تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی اعلی

تفسیر سوره‌ی اعلی

سوره اعلی: أعلی به معنی برتر و این سوره مکی است و هشتمین سورۀ نازل‌شده از قرآن بر رسول الله ج است.

از ام المؤمنین عایشهل روایت است که گفتند: پیامبر ج هر شب در نماز شفع و وتر سورة الأعلی را قرائت می‌کردند.[1] بدین صورت که سوره­ی أعلی و کافرون را در نماز شفع و سوره­ی اخلاص را در نماز وتر قرائت می‌فرمودند.

سوره­ی أعلی از سوره‌های مهم قرآن کریم است که به علت معانی زیاد آن در بسیاری نمازها از جمله نمازهای عیدین، نماز جمعه و نماز شفع، خوانده می­شود.

این سوره بیان می‌کند که انسان‌ها چه نگاهی باید به نظام هستی و پیرامون خود و خداوندی که حاکم بر این نظام است، داشته باشند و همچنین چه برنامه‌ای را عملی سازند تا بتوانند زندگی موفقی را در دنیا و آخرت از آن خود بگردانند. اصلاح بینش در رابطه با خداوندی که خالق است و آمر و به تعبیر این سوره، خداوندی که اعلی است. چرا که نام سوره اعلی است و اعلی به معنی کسی است که صاحب علو و عظمت و بزرگواری ذاتی است. عظمت و بزرگواری خداوندی و علو و بلندمرتبه بودنی که ناشی از خالق بودن او است. و همچنین آیات سوره به بیان موضع‌گیری انسان‌ها در رابطه با مسئله‌ی هدایت می‌پردازد و اینکه فلاح و رستگاری و رسیدن به مطلوب‌ها از آن کسانی است که اهل تزکیه و نماز باشند و خسارت و شقاوت از آن کسانی است که دنیاطلب هستند و دنیا را همه چیز خود قرار داده‌اند. در این سوره کمی متفاوت‌تر از سوره‌های دیگر با خدا، عظمت خدا و کارها و افعال او و تصرفاتش در نظام هستی آشنا می‌شویم و اینکه در مقابل خداییِ خدا، ما باید بنده باشیم و اگر ما بندگی هم نکنیم، خداوند بازهم خدایی خود را خواهد کرد و با هرگونه نقص و ضعفی در مسیر بندگی ما هیچ نقص و ضعفی به خدایی خداوند وارد نمی‌شود.

تقسیم‌بندی آیات سوره

آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 5 بیان صفات خداوند اعلی است. رب اعلی کدام رب است؟ و علو خدا در حقیقت به چه معنی است؟

آیه‌ی 6 تا 8 بیان تبیین هدایت و قرائت این هدایت بر داعی و اینکه در مسیر تبیین هدایت و تبلیغ آن از سوی داعی به مردمان مشکلات و موانعی پیش خواهد آمد که اگر خدا کار را بر داعی سهل و آسان نگرداند، داعی به تنهایی قادر به تبلیغ هدایت نیست و ضرورت دارد، از سوی خداوندی که مسیر الامور (آسان‌کننده کارها) است، کار دعوت بر داعی آسان گردد و خداوند از طرف دیگر یعنی مدعوین، دل‌ها را آماده‌ی قبول پذیرش هدایتی که از سوی داعی ارائه می‌شود، بگرداند.

آیه‌ی 9 تا آیه‌ی 15 بیان وظیفه‌ی داعی در رابطه با تذکار است و موضع‌گیری مردمان در قبال این تذکر و اینکه ببینیم تذکرپذیری به عنوان یک فضیلت مطرح است. و اشاره خواهیم کرد که یکی از بارزترین نشانه‌های سعادت در وجود انسان تذکرپذیری است و یکی از بارزترین نشانه‌های شقاوت در انسان تذکرناپذیری است و این بسیار مهم است و شاید در جامعه‌ی ما به آن صورت فرهنگ نشده باشد.

آیه‌ی 16 تا 17 بیان علت موضع‌گیری نادرست انسان‌ها در رابطه با هدایت است که چرا همه در رابطه با هدایت آن‌چنان که بایسته است، موضع‌گیری مناسب اتخاذ نمی‌کنند؟

آیه‌ی 18 تا 19 که انتهای سوره است، بیان سابقه‌ی این هدایت و اینکه این هدایت، هدایت تازه‌ای نیست و به تعبیر وارد در سوره‌ی احقاف بر زبان پیامبر رحمت که: ای پیامبر به مردمان بگو که: ﴿قُلۡ مَا کُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِی مَا یُفۡعَلُ بِی وَلَا بِکُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ ٩ [الأحقاف: 9] «که من پیامبری نیستم که اولین بار به سوی شما مبعوث شده‌ام، قبل از من هم پیامبران دیگری هم مبعوث شده‌اند».

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى ١ ٱلَّذِی خَلَقَ فَسَوَّىٰ ٢ وَٱلَّذِی قَدَّرَ فَهَدَىٰ ٣ وَٱلَّذِیٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ ٤ فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ ٥[الأعلی: 1-5].

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى ١[2].[3]

«نام پروردگار بلند مرتبه‌ات را به پاکی یاد کن».

﴿سَبِّحِ:

1)     خداوند از هر عیب و نقصی پاک و منزه است.

2)     خداوند از هر تشابهی به موجودات دیگر منزه است.

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ: یعنی فقط سبح خالی نه؛ بلکه اسم خدا باید دنبالۀ تسبیح باشد و این اسامی را باید از قرآن و احادیث صحیح استخراج کرد (أسماء الحسنی) تسبیح‌گفتن همراه با ذکر اسم‌های پروردگار.

﴿رَبِّکَ: از ریشه رب: تربیت و پرورش‌دهنده.

﴿ٱلۡأَعۡلَى: از صفات الله، برتر، بالاتر، خداوند بالاست.

﴿ٱلۡأَعۡلَى:

1-   عُلو ذات: ذاتاً در آسمان و بالاست و عرش و علمش همه جا احاطه دارد.

2-   عُلو القهر: قاهر است و قدرتمند در مقابل ظالمان.

3-   عُلو قدر: قدر و منزلتش بالاست.

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ﴾: «تنزیه و تمجید کن نام پروردگارت از اینکه دیگری را بدان نام بری و یا اینکه نام او را با تمسخر و شوخی یادآوری؛ یعنی او را با اجلال و عظمت نام ببر و از آنچه شایان مقام او نیست از شرک همسر، فرزند، شبیه، نظیر و .. او را منزّه و پاک دارد.»

نام پروردگار خود را منزه[4] و مقدس دان؛ این دستوری است از جانب خداوند متعال خطاب به پیامبرش، محمد ج و پیروان او که نام پروردگار را از اینکه دیگری خود را بدان نام‌گذاری کند و یا در مکان آلوده یادآور گردد و یا با بی‌احترام و بی‌اجلالی ذکر شود، منزّه و دور دارد. «الأعلی» صفت پروردگار متعال است و دلالت دارد بر علو و والایی ایشان بر تمام مخلوقات و خلق،‌ همه تحت فرمان و اراده‌ی ایشان می‌باشد.

این تعبیر در سوره‌ی علق هم آمده است، آنجا فرمود: «اقرا بسم» و اینجا می‌فرماید: «سبح اسم» و دوباره در قرآن داریم «واذکر اسم» پس ذکر به اسم، خواندن به اسم و تسبیح به اسم داریم، همه این اسم‌هایی که در اینجا به کار رفته است، یک معنی را القا می‌کند و آن تصحیحِ جهتِ عمل است، یعنی خودِ عمل مهم نیست، بلکه برای چه کسی و در چه جهتی کار انجام می‌شود، مهم است. اگر برای خداست مبارک و ارزشمند است و اگر برای خدا و در جهت خدا نیست، در آن صورت ذره‌ای ارزش ندارد. ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى ١ پس تسبیح کن، چنانکه جهت تسبیح تو الی الله باشد، تسبیح تو در جهت ربی باشد که اعلی است، اما اعلی بودن خداوند در چیست؟ چرا اعلی است؟ زیرا:

﴿ٱلَّذِی خَلَقَ فَسَوَّىٰ ٢.

«[همان] که [انسان را] آفرید و هماهنگ و متعادل ساخت».

﴿خَلَقَ: خلق کرد.

﴿فَسَوَّىٰ: بدون نقص و به بهترین شکل و ترکیب.

همان خدایی که مخلوقات را از عدم به وجود آورد؛ هرچیزی را به بهترین نحو و شکل و ترکیب و مناسب همدیگر خلق کرد؛ به آفریدن هر مخلوق، استحکام، هماهنگی و تساوی بخشید. و اجزای هرکدام از آنان را متعادل و تساوی بخشید. پس می‌فرماید: من سزاوار آن هستم که مرا تسبیح بگویی.

اولین معنی برای اعلی همان اولین معنی برای کریم در سوره‌ی انفطار است. ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ ٦ و اینجا می‌فرماید: ﴿رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى ١ ﴿ٱلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّىٰکَ فَعَدَلَکَ ٧ آنجا معانی کرامت خداوند کریم در خلق و تسبیح تجلی می‌کند. اینجا معنی اعلی در آیات بعد تجلی می‌کند که می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِی خَلَقَ تو را آفرید و نه آفرینشِ بی­جهت و بیهوده، بلکه ﴿فَسَوَّىٰ بعد از این خلقت به تو جهت بخشید، هم از لحاظ صورت و هم از لحاظ سیرت. برخلاف همه‌ی حیوانات، انسان در مقطع کوتاهی از عمرش روی دو دست و دو پا راه می‌رود و اگر تا آخر بر روی دو دست و دو پا راه می‌رفت، در آن صورت کمال نبود و این تعادل را از لحاظ جسمی به انسان داده است که روی دو پا راه برود، بدون اینکه نیاز به دست‌هایش داشته باشد و از نظر بقیه‌ی اعضا بدن هم به همین شکل و از لحاظ سیرت آن‌چنان به انسان استعداد داده است که می‌تواند از فرشتگان هم فراتر رود. پس اولین معنی از معانی اعلی: خالق است. چرا اعلی است؟ برای اینکه خالق است، چرا اعلی است؟ برای این که مُسَوِّی است. چرا اعلی است؟ برای اینکه:

﴿وَٱلَّذِی قَدَّرَ فَهَدَىٰ ٣.

«و [همان] کسی‌ که [اجناس و انواع و صفات مخلوقات را] اندازه‌گیری کرد و [به شایستگی آفرید] و سپس [هر مخلوقی را به سوی آنچه مناسب وی هست] هدایت نمود».

﴿فَهَدَىٰ: موجودات را هدایت کرده که به دنبال مصالح دنیوی خود بروند بدون اینکه کسی به آنها یاد داده باشد.

آن کسی که در کتاب مقادیر خود، اشیای خیر و شر را اندازه‌گیری و مقدر نمود و هر مخلوقی را به‌سوی آنچه تقدیر نموده بود از منفعت و زیان، راه نمود. بنابراین این مخلوق، طالب و خواهان آن است تا در زمان و مکان خود به همان شکل و صورتی که مقدّر نموده بدان دست یابد.

مُقدر است، برای اینکه همه چیز را به اندازه‌ای که لازم و شایسته است، قرار داده. قدر: همه چیز را تقدیر کرده است و قضا و قدر هم بخشی از این تقدیرات پنهانی و غیبی خداوند است و ایمان به قدر در حقیقت باید ایمان ما به قدرهای ظاهری و قدرهای غیرظاهری باشد و وقتی ما معتقدیم تقدیر خداوند تابع علم و حکمت اوست، یقین داشته باشیم که این تقدیر برای ما به جا و بهتر است، پس خداوند مُقَدِّر است، یعنی همه چیز را دقیق و ظریف آفریده است، پس اعلی است، چون مقدر است و اعلی است، چون هادی است. پس از اینکه انسان را آفرید آیا دستورالعملی که در زندگی برایش مفید باشد، ارسال نموده است؟ جواب این است که بله، فهدی: و این دستورالعمل همان قرآن است و انسان بدون قرآن در واقع مانند دستگاهی است که بخواهیم بدون دفترچه راهنما از آن استفاده کنیم و به دست هر کسی بیفتد، اجتهاد می‌کند و لذا می‌بینیم این پریشان حالی‌ها و آشفتگی­ها مخصوصاً در میان قشر جوان ناشی از این است که این راه و راهنمایش را گم کرده است، خودش را به دست این و آن داده و هر کسی به طریقی برایش برنامه‌ریزی می‌کند تا شاید به جایی برسد! سید قطب/ در تفسیر «فی ظلال» تعبیر زیبایی دارد؛ می‌گوید: وقتی که عینک شما خراب می‌شود، پیش عینک‌ساز می‌روید و وقتی که در چشم‌تان مشکلی پیدا می‌شود، نزد چشم پزشک می‌روید و هر عضوی دیگر از اعضای بدن شما دچار مشکلی شود، به متخصص آن مراجعه می‌کنید، حال اگر خودتان از لحاظ روانی پریشان شوید و فکر بیمار گردد! باید به خالق و سازنده‌ی خود مراجعه کنید. و خالق شما قرآن را برای‌تان فرستاده که آیین چگونه بهتر زیستن را به شما می‌آموزد. یکی دیگر از نشانه‌های اعلی‌بودن خداوند:

﴿وَٱلَّذِیٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ ٤.

«و [آن] کسی‌ که چراگاه را [برای تغذیۀ جانداران] رویانید».

آنچه چهارپایان بدان تغذیه شوند، از گیاه تر و خشک.

خداوندی که از آسمان باران می‌فرستد و به وسیلۀ آن، گیاهان و علف‌های زیادی می‌روید که مردم و چهارپایان و همه­ی حیوانات از آنها استفاده می‌کنند. چمن‌زارها و سبزه‌زارها را در بهار سبز می‌رویاند.

﴿فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ ٥[5].[6]

«سپس آن­را خشک و سیاه گردانید».

سپس آن­را در فصل پاییز پس از سبزی و طراوت آن به گیاه خشک و سیاه و خار و خاشاک تبدیل نمود، آیا حیات با چنین دگرگونی می‌میرد؟ یا اینکه از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شود؟ و این هشدار به انسان است که همیشه جوان و شاداب نمی‌ماند.

در این پنج آیه، آیۀ نخست متضمّن دستور به تنزیه و تقدیس نام خداست و چهار آیه‌ی بعدی در رابطه با اوصاف و تعریف خداوند متعال است تا بیانگر تعظیم نام خدا و تعظیم ذات مبارک او و تنزیه ایشان از شریک، همسر، فرزند و ... باشد.

﴿سَنُقۡرِئُکَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦ إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا یَخۡفَىٰ ٧ وَنُیَسِّرُکَ لِلۡیُسۡرَىٰ ٨ [الأعلی: 6-8].

﴿سَنُقۡرِئُکَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦[7].

«ما به زودی [قرآن را] بر تو می‌خوانیم [و آن­را در سینه تو جمع می­کنیم] پس تو هرگز [آن­را] فراموش نخواهی کرد [پس در خواندن آیات بر جبریل سبقت مگیر]».

در حوزه‌ی هدایت کاستی نخواهی یافت، زیرا ما به مقتضای شرایط و ظروف و به مقتضای احوال، بر تو این هدایت را قرائت می‌کنیم، طوری که: «فَلَا تَنسَی» آن­را فراموش نکنی، پس خوف نسیان و فراموشی نداشته باش، چون به گونه‌ای این هدایت را بر تو ارزانی خواهیم داشت که آن­را فراموش نکنی. این وعده‌ی خداوند متعال به فرستاده‌ی خود می‌باشد که هرآنچه یاد گرفتی فراموش نمی‌کنی. شاید سبب نزول آیه این بود که هرگاه جبرئیل آیات را برای پیامبر خدا ج می‌آورد، پیامبر ج از ترس اینکه مبادا آنها را فراموش کند، قبل از فراغت جبرئیل÷ از قرائت آیات بر رسول گرامی، پیامبر شتابان و با عجله مشغول به قرائت آیات می‌شد و از این جهت برایش سخت و دشوار بود. لذا خداوند متعال به ایشان اطمینان داد که آنچه را جبرئیل برایش قرائت می‌کند، هیچ­گاه از یاد نخواهد برد.

خداوند متعال به صحابه و تابعین این قدرت را داده بود که قرآن را یاد گرفته و حفظ کنند و آن­را فراموش نکنند و این معجزه‌ای از طرف خداوند بود تا دین و قرآن فراموش نشود.

﴿إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا یَخۡفَىٰ ٧.

«مگر آنچه را که الله بخواهد [به سبب حکمتی از آن فراموش شود]؛ همانا او آشکار و نهان را می‌داند».

﴿إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ[8]: «جز آنچه خدا به اقتضای حکمت بخواهد که تو آن­را فراموش کنی، در آن موقع از یاد می‌بری و این هنگامی است که خدا بخواهد چیزی از الفاظ قرآن را منسوخ گرداند که آن وقت پیامبر خدا آن­را از یاد می‌برد.» آیاتی در قرآن وجود داشته‌اند و سپس منسوخ شده ولی حکم آنها باقی مانده است.

آیاتی در قرآن وجود داشته که حکم آنها منسوخ شده ولی خود آیه باقی مانده و هست.

حتی آیاتی هم وجود داشته که بعدها هم خود آیه، هم حکم و هم تلاوت آن، منسوخ شده است. (نمونۀ موارد اول و دوم وجود دارد).

کسی دلیل و علت آن­را نمی‌داند فقط حکمت خداوند بر آن تعلق گرفته که چنین شود. یک سری از آیات را خداوند با علم و حکمت خودش به دست فراموشی می‌سپارد ﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَیۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ [البقرة: 106] اما آن بخش را که ما به دست فراموشی سپردیم، یعنی کاری کردیم که تو فراموش کنی، جایگزین آنها چیست؟ ﴿نَأۡتِ بِخَیۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ بهتر از آن­را بر تو نازل می‌کنیم. بعد از کتاب‌های پیشین یعنی تورات و انجیل، خداوند کتاب قرآن را کتاب خاتم قرار داده است و آیه‌ای نازل می‌کند، بهتر از آیات انجیل و تورات و لذا آنها به دست فراموشی سپرده می‌شوند و تقدیر خداوندی در این بوده است که تورات و انجیل تحریف شود تا قرآن بیاید و کتاب آخر باشد. در باب اصول توحید، قرآن تصدیق کننده‌ی کتاب‌های تورات و انجیل است، ولی در حوزه‌ی اخلاق قرآن آیات تازه می‌آورد و انجیل و تورات را نسخ می‌کند. چرا خداوند این کار را انجام می‌دهد؟ چون:

﴿إِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا یَخۡفَىٰ ٧﴾: زیرا خداوند بر آنچه که آشکار و پنهان است، عالِم است، لذا وقتی که عالِم بر پیدا و پنهان است، می‌داند نیازهای ما در حال حاضر و آینده چه می‌باشد و بر مبنای نیازهای ما در حال و آینده آیات خودش را نازل گردانیده است و اما در رابطه با تبیین هدایت و رساندن این آیات بر دل‌ها، مقداری کار بر تو مشکل است، اما ما آن کار را نیز بر تو آسان می‌کنیم.

این یک جمله‌ی تعلیلی است در رابطه با قدرت خدا که قرآن را به حافظه‌ی رسول خدا سپرد به نحوی که هیچ­گاه آن­را فراموش نکرد. معنی عبارت: ﴿یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا یَخۡفَىٰ این است که خداوند متعال نسبت به آنچه بنده‌ای از قرائت و حدیث آشکار می‌کند و یا مخفی و پنهان کند، آگاه و مطلع است، برخلاف بندگان که از امور سری و مخفی آگاهی ندارند.

دلیل اینکه خداوند در این آیه ابتدا کلمه­ی: الجَهر (آشکار) را ذکر فرموده و بعد کلمۀ یَخفی (پنهان)، این است که به بندگانش بفهماند: همان­گونه که جهر و آشکار را می‌داند، سِر و پنهان را نیز می‌داند تا به یقین برسند که خداوند عالم به پیدا و پنهان است.

﴿وَنُیَسِّرُکَ لِلۡیُسۡرَىٰ ٨.

«و براى تو [عمل به آنچه مورد رضایت خداوند است و نتیجه آن ورود به بهشت است‌]  فراهم گردانده و آسان می­کنیم».

راه سهل و آسان بدور از حرج که همان شریعت اسلامی است که بر پایۀ سهل و آسان‌گیری در دین بنیان نهاده شده آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ [الحج: 78] در دین شما حرج و سختی وجود ندارد.

خداوند متعال در این آیه به رسولش می‌فرماید که نه تنها دین و شریعت تو از همۀ ادیان آسان­تر است، بلکه هرچیزی را برای تو آسان می‌کنیم. به عبارتی هم کار تبلیغ هدایت را آسان می‌کنیم و هم تو را آماده می‌کنیم که آن کار را انجام بدهی و هدایت را تبلیغ کنی، پس حال که این‌چنین است، تکلیف تو هم روشن است.

یک مثال برای فهم آسانی دین اسلام این است که در زمان موسی÷ هرکسی هر گناهی می‌کرد، فرشتگان در شب، گناهان آن روز را روی درب خانه می‌نوشتند و فردا صبح همه آن­را می‌دیدند و شخص گناهکار رسوا می‌شد.

﴿فَذَکِّرۡ إِن نَّفَعَتِ ٱلذِّکۡرَىٰ ٩ سَیَذَّکَّرُ مَن یَخۡشَىٰ ١٠ وَیَتَجَنَّبُهَا ٱلۡأَشۡقَى ١١ ٱلَّذِی یَصۡلَى ٱلنَّارَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ١٢ ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحۡیَىٰ ١٣ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَکَّىٰ ١٤ وَذَکَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥ [الأعلی: 9-15].

﴿فَذَکِّرۡ إِن نَّفَعَتِ ٱلذِّکۡرَىٰ ٩[9].

«پس اگر پند مفید باشد [و گوش شنوا باشد]؛ [مردم را با آیات قرآن] پند ده».

آیه بیانگر این است که انسان باید پیوسته پند و تذکر دهد، چه نفع دهد و چه نفع ندهد؛ اگر کسی گوش دهد و فایده ببرد که بهتر و اگر گوش ندهد و استفاده نکند نیز بر او اقامۀ حجت شده است.

زیرا پیامبر گرامی ج مأمور به ابلاغ ‌بود و پیام خود را برای کافر و مؤمن ابلاغ می‌کرد و به آنان تذکر و هشدار می‌داد اگرچه نتیجه کار مربوط به خداوند متعال است.

اقوال علما در مورد این آیه:

ای رسول، وظیفه­ی تو تنها تعلیم و نصیحت است و اقامۀ حجت.

هر وقت نصیحت‌های تو منفعتی دارد و از آن نتیجه میگیری پند بده و هر وقت نتیجهای ندارد و بینتیجه است دیگر حرف نزن و تعلیم نده.

در جاهای دیگر توضیح داده که در چه جایی تذکر بده که نافع‌تر است؟ ﴿وَذَکِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّکۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٥٥ [الذاریات: 55] تذکر بده چون تذکر نافع است برای مؤمنین، چراکه مؤمنین تذکر پذیرترند؟ چون دو خصوصیت دارند که دیگران آن­را ندارند، اول این که طالب تذکر هستند تا رشد کنند و دوم اینکه تسلیم هستند و از این هدایت کسانی می‌توانند استفاده نمایند که طالب و تسلیم باشند و قرآن ذکر و کتاب تذکر و تذکره است، لذا کسانی که گوش شنوا و دل‌پذیرا برای آیات قرآن و احادیثِ پیامبر دارند، طالب و تسلیم می­باشند.

﴿سَیَذَّکَّرُ مَن یَخۡشَىٰ ١٠.

«به زودی کسی‌ که [از الله] می‌ترسد، پند می‌پذیرد».

کسی که به خدا مؤمن باشد و از قهر و عذابش ترس و خشیت داشته باشد، پند و اندرز خواهد گرفت.

کسی که از خدا می‌ترسد:

1- اگر به او پند دهند = می‌پذیرد.

2- اگر وعظ بشنود = نفع می‌برد.

یعنی کسی که تسلیم شود و خشیت داشته باشد، متذکر و متحول می‌شود و از تذکر استفاده می‌کند و احساس نمی‌کند کسی که به او تذکر می‌دهد، خودش را نسبت به او بالاتر می‌داند. و کسی که تسلیم بود، خود به خود طالب هم بوده، چون طلب قبل از تسلیم است، در سوره عبس آمده بود که: ﴿وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩ ﴿مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ یعنی طالب است، ﴿وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩ یعنی تسلیم است. در اینجا فقط «من یخشی» آمده که طلب در ضمن آن است اما چه کسی تذکرناپذیر است؟ کسی که دلش سفت و سخت شده است.

﴿وَیَتَجَنَّبُهَا ٱلۡأَشۡقَى ١١.

«و بدبخت‌ترین [مردم = کافر] از آن دوری می‌گزیند [و فرار می­کند]».

﴿وَیَتَجَنَّبُهَا﴾: «و نگون بخت، کسی است که از آن دوری خواهد گزید.»

﴿ٱلۡأَشۡقَى﴾: «کافری که اندرز قرآنی و قوانین الهی را گوش نگیرد.»

بدبخت خود را از پند و اندرز دور می‌گیرد و نصیحت در قلبش اثر نمی‌کند، کسی است که خداوند شقاوت و بدبختی برای او نوشته است. به تعبیر قرآن در آخر سوره مدثر ﴿فَمَا لَهُمۡ عَنِ ٱلتَّذۡکِرَةِ مُعۡرِضِینَ ٤٩ چه شده آن‌هایی را که از ذکر گریزانند ﴿کَأَنَّهُمۡ حُمُرٞ مُّسۡتَنفِرَةٞ ٥٠ فَرَّتۡ مِن قَسۡوَرَةِۢ ٥١ [المدثر: 49- 51] مانند گورخرهایی هستند که شیر ژیانی آنها را دنبال کرده است.

گروهی با نصحیت و تذکر رسول خدا متذکر می‌شوند و گروه دیگر اصلاً متذکر نمی‌شوند.

﴿ٱلَّذِی یَصۡلَى ٱلنَّارَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ١٢.

«[همان] کسی‌ که در آتش بزرگ [جهنم] درخواهد آمد [و گرمای آن­را تحمل خواهد کرد و تا ابد در آن خواهد بود]».

چنین کسانی در آتش بزرگ که 70 هزار برابر آتش دنیاست[10] می‌سوزند.

﴿ٱلنَّارَ ٱلۡکُبۡرَىٰ آتش بزرگ:

1- قبر

2- قیامت.

چون شقی‌ترین است، باید جزایش هم بر وزن و هم‌جنس شقاوتش باشد، یعنی در آن جزا سفتی و سختی و بی‌رحمی وجود دارد، پس ﴿یَصۡلَى ٱلنَّارَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ١٢ داخل آتشی می‌شوند که آتش بزرگی است. کبری در مقابل أشقی قرار دارد، چون این أشقی است، پس وارد آتشی می‌شود که کبری است و چرا نفرموده نار اکبر؟ چون نار مؤنث مجازی است و صفتش هم بایستی مؤنث باشد، در عین حال جایگاه این شقی نار کبری است، چون جزایش باید دقیقاً هم‌وزن عملش باشد پس، چون اینجا شقی‌ترین است در آنجا هم باید در بدترین جایگاه باشد. در توصیف نار کبری آمده است که:

﴿ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحۡیَىٰ ١٣[11].

«و در آن [آتش] نه می‌میرد [تا از عذاب رها گردد] و نه زنده می‌مانَد [تا زندگی کریمانه­ای داشته باشد]».

سپس در آن آتش برای همیشه می‌ماند، عذاب دردناکی می‌بینند؛ نمی‌میرد که آسوده گردد؛ هیچ­گونه استراحت و آرامشی ندارد و آرزوی مرگ می‌کنند اما نمی‌میرند و از عذاب‌شان کم نمی‌شود. و نه زنده می‌ماند تا زندگی برایش گوارا گردد.

آتشی است که در آن هیچ حیاتی وجود ندارد، نمی‌میرد و البته حیاتی هم ندارد و حالت بلاتکلیف و ناخوشایندی است. کارشان به جایی می‌رسد که از دربانان جهنم می‌خواهند که از خداوند بخواهند یک روز از عذاب‌شان کم کند ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ فِی ٱلنَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ٱدۡعُواْ رَبَّکُمۡ یُخَفِّفۡ عَنَّا یَوۡمٗا مِّنَ ٱلۡعَذَابِ ٤٩ [غافر: 49] و در جایی نیز از نگهبانان جهنم می‌خواهند که به خدا بگوئید ﴿وَنَادَوۡاْ یَٰمَٰلِکُ لِیَقۡضِ عَلَیۡنَا رَبُّکَۖ [الزخرف: 77] جان ما را بگیر ای خدا، زیرا از این وضعیت خسته شده‌ایم و نیز از خداوند می‌خواهند که تکلیف آنها را مشخص نماید و جواب از طرف خداوند می‌آید که ﴿قَالَ إِنَّکُم مَّٰکِثُونَ ٧٧ [الزخرف: 77] در اینجا بمانید، زیرا در دنیا بلاتکلیف بودند، در آخرت هم باید بلاتکلیف و جزا از جنس عمل‌شان است، اما مفلح و خوشبخت چه کسی است؟

رهنمود آیات فوق

1-  وجوب تقدیس و تنزیه نام خدا از آنچه شایان ایشان نیست همانند تنزیه ذات خداوند متعال از تمام آنچه شایسته جلال و کمال ایشان نیست.

2-  مشروعیت گفتن «سبحان ربّی الأعلى» هنگام تلاوت آیۀ: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى.

3-  وجوب تسبیح با «سبحان ربّی الأعلى» در هر سجده‌ی نماز، سه‌بار یا بیشتر[12].

4-  مشروعیت قرائت این سوره در نماز وتر که نمازگزار در رکعت اول فاتحه و سوره‌ی اعلی و در رکعت دوم، فاتحه و سوره‌ی کافرون و در رکعت آخر فاتحه و سوره‌ی اخلاص و یا اخلاص و دو معوذّه را بخواند.

پیامبر خدا ج سورۀ أعلی را دوست می‌داشت به این دلیل که سوره‌ی پروردگارش بود که در آن به ایشان دو بشارت عظیم وعده داده بود: یکی اینکه آسان‌ترین راه را برای ایشان برگزیده است به همین دلیل هرگاه رسول خدا ج میان دو چیز حق انتخاب می‌داشت، آسان‌ترین آن دو گزینه را انتخاب می‌کرد. دوم اینکه خداوند متعال ایشان را از فراموش کردن قرآن محفوظ داشته و هیچ­گاه آن­را فراموش نمی‌کرد؛ به همین سبب پیامبر خدا ج در نمازهای جمعه، عید، وتر و نماز شب این سوره را بعد از حمد می‌خواند.

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَکَّىٰ[13]  ١٤ وَذَکَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥[14].

«یقیناً کسی ‌که خود را [از کفر و گناه] پاک کند، رستگار خواهد شد؛ و [نیز کسی که] نام پروردگارش را یاد کند و [چنانکه امر شده] نماز بگزارد».

﴿قَدۡ﴾: ادات تأکید.

﴿أَفۡلَحَ﴾: «رستگار شد، از آتش دوزخ نجات یافت و وارد بهشت شد.»

﴿مَن تَزَکَّىٰ﴾: «آن کسی که بعد از تخلیه از شرک و معصیت‌ها خود را به وسیلۀ ایمان و اعمال صالح پاک گردانید و به وسیلۀ پرداخت زکات از بخل دوری جست.»

﴿تَزَکَّىٰ: پاک‌شدن از گناه:

1- توبه.

2- استغفار.

1-   حسنات ماحیه.

2-   مصائب المکفره.

 

 

آرای علما:

1-   کسی که زیاد ذکر خدا می‌کند، بیشتر عبادت کرده و نماز می‌خواند؛ زیرا نماز ترازوی ایمان است.

2-   عبادات، هم باید زبانی باشد (ذکر) و هم عملی (نمازخواندن).

ـ ذکر گفتن از جمله حسنات ماحیه است که باعث تزکیه و پاکی گناهان می‌شود و باعث می‌شود که انسان بیشتر عبادت کرده و نماز بخواند.

خداوند متعال رستگاری و پیروزی بنده‌ی مؤمنش را اعلام می‌کند، هنگامی که خود را از شرک و معاصی پاک گرداند و به توحید خدا و اعمال نیکو خود را بیاراید و از بسترهای لازم برای شکوفا کردن استعدادهایش استفاده‌کند و نام پروردگارش را همیشه و در هر زمان و مکانی، هنگام خوردن، نوشیدن، لباس پوشیدن و ... یاد کند و لحظه‌ای از یاد خدا غافل نماند و نمازهای پنجگانه‌ی واجب و نمازهای سنت را بجا آورد که تجلی این تزکیه و ذکر و توحید و عبودیت در اقامه‌ی نماز است. و زمانی که روی سر و روی دل هردو به سوی خدا و راه خدا باشد، نمازی می‌شود که تنهی عن الفحشاء و منکر است. اما شما چرا اهل فلاح نشدید؟ علتش چیست؟ به آن جایی که باید می‌رسیدند، نرسیدند؟!

﴿بَلۡ تُؤۡثِرُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ١٦ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ١٧ إِنَّ هَٰذَا لَفِی ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِیمَ وَمُوسَىٰ ١٩ [الأعلی: 16-19].

﴿بَلۡ تُؤۡثِرُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ١٦.

«ولی شما [مردم] زندگی دنیا را [بر آخرت] ترجیح می‌دهید».

﴿تُؤۡثِرُونَ﴾: «زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح داده و مقدّم می‌دارید.»

ای مردم شما زندگی دنیا و نعمت‌های گذرا و موقت آن­را بر آخرت ترجیح می‌دهید و آخرت را رها می‌کنید. برای دنیا کار می‌کنید و قیامت را فراموش کرده‌اید و برای آن چیزی پیش نفرستاده‌اید، درحالی­که قرار بود دنیا مرکب باشد، قرار بود که دنیا به شما سواری بدهد، قرار بود که دنیا سکوی پرتاب شما شود، نه اینکه دنیا اصل و همه چیز شما باشد؟!

ای مردم، این طبیعت و سرشت شما است، سوای کسانی که خدا را به یاد می‌آورند و به دنبال ایمان و هدایت به ادای نماز می‌پردازند.

﴿وَٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ١٧[15].

«درحالی‌­که آخرت، بهتر و پاینده‌تر است [دائمی است و نعمت­های آن ابدی]».

عاقل چرا باید فانی و گذرا را بر باقی و ابدی ترجیح دهد؟! آخرت را نیز ما به شما معرفی می‌کنیم، اگر دنبال خیری هستید که اصیل باشد، در آخرت هست، اگر دنبال بقایی هستید که فنایی نداشته باشد، آخرت است. آخرت از هر نظر از دنیا بهتر است و سرای بقا و جاودانگی است و مؤمن عاقل، آخرت و آرامش و نعمت‌های همیشگی آن­را به دنیا ترجیح نمی­دهد؛ زیرا محبت دنیا و ترجیح‌دادن آن به آخرت اساس هر اشتباهی است.

حکما[16] گفته‌اند: اگر جنس دنیا از طلا باشد و قیامت از جنس خزفل و گِل، عاقل آن­را که پایدار و دائمی است بر ناپایا و فانی ترجیح می‌دهد؛ چرا که دنیا فانی و آخرت باقی است.

﴿إِنَّ هَٰذَا لَفِی ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِیمَ وَمُوسَىٰ ١٩[17].

«به راستی این [پندها، اوامر و اخبار] در کتاب­های آسمانی پیشین [نیز] بود؛ کتاب­های [نازل شده بر] ابراهیم و موسی».

﴿صُحُفِ إِبۡرَٰهِیمَ﴾: «از جمله در صحیفه‌های ده گانه­ی ابراهیم»

﴿وَمُوسَىٰ﴾: «و تورات موسی»

از آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن تَزَکَّىٰ ١٤ تا آنجا که می‌فرماید: ﴿خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ در صحیفه‌های ده گانه­ی ابراهیم و تورات موسی بیان گردیده است.

