ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورۀ اخلاص مکّی و ٤ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١)اللَّهُ الصَّمَدُ (٢)لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (٣)وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ) (٤)
این سورۀ کوچک با دو سوم قرآن برابر است، همان گونه که در روایتهای صحیح آمده است. بخاری گفته است: اسماعیل از مالک، او از عبدالرحمن پسر عبدالله پسر ابوصعصعه، و او از پدرش، و پدرش از ابوسعد، برایمان روایت کرده است و گفته است: مردی شنید کسی میخواند:
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) (١)
بگو: خدا، یگانۀ یکتا است.
و آن را تکرار میکرد. وقتی که به بامداد رسید به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رفت و این کار را برایش ذکر کرد - انگار این مرد چنین کاری را کم و ناچیز میانگاشت - پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم فرمود:
(والذی نفسی بیده , إنها لتعدل ثلث القرآن ).
«به خدائی سوگند که جان من در دست او است، این سوره با دو سوم قرآن برابر است«.
در این کار غرابت و شگفتی نیست. زیـرا یگانگی و احدیّتی که به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داده شده است آن را اعلان کند:
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) (١)
بگو: خدا، یگانۀ یکتا است.
این یگانگی و احدیّت عقیدۀ دل و درون، و تفسیر هستی، و برنامۀ زندگی است . . . بدین خاطر این سوره متضمّن بزرگترین خطوط اصلی در حقیقت سترگ اسلام است...
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) (١)
بگو: خدا، یگانۀ یکتا است.
واژۀ «أحد»: یگانۀ یکتا، از «واحد»: یک، دقیقتر است. زیرا واژۀ «أحد» بر معنی واژۀ «واحد» اضافه میکند که هیچ چیزی جز خودش با او نیست، و هیچ چیزی بسان او نیست.
یگانگی و احدیّت، یگانگی و احدیّت هستی است . . . جز حقیقت خدا حقیقتی در میان نیست. در هستی، وجود حقیقی جز وجود خدا وجود ندارد. هر چیز موجود دیگری، وجود خود را از آن وجود حقیقی دریافت میدارد، و حقیقت خود را از آن حقیقت ذاتی برمیگیرد. بدین خاطر یگانگی و احدیّت، یگانگی و احدیّت فاعلیّت است. جـز خدا فاعل عملی و کنندۀ کاری، یا دستیازنده در کاری، در سراسر این هستی اصلاً وجود ندارد.
این عقیدۀ دل و درون، و تفسیر هستی نیز هست . . . زمانی که این تفسیر جایگزین شد و در دل جای گرفت، و این تصوّر روشن گردید، دل از هر گونه آمیختگی و از هر گونه آلودگی، و از هر گونه درآویختن و چنگ زدن به غیر این ذات یگانۀ یکتا در حقیقت وجود و در حقیقت فاعلیّت، میپالاید و زدوده و سره میگردد. دل از چنگ زدن به چیزی و از درآویختن به چیزی از چیزهای این هستی میپالاید، اگر هم از احتباس به وجود چیزی از چیزها اصلاً نپالاید و سره و خالص نیاید. هیچ گونه حقیقتی برای وجود، جز وجود الهی در میان نیست، و هیچ گونه حقیقتی برای فاعلیّت جز فاعلیّت ارادۀ الهی وجود ندارد. پس دل چرا به چیزی بیاویزد و ببندد که وجود و فاعلیّت ندارد؟
وقتی که دل بپیراید و نجات پیدا نماید از این که بجز حقیقت یگانه را احساس نماید، و از این که بجز بدین حقیقت بیاویزد، و در این وقت است که از همۀ قیدها آزاد میگردد، و از همۀ بندها میرهد. از رغبت کردن و خواستن نجات مییابد، رغبت کردن و خواستن که اصل قیدها و بندهای زیادی است، و از ترسیدن و هراسیدن میرهد که آن هم اصل قیدها و بندهای زیادی است. اصلاً به چه چیز رغبت کند و چه چیز را بخواهد، او وقتی که خدا را دارد چیزی را از دست نمیدهد؟ اصلاً از چه کسی بترسد و بهراسد، وقتی که فاعلیّتی جز فاعلیّت خدا وجود ندارد؟
وقتی که این جهانبینی و اندیشه که جز حقیقت خدا را در هستی نمیبیند مستقرّ گردید، همراه با آن، دیدن این حقیقت در هر چیز دیگری که از حقیقت خدا برجوشیده است و بردمیده است، دست میدهد. این درجهای است که دل در آن دست خدا را میبیند در هر چیزی که مشاهده میکند. بالاتر از این درجه، درجهای است که در آن چیزی را در این جهان نمیبیند مگر یزدان را. چون حقیقتی در جهان هستی وجود ندارد جز حقیقت یزدان.
همچنین نفی فاعلیّت و کارآئی اسباب، همراه آن میگردد. هر چیزی و هر رخدادی و هر جنبشی به سبب اوّل برگردانده میشود، سبب اوّلی که همۀ اشیاء و همۀ حوادث و همۀ حرکات از او صادر گردیده است و سر زده است، و از او متأثّر شده است و اثربخش گردیده است . . . این حقیقتی است که قرآن توجّه مهمّ و عنایت زیادی به بیان آن در جهانبینی ایمانی دارد. بدین خاطر قرآن پیوسته اسباب ظاهری را دور میاندازد و کارها را مستقیماً به اراده و مشیّت خدا حواله میدارد:
(وما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمى).
و (ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنان پرتاب کردی و خاک به چشمان ایشان فرو رفت، در اصل) این تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیّت آن توانائی را ندارد) بلکه خداوند (آن خاک را تکثیر و به سوی ایشان) پرتاب کرد (و به چشمان آنان رساند). (انفال/١٧)
(وما النصر إلا من عند الله) .
پیروزی جز از سوی خدا نیست. (انفال/10)
(وما تشاءون إلا أن یشاء الله).
شما نمیتوانید بخواهید، مگر این که خدا بخواهد. (انسان/30)
آیات زیاد دیگری در این راستا وجود دارد . . .
با دور انداختن همۀ اسباب ظاهری، و برگرداندن همۀ امور به اراده و مشیّت خداوند یگانه، آرامش به دل میافتد، و جهت یگانهای که از آن آنچه مورد علاقه و رغبت است درخواست میگردد مشخّص و شناخته میشود، و از آن از آنچه مورد ترس و هراس است امن و امان خواسته میشود، و در برابر کارآها و اثرگذارها و سببها و علّتهای ظاهری که در اصل حقیقتی و وجودی ندارند، دل بدان میآرامد.
