مکی است و دارای (99) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره مبارکه به سبب بیان داستان اصحاب حجر در آن، «حجر» نام گرفت. «حجر» وادیای است در میان مدینه و شام و اصحاب حجر، قوم ثمود اند.
این سوره در موضوع خود اهداف سورههای مکی را دنبال میکند، یعنی محور آن: اثبات توحید، نبوت و معاد میباشد.
﴿الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِینٍ١﴾ [الحجر: 1].
خوانده میشود: «الف، لام، راء» و بحث بر سر حروف مقطعه، در آغاز سوره «بقره» گذشت «این» آیاتی که سوره حجر متضمن آن است؛ «آیات کتاب و قرآن مبین است» مراد از کتاب نیز قرآن است و در اینجا هر دو اسم برای آن با هم ذکر شد. مبین: یعنی روشنگر و مفید بیان. آری! قرآن روشنگر و اثبات کننده وجود، صفات و سنن الهی، بیانگر دین و شریعت، تبیین کننده طبیعت و ویژگیهای انسان، گویای دردها و درمانهای او و نهایتا روشنگر تمام نیازهای او میباشد.
﴿رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ٢﴾ [الحجر: 2].
«چهبسا کسانی که کافر شدند، آرزو کنند که کاش مسلمان بودند» مراد این است که چون در روز قیامت پردههای ظلمانی دنیای مادی از برابر دل و دیده انسانها به کنار رود و حقیقت بر کفار آشکار گشته بطلان شیوه کافریشان روشن گردد و این امر بر آنان هویدا شود که دین حق نزد خدای سبحان همانا دین اسلام است و دین حقی غیر از آن وجود نداشته، در این هنگام است که آنان در این آرزو میافتند که کاش مسلمان میبودند ولی این آرزویشان فقط از روی حسرت و ندامت و ملامتکردن نفسهایشان از قصور در پیشگاه خداوند عزوجل است و هیچ سود و ثمری برایشان در بر ندارد. بهقولی: کفار در وقت جان کندن این آرزو را میکنند آنگاه که حجابها از برابر آنان کنار زده میشود. بهقولی دیگر: هنگامی این آرزو را میکنند که مسلمانان به بهشت وارد میشوند چنانکه در حدیث شریف بهروایت ابوموسیاشعری رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «چون دوزخیان و کسانی از اهل قبله که خداوند عزوجل خواسته است «یعنی گنهکارانشان» در دوزخ با هم یکجا شوند، کفار به مسلمانان میگویند: آیا شما مسلمان نبودهاید؟ میگویند: چرا; مسلمان بودهایم. میگویند: اما اسلام شما هیچ بلایی را از شما دفع نکرد و اینک با ما در دوزخ همدم گشتهاید؟ مسلمانان در پاسخشان میگویند: ما گناهانی داشتهایم که بدانها مورد مؤاخذه قرار گرفتهایم! آنگاه خدای عزوجل که شنوای گفتوگوی آنان است، دستور میدهد تا کسانی از اهل قبله را که در دوزخ هستند از آن بیرون آورند. پس چون کفار این رویداد را میبینند، میگویند: ای کاش ما هم مسلمان بودیم تا چنانکه آنان از دوزخ بیرون آورده شدند، ما نیز از آن بیرون آورده میشدیم».
دلیل اینکه از آرزوی کفار به (ربما) که مفید تقلیل است، تعبیر شد در حالی که در چنان مقامی باید چنین آرزویی بسیار باشد، این است که: کفار چنان در هول وهراس دوزخ و قیامت گرفتار میشوند که این هول و هراس، مجال فکر کردن در چنین اموری را به آنان نمیدهد.
﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ٣﴾ [الحجر: 3].
سپس خداوند متعال کفار را چنین مورد تهدید قرار میدهد: «بگذارشان» ای پیامبرص! «تا بخورند و برخوردار شوند و آرزوی دراز سرگرمشان کند پس بهزودی خواهند دانست» یعنی: رهایشان کن تا سرگرم دنیای دون خودشان بوده، هرگز بهخود نیایند و هیچگاه از باطل بهسوی حق ره نسپرند، بگذارشان در فرورویهای باطل و بیهودهشان؛ مانند خوردن، خوابیدن و بهرهمند شدن از لذایذ و خوش گذارانیهای دنیا زیرا آنان همانند چهارپایانی هستند که جز این دیگر هم و غمی ندارند. آری! بگذارشان در این آرزوهای طولانی و «طول أمل»; تا آرزوهای پرپهنای دنیوی، آنان را از پیرویات به خود سرگرم سازد اما بهزودی زشتی وپلیدی عملکرد و فرجام عبرتبار کار خویش را خواهند دانست.
شایان ذکر است که در نکوهش طول «أمل» ـ یعنی آرزوهای طویل مادی و دنیوی ـ احادیث زیادی آمده است؛ از جمله این حدیث شریف است: «فرزند آدم پیر میشود اما دو چیز همچنان در او جوان میگردد: حرص و أمل». درحدیث شریف دیگری آمده است: «چهار چیز از بدبختی است: خشک بودن چشم، قساوت قلب، طول آرزو و حرص بر دنیا».
هدف آیه کریمه، نومید ساختن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این امر است که کفار به خود آیند و از کفر بازایستند و اعلام این واقعیت به ایشان است که آنان اهل خواری و خفتاند لذا نصیحتشان هیچ سودی در بر ندارد.
﴿وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ٤﴾ [الحجر: 4].
بعد از آنکه خداوند عزوجل پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را به ترک کردن این گروه از کفار فرمان داد، علل این فرمان را در آیات ذیل چنین بیان میکند:
«و ما هیچ شهری را نابود نکردیم مگر آنکه اجل مکتوب معینی داشت» که آن اجل نزد خدای عزوجل در لوح محفوظ نوشته است. لذا نابودی مجرمان نه از آن موعد پیش میافتد و نه پس و این موعد نزد حق تعالی نه مجهول است و نه فراموش شده.
﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ٥﴾ [الحجر: 5].
«هیچ امتی از اجل خویش نه پیش میافتد» یعنی: قبل از فرارسیدن اجل خود نابود نمیشود «و نه پس میماند» از اجل خویش لذا مهلتی که به امتها داده میشود، نباید عاقلان را فریفته خود گرداند.
بنابراین، سنت و قانونمندی خداوند عزوجل در امتها یکی است و آن این است که: او مردم هیچ سرزمینی را هلاک نمیکند مگر بعد از اقامه حجت بر آنان و به نهایت رسیدن اجل مقرر و موعودشان در لوح محفوظ. پس وقتی سنت الهی این است، بدان ای محمد! که اجل محتوم کفاری که با تو ستیزه درپیش گرفتهاند نیز فرامیرسد، بدین جهت، آنان را در حال و روزگار تأسفبارشان فروگذار.
﴿وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ٦ لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلَائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ٧﴾ [الحجر: 6-7].
«و گفتند» کفار مکه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از روی تهکم و استهزا «ای آنکه قرآن بر او نازل شده است» یعنی: ای کسی که به زعم و ادعایش بر او قرآن نازل شده است «به یقین تو دیوانهای» یعنی: تو به سبب این ادعا که میگویی رسول خدا و مأمور تبلیغ احکام وی هستی، یقینا دیوانهای زیرا به نظر ما کسیکه عاقل باشد، چنین ادعای بزرگی نمیکند. آری! علت دیگری که باید کفار مکه را بهحالشان واگذاری این گونه سخنان است.
آن گاه کفار مکه افزودند: «اگر از راستگویان هستی، چرا فرشتهها را پیش ما نمیآوری» تا بر راستگوییات گواهی دهند؟ بهقولی معنی این است: اگر از راستگویان هستی، چرا فرشتگان را بر سر ما نمیآوری تا ما را به سبب تکذیب تو مجازات کنند؟.
﴿مَا نُنَزِّلُ الْمَلَائِکَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ٨﴾ [الحجر: 8].
خداوند متعال این سخنانشان را رد کرده میفرماید: «فرشتگان را جز بهحق» یعنی: جز برای آنچه که حکمت و مشیت ربانی ما اقتضا کند «فرو نمیفرستیم» و آن مناسبت حق، یا در فرود آوردن پیام و وحی است، یا در نازل کردن عذاب پس درخواست شما از آن اموری نیست که فرستادن فرشتگان در آن لازم و قرین حکمت باشد «و در آن هنگام، دیگر مهلت نیابند» یعنی: اگر ما فرشتگان را فرودآوریم، قطعا کفار در آن هنگام مورد مجازات سخت قرار میگیرند و نابود ساخته میشوند زیرا سنت ما این است که اگر طبق درخواست مردم معجزه حسی نازل کنیم اما آنها بعد از مشاهده آن ایمان نیاورند، به دنبال آن بیدرنگ عذاب ریشه کن کننده بر آنها نازل میکنیم لذا فرودآوردن فرشتگان مسلما به زیان آنهاست نه به سودشان و حکمت ما بر این نیست که به شتاب عذابشان کنیم زیرا این امر در علم ازلی ما سبقت گرفته که برخی از آنان و از فرزندانشان به زودی ایمان میآورند.
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9].
سپس حق تعالی در رد اتهام جنون به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سبب نزول قرآن برایشان، میفرماید: «بیتردید ما این قرآن را نازل کردهایم» یعنی: این قرآنی را که آنها منکر آنند و تو را به سبب آن به دیوانگی متهم میکنند، ما فرود آوردهایم «و قطعا ما خود نگهبان آنیم» از اشتباه و تحریف و افزودن و کاستن و مانند اینها; ازآنچه که سزاوار آن نیست. آری! این ویژگی مهم قرآن کریم است که حق تعالی در گذر زمان تا ابدالدهر عهده دار حفظ و نگهداشت آن گردیده، بر خلاف کتابهای پیشین که علما و روحانیون مأمور حفظ آنها بودند ولی امانت را رعایت نکرده و آن کتابها را تبدیل و تحریف نمودند بلکه حتی کار را بدانجا رساندند که اصل آن کتابها نابود و ناپدید شد و امروز دیگر اثری از آنها بر جای نیست.
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ١٠﴾ [الحجر: 10].
آنگاه خداوند متعال از باب تسلیت و دلجویی پیامبرش خطاب به ایشان میفرماید: «و بهیقین پیش از تو نیز در گروههای پیشینیان» یعنی: در امتها، فرقهها و طوائف نخستین و آیندگان آنان «پیامبرانی فرستادیم» پس ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تنها تو نیستی که در میدان رسالت، با این امواج سرکش مخالفت روبرو شدهای. شیع: جمع شیعه است و شیعه: فرقه یا گروهی است که در عقیده، یا در مذهب، یا در اندیشه بر یک رأی متفق باشد.
﴿وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ١١﴾ [الحجر: 11].
«و هیچ پیامبری بر آنان نیامد جز آنکه او را به مسخره میگرفتند» چنانکه ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! این گروه کفار با تو چنین رویهای در پیش گرفتند.
﴿کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ١٢﴾ [الحجر: 12].
«بدینگونه آن را در دل مجرمان راه میدهیم» یعنی: گمراهی را در دل مجرمان و بزهکاران جدید راه میدهیم چنانکه آن را در دل مجرمان پیشین راه دادیم. بهقولی معنی این است: بدینگونه قرآن را در دل آنان راه میدهیم پس آن را تکذیب میکنند چنانکه پیشینیان پیامهای ما را تکذیب کردند.
﴿لَا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ١٣﴾ [الحجر: 13].
«که به آن ایمان نمیآورند» یعنی: به قرآنی که آن را فرود آوردیم، ایمان نمیآورند «و هرآینه سنت پیشینیان گذشت» یعنی: راه و رسم پیشینیان پیوسته چنین بوده است. همچنین سنتی که خداوند عزوجل در نابود کردنشان بنیان گذاشته ـ آنجا که روش تکذیب و استهزا را در پیش گیرند ـ تغییر ناپذیر است، بدین جهت ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به مسلمان شدنشان طمع مبند و آنها را فروگذار تا در باتلاق اندیشهها و آرزوهای پست خود فرو روند.
﴿وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ١٤ لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ١٥﴾ [الحجر: 14-15].
«و اگر بر آنان» یعنی: بر این گروه معاند تکذیب کننده استهزاگر به محمد صلی الله علیه و آله و سلم «دری از آسمان میگشودیم» و به آنان امکان میدادیم تا بر آن صعود کنند «پس همواره در آن بالا میرفتند» بهوسیله ابزار و تجهیزات فضایی، یا بدون ابزار تا آنچه را در آسمان از عجایب ملکوت است، مشاهده کنند، آری! اگر چنین میکردیم «قطعا میگفتند» این کفار نابکار; از فرط عناد و سرکشی و لجاجتشان «جز این نیست که ما چشمبندی شدهایم» و چشمان ما از دریافت حقیقت بسته شده است. بهقولی معنای سخنشان این است: اختلال پدید آمده در دیدگان ما بر اثر مستی شراب است «بلکه ما مردمی هستیم که افسون شدهایم» بنابراین، آنچه میبینیم هیچ حقیقتی ندارد.
این تصویری است واقعی از عنادشان زیرا وقتی آنان معجزه حسیای که ایمان به خدا عزوجل ، فرشتگان، پیامبران علیهم السلام و کتبش را بر آنان الزام میکند ببینند ولی به بینایی خود این نسبت را بدهند که ادراک آن به سبب عارضه سکر و مستی یا جادو و افسونزدگی، ادراکی حقیقی و منطبق با واقع نیست پس در چنین حال و وضعی، جز فروگذاشتنشان دیگر چه راهی باقی میماند؟ مگر پند و موعظه سودی به حالشان دارد؟!.
﴿وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ١٦﴾ [الحجر: 16].
«و بیگمان در آسمان برجهایی آفریدیم» مراد از برجها: ستارگان سیار دوازدهگانه مشهورند که نامهای آنها عبارت است از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت. گفتنی است که دانش نجوم و شناخت منازل ستارگان از بزگترین علوم است که اندیشمندان از تعمق در آنها به عظمت خالق متعال راه مییابند، بهعلاوه اینکه بشر از فواید ومنافع این شناخت نیز برخوردار میگردد; زیرا از آن در جهت یافتن راههای خشکی و دریا، شناخت اوقات و امور بسیار دیگری بهره میبرد «و آن را» یعنی: آسمان را «برای بینندگان آراستیم» و نقش ستارگان در زیباسازی آسمان بر هیچکس پوشیده نیست، بویژه بر اندیشمندانی که در آنها به دیده عبرت و تأمل مینگرند و بر دانشمندانی که دستاندر کار علم نجوم و بهرهگیری از فواید آنبوده و از آن به وجود و قدرت آفریدگار بزرگ راه میبرند.
﴿وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ١٧ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ١٨﴾ [الحجر: 17-18].
«و آن را» یعنی: آسمان را «از هر شیطان رانده شدهای حفظ کردیم» بهطوری که شیاطین نمیتوانند به آن دستبرد زده و چیزی از وحی یا غیر آن را بشنوند «مگر کسی که دزدیده گوش فرادهد که شهابی روشن در پی او میافتد» و بیدرنگ او را دنبال کرده یا به قتلش میرساند، یا او را آشفتهحال و درمانده میگرداند چنانکه در هر حال از استراق سمع بازش میدارد.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «قبل از تولد عیسی علیه السلام شیاطین از آسمانها بازداشته نبودند لذا به آسمانها وارد شده اخبار غیب را از فرشتگان میشنیدند و سپس آنرا به منجمان و کاهنان انتقال میدادند و چون عیسی علیه السلام متولد شد، شیاطین از سه آسمان بازداشته شدند و بعد از آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متولد شدند، آنها از همه آسمانها ممنوع شدند، از این جهت کار کاهنی با بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از رونق افتاد».
﴿وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ١٩﴾ [الحجر: 19].
«و زمین را گسترانیدیم» یعنی: آن را مانند فرشی هموار گردانیدیم تا برای زندگی کردن انسان و حیوان آماده باشد. گفتنی است که گسترده بودن زمین با کرویت آن منافاتی ندارد بلکه خود یکی از دلایل علمی کرویت آن میباشد که اندیشمندان از تأمل در آن به عظمت آفریدگار متعال راه میبرند[1] «و در آن کوههای استوار افگندیم» تا انسان بر سطح آن دچار اضطراب نشده تعادلش را از دست ندهد و با آرامش و آسایش زندگی نماید «و از هر چیز، بهطور سنجیده در آن رویانیدیم» یعنی: در زمین از هر چیزی در حدی معین و به اندازه و سنجش رویانیدیم. چنانکه دانشمندان گفتهاند: هرچیزی که در زمین است، با ترازوی حکمت سنجیده و به حد حاجت مقدر شده است.
بایسته یادآوری است که در روشنی اکتشافات علمی جدید، معجزات بس بزرگی از این آیات متجلی شده است.
﴿وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ٢٠﴾ [الحجر: 20].
«و برای شما در زمین اسباب معیشت قرار دادیم» از خوردنیها، آشامیدنیها، پوشیدنیها و غیره، که بهوسیله آنها زندگی میکنید. بهقولی: «معایش» عبارت ازتصرف در اسباب رزق و روزی در مدت زندگانی است «و برای کسانی که شما روزی دهنده آنها نیستید» نیز در زمین اسباب و وسایل معیشت قرار دادیم که آنان مردم دیگر غیر از شما و نیز چهارپایان و جانوران دیگر ـ با اختلاف انواع واجناس خود ـ میباشند.
﴿وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ٢١﴾ [الحجر: 21].
«و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینههای آن نزد ماست» یعنی: همه ممکنات، مملوک و مقدور قدرت حق تعالی است و آنها را به هر کم و کیفی که بخواهد، از عدم به عرصه وجود میآورد «و ما آن» اشیاء «را جز به اندازه مقرر فرود نمیآوریم» از آسمان بهسوی زمین. یا آن را برحسب مشیت و حکمت بالغه و رحمت بیکران خود به خلق خویش، به مقدار نیاز آنان پدید میآوریم.
در این آیه مبارکه نیز اعجازهای عظیم علمی به تجلی نشسته است، که علوم جدید دست اندرکار آنهاست.
﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ٢٢﴾ [الحجر: 22].
«و بادها را باردارکننده فرستادیم» که ابرها را با بخار آب بارور میسازند و در نتیجه ابرها از آب گرانبار میشوند. همچنین بادها را سبب باردار شدن درختان گردانیدیم، با انتقال دادن گرده نر و تلقیح آن با گرده ماده تا در نتیجه این پیوند، میوهها شکل گیرند و متولد شوند.
این بخشی دیگر از معجزات علمی قرآن کریم است که در عصر جدید تجلیات آن بهتر شناخته شده، هرچند که مفسران قدیم ـ مانند ابنکثیر ـ توانستهاند با فهمهر چند محدود آن، از عصر خود جلوتر باشند مثلا ابنکثیر در تفسیر آنمیگوید: «أی تلقح السحاب فتدر ماء وتلقح الشجر ...»[2]. «پس شما را بدانسیراب نمودیم» یعنی: آن آب باران را برای نوشیدن شما و حیواناتتان و سیراب ساختن اراضیتان آماده و مهیا کردیم «و شما آن را خزینه کننده نیستید» در ابرها، چاهها، آبگیرها، چشمهها و کلا در دل زمین بلکه این ما هستیم که آن رانگه داشته و از بین نمیبریم تا شما و همه موجودات زنده حیوانی و نباتی از آن بهره برید.
﴿وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ٢٣﴾ [الحجر: 23].
«و بیتردید، این ماییم که زنده میکنیم و میمیرانیم» پس پدیده زنده ساختن و میراندن به طور قطع، بر وجود و وحدانیت ما دلالت میکند «و ما وارث هستیم» زمین و همه چیزهایی را که برروی آن است زیرا این فقط ماییم که بعد از فنای خلق خویش نیز باقی و پایدار و حی و قیوم هستیم. آری! حق تعالی بازمانده جاویدانی است که زنده لایزال است و هرگز نمیمیرد.
﴿وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ٢٤﴾ [الحجر: 24].
«و بیگمان پیشینیان شمارا دانستهایم و قطعا پسینیان شما را نیز دانسته ایم» مراد کسانیاند که در تولد و مرگ متقدم یا متأخر میباشند. یعنی: دانستهایم همهکسانی را که از زمان آدم علیه السلام زنده شده و مردهاند و همچنین کسانی را که هماکنون زندهاند یا بعدا تا روز قیامت زنده میشوند و میمیرند و علم محیط ما به همه امورو احوال آنها فراگیر است. حسن رحمه الله در تفسیر آن میگوید: «دانستهایم پیشاهنگان در اطاعت خویش ـ همچون نمازگزاران در اول وقت و اول صف و پیشاهنگان جبهه جهاد ـ و پس آمدگان در آن را زیرا پیشاهنگی در این امور، بیتردید ازفضیلت برخوردار است».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ٢٥﴾ [الحجر: 25].
«و مسلما پروردگار توست که آنان را محشور میکند» پس نیکوکار را در برابر نیکوکاری و بدکار را در قبال بدکرداریاش پاداش و جزا میدهد زیرا هدف ازحشر و نشر همین است و جز حق تعالی کس دیگری بر این کار توانا نیست «هرآینه او حکیم داناست» از حکمت خود هر چیز را در جای مناسب آن قرار میدهد و دانش او نیز بر همه چیز فراگیر است پس چگونه کافران به او کفر میورزند؟!.
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ٢٦﴾ [الحجر: 26].
«و بیگمان انسان را از گل خشک از نوع لای سیاه بوی گرفته آفریدیم» مراد آفرینش آدم علیه السلام است. صلصال: گل خشک است که چون حرکت داده شود صدا و آواز میدهد و همین گل خشک چون در آتش پخته شود تبدیل به سفال (فخار) میشود. حمأ: گل سیاه دگرگون شده. مسنون: بدبو و گندیده. پس وقتی خاک خیس شود، به گل تبدیل میگردد و چون آن گل بدبو و گندیده شود به «حمأ مسنون» تبدیل میگردد و چون خشک شود، به «صلصال» تبدیل میگردد.
﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ٢٧﴾ [الحجر: 27].
«و پیش از آن» یعنی: پیش از آدم علیه السلام «جن را از آتش سموم خلق کردیم» مراد پدر جنیان ابلیس علیه اللعنه است و او را جن یا «جان» نامیدند، به سبب آنکه از چشمها پنهان است. سموم: باد سوزانی است که در روزهای گرم پدیدار گشته و در منافذ جلد نفوذ میکند. این تعبیر اشارهای است بر برودت طبع انسان و حرارت طبع جن و تنبیهی است بر شرف و برتری آدم بر جن.
﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ٢٨﴾ [الحجر: 28].
«و یادکن هنگامی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: هرآینه من بشری را از گل خشک از قسم لای سیاه بوی گرفته خواهم آفرید» اعلام این امر به فرشتگان، گرامیداشتی از آنان و تعلیمی برای بندگان است تا شایستگان را از کارهای خود آگاه ساخته و اهل خبره و خرد را در جریان تصامیم خویش قرار دهند.
﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ٢٩﴾ [الحجر: 29].
«پس وقتی آن را آفریدم» یعنی: وقتی صورت انسانی آن را برابر و به سامان آورده و اجزای وجودش را کامل کردم «و در آن از روح خود دمیدم پس پیش او بهسجده درافتید» ای فرشتگان! به سجده شادباش و گرامیداشت، نه سجده عبادت و نیایش. قرطبی میگوید: «روح جسمی است لطیف که عادت خداوند عزوجل برآن رفته تا حیات را در بدن با این جسم لطیف بیافریند». البته خداوند عزوجل روح را از باب نسبت دادن آفریده به آفریدگار، به خودش نسبت داد، یعنی: در آن از روحی دمیدم که آفریده عجیبی از آفریدگان من است. در عین حال، اضافت روح بهسوی پروردگار، تشریف و تکریمی برای آدم علیه السلام نیز هست.
باید دانست که خدای عزوجل هرکس از مخلوقاتش را که بخواهد، به هر کیفیتی که بخواهد و به وسیله هر چیزی که بخواهد، مورد اکرام و گرامیداشت خویش قرار میدهد; و این از مواهب حق تعالی است که کسی نمیتواند بر آن اعتراض کند.
﴿فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ٣٠﴾ [الحجر: 30].
«پس فرشتگان همگی یکباره سجده کردند» در هنگام صدور فرمان الهی؛ بی هیچگونه تأخیر و درنگی.
﴿إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ٣١﴾ [الحجر: 31].
«جز ابلیس که سر باز زد از اینکه با سجدهکنندگان باشد» بهقولی: ابلیس از جنس فرشتگان بود ولی از روی استکبار و حسد به آدم، از سجده کردن سر باز زد و در نتیجه سزاوار عذاب الهی شد. بهقولی دیگر: او از فرشتگان نبود ولی همراه آنان بود، بدینجهت نام فرشتگان بر وی غلبه یافت و به همان امری مأمور شد که آنان بدان مأمور شدند اما از روی رد و انکار سجده نکرد.
﴿قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ٣٢﴾ [الحجر: 32].
«خداوند فرمود: ای ابلیس! تو را چه شده است که با سجدهکنندگان نیستی؟» یعنی: از سجده نکردن برای آدم چه هدفی را دنبال میکنی؟.
﴿قَالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ٣٣﴾ [الحجر: 33].
«گفت: من آن نیستم که برای بشری که او را از گل خشک، از قسم لای سیاه بد بو آفریدهای، سجده کنم» پندار ابلیس این بود که عنصر آفرینش او برتر از عنصر آفرینش آدم است.
﴿قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ٣٤﴾ [الحجر: 34].
«فرمود: پس از این مقام» یعنی: از بهشت یا از آسمان و مقام بزرگی که در آن قرارداری «بیرون شو، بیگمان تو رانده شدهای» یعنی: تو ملعون هستی و از رحمت من مطرودی. حق تعالی او را «رجیم: سنگباران شده» نامید زیرا کسیکه طرد شود، با سنگ زده میشود.
﴿وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ٣٥﴾ [الحجر: 35].
«و هرآینه تا روز قیامت بر تو لعنت است» یعنی: طرد و دوری و راندن از رحمت من تا روز جزا بهطور مستمر گریبانگیر توست و هرگز از آن جدایی نداری.
﴿قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ٣٦﴾ [الحجر: 36].
«گفت» ابلیس «پروردگارا! پس مرا مهلت ده» یعنی: اجلم را به تأخیر انداز و مرا نمیران «تا روزی که برانگیخته شوند» آدم و نسل وی. گویی او درخواست کرد تا هرگز نمیرد زیرا هرگاه مرگش تا روز رستاخیز به تأخیر افتد پس دیگر مرگی در کار نیست چرا که روز رستاخیز روزی است که در آن حیات از نو اعاده میشود ودر آن برای مکلفان مرگی نیست. بهقولی: ابلیس درخواست نکرد که نمیرد بلکه درخواست کرد که عذابش تا روز قیامت به تأخیر افتد و در دنیا معذب نشود.
در این آیه و آیات دیگر ملاحظه میکنیم که ابلیس میگوید: (پروردگارا!) و این دلیل بر آن است که او به وجود و ربوبیت خداوند عزوجل معترف است. پس از این تعبیر چنین بر میآید که هرکس به وجود و ربوبیت خداوند عزوجل معترف بود، لزوما مؤمن و مسلمان و نجات یابنده نیست بلکه این اعتراف باید با ملزومات خود ـ از جمله اطاعت بیچون و چرا از حق تعالی ـ همراه باشد.
﴿قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ٣٧ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ٣٨﴾ [الحجر: 37-38].
«فرمود: هرآینه تو از مهلت دادهشدگانی» پروردگار متعال درخواست ابلیس را پذیرفت و به او خبر داد که او از جمله آن مخلوقاتی است که اجلهایشان را «تا روزوقت معلوم» یعنی: تا روز قیامت به تأخیر انداخته است و در این روز است که ابلیس همراه سایر خلایق با نفخه اول میمیرد.
بنابراین، خداوند متعال برای او تا برانگیخته شدن مجدد خلق مهلت نداد بلکه براساس سنت خود در خلایقش، مرگ و فنا در دنیا را بر وی حتمی گردانید.
﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ٣٩﴾ [الحجر: 39].
«گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، البته من هم برایشان در زمین می آرایم» گناهانشان را. یعنی: به گمراه ساختنت سوگند میخورم که البته تا آنگاه که بندگانت در دنیا باشند، گناهانشان را برایشان بیارایم. گفتنی است که این آراستن از جانب ابلیس، یا به آراستن گناهان در چشم و نفس آدمیان و افگندنشان در ورطه آن است، یا با مشغول ساختنشان به زینتها و آرایشهای دنیاست تا از پرداختن به اوامر الهی غافل شوند، بهطوری که در مشغله شهوات خویش سرگرم بوده و هیچ التفاتی به غیر آن نکنند. سپس ابلیس افزود: «و البته آنان را همه، یکجا گمراه میسازم» از راه هدایت و آنان را به راه اغوا و گمراهی درمیافگنم.
﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ٤٠﴾ [الحجر: 40]
«مگر بندگان خالص تو از میان آنان را» یعنی: جز کسانی را که تو از میان مردم برای عبادت خویش خالص ساخته و از شائبهها و آلایشها پاکشان ساختهای. درقرائتی دیگر: (المخلصین) به کسر لام نیز خوانده شده، که معنی چنین میشود: مگر بندگانی که عبادت خود را برای تو از ریا یا فساد خالص ساختهاند. ابلیس لعین این سخن را از آن روی گفت که میدانست؛ کید وی در مخلصان واقعی کارگر نیست. پس دعا میکنیم: اللهم اجعلنا من المخلصین: خدایا! ما را از خالص شدگان خویش قرار ده.
﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ٤٠﴾ [الحجر: 40].
«خداوند فرمود: این راهی است راست که به من میرسد» یعنی: من بر خود حق و واجب گردانیدهام که تو را بر بندگان خالصم سلطهای نباشد. بهقولی: معنی چنان است که چون کسی را تهدید میکنی، به او میگویی: راه تو بر من و بازگشتت هم بهسوی من است. یا معنی این است: راه اخلاص راهی راست است که رأسا بهسوی من منتهی میشود.
﴿إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ٤٢﴾ [الحجر: 42].
«در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطی نیست» مراد از بندگان در اینجا، بندگان بااخلاص خداوند عزوجل اند «مگر کسانی از گمراهان که از تو پیروی کنند» پس اینگمراهانند که از تو پیروی میکنند تا بدانجا که زمام خود را به دستت میدهند تا آنها را به وادی های گمراهی و سرانجام به دوزخ رهسپار کنی. پس همانانند که تو را بر آنها سلطه و غلبهای است.
﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ٤٣ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ٤٤﴾ [الحجر: 43-44].
«و قطعا وعدهگاه همه آنان» یعنی: وعدهگاه همه پیروان گمراه تو «دوزخ است».
«که برای آن» یعنی: برای دوزخ «هفت در است» که دوزخیان از آنها داخل میشوند. علت اینکه دوزخ هفت در دارد، بسیاری تعداد اهل دوزخ است «برای هر دری، از آنان» یعنی: از پیروان گمراه شیطان «بخشی معین است» که از بخشهای دیگر متمایز میباشد.
بخاری ـ در تاریخ خود ـ و ترمذی از ابن عمر رضی الله عنه روایت کردهاند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دراین حدیث شریف فرمودند: «جهنم هفت در دارد و دری از آن مخصوص کسانی است که بر روی امت من شمشیر کشیدهاند». همچنین ازعلی رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «درهای جهنم بعضی بر بالای بعضی دیگرقرار دارد پس در اول پر میشود آنگاه در دوم، سپس در سوم تا آنکه همه درهای آن پر میشود». ابنجریج میگوید: «درهای دوزخ هرکدام نامی دارد: در اول جهنم، در دوم لظی، در سوم حطمه، در چهارم سعیر، در پنجم سقر، درششم جحیم و در هفتم هاویه است». از ابنعباس رضی الله عنه نیز مانند آن روایت شده است.
﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ٤٥ ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ٤٦﴾ [الحجر: 45-46].
«بیگمان، پرهیزگاران در باغها و چشمهسارانند» و به ایشان قبل از آنکه به آن وارد شوند، گفته میشود: «در آنجا با سلامت و ایمنی درآیید» یعنی: با سلامت از آفات و ایمنی از هر آنچه که اسباب خوف و هراس است. یا معنی این است: درآیید همراه با سلامی بر شما از جانب خدای عزوجل و از سوی فرشتگان. یا معنی این است: آنگاه که بهشتیان وارد باغهای بهشت میشوند، چون از باغی به باغ دیگری میروند، به آنان گفته میشود: در آن به سلامتی و ایمنی وارد شوید.
﴿وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ٤٧﴾ [الحجر: 47].«و آنچه در سینههای آنان از غل بود، بیرون کشیم» غل: کینه و دشمنی است. یعنی: اگر یکی از بهشتیان در دنیا بر دیگری کینهای داشته است، خدای عزوجل آن کینه را از قلب وی بیرون کشیده و دلهایشان را نسبت به همدیگر پاک و صاف میگرداند «برادر یکدیگر شده» یعنی: آنها چنان باهم صاف و صمیمی میشوند که در دین و دوستی و مهربانی، برادران هم گشتهاند و این خود دلالت دارد بر اینکه «اخوت» و «غل» با هم در منافات قرار دارند. پس مسلمان باید مشتاق باشد که در رابطهاش با مؤمنان دل خود را از غل و کینه و حسد پاک سازد «بر تختها، رو به روی یک دیگر کرده» یعنی: بهشتیان برادروار و صمیمی بر تختها وتکیهگاهها نشسته به چهرههای یکدیگر نظاره میکنند، از جام صهبای عاطفه ومهر برادری سر میکشند و بر چمنهای سرسبز بهشت، شمیم دلآسای همدلی وهمزبانی را استشمام میکنند. سریر: جایگاه بلندی است که برای محفل شادمانی آماده ساخته میشود.
از چندین طریق روایت شده است که علی رضی الله عنه بعد از واقعه جمل به فرزند طلحهبنزبیر رضی الله عنه که پدرش در آن واقعه کشته شده بود، گفت: حقیقتا من امیدوارم که من و پدرت از کسانی باشیم که خداوند عزوجل در شأن آنان فرموده است: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِینَ٤٧﴾ [الحجر: 47] در حدیث شریف آمده است: «مؤمنان از آتش رهایی یافته آنگاه بر روی پلی که در میان بهشت و دوزخ است نگه داشته میشوند، سپس از برخی از آنان برای برخی دیگر در مظالمی که میانشان در دنیا بوده است، قصاص گرفته میشود و آنگاه که همه پاک و مهذب شدند، به ایشان اذن ورود به بهشت داده میشود».
﴿لَا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ٤٨﴾ [الحجر: 48].
«در آنجا» یعنی: در بهشت «به آنان هیچ رنجی» یعنی: هیچ خستگی و ماندگیای «نمیرسد و آنان از آنجا بیرون شدنی نیستند» که این بزرگترین دلیل کمال نعمت بر ایشان است. آری! کدام نعمت از جاودانگی در نعمت بزرگتر میباشد؟.
﴿نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ٤٩﴾ [الحجر: 49].
«به بندگان من خبر ده» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «که منم آمرزنده مهربان» یعنی: من بسیار آمرزنده گناهانشان هستم و برایشان بسیار مهربانم. در بیان سبب نزول آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر جمعی از یارانشان ـ درحالیکه آنان خندان بودند ـ وارد شدند پس به ایشان فرمودند: «بهشت را به یاد آورید ولی دوزخ را نیز به یاد آورید». آنگاه این آیه نازل شد و جبرئیل علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیغام داد که پروردگار عزوجل میفرماید: ای محمد! چرا بندگانم را نومید میکنی؟».
﴿وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ٥٠﴾ [الحجر: 50].
«و» به بندگان من خبر ده «که همانا عذاب من، عذابی است دردناک».
این دو آیه در کنار هم، بر دو مقام خوف و رجا دلالت میکند. در حدیث شریف آمده است: «اگر بنده اندازه عفو خداوند عزوجل را میدانست، هرگز از هیچ حرامی پرهیز نمیکرد و اگر مقدار عذاب او را میدانست، بیگمان خود را نابود میساخت». یعنی: از بسیاری غم و غصه.
گفتنی است که دو آیه فوق، به عنوان مقدمهای بر داستانهایی است که بعد از آن میآید که بخشی از این داستانها از مصادیق خبر رحمت و برخی هم از مصادیق خبر عذاب است.
﴿وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ٥١﴾ [الحجر: 51].
«و به آنان خبر ده» یعنی: به امت خویش «از میهمانان ابراهیم» ایشان فرشتگانی بودند که به صورت بشر نزد وی آمدند. کلمه «ضیف» برای مفرد، تثنیه، جمع، مؤنث و مذکر به یک لفظ بهکار میرود. یعنی به امت خود از آنچه که برای ابراهیم علیه السلام اتفاق افتاد و در آن خوف و رجا هر دو جمع شده بود، خبر ده تا از این داستان پند بگیرند و به سنت خدای سبحان در مورد بندگانش پی برند.
﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ٥٢﴾ [الحجر: 52].
«هنگامیکه براو وارد شدند و سلام گفتند. ابراهیم گفت: همانا ما از شما هراسانیم» ابراهیم علیه السلام این سخن را بعد از آن گفت که گوساله بریان را به آنان نزدیک کرد تا بخورند اما آنها چیزی از آن نخوردند. چنانکه در سوره «هود» گذشت.
﴿قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ عَلِیمٍ٥٣﴾ [الحجر: 53].
«گفتند» فرشتگان به ابراهیم علیه السلام «نترس» و از ما هیچ هراسی بهدل راه نده «همانا ما تو را به پسری دانا» که اسحاق علیه السلام است «مژده میدهیم» یعنی: تو ایمن و حتی مورد بشارت هستی پس هیچ دلیلی برای ترس و هراست وجود ندارد.
﴿قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ٥٤﴾ [الحجر: 54].
«گفت» ابراهیم ÷; تعجب کنان از این مژده آنان «آیا با وجود آنکه پیری به من رسیده است، بشارتم دادید» یعنی: من و این حالت سالخوردگی و فرزند؟ یعنیچه؟ «پس چه بشارتی به من میدهید؟» من در شگفتم از اینکه با وجود این پیری و سالخوردگی برایم فرزندی به دنیا آید و اساسا بشارت دادن به آنچه که عادتا وقوع آن ممکن نیست، موضوعیتی ندارد.
﴿قَالُوا بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْقَانِطِینَ٥٥﴾ [الحجر: 55].
«گفتند: ما تو را به حق» یعنی: به امری یقینی که هیچ خلافی در آن نیست «مژده دادیم پس از نا امیدان» در آنچه تو را به آن بشارت دادهایم «مباش».
﴿قَالَ وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ٥٦﴾ [الحجر: 56].
«گفت: چه کسی ـ جز گمراهان ـ از رحمت پروردگارش نومید میشود؟» یعنی: من پدید آمدن فرزند را برای خود نه به سبب نا امید بودن از رحمت پرودگارم بلکه از آن جهت بعید پنداشتم که سالخوردهام.
﴿قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ٥٧﴾ [الحجر: 57].
«گفت: پس چیست خبر شما ای فرستادگان؟» یعنی: مأموریت دیگرتان چیست و بجز این مژدهای که به من دادید، دیگر چه خبری با خود آوردهاید؟.
﴿قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ٥٨﴾ [الحجر: 58].
«گفتند: همانا ما بهسوی گروه مجرمان فرستاده شدهایم» مرادشان، قوم لوط بود.
﴿إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ٥٩﴾ [الحجر: 59].
«مگر آل لوط» یعنی: کسان و پیروان و خانوادهاش «که ما قطعا همه آنان را نجات میدهیم» یعنی: ما یقینا خانواده و پیروان و اهل دین لوط علیه السلام را که مجرم نیستند، از عذاب نجات میدهیم.
﴿إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ٦٠﴾ [الحجر: 60].
«جز زنش را که مقدر کردهایم او از بازماندگان باشد» یعنی: حکم کردهایم که او همراه با کافران از باقیماندگان در عذاب باشد. فرشتگان این حکم را به خود نسبت دادند در حالیکه این حکم از خدای سبحان است، به سبب قرب واختصاصی که به حق تعالی دارند.
﴿فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ٦١ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ٦٢﴾ [الحجر: 61-62].
«پس چون فرستادگان» یعنی: فرشتگان «نزد خاندان لوط آمدند، لوط گفت: همانا شما گروهی ناآشنا هستید» یعنی: شما مردمی ناشناس هستید و من شما را نمیشناسم.
﴿قَالُوا بَلْ جِئْنَاکَ بِمَا کَانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ٦٣﴾ [الحجر: 63].
«گفتند» نه «بلکه برای تو چیزی آوردهایم که در آن تردید میکردند» یعنی: عذابی را بر دشمنانت به همراه آوردهایم که قومت در آن شک میکردند بنابراین، حامل چیزی هستیم که تو را خشنود میسازد.
﴿وَأَتَیْنَاکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ٦٤﴾ [الحجر: 64].
«و حق را» یعنی: وعده راستین را که همانا عذاب قطعی فرودآینده بر قوم توست «برای تو آوردهایم و قطعا ما راستگویانیم» در این خبری که به تو دادیم.
﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ٦٥﴾ [الحجر: 65].
«پس پاسی از شب گذشته، خانوادهات را همراه ببر» تفسیر نظیر این عبارت در سوره هود «آیه/81» گذشت «و خودت به دنبال آنان برو» یعنی: تو از پی آنان باش تا از ایشان مراقبت کنی که مبادا یکی از ایشان عقب بماند و درنتیجه گرفتار عذاب شود. مفسران میگویند: سنت همیشگی پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم نیز این بود که در راه، یاران خویش را پیش میانداختند و میفرمودند: «پشت سرم را برای فرشتگان بگذارید». «و هیچ یک از شما نباید که به عقب بنگرد» یعنی: نه تو و نه هیچ یک ازآنان نباید که به عقب خویش بنگرد زیرا در آن صورت عذابی را که بر آنان نازل شده میبینید و به آن مشغول میشوید لذا سرعت حرکتتان کند میشود و باز میمانید. یا بر احوال و عذاب سهمگینشان آگاه شده و چنان صحنههای هولناکی را میبینید که دیدن آنها را تاب نمیآورید «و آنجا که به شما دستور داده میشود، بروید» یعنی: به همان سمتی که خدای سبحان شما را به رفتن آن دستور داده، بروید. بهقولی: جایی که باید میرفتند، سرزمین ابراهیم خلیل علیه السلام بود.
﴿وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ٦٦﴾ [الحجر: 66].
«و بهسوی او وحی فرستادیم» یعنی: بهسوی لوط علیه السلام «این امر را» یعنی: نابودی قومش را. سپس «امر» را با این فرمودهاش تفسیر میکند: «که ریشه آن گروه، صبحگاهان بریده میشود» یعنی: آخرین کسی که از آنان باقی مانده، نیز صبحگاهان هلاک میشود.
﴿وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ٦٧﴾ [الحجر: 67].
«و» از سوی دیگر «مردم شهر شادیکنان روی آوردند» یعنی: مردم شهر «سدوم» که شهر قوم لوط بود، درحالیکه از قدوم میهمانان لوط شاد و مسرور بودند، به انگیزه طمع در ارتکاب عمل فحشا با آنان، بهسوی خانه لوط روی آوردند.
﴿قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَیْفِی فَلَا تَفْضَحُونِ٦٨﴾ [الحجر: 68].
«گفت» لوط علیه السلام به قومش «هرآینه اینان مهمانان منند» لوط علیه السلام فرشتگان را به هیأت مهمانان دید، درحالیکه قومش ـ به عنوان ابتلایی از سوی حقتعالی ـ ایشان را امردانی نیکوروی دیدند، از این جهت در آنان طمع کردند. لوط علیه السلام افزود: «پس مرا رسوا نکنید» با تعرض به آنان به منظور ارتکاب فحشا زیرا در آن صورت آنها میدانند که من از حمایتشان به عنوان کسانی که به مثابه میهمان نزدم فرود آمدهاند، ناتوانم و این رسواییای برای من است.
﴿وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ٦٩﴾ [الحجر: 69].
«و از خدا پروا کنید» در کارشان «و مرا خوار نسازید» خزی: ذلت و خواری است. لوط علیه السلام از آن ترسید که اگر از حمایت میهمانانش عاجز شود، ذلیل وبیمقدار خواهد شد.
ابنکثیر میگوید: لوط علیه السلام این سخن را به قومش قبل از آن گفت که بداند; آنان فرستادگان خداوند عزوجل اند ـ چنانکه در سوره «هود» آمده است ـ و در اینجا نیز سیاق آیات مقتضی ترتیب نیست، چرا که برخلاف این ترتیب، دلیل آمده است.
﴿قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعَالَمِینَ٧٠﴾ [الحجر: 70].
«گفتند: آیا تو را از جهانیان منع نکرده بودیم؟» یعنی: آیا قبلا نزد تو نیامدیم و تو را منع نکردیم از اینکه با ما درباره احدی از مردم ـ چون بر او قصد ارتکاب فحشا کردیم ـ سخن نگویی؟ نقل است که آنان بر هر شخص غریبی تعرضمیکردند و لوط علیه السلام هم به قدر توان خود آنان را از این تجاوز و تعرض منع میکرد. بهقولی: قوم لوط علیه السلام او را از میهمان کردن مردم بیگانه منع کرده بودند.
﴿قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ٧١﴾ [الحجر: 71].
«گفت: اینان دختران منند» پس به نکاحشان درآورید «اگر میخواهید کاری انجام دهید» یعنی: اگر میخواهید با میهمانان من مرتکب فحشا شوید، یا اگر میخواهید از خود دفع شهوت کنید پس اینک اینان دختران منند، آنان را به نکاح حلال بگیرید و مرتکب حرام نشوید. بهقولی: مراد او از دخترانش، زنان قومش بودند زیرا پیامبر یک قوم، حکم پدر آن قوم را دارد.
﴿لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ٧٢﴾ [الحجر: 72].
«سوگند به عمر تو» اهل تفسیر اتفاق نظر دارند براینکه این عبارت، سوگندی ازسوی خداوند عزوجل بر مدت حیات پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. گفتنی است که خدای سبحان به هر چه و هر که از مخلوقاتش که بخواهد سوگند یاد میکند، مانند سوگند خوردنش به ستاره، به وقت چاشت، به خورشید، به شب و مانند اینها. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «نشنیدهام که خدای عزوجل به حیات کسی جز حیات محمد صلی الله علیه و آله و سلم سوگند یاد کرده باشد زیرا او کسی را گرامیتر نزد خود ازمحمد صلی الله علیه و آله و سلم نیافریده است». آری! سوگند به جان تو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ; «که آنان در مستی خود سرگشته بودند» سکره: در اینجا به معنای طغیان شهوت حرام است.یعنی: آنان در گمراهی و سرمستیشان چنان سرگردان و مستغرق بودند که طغیان شهوت حرام و لجامگسیختگی نفس، عقل و بصیرت را از سر و نهادشان گریزانده بود. حق تعالی آنان را در گمراهیشان سرگشته خواند زیرا گمراهی، خرد را از سر صاحب خود میبرد چنانکه مستی شراب، خرد را از بین میبرد.
﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ٧٣﴾ [الحجر: 73].
«پس آنان را فریاد هولناک» و مرگبار، یا فریاد جبرئیل علیه السلام «فروگرفت» در حالیکه «به هنگام طلوع آفتاب» قرار داشتند. یعنی: وقت طلوع آفتاب برآنان درآمده بود.
﴿فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ٧٤﴾ [الحجر: 74].
«پس آن شهر را زیر و زبر کردیم» یعنی: شهر آنان را با کسانی از مردم که در آن بودند، زیروزبر و نگونسار کردیم، بدینگونه که جبرئیل علیه السلام آن را به آسمان برداشت و سپس به حالت معکوس آن را بر زمین واژگون کرد بهطوریکه همه در زیر آن دفن و نابود شدند «و برآنان سنگهایی از سنگ گل باراندیم» یعنی: از گل پخته سنگواره.
﴿فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ٧٤﴾ [الحجر: 74].
«بیگمان در این» بیانی که ذکر شد; از داستان و سرگذشت عبرتبار آنان «برای عبرتگیرندگان نشانههاست» یعنی: متفکرانی که درآن هوشیارانه مینگرند و تأملمیکنند، به وسیله آن به حقیقت راهیاب میشوند. واسم: کسی است که از فرق سر تا قدم بهسویت مینگرد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «از فراست مؤمن بپرهیزید زیرا او با نور خدا مینگرد» سپس این آیه کریمه را تلاوت کردند.
﴿وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ٧٦﴾ [الحجر: 76].
«و هرآینه آن شهر بر سر راهی دایر برجاست» یعنی: شهر قوم لوط بر سر راهی است که همیشه رفت و آمد در آن جریان دارد و آن راه مدینه بهسوی شام است وآثار برجای مانده از خرابههای قوم لوط هنوز محو نگردیده و عابران آن را مشاهده میکنند پس آیا از دیدن آن درس عبرت نمیگیرند؟!.
﴿إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ٧٧﴾ [الحجر: 77].
«بیگمان در این» بیانی که ذکر شد; از سرگذشت عبرتبار مردم شهر لوط و عذاب خفتباری که برآنان به سبب تکذیب و نافرمانی پیامبرشان، ارتکاب فحشای لواط، راهزنی و اصرارشان بر ارتکاب منکرات دیگر بهطور علنی فرود آورده شد «برای مؤمنان نشانهای است» که بدان عبرت میگیرند.
﴿وَإِنْ کَانَ أَصْحَابُ الْأَیْکَةِ لَظَالِمِینَ٧٨﴾ [الحجر: 78].
این داستان سوم پس از داستان آدم علیه السلام و ابلیس و داستان ابراهیم علیه السلام و لوط علیه السلام است که در این سوره بیان میشود.
«و هرآینه اهل أیکه ستمگر بودند» أیکه: بیشه، یعنی توده انبوهی از درخت است. بهقولی: أیکه نام قریهای است که اهل أیکه، یعنی قوم شعیب علیه السلام در آن بهسر میبردند. البته نباید اهل أیکه با اهل مدین که شعیب علیه السلام بهسوی آنان نیز فرستاده شد یکی تصور شوند چنانکه در حدیث شریف به روایت عبدا بنعمرو رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «مدین و اصحاب أیکه دو امت اند که خداوند عزوجل شعیب علیه السلام را بهسوی [هر دوی] آنان فرستاد».
﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ٧٩﴾ [الحجر: 79].
«پس، از آنان انتقام گرفتیم» و هلاکشان ساختیم، با گرمی سوزان بی سایه هفت روزه و سپس فرستادن آتشی بر آنان «و آن دو شهر بر سر راهی آشکار است» یعنی: شهر قوم لوط و محل زیست أهل أیکه هر دو بر سر راه آشکاری قرار دارند پس آیا کسانی که از کنار آنها عبور میکنند، از مشاهده آثار و ویرانههای آنها درس عبرت نمیگیرند؟ و آیا آگاهان در این فرجام عبرتبار تأمل نمیکنند؟.
﴿وَلَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ٨٠﴾ [الحجر: 80].
«و بیگمان اهل حجر پیامبران ما را تکذیب کردند» حجر: نام شهر قوم ثمود ـ یعنی قوم پیامبر خدا صالح علیه السلام ـ است که در میان مکه و تبوک قرار دارد. اعراب هر مکانی را که به سنگها و صخرهها محاط شده باشد، حجر مینامند. و از آنجا که آنها پیامبر خویش صالح علیه السلام را تکذیب کردند و هرکس یکی ازپیامبران علیهم السلام را تکذیب کند، در واقع همه ایشان را تکذیب کرده است، از اینرو، از تکذیب آنها به صیغه جمع (مرسلین) خبر داده شد.
﴿وَآتَیْنَاهُمْ آیَاتِنَا فَکَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ٨١﴾ [الحجر: 81].
«و آیات خود را» که بر پیامبرشان فرو فرستاده شده بود «به آنان دادیم» که از جمله این آیات و معجزات، یکی هم آن شتر معروف بود «ولی از آنها رویگردان شدند» به آیات ما هیچ اهمیتی نداده و در آنها اندیشه نکردند به همین جهت شتر را پی کرده و دستورهای پیامبرشان را نادیده گرفتند.
﴿وَکَانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا آمِنِینَ٨٢﴾ [الحجر: 82].
«و از کوهها خانههایی میتراشیدند» یعنی: قوم صالح علیه السلام درون کوهها را میشکافتند و در آن برای خود خانهها میتراشیدند «که در امان بمانند» از عذاب، با تکیه بر نیرومندی و محکمی آن خانهها. یا در امان بمانند از اینکه خانهها برسرشان ویران شود، یا دزد بر آنها نقب بزند.
﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ٨٣﴾ [الحجر: 83].
«پس صبحدم بانگ مرگبار آنان را فروگرفت» و آن در چهارمین صبحگاه از آن روزی بود که صالح علیه السلام آنان را به عذاب تهدید کرده بود.
﴿فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ٨٤﴾ [الحجر: 84].
«پس آنچه کسب میکردند از آنان دفع نکرد» یعنی: آنچه از اموال که به دست آورده بودند و آنچه از خانهها و قلعههای مستحکم که در کوهها میتراشیدند، چیزی از عذاب خدای سبحان را از آنان دفع نکرد بلکه از یکسو زلزله آنان را فروگرفت و از سویی جبرئیل علیه السلام بر آنان بانگی مرگبار در داد که همه هلاک شدند. پس سنت خداوند متعال در نابود ساختن امتهایی که پیامبرانش را تکذیب کنند، جاری است ولی هر چیز نزد او میعادی دارد.
یادآور میشویم که تفسیر داستان اهل حجر در (آیات 83 ـ 82) سوره «هود» با تفصیلی بیشتر از اینجا گذشت.
﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ٨٥﴾ [الحجر: 85].
«و ما آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آن دو است جز به حق نیافریدهایم» یعنی: آنها را به آفرینشی حق و با هدف آفریدهایم، نه به باطل و بیهوده. یا مراد از این حق، فواید و مصالحی است که در آنها وجود دارد. یا مراد از حق، پاداش دادن نیکوکار در قبال نیکوکاریش و مجازات بدکار در قبال بدکاری وی است «و یقینا قیامت آمدنی است» پس خداوند عزوجل در هنگام فرارسیدن آن، از کسانی که سزاوار عذابند انتقام گرفته و به کسانی که سزاوار احسانند، احسان میکند «پس به درگذشتی نیکو درگذر» از بیادبیهای آنان و با عفو و گذشتی نیکو عفوشان کن و با آنان به بردباری و گذشت و حلم رفتار نما. بهقولی: این حکم با آیه قتال منسوخ گردید.
﴿إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ٨٦﴾ [الحجر: 86].
«هرآینه پرودگار تو همان آفریننده داناست» یعنی: او آفریننده تمام خلق است لذا به احوال تو و احوال آنان و به کسانی از آنان که نیکوکار یا بدکارند، دانا میباشد.
﴿وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ٨٧﴾ [الحجر: 87].
«و به راستی، به تو سبعالمثانی را عطا کردیم» اکثر مفسران برآنند که مراد از «سبعالمثانی»، آیات هفتگانه سوره «فاتحه» است. آنها را مثانی نامیدند، بدان جهت که در هر نمازی تکرار میشوند. بهقولی دیگر: مراد از «سبع المثانی»، هفت سوره بلند قرآن است که عبارتند از سورههای: بقره، آلعمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال «و به تو قرآن بزرگ را عطا کردیم» یعنی: تمام قرآن را.
بعد از آنکه حق تعالی این نعمت عظمای دینی را به رسول گرامیش صلی الله علیه و آله و سلم یادآوری کرد، ایشان را از لذتهای زودگذر و فانی دنیا متنفر ساخته و میفرماید:
﴿لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ٨٨﴾ [الحجر: 88].
«و بهسوی آنچه دستههایی از آنان را بدان بهرهمند ساختهایم چشم مدوز» یعنی: بهسوی آرایشها و پیرایشهای دنیا آن گونه چشم مدوز که با گرایش و میل مفرط به آنها همراه باشد. مراد از «ازواج» اصناف توانگرانند. گفتنی است که نگریستن پیوسته و چشم دوختن مداوم بهسوی بهرههای مادی متمکنان و توانگران، بر نیکوشمردن و آرزو بردن آن بهرهها دلالت میکند «و بر آنان اندوه مخور» از اینکه ایمان نیاوردهاند و بر کفر و عناد خود مصمم باقی ماندهاند «و بال خویش را برای مؤمنان فروگستر» گستراندن بال؛ کنایه از تواضع و نرمخویی و فروتنی در برابر مؤمنان، اعم از توانگران و فقرایشان است.
﴿وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ٨٩﴾ [الحجر: 89].
«و بگو» به تمام مردم «من همان هشداردهنده آشکارم» یعنی: من هشدار دهندهای هستم که به قومش آنچه را به آنان از عذاب خداوند عزوجل خواهد رسید آشکارا بیان و اظهار میدارد ـ در صورتی که بر تکذیب و انکار خویش استمرار دهند.
﴿کَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ٩٠﴾ [الحجر: 90].
«همانگونه که عذاب را بر تقسیمکنندگان فرود آوردیم» یعنی: شما را از عذابی که بر تقسیمکنندگان فرود آوردیم، بیم میدهم. به قولی: آنان شانزده تن بودند که ولیدبنمغیره آنها را در ایام حج بر سر راهها و گلوگاههای مکه برمیگماشت و آنها بر آن راهها تقسیم شده به هر کسیکه وارد مکه میشد، میگفتند: مبادا فریفته اینکسی گردی که از میان ما به ادعای نبوت برخاسته است زیرا او دیوانه است. و بسا میگفتند: او ساحر است. و بسا میگفتند: او شاعر است. و بسا میگفتند: او کاهن است. پس به همین جهت «مقتسمین» نامیده شدند. به قولی دیگر: (مقتسمین) اهلکتابند که قرآن را به بخشها و اجزایی تقسیم کرده به بعضی از آن ایمان آورده و به بعضی دیگر کفر ورزیدند چنانکه از آیه بعدی بر میآید:
﴿الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ٩١﴾ [الحجر: 91].
«همانان که قرآن را بخش بخش کردند» یعنی: آن را به اجزای گونهگون و پراکندهای تقسیم کرده بعضی از آن را شعر، بعضی از آن را سحر، بعضی را کهانت و مانند این شمردند. بهقولی: معنای «عضین» ایمان آوردنشان به بعضی از قرآن و کفرشان به بعضی دیگر از آن است. با تأسف که این آفت هماکنون ـ اگر نه در عقیده ـ اما در عمل، دامنگیر امت ما نیز شده است.
﴿فَوَرَبِّکَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ٩٢ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ٩٣﴾ [الحجر: 92-93].
«پس سوگند به پرودگارت که البته از آنان همگی میپرسیم» یعنی: یقینا از این گروه کفار ـ همگی آنان ـ در روز قیامت میپرسیم؛ «از آنچه میکردند» در دنیا; از اعمالی که در برابر آن مورد سؤال و محاسبه قرار میگیرند.
در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر﴿فَوَرَبِّکَ لَنَسَۡٔلَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ٩٢﴾ [الحجر: 92] فرمودند: «از لا اله الا الله مورد پرسش قرار میگیرند».
﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ٩٤﴾ [الحجر: 94].
«پس آنچه را بدان مأمور میشوی، آشکار کن» یعنی: با دعوت نمودن از آنان بهسوی توحید، دین حق را آشکار و جمع و کلمه آنها را پراکنده کن زیرا آنان بعداز آشکار شدن دعوتت متفرق میشوند، به این ترتیب که گروهی از آنان به تو ایمان آورده و گروهی دیگر به تو کفر میورزند «و از مشرکان روی برتاب» یعنی: چون تو را بر آشکار ساختن دعوتت سرزنش کردند، به آنان هیچ اهمیتی نده و التفاتی نکن.
در بیان سبب نزول روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیوسته دعوتشان را مخفی میداشتند تا این آیه کریمه نازل شد و بعد از نزول آن، خود و اصحابشان علنا به میدان آمدند و دعوت خویش را آشکار کردند.
﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ٩٥﴾ [الحجر: 95].
«هرآینه ما تو را از شر تمسخرکنندگان کفایت کنندهایم» با آنکه آنان از سران و بزرگان کفار و در میانشان از اهل قدرت و شوکت اند، لیکن بدان که خداوند عزوجل شر آنها را از تو باز خواهد داشت.
این گروه تمسخرکننده، پنج تن از رؤسای و بزرگان مکه به نامهای: ولید بن مغیره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبدیغوث و حرث بن طلاطله بودند که خدای عزوجل همگیشان را نابود کرد و شر آنان را در یک روز واحد، از سر پیامبرش برداشت.
انس در بیان سبب نزول روایت میکند: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از برابر آن گروه میگذشتند پس بعضی از آنها بهسوی آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم اشاره کرده و گفتند: این است همان کسی که میپندارد پیامبر است!! در این اثنا جبرئیل علیه السلام با رسول خداص بود پس با انگشتش بهسوی آنها اشاره کرد و در اثر آن در اجسامشان بسان اثر ناخنی نشان افتاد، سپس آن مواضع به زخم تبدیل شد و بر اثر آن، تن آنها بهحدی فاسد شد که کسی نمیتوانست از فرط بدبویی به آنان نزدیک شود و سرانجام همه بدان علت مردند».
﴿الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ٩٦﴾ [الحجر: 96].
«همانان که با خدا معبودی دیگر مقرر میکنند» پس جرمشان تنها استهزا و تمسخر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست بلکه جرم دیگری هم دارند که عبارت از شرک بهخدای سبحان میباشد «پس به زودی خواهند دانست» که عاقبت کارشان درآخرت چگونه خواهد بود!.
﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ٩٧﴾ [الحجر: 97].
«و به خوبی میدانیم که سینه تو تنگ میشود به سبب آنچه میگویند» از متهم ساختنت به سحر و جنون و کهانت و دروغ، یا به سبب آنچه که درباره قرآن یا درباره خدای سبحان میگویند.
﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ٩٨﴾ [الحجر: 98].
«پس پروردگار خود را با ستایش او تسبیح گوی و از سجدهکنندگان باش» یعنی: از نمازگزاران باش زیرا وقتی چنین کردی، خدای عزوجل اندوه و نگرانیت را برطرف میسازد و غم و پریشانی را از تو دور کرده و سینهات را باز و گشاده میکند.
این آیه دلیل بر آن است که علاج دلتنگی، همانا تسبیح، تحمید، تقدیس الهی و نمازگزاردن بسیار است.
﴿وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ٩٩﴾ [الحجر: 99].«و پروردگارت را پرستش کن تا وقتیکه یقین تو فرارسد» یقین: در اینجا به معنی مرگ است. یعنی: پروردگارت را برای همیشه تا آنگاه که زنده هستی عبادت کن.
این آیه دلیل بر آن است که پرستش پروردگار متعال و انجام عبادات ـ همچون نماز گزاردن ـ بر انسان فرض است تا وقتی که عقل وی کار کند. پس مؤمن باید درهر وضعیت جسمیای که قرار دارد به حسب حالش نماز بگزارد چنانکه درحدیث شریف آمده است: «ایستاده نماز بگزار و اگر نمیتوانستی نشسته و اگر نمیتوانستی به پهلو».
همچنین این آیه دلیل بر عدم صحت قول برخی از ملحدانی است که میگویند: مراد از «یقین» در این آیه «معرفت» است لذا از نظر آنها معنی این است: پروردگارت را تا وقتی که به سر حد معرفت و یقین میرسی عبادت کن بنابراین، وقتی یکی از آنان ـ به پندار خود ـ به حد معرفت رسید، تکلیف از وی ساقط میشود. شکی نیست که این رأی ـ چنانکه ابنکثیر گفته ـ کفر و گمراهی و جهلاست زیرا با وجود آنکه انبیا علیهم السلام و اصحابشان خداشناس ترین مردم و داناترین آنان به حقوق و اوصاف الهی بودهاند، در عین حال عابدترین و مواظب ترین آنها بر عبادت خداوند عزوجل و انجام دادن خوبیها تا دم مرگ خویش نیز بودهاند و هرگز کمال معرفتشان به پروردگار متعال، ایشان را از انجام تکالیف و عباداتشان بازنداشته بلکه بر خشوع و خضوع و نیایش و شکر و ریاضتشان افزوده است.
[1]- شیخ محمد متولی الشعراوی / در کتاب «معجزة القرآنالکریم» کرویت زمین را از این آیهاستنباط کرده و در روشنی علم مستدلا آن را به بررسی گرفته ، که مترجم آن مبحث را در کتاب «جلوههاییجدید از اعجاز علمی قرآن کریم» نقل کرده است پس به آن کتاب مراجعه کنید.
[2]- ترجمه : بادها ابرها را بارور میسازند و در نتیجه ابر باران را فرو میریزاند و نیز همین بادها باعمل تلقیح درختان را بارور میسازند.
مکی است و دارای (128) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به سبب اینکه در آن داستان «نحل» یا زنبور عسلآمده است، «نحل» نامیده شده. همچنین این سوره را به سبب نعمتهایی کهخداوند متعال در آن بر بندگانش برشمرده است، سوره «نعم» نیز نامیدهاند.
محور این سوره همچون عموم سورههای مکی، اثبات توحید، معاد و نبوت، بیان دلایل یگانگی، قدرت و عظمت حق تعالی و طرح شبهات منکران و دفع آنهاست.
﴿أَتَىٰٓ أَمۡرُ ٱللَّهِ فَلَا تَسۡتَعۡجِلُوهُۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ١﴾ [النحل: 1].
«هان، امر خدا در رسید» جمهور مفسران برآنند که مراد از «امر خدا» در این آیه، روز قیامت است. یعنی روز قیامت خواهناخواه به زودی آمدنی است. خاطرنشان میشود؛ اعراب عادتا به امری که وقوعش حتمی است، میگویند: «آن امر آمد» و از آن به زمان گذشته (ماضی) تعبیر میکنند. روایت ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه نیز مؤید قول این گروه از مفسران است: «چون جمله ﴿أَتَىٰٓ أَمۡرُ ٱللَّهِ﴾ [النحل: 1] نازل شد، اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سراسیمه از جا برخاستند، همان بود که:﴿فَلَا تَسۡتَعۡجِلُوهُۚ﴾ [النحل: 1] «آن رابه شتاب طلب نکنید» نازل شد، در این هنگام اصحاب نشستند و آرام گرفتند». بهقولی: مراد از «امر خدا»، بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. بهقولی دیگر: مراد از آن، فرودآوردن عذاب خداوند عزوجل برمشرکان است «پس آن را بهشتاب طلب نکنید» یعنی: فرارسیدن قیامت یا عذاب را قبل از وقت مقرر آن درخواست نکنید. کفار به انگیزه تمسخر و تکذیب هشدارها و وعدههای الهی در برپایی قیامت یا نزول عذاب، آنها را به شتاب میطلبیدند «او منزه و فراتر است از آنچه با وی شریک مقرر میکنند» یعنی: خدای سبحان منزه و برتر است از شرکآوری آنان، یا از اینکه شریکی داشته باشد. البته شتابزدگیآنان در نزول عذاب که برخاسته از استهزا و تکذیبشان است، نیز دلالت برآن داردکه این کارشان از شرک است زیرا اگر آنها خدای عزوجل را به یگانگی میشناختند، تماما تسلیم وی میشدند و عذاب را از سر انکار و استهزاء بهشتاب نمیطلبیدند.
﴿یُنَزِّلُ الْمَلَائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ٢﴾ [النحل: 2].
«فرشتگان را با روح» یعنی: با وحی، یا با قرآن که از وحی است «به امر خویش بر هرکس از بندگانش که بخواهد فرود میآورد» یعنی: خداوند عزوجل انبیای خود را به وحی خویش که فرشتگانش آن را به ایشان فرود میآورند، مخصوصساخته است. از وحی به «روح» تعبیر نمود زیرا وحی دلهای مرده را زنده میگرداند چنانکه روح، بدنهای مرده را زنده میکند. مضمون این وحی الهی این است: «که بیم دهید» یعنی: مردم را آگاه کنید و به آنان اعلام کنید «که معبودیجز من نیست» یعنی: آنان را به توحید و یکتاپرستیام دستور دهید و این وحدانیتم را همراه با بیمدهی به آنان اعلام کنید. پس توحید، محور دعوت همه پیامبران علیهم السلام است «پس، از من پروا کنید» ای بندگان من! این هشداری است بهآنان که مبادا به وی شرک آورند.
﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ٣﴾ [النحل: 3].
«آسمانها و زمین را به حق آفرید» یعنی: آنها را به تدبیری درست، نظامی مستحکم و زیربنای متینی از حکمت آفرید تا بر قدرت و وحدانیت وی دلالت کنند لذا خداوند متعال؛ «از آنچه با وی شریک میگردانند» یعنی: از شرک آوری آنان، یا از آنچه با وی شریک مقرر میکنند «بلند قدر است» یعنی: برتر، مقدستر و فراتر است؛ زیرا اوست که به استقلال و انفراد آسمانها و زمین را آفرید پس فقط اوست که سزاوار پرستش میباشد لذا چگونه غیر وی را با او شریک میآورند ؟!.
﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ٤﴾ [النحل: 4].
«انسان را از نطفهای» یعنی: از جماد پست و بیارزشی چون آب منی که از بدن وی خارج میشود «آفرید» سپس آن آب منی را در روند تطور قرار داد تا صورت انسانی آن کامل شد آنگاه در آن روح دمید و سرانجام او را از شکم مادرش به این سرای دنیا فرودآورد تا در آن زندگی کند «آنگاه او» بعد از آفرینشش با این وصف و بیرون آوردنش از این کارگاه با این همه کمال و بعد ازطی آن همه مراحل پیچیده «ستیزهجویی آشکار است» یعنی: همچون ستیزندهای است با خدای سبحان در قدرتش، که ستیز و خصومتش واضح و آشکار است درحالیکه او آفریده شده تا بنده باشد نه ستیزنده.
در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه درباره ابیبنخلف نازل شد آنگاه که او استخوان پوسیدهای را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورد و گفت: ای محمد! آیا میپنداری که خداوند این را بعد از آنکه پوسیده است، زنده میکند؟!
﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ٥﴾ [النحل: 5].
«و چهارپایان را برای شما آفرید» که عبارتند از: شتر و گاو و گوسفند «در آنها برای شما پوششی است» گرمابخش. دف: آنچه که وسیله گرمابخشی است؛ ازپشم و کرک و موی آنها «و» برای شما در آنها «منفعتهای دیگر است» کهعبارت است از: شیر، سواری بر آنها، زاد و ولد، کشاورزی به وسیله آنها و مانند آن از منافع بسیار دیگر «و از آنها» یعنی: از گوشت و چربی آنها «میخورید».
﴿وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ٦﴾ [النحل: 6].
«و» افزون برآنچه گذشت «در آنها برای شما تجملی است» یعنی: در چهارپایان برای شما زیبایی و زینتی است «آنگاه که شامگاهان آنها را از چراگاه برمیگردانید و هنگامی که بامدادان آنها را به چراگاه میبرید» چهارپایان هنگام رفت وبرگشت خود به صحرا و چراگاه، شما را با منظری چشم و دلنواز به بهجت میآورند ـ و لذت نگاه نیز نعمتی است بزرگ. خداوند عزوجل مخصوصا این دو وقت را یاد کرد زیرا صاحبان مواشی و دامداران به چهارپایان خود در این دو وقت اهتمام و عنایت بیشتری میورزند. وقت برگشت آنها از چراگاه را بر وقت رفتن آنها مقدم گردانید زیرا این حیوانات در وقت برگشت، سیر و سیراب و خرم و بامایههایی پر از شیر از صحرا میآیند، ظرفها را پر از شیر، دلها را پر از سرور وچشمها را پر از بهجت میسازند و سخت دلآرا و چشمنواز میشوند.
﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ٧﴾ [النحل: 7].
«و بارهای شمارا میبرند» یعنی: کالاهای سنگین مسافران؛ مانند خواروبار و غیره را. بهقولی مراد این است که: خود شما را بر دوش خود میبرند «به شهریکه جز با مشقت بدنها بدان نمیتوانستید برسید» یعنی: اگر با شما شتر سواریای نمیبود که بارهای شما را بردارد، جز با دشواری و مشقتی که بدنهایتان را به رنج و گدازی سخت وامیداشت، نمیتوانستید به آن شهر برسید، چه در آن صورت ناچار بودید که بارهایتان را بر دوش خویش حمل کنید. آری! تصور کنید که اگر یک حاجی یا یک تاجر ناگزیر باشد که بار و بنه خود را بردوش خویش از این طرف دنیا به آن طرف حمل کند، چه وضعی پیش خواهد آمد؟! «قطعا پروردگارشما رئوف و مهربان است» نسبت به شما، از آنجا که این چهارپایان را برایتان آفرید.
﴿وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً وَیَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ٨﴾ [النحل: 8].
«و اسبان و استران و خران را آفرید» یعنی: این اصناف سهگانه از چهارپایان را برای شما آفرید «تا بر آنها سوار شوید» و منافع آنها در غیر سواری هم معلوم است؛ چون بردن کالا بر آنها و بهرههای دگر....
امام ابوحنیفه رحمه الله با این آیه و نیز حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به روایت خالد بن ولید رضی الله عنه که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در آن از خوردن گوشت اسبان و قاطران و خران نهی کردند، بر عدم جواز خوردن گوشت اسب استدلال کرده است زیرا اسب برای سواری است نه برای خوردن. ولی رأی جمهور فقها بر جواز خوردن گوشت اسب است.
«و» این چهارپایان برای شما «مایه تجمل نیز هست» زیرا آنها را به جل و جهاز و زین و غیره زینت کرده سوارشان میشوید و از این کار به وجد و شادی وانبساط در میآیید «و آنچه را نمیدانید، میآفریند» یعنی: جز آنچه که در اینجا برای شما برشمردیم، مخلوقات دیگری را در خشکی و دریا میآفرینیم که شما بدانها احاطه علمی ندارید، نه از آنها چیزی شنیده اید و نه آنها را دیدهاید.
شاید مراد این باشد که حق تعالی پیوسته از وسایل نقلیه و اسباب زینت چیزهایی را میآفریند که بشر قبل از اختراع آنها نسبت به آنها علم ندارد چنانکه ماشین، کشتیهای بخار، هواپیما و دیگر وسایل مدرن را آفرید و بر مبنای اینآیه، هنوز هم اشیای ناشناخته دیگری را میآفریند... و این روند پیوسته ادامه دارد.
این آیه یکی از بزرگترین معجزات علمی قرآن کریم است که مرزهای مکان و زمان را پشت سر گذاشته است.
﴿وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ٩﴾ [النحل: 9].
سپس خداوند عزوجل در میانه بحث از نعمتهای مادی خویش بر انسان، به راههای معنوی دینی نیز توجه داده و میفرماید: «و نمودن راه میانه بر خداوند است» یعنی: نمودن راه راستی که انسان مؤمن را به آسانی و سهولت به مطلوب میرساند، برعهده خداوند عزوجل است «و برخی از آنها کج است» یعنی: برخی از آن راهها، از راه میانه به چپ و راست متمایل است، مانند راه و روش یهودیت، نصرانیت و مجوسیت. یا معنی این است: برخی از این چهارپایان و اسبان و وسایل سواری، از راه راست میل کرده و شما را به راههای کج میبرند بنابراین، راه را بر شما طولانی میسازند و در نتیجه، از رسیدن به جاهایی که میخواستید به موقع بدانها برسید، در تأخیر میافتید اما هدایت و راهنمایی از سوی خداوند أاست «و اگرخدا میخواست، مسلما همه شما را راه مینمود» بهسوی راه درست ولی او نخواست بلکه بر اساس سنت خویش، برخی را هدایت و برخی را گمراه میکند.
اما چنانکه در مقدمه آیه گفتیم، مراد از «راه میانه» در این آیه، ترجیحا راههای معنوی است نه راههای مادی. ابنکثیر میگوید: «مراد از آیه: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ قَصۡدُ ٱلسَّبِیلِ﴾ [النحل: 9] راه معنوی است. یعنی: خدای عزوجل است که با انزال کتب و اقامه ادله، راه راست را به انسان روشن نموده و او را به حق و خیر میرساند. ﴿وَمِنۡهَا جَآئِرٞۚ﴾ [النحل: 9] یعنی: بعضی راهها مانند یهودیت، نصرانیت، مجوسیت و غیره، کج ومعوج و منتهی بهسوی گمراهی است پس راه راست همانا دین اسلام و راه کج غیر آن از ادیان است. ابنکثیر اضافه میکند: «در قرآن کریم، گذر از امور حسی به امور معنوی بسیار واقع شده و چون حق تعالی در آیات قبل از وسایل سواری و راههای حسی ذکر کرد، به دنبال آن در این آیه به بیان راههای معنوی پرداخت».
﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَکُمْ مِنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ١٠﴾ [النحل: 10].
«اوست آنکه از آسمان برای شما آبی فرود آورد که آب آشامیدنی شما از آن است» یعنی: آن آب را شیرین و زلال گردانید نه شور و تلخ تا مردم و چهارپایان از آن بیاشامند «و روییدنیهایی که رمههای خود را در آن میچرانید، نیز از آن است» یعنی: بخشی از آن آب، آبی است که رستنیها با آن میروید و در نتیجه، چهارپایان خود را در بیشهها و مراتع میچرانید. گفتنی است که آب چاهها، چشمهها و رودخانهها همه در اصل از همان آب آسمان است.
﴿یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیْتُونَ وَالنَّخِیلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ١١﴾ [النحل: 11].
«بهوسیله آن آب، کشت و زیتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات دیگر» یعنی: تمام انواع و اصناف میوهها و محصولات نافع دیگر «را برای شمامیرویاند، قطعا در این» فرودآوردن آب و رویاندن درختان و گیاهان «نشانهایاست» بزرگ، دال بر کمال قدرت و یگانگی حق تعالی در ربوبیت وی «برای مردمی که تعقل میکنند» در مخلوقات و مصنوعات خداوند متعال لذا نگرش در مصنوعات وی را فرونگذاشته و از برابر آنها بیتفاوت نمیگذرند.
﴿وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ١٢﴾ [النحل: 12].
«و شب و روز و خورشید و ماه را برای شما رام گردانید» رام ساختن آنها برای مردم، نافع گردانیدن آنها برایشان برحسب اقتضای مصالحشان است. آری! اینپدیدههای کونی، مانند بنده فرمانبرداری برای مولای خویش که هرگز از فرمان وی مخالفت نکرده و از سعی و تلاش در راه نفع رساندن به مخلوقات وی بازنمیایستند، همیشه پیدرپی میآیند «و ستارگان به فرمان او مسخر شدهاند» که درشبهای ظلمانی نور میپاشند و مردم سرگشته و مسافران بیابان و دریا را بهسوی مقاصدشان راهنمون میگردند و هر یک از سیارات آنها با نظامی دقیق و حرکتی سنجیده در مدار خویش شناور است «مسلما در این» امور «برای مردمی که تعقل میکنند» یعنی: عقلها و خردهایشان را در آثاری که دال بر وجود صانع و یگانگی وی و عدم وجود شریکی برای اوست، بهکار میاندازند؛ «نشانههاست» لذا کافی است که انسان از عقل خویش استفاده نماید تا به معرفت خدای عزوجل نایل گردد.
﴿وَمَا ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ١٣﴾ [النحل: 13].