این امور مهم و معلومات که در این سوره از قرآن مجید آمده، جدید نیست بلکه اینها فرامینی هستند که در هر شریعتی آمده‌اند؛ چون به منافع هردو جهان برمی‌گردند و اوامری هستند که در هر زمان و هر مکان به سود و منفعت انسان‌هاست. این دستورات در کتاب‌های ابراهیم و موسی علیهما­السلام که بعد از محمد ج بزرگ‌ترین و شریف‌ترین پیامبران هستند نیز آمده است.

اشاره به ابراهیم که ابوالانبیاء است و موسی که آخرین پیامبر قبل از حضرت عیسی و پیامبر خود ما می­باشد. حال چرا نفرمود: صحف ابراهیم و عیسی؟ چون کتاب حضرت عیسی کتاب مستقلی نیست و در حقیقت انجیل حاشیه‌ی تورات است و اصل، تورات است و لذا به موسی اشاره می‌کند که این اشاره حشیت عیسی را نیز در ضمن خود دارد، چون اشاره به اولین پیامبر و آخرین پیامبر قبل از پیامبر اسلام است و بعد از آن قرآن آمده است که تصدیق‌کننده‌ی تورات و انجیل است.

رهنمود آیات:

1-  تشویق و ترغیب دربارۀ زکات، ذکر و نماز، که این سه مورد در هر عید فطری برای شخص مسلمان حاصل می‌شود که ابتدا اقدام به پرداخت زکات فطر می‌نماید سپس به مسجد می‌رود و به تکبیر که ذکر خداست می‌پردازد، از آن پس نماز را برگزار می‌کند تا آنجا که نظر بعضی بر این است که این آیه در رابطه با عید فطر نازل شده است.

2-  زهد و پارسایی نسبت به دنیا و ترغیب به سوی آخرت به سبب فنای دنیا و بقای قیامت.

3-  توافق کتاب‌های آسمانی با قرآن دلیلی است بر اینکه قرآن، وحی است و دیگر کتاب‌های آسمانی نیز وحی است که خداوند متعال بر پیامبرانش نازل فرموده است.

 




[1]- سنن ترمذی (424 - 425)، سنن نسائی (1681)

[2]- تسبیح: در سوره‌ی نصر و این سوره صیغه‌ی تسبیح به صورت امر آمده است و در سوره‌ی صف به شکل ماضی و در سوره‌ی جمعه به شکل مضارع و حتی به صیغه‌ی جمع مضارع هم آمده است؛ حاصل معنی تسبیح در قرآن بیان‌کننده‌ی این نکته است که در همه حالت چه در گذشته، چه در حال و چه در آینده ما مکلف به تسبیح هستیم. هم در گذشته مکلف بودیم که در راستایی حرکت کنیم که حرکت ما از ضعف به قوت، از نقص به کمال، از سستی به نشاط باشد، هم در حال و هم در آینده برنامه‌ی ما باید طوری باشد که در مسیر تسبیح باشیم. لذا همیشه باید در حال تسبیح باشیم، اما تسبیح را در سوره‌ی نصر بیان کرده‌ایم. یعنی با سرعت و باشتاب حرکت‌کردن از هرچه نارواست و رفتن به سوی هرچه رواست، حرکت از هرچه ضعف است و رفتن به سوی هرچه که قوت است، حرکت از هرچه که ظلمت است و رفتن به سوی هرچه که نور است و این رفتن‌ها تسبیح است، اما وقتی که به کمال رسیدیم، آنجا می‌شود حمد و در اینجا دیگر مقام حامد را پیدا کرده‌ایم و لذا تسبیح مقدمه‌ی حمد است. تسبیح یعنی فرار از ضعف و رفتن به سوی قوت. بنابراین، تنها ترک معصیت کافی نیست، بلکه باید طاعت هم انجام شود، اینکه انسان گناه نمی‌کند، کار خوبی است اما کافی نیست، بلکه باید طاعت را نیز انجام دهد و این یعنی تسبیح و حمد.

      اعلی: از ماده‌ی عَلِیَّ، یَعلیَ و عَلا. یعلو به کار رفته است، اگر ریشه‌ی آن عَلِیَ، یَعلیَ باشد، یعنی بلندمرتبه شد، منتهی از لحاظ معنوی و روحی علو پیدا کرد. اما اگر از ماده‌ی عَلی، یَلوا باشد، علو مادی است، یعنی از یک جای پایین‌تر به یک جای بالاتر رفت. لذا اسمی که از آن ساخته می‌شود، عالی و اسمی که از ریشه‌ی دیگر ساخته می‌شود علی می‌باشد. و فرق میان علی و عالی در این است که علی یعنی بلندمرتبه‌ی معنوی و عالی یعنی بلندمرتبه‌ی مادی. و وقتی که اعلی را برای خداوند به کار بردیم، هردو معنی مدنظر است، یعنی خداوند هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی مقام بالا و بلند دارد. و علو مادی ذاتاً فضیلت نیست. و به کاربردن کلمه‌ی اعلی برای خداوند یعنی تمام بلندمرتبه‌گی‌ها در او جمع شده است. و اعلی برای خداوند دیگر افعل تفضیل نیست. مثل اکبر در الله اکبر؛ و دقیق نیست که گفته شود خداوند بزرگ‌تر است. چون تصور می‌رود که ما برای غیر از خدا بزرگی را ثابت کرده‌ایم و لذا خداوند از او بزرگ‌تر است، در واقع خداوند را کوچک کرده‌ایم، بلکه هرچه بزرگی است، مخصوص خداوند است، در این صورت برای غیر از خداوند هیچ بزرگی باقی نمی‌ماند و همه کوچک خواهند بود و تکبیر خداوند یعنی همین. اکبر در الله اکبر، افعل وصفی است. یعنی هرچه کبر و عظمت و بزرگی است از آن خداوند است. و اعلی هم مثل اکبر است، یعنی هرچه علو و بلندمرتبگی است، از آن خداوند است و کسی در مقابل خداوند و در کنار خداوند حق ندارد، برای خود احساس بلندمرتبگی نماید و این یعنی عبودیت و بندگی. و وقتی که خداوند می‌گوید، متکبر است، در مقابل متکبر بودن خداوند ما باید متواضع باشیم. حال اگر ذره‌ای تکبر در وجود انسان باشد، بندگی او به همان اندازه تضعیف می‌شود. و اگر ما از این منظر به اعلی بنگریم، در آن صورت هر پنج معنی رب اینجا مصداق پیدا می‌کند.

[3]- در سنن روایت شده هنگامی که آیه: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى نازل شد. پیامبر ج فرمود: این تنزیه را در سجده‌هاتان قرار دهید. از آن پس اصحاب در سجده‌های­شان سه‌بار می‌گفتند: ­«سبحان ربیّ الاعلی».

[4]- تنزیه اسم مستلزم تنزیه مسمّی است لذا نیازی به اینکه گفته شود که اسم رابط است و منظور تعظیم مسمی است ندارد، عالی‌ترین مطلب در تنزیه خداوند متعال این است که ایشان را از شریک، فرزند و هر عیب و نقصی منزّه و دور داریم و قولاً و اعتقاداً بر آن باور باشیم، بیان رسول خدا ج که فرمود: «إجعَلوا فی‌ سجودکم». دلالت بر تثبیت و تبیین آن دارد.

[5]- غُثا: به معنی خار و خاشاکی است که بعضی از اوقات سیل با خود می‌آورد و بر روی آب معلق و روان می‌شود. یا همان کفی که بر روی دیگ‌ها وجود دارد، هنگامی که آب یا مایعات درون دیگ به جوش می‌آید و یا هرگونه خار و خاشاکی که بر روی آب جاری و ساری باشد. و در ادبیات عرب مثالی است برای چیزهایی که فناپذیرند و دوام ندارند.

[6]- أحوی: موصوف به «حوه» است و آن یکی از رنگ­های تیره مایل به سیاهی است: أحوی صفت «غُثاء» است. غثاء گیاه خشک است.

[7]- تنسی: از ماده‌ی نسیان است، و نسیان یعنی چیزی که به هر دلیلی بعد از مدتی از حافظه‌ی انسان پاک می‌شود و از بین می‌رود.

[8]- مستثنی مفرّغ است یعنی «إلاّ الذّی شاءالله ان تنساه فإنک تَنْساه».

[9]- در جمله تعویضی است به اینکه در میان کافران قریش کسانی بودند که پند و اندرز پیامبر خدا برای آنان نفعی را دربر نمی‌داشت ولی در هر صورت بخاطر اقامه‌ی محبّت، تذکر متوجه همه می‌شد.

[10]- در بخاری، کتاب بدء الخلق، باب: صفة النار وانها مخلوقة (3025)، آمده است که آتش جهنم، هفتاد برابر آتش دنیا است. (مصحح)

[11]- لایحیی: از مصدر حیات گرفته شده است و به چند معنی به کار می‌رود، حیات به معنی نیرویی که در انسان و یا حیوانات و نباتات است و به آنها رشد می‌دهد. نیرویی که در انسان احساس ایجاد کند. نیرویی که انسان را به کار می‌گیرد و او را هدایت می‌کند، یا همان نیروی عاقله و یک معنی از حیات برای زندگی اخروی به کار رفته است، همچنان که برای حیات دنیا هم همین کلمه به کار رفته است. در قرآن کلمه‌ی حیات برای کسانی که عالم هستند، به کار رفته است، یعنی اهل زندگی هستند و برای کسانی که جاهل هستند، کلمه‌ی ممات به کار رفته است، یعنی مردگان. اما حیات به اعتبار دنیا و آخرت دو نوع است. یکی حیات دنیوی و دیگری حیات اخروی. راه رسیدن به حیات دنیوی طغیان از هدایت است: ﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ٣٨ [النازعات: 37- 38] پس راضی شدن به حیات دنیا و حریص‌بودن به حیات دنیا و... راه‌های تحصیل حیات دنیا هستند. و اما حیات آخرت هم مشخص است و انسان بایستی هم با خدای خود رابطه‌اش را اصلاح کند و هم با خودش. ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١ [النازعات: 40- 41] یعنی اگر انسان تابع اوامر نفسانی خودش نشود و از خدا بترسد، بهشت جایگاه اوست. حیاء هم به معنی شرم آمده است و آن نیرویی درونی است که قبایح و کارهای منکر را انجام نمی‌دهد و در مقابل محاسن و کارهای نیکو را انجام می‌دهد. تحیت هم از همین ریشه است، یعنی سلامی که پر از حیات و نشاط و شکوفایی باشد.

در جملۀ «ولایحیا» دقت و ظرافت­ وجود دارد که چه‌بسا گمان رود به اینکه شخص جهنّمی مادامی که نمیرد پس بصورت عادی زنده است و عذاب داده نمی‌شود. این توهم و گمان رفع شده به اینکه او زندگی بدون عذاب ندارد همان­گونه که شعر می‌گوید:

ألا ما لنفس لاتموت فیفتضی

 

عناها ولاتحیا حیاه لها طعم.

 

[12]- گفتن سبحان ربی الاعلی واجب نیست و می­توان از اذکار دیگری که در سنت وارد شده، استفاده کرد اما برخی از علما آن­را واجب می­دانند. (مصحح).

[13]- در تزکیه معنی معالجه منظور است و آن یک عمل جراحی مربوط به تزکیۀ نفس است به این شکل ­که از هر چیزی که آن­را آلوده کند از قبیل شرک و معصیت‌ها دور گردد سپس نفس را به وسیله‌ی طاعات و عبادات پاک کننده که همان ایمان و اعمال صالح است، آراسته گرداند.

[14]- افلح: از ماده‌ی فلح به معنی شکاف است. فلاح یعنی کسی که باید زمین را بشکافد و شخم بزند تا بتواند دانه را در دل زمین قرار دهد، بعد از مدتی این دانه از دل زمین به اذن خداوند بیرون می‌آید و رشد می‌کند و فلاح به معنی پیروزی و ظفر است و ظفر هم که یک کلمه‌ی عربی از ماده‌ی ظَفر است، به معنی ناخن است و برای اینکه انسان پیروزی را به دست آورد، باید با سعی و تلاش خیلی از سختی‌ها را بشکافد تا بتواند به آن پیروزی برسد و فلاح هم بر دو نوع است، فلاح دنیوی و فلاح اخروی. فلاح دنیوی که مشخص است اما فلاح اخروی به چهار معنی است:              1- به دست‌آوردن بقائی که به دنبالش فنا نباشد. 2- ثروتمندی که به دنبالش فقر وجود نداشته باشد. 3- عزت بدون ذلت. 4- علم بدون جهل. به سحر هم گفته‌اند فَلَاح چون در آن وقت انسان به رستگاری می‌رسد و به قول حافظ وقت سحر، وقت نجات است و کسی که می‌خواهد از پریشان حالی‌ها و آشفتگی‌های درونی رهایی یابد، باید اهل سحر باشد.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

 

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

      و قرآن چه زیبا فرموده است که: حی علی الصلاه. چرا؟ چون بعد از آن حی علی الفلاح و مقدمه‌ی فلاح صلاه است و اگر انسان اهل صلاه باشد، اهل فلاح هم می‌شود.

[15]- ابقی: از ماده‌ی بقا است، یعنی ماندن بر حالتی که ضد فنا است و باقی هم دو تا شکل دارد، یکی کسی که قائم به ذات خود است، مانند خداوند باقی که فنایی برایش وجود ندارد و یکی هم که قائم به غیر این، یعنی بقایش در گرو بودنش با غیر است، مانند ایشان که بقایش بستگی به علم و حکمت و قدرت خداوند دارد. پس: ﴿بَقِیَّتُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَۚ [هود: 86] یعنی آن اعمال صالحه‌ای که به خاطر خداوند انجام می‌دهید، برای شما بهتر است، اگر اهل ایمان باشید.

[16]- مالک‌ بن ‌دینار گفته است: «لو کانت الدنیا مِنْ ذهب یفنی والآخره مِنْ خزفٍ لکان الواجب أنْ یؤثرَ خزف یبقی على ذهب یفنی»: «اگر دنیا از طلای فانی باشد و قیامت از سفال جاویدان، واجب است که سفال جاویدان بر طلای فانی ترجیح داده شود».

[17]- موسی ‌÷ صحیفه‌های زیادی داشت که مجموع آنها را اسفار تورات می‌نامند. صحف جمع صحیفه است همانند: سُفُن جمع سفینه.

تفسیر سوره‌ی غاشیه

تفسیر سوره‌ی غاشیه

غاشیه به معنی: «قیامت و پوشنده» است و این سوره مکی می‌باشد. این سوره دارای نام‌های:

1-   ﴿ٱلۡغَٰشِیَةِ.

2-   ﴿هَلۡ أَتَىٰکَ.

3-   ﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ ٱلۡغَٰشِیَةِ می‌باشد.

پیامبر ج در نمازهای عیدین و نماز جمعه، سورهء أعلی و غاشیه را می‌خواندند[1] چون این دو سوره دارای معانی مهمی هستند و پیامبر می‌خواستند آن معانی در ذهن مسلمانان تکرار و تثبیت شود.

محور سوره‌ی غاشیه، اصلاح بینش در ارتباط با آخرت و حیات پس از مرگ که موضوعی بدیهی است و عقلاً و نقلاً ثابت شده می‌باشد. و همچنین تاثیر ایمان به آخرت در زندگی انسان‌ها و موضع‌گیری­شان در رابطه با این حادثه‌ی مهم که تنها یک بار روی می‌دهد. محور سوره با نام سوره که غاشیه و از ماده‌ی غشاء است و به معنی پرده‌ای است که کاملاً چیزی را می‌پوشاند، طوری که چیزی از آن پیدا نباشد، تناسب دارد، چون غاشیه یکی از نام‌های قیامت است و به همه‌گیر و فراگیر بودن قیامت اشاره می‌کند.

تقسیم‌بندی آیات

آیه‌ی 1 بیان آمدن قیامت با اشاره به اینکه یکی از بارزترین خصوصیات و ویژگی‌هایی که این روز دارد، فراگیر بودنش است و مقدمه‌ی قیامت را همه می‌شناسیم که مرگ است و آن هم عمومیت دارد. شاید انسان‌ها در خیلی از مسائل و رویدادهای دنیوی بتوانند از مشارکت سر باز زنند اما در حادثه‌ی مهم مرگ قبل از قیامت، هیچکس نمی‌تواند مشارکت‌ناپذیری خود را با دیگران نفی نماید. همه در مرگ شریک هستند و باید بمیرند. اما تقدم و تأخری در زمان آن وجود دارد، یکی زودتر می‌میرد و یکی دیرتر می‌میرد. پس غاشیه بودنِ قیامت به شکلی بر مرگ هم دلالت می‌کند، چرا که مرگ خود به نوعی غاشیه است، البته در مقیاس کوچک­­تر.

از آیه‌ی 2 تا آیه‌ی 7 بیان حال گروهی از مردم است که خواری و خفت در قیامت بر چهره‌ی آنها می‌نشیند، چون در دنیا با انجام معصیت و گناهان طالب این خفت و خواری بوده‌اند.

از آیه‌ی 8 تا آیه‌ی 16 بیان احوال گروهی دیگر است که از زحمات و تلاش‌های دنیوی که متحمل گشته‌اند سرافراز و شاد هستند.

از آیه‌ی 17 تا آیه‌ی 20 استدلال است به آیات آفاق برای اثبات عظمت هدایت خدایی.

آیه‌ی 21 و 22 بیان وظایف داعی و مُبَلَّغ در رابطه با مردم است که چه تکلیفی را یک دعوت‌گر بر عهده دارد.

از آیه‌ی 23 تا آیه‌ی 26 بیان سرنوشت کسانی است که از هدایت روی‌گردان شده‌اند.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ ٱلۡغَٰشِیَةِ ١[2]. [الغاشیة: 1].

«[ای پیامبر،] آیا خبرِ قیامت هولناکِ فراگیر به تو رسیده است؟»

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ﴾: «قطعا به تو رسیده است.»

﴿هَلۡ: قَد، آیا، یک روز می‌‌آید. خداوند متعال سوره را با کلمۀ هل: «آیا» شروع می‌کند که استفهام تقریری است و هدف، سؤال‌کردن نیست بلکه جلب توجه است.

﴿ٱلۡغَٰشِیَةِ﴾: «پوشنده، فراگیر، قیامت، روزی که برای همه می‌آید و هیچ­کس استثناء نیست. و اینکه بدان غاشیه نام برده شده این است که احوال و سختی آن مردم را فرا می‌گیرد.

در اینجا خطاب خداوند متعال نسبت به پیامبرش ج می‌باشد که به ایشان می‌فرماید: آیا خبر «غاشیه» آن روزی که هول و هراس آن همه‌کس را دربر می‌گیرد به تو رسیده است؟! غاشیه‌ای که تمام مخلوقات را دربر می‌گیرد و کسی توان گریز از آن­را ندارد. غاشیه‌ای که به تعبیر وارد در سوره‌ی حج، وقتی می‌آید همراه خودش زلزله‌ای و تکان شدیدی ایجاد می‌کند که همه­کس را غافل و حیران و سرگردان خواهد کرد. ﴿یَوۡمَ تَرَوۡنَهَا تَذۡهَلُ کُلُّ مُرۡضِعَةٍ عَمَّآ أَرۡضَعَتۡ آن روز هر زن شیر دهنده‌ای از بچه‌ای که شیر می‌دهد غافل می‌شود و او را رها می‌کند ﴿وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمۡلٍ حَمۡلَهَا و هر زنی که حامله است، حملش را سقط می‌کند ﴿وَتَرَى ٱلنَّاسَ سُکَٰرَىٰ و مردم را می‌بینی که مست و حیران این طرف و آن طرف می‌روند و معلوم نیست که مشغول چه کاری هستند ﴿وَمَا هُم بِسُکَٰرَىٰ وَلَٰکِنَّ عَذَابَ ٱللَّهِ شَدِیدٞ ٢ درحالی­که مست هم نیستند. و غاشیه این‌چنین وضعیتی را ایجاد می‌کند و هیچ کسی نمی‌تواند از آن بگریزد.

و اگر به تو نرسیده اکنون خبر آن بطور قطع به شما اعلام می‌گردد که آن واقعه‌ی قیامت است که همه را با هول و هراس خود و سختی و مشقت موقف آن، همه‌کس را دربرگیرد.

اینک به اختصار بعضی از ماجرای آن اعلام می‌گردد. پیامبر ج وقتی این آیه را تلاوت می‌فرمودند، جواب می‌دادند: بَلَىْ، أَتَانِیْ

در آن روز مردم دو گروه می‌شوند یک گروه:

﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٍ خَٰشِعَةٌ ٢ عَامِلَةٞ نَّاصِبَةٞ ٣ تَصۡلَىٰ نَارًا حَامِیَةٗ ٤ تُسۡقَىٰ مِنۡ عَیۡنٍ ءَانِیَةٖ ٥ لَّیۡسَ لَهُمۡ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِیعٖ ٦ لَّا یُسۡمِنُ وَلَا یُغۡنِی مِن جُوعٖ ٧[الغاشیة:2-7].

﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٍ خَٰشِعَةٌ ٢.

«در آن روز، چهره‌هایی خوار و ذلیل خواهند بود [شاوتمندان]».

﴿وُجُوهٞ: چهره، صورت.

﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٍ﴾: «چهره‌هایی در آن روز، روزی که قیامت به پاخیزد.»

﴿خَٰشِعَةٌ﴾: «ذلیل و زبون‌اند، نگران، خوار. وجوه را بیان داشته و منظور صاحبان وجوه است.»

این آیه توصیف آیۀ اول «الغاشیه» هست که چهرۀ گناه‌کاران را که ترجمه و بیان‌گر احساس قلبی و درونی آن‌هاست، بیان می‌کند که چگونه خاضع و سرافگنده هستند و نگرانی آنها بخاطر دربرگرفتن غاشیه از صورت‌های­شان پیدا و مشخص است و چهره‌هایی ذلیل و زبونند. در همین دنیا از این نوع اشخاص وجود دارد و تنها مختصِ آخرت نیست. کسی که اهل طاعت نبوده و دلش پیرو هدایت خداوند نباشد، کسی که اهل سجده‌بردن بر درگاه عبودیت و بندگی خداوند نباشد، انسان خوار و ذلیلی است. در اوج تمکن مالی و مقام و منصب همیشه چشمانش حیران و سرگردان و ذلت و خواری بر وجودش حاکم است. حتی خانواده‌ی خودش هم در بعضی اوقات او را قبول ندارند و این بیانگر این است که طاعت و بندگی ما را عزیز دنیا و آخرت می‌گرداند و انحراف از بندگی و طاعت است که ما را هم در دنیا و هم در آخرت ذلیل و خوار می‌گرداند و البته این گروه در دنیا بسیار تلاش و کوشش کرده‌اند اما تلاش‌شان بی‌فایده و بی‌ثمر بوده است.

﴿عَامِلَةٞ نَّاصِبَةٞ ٣.

«[در دنیا] پیوسته تلاش کرده [و] خسته شده [و چون در راه حق نبوده نتیجه‌ای ندیده‌اند]».

در اثر سلسله‌­ها و زنجیرهایی که آنان را به سوی آتش می‌کشند، پیوسته در کار و زحمت بی‌پایانند و پیوسته در اعمال شاقّه به سر می‌برند.

﴿عَامِلَةٞ: کارهای سخت

                                            کارهایی انجام می‌دهند که در آن خستگی زیاد است.

﴿نَّاصِبَةٞ: خسته

کافران در جهنم کارهایی می‌کنند که آنها را خسته می‌کند و خسته از کار عذاب هستند. آتش جهنم مانند باتلاق است که مرتب در آن فرو رفته و از آن بیرون می‌آیند.

اعمالی که جهنّمیان را خسته می‌کند:

1-   نگرانی و ناراحتی ذهنی در زمین محشر.

2-   غل و زنجیرهایی به دست و پاهای‌شان بسته که به آنها گفته می‌شود با آنها بروید و بیایید.

و به عبارتی: بسیار زحمتکش بوده‌اند اما کارهای‌شان هدفدار نبوده است. و معلوم نبوده که برای چه کسی تلاش می‌کرده‌اند؟ فشارها را تحمل کرده و دنبال مادیات بوده‌اند و... تعبیر زیبایی که در انتهای سوره‌ی کهف در رابطه با توضیح آیه‌ی ﴿عَامِلَةٞ نَّاصِبَةٞ ٣ آمده این است که: ﴿ٱلَّذِینَ ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤ [الکهف: 104] این‌ها کسانی هستند که کارها و تلاش‌های­شان در دنیا گم شده، یعنی هرچه به این طرف و آن طرف می‌دوند بازهم به جایی نمی‌رسند. کمتر کسی است که صاحب مال و ثروت باشد و اگر این سؤال را بپرسی که به چه چیز می‌خواهی برسی و آیا رسیده‌ای؟ جواب‌شان مثبت باشد و این یعنی: ﴿ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤ و عجیب هم این است که خودشان را مرتب گول می‌زنند ﴿وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤ خودشان فکر می‌کنند که دارند بهترین کارها را انجام می‌دهند، درحالی­که چنین نیست.

﴿تَصۡلَىٰ نَارًا حَامِیَةٗ ٤.

«در آتش سوزان درآیند». از همه سو احاطه شده و حرارت آن­را می‌چشند.

﴿تَصۡلَىٰ: داخل می‌شوند، درمی‌آیند.

﴿حَامِیَةٗ:

1-   هیچ وقت خاموش نمی‌شود و همیشه سوزان است.

2-   مانند آتش دنیا نیست که سرد و گرم و کم و زیاد شود.

3-   آتش از همۀ جهات و اطراف فراگیر است.

4-   در قیامت گردنی از آتش بلند می‌شود و حرف می‌زند و کافران را می‌طلبد.

اگر کسی برای خدا کار نکرده، نباید منتظر گرفتن پاداش هم باشد. این فرد برای غیر خدا کار کرده است، برای آتش جهنم کار کرده است، پس جزایش را هم باید بچشد و قطعاً جزایش هم از جنس عملش می‌باشد و در پایان داخل آتش بسیار گرم و سوزاننده و غیر قابل تحمل خواهد شد.

﴿تُسۡقَىٰ مِنۡ عَیۡنٍ ءَانِیَةٖ ٥[3].

«از چشمه‌ی بسیار داغ به آنها نوشانده می­شود».

هرگاه جهنمیان کمک یا آبی طلب کنند به آنها از چشمه‌ای که آئینه است، آب داغ و جوشانی داده می‌شود که از حرارتش معده‌های­شان را می‌سوزاند. چشمه‌ای که آبش به حداکثر دمای خودش رسیده است: ﴿وَسُقُواْ مَآءً حَمِیمٗا فَقَطَّعَ أَمۡعَآءَهُمۡ١٥[محمد:15][4]

 با این حال هیچ­کس نمی‌گوید من بی‌گناهم و همه به گناهان‌شان اعتراف می‌کنند و عذاب آنان به درجۀ کفر و گناهان‌شان بستگی دارد.

این نوشیدنی اوست و اما خوراکش:

﴿لَّیۡسَ لَهُمۡ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِیعٖ ٦[5].

«غذایی جز خارِ خشک و تلخ  ندارند».

﴿إِلَّا مِن ضَرِیعٖ﴾: «جز از «ضریع»؛ ضریع گیاهی است که در صحرا می‌روید ‌خوراک کثیف و گندیده و خار تلخ و بدبویی است. ضریع، ‌گیاه خارداری است تهوع‌آور و بدبو که حیوان بخاطر بوی بدش آن­را نمی‌خورد. و وقتی این گیاه خشک شد شِبرِق نامیده می‌شود که گیاهی سمی است.

غذایی که به آنها داده می‌شود عبارت است از ضریع، یعنی آن گیاه بوگندویی که توضیحش گذشت. با خوردن هر غذایی دو چیز باید عاید انسان شود، یکی اینکه گرسنگی از بین برود و دوم اینکه قوت بگیرد. اما این غذاها:

﴿لَّا یُسۡمِنُ وَلَا یُغۡنِی مِن جُوعٖ ٧[6].

«که نه [آنان  را] فربه کند و نه دفع گرسنگی نماید».

جهنمیان هیچ وقت از خوردن این غذای بدبو و زشت و بدمزه نه سیر می‌شوند و نه برای بدن‌شان فایده‌‌ای دارد که آنها را چاق کند و همیشه گرسنه و تشنه‌اند. و این از ویژگی‌های ضریع است. این وضعیت کسانی است که کافر و فاجر باشند، به خدا و به آیات او و به دیدار او در دنیا کافر شده باشند و از اطاعت خدا و فرستاده‌اش نافرمان شده به این صورت واجبات را ترک و مرتکب محرمات شده باشند.

نظر علما در مورد ﴿لَّا یُسۡمِنُ:

1-   همیشه از درون، درد گرسنگی دارند.

2-   غذای‌شان فایده‌ای ندارد و مفید نیست و هیچ وقت چاق نمی‌شوند.

3-   شِبرِق یا عذای آنها، بدبو، گندیده، بدمزه و تلخ و پر از خار است.

و اما گروه دوم، کسانی که مؤمن به آخرت هستند و دنیا را دارند اما در واقع در این دنیا برای آخرت‌شان تلاش می‌کنند. به عبارتی دنیا را مانند پلی می‌بینند که از روی این پل باید عبور کنند تا به آخرت برسند. و پل را نیز باید محکم ساخت تا فوراً فرو نریزد و بتوانیم هم خود از آن عبور کنیم و هم دیگران از آن عبور کنند. پس:

﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاعِمَةٞ ٨ لِّسَعۡیِهَا رَاضِیَةٞ ٩ فِی جَنَّةٍ عَالِیَةٖ ١٠ لَّا تَسۡمَعُ فِیهَا لَٰغِیَةٗ ١١ فِیهَا عَیۡنٞ جَارِیَةٞ ١٢ فِیهَا سُرُرٞ مَّرۡفُوعَةٞ ١٣ وَأَکۡوَابٞ مَّوۡضُوعَةٞ١٤ وَنَمَارِقُ مَصۡفُوفَةٞ ١٥ وَزَرَابِیُّ مَبۡثُوثَةٌ ١٦ [الغاشیة: 8-16].

﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاعِمَةٞ ٨[7].

«[و] چهره‌هایی در آن روز شاداب و تازه باشند [و این به خاطر رویارویی با نعمت‌هاست]».

﴿نَّاعِمَةٞ: تر و تازه، در نعیم و نعمت.

صورت‌هایی که خرّمی و تازگی نعمت از آنها مشخص است و چهره­های آنها هم در قبر و هم در زمین محشر، نورانی و شادمان و مسرور است.

دسته‌ی دوم کسانی هستند که از دنیا بهترین استفاده را کردند تا اینکه رضایت خداوند را در آن روز یعنی آخرت به دست آورند. و این گروه ناعم هستند، یعنی بسیار خوشحال و در اوج فرح و کامروایی قرار دارند و نکته‌ی اساسی این است که دسته‌ی اول فکر می‌کردند که مشغول انجام‌دادن کار خوب هستند، درحالی­که این طور نبود، بلکه گروه دوم است که:

﴿لِّسَعۡیِهَا رَاضِیَةٞ ٩.

«و از سعی [و تلاش] خود [در دنیا با عمل صالح] خوشنودند [چرا که پاداشی مضاعف دریافت می­کنند]».

وقتی پاداش کردار خود را در بهشت می‌بینند از سعی و کوششی که در دنیا در راستای ایمان، صبر، جهاد، تقوا و اعمال صالح انجام دادند، خشنود و راضی‌اند. زیرا خداوند پاداش آنان را چندین برابر می‌دهد.

﴿رَاضِیَةٞ: راضی و خشنود از اجر مضاعف می­باشند و اجرشان در برابر حسناتی که انجام داده­اند، تا 700 برابر و بیشتر نیز می­شود البته به شرطی که اعمال آنها دو ویژگی داشته باشد:

1-   اخلاص: فقط برای خدا باشد.

2-   متابعت: مطابق سنت رسول الله ج باشد.

عمرشان را آباد کردند و از ساعات و لحظه لحظه‌ی عمرشان بهترین استفاده را بردند. چرا که بهترین کار را در بهترین وقت انجام دادند و بهترین احوال را پیدا کردند که بودن در بهشت‌های رفیع است.

﴿فِی جَنَّةٍ عَالِیَةٖ ١٠.

«در بهشت برین هستند [که از جایگاه والایی برخوردار است]».

﴿عَالِیَةٖ:

1-   حسی و مکانی: بهشت در مکانی مرتفع در بالای هفت آسمان واقع شده است.

2-   معنوی: بالامرتبه و پرمنزلت و نزد خداوند است.

3-   درجات: بهشت درجه درجه و دارای منازل است.

در باغ و بهشتی که عالی و بلندمرتبه است، باغی است که دست همه­کس به آن نمی‌رسد، مگر کسی که اهل ایمان و عمل صالح باشد.

﴿لَّا تَسۡمَعُ فِیهَا لَٰغِیَةٗ ١١[8].

«در آنجا هیچ سخن بیهوده‌ای نمی‌شنوند [چه رسد که کلمه­ی حرامی بشنوند]».

﴿لَّا تَسۡمَعُ: «نمی‌شنوی.» چه چیزی را؟:

1-   حرف زشت و ناپسند، فحش.

2-   حرف غیر مفید و بیهوده.

﴿لَٰغِیَةٗ﴾: «لغو و باطل»

برخلاف مجالس دنیا نیکوکاران در بهشت سخن لغو و بیهوده‌ای که خوشبختی آنان را ناگوار کند و سخن باطلی که آسایش آنان را برهم زند، نمی­شنوند و همه فقط حمد و سپاس و شکر خدا می‌کنند.

آنجا دیگر خبری از حرف‌های بی‌ارزش نیست. لذا اگر یک مجلس طوری اداره شود که هیچ صحبت لغو و بیهوده‌ای در آن مطرح نشود، آن مجلس یک مجلس بهشتی خواهد بود. اگر در این دنیا لغو نداشتیم، یعنی در آن دنیا هم از فعل و قول لغو خبری نخواهد بود. سوره‌ی صاد احوال جهنمی‌ها را بسیار دقیق توصیف کرده است و هنگامی که در آن شرایط قرار می‌گیرند، می‌گویند: ﴿وَقَالُواْ مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالٗا کُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ ٱلۡأَشۡرَارِ ٦٢ چه شد؟ کسانی را که ما می‌گفتیم انسان‌های بدی هستند، در این جهنم می‌بینیم. ﴿أَتَّخَذۡنَٰهُمۡ سِخۡرِیًّا أَمۡ زَاغَتۡ عَنۡهُمُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ ٦٣ [ص: 62- 63]. آیا آنها را مسخره می‌کردیم یا اینکه چشمان، آنها را نمی‌بینند.

﴿فِیهَا عَیۡنٞ جَارِیَةٞ ١٢.

«در آن، چشمه[های آب] روان باشد».

در بهشت رودهایی با طعم‌های متنوع جاری و روان است «آب، شیر، عسل، شراب، سَلسَبیل». و صدای آب به آنها آرامش می‌دهد و دیدن آب نیز لذت آن­را دو چندان می‌کند.

منبع آن فردوس اعلی است و از کوه‌هایی که از مسک هستند، سرازیر می‌شوند و:

1-   در همه جا جاری هستند.

2-   احتیاج به حفر کردن ندارند.

روی زمین پخش نمی‌شوند و فقط در مسیر خاص خود جاری هستند.

﴿فِیهَا سُرُرٞ مَّرۡفُوعَةٞ ١٣[9].

«در آن، تخت­های [زیبای] بلند [پایه] است».

در آن بهشت تخت‌های بلند است و با نشستن بر روی آنها احساس سرور و لذت و آرامش می‌کنند که هم در قدر و قیمت گران سنگ و هم در جاده و مکان بالامرتبه به کارگذاشته شده است.

﴿سُرُرٞ: تخت و جایگاه‌های بلند که روی آن فرش‌های نرم انداخته شده است.

﴿سُرُرٞ مَّرۡفُوعَةٞ:

1-   حسی: بالا قرار گرفته است.

2-   معنوی:

1)     نرم و لطیف است.

2)     حورالعین هم روی آن نشسته‌ است.

3)     فرش‌های زیاد و لحاف و پتوها روی هم قرار گرفته‌اند.

﴿وَأَکۡوَابٞ مَّوۡضُوعَةٞ ١٤[10].

«و جام­هایی [که در کنار چشمه‌ها برای نوشیدن شراب] نهاده شده».