این مراتب و منازل راه است، مراتب و منازلی که متصوّفه میکوشند بدانها برسند، و ایشان را به دور دستها کشانده است. این بدان خاطر است که اسلام از مردمان میخواهد راه را به سـوی این حقیقت بپیمایند، در آن حال که با زندگی واقعی با همۀ ویژگیهائی که دارد دست و پنجه نرم میگرداند، و زندگی بشریّت را ادامه میدهند، و خلافت زمینی را با همۀ ارکان و اصولی که دارد رو به راه میگرداند. با همۀ اینها آگاه و مطّلعند که هیچ حقیقتی جز خدا وجود ندارد، و هیج وجودی جز وجود او وجود ندارد، و هیچ فاعلیّت و کارآئی در میان نیست مگر فاعلیّت و کارآئی او . . . و خدا راهی جز این راه را نمیخواهد.
*
از اینجا است که برنامۀ کاملی برای زندگی برمیدمد، برنامهای که بر آن تفسیر، و بر آنچه آن تفسیر از جهانبینیها و اندیشهها و احساسها و آگاهها و روی کردنها در دل و درون پدید میآورد، استوار و پابرجا میگردد. این چنین برنامهای برنامۀ پرستش خدای یگانهای است که وجودی حقیقت ندارد جز وجود او، و فاعلیّتی حقیقت ندارد جز فاعلیّت او، و اراده و مشیّتی تأثیر ندارد جز اراده و مشیّت او.
برنامۀ روکردن به خدای یگانه است در رغبت و رهبت و خواستن و نخواستن، و در وقت داشتن و نداشتن و شادی و ناشادی، و برخورداری از نعمت و از دست دادن آن. آخر رو کردن به موجودی که وجود حقیقی ندارد، و اصلاً در هستی کارآ نیست چه فائدهای دارد؟ برنامۀ دریافت از خدای یگانه است، دریافت عقیده، جهانبینی و اندیشه، ارزشها و معیارها و مقیاسها، شریعتها و مقرّرات، قانونها، اوضاع و احوال، نظم و نظامها، آداب و رسوم، و . . . چه دریافت کردن نمیشود و پذیرفته نمیگردد مگر از وجود یگانه و حقیقت یگانه، هم در موضوعات مربوط به جهان بیرون و هم در موضوعات جهان درون انسان.
برنامهای است برای جنبش و کوشش و کار و عمل برای خدای یگانه . . . برای جستن تقرّب به حقیقت، و چشمدوزی به نجات و رهائی از سدّها و مانعهائی که انسان را از هدف بازمیدارند، و از شائبهها و دودلیهائی که گمراه مـیکنند، چه سدّها و مانعها و شائبهها، و دودلیهائی که در ژرفای درون انسان هستند یا اشیاء و اشخاصی که پیرامون او هستند. از جملۀ آنها سدّ و مانع ذات انسان، و قید و بند رغبت و علاقه به چیزی از چیزهائی که در گسترۀ این هستی است، و قید و بند ترس و هراس از چیزی از چیزهائی که در گسترۀ این هستی است.
برنامهای است که - با وجود اینها - میان دل انسان و میان هر چیز موجود در گسترۀ هستی با رشتۀ محبّت و انس و الفت و عطف توجّه به همدیگر و همنوائی با یکدیگر، پیوند و ارتباط برقرار میکند. معنی نجات و رهائی از قیدها و بندها، زشت شمردن آنها و بیزاری از آنها و گریز از دست یازیدن بدانها و به دست گرفتن آنها نیست . . . چه همۀ آنها ساختار دست خدا هستند، و همۀ آنها وجود خود را از دست خدا دریافت میدارند، و انوار این حقیقت بر همۀ آنها میتابد . . . در این صورت همۀ آنها محبوب و دوست داشتنی هستند. زیرا هم آنها هدیّه ای از محبوب هستند.
این برنامه، برنامۀ آزادی است . . . زمین در آن کوچک
است. زندگی دنیا کوتاه است. بهرهمندی زندگی دنیا ناچیز است. آزاد شدن و رها گردیدن از این سدّها و مانعها هدف و امید است . . . امّا آزاد شدن و رها گردیدن در اسلام بدین معنی نیست که گوشهگیری و سستی و بیزاری جستن و گـریز پیدا کردن در پیش گرفته شود . . . بلکه آزاد شدن و رها گردیدن به معنی تلاش پیوسته و دائمی، و مبارزه مستمرّ و همیشگی برای ترقّی و پیشرفت همۀ انسانها، و آزاد نمودن زندگی بشری به طور کلّی است . . . بدین خاطر کار انسانها خلافت و رهبری با همۀ سختیها و دشواریهائی است که دارند، همراه با آزاد شدن و روان گردیدن با همۀ ارکان و اصولی است که دارند، همان گونه که قبلاً گفتهایم.
آزاد شدن و رها گردیدن از راه صومعه، سهل و ساده است. ولی اسلام آن را نمیخواهد و نمیپسندد. زیرا خلافت در زمین و رهبری بشریّت، گوشهای از برنامۀ الهی برای آزادی و رهائی است. این راه، سختتر و دشوارتر است، و لیکن این راهی است که انسانیّت انسان را تحقّق میبخشد. یعنی پیروزی دمیدن جان از جهان بالا به کالبد انسان را پیاده میکند . . . این آزادی و رهائی است. آزادی و رهائی روح و پرواز آن به سوی منبع الهی خودش، و پیاده کردن حقیقت آسمانی خودش است. روح به کار میپردازد در میدانـی که آفریدگار کار بجایش آن را برایش برگزیده است . . .
*
به خاطر همۀ اینها دعوت نخستین از جایگزین کردن و استقرار بخشیدن حقیقت توحید و یگانهپرستی بدین شکل و صورت ناتوان بود. زیرا توحید و یگانهپرستی بدین شکل و صورت، عقیدۀ دل و درون، و تفسیر جهان هستی، و برنامۀ زندگی است. تنها کلمهای نیست که با زبان گفته شود یا حتّی شکل و صورتی نیست که در دل و درون استقرار پذیرد و جایگزین گردد. بلکه توحید و یگانه پرستی کار به طور کلّی است، و دین به طور کلّی است. آنچه جز آن، تفصیلات و تفریعات است بیشتر از این نیست که ثمرۀ طبیعی و سرشتی استقرار پذیرفتن و جایگزین شدن این حقیقت بدین شکل و صورت در دلها باشد.
انحرافاتی که قبلاً گریبانگیر اهل کتاب گشته است، و عقائد و جهانبینیها و اندیشهها و زندگی ایشان را تباه کرده است، نخستین چیزی که از آن نشأت و سرچشمه گرفته است، پوشیده شدن شکل و صورت توحید خالص و یگانه پرستی سره است. به دنبال این پوشیده شدن، سائر انحرافات بروز کرده است و روی نموده است.
