سورهی مائده آیهی 40-27
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لأقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (٢٧) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لأقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ (٢٨) إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ (٢٩) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٣٠) فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ (٣١) مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ (٣٢) إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٣٣) إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٤) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٣٥) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٣٦) یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ (٣٧) وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٣٨) فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٩) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤٠)
این درس میپردازد به بیان برخـی از احکـام شـرعی بنیادین در زندگانی انسانها، آن احکـامی که مربوط به حفظ جان و زندگی در جامعه اسلامی است. جامعهای که برابر برنامه الهی و شریعت آسمانی زیست میکند. و نیز آن احکامیکه متعلق به حفظ نـظام عـمومی و مصون داشتن آن از هـرگونه شـورش و اغـتشاشی، و حفظ قدرت و سلطهایکه برابر قانون و فرمان خدا راه میرود و در سایه شریعت یـزدان مـیغنود. هـمچنین جلوگیری از شوریدن بر جامعه مسلمانی استکـه در سایه شریعت اسلامی و تحت حکم و فرمان اسلامی زنـدگی را بسر مـیبرد. و حـفظ دارائی و مـالکیت شخصی در جامعهای که سراسر نظام اجتماعی آن بـر شریعت خدا استوار میگردد.
احکام مربوط بدین امور اصلی در زنـدگانی جـامعه، گستره ایـن درس را فـرا مـیگیرد و آن را بـه خـود اختصاص میدهد. البته دیباچهای بر این احکام پـیشی میگیردکه درباره داستان «دو پسر آدم» است. داستانی استکه از سرشت بزهکاری و انگیزههای آن در درون نفس انسانی، پرده برمیدارد، همانگونه که از زشتی و پلشتی گناه، و ضرورت مقاومت در برابر آن، و شکنجه وکیفر مرتکب آن، و استقامت در مقابل انگیزههائی که نـفس را برای اقـدام بـهگناه تحریک میکنند، پردهبرداری مینماید، و هویدا و آشکارا آنـها را به نمایش میگزارد.
داستان پسران آدم و الهـامهای آن، با احکام آیـنده در رونـد قــرآنــی، پـیوستگی و ارتـباط کـاملی دارد. خوانندهای که درباره روند قرآنی بیندیشد، به وظیـفه این داستان در جایگاه مناسب خـود پی میبرد، و ژرفای الهام قانـعگرانهای را فهم میکند که به نفس میبخشد و در آن ماندگار میسازد، و آمادگی و استعدادی را در دل ،و خرد پدیدار میگرداند، تا احکام سخت و تندی را دریافت داردکه اسلام آنـها را در برابر بزه تـعدی برنفس و زندگی، و به هم زدن نظم عـمـومی، و دست درازی به دارائی و مالکیت شخصی تحت سیطره جامعه اسلامی استوار بر برنامه یـزدان جـهان و فرمانبردار شریعت خداوند سبحان، تعیین وتبیین میکنـد.
جامعه اسلامی سراســر زندگی خود را بر برنامه الهی و شـریعت او اسـتوار میدارد، وکارها و پـیوندها و ارتباطها را بر اصول و ارکان این برنامه، و بر پـایه و اساس احکام این شریعت، نظم و نظام میبخشد و سر و سامان میدهد. با تـوجه بدین امـر استکه جامعه اسلامی، برای افراد و اشخاص، و همـچنین برای دستهها وگروههـا، همه عناصر عدالت وکفایت و آرامش و امن وامان را تضمین میکند، و همه عوامل اضطراب و پریشانی و نگرانی را، و همه اسباب ظلم و تعدی را، و همه علل نیاز و زیان را هم از فرد و هم از جمع دور میسازد. همچنین در چنین جامعه فاضل و عادل و هماهنگ و ضامن حقوق یکدیگر، تـعدی به نفس و حیات، و یا تعدی به نظم عمومی، ویا تعدی به مالکیت شخصی،گناه زشت و پلشت، و بطورکلّی بیبهره از هـرگونه انگـیـزههای نیک و پسـندیده و غمزدا و آرامبخش دردها است. خـود این امر، برای خردمندان انگیزه سختگیری اسلام بر ضد بزه و بزهکاران را توجیه میکند. البته سختگیری بـر ضدگناه وگناهکاران پس از آمادهسازی شرائط و ظروف مساعد ماندگاری بر راستای راستی و درستی، و پس از دور افکندن و از دم دست و از سرراه برداشتن انگیزههای ارتکاب بزه و گناه از زندگی شخصی و زندگی اجتماعی مردمان ... در کنار همه اینها، و با وجود همه اینکارها، نظام حکومتی اسلامی، برای بزهکار متجاوز، تضمین میکندکهکاملا تحقق و پژوهش راست و درست انجام بگیرد، و حکم و فرمان سالم و بیطرفانه صادرگردد. قصاص وکیفر را با پیدایش شبههها از متهم ساقط میکند. همچنین برای بزهکار وگناهکار، دروازه توبه را باز نگاه میدارد، توبهایکه در برخـی از حالات بزه وگناه را از جریـده محاسبه دنیوی، و در برخی از حالات از دفتر محاسبه اخروی، پاک و زدوده کند.
نمونههائی از همه اینهـا را در این درس و در احکامی که در بر دارد خواهیم دید. امّا پیش از اینکه با روند قرآنی به پیش رویم و مستقیماً به احکامی بپرازیمکه در بر دارد، لازم است درباره محیطیکه این احکام در ان به مرحله اجراء درمیاید، و درباره شـروطیکه بدین احکام قدرت اجراء و توان پیاده شدن مـیدهد، سخن عامی داشته باشیم.
احکام وارده در این درس، چه احکامیکه مربوط بــه تعدی بر جان، و چه تعدی بر نظم عمومی، و چه تعدی بر مال باشد،کار مربوط بدانـا از هر لحاظ همسانکار مربوط به سائر احکام وارده در شریعت است، چه از لحاظکیفر حدود، و چه از لحاظ قـصاص، و چه از نظر تعزیرات وتنبیهات ... همه اینها وقتی قدرت اجرائی داردکه در «جامعه اسلامی« و در «سرزمینی اسلامی« باشد... لازم استگفته شود مراد شریعت از سـرزمین اسلامی چیست:
جهان از دیدگاه اسلام و از نظر مسلمـان، دو بخش بیش نیست، و سومین بخشی در میان نیست:
نخستین بخش: «سرزمین اسلامی«[1] است. سـرزمین اسلامی شامل هر ناحیه و جائی استکه احکام آئـین اسلام در آن پیاده میگردد، و شریعت آئین اسلام بر آن فرمانروائی مینماید، چه همه ساکنان آنـجا مسلمان باشند، و چه ساکنان آنجا بخشی مسلمان و بخشی غیرمسلمان تحت سیطره فرماندهی مسلمانان باشند، و یا اینکه همه ساکنان آنجا غیرمسلمـان بوده ولی تحت سـیطره فرماندهی حاکمان مسلمان بسـر بـرند و فرماندهان مسلـمان در آنحا احکام اسلام را پیادهکنند و شریعت اسلام را فرمانروائی و چیرگی دهند[2] یا این که مسلـمانان، و یا مسلمانان و ذمّیان در یککشور بسر میبرند، ولی جنگجـویان بیگانه بر کشـورشان چـیره گشتهاند. با این وجود احکام اسلام را اجـراء مینمایند و طبق شریعت اسلام با یکدیگر رفتار میکنند ... چنین کشوری هم سرزمبن اسلامی بشمار مـیآید و باید احکام اسلام را در آنجا پیاده، و حکم اسلام را اجراء نمود.
دوم: سـرزمین جنگ[3]. چنین سرزمینی، به همه نواحی و جوانب و شهرها وکشورهائیگفته میشودکه در آنجا احکام اسلامی پیاده نمیگردد و شریعت اسلامی اجراء نمیشود، حال ساکنان آنجا هرکس و هر عقیدهای که دارند. فرق نمیکند مسلمان باشند، یا اهلکتاب، و یا کافر ... اصلکلی در اینکه جائی را «سرزمین جنگ» بشمار آورند این استکه در چنین مکانی احکام اسلامی پیاده نگردد، و شریعت اسلامی در آنجا اجراء نشود و حکمفرما نباشد. این چنین ناحیهای نسبت به فرد مسـلمـان وگروه مسـلمانان «سـرزمین جنگ» محسوب میگردد.
جامعه اسلامی هم جامعهای استکه در سرزمین اسلامی - برابر تعریفیکهگذشت - اقامت گزینند و زندگی کنند.
این چنین جامعهای که در راسـتای بــرنامه الهـی گـام برمیدارد، و فرمانبردار شریعت اسلامی است، سزاوار استکه در آن، خونها مصون، و دارائـیها محفوظ، و نظم عمومی مراعاتگردد، و در آن عقوبتها وکیفرهائی که شریعت اسلامی در این درس و در درسهائی جز این درس، با نص بیان میفرماید، در حق اخلالگران امنیت و تعدیکنندگان به جان و مـال چـنین جـامعهای، بـه مرحله اجراء درآید، و بزهکاران را برابر احکام اسلام به سـزای اعـمال نـنگینشان برسانند ... زیـرا جـامعه اسلامی جامعه والا و بالائی، و آزاد و دادگری استکه در آن تضـمین عمل، و تضـمین نشـان دادن شایستگی برای همه کسانی استکه توانا و یا نـاتوان باشند. و بالاخره جامعهای استکه در آن از هر لحاظ انگیزههای خوبی و نیکی فراوان است، و انگیزههای بدی و پلشتی کم است. پس در این صورت بر همه کسـانیکـه در داخل آن زندگی میکنند واجب است نـعمتی را پاس بدارندکه چنین نظامی آن را بدیشان ارمغان داشته است و برکشور حکمـفرماکرده است، و حقوق جانی و مالی و ناموسی و اخلاقی دیگران را مراعات نمایـند، و در راه حفظ سلامت و امـنیت «سرزمین اسلامی« بکوشند و به تک ایستند، سـرزمین اسلامیایکه خودشان در آنجا در امن و امان بسر میبرند، و سالم و آسوده خاطر میزیند، و حقوق هـمگان در آن تضمین گشته است، و همه ویژگیـهای انسانیت ایشان و هر نوع حقــوق اجتماعی آنان به رسمیت شناخته شده است. لذا آنان مکلف هستندکه از این ویژگیها و حقها حمایت و حفاظتکنند. با عنایت بدین امور، هرکه بر نـظام حکومتی سرزمین اسلامی بشورد، او متجاوز بزهکار شروری است. سزاوار است به اشد مجازات برسد، و با سختترین شکنجه جلو دست اوگرفته شود. البته در اجرای مجازات و انجام شکنجه، باید کاملا تضمین شود.
که کسی را از روی حدس وگمانگرفتار نکـند و به کیفر نرسانند، و تا آنجاکه میتوانند احکام قصاص و تعزیرات و تنبیهات را با بودن شبههها، در حق متهمان اجراء نکنند و بلکه حذف و برطرفگردانند.
امّا «سرزمین جنگ» - با تعریفیکهگذشت - نه خود و نه ساکنان آن سزاوار ایـن نیـستندکـه از تـضمینهائی برخوردارگردندکه در پـرتو تــعزیرات و تـنبیهات شریعت اسلامی حاصل میآیند. چراکـه پـیـش از هـر چیز، سرزمین جنگ شریعت اسلامی را پیاده و اجـراء نمیگرداند، و حاکمیت اسلام را نـمیپذیرد و از آن فرمـان نمیبرد. چنین سرزمینی نسبت به مسلمانانیکه در سرزمین اسلامی زندگی میکنند و شریعت اسلامی را در زندگانی خویش پیاده و اجـراء مـینمایند، قـُرُق قدغنی بشمار نمیآید. لذا جان و مال آنجا مباح است و از نظر اسلام دارای ممنوعیت و حرمت نیست. مگر زمانیکه با مسـلمانان پـیمان بسته باشد، و مـیان سرزمین اسلامی و سرزمین جنگ معاهدههائی برقرار شده باشد. هنگامیکه افراد بیگانه سرزمین جـنگ از آنجا به سرزمین اسلامی بیایند و پیمان امـن و امـان ببندند، در طول مـد ت پـیمان امـن و امـان، شـریعت اسلامی همه این تضمینـها را به چنین اشخاصی عـطاء میکند، و در تمامگوشه وکنارکشور تحت فرماندهی فــرمانروای مســلمان، ایــن تـضمینها برقرار است. فرمانروای مسلمان هم بهکسیگفته میشودکه شریعت اسلامی را پیاده و اجراء میسازد.
در پرتو این بیان، میتوانیم همراه با روند قرآن به پیش رویم
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (27) لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لَأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ (28) إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاء الظَّالِمِینَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ . فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ...