﴿وَأَکۡوَابٞ﴾: «جام‌های آماده برای نوشیدن ساغرها که بر حاشیۀ چشمه نهاده شده باشد.»

﴿أَکۡوَابٞ: «لیوان‌های برای شراب.» ویژگی­های شراب آخرت:

1-   بدبو نیست.

2-   مست نمی‌کند.

3-   به میزانی در لیوان‌ها شراب هست که انسان را سیر کند.

4-   خالص و صاف است.

﴿مَّوۡضُوعَةٞ: آماده، نهاده شده.

جام‌ها و ساغرهایی از طلا و نقره جهت پر شدن از شراب بهشتی که ﴿لَّا یُصَدَّعُونَ عَنۡهَا وَلَا یُنزِفُونَ ١٩ [الواقعة: 19]. با نوشیدن آن نه دچار سردرد می‌شوند و نه مست می‌گردند برای آنان نهاده شده تا اگر بخواهند مشروبی بنوشند با دستان خود از آن می‌نوشند و یا غلامان با آن، آنان را پذیرایی می‌کنند، این نوعی از نوشیدنی بهشتیان است و اما فرش آنان.

﴿وَنَمَارِقُ مَصۡفُوفَةٞ ١٥[11].

«و بالش­های [منظم] چیده‌شده».

پشتی‌هایی از ابریشم کلفت و نازک که به صف گذاشته و چیده شده است که  بهشتیان بر آنها تکیه دهند و خستگی‌هایی که به خاطر خداوند و دین او تحمل کردند، را از تن خارج کنند. و دارای زیبایی و جمال:

1-   حسی: شکل زیبا.

2-   لمسی: نرم و لطیف.

﴿وَزَرَابِیُّ مَبۡثُوثَةٌ ١٦[12].

«و [نیز] فرش­های گران­بها گسترده شده است».

﴿زَرَابِیُّ: این کلمه ریشۀ عربی ندارد و در میان اعراب نیست.

﴿زَرَابِیُّ: أزربیه: آزربایجان (تبریز) نزدیک ایران.

فرش­های فاخر و گران­بها مانند فرش ابریشم تبریز که نرم و لطیف است.

﴿مَبۡثُوثَةٌ: همه‌جا پهن و گسترده شده‌اند.

و فرش‌های زربافتی که بر زمین پهن شده و با نگاه‌کردن به این فرش‌ها چشمان­شان به آرامش می‌رسند. این خلاصه‌ای گذرا و مجمل از یک صحنۀ بهشتیان بود که تذکر و یادآوری ذاکرین و اندرز پرهیزگاران قرار گیرد.

رهنمود آیات فوق

1-  تثبیت عقیدۀ رستاخیز و معاد با بیانی سریع از وضعیت آن.

2-  یکی از نام‌های قیامت «غاشیه» است که هول و هراس آن مردم را دربر خواهد گرفت.

3-  بیان اینکه در آتش و دوزخ سختی و مشقت حکم فرماست برعکس بهشت که هیچ سختی و مشقتی به ساحت آن راه ندارد.

4-  از چیزهایی که نفس بشریت را به درد می‌آورد کلام بیهوده و دروغ و باطل است که خود مؤمنان از آن مبرّا هستند.

﴿أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ کَیۡفَ خُلِقَتۡ ١٧ وَإِلَى ٱلسَّمَآءِ کَیۡفَ رُفِعَتۡ ١٨ وَإِلَى ٱلۡجِبَالِ کَیۡفَ نُصِبَتۡ ١٩ وَإِلَى ٱلۡأَرۡضِ کَیۡفَ سُطِحَتۡ ٢٠ [الغاشیة: 17-20].

چون خداوند متعال تفاوت شقاوتمندان و سعادتمندان را در آخرت بیان داشت، توجه کفار را به اموری جلب می­کند که بر قدرت خالق و خلقت نیکوی او دلالت می­کند تا با استدلال در این موراد ایمان آورند و وارد بهشت شده و از سعادتمندان شوند لذا می­فرماید:

﴿أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ کَیۡفَ خُلِقَتۡ ١٧[13].[14]

«آیا [کافران] به شتر نمی‌نگرند که چگونه آفریده شده است [و مسخر بنی ادم شده است]»؟!

﴿أَفَلَا یَنظُرُونَ[15]: کسانی که واقعه‌ی رستاخیز و جزا و آن نعمت‌های جاویدانی را که خداوند برای دوستان خود آماده کرده و عذاب دوزخی را که برای دشمنانش تهیه نموده، منکر می‌شوند، چرا با نگاه عبرت‌آمیز به شتر نمی‌نگرند که چگونه آفریده شده است.

این آیه سرزنش و استفهام است برای کسانی که به قیامت ایمان ندارند و پیامبر ج را تصدیق نمی‌کنند و همچنین مردم را تشویق می­کند تا در آفرینش‌های شگفت‌انگیز خداوند دقت کنند.

به شتران نگاه کن که چگونه خلق شده و چه فوایدی برای انسان دارند:

1-   سواری.

2-   حمل و نقل بار.

3-   استفاده از شیر پرخاصیت آن.

4-   استفاده از گوشت آن.

5-   دقّت در خلق شکم آن که مانند مخزن یخچال و پر از آب است.

6-   دقّت در خلق کوهان شتر که دارای ذخیره­ی چربی است.

خلق شتر با این همه منفعت: دیدن خالق آن که خداوند است.

آیا نمی‌نگرند (نگرشی که بر مبنای تأمل و عمق و دقت باشد) شتران را که چگونه آفریده شده‌اند؟ یکی دو مورد از کیفیت خلقت شتران را بازگو می‌کنیم که جای تامل است. یکی اینکه برخلاف دیگر حیوانات شتر دو پلک دارد تا در گرد و غبارها و طوفان‌های صحرایی دیدش مختل نشود و بتواند به حرکت خودش در طوفان هم ادامه دهد. دوم اینکه خداوند متعال پاهایش را بلند آفریده تا اینکه مشکلی جهت حرکت سریع و روان در صحراها نداشته باشد و از آن چربی‌هایی که در بدنش ذخیره می‌کند، می‌تواند بدون نیاز به غذا چندین شبانه روز در صحرا استفاده نماید. شتر را ابتدا مثال می‌زند چون شتر تنها حیوانی است که در دسترس عرب‌ها قرار داشت و خداوند افق دید را کم کم بالا می‌برد.

﴿وَإِلَى ٱلسَّمَآءِ کَیۡفَ رُفِعَتۡ ١٨.

«و به آسمان [نمینگرند] که چگونه [برای آنها سقفی محفوظ] برافراشته شده است [و بر آنها سقوط نمی­کند]»؟!

خداوند متعال در این آیه، انسان را به دقّت و تفکر در خلقت آسمان تشویق می‌کند که بدون هیچ ستون و هیچ ناصافی و خللی افراشته شده است.

سماء جایی است که در آن زمان وقتی که عرب‌ها چشمان خود را از شتر برمی‌داشتند، آسمان پهناور و بزرگ را می‌دیدند و این آسمان محل رِزق‌شان بود ﴿وَفِی ٱلسَّمَآءِ رِزۡقُکُمۡ وَمَا تُوعَدُونَ ٢٢ [الذاریات: 22] آسمان برای مردم منشأ رزق و روزی بود. ﴿وَإِلَى ٱلسَّمَآءِ کَیۡفَ رُفِعَتۡ ١٨ و آیا به آسمان نمی‌نگرند که چگونه رفعت بخشیده شده است؟ چگونه بدون ستون و پایه‌ای برافراشته شده است؟ به قول سید قطب و اقبال که معتقدند یکی از راه‌های درک عظمت خداوند و پی‌بردن به قدرت خداوند و تقویت ایمان، نگاه‌کردن به آسمان مخصوصاً در شب است، برای اینکه انسان بتواند از این تنگ‌نظری‌ها زمینی فاصله بگیرد. اقبال در شب به ماه و سید به ستارگان نگاه می‌کند و هرکدام به شکلی تحت تأثر عقلی و ایمانی قرار می‌گیرند.

﴿وَإِلَى ٱلۡجِبَالِ کَیۡفَ نُصِبَتۡ ١٩.

«و به کوه­ها [نمی‌نگرند] که چگونه [محکم بر زمین] نصب شده است [و زمین را نگه داشته و از لرزش آن جلوگیری می­کنند]»؟!

و به کوه‌ها با تدبر و تأمل و تعمیق نگاه کنند که چگونه بر زمین استوار قرار داده شده‌اند.

و چگونه زیبا و شگفت‌انگیز نصب شده‌اند و:

1-   مانند میخ، زمین را پابرجا نگه داشته‌اند.

2-   جلوی باد و طوفان و گردباد را گرفته‌ و از طغیان آب دریاها جلوگیری می‌کنند.

﴿وَإِلَى ٱلۡأَرۡضِ کَیۡفَ سُطِحَتۡ ٢٠[16].

«و به زمین [نمی‌نگرند] که چگونه گسترده شده است [و برای استقرار انسان­ها مهیا شده است]»؟!

آیا به زمین نگاه نمی‌کنند که چگونه پهن و صاف و گسترده و در عین حال کروی و در حال چرخش هست و تسطیح شده است. تسطیح به معنی اینکه محلِ استقرار گشته است.

1-   راست و مسطح که همه روی آن راه رفته و زندگی می‌کنند.

2-   می‌توان آن­را شخم زده و کشت و کار کرد.

3-   می‌توان در آن ساخت و ساز کرد.

و به زمین نمی‌نگرند که چگونه گسترده شده است؟‌ آیا آفرینش شتر بر این شکل و خصوصیات عجیب و منافع شگفتی که در آن است آنجا که شیرش نوشیده می‌شود و مورد استفاده‌ی سواری قرار می‌گیرد و از گوشتش تغذیه می‌شود، آیا تمام این­ها دلالت بر قدرت خالق بر احیای دوباره‌ی مردگان ندارند؟ آیا آفرینش آسمان با این خورشید و ماه و ستارگان و سپس برافراشتن آن بدون ستون و پایه‌ای که بر آن تکیه دهد تمام این­ها بر قدرت خداوندی که مردگان را دوباره برای محاسبه و پاداش زنده گرداند، دلالت ندارد؟ و آیا نهادن کوه‌ها پس از آفرینش خاک‌ها و صخره‌ها بر قدرت­نمایی پروردگار بر احیا و زنده‌گرداندن خاک ریزه‌های اجسام پوسیده و غبار شده، دلالت ندارد؟ که هرگونه بخواهد و هر وقت اراده کند به ایجاد دوباره‌ی آن اقدام می‌نماید. آیا آفریدن زمین با آنچه در آن است پس از گستردن و تسطیح آن برای ادامۀ حیات و سیر و سیاحت بر روی آن و تعمیر عمرانات بر بستر آن، تمام این­ها بر قدرت پروردگار بر رستاخیز مخلوقات، دلالت ندارد؟ چرا این قوم تبهکار نمی‌نگرند[17] و نمی‌اندیشند؟

﴿فَذَکِّرۡ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٞ٢١ لَّسۡتَ عَلَیۡهِم بِمُصَیۡطِرٍ ٢٢[الغاشیة: 21-22].

﴿فَذَکِّرۡ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٞ ٢١.

«پس [ای پیامبر] پند بده، که تو تنها پند دهنده‌ای».

﴿مُذَکِّرٞ﴾: «پس آنان را با نعمت‌ها و دلایل توحیدش، یادآوری کن.»

اگر مشرکان به این راز آفرینش می‌نگریستند و بدان نظر اعتبار می‌افکندند و در آن می‌اندیشیدند، به‌سوی حق و واقعیت راه می‌یافتند و می‌دانستند آنکه خالق و آفریننده‌ی همه چیز است، هیچ چیزی مانع رستاخیز و احیای دوباره‌ی مردگان جهت محاسبه و جزا، نخواهد بود. پس از بیان این وقایع، خداوند متعال به پیامبرش دستور داد که به وظایف مهم خود بپردازد که همان تذکر و یادآوری است نه هدایت، که مخصوص خود ذات پروردگار است، لذا به پیامبرش فرمود: امت را به مظاهر قدرت و نشانی‌های ما در آفاق و نعمت‌های ما بر بندگان یادآوری فرما که تو تنها متذکر و یادآوری دهنده‌ای لاغیر و وظیفه‌ی تو (پیامبر و تمام داعیان) تنها غفلت‌ستیزی است اگر ایمان آوردند که از نصیحت فایده برده‌‌اند و وظیفۀ تو فقط پند و یادآوری است و اگر اهل تفکر و اندیشه نباشند، به جایی نخواهند رسید.

﴿لَّسۡتَ عَلَیۡهِم بِمُصَیۡطِرٍ ٢٢[18].

«تو بر آنان مسلط [و چیره] نیستی [که بر ایمان وادارشان کنی]».

﴿بِمُصَیۡطِرٍ﴾: «مسلّط، چیره»

بر آنان تسلّطی نداری تا آنان را به ایمان و استقامت واداری و مجبورسازی و وظیفۀ تو فقط ابلاغ است. و وظیفه نداری که آنها را اجبار و اکراه کنی که حتماً اهل ایمان شوند و البته در قبول هدایت هیچ اجباری نیست و اگر اجباری باشد، دیگر ایمان معنی نخواهد داشت. چون ایمان یعنی به آرامش‌رسیدن و این با اکراه و اجبار حاصل نمی‌شود.

﴿إِلَّا مَن تَوَلَّىٰ وَکَفَرَ ٢٣ فَیُعَذِّبُهُ ٱللَّهُ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَکۡبَرَ ٢٤ إِنَّ إِلَیۡنَآ إِیَابَهُمۡ ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا حِسَابَهُم ٢٦ [الغاشیة: 23-26].

﴿إِلَّا مَن تَوَلَّىٰ وَکَفَرَ ٢٣[19].

«اما کسی‌ که [از ایمان] روی بگردانَد و [به الله و رسولش] کافر شود».

و تو بر کسی سیطره نداری مگر کسی که: پشت گرداند و کفر ورزید، نه تنها هدایت را نپذیرفت، بلکه شروع به انکار حقایق نمود، پوشاندن حقایق و البته سیطره‌ی تو در این مورد به وسیله‌ی خداوند است. و سیطره این‌چنین است:

﴿فَیُعَذِّبُهُ ٱللَّهُ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَکۡبَرَ ٢٤[20].

«پس الله او را [در روز قیامت] با بزرگ‌ترین عذاب، مجازات می‌کند [چنانکه او را برای همیشه وارد دوزخ می­کند]».

﴿ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَکۡبَرَ:

1-   عذاب جسمی.

2-   عذاب روحی و نفسی.

خداوند ایشان را به بزرگ‌ترین عذاب که همان عذاب قیامت است عذاب خواهد داد. در روز قیامت با مشقّت و سختی و توهین عذاب خواهد دید. و آرامش را از آنها می‌ستاند و عذاب اکبر را به آنها می‌رساند. چرا عذاب اکبر؟ چون موضع‌گیری­شان بر مبنای تکبر و کبر و استکبار بوده و لذا جزا هم باید دقیقاً از جنس عمل‌شان باشد. تکبر انسان را از حق دور می‌کند و کاری می‌کند که انسان حق را نپذیرد. این در دنیا و اما در آخرت هم:

﴿إِنَّ إِلَیۡنَآ إِیَابَهُمۡ ٢٥[21].

«همانا بازگشت آنها [پس از مرگ، تنها] به سوی ماست» نه به‌سوی دیگران.

هرجا که بروند پیش ما خواهند آمد. هر تلاشی که انجام دهند در نهایت به محضر خدا خواهند رفت.

 ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا حِسَابَهُم ٢٦.

«سپس بی‌گمان، حسابشان [نیز] با ماست [نه با تو و غیر تو]».

در آن روز از آنان به خاطر کارهای خوب و بدی که در دنیا کرده‌اند حساب می‌گیریم و محاسبه‌ی آنها وظیفه‌ی ما است و قرار نیست کس دیگری محاسبه کند. و حساب مسلمان نیکوکار با سِتر گناهان و آسانی و حساب کافران با سختی و توهین و عذاب خواهد بود. واقعیت هم همین است که ما نباید به حسابرسی از دیگران بپردازیم و دیگران را مورد تفتیش و بازرسی قرار دهیم، بلکه تنها وظیفه‌ی دعوتگران تبلیغ است و محاسبه و قضاوت نهایی در انحصار خداوند است.

بنابراین، ای رسول خدا! سرباز زدن و اعراض نمودن آنان از برنامه‌ی شریعت، تو را زیانی نرساند، فقط تذکر و نصیحت شما به آنان کافی است که هرکس هدایت را پذیرد رستگار می‌شود و رستگاریش برای خود می‌باشد و هر که گمراهی را بخواهد سرانجام گمراهی و ضلاّلتش بخود برمی‌گردد که آن زیان و خسران عظیمی است.

رهنمود آیات:

1-  تثبیت رستاخیز و معاد به وسیله‌ی دعوت به نظر و اندیشه در آفاق و اطراف خود.

2-  بیان اینکه وظیفۀ مهم و اصلی یک دعوت‌گر اسلامی، دعوت به ‌سوی شریعت الهی است نه هدایت به‌سوی دل‌ها که آن در حیطۀ قدرت و ارادۀ خداوند است.

3-  بیان اینکه مصیر و سرانجام کاروان بشریت به‌سوی خداوند متعال است و این حالتی است که ایمان بدان و طاعت پروردگار اقتضای نجات از عذاب دوزخ و رستگاری از رحمت خدا را دارد و این خواسته‌ی هر عاقل و اندیشمندی است.

 




[1]- مسلم (1452)، سنن ابوداود (947، 950).

[2]- غاشیه: از ماده‌ی غشاء است و به معنی پرده‌ای است که چیزی را کاملاً بپوشاند. در قرآن غطاء هم آمده که همان معنی غشاء را دارد اما با اندکی تفاوت. غشاء یعنی پرده‌ای نازک و غطاء یعنی پرده‌ای ضخیم. پس غاشیه، یعنی دربرگیرنده، فراگیرنده و پوشاننده.

[3]- تسقی: از ماده‌ی سَقیَ است. و اگر از باب افعال به کار برود، إسقاء به معنای نوشاندن چیزی به کسی است.

      أنیه: از ماده‌ی إنا است. اصل إنا به زمانی گفته می‌شود که انسان باید منتظر بماند تا غذا پخته شود و در اینجا به معنی جوشاندن است. عین آنیه یعنی چشمه‌ی جوشان و گرم.

[4]- و از آب جوشان نوشانده شوند که روده‌های­شان را پاره پاره (و متلاشی) کند.

[5]- ضریع: از ماده‌ی ضرع است و به معنی پستان.

کلمه‌ی ضرع به معنی ضعیف‌شدن است. زمانی هم که پستان از شیر خالی می‌شود کلمه‌ی ضرع بر آن اطلاق می‌شود و تضرع هم از همین ماده است. یعنی ضعیف‌شدن و حالت خواری و ذلت به خود گرفتن که در رابطه با خداوند عزت است و در رابطه با غیر خداوند ذلت است.

[6]- یسمن: از ماده‌ی سَمن است. به معنی چاقی و مقابل آن هُزال است، یعنی لاغری. به روغن هم سَمن گفته می‌شود و شاید هم به این خاطر باشد که یکی از عوامل چاق‌شدن انسان استفاده از روغن است.

[7]- ﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاعِمَةٞ ٨ این جمله معطوف برجمله اولی نیست؛ زیرا منظور از جمله‌ی اولی بیان قیامت و عذاب و آتشی است که نصیب تکذیب کنندگان دین می‌گردد. وقتی که بحث آنان تمام شد، شنونده در انتظار می‌ماند که وضعیت مؤمنان را بداند لذا به جملۀ: ﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاعِمَةٞ٨ پاسخ آنان داده می‌شود.

[8]- نافع ﴿­­لَّا تُسۡمَعُ با فعل مجهول خوانده و ﴿لَٰغِیَةٗ نایب فاعل آن است و حفص ﴿­­لَّا تَسۡمَعُ با فعل معلوم خوانده و ﴿لَٰغِیَةٗ مفعول‌به آن است.

[9]- مرفوع: از ماده‌ی رفع است و به معنی بلندکردن چیزی از لحاظ مادی یا از نظر معنوی. رافعه یکی از نام‌های قیامت است که در سوره‌ی واقعه آمده است.

[10]- أکواب: از ماده‌ی کوب است، به ظرفی گفته می‌شود که خالی از آب باشد اما به ظرف یا لیوانی که پُر از آب است کأس گفته می‌شود.

      موضوعه: از کلمه‌ی وضع است. وضیع یعنی کسی یا چیزی که در مقام پست و بی‌ارزش قرار گرفته است و موضوع یعنی وضع شده و قرار داده شده.

[11]- نمارق: از ماده‌ی نمریق است. نمریق به معنی مُتکا و یا بالش‌هایی که در پشت قرار داده می‌شوند و به آن تکیه می‌دهند (پشتی‌ها و یا چیزی که زیر سر هنگام خواب قرار داده می‌شود).

[12]- زرابی: به معنی فرش است و جمع زربیه است.

      مبثوثه: از ماده‌ی بَث است، به معنی پراکنده‌کردن چیزی در جایی. به حُزن و اندوه هم کلمه‌ی بث اطلاق شده است.

[13]- إبل: به معنی گله‌ی شتران است و اسم جمع می‌باشد إباله هم که به معنی یک پشته از هیزم است و نیز به مجموعه‌ای از هر چیز گفته شده است. أبابیل هم از همین ریشه است و به معنی گروه پرندگان.

      کیف: لفظی است که برای سؤال‌کردن و پرسش از کیفیت چیزی به کار می‌رود.

[14]- ﴿کَیۡفَ خُلِقَتۡ بدان اشتمال از ابل است و ﴿کَیۡفَ در محل نصب حال است، عامل آن چیزی است که بعداً می‌آید. و ﴿وَإِلَى ٱلسَّمَآءِ و ما بعد آن معطوف بر جمله‌ی: ﴿إِلَى ٱلۡإِبِلِ است و اعراب ﴿کَیۡفَ در همه یکی است: ﴿ٱلۡإِبِلِ اسم جمع برای شتران است و از لفظ خود مفرد ندارد.

[15]- این کلام متفرق از بیابانی گذشته است آنجا که مشرکان در رابطه با معاد و رستاخیز و توحید در اثر جهل و غفلت و عدم تفکرشان، به تکذیب و انکار پرداختند در اینجا خداوند متعال آنان را به دقت و تفکر وا می‌دارد و مردمان را به ترک آن توبیخ می‌کند.

[16]- سطحت: از ماده‌ی سطح است، به معنی پشت بامِ خانه و وقتی گفته می‌شود سطحت البیت، یعنی برای خانه سقفی قرار دادم. و تسطیح هم که از همین ریشه است، به معنی مسطح ساختن و یکسان‌کردن چیزی است.

[17]- از مظاهر لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگانش این است که آنان را متوجه هدایت­شان می‌گرداند، با یک توجه و نظری بدور از تکلْف و مشقت به شخص عربی بر روی شترش سوار می‌شود و در راهی بسوی نیازمندیش راه می‌افتد در حالت سواری به آسمان می‌نگرد که بر بالای سرش برافراشته شده و به کوه­های اطرافش می‌نگرد و به زمینی که زیرپایش قرار دارد می‌نگرد، از خود می‌پرسد، آیا کسی که بر آفرینش این­ها توانایی و قدرت دارد، برآفرینش دوباره آنان رستاخیز- توانایی ندارد؟ در جواب جز بلی نمی‌گوید.

[18]- مصیطر: که هم با سین و هم با صاد خوانده می‌شود و هردو یک معنی دارد. اگر با صاد بخوانیم حرف بعدی به صورت طا خوانده می‌شود و اگر به سین خوانده شود، حرف بعدی نیز تا تلفظ می‌شود و به معنی سیطره و قدرت پیداکردن است و از ماده‌ی سَطر است، به معنی خط روی کاغذ است. تسطیر یعنی کتابت و نوشتن و کسی که قلم را به دست می‌گیرد و بر روی کاغذ می‌نویسد، در حقیقت برای این کار تسلطی پیدا کرده است و هر کسی هم این قدرت را ندارد.

[19]- تولی: از ماده‌ی ولی است و توالی یعنی دو چیز که پشت سر هم قرار می‌گیرند، به طوری که فاصله‌ای میان آنها نباشد و برای بیان نزدیکی میان دو یا چند چیز از حیث زمان و مکان، دین و اعتقادات به کار می‌رود. دو کس نسبت به هم ولایت دارند، هرگاه که اخلاق و عایدشان مانند هم باشد. به همین خاطر خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَیُطِیعُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ سَیَرۡحَمُهُمُ ٱللَّهُۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ ٧١ [التوبة: 71] معنی ولایت این نیست که یکی بالادست و دیگری پایین‌دست باشد. ﴿ٱلنَّبِیُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِکُم مَّعۡرُوفٗاۚ کَانَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡکِتَٰبِ مَسۡطُورٗا ٦ [الأحزاب: 6] أولی هم از همین ریشه است که پیامبر از همه‌ی مؤمنین نسبت به خودشان دلسوزتر است. وَلیَ یعنی نزدیک شد. ولی یعنی قریب و نزدیک. ولی الله یعنی کسی که نزدیک خدا است و مقام قُرب را پیدا کرده است. با ایمان و تقوی انسان می‌تواند ولی خدا شود و هرچه ایمان و تقوی بیشتر، قرب بیشتر و این اکتسابی است، یعنی باید تلاش کنیم که آن­را به دست آوریم. مولا هم از همین ریشه است و از الفاظ مشترک می‌باشد، یعنی ولایت‌کننده و ولایت‌پذیر. تولی که در اینجا به صورت فعل به کار رفته است، اگر بدون حرف جر متعدی شود، معنی ولایت در آن وجود دارد. اما اگر به وسیله‌ی حرف جرِ مِن متعدی شود، معنی اعراض دارد، یعنی پشت‌کردن و دور شدن.

[20]- یعذب: از کلمه‌ی عذب به معنی آب شیرین و گوارا و خنک است. وقتی گفته می‌شود عذب الرجل یعنی آن مرد خوردن و خوابیدن را ترک کرد. عَزَب داریم که با املای عذب هم به کار می‌رود، یعنی کسانی که مجردند و اما ارتباط میان آب شیرین و گوارا با کلمه‌ی عذاب این است که عذاب کردن و تعذیب یعنی وادار کردن کسی به نخوردن و نخوابیدن و ننوشیدن.

[21]- إلینا: حرفی است که نهایت چیزی را در امری که انسان می‌خواهد به آن برسد و بالاتر از آن وجود ندارد، بیان می‌کند.

إیاب: از ماده‌ی أوب است به معنی نوعی از بازگشت می‌باشد. فرق آن با رجوع در این است که رجوع می‌تواند برای کسانی باشد که هم علم و اراده دارند و هم علم و اراده ندارند، مانند حیوان. اما إیاب تنها برای صاحبان علم و اراده است.

تفسیر سوره‌ی فجر

تفسیر سوره‌ی فجر

محور سوره‌ی فجر بیان گشایشی است که برای اهل ایمان در مسیر مبارزه با طغیان و طواغیت روی می‌دهد و توضیح اینکه مدت وجود ظلمت و طغیان محدود بوده و در هر حال محکوم به فنا است. همانطور که شب می‌رود و جای خود را به روز روشن می‌دهد. همچنین بیان سنت الهی و مسئله‌ی مؤاخذه به خاطر گناهانی است که انسان‌ها مرتکب شده‌اند و اینکه خداوند بعد از اتمام حجت، اگر کسی را مورد مؤاخذه قرار می‌دهد، به خاطر گناهانی است که مرتکب شده و موضعگیری‌های نابجایی است که در برابر برنامه‌های خداوند از خود نشان داده؛ و نهایت سوره، تنها و بی‌کس ماندن انسان طاغی و ملحق‌شدن انسان مؤمن به خداوند می‌باشد.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 5 بیان گشایشی است که در مسیر دعوت برای دعوت‌گر روی می‌دهد و اینکه دوران ظلم و ستم محدود است، مانند محدودیت شب.

از آیه‌ی 6 تا آیه‌ی 14 بیان سنت مؤاخذه‌ی انسان‌ها به خاطر گناهان‌شان است که سنت مؤاخذه در رابطه با اقوام پیشین جاری شده و هرقوم و دسته‌ای هم امروزه مسیر اقوام طغیانگر گذشته را برود، همان محاسبه و مؤاخذه‌ای که شامل حال آنها شده است، شامل حال اینها هم خواهد شد.

آیه‌های 15 و 16 بیان موضع‌گیری در رابطه با نعمات خداوندی است و اینکه نسبت‌دادن کثرتِ نعمات به خود و کمبود و قلت نعمات به خداوند.

از آیه‌ی 17 تا 21 بیان علت مبتلاشدن انسان‌ها به قَلَّتِ نعمت و کم‌شدن و کاسته‌شدن از نعمت‌ها.

از آیه‌ی 22 تا 26 تشکیل مجلس محاکمه با حضور خداوند و ملائکه و حسرت خوردن انسان‌ها در رابطه با کارهایی که باید انجام می‌دادند، اما انجام ندادند.

از آیه‌ی 27 تا 30 بازگشت انسان مؤمن و صاحب نفس مطمئنه به سوی خداوند و ملحق‌شدنش به او.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلۡفَجۡرِ ١ وَلَیَالٍ عَشۡرٖ ٢ وَٱلشَّفۡعِ وَٱلۡوَتۡرِ ٣ وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَسۡرِ ٤ هَلۡ فِی ذَٰلِکَ قَسَمٞ لِّذِی حِجۡرٍ ٥ [الفجر: 1-5].

خداوند متعال به این چهار چیز سوگند یاد نموده و آن عبارتند از: فجر هر روز، می‌توان گفت که خداوند متعال فجر روز معینی را اراده کرده است.

﴿وَٱلۡفَجۡرِ ١[1].

«سوگند به صبح»!

خداوند متعال در کتاب عظیمش به دلایلی چون: تأکید، تشویق و دادن خبر مهم، به چیزهای عظیم قسم یاد می‌کند و در قرآن همیشه بعد از قسم، جواب قسم نیز می‌آید؛ ولی در سوره­ی فجر جواب قسم پنهان و مخفی است.

اولین قسم: قسم به صبح، وقتی روز روشن می­شود، به رحمت خداوند متعال، از خواب که مرگ صغری است، بیدار می­شویم و خداوند برای ذخیره­ی اعمال بیشتر، روز دیگری را به انسان هدیه می­دهد.

خداوند متعال در قرآن به دو چیز زیاد قسم یاد می‌کند.

1-   شب و روز: به دلیل یادآوری قیامت که روزی می‌آید و می‌میری و دیگر بیدار نمی‌شوی تا اینکه در قیامت زنده و برانگیخته شوی و خواب شب، موت صغری است.

2-   درختان و گیاهان.

آرای علما در تفسیر﴿وَٱلۡفَجۡرِ:

1-   فجر به طور کامل.

2-   فجر در هنگام نماز صبح: زیرا به هنگام نماز صبح، دو طیف از فرشتگان وجود دارند: فرشتگان شب بالا رفته و فرشتگان روز پایین می‌آیند و خداوند علیم از آنها می‌پرسد کجا بودند؟ و چه می‌کردند؟ و آنها جواب می‌دهند: در حال خواندن نماز صبح بودند که ما آنها را ترک کردیم.

«ألصَلَوْة الْفَجْر کَانَتْ مَشْهُوْدا».

هنگام نماز­های صبح و عصر، 2 نوع ملائک بر انسان حاضر هستند که جایشان را عوض می‌کنند و اعمال روز و شب ما را به آسمان می‌برند.

فجر: صبح روز عید حج (قربان) (آخرین شب از شب‌های ذی الحجه).

و تعبیر دیگری که در قرآن آمده است فلق می‌باشد. ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١: بگو: پناه می‌برم به رب فلق. و فلق یعنی شکاف، پرده‌ی تاریکی را می‌شکافد و از دل این تاریکی صبح روشن را بیرون می‌آورد. اما چرا باید به رب فلق پناه برد؟ به این دلیل که انسان گاهی اوقات از لحاظ روحی دچار پریشانی می‌شود، مانند این است که در ظلمتی قرار گرفته و برای اینکه از این ظلمت رهایی یابد، باید به خدایی که رب فلق است، پناه ببرد تا خداوند با فالق‌بودنش به تعبیر قرآن ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰ [الأنعام:95] دل این ظلمات فکری، ایمانی، اخلاقی را بشکافد و ما را از آنها برهاند. ﴿وَٱلۡفَجۡرِ ١ هم در حقیقت به همین معنی است و بشارتی است برای اینکه تمام‌شدن دوران ظلمت و تاریکی را اعلام کند و لذا این وقت، وقت مبارکی است.

﴿وَلَیَالٍ عَشۡرٖ ٢[2].

«و به شب‌های ده‌گانه [آغاز ذی الحجه] سوگند»!

قسم به ده شب اول ماه ذی‌الحجه که عرفه و عید قربان را شامل است. حدیث رسول خدا ج این معنی را تأیید می‌کند آنجا که می‌فرماید: «مَا مِنْ أیَّامٍ، العَمَلُ الصَّالِحُ فِیهَا أحَبُّ إِلَى اللهِ من عشر ذی‌الجه»[3]: «عبادت و عمل ‌صالح هیچ روزهایی به اندازه‌ی دهۀ ‌اول ماه ذی‌الحجه نزد خداوند متعال دوست‌داشتنی نیست».

آرای علما در مورد شب‌های ده‌گانه:

1-   دهۀ اول ذی الحجه: که به ایام الله معروف است و اعمال صالح در این روزها اجر و فضیلت زیادی دارد؛ چون همۀ اعمال صالح در این روزها جمع می‌شود و تمام اعمالی که در شب‌های قدر انجام می‌شود، در دهۀ اول ذی الحجه هم هست علاوه بر اینکه در ذی الحجه، مناسک حج انجام می‌شود و همۀ مسلمانان یک­صدا لبیک‌گو هستند و شیطان ناراحت است. فضیلت روزه و عبادت در دهۀ اول ذی الحجه از جهاد در راه خدا بیشتر است؛ مگر کسی که در جهاد شهید شود و تمام مال و ثروتش را نیز در راه خدا و جهاد از دست بدهد؛ فقط در این صورت اجر و ثواب او بیشتر است.

2-   دهۀ آخر رمضان: به خاطر شب‌های قدر.

علما در مورد دهۀ آخر رمضان دو نظریه دارند:

1-   بعضی معتقدند که منظور از شب‌های ده‌گانه، شب‌های آخر رمضان نیست؛ چرا که این سوره (الفجر) مکی است ولی روزۀ رمضان در سال دوم هجری در مدینه فرض شده است.

2-   بعضی دیگر معتقدند دلیلی وجود ندارد و خداوند به واسطۀ علم غیب خود می‌تواند به آنچه که هنوز نازل نشده قسم یاد کند.

در نهایت علما دو نظریۀ زیر را برای این آیه ارائه کرده‌اند:

1-   شب‌های رمضان بهتر و روزهای ذی الحجه بهتر است.

2-   دهۀ ذی الحجه بهتر است چون ایام الله است و دارای منزلت و فضیلت زیادی است و علاوه بر تمام اعمالی که در شب قدر انجام می‌شود در عشر ذی الحجه، حج هم انجام می‌شود.

مهم این است که از این آیه معنی محدودنمودن زمان ظلمت را دریابیم. برای فجر هیچ قیدی وجود ندارد. اما برای شب محدودیت ایجاد شده است. ﴿وَلَیَالٍ عَشۡرٖ ٢ قسم به شب‌های ده‌گانه. قسم می‌خورد به فجری که مستمر و تمام‌ناشدنی است و قسم می‌خورد به شب‌هایی که تمام‌شدنی است. همین قدر کافی است که بدانیم ظلمت و شب دائمی نیستند و اصل این است که همیشه روشنایی باشد و ظلمت موقتی است. بنابراین، ما باید ظلمت ستیز باشیم و تلاش کنیم که خود را به نور و روشنایی رسانده و نور را درک کنیم و خود را از نظر ایمانی نورانی کنیم. به قول مولوی:

هرکه کاه و جو خورد قربان شود

 

هرکه نور حق خورد قرآن شود

که اگر خود را در معرض نور حق قرار دادیم، آن وقت است که شخصیت قرآنی پیدا می‌کنیم. در آن صورت شخصیتی نیستیم و نخواهیم بود که با باد شهوت، منصب، شهرت وضعیت‌مان به هم بریزد. پس ظلمت محکوم به فنا است. ﴿وَلَیَالٍ عَشۡرٖ ٢.