در عقیدۀ اسلامی شکل و صورت توحید امتیاز پیدا میکند با ژرفنگری و تعمّقی که در بارۀ سراسر زندگی دارد، و زندگی بر پـایۀ عقیده برپا و برجا میگردد، و عقیده بنیاد برنامۀ عملی در زندگی میشود. آثار این برنامه در قانونگذاری پـدیدار میگردد به همان سان که در اعتقاد نمودار میشود. سرآغاز این آثار این است که فقط شریعت یزدان است بر زندگی فرمانروائی میکند. هر گاه این آثار تخلّف پذیرد و بر زندگی فرمانروائی نکند، عقیدۀ توحید و یگانه پرستی برپا و برجا نمیگردد. عقیدۀ توحید و یگانه پرستی برپا و برجا نمیگردد مگر این که آثار آن در هر رکنی از ارکان زندگی پیاده و محقّق گردد . . .
*
معنی این که خدا یگانۀ یکتا است، این است که: خدا سرور والای برآورندۀ امیدها و برطرفکنندۀ نیازمندیها است، و خدا نزاده است و زاده نشده است، و خدا کسی همتا و همگون او نمیباشد . . . و لیکن قرآن این تفریعات را برای روشنگری و توضیح بیشتر ذکر میکند.
(اللَّهُ الصَّمَدُ) (٢)
خدا، سرور والای برآورندۀ امیدها و برطرفکنندۀ نیازمندیها است.
معنی لغوی «صَمَد» سرور مقصود و مطلوبی است که کاری بدون اجازۀ او انجام نمیگردد و برآورده نمیشود. یزدان سبحان، سروری است که سروری جز او وجود ندارد. او یگانۀ یکتا در الوهیّت است و همگان بندگان او هستند. برای برآورده کردن حاجتها و نیازها تنها بدو رو میشود و مقصود و مطلوب او است. پاسخدهندۀ نیازمندان و برآورندۀ نیازمندیهایشان او است و بس. خدا است که هر کاری را با اجازۀ خودش انجام میدهد و برآورده میکند، و کسی کار را با او انجام نمیدهد و برآورده نمیکند . . . این صفت از اوّل پیدا و محقّق است، زیرا خدا یکی و یگانۀ یکتا است.
(لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ) (٣)
نزاده است و زاده نشده است.
حقیقت خدا ثابت و ابدی و ازلی است. حالی پس از حالی دامنگیر او نمیگردد، و وضعی پس از وضعی بر او عارض نمیشود. صفت حقیقت او کمال مطلق در همۀ احوال و اوضاع است. تولّد یافتن و زادن، بردمیدن و پرسیدن و امتداد یافتن است. وجودی افزایش می یابد و فزونی میگیرد، به دنبال نقص یا عدمی که داشته است. این چیز در حقّ خدا محال و ناشدنی است. گذشته از این، چنین چیزی مقتضی زوجیّت است. زوجیّت هم بر همسانی و همگونی استوار میگردد، و این هم محال و ناممکن است. بدین جهت صفت «أحد» متضمّن نفی پدر و فرزند است . . .
(وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ) (٤)
و کسی همتا و همگون او نمیباشد.
یعنی کسی همسان یا همگون او نیست، نه در حقیقت وجـود، و نه در حقیقت فاعلیّت و کارآئی، و نه در هیچ صفتی از صفات ذاتی. این نیز در «أحد» بودن تحقّق میپذیرد و پیاده میگردد، امّا این هم جنبۀ تأکید و توضیح و تفصیل دارد . . . این بخش هم نفی عقیدۀ ثـنویّت و دوگانه پرستی میکند، ثنویّت و دوگانه پرستیای که گمان میبرد خدا خداوندگار خیر است، و شرّ نیز برای خود خداوندگاری دارد که - به گمان آنان - با خدا مخالفت و دشمنانگی میورزد، و اعمال خوب خدا را به اعمال بد تبدیل میکند و در زمین فساد پراکنده میکند و تباهی میورزد. مشهورترین عقائد ثنویّت و دوگانه پرستی، ثنویّت و دوگانه پرستی موجود در عقیدۀ ایرانیان بود. آنان معتقد به خدای نور و روشنائی و خدای ظلمت و تاریکی بودند. این عقیدۀ ثنویّت و دوگانه پرستی در جنوب غربی و در جنوب شرقی جزیره العرب معروف و مشهور بود، آنجائی که ایرانیان دولت و حکومتی، و سلطه و شوکتی داشتند!
این سوره اثبات عقیدۀ توحید و یگانهپرستی اسلامی و توضیح آن است، همان گونه که سورۀ «کافرون« نفی هر گونه همگونی و سازشی میان عقیدۀ تـوحید و یگانه پرستی و میان عقیدۀ شرک است . . . هر یک از دو سوره حقیقت توحید و یگانه پرستی را از راهی و به شیوهای مورد بررسی قرار میدهد و بدان میپردازد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روز خود را با خواندن ایـن سوره - در نماز سنّت صبح - میآغازید . . . این آغاز کردن معنی و مفهوم ویژۀ خود را داشت . . .
*
سـورۀ فلـق مکی و 5 آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (٢)وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣)وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (٤)وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ) (٥)
این سوره و سوره ای که بعد از آن قرار دارد، رهنمود و رهنمونی از سوی یزدان سبحان نخست برای پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم و بعد از او برای همگی مؤمنان است. رهنمود و رهنمون به این که به کنف حمایت او ، و به پناهگاه او ، پناه ببرند از هر چیز خوفناکی ، چه پنهان باشد و چه آشکار ، و چه ناشناخته باشد و چه شناخته، و چه کم باشد و چه زیاد ، و چه جزئی باشد و چه کلّی... انگار یزدان سبحان محلّ حفاظت و حمایت خود را برایشان باز می گرداند، و پناه پناهگاه خود را برای ایشان فراخ می نماید ، و بدیشان با مودّت و محبّت و عطوفت و مهربانی می فرماید : بیائید اینجا . بیائید به محلّ حفاظت و حمایت. بیائید به محلّ امن و امان خودتان ، محلّی که در آن ایمن می گردید و آرامش می یابید. بیائید چه من بهتر می دانم که شما ضعیف هستید ، و شما دشمنانی دارید ، و پیرامون شما ترسها و هراسها است. در حالی که اینجا ، بلی اینجا امن و امان و آرامش و اطمینان و سلامت است...
بدین خاطر، هر دو سوره با این رهنمود و رهنمون میآغازد:
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) (١)
بگو: پناه میبرم به خداوندگار سپیدهدم.
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ) (١)
بگو: پناهمیبرم به پروردگار مردمان.