«و» همچنین «آنچه برای شما در زمین به رنگهای گوناگون آفرید» یعنی: مخلوقات زمینیای که به رنگهای متنوع برای شما آفرید و رام گردانید، خود نشانهای عظیم و آیتی بزرگ بر وجود آفریننده و یگانگی وی است.
البته حکمت در اینکه خداوند عزوجل این پدیدهها را به رنگهای گونهگون آفریده، رعایت منفعت و در نظر داشت مصلحت بشر است زیرا تنوع رنگها، منبع عظیمی برای توسعه معارف و شناختها و جلوهگاه پرگسترهای برای شادی وانبساط جانها و روانهاست و اگر اشیا و پدیدهها همه به رنگ واحدی میبود، این منافع و شناختها راه کمال پیموده نتوانسته و از جامعیت بهره چندانی نمیبرد.شایان ذکر است که «علم الوان» امروزه فرازهایی از اعجاز این آیهکریمه را به نمایش گذاشته است.
«بیگمان در این» امور «نشانهای است» روشن «برای مردمی که به یاد میآورند» نعمتهای الهی را بر خود لذا آنها را سپاس گزارده و از مشاهده آنها پند و اندرز میگیرند زیرا کسی که پند پذیرفت، عبرت میگیرد و کسی که عبرت گرفت، به مطلوب خود راهیاب میشود.
سبب اینکه خداوند متعال آیه (11) را با (یتفکرون) و آیه (12) را با (یعقلون) و آیه کنونی را با (یتذکرون) به پایان آورد، این است که: در آیه (12) ادله آسمانی مطرح شد و از آنجا که دلالت آن ادله بر قدرت و وحدانیت پروردگار آشکار است پس مجرد تعقل در آنها ـ هرچند با تفکر و تأمل عمیق نیز همراه نباشد ـ برای رسیدن به هدف کافی است، بدین جهت آن آیه را با (یعقلون) بهپایان آورد. ولی از آنجا که ادله زمینی در دلالت خود بر اثبات وجود خداوند عزوجل به تفکر و تأمل و تدبر بیشتر نیاز دارند، آیه (11) را با (یتفکرون) به پایان آورد. وآیه کنونی را بدان جهت با (یتذکرون) به پایان آورد تا به این امر توجه داده باشد که در همه این پدیدههای زمینی، تأثیر گذار و فاعل مختار حکیم، ذات ذوالجلال اوست و بس لذا بندگان باید این حقیقت را همیشه بهخاطر داشته باشند.
﴿وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ١٤﴾ [النحل: 14].
«و اوست آنکه دریا را مسخر گردانید» برای شما، با دادن امکان سواری بر امواج آن و بیرون آوردن صید و جواهر و معادن و منافع دیگری که در آن است «تا از آن گوشت تازه» یعنی: گوشت ماهی «بخورید» وصف گوشت ماهی به تازگی و طراوت، برای توجه دادن به لطافت آن است زیرا گوشت حیوانات آبزی، بیشترین لطافت و طراوت را داراست «و تا پیرایهای که آن را میپوشید از آن بیرون آورید» مانند مروارید و مرجان که پوشیدن آنها برای مردان نیز همچون زنان جایز است. بهقولی: مراد این است که زنان آنها را میپوشند ولی خطاب «تلبسونها» را بدان جهت به صیغه مذکر آورد، که زنان این زیورآلات را بهخاطر مردان میپوشند «و کشتیها را در آن شکافنده آب میبینی» یعنی: کشتیها را رونده در دریا میبینی، درحالیکه امواج آن را با سینههای خود میشکافند «و» مسخر کرد برای شما دریا را «تا از فضل او طلب معیشت کنید» یعنی: تا در آن تجارت کنید و از فضل خدای سبحان سود برید «و باشد که شما شکر گزارید» یعنی: چون فضل حق تعالی را بر خود سرازیر یافتید، به نعمت وی اعتراف میکنید آنگاه با زبان و قلب و اعضا، شکر و سپاس وی را بهجا میآورید.
﴿وَأَلْقَى فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ١٥﴾ [النحل: 15].
«و در زمین کوههای استوار» و مستحکم «پیافگند تا شما را نجنباند» و نلرزاند. امروزه علم بیولوژی به این حقیقت پرداخته است که اگر کوهها نبودند، گسلها و شکافهای قشر زمین و آتشفشانها و زلزلهها به حدی بسیار میشد که زندگی را بر روی زمین ناممکن میساخت «و رودها و راهها را آفرید» در زمین «تا شما راه خودرا پیدا کنید» به وسیله آنها در سفرهایتان.
﴿وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ١٦﴾ [النحل: 16].
«و نشانههایی دیگر نیز آفرید» در راهها که عبارتاند از: علایم راهنما و هر علامت فارقه دیگری «و آنان به وسیله ستارگان راهیابی میکنند» یعنی: مردم مخصوصا با انواع ستارگان مختلف راهیابی میکنند و بهوسیله آنها جهات اربعه و از جمله جهت قبله را میشناسند و در سفرهای شبانه دریایی و بری، با نگریستن بهستارگان راهیاب میشوند. بهقولی: مراد از نجم در اینجا، ستاره «جدی» یا ستاره «قطبی» است.
﴿أَفَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لَا یَخْلُقُ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ١٧﴾ [النحل: 17].
«پس آیا کسی که میآفریند» این مصنوعات بزرگ را و این کارهای شگفت را سامان و سرانجام میدهد «مانند کسی است که نمیآفریند» چیزی از آنها را و بر ایجاد حتی یکی از آن پدیدهها قادر نیست؟ که مراد بتان بیجانند «آیا پند نمیگیرید؟» ای مشرکان! تا به فساد این راه و روشتان پی برده و بدانید که پرستش، جز برای ذات آفریننده سزاوار نیست؟.
﴿وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ١٨﴾ [النحل: 18].
سپس حق تعالی به بسیاری و فراوانی نعمتها و احسانهای خویش توجه داده میفرماید: «و اگر نعمتهای خداوند را شماره کنید، نمیتوانید آن را احاطه کنید» وبرشمارید، چه رسد به اینکه به حق آنها قیام ورزیده و شکر آنها را ادا نمایید! بهطور مثال؛ اگر در جزئی از اجزای انسان کوچکترین خلل و سادهترین نقصی پدیدار شود، یقینا نعمتها بر او ناگوار و تلخ میشوند و او آرزو میکند تا اگرهمه دنیا هم در مالکیت وی باشد، آن را بدهد تا این خلل از وی برطرف گردد «قطعا خدا آمرزنده مهربان است» و شما را به کوتاهیتان در شکر نعمتهایش مؤاخذه نمیکند. پس انسان مؤمن باید خاشعانه بگوید: «اللهم إنی أشکرک عدد ما شکرک الشاکرون بکللسان فی کل زمان». «بارخدایا! من تو را شکر میگزارم به شمار آنچه که شکرگزاران به هر زبانی و در هر زمانی شکر گزاردهاند».
﴿وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ١٩﴾ [النحل: 19].
«و خدا آنچه را که پنهان میدارید» از امور «و آنچه را که آشکار میسازید، میداند» این هشداری است به مشرکان که بدانند؛ روز قیامت حتما در برابراعمالشان جزا داده میشوند.
﴿وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا یَخْلُقُونَ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ٢٠﴾ [النحل: 20].
«و کسانی را که کافران جز خدا میپرستند» یعنی: خدایان و معبودان دروغین کفار «چیزی» از مخلوقات را اصلا «نمیآفرینند» نه بزرگ و نه کوچک، نه ارزشمند و نه حقیر را «در حالی که خود آفریده میشوند» و مخلوقند پس هرکس چنین باشد، او عبد است نه رب. یا معنی این است: کفار بتان را از چوب یا سنگ و غیره میسازند لذا بتان در هستی خود نیازمند آفرینشند، درحالیکه خدا باید واجبالوجود باشد.
﴿أَمْوَاتٌ غَیْرُ أَحْیَاءٍ وَمَا یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ٢١﴾ [النحل: 21].
«مردگانند» این بتان بیروح «نه زندگان» و اگر به راستی خدای حقیقی میبودند، دیگر مردن آنها جایز نبود «و نمیدانند» این بتان جامد و بیروح «کی برانگیخته خواهند شد» پرستشگرانشان. یا معنی این است: این بتان بیجان نمیدانند که خود کی برانگیخته میشوند پس به چه دلیلی آنها را مورد پرستش قرار میدهید؟ در حالی که فقط کسی سزاوار خداوندی است که زنده آفریننده، دانای غیب و دهنده پاداش و عقاب باشد.
﴿إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ٢٢﴾ [النحل: 22].
لذا تنها حقیقتی که باید اظهار شود و اینک بدان تصریح میشود، این حقیقت است که: «معبود شما، معبودی است یگانه» آری! حقیقت وحدانیت خدای سبحان، حقیقتی بیرقیب است که با آیات گذشته به اثبات رسید «پس کسانیکه به آخرت ایمان ندارند، دلهایشان انکارگر است» وحدانیت حق را لذا هیچ موعظهای در آنها تأثیر نکرده و هیچ پند و اندرزی در آنها سودمند واقع نمیشود «و آنان مستکبرند» و سرکش به همین جهت به حق تن نداده و آن را نمیپذیرند.
﴿لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ٢٣﴾ [النحل: 23].
«شکی نیست که خداوند آنچه را پنهان میدارند و آنچه را آشکار میسازند» از گفتار یا کردار خویش «میداند» پس آنها را در برابر آن مجازات میکند «هرآینه او مستکبران را دوست نمیدارد» که از آن جملهاند این گروهی که از اقرار بهیگانگی الله عزوجل استکبار میورزند.
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ٢٤﴾ [النحل: 24].
در این آیه و آیات بعد از آن، چندین شبهه از شبهات منکران مشرک مطرح میشود. شبهه اول که در این آیه مطرح شده، طعن زدن مشرکان به قرآناست[1]: «و چون به آنان گفته شود: پروردگارتان چه چیز نازل کرده است؟» به قولی:سؤال کنندگان مسلمانانند که مشرکان منکر مستکبر در پاسخشان: «میگویند: افسانههای پیشینیان است» یعنی: چیزی که شما مسلمانان مدعی فرود آمدن آن از آسمان هستید، اباطیل، ترهات و افسانههایی است که مردم از قرنهای پیشین به اینسو از آنها سخن میگویند. اساطیر: جمع اسطوره به معنی خرافه است. البته این شیوه از قدیم الایام تا کنون، شیوه و منطق بیپایه مستکبران بوده است که حق را مشتی خرافه و افسانه میپنداشتهاند. پس دلهای مستکبران در طول قرنها همانند و بیماریشان یکی است، فرقی که هست در این است که هر نسلی به شیوه مخصوص خود از این ماهیت سخن میگوید.
﴿لِیَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ کَامِلَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلَا سَاءَ مَا یَزِرُونَ٢٥﴾ [النحل: 25].
«تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند» یعنی: مآل و فرجام تکذیبشان به قرآن و این ادعایشان که قرآن افسانههایی محض است، این است که: گناهانشان؛ از جمله این سخن و غیر آن از سخنان بر دوش آنها تا روز قیامت باقی میماند و همه این گناهان را گرانبار؛ به تمام و کمال با خود میآورند درحالیکه هیچ چیز از این گناهان بر آنها بخشیده نشده است، به علت اینکه مسلمان نشدهاند زیرا این اسلام است که سبب کفاره گناهان میشود «و نیز بخشی از بار گناهان کسانی را که آنان را گمراه میکنند» بر میدارند «از روی نادانی» یعنی: درحالی که از آنچه بر ذمه آنان از گناهان پیروان گمراهشان تعلق میگیرد، بیخبرند؛ گناه همان کسانی که دروغهایشان در مورد قرآن را تصدیق کردهاند زیرا هرکس سنت بدی را بنیان گذارد، گناه آن سنت بد و گناه کسانی که بدان عمل کنند، نیز بر دوش اوست، بیآنکه از گناه مرتکبان چیزی کاسته شود. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هر کس بهسوی هدایتی دعوت کند، برای او از پاداش همانند پاداشکسانی است که از او پیروی کردهاند، که این پاداش وی از پاداش آنان چیزی کم نمیکند و هرکس بهسوی گمراهیای فراخواند، بر ذمه او از گناه مانند گناهان کسانی است که از او پیروی کردهاند، این گناه وی از گناهان آنان چیزی کم نمیکند». «آگاه باشید، چه بد باری را بر دوش میکشند» یعنی: این بار گناهشان چه بدباری است!.
﴿قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْیَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیْثُ لَا یَشْعُرُونَ٢٦﴾ [النحل: 26].
«هرآینه کسانی پیش از آنان بودند که مکر کردند» یعنی: ترتیب دادند آنچه ترتیب دادند؛ از تهیه اسباب و آماده کردن مقدمات تا مردم را به تکذیب پیام و پیامبران حق وادارند «ولی خدا از پایه بر بنیانشان زد» فرمان خداوند عزوجل از جهت پایههای آن بنا در رسید، پایههای آن را به لرزه درآورد و آن را فرو غلتاند. یا معنی این است: آنان فلسفهها و تفکرات خود را بر زیربنای باطلی بنا کردند پس خدای عزوجل این بنای باطل فکریشان را در هم فرو ریخت. چنانکه در عصر حاضر میبینیم که فلسفههای باطل، چگونه یکی از پی دیگری سقوط میکنند «پس بر آنان سقف برافتاد» و فرو ریخت «از بالای سرشان» لذا هلاک شدند و امکان گریز نیافتند «و عذاب» هلاک «بر سر آنان از جایی نازل شد که فکرش را نمیکردند» بلکه براین گمان واهی بودند که از آنجا کاملا در امانند.
بیشتر مفسران برآنند که مراد از پیشینیان در این آیه، نمرودبنکنعان است زیرا او کاخ بس بزرگی به ارتفاع پنج هزار گز در بابل بنا کرده بود تا به ظن خود از آن به آسمان بالا رفته و با اهل آسمان بجنگد. پس خدای عزوجل به باد فرمان داد وباد آن بنای عظیم را بر او و بر قومش فروغلتاند که جملگی هلاک شدند. البته این هشداری است به کفار معاصر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم که مکر و نیرنگشان نیز به زودی به خودشان برخواهد گشت.
و این سرانجام عبرتبارشان در دنیاست، اما در آخرت:
﴿ثُمَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یُخْزِیهِمْ وَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْکَافِرِینَ٢٧﴾ [النحل: 27].
«سپس روز قیامت آنان را رسوا میکند» با وارد نمودنشان در دوزخ «و» در آن هنگام پروردگار عزوجل از روی توبیخ و سرکوب به آنان «میگوید: کجایند آن شریکان» پنداری و ادعایی «من که درباره آنها مخالفت میکردید» با پیامبران علیهم السلام ومؤمنان و با ایشان جدال و دعوا داشتید؟ «اهل علم میگویند» به قولی: مراد از اهلعلم، پیامبران علیهم السلام و علمای ربانیاند که در دنیا مشرکان را بهسوی حق و توحید فرامیخواندند ولی با انکار و استهزایشان روبرو میشدند. آری! اینان در روز قیامت از باب شماتت و سرزنش به امتهایشان میگویند: «هرآینه رسوایی امروز» یعنی: رسوایی روز قیامت «و سختی» عذاب آن «بر کافران است» یعنی: مخصوص آنان است.
﴿الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ٢٨﴾ [النحل: 28].
«همانان که فرشتگان ارواحشان را قبض میکردند درحالیکه بر خود ستمکار بودهاند» به سبب کفرشان به وحی منزل الهی «پس آن کافران» در هنگام احتضار و دیدن فرشتگان مرگ، یا در روز رستاخیز «از در تسلیم در میآیند» و به ربوبیت حق تعالی اقرار کرده ستیز و جدال با حق را فرومیگذارند و میگویند: «ما هرگز هیچ کار بدی نمیکردیم» این سخن را به دروغ میگویند. یا: آنها ـ به پندار خود ـ عمل بدی نکرده بودند. اما اهل علم، یا فرشتگان به آنان چنین پاسخ میدهند:«آری! بیگمان خدا به آنچه میکردید، داناست» یعنی: چنان نیست که میگویید بلکه شما عمل بد میکردید لذا این دروغ و ادعای باطل و بیهنگام شما هیچ سودی به حالتان ندارد. کلبی میگوید: «مراد از آنان: گروهی از مردم مکه بودند که ادعای ایمان داشتند و تحت فشار مشرکان با آنها عازم جنگ بدر شدند ولی چون قلت شمار مؤمنان را دیدند، به شرک برگشته و در آن جنگ کشته شدند».
﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ٢٩﴾ [النحل: 29].
«پس به دروازههای دوزخ درآیید» یعنی: این سخن در هنگام مرگ، یا در روز رستاخیز به آنان گفته میشود. ابنکثیر قول دوم را ترجیح داده است «در آن جاودان بمانید و حقا که جایگاه متکبران» از ایمان و عبادت که جهنم سوزان میباشد؛ «چه بد است».
﴿وَقِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا خَیْرًا لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِینَ٣٠﴾ [النحل: 30].
بعد از بیان موضع مستکبران در برابر آیات منزل الهی، اینک حق تعالی از موضع مؤمنان باتقوی سخن میگوید: «و به پرهیزگاران گفته شود» یعنی: از مؤمنان باتقوا سؤال میشود که: «پروردگارتان چه نازل کرد؟ میگویند: خیر» یعنی: او خیر و رحمت و برکت نازل کرد، او این پیام را نازل کرد که: «برای نیکوکاران در این دنیا نیکی است» یعنی: برای کسانیکه اعمالشان را در دنیا نیکو کردهاند، در دنیا و آخرت ـ هر دو ـ پاداش نیک است. بهقولی: این جمله از سخن خدای سبحان است. به قولی دیگر: اینها همه حکایت از سخن مؤمنان است.
گفتنی است؛ این سؤال از مؤمنان به وسیله زائرانی میشد که به منظور زیارت کعبه از اطراف و اکناف به مکه میآمدند و چون از مشرکان میپرسیدند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم چه پیامی دارد؟ مشرکان در پاسخشان میگفتند: (اساطیر الاولین: پیام او همان خرافههای پیشینیان است)! و چون به مسلمانان میرسیدند و از ایشان میپرسیدند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم چه پیامی دارد؟ چنین پاسخ میشنیدند: پیام محمد صلی الله علیه و آله و سلم همه خیر و رحمت و برکت است.
«و قطعا سرای آخرت بهتر است» یعنی: پاداش آن بهتر از چیزی است که در دنیا به ایشان داده شده «و سرای پرهیزگاران» یعنی: سرای آخرت «چه نیکوست». در حدیث شریف آمده است: «از بالای سر گروههایی از اهل بهشت ابر میگذرد در حالیکه آنان بر بزم شراب خویش نشستهاند پس هیچ کس از ایشان چیزی را اشتها نمیکند مگر اینکه آن ابر همان چیز را بر وی میباراند تا بدانجا که از آنان کسی است که میگوید: ای ابر! بر ما دوشیزگان همسال پستانبرجسته بباران. و ابر همان را میباراند که او خواسته است». چنانکه حق تعالی در وصف سرای پرهیزگاران میفرماید:
﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَاءُونَ کَذَلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ٣١﴾ [النحل: 31].
«بهشتهای عدن» یعنی: بهشت برین، دارای بوستانهای اقامت همیشگی است «که در آن داخل میشوند» متقیان پس باید بر تقوی حریص بود تا به بوستانهای اقامت همیشگی درآمد «رودها از زیر آنها» یعنی: از زیر درختان و منازل آنها «روان است، در آنجا هر چه بخواهند برای آنان فراهم است» یعنی: در بهشتهای ماندگار، همه خواستها و آرزوهایشان، خالص و بیتکلف در یک آن واحد به مجرد اشتهایشان برایشان آماده و مهیا میگردد «خدا متقیان را اینگونه پاداش میدهد» متقیان همه کسانی هستند که از شرک و گناهانی که موجب ورود بهدوزخ است، میپرهیزند.
سپس حق تعالی از حال متقیان در هنگام احتضارشان خبر داده میفرماید:
﴿الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ٣٢﴾ [النحل: 32].
«همان کسانی که فرشتگان جانشان را میگیرند درحالیکه پاکند» از شرک، یا نیکوکارند، یا کردارها و گفتارهایشان پاک است، یا شادمانند به سبب آنکه به دریافت پاداش الهی یقین و اعتماد راسخی دارند. که این معانی همه از مصادیق «طیبین» است «به آنان میگویند: سلام بر شما باد» یعنی: فرشتگان بر آن نیکوکاران سلام میگویند، سلامی که مظهر امان است و میافزایند: «به پاداشآنچه انجام میدادید» یعنی: به سبب عملتان «به بهشت درآیید» باید دانست کهروح مؤمن بعد از مرگ وی به بهشت وارد میشود و ورود کامل وی با جسم و روح به بهشت، بعد از رستاخیز است. در حدیث شریف آمده است: «راستی و درستی پیشه کنید اما بدانید که هرگز کسی با عمل خویش به بهشت وارد نخواهد شد». گفته شد: حتی شما یا رسولالله؟ فرمودند: «حتی من؛ مگر اینکه خداوند عزوجل مرا به رحمت خود درپوشاند».
﴿هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ کَذَلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ٣٣﴾ [النحل: 33].
در این آیه حق تعالی به طرح یکی دیگر از شبهات منکران نبوت که عبارت از پیشنهاد فرودآمدن فرشتهای از آسمان برای گواهی دادن بر صدق ادعای نبوت آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم است، میپردازد: «کافران انتظار نمیکشند» در درنگ بیمعنای خود در تصدیق نبوتت «جز اینکه فرشتگان به سویشان آیند» درحالیکه بر صدق نبوت گواهی دهند «یا فرمان پروردگارت در رسد» بر عذابشان در دنیا، که ریشهکن کننده آنان است «کسانی که پیش از آنان بودند نیز اینگونه رفتار کردند» در اصرار بر کفر و تکذیب و استهزا پس عذاب الهی به آنان در رسید و یکسره نابود شدند «وخدا به آنان ستم نکرد» با درهم کوبیدنشان به عذاب زیرا حق تعالی با ارسال پیامبران علیهم السلام و فرود آوردن کتابهای خویش، حجت را بر آنان تمام کرد «بلکه آنانبه خود ستم میکردند» چراکه خداوند عزوجل چیزی را برآنان فرود آورد که آنها بهسبب کفر سزاوار آن بودند.
﴿فَأَصَابَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ٣٤﴾ [النحل: 34].
«پس گناهانی که کردند به آنان رسید» یعنی: کیفر اعمال بدشان به آنان رسید «و آنان را فراگرفت» و بر آنان بهطور فراگیر نازل شد «آنچه به آن استهزا میکردند» یعنی: عذابی که بدان استهزا میکردند و آن را مسخره میپنداشتند، بر آنان فرود آمد.
﴿وَقَالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ نَحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ کَذَلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ٣٥﴾ [النحل: 35].
شبهه دیگر منکران نبوت تکیه بر صحت نظریه «جبر» برای ایراد طعن در نبوت است: «و مشرکان» مکه «گفتند: اگر خدا میخواست، غیر از او هیچ چیزی را نمیپرستیدیم» یعنی: اگر او میخواست تا ما چیزی غیر او را نپرستیم، هرگز آن چیز را نمیپرستیدیم «نه ما و نه پدران مان» که بر این شیوه و آیین شرک بودهاند «و بدون فرمان او هیچ چیز را حرام نمیشمردیم» مانند حیوانات سائبه، بحیره، وصیله و مانند آنها را[2].
البته هدفشان از این سخن، ایراد طعن در نبوت بود. یعنی: اگر آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدان فرامیخواند ـ از منع پرستش غیر خدا عزوجل و منع تحریم چیزهایی که او حرام نساخته است ـ حق میبود، یقینا از ما هم خلاف آنچه که خدا عزوجل خواسته بود، سر نمیزد زیرا در آن صورت مشیت حق تعالی بر آن رفته بود که ما غیر او راپرستش نکرده و حلال او را حرام نشمریم و قطعا آنچه او بخواهد تحقق مییابد وآنچه که نخواهد تحقق نمییابد. پس وقتی غیر او از جانب ما مورد پرستش قرارگرفته و حلال او حرام گردانیده شده، این خود دلیل بر آن است که این عملکرد ما مطابق مراد و موافق با مشیت او میباشد.
بدینگونه بود که آنها وجود شرک را در خود، دلیل رضای خدای سبحان بهآن شمردند درحالیکه خدای سبحان به کفر بندگانش راضی نیست و میان مشیتو رضایش فرق است. یعنی همه چیز در دایره هستی به مشیت اوست در حالیکههمه چیز به امر و رضای او نیست پس امر و رضایش با هم تلازم دارد، درحالیکه میان رضا و مشیتش هیچ تلازمی وجود ندارد. بنابراین، مشیت خداوند عزوجل با مسؤولیت انسان و اختیار وی هیچ منافاتی ندارد زیرا قدرت حق تعالی بر وفق اراده اوست و اراده او بر وفق علمش و علم کشف کننده است نه اجبارکننده. باری! خدای عزوجل در ازل دانسته است که ـ مثلا ـ فلان کس چنین و چنان خواهد کرد، سپس اراده وی به علم ازلیاش تعلق میگیرد و با قدرتش آن را به عرصه فعلیت میآورد ولی هیچیک از اینها به معنی مجبور کردن کسی بر انجام آن کار نیست.
گفتنی است که آنچه در باره مترتب شدن اراده الهی بر علم وی ذکر کردیم، فقط برای تفهیم قضیه بود و گرنه در ازل هیچ ترتیب زمانیای مانند مقیاسهای ما وجود ندارد بنابراین، حق تعالی هم در ازل علم داشته و هم در آن اراده کرده است.
«چنین کردند کسانیکه پیش از آنان بودند» از گروهها و طوایف کفر زیرا آنان نیز به خدای عزوجل شریک آورده حلال او را حرام گردانیدند و با پیامبران وی علیهم السلام به ناروا ستیز و مجادله کرده ایشان را مورد استهزا قرار دادند «ولی آیا جز ابلاغ آشکار چیز دیگری برعهده پیامبران است؟» یعنی: کفار در پندارهای باطل خویش در اشتباهند زیرا چنان نیست که خداوند متعال شرک و کفر و بدکرداریهایشان رامورد انکار قرار نداده باشد بلکه اینگونه اعمال و روشها را به سختترین وجه مورد نکوهش و انکار قرار داده و برای تفهیم حقایق، پیامبرانی را در هر امتی مبعوث گردانیده و پیامبرانش مأموریت خود را به تمام و کمال انجام دادهاند اما حساب امتهایشان بر خدا عزوجل است نه بر آنان و پیامبران وظیفه ندارند که مردم را بر ایمان مجبور گردانند.
خلاصه اینکه: ثواب و عقاب به دو امر مرتبط است؛ مشیت خداوند عزوجل و حرکت بنده بهسوی نجات یا نابودی. و هدایت خداوند عزوجل نیز بر دو نوع است؛ هدایت ارشاد و رهنمونی، که پیامبران علیهم السلام بدان قیام میکنند و هدایت توفیق ویاری حق تعالی، که این وابسته به رفتار خود بنده است.
﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَةُ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ٣٦﴾ [النحل: 36].
«و هرآینه در میان هر امتی پیامبری را برانگیختیم» برای برپاداشتن حجت بر آنان، با این پیام: «که خداوند را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید» یعنی: هر معبودی بجز الله عزوجل ـ مانند شیطان، کاهن، بت و هر کسی را که بهسوی گمراهی دعوت میکند ـ ترک کنید.
سپس حق تعالی موضوع مشیت را در چارچوب درست آن قرار داده میفرماید: «پس، از آنان» یعنی: از آن امتهایی که خداوند عزوجل پیامبرانش را بهسویشان فرستاد «کسی بود که خدا او را هدایت کرد» بهسوی دین حق و توحید خویش و اجتناب از طاغوت، به سبب انتخاب خود وی این هدایت را و شایستگی وی برای این هدایت «و از آنان کسی بود که گمراهی بر وی ثابت شد» یعنی: واجب و لازم شد، به سبب اصرار وی بر کفر و عناد و انتخاب این راه و روش و نهایتا استحقاق وی برای گمراهی در حالیکه واجب ذمه آنها این بود که فرمان خدای عزوجل را اطاعت کرده و دعوت او را لبیک گویند، نه اینکه به ستیز و جدال رو آورده و حجتهای بیپایهای ـ مانند حجت یاد شده ـ را پیش کشند. بنابراین، خداوند متعال همگی را به ایمان امر میکند اما هدایت را فقط برای بعضی اراده میکند نه برای همه زیرا اگر او هدایت را برای همگان اراده میداشت، دیگر کسی کافر نمیشد.
خلاصه اینکه: «مشیت تشریعی» کفر در حق حق تعالی منتفی است، یعنی هرگز مراد حق تعالی بر کفر نمیباشد زیرا او بر زبان پیامبرانش مردم را از کفر نهیکرده است. اما «مشیت کونی» وی بر تمکین دادن بعضی از مردم بر کفر ومقدر کردن آن برایشان به محض اراده خودشان ثابت است ولی این امری است که اجبارکننده آنها بر کفر نیست بنابر این، مشیت کونی برای آنان حجت و دستاویزی بوده نمیتواند.
«پس در زمین سیر کنید» به سیری عبرتآمیز «و بنگرید که فرجام تکذیب کنندگان» از امتهای پیشین مانند عاد و ثمود «چگونه بوده است» در آن هنگام است که ویرانههای برجایمانده از آنان را مشاهده میکنید و در مییابید که آخر کارشان به نابودی خودشان و خرابی دار و دیارشان انجامیده است.
﴿إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ٣٧﴾ [النحل: 37].
سپس خداوند عزوجل به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم خبر میدهد که چنانچه او گمراهیشان را اراده داشته باشد، حرص و اشتیاق وی بر هدایت آنان هیچ سودی به حالشان ندارد: «اگر بر هدایت آنان حریص باشی» و با تلاش و کوشش مجدانهات، هدایتشان را بخواهی، چه سود «که خداوند کسی را که گمراه میشود، هدایت نمیکند» یعنی: مسلما خدای سبحان کسی را که گمراهی را انتخاب کرده و حکم حق تعالی به گمراهیاش از پیش گذشته است، هدایت نمیکند. دلیل این معنی، قرائت متواتری است که یاء (یضل) را مفتوح میداند. بهقولی دیگر معنی این است: هرکه را خداوند عزوجل گمراه کند ـ به سبب آنکه دانسته است او از اهل گمراهی است ـ هیچ کس نمیتواند او را به راه آورد «و آنان را هیچ یاری کنندگانی نیست» که بر هدایت کسانیکه خدا عزوجل گمراهشان کرده است یاریشان دهند، یا آنها را با دفع کردن عذاب نصرت دهند.
﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلَى وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ٣٨﴾ [النحل: 38].
یکی دیگر از شبهات منکران نبوت این بود: «و با محکمترین سوگندهایشان» یعنی: با تمام قوت و تمام کوشش خود با سخت ترین سوگندها «به خدا سوگند یاد کردند که خدا کسی را که میمیرد» از بندگانش «برنمیانگیزد» در حالیکه آنان ـ خدا بکشدشان ـ با این سوگندهای خود بر دروغگو بودن خداوند متعال سوگند میخورند! و هرکس بهنام خدا عزوجل سوگند یاد کند، قطعا با محکمترین سوگندهایش، سوگند یاد کرده است.
پس حق تعالی این پندار باطلشان را با این فرمودهاش رد میکند: «نه چنان است که میگویند» یعنی: او به طور حتم آنان را برمیانگیزد «این است وعدهای که به حق برعهده اوست» و هیچ خلافی در آن نیست پس او قطعا آن را به انجام میرساند «ولی بیشتر مردم نمیدانند» این حقیقت را که اعاده حیات و برانگیختن مجدد، بر حق تعالی سهل و ساده است و دشواریی ندارد زیرا این اکثریت از معجزه حیات اولیه خود غفلت کردهاند... همان طوری که آنان از قدرت الهی و اینکه این قدرت هرگز با تصورات بشری و با نیروهای بشری نمیتواند مقایسه شود، نیز غفلت کردهاند.
﴿لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کَانُوا کَاذِبِینَ٣٩﴾ [النحل: 39].
سپس حق تعالی حکمت خویش در معاد و رستاخیز اجساد در روز قیامت را یادآوری کرده، میفرماید: «تا برای آنان بیان کند» یعنی: قطعا برمیانگیزدشان تا برایشان روشن کند «آنچه را در مورد آن اختلاف دارند» از حقیقت امر دین حق. که اختلافشان در این امر، با مؤمنان است «و تا کسانی که کافر شدهاند» بهخدای سبحان و منکر زندگی بعد از مرگ گشتهاند «بدانند که آنها خود دروغگو بودهاند» در جدال و انکار بعث بعد از مرگ با این سخنشان که: (خداوند کسانی راکه میمیرند برنمیانگیزد) [آیه قبل]. چنانکه در مکه شخص مشرکی که مسلمانی از وی وامش را خواسته بود و به او در میانه سخنانش گفته بود: «امیدوارم که آنرا بعد از مرگم از تو بازستانم»، سوگند یاد کرد که: «خداوند کسانی را که میمیرند مجددا برنمیانگیزد». سبب نزول آیه (38) نیز همین واقعه بود.
﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ٤٠﴾ [النحل: 40].
سپس حق تعالی بعد از بیان سهولت اعاده حیات و بعث مجدد بر وی به بیان قدرت مطلقه خود بر همه چیز و بیان کیفیت ایجاد ابتدایی پرداخته و میفرماید: «فرمان ما درباره چیزی که ارادهاش را کردهایم جز این نیست که به آن میگوییم: موجود شو پس بیدرنگ موجود میشود».
﴿وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ٤١﴾ [النحل: 41].
«و کسانیکه هجرت کردند» از مکه بهسوی مدینه «در راه خدا» یعنی: در راه یاری دادن دین وی و طاعتش. هجرت: ترک دیار و خانواده است «بعد از آنکه بر آنان ستم شد» یعنی: بعد از آنکه در راه خدا عزوجل مورد شکنجه و اهانت قرار گرفتند زیرا اهل مکه گروهی از مسلمانان را شکنجه و آزار میدادند تا بدانجا که تعدادی از آنان ـ ناخواسته ـ همان سخنی را که مشرکان از آنان میخواستند، بر زبان آوردند و چون از ایشان دست برداشتند، از مکه هجرت کردند «البته آنان را در دنیا به سرایی نیک جای میدهیم» به قولی مراد: فرود آوردن مؤمنان به مدینه وسپس استیلایشان بر سرزمینهایی دیگر با فتح قلمروها و گشودن شهرهاست و بهعلاوه ستایش و ثنایی است که بعد از آن برایشان باقی میماند و افتخار و شرفی است که نصیب فرزندانشان میشود «و قطعا پاداش آخرت» یعنی: پاداش اعمالشان در آخرت «بزرگتر است» از آنچه که مهاجران از بهرههای نیکوی یادشده در دنیا بهدست آوردند «اگر میدانستند» یعنی: اگر آن گروه ستمگر اینحقیقت را میدانستند که مهاجران چه مقام و مرتبه بزرگی دارند، قطعا به هجرت مبادرت میورزیدند.
این آیه مؤمنان زیر فشار را به هجرت در راه خدا عزوجل ترغیب میکند زیرا با هجرت بود که اسلام نیرومند شد.
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: این آیه درباره شش تن از صحابه رضی الله عنه نازل شد که عبارت بودند از: صهیب، بلال، عمار، خباب، عابس و جبیر که بردگان آزاد شده قریش بودند و بهخاطر عقیدهشان مورد شکنجه قرار گرفتند تا سرانجام هجرت کردند. اما قتاده میگوید: این آیه درباره مهاجران به حبشه نازل شد که گروهی نزدیک به هشتاد تن بودند و سپس خدای عزوجل ایشان را در سرای نیکو ـ یعنی در مدینه ـ جای داد. ابنعطیه میگوید: روایت قتاده در بیان سبب نزول آیه صحیح است.
﴿الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ٤٢﴾ [النحل: 42].
«همانان که صبر کردند» بر آزارهای مشرکان و بر تلخی و دشواریهای هجرت «و» مخصوصا «بر پروردگارشان توکل میکنند» در تمام امور خویش. پس از آنجا که صبر و توکل هر دو در آنان جمع شد لذا خدای عزوجل ایشان را در دنیا و آخرت عاقبت به خیر گردانید.
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ٤٣﴾ [النحل: 43].
«و پیش از تو جز مردانی را که بدیشان وحی میکردیم، نفرستادیم» در بیان سبب نزول آمده است: این آیه در رد این پندار قریش نازل شد که میگفتند: خدای سبحان بزرگتر و والاتر از آن است که از جنس بشر پیامبری بفرستد «پس اگر نمیدانید از اهل ذکر سؤال کنید» یعنی: ای مشرکان! اگر خود نمیدانید از مؤمنان اهل کتاب سؤال کنید زیرا آنان به شما خبر خواهند داد که تمام پیامبران الهی از جنس بشر بودهاند و شما نظر به روابط دوستانهای که با اهل کتاب دارید، سخنشان را زودتر تصدیق میکنید. کتاب را «ذکر» نامید زیرا کتاب پند و اندرزی برای غافلان است.
﴿بِالْبَیِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ٤٤﴾ [النحل: 44].
آن پیامبران را «با بینات و زبر» فرستادیم. بینات: حجتها و برهانها، و زبر: کتابهاست «و ذکر را بهسوی تو فرود آوردیم» یعنی: قرآن را. البته قرآن هم کتاب و هم در عین حال، معجزه است «تا برای مردم» همگیشان «بیان کنی» با سخنان و افعال و مجموعه سنت و سیرت پاکیزهات «آنچه را بهسوی آنان نازل شدهاست» در این کتاب از احکام شرعی و مژدهها و هشدارها.
از این آیه درمییابیم که تبیین کتاب از مهمترین مأموریتهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، بدین سبب است که تمام افعال، اقوال و احوال آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بیان و تفسیر کتاب الهی میباشد و نیز بدین سبب است که فهم کتاب، بدون فهم سنت کامل نیست «و تا باشد که آنان تفکر کنند» یعنی: در هشدارهای قرآن تأمل و اندیشه کرده وافکارشان را به کار اندازند و در نتیجه، پند و اندرز بگیرند. این جمله، بر لزوم تفکر برای خواننده قرآن دلالت میکند.
﴿أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیْثُ لَا یَشْعُرُونَ٤٥ أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُمْ بِمُعْجِزِینَ٤٦ أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ٤٧﴾ [النحل: 45-46-47].
«آیا کسانی که مکرهای بد اندیشیدند» با سعی و تلاش پنهانی در جهت ایذای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، ایذای اصحابشان، حیلهگری در بیاثر کردن اسلام و دشمنی با اهلش و توطئه برای منحرف کردن مردم از تصدیق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم . مکر: سعیکردن بهفساد بهطور پنهانی است و این مکرکنندگان، مردم مکه بودند. آری! آیا این مکرکنندگان «ایمن شدهاند از اینکه» یکی از این چهار چیز آنان را فرو گیرد:
اول: «خدا آنان را در زمین فرو برد» چنانکه قارون را فرو برد؟
دوم: «یا از آن جایی که نمیدانند» یعنی: حدس نمیزنند و کاملا از آن غافلند «عذاب برآنان بیاید» چنانکه خداوند عزوجل با قوم لوط و دیگر امتهای دروغ انگار چنین کرد؟
سوم: «یا در حال رفت و آمدشان» در سفرها و تجارتها و رفت و برگشتشان در شب و روز «آنان را بگیرد؟ پس عاجزکننده نیستند» یعنی: باید بدانند که بهوسیله هیچ نیروی مدافع و پشتیبانی، از عذاب گریزنده یا بازداشته شده نیستند.
چهارم: «یا آنان را در حالی که وحشت زده اند فروگیرد» یعنی: آیا ایمن شده اند که بعد از پدیدارشدن قرائن نابودی، یا بعد از کم کردن آنها بر اثر کشتهشدن یا مرگ آنان را به عذاب فروگیرد به طوریکه اندکاندک از اطراف و نواحی فروگرفته شوند و کم گردند تا اینکه سرانجام یکباره بر همگیشان عذاب فرود آید؟
روایت شده است که روزی عمر رضی الله عنه بر منبر از اصحاب رضی الله عنه سؤال کرد: در تفسیر ﴿أَوۡ یَأۡخُذَهُمۡ عَلَىٰ تَخَوُّفٖ﴾ [النحل: 47] چه میگویید؟ اصحاب رضی الله عنه ساکت ماندند. در این اثنا پیرمردی از قبیله «هذیل» برخاست و گفت: این آیه به لهجه و گویش ما نازل شده است؛ تخوف یعنی تنقص و کم شدن تدریجی. «همانا پروردگار شما رئوف و مهربان است» لذا بر فرودآوردن عذاب شتاب نمیکند بلکه از روی رأفت و مهربانی مهلتتان میدهد پس سزاوار است که شما نیز از مکر و توطئه و پیروی از شیطان دست بردارید.
﴿أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ٤٨﴾ [النحل: 48].
«آیا به چیزهایی» چون کوهها و درختان و مانند آنها «که خدا آفریده است ننگریستهاند که چگونه سایههای آنها میگردد» یعنی: سایههای آنها از یک جانب بهجانب دیگر میل میکند، در اول روز بر این حالت است که آرام آرام حرکت میکند، سپس در آخر روز به حالتی دیگر باز میگردد «از جانب راست و از جانبچپ» یعنی: از هر دو جانب راست و چپ «سجدهکنان برای خداوند» یعنی:درحالیکه سایه برای الله عزوجل سجده کننده است. بنابر این، باید دانست که سرشت همه چیزها بر طاعت حق تعالی قرار داده شده زیرا پدیدههای هستی همانگونه هستند که خداوند متعال اراده کرده است. مجاهد میگوید: در هنگام زوال خورشید همه چیز برای خدای عزوجل سجده میکند «فروتنانه» یعنی: سجده میکنند درحالیکه برای حق تعالی فروتن و خوار شدهاند و سر بر خاک تواضع وتذلل نهادهاند. گفتنی است که این سجده جمادات است، سپس حق تعالی از سجده جانداران سخن میگوید:
﴿وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالْمَلَائِکَةُ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ٤٩﴾ [النحل: 49].
«و آنچه در آسمانهاست» همگی «و آنچه در زمین است از جنبندگان» که بر روی آن میجنبند «برای خدا سجده میکنند» یعنی: فقط برای اوی یکتا و یگانه فروتنی و انقیاد میکنند نه برای غیرش.
از ظاهر آیه چنین فهمیده میشود که در آسمان نیز همچون زمین موجودات زندهای وجود دارند. گفتنی است که در عصر ما، سخن از احتمالات وجود حیات در اجرام دیگر بسیار میرود و بر فرض کشف موجودات زندهای در آنها، میتوان این کشف را در راستای تفسیر این آیه کریمه دانست.
«و فرشتگان نیز سجده میکنند و آنان گردنکشی نمیکنند» از عبادت پروردگارشان و از سجده کردن برای او.
﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ وَیَفۡعَلُونَ مَا یُؤۡمَرُونَ۩٥٠﴾ [النحل: 50].
«از پروردگارشان از فوق خویش میترسند» من فوقهم: یعنی فرشتگان از پروردگارشان میترسند در حالیکه او بر ایشان با سلطه و غلبه مطلق خویش مسلط است «و انجام میدهند» فرشتگان، یا تمام چیزهاییکه ذکر شد «آنچه که بدان مأمور میشوند» از اطاعت خدای عزوجل . پس هرگاه همه اشیاء برای خدای عزوجل سجده میکنند، دیگر چرا این مشرکان در سلک مطیعان درنمیآیند؟!.
﴿۞وَقَالَ ٱللَّهُ لَا تَتَّخِذُوٓاْ إِلَٰهَیۡنِ ٱثۡنَیۡنِۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَإِیَّٰیَ فَٱرۡهَبُونِ٥١﴾ [النحل: 51].
«و خداوند فرمود: دو معبود برای خود نگیرید» چنانکه ثنویها به پندار خود دو خدا را به عبودیت میگیرند؛ خدای نور و خدای ظلمت را «جز این نیست که او خدایی یگانه است» سپس تأکید میکند که الوهیت به یک خدای واحد یعنی بهالله عزوجل منحصر میباشد: «پس تنها از من بترسید» یعنی: اگر شما از چیزی میباید بترسید، آن چیز فقط من هستم نه غیر من.
از مفاد آیه کریمه چنین برداشت میکنیم که جایز نیست در قلب انسان ترس و هراسی از غیر خدای عزوجل وجود داشته باشد و هرگاه به حکم طبیعت و سرشت بشری چنین ترسی در نهاد او پدید آمد، باید آن را از خود دفع کند.
﴿وَلَهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَهُ ٱلدِّینُ وَاصِبًاۚ أَفَغَیۡرَ ٱللَّهِ تَتَّقُونَ٥٢﴾ [النحل: 52].
«و آنچه در آسمانها و زمین است، از آن اوست» در ملک، در آفرینش و در بندگی «و دین پایدار» واصبا: یعنی دین و انقیاد خالص، ثابت و دایم که هرگز زایل نمیشود «نیز ازآن اوست» دین: به معنی طاعت و اخلاص و انقیاد است. بنابراین، هیچ مرجع مطاع و فرمانروایی نیست مگر اینکه این اطاعت از وی در زمانی قطع میشود؛ یا با زوال یا با ناکامیاش، بجز خداوند عزوجل چرا که طاعت و اخلاص و انقیاد بهطور زوالناپذیری همیشه برایش دوام دارد «پس آیا از غیر خدا میترسید؟» یعنی: آیا از کسانی غیر الله عزوجل که به نام خدا و معبود نام نهاده شدهاند و در سراشیب زوال و نابودی قرار دارند، میترسید؟ چنین نکنید بلکه فقط ازخدایی پروا کنید که الوهیت و ربوبیت تنها از آن اوست و اطاعت اوست که استمرار دارد.
﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ ٱلضُّرُّ فَإِلَیۡهِ تَجَۡٔرُونَ٥٣﴾ [النحل: 53].
«و آنچه از نعمت با شماست» با انواع گونهگون آن «از خداست» نعمت؛ یا نعمت دینی است که عبارت است از معرفت حق تعالی و معرفت خیر و نیکی بهمنظور عمل به آن. یا نعمت دنیوی است؛ اعم از نعمت روحی، یا بدنی، یاخارجی ـ چون توانگری و رفاه مالی و غیره... که همه اینها از جانب خدای سبحان است. پس بر عاقل لازم است که منعم را در برابر همه این نعمتها شکر گزارده و از شرک آوردن به خدای سبحان بپرهیزد «سپس چون به شما سختی رسد، بهسوی او مینالید» و زاری و تضرع میکنید که آن آسیب و سختی را از شما برطرف کند، نه بهسوی غیر وی زیرا فطرتا میدانید که فقط حق تعالی بر دور ساختن آن بلا از شما تواناست. ضر: بیماری، بلا، نیازمندی، قحطی و هر چیزی است که انسان از آن متضرر میشود.
﴿ثُمَّ إِذَا کَشَفَ ٱلضُّرَّ عَنکُمۡ إِذَا فَرِیقٞ مِّنکُم بِرَبِّهِمۡ یُشۡرِکُونَ٥٤﴾ [النحل: 54].
«سپس چون آن سختی را از شما برداشت، آن گاه گروهی از شما به پروردگارشان شرک میورزند» لذا در سختیها یگانهپرست اند اما در آسانیها به خدایی که با برطرف کردن آن رنج و سختی بر آنان انعام نهاد، شرک میورزند و شرک را جانشین شکر مینمایند، درحالیکه او سزاوار شکرورزی است، نه شرک ورزی.
﴿لِیَکۡفُرُواْ بِمَآ ءَاتَیۡنَٰهُمۡۚ فَتَمَتَّعُواْ فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ٥٥﴾ [النحل: 55].
«تا ناسپاسی کنند آنچه را به آنان دادیم» یعنی: عاقبت آن همه ناله وزاری و استغاثه چیزی جز این کفر و ناسپاسی نیست، گویی آنان با شرکورزی خود، درصدد کفران نعمت و انکار الهی بودن آن نعمت اند «اکنون بهرهمند شوید» از آنچه که در آن از عبادت غیر حق تعالی قرار دارید پس هر چه دلتان میخواهد بکنید. و این تهدیدی است سخت و سنگین «پس بهزودی خواهید دانست» عاقبت و فرجام کار خود و عذابی را که بر شما در این سرا و در سرای آخرت فرود خواهد آمد.
﴿وَیَجۡعَلُونَ لِمَا لَا یَعۡلَمُونَ نَصِیبٗا مِّمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡۗ تَٱللَّهِ لَتُسَۡٔلُنَّ عَمَّا کُنتُمۡ تَفۡتَرُونَ٥٦﴾ [النحل: 56].
«و تعیین میکنند» مشرکان «برای آنچه که نمیدانند» یعنی: برای خدایان بیشعور و نادان خود که جماداتی بیش نیستند، یا برای آنچه که مشرکان نمیدانند که آنها زیان میرسانند ولی نمیتوانند شفاعتی بکنند «نصیبی از آنچه به آنان روزی دادهایم» یعنی: بعد از آن همه زاری و نالهای که به بارگاه خدای سبحان کردهاند تا رنج و آسیب را از آنان برطرف سازد، باز برای جمادات و شیاطینی که حقیقت آنها را نمیدانند، بهرهای از اموالی را قرار میدهند که خداوند متعال روزیشان کرده است تا با اموالی که نذر آن بتان میکنند، به زعم خود به خدای عزوجل تقرب جویند «به خداسوگند که البته از آنچه به دروغ برمیبافتید، پرسیده خواهید شد» بدینسان حق تعالی به ذات عظیم خود سوگند یاد میکند که آنها را از این افترا مورد سؤال و پرسش قرار خواهد داد.
﴿وَیَجۡعَلُونَ لِلَّهِ ٱلۡبَنَٰتِ سُبۡحَٰنَهُۥ وَلَهُم مَّا یَشۡتَهُونَ٥٧﴾ [النحل: 57].
«و برای خدا دخترانی قائل میشوند» چنانکه قبایل خزاعه و کنانه میگفتند: فرشتگان دختران خدایند «منزه است او» از آنچه که این گروه جفاکار به او نسبت میدهند «و برای خودشان آنچه را میل دارند، قرار میدهند» یعنی: برای خدای سبحان آنچه را که ناخوش دارند ـ یعنی دختران را ـ نسبت میدهند درحالیکه حق تعالی از داشتن فرزند منزه است اما برای خود پسران را که بدانها علاقه دارند، مقرر میدارند بدینگونه است که بر اساس پندار خویش، برترینها را به خود اختصاص میدهند.
﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ کَظِیمٞ٥٨﴾ [النحل: 58].
«و چون یکی از آنان به تولد دختر بشارت داده شود چهرهاش سیاه میگردد» یعنی: چهره کسی که دختری برایش به دنیا آمده است از اثر ظهور علائم اندوه و افسوس، در هم فرورفته و دگرگون میشود «درحالیکه او پر از اندوه است» از اثر خشم و شدت سرخوردگی، لیکن خشم و اندوهش را پنهان داشته و آن را آشکار نمیسازد. بشارت: عرفا به خبر شادیآور گفته میشود اما در اصل بهمعنای خبری است که در دگرگونکردن چهره (بشره) تأثیرگذار باشد؛ یا به سبب شادی یا بهسبب اندوه.
﴿یَتَوَٰرَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِۦٓۚ أَیُمۡسِکُهُۥ عَلَىٰ هُونٍ أَمۡ یَدُسُّهُۥ فِی ٱلتُّرَابِۗ أَلَا سَآءَ مَا یَحۡکُمُونَ٥٩﴾ [النحل: 59].
«از قوم خود پنهان میشود» یعنی: آن کسی که دختری برایش به دنیا آمده است از قوم و قبیله خود غایب میشود و از آنان روی میپوشاند؛ «از ناگواری آنچه بدو بشارت داده شده» یعنی: از ناخوشی و اندوه و عار و ننگی که به سبب تولد دختر برایش پیش آمده است «آیا او را با خواری نگاه دارد» یعنی: به تأمل فرومیرود و پیوسته میان دو امر در تردید است؛ یکی نگاه داشتن دختر، که اگر او را نگاه دارد، البته با خواری و انفعال و انکسار نگاه میدارد «یا در خاک پنهانش کند» با زندهبهگور کردن «وه، چه بد داوری میکنند» در اینکه دختران مورد نفرت خود را به خدای سبحان نسبت داده و پسران دلخواه را به خود نسبت میدهند، چه بد است زندهبهگور کردن دختران بیگناه و معصوم.
در حدیث شریف آمده است: «هر کس دختری داشته باشد و وی را ادب آموخته به نیکی تربیت کند، به نیکوترین وجه تعلیمش دهد و از نعمتهایی که خدای عزوجل بر او فرو ریخته بروی بریزد، آن دختر برایش حجاب و پردهای از آتش دوزخ میشود».
﴿لِلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ مَثَلُ ٱلسَّوۡءِۖ وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٦٠﴾ [النحل: 60].
«برای کسانی که به آخرت ایمان ندارند، وصف زشت است» این وجه دیگری است در رد بر کسانی که گفتند: فرشتگان دختران خدایند!! یعنی: آنها با انتخاب ضعیفترین دو جنس برای خدای سبحان، خواستند تا این مثال اضعف، وصف و مثالی برای او باشد زیرا فرزند مانند پدر خویش است. نه! چنین نیست بلکه وصف و مثال زشت که عبارت از جهل و کفر به خدای سبحان است، از آن گروهی است که وی را به زشتیها وصف میکنند «و وصف والا از آن خداست» این وصف عبارت است از: بینیازی کامل وی از فرزند و تعلقات، سخای فراگیر، علم وسیع و دیگر اوصاف جلال و کمالش «و اوست عزیز» یعنی: قدرتمند در ملکش، که در کمال و مطلقیت قدرتش یگانه است «حکیم» است و به کمال حکمت در صنع و آفرینش موصوف میباشد، از این روی به بندگان گمراه و ستمگر خویش مهلت میدهد.
﴿وَلَوۡ یُؤَاخِذُ ٱللَّهُ ٱلنَّاسَ بِظُلۡمِهِم مَّا تَرَکَ عَلَیۡهَا مِن دَآبَّةٖ وَلَٰکِن یُؤَخِّرُهُمۡ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗىۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا یَسۡتَٔۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا یَسۡتَقۡدِمُونَ٦١﴾ [النحل: 61].
«و اگر خداوند مردم را به سبب ستم آنان گرفتار میکرد» مراد از مردم در اینجا، کفار یا تمام گنهکارانند. از جمله ستم کفار، یکی هم این ادعایشان است که بتان دختران خدایند. آری! اگر خدای سبحان مردم را به سبب ستمشان مؤاخذه میکرد: «هیچ جنبندهای بر روی زمین باقی نمیگذاشت» قتاده میگوید: «خدای سبحان در زمان نوح علیه السلام چنین کرد و تمام جاندارانی را که در روی زمین بودند ـ جز آنچه در کشتی حمل شده بود ـ همه را هلاک ساخت». بیهقی نقل میکند: «ابوهریره رضی الله عنه از مردی شنید که میگوید؛ ستمگر جز به خودش زیان نمیرساند. پس در رد قول وی فرمود: به خدا عزوجل سوگند چنان نیست که تو میگویی بلکه حتی مرغان در آشیانههای خود به سبب ظلم ظالم میمیرند». درحدیث شریف آمده است: «چون خداوند عزوجل به قومی عذاب را اراده کند، به همه کسانی که در میان آن قوم هستند (اعم از بدکار و نیکوکار) عذاب درمیرسد، لیکن پس از آن، آنان براساس نیت یا بر وفق اعمال خود برانگیخته میشوند».
دلیل اینکه حق تعالی ظالم و غیر وی و هیچ جنبنده دیگری را بر روی زمین باقی نمیگذاشت، درحالیکه ستم فقط از بعضی صادر میشود نه از همه؛ این است که: ظالم با گرفتار شدن در چنبره انتقام و دیگران هم از شومی ظلمش نابود میشوند؛ به وسیله خشکسالی یا غیر آن از بلایا و کوبندهها.
«لیکن» کیفر «آنان را تا وقتی معین» که وقت انتهای حیات و به سررسیدن عمرشان، یا میعاد سررسیدن عذابشان، یا روز قیامت است «بازپس میاندازد پس چون اجلشان فرارسد، نه ساعتی پس و نه ساعتی پیش افتند» تفسیر نظیر اینجمله، در (آیه34) از سوره «اعراف» گذشت.
در حدیث شریف آمده است: «خداوند عزوجل عمر چیزی را که اجلش فرارسد، به تأخیر نمیاندازد و جز این نیست که افزودن بر عمر، به وسیله فرزندان شایستهای است که خداوند عزوجل آنان را به بندهاش ارزانی میدارد زیرا آنان بعد از مرگش برایش دعا میکنند و دعایشان در حق وی، در قبرش به وی میپیوندد. پس این است معنی افزودن در عمر».
﴿وَیَجۡعَلُونَ لِلَّهِ مَا یَکۡرَهُونَۚ وَتَصِفُ أَلۡسِنَتُهُمُ ٱلۡکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ لَا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ ٱلنَّارَ وَأَنَّهُم مُّفۡرَطُونَ٦٢﴾ [النحل: 62].
«و چیزی را که خوش نمیدارند» نسبت دادن آن را بهسوی خود «برای خدا قرار میدهند» یعنی: دختران را که محل نفرتشان است به خدای سبحان نسبت میدهند، داشتن شریک در ملک و مال را که برای خود ناپسند میدارند، بهخدای سبحان نسبت میدهند و اگر کسی به فرستاده آنها اهانت کند، ناخشنود میشوند درحالیکه به فرستادگان خدای سبحان اهانت روا میدارند «و زبانشان دروغ پردازی میکند که نیکویی از آن ایشان است» یعنی: به دروغ میپندارند که خصلت نیک ـ که به ظنشان اولاد ذکور است ـ یا پاداش نیک بهشت، از آن ایشان است «شکی نیست که آتش برای آنان است» و این است چیزی که شایسته آنهاست نه آنچه که پنداشتهاند «و آنان در این راه رها شدگانند» یعنی: آنها در دوزخ رها و فراموش میشوند. قتاده در معنی (مفرطون) میگوید: «آنها بهسوی آتش دوزخ پیشتازند و در وارد شدن به آن شتاب میکنند».
﴿تَٱللَّهِ لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰٓ أُمَمٖ مِّن قَبۡلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ ٱلۡیَوۡمَ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٦٣﴾ [النحل: 63].
«سوگند به خدا که همانا پیامبران را بهسوی امتهای پیش از تو فرستادیم پس شیطان کردارهای» پلید «شان را برایشان آراست» مانند کفر و تکذیب و استهزا را «پس امروز هم همو یار این کافران است» یعنی: شیطان در حال حاضر نیز قرین و همدمشان است. بهقولی: مراد این است که شیطان در روز قیامت و در دوزخ نیز یار و یاورشان است. پس اگر یارای یاری دادن را دارد، باید از او یاری بخواهند!! «و برایشان عذابی دردناک است» در روز قیامت.
﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِی ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٦٤﴾ [النحل: 64].
«و ما این کتاب را بر تو نازل نکردیم مگر برای اینکه بیان کنی برای آنان آنچه را در آن اختلاف کردهاند» از توحید، معاد و سایر عقاید و احکام شرعی «و آن کتاب برای قومی که ایمان میآورند» به خدای سبحان لذا پیامهای پیامبران علیهم السلام و مضامین کتابهای آسمانی را تصدیق میکنند «رهنمود و رحمتی است».
﴿وَٱللَّهُ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَآۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّقَوۡمٖ یَسۡمَعُونَ٦٥﴾ [النحل: 65].
«و خدا از آسمان آبی فروفرستاد و با آن، زمین را پس از مرگ آن زنده ساخت» یعنی: زمین را بعد از آنکه خشک و بیجان بود، با رویاندن گیاهان زنده ساخت «هرآینه در این» فرود آوردن و زندهساختن «نشانهای است» روشن بر وحدانیت خداوند عزوجل و قدرت وی بر برانگیختن خلق و بر مجازاتشان «برای گروهی که میشنوند» کلام خدا عزوجل را و میفهمند عبرتها و اندرزهایی را که کلام الهی متضمن آن است.
﴿وَإِنَّ لَکُمۡ فِی ٱلۡأَنۡعَٰمِ لَعِبۡرَةٗۖ نُّسۡقِیکُم مِّمَّا فِی بُطُونِهِۦ مِنۢ بَیۡنِ فَرۡثٖ وَدَمٖ لَّبَنًا خَالِصٗا سَآئِغٗا لِّلشَّٰرِبِینَ٦٦﴾ [النحل: 66].
«و قطعا در انعام برای شما عبرتی است» انعام: شتر و گاو و گوسفند است. عبرت موجود در چهارپایان، رام کردن آنها برای صاحبانشان و اطاعتشان از آنهاست. همچنان این عبرت در مضمونی است که این فرموده حق تعالی متضمن آن است: «به شما از آنچه در شکمهایشان است، از میان سرگین و خون، شیری ناب مینوشانیم که برای نوشندگان گواراست» و لذیذ زیرا در هنگام نوشیدن گلوگیر آنان نمیشود بلکه سهل و گوارا فرو میرود و هضم آن آسان بوده و نوشنده از آن بهرهمند میشود. فرث: فضلهای است که به شکمبه فرود میآید و چون از شکمبه بیرون رود به آن فرث نمیگویند. یعنی در زیر شیر نابی که شما مینوشید، سرگین و بر بالای آن خون قراردارد و شیر ناب تصفیه شده از سرخی خون و پلیدیسرگین در میان این دو مجری جاری است بعد از آنکه خون و شیر و سرگین همه در یکجا به هم آمیخته بودهاند.
در حدیث شریف آمده است: «هرگاه یکی از شما غذایی خورد، باید بگوید: «اللهم بارک لنا فیه وأطعمنا خیرا منه». «بارخدایا! برای ما در آن برکت بنه و ما را به غذایی بهتر از آن اطعام کن». اما چون شیر مینوشد، باید بگوید: «اللهم بارک لنا فیه وزدنا منه». «بارخدایا! برای ما در آن برکت بنه و ما را از آن فزونتر بخش زیرا هیچ چیز دیگری جز شیر، هم جای غذا و هم جای نوشیدنی را نمیگیرد».
در این آیه کریمه معجزه بزرگ علمی نهفته است زیرا این آیه از چگونگی عملیه تشکیل شیر در پستان حیوانات با چنان دقت علمیای سخن میگوید که بشر بعد از گذشت چند قرن از نزول قرآن به شناخت آن توفیق یافته است.
﴿وَمِن ثَمَرَٰتِ ٱلنَّخِیلِ وَٱلۡأَعۡنَٰبِ تَتَّخِذُونَ مِنۡهُ سَکَرٗا وَرِزۡقًا حَسَنًاۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ٦٧﴾ [النحل: 67].
«و» نیز «از میوههای درختان خرما و درختان انگور شرابی مستیآور برای خود میگیرید» سکر: شرابی است که مستی میآورد «و از آن روزی نیکو میگیرید» روزی نیکو؛ تمام چیزهایی است که از این دو درخت بر میآید؛ مانند خرما، شیره، کشمش، سرکه و دیگر فرآوردهها «قطعا در این برای مردمی که تعقل میکنند» در آیات تکوینی پروردگار «نشانهای است» روشن بر وجود و یگانگی وی.
یادآور میشویم که نزول این آیه قبل از تحریم شراب بود و این اولین آیهای است که از مستیآور بودن شراب یاد میکند. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام نزول این آیه فرمودند: «همانا پروردگارتان برای تحریم شراب مقدمه چینی میکند». علما گفتهاند: مقدمه چینی این آیه در این اشاره ظریف نهفته است که خداوند متعال در آن رزق نیکو را به شراب عطف کرده و عطف مقتضی تغایر است. پس این عطف خود بر این امر دلالت میکند که شراب از رزق نیکو نیست.
﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّکَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِی مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتٗا وَمِنَ ٱلشَّجَرِ وَمِمَّا یَعۡرِشُونَ٦٨﴾ [النحل: 68].
«و پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد» مراد از این وحی، الهام غریزی است. یعنی: پروردگار تو به زنبور عسل الهام کرد و اعمال شگفتآسایی را که عقلای بشر از آن عاجزند، در طبع و غریزه آن قرار داد زیرا زندگی زنبور عسل از چنان نظام اجتماعی و تعاونی دقیق و حیرت آوری برخوردار است که بشر را به شگفتی و اعجاب واداشته است تا بدانجا که در این باره کتابها نوشته و دفترها انباشتهاند.آری! به زنبور عسل الهام کردیم؛ «که از کوهها و از درختان و از آنچه مردم بنا میکنند» از گل و چوب و غیره مصنوعات «برای خود خانهها بساز» یعنی: در روزنههای کوهها، در جوف درختان و در ساختمانهایی که فرزندان آدم از دیوار و چوب و غیره میسازند، خانههایی موافق و همساز با طبع خود بساز. تعبیر (یعرشون) اکثرا در آن بناهایی بهکار میرود که از چوب ساخته میشوند.
﴿ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ فَٱسۡلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلٗاۚ یَخۡرُجُ مِنۢ بُطُونِهَا شَرَابٞ مُّخۡتَلِفٌ أَلۡوَٰنُهُۥ فِیهِ شِفَآءٞ لِّلنَّاسِۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ٦٩﴾ [النحل: 69].
«سپس» به زنبور عسل الهام کردیم که «از همه میوهها» و گلها «بخور آنگاه راههای پروردگارت را برو» یعنی: راههایی را که پروردگارت به تو شناسانده وآموزش داده است در کوهها و جوف درختان بپوی، یا آنچه را که خوردهای در راههای پروردگارت ـ یعنی در آن مجاریای ـ بریز که خوردنیهایت در آن مجاری ـ به قدرت بیمثال ما ـ از شیره به عسل تبدیل میشود. یا آنگاه که در مکانهایی دور میوهها را خوردی، بهسوی خانه و آشیانهات روان شو، درحالیکه به راههای پروردگارت باز گشته و هرگز آن راهها را گم نمیکنی بلکه آنها را بهطور رهبری شده میپیمایی «رام شده» یعنی: به راههای پروردگارت رام شده و فرمانبردارانه برو، بیآنکه رفتن در آنها برایت دشوار باشد.
دانشمندان گفتهاند: گاهی زنبور عسل برای تأمین غذای خود تا بیست و دو کیلومتر راه میپیماید، سپس بیآنکه راه را گم کند، یکراست به آشیانه خود برمیگردد.
«آنگاه از درون شکم آن، شرابی» که مراد از آن: عسل است «به رنگهای گوناگون بیرون میآید» پس نوعی از عسل سفید است، نوعی قرمز، نوعی زرد ونوعی آبی «در آن برای مردم شفایی است» جمعی گفتهاند: این شفا مخصوص به بعضی از امراض است، هم از این روی «شفاء» به صیغه نکره بیان شد. در حدیث شریف آمده است: «دو شفا را بر خود لازم گیرید، عسل و قرآن را». اطبای عصر جدید از ترکیب شیمیایی عسل که مرکب از گلوکز، لیفیلوز و آب میباشد، به نتایج اعجابآوری دست یافتهاند و آن را مغذی، مقوی، ضد تسمم از مواد سمی، ضد تسمم از امراض عضوی، شفای بیماریهای قلب، احتقان مخ و التهابات حاد کلیوی میدانند[3] «بیگمان در این» زنبور عسل و دنیایشگفتانگیز آن «برای مردمی که تفکر میکنند» و افکارشان را در امر نگرش درصنع خدای سبحان و عجایب مخلوقات وی به کار میاندازند «نشانهای است» زیرا زندگی زنبور عسل از شگفتترین، حیرتآورترین، پیچیدهترین، دقیقترین و محکمترین اشکال زندگی مخلوقات است اما کسانی که تفکر نمیکنند، عادت و الفت گرفتن آنها به دیدن این موجودات، از دیدن این نشانه کورشان میسازد.
﴿وَٱللَّهُ خَلَقَکُمۡ ثُمَّ یَتَوَفَّىٰکُمۡۚ وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَىٰٓ أَرۡذَلِ ٱلۡعُمُرِ لِکَیۡ لَا یَعۡلَمَ بَعۡدَ عِلۡمٖ شَیًۡٔاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٞ قَدِیرٞ٧٠﴾ [النحل: 70].
«و خدا شما را آفرید» پس این نعمت را بر خود بهیاد آورید «باز شما را میمیراند» پس او را به وصف زنده کننده میراننده بشناسید «و بعضی از شما تا خوارترین دوره عمر باز گردانده میشود» و آن هنگامی است که انسان از اثر کبر سنبه فرتوتی و خرفتی میرسد و به منزله کودکی بیتمیز میگردد. عکرمه میگوید: «هر کس قرآن بخواند، کارش به اینجا نمیرسد». گفتنی است که سن خرفتی، در همه حالات امری یکسان و یکنواخت نیست و نظر به شرایط اجتماعی، اقتصادی و غیره فرق میکند، هرچند از علی رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «خوارترین عمر، سن هفتاد و پنج سالگی است». «چندان که پس از دانستن» بسیاری چیزها که برایش در زندگی روی داده بود، دیگر «چیزی نمیداند» نه بسیار و نه کم، از این جهت در حدیث شریف به روایت بخاری از انس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین دعا میکردند: «أعوذ بک من البخل والکسل والهرم وأرذل العمر وعذاب القبر وفتنة الدجال وفتنة المحیا والممات». «خدایا! به تو پناه میبرم از بخل، تنبلی، فرتوتی و خوارترین عمر، عذاب قبر، فتنه دجال و فتنه زندگی و مرگ». «قطعا خدا دانای تواناست» داناست به حکمتهای برگرداندن انسان از کاملترین حال به خوارترین مال، یا از حال زندگی به حال فنا، تواناست بر تبدیل آنچه که بخواهد، آن گونه که بخواهد.
﴿وَٱللَّهُ فَضَّلَ بَعۡضَکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ فِی ٱلرِّزۡقِۚ فَمَا ٱلَّذِینَ فُضِّلُواْ بِرَآدِّی رِزۡقِهِمۡ عَلَىٰ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُمۡ فَهُمۡ فِیهِ سَوَآءٌۚ أَفَبِنِعۡمَةِ ٱللَّهِ یَجۡحَدُونَ٧١﴾ [النحل: 71].
«و خدا بعضی از شما را در روزی بر بعضی دیگر برتری داده است» یعنی: روزی را بر برخی از بندگانش گشاد و فراخ و بر برخی دیگر چنان تنگ گردانیده که قوت لایموت و طعمه روز خود را نمییابد پس این یکی را مالک گردانیده و آن یکیرا مملوک و این از حکمت بالغه وی است.
شهید سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن» پیرامون این امر میگوید: «برتری دادن در رزق، اسباب و عللی دارد که این اسباب و علل تابع سنت الهی است پس گاهی ممکن است که انسان متفکر، دانشمند و اهل خرد بوده اما موهبتش در کسب روزی محدود و اندک باشد، از آن روی که او در میدانهای دیگر دارای مواهب دیگری است. گاهی بر عکس یک انسان کودن و نادان به مال و ثروتی گسترده دست مییابد اما بدانید که این انسان قطعا در این بعد خاص، ازموهبت برخوردار است. پس سادهلوحانه است اگر بپنداریم که وسعت رزق وروزی، به توانمندی و استعداد انسان ارتباطی ندارد. البته گاهی هم گشایش وتنگی در رزق، ابتلایی از جانب خدای سبحان است. به هرحال، براساس همین حکمتهای بالغه است که علاوه بر تفاوت در مال و دارایی، در سایر ابعاد زندگی انسانها نیز تفاوتهایی قرار داده شده است؛ مانند تفاوت در هوش، زیبایی، خرد، سلامتی، داشتن اسم زیبا و غیره...». بهقولی معنی آیه این است: خدای سبحان به مالکان بردگان بهتر از بردگانشان روزی داده است، بهدلیل این فرمودهاش: «پسکسانی که فزونی داده شدند، بازگرداننده روزی خود بر مملوکان خود نیستند» یعنی: صاحبان و مالکان اموال، مال و دارایی خود را به بردگان خود نمیدهند «تا همه آنان» یعنی: مالکان و مملوکان «در آن» یعنی: در روزی و مال و دارایی «برابر باشند» پس ای مشرکان! شما چگونه بندگانم را با من شرکایی برابر قرار داده وآنها را پرستش میکنید، درحالیکه خود بردگانتان را شریک مال خویش نمیگردانید؟ «پس آیا نعمت خداوند را انکار میورزند» با شرک آوردن به وی؟!
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا وَجَعَلَ لَکُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُم بَنِینَ وَحَفَدَةٗ وَرَزَقَکُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِۚ أَفَبِٱلۡبَٰطِلِ یُؤۡمِنُونَ وَبِنِعۡمَتِ ٱللَّهِ هُمۡ یَکۡفُرُونَ٧٢﴾ [النحل: 72].
«و خدا برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید» که با آنان انس و الفت میگیرید و اگر همسرانتان از نوعی دیگر آفریده میشدند، آن انس و الفت ومحبت میان شما و آنان برقرار نمیشد. پس این از رحمت حق تعالی بر شماست «و برای شما از زنانتان فرزندان و حفدهای آفرید» حفده: نوادگان، یعنی فرزندان فرزندانند. بهقولی: حفده فرزندانیاند که خدمت پدر را میکنند «و شما را از پاکیزهها روزی داد» که از آنها به گوارایی تمام میخورید و لذت میبرید «آیا» بازهم «به باطل ایمان میآورند» مراد از باطل: این عقیده آنان درباره بتانشان است که نفع و زیان میرسانند «و به نعمت خدا کفر میورزند» و آن را به غیر وی نسبت داده یگانگی او را در بخشندگی و نعمت ارج نمیگذارند؟.
﴿وَیَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَمۡلِکُ لَهُمۡ رِزۡقٗا مِّنَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ شَیۡٔٗا وَلَا یَسۡتَطِیعُونَ٧٣﴾ [النحل: 73].«و بهجای خداوند چیزهایی را» یعنی: معبوداتی را «میپرستند که به هیچ وجه مالک روزی دادن آنان از آسمانها و زمین نیستند و توانایی ندارند» در اینکه آن روزی را مالک گشته و در آن تصرف کنند زیرا این معبودات از جماداتند و هیچ شعور و توانی ندارند. پس کسی که این گونه بیچاره باشد، چگونه لایق آن است که مورد پرستش قرار گیرد؟.
﴿فَلَا تَضۡرِبُواْ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡثَالَۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧٤﴾ [النحل: 74].
و از آنجا که پرستشگران غیر خدای سبحان این پرستش خود را با فلسفهبافیهای بیاساس توجیه کرده و در این باره مثل میزنند، خدای سبحان فرمود: «پس برای خدا مثل نزنید» یعنی: برای او مثل و مانندی قرار ندهید زیرا او یگانه است و مثل و مانندی ندارد.
مشرکان میگفتند: خدای عالم بزرگتر و بلند مرتبهتر از آن است که یکی از ما مستقیما او را پرستش نماید، از این روی به بتان و ستارگان توسل جسته آنها را وسیله قرب خود به حق تعالی میشناختند چنانکه مردم زیردست و پایینمرتبه بهبزرگان خدمت میکنند و باز آن بزرگان به خدمت شاه میپردازند «هرآینه خداوند میداند و شما نمیدانید» او میداند که همتایی ندارد اما شما با جهلتان برایش همتا قائل میشوید.
﴿۞ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلًا عَبۡدٗا مَّمۡلُوکٗا لَّا یَقۡدِرُ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَمَن رَّزَقۡنَٰهُ مِنَّا رِزۡقًا حَسَنٗا فَهُوَ یُنفِقُ مِنۡهُ سِرّٗا وَجَهۡرًاۖ هَلۡ یَسۡتَوُۥنَۚ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ٧٥﴾ [النحل: 75].
سپس خداوند عزوجل برای رد و ابطال شرکشان دو مثل میزند؛ مثل اول این است: «خداوند مثلی میزند بین بردهای مملوک که بر هیچ کاری قدرت ندارد» که آنرا انجام دهد بنابراین مالک چیزی هم نیست «و بین کسی که از سوی خویش به وی روزی نیکو بخشیدهایم» از آزادگانی که هم مالک اموال است و هم هرگونه که خواسته باشد در اموال خویش تصرف میکند «پس او از آن روزی خرج میکند» در راههای خیر و انواع امور پسندیده «پنهان و آشکارا» یعنی: در هر وقتی که خواسته باشد، با تمام اختیار و اراده خود «آیا این دو برابرند؟» یعنی: آیا آن شخص برده و این شخص آزاد که به اوصاف ذکر شده موصوف است، یکسان و برابرند؟ مسلما برابر نیستند. پس همچنین بدانید که پروردگار آفریننده روزی دهنده، با بتان جامدی که مالک هیچ نفع و زیانی نبوده و عاجزترین موجودات میباشند، برابر نیست «الحمد لله» همه سپاسها مخصوص خداست؛ در برابر کمالاتش «بلکه بیشترشان نمیدانند» این حقیقت را تا فقط آن ذاتی را بپرستند که پرستش شایسته اوست و تا آن منعمی را بشناسند که به آنان نعمتهای بزرگی ارزانی کرده است.
﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا رَّجُلَیۡنِ أَحَدُهُمَآ أَبۡکَمُ لَا یَقۡدِرُ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَهُوَ کَلٌّ عَلَىٰ مَوۡلَىٰهُ أَیۡنَمَا یُوَجِّههُّ لَا یَأۡتِ بِخَیۡرٍ هَلۡ یَسۡتَوِی هُوَ وَمَن یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَهُوَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٧٦﴾ [النحل: 76].
اما مثل دوم: «و خدا مثلی دیگر میزند» برای خود و برای بتان که از مثل قبلی روشنتر و آشکارتر است «دو مرد هستند که یکی از آنها گنگ است» ابکم: ازسخن گفتن کاملا درمانده و ناتوان است. بهقولی: ابکم کسی است که بریدهبریده سخن میگوید و به خوبی قادر به سخن گفتن نیست «و هیچ کاری از او برنمیآید» به سبب عدم فهم و عدم قدرتش بر نطق و بیان «و او سربار است بر سرپرست خویش» و بار دوش سرپرست و نزدیکان خویش است «هر جا که او را میفرستد، هیچ خیری به همراه نمیآورد» زیرا او از هرگونه تصرف و کارکرد نیکی عاجز است و برایش امکان سخن گفتن هم وجود ندارد «آیا این شخص» با این اوصافی که دارد «با کسی که به عدل فرمان میدهد» و دارای هوش و حواسیسالم است «و او خود» شخصا «بر راه راست است» یعنی: بر دین مستقیم و پایدار و بر سیرت و روشی نیکو است «برابر است؟» قطعا برابر نیست. هدف از این مثل نیز، امتناع برابری میان خدای سبحان و میان بتان بیزبان، بیاختیار و ناتوانی است که مشرکان آنها را شریک خدای سبحان قرار میدهند.
﴿وَلِلَّهِ غَیۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَمَآ أَمۡرُ ٱلسَّاعَةِ إِلَّا کَلَمۡحِ ٱلۡبَصَرِ أَوۡ هُوَ أَقۡرَبُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٧٧﴾ [النحل: 77].