﴿وَٱلشَّفۡعِ وَٱلۡوَتۡرِ ٣[4].[5]

«و به زوج و فرد [اشیاء]»!

علما در تفسیر این آیه اختلاف ‌نظر دارند و نظریات زیر را ارائه می‌دهند:

1-   هرچه از مخلوقات خداوند جفت و دوتاست، شفع و هرچه فرد و یکی است، وتر است.

2-   شفع، مخلوقات خداوند و وتر، خود خداوند است.

3-   شفع، روز دهم ذی الحجه (روز عید قربان) و وتر، روز قبل از آن (روز عرفه) است.

نظریه­ی اول صحیح‌تر است.

قسم به هرچیز زوج و هرچیز فردی. انسان وقتی که تنها است و هنوز خداوند را نشناخته است، وتر است و وقتی خداوند را شناخت و بندگی خود با خدا را اعلام کرد و به سوی خدا رفت و خداوند را ناصر و پشتیبان خود قرار داد، آن وقت می‌شود شفع که در انتهای سوره هم به آن اشاره شده است و یکی از معانی شفع‌ رسیدن بنده به خداوند است و تا زمانی که ما تنها هستیم، هیچی نیستیم و وقتی که در کنار خداوند قرار گرفتیم و وقتی که بندگی خودمان را برای خداوند به اثبات رساندیم، آن وقت همه چیز می‌شویم؛ و به عبارتی همه‌ی ما صفرهایی بیش نیستیم؛ و این صفرها بدون یک، هیچ ارزشی ندارند و هنگامی که در کنار یک قرار گرفتند، آن وقت صاحب شخصیت می‌شوند و شفع می‌گردند وگرنه تمام بندگان بدون الله صفر هستند. اگر انسان کنار انسان‌های دیگر باشد، ولی خدا را بندگی نکند و حاضر نشود که بگوید انا لله وانا الیه راجعون، در صفربودن باقی خواهد ماند و به جایی نخواهد رسید.

﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَسۡرِ ٤[6].

«و سوگند به شب، هنگامی‌ که [می­آید و استمرار دارد و سپس] می‌رود»!

الله متعال در این آیه به شب سوگند یاد می‌کند؛ زمانی که تاریکی را بر مردم می‌گستراند و وقت استراحت است و به خاطر اینکه ثلث آخر شب دارای منزلت بالایی است؛ زیرا خداوند متعال به آسمان دنیا نازل شده و می‌پرسد: چه کسی دعا می‌کند تا استجابت کنم و چه کسی توبه کرده و طلب بخشش می‌کند تا او را ببخشم.[7] و در آن موقع دعا قبول می‌شود و وقت استجابت دعاست.

﴿هَلۡ فِی ذَٰلِکَ قَسَمٞ لِّذِی حِجۡرٍ ٥[8].

«آیا در این [چیزها] سوگندی برای صاحب‌خرد نیست [که او را قانع نماید]»؟

﴿لِّذِی حِجۡرٍ﴾: «عاقل و خردمند»

آیا از قسم‌هایی که ذکر شد کسی استفاده می‌برد؟ بخشی از آنچه ذکر شد برای کسی که عقل دارد و با گوش دل می‌شنود کافی است. آری این قسم بزرگی است. جایز است که جواب قسم، آیۀ: ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ [الفجر: 14]. باشد که بعداً می‌آید و جایز است که: ﴿لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ [التغابن:7][9]. باشد به این دلیل که سوره مکی است و سوره‌های مکی غالباً به بررسی عقاید می‌پردازند و مهم‌ترین چیزی که مورد انکار مشرکان است همان قضیۀ رستاخیز و جزا می‌باشد بنابراین این جواب مراد و مقصود می‌باشد و اینکه خداوند بعضی از مظاهر قدرتش را در آیات بعدی بیان می‌کند دلالت بر این موضوع دارد.

پیام این سوگندها اصالت نور و عدم اصالت ظلمت است. برای اثبات این حقیقت مثال‌هایی از گذشته که اتفاق افتاده می‌آورد.

﴿أَلَمۡ تَرَ کَیۡفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ ٦ إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ ٧ ٱلَّتِی لَمۡ یُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِی ٱلۡبِلَٰدِ ٨ وَثَمُودَ ٱلَّذِینَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ ٩ وَفِرۡعَوۡنَ ذِی ٱلۡأَوۡتَادِ ١٠ ٱلَّذِینَ طَغَوۡاْ فِی ٱلۡبِلَٰدِ ١١ فَأَکۡثَرُواْ فِیهَا ٱلۡفَسَادَ ١٢ فَصَبَّ عَلَیۡهِمۡ رَبُّکَ سَوۡطَ عَذَابٍ١٣ إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ [الفجر: 6-14].

﴿أَلَمۡ تَرَ کَیۡفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ ٦.

«[ای پیامبر] آیا ندیدی پروردگارت با عاد [قوم هود، آنگاه که پیامبرشان را تکذیب کردند] چه کرد»؟!

﴿أَلَمۡ تَرَ: آیا دیده‌ای؟ منظور، دیدن با چشم نیست بلکه فهمیدن و درک‌کردن و دیدن عملی و با چشم دل است.

﴿رَبُّکَ: «پروردگارت» بشارت به پیامبر که تو را رها نمی‌کنم و مقصود، همۀ امت است.

﴿بِعَادٍ إِرَمَ: «عاد نام پدر قوم هود است شخصی که قبیله‌اش به نام او بود و در منطقه­ی یمن و سلطنت عمان زندگی می‌کردند و چون به مکه نزدیک بودند، اخبار آنان را شنیده بودند و پیغمبرشان هود÷ بود و آنان دارای قدرت و توانمندی زیادی بودند. ارم اسم جدشان می‌باشد.»

این آیه خطاب به رسول ج است که آیا ندانسته‌ای پروردگارت با عاد چه کرد؟ و چه بلایی بر سر آنان آورد، کسان دیگری که همسان ایشان از نظر پیکر و تنومندی باشد در شهرها و کشورها آفریده و پیدا نشده‌ است.

قوم عاد کسانی بودند که ظلمت‌طلب بودند، عاد کسانی بودند که در ظلمت زندگی می‌کردند، کسانی بودند که با نور سر صلح و آشتی نداشتند و قدرت‌مند و قدرت‌طلب بودند. قدرتی که آنها را به ظلمت رساند و در ظلمت نشاند.

﴿إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ ٧[10].

«[همان قبیلۀ] اِرَم که دارای [کاخ­هایی با] ستون­های بلند بودند».

﴿ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ﴾: «صاحب بناها و ساختمان‌های محکم و ستون دار و مردمانی با قد و قامت آنچنانی که چه‌بسا طول یک مرد آنان دوازده ذراع می‌بود.»

ارم یکی از اجداد عاد بود و هدف خداوند از ذکر آن، شناسایی دقیق قبیلۀ عاد بود که کس دیگری به ذهن نیاید و کاملاً واضح، شناخته شوند و هود بر آنان فرستاده شده بود.

آرای علما در مورد معنی کلمۀ ﴿إِرَمَ:

1-   جد عاد (رأی اساسی و صحیح‌تر، این معنی می‌باشد).

2-   قبیله.

3-   قریه، روستا.

قوم ارم دارای قامت‌های بلند مانند عاد نخستین، قوم هود بودند آنانی که گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است، هود پیامبر به آنان گفت: خداوند بود که آفرینش شما را بدان‌سان نمود. چه بسا قامت یک مرد آنان دوازده ذراع داشت. لفظ ارم عطف بیان برای عاد است، ارم همان عاد قوم ثمود است توصیف آنان به «ذات العمـاد» و ﴿ٱلَّتِی لَمۡ یُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِی ٱلۡبِلَٰدِ ٨: دلالت بر قوّت و نیروی آنان دارد و طول اجسام و قامت آنان مستلزم و مناسب طول و بلندی ستون‌ها و عمودهای ساختمان‌ها و خیمه‌های آنان می­باشد؛ اینک خداوند، این قوم را با این همه نیرو و قدرتی که داشتند، هلاک و نابود ساخت.

﴿ٱلَّتِی لَمۡ یُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِی ٱلۡبِلَٰدِ ٨[11].

«که همانند آنها در شهرها آفریده نشده بود؟».

هم خودشان از لحاظ جسمی قوی‌هیکل و بلند بودند و هم سرزمین و خانه و خیمه‌های­شان هیچ کجا مشابهی نداشت و در قدرت و توانمندی همانند آنها آفریده نشده بود. این یک نمونه از کسانی بود که با وجود قدرت فراوان در ظلمت بوده و این ظلمت را بر نور ترجیح داده بودند.

خداوند متعال با ذکر این آیه، به پیامبر ج می‌فرمایند که ای رسول، نترس و نگران نباش! اِرم را با این همه عظمت و قدرت در جسم و مسکن، نابود کردم؛ تو از آزار قریش نگران نباش که نابودکردن­شان آسان است و کاری ندارد.

 اما گروه دوم:

﴿وَثَمُودَ ٱلَّذِینَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ ٩[12].

«و [نیز] ثَمود [قوم صالح]، آنهایی که صخره‌های سخت را از [کنار] وادی می‌تراشیدند [و برای خود خانه می‌ساختند]؟».

﴿ثَمُودَ: قوم صالح÷ ثمود نام داشتند که در منطقه­ی تبوک نزدیک مکه سکونت داشتند.

﴿جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ﴾: «کوه­ها و صخره‌ها را با توانایی و نیرومندی خود بریدند و از آن صخره‌ها در وادی قری خانه‌هایی ساختند.»

﴿ٱلۡوَادِ: سرزمین بین دو کوه.

و بنگر که پروردگارت چه کرد با ثمود، اصحاب حجر [مدائن صالح] که در شمال مدینۀ منوره بودند. قوم صالح کسانی بودند بسیار قوی و نیرومند که در دره‌ای صخره‌ها را می‌شکافتند و از آن صخره‌ها و تخته‌سنگ‌ها، خانه‌ها و منازل می‌ساختند، همان­گونه که خداوند متعال درباره‌ی آنان می‌فرماید: ﴿وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُیُوتٗا [الأعراف: 74]: «و از کوه­ها خانه‌هایی می‌تراشیدند.» پیامبر ج فرمودند: اگر از مداین صالح گذر کردی باید رویت را بپوشانی و گریه کنی و رد شوی، زیرا آنان قومی بودند که عذاب الهی بر آنان نازل شد و هلاک شدند. شاید این عذاب بر تو هم نازل شود پس از دیدن آن شادی مکن.[13]

نمونه‌ی سوم:

﴿وَفِرۡعَوۡنَ ذِی ٱلۡأَوۡتَادِ ١٠.

«و [نیز] فرعون، صاحب سپاه [بزرگ و قدرتمند که با آن مردم را عذاب می­داد ندیدی که خدا با وی چه کرد]».

﴿ذِی ٱلۡأَوۡتَادِ﴾: «صاحب لشکرهایی که بدان سلطنت­شان را محکم می‌کردند صاحب میخ‌های چهارگانه که وقتی کسی را شکنجه می‌کرد دو دست و دوپای او را بدان می‌بست.»

آرای علما در تفسیر کلمۀ ﴿ذِی ٱلۡأَوۡتَادِ:

1-   اصحاب کوه (هرم‌ها).

2-   فرعونی که برای شکنجه­ی مردم، شلاق بدست داشت.

3-   فرعونی که سپاه و لشکریان فراوانی برای حفظ حکومت و پادشاهی‌اش دارد.

4-   ستون‌هایی بلند که این قوم به هنگام جشن برپا می‌کردند.

ای رسول خدا! بنگر که پروردگارت با فرعون چه کرد؟ فرعونی که صاحب اوتاد بود. فرعونی که صاحب زور و قدرت بود. فرعونی که دارای ساختمان‌های محکم و استوار به شکل میخ‌های وارونه هرمی شکل بود و لشکریانی داشت که پادشاهی او را پابرجا و محکم کرده بودند همان­طور که اشیاء با میخ‌ها محکم و استوار می‌شوند. فرعونی که صاحب اعدام­گاه­ها، قتل­گاه­ها و شکنجه‌گاه­ها بود، ایشان صاحب چهارمیخ بودند که هرگاه قصد کشتن کسی را می‌کرد چون از فرمان او خارج شده، دو دست و دوپایش را با میخ­ها می‌بست و او را چنان شکنجه می‌کرد تا بمیرد. این­گونه اعدام­گاه­ها بعد از فرعون از طاغوتیان ظالم و مستکبر بیشتر به چشم می‌خورد.

همه‌ی اقوامی که در بالا نام برده شده چه کار کردند:

﴿ٱلَّذِینَ طَغَوۡاْ فِی ٱلۡبِلَٰدِ ١١[14].

«[همان] کسانی‌که در شهر‌ها طغیان [و سرکشی] کردند».

﴿طَغَوۡاْ: در زمین فساد و طغیان کردند.

این صفت قوم عاد و ثمود و فرعون و پیروان‌شان است که در شهر‌ها و آبادی‌ها سرکشی و طغیان کردند و به بندگان خدا در دین و دنیا، آزار رساندند و ظلم کردند. ایجاد ظلمت می‌کردند، ظلمت‌زا و اهل ظلم بودند و رابطه‌ی بین ظالم و ظلمت همین است، یعنی ظالم با ظلم خودش، ظلمت را گسترش می‌دهد. در حدیث قدسی آمده است که خداوند می‌فرماید: «من ظلم را بر خود حرام کردم و در میان شما ظلم را حرام گردانیدم، پس به همدیگر ظلم نکنید». چون ظلم ظلمت می‌آورد. این‌ها همه طغیان کردند، حدود خداوندی را شکسته و نتیجه‌ی طغیان چه شد؟ فساد.

﴿فَأَکۡثَرُواْ فِیهَا ٱلۡفَسَادَ ١٢[15].

«و در آنجا فسادِ بسیار به بار آوردند» با شرک و معاصی؛

﴿فَسَادَ:

1-   فساد معنوی: کفر، گناه.

2-   فساد حسی و عملی: ظلم و ستم به مردم.

در فساد، زیاده‌روی کردند و کفر و گناه ورزیدند و از شدت کفر، ظالم شدند و در مبارزه با پیامبران و بازداشتن مردم از راه خدا کوشیدند.

فساد در تمام ابعاد حیات. ﴿فَأَکۡثَرُواْ یعنی کثرت و گسترش دادن فساد، آن هم در تمام ابعاد حیات. با زر و زور و تزویرشان به شکل‌های مختلف فساد را رواج دادند و فساد را در جامعه فرهنگ کردند. نتیجه چه شد؟ در مقابل، خداوند متعال تمام آنان یعنی عاد، ارم، ثمود، فرعون و پیروان آنان را هلاک و نابود گردانید؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿فَصَبَّ عَلَیۡهِمۡ رَبُّکَ سَوۡطَ عَذَابٍ ١٣[16].

«آنگاه پروردگارت تازیانۀ عذاب را بر آنان فرود آورد [و طعم عذاب شدید را به ایشان چشانی و آنان را از روی زمین ریشه کن نمود».

﴿صَبَّ: آبی که بی‌خبر می‌آید، عذاب و عقاب ناگهانی.

﴿سَوۡطَ: شلاق.

﴿سَوۡطَ عَذَابٍ﴾: «تازیانۀ عذاب، عذابی دردناک و همیشگی»

آنان ظلم و سرکشی کردند تا جایی که سبب هلاکت‌شان شد و مانند آبی ناگهانی برای‌شان عذاب فرو آمد و پروردگارت بر سر آنان تازیانۀ عذاب را فرو نواخت. و هرکدام را با یک نوع عذاب گرفتار کرد. عاد را به باد صرصر و ثمود را به آواز هولناک و فرعونیان را به غرق در دریا هلاک نمود.

عذاب ثمود: قوم صالح÷ زمانی که از پذیرش حق سر باز زدند، دچار عذاب شدند؛ بدین­گونه که تمام بدنشان ابتدا زرد (صفراء) و بعد سرخ (حمراء) و سپس سیاه (سوداء) شد. و بعد از آن زلزلۀ شدیدی آمد و همه نابود شدند.

عذاب قوم عاد: قوم هود÷ تا سه سال از نعمت باران محروم شدند. و تصمیم گرفتند برای دعا و طلب کمک از بت‌ها، به مکه بروند. همان موقع سه ابر در آسمان پدیدار شد؛ سفید، سرخ و سیاه. پیغمبر به آنان گفت که از میان ابرها یکی را انتخاب کنید. آنان ابر سیاه را انتخاب نمودند چون باران بیشتری دارد. ابر سیاه هفت شبانه روز بر قبیله­ی عاد بارید. باد و باران سیل‌آسا، عذاب آنان بود به طوری که گردن‌های­شان از سرما خشک شد و استخوان‌های­شان جدا گشت.

عذاب، مانند شلاق بود یعنی صدایی ناگهانی از عذاب و عذاب اصلی آن نبود و عقاب اصلی، در آخرت است.

﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤[17].

«یقینا پروردگار تو در کمینگاه است [و اعمال انسان را رصد کرده و مراقب آن می­باشد تا اینکه نیکوکار را با بهشت و بدکار را با دوزخ پاداش دهد]».

﴿مِرۡصَادِ: کمین‌گاه.

﴿لَبِٱلۡمِرۡصَادِ﴾: «در کمین­گاه اعمال و کردار بندگان است تا آنان را به مجازات خود برساند.»

قطعاً پروردگارت برای هر جبار سرکشی و هر طاغوت ستمگری در کمین است. او را اندک زمانی مهلت می‌دهد و سپس به شدت گرفتارش می‌کند و عذاب او تمام‌شدنی نیست. یعنی خداوند متعال مترصد اعمال بندگان است تا آنان را با آن اعمال، هم در دنیا و هم در آخرت مجازات کند. لفظ «مرصاد» بر مکانی اطلاق می­شود که صیاد تحرکات صید را درنظر می‌گیرد و یا انسان در برج مراقبت تحرکات دشمن را در نظر می‌گیرد. در اینجا پروردگار متعال در بالای عرش، مخلوقات خود را زیر نظر می‌گذارد و در کمین آنان نشسته است، آگاه به ظواهر و بواطن آنان و مراقب اعمال آنان است و برحسب اعمال، آنان را پاداش و مجازات می‌کند؛ آنجا که می‌فرماید: ﴿وَهُوَ ٱللَّهُ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَفِی ٱلۡأَرۡضِ یَعۡلَمُ سِرَّکُمۡ وَجَهۡرَکُمۡ وَیَعۡلَمُ مَا تَکۡسِبُونَ ٣ [الأنعام: 3]: «و اوست الله معبود در آسمان‌ها و در زمین، نهان شما و آشکار شما را می‌داند و آنچه به دست می‌آورید (و انجام می‌دهید) می‌داند».

جواب قسم: هرکس ظلم کند خداوند جواب و عقاب آن­را خواهد داد و عقاب مانند سوط و شلاقی در این دنیا به آنان نشان داده خواهد شد و عقاب اصلی در آخرت است.

این آیه طمأنینه‌ای برای مسلمانان است که بدانند، ظالم جزای ظلم خود را می‌بیند. و این بشارت است، آن خدایی که آن عذاب‌ها را در رابطه با قوم ثمود و عاد و فرعون انجام داد، الآن هم در کمین است. الآن هم ظالمین را می‌بیند. ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا یَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ [إبراهیم: 42]. ای پیامبر! مپندار که خداوند از اعمال ظالمین غافل است. بدان که آنها را به سزای اعمال ستمگرانه‌شان خواهد رساند. اما برای آنها وقتی را معین کرده و در همان زمان وعده داده شده آنها را به سزای ظلم‌شان می‌رساند.

رهنمود آیات:

1-  بیان فضلیت شب‌های اول تا دهم ذی‌الحجه.

2-  بیان مظاهر قدرت خدا در هلاک و نابود کردن امت‌های سرکش و مردمان ظالم که آن مستلزم قدرت خدای متعال بر رستاخیز، جزا، توحید و نبوت که مورد انکار اهل مکه بود، می‌باشد.

3-  برحذر داشتن و دوری نمودن از عذاب و انتقام خدا که او پیوسته در کمین است بنابراین باید منحرفان از راه خدا و حاکمان به غیر شریعت خدا و عاملان به غیر هدایت خدا، بترسند از اینکه تازیانه‌ی عذاب بر سر آنان کوفته شود.

﴿فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ رَبُّهُۥ فَأَکۡرَمَهُۥ وَنَعَّمَهُۥ فَیَقُولُ رَبِّیٓ أَکۡرَمَنِ ١٥ وَأَمَّآ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ فَقَدَرَ عَلَیۡهِ رِزۡقَهُۥ فَیَقُولُ رَبِّیٓ أَهَٰنَنِ ١٦ [الفجر: 15-16].

اما اینکه خداوند متعال اقوامی را هلاک نمود که به آنها نعمت قدرت و نیرو داده بود بیانگر آن است که این نعمت­ها دلیل رضایت خداوند از آنها نیست لذا می­فرماید:

﴿فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ رَبُّهُۥ فَأَکۡرَمَهُۥ وَنَعَّمَهُۥ فَیَقُولُ رَبِّیٓ أَکۡرَمَنِ ١٥[18].

«و اما [این طبع] انسان [است که] چون پروردگارش او را بیازماید و گرامی دارد و به او نعمت [مال و فرزند و مقام] بخشد [مغرور می‌گردد و گمان می­برد این از جهت کرامت وی نزد خداوند است و] می‌گوید: پروردگارم مرا گرامی داشته است [چون استحقاق این کرامت را داشته­ام]»!

﴿فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ «انسان کافر مشرک»

﴿ٱبۡتَلَىٰهُ «او را آزمود، امتحان کرد.»

﴿فَأَکۡرَمَهُۥ وَنَعَّمَهُۥ﴾: «او را به وسیلۀ مال و جاه، عزیز داشت و نعمت فراوان به او بخشید.»

﴿أَکۡرَمَنِ﴾: «خداوند به وسیلۀ مالم مرا گرامی داشت و این حق من و شایسته‌ی من است.»

قبلاً گفتار خداوند متعال بیان شد که فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ که آیه دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال دوست دارد بنده‌ او را عبادت کند و شکرگزارش باشد تا در روز گرامی داشتش -قیامت- او را گرامی و محترم دارد. خداوند به بندگانش اعلام نموده که او در کمین و مرصاد آنان است. اعمال آنان را زیرنظر دارد. و هم‌چنین آیه دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال آنان را از معاصی و نافرمانی‌اش می‌ترساند و آنان را به ‌سوی طاعت و عباداتش تشویق و ترغیب می‌کند. خلاصه اینکه: خداوند به کفر بندگانش راضی نیست بلکه دوست دارد آنان شکرگزار نعمت خدا باشند. اما انسان چه ‌چیزی را دوست دارد و از چه چیزی ناخوشایند است؟ بگذار از زبان خداوند متعال بشنویم که می‌فرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ﴾: انسان مشرک، درصورتی که بیشتر مردم مشرک‌اند ﴿إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ رَبُّهُۥ﴾: هنگامی که پروردگارش او را با مال، فرزند و جاه گرامی داشت و نعمت‌های فراوان از ارزاق و خیرات به او بخشید تا او را بیازماید که آیا شاکر است و یا نسبت به نعمت‌هایش کفر می‌ورزد، از روی فخرفروشی می‌گوید: خدا مرا بر دیگران برتری بخشیده و مرا گرامی داشته و این نعمت‌هایم بخاطر فضایل و مزایایی است که من دارم و فقیران از آن بی‌بهره‌اند!!

خداوند متعال در این آیه از طبیعت نادان و ستمگر انسان خبر می‌دهد که سرانجام را نمی‌داند و فکر می‌کند حالتی که در آن قرار دارد، ادامه داشته و از بین نمی‌رود و می‌پندارد که تکریم او در دنیا و نعمت‌دادن خداوند به او، بر این دلالت می‌کند که او نزد الله متعال گرامی است و مال و ثروت، جاه و مقام و سلامتی را مقیاس محبت خدا می‌داند.

انسان وقتی که خدایش او را به شکلی فرسایشی و مستمر مورد آزمایش قرار می‌دهد، او را إکرام می‌کند، به او شخصیت و ارزش و مقام می‌بخشد، او را إنعام می‌کند. آن چه را از نعمات که به او آرامش و لذت می‌دهند از آنِ او می‌کند، در آن صورت موضع‌گیریش این است ﴿فَیَقُولُ رَبِّیٓ أَکۡرَمَنِ ١٥ می‌گوید: خداوند مرا اکرام کرد. و می‌پندارد که این ابتلا نیست، بلکه احترام است، درحالی­که ابتلا است. برخوردار شدن صِرف از مظاهر نعمت، ابتلا است و بس. لذا این می‌تواند جوابی باشد برای بسیاری از سؤال‌هایی که در ذهن بسیاری از افراد است. مثلاً می‌گویند که خداوند چرا عده‌ای را فقیر قرار داده و عده‌ای را ثروتمند که این تبعیض و خلاف عدالت است و... درحالی­که این سؤال از ریشه و اساس اشتباه است، زیرا خداوند اگر جمعی را از مظاهر نعمت خویش برخوردار می‌کند و به دنبال آن جمعی دیگر را از مظاهر نعمت محروم می‌کند، نه اقدام اول دلیل بر بزرگداشت و اکرام آنها است و نه حرکت دوم به معنی تحقیر و اهانت و خواری افراد است، بلکه هردو ابتلا هستند، اما آزمایش عده‌ای به صورت سراء یعنی خوشی است و آزمایش عده‌ای دیگر به صورت ضراء یعنی ناخوشی و زحمت است. پس قرار نیست افرادی که از لذایذ و نعمات برخوردارند. حتماً خوشبخت و سعادت‌مند باشند، زیرا برخوردار شدن با استحقاق داشتن تفاوت دارد.

﴿وَأَمَّآ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ فَقَدَرَ عَلَیۡهِ رِزۡقَهُۥ فَیَقُولُ رَبِّیٓ أَهَٰنَنِ ١٦[19].[20]

«و اما هنگامی‌که او را بیازماید و روزی‌اش را بر او تنگ گیرد، [دلسرد ‌شده و گمان می­برد نزد خداوند خوار و زبون است و] می‌گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است».

﴿فَقَدَرَ عَلَیۡهِ رِزۡقَهُۥ﴾: «او را در تنگنا قرار داد و روزیش را کم کرد.»

﴿أَهَٰنَنِ﴾: «پروردگارم مرا خوار کرده است، لذا از سایر نعمت‌هایی که خداوند متعال به وی بخشیده از قبیل سلامتی اعضا و عافیت بدنی خدا را شکر و سپاس نمی‌گوید.»

و هرگاه خداوند روزی انسان را کم نماید و یک محدودیت رفاهی برایش ایجاد کند و ارزاق محدود با زحمت در اختیارش قرار دهد، طوری که از خوراک روزانه‌اش بیشتر نباشد، گمان می‌برد خداوند او را خوار و زبون کرده و اکرام نکرده است و با فقر و مشکلات او را عذاب می‌کند و اصلاً به او توجهی ندارد درحالی­که این پندار انسان نادرست است و خداوند اینگونه او را مورد ابتلا و آزمایش قرار می‌دهد و مقیاس محبت خداوند، مال و ثروت نیست بلکه دین است. و این درحالی است که:

﴿َلَّاۖ بَل لَّا تُکۡرِمُونَ ٱلۡیَتِیمَ ١٧ وَلَا تَحَٰٓضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡکِینِ ١٨ وَتَأۡکُلُونَ ٱلتُّرَاثَ أَکۡلٗا لَّمّٗا١٩ وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠ کَلَّآۖ إِذَا دُکَّتِ ٱلۡأَرۡضُ دَکّٗا دَکّٗا ٢١ [الفجر: 17-21].

چنین نیست و انسان به خطا رفته است، زیرا مسئله‌ی ادای تکلیف مطرح است. کرامت و ذلت انسان در نزد پروردگار به دارایی و نداری نمی­باشد. هرکس تکلیف را درست‌تر انجام دهد و اهل تقوی و احساس مسؤلیت باشد، کریم‌تر است. این امر نباید بر کسی مشتبه شود که اگر کسانی از مظاهر نعمت زیاد برخوردارند، پس مقربان درگاه خداوند هستند و آن کسانی که از مظاهر نعمت خداوند برخوردار نیستند، از رحمت خداوند دور هستند. خداوند به وسیله­ی مال و ثروت، جاه و مقام و سلامتی، انسان‌ها را می‌آزماید که آیا شکر می‌کنند و عبادت خدا را بجا می‌آورند و از ثروت خود به نیازمندان کمک می‌کنند و در مقابل فقر و مشکلات صبر پیشه می‌کنند یا خیر؛ و شکر نعمت در ثروت، به مراتب سخت‌تر است؛ چرا که ممکن است خداوند به واسطه­ی نعمت و ثروت فراوان، موجبات غوطه‌‌ورشدن بیشتر انسان در گناه و فساد را فراهم آورد و شخص با عدم شکرگزاری و به جا نیاوردن حق مال، باعث عذاب و هلاکت خویش شود و این سنت استدراج است که از سنت‌های الهی می‌باشد.

﴿کَلَّاۖ[21] بَل لَّا تُکۡرِمُونَ ٱلۡیَتِیمَ ١٧.

«هرگز چنین نیست [که شما می‌پندارید]؛ بلکه شما یتیم را گرامی نمی‌دارید».

﴿کَلَّا﴾: «نه، این حقیقت ندارد. این­گونه نیست که این کافر می‌پندارد و می‌گوید.»

﴿لَّا تُکۡرِمُونَ: «اکرام نمی‌کنید، گرامی نمی‌دارید.» به خاطر عقاید اشتباه خود:

1-   از مال و ثروت خود به یتیم نمی‌دهید.

2-   حتی از مال یتیم می‌خورید و حقش را نمی‌دهید و به او اهانت می‌کنید.

یتیم: کسی که قبل از سن بلوغ پدرش فوت کرده باشد.

یتیم:

1-   اگر فقیر باشد باید حمایت مالی شود.

اگر ثروتمند باشد باید به او محبت و احسان کرد، خود و مالش را سرپرستی کرد تا حیف نشود تا زمانی که بزرگ شود و اموالش را تحویل بگیرد.

نه! نه چنین نیست. بلکه شما یتیم را نمی‌نوازید؛ یتیم به عنوان محروم‌ترین قشر جامعه همیشه مطرح بوده است. پس إکرام یتیم یک ارزش است و شما این ارزش‌ها را رعایت نمی‌کنید، امکانات را خداوند به شما داده است، اما در مسیر نادرست استفاده می‌کنید، اگر شما مال و ثروت خود را برای دین به کار گیرید، مکرم هستید، اما اگر تنها برای خود و خانواده و دنیا به کار گرفتید، مکرم نیستید.

﴿وَلَا تَحَٰٓضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡکِینِ ١٨[22].

«و یکدیگر را بر اطعام مستمندان ترغیب نمی‌کنید [که چیزی به عنوان قوت نمی‌یابند]».

نه خود به نیازمندان و بینوایان کمک می‌کنید و نه دیگران را به این کار تشویق می‌کنید و این به خاطر آن است که دنیا را به شدت دوست دارید و بر آن بخل می‌ورزید.

وقتی به کافران گفته می‌شود به فقرا کمک کنید، می‌گفتند: خدا برای­شان فقر نوشته و حتماً آنان گنه‌کارند که خدا به آنان مال و ثروت نداده پس ما هم به آنان کمک نمی‌کنیم.

در صورتی که این اعتقاد اشتباه است و اعتقاد اشتباه باعث انجام کارهای اشتباه می‌شود.‌

در سوره‌ی ماعون هم نشانه‌های کسی که ایمان به آخرت ندارد بیان شده است: ﴿فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ2 وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ3 در سوره‌ی حاقه هم آمده که: ﴿وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ34 چون این‌ها را در کنار هم قرار دهیم به یک جمع‌بندی می‌رسیم که اشاره به دو قشر شده است، یکی یتیم و دیگری مسکین که اگر انسان در خدمت این دو قشر به عنوان محروم‌ترین افراد قرار گرفت، در واقع در خدمت بقیه‌ی اقشار محروم جامعه هم قرار گرفته است و لذا اگر کسی این تکالیف را به عنوان یک مسؤلیت انجام داد، این فرد کریم و مکرم است و کریم‌بودن و کریم‌نبودن درِگرو برخوردار بودن و برخوردار نبودن از نعمات نیست. بلکه کریم‌بودن و کریم‌نبودن درگِرو ادای تکالیف و عدم ادای تکالیف است. کدام تکالیف؟ تکالیفی که بسیار محوری و اساسی هستند و ما باید اولویت‌ها را در انجام آنها رعایت کنیم، محروم‌ها و محرومیت‌ها را بشناسیم و به یاری محروم‌ها و رفع محرومیت‌ها بشتابیم، اگر این کار انجام دادیم و اموال خود را در خدمت محروم و محرومیت‌زدایی قرار دادیم، در آن صورت ارزشمند هستیم، در غیر این صورت ارزشی نخواهیم داشت. به قول مولوی: فرق ثروتمند و فقیر مانند این است که فقیر در پله‌ی اول و ثروتمند در پله‌ی دهم ایستاده‌اند، اگر فقیر سقوط کند، کمی خسارت می‌بیند، اما اگر ثروتمند سقوط کند استخوان‌هایش خواهد شکست.

﴿وَتَأۡکُلُونَ ٱلتُّرَاثَ أَکۡلٗا لَّمّٗا ١٩[23].[24]

«و میراث را حریصانه می‌خورید [و حق ضعیفان از زنان و یتیمان را نمی‌دهید بدون اینکه مراعات حلال و حرام بودن آنها را بکنید]».

﴿ٱلتُّرَاثَ﴾: «میراث» مالی که بعد از مرگ کسی به خانواده و ورثه‌اش می‌رسد.

﴿أَکۡلٗا لَّمّٗا﴾: «میراث را حریصانه می‌خورید و ملاحظه‌ی حق بستگان، محرومان، زنان و کودکان وارث را نمی‌کنید آنان را در ترکه سهیم نمی‌کنید.» خوردن بسیار شدید به ظلم و به ناحق؛

کسانی که به خدا ایمان ندارند، اموال سه گروه را که به ارث برده‌اند، می‌خورند:

1-   یتیمان.

2-   زنان.

3-   ضعیفان.

نه فقط به داد محروم‌ترین‌ها نمی‌رسیدید، بلکه تنها مشغول پُرکردن جیب‌های خودتان بودید؛ در جامعه‌ی ما الآن هم کم و بیش رواج دارد که مثلاً دخترها و زن‌ها را کاملاً از ارث محروم می‌کنند، درحالی­که خداوند آیه نازل کرده است که زن‌ها و دخترها هم ارث می‌برند و آنها هم حقی دارند.

﴿وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠[25].

«و مال و ثروت [دنیا] را بسیار دوست دارید [و از حرصی که نسبت به آن دارید آن­را در راه خدا انفاق نمی­کنید]».

در جمع‌آوری مال مشتاق و علاقمند هستید و مال‌اندوزی می‌کنید بدون اینکه ادای حق آن­را از جمله دادن زکات و صدقه و انفاق به یاد داشته باشید.

