیانکاران خواهد بود.
همه این قوانین و احکام واگذار به ایمان هستند. اجراء قوانین و احکام، ایمان است، و یا دلیل وجود ایـمان است. کسیکه از قوانین و احکام سرباز میزند، در حقیقت ایمان را قبول ندارد و آن را پوشیده وپنهان میسازد و نمیپذیرد. کسی همکه منکر ایـمانگردد، اعمال و افعالش پوچ و باطل میشود و از او پذیرفته نمیگردد و به خودش برگردانده میشود و قبول نمیافتد. فعل «حَبط» از مصدر «حَبوط» استکه به معنی آماسیدن و بادکردن حیوان و مردن آن است، بر اثر تغذیه ازگیاه سمّی و زهرآگین ... این هم تصویری از عمل باطل وکردار پوچ است. عمل باطل وکـردار پوچ، نخست باد میکند و آماسیده میشود، ولی بعداً نابود میشود و بر باد میرود، هـمچون حیوانـیکه مسموم میگردد و باد می کند و آمـاسیده میشود و میمیرد ... در آخرت هم غیر از پوچ شـدن عـمل و بیسود بودن آن در جهان، زبان و وبال گردن میگردد. این پیرو شدید و تهدید خوفناک به دنبال یک حکم شرعی میآیدکه به خوردنیها و ازدواجهای حلال اختصاص دارد، و دالّ بر پیوند جزئیات ایـن برنامه و ارتباط بخش های آن است. بیانگر این واقعیّت استکه هر جزئی و بخشی از این برنامه، «دین» بشمار است، دینیکه از مخالفت با آن صرف نظر نمیگردد، و چه کار بزرگ و چه کار کوچکی انجام پذیرد و مخالف با آن باشد، پذیرفتنی نیست.
*
درکنار سخن از خوردنیهای حلال و صحبت از زنانی که ازدواج با آنان آزاد است، از نماز و احکام طهارت برای انجام نماز سخن میرود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ).
ای مومنان هنگامی که برای نماز بپاخاستید (و وضـو نداشتید)، صورتها و دستهای خود را همراه با آرنجها بشوئئد، وسرهای خود (همه یاقسمتی از آنها)را مسح کنید، و پاهای خود را همراه با قوزکهای آنها بشوئید. و اگر جنب بودید (و خواستید نماز بخوانـید، همه بـدن) خود را بشوئید. و اگر بیمار بودید (و بـیماری مـانع از استعمال آب بود) یا این که مسافر باشید (و یـافتن آب برایتان دشوار بود) یا این که یکـی از شما از پـیشاب برگشت، یـا بـا زنـان مـجامعه کـردید، و (در همه ایـن صورتها، آب برای غسل یا وضو) نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید، (بدین شکل که دو بار کف دست بر خاک زده و) با آن بر صورتها و دستهای خود (تا مچ، یـا آرنـج) بکشید. خداوند نمیخواهد شـما را بـه تنگ آورد و بـه مشقّت اندآزد، و بلکه میخواهد شما را (از حیث ظاهر و باطن) پاکیزه دارد و (با بیان احکام اسلامی) نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید که شکر (انعام و الطاف) او را (با دوام بر طاعت و عبادت) بجای آورید.
سخن گفتن از نماز و طهارت، درکنار سخنگفتن خوراکیهای حلال و ازدواج با زنانیکه برای شوهران حلال هستند، همچنین سخنگفتن از حکم طـهارت در کنار سخن گفتن از احکام شکارکردن و احرام بستن و نحوه رفتار با کسانی که مسلمانان را از مسجدالحرام بازمیدارند، اینها اتّفاقی و تصادفی، محض خالی نبودن عریضه، و پـیاپی قرار دادن واژههـا و جملهها، ذکر نشدهاند، و دور از فضای رونـد گفتار و اهداف آن، ردیف و پیاپی قرار نگرفتهاند. بلکه هر یک در جای مناسب روندگفتار، و برای فلسفهایکه در نـظم و ترتیب قرآن دارند، ذکر شدهاند و آمدهاند.
نخستین نگرش، نگریستن به نوع دیگری از چیزهای پاکیزه است. از میان چیزهای پاکیزهکاملا روحی که در کنار خوراکیهای حلال و پاکیزه، و زنان حلال برای ازدواج ذکر میشود. نوعی استکه دل مومن در آن لذّتی را مییابدکه در سائر لذائذ دیگر نخواهد یافت، و آن لذّت ملاقات با خدا است، در فضائی از پاکی و فروتنی و یکرنگی ... قرآن چون از سـخنگفتن از خوراکیهای پاکیزه و حلال، و از زنـان حلال برای ازدواج میپردازد، برای صحبت از طهارت و نماز اوج میگیرد تا بدین وسیله انواعکالای پاکیزه و اشیاء حلال را در زندگی انسان تکمیل سازد، انواعکالای پاکیزه و اشیاء حلالی که وجود «انسـان» در پـرتو آن کامل میگردد.
دومین نگرش، این استکه احکام طـهارت و نـماز، همچون احکام طعام و ازدواج، و بسان احکام نـخجیر حلال و حرام، و همانند احکام رفتار با مردمان در حال صلح و جنگ، مهّم بوده و همه این احکام جدای از یکدیگر نیستند، و این احکام، با سائر احکام دیگریکه در سوره خواهند آمد، دوشادوش و همتا و همسان همدیگرند ... همه آنها عباد یزدان جـهان بشمارند، و همه آنها دین ایزد متعال محسوبند. در این آئین، میان بخشهائیکه در اصطلاح فقهی - در ایـن اواخر - «احکام عبادات» و بخشهائی که «احکام معاملات» نام داده شدهاند، جداگانگی وگسیختگی وجود ندارد.
