سورهی اعراف آیهی 102-94
(وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (٩٤)ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (٩٥)وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (٩٦)أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتًا وَهُمْ نَائِمُونَ (٩٧) أَوَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ یَلْعَبُونَ (٩٨)أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ (٩٩)أَوَلَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الأرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (١٠٠)تِلْکَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْکَافِرِینَ (١٠١)وَمَا وَجَدْنَا لأکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَکْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ) (١٠٢)
این، توقّفی در روند سوره است. توقّفی برای پیرو زدن بر چیزهائی که در داستانهای قوم نوح، قوم هود، قـوم صالح، قوم لوط، و قوم شـعیب، آمـده است... تـوقّف کوتاهی است برای بیان سنّت یزدان. سنّتی که مشیّت و ارادۀ یزدان بر آن رفته است و قـضا و قـدر خـداونـد سبحان آن را دربارۀ تکذیبکنندگان هر شــهری پــیاده کرده است - مراد از قریه، شهر بزرگ یا مرکز استان، و یا پایتخت مملکت است - این سنّت هم در همۀ ادوار یکی است و یزدان تکذیبکنندگان را بدان گرفتار میسازد... با این چنین سنّتی، گوشۀ عمدهای از تاریخ انسان ساخته میشود... یعنی یزدان تکذیبکنندگان را با ضرر و زیان مالی و بدنی گرفتار میسازد، تـا دلهایشان نرم و لطیف شود و رو به خدایند، و حقیقت الوهیّت آفریدگار را و حقیقت بندگی انسان در برابر الوهیّت چیرۀ یزدان را بشناسد. هنگامی که ایـن چنین مردمانی، پذیرای فرمان یزدان نشدهاند، خدا ایشان را غرق نعمتها و خوشیها کرده است و درگاههای دارائی و قدرت را بر رویشان گشوده است، و ایشان را رها کرده است تا افزایش یابند و توانائی پیدا کنند و بر رشـد مادی و اقتصادی خود بیفزایند و غلّات و محصولات را زیاد کنند و بهرهمند از لذّت و نعمت شوند... همۀ اینها هم جنبۀ آزمایش داشته است... این لذائذ و خوشیها و تندرستیها و بهبودها، سرانجام ایشان را به بیشرمی، هرزهدرائی، بیارجی، غفلت و بیخبری، بیتوجّهی و لاابالیگری، کشانده است. گمان بردهاند کارها ناسنجیده بدون هیچ مطلب و مـقصد و نـقشه و هدفی انـجام میپذیرد. همیشه خوشیها پس از نـاخوشیها میآید بدون این که حکمت و فلسفهای و آزمایش و آزمونی در میان باشد! آنچه قبلاً به پدران و نیاکانشان دست داده است، بهرۀ ایشان هم میگردد، چون کارها اینگونه که هست به پیش میرود و هیچگونه نظارت و مراقبت و گرداندن و اداره کردنی در میان نیست!:
(وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ ).
و گفتند: به پدران و نیاکان ما هم خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و مستمندی دست داده است.
خداوند ناگهانی ایشان را به عذاب و عقاب گرفته است، در حالی که ایشان در غفلت فرو رفتهاند و در بیخبری غوطهور بودهاند. آنـان حکمت و فلسفۀ آزمایش ناخوشیها و خوشیها و مستمندیها و ثروتمندیها را درک و فهم نکردهاند، و در بارۀ حکمت و فلسفۀ دگرگونی کار و بار بندگان، و تـغییر احوال و اوضاع ایشـان، چنانکه باید نیندیشیدهاند، و از آمدن اینان به جهان، و رفتن آنان از جهان، سود نبردهاند، و از خشم یزدان بر بیشرمان و هرزهدرایان غافل و بیخبر نترسیدهانـد، و همچون چهارپایان بلکه سرگشتهتر از ایشـان زنـدگی کردهاند، تا عذاب و عقاب خدا آنـان را درگرفته است... اگر ایشان به خدا ایـمان میآوردند و از او میترسیدند، احوال و اوضـاعشان تـغییر میکرد، و برکات و نعمات بدیشان میرسید، و یزدان از زمین و آسمان روزی خود را بر آنان ریزان و برایشان فراوان میکرد، و نعمتهای پربرکتی بدیشان ارمغان میداشت که زندگی با بودن آنها بیدغدغه و آرام میشد، و کیفر و هلاکی به دنبال نمیداشت.
پس از این مطالب، یـزدان جهان کسـانی را برحذر میدارد که پس از دیگران، زمین را به ارث میبرند و جایگزین پیشینان میگردند... ایشان را برحذر میدارد از غفلت و غرور و بیخبری و گول خوردن، و ایشان را دعـوت میکند به بیداری و هوشیاری و تـقوا و پرهیزگاری. آنان را متوجّه میکند که از مرگ و نابودی گذشتگانی درس عبرت بگیرند که پس از هلاک آنان زمـین را به ارث بردهاند و امور آن را به دست گرفتهاند. بدیشان گوشزد میفرماید که بپایند و بدانند که سنّت تـغییرناپذیر یـزدان گریبانگیر ایشـان هم میگردد، سنّتی که درگذر قرون و اعـصار، تـاریخ بشریّت در سایۀ آن دگـرگون میشود و تـحوّل پـیدا میکند.
این توقّف با روکردن خطاب به پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پـایان میپذیرد:
(وَمَا وَجَدْنَا لأکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَکْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ) (١٠٢)
اکثر این اقوام را بر سر پیمان (و وفای بـه عـهد خود) ندیدیم، و بلکه بیشتر آنان را نافرمان و گناهکار یافتیم. این واپسین پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و ملّت او وارثان چکیدۀ همۀ رسالتهای یزدان هسـتند. آنـان کسـانیند که از اخبار رسالتها و پندها و اندرزهای آنها اسـتفاده مـیکنند و سود میبرند.
*
(وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (٩٤)ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (٩٥)وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ) (٩٦)
ما به هیچ آبادی و شهری پیغمبری را نفرستادهایم (کـه او اهل آنجا را بـه دیـن راسـتین خـدا خوانـده باشد و ایشان از پذیرش دعوت او سرپیچی نموده باشند) مگر این کــه سـاکـنان آن را بـه شـدائـد و مـصائب گرفتار ساختهایم تا این که (به خود آیند و زیر ضربات حوادث و فشار مشکلات، فطرت آنان بیدار و نیاز به پروردگار در زوایای وجودشان پرتوافکن شود و دست دعــا بـه سوی خدا بردارند و خالصانه به درگــاه الله) تـضرّع و زاری کــنند. ســپس (هــنگامی کــه ایـن هـوشدارهـا و بیدارباشـها در آنان اثر نگذاشت، ایشان را بـه فـراوانــی نعمت و اعطاء سلامت آزمودیم و) بدی را به نیکی (و بلا را به رفاه) تبدیل کردیـم تا بدانجا که (از لحاظ امـوال و انفس) فزونی گرفتند و (به سبب نادانی مـغرور شدند و لافزنان) گفتند: به پدران و نـیاکان مـا هـم خـوشی و ناخوشی و ثروتمندی و مستمندی دست داده است (و این روزگار است که گاهی به انسان رو میکند و گاهی بـه انسان پشت مـیکند و اصلاً سعادت و شقاوت ما در دست خدا نیست!.. چون با پتک بلا بیدار نشدند و شکر نعـمت هم نگفتند) پس نـاگهانی ایشـان را (بــه عـذاب و عقاب) گرفتیم و نفهمیدند (کــه چـه شـد و چـرا چـنین گشت). اگر مردمان ایـن شـهرهـا و آبـادیـها (بـه خـدا و انبیاء) ایمان مـیآوردند و (از کـفر و مـعاصی) پـرهیز میکردند (درگاه خیرات و) برکات آسمان و زمین را بر روی آنان مـیگشودیم (و از بـلایا و آفـات بـدورشان مــیداشـتیم) ولی آنـان بــه تکذیب (پـیغمبران و انکار حقائق) پرداختند و ما هـم ایشان را به کـیفر اعـمالشان گـرفتار و مــجازات نــمودیم (و عــبرت جهانیانشان کردیم ).
روند قرآنی در اینجا حادثهای را روایت نمیکند، بلکه پرده از سنّتی برمیدارد. و سـرگذشت قـومی را بـیان نمیکند، بلکه گامهائی از قضا و قدر را اعلان میکند... بدین لحاظ است که روشن میگردد که قانونی در میان است، قانونی که کارها برابر آن انجام میگیرد، برابر آن حوادث رخ میدهد، و طبق آن تاریخ (انسان) در این زمین به حرکت درمیآید. خود رسالت نیز - با وجـود عظمت مقام و منزلت آن - تنها وسیلهای از وسائل پیاده کردن قانون است - قانونی که از رسالت بالاتر و برتر، و شاملتر و فراگیرتر است - همچنین روشن مـیگردد کارها خودسرانه و ناسنجیده به پیش نمیرود، و انسانها به تنهائی در این زمین دستاندرکار ساختن و پرداختن نیستند و مستقلّ و سر به خود نمیباشند - همانگونه که خدانشناسان در این زمان میگویند - بلکه هر چیزی که در این جهان روی میدهد برابـر مشـیّت و ارادهای و نــقشه و نـظری روی مـیدهد، و از روی حکـمت و فلسفهای سر از پـردۀ عدم بیرون میآورد، و به سـوی هدف و منظوری رو میکند. دیگر این کـه سـنّتی کـه روی میدهد برابر اراده و مشیّت آزاد از هر گونه قید و بندی روی میدهد، اراده و مشیّت آزادی که سـنّت را پدیدار کرده است و به قانون اجازۀ وجود داده است و آن را پسندیده است.
برابر سنّت یزدان که برابر اراده و مشیّت آزاد ساری و جاری میگردد، کار و بار آن شهرها و آبـادیها انـجام پذیرفت و بر آنان گذشت آنچه گذشت. همان چیزهائی گریبانگیرشان گردید و بر سرشان آمد که روند قرآنی بیان داشته است، و کار و بار دیگران نیز بدانجا میکشد که باید بکشد و به همان چیزهائی باید دچار آیند کـه باید دچار آیند!
ارادۀ انسان و حرکت او - در جهانبینی اسلامی - عامل مهمّی در حرکت تاریخ انسان و همچنین در تفسیر این تاریخ است. ولی ارادۀ انسان و حرکت او در چهارچوب مشیّت و ارادۀ آزاد و قضا و قدر کارآی یـزدان، روی میدهد... علم و قدرت یزدان همه چیز را دربرگرفته است. خدا از هر چیزی آگاه و بر هر چیزی توانا است. ارادۀ انسان و حرکت او - در چهارچوب مشیّت و ارادۀ آزاد آفریدگار و قضا و قدر کارآی دادار - با سـراسر گسترۀ هستی به کار میپردازد، از سراسر هستی متأثّر میگردد و همچنین در سراسر هستی تأثیر میگذارد... عوامل فراوان و جـهانهای فراخـی تـاریخ بشری را میگردانند. در جولانگاه این حرکت، گستره و ژرفائی است که در برابر آن (تفسیر اقتصادی تاریخ) و (تفسیر بیولوژی تاریخ) و (تفسیر جغرافی تـاریخ) لکّههای کوچکی در گسترۀ سترگ بیش نیست، و بازیچۀ ناچیز و سرگرمی کوچکی از بازیچههای ناچیز و سرگرمیهای کوچک انسان است.[1]
(وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (٩٤)
ما به هیچ آبادی و شهری پیغمبری نفرستادهایم (که او اهل آنجا را به دین راستین خدا خوانده باشد و ایشـان از پذیرش دعوت او سرپیچی نموده باشند) مگر این که ساکنان آن را به شدائد و مصائب گرفتار ساختهایم تـا این که (به خود آیند و زیـر ضـربات حوادث و فشـار مشکلات، فطرت آنـان بـیدار و نـیاز بـه پروردگار در زوایای وجودشان پـرتوافکـن شـود و دست دعـا بـه سوی خدا بردارند و خالصانه به درگاه الله) تـضرّع و زاری کنند.
خداوند سبحان ابدان و ارواح و ارزاق و اموال بندگان خود را بیهوده دچار بلایا و مصائب گوناگون نمیسازد - معاذالله که خدا کار بیهوده کند - اگر بندگان را به سختیها و دشواریها میگیرد نه بدان خاطر است که آبی بر آتش دشمنانگی خود با انسانها بریزد و یا این که درد کینۀ خود با انسانها را بهبودی بـخشد، هـمانگونه کـه افسانههای بتپرستیها دربارۀ آلهۀ هرزهگرا و کینهتوز خـویش روایت مـیکنند.[2] بلکه یـزدان جـهان تکذیبکنندگان پیغمبران خود را به بلاها و مصیبتهای جانی و مالی گرفتار میسازد، چون سرشت گرفتار آمدن به سختیها و دشواریها این است که فطرتی را بیدار میسازد که هنوز امـید خیر و خوبی در آن میرود. و سختیها و دشواریها دلهائی را نرم و لطـیف میسازد که مدّتهای مدیدی را سپری کردهاند و هنوز رمقی از حیات در آنها است و امید زنده ماندنی دارند. سختیها و دشواریها چه بسا انسانهای ضعیف را متوجّه آفریدگار توانای خود میسازد و آنان را بر آن میدارد که دست دعا به سوی خدا بردارند و به درگاه کریمانۀ او بنالند و از آستانۀ با عظمت الهی مهربانی و آمرزش درخواست کنند، و با این تضرّع و زاری بندگی خود را در برابر خدا اعلان دارند - بندگی خدا کردن هدف وجود بشری است - هر چند که یزدان سبحان نیازی به تضرّع و زاری بندگان و اعلان بندگی ایشان ندارد:
(وما خلقت الجن والإنس إلا لیعبدون . ما أرید منهم من رزق وما أرید أن یطعمون . إن الله هو الرزاق ذو القوة المتین).
مـن پـریها و انســانها را جـز بـرای پــرستش خود نیافریدهام. من از آنان نه درخواست هیچ گونه رزق و روزی میکنم، و نه میخواهم که مرا خوراک دهند. تنها خدا روزیرسان و صـاحب قدرت و نـیرومند است و بس. (ذاریات/ 56-58)
همانگونه که در حدیث قدسی هم آمده است: اگر انسانها و پریها - همچون دل شخصی - بر طـاعت و عبادت یزدان گرد آیند، ایـن کار چیزی بر ملک و مملکت خدا نمیافزاید. و اگر انسانها و پریها - همچون دل شخصی - بر عصیان و سـرکشی از فرمان یـزدان سبحان گرد آیند، این کار چیزی از ملک و مملکت خدا نمیکاهد... امّا تضرّع و زاری بندگان بر درگاه یزدان، و اعلان بندگی ایشان بر آستانۀ خداوند سبحان، به خیر و صـلاح خـودشان است و مـایۀ اصـلاح حـال ایشـان میگردد، و زندگی و زندگانی آنـان را نــیز رو بـه راه میکند. هر وقت مردمان بندگی را برای یـزدان اعـلان کنند، از بندگی دیگران خود را آزاد و رها میسازند... آزاد و رها میشوند از بـندگی اهـریمنی کـه پـیوسته درصدد است ایشان را بفریبد و گمراه کند - همانگونه که در اوائل این سوره آمده است[3]- همچنین از بندگی هواها و هوسهای خود آزاد و رها میگردند. از بندگی بندگان امثال خویش آزاد و رها مـیشوند، و خـجالت میکشند که از گامهای اهریمن پیروی کنند و پا به پای او بیایند و بروند، و خجالت میکشند که با کرداری یا پنداری یزدان را بر خود خشمگین کنند. آنان در سختیها و دشواریها رو به خدا میکنند و به آستانۀ او مینالند و گریه و زاری سر میدهند. بر راستای راهی اسـتوار و ماندگار میمانند که ایشـان را آزاد و رهـا و پـاک و پاکیزه میسازد و آنان را والائی میبخشد و از بندگی هواها و هوسها و بندگی بندگان بلند میگرداند و به اوج عزّت میرساند.
به خاطر همین چیزها است که مشیّت و ارادۀ خداونـد جهان اقتضاء کرده است که هـر وقت بـه مـیان اهـالی شهری پیغمبری را ارسال کرده باشد و آنان آن پیغمبر را تکذیب نموده باشند، ایشان را به زیانهای نفسانی و روانی، و زیانهای جسمانی و مالی، گرفتار سـازد، تـا دلهای ایشان را با درد و ناراحتی زنده گردانـد. درد و نــاراحـتی بـهترین پـاکسـاز، بهترین مـواد مـنفجرۀ چشمههای پـرخـیر و بـرکت نـهان در زوایـای درون، بهترین تیزکنندۀ حسّاسیّت در درونهای زنده، و بهترین رهنمون به سوی سایههای رحمتی است که نسـیمهای راحت و آسایش و تندرستی و عافیت را در ساعتهای دشواری و سـختی و مـضیقت و تـنگدلی، بـه سـوی ضـعیفان انـدوهگین و بـلازده، وزان مـیکند و روان میسازد .
(لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ). (٩٤)
تا این کـه تضرّع و زاری کنند.
(ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ ).
سپس (هنگامی که این هوشدارها و بیدارباشـها در آنان اثر نگذاشت، ایشان را به فراوانی نعمت و اعطاء سلامت آزمودیم و) بدی را به نـیکی (و بـلا را بـه رفـاه) تـبدیل کردیم.
به ناگاه خوشی جایگزین ناخوشی، آسـانی جـایگزین سختی، نعمت جـایگزین تـنگی مـعیشت، تـندرستی جـایگزین بـیماری، سـود جـایگزین زیـان، زاد و ولد جایگزین نازائی، فراوانی جایگزین کمی، و امن و امان جایگزین ترس و هراس میگردد. ناگهان آنـچه هست کالا و رفاه، و آسایش و فراوانی نعمت، و سیری و پری و کثرت ارزاق و غلّات و ثمرات است و بس... هـر دو حال در حقیقت آزمایش و سنجش است.
بسیاری از مردمان چـه بسـا در آزمـایش و سـنجش سختیها و دشواریها شکیبائی نشان میدهند؛ و مشقّتها و رنــجهای آن را تــحمّل مـیکنند. زیـرا سـختیها و دشواریها عناصر مقاومت و پایداری را برمیانگیزند، و گاهی گرفتار سختیها و دشواریـها را بـه یـاد یـزدان میاندازند - اگر در او خیر و خوبی مانده باشد - و او رو به خدا میکند، و در حضور خدا مینالد و زاری سر میدهد، و در سایۀ ناله و زاری آرامش مییابد، و در آستانۀ الهی فراخی مـیبیند و خـوش مـیغنود، و در گشایشی که خداوند سبحان عطاء میفرماید بـه آرزو نائل میگردد، و در وعدۀ یزدان جهان مـژده و شـادی مییابد... امّا کسانی که در آزمون دارائی و رفاه شکیبا بمانند کـم و اندک هستند. چه دارائی و رفاه انسـان را دچار فراموشی میکند، و لذّت و نعمت انسـان را بـه غفلت و لهو و لعب میکشاند، و دارائی و ثروت انسان را به طغیان و سرکشی وامیدارد. این است که با بودن رفاه و آسایش و قدرت و ثروت، انسانها شکیبا و بر جا نمیمانند، مگر اندکی از بندگان یزدان.
(ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ ).
سپس (هنگامی که این هوشدارها و بیدارباشها در آنان اثر نگذاشت، ایشان را به فراوانی نعمت و اعطاء سلامت آزمودیم و) بدی را به نیکی (و بـلا را بـه رفـاه) تـبدیل کردیم تا بدانجا که (از لحـاظ امـوال و انـفس) فزونی گرفتند و (به سبب نادانـی مـغرور شـدند و لافزنـان) گفتند: به پدران و نیاکان ما هـم خوشی و نـاخوشی و ثروتمندی و مستمندی دست داده %
سورهی اعراف آیهی 93-59
(لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (59) قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (60) قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ (61) أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَأَنْصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ (62) أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (63) فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً عَمِینَ (64) وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ (65) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (66) قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ (67) أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاتِ رَبِّی وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ (68) أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِن رَبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنکُمْ لِیُنذِرَکُمْ وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (69) قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنْتَ مِنَ الْصَّادِقِینَ (70) قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (71) فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَمَا کَانُوا مُؤْمِنِینَ (72) وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِن إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبَّکُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (73) وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (74) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِن رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا یَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (77) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ (78) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلکِن لاَتُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ (79) وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَاسَبَقَکُمْ بِهَا مِن أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ (80) إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِن قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ (83) وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (84) وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (85) وَلاَ تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (86) وَإِن کَانَ طَائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنَا وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ (87) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ (88) قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَى اللّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِیهَا إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً عَلَى اللّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ (89) وَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنْ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ (91) الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَن لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَانُوا هُمُ الْخَاسِرِینَ (92) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ کَافِرِینَ (93)
ما با کاروان ایمان در حرکت هستیم ... این پرچـمهای آن است ... ایـن نشـانههای آن است ... ایـن علائم راهنمائی راه آن است ... این کاروان با انسانها در کوچ دور و دراز خود بر روی این ستارۀ زمینی رویاروی میگردد ... با انسانها رویاروی میشود هر زمان که راه را کج کنند و به کژ راهه روند، و هر وقت که از راه راست خدا مـنحرف شوند، و هرگاه که به راههای گوناگون روند و پخش و پراکنده شوند، بر اثر فشـار شهوات و هواها و هوسهائی که اهریمن زمام آنـان را میکشد و ایشان را میراند. تلاش میکند که آتش کینۀ دیرینهاش را خاموش و خویشتن را خشنود گردانـد، و تهدید خود را جامۀ عمل پوشاند، و با کشـیدن زمام شهوات و هواها و هوسها آدمـیان را رهسـپار دوزخ گرداند. در این اوقات است که کاروان بزرگوار ایـمان هدایت را به انسانها ارمغان میدارد و تلاش میکند دست آنان را بگیرد و در پرتو نور رهنمودشان نماید و عطر نسیم بهشت را در مشام ایشان خوشبو و خوشایند گرداند. از دیگر سو آنـان را از زبانۀ آتش سـوزان دوزخ، و از وسوسههای اهریمن رانده شده، یـعنی دشمن دیرین ایشان، برحذر میدارد.
صحنۀ زیبائی و دلربائی است ... صحنۀ پیکار سخت در میان دریای متلاطم زندگی در طول مسیر راه.
تاریخ بشریّت، سخت درهم و مبهم و گره خورده، به پیش میرود. این پـدیدۀ دو بعدی دارای تـرکیببند شگرف پیچاپیچ، پدیدهای که هسـتی او از دو عنصر کاملًا دور از یکدیگر فراهم آمده است، و تنها قدرت و قوّت یزدان سبحان و قضا و قدر خداوند جهان است که آن دو را با همدیگر الفت داده است و آمیزۀ یکدیگر گردانده است، عنصری از آن دو خاک است که از آن پدید آمده است، و عنصر دیگر نفخۀ روح متعلّق به خدا است. روحی که از این خاک انسانی را ساخته است ... این پدیده در تاریخ پیچیدۀ خود با عوامل کاملًا درهم تنیدهای و بسیار گره خورده و دشواری، به پـیش میرود ... با این سرشت شگفتی که این پدیده دارد، با آن آفاق و اقطار و جهانهائی که از آنها در داستان آدم سخن گفتیم، سر و کار دارد. انسان با حقیقت الهی سر و کار دارد: با اراده و مشیّت، سلطه و قدرت، جبروت و عظمت، رحمت و فضیلت، و ... با صـدرنشینان جهان بالا و فرشتگان والامقام آنجا سر و کار دارد ... با اهریمن و دار و دسـتهاش، سر و کار دارد ... با زندهها و جانداران کرۀ زمین در ارتباط است ... انسانها یکی با دیگری در ارتباط است ... با این اطراف و اکناف و جهانها با این سرشتی که دارد، پیوند و ارتباط دارد. با استعدادهای موافق و مخالف با این آفاق و اطراف و جهانها سر و کار دارد.
در میان این دریای متلاطم درهم تـنیدۀ ارتـباطها و رابطهها و تـماسها و اتّـصالها، تاریخ انسـان ساخته میشود و به پیش میرود ... از قدرت و شوکت و ضعف و زبونی موجود در بنیۀ انسان، از تقوا و هدایت، از برخورد با جهان غیب و نادیدنی، و جـهان ظـاهر و دیدنی، از ساز و کنش با عناصر مـادی در هسـتی، و نیروهای روحی، و در نهایت از سر و کار با قضا و قدر الهی، از همۀ اینها تاریخ انسان فراهم مـیآید ... در پرتو این پیچیدگی سخت و دشوار، تاریخ انسان تفسیر میشود.
کسانی که تـاریخ بشری را تـفسیر «اقـتصادی» یـا «سیاسی» میکنند، و کسانی که تاریخ بشری را تفسیر «بیولوژی» میکنند، و کسانی که تاریخ بشری را تفسیر «روحی» یا «روانی» مـیکنند، و کسـانی که تـاریخ بشری را تفسیر «عقلی» میکنند، اینها همه نگاه سطحی و سادهای میاندازند - به گوشهای از گوشههای عوامل تنیده و تو در تو، و جـهانهای دور از یکدیگری که انسان با آنها سر و کار دارد و در ارتباط با آنها است، و از این ارتباط است که تاریخ انسان فراهم میآید ... تنها تفسیر اسلامی از تاریخ است که به ایـن دریـای متلاطم فراخ میپردازد، و بدان احاطه دارد، و از خلال آن به تاریخ بشری مینگرد.[1]
ما در اینجا در برابر صحنههای راسـتین ایـن دریـای خروشان و متلاطم قرار داریم ... ما صـحنۀ پیدایش انسان را دیدیم. در این صحنه، همۀ جهانها و آفاق و نواحی و عناصر آشکار و پنهانی که این پدیدۀ انسان نام از نخستین لحظۀ آفرینش خود با آنها سـر و کار داشته است، گرد آمده بودند ... ما ایـن موجود را بااستعدادهای بنیادینی که دارد، مشاهده کردیم ... بزرگ داشت او را در میان صدرنشینان عالم بالا، و به سجده انداختن فرشتگان در برابر او را مشـاهده نـمودیم، و دیدیم که چگونه خداوند متعال تولّد او را اعلام میکند ... پس از آن ضعف او را دیدیم و مـتوجّه شدیم که چگونه دشمنش از این ضعف استفاده کرد و او را مقهور و رام خود کرد ... و دیدیم چگونه به زمین فرود آمد، و با عناصر و قوانین جهانی زمین راه افتاد و سر و کار پیدا کرد.
انسان را دیدیم که با ایمان به پـروردگار خود بدین زمین فرود آمد. آمرزش خواهان از گناه خویش بدین زمین گام نهاد. عهد خلافت و پـیمان جانشینی از او گرفته شد که پیروی کند از چیزهائی که از جانب یزدان برای وی میآید، و از اهریمن پیروی نکند و به دنبال هوا و هوس راه نیفتد. مجهّز بدان تجربۀ نـخستین در زندگیش، بدین کرۀ زمـین آمد. سـپس زمان بر او گذشت، و امواج روزگار او را به میان دریای متلاطم و خروشان انداخت. آن همه عوامل تو در تو و تنیده در یکدیگر اثر خود را در هستی او و در دنیای پیرامون او بخشید، و در واقعیّت بیرونی زندگی انسان و در درون او تأثیر بسزائی نهاد. هم اینک ما در این درس مشاهده میکنیم این عوامل پیچیده و تنیده، سرانجام چگونه او را به سوی جاهلیّت کشانده است!
انسان فراموش میکند ... هم اینک فراموش کرده است ... اهریمن بر او چیره میگردد ... هم اینک بر او چیره شده است ... دیگر باره لازم است انسان را نجات داد. انسان به این زمین، راهیاب و پشـیمان و یکتاپرست فرود آمده است ... امّا هم اکنون ما او را گمراه و تهمت زننده و ناروا گوینده و مشرک میبینیم! امواج او را به گرداب متلاطم افکنده است ... لیکن در آنجا نشانهای در راه و چراغی بر فراز راه است ... رسالت آسـمانی اسلام او را به سوی پروردگارش رهنمود میگردانـد. این هم از لطف و مرحمت آفریدگارش در حقّ او است که وی را تنها نمیگذارد. و تک و تنها به خود رها نمیگرداند.
هان! هم ایـنک مـا در ایـن سوره به قافلۀ ایـمان برمیخوریم. میبینیم پرچمهای این قافله را پـیغمبران بزرگوار یزدان بر دوش میکشند و برمیافرازند: نوح، هود، صالح، لوط، شعیب، موسی، و مـحمّد - درود و سلام یزدان بر همۀ آنان باد ... مشـاهده میکنیم که چگونه این جماعت ارجـمند در پـرتو راهنمائیها و تعلیمات یزدان تلاش میکنند کاروان بشریّت را از سقوط به درّهای نجات دهند که اهریمن و همدستان او، یعنی انسانهای شیطان صفتی که خویشتن را بزرگتر از آن میدانند از حقّ و حقیقت پیروی کنند و در هـر زمانی هم وجود دارند، ایشان را به سوی لبۀ پرتگاه آن میرانند. همچنین موقعیّتهای پـیکار، و رزمگاههای هدایت و ضلالت، و حقّ و باطل، و پیغمبران گرامی، و شیاطین انس و جن را ورانداز میکنیم ... در پایان هر پـیکار و رزمی که درمیگیرد، شکست و هلاک تکذیبکنندگان، و نجات و رستگاری مؤمنان را پس از بر حذر داشتن و اندرز دادن مییابیم.