داستان دو پسر آدم (قابیل و هابیل) را - چنانکه هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان (تا بدانند عـاقبت گناهکاری و سرانجام پرهیزکاری چیست). زمانی که هر کدام عملی برای تقرب (به خدا) انجام دادنـد. امّـا از یکی (که مخلص بود و هابیل نام داشت) پـذیرفته شـد، ولی از دیگری (کـه مـخلص نبود و قـابیل نـام داشت) پذیرفته نشد. (قابیل به هابیل) گفت: بیگمان تو را خواهم کشت! (هابیل بدو) گفت: (من چه گناهی دارم) خدا (کار را) تنها از پرهیزکاران میپذیرد! اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به سوی تو دراز نمیکنم تـا تو را بکشم. آخر من از خدا (یعنی) پروردگار جـهانیان میترسم. من میخواهم با (کولهبار) گناه مـن و گناه خود (در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی، و این سـزای (عـادلانه خدا برای) ستمگران است. پس نفس (سرکش) او تـدریجاً کشـتن برادرش را در نظرش آراست و او را مصمّم بـه کشـتن کرد، و (عاقبت به ندای وجدان گوش فرا نـداد و) او را کشت! و از زیانکاران شد (و هم ایمان و هم برادرش را از دست داد. بعد از کشتن، نمیدانست جسـد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشـان دهـد چگونه جسد برادرش را دفن کند. (هنگامی کـه دید کـه آن زاغ چگونه زاغ مرده را در گودالی که کند پنهان کرد) گفت: وای بر من! آیا من نمیتوانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟! پس (سرانجام از ترس رسوائـی و بر اثر فشار وجدان، از کرده خود پشـیمان شد و) از زمره افراد پشیمان گردید.
این داستان نمونهای از سرشت بدکرداری و تجاوزگری را پیش میکشد، و نمونهای از دست درازی و تـعدی واضح و روشنی را مینمایاندکه نـمیتوان هـیچگونه دلیل منطقی و علت خردمندانهای برای وقوع آن پـیدا کرد. همچنین نمونهای از سرشت نیکوئی و بزرگواری را پیش میکند، و نمونهای از خـوبی و وقار را به تصویر میزند. بالاخره بدی و زشتی را در برابر خوبی و نیکی نگاه میدارد، و نشان میدهدکه چگونه هر یک از ان دو برابر سرشت خویش بکار مـیپردازد. بزهکاری پلشتی را به تصویر میکشدکه بدکردار و زشتکار دست بدان میآلاید و مرتکب آن میگردد، و دست درازی و تـعذی روشـن و واضـحی را تـرسیم مینماید کـه دل را پـریشان و اشـفته مـیدارد، و در ژرفای دررن احساس نیاز به شریعتی را برمیانگیزدکه قــصاص دادگـرانـهای داشـته بـاشد و نگـذارد نـمونه بدکرداری تجاوز پیشه به تاخت و تاز دراید و تعدی و دست درازیکند، و او را به هراس انـدازد و از دست یازیدن به بزهکاری باز دارد. اگر با وجود همه اینها باز هم مرتکب بزهکاری شود، به چنان کیفر دادگـرانـهای برسدکـه سزای چنینکردار زشت و پـلشتی باشد. از دیگر سو، نمونه خوبی و نیکی را بپاید و حرمت خون او را محافظت نماید. چراکه چنین کسانی بایدکـه در سایه شریعت دادگرانهای بمانند و نگاهداری و مراقبت شوند و در امن و امان بغنوند، شریعت دادگرانهایکه از تعدی و تجاوز افراد پست و زشت جلوگیریکند و در برابر بزهکاران بایستد و پلشتیها و بزهکاریها را مهار نماید و بزداید.
روند قرانی نه زمان و نه مکان و نه نامهای قهرمانان داستان را مشخص میکند. با وجـود اینکه در برخی از منقولات و روایات راجع به «قابیل» و «هابیل» امـده استکه انان در ایـن داسـتان پسـران ادم هسـتند، و تفصیلاتی درباره مسآلهای ذکر کردهاند که در میانشان گذشته است و نزاع و جدالی راجع به دو خواهر در بین ایشان درگرفته است ... امّا ما ترجیح میدهیم داستان را بدانگونهکه ذکر شده است، مختصر و بـدون شـرح و تفصیل باقیگذاریم. زیرا همه این روایتها گمان میرود از اهلکتاب برگرفته شده باشد. این داسـتان درکـتب عهـد عتیق[4] آمده است و نامها و زمان و مکان بـدان شکل که این روایتها بیان داشتهاند مشـخص و مـعین گشته است. یگانه روایت صحیحیکه در این باره در دست است، شرح و تفصیلی در آن نـیامده است. ایـن روایت از ابن مسعود نقل شـده استکـهگـفته است: رسول خدا (ص) فرموده است:
(لاتُقَتلُ نَفسُ ظُـلماً اِلا کـانَعَلی اُبنِ ادَمَ اوّل کِـفلُ مِن دَمِهــا، لأنّهُکانَ أوّل مَن سَنّ القَتَلَ).
هیح کسی ستمگرانه کشته نـمیشود مگـر ایـن کـه بـر نخستین پسر آدم بخشی از گناه ریختن خون او است. زیرا او اولین کسی بوده است که کشتن را بنیانگذاری کرده است.
امام احمد در مسـند خـود ایـن روایت را چـنین نـقل میکند: ابومعاویه و وکیع برای ما چنین روایت کردهاند وگفتهاند: اعمش از عبدالله پسر مره واو از عبدالله بن مسعود برای ما نقلکردهاند ... همچنین ایـن روایت را بجز ابوداوود، جملگی اصحاب سش از طریق اعـمش نقل کردهاند... آنچه میتوانیم در این باره بگوئیم ایـن استکه چنین رخدادی در دوران طـفولیت انسان به وقوع پیوسته است، و نخستین قتل تجاوزگرانة عمدی بوده است، و مرتکب آن راه و شـیوه دفـن پـیکرها و لاشهها را نمیدانسته است.
مـاندگاری ایـن داسـتان، بگونه مـجمل و سـربسته، بدانگونه که در روند قرآنی آمده است، خـود بـیانگر مفهوم و مقصود است وگویای اهداف اصلی از نـقل داستان برای مردمان است، و کـاهلا الهـامهائی را به تصویر میکشدکه در این داستان نهفته است، و شرح و تفصیل چیزی بر اهداف اصلی و اساسی نمیافزایـد ... بدین سبب ما بدین نصّ عام بسنده میکنیم و نه آن را به چیزی وکسی اختصاص داده و نه آن را شرح و بسط میدهیم:
(وَ اُتلُ عَلَیـهـِم نَبَااُبنی آدم - بالحـقّ - إذقَرّبا قُربـاناً،فَتُقُبّل مِن أحَدهِما و لَم یُقَتبّلُ مِن الاخَرِ قال لا قُتَلنّکَ قالَ إنما یَتَقبّلُ الله مِنَ الْمُتّقینَ )
داستان دو پسر ادم (قابیل و هابیل) را - چنانکه هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان (تا بدانند عاقبت گناهکاری و سرانجام پرهیزکاری چیست). زمـانی کـه هر کدام عملی برای تقرب (به خدا) انجام دادند. امّـا از یکی (که مخلص بود) پذیرفته شد، ولی از دیگری (کـه مخلص نبود) پذیرفته نشد. (این یکی بدان یکی) گفت: بیگمان تو را خواهم کشت! (بدو پاسخ داد و) گفت٠ (من چـه گنــاهی دارم) خـدا (کـار را) تـنها از پرهیزکاران میپذیرد:
برای آنان داستان این دو نمونه از نمونههای انسانهـا را روایتکن بگونه راست و درست، بعد از آنکه داستان بنیاسرائیل با موسی را برای ایشان بیان داشتهای. چه روایت این داستان حق است، و از حق و حقیقتی خبر میدهدکه در سرشت انسان نهفته است، و در لابلای خود حق و حقیقتی را حمل میکند و ان ضـرورت شریعت دادگرانهای استکه مانع انجام بدیها و پلشتیها میگردد .
این دو پسر ادم در جایگاه و موقعـیّتی قرار دارندکه در آن اندیشه تجاوز تعدی بر دل انسان پاک نمیگذرد و به جنبش و تکان در نمیآید. زیـرا آن دو در جایگاه عبادت و موقعیت اطـاعت بوده و در حـضور خدای ایستادهاند. در جایگاه تقدیم قربانی قرار دارنـد و در موقـعیتی بسر میبرندکه در ان با قربانیکردن، بـه یزدان جهان تقرب میجویند:
«إذ قَرّبا قُرباناً »
زمـانی که هر کدام عملی بـرای تـقرب (بـه خدا) انجام دادند.
فَتُقُبّل مِن أحَدهِما و لَم یُقَتبّلُ مِن الاخَرِ
امّا از یکی (که مـخلص بود) پذیرفته شد، ولی از دیگری (که مخلص نبود) پذیرفته نشد.
فعل مجهول است تا مجهول بودن ان اشاره داشته باشد به اینکهکار پذیرفتن یا نپذیرفتن به یک نیروی غیبی موکول، و به یککیفیت نـهانی واگذار است ... ایـن ساختار دو چیز را به ما میآموزد: نخست ایـنکه چگونگی چنین پذیرشی را جستجو نکنیم، و در ژرفای آن فرو نرویم، بدان سانکهکتابهای تفسیر به ژرفـای روایتهائی فرو رفته و فرو افتادهاند، روایتهائی که گمـان میرود برگرفته از افسـانههای «کتب عـهد عـتیق» باشند... دوم اینکه کسی که قربانی او پـذیرفته شده است، چه بسا آن چنانگناهـی نداشته استکه موجب کینهتوزی نسبت بدو، وکشتن اوگردد.کار پذیرش بدو مربوط نبوده است و دخالتی در آن نداشته است. یک نیروی غیبی باکیفیت نهانی، پذیرش را عهدهدارگشته است، نیروئی وکیفیتیکه فراتر از دائره فهم او و بالاتر از خواست وی بوده است. لذا چیزیکه موجب این گرددکه برادریکینه برادر خود را به دل بگیرد، و اندیشهکشتن او بر دل ویگذرد، در میان نیست! زیرا در چنین حال و احوالی و میدانی و مجالی، اندیشه کشتن بر خاطر انسان سالمگذشتن، از همه چیز دورتر به نظر میآید و ناشدنی مینماید. کشـتن در جایگاه عبادت و جولانگاه تقرب به خدا اکشتن در جائیکه جولانگاه قدرت غیبی مخفی است و خواست برادرش کوچکـرین دخالتی نمیتواند در آنجا داشته بـاشد، و پرنده ارادهاشکمتر بال پری بزند.
(قال لا قُتَلنّکَ)
گفت: قطعاً تو را خو!هم کشت!.
بدین منوال، اینگفتار، آن هم با این تاکید و این اصرار، بسی ناپسند مینماید و مایه چندش و نفرت میگردد. زیرا بیهوده است و بیسببگفـته میشود، و انگیزهای جز احساس حسدکورکورانه و زشت و پلشت ندارد، احساسکورکورانهایکه هرگز دل پاکی را فرا نمیگیرد و به دررن سالمی فرو نمیخیزد.
بدینگونه، در نـخستین لحظهها، در پرتو الهـامهای آیهایکه هنوز در روند قرآنی تکـمیل نگشـته است، خویشتن را دشمـن دست درازی و تجاوزگری میبینیم و بر ضد تعدی و تجاوز سراپا خشم میگردیم. امّا روند قرانی باز نمیایستد و به پیش میرود و با به تصویرکشیدن فرمانبرداری و زیبائی و پاکدلی نمونه دیگری، بر دشمنانگی وکینهتوزی ما میافزایـد و زشـتی و قـباحت و تـنفر و نـفرت را چندین برابر مینماید:
قالَ إنما یَتَقبّلُ الله مِنَ الْمُتّقینَ )
گـفت: (مـن چـه گناهی دارم) خـدا (کـار را) تـنها از پرهیزکاران میپذیرد.
با پاکی و بیآلایشیی که کار را به حالت حقیقی و وضعیت اصلی خود برمیگرداند، و با ایمانیکه اسباب پـذیرش را فهم میکند و میشناسد، و با رهنمود مهربانانهایکه تعدی پیشه را به پرهیزگاری و هراس از خدا میخواند، و به راستای راهی راهنمائی مینباید که منتهی به پذیرفتن میشود، و باگوشه وکنایه زیبا و دلانگیزیکه آشکارا چیزی را مطرح نمیسازدکه او را جریحهدارکند و یا او را به تکان دراورد و وی را برانگیزد... برادر مومن پرهیزگار سازگار، به جلوگـام برمیدارد و از شرارت شر و بلائی میکاهدکـه در اندرون برادر شرورش به موج افتاده است و به هیجان در آمده است
(لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لأقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ)
اگر تو برای کشتن مـن دست دراز کـنی، مـن دست بـه سوی تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم. اخر من از خدا (یعنی) پروردگار جهانیان میترسم.
بدین منوال، نمونه انسان ارام و صلحجو و پرهیزگاری ترسیم میشود که در سختترین موقعیتهائیکه درون ادمی را به جوش و خروش میاندازد، و شخصی راکه مورد تعدّی قرارگرفته است لـبریز از شور و حماسه بر ضد متجاوز میسازد، او باکمال تعجّب به ارامش و ایستادگی و دل بر جائی خویش در بـرابـر بـیمها و هراسهای تجاوز و تعدی سرافرازانه مینازد، و دلش تنها از خداوند جهانیان میترسد و میهراسد.