محبت مال فطری است و دین مقدار دوست‌داشتن مال را برای انسان‌ها تنظیم کرده است. به اندازه‌ای حق داریم مال را دوست داشته باشیم که خادم ما باشد نه اینکه خائن به ما، مرکب ما باشد نه راکب بر ما. و اگر مال ما را به عبودیت خود بکشاند بسیار خطرناک است. ﴿وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠ یعنی حُب افراطی، حُب بسیار زیاد، حُب خارج از محدوده، حُبی که خواب و آسایش را از انسان بگیرد. حبی که عبادت و معنویت و... را از انسان بستاند. پس کلمه‌ی (کلا) که در ابتدای آیه‌ی 17 آمده، بیانگر این است که شما اگر از مظاهر نعمت درست استفاده کنید یک وضعیت پیدا می‌کنید و اگر نادرست استفاده کردید، وضعیت دیگری را پیدا خواهید کرد و سرانجام می‌میرید. سید قطب/ در ذیل آیه‌ی 111 از سوره‌ی توبه می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَیَقۡتُلُونَ وَیُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَیۡهِ حَقّٗا فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِیلِ وَٱلۡقُرۡءَانِۚ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَیۡعِکُمُ ٱلَّذِی بَایَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ ١١١. این مالی را که در اختیار دارید چه مصرف بکنید و چه مصرف نکنید محکوم به فنا و نابودی هستید. جانی را که دارید، از دست خواهید داد. لذا بهتر است که فرصت را از دست ندهید و از این سرمایه‌ها در بازاری استفاده کنید که بیشترین سود را به شما بدهد. جان خود را در خدمت کسی قرار بدهید که به شما جان دائمی و فنا ناشدنی بدهد. مال خود را در خدمت کسی قرار دهید که چند برابر به شما باز پس دهد و اگر این کار را کردید، سعادتمند خواهید بود و اگر این کار را نکردید، دچار خسارت خواهید شد.

هان بخود آیید، ای مادیگرانی که همه چیز را با مقیاس مادی می‌سنجید، خداوند متعال وقتی نعمتش را بر بنده فراوان و ارزان می‌دارد بخاطر آزمایش است که شکر نعمت خدا به وسیله‌ی ایمان و طاعت را بجا می‌آورد یا نه؛ و گاهی در جهت آزمایش روزی را بر او تنگ می‌گیرد که آیا در مقابل قضا و قدر صبر دارد و یا ناسپاس است و جزع می­کند. اینک شما ای مادیگران که توسعه در مال و جاه را اکرام و تضییق روزی و تنگدستی را اهانت تلقی می‌کنید، قطعاً چنین نیست بلکه نظریۀ مادی­گری و محبت دنیا و مغررو شدن بدان، شما را بدان کشانده، اهانت شما به یتیمان و احترام نگذاشتن به آنان بخاطر ضعف و ناتوانی­شان در مقابل شما و عدم استفاده‌ی مادی از آنان، گواه بر این مدّعای ماست، گواه دیگر اینکه شما خود و دیگران را به اطعام مسکینان گرسنه، تشویق و ترغیب نمی‌کنید؛ گواهی آخر اینکه شما میراث ضعیفان را با چپاول­گری می‌خورید، مال وارثانی که کودک و زن­اند، به مال خود می‌افزایید. و کودکان و زنان ضعیف را از آن محروم می‌نمایید و دیگر اینکه مال و دارایی را سخت دل­باخته دوست دارید و ملاحظه‌ی مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمی‌کنید؛ هان باخبر شوید چرا قبل از فرارسیدن عذاب دوزخ از این دایرۀ مادی­گرایانه خارج نمی‌شوید؟ لذا به خدا و پیامبرش ایمان و باور داشته باشید.

خداوند متعال در آیات بالا، چهار اشتباهی که انسان‌ها به خاطر پندار و باور اشتباه خود مرتکب می‌شوند، برای ما ذکر فرموده است:

1-   گرامی‌نداشتن و کمک‌ نکردن به یتیم.

2-   تشویق ‌نکردن دیگران بر خوراک‌ دادن فقیران.

3-   خوردن میراث دیگران به ناحق.

4-   مال‌اندوزی و علاقه­ی شدید به جمع‌آوری ثروت.

رهنمود آیات:

1-  نظریه‌ی مادی­گری یک نظریه‌ی نو و جدیدی نیست؛ مادی­گرایان مشرک، پانزده قرن پیش در مکه بدان متمسّک می‌شدند.

2-  وجوب اکرام و گرامی­داشت یتیمان و اطعام فقیران و مسکینان گرسنه.

3-  وجوب اعطای میراث به مستحقان آن‌، چه مذکر و مؤنث و چه کوچک و بزرگ.

4-  تقبیح به محبت مالی که انسان را بر منع حقوق وا دارد و قوت و ضعف امور را با مال بسنجد.

﴿کَلَّآۖ إِذَا دُکَّتِ ٱلۡأَرۡضُ دَکّٗا دَکّٗا ٢١[26].

«هرگز چنین نیست [که شما گمان می‌کنید]؛ هنگامی ‌که زمین سخت در هم کوبیده شود [و هموار گردد]».

﴿إِذَا دُکَّتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾: «آن­گاه که زمین سخت درهم کوبیده شود، به‌وسیله‌ی حرکت شدید و زلزله‌ی محکم، تا آنجا که هیچ شاخصی برروی آن نماند.»

نه، چنین چیزی درست نیست، اموالی را که دوست می‌دارید و لذت‌هایی را که برای بدست‌آوردن­شان از همدیگر پیشی می‌گیرید برای همیشه باقی نمی‌ماند. کلمه‌ی کلا می‌خواهد آن ذهنیت‌ها و تفکرات حاکم بر این افراد را نفی کند. روزی می‌آید که همه چیز تمام می‌شود و در آن روز وحشتناک، کوه‌ها و زمین، سخت درهم کوبیده می‌شود تا اینکه زمین به میدانی صاف و هموار و بدون هیچ فراز و نشیبی تبدیل می‌گردد. و این همانند قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ ٣ وَأَلۡقَتۡ مَا فِیهَا وَتَخَلَّتۡ ٤ [الانشقاق: 3-4]: «آنگاه که زمین کشیده شود و آنچه را که در آن است بیرون افکند و تهی شود».

﴿وَجَآءَ رَبُّکَ وَٱلۡمَلَکُ صَفّٗا صَفّٗا ٢٢ وَجِاْیٓءَ یَوۡمَئِذِۢ بِجَهَنَّمَۚ یَوۡمَئِذٖ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ وَأَنَّىٰ لَهُ ٱلذِّکۡرَىٰ ٢٣ یَقُولُ یَٰلَیۡتَنِی قَدَّمۡتُ لِحَیَاتِی٢٤ فَیَوۡمَئِذٖ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٥ وَلَا یُوثِقُ وَثَاقَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٦ [الفجر: 21-30].

﴿وَجَآءَ رَبُّکَ وَٱلۡمَلَکُ صَفّٗا صَفّٗا ٢٢[27].

«و پروردگارت [برای دادرسی] بیاید و [نیز] فرشتگان صف‌درصف [بایستند]».

﴿وَٱلۡمَلَکُ صَفّٗا صَفّٗا[28]: «فرشتگان صف در صف آیند.»

فرمان خدا جهت قضاوت و داروی بیاید[29]. فرشتگان صف‌صف درآیند و حاضر شوند.

در آن روز قاضی که احکم الحاکمین یعنی خداوندأ است برای قضاوت و داوری‌کردن میان بندگانش در سایه‌ای از ابر می‌آید و فرشتگان به صف، هم جلو و هم پشت انسان‌ها ایستاده‌اند و مردم را احاطه می‌کنند و همۀ انسان‌ها از روز اول خلقت تا آخرالزمان حضور دارند و هیچ کسی حرف نمی‌زند و همه به فکر خویش هستند. و شما باید برای محاکمه آماده باشید، شما در آنجا به دادگاه خداوند عرضه می‌شوید و هیچ چیز در آنجا مخفی باقی نخواهد ماند.

﴿وَجِاْیٓءَ یَوۡمَئِذِۢ بِجَهَنَّمَۚ یَوۡمَئِذٖ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ وَأَنَّىٰ لَهُ ٱلذِّکۡرَىٰ ٢٣.

«و در آن روز جهنم آورده شود، در آن روز، انسان [کافر] پند می‌گیرد [و توبه می‌کند از افراطی که مرتکب شده]؛ و [اما] این پند گرفتن، چه سودی برایش دارد؟ [چون این روز، روز جزاست نه عمل]»؟!

﴿وَجِاْیٓءَ یَوۡمَئِذِۢ بِجَهَنَّمَ﴾: «و جهنّم را در آن روز حاضرآورند. منظور پدیدارشدن و نشان‌دادن آن است.»

﴿وَأَنَّىٰ لَهُ ٱلذِّکۡرَىٰ[30]: «ولی چه ‌فایده، آنجا کی جای پندگرفتن است.» خداوند می‌فرماید: دیگر نیازی به یادآوری نیست که فایده‌ای ندارد و وقت عمل تمام شده و وقت حساب است.

در آن روز فرشتگان دوزخ را که هفتاد هزار زمام دارد و همراه هر زمامی هفتاد هزار فرشته است با زنجیر کشیده و می‌آورند؛ جهنم نزدیک شده و گردنی از آتش از آن زبانه می‌کشد؛ جهنم مکان است و چرا خداوند فرموده است که آورده می‌شود؟ آیا مکان را می‌شود جابجا کرد؟ اینجا می‌خواهد این را بیان کند که جهنم بسیار مشتاق کسانی است که باید جهنمی شوند و لذا به استقبال آنها می‌آید و اگر بخواهند بگریزند جهنم آنها را دنبال می‌کند؛ در آن موقع انسان مهمل، مقصر، دوری جوینده از دعوت پیامبران و کافر به دیدار خدا و پاداش، در مقابل اعمالش به خود می‌آید، متذکر می‌شود و به یاد می‌آورد که چه کرده‌ است و در دنیا به کجا می‌رفته است؟ولی چه فایده؟ این یادکردن سودی برایش ندارد و دیگر زمان یادآوری و تذکر نیست! زمان جبران گذشته‌ها نیست! چون زمان آن گذشته است.

و اینجاست که با حالت ندامت و پشیمانی می‌گوید:

﴿یَقُولُ یَٰلَیۡتَنِی قَدَّمۡتُ لِحَیَاتِی ٢٤[31].

«وی می‌گوید: «ای کاش [در دنیا] برای [این] زندگی‌ [ابدی اخروی که زندگی حقیقی است اعمال صالحی از] پیش فرستاده بودم»!

﴿قَدَّمۡتُ لِحَیَاتِی﴾: «برای زندگانی خود ایمان و عمل صالح پیش می‌فرستادم.»

﴿لِحَیَاتِی: «زندگانی خود.» چرا که زندگی جاوید و باقی در آنجاست.

در آن روز سخت، درد شدید درونی به ظاهر و زبان انسان منتقل می‌شود و می‌گوید: کاش برای زندگانی این دنیای دیگر خیرات و حسنات و پس‌اندازی پیشاپیش خود می‌فرستادم و خود را آماده کرده بودم. همیشه می‌گوییم که باید یک چیزی برای روز مبادا پس‌انداز داشته باشیم اما نمی‌دانیم که منظور از روز مبادا چیست؟ آیا روزی که می‌میریم و به حضور خداوند می‌رویم، روز مبادا نیست؟ و آیا از این روز مباداتر بازهم وجود دارد؟ و آیا روز مبادا فقط این است که انسان تصادف کند و در بیمارستان بستری شود و چیزی برای درمانش داشته باشد؟ درحالی­که به تعبیر قرآن روز مبادا روز حسرت‌خوردن است. ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ [مریم: 39]. روز مبادا روز حسرت‌خوردن و آه و ناله‌کردن است. روزی که: ﴿یَوۡمَ لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ [الشعراء: 88] روزی که نه مال به داد انسان می‌رسد و نه فرزند. ﴿إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ ٨٩ [الشعراء: 89] مگر اینکه انسان سلامت دل پیدا کرده باشد و دلش پر از ایمان شده باشد.

ولی آیا چنین آرزویی به او فایده‌ای خواهد رساند، به خدا نه ... نه .. خداوند متعال از شدت عذاب آن روز خبر می‌دهد و می‌فرماید:

﴿فَیَوۡمَئِذٖ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٥.

«پس در آن روز، هیچ کس همانند عذاب او [= الله] عذاب نمی‌کند [چراکه عذاب او باقی و شدید است]».

﴿لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ﴾: «هیچ کس مانند عذاب خدا، عذاب نمی‌دهد.»

در روز قیامت خداوند کافران را چنان عذابی می‌دهد که هیچ کس عذابی همچون عذاب خداوند به آنها نمی‌رساند.

﴿یَوۡمَئِذٖ﴾: آن­گاه که قیامت برپا شود و فرمان خدا جهت قضاوت و داوری فرا رسد و دوزخ حاضر گردد و آن­گاه که انسان به خود آید و در آن روز نادم و پشیمان گردد و خداوند متعال به عذاب کافران، مشرکان، فاجران و فاسقان فرمان صادر کند و به فرمان خدا در سلسلۀ زنجیرهای اسارت، آنان را به شدت دربند می‌کشند و شدیدترین عذاب و شکنجه را به آنان می‌چشانند آن‌چنان عذاب و شکنجه‌ای که انسان در دنیا هنگامی که مسلمانان را در بند می‌کشیدند و عذاب می‌دادند، بخود ندیده و به ذهنش نیامده است آنجا بدان اشاره می‌کند و می‌فرماید: ﴿فَیَوۡمَئِذٖ لَّا یُعَذِّبُ[32] عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ٢٥﴾: عذاب هیچ‌کس در دنیا هراندازه شدید و سخت باشد، به عذاب خدا در قیامت نمی‌رسد.

﴿وَلَا یُوثِقُ وَثَاقَهُۥٓ أَحَدٞ ٢٦[33].

«و هیچ کس همچون بند کشیدن او [= الله] کسی را به بند نکشد».

و در آن روز هیچ‌کس در دنیا کسی را مانند خدا در قیامت به بند نمی‌کشد. و از عذاب خدا رها شدن و فرار کردن ممکن نیست و معنی ندارد. جهنمیان با زنجیرهای جهنّمی بسته شده و بر چهره‌های­شان کشانده شده و در دوزخ می‌سوزند و این بدان سبب است که قیامت و عمل‌کردن برای آن­را فراموش کردند.

این تصویری از عذاب الهی به دشمنانش از مشرکان و کافران به آیات و پیامبر و دیدارش می‌باشد.

در این دنیا به این طرف و آن طرف می‌رویم، به شکل‌های مختلف زد و بند می‌کنیم. اما در آنجا وقتی که قرآن می‌فرماید: ﴿فَأَخَذۡنَٰهُمۡ أَخۡذَ عَزِیزٖ مُّقۡتَدِرٍ ٤٢ [القمر: 42]. یعنی وقتی که انسان‌های مجرم را می‌گیریم، آن‌چنان آنها را می‌گیریم که گرفتن ما در هر لحظه سفت‌تر و سخت‌تر می‌شود. ﴿فَأَخَذۡنَٰهُ أَخۡذٗا وَبِیلٗا ١٦ [المزمل:16]. یعنی اخذ و گرفتنی که مرتب شدت پیدا می‌کند و فراری متصور نیست.

آرای علما در مورد آیات 25 و 26:

1-   در آن روز هیچ کس به جای تو عذاب نخواهد کشید.

2-   هیچ عذابی چون عذاب خداوند نیست که بالاترین و سخت‌ترین عذاب است و شبیه عذاب هیچ انسانی نیست.

3-   هیچ کس تحمل عذاب خداوند را ندارد.

حال بشنویم خطاب خداوند نسبت به ایمان­داران و طاعت‌گزاران که دوستان خدایند آنانی که در دنیا ایمان آوردند و پرهیزگار شدند؛ به آنان می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ ٢٨ فَٱدۡخُلِی فِی عِبَٰدِی ٢٩ وَٱدۡخُلِی جَنَّتِی٣٠ [الفجر: 27-30].

﴿یَٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧[34].

«[اما به مؤمن ندا می‌شود:] «ای روحِ آرام‌یافته [به ایمان و عمل صالح]»!

این آیه بشارت به مؤمنین است که ای انسان آسوده‌خاطر که به وعده و وعید پروردگار در کتابش و بر زبان پیامبرش ایمان آوردی و نفس خود را به تقوا و پارسایی عادت دادی و آن­را از شرک و شر رهایی بخشیدی و با کوله‌باری از اندوخته‌ی طاعات و عبادات آرمیدی. در دنیا به حساب خود در روز حساب اطمینان داشتی و قدمی برخلاف فرمان خدا برنداشتی، درنتیجه امروز تو را روحی آسوده و تنی آسایش است.

اینجا حُسن ختام کلام است و به ما می‌گوید: سعی کنید که این نفس مطمئنه را به عنوان پس‌اندازی قبل از مرگ به دست آورید و حتماً هم به این جایگاه می‌توانید برسید. به این آرامش نفسی و رضایت و تسلیم اگر بخواهید می‌توانید برسید.

﴿ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ ٢٨.

«به سوی پروردگارت بازگرد، درحالی‌که تو [از پاداشِ الله] خوشنودی و او از [اعمال] تو خشنود است».

و این خطاب به نفس‌های مطمئنه است، نفس‌هایی که با ایمان به آرامش نهایی رسیده‌اند. خشنود و خداپسند به‌سوی جوار پروردگارت و در منزل­گاه کرامتش باز گرد. بروید به سمت آن خدای فریادرس و فرمانروایی که در دنیا برایش بندگی می‌کردید. درحالی‌که تو از کردۀ خود در جهان و از نعمت آخرت خوشنودی و خدا هم از تو خوشنود است.

انسان مؤمن وقتی روح از بدنش خارج می‌شود، راحت و آسان مانند رهاشدن قطره‌ای آب است و ملائک به او مژدۀ مرگ راحت و جای راحت را می‌دهند.

1-   روحت آسان و راحت از بدنت خارج می‌شود.

2-   جایت در بهشت است.

3-   هم خداوند از تو راضی است و هم تو از خداوند راضی هستی.

بعد از مقام رضا چه مقامی است؟ و آیا کار تمام می‌شود؟ خیر:

﴿فَٱدۡخُلِی فِی عِبَٰدِی ٢٩[35].

«پس در زمرۀ بندگان [خاصّ و صالح] من درآی»

مژده به مؤمنین به هنگام مرگ که تو از زمرۀ بندگان صالح هستی و نگران نباش. داخل شدن به صف بندگان باید مقدماتی داشته باشد که اگر انسان در این دنیا در صف بندگان بود، امید می‌رود که در آنجا هم در صف بندگان باشد. اما اگر در این دنیا گوشه‌گیری کرد و فکر کرد که کمال همین است و بس بسیار مشکل است که خداوند این افراد را در روز قیامت دعوت کند که وارد صف بندگان شود.

﴿وَٱدۡخُلِی جَنَّتِی ٣٠.

«و [همراه آنان] به بهشت من وارد شو [که برای آنها آماده کرده­ام]».

﴿جَنَّتِی: بهشت من.

در روزی که دل‌ها در ترس حساب می‌گذرد و جان­ها از بیم عقاب آرام ندارد، در چنان روزی ندای پروردگار به گوش آید و خطاب محبت‌آمیزش دل و جان او را بنوازد، بیا که درمیان بندگان خاص، تو را جای داده‌ام و فرود آی که بهشت برین جایگاه توست. بهشتی که از قبل خودش را برای پذیرایی و استقبال از تو آماده کرده است.

خدایا نفس ما را هم‌چون آن نفس مطمئنه با ایمان و اخلاص قرار ده[36].

رهنمود آیات فوق:

1-  اثبات معاد به عرض شبه تفصیلی برای قیامت.

2-  بیان شدت حسرت و ندامت بندگان که در اطاعت خدا و پیامبرش کوتاهی و سرباز زده‌اند.

3-  بشارت به نفس آسوده خاطر و مطمئن به ایمان، یاد خدا و وعده و وعید ایشان هنگام مرگ و هنگام رستاخیز از قبر و هنگام توزیع نامه‌ی اعمال.

 




[1]- فجر: به معنی شکافتن چیزی است به شکلی وسیع؛ و به صبح فجر گفته شده به خاطر اینکه با آمدن خود پرده‌ی تاریک شب را می‌شکافد. فجور هم از ماده‌ی فجر است که به معنی شکافتن پوشش و محدوده‌ی دینداری است یا به تعبیری میدان عبودیت و بندگی را شکافتن و از قید بندگی خدا خارج شدن.

[2]- لیال عشر: یعنی شب‌های ده‌گانه و به صیغه‌ی نکره آمده است. بعضی از مفسرین مدلول این شب‌ها را مشخص کرده‌اند، به معنی دهه‌ی اخیر ماه رمضان است و بعضی‌ها هم معتقد به دهه‌ی اول ماه ذی الحجه هستند و...

[3]- روایت از مسلم و دیگران.

[4]- شفع: به معنی پیوند‌دادن و ملحق‌ساختن چیزی به مثل و مانند خودش است.

[5]- بخاطر اینکه شفع و وتر برای چیزهای فراوانی صلاحیت دارد، قرطبی شماری از آنان را بیان داشته است. از عمران ‌بن حصین روایت شده که پیامبر خدا ج فرمود: شفع و وتر احتمال دارد برای نماز باشد. و از ابن‌عباسب روایت شده که می‌گفته: شفع نماز صبح است و وتر نماز مغرب، نهایت چیزی که ما در اینجا می‌توانیم بگوییم این است که خداوند متعال به تمام مخلوقاتش قسم خورده؛ زیرا سوای خدای متعال هر چیزی یا جفت است و یا تاق. نافع و جمهور «وَتر» را با فتح واو خوانده ولی حفص آن­را با کسر واو خوانده است.

[6]- یَسّر: اصل آن سری- یسری است و در اصل «والیل اذا یسری» بوده است. اما به خاطر رعایت فواصل آیات «یای» آن افتاده و کسره به جای «یا» قرار گرفته است. به معنی در شب حرکت کرد. یسر یعنی حرکت می‌کند و اینجا منظور حرکت آرام شب به سمت روز است.

[7]- بخاری (1077). نزول خداوند متعال معلوم است اما کیفیت آن مجهول است و اهل سنت به این صفات الهی بدون تعطیل، تمثیل، تشبیه و تکییف اعتقاد دارند. (مصحح)

[8]- حِجّر: از ماده‌ی حَجَر است، به معنی سنگ، سنگ سفت و سخت. تحجیر هم یعنی سنگ چینی. محجور یعنی کسی که دور و برش سنگ‌چین شده است. کسی هم که عقلش مشکل پیدا می‌کند می‌گویند: محجور است یعنی حق تصرف در اموال خودش را ندارد. او را از تصرف در اموال ممنوع می‌کنند و به این حالت حِجر یا حَجر می‌گویند. در قرآن به عقل هم حجر گفته شده است، چون قوه‌ای است که انسان را از حرکت‌هایی که ظاهراً برایش ضرر دارد باز می‌دارد.

[9] - یقیناً (همه) برانگیخته خواهید شد، آن­گاه از آنچه می‌کردید به شما خبر خواهند داد و این (کار) بر الله آسان است».

[10]- عماد: اصل آن از ماده‌ی عمد است به معنی قصد انجام کاری را کردن یا تکیه‌کردن به چیزی و یا کسی؛ و «إرم ذات العماد» بنای سنگی محکمی بوده که ساخته شده و بسیار به آن بنا افتخار می‌کردند. تعمد و عمد هم از عماد گرفته شده است، چون انسان به چیزی تکیه می‌کند، برای اینکه بتواند کاری انجام دهد. عمده یعنی هرچیزی که بتوان بر آن اعتماد کرد.

[11]- مثل: اصل آن به معنی راست ایستادن است. تمثال یعنی چیزی که در جایی نصب شده و جلوی چشم است. فرق مثل و شبه این است که شبیه‌بودن چیزی به چیزی در باب کیفیت است. در کلمه‌ی مثل که در اینجا و جاهای دیگر هم آمده تمام معانی که گفتیم وجود دارد، هم از لحاظ کمی، کیفی و ذاتی. به همین دلیل است که وقتی خداوند در سوره‌ی شوری خودش را توصیف می‌کند می‌فرماید: ﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞ [الشوری: 11].

      بلاد: جمع بلد است، یعنی مکان محدودی که افرادی که با هم انس دارند، در آنجا جمع شده‌اند. بلدان هم جمع دیگر آن است. به جنگل هم بَلَد گفته می‌شود، به این اعتبار که حیواناتی که آنجا زندگی می‌کنند به نوعی با هم تجانس دارند. به قبرستان هم بلد گفته شده، چون جایگاه مرده‌ها است و به نوعی با هم انس و سازگاری دارند.

[12]- ثمود: بر وزن فعول از ماده‌ی ثَمَدَ است، یعنی آب کمی که در جایی قرار گرفته و مانده است و نام قومی بوده که از لحاظ آب مشکل داشتند و قوم حضرت صالح بودند.

      جابوا: اصل آن از ماده‌ی جَوب است، به معنی قطع‌کردن و بریدن چیزی. پاسخ پرسش به این دلیل جواب گفته می‌شود، چون صحبت شخص در قالبِ سؤال تمام می‌شود و به وسیله‌ی جواب کلام قبلی بریده می‌شود.

      واد: از ماده‌ی ودی است، وادی به جایی گفته می‌شود که در آن آب جاری باشد و شکاف میان دو کوه که همان دره است، به عربی وادی گفته می‌شود.

[13]- مسلم (5293)

[14]- جایز است که مراد از موصول‌ الذین، عاد، ارم، ثمود و فرعون باشد. ولی بهتر است عاید به فرعون باشد اگرچه همه در شهرها به ظلم و طغیان می‌پرداختند و شرک و فساد را ترویج می‌دادند.

[15]- فساد: به معنی خروج از حد اعتدال است و دچار تفریط و افراط‌شدن در کاری؛ و ضد آن می‌شود صلاح یعنی به حالت اعتدال رسیدن؛ و نکته‌ی زیبایی که اینجا است، این است که اگر بخواهیم فلسفه‌ی تشریع تمام تکالیف را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه می‌تواند عدالت باشد. یعنی رسیدن به حالت تعادل شخصیتی، رهایی یافتن از افراط و تفریط؛ و اگر انسان به این حالت تعادل برسد، اهل صلاح شده و اگر از تعادل خارج شود اهل فساد می‌شود.

[16]- سوط: به معنی شلاقی که از چند تار و لایه بافته شده باشد و وقتی که از آن استفاده می‌شود، درد شدیدی را ایجاد می‌کند و به آن سوط گفته می‌شود.

[17]- مِرصاد: از ماده‌ی رَصَد است، یعنی آماده‌شدن برای مراقبت و نگهداری. رصدخانه جایی است که به نظاره‌ی ستاره‌ها و اجرام آسمانی می‌پردازند و مِرصاد هم به معنی محل و مکان کمین و رصد است و یا کمین‌گاه.

[18]- ابتلا: از ماده‌ی بلا است و بلا به معنی آزمایش فرساینده است. در کنار بلا فتنه را داریم که آزمایشی است گدازنده. گدازنده بودن فتنه به خاطر این است که اصیل را از غیر اصیل جدا می‌کند. درست را از نادرست و صادق را از کاذب جدا می‌کند. یک مرتبه پایین‌تر از فتنه بلا است و تنها تفاوتی که بلا با فتنه دارد، در این است که بلا یک آزمایش فرسایی است، یعنی دوام دارد. اما فتنه آزمایش جداکننده است. خداوند برای تربیت شخصیت بندگانش هم بلا تجویز کرده است و هم فتنه. آزمایش‌ها در ابتلا بلا هستند و:

هرکه در این دیر مقربتر است

 

جام بلا بیشترش می‌دهند

      وقتی که پخته شد، در آن صورت در مرحله فتنه موفق عمل خواهد کرد، اما اگر در بلاها کم آورد، در فتنه هم مشکل خواهد داشت. امتحان هم از ماده‌ی محنت است و در محنت و رنج هم چهره‌های واقعی خودشان را بیشتر نشان می‌دهند، خداوند حضرت ابراهیم÷ را مورد ابتلا قرار می‌دهد. ﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ رَبُّهُۥ بِکَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّ به یاد آور زمانی که رب ابراهیم او را با کلماتی مورد ابتلا قرار داد. همین کلمات بیان می‌کند که ابتلا یک آزمایش دوام‌دار است و چون حضرت ابراهیم از این بلاها از قبیل دعوت‌کردن پدرش به توحید، دعوت‌کردن بت‌پرستان و نمرود و به آتش‌انداختنش و فرمان سر بریدن پسرش و... موفق بیرون‌آمدن از امتحانات، آن زمان خداوند او را امام قرار داد و از همین جا می‌توان نتیجه گرفت که امام‌شدن به استناد این آیات امری اکتسابی محض است و ما نمی‌توانیم کسی را امام کنیم، مگر اینکه خودش زحمت بکشد و از انواع آزمایش‌ها سربلند خارج شود. خداوند در رابطه با ابراهیم همین کار را می‌کند و بعد از موفقیت در آزمایشات مختلف به او می‌گوید: ﴿قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا [البقرة 124] و چون در امتحانات موفق شدی، پس تو لیاقت آن­را داری که امام باشی. و بعد از این ابراهیم از خداوند سؤال می‌کند که بعد از من این امامت ارث کیست؟ ﴿قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِیۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهۡدِی ٱلظَّٰلِمِینَ ١٢٤ [البقرة: 124] هر کسی که ظالم باشد، عهد من در زمینه‌ی امامت شامل حال او نخواهد شد و این از منظر قرآن کاملاً روشن و واضح است و هیچ نیازی به استدلال‌های تاریخی هم ندارد و خداوند به همه‌ی بندگانش این استعداد بالقوه را داده است که از او بخواهند که آنها را امام متقین بگرداند و اگر انتصابی باشد، در آن صورت انسان‌ها حق نداشتند که دعا کنند و این که ﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِینَ إِمَامًا ٧٤ [الفرقان: 74] بر زبان متقین و عبادالرحمن جاری است، بعد از طی‌کردن بلاها است که اجازه دارند این دعا را بر زبان جاری کنند؛ بلا کدام است؟ اینکه شب را قیام کنند، اینکه اهل تواضع باشند. ﴿ٱلَّذِینَ یَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ [الفرقان: 63]. اینکه از آتش جهنم به خداوند پناه برند. اینکه اهل ترس، شرک، بی‌عفتی و... نباشند. اینکه اهل توبه باشند که هرکدام از اینها خودش بلایی است و در نتیجه می‌رسد به مرحله‌ای که اهل شهادت و تلاوت آیات و... باشد و آن وقت بگوید: ﴿رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّیَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡیُنٖ [الفرقان:74] و واقعیت کار این است که اگر می‌خواهیم امام متقین شویم، باید بسترها را فراهم کنیم. پدر و مادرها قبل از اینکه بخواهند بچه‌های خوب و صالحی داشته باشند، باید خودشان صالح باشند.

[19]- رزق: به عطا و بخششی گفته می‌شود که جاری است؛ چه دنیوی و چه اخروی. به کلمه‌ی سهم و نصیب هم اطلاق شده است. رازق یکی از اسماء حسنای خداوند است که رازق‌بودن به معنی خالقِ رزق و بخشنده‌ی آن و زمینه‌ساز آن است. پس وقتی معنی رازق را برای غیر خدا به کار می‌بریم، طبیعتاً غیر خدا خالقِ رزق نیست، بلکه فقط کاسب رزق است، یعنی از آن اسباب و مسبباتی که خداوند برای تهیه رزق فراهم کرده است، استفاده می‌کند و به رزق خداوند دست می‌یابد. انسان هم به این معنی که سبب وصول رزق و تحصیل رزق می‌شود به او گفته می‌شود رازق. اما رزاق فقط بر خداوند اطلاق می‌شود و کسی غیر از خداوند رزاق نیست.

      أهانن: از ماده‌ی هُون است، به معنی ذلت و خواری و خفت است و اهانت را به توهین و تحقیر هم معنی کرده‌اند. وَهنَ وَهَونَ از لحاظ ریشه‌ای همان معنی ضعف، پستی و ذلت را می‌رساند.

[20]- نافع «اکرمینی و اهاننی را با یاء ساکنه در وقف خوانده و در وقف آن­را حذف کرده ولی حفص هم در وصل و هم وقف آن­را بدون یاء خوانده. نوشتن یاء جدا از نون اشاره است به اینکه آن یاء در وقف حذف می‌شود.

[21]- حرف توبیخ و منع است نسبت به انسانی که می‌گوید: خدا مرا گرامی داشت و مرا خوار کرد، زیرا این گفته باطلی است و دلیلی بر اکرام و یا اهانت او وجود ندارد، علت اکرام آزمایش است که آیا خدا را شاکر است یا کافر؛ و تضییق و کاستن روزی باز برای آزمایش است که آیا آن بنده صابر است و یا جازع و نافرمان است ولی عبد کافر جاهل چنان می‌پندارد که اکرام مربوط به شخص مکرم است و اهانت هم هم‌چنین!!.

[22]- تحاضون: از ماده‌ی حض به معنی تحریض و تشویق‌کردن کسی برای انجام کاری و اینجا هم در باب تفاعل به کار رفته است.

[23]- تراث: اصل آن وراث است و از ماده‌ی ارث می‌باشد.

      لما: اصل آن لم به معنی جمع‌کردن چیزی و متراکم‌کردن آن است. لم در قرآن به معنی تراکم معصیت و یا نزدیک‌شدن به معصیت. و در لغت به گناهی گفته شده که انسان بر انجام آن اصرار بورزد.

[24]- به شدت جمع‌آوری نمودن «لعمت الطعام الـمّه» : وقتی آن­را جمع کنم و بخورم.

[25]- جم: از ماده‌ی جمت الماء یعنی جمع‌شدن آب در جایی. یعنی مال بسیار، چه حلال و چه حرام زیرا جمّ به معنی کثیر و فراوانی است.

 

[26]- دک: به زمینی گفته می‌شود که خاکش نرم و درشت است و دکان هم از همین ریشه گرفته شده است و به مکانی گفته شده که خاکش نرم بوده و آمادگی آن­را داشته که تخریبش کنند و دوباره بسازند. ﴿دُکَّتِ ٱلۡأَرۡضُ یعنی شکستن و جدا شدن اجزای آن.

[27]- صف: یعنی قراردادن دو یا چند چیز در یک خط و ردیف؛ و به درختانی هم که در یک مسیر مستقیم قرار گرفته باشند، صف گفته می‌شود. صافات هم وصف فرشتگان در قرآن است.

[28]- ملک، اسم جنس است منظور فرشتگان است، ﴿صَفّٗا صَفّٗا یعنی صفت پشت صف در پشت فرمان می‌ایستند.

[29]- و پروردگارت (برای دادرسی) بیاید. صفاتی مانند: دست، پا، استوی، آمدن و... برای الله متعال در آیات و احادیث ثابت است؛ ما نیز این صفات را ثابت دانسته و بدون تأویل، تشبیه، تعطیل و تکییف بیان می‌کنیم. (مصحح).

[30]- ﴿وَأَنَّىٰ اسم استفهام به معنی «این له الذکری» است و استفهام انکاری همراه با نفی است که تقدیر آن «وأین له نفعُ الِّذکری».

[31]- حیات: معانی و مظاهر مختلفی دارد. یک معنی آن همان روزی رشدکننده در نبات و حیوان است. معنی دیگر آن، نیروی احساس است و در قرآن به قوه‌ی عاقله هم حیات اطلاق شده است، در ضمن به معنی از بین‌رفتن غم و اندوه هم به کار رفته است، همچنین در قرآن به معنی حیات اخروی و برای خداوند هم به کار رفته است. کلمه‌ی حیاء هم از حیات گرفته شده است و حیاء به معنی نیرویی است که نفس را از ارتکاب به فواحش و قبایح کنترل می‌کند.

[32]- جائز است که بازگشت کلام به انسان کافر باشد و معنای آن چنین است: «انه یعذب عذاباً لایعذبه أحد غیره ویوثق وثاقاً لایوثقه غیره من ‌الـموثقین».

[33]- یوثق: از ماده‌ی وَثِقَ است. و وثق یعنی محکم شد و قوت یافت. وِثاق و وَثاق به معنی چیزی است که به بالاترین درجه‌ی قوت خود رسیده است. میثاق هم از همین ریشه است که به پیمان محکم اطلاق می‌شود.

[34]- مطمئنه: از ماده‌ی طَمن است به معنی آرامش. طمأنینه و اطمینان هم از همین ریشه گرفته شده است و به سکون و آرامشی گفته می‌شود که بعد از ناراحتی و پریشانی درونی به وجود آید و ادای تکالیف و عبادات است که انسان را به اطمینان می‌رساند.

[35]- فادخلی: از ماده‌ی دُخول و ضد خروج است. هم برای داخل‌شدن به مکان و هم برای داخل شدن به زمان به کار می‌رود و هم برای داخل‌شدن به اعمال.