تفرقهای که «فقه» برحسب مقتضیات «تالیـف» و «تبویب» به وجود آورده است، در اصل برنامه الهی، و در اصل شریعت اسلامی، وجود ندارد. برنامه یـزدان اسلامی، این بخش و آن بخش را از هم جدا نمیکند و بطور یکسان از مجموعه بخشها فراهم میآید، و حکم هر بخشی با حکم بخش دیگری برابر است، و در تشکیل دین خداوندگار و شریعت آفریدگار و برنامه یزدان دادار، دارای ارج و پایه همگون و همسان است. این از آن، و آن از این، در فرمانبرداری و پـیروی از خدا، برتر نیست. نه تنها برتر نیست، بلکه یکی مکمّل دیگری است وهیچ بخشی بدون بخش دیگر، راست و درست و پایدار و پاجا نمیماند. دین بطور یکسان، صحیح و درست نمـیباشد مگر با پیادهکردن هر دو بخش عبادات و معاملات در زندگانی گروه مسلمانان. همه احکام و همه بخشها، «عقود» و پیمانهائی استکه یزدان سبحان وفای بدانها را خواستار شده است ... همه آنها هم«عبادات» است و شخص مسلمان همه آنها را به قصد قربت و نزدیکی به یزدان جهان انجام میدهد. و همه انها یکسره «اسلام» و اقرار یعنی تسلیم فرمان خدا شدن، و اعتراف مسلمان به بندگی یزدان مـنّان نمودن است.
در اسلام «عبادات» تنها، و «معاملات» جدا، وجود ندارد. چنین اصطلاحاتی مربوط به «تالیـفات فقهی« است. هم عبادات مصطلح و هم معاملات مصطلح، هـر دو بخش رویهمرفته «عبادات» و «فرائض» و «عقود» و پیمان با یـزدان جهـانند، و خلل واردکردن و زیـان رساندن به چیزی از آنـها، خلل واردکردن و زیـان رساندن به پیمان ایمان با یزدان است[12].
این نگرشی استکه رونـد قرآنی بدان اشارت مینماید، بدان هنگامکه این احکامگوناگون را در روند سوره ذکر میفرماید.
( یا أیّها الّذین آمنوا اذا ُقمُتم الی الصّلاه ) .
ای مومنان: هنگامی که برای نماز بپاخاستید....
نماز ملاقات با خدا است. ایستادن در حضور یـزدان است. دعاکردن و راز و نیاز با ایزد مـّنان است. باید بر١ی چنین مو قعیّتی آمادگی پیداکرد. همچنین باید با پاکی بدنی، پاکی روحی همراهگردد. ما گمانمان بر این استکه وضو به خاطر همین است -البّته خدا بهتر میداند - فرائض منصوص در این آیه، عبارت است از: شستن صورت، شستن دستها تا آرنجها، مسح سر، و شستن پاها تا قوزکها ... پیرامون این فرائض، اختلاف فقهی اندکی در میان است. مهمترین این اختلاف، چنین است: ایا این فرائض به همان ترتیبی باید انجام بپذیرد که ذکرکردهایم؟ یا ایـنکه بدون چنین ترتیبی همکافی و بسنده است؟ پاسخ دوگونه است.
این در حدث اصغر، یعنی بیوضونی است. امّا جُنّب بودن - خواه با نـزدیکی زنـاشوئی باشد و خواه با احتلام، موجب غسل میگردد.
وقتیکه قرآن از بیان فرائض وضو، و غسل میپردازد، شروع به بیان حکم تیُمم مینمایدکه در حالتهای زیر انجام میپذیرد:
کّلی هرگاه شخص بیوضو، یا شخص جنب، آب را پیدا نکند.
حالت.دیگر، وقتی استکه شخص بیوضو یـا جنب بوده و بیمار باشد و آب برای او زیان داشته باشد یـا اذیت و آزارش کند.
حالت سوم، وقتی استکه شخص مسافر بوده و بیوضو و یا جنب باشد.
قرآن درباره حدث اصغر، یا بیوضوئی، چنین تعبیری دارد:
(آو جاءآحٌد مئکُممن الغائِطِ)
یا این که یکی از شما از پیشاب برگشت.
غائط به معنی مکانگود است، مکانگودیکه عربها برای پیشاب بدانجا میرفتند. برگشت از مکانگود، کنایه از قضای حاجت، چه شاشیدن باشد و چه دفـع مدفوع.
از حدث اکبر، یـا جنب بودن نـیز ایـن تعبیر میفرماید:
«او لا مَستُُمُُ النّساء »
یا با زنان مجامعه کردید.
این تعبیر لطیف برایکنایه از نزدیکی زناشوئی بسنده است.
در این حالتها، شخص بیوضو یا جُنُُب، نــماز نمیخواند تا تیمّم نکند. برای تیمّم زمین پاکی را پـیدا میکند، یعنی چیز پاکی را از جنس موادّ زمین باشد - با واژه طیّب، یعنی خوب، از طهارت و پاکی، تعبیر شده است - هر چندکه این چیز پاک از جنس موادّ زمین، خاکی بر پشت حیوانات، یا خاکی بالای دیوار یـا روی دیوار باشد.
کف دو دست را بر آن میزند، سپس آن دو را فوت میکند، بعدکف دو دست را بر چهرهاش میمالد، سپس آنها را بر دستهایش میمالد تا آرنجها. یک بارکف دو دست را بر خاک زدن برای چهره و دستها بسنده است، و یا دو بار زدن لازم است ... دو قول در میان است.. اختلافات فقهی پیرامون مـقصود از فرموده خدا:
(او لا مَستُُمُُ النّساء) در میان است: آیـا مراد از مُلامسه، لمس و برخورد پوست بدن طرفین است؟ و یا به معنی جماع و نزدیکی زناشوئی است؟ اگر مُلامسه به معنی لمس و تماس پوست بدن است، آیـا چنین لمس و تماسی با شهوت و لذّت انجام پذیرفته است یا بدون شهوت و لذّت صورتگرفته است؟ اختلافهائی در این زمینه موجود است.