در چنینگفتار ارام و نرمی چیزی نهفته استکهکینه را میزداید، و حسادت را فرو میکشد، و از شرارت شر میکاهد. همچنین اعصاب برآشفته و به هیجان درآمده را ارام میسازد، و شخـص اعصاب پریش را بر سر مهر برادرانه میآورد، و بشاشت ایمان و حساسیت تقوا را در او پدیدار میگرداند.
بلی! این چیزهائی که گذشت بس است، امّا برادر شایسته بدین امر، بیم دادن و برحذر داشـتنی را هـم میافزاید: .
إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ
من میخواهم با (کولهبار) گناه من و گناه خود (در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی، و این سزای (عادلانه خدا برای) ستمگران است.
هرگاه تو به سوی من دست خود را درازکنی تـا مـرا بکشی، اینکار زشت از من نمیسزدکه به سوی تو دست خود را درازکنم و تو را بکشم.کشتنکسی با سرشت من سازگار نیست و اصلا اندیشهکشتن به ذهنم نمیرسد و بـر دلم نمیگذرد. ایـن هـم از تـرس یزدان جهان است، نه اینکه نتوانمکه آن را انجام دهم و دست بهکشتن بیازم. من تو را وامیگذارمکهگـناه کشتن مرا برگناه خود بیفزائی،گناهی به سبب آن خداوند قربانی را از تو نـیپذیرد. تا در نتیجه گناهت دو چندان گردد و عذابت دو برابر ... «و ایـن سـزای ستمگران است«.
بدین وسیله برادر شایسته و بایسته، دلسوزی خود را نسبت به برادر خویش اظهار میدارد و وی را ازکیفر کشتن بیم میدهد، تا او را از آنچه نـفس امّاره بدو ییشنهاد میکند و در نظرش میآراید، منصرفگرداند، و وی را شرمنده ازکاریکندکه نـفس امّـارهاش به گوش دلش میخوانـد و از او میخواهد برادری را بکشدکه سازگار و مهربان و پرهیزگار است.
کیفرکار زشت و پلشتکشتن را برای او بیان میدارد تا او را ازکشتن بیزار وگریزانکند، و با بیم دادن او از خداوند جهان، رهائی ازگناه دو چندان را در نـظرش بیاراید هم از این سو و هم از ان سو تلاش را به نهایت رساند. آن اندازه در این راستا تکاپو کرد که در تـوان انسـان بـرای مـنصرف کـردن از شـرّ و زدودن انگیزه هایش از پهنه دل میباشد .
اما نمونه انسان بد کردار شرور، ان اندازه شکلش در تصویر. روشن و هویدا نیست: که متوجه شویم چگونه بدو پاسخ گفت
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ
پس نفس (سرکش )او تدریجا کشتن برادرش را در نظرش اراست و او را مصمّم به کشتن کرد، و (عـاقبت به ندای وجدان گوش فرا نداد و)او را کشت و از زیانکـاران شد (و هـم ایـمان و هـم بـرادرش را از دست داد )
بعد از همه اینها پس از یاد اوری و اندرزگویی نرمش و سازش و بیدار باش اری به دنبال همه این کارها گفتارها، نفس شرور جهید، و بزه و جنایت روی داد بدانـاه و در ان حال که نفس امارهاش همه گردنهها را برایش هموار جلوه داد، و همه مواضع را سهل و ساده در نظرش اراست و پیراست. نفس امارهاش کشتن را در بـرابـر دیـدگانش اسان جلوه داد! اما کشتن چه کسی! کشتن برادر خود! این بود که کیفر برحدزداشتنها و به هـراس انـداخـتنها دامنگیرش گردید و سزای بد خود را دید :
فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ
و از زمره زیانکاران شد
خویشتن را باخت و به هلاکتش انداخت. برادر خود را از دست داد و مددکار و دوستی از دستش برفت. دنیای کنونی خویش را هدر داد، چـه شـخص قاتل زندگـی ارامی نخواهد داشت. جهان دیگـر را نـیز بـاخت و با کوله بار گناه پیشین وگناه پسین خود به سوی یزدان جهان شتافت .
پیکره گناه به شکل محسوس درمقابل دیدگانش مجسّم گردید . پیکریکه زندگی از آن رخت بربسته بود و تکه گوشتیگشته بودکه عفونتگرفته بود.گندیدگی آرام آرام به لاشه میخزید. لاشهای که انسانها تاب تحمّل آن را ندارند.
حکمت حکیمانه یزدان بر آن قرارگـرفتکـه او را در برابر عجز و ناتوانیش بنشاند، و به کسی که تـازنده کشنده نابود کـننده است بـنمایاند کـه او آن انـدازه درمانده است که نمیتواند پیکر برادر خود را به خاک سپارد، و حتّی ناتوانـتر ازکـلاغی است کـه یکـی از گروههای بیشمار پرندگان است:
فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ
(بعد از کشتن، نمیدانست جسد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشان دهد چگونه جسد بـرادرش را دفن کند. (هنگامی که دید که آن زاغ چگونه زاغ مرده را در گودالی که کند پنهان کرد) گفت: وای بر من! آیا من نمیتوانم مثل ایـن کـلاغ بـاشم و پـیکر بـرادرم را دفن کنم؟! پس (سرانجام از ترس رسوائی و بـر اثـر فشـار وجدان، از کرده خود پشـیمان شـد و) از زمـره افراد پشیمان گردید.
در برخی از روایتها آمده است: کلاغیکلاغ دیگری را کشت، یا لاشهکلاغ دیگری را پیداکرد، و یا ایـنکـه لاشه کلاغ دیگری را با خود آورد. زمین راکند، سپس لاشه را درگودال پنهانکرد و خـاک بر آن ریـخت. شخص قاتل سخن بالا راگفت، و همانکاری راکردکه دید کلاغ انجام داد.
روشن استکه قاتل پیشتر مرده را ندیده بودکه دفـن شود، والا او نیز چنین میکرد. چه بساکـار به هـمین شکــل بوده باشد، زیـرا ایـن نـخستین مـردهای از آدمیزادگان در زمین بوده است. یا شاید ایـن شـخص قاتل، جوان بوده وکسی را ندیده استکه بمیرد و دفن شود. این هر دو احتمال، ممکن است. هـمچنین چـنین برمیایدکه پشـیمان شدن قاتل پشـیمانی تـوبه و برگشت ازگناه نـبوده است، والا یـزدان توبه او را میپذیرفت. بلکه پشیمان شدن او ناشی از بیفائده بودن کارش، و به سبب تولید رنج و خسـتگی و پـریشانی حاصل از رفتارش بوده است.
همچنین چه بساکلاغیکه کلاغ دیگری از هـمجنسان خـود را در خاک نهان میدارد، همانگونهکه برخی از مردم میگویند، جزو خوی و خصلتکلاغها باشد. یـا چه بسا رخداد خارقالعادهای بوده است و یزدان جهان ان را پدیدار و نشان داده است. فرق نـمیکند سخن نخستین را بپذیریم و یا تسلیم فرموده دوم باشیم، هـر دو یکسان است. چـه آفـریدگاری کـه غـریزهها را در زندهها به ودیـعت میگذارد، او است که میتوانـد هر گونه رخدادی را توسط یکی از زندهها بـه مرحـله اجراء دراورد. هم این در حیطه قدرت او است، و هـم ان، بطور یکسان.
در اینجا روند قرآنی تاثیرهای ژرفی راکه روایت این خبر بدین زنجیره پیاپی در نفس بـر جـای مـیگذارد، گلچین میکند و مورد بهرهبرداری قرار میدهد، تا از انها یک محـور احساسی را برای قـانونی بسازد کـه واجبگشته است تا به وسیله آن اندیشهگناه را از پـهنه نفس گناهکار بزداید، و یا او را ازکیفر دادگرانهای بـه هراس اندازد کهگریبانگیرش خـواهد شد، اگر بهگناه دست یازد و مرتکب جنایتگردد. بالاخره بزهکار با دردهای قصاص آشنا گردد و ناراحتیهای دردناک آن را پیش چشم بدارد و خـویشتن را از چـنین دردهـا و ناراحتیهائی بدور بدارد که در انتظار او است:
مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ
به همین جهت بر بنیاسرائیل مقرر داشتیم که (متجاوز کشته شود، چرا که) هر کس انسـانی را بـدون ارتکـاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گوئی هـمه انسانها را کشـته ا ست، و هـر کس انسـانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همه مـردم را زنـده کرده است؛ (زیرا فرد نماینده جمع و عضوی از اعضاء جامعه است). و پیغمبران ما همراه با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و اما بسیاری از آنان (احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس ار آن در روی زمین راه اسراف را (در قتل و جنایت) پیش گرفتند.
به همین جهت، بلی به جهت این نمونههای بشری ... و به سبب تعدی به انسانهای نرمخو و مهربان و نیکوکار و خـوبیکه شـر و بلاء و تـجاوز و دشمنانگی نمیشناسند... و به خاطر اینکه پـند دادن و حذر داشتن برخی از سرشتهای سرشته بر شر و بدی بیفایده است... و نرمش و سازش و مـهربانی جـلو تـعدی را نمیگیرند، هنگامیکه شر و بدی در نفسکاملا ریشه دوانده باشد، و به ژرفای درون خزیده باشد... به خاطر اینها، جرم قتل یک نفر را بسیار بزرگ مقرر داشتهایم. آن اندازه بزرگکه معادل قتل همه مردمان بشمار است. و کار دفع قتل و زنده واگذاردن یک فرد را آن اندازه بزرگ قرار دادهایم که معادل با رهائی بخشیدن همه مـردمان محسوب نمودهایـم ... ایـنکار را در شریعت بنیاسرائیل بر بنیاسرائـیل مـقرر کـردهایـم و واجب داشتهایم. در درس بعدی و در رونـد سـوره، قانون قصاص مفـصلاذکر خواهد شد.
کشتن یک فرد - بدون اینکه برای قصاص قتلکسی باشد، و یا به خاطر دفع فساد در زمین باشد - معادل با قتل همه مردمان است! زیراکه هرکسی هـمسان هـمه کسان است، و حق حیات یکسان و ثابت برای هرکسی است. لذاکشتن فردی از افراد، تجاوز به خود حق حیات است، حقیکه انسـانها هـمه در آن مشـترک هستند. همچنین دفع قتل از فردی، و زنده نگاه داشـتن او به وسیله این دفع - چه با دفاع از او در حال حیات باشد، و چه با اخذ قصاص او در حال تعدی و قتل او باشد تا بدین وسیله جلو وقوع قتل بـرفرد دیگریگرفته شود - زنده نگاه داشتن و زندگی بخشیدن به همه افراد بشمار میآید، زیرا اینکار حفظ حق حیاتی استکه جملگی مردمان در ان شرکت دارند.
با عنایت به سخنانیکه درباره این احکام، پیشترگفتیم، روشن استکه این سخنان تنها برای ساکنان سرزمین اسلامی - اعم از مسـلمانان و ذمّیان و پـناهندگان - معتبر و ارزشمند است و فقط منطبق بر انـان است و درباره ایشان پیاده میگردد. امّا جان و مال سـاکنان سرزمین غیراسلامی مباح است، مادام که میان ساکنان سرزمین اسلامی و ساکنان سرزمین غیراسلامی، عهد و پیمانی منعقد نباشد. بجا استکه پـیوسته ایـن قانون شرعی را به یاد داشته باشیم، و همیشه بدانـیمکه سرزمین اسلامی، سرزمینی استکه در انجا شریعت و قانون اسلام اجراء میگردد، و برابر چنین شـریعت و قـانونی فـرمانروائی و داوری انجام میپذیرد. و سرزمین غیراسلامی، سرزمینی استکه شریعت و قانون یزدان در آنجا اجراء نمیگردد، و مطابق بـا ایـن شریعت و قانون در انجا فرمانروائی و داوری انـجام نمی پزیرد .
خداوند این فاعده را بر بنیاسرائیل واجب گرداند، زیرا آنان در آن زمان اهلکتاب بودند، وکسـانی بشمار میامدند که سمت ساکنان «سـرزمین اسلامی « را داشتند. ان زمانکه قانون تورات را راست و درست و بدون تحریف در میان خود پیاده و اجراء میکردند. امّا بنیاسرائیل از حدود و قوانین شریعت خودکنارهگیری و تجاوزکردند، پس از انکه پیغمبران دلائل روشنی با خود اوردند و بدیشان ارائه دادنـد. بنیاسرائیل در روزگار رسول خدا (ص)نیزمتجاوزان و منحرفان از حدود و مقررات شریعتشان در میانشان فزونی داشتند. متجاوزان و منحرفانی که درکژرویها وکناره گیریهای خود از قوانین الهی اسراف میکردند. قران این تجاوز و تعدی و اســراف بیدلیل و بیجا را بر انان مینگارد، و میگویدکه برهان و حجتی در پیش خداوند ندارند، و با آمدن پیغمـبرن به سوی انـان، و توضیح و تبیین شریعت برای ایشان، دیگر عذر و بهانهای در دستشان نمانده است:
وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ
پیغمبران ما همراه با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و امّا بسیاری از آنان (احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس از آن در روی زمین راه اسـراف (در قبل و جنایت) پیش گرفتند.