      عبادی: از ماده‌ی عبودیت و عبادت است. بعضی از علمای لغت معتقدند که معنی عبودیت بیشتر از عبادت است و اوج عبادت را عبودیت می‌گویند. عبادت و عبودیت دو شکل دارد، حالت اولش عبادت تسخیری است که خداوند تمام مخلوقات را طوری آفریده که در مسیری حرکت کنند که خداوند برای‌شان تعیین کرده است و عبادت دیگری هم داریم که عبادت تشریعی یا اختیاری است که مخصوص کسانی است که اهل علم و اراده هستند. عبادت تسخیری هیچ فضیلتی را برای انسان به دنبال ندارد. عبادتی که ارزشمند و دارای فضیلت است و پاداش به دنبال دارد، عبادت اختیاری است.

[36]- ابن‌کثیر هنگام تفسیر این آیه، دعای زیر را بیان نموده است: «اللهم إنّی أسألک نفساً بِکَ مُطْمئنّنه تُؤمِنُ بِلِقائِکَ و تَرْضی بِقَضائِکَ وَتَقنَعُ بِعطائِکَ».

تفسیر سوره‌ی بلد

تفسیر سوره‌ی بلد

سوره بلد: بَلَد به معنای «شهر» است و این سوره مکی می­باشد.

این سوره دارای سه نام است:

1-   بَلَد.

2-   لا اُقسم.

3-   العقبة.

این سوره هم مکی است و محور آیاتش با توجه به نام سوره (بلد) بیان مسؤلیت انسان در مسیر بندگی و اینکه لازم است از امکانات موجود در مسیر رشد و کمال کمک گرفته و قدری از تعلقات دنیایی خود بکاهد، تا بتواند به صف اهل ایمان ملحق شود. نام سوره هم بیانگر مکان نزول هدایت و برکات و ارزش‌های نهفته است، چرا که در طول تاریخ مصدر و منبع انتشار هدایت و برکت پیش از پیامبر خدا و در زمان پیامبر خدا و بعد از پیامبر تا به امروز در راستای اصلاح بینش انسان‌ها بوده است. بینش‌شان در رابطه با خداوند که خالق است و آمر در رابطه با خود که مخلوقند و مأمور؛ و حفظ این بینش و اینکه هرچه این بینش در وجود انسان ریشه پیدا کند به همان اندازه در راستای ادای مسؤلیت بندگی موفق خواهد بود و هرچه بینش مخلوق‌بودن و مأمور بودن در وجود انسان به ضعف گراید به همان اندازه در راستای بندگی دچار ضعف و سستی خواهد شد.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه 1 تا 4 استدلال است به آیات آفاق و انفس برای اثبات اینکه انسان در راستای راشد شدن و پخته‌شدن باید مشقات را تحمل کند و به همین خاطر خداوند تمام حیات انسان را در سختی و مشقتی قرار داده که این سختی‌ها و مشقات به پخته‌شدن شخصیت انسان کمک می‌کند، اما تعبیر قرآن پیرامون این سختی‌ها در بعضی از آیات بلا است، در اینجا کبد است و در جاهای دیگر به صورت امتحان، آزمایش، فتنه که همه‌ی این‌ها در حقیقت میادین و کوره‌هایی برای آبدیده کردن انسان‌ها از لحاظ شخصیتی هستند.

از آیه‌ی 5 تا آیه‌ی 10 بیان غفلت انسان در رابطه با خداوند و نتیجه‌ی این غفلت و اینکه خداوند از بندگان غافل نیست و غافل‌نبودن خداوند هم به شکل تهیه‌ی امکاناتِ استفاده از هدایت و ارائه طریق هدایت به انسان‌ها خود را می‌نمایاند، زیرا اگر خداوند از انسان‌ها غافل بوده، نه امکاناتی را در اختیار آنها قرار می‌داد و نه هدایت را به آنها نشان می‌داد.

از آیه‌ی 11 تا آیه‌ی 16 بیان مسؤلیت انسان که باید آن­را انجام دهد و این مسؤلیت عبارت است از کم‌کردن تعلقات دنیوی و انجام تکالیفی که با انجام این تکالیف است، ایمان در وجود انسان قوت می‌گیرد تا انسان خودش به اطمینان خاطر در رابطه با چیزی که دارد، نرسد، یقیناً نمی‌تواند این ایمان را به دیگری منتقل کند.

از آیه‌ی 17 تا آخر سوره یعنی آیه‌ی 20 هم بیان این مطلب است که انسان بعد از ادای تکلیف از بلاتکلیفی خارج می‌شود و جایگاه خودش را می‌یابد که آیا در صف مؤمنین است یا غیر مؤمنین. در صف اصحاب میمنه است و یا در صف اصحاب مشئمه.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿لَآ أُقۡسِمُ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ١ وَأَنتَ حِلُّۢ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٢ وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ ٣ لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِی کَبَدٍ ٤[البلد: 1-4].

﴿لَآ أُقۡسِمُ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ١[1].[2]

«سوگند به این شهر [مکه]».

﴿لَآ أُقۡسِمُ: از ادات تأکید قسم، نوعی از قسم طولانی؛ کلمۀ لا، نفی نیست بلکه تأکید است. معنی «لااقسم» به معنای «أقسم» آمده است و گفته‌اند که این لا زائد می‌باشد. درحالی­که با سیاق آیات قرآن و علم و حکمت خداوند سازگار نیست که چیز زائدی را در قرآن قرار داده باشد، در اصل «لا» زائد نیست، «لا أقسم» یعنی قسم نمی‌خوردم. قسم نمی‌خورم یعنی تأکیداً قسم می‌خورم با استناد به آیۀ ذیل:

﴿لَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ٧٥ وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِیمٌ٧٦[3]: [الواقعة: 75-76]. اعلام اینکه قسم نمی‌خورم، خود شکلی از قسم‌خوردن می‌باشد. حالا چرا این صیغه را در ادبیات عرب و حتی ادبیات خودمان به کار می‌بریم؟ زیرا هنگامی که موضوعی کاملاً روشن باشد و نیاز به سوگند خوردن نباشد، اعلام می‌شود که سوگند نمی‌خورم.

﴿ٱلۡبَلَدِ: شهر مکه و دارای نام‌های بَلَد، بَکَّة، بلد الامین، ألبَلدة، مَکة، می­باشد.

خداوند متعال در شروع سوره به شهر مکه سوگند یاد می‌کند و آن به خاطر شرف و احترام این سرزمین است و اینکه خانۀ خدا در آن واقع شده و محبوب‌ترین مکان نزد خداوند متعال است و فضل و برتری این مکان بر همگان واضح است و دعا در این مکان و در خانۀ کعبه، رد نمی‌شود و قبول می‌شود؛ اگر انسان به استجابت دعای خود یقین داشته باشد.

همچنین دانشمندان کشف کرده‌اند که مکه دقیقاً در وسط کره‌ی زمین واقع شده است.

اما چرا احتیاج به سوگند نیست؟ برای اینکه این بلد را بسیار خوب می‌شناسید. چرا که بلدِ امین است، سرزمین وحی است. پس می‌دانید که این منطقه‌ای است؟ و چه ارزشی دارد؟ در جای دیگر هم خداوند در سوره‌ی تین به این منطقه قسم می‌خورد. حالا چرا خداوند اعلام می‌کند که قسم نمی‌خورم به این سرزمین؟

﴿وَأَنتَ حِلُّۢ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٢[4].[5]

«و تو در این شهر ساکنی [و جنگ و کشتن کسی که مستحق آن است و اسیرکردن کسی که مستحق اسیر شدن است، در این شهر برای تو حلال است]».

﴿أَنتَ: تو، منظور از «تو» رسول الله ج است.

آرای علما در مورد این آیه:

1-   قسم به مکه زمانی که تو در آن هستی و به خاطر عظمت و ارزش تو، این شهر، ارزش و فضیلت بیشتری پیدا می‌کند.

2-   زمانی می‌رسد که درب­های مکه به روی تو باز می‌شود و مکه به دست تو می‌افتد و تو ای پیامبر مکه را فتح خواهی کرد و بت‌ها را در کعبه خواهی شکست. (مژدۀ فتح مکه)

و این از اعجاز غیبی کتاب خداست که خداوند از قبل این خبر را به پیامبرش می‌دهد.

واو در اینجا واوِ قسم نیست، بلکه واوِ حالیه می‌باشد. من قسم نمی‌خورم به این سرزمین درحالی­که تو خود ساکن این سرزمین هستی. وقتی ساکن این سرزمین باشی، در نتیجه این سرزمین را می‌شناسی و من می‌خواهم به عنوان یک آیه از این سرزمین پُربرکت برای اثبات مطلبی استفاده کنم. پس بلد مبارک است، چون مکان وحی است و وقتی مبارک‌تر شده است که قدوم تو به آنجا رسیده است و تو ساکن آنجا شده‌ای. جایی که تو را از لحاظ شخصیتی ساخته و پرداخته کرده است. جایی که تمام مشقات و رنج‌ها را در آن به جان خریدی و به اوج کمال رسیدی. جایی که بیشترین آیات قرآن بر تو نازل شده است.

﴿وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ ٣.

«و سوگند به پدر [= آدم] و فرزندانش»!

آرای علما در تفسیر این آیه:

1-   منظور، آدم÷ و اولادش می‌باشند.

2-   منظور، ابراهیم÷ و اولادش می‌باشند؛ چون به شهر مکه قسم یاد شده که آنها در آن زندگی می‌کردند.

3-   منظور، تمام پدران و فرزندان می‌باشد؛ چون انسان از نطفه و آبی ناچیز خلق شده که خود معجزه است.

اما این واو، واوِ قسم است. ﴿وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ ٣ قسم به والد، یعنی کسی که تولید می‌کند و قسم به چیزی که تولید شده است. تفاسیر مختلفی برای این قسمت شده است که البته هیچکدام را نمی‌شود گفت که حتماً صحیح می‌باشند و چون به صورت نکره ذکر شده است، یعنی هر والدی. وما ولد یعنی آن چیزی را که تولید کرده و متولد ساخته است و ﴿وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ ٣ ظاهر مطلب بسیار روشن است و اگر ما عطف هم کنیم، بهتر خواهد بود، یعنی عطف کنیم به آیه‌ی اول که قسم نمی‌خورم به این سرزمین، درحالی­که تو در این سرزمین هستی و قسم هم نمی‌خورم به هیچ پدر و به وجود آورنده‌ای و آن چیزی که به وجود می‌آید. آیه‌ی اول از آیات آفاق و این آیه هم آیه‌ی انفس می‌باشد. همان طور که می‌دانیم بخشی از آیات قرآن آیات آفاق و انفس هستند و بخشی دیگر از آیات قرآن آیات ترغیب و ترهیب هستند، یعنی می‌ترسانند و تشویق می‌کنند. با آیات دسته‌ی اول (آفاق و انفس) عقل‌ها مورد خطاب قرار می‌گیرند و با آیات دسته دوم (ترغیت و ترهیب) دل‌ها مورد خطاب قرار می‌گیرند و بعد از بیان این آیات است که شخصِ مخاطب تکلیفش روشن می‌شود، چون هم از لحاظ عقلی مورد خطاب واقع شده است و هم از لحاظ قلبی و آن وقت است که ما باید خداوند را بندگی کنیم، اما چگونه خداوند را بندگی کنیم؟ این است که آیات احکام به میان می‌آید و تمام قرآن همین سه مبحث را به انسان می‌آموزد، (آیات عقلی، آیات قلبی و آیات احکام) که شرح و تفسیر دارد و ما نباید کورکورانه بندگی کنیم. هم دلمان باید بخواهد که این تکالیف را انجام بدهیم و هم عقل‌مان به این تکلیف قانع باشد و تکلیف را حق بداند و ما با انجام آن تکالیف به کمال می‌رسیم و وقتی انسان‌ها به این بینش رسیدند، در ظِلال و پرتو این آیات مکی و مدنی، جامعه رنگ و بوی بهشت پیدا خواهد کرد. ممکن است کسی بگوید این آرمانی بیش نیست و ما به آن نمی‌رسیم، اما ما باید به قناعت عقلی و قلبی برسیم و شروع کنیم و یقین داشته باشیم که می‌رسیم. و اگر قرار بود این تفکر سلبی و منفی که الآن در جامعه‌ی ما در رابطه با دین و دینداری رواج دارد، تفکر پیامبر و اصحابش می‌بود، هرگز دین آنها بعد از هزارو چهارصد سال به ما نمی‌رسید. پس معنی آن این است که ممکن و شدنی است. یعنی آرمان و ایده آل نیست، بلکه واقعی و دست‌یافتنی می‌باشد.

جواب قسم آیه‌ی زیر است:

﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِی کَبَدٍ ٤[6].[7]

«یقیناً ما انسان را در رنج [و مشقت] آفریدیم [چنانکه در دنیا سختی­هایی به وی می­­رسد]».

این آیه جواب قسم است که ما انسان را در سختی و رنج خلق کردیم:

1-   سختی و مشقت دنیا.

2-   سختی و رنج ترک و دوری از گناه و معصیت.

استفاده از کلمه­ی کبد به دلیل زحمت زیاد است و جگرم خون شده، مثالی برای رنج زیاد است.

1-   کَبَد همان کَبدِی است که در بدن انسان وجود دارد و در همۀ زبان‌ها و ملیت‌ها، ضرب المثلی است برای بیان احساس ناراحتی و رنج در هنگام سختی.

2-   وقتی کسی دچار مشکل می‌شود، کبد و جگر او درگیر است و اگر کبد شخص دچار آسیب شود و از بین برود، قابل درمان نیست.

کبد به معنای سختی است. مگر خداوند بنده‌اش را دوست ندارد؟ بله اما می‌خواهد او را آموزش دهد. چون اگر بنده آموزش نبیند، نمی‌تواند تکلیفش را انجام دهد. مشکل جامعه‌ی ما به این دلیل است که مسؤلیت‌گریز هستیم و از زیر بار مسؤلیت شانه خالی می‌کنیم، چون نه آموزش صحیح در رابطه با دین و مفاهیم دینی داشته‌ایم و نه به دنبال این آموزش، پرورشی صورت گرفته است، زیرا آموزش تئوری می‌باشد و مسائل نظری را بیان می‌کند. اما وقتی که فرد بخواهد پرورش پیدا کند، راه پرورش فرد ادای تکالیف است و هیچ راهی جز انجام تکالیف وجود ندارد و تربیت باید با ادای تکالیف باشد، بلکه پرورش در گرو ادای تکالیف است. هرقدر تکالیف را انجام بدهد، به همان اندازه از لحاظ شخصیتی پرورش پیدا می‌کند. بنابراین، چقدر تکلیف انجام شود، به همان اندازه پرورش حاصل می‌شود و ادای تکالیف هم ذاتاً مشکل می‌باشد. خواب شیرین صبح را از دست‌دادن و صبح زود بیدارشدن و... مشکل می‌باشد. اما نتیجه‌ی این سختی‌ها پرورش می‌باشد، به شرطی که قصد را اصلح کنیم و آن اینکه این اعمال فقط برای خداوند باشد و اینکه خدایا من می‌خواهم تو را بندگی کنم. و این بندگی کردن هم آموزش می‌خواهد و هم پرورش. همه چیز کبد دارد و به این خاطر گفته می‌شود تکلیف، زیرا در انجام آن زحمت است و این زحمات به قول قرآن همان کبد می‌باشد و با انجام این تکالیف و به جان خریدن زحمات است که انسان پخته می‌شود و به کمال می‌رسد. اما هرچه تکلیف گریزی بیشتر، راحتی بیشتر و هرچه راحتی بیشتر، خامی و نپختگی بیشتر. و این رنج و سختی از هنگامی که در شکم مادرش جنین است تا هنگام وفات و پایان عمرش جدا نمی‌شود. در میان خون و ظلمت و... جنین در شکم مادر است کبد است، متولد می‌شود کبد است و حیات همه‌اش کبد است.

هرکه در این دیر مقرب‌تر است

 

جام بلا بیشترش می‌دهند

و اینجا بلاها است که انسان را سیراب می‌کند و به کمال می‌رساند. به جایی می‌رسد که به طور طبیعی هرگز نمی‌تواند به آنجا برسد. اما اگر در انجام تکالیف روزانه موفق گردید، خداوند تکالیف شبانه را بر او واجب می‌گرداند. خداوند می‌فرماید: اگر می‌خواهید خوب پرورش یابید، باید به دل شب پناه ببرید. وقتی که در مدرسه‌ی شب ثبت‌نام کردید و به دل شب پناه بردید. آن وقت از مدرسه‌ی شب فارغ التحصیل خواهید شد. و هنگامی که از مدرسه‌ی شب فارغ التحصیل شدید، دو مدال و دو جایزه از طرف خداوند به شما داده می‌شود، جایزه و مدال اول، این است که قدم‌های­تان را محکم برمی‌دارید و ثابت‌قدم می‌شوید. و مدال دوم این است که حرف‌های­تان حرف‌های محکم و اثرگذاری خواهد شد و به دل دیگران می‌نشیند. ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّیۡلِ هِیَ أَشَدُّ وَطۡ‍ٔٗا وَأَقۡوَمُ قِیلًا ٦ [المزمل: 6] و تمام شخصیت ما هم همین است. یا عمل است و یا قول. عمل ما که اصلاح شد قدم‌های­مان استوار می‌شود. با تردید و شک و دودلی قدم برنمی‌داریم. حرف‌های­مان هم که اصلاح شد، «اقوم قیلا» یعنی راست‌ترین کلام را پیدا می‌کنیم. یعنی برای کسی حرفی باقی نمی‌ماند. البته برکاتش در نتیجه‌ی بودن با شب و استفاده از مدرسه شب است. ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّیۡلِ نفسی که در دل شب پرورش پیدا می‌کند، این دو ویژگی را به دست خواهد آورد. آن‌چنان محکم در مسیر حرکت می‌کند، طوری که اگر پایش را بردارد، جای پایش باقی خواهد ماند و دیگران وقتی جای پا را ببینند، به دنبالش خواهند آمد. بنابراین، سختی‌ها باید باشند و خداوند با کسی دشمنی ندارد، بلکه بندگانش را بسیار دوست دارد و هرکسی را که بیشتر دوست داشته باشد، بیشتر در این مشقات قرار می‌دهد و در نهایت شخصیتش ساخته و پرداخته می‌شود. گفت: گلِ آدم بسرشتند و به پیمانه زدند. در زمان قدیم مثل امروز آسفالت و ایزوبام و... نبوده، بلکه بام‌ها را گل اندود می‌کردند اما گلِ خالی نبوده است، بلکه مقداری کاه هم قاطی گلِ می‌کردند و کسانی که بناهای ماهری بودند، این گل را وقتی با کاه قاطعی می‌کردند، چند روزی آن­را به حال خود رها می‌کردند و در این چند روز این گلِ چسبندگی پیدا می‌کرد و زمانی که آن­را اندود می‌کردند، دیگر تَرَک برنمی‌داشت. خداوند گلِ آدم را وقتی که سرشت: ﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ أَهُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَم مَّنۡ خَلَقۡنَآۚ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّن طِینٖ لَّازِبِۢ ١١ [الصافات: 11] تعبیر قرآن (طین لازب) یعنی گلِ چسبنده، یعنی انسان را ساخته و پرداخته کرد و خلقت را به نحو مطلوب انجام داده است. و خدا گلِ وجود انسان‌ها را به وسیله‌ی بلاها و آزمایش‌های گوناگون یعنی کَبَد خوب سرشته، طوری که شخصیت آنها دیگر ترک برندارد و استحکام یابد. لذا اگر می‌خواهیم شخصیت ما ترک برندارد و متلاشی و متزلزل نشویم، باید خودمان را به دست خداوند بسپاریم.

و به دنبال مرگ سختی‌های قیامت هم در انتظار اوست که سرانجامش یا بهشت است که دیگر رنج و زحمت از او پایان می‌یابد و یا دوزخ که آغاز سخت‌ترین و شدیدترین عذاب در کمین اوست و این بر مبنای مشیت خداوند علیم و حکیم می‌باشد. این خبر الهی که مؤکد به بزرگ‌ترین قسم‌هاست به اینکه انسان از آغاز زندگیش تا پایان عمر در رنج، محنت و سختی است خود آرامش و تسلیتی است بر روان مؤمنانی که در مکه بودند و پیوسته در سختی و نیازمندی و چه بسا تعذیب و شکنجه از دست طاغوتیان قریش بسر می‌بردند بویژه آن مستضعفان مؤمن هم‌چون یاسر و فرزندش عمار، بلال، صهیب، خبیب و ... و حتی خود رسول گرامی هم از اذیت و آزار مشرکان در امان نماندند؛ وقتی مسلمانان آگاه به طبیعت زندگی باشند و بدانند که سعادت در راحتی و آسایشی دنیوی نیست، هرگونه سختی و مشقتی که در مسیر زندگی آنان قرار گیرد سهل و آسان می‌بینند و از قلق و اضطراب آنان می‌کاهد و موجب تخفیف آلام آنان می‌گردد؛ همان­گونه که این هشداری است به طاغوتیان و اعلام خطر به آنان که شاید از این غفلت بیدار شوند و محبت دنیا و متاع دنیا که آنان را مست نموده، به هوش آیند.

﴿أَیَحۡسَبُ أَن لَّن یَقۡدِرَ عَلَیۡهِ أَحَدٞ ٥ یَقُولُ أَهۡلَکۡتُ مَالٗا لُّبَدًا٦ أَیَحۡسَبُ أَن لَّمۡ یَرَهُۥٓ أَحَدٌ ٧ أَلَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ عَیۡنَیۡنِ ٨ وَلِسَانٗا وَشَفَتَیۡنِ ٩ وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ ١٠ [البلد: 5-10].

﴿أَیَحۡسَبُ أَن لَّن یَقۡدِرَ عَلَیۡهِ أَحَدٞ ٥.

«آیا او گمان می‌کند [چون راه معصیت در پیش گیرد] هیچ کس بر [مجازاتِ] وی توانا نیست؟ [و از او انتقام نمی­گیرد حتی پروردگاری که او را خق کرده است]»؟

آیا انسان تصور می‌کند احدی بر او قدرت و هیمنه ندارد و می­تواند هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد؟ زنگ‌هایی که ما را از خواب غفلت بیدار می‌کند، همین امتحانات، ابتلائات و... می‌باشند که اگر این‌ها نباشند، یقیناً انسان در ‌چنان خواب غفلتی فرو خواهد رفت که بیدار شدنش ممکن نیست، بلکه می‌پندارد که بسیار محبوب خداوند است. همچنان که در سوره‌ی فجر بیان شد، وقتی که به او نعمتی داده می‌شود می‌گوید: خداوند مرا اکرام کرده و وقتی که کمی دچار سختی در زندگی می‌شود، می‌گوید که خداوند من را دوست ندارد و به من اهانت کرده است.

﴿یَقُولُ أَهۡلَکۡتُ مَالٗا لُّبَدًا ٦[8].

«می‌گوید: [به خاطرِ انفاق،] مال زیادی را تباه کرده‌ام».

﴿أَهۡلَکۡتُ: تباه‌کردن، نابود و هلاک‌کردن مال چون صرف گناه شده است.

﴿مَالٗا لُّبَدًا: مال فراوان، کثیر و زیاد.

من صاحب امکانات زیادی بودم و دارائی‌های زیادی را از بین برده‌ام و هیچ کسی هم نبود که از من بپرسد که شما به چه حقی این کارها را انجام می‌دهی؟

﴿أَیَحۡسَبُ أَن لَّمۡ یَرَهُۥٓ أَحَدٌ ٧.

«آیا می‌پندارد که هیچ کس او را ندیده است؟ [و در مورد مالش محاسبه نمی­شود که از کجا به دست آورده و در چه راهی خرج کرده است]»

خداوند متعال در این آیه کسی که اموالش را در راه شهوت‌ها خرج کرده و به کار خود افتخار می‌کند، تهدید می‌نماید که آیا گمان می‌برد خداوند او را نمی‌بیند و از او اطلاع ندارد؟ و اعمالش را محاسبه نمی‌کند؛ البته که چنین نیست؛ بلکه خداوند او را دیده، اعمالش را ثبت کرده و جزا می‌دهد. مگر معقول است که خداوند وسیله و طُرق شنیدن و دیدن را به انسان داده باشد اما خود فاقد آن باشد؟

گفته‌اند: که منظور از این انسان «ابوالاشدّین» است که مال و دارائیش را در راه دشمنی با پیامبر خدا ج و اسلام با افتخار صرف می‌کرد. آری بطور قطع خداوند متعال او را دیده است و دانسته که چه مقدار مالی در این راه صرف کرده است و در آینده ایشان را در مقابل چنین کارهایش، محاسبه و مجازات خواهد داد و این اعتقاد فاسدش که می‌گوید: معاد و رستاخیزی نیست، باعث نجات او نخواهد شد. خداوند متعال قدرت و نعمتش را برای او عرضه می‌دارد و می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ عَیۡنَیۡنِ ٨[9].[10]

«آیا برای او دو چشم قرار ندادیم؟ [که با آنها می­بیند]».

آیا معقول است که خود فاقد نیروی دیدن و مراقبت از شما باشیم؟

عَیۡنَیۡنِ: دو چشم.

﴿وَلِسَانٗا وَشَفَتَیۡنِ ٩[11].[12]

«و یک زبان و دو لب [که با آنها سخن می­گوید]»؟

تا با این زبان و لب‌ها بر سخن گفتن، خوردن، آشامیدن و نفس بیرون دادن توانا گردند. لب­ها چقدر وسیله‌ی زیبایی صورت و برای پوشاندن دهان و برای ادای حرف شنوی به کار می‌رود و دندان‌ها را می‌پوشاند.

﴿لِسَانٗا: زبان.

﴿شَفَتَیۡنِ: دو لب.

اشاره به این دو نوع از امکانات بسیار مهم است، خداوند امکانات فراوانی را به ما ارزانی داشته است، اما چرا تنها به این نعمات اشاره می‌کند؟ (زبان و چشم و لب‌ها) زیرا بیشترین برخورداری را از عالم شهادت، چشم‌ها دارند. سپس فرمود: زبان و دو لب زیرا بدون زبان و دو لب انسان نمی‌تواند سخنی بگوید، اصلاً هرچه بگوید فقط صدایی از دهانش خارج می‌شود، بدون اینکه زیر و بمی داشته باشد. لب‌ها هستند که کلمات ما را جمع و جور می‌کنند. لب‌ها هستند که حرف‌ها را به هم می‌چسبانند و نتیجه و معانی را القاء می‌کنند. پس لسان با شفتین هردو می‌شوند آلت ناطقه و وسیله‌ی نطق. بیشترین تحرک و بیشترین فعالیت در رابطه با سایر اعضای انسان را دو چشم و زبان دارند. نتیجه می‌گیریم که: به فرموده پیامبر رحمت، ملاکِ تمام ارزش‌ها و رسیدن به این کمالات زبان شما می‌باشد. اگر زبان را کنترل کردیم، به همه‌ی فضائلی که نداریم خواهیم رسید. در غیر این صورت همه‌ی آن فضائل از بین خواهند رفت.

﴿وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ ١٠.[13]

«و او را به دو راه [خیر و شر] راهنمایی کردیم»

و ما دو راه خیر و شر، خوشبختی و بدبختی، هدایت و گمراهی را بدو نمودیم. هم از طریق فطرت و سرشت و هم از راه ارسال پیامبران به سوی او و هم از راه نازل کردن کتاب‌های آسمانی؛

خداوند متعال در این آیه از اصطلاح ﴿ٱلنَّجۡدَیۡنِ برای راه خیر و شر استفاده فرموده و نگفته‌ است: «طریق الخیر والشر» و آن به خاطر معنی کلمه ﴿ٱلنَّجۡدَیۡنِ است.

﴿ٱلنَّجۡدَیۡنِ: دو نجد: منطقه‌ای که در ارتفاعات بالادست واقع شده است.

خیر و شر نیز مانند ارتفاعات بالا، واضح و روشن است و پنهان و مخفی نیست و همه به وضوح آنها را می‌بینند و هدایت از گمراهی مشخص است.

شناخت خیر و شر بر اساس امور ذیل صورت می­گیرد:

1-   فطرت.

2-   عقل.

3-   اخلاق.

4-   پیامبران.

5-   کتاب‌های آسمانی.

خداوند متعال علاوه بر نجدین، وسایل و زمینۀ رسیدن به آن­را نیز برای ما مهیا کرده است. پس لازم است که انسان شکر نعمت‌ها را بجا آورده و از آنها برای انجام گناه کمک نگیرد.

چون ارتباط تنگاتنگی میان استفاده‌ی بهینه از چشم‌ها و زبان و اهل هدایت‌شدن انسان وجود دارد، پس زمینه‌ساز ما برای ورود به جهنم و یا بهشت، زبان و چشم‌هاست که هرچه دیده بیند، دل کند یاد. دیده می‌بیند و نظر می‌کند و دل آن­را یاد می‌کند و بر زبان می‌آورد. این است که لحظات ما یعنی نگاه کردن‌های ما باید نگاه‌های استاندارد باشد. چیزهای خوب را به عنوان غذا به چشم خود بدهیم، این غذا به دل می‌رود و زبان هم از همان غذا تغذیه می‌کند که به دل وارد می‌شود. از کوزه همان برون تراود که در اوست. برای این است که گفته‌اند، لحظات بسیار مهم می‌باشند و «لحظ» به معنای با گوشه‌ی چشم نگاه‌کردن است، به قول حافظ: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند؛ آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟ بعضی از گوشه‌ی چشم نگاه کردن‌ها خیر و برکت دارد و بعضی هم بلا و بدبختی به دنبال دارد. پس غذای چشم بسیار مهم است. این غذا می‌تواند نگاه‌کردن به آیات آفاق و انفسِ خداوند باشد و می‌تواند نگاه کردن به باران رحمت خداوند و... باشد و می‌تواند نگاه‌کردن به صحنه‌ی معصیت و گناه و فیلم‌های زشت و مستهجن از طریق وسایل صوتی تصویری و... باشد. ﴿وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ١٠ و ما دو راه را پیش بندگان خود گذاشته‌ایم تا اختیار را از آنها سلب نکنیم و انتخاب آزادانه داشته باشند، زیرا اگر در دینداری اکراه و اجباری باشد، دینداری و فرمانبرداری ارزشی ندارد، لذا راه‌ها را کاملاً آشکار و واضح برایش نمایان کردیم، هم راه باطل را و هم راه حق را. ﴿ٱلنَّجۡدَیۡنِ یعنی دو راه واضح و روشن. برای اینکه کسی نگوید که ما مجبور بودیم یک راه را انتخاب کنیم. و در صورتی که دو راه کاملاً مشخص شده، وجود داشته باشد، در آن صورت انتخاب راهِ حق بسیار زیبا خواهد بود.

آیا باید انسان تمام این نعمت‌ها را فراموش کند و بخاطر نیاورد و آن مال و سامانی را که به او بخشیده‌ایم در راه جنگ با فرستاده و دین ما صرف و هزینه کند؟!!.

رهنمود آیات:

1-  بیان شرافت و عظمت مکه و اعلام مقام والای پیامبر خدا ج که در آن سکونت و اقامت دارد و عزیزتر و محبوب‌تر از ایشان نزد خدا در آنجا سکونت نداشته و ندارد.

2-  بیان شرافت آدم و نسل و سلاله‌ی صالح ایشان.

3-  بیان اینکه انسان پیوسته در مسیر زندگی دنیا تا هنگام وفاتش در رنج و محنت است و بعد از مرگ هم به استقبال سختی‌های قیامت قرار می‌گیرد تا آنکه سرانجام جایگاهش مشخص گردد که یا در بهشت است که به نعمت‌ها و آسایش نهایی دست می‌یابد و یا آتش جهنم است که آغاز عذاب سخت و رنج و محنت ابدی است.

﴿فَلَا ٱقۡتَحَمَ ٱلۡعَقَبَةَ ١١ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡعَقَبَةُ ١٢ فَکُّ رَقَبَةٍ ١٣ أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤ یَتِیمٗا ذَا مَقۡرَبَةٍ ١٥ أَوۡ مِسۡکِینٗا ذَا مَتۡرَبَةٖ ١٦[البلد: 11-16].

این قسمت از سوره در جهت کم‌کردن و یا متعادل‌ساختن تعلقات دنیایی است. و این تعادل را خداوند در آیه‌ی 77 سوره قصص برای ما توضیح داده است که چگونه باید باشد که تعلقات دنیایی و مادی ما متعادل باشد و آن این است که هدف غایی را رسیدن به دارِ آخرت قرار دهیم ﴿وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَا. و در رابطه با دنیا نیز ما سهم و نصیبی داریم و باید به آن برسیم و تنبلی‌کردن به نام قناعت جائز نیست و در روز قیامت محاسبه دارد. اما اینکه این مقدار چقدر باشد و آیا خداوند آن­را تعیین کرده است و یا به دست ما خواهد بود، واقعیت این است که ما قبل از مردن باید تمام ظرفیت‌های فکری، روحی، ایمانی، اقتصادی، اجتماعی، علمی و... خود را شکوفا کنیم. یعنی ظرفیت خالی نباید در وجود ما باقی بماند، مگر اینکه دیو را از آنجا خارج و فرشته را جایگزین آن بگردانیم. ﴿وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ [آل عمران: 102]. نمیرید مگر اینکه مسلم شوید. یعنی قبل از مردن باید به نصیب خود برسیم. اما راه رسیدن به این نصیب چیست؟ متعادل استفاده کردن از دنیا و مافیها به طوری که دنیا مانع انجام تکالیف خدایی ما نشود؛ چون ما با ادای تکالیف به خوشبختی و سعادت می‌رسیم.

﴿فَلَا ٱقۡتَحَمَ ٱلۡعَقَبَةَ ١١[14].

«پس به گردنۀ [سخت] قدم نگذاشت [و نیامد]».

﴿ٱلۡعَقَبَةَ: راه و گردنه‌ی سخت بین دو کوه مرتفع.

چرا این «ابوالاشدّین» و امثال او، آنچه را که در راه دشمنی با محمد ج صرف کردند، در راه خدا به مصرف نرساندند تا گردنۀ نجات را که همان راه سعادت است، پشت‌ سر گذارد و از آن عبور کند.

جهاد با نفس مانند عبورکردن از عقبه، سخت و دشوار است و راه آخرت خیلی طولانی و سخت است. پس انسان باید سعی کند این راه سخت را با عبادت و فرمان­برداری خداوند طی نماید؛ اگر از پول به جای استفاده در خوشگذرانی دنیوی برای آسانی راه عقبه و راه آخرت استفاده شود خیلی بهتر خواهد بود. راه بهشت سخت است و باید از پول برای رفتن در این راه استفاده شود.

به عبارتی چرا از این موانع و عقبات و مشکلات عبور نکرده است. چرا می‌خواهد همه‌ی کارها آسان و بر وفق مراد او باشد، آن هم بدون کمترین زحمتی، زیرا انسان همیشه دوست دارد، آسان و راحت به آن چیزهایی که می‌خواهد برسد و هرجا که زحمتی باشد عقب‌نشینی می‌کند. درحالی­که پیامبر می‌فرماید: «حُفَّتِ الجَنَّةً بِالمَکارة» یعنی راه رسیدن به بهشت از میان مشقات و مشکلات می‌گذرد و «حُفت النَّارُ بالشهوات». و راه رسیدن به جهنم پیروی از شهوات و آرزوها و امیال می‌باشد. لذا در این مسیر گام برداشتن و گذشتن از عقبه و تنگناها و پیچ‌های خطرناک و راه‌های مشکل و صعب العبور، انسان‌ها را به قله‌ها می‌رساند، اگرچه خطراتی هم دارد. اما نتیجه‌ی مطلوب و گوارایی خواهد داشت. پس چرا انسان عَقَبَات و سختی‌ها و مشکلات را به جان نمی‌خرد؟

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡعَقَبَةُ ١٢.

«و تو [ای رسول] چه می‌دانی که گردنۀ [سخت] چیست؟ [که برای رسیدن به بهشت باید آن­را بپیماید]».

این اهمیت‌دادن و بزرگی مقام عقبه است.