قصص قرآنی پیوسته این خطّ سیر تـاریخی را دنـبال نمیکند. امّان در این سوره ایـن خطّ سیر را دنبال میفرماید. قصص قرآنی در این سوره حرکت کاروان بشریّت را از آغاز پیدایش نخستین آن، نشان میدهد، و قافلۀ ایمان را مینمایاند که به تلاش و تکاپو ایستاده است و برای راهنمائی این کاروان و نجات آن کوشش میکند، هر بـار که کاروانـیان به تمام و کمال از نشـانههای راه دور و سرگردان میشوند، و شـیطان ایشان را بطور کلّی به سوی مهلکه میبرد تا بعدها همۀ آنان را به دوزخ تسلیم کند!
اینک که در برابر صحنۀ کلّی و زیبائی ایستادهایم و آن را ورانداز میکنیم، نشـانههائی را در دو سوی جادّه میبینیم. در اینجا پیش از رویاروی شدن با نصوص و آیات قرآن، خلاصه و چکیدهای از آنها را برمیشمریم: ١ - انسانها راه را میآغازند، در حالی که راهیاب و ایماندار و یکتاپرست هستند ... بعدها به سوی جاهلیّت میگرایند و گمراه و مشرک میشوند. آن هم بر اثر عوامل بسیار پیچیده و تنیدهای که در ترکیببند وجود انسان، و در جهانها و عنصرهائی است که با این چنین عواملی در گشت و گذار و ارتباط و پـیوند است ... هنگامی که انسانها منحرف شدند، پیغمبری میآید و همان حقائقی را بدیشان مینماید که پیش از ایـن که گمراه شوند و مشرک گردند، بر آن حقائق بودهاند. تـا هلاک شود هر که باید هلاک شود، و زنده باشد هر که باید زنده باشد. کسانی که زنده میمانند کسانیند که به سوی حقیقت ایمانی یگانهای برمیگردند. آنـان که میدانند خدای یگانهای دارند، و با تمام وجود تسـلیم
این خدای یگانه میشوند، و گفتار پـیغمبرشان را می شنوند که خطاب بدیشان میفرماید:
(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ)
ای قوم من! خدا را بپرستید، برای شما جز او مـعبودی نیست.
این، حقیقت یگانهای است. دین خدا بطور کلّی بر آن استوار است. در طول تاریخ جملگی پیغمبران به دنبال یکدیگر آمدهاند و این حقیقت را به ارمغان آوردهاند ... هر پیغمبری که میآید این را به قـوم خود مـیگوید. قومی که شیطان آنان را از آن حقیقت مـنصرف کرده است و بدور داشته است و آنان هم آن را فراموش کردهاند و سرگشته شدهاند، و با یزدان خدایان دیگری را پرستیدهاند - خدایان گـوناگون در جاهلیّتهای گوناگون - و بر بنیاد این حقیقت، پیکار مـیان حقّ و باطل درگرفته است ... و بر بنیاد این حقیقت خداونـد تکذیبکنندگان آن را به خشم و عذاب خود گرفتار مینماید، و ایمانداران بدان را نجات میدهد و رستگار میگرداند ... روند قرآنی واژههائی را که همۀ پیغمبران - سلام و درود خدا بر آنان باد - با آنها از این حقیقت تعبیر کردهاند یکسان نشان میدهد، با وجود اختلاف زبانهای ایشان ... داسـتان چیزهائی را که گفتهاند، یکسان و یکنواخت نشان میدهد. ترجمه و برگردان آن را یکسان و یکنواخت مینمایاند:
(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ)
ای قوم من! برای شما جز خدا معبودی نیست. پس تنها خدا را بپرستید.
این بدان خاطر است که معنی یگانگی عقیدۀ آسمانی را در طول تاریخ، حتّی در یکسانی شکل واژهها نشـان دهد و بیان کند. چرا که این عبارت در تعبیر از حقیقت عقیده، دقیق است، و نمودن آن در روند قرآنی خودش یگانگی عقیده را به صورت محسوس به تـصویر میکشد... همۀ اینها دارای معنی و مفهوم خاصّ خـود در تعبیر برنامۀ قرآنی از تاریخ عقیده است.
در پرتو این توضیح، فاصلۀ برنامۀ «آئینهای نزدیک» از برنامۀ قرآنی روشن میگردد. روشـن مـیشود کـه تحوّلی و «تکاملی» در مفهوم عقیدۀ بنیادینی کـه جملگی پیغمبران از سوی یزدان آوردهاند، وجود ندارد. کسانی که از «تکامل» اعتقادات و تـحوّل مـعتقدات صحبت میکنند، و عقیدۀ ربّانی را در ایـن تحـوّل و «تکامل» وارد میکنند و شرکت میدهند، چـیزی را میگویند که یزدان سبحان آن چیز را نـمیفرماید، و سخن آنان مخالف با سخن یزدان است. این عـقیده - همانگونه که در قرآن مجید میبینیم - پـیوسته یک حقیقت را آورده است. و عبارت قرآنی عیناً با واژههای یکسانی از آن حقیقت حکایت کرده است :
(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ)
ای قوم من! خدا را بپرستید، جز او برای شما مـعبودی نیست.
و این خدائی که همۀ پیغمبران مردمان را به سوی او میخوانند «ربّ العالمین» است. خدائی است که مردمان را در روز قیامت دادگاهی میکند و از ایشـان حساب و کتاب میگیرد. هیچ پیغمبری از سوی خدا نیامده است و مردمان را به سوی خدای قبیلهای، یـا خدای ملّتی، و یا خدای نژادی دعوت کرده باشد ... همچنین هیچ پـیغمبری از سوی خدا نـیامده است و مردمان را به سوی دو خدا یا خدایان بیشمار دعوت کرده باشد ... همچنین هیچ پیغمبری از سوی خدا نیامده است و مـردمان را به سـوی پـرستش توتم، یـا ستارهپرستی، یا «روح پرستی»، و یا بتپرستی، دعوت کرده باشد. هیچ دینی از سوی خدا نیامده است و در آن جهان آخرت نباشد ... همانگونه که کسانی چنین چیزی ادّعاء میکنند و آنان را «آئین شناسان» مینامند. ایـن چنین افرادی جاهلیّتهای مختلفی عرضه میدارند، سپس گـمان میبرند اعـتقادات ایـن جاهلیّتها دینها و دینباوریهائی بوده است که مردمان امـروزی در ایـن زمان آنها را شناختهاند، ولی چیزهای دیگری مـانده است که هنوز شناسائی نشده است!
پیغمبران یکی بعد از دیگری آمدهاند و توحید خالص، و ربوبیّت خداوندگار جهانیان را اعـلام داشـتهانـد، و حساب و کتاب روز سزا و جزا را به مـردمان ابلاغ کــردهانـد ... امّا انحرافات از خـطّ اعـتقاد، همراه جاهلیّتهائی که پس از هر رسالتی بر اثر عوامل پیچیده و تنیده در هستی خود انسان، و در جهانهائی که انسانها با آنها سر و کار و رابطه و پیوند دارد، عارض شده است، این انـحرافات به شکلها و صـورتهای مختلفی در معتقدات جاهلی جلوهگر آمده است ... همین انحرافات گــوناگون جلوهگر در معتقدات جاهلی است که «دانشمندان آئینشناس» راجع بدانها بررسی و پژوهش میکنند و گمان میبرند بر اثر تحوّل و تکامل دینها و دینباوریها بدین صورت درآمدهاند و خطّ صعودی را پیمودهاند!
به هر حال این فرمودۀ خداوند سبحان است و از هـر سخن دیگری برای پیروی درستتر و سزاوارتر است. مخصوصاً باید کسانی از این فرموده پیروی کنند که دربارۀ ایـن چنین موضوعاتی برای عـرضۀ عقیدۀ اسلامی، یا برای دفاع از آن به کتابت و نگارش میپردازند. امّا کسانی که به این قرآن ایمان ندارند، هر چه میخواهند بگویند و بنویسند، بگذار بگویند و بنویسند ... یزدان حقّ و حقیقت را روایت میفرماید و او بهترین داوران و جداسازندگان درست از نـادرست است.
٢ - هر پیغمبری از پیغمبران -درود و سلام یزدان بر همگی آنان باد - به پیش قوم خود آمده است، پس از این که از یکتاپرستی و توحیدی که پیغمبر پیش از او، ایشان را بر آن بدرود گفته است ... آدمیزادگان پیشین یکتاپرست بودهاند و خداوندگار جهانیان را پرستیدهاند - همانگونه که عقیدۀ آدم و همسرش چنین بوده است - سـپس به سبب عوامل و شرائطی که بیان داشتیم، منحرف گشتهاند و به کژراهه افتادهاند، تا آنگاه که نوح علیه السلام آمده است و ایشان را به یکـتاپرستی و توحید خوانده است و دیگر باره مردمان را به پرستش خداوندگار جهانیان دعوت کرده است. سـپس طـوفان آمده است و تکذیبکنندگان هلاک گشتهاند و مؤمنان نجات یافتهانـد. با تـلاش مؤمنان برجای مـاندۀ یکتاپرستی که خداوندگار جهانیان را پرستش کردهانـد همانگونه که نوح بدیشان یاد داده است - و با کوشش فرزندان ایشان، زمین آبادان گشته است. زمان به درازا کشیده است و آنان نیز بعدها منحرف گشتهاند و به سوی جاهلیّت گرائیدهاند، همانگونه که مردمان پیش از آنان منحرف شدهاند و به کژراهۀ جاهلیّت افتادهاند ... تا زمانی که هود علیه السلام آمده است و با تـند باد بیخیر و برکتی نابود گشتهاند[2]... بعدها داستان تکرار گشـته است ... و بر این روال و بدین منوال چرخ زمان گردیده است ...
(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ)
ای قوم من! خدا را بپرستید. جز او برای شما معبودی نیست.
(وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ)
من اندرزگوی دلسوز و امینی برای شما هستم. (اعراف/68)
بدین وسیله سنگینی مسؤولیّت را، و خطر بزرگ فرجام جاهلیّت آنان را در دنیا و آخرت، بیان کرده است، و از عشق و علاقهای که به هدایت قوم خود داشـته است، فریاد سر داده است، قومی که او از ایشان است و ایشان نیز از اویند ... هر بار هم «اشراف» کـه از بزرگان و سردستگان قوم فراهم آمدهاند، در برابر سخن حقّ پیغمبران ایستادهاند و به مبارزه پرداختهانـد، و تسـلیم یزدان، یعنی خداوندگار جهانیان نشدهاند، و نپذیرفتهاند که بندگی و پرستش تنها برای یـزدان باشد و بس - بندگی و پرستش مسألهای است که همۀ رسالتهای آسمانی بر آن استوار، و اصلًا دین خدا بطور کلّی بر آن پایدار است - در اینجا بوده است که هر پیغمبری در مقابل طاغوف حقّ را آشکار گفته است و آن را بر سر طاغوت فریاد داشته است ... آنگاه قوم او از لحاظ عقیده دو ملّت جداگانه شدهاند، و رابطۀ نژادی و پیوند خویشاوندی خاندانی گسیخته است، و بجای آن تنها رابطه و پیونده عقیدتی و ایدئولوژی جـایگزین شـده است، و ناگهان «قوم» یگانه، دو ملّت جداگانۀ از هم بریده گشته است و هیچگونه نزدیکی و ارتباطی در میان آن دو تا برجای نمانده است! ... بدین هنگام نوبت فتح و ظفر میآید ... یزدان جهان میان ملّت راهیاب و ملّت گمراه فاصله میاندازد و فرق میگذارد. تکذیب کنندگان متکبّر را به عذاب خـود گرفتار مـیسازد، و فـرمانبرداران گوش به فـرمان خویش را رستگار میفرماید و از عذاب میرهاند. سنّت خدا هرگز بر فتح و ظفر یا فرق و جدائی نرفته است و جاری و سـاری نشده است. پیش از این که از لحاظ عقیده قوم یگانهای به دو ملّت جداگانه تبدیل نشده باشد، و یاران عقیدۀ راستین آسمانی، بندگی خود را تنها برای خدا آشکـارا فریاد نداشته باشند، و ایمان خود را در برابر طاغوت ثابت و استوار ننموده باشند، و جدائی از قوم خود را اعلان نکرده باشند ... این چیزی است کـه در طول تاریخ، تاریخ دعوت یزدان گواه بر آن است.
٣ - در هر رسالتی از رسالتهای آسمانی، تکیه بر کار یگانهای بوده است: آن کار بندهکردن جملگی مردمان در برابر یزدان یکتای خودشان است. یزدان یکتای ایشان که خداوندگار آنان و خداوندگار جهانیان است. بندگی انسانها در برابر یزدان یگانۀ جهان، و بیرون آوردن سلطه و قدرت بطور کلّی از دست طاغوتهائی که ادّعای سلطه و قدرت را داشتهاند، قاعدۀ بنیادینی است که هیچ چیز خوبی بدون آن در زنـدگی انسانها خوب نمیماند و استوار و برجای نمیگردد. قرآن پس از ذکر این قاعدۀ بنیادین مشترک در همۀ رسالتهای آسمانی، جز اندک تفصیلی نمیدهد. چون هر تنبلی پس از این قاعدۀ بنیادین در دیـن، به همین قـاعدۀ بنیادین مشترک در میان جملگی رسالتها برمیگردد و از آن بیرون نمیگردد. اهمّیت این قاعدۀ بنیادین برابر معیار و مقیاس خدا تا بدانجا است که برنامۀ قرآنی را بر آن داشته است که آن را بدین شیوه پدیدار و آشکار سازد، و در نشان دادن نه تنها کاروان ایمان، بلکه در سراسر قرآن، اینگونه از آن سخن راند. شایان ذکـر است - همانگونه که به هنگام شناسائی و معرّفی سورۀ انعام گفتیم[3] -دیگر باره بگوئیم این امر، موضوع همۀ قرآن مکّی است، همانگونه که مـوضوع قرآن مـدنی است هـر زمـان کـه مناسبتی برای قانونگذاری یـا راهنمائی در میان باشد.
این آئین «حقیقتی» دارد، و برای عرضۀ این حقیقت هم «برنامهای» دارد. «بـرنامه» در ایـن آئین، اصالت و ضرورت کمتری از «حقیقت» در این آئین ندارد ... بر ما واجب است که حقیقت بنیادینی را بشناسیم که ایـن آئین آن را با خود به ارمغان آورده است. همچنین بر ما واجب است که ملتزم برنامهای باشیـم که این حقیقت آن را عرضه میدارد ... در این برنامه، اظـهار، انحصار، تکرار، و تأکید حقیقت توحید و الوهیّت است ... بدین خاطر هم است که چنین تأکید و تکرار و اظـهار و انحصاری در ایـن قاعدۀ بنیادین، به هنگام ذکر داستانهای این سوره، صورت میگیرد.
4 - این داستان سرشت ایمان و سرشت کفر را در درون انسانها به تصویر میکشد، و نمونۀ مکّرری از دلهـای آمادۀ پذیرش ایمان، و همچنین نمونۀ مکرّری از دلهای آمادۀ پذیرش کفر را نشان میدهد ...کسانی که به هر پیغمبری ایمان آوردهاند، در دلهایشان اثری از تکبّر در تسلیم خود به یزدان و اطاعت از پیغمبرش نبوده است، و از این که یزدان کسی از ایشان را برگزیند تا بدیشان فرمان و قانون آسمانی را برساند و آنان را از فرجام کار بترساند، در شگفت نشدهاند. ولی کسانی که به هر پیغمبری ایمان نیاوردهاند، عزّت بزهکارانه و غرور گناه ایشان را فراگرفته است، و کبریا و نخوت دروغین آنان را به انـجام گناه بیشتر کشـانده است، و خـویشتن را بزرگتر از آن دیدهاند که دست از سـلطه و قدرتی بردارند که آن را غصب کردهاند، و سلطه و قدرت را به یزدان واگذارند که تنها او میآفریند و تنها او فرمان میدهد. هـمۀ مخلوقات از آن او است، و رهبری و گرداندن کار و بار مخلوقات و نـظارت بر احوال و اوضاع آنها واگذار بدو است. همچنین خـویشتن را فراتر از آن دانستهاند از کسی پیروی کنند که برگزیدۀ یزدان از میان خودشان است ... این گروه «اشـراف» و فرماندهان و بزرگان و سرشناسان و صاحبان زور و زر در میان قوم خود بودهاند ... چنین اشـرافی پـیوسته برداشتشان از گفتار پیغمبرشان که میگفته است:
(یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ).
ای قوم من! خدا را بپرستید. برای شما جز او مـعبودی نیست.
(وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ)
ولی من فرستادهای از سوی پروردگار جهانیانم. این بوده است و اندیشه و احساسشان متوجّه این شده است که مراد از الوهیّت یگانه و ربوبیّت فراگیر -پیش از هر چیز دیگر -بیرون آوردن سلطه و قدرت غصبی از دست ایشان، و برگرداندن آن سـلطه و تدرت به صاحب شرعی آن است که یزدان خداوندگار جهانیان است... بدین خاطر بوده است که در راه نگاهداری آن سلطه و قدرت، مقاومت و مبارزه کردهاند تا هلاک و نابود گشتهاند! عقدۀ سلطه و قدرت در درونشان بدانجا رسیده است که آیـندگانشان از گـذشتگانشان عبرت نگرفتهاند و پسینیان راه پیشینیان را پیمـودهاند تا هلاک و نابود شدهاند! و همچنین راه ایشان را سپری کردهاند تا بسان آنـان به دوزخ درافتادهانـد!... مـهلکهها و کشتارگاههای تکذیب کنندگان - بدان گونه که ایـن داستان بیان میدارد - بر یک منوال و بر یک روال تغییرناپذیر بوده است و رفته است، و آن عبارت بوده است از: فراموش کـردن آیههای خداوند دادار و انــحراف از راه آفریدگار. یـزدان غافلان را تـوسّط پیغمبری از پیغمبران بیم داده است. غافلان خویشتن را بزرگتر از آن دیدهاند که بندگی خدای یگانه را بپذیرند، و در برابر خداوند جهانیان فروتنی کنند و کرنش ببرند. گول ثروت و قدرت و خوشی و آسایش را خوردن، و بیم دادن و اندرز گفتن را به تمسخر گرفتن، و با عجله و شتاب رخ دادن عذاب را خواستار شدن و عقاب فوری و آنی را برای خود از پیغمبران طلبیدن. طغیان ورزیدن و سرکشی کردن و بیم دادن مؤمنان و آزار رسـانیدن بدیشان. پایداری مؤمنان و بریدن و دوری گزیدن ایشان از اقوام و احباب در راه عـقیده و ایـمان ... به دنبال همۀ اینها سرانجام در طول تاریخ برابر سنت یزدان و قـانون خـداوند سبحان، هـلاک و نابودی سرکشان و بزهکاران روی داده است.
٥ - در پایان باید گفت: طاغوت باطل، وجود حقّ را تحمّل نمیکند، و چشم دیدنِ حتّی بودن آن را - بلی تنها بودن حقّ را - ندارد!... حتّی هـنگامی که حقّ بخواهد در گوشهای دور از باطل زندگیکند، و فرجام کار خود را و فرجام کار باطل را به قضاوت و داوری آفریدگار، و قضا و قدر پروردگار واگذارد، باز هم باطل این چنین موضعگیری و موقعیّتی را از او نمیپذیرد. بلکه باطل حقّ را دنبال میکند و به پیکارش میرود و به دفع و طردش میکوشد ... شعیب که به قوم خود گفته است:
(وَإِن کَانَ طَائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنَا وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ)
و اگر دستهای از شما بدانچه مامور بدان هستم ایـمان بیاورد (و پیغمبری مرا بپذیرد) و دستهای ایمان نیاورد (و تنها به زندگی این جهان بچـسبد) مـنتظر بـاشید تـا خداوند میان ما داوری کند، و او بهترین داوران است. (اعراف/ ٧٨)
امّا آنان این شیوه و پیشه را از او نپذیرفتهاند، و توان دیدن سیمای حقّ را نداشتهاند، و تـاب زنده بودن و زیستن آن را نیاوردهاند، و نتوانستهاند گروهی را ببینند که به خدا ایمان آوردهاند و تنها به پرستش خدای یکتا پرداختهاند و از زیر بار سلطه و قدرت طاغوتها بیرون رفتهاند:
(قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ)
اشراف و سران مـتکبّر قـوم شعیب (کـه خـویشتن را بالاتر از آن مـیدانستند که دیـن خدا رابپذیرند، بدو) گفتند: ای شعیب! حتماً تو و کسـانی را کـه بـاتو ایمان آوردهاند از شهر و آبادی خود بیرون میکنیم مگر این که به آئین ما درآئید. (اعراف/88)
در اینجا است که شعیب حقّ را آشکـارا گفته است و فریاد داشته است و چیزی را نپذیرفته است که طاغوتها بر او عرضه داشتهاند و بدو پیشنهاد نمودهاند:
(قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ؟ قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَى اللّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا....).
شعیب گفت: آیا ما به آئین شما درمیآئیم در حالی کـه (آن را بـه سـبب بــاطل و نـادرست بـودن) دوست نمیداریم و نمیپسندیم؟! (هرگز چنین کـاری مـمکن نیست). اگر ما به آئین شما در آئیم، پعد از آن که خدا ما را از آن نـجات بـخشیده است، مسـلّماً به خدا دروغ بستهایم (و به گزاف خویشتن را پیروان آئین آسمانی نامیدهایم).
(اعراف/88و 89)
این بیان و گفتار بدان خاطر است که دعوتکنندگان به سوی یزدان بدانند که پیکار با طاغوتها بر آنان قطعاً واجب است، و کنارهگیری و دوری از طاغوتها کمترین فائدهای به حال ایشان ندارد. هر چند هم آنان طاغوتها را به حال خـود رها کنند، طـاغوتها دست از ایشـان نمیکشند و ایشان را به خود وانمیگذارند، مگر این که از آئین خود کاملًا دست بردارند، و آئین طـاغوتها را گردن نهند، پس از این که یزدان ایشان را از آن نجات بخشیده است. آن زمان یزدان ایشان را از آئین باطل طاغوتها نجات بخشیده است که دلهایشان ربقۀ بندگی طاغوتها را از گردن بدر آوردهاند و بندگی یزدان یگانۀ جهان را پذیرفتهاند و تنها تن به پرستش او دادهانـد... پس گریزی و گـزیری از دست به پـیکار طـاغوتها یازیدن و به جرگۀ مبارزه و رزم با طاغوتها فرو رفتن نیست. دعوتکنندگان به سوی یزدان باید مـعرکه را بیاغازند و در آن به اسـتقامت بپردازند و شکیبائی ورزند، و به انتظار فتح و ظفر پیکار از جانب کردگار باشند، و همراه با شعیب بگویند:
(عَلَى اللّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ)
ما تنها بر خدا توکّل داشته (و هم بدو پشت میبندیم). پروردگارا! میان ما و قوم ما به حقّ داوری کن (حقّی که سنّت تو در داوری میان محِقّینِ مصلحین، و مـبطلینِ مفسدین، بر آن جاری است) و تو بهترین داورانی (چرا که بر همه چیز توانائی).
(اعراف/89)
آن وقت است که سنّت خدا جاری و ساری میگردد بدان شیوه و روالی که هر بار در طول تـاریخ بر آن سـاری و جاری گشته است، و هـمان نتیجهای را میبخشد که هر بار در گذر تاریخ به باز آورده است. به ذکر همین نشانههای مذکور در مسیر داستان قرآنی بسنده میکنیم، تا بطور مفصّـل به بررسی و پـژوهش آیات بپردازیم:
*
کاروان ایمان که در پـیشاپیش آن پیغمبران بزرگوار یزدان حرکت میکنند، در رونـد قرآنـی مسـبوق به کاروان ایمان در کلّ جهان هستی است! در بخش پیشین مستقیماً این نکته جلوهگر است:
(إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ).
پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمـین را در شش دوره بیافرید، سـپس بـه ادارۀ جـهان هسـتی پرداخت. با (پـردۀ تـاریک) شب، روز را مـیپوشاند، و شب شتابان به دنبال روز روان است. خورشید و ماه و ستارگان را بیافریده است و جملگی مسـخّر فرمان او هستند. آگاه باشید که تنـها او میآفریند و تنها او فرمان میدهد. بزرگوار و جـاویدان و دارای خیرات فراوان، خداوندی است که پروردگار جهانیان است.
خدائی که آسمانها و زمین را آفریده است، و بر تخت فرماندهی کائنات استقرار یافته است، و شب را به حرکت درمیآورد تا روز را دنـبال کند و بجوید، و خورشید و ماه و ستارگان در گردش و چـرخش خـود مسخّر فرمان اویند، و میآفریند و فـرمان مـیدهد، و همۀ آفریدهها متعلّق بدو و مسـخّر فـرمان او هستند، اطاعت از این خدای یگانه است که جملگی پیغمـبران مردمان را به آن خواندهاند، و پرستش را تنها سزاوار او دیدهاند و بس. پیغمبران جملگی انسانها را به اطاعت از یزدان خواندهاند هر زمان که شیطان بر سر راه راست و روان ایزد منّان نشسته است و مردمان را گمراه کرده است، و آنان را به جاهلیّت برگردانده است، جاهلیّتی که به شکلهای گوناگون جلوهگر میآید، ولی نشانۀ همۀ جاهلیّتها این است که نشاندار به نشان و مارک شریک کردن چیزی در ربوبیّت برای خدا است.
برنامۀ قرآنی بسیار سخن میگوید از پـیوند موجود میان بندگی جهان برای یزدان، و میان دعوت انسان به پرستش یزدان و همآوائی او در این کار با جهانی که در آن زندگی میکند. و تسلیم خدائی گردد که سـراسر جهان هستی تسلیم او است، و به فرمان او میگردد و میچرخد و مطیع دستور او است. این نغمۀ همنوائی که چنین حقیقت جهانی را زمزمه میکند، به تنهائی کافی است که دل انسان را سخت تکان دهد، و از درون او را برانگیزد و بر آن دارد کـه در رشـتۀ پـرستش فرمانبردارانه جای گیرد، و از زنجیرۀ اطاعت جـهان از یزدان سبحان نگسلد، و از نظام سراسر هستی دور نیفتد و نبرد، و در میان همۀ پدیدهها ناجور و ناهمگون نشود. پیغمبران بزرگوار انسانها را به یاری فرا نمیخوانند که جدای از کار جهان هستی باشد. بلکه آنان را به اصل و اساسی دعوت میکنند که سراسر جهان هستی برآنند و مشـغول بدانند. انسـانها را به سوی حقیقتی فـرا میخوانند که متمرکز در درون دل و در نهانگاه قلب این جهان هستی است ... همین حقیقت است که در فطرت انسانها نیز متمرکز و مستقرّ است. همان حقیقتی که فطرت، انسانها را به سوی آن فریاد مـیدارد اگـر هواها و هوسها فطرت را به کژراهه نیندازد، و اهریمن آن را از حقیقت اصیل خود به دور نیفکند.
این پسودهای است که از حلقههای پیاپی زنجیرۀ ویژۀ روند قرآنی در سوره استفاده میگردد.
(لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ. قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ. أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَأَنْصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ. أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ. فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً عَمِینَ).
(پیوسته مشرکان، دشمنان حقّ بودهانـد، و کافران بـا پیغمبران جنگیدهاند. از جمله) ما نوح را بـه سـوی قوم خود (که در میانشان برانگیخته شده بـود) فرستادیم. او بدیشان گفت: ای قوم من! برای شما جز خدا معبودی نـیست. پس تـنها خـدا را بـپرستید. مـن (از شما و دلسوزتان میباشم. قیامت و حساب و کتابی در میان است و اگر نافرمانی کنید) مـیترسم دچـار عذاب آن روز بزرگ شوید (و به دوزخ روید). اشراف و رؤسای قـوم گفتند: مـا تو را (دور از حقّ و) در گمراهی و سرگشتگی آشکاری میبینیم. گفت: ای قـوم مـن! هیچ گونه گمراهی در مـن نـیست و دچار سرگشتگی هـم نـیستم. ولی مــن فـرستادهای از ســوی پروردگار جــهانیانم. مـــن مأمـوریّتهای (مـحوّله از سـوی) پروردگارم را به شما ابلاغ میکنم و شما را پند و اندرز میدهم و از جانب خدا چیزهائی (به من وحی میگردد و) میدانم که شما نمیدانید. آیا تعجّب میکنید از این که (کتاب آسمانی پر) اندرزی از سوی پـروردگارتان بـر زبان مردی از خودتان به شما برسد تا شما را بیم دهد و پرهیزگار شوید و (در پرتو هراس از عذاب و عقاب، و پرهیز از موجبات خشم خدا) امید آن باشد که مشمول رحمت و رأفت گردید؟ امّا آنان (با وجود این همه دلائل روشن ایمان نیاوردند و) او را تکذیب کردند. پس ما او و کسانی را که با وی در کشتی بودند نـجات دادیـم، و کسانی را که آیـات (خوانـدنی و دیـدنی) مـا را تکذیب نمودند، غرق کردیم، چرا که آنان مـردمان (کـوردل و) نابینائی بودند (و حقّ را نمیدیدند).
داستان در اینجا چکیده و مختصر روایت شـده است. تفصیلاتی در آن ذکر نشده است که در جاهای دیگر قرآن در روند سخن آمده است و مقتضی آن چنان تفصیلاتی بوده است، همچون داستانهائی که در سورۀ هود، و در سورۀ نوح ذکر گـردیده است ... هدف در اینجا به تصویر کشیدن نشانههائی است که پیش از این دربارۀ آنها سخن گفتیم ... یعنی: سرشت عقیده، روش تبلیغ، سرشت پذیره شـدن مردمان از دعوت الهـی، حقیقت احساسات و عواطف و افکار هر پیغمبری کـه برانگیخته شده است، و پیاده شدن تهدید و بیمی که او مردمان را از آن ترسانده است و برحذر داشته است ... به همین جهت است که از داستان تنها آن بخشها و بندهائی نقل میشود که بیانگر آن نشانهها باشد، به روش و شیوهای که روش و شیوۀ داستانسرائی قرآن است .
(لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ)
ما نوح را به سوی قوم خودش فرستادیم.
نوح را به سوی قوم خود فرستادیم طبق سنّت یزدان که برانگیختن هر پیغمبری از میان قوم وی و با زبان ایشان است. هر پیغمبری را از میان خود مردمان قوم و متکلّم به زبان ایشان روانه میدارد تا دلهـای کسانی را که فطرتشان تباه نشده است گرد یکدیگر جمع گرداند، و راه آشنائی و شناخت و درک سخن و فهم مقاصد و مطالب آنان را هموار و آسان سازد. هر چند کسانی که فطرتشان تباهی پذیرفته است از این سنّت شگفتزده میشوند، و حقّ را پاسخ نمیگویند، و خویشتن را بزرگتر از آن میدانند که به انسانی ایمان بیاورند که آدمیزادی همچون ایشان است، و درخواست میکنند که فرشتگان اوامر و نواهی یزدان را بدیشان تبلیغ کنند و برسانند! البتّه این چیزها جز بهانهجوئی نـیست. آنـان هرگز حقّ را پاسخ نمیگویند و هدایت را نمیپذیرند، هر چند که حقّ یا هدایت از راههای گوناگـون و به شیوههای جوراجور به سویشان آید و آشکارا خویشتن را بدیشان نماید!
ما نوح را به سوی قوم خود فرستادیم. نوح ایشان را با این سخن یگانهای مخاطب قرار داد که هر پیغمبری آن را با خود به ارمغان آورده است:
(فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ)
او بدیشان گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید، برای شما جز او معبودی نیست.
این گفتهای است که دگرگون نمیشود، و پایۀ بنیادین این عقیده است، و این عقیده بدون آن پدید نمیآید و یافته نمیشود. این گفته ستون زنـدگی بشریّت است، ستونی که زندگی تنها بر آن اسـتوار و بدان پـایدار میگردد، و بر چیزی جز آن برجای و ماندگار نمیماند. این گفته ضامن یگانگی مسـیر و یگانگی هدف و یگانگی رشتۀ پیوند است. این سخن، ضامن آزادی انسان از بندگی هواها و هوسها، و رهائی او از پرستش بندگانی همسان خویش مـیگردد، و ضـامن برتری و چیرگی او بر همۀ هواها و هوسها و خواستها و آرزوها میشود، و حتّی انسان با رعایت مفهوم و مقصود این گفته، بر خودِ وعد و وعید و بیم و امید نیز غالب و چیره میشود.
قطعاً آئین یزدان برنامۀ زندگی است. اساس آن بر این است که سلطه و قدرت بطور کلّی در سراسر زندگی مردمان از آن یزدان جهان باشد و بس. این است معنی پرستش خداوند یکتا، و این است مـعنی نباید برای مردمان معبودی جز او باشد ... سلطه و قدرت مجسّم میگردد در اعتقاد به ربوبیّت یزدان بر سراسـر گسترۀ جهان، و ایمان به این که خدا جهان را پدیدار کرده است و هم خدا آن را با نیرو و توان و قضا و قدر خود اداره میکند و کار و بار آن را میگرداند. همچنین مجسّم میگردد در ربوبیّت یزدان بر انسان، و ایمان به این که خدا انسان را از نیستی به هستی آورده است و امور زندگی او را با نـیرو و تـوان و قـضا و قدر خویش میگرداند و راه میبرد. به همین منوال، سلطه و قدرت مجسّم میگردد در اعتقاد به ربوبیّت یزدان بر ایـن انسان، آن هم در زنـدگی عـملی و واقعیّت زندگی بیرونی او که باید برابر با شریعت و فرمان یزدان باشد، و عملکرد انسان به قوانین ایزد سبحان هم باید در انجام شعائر و مراسم عبادت خالصانۀ انسان برای خداونـد یگانۀ جهان پیدا و هویدا گردد ... اینها همه یک دسته و یک بستهاند. نباید از یکدیگر جدا و تفکیک شوند. اگر جدا و تفکیک گردند شرک خواهد بود. شرک هم پرستش دیگران با یزدان جهان، یا تنها پرستش دیگران است.
نوح به قوم خود این گفتار یگانه را گفت که هر پیغمبری به قوم خود گفته است، و ایشان را از فرجام تکذیب این گفتار بیم داد، با دلسوزی برادرانۀ برادر و دوستی که خیرخواه برادران و دوستان خود باشد، و با صـداقت دیدبانی که دلسوز سپاهیان و همرزمان سپاه خود باشد:
(إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ)
من میترسم دچار عذاب آن روز بزرگ شوید.
در اینجا میبینیم دیانت نوح که از کـهنترین دیانتها است، در آن اعتقاد به آخرت است. باور به حساب و کتاب و سزا و جزا در آن روزِ بس بزرگ است. نوح بر قوم خود میترسد. از چیزی میترسد که در انـتظار ایشان است، و آن عذاب و عقاب یزدان سبحان است ... بدین منوال برنامۀ یزدان و فرمودۀ او دربارۀ عقیده با برنامههای دست و پا زنندگان در تاریکی، جدائی پیدا میکند، دست و پا زنندگانِ «علماء ادیان» و پـیروان غافل ایشان از برنامۀ قرآن.
آیا کژراهه روندگانِ گمراه و سرگشتۀ قوم نوح چگونه پذیرۀ این دعوت خالصانه و راست و روشن شدند؟
(قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ).
اشراف و رؤسای قوم او گفتند: ما تو را (دور از حقّ و) در گمراهی و سرگشتگی آشکاری میبینیم!.
مشرکان عرب هم به محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: او مرتدّ شده است و از آئین آباء و اجداد خود بدر رفته است، و از دین ابراهیم برگشته است!
گمراهی و سرگشتگی، گمراه و سرگشته را بدانجا میکشاند که گمان برد کسی که او را به سوی هـدایت میخوانـد گمراه و سرگشته است! بلی خودپرستی بیشرمانه و خودبزرگبینی ابلهانه بدینجا سـرمیکشد وقتی که فطرتها مسخ گردد و دگرگون شود!... معیارها و مقیاسها چنین زیر و رو و معکوس میگردد، و ضوابط و قواعد اینگونه پوچ و باطل میشود، و هواها و هوسها حکومت میکند، مـادام که میزان و ترازو، میزان و ترازوی یزدان نباشد، میزان و ترازوئی که هرگز به راست و چپ نمیگراید و کج و نادرست نمیگردد. جاهلیّت، امروزه دربارۀ کسانی که در پرتو رهنمود خدا راهیاب میگردند چه میگوید؟ جاهلیّت راهیـافتگان را گمراه مینامد! جاهلیّت وعده مـیدهد به کسی که راهیاب شود و برگردد او را با آغوش باز بپذیرد و از او خشنود گردد!... بلی کسی که از گمراهان و سرگشتگان جاهلیّت به سوی لجنزار زشتی و پلشتی راهیاب شود، و دوباره به گل و لائی درافتد که جاهلیّت در آن میلولد و غلط میخورد، پیروان جاهلیّت او را در میان خود میپذیرند و از او راضی خواهند شد!
جاهلیّت، امروزه دربارۀ دختر جوانی که اندام خود را نمایان نسازد و پیکر خود را لخت نکند چه میگوید؟ جاهلیّت به پسر جوانی که از اندام و پـیکر نـامحرمان بیزاری جوید و چشمان خود را از نگاه حرام بپرهیزد چه میگوید؟ جاهلیّت چنین والائی و چنین پـاکی و پاکدامنی ایشان را «واپسگرائـی» و عقبماندگی و خشکی و روستاگرائی مینامد! جاهلیّت با تمام وسائل و دستگاههای خبری و ارتباط جمعی میکوشد والائی و پاکی و پاکدامنی چنین جوانانی را غرق گل ولای لجنزار زشت و پلشتی کند که خود در آن مـیلولد و غلط میخورد!
جاهلیّت دربارۀ کسی چه میگوید که همّت و اندیشۀ او والاتر از آن است که به دنبال دیـوانگی مسـابقات فوتبال، و دیوانگـی فـیلمها و سینما و تـلویزیون و چیزهائی مثل اینها باشد، و خویشتن را از دیوانگی رقص و جشنهای بیهدف و از مراکز و مجالس لهو و لعب به دور دارد! جاهلیّت دربارۀ چنین کسی میگوید: او «خشک» و جامد است. درهای شـادی را بر روی خود بسته است! نرمش و سازش و فرهنگ نـدارد! جاهلیّت میکوشد با این چنین سخنانی او را به سـوی هرزهگرائی و پوچی بکشاند تا سبکسرانه زندگی خـود را در چنین کارهای بیارزشی بگذراند.
جاهلیّت، جاهلیّت است ... دگرگون نمیشود بلکه تنها شکلها و رنگها و ظروف و شرائط دگرگون میگردد و بس!
نوح گمراهی خود را نفی میکند، و از حقیقت دعـوت خود و سرچشـمۀ آن پرده برمیدارد. او که دعوت خویش را از پیش خود نساخته است و از گمانها و خیالپردازیها و هواها و هوسهای نفس خویشتن تهیّه ندیده است. بلکه پیغمبری از پیغمبران یـزدان است و فرستادۀ خداوندگار جهانیان است. برای مردمان رسالت آسمانی را به ارمغان آورده است. آنچه با خود دارد دلسوزی و امانتداری است. از سـوی خدا چیزی را میداند که آنان نمیدانند. چیزی را که از جانب یزدان میداند آن را در زوایای درون خود مییابد. او با آن چیز در تماس است. آنان از آن چیز بیخبرند و آن چیز در پرده از ایشان و نهان از دید درون و بیرون آنان است:
(قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ. أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَأَنْصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ).
گفت: ای قوم من! هیچگونه گمراهی در مـن نیست و دچار سرگشتگی هـم نـیستم. ولی مـن فـرستادهای از سوی پروردگار جهانیانم. من مأموریّتهای (محوّله از سوی) پروردگارم را به شما ابلاغ میکنم و شما را پند و اندرز میدهم و از جانب خدا چیزهائی (به من وحی میگردد و) میدانم که شما نمیدانید.
در اینجا در روند قرآنی فاصلهای را مییابیم ... انگار آنان در شگفت شدهاند از این که یزدان از میان ایشان که انسانند پیغمبری را برگزیند، پیغمبری که رسـالت آسمانی را برای قوم خود به ارمغان آورد، و در درون خویش از سوی یزدان آگاهی و دانشی را پیدا کند که دیگران آن آگاهی و دانش را پیدا نکنند، آن کسانی که برای این امر برگزیده نشدهاند ... چیزی که در رونـد قرآنی بیانگر این فاصله است مطالب بعد از آن است:
(أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)
آیا تعجّب میکنید از این که (کتاب آسمانی پر) اندرزی از سوی پروردگارتان بر زبان مـردی از خـودتان بـه شما برسد تا شما را بیم دهد و پـرهیزگار شـوید و (در پرتو هراس از عذاب و عقاب، و پرهیز از موجبات خشم خدا) امید آن باشد که مشمول رحمت و رأفت گردید؟.
در این چنین گزینشی هیچگونه شگفتی نـیست. ایـن پدیدۀ بشری کار و بارش سراسر شگفتی است ... او با همۀ جهانها در کنش و سازش است. با نفخهای از روح متعلّق به خدا که آمیزۀ تـرکیببند سـرشت وجود او است، با خداوندگار خود تماس میگیرد ... هر زمان که یزدان از میان انسانها کسی را به پیغمبری برگزیند - خدا بهتر از هر کسی میداند رسالت خود را به چه کسی میسپارد - چنین شخص بـرگزیدهای از یـزدان اوامر و نواهی دریافت میدارد، دریافت او به وسـیلۀ امکانات تـماس و دریـافتی است کـه خدا آن را در سرشت او به ودیعت نهاده است، آن راز نهان لطیفی که معنی انسان با آن حاصل و کامل مـیشود، و ملاک بزرگداشت انسان، این پدیدۀ شگرف و پیچیدۀ جهان، از سوی یزدان سبحان قرار میگیرد. نوح برای ایشان هدف رسالت را روشن میسازد:
(لِیُنْذِرَکُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)
تا شما را بیم دهد و پرهیزگار شوید و (در پرتو هراس از عذاب و عقاب، و پرهیز از موجبات خشم خدا) امـید آن باشد که مشمول رحمت و رأفت گردید.
هدف رسالت، بیم دادن است، بیم دادن برای تـحریک دلها با احساسات تقوا. دلها برانگیخته شوند و پرهیزگار شوند، و در نهایت امر رحمت یزدان را فراچنگ آورند ... نوح فراتر از این هدف چیزی نمیخواهد، مصلحتی و هدفی فراتر از این هدف بزرگ و سترگ نمیطلبد. امّا فطرت وقتی که به حدّ معیّنی از فسـاد میرسد، نمیاندیشد و به تأمّل نمیپردازد و پند نمیپذیرد و اندرز نمیگیرد، و بیم دادن و نصیحت کردن بدو سودی نمیرساند:
(فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً عَمِینَ)
امّا آنان (با وجود این همه دلائل روشن ایمان نیاوردند و) او را تکذیب کردند. پس ما او را و کسانی را که با وی در کشتی بـودند نـجات دادیـم، و کسـانی را که آیـات (خواندنی و دیدنی) ما را تکذیب نمودند، غرق کردیم، چرا که آنان مردمان (کوردل و) نابینائی بودند (و حقّ را نمیدیدند).
کوری و کوردلی ایشان را دیـدیم. نشانۀ کـوری و کوردلی ایشان دوری گرفتن از هدایت، و نپذیرفتن دلسوزی خالصانه و اندرز حکیمانه، و گوش فرا ندادن به بیم دهنده است ... به سبب همین کوری و کوردلی است که حقائق را تکذیب کردهاند و ایمان نیاوردهاند ... بر اثر همین کوری و کوردلی است که به چنین سرنوشت و فرجامی گرفتار آمدهاند!
*
چرخ تاریخ به پیش میرود. روند قرآنی همراه با آن به جلو حرکت میکند. ناگهان خود را در برابر عاد، یـعنی قوم هود میبینیم:
(وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ. قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکَاذِبِینَ. قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ. أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاتِ رَبِّی وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ. أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِن رَبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنکُمْ لِیُنذِرَکُمْ وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنْتَ مِنَ الْصَّادِقِینَ. قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَمَا کَانُوا مُؤْمِنِینَ).
(همانگونه که نوح را برای دعوت به تـوحید بـه سـوی قوم خود فرستادیم) هود را هم به سوی قوم عاد که خودش از آنان بود روانه کردیم. هود به قوم عاد گفت: ای قوم من! خدای را بپرستید و (بدانید) جز او معبودی ندارید. آیا پرهیزگاری نمیورزید (و نمیخواهید بـا یکتاپرستی خویشتن را از شرّ و فساد در امان دارید؟). رؤساء و اشراف کفر پیشۀ قوم او گفتند: ما شما را ابلـه میدانیم، (آخر این چه دعوتی است که راه انداختهای و این چه چیز است که ما را بدان میخوانی؟!) و ما شما را از زمرۀ دروغگویان میپنداریم. هود گفت: ای قوم من، من ابله نیستم. بلکه من فرستادهای از سوی پروردگار جهانیانم. من احکام و اوامر پروردگار خود را به شما میرسانم و من اندرزگوی امینی برای شما هستم (و در آنچه میگویم یکرنگ و راستگویم و از خـود چیزی نمیگویم). آیا تعجّب میکنید از این که (کتاب آسـمانی پر) اندرزی از سوی پروردگارتان بـر زبـان مـردی از خودتان به شما برسد تا شما را بیم دهد. به یاد آوریـد
آن زمانی را که شما را بعد از قوم نـوح وارثان زمـین کرد و شما را در میان مردمان از سلطنت شکوهمندتر و از مـملکت فـراخـتر و از قـدرت جسـمانی بیشتری برخوردار کرد. پس نعمتهای خدا را بـه یـاد آورید (و شکر آنها را بگزارید) باشد که رستگار شوید. گفتند: آیا به پیش ما آمدهای (و دستاندر کار تبلیغ شدهای) تا ما را بر آن داری که بتهائی را رها سازیم که پدرانمان آنها را پرستیدهاند و تنها خدا را بپرستیم و بس؟! (ما هرگز چنین نخواهیم کرد). پس چیزی را بر سر ما بیاور که (در برابر نافرمانی از خود) به ما وعده میدهی، اگر از راسـتگویانی. هـود گفت: (بـه سـبب نـافرمانی و دشـمنانگیتان بـا حـقّ) مسـلّماً عذاب بزرگ و خشـم سترگی بر شـما واقـع مـیشود و بیگمان دامـنگیرتان میگردد. آیا با من دربارۀ بتهائی ستیزه میکنید که از الوهیّت جز نامی ندارند و شما و نیاکان شما بر آنها نام خدا گـذاردهایـد و معبودشان نـامیدهایـد، و هیچگونه حجّتی (که دالّ بر الوهیّت آنها باشد) از جـانب خدا در حقّ آنها نازل نشده است. (اکنون کـه چنین است) در انتظار (عذاب خدا) باشید و من هـم بـا مـنتظران (شما چشم به راه نزول عذاب) مـیمانم. پس (عذاب طوفان باد دامنگیرشان گردید، و ما) هود و مؤمنانی را که با او بودند در پرتو لطف و مرحمت خود رهائی بخشیدیم، و کسانی را که آیـات (خوانـدنی ودیدنی) مـا را تکذیب کردند و از زمرۀ مؤمنان نشـدند، نـابود و مستأصل گرداندیم.
این خود رسالت است، و خـودِ گفتگو است، و خود فرجام کار است ... این سنّت گذرا و روی نما است، و قانون جاری و ساری است، و قانون یگانه است.
قوم عاد از نسل نوح و از ذریۀ کسانی بودند که در کشتی هـراه نوح بودند. گویند: تعدادشان سیزده نفر بود ... بیگمان فرزندان این چنین مؤمنانی که در کشـتی همراه نوح بودند، از آئین نوح پیروی میکردند که اسلام است. خدای را به یگانگی میپرستیدند. جز یزدان جهان معبودی نداشتند. معتقد بودند که یزدان سبحان خداوندگار جهانیان است و بس. نوح بدیشان این چنین میگفت:
(وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ)
و امّا من فرستادهای از سوی خداوند جهانیانم.
وقتی که روزگار زیادی بر ایشـان گذشت، و در کرۀ زمین پراکنده شدند، و اهریمن آنـان را بازیچۀ دست خود قرار داد و گمراهشان کرد، و ایشـان را در مسیر هواها و هوسها راند - پیش از همه هواها و هوسهای دارائی و فرمانروائی و لذت پرستیها و شهوترانیها - و آنان را برابر آرزوهای دل نـه برابر خواسـتهای شریعت راه برد، دیگر قوم هود نپذیرفتند که پیغمبرشان ایشان را دوباره به پرستش یـزدان و عبادت خدای سبحان دعوت کند و فرا خواند:
(وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ)
هود را به سوی قوم عاد که خودش از آنان بود روانـه کردیم. هود به قوم عـاد گفت: ای قوم مـن! خدای را بـپرستید و (بـدانـید) جـز او مـعبودی نـداریـد. آیـا پرهیزگاری نمیورزید (و نمیخواهـید بـا یکـتاپرستی خویشتن را از شرّ و فساد در امان دارید؟).
این همان گفتاری است که نوح گفته بود، و قوم او آن را تکذیب کرده بودند، و در نتیجه بر سر ایشان آمد آنچه میبایست بر سر ایشان بیاید. بعدها خداوند قوم عاد را جایگزین ایشان ساخت - البتّه در اینجا گفته نمیشود میهن و جایگاه ایشان کجا بوده است. امّا در سورۀ دیگری اطّلاع پیدا میکنیم که آنان در احقاف بودهاند و زیستهاند. احقاف سرزمینی است که از تپّههای بلندی فراهم آمده است و در مرز یمن قرار دارد میان یمامه و حضرموت - قوم عاد همان راهی را پیمودند که قـوم نوح قـبلاً پـیموده بودند. اصلًا به یـاد نـیاوردند و نیدیشیدند دربارۀ چیزی که گریبانگیر کسانی شده است که آن راه را پیمودهاند. بدین خاطر است که هود در خطاب بدیشان اضافه میکند و میگوید:
(أَفَلاَ تَتَّقُونَ)
آیا پرهیزگاری نمیورزید؟.
چرا که از ترس و هراس نـاچیزی که از ایزد متعال داشتند، و از فرجام وحشتناکی که در انتظار ایشان بود، نوح سخت میترسید.
انگار بزرگان قوم و اشراف و رؤساء آن، از ایـن که فردی از قوم خودشان ایشـان را به سوی هدایت آسمانی بخواند، و ناپرهیزگاری ایشان را زشت بداند، توهین به مقام والای خود میدانسـتند و خویشتن را بالاتر از این چیزها میشمردند، و نوح را به نادانی و کودنی نسبت میدادند و دیـوانـهاش مینامیدند، و میگفتند: او پا را از گلیم خویش درازتر کرده است، و از مرز خود فراتر رفته است، و درجات و مراتب را نمیشناسد! این بود همه بیشرمانه و نـاپرهیزگارانه، نـوح را مـتّهم به سفاهت و جهالت مـیکردند و دروغگویش میخواندند:
(قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکَاذِبِینَ)
رؤساء و اشراف کفرپیشۀ قوم او گفتند: مـا تـو را ابله میدانیم، و ما تو را از زمرۀ دروغگویان میپنداریم. ناسنجیده این چنین سخنانی را میگفتند، بدون این که بیندیشند و پژوهش بکنند و دلیـل و برهانی داشـته باشند!
(قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ. أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاتِ رَبِّی وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ).
هــود گفت: ای قـوم مـن! مـن ابـله نـیستم، بلکه مـن فرستادهای از سوی پروردگار جهانیانم ... من احکام و اوامـر پروردگار خـود را بـه شـما مـیرسانم و مـن اندرزگوی امینی برای شما هستم.
هود، ساده و صادقانه ابلهی و همچنین گمراهی را از خود نفی میکند و برای خود نمیپذیرد. برای قوم خود سرچشمۀ رسالت و هدف آن را آشکار میگرداند و بیپرده عـیان مـیدارد، و دلسـوزی خود را نسبت بدیشان و امانتداری خویش را در تبلیغ و رساندن رسالت، روشن مینماید، همانگونه که قبلاً چنین کرده و گفته بود. هود همۀ ایـنها را با مـهر و محبّت یک شخص اندرزگوی دلسوزی، و با راستی و درستی یک فرد امین صادقی، بدیشان گفت.
قطعاً باید قوم هود تعجّب کرده باشند از این که او این چنین پیشه و شیوهای را برگزیده است، و ایـن چنین رسالتی را بیان و تبلیغ کرده است، همانگونه کـه قوم نوح قبلاً تعجّب کردهانـد و از ایـن شیوه و پیشه در شگفت شدهاند. ناگهان میبینند که هود همان چیزهائی را برای ایشان تکرار میکند که نوح قبلاً گفته است. انگار نوح و هود؛ یک روح امّا در دو پیکرند:
(أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِن رَبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنکُمْ لِیُنذِرَکُمْ)
آیا تعجّب میکنید از این که (کتاب آسمانی پر) اندرزی از سوی پروردگارتان بر زبان مـردی از خـودتان بـه شما برسد تا شما را بیم دهد؟.
سپـش هود بر سخنان خود میافزایـد چیزهائی را که واقعیّت زندگانی ایشان بر او دیکته میکند ... این که بعد از قوم نوح در زمین جای گرفتهاند و جایگزین قوم نوح شدهاند، و بدیشان به سبب سرشتی که دارنـد نیروی جسمانی و بدن تـنومندی داده شده است، و همچنین سلطه و قدرت و سـیطره و تسـلّط بدیشان اعطاء گشته است:
(وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)
به یاد آورید آن زمانی را که شـما را بـعد از قوم نـوح وارثان زمین کرد و شما را در میان مردمان از سلطنت شکوهمندتر و از مملکت فراختر و از قدرت جسـمانی بیشتری برخوردار کرد. پس نـعمتهای خدا را بـه یـاد آورید (و شکر آنها را بگزارید) باشد که رستگار شوید.
حقّ این جایگزینی و این نیرو و توانائی این بود که شکر نعمت را پاس بدارند، و از غرور و سرمستی، خویشتن را بر حذر دارند، و از سرنوشت گذشتگان درس عبرت بگیرند و کاری کنند که به چنین سرنوشتی گرفتار نشوند. آنان که از یزدان پیمان نگرفتهانـد که: سنّت یزدان اجراء نشود و متوقّف گردد، سـنّتی که دگرگون نمیشود و تحوّل و تغیّر پیدا نمیکند و برابر قـانون معیّن و مشخّصی، و قـضا و قدر مـعلوم و مرسومی، ساری و جاری میگردد. ذکر نعمتها الهامگر شکر نعمتها است، و شکر نعمتها محافظت بر رعایت اسباب و علل آنها است. به دنبال رعایت اسباب و علل نعمتها نیز رستگاری دنیا و آخرت است.
امّا هنگامی که فطرت منحرف مـیگردد، به اندیشه نمیپردازد و به پـژوهش نـمینشیند و پـند و انـدرز نمیگیرد ... بدین منوال اشراف و رؤساء قوم، عظمت و نخوت دروغین، سراپـای ایشان را فرا مـیگرفت، و غرور گناه ایشان را به بزهکاری وا میداشت، و کمر ستیزهگری میبستند و راه مجادله در پیش میگرفتند، و با شتاب هر چه بیشتر عذاب را خواستار مـیشدند، بسان شتاب کسی که از پند و اندرز گریز و نفرت دارد و گوش شنیدن آن را ندارد، و ترساندن و بیم دادن از عذاب و عقاب و حساب و کتاب اخروی را به باد تمسخر میگیرد:
(قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنْتَ مِنَ الْصَّادِقِینَ)
گفتند: آیا به پیش مـا آمدهای (و دستاندر کار تبلیغ شدهای) تا ما را بر آن داری که بتهائی را رها سازیم که پدرانمان آنها را پرستیدهاند و تـنها خدا را بـپرستیم و بس؟! (ما هرگز چنین نخواهیم کرد). پس چیزی را بـر سر ما بیاور که (در برابر نافرمانی از خود) به ما وعده میدهی، اگر از راستگویانی.
انگار هود ایشان را به انـجام کار زشت و نـاپسندی میخواند، این است که تاب گوش دادن و شنیدن آن را ندارند، و شکیبائی نگرش و بررسی آن را نمیآرند:
(أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَ).
آیا به پیش ما آمدهای (و دست اندر کار تبلیغ شدهای) تا ما را بر آن داری که بتهائی را رها سازیم که پدرانـمان آنها را پرستیدهاند و تنها خدا را بپرستیم و بس؟!.
صحنۀ بد و دلخراشی است! زندگی معمولی مـردمان، دلها و خردهای ایشان را به بندگی کشـانده است. آنگونه بندگی که ویژگیهای اصلی انسان را از انسـان سلب میکند. یعنی از انسان آزادی نگرش و پژوهش، و آزادی اندیشه و اعتقاد را میگیرد، و او را بندۀ عرف و عادت محیط و آداب و رسوم دیگران میسازد، و همچنین او را بندۀ هواها و هوسها و خواسـتها و آرزوهائی میکند که افرادی همچون خودش بر او واجب و لازم میگردانند. و در این حال هر نوع درگاه شناختی و هرگونه پنجرهای به سوی نور بر او بسته میگردد.
بدینگونه قوم هود برای فرار از روبرو شدن با حقّ و حقیقت، و بلکه برای گریز از اندیشیدن دربارۀ پوچی و بیارجی باطلی که خودشان بندگان آن هستند، عذاب را شتابان خواستار گردیدند و به پیغمبر دلسوز و امین خود گفتند:
(فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنْتَ مِنَ الْصَّادِقِینَ)
اگر از راستگویانی چیزی را بر سر مــا بـیاور که (در برابر نافرمانی از خویشتن) به ما وعده میدهی!.
بدین سبب پاسخ پیغمبرشان بدیشان قاطعانه و سـریع داده میشود:
(قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ).
هود گفت: (به سبب نافرمانی و دشمنانگیتان بـا حقّ و حقیقت) مسلّماً عذاب سترگی بر شما واقـع مـیشود و بیگمان دامنگیرتان میگردد. آیا با من دربـارۀ بـتهائی ستیزه میکنید که از الوهیّت جز نامی ندارند و شـما و نیاکان شما بر آنها نام خدا گذاردهاید و مـعبودشان نامیدهاید، و هیچگونه حجّتی (که دالّ بـر الوهـیّت آنــها باشد) از جانب خـدا در حقّ آنـها نــازل نشـده است؟ (اکنون که چنین است) در انتظار (عذاب خدا) بــاشید و من هم بـا منتظران (شـما چشـم بـه راه نـزول عذاب) میمانم.
هود مردمان را از فرجامی ترساند که خداوندگارش او را از آن آگاه کرده بود. فرجام بد و ناگواری که واجب گردید بدان گرفتار آیند و چاره و گریزی اصلًا از آن نداشته باشند ... این فرجام، عذابی است که اصلًا چیزی و کسی نمیتواند آن را برطرف نـماید و جلو آن را بگیرد، و همراه با چنین عذابی خشم یزدان است ... هود پس از این شتاب در نزول عذاب و عقابی که گریبانگیر آنـان میگردد و گزیری و گریزی از آن نـیست و خودشان آن را با شتاب خواستهاند، پرده از یـاوگی و پـوچی مـعتقدات و جهانبینیها و اندیشههایشان برمیدارد:
(أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ)
آیا با من دربارۀ بتهائی ستیزه مـیکنید کـه از الوهـیّت جز نامی ندارند و شما و نیاکان شما بر آنــها نام خدا گذاردهاید و معبودشان نامیدهاید، و هیچگونه حجّتی (که دالّ بر الوهیّت آنها باشد) از جانب خدا در حقّ آنها نازل نشده است؟.