آیا هیچگونه زیادهروی و اسرافی، سختتر و بـرتر از تجاوز از حدود و مـقـررات آفریدگار، و تـعدی بر شریعتکردگار، با ایجاد تغییر و تبدیل، و یا اهـمال و سستی در آن است؟
*
در آیه پیشین، خداوند قتل انسان را با فساد در زمین، مقرون و برابر مینهد، و هر یک از آن دو را موجب کشتن قرار میدهد، و از حق حفظ حیات مستثنی، و از رسوائی جنایت جان گرفتن جدا میسازد... ایـن بدان خاطر استکه امـنیتگروه مسـلمانان در سرزمین اسلامی، و حفظ نظم عمومی و نظام حکومتیایکه گروه مسلمانان در سایه آن از امن و امان برخوردار میگردند، وبه تلاش نیک وپویائی خوب خود سـرگرم میشوند، همه و همه همــسان امن و امان افـراد لازم و ضروری است. بلکه از امن و امان افراد و اشخاص نیز لازم و ضروری است. چراکه امن و امان افراد و اشخاص جز با امن و امان نظم عمومی و نظام حکومتی ممکن نمیگردد.گذشته از آن، حفاظت از این جامعه نمونه فاضل و والای جامعهها، یعنی جامعهایکه در بر گیرنده هر نوع تضمینی برای زندگی و آرامش است، از همه چیز لازمتر و ضروریتر است. چراکه با بـودن و ماندن چنین جامعه فـاضلهای، مـردمان به فعالیتهای خوب و پسندیده خود میپردازند، و زندگی انسـانیت در سایه آن راه ترقی میپوید و اوج میگیرد و درخت حیات بشری رشد میکند و به بار مـینشیند، و غنچههای خیر و فضیلت و رشد و تولید باز میشوند و میشکفند. این چنبن جامعهای بویژه برای جملگی مردمان همه نوع تضمینی در همه زوایای زندگی به وفور تامین میکند، و در پیرامونش فضائی میپراکند که در آن دانههای خوبی و نیکی رشد و نموّ میکنند، و دانههای بدی و زشتی چروکیده میشوند و می پژمرند. این چنین جامعه فاضلهای پیش از پرداختن بهمعالجه و مداوا، به حفاظت و مصونیّت میپردازد، و بعد از آن به معالجه و مداوای دردهائی میپردازد که ابـزارکار جلوگیری و سالم سازی از درمان آنها درمانده باشد. همچنین چنین جامعهای، انگیزه و بهانهای برای انسـان سالم بر جای نـمیگذارد تـا به سوی بدکرداری و زشتکاری بگراید و به تعدّی و دست درازی بپردازد... اگر با وجود همه اینکارها، کسی امنیّت چنین جامعهای را تهدید نماید، عنصر بدنهاد و ناپاکی است و لازم است ریشهکن و نابود شود، مگر ایـنکـه به سـوی هدایت برگردد و راه راستی و درستی را در پیش بگیرد و جویای خوبی و نیکی شود.
روند قرآنی در اینجاکیفر این عنصر نـاپاک را مـقرر میدارد. کیفریکه در شریعت اسلامی حد حرّابه، یـعنی کیفر جنگجو نام دارد:
إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأرْضِ... ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
کیفر کسانی که (بر حکومت اسـلامی مـیشورند و بـر احکــام شـریعت مـیتازند، و بـدین وسـیله) بـا خدا و پیغمبرش میجنگند، و در روی زمین (با تهدید امنیت مــردم و سـلب حقوق انسـانها، مـثلا از راه راهـزنی و غارت کاروانها) دست به فساد مـیزنند، این است کـه (در برابر کشتن مردم) کشته شوند، یا (در برابر کشتن مردم و غصب اموال، تنها) دست و پای آنان در جـهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این کـه (در بـرابـر قطع طریق و تهدید، تنها) از جائی به جائی تبعید کردند و یا زندانی شوند. این رسوائی آنان در دنـیا است، و بـرای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است. مگر کسانی (از ایـن مــحاربین بــا حکـومت اســلامی و راهـزنان و مفسدانی) که پیش از دست یافتن شما بر آنان از کرده خود پشیمان شوند و توبه کنند (که مجازات مذکور یزدان از آنان سلب، ولی حقوق مـردمان بـجای خود باقی میماند). چه بدانید کـه خداونـد دارای مـغفرت و رحـمت فـراوان است (و تـوبهکــاران را مـیبخشد و بدیشان رحم میکند).
بزهیکه این نصّ کیفر آن را مشخّص میدارد، قیام و شورش بر ضد پیشوای مسلمانی است که برابر شریعت خدا حکومت و فرماندهی میکند. همچنینگردهمائی به شکل دسته و گروهیکه بر سلطه و قدرت چنین پیشوائی فراهم آیند و سر به شورش بردارند، و ساکنان سرزمین اسلامی را به ترس و هراس انـدازنـد، و بـر ارواح و اموال و مقدّساتشان بتازند. بر خی از فقهاء شرط چنین کار پلشتی را این میدانندکه در بیرون از شهر و دور از دسترس سلطه و قدرت پـیشوا انـجام پذیرد. بعضی هم خودگردهـآئی چنین دسته وگروهی، و شروع بالقوّه آنان به تعدی و دست درازی نسبت به ساکنان سرزمین اسلامی،کافی استکه نضّ را منطبق بر ایشان سازد، چه گردهمآئی و شورششان در داخـل شهر باشد و یا در خارج شهر. این نظریه به واقعیّت عملی نزدیکتر بوده و درخور اهتمام است.
این چنین شورشیانیکه بر پیشوا و رهبری میشورند که برابر شـریعت خـدا فـرمان مـیرانـد و حکـومت مینماید، و بر ساکنان سرزمین اسـلامی دست درازی میآغازند، ساکنانیکه شریعت یزدان را پابرجا و اجراء مینمایند
- چنین ساکنانی مسلمان یا ذمّی و یا با عهد و پیمانیکه باکشور اسلامی بستهاند تحت حفاظت و عـنایت مسلمانان باشند -تـنها با پـیشوا و رهبر نمیجنگند، و فقط با مردمان نـیرزمند، بلکه آنان با خدا و پیـغمبرش میجنگند و میرزمند! چون ایشان با شـریعت خدا میجنگند، و بر مردی دست درازی میآغازند که چنین شریعتی را پیاده و اجراء مینماید، و سرزمین اسلامیی را تهدید میکنندکه فرمانبردار این چنین شریعتی هسـتند و فراتر آن زندگی را سپری میکنند. از سوی دیگر، آنان چون با خدا و پیغمبرش، و با شریعت یزدان، و با ملّت فرمانبردار آن، و همچنین با سرزمینی میجنگدکه شریعت خدا را پـیاده و اجراء میسازد، ایشان در زمین در راه فساد و تباهی سعی و تلاش میورزند... جرا که تباهی و فسادی نـیستکـه زشتتر باشد از تلاش برای تعطیلکردن شریعت خدا، و به خوف و هراس انداختن سرزمینیکه چنین شریعتی در آنجا پیاده و اجراء میگردد.
آنان با خدا و پیغمبرش میجنگند، هر چند که در حقیقت با گروه مسلمانان و با پیشوای ایشان میجنگند. آنـان قـطعاً با یـزدان سـبحان بـا اسـلحه و ادوات جنگی نمیجنگند، و پس از وفات پیغمبر (ص) نیز با خود او نمیجنگند، امّا جنگ ایشان جنگ با خدا و پـیغمبرش بشمار میآید، چون آنان با شریعت خـدا و پیغمبرش جنگ مینمایند، و باگروهی میرزمندکه به شریعت خدا و پیغمبرش تن در دادهاند و خشنودگشتهاند، و با سر زمینی به نـبرد مـیپردازنـدکـه شـریعت خـدا و پیغمبرش در آنجا پیاده و اجراء میگردد.
همـچین این نصّ قرآنـی بدین شکل موجود، دارای مفهوم دیگری انکه همچون مفهوم پیشین مشخص و روشن است. و آن اینکه تنها سلطه و قدرتیکه حق دارد برابر فرمان خدا شورشیان و شورندگان بر خود را با چنینکیفرهای مـقرر و مـحض در شـریعت اسـلامی مواخذه وگرفتار سازد، عبارت است از سلطه و قدرتی که بر شریعت خدا و پیغمبرش پابرجا و استوار باشد، و چنین کیفرهائی را هم در سرزمین اسلامی فـرمانبردار شریعت خدا و پیغمبرش به مرحله اجراء درآورد. یعنی سلطه و قدرت دیگریکه این صفات در او جمع نباشد، و در سرزمین دیگریکه بدین وصف مـتصف نباشد،
انجام چنینکیفرها و اقامه چنین قوانـین و مـقرراتـی، توسط این چـنین سـلطه و قـدرتی، و در ایـنگونه سرزمینی، نادرست و ناپذیرفتنی است.
این مطلب را آشکارا فریاد میداریم، و ایـن مساله را سرگشاده بیان مـینمائیم، بدان خاطرکه بعضی از دنبالهروان و مزدوران قدرت و سلطه در هـر زمانی، برای حاکمانیکه قدرت و سلطه خود را از شریعت خدا برنمیگرفتند و برای اجرای این شریعت بپانمیخاستند، و درکشــور خود سـرزمین اسـلامی را وجـود نمیبخشیدند و پدیدار نمیکردند، گرچه اغلب ادعاء میکردند وگمان میبردند که آنـان مسلمان هسـتند! فتوی صادر میکردند که ایشان میتوانند شورشیان و شورندگان بر خود را با چنین عقوبتها وکیفـرهائی، به نام شریعت یزدان، مجازاتکنند و مواخذه نمایند. هر چند چنین شورشیان و شـورندگانی بـا خـدا و پـیغمبرش نمیجنگیدند، بلکه با قدرت و سلطهای میجنگیدندکه خودش بر ضد خدا و پیغمبرش شوریده است و از دائره حدود و مقررات آسمانی به در رفته است.
هر قدرت و سلطهایکه در سرزمین اسلامی، بر بنیاد شریعت یزدان، برقرار و استوار نگردد، حق نـداردکه شورشیان و شورندگان بر خود را به نام شریعت خـدا مجازات کند وکیفر د هد اصلا این چـنین قـدرت و سلطهای با شریعت یزدان چه نسبتی دارد؟! این گونه قدرت و سلطهای و دم زدن از شریعت یزدان؟! قدرت و سلطهایکه حق الوهیت را غصب مـیکند و ادعـای الوهیت مینماید، کی آن را سزدکه دم از قانون خـدا زند و صحبت از اجراء آن کند؟ا
سزای افراد چنین دستهها وگروههای مسـلحیکـه بر حاکمیت پیشوای مسلمانی میشورندکه شریعت یزدان را پیاده و اجراء میسازد، و بندگان خدا را در سرزمین اسلامی به خوف و هراس میاندازنـد، و به امـوال و ارواح و مقدساتشان تعدی میکنند و میتازند، ایـن استکه بگونه معمولکشته شوند، یا اینکه به دار آویـخته شوند تـا میمیرند. بسی از فقهاء هم برداشتشان از این آیه چنین استکه سزای اینگونه افراد، کشتن آنان و آنگاه به دار آویختن ایشان برای بیم دادن و ترساندن دیگران است ... یـا سـزای چـنین شورشیانی این استکه دست راستشان همراه بـا پـای چپشان قطع شود و برعکس ...
فقهاء اختلاف شدیدی پیرامون این نـص با یکـدیگر دارند: آیا پیشوا و رهبر در این عقوبتها و مجازاتـها دارای اختیار است و حق انتخاب دارد؟ و یا اینکه تنها یک نوع عقوبت مشخص و مجازات معینی در برابر هر فوع بزه و جنایتی استکه از شورشیان سرمیزند؟ برخی از فقهاء مـذهب ابوحنیفه و شافعی و احمد، معتقدندکه عقوبتها و مجازاتها مترتب بر نوع جنایتی استکه رخ میدهد. مثلاکسیکه مرتکب قـتل شـده باشد و اموال را به غـارت نـبرده بـاشد، تـنهاکشـته میشود و بس. کسیکه اموال را به یغما برده است و مرتکب قتل نشده است، تنها به قطع عضو او بسـنده میشود. شخصیکه مرتکب قتل و غارت اموال شده باشد، کشـته مـیشود و بـه دار آویـخته مـیگردد، و شخصیکه راهها را ناامن نموده باشد، ولی مرتکب قتل نشده باشد و مالی را به یغما نبرده باشد، فقط تبعید میگردد.
به عقیده امام مالک، شورشگر هنگامیکه مرتکب قتل شده است، قطعا بایدکشته شود و پیشوا و رهبر در قطع عضو او بر یا در تبعید ار اختیاری ندارد، و بلکه اختیار تنها درکشتن او و یا به دار زدن او است و بس. امّا اگر اموال را به یغما برده باشد ومرتکب قتل نشده باشد، در تبعید او اختیاری نیست، و تنها اختیار درکشتن یا به دار زدن و یا قطع عضو او برخلاف یکدیگر است. ولی اگر او تنها راهها را ناامنکرده باشد، پـیشوا و رهبر میتواند او را بکشد و یا به دار بزند و یا اینکه وی را تبعیدکند ... معنی اختیار به عقیده امام مالک این است که کار و بار در این باره واگذار میگردد بــه اجـتهاد پیشوا و رهبر. اگرکه شورشگر از جمله کسانی استکه رای و نظر و تدبیر و اندیشه متعلق بدنشان بوده است،
اجتهاد متوجهکشتن یا به دار زدن او مـیگردد و بس، زیرا قطع عضو زیان و خطر او را برطرف نـمیسازد. اگر هم شورشگر از جملهکسانی استکه صاحب نظر و اندیشه و دستورالعمل نیستند، و بلکه تنها از توانائی و دلیری و جنگجویی بهرهمند میباشند، دست و پای او برعکـس یکدیگر قطع میگردد. اگر هـم شورشگر از هیچیک از اینان نیست، با آسانـترین عقوبت مورد مجازات و مکافاف قرار میگیردکه تـبعید و تنبیه است»[5].