در بارۀ داستان نزول این سوره، و داستان شهرت و بر سر زبانها بودن آن، چندین روایت نقل گردیده است که همۀ آنها با این سایه روشن، سازگار و همساز است. سایه روشنی که آن را خوشایند و دلپسند یافتهایم، و از آثار روایت شده هم برمیآید که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هم کاملاً این سایه روشن را خوشایند و دلپسند یافته است و ژرف بدان نگریسته است و زیبا و دلربایش دیده است:
از عقبه پسر عامر رضی الله عنه روایت شده است که گفته است:
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(ألم تر آیات أنزلت هذه اللیلة لم یر مثلهن قط ? قل:أعوذ برب الفلق وقل:أعوذ برب الناس ) .[1]
«آیا ندیدهای امشب آیههائی نازل گردیده است که همگون آنها هرگز دیده نشده است؟ بگو: پناه می برم به خداوندگار سپیدهدم . . . و بگو: پناه میبرم به پروردگار مردمان...)
از جابر رضی الله عنه روایت است که گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به من فـرمود:
(اقرأ یا جابر ).
ای جابر بخوان.
گفتم: چه چیز را بخوانم پدر و مادرم فدایت باد؟ فرمود:
(اقرأ:قل أعوذ برب الفلق . وقل أعوذ برب الناس).[2]
بخوان: بگو: پناه میبرم به پروردگار سپیدهدم . . . و بگو: پناه میبرم بـه پروردگار مردمان ...
از ذر پسر حبیش روایت شده است که گفته است: از ابیّ بن کعب رضی الله عنه در بارۀ مُعَوّذتَین پرسیدم و گفتم: ای ابومنذر دوستت ابن مسعود چنین و چنان میگوید - ابن مسود معوّذتین را در قرآن خود نمینوشت. بعدها نظریّۀ جماعت مردمان را پذیرفت و آن دو را در قرآن خود ثبت و ضبط کرد - ذر پسر حبیش گفت: از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در بارۀ آنها پرسیدم. فرمود:
(قیل لی:قل . فقلت ).
«به من گفته شد: بگو. من هم گفتم«.
ما هم همان چیزی را می گوئیم که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است.[3]
همۀ این آثار اشاره بدان سایه روشنهای مهربانانۀ دوست داشتنی دارند . . .
*
اینجا در این سوره یزدان سبحان خود را با صفتی یاد میکند که با آن میتوان از شرّ آنچه در این سوره ذکر شده است پناه گرفت:
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) (١)
بگو: پناه میبرم به پروردگار سپیدهدم.
یکی از معانی «فلق« صبح است. معنی دیگری از معانی آن آفرینش کلّ کائنات است. اشاره به هر آن چیزی است که وجود و حیات آن میشکافت و پدیدار میآید. همان گونه که در سورۀ انعام فرموده است:
(إن الله فالق الحب والنوى یخرج الحی من المیت ومخرج المیت من الحی).
خدا است که دانه و هسته را میشکافد (و گیاه و درخت از آنها میرویاند. همو است که) زنـده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد (از قبیل آفریدن انسان از خاک، و تولید شیر از حیوان). (انعام/95)
همچنین فرموده است:
(فالق الإصباح وجعل اللیل سکنا والشمس والقمر حسبانا).
او است که صبح (سیمین را از شب قیرین) پـدیدار ساخته است (تا زندگان برای کسب معاش به تلاش ایستند) و شب را مایۀ آرامش (و آسایش جسم و جان،) و خورشید و ماه را وسیلۀ حساب (مردمان در امور ما هم همان چیزی را میگوئیم که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم روزمرۀ عبادی و تجاری خود) کرده است. (انعام/96)
چه مراد از (فلق) صبح باشد، و انسان پناه به پروردگار صبحی ببرد که در پرتو نور و روشنائی از شرّ و بلای هر چیز پیچیدۀ پنهان ایمن میسازد، و چه هدف آفرینش هستی باشد، و انسان پناه به پروردگار آفرینش هستی ببرد از شرّ و بلای آفریدگان او، معنی همآوا و همنوا با چیزی است که بعد از آن میآید:
(مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ) (٢)
از شرّ هر آنچه خداوند آفریده است.
یعنی از شرّ آفریدگانش چه کلّی و چه جزئی. آفریدگان یزدان شرّها و بلاهائی دارند در حالتهائی که یکـی با دیگری تماس و پیوند پیدا میکند. همچنین خوبیها و نیکیهائی دارند در حالتهای دیگری که یدا میکنند. پناه بردن به خدا در اینجا از شرّها و بلاهای آنها است تا خوبیها و نیکیهای آنها بماند و بس. خداوندی که آنها را آفریده است میتواند آنها را به راهی رهنمود و رهنمون کند، و حالتهای آنها را به گونهای دگرگون گرداند و در مسیری بچرخاند که خوبیها و نیکیهای آنها پدیدار و نمودار آید نه شرّها و بلاهای آنها.
وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣)
و از شرّ شب بدان گاه که کاملاً فرامیرسد (و جهان را به زیر تاریکی خود میگیرد).
«غاسق« در لغت به معنی جهنده و دمنده است. «وقب« هم به معنی گودی و گودالی در کوه است که آب از آنجا پائین میآید. در اینجا بیشتر به معنی شب و آنچه در آن است میباشد. شبی که فرامیرسد و جهان را زیر بال و پر خود میگیرد. شب بدین هنگام خود به خود هراسناک و ترسآور است. گذشته از این، شب به دل و درون انسان میاندازد که چه بسا چیز پنهانی در رسد و حادثۀ ناگهانی درگیرد، از هر قسم و از هر نوعی که به تصوّر درنمیآید. از قبیل: جانور درّندهای که میتازد. دزد بیشرم و رسوائی که بیباکانه خود را به خانهها میاندازد، دشمن حیلهگری که دستیابی و دسترسی پیدا میکند. حشرۀ نیشزننده و زهرآگینی که مـیخزد و میآید. وسوسهها و غمها و اندوهها و ناراحتیهائی که در شب سرمیرسند یا به دلها و درونها میخزند، و ذهن و شعور و عقل و هوش را میبرند.
شیطانی که تاریکی بدو کمک میکند که به تلاش ایستد و وسوسهها به دل اندازد. از شهوت و هوا و هوسی که در تنهائی و در تاریکی بیدار و برانگیخته بگردد. از هر چیز پیدا و ناپیدائی که میجنبد و حرکت میکند و یورش میآورد . . . در شب بدان گاه که فرامیرسد و جهان را فرامـیگیرد و تاریک تاریک میگردد.
(وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ) (٤)
و از شرّ کسانی که در گرهها میدمند (و با نیرنگسازی و حقّهبازی خود، ارادهها، ایمانها، عقیدهها، محبّتها، و پیوندها را سست مینمایند و فساد و تباهی میکنند).