چیزی را که همراه با خدا میپرستید اصل و اساسی از حقیقت ندارد. تنها نامهائی است که شما و نیاکانتان، خـودسرانه بر آنـها نـهادهاید و بدان نامهایشان خواندهاید. خدا آنها را تـعیین نفرموده است و اجازۀ پرستش آنها را نداده است. نه آنها از سوی یـزدان دارای توان و قدرتی هستند، و نه شما برای پـرستش آنها دلیل و برهانی دارید.
تعبیر تکراری قرآنی، تعبیر الهـام بخشی از حقیقت اصیلی است:
(مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ)
هیچ حجّتی (که دالّ بر الوهیّت آنها باشد) از جانب خدا در حقّ آنها نازل نشده است.
هر سخنی، یا شرعی، یا عرفی، و یا جهانبینیای که خدا ما را بر آن داری که بتهائی را رها سازیم که پدرانـمان آنها را پرستیدهاند و تنها خدا را بپرستیم و بس؟!.
صحنۀ بد و دلخراشی است! زندگی معمولی مـردمان، دلها و خردهای ایشان را به بندگی کشـانده است. آنگونه بندگی که ویژگیهای اصلی انسان را از انسـان سلب میکند. یعنی از انسان آزادی نگرش و پژوهش، و آزادی اندیشه و اعتقاد را میگیرد، و او را بندۀ عرف و عادت محیط و آداب و رسوم دیگران میسازد، و همچنین او را بندۀ هواها و هوسها و خواسـتها و آرزوهائی میکند که افرادی همچون خودش بر او واجب و لازم میگردانند. و در این حال هر نوع درگاه شناختی و هرگونه پنجرهای به سوی نور بر او بسته میگردد.
بدینگونه قوم هود برای فرار از روبرو شدن با حقّ و حقیقت، و بلکه برای گریز از اندیشیدن دربارۀ پوچی و بیارجی باطلی که خودشان بندگان آن هستند، عذاب را شتابان خواستار گردیدند و به پیغمبر دلسوز و امین خود گفتند:
(فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنْتَ مِنَ الْصَّادِقِینَ)
اگر از راستگویانی چیزی را بر سر مــا بـیاور که (در برابر نافرمانی از خویشتن) به ما وعده میدهی!.
بدین سبب پاسخ پیغمبرشان بدیشان قاطعانه و سـریع داده میشود:
(قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ).
هود گفت: (به سبب نافرمانی و دشمنانگیتان بـا حقّ و حقیقت) مسلّماً عذاب سترگی بر شما واقـع مـیشود و بیگمان دامنگیرتان میگردد. آیا با من دربـارۀ بـتهائی ستیزه میکنید که از الوهیّت جز نامی ندارند و شـما و نیاکان شما بر آنها نام خدا گذاردهاید و مـعبودشان نامیدهاید، و هیچگونه حجّتی (که دالّ بـر الوهـیّت آنــها باشد) از جانب خـدا در حقّ آنــها نــازل نشـده است؟
(اکنون که چنین است) در انتظار (عذاب خدا) بــاشید و من هم بـا منتظران (شـما چشـم بـه راه نـزول عذاب) میمانم.
هود مردمان را از فرجامی ترساند که خداوندگارش او را از آن آگاه کرده بود. فرجام بد و ناگواری که واجب گردید بدان گرفتار آیند و چاره و گریزی اصلاً از آن نداشته باشند ... این فرجام، عذابی است که اصلاً چیزی و کسی نمیتواند آن را برطرف نـماید و جلو آن را بگیرد، و همراه با چنین عذابی خشم یزدان است ... هود پس از این شتاب در نزول عذاب و عقابی که گریبانگیر آنـان میگردد و گزیری و گریزی از آن نـیست و خودشان آن را با شتاب خواستهاند، پرده از یـاوگی و پـوچی مـعتقدات و جهانبینیها و اندیشههایشان برمیدارد:
(أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ)
آیا با من دربارۀ بتهائی ستیزه مـیکنید کـه از الوهـیّت جز نامی ندارند و شما و نیاکان شما بر آنــها نام خدا گذاردهاید و معبودشان نامیدهاید، و هـیچگونه حجّتی (که دالّ بر الوهیّت آنها باشد) از جانب خدا در حقّ آنها نازل نشده است؟.
چیزی را که همراه با خدا میپرستید اصل و اساسی از حقیقت ندارد. تنها نامهائی است که شما و نیاکانتان، خـودسرانه بر آنـها نـهادهاید و بدان نامهایشان خواندهاید. خدا آنها را تـعیین نفرموده است و اجازۀ پرستش آنها را نداده است. نه آنها از سوی یـزدان دارای توان و قدرتی هستند، و نه شما برای پـرستش آنها دلیل و برهانی دارید.
تعبیر تکراری قرآنی، تعبیر الهـام بخشی از حقیقت اصیلی است:
(مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ)
هیچ حجّتی (که دالّ بر الوهیّت آنها باشد) از جانب خدا در حقّ آنها نازل نشده است.
هر سخنی، یا شرعی، یا عرفی، و یا جهانبینیای که خدا آن را نفرموده باشد، یا تعیین نکـرده باشد، و پا به رسمیّت نشناخته باشد، بیارج و بیقدر است و دارای تأثیر اندک بوده و زود زوال میپذیرد و سریع نابود میشود ... فطرت هم چنین چیزهائی را بیمقدار میداند و ارزش و بهائی بدانها نمیدهد. امّا هنگامی که سخنی از سوی یزدان باشد، ارزشمند و گرانسنگ و دلنشین است و به ژرفاهای درون میخزد و در زوایای وجود استقرار مییابد. چرا که از حجّت و برهان و سلطه و توانی برخـوردار میگردد که یزدان آنـها را در آن به ودیعت میگذارد و بدو ارمغان میدارد.
بسیار است واژهها و سخنان رنگین و پـرطمطراق، و مکتبها و دیدگاهها و نظریّههای آراسته، و جهانبینیها و اندیشههای پیراسته، و اوضاع و احوالی که با تمام توان و با همۀ امکان، آنها را مزیّن و منقّش کـردهاند و در استقرار و ماندگاری آنها کوشیدهاند، ولیکن در برابر فرمودهای از یزدان سبحان ذوب گردیدهاند و نقش بر آب شدهاند و نابود گشتهاند، فرمودهای که از سلطه و قدرت یزدان سبحان سلطه و قدرت یافته است و توشه و توان برگرفته است.
هود با یقین و اعتمادی که شخص مطمئنّ به خود دارد، و با قدرت و قوّتی که فرد مقتدر و نـیرومند از آن برخوردار است، با قوم خود روبهرو میگردد و ایشان را به مبارزه میخواند:
(فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ)
در انتظار (عذاب خدا) باشید و من هم با منتظران (شما چشم به راه نزول عذاب) میمانم.
چنین یقین و اعتمادی، ملاک قدرت و قوّتی است که دعوتکنندۀ به سوی یـزدان سبحان، آن را در خـود احساس میکند ... دعوت کننده یـقین دارد کـه باطل ضعیف و ناتوان است و سبک از جای برکنده میشود، هر اندازه هم باد به غبغب اندازد و خویشتن را پـفیده کند و گردن بیفرازد و دراز و بلند بالا جـلوهگر آید. همچنین او یقین دارد حقّی که با خود به ارمغان آورده است از سلطه و قدرت و قوّت برخوردار است، چون از سلطه و قدرت و قوّت یزدان سرچشمه میگیرد.
در روند قرآن انتظار به طول نمیکشد:
(فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَمَا کَانُوا مُؤْمِنِینَ)
پس (عذاب طوفان باد دامنگیرشان گردید، و ما) هود و مؤمنانی را که با او بودند در پرتو لطف و مرحمت خود رهائی بـخشیدیم، و کسـانی را کـه آیـات (خوانـدنی و دیدنی) ما را تکذیب کردند و از زمرۀ مـومنان نشدند، نابود و مستأصل گرداندیم.
نابودی کاملی است که کسی از آن برکنار نمیماند. از این نابودی کامل، با قطع دابر تعبیر شـده است. دابـر، آخرین کسی است که در کاروان به دنبال همگان حرکت میکند.
بدین منوال طومار صفحۀ دیگری از طومار صفحات تکذیبکنندگان درهم نوردیده میگردد. بیم و تهدید، بار دیگر پس از سود نبخشیدن پند و اندرز، فـرجام ناگوارش پدیدار میگردد، و سـرنوشت نابهنجار آن حاصل میآید ... روند قرآنـی در ایـنجا دربارۀ ایـن هلاک و نابودی توضیح و تفصیل نمیدهد، بدانسان که در سورههای دیگری به شرح و بسط آن پرداخته است. پس مـا نـیز در سـایۀ نصوص آیات مـیآرامیم، و همانگونه که آیهها از این مسأله سریع گذشتهاند، ما نیز سریع میگذریم و به نگاه گذرائی بسنده میکنیم، و در جاهای مناسب آن در آیات دیگری، ژرف و فراخ به تفصیل مینشینیم.
*
(وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِن إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبَّکُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ. وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ. قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِن رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ. قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ. فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا یَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ. فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ. فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلکِن لاَتُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ).
و (از زمرۀ پیغمبران یکی هم) صالح را به سوی قوم ثمود که خودش از آنان بود فرستادیم. صالح بدیشان گفت: ای قوم مـن، خدای را بپرستید (و بـدانـید کـه) جز او معبودی ندارید. هـم اینک مـعجـزۀ بزرگی (بـر صـدق پیغمبری من) از سوی پروردگارتان برایتان آمده است و (آن) این شتر خدا است (با ویژگیهای خاصّ خود) که به عنوان معجزهای برای شـما آمـده است (و یک شـتر عـادی و مــعمولی نــیست). پس آن را بـه حـال حـود واگذارید تا در زمین هر کـجا خـواست بـچرد، و بـدان آزاری مـرسانید کـه (اگر آزاری بـرسانید) بـه عذاب دردناکی دچارتان میگرداند. و به یاد داشته باشید که خداوند شـما را جـانشینان قوم عـاد کرده است و در سرزمین (حجر، میان حجاز و شام) استقرار بـخشیده است. (سرزمینی با دشتهای مسطّح و حاصلخیز، و بـا کوهستانهای مستحکم و مسـتعدّی که مـیتوانید) در دشتهای آن کاخها برافرازید و در کوههای آن خـانهها بتراشید و بسازید. پس نعمتهای خدا را بـه یـاد داشـته بــاشید و در زمـین، تـباهکارانـه فسـاد راه مـیندازید. اشراف و رؤسای مـتکبّر قوم او بـه مستضعفانی که ایمان آورده بودند گفتند: آیا واقعاً میدانید کـه صـالح فـــرستادهای از جـــانب پروردگار خــود است؟ (مستضعفان پاسخ دادند و) گفتند: ما بـدانچه او بـدان مأمـوریّت یــافته است ایـمان داریـم. مسـتکبران (بـه مستضعفان) گفتند: ولی مـا بدانچه شـما بدان ایـمان دارید، ایمان نداریم. پس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگار خود سرکشی نمودند و گفتند: ای صالح، اگر (راست میگوئی که) از زمرۀ پیغمبرانی، آنچه را که بـه ما وعده میدهی (و عذابی را که ما را از آن میترسانی) بر سر ما بیاور! (در نتیجۀ ستیزه جوئی و طـغیانگری) زلزلهای (قصرها و خـانههای مسـتحکم) ایشـان را در برگرفت (و زندگی پر زرق و برق آنان را درهم کوبید) و در شهر و دیار خود خشکیدند و مردند. پس (صالح با دلی پراندوه) از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم مـن، من پیام پروردگارم را به شـما رساندم و شما را پـند دادم، ولی شما اندرزگویان را دوست نمیدارید.
این صفحۀ دیگری از صفحات داستان بشریّت است و به سوی دریای متلاطم تاریخ حرکت میکند و بیانگر برگشت دیگـری به جـاهلیّت است. صحنهای از صحنههای ملاقات حقّ و باطل را مـینمایاند. مـهلکۀ تازهای از مـهلکههای تکذیبکنندگان را به تـصویر میزند:
(وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِن إِلهٍ غَیْرُهُ)
(از زمرۀ پیغمبران یکی هم) صالح را به سوی قوم ثمود که خودش از آنان بود فرستادیم. صالح بدیشان گفت: ای قوم مـن، خـدای را بـپرستید (و بـدانـید که) جز او معبودی ندارید.
درست همان سخن یگانهای است که این آفرینش با آن آغاز شده است و هم بدان برمیگردد. درست همان برنامۀ یگانهای در اعتقاد و رونهادن و رهسپار شدن و رویاروی گشتن و تبلیغ و رساندن است.
در اینجا معجزهای بر آن افزوده میگردد که با دعوت صالح همراه بوده است و هنگامی روی داده است که قوم صالح از او خواستهاند تا با مشاهدۀ آن بدو ایمان بیاورند و رسالت وی را تصدیق کنند:
(قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبَّکُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَکُمْ آیَةً)
(هم اینک) معجزۀ بزرگی (بـر صـدق پـیغمبری مـن) از سوی پروردگارتان برایتان آمده است و (آن) این شتر خدا است (بـا ویژگیهای خـاصّ خود) که بـه عنوان معجزهای برای شما آمـده است (و یک شتر عـادی و معمولی نیست).
از آنجا که هدف عرضه کردن سریع و گذرای دعـوت یگانه است، و مراد ذکر شتابان عاقبت ایـمان بدان و فـرجام تکذیب آن است، رونـد قرآنی در ایـنجا درخواست مفصّل معجزۀ ایشان را بیان نمیدارد. بلکه رخ دادن معجزه را به دنبال دعوت اعلان مـیدارد. همچنین دربارۀ شتر بیش از این نمیگوید که معجزۀ روشنی از سوی یزدان ایشان است و شتر خدا است و وجودش نشانهای از جانب خدا بر صدق رسالت صالح است. از این نسبت دادن دریافت میداریم که یک شتر غیر عادی بوده است، یا برای ایشان به صورت غیر عادی بیرون آمده و پدیدار گشته است. به گونهای که آن را مـعجزهای روشـن از سـوی پروردگارشان میگرداند، و نسبت دادن آن را به یزدان سبحان دارای معنی ویژهای مینماید، و آن را نشـانهای بر صـدق نبوّت صالح میکند ... ما نیز چیزی را بر این چیزی که در این منبع معتمد و مطمئنّ آمده است نمیافزائیم و به همین اندازهای که در قرآن ذکر شـده است اکتفاء مینمائیم. چه اشارهای که در اینجا بدان شده است، ما را بینیاز از هرگونه شرح و تـفصیل دیگری میگرداند. پس بگذار ما هم همراه با آیهها به پـیش رویـم و در سایۀ آنها بغنویم:
(فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ)
پس آن را به حال خود واگذارید تا در زمین هـر کـجا خواست بچرد، و بدان آزاری مرسانید که (اگـر آزاری برسانید) به عذاب دردناکی دچارتان میگرداند.
این شتر خدا است، پس آن را رها کنید تا در زمین خدا بچرد. اگر چنین نکنید، موجب سرنوشت بدی خواهـد بود و فرجام ناگواری در پی خواهد داشت.
پس از نشان دادن آیه و بیم دادن از سرانجام کار، صالح شروع به اندرز دادن قوم خود میکند و آنان را به اندیشیدن و پند گرفتن دعوت مینماید و از ایشان میخـواهد که به سرنوشت گذشتگان و فرجام پیشینیان بنگرند، و پاس این را بدارنـد که جایگزین ایشـان شدهاند و سپاسگزار این چنین نعمتی باشند:
(وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاَءَ اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ).
به یاد داشته باشید که خداوند شما را جـانشینان قوم عاد کرده است و در سـرزمین (حجر، مـیان حـجاز و شام) استقرار بخشیده است. (سـرزمینی بـا دشتهای مسـطّح و حـاصلخیز، و بـا کوهستانهای مسـتحکم و مستعدّی که میتوانید) در دشتهای آن کاخها برافرازید و در کـوههای آن خـانهها بـتراشـید و بسـازید. پس نـعمتهای خـدا را بـــه یـاد داشـته بـاشید و در زمـین، تباهکارانه فساد راه میندازید.
روند قرآنی در ایـنجا مکان زنـدگی ثمود را ذکر نمیکند. ولی در سورۀ دیگری قرآن می فرماید که در جائی به نام حجر زندگی میکردهاند. حجر میان حجاز و شام قرار دارد ... از پند دادن و رهنمود کردن صـالح دریافت میداریم که قوم ثمود در زمـین از نـعمت و شوکت برخوردار بودهاند. همچنین از این پند و اندرز طبیعت سرزمینی را پیش چشم میداریـم کـه در آن میزیستهاند. سرزمین ایشان دارای دشتها و کوهها بوده است. در دشتها کاخها برمیافراشتند، و در کوهها خانهها در دل صخره سنگها میتراشیدند. این هم بیانگر تمدّن و عمران است، و آثار پیشرفت و آبادانی، آشکارا در این نصّ کوتاه جلوهگر است ... صالح قوم ثمود را به یاد جایگزینی و جانشینی قوم عاد میانـدازد و بدیشان میگوید آنان پس از قوم عاد در زمین استقرار یافتهاند و شوکت و قدرت پـیدا کـردهانـد. هر چند هم در خود سرزمین قوم عاد نزیستهاند و نبودهاند، امّا به نظر میرسد تمدّن و پـیشرفت عاد را در تـاریخ به ارث بردهاند و فراتر از ایشـان رفتهانـد، و قدرت و فرمانروائی آنان از مرز سرزمین حجر نیز فراتر رسیده است. بدین سبب جانشینان شکوهمندی در زمـین شدهاند و در آن فرمانروائی کردهاند. صالح ایشان را از فساد در زمین نهی میکند، و بدانان گوشزد مینماید از نیرو و توان و شکوه و شوکتی که دارند گول نخورند و راه تکبّر در پیش نگیرند و از عـاد نابود شـده درس عبرت بگیرند که انگار در جلو دیدگانشان به عنوان مجسمۀ اندرزگوئی راست ایستادهاند!
در اینجا نیز در روند قرآنی اندک فاصلهای را میبینیم. گروهی از قوم صالح ایـمان آوردهانـد، و گـروهی از ایشان راه تکبّر در پیش گرفتهاند و خویشتن را بزرگتـر از آن دیدهاند که ایمان بیاورند. رؤسـاء و اشراف آخرین کسانی بودهاند کـه به دعوت صـالح ایـمان آوردهاند. دعوتی که سلطه و قدرت را در زمین از دست ایشـان به در آورده است و آن را به خداوند یگانهای برگردانده است که آفریدگار جهانیان است. قطعاً رؤساء و اشراف برای برگرداندن مؤمنانی از دین کوشیدهاند که طوق بندگی طاغوت را از گـردنهایشان بیرون آوردهاند و طوق بندگی یزدان یگانۀ جهان را به گردنهای خود افکندهاند، و بدین وسـیله از بندگی بندگان آزاد و رها گشتهاند.
بدین صورت میبینیم که رؤساء و اشراف منکر قوم صالح به اذیّت و آزار و تهدید و بیم مؤمنان ضعیف میپردازند و تلاش میکنند آنان را از دین برگردانند:
(قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِن رَبِّهِ)
اشراف و رؤسای متکبّر قـوم او بـه مستضعفانی کـه ایمان آورده بودند گفتند: آیا واقعاً میدانید که صالح فرستادهای ار جانب پروردگار خود است؟.
روشن است که این پرسش جنبۀ تـهدید دارد و زشت شمردن ایمان به صالح را میرساند، و برای مسـخره کردن ایشان است در این که دعوت صالح را تصدیق کردهاند که میگوید از سوی خداوندگارش رسالت دارد و به پیغمبری برگزیده شده است.
امّا ضـعیفان، دیگر ضعیف نیستند! ایمان به یـزدان به دلهایشان نیرو بخشیده است، و آنان را به خود مطمئنّ ساخته است، و به گفتارشان صداقت داده است ... ایشان به کارشان یقین کامل، و به راهشان باور تـمام دارنـد. پس تهدید و بیم کی سودی میبخشد؟ و اصلًا تمسخر و ناخوشآیندی رؤساء و اشـراف خـودبزرگبین چـه تأثیری دارد؟ تهدید و بیم و تمسخر و ناخوش آیندی چنین مستکبرانی در ایشان نمیگیرد:
(قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ).
(مستضعفان پاسخ دادند و) گفتند: ما بدانچه او بـدان مأموریّت یافته است ایمان داریم.
از اینجا است که رؤساء و اشراف نیز آشکارا مـوضع خود را اعلان میدارند، با بیانی که تهدید و بیم در آن نمودار است:
(إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ)
قطعاً ما بدانچه شما بدان ایمان دارید، ایمان نداریم.
ایمان نـمیآورند هـر چند که صـالح معجزةۀ کاملًا آشکاری را بدیشان نموده است. مـعجزۀ روشنی کـه جای شکّی برای کسی برجای نمیگذارد و گمان را از دل همگان میزداید ... آخر فقدان معجزه و نبودن حجّت و برهان نیست که رؤساء و اشراف را بـه عدم ایمان سوق میدهد... بلکه آنچه باعث میگردد که حقّ و حقیقت را تصدیق نکنند این است که سلطه و قدرت ایشان با ایمان به آفریدگار جهان به خطر مـیافتد... عقدۀ فرمانروانی و قدرت نمائی در زوایای درونشان مستقرّ است ... شهوت عمیق حکومت در انسان ریشه دوانده است ... اهریمن با لگام عقدۀ فرمانروائی و قدرت نمائی و شهوت حکومت و آرزوی داشتن ملک و مملکت، گمراهان را به دنبال خود میکشد!
رؤساء و اشراف، گفتار را به کردار تبدیل کردند و بر شتر خدا تاختند و شتری را پی کـردند کـه بـه عـنوان معجزهای از سوی یزدان بر صـدق دعـوت پیغمبرش روانه شده بود و صالح نیز ایشان را برحذر داشته بود از این که اذیّت و آزاری بدان شتر برسانند. و بدیشان گفته بود که اگر چنین کنند، عذاب دردناکی گریبانگیرشان خواهد گردید:
(فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا یَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ)
پس شـتر را پــی کردند و از فرمان پروردگار خود ســرکشی نـمودند و گفتند: ای صــالح، اگر (راست میگوئی که) از زمرۀ پیغمبرانی، آنچه را که به ما وعده میدهی (و عذابی را که ما را از آن میترسانی) بر سـر ما بیاور.
این خودستائی و تکبّری است که همراه با گناه پیدا میگردد. خدا از عصیان ایشان با فرمودۀ «سـرکشی» تعبیر میکند تا نشانۀ خودستائی و خود بزرگبینی آنان را بنمایاند، و احساس درونی همراه با آن را به تصویر کشد. همچنین عصیان و سرکشی ایشان را به تصویر میزند با شتابی که در فرا رسیدن عذاب فوری داشتند، و تهدید و بیم و پند و اندرز را بیشرمانه به تـمسخر میگرفتند، و خودستایانه به مبارزه و مقابله با حقّ و حقیقتِ رسالت آسمانی میپرداختند ... روند قرآنی هم بدون کمترین درنگ، پایان عملکرد و فرجام کارشان را اعلان میکند و هیچگونه شرح و تفصیلی نمیدهد:
(فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ)
پس زلزلهای (قصرها و خانههای مستحکم) ایشـان را دربـرگرفت و (زندگی پـر زرق و برق آنـان را درهـم کوبید و صبـحگاهان) در شهر و دیار خود خشکیدند و مردند.
زلزله و خشکیدن و مردن، کیفر سرکشی و خودستائی و تکبّر ورزیدن است. با زلزله جزع و فزع هـمراه است. خشکیدن صحنهای است که بیانگر بیحرکت ماندن و نجنبیدن است. سزاوار سرکش است که بر خود بلرزد. شایستۀ متجاوز است که درماند٥ و ناتوان شود. سزا و جزائی همبر و همطراز در فرجام و سرنوشت است ... تعبیر قرآنی این سرنوشت را به تصویر میزند.
روند قرآنی آنان را به حال خود «خشکیده و مرده» رها میکند. تا صحنۀ صـالح را به تصویر کشـد که او را تکذیب کردهاند و به مبارزۀ با خود خواندهاند:
(فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلکِن لاَتُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ)
پس (صالح بادلی پراندوه) از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم من، من پیام پروردگارم را بـه شما رسـاندم و شـما را پـند دادم، ولی شـما انـدرزگویان را دوست نمیدارید.
گواهی دادن بر امانت تبلیغ و دلسوزی و اندرزگوئی است. گواهی دادن بر دور مـاندن و برکنار مـاندن از فرجام و سرنوشتی است که رؤساء و اشراف بزهکار با سرکشی و تکذیب بهرۀ خود کردهاند و به سوی خویش کشیدهاند ... بدین مـنوال طـومار صفحۀ دیگری از صفحات تکذیبکنندگان درهم نوردیده میشود، پس از تذکّر دادن، فرجام تهدید و بیم گریبانگیر مسـخره کنندگان میگردد.
*
چرخ تاریخ به پیش مـیرود و روزگار ابراهیم علیه السلام درمیرسد. امّا در اینجا روند قرآنی داستان ابراهیم را بازگو نمیکند. بلکه روند قرآنی مـهلکههای تکذیب کنندگان را برمیگزیند که بیان این مهلکهها با چیزی همآهنگ است که در سرآغاز سوره ذکری از آن رفته است:
(وَکَم مِن قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَیَاتاً أَوْ هُمْ قَائِلُونَ)
چه بسیار شـهرها و آبادیهائی کـه آنها را (بـه سبب گناهان فراوان ساکنان آنجاها) ویران کردهایم و عذاب ما مردمان آنجاها را دربرگرفته است، در شبانگاهان (کــه در خـواب ناز بـودهاند، مـانند قوم لوط) یـا در چاشتگاهان که به استراحت پـرداختهاند (مـانند قـوم شعیب). (اعراف/4)
این داستانها تفصیلِ چنان اجمالی در بارۀ نابود کـردن شهرها و آبادیهائی است که اهالی آنجاها بیم دهنده و بیم را تکذیب کردهاند و دروغ نامیدهاند ... قوم ابراهیم که هلاک نشدند، چرا که ابراهیم علیه السلام از پروردگار خود هلاک ایشان را درخواست ننمود. بلکه ایشـان را با چیزهائی به حال خود رها کرد که غیر از خدا به فریاد میخواندند و آنها را پرستش میکردند ... امّا در اینجا داستان قوم لوط - لوط برادرزادۀ ابراهیم و معاصر با او بوده است - به میان میآید. چون در آن بیم دادن و تکذیبکردن و هلاک نمودن است، و همگام با پرتوها و سایهروشنهای روند سخن به شیوۀ قرآن است:
(وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَاسَبَقَکُمْ بِهَا مِن أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ. إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ. وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِن قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ. فَأَنْجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ. وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ).
لوط را هم فرستـادیم و او به قوم خود گفت: آیا کـار بسیار زشت و پـلشتی را انجام میدهید کـه کسـی از جهانیان پیش از شما مـرتکب آن نشـده است؟! (جـای شگفت است کـه) شـما بــه جای زنـان بـه مـردان دل میبازید و با آنان میآمیزید! اصلًا شما مردمان تجاوز پیشهاید (و به انگیزۀ شهوترانی و هواپرستی از مـرز فطرت در میگذرید). پاسخ قـوم او جز این نـبود کـه گفتند: اینان را از شهر و دیار خود بیرون کنید. آحر ایـنان مــردمان پــاک و پـرهیزگاریند! پس مـا لوط و مؤمنان بدو و خانوادۀ او را نجات دادیم، مگر همسرش را که او (از خانوادۀ خود گسیـته بود و بـه گمراهان پیوسته بود و لذا) از جملۀ نابود شوندگان گردید. بر آنان بارانی (از سنگ) بارانـدیم (و ایشـان را سنگباران کردیـم) بنگر که سرانجام گناهکاران به کجا کشید.
داستان قوم لوط رنگ ویژهای از انحرافِ منش آدمی را برای ما آشکار میسازد، و از مسألهای جز مسألۀ توحید که محور داستانهای پیشین بود سخن میرانـد. ولی در واقع از مسألۀ الوهیّت و توحید چندان دور نیست. اعتقاد به خداوند یگانه سرمیکشد به تسلیم شدن در برابر سنّتها و قانونها و شرع و آئین یـزدان.
سنّت الهی هم چنان خواسته است که انسانها را بـر دو گونه نر و ماده بیافریند، و هر یک از آن دو را نـصف همدیگر و مکمّل یکدیگر کند. دامنه داری این نوع از راه تولید نسل باشد. تولید نسل هم از راه جمع شدن نر و ماده با یکـدیگر پیدا گـردد ... خدا بدین مـنظور ترکیببند پیکر هر یک از زن و مرد را برابر چنین سنّتی بهگونهای آفریده است که شایستۀ این نزدیکی و همایش زناشونی بوده، و هر یک از آنـان از لحاظ جسمی و روحی آمادگی انجام ایـن وظـیفه را داشـته باشند و بتوانند از راه این چنین نـزدیکی و هـمایش زناشوئی تولید نسل کنند و از نظر ظاهر و باطن مجهّز به اندام ویژۀ نزدیکی زناشونی باشند ... لذّتی که به زن و مرد هنگام نزدیکی زناشوئی دست مـیدهد، بسیار ژرف است، و رغبت به انـجام آن ریشـه در سـرشت انسان دارد. این لذّت ژرف، ضامن نزدیکی زنـاشوئی زن و مرد است، و سبب میگردد همایش آن دو انجام گیرد و مشیّت و ارادۀ یزدان مبنی بر ادامۀ حیات محقّق و پیاده گردد. گذشته از همۀ اینها، این عشق و عـلاقۀ ریشهدار و این لذّت و خوشی ژرف باعث شود رنجها و دردها آسان تلقّی گردد، و سختیها و دشواریهائی که به علّت وجود فرزندان بهرۀ انسان مـیشود به هیچ گرفته شود و حمل و وضع و شـیر دادن و پـروردن و تحمّل هزینه و پـرورش و تربیت و سـرپرستی اولاد، ناچیز انگاشته گردد و اهمّیّت و توجّه بدان داده شود ... همچنین این نزدیکی زناشوئی ضامن پـیوند ایشان و سازش آنان در خانواده گردد، خانوادهای که سرپرستی و مراقبت از کودکان را عهدهدار میشود، کودکانی کـه مدّت سرپرستی ایشان درازتر از سرپرستی و مراقبت از بچّههای حیوانات به طول میانجامد، و آنـان به رعایت و مراقبت بیشتری از رعایت و مراقبت نسـل قدیم نیاز دارند.