گذشته از اینها، پرسش دیگری در مـیان است: آیـا سردی آب، وقتیکه شخص بیمار نیست، و یا هراس از بیمار شدن و اذیت و آزار دیدن، میتواند مجوّز تیمّم باشد یا خیر؟ ارجح اقوال این استکه: بلی ! در چنین اوضاعی میتوان تیمّم کرد.
در پایان آیه، این پیرو ذکر میگردد:
( ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج , ولکن یرید لیطهرکم , ولیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون).
. خداوند نمیخواهد شما را بـه تـنگ آورد و بـه مشـقت اندازد، و بلکه میخواهد شما را (از حیث ظاهر و باطن) پاکیزه دارد و (با بیان احکام اسلامی) نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید که شُکر (انعام و الطاف) او را (با دوام بر طاعت و عبادت) بجای آورید.
پاکیزگی حالت واجـبی برای ملاقاف با خدا است - همانگونهکه قبلاً گفتیم - و پاکیزگی جسمی و روحی با وضوگرفتن و غسل نــمودن حاصل میگردد. امّا با تیـمّّم تنها پاکیزگی روحی فراهم میآید. تیمّم هم وقتی انجام میپذیردکه آب یافته نشود، و یا زیـان و ضـرری از اسـتعمال آب نـاشیگردد. چراکه یـزدان سبحان نمیخواهدکه مردمان را به رنج و زحمت اندازد و با انجام وظائف و تکالیف سخت ایشان را به تنگنا افکند و به مشقتگرفتار سازد. بلکه یزدان مهربان میخـواهد مردمان را پاکیزه دارد، و با نعمت طهارت بر آنان منّت نهد، و ایشان را به سوی سپاسگزاری از نعمتکشاند، تا نعمت را برایشان چند برابر فرماید و بر نعمـتشان بیفزاید. این هم مهربانی و فضل و لطف و واقعیّت است که در این برنامه ساده و درست الهی موجـود است. فلسفه وضـو و غسل و تیمّم، اندیشه ما را به خود جلب و مشغول میدارد، آنجاکه نص قرآنی میفرماید:
( ولکن یرید لیطهرکم , ولیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون).
بلکه میخواهد شما را (از حیث ظاهر و باطن) پـاکیزه دارد، و (با بیان احکام اسلامی) نعمت خود را بـر شـما تمام نماید، شاید که شکر (انعام و الطاف) او را (با دوام بر طاعت و عبادت) بجای آورید.
فلسفه ایـن نص ما را مـتوجه هماهنگی و وحدتی میسازدکه اسلام در مراسم عبادی و در قوانـین اجتماعی، یکسان آن را پیاده میسازد. وضو و غسل تنها برای پاکیزگی جسم نیست و بس. تا امروزه فلسفه بافی بیاید و بگوید: ما نیازی به این مقرّرات نداریـم، همانگونهکه عربهای بدوی و ابتدائی داشتند! زیرا مـا بنابه خـواست تمدّن بهگرمابه مـیرویم و استحمام میکنیم و اندامهایمان را تـمییز مینمائیم! امّـا چنین فلسفه بافی متوجه نشدهاندکه وضو یا غسل تلاش دو بعدی و دو چندانی است برای اتّحاد و اتـّفاق نظافت جسم و طهارت روح در یککار، و در یک عبادت. کار و عبادتیکه مؤمن با انجام آن متوجّه خدای خود میگردد. و جانب پاکیزگی روحی نیرومندتر از جانب پاکیزگی جسمی است. زیرا به هنگام نبودن آب و عدم دسترسی به استفاده از آن، تیمّـم جایگزین آب میشود، و تیمّم جزپاکیزگی روحی را تامین نمیکندکه مهمّتر از جنبه جسمی است ... بالاتر از همه اینها، این آئـین برنامه همگانی عامّی استکه با همه حالتها و تـمام محیطها، وکلّیّه اوضـاع، با نظام و سـیستم یگانه استواری، رویـاروی میگردد، و فلسفهاش در همه حالتها و محیطها و اوضاع حاصل میآید، و در شکلی از اشکـال، و در معنائی از معانی، پـیاده میگردد، فلسفهایکه به هیچوجه پوچ و باطل نمیشود، و تخلف نمیکند.
پس بکوشیمکه اسرار این عقیده را بفهمیم، پیش از آن که بدون آگاهی و رهنمود وکتاب روشن و روشنگری، درباره چنین عقیدهای، حکم صادرکنیم و فتوا دهیم. همچنین بکوشیم با یزدان جـهان ادب بیشتری داشته باشیم، چه در چیزیکه میدانیم و چه در چـیزیکه نمیدانیم[13].