هرجایی که در قرآن صیغه‌ی ماضی فرموده: «وما ادراک»، به دنبالش جواب: ما ادراک، آمده است. اما اگر به صیغه مضارع آمده باشد که بیشتر از یکی دو مورد نیست، یعنی «ما یدریک» جواب و توضیح نیامده است.

خداوند علیم در آیات بعد، گردنه را تفسیر می‌فرماید و برای عبور از گردنه پیشنهاد می‌دهد:

﴿فَکُّ رَقَبَةٍ ١٣[15].

«آزادکردن برده [مرد یا زن] است».

﴿فَکُّ: آزادکردن.

﴿رَقَبَةٍ: برده یا مسلمانی که نزد کافران اسیر است (فقط در جنگ کفر و اسلام برده وجود دارد). 

1-   آزادکردن برده.

این عقبه چیست؟ معنی ساده‌اش یعنی آزادکردن و رهانیدن گردنی است. ﴿فَکُّ رَقَبَةٍ١٣ رهانیدن گردنی و آزاد کردن برده‌ای. نجات دادن کسی که دارد به سمت جهنم و بدبختی می‌رود. باید آن شخص را از آن مسیر که در پیش گرفته جدا و آزاد کرد. حالا به دو طریق می‌توان این کار را انجام داد، یعنی دو راهکار را قرآن مطرح کرده است. یکی، کلمه طیبه و دیگری عمل صالح است. چون در سوره‌ی فاطر راه رسیدن به سعادت را چنین معرفی می­کند: ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡعِزَّةَ فَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ جَمِیعًاۚ إِلَیۡهِ یَصۡعَدُ ٱلۡکَلِمُ ٱلطَّیِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ یَرۡفَعُهُ [فاطر: 10] با انجام اعمال صالح و با کملات طیبات می‌توان خود و دیگران را از مسیر بدبختی و شقاوت و جهنم رهانید و به مسیر سعادت و خوشبختی رهنمون شد. این یک معنی آزاد کردن است و در حدیث پیامبر آمده است که به حضرت علیس فرمود: ای علی! اگر شما بسترساز هدایت و راهنمایی یک نفر شوید، برای شما از دنیا و ما فیها بهتر است (رواه مسلم). پس عقبه کار سخت و مشکلی می‌باشد. و هدایت فکرها، دل‌ها و اندیشه‌ها کار آسانی نیست. ارتباط منطقی با فکرها، دل‌ها و اندیشه‌ها کار دشواری است. زیرا این عمل بسیار ظریف، حساس و در عین حال بسیار ارزشمند و مشکل است. خداوند می‌فرماید: چون به شما اختیار داده‌ایم و راه‌ها نیز مشخص شده‌اند، می‌توانید به مسیر خیر بروید یا مسیر شر، حق و یا باطل را پیش بگیرید، پس مقدمات از ما و استفاده از این امکانات هم با شما و نتیجه کار نیز تابع استفاده‌ی شما خواهد بود.

﴿أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤[16].

«یا اطعام در روز قحطی [و گرسنگی که غذا به ندرت یافت می­شود]».

2-   غذادادن در روز قحط‌سالی که مردم گرسنه‌اند.

پس در هر ظروف و شرایطی اگر به وسیله‌ی مال و ثروت کسی را از بردگی و اسارت نجات دهیم، این کار ارزشمندی است. و مکانیزم تعامل اسلام با ناهنجاری‌های اجتماعی، اخلاقی، مکانیزم تعامل عرضی نیست، بلکه تعاملش، تعاملی طولی است. یعنی قدم به قدم و تدریجی ناهنجاری‌ها را ریشه‌کن می‌کند، یک ناهنجاری اجتماعی مانند شراب‌خواری موجود است که یک باره آن­را تحریم نمی‌کند؛ بلکه شراب‌خواری را به آرامی و طی چهار مرحله تحریم می‌کند و این یک قاعده را برای ما بیان می‌کند که برای از بین‌بردن یک سری مشکلات اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی که در جامعه حاکم شده است، اگر قرار باشد که یک باره و عرضی برخورد کنیم، نتیجه منفی خواهد بود. در باب مسئله‌ی برده‌داری که چرا اسلام در رابطه با برده‌داری صریح و قاطعانه صحبت نکرده است؟ در پاسخ باید گفت که: اتفاقاً صریح صحبت کرده است اما این هم یکی از ناهنجاری‌های اجتماعی بوده است. واقعیتی است که بعضی از انسان‌ها بعضی دیگر را به بردگی خودشان درآورده‌اند. اما اینکه اسلام چگونه با این مسئله برخورد می‌کند، راه‌های متفاوتی را ارائه داده است. مثلاً در جایی آزاد کردن برده را کفاره گناهان برشمرده است. و در جایی آزاد کردن برده را به عنوان کفاره شکستن سوگند قرار داده است و... این در حالی است که شأن برده‌داری را تقبیح می‌کند و در عین حال راهی را هم پیش روی مخاطبین قرار می‌دهد که برده‌داری شایع نشود تا کم کم ریشه‌هایش خشکیده شد و بعد از چند سال نظام برده‌داری و غلامی و کنیزی از بین رفت. ﴿أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤ غذا دادن به کسی در روزی که گرسنگی همراه با خستگی به او فشار آورده است. غذا دادن مطلوب است، اینکه انسان اهل طعام باشد چه برای افراد مستحق، چه برای افراد غیر مستحق؛ فعل پسندیده‌ای است. اما اینکه این کار چه وقت بسیار ارزشمند است و پاداش لازم خود را کسب می‌کند به ظروف و شرایط خاص بستگی دارد. یعنی درمانده‌ای که به اوج فقر و درماندگی رسیده است و راهی برایش باقی نمانده است، فقیری که کم کم به سوی ضعف ایمان و کفر می‌رود، چنین افرادی اگر مساعدت شوند، ارزشمند خواهد بود. معنی ساده آیه این است که به کسی که گرسنه است، غذا بدهید. انسان وقتی که در آیه دقت می‌کند، بسیار ساده به یکی از راه‌های زدودن فقر در جامعه پی می‌برد و آن اینکه کاری کنیم که گرسنه‌ای در جامعه باقی نماند و می‌دانیم که اولین نیاز بشری نیازهای فیزیولوژی است. به قول مولوی:

آدمی اول حریص نان بود

 

چون که قوت نان غذای جان بود

جو به نادر گشت مستغنی ز نان

 

طالب نام است و مدح شاعران

یعنی اول نیازهای مادی و دوم نیازهای امنیتی. دسته سوم از نیازها، نیاز به بودن در جمع است؛ انسان می‌خواهد جایگاهی را در اجتماع داشته باشد؛ جایگاهی حقوقی و بعد از این‌ها نیاز به خود شکوفایی است و کار به جایی می‌رسد که می‌خواهد استعدادهای بالقوه‌اش شکوفا شده و عینیت یابد. پس ملاحظه می‌شود که: ﴿أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤ یعنی اینکه ساده‌ترین نیازهای جامعه در ابتدا باید مرتفع گردد و بعد از آن به بقیه‌ی نیازها پرداخته شود و این همان فقرزدایی است.

﴿یَتِیمٗا ذَا مَقۡرَبَةٍ ١٥[17].

«[خواه] یتیمی از خویشاوندان [باشد]».

﴿ذَا مَقۡرَبَةٍ: از نزدیکان، خویشاوند.

یتیم: شخصی که قبل از سن بلوغ پدرش را از دست داده باشد.

3-   کمک به یتیمی که از نزدیکان انسان باشد که دارای اجر مضاعف است چون هم صدقه است و هم صله­ی رحم.

یعنی محرومیت زدایی. یتیم در هر عصری محروم‌ترین قشر جامعه است و طبیعتاً یتیم‌بودن قبل از سنِ بلوغ است و از سن بلوغ به بالا اگر پدر هم نداشته باشند، دیگر یتیم محسوب نمی‌شوند. حال چرا در اینجا و جاهای دیگر سخن از یتیم و مسکین بیشتر به میان می‌آید؟ و چرا خداوند این دو قشر را بیشتر از همه نام می‌برد؟ زیرا محروم‌ترین قشر جامعه یتیمان هستند. آن هم یتیمی که صاحبِ قوم و خویشی و قرابت با انسان باشد. بنابراین، چون یتیم است، حقی و به سبب نزدیکی هم، حقی دیگر را پیدا می‌کند و لذا تعریف «اقتحام عقبه» یکی فک رقبه شد، چون توانایی‌ها و استعدادها متفاوتند و همه کس توانایی فک رقبه را با توجه به آن معنی که عبارت بود از: هدایت فکرها، دل‌ها؛ آزاد کردن انسان‌ها از اسارت‌های مختلف فکری و روحی و روانی و ایمانی و اجتماعی و اخلاقی ندارد و تنها بخشی از افراد جامعه این توانایی‌ها را دارند اما برای آنهایی که تنها توانایی مالی دارند، ﴿أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤ از بین‌بردن نیازهای ابتدایی اقشار مختلف جامعه. مخصوصاً قشری که دچار فقر و محرومیت شده‌اند. به دنبال یتیم مسکین را هم اشاره کرده که بعد از یتیم مسکین هم محروم است. مسکین به کسی گفته می‌شود که فقر او را از حرکت متوقف ساخته و توانایی حرکت‌کردن را ندارد.

﴿أَوۡ مِسۡکِینٗا ذَا مَتۡرَبَةٖ ١٦[18].

«یا به مستمندی خاک‌نشین [که مالک چیزی نیست]».

﴿ذَا مَتۡرَبَةٖ: هیچ چیزی ندارد، خاک‌نشین (1- بدون خانه. 2- فقیر. 3- غریب. 4- بدهکار. 5- بی‌کس).

یعنی به بینوا و مسکینی که کاملاً خاکسترنشین شده است و به خاطر نیازمندی به خاک چسپیده و درمانده است و از شدت فقر چیزی جز خاک ندارد کمک کند. مسکین معمولی نیست و لذا در باب محرومیت‌زدایی از محرومان یا فقرزدایی بایستی به لایه‌های زیرین در ابتدا رسیدگی کرد، نه به لایه‌های بالایی. از پایین باید شروع کرد و کم کم به بالا رسید و رعایت اولویات بسیار اهمیت دارد. پیرامون گذشتن از عقبه که درجه‌بندی دارد و بایستی در آغاز به کسانی که بیشتر در فشار هستند، توجه نمود.

﴿ثُمَّ کَانَ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ ١٧ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ ١٨ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا هُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشۡ‍َٔمَةِ ١٩ عَلَیۡهِمۡ نَارٞ مُّؤۡصَدَةُۢ ٢٠ [البلد: 17-20].

﴿ثُمَّ کَانَ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ ١٧[19].

«آنگاه از کسانی باشد که ایمان آورده‌اند و یکدیگر را به صبر [بر عبادت و دوری از گناه و امتحانات] و مهربانی [با بندگان] توصیه نموده‌اند».

خداوند متعال بعد از ذکر اعمالی که باعث عبور از گردنه می‌شود، در این آیه از کسانی که ایمان آورده‌‌اند می‌گوید؛ زیرا اعمال فوق، حسنات ماحیه است و باعث پاکی گناهان و افزایش ایمان می‌شود.

اعمال فوق باعث رسیدن به اعمال زیر می‌شود.

ایمان + توصیه به: 1- صبر 2- رحمت

صبر:

1-   در طاعت خداوند.

2- در ترک معصیت خداوند.

2-   در قضا و قدر خداوند.

﴿تَوَاصَوۡاْ: توصیه، هم به خود و هم به دیگران.

﴿تَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ: نصیحت همدیگر که به یکدیگر رحم کنید و علت ذکر کلمه­ی مرحمه، این است که موضوع مال و فقیران و خرج بیهودۀ مال در راه هوی و هوس است.

﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ: کسانی که ایمان آوردند. فضیلت عبادت در جمع.

﴿ءَامَنُواْ: ایمان آوردند:

1-   به خدا.

2-   ملائک.

3-   پیامبران.

4-   کتاب‌های آسمانی.

5-   روز قیامت.

6-   به قضا و قدر.

نکته­ی مهم این آیه:

1-   چهار موردِ ذکر شده، حسنات ماحیه هستند و مانند آب بر روی آتش، گناهان را پاک می‌کنند.

2-   توصیه به عبادت جمعی.

و کسی که این کارها را انجام داد و از عقبه و موانع عبور کرد و به آن قله‌ها رسید، باید سعی کند که در صف کسانی باشد که اهل ایمان هستند. در صف اهل ایمان‌بودن یعنی همان نیاز سوم که عبارت است از منزلت خود را در جمع پیدا کردن؛ اینکه انسان بدون جمع نمی‌تواند زندگی کند. حیوانات به محض اینکه از مادر متولد می‌شوند، بعد از زمان اندکی از والدین مستغنی می‌شوند. اما انسان حداقل 20 سال از عمر خود را همراه خانواده است و در محیط خانواده پرورش پیدا می‌کند تا اجتماعی زندگی‌کردن برایش خصلت شود و دوست دارد در جامعه، در خانواده، در محیط کار جایگاه داشته باشد. ﴿مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یعنی بودن در صف. نگاه ما باید یک نگاه قرآنی باشد که هر روز در آن تجدیدنظر هم بنمائیم. نگاه دیروز با نگاه امروز متفاوت است و نگاه امروز با نگاه فردا باید متفاوت باشد و این تفاوت باید وجود داشته باشد به قول اقبال: دیدن دگر آموز شنیدن دگر آموز، در یک حالت نمانیم. همیشه از خدایی که مقلب القلوب والابصار است، بخواهیم که عملیات دگرگون‌کردن قلوب و ابصار را در راستایی قرار دهد که ما را به کمال برساند. قلوب و ابصار، یعنی دل‌ها و دیده‌ها. باید هردو در حال تغییر باشند، آن هم به سوی رشد و کمال. اگر با نگاه دیروز به آیات قرآن نگاه کنیم، ما را در دیروز نگاه خواهد داشت. نیازها هر روز در حال تحول و تغییر هستند و قرآن هم به عنوان آخرین کتاب هدایت این توان را دارد که پاسخگوی نیازهای هر عصری باشد، لذا ما باید نگاه‌مان را عوض کنیم و به تعبیر سید قطب/ در تفسیر فی ظلال: قرآن آن مقدار از حجم و برکات و ثمرات و بینش‌ها را به تو می‌دهد که تو خودت را آن مقدار در اختیارش گذاشته باشی و در خدمتش باشی و متواضعانه بر سر سفره‌اش بنشینی. و این بودن در جمع، یک بودن خنثی و بی‌تفاوت و راکد نیست. بلکه یک بودن پرنشاط است. ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ بایستی هم اثرگذار بود و هم اثرپذیر. اثر گذاری فعال و اثرپذیری فهیم. پس در ﴿تَوَاصَوۡاْ هردو طرف آن وجود دارد. یعنی وصیت‌کردن دو طرفه. یعنی وصیت‌کردنی که هم اثرگذاری در آن است و هم اثرپذیری و قرار نیست که در وصیت‌کردن یک عده متکلم وحده باشند، بلکه همه باید مشارکت کنند. مشارکتی فراگیر. تواصوا بالصبر، این صبر هم با توجه به معانی مختلفش که گفتیم مدلول‌های متفاوتی دارد. ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ١٧ به دنبال توصیه به صبر، افراد باید در راستایی همدیگر را به صبر سفارش کنند که جلب منفعت و دفع مضرات و موانع را به دنبال داشته باشد. یعنی توصیه‌ها در این راستا باشند و این رحمت را نیز نیازهای افراد مشخص می‌کند که چه نوع رحمتی را نیاز دارند؟ رحمت می‌تواند دفع ضرر فکری و جلب منفعت فکری افراد باشد و می‌تواند دفع ضرر اخلاقی و جلب منفعت اخلاقی باشد و... بنابراین، افراد بایستی بسیار به همدیگر نزدیک باشند و همدیگر را بهتر بشناسند، از دردهای همدیگر اطلاع داشته و وضعیت و مشکلات همدیگر را بدانند، خود را نامحرم همدیگر ندانند و اگر دردهای‌مان را به هم نگوییم مجبور می‌شویم که به نامحرمان بگوییم و هیچ تضمینی هم نیست که نامحرمان دردهای ما را درمان کنند و اگر کسی این‌چنین شد، معلوم است که خوشبخت و سعادت‌مند خواهد بود.

به وسیله این چهار مورد می‌توانی از این گردنه عبور نمایی:

1-  آزادکردن برده که در روایت وارد شده: کسی که برده‌ی مؤمنی را آزاد کند باعث فدیه‌ی او از آتش دوزخ می‌گردد.

2-  خوراک هنگام قحطی و گرسنگی، بویژه به یتیمی که خویشاوند است و یا به مسکینی که خاک‌آلود و در شدّت فقر است.

3-  ایمان صادق و واقعی به خدا، به رسول خدا و به آیات خدا و به دیدار خدا تا قلبش بدان زنده گردد.

4-  با مؤمنان مستضعف سفارش به صبر و شکیبائی کند که برحق ثابت ‌قدم باشند و با توانگران و مال‌داران سفارش به ترحم و مهربانی کنند تا به فقیران و مسکینان رحم کنند و نیازمندی آنان را رفع نمایند.

به وسیله‌ی این چهار مورد انسان می‌تواند از آن گردنۀ عاقبت‌نگری بالا رود و خود را از عذاب نجات دهد، انسان باید در این­گونه موارد مالش را صرف کند نه در راه دسیسه‌ها و توطئه‌ها علیه مسلمانان و مؤمنان صالح.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ ١٨[20].

«اینان [که توصیف آنان گذشت] اهل سعادتند [که نامۀ اعمال به دست راستشان داده می‌شود و اهل بهشتند]».

آنان اصحاب دست راست، صاحبان یمن و برکت‌اند.

کسانی که دارای چنین صفاتی باشند، خداوند به آن­ها توفیق عبور از گردنه را عطا فرموده و آنان در روز قیامت کتاب اعمال‌شان را به دست راست می‌گیرند و آنان اهل سعادت و خوشبختی هستند؛ چون حقوق خدا و بندگان خدا را ادا کرده‌اند.

و در مقابل افرادی هستند که معتقد به راهی برای انتخاب نبودند.

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا هُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشۡ‍َٔمَةِ ١٩[21].

«اما کسانی ‌که به آیات ما کفر ورزیدند، آنان اهل شقاوتند [که نامۀ اعمال به دست چپ­شان داده می‌شود و به دوزخ می‌روند]».

هرکس که ایمان نیاورد و کفر ورزید و دین و حق را شنید ولی قبول نکرد و برنامه هدایت ما را قبول ندارد و حاضر نیست به آن اقرار کند و در مسیری که ما می‌گوییم حرکت کند و کارهای شایسته انجام ندهد و بر بندگان خدا رحم نکند، آنان کتاب اعمال­شان را به دست چپ می‌گیرند و در قیامت اهل شقاوت و بدبختی‌اند.

﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ:

1-   کتاب اعمال­شان را بدست راست می‌گیرند.

2-   جزء گروه اصحاب راستی هستند و اهل سعادت­اند.

﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشۡ‍َٔمَةِ:

1-   کتاب اعمال‌شان را بدست چپ می‌گیرند.

2-   جزء گروه اصحاب راستی نبوده و اهل شقاوت­اند.

﴿عَلَیۡهِمۡ نَارٞ مُّؤۡصَدَةُۢ ٢٠.

«بر آنان [در روز قیامت از هر سو] آتش سرپوشید‌ه‌ای است [که راه فرار ندارند]»!

آنان به آتشی افکنده می‌شوند که:

1-   بسته و از همه سو احاطه است.

2-   از آن خارج نمی‌شوند.

طبیعتاً اینها در آتشی هستند که آتش سربسته‌ای است و هرگز راه گریز از این آتش برای ایشان میسر نیست. این بخاطر این است که آنان به آیات خدا کافر شدند و از پیامبرش فرمان نبردند. بودن آنها در دنیا نیز با توجه به وضعیتی که دارند، در واقع به مثابه‌ی‌بودن در آتشی است که هیچ راه‌گریزی را برای خود باقی نگذاشته‌اند.

رهنمود آیات:

1-  تقبیح و سرزنش کسانی که مال­شان را در راه معصیت خدا و پیامبرش به مصرف می‌رسانند و نصحیت آنان به انفاق در راه خیر که رهایی بخش و نجات‌بخش از آتش دوزخ است.

2-  بیان اینکه گردنه‌ی عذاب خدا در روز قیامت به وسیلۀ انفاق در راه خدا و ایمان و عمل صالح و سفارش همدیگر بدان، پشت سرگذاشته می‌شود.

3-  تقبیح کفر و تهدید شدید نسبت به دارندگان آن.

 




[1]- بلد: به معنای سرزمین است. سرزمینی که مظاهری از آبادی و عمران در آن موجود باشد.

[2]- آغاز به قسم به خاطر تشویق به آنچه بعد از قسم بیان می‌شود و کلمه «لا» اضافی است برای تقویت کلام است.

[3]- پس سوگند به جایگاه ستارگان. و اگر بدانید این سوگندی بزرگ است.

[4]- حِل: اصلش از ماده حل العقده، یعنی گره را گشود. حللت از ماده حل است به معنای منزلت، یعنی در جایی ساکن شدم. گفته می‌شود حَلّ دَینُهُ، یعنی زمانِ ادا کردن قرض او فرا رسیده است. محله یعنی مکان سکونت مجموعه‌ای از مردم و حلا حلالا یعنی چیزی را خداوند حلال کرد. گره‌ای در آن بود و خداوند آن گره و مانع را باز کرد و حلال شد. پس کلمه‌ی حلال هم از ماده‌ی حل گرفته شده است. خارج‌شدن از احرام برای مرد یا زن احلال نام دارد. در قرآن آمده ﴿وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ [المائدة: 2] یعنی وقتی که از احرام خارج شدید، می‌توانید صید کنید.

      والد: که وَلَد هم از همین ریشه و هردو از ماده‌ی وُلد هستند و به معنی مولود به کار رفته است. مولود برای مفرد و جمع و بزرگ و کوچک به کار می‌رود که ولد دختر و یا پسر و یا تمام خانواده را دربر می‌گیرد. والد یعنی کسی که طبیعتاً این ولد را تولید می‌کند و به پدر گفته می‌شود و به مادر هم گفته می‌شود والده. اما چرا به آنها والد و یا والده گفته می‌شود؟ زیرا کسی که سبب ایجاد چیزی و یا اصلاح در چیزی و یا آشکار شدن چیزی شود، أب نام دارد. والد هم به این دلیل بر پدر اطلاق شده است چون سبب ایجاد شده است و البته می‌تواند سبب اصلاح هم بشود، زیرا ایجاد به تنهایی فایده ندارد و تنها تولد حیوانی است. بنابراین، پدر و مادر واقعی کسانی هستند که اصلاح هم انجام بدهند.

[5]- جمله: ﴿وَأَنتَ حِلُّۢ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٢ معترضه میان دو متعاطف است و فائده‌ی آن تسلیت رسول خدا و وعده پیروزی ایشان بردشمنانش می‌باشد.

[6]- کبد: کبد و یا کباد به معنی درد و سختی است، وقتی که گفته می‌شود کَبَدَ رجل یعنی مرد دچار سختی شد. کبد السماء یعنی وسط آسمان. کبد انسان یعنی جگرش؛ چون در وسط بدن قرار گرفته است.

[7]- ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ جواب قسم است «انسان» جنس است و از آن فردی مشخص منظور نیست ولی بعضی بر این باورند که منظور أبو الاشدّین اسید ‌بن کلده جمحی است.

[8]- اهلکت: از ماده‌ی هلاک است. هلاک به معنی از دست‌دادن و گم‌شدن و نابودشدن چیزی است. به معنی مرگ هم به کار رفته است و لذا وقتی که خداوند می‌فرماید: ﴿کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥ یعنی همه چیز هلاک‌شدنی و نابودشدنی هستند، جز خدا.

      لبدا: از ماده‌ی لد است به معنی جمع‌شدن دو یا چند چیز روی هم؛ متراکم‌شدن اشیاء بر روی هم و به یال شیر لبد یا لبد می‌گویند به خاطر این که دور گردن شیر را احاطه کرده و روی هم جمع شده‌اند و مال لبد هم یعنی مال فراوان. یعنی مالی که کم کم روی هم جمع شده و زیاد شده است.

[9]- عینین: از ماده عین است، به معنی وسیله‌ی بینایی، یعنی چشم. و به معانی مختلف به کار رفته است. وقتی گفته می‌شود فلانی تحت نظر من است، منظور این است که دارم از او محافظت می‌کنم. خداوند به موسی÷ می‌فرماید: ﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَیۡنِیٓ ٣٩ [طه: 39]. یعنی ای موسی! تحت نظر من ساخته و پرداخته می‌شوی.

[10]- ﴿أَلَمۡ نَجۡعَل... استفهام تقریری است در معنای توبیخ.

[11]- لسان: وسیله‌ی تکلم و به معنی قوه‌ی تکلم هم آمده است. اما نکته‌ی مهم این است که بعضی‌ها زبان‌شان سالم است و از لحاظ فیزیکی هیچ مشکلی ندارند اما قوه‌ی ناطقه‌شان تعطیل شده است و اختلاف لسان در قرآن: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِکُمۡ وَأَلۡوَٰنِکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِینَ ٢٢ [الروم: 22] اینجا به معنی لغت است، یعنی اختلاف لغات.

      شفقین: از ماده‌ی شف یعنی لب. لبه‌ی چاه را هم شفه می‌گویند. و کسی که نزدیک به هلاکت می‌شود، می‌گویند: شفا علی الهلاک. یعنی: نزدیک است که بمیرد. کلمه‌ی شفاء هم از همین ریشه است.

[12]- مفرد «شفتین» شفه و اصل آن شفؤ بوده «واو» به‌ «هاء» تبدیل شده «شفه» جمع آن شفاه است.

[13]- نجدین: نجد به مکانی گفته می‌شود که مرتفع و بلند است و راه حق و باطل را هم نجدین گفته‌اند، زیرا هردو بلند و در معرض دید همگان قرار دارند. و باطل چون زرق و برق بیشتری دارد، افراد زیادی را به طرف خودش می‌کشاند. یکی از حکمت‌های وجود هوا و هوس، شیطان‌های درونی و بیرونی در مسیر عبودیت و بندگی این است که اگر شر و فسادی نباشد، دینداری کردن ارزشی ندارد. مهم این است که در تیر رس شر و فساد باشیم اما منحرف نشویم.

[14]- إقتحام: به معنی با فشار واردشدن به جایی تنگ است و راه‌های باریک را طی کردن، مستلزم نوعی فشار است، در کنار کلمه‌ی اقتحام کلمه عقبه را داریم. عقبه به معنی پاشنه‌ی پا می‌باشد. چون در عقب پا قرار دارد. و به صورت غیر حقیقی و استعاره برای کسانی که پس هر فردی متولد می‌شوند، به کار رفته است. بچه، نوادگان و ذریه‌ی او. کلمه‌ی عقبی را در قرآن داریم به معنی ثواب و پاداش است، چون انسان در آینده به آن می‌رسد. تلک عقبی الدار، یعنی پاداش خانه آخرت که نقدی نیست و انسان در آینده به آن می‌رسد. مُعاقَبَه و عُقُوبَه را نیز از همین ریشه داریم، به معنی عذاب و مجازاتی که انسان در آینده به آن می‌رسد. مُعاقبه و عُقوبَه را نیز از همین ریشه داریم، به معنی عذاب و مجازاتی که انسان در مرحله‌ی نهایی به آن می‌رسد، لذا همه در این معنای عقبه بودن یعنی، در آیندۀ ظاهر شدن مشترک هستند. کلمه‌ی عقبه به تنگنا هم ترجمه شده که توضیح داده نشده چه ارتباطی با معنی اصلی کلمه دارد، اما واضح است که در راه‌های تنگ و باریک انسان ابتدا قسمت جلوی بدنش را باید عبور دهد و بعد از آن قسمت عقبش را. یعنی اول با سر جلو می‌رود، وقتی که سرش عبور کرد، سپس بقیه‌ی اعضاء بدنش را از آنجا عبور می‌دهد. به همین خاطر به آن مسیرها و کانال‌ها و جاهای تنگ کلمه عقبه اطلاق شده است. اما معنی نهایی همان عبور از تنگناها است.

[15]- فک: به معنی جدا کردن است و تفکیک هم از همین ریشه است. به فک انسان فک گفته می‌شود، چون دو قسمتش (بالا و پایین) از همدیگر جدا می‌باشند و یا اینکه چون عملیات جداسازی غذا به وسیله‌ی فک معروف در بدن است که از زیر فک شروع می‌شود تا قسمت انتهایی حلقوم ادامه دارد و اشاره به جزئی از بدن است و منظور تمام آن است. در میان عرب‌ها وقتی گفته می‌شود: رقبه یعنی یک فرد یا یک نفر. وقتی گفته می‌شود برای کفاره فلان گناه یک رقبه مؤمنه آزاد شود، یعنی فرد مؤمنی که اسیر است، آزاد شود. لذا این اصطلاح بسیار رایج است که در زبان عربی بسیاری اوقات نام جزئی از یک کل برده می‌شود و منظور کل آن چیز است و رقیب هم از همین ریشه گرفته شده است، یعنی کسی که حافظ و نگهبان است، به طوری که کنترل کامل چیز دیگری را در دست دارد. چه در رابطه با انسان و چه در رابطه با غیر انسان (حیوان). و رقیب یعنی کسی که لُب و اساس و محور چیزی را در کنترل دارد، به طوری که هیچ چیزی از آن مطلب از حفظ و حراست او خارج نمی‌شود. مُرقب به جای بلندی گفته می‌شود که از آنجا بتوان همه جا را تحت کنترل و نظارت داشت. رُقوب هم به زنی گفته می‌شود که منتظر فوت بچه‌اش است.

[16]- مستغبه: از ماده‌ی سَغَبَ به معنای گرسنگی اما تفاوتش با جوع در این است که نوعی از گرسنگی که همراه با خستگی باشد، به آن سَغَب گفته می‌شود، به عبارتی گرسنگی که همراه با تشگنی و خستگی باشد.

[17]- مقربه: از ماده قُرب است و قرب انسان به خدا در حقیقت به معنی اتصاف پیدا کردن به صفاتی است که مطلوب و پسندیده‌ی خداوند هستند و هرچه انسان بیشتر صاحب آن فضائل اخلاقی شود، به مراتب قربش به خدا تحقیق شده است. مثلاً خداوند صاحب علم و حکمت است و انسان اگر صاحب علم و حکمت شود، به خداوند نزدیک شده است. و اگر صاحب حلم و رحمت شود، به خداوند نزدیک شده است و در عین حال اگر رذایل اخلاقی را پیدا کند، با پیدا شدن هرکدام از رذایل یک قدم از خداوند دور می‌شود. پس دورشدن چیز مادی نیست که ما بخواهیم تصور مادی داشته باشیم. و در قرآن تعبیر «لاتقربوا» را داریم که بلاغت و فصاحتش بیشتر از «لاتفعلوا» است. در بسیاری از آیات خداوند بندگانش را از انجام معاصی و کارهای زشت با صیغه‌ی لاتقربوا به جای لاتفعلوا... نهی می‌کند. ولاتقربوا یعنی نزدیک نشوید. مثلاً لاتقربوا الزنا، لاتقربوا مال الیتیم، لاتقربوا الفواحش، به آدم و همسرش می‌فرماید: لاتقربا هذا الشجره، در این میان نکته‌ای وجود دارد و آن اینکه در باب نهی از منکر، مقدمات رفتن به سوی منکر، منکر می‌باشد. انجام مقدماتی که منجر به منکر می‌شود، خود منکر است و چون این دین، دین پیشگیری است نه مداوا، این است که تعبیر پیش‌گیرانه را بکار می‌برد. یعنی می‌خواهد انسان و جامعه را واکسیناسیون کند. چرا که اگر کار به بستری‌شدن و مداوا بکشد، مشکل بزرگ‌تر می‌شود.

[18]- ذامتربه: از ماده‌ی تُراب است، به معنی خاک. وقتی گفته می‌شود فلان تَرَبَ، یعنی فلانی محتاج و فقیر شد. اصل تربَ یعنی به خاک چسبید، وقتی که کسی به خاک بچسبد، از لحاظ شخصیتی خاکی می‌شود و اگر از لحاظ شخصیتی هم خاکی بشود، دو معنی دارد، یک معنی‌اش همان متواضع‌شدن است، معنی دیگرش به معنی بیچاره و بدبخت‌شدن و به خاک‌نشستن است اما اگر همین تَرِب به شکل دیگری بیان شود، مثلاً گفته شود، فلان أترَبَ، یعنی فلانی ثروتمند شد و اصل معنی‌اش آن است که فلانی آن قدر صاحب مال شد که مال در دستش مثل خاک شده است، یعنی به اندازه خاک مال و ثروت دارد.

[19]- مرحمه: از ماده‌ی رحمت است و رحمت در حقیقت عبارت است از نیکویی‌کردن به کسی که استحقاق آن­را پیدا کرده است و یا جلب منافع به کسی و دفع مضار و ضرار کسی. خداوند رحمن و رحیم است، یعنی آنچه را که منفعت بندگانش در آن است، زمینه رسیدن به آن­را فراهم کرده است، چه از لحاظ مادی، چه از لحاظ معنوی و نیز ضررهای موجود را هم مرتفع ساخته است. فرق رحمت خدا با رحمت بندگانِ خدا در این است که رحمت بندگان همراه با رقت و نازک‌دلی است، اما رحمت خداوند مانند رحمت بندگان محدود و انفعالی نیست، رحمت صفتی است که قائم به ذات خدا می‌باشد، همیشه هست و خواهد بود.

[20]- میمَنه: از ماده‌ی یَمین است. به معنی دست راست و از ریشه یُمن به معنی مبارکی، خوشبختی و سعادت است. صاحبان خوشبختی را اصحاب المیمنه نام نهاده‌اند و هر کسی که برای خودش و دیگران منشأ خیر باشد، از او به اصحاب الیمین و یا اصحاب المیمنه تعبیر می‌شود.

[21]- مَشئمَه: از ماده‌ی شؤم به معنی نامبارک بودن و در مقابل یمن است. به افرادی که به شکلی افعال و اعمالی را انجام می‌دهند که آنها را از مسیر سعادت دور می‌کند و به شقاوت و بدبختی می‌رساند، اصحاب المشئمه گفته می‌شود.

تفسیر سوره‌ی شمس

تفسیر سوره‌ی شمس

نام سوره شمس به معنی خورشید است و بیانگر محور آیات سوره می‌باشد. استدلال به مجموعه‌ای از آیات آفاق و انفس برای اثبات وجود تقابل میان همه‌ی موجودات و از جمله نفوس انسان‌ها و نتیجه‌ی کار کسانی که در مسیر رشد و تعالی قدم برداشته‌اند و یا اینکه در مسیر عدم رشد و انحراف قدم برمی‌دارند. لذا با توجه به تقسیم‌بندی آیات سوره در این سوره هم به مانند سایر سوره‌های مکی محور کلی، اصلاح بینش مخاطبین می‌باشد.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 8 استدلال به آیات آفاق و انفس در رابطه با اینکه انسان دارای دو بُعد شخصیتی فجور و تقوی است. یعنی آمیخته‌ای از آن دو می‌باشد. استعدادِ رفتن به سوی خوبی‌ها و رفتن به سوی بدی‌ها را دارد و با این استعداد است که تکلیف انسان در رابطه با انتخابش روشن می‌شود و انتخاب بر مبنای استدلال و آزادی ارزشمند است.

آیات 9 و 10 سرانجام کار انسان‌ها بر حسبِ موضع‌گیری­شان را بیان می‌کند.

از آیه‌ی 11 تا پایان سوره بیان سرانجام کسانی است که در مسیر فجور قدم برداشته‌اند و برنامه‌ی هدایت را تکذیب نموده‌اند.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا ٢ وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا ٣ وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰهَا٤ وَٱلسَّمَآءِ وَمَا بَنَىٰهَا ٥ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا طَحَىٰهَا ٦ وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ [الشمس: 1-8].

این سوره هم با سوگند شروع می‌شود و همان طور که می‌دانید سوگند در قرآن نوعی استدلال است، برای اثبات حقایق و خداوند متعال با قسم‌خوردن به خورشید و ماه و... می‌خواهد توجه ما را به خورشید و ماهی که هر روز می‌بینیم و نعمتِ بودن آنها را فراموش کرده‌ایم جلب نماید.