این سنّت و قانون خدا است. سنّت و قانونی که فهم آن و عمل مقتضی آن، با اعتقاد به یزدان و حکمت و لطف تدبیر و تقدیر الهی، پیوند تنگاتنگی دارد. بدین سبب انحراف از آن هم با انحراف از عقیده و از برنامۀ یزدان برای زندگانی مردمان، پیوند استوار و ناگسیختنی دارد. انحراف فطرت و کجی مـنش در داسـتان قوم لوط آشکار است. حتّی لوط رو در رو بدیشان میگوید کـه در میان همۀ انسانها رفتار زشت و پلشت آنـان جـدا است و کژی منش ایشان پیدا است، و در این انحراف زشت و پلشت، کسی بر آنان سبقت نگـرفته است و پیشینیان در این کژ راهه گام برنداشتهاند:
(وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَاسَبَقَکُمْ بِهَا مِن أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ. إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ).
لوط را هم فرستادیم و او به قوم خود گفت: آیـا کـار بسیار زشت و پـلشتی را انجام میدهید کـه کسـی از جهانیان پپش از شما مـرتکب آن نشـده است؟! (جای شگفت است که) شما بـه جای زنان بـه مـردان دل میبازید و با آنان میآمیزید! اصلًا شما مردمان تجاوز پیشهاید (و به انگیزۀ شهوترانی و هواپرستی از مـرز فطرت درمیگذرید).
اسرافی که لوط آن را به رخ قوم خود میکشند و مایۀ رسوائی آنان میشمارد، اسراف در تجاوز از برنامۀ الهی است که مجسّم در فطرت سالم است. اسراف در نیرو و توانی است که خداونـد آن را بدیشان عطاء فرموده است تا در پرتو آن نقـش خود را در امـتداد بشریّت و بالندگی زندگی اداء کنند. امّا آنان آن را به پای هرزگی و بیهودگی میریزند و در غیر مکان تولید نسل و ثمره، پخش و پراکنده میدارند. این کار زشت و پلشتشان تنها برای «شهوترانی» و هوسبازی نادرست و ناسزا، و در مسیر انحراف و کجروی نابجا است. آخر یزدان لذّت صادقۀ فطرت را در پیاده کردن سنّت طبیعی خدا قرار داده است. هر وقت کسی خود را در خـلاف این سنّت بیابد، به کجروی و انحراف دچار آمده است، و مقدّم بر فساد اخلاق، فساد فطرت و تباهی منش بدو روی نموده است ... در حقیقت هم فرقی میان فروپاشی فطرت و منش، و میان فروپاشی اخلاق و کنش نیست، و این دو چیز از یکدیگر جدا نیست. چه اخلاق و کنش اسلامی، همان اخلاق فطرت و منشی است که انحراف پیدا نکرده باشد و فساد نپذیرفته باشد.
سـاختمان اعـضای جسـمانی زن - هـمچنین سـاختار روحانی او - چنان است که لذّت فـطری صادقانه را برای مرد در این نزدیکی زناشوئی فـراهم میسازد، نزدیکی زناشوئیای که مراد از آن تنها «شهوترانی» و هوسبازی نیست، بـلکه در کنار لذّت همخوابگی، رحمت و نعمت الهی نهفته است. چرا که یزدان جهان پیادهکردن سنت خود را و اجراء مشیّت خود را در ادامۀ حیات قرار داده است، حیاتی کـه لذّت و خوشی آن، مشقّت و ناخوشی آن را جبران و تلافی میکند. امّا ساختمان جسمانی مرد - نسبت به مرد دیگری - چنان نیست که بتواند لذّت فطرت سالم را پیاده کند. حـتّی مقدّم بر هر چیز، احساس پلیدی و پلشتی این کار به اندازهای است که فطرت سـالم را از روی آوردن و رو به رو شدن با چنین عمل شنیع و کریه و چندشآور و نفرتانگیزی گریزان میسازد.
سرشت جهانبینی اعتقادی، و نظام و سیستمی که حیات بر آن استوار و پایدار است، دارای تأثیر قاطعانهای دربارۀ این کار است.
این، جاهلیّت جدید در اروپا و در آمریکا است. انحراف جنسی و همجنسبازی بهگونۀ بسیار زشت و با سرعت هر چه بیشتر پخش میشود. پخش سریع این زشتی و پستی هم هیچگونه سبب و علّتی جز انحراف از عقیدۀ درست، و کنارهگیری از برنامهای ندارد که حیات بر آن استوار و پایدار میماند.
از سـوی دستگاههای خبررسانی و سـازمانهای خـبرگزاری جـهانی به سرپرستی یـهودیان، تـبلیغات عریض و طویلی انجام میپذیرد تا در زمین، زندگی انسانی غیر یهودیان تباهی و خرابی پذیرد، و با پخش سستی ایدئولوژی و نابسامانی اخلاقی، کاخ حیات انسانیّت لرزان و ویران شود و از هم فرو پـاشد ... از سوی چنین سازمانها و دستگاههای تبلیغاتی، با اصرار و پافشاری ادّعا میگردد که حجاب زن انگیزۀ پخش زنای همجنس بازی مـردان در جامعهها است!!! امّـا واقعیّت گواه بر این دروغ شاخدار است و توجّه همگان را به خود جلب مـیکند و دیـدگان مـردمان را باز میگرداند. در اروپا و آمریکا ضابطه و قاعدهای برای اختلاط مردان و زنان و آمیزش کـامل میان آنـان در میان نیست، همانگونه که در جهان چهارپایان حال بر این منوال و وضع بدین روال است! این زنـای زشت همجنس بازی نه تنها کاستی نمیپذیرد، بلکه معدّل آن بالا میرود بدان اندازه که اختلاط و آمیزش مردان و زنان بالا میگیرد و بیشتر میشود. حتّی ایـن انحراف پلید منحصر به مردان نـمیگردد، بلکه ایـن انحراف پلشت دامنگیر زنان نیز میشود و همجنس بازی بدانان هم سرایت میکند ... کسی که این گـواهیِ واقعیّت، چشمان او را باز نمیگرداند، «همجنس بازی مردان» و «هـمجنس بازی زنـان» را در نوشتهها و گفتارهای «کنزی» آمریکائی بخواند تا بداند ... امّا این دستگاهها و سـازمانهای تبلیغاتی و تشکیلات و مؤسّسات خبرگزاری پـیوسته ایـن دروغ پـلید و پست را تکرار میکنند، و انحراف نرها و مادهها را به حجاب زن نسبت میدهند تا خدمتگزاری خود را در برابر یـهودیان به اثبات برسانند و خواستهای پـروتوکولها و آژانسهای صهیونیسم را پیاده و اجراء گـردانـند، و سفارشها و توصیههای کنگره و کنفرانسهای مبلّغان مسیحی را به همگان در سراسر جهان برسانند!!![4]
به سوی قوم لوط برمیگردیم و دیگر باره میبینیم که در پاسخ آنان به پیغمبرشان کجروی و انـحراف پـیدا است
(وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِن قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ)
پاسخ قوم او جز این نبود که گفتند: اینان را از شـهر و دیــار خود بیرون کنید. آخر ایـنان مـردمان پاک و پرهیزگاری هستند.
شگفتا! آیـا کسـی که در شـهر و دیـاری پـاکی و پرهیزگاری میورزد باید از آنجا بیرون و رانده شود، تا آلودگان و ناپاکان در آنجا بمانند؟!
امّا چه جای شگفت است؟ مگر جاهلیّت امـروزی چـه کاری میکند؟ مگر جاهلیّت امروزی کسانی را نمیراند و آواره نمیگرداند که پاکی و پـاکدامنی ورزند و خویشتن را به لجنزاری نیندازند و نگـردانـند که جامعههای جاهلیّت معاصر بدان فرو میروند و غلط میخورند و این کردار زشت و رفـتار پـلشت خـود را پیشرفت و درهم شکستن غل و زنجیر از دست و پای زن و غیر زن نام میدهند. آیا جاهلیّت امروزی، پاکان و پاکدامنان را از لحاظ ارزاق و خوراکیها، جانها و بدنها، دارائی و اموال، افکار و اندیشهها، و جـهانبینیها و دیدگاههائی که دارند تعقیب نـمیکنند و مورد پـیگرد قرار نمیدهند؟! مگر جاهلیّت امروزی چشـم دیـدن پاکان و پاکدامنان را دارد؟! آخر جاهلیّت امروزی جز به آلودگان و ناپاکان خوش آمد نـمیگوید و جای باز نمیکند و آسایش و آرامش نمیبخشد! ایـن مـنطق جاهلیّت در هر روز و روزگاری است!!!
پایان کار، سریع و تند سر میرسد، بدون هرگونه تفصیل و تطویل و شرح و بسطی که در روندهای سخن در موارد دیگر به میان میآید:
(فَأَنْجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ. وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ).
بـر آنان بارانــی (از سنگ) باراندیم (و ایشـان را سنگباران کردیم). بنگر که سـرانجام گناهکاران و بزهکاران به کجا کشید.
سر انجام، رستگاری کسانی فرا رسید که سـرکشان و بزهکاران، ایشان را تهدید میکردند و بیم میدادنـد. همچنین باید متوجّه بود که جداسـازی خوبان و بـدان قوم، بر اساس برنامه و اعتقاد بوده است. چه همسر لوط که نزدیکترین پیوند را با او داشت، از هلاک و نابودی دور و در امان نماند. زیرا آن زن در برنامه و اعتقاد با هلاک شوندگان قوم لوط پیوند داشت.
باران نابود کنندهای توأم با طوفانهای باد، ایشـان را دربرگرفت ... انگار این باران ریـزان و سـلابخیز، و این آب فراوان جوشان، برای پاک کردن روی زمین از کثافاتی درگرفته است که قوم لوط در آن میلولیدند و غلط مـیخوردند، و نوای زدودن گـل و لائی آغاز گردیده است که در آن میزیستند، و هم در آن مردند! به هر حال صفحۀ دیگری از صفحههای تکذیبکنندگان بزهکار درهم نوردیده شد!
به واپسین صفحه از صفحات اقوام تکذیبکنندۀ آن دوره از تاریخ میرسیم ... صفحۀ مدین که شعیب که از خودشان است به پیش ایشان میآید:
(وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَلاَ تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ. وَإِن کَانَ طَائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنَا وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ. قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ. قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَى اللّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِیهَا إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً عَلَى اللّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ. وَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنْ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ. فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَن لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَانُوا هُمُ الْخَاسِرِینَ. فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ کَافِرِینَ).
شعیب را هم به سوی اهل مدین که خود از آنـان بود فرستادیم. بدیشان گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید (و بدانید) که جز او معبودی نداریـد. معجزهای از سـوی پروردگارتان (بر صحّت پیغمبری من) بـرایـتان آمـده است. (پیام آسمانی این است که در زندگی به ویژه در تجارت و معاملۀ با دیگران راست و درست بـاشید و) ترازو و پیمانه را به تمام و کمال بکشید و بپردازید و از حقوق مردم چیزی نکاهید، و در زمین بعد از اصلاح آن (توسّط یزدان، یا بر دست پیغمبران) فساد و تباهی نکنید. این کار بـه سـود شما است اگر (بـه خدا و بـه حقیقت) ایمان دارید. شما بر سر راههای منتهی په حقّ و هدایت و عمل صالح) مـنشینید تـا مؤمنان بـه خدا را بترسانید و از راه الله باز داریـد، و آن (راه مستقیم) را کج بنمائید (و خودتان به راه معوّج منحرف گردید). به خاطر آورید آن زمانی را که اندک بودید و خداوند (بـر اثر تلاش شبانهروزی خودتان نیروی انسانی و قدرت مالی) شما را افزون کرد. و نیز بنگرید که سرانجام کار مفسدان (همیشه بـه کجا انجامیده و عـاقبت) چگونه گشته است. و اگر دستهای از شما بدانچه مأمور بدان هستم ایمان بیاورد (و پیغمبری مرا بپذیرد، و دستهای ایمان نیاورد (و تنها به زندگی این جهان بچسبد) منتظر باشید تا خداوند مـیان مـا داوری کند، و او بهترین داوران است. اشراف و سران مـتکبّر قـوم شعیب (کـه خویشتن را بـالاتر از آن مـیدانستند که دین خدا را بپذیرند، بدو) گفتند: ای شعیب حتماً تو و کسانی را که با تو ایمـان آوردهاند از شهر و آبادی خود بیرون میکنیم مگر این که به آئین ما درآئید. شعیب گفت: آیا ما به آئین شما درمـیآئیم در حالی که (آن را بـه سـبب بـاطل و نــادرست بـودن) دوست نمیداریـم و نمیپسندیم؟! (هرگز چنین کاری ممکن نیست). اگر ما بـه آئـین شما درآئیم، بعد از آن کـه خدا مـا را از آن نـجات بـخشیده است، مسـلّماً بـه خـدا دروغ بسـتهایـم (و بـه گزاف خویشتن را پـیروان آئین آسـمانی نـامیدهایـم). مـا را نسزد که بدان درآئیم، مگر اینکه خدا که پروردگار مــا است بخواهد (که هرگز چنین چیزی را هـم نـخواهد خواست). علم پروردگار مـا همه چیز را دربرگرفته است (و او با مرحمت و محبّتی که نسـبت بـه مؤمنان دارد، ایمان ما را محفوظ میفرماید و لذا) ما تنها بر خدا توکّل داشـته (و هـم بـدو پشت مـیبندیم). پروردگارا! میان ما و قوم ما به حقّ داوری کن (حقّی که سنّت تو در داوری میان محقّینِ مصلحین، و مبطلینِ مفسدین، بر آن جاری است) و تو بهترینِ داورانی (چرا که بـر همه چیز آگاه و بر هر چیز توانائی). اشراف و سـران کافر قوم او (خطاب به پیروان خود) گفتند: اگر از شـعیب پیروی کنید در این صورت شما (هم به سبب گرویدن به آئینی که آباء و اجدادتان بر آن نـبودهاند، شـرف و ثروت خود را از دست میدهید و) زیـانکار مـیگردید. (در نتیجۀ ستیزه جوئی و طغیانگری) زلزلهای (قصرها و خانههای) ایشان را دربرگرفت (و زندگی پـر زرق و بـرق آنان را درهم کوبید) و در شهر و دیـار خود خشکیدند و مردند. کسانی که شعیب را تکـذیب کـردند (و گمان میبردند آنان که از شعیب پیروی کنند زیانکار میشوند، خودشان سعادت دنـیا و آخرت را از دست دادند و) زیـانمند شدند. سپس شـعیب از آنـان روی بـرتافت و گفت: مـن پـیامهای پروردگارم را بـه شـما رساندم و اندرزتان دادم (و در حقّ شما خیرخواهی نمودم. ولی حقّ را نشنیدید و جز بر طغیان و عصیان نیفزودید) پس با این حال چگونه بر حال قوم بیایـمان (و بیدینی چون شما) اندوه بخورم؟.
میبینیم این داستان با توجّه به نظائر خود در این باره اندکی به طول میانجامد. چون گذشته از سخن دربارۀ مسألۀ عقیده، کمی هم راجع به مـعاملات صحبت میکند. هر چند که این داستان نیز بسان همۀ داستانهای این سوره، به صـورت اجمال از موضوع صحبت میراند و چکیدهای از آن را پیش چشم میدارد.
(وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ)
شعیب را هم به سوی اهل مدین که از خود آنـان بـود فرستادیم. بدیشان گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید (و بدانید) که جز او معبودی ندارید.
این قاعده و اساس دعوتی است که تغییر و تبدیلی در آن نیست ... امّا بعدها برخی از تفصیلات در رسـالت پیغمبر جدید به میان میآید و بس:
(قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ)
مـعجزهای از سـوی پـروردگارتان (مـبنی بـر صـحّت پیغمبری من) برایتان آمده است.
روند قرآنی نوع این معجزۀ روشن را ذکر نـمیکند - بدان گونه که در داستان صالح ذکر کرده است - و در سورههای دیگر هم دربارۀ ایـن معجزه، شـناخت مشخّصی پیدا نمیکنیم بدان هنگام که از ایـن داسـتان سخن میرود. نصّ قرآنی اشاره میفرماید که مـعجزۀ روشنی برای ایشـان صورت گرفته است، مـعجزۀ آشکاری که برای ایشان معلوم میدارد که شعیب پیغمبر یزدان است. پس از صورت گرفتن این معجزه، شعیب از ایشان میخواهد که پیمانه و ترازو را به کمال و تمام برکشند و بسنجند، و از فساد و تباهی در زمین خودداری کنند، و در گردنهها سر راه مردمان را نگیرند و دزدی نکنند، و مؤمنان را از ایمان برنگردانـند و از دینی باز ندارند که آن را پسندیدهاند و بدان خشـنود گردیدهاند:
(فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَلاَ تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ).
ترازو و پیمانه را به تمام و کمال بکشید و بپردازید و از حقوق مردم چیزی نکاهید، و در زمین بعد از اصلاح آن (توسّط خدا، یا بر دست انبیاء) فساد و تباهی مکنید. این کار به سود شما است اگر (به خدا و به حقیقت) ایـمان دارید. شما بر سر راهها(ی منتهی بـه حقّ و هـدایت و عمل صالح) منشینید تا مؤمنان به خدا را بترسانید و از راه الله بازداریـد و آن (راه مسـتقیم) را کج بنمائید (و خود به راه معوّج منحرف گردید). به خـاطر آوریـد آن زمـانی را که انـدک بـودید و خداونـد (بـر اثـر تلاش شبانهروزی خودتان نـیروی انسـانی و قدرت مـالی) شما را افزون کرد. و نـیز بنگرید که سـرانـجام کـار مفسدان (همیشه بـه کـجا انجامیده و عـاقبت) چگونه گشته است.
از این گفتار چنین میفهمیم که قوم شعیب مشرک بودهاند و خدا را به یگانگی نپرستیدهاند، بلکه بندگان خدا را در سلطه و قدرت انباز خدا میکردهانـد، و در معاملات و بازرگانی خود به شریعت دادگرانۀ الهی مراجعت نـمینمودهانـد، و از پـیش خود قواعد و ضوابطی برای تـجارت و خرید و فروش تـهیّه میدیدهاند - چه بسا شرک ایشان هم در این خصلت و صنعت بوده است - و آنان بدین سبب در خرید و فروش و بازرگانی خود معامله و روش ناپسندی داشـتهاند. از دیگر سو در زمـین فسـاد و تباهی میکردهاند و راه مردمان را ناامن و در کردنهها راهزنی مینمودهاند. سـتمگرانـی بودهاند که راهیـافتگان و ایمانداران را از دین برمیگرداندهاند و جلو راه درست خداشناسی را میگرفتهانـد و دیگران را از پذیرش ایمان باز میداشتهاند، و مـاندگاری بر راه یزدان را زشت مـیشمردهانـد و نـاپسند میدانسـتهاند، و خواستهاند که راه مردمان کژ راههای بیش نباشد، و راه هدایت منتهی به سعادت را کج و نـادرست بنمایند و نگذارند دیگران برابر برنامۀ خدا رهسـپار صـراط مستقیم گردند.
شعیب علیه السلام پیش از هر چیز ایشـان را به یکتاپرستی میخواند، و از ایشان میخواهد که الوهیّت را خـاصّ یزدان جهان بدانند، و تنها او را بپرستند و بس، و برای این کار در سراسر امور زندگی سلطه و قدرت را بدو اختصاص دهند. شعیب علیه السلام بر این اساس ایشان را به راه راست خدا پرستی میخواند، چون میدانـد همۀ برنامههای زندگی و همۀ اوضاع و احوال آن از ایـنجا آغاز میگردد، و اصول و ارکان رفتار و کردار و اخلاق و معاملات از آن منشعب و برگرفته میشود، و همۀ آنها راست و درست نمیگردد، مگر این که این قاعده و اساس، برجای و استوار و پایدار باشد. در دعوت خود ایشان را به یگانهپرستی میخواند، و بدیشان میگوید باید تنها خدا را بپرستند و بس، و زندگانی خود را برابر برنامۀ راست و درست یزدان به پیش ببرند، و به ترک فساد و تباهی در زمین بگویند، و از روی هـواها و هوسهای خویش، بیبندوباری در پیش نگیرند، و پس از آن که یزدان زمین را با شریعت خود اصلاح و رو به راه فرموده است در ویرانی و تباهی آن نکوشند ... در دعوت ایشان به همۀ این امور، برخی از انگیزههای الهامگرانه را به کار میگیرد ... آنان را به یاد نعمتهائی میاندازد که خدا بدیشان مرحمت فرموده است:
(وَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ)
بنگرید که سـرانجام کار مـفسدان (هـمیشه بـه کجا انجامیده و عاقبت) چگونه گشته است.
همچنین از ایشان میخواهد خود را به خویشتنداری عادت دهند و سعۀ صدر داشته باشند و دادگری کنند. در راههای مردمان کمین نکنند و راهها را بر ایشـان نبندند. دیگران را تـهدید نکنند و بیم نـدهند. مـنتظر فرمان خدا دربارۀ خود و مـردمان بمانند، اگر هم نمیخواهند ایمان بیاورند:
(وَإِن کَانَ طَائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنَا وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ)
اگر دستهای از شما بدانچه مأمور بدان هسـتم ایـمان بـیاورند (و پـیغمبری مـرا بـپذیرند) و دسـتهای ایـمان نیاورند (و تنها به زندگی ایـن جـهان بـچسبند) منتظر بــاشید تا خداونـد مـیان مـا داوری کند، و او بـهترین داوران است.
ایشان را به دادگرانهترین کار دعوت کرد. در آخرین نقطه ایستاد و دیگر نمیتوانست از این نقطه گامی به عقب بردارد ... نقطۀ انتظار کشیدن و درنگ کردن و بدون اذیّت و آزار با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز داشتن. هر یک دیگری را به حال خود رها سازد و بگذارد هر آئینی که دارد بر آن زندگی را سپری کند، تا یزدان سبحان در میانشان داوری میکند و او بهترین داوران است.
امّا طاغوتها راضی نمیشوند که ایـمان در زمـین در پیکر گروهی از مردمان مجسّم و نمودار شود و آن گروه در برابر طاغوت کرنش نبرند ... بودن گروه مسلمانی در زمین، گروهی که جز در برابر یزدان جهان کرنش نکنند، و به سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت خدا اعتراف نداشته باشند، و در زندگانی خود شرعی جز شرع آفریدگار هستی را فرمانروا نکنند و به داوری نخوانند، و در زندگانی خویش از برنامهای جز برنامۀ کردگار دادار پیروی ننمایند، بودن ایـن چنین گروه مسلمانی سلطه و قدرت طـاغوتها را تـهدید میکند، حتّی اگر ایـن جماعت به خود مشـغول شوند و گوشهگیری کنند و طاغوتها را به داوری یزدان بسپارند و بگذارند موعد داوری و اجراء دستور یزدان هر وقت سرمیرسد سر برسد.
طاغوت مصرّانه با گروه مسلمانان مبارزه و پـیکار را میآغازد، هر چند که گروه مسلمانان نـخواهند با طاغوت بجنگند و درگیر شوند. چرا که خودِ بودنِ حقّ، باطل را به هراس میاندازد. خودِ همین بودنِ حقّ است که بر خود واجب میگرداند با باطل برزمد و در نـبرد باشد ... این سنّت یزدان است و قطعاً باید سـاری و جاری شود.[5]
(قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ)
اشراف و سـران مـتکبّر قوم شعیب (که خویشتن را بالاتر از آن میدانستهاند که دین خدا رابـپذیرند، بـدو) گفتند: ای شعیب حتماً تو و کسـانی را کـه بـا تـو ایـمان آوردهاند از شهر و آبادی خود بیرون میکنیم مگر این که به آئین ما درآئید.
با این خود ستائی بیپرده و تکبّر آشکار، و بـا این اصرار و پافشاری بر پیکار و رزمی که صلح و ساز و همزیستی و همسوئی نـمیشناسد، زبـان به سـخن میگشایند و نهانیهای درون را عیان میگویند!
امّا نیروی عقیده و ایـمان گـنگ و منگ نـمیشود و سست و لرزان در برابر تهدید و بیم نـمیگردد ... شعیب علیه السلام در نقطهای میایستد که فراتر از آن گامی نمیتواند بردارد و بیش از آن سسـتی کند ... نـقطۀ سازش و همزیستی، بدان شرط هر کسی آزاد باشد اگر خواست عقیده را بپذیرد، و از سـلطه و قدرتی که میخواهد از آن پیروی کند، طاغوت مانعی فرا راه او ندارد و ممانعت به عمل نیاورد. چشم به راه قضاوت و داوری یزدان میان آن دو گروه باشند و ببینند خدا چه میخواهد ...
هیچ پیغمبری بیش از این نقطه -تحت هرگونه شرائط و درجات فشاری -گامی فراتر نهد و برتر از این به طاغوتها امتیاز دهد ... اگر بالاتر از این، به طاغوتها نزدیک شود، از حقّ و حقیقتی بکلّی دست برداشته است که خودش بیانگر و نـمایانندۀ آن است، و اصلًا بدان خیانت ورزیده است ... هنگامی که رؤساء و سران متکبّر سخن او را شنیدند، گفتۀ وی را با تهدید و بیم بیرون کردن او از شهر و دیارشان پاسخ دادند و بدو اعلام کردند که او را اخراج میکنند اگر به آئین ایشان درنیاید. شعیب بدین هنگام زبان به حقّ و حقیقت گشود، و سخت به آئین خود چنگ زد و نخواست به آئـین زیانباری درآید که یزدان جهان او را از آن نجات داده بود. رو به سوی پروردگارش و پناهگاهش و سـرور و یاورش کرد و از او یاری و مـدد طـلبید، و وفـای بـه وعدهای را از آستانۀ باعظمت یزدان درخواست کرد که به پیروزی حقّ و حقیقت و پیروان حقّ و حـقیقت داده است:
(قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ. قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَى اللّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِیهَا إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً عَلَى اللّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ).
شعیب گفت: آیا ما به آئین شما درمیآئیم در حالی کـه (آن را بــه سـبب بــاطل و نـادرست بـودن) دوست نمیداریم و نمیپسندیم؟ (هـرگز چنین کاری مـمکن نیست). اگر ما به آئین شما درآئیم، بعد از آن که خدا ما را از آن نـجات بــخشیده است، مسـلّماً بـه خدا دروغ بستهایم (و به گزاف خویشتن را پیروان آئین آسمانی نامیدهایم). ما را نسزد که بدان درآئیم، مگر این که خدا که پروردگار ما است بخواهد (که هرگز چنین چیزی را نــخواهـد خواست). علم پروردگار مـا هـمه چیز را دربرگرفته است (و او با مرحمت و محبّتی که نسبت به مؤمنان دارد، ایمان ما را محفوظ میفرماید. لذا) ما تنها بــر خـدا تـوکّل داشـته (و هـم بـدو پشت مـیبندیم). پروردگارا میان ما و قوم ما به حقّ داوری کن (حقّی که سنّت تو در داوری میان مـحقّینِ مصلحین، و مبطلینِ مفسدین، بر آن جاری است) و تو بهترینِ داورانی (چرا که بر همه چیز آگاه و بر هر چیز توانائی).
در این واژههای اندک، سرشت ایمان، و مزۀ ایمان در درون پیروان آن، جلوهگر میگردد. همچنین سرشت جاهلیّت و مزۀ بد آن پدیدار میشود. از دیگر سو در دل پیغمبر خدا شعیب، صحنۀ زیبا و دلربائی را میبینیم ... صحنۀ حقیقت ایزدانهای در آن دل... و میبینیم که آن صحنۀ زیبا و فریبا چگونه در آن دل جلوهگر میآید.
(قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ)
شعیب گفت: آیا ما به آئین شما در میآئیم در حالی که (آن را بــه سـبب بــاطل و نــادرست بــودن) دوست نمیداریم و نـمیپسندیم؟ (هـرگز چنین کاری ممکن نیست).
شعیب این سخن بزهکارانه را نمیپسندد که میگویند:
(لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا)
حتماً تو و کسانی را که با تو ایمان آوردهاند از شهر و آبادی خود بیرون مـیکنیم مگر ایـن که بـه آئین مـا درآئید.
شعیب بدیشان میگوید: آیا ما را وادار به پذیرش آئین خود میکنید، آئینی که یزدان مـا را از آن نـجات داده است و رهائی بخشیده است؟!
(قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَى اللّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا)
اگر ما به آئین شما درآئـیم، بـعد از آن کـه مـا را از آن نجات بخشیده است، مسلّماً به خدا دروغ بستهایم (و به گزاف خویشتن را پیروان آئین آسمانی نامیدهایم).