«و علم غیب آسمانها و زمین از آن خداست» یعنی: مختص اوست و هیچ کس دیگر با او در آن مشارکت ندارد «و» از امور غیبی که مختص به اوست «کار قیامت» است که در نزدیکی و سرعت برپاییاش «جز مانند یک چشم برهم زدن یانزدیکتر از آن نیست» پس این است وصف سرعت قدرت حق تعالی بر آوردن قیامت. یعنی: کار برپا ساختن قیامت در سرعت و سهولت خود، در پیشگاه حق تعالی چیزی جز مانند یک چشم برهم زدن و حتی کمتر از آن نیست زیراحق تعالی همین که به یک چیز بگوید: «موجود شو»، آن چیز بیدرنگ موجود میشود «بیگمان خدا بر هر چیزی تواناست» و برپا کردن سریع قیامت از جمله تواناییهای اوست.
سپس سیاق آیات مجددا به برشمردن نعمتهای حق تعالی بر میگردد:
﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَکُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِکُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَیۡٔٗا وَجَعَلَ لَکُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٧٨﴾ [النحل: 78].
«و خدا شما را از شکم مادرانتان ـ درحالیکه هیچ چیز نمیدانستید» یعنی: کودکان نادانی بودید که به هیچ چیز علم نداشتید «بیرون آورد و برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد» تا بهوسیله آنها علمی را که در هنگام بیرون آمدن از شکمهای مادرانتان نداشتید، بهدست آورید و حاصل نمایید «باشد که شکر کنید» و شکر آنها به این است که هر حاسه و ابزاری را در همان چیزی بهکار اندازید که برای آن آفریده شده است و از این راه است که نعمتهای خدای عزوجل را پاس میدارید و شکر و سپاس او را بهجا میآورید.
﴿أَلَمۡ یَرَوۡاْ إِلَى ٱلطَّیۡرِ مُسَخَّرَٰتٖ فِی جَوِّ ٱلسَّمَآءِ مَا یُمۡسِکُهُنَّ إِلَّا ٱللَّهُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٧٩﴾ [النحل: 79].
«آیا بهسوی پرندگان رامشده ننگریسته اند؟» پرندگانی که بهوسیله بالها و سایر اسباب لازمی که خداوند عزوجل برایشان آفریده است، برای پرواز رام ساخته شدهاند، وسایل و اسبابی چون نازکی قوام هوا، الهام نمودن این امر به آنها که بالهای خود را باز و بسته کنند و دیگر خصوصیات لازم برای پرواز پس همچنانکه شناکننده در آب شنا میکند، آنها «در فضای آسمان» در هوای آزاد به سمت بالا شنا میکنند «آنان را نگاه نمیدارد» در فضا «جز خداوند» به قدرت بیمثال خویش زیرا سنگینی اجسام پرندگان و رقت قوام هوا، دو عاملیاند که مقتضی سقوط آنها به زمین میباشند، چرا که پرندگان نه از بالای سر خود به رشتهای آویختهاند و نه از پایین پای خود به چیزی متکیاند که سقوط نکنند «هرآینه در این» نمونه از صنع پروردگار «نشانههاست» که بر وحدانیت خدای سبحان و قدرت وی دلالتمیکند اما این نشانهها «برای گروهی» است «که ایمان میآورند» به خدای سبحان و به شریعتهای وی که پیامبرانش علیهم السلام آوردهاند.
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّنۢ بُیُوتِکُمۡ سَکَنٗا وَجَعَلَ لَکُم مِّن جُلُودِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ بُیُوتٗا تَسۡتَخِفُّونَهَا یَوۡمَ ظَعۡنِکُمۡ وَیَوۡمَ إِقَامَتِکُمۡ وَمِنۡ أَصۡوَافِهَا وَأَوۡبَارِهَا وَأَشۡعَارِهَآ أَثَٰثٗا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِینٖ٨٠﴾ [النحل: 80].«و خدا برای شما از خانههایتان مایه آرامش پدید آورد» که در آنها آرامش مییابید و روح و جسمتان از حرکت و رنج و خستگی به سکون و راحتی و امنیت خاطر میپیوندد «و برای شما از پوست چهارپایان خانههایی نهاد» که عبارتند ازخانههای چادرنشینان و مسافران، مانند خیمهها و قبهها «که آنها را سبک مییابید» یعنی: حمل آنها بر شما سبک است «در روز جابجا شدنتان» ظعن: سیر وسفر صحرانشینان برای جستجوی آب و گیاه و چراگاه و جابهجاشدن از موضعی به موضعی دیگر است «و» آنها را سبک مییابید «روز اقامتتان» که آن خیمهها را مجددا به سادگی بر پا میدارید «و از پشمها و کرکها و موهای آنها اثاثیه قرار داد» پشم از آن گوسفند است، کرک از آن شتر و مو از آن بز. اثاثیه: عبارت است از متاع خانه، چون فرشی که در منازل گسترده میشود و خانهها بدان آراسته میشود. و بهرهگیریتان از این اثاثیه؛ «تا وقتی معین» است، یعنی تا آن هنگام است که نیاز خویش را از آنها برآورده سازید. یا تا آن زمان است که کهنه شوند و از کار بیفتند.
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَٰلٗا وَجَعَلَ لَکُم مِّنَ ٱلۡجِبَالِ أَکۡنَٰنٗا وَجَعَلَ لَکُمۡ سَرَٰبِیلَ تَقِیکُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِیلَ تَقِیکُم بَأۡسَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تُسۡلِمُونَ٨١﴾ [النحل: 81].
«و خدا از آنچه آفریده، به سود شما سایهسارها پدید آورد» یعنی: اشیایی چون درختان و سقفها را پدید آورد که از گرمای خورشید به سایه آنها پناه میبرید «و از کوهها برای شما غارها پدید آورده» که بدانها از باران در امان میمانید. ابنکثیر «أکنان» را به دژها و قلعهها معنی نموده، که این معنی دقیقتر و عامتر است «و برای شما تنپوشهایی ساخت» که عبارتند از: پیراهن و جامههای دیگرساخته شده از پشم، پنبه، کتان و غیره «که شما را از گرما حفظ میکند» و همچنین ازسرما. مخصوصا از گرما یاد شد نه از سرما، به سبب اکتفا به ذکر یکی از ضدین از ذکر دیگری، چرا که نگهداری از زیان گرما امری است که انسان گاهی متوجه آن نمیشود پس ذکر آن لازم بود. همچنان محتمل است که عدم ذکر سرما به سبب این باشد که آیه کریمه فقط در مورد منت نهادن به آن چیزی است که از گرما محافظت میکند «و» برای شما «تن پوشهایی» آفرید «که شما را از آسیب جنگتان حمایت میکند» که عبارتند از: زرهها و جوشنهایی که مردم در جنگ میپوشند و بهوسیله آنها خود را از ضرب و طعن و تیر دشمن نگه میدارند «اینگونه وی نعمتش را بر شما تمام میگرداند» با انواع و اصناف نعمتهایی که در اینجا ذکر شد و با غیر آن از نعمتها «تا باشد که منقاد شوید» و به فرمانش گردن نهید زیرا کسیکه به امعان نظر و تأملی درخور در این نعمتها بنگرد، جز مسلمان شدن و گردن نهادن به حق، راه دیگری در پیش روی او باقی نمیماند.
﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَیۡکَ ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ٨٢﴾ [النحل: 82].
«پس اگر رویگردان شدند» از پذیرش تمام اسلام «جز این نیست که بر تو ابلاغ و رساندن آشکار است» و جز این، چیز دیگری بر عهده تو نیست زیرا خداوند متعال تو را بر آن مکلف نساخته که آنها را هر طوری شده به ایمان وادار کنی.
﴿یَعۡرِفُونَ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ ثُمَّ یُنکِرُونَهَا وَأَکۡثَرُهُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨٣﴾ [النحل: 83].
«نعمت خدا را میشناسند» یعنی: میدانند که این حق تعالی است که بر آنان فضل و منت نهاده اما «باز هم منکر آن میشوند» با اعمال وقیحانه خود؛ از جمله با پرستش غیر الله عزوجل و گفتن سخنان باطل و بیهوده، مانند این سخن که: این نعمتها بر اثر شفاعت و میانجیگری بتان به ما ارزانی شده است و اینکه: ما این نعمتها را از پدرانمان به ارث بردهایم! بههرحال، آنان این نعمتها را در راهی که فراهم آورنده رضای پروردگار سبحان باشد، بهکار نمیگیرند «و بیشترینشان کافرند» یعنی: ناسپاس و منکر نعمتهای خدای منانند.
مجاهد در بیان سبب نزول میگوید: اعرابیای نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و از ایشان راجع به کار دعوتشان سؤال کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این آیه را بر وی قرائت کردند: ﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّنۢ بُیُوتِکُمۡ سَکَنٗا﴾ [النحل: 80]. «و خدا برای شما از خانههایتان مایه آرامشی قرار داد»، اعرابی گفت: آری! چنین است. باز قرائت کردند: ﴿وَجَعَلَ لَکُم مِّن جُلُودِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ بُیُوتٗا﴾ [النحل: 80]. «و از پوست حیوانات برای شما خانههایی قرار داد»، اعرابی گفت: آری! چنین است. تا اینکه رسیدند به: ﴿کَذَٰلِکَ یُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تُسۡلِمُونَ﴾ [النحل: 81]. «اینگونه او نعمتش را بر شما تمام میگرداند، باشد که به فرمانش گردن نهید». در این هنگام آن اعرابی روی گردانید پس نازل شد: ﴿یَعۡرِفُونَ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ ثُمَّ یُنکِرُونَهَا﴾ [النحل: 83].
﴿وَیَوۡمَ نَبۡعَثُ مِن کُلِّ أُمَّةٖ شَهِیدٗا ثُمَّ لَا یُؤۡذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ وَلَا هُمۡ یُسۡتَعۡتَبُونَ٨٤﴾ [النحل: 84].
«و آن روز که از هر امتی گواهی را برانگیزیم» گواه هر امت، پیامبر آن است که در حقش به ایمان و تصدیق و علیه آن به کفر و انکار و تکذیب گواهی میدهد و آن روز، روز قیامت است «سپس به کافران اجازه داده نمیشود» که عذرخواهی کنند زیرا نه حجتی دارند و نه عذری، یا به آنان اجازه داده نمیشود که بهسوی دار دنیا برگردند «و نه از آنان عتاب طلب کرده میشود» طلب عتاب، یعنی طلب بازگشت به مرضیات الهی. یعنی: به آنان گفته نمیشود که هماکنون پروردگارتان را راضی کنید. این امر بدان جهت از آنها مطالبه نمیشود که آخرت دار جزاست نه دار تکلیف و عمل پس پذیرش عذر و درخواست جبران مافات، وقتی مفید است که راه برگشت به رضای خدای سبحان هموار باشد.
﴿وَإِذَا رَءَا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ ٱلۡعَذَابَ فَلَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمۡ وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ٨٥﴾ [النحل: 85].
«و چون ستم پیشگان» یعنی: کافران و مشرکان «عذاب را ببینند» یعنی عذاب جهنم که به سبب شرک آوردن سزاوار آن شدهاند، در این هنگام به آنان اضطراب و بیقراری دست میدهد «پس از آنان سبک کرده نشود» این عذاب بهمدت حتی یک لحظه «و مهلت داده نمیشوند» تا توبه کنند.
﴿وَإِذَا رَءَا ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْ شُرَکَآءَهُمۡ قَالُواْ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ شُرَکَآؤُنَا ٱلَّذِینَ کُنَّا نَدۡعُواْ مِن دُونِکَۖ فَأَلۡقَوۡاْ إِلَیۡهِمُ ٱلۡقَوۡلَ إِنَّکُمۡ لَکَٰذِبُونَ٨٦﴾ [النحل: 86].
«و چون کسانی که شرک ورزیدهاند، شریکان خود را ببینند» یعنی: بتان و معبودانی را که در دنیا عبادت کردهاند زیرا بتان و معبودان باطل نیز با مشرکان برانگیخته میشوند «میگویند: پروردگارا! اینانند شریکان ما که ما بجز تو میپرستیدیم» هدفشان از این سخن انداختن تمام بار گناه بر گردن بتان و معبودان باطل است «ولی شریکان این سخن آنان را رد میکنند» یعنی: خدای عزوجل آن بتان و شیاطین را ناطق میگرداند و آنها سخن مشرکان را رد کرده و به آنها میگویند: «که شما جدا دروغگویید» در این پندار که گناهتان را تماما به دوش ما میافگنید بلکه گناه، گناه خود شماست. بهقولی: مراد این است که بتان ومعبودان، مشرکان را در این سخنشان که آنان شریکان خدای سبحان بودهاند، تکذیب کرده و شریک بودن خود برای خدای سبحان را نفی میکنند زیرا خدای عزوجل شریکی ندارد.
﴿وَأَلۡقَوۡاْ إِلَى ٱللَّهِ یَوۡمَئِذٍ ٱلسَّلَمَۖ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٨٧﴾ [النحل: 87].
«و آن روز بهسوی خداوند پیغام انقیاد را بیفگنند» یعنی: آن روز کفار از در تسلیم درآمده و در برابر جلال و جبروت و عزت الهی، منقاد میگردند و به عذاب وی تسلیم میشوند «و آنچه افترا میکردند از آنان گم شود» یعنی: کسانی که به ناروا مورد پرستش آنان قرار میگرفتند، گم و ناپدید میشوند و لذا نمیتوانند برای پرستشگران خود هیچ کاری بکنند.
﴿ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ زِدۡنَٰهُمۡ عَذَابٗا فَوۡقَ ٱلۡعَذَابِ بِمَا کَانُواْ یُفۡسِدُونَ٨٨﴾ [النحل: 88].
سپس خدای عزوجل جزای کسانی را که میان کفر و بازداشتن از راه خدا عزوجل جمع کردهاند بیان کرده و میفرماید: «کسانیکه» خود «کفر ورزیدند و» غیر خود از مردم را نیز «از راه خدا» که راه اسلام است «بازداشتند» و با آراستن کفر برایشان، آنها را به کفر وادار ساختند «عذابی بر عذابشان میافزاییم» عذابی به سبب کفرشان؛ و عذابی دیگر هم به سبب بازداشتنشان از پیروی حق لذا افزون بر آن عذابی که بهسبب گمراهی خود مستحق آن بودند، سزاوار عذاب دیگری میشوند «به سبب آنکه فساد میکردند» یعنی: دیگران را از راه حق به بیراهه میکشانیدند.
در حدیث شریف آمده است: «اهل دوزخ چون از جوشش گرمای آن به فغان وفریاد در میآیند، به محلی کم عمق از آتش دوزخ پناه میبرند پس چون به آن میرسند، عقربهایی به سراغشان میآیند که گویی استرانی بزرگند و افعیهایی که گویی شترانی قوی و دراز گردنند پس آنها را نیش میزنند و این است معنی فزونی عذابشان».
﴿وَیَوۡمَ نَبۡعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٖ شَهِیدًا عَلَیۡهِم مِّنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَجِئۡنَا بِکَ شَهِیدًا عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ وَنَزَّلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ تِبۡیَٰنٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِینَ٨٩﴾ [النحل: 89].
«و» به یادآور «روزی را که در هر امتی گواهی» یعنی: پیامبری «ازخودشان» یعنی: از جنسشان «بر آنان برانگیزیم» برای اتمام حجت و قطع معذرت «و تو را هم بر اینان گواه آوریم» که بر له یا علیهشان گواهی دهی. بهقولی معنی این است: به نفع امتت گواهی میدهی. نظیر این آیه در سورههای «بقره/143» و «نساء/33» نیز گذشت «و بر تو کتاب را» یعنی: قرآن را «تبیانی برای هر چیز فرود آوردیم» یعنی: قرآن برای همه امور دین و دنیایتان روشنگری است و در آن دستور داده شدهاید که از رسول ما صلی الله علیه و آله و سلم در احکامی که ابلاغ میکند، پیروی کنید.
ابنجریر و ابنابیحاتم از ابنمسعود رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: «همانا خدای عزوجل این کتاب را روشنگر همه چیز نازل فرموده ولی علم و دانش ما از آنچه که برای ما در قرآن تبیین شده، کوتاه است». بنابراین، در اسلام هیچ قضیهای از قضایای فردی و اجتماعی مورد نیاز انسان فروگزار نشده است «و رهنمودی است» قرآن برای بندگان «و رحمتی» است برای آنان «و بشارتی است برای مسلمانان» مخصوصا نه برای غیر آنان زیرا این مسلمانانند که از قرآن بهره کافی میبرند.
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِیتَآیِٕ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَیَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِ وَٱلۡبَغۡیِۚ یَعِظُکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ٩٠﴾ [النحل: 90].
«در حقیقت، خدا به عدل و احسان امر میکند» عدل: انصاف و میانهروی است که در میان دو طرف افراط و تفریط قرار دارد و ـ چنانکه ابنعطیه گفته است ـ شامل هر امر واجبی میشود؛ اعم از عقاید، احکام، معامله با مردم در ادای امانات، ترک ستم و در پیش گرفتن شیوه دادگری و انصاف. اما احسان: عبارت است از تفضل و نیکی به دیگران در آنچه که واجب نیست؛ چون دادن صدقه نافله، انجام دادن عبادات نافله و دیگر اعمال نیکی که خدای عزوجل بر انسان فرض نگردانیده. احسان در عبادت ـ چنانکه در حدیث شریف به روایت عمر رضی الله عنه آمده است ـ «عبارت از آن است که خداوند عزوجل را آنگونه عبادت کنیکه گویی او را میبینی زیرا اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند». البته برترین و بهترین نوع احسان، احسان به کسی است که نسبت به انسان بدی میکند زیرا در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «به کسی که به تو بدی کرده، احسان کن تا مسلمانی راستین گردی».
«و» حق تعالی شما را امر میکند به «بخشش به خویشاوندان» و نزدیکان، آنچه را که نیازشان بدان محسوس است و این معنی شامل صله رحم نیز میشود «و نهی میکند از فحشاء» فحشاء: عبارت از خصلتی است که بسیار زشت و قبیح باشد ـ اعم از گفتار یا کردار ناشایست ـ مانند زنا و بخل «و» شما را منع میکند از «منکر» منکر: چیزی است که شرع شریف آن را ناپسند شمرده و از آن نهی کرده است، که این معنی شامل تمام گناهان میشود «و» شما را منع میکند از «بغی» بغی: عبارت است از کبر، ستم و تجاوز مادی یا معنوی بر مردم. درحدیث شریف آمده است: «هیچ گناهی چون بغی و قطع صله رحم سزاوارتر به آن نیست که خداوند عزوجل مجازاتش را در دنیا برای صاحبش شتابان بفرستد، بههمراه آنچه که برایش در آخرت ذخیره میکند». «به شما اندرز میدهد» با آنچه که در این آیه از اوامر و نواهی بیان کرده است «باشد که پند گیرید» از این اندرزها.
ابنمسعود رضی الله عنه میگوید: «این آیه جامعترین آیه در کتاب خداوند عزوجل برای [مفاهیم] خیر و شر است». یادآور میشویم که همین آیه کریمه، سبب اسلام آوردن بسیاری از عقلای عرب گردید که عثمان بن مظعون رضی الله عنه از آن جمله بود.
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ وَلَا تَنقُضُواْ ٱلۡأَیۡمَٰنَ بَعۡدَ تَوۡکِیدِهَا وَقَدۡ جَعَلۡتُمُ ٱللَّهَ عَلَیۡکُمۡ کَفِیلًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا تَفۡعَلُونَ٩١﴾ [النحل: 91].
«و چون با خدا پیمان بستید، به عهد خدا وفا کنید» این معنی، شامل هر عهد و پیمانی است که انسان میبندد، مانند عهد بیعت با خلیفه و غیره. بریده رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: این آیه درباره بیعت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد. «و سوگندهایخود را پس از استوار کردن آنها نشکنید» یعنی: سوگندهای مربوط به پیمانها و میثاقها را بعد از مؤکد ساختن و استوار نمودن آنها نشکنید «حال آنکه خدا را بر خود کفیل گرفتهاید» یعنی: او را بر خود گواه گرفته اید. به قولی معنی این است: او را بر خود ضامن گرفته اید «بیگمان خدا از آنچه میکنید، آگاه است» پس شما را در قبال آن جزا میدهد.
﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّتِی نَقَضَتۡ غَزۡلَهَا مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٍ أَنکَٰثٗا تَتَّخِذُونَ أَیۡمَٰنَکُمۡ دَخَلَۢا بَیۡنَکُمۡ أَن تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرۡبَىٰ مِنۡ أُمَّةٍۚ إِنَّمَا یَبۡلُوکُمُ ٱللَّهُ بِهِۦۚ وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ٩٢﴾ [النحل: 92].
«و» در شکستن سوگندها و گسستن پیمانها «مانند آن زنی نباشید که رشته خود را» یعنی: آنچه را که بافته بود «پس از محکم بافتن آن» یعنی: پس از استوارساختن و به انجام رساندن آن پارچه بافته شده «یکی یکی از هم گسست» یعنی: اگر سوگندها و پیمانهایتان را بشکنید، همانند آن زنی هستید که تکهای را محکم میبافت، سپس آن را رشتهرشته از هم میگسست و به حال اول آن بر میگرداند. ابنکثیر در بیان سبب نزول میگوید: «در مکه زنی احمق و ابله بود که چون رشتهای را میبافت، آن را از هم باز میکرد و دیگر بار آن رامیرشت و باز آن را از هم میگسست». «تا سوگندهای خود را در میان خود وسیله تقلب سازید» دخل: نیرنگ، فریب، تقلب و دغلی است «که» این نیرنگ و دغل به خیال این است که «گروهی از گروهی افزونترند» از نظر تعداد و مال و منال. یعنی: شما برای مردم ـ وقتی از شما در تعداد و مال و منال بیشتر باشند ـ سوگند میخورید تا به شما اطمینان کنند ولی چون بر آنان امکان غدر و خیانت یافتید، به آنان غدر میکنید.
هدف آیه کریمه، نهی از بازگشتن به کفر به سبب فریفته شدن به کثرت کفار و کثرت اموالشان است. به قولی: این هشداری است به مؤمنان از اینکه مبادا به بسیاری تعداد قریش و فراوانی اموالشان فریفته شده و بیعت خود را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقض کنند. مجاهد میگوید: «اعراب با حلیفان خویش پیمان میبستند اما چون گروهی دیگر را از آنان افزونتر و نیرومندتر میدیدند، آن پیمان را شکسته و با این گروه نیرومندتر همپیمان میشدند لذا از این کار منع شدند». «جز این نیست که خدا شما را به آن افزونی میآزماید» یعنی: شما را امتحان میکند که آیا به ریسمان وفا چنگ میزنید، یا به فزونی مال و شمار دیگران فریفته شده عهد و بیعتتان را میشکنید «و البته برای شما در روز قیامت آنچه را در آن اختلاف میکردید، بیان میکند» پس در آن روز، خداوند عزوجل حق را نمایان ساخته و درجات حقباوران را بالا میبرد و در جانب مقابل، باطل و باطل پرستان را نمایان و عریان کرده عذابی را که سزاوار آنند بر آنها فرود میآورد.
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَلَٰکِن یُضِلُّ مَن یَشَآءُ وَیَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ وَلَتُسَۡٔلُنَّ عَمَّا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٩٣﴾ [النحل: 93].
«و اگر خدا میخواست، قطعا شما را امتی واحد قرار میداد» که به مقتضای سرشت و غریزه، همانند فرشتگان بر مدار طاعت و انقیاد قرار گرفته و همه با وفاق تمام سر در این راه میداشتید و بر حق و حقیقت متفق و همداستان میبودید «ولی» حکمت الهی اقتضا کرد تا شما را در عرصه اعتقاد و عمل مختار بگذارد لذا بر اساس این سنت و حکمت است که «هر که را بخواهد گمراه میکند» یعنی: خداوند عزوجل هرکه را که علم ازلی وی بر آن رفته که او آزادانه گمراهی را انتخاب میکند، گمراه میکند و او را خوار و بیمقدار میگرداند و این حکمی عادلانه از سوی وی درباره آنان است بنابراین، آنان بر اثر گمراهی، پیمانشکنی وسوگندشکنی را سهل و ساده میپندارند «و هر که را بخواهد هدایت میکند» یعنی: خداوند عزوجل هر که را که علم ازلی وی بر آن رفته که او هدایت را انتخاب میکند، با توفیق دادنش به راه هدایت ـ بهعنوان فضلی از سوی خویش ـ هدایت میکند پس گمراه ساختن حق تعالی، عدل وی است و هدایت کردن وی، فضلش «و البته از چون و چند آنچه میکردید» از اعمال در دنیا «از شما پرسیده خواهد شد» در روز قیامت و در برابر آن جزا خواهید یافت.
﴿وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡ دَخَلَۢا بَیۡنَکُمۡ فَتَزِلَّ قَدَمُۢ بَعۡدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُواْ ٱلسُّوٓءَ بِمَا صَدَدتُّمۡ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَکُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٩٤﴾ [النحل: 94].
سپس نهی از سوگند شکنی را مجددا تکرار میکند: «و زنهار، سوگندهایتان را دستاویز تقلب میان خود قرار ندهید» مراد از این سوگندها؛ سوگند بیعت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و دیگر سوگندها است. بدینسان، خدای عزوجل کسانی را که با رسول وی صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردهاند، از شکستن عهد اسلام و یاری دادن دین حق، نهی میکند «تا لغزش قدمی پس از استواریاش پیش آید» یعنی: کسی که پیمان میشکند، خطای بزرگی مرتکب شده و چه بسا که این لغزش او را رهسپار ورطه هلاک گرداند؛ بعد از آنکه در ثبات و پایداری بر پیمان، استوار و ثابتقدم بوده است «و بهسزای آنکه» مردم را «از راه خدا بازداشتهاید، عذاب را بچشید» در دنیا قبل از آخرت زیرا کسیکه بیعت را بشکند و مرتد شود، دیگران نیز در این کار به او اقتدا میکنند پس او در واقع دیگران را نیز از راه خدا عزوجل باز داشته است چرا که با این کار خود سنت بدی را مرسوم ساخته لذا گناه آن و گناه کسی که از آن الگوبرداری کند، بر ذمه وی است «و برای شما عذابی بزرگ باشد» در آینده که همانا عذاب آخرت است.
در بیان سبب نزول از کلبی روایت شده است: آیه کریمه در باره مردی از حضرموت بهنام عبدان بن أشوع نازل شد که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از امرأالقیس کندی شکایت کرد و گفت: او در کنار زمین من زمینی دارد و بخشی از زمین من را بریده به زمین خودش پیوند داده و آن را از من ربوده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهوی فرمودند: «آیا برآنچه میگویی گواهی هم داری؟». گفت: یارسول الله! قوم همه میدانند که من در آنچه میگویم صادقم ولی او را از من گرامیتر میدارند.آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به امرأالقیس فرمودند: «رفیقت چه میگوید؟». او گفت: دروغ و باطل میگوید. پس دستور دادند که سوگند بخورد. اما عبدان گفت: امرأالقیس مردی فاجر است و پروایی از سوگند خوردن ندارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «حال که گواهانی نداری، سوگند او را بپذیر». عبدان گفت: جز پذیرفتن سوگندش دیگر هیچ راهی ندارم؟ فرمودند: «خیر!». سپس به امرأالقیس دستور دادند که سوگند بخورد اما همین که برخاست تا سوگند بخورد، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم او را عقب زدند و گفتند: «برگرد». پس چون از نزد ایشان برگشت، این آیه نازل شد.
﴿وَلَا تَشۡتَرُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ ثَمَنٗا قَلِیلًاۚ إِنَّمَا عِندَ ٱللَّهِ هُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩٥ مَا عِندَکُمۡ یَنفَدُ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ بَاقٖۗ وَلَنَجۡزِیَنَّ ٱلَّذِینَ صَبَرُوٓاْ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٩٦﴾ [النحل: 95-96].
«و پیمان الهی را به بهای ناچیزی نفروشید» و آن هر گونه متاع دنیویای است، هرچند که در شکل ظاهری بسیار و با ارزش باشد «زیرا آنچه نزد خداست» از پیروزی، غنایم جنگ، رزق فراخ در دنیا و آنچه نزد وی در آخرت از نعمتهای بهشت است «همان برای شما بهتر است، اگر بدانید» یعنی: اگر از اهل علم و تمیز باشید زیرا «آنچه نزد شماست» از بهرههای دنیا «فانی میشود» هرچند فراوان و بالاتر از حد توقع و تصور شما هم باشد «و آنچه نزد خداست» از گنجینههای رحمت وی «باقی است» و فناناپذیر و پاینده، که هرگز گسست و انقطاعی ندارد «و البته صابران را بر حسب نیکوترین آنچه عمل میکردند، پاداش میدهیم» یعنی: قطعا به آنان به سبب شکیباییشان در ثبات و پایداری بر عهد با رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ، استمرارشان بر ایستادگی در پای میثاق تکلیف، جهادشان با کافران و نیز شکیبایی و پایداریشان بر آزارها و شکنجههای دشمن، پاداش میدهیم و این پاداش و مزد برحسب نیکوترین طاعاتی است که میکردند، بدین معنی که بر گناهان و بدیهایی که در گذشته کردهاند، قلم عفو میکشیم.
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡیِیَنَّهُۥ حَیَوٰةٗ طَیِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٩٧﴾ [النحل: 97].
کلبی در بیان سبب نزول میگوید: چون دو آیه فوق نازل شد، امرأالقیس گفت؛ آری! حقیقت این است که آنچه نزد من است نابود میشود ولی رفیقم (عبدان) برحسب نیکوترین آنچه عمل میکند، پاداش مییابد. بارخدایا! او در آنچه که علیه من ادعا کرده صادق است، من زمین او را بریدم و به زمین خود ضمیمه کردم اما به خدا سوگند که نمیدانم چه اندازه؟ پس هر چه میخواهد از زمین من بگیرد و مانند آن را نیز همراه آن، به اضافه آنچه از محصول آن خوردهام! همان بود که نازل شد: «هر کس از مرد یا زن که کار نیک کند» کار نیک: کار موافق با کتاب خدا عزوجل و سنت پیامبر وی صلی الله علیه و آله و سلم است «و او مؤمن باشد» زیرا عمل نیک کافر هیچ ارزش و اعتباری ندارد «بیگمان به زندگی پاک و پسندیدهای زندهاش میداریم» در دنیا؛ با بخشیدن رزق و روزی حلال به او و توفیق بخشیدنش به دریافت حلاوت طاعت و با آماده ساختن تمام وجوه راحت و آسایش وی. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «مراد از آن؛ فراهم ساختن زمینه کار پاکیزه و عمل شایسته برای وی است». بهقولی دیگر: مراد از زندگی پاکیزه، زندگی در بهشت است «و مسلما به آنان» در آخرت «بر حسب نیکوترین آنچه میکردند، پاداش میدهیم» تفسیر نظیر این جمله، در آیه قبل گذشت. در حدیث شریف آمده است: «قطعا هرکس به اسلام راه یافت و معیشت مادی زندگیاش در حد کفاف بود و به آن حد قناعت ورزید، رستگار گشت».
﴿فَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِ مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ ٱلرَّجِیمِ٩٨﴾ [النحل: 98].
«پس آن گاه که میخواهی قرآن بخوانی، از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر» یعنی: از خدای سبحان بخواه تا تو را از وسوسههای شیطان راندهشده و ملعون، در پناه خود بدارد. باید دانست که قرائت «أَعُوذُ بِاُللهِ مِنَ اُلشَّیطَنِ اُلرَّجِیمِ» خواننده را از آشفتگی فکری در هنگام تلاوت باز داشته و به او امکان میدهد تا در آیات قرآن تدبر و تفکر کند. گفتنی است که خطاب به نبیاکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به امتشان است بلکه خطاب به امت در اولویت قرار دارد زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از وسوسههای شیطان معصوم بودهاند.
امر به خواندن « أَعُوذُ بِاُللهِ مِنَ اُلشَّیطَنِ اُلرَّجِیمِ» در هنگام تلاوت قرآن، به اجماع علما مفید استحباب است. همچنین جمهور علما بر آنند که مستحب خواندن « أَعُوذُ بِاُللهِ مِنَ اُلشَّیطَنِ اُلرَّجِیمِ» قبل از تلاوت قرآن است نه بعد از آن.
﴿إِنَّهُۥ لَیۡسَ لَهُۥ سُلۡطَٰنٌ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ٩٩﴾ [النحل: 99].
«هرآینه شیطان را سلطانی نیست» یعنی: او تسلط و غلبهای ندارد «بر» اغوای «کسانی که ایمان آوردهاند و بر پروردگارشان توکل میکنند» یعنی: امور خویش را ـ در هر سخن و عملی ـ به او تفویض میکنند زیرا ایمان به خدا عزوجل و توکل بهوی، شیطان را از وسوسه کردن آنان باز میدارد و اگر هم او در یکی از آنان وسوسهای القاء نماید، وسوسهاش تأثیری ندارد.
﴿إِنَّمَا سُلۡطَٰنُهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ یَتَوَلَّوۡنَهُۥ وَٱلَّذِینَ هُم بِهِۦ مُشۡرِکُونَ١٠٠﴾ [النحل: 100].
«جز این نیست که سلطه او» به اغوا و فریفتن «فقط بر کسانی است که وی را به سرپرستی برمیگیرند» یعنی: شیطان را به ولایت و دوستی گرفته، از او در وسوسههایش اطاعت کرده و خداوند عزوجل را نافرمانی میکنند «و» همچنین سلطه شیطان «بر کسانی» است «که آنان برای خدا شریک مقرر میکنند» بهخاطر شیطان و به سبب وسوسه وی.
سپس خداوند متعال به طرح و رد دو شبهه کفار پیرامون قرآن میپردازد؛ شبهه اول در مورد قضیه «نسخ» و شبهه دوم در این مورد است که قرآن به ظن باطل آنان، منشأ بشری دارد:
﴿وَإِذَا بَدَّلۡنَآ ءَایَةٗ مَّکَانَ ءَایَةٖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا یُنَزِّلُ قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مُفۡتَرِۢۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ١٠١﴾ [النحل: 101].
«و چون آیتی را بهجای آیتی بدل کنیم» یعنی: چون آیهای را منسوخ کنیم[4] با آوردن آیهای دیگر بهجای آن؛ «و خدا به آنچه نازل میکند داناتر است، میگویند» کفار قریش که از حکمت نسخ بیخبر میباشند «جز این نیست که تو» ای محمد! «افتراکنندهای» یعنی: تو بر خدا دروغ و افترا میبندی و آنچه را که او نگفته، بر وی بر میسازی، از آنجا که میپنداری خداوند تو را به امری فرمان داده، سپس مجددا تو را برخلاف آن دستور داده است! خدای متعال در رد این پندار کفار میگوید: «بلکه اکثر آنان نمیدانند» حکمت در نسخ را و اینکه در مشروعساختن حکم منسوخ شده، مصلحتی موقت و مقطعی در کار بوده که بعد از گذشت آن وقت معین، قطعا مصلحت در آن است که حکم دیگری مشروع گردد.
﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّکَ بِٱلۡحَقِّ لِیُثَبِّتَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِینَ١٠٢﴾ [النحل: 102].
«بگو: آن را» یعنی: قرآن را «روح القدس» یعنی: جبرئیل علیه السلام که از پلیدیهای بشری پاک است «از جانب پروردگارت» و به فرمان وی «به حق فرود آورده است» حقی که هیچ خطایی در آن نیست و مبتنی بر حکمتهای بالغهای که صلاح خلق در آنها نهفته است «تا کسانی را که ایمان آوردهاند، استوار گرداند» بر ایمان، به وسیله این قرآن «و برای مسلمانان هدایت و بشارتی است» زیرا آنان را بهسوی احکام ناسخ هدایت میکند و باورمندان به ناسخ و منسوخ و غیر آن از کتاب خداوند عزوجل را به پاداش عظیم بشارت میدهد. پس قرآن از یک جهت پایدار سازنده مؤمنان بر ایمان است و از جهتی دیگر، هدایتگر و مژده بخش آنهاست.
﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّهُمۡ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُۥ بَشَرٞۗ لِّسَانُ ٱلَّذِی یُلۡحِدُونَ إِلَیۡهِ أَعۡجَمِیّٞ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِیّٞ مُّبِینٌ١٠٣﴾ [النحل: 103].
سپس حق تعالی شبهه دوم کافران را اینگونه مطرح نموده و رد مینماید: «و نیک میدانیم که کافران میگویند: جز این نیست که بشری به او آموزش میدهد» یعنی: بیگمان محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را از بشری از بنیآدم میآموزد نه از فرشتهای. خاطرنشان میشود؛ بشری که این گمان را به او بستند ـ بنا به روایتی در بیان سبب نزول ـ غلام فاکه بن مغیره بهنام «جبر» بود که در آغاز عقیده نصرانی داشت و بعدا به اسلام گروید. این غلام در پای کوه صفا به شغل فروشندگی مشغول بود وگهگاهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با او مینشستند و چند کلمهای با او سخن میگفتند، زبان این غلام، عجمی (رومی) بود و او زبان عربی را فقط در حدی میدانست که پاسخ طرف را ـ بسیار به مشکل آن هم در حد ضرورت ـ داده میتوانست.
قطعا این پندارشان بیاساس است زیرا: «زبان کسی که این نسبت را به او میدهند، عجمی است» و زبان عجمی در برابر زبان عربی الکن بوده و بهره چندانی از فصاحت ندارد «در حالیکه این» قرآن «به زبان عربی شیوا و روشن است» و از بلاغت عربی و بیانی روشن و اعجازگونه برخوردار میباشد پس چگونه میپندارید که بشری از عجم این قرآن را به او میآموزد، درحالیکه شما خود که سردمداران فصاحت و علمداران بلاغت هستید، از معارضه با سورهای از قرآن عاجز گشتهاید؟ پس کسی که کمترین بهرهای از عقل داشته باشد، چنین اتهامی نمیبندد و چنین سخنی نمیگوید.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ لَا یَهۡدِیهِمُ ٱللَّهُ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ١٠٤﴾ [النحل: 104].
«در حقیقت کسانی که به آیات خدا ایمان نمیآورند» یعنی: قرآن را تصدیق نمیکنند «خدا آنان را هدایت نمیکند» بهسوی حق و راه نجات، بهدلیل آنچه که او در علم ازلی خود از شقاوتشان دانسته است «و برایشان عذابی دردناک است» بهسبب کفر و تکذیبشان.
﴿إِنَّمَا یَفۡتَرِی ٱلۡکَذِبَ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ١٠٥﴾ [النحل: 105].«جز این نیست که فقط کسانی دروغپردازی میکنند که به آیات خدا ایمان ندارند» پس چگونه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دروغپردازی روی میدهد در حالیکه او در رأس مؤمنان به آیات الله عزوجل قرار دارد؟ «و آنان» که به این وصف موصوفند «خود دروغگویانند» یعنی: بیگمان دروغ، وصفی لازم برای خود آنان و عادتی از عادات همیشگی خودشان است.
این آیه ردی بر هر دو شبهه یاد شده کفار؛ یعنی قضیه «نسخ» و این شبهه باطل آنان است که قرآن منشأ بشری دارد.
﴿مَن کَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُکۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِیمَٰنِ وَلَٰکِن مَّن شَرَحَ بِٱلۡکُفۡرِ صَدۡرٗا فَعَلَیۡهِمۡ غَضَبٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ١٠٦﴾ [النحل: 106].
«هرکس پس از ایمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد» او عذابی سخت و دردناک در پیش دارد و مستوجب خشم خدا عزوجل میگردد «مگر آن کس که مجبور شده ولی قلبش به ایمان آرام و استوار است» این آیه ناظر بر کسانی است که با نطق سخن کفر یا با ارتکاب عمل کفر، مرتد میشوند بعد از آنکه به اسلام در آمده بودند.
باید دانست که گفتن سخن کفر یا ارتکاب عمل کفر دارای دو حالت است: یکی اینکه چنین چیزی به رضا و اختیار انسان از وی صادر شود. دوم اینکه کسی دیگر او را به گونهای بر کفر اکراه و اجبار نماید که بیم کشته شدن وی متصور باشد پس در این هنگام از روی ناچاری فقط به زبان کلمه کفر را بگوید درحالیکه قلبش به ایمان مطمئن است. لذا حکم این دو حالت یکسان نیست زیرا اکراه و اجبار بر کفر مستوجب سزا و گناه نبوده و اگر کسی به زور وادار ساخته میشود که سخنی کفرآمیز بگوید، یا فعل کفریای همچون سجده کردن برای غیر خدا عزوجل را انجام دهد، بر او گناهی نیست، به شرط اینکه قلبش در حال صدور این قول یا فعل کفری، به ایمان مطمئن باشد بنابراین، بر چنین کسی به کفر حکم نمیشود. اما حسن، اوزاعی، شافعی و سحنون رحمهمالله برآنند که این رخصت فقط درگفتن سخن کفر است، نه در انجام دادن فعل کفر پس در انجام دادن فعل کفر هیچ رخصتی نیست.
اما حالت دیگر گرایش به کفر: «ولی کسی که» از روی اختیار و عمد مرتد شود «و به کفر سینه گشاده کند» یعنی: به کفر راضی باشد و به آن اطمینان یافته وپایداری کند «پس غضبی از جانب خدا بر آنان است و برایشان عذابی بزرگ خواهد بود» لذا چنین کسانی در معرض خشم و عذاب الهی قرار دارند.
عبدالرزاق، ابنسعد و ابنجریر در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کردهاند: «مشرکان عماربنیاسر را گرفته و سخت شکنجه و آزارش دادند و رهایش نکردند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دشنام داده و خدایانشان را به نیکی یاد کند. سرانجام او در زیر فشار شکنجه، به گفتن این سخن وادار شد آنگاه آشفته و اندوهناک نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به وی گفتند: حکایت چیست؟ گفت: حکایت شر و شرمساری؛ مرا چنان شکنجه کردند تا به اجبار زبان به دشنام شما آلودم و خدایانشان را ستودم! فرمودند: اما قلبت را چگونه مییابی؟ گفت: مطمئن به ایمان. فرمودند: باکی نیست، اگر دگربار نیز به همچو حالی روبرو شدی و از تو خواستند تا نظیر آن سخن را بگویی؛ بگو، که بر تو حرج و گناهی نیست. همان بود که این آیه کریمه نازل شد».
اما بهتر و اولی این است که مؤمن بر دینش پایداری کند، هرچند این امر به قتل وی بینجامد، از همین روی علما اجماع دارند بر اینکه: اگر کسی بر کفر اجبار میشود و عمل به عزیمت را انتخاب کرده تن به کشته شدن میدهد، نزد خدای عزوجل از کسی که رخصت را انتخاب کرده، پاداش بزرگتری دارد. بنابراین، دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمار رضی الله عنه در بازگشت به گفتن کلمه کفر در صورت بازگشت کفار به عمل شکنجه، مفید اباحت است نه مفید ندب و وجوب، بهدلیل اینکه خبیب رضی الله عنه در برابر فشارهای قریش تن به تقیه نداد تا سرانجام او را به شهادت رساندند و شکی نیست که مقام و مرتبتش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهتر از عمار رضی الله عنه بود که تن به تقیه داده بود.
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمُ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا عَلَى ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٠٧﴾ [النحل: 107].
«این» کفر بعد از ایمان «به سبب آن است که آنان زندگانی دنیا را دوست داشتند» یعنی: به سبب برتری دادن آنان است زندگانی دنیا را «بر آخرت و به سببآن است که خدا گروه کافران را هدایت نمیکند» بهسوی ایمان؛ مادامی که آنها ترجیح دهنده کفر بر ایمان باشند و این سنت حق تعالی است در خلقش.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ١٠٨﴾ [النحل: 108].
«آنان» یعنی: مرتدان برتری دهنده دنیا بر امر خدای و عزوجل و ایمان به وی «کسانیاند که خدا بر دلها و بر گوش و دیدگانشان مهر نهاده است» پس اندرزها را بهسمع قبول نمیشنوند و نمیفهمند و نشانههایی را که بهوسیله آنها به حق راهیافته میشود، نیز نمیبینند «و آنان خود غافلانند» از فرجام بدی که خدای عزوجل درباره آنان اراده کرده است و هیچ غفلتی همانند این غفلت نیست.
ملاحظه میشود که خداوند متعال در این دو آیه، شش حکم را علیه مرتدان صادر کرده است.
﴿لَا جَرَمَ أَنَّهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ١٠٩﴾ [النحل: 109].
«شک نیست در اینکه آنها در آخرت همان زیانکارانند» یعنی: در خسران و زیان کامل قراردارند و به حدی درآن فرورفتهاند که فوق آن دیگر حد و مرزی متصور نیست.
﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَٰهَدُواْ وَصَبَرُوٓاْ إِنَّ رَبَّکَ مِنۢ بَعۡدِهَا لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ١١٠﴾ [النحل: 110].
«از سوی دیگر، پرودگارت نسبت به کسانی که هجرت کردند» از دار کفر بهسوی دار اسلام «بعد از آنکه مورد شکنجه قرار گرفتند» یعنی: بعد از آنکه کفار آنان را با شکنجه و آزار به فتنه درافگندند و آنها در زیر شکنجه و فشار به گفتن کلمه کفر مجبور شدند «سپس جهاد کردند» در راه خدا عزوجل «و صبر کردند» بر جهاد و برسختیهای تکلیف «بیگمان پروردگارت بعد از آن» افتادنشان در فتنه کفار «قطعا آمرزنده و مهربان است» زیرا آنها کلمه کفر را به اجبار و در زیر شکنجه کفار گفتهاند و سینهها و دلهایشان پذیرای کفر نگردیده است. بهقولی معنی این است: حق تعالی بر کسانی که مورد فتنه و شکنجه قرارگرفته و از بیم از دست رفتن جان خود کلمه کفر را بر زبان آوردند و کار بدانجا انجامید که سینههایشان هم پذیرای کفر شد، آمرزگار مهربان است، چنانچه بهسوی او توبهکار شده و به دار الهجره پیامبرش هجرت کنند و همراه با وی علیه دشمنان دین و دعوت جهاد نمایند.
ابنکثیر میگوید: «این آیه ناظر بر گروه دیگری از مسلمانان است که در مکه بهسر میبردند و از زمره مستضعفان بوده در میان قوم خود هیچ ارج و مقامی نداشتند، آنها در زیر فشار زبونساز و زجرآور کفار سرانجام به فتنه پیوستند اما آخرالامر امکان هجرت یافته خود را از چنگ آنان رهانیده و به طلب خشنودی وآمرزش الهی، سرزمین و خانواده و اموال خود را ترک کردند و به سلک مؤمنان در آمده با کفار جهادی پایدارانه نمودند، که پروردگار متعال در این آیه به آنان وعده آمرزش داد».
﴿۞یَوۡمَ تَأۡتِی کُلُّ نَفۡسٖ تُجَٰدِلُ عَن نَّفۡسِهَا وَتُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ١١١﴾ [النحل: 111].
«آن روز که هرکس دفاعکنان از طرف شخص خود میآید» تا خود را از عذاب نجات دهد. یعنی: هر انسانی در روز قیامت فقط برای نجات و خلاصی خودش حجت و عذر پیش میآورد و فقط به خود میاندیشد و کسی دیگر برایش اهمیتی ندارد «و هرکس به جزای آنچه کرده» از خیر یا شر «بی کم و کاست پاداش مییابد و بر آنان ستم نمیرود» یعنی: نه از پاداش خیر کاسته میشود و نه بر کیفر شر افزوده میگردد.
﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡیَةٗ کَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ یَأۡتِیهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن کُلِّ مَکَانٖ فَکَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ١١٢﴾ [النحل: 112].
«و خدا شهری را مثل زده است» این مثلی است که خدای عزوجل برای مردم مکه زده است تا قریش بیدار شود، به خود آید و بر گمراهیاش استمرار نورزد.
بهقولی مراد از «قریه» در اینجا خود شهر مکه است که خداوند عزوجل آن را برای غیر آن از شهرهای ستمگر مثل زده است و این در زمانی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق مکیان دعای بد کردند و گفتند: «اللهم اشدد وطأتک على مضر واجعلها علیهم سنین کسنی یوسف». «بارالها! فشارت را بر مضر سخت کن و آن فشار را برآنان قحطیای چون قحطی عهد یوسف علیه السلام بگردان» پس دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مستجاب شد و آنان به قحطی سختی مبتلا شدند تا بدانجا که استخوانهای پوسیده را میخوردند. همچنین این مثل، اندرز و هشداری به غیر مکیان است که از مانند چنین فرجامی بپرهیزند.
آری! تأمل کنید در مثل آن شهر: «که امن و امان بود» و مردم آن نه ترسی داشتند، نه نگرانی و هراس و پریشانحالیای «روزیش از هر سو به خوشی و فراوانی میرسید» یعنی: سرزمین های دور و نزدیک، نعمتهای خود را بهسوی مکه گسیل میداشت «پس کافر شدند» مردم آن شهر به خدای سبحان و پیامبرانش و «به نعمتهای خداوند» که برآنان منت نهاده بود ناسپاسی کردند «پس خداوند بهسزای آنچه میکردند، لباس گرسنگی و ترس را بر آن» یعنی: بر مردم آن شهر «چشانید» و بهوسیله این عذاب آنان را چنان لاغر و رمق باخته و فلاکتزده ساخت که گویی این حال بد، لباسی است که برتن آنان پوشانده شده است. اینگونه بود که خداوند متعال دو حالت اول را به ضد آنها تبدیل نمود؛ یعنی گرسنگی را بهجای فراوانی و گشایش، و ترس و هراس را بهجای امنیت.
﴿وَلَقَدۡ جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡهُمۡ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَهُمۡ ظَٰلِمُونَ١١٣﴾ [النحل: 113].
«و بهیقین، بهسوی آنان» یعنی: بهسوی مردم مکه، یا بهسوی شهری که به آن مثل زده شده است «پیامبری از خودشان آمد» یعنی: از جنسشان که آنها او و نسبش را نیک میشناختند «اما او را تکذیب کردند» در پیامی که به همراه آورده بود «پس عذاب آنان را فروگرفت» یعنی: از سوی خدای سبحان بر آنان عذاب فرود آمد «در حالیکه ستمکار بودند» بر نفسهای خود، با درافگندن خویش در این عذاب خفتبار.
﴿فَکُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَیِّبٗا وَٱشۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ١١٤﴾ [النحل: 114].
«پس، از آنچه خدا روزیتان داده است، حلال و پاکیزه بخورید» یعنی: حلال و پاکیزه را بخورید و پلیدیها را ترک کنید، که عبارتند از: گوشت مردار (خودمرده)، خون ریخته و دیگر محرمات بیان شده در شریعت «و نعمت خدا را» که بر شما ارزانی داشته «شکر گزارید» و حقشناس و سپاسگزار بشناسید «اگر تنها او را میپرستید» نه غیر او را زیرا از مقتضیات پرستش، شکر نعمت اوست.
اما قرائتی از دین که عبادت را با حرمان از پاکیزگیها و کنارهجویی از آنها همراه میکند، قرائت و برداشت اشتباهی است که با دیدگاه اسلامی در این موضوع همخوانی و هماوایی ندارد.
﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحۡمَ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦۖ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَیۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١١٥﴾ [النحل: 115].
سپس خداوند عزوجل به بیان محرمات پرداخته میفرماید: «جز این نیست که خدا مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده بر شما حرام گردانیده است اما اگر کسی به خوردن آنها ناگزیر و مضطر شود و تجاوزکار و زیادهخواه نباشد، قطعا خدا آمرزنده مهربان است» تفسیر نظیر این آیه در سوره «بقره/173» گذشت.
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُکُمُ ٱلۡکَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ لَا یُفۡلِحُونَ١١٦﴾ [النحل: 116].
«و» ای مشرکان! و ای همه فروافتادگان در ورطه حرام! «برای آنچه که زبان شما به دروغ میپردازد» و برآن هیچ حجتی ندارید «نگویید که این حلال است و آن حرام تا بر خدا دروغ بندید» یعنی: تحلیل و تحریم را به حق تعالی ـ بی آنکه از جانب وی باشد ـ نسبت ندهید تا بدینگونه بر او دروغ بندید پس بدانید که تحلیل و تحریم و مشروعساختن احکام دین، تنها حق خداوند متعال است و بنابراین، احدی از بشر را نسزد که حکم دینیای را از جانب خود بنیان گزارد و اگر بشری چنین کرد و حکم دینیای را از نزد خود مرسوم ساخت، سپس آن را به خداوند عزوجل نسبت داد، این کار وی ـ مضاف بر گناه حرام و حلالسازی ـ متضمن گناه افترا و دروغ بستن بر خداوند متعال نیز هست «بیگمانکسانی که بر خدا دروغ میبندند، رستگار و مفلح نمیشوند» نه در دنیا و نه درآخرت. فلاح: دست یافتن به مطلوب است.
از ابینضره روایت شده است که گفت: «چون این آیه از سوره نحل را خواندم، از آن زمان به بعد همیشه از فتوا دادن میترسم». ابینضره راست میگوید زیرا این آیه با عمومیتی که دارد، شامل فتاوای همه کسانی که برخلاف کتاب خدا عزوجل و سنت رسولش صلی الله علیه و آله و سلم فتوا میدهند، میشود همان گونه که بسیاری از ترجیحدهندگان و مقدم دارندگان رأی بر روایت، یا جاهلان به علم کتاب و سنت در این ورطه درمیافتند. پس شایسته این است که چنین کسانی از فتوا دادن بازداشته شوند و از جهالتهایشان منع گردند زیرا آنان بی داشتن علمی از سوی حق تعالی، یا رهنمود و حجتی روشن فتوی میدهند پس به علاوه اینکه خود گمراه میشوند، دیگران را نیز گمراه میسازند. بدینجهت بود که ائمه فقه در فتوا دادن سخت احتیاط میکردند چنانکه امام ابوحنیفه رحمه الله میگوید: «اگر ادای مسئولیت نمیبود، فتوا نمیدادم زیرا چه سود از امری که گواراییهای آن از دیگران و مظلمه آن از آن ما باشد».
﴿مَتَٰعٞ قَلِیلٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ١١٧﴾ [النحل: 117].
«برخورداری اندکی است» یعنی: اینکه بر اساس هوای نفس خویش چیزهایی را حرام یا حلال میگردانند، برایشان بهره و برخورداری اندکی است «و سپس عذابشان دردناک است» در آخرت.
آیه کریمه دلالت میکند بر اینکه حرام و حلال کردن اشیاء بر اساس هوی نفس، کفر است.
﴿وَعَلَى ٱلَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا مَا قَصَصۡنَا عَلَیۡکَ مِن قَبۡلُۖ وَمَا ظَلَمۡنَٰهُمۡ وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ١١٨﴾ [النحل: 118].بعد از آنکه خداوند عزوجل حلالها، حرامها و رخصتها بر امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بیان کرد، اینک به بیان محرمات بر یهود ـ قبل از نسخ شریعتشان ـ میپردازد تا مسلمانان آن آسانی را با این سختی مقایسه کرده و شکرگزار نعمت حق تعالی برخود باشند: «و بر یهودیان حرام گردانیدیم» یعنی: مخصوصا برآنان حرام گردانیدیم نه بر غیرشان «آنچه را پیشتر بر تو خواندهایم» با این فرموده خویش: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٖۖ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ وَٱلۡغَنَمِ حَرَّمۡنَا عَلَیۡهِمۡ شُحُومَهُمَآ﴾ [الأنعام: 146]. «و بر یهودیان هر حیوان چنگال داری را حرام گردانیدیم و از گاو و گوسفند پیه آن دو را بر آنان حرام گردانیدیم، به استثنای پیههایی که بر پشت آن دو یا بر رودههاست، یا آنچه با استخوان درآمیخته است». یعنی: تمام محرمات از اغذیه وخوراکیها که خداوند عزوجل آنها را در قرآن و در تورات بر همه مردم یا مخصوصا بر یهود حرام گردانیده، همان است که در آیه (115) این سوره و آیه (146) سوره «انعام» برای شما بیان کردهایم پس حکم حرمت آنچه را که بجز اینها حرامگردانیدهاید، از کجا آوردهاید؟ «و ما بر آنان» یعنی: بر یهودیان «ستم نکردیم» با این تحریم زیرا این جزای سرکشی خودشان بود «بلکه آنها به خود ستم میکردند» از آنجا که خودشان اسباب و مقدمات این تحریم را فراهم کردند و ما هم این چیزها را به عنوان مجازاتی، برآنان حرام گردانیدیم.
﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُواْ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ وَأَصۡلَحُوٓاْ إِنَّ رَبَّکَ مِنۢ بَعۡدِهَا لَغَفُورٞ رَّحِیمٌ١١٩﴾ [النحل: 119].
«با این همه پروردگار تو نسبت به کسانی که به نادانی» یعنی: از روی غلبه شهوت و به انگیزه لذت هوی نه عصیان مولی «مرتکب گناه شده اند، سپس بعد از آن» یعنی: بعد از ارتکاب عمل گناه «توبه کرده و اصلاح کردهاند» آن بخش از اعمالشان را که به فسادی آلوده بوده است «بیگمان پروردگار تو بعد از این» توبه و اصلاح «آمرزگار مهربان است» تفسیر نظیر این آیه در سوره «نساء/17» گذشت.
﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِیمَ کَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِیفٗا وَلَمۡ یَکُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٢٠﴾ [النحل: 120].
«به راستی ابراهیم یک امت بود» به تنهایی خود، به سبب کمال وی در اوصاف خیر. یعنی: او امامی بزرگوار و پیشوایی مطیع بود که بدو اقتدا میشود. یا او به این معنی امت بود که نشانه راهنما و منارهای از منارههای خیر و خوبی و کمال و هدایت بود. یا به این معنی که جامع خصلتهای خیر بود. یا او به آنچه که خداوند متعال برایش از شریعتها آموخته بود، عالم بود «برای خداوند قانت بود» یعنی: ابراهیم علیه السلام انسان مطیعی بود که بیم و خشیت الله عزوجل بر اعضا و اندامهای وجودش حاکم شده بود «حنیف بود» یعنی: از ادیان باطل بهسوی دین حقگرایش یابنده بود «و از مشرکان نبود» به خدای سبحان، بر خلاف ادعای کفار قریش که میپندارند او بر دین باطلشان بوده است.
﴿شَاکِرٗا لِّأَنۡعُمِهِۚ ٱجۡتَبَىٰهُ وَهَدَىٰهُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٢١﴾ [النحل: 121].
همچنین ابراهیم علیه السلام «نعمتهای خداوند را» که بر او منت نهاده بود «شکرگزار بود، خدا او را برگزید» به نبوت «و به راهی راست هدایتش کرد» که آیین اسلام و دین حق است.
﴿وَءَاتَیۡنَٰهُ فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَةٗۖ وَإِنَّهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٢٢﴾ [النحل: 122].
«و در این دنیا به او حسنه عطا کردیم» یعنی: خصلت حسنه، که بهقولی: عبارت از فرزند صالح؛ بهقولی: عبارت از نبوت؛ و بهقولی: عبارت از این است که تمام اهل ادیان به ولایت و دوستی وی مینازند و هوادار وی اند. ابنکثیر میگوید: «یعنی برای ابراهیم علیه السلام خیر دنیا را از تمام آنچه که مؤمن در اکمال زندگی پاکیزهاش بدان نیازمند است، گرد آوردیم». و همه این اقوال صحیح است «وهرآینه او در آخرت» نیز «از شایستگان است».
بدینسان خداوند عزوجل در سه آیه، ابراهیم خلیلش را با نه وصف مدح و ستایش کرد. شکی نیست که گرد آمدن این اوصاف در یک انسان، از او نمونه و الگویی از یک مسلمان کامل میسازد، بدین جهت خداوند متعال ابراهیم علیه السلام را برای پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم مقتدا قرار داد چنانکه میفرماید:
﴿ثُمَّ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ أَنِ ٱتَّبِعۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ حَنِیفٗاۖ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٢٣﴾ [النحل: 123].
«سپس به تو وحی فرستادیم» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! با وجود علو درجه و مقامت «که از آیین حنیف ابراهیم پیروی کن» در توحید و دعوت بهسوی آن، در بیزاری جستن از بتان و معبودات باطل، در تدین به دین اسلام و در تمام شریعت وی مگر در آنچه از شریعتش که منسوخ شده است «و از مشرکان نبود» پس موحدی پاک نهاد و حقگرا چون ابراهیم ÷، به حق شایسته پیروی میباشد.
﴿إِنَّمَا جُعِلَ ٱلسَّبۡتُ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِۚ وَإِنَّ رَبَّکَ لَیَحۡکُمُ بَیۡنَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ١٢٤﴾ [النحل: 124].
یهودیان میپنداشتند که بزرگداشت روز شنبه از شریعت ابراهیم علیه السلام است پس خدای سبحان این ادعایشان را رد کرده و از این واقعیت خبر داد که او بزرگداشت روز شنبه را فقط بر کسانی مقرر کرده است که در آن اختلاف ورزیدهاند لذا پایبندی به تعظیم آن جزو فرایض دینی ابراهیم علیه السلام و فرزندانش نبوده است:
«جز این نیست که شنبه فقط بر کسانی مقرر شد که در آن اختلاف کردند» یعنی: وبال و فرجام بد روز شنبه که همانا مسخ صوری طائفهای از یهود بود، فقط بر کسانی مقرر شد که درباره آن اختلاف کردند. یا تعظیم و بزرگداشت روز شنبه فقط بر کسانی مقرر شد که درباره آن اختلاف کردند و آنان یهود و نصاری بودند؛ زیرا خداوند عزوجل بزرگداشت روز جمعه را بر آنان مقرر کرده بود پس، از آن عدول کرده و روز شنبه و یکشنبه را برگزیدند. نقل است که: موسی یهودیان را امر کرد تا یک روز از هفته را ـ که روز جمعه باشد ـ به عبادت خدای متعال اختصاص دهند و شش روز دیگر را به کار و کسب و مشاغل زندگی بپردازند. اما آنها از پذیرش روز جمعه سر باز زده و روز شنبه را برگزیدند. سپس عیسی نیز در دوره رسالت خود روز جمعه را به عنوان روز عبادت به نصاری پیشنهاد کرد اما آنها نیز از پذیرش روز جمعه سر باز زده و روز یکشنبه را برگزیدند. چنانکه درحدیث شریف آمده است: «ما در دنیا آخرین ولی در روز قیامت از همه پیشتازیم... این روز جمعه همانا روز آنان بود که خداوند متعال ما را به آن راهنمایی فرمود پس مردم (امتهای دیگر) در آن دنباله رو ما هستند، روز یهود فردا، و روز نصاری پس فرداست». یعنی: یهود و نصاری از بزرگداشت روز جمعه که برایشان امری الزامی نبود، سرباز زدند پس خداوند عزوجل آن را ویژه امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم گردانید زیرا این روز، ششمین روز در برنامه آفرینش است که خداوند متعال آفرینش را در آن به اکمال رساند و نعمت خود را در آن کامل گردانید «و بیگمان پروردگارت روز رستاخیز در میان آنان» یعنی: در میان اختلاف کنندگان در آن «در باره آنچه که در مورد آن اختلاف میکردند، حکم میکند» پس هر یک را به آنچه که سزاوار او از ثواب یا عقاب است جزا میدهد.
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُۚ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِینَ١٢٥﴾ [النحل: 125].
سپس حق تعالی رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم را که وارث آیین ابراهیم علیه السلام است مخاطب ساخته میفرماید: «دعوت کن» مردم را «بهسوی راه پروردگار خویش» که همانا اسلام است «به حکمت» یعنی: با بیانی محکم و استوار. به قولی: مراد ازحکمت، حجتهای یقینآور و باور رسان است «و اندرز نیکو» اندرز نیکو، بیانو موعظهای است که شنونده آن را نیکو پنداشته و مجذوب آن گردد و به اندرون جان و خردش چنان رسوخ و نفوذی محکم پیدا کند که قناعتش بدان فراهم آمده و به مفاد و مضمون آن عمل نماید، چنین اندرز نیکویی به اعتبار اینکه شنونده از آن بهرهمند میشود، «حسنه» است. بهقولی: «موعظه حسنه» عبارت ازحجتهای ظنی اقناعیای است که تصدیق به مقدمات قابل قبولی را در پی آورد «و با آنان به شیوهای که نیکوتر است، مجادله کن» یعنی: به روش و طریقهای با آنان مناظره کن که نیکوترین طرق مناظره است و آن عبارت است از:
ـ برگزیدن سادهترین روشها و محکمترین دلایل.
ـ بهکار گرفتن بیانی خوش در گفتوگو.
ـ در پیش گرفتن ملایمت و نرمی در گفتوگو.
ـ مقابله بدی در کلام و بیان با نیکی.
ـ بلند نکردن صدا در گفتوگو و دشنام ندادن و آزار نرساندن به خصم. که اینها اصول مناظره و جدال بیانی در اسلام است.
«در حقیقت پروردگار تو به حال کسیکه از راه حق گمراه شده داناتر است» خداوند عزوجل با این جمله، این حقیقت را اعلام میکند که رشد و هدایت در اختیار رسول او صلی الله علیه و آله و سلم نیست که آن را به هرکس بخواهد ببخشد بلکه این امر در اختیار خود وی است «و او به راهیافتگان» یعنی: به کسانی که حق را دیده و دریافته و بیهیچ عناد و سرسختیای به آن توجه میکنند «داناتر است».
با مطالعه سیرت و سنت طیبه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ملاحظه میکنیم که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در دعوت بهسوی حق کمال رفق و ملایمت را بهکار میگرفتند، چنان که در حدیث شریف به روایت ابوامامه رضی الله عنه آمده است که پسر جوانی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا رسولالله! آیا به من اجازه زنا کردن میدهید؟ مردم از این لحن جسورانه وی برآشفته و بر سر وی داد کشیدند اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: دست از وی بدارید و او را به من نزدیک گردانید! پس آن جوان به ایشان نزدیک شد و در پیش روی ایشان نشست آنگاه به وی فرمودند: ای جوان! آیا دوست داری که با مادرت زنا کنند؟ گفت: نه! فدایت شوم یا رسول الله فرمودند: همین گونه مردم آن را برای مادرانشان نمیپسندند؟ آیا دوست داری با دخترت زنا کنند؟ گفت: نه! فدایت شوم یا رسول الله. فرمودند: همچنین مردم آن را برای دخترانشان دوست ندارند. فرمودند: آیا دوست داری با خواهرت زناکنند؟ گفت: نه! فدایت شوم یا رسول الله. فرمودند: همچنین مردم آن را برای خواهرانشان دوست ندارند. آنگاه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دست مبارک خود را برسینهاش گذاشتند و فرمودند: بارخدایا! دلش را پاک گردان، گناهش را بیامرز وشرمگاهش را از حرام نگه دار. از آن پس، هیچ عملی نزد آن جوان نفرتبار از عمل زنا نبود».
﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦۖ وَلَئِن صَبَرۡتُمۡ لَهُوَ خَیۡرٞ لِّلصَّٰبِرِینَ١٢٦﴾ [النحل: 126].
از آنجا که دعوت بهسوی الله عزوجل در بسیاری از اوقات با رد و انکار و ایذا روبرو میشود، خداوند متعال میفرماید: «و اگر عقوبت کردید» یعنی: اگر خواستید کسی را مجازات کنید «پس نظیر آنچه که مورد عقوبت قرار گرفتهاید، عقوبت کنید» یعنی: مقابله به مثل کنید و از این حد تجاوز ننمائید «و اگر صبر کردید» در باز گرفتن حقتان از کسی که بر شما ستم کرده است؛ آنگاه که بر وی دست مییابید «البته آن صبر برای صابران بهتر است» نسبت به انتقام گرفتن.
این آیه در رأی جمهور مفسران مدنی است و چنانکه در بیان سبب نزول آمده است، درباره مثله کردن حضرت حمزه رضی الله عنه نازل شد. زیرا روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام شهادت حمزه رضی الله عنه که به سختی از سوی مشرکان مثله شدهبود، بسیار متأثر شده و بر سر جنازه مطهر وی ایستادند و فرمودند: «قطعا به انتقام تو هفتاد تن از مشرکان را مثله خواهم کرد» پس در همان حال که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر سر جنازه وی ایستاده بودند، جبرئیل علیه السلام سه آیه اخیر سوره «نحل» را فرودآورد... و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مثله کردن مشرکان پرهیز کردند.
﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُکَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَلَا تَکُ فِی ضَیۡقٖ مِّمَّا یَمۡکُرُونَ١٢٧﴾ [النحل: 127].
«و صبر کن» بر آنچه که به تو از انواع آزارها میرسد «و صبر تو جز به توفیق خدا» و پایدار ساختن وی «نیست. و بر آنان» یعنی: بر کافران «اندوه مخور» که چرا از تو اعراض میکنند «و نباش در تنگی» یعنی: در دلتنگی «از آنچه نیرنگ میکنند» در حق تو در آینده.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِینَ هُم مُّحۡسِنُونَ١٢٨﴾ [النحل: 128].
«بیگمان خدا با پرهیزگاران است» یعنی: با کسانی است که از شرک و معاصی میپرهیزند «و با کسانی است که آنها نیکوکارند» با انجام دادن طاعات و اجرای اوامر پس این گروه هستند که خدای عزوجل یاریشان میدهد. گفتنی است که این معیت و همراهی خدای عزوجل ، معیت مخصوصی است که مراد از آن یاری و تأیید و هدایت وی است، هدایتی از نوعی ویژه که مخصوص حق تعالی میباشد.
باید دانست که آیات اخیر این سوره، قانون اساسی دعوت و دعوتگران راه خدا عزوجل است پس باید دعوتگران عمیقا به این آیات توجه نمایند.
[1]- شبهات دیگر در آیات (33، 35، 38 و 43) مطرح شده است.
[2]- نگاه کنید به سوره «مائده/103».
[3]- علامه سعید حوی درباره عسل، زنبور آن و فواید این ماده حیاتی، در (16) صفحه بحثی شافی و کافی دارد. نگاه؛ تفسیر الاساس 2967/6، طبع سوم، دارالسلام ـ قاهره.
[4]- سخن درباره «نسخ»، در سوره «بقره/106» گذشت.
مکی است و دارای (111) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بدان جهت «اسراء» نامیده شد که متضمن اخبار از رویداد عظیم و معجزه بزرگ سیردادن شبانگاهی خاتم انبیاء و مرسلین حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از مکه بهسوی مسجدالاقصی در جزئی از یک شب است، معجزهای که خود دلیل روشن قدرت خدای عزوجل و گرامیداشت بزرگی برای رسول معظم صلی الله علیه و آله و سلم وی است. چنان که این سوره به سبب بیان داستان دوبار آواره شدن یهودیان در زمین به علت فسادشان، سوره «بنیاسرائیل» نیز نامیده میشود.
فضیلت آن: در بیان فضیلت این سوره از عائشه رضی الله عنها روایت شدهاست که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هر شب سورههای بنیاسرائیل و زمر را تلاوت میکردند».
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِیٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَیۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِی بَٰرَکۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِیَهُۥ مِنۡ ءَایَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ١﴾ [الإسراء: 1].
«پاک و منزه است» سبحان: اسم علم است به معنی تسبیح که عبارت از تنزیه حق تعالی از تمام صفات عجز و نقص میباشد، صفاتی که به جلال و کمال ذاتاقدس وی سزاوار نیست. آری! پاک و منزه است «آن خدایی که بنده خود» محمد صلی الله علیه و آله و سلم «را سیر داد».
خدای عزوجل به منظور گرامیداشت و تشریف آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را به مقام عظیم عبودیت که از شریفترین مقامات است، منتسب نمود و فرمود: (بنده خود را) و نفرمود: «پیامبر خود را»، یا «نبی خود را»، یا «محمد را» چنانکه حق تعالی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را در مقام وحی نیز به عین این وصف توصیف کرده وفرموده است: ﴿فَأَوۡحَىٰٓ إِلَىٰ عَبۡدِهِۦ مَآ أَوۡحَىٰ١٠﴾ [النجم: 10]. «پس وحی کرد به بنده خود آنچه راوحی کرد». همچنان در مقام دعوت نیز ایشان را به همین وصف توصیف کرده و فرموده است: ﴿وَأَنَّهُۥ لَمَّا قَامَ عَبۡدُ ٱللَّهِ یَدۡعُوهُ﴾ [الجن: 19]. «و چون بنده خدا برخاست کهخدا را بخواند».
آری! سیر داد بنده گرامی خود محمد صلی الله علیه و آله و سلم را «شبانگاهی از مسجد الحرام بهسوی مسجد الاقصی» یعنی: از سرزمین حرم ـ و دقیقا از منزل امهانی دختر ابوطالب در جوار مسجدالحرام ـ بهسوی مسجد الاقصی. از سرزمین حرم به «مسجدالحرام» تعبیر شد زیرا گاهی بر مکه یا بر حرم نیز مسجد الحرام اطلاق میشود، به سبب آنکه هر یک از آن دو به مسجد الحرام احاطه دارند. و چنانکهابنعباس رضی الله عنه فرموده، همه حرم مسجد است. اما مسجد الاقصی به اتفاق علما همان مسجد بیتالمقدس است و آن را «اقصی: دور» نامیدند، به سبب بعد مسافت میان آن و مسجد الحرام زیرا فاصله مکه تا شام به مقیاس وسایل نقلیه قدیم، چهل شب راه است.
«که پیرامون آن را برکت دادهایم» با درختان مثمر، رودخانهها، قراردادن منازل انبیا علیهم السلام و صالحان در آن و برکات فراوان دینی و دنیوی دیگر «تا از نشانههایخود» نشانههایی که دال بر وحدانیت و قدرت ماست «به او بنمایانیم» مراد ازنشانهها: شگفتیها و عجایبی است که خدای سبحان در این شب به آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم نشان داد و حکمت ترتیب دادن سفر اسراء برایشان نیز نمایاندن همیننشانهها بود. از جمله نشانههایی که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دیدند، مشاهده بهشت، دوزخ، احوال آسمانها و عرش و کرسی و ملاقات با انبیا علیهم السلام بود «بیگمان او» تعالی «شنواست» هر شنیدنیای را «بیناست» به هر دیدنیای؛ از جمله بهاقوال و افعال رسول خویش در سفر معراج ـ آنگاه که او را به ملاء أعلی فراخواند و مناجات او را با خود شنید.
ابنکثیر در تفسیر خویش روایات وارده درباره «اسراء» را با تفصیل آن طی بیستویک صفحه نقل کرده سپس میگوید: «این روایات از صحابه علیهم السلام به حد تواتر نقل شده است، به طوری که مسلمانان بر آن اجماع دارند و بجز زنادقه وملحدین کسی آنها را انکار نمیکند... و چون بر مجموع این احادیث آگاهی حاصل شود، مضمون آنچه که مسلمانان در موضوع «اسراء و معراج» پیرامون آن اتفاق نظر دارند، بهدست میآید. آنگاه به نقل از زهری میگوید: اسراء یک سال قبل از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه ربیع الاول روی داد و روایت وارده در اینباره که اسراء در شب بیست و هفتم رجب روی داده، سند صحیحی ندارد. سپس میافزاید: حق این است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در بیداری نه در خواب و به قول اکثر علمای مسلمین با بدن و روح خود به این سیر و سفر که دو مرحله زمینی وآسمانی داشت برده شدند».
در احادیث آمده است که اسراء از مکه بهسوی بیتالمقدس بر مرکبی به نام «براق» انجام گرفت و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دروازه مسجد الاقصی رسیدند، «براق» را بر آستان در بسته کردند و به مسجد در آمده دو رکعت نماز تحیه مسجد را در قبله آن گزاردند، سپس با جبرئیل علیه السلام به معراج رفتند و معراجشان مانند نردبانی پله به پله بود که از یک پله به پله دیگر آن صعود میکردند، در این عروج ابتدا به آسمان دنیا و سپس به بقیه آسمانهای هفتگانه صعود کردند و از عجایب و آیات دیدند آنچه دیدند و آنگاه همان مسیر را برگشته بار دیگر به مسجد الاقصیآمدند و با انبیا علیهم السلام نماز جماعت گزارده و در نماز امام ایشان شدند آنگاه در همان شب مجددا سوار بر براق به مکه برگشتند. که تفصیل داستان عروج آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به آسمانها در سوره «نجم» میآید.
خاطر نشان میشود که در موضوع فرض شدن نماز در مکه ـ در شب اسراء و معراج ـ میان علما هیچ اختلافی نیست.
سبب نزول آیه «اسراء» این بود که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از سفر اسراء و معراج بازگشتند، به مسجدالحرام رفتند و قریش را از ماجرا آگاه کردند اما قریشیان کهوقوع چنین رخدادی را محال میپنداشتند، آن را انکار کردند و حتی گروهی از کسانی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان نیز آورده بودند، مرتد شدند. در این میان تنی چند از آنان به شتاب نزد ابوبکر رضی الله عنه آمده و او را از این خبر آگاه کردند، ابوبکر رضی الله عنه فرمود: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین خبری داده باشند، قطعا راست گفتهاند. آنها گفتند: آیا تو او را بر این خبرش تصدیق میکنی؟ ابوبکر رضی الله عنه گفت: من او را در بزرگتر از این خبر تصدیق میکنم؛ او را صبح و شام در اینکه برایش از آسمان وحی میآید، تصدیق میکنم. پس از آن روز بود که ابوبکر به «صدیق» ملقب شد. بعد از آن، کسانی از قریش که به بیتالمقدس سفر کرده بودند از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستند تا اوصاف آن را برایشان بیان نمایند، در این هنگام بیتالمقدس به فرمان خدای عزوجل در برابر دیدگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمایان گشت و ایشان شروع کردند به نگریستن بهسوی آن و بازگویی اوصاف آن. پس چون مشرکان اوصاف آن را از زبان ایشان شنیدند، گفتند: اما در توصیف بیت المقدسکه واقعا درست گفت. سپس گفتند: به ما از قافلهمان که در راه شام بهسوی مکه است خبر ده، چرا که حتما در راه با آن برخورد کردهای. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شمار شتران آن قافله و تمام اوصاف و احوال آن را بیان کرده و سپس افزودند: کاروان شما هنگام طلوع خورشید فلان روز به مکه میرسد، در حالیکه شتری ابلق پیشاپیش آن است. پس قریشیان بامداد همان روز معین بر یکی از بلندیهای بیرون مکه فراز آمده منتظر قافله شدند و ناگهان دیدند که در همان وقت معین قافله از گرد راه رسید و همان شتر ابلق پیشاپیش آن است. ولی با وجود آنکه همه ایننشانهها را مشاهده کردند، باز هم ایمان نیاوردند و گفتند: «این جز سحری آشکارنیست». پس خدای عزوجل برای تصدیق پیامبر خویش صلی الله علیه و آله و سلم این آیه را نازل فرمود.
﴿وَءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ وَجَعَلۡنَٰهُ هُدٗى لِّبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُواْ مِن دُونِی وَکِیلٗا٢﴾ [الإسراء: 2].