ما رای امام مالک مذکور در واپسین بند را میپسندیم که بدین مفهوم است: خود شورش و ناامنکردن راهها، کیفر دارد. زیرا اینکار از یک سو پیشگیری از جنایت و جلوگیری ازگناه را در بر داردکه هدف اصلی است، و از دیگر سو سختگیری با مفسدانی استکه سرزمین اسلامی را به تـرس و هراس مـیانـدازنـد، وگـروه مسلمانان مجری شربعت خدا در این سرزمین را بیمناک و هراسناک میسازند، گـروه مسلمانانی کـه سزاوارترین گروه مردمان، و سرزمینی که سزاوارترین سرزمینها، برای داشتن امن و امان و آرامش و آسایش هستند
همچنین فقهاء درباره مفهوم نـفی از زمـین اختلاف دارند. آیا معنی آن تبعید از سرزمینی استکه در آنجا مرتکب بزه وگناهگشته است! یا اینکه به معنی تبعید او از سرزمینی استکـه در آنـجا از آزادی بـهرهمند است؟ این امر هـم با زنـدانـی کردن او انـجامپذیر میگردد. و یا اینکه نفی او از زمین، به معنی محروم کردن او از سراسرکره زمین است؟ این هم جز با مرگ او ممکن نمیشود.
ما معتقدیمکه مراد تبعید او از سرزمینی استکه در آنجا به بزه و جنایت دست یازیده است. تبعید او به سرزمین دور دست دیگریکه در آنجا احساس غربت و پریشان حالی و ضعفکند، تا این امر سزای پریشان و پراکند٥ کردن مردم، و بیم دادن و ترساندن ایشان، و سرکشی و زورگوئی در میان آنانگردد، و به سبب بریدن از قوم و قبیله و دوری از دار و دسته ناتوان از دست یازیدن به جنایت وگناهی در تبعیدگاه شود کـه پیشتر مرتکب میشده است!
ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ ... فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ.
این رسوائی آنان در دنیا است، و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است.
در این صورت، سزا و جزائیکه در ایـن جـهان بـدان میرسند، عذاب را در آن جهان از ایشان نمیزداید و برطرف نمینماید، و آنان را همچون بتی ازکیفرها و مـجازاتـهای دیگر از کـثافت گـناه پـاک و پـاکـیزه نمیگرداند. این هم شدت و حدت عقوبت، و زشتی و پلشتی جرم وگناه را مینمایاند ... این امر بدان عـلت استکه گروه مسلمانان لازم است در سرزمین اسلامی در امن و امان زندگیکنند و امنیت داشـته باشند، و قدرت و سلطه مسلمانیکه برابر شریعت خدا میزید و راه میسپرد، بایدکه (از ان اطاعت و فرمانبرداری شود. این است ملت میانهرو خوب و والامـقامی کـه برای شـکـوفائی و رونـق ان، لازم است هـمه تـضمینها را فزونی بخشید ... و این است نظام کامل عادلانهای که واجب است از همه بلاها وگرفتاریها مصون و محفوظ گر دد.
هنگامیکه چنین شورشیان تباهکاری، از گمراهـی و تباهی خود برگردند، و به سبب اطلاع از پلشتیگناه و شدتکیفر، توبهکنند و به سوی خـدا برگردند و راه راست را در پیش بگیرند، بدانگاهکه هنوز ازشوکت و قدرت خود خوردار باشند و دست دولت و حکومت یقه ایشان را نگرفته باشد و دستگیرشان نکرده بـاشد، همگناه و همکیفرشان پاک میگردد و هر دو با هم از اینـان ساقط میشود، و حاکم و رهبر نمیتوانند نسبت بـدیشان کـاری کنند و به مـجازات و تنبیه انـان بپردازند، و در حساب وکتاب اخرت هم خداوند نسبت بدیشان غفور و رحیم خواهد بود:
(إِلا الَّذِینَ تَابُوا -- مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ-- فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) ٠
مگر کسـانی (از ایـن محاربین با حکومت اسـلامی و راهزنان و مفسدانی) که پـیش از دست یـافتن شما بـر آنان از کرده خود پشـیمان شـوند و تـوبه کنند (کـه مـجازات مـذکور یـزدان از انـان سـلب، ولی حقوق مردمان بجای خود باقی میماند). چه بدانید که خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است (و تـوبهکاران را میبخشد و بدیشان رحم میکند).
فلسفه چشم پوشی ازگناه وکیفرشان در این وضـع و حالت، از دوجهـت معلوم و روشن است:
نخست: ارجگذاری توبه و برگشتشان، و معتبر دانستن آن - در حالیکه هنوز آنان میتوانند به تعدی و دست درازی اقدام کنند - دلیل صلاحیت و هـدایت بشمار اسب.
دوم: دل و جرات بخشیدن بدانـان در توبه کـردن و برگشت نمودن از جـرم وگـناه، و افـزایش شوکت و قدرت حکومت اسلامی در جنگ با ایشان از سادهترین و اسودهترین راه.
برنامه اسلامی با سرشت انسانی از هر لحاظ همگامی و همراهی میکند، و همه احساسات و عواطف بشری، و تمام جوانب ر زوایای نفوذ به داخل دل ادمی را در نظرمیگیرد. اخر خدائی که این برنامه را برای مسلمانان پسـندیده است و بـدان خشـنود شـده است، خود از آفریدگار این سرشت است، و آگاه از راهها و جادههای ورود به ژرفای ان است، وکاملا میداند چه چیزی ان سرشت بشری را اصلاح میکند و چه چیزی برای ان شایسته و بایسته است.
(ألا یَعلَمُ مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللّطیفُ الخَبیـرُ؟ا ).
مگر کسـی که (مـردمان را) مـیافریند (حـال و وضـع ایشان را) نمیداند، و حال این که او دقیق و باریک بین اگاهی است
----------------------------------------------------------------------------------------
به نقل ازکـتاب«التشریع الجنائی فی الاسلام مقارناً بالقانون الـوضعی« تالیف عبدالقادر عوده. (ملک / ١٤)
برنامه الهی تنها مردمان را با قانون روبرو نمیسازد و نمیگیرد و بس. بلکه شـمشیرقانون را بـرمیکشد و آهیخته میدارد تا از مشاهده آن کسی به هراس افتد و ازگناه کرددکه جز شمشیر او را به هراس نمیاندازد و ازگناه باز نمیدارد. ولی نخستـین تکیهگـاه آن بـر تربیت دل، و استوار داشتن سـرشت، و رهـنمود روان است. البته برنامه الهی همگام و همراه با ایـنکـار، جامعهای را بر پا و برجا میداردکه دانههای خـوبی و نیکی در آن رشد میکند و میبالد و پاک و پاکـیزه میگردد، و در آن بوته بدی و پلشتی پژمرده میگردد و پرپر میشود. این است که روند قرآنی هنوزکاملا از ترساندن و بیم دادن با مجازات وکـیفر نــمیپردازد و دست نمیکشد، راه خود را به سوی دلهـا و درونها و روانها در پیش میگیرد. در ژرفـای آنـها احسـاسات پرهیزگاری را به جوش و خروش میاندازد، و آنها را برمیانگیزدکه وسیلهای جستجوکنند تا بدان به سوی خدا و جهاد در راه او برای دستیابی به رستگاری روان گردند. و آنها را از سرانجام بــدکفر و خـدانشـناسی برحذر میدارد، و سرنوشت دنیای دیگرکافران را برای آنها به تصویر میکشد، تصویریکه موجب هـراس و پند میگردد:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا تقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ
ای مومنان از خدا بترسید (و از اوامر او اطاعت کنید و از نواهی او اجتناب ورزید) و برای تقرب به خدا وسیله بجوئید (که عبارت از طاعت و عبادت و اعمال شایسته و بـایسته است)، و در راه او جــهاد کـنید تـا این که رستگار شوید. بیگمان اگر همه آنچـه در زمـین است و همانتد آن، مال کافران باشد و (یکایک آنان در آخرت) آن را برای نجات حود از عذاب رور قیامت بپردازند و بخواهند خویشتن را بـدان بازخرید کنند، از ایشـان پذیرفته نمیگردد (و راهی برای نجاتشان وجود ندارد و) دارای عــذاب دردنـاکـی مـیباشند. آنـان پـیوسته مـیخواهـند اژ آتش دوزخ بـیرون بیایید، ولی ایشـان نمیتوانند از آن پـبیرون بـیایند، و دارای عذاب دائـم و مستمرند.
این برنامهکامل یزدانی نفس بشری را از هر سـو فـرا میگیرد و به ژرفایگوشه وکنار آن میخزد و هستی بشری را از درون مخاطب قرار میدهد و از همه نقاط داخلی، او را فریاد میداردکه بپا و خویشتن را رستگار نـما) تـارهای زنـده نـفس بشــری را لمس مـیکند و مینوازد و به طاعت و عبادتش میخواند و به سوی خوبیهایش میراند و ازگناهها و سـرکشیهایش باز و بدور میدارد. هدف اصلی این برنامه آسمانی، درست و استوار نمودن نفس بشری، و بازداشتن آن از انحراف وکژراهه است. در این راستا، مجازات وکیفر تنها یکی ار وسائل و راههای بیشمار است. مجازات وکیفر هدف نیست، و یگانه وسیله هـم نیست.
این بخش در اینجا با داستان دو پسر آدم آغاز میگردد و با تمام الهامهائیکه در بر دارد بـه پـیش میرود. آنگاه از عقوبت و مجازات سخن مـیرود، عقوبت و مجازاتیکـه دلهـا را به تکـان و لرزه مـیانـدازد، و هراسان و بیمناک میسازد. سپس مردمان را به ترس از خدا و داشتن تقوا و هـراس از عقاب یـزدان دعـوت مینماید. همراه با دن به پرهیزگاری و فراخواندن به هوشیاری و بیداری از خواب غفلت، عـقاب و عـذاب رعبانگیز و خوفناکی به تصـویر زده میشود:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ
ای مومنان! از خدا بترسید (و از اوامر او اطاعت کنید و از نواهی او اجتناب ورزید).
هراس تنها باید از خدا باشد. چراکه فقط و فقط چنین هراسی سزاوار بزرگواری انسـان است. امّـا هـر ساز شمشیر و تازیانه، منزلت فرودینی استکه نفسی جـز نفسـای فرومایه بدان نیازمند نیست. هراس از یزدان بسی. والا و بزرگ و پاکیزه است. زیرا هراس از خـدا تقوا است و تقوا در پنهان و آشکار با دل همراه است و در همه جا او را میپاید و رهنمودش مینماید. تـقوا استکه انسانها را از شر و بدی در حالات و اوضاعی بازمیداردکه مردمان ان حالات و اوضاع را نمیبینند و از آنها آگاه نیستند، و دست قانون بدانها دسترسی ندارد. اصلا قانون هر چندکه ضروری است امّـا به تنهائی و بدون وجـود پرهیـزگاری، ممکن نیستکه بر دوام و ماندگار بماند. زیرا چیزهائی که در این صورت از دست قانون به در میرود و از دیـد قـانون پنهان میماند، چندین برابر آن چیزهائی است که بدانـها دسترسی دارد و آنها را میپاید. هیچگونه صلاح و فلاس بهره فردی و نصیب جامعهای نمیگرددکه تنها بر قانون تکیه داشته باشند، قانونیکـه مـراقبت و دیدبانی غیبی آن را نپاید، و قدرت و سلطه یزدانی آن را همراهی ننماید، قدرت و سلطهایکه درونها از آن بترسند ودلها ازآن بلرزند و خویشتن را از غضب و عذاب او بدور دارند.
وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ
برای تقرب به خدا وسیله بجوئید (که عبارت از طاعت و عبادت و اعمال شایسته و بایسته است).
از خدا بترسید و خـویشتن را از غضب و عذاب یزدان بدور دارید. برای تقرب به خدا وسیله بجوئید. اسباب و موجباتی را بـطلبیدکه شما را به خدا ربط و پیوند دهد و به مغفرت و مرحمتش بـرساند. در روایتی از ابن عباس آمده است: برای تقرب به خدا وسیله بجوئید، بدین معنی استکه : برای تقرب به خدا به دنبال نیاز باشید. انسانها زمانی که احساس نیاز به خدا را داشته باشند، و وقتیکه نیاز خـود را از پیشگاه او بجویند، در استانه ربوبیت یزدان وضـع صحیح و حالت درست عبودیت را پیدا میکنند، و بدین وسیله شـایستهترین وضع و نزدیکترین حالت برای دستیابی به نـجات و رستکاری را خواهند داشت. هر دوی ایـن تـفسیرها میتواند معنی چنین عبارتی بـاشدو به صلاح دل و حیات درون بینجامد و به رستگاری مـطلوب منتهی بشود.
« لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ »
تا این که رسـتگار شوید.
در دیگر سو، صحنه کفار قرار دارد. آن کسانی کـه از خـدا نـمیترسند و وسـیلهای برای تـقرب به خفا نمیجویند و سرانجام رستگار نمیگردند ... این صحنه، کاملا زند٥ و برجسته و دارای حرکت و جنبش است. روند قرانی با اوصاف وکلمات از این صحنه سـخن نمیگویـد، بلکه به زبـان حـرکات و انـفعالات درباره ایشان به تعبیر میپردازد. آنگونه که شـیوه قرآن در ترسیم صحنههای قیامت، و همچنین در ذکـر اغـلب مطالب ، مقاصد است:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا تقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ
بیگمان اگر همه آنچه در زمین است و همانند آن، مـال کـافران بـاشد و (یکـایک آنـان در آخرت) آن را بـرای نـجات خود از عذاب روز قیامت پپردازنـد و بخواهند خویشتـن را بـدان بـازخرید کـنند، از ایشـان پذیرفته نمیگردد (و راهی برای نجاتشان وجود ندارد و) دارای عذاب دردناکی میباشند. انان پیوسته مـیخواهـند از اتش دوزخ بیرون بیایند، ولی ایشان نمیتوانند از ان بیرون بیایند، و دارای عذاب دائم و مستـمرند.
نیروی خیال تا انجاکه میتواند به فرض تصورکـند، این است: هـه چیزهائیکه درکره زمین است متـعلق به کافران باشد. امّا روند قرانـی چیزی را برای ایشان فرض میکندکه در جهان فرضی هم بالاتر از نـیروی خیال است. بـرای انان فرض مـیکندکه انگار هـمه چیزهایکره زمین را دارند، و افزون بر ان، به اندازه هـمه آن چیزها را هم دارند. روند قرآنیکافران را چنین به تصویر میکشدکه آنــان در تـلاش و تکـاپویند و میخواهند با دادن این چیزهای کره زمـین و چـیزهای دیگری هـمسان آنها خویشتن را از عذاب روز قـیامت برهانند و. این همه ثروت را فـدیه خـویشگـردانـند! همچنین روند قرآنی صحنهای از آنـان را به تصویر میکشد.کهکوشش میکنند خود را از دوزخ بیرون بکشند،،ولی بدین هدف نمیرسند و از اینکار ناتوانند و در عذاب دردناک و سرمدی باقی میمانند.
این صحنه، صحنه مجسم و پدیداری استکه دیدگاهها و جنشهای متوالی و پیاپی دارد. یکی از دیـدگاهها، دیدگاهی، است کـه در آن پـدیدار مـیگردند و هـمه چیزهای زمین و برابر آنها را به همراه خود آوردهانـد. همه این دارائیهای کلان را نشان میدهند و پـیشنهـاد میکنندکه آنها را از ایشان بپذیرند و ازکیفرکفر و ناباوری معاف و رهایشان گردانند. کـافران در دیـدگاه دیگری دیده میشوند که نومیدانـه ایسـتادهانـد و بـه خـواست و امــیدی کـه داشـتهانـد نـرسیدهانـد. به درخواستهایشان پاسخی ندادهاند، و به خواهشـهایشان توجهی ننمودهاند. دیدگاه دیگری از ایشان چنین است که دارند به دوزخ درمیافتند . دیدگاه دیگری از آنان در حالی نموده میشودکه به تکاپو استادهاند و تلاش میورزندکه هرگونهکه شده است از دوزخ خویشتن را بیرون کشند و بیرون روند. دیدگاه دیگـری از ایشـان بدین شکل است که فرشتگان ایشان را وادار به ماندن در دوزخ میکنند. بدین هنگام پرده فرو میافتد و در آنجا برای همیشه ایشان را نگاه میدارند[6]!
در پایان این درس، حکم دزدی ذکر میگردد:
«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ » ٠
دست مرد دزد و زن دزد را بـه کـیفر عملی که انـجام دادهاند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید، و خداوند (بر کار خود) چیره (و در قانونگذاری خویش) حکـیم است (و برای هر جنایتی عقوبت مناسبی وضع میکند تا مانع پخش آن گردد). اما کسی که پس از ارتکاب ستم (دزدی) پشیمان شود و (از دزدی) توبه کند و (با انجام اعمال نیکو و پس دادن اموال مسروقه یا قیمت آنها) به اصلاح (حال خود) پردازد، خداوند توبه او را میپذیرد، بیگمان خداوند بس آمـرزنده و مــهربان است. مگـر نمیدانی که سلطنت آسمانها و زمین (و هر چه در آنها است) از آن او است؟ هر کس را بخواهد (برابر حکـمت و رحمت خود) میبخشد. و خدا بر هر چیزی توانا است.
جامعه اسلامی برای ساکنان سرزمین اسلامی - با هر عقیده و مرامیکه دارند - چیزهای زیـادی را فـراهم میآورد و انگیزههای فراوانی را تـهیه میبیند تـا در پرتو آنها اندیشه دزدی از دل انسانهای عالم بیرون و دفع شود. جامعه اسلامی نیازمندیهای زندگی مردمان را و چیزهائی راکه برای شهروندان بسنده باشد، تامین وتضمین میکند. وسائل تربیت و تعلیم و بــهداشت و بهداری و سالم سـازی را تامـین و تـضمین مـیکند. عدالت در توزیعکالا را تامـین و تضمین مـینماید. همچنین جامعه اسـلامی هر نوع مـالکیت فـردی را میپایدکه از راه حلال رشدکند و فراهم آید. مالکیت فردی را تبدیل به یک وظیفه اجتماعی مینماید و آن را بگونهای درمیآوردکه به جامعه سود برساند و مایه زیان و آزار جامعه نگردد ... با عنایت بدین چیزها است که جامعه اسلامی سـعی میکند اندیشه دزدی را از اذهان مردمان سالم بیرون سازد. در این صورت، جامعه اسلامی حق داردکه در عقوبت دزدی و مجازات دست درازی به مالکیت فردی، و تعدی بر امـنیت عـمومی مردمان، سختگیری بکار ببرد. امّا با وجود سختگیری، اجرای حدود و بهکیفر رساندن مـجرمان را بـا بـودن شبهه، حذف میکند و بدان اقدام نمیورزد، و برای این که متهم بدون دلیل صحیح و درستگرفتار و مواخذه نشود» هر نوع تضمین و همهگونه تامـین را بـرای او فراهم میآورد.
شاید مناسب باشد که تا اندازهای درباره این مختصر، سخن به درازاکشانیم و مساله را بهتر بشکافیم:
نظام اسلامی، مجموعه کـاملی است. فلسفه جزئیات قوانین آن چنانکه باید فـهم نـمیگردد، مگر آنکه سرشت نظام اسلامی و اصول و ارکان وتـضمینات و تعهدات آن مورد نظر قرار داده شود. همچنین جزئیات این نظام، شایسته پیاده و اجراءکردن نیستند، مگر نظام اسلامی بطورکامل مورد نظر بوده و به همه مقررات و به جملگی قوانین آن عمل شود. امّا بسندهکردن بـه حکمی از احکام و رکنی از ارکان و اصلی از اصـول اسلام، در سایه سیستمیکه همه قوانـین آن اسـلامی نیست، هیچگونه فایدهای در بر ندارد، و بخشگسیخته و بریده آن، پیاده و اجراءکردن اسلام بشمار نمیآید. زیرا اسلام جزءها و تکهها نیست. اسلام سیستمکاملی استکه پیاده و اجراءکردن آن، همه جوانب زندگی را در بر میگیرد و بر سراسر آن بال و پر میگشاید.
این حال اسلام بگونهکلی و عمومی است، و امّا نسبت به موضوع دزدی، باز همکار بر همین حال و منوال و روال است و دگرگون نمیشود.
اسلام پیش از هر چیز حق و حقوق زندگی هر فردی را در جامعه اسلامی مقرر میدارد. حق و حقوق او را در بهرهمندی از وسائل لازمه برای حـفظ حـیات مـعین مینماید.
از جمله حق و حقوق هرکسی این استکـه بـتوانـد بخورد و بنوشد و بپوشد، و خانهای داشته باشدکه سر پناه وکاشانه او باشد و در آن بسر برد و بیارامد و بیاساید. و از جمله حق و حقوق فرد برگروه مسلمانان و بر دولت نمایندهگروه مسلمانان - ایـن استکه بدین نیازمندیها دسـترسی پـیدا کـند. رسـیدن بدین نیازمندیها نخست از راه کارکردن، مادام که توانـائی
کارکردن را داشته باشد. برگروه مسلمانان، و بر دولت نماینده گروه مسلـانان، واجب است که شیوه کارکردن را بدو بیاموزد، و برای اوکار پیدایند، و ابزارکار را در اختیار او قرار دهد. اگر فرد به سبب نبودن کار، یـا نبودن ابزارکار، و یا بر اثر ناتوانی جزئی یاکلی او از کارکردن، چه موقتـی و چه دائمی، بیکار بماند، و یا این که درآمدکسب وکارش نیازمندیهای وی را برآورده نکند و بسنده نباشد، او حق داردکه این نیازمندیها را از راههای گوناگونی تامین و برآورده کند، نخست: از راه هزینهای که بر افراد قدرتمند و ثـروتمند خـانواده شرعاً واجب میگرددکه برای او تهیه و بدو پـرداخت کنند. دوم: بر افراد توانا و دارای محل واجب خواهد بودکه هزینه زندگی او را تهیه ببینند و بدو بپردازند. سوم: لازم استکه بیتالمال مسلمانان حق واجب و سهم معین او را بپردازدکه در اموال زکات دارد. اگر هم اموال زکوی کفاف نکرد، دولت مسـلمانی که مجری جملگی قوانین آئین اسلام در سرزمین اسلامی است، باید مبالغی را بر ثروتمندان برای پرداخت به مستمندان واجبگرداند که کافی و بسنده ایشان باشد. مبالغی را بر ثروتمندان واجب گرداند که بیش از انـدازه نـیاز زندگی مستمندان نباشد، و نیاز مستمندان هم بیش از حد معمول تعیین نگردد، و مایه ستم به مالکیت فردی فراهم آمده و بالیده از راه حلال نشود.
اسلام هـمچنین در محدود کــردن وسائل گـردآوری دارائی سختگیری میکند. مالکیت فردی در اسلام جز از راه حلال حاصل نمیگردد. بدین لحاظ در جامعه اسلامی مالکیت فردی مایهکینهتوزیکسانی نمیگردد که چیزی ندارند، و حرص و آز ایشان را برای غارت و دزدی اموال دیگران برنمیانگیزد، مخصوصاً وقتی که نیازمندان میبینند که نظام حکومتی اسلام نیازشان را برآورده می کند و ایشان را بیبهره و نـادار رهـا نمیسازد.
اسلام درونهای مردمان را تربیت میکند، و دلهـایشان را پاکیزه میدارد، و اخلاقشان را آراسـته و پـیراسـته میسازد. اندیشه آنان را متوجهکسب وکار و تلاش و کوشش از راه صحیح مـینماید. تـفکرشان را مـتوجه دزدی و یاکسب وکار از راه سالم نـمیکند. هرگاهکار یافته نشد، و یا برای امرار معاش وگذراندن زنـدگی ایشانکافی و بسنده نبود، حق و حقوق آنان را با شیوههایگوناگون پـاکی، و از راههای جوراجور بزرگوارانهای، بدیشان میپردازد.
در این صورت،دزد در سایه چنینسیستم و نظامی چگونه دزدی میکند؟ اگر هم دزدی کـند برای سـد جـوع و بـرآوردن نیاز دزدی نمیکند. تنها دزدی او به خاطر آز ثروتمندی و رسیدن به دارائی از راه نادرست است. رسیدن به ثروت و دارائی در سرزمین اسلامی، بدین شیوه، یعنی از راه ترساندن و به هراس انداختن گروه مسلمانان جستجو نمیگردد و فرا چنگ آورده نمیشود. به خوف و هراس انداختنگروه مسلمانانیکه باید از آرامش برخوردار باشند، سبب میشود امنیت و آسایش از آنان سلبگردد، و دارندگان دارائی حلال بر اموال حلال خود اطـمینان نداشته باشند.
در چنین جامعهای، هـرکسـی حـق دارد از راه حلال دارائی به دست آورد، نه از راه ربا، خیانت، احتکار، خوردن دستمزدکارگران، و امثال اینها ... پس از فراهم آوردن دارائی، باید از آن زکـات بدهد، وگذشته از زکات، مقداری راکه مورد احتیاجگروه مسلـمـانان است عطاءکند ... در چنین نظامی، حقی از حقوق هرکسی این استکه بر دارانی ویژه خود اطمینان داشته باشد و در پرتو امنیت، دارائی ویـژه او در معرض دزدیـها و چپاولها و یغماها و تاراجها قرار نگیرد.
هرگاه دزد با وجود همه اینها به دزدی پردازد، چنانچه دزدیکند و بینیاز هم باشد، و حرام بودن دزدی را نیز بداند، و احتیاجی به دزدیدن اموال مردم نداشته باشد، چون مردمان دارائی او را غصب نکردهانـد و دارائـی خود را هم از راه حرامگرد نیاوردهاند، اگر دزد در این احوال و اوضاع دزدیکند، دزدی او بدون عذر و بهانه است، وکسی را نسزدکه بدو رحمکند و مهربانی نماید.