کسی که به آئین طاغوت و جاهلیّت درمیآید، آئینی که مردمان در آن تنها برای خدا کرنش نمیبرند و پرستش نمیکنند، بلکه در آن مردمان اربابانی را بجز یزدان به خدائی میپذیرند و سلطه و قـدرت الهی را بدانـها میدهند، کسی که به چنین آئینی درآید - بعد از این که یزدان خیر و خوبی را بهرۀ او کرده است، و وی را از بندگی بندگان نجات بخشیده است -چنین کسی گواهی دروغی بر ضدّ خدا و آئین خدا اداء میکند. گواهیی که مفهوم آن این است که به ترک آن گفته است و به سوی آئین طاغوت برگشته است و بدان در آمـده است! یا مفهوم آن این است که دست کم آئـین طـاغوت حقّ حـیات و مـاندگاری دارد، و از شـریعت و قـانون برخوردار است، و بودن آن با ایمان به یزدان منافات و برخوردی ندارد. این است که او به سوی آئین طاغوت برمیگردد و بدان داخل میشود و به حقّانیّت آن اعتراف دارد پس از این که به یزدان ایمان آورده است و پیشتر آئین الهی را پذیرفته است ... این چنین گواهیی بس گـواهی خطرناکی است و از گـواهی کسی خطرناکتر است که قبلاً با هدایت آسمانی آشنائی پیدا نکرده است، و پرچم اسلام را بر دوش نکشیده است و بالای سر خود برنیفراشته است. این گواهی، گواهی به رسمیّت شناختن پرچم طغیان است. طغیانی فراتـر از غصب کردن سلطه و قدرت یزدان، در زنـدگی وجود ندارد.
همچنین شـعیب علیه السلام در برابر چـیزی که طـاغیان و سرکشان او را بدان تـهدید میکنند و بیم میدهند، سخت برمیآشوبد و ناپسند میشمرد. ایـن که از او میخواهند که وی و کسانی که با او ایمان آوردهاند باید به آئینی برگردند که یزدان سبحان ایشان را از آن نجات داده است و رهائی بخشیده است:
(وَمَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِیهَا)
ما را نسزد که بدان درآئیم.
این که اصلًا کار ما نیست، و قطعاً سزاوار ما نیست که بدان برگردیم ... این گفته را میگوید بدان هنگام که تهدید و بیم طاغوت در مـیان است. طاغوت در هر سرزمینی با گروه مسلمانان میستیزد و به تهدید و بیم ایشان مینشیند، گروه مسلمانانی که بیرون شدن از سلطه و قدرت طاغوت را اعلان و آشکار سازند، و اعلام کنند تنها در برابر ایزد یکتا کرنش میبرند و فقط او را به یگانگی میپرستند و شریک و انبازی برای یزدان سبحان سراغ ندارند و قرار نمیدهند، و کسی و چیزی بجز آفریدگار جهان را نمیپرستند.
رنجها و سختیهای بیرون شدن از پرستش طـاغوت، و پرستش یزدان یگانۀ جهان، هر چند که طاقتفرسا و زیاد باشد، باز هم کمتر و سادهتر از رنجها و سختیهای پرستش و بندگی طاغوتها است. رنجها و دردسـرهای پرستش و بندگی طاغوتها آشکار و پدیدار است - هر چند هم چنین به نظر آید که سلامت و امن و امـان و آرامش و آسایش زندگی در آن است و مقام و مرتبه و رزق و روزی با آن مـحفوظ است! - ایـن رنـجها و سختیها، آهسته و آرام روی میدهند و در دراز مدّت سرمیرسند. دردسرها و گرفتاریهای انسـانیّت خود انسان است و این «انسانیّت» یافته نمیشود. انسان بندۀ انسان است، و کدام بندگی بدتر از کرنش انسان در برابر چیزی است که انسانی برای او مقرّر میدارد و به شکل قانون درمیآورد؟! کدام بندگی بدتر از تعلّق دل انسانی به اراده و خواست انسـان دیگری، و حصول خشنودی وی از او، یا خشـم وی بر او است؟ کدام بندگی بدتر از این است که سرنوشت انسانی منوط و مربوط به خواست و هوس و رغبت انسانی همچون خود او باشد؟! کدام بندگی بدتر از این است که انسانی زمام یا افساری داشته باشد و آن هم در دست انسـان دیگری باشد و هر کجا که بخواهد او را به دنبال خود بکشد و ببرد؟!
کار بدینجا ختم نمیشود و تنها این مفاهیم و معانی والا در معرض خطر قرار نمیگیرد ... بلکه اوضاع و احوال پائینتر و پائینتر میآید و به پستی و ننگی میگراید، تا بدانجا که در حکومت طاغوتها اموال و دارائـی مردمان مایۀ دردسر ایشان میگردد! نه شرعی و نـه قانونی است که اهوال و دارائی مردمان را بپاید، و نـه مرزی و نه حدّی است که اموال و دارائی ایشان را در خود نگـاهداری و محافظت نـماید! اولاد و فـرزندان مردمان نیز بلای ایشان میشود. چرا که طـاغوت هرگونه که بخواهد ایشان را با جهانبینیها و اندیشهها و مفاهیم و معانی و اخلاق و آداب و مراسم و عادات مورد رضایت خود پرورده میکند و به بار میآورد. گذشته از این، در ارواح و در خود زنـدگانی مردمان تصرّف میکند و بر ارواح و حـیات ایشـان فرمان میراند، و مردمان را در کشتارگاه هواها و هوسهای خود قربانی میکند، و از کلّهها و انـدامـهای فرسودۀ ایشان، نشانههای بزرگواری و والائی و جاه و مقام خود را برپا میکند و برمیافرازد! سرانـجام نـاموس مردمان مایۀ دردسر و بلای جان ایشان میگردد ... آن وقت که هیچ پدری نمیتواند دختر جوان خود را از بیبند و باری و آلودگی و فسق و فجوری باز دارد کـه طاغوتها میخواهند، چه به صورت غصب مسـتقیم دختران، که در طول تاریخ بگونۀ فراوان روی میدهد، یا به صورت پرورش دختران با جهانبینیها و مفاهیم و معانی و مقاصدی که آنان را یغمای مباحی برای هواها و هوسها میسازد، با هرگونه شعاری که باشد! و برای ایشان شرائط و ظروف بیبند و باری و آلودگی و فسق و فجور را تحت عنوانهای گوناگون فراهم مـیآورد... کسی که گمان برد که او میتواند در حکومت طاغوتها - نه در حکومت خدا - میتواند دارائی و نـاموس و زندگی خود و زندگی فرزندانش و دخترانش را مصون و محفوظ دارد، در عالم خیال زنـدگی مـیکند، و یـا واقعیّت را احساس نمیکند.
پرستیدن طاغوت دارای رنجها و سختیها و دشواریهای بسیاری برای جان و ناموس ودارائـی آدمـی است ... رنجها و سختیها و دشواریـهای پرستیدن یـزدان هر اندازه که باشد، هنوز هم برابر مقیاس و معیار ایـن جهان، سودمندتر و درستتر است، چه رسد به مقیاس و معیار یزدان.
آقای ابوالاعلی مودودی در کتاب: «ارکان اخلاق برای جنبش اسلامی» میگوید: «...هرکس کمترین بینشی راجع به مسائل زندگی انسـانی داشته باشد، بر او پوشیده نمیماند که مسأله - مسألهای که قضیۀ اصلاح کارهای بشریّت و تباهی آنها بدان مربوط است - تنها و تنها مسألۀ ریاست و سرپرستی کارهای بشریّت، و مسالۀ کسی است که زمام کارهای بشریّت در دست او است و بس. این مسأله درست به کارهائی میماند که در قطار مشاهده میگردد. قطار تنها به سوئی حرکت میکند که رانندۀ قطار آن را بدان سو براند. مسـافران قطار هم چه بخواهند و چه نخواهند باید بدان سو بروند و سفر کنند. به همین منوال قطار پیشرفت و تـمدّن بشری جز به سوئی حرکت نمیکند که اشخاصی که زمام پیشرفت و تمدّن بشری در دست ایشان است. آن را بدان سو رهنمود میکنند. روشن و آشکار است بشریّت هم به هیچ وجه و در هیچ حالی نمیتوانند از حرکت در خطّ سیری خودداری کنند که کسانی برای ایشان کشیدهاند و فراهم آوردهاند که وسائل و اسباب کرۀ زمین جملگی در دست آنان است، و آنان بر زمام کار و امور مردمان نظارت دارند، و سلطۀ کامل وقدرت مطلق ادارۀ امور انسانها در دست ایشان است، و جان و مال و آرزوی مردمان به دامان ایشان دوخته شده است، و ایشان هستند که میتوانـند انـدیشهها ودیدگاهها و نظریّهها و آراء مردمان را بسازند و در قالبهائی که خود دوست داشته باشند بریزند و به شکلی که بخواهند در بیاورند! حتّی ایشانند که در ساختار درونهای فردی، و پدید آوردن نظامهای گروهی، و تعیین ارزشهای اخلاقی، مرجع بشمارند ... اگر ایـن چنین بزرگان و رهبران و سرانی از زمرۀ مؤمنان به یـزدان بوده و حساب و کتاب قیامت را پیش چشم بدارند، قطعاً نظام حیات و سیستم زندگی در راه خیر و صلاح و رشد و نموّ و پیشرفت و ترقّی حرکت میکند، و بناچار ناپاکان بدنهاد و شرور خویشتن را بـه کنف حمایت دیـن میاندازند و امور و شؤون خود را اصلاح میکنند. همچنین خوبیها میبالند و رشـد میکنند، و نـهالهای خوبیها پاک و بیآفت میشوند و به بار مینشینند، و کمترین تأثیری که جامعه در بدیها خواهد داشت ایـن است که بدیها رشد نمیکنند و زیاد نمیشوند، اگر هم از بین نروند، و آثارشان منقرض نشود. امّا اگر ایـن سلطه و قدرت -سلطه و قدرت ریاست و رهبری و پیشوائی - در دست کسانی باشد که از فرمان خدا و پیغمبرش دوری کنند و کژراهه روند، و به دنبال هواها و هوسها افتند، و در فسق و فجور و طغیان و سرکشی غرق گردند، شکّی نیست که نظام زندگی سراسر آن در مسیر سـتمکاری و دشـمنانگی و زشتیها و پـلشتیها حرکت خواهد کرد، و میکرب فساد و هرج و مـرج به افکار، نظریّات، علوم، آداب و رسوم، سیاست، تمدّن، فرهنگ، عمران، اخلاق، معاملات، عدالت و قانون، به همۀ اینها رخنه خواهد کرد، و بدیها و بزهکاریها رشد میکند و کار زشتیها و پستیها بالا میگیرد ...
روشن است نخستین چیزی که آئین یـزدان از بندگان خدا میخواهد این است که همگان به بندگی آفریدگار جهان درآیند و مخلصانه او را بپرستند و از او اطاعت و فرمانبرداری نمایند، تا بـدانـجا کـه طـوق و قـلادۀ پرستش جز خداوند بزرگوار را به گردن نداشته باشند. سپس از ایشان میخواهد قـانونی برای زنـدگانیشان نباشد مگر قانونی که یزدان بزرگوار آن را فرو فرستاده است، و پیغمبر امّی بزرگوار صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را با خود به ارمغان آورده است. آن گاه اسلام از آنان میخواهد که فساد و تباهی در زمین نماند، و ریشۀ بدیها و زشتیها بخشکد و پرکنده شود، بدیها و زشتیهائی که مایۀ خشم خداوند متعال بر بندگان میگردد. ایـن اهداف والا و مقاصد بالا ممکن نیست چیزی از آن تحقّق پیدا کند و حاصل آید مادام که رهبری آدمیزادگان و چرخ حرکت کار و بارشان در زمین در دستهای ناپاک سران کفر و ضلال و پیشوایان فسق و فجور باشد، و پیروان آئـین حقّ و یاران آن، چارهای جز تسلیم فرمان ایشان نداشته باشند و باید که منقاد و رام جبروت و شکوه آنان گردند، و در گوشه و کنار خانه و کاشانۀ خود کز کنند و خدای را بپرستند، و از دنیا و امور آن ببرند، و غنیمت بدانند بزرگواریها و گذشتهائی را که این قلدران در حقّ ایشان روا بدارند، و ضمانتهای اجتماعیای را که به وسـیلۀ جاه و جلال این جبّاران برایشان تأمین گردد، تـحفه و ارمغان خود بینگارند! از ایـن مـطالب پـیدا است کـه رهبری بایسته و پیشوائی شایسته و پابرجائی سـیستم حقّ از چه اهمّیت بسزائی برخوردار است، و اصلًا جزو اهداف اصلی دین بوده و از زمرۀ پایههای بنیادین آئین آسمانی بشمار است. حقیقت این است که انسان ممکن نیست خشنودی یزدان بزرگوار را به وسیلۀ هیچ کاری از کارهایش به دست بیاورد اگر این فریضه را فراموش بکند و از آن دوری گزیند و در پابرجائی و اسـتواری آن به تلاش و تکاپو نپردازد ... آیا ندیدهاید و آگاهی پیدا نکردهایـد از چیزهائی که در قرآن و در سـنّت پـیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم راجـع به همایش و گردهمائی گروه مسلمانان و تشکّل و اتّحاد آنان آمده است و از مؤمنان خواسته شده است که با گروه مسلمانان باشند و فرمان ایشان را بشنوند و بپذیرند و رهنمودهایشان را اطاعت کنند؟ حتّی در قرآن و سنّت آمده است کسی که از میان گروه مسلمانان - حتّی به اندازۀ موئی - خارج شود، سزاوار کشتن خواهد بود، هر چند که روزه بگیرد و نماز بگزارد و گمان برد که مسلمان است! آیا این امر سببی و علّتی جز این دارد که مـقصد و هدف حقیقی دین تنها پابرجا داشتن و بر سر کار آوردن نظام حقّ، و رهبری والای مسلمانان، و محکم و استوار کردن سـتونهای آئین حقّ در کرۀ زمین است و بس؟ همۀ اینها در سایۀ نیروی گروه مسلمانان حاصل میگردد و در پرتو شکوه ایشان ماندگار و پایدار میماند. کسی که نیروی گروه مسلمانان را متزلزل کند، و نیروی ایشان و شکوه آنان را ضعیف گرداند، در حقّ اسلام و پـیروانش مرتکب جنایتی میشود که با نـماز خوانـدن و لا اله الا الله گفتن، ممکن نیست جبران گردد ... گذشته از ایـنها به منزلت و مرتبۀ والائی بـنگرید که «جهاد» در آئـین اسلام دارد. حتّی قرآن «نفاق»را برای کسانی به کار میبرد و آنان را منافق مینامد که از جـهاد سرباز میزنند و به زمین میچسبند و به جهاد نمیروند. زیرا «جهاد» تلاش ناگسیخته و کوشش پیاپی و همیشگی، و مبارزۀ مستمرّ و دائمی، در راه پدید آوردن و پابرجا داشتن نظام حقّ است و بس. این چنین جهادی است که قرآن آن را ملاک ایـمان و اخلاص شخص در دیـن میشمارد، و ترازوی سنجش ایـمان و اخلاص او در دین میگرداند. به عبارت دیگر، کسی که به خدا و پیغمبرش ایمان دارد، ممکن نیست از تسلّط نظام باطل راضی گردد، یا از بذل جان و مال در راه پدید آوردن و پابرجائی نظام حقّ، از پای بنشیند و دوری گزیند ... هر کس که در اعمال او چیزی از ضعف و سستی در این باب باشد، بدان که او رخنهای در ایمان خود دارد، و در کار و بار ایمان، متردّد و دچار شکّ و گمان است. پس چگونه اعمالش با وجود ناسره بودن ایمان و رخنه کردن شکّ و گمان بدان، برای او سودمند واقع میگردد؟
پدید آوردن و پابرجا داشتن رهبری بایسته و پیشوائی شایسته در زمین خدا، دارای اهمّیّت بنیادین فراوان، و شأن و مقام بسیار والائی در نظام اسلام است. هر کسی که به خدا و پیغمبرش ایمان دارد و متدیّن به آئین حقّ است، کارش در اینجا پایان نمیگیرد که جدّ و جهد ممکن خود را صرف این گرداند که زندگی خویش را در قالب اسلام بریزد. تعهّد او در قبال اسلام بدین امر خاتمه نمییابد و بدین وسـیله دوش او از زیـر بار وظائف خالی نمیگردد. بلکه بر او است که به مقتضی این ایمان، همۀ نیروها و تلاشهای خود را برای بیرون آوردن زمام کار از دستهای ناپاک کافران و فاسقان و ستمکاران و بزهکاران به کار گیرد تـا اشخاصی که صالح و پرهیزگار و پارسا هستند و از حساب و کتاب یزدان میهراسند، زمام کار را به دست گیرند، و در زمین، آن نظام حقّ خداپسندی پابرجا گردد که اصلاح امور دنیا و استوار ماندن شؤون آن در سایۀ آن نظام صورت میگیرد».[6]
اسلام وقتی که مردمان را فرا میخوانـد که سلطه و قدرت را از دستهای پلید غاصبان آن بیرون بیاورند و سلطه و قدرت را بطور کلّی به یـزدان برگردانـند، در اصل ایشان را فرا میخواند که انسانیّت خود را نجات دهند، و گردنهای خویش را از طوق بندگی بندگان برهانند. همچنین ایشان را فرا میخوانـد که ارواح و اموال خویشتن را از دست هواها و هوسها و شهوتهای طاغوتها رها سازند ... امّا بدانند که این کارها خرج میخواهد و فداکاری میطلبد. باید زیر پرچم اسلام با طاغوت برزمند و سختیها و دشواریـها و هزینههای پیکار را به جان خـریداری کنند و با فداکاریها و جاننثاریهائی که جنگ حقّ با باطل میطلبد خویشتن را قربانی اسلام کنند. این فداکاریها و دشواریها است که ایشان را از گرفتاریها و مهلکههائی بس بزرگتر و درازتر میرهاند، گرفتاریها و مهلکههائی که خواری و کوچکی بیشتری از فداکاریها و دشواریهای جهاد در بر دارد و به بار میآرد!... اسلام در آن واحد مردمان را به کرامت و سلامت، یـعنی بزرگواری و رسـتگاری دعوت میکند.
باتوجّه به همین مطالب است که شعیب علیه السلام فریاد قاطعانه و بلندی را برمیآورد که در دشت و بیابان و کوهساران میپیچد:
(قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَى اللّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِیهَا...)
اگر ما به آئین شما درآئیم، بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشیده است، مسلّماً به خدا دروغ بستهایم (و به گزاف خویشتن را پیروان آئین آسمانی نامیدهایـم). مـا را نسزد که بدان درآئیم ....
امّا شعیب بدان اندازه که سر خود را بالا میگیرد، و بدان اندازه که صدای خود را بلند میکند، هنگامی که با طاغوتهای آدمیزادگان رؤساء و سران متکبّر قوم خود رویاروی میشود، و بدان اندازه که سر خود را پـائین میآورد، و خویشتن را تسلیم میدارد، هنگامی که در برابر خدای بزرگوار خویش به عبادت میایستد، خدای بزرگواری که از هر چیز جهان کاملًا آگاه است، او در رویاروئی با پروردگارش، پروردگار خود را به چیزی سوگند نمیدهد، و در برابر قضا و قدر یزدان قاطعانه چیزی را تعیین نمیکند، بلکه رهبری خود را و زمـام اختیار خویش را به خدا وامیگذارد، و خضوع و خشوع و تسلیم و کرنش خالصانۀ خود را آشکارا اعلان میدارد:
(إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً)
مگر این که خدا که پروردگار ما است بخواهد (که هرگز چنین چیزی را نخواهد خواست). علم پروردگار ما همه چیز را دربر گرفته است (و او با مرحمت و مـحبّتی کـه نسبت به مؤمنان دارد، ایمان ما را محفوظ میفرماید). شعیب کار و بار خود را به یزدان میسپارد که پروردگار او است، و در آینده برای او و برای مؤمنان همراه او چه پیش میآید، به خدا کار آن را واگذار مینماید... خدا است که میتوانـد کاری را که طاغوتها از او مـیخواهند برطرف گرداند. کاری که طاغوتها میخواستند برگشتن به آئین ایشان بود! شعیب تصمیم خود و مؤمنان همراه خود را که بـرنگشتن به آئـین طلــاغوتها است آشکـارا اعـلان میدارد، و فریاد برمیآورد و به گوششان میرساند که اصلًا آئین ایشان را دوست نمیدارد... امّا از مشیّت و ارادۀ یزدان نسبت به خود و نسبت بدیشان قاطعانه چیزی نمیگوید و چیزی را تعیین نمیکند... چه همۀ کارها واگذار بدین مشیّت و اراده است، و او و مؤمنان همراه او چیزی نمیدانند، و این خدای ایشان است که باخبر و آگاه از همه چیز جهان است. لذا همۀ امور و سرنوشت خود را به علم خدا و مشیّت او وامیگذارند و خـویشتن را کاملًا مخلصانه بدو میسپارند.
این ادبِ ولی خدا با خدا است. ادبی که فرمان یزدان بدان دستور میدهد. افزون بر این، مشیّت و ارادۀ یزدان و قضا و قدر خداوند سبحان را با سوگند به انجام کاری فرا نمیخواند، و از انجام کاری خودداری نمیکند که یزدان آن را میخواهد، و بر او مقرّر و مقدّر میگرداند. در اینجا است که شعیب طاغوتهای قوم خود را با تهدید و بیمشان وامیگذارد، و با توکّل محکم و استوار، به ولی و سـرپرست خود، یزدان جهان رو میکند و او را به فریاد میخواند که میان او و میان قوم او داوری کند و فاصله بیندازد:
(عَلَى اللّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ)
ما تنها بر خدا توکّل داشته (و هم بدو پشت مـیبندیم). پروردگارا! میان ما و قوم ما به حقّ داوری کن (حقّی که سنّت تو در داوری میان محقّینِ مـصلحین، و مبطلینِ مفسدین، بر آن جاری است) و تو بهترین داورانی (چرا که بر همه چیز توانائی).
در اینجا آن صحنۀ دلربا و مبهوتکـننده را مـیبینیم: صحنۀ جلوهگری حقیقت «الوهیّت» در ذات ولی خدا و پیغمبرش... شعیب سرچشـمۀ نــیرو و مـنبع قـدرت و پناهگاه امن و امان را میشناسد. میداند که خداوندگار او است که برابر حقّ و حقیقت مـیان ایمان و طـغیان داوری مـیکند و آن دو را کاملًا از یکدیگر جدا میسازد. تنها بر آفریدگار یگـانۀ خـود در گیراگیر پیکاری که بر او و بر مؤمنان همراه او واجب شده است تکیه میکند و بس، پیکاری که از آن گریز و گزیری نیست. تنها راه چاره، داوری یزدان و اعـطاء پـیروزی بدو و به مؤمنان است.
بدین هنگام است که رؤساء و سران کـافر قوم او به مؤمنان رو میکنند و ایشان را تهدید مینمایند و بیم میدهند، تا ایشان را از آئینشان برگردانند:
(وَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنْ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ)
اشراف و سران کافر قوم او (خطاب بـه پـیروان خـود) گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید در این صـورت شما (هم به سبب گرویدن به آئینی که آباء و اجدادتان بر آن نبودهاند، شرف و ثروت خود را از دست مـیدهید و) زیانکار میگردید.
اینها سیماهای پیکاری است که پیوسته تکرار میگردد و دگرگون نمیشود... طاغوتها پیش از همگان رو به دعوتکننده میکنند و با او مـیرزمند تـا از دعـوت دست بکشد. اگر دعوتکننده به ایمان خود چنگ زد و به پروردگار خود یقین و اطمینان داشت، و متمسّک به امانت تبلیغ گردید و رنج و مسؤولیّت آن را به جان خریدار شد، و تهدید و بیم دم و دستگاه و برو و بیا و وسائل و ابزار طاغیان او را به خوف و هراس نینداخت، به سوی کسانی تغییر جهت میدهند که از او پـیروی میکنند. تلاش میکنند با تمام توان و همۀ وسـائل ممکن ایشان را بترسانند و از آئین خود برگردانند. اگر با ترساندن و تهدید کردن چنین نکردند، میکوشند آنان را با یورش بردن بر ایشان، و شکنجه دادنشان، از دین برگردانند... آنان هیچ گونه دلیـل و برهانی بر کار باطللشان ندارند، ولی وسائل تاخت و تاز و تهدید و بیم را در اختیار دارند. با جاهلیّت خود دلها را نمیتوانـند قانع سازند - بویژه دلهائی را که با حقّ آشنا شده باشند و پیوسته باطل را سبک داشـته باشند - ولی آنـان میتوانند بر کسانی بتازند که بر ایمان پای میفشارند و بر آن اصرار دارند. کسانی که مـخلصانه خدای را میپرستند و سـلطه و قـدرت را تماماً از آن یـزدان میدانند.
سنّت جاری و ساری خدا بر این روال است که هرگاه حقّ و باطل هر دو خالص باشند و رویاروی یکدیگر بایستند و بجنگند و بخواهند کاملًا با یکدیگر تصفیه حسـاب کنند، سنّت تخلّف نـاپذیر یـزدان صورت میپذیرد... و همیشه هم این چنین بوده است...
(فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ)
(در نتیجۀ ستیزهجوئی و طغیانگری) زلزلهای (قصرها و خانههای) ایشان را دربرگرفت (و زندگی پر زرق و بـرق آنان را درهـم کوبید) و در شهر و دیـار خود خشکیدند و مردند.
زلزله درگرفتن و مردن و بر زانوها خشکیدن، سزا و جزای تهدیدکردن و بیم دادن، و گردن افراشتن و تکبّر ورزیدن، و به اذیّت و آزار دیگران دست گشودن، و برای از دین برگرداندن مؤمنان دست درازی کردن است.
روند قرآنی بدین گفتارشان پاسخ میدهد که میگویند:
(لَئِنْ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ)
اگر از شعیب پیروی کنید در این صورت شما زیـانکار میگردید.
این گفتهای است که آن را میگفتند و مؤمنان را بیم میدادند و میترساندند، و به زیان و ضرر تهدیدشان میکردند! روند قرآنی با ریشخند آشکاری مقرّر میدارد که زیان و ضرر بهرۀ کسانی نگردید که از شعیب پیروی کردند، بلکه بهرۀ مردمانی جز ایشـان گردید:
(الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَن لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَانُوا هُمُ الْخَاسِرِینَ)
کسانی که شعیب را تکذیب کردند (آن چنان نابود شدند و شهر و دیارشان ویران گردید کـه) گوئی هرگز در آنجا نبوده و سکونت نگزیدهاند. کسانی کـه شـعیب را تکذیب کـردند (و گمان مـیبردند آنان کـه از شـعیپ پپروی کنند زیانکار میشوند، خودشان سـعادت دنیا و آخرت را از دست دادند و) زیانمند شدند.
ما در یک نگاه به ناگاه ایشان را میبینیم که مردهاند و در خانههایشان خشکیدهاند و بر زانوها افتادهاند. نه حیاتی در ایشان است و نه جنبشی. انگار این خانهها را آباد نکردهاند و در آنجاها نزیستهاند، و انگار آثاری در آنجاها نداشتهاند!
صفحۀ طومار زندگانی ایشان جمع و در هم نوردیده میشود. این کار همراه با سرکوبی و سرزنش ایشـان صورت میپذیرد و بدیشان توجّهی نمیشود. جدائی و دوری آنان از پیغمبرشان صورت میپذیرد، پیغمبری که از خودشان بود. سپس راه او و راه ایشان از یکدیگر جدا میشود. در نتیجه سرنوشت او و سرنوشت آنـان جدا و مختلف میگردد، تا بدانجا که بر حالشان تأسّف نمیخورد و از سرنوشت دردناکشان ناراحت نمیگردد، و بر هدر رفـتنشان با هلاک شوندگان پـیشین غـم نمیخورد:
(فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ کَافِرِینَ؟)
سپس شعیب از آنان روی برتافت و گفت: ای قوم مـن! من پیامهای پروردگارم را به شما رساندم و اندرزتان دادم (و در حقّ شما خیرخـواهـی نـمودم. ولی حقّ را نشنیدید و جز بر طغیان و عصیان نیفزودید) پس با این حال چگونه بر حال قوم بیایمان (و بیدینی چون شما) اندوه بخورم؟.
شعیب پیرو آئینی، و آنان پیرو آئینی هستند. او ملّتی، و ایشان ملّت دیگری هستند. پـیوند نسبها و قومها و نژادها، در این آئین هیچ گونه اعتباری نـدارد، و در ترازوی یزدان ارج و ارزشی برای آن نـیست ... زیرا پـیوند و خـویشاوندی باقی و مـاندگار، پـیوند و خویشاوندی این آئین است، و ارتباط میان مردمان، آن ارتباطی است که در قرآن یزدان معتبر است و بس.
پایان جزء هشتم
1- مراجعه شود به کتاب: «خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته») بـخش دوم، فصل: «حقیقة الانسان».
2- نگا: ذاریات/ ا٤. (مترجم).
3- جزء هفتم، سرآغاز سورۀ انعام.
4- مراجعه شود به کتابهای: «هل نحن مسلمون؟» و «التطوّر و الثبات فی حیاة البشریّة» تألیف: محمّد قطب.
5- جزء هشتم در اینجا پایان میپذیرد.
6- گلچینی از مقدّمات کـتاب: «ارکـان اخلاق برای جنبش اسلامی» تألیف: «ابوالأعلی مودودی. امیر الجماعة الاسلامیة در پاکستان.