بعد از آنکه خداوند عزوجل از واقعه «اسراء» سخن گفت، ذکر موسی ـ کلیم خویش علیه السلام ـ را نیز بدان عطف مینماید زیرا خداوند متعال در بسیاری از جاهای قرآن کریم، موسی و محمد علیهما السلام و تورات و قرآن را با هم مقرون و پیوسته یادمیکند: «و به موسی کتاب را دادیم» یعنی: تورات را «و آن را» یعنی: آن کتابرا «برای بنیاسرائیل هدایتی گردانیدیم» که به وسیله آن بهسوی حق و حقیقت راه یابند و به ایشان فرمان دادیم «که: زنهار، بجز من وکیلی نگیرید» وکیل: سرپرست ومتولی امور است.
﴿ذُرِّیَّةَ مَنۡ حَمَلۡنَا مَعَ نُوحٍۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَبۡدٗا شَکُورٗا٣﴾ [الإسراء: 3].
«فرزندان کسانی که آنان را همراه با نوح سوار کشتی کردیم» یعنی: ای نسل و تبار کسانی که آنان را همراه با نوح علیه السلام در کشتی نجات دادیم! راه پدرتان را دنبال کنید و او را الگوی خویش قرار دهید. خطاب یا متوجه بنیاسرائیل است که امت ما نیز به تبع آن مخاطب قرار میگیرد، یا اینکه خطاب مستقیما متوجه امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است «همانا نوح بندهای بسیار شکرگزار بود» در شادی و غم و سختی و آسانی. بدینسان حق تعالی نوح علیه السلام را به شکرگزاری بسیار توصیف کرد تا ذریه وی را بر شکر و سپاس خویش برانگیزد. شکر عبارت است از: ثنای منعم در عقیده و عمل و به زبان قال و زبان حال چنانکه در روایات آمده است: نوح علیه السلام خدای عزوجل را در هنگام خوردن، نوشیدن، لباس پوشیدن و در همه حالات شکر میکرد، از این جهت «عبد شکور» نامیده شد.
در حدیث شریف آمده است: «خدای عزوجل از بندهای خشنود میشود که چون غذایی میخورد یا نوشیدنیای می نوشد، حمد و سپاس او را بر آن بهجا میآورد».
﴿وَقَضَیۡنَآ إِلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ فِی ٱلۡکِتَٰبِ لَتُفۡسِدُنَّ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَرَّتَیۡنِ وَلَتَعۡلُنَّ عُلُوّٗا کَبِیرٗا٤﴾ [الإسراء: 4].
«و به بنیاسرائیل در کتاب» تورات «خبر دادیم که البته در زمین دوبار فساد خواهید کرد» مراد سرزمین بیتالمقدس است که مسجد الاقصی در آن قرار دارد. بهقولی: فساد بنیاسرائیل در بار اول، کشتن اشعیا، یا زندانی کردن ارمیا، یا مخالفت با احکام تورات بود و فسادشان در بار دوم: کشتن یحیی فرزند زکریا وعزمشان بر کشتن عیسی: بود. بهقولی دیگر: فسادشان در بار اول تحقق یافته اما دومین فسادشان هنوز واقع نشده است «و البته طغیان خواهید کرد به طغیان بسیار بزرگی» یعنی: شما در این هردو بار، پرچم برتریجویی و استکبار منشی خود برمردم را بر خواهید افراشت و دولت شما بر مبنای ستم، سرکشی، تجاوز و از حدگذری، قدرت و صولت خود را به نمایش خواهد گذاشت.
﴿فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ أُولَىٰهُمَا بَعَثۡنَا عَلَیۡکُمۡ عِبَادٗا لَّنَآ أُوْلِی بَأۡسٖ شَدِیدٖ فَجَاسُواْ خِلَٰلَ ٱلدِّیَارِۚ وَکَانَ وَعۡدٗا مَّفۡعُولٗا٥﴾ [الإسراء: 5].
«پس چون وعده نخستین بار» از آن دو باری که ذکر شد «فرارسد، بندگانی از خود را که سخت نیرومندند بر شما میگماریم» یعنی: بندگانی را که در جنگ و ستیز نیرویی سهمگین دارند، بر شما مسلط میکنیم. بهقولی: مراد این آیه، بختنصر ولشکریانش از اهل بابلند که در زمان ارمیا یا اشعیاء علیهماالسلام که یکی از آنها به دست بنی اسرائیل کشته شد، بر بنیاسرائیل یورش برده و آنها را تارومار کردند «پسمیان خانهها به جستوجو درآیند» یعنی: آن زورآوران جنگجو اندرون خانههایتان را جستوجو و بازرسی کرده و در همهجا خانه به خانه به دنبالتان گشته شما را یافته و به قتل میرسانند «و این» تهدید «تحقق یافتنی است» و خواه نخواه انجام مییابد.
شاه ولیالله دهلوی رحمه الله میگوید: «این وعده با مسلط ساختن جالوت پادشاه عمالقه بر بنی اسرائیل، تحقق یافت».
﴿ثُمَّ رَدَدۡنَا لَکُمُ ٱلۡکَرَّةَ عَلَیۡهِمۡ وَأَمۡدَدۡنَٰکُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِینَ وَجَعَلۡنَٰکُمۡ أَکۡثَرَ نَفِیرًا٦﴾ [الإسراء: 6].
«پس از چندی دوباره شما را برآنان چیره میکنیم» و پرچم دولت و قدرت شما را بر میافرازیم و این در هنگامی است که توبه میکنید «و شما را با اموال وفرزندان مدد میرسانیم» بعد از آنکه اموالتان چپاول و فرزندانتان اسیر گشتهاند «وتعداد نفرات شما را بیشتر میگردانیم» از تعداد دشمنان شما، از نظر مردان جنگیای که به میدان نبرد بیرون میروند. شاه ولیالله دهلوی رحمه الله میگوید: «این معنی در جانشینی حضرت داوود علیه السلام محقق گشت».
﴿إِنۡ أَحۡسَنتُمۡ أَحۡسَنتُمۡ لِأَنفُسِکُمۡۖ وَإِنۡ أَسَأۡتُمۡ فَلَهَاۚ فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ ٱلۡأٓخِرَةِ لِیَسُُٔواْ وُجُوهَکُمۡ وَلِیَدۡخُلُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ کَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَلِیُتَبِّرُواْ مَا عَلَوۡاْ تَتۡبِیرًا٧﴾ [الإسراء: 7].
«اگر نیکو کنید» سخنان و کردارتان را بر وجهی که از شما خواسته شده «بهخود نیکویی کردهاید» زیرا پاداش این نیکوکاری به خود شما برمیگردد «و اگر بدیکنید» در رفتار و گفتارتان «پس به خود بد کرده اید» نه به دیگران زیرا فرجام این بدکرداری بهخودتان برمیگردد «پس چون وعده دیگر» یعنی: چون وقت مقرر دوم که به آن تهدید شدهاید؛ «فرارسد، باز بندگان خود را بفرستیم تا روی شما را ناخوش سازند» یعنی: آنها را بر شما چنان نیرومند و غالب میگردانیم تا با شماکاری کنند که نشان فلاکت و پریشانی را بر همه جای وجودتان بگستراند و بعد ازآنکه سرمست تکبر و غرور و افتخار بودید، غبار شکست و خواری و پریشانی را بر چهرههایتان بنشانند «و تا به مسجد درآیند چنانکه بار اول درآمده بودند» پیروزمندانه و فاتحانه «و تا از پا بیفگنند» یعنی: به کلی ویران و نابود کنند «بر هر چه دست یافتند» از بلادتان در مدت حاکمیت و برتریشان «به از پاافگندنی» یعنی: یکسره نابود کنند و براندازند. شاه ولی الله دهلوی؛ میگوید: «این وعده محقق شد آنگاه که حضرت یحیی علیه السلام را کشتند و بعد از آن حق تعالی بختنصر را بر آنان مسلط کرد». بهقولی: در این دومین بار، شاه بابل که اسمش «گودرز» یا «خردوس» بود برآنان مسلط شد و کشتاری عظیم از آنان برپا کرد و همه چیزشان را نابود کرد.
اما بعضی از علما برآننند که مراد از نابودیشان در بار دوم، این عصر حاضر است که سلطه و غلبه بنیاسرائیل به ظهور انجامیده و نوبت نابودیشان فرارسیده پس یقینا اینبار نیز پاک نابود میشوند و از پا در میآیند و نابودیشان به وسایلی مدرن همچون بمبافگنها و غیرآن محقق خواهد شد و این همان تفسیر ﴿مَا عَلَوۡاْ تَتۡبِیرًا﴾ [الإسراء: 7] میباشد. والله اعلم.
﴿عَسَىٰ رَبُّکُمۡ أَن یَرۡحَمَکُمۡۚ وَإِنۡ عُدتُّمۡ عُدۡنَاۚ وَجَعَلۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡکَٰفِرِینَ حَصِیرًا٨﴾ [الإسراء: 8].
«نزدیک است که پروردگارتان بر شما رحم کند» یعنی: ای بنیاسرائیل! در تورات به شما گفتیم که بعد از انتقام گرفتن از شما در بار دوم، نزدیک است که برشما رحم کنیم؛ چنانچه توبه کنید «ولی اگر باز گردید» به فساد افروزی برای بار سوم «ما نیز باز میگردیم» بهسوی مجازات و کیفر شما. بنابر یکی از وجوه تفسیری در این باب، بنیاسرائیل با تکذیب محمد صلی الله علیه و آله و سلم به فساد بازگشتند پسخدای عزوجل پیامبرش را بر آنان مسلط گردانید و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم طایفه بنیقریظه را نابود و طایفه بنینضیر را تبعید کردند و برآنان جزیه مقرر نمودند چنانکه خداوند عزوجل در هنگامی که بنیاسرائیل همراه با لشکر دجال به میدان میآیند، باآنان چنین خواهد کرد «و دوزخ را برای کافران زندان قرار دادیم» پس در آنمحصور و محبوس میگردند و هرگز از آن رهایی ندارند. یعنی: بهعلاوه مجازات دنیا، این سزای ننگین اخروی هم در انتظارشان است.
شیخ سعید حوی رحمه الله بعد از آنکه نظرات مختلف تفسیری پیرامون این آیات رادر تفسیر «الاساس» نقل میکند، در نتیجهگیری نهایی میگوید: «به هر حال؛ عبارت ﴿وَإِنۡ عُدتُّمۡ عُدۡنَاۚ﴾ [الإسراء: 8]. «و اگر شما باز گردید، ما نیز باز میگردیم» در این آیات، حامل بشارتی عظیم برای مسلمانان است، این بشارت بر این امر صراحت دارد که هر بار یهود بر مسجد الاقصی مسلط گردند و در زمین فساد کنند، خداوند عزوجل آنان را مغلوب و منکوب خواهد ساخت بنابر این، لازم است به این حقیقت توجه داشته باشیم که غلبه کنونی یهود بر مسجد الاقصی قطعا ابدی وهمیشگی و تا قیام قیامت نیست ـ بر عکس آنچه که برخی از علما از روایاتی که میگوید: مسیح علیه السلام یهود را در هنگام نزول خویش از آسمان به قتل میرساند؛ چنین استنباط کردهاند ـ زیرا یهودیانی که در آن هنگام به دست مسیح علیه السلام به قتل میرسند، کسانیاند که با دجال همراه گردیدهاند و نصوص و روایات بر این امر صراحت دارد که مسجد الاقصی در آن وقت به دست مسلمانان است و قدس پایتخت خلافت اسلامی میباشد و این نشانهها همه با وضع کنونی که یهود بر آن دیار مقدس مسلط اند، منافات دارد»[1].
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ یَهۡدِی لِلَّتِی هِیَ أَقۡوَمُ وَیُبَشِّرُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا کَبِیرٗا٩﴾ [الإسراء: 9].
پس ای بنی اسرائیل! چرا به قرآن ایمان نمیآورید، درحالیکه: «قطعا این قرآن به آیینی که پایدارتر است راه مینماید» این آیین پایدارتر، همانا آیین حنیف اسلام است که استوارترین و درستترین آیینهاست، آیینی که مبنای آن توحید حق تعالی و ایمان به همه پیامبرانش بوده و بهسوی ارزشهای والای حق و عدل و خیر دنیا و آخرت راهنمون میگردد «و مؤمنان را بشارت میدهد» با وعدهها و مژدههای نیک اما نه همه مؤمنان را بلکه فقط کسانی را «که کارهای شایستهمیکنند» کارهایی که قرآن به انجامدادن آنها فرمان داده است، این بشارت عبارت است از این «که پاداشی بزرگ برایشان خواهد بود» در آخرت، که این پاداش بهشت برین است.
﴿وَأَنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا١٠﴾ [الإسراء: 10].
«و اینکه برای کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند» و اخبار و احکام مربوط بهآن را که در قرآن بیان شده باور نمیدارند «عذابی دردناک آماده کردهایم» که همانا عذاب دوزخ است. حاصل معنی اینکه: خداوند متعال مؤمنان را به دو نوع از بشارت مژده میدهد؛ یکی به پاداش دادن خودشان و دیگری به عذاب کردن دشمنانشان.
﴿وَیَدۡعُ ٱلۡإِنسَٰنُ بِٱلشَّرِّ دُعَآءَهُۥ بِٱلۡخَیۡرِۖ وَکَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ عَجُولٗا١١﴾ [الإسراء: 11].
«و آدمی به بدی دعا میکند» و آن نفرین شخص علیه خود و فرزندانش به آنچه که دوست ندارد مورد اجابت قرارگیرد؛ در هنگام تنگدلی است «همانند دعای وی به خیر» برای خود و خانوادهاش، چون طلب عافیت و روزی و مانند آن. پس اگر خداوند عزوجل دعای بدش را علیه خودش اجابت نماید، یقینا او هلاک میشود ولی حق تعالی از روی فضل و رحمت دعای بد وی را در حق خودش و فرزندانش اجابت نمیکند «و آدمی شتابکار است» یعنی: طبیعت وی بر شتابکاری سرشته شده و از شتابزدگی و عجلهکاری اوست که شر و بدی را همچون خیر وخوبی برای خود درخواست میکند. در حدیث شریف به روایت جابر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «بر خود و اموال خود نفرین نفرستید کهمبادا از جانب خدا با ساعتی همراه و موافق شوید که دعا در آن مورد اجابت قرار میگیرد».
شیخ سعید حوی رحمه الله در تفسیر «الاساس» میگوید: «مناسبت این بیان بعد از سخن گفتن در مورد مسجدالاقصی و بنیاسرائیل این است که شتابزدگی بسیاری از مردم در پایان دادن به اشغال یهود بر سرزمین قدس، آنان را بر آن واداشته که از اسلام دست بردارند و راه و روشهای دیگری را که گمان میکنند آنها را زودتر به مقصد میرساند در پیش بگیرند اما بیگمان این راه و روشها آنان را بیچارهتر و یهود را مستحکمتر ساخته است پس نزول این دو آیه در میانه بحث از بنی اسرائیل، به این حقیقت اشاره دارد که راه حل قضیه فلسطین در چنگ زدن به قرآن و ایمان و عمل شایسته است و بس».
﴿وَجَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ ءَایَتَیۡنِۖ فَمَحَوۡنَآ ءَایَةَ ٱلَّیۡلِ وَجَعَلۡنَآ ءَایَةَ ٱلنَّهَارِ مُبۡصِرَةٗ لِّتَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّکُمۡ وَلِتَعۡلَمُواْ عَدَدَ ٱلسِّنِینَ وَٱلۡحِسَابَۚ وَکُلَّ شَیۡءٖ فَصَّلۡنَٰهُ تَفۡصِیلٗا١٢﴾ [الإسراء: 12].
«و شب و روز را دو نشانه قرار دادیم» بر وجود و آفرینندگی خویش، به سبب عجایبی که در آنها وجود دارد؛ چون پیاپی آمدن آنها، اختلاف آنها در درازی وکوتاهی ـ به طوریکه شب و روز در طول سال از روزی تا روز دیگر و از مکانی در زمین تا مکان دیگر اختلاف پیدا میکنند ـ و نیز اختلاف آنها در گرما و سرما و در تاریکی و روشنی. بنابر این، شب و روز برای کسانیکه در آفرینش شگفت آسای آنها تفکر کنند، نشانه و دلیلی روشن بر وجود آفریننده و قدرت بیمثال ویاند «پس نشانه شب را محو ساختیم» یعنی: یکی از آن دو نشانه را که شب است، تاریک و فاقد روشنی آفریدیم. بهقولی: مراد از نشانه شب، مهتاب است «و نشانه روز را روشنی بخش گردانیدیم» یعنی: روز را روشنیبخش گردانیدیم، بهطوریکه اشیا در آن دیده میشود «تا در آن فضلی را از پرودگارتان بجویید» یعنی: تا در روشنی روز به رتق و فتق امور و پیشبردن راههای معیشتتان دسترسی یابید اما شب را به سبب آن تاریک گردانیدیم تا در آن آرام گیرید «و تا عدد سالها و حساب» عمرها و رویدادها «را بدانید» زیرا شناخت شماره سالها وحساب ماهها و روزها، جز با اختلاف شب و روز میسر نیست.
پس بنابر قول اول در تفسیر «نشانه شب» که مراد از آن خود شب است نه مهتاب، مراد سالهای شمسی است ولی بنابر قول دوم که مراد از «نشانه شب» مهتاب است، سالها به حساب قمری است.
فرق در میان «عدد» و «حساب» این است که: عدد عبارت از شمارش همانندهای چیزی است که در مجموع تشکیل دهنده آن چیزند اما حساب: عبارت از شمارش یک دسته معینی است که یک چیز از آنها ساخته میشود. پسسال نظر به اینکه از روزها متشکل است، (365) روز میباشد و این عدد است اما نظر به اینکه یک سال از دوازده ماه تشکیل یافته و هر ماهی سیروز است و هر روزی (24) ساعت، از این نظر حساب است.
«و هر چیزی را به تفصیل بیان کردهایم» یعنی: همه چیزهایی را که قصد بیان آنها را برایتان داشتهایم ـ از کار دین و دنیایتان ـ به روشنی تمام برایتان بیان کردهایم.
﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِۦۖ وَنُخۡرِجُ لَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ کِتَٰبٗا یَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا١٣﴾ [الإسراء: 13].
«و کارنامه هر انسانی را به او متصل ساختهایم بسته در گردن او» طائر: نزد اعراب عبارت از نصیب و قسمت است و به آن «بخت» هم گفته میشود و هر چند بخت کلمهای فارسی است اما عربها نیز آن را بهکار میبرند. اصل «طائر» این است که اعراب به عبور پرندگان از بالای سر خود فال میگرفتند و میپنداشتند که پرندگان خیر و شر را میدانند پس خداوند متعال در این آیه روشن کرد که بهره انسان همراه خود اوست و این نصیب و بهره به صلاح و استواری دل و فعلش یا به فساد آن دو بستگی دارد و پرندگان از این امور هیچ آگاهی ندارند. در حدیث شریف آمدهاست: «عمل هیچ روزی نیست مگر اینکه [در پایان آن روز] بر آن مهر زده میشود و چون مؤمن بیمار شود، فرشتگان میگویند: پروردگارا! بنده خویش «فلان» را از عمل بازداشتهای! پروردگار عزوجل میفرماید: برایش به مانند عملیکه در حال سلامتی انجام میداد، مهر زنید تا آنکه شفا یابد یا بمیرد». «و روز قیامت برای او نامهای که آن را گشاده میبیند، بیرون میآوریم» که در آن نامه، اعمال شایسته و اعمال پلید وی ذکر شده است تا از مشاهده ثوابها و نیکیهای خود شادمان شده و از ملاحظه بدیها و گناهان خویش توبیخ و سرزنش گردد.
﴿ٱقۡرَأۡ کِتَٰبَکَ کَفَىٰ بِنَفۡسِکَ ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکَ حَسِیبٗا١٤﴾ [الإسراء: 14].
«نامهات را بخوان» یعنی: به او میگوییم؛ نامه اعمالت را بخوان. به قولی: ایننامه را همگان میخوانند، چه آنانکه خوانایند و چه آنان که بیسواد و ناخوانند «کافی است که امروز خودت حسیب خود باشی» حسیب: به معنی محاسبه کننده است، یعنی: هر انسانی با نگریستن به این نامه میتواند که نتیجه و حاصل کار خود را بشناسد و آن را حسابرسی کند پس نیاز به کسی که او را در این کار کمک نماید، ندارد.
﴿مَّنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهۡتَدِی لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیۡهَاۚ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۗ وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥﴾ [الإسراء: 15].
«هرکس به راه آمد، جز این نیست که به نفع خود راهیاب شده است» یعنی: ثواب راهیابی کسی که با تلاش و کوشش مجدانه به هدایت دست یافته است، به خودش تعلق میگیرد «و هرکه گمراه شد پس جز این نیست که به زیان خود گمراه میشود» یعنی: فرجام گناه و گمراهی وی مربوط به خودش هست «و هیچ بردارندهای بار گناه دیگری را بر نمیدارد» بلکه هر انسانی بار گناهش را خودش برمیدارد و هیچ کس دیگری بهجایش این بار را برنمیدارد. وزر: بار و سنگینی است، که مراد از آن در اینجا گناه است.
این آیه بیانگر اصل مسئولیت شخصی و فردی است که پروردگار متعال از روی عدل و رحمتش آن را وضع کرده است.
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول روایت شده است که فرمود: این آیه درباره ولید بن مغیره نازل شد آنگاه که به مردم مکه گفت: به محمد کافر شوید و گناه همگی شما بر دوش من! «و ما عذاب کننده نیستیم مگر آنکه پیامبری را بفرستیم» این حقیقت نیز از عدل حق تعالی خبر میدهد.
علما گفتهاند: کسانی که در زمان انقطاع پیامبران (عهد فترت) یا در طفولیت ـ قبل از آنکه به سن تکلیف برسند ـ مردهاند، چنین کسانی در عرصات قیامت مورد آزمایش و امتحان قرار میگیرند.
بنابراین، خدای عزوجل بندگانش را عذاب نمیکند مگر بعد از آنکه با فرستادن پیامبران و فرود آوردن کتابهایش، حجت را بر آنها تمام کرده و عذر را به آنان نمایانده باشد، از اینرو، قبل از برپاداشتن حجت بر آنان، هیچ مؤاخذهای در کارنیست.
باید گفت که علمای توحید درباره اهل فترت (دوران انقطاع پیامبران) بر دو رأیاند: أشاعره برآنند که آنها ـ نه در اصول و نه در فروع ـ مخاطب احکام و تکالیف شرع نیستند اما ماتریدیها بر آنند که: آنها در اصول مخاطب تکالیف شرعیاند نه در فروع. معتزله میگویند: آنها در اصول و فروعی که عقل به نیکویی آنها حکم کند، مخاطب اند. گفتنی است که سخن معتزله با نصوص وارده در این باب، مردود است.
علما درباره اطفال مشرکان بر سه قول اختلاف نظر دارند:
1- آنان در بهشت اند.
2- آنان با پدرانشان در دوزخاند.
3- درباره آنان توقف باید کرد. یعنی خدای عزوجل خود داناتر است که با آنان چه میکند. ابنکثیر میگوید: «این قول اخیر، همه ادله وارده در این بحث را که مورد اختلاف علماء است با هم گرد میآورد».
﴿وَإِذَآ أَرَدۡنَآ أَن نُّهۡلِکَ قَرۡیَةً أَمَرۡنَا مُتۡرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا فَحَقَّ عَلَیۡهَا ٱلۡقَوۡلُ فَدَمَّرۡنَٰهَا تَدۡمِیرٗا١٦﴾ [الإسراء: 16].
سپس خدای متعال از چگونگی وقوع عذاب بعد از فرستادن پیامبران علیهم السلام چنین خبر میدهد: «و چون بخواهیم که قریهای را» یعنی: شهری را «هلاک کنیم، سرکشان آن را فرمان میدهیم» به طاعت و خیر اما آنان عصیان کرده و مرتکب شر و جنایت میگردند. به قولی: معنی ﴿أَمَرۡنَا مُتۡرَفِیهَا﴾ [الإسراء: 16] این است: فساق و نافرمانانشان را بسیار میگردانیم زیرا «آمر» و «أمر» در یکی از لغات و لهجههای عرب، بهمعنای بسیار گردانیدن است. مترفین: متنعمان و توانگرانیاند که نعمت و رفاه و نازپروردگی، آنها را مغرور و سرمست و گردنکش گردانیده و عمدتا از جباران سلطهگر و مستبد، شاهان بیدادگر و توانگران فاجر و فاسق تشکیل شدهاند. آری! چون بخواهیم مردم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وامیداریم یا بسیار میگردانیم؛ «پس در آن» شهر «نافرمانی میکنند» آن خوشگذرانان مترف «و در نتیجه عذاب بر آن شهر ثابت گردد پس آن را یکسره زیر و زبر کنیم» یعنی: آن شهر را با نابود ساختن مردم آن به کلی نابود و ویران میکنیم.
آیه کریمه نشاندهنده این حقیقت است که هرگاه گناه و معصیت در یک جامعهای شیوع و تکثر یافت و در آن جامعه بهسبب امر به معروف و نهی از منکر دگرگونی مثبتی روی نداد، این شیوع و گستردگی فساد و گناه، عامل نابودی کل آن جامعه میگردد.
﴿وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا مِنَ ٱلۡقُرُونِ مِنۢ بَعۡدِ نُوحٖۗ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِیرَۢا بَصِیرٗا١٧﴾ [الإسراء: 17].
«و چه بسیار نسلها را که ما پس از نوح به هلاکت رساندیم» مانند امتهای عاد و ثمود را «و پروردگار تو به گناهان بندگانش بس آگاه است» هرچند آن گناهان را در اندرونشان پنهان دارند «و بس بیناست» هر چند بر گناهانشان پردهها فروهشته دارند زیرا هیچ امر پنهانیای بر حق تعالی مخفی نمیماند.
﴿مَّن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِیهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلۡنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ یَصۡلَىٰهَا مَذۡمُومٗا مَّدۡحُورٗا١٨﴾ [الإسراء: 18].
«هر کس خواهان دنیای زودگذر است» یعنی: هرکس با اعمال نیک یا اعمال آخرت خویش، بهره زودگذر دنیا و آسایش و رفاه آن را خواسته باشد «وی را درآن» یعنی: در دنیای زودگذر «هر چه که بخواهیم به شتاب دهیم» نه هر چه که آن مرید دنیا بخواهد «برای هرکس که بخواهیم» یعنی: این بهره شتابان را برای هرکس از آنان که بخواهیم میدهیم نه برای کسی که خود بخواهد بنابراین، کسانیکه در تلاش و تکاپوی رسیدن به بهرههای زودگذر دنیا هستند، به مطلوب وخواستهشان نمیرسند مگر آنگاه که خداوند عزوجل آن را برایشان اراده کرده باشد پس چه بسیارند دوندگان و تکاپو گران تشنه دستیابی به دنیا که با تن و روحی خسته و فگار در عشق آن میمیرند و حسرت آن را همچنان در دل با خود به گور میبرند «آنگاه جهنم را برای او مقرر میداریم» به سبب اینکه اوامر ما در مورد عمل برای آخرت و خالص ساختن آن از آلودگیها و شائبهها را فرو گذاشته است «درآید به آن» یعنی: به جهنم «نکوهیده» یعنی: سرزنششده «رانده شده» یعنی: طرد شده از رحمتالله ، دور گردانده از آن؛ به سبب برگزیدن دنیای فانی بر جهان باقی.
﴿وَمَنۡ أَرَادَ ٱلۡأٓخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعۡیَهَا وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ کَانَ سَعۡیُهُم مَّشۡکُورٗا١٩﴾ [الإسراء: 19].
«و هرکس آخرت را بخواهد» یعنی: هرکس با اعمالش خواهان سرای آخرت باشد «و چنانکه سزاوار آن است» یعنی: سزاوار طالب سرای آخرت است «برای آن سعی کند» با مبنی قرار دادن قانون شرع، به دور از بدعت گذاری و هوای نفس «و او مؤمن باشد» به ایمانی درست و راستین «پس این گروه سعیشان مشکور است» نزد خدا عزوجل . یعنی: سعیشان مقبول است نه مردود لذا سعیشان قطعا مورد حقشناسی واقع خواهد شد.
﴿کُلّٗا نُّمِدُّ هَٰٓؤُلَآءِ وَهَٰٓؤُلَآءِ مِنۡ عَطَآءِ رَبِّکَۚ وَمَا کَانَ عَطَآءُ رَبِّکَ مَحۡظُورًا٢٠﴾ [الإسراء: 20].
«هریک» از دو دسته یاد شده «را؛ این گروه و آن گروه را از عطای پروردگارت پیدرپی میدهیم» یعنی: هم مؤمنان و هم کفار، هم اهل طاعت و هم اهل معصیت را پیوسته، پیدرپی و بیانقطاع از روزی و مواهب دنیا به محض فضل و بخشش خویش میبخشیم و معصیت و نافرمانی گنهکار در قطع روزی دنیوی وی تأثیری ندارد «و بخشش پروردگارت بازداشته شده نیست» از کسی از بندگان وی لذا آن را در دنیا از هیچ مؤمن و کافری باز نمیدارد.
﴿ٱنظُرۡ کَیۡفَ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ وَلَلۡأٓخِرَةُ أَکۡبَرُ دَرَجَٰتٖ وَأَکۡبَرُ تَفۡضِیلٗا٢١﴾ [الإسراء: 21].
«ببین» به دیده عبرت «چگونه بعضی از آنان را بر بعضی دیگر برتری دادهایم» در روزی و جاه دنیا! لذا در میان مردم هم اغنیا را مییابید هم فقرا را، هم اقویا را مییابید هم ضعفا را، هم تندرستان را مییابید هم بیماران را و البته این تفاوتها به سبب حکمت بالغهای است که عقلها از ادراک آن قاصرند «و قطعا آخرت بزرگتر است در رفعت درجات و بیشتر است در برتری» یعنی: درجات آخرت و برتریهای مؤمنان در آن بر کفار، فوق برتریها و تفاوتهای موجود در دنیا ومراتب و درجات اهل آن در دارایی و نداری و مانند آن است زیرا تفاوت در آخرت با بهشت و درجات آن و با آتش و درکات آن است پس انسان عاقل به آخرت عنایت میورزد نه به دنیا. در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم آمدهاست: «قطعا صاحبان درجات برتر در بهشت، اهل علیین را چنان میبینند که شما ستاره فرورفته در افق آسمان را میبینید».
﴿لَّا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَقۡعُدَ مَذۡمُومٗا مَّخۡذُولٗا٢٢﴾ [الإسراء: 22].
«معبود دیگری را با خدا قرار نده» ابنکثیر میگوید: «مخاطب این امر، مکلفان از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اند». یعنی: ای مکلف! در پرستش پروردگار شریکی برای اوقرار نده «که آنگاه نکوهیده و بییار و یاور بنشینی» یعنی: در آن صورت، دو چیز را یکجا با هم برای خود گرد آوردهای؛ یکی نکوهش خداوند عزوجل ، فرشتگان وی و بندگان صالحش و دوم؛ خوار ساختن و بیپناهیات از سوی خدای سبحان زیرا تو که با او معبود دیگری را شریک ساختهای، او هم تو را به همان معبود بیچارهات وا میگذارد.
﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا یَبۡلُغَنَّ عِندَکَ ٱلۡکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا کَرِیمٗا٢٣﴾ [الإسراء: 23].
«و پروردگار تو حکم کرد» یعنی: فرمان داد به فرمانی قاطع «که جز او را نپرستید و به پدر و مادر احسان کنید» یعنی: همچنین فرمان داد به اینکه با والدین به نیکی تمام رفتار کنید زیرا بعد از خداوند عزوجل که سبب حقیقی وجود انسان است، والدین سبب ظاهری وجود و تربیت وی در فضایی آکنده از مهر و عطوفت و ایثار میباشند.
سپس حق تعالی حالت سالمندی والدین را مخصوصا ذکر میکند زیرا ایشان در این حالت نسبت به حالات دیگر به نیکی فرزند نیازمندترند پس میفرماید: «اگر یکی از آنان یا هر دو نزد تو» یعنی: در پناه حمایت و تکفل تو «به سالخوردگی برسند» پس بر توست که این پنج دستور را در رفتار با ایشان رعایت کنی:
اول: «پس به آنان اف مگو» یعنی: به آنان سخنی نگو که در آن کمترین بار ایذاییوجود داشته باشد و حتی کلمه «اف» رابه ایشان نگو زیرا این کلمه یا صدایی است که از تنگدلی و دلآزاری و گرانبار یافتن ایشان در قلبت خبر میدهد. بدینگونه،خدای سبحان فرزند را از ملال و دلتنگی نسبت به پدر و مادر، یا گرانبار یافتن ایشان بر خود، نهی میکند.
دوم: «و بر آنان بانگ مزن» نهر: پرخاشکردن و درشتخویی است. یعنی: با آنان از سر پرخاش و درشتی سخن مگوی و بر روی آنها داد مزن.
سوم: «و با آنان» بهجای اف گفتن و فریاد کشیدن «سخنی شایسته» یعنی: نرم ولطفآمیز «بگو» به نیکوترین وجهی که میتوان از یک سخن نرم و مهرآمیز ومحترمانه تعبیر کرد، توأم با رعایت ادب، حیا، وقار و سنگینی. و از ادب است که پدر و مادر را رودررو به نامشان نخوانی بلکه بگویی: پدر جان! مادر جان!
﴿وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرٗا٢٤﴾ [الإسراء: 24].
چهارم: «و از سر مهربانی، بال فروتنی بر آنان بگستر» اصل آن این است که چون پرنده خواسته باشد به جوجهاش ابراز محبت کند و برای پرورشش او را بهخود بچسباند، بال خویش را بر او میگستراند پس گویی حق تعالی به فرزند میگوید: تکفل و سرپرستی والدینت را بهگونهای بر دوش بگیر که ایشان را در زیر بال رعایتت بگیری و به خودت ضمیمه کنی چنانکه آنان در خردسالیات با تو همین کار را کردهاند.
پنجم: «و بگو» در بزرگسالی آنها و بعد از وفاتشان «پروردگارا! آن دو را مورد مرحمت قرارده چنانکه مرا در خردی پروردند» یعنی: رحمت و بخشایشی همانند پرورش دادن آنان مرا، یا بهسبب پرورشدادن آنان مرا، به ایشان عنایت کن. البته لفظ «رحمت» جامع همه خوبیهای دین و دنیاست.
یادآور میشویم که درباره نیکی به پدر و مادر احادیث بسیاری آمده است؛ ازآن جمله حدیث شریف ذیل به روایت ابوهریره و انس رضی الله عنه است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر منبر برآمدند آنگاه فرمودند: آمین! آمین! آمین! گفته شد:یا رسولالله! برای چه آمین میگویید؟ فرمودند: جبرئیل نزدم آمد و گفت: ایمحمد! خاک بر بینی کسی که نامت نزد وی برده شود و او بر تو درود نگوید، بگو: آمین! من گفتم: آمین! آنگاه گفت: خاک بر بینی کسیکه ماه رمضان بر وی درآید و آن ماه سپری شود اما بر وی آمرزیده نشود، بگو: آمین! من گفتم: آمین! سپس گفت: خاک بر بینی کسی که پدر و مادرش یا یکی از آنها را دریابد اما آنان او را به بهشت وارد نکنند، بگو: آمین! و من گفتم: آمین!» همچنین در حدیث شریف به روایت مالکبنربیعه رضی الله عنه آمده است که فرمود: «دراثنایی که من نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودم، مردی از انصار به حضور ایشان مشرف شد و گفت: یا رسولالله! آیا پس از مرگ والدینم چیزی از نیکی با آنها بر ذمهام باقی مانده است تا آن را در حقشان بجا آورم؟ فرمودند: «آری! چهارچیز: دعاکردن و آمرزشخواستن برای آنها، به اجرا گذاشتن عهد آنها، گرامیداشتن دوست آنها و پیوستن و بجا آوردن صله رحمی که برایت جز از جانب ایشان نیست. پس اینهاست که بر ذمهات از نیکویی با آنها بعد از مرگشان باقی مانده است».
﴿رَّبُّکُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمۡۚ إِن تَکُونُواْ صَٰلِحِینَ فَإِنَّهُۥ کَانَ لِلۡأَوَّٰبِینَ غَفُورٗا٢٥﴾ [الإسراء: 25].
«پروردگارتان به آنچه در نفسهایتان است» یعنی: به آنچه در ضمایر و نهادهایتان است «داناتر است» مانند اخلاص در طاعات و عدم آن؛ از جمله نیکیتان به والدین یا نافرمانیتان نسبت به آنها «اگر شایسته باشید قطعا او برای اوابین» یعنی: برای رجوعکنندگان از گناهان بهسوی توبه «آمرزنده است» پسکسیکه از صدق دل توبه کند، خدای عزوجل توبه وی را میپذیرد لذا گناهی که از آن توبه کردهاید، به شما زیانی نمیرساند.
ابنکثیر میگوید: «این آیه کریمه ناظر بر کسی است که از او حرکتی بیجا در برخورد با والدینش سر میزند، درحالیکه او از آن حرکت قصد سرپیچی و نافرمانی از آنها را ندارد بلکه نیت وی خیر است لذا خدای عزوجل او را بدان مؤاخذه نمیکند و ندامتش را میپذیرد».
﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡکِینَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِیلِ وَلَا تُبَذِّرۡ تَبۡذِیرًا٢٦﴾ [الإسراء: 26].
بعد از آنکه خداوند متعال به نیکی با والدین سفارش کرد، اینک نیکی با نزدیکان و پیوندان رحم را که با هم رابطه تنگاتنگی دارند به نیکی با ایشان عطف میکند: «و به صاحب قرابت حق او را بده» یعنی: به نزدیکان نسبیات حقشان را بده و حقشان عبارت است از: رعایت صله رحمی که خداوند عزوجل بدان امر کرده و باید انسان در حدی که توان دارد و برحسب اقتضای حال، آن را بجا آورد. درحدیث شریف آمده است: «مادر و پدرت، سپس نزدیکتر و نزدیک ترت». یعنی: صله رحم مراتب متفاوت و پلههای اولی و ادنایی دارد. ابوسعید خدری رضی الله عنه روایت میکند: «چون این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دخترشان فاطمه رضی الله عنها را فراخوانده و باغ فدک را به وی دادند». اما ابنکثیر بر این روایت اشکال وارد کرده و گفته است: «این آیه به قول مشهور مکی است، درحالیکه روایت فوق چنین اقتضا میکند که آیه مدنی باشد». «و نیز به مسکین» یعنی: به فقیر و مستمندی که از کسب و کار عاجز است، نیز حق وی را بده «و» نیز به «ابن السبیل» ابن السبیل: کسی است که در راه سفر وامانده و توشهای ندارد که به راهش ادامه دهد. مراد صدقه دادن به مساکین و در راه ماندگان از صدقه نفل یا صدقه فرض است «و اسراف نکن به اسراف کردنی» مراد از آن: اسراف و خرج بیرویه و ناپسند در راههای حلال است که چنین اسرافی تجاوز از حد شرعی است. همچنین مراد از آن؛ صرفکردن مال در غیر حق و در راههای حرام است، هرچند اندک باشد.
﴿إِنَّ ٱلۡمُبَذِّرِینَ کَانُوٓاْ إِخۡوَٰنَ ٱلشَّیَٰطِینِۖ وَکَانَ ٱلشَّیۡطَٰنُ لِرَبِّهِۦ کَفُورٗا٢٧﴾ [الإسراء: 27].
«همانا اسراف کاران برادران شیاطیناند» و اسراف در انفاق مال از شیطان است پس هرگاه کسی اسراف کرد، از شیطان اطاعت کرده و به وی اقتدا نموده است. اما به قول جمهور فقها، در عمل خیر اسرافی نیست چنانکه ابنمسعود رضی الله عنه میگوید: «تبذیر، انفاق در غیر حق است». «و شیطان نسبت به پروردگارش ناسپاس است» لذا جز عمل شر را انجام نداده و جز به کار شر فرمان نمیدهد پساسرافکاران نیز نسبت به پروردگار بزرگ ناسپاسند، از آنجا که قرین و همدم شیطان میباشند.
﴿وَإِمَّا تُعۡرِضَنَّ عَنۡهُمُ ٱبۡتِغَآءَ رَحۡمَةٖ مِّن رَّبِّکَ تَرۡجُوهَا فَقُل لَّهُمۡ قَوۡلٗا مَّیۡسُورٗا٢٨﴾ [الإسراء: 28].
«و اگر از آنان» یعنی: از صاحبان قرابت و از مسکین و درمانده در راه «بهانتظار رحمتی از پروردگار خود که بدان امیدواری، روی میگردانی» یعنی: اگررویگردانیات از آنها به سبب آن است که رزقی از جانب پروردگارت در اختیار نداری که به آنان بدهی ولی امیدواری که خداوند عزوجل به تو در این باره گشایشی ارزانی دارد؛ «پس با آنان سخنی ملایم» و نرم و دلجویانه «بگو» و وعدهای نیکبده، مانند گفتن این سخن به آنان که: وقتی رزق خدا عزوجل در رسید، ان شاءالله شما را از یاد نخواهیم برد. یا عذر مقبول دیگری پیشافگن.
ضحاک در بیان سبب نزول میگوید: «آیه کریمه درباره همه مستمندانی نازل شد که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کمک میکردند».
﴿وَلَا تَجۡعَلۡ یَدَکَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِکَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا کُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا٢٩﴾ [الإسراء: 29].
سپس خداوند متعال به میانه روی در امور مادی و معیشتی دستور داده بخل را نکوهش و از اسراف و تبذیر نهی میکند: «و دست خود را بر گردنت نبند و بسیار همگشاده دستی نکن» یعنی: حال بخیل همانند حال کسی است که دست وی برگردنش بسته باشد و توان تصرف در آن را نداشته باشد؛ پس نه دستت را بر گردنت ببند و نه بسیار گشادهدستی و اسراف پیشه کن «که آنگاه ملامت شده و حسرت زده برجای بنشینی» به سبب بخل، یا به سبب اسراف و گشاده دستی. لذا در خرج کردن و انفاق، حالت میانهروی را برگزین. محسورا: یعنی وامانده و جدا افتاده ازدنبال کردن مقاصد خود به سبب فقر.
ابنمسعود رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: پسربچهای نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: مادرم از شما این و این... را میخواهد، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: امروز نزد ما چیزی نیست. کودک گفت: پس از شما میخواهد که بر وی پیراهنی بپوشانید. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم پیراهن خود را از تن مبارک خویش بیرون آورده و به او دادند و خود درمانده در خانه نشستند. پس این آیه نازل شد.
آیه کریمه ردی بر قول کسانی است که میگویند: انسان مؤمن باید تمام مالش را انفاق کرده و هیچ چیز را برای فردایش ذخیره نکند. در حدیث شریف آمده است: «کسیکه میانه روی پیشه کرد، فقیر نشد».
﴿إِنَّ رَبَّکَ یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ وَیَقۡدِرُۚ إِنَّهُۥ کَانَ بِعِبَادِهِۦ خَبِیرَۢا بَصِیرٗا٣٠﴾ [الإسراء: 30].
«بیگمان پروردگار تو بر هرکه بخواهد، روزی را گشاده و تنگ میگرداند» یعنی: او به سبب حکمت بالغهای که دارد، روزی را بر بعضی گشاده و بر بعضی دیگر تنگ میگرداند پس ای پیامبر! هیچ سرزنشی متوجه تو نیست «در حقیقت او به بندگان خود دانا و بیناست» و هیچ چیز بر او پنهان نیست.
آیه کریمه تسلی بخش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تنگدستی ایشان است که این تنگدستی، نه از روی بیمهری پروردگار نسبت به ایشان بلکه به خاطر حکمتی است. در حدیث شریف قدسی آمده است: «همانا از بندگان مؤمنم کسانی هستند که ایمان شان را جز فقر سامان نمیدهد و اگر ایشان را توانگر سازم، بیگمان دینشان رابر ایشان تباه ساختهام و همانا از بندگان من کسانی هستند که ایمانشان را جز توانگری درست نمیکند و اگر ایشان را فقیر سازم، محققا دینشان را بر ایشان تباه ساختهام». اما گاهی غنا و توانگری در حق بعضی از مردم «استدراج»، و فقیرساختنشان عذاب است ـ پناه بر خدای سبحان؛ هم از این و هم از آن.
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ خَشۡیَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِیَّاکُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ کَانَ خِطۡٔٗا کَبِیرٗا٣١﴾ [الإسراء: 31].
«و از بیم تنگدستی فرزندان خود را نکشید» چنانکه برخی از اعراب در جاهلیت مرتکب این جنایت میشدند «ماییم که هم آنان و هم شما را روزی میدهیم» و شما روزیدهنده آنان نیستید که در حق آنان چنین جنایتی روا میدارید «بیگمانکشتن آنان گناهی بزرگ است» ابنکثیر میگوید: «این آیه دلالت میکند بر اینکه خداوند عزوجل به بندگان خود از پدر نسبت به فرزندش مهربانتر است».
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ کَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِیلٗا٣٢﴾ [الإسراء: 32].
«و به زنا نزدیک نشوید» با انجام دادن مقدمات آن؛ مانند بوسه و کنار و حرکات دیگر. البته نهی از نزدیکی به زنا به طریق اولی نهی از خود زنا را نیز شاملمیشود «هرآینه آن فاحشه است» یعنی: زنا بسیار زشت، و تجاوز از حد شرع وعقل میباشد «و آن بد راهی است» زیرا به آمیخته شدن نسبها میانجامد و بهدوزخ میکشاند. در حدیث شریف آمده است: «بعد از شرک، هیچ گناهی نزد خداوند عزوجل بزرگتر از آن نیست که مردی نطفهای را در رحمی قرار دهد که برایش حلال نیست».
﴿وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۗ وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِیِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا یُسۡرِف فِّی ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ کَانَ مَنصُورٗا٣٣﴾ [الإسراء: 33].
«و نفسی را که خداوند حرام کرده است» یعنی: کسی را که حق تعالی او را با پناه دین، یا با پناه عهد ذمه یا عهد امان، محفوظ و محترم قرار داده است «جز به حق نکشید» کشتن بهحق، شامل مواردی است که قتل نفس در آنها مباح است؛ مانند ارتداد، زنای محصن (شخص دارای همسر) و قصاص گرفتن از قاتل در قتل عمد وتجاوز «و هرکس به ستم کشته شود» نه به سببی که شرعا مجوزی برای کشتن وی است «پس بیگمان به ولی وی سلطهای دادهایم» یعنی: به کسی از ورثه مقتول که سرپرست و متولی امر وی است، قدرتی علیه قاتل دادهایم که اگر بخواهد او رابکشد، اگر بخواهد عفو کند و اگر بخواهد دیه بگیرد «پس او» یعنی: ولی مقتول «نباید در قتل زیادهروی کند» به اینکه مثلا قاتل را مثله کند، یا او را شکنجه نماید، یا بهجای قاتل شخص یا اشخاص دیگری را به قتل رساند «بیگمان او یاری داده شده است» یعنی: قطعا ولی مقتول از سوی خداوند عزوجل مؤید و یاری داده شده است زیرا حق تعالی متولیان امور جامعه اسلامی را به یاری دادنش و بپاخاستن برای احقاق حقش فرمان داده تا حقش را بگیرند و به وی باز دهند. درحدیث شریف آمده است: «همانا از بینرفتن دنیا در نزد خداوند عزوجل آسانتر از کشتن مسلمانی است».
نسفی که از احناف است در تفسیرش میگوید: «ظاهر آیه بر این امر دلالت میکند که در میان شخص آزاد و برده و در میان مسلمان و ذمی حکم قصاص جاری میشود».
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡیَتِیمِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسُۡٔولٗا٣٤﴾ [الإسراء: 34].
«و به مال یتیم ـ جز به شیوهای که نیکوتر است ـ نزدیک نشوید» نهی از نزدیک شدن به مال یتیم، از باب مبالغه است و هدف از آن، نهی از دست بردن بهمال یتیم میباشد؛ به تلفکردن آن، یا به شیوهای که تباه کننده مال وی است اما بهکار انداختن مال یتیم ازسوی ولی به شیوهای که نیکوتر است، مانعی ندارد این شیوه عبارت است از: نگهداری مال یتیم، سرمایهگذاری با آن در اموری که سودآور است و منفعت یتیم در آن نهفته میباشد و انفاق بر یتیم از آن بدون اسراف «تا آنگاه که به رشد خود برسد» پس چون یتیم به رشد و بلوغ عقلی خود دست یافت، یعنی عقلش به کمال رسید و قوای حسی و حرکتی وی کامل شد، بهطوریکه به امور مالی خویش میتوانست رسیدگی کند، در این حالت است که شما باید مالش را به وی بسپارید، یا در آن با اجازهاش تصرف کنید. البته بلوغ جنسی بدون بلوغ عقلی کافی نیست «و به عهد وفا کنید» یعنی: به عهد خود با خدای خود بر وجه شرعی آن قیام کنید و این با نگهداشت و رعایت اوامر و نواهیحق تعالی و تطبیق قانون مورد پسند شرع انور میسر است. همچنین عهد و پیمانخود با مردم را نگه دارید؛ مگر آنکه بر جواز عهدشکنی با آنان دلیل بهخصوصی وجود داشته باشد «زیرا که از عهد پرسش خواهد شد» در آخرت، که به عهد وپیمان خود با خدا عزوجل و مردم چه کردهاید؟.
﴿وَأَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ إِذَا کِلۡتُمۡ وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِیمِۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلٗا٣٥﴾ [الإسراء: 35].
«و چون پیمانه میکنید، پیمانه را تمام دهید» و از آن نکاهید «و با قسطاس مستقیم وزن کنید» قسطاس: ابزار سنجش کالا است، که قپان، ترازوهای سنجش طلا و غیر آن از ابزارهای سنجش را در بر میگیرد. قسطاس مستقیم: آن ترازو و ابزار سنجشی است که از وزن حقیقی نه چیزی کم کند و نه برآن بیفزاید بلکه اشیا را به طور درست آن وزن نماید. بهقولی: «قسطاس» به زبان رومی، همان پیمانه است «این» تمام دادن پیمانه و وزن «بهتر است» برای شما در نزد خدا عزوجل و در نزد مردم، که نتیجه آن نام نیک، پاداش نیک و گرایش مردم به معامله با کسی است که این گونه درستکار و با انصاف باشد «و» این تمام دادن پیمانه و وزن «خوش فرجامتر است» یعنی: انجام و عاقبت بهتری دارد.
در حدیث شریف آمده است: «کسی بر انجام دادن حرام قادر نمیشود و سپس آن را ترک نمیکند درحالیکه از ترک آن هیچ انگیزه دیگری جز ترس خداوند متعال ندارد مگر اینکه خداوند به طور عاجل در دنیا قبل از آخرت چیزی را که بهتر از آن است به او عوض میدهد».
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا٣٦﴾ [الإسراء: 36].
«و چیزی را که بدان علم نداری دنبال نکن» به این ترتیب، خدای متعال نهی میکند از اینکه انسان چیزی بگوید یا به چیزی عمل کند که به آن علم ندارد، مانند نکوهش مردم و متهم ساختنشان بدون علم و پیروی از حدسها و گمانها. همچنین این معنی، شامل گواهی دروغ، سخن دروغ، افترا و طعنزدن به دیگران، جستوجوی عیوب مردم، دگرگون کردن حقایق علمی، جعل اخبار وغیر این از دغلبازیها، تقلبها و اعمال مبتنی بر حدس و تخمین و گمان نیزمیشود. بدبختانه امروزه بر اثر ضعف دین و ایمان و اخلاق، این روش ناپسند در میان مسلمانان شیوع پیدا کرده است. در حدیث شریف آمده است: «از گمان برحذر باشید چراکه گمان دروغترین سخنهاست». «زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد» یعنی: از صاحب آنها پرسیده میشود که این حواس خود را در چه راهی بهکار گرفته است زیرا حواس انسان آلاتوابزاری اند که اگر او آنها را در خیر بهکار گیرد، سزاوار دریافت پاداش است و اگر آنها را در شر بهکار گیرد، سزاوار عقاب میباشد. بهقولی: خداوند عزوجل این اعضا را در هنگام پرسش از آنها به نطق میآورد و آنها از آنچه که صاحبشان انجام داده است خبرمیدهند. چنانکه آیات و احادیث گواه این حقیقت است.
﴿وَلَا تَمۡشِ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًاۖ إِنَّکَ لَن تَخۡرِقَ ٱلۡأَرۡضَ وَلَن تَبۡلُغَ ٱلۡجِبَالَ طُولٗا٣٧﴾ [الإسراء: 37].
«و در زمین به نخوت راه نرو» مرح: نخوت، فخر، خودبینی و خرامان بودن است «چراکه هرگز زمین را نمیتوانی شکافت» با راه رفتن متکبرانه بر آن. این تعبیر متضمن تهکم و تحقیر مستکبران نخوتمنش است «و نه در درازی به کوهها توانی رسید» یعنی: نه هرگز با خودنگری و فخر و خودبزرگبینی، قدرتت به آنجاها میرسد که با کوهها برابری کنی تا بزرگی هیکل و جثهات تو را به کبر و نخوتوادارد. در حدیث شریف آمده است: «هر کس برای خدا تواضع کند، خدا او رارفعت میبخشد پس او نزد خود حقیر اما نزد خداوند بزرگ است». همچنین درحدیث شریف آمده است: «در اثنایی که مردی از امتهای قبل از شما خرامان خرامان راه میرفت و دو جامه گران قیمت پوشیده و بهآنها میبالید، ناگهان زمیناو را فروبرد و او تا روز قیامت در آن میجنبد». یعنی همچنان در آن فرومیرود.
﴿کُلُّ ذَٰلِکَ کَانَ سَیِّئُهُۥ عِندَ رَبِّکَ مَکۡرُوهٗا٣٨﴾ [الإسراء: 38].
«همه این خصلتها، بدش نزد پروردگار تو ناپسند است» یعنی: آن بخش از خصلتهایی که فوقا از آنها نهی به عمل آمد، نزد حق تعالی ناپسند بوده و او از آنها نفرت دارد و هرگز بدانها راضی نیست پس باید آنها را ترک کرد.
﴿ذَٰلِکَ مِمَّآ أَوۡحَىٰٓ إِلَیۡکَ رَبُّکَ مِنَ ٱلۡحِکۡمَةِۗ وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتُلۡقَىٰ فِی جَهَنَّمَ مَلُومٗا مَّدۡحُورًا٣٩﴾ [الإسراء: 39].
«این» سفارشهایی که ذکر آنها در آیات قبل گذشت و از آیه: لَّا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ﴾ [الإسراء: 22] که نهی از شرک است شروع و به این آیه که باز هم با نهی از شرک: ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا﴾ [الإسراء: 39] ختم میشود و در مجموع بیست و پنج تکلیف را از اوامر ونواهی دربر میگیرد؛ «از جمله آن چیزهایی است که پروردگارت از حکمت بهسویت وحی فرستاده است» یعنی: این مجموعه بیست و پنج حکمی که از آیه (23) شروع و به آیه (39) ختم میشود و ـ چنانکه گفتیم ـ آغاز و انجام آنها امر به توحید ونهی از شرک است، از جمله احکام متقن و محکمی است که هرگز فساد را بدانها راهی نیست. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «همه کتاب تورات در پانزده آیه از سوره بنیاسرائیل خلاصه شده است».
«و با خدای یگانه، معبودی دیگر قرار نده» بدینسان، خداوند متعال برای تأکید و تثبیت این حقیقت که توحید رأس خصلتهای دین و ستون آن است، نهی از شرک را در آخر این احکام تکرار نمود «وگرنه حسرت زده و مطرود» که هم تو خود را ملامت کنی و هم خدا عزوجل و خلق تو را ملامت کنند در حالیکه از رحمت حق رانده و حسرتزده هستی «در دوزخ افگنده خواهی شد».
﴿أَفَأَصۡفَىٰکُمۡ رَبُّکُم بِٱلۡبَنِینَ وَٱتَّخَذَ مِنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنَٰثًاۚ إِنَّکُمۡ لَتَقُولُونَ قَوۡلًا عَظِیمٗا٤٠﴾ [الإسراء: 40].
بعد از این گلگشت وسیع در میدان اوامر و نواهی که تمسک به آنها اثر و ثمر عقیده توحید است، خدای عزوجل موقفی از مواقف اهل شرک را بیان میکند: «آیا پروردگارتان شما را به» داشتن «پسران اختصاص داده و خود از فرشتگان دخترانی برگرفته است؟» این خطابی است به کفاری که میپندارند؛ فرشتگان دختران خدایند. یعنی: آیا حق تعالی به پندارتان شما را بر خود برتری داده لذا شما را به داشتن فرزندان پسر اختصاص داده و دختران را برای خود برگرفته است؟ «هرآینه شما سخنی بس بزرگ میگویید» که در جرأت و جسارت بر خدای عزوجل و زشتی و وقاحت به پایهای است که فروتر از آن هیچ حد و پایهای نمیتوان تصور کرد.
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِی هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِیَذَّکَّرُواْ وَمَا یَزِیدُهُمۡ إِلَّا نُفُورٗا٤١﴾ [الإسراء: 41].
«و به راستی، ما در این قرآن» حقایق را «گونهگون بیان کردهایم» از بیان امثال گرفته تا طرح وعده، مژده، هشدار و غیره. یا معنی این است: ما سخنها و معانی را در قرآن، هر بار به روشی دیگر و آهنگ و ترتیب و تمثیلی جدید که بشر از آوردن نظیر آن عاجز است، تکرار کردهایم «تا پند گیرند» و با بهکار انداختنخردهایشان، راه تدبر و تفکر در قرآن را اختیار کنند تا بر بطلان آنچه که میگویند، آگاه شوند «ولی جز بر رمیدن آنان نمیافزاید» یعنی: قرآن جز بر نفرت و دوری کفار و ستمگران از حق و غفلت آنها از اندیشیدن در راه درست و صواب نمیافزاید و این نیست جز به سبب بیماری دلها، عقلها و روانهایشان.
﴿قُل لَّوۡ کَانَ مَعَهُۥٓ ءَالِهَةٞ کَمَا یَقُولُونَ إِذٗا لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِی ٱلۡعَرۡشِ سَبِیلٗا٤٢﴾ [الإسراء: 42].
«بگو: اگر با او خدایانی دیگر بود چنانکه» مشرکان «میگویند، در آن صورت حتما در صدد جستن راهی بهسوی خداوند صاحب عرش برمیآمدند» یعنی: در آنصورت، آن خدایان ادعایی راهی میجستند تا با حق تعالی کشمکش کرده و بر او غلبه نمایند چنانکه شاهان و قدرتمندان با یکدیگر چنین کرده، بر سر قدرت پیکارها به راه میاندازند و کشتارها بهپا میکنند. یا معنی این است: در آنصورت، آن خدایان ادعاییای که شما به آنها به دیده واسطههایی برای خود نزد خدای یگانه مینگرید، خودشان حق تعالی را پرستش و نیایش کرده و در صدد قرب و نزدیکی به او بر میآمدند. پس شما دیگر چرا برای نزدیکی به خدا عزوجل به آستان آنها چنگ میزنید، در حالی که نیازی به این نیست که میان شما و او واسطهای وجود داشته باشد.
﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّٗا کَبِیرٗا٤٣﴾ [الإسراء: 43].
«او پاک و منزه است» تسبیح: به معنای تنزیه و پاکی است «و بسی والاتر» وبرتر «است از آنچه میگویند» این ستمگران؛ از سخنان زشت و بهتان های عظیم «به برتریای بزرگ» یعنی: خداوند عزوجل در نهایت بزرگی و در نهایت دوری از این پندارهایشان بوده و در برترین مراتب وجود قرار دارد زیرا او واجب الوجود و باقی باالذات است، درحالیکه فرزند گرفتن از ادنی مراتب وجود میباشد چه در میان قدیم و حادث و غنی و محتاج، منافاتی تام وجود دارد.
﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِیهِنَّۚ وَإِن مِّن شَیۡءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰکِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِیحَهُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ حَلِیمًا غَفُورٗا٤٤﴾ [الإسراء: 44].
«آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکه در آنهاست» از مخلوقاتی که دارای عقل وخردند ـ مانند فرشتگان و انس و جن ـ و نیز غیر آنان از موجوداتی که دارای عقل نیستند «او را تسبیح میگویند و هیچ چیز نیست مگر اینکه او را در حال ستایش تسبیح میگوید» به زبان قال یا به زبان حال. پس این معنی شامل همه مخلوقاتیمیشود که «شی» نامیده میشوند ـ هر چه که باشند ـ آری! تمام مخلوقاتگواهی میدهند به اینکه خداوند عزوجل آفریننده و تواناست «ولی شما تسبیح آنها را درنمییابید» و آنچه را که جمادات از تسبیح حق تعالی میگویند، نمیفهمید. بهقولی: خطاب متوجه کفاری است که از اندیشه و تدبر دراین نشانهها و از عبرتگرفتن از آنها روی برمیتابند «بیگمان او بردبار آمرزگار است» از بردباری وی است که شما را مهلت میدهد و از آمرزگاری وی است که توبهکاران شما رامؤاخذه نمیکند.
جمعی از مفسران گفتهاند: تسبیحگفتن تمام اشیا برای خداوند عزوجل بنابر حقیقت خود میباشد، یعنی اینکه: تمام اشیا بهطور حقیقی نه مجازی به تسبیح گفتنخداوند متعال ناطقاند ولی بشر این تسبیح آنها را نمیشنود و نمیفهمد. درحدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از ابیهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صفرمودند: «موری بدن یکی از انبیا علیهم السلام را گزید پس آن پیامبر امر کرد تا لانه مورچگان را آتش زدند آنگاه خداوند عزوجل به او وحی فرستاد که: به خاطر آزار یک مور، امتی از امتها را که برای من تسبیح میگفتند، آتش زدی؟!». ابنمسعود رضی الله عنه میگوید: «ما در حال خوردن غذا، تسبیح گفتن غذا را میشنیدیم». ابوذر رضی الله عنه روایت میکند که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سنگریزههایی را بهدست گرفتند پسصدای تسبیح گفتن آنها همانند آواز زنبور عسل شنیده میشد». همچنین نقل استکه صدای تسبیح سنگریزهها در دست ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنه شنیده میشد. نیز در حدیث شریف به روایت ابیسعید خدری رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «جن و انس و درخت و سنگ و کلوخ و هیچ چیز دیگر صدای مؤذن را نمیشنوند مگر اینکه برایش در روز قیامت گواهی میدهند».
پس با نگاهی به این روایات و دیگر روایاتی که نقل آنها در اینجا میسر نیست، در مییابیم که قول این گروه از مفسران بر قول کسانی از ایشان که میگویند: تسبیحگفتن جمادات مجازی و به زبان حال است نه به زبان قال، ترجیح دارد. ابنکثیر نیز قول اول را ترجیح داده است.
﴿وَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ جَعَلۡنَا بَیۡنَکَ وَبَیۡنَ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ حِجَابٗا مَّسۡتُورٗا٤٥﴾ [الإسراء: 45].
«و چون قرآن بخوانی، میان تو و کسانی که به آخرت ایمان ندارند، پردهای پوشیده قرار میدهیم» یعنی: کافران به سبب روگردانی و تغافل از قرائت تو، همانند کسانیاند که میان تو و آنان حجابی پوشاننده قرار دارد که آنها را از شنیدن قرائتت بازمیدارد. بهقولی معنی این است: میان تو و آنان پردهای قرار میدهیم که تو را نمیبینند و از آزارشان ایمن میمانی، درحالی که قرائت تو را نمیشنوند ونمیفهمند. به تأیید این قول نیز روایاتی آمده است؛ از آن جمله روایت ابنکثیر از اسماء دختر ابوبکر رضی الله عنه است که فرمود: «چون سوره ﴿تَبَّتۡ یَدَآ أَبِی لَهَبٖ﴾ [المسد: 1] نازل شد، ام جمیل زن ابولهب درحالیکه سنگ بر دست داشت و رجز میخواند، ولوله کنان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را میجست تا به ایشان حمله کند اما ایشان را که در کنار ابوبکر رضی الله عنه نشسته بودند، نمیدید».
از این آیه چنین بر میآید که منکران آخرت تحمل شنیدن آیات الهی را ندارند.
﴿وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَکِنَّةً أَن یَفۡقَهُوهُ وَفِیٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۚ وَإِذَا ذَکَرۡتَ رَبَّکَ فِی ٱلۡقُرۡءَانِ وَحۡدَهُۥ وَلَّوۡاْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِمۡ نُفُورٗا٤٦﴾ [الإسراء: 46].
«و بر دلهایشان پوششهایی مینهیم تا آن را نفهمند» آیا مراد از این پوششها همان حجاب ذکر شده در آیه قبل است، یا مراد حجابی دیگر افزون بر حجاب قبل میباشد؟ ابنجریر طبری ترجیح میدهد که مراد از آن حجابی دیگر افزون برآن پوششهاست «و در گوشهایشان سنگینیای» یعنی: کری و گرانیای قرار میدهیم. «و چون در قرآن پروردگار خود را به یگانگی یاد کنی» بی آنکه خدایانشان را نزد او شفیع آوری «با نفرت پشت میکنند» تا قرآن را نشنوند.
در بیان سبب نزول آمده است: جمعی از اشراف قریش به دیدار ابوطالب آمدند، در این اثنا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد خانه شدند و به قرائت قرآن پرداخته آیات توحید را مرور کردند، سپس فرمودند: «ای گروه قریش! (لاالهالاالله) بگویید تا با این کلمه عرب از آن شما شود و عجم برای شما مطیع گردد. اما آنها رو برگرداندند. همان بود که این آیهکریمه نازل شد.
﴿نَّحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَا یَسۡتَمِعُونَ بِهِۦٓ إِذۡ یَسۡتَمِعُونَ إِلَیۡکَ وَإِذۡ هُمۡ نَجۡوَىٰٓ إِذۡ یَقُولُ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا٤٧﴾ [الإسراء: 47].
«هنگامی که بهسوی تو گوش فرامیدارند، ما بهتر میدانیم که بهچه منظور گوش میدهند» یعنی: منظور آنان از گوش دادن به تو استهزا و استخفاف به تو و به قرآن است تا با به راه انداختن سر و صدا و همهمه در هنگامی که تو پروردگارت را بهیگانگی یاد میکنی، چنان غلغلهای ایجاد کنند که کسی صدایت را نشنود و پیامت را نفهمد «و نیز آنگاه که به نجوا میپردازند» یعنی: ما داناتریم به آنچه که در میان خویش مطرح میکنند آنگاه که پیرامون تکذیب و استهزای تو با هم راز گفته ونجوا میکنند؛ «وقتی که این ستمگران میگویند: جز مردی افسونشده را پیروی نمیکنید» که بر اثر جادو عقلش درهم و برهم گشته و از حد اعتدال خارج شده است.
﴿ٱنظُرۡ کَیۡفَ ضَرَبُواْ لَکَ ٱلۡأَمۡثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ سَبِیلٗا٤٨﴾ [الإسراء: 48].
«بنگر که چگونه برای تو مثلها زدند» باری گفتند که تو کاهنی، باری گفتند که جادوگری، باری گفتند که شاعری و باری گفتند که دیوانهای «پس گمراه شدند» از راه صواب در تمام این پندارهای خود «و در نتیجه راه به جایی نمیبرند» یعنی: بهسوی هدایت راه نمیتوانند برد، یا نمیتوانند بهسوی چنان طعن و تمسخری بر تو راه ببرند که عقلها آن را بپذیرد و باورها بدان منفعل شود.
﴿وَقَالُوٓاْ أَءِذَا کُنَّا عِظَٰمٗا وَرُفَٰتًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ خَلۡقٗا جَدِیدٗا٤٩﴾ [الإسراء: 49].
«و گفتند: آیا وقتی استخوانی چند و اعضایی پوسیده و از هم پاشیده شدیم» رفات: آنچه که در هم شکند و کهنه و پاشان گردد از همه اشیا. یعنی: آنگاه که بعد از مرگ بپوسیم و اجسادمان در هم پاشیده شود. بهقولی: رفات خاک است، یعنی: وقتی که خاک شویم «آیا به آفرینشی جدید برانگیخته میشویم؟» استفهام برای استبعاد و انکار است، یعنی: چنین چیزی را بسیار بعید و غیرقابل قبول میدانیم.
﴿۞قُلۡ کُونُواْ حِجَارَةً أَوۡ حَدِیدًا٥٠﴾ [الإسراء: 50].
«بگو: سنگ باشید یا آهن» یعنی: اگر سنگ یا آهن هم باشید، یقینا خداوند متعال شما را از نو باز میآفریند، چنان که ابتداء شما را آفرید و یقینا شما را میمیراند سپس زنده میکند چنانکه اولین بار شما را پدید آورد.
﴿أَوۡ خَلۡقٗا مِّمَّا یَکۡبُرُ فِی صُدُورِکُمۡۚ فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَاۖ قُلِ ٱلَّذِی فَطَرَکُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٖۚ فَسَیُنۡغِضُونَ إِلَیۡکَ رُءُوسَهُمۡ وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هُوَۖ قُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَکُونَ قَرِیبٗا٥١﴾ [الإسراء: 51].
«یا نوعی دیگر شوید از آنچه که در دلهای شما بزرگ مینماید» یعنی: یا از نوعی شوید که در امر تباین و تضاد با حیات، بزرگتر از سنگ و آهن اند اما بدانید که هرچه بشوید، خواه نخواه برانگیخته میشوید «پس خواهند گفت: چه کسی ما را بازمیگرداند» بهسوی حیات، بعد از آنکه خاک شدیم یا سنگ یا آهن یا چیزی سختتر از آنها گردیدیم؟ «بگو: همان کسی که نخستین بار شما را آفرید» یعنی: همان کسی شما را باز میآفریند که نخستین بار در هنگام آغاز آفرینشتان بی نمونه سابق یا تمثال و شکل متقدمی شما را پدید آورد و اختراع کرد «آنگاه سرهای خود را به طرف تو تکان خواهند داد» به علامت استهزا «و خواهند گفت: آن کی خواهدبود» یعنی: آن برانگیختن و اعاده مجدد چه وقت خواهد بود؟ «بگو: شاید که نزدیک باشد» یعنی: آن اعاده مجدد نزدیک است زیرا هر چه که آمدنی باشد نزدیک است پس به هوش باشید.
﴿یَوۡمَ یَدۡعُوکُمۡ فَتَسۡتَجِیبُونَ بِحَمۡدِهِۦ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثۡتُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا٥٢﴾ [الإسراء: 52].
«روزی که شما را بخواند» خداوند عزوجل بهسوی محشر «پس حمدگویان دعوت او را اجابت میکنید» یعنی: منقادانه و ستایشگرانه به دعوتش لبیک میگویید «و میپندارید که درنگ نکرده بودید» در دنیا یا در قبرهایتان «مگر» زمان «اندکی» یعنی: چون صحنههای هولناک قیامت را ببینید، دنیا در نظرتان کوچک و ناچیز مینماید.
﴿وَقُل لِّعِبَادِی یَقُولُواْ ٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُۚ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ یَنزَغُ بَیۡنَهُمۡۚ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ کَانَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٗا مُّبِینٗا٥٣﴾ [الإسراء: 53].
«و به بندگانم بگو: سخنی را که بهتر است بگویند» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به بندگان مؤمنم در مقام فرماندهی به ایشان بگو: در هنگام گفت و گو میان یک دیگر یا گفتوگو با مشرکان سخنی را بهکار برید که خوبتر و بهتر است زیرا خشونت و درشتی در کلام و گفتن سخنان بدوبیراه، چه بسا زمینه ساز نفوذ شیطان در میانتان و انگیزهساز نفرت و رمیدن کفار از اجابت دعوت حقتان گردد «چرا که شیطان میانشان را بههم میزند» یعنی: شیطان با فساد افگنی، القای دشمنی و تحریک مؤمنان علیه یکدیگر، در میان ایشان نزاع میافگند «همانا شیطان همواره برای آدمی دشمنی آشکار است» یعنی: او آشکار کننده، برملا سازنده و اعلان کننده دشمنی خود با انسان است، به همین سبب در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اینکه شخص سلاحی را بهسوی برادر مسلمان خویش نشانه گیری کند، نهی کردند زیرا شیطان او را وسوسه میکند و دستش را به نشانه روی برمیانگیزد پس چه بسا که او را با آن سلاح هدف قرار دهد آنگاه درگودالی از دوزخ درافتد.
﴿رَّبُّکُمۡ أَعۡلَمُ بِکُمۡۖ إِن یَشَأۡ یَرۡحَمۡکُمۡ أَوۡ إِن یَشَأۡ یُعَذِّبۡکُمۡۚ وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ عَلَیۡهِمۡ وَکِیلٗا٥٤﴾ [الإسراء: 54].
«پروردگار شما به حال شما داناتر است» ای مردم! پس او داناتر است به کسانی از شما که سزاوار هدایتند و به کسانی که این شایستگی را ندارند «اگر بخواهد بهشما رحم میکند و اگر بخواهد شما را عقوبت میکند» به قولی: این خطاب متوجه مشرکان است لذا معنی چنین است: اگر خدا عزوجل بخواهد به شما توفیق اسلامآوردن میدهد و بدینسان به شما رحم میکند، یا اگر راه عذاب را برگزیدید، شما را بر شرک میمیراند و عذابتان میکند «و تو را» ای محمد! «بر آنان نگهبان نفرستادهایم» یعنی: ما تو را به بازداشتنشان از کفر و اجبارشان بر ایمان برنگماردهایم بلکه وظیفه تو بلاغ است و بس.
﴿وَرَبُّکَ أَعۡلَمُ بِمَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَلَقَدۡ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِیِّۧنَ عَلَىٰ بَعۡضٖۖ وَءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا٥٥﴾ [الإسراء: 55].
«و پروردگارت به هرکه در آسمانها و زمین است داناتر است» که ذاتا چه و که هستند، داناتر است به حالشان و به استحقاق و شایستگیشان و داناتر است بهمراتبشان در طاعت و معصیت «و در حقیقت، بعضی از انبیا را بر بعضی برتری بخشیدهایم» و این اثری از آثار علم محیط ماست چنانکه ابراهیم علیه السلام را خلیل خویش خواندیم، موسی علیه السلام را کلیم خویش، عیسی علیه السلام را روح و کلمه خویش، بهسلیمان علیه السلام فرمانروایی عظیمی بخشیدیم و بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم گناهان قبل و بعد از بعثتشرا آمرزیدیم «فتح/2».
این آیه با حدیث شریف نقل شده در بخاری و مسلم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «انبیا را بر یک دیگر برتری ندهید»، منافاتی ندارد زیرا مراد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آنحدیث، برتری دادن از روی عصبیت است نه به مقتضای دلیل «و به داوود» کتاب «زبور را دادیم» که بهنام مزامیر داوود نامیده میشود و همه آن موعظه و اذکاراست. قتاده میگوید: «ما علما در میان خود میگفتیم: زبور دعایی است که بهداوود علیه السلام تعلیم داده شد و شامل تحمید و تمجید خدای عزوجل بود و در آن بیان حلال و حرام و احکام و حدودی وجود نداشت».
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِینَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا یَمۡلِکُونَ کَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنکُمۡ وَلَا تَحۡوِیلًا٥٦﴾ [الإسراء: 56].
«بگو» به کفار «کسانی را بخوانید که» آنان را «بهجای او» خدا «پنداشتید» مانند فرشتگان، عیسی، عزیر و جن که به دروغ آنها را خدا پنداشتید. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «در هر جایی از کتاب خدا عزوجل که کلمه (زعم) آمده است، بهمعنی دروغ میباشد» «پس» خواهید دید که آنها «نه اختیاری دارند که از شما دفع زیان کنند و نه آن را تغییر دهند» یعنی: خواهید دید که آن خدایان پنداری شما نه قادر به دفعکردن زیانی از شما هستند و نه قادر به برگرداندن و تغییردادن آن زیان از حالی بهحالی دیگر؛ و هرکس از این کار عاجز باشد، قطعا سزاوار الوهیت نیست.
ابنمسعود رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: گروهی از انسانها بهپرستش گروهی از جنیان میپرداختند پس آن جنیان مسلمان شدند درحالیکه آن انسیان همچنان به عبادتشان متمسک بودند، همان بود که خدای سبحان این آیه را نازل فرمود.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ یَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِیلَةَ أَیُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَیَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحۡذُورٗا٥٧﴾ [الإسراء: 57].
«آن کسانی که کافران آنان را میپرستند، خود بهسوی پروردگارشان تقرب میجویند» تا بدانند «که کدامیک از آنان به او نزدیکترند» یعنی: آن معبودانی که شما مشرکان بجز خدای یگانه لاشریک به خدایی میخوانید، اعم از فرشتگان، مسیح، برخی از جنیان و... خود مشتاقانه در طلب آنچه که به حق تعالی نزدیکشان گرداند، بهسوی او روی میآورند، با عمل صالح بهسوی او تقرب میجویند و با یکدیگر در این میدان رقابت میکنند تا بدانند که کدام یک از آنان به حق تعالی بهوسیله طاعت و عبادت نزدیکترند «و به رحمت وی امیدوارند و از عذابش میترسند» چنانکه غیر آنان به رحمت وی امیدوارند و از عذابش میترسند «چرا که عذاب پروردگارت همواره در خور پرهیز است» عذاب او درخور آن است که بندگان همه، اعم از فرشتگان، انبیا علیهم السلام و غیر آنان، همه از آن برحذر و بیمناک باشند.
﴿وَإِن مِّن قَرۡیَةٍ إِلَّا نَحۡنُ مُهۡلِکُوهَا قَبۡلَ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ أَوۡ مُعَذِّبُوهَا عَذَابٗا شَدِیدٗاۚ کَانَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡکِتَٰبِ مَسۡطُورٗا٥٨﴾ [الإسراء: 58].
«و هیچ شهری نیست مگر اینکه ما آن را پیش از روز قیامت به هلاکت میرسانیم» یعنی: هیچ شهری از شهرهای کفار نیست مگر اینکه بهزودی نابود گردانیده میشود؛ یا به وسیله مرگ طبیعی و «یا عذابکننده آنیم به عذابی سخت» مانند شمشیر، زلزله، غرق، آتش سوزی، سنگ باران و... که قبل از روز قیامت آنان را ریشهکن میکند «این» هشداری که ذکر شد از به هلاکت رساندن و تعذیب «در کتاب» یعنی: در لوح محفوظ «نوشته شده است» و به قلم رفته است پس هیچ برگشتی ندارد.
﴿وَمَا مَنَعَنَآ أَن نُّرۡسِلَ بِٱلۡأٓیَٰتِ إِلَّآ أَن کَذَّبَ بِهَا ٱلۡأَوَّلُونَۚ وَءَاتَیۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ مُبۡصِرَةٗ فَظَلَمُواْ بِهَاۚ وَمَا نُرۡسِلُ بِٱلۡأٓیَٰتِ إِلَّا تَخۡوِیفٗا٥٩﴾ [الإسراء: 59].
ممکن است کسی این سؤال را مطرح کند که چرا خدای عزوجل کفار را عذاب میکند، آیا جز عذاب هیچ بدیل دیگری وجود ندارد؟ آیا ممکن نیست با فرستادن معجزات بیشتر آنها را منقاد حق ساخت؟ پس خداوند عزوجل میفرماید: «و چیزی ما را از فرستادن نشانهها» یعنی: معجزات «بازنداشت، جز اینکه پیشینیان آن را» یعنی: معجزات را «دروغ شمرده بودند» و همین دروغ شمردن سبب عذاب عاجل آنان گردید پس اینان نیز پیر و سنت پیشینیانشانند لذا از نزول معجزات بیشتر، هیچ سودی نمیبرند.