«نفّاثات«: دمندگان در گره ها . . . مراد زنان جادوگری است که با نیرنگبازی، حواس و اعصاب را گول میزنند، و به دلها و درونها وسوسهها میاندازند، و ذهن و شعور را تحت تأثیر قرار میدهند. آنان چیزهائی همچون رشته یا عمامه را چند بار گره میزنند و بدانها فوت میکنند و میدمند، همان گونه که در آداب و رسوم جادوگری و وسوسهانگیزی، مرسوم و معمول است.
جادو سرشت اشیاء را تغییر نمیدهد، و حقیقت تازهای را در چیزها به وجود نمیآورد. ولی جادو به حواسّ و ذهن و شعور انسان - آن گونه که جادوگر میخواهد - چیزهائی را تلقین میکند و به خیال او میاندازد. جادو این گونه است، همچنان که قرآن مجید در داستان موسی علیه السّلام آن را به تصویر میزند و در سورۀ طه میفرماید:
(قالوا:یا موسى إما أن تلقی وإما أن نکون أول من ألقى . قال:بل ألقوا . فإذا حبالهم وعصیهم یخیل إلیه من سحرهم أنها تسعى . فأوجس فی نفسه خیفة موسى . قلنا:لا تخف إنک أنت الأعلى . وألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا إن ما صنعوا کید ساحر ولا یفلح الساحر حیث أتى . . .).
(جادوگران باد به غبغب انداخته) گفتند: ای موسی! آیا تو اوّل (هنرنمائی خود را میکنی و عصای خود را) میاندازی، یا ما اوّل (دست به کار شویـم و اسباب و ادوات جادوی خویش را) بیندازیم (و کار تو را یکسره سازیم؟ موسی) گفت: شما اوّل (شروع کـنید و آنچه دارید جلو) بیندازید. (آنان طنابها و عصاهای خود را انداختند. موسی) چنان به نظرش رسید که بر اثر جادوی ایشان، به ناگاه طنابها و عصاهای آنان (مار شدهاند و میخزند و) تند راه مـیروند. در این هنگام موسی در درون خود، احساس اندکی هراس کرد. گفتیم: مترس! حتماً تو برتری (و بر آنـان چیره میشوی و کارهای باطلشان را شکست خواهی داد). و چیزی را که در دست راست داری بیفکن تا همۀ ساختههای (مزوّرانه و شعبدهبازیهای مکّارانۀ) ایشان را به سرعت ببلعد. چرا که کـارهائی را که کردهاند، نیرنگ جادوگر است، و جادوگر هر کجا برود پیروز نمیشود ... . (طه/65-69)
بدین منوال و بر این روال مشاهده مـیگردد که ریسمانها و عصاهایشان عملاً و واقعاً مار نگشته است.
بلکه به خیال مردمان - و موسی که با ایشان همراه بوده
است - چنین رسیده است که ریسمانها و عصاها
میجنبند و به حرکت درمیآیند، بدان اندازه و آن گونه
که به دل و درون موسی ترس و هراس انداخت. سپس
خدا او را از ترس و هراس نجات میدهد و آرام میگیرد و ثابت قدم میگردد. وقتی هم عصای موسی عملاً و واقعاً به مار تبدیل میگردد و ریسمانها و عصاهای ایشان را میبلعد و قورت میدهد، ریسمانها و عصاهائی که جادو شدهاند و به ظاهر مار گردیدهاند. سرشت جادو این گونه است و ما باید در این حدّ و مرز آن را بپذیریم و تسلیم آن بشویم و بس. جادو با این چنین سرشتی در مردمان تأثیر میگذارد، و در آنان احساسها و خیالهائی پدید میآورد که جادوگر پیام میدهد و آن را برمیانگیزد . . . احساسها و خیالهائی که مردمان را به ترس و هراس میاندازد، و ایشان را به راهی میدارد و میبرد که جادوگر آن را میخواهد. بدین اندازه اکتفاء مـیکنیم و بیش از این در بارۀ سرشت جادو و در گرهها دمیدن سخن نمیگوئیم . . . این هـم شرّ و بلا است و باید از آن خود را در پناه خدا انداخت و بدو پناه جست، و در کنف حمایت و حفاظت او جای گرفت و آرمید.
روایتهائی نقل گردیده است - برخی صحیح و لیکن غیرمتواترند - مبنی بر این که لبید پسر اعصم یهودی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را در مدینه جـادو کرد . . .گویا چند روزی، و گویا چند ماهی . . .تا بدانجا که به نظر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم چنین میرسید که با همسران خود نزدیکی زناشوئی میکند، در صورتی که به نزد ایشان نمیرفته است و نزدیکی زناشوئی نمیکرده است. این روایتی است. در روایت دیگری آمده است: تا بدانجا که به نظر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میآمد که کاری را کرده است در صورتی که آن را انجام نداده است. این دو سوره به عنوان دعا و نوشته برای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نازل گردیدهاند. وقتی که جادوی مورد نظر - همان گونه که در خواب دیده بود - در حقّ او انجام پذیرفت، این دو سوره را خواند و گرهها باز شدند، و بدی و بلا از او دورگردید. امّا این روایتها با اصل عصمت نبوی در کار و در تبلیغ مخالف هستند، و با اعتقادی نمیخوانند که هر کاری از کارهای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و هر سخنی از سخنان او قانون و شریعت بشمار میآید. حتّی این روایتها با قرآن که جادو را از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نفی کرده است برخورد دارد.[4] قرآن همچون تهمتی را که مشرکان ادّعاء میکردند تکذیب میکند و دروغ میشمارد.[5] بدین سبب این روایتها مردود است . . . احادیث آحاد در کار عقیده معتبر بشمار نمیآید. مرجع و منبع قرآن است. تواتر شرط عمل به احادیث در اصول اعتقاد است. گذشته از این، این دو سوره در مکّه نازل گردیدهاند. این هم چیزی است که اصل و اساس روایتهای دیگر را سست میکند و از پایه ویران میسازد.
(وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ) (٥)
و از شرّ حسود بدان گاه که حسد میورزد.
حسادت یک انفعال روانی در برابر نعمتی است که خدا به برخی از بندگان خود داده است، و خواسته میشود آن نعمت از میان برود. حال، شخص حسود این انفعال روانی را دنبال کند با سعی و تلاش خود برای از میان بردن آن نعمت، به سبب کینهتوزی و خشم و کینی که نسبت به صاحب نعمت دارد، یا به انفعال روانی بسنده کند. زیرا در این صورت احتمال دارد شرّ و بلائی به دنبال این انفعال روانی قرار گیرد.