همچنین صحبت از تیمّم برای ادای نـماز به هنگام دشواری وضو یا غسل با آب، و یا زیان داشتن آب، ما را بر ان میداردکـه نگرش دیگری به خود نـماز بیفکنیم، و حرص و آز برنامه اسلامی بر اقامه نماز را وراندازکنیم، و با دقّت بنگریمکه همه موانع را از سر راه گزاردن نماز بدور میاندازد، و هیچ عذری را برای ترک نماز ازکسی نمیپذیرد. چنین حکمی به اضافه احکام دیگری که درباره نماز خوف، و نـماز بیمار، همچون نشسته خواندن نماز یا بر پشت خواندن نماز، و نماز خواندن برحسب امکان هرگونهکه دست دهد، همه این احکام خبر از حرص و ولع فراوانـی میدهدکه اسلام برای اقامه نماز مبذول میدارد، و بیانگر ایـن واقعیت استکه برنامه الهی چه اندازه بر این عبادت تکیه میورزد تا اهداف تربیتی خود را در نفس بشری پیاده و مستقر سازد. چراکه از ملاقات با خدا، و ایستادن در پیشگاه الله، وسیله بسیار موثّری میسازد، و در نازکترین شرائط و سختترین اوقات، در انجام نمازکوتاهی نشان نمیدهد، و نمیگذارد هیچ مانعی از موانع و هیچ مشکلی از مشاکل، مسـلمان را از ایـن ایستادن در پـیشگاه خدا و از این ملاقات با خدا بازدارد، ملاقات بنده با معبود خودش. یـزدان جهان بهیچوجه اجازه نمیفرماید، بندهاش به علتی از علل، و به سببی از اسباب، از او بگسلد و منقطع شود. نـماز مایه شادابی دل، و آسایش درون، و آرامش بیرون، و بهرهمندی از عزّت، و ماندگاری نعمت است.
*
به دنبال احکـام طهارت، و احکام پیش از آن، احکامی که مومنان را متوجه نعمت خدا میسازد، نعمتیکه در پرتو ایمان بدانان عطاء فرموده است، و یادآوری پیمان یـزدان با ایشـان، مبنی برگوش بفرمان بودن و فرمانبرداری کردن، همان پیمانیکه با بستن آن، داخل دائره اسلام شدهاند - همانگونه کهگفتیم - و همچنین به دنبال تذکّر مومنان به تقوا و پرهیزگاری، و یادآوری ایشان بدین نکتهکه آفریدگار از نـیّتها و رازهای سینهها، و افکار و اندیشههای دلهایشان کاملا آگاه است، چنین آیهای میآید: وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ اتَّقُواْ اللّهَ انَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصّّدُور )
(ای مومنان!) به یاد آورید نعمت (هدایت دین) خدای را بر خود، و به یاد آورید پیمانی را که (توسط پیغمبر در عقبه دوم) با شما بست، بدانگاه کـه گـفتید: شنیدیم و اطاعت کردیم (و در خوشی و ناخوشی و گنج و رنـج، ای پیغمپر با تو همراهیم). و از خدا بترسید کـه خدا از راز درون سینه ها آگاه است .
نـخستین کسـانیکه مـخاطبان ایـن قرآن بودند - همانگونهکه قبلاگفتیم - ارزش نعمتی را میدانسـتند که یزدان با این آئین بدیشان عطاء فرموده بود. چراکه حقیقت نعمت مبذوله یـزدان را درهستی خـود، ودر زندگی خویش، و در جامعه خویشتن، و جایگاهیکه در میان همه انسانهای پیرامونشان پیدا کرده بودند، لمس میکردند و مییافتند. بدین خاطر تنها اشـاره کردن بدین نعمت بسنده بود. چه اشارهکردن، دلها و دیدهها را به حقیقت ستبر وسـترک و مجسّم و ملموس در زندگانیشان، رهنمود میکرد و متوجّه میساخت.
همچنین تنها اشارهکردن به پیمان یزدان با ایشان بس بود، پیمانیکه خدا با آنان بسته بود و در آن،گوش بفرمان بودن و فرمانبرداریکردن را از ایشان خواسته بود. تنها اشارهکردن، حقیقتی را آماده و جلوهگر میداشتکه مستقیماً با آن آشنا بودند و سر وکار داشتند. همچنین خود را مفتخر میدیدند وقتیکه خویشتن را طرف معامله یـزدان مشـاهده مـیکردند! یعنی زمانی که مـیدیدندکه خداوند بزرگوار، در معاملهایکه با خدا انجام میدهند، ایشان را یکی از دو طرف قرارداد محسوب میدارد، عـزّت و عظمتی در درونشان پیدا و هویدا میگشت. حق هم همین بود و همین است! این امرکار بس بزرگی در آئینه دل مؤمن است. وقـتیکه خوب چنین حقیقتی را میبیند و میفهمد و ورانداز و بررسی میکند، اینکار آن اندازه والای والا در نظر جلوهگر میآیدکه بدان مینازد و گردن میافرازد.
از ایـنجا استکه خدا ایشـان را در ایـن باره به پرهیزگاری واگذار میفرماید و به آشنائی دل با خدا حواله مینماید، و به دل راه میدهدکه بدانـد: خدا اندیشهها و رازهائی را میپاید و مراقبت مینماید که از آن میگذرد:
( و اتّقوُا الله إن الله علیمٌٌ بذات آلصّدُوُر ) ٠
از خدا بترسید که خدا از راز درون سـینهها بس آگاه است
تعبیر «ذات الصدور» تعبیر الهـامگرانهای است که مفهوم را به تصویر میزند، و آشکارا و هویدا مقصود را مینمایاند. در قرآن در موارد فراوانی بدین تـعبیر برمی خوریم، لذا زیبا استکه از ریزهکاری و ظرافت و زیبائی و الهامی سخن بگوئیمکه در آن نـهفته است. «ذات الصدور»: یعنی همدم سـینهها و ملازم آنـها و چسبیده بدانها ... این همکنایه از احسـاسات پـنهان و خاطرههای نــهان و رازهای پوشیده در آن است. احساسات و خاطرهها و رازهائی که ملازم سینهها و همدم آنها است ... احساسات و خاطرهها و رازها هم هر اندازه مخفی و مکتوم و مدفون در سینهها باشد، برای دانش یزدان مکشوف و معلوم است، یزدانیکه آگاه از خود سینهها و اندیشهها و رازهای درون آنها است.