در بیان سبب نزول آمده است: مردم مکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستند تا کوه صفا را برایشان طلا گردانیده و کوههای مکه را از آنان دور سازد تا از تنگنای آن رهیده در فضایی فراخ زندگی کنند. پس جبرئیل رضی الله عنه نزد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آمد وگفت: اگر میخواهی در خواستهای قومت برآورده میشود ولی اگر با وجود آن باز هم ایمان نیاورند، دیگر مهلت داده نمیشوند و اگر میخواهی با آنان از درمهلت درآیی، نیز اختیار با توست. آنگاه این آیه نازل شد. یعنی: اگر معجزات پیشنهادی آنان را بفرستیم و باز هم آن را تکذیب کنند، دیگر به شتاب مورد عذاب قرار گرفته و هرگز مهلت داده نمیشوند چنانکه سنت خدای سبحان در پیشینیان نیز همین بوده است.
سپس نمونهای عینی از اجرای این سنت را ارائه کرده، میفرماید: «و به» قبیله «ثمود ماده شتری دادیم» بر اثر پیشنهادشان «تا نشانهای باشد» دال بر راستگویی صالح علیه السلام در پیش چشمانشان «ولی به آن ستم کردند» یعنی: منکر آن شدند «و ما نشانهها را جز برای بیم دادن نمیفرستیم» یعنی: ما معجزات را جز به عنوان مقدمهای پیشاپیش عذاب برای بیم دادن تکذیب کنندگان نمیفرستیم تا شاید ایمان آورند پس اگر ایمان نیاوردند، قطعا عذاب بر آنان فرود میآید. یا ممکن است مراد از «آیات» وقوع حوادثی چون زلزلهها و توفانها باشد چنانکه ابنکثیر میگوید: «به ما حکایت کردهاند که در زمان ابنمسعود رضی الله عنه زلزله کوفه را لرزاند، او گفت: هان ای مردم! در حقیقت پروردگار شما عتابتان میکند پس عتاب او را دریابید و به خود آیید». همچنین روایت شده است که در عهد عمر رضی الله عنه مدینه چند بار لرزید پس او خطاب به مردم فرمود: «به خدا که بدعت آوردید! به خدا سوگند که اگر زمین لرزه تکرار شد، با شما چنین و چنان خواهم کرد!».
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِٱلنَّاسِۚ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلرُّءۡیَا ٱلَّتِیٓ أَرَیۡنَٰکَ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلنَّاسِ وَٱلشَّجَرَةَ ٱلۡمَلۡعُونَةَ فِی ٱلۡقُرۡءَانِۚ وَنُخَوِّفُهُمۡ فَمَا یَزِیدُهُمۡ إِلَّا طُغۡیَٰنٗا کَبِیرٗا٦٠﴾ [الإسراء: 60].
«و یاد کن هنگامی را که بهتو گفتیم: به راستی پروردگارت همه مردم را احاطه کرده است» یعنی: مردم همه در قبضه وی و تحت قدرت ویاند پس بیاعتنا از روگردانی آنان به راه دعوت خویش ادامه بده. بهقولی: مراد از مردم، مردم مکهاند و معنی این است: خداوند متعال بر آنان تواناست و بهزودی تو را بر آنان مسلط خواهد کرد پس بر عذاب کردنشان شتاب مکن «و آن رؤیایی را که به تو نمایاندیم، جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم» مراد از آن رؤیا: چشمدید عینی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سفر شبانه «اسراء» بود که در ابتدای سوره ذکر شد وخداوند عزوجل آن را «رؤیا» نامید زیرا در شب روی داد. مراد از آزمایش (فتنه): ارتداد گروهی بود که قبلا اسلام آورده بودند ولی هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنهارا از سفر اسرای خویش خبر دادند، آنها در این آزمایش ناکام شده و به ارتداد گراییدند. بهقولی دیگر: خدای سبحان کشتار قریش در بدر را به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در خواب نشان داد. «و» نیز «آن درخت لعنت شده در قرآن را» جز آزمایشی برای مردم قرار ندادیم، این درخت که در دورترین مکان از رحمت حق تعالی، یعنیدر قعر دوزخ قرار دارد عبارت است از: درخت «زقوم»، و آزمایش در آن از این قرار است که ابو جهل و غیر وی به مسلمانان گفتند: «رفیق شما به این پنداراست که آتش جهنم سنگ را میسوزاند اما در عین حال میگوید: در جهنم درخت میروید، آخر چگونه چنین چیزی ممکن است؟». همچنین روایت شده است که چون خدای سبحان از وجود درخت زقوم در جهنم خبر داد و نازل فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلۡنَٰهَا فِتۡنَةٗ لِّلظَّٰلِمِینَ٦٣ إِنَّهَا شَجَرَةٞ تَخۡرُجُ فِیٓ أَصۡلِ ٱلۡجَحِیمِ٦٤﴾ [الصافات: 63-64] ، قریش از آن سخت هراسان شدند پس ابوجهل دخترکی را دستور داد تا مقداری خرما و خامه (قیماق) را در هم آمیخته پیش او بیاورد آنگاه به یارانش گفت: زقوم بخورید، یعنی زقوم همین است و هراسان نباشید.
«و ما آنان را بیم میدهیم ولی جز بر طغیان شدید آنها نمیافزاید» یعنی: ما با نزول آیات آنان را بیم میدهیم ولی فرستادن آیات جز افزودن بر کفرشان هیچ فایدهای به حالشان نمیکند.
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ قَالَ ءَأَسۡجُدُ لِمَنۡ خَلَقۡتَ طِینٗا٦١﴾ [الإسراء: 61].
«و هنگامی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید پس همه جز ابلیس سجده کردند، گفت: آیا برای کسی که از گل آفریدهای سجده کنم؟» تفسیر نظیر این آیه درسورههای «بقره» و «اعراف» گذشت.
﴿قَالَ أَرَءَیۡتَکَ هَٰذَا ٱلَّذِی کَرَّمۡتَ عَلَیَّ لَئِنۡ أَخَّرۡتَنِ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَأَحۡتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُۥٓ إِلَّا قَلِیلٗا٦٢﴾ [الإسراء: 62].
«گفت» شیطان «به من خبر ده» پروردگارا! که چرا آدم را برمن برتری دادهای درحالیکه مرا از آتش آفریدهای و او را از گل؟ «اگر تا روز قیامت مهلتم دهی، قطعا فرزندانش را از ریشه بر میکنم» یعنی: قطعا بر آنان ـ با اغوا و گمراه سازی خویش ـ مسلط میشوم؛ چنانکه اسب ـ چون بر وی رسن و لگام زنند ـ به زیر استیلا کشیده میشود. آن ملعون این سوگند را از آنروی خورد که از نیرومندی نفوذ نیرنگ خود در بنیآدم آگاه بود و آگاه بود که میتواند در مجاری خون فرزندان آدم درآید. «جز اندکی از آنان» را که نیرنگم در آنان کارگر نیست. ایشان کسانیاند که خدای عزوجل از شر شیطان حفظشان کرده و ایشان را در پناه خویش نگاه داشته است چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ﴾ [الحجر: 42]. «بیگمان تو را بر بندگان مخصوص من تسلطی نیست مگر کسانی از گمراهان که از تو پیروی کنند»، و نیز در آیه (65) از همین سوره به این حقیقت پرداخته است.
﴿قَالَ ٱذۡهَبۡ فَمَن تَبِعَکَ مِنۡهُمۡ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤُکُمۡ جَزَآءٗ مَّوۡفُورٗا٦٣﴾ [الإسراء: 63].
«خداوند فرمود» به ابلیس «برو» و راهی را که انتخاب کردهای در پیش بگیر «که هرکس از آنان تو را پیروی کند» و اطاعت نماید «مسلما جهنم سزای همه شماست» یعنی: دوزخ سزای ابلیس و پیروانش هست «که کیفری تمام است» یعنی: جهنم کیفری تمام و کامل برای شماست که هیچ از کیفرتان کاسته نمیشود.
﴿وَٱسۡتَفۡزِزۡ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتَ مِنۡهُم بِصَوۡتِکَ وَأَجۡلِبۡ عَلَیۡهِم بِخَیۡلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ وَعِدۡهُمۡۚ وَمَا یَعِدُهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا٦٤﴾ [الإسراء: 64].
«و از آنان هر که را توانستی با آواز خود تحریک کن» یعنی: آنان را با وسوسه و آوای عصیان برانگیز خویش سبک گردان و از جا بلغزان؛ دعوت کنان بهسوی معصیت من. آواز شیطان: دعوت او بهسوی معصیت حق تعالی است و هر کسیکه بهسوی نافرمانی خدای سبحان دعوت کند، او در واقع منادی شیطان است وصدای او صدای شیطان میباشد.
روایت شده است که ابنعمر رضی الله عنه آواز نینوازی را شنید که نی مینواخت پس انگشتان خود را بر گوشهای خویش نهاد و مرکب خود را از راه به کناری کشید وبه خادمش نافع گفت: ای نافع! آیا هنوز آواز او را میشنوی؟ نافع میگوید: گفتم، آری! پس همچنان انگشتانش در گوشهایش بود، باز میپرسید و من میگفتم: آری! تا آنکه گفتم: نه! دیگر آواز وی را نمیشنوم. آنگاه دستانش را از گوشهایش برداشت و مرکبش را به راه باز آورد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که صدای نیلبک چوپانی را شنیدند پس چنان کردند که من اکنون کردم. از این جهت قرطبی میگوید:«صدای نی، صدای مغنی و صدای موسیقی در بزمهای لهو، صدای شیطان است زیرا صدای هر دعوتکنندهای بهسوی معصیت خداوند عزوجل ، صدای شیطان میباشد». «و با سواران و پیادگانت بر آنان بانگ درده» یعنی: هر چه در توان داری علیه آنان به کار گیر و هیچ کوتاهی نکن ولشکریان سواره و پیادهات را بر فرزندان آدم بتازان تا تو را برآنان یاری دهند. ابنکثیر میگوید: «این امر خداوند متعال به شیطان، امری قدری است نه امریشرعی». «و با آنان در اموال و فرزندان شریک شو» مشارکت شیطان در اموال بنیآدم، عبارت است از: هر تصرفی در اموال که با راه و روش شرع مخالف باشد،چه با گرفتن مال به ناروا باشد و چه با نهادن مال در غیر حق؛ همچون غصب ودزدی و ربا. اما مشارکت شیطان در فرزندان، عبارت است از: مدعی شدن فرزندبی وجود سببی شرعی، بهدست آوردن فرزند با زنا، نامگذاری فرزندان به نامهای غیرشرعیای مانند عبداللات و عبدالعزی، کشتن فرزندان از ترس فقر، زنده به گورکردن دختران و درآوردن فرزندانشان بر آیین کفریای که خود در آن هستند پس همه این معانی و نظایر آن از مصادیق مشارکت شیطان با انسانها در اموال و اولادشان است. در حدیث شریف آمده است: «اگر یکی از شما آنگاه کهمیخواهد با همسرش مقاربت نماید بگوید: «باسمالله، اللهم جنبنا الشیطان وجنبالشیطان ما رزقتنا». «به نام خدا، خدایا! ما را از شیطان برکنار گردان و شیطان را ازآنچه که به ما روزی دادهای بر کنار کن! پس اگر در میان آن دو به سبب اینمقاربت فرزندی مقدر شود، شیطان هرگز به او زیانی نمیرساند». «و به آنان وعده بده» فراء میگوید: «یعنی به آنان بگو: نه بهشتی در کار است و نه دوزخی پسهر چه میخواهید بکنید! و به آنان وعده بده که برانگیخته نمیشوند و نظایر این از وعدههای میان تهی دیگر». «و شیطان جز فریب به آنها وعده نمیدهد» شاهولیالله دهلوی میگوید: «این تصویری است از سعی و تلاش شیطان در گمراه کردن اولاد آدم، همچون عمل رئیس دزدان که چون دهی را غارت کند بهسواران و پیادگان خود بانگ در میدهد که هلا! از این سو بگیرید، از آنسو ببندید...».
﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٞۚ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ وَکِیلٗا٦٥﴾ [الإسراء: 65].
«در حقیقت، تو را بر بندگان من» مراد حق تعالی بندگان مؤمن ویاند «هیچ تسلطی نیست» یعنی: تو را برآنان تسلطی ـ با تبدیل کردن ایمانشان بهکفر ـ نیست ولی تسلط تو بر آنان فقط با آرایشدادن عصیان است «و کارسازی چون پروردگارت بس است» پس بندگان خالص و مخلصم بر حمایت و کارسازیام تکیه میکنند و من هم کید شیطان را از آنان بازداشته و آنها را از اغوای وی درپناه خویش نگه میدارم. در حدیث شریف آمده است: «در حقیقت، مؤمن شیاطین خود را چنان مقهور میگرداند چنانکه یکی از شما شتر خویش را در سفر به فرمان خویش در میآورد».
﴿رَّبُّکُمُ ٱلَّذِی یُزۡجِی لَکُمُ ٱلۡفُلۡکَ فِی ٱلۡبَحۡرِ لِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا٦٦﴾ [الإسراء: 66].
«پروردگار شما کسی است که برای شما کشتیها را در دریا روان میکند» و بهحرکت درمیآورد «تا از فضل او طلب کنید» یعنی: تا امکان سفر در کشورها وبارگیری کالاها را بیابید و در نتیجه از رزقی که حق تعالی بر بندگانش تفضل کرده است، سودمند شوید «چرا که او همواره بر شما مهربان است» و از مهربانی اوست که شما را بهسوی مصالح دنیایتان راهنمایی کرده است پس این امر شکرگزاری وایمانتان را اقتضا میکند نه کفر و عصیانتان را.
﴿وَإِذَا مَسَّکُمُ ٱلضُّرُّ فِی ٱلۡبَحۡرِ ضَلَّ مَن تَدۡعُونَ إِلَّآ إِیَّاهُۖ فَلَمَّا نَجَّىٰکُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ أَعۡرَضۡتُمۡۚ وَکَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ کَفُورًا٦٧﴾ [الإسراء: 67].
«و چون در دریا بلایی دامنگیرتان شود» و در وضعی قرار گیرید که بیم غرق شدن و صدمه دیدن داشته باشید «هرکه را که جز او» از خدایان و یاوران «میخوانید ناپدید میگردد» و یادشان از خاطرتان میرود لذا در آن هنگام آنچهرا که جز حق تعالی به خدایی و فریادرسی خود میخواندید ـ اعم از بتان، یا جنیان، یا فرشتگان، یا بشر ـ همه گموگور میشوند و شما از آنها بریده ومخصوصا به حق تعالی رجوع میکنید زیرا هر یک از شما به علم فطریای که هرگز قادر به دفعکردن آن نیست میداند که بتان و مانند آنها هیچکارهاند و در چنین حالی بهکارش نمیآیند «پس چون شما را بهسوی خشکی رهانید، رویگردان میشوید» از اخلاص برای حق تعالی و یگانهپرستی وی لذا بهسوی خواندن بتانتان و یاریجستن از آنان برمیگردید «و انسان کفور است» یعنی: بسیار ناسپاس نعمتهای خداوند عزوجل است.
ابنکثیر روایت میکند: «عکرمه فرزند ابوجهل در فتح مکه فرار کرد و سوار کشتی شد تا از راه دریا به حبشه بگریزد پس در دریا بادی تند و طوفانی بر کشتینشینان یورش آورد، در این هنگام سرنشینان کشتی به یکدیگر گفتند: حالا دیگر هیچ نیرویی نمیتواند این بلا را از ما دفع کند، جز اینکه همه از سر اخلاص خدای یگانه را بخوانیم! در این هنگام بود که عکرمه با خود گفت: سوگند به خدا که اگر در دریا کسی جز او به کار انسان نمیآید، در خشکی هم بهکار وی نمیآید؛ بار خدایا! با تو عهد میبندم که اگر مرا به سلامت از دریا بیرون آری، میروم و دستم را در دست محمد صلی الله علیه و آله و سلم میگذارم، چه بسا که او را با گذشت ومهربان بیابم. پس از دریا به سلامت رهید و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت و اسلام آورد و اسلامش بسی پایدار شد ـ که خدای عزوجل از او راضی باد».
﴿أَفَأَمِنتُمۡ أَن یَخۡسِفَ بِکُمۡ جَانِبَ ٱلۡبَرِّ أَوۡ یُرۡسِلَ عَلَیۡکُمۡ حَاصِبٗا ثُمَّ لَا تَجِدُواْ لَکُمۡ وَکِیلًا٦٨﴾ [الإسراء: 68].
«آیا ایمن شدهاید» یعنی: همینکه از دریا نجات یافتید، احساس امنیت کرده و باز از حق روگردان شدید مگر غافل از آنید؛ همان ذاتی که بر نابود کردن شما دردریا توانا بود، همینگونه تواناست «از اینکه شما را در کناری از خشکی به زمین فرو برد» خسف: آن است که زمین یک چیز را در خود فرو برد. بدینگونه خداوند متعال آنهارا از غفلت و ایمنزدگی پس از نجات از دریا، بر حذر ساخت «یا بر شما باد تندی سنگریزه افگن بفرستد» یعنی: آیا ایمن شدهاید از اینکه حق تعالی شنبادی تند بر شما بفرستد. حاصب: بادی است تند که سنگریزههای کوچک را با خود برمیدارد و بر هر چه و هرکه هست، محکم میکوبد «سپس برای خود هیچ وکیلی نیابید» یعنی: آنگاه نگهبان و یاریگری برای خود نمییابید که شما را از عذاب خدا عزوجل باز دارد پس بدانید که تنها جای نگرانکننده و برهم زننده امنیت شما، محیط دریا نیست بلکه حق تعالی قادر است تا در خشکی نیز شما را غرق خاک ولایولجن کند و از آن بالا نیز بر شما طوفانی هلاکتبار فروفرستد پس عاقل باید در هر حالی از خداوند عزوجل بیمناک باشد.
﴿أَمۡ أَمِنتُمۡ أَن یُعِیدَکُمۡ فِیهِ تَارَةً أُخۡرَىٰ فَیُرۡسِلَ عَلَیۡکُمۡ قَاصِفٗا مِّنَ ٱلرِّیحِ فَیُغۡرِقَکُم بِمَا کَفَرۡتُمۡ ثُمَّ لَا تَجِدُواْ لَکُمۡ عَلَیۡنَا بِهِۦ تَبِیعٗا٦٩﴾ [الإسراء: 69].
«یا مگر ایمن شدهاید» ای کسانی که به یگانگی ما در دریا معترف گشته ولی در خشکی باز سر خود گرفته به آستان بتان رفتید؛ «از اینکه» حق تعالی «بار دیگر شما را به دریا بازگرداند» و بدین گونه انگیزههایتان را بهسوی سفر دریا وسوار شدن بر کشتی تقویت کند «و تندبادی شکننده بر شما بفرستد» قاصف: بادیتند است که صدایی محکم و هولانگیز دارد، یا بادی شکننده است که همه چیز و از جمله کشتی را درهم میکوبد «و به سزای آنکه کفر ورزیدید» یعنی: به سبب کفرتان «غرقتان کند آنگاه برای خود هیچ مؤاخذهکنندهای بر ما به سبب آن غرق نیابید؟» یعنی: هیچ خونخواهی را نمییابید که ما را در برابر آنچه با شما کردهایم، مورد پیگرد قرار دهد و بنابراین، انتقام شما را از ما بگیرد.
﴿۞وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِیلٗا٧٠﴾ [الإسراء: 70].
سپس حق تعالی نعمتهایش را بر بنی آدم به یاد آورده و میفرماید: «و بهراستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم» زیرا آنان را بر این هیأت نیکو آفریده و بهنطق و عقل و تمییز و صورت خوب و قامت معتدل ممتازشان گردانیدیم چنانکه مختصات فراوان دیگری چون بهرهگیری از غذاها و نوشیدنیها و پوشیدنیها را به آنان عنایت کردیم، به گونهای که نظیر این ویژگیها در سایر انواع جانداران وجود ندارد و نیز گرامیشان داشتیم با مسلط ساختنشان بر سایر خلق و مسخر کردن سایر مخلوقات برایشان و نیز گرامیشان داشتیم با دادن موهبت سخنگفتن، خط نوشتن و فهمیدن زیرا بزرگترین شاخص گرامیداشت فرزندان آدم، موهبت عقل است «و آنان را در خشکی برنشاندیم» بر چهارپایان و آنچه که خود ازوسایل سواری دیگر میسازند «و» در «دریا» بر کشتیها «و به آنان از پاکیزگیها روزی دادیم» یعنی: از غذاها و نوشیدنیهای لذیذ و رنگارنگ و پوشیدنیهای فاخر «و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم» از سایر حیوانات و اصناف مخلوقات «به فضیلتی آشکار فضیلت دادیم» پس بر فرزندان آدم است که این همه فضل ونعمت و تکریم و تجلیل الهی را دریافته و آنها را به شکر و سپاس مقابله کنند و ازکفران و ناسپاسی پروردگار برحذر باشند.
مراد آیه کریمه، برتری دادن جنس بنیآدم بر بسیاری از مخلوقات دیگر است بنابراین، لزوما از آن تفضیل همه افراد بنیآدم برنمیآید. اما در باره این موضوع که آیا انسان برتر است یا فرشته؟ جمهور علما بر آنند که خواص بشر ـ چون پیامبران ـ از خواص فرشتگان برترند، صدیقان بشر از عوام فرشتگان برترند، خواص فرشتگان از عامه بشر و عامه فرشتگان از عامه بشر برترند.
﴿یَوۡمَ نَدۡعُواْ کُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡۖ فَمَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ بِیَمِینِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَقۡرَءُونَ کِتَٰبَهُمۡ وَلَا یُظۡلَمُونَ فَتِیلٗا٧١﴾ [الإسراء: 71].
«روزی» را به یاد آورید «که هر گروهی را با امامشان فرامیخوانیم» مراد از امام: کتابی است که بر آنان نازل شده است پس اهل تورات با تورات فراخوانده میشوند و اهل انجیل با انجیل و اهل قرآن با قرآن آنگاه چنین مورد خطاب قرارمیگیرند: ای اهل تورات! ای اهل انجیل! ای اهل قرآن! یا مراد از امام: پیامبر و پیشوایشان است «پس هرکس کارنامه اعمالش را به دست راستش دهند» از این گروه فراخوانده شدگان «آن گروه کارنامه خود را» که به ایشان داده شده است «میخوانند و به قدر یک فتیلی ستم کرده نمیشوند» یعنی: از پاداشهایشان به اندازه فتیلی کم نمیشود. فتیل: نخکی است که در شگاف میانی هسته خرما قرار دارد.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر این آیه کریمه و وصف محاسبه روز حشر فرمودند: «یکی از فرزندان آدم فراخوانده شده و نامه اعمال وی به دست راستش داده میشود آنگاه پیکرش بزرگ و بلند و رخسارش سپید گردانیده میشود و بر سرش تاجی درخشان از مروارید نهاده میشود، سپس او بهسوی یارانش میرود و چون ایشان از دوردست او را میبینند، میگویند: بارخدایا! او را نزد ما بیاور و برای ما به سبب او برکت بده پس نزد آنان میآید وبه ایشان میگوید: مژده باد شما را! زیرا برای هر یک از شما نظیر این است. اما کافر: چهرهاش سیاه گردانیده شده و در پیکرش امتداد داده میشود پس یاران وی او را میبینند و میگویند: پناه میبریم به خدا از او و از شرش؛ بار خدایا! او را نزد ما نیاور. اما او نزد آنان میآید. میگویند: بارخدایا! او را از ما دور کن. میگوید: خدا دورتان گرداند، آخر برای هر یک از شما مانند این است».
﴿وَمَن کَانَ فِی هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِیلٗا٧٢﴾ [الإسراء: 72].
«و هر که در این» دنیا «کور باشد» یعنی: کوردل و فاقد بصیرت معنوی باشد بهطوری که توان نگرش در حجتها، آیات و برهانهای خداوند عزوجل را نداشته باشد «پس او در آخرت نیز کور است» یعنی: کور چشم است و خداوند متعال کوری دل وی در دنیا را به کوری چشمش در آخرت سزا میدهد. احتمال دارد که مراد از کوری وی در آخرت نیز، کوری دل وی از دیدن حجت باشد «و» او «از راه خطا کنندهتر است» نسبت به دنیا، بهطوری که راه نجات را هرگز نیافته و به راه هدایت ابدا دسترسی ندارد.
﴿وَإِن کَادُواْ لَیَفۡتِنُونَکَ عَنِ ٱلَّذِیٓ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ لِتَفۡتَرِیَ عَلَیۡنَا غَیۡرَهُۥۖ وَإِذٗا لَّٱتَّخَذُوکَ خَلِیلٗا٧٣﴾ [الإسراء: 73].
«و نزدیک بود که تو را از آنچه بهسویت وحی کردهایم، به فریب باز دارند تا غیر از آن را بر ما بربندی».
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: مشرکان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: بیا و خدایان ما را مساس کن آنگاه ما همراه تو به دینت درمیآییم! همان بود که خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد و به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خاطرنشان کرد که اجابت درخواست آنان، مخالفت با حکم قرآن و افترا برخدای سبحان است «و در آن صورت تورا به دوستی خود میگرفتند» یعنی: اگر از خواهشهایشان پیروی میکردی، آنها با تو دست دوستی و صمیمیت میدادند آنگاه از دوستی و ولایت من خارج میگشتی.
﴿وَلَوۡلَآ أَن ثَبَّتۡنَٰکَ لَقَدۡ کِدتَّ تَرۡکَنُ إِلَیۡهِمۡ شَیۡٔٗا قَلِیلًا٧٤﴾ [الإسراء: 74].
«و اگر تو را استوار نمیداشتیم» برحق و معصوم نمیداشتیم از موافقت و همراهی با آنان «نزدیک بود که میل کنی» و گرایشیابی «بهسوی آنان اندک میلی» ولی عصمت الهی تو را دریافت و تو را از کمترین حد تمایل به آنان نیز بازداشت.
سعید بن جبیر رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشغول استلام حجرالاسود بودند که مشرکان راه را برایشان گرفتند و گفتند: به تو اجازه نمیدهیم که دیگر بار استلام کنی تا بر خدایان ما دستی نکشی. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باخود گفتند: بر من چه زیانی خواهد داشت که دستی بر آنها بکشم و بعد از آن بهمن اجازه دهند که حجرالاسود را استلام کنم؟ زیرا خداوند متعال میداند که من از این کار در دل خویش نفرت دارم. اما خدای عزوجل از این اندک چیز هم اباورزید و این آیه را نازل فرمود.
﴿إِذٗا لَّأَذَقۡنَٰکَ ضِعۡفَ ٱلۡحَیَوٰةِ وَضِعۡفَ ٱلۡمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَکَ عَلَیۡنَا نَصِیرٗا٧٥﴾ [الإسراء: 75].
«در آن صورت» اگر حتی اندک میلی هم بهسوی آنان میکردی «حتما تو را دوبرابر عذاب زندگانی و دو چندان عذاب مرگ میچشانیدیم» یعنی: در آن صورت البته عذابت هم در دنیا و هم در آخرت دوبرابر عذاب مشرکان میگردید «آنگاه برای خود مددکنندهای در برابر ما نمییافتی» که تو را یاری داده و این عذاب را از تو دفع کند.
﴿وَإِن کَادُواْ لَیَسۡتَفِزُّونَکَ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ لِیُخۡرِجُوکَ مِنۡهَاۖ وَإِذٗا لَّا یَلۡبَثُونَ خِلَٰفَکَ إِلَّا قَلِیلٗا٧٦﴾ [الإسراء: 76].
«و نزدیک بود که تو را از این سرزمین بلغزانند تا تو را از آنجا بیرون کنند» یعنی: چیزی نمانده بود که با تحریک خود تو را به خروج از سرزمین مکه وادارند تا از آن بیرون روی ولی نهایتا به این کار توفیق نیافتند و این توطئهشان به سرانجام نرسید بلکه خدای عزوجل آنان را از اخراجت بازداشت تا خود ـ بعد از آنکه قصد جانت را کردند ـ به فرمان ما هجرت کنی «و در آن صورت آنان هم پس از تونمیماندند» یعنی: اگر موفق میشدند که تو را از مکه اخراج کنند آنگاه بعد ازبیرون ساختنت زنده باقی نمیماندند «مگر» زمان «اندکی» زیرا نابود ساخته میشدند.
در بعضی از روایات در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: مشرکان یا برخی از یهودیان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند؛ اگر تو بهراستی پیامبری، در اینجا نمان و بهسرزمین شام برو زیرا شام سرزمین انبیا علیهم السلام است، تو را چه جای درنگ در این سرزمینی که هیچ تناسبی با نبوتت ندارد؟ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این اندیشه افتادندکه از جزیرهالعرب بیرون روند، این بود که آیه کریمه نازل شد آنگاه به بارگاه خدای عزوجل دعا کردند: «اللهم لا تکلنی إلى نفسی طرفة عین: خدایا! مدتچشم برهم زدنی نیز مرا به خودم وامگذار».
﴿سُنَّةَ مَن قَدۡ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَکَ مِن رُّسُلِنَاۖ وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحۡوِیلًا٧٧﴾ [الإسراء: 77].
«این» سنت که چون امتها پیامبران خود را از میان خود اخراج میکردند، یا آنان را به قتل میرساندند، عذاب بر آنان نازل میشد «همان سنتی است که همواره در میان آنان که پیش از تو فرستادهایم برقرار بوده است و برای سنت ما هیچ تبدیلی نخواهی یافت» یعنی: عادت و سنت خداوند عزوجل بر هر چه رفته باشد، هیچکس نه قادر به برگرداندن آن است و نه در آن امکان تغییری وجود دارد.
ممکن است کسی بپرسد که مگر مشرکان مکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از آن اخراج نکردند؟ پاسخ این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود به فرمان پروردگار خویش از آن هجرت کردند.
﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوکِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا٧٨﴾ [الإسراء: 78].
سپس مجموعهای از اوامر خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صادر میشود و صدور این اوامر در این سیاق قرآنی، مفید آن است که اجرای آنها پاسخ مناسبی در برابر کوششهای انحرافگرایانه دشمنان، و تعبیری عملی از شکر نعمت است.
«نماز را از وقت زوال آفتاب» از میانه آسمان و برگشت آن از جانب مشرق به جانب مغرب «برپا دار» که این نماز، عبارت از نماز ظهر است «تا نهایت تاریکیشب» که مراد از آن: دو نماز مغرب و عشاء است. غسق: بههم آمدن شب وتاریکی آن است. بنابراین، از زوال خورشید تا نهایت تاریکی شب، چهار نماز ـ یعنی نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء ـ را دربر میگیرد «وقرآن خواندن صبح را لازم گیر» مراد: خواندن نماز صبح است زیرا قرائت در نماز صبح، طولانی خوانده میشود. پس «قرآن خواندن صبح» هم نماز پنجم است. به این ترتیب، آیه کریمه جامع هر پنج نماز است «بیگمان قرآن خواندن صبح همواره مقرون به حضور فرشتگان است» یعنی: فرشتگان شب و فرشتگان روز در نماز صبح حاضر میشوند زیرا هر دو گروه در این هنگام گرد هم میآیند چنانکه این خبر در حدیث صحیح آمده است.
﴿وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّکَ عَسَىٰٓ أَن یَبۡعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا٧٩﴾ [الإسراء: 79].
«و پاسی از شب را زنده بدار» تهجد: نمازگزاردن در شب بعد از بیدار شدن از خواب است. در حدیث شریف آمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: بعد ازنمازهای فرض کدام نماز افضل است؟ فرمودند: «نماز شب». «که این نماز شب نافلهای مخصوص توست» افزون بر فرائض. بهقولی: نماز شب (تهجد) برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرض بود و برای امتشان نافله است «باشد که پروردگارت تو را بهمقامی محمود برساند» مقام محمود: مقامی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن به شفاعت عظمی برای تمام مردم در روز قیامت میایستند تا پروردگار متعال آنان را از آن شدت و زحمت جانفرسا بیرون آورد پس اهل محشر جملگی آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم را بر این مقام میستایند، در حالی که «لوای حمد» در دست مبارک آن سید و سالار کونین و آن امام اولین و آخرین است.
ابنکثیر احادیث متعددی را در شرح این مقام نقل کرده و با بیان مقدمهای که ناظر بر بسیاری از این احادیث است میگوید: «در روز قیامت برایرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خصلتها و تشریفات مخصوصی وجود دارد که هیچ کس در آنها با ایشان برابر نیست زیرا:
ـ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم اولین کسی هستند که زمین از پیکر مطهرشان شکافته میشود.
ـ ایشان بهسوی محشر سواره برانگیخته میشوند.
ـ برایشان در محشر پرچمی است که آدم و همه فرزندان وی در زیر پرچم ایشان قرار دارند.
ـ برایشان در محشر حوضی است که خلقی بسیار بر آن وارد میشوند.
ـ برایشان نزد خدای عزوجل شفاعت عظمی است تا حق تعالی بر اثر شفاعت ایشان، برای فیصله دادن نهایی میان خلایق تشریف آورد و این بعد از آن است که مردم این شفاعت را از آدم درخواست میکنند، سپس از نوح، آنگاه از ابراهیم، سپس از موسی و آنگاه از عیسی علیهم السلام اما همه آنها میگویند که ما اهل این شفاعت نیستیم. پس سرانجام نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم میآیند و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ درخواستشان میگویند: «من اهل آنم! من اهل آنم!».
ـ از جمله این تشریفات: شفاعت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حق گروههایی از مردم است که فرمان افگندنشان در دوزخ صادر شده ولی در اثر شفاعت ایشان از دوزخ برگردانده میشوند و این نوع دیگری از شفاعت است که غیر از شفاعت عظمی برای جملگی خلایق میباشد.
ـ از جمله این تشریفات یکی این است که ایشان اولین پیامبران در قضاوت میان امتشان هستند، یعنی امتشان اولین امتی است که خداوند عزوجل حساب کارشان رافیصله میدهد.
ـ ایشان اولین پیامبران در گذراندن امت خویش از پل صراط اند.
ـ ایشان اولین کسی هستند که در بهشت شفاعت میکنند. و این نوع دیگری از شفاعت خاصه است.
ـ ایشان اولین کسی هستند که به بهشت وارد میشوند و امتشان نیز قبل از همه امتهای دیگر به بهشت داخل میشوند.
ـ ایشانند که برای بلند بردن درجات گروههایی شفاعت میکنند که اعمالشان در حد و اندازه آن درجات نیست و این نوع دیگری از شفاعت خاصه است.
ـ ایشان صاحب «وسیله» ای هستند که برترین منزلت در بهشت است، که این منزلت جز برای آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، لایق شأن هیچ کس دیگری نیست.
ـ چون خدای عزوجل در حق گنهکاران اذن شفاعت دهد، فرشتگان و پیامبران و مؤمنان صالح همه برایشان شفاعت میکنند اما آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حق خلقیعظیم شفاعت میکنند که هیچ کس جز خداوند عزوجل شمارشان را نمیداند پس هیچکس همانند ایشان شفاعت نمیکند».
از جابربنعبدالله رضی الله عنه روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «هر کس در هنگام شنیدن أذان بگوید: اللهم رب هذه الدعوة التامة والصلاة القائمة آت محمداً نِ الوسیلة والفضیلة وابعثه مقاماً محموداً الذی وعدته قطعا شفاعت من بر وی در روز قیامت حلال میشود».
﴿وَقُل رَّبِّ أَدۡخِلۡنِی مُدۡخَلَ صِدۡقٖ وَأَخۡرِجۡنِی مُخۡرَجَ صِدۡقٖ وَٱجۡعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلۡطَٰنٗا نَّصِیرٗا٨٠﴾ [الإسراء: 80].
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه هنگامی نازل شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هجرت مأمور شدند. «و بگو: پروردگارا! داخل کن مرا به طرز پسندیده و بیرون آور مرابه طرز پسندیده» مراد: داخل کردن آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه و بیرون آوردنشان ازمکه است به ورودی عزتمندانه و بیرونآوردنی پیروزمندانه همراه با مدد و نصرتحق تعالی. ولله الحمد که چنین شد «و برای من از سوی خویش سلطهای یاریبخش» یعنی: حجتی آشکار و مقهور کننده «قرار ده» که مرا با آن بر تمام مخالفانم پیروز گردانی. بهقولی: آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم مأمور شدند تا از پروردگارشان سلطه و دولت دنیوی نیرومندی درخواست کنند که بهوسیله آن دولت و قوت، پایگاهی از عزت برایشان برپا شود تا در نتیجه، شأن و شوکت دین حق برقرارگردد و نصرت حق تعالی همه وقت شامل حالشان باشد. و لله الحمد که چنین شد؛ و خدای عزوجل برای آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم پایههای دولتی کریمه و مقتدر را در مدینه برافراشت. ابنکثیر میگوید: «این قول راجح تر است».
﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ کَانَ زَهُوقٗا٨١﴾ [الإسراء: 81].
«و بگو: حق آمد» یعنی: آنچه که خداوند عزوجل به پیامبرش از ظهور و پیروزی اسلام وعده داده بود، تحقق یافت «و باطل نابود شد» یعنی: شرک از میان برافتاد و مضمحل شد «هرآینه باطل همواره نابودشدنی است» زیرا باطل در ماهیت وجوهره عناصر خود از مایههای بقا برخوردار نیست بلکه حیات موقت خویش را از عوامل خارجی و تکیهگاههای غیرطبیعی استمداد میکند پس چون این تکیهگاهها سست شوند، باطل نیز فرومیپاشد؛ اما حق عناصر وجودی خویش را از ذات وماهیت خود بر میگیرد. بخاری و مسلم از ابنمسعود رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه در حالی وارد آن شدند که بر گرداگرد خانه کعبه سیصد و شصت بت نصب شده بود پس با چوبی که در دست داشتند برآن بتان میکوبیدند و این آیه را میخواندند: ﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ کَانَ زَهُوقٗا٨١﴾ [الإسراء: 81].
﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ ٱلظَّٰلِمِینَ إِلَّا خَسَارٗا٨٢﴾ [الإسراء: 82].
«و از قرآن فرود میآوریم آنچه را که شفاست» برای دلها از بیماریهای باطنی آنها؛ با زوال جهل و ازبین رفتن شک و شبهه و گمراهی از آنها. به قولی: این شفا شامل امراض ظاهری نیز میشود. چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طلب شفا با قرآن را تأیید کردند و در اینباره روایاتی صحیح در دست است؛ از آن جمله تأیید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دم و دعای یکی از اصحاب است که با خواندن سوره فاتحه شخص مارگزیده را درمان کرد. «و» نیز فرود میآوریم از قرآن آنچه را که «برای مؤمنان رحمت است» زیرا قرآن کریم دربرگیرنده علوم سودمندی است که صلاح دین و دنیا درآنهاست و نیز به سبب آنکه در تلاوت قرآن و تدبر خاشعانه در آن، پاداشی عظیم و آمرزش و خشنودیای بزرگ از جانب الله عزوجل وجود داردکه به دخول بهشت و نجات از عذاب دوزخ میانجامد «ولی» قرآن «بر ستمگران» که تکذیب به دین حق و قرآن را بهجای تصدیق آن نهادهاند «جز زیان نمیافزاید» یعنی: جز هلاکت و نابودی نمیافزاید زیرا شنیدن قرآن آنها را شدیدا بر سر غیظ و خشم آورده و انگیزه تمرد و سرکشی را در آنان بالا میبرد، که بر اثر آن به ارتکاب بیشتر زشتیها و مفاسد روی میآورند و در نتیجه هلاک میشوند.
قرار گرفتن این آیه بعد از اوامر چهارگانه سابق، مشعر بر آن است که شفا و رحمت در اجرای این اوامر است.
﴿وَإِذَآ أَنۡعَمۡنَا عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ أَعۡرَضَ وَنََٔا بِجَانِبِهِۦ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ کَانَ یَُٔوسٗا٨٣﴾ [الإسراء: 83].
«و چون بر انسان انعام کنیم» با نعمتهایی که موجب شکر است، همچون سلامتی، توانگری، فتح و پیروزی «روی میگرداند» از شکر گزاری برای ما و طاعت و عبادت و ذکر ما «و پهلوی خود را میپیچاند» از طاعت ما و به آن پشت میکند پس از وی چیزی جز تکبر و شانهخالی کردن از قیام به حقوق منعم سرنمیزند «و چون به وی شری برسد» مانند بیماری یا فقر «یئوس است» یئوس: سخت نومید است از رحمت خدای عزوجل ؛ پس اگر به هدف دست یافت، معبود را فراموش میکند و اگر هدفش از دست رفت، آه و افسوس و اندوه بر وی چیره شده و نومید میشود، که این هر دو خصلت، زشت و ناپسند است.
البته از آیات (11 ـ 9) سوره «هود» چنین بر میآید که موقف یاد شده دراین آیه، از مواقف کفار است نه از مواقف مؤمنان متوکل چنانکه آیه بعدی نیز به این حقیقت اشاره دارد:
﴿قُلۡ کُلّٞ یَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِۦ فَرَبُّکُمۡ أَعۡلَمُ بِمَنۡ هُوَ أَهۡدَىٰ سَبِیلٗا٨٤﴾ [الإسراء: 84].
«بگو: هرکس بر طریقه خود عمل میکند» یعنی: بر طریقه و روشی از هدایت یا گمراهی که با حال و وضع و شأن و ساختار وی تناسب و سازگاری داشته و با اخلاق و عادات مألوف وی هماهنگ است «و پروردگار شما به هرکه راه یافتهتر باشد، داناتر است» یعنی: در نهایت امر، ممیز حق تعالی است پس اوست که میان مؤمنی که در هنگام نعمت اعراض نمیکند و در وقت محنت مأیوس نمیشود و میان کافری که شأن و شیوه وی سرمستی و سرکشی در برابر نعمتها و نومیدی ویأس در هنگام ناکامیهاست، تمییز میدهد و هر عملکنندهای را در برابر عملش جزا میدهد.
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥﴾ [الإسراء: 85].
«و از تو درباره روح» یعنی: از حقیقت و کنه آن «میپرسند» این همان روحی است که انسان بهوسیله آن خلعت حیات در بر میکند، همان روحی که خداوند عزوجل آن را آفرید اما کسی را از حقیقت آن آگاه نکرد «بگو: روح از امر پروردگار من است» یعنی: حق تعالی علم روح را در حوزه اختصاص خود قرار داده و انبیای خویش را بر آن آگاه نکرده است «و به شما از علم داده نشده مگر اندکی» یعنی: علمی که خداوند متعال آن را به شما داده، اندک است و هر قدر علم بشر و میدان مدنیت انکشاف یابد، بشر از گستره بیکران معلومات جز اندکی از علم بهره ندارد و معلومات آن نسبت به مجهولاتش بسیار ناچیز است.
از سیاق آیه بر میآید که این معنی هرچند در کل علوم مصداق دارد اما بیشتر ناظر بر علم و دانش بشر در باره روح است.
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: قریش به یهود گفتند؛ به ما چیزی بیاموزید تا از این مرد (یعنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) بپرسیم. یهود به آنان گفتند: از او درباره روح سؤال کنید. پس قریشیان سؤال کردند و خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود.
قابل ذکر است که موضوع روح در تورات نیز مبهم باقی گذاشته شده است.
﴿وَلَئِن شِئۡنَا لَنَذۡهَبَنَّ بِٱلَّذِیٓ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَکَ بِهِۦ عَلَیۡنَا وَکِیلًا٨٦﴾ [الإسراء: 86].
«و اگر بخواهیم، قطعا آنچه را به تو وحی کردهایم، از بین میبریم» یعنی: اگر بخواهیم، همین علم اندکی را که به شما دادهایم نیز از سینهها و از کتابها برمیداریم ـ و از جمله قرآن را ـ تا بدانجا که هرگز اثری از آنباقی نماند «آنگاه» اگر بخواهیم آن را از عرصه علم تو ببریم و فراموشت گردانیم «برای خود به سبب آن» یعنی: برای حفظ آن «بر ما وکیلی نیابی» یعنی: کسی را نمییابی کهبا توکل و یاریگرفتن و پشت گرمی از سوی ما، چیزی از قرآن را برگرداند و آنرا برای تو نگه دارد.
﴿إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَۚ إِنَّ فَضۡلَهُۥ کَانَ عَلَیۡکَ کَبِیرٗا٨٧﴾ [الإسراء: 87].
«مگر به سبب رحمتی از جانب پروردگارت» یعنی: به سبب رحمتی که در حق توداریم، این قرآن و این علم را باقی گذاشتیم و نخواستیم آن را از بین ببریم «بیگمان فضل او بر تو همواره بزرگ است» از آنجا که تو را به خلعت رسالت مفتخر ساخت، بر تو کتاب نازل فرمود، تو را سرور و سالار اولاد آدم گردانید، به تو مقام محمود را عطا فرمود و جز این از نعمتهای بسیار دیگری که بر تو منت نهاد.
پس بدانید که قرآن منشأ بشری ندارد بلکه کتابی است ربانی و از این جهت فرمود:
﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن یَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا یَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ کَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِیرٗا٨٨﴾ [الإسراء: 88].
«بگو: اگر انس و جن جمع شوند تا نظیر این قرآن را» که از نزد خداوند عزوجل در کمال بلاغت و استواری لفظ و حسن ترتیب و فصاحت فرود آورده شده «بیاورند، هرگز مانند آن را نخواهند آورد» زیرا مخلوق از آوردن نظیر آنچه که خالق میآورد، عاجز است «هرچند برخی از آنها پشتیبان برخی دیگر باشند» و به همدیگر مدد و یاری رسانند.
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا لِلنَّاسِ فِی هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ مِن کُلِّ مَثَلٖ فَأَبَىٰٓ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ إِلَّا کُفُورٗا٨٩﴾ [الإسراء: 89].
«و به راستی در این قرآن از هر گونه مثلی، گوناگون بیان کردیم» یعنی: در قرآن سخن را به هرگونه معنی و مثل و داستانی که موجب عبرتگرفتن واندیشه ورزیدن است به تکرار بیان کردیم، اعم از بیان پندها، موعظهها، ترغیب، تهدید، اوامر، نواهی، نشانهها، داستانهای پیشینیان و اخبار بهشت و دوزخ وقیامت لذا معانی آنها را مکرر در مکرر به وجوه مختلف و متعدد و به شیوههای متنوع روشن ساختیم تا شاید آنان ایمان آورند و اگر برخی از وجوه و شیوههای متنوع بیانی در کافران تأثیری نگذاشته، برخی دیگر بر آنان تأثیر بگذارد «ولی بیشتر مردم جز کفران را قبول نکردند» و از سر انکار و ناسپاسی رفتار کرده منکر آن شدند که قرآن کلام خدا باشد، بعد از آنکه حجت هم به تکرار و به اشکال و صورتهای مختلف بر آنان اقامه شد.
﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَکَ حَتَّىٰ تَفۡجُرَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَرۡضِ یَنۢبُوعًا٩٠﴾ [الإسراء: 90].
«و گفتند» رؤسا و سردمداران شرک در مکه: «تا از زمین چشمهای برایمان جوشانی هرگز به تو ایمان نمیآوریم» ینبوع: چشمه آبی است که بسیار آبخیز باشد، بهطوریکه آب پیوسته و بیانقطاع از آن فواره کنان بیرون جوشد.
﴿أَوۡ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٞ مِّن نَّخِیلٖ وَعِنَبٖ فَتُفَجِّرَ ٱلۡأَنۡهَٰرَ خِلَٰلَهَا تَفۡجِیرًا٩١﴾ [الإسراء: 91].
«یا» ایمان نمی آوریم مگر اینکه «برایت جنتی باشد» یعنی: باغی باشد که درختان آن زمینش را بپوشاند «از درختان خرما و انگور پس از میان آنها جویها روان سازی به روان ساختنی» یعنی: جویبارهای بسیار را با نیرومندی در آن بهجریان اندازی.
﴿أَوۡ تُسۡقِطَ ٱلسَّمَآءَ کَمَا زَعَمۡتَ عَلَیۡنَا کِسَفًا أَوۡ تَأۡتِیَ بِٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ قَبِیلًا٩٢﴾ [الإسراء: 92].
«یا چنانکه ادعا میکنی، آسمان را پارهپاره بر سرما فرواندازی» یعنی: ایمان نمیآوریم مگر اینکه بهعنوان عذاب، آسمان را بر سر ما پاره پاره فرواندازی. کسفا: قطعه قطعه و پارهپاره «یا خدا و فرشتگان را روبهروی ما بیاوری» یعنی: آنها را بهطور آشکار و محسوس در برابر ما حاضر کنی تا آنها را به چشم سر ببینیم. بهقولی معنی «قبیلا» این است: تا اصناف فرشتگان را قبیله قبیله نزد ما بیاوری.
﴿أَوۡ یَکُونَ لَکَ بَیۡتٞ مِّن زُخۡرُفٍ أَوۡ تَرۡقَىٰ فِی ٱلسَّمَآءِ وَلَن نُّؤۡمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَیۡنَا کِتَٰبٗا نَّقۡرَؤُهُۥۗ قُلۡ سُبۡحَانَ رَبِّی هَلۡ کُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا٩٣﴾ [الإسراء: 93].
«یا» ایمان نمی آوریم مگر اینکه «برای تو خانهای از زخرف باشد» زخرف: یعنی طلا. به قولی مراد از زخرف این است که: برایت خانهای مزین و آراسته بهانواع زیورات و اشیای فاخر باشد؛ به عادت توانگران و مرفهان که خانههایی پر از نقش و نگار و بسیار آراسته برای خود بنا میکنند.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «پروردگار عزوجل این امر را که اگر بخواهم ریگزار مکه را برایم طلا گرداند، به خواست من موکول کرد اما من گفتم: نه! ای پروردگارم! من ترجیح میدهم که روزی سیر و روزی دیگر را گرسنه بگذرانم پس چون گرسنه شوم بهسوی تو زاری کرده و تو را به یاد میآورم و چون سیر شوم تو را ستایش گفته و سپاست میگزارم».
«یا» ایمان نمی آوریم مگر اینکه «به آسمان بالاروی» و در عروجگاههایآن صعود کنی «و به بالارفتن تو هم باور نداریم» یعنی: اگر هم ببینیم که در آسمان بالا میروی، تو را هرگز به رسالت تصدیق نمیکنیم؛ «تا بر ما کتابی نازل کنی که آنرا بخوانیم» کتابی که تو را تصدیق کند و بر نبوتت دلالت نماید. مجاهد در تفسیر آن میگوید: «یعنی: برای هر یک از ما نامهای از آسمان بیاوری که در آن نوشتهباشد: (این نامهای است از جانب خدا برای فلان فرزند فلان...) که چون صبح از خواب بیدار میشود، این نامه بالای سرش گذاشته شده باشد».
اما آیا در یکی از پیشنهاداتشان بویی از منطق یا عقل یا گرایش بهسوی حق، بهمشام میرسد؟ هرگز! از این جهت خداوند متعال فرمود: «بگو: پروردگار من پاک است» از اینکه از آوردن چیزی از اینها عاجز باشد «آیا من جز بشری فرستادههستم؟» یعنی: من فرشته نیستم تا به آسمان بالا روم، من فردی از افراد بشر هستم و نه بیشتر؛ تنها تفاوتم با سایر افراد بشر در این است که: من از سوی خدای سبحان فرستاده شدهام تا پیامش را به شما ابلاغ کنم پس ای پیشنهاد دهندگان امور فوق! آیا شنیدهاید که بشری بر آوردن چیزی از اینها توانا باشد؟ آخر من هم بندهای مأمور هستم که هرگز حق تحکم را بر پروردگار خویش ندارم تا او را بهرغم ارادهاش وادار به امری از آن امور کنم.
بدینگونه، پروردگار بزرگ این پیشنهاداتشان را که همه از سر لجاجت و عناد بود و نه از روی حق جویی و حقیقت پویی، رد کرد.
در بیان سبب نزول این آیات از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: رؤسای قریش نزدیک کعبه گرد آمدند و گفتند: کسی را نزد محمد بفرستید و با او گفتوگو و مرافعه کنید تا در حق وی معذور شناخته شوید؛ پس دنبال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند، بدین پیغام که: اشراف قومت گرد هم آمدهاند تا با تو مذاکره نمایند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از بس مشتاق هدایت آنان بودند، سریعا خود را بهمحل اجتماع آنان رساندند. پس مشرکان به ایشان گفتند: ای محمد! به خدا سوگند هیچ کس از اعراب را سراغ نداریم که نظیر آنچه تو بر سر قومت آوردهای، بر سر قومش آورده باشد؛ آخر تو پدران ما را دشنام دادهای، دین ما را به مسخره گرفتهای، اندیشهها و پندارهایمان را به سبکی و بیخردی نسبت دادهای و جمع ما را پراکنده ساختهای پس اگر این پیام و این عقیده را برای آن علم کردهای تا به مال و منال برسی، اینک ما برای تو به قدری از اموالمان اختصاص میدهیم که سرمایهدارترین فرد ما شوی و اگر در میان ما به دنبال شرف و برتری هستی، تو را رئیس و رهبر خود میگردانیم و اگر این حالتی که به تو دست میدهد، بر اثر جن زدگی است، هر چه لازم باشد مصرف میکنیم تا از آن شفا یابی یا که در حق تو معذور شناخته شویم!!.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ آنان فرمودند: نه! آنچه شما میگویید، هیچ یک در من نیست؛ نه به طلب اموال شما آمدهام، نه جویای شرف و منزلت در میان شما هستم و نه قصد حکومت کردن بر شما را دارم ولی حقیقت این است که خدای عزوجل مرا بهسوی شما به رسالت برانگیخته پس اگر دعوتی را که به شما آوردهام بپذیرید، قطعا این بهره شماست در دنیا و آخرت و اگر آن را به من برگردانید، بر امر خدا عزوجل شکیبایی میورزم تا او خود میان من و شما داوری کند. گفتند: ای محمد! اگر این پیشنهادهایمان را نمیپذیری، اینک پیشنهاد دیگری داریم... و پیشنهادات بیان شده در این آیات را مطرح کردند که آیات فوق در پاسخ آنان نازل شد.
﴿وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن یُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَبَعَثَ ٱللَّهُ بَشَرٗا رَّسُولٗا٩٤﴾ [الإسراء: 94].
«و هیچ چیز مردم را ـ وقتیکه هدایت برایشان آمد ـ از ایمان آوردن باز نداشت، جز اینکه گفتند: آیا خداوند بشری را به پیامبری مبعوث کرده است؟» یعنی: آنها اینحقیقت را که پیامبر از جنس بشر باشد، رد و انکار کردند، درحالیکه این حقیقت نباید محل انکار و تردید و اعتراض قرار گیرد زیرا فرستادن پیامبر از جنس خودشان لطف و رحمتی برایشان است چنانکه خداوند عزوجل میفرماید:
﴿قُل لَّوۡ کَانَ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِکَةٞ یَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّینَ لَنَزَّلۡنَا عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَکٗا رَّسُولٗا٩٥﴾ [الإسراء: 95].
«بگو: اگر در روی زمین فرشتگانی میبودند که با اطمینان راه میرفتند» یعنی: اگر در روی زمین بهجای بشری که هماکنون بر روی آن زندگی میکند، فرشتگانی میبودند که با پاهای خود آرام و مطمئن راه میرفتند، چنان که انسانها مطمئن درآن راه میروند و در آن مستقرند «البته بر آنان فرشتهای را به عنوان پیامبر از آسمان نازل میکردیم» تا فرستادهشان از جنس خودشان باشد؛ پس مقتضای حکمت واقتضای رحمت ما این است که پیامبر بشر را از جنس خود بشر بفرستیم زیرا جنس با اهل جنس خود بیشتر انس و الفت میگیرد و بهتر میتواند ارتباط و تفاهم برقرار کند.
﴿قُلۡ کَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدَۢا بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ بِعِبَادِهِۦ خَبِیرَۢا بَصِیرٗا٩٦﴾ [الإسراء: 96].
«بگو: میان من و شما گواه بودن خدا کافی است» بر این امر که من پیام رسالتی را که بدان فرمان یافتهام، به شما ابلاغ کردهام. بهقولی مراد این است: نازل کردن معجزه به منظور تأیید ادعای پیامبر، گواهیای ازسوی حق تعالی بر راستگویی اوست «بیگمان او به بندگان خود دانا و بیناست» داناست به تمام احوالشان، محیط است به آشکارها و پنهانهایشان؛ پس او داناتر است به اینکه چه کسانی شایسته انعام و احسان و هدایتند و چه کسانی سزاوار بدبختی و گمراهی و انحراف؟ از این جهت فرمود:
﴿وَمَن یَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن یُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُمۡ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِهِۦۖ وَنَحۡشُرُهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ عُمۡیٗا وَبُکۡمٗا وَصُمّٗاۖ مَّأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ کُلَّمَا خَبَتۡ زِدۡنَٰهُمۡ سَعِیرٗا٩٧﴾ [الإسراء: 97].
«و هرکه را خدا هدایت کند، همو رهیافته است» بهسوی حق «و هرکه را گمراه سازد» یعنی: گمراهیاش را اراده کند «پس هرگز برای آنان در برابر او دوستانی بجز خداوند نیابی» که یاریشان دهند و بهسوی حقی که خداوند عزوجل آنها را از آن بهبیراهه انداخته است، هدایتشان کنند «و آنان را روز قیامت درافتاده بر چهرههایشان برانگیزیم» این تمثیلی است در مورد به شتاب بردنشان بهسوی جهنم. بهقولی: آنها حقیقتا در روز قیامت بر چهرههایشان کشیده میشوند چنانکه در دنیا با کسانی که در اهانت و شکنجهشان زیادهروی به عمل آید، همین عمل بهکار برده میشود «کور و گنگ و کر ساخته» یعنی: آنها در زشتترین صورت و قبیحترین منظر برانگیخته میشوند از آنجا که خداوند عزوجل ، کوری چشم، گنگی زبان وناشنوایی گوش را همه در آنان جمع میکند.
در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از انس رضی الله عنه آمده است که فرمود: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد که یا رسولالله! چگونه مردم بر چهرههایشان برانگیخته میشوند؟ فرمودند: ذاتی که آنان را بر پاهایشان روان کرد، همو نیز قادر است تا آنان را بر چهرههایشان روان سازد» «مأوایشان» یعنی: جایگاهی که در آن جای میگیرند «جهنم است، هربار که آتش آن فرونشیند، بر آنان شرارهای بیفزاییم» یعنی: هرگاه شراره دوزخ فرونشیند، بر آن چیزی میافزاییم که شراره آن را بلندتر و سوزندهتر گرداند.
﴿ذَٰلِکَ جَزَآؤُهُم بِأَنَّهُمۡ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِنَا وَقَالُوٓاْ أَءِذَا کُنَّا عِظَٰمٗا وَرُفَٰتًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ خَلۡقٗا جَدِیدًا٩٨﴾ [الإسراء: 98].
«این است جزای آنان، به سبب اینکه به آیات ما کافر شدند» پس نه آیات تنزیلی ما را تصدیق کردند و نه هم در آیات تکوینی ما تفکر نمودند «و گفتند: آیا چون استخوانی چند و اعضایی از هم پاشیده شدیم، آیا در آفرینشی جدید برانگیخته میشویم» تفسیر نظیر این آیه در آیه (49) گذشت.
خداوند متعال در پاسخشان میفرماید:
﴿۞أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ قَادِرٌ عَلَىٰٓ أَن یَخۡلُقَ مِثۡلَهُمۡ وَجَعَلَ لَهُمۡ أَجَلٗا لَّا رَیۡبَ فِیهِ فَأَبَى ٱلظَّٰلِمُونَ إِلَّا کُفُورٗا٩٩﴾ [الإسراء: 99].
«آیا ندیدهاند» یعنی: آیا ندانستهاند «که خدایی که آسمانها و زمین را آفرید، قادر است که مانند آنان را بیافریند؟» یعنی: ذاتی که بر آفرینش آسمانها و زمین توانا باشد، قطعا بر بازآفرینی و اعاده آنچه که به مراتب از آفرینش این کائنات عظیم سادهتر است، تواناتر میباشد «و» همان خداست که «برای آنان اجلی که هیچ شبههای در آن نیست، مقرر کرده است» که این اجل، میعاد مرگ آنها یا میعاد قیام قیامت است «ولی ستمگران جز انکار، چیزی را نپذیرفتند» یعنی: مشرکان با وجود روشنبودن دلیل، جز انکار ورزیدن را نپذیرفتند.
﴿قُل لَّوۡ أَنتُمۡ تَمۡلِکُونَ خَزَآئِنَ رَحۡمَةِ رَبِّیٓ إِذٗا لَّأَمۡسَکۡتُمۡ خَشۡیَةَ ٱلۡإِنفَاقِۚ وَکَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ قَتُورٗا١٠٠﴾ [الإسراء: 100].
«بگو: اگر شما مالک خزانههای رحمت پروردگارم بودید» یعنی: سبب اجابتنکردن خواستههایتان در مورد بخشیدن باغها و چشمه سارها و غیره این است که اگر شما مالک خزانهها و انبارهای رزق و نعمت پروردگار هم بودید «بازهم از بیم آنکه همه را خرج کنید، بخیلی میکردید» و امساک میورزیدید «وانسان بخیل است» در انفاق و خرج کردن بر خود و بر دیگران و این اصلی است کلی در مورد مشرکان و غیر آنان.
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۖ فَسَۡٔلۡ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِذۡ جَآءَهُمۡ فَقَالَ لَهُۥ فِرۡعَوۡنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یَٰمُوسَىٰ مَسۡحُورٗا١٠١﴾ [الإسراء: 101].
«و به راستی ما به موسی نه نشانه روشن» یعنی: نه معجزه قاطع «دادیم» که دال بر نبوت وی بود، گویی نشانههای داده شده به موسی علیه السلام برابر با همین اموریبودند که کفار قریش پیشنهاد کردند[2] بلکه حتی قویتر از آنها. یعنی: با وجود آننشانههای قوی که اعجاز آنها آشکار و روشن بود، فرعون و قومش به موسی علیه السلام ایمان نیاوردند بلکه فرودآوردن آن معجزات سرانجام به نابودیشان انجامید پس همچنین است آنچه که شما مردم مکه درخواست میکنید لذا اگر خواستههای شما هم اجابت بشود، ایمان نمیآورید و در آن صورت، سنت الهی حکم میکند که شما را هلاک سازد.
یادآور میشویم که نشانههای نهگانه موسی علیه السلام عبارت بودند از: فرستادن طوفان، ملخ، شپش، غوک، فرود آوردن باران خون و قحطی، کمبود میوهها، دادن عصا و ید بیضا که تفسیر بیشتر آنها در سوره اعراف «آیه 133» گذشت. بهقولی مراد از آیات نهگانه: وصایا و سفارشهای نهگانهای است که در تورات مطرح شده است چنانکه در حدیث شریف به روایت احمد و ترمذی از صفوان بن عسال رضی الله عنه آمده است که فرمود: روزی دو یهودی باهم نشسته بودند، در این اثنا یکی از آنها بهرفیق خود گفت: بیا نزد این پیامبر برویم و از او سؤالی بکنیم. پس نزد آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم آمده و از ایشان درباره این فرموده خداوند عزوجل : ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۖ﴾ [الإسراء: 101] سؤال کردند، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیات نه گانه موسی علیه السلام عبارت بود از این توصیهها:
1- چیزی را با خدا شریک نیاورید.
2- زنا نکنید.
3- نفسی را که خداوند عزوجل کشتن آن را حرام ساخته، جز به حق نکشید.
4- دزدی نکنید.
5- سحر نکنید.
6- بیگناهی را بهسوی سلطانی نبرید تا او را به قتل رساند.
7- ربا نخورید.
8- زن پاکدامنی را به فحشا متهم نکنید.
9- و بر شماست ای یهود ـ مخصوصا ـ که در روز شنبه تجاوز نکنید».
آن دو یهودی چون این بیان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را شنیدند، دستها و پاهای ایشان را بوسیدند و گفتند: گواهی میدهیم که شما رسول بر حق خدایید. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «پس چه چیز شما را از اسلام آوردن باز میدارد؟»، گفتند: داوود علیه السلام از خدا عزوجل خواست که پیامبری پیوسته در نسل وی باشد لذا ما از آن میترسیم که اگر مسلمان شویم، یهودیان ما را به قتل رسانند».
ابنکثیر بعد از نقل این روایت اضافه میکند: «این وصایا و سفارشها به اقامه حجت علیه فرعون و قومش ربطی ندارد و شاید آن دو مرد یهودی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راجع به کلمات (احکام) نه گانه در تورات سؤال کرده بودند لذا کار بر راوی مشتبه شده و آنها را (معجزات) تصور کرده پس قول مشهور و راجح همان قول اول است». «پس، از بنیاسرائیل بپرس آنگاه که نزد آنان آمد» اینآیات و نشانهها و پرسش تو از آنها نه برای کسب آگاهی از این امر بلکه از باب استشهاد برای ازدیاد یقین و اطمینان توست. آری! از آنان بپرس که آیا این آیات همانگونه نبوده است که ما بیان کردهایم؟ و کسانی که از این امر مورد پرسش قرارمیگیرند، مؤمنان بنیاسرائیلاند؛ مانند عبدالله بنسلام و یارانش «و فرعون به او» یعنی: به موسی علیه السلام «گفت» بعد از مشاهده همه آن معجزات «ای موسی! بیگمان من تو را جادو شده میپندارم» مسحور: کسی است که جادو شده و بر اثرآن عقلش آشفته و درهموبرهم گشته است.
﴿قَالَ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَآ أَنزَلَ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ بَصَآئِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَٰفِرۡعَوۡنُ مَثۡبُورٗا١٠٢﴾ [الإسراء: 102].
«گفت» موسی علیه السلام در پاسخ فرعون: «قطعا تو خوب میدانی که اینها را» یعنی: این نشانهها و معجزات را «که باعث بینشها است» یعنی: دلایلی روشنگرانه است که به وسیله آنها به قدرت و وحدانیت حق تعالی راه توان برد «جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است و بیگمان من تو را» ای فرعون «هلاک شده میپندارم» ظن: در اینجا به معنی یقین است، یعنی: یقین دارم که تو هلاک میشوی. ثبور: هلاکت و خسران است.
﴿فَأَرَادَ أَن یَسۡتَفِزَّهُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ فَأَغۡرَقۡنَٰهُ وَمَن مَّعَهُۥ جَمِیعٗا١٠٣﴾ [الإسراء: 103].
«پس فرعون تصمیم گرفت که آنان را از آن سرزمین برکند» یعنی: فرعون تصمیم گرفت که بنیاسرائیل و موسی علیه السلام را از سرزمین مصر برکند؛ با تبعیدشان از آن «پس او و کسانی را که همراه وی بودند» یعنی: فرعون و سپاه وی را که در تعقیب موسی علیه السلام بودند «همه یکجا غرق ساختیم» در دریای بلا، که دریای سرخ (بحرقلزم) بود.
﴿وَقُلۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِۦ لِبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱسۡکُنُواْ ٱلۡأَرۡضَ فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ ٱلۡأٓخِرَةِ جِئۡنَا بِکُمۡ لَفِیفٗا١٠٤﴾ [الإسراء: 104].
«و پس از او» یعنی: پس از فرعون یا پس از موسی ÷، چرا که نص هر دو احتمال را دارد «به بنیاسرائیل گفتیم: در زمین ساکن شوید» یعنی: در سرزمین بیتالمقدس. هرچند سیاق مقتضی آن است که تمام زمین مراد باشد، یعنی درسراسر زمین پراکنده شوید «پس چون وعده آخرت فرارسد» یعنی: وعده سرای آخرت که همانا قیامت است. یا نوبت فسادافگنی دیگر شما ـ که در اول سورهذکر شد[3] ـ فرارسد «شما را درآمیخته با هم محشور میکنیم» از قبرهایتان بهطوریکه از هر مکانی با هم در آمیختهاید، یعنی: مؤمن با کافر درهم آمیخته است ـ بنا بر وجه اول در تفسیر این آیه ـ اما بنا بر وجه دوم که مراد پراکندن آنان در سراسر زمین میباشد، معنی این است: شما را از سرزمینهای مختلف وپراکنده بهسوی سرزمین مقدس گرد میآوریم ـ تا برای بار دوم قتلعام شوید ـ بنابراین وجه، آیه کریمه بر وضعیت کنونی بنیاسرائیل که در حالگردآمدن در سرزمین مقدساند مصداق پیدا میکند و قطعا خدای عزوجل زمینه را برای شکست و کشتار دوم آنان آماده خواهد کرد[4].
﴿وَبِٱلۡحَقِّ أَنزَلۡنَٰهُ وَبِٱلۡحَقِّ نَزَلَۗ وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا مُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا١٠٥﴾ [الإسراء: 105].
«و آن را» یعنی: قرآن را «به حق فرو فرستادیم و به حق فرود آمده است» یعنی: قرآن را جز به حق و راستی فرود نیاوردهایم پس قرآن در همه حال بهسوی حق فرامیخواند و در تمام امور دربرگیرنده حق است و همیشه بر حق باقی میماند؛ پس نه با غیر خود آمیخته شده و نه دستخوش کاستی و فزونی وتحریف میشود «و تو را جز بشارت دهنده» به بهشت برای کسانیکه اطاعت ورزیدهاند «و بیمدهنده» به دوزخ برای کسانی که عصیان ورزیدهاند «نفرستادیم».
﴿وَقُرۡءَانٗا فَرَقۡنَٰهُ لِتَقۡرَأَهُۥ عَلَى ٱلنَّاسِ عَلَىٰ مُکۡثٖ وَنَزَّلۡنَٰهُ تَنزِیلٗا١٠٦﴾ [الإسراء: 106].
«و قرآنی که آن را به تفریق فرستادیم» یعنی: این همان قرآن عظیمی است که آن را آرامآرام، بهتدریج و بخش بخش برتو نازل کردیم، نه تماما در یک بار «تا آن را بر مردم به درنگ بخوانی» یعنی: آن را در طول مدت بیستوسه سال، آهسته آهسته و اندکاندک به درنگ و تأنی بر مردم بخوانی زیرا این شیوه به فهم نزدیکتر و از نظر حفظ آسانتر است «و آن را به فرو فرستادنی نازل کردیم» یعنی: آن را اندک اندک و به دفعات برحسب مصالح و رخدادها نازل کردیم زیرا اگر تمام فرایض و مکلفیتها در یک آن و یک زمان بر مکلفان وضع میشد، یقینا آنها میرمیدند و تاب نمیآوردند.
﴿قُلۡ ءَامِنُواْ بِهِۦٓ أَوۡ لَا تُؤۡمِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ یَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧﴾ [الإسراء: 107].
بعد ازآنکه حقیقت و حکمت نزول تدریجی قرآن ثابت شد آنگاه میفرماید: «بگو» ای پیامبر! «به آن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید» نه ایمان شما چیزی برحقانیت قرآن میافزاید و نه عدم ایمان شما چیزی از حقانیت آن میکاهد «بیگمان کسانیکه پیش از آن دانش یافتهاند» یعنی: شکی نیست؛ علمایی که کتابهای آسمانی پیشین را خوانده، حقیقت وحی را شناخته و نشانههای نبوت را دریافتهاند، همچون زید بن عمر و بن نفیل، ورقه بن نوفل و عبدالله بن سلام «چون» قرآن «برآنان خوانده شود، سجدهکنان بهروی درمیافتند» برای خدای سبحان؛ زیرا حق بر آنان پنهان نمیماند.
﴿وَیَقُولُونَ سُبۡحَٰنَ رَبِّنَآ إِن کَانَ وَعۡدُ رَبِّنَا لَمَفۡعُولٗا١٠٨﴾ [الإسراء: 108].
«و میگویند» دانشمندان حقپوی اهل کتاب و آشنایان به معارف الهی «پاک است پروردگار ما، به راستی وعده پروردگار ما» به پیروز ساختن مؤمنان «قطعا انجامشدنی است» و سرانجام، حق پیروز است.
﴿وَیَخِرُّونَ لِلۡأَذۡقَانِ یَبۡکُونَ وَیَزِیدُهُمۡ خُشُوعٗا۩١٠٩﴾ [الإسراء: 109].
«و گریهکنان برروی خویش میافتند» حق تعالی بیان افتادنشان بر رویشان را تکرار کرد تا تأثیر موعظههای قرآن در دلهایشان را نشان دهد «و میافزاید» قرآن «در آنان» با گوش فرادادنشان به آن «خشوع را» یعنی: نرمی و لطافت قلب و رطوبت چشم را.
حاصل معنی این است: اگر شما مشرکان به قرآن ایمان نیاورید، پروایی نیست زیرا کسانی که از شما بهترند به آن ایمان آوردهاند، ایشان دانشمندانی هستند که کتابهای پیشین را خوانده، اوصاف قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در کتبشان مطالعه کرده، حقیقت وحی و علایم نبوت را شناخته و قدرت تمییز میان حق و باطل را دارا شدهاند.
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَیّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِکَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا وَٱبۡتَغِ بَیۡنَ ذَٰلِکَ سَبِیلٗا١١٠﴾ [الإسراء: 110].
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول این آیه کریمه میگوید: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مکه نماز میخواندند پس در دعای خود گفتند:«یا الله! یا رحمان!». مشرکانکه این دعایشان را شنیدند، گفتند: بهسوی این صائبی بنگرید که ما را از خواندن دو خدا نهی میکند اما خود او دو خدا را میخواند! پس خداوند متعال نازلفرمود: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ﴾ [الإسراء: 110]. «بگو: الله را بخوانید یا رحمان را» هیچزایراد و اشکالی ندارد «هر کدام را که بخوانید» یعنی: هر اسمی از اسمای حسنای حق تعالی را که بخوانید خوب است و در خواندن آن بر راه درست و صواب قرار دارید؛ از جمله خواندن الله و رحمان را؛ که خواندن هر دو جایز و نیکوست «زیرا برای او نامهای نیکوست» معنی نیکو بودن نامهای حق تعالی، استقلال هر یک از نامهای او به وصف جلال و بزرگی است. یادآور میشویم که اسمای حسنای حق تعالی ـ چنانکه در حدیث صحیح آمده است ـ نودونه اسم است «و نمازترا» یعنی: قرائت نمازت را «نه با صدای بلند بخوان و نه با صدای آهسته و میاناین» و آن «راهی بجوی» یعنی: راهی میانه بجوی پس نه به آواز بسیار بلند بخوان و نه بسیار آهسته. گفتنی است که این حکم مربوط به نمازگزار منفرد است اما امام باید در دو رکعت اول نمازهای بامداد، مغرب و عشاء و نیز در دو رکعت جمعه و عیدین، قرائت را به آواز بلند بخواند تا کسانیکه در پشت سر او هستند، صدای او را بشنوند.
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول این بخش از آیه میگوید: این حکم هنگامی نازل شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مکه به حال اختفا بهسر میبردند و چون در آن وقت مشرکان صدای قرائت قرآن را میشنیدند، هم قرآن را دشنام میدادند، هم کسی که آن را نازل کرده و هم کسی که آن را برای مردم آورده است؛ پسپروردگار نازل فرمود که: «نمازت را به آواز بلند نخوان» که مشرکان بشنوند وقرآن را دشنام دهند، «همچنان آن را آهسته نخوان» که یارانت آن را نشنوند بلکه در میان این و آن، شیوهای میانه بجوی. بعد از آن امت نیز به رعایت این شیوه ملزم شد تا همیشه شرایط و ظروف اولیه نزول قرآن را به خاطر داشته باشد.
﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی لَمۡ یَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ شَرِیکٞ فِی ٱلۡمُلۡکِ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ وَلِیّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَکَبِّرۡهُ تَکۡبِیرَۢا١١١﴾ [الإسراء: 111].«و بگو: ستایش خدایی راست که نه فرزندی گرفته» چنانکه یهود و نصاری و نیز کسانی از مشرکان که میگویند: فرشتگان دختران خدایند، چنین میپندارند «و نهدر جهانداری شریکی دارد» چنانکه دوگانهپرستان و مانندشان از فرقههایی که بهتعدد خدایان قایلند، میپندارند «و نه به سبب ناتوانی او را هیچ دوستی است» یعنی: نه حق تعالی خوار و ناتوان و ناچار است که به موالات و دوستی کسی نیاز داشته باشد چنانکه «صابئین» میپندارند زیرا او از ناچاری و ناتوانی پاک و مبراست پس بنابراین، از دوست و یاور و دستیار و امثال اینها نیز کاملا بینیاز است «و او را چنان که باید و شاید بزرگ بشمار» یعنی: حق تعالی را به تعظیمی تام و تمام بزرگ بدار و او را به وصف بزرگی و منزه بودن از فرزند، شریک، دوست، ناتوانی، ذلت و هر آنچه که شایسته شأن وی نیست، توصیف کن و بنابراین، او را ستایش بگوی چرا که او به سبب کمال ذات و تفرد در اوصاف خویش، سزاوار تمام ستایشهاست.
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه در رد بر یهود، نصاری، مشرکان وصابئین نازل شد. در حدیث شریف به روایت امام احمد و طبرانی از معاذ بن انس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیه عز این آیه است: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی لَمۡ یَتَّخِذۡ وَلَدٗا﴾ [الإسراء: 111]. در حدیث شریف دیگری آمده است: «هر کس این آیه را بخواند، خداوند به مانند زمین و کوهها به او پاداش میدهد زیرا خداوند عزوجل در حق کسانیکه میپندارند برای او فرزندی است، میگوید: ﴿تَکَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ یَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا٩٠﴾ [مریم: 90]. «نزدیک است که آسمانها از این سخن بشکافند، زمین چاک خورد و کوهها بهشدت فرو ریزند». همچنین در حدیث شریف آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی را که از قرضداری خود نزد ایشان شکوه کرد، دستور دادند که آیه: (قلادع الله...) را تا آخر سوره بخواند، سپس سه بار بگوید: «توکلت على الحی الذی لا یموت». «بر زندهپایندهای توکل کردم که هرگز نمیمیرد».
مکی است و دارای (110) آیه است.
وجه تسمیه: سبب نامگذاری آن به «کهف» بیان داستان شگفت انگیز اصحاب کهف (یاران غار) در آن است.
در فضیلت این سوره احادیثی روایت شده است؛ از آن جمله این حدیث شریف است: «هر کس ده آیه اول از سوره کهف را حفظ کند ـ در روایت دیگری آمده است ـ هرکس ده آیه اخیر از سوره کهف را بخواند ـ در روایت دیگری آمدهاست ـ هرکس ده آیه از سوره کهف را بخواند، از فتنه دجال ایمن میماند». سنت این است که انسان سوره «کهف» را در روز و شب جمعه تلاوت کند زیرا در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هرکس سوره کهف را در روز جمعه بخواند، این سوره فاصله هر دو جمعه را برای او از نور روشن میکند». در روایتی دیگر آمده است: «هر کس کهف را در شب جمعه بخواند، این سوره بین او تا خانه کعبه را از نور روشن میکند».