ما مجبوریم که از شدّت و حدّت نفی کردن چیزی بکاهیم که با آن آشنا نیستیم. در گسترۀ این هستی رازها و اسراری است، و در روان انسان، و در دستگاههای بدن انسان، رازها و اسراری است که ما از آنها بیخبریم، و تا به امروز از آن رازها و اسرار سر در نیاوردهایم و علّت وقوع آنها را نمیدانیم . . . برای مثال: تلپاتی یا تماس از راه دور. در این کار ارتباطها میان اشخاص دور از همدیگر صورت میپذیرد، ارتباطهائی که شکّ و تردیدی در وقوع آنها نیست، چون اخبار در این زمینه متواتر، و آزمونهای مثبت زیادی در آن انجام گرفته است. هنوز که هنوز است علّت و سبب وقوع تلپاتی با معلوماتی که در دست است روشن نگردیده است و ناشناخته مانده است. هیپنوتیزم یا خواب مغناطیسی نیز این چنین است. هیپنوتیزم امروزه به طور مکرّر صورت میگیرد، و راز سرپوشیدهای است و چگونگی آن نامعلوم است . . . جدای از تلپاتی و هیپنوتیزم، رازهای زیادی در جهان و رازهـای بسیاری در نفس انسان و در دستگاههای وجود بشر ناگشوده مانده است . . .[6] هر گاه حسود حسادت ورزد، و انفعال روانی معیّنی را متوجّه شخص مورد حسادت نماید، نمیتوان این متوجّه ساختن را نفی کرد، به بهانۀ این که علم و دانش و ادوات امتحان ما به راز این تأثیر و چگونگی آن دسترسی پیدا نمینماید و راز آن راکشف نمیکند. چه ما در این میدان جز مقدار اندکی نمیفهمیم و نمیدانیم، و این مقدار اندک هم اغلب تصادفی کشف و برملا میگردد، و بعد از آن به عنوان یک حقیقت واقعی پذیرفته میگردد.
در اینجا شرّ و بلائی است و باید از آن به یزدان پناه برد و پناه جست، و خویشتن را به جوار حمایت و عنایت او انداخت[7] . . .
خدا با مرحمت و لطفی که دارد پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم را و بعد از او امّت او را رهنمود و رهنمون به پناه بردن بدو از دست این شرّها و بلاها میفرماید. قطعی و حتمی است اگر مردمان برابر رهنمود و رهنمون یزدان بدو پناه ببرند، بدیشان پناه میدهد، و آنـان را بـه طور کلّی و جزئی از این شرّها و بلاها میرهاند و در پناه خود میدارد.
بخاری با سندی که دارد، از عائشه - رضی الله عنها - روایت کرده است که گفته است. «پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هر شب وقتی که به رختخواب خود میرفت، کف دستهایش را کنار همدیگر میآورد، سپس دو سورۀ: (قل هوالله احد. . . ) و (قل:اعوذ برب الفلق . . . ) را میخواند و به کف دستهایش فوت میکرد و میدمید. آن گاه تا آنجا که میتوانست دستهایش را بر بدنش میکشید و میمالید. نخست سر، سپس رخسار، آن گاه قسمت پیشین بدنش را دست میکشید و مسح میکرد . . . این کار را سه بار انجام میداد». اصحاب سنن این فرموده را این چنین روایت کردهاند . . .
*
[1] مالک و مسلم وترمذی و ابوداود و نسائی آن را رویت کردهاند.
[2] نسائی آن را روایت کرده است.
[3] بخاری آن را روایت کرده است.
[4] نگا: اسراء/ ٤٧و فرقان / 8 (مترجم)
[5] برای مصون و محفوظ ماندن انبیاء از سحر و جادو، مراجعه شود به: شعراء/ 153و185. (مترجم)
[6] از جملۀ این رازهای ناگشوده سر به مهر، کارهای شگفت و شگرفی است که دراویش، و مرتاضان هندی، و بتپرستان آفریقائی انجام میدهند. (مترجم)
[7] استاد شیخ محمّد عبده در تفسیر «النفاثات فـی العقد» و «حاسد ادا حسد» رأی دیگری دارد. آن را در تفسیر جزء عم خود ذکر کرده است. بدان مراجعه شود. مرجع او همان گونه که قبلاً در سورۀ فیل گفتیم گرایش به مدرسۀ عقلانی برای تنگ کردن کمربند غیبیّات است.
سورۀ ناس مکّی و ٦ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١)مَلِکِ النَّاسِ (٢)إِلَهِ النَّاسِ (٣)مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (٤)الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ) (٥)مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ) (6)
بگو: پناه میبرم به پروردگار مردمان. به مالک و حاکم (واقعی) مردمان. به معبود (بـه حقّ) مردمان. از شرّ وسوسه گری که واپس میرود (اگر برای چیره شدن بر او، از خدا کمک بخواهی و خویشتن را در پناهش داری). وسوسهگری است که در سینههای مردمان به وسوسه میپردازد (و ایشان را به سوی زشتی و گناه و ترک خوبیها و واجبات میخواند. در سینههای مردمانی) از جنّیها و انسانها.
در این سوره به پروردگار مردمان پناه برده میشود، آن کسی که مالک و حاکم مردمان است. چیزی که از او پناه گرفته میشود شرّ وسوسهگری است که واپس میرود و واپس میکشد. وسوسهگری است که در سینههای مردمان به وسوسه میپردازد، در سینههای مردمانی از جنّیها و انسانها.
پناه بردن به پروردگار مالک و حاکم و معبود، صفاتی از یزدان سبحان را در خود گرد میآورد و پیش چشم میدارد که شرّ را به طور عامّ و شرّ وسوسهگری را که واپس میرود به طور خاصّ، دفع و دور میگرداند. «ربّ»: به معنی پرورشدهنده و راهنما و سرپرست و پاسدار است. «ملک»: به معنی مالک حاکم متصرّف است. «إله»: به معنی والای چیرۀ غالب است . . . در این صفات، حمایت و حـفاظت از شرّی است که به سینهها میخزد . . . سینهها هم نمیدانند چگونه به دفع آن بکوشند، چون شرّ نهان و پنهان است.
خداوند پروردگار هر چیزی، و مالک و حاکم هر چیزی، و معبود هر چیزی است. و لیکن ذکر کردن مردمان به طور خاصّ در اینجا ایشان را بر آن میدارد احساس قربت و نزدیکی کنند در جایگاهی که جایگاه پناه بردن و حمایت طلبیدن است.