هنگامیکهگناه دزدی او ثابتگردد.
امّا اگر دزد دزدیکند و شبهه نیاز و غیره در میان باشد، قاعده عمومی در اسلام این استکه: حد با بودن شبهه اجراء نمیگردد. به همین خاطر بوده استکه عمر (رض) در عامالرماده[7]، که خشکسالی سختی روی داده است، دستدزد را قـطعنکرده است.زیراگرسنگی فراگیر بوده است. همچنین هنگامیکه غلامان ابن حاطب پسر ابوبلتعه، شتری را از مردی از قبیله مـزینه دزدیدند، دستور داد دستـهای ایشان قـطعگردد. ولی وقـتیکـه روشن شدکه ارباب آنان، ایشـان راگرسنه نگاه میدارد، حد را بر آنان اجراء نکرد، و برای تنبیه اربابشان دستور داد دو برابر بهای شـتر از ارباب دریافت گردد.
قانون حدود اسلامی باید چنین فهمیده شود. اسلامیکه در سایه نظامکامل آن، تضمین و تامین همگان در مد نظر است، نـه تـضمین و تامـین طبقهای به حساب طبقهای، و نه فراهــم آوردن خـوشبـتی دسـتهای، با بدبختی دستهای! نظام حـکومت اسلامی، ابزارها و راههای جلوگیری ازگناه و جـنایت را بر ابزارها و راههای عذاب و عقاب، مقدم میدارد، و تعدیکنندگان و بزه کارانی را تنبیه میکند و بهکیفر میرساندکه بدون دلیل و برهان و عذر و بهانه دست به تعدی و بزه زنند.
پس از ذکر این حقـیقـت همگانی استکـه میتوانیم درباره حد وکیفر دزدی به سخن درآئیم:
دزدی عبارت است از برداشتن اموال دیگران، اموالی که پنهان و نهان شده باشد از دیـدگان مردمان ... لذا اموالی که دزدیده میشود باید اموالی باشدکه آن را قائم و پنهان کرده باشند. انـدازهایکه تـقـریباً فقهاء مسلمانان بر آن متفق هـستندکه در برابر دزدیدن آن مقدار از جایگاه محکم و استوار، و بگونه نـهانی و پنهانی، معادل یک چهارم دینار[8] است. یعنی حدود بـیست و پنج قرش با پولکنونی ما. حتما باید چـنین اموال دزدیده شدهای در پناهگاه و جـایگا٥ محکمی بوده باشد و دزد آن را از چنین پناهگاه و جـایگاهـی دزدیده باشد و آن را با خـود بیرون بـرده باشد ... پس کسی که امانتی را بدزددکه خودش امانتدار آن بوده است، قطع دستی در میان نخواهد بود. خادمیکه اجازه ورود به منزل را دارد، در برابر چیزیکه مـیدزدد، دستش قطع نمیگردد، زیرا اموال مسروقه نسبت بدو در جای محکم و دور از دسترس قرار نـداشـته است. عاریهگیرنده اگـر عاریه را انکارکـند، قـطع عضو نمیگردد. همچنین در برابر دزدیـدن مـیوه در باغ و غلات در مزرعه، قطع و بریدنی در مـیان نـیست، تـا زمانیکه میوه به جایگاه خشککـردن، و غلات به خرمنگاه، آورده نشده است. در برابر دزدیدن امـوالی که بیرون از انبار باشد، و پولیکه در صندوق ویـژه همچونگاوصندوقگذاشته نشده باشد، قطع و بریدنی انجام نمیپذیرد، و در امور و مسائلی بسان اینها ... از سوی دیگر، اموال و دارائـی مســروقهایکـه دزدیـده میگردد، باید متعلق به دیگران باشد.
بس اگر شریکی از شریک خود اموالی را بدزدد، قطع دست نمیگردد، چون در آن اموال شریک است و به تمام وکمال متعلق به دیگران نیست.کـسیکه از اموال بیتالمال مسلمانان دزدی کند، قطع دست نمیگردد، زیرا چنین اموالی خالصانه متعلق به دیگران نمیباشد ...کیفر چنین دزدیهائی در همچون حالتهائی، قطع عضو نیست. بلکه تعزیر، یعنی تنبیه است. تعزیر پـائینتر و سبکتر از حد است و با تازیانه، یا زندانیکردن، و یا توبیخ، و یا اینکه با اندرز دادن و نصیحتکردن، انجام میپذیرد، و هر یک از اینها در اوضاع و احوال خاصی برابر برداشت قاضی از شرائط موجود و محیط حاکم، اجراء میگردد.
قطع بدین صورت انجام میپذیرد: نخستین بار، دست راست تا مچ بریده مـی-شود. اگـر دزد برای بار دوم دزدی را تکـرارکـرد، پـای چپ او تا مـچ آن قـطع میگردد. این اندازه بریدن، مورد اتفاق است. امّا فقهاء فقط در قطع عضو سومبن یا چهارم بار دزدی اختلاف دارند.
شبهه، مانع اجراء حـد است. مـثلا شـبههگـرسنگی و نیازمندی، حد را ساقط میسازد. شبهه شریک بـودن در اموال، حد را بر طرف مینماید. برگشت اقرارکننده از اقرار خود - اگرگواهانی وجود نداشته باشند - شبهه بشمار است و حد را برطرف میسازد. سر بـاز زدن گواهان ازگواهی دادن، شبهه است ... و به همین منوال و بر همین روال ...
فقهاء در چیزهائیکه آنها را شبهه بشمار مـیآورند، اختلاف نظر دارند. ابوحنیفه برای مثال، حـد را سـاقط میداند در دزدی اموالی که در اصل مـباح و آزادنـد، حتی اگر در مکان و جای امنی همگذاشتد شده باشد، همچون دزدیدن آب پس از ریختن آن به آب انبارها و حوضها و آبگیرها و سایر جاهای محل نگاهداری و نگاهبانی از آن، و مثل دزدیدن نخجیـر پس از شکار کردن آن. زیرا هم ابو هم نخجیر در اصل مباح و آزادند. مباح الاصل بودن آنها موجب مـیگردد شبهه مباح و آزادی بر جای بوده بـاشد، حتی اگر اموال مسروقه در محل امنی هم نگـاهداریگـردد. شـراکت عمومی نیز شبههای را در دزدی پدیدار میسازد مبنی بر بقای شراکت حتی بعد از نگاهداری و محافظت در محل پر امن و امانی ... هر چند مالک و شـافعی و احمد، در همچون حالتهائی حد را ساقط نـمیفرمایند، امّا ابوحنیفه حد را ساقط میدانـد در ایـن موارد و همچنین در دزدی همه چیزهائیکه فسـاد به سـرعت دامنگر آنها میشود و تباهی هر چـه زود بدانـها میرسد، همچون خوردنیهای تر و باقلا وگـوشت و نان و شبیه اینها. امّا ابویوسف با شافـعی مخالف است و نظریه سه امام پیشین را میپذیرد.
بیش از این نمیتوانیم درباره تفصیل اختلافات فقهاء در این زمینه سخنگوئیم و به جلو رویم. چنین اختلافاتی را باید درکتابهای فقهی جست و بررسی کرد. این مثالهای اندک ما را بسنده است و از سنجش آنها میتوان به بزرگواری و آسانگیری اسلام پـی برد و دانستکه این آئین چه اندازه آزمند است بر اینکـه مردم را با شبهههاگرفتار و مواخـذه ننماید. پـیغــبر خدا (ص) میفرماید:
(إدرَ أ وا الحُدُودَبالشُّبُهاتِ).
با بودن شبههها، حدها را دفع و برطرف کنید.
عمـر ابن خطاب میگوید:
«اگر با شبههها، حدها را دفـع و حذفکنیم، برایـم خوشایندتر است از اینکه با وجود بودن شبههها، حدها را اجراء نمایم»[9].
لازم است سخنی درباره سازگاریکیفر قطع دست بیان داریم،کیفریکه به دنبال فراهم بودن موجبات و اسباب خویشتنداری، و وجود تضمینها و تامینهای دادگرانه، با شدت هر چه بیشتر به مرحله اجراء درمیآید.
عبدالقادر عوده درکتاب: «التشریع الجنائی الاسلامی مقارناً بالقانون الوضعی» جزء اول، صفحات ٦٥٢ تـا ٦٥٤ چنین مینویسد:
«علت وجوب قطع عضو دزد این است: دزد وقتیکه درباره دزدی میاندیشد، در حقیقت چنین میاندیشد که از دسـترنج و دستآورد دیگران بـردسـترنج و دستآوردخود بیفزاید. در این صـورت او دسترنج و دستآورد خود را از راه حلالکم و ناچیز میشمارد، و میخواهد آن را از راه حـرام افـزایش دهـد و فـزونی بخشد. او به ثمره و حاصلکار خود بسنده نمیکند، و چشم طمع به ثمره و حاصلکار دیگران میدوزد. چنین کسی در حقیقت دزدی میکند تا بر توان هزینهکردن خود بیفزاید و یا خویشتن را در میان دیگران والا و دارا جلوهگر نماید، و یا از عرق جبین وکد یمین مردمان بیاساید و آسوده بسر برد، و یا اینکه بر آیـنده خود خاطر جمعگردد. پـس انگیزهایکه به دزدی میکشاند و بر پایه چنین معیارهائی استوار است، تنها بیشتر فراهم آوردن و بیشتر دارائی فراچنگ آوردن است. شریعت اسلام هم با چنین انگـیزهایکه در درون انسانها باشد سخت میجنگد وکیـفر قطع عضو را اعلام میدارد. زیرا قطع دست یا قـطع پا منتهی بهکاهشکار میگردد. زیرا دست و پا هر دو ابزارکارند، هرکاریکه باشد. کاهشکار نیز موجبکمبود دارائی میشود.کـمبود دارائی هـم منتهی بهکاستی توانائی بر خرجکردن و هزینه نمودن وخـودنمائیکـردن وخـویشتن را نشـان دادن میگردد. سرانجام،کار منتهی به سـخت رنـج کشیدن و خیلیکارکردن و بر آینده هراس شدید داشتن میشود.
شریعت اسلامی با تعیینکیفر قطع، آن دسته از عوامل و انگیزههای روانی راکه انسان را به ارتکاب جرم و دست یازیدن بهگناه میخـوانند، با عوامل و انگیزههای روانی دیگری دفع و برطرف میسازدکه انسان را از ارتکاب سرقت و دست یازیدن به دزدی باز میدارند و در مقابل عوامل و انگیزههائی قرار دارند که انسان را به جرم وگناه میخوانـند. هنگامی که عـوامل و انگیزههای روانی، انسان را وادار به ارتکاب جرم و دست یازیدن بهگناهکرد و انسان مرتکب بزهکاری و دزدی شد، درکیفر و مجازاتیکه به دنبال دارد، الم و بلائی و رنجی و دردی استکه دزد را از دزدی مجدد بدور مـیدارد و انگـیزههای دزدی را از پهنه دل میزداید. دزد بگونهای تنبیه میشود که دیگر خـیال دزدی بر مخیلهاش نمیگذرد و بار دوم بدینکار زشت دست نمییازد.
این پایه بنیادینی استکه مجازات دزدی در شـریعت اسلامی بر آن استوار است. به جان خودم، این بهترین پایه بنیادینی استکه از آغاز جهان تا روزگارکنونی ما کیفر دزدی مبنی و استوار بر آن است.
قوانین، زندانی کردن را کیفر دزدی کردهانـد. چنین کیفری، در جنگ با جرم و جنایت بطور عام، و در نبرد با دزدی بطور خاص، به شکست انجامیده است. ایـن شکست بدان علت استکه زندانیکردنکیفری نیست که در اندرون دزد عوامل و انگیزههائی بیافریندکه دزد را از جرم و جنایت دزدی کردن براند و بدورگرداند. زیراکیفر زندانیکردن، میان دزد و میانکار، فاصلهای نمیاندازد مگر مدتیکه در زندان سرمیبرد[10]. اصلا در زندان چه نیازی بهکسب وکار دارد، وقتیکه هر چـه بخواهد وجود دارد و نیازمندیهایش برآورده میگردد؟ زمانی هم از زندان بیرون بیاید میتواندکار بکند و پول بدست بیاورد. فرصتهای زیادی داردکه کسب وکارش را رونق ببخشد و بر دارائـی خـود بیفزاید، چه از راه حـلال باشد وچه ازراه حـرام همچنین میتواند مردمان راگول بزند و جلو دیـدگان ایشان در سیمای بزرگان و بزرگواران ظاهر شود. در نتیجه مردم خویشتن را از سوی او در امن و امان بینند و با او همکاری و همـیاریکنند. در این صورت اگر سرانجام برسد به چیزیکه مـیخواهد، چه خوب! اگر هم به خواست و ارزوی خـود نرسید، چیزی را از دست نداده است، و سود قابل توجهی از جیب او بیرون نرفته است.
ولیکیفر قطع عضو دزد را ازکارکردن بازمیدارد، و یا از قدرت و توانائیش برکار وکسب تا حد زیـادی میکاهد. به هر حال فرصت افزایش کسب وکار، به سبب از دست دادن عضو،کاستی میگیرد، و چـه بسا نیستی میپذیرد.