استاد سید ابوالحسن ندوی رحمه الله در کتابش «تأملات فی سورة الکهف» میگوید: «تمام این سوره کریمه را پیرو و پیرامون یک موضوع یافتم که میتوانم عنوان آنرا بگذارم: (از ایمان تا مادیت)، من از این فتح بر خود بالیدم و با آن بعد دیگری از اعجاز قرآن کریم و نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برایم روشن شد زیرا تا آن وقت نمیدانستم؛ کتابی که در قرن ششم مسیحی نازل شده است، میتواند تصویری روشن و راستین از مدنیت مادی قرن حاضر را ارائه کند».
محمدبناسحق در بیان سبب نزول این سوره کریمه از ابن عباس رضی الله عنه روایت میکند که فرمود: قریش نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط را نزد دانشمندان یهود در مدینه فرستاده و به آنان گفتند: از یهودیان درباره محمد سؤال کرده و اوصاف و سخنان وی را برایشان نقل کنید زیرا آنان اهل کتاب پیشین هستند و در باره انبیا علیهم السلام چنان آگاهیای دارند که ما از آن بیبهرهایم. آن دو به مدینه آمدند وموضوع را با دانشمندان یهود در میان گذاشتند، یهودیان به آنان گفتند: از محمد درباره سه چیز ذیل سؤال کنید پس اگر شما را از آنها خبر داد، او پیامبر مرسل است و در غیر آن او مردی مفتری و دروغگوست و خود دانید که با او چه میکنید:
1- از او راجع به داستان جوانانی سؤال کنید که در عصرهای اولیه گذشتهاند، بپرسید که داستانشان چگونه بوده است؟ زیرا آنها داستان شگفتی دارند.
2- از او راجع به مرد گردشگری که مشرقها و مغربهای زمین را درنوردید بپرسید که اخبار وی چگونه بوده است؟
3- از او درباره روح بپرسید که روح چیست؟ پس اگر به شما از این سه موضوع خبر داد، او به حق فرستاده خدا عزوجل است.
نضر و عقبه به مکه برگشتند و به قریش گفتند: ای گروه قریش! در حقیقت برایتان چیزی آوردهایم که میان شما و محمد فیصلهکن است. آنگاه سخنان یهود را با آنان در میان گذاشتند. رؤسای قریش بعد از شنیدن گزارش فرستادگان خود، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای محمد! ما را از این سه موضوع خبر ده! وآن سه سؤال را مطرح کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بی آنکه استثنا کنند (یعنی انشاءالله بگویند)، به آنان فرمودند: «فردا شما را از آنچه سؤال کردید، خبر میدهم». قریش برگشتند اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پانزده روز منتظر وحی باقی ماندند وخداوند متعال برایشان در اینباره وحیی نفرستاد، به علاوه جبرئیل علیه السلام نیز نزدشان نیامد تا آنکه در مکه غلغله افتاد که: محمد به ما «فردا» را وعده داد و امروز پانزده روز از آن وعدهاش گذشته و هیچ خبری هم از سوی وی نیست! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از درنگ وحی سخت اندوهناک شدند و سخنان مشرکان مکه برایشان دشوار آمد. سپس جبرئیل علیه السلام از سوی خدای عزوجل سوره «کهف» را برایشان فرود آورد که در آن، ضمن اینکه پروردگار متعال پیامبر خویش را از اندوهگینشدن بر کفر کفار برحذر میدارد، داستان جوانان کهف، داستان مرد گردشگر (ذوالقرنین) و داستان خضر و موسی علیهماالسلام را نیز در آن بیان میکند و از روح هم که در سوره «اسراء» پاسخ داد.
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَىٰ عَبۡدِهِ ٱلۡکِتَٰبَ وَلَمۡ یَجۡعَل لَّهُۥ عِوَجَاۜ١﴾ [الکهف: 1].
در نخستین آیه، خداوند عزوجل بندگانش را تعلیم میدهد تا او را در برابر نعمتهایی که برایشان ارزانی داشته است و از آن جمله بر نعمت بزرگ فرود آوردن قرآن، سپاس و ستایش گویند:
«همه ستایشها خدایی راست که کتاب را» یعنی: قرآن را «بر بنده خود فروفرستاد» تا او را به وسیله آن بر اسرار توحید، احوال فرشتگان و انبیا علیهم السلام و بر احکام شرعیای که او و امتش را بدانها مکلف و متعبد ساخته است، آگاه گرداند «و در آن هیچگونه کجیای ننهاد» بنابراین، در قرآن هیچگونه تناقض و اختلافی در لفظ یا معنی وجود ندارد و در عین حال، هیچ چیز در آن خالی از حکمت نیست.
﴿قَیِّمٗا لِّیُنذِرَ بَأۡسٗا شَدِیدٗا مِّن لَّدُنۡهُ وَیُبَشِّرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرًا حَسَنٗا٢﴾ [الکهف: 2].
«کتابی قیم» یعنی: قرآن کتابی است راست و درست که در آن هیچ کجی و انحراف و میلی بهسوی افراط و تفریط نیست. البته فایده جمع کردن میان نفی کجی و اثبات استقامت، تأکید است زیرا چه بسیار چیزهای راست و مستقیمی هستند که چون نیک تأمل شود، اندک کجیای در آنها مشاهده میشود پس اینتعبیر، بر نفی وجود کمترین کجیای در قرآن کریم تأکید میگذارد. بهقولی: قرآن بر کتب آسمانی ما قبل خود قیم؛ یعنی نگهبان، شاهد و مصدق است.
بعد از آنکه خداوند عزوجل کتاب خود را به استقامت وصف کرد، حکمت فرودآوردنش را چنین بیان میکند: «تا بیم دهد» کافران را «به عذابیسخت» بأس: عذاب است «از جانب خود» یعنی: این عذاب سخت از نزد حق تعالی فرود میآید «و تا مؤمنانی را که کارهای شایسته میکنند مژده دهد به اینکه برای آنان پاداشی نیکوست» آن پاداش بهشت است که هر چه در آن است، نیکوست.
﴿مَّٰکِثِینَ فِیهِ أَبَدٗا٣﴾ [الکهف: 3].
آن مؤمنان شایستهکار؛ «ماندگارند در آن» یعنی: در آن پاداش نیکو «جاودانه» یعنی: به ماندنی همیشگی که هرگز آن را گسست و پایانی نیست.
﴿وَیُنذِرَ ٱلَّذِینَ قَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗا٤﴾ [الکهف: 4].
«و تا بیم دهد کسانی را که گفتند: خداوند فرزندی گرفته است» آنان یهود ونصاری و بعضی از کفار قریش بودند که گفتند: فرشتگان دختران خدایند. شکی نیست که نسبت دادن فرزند بهسوی خدای سبحان، از زشتترین انواع کفر است.
﴿مَّا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٖ وَلَا لِأٓبَآئِهِمۡۚ کَبُرَتۡ کَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن یَقُولُونَ إِلَّا کَذِبٗا٥﴾ [الکهف: 5].
«به این امر» یعنی: به فرزند داشتن خدای سبحان، یا به اینکه او فرزندی برگرفته است «نه خودشان علمی دارند و نه پدرانشان» یعنی: خود و پیشینیانشان دلیل روشنی بر این امر که خدای سبحان فرزندی گرفته است ندارند بلکه پدرانشان در این پندار و گمان خویش، بر جهل و گمراهی قرار داشتند و فرزندانشان نیز ازآنان تقلید کرده و همگی گمراه شدند «بزرگ سخنی است که از دهانشان برمیآید» به کدامین جرأت چنین سخنی را بر زبان آوردند! «جز دروغنمیگویند» دروغی که به هیچ وجه ذرهای از صدق و راستی در آن نیست.
﴿فَلَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ إِن لَّمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ أَسَفًا٦﴾ [الکهف: 6].
«مگر تو جان خود راکشندهای» یعنی: هلاککننده خویش هستی «در پیآنان» یعنی: در پی روگردانی و اعراض کفار «اگر به این سخن» یعنی: به قرآن «ایمان نیاورند، از اندوه» اسفا: یعنی از خشم یا اندوه بر این افترایشان و بر سایر کفرورزی هایشان. یعنی: ای محمد! کار را بر خود آسان بگیر زیرا مأموریتی که تو برای انجام آن برانگیخته شدهای، فقط ابلاغ رسالتی است که ما بر دوش تو نهادهایم و تو هرگز به این مکلف نیستی که ایمان را در دلهایشان وارد کرده و خود را در حسرتخوردن بر کفرشان تلف گردانی.
﴿إِنَّا جَعَلۡنَا مَا عَلَى ٱلۡأَرۡضِ زِینَةٗ لَّهَا لِنَبۡلُوَهُمۡ أَیُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا٧﴾ [الکهف: 7].
«در حقیقت آنچه را که بر زمین است، ما برای آن آرایشی قرار دادیم» یعنی: ما آنچه را که صلاحیت آراستگی برای زمین را دارد؛ مانند حیوانات، نباتات و جمادات و آنچه که به بشر اختراع، اکتشاف و ساختن آن را الهام کردهایم؛ مانند تأسیسات، ساختمانها، البسه، کالاهای مصنوعی و غیره... را برای زمین آرایشی قرار دادیم «تا آنان را بیازماییم که کدام یک از آنان نیکوکارترند» آیا این یکی عمل نیکوتری دارد یا آن یکی؟ و تا بیازماییم که کدام یک از آنان در کاربرد مال، منصب، قدرت و دیگر مواهبی که به وی داده شده، صالحتر و شایستهتر است. در حدیث شریف آمده است: «در حقیقت دنیا شیرین و خرم است و همانا خداوند متعال جانشین کننده شما در آن میباشد پس مینگرد که چگونه عمل میکنید».
﴿وَإِنَّا لَجَٰعِلُونَ مَا عَلَیۡهَا صَعِیدٗا جُرُزًا٨﴾ [الکهف: 8].
سپس حق تعالی از زوال و فنای دنیا خبر داده میفرماید: «و ما البته» در هنگام به پایان رسیدن عمر دنیا «آنچه را که بر آن است» یعنی بر زمین است از آن آرایشها «میدانی هموار» و بیابانی صاف و «بیگیاه خواهیم ساخت» که در آن نه زراعتی است و نه زینتی، همانند کشتزاری که ملخ آن را خورده باشد.
﴿أَمۡ حَسِبۡتَ أَنَّ أَصۡحَٰبَ ٱلۡکَهۡفِ وَٱلرَّقِیمِ کَانُواْ مِنۡ ءَایَٰتِنَا عَجَبًا٩﴾ [الکهف: 9].
سپس حق تعالی به بیان داستان اصحاب «کهف» میپردازد. گفتنی است که حکمت در وقوع رخداد «اصحابکهف»، راهنمودن انسانها به امکان وقوع رستاخیز بعد از مرگ و دادن این استنباط به آنان است که اگر آخرت حق است ـ که حق است ـ دیگر آرایشهای دنیا در برابر آن قدر و بهایی ندارد.
«آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از جمله نشانههای ما، شگفتآور بودند» یعنی: ای محمد! مگر پنداشتی که فقط داستان اصحاب کهف و رقیم که از نشانههای ماست، شگفت آور بود؟ نه! چنین مپندار زیرا همه آیات ونشانههای ما بسان این نشانه ـ بلکه بیشتر از آن ـ شگفتآورند. کهف: یعنی غاری در کوه. رقیم: نام وادی یا قریه یا سنگنوشتهای است که نامهای اصحاب کهف در آن حک شده بود. ابنکثیر ترجیحا بر آن است که رقیم: همان سنگنوشته (لوح) است.
مورخان در این امر که غار اصحاب کهف در کجا واقع شده، اختلاف نظر دارند؛ بعضی بر آنند که این غار در وادیای نزدیک عقبه ـ جنوبفلسطین ـ قرار دارد، بعضی آن را در نینوی از سرزمین موصل که در شمال عراق واقع است، پنداشتهاند، بعضی میگویند: این غار در جنوب ترکیه در محلی به نام طرسوس از بلاد روم سابق واقع شده است. البته همه این اقوال نیازمند دلیلاند.پس بهتر است بگوییم: خداوند عزوجل خود به مکان آن غار داناتر است و اگر در تعیین مکان آن مصلحتی دینی نهفته بود، قطعا حق تعالی و پیامبرش ما را به آن راهنمایی میکردند چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هیچ چیز از آنچه که شما را به بهشت نزدیک میکند و از دوزخ دور میگرداند باقی نگذاشتم مگر اینکه از آن آگاهتان کردم».
﴿إِذۡ أَوَى ٱلۡفِتۡیَةُ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ فَقَالُواْ رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةٗ وَهَیِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَدٗا١٠﴾ [الکهف: 10].
«آنگاه که جوانان بهسوی غار آرام گرفتند» جوانانی چند از اشراف و شاهزادگان که پادشاهی ستمگر از آنان خواست تا به شرک و بتپرستی گردن نهند، از اجابت این خواسته ناروا سر باز زده و از بیم غارت ایمان خویش از سوی قوم کافر خود، به غاری پناه بردند.
باید دانست که گریز از میان مردم در هنگام رویدادن فتنهها، بهخاطر حفظ دین خویش امری مشروع است چنانکه در حدیث شریف آمده است: «نزدیک است دورانی فرابرسد که بهترین مال یکی از شما، گوسفندانی چند باشد که آنها را به قله کوهها و جاهای ریزش باران برده و به این ترتیب، با دین خویش از فتنهها میگریزد». پس فقط در این حالت، یعنی حالت فتنه است که کنارهگیری از مردممشروع میباشد، نه در غیر آن از حالات زیرا با گوشهگیری از مردم، جمعه وجماعتها از انسان فوت میشود. در حدیث شریف آمده است: «مؤمنی که با مردمدرمیآمیزد و بر آزارشان صبر میکند، بهتر از مؤمنی است که با آنان درنمیآمیزد و بر آزارشان صبر نمیکند». «پس گفتند» جوانان موصوف آنگاهکه به غار وارد شدند؛ «ای پروردگار ما! از جانب خود به ما رحمتی ببخش» یعنی: از نزد خود به ما رحمتی ببخش که مخصوصا از گنجینههای رحمت توست و آن عبارت از: آمرزش در آخرت، ایمنی از دشمنان و روزی در دنیاست «و برای ما در کار ما راهیابی را آماده ساز» یعنی: کاری را که ما هماکنون بر آن هستیم ـ که عبارت از مقاطعه و بریدن از کفار است ـ به سامان برسان.
مفسران نقل کردهاند: مردم آن شهر در خارج از آن اجتماع سالیانهای داشتند که در آن گردهم آمده بتان را پرستش کرده و حیوانات را برای آنها قربانی میکردند و آن پادشاه ستمگر آنها را به این کار دستور میداد پس چون آن جوانان با قوم خود به آن مراسم رفتند، در این کارها به چشم بصیرت نگریسته و دانستند که پرستش جز برای ذاتی که آفریننده آسمانها و زمین است، شایسته نیست آنگاه یکییکی از قوم خویش بریده در مکانی جمع شدند و برای خود معبدی ساختند که در آن فقط خدای یگانه را میپرستیدند. پس قومشان به راز کارشان پیبرده و شاه را از ماجرایشان آگاه کردند، شاه آنان را احضار کرد و حقیقت امر را از آنان پرسید، ایشان بیمحابا حقیقت را گفتند و او را بهسوی خدای عزوجل دعوت کردند. ولی شاه ایمان نیاورد و تهدیدشان کرد و برایشان مهلتی تعیین نمود تا در آن مهلت به شرک برگردند. البته این مهلت از لطف خداوند عزوجل بود که فرصت گریختن را برای آنان آماده کرد.
﴿فَضَرَبۡنَا عَلَىٰٓ ءَاذَانِهِمۡ فِی ٱلۡکَهۡفِ سِنِینَ عَدَدٗا١١﴾ [الکهف: 11].
«پس بر گوشهایشان در آن غار پرده گذاشتیم» یعنی: با خواب سنگینی که بر آنان چیره گردانیدیم، گوشهایشان را از شنیدن صداها مسدود کردیم؛ «سالهایی شمرده شده» یعنی: سالهایی بسیار به شماری معلوم. گفتنی است که بیان تعداد این سالها در پایان داستان میآید.
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِنَعۡلَمَ أَیُّ ٱلۡحِزۡبَیۡنِ أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا١٢﴾ [الکهف: 12].
«آنگاه آنان را برانگیختیم» یعنی: از آن خواب سنگین بیدارشان کردیم «تا معلوم بداریم که کدام یک از دو گروه» از مؤمنان و کافرانی که در مدت درنگشان در غار با هم اختلاف نظر داشتند «مدت درنگشان را شمارنده ترند» یعنی: مدت باقی ماندنشان را در حال خواب در غار، بهتر در ضبط و حساب میآورند.
با چهار آیه فوق، داستان اصحاب کهف به طور مختصر بیان شد، اکنون تفصیل داستان میآید:
﴿نَّحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ نَبَأَهُم بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّهُمۡ فِتۡیَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى١٣﴾ [الکهف: 13].
«ما خبرشان را بر تو به راستی و درستی حکایت میکنیم» نه همچون اخبار مشوش و غیرمضبوط اهل کتاب که در آن از راستی و درستی نشانی نیست «آنان جوانانی بودند» یعنی: جوانانی کم سن و سال بودند «که به پروردگار خویش ایمان آوردند» یعنی: به یگانگی وی باور و اعتراف کردند «و ما بر هدایتشان افزودیم» یعنی: بر یقین و شناختشان از حق درباره آنچه که اهل زمانشان در آناختلاف میکردند افزودیم؛ با بخشیدن پایداری و توفیق به ایشان از جانب خویش.
آیه کریمه به این حقیقت اشاره دارد که: جوانان نسبت به بزرگسالانی که در دین باطل غوطهور شدهاند، بهسوی حق رویآورندهتر و به هدایت گرایندهتراند. بر این اساس بود که بیشتر اجابت کنندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ چنانکه ابن کثیر نیز گفته است ـ جوانان بودند اما سالمندان قریش ـ جز اندکی ـ بر دین باطلشان باقی ماندند. البته این خود درسی بلیغ برای دعوتگران است.
﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗاۖ لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا١٤﴾ [الکهف: 14].
«و دلهایشان را استوار گردانیدیم» یعنی: دلهای آن جوانان را با شکیبا ساختنشان بر ترک خانواده و دار و دیار، نیرومند و قوی گردانیدیم «آنگاه که برخاستند» و در خارج از شهر اجتماع کردند تا بر دین حق و کنارهگیری از قومو دیار خویش همپیمان شوند «پس گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمین است» چنانکه گذشت. بنا به قولی: آنان پادشاه ستمگری بهنام «دقلدیانوس» یا «دقیانوس» داشتند که مردم را بهسوی پرستش طواغیت فرامیخواند پسخدای عزوجل آن گروه از جوانان را بر راه حق استوار گردانید و ایشان را در پناه عصمت خویش قرارداد تا برخاستند و گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمین است «جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند» نه با شریک آوردن معبودی دیگر با وی و نه به طور مستقل «که در غیر این صورت قطعا سخن دروغ گفتهایم» شطط: غلو و تجاوز از حد در راه ناصواب و در بهتان و ناروا و دوری ازحق است.
دو آیه فوق دلالت میکنند بر اینکه اگر انسان از همان آغاز کار، در طلب صادق باشد، خداوند عزوجل به او هدایت ارزانی داشته و قلبش را استوار میگرداند. البته این درسی است بلیغ برای کسانی که میخواهند به اسلام درآیند و به آنها میآموزد که قبل از هرچیز باید با خدای خویش صادق باشند.
﴿هَٰٓؤُلَآءِ قَوۡمُنَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ لَّوۡلَا یَأۡتُونَ عَلَیۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَیِّنٖۖ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا١٥﴾ [الکهف: 15].
اصحاب کهف افزودند: «این قوم ما بجز خداوند معبودانی اختیار کردهاند، چرا بر حقانیت آنها برهانی آشکار نمیآورند؟» یعنی: چرا بر خدا بودن آنها دلیلی روشن که قابل تمسک باشد، نمیآورند؟ «پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد» و بپندارد که او در عبادت شریکی دارد؟ یعنی: هیچ کس از چنین کسی ستمکارتر نیست.
این نیز درسی است بلیغ برای دعوتگران که اسلام انسان، باید با کفر وی بهطاغوت و طاغوتیان همراه باشد.
﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا یَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ یَنشُرۡ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَیُهَیِّئۡ لَکُم مِّنۡ أَمۡرِکُم مِّرۡفَقٗا١٦﴾ [الکهف: 16].
آنگاه برخی از آن جوانان برخی دیگر را مخاطب قرار داده گفتند: «و ای یاران! چون از آنها کناره گرفتید» یعنی: چون از پرستشگران بتان بریدید «و کنارهگرفتید از آنچه جز خدا میپرستند» یعنی: از پرستش بتانشان نیز کناره گرفتید «پس بهسوی غار جای گیرید» یعنی: چون از آنان به کنارهگیری اعتقادی کناره گرفتید پس همینگونه به کنارگرفتن جسمانی نیز از آنان کناره گیرید؛ با پناه بردن بهسویغار و مأوی گزیدن در آن.
این آیه دلالت میکند بر اینکه: بریدن حسی و بدنی از اهل کفر نیز همچون بریدن از آنان با روح و اندیشه، اهمیت دارد.
«تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند» یعنی: تا حق تعالی رحمت خویش را بر شما توسعه داده و شما را از دید قومتان پنهان بدارد، یا بر شما از رزق خویش بگستراند «و برای شما در کارتان گشایشی فراهم سازد» یعنی: شما را درعزم مقاومت علیه شرک و کفر که در صدد سازماندهی آن هستید، پایدار گرداند وچنان کارتان را رونق بخشد که از آن بهرهمند شوید.
این آیه دلالت میکند بر اینکه اصحاب کهف در حال و مقال و رفتار، به پروردگار خود عارف شده بودند و از کمال معرفتشان بود که دانستند؛ چون از قوم خویش به غار پناه برند، عطا و بخشش الهی در قبال آن حتمی خواهد بود.
﴿۞وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن کَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ وَهُمۡ فِی فَجۡوَةٖ مِّنۡهُۚ ذَٰلِکَ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِۗ مَن یَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن یُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِیّٗا مُّرۡشِدٗا١٧﴾ [الکهف: 17].
«و آفتاب را میبینی که چون برمیآید، از غارشان به سمت راست میل میکند» وشعاع آن بر ایشان برنمیتابد تا اذیتشان کند «و چون غروب کند از آنان به جانب چپ» غار «تجاوز میکند» و باز هم مستقیما بر آنان نمیتابد. یعنی آفتاب در هر دو سوی روز ـ چه قبل از زوال و چه بعد از آن ـ به دو جانب راست و چپ متمایل شده دامن برمیچیند و مستقیما بر غار نمیتابد «در حالی که آنان در گشادگی غار قراردارند» یعنی: آنان در جایی فراخ و با گستره از غار قرار گرفتهاند که از آزار تابش مستقیم آفتاب مصونند و در تمام مدت روز در سایه قرار داشتند لذاخورشید نه در هنگام طلوع و نه در وقت غروب برآنان نمیتابید. بهقولی دیگرمعنی این است: در آن غار بهسوی شمال گشاده بود پس چون خورشید طلوع میکرد، آفتاب از دست راست غار بر آن میتابید و چون غروب میکرد، ازدست چپ غار پس از آنجا که آنها در میانه غار قرار داشتند، آفتاب مستقیما برآنان نمیتابید لذا در عین حال که غار در معرض نور خورشید و تهویه مناسب قرار داشت، ایشان از گزند شعاع خورشید در امان بودند «این از نشانههای خداست» که ایشان را در محلی امن و جایگاهی راحتبخش قرارداد و بدنهایشان را از تلفشدن حفظ کرد، از آنجا که ایشان را به غاری راهنمایی کرد که خورشید و هوا هر دو در آن نفوذ و جریان داشت تا بدنهایشان آسیبی نبیند ـ چنانکه ابنکثیر گفته است. و این خود دلیلی بر قدرت بیکران حق تعالی است «خدا هر که را هدایت کند پس همو راه یافته است و هرکه را گمراه کند پس هرگز برای او ولی مرشدی نخواهی یافت» ولی مرشد: یعنی کارساز و یار و راهبر. پس خدایا! از تو میخواهیم که ما را از اولیای مرشد خویش قرار دهی.
﴿وَتَحۡسَبُهُمۡ أَیۡقَاظٗا وَهُمۡ رُقُودٞۚ وَنُقَلِّبُهُمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِۖ وَکَلۡبُهُم بَٰسِطٞ ذِرَاعَیۡهِ بِٱلۡوَصِیدِۚ لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَیۡهِمۡ لَوَلَّیۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا وَلَمُلِئۡتَ مِنۡهُمۡ رُعۡبٗا١٨﴾ [الکهف: 18].
«و میپنداری» ای بیننده! اگر اصحاب کهف را ببینی «که ایشان بیدارند، درحالی که خفتهاند» به قولی: درحالیکه ایشان خواب بودند، چشمهایشان باز بود. به قولی دیگر معنی این است: ایشان را به خاطر بسیار پهلو گردانیدنشان بیدار میپنداری چنانکه میفرماید: «و آنان را به جانب راست و جانب چپ میگردانیم» در هنگام خوابشان؛ تا زمین اجسادشان را نفرساید و به تحلیل نبرد. شایان ذکر است که حکمت این پهلو گردانیدن در طب جدید شناخته شده زیرا علم جدید به این حقیقت دست یافته که اگر انسان ماههای متوالی بهطور بیحرکت بر یک حال باقی بماند، میمیرد چرا که املاح بدنش در پهلویی که رو به زمین است تراکم پیدا میکند «و سگشان بر آستانه غار دو دست خود را گشاده بود» وصید: درگاه غار یا آستانه در است. ابنجریج میگوید: سگشان در بیرون در چمباتمه زده بود، گویی از آنان پاسبانی میکرد. دلیل اینکه او در خارج در چمباتمه زده بود نه در درون غار؛ این است که فرشتگان به خانهای که سگ در آن باشد وارد نمیشوند بنابراین، راه ورود فرشتگان به غار نیز باز بود.
ابنکثیر میگوید: «برکت اصحاب کهف شامل سگشان نیز شد و او نیز همانند آنان در این حالت به خواب رفت. و این است فایده محبت نیکان، چرا که آن سگ نیز دارای شأن و مقامی شد، بهطوریکه حکایت آن در قرآن جاودانه گشت». آری!
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت، مردم شد
در حدیث شریف به روایت انس بن مالک رضی الله عنه آمده است که فرمود: «در اثنایی که من و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مسجد خارج میشدیم، در آستانه در با مردی روبرو شدیم، آن مرد پرسید: یا رسولالله! قیامت چه وقت است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چه چیز برای آن آماده کردهای؟ انس رضی الله عنه میگوید: گویی مرد فروماند پس درنگی کرد و آنگاه گفت: یا رسولالله! برای آن نه نماز بسیاری را آماده کردهام، نه روزه و نه صدقه بسیاری را ولی من خدا و رسول وی را دوست میدارم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: پس تو با همان کسانی هستی که دوستشان داشتهای».
«اگر بر آنان مینگریستی، البته گریزان روی از آنها برمیتافتی و از مشاهده آنها آکنده از ترس میشدی» چنان ترس و هراسی که سینه را پر میکند. بهقولی: سبب هراس از اصحاب کهف، هیبتی بود که خداوند عزوجل بر آنان افگنده بود. بهقولی دیگر: اصحاب کهف بدان جهت هراسناک شده بودند که موها و ناخنهایشان بلند شده بود.
﴿وَکَذَٰلِکَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِیَتَسَآءَلُواْ بَیۡنَهُمۡۚ قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ کَمۡ لَبِثۡتُمۡۖ قَالُواْ لَبِثۡنَا یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖۚ قَالُواْ رَبُّکُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثۡتُمۡ فَٱبۡعَثُوٓاْ أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمۡ هَٰذِهِۦٓ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ فَلۡیَنظُرۡ أَیُّهَآ أَزۡکَىٰ طَعَامٗا فَلۡیَأۡتِکُم بِرِزۡقٖ مِّنۡهُ وَلۡیَتَلَطَّفۡ وَلَا یُشۡعِرَنَّ بِکُمۡ أَحَدًا١٩﴾ [الکهف: 19].
«و اینگونه آنان را برانگیختیم» یعنی: بعد از آن خواب طولانی بیدارشان ساختیم «تا میان خود از یکدیگر سؤال کنند» در باره مدت درنگشان در غار ودر نتیجه به قدرت عظیم ما پی ببرند و این رخداد بر یقینشان بیفزاید «گویندهای ازآنان گفت: چقدر درنگ کردهاید؟» یعنی: در خواب؟ این سؤال بدان جهت در ذهنشان خطور کرد که خود را در غیر حالتی دیدند که قبل از خواب از خویشتن بهیاد داشتند «گفتند: یک روز یا پارهای از روز را درنگ کردهایم» مفسران میگویند: آنان صبحگاه به غار وارد شده بودند و خدای عزوجل در آخر روز از خواب بیدارشان کرد پس این سخنشان برمبنای غالب گمان بود زیرا کسی که در خواب بهسر میبرد، مدت درنگ خویش در حال خواب را نمیتواند بسنجد، از این روی آنان علم این کار را نهایتا به خدای سبحان موکول کرده و «گفتند: پروردگار شما به مقدار درنگ کردنتان داناتر است» یعنی: شما مدت ماندنتان در غار را نمیدانید بلکهآن را فقط خدای سبحان میداند و بس «پس یکی را از میان خود با این ورق خود» ورق: نقره مسکوک یا غیر مسکوک است «به شهر بفرستید» بهقول «واحدی»، آن شهر، شهر «افسوس» بود که ایشان قبلا ساکن آن بودند و امروزهبه آن «طرسوس» میگویند «پس باید تأمل کند که کدام یک پاکیزهتر است» یعنی: آن رفیق ما که به شهر میرود، باید بنگرد که کدام یک از غذافروشان شهر، غذایی پاکیزهتر و دست پختی حلال تر دارد. بهقولی: مراد این است که باید بنگرد؛ کدام یک از آنان ذبحی پاکتر دارد زیرا غالب مردم آن شهر در زمانی که ایشان به غار پناه برده بودند، کافر بودند و برای بتان قربانی ذبح میکردند «پس، از آن» غذای پاک «برایتان خوراکی بیاورد و باید تلطف کند» یعنی: باید در رفتوآمد خود بسیار دقت و احتیاط کرده و زیرکی به خرج دهد تا شناخته نشود. یا در معامله دقت کند تا فریب داده نشود «و هیچ کس را از حال شما آگاه نگرداند» یعنی: چنان عمل نکند که احدی محل اختفای شما را بداند.
﴿إِنَّهُمۡ إِن یَظۡهَرُواْ عَلَیۡکُمۡ یَرۡجُمُوکُمۡ أَوۡ یُعِیدُوکُمۡ فِی مِلَّتِهِمۡ وَلَن تُفۡلِحُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا٢٠﴾ [الکهف: 20].
«چراکه اگر آنان بر شما قدرت یابند» یعنی: اگر از شما آگاه شوند و جای شما را بدانند و بر شما دست یابند «شما را سنگسار میکنند» و بهقتل میرسانند «یا شما رابه کیش خود باز میگردانند» همان کیش و آیینی که ـ قبل از هدایتتان ـ بر آن قرار داشتید «و در آن صورت» یعنی: در صورت بازگشت به دین باطل آنان «هرگز رستگار نخواهید شد» نه در دنیا و نه در آخرت.
﴿وَکَذَٰلِکَ أَعۡثَرۡنَا عَلَیۡهِمۡ لِیَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ لَا رَیۡبَ فِیهَآ إِذۡ یَتَنَٰزَعُونَ بَیۡنَهُمۡ أَمۡرَهُمۡۖ فَقَالُواْ ٱبۡنُواْ عَلَیۡهِم بُنۡیَٰنٗاۖ رَّبُّهُمۡ أَعۡلَمُ بِهِمۡۚ قَالَ ٱلَّذِینَ غَلَبُواْ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِمۡ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیۡهِم مَّسۡجِدٗا٢١﴾ [الکهف: 21].
«و بدین گونه» مردم آن سرزمین را «بر حالشان آگاه ساختیم» یعنی: چنانکه آنان را به خواب فروبرده و از خواب برانگیختیم، مردم را نیز از حالشان آگاه ساختیم «تا بدانند که وعده خداوند» به برانگیختن بعد از مرگ «راست است» زیراحال ایشان در به خواب بردن طولانی و سپس بیدار ساختنشان، همانند حال کسی است که میمیرد آنگاه برانگیخته میشود «و» تا بدانند که «در قیامت هیچ شبههای نیست» پس ذاتی که بر فرو بردنشان در خواب به مدت صدها سال وباقی گذاشتنشان بر آن حال بدون غذا و خوراکیای توانا باشد، قطعا بر زنده کردن مردگان نیز تواناست. به قولی: پادشاه آن عصر از کسانی بود که منکر رستاخیز بودند پس خدای عزوجل این معجزه را به وی نمایاند.
استاد سید ابوالحسن ندوی رحمه الله ترجیحا بر آن است که این رویداد در عهد «هاردین» امپراطور رومانی (138 ـ 117م) اتفاق افتاد زیرا در این دوران، دین نصرانیت در آن منطقه رونق یافته بود و پادشاهان آن به این دین ایمان آورده بودند.
نقل است که: سبب آگاهی مردم از حالشان این بود که چون رفیقشان با پول نقرهای که از ضرب دوره دقلدیانوس بود، جهت تهیه خوراک به بازار رفت و آن سکه را به بازاریان نشان داد، آنها او را به این متهم کردند که گنجی یافته است ودرحالیکه او از این طرز رفتارشان و نیز از تغییراتی که در وضع شهر میدید، سخت بهتزده شده بود، او را به اتهامیافتن گنج نزد پادشاه بردند و او داستان را به آنان باز گفت، پادشاه با درباریانش بهسوی غار به راه افتادند تا با او به غار رسیدند.
دنباله ماجرا را قرآن این گونه حکایت میکند: «هنگامیکه» آنان «میان خود در کارشان با یکدیگر نزاع میکردند» زیرا هنگامیکه پادشاه و همراهانش از حالشان آگاه شدند و ایشان را بر آن حال، زنده دیدند خدای عزوجل روح آن جوانان را قبض کرد و ایشان را بهسوی خود فراخواند آنگاه میان گروهی که خداوند عزوجل آنها را از راز کار جوانان و این نشانه عظیم آگاه کرد تا به عقیده بعث بعد از مرگ باور پیدا کنند، در این امر که با غار آن جوانان چه بکنند، اختلاف پیدا شد «پس گفتند» عدهای از آنان بعد از آنکه خداوند متعال اصحاب کهف را میراند «برروی آنها ساختمانی بنا کنید» بعنی: در غارشان را ببندید و ایشان را بهحال خود واگذارید و بر در غار ساختمانی بهعنوان یادمانشان بسازید. گویند: گروهی که این پیشنهاد را دادند، از کفار آن قوم بودند «پروردگارشان به حال آنان داناتر است» نسبت به این گروهی که در باره ایشان نزاع میکنند که آنها که بودند، چه بودند و چه مدت در غار درنگ کردند. این جمله معترضهای در میان آیهاست. «سر انجام کسانی که بر کارشان غلبه یافتند، گفتند» یعنی: سرانجام صاحبان قدرت و نفوذ که بر تصمیمگیری در باره آنان مسلط بودند، گفتند: «حتما بر غار آنان مسجدی بنا میکنیم» نقل است که این گروه صاحب نفوذ، مسلمانانشان بودند که پادشاه نیز از ایشان بود و رأیشان غالب شد. بناکردن مسجد نیز بر اینحقیقت اشعار دارد که آنان مسلمان بودند.
باید دانست: کسانی از پیشینیان که بر سر قبرها مسجد و معبد بنا کردهاند، در سنت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مورد نکوهش قرار گرفتهاند پس از احادیث وارده در این باب چنین دانسته میشود که اینکار از بدعتهایی بوده که بعد از گذشت زمان طولانی، در دین نصرانیت پدید آمده است لذا در شرع انور ما بناکردن مسجد برسر مزارات، نماز خواندن در مزارات و ساختمانسازی در آنها جایز نیست.
﴿سَیَقُولُونَ ثَلَٰثَةٞ رَّابِعُهُمۡ کَلۡبُهُمۡ وَیَقُولُونَ خَمۡسَةٞ سَادِسُهُمۡ کَلۡبُهُمۡ رَجۡمَۢا بِٱلۡغَیۡبِۖ وَیَقُولُونَ سَبۡعَةٞ وَثَامِنُهُمۡ کَلۡبُهُمۡۚ قُل رَّبِّیٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِیلٞۗ فَلَا تُمَارِ فِیهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِیهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا٢٢﴾ [الکهف: 22].
«به زودی خواهند گفت» جمعی از مردم: «اصحاب کهف سه تن بودند و چهارمین آنها سگشان بود» گروهی که میگفتند: اصحاب کهف، سه یا پنج یا هفت تن بودند، از اهل کتاب و از مسلمانانی بودند که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره تعدادشان با یک دیگر اختلاف داشتند «و میگویند» یعنی: بعضی دیگر «پنج تنبودند و ششمین آنها سگشان بود، رجم به غیب میکنند» رجم بالغیب: یعنی تیر درتاریکی انداختن و از روی حدس و گمان یا بی داشتن یقین و دانش سخن گفتن «ومیگویند» جمعی دیگر «آنها هفت تن بودند و هشتمین آنها سگشان بود» گویی سخن این فرقه به صواب نزدیکتر است، به دلالت اینکه خداوند عزوجل آنها را در سلک راجمین به غیب نیاورد «بگو: پروردگارم به شماره آنها داناتر است» ایگروههای اختلاف کننده در این امر. این جمله ارشادی است بر این امر که در چنینمقام و موقعیتی بهتر این است که علم این امور به خدای عزوجل برگردانده شود ودر باره آن سخن گفته نشود پس نیازی نیست که ما در تعداد اصحاب کهف ژرفنگری کنیم «نمیداند آنان را» یعنی: نمیداند حقیقت وجودشان را، چه رسد به شمار آنان را «جز اندکی» از مردم. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «من از همان اندک هستم و شمار آنان را میدانم، آنها هفت تن بودند». «پس درباره آنان مراء نکن» مراء: در لغت به معنی جدال و بگومگوست زیرا بر جدال و مشاجره در این امر، فایدهای مترتب نیست «جز به صورت سرسری» یعنی: جز جدالی سطحی وبی تعمق و آن فقط حکایت کردن چیزی است که خداوند متعال به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم وحی کرده است و بس «و در باب آنها از هیچ کس از آنان» یعنی: از اهل کتاب یا غیرشان «سؤال نکن» زیرا آنچه که خداوند عزوجل خود در این باب بر تو حکایت کرده، تو را از سؤالکردن از کسانی که از این داستان آگاهی درستی ندارند، بینیاز میکند.
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْیۡءٍ إِنِّی فَاعِلٞ ذَٰلِکَ غَدًا٢٣ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَهۡدِیَنِ رَبِّی لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا٢٤﴾ [الکهف: 23-24].
«و هرگز در مورد هیچ چیزی مگو که فردا آن را انجام میدهم مگر مقرون به ذکر مشیت خداوند».
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: هنگامی که یهود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد اصحاب کهف سؤال کردند، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به آنها گفتند: «فردا به شماپاسخ میدهم» و ان شاءالله نگفتند پس وحی مدتی از ایشان باز داشته شد تا بدانجاکه این تأخیر وحی بر ایشان سخت دشوار آمد آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سلیمانبنداوود علیهماالسلام گفت: امشب بر هفتاد زن گردش میکنم (مقاربت میکنم) و بعدا هر یک از آنها پسری میزاید که در راه خدا عزوجل میجنگد. در این اثنا کسی به وی گفت: بگو انشاءالله. اما سلیمان علیه السلام انشاءالله نگفت. پس چون آن شب بر زنانش گردش (مقاربت) کرد، فقط یکی از آنان نصف انسانی [نوزاد ناقص] را به دنیا آورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: سوگند به ذاتی که جانم در ید اوست، اگر سلیمان علیه السلام انشاءالله میگفت، حانث نمیشد و به سبب گفتن آن، به نیاز خویش دست مییافت».
«و پروردگار خود را یادکن» با استغفار، تهلیل و تسبیح «چون فراموش کردی» یعنی: چون فراموش کردی که انشاءالله بگویی، سپس به یادآوردی که انشاءالله نگفتهای پس همان دم که به یاد آوردی، انشاءالله بگوی.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «حتی اگر کسی بعد از یک سال به یادآورد که در امری از امور انشاءالله نگفته است، باید همان لحظه ان شاءالله بگوید». مراد ابنعباس رضی الله عنه این است که: باید سنت «استثنا» را بهجای آورد نه اینکه گفتن انشاءالله بعد از گذشت آن همه مدت، در احکام فقهی اثری داشته و مثلا ساقط کننده کفاره یا برطرفکننده حنث (سوگندشکنی) باشد. «و» هرگاه چیزی را فراموش کردی «بگو: توقع است که پروردگارم مرا به راهی که از حیث رشد نزدیکتر از این است، هدایت کند» یعنی: امیدوارم که پروردگارم بهجای این چیز فراموش شده، مرا به چیز دیگری که خیر یا نفع بیشتر داشته و به صواب نزدیکتر باشد، هدایت کند. یا امیدوارم که پروردگارم از آیات و دلالات نبوت چنان مواهبی بهمن عطا کند که از داستان اصحاب کهف هم به رشد و هدایت نزدیکتر ودلالتکنندهتر باشد. و چنان هم شد زیرا خداوند عزوجل داستانهای زیادی از انبیای گذشته را بر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرد و ایشان را از امور غیبی زیادی که تا قیام قیامت روی خواهد داد، آگاه گردانید.
﴿وَلَبِثُواْ فِی کَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَةٖ سِنِینَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا٢٥﴾ [الکهف: 25].
«و در غارشان سیصد سال درنگ کردند و نه سال نیز بر آن افزودند» یعنی: اصحاب کهف سیصدونه سال قمری در غار خود به حال خواب بهسر بردند.
﴿قُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثُواْۖ لَهُۥ غَیۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡۚ مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِیّٖ وَلَا یُشۡرِکُ فِی حُکۡمِهِۦٓ أَحَدٗا٢٦﴾ [الکهف: 26].
«بگو: خدا به مدتی که درنگ کردند، داناتر است» ابنعطیه میگوید: «مراد؛ مدت بعد از آگاهی بر احوالشان تا زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، یا زمان بیدارشدنشان تا هنگام مرگشان است». اما زجاج میگوید: «مراد؛ مدت درنگ کردنشان در غاراست که 300 سال شمسی و 309 سال قمری بود زیرا هر سیصد سال شمسی، سیصدونه سال قمری میشود، چون تفاوت میان هر صد سال قمری با صد سال شمسی، سه سال است و به همین جهت هم پروردگار عزوجل فرمود: سیصد سال درنگ کردند و نه سال هم بر آن افزودند». «علم غیب آسمانها و زمین فقط به او اختصاص دارد» یعنی: علم اموری که از احوال آسمانها و زمین مخفی و غایب مانده است، فقط مخصوص به حق تعالی است و هیچ کس دیگر را بر این امور علمی نیست «چه بینا و شنواست» یعنی: علم او بر همه امور غیبی ـ اعم ازشنیدنیها و دیدنیها ـ بسی شگفتآور است زیرا در پیشگاه علم حق تعالی غایب و حاضر، پنهان و آشکار و کوچک و بزرگ همه برابرند و هیچ تفاوتی با هم ندارند «برای آنان جز او هیچ یاوری نیست» ضمیر «هم: برای آنان» به همه اهالی آسمانها و زمین بر میگردد «و هیچ کس را در حکم خود شریک نمیگیرد» حق تعالیبه هر چه اراده کند، حکم کرده و آن را به منصه ظهور میرساند و هیچ کس را در این امر با خود دخیل نمیسازد تا از او در کار خویش مشورت یا فرمان طلب کند زیرا آفرینش و امر همه از آن حق تعالی است و او از شریک، وزیر، یاور و مشاور بینیاز است.
﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِیَ إِلَیۡکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَۖ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَٰتِهِۦ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا٢٧﴾ [الکهف: 27].
«و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است، تلاوت کن» به تلاوت عبادت، تدبر، عمل و تبلیغ. به این ترتیب خدای سبحان آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را امر کرد که بر تلاوت عاملانه، عابدانه و مدبرانه قرآن مواظبت کنند «کلمات او را هیچتغییر دهندهای نیست» یعنی: آنچه که حق تعالی از آن خبر داده و بدان امر کرده، هیچ کس قادر به تبدیل آن نیست و هیچ کس نمیتواند حکم کلماتش را تغییر دهد «و جز او هرگز هیچ پشت و پناهی نیابی» ملتحد: پناهگاه است. یعنی: اگر قرآن رانخوانی، به احکام آن عمل نکنی و از آن پیروی ننمایی، هرگز مکان و مرجعی را نخواهی یافت که بدان پناه بری تا تو را از عذاب خداوند عزوجل نگه دارد.
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَکَ مَعَ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَیۡنَاکَ عَنۡهُمۡ تُرِیدُ زِینَةَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِکۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَکَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا٢٨﴾ [الکهف: 28].
«و با کسانیکه پروردگار خود را به صبح و شام یاد میکنند» با استمرار بر نیایش ودعا در تمام اوقات، یا در دو طرف روز «شکیبایی پیشه کن» خدای سبحان به حبیبش دستور میدهد که خود را با گروه فقرای مؤمنان هماوا، همراه، پایدار ومقید گرداند «خشنودی او را میخواهند» یعنی: ایشان گروهی هستند که از عبادت و دعایشان فقط خواهان خشنودی حق تعالی هستند «و باید که چشمانت از آنان درنگذرد» یعنی: از آن فقرای مؤمن چشم برمگیر تا به غیرشان از صاحبان شوکت و زینت مشغول گردی. بهقولی معنی این است: چشمانت ایشان را حقیر ننگرند «که آرایش زندگی دنیا» یعنی: همنشینی با اهل شرف و سرمایه، یا زینت و تجمل دنیا «را بخواهی و از آن کس که دلش را از یاد خود غافل ساختهایم» با مهر کوبیدن برآن «فرمان مبر» همانند این گروهی که به دنیا مشغول بودند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستند تا فقرا را از مجلس خویش دور گرداند «و» بدان که اینان همان کسانی هستند که «از هوی و هوس خود پیروی کرده» و آن را بر حق ترجیح دادهاند وبنابراین، شرک را بر توحید برگزیدهاند «و اساس کارش بر از حد گذشتن است» فرطا: از تفریط است، تفریط عبارت است از: ضایع کردن حق خدا عزوجل وکوتاهی در امر وی به سبب جهالت.
سلمان فارسی رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: مؤلفهالقلوب ـ عیینهبن حصن و اقرعبن حابس و منسوبانشان ـ نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و گفتند: یا رسولالله! حقیقت این است که اگر شما در صدر مجلس بنشینید و این گروه و بوی بد جبههایشان را از ما دور سازید ـ منظورشان سلمان، ابوذر، عبدالله بنمسعود و فقرای مسلمان y بودند که جبههایی پشمینهای بر تن داشتند وجز این دیگر لباسی بر تنشان نبود ـ ما در مجلس شما مینشینیم و از شما احکام و مواعظ را میگیریم؛ همان بود که آیه: ﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِیَ﴾ [الکهف: 27] تا ﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ نَارًا﴾ [الکهف: 29] نازل شد و این اشراف پیشگان بزرگ منش را به دوزخ تهدید نمود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیدرنگ بعد از نزول این آیه برخاستند و به جست و جوی این گروه از فقرای مسلمان پرداختند تا ایشان را در آخر مسجد مشغول ذکرخدا عزوجل یافتند پس فرمودند: «ستایش بر خدایی که مرا نمیراند تا آنکه مرا بهحبس کردن نفسم با مردانی از امتم فرمان داد. ای فقرای مسلمان! زندگی و مرگ من با شماست».
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن یَسۡتَغِیثُواْ یُغَاثُواْ بِمَآءٖ کَٱلۡمُهۡلِ یَشۡوِی ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا٢٩﴾ [الکهف: 29].
«و بگو» به این گروه غافل استکبارپیشه «حق از سوی پروردگارتان رسیده است» نه از سوی غیر وی تا در آن تبدیل و تغییری ممکن باشد. یعنی: من این دین حق را از نزد خود برای شما نیاوردهام بلکه آن را فقط ازسوی الله عزوجل آوردهام «پس هرکه بخواهد ایمان آورد» لفظ، لفظ مشیئت است و مراد از آن امر میباشد «و هرکه بخواهد کافر شود» لفظ، لفظ مشیئت است و مراد از آن خبر دادن میباشد. یعنی مادامی که حق همین است پس کسیکه کافر و گمراه میشود، جز بر خود ستم نمیکند و جز به زیان خود گمراه نمیشود «بیگمان ما برای ستمگران» یعنی: برای کسانی که کفر به خدای عزوجل و انکار پیامبرانش را انتخاب کردهاند «آتشی» بزرگ را «آماده کردهایم که سراپردههایش آنان را در برمیگیرد» سرادق: خانه ساخته شده از قماش است. پس آیهکریمه آتشی را که به آنان احاطه میکند، به سراپردهای تشبیه کرده که بر هرکه در درون آن است، احاطه میکند و او را دربر میگیرد «و اگر فریاد کنند» و فریادرسی جویند تا ازگرمای آتش نجاتشان دهد «به نوشانیدن آبی مانند فلز گداخته به داد آنان رسیده شود» مهل: هر چیزی است که به آتش گداخته شود از معادن زمین؛ مانند آهن، مس و سرب. بهقولی: مهل، رسوب روغن است «که چهرهها را بریان میکند» بهسبب داغی خویش «وه! چه بد آشامیدنیای است» این نوشابه آنان «و چه بد آرامگاهی است» این دوزخی که آنان برای راحتی خود آن را دربر گرفته و در آنبه استراحت میپردازند!! تعبیر «آرامگاه» برای دوزخ، از باب تهکم و استهزای آنهاست.
این آیه بیدار باشی است به کسانی که مناصب، مقامات و هوی نفس، مانند خوراکیها، نوشابهها و غیر آن از برخورداریها را بر طاعت خداوند متعال ترجیح میدهند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا٣٠ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُ یُحَلَّوۡنَ فِیهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَیَلۡبَسُونَ ثِیَابًا خُضۡرٗا مِّن سُندُسٖ وَإِسۡتَبۡرَقٖ مُّتَّکِِٔینَ فِیهَا عَلَى ٱلۡأَرَآئِکِۚ نِعۡمَ ٱلثَّوَابُ وَحَسُنَتۡ مُرۡتَفَقٗا٣١﴾ [الکهف: 30-31].
بعد از آنکه حق تعالی حال بدبختان سیهروز را ذکر کرد، در اینجا حال نیکبختان را بیان کرده و میفرماید: «بیگمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند» بدانند که «یقینا ما پاداش کسی را که نیکوکاری کرده است، ضایع نمیکنیم» در آخرت. «آنانند که بهشتهای عدن به ایشان اختصاص دارد» عدن: اقامت همیشگی است، یعنی: ایشان علیالدوام در آن بهشتها ماندگارند «از فرودستشان» یعنی: از زیر غرفهها و از زیر درختان آن بوستانها «جویبارها جاریاست، در آنجا با دستبندهایی از طلا آراسته میشوند» سوار: زینتی است که بر بازو نهاده میشود و این زینت شاهان و زنان در دنیاست که در بهشت مردان نیز به آن آراسته میشوند. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «زیور مؤمن در بهشت تا جایی میرسد که آب وضو بهآن میرسد». «و جامههای سبز از سندس و استبرق میپوشند» سندس: ابریشم نازک و استبرق: ابریشم ستبر است که آن را دیبا مینامند. رنگ سبز را مخصوص ساخت زیرا این رنگ با چشم سازگار است و نیکوترین رنگهاست. چنانکه علم «الوان» جدیدا به خصوصیات بسیار اعجاب انگیز این رنگ پی برده است «درآنجا بر تختها تکیه میزنند» تختهایی که بر آنها پردهها و تشکها قرار دارد، یا در آنجا سریرهایی نرم و راحت قراردارد که خانه و حجله عروس را به آن میآرایند «نیک پاداشی است» این پاداشی که خداوند عزوجل به آنها داده است «ونیکو تکیهگاهی است» این متکاها و سریرها.
﴿۞وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلٗا رَّجُلَیۡنِ جَعَلۡنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیۡنِ مِنۡ أَعۡنَٰبٖ وَحَفَفۡنَٰهُمَا بِنَخۡلٖ وَجَعَلۡنَا بَیۡنَهُمَا زَرۡعٗا٣٢﴾ [الکهف: 32].
«و برای آنان مثلی بزن دو مرد را» یعنی: برای کسانیکه به دنیا و آرایشهای آن فخر میکنند و از همنشینی با فقرا احساس حقارت مینمایند، آن دو مرد را مثل بزن که یکی از آنها مؤمن و دیگری کافر بود؛ «که به یکی از آنها» که کافر بود «دوباغ از درختان انگور» متنوع و گوناگون «دادیم و پیرامون آن دو باغ را با درختان خرما پوشاندیم» یعنی: بر گرداگرد آن دو باغ از تمام جوانب درختان خرما را رویاندیم «و میان آن دو» باغ «کشتزاری قرار دادیم» که بر رونق و بهجت و غنای آن میافزود. به قولی: آن دو مرد، دو برادر از بنیاسرائیل بودند. به قولی دیگر: آنها دو برادر از مردم مکه و از قبیله بنی مخزوم بودند؛ یکی به نام اسود که کافر بود ودیگری به نام ابیسلمه که مؤمن بود.
﴿کِلۡتَا ٱلۡجَنَّتَیۡنِ ءَاتَتۡ أُکُلَهَا وَلَمۡ تَظۡلِم مِّنۡهُ شَیۡٔٗاۚ وَفَجَّرۡنَا خِلَٰلَهُمَا نَهَرٗا٣٣﴾ [الکهف: 33].
«هر یک از این دو باغ اکل خود را داد» اکلها: یعنی محصول و ثمر وباروبر خود را «و از محصول هیچ کم نکرد» برخلاف آنچه که عادتا در سایر باغها مشاهده میشود زیرا باغها غالبا یک سال میوه بسیار و سال دیگر میوه کم میدهند «و میانآن دو جویباری روان کرده بودیم» تا دائما و بی انقطاع آن دو باغ را آبیاری کند.
﴿وَکَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ فَقَالَ لِصَٰحِبِهِۦ وَهُوَ یُحَاوِرُهُۥٓ أَنَا۠ أَکۡثَرُ مِنکَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا٣٤﴾ [الکهف: 34].
«و برای او» یعنی: برای صاحب آن دو باغ «میوه فراوان بود» یعنی: صاحب آن دو باغ بجز میوههای انگور و خرما، صاحب بهرههای دیگر از زر و سیم و سایر انواع میوهها نیز بود. بهقولی: مراد از ثمر در اینجا مال و ثروت از طلا و نقره است «پس به رفیقش» یعنی: به برادر مؤمنش «گفت درحالیکه با او گفتوگو میکرد» یعنی: در حالی که با او جدال لفظی داشت و بر او فخر میفروخت؛ «مناز تو در مال بیش و به اعتبار حشم نیرومندترم» یعنی: من نسبت به تو در تحقق خواستههایم نیرومندتر و موفقترم زیرا من خدم و حشم بسیاری را به خدمت میگیرم. بدینسان بود که مال و ثروتش او را ـ همانند هر سرمایهدار مغرور دیگری ـ به کبر و غرور کشانیده بود. گفتنی است که فخر ورزیدن به سرمایه، غرهشدن به دنیا و برتریمنشی بر دیگران با تکیه بر ثروت و پول، حال و وضعدائمی توانگران است؛ مگر کسانیکه خدای عزوجل برآنان رحم کرده باشد ـ پناه بر خداوند عزوجل از چنین حالی.
﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا٣٥﴾ [الکهف: 35].
«و داخل باغش شد» مفسران میگویند: آن شخص مغرور و متکبر با این هدف که ثروت و مکنت خود را به رخ برادر مسلمان خود بکشد، دست وی را گرفت واو را به باغ خویش برد، او را در آن میگردانید و عجایب و زیباییهای آن را بهوی نشان میداد «درحالیکه او به خود ستمکار بود» با کفر و عجب و خودنگری خویش «گفت» آن کافر از فرط غفلت، طول أمل، قلت عقل و ضعف یقین «گمان نمیکنم که هرگز این» باغ «نابود شود».
﴿وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا٣٦﴾ [الکهف: 36].
«و گمان نمیکنم که قیامت برپا شود» به این ترتیب، او منکر رستاخیز گشته وبرادرش را از کفر خود به فنای دنیا و برپایی قیامت خبر داد «و اگر هم بهسوی پروردگارم بازگردانده شوم، قطعا بهتر از این را در بازگشت خواهم یافت» او پنداشتکه اگر هم بهفرض و تقدیر ـ چنانکه رفیقش عقیده دارد ـ بهسوی پروردگار متعال باز گردانده شود، پروردگار به او در آخرت بهتر از این باغ را خواهد داد. البته او این سخن را از روی قیاس غایب بر حاضر گفت، یعنی: چون در دنیا غنی وثروتمند و مورد اکرام و اعزاز خداوند متعال هستم پس در آخرت نیز اینچنین خواهم بود. شکی نیست که اینگونه برداشت و تحلیل نمایانگر به هم ریختن معیارها و ضوابط در ذهن و نهاد او و ناشی از فرط غرور و بدمستیای بود که بر اثر ثروتمندی بر وی چیره شده بود و این خود استدراجی برایش از جانب خدای سبحان بود.
﴿قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ یُحَاوِرُهُۥٓ أَکَفَرۡتَ بِٱلَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰکَ رَجُلٗا٣٧﴾ [الکهف: 37].
«گفت به او رفیق» مؤمن «او در حالی که با او گفتوگو میکرد: آیا به آن کسی که تورا از خاک آفرید، کافر شدی» از آنجا که پدرت آدم علیه السلام را از خاک آفرید و او اصل و سرمنشأ توست «سپس از نطفه آفرید» که عبارت است از آب منی «آنگاه تو را در هیأت مردی در آورد؟» تو را انسانی نرینه گردانیده و اعضای وجودت را به اعتدال و برابری تمام آراست و وجودت را به پایه اکمال رسانید؟ آیا به این بزرگ آفریدگار خویش کافر شدی؟.
این آیه تلویحا به برانگیختن بعد از مرگ اشاره دارد زیرا ذاتی که بر آفرینش ابتدایی قادر باشد، یقینا بر احیای مجدد آن آفریده نیز تواناست.
﴿لَّٰکِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّی وَلَآ أُشۡرِکُ بِرَبِّیٓ أَحَدٗا٣٨﴾ [الکهف: 38].
سپس برادر مؤمن وی افزود: «لیکن من» اعتقاد دارم که «اوست خدا، پروردگار من» یعنی: من برخلاف تو ولی نعمت خویش را خوب میشناسم و بهخدایی او معترفم «و هیچ کس را با پروردگار خود شریک نمیسازم» چنانکه توشریک گردانیدی.
﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَکَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنکَ مَالٗا وَوَلَدٗا٣٩ فَعَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یُؤۡتِیَنِ خَیۡرٗا مِّن جَنَّتِکَ وَیُرۡسِلَ عَلَیۡهَا حُسۡبَانٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَتُصۡبِحَ صَعِیدٗا زَلَقًا٤٠﴾ [الکهف: 39-40].
«و چون وارد باغت شدی، چرا نگفتی ماشاءالله» یعنی: چرا در هنگام وارد شدن به باغت نگفتی: «آنچه الله خواسته باشد، همان شدنی است». این سخن را برای آن گفت تا او را به اعتراف بر این حقیقت برانگیزد که آن باغ و هر چه در آن است، آفریده خداوند عزوجل و در گرو مشیت اوست؛ پس اگر بخواهد آن را باقی میگذارد و اگر بخواهد فانیاش میگرداند. و چرا نگفتی: «لاقوة الاباالله» یعنی: هیچ نیرویی جز به مشیت خداوند نیست.
این سخن را برای آن گفت تا او را بر اعتراف به عجز و ناتوانیاش برانگیزد و به وی بفهماند که توفیق وی در آبادانی آن باغ، فقط نتیجه یاری الله عزوجل بوده است نه بر اثر قوت و قدرت خود وی و هیچ کس بر آنچه که در دست وی از دارایی ونعمت قرار دارد، جز به یاری خدا عزوجل توانا و مسلط نمیشود و هیچ چیز جز بهمشیت الله عزوجل صورت تحقق به خود نمیگیرد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ابوموسی رضی الله عنه فرمودند: «آیا تو را بر گنجی از گنجهای بهشت راهنمایی نکنم؛ آن گنج لاحول ولا قوة الا بالله است». همچنین در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه آمده است: «خداوند بر بندهای هیچ نعمتی را ـ اعم از خانواده یا مال یا فرزند ـ ارزانی نمیدارد که او بر آن نعمت (ماشاءالله لا قوة إلا بالله) بگوید و در آن، آفتی ـ بجز مرگ ـ ببیند». یعنی: در آن هیچ آفتی روی نمیدهد، جز اینکه اجل موعود آن فرا رسیده باشد. از این جهت، برخی از سلف گفتهاند :«هر کس از حال، یا مال، یا فرزندانش خوشش آمد، باید بگوید: «ماشاءالله لا قوة إلا بالله».
آن گاه شخص مؤمن افزود: «اگر مرا از حیث مال و فرزند کمتر از خود میبینی» باکی نیست «پس چهبسا پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد» در دنیا یا در آخرت «و بر آن» باغت «آفتی از آسمان بفرستد» که آن را بر آن باغ مقدر نموده است. بهقولی؛ حسبان: عبارت است از صاعقه «تا به زمینی بیگیاه و لغزنده تبدیل گردد» یعنی: بر اثر آن آفت یا آن صاعقه، باغ توی کافر به زمینی بیگیاه تبدیل گردد که از خشکی و بیگیاهی پاها در آن بلغزد.
﴿أَوۡ یُصۡبِحَ مَآؤُهَا غَوۡرٗا فَلَن تَسۡتَطِیعَ لَهُۥ طَلَبٗا٤١﴾ [الکهف: 41].
«یا آب آن» باغت «فرورفته شود» در اعماق زمین «تا هرگز نتوانی آن را بهدست آوری» به هیچ نیرنگ و هیچ وسیلهای.
﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِۦ فَأَصۡبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیۡهِ عَلَىٰ مَآ أَنفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَٰلَیۡتَنِی لَمۡ أُشۡرِکۡ بِرَبِّیٓ أَحَدٗا٤٢﴾ [الکهف: 42].
«و بر میوههای او احاطه کرده شد» یعنی: سرانجام، آفت آسمانی بر باغش زد ومیوههای باغش را نابود کرد و آنچه باید به او برسد، رسید «پس چنان شد کهدست بر دست میمالید» یعنی: از افسوس و اندوه و حسرت، دستهایش را برهم میزد «برآنچه در آن باغ خرج کرده بود» یعنی: بر اموالی که در آبادانی و ساماندهی آن باغ هزینه و صرف کرده بود «درحالیکه آن باغ بر داربستهای خود فروافتاده بود» یعنی: ستونهایی که تاکهای انگور را بر آن میافگنند، فروریخته بود یا دیوارها و سقفها و آبادیهای آن برروی همدیگر فرو ریخته بود «و» با اندوه و حسرت «میگفت: ای کاش با پروردگار خود هیچ کس را شریک نمیگرفتم» پس چون بر باد رفتن باغش را دید، آرزو کرد که کاش هیچ چیز را باخدای سبحان شریک نمیآورد تا باغش از نابودی به سلامت میماند. یا اینسخن را به قصد توبه از شرک گفت.
﴿وَلَمۡ تَکُن لَّهُۥ فِئَةٞ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِرًا٤٣﴾ [الکهف: 43].
«و برای او هیچ گروهی نبود که او را در برابر خداوند یاری دهند» یعنی: آن کسان و خدمتکارانی که او در گذشته به آنها افتخار میکرد، هیچ کاری برایش انجام داده نتوانسته و هیچ سودی به حالش نکردند «و خود انتقامگیرنده نبود» یعنی: خود همتوان و قدرتی نداشت که از الله عزوجل به سبب نابود ساختن باغش انتقام بگیرد.
﴿هُنَالِکَ ٱلۡوَلَٰیَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَیۡرٞ ثَوَابٗا وَخَیۡرٌ عُقۡبٗا٤٤﴾ [الکهف: 44].
«در آنجا فقط ولایت به خداوند حق تعلق دارد» یعنی: در آن موقف، نصرت وکارسازی فقط از آن خدای سبحان است و جز او هیچکس و هیچ نیرویی بر اینکارسازی توانا نیست. یا معنی این است: در روز قیامت، سلطه و حاکمیت فقط ازآن حق تعالی است و هیچ کس در آن روز با وی در ملکش کشمکش نمیکند «اوبهتر است از جهت پاداش» دادن به دوستانش «و او بهتر است از نظر فرجام» یعنی: او بهترین بخشنده نیکفرجامی به دوستانش میباشد.
باید دانست که در این داستان برای اهل خرد عبرتهاست؛ از جمله اینکه: مغرور شدن به آرایشهای زندگی دنیا به کفر میانجامد.
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا کَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ فَأَصۡبَحَ هَشِیمٗا تَذۡرُوهُ ٱلرِّیَٰحُۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥﴾ [الکهف: 45].
«و برای آنان زندگی دنیا را مثل بزن» یعنی: برای آنان مثلی بزن که در زیبایی و طراوت و زوال زود هنگام خویش به زندگانی دنیا شباهت دارد؛ «که» زندگانی دنیا «مانند آبی است که آن را از آسمان فروفرستادیم؛ سپس گیاه زمین با هم درآمیخت» یعنی: چون آب بر گیاهان زمین فرود آمد، گیاهان با هم در آمیختند وبه سبب آب رشد کرده و بسیار شدند تا بدانجا که پخته و رسیده گردیدند «پس آخر کار» آن گیاه «چنان درهم شکسته شد که بادها پراکندهاش کردند» در گوشه وکنار زمین و دیگر از آن گیاه هیچ اثری نماند، بهطوریکه زمین به همان حال اول خود برگشت. یعنی: اینچنین است حال و وضع زندگی دنیا؛ که برای آن هیچ بقایی نیست و سرانجام آن منتهی به زوال و نابودی است «و خدا همواره بر هر چیز تواناست» ایجاد میکند، فانی میگرداند و از هیچ کاری عاجز نیست.
﴿ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِینَةُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَٱلۡبَٰقِیَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَیۡرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَابٗا وَخَیۡرٌ أَمَلٗا٤٦﴾ [الکهف: 46].
«مال و فرزندان زیور زندگانی دنیایند» که زندگانی دنیا به آنها رنگ و رونق میگیرد پس چنانچه در رضای الهی به کار گرفته نشوند، چیزی نیستند که در آخرت نفعی برسانند «و باقیات الصالحات» یعنی: نیکیهای ماندگار و طاعات و عباداتی که مسلمانان در دنیا انجام میدهند و همه اعمال خیر؛ چه مالی و چه بدنی، اینها هستند که اعمال ماندگار شایسته، یعنی همان باقیات الصالحاتیاند کهنزد خدا عزوجل محفوظ میمانند، آری! اینها «نزد پروردگارت از نظر پاداش بهترند» از آن آرایشها و برای صاحبان خود منفعت بیشتری دربر دارند «و از نظر امید نیز بهترند» یعنی: باقیات الصالحات از چیزهایی که صاحبان اموال و فرزندان به آن چشم میدوزند امیدبخشترند زیرا باقیات الصالحات بر اساس وعده راستینحق تعالی ماندگارند، درحالیکه امیدهای مادی اکثرا دروغین و بیپایه میباشند.
در حدیث شریف به روایت احمد و ابنحبان از ابیسعید خدری رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب فرمودند: «در پی بهدست آوردن باقیات الصالحات بسیاری باشید. اصحاب پرسیدند: چه چیزهایی باقیات الصالحات اند یا رسولالله؟ فرمودند: گفتن تکبیر، تهلیل، تسبیح، تحمید و لاحول ولا قوة الا باالله».
﴿وَیَوۡمَ نُسَیِّرُ ٱلۡجِبَالَ وَتَرَى ٱلۡأَرۡضَ بَارِزَةٗ وَحَشَرۡنَٰهُمۡ فَلَمۡ نُغَادِرۡ مِنۡهُمۡ أَحَدٗا٤٧﴾ [الکهف: 47].
سپس خداوند عزوجل به پیامبرش دستور میدهد تا منظری از منظرههای قیامت را به عاشقان دنیا یادآوری نماید: «و» یاد کن «روزی را که کوهها را روان کنیم» روان ساختن کوهها؛ عبارت از برکندن و دور ساختن آنها از اماکن آنها و به حرکت در آوردن آنها همانند به حرکت درآوردن ابرهاست. این واقعه در روز قیامت است چنانکه در آیه دیگری آمده است: (و از تو درباره کوهها میپرسند، بگو: پروردگارم آنها را در روز قیامت ریزریز خواهد ساخت سپس آنها را پهن و هموار خواهد کرد، نه در آنها کجیای میبینی و نه ناهمواریای) «طه/ 107 ـ 105». «و زمین را بارز شده میبینی» بروز زمین؛ آشکار گشتن آن و از بین رفتن چیزهاییاست که آن را میپوشانند، مانند کوه ها، درختان و ساختمانها «و آنان را گرد میآوریم» یعنی: تمام خلایق را بعد از برانگیختنشان از همه جا بهسوی موقف محشر گرد میآوریم «پس هیچ کس از آنان را فرو نگذاریم» مگر اینکه او را بهسوی آنجا گرد میآوریم.
﴿وَعُرِضُواْ عَلَىٰ رَبِّکَ صَفّٗا لَّقَدۡ جِئۡتُمُونَا کَمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ أَوَّلَ مَرَّةِۢۚ بَلۡ زَعَمۡتُمۡ أَلَّن نَّجۡعَلَ لَکُم مَّوۡعِدٗا٤٨﴾ [الکهف: 48].
«و آنان به صف بر پروردگارت عرضه میشوند» یعنی: همه به صف نزد حق تعالی حاضر کرده میشوند پس به آنها میفرماید: «به راستی همانگونه که نخستین بار شما را آفریده بودیم» با پای برهنه و بدن لخت و عریان «بهسوی ما آمدید» چنانکه در حدیث شریف به روایت عائشه رضی الله عنها آمده است: «مردم در روز قیامت با پای برهنه، بدن عریان و بدون ختنه حشر میشوند». عائشه رضی الله عنها میگوید: گفتم؛ یا رسولالله! مردان و زنان همه بهسوی یکدیگر مینگرند؟ فرمودند: «کار سختتر و هولناکتر از آن است که بعضی بهسوی بعضی دیگر بنگرند». «بلکه میپنداشتید که هرگز برای شما وعده گاهی مقرر نمیکنیم» یعنی: در دنیا بر این پندار بودید که برانگیخته نمیشوید و برای شما موعدی مقرر نمیداریم که در آن شما را در برابر اعمالتان مورد بازپرسی ومجازات قرار دهیم.
﴿وَوُضِعَ ٱلۡکِتَٰبُ فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِینَ مُشۡفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَٰوَیۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡکِتَٰبِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا یَظۡلِمُ رَبُّکَ أَحَدٗا٤٩﴾ [الکهف: 49].
«و کتاب در میان نهاده میشود» مراد از کتاب، نامههای اعمال است. یعنی: کارنامه هرکس در دستش نهاده میشود؛ کارنامه نیکبختان در دست راستشان وکارنامه شقاوت پیشگان در دست چپشان «آنگاه مجرمان را از آنچه در آن است، ترسان میبینی» یعنی: مجرمان را از افتضاحی که در پی تحویل دادن آن نامه درآن جمع عظیم دامنگیرشان میشود و نیز از عذاب دردناک، هراسان و بیمناک میبینی «و میگویند: ای وای بر ما، این چه نامهای است که هیچ کوچک و بزرگی را فرونگذاشته، جز اینکه آن را به حساب آورده است» یعنی: این نامه هیچ گناه صغیره وکبیرهای را فرو نگذاشته، جز اینکه آن را در ضبط و ثبت و حساب آورده و ایندر مورد گنهکارانی است که مرتکب گناهان کبیره شده و از آنها توبه نکردهاند واینان گناهان صغیره را نیز در نامههای اعمالشان مییابند. اما کسانیکه از گناهان کبیره پرهیز کردهاند، متوجه میشوند که گناهان صغیره از نامه اعمالشان محو شدهاست چنانکه آیه (31) از سوره «نساء» بر این حقیقت دلالت میکند «و آنچه را که کرده بودند» در دنیا از معاصی «حاضر مییابند» یعنی: نوشته شده و ثبت شده مییابند «و پروردگار تو به هیچ کس ستم نمیکند» یعنی: احدی از بندگانش را بیگناه مورد مؤاخذه و مجازات قرار نمیدهد و از پاداشی که انجامدهنده طاعت مستحق آن است نمیکاهد.
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ کَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّیَّتَهُۥٓ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِی وَهُمۡ لَکُمۡ عَدُوُّۢۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِینَ بَدَلٗا٥٠﴾ [الکهف: 50].
«و یاد کن هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید پس همه جز ابلیس سجده کردند» زیرا او از سجده کردن ابا کرد و استکبار ورزید «او از جن بود» حسن بصری میگوید: «ابلیس اصل جن بود چنانکه آدم اصل بشر است». «پس از فرمان پروردگار خود سرباز زد» یعنی: از طاعت وی سر پیچید «آیا» با اینحال «او و نسلش را دوستان خود میگیرید» یعنی: ای مردم! آیا بعد از آنکه ابلیس از سجده کردن ابا ورزید و از فرمان الهی سرپیچید، باز هم او و نسلش را به دوستی خود میگیرید «بهجای من؟» در نتیجه، از او و نسلش بهجای اطاعت من اطاعت میکنید و آنها را بدل من میطلبید؟ «و حال آنکه آنها دشمن شمایند؟» یعنی: چگونه کسی را که نه فقط از او هیچ منفعتی ندارید بلکه دشمن شما نیز هست وهمه وقت مترصد زیان زدن و ضربه زدن به شماست، بدل کسی میگیرید که شما را آفریده و نعمتهایی را که در آنها مستغرق هستید، بر شما ارزانی داشته است؟ «شیطان چه بد جانشینی برای ستمکاران است» یعنی: موالات و دوستی و اطاعت شیطان به جای موالات پروردگار سبحان، برای ستمکاران چه بد عوضی است.
﴿۞مَّآ أَشۡهَدتُّهُمۡ خَلۡقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَا خَلۡقَ أَنفُسِهِمۡ وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ ٱلۡمُضِلِّینَ عَضُدٗا٥١﴾ [الکهف: 51].
«من آنان را» یعنی: ابلیس و نسل وی را «در هنگام آفرینش آسمانها و زمین حاضر نکرده بودم» یعنی: آنها در تدبیر و سامان دادن کار عالم شرکای من نبودهاند، به دلیل اینکه من آنان را در هنگام آفرینش آسمانها و زمین حاضر نکرده بودم «و نه در هنگام آفرینش خودشان» حتی در آفرینش خودشان هم از آنان همکاری نخواستهام بلکه آنان نیز همچون سایر مخلوقات، به محض اراده وقدرت مطلقه لایزال من آفریده شدهاند. البته این حجت و استدلال مانند خورشید درخشان است چراکه مشرکان به این حقیقت که خداوند عزوجل آفریننده همه اشیاء است، مقر و معترف بودند «و من آن نیستم که گمراهان را» یعنی: شیاطین یاکافران را «مددکار خود بگیرم» پس هرگاه در امر آفرینش مددکار من نبودهاند، دیگر چرا آنان را در پرستش شریک من میگیرید؟!.
شیخ سعیدحوی رحمه الله در تفسیر «الاساس» میگوید: «در همه عصرها و بویژه در عصر ما، رواج نظریههای غلط پیرامون اصل پیدایش هستی و پیدایش انسان، از مهمترین اسباب گمراهی بشر بودهاند و این نظریهها همه از نظر علمی نقض شدهاند».
﴿وَیَوۡمَ یَقُولُ نَادُواْ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ زَعَمۡتُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَهُمۡ وَجَعَلۡنَا بَیۡنَهُم مَّوۡبِقٗا٥٢﴾ [الکهف: 52].«و» یاد کن «روزی را که خدا میگوید» ای مشرکان! «آنهایی را که شریکان من میپنداشتید» و بر این پندار بودید که به شما نفعی میرسانند و برای شما شفاعت میکنند ـ اعم از بتان و غیر آنها را «ندا دهید» این خطاب در روز قیامت است «پس آنها را بخوانند ولی پاسخی به آنان ندهند و ما میانشان موبقی قرار دادهایم» موبق: وادی عمیقی است که خداوند متعال بهوسیله آن میانشان جدایی میاندازد تا یکی به دیگری نرسد پس مراد از موبق: ورطه و مهلکه است.
﴿وَرَءَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٱلنَّارَ فَظَنُّوٓاْ أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمۡ یَجِدُواْ عَنۡهَا مَصۡرِفٗا٥٣﴾ [الکهف: 53].
«و مجرمان آتش دوزخ را میبینند و گمان میکنند که درآن خواهند افتاد» گمان دراینجا به معنی علم و یقین است، یعنی: میدانند و یقین دارند که به دوزخ فرومیافتند «و از آن، جای بازگشتن نیابند» یعنی: از دوزخ گریزگاهی نیابند که به آن بگریزند، یا پناهگاهی نیابند که به آن پناه برند.
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِی هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٖۚ وَکَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَکۡثَرَ شَیۡءٖ جَدَلٗا٥٤﴾ [الکهف: 54].در این مقام که مقام برپاداشتن حجت علیه مشرکان است، خدای عزوجل نعمت خویش بر خلقش را با نزول قرآن به یاد میآورد: «و به راستی گوناگون بیان کردیم» صرفنا: یعنی به تکرار و گوناگون بیان کردیم «در این قرآن برای مردم» یعنی: بهخاطر آنان و برای رعایت مصلحت و منفعت آنان «از هرگونه مثلی» مانند مثلها و داستانهای ذکر شده در این سوره و سورههای دیگر را «و انسان بیش از هر چیز جدل پیشه است» یعنی: انسان بیشتر از هر موجودی که جدل کردن از او متصور میباشد، جدل پیشه است. در حدیث شریف به روایت علیبنابیطالب رضی الله عنه آمده است : شبی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر در اتاق من و فاطمه کوبیدند و فرمودند: «آیا شما دو تن نماز نمیگزارید؟» گفتم: یا رسولالله! بیگمان جانهایمان در ید حق تعالی است پس هرگاه که بخواهد، ما را از خواب برمیانگیزد. چون این سخن را گفتم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از پشت در بازگشتند وپاسخی به من ندادند ولی در همان حالیکه میرفتند شنیدم که بر ران خود میزنند و میگویند: ﴿وَکَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَکۡثَرَ شَیۡءٖ جَدَلٗا﴾ [الکهف: 54].