سورهی اعراف آیه 58-54
(إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (54) ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُعْتَدینَ (55) وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (56) وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (57) وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَیَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (58)
پس از آن کوچ دور و درازی که از مبدأ تا مـعاد را در برگرفته بود، روند قرآنی دست انسانها را میگیرد و کوچ دیگری در اندرون جهان، و در صفحۀ پدیدار در برابر دیدگان را میآغازد، و انسان را در این کوچ به همراه میبرد و به گشت و گذار مـیانـدازد. پس از داستان آفرینش انسان، داستان آفرینش آسمانها و زمین را مطرح میسازد. چشمها و بینشها را متوجّه رازها و رمزهای جهان هستی میکند: ظواهر و وقائع و احوال و اوضاع آن، و شبی که در چرخ گردندۀ گوژ پشت آسمان به دنبال روز است و آن را میجوید، و خورشید و ماه و ستارگان و سیّارگانی که به فرمان یزدان مسخّرند، و بادهائی که در فضا میوزند و چرخ میزنند و ابرها را با اجازۀ یـزدان با خود برمیدارند و به سوی سرزمینهای مرده و خشکیده میبرند، و هنگامی که میبارند ناگهان این چنین سرزمینهای مردهای جان میگیرند و زندگی موج میزند و زمینهای مـرده و خشکیدۀ پیشین انـواع مـحصولات و ثمرات تولید میکنند و به همگان ارمغان میدارند.
پس از شناوری و گردش در گسترۀ ملکوت یـزدان، و پس از داستان پیدایش انسان، و به تصویر کشیدن دو طرف ابتداء و انتهاء کوچ، و سخن از پیروی اهریمن و خود را بزرگتر از پیروی پیغمبران یزدان دیدن، و بیان جـهانبینیها و انـدیشهها و آداب و رسوم جاهلیّت، آداب و رسومی کـه انسـانها برای خویشتن ترتیب میدهند بدون اجازۀ یزدان و شرع خداونـد سبحان، روند قرآنی بدین گسترۀ فراخ پای مینهد تا انسانها را به سوی پروردگارشان برگرداند. پروردگاری که سراسر جهان هستی را آفریده است و آن را مسخّر کرده است، و جهان هستی را با قوانین و سنن خود استوار داشته است و آن را با قضا و قدر خود میگردانـد و کار و بارش را میچرخاند، و تنها او است که مـیآفریند و فرمان میراند.
این نوای نیرومند ژرفی است که دربارۀ عبودیّت و بندگی همۀ هستی در برابر آفریدگار خود سر داده میشود و هماهنگی شگرفی را سـاز مـیکند. نوا و هماهنگی شگفتی که سرباز زدن مستکبرانۀ انسـان از این عبودیّت و بندگی، در سراسـر جـهان هستی چیز بیگانه و ناجوری است، و آن کس که سرباز میزند و از همۀ موجودات هستی کنارهگیری مـیکند و به راه آنها نمیرود، نافرمانبردار و زشترو در دائرۀ وجود است.
در سایۀ این صحنهها، و در رویاروئی با این آهنگ و نوا، خدا ایشان را فریاد میدارد که:
(ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُعْتَدینَ. وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ).
پروردگار خود را فروتنانه و پنهانی به کمک خوانید (و در دعا با بلند گرداندن صدا یا درخواست چیز ناروا از حدّ اعتدال تجاوز مکنید کـه) او تجاوزکاران را دوست نمیدارد. در زمین بعد از اصلاح آن (توسّط خدا یا بر دست انبیاء علیالخصوص مـحمّد مصطفی) فسـاد و تباهی مکنید و خدا را بیمناکانه و امیدوارانه بـه فـریاد خوانید، (بیـم از عدم پذیرش، و امید به رحمتش). بیگمان رحمت یزدان به نیکوکاران نزدیک است. (پس نیکوکار باشید تا دعای شما پذیرفته گردد و رحمت خدا شـامل شما شود).
بیشائبه از کفر و شرک خدا را پرستیدن، و او را طاعت و عبادت خالصانه کردن، و اظـهار عبودیّت و بندگی انسان در برابر یزدان، جز فـرع و شـاخهای از تسلیم سراسر هستی در برابر سـلطه و قـدرت آفریدگار، و اظهار عبودیّت و بندگی جمـلگی کائنات در مقابل شوکت و عظمت پروردگار نیست ... این الهامی است که برنامۀ قرآنی در صدد بیان آن و ژرفا بخشیدن بدان در دل انسان است ... هر دلی یا هر خردی که هوشیار و آگاه، به این هستی و قوانین نـهفته در آن بنگرد، و ظواهر جهان را ورانداز کند که گویای چـنان قـوانـین نهفتهاند، قطعًا تأثیری را احساس میکند که سـلطه و قدرت آن را نمیتواند برگرداند. هـمچنین از ژرفای درون به لرزه و تکـان درمیآید در برابر احسـاس نیرومندی که نسبت به وجود خداوندگاری پیدا میکند که ادارهکنندۀ جهان، و روزیرسان همگان، و آفریدگار و فرمانروای کیهان است ... این هم نخستین گام جهت برانگیختن این دل - برای پذیرش فرمودههای شخص فراخوان به سوی یزدان، و تسلیم شدن در برابر سلطه و قدرت خداوند سبحان است، خـداونـدی کـه سـراسـر هستی تسلیم فرمان او و سر بر خط دستور او است و از فرمان و دستورش کنارهگیری نمیکند و سربرنمیتابد. بدین خاطر، برنامۀ قرآنی، گسترۀ این هستی را به عنوان نخستین جولانگاه جلوهگری حقّی الوهیّت، و بندگی انسانها در برابر خداوندگار یکـتا، و احسـاس دلهایشان و وجودشان همه به حقیقت عبودیّت، و مزۀ حقیقی چنین عبودیتی را چشیدن که در تسلیم مطمئنّانه و واثقانهای نهفته است که پی میبرد همۀ چیزهای پیرامون او و همۀ آفریدههای دور و بر او که سـاختار یزدانند، با او همصدا و همنوایند.
تنها برهان عقلی نیست که برنامۀ قرآنـی از آن برای نشان دادن عبودیّت هستی در برابر یـزدان، و مسـخّر بودن جهان در برابر فـرمان خدای سـبحان، و تسلیم سراسر کیهان، مطیعانه و سهل و ساده و دقیق و عمیق، در مقابل فرمان آفریدگار و حکم خداوند دادار، از آن استفاده میکند. بلکه ذوق دیگری و چشش دیگری در میان است غیر از برهان عقلی، ولی همراه با برهان عقلی است! این چنین ذوقی، ذوق مشارکت و همآوائی و همنوائی با هستی، و ذوق اطمینان یافتن و آرمیدن، و حرکت کردن و روان شدن با کاروان همه جا گستر ایمان است.
چشائی بندگی خشنودانهای است که فشار نمیتواند آن را پدیدار کند، و زور نمیتواند آن را به سیر و حرکت اندازد ... بلکه پیش از فرمان و تکلیف یـزدان عاطفۀ عشق و آرمیدن و هماهنگی با سراسر هستی است که آن را به موج میاندازد و به جنبش و حرکت میافکند ... دیگر اندیشۀ گریز از فرمان، و فرار از زور، در میان نیست. چرا که چنین بندگی و عبودیّتی، به نیاز فطری خود در تسلیم زیبا و آرامبخش پاسخ میگوید. تسلیم خداوندگاری شدن که پیشانیها را بالاتر از آن میبرد که برای جز خدا به کرنش درآید و جز او را پـرستش نماید. تسلیم والای بزرگوارانۀ خداونـدگار جـهانیان شدن و بس.
این تسلیم والا و بزرگورانه همان است که معنی ایمان را نشان میدهد، و به ایمان مزه و چشش ویژۀ خود را میبخشد ... اینگونه بندگی و عبودیّت است که معنی اسـلام را پیاده میکند، و سرزندگی و روح بدان میبخشد ... این چنین بندگی و عـبودیّتی است که قاعدهای شده است که باید پیش از تکلیف و فرمان، و پیش از شعائر و مراسم آئینی و قوانین و احکام شرعی، برپا و برجا و استوار گردد ... بدین خاطر است که در برنامۀ حکیمانه و پرحکمت و فلسفۀ قرآنی، این همه عنایت و توجّه به پیدایش عبودیّت پسـندیده، و بیان کردن و ژرفا بخشیدن و محکم نمودن آن، مبذول شده است.
(إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ).
پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش دوره بیافرید، سـپس بـه ادارۀ جهان هستی پرداخت. با (پـردۀ تـاریک) شب، روز را مـیپوشاند و شب شتابان به دنبال روز روان است. خورشید و ماه و ستارگان را بیافریده است و جملگی مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشید که تنها او میآفریند و تنها او فرمان میدهد. بزرگوار و جـاویدان و دارای خیرات فراوان، خداوندی است که پروردگار جهانیان است.
عقیدۀ اسلامی، به اندیشۀ بشری دربارۀ ذات یزدان سبحان، و راجع به کیفیّت افعال خداوند منّان، هیچگونه مجالی نمیدهد ... چه، چیزی بسان یزدان نیست ... از آنجا که چیزی همانند و همسان خـدا نـیست، اندیشۀ بشری حقّ ندارد صورت و شکلی از ذات یـزدان را پدیدار و نمودار گرداند. اندیشههای بشری، زاده و زائدۀ حدود و ثغور محیطی است که خود بشر در آن مـیزید، و مسـائل خود را از چیزهائی استخراج و استنباط میکند که پیرامون او موجود است. از آنجا که یزدان چیزی همانند و همسان او نیست، دیگر انـدیشۀ بشری دربارۀ پدیدآوردن صورت و شکل مـعیّنی از ذات یزدان بزرگوار درمیماند. وقتی که اندیشه بطور کلّی دربارۀ صورت و شکل ذات پروردگار متعال نتواند کاری بکند، معلوم است که دربارۀ تصوّر کیفیّت افعال یزدان هم هیچگونه کاری از انـدیشۀ بشری ساخته نیست. آنچه برای انسان امکانپذیر است انـدیشیدن دربارۀ پدیدههای پیرامون او است. جولانگاه انـدیشۀ انسان همین است و بس.
بدین سبب همۀ پرسشهائی همانند اینگونه پـرسشها پوچ و مخالف با این اصل ایدئولوژی اسلامی است: خدا چگونه آسمانها و زمین را آفریده است؟ چگونه روی عرش استقرار پذیرفته است؟ عرشی که خدا بر آن استقرار پذیرفته است چگونه است؟ اینگونه پرسشها و پرسشهائی همسان اینها نادرست و نـاسازگار با ایـن اصل اعتقادی اسلامی است ... پاسخ بدانها نیز پوچتر و نادرستتر از خود پرسشها است. کسی که با این اصل اسلامی آشنا باشد، به چنین پرسشهائی پاسخ نمیگوید. با کمال تأسّف دستهها و گروههائی، در تاریخ اندیشۀ اسلامی، سخت بدینگونه مسائل پرداختهاند و به چنین پرسشها و پاسخهائی عمیقاً فرو رفتهاند. این امـر هـم بیماری فلسفۀ یونانی بوده است که به تاریخ انـدیشۀ اسلامی سرایت کرده است.
و امّا روزهای ششگانهای که خداوند آسمانها و زمین را در آنها آفریده است، آنها هم جزو غـیب هسـتند و کسی از انسانها و از همۀ آفریدههای خدا آن غیب را ندیده است و بر آن اطّلاع پیدا نکرده است:
(مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ)
من آنان را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و (حتّی برخی از) خودشان را هم به هنگام آفرینش (برخی از) خودشان (در صحنۀ خلقت) حاضر نکردهام. (کهف/51)
همۀ چیزهائی که دربارۀ این شش روز گفته میشود، مستند به اصل مورد اطمینانی نیست. ایـن شش روز، می تواند شش مرحله باشد. و چه بسا شش دوره باشد. یا شش روز از روزهای خدا باشد و ایـن روزها با مقیاسهای زمانهای ما نباشد که ناشی از قیاس حرکت کرات است. چرا که پیش از آفرینش کائنات، این کراتی که ما زمان را با حرکت آنها میسنجیم وجود نداشتهاند ... پس باید چیز دیگری باشد ... هر چه هست کسی نمیتواند قاطعانه بگوید مـراد از ایـن شماره دقیقاً چیست ... هر آنچه از این آیه و امثال آن برداشت میشود، به صورت «تخمین» بشری است نـه یـقین. تخمین نیز از پـلۀ فرض کردن و ظـنّ بردن بالاتر نمیرود، هر چند «علم» نامیده شود. اینگونه تلاشها تلاشهای خودسرانه و بیاساس است. چنین تلاشهائی ناشی از شکست روانی در برابر «علم» است. علمی که در این جولانگاه از درجۀ ظنّها و فرضها فراتر نمیرود. خویشتن را از اینگونه بحثها و سخنهائی میرهانیم که چیزی بر راه و هدف آیات قرآن نمیافزایند، تا همراه با آیات زیبا بدین کوچ الهامگرانهای بپردازیم که در نواحی جهان دیدنی، و در اسرار و رموز پـنهان آن، انجام میپذیرد.
*
(إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ).
پروردگار شما خداوندی است که آسـمانها و زمـین را در شش دوره بیافرید، سـپس بـه ادارۀ جـهان هسـتی پرداخت. بـا (پـردۀ تـاریک) شب، روز را مـیپوشاند و شب شتابان به دنبال روز روان است. خورشید و ماه و ستارگان را بیافریده است و جملگی مسـخّر فرمان او هستند. آگاه باشید که تنها او میآفریند و تنها او فرمان میدهد. بزرگوار و جاویدان و دارای خیرات فراوان، خداوندی است که پروردگار جهانیان است.
خداوندی که این جهان دیدنی را با این همه فراخی و بزرگی آفریده است، و بر این جهان عظیم چیره است و آن را با فرمان خود اداره میکند و با قضا و قدر خویش میگرداند. با شب روز را میپوشاند و شب شتابان به دنبال روز روان میگردد و او را میجوید، در ایـن چرخۀ همیشگی: چرخۀ شب که به دنبال روز است و در این فلک چرخنده آن را میجوید ... خداونـدی که خورشید و ماه و ستارگان را با فرمان خود رام کرده است و مسخّر فرموده است... خداوندی که آفریننده و نگهبان و نگهدار و اداره کننده و گردانندۀ جهان است، و «پـروردگار شـما» است. او است که سزاوار است پروردگار شما باشد. شـما را با برنامۀ خود تربیت میکند و پرورش میدهد، و با نظم و نظام خویش شما را گرد میآورد، و برای شما با اجازۀ خود، قوانـین و مقرّرات تعیین میکند، و با حکم خود مـیانتان داوری مینماید ... او است که میآفریند و فرمان میراند ... همانگونه که هیچ آفریدگاری با او نـیست، هیچ فرمانروائی هم با او نیست ... ایـن مسألهای است که هـدف ایـن عـرضه کردن است ... مسألۀ الوهیّت و ربوبیّت و حاکمیّت است که تـنها منحصر به یـزدان سبحان است ... این هم مسألۀ عبودیّت انسانها در قانون و شریعت زندگی ایشان است. این است موضوعی که روند سوره به بهانۀ مسائل لباس و طعام در پی آن است ... همانگونه که روند سورۀ انعام با آن رویاروی میشد در مسائل چهارپایان و کشت و زرعها و مراسم عبادی و نذرها.
هدف بزرگی که روند قرآنی با این عرضه در پی آن است از یادمان نبرد که چند لحظهای در برابر زیبائی و دلربائی صحنهها و سرزندگی و حـرکت و الهـامهای شگفت آنها بایستیم. چه این امور شگرف، همتای هدف بزرگی است که سوره در صدد آن است.
چرخۀ تصوّر کردن و فهمیدن، و چرخۀ شب و روز در این فلک چرخنده، و روز که شب را شتابان میجوید و با تلاش در پی آن است، این چرخهای است که وجدان انسان نمیتواند آن را پیگیری نکند و با آن نگردد، و این مسابقۀ بزرگ را با دل لرزان و نـفسی که زبان بیرون کشیده است زیر نظر نگیرد که میان شب و روز برقرار است، مسابقهای که سراسر آن جنبش و پویش و حرکت و سرعت است، و همۀ آن پـائیدن و انـتظار کشیدن است.
زیبائی حرکت و سرزندگی آن و «شخصیّت دادن» به شب و روز به عنوان شخصی که هوشیار و صـاحب اراده و قصد و هدف است، اینها همه سطحی از زیبائی تصویر و تعبیر و صورتگری و تـفسیر است که هنر بشری هرگزا هرگز بدان سطح نمیرسد.
الفتی که جهان و صحنههای آن را از یاد انسان میبرد و از صفحۀ احساس میزداید، و نگریستن به جهان را با قالب کودنی و بیخبری قالبریزی میکند و نگریستن را سطحی و سرسری میگردانـد، ایـن الفت از مـیان میرود تا بر جای آن وقار و سـنگینی صحنۀ تـازۀ خوشایندی قرار بگیرد که فطرت را ورانداز میکند که انگار برای نخستین بار است که مینگرد و میبیند ... شب و روز در این تعبیر تنها دو پدیدۀ تکراری طبیعت نیستند. بلکه دو شخص زندهای هستند که دارای حسّ و شور و روح و هدف و راه و روش میباشند. با انسانها عشق و عطوفت میورزند و در حرکت زندگی با آنان شرکت میکنند، و در حرکت کشاکش و مبارزه و مسابقهای دخالت مینمایند که زندگی را قالبریزی میکنند و میسازند.
این خورشید و ماه و ستارگان نیز همچنین هسـتند ... آنها پدیدههای زندۀ جانداری هستند. فرمان خدا را دریافت میدارند و اجراء میکنند. در برابر فرمان خدا کرنش بکنند و برابر آن سیر و حرکت میآغازند. آنها مسخّر گوش به فرمان هستند. دریافت میدارنـد و پاسخ میگویند و میپذیرند. به هرکجا که دستور داده شده باشند میروند، همانگونه که زندگان به اطاعت از خدا میپردازند و برابر فرمان یزدان میروند.
بدین خاطر است که دل انسان به تکان درمیآید، در پاسگوئی به فرمان، هماهنگ و همراه میگردد با کاروان زندگانی که پذیرای فرمان و پاسخگوی دستور خداوند منّانند ... از اینجا است که این قرآن سلطه و قدرت دارد، سلطه و قدرتی که کلام بشر این سلطه و قدرت را ندارد ... قرآن فطرت انسان را با این سلطه و قدرت برگرفته از گویندهاش - سبحانه و تـعالی - مخاطب قرار میدهد، گویندۀ قرآن یزدان جهان که از راهها و دریچههای دلها و از اسرار و رموز فطرتها کاملًا آگاه است.
*
هنگامی که روند قرآنی به این مقطع میرسد، در حالی که وجدان بشری از دیدن صحنههای زندۀ هسـتی به لرزش و چندش افتاده است، صحنههائی که در غفلت و بیخبری از کنار آنها میگذشت، و هماینک کرنش و فرمانبرداری همۀ این آفریدههای هراسانگیز شکوهمند را، و عبودیّت آنها را در برابر سلطه و قدرت و دستور و فرمان یزدان میبیند، در این هنگام روند قرآنی انســانها را مـتوجّه خـداونـدگارشان مـیکند - خداوندگاری که خداوندگاری جز او نیست - تا او را با توبه و پشیمانی و خشوع و خضوع به فریاد خوانند، و پیوسته یزدان را خداوندگار خود بدانند و ملتزم ربوبیّت او بمانند. حدود و ثغور عبودیّت و بندگی خویش را در برابر پروردگارشان مراعات کنند و بر سلطه و قدرت او نشورند و بدان تعدّی نکنند. در زمین با ترک شرع خدا و پیروی از هوس و هوا تباهی نورزند، پس از آن که یزدان جهان آن را با برنامۀ خود اصلاح فرموده است:
(ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُعْتَدینَ. وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ).
پروردگار خود را فروتنانه و پنهانی به کمک خوانید (و در دعا با بلند گرداندن صدا یا درخواست چیز ناروا از حدّ اعتدال تجاوز مکنید کـه) او تـجاوزکاران را دوست نمیدارد. در زمین بعد از اصلاح آن (توسّط خدا یا بـر دست انبیاء علیالخصوص محمّد مـصطفی) فساد و تباهی مکنید و خدا را بیمناکانه و امیدوارانه بـه فریاد خوانید، (بیم از عدم پذیرش، و امید به رحمتش). بیگمان رحمت یزدان به نیکوکاران نزدیک است. (پس نیکوکار باشید تا دعای شما پذیرفته گردد و رحمت خدا شـامل شما شود).
این بهترین رهنمود است. در این هنگام انسـان دارای مناسبترین و بهترین حالت شایستۀ روانی برای دعا کردن و اظهار توبه و پشیمانی است ...گریه و زاری سردهد و کوچکی و خواری بنماید. پنهان دعا کند و نهانی بنالد، نه فریاد زنان و کف زنان واویلا کند. چه تضرّع مخفی مناسبترین و شایستهترین کار در برابر ذات ذوالجلال، و برای تقرّب بنده شرمسار به آستان سرورش خدای دادار است.
مسلم با اسنادی که داشـته است از ابوموسی روایت کرده است که او گفته است: در سفری - در روایت دیگری، در غزوهای - با پـیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودیم. مردمان با صدای بلندی تکبیر (=الله اکبر) مـیگفتند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(اَیُّهَا النَّاسُ اَرْبِعُوْا عَلَی اَنْفُسِکُمْ. اِنَّکُمْ لَسْتُمْ تَدْعُوْنَ اَصَمََّ. وَ لَا غَائِبًا. اِنَّکُمْ تَدْعُوْنَ سَمِیْعًا قَرِیْبًا. وَ هُوَ مَعَکُمْ).
ای مردمان! بر خویشتن سخت نگیرید. شما کر یا غائب را فریاد نمیدارید و به کـمک نـمیطلبید. شـما شـنوای نزدیک را فریاد میدارید و به کمک میطلبید. او با شما است.
این احساس ایمانی دربارۀ عظمت خدا و نزدیک بودن او، هر دو با هم، همان چیزی است که در اینجا برنامۀ قرآنی آن را تأکید میکند و به شکل یک حرکت واقعی به هنگام دعا آن را مقرّر میدارد. آخر کسی که ذات ذوالجلال را عملًا احساس میکند و او را در کنار خود مییابد، از بلند کردن صدا و فریاد کشیدن در دعا شرم میکند، و چون یزدان را واقعاً نزدیک به خود میداند، دلیلی برای فریاد کشیدن نمییابد و نیازی به هوار زدن نمیبیند.
روند قرآنی در پرتو صحنۀ تضرّع و زاری در دعـا، و بیان سیمای خضوع و خشوع و فروتنی در آن برای یزدان، از تعدّی و تجاوز به حریم سلطه و قدرت خدا نهی میکند. چرا که در جاهلیّت عربها برای خود ادّعای حاکمیّت میکردند، حاکمیّتی که تنها از آن خدا است و بس. از فساد و تباهی در زمین نیز نهی میکند، فساد و تباهی کردن با پیروی از هوا و هوس نمودن. و حال این که یزدان آن را با شریعت خود اصلاح فرموده است و رو به راه کرده است ... کسی که گـریه و زاری نـهانی سرمیدهد، و فروتنانه به آستانۀ خـدای نـزدیک و پذیرندۀ دعا مینالد، نه تعدّی و تخطّی میکند و نه در زمین بعد از اصلاح آن، فساد و تباهی مینماید ... چرا که میان این دو انـفعال، پیوند درونی اسـتواری در سرشت جسمانی و روحانی آدمی برقرار است. برنامۀ قرآنی خاطرهها و اندیشههای دلها، و فعل و انفعالات نفسها را میپاید و آنها را دنبال مینماید ... این برنامه، برنامۀ خدائی است که میآفریند و میداند چه کسی را میآفریند. او دقیق و آگاه است.
(وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً)
خدا را بیمناکانه و امیدوارانه به فریاد خوانید.
بیمناک از خشم و عذابش، و امیدوار به خشـنودی و پاداششش....
(إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ)
بیگمان رحمت یزدان به نیکوکاران نزدیک است.
کسانی که یزدان را میپرستند، باید بهگونهای او را بپرستند که انگار او را میبینند. اگر هم آنـان او را نمیبینند، میدانند که او ایشان را میبیند ... این مفهوم در توصیف پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از احسان آمده است.
بار دیگر روند قرآنـی صفحهای از صفحات دیدنی جهان را برای دلها باز میکند. صفحاتی که چشمها آنها را میبینند و دلها آنها را فهم میکنند. امّا دلهای غافل و جاهل سرسری از کنار آنها میگذرند. نه گفتارشان را مـیشنوند، و نـه آهـنگها و نـواهـایشان را احسـاس میکنند... این صفحهای است که روند قرآنی آن را با ذکر رحمت یزدان در آیۀ پیشین باز میکند. نمونهای از این رحمت یزدان به صورت آب بارنده و ریـزان، و کشتزاری که میبالد و رشد و نمو میکند، و زندگی و حیاتی که پس از مرگ و خشکیدگی، تکان میخورد و موج میزند، خودنمائی میکند و جلوهگر میآید:
(وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).
او کسـی است که بـادها را بــه عنوان مـژدهرسانهای رحمت خود پـیشاپیش مـیفرستد (تـا مـردمان را بـه باریدن باران که مایۀ حیات و بیانگر لطف یـزدان است مژده دهند). هنگامی که بادها ابرهای سنگین (و پـرآب را بر دوش خود) برداشتند، آنها را به خـاطر (آبیاری) زمینی (بـیجنب و جوش و خشکیده همچون) مـرده میرانیم و آب را در آنجا میبارانیم و بـا آن هر نوع میوه و محصولی را (از خاک تیره) پـدید مـیآوریم. و همانگونه (که زمین مرده را پر جنب و جوش و زنـده میکنیم) مردگان را (نیز از دل خاک) بیرون مـیآوریم (و زندگی دوبـاره مـیبخشیم. دربـارۀ ایـن امـثال کـه بیانگر نمونۀ معاد در این دنیا است بیندیشید) تـا شـما متذکّر شوید و عبرت گیرید.
اینها آثار ربوبیّت در جهان هستند. آثار کنش و سلطه و گرداندن و اداره کردن هسـتند. همه و همه سـاختار یزدانند. یزدانی که مردمان خدائی جز او نباید داشته باشند. (و آفریدگار روزیرسان به وسیلۀ این اسباب و وسائلی است که آنها را در پرتو مهر و محبّت خود نسبت به بندگان، ایـجاد و پـدیدار میکند. در هر لحـظهای بادی میوزد. در هر آنی باد ابری را برمیدارد. در هر زمانی آبی از ابر میبارد. پیوند اینها با عملکرد خدا - چنان که در حقیقت نیز این چنین است - چیز تازهای است که قرآن آن را در صحنههای جنبان و پر جنب و جوش به نمایش درمیآورد و بهگونهای به تصویر میکشد که انگار چشم آن را میبیند.
خدا است که بادها را به عنوان مژدهرسانهای مهر و مرحمتش به وزیدن درمیآورد. بادها برابر قوانـین جهانی میوزند، قوانینی که یزدان آنها را در این جهان به ودیعت گذارده است. چرا که جهان نبوده است تا خود را بیافریند، و پس از آن این قوانین را برای خویش پدیدار گرداند، قوانـینی که حاکم بر جهان است. جهانبینی اسلامی معتقد است که هر رخدادی که در این جهان به وقوع پیوندد - اگر چه برابر قانونی رخ میدهد که خدا مقدّر و مقرّر فرموده است - مطابق قانون، با قضا و قدر ویژهای که موجب پیدایش و ظهور آن در واقعیّت جهان میشود، وقوع مییابد و پیاده میگردد. فرمان قدیم یزدان به جریان سنّت و قانون، با تعلّق قضا و قدر یزدان به هر رخداد و حادثۀ جداگانهای از رخدادها و حادثههائی که برابر ایـن سنّت و قانون جاری و سـاری میشوند، هیچگونه تعارضی پـیدا نمیکند. مثلًا وزش بادها - برابر قوانین الهی در جهان - رخدادی از رخدادها است، ولی خودش به تـنهائی برابر قضا و قدر ویژهای وقوع مییابد.[1]
بادها که ابرها را برمیدارند و بدینجا و آنجا میبرند، آنها نیز برابر قوانین یزدان در جهان حرکت میکنند، ولیکن برابر قضا و قدر ویـژهای کار و کـنش آنـها صورت میپذیرد. آنگاه که خداوند ابرها را - با قضا و قدر ویژۀ خود - به «سرزمین مـرده و خشکیدهای» میراند، اعم از بیابان برهوت یا جای لخت و بیگیاه و درخت... سپس که میبارد و از ابرها آب پائین میآید - بازهم با قضا و قدر ویژای - و در سایۀ آن ثمرات و محصولات - با قضا و قدر ویژهای - تولید میشود، اینها همه و همه برابر قوانینی صورت میپذیرند که یزدان آن قوانین را در سرشت جهان و سرشت حیات به ودیعت نهاده است.
جهانبینی اسلامی از این لحاظ، خود به خود بودن و تصادفی بودن را در هر چیزی که در جهان روی میدهد و پدید میآید نفی میکند، از آغاز پـیدایش جهان گرفته، تا مرحلۀ بروز و ظهور آن، و هر حرکتی و هر تغییری و هر تعدیلی که در جـهان روی داده و روی میدهد، کار بر این روال و بدین منوال است. همچنین جهانبینی اسلامی، جبر اتوماتیک، یـا خودکار بودن جهان را نمیپذیرد که میگوید: جهان همچون ابزاری خودجودش و خودکار است و اتـوماتیک در گشت و گذار است. آفریدگارش آن را آفریده است و به حال خود رها کرده است، و قوانینی را در آن به ودیعت نهاده است که برابر آن قوانین جهان میگردد و اداره میشود. آن را به حال خود رها کرده است و جهان همچون یک دستگاه مادی، بالأجبار برابر چنین قوانینی راه خود را در پیش میگیرد و کورکورانه راه میسپرد و آنچه باید بشود میشود!
جهانبینی اسلامی آفرینش را با اراده و مشیّت قضا و قدر یزدان میداند، سپس قانون ثابت و سنّت ساری و جاری را در فراسوی آن میانگارد. قضا و قدر را همراه میداند با هر حرکتی از حرکات قانون، و همراه میداند با پیاده شدن سنّت هر بار که پیاده گردد. قضا و قدری که حرکت را ایجاد میکند، و سـنّت را پـیاده میگرداند، طبق اراده و مشیّت آزادی که در فراسوی سنّتها و قوانین ثابت، جایگزین است.