*
از زمره پیمانیکه خدا با مـلت مسـلمان بسته است، قیمومت دادگرانه ملت مسـلمان بـر انسـانها است. دادگری مطلقیکه شاهین ترازوی آن بر اثر دوستی و دشمنانگی بدین سو و آن سو نـمیگراید، و به خاطر خویشاوندی یا مـصلحت جوئی و هوا و هوس، بهیچوجه و در هیچ حال، بالا و پائین نمیافتد. دادگری جوشیده از ایمان به نظارت خداونـد یگانه، و بردمیده از درک پائیدن یزدان و دانـش بیکران و آگاهی بیپایان او از نهانیها و پنهانیهای درون سینههای مردمان، دور از هر نوع موثّری است. از اینجا استکه چنین نـدائـی طنینانداز میشود:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ) .
ای مومنان! بر ادای واجبات خدا مواظبت داشته باشید و از روی دادگری گواهی دهید، و دشمنانگی قومی شما را بر آن ندارد که (با ایشـان) دادگری نکنید. دادگری کنید که دادگری (بـویژه بـا دشـمنان) بـه پـرهیزگاری نزدیکتر (و کوتاهترین راه به تـقوا و بـهترین وسـیله برای دوری از خشم خدا) است. از خدا بترسید که خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهید).
خداوند مؤمنان صدر اسلام را بازمیدارد از ایـنکـه دشــمنانگی کسـانی که ایشـان را از مسـجدالحرام بازداشتهاند، به تـجاوز و تـعدی بکشاند. دست باز داشتن از تعدّی و تجاوز به اشخاصیکه تعدّی و تجاوز کردهاند و به ناحق مسلمانان را از مسجدالحرام باز داشتهاند، اوج خـویشتنداری و بزرگواری است. آن مرتبه والانیکه قرآن با برنامه تربیتی یزدانی استوار و درست خـود، ایشان را بدانجا میکشاند و میرساند. این، مؤمنانندکه نهی میکردند از این که دشــمنانگی ایشان را بر آن داردکه از دادگریکنارهگیری و دوری کنند. ایـن هم اوجی بالاتر از اوج پـیشین است و سختتر و دشوارتر برای انسان از اوج نخستین است. چراکه این مرحله، فراتر از عدم تعدّی و دست به سوی دیگران درازکردن است. در اینجا باید داگریکرد، هر چندکه تو از طرف خوشت نیاید و دشمنی او را در دل داشته باشی) وظیفه پیشین سادهتر و آسانتر از وظیفه پسین است، زیرا وظیفه پیشین با دست برداشتن از تعدّی و تجاوز، خاتمه میپذیرد. ولی وظیفه دوم از آنجاکه باید نفس را به دادگری واداشت و با دشـمنان مبغوض و مورد خشم هـم دادگریکرد، سختتر و دشوارتر ازوظیفه پیشین است. آخروظـیفه پـیشین دستکشیدن است، ولی وظیفه پسین دست یـازیدن است. اولی سلبی و دومی ایجابی است.
برنامه تربیتی حکیمانه، اندازه مشکلات بالا رفتن از این فراز را در نظرمیگیرد و توشهای را تهیه میبیند که به همراه میفرستدکه یار و مددکار در سپردن چنین راهی بشود:
( یا ایّّهَــا الّذینَ آمنُوا کُونُوا قوّامینَ لِلِّه ).
ای مومنان! بر ادای واجبات خدا مواظبت داشته باشید، و تلاشگر راه عدل و داد شوید...
پیروی نیز به دنبال آن میآورد و تعلیقی میزندکه یار و مددکار این سیر و سفر شود:
( واتّقوُا الله، إنّ الله خبیرٌٌ بما تـَعمَلُونَ ) ٠
ازخدا بترسیدکه خدا آگاه ازهرآن چیزی استکه انجام میدهید.
نفس انسانی هرگز از بلندای این فراز بالا نـمیرود، مگر زمانیکه در اینکار مستقیماً با خدا معاملهکند، و بـرای خدا برخیزد و به تک ایستد، و از هر چیز جز خدا بپالاید و دوری نماید، و از خشم و عذاب خدا بهراسد و بپرهیزد، و احساسکندکه چشـمان خدا نـهانیها و پنهانیهای نهفته در دلها و سینهها را میپاید و دیدبانی مینماید.
هیچ اعتباری و ارزشی ازاعتبارات و ارزشهای سراسر کره زمین وجـود نداردکه بتواند نفس بشری را بدین افق برساند و بر آن اسـتوارگردانـد. چـیزی جز به پاخاستن برای خدا، و معامله مستقیم با خدا، و پالودن از هر اعتبــار و ارزشی جز اعتبار و ارزش این راستا، نمیتواند نفس را بدین فراز بالا و افق والا برساند. در اینکره زمین، عقیده و باوری یا نظام و سیستمی وجـود نداردکه دادگری مطلق را برای دشمنان مبغوض و منفور تضمینکند، بدانگونهکه این آئین آن را به عهده میگیرد و تضمین میکند. آنگاهکـه مومنان را فریاد میداردکه حتی با دشمنان بدسگال خود دادگری کنند، و با خدا معامله نمایند، و از هر اعتبار و ارزشی بپالایند.
با بودن چنین ارکان و اصول درستی در این آئین است که این آئین، واپسین آئین جهانی انسانی است، آئینی که نظام و سیستم آن، برای همه مـردمان -اعم از پیروان آن و غیر پیروان آن - تضمین میکندکه در سایه آن از دادگری برخوردارگردند، و ایـن دادگـری واجبی برگردن پیروان آن باشد، و برای انجام ایـن واجب باید با خدای خـود معاملهکنند و او را در مد نظر داشته باشند، هر انـدازه هم ازمردمانکـینهتوزی و دشمنانگی ببینند و از ایشان بدشان بـیاید و نفرت داشته باشند.