خداوند در پرتو مهر و محبّت خود پیغمببرش صلّی الله علیه وآله وسلّم را و امّت او را رهنمود و رهنمون میسازد که بدو پناه ببرند و در جوار او خویشتن را در امن و امان دارند. معانی این صفات را به نظر آورند و با آنها از شرّی خود را حفظ کنند که پنهان و نهان میخزد، و آنان نمیتوانند به دفع آن بکوشند و آن را از خود به دور دارند مگر با کمک و یاری پروردگار مالک و حاکم و معبود. این شرّ ایشان را فرامیگیرد از راهـی و به گونهای که به خود نمیآیند و متوجّه نمیگردند، و حساب و کتاب آن را نمیکنند و پیش چشم نمیدارند. وسوسه: صدای پنهان و نهان است. خنُوس که مصدر «خَنّاس« است به معنی پنهان شدن و برگشتن است. «خنّاس« کسی است که سرشت او چنان است که بسیار پنهان میشود و بسیار برمیگردد و بازمیگردد.
نصّ قرآنی نخستین صفتی که بیان میدارد عبارت است از:
(الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ) (٤)
وسوسهگری که واپس میرود (اگر برای چیره شدن بر او، از خدا کمک بخواهی و خویشتن را در پناهش داری).
و عمل و کار او را مشخّص میکند و پیش چشم میدارد:
(الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ) (٥)
وسوسهگری است که در سینههای مردمان به وسوسه میپردازد (و ایشان را به سوی زشتی و گناه و ترک خوبیها و واجبات میخواند).
آن گاه ماهیّت او را معیّن و مشخّص مینماید:
( مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ) (6)
از جنّیها و انسانها.
این تـرتیب در حسّ و شعور بیداری و هوشیاری برمیانگیزد و انسان را آگاه و هوشیار میگرداند تا حقیقت وسوسهگری شناخته شود که واپس میرود. این بیدارباش و هوشیارباش بعد از صفتی میآید که از او در آغاز سخن، ذکر گردیده است. همچنین این ترتیب بدان منظور است راه و شیوهای ساخته و روشن گردد که شرّ او بدان تحقّق میپذیرد و پیاده میگردد تا برای دفع آن یا پائیدن آن آمادگی پیدا شود.
نفس انسان وقتی که پس از این تشویق و ترغیب و هوشیارباش و بیدارباش میداند که وسوسهگری که واپس میرود در سینههای مردمان نهانی و پنهانی به وسوسه میپردازد، و او جنّ است و نهان است، و یا او از جنس مردمان است، مردمانی که بسان دسیسهبازی جنّیان در سینههای آدمیان به دسیسهبازی میپردازند، و بسان وسوسۀ شیاطین به وسوسه کردن دست مییازند . . . وقتی که نفس انسان متوجّه این گردید، خودش را آماده برای دفاع میسازد، در حالی که از کمینگاه و محلّ ورود و راه و روش وسوسهگران اطّلاع پیدا کرده است!
نمیدانیم وسوسه کردن جنّیان چگونه انجام میگیرد و به اتمام میرسد. و لیکن آثار وسوسۀ جنّیان را در واقعیّت نفسها و در واقعیّت زندگی مییابیم، و میدانیم پیکار میان آدم و ابلیس از قدیم بوده است، و اهریمن آن جنگ را از دیرباز اعلان کرده است، جنگی که از نهاد شرّ موجود در وجودش برخاسته است، و از تکبّر و حسادت و کینهتوزی او در حقّ انسان بردمیده است و برجوشیده است! برای این پیکار از خدا کسب اجازه کرده است و فرمان آن را خواسته است. یزدان سبحان هم برای حکمتی که خودش مصلحت میداند به اهریمن همچون اجازهای را داده است. امّا در این پیکار، یزدان انسان را بدون اسلحه رها نکرده است. بلکه سپری از ایمان برای او ترتیب داده است، و از یاد و ذکر خدا. توشهای برایش مهیّا نموده است، و از پناه بردن و خود را به جوار قادر متعال انداختن اسلحهای برایش ساخته است . . . هر گاه انسان از سپر و توشه و اسلحۀ خود غافل گردد در این صورت او است که سرزنش میگردد و لومه میشود.
از ابنعبّاس - رضی الله عنهما - روایت شده است که گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(الشیطان جاثم على قلب ابن آدم فإذا ذکر الله تعالى خنس , وإذا غفل وسوس).[1]
«اهریمن بالای دل آدمیزاد چمباتمه زده است. هر گاه آدمیزاد به ذکر خداوند بزرگوار بپردازد اهریمن واپس میرود و به ترک او میگوید. و هر گاه آدمیزاد از خدا غافل گردد به وسوسه میپردازد».
ما انسانها از وسوسههای آدمیزادگان چیزهای زیادی سراغ داریم. چیزهائی را سراغ داریم که از وسوسۀ شیاطین شدیدتر و بدتر است!
رفیق بدی که به دسیسۀ شرّ میپردازد و آن را به دل رفیق خود و به عقل رفیق خود میاندازد، از راهی که و به گونهای که حساب آن را نمیکند، و از راهی که و به گونهای که آن را نمیپاید و مواظب آن نمیگردد، چون او را رفیق امین میداند! و سخنچینی که سخن را میآراید، و آن را میبرد و میآورد، تا چنین جلوهگر میآید که سخن او حقّ آشکاری است و هیچ گونه شکّ و تردیدی در آن نمیماند . . . فروشندۀ شهواتی که از راههای غریزه وارد میشود و به گول زدن میپردازد، و چیزی او را نمیراند و به دفع آن نمیکوشد مگر بیداری دل و مدد خدا . . . دهها وسوسهگری که واپس میروند و دامها را میگسترند و آنها را میپوشانند و پنهان میگردانند، و با آنها از راههای نهان دلها به دلها داخل میشوند، راههای نهانی که میشناسند و سراغ دارند، یا آنها را جستجو مینمایند و پیدا میکنند . . . همچون آدمیزادگانی از جنّیها شرورتر و بدترند و نهانیتر از آنان به دلها راه پیدا میکنند!
انسان از دفع وسوسۀ نهان ناتوان است. بدین خاطر خداوند انسان را به توشه و سپر و اسلحهاش در این پیکار هراسانگیز رهنمود و رهنمون میفرماید!
نگرش دیگری در میان است، نگرشی که دارای محتوا و معنای والائی در موصوف کردن وسوسهگر با صفت «خنّاس« یعنی واپس رونده است . . . این صفت از یک سو بر نهان شدن و پنهان گردیدن وسوسهگر دلالت دارد. وسوسهگر نهان میشود و پنهان میگردد تا فرصت دست میدهد. آن وقت آهسته آهسته حرکت میکند و به وسوسه کردن میپردازد. ولی از دیگر سو پیام ضعف خود را به کسی میدهد که بیدار میشود و به نیرنگ او ـ میبرد، و راههای نفوذی سینۀ خود را میبندد. وسوسهگر - چه از جنّیها باشد و چه از انسانها - وقتی که با او مبارزه و مقابله شود واپس میکشد، و از آنجا که آمده است برمیگردد، و سر به گریبان مینهد و مخفی میگردد و پنهان و نهان میشود. یا بدانگونه درمیآید که پیغمبر بزرگوار صلّی الله علیه وآله وسلّم در مثال دقیق خود آن را به تصویر کشیده است:
(فإذا ذکر الله تعالى خنس , وإذا غفل وسوس ).