حدیث فوق دلالت میکند بر اینکه: حجت آوردن به قدر الهی در نپیمودن راه کمال، مقرون به ادب نیست.
﴿وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن یُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰ وَیَسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّهُمۡ إِلَّآ أَن تَأۡتِیَهُمۡ سُنَّةُ ٱلۡأَوَّلِینَ أَوۡ یَأۡتِیَهُمُ ٱلۡعَذَابُ قُبُلٗا٥٥﴾ [الکهف: 55].
«و چیزی مانع مردم نشد از اینکه وقتی هدایت» یعنی: اسباب هدایت؛ مانند کتاب و پیامبر و وحی «بهسویشان آمد، ایمان بیاورند و از پروردگارشان طلب آمرزش کنند مگر به انتظار آنکه سنت پیشینیان برای آنان نیز پیش آید» سنت پشینیان: یعنی عادتی که گریبانگیر آنان شد از اینکه ایمان نیاوردند و آمرزش نطلبیدند تا سرانجام مستحق عذاب شدند «یا» اینکه «به آنان عذاب گوناگون بیاید» قبلا: عذاب گوناگون یا عذاب رویارو و قابل مشاهده است. آری! به رغم مشاهده معجزات و بیان روشن وحی، کفار از همان عصرهای نخستین پدیداری کفر و انحراف، مردمی تمردپیشه بودند و از پیامبران الهی خواستار عذاب میشدند تا عذاب میآمد و ریشهشان را برمیکند پس کفار مکه هم بسان پیشینیان در انتظار آنند که همان سنت بر آنان نیز تکرار شود.
﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَۚ وَیُجَٰدِلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ لِیُدۡحِضُواْ بِهِ ٱلۡحَقَّۖ وَٱتَّخَذُوٓاْ ءَایَٰتِی وَمَآ أُنذِرُواْ هُزُوٗا٥٦﴾ [الکهف: 56].
«و پیامبران را» یعنی: حاملان رسالت خویش بهسوی امتها را «جز بشارتدهنده» برای مؤمنان «و بیم دهنده» برای کافران «نمیفرستیم» یعنی: به همین دلیل، پیامبران علیهم السلام امکان آن را ندارند که دلهای مردم را بهسوی هدایت سوق دهند بلکه این امکان از آن خدای سبحان و در اختیار اوست «و کسانی کهکافر شدهاند، به باطل مجادله میکنند تا بهوسیله آن حق را پایمال گردانند» یعنی: میخواهند تا حق را با جدال و شبهههای باطل و بیهودهشان نابود گردانیده و آن را با این سخنشان به پیامبران ـ که شما جز بشری مانند ما نیستید ـ و امثال آن از سخنان بیهوده، ابطال کنند «و» کافران «آیات من را» یعنی: قرآن، حجتها و خوارق عادات پیامبران را «و آنچه را که بدان بیم داده شدهاند» از هشدارها و تهدیدها «به تمسخر» و ریشخند «گرفتند».
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِۦ فَأَعۡرَضَ عَنۡهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتۡ یَدَاهُۚ إِنَّا جَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَکِنَّةً أَن یَفۡقَهُوهُ وَفِیٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۖ وَإِن تَدۡعُهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ فَلَن یَهۡتَدُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا٥٧﴾ [الکهف: 57].
«و کیست ستمکارتر از کسی که به آیات پروردگارش پند داده شده و از آن روگردان شد» و چنان که باید در آن تدبر و تفکر نکرد و به آن ایمان نیاورد «وفراموش کرد آنچه را دستهای وی پیش فرستاده است» از کفر و گناهان لذا از آنها توبه نکرد؟ یعنی: کسی ستمکارتر از چنین کسی که دستاورد و کاروکردار پیشین خود را فراموش کند، نیست «همانا ما بر دلهایشان پردههایی کشیدهایم تا قرآن را نفهمند» یعنی: پردههایی که میان دلهایشان و میان رسیدن فهم و دریافت حقیقت به آنها، حایل و مانع میشود «و در گوشهایشان سنگینیای نهادهایم» که مانع از استماع حق و پذیرش قرآن میگردد «و اگر آنان را بهسوی هدایت فراخوانی، بازهرگز راه نیابند» زیرا خداوند عزوجل به سبب کفر و گناهان، بر دلهایشان مهر نهاده و بر اثر اصرار و پافشاریشان بر کفر و عصیان، استعداد پذیرش ایمان و هدایت را از آنان سلب کرده است.
این آیات ناظر بر گروهی از مشرکان مکه است که در علم ازلی خدای عزوجل چنین رفته که آنها بر کفر خواهند مرد.
﴿وَرَبُّکَ ٱلۡغَفُورُ ذُو ٱلرَّحۡمَةِۖ لَوۡ یُؤَاخِذُهُم بِمَا کَسَبُواْ لَعَجَّلَ لَهُمُ ٱلۡعَذَابَۚ بَل لَّهُم مَّوۡعِدٞ لَّن یَجِدُواْ مِن دُونِهِۦ مَوۡئِلٗا٥٨﴾ [الکهف: 58].
«و پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» یعنی: او بسیار آمرزنده و بسیار مهربان است و رحمتش بر همه چیز گسترده میباشد، از اینروست که آنان را به شتاب عذاب نمیکند «اگر به جرم آنچه کردهاند» از نافرمانیها؛ که کفر و مجادله و رویگردانی از جمله آنهاست «آنان را مؤاخذه میکرد، قطعا در عذابشان تعجیل مینمود» چرا که سزاوار این تعجیل بودند ولی چنین نمیکند «بلکه برای آنها میعادی است» یعنی: برای عذابشان سر رسیدی مقرر و معین است «که هرگز از برابر آن پناهگاهی نمییابند» که بهسوی آن پناه برده و از آن عذاب بگریزند.
﴿وَتِلۡکَ ٱلۡقُرَىٰٓ أَهۡلَکۡنَٰهُمۡ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَعَلۡنَا لِمَهۡلِکِهِم مَّوۡعِدٗا٥٩﴾ [الکهف: 59].
«و این شهرهایی است» یعنی: شهرهای عاد و ثمود و امثال آن «که چون ستم کردند» مردم آنها با کفر و معاصی «هلاکشان کردیم و برای هلاکتشان موعدی معین کردیم» که بدون پسوپیش واقع گردید. پس کافران در هر زمان و مکانی باید از سرنوشت آنان عبرت گیرند و از تکرار این سنت الهی در مورد خود برحذر باشند.
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ أَوۡ أَمۡضِیَ حُقُبٗا٦٠﴾ [الکهف: 60].
«و یاد کن هنگامی را که موسی» فرزند عمران پیامبر فرستاده شده بهسوی فرعون «به نوجوان خود گفت» آن نوجوان، یوشع فرزند نون همراه و مصاحب موسی علیه السلام بود که هم از او علم میآموخت و همخدمتش را میکرد. آری! موسی علیه السلام به یوشع گفت: «همیشه راه میروم تا به مجمع البحرین برسم» یعنی: دست از سیر و طلب برنمیدارم تا به محل جمعشدن و تلاقی دو دریا برسم. بهقولی: مراد از بحرین، بحر اردن و بحر قلزم یعنی محل تلاقی خلیج سویس با خلیج عقبه است. بهقولی دیگر: مجمعالبحرین، محل تلاقی دریای روم و اقیانوس اطلس در تنگه جبل الطارق روبروی طنجه است «یا آنکه بروم مدتهایی دراز» وپیوسته تا روزگارانی دراز راه پیمایی کنم.
در حدیث شریف به روایت ابی بن کعب رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «موسی در میان بنیاسرائیل مشغول ایراد سخنرانی بود که از او سؤال شد: داناترین مردم کیست؟ در پاسخ گفت: من! این بود که خدای عزوجل بر او عتاب کرد چرا که علم این موضوع را به وی ارجاع نکرده بود. لذا به او وحیفرستاد که ای موسی! من بندهای دارم در مجمع البحرین که از تو داناتر است، موسی گفت: پروردگارا! چگونه میتوانم به او برسم؟ حق تعالی فرمود: ماهیای را بگیر و آن را در زنبیلی قرار ده و پا در راه بگذار پس هرجا که ماهی را گم کردی، آن بندهام در همانجاست. لذا موسی با خدمتکارش به راه افتاد...».
این آیه درسی است بزرگ برای معلمان و متعلمان، که معلمان باید شایستهترین شاگردان خود را به صحبت خود برگزینند و متعلمان باید از صحبت و خدمت معلم سرنپیچند.
﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَیۡنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَٱتَّخَذَ سَبِیلَهُۥ فِی ٱلۡبَحۡرِ سَرَبٗا٦١﴾ [الکهف: 61].
«پس چون رسیدند» موسی علیه السلام و جوان همراهش. و بهقولی: موسی وخضر علیهماالسلام «به محل جمع شدن دو دریا» یعنی: به جایی که محل دیدار موسی با خضر علیهماالسلام بود «ماهی خودشان را فراموش کردند» مفسران میگویند: موسی ویوشع علیهماالسلام از ماهی بریان توشهای برگرفته و آن را در زنبیلی نهادند و ـ چنانکه گذشت ـ خدای عزوجل گم شدن آن را نشانهای برای موسی و جوان همراهش بر دریافت مطلوبشان قرارداده بود پس چون به محل تلاقی دو دریا رسیدند در آنجا به استراحت پرداختند، در این هنگام آن ماهی از زنبیل به دریا پرید و صدای افتادنش به دریا یوشع را از خواب بیدار کرد «و ماهی در دریا راه خود را در پیشگرفت مانند نقبی» آری! خدای عزوجل ماهی بریان شده را زنده کرد و آن ماهی از زنبیل برجست و به دریا پرید. رفتن ماهی را در دریا به «نقب» تشبیه کرد زیرا آن ماهی آب را چنان میشکافت که آب از دوسویش مانند طاقی بالا آمده و به فرمان خداوند متعال جامد شده بود، گویی او در آب نقب میزد و راه میپیمود.
آری! زنده شدن ماهی بریان شده، معجزهای برای موسی علیه السلام و نشانهای بر محل وجود خضر علیه السلام بود.
﴿فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا٦٢﴾ [الکهف: 62].
«پس چون گذشتند» از مجمعالبحرینی که میعادگاه ملاقات موسی و خضر علیهماالسلام قرار داده شده بود «گفت» موسی «به جوان خود: غذای چاشتمان را بیاور که بهراستی ما از این سفرمان رنج بسیاری دیدهایم» به این ترتیب، موسی از یوشع خواست که آن ماهی بریانشده را بیاورد تا تناول کنند چراکه خسته و گرسنه شدهاند. عجبا! که موسی تا از آن مکان مقرر نگذشت، در آن سفر احساس خستگی نکرد و همینکه از آنجا گذشت، به فرمان خداوند عزوجل احساس خستگی نمود.
﴿قَالَ أَرَءَیۡتَ إِذۡ أَوَیۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِیهُ إِلَّا ٱلشَّیۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡکُرَهُۥۚ وَٱتَّخَذَ سَبِیلَهُۥ فِی ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا٦٣﴾ [الکهف: 63].
«گفت» یوشع به موسی «آیا دیدی؟» یعنی: به سخنم توجه کن «وقتی که به آن صخره» که در محل مجمعالبحرین قرار داشت «تکیه کرده آرام گرفتیم» یوشع ازآن صخره نام برد زیرا یادآوری آن متضمن تعیین بیشتر آن مکان بود «من» در آنجا «ماهی را فراموش کردم و جز شیطان کسی آن را از یاد من نبرد از آنکه داستان آن را یاد کنم» یعنی: شیطان بود که با وسوسه خویش از یاد من برد که تو را از داستان عجیب و غریب آن ماهی آگاه کنم که چگونه زنده شد و به دریا پرید «وبهطور عجیبی راه خود را در دریا پیش گرفت» به راستی سخت موجب شگفتی بودکه ماهی مرده بریان شدهای که قسمتی از آن هم خورده شده بود، زنده شده به دریا برجهد و اثر روان شدنش در آب هم به صورت کانالی باقی بماند. به این ترتیب، یوشع عذر خود را در فراموشیاش از یادآوری آن امر، به موسی علیه السلام اعلام کرد.
﴿قَالَ ذَٰلِکَ مَا کُنَّا نَبۡغِۚ فَٱرۡتَدَّا عَلَىٰٓ ءَاثَارِهِمَا قَصَصٗا٦٤﴾ [الکهف: 64].
«گفت» موسی علیه السلام «این همان بود که ما میجستیم» یعنی: آنچه تو از گم کردن ماهی در آن مکان یادآوری کردی، دقیقا همان چیزی است که ما بهدنبال آن بودیم زیرا این خود همان نشانهای است که حق تعالی برای ما قرار داده و دلالت میکند بر اینکه مرد مورد جستجوی ما در همانجاست «پس جستجوکنان بر ردپای خود بازگشتند» یعنی: به همان راهی که از آن آمده بودند بازگشتند، درحالیکه ردپای خود را پیجویی میکردند تا راه را گم نکنند.
﴿فَوَجَدَا عَبۡدٗا مِّنۡ عِبَادِنَآ ءَاتَیۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا٦٥﴾ [الکهف: 65].
«پس بندهای از بندگان ما را یافتند» احادیث صحیح بر این امر دلالت دارند که آن بنده، بلیابنملکان ملقب به خضر علیه السلام بود «که به او رحمتی از جانب خود دادیم» بهقولی: رحمت همان نبوت است پس بنابراین قول، خضر علیه السلام پیامبر بود. بهقولی دیگر: مراد از رحمت، نعمتی است که خداوند متعال به خضر علیه السلام ارزانی کرده بود و ولایتی است که به وی بخشیده بود. بنابر این قول، خضر علیه السلام پیامبر نبود «و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم» خدای سبحان اموری از علم غیب را که مخصوص خود اوست، به خضر علیه السلام آموخته بود.
نقل است که موسی خضر علیهماالسلام را درحالی دید که خود را به جامهای پوشانده بود پس بر وی سلام کرد. و چون در آن سرزمین سلام کردن رسم نبود، خضر علیه السلام از وی پرسید: تو کیستی و سلام را در سرزمینت از کجا آوردهای؟ گفت: من موسی هستم. خضر علیه السلام پرسید: موسای بنی اسرائیل؟ گفت: آری! نزد تو آمدهام تا به من از دانشی که به تو دادهاند بیاموزانی.
باید دانست که در سیر و سفر موسی علیه السلام به طلب علم، درسی است بلیغ برای ما مسلمانان، که نباید به هیچ حال از طلب علم دست برداریم، هر چند در آن مدارجی از کمال را پیموده باشیم. همچنین از این داستان میآموزیم که عالم باید در برابر کسی که از او داناتر است، متواضع باشد.
﴿قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰ هَلۡ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا٦٦﴾ [الکهف: 66].
«موسی به او گفت: آیا از تو ـ به شرط اینکه از رشدی که آموخته شدهای به من یاد دهی ـ پیروی کنم؟» موسی از خضر علیهماالسلام اجازه خواست تا از او پیروی کند، به اینشرط که از آنچه خدا عزوجل به او آموخته است، به وی نیز بیاموزاند. باید دانست که اعلم بودن خضر، دلیل افضلیت وی برموسی علیهماالسلام نیست زیرا گاهی شخص فاضل ازشخص مفضول بهره علمی میگیرد؛ چنانچه خداوند عزوجل مفضول را به علمی مخصوص گردانیده باشد که دیگری آن را نمیداند. گفتنی است که دانش موسی ÷، علم به احکام شرعی بود در حالیکه دانش خضر ÷، علم به بعضی ازامور غیبی بود. آری! آموختن موسی از خضر علیهماالسلام به معنی افضلیت وی برموسی علیه السلام نیست زیرا اگر خضر ولی بود موسی علیهماالسلام نبی بود و اگر خضر علیه السلام نبی بود، خدای عزوجل موسی علیه السلام را به خلعت رسالت، فضیلت بخشیده بود.
﴿قَالَ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا٦٧﴾ [الکهف: 67].
«گفت» خضر به موسی علیهماالسلام «تو هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی» یعنی: توتاب نمیآوری که بر آنچه از علم من میبینی، شکیبایی کنی زیرا علم تو با علم من سر وفاق و سازگاری ندارد، علم تو علم ظاهر است و علم من علم باطن، علم تو علم شریعت است و علم من علم غیب.
﴿وَکَیۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا٦٨﴾ [الکهف: 68].
«و چگونه میتوانی بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداری صبر کنی؟» یعنی: چگونه میتوانی بر علمی که به حقیقت آن احاطه نداری، صبر کنی؟ زیرا منکارهایی میکنم که به ظاهر از نظر یک فرد عادی هم جزء منکرات است، چه رسد به تو که یک پیامبر هستی و به دقایق امور نظر داری.
فَلَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ إِن لَّمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ أَسَفًا٦ [الکهف: 6].
«گفت» موسی به خضر علیهماالسلام «مرا انشاءالله شکیبا خواهی یافت» در همراهی خویش «و در هیچ فرمانی تو را خلاف نمیکنم» و به طاعت و پیروی تو پایبند خواهم بود. بدین گونه بود که موسی علیه السلام وعده شکیبایی خود را به مشیت الله عزوجل موکول کرد زیرا در آنچه که به گردن گرفته بود، بر خودش اعتماد نداشت. البته این شیوه انبیا علیهم السلام است که به اندازه چشم به هم زدنی نیز بر خویشتن خویش تکیه نمیکنند.
﴿قَالَ فَإِنِ ٱتَّبَعۡتَنِی فَلَا تَسَۡٔلۡنِی عَن شَیۡءٍ حَتَّىٰٓ أُحۡدِثَ لَکَ مِنۡهُ ذِکۡرٗا٧٠﴾ [الکهف: 70].
«گفت» خضر به موسی علیهماالسلام «اگر مرا پیروی میکنی پس در باره چیزی از من سؤال نکن» از افعال مخالف با شریعت که از من مشاهد میکنی «تا خود از آن با تو سخنآغاز کنم» یعنی: باید این من باشم که تفسیر و تأویل افعال خویش و چرایی وچگونگی آنها را برای تو بیان کنم، نه اینکه تو مرا از آنها مورد سؤال قرار دهی. موسی علیه السلام از باب رعایت ادب شاگرد در برابر استاد، شرط وی را پذیرفت.
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا رَکِبَا فِی ٱلسَّفِینَةِ خَرَقَهَاۖ قَالَ أَخَرَقۡتَهَا لِتُغۡرِقَ أَهۡلَهَا لَقَدۡ جِئۡتَ شَیًۡٔا إِمۡرٗا٧١﴾ [الکهف: 71].«پس رهسپار شدند» و در راه به کشتیای برخوردند پس با کشتینشینان گفتوگو کردند که آنان را نیز با خود بردارند، کشتینشینان پذیرفتند و ایشان را باخود برداشتند «تا وقتی که سوار کشتی شدند، آن را سوراخ کرد» به قولی: خضر علیه السلام دیوار کشتی را سوراخ کرد تا آن را معیوب گرداند ولی قسمتی را که به آب نزدیک است، سوراخ نکرد تا به غرقشدن کشتینشینان نینجامد «گفت» موسی به خضر علیهماالسلام «آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی» موسی نتوانست خود را نگه دارد و بر آنچه که خضر با کشتی انجام داد، اعتراض نکند لذا این کار خضر را ناپسند شمرد چرا که این کار وی در نگاه اول، به نابودی جانها و اموال میانجامید. در بعضی از روایات آمده است: صاحبان کشتی آن دو را بیکرایه وبهطور رایگان با خود در کشتی سوار کرده بودند زیرا آنها خضر را شناخته بودند پس به او و همراهش حرمت نهادند، از این جهت انکار موسی بر خضر شدیدتربود. یعنی: آیا درست است که آنها به من و تو احسان کنند و تو در برابر آن احسان، کشتی آنان را معیوب کنی؟ «واقعا به کاری عظیم مبادرت ورزیدی» یعنی: عجب کار هولانگیز و ناروایی را مرتکب شدی!.
﴿قَالَ أَلَمۡ أَقُلۡ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا٧٢﴾ [الکهف: 72].
«گفت» خضر علیه السلام «آیا نگفته بودم که تو هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی؟» خضر علیه السلام همان سخن سابق خود را به وی یادآوری کرد که گفته بود: ﴿قَالَ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا٦٧﴾ [الکهف: 67].
﴿قَالَ لَا تُؤَاخِذۡنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِی مِنۡ أَمۡرِی عُسۡرٗا٧٣﴾ [الکهف: 73]. موسی به خضر «گفت: مرا به سبب آنچه فراموش کردم مؤاخذه نکن و در کارم بر من سخت نگیر» و با من آسانگیر باش، نه سختگیر. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «این عکسالعمل اول از جانب موسی در برابر خضر، به سبب فراموشی وی بود. در این اثنا گنجشکی آمد و در کنار کشتی به دریا نوک زد، خضر به موسی گفت: بدان که علم من و تو در برابر علم خداوند متعال، جز مانند آنچه که این گنجشک از این دریا کم کرد، نیست».
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا لَقِیَا غُلَٰمٗا فَقَتَلَهُۥ قَالَ أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَکِیَّةَۢ بِغَیۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَیۡٔٗا نُّکۡرٗا٧٤﴾ [الکهف: 74].«باز رهسپار شدند» یعنی: خضر و موسی علیهماالسلام از کشتی پیاده شده و به راه خود ادامه دادند «تا به نوجوانی برخوردند پس» خضر «او را کشت» خضر همین که بهآن پسربچه که با اطفال دیگر مشغول بازی بود رسید، سرش را از بدنش برکند و او را به قتل رساند «گفت» موسی به خضر: «آیا نفس زکیهای را بدون اینکه کسی را به قتل رسانده باشد کشتی؟» یعنی: بیآنکه کسی را به ناروا به قتل رسانده باشد تا کشتن آن قصاص تلقی شود؟ نفس زکیه: یعنی شخص پاک و بی گناه «واقعا کار ناپسندی را مرتکب شدی» نکرا: یعنی بسیار زشت و ناپسند.
﴿۞قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا٧٥﴾ [الکهف: 75].
«گفت» خضر به موسی: «آیا به تو نگفتم که هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی؟» در اینجا خضر لفظ «لک: به تو» را افزود زیرا سبب عتاب و سرزنش موسی نسبت به سؤال اول وی در اینجا بیشتر و موجب آن قویتر بود چرا که مخالفت موسی یک بار دیگر تکرار شده بود.
﴿قَالَ إِن سَأَلۡتُکَ عَن شَیۡءِۢ بَعۡدَهَا فَلَا تُصَٰحِبۡنِیۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّی عُذۡرٗا٧٦﴾ [الکهف: 76].
«گفت» موسی علیه السلام «اگر بعد از این از تو چیزی پرسیدم، دیگر با من همراهی نکن» یعنی: در آن صورت، از رفاقت و همراهی با من صرف نظر کن «همانا از جانب من به حد عذر رسیدی» یعنی: اگر دیگربار این کار را کردم، تو دیگر در قبال من معذوری و میتوانی ترکم کنی زیرا اگر باز هم از تو سؤالی بکنم، این سومین بار خواهد بود که با امر تو مخالفت کردهام. البته این سخن، سخن شخص نادمی است که از عملکرد گذشته خویش پشیمان است.
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَیَآ أَهۡلَ قَرۡیَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا فَأَبَوۡاْ أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارٗا یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥۖ قَالَ لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَیۡهِ أَجۡرٗا٧٧﴾ [الکهف: 77].
«پس رفتند تا به اهل قریهای رسیدند» به قولی: آن قریه «ایله» بود «از مردمآنجا خوراکی خواستند ولی آنها از مهمان کردن آن دو خودداری کردند» یعنی: مردم آن قریه ابا ورزیدند از اینکه حق واجبی را که در قبال آن دو میهمان بر ذمهشان بود، ادا کنند «پس در آنجا» یعنی: در آن قریه «دیواری را یافتند که میخواست فروریزد» یعنی: هیأت و حالت سقوط بر آن دیوار نمایان بود «پس آن را استوار کرد» یعنی: خضر علیه السلام آن دیوار را کج یافت پس آن را به حالت اولیاش برگردانید و استوار کرد. در حدیث شریف آمده است: «خضر دستش را بر آن دیوار کشید پس دیوار بیدرنگ راست شد». «گفت» موسی علیه السلام «اگر میخواستی برای این مزدی میگرفتی» یعنی: میتوانستی در قبال راست ساختن و اصلاح دیوار مزدی بگیری.
﴿قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَیۡنِی وَبَیۡنِکَۚ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأۡوِیلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَیۡهِ صَبۡرًا٧٨﴾ [الکهف: 78].
«گفت» خضر به موسی «این است جدایی میان من و تو» یعنی: این ایرادت بر من که چرا از آنان مزدی نگرفتم، جدا کننده من و توست و دیگر هنگام جدایی من و تو فرارسیده است. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «یرحم الله موسی، لوددت انه کان صبر حتی یقص الله علینا من اخبارهما: خدا بر موسی ببخشاید، من دوست داشتم که او شکیبایی میورزید تا خدای عزوجل باز هم از اخبار آن دو بر ما حکایت میکرد».
خضر افزود: «به زودی تو را از تأویل آنچه که نتوانستی بر آن صبر کنی آگاه خواهم ساخت» تأویل: تفسیر، توجیه و بیان دلایلی است که خضر علیه السلام به سبب آن کارهایی را انجام داد که با انکار و استبعاد موسی علیه السلام روبرو شد.
آنگاه خضر علیه السلام به تفسیر و تأویل کارهایش پرداخت:
﴿أَمَّا ٱلسَّفِینَةُ فَکَانَتۡ لِمَسَٰکِینَ یَعۡمَلُونَ فِی ٱلۡبَحۡرِ فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَآءَهُم مَّلِکٞ یَأۡخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصۡبٗا٧٩﴾ [الکهف: 79].
«اما کشتی» یعنی: کشتیای که من آن را سوراخ کردم «از آن مساکینی چند بود» که ضعیف بودند و بر دفع ظلم از خود قدرت نداشتند «که در دریا کار میکردند» و جز آن کشتی مال دیگری نداشتند و آن را به مسافران دریایی به اجاره میدادند «پس خواستم که آن را معیوب کنم» با برکندن آن تخته پاره «چرا که درورای آنان» یعنی: در پیش روی آنان، یا در پشت سر آنان «پادشاهی بود» کفرپیشه «که هر کشتیای را به زور میگرفت» یعنی: هر کشتی سالم و بیعیبی را به زور میگرفت، نه کشتیهای معیوب و ناقص را. نقل است که اسم آن پادشاه هدهد بنبدد، یا جلندی بنکرکر، یا منوار بن جلندی بود.
﴿وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَیۡنِ فَخَشِینَآ أَن یُرۡهِقَهُمَا طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗا٨٠﴾ [الکهف: 80].
«و اما آن نوجوان» که من او را به قتل رساندم «پدر و مادر وی هردو مؤمن بودند» ولی خودش اینگونه نبود «پس ترسیدیم از آنکه برآنان در سرکشی و کفر غالب آید» یعنی: ترسیدیم که با پدر و مادر آزاری خویش و عاق شدن ازسوی آنان، در سرکشی و کفران نعمت بر آنها غالب آید. بهقولی: خضر علیه السلام به سبب الهام الهی دانست که آن نوجوان از همان بدو امر به کفر گرایش یافته و بهزودی کفرش منجر به کفر و گمراهی پدر و مادرش نیز خواهد شد چراکه علاقه مفرط آنان به او، سرانجام به پیروی آنان از او در کفر و طغیان خواهد انجامید.
﴿فَأَرَدۡنَآ أَن یُبۡدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیۡرٗا مِّنۡهُ زَکَوٰةٗ وَأَقۡرَبَ رُحۡمٗا٨١﴾ [الکهف: 81].
«پس خواستیم که پروردگارشان آن دو را به بهتر از وی عوض دهد» یعنی: بهجای آن فرزند، فرزندی بهتر از او را به آنان بدهد «از روی پاکیزگی» یعنی: فرزندی پاکنهادتر در دین، در صلاح و وارستگی از گناهان «و نزدیکتر از جهت شفقت» و مهربانی به پدر و مادرش. در حدیث شریف آمده است: «لا یقضی الله للمؤمن قضاء إلا کان خیراً له». «خداوند در حق هیچ مؤمنی قضایی را نافذ نمیکند مگر اینکه آن قضا به خیر وی است».
﴿وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَٰمَیۡنِ یَتِیمَیۡنِ فِی ٱلۡمَدِینَةِ وَکَانَ تَحۡتَهُۥ کَنزٞ لَّهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَیَسۡتَخۡرِجَا کَنزَهُمَا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَۚ وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِیۚ ذَٰلِکَ تَأۡوِیلُ مَا لَمۡ تَسۡطِع عَّلَیۡهِ صَبۡرٗا٨٢﴾ [الکهف: 82].
«و اما آن دیوار» که من آن را استوار کردم؛ «از آن دو نوجوان یتیم در شهر بود» یعنی: در آن قریهای که قبلا ذکر شد. ذکر آن به نام «قریه» در آیات قبل وبهنام «مدینه» در این آیه، دلیل بر آن است که اسم قریه بر شهر نیز اطلاق میشود «و در زیر آن گنجی متعلق به آن دو بود» یعنی: در زیر آن دیوار، مالی بزرگ از آندو نوجوان یتیم پنهان ساخته شده بود. کنز: مال مدفون است «و پدرشان نیکوکار بود» لذا صلاح پدر مقتضی آن بود که رعایت حال فرزندانش بشود و مالشان از نابودی حفظ گردد «پس پروردگار تو خواست که آن دو نوجوان به حد رشد برسند» یعنی: به کمال بلوغ و تمام رشد خود برسند «و گنجینه خود را بیرون آورند» از آن مخفیگاه پس اگر دیوار فرو میریخت، گنج هم از زیر آن بیرون میآمد و چه بسا تلف میشد. «که» این کار و این تدبیر «رحمتی از جانب پروردگارت بود» بر آن دو جوان یتیم، به سبب صالح بودن پدرشان «و من آن را از امر خود» یعنی: از اجتهاد و رأی خود «نکردم» بلکه این کارها همه به دستورخداوند عزوجل بود «این بود تأویل آنچه که نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی» یعنی: آنچه گفتم، تفسیر آن کارهایی است که صبر تو از آنها به سر آمد و بر آنها تاب سکوت نیاوردی.
لذا روشن شد که هر سه رویدادی که خضر علیه السلام در آنها دست برد، از باب انتخاب شر آسانتر در برابر شر و زیان سنگینتر، یعنی رعایت قاعده «یختار اهون الشرین» بود. در صحیح بخاری آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «خضر را خضر نامیدند زیرا او بر روی بوته علف خشکی نشست، بناگاه آن بوته خشک از زیر پایش سبز و خرم به جنبش درآمد».
جمهور علما بر آنند که خضر علیه السلام درگذشته است، بهدلیل این حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که اندکی قبل از درگذشت خویش فرمودند: «این شب را خوب بهخاطر بسپارید زیرا در رأس صد سال بعد از این تاریخ، هیچ یک از کسانی که هماکنون برروی زمین زندهاند، زنده باقی نمیمانند». اما گروهی بر آنند که خضر علیه السلام زنده است زیرا از چشمه حیات نوشیده است.
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَن ذِی ٱلۡقَرۡنَیۡنِۖ قُلۡ سَأَتۡلُواْ عَلَیۡکُم مِّنۡهُ ذِکۡرًا٨٣﴾ [الکهف: 83].
«و از تو در باره ذوالقرنین میپرسند» سؤالکنندگان، کفار مکه بودند که به اشاره یهود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این باره پرسیدند «بگو: به زودی بر شما از حال وی خبری خواهم داد» از طریق وحیی که بر من نازل میشود.
ذوالقرنین بنا بهقولی همان اسکندر فرزند فیلیبوس یونانی (330 ق. م) بانی شهر اسکندریه است که تمام دنیا را تصرف کرد. اما اشکال این قول در این است که این اسکندر، کافر و شاگرد ارسطو بود. بهقولی: ذوالقرنین ابوکرب حمیری است که او نیز جهانگشا بود. و بهقولی: ذوالقرنین فرشتهای از فرشتگان است. به قولی دیگر: او «سایرس ـ 599 ق. م» است که شرق و غرب دنیا را به زیر فرمان خویش درآورد. ولی بنابر تحقیق مولانا ابوالکلام آزاد، او کورش کبیر (قرن ششم قبل از میلاد) است. به هر حال، نص قرآنی در باره شخصیت ذوالقرنین و زمان و مکان وی چیزی نمیگوید زیرا هدف، عبرت گرفتن از داستان اوست و این هدف، با همین مقدار برآورده میشود، هر چند که صاحب تفسیر «الاساس» تحقیق مولانا ابوالکلام را از همه اقوال در این باره قویتر دانسته است. از جمله دلایل مولانا ابوالکلام این است که: از کورش در ایران تمثالی بهدست آمده که دارای دو شاخ و دو بال میباشد. همچنین تحقیق او نشان میدهد که کورش، شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را در نوردید و در تنگه «داریال» سدی نیز بنا کرد که هماکنون در کوههای قفقاز موجود است و از جانبی او به دینحقیقی زردشت یعنی به خدای یگانه و روز آخرت مؤمن بود.
وجه تسمیه او به ذیالقرنین این است که:
1- او شرق و غرب زمین را درنوردید.
2- به آغازگاه تابش خورشید از جهت مشرق و غروبگاه آن در بحر از جهت مغرب رسید و همه عالم را به تسخیر خویش در آورد.
3- یا سرش دو شاخک یا دو برجستگی داشت.
4- یا تاجش دارای دو شاخک بود.
و با آنکه مفسران در ایمان و صلاحش اتفاق نظر دارند اما صحیح آن است که او پیامبر نیست.
﴿إِنَّا مَکَّنَّا لَهُۥ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَءَاتَیۡنَٰهُ مِن کُلِّ شَیۡءٖ سَبَبٗا٨٤﴾ [الکهف: 84].
«ما در روی زمین به او تمکین دادیم» یعنی: ما به ذوالقرنین در روی زمین قدرت و نفوذ و برتری دادیم؛ با اسباب و تمهیداتی که برایش فراهم ساختیم، آنگونه که او در روی زمین امکان و دسترس تمام داشت تا هر کجا که بخواهد برود وهرگونه که بخواهد عمل کند «و از هر چیزی بدو وسیلهای بخشیدیم» یعنی: از آنچه که به مطلوب و خواسته وی تعلق میگرفت، بدو راه و سررشته و وسیلهای بخشیدیم که بهسبب آن به مطلوب خویش دست یابد. نقل است که: چهار پادشاه همه دنیا را به تمامی به تسخیر خویش در آوردند که دو تن از آنان مؤمن و دو تن کافر بودند، دو تن مؤمن عبارت بودند از: سلیمان و ذوالقرنین و دو تن کافر عبارت بودند از: نمرود و بختالنصر.
﴿فَأَتۡبَعَ سَبَبًا٨٥﴾ [الکهف: 85].
«پس در پی سببی افتاد» یعنی: ذوالقرنین در پی راه و وسیلهای افتاد که او را به محل غروبگاه خورشید برساند. این تعبیر به این حقیقت اشاره دارد که کارهای ذوالقرنین همه در بند اسباب بود، نه از باب خرق عادت.
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَغۡرِبَ ٱلشَّمۡسِ وَجَدَهَا تَغۡرُبُ فِی عَیۡنٍ حَمِئَةٖ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوۡمٗاۖ قُلۡنَا یَٰذَا ٱلۡقَرۡنَیۡنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِیهِمۡ حُسۡنٗا٨٦﴾ [الکهف: 86].
«تا آنگاه که به غروبگاه آفتاب رسید» یعنی: ذوالقرنین به پایان زمین از جانب مغرب رسید که بعد از آن جز اقیانوس چیز دیگری نیست «و آن را چنین یافت که در چشمه گل و لایی فرو میرود» حمئه: گل آلود سیاه. به قولی: چون ذوالقرنین بهساحل اقیانوس رسید، به نظرش چنین آمد که خورشید در آبی گلآلود و سیاه غروب میکند. گفتنی است که این فقط حکایت دید ظاهری چشم است، نه اینکه خورشید حقیقتا در آب غروب میکند چرا که خورشید از زمین بزرگتر است.آری! در غروبگاه به نظر مسافر دریا که شط دریا در معرض دیدش نباشد چنین میآید که خورشید در دریا فرو میرود و ناپدید میشود «و نزدیک آن» یعنی: در نزدیک محل فرورفتن خورشید «قومی را یافت» که آن قوم از کفار بودند «گفتیم» یعنی: الهام کردیم به او که «ای ذوالقرنین! اختیار با توست، یا آنان را عذاب میکنی» با کشتن آنان در همان آغاز کار «یا در میانشان روشی نیکو در پیش میگیری» با گرامیداشتشان و تعلیم شرایع الهی به آنان.
﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ فَیُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا نُّکۡرٗا٨٧﴾ [الکهف: 87].
«گفت» ذوالقرنین: راه دعوتشان بهسوی حق را انتخاب میکنم «اما هرکه ستم ورزد» بر خود؛ با پای فشردن بر شرک و نپذیرفتن دعوتم «پس زودا که عذابش کنیم» با کشتنش در دنیا «سپس بهسوی پروردگارش بازگردانیده میشود» درآخرت «آنگاه او را عذاب میکند» در آن «عذابی سخت» نکرا: یعنی: بسیار سخت و دشوار.
﴿وَأَمَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُۥ جَزَآءً ٱلۡحُسۡنَىٰۖ وَسَنَقُولُ لَهُۥ مِنۡ أَمۡرِنَا یُسۡرٗا٨٨﴾ [الکهف: 88].
«و اما هرکه ایمان آورد» به خدا عزوجل و دعوتم را تصدیق کند «و عمل کند» بهعمل «شایسته» مطابق آنچه که مقتضای ایمان است «پس او پاداشی هر چه نیکوتر خواهد داشت» که همانا بهشت است. همچنین محتمل است که مراد از آن: پاداش دادن وی از سوی ذوالقرنین باشد، یعنی: به او پاداشی نیکو میدهم و به او احسان و کرم روا میدارم «و به فرمان خود او را به کاری آسان واخواهیم داشت» که بر وی سخت و دشوار نباشد.
﴿ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا٨٩﴾ [الکهف: 89].
«باز در پی سببی افتاد» یعنی: باز ذوالقرنین در پی راهی غیر از راه اول افتاد، بدینسان که جهت مشرق را در پیش گرفت.
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَطۡلِعَ ٱلشَّمۡسِ وَجَدَهَا تَطۡلُعُ عَلَىٰ قَوۡمٖ لَّمۡ نَجۡعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتۡرٗا٩٠﴾ [الکهف: 90].
«تا آنگاه که به مطلع الشمس رسید» یعنی: به اولین منطقهای از زمین رسید که خورشید از آن برمیآید پس «خورشید را چنین یافت که بر قومی طلوع میکند که برای آنان در برابر تابش آن پوششی قرار ندادهایم» نه از خانه و نه از لباس بلکه آنان قومی پابرهنه و لخت و عریان هستند که در پناه ساختمان و آبادیای قرار ندارند. این آیه معرف تاریخ زندگی گروهی بدوی است که بی داشتن پناهگاه و لباس، بهشکل اولیه زندگی میکرده و از صید ماهی تغذیه مینمودهاند. یا معنی آیه این است: میان آن قوم و میان خورشید، جز دریا چیز دیگری حایل نبود. بعضیگفتهاند: چه بسا او به سرزمینی رسید که خورشید در آن دهها روز تابان باقی میماند، نه غایب میشود و نه در زیر پرده و حجابی قرار میگیرد و این پدیده در شمالی ترین منطقه کره زمین است.
﴿کَذَٰلِکَۖ وَقَدۡ أَحَطۡنَا بِمَا لَدَیۡهِ خُبۡرٗا٩١﴾ [الکهف: 91].
«چنین بود» داستان شکوه و قدرت ذوالقرنین «و قطعا به خبری که پیش او بود احاطه داشتیم» یعنی: آنگاه که به وی پادشاهی و جهانگشایی بخشیدیم، صلاحیت وی را در این امر میدانستیم. یا ما بر آنچه که نزد ذوالقرنین از اسباب وآلات و لشکر و غیره بود، آگاهی داشتیم. مراد این است که: کثرت ابزار و آلات و لشکر و سپاه او بهجایی رسیده بود که جز علم خدای دقیقسنج آگاه، علم هیچ کس دیگر به آن احاطه نداشت.
﴿ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا٩٢﴾ [الکهف: 92].
«باز در پی سببی افتاد» یعنی: باز ذوالقرنین راه سومی را که در عرض مشرق و مغرب از جنوب بهسوی شمال است، دنبال کرد.
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ بَیۡنَ ٱلسَّدَّیۡنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوۡمٗا لَّا یَکَادُونَ یَفۡقَهُونَ قَوۡلٗا٩٣﴾ [الکهف: 93].
«تا وقتی که به میان دو سد رسید» بهقولی: این دو سد، دو کوه در ناحیه ارمنستان و آذربایجان است «در ورای آن دو سد قومی را یافت که نزدیک نبود هیچ سخنی را بفهمند» یعنی: سخن دیگران را نمیفهمیدند.
صاحب «المنیر» میگوید: «این قوم از صقالبهاند که در شرق بحیره سیاه در سدی استوار و منیع میان دو کوه نزدیک شهر «بابالابواب» یا «دربت» در کوهی به نام «قوقاف» زندگی میکنند و جهانگردان قرن حاضر آن را کشف کردهاند.
﴿قَالُواْ یَٰذَا ٱلۡقَرۡنَیۡنِ إِنَّ یَأۡجُوجَ وَمَأۡجُوجَ مُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَهَلۡ نَجۡعَلُ لَکَ خَرۡجًا عَلَىٰٓ أَن تَجۡعَلَ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَهُمۡ سَدّٗا٩٤﴾ [الکهف: 94].
«گفتند: ای ذوالقرنین!» این تعبیر مفید آن است که ذوالقرنین سخنانشان را فهمید و سخن خویش را نیز به آنان فهماند. به قولی: فهمیدن سخنشان از سوی ذوالقرنین از جمله اسبابی بود که خداوند متعال به او داده بود. بهقولی دیگر: آنها این سخن را به ترجمانشان گفتند تا او به ذوالقرنین بگوید: «همانا یأجوج ومأجوج سخت در زمین فساد میکنند پس آیا خراجی» یعنی: مالیاتی از اموالمان را «برای تو مقرر کنیم به این شرط که در میان ما و آنان سدی» استوار و نفوذناپذیر «بسازی» کهجلو هجوم آنان بهسوی ما را بگیرد.
یأجوج و مأجوج دو قبیله از بشر و بهقولی از طایفه اتراکاند. فساد افگنیشان در زمین بنا به روایتی: عبارت بود از ظلم، جفاجویی، کشتار و دنبال کردن سایر راه و روشهای فسادآلود. نقل است که آنان در بهار بیرون میآمدند و هیچ سبزهای را نمیگذاشتند مگر که آن را میخوردند و هیچ چیز خشکی را نمییافتند مگر اینکه آن را بر میداشتند و میبردند.
صاحب تفسیر «المنیر» به نقل از تفسیر «مراغی» میگوید: «یأجوج و مأجوج دو قبیله از اولاد یافث بن نوح اند، یأجوج از قوم تاتار و مأجوج از قوم مغول است و اصلشان از پدر واحدی است که «ترک» نامیده میشد. بعضی برآنند که: این دو قبیله در بخش شمالی آسیا ساکن بودند و قلمروشان از تبت و چین تا اقیانوس منجمد شمالی امتداد داشته و از ناحیه غربی به سرزمین ترکستان منتهی میشود و چنگیزخان منسوب به آنان است. سپس میافزاید: ولی صحیحتر این است که یأجوح و مأجوج قومی ستمگر و خشن هستند که پیشینیانشان از بحیره طبریه میگذرند و خدای عزوجل در هنگام نزول عیسی علیه السلام از آسمان، آنان را بر میانگیزد چنانکه در صحیح مسلم و شرح نووی بر آن، آمده است».
﴿قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیۡرٞ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجۡعَلۡ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُمۡ رَدۡمًا٩٥﴾ [الکهف: 95].
«گفت» ذوالقرنین «آنچه پروردگارم به من دسترس داده است» یعنی: آنچه حق تعالی برایم از قدرت و ملک گسترانده و تمکن بخشیده است «بهتر است» از خراج شما و مرا به خراج شما نیازی نیست. سپس از آنان یاری خواست و گفت: «مرا با قوهای مدد کنید» یعنی: نیازی به خراج شما ندارم بلکه مرا به مردانی از خود که با دست و زور بازوی خویش با من همکاری کنند، یاری کنید، یا مرا در تهیه سامان و آلات ساختمانی یاری کنید «تا میان شما و آنان سدی محکم» و نفوذناپذیر «بسازم».
﴿ءَاتُونِی زُبَرَ ٱلۡحَدِیدِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا سَاوَىٰ بَیۡنَ ٱلصَّدَفَیۡنِ قَالَ ٱنفُخُواْۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَعَلَهُۥ نَارٗا قَالَ ءَاتُونِیٓ أُفۡرِغۡ عَلَیۡهِ قِطۡرٗا٩٦﴾ [الکهف: 96].
«برای من قطعات آهن» یعنی: آهنهای بزرگی که در ساختمانهای بزرگ و حجیم به کار میرود «بیاورید. تا آنگاه که برابر ساخت میان آن دو کوه را» صدفین: دو جانب کوه است. یعنی: آنها برایش قطعات آهن را آوردند و پس از آنکه او زیر بنا و شالوده سد را ریخت، شروع به چیدن آهنها در میان دو کوه کرد و میان دو کوه را از آهن انباشت تا آن را همسطح ساخت آنگاه «گفت» به عمله وکارگران: «بدمید» بر این قطعات آهن با آتش و دمههای آهنگری «تا وقتی که آن قطعات را آتش گردانید» به قولی: او به نهادن یک دسته از قطعات آهن و سنگ بر روی هم فرمان داد آنگاه بر آنها هیزم و زغال ریخت و دستور داد که بر آنها آتش افروخته و با دمهها بدمند تا آنکه حرارت حاصله، آهنها را تا سرحد ذوب داغ ساخت ـ و چون بر آهن آتش افروزند، همانند آتش سرخ و مذاب میگردد ـ سپس مس مذاب را آوردند و ذوالقرنین آن را بر روی این لایه از آهن و سنگ ریخت و همینطور لایههای دیگر را بر روی آن قرار داد «گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روی آن بریزم» در نتیجه لایههای آهن و سنگ با مس گداخته خوب به هم جوش خورد و چسبید و خالی گاههای میان آهنها کاملا مسدود شد و سرانجام این پیکره از آهن و سنگ و مس گداخته به کوهی آهنین وسدی مستحکم و نفوذناپذیر تبدیل شد. قطر: مس گداخته است.
صاحب تفسیر «فیظلال القرآن» میگوید: «جدیدا روش آمیختن مس با آهن برای نیرومند ساختن بیشتر آهن به کار گرفته شده و از افزودن نسبتی از مس به آهن، مقاومت و صلابت آهن دوچندان شده است. گفتنی است؛ این روشی بود که خدای عزوجل ذوالقرنین را به آن راه نمود و آن را قرنها قبل از علم جدید بشر در کتاب جاودان خویش ثبت کرد».
﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ أَن یَظۡهَرُوهُ وَمَا ٱسۡتَطَٰعُواْ لَهُۥ نَقۡبٗا٩٧﴾ [الکهف: 97].
«در نتیجه یأجوج و مأجوج نتوانستند از آن بالا روند» به دو دلیل: یکی ارتفاع آن و دیگری صافی و لغزندگی آن «و نتوانستند آن را سوراخ کنند» و از زیر آن نقب بزنند، به سبب محکمی و صلابت و ضخامت آن.
مراغی در تفسیر خود میگوید: «سدی که ذوالقرنین آن را بنا کرد و بعضی از مورخان در اوایل قرن پانزدهم میلادی آن را مشاهده کردند، در ورای جیحون (آمودریا) در منطقه «بلخ» نزدیک «ترمذ» قرار دارد و نام آن «بابالحدید» یا (دروازه آهن) است که تیمور لنگ از آن گذشت و شاهرخ بر آن گذر کرد چنانکه مورخ اسپانیایی «کلافیگو» در سفر سال «1403.م» خویش به منطقه که بهعنوان سفیر شاه «قشتاله» در اندلس، به دربار تیمور لنگ میرفت، آن را مشاهده کرد، همو در توصیف آن میگوید: سد بابالحدید بر سر راه میان سمرقند و هند قرار دارد». والله اعلم.
﴿قَالَ هَٰذَا رَحۡمَةٞ مِّن رَّبِّیۖ فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ رَبِّی جَعَلَهُۥ دَکَّآءَۖ وَکَانَ وَعۡدُ رَبِّی حَقّٗا٩٨﴾ [الکهف: 98].
«گفت» ذوالقرنین «این» تمکن و دسترسی من به ساختن این سد «رحمتی از جانب پروردگار من است» یعنی: از آثار رحمت پروردگار بزرگ من بر این قوم، یا بر مردم است زیرا این سد میان یأجوج و مأجوج و فسادافروزیشان در زمین حایل میشود «ولی چون وعده پروردگار من» به خروج یأجوج و مأجوج در آستانه روز قیامت «فرا رسد، آن را در هم کوبد» یعنی: این سد را با زمین هموار، همسطح میسازد «و وعده پروردگارم» بر خراب ساختن این سد و خروج یأجوجومأجوج قبل از روز قیامت؛ «حق است» و ثابت و برگشتناپذیر. این آخرین سخن ذوالقرنین است.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «اکنون میدانیم که این وعده پروردگار متعال تحقق یافته است زیرا چنگیزخان و سلاله او خروج کردند و در زمین ـ اعم از شرق و غرب آن ـ فسادی عظیم پراکندند و نشانهها و مظاهر تمدن اسلامی را ویران و خلافت عباسی را در سال (656 هـ ق) ساقط کردند». در حدیث شریف به روایت زینب بنت جحش رضی الله عنها آمده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خواب بیدار شدند و درحالیکه چهره ایشان سرخ شده بود، فرمودند: «ویلللعرب من شر قد اقترب، فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و حلق...». «ای وای بر عرب از شری که تحقیقا نزدیک شده است، امروز از سد یأجوج و مأجوج به این اندازه گشوده شد ـ و دست خویش را حلقه کردند ـ گفتم: یا رسولالله! آیا درحالیکه نیکان در میان ما هستند، هلاک میشویم؟ فرمودند: آری! آنگاه که فساد و پلیدی بسیار شود». بلی! آن حلقه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بدان اشاره کردند، بزرگ و بزرگتر شد تا آنکه در نیمه اول قرن هفتم هجری به خروج تاتار و مغول انجامید. والله اعلم.
﴿۞وَتَرَکۡنَا بَعۡضَهُمۡ یَوۡمَئِذٖ یَمُوجُ فِی بَعۡضٖۖ وَنُفِخَ فِی ٱلصُّورِ فَجَمَعۡنَٰهُمۡ جَمۡعٗا٩٩﴾ [الکهف: 99].
«و بعضی از آنان را» یعنی: بعضی از مردم را «در آن روز» یعنی: در روز خروج یأجوجومأجوج «رها میکنیم تا موج آسا در بعضی دیگر درآمیزند» یعنی: مردم در روز خروج یأجوج و مأجوج درهم میآمیزند و قتل و کشتار بسیار گشته کشتزارها نابود و سرمایهها تلف میشود. و همه اینها قبل از برپایی قیامت و قبل از نفخ صور در زمانی است که برای ما معلوم نیست. یا معنی این است: مردم در روز قیامت موجآسا درهم میآمیزند زیرا خروج یأجوج و مأجوج از نشانههای نزدیکی قیامت است «و در صور دمیده شود» و دمنده اسرافیل علیه السلام است. به قولی: این نفخه دوم است، به دلیل این فرموده وی: «پس گرد آوریم آنان را، گرد آوردنی» یعنی: پس از متلاشی شدن و تبدیل شدن اجسادشان به خاک، آنان را زنده میگردانیم سپس همه را بهسوی محشر گرد میآوریم.
﴿وَعَرَضۡنَا جَهَنَّمَ یَوۡمَئِذٖ لِّلۡکَٰفِرِینَ عَرۡضًا١٠٠﴾ [الکهف: 100].
«و آن روز دوزخ را آشکارا پیش کافران روبرو آوریم» یعنی: در روزی که گردشان میآوریم، دوزخ را برایشان مینمایانیم، بدانسان که آن را مشاهده کنند تا مشاهده دوزخ زجری بلیغ و رعبی عجیب در آنان پدید آورد.
﴿ٱلَّذِینَ کَانَتۡ أَعۡیُنُهُمۡ فِی غِطَآءٍ عَن ذِکۡرِی وَکَانُواْ لَا یَسۡتَطِیعُونَ سَمۡعًا١٠١﴾ [الکهف: 101].
«به همان کسانی که چشمانشان از یاد من در پردهای بود» یعنی: دوزخ را به همان کسانی مینمایانیم که چشمان احساس و بصیرتشان از مشاهده آیات و نشانههای من در پردهای بود، نشانههایی که هرکس اهل تفکر و عبرت گرفتن باشد، از مشاهده آنها غافل نمانده و خدای عزوجل را با توحید و تمجید وی یاد میکند «و» دوزخ رابه همان کسانی نیز مینمایانیم که «توانایی شنیدن» حق «را نداشتند» به سبب اعراضشان از ادله سماعی.
﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن یَتَّخِذُواْ عِبَادِی مِن دُونِیٓ أَوۡلِیَآءَۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡکَٰفِرِینَ نُزُلٗا١٠٢﴾ [الکهف: 102].
«آیا کافران پنداشتهاند که بجز من بندگان مرا» که عبارت از فرشتگان و مسیح و شیاطیناند «اولیاء بگیرند» یعنی: معبود خویش گیرند؟ آیا این اندیشه ناصواب و ناممکنشان موجب عذاب نیست؟ قطعا موجب عذاب است، آنها باید بدانند که: «همانا ما جهنم را آماده کردهایم تا جایگاه پذیرایی کافران باشد» یعنی: جهنم را آماده پذیرایی کافران ساختهایم که با ورود به آن، با انواع عذابها مورد پذیرایی قرار میگیرند و به جایگاههای خود رهسپار میشوند چنانکه برای میهمان متکا وجایگاه آماده ساخته میشود. این تعبیر از باب تهکم و استهزای آنهاست.
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُکُم بِٱلۡأَخۡسَرِینَ أَعۡمَٰلًا١٠٣﴾ [الکهف: 103].
«بگو: آیا شما را از کسانیکه از روی عمل زیانکارترین مردمند، آگاه گردانم» یعنی: ای مردم! آیا شما را از کسانی که از روی زیان و خسران اعمال، از بدبختترین مردماند، آگاه گردانم؟ آری! آگاهتان میگردانم؛ آنان: «کسانیاند که کوشش آنان در زندگی دنیا گم شده است» گمشدن کوشش، بطلان و نابودی و بههدر رفتنآن است «و خود میپندارند که نیکو کردارند» یعنی: خود مفتون و دلباخته راه و روش باطل خویشاند و میپندارند که با در پیش گرفتن این راه و روش، کار خوبی انجام داده و از آثار و نتایج آن نفع میبرند. پس اینان زیانکارترین مردمند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِیمُ لَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَزۡنٗا١٠٥﴾ [الکهف: 105].
«آنان کسانیاند که به آیات پروردگار خویش» یعنی: به دلایل توحید و یگانگی وی از آیات تکوینی و تنزیلی «کافر شدند و» کافر شدند «به ملاقات او» یعنی: به بعث بعد از مرگ و مابعد آن از امور آخرت «در نتیجه اعمالشان تباه گردید» یعنی: اعمالی که انجام دادند و آن را نیک میپنداشتند، تباه شد و دلیل تباه شدن آن، کفرشان است «پس روز قیامت برای آنان هیچ وزنی نخواهیم نهاد» یعنی: در آن روز برای آنان نزد ما هیچ قدر و قیمتی نخواهد بود و هیچ بهایی به آنان نخواهیم داد. در حدیث شریف آمده است: «همانا شخص تنومند و چاق در روز قیامت میآید، درحالیکه [به دلیل اندیشه و عمل ناصواب خویش] نزد خدای عزوجل به اندازه بال پشهای هم، وزن و قیمت ندارد اگر خواستید این آیه را بخوانید: ﴿فَلَا نُقِیمُ لَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَزۡنٗا﴾ [الکهف: 105]». آری! حدیث شریف ناظر بر کسانی است که در اندیشه وعمل خویش، از مصادیق این آیه میباشند.
﴿ذَٰلِکَ جَزَآؤُهُمۡ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُواْ وَٱتَّخَذُوٓاْ ءَایَٰتِی وَرُسُلِی هُزُوًا١٠٦﴾ [الکهف: 106].
«این» هشدار را بگیرند که: «جهنم جزای آنان است، به سبب اینکه کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به تمسخر گرفتند» مفسران در تعیین این «زیانکارترین انسانها» اختلاف نظر دارند؛ بهقولی: آنان یهود و نصاری اند، به قولی: آنها کفار مکه و به قولی: آنها راهبان متولی صومعهها اند. همچنین روایت شده است که علی رضی الله عنه خوارج «حروریه» را نیز از مصادیق آنان دانسته است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ کَانَتۡ لَهُمۡ جَنَّٰتُ ٱلۡفِرۡدَوۡسِ نُزُلًا١٠٧﴾ [الکهف: 107].
«بیگمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند» حال و وضع ایشان برضد حال و وضع کسانی است که قبلا ذکرشان رفت زیرا «باغهای فردوس جایگاه پذیرایی آنان است» که برای گرامیداشت و تجلیل هر چه بیشترشان آماده شده است. فردوس در کلام عرب: به درختان انبوه و بههم پیوستهای گفته میشود که اغلب آنها درخت انگور باشد و فردوس در زبان رومی، به معنای باغ است.
﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا لَا یَبۡغُونَ عَنۡهَا حِوَلٗا١٠٨﴾ [الکهف: 108].
«جاودانه در آنند و از آنجا درخواست انتقال» به جایی دیگر «نمیکنند» زیرا باغهای فردوس فرخندهتر و گرامیتر از آن است که آنان خواستار جایی دیگر غیر از آن شوند. در حدیث شریف به روایت احمد و ترمذی از عبادهبنصامت رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «همانا در بهشت صد درجه است که فاصله هر درجه از آن با درجه دیگر، مانند فاصله میان آسمان و زمین است و بلندترین درجه آن، فردوس است که عرش در بالای آن قرار دارد و رودخانههای چهارگانه بهشت از آن جاری میشود پس هرگاه از خدا عزوجل میخواستید، از او فردوس را بخواهید».
﴿قُل لَّوۡ کَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّکَلِمَٰتِ رَبِّی لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَٰتُ رَبِّی وَلَوۡ جِئۡنَا بِمِثۡلِهِۦ مَدَدٗا١٠٩﴾ [الکهف: 109].
«بگو: اگر دریا برای نوشتن کلمات پروردگارم مرکب باشد، پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد قطعا دریا به پایان میرسد، هر چند مانند آن دریا را به طریق مدد بیاوریم» یعنی: اگر کلمات علم خدا عزوجل و حکمت وی نوشته شوند و آب دریا مرکب قلم باشد و قلم هم بنویسد، یقینا قبل از آنکه کلمات حق تعالی به پایان رسد، آب دریا به اتمام میرسد و اگر مانند آن دریا باز به مدد آن آورده شود ومرکب آن قلم گردد، باز هم آب آن دریای دیگر و همینطور دریاهای دیگر... نیز به پایان میرسد، بیآنکه کلمات پروردگار به آخر برسد زیرا کلمات الهی نامتناهی است. پس هرگاه علم الهی چنین است، دیگر چگونه انسان روی دل بهسوی او نکرده و به دین وی در نمیآید؟!
از آیه کریمه، کثرت کلمات پروردگار متعال بر میآید، به نحوی که قلمها و کتابها نمیتوانند آنها را در ضبط و شمار آورند. نظیر آن است آیه: ﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ یَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ کَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٧﴾ [لقمان: 27]. «و اگر درختانی که در زمین است، همه قلم باشد و دریا را هفت دریای دیگر به یاری آید، کلمات خدا پایان نپذیرد، قطعا خدا شکست ناپذیرحکیم است».
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: چون آیه ﴿وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا﴾ [الإسراء: 85]. «و شما از علم جز اندکی داده نشدهاید» نازل شد، یهود گفتند: بلکه به ما علم بسیاری داده شده است زیرا به ما تورات داده شده و هرکس به وی تورات داده شد، بیگمان به او خیر بسیاری داده شده است. همان بود که آیه: ﴿قُل لَّوۡ کَانَ﴾ [الکهف: 109] نازل شد.
﴿فَضَرَبۡنَا عَلَىٰٓ ءَاذَانِهِمۡ فِی ٱلۡکَهۡفِ سِنِینَ عَدَدٗا١١﴾ [الکهف: 11]0.«بگو: جز این نیست که من هم مثل شما بشری هستم» یعنی: حال من محدود و مقصور به حال بشریت است و از بشریت به فرشته بودن یا الوهیت در نمیگذرد بنابراین، من علم غیب را نمیدانم و اگر خدای عالم الغیب مرا آگاه نمیکرد، نمیتوانستم به شما از داستان اصحاب کهف و ذوالقرنین خبر دهم «به من وحی میشود» پس همین صفت و ویژگی، برای ایجاد فرق و تمایز میان من و سایر انواع بشر کافی است و محور این وحی بر من این است: «که خدای شما خدایی یگانه است» و شریکی ندارد «پس هرکس به لقای پروردگار خود امید دارد» و چنین توقعی را که از شأن مؤمنان است در دل میپروراند «باید به کار شایسته بپردازد» کار شایسته: هر کاری است که شرع شریف بر خیر بودن آن راهنمایی و تأکید کرده و انجامدهنده آن را سزاوار ثواب معرفی کرده است «و هیچ کس را» از خلق «در عبادت پروردگار خویش شریک نسازد» چه آن کس نیکوکار باشد، چه بدکردار، چه حیوان باشد، چه جماد. البته ریا نیز که شرک خفی است، شامل این نهی میشود.
در حدیث شریف به روایت احمد و ابن سعد از ابیسعید بن ابی فضاله انصاری رضی الله عنه آمده است که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمودند: «إذا جمع الله الأولین والآخرین لیوم لا ریب فیه نادى مناد: من کان أشرک فی عمل عمله لله أحداً، فلیطلب ثوابه من عند غیر الله؛ فإن الله أغنى الشرکاء عن الشرک». «چون خدای عزوجل پیشینیان و پسینیان را برای روزی که هیچ شک و شبههای در آن نیست گرد آورد، منادیی ندا در میدهد که: هر کس با خدا در عملی که برای او انجام داده، کسی را شریک آورده است، باید ثواب خویش را از غیر الله عزوجل طلب کند زیرا خدا بینیازترین شرکا از شرک است». همچنین در حدیث شریف آمده است: «روزقیامت اعمال بنیآدم در نامههایی سر به مهر به پیشگاه خدای عزوجل عرضه میشود پس خدای عزوجل میفرماید: این یکی را دور افگنید و آن یکی را پیشآورید. فرشتگان میگویند: پروردگارا! به ذات تو سوگند که ما از وی جز خیر چیزی ندیدهایم؛ میفرماید: آری! ولی عمل وی برای غیر رضای من بود و من امروز فقط آن عملی را میپذیرم که هدف از آن خالصا رضای من بوده است».
مکی است و دارای (98) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره را به سبب اینکه مشتمل بر داستان بارداری سیدتنا مریم ‘ و ولادت عیسی علیه السلام است، «مریم» نامیدند. ابن مسعود رضی الله عنه در بیان داستان هجرت حبشه میگوید: «جعفر بن ابیطالب رضی الله عنه صدر این سوره را بر نجاشی پادشاه حبشه و اصحابش قرائت کرد».
موضوع این سوره همانند سایر سورههای مکی، مشتمل بر اثبات وجود خداوند عزوجل و وحدانیت وی و اثبات بعث و جزا از خلال بیان داستانهای گروهی از انبیا علیهم السلام است.
﴿کٓهیعٓصٓ١﴾ [مریم: 1].
خوانده میشود: «کاف، ها، یا، عین، صاد» در «کاف» و«صاد» به مقدار شش حرکت یا سه الف، مد طویل کشیده میشود، در «ها» و«یا» مد به مقدار یک حرکت یا یک الف متعین است و در «عین»، هم مد طویل جایز است و هم قصر آن با دو حرکت به مقدار دو الف. این حروف از حروف مقطعه است و سخن در این باره، در ابتدای سوره «بقره» گذشت.
﴿ذِکۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّکَ عَبۡدَهُۥ زَکَرِیَّآ٢﴾ [مریم: 2].
«بیان رحمت پروردگار تو بر بندهاش زکریا» یعنی: این آیات یادی از رحمت پروردگار تو بر بندهاش زکریا علیه السلام است. او از انبیای بنیاسرائیل بود که شغل نجاری داشت و همسرش خاله عیسی علیه السلام است.
﴿إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِیّٗا٣﴾ [مریم: 3].
«آنگاه که پروردگار خود را به ندایی آهسته ندا کرد» به قولی: زکریا علیه السلام بدان جهت پروردگار خویش را آهسته ندا داد که این شیوه، از ریا دورتر است. بهقولی دیگر: ندای خاموشانه زکریا از آن روی بود که او سالخورده و ضعیف شده بود وتوانایی ندا کردن بلند را نداشت.
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّی وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَیۡبٗا وَلَمۡ أَکُنۢ بِدُعَآئِکَ رَبِّ شَقِیّٗا٤﴾ [مریم: 4].«گفت» زکریا در آن ندای آهسته خود: «پروردگارا! من استخوانم سست گردیده» مرادش این بود که استخوانهایش ضعیف و ناتوان شده «و سرم از پیری شعلهور شده» یعنی: سپیدی بر سرم منتشر شده چنانکه آتش در هیزم شعلهور میشود و این کنایه از پیری وی است «و ای پروردگارم! من هرگز در دعای تو بیبهره نبودهام» یعنی: هر زمانی که من به بارگاه تو دعا کردهام، دست خالی و ناامید برنگشتهام و تو دعایم را اجابت کردهای؛ اکنون نیز از تو همین امید را دارم.
﴿وَإِنِّی خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِیَ مِن وَرَآءِی وَکَانَتِ ٱمۡرَأَتِی عَاقِرٗا فَهَبۡ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّٗا٥﴾ [مریم: 5].
«و همانا من پس از خود از موالیم بیمناکم» مراد از موالی در اینجا: اقارب و اقوام عصبه (پشتی) چون پسرعموها و مانندشانند. آری! اقارب و پسر عموهای زکریا به امر دین بیتوجه بوده و از برداشتن بار رسالت سستی ورزیده و این شایستگی را از کف داده بودند، یا گرفتار دنیا گشته بودند و مشغولیتهای دنیوی آنها را از برپا داشتن کار دین برای بنیاسرائیل به خود سرگرم ساخته بود پس زکریا از آن بیمناک شد که با مرگش دین حق از بین برود بنابراین، از خدای عزوجل خواست تا ولی و سرپرستی را به وی عنایت فرماید که بعد از مرگش به امر دین قیام ورزیده و بر رونق بخشیدن به کار آن، حریص و مشتاق باشد «و زنم عاقر است» عاقر: زنی است که به سبب کبر سن از زایایی بازمانده است «پس عطا کن به من از جانب خود ولیی» یعنی: وارث و جانشینی. او بدان جهت تصریحا طلب فرزند نکرد زیرا میدانست که او و زنش در سن و حالتی قرار ندارند که پیدایش فرزند به حسب عادت از ایشان ممکن باشد. بهقولی دیگر: مراد او از ولی، فرزند بود.
﴿یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنۡ ءَالِ یَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِیّٗا٦﴾ [مریم: 6].
«تا هم وارث من باشد و هم وارث آل یعقوب» وراثت در اینجا بنابر قول راجح: وراثت علم و نبوت است نه وراثت مال، به دلیل این حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم : «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث: ما جماعت انبیا میراث نمیگذاریم». پس معنی سخن زکریا علیه السلام این است که: آن جانشین، علمی را که نزد وی و اولاد یعقوب علیه السلام هست، میراث ببرد و به سرپرستی امور دینیشان قیام ورزد «و او را ـ ای پروردگار من ـ پسندیده گردان» در اخلاق و افعال وی، که هم تو از او راضی و خشنود باشی و هم بندگانت او را بپسندند و دوست بدارند تا بدین وسیله، او شایسته برداشت علم دین و تعلیم و تبلیغ آن باشد و بتواند شعایر دینشان را برایشان برپا دارد.
﴿یَٰزَکَرِیَّآ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَٰمٍ ٱسۡمُهُۥ یَحۡیَىٰ لَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ مِن قَبۡلُ سَمِیّٗا٧﴾ [مریم: 7].
خداوند عزوجل دعای وی را اجابت کرد و این ندا را به وسیله فرشتگان بهسوی وی فرستاد: «ای زکریا! ما تو را به پسری که نامش یحیی است مژده میدهیم، که پیش از این هیچ همنامی برای او قرار ندادهایم» یعنی: قبل از او هیچ کس را به نام یحیی نام ننهادهایم. مجاهد در بیان معنی آن میگوید: «قبلا برای او هیچ شبیه و نظیری قرار ندادهایم». گفتنی است که بیان خصوصیات یحیی علیه السلام بعدا میآید. ولی ابنجریر معنی اول را ترجیح داده است.
﴿قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَٰمٞ وَکَانَتِ ٱمۡرَأَتِی عَاقِرٗا وَقَدۡ بَلَغۡتُ مِنَ ٱلۡکِبَرِ عِتِیّٗا٨﴾ [مریم: 8].
«گفت: پروردگارا! چگونه مرا پسری خواهد بود و حال آنکه زنم نازاست و خودم نیز به سبب سالخوردگی به نهایت ضعف رسیدهام» یعنی: سن و سالم به آخر رسیده و فرسوده و فرتوت شدهام. به قولی: او صدوبیست سال و زنش نودوهشت سال سن داشتند. از این سخن وی چنین برمیآید که او از قدرت خدای عزوجل و صنع بدیع وی که از پیری سالخورده و زنی نازا فرزندی پدید میآورد، شگفت زده شد.
﴿قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٞ وَقَدۡ خَلَقۡتُکَ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ تَکُ شَیۡٔٗا٩﴾ [مریم: 9].
«گفت» خداوند متعال از طریق فرشته «همچنین است» یعنی: فرمان چنین است که از شما دو تن در همین سن و سال فرزندی پدید آید «پروردگار تو گفته که این کار بر من آسان است» یعنی: این کار در عین دوری و دشواری از نظر تو اما بر من سهل و ساده و آسان است «و هرآینه خودت را پیش از این ـ درحالیکه چیزی نبودی ـ آفریدم» تو را نیز از عدم محض به ساحت وجود آوردم پس پدید آوردن فرزند برایت از طریق توالد و تناسل، بر من بسی سهل و آسان است.
﴿قَالَ رَبِّ ٱجۡعَل لِّیٓ ءَایَةٗۖ قَالَ ءَایَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ ٱلنَّاسَ ثَلَٰثَ لَیَالٖ سَوِیّٗا١٠﴾ [مریم: 10].
«گفت: پروردگارا! برای من نشانهای قرار ده» یعنی: نشانهای که مرا بر تحقق خواستهام و بشارتت بر باردار شدن زنم به فرزندش یحیی، راهنمایی کند تا روان و دلم بدان آرام گیرد زیرا بارداری در آغازین مرحله، مخصوصا از زنی که عادت ماهانه وی بهسبب کبر سن قطع شده، بسیار عجیب و شگفتآسا است «فرمود: نشانه تو این است که سه شبانه روز با اینکه سالمی، با مردم سخن نمیگویی» یعنی: در عین حالیکه صحیح و سالمی و چنان بیماریای در تو نیست که از سخن گفتن بازت دارد ولی در آن مدت قادر به سخن گفتن نیستی.
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ مِنَ ٱلۡمِحۡرَابِ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَیۡهِمۡ أَن سَبِّحُواْ بُکۡرَةٗ وَعَشِیّٗا١١﴾ [مریم: 11].
«پس» زکریا «از محراب» یعنی: جای نمازخواندن (مصلای) خود «بر قوم خویش در آمد» و مردم برای نماز انتظار او را میکشیدند «پس به آنان اشاره کرد که صبح و شام تسبیح گویید» یعنی: این مطلب را از طریق اشاره به آنان فهماند و نتوانست آن را با زبان به آنان انتقال دهد. به قولی: برایشان دست خطی نوشت و در آن ایشان را به نمازخواندن صبح و عصر دستور داد. بهقولی دیگر: دستور داد تا به شکرانه این نعمت، صبح و شام «سبحانالله» بگویند.
﴿یَٰیَحۡیَىٰ خُذِ ٱلۡکِتَٰبَ بِقُوَّةٖۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ ٱلۡحُکۡمَ صَبِیّٗا١٢﴾ [مریم: 12].
«ای یحیی! کتاب را بگیر» یعنی: القصه یحیی ـ پسرخاله عیسی علیه السلام ـ متولد شد و به سنی رسید که در آن میتوانست مورد خطاب قرار گیرد پس به او گفتیم: ای یحیی! کتاب خدا ـ یعنی تورات ـ را بگیر «به قوت» یعنی: با جد و جهد واستواری و عزم و با پشتگرمی به تأییدات ما «و در کودکی به او حکم دادیم» حکم: در اینجا به معنای حکمت است، یعنی از کودکی به او فهم و دانش و بینش کتاب را دادیم. بهقولی: مراد از حکم نبوت است که در دوران کودکی به او داده شد. نقل است که: یحیی علیه السلام در هفت سالگی به پیامبری برگزیده شد.
﴿وَحَنَانٗا مِّن لَّدُنَّا وَزَکَوٰةٗۖ وَکَانَ تَقِیّٗا١٣﴾ [مریم: 13].
«و از سوی خویش بر او رحمت آوردیم» یعنی: یحیی علیه السلام را به رحمتی مخصوص از نزد خویش مفتخر ساختیم. حنان: رحمت، عاطفه و محبت است. بهقولی معنی این است: به او از نزد خویش رحمتی دادیم که در قلب وی پابرجا بود و با آن بر مردم ـ از جمله بر پدر و مادر و نزدیکانش ـ شفقت و عطوفت میورزید ومردم را از کفر و معاصی نجات میداد «و به او زکات دادیم» مراد از زکات در اینجا: طهارت نفس و پاکی از گناه و داشتن برکت است، یعنی او را برای مردم مبارک گردانیدیم که بهسوی خیر هدایتشان میکرد «و تقوا پیشه بود» یعنی: یحیی علیه السلام از معاصی خدا عزوجل پرهیزگار و مطیع وی بود.
﴿وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَیۡهِ وَلَمۡ یَکُن جَبَّارًا عَصِیّٗا١٤﴾ [مریم: 14].
«و با پدر و مادر خود نیکرفتار بود» و نرم دل و مهربان «و زورگویی نافرمان نبود» یعنی: در برابر والدین یا در برابر پروردگارش، متکبر و عاصی نبود.
﴿وَسَلَٰمٌ عَلَیۡهِ یَوۡمَ وُلِدَ وَیَوۡمَ یَمُوتُ وَیَوۡمَ یُبۡعَثُ حَیّٗا١٥﴾ [مریم: 15].
«و سلام بر او» یعنی: امانی از جانب خدا عزوجل بر یحیی باد. بهقولی معنی این است؛ خدای عزوجل بر او سلام گفت در: «روزی که متولد شد» یعنی: او در روز تولدش از اینکه شیطان به وی گزندی رسانده و او را لمس کند، در امان وسلامتی بود «و روزی که میمیرد» از فتنه قبر و وحشت برزخ در امان است «وروزی که زنده برانگیخته میشود» نیز از هول و هراس عرصات محشر در امان است. به قولی: وحشتناکترین حالاتی که انسان در آن قرار میگیرد، همین سه حالت است:
1- روزی که متولد میشود؛ زیرا در آن روز از جایگاهی که در آن قرار و آرام داشته است، بیرون میآید.
2- روزی که میمیرد؛ زیرا او در آن روز کسانی را میبیند که قبلا آنان را نمیشناخته و با احکام و قضایایی روبرو میشود که پیشتر با آنها آشنایی نداشته است.
3- روزی که برانگیخته میشود؛ زیرا با هول و هراس روز قیامت روبرو میشود. پس یحیی علیه السلام در این سه حالت در امان است: از آسیب شیطان در روز ولادت، از عذاب قبر در وقت مردن و از هول و عذاب در روز قیامت.
یحیی علیه السلام در شریعت موسوی عالمی کامل نیز بود، مردم را به توبه از گناهان فرامیخواند و آنان را در رودخانه اردن برای توبه از گناهان غسل میداد، که نصاری به این روش وی اقتدا کردند و او را «یوحنای معمدان» مینامند.
نقل است که یکی از حکام فلسطین به نام «هیرودس» دختر برادری بسیار زیبا به نام «هیرودیا» داشت پس خواست تا دختر برادرش را به عقد خود درآورد ولی یحیی علیه السلام به دلیل حرام بودن این ازدواج با آن موافقت نکرد، «هیرودس» عموی دختر از بس که مفتون و شیفته او بود از او خواست تا هر آرزویی که دارد با وی در میان گذارد تا آرزویش را برآورده کند، آن دختر با توطئه و تحریک مادرش سر یحیی علیه السلام را از وی خواست و او هم یحیی علیه السلام را به شهادت رساند. و چون خبر شهادت وی به عیسی علیه السلام رسید، او دعوتش را در میان مردم نمایان کرد و به تبلیغ و هشداردهی آنان قیام کرد.
﴿وَٱذۡکُرۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ مَرۡیَمَ إِذِ ٱنتَبَذَتۡ مِنۡ أَهۡلِهَا مَکَانٗا شَرۡقِیّٗا١٦﴾ [مریم: 16].
«و یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «در کتاب» یعنی: در این سوره، داستان «مریم را آنگاه که در مکانی شرقی کناره گرفت» یعنی: به مکانی در جهت شرق بیتالمقدس خلوتگزین شد. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: به همین سبب نصاری جهت مشرق را قبله خویش گرفتند زیرا عیسی علیه السلام در این جهت از بیت المقدس متولد شد. به قولی: مریم ‘ به این خاطر از مردم کناره گرفت تا خدای سبحان را در خلوت و فراغت عبادت کند.
﴿فَٱتَّخَذَتۡ مِن دُونِهِمۡ حِجَابٗا فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَیۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِیّٗا١٧﴾ [مریم: 17].