بر ملت مسـلمان، قیمومت مـردمان واجب است، هر اندازه هم در این راستا رنج و زحمت و جهاد و تلاش لازم باشد.
این ملّت بدین قیمومت برخاسته است و بدین وظـیفه سترگ پرداخته است، و سخـتیها و دشواریـهای آن را پذیرفته است، آن روزیکه بر اسلام ماندگار بوده است.
وظیفه قیمومت در زندگانی ملت مسلمان تنها اندرزها و سفارشهای توخالی، و سخنان رنگین بیمحتوا و بیعمل نبوده است. بلکه در زندگانی روزانه آنان عملا پیاده شده است و واقعیت داشـته است. واقعیتی که انسانها نه پیش از آن و نه پس از آن، همسان آن را به خود ندیدهاند، و در این سطح با آن آشنا نشدهاند، مگر در دوران شکوفائی حکومت اسلامی. نـمونههائیکه تاریخ در این باره به خاطر سپرده است و نگاشته است، فراوان و زیاد است. هـمه آنها گواهی میدهند بر اینکه این سفارشها و فریضههای الهی، در زندگانی روزانه این ملت، برنامه دنیای واقعی و حیات عملی بوده است و به سادگی اجراء شده است، و در ادوار و احـوال عادی ملت مسلمان مجسم و جلوهگرگشـته است. چنین سفارشها و فریضههائی تنها اندرزهای شیرین خیالی و فریضههای والای واهی، و تنها نمونههای فـردی هـم نبوده است. بلکه قالبی برای حیات بوده است، قالبیکه مردمان چنین معتقد شدهاندکه راهـی و شیوهای در قالبی از قالبها، جز راه و شیوهایگنجیده در این قالب اصلا وجود ندارد و ایشان سراغ ندارند ...
هنگامیکه از آن قله سربفلککشـیده، جاهلیت را ورانداز میکنیم، جاهلیت در همه قرون و اعصار، و در تمام مکانها و سـرزمینها - از جمله جاهلیت زمـان معاصر را -برنامه ساختار یـزدان برای مـردمان را خواهیم یافتکه با برنامههای ساختار مـردمان بـرای مردمان، فاصله فراوانی دارد. میان آثار این برنامهها، و میان آثار برنامه گرانبها وگرانقدر الهی، در پهنه درون دلها و درگستره بیرون زندگی، آن اندازه فاصله فراوان
و فراخ استکه پیموده نمیشود.
مردمان با قوانین و مقررات آشنایند، و بدانـها فریاد برمیآورند و هلهله و غوغا راه میاندازند. امّا اینکار چیزی است و پیادهکردن در جهان واقعی و دنیای عملی جز دیگری است. این قوانین و مقرراتیکه انسـانها برای انســانها فـریاد میدارند و صدا و غـریو برمیآورند، اگر در جهان واقعی پیاده نمیگردد، طبیعی است. زیرا مهم این نیستکه مردمان را به قوانـین و مقررات خواند. بلکه مهم این استکه چهکسی مردمان را به سوی آنها دعوت میکند، و مهماین استکه این دعوت ازکدام جهت صادر میگردد و سرچشمه آن کدام است. همچنین مهم سـلطه و قدرتی استکه این دعوت بر دلها و درونها دارد. و بالاخره مهم مـرجعی استکه مردمان حاصل رنج و زحمتی راکه برای پیاده کردن چنین قوانین و مقرراتی تحمـل میکنند به پیشگاه او برمیگردانند و به آستانهاش تقدیم میدارند.
ارزش دعوت دینی به سوی قوانـین و مقرراتیکه مردمان را بدانها میخواند، ناشی از سلطهای است که دین از سلطه یزدان برمیگیرد، امّا چیزیکه فلانی و فلانی میگویند، مستند برچه وتکیهگاهش چیست؟ بر دلها و درونها چه سلطه و نفوذی دارد؟ هنگامیکه مردمان در راه پیادهکردن آن بسی رنـج میبرند و زحمت میکشند، وحاصلکدّ یمین وعرق جبینشان را به پیش آن برمیگردانند و تقدیم میدارند، میتواند به مردمان چه چیز ارمغان دارد؟
هزاران فریاد برای عدالت و دادگری، پاکی و پاکیزگی، آزادی و آزادگی، بزرگواری و بخشندگی، مهربانی و دوستی، فداکاری و جانفشانی، و غیره، بلند میگردد، امّا فریاد مردمان درون انسانها را اصلا تکان نمیدهد، و بر دلها تاثـیری نمـیگذارد و خویشتن را بر دلهـا تحمیل نمینماید. زیرا این دعوتی استکه خداونـد بدان نیرو و توان و سلطه و حجتی نبخشیده است. مهم تنها سخنگفتن خالی نیست. بلکه مهم این استکه در فراسوی این سخن چهکسی قرار دارد !
مـردمان فریاد و غریو انسـانهائی هـمچون خود را مــیشنوند و صدای قـوانین و سخنان دلانگـیز و شعارهائی را برمیآورند - قوانین و سخنان دلانگیز و شعارهائیکه از سلطه و حجّت یزدان بیبهرهاند - امّا باید دیدکه تاثیر آنها چیست؟ فطرت مـردمان توجّه دارد و درک میکندکه چنین قوانین و سخنان رنگین و شعارهای آتشینی، رهنمودهائی از سـوی انسانهائی همچون خودشان است. مارک جـهل و عجز و هوا و هوس و قصور وکوتاهی بشری بر انها است. نشاندار به همه عیبها و نــقصهائی است که انسان دارد. فـطرت انسان چنین قوانین و سخنان و شعارهائی را بر این پایه و اساس دریافت میدارد. لذا سلطه و قدرتی بر فطرت انسانها نخواهد داشت، و در وجودشان کمترین تکانی نمیاندازد، و در زندگانیشان جز تاثیر بسیار ضعیـفی نخواهد داشت!