﴿وَٱلشَّمۡسِ[1] وَضُحَىٰهَا ١.

«سوگند به خورشید و روشنیِ آن [به هنگام بامداد]»!

﴿وَضُحَىٰهَا﴾: «سوگند به خورشید و روشنایی آن»

آرای علما در تفسیر خورشید در این آیه:

1-   قسم به خورشید و اشعه­ی روشن آن که دلیل بر حکمت و عظمت خداوند است؛ چرا که اگر بیش از حد معین از آن دور شویم، یخ زده و اگر بیش از حد معین به آن نزدیک شویم، می‌سوزیم و از نور آن برای انرژی و گرما و رویش گیاهان استفاده می‌شود.

2-   قسم به خورشید زمانی که طلوع می‌کند و بالا می‌آید و هنگام خواندن نماز ضحی است.

قسم به خورشید و قسم به زمانی که خورشید کامل‌ترین نور خود را بر زمین می‌تاباند. برای اینکه کسی نتواند عظمت و نعمت نور دهندگی و گرما دهی خورشید را انکار کند و ما هم باید سعی کنیم مانند خورشید هم نور بدهیم و هم گرما و برای این کار باید به کمال مطلوب برسیم.

﴿وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا ٢[2].

«و سوگند به ماه، هنگامی‌که بعد از آن در‌آید»!

﴿إِذَا تَلَىٰهَا﴾: «وقتی پی‌خورشید می‌رود.»

و قسم به ماه که به دنبال خورشید روان است؛ و نور خود را از خورشید می‌گیرد. زیرا ماه علاوه بر اینکه نور و روشنایی خود را از خورشید می‌گیرد به دور خورشید هم می‌گردد.

﴿وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا ٣[3].

«و سوگند به روز، هنگامی‌ که با نور خود [آنچه بر زمین است] روشن [و جلوه‌گر] کند»!

﴿إِذَا جَلَّىٰهَا﴾: «وقتی خورشید را ظاهر و جلوه‌گر می‌سازد.»

و قسم به روز وقتی که روشنایی می‌دهد و تاریکی را از بین برد. روشنایی هم ناشی از وجود خورشید است. روز که با نورِ خورشید خود را نمایان می‌سازد و به دنبال روز:

﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰهَا ٤.

«و سوگند به شب، هنگامی‌که [چهره] روز را بپوشانَد [و تاریک شود]»!

﴿إِذَا یَغۡشَىٰهَا﴾: «وقتی پرده برخورشید پوشد و آفاق تاریک گردد.»

و قسم به شب آنگاه که می‌آید و هرچه در روی زمین است می‌پوشاند و پرده‌ی تاریکی را بر همه جا می‌گستراند.

﴿وَٱلسَّمَآءِ[4] وَمَا بَنَىٰهَا ٥.

«و سوگند به آسمان و به آنکه آن­را [چنین محکم و استوار] بنا کرد»!

﴿وَمَا بَنَىٰهَا﴾: «و آن کس که آن­را برافراشت آن­جا که خداوند متعال آسمان را چون سقف زمین قرار داده ‌است.»

استعمال «ما» غالباً برای غیرعالم است -غیر عاقل- و گاهی برای عالم بکار گرفته می‌شود مانند این آیات؛ زیرا آن کسی که بنا کرده خداوند متعال است.

در تفسیر این آیه، دو قول وجود دارد:

1-   قسم به آسمان و آن کسی که آن­را بنا کرد و ساخت.

2-   قسم به آسمان و بنا و ساخت محکم آن.

(ما) در این آیه مای مصدریه است، یعنی بعد از خود را به مصدر تبدیل می‌کند. ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَمَا بَنَىٰهَا ٥ یعنی قسم به آسمان و بنا شدن آسمان. آسمانی که حتی یک ستون هم ندارد و با این عظمت آفریده شده؟ و اگر کلمه‌ی ما در این آیه و آیات بعدی موصوله باشد، در آن صورت معنی آیه به این صورت خواهد بود: قسم به آسمان و قسم به کسی که آسمان را بنا کرده است و در اینجا ضرورت ندارد که خداوند به خودش قسم بخورد.

﴿وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا طَحَىٰهَا ٦[5].

«و سوگند به زمین و به آنکه آن­را گسترانید [تا مردم بر آن سکونت گزینند]»!

﴿وَمَا طَحَىٰهَا﴾: «و آن کس که زمین را گستراند و نرم و هموار ساخت یعنی خداوند متعال»

قسم به زمین که خداوند آن­را برای رفتن و کشت، مسطح و صاف خلق کرده است؛ درحالی­که کروی و در حال چرخش به دور خود و به دور خورشید است.

زمینی که محل استقرار و زندگی برای شماست و در واقع قسم می‌خورد به عواملی که به نوعی در خدمت انسان‌ها هستند، برای اینکه بتوانند به تکالیف خودشان عمل کنند. تا اینجا آیات آفاق بود و از اینجا به بعد آیات انفس شروع می‌شوند و ما را متوجه‌ی خودمان می‌سازند.

﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧[6].

«و سوگند به جانِ [انسان] و آنکه آن­را [آفرید و] نیکو گردانید»! -دستگاه معنوی آن تعدیل و دستگاه جسمی آن­را تنظیم نمود-.

﴿وَمَا سَوَّىٰهَا﴾: «سوگند به نفس و آن کسی -خداوند بی‌همتا- که آن­را بیافرید و بدان استعداد پیشرفت عطا فرمود.»

نفس آدمی:

1-   جسم: خداوند جسم انسان را بی‌نقص و کامل خلق کرده است.

2-   روح: خداوند روح انسان را طوری خلق کرده که فطرتا به خدا و نیکی گرایش دارد.

پس خداوند نفس آدمی را از لحاظ جسمی و روحی کامل خلق کرده است و نفس، نشانۀ بزرگی از نشانه‌های خداوند است که شایسته است به آن سوگند یاد شود.

و قسم به نفس (ترکیب روح و جسم) و اجزای آن که هیچ برتری بین قسمت‌ها و اجزای آن وجود ندارد. یعنی طوری این نفس را آفریده است که هیچ یک از قسمت‌های آن مثلاً جسم مانع فعالیت روح نیست و روح نیز مانع فعالیت جسم نیست و هرکدام بدون ایجاد مزاحمت برای دیگری وظایف خودشان را به نحو احسن انجام می‌دهند. یعنی به وجود انسان تعادل بخشیده است و هرکدام از اجزاء (جسم و روح) با انجام تکالیف خودشان به رشد و تعادل می‌رسند و استعداهای‌شان شکوفا می‌گردد. رشد و تعادل در گفتار، نگاه، کردار و وقتی که تک تک انسان‌ها به این وضعیت رسیدند، در آن صورت جامعه به سوی تعادل پیش خواهد رفت.

﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨[7].

«سپس نافرمانی و پرهیزکاری‌اش را [به او] الهام کرد [تا زا نافرمانی دوری نموده و به پرهیزکاری روی آورد]».

﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا﴾: «سپس پلیدکاری را به نفس الهام نمود که چه چیزی را باید انجام دهد و چه چیزی را از خیر و شر باید ترک کند.»

در دل آدمی تمیز حق از باطل و خیر از شرّ قرار دارد، خوبی اعمال صالح و زشتی کارهای فاسد را به او نشان داد. هرکس در درون نفس خویش خوب و بد را تشخیص می‌دهد؛ چون نیک و بد در فطرت و سرشت انسان است و آن­را خداوند متعال در وجود انسان به ودیعه گذاشته است.

فطرت:

1-   انسان خیر و شر را از هم تشخیص می‌دهد.

2-   انسان درست را از غلط تشخیص می‌دهد.

و به عبارتی خداوند نیرو و استعدادِ خارج‌شدن از میدان بندگی و عبودیت را به انسان‌ها داده و در عین حال نیرو و استعداد ماندن و استقامت ورزیدن بر مسیر بندگی و عبودیت را نیز به انسان‌ها ارزانی داشته است و این به معنی مختار بودن انسان است.

خداوند متعال با چهار نوع از آفرینش عظیم و با خود که والا و از هر چیز عظیم و مبارک است سوگند یاد کرد بر واقعیت و حقیقت جواب آنکه می‌فرماید:

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠ [الشمس: 9-10].

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩[8].

«بی‌تردید، هرکس نفس خود را [با آراستن به فضایل و زدودن از رذائل] پاک کرد، رستگار شد».

هرکس توفیق الهی رفیقش باشد و او را یاری دهد بر اینکه نفس خود را به وسیله‌ی ایمان و عمل صالح پاک گرداند و از آنچه آن­را آلوده سازد از قبیل شرک و گناهان، اجتناب ورزد، قطعاً در روز قیامت رستگار است؛ یعنی از آتش جهنم نجات یافته و وارد بهشت جاوید می‌گردد؛ زیرا معنی «افلح» فاز است و فاز در لغت سلامتی از موارد ترسناک و دستیابی به مرغوبات است.

راه‌های پاک‌کردن گناه در دنیا:

1-   توبه.

2-   استغفار.

3-   حسنات ماحیه: تزکیه.

4-   مصائب مکفره.

﴿أَفۡلَحَ: رستگار شد، برنده شد کسی که در طاعت خداوند بود.

تزکیه:

1-   ‌پاک کردن نفس از گناه.

2-   انجام طاعات و عبادات: علم و عمل مفید.

ترجمه‌ی «زکّها» به معنی تطهیر دقیق نیست، بلکه تطهیر مقدمه‌ی تزکیه است. پس مُفلح کسی است که نه تنها بیشترین، بلکه تمام ظرفیت‌های خودش را به کار می‌گیرد و خودش را تا حد ممکن ارتقاء می‌بخشد. تزکیه یعنی بسترسازی و زمینه‌سازی برای اینکه استعدادهای موجود در وجود ما به حداکثر رشد و شکوفایی برسند و نقطه‌ی مقابلش هم:

﴿وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠.[9]

«و هر که آن­را [با گناه] آلوده ساخت، یقیناً زیانکار شد».

﴿وَقَدۡ خَابَ﴾: «خود و اهلش را در قیامت باخت -زیان دید- ناکام گردید، هلاک شد.»

﴿مَن دَسَّىٰهَا﴾: «هرکه نفسش را آلوده ساخت. و آن هنگامی است که سرپوشی از کفر و معاصی بر آن نهد. اصل دسّها، دسّسها بوده یکی از دو سین به یاء تبدیل شده است.»

﴿دَسَّىٰهَا: گناه را محکم‌گرفتن و پنهان‌کردن، آلوده‌کردن نفس به گناه.

و هرکه خدای متعال او را خوار گرداند به دلیل پیشینۀ شر و فساد در نهاد او یعنی به وسیلۀ ایمان و اعمال صالح به تزکیه‌ی نفس خود نپردازد بلکه انسانیت خود را در میان کفر و شرک و معصیت پنهان دارد و بپوشاند، چنین انسانی ناامید و ناکام می‌گردد.

این آیه دوّمین جواب قسم است.

و اگر کسی از این ابزار و وسایل برای شکوفایی و رشد استعدادهایش استفاده نکند، یقیناً استعدادهایش شکوفا نخواهد شد و اهل فلاح و رستگاری نخواهد گشت، و قطعاً اهل خواری، خفت و دوری از رحمت خداوند خواهد بود.

رهنمود آیات:

1-  بیان مظاهر قدرت الهی در آیاتی که خداوند متعال بدان سوگند یاد کرده است.

2-  بیان اینکه انسان با چه چیزی رستگار می‌شود و با چه چیزی خسران و زیان می‌بیند؟

3-  تشویق انسان به‌ سوی ایمان و عمل صالح و اجتناب از شرک و معاصی.

همچنان که اشاره شد از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 8 استدلال به مجموعه‌ای از آیات آفاق و انفس در رابطه با این قضیه است که خداوند انسان را طوری آفریده که هم دارای استعداد رفتن به سوی فجور و هم دارای استعداد رفتن به سوی تقوی است و همچنان که در درون انسان این ترکیب وجود دارد، یعنی توانایی رفتن به سوی فجور و انحراف و توانایی رفتن به سوی تقوی و رستگاری، در خارج از وجود هم دو نیرو وجود دارند که یکی مهیج و تأیید کننده‌ی قوه‌ی فجور در نفس انسان است و نیرو و قوه‌ی دیگر تقویت‌کننده‌ی قوه‌ی تقوی در وجود است. و این نکته در اینجا بسیار جای دقت و تأمل است که در جهان بیرون ابلیس و ذریه‌ی او که شیطان هستند (جن و إنس) و هربار که انسان به سوی فجور میل می‌کند، ابلیس با ذریه و جنود خود آماده است که او را یاری دهد و در این مسیر او را به نهایت فجور و بی‌تقوایی برساند، در عین حال نیرویی دیگر، نیروی فرشتگان، در بیرون از وجود انسان هستند که مؤید قوه‌ی تقوی هستند و هربار که انسان به سوی تقوی و رستگاری میل می‌کند، اینها آماده‌اند که او را تأیید کنند و به سرمنزل مقصود برسانند و این جنگ و این کشمکش میان نیروهای رحمانی و نیروهای شیطانی از درون و بیرون مستمر و متصل تا روز قیامت ادامه دارد، و زمینه و بستری را که خداوند آماده کرده، یعنی ابلیس به تعبیر خاص و شیطان به تعبیر عام که در بیرون وجود انسان و در درون هم زمینه‌ای برای استقبال از این نیروهای شیطانی موجود است، حکمتش بسیار واضح و آشکار است و آن این است که اگر قرار باشد خداوند فقط یک راه را پیش روی انسان قرار داده باشد و آنها نیز همان راه را انتخاب کنند، در آن صورت این انتخاب ارزشمند نخواهد بود و مهم این است که از میان چند راه به انسان اختیار داده شود که یکی از این راه‌ها را که به نظرش معقول و بهتر می‌باشد، انتخاب و از آن تبعیت کند. لذا حکمتِ وجودِ نفس اماره‌ی به سوء یا همان فجور در درون انسان و بودن ابلیس و ذریه‌اش در بیرون، شکوفا شدن استعدادهای انسان است و اگر ابلیس و ذریه‌ی او نبودند تزکیه هم هرگز معنی پیدا نمی‌کرد. پس همه‌ی زمینه‌ها برای اهل فجور و یا اهل تقوی شدن، فراهم است ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠ ابزار و اسباب فلاح را خداوند در جای جای قرآن پیش روی ما گذاشته است که چگونه مفلح شویم؟ اما می‌توان گفت که بهترین وسیله‌ی کسب فلاح نماز است. و در قرآن آمده است: ﴿وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٠ [الجمعة: 10]؛ ذکر کثیر انسان را مفلح می‌کند و تا وقتی که انسان اهل ذکر کثیر، اهل نماز، اهل اطاعت از خدا و رسول و اهل دوری از گناهان نشود، تزکیه‌ای محقق نخواهد شد و وقتی هم که تزکیه محقق نشود، فلاح نیز به دنبال نخواهد آمد، اما ما خود را چگونه تزکیه کنیم؟ چگونه از شر فجور و فاجرین محفوظ بمانیم؟ راه اول اصلاح نماز است و راه دوم اهل ذکر کثیر شدن در دل شب است که خداوند خود به پیامبرش در آیات آغازین از سوره‌ی مُزمل تأکید می‌کند که: ﴿قُمِ ٱلَّیۡلَ إِلَّا قَلِیلٗا ٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِیلًا٣ أَوۡ زِدۡ عَلَیۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِیلًا ٤ که اگر شما در مرحله‌ی مزمل بمانید، به جایی نمی‌رسید و باید از حالت مزمل بودن خارج شوید، لباس استراحت را از تن دربیاورید. همان مطلبی را که اقبال علیه الرحمه بیان فرمود:

چشم بی‌خواب و دل بی‌تاب ده

 

باز ما را فطرت سیماب ده

آیتی بنما ز آیات مبین

 

تا شود اعناق ما هم خاضعین

وقتی که این‌چنین شد؟ (در دل شب ذکر و نماز برپا داشتیم) در آن صورت ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّیۡلِ هِیَ أَشَدُّ وَطۡ‍ٔٗا وَأَقۡوَمُ قِیلًا ٦. هم گام‌های­مان را محکم برخواهیم داشت و هم سخنان ما محکم و اثربخش‌تر خواهد شد.

از آیه‌ی 11 تا انتهای سوره بیانِ سرانجام کسانی است که اهل تزکیه نشدند و قَدر و ارزش خود را ندانسته و نشناختند، از استعدادهای خدادادی آن‌چنان که بایسته است، بهره نجسته و از بسترهای موجود استفاده نکردند و به آن چیزهایی که داشتند بسنده کرده و فکر کردند که تکلیف همین است و همین تفکر باعث در جا زدن و ماندن و در نتیجه گندیدن آنها شد. یکی از اقوامی که از آن بسترهایی که خداوند با رحمت و حکمت خودش برای آنها فراهم کرده بود، استفاده نکردند، قوم ثمود بود.

﴿کَذَّبَتۡ ثَمُودُ بِطَغۡوَىٰهَآ ١١ إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢ فَقَالَ لَهُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡیَٰهَا ١٣ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَیۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا ١٤ وَلَا یَخَافُ عُقۡبَٰهَا ١٥ [الشمس: 11-15].

این آیات بیانگر چند امر است از آن جمله، گناهان موجب عذاب خدا در دنیا و قیامت می‌باشد. و تکذیب پیامبر خدا از جانب کافران مکه در صورتی که بدان استمرار ورزند اخطار و انذار خطر عظیمی را به دنبال دارد که چه‌بسا آنان را به هلاکت رساند، همان­گونه که اصحاب حجر، قوم صالح ÷ را به هلاکت رساند و محمد ج بطور قطع و یقین پیامبر خداست و انکار قریش به رسالت ایشان فاقد ارزش است و هیچ‌کس جز پروردگار جهان، فرمان­روا و فریادرس نخواهد بود و معاد و رستاخیز با دلایل قدرت و علم خدا ثابت شده‌اند.

﴿کَذَّبَتۡ ثَمُودُ بِطَغۡوَىٰهَآ ١١.

«ثمود [قوم صالح] از روی سرکشی [و به دلیلی تجاوز در ارتکاب معصیت پیامبرشان را] تکذیب کردند».

﴿ثَمُودُ﴾: «اصحاب حجر که پیامبرشان صالح ÷ را تکذیب کردند.»[10]

﴿بِطَغۡوَىٰهَآ﴾: «به سبب طغیان و سرکشی خود در شرک و معصیت‌ها» [11]

خداوند متعال در این آیه قوم کوچک ثمود را مثال می‌زند و دلیل انتخاب این قوم کوچک این است که آنها به مکه و قریش نزدیک بودند و قریش آثارشان را در نزدیکی خود می‌دیدند.

و این خبری از جانب خداوند متعال است که منظور اخطار قریشیان است از خطر تکذیب آنان به رسالت پیامبر خدا ج و از طرف دیگر تسلیت پیامبر خدا و مسلمانان است که فرمود: قوم ثمود به تکذیب پرداختند. به‌سبب گناهانی که به حدّ طغیان که همان اسراف و تجاوز از حد و مرز است، رسیده بودند.

آنان به صالح÷ گفتند: باید برای ما از درون صخره شتری بیرون بیاوری که حامله باشد و ناقه‌اش هم مانند مادرش به دنیا بیاید؛ صالح ؛ قبول کرد و چنین شد. پیامبر خدا با آنان شرط کرد که یک روز شما از آب برکه بنوشید و یک روز شتر بنوشد؛ در آن روز که نوبت شتر است، از شیر شتر بنوشید که برای همه کفایت می‌کند اما آنان سخن پیامبر خدا را زیر پا گذاشتند و با اینکه صالح ؛ به آنان گفته بود: این شتر معجزه­ی خداست و به او کاری نداشته باشید، شتر را پی کرده و کشتند.

﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢.

«آنگاه که بدکار‌ترین ایشان [پس از تشویق قومش برای اقدام به جنایت] برخاست».

﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ[12]: «آن­گاه که بدبخت‌ترین‌شان شتابان برخاست جهت پی‌کردن ناقه،‌ شقی‌ترین افراد قوم را باشتاب برانگیختند.»

﴿أَشۡقَىٰهَا﴾»: «بدبخت‌ترین قبیله «قُدار ‌بن ‌سالف» بود که مثل قرار گرفته و می‌گفتند: از قدار مشؤوم‌تر»

آن­گاه که شقی و بدبخت‌ترین آن قبیله که «قُدار ‌بن‌ سالف» است به‌ پا خاست -تا شتر را پی کند و دیگران هم مانع کار او نشدند- و این قدار در شقاوت و کج‌رفتاری ضرب‌المثل قرار گرفته است، گفته می‌شد: «فلانی مشووم‌تر از قدار است» پیامبر خدا ج درباره‌ی ایشان می‌فرماید: «أَشْقی الأولّین والآخرین قدار بُنُ سالف»:[13] «در میان امت پیشینیان و پسینیان، قدار بن‌ سالف بدبخت­ترین افراد است».

اما این حدشکنی‌ها قوت گرفت و در شقی‌ترین و بدبخت‌ترین آنها خود را نشان داد. همه شریک جرم بودند اما به نمایندگی یکی را برگزیدند که از همه‌ی آنها شقی‌تر بود. ﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ یعنی خودش قانع و کاندید شد و گفت که شتر، مزاحم ما است، شتری که خودشان از خداوند درخواست کرده بودند که از دل کوه برای آنها به عنوان معجزه بیرون بیاورد، به شرطی که یک وعده استفاده از چشمه‌ی آب، مال مردم و قوم ثمود باشد و یک وعده آب چشمه، از آن شتر باشد. حدودی را که خود پذیرفته بودند، بعد از مدتی گفتند: این حدود آزادی را از ما سلب کرده است. از لحاظ اخلاقی افراد جامعه خود متوجه هستند که نظر به نامحرم زشت است، رشوه‌خواری و رباخواری نادرست است، لذا لازم نیست که داستان قوم صالح را به آن سال‌های دور محدود کنیم. البته نامش دیگر ثمود نیست، بلکه تکنولوژی و... است. علم خوب است؛ اما زمانی که انسان را به سمت جهنم ببرد و از انسان فرعون بسازد، انحصارطلبی ایجاد کند، مفید نیست. علمی که انسان را قارون کند و از انسان طاغوت بسازد علم نیست. ﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢ لذا یکی پیش‌قدم شد که برود و این حد الهی را بشکند و مانع را بردارد و همه آزاد شوند و هر کاری که می‌خواهند انجام دهند.

﴿فَقَالَ لَهُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡیَٰهَا ١٣.

«پس پیامبر الله [= صالح] به آنان گفت: ماده ‌شترِ الله و [نوبت‌] آب‌خوردنش را [حرمت نهید بدی بر آن روا ندارید]».

﴿رَسُولُ ٱللَّهِ﴾: «صالح ÷»

﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡیَٰهَا[14]: «زنهار، ناقه‌ی خدا و نوبت آب خوردنش را حرمت نهید.»

پیامبر خدا صالح ج به آنان گفت: زنهار ناقه‌ی خدا را مواظب باشید آن­را رها کنید تا از زمین غذا بخورد و بیاشامد و آن­را نکشید که عذاب خدا شما را در بر خواهد گرفت، شتر و آب خوردنش را حرمت نهید؛ زیرا تقسیم‌بندی شده بود یک روز برای ناقه و یک روز برای آنان بود.

رسول کارش تبلیغ است. رسول خدا که در آنجا صالح÷ است، آخرین اتمام حجت را انجام می‌دهد که: ﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ این شتر خدا است، از آن پرهیز کنید. و حدود خداوند را رعایت کنید. محدودیت ایجاد محرومیت نمی‌کند و هر محدودیتی محرومیت نیست. بسیاری از محدودیت‌ها مصونیت است و مصون‌بودن غیر از محروم‌بودن است. محروم‌بودن یعنی چیزی که مال شما است، از شما گرفته شود و اجازه‌ی استفاده از آن­را به شما ندهند. اما مصون‌شدن یعنی مالکیت شما محفوظ است، اما استفاده‌کردن از آن برای شما فعلاً مضر است و برای اینکه شما دچار این ضرر نشوید، هرچند که ظاهراً محرومیتی برای شما دارد، ولی به دنبال آن سلامت و صحت برای شما به ارمغان می‌آورد. پزشکی که بیمار خود را از  غذاهای لذیذ محروم می‌کند، این محرومیت تا زمانی که سلامت را به دنبال داشته باشد، ارزشمند است. ﴿رَسُولُ ٱللَّهِ صالح÷ است به آنها می‌گوید که این حدود خداوند است ﴿وَسُقۡیَٰهَا هم حرمت این شتر را رعایت کنید و هم آن حدودی را که خودتان به عنوان محدودیت پذیرفته‌اید، رعایت کنید و آن اینکه یک نوبت این آب، مال شتر باشد و یک نوبت مال شما باشد. بعضی اوقات شکستن حدود را می‌شود با توبه جبران کرد اما در بعضی از اوقات شکستن حدود با توبه هم قابل جبران نیست. تعطیل حدود جرأت مردم برای گناه را بیشتر می‌کند. اما قوم ثمود چه کار کردند، آیا این هشدار صالح÷ را پذیرفتند؟

﴿فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَیۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا ١٤[15].

«[ولی آنان] او را تکذیب کردند و آن [ماده‌شتر] را کشتند؛ پس پروردگارشان به سبب گناهان­شان بر سرشان عذاب آورد و همگی آنان را با خاک یکسان کرد».

﴿فَکَذَّبُوهُ﴾: «ولی قومش او را تکذیب کردند، در آنچه آنان را باخبر می‌نمود.»

﴿فَعَقَرُوهَا[16]: «و سپس ناقه را کشتند و پی‌کردند.»

﴿فَدَمۡدَمَ: هلاک شدند.

قوم ثمود پیامبرشان صالح÷ را تکذیب کردند و شتر را که معجزۀ خداوند بود، کشتند؛ ناقه‌ی خدا از آبی می‌خورد که ابر فرو می‌ریخت و از چشمه جاری می‌شد ولی قوم ثمود، آن بدکاران، آب خدا را از آن ناقه‌ی خدایی دریغ کردند. و گفتند که این حد و حدود چیست؟ باید مانع را از سر راه برداشت و باید شتر را پی کرد و شتر را پی کردند. خداوندِ رحمان و رحیم با همه‌ی رحمت خویش به پیشنهاد آنها شتر را از دل کوه درآورد، برای اینکه حجت بر آنها تمام شود و اهل اصلاح و هدایت شوند. اما آنها نپذیرفتند و نهایتاً باید هلاک می‌شدند، چون حجت بر آنها تمام شده بود.

و خداوند آنان را به سزای گناهان­شان هلاک کرد و صاعقه و بانگ مرگ­باری از آسمان و لرزه زمین آنها را فرا گرفت و همه بیهوش بر زمین افتادند و آنها را با خاک یکسان کرد. و این عذاب و عقوبت همه را به طور یکسان دربر گرفت و همه هلاک شدند.

﴿وَلَا یَخَافُ عُقۡبَٰهَا ١٥[17].

«و [الله] از سرانجام آن [عذابی که بر آنان فرستاد و آنان را نابود کرد] بیم ندارد».

﴿لَا یَخَافُ: نمی‌ترسد:

1-   خداوند از عاقبت و سرانجام کیفرش نمی‌ترسد که کسی چیزی بگوید.

2-   خداوند از انجام کیفر، پشیمان نمی‌شود.

و از پیامد کار خویش -هلاک و نابودی آنان- بیمی بخود راه نداد؛ زیرا که هلاک کننده پروردگار همه، مالک همه و قاهر و قادر مافوق بندگان خود قرار دارد و او عزیز و حکیم است. خداوند حکیم از روی علم و حکمت خود، کیفر و سزا می‌دهد و در کارش پشیمانی راه ندارد؛ چرا که به آنان هشدار داده شد ولی آنان دروغ انگاشتند و نافرمانی کردند.

تعبیری که سید قطب از این آیه دارد، این است که کسی به میدان جنگ برود و از هیچ چیز و هیچ کسی نترسد، بسیار قوی می‌جنگد اما کمترین ترسی در وجودش باشد، نمی‌تواند قوی بجنگد و زمانی هم که قوی جنگید، قطعاً پیروز میدان خواهد بود، لذا خداوند بدون کمترین وحشت و هراسی از هیچ جهت و جنبه‌ای با قوت آنها را عقوبت کرد. یعنی قوی‌ترین و شدیدترین عقوبت‌ها را نسبت به آنها انجام داد؛ و قسمت آخر این سوره می‌خواهد به ما بگوید که خداوند رحمان و رحیم بعد از اینکه اتمام حجت‌ها را در قالب ارسال کُتب و ارسال انبیاء برای بندگانش انجام می‌دهد، مدتی هم بعد از آن به آنها مهلت می‌دهد تا متوجه و متنبه شوند و نهایتاً اگر متوجه نشدند، بندگان خود را در صورت وجود برای نابودی آنها به کار می‌گیرد و اگر بندگانی هم وجود نداشتند، در آن صورت خداوند خود وارد عمل می‌شود و مستقیماً کارها را به انجام می‌رساند.

2 نکته­ی مهم این سوره:

1-   جمع‌کردن هرچه بیشتر حسنات ماحیه: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا.

2-   ﴿وَلَا یَخَافُ عُقۡبَٰهَا: خداوند متعال هرچه در تقدیر انسان‌ها حکم کند بی‌حکمت نیست و حتماً در آن خیری نهفته است.

رهنمود آیات:

1-  بیان اینکه نجات و رهایی بنده از آتش و ورود ایشان به بهشت، بستگی به تزکیه‌ی نفس و پاک کردن آن از گناهان و معاصی دارد و شقاوت و خسران بنده به سبب آلوده شدن نفس با شرک و معصیت­هاست؛ تمام این­ها از جمله‌ سنت‌های الهی است و در حیطه‌ی اسباب و مسببات است.

2-  اجتناب از طغیان که همان اسراف در شر و فساد است و موجب تباهی انسان و نابوده‌کنندۀ آن است هم در دنیا و هم در قیامت.

3-  تسلّی بخش رسول گرامی و تخفیف رنج و محنت‌های ایشان، آن­گاه که می­گوید: قبل از قریش، قوم ثمود و دیگر امت­ها همچون اصحاب مدین و قوم لوط و فرعون، پیامبران عصر خود را تکذیب کردند.

4-  انذار و اخطار به قریش از سرانجام شرک و تکذیب و معاصی از قبیل ظلم و تجاوز از حد.

 




[1]- شروع آیه با قسم است بخاطر تشویق به اخباری که جواب قسم است و آن یک حکم تقریری نسبت به مصیر انسان در زندگی قیامت است.

[2]- تَلَهَا: از ماده‌ی تِلو است و به معنی حرکت‌کردن به دنبال چیزی و تالی یعنی چیزی که در پس چیز دیگری می‌آید. تالیِ قرآن یعنی کسی که آیات را پشت سر هم می‌خواند. تلاوت به معنی اقتدا و پیروی است و خداوند متعال در این سوره اشاره به تبعیت ماه از خورشید می‌کند و کلمه‌ی تلو به معنی پیروی‌کردن و به دنبال آمدن است.

[3]- جَلَّها: از ماده‌ی جَلو و به معنی روشن‌شدن و تجلی‌کردن چیزی که ابهام در آن بوده است. یعنی کشف بعد از خفا. یکی از اسم‌های خداوند جلیل است که از همین ریشه است. یعنی کسی که کارش جلادادن و روشن‌کردن است.

[4]- جائز است که «ما» در سه آیۀ: ﴿وَمَا بَنَىٰهَا و ﴿وَمَا طَحَىٰهَا مصدری باشد یعنی قسم به آسمان و بنای آن و به زمین و گستراندن آن و به نفس و تعدیل و تسویه‌ی آن، جز اینکه آنچه در تفسیر است اولی است زیرا قسم به پروردگار را دربردارد.

[5]- طَحَهَا: از ماده‌ی طحو به معنی بازکردن و پهن‌کردن چیزی می‌باشد.

[6]- سَوَّاهَا: اشاره به قوه‌ای است که خداوند در وجود انسان‌ها گذاشته است و از ماده‌ی تسویه است، یعنی هموار کردن چیزی به شکلی که هیچ جنبه‌ای بر جنبه‌ی دیگر طغیان نکند. کلمه‌ی مساوی هم از همین ماده است.

[7]- فَالهَمَهَا: از ماده‌ی ألَهمَ است که الهام یکی از انواع خواب‌ها است. درحالی­که خواب نیست، بلکه در حالت بیداری اتفاق می‌افتد، یعنی خوابی که از جنس بیداری است. انسان بیدار است، به فکر فرو رفته و چیزی به او القاء می‌شود. و این القاء می‌تواند شیطانی و یا رحمانی باشد.

[8]- اصل ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ «لقد افلح» بوده زیرا «لام» جواب قسم است و بخاطر تفصیل و تطویل عبارات قسم که هشت جمله می‌باشد، «لام» حذف شده است.

[9]- خَابَ: به معنی خَیبت است و خَیبَت یعنی به مطلوب نرسیدن و مقابل فَلاح که به معنی به مطلوب رسیدن است و خَابَ یعنی ناامید شد.

      دَسَّها: اصل آن دَسَّسَ بوده است، بخاطر ثقالت سه‌سین در کنار هم، سین آخر را بخاطر تخفیف به «یاء» تبدیل نموده، «دَسّا» شده است. دَسّا: یعنی چیزی را میان دو چیز پنهان نمود تا آشکار نگردد؛ غرق‌شدن در معصیت، فرو رفتن در گناه به طوری که گناه انسان را بپوشاند که در این صورت استعدادهای انسان شکوفا نمی‌شوند، زیرا یکی از مواردی که باعث جلوگیری از شکوفایی استعدادها می‌شود، گناه و معصیت است و تدسیه در مقابل تزکیه می‌باشد.

[10]- ثمود همان قبیله‌ی معروف قوم صالح ÷ است و چون منازل آنان از سنگ بود لذا به آنان «اصحاب حجر» گویند. پس از ذکر آیات گذشته خداوند متعال قوم ثمود را به عنوان مثال و مصداق این آیات بیان می­کند.

[11]- طغو اسم مصدر طغیان است که طغیان عبارت از افراط در تکبر و خودبرتربینی است. «باء» سببیه است یعنی، قوم ثمود پیامبرشان را انکار نمودند به سبب سرکشی و طغیان­شان؛ زیرا هرگاه تکبر در انسان بیشتر شود، انسان را به انکار، معاندت و تکذیب می‌کشاند.

[12]- انبعث از فعل بعث است یعنی فرستادن، وقتی آن قوم قدار را فرستادند و قدار با موافقت آنان ناقه را کشت.

[13]- بنده حدیثی به این صورت سراغ ندارم اما روایتی وارد شده و علامه­ آلبانی نیز آن­را تصحیح کرده که بدین صورت است: «أشقى الأولین عاقر الناقة وأشقى الآخرین الذی یطعنک یا علی» و در معجم الکبیر طبرانی همین مضمون با شکلی دیگر آورده شده است. (مصحح).

[14]- ﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ منصوب به تحذیر است همانگونه که در تفسیر بیان شده و اضافه بخاطر شرافت ناقه است. سقیا اسم مصدر از سقی یسْقی، سقیا است.

[15]- فَعَقَروُهَا: از ماده‌ی عُقر است، به معنی اصل، عقرِ هر چیزی، یعنی اصل هرچیزی و به پی‌کردن شتر عقر می‌گویند، زیرا شتر با پی‌کردن از پا درمی‌آید.

      دَمدَمَ: یعنی آنها را هلاک و نابود کرد.

[16]- عقروها: عقر، زخمی نمودن شتر است در اعضای دو دست تا به ‌سبب درد و الم بر روی زمین بیفتد، هنگامی که افتاد آن­را به کلی سرمی‌برند، ولی «عقرالبعیر» بر ذبح اطلاق شده، «فاء» در «فعقروها» برای ترتیب است.

[17]- عُقبی اسمی است برآنچه که به دنبال فعلی از افعال چه مجازات و چه پاداش حاصل می‌شود و آن وضعیتی است که به دنبال خیر و شر حاصل می‌شود.