«هر گاه آدمیزاد به ذکر خداوند بزرگوار بپردازد اهریمن واپس میرود و به ترک او میگوید، و هر گاه آدمیزاد از خدا غافل گردد به وسوسه میپردازد».
این نگرش، دل را در رویاروئی و مبارزه با وسوسهگر تقویت میکند و قوّت میبخشد. چه او وسوسهگر است و در برابر توشه و ساز و برگ پیکار مؤمن، بس ضعیف است.
امّا از ناحیۀ دیگری پیکار طولانی است و هرگز به نهایت نمیرسد. زیرا وسوسهگر پیوسته چمباتمه زننده و واپس رونده است و در کمین غفلت مینشیند. یک بار بیدار و هوشیار ماندن و بودن انسان را از پندار و هوشیار ماندنها و بودنها بینیاز نمیگرداند . . . جنگ تا روز قیامت گاهی به نفع این و گاهی به نفع آن بر دوام است. همان گونه که قرآن مجید در موارد مختلفی آن را به تصویر کشیده است. از جمله این تصویر شگفت و شگرف در سورۀ اسراء است:
(وإذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم ، فسجدوا إلا إبلیس ، قال : أأسجد لمن خلقت طینا ؟ قال : أرأیتک هذا الذی کرمت علی لئن أخرتنی إلى یوم القیامة لأحتنکن ذریته إلا قلیلا . قال : اذهب فمن تبعک منهم فإن جهنم جزاؤکم جزاء موفورا . واستفزز من استطعت منهم بصوتک ، وأجلب علیهم بخیلک ورجلک وشارکهم فی الأموال والأولاد ، وعدهم ، وما یعدهم الشیطان إلا غرورا . إن عبادی لیس لک علیهم سلطان وکفى بربک وکیلا).
زمانی (را یادآور شو) که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم کرنش کنید. فرشتگان جملگی کرنش کردند مگر ابلیس (که از جنّیان بود و در میان فرشتگان قرار داشت. او که نمونۀ کامل استکبار بود) گفت: آیا برای کسی کرنش کنم که او را از گل آفریدهای؟ (من که از آتشم، بهتر از آدمم! عالی برای دانی چگونه تعظیم کند؟). شیطان گفت: به من بگو که آیا این همان کسی است که او را بر من ترجیح و گرامی داشتهای؟! (جای تعجّب است). اگر مرا تـا روز قیامت زنده بداری، فرزندان او را همگی جز اندکی (با گمراهی) نابود میگردانم (و لگام وسوسه را به دهانشان میزنم و به جادۀ خطا و گناهشان میکشانم). خدا فرمود: برو! (تا روز رستاخیز به تو مهلت داده میشود و هـر چه مـیخواهی بکن. آدمیزادگان از عقل و اراده برخوردارند) کسانی که از ایشان از تو پیروی کنند، دوزخ سزای شما (اهریمن و آنان) است و سزای فراوان و بینقصانی است. و بترسان و خوار گردان با ندای (دعوت به معصیت و وسوسۀ) خود هر کسی از ایشان را که توانستی، و لشکر سواره و پیادۀ خود را بر سرشان بشوران و بتازان (و همۀ تلاش خویش را برای شکست دادن و گول زدن ایشان بـه کار گیر) و در اموال آنان (با تشویق و تحریکشان برای کسب آن از حرام و صرف آن در حرام) و در اولاد ایشان (با گول زدن اولیاء و رهنمود فرزندانشان به کفر و فساد در پرتو تربیت نادرستشان) شرکت جوی، و آنان را (به نبودن حساب و کتاب و بهشت و دوزخ، یا به شفاعت خدایان و بتان و بزرگواری خاندان و غیره) وعده بده (و بفریب). و وعدۀ شیطان به مردمان جز نیرنگ و گول نیست. بیگمان سلطهای بر بندگان (مخلص و مؤمن) من نخواهی داشت، و همین کافی است که (ایشان در پناه خدایند و) پروردگارت حافظ و پشتیبان (این چنین بندگان) است. (اسراء/61-65)
این جهانبینی در بارۀ پیکار و انگیزههای شرّ در آن - چه مستقیماً از طرف اهریمن، و چه از طرف کارگزاران آدمیزاد او - بیانگر این واقعیّت است که انسان در این پیکار همیشه شکست نمیخورد و مغلوب نمیگردد. زیرا پروردگار و مالک و معبود او بر همۀ آفریدگان خود غالب و چیره است. هر چند به اهریمن اجازۀ جنگ عطاء فرموده است، امّا زمام اختیار او را در دست دارد، و او را جز بر کسانی مسلّط نمیگرداند که از پروردگار و مالک و معبودشان غافل میگردند. ولی کسانی که به یاد خدا هستند و به ذکر او میپردازند آنان از شرّ و بلا و انگیزههای نهان آن رها و ایمن هستند. در این صورت باید دانست خیر و خوبی به نیروئی نسبت داده میشود که جز آن نیرو، نیروئی نیست. و به حقّ و حقیقتی نسبت داده میشود که حقّ و حقیقتی جز آن حقّ و حقیقت وجود ندارد. به پروردگار و مالک و معبود نسبت داده میشود. شرّ به وسوسهگر واپس رونده نسبت داده میشود. وسوسهگر واپسروندهای که از رویاروئی ناتوان است، و هنگام رویاروئی واپس میکشد، و در برابر پناه بردن به خدا شکست میخورد...
این کاملترین جهانبینی موجود در بارۀ حقیقت خیر و خوبی و شرّ و بدی است. همچنین این برترین جهانبینی است، آن جهانبینی که دل را از شکست مصون و محفوظ میدارد، و آن را از نیرو و یقین و آرامش و اعتماد و اطمینان لبریز و سرشار میگرداند ... حمد و سپاس در آغاز و انجام خدا را سزا است . . . تکیه بر او است، و توفیق در دست او است . . . از او مدد و یاری خواسته میشود و بس، و یار و یاور او است و بس . . .
*
بحَمد الله تَعالی جزء سی ام به پایان آمد. و با به پایان آمدن آن، «فی ظلال القرآن» پایان گرفت.
*
خدا را سپاس میگویم که ترجمۀ تفسیر فی ظلال القرآن پس از حدود دوازده سال، در تاریخ 21/10/ 84 که چهارشنبه و روز عید قربان است به اتمام رسید. الحَمدُ لله أوّلاً وَ آخراً
مصطفی خرّمدل