امّا ارزش این «سفارشها» در دین، این استکه همراه با «پروژههای« دگرگونی زندگی، تکامل پیدا میکند. دین سفارشهای توخالی و هوائی نمیکند. زمانیکه دین به سفارشهای توخالی و به شعارهای هوائی تبدیلگردد، سفارشهایش اجراء و پیاده نمیشود، همانگونه که هم اینک در همه جا میبینیم.
باید نظام و سیستمی برای سراسر زندگی برابر برنامه دین وجود داشته باشد، و در سـایه چنین نظام و سیستمی، دین سفارشهای خود را تنفیذ و اجراءکند. سفارشهایش را در اوضاع واقـعی بگونهای تـنفیذ و اجراء سازدکه در آن اوضاع، سفارشها و قوانین تکامل پیدا کند. این همان «دین» در مفهوم اسلامی نه جز آن است. دینیکه در نظام و سیستمی مجسم و نـمودار شودکه بر همه جوانب زندگی فرمانروائیکند و بر تمام زوایای زندگانی حاکم گردد.
هنگامیکه «دیـن» بدین مفهوم در زندگی گـروه مسلمانان پیادهگردد، مسلمانان از آن قله سـربفلک کشیده همه انسانها را میپایند و دیدهوری مینمایند. آن قله سربفلککشیدهایکه هنوز هم سر به فلک
میساید و بر دامنهها و درههای ژرف جاهلیت نـوین معاصر نـیز سـرک میکشند و دیـدهوری مـینماید، همانگونهکه در روزگارانکهن سر به فلک سایان بر دامنهها و درههای ژرف جاهلیت عربی و جز آن بطور یکسان سرک میکشید و مشـرف بود ... زمـانیکه «دین» به پندها و سفارشهای بالای منبرها، و به شعائر و مراسم مسجدها، تبدیلگـردد، و از نـظام و سیستم زندگی خالی و بیبهره شود، دیگر حقیقت دیـن در زندگی وجود نخواهد داشت!
*
به ناچار باید از سوی یزدان منّانیکه مومنان تنها با او معامله میکنند، به مومنان پاداشی داده شود. پاداشیکه ایشان را در برابر رنجها و سختیهای قیمومت دل و جرات بخشد، و برای انجام وظائف و تـحمّل تکالیف قیمومت، و وفای به پیمان، قوی و نیرومندشانگرداند. همچنین به نـاچار باید سـرنوشت کسـانی که کـفر ورزیدهاند و به تکذیب حقائق پرداختهاند، از سرنوشت کسانیکه ایمان آوردهاند وکارهای خوب و پسندیده کردهاند، در پیشگاه خدا جداگردد:
(وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أ ُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ)
خداوند به کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، وعده میدهد که آمرزش (او گناهانشان را دریابد) و پاداش بزرگی (و ثواب فراوانی) ازآن ایشـان باشد، و کسانی که کافر شوند و آیات (قرآنی و جهانی) ما را تکذیب کنند، آنان اهل دوزخ هستند.
این پاداشی استکه یزدان آن را به نیکان و نیککاران میدهد به جای کالاهائی که در دنیا از دست میدهند، بدانگاه که به انجام وظائف والا میپردازند و رنجهای فراوانی را تحمّل میکنند. پاداشی استکه سختیها و دشواریهای قیمومت، با وجود هواها و هوسهای انسانها، و دشمنانگی و سرکشی و پافشاری بر باطل آدمیزادگان درکره زمین، در برابر آنکوچک و نـاچیز است. گذشته از این، دادگری الهی مقتضی است که سزای نیکان و جزای بدان را یکسـان نکند و برابر ندارد.
باید دلهای مومنان و چشمان ایشان را آویزه و متوّجه چنین دادگری و چنان سزائی کرد، تـا دلها و چشـمها، پالوده از هرگونه کششهای بازدارنده حاصل از شرائط و ظروف زندگی، و سدّها و مانعهای حیات، با خدا معامله کنند.
برخی از دلها برایشان بسنده استکه پی به خشنودی خدا ببرند، و شیرینی این خشنودی را بچشند، همانگونه که شیرینی وفای به عـهد و پیمان را میچشند. امّـا برنامه یزدانی با همه انسانها سر و کار دارد. سـر و کارش با سرشت بشری است. خدا نیاز این سرشت را به این وعده مغفرف و مژده اجر عظیم میداند. همچنین این سرشت را نیازمند آگاهی از جزایکافران تکذیب کننده حقائق میبیند. هم این و هم آن، مایه خشـنودی چنین سرشتی میگردد، و آن را بر سـرنوشت خود و سزای خویش مطمئن میسازد، ودراو آتش خشـم مشتعل از نیرنگها و پلشتیهای بدکرداران را خاموش میگرداند، بویژه آتش خشـم سرشتی را خاموش می گرداند که مامور اجرای دادگری با فردی از افراد چنین کسانی باشد، پس از آنکه از آنـان نیرنگها و پلشتیها دیـده است و اذّیت و آزارهـا چشـیده است. برنامه الهی، سرشت بشری را با چیزی فرا میگیردکه خدا درباره آن میداند، و سرشت بشری را با صدائی فریاد میدارد که حواسّ او را باز و بیدار سازد، و هستی او پاسخگوی آن باشد.گذشته از این، مغفرت و بخشش، و پاداش بزرگ، دلیل رضای خدای بزرگوار و بخشنده است، و در آنـها چشش رضایت از چشش نعمت، بسی خوشمزهتر و بالاتر است.