«پس در برابر آنان حجابی برخود گرفت» تا از چشم مردم پنهان باشد و او را در حال عبادت نبینند. حجاب: پرده و مانع است «پس بهسوی او روح خود را فرستادیم» که جبرئیل علیه السلام است. حق تعالی او را روح نامید زیرا دین به وسیله وحیی که او حامل آن است زنده میشود «پس بهصورت بشری درست اندام بر او نمایان شد» یعنی: جبرئیل علیه السلام به شکل انسانی تمام عیار در دیده مریم ‘ نمایان شد بهطوری که از اوصاف بنیآدم هیچ چیزی کم نداشت پس مریم پنداشت که او نسبت به وی قصد بدی دارد به همین جهت:
﴿قَالَتۡ إِنِّیٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیّٗا١٨﴾ [مریم: 18].
«گفت: من از تو به خدای رحمان پناه میبرم، اگر پرهیزگار باشی» یعنی: اگر از کسانی باشی که خدا ترس و پرهیزگارند، من از تو به خدا عزوجل پناه میبرم لذا از پردهگاه من بیرون شو. چنانکه گویند: اگر مؤمنی، به من ستم نکن. نقل است که مریم ‘ هنگامی که حیض میشد، از پردهگاهش به خانه خالهاش میآمد و چون پاک میشد به پردهگاه خویش بازمیگشت.
﴿قَالَ إِنَّمَآ أَنَا۠ رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلَٰمٗا زَکِیّٗا١٩﴾ [مریم: 19].
«گفت» جبرئیل علیه السلام «جز این نیست که من فرستاده پرودگار توام» یعنی: چنان نیست که من نسبت به تو قصد بدی داشته باشم بلکه من از جانب همان پروردگاری بهسویت فرستاده شدهام که به او پناه بردی و از کسانی نیستم که انتظار بدی از آنان میرود و آمدهام: «برای اینکه به تو پسری پاکیزه ببخشم» زکی: پاکیزه از گناهان که بر پاکی و پاکدامنی رشد میکند.
﴿قَالَتۡ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَٰمٞ وَلَمۡ یَمۡسَسۡنِی بَشَرٞ وَلَمۡ أَکُ بَغِیّٗا٢٠﴾ [مریم: 20].
«گفت» مریم ‘ «چگونه برایم پسری باشد، با آنکه هیچ بشری به من دست نرسانیده است» یعنی: هیچ شوهری به من نزدیکی نکرده است «و من هرگز زناکار نبودهام» و فرزند عادتا با یکی از این دو شیوه به دنیا میآید. بغی: زن زناکاری است که مردان را در برابر پول به کامخواهی از خود فرامیخواند.
﴿قَالَ کَذَٰلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٞۖ وَلِنَجۡعَلَهُۥٓ ءَایَةٗ لِّلنَّاسِ وَرَحۡمَةٗ مِّنَّاۚ وَکَانَ أَمۡرٗا مَّقۡضِیّٗا٢١﴾ [مریم: 21].
«گفت» جبرئیل علیه السلام «فرمان حق چنین است» که بیپدر، پسری به تو عنایت کند «پروردگار تو فرموده که این بر من آسان است» و هیچ دشواریی ندارد «و تا او را برای مردم نشانهای قرار دهیم» یعنی: تا آن طفل را، یا آفرینش وی را بدون پدر، آیه و نشانهای برای مردم قرار دهیم که با آن به کمال قدرت ما پی برند «و رحمتی از جانب خویش» قرار دهیم، به سبب هدایت و خیر بسیاری که از جانب او به مردم میرسد زیرا هر پیامبری برای امتش رحمتی است «و این کاری مقدر شدهاست» که خدای عزوجل آن را مقدر کرده، قلم آن را نوشته و در علم ازلی قدیم وی ثبت شده پس قطعا انجام یافتنی است و هیچ برگشتی ندارد. یعنی: تو ای مریم! ناگزیری که به این انتخاب الهی برای خویش و بر آنچه که بهدنبال آن از افترای مفتریان و آزار آزاردهندگان پیش خواهد آمد، صبر کنی.
﴿۞فَحَمَلَتۡهُ فَٱنتَبَذَتۡ بِهِۦ مَکَانٗا قَصِیّٗا٢٢﴾ [مریم: 22].
«پس مریم به او باردار شد» یعنی: جبرئیل علیه السلام در چاک پیراهن مریم ‘ دمید و اثر دمیدنش به شکم مریم ‘ رسید آنگاه او به عیسی علیه السلام باردار شد «و به سبب آن حمل بهجایی دور از مردم کناره گرفت» ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «مریم در انتهای وادی بیت لحم که میان آن و ایلیا چهار مایل راه فاصله است، کناره گرفت».
﴿فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ قَالَتۡ یَٰلَیۡتَنِی مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَکُنتُ نَسۡیٗا مَّنسِیّٗا٢٣﴾ [مریم: 23].«پس درد زایمان او را بهسوی تنه درخت خرمایی کشانید» یعنی: درد زایمان مریم را ناچار و ناگزیر از پناه بردن به تنه درخت خرمای خشکی گردانید، گویی او در طلب چیزی بود تا بر آن تکیه داده و به آن درآویزد چنانکه زن باردار در هنگام شدت درد زایمان به هر چیز ممکنی درمیآویزد و چنگ میزند. مخاض: درد زایمان و حالت ولادت است «گفت» مریم ‘ «ای کاش پیش از این مرده بودم» مریم آرزوی مرگ کرد زیرا از آن ترسید که به وی در عفت و دینش بدگمان شوند. این آیه دلیل بر جایز بودن آرزوی مرگ در هنگام فتنه است زیرا مریم دانست که با این نوزاد، به فتنه مردم مبتلا میشود «و» ای کاش «یکباره فراموش شده بودم» نسی: چیز بیارزشی است که از شأن آن این است تا فراموش شود زیرا از فقدان آن هیچ تألمی دست نمیدهد، مانند گم کردن میخ، ریسمان، کفش کهنه و امثال آن که مردم عادتا به آنها هیچ ارزشی نمیدهند.
﴿فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِی قَدۡ جَعَلَ رَبُّکِ تَحۡتَکِ سَرِیّٗا٢٤﴾ [مریم: 24].
«پس او را از زیرپای او ندا داد» یعنی: چون جبرئیل علیه السلام این سخن مریم ‘ را شنید، او را از فرودست وی ندا داد زیرا جبرئیل علیه السلام در زیر آن تل یا در زیر آن درخت خرما بود. بهقولی: منادی خود عیسی علیه السلام بود و مادرش را چنین ندا داد؛ «که اندوه مخور، بیگمان پروردگارت از زیرپای تو جوی آبی پدید آورده است» سری: جوی آب کوچکی است که خدای عزوجل از فرودست مریم برایش جاری کرد تا از آن بیاشامد. به قولی: مراد از سری در اینجا عیسی علیه السلام است زیرا به مردان بزرگ و باعظمت، سری میگویند.
﴿وَهُزِّیٓ إِلَیۡکِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَیۡکِ رُطَبٗا جَنِیّٗا٢٥﴾ [مریم: 25].
«و تنه درخت خرما را بهسوی خویش بجنبان» یعنی: تنه درخت خرما را بگیر وآن را بهسوی خود بتکان «بر تو خرمای تازهای از درخت میریزاند» رطب جنی: خرمای تازهای است که آماده چیدن باشد. یعنی: بر تو رطب تازه پاکیزه میریزاند. عمروبن میمون میگوید: «برای زنان در حال نفاس (زایمان) چیزی بهتر از رطب نیست». در حدیث شریف به روایت علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «عمه خود درخت خرما را گرامی بدارید زیرا درخت خرما از همان گلی آفریده شد که آدم علیه السلام از آن آفریده شد...».
آری! مریم ‘ قبل از ولادت عیسی بی کسب و کار از سوی حق تعالی روزی پاک بهشتی داده میشد[1] و این گرامیداشت و تجلیلی مخصوص برایش بود اما چون عیسی علیه السلام را به دنیا آورد، مأمور به تکاندن درخت خرما شد. علما در توجیه این امر گفتهاند: مریم قبل از ولادت عیسی علیه السلام تماما مشغول عبادت حق بود اما بعد از ولادت، دل وی به دوستی عیسی علیه السلام نیز مشغول شد، از این جهت به کسب وتلاش در جهت بهدست آوردن روزی مأمور گشت.
علما با این آیه استدلال کردهاند بر اینکه: هرچند فراهم آمدن رزق حتمی است ولی خداوند عزوجل آن را به سعی و تلاش خود انسان وابسته ساخته است زیرا کسب و کار، سنت خداوند متعال در بندگانش میباشد و این سنت با توکل در تضاد و تعارض نیست زیرا توکل بعد از توسل به اسباب است.
﴿فَکُلِی وَٱشۡرَبِی وَقَرِّی عَیۡنٗاۖ فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ ٱلۡبَشَرِ أَحَدٗا فَقُولِیٓ إِنِّی نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا فَلَنۡ أُکَلِّمَ ٱلۡیَوۡمَ إِنسِیّٗا٢٦﴾ [مریم: 26].
«پس» از این رطب و از این آب گوارا «بخور و بیاشام و دیده آسودهدار» یعنی: روانت را آرام و مطمئن بدار و غم و اندوه را از خود بران «پس اگر کسی از آدمیان را دیدی، بگو: هرآینه من برای خدای رحمان روزه نذر کردهام» مراد از روزه در اینجا؛ روزه سکوت است «و امروز هرگز با هیچ انسانی سخن نخواهم گفت» مرادش این بود که بعد از دادن این خبر به آنها، با هیچ یک از آنها سخن نخواهد گفت. به قولی: حتی او این خبر را نیز با تلفظ کلمات به آنان نداد بلکه با اشاره مفید و قابل فهم این امر را به آنان فهماند. یادآور میشویم که روزه سکوت در دیانتهای پیشین مشروع بود ولی در اسلام مشروعیت ندارد و سنت اسلام، سکوت کردن از زشتگویی است.
﴿فَأَتَتۡ بِهِۦ قَوۡمَهَا تَحۡمِلُهُۥۖ قَالُواْ یَٰمَرۡیَمُ لَقَدۡ جِئۡتِ شَیۡٔٗا فَرِیّٗا٢٧﴾ [مریم: 27].
«پس مریم او را» یعنی: عیسی علیه السلام را «پیش قوم خود آورد» از آن جای دورافتادهای که خود را در آن کنار کشیده بود «درحالیکه او را در آغوش گرفته بود» پس چون آنها طفلی را در آغوش وی دیدند ؛ «گفتند» در حال انکار و ابراز اشمئزاز از مشاهده این حالت: «ای مریم! به راستی آوردی» یعنی: مرتکب شدی «چیزی زشت را» فریا: کار زشت و ناپسند و عجیب و نادری را زیرا فرزندی را بیپدر به دنیا آوردهای.
﴿یَٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ ٱمۡرَأَ سَوۡءٖ وَمَا کَانَتۡ أُمُّکِ بَغِیّٗا٢٨﴾ [مریم: 28].
«ای خواهر هارون» مراد از این هارون، هارون برادر موسی علیهماالسلام نیست زیرا در میان آن دو هزار سال فاصله بود بلکه این هارون مرد نیکوکاری بود که در آن زمان زندگی میکرد. بهقولی دیگر؛ معنی این است: ای کسی که ما او را در صلاح و عبادت و زهد مانند هارون برادر موسی علیهماالسلام میپنداشتیم، آخر چگونه مرتکب چنین عملی گردیدی؟ یعنی: آنان مریم ‘ را در صلاح و عبادت به هارون برادر موسی علیهماالسلام تشبیه کردند.
در حدیث شریف به روایت مغیره بن شعبه رضی الله عنه آمده است که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا بهسوی مردم نجران فرستادند، مردم نجران [که نصاریبودند] به من گفتند: بنگر که شما در قرآن خود میخوانید: ﴿یَٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ﴾ [مریم: 28] درحالیکه موسی علیه السلام سالیان سال قبل از عیسی علیه السلام زندگی میکرد؟! راوی میگوید: پس چون بازگشتم، این سخنشان را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان گذاشتم، فرمودند: آیا به آنان نگفتی که مردم در آن زمان فرزندان خود را به نام پیامبران و صالحان پیشین نامگذاری میکردند، یعنی شیوه و عادتشان چنین بود؟...». آری! گفتند: ای خواهر هارون! «پدرت مرد بدی نبود و مادرت نیز زناکار نبود» یعنی: تو از اهل بیت پاک و پرهیزگاری هستی که به صلاح و عبادت معروفند پس چگونه مرتکب چنین کار بدی گردیدی؟.
﴿فَأَشَارَتۡ إِلَیۡهِۖ قَالُواْ کَیۡفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی ٱلۡمَهۡدِ صَبِیّٗا٢٩ قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِیَ ٱلۡکِتَٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیّٗا٣٠﴾ [مریم: 29-30].
«مریم بهسوی طفل خود» عیسی علیه السلام «اشاره کرد» او فقط به اشاره اکتفا کرد و عیسی علیه السلام را به سخن گفتن دستور نداد زیرا برای خدای عزوجل روزه سکوت نذر کرده بود «گفتند: چگونه با کسی که در گهواره و در حال کودکی است سخن بگوییم؟» در اینجا بود که معجزه بزرگی به ظهور پیوست:
«گفت» عیسی علیه السلام «من بنده خداوندم» پس اولین سخنی که عیسی علیه السلام به آن نطق کرد، اعتراف به عبودیت خداوند بزرگ بود تا به نصاری اعلام کند که آنان در آنچه که بعدا از ربوبیت به وی نسبت خواهند داد، گمراهند «به من کتاب داده» یعنی: خداوند عزوجل در ازل برایم مقدر کرده که پیامبری دارای کتاب باشم. وکتابش انجیل است «و مرا پیامبر ساخته است» یعنی: به نبوتم و به دادن کتاب برایم حکم کرده است. گفتنی است که عیسی علیه السلام در این حال کودکی نه پیامبر بود و نه بر وی کتاب نازل شده بود بلکه او از امر یقینیای خبر میداد که وقوعش در آینده حتمی بود.
﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیۡنَ مَا کُنتُ وَأَوۡصَٰنِی بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّکَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَیّٗا٣١﴾ [مریم: 31].
«و هر جا که باشم مرا مبارک ساخته است» مبارک: بابرکت، بسیار نفعرسان برای بندگان و آموزگار خیر و فضیلت است «و مادام که زنده باشم» یعنی: در مدت دوام زندگانیم؛ «مرا سفارش کرده است» یعنی: مرا امر کرده است «به نماز و زکات» مراد از زکات: زکات مال، یا پاکسازی نفس است.
﴿وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِی وَلَمۡ یَجۡعَلۡنِی جَبَّارٗا شَقِیّٗا٣٢﴾ [مریم: 32].
«و مرا در حق مادرم نیکوکار ساخته» بدینگونه عیسی علیه السلام به قدرت لایزال خداوند عزوجل در حال کودکی دانست که پدری نداشته است «و مرا جبار شقی نگردانیده است» جبار: گردنکش زورگو و شقی: بدبخت نافرمان در برابر پروردگار است. یا شقی: به معنی نا امید، یا عاق و نفرین شده مادر است.
برخی از سلف گفتهاند: هیچ کسی را عاق پدر و مادر نمییابید مگر اینکه گردنکش، نافرمان حق تعالی و بدبخت میباشد.
﴿وَٱلسَّلَٰمُ عَلَیَّ یَوۡمَ وُلِدتُّ وَیَوۡمَ أَمُوتُ وَیَوۡمَ أُبۡعَثُ حَیّٗا٣٣﴾ [مریم: 33].
«و سلام بر من، روزی که زاده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده برانگیخته میشوم» یعنی: بر من در روزی که متولد شدم سلامتی مقدر شده بود زیرا شیطان در آن وقت به من هیچ آسیبی نرسانید و بر من در هنگام مرگم نیز سلامتی مقدراست زیرا حق تعالی در آن هنگام مرا گمراه نمیسازد و مرا به حق و صدق ناطق میگرداند و بر من در هنگام برانگیختن مجددم نیز سلامتی است زیرا در آن روز از هول و هراس محشر در امان هستم.
پس این مجموعا نه موضوع بود که عیسی علیه السلام آن را در آغوش مادرش اعلام کرد. مالک بن انس رضی الله عنه میگوید: «چه قدر سخت است این آیات بر معتقدان به عقیده قدر (قدریه) زیرا عیسی علیه السلام از همه اموری که در باره وی در گذشته و آینده حکم شده است خبر داد، درحالیکه قدریه میگویند: بنده خالق افعال خویش است!».
﴿ذَٰلِکَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَۖ قَوۡلَ ٱلۡحَقِّ ٱلَّذِی فِیهِ یَمۡتَرُونَ٣٤ مَا کَانَ لِلَّهِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٖۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓۚ إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٣٥﴾ [مریم: 34-35].
«این» کسی که به اوصاف یادشده توصیف شد و گفت: من بنده خدایم... تا به آخر؛ همانا «عیسی پسر مریم است» نه خدا، یا فرزند خدا چنان که نصاری میپندارند ـ العیاذ بالله «همان سخن راست و درستی که آنان در آن اختلاف میکنند» یعنی: این سخن، همان سخن راست و درست درباره حقیقت عیسی پسر مریم علیهماالسلام است، نه آنچه که گمراهان و مغضوبان در این باره میگویند؛ از جمله اینکه به عیسی نسبت فرزندی خدای سبحان را میدهند، در حالیکه: «خدا را نسزد که فرزندی برگیرد» یعنی: درست و سزاوار نیست که حق تعالی صاحب فرزند باشد «منزه است او» و مقدس است از این سخن و از این نسبت نادرست «چون کاری را اراده کند، جز این نیست که به آن میگوید: موجود شو پس بیدرنگ موجود میشود» چنانکه به عیسی علیه السلام گفت: «کن: موجود باش» و او هم بیدرنگ موجود شد. پس کسی که دارای اینچنین شأنی است، چگونه این توهم درباره وی میرود که دارای فرزندی باشد؟ زیرا داشتن فرزند از نشانههای نقص و نیازمندی است که حق تعالی از آن مبراست.
﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمۡ فَٱعۡبُدُوهُۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِیمٞ٣٦﴾ [مریم: 36].
«و» گفت: عیسی علیه السلام «در حقیقت خداست که پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستید، این است راه راست» یعنی: آنچه به شما درباره این حقیقت که او پروردگار من و پروردگار شماست، گفتم همانا راه راستی است که هیچ کجی وانحرافی در آن نیست و رونده این راه، هرگز گمراه نمیشود.
﴿فَٱخۡتَلَفَ ٱلۡأَحۡزَابُ مِنۢ بَیۡنِهِمۡۖ فَوَیۡلٞ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن مَّشۡهَدِ یَوۡمٍ عَظِیمٍ٣٧﴾ [مریم: 37].
«اما احزاب از میانشان اختلاف کردند» یعنی: فرقههای نصاری یا مجموعه اهل کتاب در امر عیسی علیه السلام به اختلاف پرداختند لذا یهودیان گفتند: او ساحر است همچنین گفتند: او پسر یوسف نجار است. یوسف نجار مرد عابد و زاهدی از نزدیکان مریم ‘ بود که همراه با وی به خدمت بیتالمقدس اشتغال داشت. نصاری نیز درباره عیسی علیه السلام به فرقههای مختلفی تقسیم شدند؛ فرقه نسطوریه گفتند: او پسر خداست ـ العیاذبالله ـ و فرقه ملکانیه گفتند: او سومین سه خداست ـ العیاذ بالله «پس وای بر کافران از حضور در روزی بزرگ» و آنچه که در آن از حساب و عقاب به جریان میافتد! که این روز، روز قیامت است.
ابنکثیر به نقل از علمای تاریخ میگوید: «قسطنطین فرقههای نصاری را در یکی از مجامع سهگانه مشهورشان گرد آورد و شمار اسقفهایشان در آن اجتماع عظیم به دوهزار و صد و هفتاد تن رسید، سپس از آنان درباره عیسی علیه السلام نظرخواهی کرد، آنها درباره او اختلافی جدی و فاحش در میان آورده و آرا و اندیشههای بسیار متفاوتی ابراز کردند مگر سیصد و هشت تن از آنان که همه بر یک قول متفق بودند پس قسطنطین که خود به علاوه پادشاهی، فیلسوف نیز بود به آن سیصد وهشت تن گرایش یافت و آنان را به پیشوایی نصاری برگزید و دیگران را طرد کرد. سپس آنها برایش کتابها وضع کرده قوانین و برنامههایی ساختند و پرداختند وبدعتهای بسیاری را بنا نهاده دین مسیح را تحریف کردند و او در مملکت خویش که شامل سرزمین شام و جزیره و روم بود، برایشان کلیساهای بزرگی بنا کرد وگویند: تعداد این کلیساها به دوازده هزار بالغ میشد».
﴿أَسۡمِعۡ بِهِمۡ وَأَبۡصِرۡ یَوۡمَ یَأۡتُونَنَاۖ لَٰکِنِ ٱلظَّٰلِمُونَ ٱلۡیَوۡمَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٣٨﴾ [مریم: 38].
«چقدر شنوا و بینا باشند» یعنی: چقدر شنوایی و بیناییشان قوی است «روزی که بهسوی ما میآیند» برای حساب و جزا زیرا خدای متعال در آن روز بیناییشان را نافذ میگرداند «ولی این ستمگران» که نیایش و پرستش را در غیر محل و جایگاه آن قرار دادهاند «امروز» یعنی: در دنیا «در گمراهی آشکار قرار دارند» و از یافتن حق، کر ولال و کور میباشند درحالیکه میپندارند بر راه و رسم درستی قرار دارند اما هیهات!
﴿وَأَنذِرۡهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ إِذۡ قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ وَهُمۡ فِی غَفۡلَةٖ وَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٣٩﴾ [مریم: 39].
«و آنان را از روز حسرت بیم ده» یعنی: از روزی که همگان در آن افسوس و حسرت میخورند؛ بدکاران بر بدکاری و گناهان خویش و نیکوکاران بر انجام ندادن اعمال خیر بیشتر «آنگاه که کار به انجام رسانیده شود» یعنی: آن گاه که خداوند عزوجل از حساب و داوری فارغ گشته کارنامههای اعمال درهم پیچیده شود و اهل بهشت به بهشت و اهل دوزخ به دوزخ درآیند «و حال آنکه آنها در غفلتند» یعنی: آنها هماکنون در دنیا به علایق و اسباب دنیوی فریفته بوده و از عذابی که در آخرت برایشان آماده ساخته شده، غافلند در حالیکه اگر میدانستند و اندیشه میکردند، بیگمان در دنیا حال و وضع و کوشش و تلاششان به گونهای دیگر و در راستای دیگری بود «و آنان ایمان نمیآورند» و این در علم ازلی خداوند عزوجل رفته است و هیچ برگشتی ندارد. در حدیث شریف به روایت ابی سعید خدری رضی الله عنه از رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «چون اهل بهشت به بهشت و اهل دوزخ به دوزخ درآیند، مرگ ـ که گویی قوچی ابلق است ـ آورده میشود و در میان بهشت و دوزخ متوقف ساخته میشود آنگاه ندا درداده میشود: ای اهل بهشت! آیا این را میشناسید؟ ایشان گردنهایشان را بلند کرده مینگرند و میگویند: آری! این مرگ است. سپس ندا درداده میشود: ای اهل دوزخ! آیا این را میشناسید؟ آنان گردنهایشان را بلند کرده مینگرند و میگویند: آری! این مرگ است. آنگاه دستور داده میشود که آن را ذبح کنند و بعد از ذبح آن چنین ندا در داده میشود: ای اهل بهشت! جاوادنگی است و مرگی در کار نیست. و ای اهل دوزخ! جاوادنگی است و مرگی در کار نیست. سپسرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این آیه را خواندند و بعدا با دست خویش اشاره کرده فرمودند: اما اهل دنیا در غفلت دنیا بهسر میبرند». در روایتی از ابنمسعود رضی الله عنه اضافه شدهاست: «پس اهل بهشت چنان شاد میشوند که اگر کسی از فرط شادی مردنی باشد، آنها باید بمیرند و اهل دوزخ چنان به گریه و ولوله در میآیند که اگر کسی از گریه و نوحه بمیرد، باید همانان باشند».
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَرِثُ ٱلۡأَرۡضَ وَمَنۡ عَلَیۡهَا وَإِلَیۡنَا یُرۡجَعُونَ٤٠﴾ [مریم: 40].
«ماییم که زمین را با هر که بر روی آن است به میراث میبریم» لذا از اهل زمین کسی در آن باقی نمیماند تا آنچه را که مردگان از منازل و کالاها و اسباب و وسایل بهجا گذاشتهاند، به میراث ببرد «و بهسوی ما بازگردانیده میشوند» یعنی: در روز قیامت پس هر یک را در برابر عملش سزا یا پاداش میدهیم.
﴿وَٱذۡکُرۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ إِبۡرَٰهِیمَۚ إِنَّهُۥ کَانَ صِدِّیقٗا نَّبِیًّا٤١﴾ [مریم: 41].
«و یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «در کتاب، ابراهیم را» یعنی: از اخبارش برای مردم در این سوره بخوان زیرا او پدر اعراب است و اعراب همگی به برتری شأن و جایگاه او معترفند تا آنها در نتیجه این یادآوری به هوش آیند و در این امر تأمل کنند که ابراهیم علیه السلام پیرو آیین توحید بود نه از اهل شرک «بیگمان او صدیق و پیامبر بود» صدیق: بسیار راستگو، یا اهل تصدیقی قوی به آیات الله عزوجل بود. سیوطی نقل میکند: ابراهیم علیه السلام (175) سال زندگی کرد، میان او و آدم علیه السلام دو هزار سال و میان او و نوح علیه السلام هزار سال فاصله بود و درخت انبیا علیهم السلام از او شاخ و برگ و بار و بر گرفت.
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ یَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا یَسۡمَعُ وَلَا یُبۡصِرُ وَلَا یُغۡنِی عَنکَ شَیۡٔٗا٤٢﴾ [مریم: 42].
«چون» ابراهیم علیه السلام «به پدرش گفت» پدر ابراهیم علیه السلام آزر بود چنانکه در سوره «انعام» آیه (74) گذشت «پدرجان! چرا چیزی را که نمیشنود» دعا و استغاثه تو را «و نمیبیند» آنچه را که تو از عبادت و نیایش برایش انجام میدهی «و از تو چیزی را دفع نمیکند» پس نه منفعتی را برای تو جلب میکند و نه زیانی را از تو دفع میکند «عبادت میکنی؟» این چیز بیارزش کور و کر، بتانی بودند که آزر آنها را میپرستید.
﴿یَٰٓأَبَتِ إِنِّی قَدۡ جَآءَنِی مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَمۡ یَأۡتِکَ فَٱتَّبِعۡنِیٓ أَهۡدِکَ صِرَٰطٗا سَوِیّٗا٤٣﴾ [مریم: 43].
«پدرجان!» این تعبیری است با لحنی مهرانگیز و لطف آمیز، آمیخته با امید وآرزو «به راستی که به من از علم چیزی به دست آمده که تو را نیامده است» ابراهیم علیه السلام به پدرش فهماند که از جانب خدای سبحان به وسیله وحی بهرهای از علم به او رسیده که به وی نرسیده بنابراین، او در اثر این فیض الهی به حقایق دسترسی پیدا کرده و از این موهبت و توانایی برخوردار است که گمراهان را به راه حقیقت راهنمون گردد. هم از اینروی گفت: «پس از من پیروی کن تا تو را به راهی راست» و درست، رساننده به مطلوب و نجات دهنده از هرگونه آفت وناخوشیای «هدایت نمایم».
﴿یَٰٓأَبَتِ لَا تَعۡبُدِ ٱلشَّیۡطَٰنَۖ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ کَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ عَصِیّٗا٤٤﴾ [مریم: 44].
«پدرجان! شیطان را عبادت نکن» یعنی: از او اطاعت نکن زیرا عبادت بتان اثر اطاعت شیطان است «هرآینه شیطان عصیانگر خدای رحمان است» چرا که او فرمان الهی در سجده کردن برای آدم را فرو گذاشت و عاصی سزاوار آن است که نعمتها از وی سلب شده و نقمتها بر وی روی آورند پس پدرجان! در این وادی سراسر خسران و زیان فرو نرو.
﴿یَٰٓأَبَتِ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ فَتَکُونَ لِلشَّیۡطَٰنِ وَلِیّٗا٤٥﴾ [مریم: 45].
«پدرجان! من از آن میترسم که از جانب خدای رحمان عذابی به تو برسد و تو ولی شیطان باشی» و به سبب موالات و دوستی و یاری وی، با وی در عذاب در افتی و در دوزخ قرین و همدم وی گردی.
﴿قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنۡ ءَالِهَتِی یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ لَأَرۡجُمَنَّکَۖ وَٱهۡجُرۡنِی مَلِیّٗا٤٦﴾ [مریم: 46].
«گفت» آزر با لحنی سرزنش بار «ای ابراهیم! آیا تو از خدایان من روگردانی» یعنی: آیا از پرستش این بتان بهسوی غیر آنها روی میگردانی؟ «اگر بازنایستی البته تو را رجم خواهم کرد» یعنی: تو را سنگسار خواهم کرد. به قولی: معنای «رجم» این است که تو را دشنام خواهم داد «و برو روزگاری دراز از من دور شو» یعنی: مدتی دراز ترک صحبت من کن و از من جدا شو زیرا من بر تو خشمگینم.
﴿قَالَ سَلَٰمٌ عَلَیۡکَۖ سَأَسۡتَغۡفِرُ لَکَ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ کَانَ بِی حَفِیّٗا٤٧﴾ [مریم: 47].
«گفت» ابراهیم علیه السلام «سلام بر تو» یعنی: درود تودیع و متارکهام تقدیم تو باد و بدان که به پاس حرمت پدری از من به تو آزاری نمیرسد. پس این سلام، سلام تودیع است نه سلام تحیت و گرامیداشت و از مصادیق این آیه است: ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا﴾ [الفرقان: 63] «و چون جاهلان، آنان را مخاطب سازند میگویند: سلام!». «به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش میخواهم زیرا او همواره بر من پر مهر بوده است» حفیا: پروردگار متعال همواره بر من بسیار پرلطف و پرمهر ونیکیرسان بوده است و هرگاه که او را خواندهام، دعایم را اجابت کرده است. بدین گونه بود که ابراهیم علیه السلام به پدرش وعده داد که برایش از خدای سبحان طلب مغفرت میکند تا بدین وسیله الفت وی را جلب نماید و بدین امید که بتواند نرمخویی و ملایمت را به طبع وی برگردانده و سختی و سنگدلی را از جان وی بزداید. البته این وعده ابراهیم علیه السلام به پدرش قبل از علم وی به این امر بود که او بر کفر میمیرد.
﴿وَأَعۡتَزِلُکُمۡ وَمَا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَأَدۡعُواْ رَبِّی عَسَىٰٓ أَلَّآ أَکُونَ بِدُعَآءِ رَبِّی شَقِیّٗا٤٨﴾ [مریم: 48].«و از شما و از آنچه غیر از خدا میخوانید، کناره میگیرم» یعنی: هرگاه نصیحت مرا نپذیرفتید و دعوتم در شما هیچ تأثیری نکرد پس اینک با دین خود از میان شما هجرت کرده و از معبودان باطل شما دوری میگزینم «و پروردگارم را میخوانم» بهیگانگی «امید آن است که در خواندن پروردگارم شقی نباشم» یعنی: نا امید ودستخالی نباشم. یا عاصی و بدبخت و نا امید نباشم. به قولی: مراد ابراهیم علیه السلام از این دعایش این بود که خدای عزوجل به وی فرزند و خانوادهای ببخشد تا در دوران عزلت و گوشهگیری و غربت خود با آنان انس بگیرد و در وحشت تنهایی خود بهوسیله آنان آرامش یابد.
﴿فَلَمَّا ٱعۡتَزَلَهُمۡ وَمَا یَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۖ وَکُلّٗا جَعَلۡنَا نَبِیّٗا٤٩﴾ [مریم: 49].
«پس چون از آنها و از آنچه بجز خدا میپرستیدند، کناره گرفت» یعنی: چون ابراهیم علیه السلام سرزمین و وطنش را ترک کرد و در راه خدا عزوجل بهسوی سرزمین بیتالمقدس ـ یعنی جایی که بر آشکار ساختن دینش قادر بود ـ هجرت کرد «به او اسحاق» فرزندش «و یعقوب» نوهاش «را عطا کردیم» به عوض کسان ونزدیکانی که او ترکشان کرده بود «و همه را پیامبر گردانیدیم» یعنی: هر یک از آنها را پیامبر گردانیدیم. آری! ابراهیم علیه السلام بعد از هجرت با ساره ازدواج کرد که فرزند وی اسحاق علیه السلام از او بهدنیا آمد و قبل از تولد اسحاق، نخستین فرزندش اسماعیل علیه السلام از کنیزش هاجر متولد شده بود، اسحاق (180) سال عمر کرد و در «حبرون» که شهر «الخلیل» امروز است، در غار «مکفیله» دفن شد و یعقوب علیه السلام فرزند اسحاق که نامش اسرائیل بود با دو دختر داییاش «لابان» به نامهای «لیئه و راحیل» در «فدان آرام» ازدواج کرد، سپس بعد از آنان با دو کنیزشان: «زلفا و بلها» ازدواج کرد و فرزندان وی که همه جز «بنیامین» فلسطینیالمولد بوده و در«آرام» به دنیا آمدند، از همین زنان وی هستند.
﴿وَوَهَبۡنَا لَهُم مِّن رَّحۡمَتِنَا وَجَعَلۡنَا لَهُمۡ لِسَانَ صِدۡقٍ عَلِیّٗا٥٠﴾ [مریم: 50].
«و از رحمت خویش به آنان بخشیدیم» که مراد از آن: نبوت، کتاب، ثروت، فرزندان و غیر این از مظاهر رحمت است «و لسان صدقی نهایت بزرگ برایشان قرار دادیم» لسان صدق: ذکر خیر و ستایش و ثنای نیکو بر زبان بندگان است، بهطوریکه نام و آوازه نیک آنها در میان تمام اهل ادیان فراگیر و منتشر میباشد؛ از آن جمله اینکه: ما امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای ابراهیم علیه السلام و آل وی در نماز دعا و درود میفرستیم.
﴿وَٱذۡکُرۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ مُوسَىٰٓۚ إِنَّهُۥ کَانَ مُخۡلَصٗا وَکَانَ رَسُولٗا نَّبِیّٗا٥١﴾ [مریم: 51].
«و یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «در کتاب» یعنی: در این قرآن «موسی را» زیرا فقط تو نیستی که به رسالت برانگیخته شدهای بلکه فرستادنت به رسالت در راستای سنت الهی در فرستادن پیامبران علیهم السلام بهسوی بندگانش میباشد. این چهارمین داستان در این سوره است. «هرآینه او خالص کرده شده بود» یعنی: ما موسی علیه السلام رابرگزیده و او را از ریا و شرک و همه پلیدیهای دیگر پاک و خالص ساختیم «و رسولی نبی بود» موسی علیه السلام رسول بود زیرا خداوند عزوجل او را بهسوی بندگانش فرستاده بود و نبی بود زیرا شریعت خدای عزوجل را به آنان میآموخت. رسول کسی است که با خود کتابی الهی به همراه دارد اما نبی کسی است که پیام الهی را به مردم میرساند، هر چند به او کتاب مستقلی داده نشده باشد.
﴿وَنَٰدَیۡنَٰهُ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ ٱلۡأَیۡمَنِ وَقَرَّبۡنَٰهُ نَجِیّٗا٥٢﴾ [مریم: 52].
«و از جانب طور ایمن او را ندا دادیم» یعنی: با موسی علیه السلام از جانب راست کوه طور و از جانب راست وی سخن گفتیم. طور کوهی است در میان مصر و مدین وهنگامیکه موسی علیه السلام از مدین بهسوی مصر میآمد، کلام الهی را از میان درختی در طور شنید «و نزدیک ساختیم او را رازگویان» یعنی: او را به خود نزدیک ساختیم؛ با نزدیک ساختن منزلت و جایگاه وی در حالیکه با وی راز گفتیم و او رازگویی ما را شنید.
﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥ مِن رَّحۡمَتِنَآ أَخَاهُ هَٰرُونَ نَبِیّٗا٥٣﴾ [مریم: 53].
«و از رحمت خود» یعنی: از نعمت خود «برادرش هارون را پیامبر ساخته به او بخشیدیم» آنگاه که موسی علیه السلام از ما چنین درخواست کرد: ﴿وَٱجۡعَل لِّی وَزِیرٗا مِّنۡ أَهۡلِی٢٩ هَٰرُونَ أَخِی٣٠﴾ [طه: 29-30]. «و برای من دستیاری از کسانم قرار ده؛ هارون برادرم را، پشتم را به او استوار کن و او را شریک کارم گردان». هارون چهار سال از موسی علیه السلام بزرگتر بود.
﴿وَٱذۡکُرۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ إِسۡمَٰعِیلَۚ إِنَّهُۥ کَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَکَانَ رَسُولٗا نَّبِیّٗا٥٤﴾ [مریم: 54].
«و یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «در کتاب» یعنی: در قرآن «اسماعیل را، هرآینه وی راست وعده بود» خدای سبحان فقط اسماعیل علیه السلام را به راست وعده بودن توصیف کرد، درحالیکه تمام انبیا علیهم السلام چنین بودند زیرا اسماعیل علیه السلام به صداقت در وعده مشهور و در این امر سخت کوشا بود. در صدق وعد وی همین بس که او به پدرش وعده داد تا بر ذبح و سر بریدن خویش صبر کند و به این وعده هم وفا کرد چنانکه در سوره «صافات/102»میآید.
﴿وَکَانَ یَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِوَٱلزَّکَوٰةِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِیّٗا٥٥﴾ [مریم: 55].
«و اهل خود را به نماز و زکات امر میکرد» بهقولی مراد از اهل در اینجا: امتش وبهقولی دیگر: قوم و قبیلهاش میباشد و قول دوم قویتر است. مراد از نماز و زکات در اینجا، عبارت از همان دو عبادت شرعی معروف است. «و همواره نزد پروردگارش پسندیده بود» مرضیا: یعنی اسماعیل علیه السلام همواره نزد پروردگارش پاک، پسندیده و شایسته بود.
﴿وَٱذۡکُرۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ إِدۡرِیسَۚ إِنَّهُۥ کَانَ صِدِّیقٗا نَّبِیّٗا٥٦﴾ [مریم: 56].
«و یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «در کتاب» یعنی: در قرآن «از ادریس» ادریس علیه السلام جد پدر نوح علیه السلام است که اسم وی «اخنوخ» بود، او را بدان جهت ادریس لقب دادند که بسیار درس میداد زیرا روایت شده است که حق تعالی بر وی سیصحیفه نازل کرد و او اولین کسی است که با قلم خط نوشت و اولین کسی است که جامه را برید و دوخت و جامه دوخته شده به تن کرد و قبل از وی بشر پوست حیوانات را میپوشید و او اولین کسی است که پیمانه و ترازو و اسلحه را به کار گرفت و با قابلیان مقاتله کرد و او اولین پیامبر مرسل بعد از آدم و نوح علیهم السلام است «بیگمان او راستکردار پیامبری بود» علما برای «صدیق»، «مخلص» و «مخلص» تعریفات بسیاری ارائه کردهاند، از آن جمله:
1- صادق کسی است که راستکردار است و صدیق کسی است که در احوال مختلف، در راستی و درستی و استقامت خود افزون است.
2- مخلص کسی است که برای خدا عزوجل کار میکند و دوست ندارد که مردم او را ستایش کنند.
3- مخلص کسی است که خداوند عزوجل او را برای خود خالص ساخته لذا در او هیچ گرایشی بهسوی غیر خداوند عزوجل باقی نمانده است.
﴿وَرَفَعۡنَٰهُ مَکَانًا عَلِیًّا٥٧﴾ [مریم: 57].
«و ما او را به مقامی بلند ارتقا دادیم» به قولی: خداوند متعال او را به آسمان چهارم بالا برد چنانکه مسلم در صحیحش از حدیث شریف انس بن مالک رضی الله عنه روایت کرده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شب معراج بر ادریس علیه السلام در آسمان چهارم گذر کردند. بهقولی: مراد از بلند بردن او، ارتقای معنویای است که از شرف نبوت به او داده شده بود.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ مِن ذُرِّیَّةِ ءَادَمَ وَمِمَّنۡ حَمَلۡنَا مَعَ نُوحٖ وَمِن ذُرِّیَّةِ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡرَٰٓءِیلَ وَمِمَّنۡ هَدَیۡنَا وَٱجۡتَبَیۡنَآۚ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُ ٱلرَّحۡمَٰنِ خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُکِیّٗا٥٨﴾ [مریم: 58].
«آنان» یعنی: پیامبران ذکر شده از اول سوره تا به اینجا. یا مراد جنس انبیا علیهم السلام است و شامل همه آنان میشود «کسانی از پیامبران بودند که خداوند بر ایشان انعام کرد از فرزندان آدم» مراد از فرزندان آدم در اینجا؛ ادریس علیه السلام است که به عهد آدم علیه السلام نزدیک بود «و از کسانی که همراه نوح بر کشتی سوار کردیم» یعنی: برخی ازآن پیامبران علیهم السلام از نسل کسانی بودند که با نوح علیه السلام به کشتی سوارشان کردیم و ایشان پیامبران دیگر بعد از ادریس تا عهد ابراهیم علیهم السلام اند «و از فرزندان ابراهیم» که پیامبران باقیماندهاند «و از فرزندان اسرائیل» یعنی: یعقوب؛ که موسی، هارون، زکریا، یحیی و عیسی علیهما السلام از آن جملهاند «و از کسانیکه ایشان را هدایت نمودیم» بهسوی اسلام؛ این دین واحد الهی در طول تاریخ «و برگزیدیم» تا بدانجا که ایشان را به خلعت پیامبری آراستیم؛ «چون برآنان آیات رحمان خوانده میشد، سجدهکنان و گریان به خاک میافتادند» یعنی: این گروه پیامبران علیهم السلام چون آیات خدای عزوجل را میشنیدند، میگریستند و برای پروردگار خود در قبال نعمتهای بزرگی که بر آنان ارزانی کرده بود، به سجده حمد و شکر فرو میافتادند. باید دانست که علما با اقتدا به انبیای عظام، برمشروعیت سجده تلاوت در اینجا اجماع دارند.
در حدیث شریف آمده است: «اتلوالقرآن وابکوا، فإن لم تبکوا فتباکوا». «قرآن را بخوانید و بگریید پس اگر چشم شما نمینگریست، خود را به زور بگریانید».
﴿۞فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ یَلۡقَوۡنَ غَیًّا٥٩﴾ [مریم: 59].
«آنگاه پس از آنان جانشینانی بهجای ماندند» بد و ناخلف از امتهایشان، که بهشعار و نشان ایمان و پیروی از انبیا علیهم السلام آراسته بودند ولی در افعال و اعمالشان مقصر و برخلاف شیوه انبیا علیهم السلام عمل میکردند به همین جهت بود؛ «که نماز را تباه ساختند» به قولی: مراد این است که آنها نماز را بر وجه مشروع بهجا نیاوردند. البته روشن است که هرکس نماز را از وقت آن به تأخیر اندازد، یا فرضی ازفرایض، یا شرطی از شروط، یا رکنی از ارکان آن را ترک کند، بیگمان آن را ضایع و تباه گردانیده است و سختتر از وی در تباهکردن نماز کسی است که آنرا به کلی ترک کند، یا منکر فرضیت آن گردد. در حدیث شریف آمده است: «قطعا اولین چیزی که بنده در روز قیامت درباره آن مورد محاسبه قرار میگیرد، نماز وی است پس اگر نماز وی درست و برابر بود، حقا که رستگار شده است و اگر نماز وی فاسد و تباه بود، حقا که ناکام و زیانمند گشته است...».
«و» آن جانشینان ناخلف «از شهوات پیروی کردند» یعنی: محرماتی را که نفسهایشان بدان تمایل داشت مرتکب شدند؛ مانند شرابخواری و زنا را. حسنبصری در معنی آن میگوید: «آنها مساجد را تعطیل کرده پایبند منفعتسراها شدند؛ مانند چسبیدن به دکان و بازرگانی و کشتزار و غیره» «پس به زودی با غی رو در رو شوند» غی: شر است و بهقولی: زیان و ناکامی است. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «غی، وادیی در جهنم است». در حدیث شریف آمده است: «پس از شصت سال از درگذشت من، جانشینانی خواهند آمد که نماز را تباه ساخته و از شهوات پیروی میکنند پس اینان به زودی با شر و زیان روبرو خواهند شد، سپس بعد از آنان جانشینانی خواهند آمد که قرآن را میخوانند اما از حنجرههایشان تجاوز نمیکند.و سه کس قرآن را میخواند: مؤمنی، منافقی و فاجری». یکی از علما میگوید: «مؤمن به قرآن ایمان دارد، منافق به قرآن کافر است و فاجر به وسیله قرآن نان میخورد». چنین روایت شده است از ابی عبدالرحمن مقری /.
﴿إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ شَیۡٔٗا٦٠﴾ [مریم: 60].
«مگر» به شر و زیان روبرو نمیشوند «آنان که توبه کرده و ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند» یعنی: توبه کردند از تقصیراتی که براثر تباهساختن نمازها و پیروی از شهوات از آنان سر زده و بنابراین، بهسوی خدای عزوجل و طاعت وی بازگشته، به او ایمان آورده و عمل شایسته و صالح انجام دادند «پس آن گروه بهبهشت در میآیند و هیچ ستمی بر ایشان نخواهد رفت» یعنی: از پاداشهایشان هیچ کاسته نمیشود، هرچند هم که اندک باشد. در حدیث شریف آمده است: «التائب من الذنب کمن لا ذنب له». «توبه کار از گناه همچون کسی است که هیچ گناهی ندارد».
﴿جَنَّٰتِ عَدۡنٍ ٱلَّتِی وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ عِبَادَهُۥ بِٱلۡغَیۡبِۚ إِنَّهُۥ کَانَ وَعۡدُهُۥ مَأۡتِیّٗا٦١﴾ [مریم: 61].
«همان باغهای جاویدانی که خداوند رحمان به بندگانش وعده داده است» یعنی: به بندگان توبهکار شایسته کردارش «به غیب» یعنی: بندگانی که به آنها درحالی ایمان آوردند که آنها را ندیدهاند «در حقیقت وعده او قطعا آمدنی است» وانجام شدنی؛ از آن جمله بهشت جاودانی که اهلش بدان وارد میشوند.
﴿لَّا یَسۡمَعُونَ فِیهَا لَغۡوًا إِلَّا سَلَٰمٗاۖ وَلَهُمۡ رِزۡقُهُمۡ فِیهَا بُکۡرَةٗ وَعَشِیّٗا٦٢﴾ [مریم: 62].
«در آنجا هیچ سخن لغوی نمیشنوند» لغو: سخن بیهوده و یاوهای است که هیچ سود و منفعتی دربر ندارد. بهقولی: لغو، هر سخنی است که در آن ذکر خدای عزوجل نباشد «جز سلام» یعنی: لیکن آن بهشتیان سلام یک دیگر بر خود را میشنوند، یا سلام گفتن فرشتگان را بر خود میشنوند «و روزیشان صبح و شام در آنجا برقرار است» و هر غذا و میوهای را که بخواهند، به هر وقتی که بدان عادت دارند ـ در صبح و شام و غیر آن ـ نزد آنان مهیاست و بیرنج و اندوه آماده است.
علما میگویند: «در بهشت شب و روزی نیست بلکه آنجا به طور ابد نورانی و روشن است». پس مراد از صبح و شام در این آیه: مقداری از وقت به اندازه صبح و شام است.
﴿تِلۡکَ ٱلۡجَنَّةُ ٱلَّتِی نُورِثُ مِنۡ عِبَادِنَا مَن کَانَ تَقِیّٗا٦٣﴾ [مریم: 63].
«این همان بهشتی است که به هریک از بندگان خود که پرهیزگار باشند، به میراث میدهیم» یعنی: این بهشت برین، میراث اعمال شایسته اهل تقوی است؛ بعد از آنکه آن را بر غیرشان حرام گردانیدهایم.
﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمۡرِ رَبِّکَۖ لَهُۥ مَا بَیۡنَ أَیۡدِینَا وَمَا خَلۡفَنَا وَمَا بَیۡنَ ذَٰلِکَۚ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّٗا٦٤﴾ [مریم: 64].
«و ما» فرشتگان «جز به فرمان پروردگارت فرود نمیآییم» یعنی: ای جبرئیل! به رسول ما بگو؛ ما جز به حکم و فرمان حق تعالی فرود نمیآییم. سبب نزول آیه این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دیرکرد نزول جبرئیل علیه السلام سخت نگران میشدند پس خداوند عزوجل جبرئیل علیه السلام را مأمور کرد تا به ایشان خبر دهد که فرشتگان جز به امر وی فرود نمیآیند. روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جبرئیل گفتند: «چه چیز تو راباز میدارد از اینکه بیشتر از اکنون به دیدار ما بیایی؟» همان بود که این آیه کریمه نازل شد. «آنچه پیش روی ما و آنچه پشت سر ما و آنچه میان این دو است» از جهات و اماکن، یا از زمانهای گذشته و آینده «همه به او اختصاص دارد» پس ما فرشتگان خود را در هیچ کاری ـ جز به فرمان حق تعالی ـ جلو نمیاندازیم «و پروردگارت هرگز فراموش کار نیست» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! حق تعالی تو را فراموش نکرده است ـ هرچند وحی به تأخیر افتد ـ و او هرگز هیچ چیزی را فراموش نمیکند زیرا غفلت و فراموشی بر او جایز نیست.
﴿رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَا فَٱعۡبُدۡهُ وَٱصۡطَبِرۡ لِعِبَٰدَتِهِۦۚ هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِیّٗا٦٥﴾ [مریم: 65].
«پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دوست» یعنی: حق تعالی آفریننده و مالک آسمانها و زمین و چیزهایی است که در میان آنهاست «پس او را بپرست و در پرستش او شکیبا باش» یعنی: بر تحمل تکالیف و دشواریهای این پرستش پایداری کن «آیا برای او همنامی میشناسی؟» یعنی: برای او همتا و نظیری نیست تا در امر نیایش و عبادت با او مشارکت ورزد. بهقولی معنی این است: او را درنامش که «الله» است شریکی نیست، به این معنی که هیچ چیز ـ اعم از بتان یا غیر آنها ـ هرگز به نام «الله» نامگذاری نشدهاند.
﴿وَیَقُولُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوۡفَ أُخۡرَجُ حَیًّا٦٦﴾ [مریم: 66].
«و انسان میگوید» مراد از انسان در اینجا: انسان کافر است «آیا وقتی بمیرم، راستی بیرون آورده خواهم شد» از قبر «زنده شده؟» استفهام در اینجا مفید انکار و استبعاد است.
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: این آیه درباره ولید بن مغیره و یارانش نازل شد.
پاسخ آن انسان کافر منکر معاد این است:
﴿أَوَ لَا یَذۡکُرُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ یَکُ شَیۡٔٗا٦٧﴾ [مریم: 67].
«آیا انسان به یاد نمیآورد که ما قبلا او را آفریدهایم و حال آنکه چیزی نبوده است؟» یعنی: آیا این انسان منکر رستاخیز، در آغاز آفرینش خود نمیاندیشد و در این حقیقت تأمل نمیکند که قبل از آفرینش به کلی معدوم بوده است و ما او را ایجاد کردهایم؟ اگر او در این حقایق تأمل کند، از آن به امکان اعاده آفرینش راهیافته و خیلی ساده به این حقیقت میرسد زیرا مسلما ابتدای آفرینش یک موجود از بازآفرینی و اعاده آن دشوارتر و شگفت انگیزتر است.
﴿فَوَرَبِّکَ لَنَحۡشُرَنَّهُمۡ وَٱلشَّیَٰطِینَ ثُمَّ لَنُحۡضِرَنَّهُمۡ حَوۡلَ جَهَنَّمَ جِثِیّٗا٦٨ ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمۡ أَشَدُّ عَلَى ٱلرَّحۡمَٰنِ عِتِیّٗا٦٩﴾ [مریم: 68-69].
«پس به پروردگارت سوگند که البته آنان را با شیاطین محشور میسازیم» یعنی: آنان را بعد از بیرون آوردن از قبرهایشان همراه با شیاطینشان که گمراهشان ساختهاند، بهسوی محشر گرد میآوریم «سپس در حالی که به زانو در افتاده اند» ازفرط آنچه که به آنان از هول موقف قیامت و ترس از حساب دست میدهد؛ «همه آنها را پیرامون جهنم حاضر میگردانیم. آنگاه از هر شیعهای کسانی از آنان را که بر خدای رحمان سرکشتر بودهاند، بیرون میکشیم» یعنی: از هر دسته و طایفهای از طوایف گمراهی و فساد، سرکشترین و نافرمانترین آنها را که عبارت از رهبران و رؤسای شر و فسادند، جدا میکنیم و بیرون میکشیم. شیعه: فرقه یا گروهی است که در عقیده، یا در مذهب، یا در اندیشه بر یک رأی متفق باشد.
﴿ثُمَّ لَنَحۡنُ أَعۡلَمُ بِٱلَّذِینَ هُمۡ أَوۡلَىٰ بِهَا صِلِیّٗا٧٠﴾ [مریم: 70].
«پس از آن، خود به کسانی که به درآمدن در دوزخ سزاوارترند، داناتریم» یعنی: قطعا همان گروهی که در برابر خدای رحمان سرکشترند، همانان به سوختن در آتش هم سزاوارترند.
﴿وَإِن مِّنکُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتۡمٗا مَّقۡضِیّٗا٧١﴾ [مریم: 71].
«و از شما هیچ کس نیست مگر اینکه وارد شونده آن است» یعنی: ای فرزندان آدم! هیچ یک از شما نیست مگر اینکه به دوزخ وارد خواهد شد. ورود: به معنی مرور و گذشتن از پل «صراط» است «این امر بر پروردگارت حکمی حتمی است» یعنی: عبور از دوزخ، امری محتوم و قطعی است که خدای سبحان آن را فیصله کرده و خواهناخواه روی میدهد.
در این باره احادیثی هم آمده است؛ از آن جمله حدیث شریف ذیل به روایت ابن مسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند: «مردم همگی به صراط وارد میشوند و ورود آنان ایستادنشان پیرامون دوزخ است پس با اعمال خویش از صراط میگذرند؛ از آنان کسانی هستند که مانند برق میگذرند و از آنان کسانی هستند که مانند باد میگذرند ـ همچون اسبان نیکو و تیزتک ـ و از آنان کسانی هستند که مانند شتران نیکو و اصیل میگذرند و از آنان کسانی هستند که مانند دویدن یک مرد میگذرند تا بدانجا که آخرین آنان در گذشتن از صراط، مردی است که نور وی در موضع دو انگشت ابهام پاهایش میباشد و درحالی از آن میگذرد که صراط او را برمیگرداند تا به زیر اندازد. صراط پلی لغزنده است کهپاها در آن قرار نمیگیرد، بر آن خاری مانند خار حسک[2] وجود دارد، بر دوکناره صراط فرشتگانی هستند که همراه آنان قلابهایی از آتش است و مردم را بهوسیله آن میربایند تا به دوزخ درافگنند».
﴿ثُمَّ نُنَجِّی ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِینَ فِیهَا جِثِیّٗا٧٢﴾ [مریم: 72].
«آنگاه کسانی را که تقوی پیشه بودهاند، نجات میدهیم» یعنی: کسانی را که در دنیا از موجبات آتش دوزخ پرهیز و پروا کردهاند نجات می دهیم. موجبات آتش دوزخ عبارت است از: کفر به خدای عزوجل و نافرمانی وی. پس چون مردم همگی بر صراط درآیند، حق تعالی کسانی را که تقوی پیشهاند و از وی پروا کردهاند، بهوسیله ایمان و اعمال صالحشان از صراط میگذراند و از افتادن درآتش نجاتشان میدهد «و ظالمان را آنجا به زانو درافتاده فرو میگذاریم» که از صراط به دوزخ سقوط کرده در آن باقی میمانند، درحالیکه بر زانوهایشان افتادهاند و توانایی بیرون شدن از آن را ندارند.
عقیده اهل سنت و جماعت این است که مرتکب گناهان کبیره ممکن است بهقدر گناهان خویش در دوزخ عذاب شود، سپس به طور قطع از آن نجات مییابد.
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُنَا بَیِّنَٰتٖ قَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَیُّ ٱلۡفَرِیقَیۡنِ خَیۡرٞ مَّقَامٗا وَأَحۡسَنُ نَدِیّٗا٧٣﴾ [مریم: 73].
«و چون آیات واضح و روشن ما بر آنان خوانده شود، کسانی که کفر ورزیدهاند» بهجای اینکه به آن ایمان آورند، از آیات ما میگریزند و با آن معارضه میکنند، نه به حجت بلکه با استدلال فاسد زیرا این کافران؛ «به آنان که ایمان آوردهاند، میگویند: کدام یک از ما دو گروه جایگاهش بهتر است» مراد از دو گروه: مؤمنان و کافرانند. گویی آنان گفتهاند: آیا گروه ما از نظر منزل و مسکن؛ بهتر، از روی جاه و مرتبه؛ بزرگتر و از نظر پیروان و یاران و خدم و حشم؛ بیشتراست یا گروه شما «و» کدام یک از ما دو گروه «نیکوتر است از روی مجلس» ندی و نادی: مجتمع و محفل یک گروه است. یعنی: مجلس و محفل ما ازشما آراسته تر است. مراد آنها از این استدلال فاسدشان این است که: ما چگونه با این همه ناز و نعمت و کوکبه و قدرت، بر باطل و ناروا قرار داریم و شما اندکترینها و بیهمه چیزها، بر حق و حقیقت؟.
در بیان سبب نزول روایت شده است: گوینده این سخن نضربنحارث و امثال وی از قریش بودند که وقتی اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در تنگدستی و فقر با لباسهای ژنده و خانههای درهم تکیده میدیدند و خود را در خرمی و آرایش و رفاه و با جامههای فاخر، این سخن را به آنان میگفتند؛ گویی معیار حق و باطل همین است!!
پروردگار متعال در پاسخ آنان میفرماید:
﴿وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا قَبۡلَهُم مِّن قَرۡنٍ هُمۡ أَحۡسَنُ أَثَٰثٗا وَرِءۡیٗا٧٤﴾ [مریم: 74].
«و چه بسیار قرنها را پیش از آنان هلاک کردیم» قرن: امت و گروه است «که اثاثی بهتر و ظاهری فریباتر داشتند» اثاث: مال است به طور مطلق؛ از شتر و گاو وگوسفند تا کالا و پول و غیره. به قولی: اثاث، فقط متاع خانه است؛ مانند فرش، لباس، پرده، تخت، تکیهگاه و امثال آن. رئیا: یعنی نیکو منظرتر بودند در پیش مردم از روی خوشپوشی، یاداشتن قد و قواره و اندامهای ظاهر فریب و زیبا و برخورداری از ناز و نعمت.
بلی! بروید و بنگرید که چه بسیار امتهای متمدن و فرورفته در ناز و نعمت را نابود کردیم که شما قبیله قریش در مقایسه با آنها از این نظر چیزی به حساب نمیآیید.
﴿قُلۡ مَن کَانَ فِی ٱلضَّلَٰلَةِ فَلۡیَمۡدُدۡ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ مَدًّاۚ حَتَّىٰٓ إِذَا رَأَوۡاْ مَا یُوعَدُونَ إِمَّا ٱلۡعَذَابَ وَإِمَّا ٱلسَّاعَةَ فَسَیَعۡلَمُونَ مَنۡ هُوَ شَرّٞ مَّکَانٗا وَأَضۡعَفُ جُندٗا٧٥﴾ [مریم: 75].
«بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم به این مشرکان «هرکه در گمراهی است، خدای رحمان به او افزون میدهد، افزون دادنی» یعنی: هرکس در دنیا سر به هوای نفس برداشته و رهرو بیراهه ضلالت گردیده است، بیگمان خداوند متعال این امر را جزای او گردانیده که در گمراهی سخت تیره و تاری فرو گذاردش و بر گمراهیاش بیفزاید تا با بار گناه سنگینتری به سرای عقبی برود «تا وقتی ببینند آنچه به آنان وعده داده میشود» که «یا عذاب» است در دنیا با کشته شدن و اسارت «یا ببینند قیامت را» و آنچه که برآنان از عذاب اخروی فرود میآید؛ «پس» در این هنگام «خواهند دانست که جایگاه چه کسی بدتر و به اعتبار لشکر ناتوانتر است» یعنی: این گروهی که بر مؤمنان فخر میفروختند که در مقام و مجلس، آرایشها و زینتهای مادی و ناز و نعمتهای دنیوی از آنان بهترند، در روز قیامت خواهند دانست که خود در جایگاه و منزلگاه بدتری قرار دارند نه نیکوتری و در سپاه و نیرو و توان خویش ضعیفتر و ناتوان تر از گروه مؤمنانند، نه قویتر و نیکوتر از ایشان.
باید گفت: منطقی که این آیه از کفار نقل و نقد میکند، امروزه منطق بیشتر مردم است زیرا بسیاری از مردم در عصر حاضر نیز، آگاه یا ناآگاه به پیشرفتهای خیرهکننده ملتهای متمدن در غرب استدلال کرده و این پیشرفتها را نشانه برحق بودن آنها میپندارند پس منطق کفار در همه زمانها و مکانها باهم مشابه است.
﴿وَیَزِیدُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ٱهۡتَدَوۡاْ هُدٗىۗ وَٱلۡبَٰقِیَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَیۡرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَابٗا وَخَیۡرٞ مَّرَدًّا٧٦﴾ [مریم: 76].«و خداوند بر هدایت رهیافتگان میافزاید» یعنی: ایشان را بر هدایت پایدارتر گردانیده و بر یقین و بصیرتشان میافزاید، این بدانجهت است که خیر جلبکننده خیر است پس خداوند عزوجل پاداش متقیان را بدینگونه قرار میدهد که بر هدایت ویقینشان بیفزاید چنانکه جزای کافران را بهگونهای قرار داد که بر گمراهیشان افزود «و باقیات الصالحات نزد پروردگارت از حیث پاداش بهتر است» یعنی: مسلما طاعات و عباداتی همچون نماز و ذکر: (سبحانالله والحمدلله والله اکبر ولا حول ولاقوة الا بالله العلی العظیم) و دیگر طاعاتی که به سعادت ابدی میانجامد، بازدهیای نافعتر و ثمری ماندگارتر دارد، نسبت به نعمتهای دنیویای که کفار از آن بهرهمندند «و» این باقیات الصالحات «از جهت فرجام نیکوتر است» مرد: فرجام، عاقبت و بازگشت است. پس این آیه ردی است بر آن پندار کفار که به مؤمنان گفتند: ﴿أَیُّ ٱلۡفَرِیقَیۡنِ خَیۡرٞ مَّقَامٗا وَأَحۡسَنُ نَدِیّٗا﴾ [مریم: 73].
﴿أَفَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی کَفَرَ بَِٔایَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَیَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا٧٧﴾ [مریم: 77].
«آیا دیدی آن کسی را که به آیات ما کفر ورزید» یعنی: آیا تو را از داستان آن کافری که به آیات ما کفر ورزید آگاه کنیم؟ «و گفت: قطعا به من مال و فرزند بسیار داده خواهد شد» در آخرت؛ اگر آخرتی در کار باشد.
بخاری و مسلم و غیر آنان در بیان سبب نزول آیه: ﴿أَفَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی کَفَرَ﴾ [مریم: 77] از خباب بن ارت رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: من مردی حداد (آهنگر) بودم و به عاص بن وائل وامی داده بودم. پس آمدم و از وی تقاضای وام خود را کردم اما اودر رد تقاضایم گفت: نه! به خدا سوگند که تا به محمد کافر نشوی، وامت را نمیپردازم! گفتم: به خدا سوگند که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم کافر نمیشوم تا تو بمیری و باز برانگیخته شوی. گفت: بسیار خوب! چون مردم و باز برانگیخته شدم، نزد من آی و مرا در آنجا مال و فرزندان بسیاری است و در آنجا وامت را میپردازم! همان بود که خدای عزوجل این آیه را نازل فرمود و سپس آن سخن تمسخرآمیز وی را چنین رد کرد:
﴿أَطَّلَعَ ٱلۡغَیۡبَ أَمِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا٧٨﴾ [مریم: 78].
«آیا بر غیب آگاه شده است» تا بداند که در بهشت است و در آنجا مال و فرزندان بسیاری دارد «یا از خدای رحمان عهدی گرفته است؟» یعنی: یا مگر لاالهالاالله گفته است تا او را با آن مورد مرحمت قرار دهیم؟ یا عمل شایستهای پیشفرستاده که به دریافت پاداش آن امیدوار باشد؟ زیرا عهدی که نزد خدای عزوجل است این است که: مؤمن را فقط آنگاه به بهشت وارد کند که اعمال شایستهای انجام داده باشد.
﴿کَلَّاۚ سَنَکۡتُبُ مَا یَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُۥ مِنَ ٱلۡعَذَابِ مَدّٗا٧٩﴾ [مریم: 79].
«نه چنین است» که او تصور کرده بلکه «به زودی آنچه را میگوید، خواهیم نوشت» و این گفتهاش را به حسابش ضبط و ثبت خواهیم کرد و در برابر آن او را در آخرت مجازات خواهیم نمود «و عذاب را برای او خواهیم افزود، افزودنی» یعنی: بهجای آنچه ادعا میکند، عذابی بر بالای عذابش میافزاییم.
﴿وَنَرِثُهُۥ مَا یَقُولُ وَیَأۡتِینَا فَرۡدٗا٨٠﴾ [مریم: 80].
«و آنچه را میگوید، از او به ارث میبریم» یعنی: او را میمیرانیم و مال و فرزندی را که میگوید به او داده میشود، ما به ارث میبریم و در آخرت او بسی تهی دست است «و پیش ما تنها میآید» در روز قیامت، درحالیکه نه برایش مالی است و نه فرزندی بلکه همه را از او گرفتهایم.
﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لِّیَکُونُواْ لَهُمۡ عِزّٗا٨١﴾ [مریم: 81].
«و بهجای خدا معبودانی اختیار کردند تا برایشان سبب عزت باشند» یعنی تا آن خدایان در دنیا برایشان یار و مددکار و مایه عزت و افتخار باشند، یا در آخرت برایشان شفاعتگر باشند.
اما خداوند عزوجل این پندار بیاساسشان را رد نموده میفرماید:
﴿کَلَّاۚ سَیَکۡفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمۡ وَیَکُونُونَ عَلَیۡهِمۡ ضِدًّا٨٢﴾ [مریم: 82].
«نه چنین است، به زودی عبادتشان را انکار میکنند» یعنی: قضیه چنان نیست که آنان پنداشتهاند بلکه به زودی آن معبودان، پرستش کفار را برای خود محکوم کرده و این صفت را از خود نفی میکنند؛ آن روز که خدای سبحان آنها را گویا و ناطق گرداند «و ضد آنان میگردند» یعنی خدایانی که از سوی این پرستشگران گمراه مایه عزت پنداشته میشدند پس از آن همه دوستی و علاقه و ایمانی که نثار آنها کردهاند، دشمن و مخالفشان میشوند.
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّآ أَرۡسَلۡنَا ٱلشَّیَٰطِینَ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ تَؤُزُّهُمۡ أَزّٗا٨٣﴾ [مریم: 83].
«آیا ندانستهای که ما شیاطین را به سراغ کافران فرستادیم» یعنی: شیاطین را بر آنان مسلط ساختیم «که آنان را میجنبانند، جنبانیدنی» یعنی: شیاطین کافران را بر انجام معاصی تحریک نموده و آنها را به ارتکاب معاصی برمیانگیزند و از راه منحرفشان میکنند.
﴿فَلَا تَعۡجَلۡ عَلَیۡهِمۡۖ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمۡ عَدّٗا٨٤﴾ [مریم: 84].
«پس برضد آنان شتاب نکن» به اینکه از ما بخواهی تا به سبب مصمم بودنشان بر کفر و عناد، بر نابودکردنشان تعجیل کنیم؛ «جز این نیست که ما برای آنها مدت میشماریم، شمارکردنی» یعنی: ما روزها، شبها، ماهها و سالهای عمرشان را تا به پایان رسیدن اجلهایشان و اعمالشان را برای جزا و نفسهایشان را برای فنا میشماریم و چون میعادشان به سر آمد، آنها را فرومیگیریم.
﴿یَوۡمَ نَحۡشُرُ ٱلۡمُتَّقِینَ إِلَى ٱلرَّحۡمَٰنِ وَفۡدٗا٨٥﴾ [مریم: 85].
«روزی که پرهیزگاران را بهسوی رحمان» یعنی بهسوی بهشت وی و سرای کرامتش؛ «سواره چون میهمانان گرامی محشور میکنیم» چنانکه در حدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «و الذی نفسی بیده ان المتقین اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق بیض لها اجنحه علیها رحال الذهب». «سوگند به ذاتی که جانم در قبضه اوست، بیگمان متقیان چون روز قیامت از قبرهایشان بیرون آیند، با شترهای سفید رامشدهای که بال دارند و بر آنها جهازهای طلا قرار دارد، مورد استقبال قرار میگیرند».
﴿وَنَسُوقُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ إِلَىٰ جَهَنَّمَ وِرۡدٗا٨٦﴾ [مریم: 86].
«و مجرمان را» با تندی و خشم «در حال تشنگی بهسوی دوزخ میرانیم» وردا: آنان را پیاده و تشنه به دوزخ وارد میکنیم، مانند شتری که به آب وارد میشود.
﴿لَّا یَمۡلِکُونَ ٱلشَّفَٰعَةَ إِلَّا مَنِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا٨٧﴾ [مریم: 87].
«اختیار شفاعت را ندارند» یعنی کسی را نمییابند که برایشان شفاعت کند و خود نیز نمیتوانند برای دیگران شفاعت کنند «جز آن کس که از جانب خدای رحمانعهدی گرفتهاست» عهد و پیمان الهی به معنای گواهیدادن به یگانگی خدای عزوجل ، عدم شرکآوردن به او و پرداختن به حق این گواهی است لذا هیچکس، حتی متقیان نیز اختیار شفاعت برای کفار را ندارند زیرا شفاعت کردن فقط در مورد کسی است که همراه با ایمان، «لا اله الا الله» گفته و چیزی را به خدای سبحان شریک نیاورده است. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که خطاب به اصحابشان میفرمودند: «آیا یکی از شما ناتوان است از اینکه هر صبح و شام از خدای عزوجل برای خود عهدی بگیرد؟ گفته شد: یا رسولالله! این عهد چیست؟ فرمودند؛ هر صبح و شام بگوید: «اللهم فاطر السموات والأرض، عالم الغیب والشهادة، إنی أعهد إلیک فی هذه الحیاة الدنیا بأنی أشهد أن لا إله إلا أنت وحدک لا شریک لک وأن محمدا عبدک ورسولک، فلا تکلنی إلى نفسی، فإنک أن تکلنی إلى نفسی تباعدنی من الخیر، وتقربنی من الشر، وإنی لا أثق إلا برحمتک، فاجعل لی عندک عهدا توفینیه یوم القیامة إنک لا تخلف المیعاد». «بارخدایا! ایآفریننده آسمانها و زمین! ای دانای پنهان و آشکار! من به تو در این زندگی دنیا عهد میسپارم که گواهی میدهم به اینکه: خدایی جز توی یگانه نیست و برایت شریکی نمیباشد و گواهی میدهم که محمد بنده و فرستاده توست پس مرا به خودم وا مگذار زیرا اگر مرا به خودم وا گذاری، مرا از خیر دور و به شر نزدیککردهای و من جز به رحمت تو تکیه ندارم پس برای من نزد خود عهدی قرار ده کهدر روز قیامت آن را برایم وفا کنی، بیشک تو وعده را خلاف نمیکنی. پسچون این دعا را بخواند، خدای عزوجل بر آن مهری نهاده سپس آن را در زیر عرش خود میگذارد و چون روز قیامت فرارسد، ندا دهندهای ندا میکند: کجایند کسانی که نزد خدا عزوجل عهد و پیمانی دارند؟ آنگاه آن بنده مؤمن که این دعا را خوانده است، برمیخیزد و وارد بهشت میشود».
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَیًۡٔا إِدّٗا٨٩﴾ [مریم: 88-89].
«و گفتند: خدای رحمان فرزند اختیار کردهاست» این سخن یهود و نصارا و کسانی از اعراب است که پنداشتند؛ فرشتگان دختران خدایند! البته این سخنی است بدون دلیل و در نهایت زشتی و وقاحت: «واقعا چیز زشتی را آور دید» اد: کار بسیار سنگین و بزرگ و امر بسیار زشت و ناباب است. یعنی سخنی بس بزرگ، بسیار عجیب و بسیار ناپسند گفتهاید.
﴿تَکَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ یَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا٩٠﴾ [مریم: 90].
«چیزی نمانده است که آسمانها از این سخن بشکافند» تفطر: شکافته شدن است «و زمین بشکافد» یعنی: نزدیک است که زمین نیز از این سخن پاره شود و چاک بخورد «و کوهها بیفتند» و منهدم شوند برای بزرگداشت خدای ذوالجلال «پاره پاره شده» یعنی بهشدت فرو ریخته، درهم تکیده و پارچه پارچه شده زیرا این پدیدهها همه آفریده حق تعالی و بر مبنای یگانگی او استوارند، از این جهت فرمود:
﴿أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا٩١﴾ [مریم: 91].
«از اینکه برای رحمان فرزندی قایل شدند» یعنی: بهسبب خشم گرفتن الله عزوجل بر کفار به علت سخن بس زشتی که گفتند، نزدیک است آسمانها و زمین بشکافند و کوهها تکه تکه شوند.
﴿وَمَا یَنۢبَغِی لِلرَّحۡمَٰنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَدًا٩٢﴾ [مریم: 92].
«و خدای رحمان را نسزد که فرزندی اختیار کند» یعنی: برای او فرزند گرفتن درست و زیبنده نیست زیرا این نقص و نیازی است که خدای رحمان از آن منزه و برتر است.
﴿إِن کُلُّ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِی ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا٩٣﴾ [مریم: 93].
«هر که در آسمانها و زمین است جز بندهوار پیش خدای رحمان نمیآید» یعنی تمام مخلوقات ـ اعم از فرشتگان، انس و جن ـ ناگزیرند که روز قیامت در حالی نزد خداوند عزوجل بیایند که به عبودیت برای او مقر و معترف و در برابر او فرمانبردار، فروتن و ذلیلند پس چگونه یکی از آنان برای او فرزند خواهد بود؟ نسفیمیگوید: «تکرار و اختصاص اسم رحمان به یادآوری در این آیات، بیانگر اینحقیقت است که سرچشمه اصول و فروع همه نعمتها خدای رحمان است پس ای انسان مشرک! باید چشمت را بهسوی حقیقت باز کنی و بدانی که تو و هر چه که نزد توست از عطای اوست». بنابر این، کسی که به خدای سبحان فرزندی نسبت دهد، در حقیقت او را جزئی از خلقش قرار داده و سزاوار بودن اسم رحمان را برایش انکار کرده است.
﴿لَّقَدۡ أَحۡصَىٰهُمۡ وَعَدَّهُمۡ عَدّٗا٩٤﴾ [مریم: 94].
«و یقینا آنها را به احصا آورده» یعنی: حق تعالی همه کسانی را که در آسمانها و زمین اند، تحت حصر و حساب آورده «و شمار کرده است آنان را، شمارکردنی» یعنی: بعد از آنکه آنها را تحت شمارش آورده است، افراد و اشخاصشان را نیز شمار کرده است بنابراین، حال احدی از آنان بر او مخفی نیست و کسی نمیتواند از حاضر شدن در پیشگاه وی تخلف کند.
﴿وَکُلُّهُمۡ ءَاتِیهِ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَرۡدًا٩٥﴾ [مریم: 95].
«و روز قیامت همه آنها تنها بهسوی او خواهند آمد» یعنی: هریک از آنان در روز قیامت به تنهایی درحالی نزد خداوند عزوجل میآیند که هیچ یار و یاوری با آنان نیست و هیچ مال و داراییای ندارند پس هرگاه حال همگی خلق این باشد، دیگر چگونه به خداوند متعال نسبت فرزند را میدهند؟!
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَیَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا٩٦﴾ [مریم: 96].
سپس به مؤمنان این بشارت عظیم میرسد: «همانا کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، بهزودی خدای رحمان برای آنها» در دلهای بندگان «محبتی قرار میدهد» بیآنکه ایشان با کسی رابطه دوستی برقرار کنند و نیز خود خدای رحمان ایشان را دوست میدارد. در حدیث شریف آمده است: «إذا أحب الله عبداً نادی جبریل: إنی قد أحببت فلاناً فأحببه، فینادی فیالسماء ثم ینزل له المحبة فی أهل الأرض، وإذا أبغض الله عبداً نادی جبریل: إنی قد أبغضت فلاناً، فینادی فی أهل السماء، ثم ینزل له البغضاء فی الأرض». «چون خدای عزوجل بندهای را دوست بدارد، جبرئیل را ندا میکند که ای جبرئیل! من فلان کس را دوست گرفتم پس تو نیز او را دوست بدار. آنگاه جبرئیل در آسمان ندا میکند، سپس در میان اهل زمین نیز برایش محبت فرود آورده میشود. و چون خدای عزوجل بندهای را دشمن بدارد، جبرئیل را ندا میکند که: من بر فلان کس خشم گرفتم پس او را دشمن بدار. آنگاه جبرئیل در اهل آسمان ندا میکند، سپس در زمین نیز برایش دشمنی فرود آورده میشود».
﴿فَإِنَّمَا یَسَّرۡنَٰهُ بِلِسَانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ ٱلۡمُتَّقِینَ وَتُنذِرَ بِهِۦ قَوۡمٗا لُّدّٗا٩٧﴾ [مریم: 97].
«جز این نیست که ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختیم» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! با فرود آوردن آن به گویش و لهجهات چنانکه قرآن را به تفصیل و وضوح نیز بیان کردهایم که بر تو سهل و روان باشد «تا متقیان را» یعنی: کسانی را که لباس تقوا وعفت در بر کردهاند «به آن مژده دهی و مردم ستیزهجو را» که با حق ستیزنده و دشمنند «به آن بیم دهی».
﴿وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا قَبۡلَهُم مِّن قَرۡنٍ هَلۡ تُحِسُّ مِنۡهُم مِّنۡ أَحَدٍ أَوۡ تَسۡمَعُ لَهُمۡ رِکۡزَۢا٩٨﴾ [مریم: 98].«و چه بسیار هلاک کردیم پیش از آنان از قرنی» یعنی: از امتها و نسلهای گذشته را که به آیات الهی کفر ورزیده و پیامبرانش را تکذیب میکردند «آیا کسی از آنانرا مییابی» یعنی: آیا یکی از آنان را میبینی؟ «یا صدایی پنهانی از آنانمیشنوی؟» هرگز! زیرا تمام آنها نابود شدند پس این گروه نیز باید بههوش آیند و از چنان سرنوشتی پروا کنند. رکز: صدای آهسته و پنهانی است. بهقولی: رکز صدا یا حرکتی است که به سبب آهسته بودن، قابل فهم نباشد.