کسـیکه نشانه بزهکاری را بر پیکرش حمل میکند، و دست بریدهاش سوابق او را اعلان میکند و فریاد میدارد، دیگر نمیتواند مردمان را گول بزند، و یـا ایشان را بر آن داردکه بدو اعتماد داشته باشند و با او همکاری و همیاریکنند. سرانجامیکه تیر محاسبه از آن به خطـا نمیرود ایـن استکه زیـانمندی قطعی و حتمی است، هنگامیکهکیفر دزدی قطع عضو باشد. و لنگه ترازوی سودمندی سنگینتر است، هنگامیکه کیفر دزدی زندانیکردن باشد. در خـمیره سرشت همه مردمان نه تنها دزدان چنین سرشته شده استکه از کاری دوری نکنندکه در آن جانب سود بر جانب زیان میچربد، و اقدام به کاری نکنندکه زیان در آن محقق باشد.
بدنبال بیان این مطالب، شگفت خواهمکرد ازکسانیکه میگویند:کیفر قطع عضو، با ترقی و تعالی و علوم و فنونی سازگار و همآهنگ نیست که انسانیت و تمدن امروزی ما بدان رسیده است. انگار انسانیت و تـمدن این استکه در برابر جرم و جنایتیکه دزد مرتکب میشود، بدو جائزه هـم بدهیم، و او را بر ادامهکژ راههایکه در پیشگرفته است وگمراهییکه ورزیده است، تشویق هم بکنیم، و او را بر حـرکت و ادامـه سرگشتگی دل و جرات ببخشیم، و خودمان در بیم و هراس و پریشان حالی و دلهره سربـبریم، و رنـج بکشتیم و بدبـختـی ببینیم تا بیکارهها و دزدان بر حاصل کارمان چیره گردند!
برای بار دوم در شگفتم ازکسانیکه میگویند.کـیفر قطع عضو با چیزیکه انسانیت و تمدن بدان رسـیده است، سر سازگاری ندارد. انگار که تمدن و انسـانیت این است که دانش نوین و منطق دقیق را انکارکنیم، و سرشت انسانها را فراموشگـردانیم، و آزمـودهها و تجربههای ملتها را نادیدهگیریم و نسبت به دسـتاورد علمی بشری خود را به نادانی زنیم، و عقلها و خردهای انسانها را پوچ و بیسود قلمدادکنیم و بیکاره و بیمایه گردانیم، ودستاوردها و نتائجی را بیهوده و بیفائده رها سازیمکه حاصل و ثمره اندیشه ما است، تا به دنبال سخنانی راه بیفتیمکه گوینده آنها جز بیم دادن وگمـراه ساختن، دلیل و برهانی برگفتارهایش نمییابد!
اگرکیفر سزاوار واقعاًکـیفری استکـه با تمدن و انسانیت همآهنگ و همگام باشد، قطعاکیفر زنـدانـی کردن لغوگردد و قلم بطلان بر آنکشیده شود، و قطع عضو باید برجای و ماندگار باشد و در دفتر روزگار ثبت و ضبطگردد. زیراکیفر قطع عضو بر پایه محکم دانش روانشناسی، و سرشتهای انسانها، و تـجربهها و آزمونهای ملتها، و منطق خردها و پـدیدهها، استوار است.کیفر قطع عضو، پایههائی را تشکیل مـیدهدکه کاخ تمدن و انسانیت بر آن پابرجا و برافراشته میگردد. امّاکیـفر زندانی، نه بر پـایه علمی استوار است و نه بر پایه تجربی. همچنین نه با منطق عـقلها سازگاراست و نه با سرشتهای پدیدهها همگام.
کیفر قطع عضو، اصل بنیادین پژوهش روانی و عقلانی انسان است، و لذا قطع عضو سازگار با سرشت افـراد است و همچنین برازندهگروههای انسانی است. زیـرا منتهی به کاهش بزهکاریها و پـیدایش امـنیت جامعه میگردد. خوب، مادامکهکیفری سازگار با سرشت فرد و شـایان گـروهگـردید، چـنین کیفری برترین و دادگرانهترین کیفرها است.
امّا همه این چیزها به عقیده بعضیها،کیفر قطع عضو را توجیه نمیکند وزیبا و آراسته جلوهگرنمیسازد. زیرا چنین مردمانی - هـمـانگونهکـه میگویند - معتقدند چنینکیفری سـنگدلانه و دژخیمانه است. ایـن هم نخستین و واپسین دلیلی استکه دارند. اما چنین دلیلی پوچ و نادرست است. زیـرا واژه عقوبت هـمخانواده عقاب است. عقاب هم عقابگفته نمیشود وقـتیکه همراه با نرمش و سستی و ضعف و ناتوانی باشد. بلکه چنین عقاب شل و آبکی وکم جان و ناتوانی، بازیچه و سرگرمی و یا چیزی نزدیک بدینها بشمار میآید. لذا سنگدلی باید درکیفر نمودارگردد، تا درست باشدکیفر را عقوبت نام داد»[11].
یزدان پاککه مهربانترین مهربانان است، بدانگاهکه در عقوبت سرقت وکـیفر دزدی، سختگیری میکند، میفرماید:
(فَاقطَعُوا أیدیهُُُمـا جَـزاءَ بمـاکَسَـبا- نَکـالاً مََّـنََ اللََّّه...).
دست مرد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام دادهاند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید....
این تنبیه و مجازات بازدارنده یزدان است. بازداشتن از ارتکاب جرم ، خودش مرحمت و مهربانی نسبت به فردی استکه نفس امّارهاش بدو مـیگویدکـه دزدی کند. زیرا چنینکیفری و مجازاتی، او را از انجام بزه و گناه بازمیدارد. همچنین چنینکیفری و مجازاتی، نسبت بهگروه مردمان نیز مرحمت و مهربانی است. زیرا امنیت و آسایش را بدیشان ارمـغان مـیدارد ... هرگز هیچکسی ادعاء نمیکندکه از خداوندگار مردمان نسبت به آدمیزادگان مهربانتر و دلسوزتر است، مگـر اینکه در دلشکوری، و در جانش تیرگی است. نه دل بینائی و نه روح با صفائی دارد. واقعیت تاریخیگواهی میدهدکهکیـفرقطع عضو در مد ت تقریباً یک قرن از زمان در صدر اسلام جز بر چند نفر اجراء نگردید. زیرا جامعـه با سیستمـیکـه داشت، و بـاکیفر سنگین و کمرشکنیکه در برابر جرم و جنایت روامـیدید، و امنیتـها و تضمینهائیکه از بایستگی چنینکیفری خبر میداد، جز چند نفری به قطع عضوگرفتار نیامدند.
آنگاه خداوند مهربان، درگاه توبه و پشیمـانی را پـیش پایکسی باز میگذاردکه میخواهد توبهکند و به آستانهاش برگردد، بدین شرط که واقعاً پشیمان باشد و به آستانهکریمـانهاش صادقانه برگردد و ازگناه و بزه قاطعانه دست بکشد. البته نباید بدین اندازه نیز بسنده کند و فقط به دوریگزیدن ازگناه قناعت نماید. بلکه باید بهکارهای نیک و شایسته دست بزند، و علاوه از نکردن بدیها، به انجام خوبیها هم اقدامکند:
(فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )
اما کسی که پس از ارتکاب ستم (دزدی) پشیمان شود و (از دزدی) توبه کند و با انجام اعمال نیکو و پس دادن اموال مسروقه یا قیمت انـها) بـه اصـلاح (حال خود) پردازد، خداوند توبه او را مـیپذیرد، بیگمان خداونـد بس آمرزنذه و مهربان است.
ستمگری چون کار شرارتبار و تباهیخیزی استکه انجام میپذیرد، کـافی نخواهـد که سـتمگر تنها از ستمگری خـود دست بردارد و بنشیند. بلکه باید ستمگری خود را با انجامکار مثبت و خوب و اصلاح کننده، جبرانکند ... در برنامه یزدان، کـار ژرفتـر و بالاتر از این است. نفس انسان باید بجنبد و به تلاش ایستد و تکاپو بیاغازد. اگر از شر و فساد دست بردارد، و در راه خیر و خوبی و شایستگی و بایستگی و اصلاح حال نجنبد و به تـلاش نـایستد و تکاپونـیاغازد، در زوایایگستره آن، خلئی باقی میماند که نفس را دوباره به شر و فساد برمیگردانند.
امّا وقتیکه نفس انسان در را٥ خیرو خوبی و صلاح و اصلاح به تکـان درمـیآید و به تک مـیایستد، از برگشت به شر و فساد در امان مـیماند، و با انجام کارهای مثبت و پرکردن خلا، ازگرایش به بدیها و تباهیها ایمن و آسوده میگردد... قطعکسیکه با ایـن برنامه به تربیت نفسها مـیپردازد خدا است و بس. خدائیکه خودش مردمان را آفریده است، و او خود میداند چه مردمانی را هستی بخشیده است.
در پرتو بیانکیفر و عبث جرم و جنایت، وذکر توبه و مغفرت، روند قرآنی یک قاعده کلی را بیان میداردکه قانون جزا و سزای دنیا و آخرت بر آن اسـتوار است. آفریدگار این هستی و مالک این فراخنای وجود است که دارای مشیت والا و اراده بالا در سراسرگستره فراخ کائنات است، و صاحب سلطه و قدرتکلی درکار
سرنوشت همه پدیدههای حهان هستی است. تنها او استکه سرنوشت جهان وجهانیان، و از جمله مردمان را مقرر و معین میدارد. همچنین فقط و فقط او است که برای زندگی مردمان قانونگذاری بکند، و بدیشان سزا و جزایکـارهایشان را در دنـیا و آخـرف عطاء میفرماید:
(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).
مگرنمیدانی که سلطنت آسمانها وزمین (وهر چه در آنها است) ازآن او است؟ هـر کس را بخواهد (بـرابـر حکمت و رحمت خود) مـجازات میکند، وهـر کس را بخواهد (برابر حکمت و رحمت خود) میبخشد. و خدا بر هر چیزی توانا است.
تنها یک سلطه و قدرت وجود دارد، ســلطه و قدرت ملک و مملکت جهان هستی ... این سـه و قدرت در دنیا قانونگذاری مـینماید و قوانین و احکام صـادر کند، و این سلطه و قدرت در آخرت سـزا و جزا میدهد و پاداش و مادافره مشخص میسازد. نه تعددی و نه انقسامی و نه انفصامی در میان است.کار و بار مردمان بر و سامان نمیگیرد و روبراه نمیشود، مگر زمانیکه سـه و قدرت قانونگذاری و سلطه و قدرت سزا و جزا یکی باشد. هم دردنیا و هم درآخرت، بلی در هر دو جهان بطور یکسان، یکی باشد:
(وَ لَو کـانَ فیهمِــا آلِهةٌٌ إلّا اللهُُ لَفَسَدَتا )
اگر در هر دو (یعنی: آسمانها و زمین) غیر از یـزدان، مــعبودها و خـدایـانی مـیبودند و (امـور جهان را میچرخاندند) قطعاً آسمانها و زمین تباه مـیگردید (و نظام گیتی به هم میخورد). (انبیـاء / ٢٢)
(وَهُوَ الّذی فی الـسَّماء إلهٌٌ وَ فی الاَرض إلهُُ ).
خدا آن کسی استکه در آسمان معبوداست ودر زمین مـعبود. (زخرف/4٨)
[1] دارالاسلام.
[2] ذمیان، یعنی غیرمسلمانان تحـت سیطرة اسلام، وادار به اجـرای هـمة احکام اسلامی نمیکردند. بلکه تنها وادار به احکـامی از احکـام اسلامی میکردندکه با عقیدة ایشان برخورد و تعارض نداشته باشد. (مولف)
[3] دارالحرب.
[4] سفر پیدایش. (مترجم)
[5] به نقل از کـتاب: «التشریع الچنائی فی الاسلام مقارناً بالقانون الوضعی» تالیف عبدالقادر عوده.
[6] مراجعه شود به کتاب: «التـصویر الفـنی فی القـرآن» فـصل: «طـریقة القرآن»، همچنین مراجعه شود بهکتاب: «مشاهد القیامة فی القران».
[7] نام سالی استکه خشکسالی باعثگـردید مردمان زیادی بـر اثـر گرسنگی هلاک شوندو رنگ رخسارهها تیره و خاکستری گردد. (مترجم)
[8] یک دینار، یک مثقال طلا استکه ٤٢٥ یا ٤٨٠گرم است. (نگاه الفقه الاسلامی و ادلته، تآلیف: دکتر وهبه زحیلی، جلد اول، صفحه ٦٧). مترجم
[9] مراجعه شود بهکتاب: «التشریع الجنائی الاسلامی مـقارنا بالقانون الوضعی« تالیف: عبدالقادر عوده.
[10] برخی از زندانیان در زندان نیزبه شـیوههایگوناگونکـار میکنند، تا انجاکه گاهی درآمد درون زندان ایشان بـردرآمد بیرون زندان آنان میچربد. (مولف)
[11] منقول ازکتاب: «التشریع الجنائی مقارناً بـالقانون الوضعی« تالیف عبدالقادر عوده، جزء اول صفحه 652-654 .