روند قرآنی به بیش میرود و درگروه مسـلمانان روحیّه دادگری و بزرگواری و بخشودگی را تـقویت میسازد، و جلو احساس دشمنانگی و تاخت و تاز و انتقام را میگیرد. به یاد مسلمانان می آورد نعمتی راکه بدانان داده است، و اذّیت و آزار مشرکان را از ایشان بدوز داشته است، بدانگاهکه در سال حدیبیّه - یـا در غیرآن -خواستند دست تعدّی وتجاوز را به سوی ایشان درازکنند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ .)
ای مومنان! نعمتی را که خدا به شما بـخشیده است بـه یاد آورید. بدانگاه که جمعی خواسـتند بـه سـوی شـما دست درازی کنند (و شما را از میان بردارند) امّـا خدا دست آنان را از شما بـازداشت (و شـرّ آنـان را از سـر شما کوتاه کرد). از خدا بترسید، و باید که مومنان تنها بر خدا تکیه کنند.
روایات درباره کسانی که مقصود ایـن آیـه است، گوناگون است. امّا ارجح اقوال این استکه اشاره به حادثه گروهی داردکه در جنگ حدیبیه خواستند در حّق رسول خدا (ص)و نسبت به مسلمانان خیانت و ستم کنند، و ایشان را ناگهانی غافلگیر و اسیرکنند. امّا یزدان پاک آنان را اسیر دست مومنانکرد، بدانگونهکه آن را در تفسیر سوره فتح به تفصیل بیان داشتهایم[14].
حادثه هر چه باشد، چندان مهم نیست. در ایـنجا درس گرفتن و عبرت پذیرفتن از این واقعه استکه مقصود و مطلوب برنامه تربیتی ممتاز الهی است. درسگرفتن و عبرت پذیرفتن در ایـنجا زدودنکینهها از سینهها، و پاککردن دشمنانگی از صفحه دلهای مسلمانان نسبت به چنین قومی است. تـا مسـلمانان آرامش خود را بازیابند و آرام بگیرند، بدانگاه که میبینند که خدا نگهبان و نگاهدارشان است. آخر در سایه آرامش و اطـمینان، خـویشتنداری نفس، و بزرگواری دل، و پابرجائی دادگری ممکن میگردد. مسـلمانان خجالت میکشند به عهد و پیمان خود با خدا، وفـا نکنند، در حالیکه خدا آنان را میپاید و نگهبانی و نگاهداری میفرماید و دستهای دراز شده به سوی ایشان را باز میدارد و ردّ مینماید.
فراموش نکنیم توقفکوتاهی در برابر تعبیر قـرآنی داشته باشیم، تعبیریکه مطالب و مفاهیم را به تصویر میکشد:
(اِذهمّ قومٌ اَن یَـبسُطوا الـیکُم اَیـدیهُم، فَکَفّ اَیدیهُم عَنکُم ) .
بدانگاه که جمعی خواستند به سوی شما دست درازی کنند (و شما را از میان بردارند) امّا خدا دست آنان را از شما بازداشت (و شرّ آنان را از سر شما کوتاه کرد).
آن هم در جائیکه در ان آمده است: زمـانیکه مردمانی خواستند بر شما بتازند و به سویتان دست درازیکنند. ولی خدا شما را در پناه خودگرفت و از دست ایشان رستگارتان کرد.
مسلّماً «سیما» و «جنبـش»گشودن دستها وکفها، زندهتر از هرگونه تعبیر معنوی دیگری است. تعبیر قرآنی شیوه سیما و جنبش را دنبال میکند. زیرا این شیوه تعبیر، از توان بهتری خوردار است، و انرژی بیشتری به سخن میبخشد. بدانگونهکه انگار این تعبیر برای نخـستین بار اداء میگردد و همدم و همزمان با رخداد محسوسی است و میخواهد آن را به صورت زنده جنبنده جلوهگر و نمایان سازد ... این، شیوه قرآن است[15].
[1] نگاه: جزء دوم، سورۀ بقره، آیۀ ٢١٧
ترجمۀ ضربالمثل جاهلی، و آیۀ قرآنی را در صفحات پیشین بخوانید. (مترجم)
[3] مراجعه شود به مقدمهکتاب «خصائص الاسلامی و مقوّماته». چاپ دارالشروق.
[4] مراجعه شود به تفسیر سورة فاتحه، و تفسیر سرآغاز سوره بقره.
[5] مراجعه شود بهکتاب: «هذا الدین»، صفحة ١٥-٢٠٠
[6] به تفسیر آیة ٢٠٨ سورة بقره مراجعه شود.
[7] مراجعه شود به کتاب «خصائص التصور الاسلامی و مـقوّماته»، فـصل «تیه ورکام»
[8] مراجعه شود بهکتاب «الاسلامو مشکلات الحضارة»، فصل: «تخبط و اضطراب».
[9] مصرع اول چنین نیز روایت شده است: انت الملیک علیهم / مترجم.
[10] به نقل ازکتاب: «حقائق الاسـلام و اباطیل خصومه». تالیف عقاد، صفحة ١٥٠ و ١٥١
[11] مراجعه شود به تفسیر سورة فیل.
[12] مراجعه شود بهکتاب: «خصائص التصور الاسلامی و مقوماتة»، فصل «الشمول».
[13] حال به همین منوال است در مساله زکـات و قضیه مالیات. زکـات جدای از مالیات است، و مالیات جایگزین زکات نمیگردد. در این جزء بدین مساله صحبت خواهیمکرد. (مولف)
[14] مراجعه به جزء ٢٦ تفسیر فی ظلال القرآن.
[15] مراجعه شود بهکتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصل طریقة القرآن. همچنین مراجعه شود بهکتاب: «النقد الادبی، اصولهو مناهجه».