ایـن جهانبینی زندهای است. از دل کودنی را دور میکند، کودنی اتوماتیک انگاشتن و جبری گمان بردن جهان را. و با بیداری و هوشیاری همیشگی به ترک این نوع کودنیها میگوید. هر زمان که رخدادی برابر سنّت خدا روی داد، و هر زمان که حرکتی برابر قانون خدا انجام پذیرفت، این چنین قلبی تکان میخورد و قضا و قدر نافذ خدا، و دست کارآی خدا را میبیند، و به تسبیح و تقدیس خدا میپردازد و به ذکر یزدان مشغول میگردد و او را در نظر میدارد و حاضر و ناظر خود میداند، و از او با مسائلی همچون اتوماتیک جبری، غافل نمیگردد، و او را فراموش نمیکند.
این جهانبینی دلها را زنده میگرداند، و خردها را به جوش و خروش میاندازد. دلها و خردها را همه آویزۀ کارآئی نوین و همیشگی یزدان میگردانـد، و سرگرم تسبیح و تقدیس آفریدگاری میکند که در هر لحظه و در هر حرکتی و در هر رخدادی در همۀ اوقات شب و روز، حاضر است.
همچنین روند قرآنی میان حقیقت حیات ناشی از ارادۀ خدا و قضا و قدر او در ایـن زمین، و مـیان زندگی دوبارۀ آخرت که آن هم با اراده و مشیّت و قضا و قدر یزدان پدید میآید، درست بدان شیوه که زندگان در زندگی این جهان میبینند، ارتباط و پـیوند برقرار میسازد:
(کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)
و همانگونه (که زمین مرده را پرجنب و جوش و زنده میکنیم) مردگان را (نیز از دل خاک) بیرون مـیآوریم (و زندگی دوبـاره مـیبخشیم. دربـارۀ ایـن امـثال که بیانگر نمونۀ معاد در این دنیا است بیندیشید) تـا شـما متذکّر شوید و عبرت گیرید.
معجزۀ حیات یک سرشت بیش ندارد، هر چـند دارای شکلها و صورتها و ظـروف و شـرائط گوناگون و جوراجور است ... این پیرو بیانگر چنین چیزی است ... همانگونه که در ایـن کرۀ زمین یـزدان حیات را از موات، و زنده را از مرده، بیرون میآورد، در آخر این گشت و گذار بدینگونه حیات را از موات بیرون میآورد و جان به پـیکر مـردگان میدمد... اراده و مشیّتی که در این کرۀ زمین، به شکلها و صورتهای گوناگون به پیکر پدیدهها میدمد، همان اراده و مشیّت است که حیات را به مردگان باز مـیگردانـد. قضا و قدری که برای اخراج حیات از موات در دنیا ساری و جاری میگردد، همان قضا و قدر است که برای دمیدن حیات به پـیکر مـردگان دیگرباره سـاری و جـاری میشود.
(لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)
تا شما متذکّر شوید و عبرت گیرید.
مردمان این حقیقت دیدنی را فراموش میکنند، و غرق سرگشتگیها و گمراهیها و اوهام و خیالات میشوند.
*
روند قرآنی این کوچ را که به اقطار و اکناف جهان و به اسرار و رموز آن شده بود، با ذکر مثلی برای دلهـای پاک و ناپاک، به پایان میبرد، و با این مثل دلها را از فضای صحنۀ نشان داده شده به درمیآورد، تا هماهنگ و همآوائی میان منظرهها و صحنهها، و میان سرشتها و حقیقتها، مراعات گردد:
(وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَیَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ)
زمین خوب (و دارای خاک مرغوب)، گیاه آن به فرمان پروردگارش میروید و بالا میگیرد، امّا زمین بـدو (و شورهزار) از آن جز گیاه ناچیز و کم سـود نـمیروید. (این مثلی است در تأثیر وراثت، تفاوت قابلیّت در افراد، نجابت خـانوادگی، و تأثـیر ایـمان و کفرِ دودمـان در زندگی زنـاشوئی. مـردمان در فـهم و ادراک، هـمچون زمین خوب و بدند) و ما برای سپاسگزاران ایــن چنین آیات را بیان میکنیم.
در قرآن مجید و در حدیث پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دل پاک و خوب تشبیه به زمین و خاک پاک و خوب میگردد. و دل ناپاک و بد تشبیه به زمین و خاک نـاپاک و بد میشود. چه هر دو تای آنها - هم دل و هم خاک - محلّ روئیدن کشت و زرع، و جایگاه ثمرات و محصولات هستند. دل، نیتها و رازها، احساسها و بینشها، انفعالها و کنشها، پذیرشها و پاسخگوئیها، روشها و رهنمودها، و ارادهها و خواستها، و گذشته از اینها اعمال و آثاری را در واقعیّت زندگی، میرویاند و سبز میگرداند. زمین هم کشتها و زرعها، و ثمرات و غلّات را میرویاند و سبز میگرداند با میوهها و محصولهائی که گوناگونند و از رنگ و بو و مزه و طعم مـختلف و جوراجوری برخوردارند.
(وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ)
زمین خوب (و دارای خاک مرغوب) گیاه آن به فرمان پروردگارش میروید و بالا میگیرد.
پاک و خوب و سهل و ساده ...
(وَالَّذِی خَبُثَ لاَیَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً)
امّا زمین بد (و شورهزار) از آن جز گیاه نـاچیز و کم سود نمیروید.
با رنج و زحمت و با دردسر و سختی اگر چیزی از آن حاصل گردد.
هدایت و آیات و پند و اندرز، بر دل نـازل میگردد، همانگونه که آب باران بر خاک فرود میآید. اگر دل پاک و خوب باشد همچون سرزمین پاک و خوب، باز میگردد و پذیرا میشود، و میبالد و لبـریز از خیر میشود. امّا اگر دل تباه و شرور باشد - همچون مکانها و سرزمینهای بد و نامرغوب -کاملًا بسته میشود و سخت و سنگین میگردد، و لبریز از شرّ و بدی و زشتی و پلشتی و فساد و تباهی و ضرر و زیان میشود. از خود خار مـیرویاند و اذیت و آزار تولید مـیکند، همانگونه که زمین بد و شورهزار خار میرویاند و اذیت و آزار میرساند.
(کَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ)
ما برای سپاسگزاران این چنین آیات را بیان میکنیم. سپاسگزاری از دل خوب و پاک برمیجوشد، و دلیل بر آیندۀ خوب و پاک است، و بیانگر پـذیرش خـوب و کنش پاک است. برای اینگونه سپاسگزارانی که زیبا دریافت میدارند و نیکو پـاسخ مـیدهند و پسـندیده پذیرای فرمان یزدان میگردند، آیـات بیان میشود. سپاسگزارانند که از آیـات اسـتفاده مـیکنند و سود میبرند، و با آیات خود را اصلاح میکنند، و با آیات دیگران را هم اصلاح مینمایند.
شکر و سپاسگزاری ملازم این است. شکر و سپاس در این سوره پیاپی تکرار میگردد، همانگونه که بیم دادن و تذکّر دادن پیاپی تکرار میشوند. در روند قرآنی این سوره، با این تعبیر رویاروی شدهایم.[2] و در آینده نیز رویاروی میگردیم[3] ... لذا شکر و سپاس، بسان بیم دادن و تذکّر دادن از سیماهای مشخّصۀ تعبیر در ایـن سوره است.
1- مراجعه شود به کـتاب: «خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته» در موارد متعدّد آن، در فصلهای: «حقیقة الآلوهیة» و «حقیقة الکون» و «حقیقة الانسان» در بخش دوم.
2- نگا: اعراف/ 10، 17، 58. (مترجم)
3- نگاه: اعراف ١٤٤ و ١89. (مترجم).
سورهی اعراف آیهی 137-103
(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (١٠٣)وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٤)حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٠٥)قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (١٠٦)فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (١٠٧)وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ (١٠٨)قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (١٠٩)یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (١١٠)قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ (١١١)یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ (١١٢)وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لأجْرًا إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ (١١٣)قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (١١٤)قَالُوا یَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَإِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (١١٥)قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (١١٦)وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ (١١٧)فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١١٨)فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ (١١٩)وَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (١٢٠)قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٢١)رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (١٢٢)قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (١٢٣)لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (١٢٤)قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (١٢٥)وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ (١٢٦)وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (١٢٧)قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (١٢٨)قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (١٢٩)وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (١٣٠)فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٣١)وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (١٣٢)فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ (١٣٣)وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٣٤)فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ (١٣٥)فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٣٦)وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ) (١٣٧)
این درس دربرگیرندۀ داستان موسی علیه السّلام با فرعون و اشراف و سران او است. آغاز میگردد از بند رویاروئی آنان با ربوبیّت خداوند جهانیان، و با بند غرق شدن جملگی آنان، پایان میپذیرد. میان این دو بند چیزهائی قرار گرفتهاند، همچون: مسابقه و مبارزه با جادوگران، چیره شدن حقّ بر باطل، ایمان آوردن جادوگران به خداوندگار جهانیان، یعنی خداوندگار موسی و هارون، بیم دادن فرعون جادوگران را به عذاب و شکنجه و کشتن و تنبیه ایشان، اظهار حقّ و ابراز حقیقت در برابر این تهدید و بیم، پیروزی عقیدهای که به زوایای دلهایشان خزیده است بر عشق دنیا و دنیاپرستی، گرفتار آمدن فرعون و فرعونیان به طوفان و ملخ و شپشک و قورباغه و خون، هر بار به فریاد آمدن و یاری طلبیدن ایشان از موسی که خدای خود را به فریاد بخواند و عذاب را از سر ایشان به دور گرداند، ولی چون عذاب از سر ایشان به دور میگردد، دیگر باره به همان چیزی برمیگردند و به همان چیزی دست مییازند که در آن بودهاند و بدان دست یازیدهانـد، اعلان فرعون و فرعونیان که هر اندازه هم آیات و معجزات برایشان بیاید قطعاً ایمان نـمیآورند، سرانجام فرعون و فرعونیان در دریا غرق میشوند به سبب تکذیب آیات و معجزات یزدان و غافل ماندن ایشان از فلسفۀ آزمون خداوند سبحان، آزمونی که برابر سنّت آفریدگار ساری و جاری میگردد مـبنی بر ایـن که تکذیبکنندگان نخست با زیان و ضرر جانی و مالی، و سپس با نعمت و سلامت و خوشی و دارائی و سلطه و قدرت، امتحان میگردند، و در پایان نابود و هلاک میگردند، اعطاء خلافت در زمین به قوم موسی به پـاداش شکیبائی ایشـان و تـوفیق در امتحان مشکلات و سختیها و دشواریها... و شروع امتحان خوشیها و نعمتها و رفاه... این بخش از داستان را خواستیم به عـنوان درسی برگزینیم، و بخش دیگر را که مخصوصاً در بارۀ داستان موسی علیه السّلام با قوم خود او است، به عنوان درس دیگری در پیش گیریم که به دنبال این درس بیاید. زیرا فضای این دو بخش، و همچنین جولانگاه آنها جدای از همدیگر است.
داستان در اینجا از آغاز آن تا پایان آن، بهگونۀ چکیده و کوتاه ذکر میگردد. این چکیده، بیانگر هدفی است که به خاطر آن، این داستان، در روند ایـن سوره آمـده است:[1]
(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٠٣)
سپس به دنیال آنان (یعنی پیغمبران مذکور) موسی راهمراه با دلائل روشن و معجزات متقن خود، بـه سـوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم، و ایشـان (بـه جـای این که بدانها ایـمان بـیاورند) بـدانـها کفر ورزیـدند (و سـزای کفر خود را چشیدند) و بنگر که سرانجام تـباهکاران چـه شـد (و از جمله فرعون و فرعونیان کارشان به کجا کشید و چه بلاهائی بدیشان رسید؟).
نصّ قرآنی هدف از رونـد داسـتان در ایـنجا را ذکر میفرماید... هدف نگریستن و پیش چشم داشتن فرجام کار تباهکاران است... پس از این چکیدهای که الهامگر هدف است، حلقهها و بندهائی از زنجیرۀ داستان ذکر میگردد که کاملاً این هدف را مینمایاند، و آن را به درازا به تصویر میکشد.
داسـتان به صـحنههای زنـدهای تـقسیم میگردد، صحنههائی که از جنبش و گفتگو موج میزند، و لبریز از پذیرشها و کنشها، و سـیماها و نشـانهها است. در لابلای آنها در روند سخن، رهـنمونهائی به موارد عبرت و پندگرفتن است، و از سرشت پیکار میان فرا خواندن و دعوت کردن به سوی (خداوندگار جهانیان) و میان فراخواندن و دعوت کردن به سوی فرمانبرداری از طاغوتهای مسلّط بر بندگان یزدان، پرده برانداخته میشود، آن طاغوتهای چیرهای که به جای خدا ادّعای ربوبیّت و خداونـدگاری میکنند! همچنین در ایـن داستان، شگرفی و زیبائی عقیده جلوهگر میآید بدان هنگام که اعلان میگردد، و از سلطه و قدرت طاغوتها ترس و باکی نشان داده نمیشود، و به تهدید و بیم سخت و سنگین ایشان اهمّیتی داده نمیشود.
*
(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٠٣)
سپس به دنبال آنان (یعنی پیغمبران مذکور) موسی را همراه با دلائل روشن و معجزات متقن خود، بـه سـوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم، و ایشـان (بـه جـای این که بدانها ایـمان بـیاورند) بـدانـها کـفر ورزیـدند (و سـزای کفر خود را چشـیدند) و بنگر که سـرانجام تـباهکاران چــه شـد (و از جمله فرعون و فرعونیان کارشان به کجا کشید و چه بلاهائی بدیشان رسید؟). پس از ویرانی این شهرها و آبادیها و به هلاکت رسیدن تکذیبکنندگان مردمانی از اهالی آنجاها، موسی به پیغمبری برانگیخته میشود... داستان، از بند برخورد فرعون و فرعونیان با رسالت آغاز میگردد. سـپس چکیدهای از نحوۀ رویاروئی آنـان با رسالت سـخن میگوید، و اشارهای گذرا به سرانجامی مـیکند که کارشان بدان انجامید. آنان نسبت به آیات و معجزات ستم کردند، یعنی نسبت بدانها کفر ورزیدند و آنـها را نپذیرفتند. تعبیر قرآنی، بسیار واژۀ (ظلم) و واژۀ (فسق) را به جای واژۀ (کفر) یا واژۀ (شرک) به کار میبرد. اینجا موردی از موارد فراوانی است که ظلم به معنی شرک و کفر، در تعبیر قرآنی آمده است. چرا که شرک یـا کفر زشتتـرین ظـلم است، همانگونه که پلشتترین فسق و فجور است... کسـانی که کافر میگردند یا مشـرک میشوند، به حقیقت بزرگ - حقیقت الوهیّت و حقیقت توحید - ظلم میکنند، و چون خویشتن را در دنیا و آخرت به هلاکت میاندازند، به خود نیز ظلم می نمایند. و چون مردمان را از بندگی یزدان یگانۀ جهان بیرون میآورند و آنان را به بندگی طاغوتهای گوناگون و اربابان جوراجور میکشانند، به مردمان نیز ظلم میکنند... بالاتر از ایـن ظلم، ظـلمی نیست... بدین خاطر، کفر ظلم است، همانگونه که تعبیر ارزشمند قرآنی بیانگر آن است:
( وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ ) .
کافران ستمگرند. (بقره/ 254)
همچنین کسی که کفر میورزد یا شرک میورزد، فسق مـیکند و از راه یـزدان و صراط مسـتقیم او خارج میگردد و به سوی راههائی میرود که وی را به خداونـد سـبحان نـمیرسانند، بلکه او را به دوزخ میکشانند!
فرعون و اشراف و سران به آیات الهی ظلم کردند، یعنی بدانها کفر ورزیـدند و آنـها را انکار کردند و نپسندیدند.
(فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٠٣)
بنگر که سرانجام تباهکاران چه شد!.
این سرانجام هر چه زودتر در روند قرآنـی خواهد آمد... امّا اکنون بهتر است به مفهوم واژۀ (مفسدین) بنگریم که در ایـنجا مترادف با واژۀ (کافرین) یـا (ظـالمین) است... آنـان نسبت به آیـات خدا کفر ورزیدهاند و آنـها را انکار کردهانـد، پس بـنگر که سرانجام این (مفسدین) چه شده است و به کجا کشیده است.
آنان مفسدند چون (ظلم کردهاند). یـعنی: (کفر ورزیدهاند و منکر خدا شدهاند)... زیرا کفر زشتترین تباهی است، بلکه زشتترین تباهکاری است... زندگی راست و درست نمیگردد و شایسته و بایسته نمیشود، مگر این که زندگی بر پایۀ ایمان به خداونـد یگانۀ جهان، و بندگی و پرستش ایزد منّان، استوار گردد... قطعاً کرۀ زمین به تباهی میکشد، هنگامی که بندگی و پرستش در زندگی مردمان خالصانه از آن یزدان نباشد... بندگی و پرستش یزدان یگانۀ جـهان، بدین معنی است که مردمان بیش از آقائی نداشته باشند، و با بندگی و پرستش خویش هم بدو رو کنند، و تـنها در برابر شریعت او کرنش نمایند تا زندگانیشان از کرنش در برابر هواها و هوسهای دگرگون انسانها زدوده گردد و از بند شهوات ناچیز انسانها پـالوده شود... تباهی گریبانگیر جهانبینیها و اندیشههای مردمان مـیشود، همانگونه که تباهی گریبانگیر زندگی اجتماعی ایشان میگردد، آن زمان که اربابان گوناگون و پراکندهای جز خدا بر گردۀ مردمان سوار و بر آنان فرمانروائی کنند... کرۀ زمین هرگز رو به راه و بایسته نگردیده است، و زندگی مردمان هیچ وقت درست و شایسته نشده است، مگر آن زمان که بندگی ایشان برای یزدان یگانۀ جهان از لحاظ عقیده و عبادت و شریعت بوده است. (انسان) هرگز آزاد نگردیده است مگر آن وقت که در سـایۀ ربوبیّت یگانۀ یزدان آرمیده است... از اینجا است که یزدان سبحان دربارۀ فرعون و اشراف و سران فرعون میفرماید:
(وَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (٨٦)
بنگر که سرانجام تباهکاران چه شد و به کجا کشید. هر طاغوتی که بندگان را به شربعت ساختگی خود بخواند و ایشان را به کرنش در برابر آن وادارد، و شریعت خدا را به دور اندازد و نـادیده انگارد، او از زمرۀ (مفسدین) است. مفسدینی که در زمـین تباهی میکنند و اصلاح نمیکنند.
*
شروع داستان بدین نـحوی که گذشت، شـیوهای از شیوههای قرآنی در عرضۀ داستانها است. ایـن شـیوه، شیوۀ مناسبی در ایـنجا برای رونـد سوره، و برای محوری است که سوره بر گرد آن میچرخد. زیرا سوره از همان لحظۀ نخستین سرانجام را با سـرعت حاضر میآورد و به پیش چشم میدارد، تا هدف روند سوره را نشـان دهد. سـپس به دنـبال اجمال به تفصیل میپردازد. لذا خواهیم دید که چگونه رخدادها پـایان میگیرند.
راستی چه چیز میان موسی و فرعون و اشراف و سران فرعون گذشت؟
اینجا است که نخستین صحنۀ میان آنان آغاز میگردد:
(وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٤)حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٠٥)قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (١٠٦)فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (١٠٧)وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ (١٠٨)قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ )(١٠٩)
مـوسی گفت: ای فرعون! مـن فرستادهای از سـوی پروردگار جهانیان هستم. (آمدهام تا دعوت او را به تو و دربـاریان و دیگر مـردمان بـرسانم و همگان را بـه سوی شریعت او فرا خوانم.) سزاوار است که از زبـان خدا جز حقّ نگویم. من از سوی پروردگارتان مـعجزۀ بزرگی بـرای شما دارم (کـه بـه روشـنی بـر حقّانیّت رسـالت مـن دلالت مـینماید). پس بـنیاسـرائـیل را (از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) همراه من بفرست (تا از سرزمین تو بکوچند و به سرزمین دیگری روند و در آنجا به پرستش خدای یگانه مشغول شوند). فرعون گفت: اگر معجزۀ بزرگ و دلیل سترگی با خود داری، آن را بنمای، اگر از زمرۀ راستگویانی (و خویشتن را پیغمبر خدا مـیدانـی). پس موسی فوراً عصای خود را بینداخت، بناگاه به صورت اژدهای آشکاری درآمد (که از حیات کامل بـرخوردار بود و بدین سو و آن سو میخزید و میجهید). و دست خود را (از گریبان) بیرون آورد، بناگاه بینندگان دیدند کـه (هـمچون خـورشید، درخشـان و) سـفید است. (هنگامی که موسی نشانۀ بزرگ خدا را بنمود) اشـراف قوم فرعون (از راه تملّق و چاپلوسی با فرعون هـمآوا شـدند و) گفتند: واقـعاً ایـن جادوگر مـاهری است! (و کاری که میکند معجزۀ خدائی نـیست). او مـیخواهـد شما را از سرزمینتان (که مصر است) بیرون کند. چـه میاندیشید و چه نظر میدهید؟ (آیا باید در حقّ او چـه کرد؟ (سپس به فرعون) گفتند: (عـجله مکـن و جـریان کـار) او و بـرادرش (هــارون) را بـه تـأخیر بـینداز و (کسانی از لشکـریان خود را) بـه شـهرها بـفرست تـا (جـادوگران مــجرّب را) جمع کنند (و بدینجا گسیل دارند). تا همۀ جادوگران ماهر را (به خدمت تو) بیاورند (و جادوی موسی را باطل و کار او را یکسره سـازند و دیگر کسی گول او را نخورد و به دنبال او نرود).
این نخستین برخورد میان حقّ و باطل، و میان ایمان و کفر است... صحنۀ نخستین ملاقات مـیان دعوت به سوی (خداوندگار جهانیان) و میان طاغوتی است که ادّعای ربوبیّت میکند و عملاً به جای خداونـدگار جهانیان ربوبیّت را بر دست گرفته است!
(وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٤)حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٠٥)
مـوسی گفت: ای فرعون! مـن فرستادهای از سـوی پروردگار جهانیان هستم. (آمدهام تا دعوت او را به تو و دربـاریان و دیگر مـردمان بـرسانم و همگان را بـه سوی شریعت او فرا خوانم.) سزاوار است که از زبـان خدا جز حقّ نگویم. من از سوی پروردگارتان مـعجزۀ بزرگی بـرای شـما دارم (کـه بـه روشـنی بـر حقّانیّت رسـالت مـن دلالت مـینماید). پس بـنیاسـرائـیل را (از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) همراه من بفرست (تا از سرزمین تو بکوچند و به سرزمین دیگری روند و در آنجا به پرستش خدای یگانه مشغول شوند.
موسی گفت: (ای فرعون!)... نگفت: ای سـرور مـن! همانگونه که کسانی آن را میگویند که نمیدانند سرور حقّ چه کسی است! موسی او را مؤدّبانه و محترمانه با لقب خودش فراخواند. او را فرا خواند تا حقیقت کار خـود را برای وی بـیان دارد، و همچنین بزرگترین حقیقتهای جهان هستی را برای او بیان کند:
(إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ ).
من فرستادهای از سوی خداوندگار جهانیان هستم. موسی علیه السّلام حقیقتی را با خود به ارمغان آورد که هـر پیغمبری پیش از او نیز آن را با خود به ارمغان آورده بود، حقیقت ربوبیّت یگانه برای همۀ جهانیان... الوهیّت یگانه و بندگی فراگیر... او چیزی را نگفت که برخی از (متخصّصان در ادیان) و پیروان ایشان میگویند و در دل تاریکیها کورکورانه گام برمیدارند و از روی شکّ و گمان دربارۀ (دگرگونی عقیده) بطور مطلق سخن میگویند و حتّی چیزی را که همگی پیغمبران آن را از سوی خداوندگار جهانیان با خود به ارمغان آوردهانـد مستثنی نمیکنند! عقیدهای که همگی پیغمبران آن را با خود به ارمغان آوردهاند، عقیدۀ ثابت و تغییرناپذیری است. عقیدهای است که برای همۀ جـهانها و جهانیان الوهیّت یگانهای را مقرّر میدارد. دیگر عقیده، از اعتقاد به خدایان متعدّد، به دوگانهپرستی، و از دوگانهپرستی، سرانجام به یگانهپرستی، تبدیل نمیگردد، همانگونه که برخی از مردمان از روی حدس و گمان خود چنین نـظریّهای را ابراز میدارنـد... جاهلیّتهای بشری - هنگامی که از عقیدۀ یزدانی خارج میگردند - مـیان باورهای فراوان بی حدّ و مرز دست و پا میزنند. معتقد به توتمها و ارواح شرور و خدایان گوناگون میشوند، و به پرستشهای جوراجوری دست مییازند، همچون: خورشیدپرستی، و دوگانهپرستی، و یکتاپرستی آمیخته با تهنشستها و رسوبات بتپرستی، و سـایر عقائد گوناگون جاهلیّت... عقائد آسمانی همگی یکتاپرستی درستی را با خود به ارمغان آوردهاند و به خداونـد یگانهای برای جهانها و جـهانیان باور دارنـد، درست نیست عقائد آسـمانی را آمیزۀ دست و پـا زدنـهای کورکورانهای کنیم که منحرف از آئـین درست یـزدان هستند.
موسی علیه السّلام با این حقیقت یگانه با فرعون و درباریان او رویاروی گردید. حقیقت یگانهای که هر پیغمبری پیش از او و بعد از او با آن با عقائد تباه جاهلیّت رویاروی گردیده است... موسی علیه السّلام با فرعون با ایـن چنین حقیقت یگانهای رویاروی گردید و میدانست که ایـن حقیقت یگانه چه نهضتی و شورشی علیه فرعون و درباریان و دولت و رژیم حکومتی او به پا میدارد... ربوبیّت یزدان جهانها و جهانیان نخستین هدف آن باطل قلمداد کردن هر حکمی است که سلطه و قدرت را به دست گیرد و با غیر شریعت یـزدان و با فرمانی جز فرمان خداوند سبحان، بر مردمان حکومت کند. و برکناری هر طاغوتی است که مردمان را با فرمانبرداری از شرع خود و اطاعت از فرمان خویش، به جای خدا بنده خویشتن میگرداند... موسی با فرعون با ایـن حقیقت عظیم و مهمّ تحت عنوان فرستادهای از سوی خداوندگار جهانیان، رویاروی گردید... اظهار فـرمود: او مجبور و مسؤول است که سخنان درستی را از سوی پروردگارش بگوید، پـروردگاری که او را فرستاده است:
(حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ ).
سزاوار است که از زبان خدا جز حقّ نگویم.
پیغمبری که حقیقت یزدان را میشناسد، او را نسزد که از سوی خدا جز حقّ بگوید. او که قدر و منزلت یزدان را میشناسد، و حقیقت یزدان سبحان را در درون خود مییابد.
(قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ ).
من از سوی پروردگارتان معجزۀ بزرگی را برای شما آوردهام (که به روشنی بر حقّانیّت رسـالت مـن دلالت مینماید).
به نام این حقیقت بزرگ، حقیقت ربوبیّت فراگیر جهانها و جهانیان، موسی از فرعون خواست که بنیاسرائیل را آزاد کند و همراه او بفرستد.
بنیاسرائیل تنها بندگان خدا هسـتند و بس. فـرعون را نسزد که آنان را بندگان خود کند. انسان که خدمتگذار دو آقا نیست، و دو خدا را نمیپرستد. پس کسی که بندۀ یزدان باشد، ممکن نیست بندۀ دیگران گردد. از آنجا که فرعون بنیاسرائیل را بندگان هوی و هوس خود کرده بود، موسی بدو اعلان میدارد که خداونـدگار جهانیان یزدان است و بس. اعلان این حقیقت هم به پایان آوردن و باطل شمردن مشروعیّت چیزی است که فرعون بر دست گرفته بود و با آن بنیاسرائیل را به بندگی کشانده بود.
اعلان ربوبیّت یزدان برای جهانیان، خود به خود اعلان آزادی انسان است. آزادی انسان از کرنش و اطاعت و پیروی و بندگی غیرخدا. آزادی انسان از شرع و قانون انسانها، و از هواها و هوسهای انسـانها، و از آداب و رسوم انسانها، و از حکم و فرمان انسانها.
اعلان ربوبیّت یزدان برای جهانیان، با کرنش بردن کسی از جهانیان در برابر غیر یـزدان سـازگار نـیست، و با فرمانروائی کسی بر مردمان با شریعتی از پـیش خود گرد نمیآید... کسانی که گمان میبرند مسلمان هستند و در عین حال از شریعتی پیروی میکنند که سـاختار انسانها است - یعنی از ربوبیّتی اطـاعت میکنند که سوای ربوبیّت یزدان است - آنـان اگر گمان برند لحظهای مسلمانند دچار گمانند! آنان حتّی یک لحظه هم مسلمان نیستند. اگر حاکم و فرمانروای ایشان جز خدا باشد، و قانون ایشان جز شریعت خدا باشد! بلکه آنان پیرو دین آن کس هستند، و بر آئین شاه هستند، نه بر آئین یزدان!
با توجّه بدین حقیقت است که به موسی علیه السّلام دستور داده میشود درخواست خود را از فرعون بر آزاد کردن و رهائی بخشیدن بنیاسرائیل استوار سازد:
(یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ)... (فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ).
ای فـرعون!.. مـن فـرستادهای از سـوی پروردگار جهانیان هستم... پس بنیاسرائیل را از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) هـمراه من بفرست.
مقدّمهای و نتیجهای است... ملازم و همراه یکدیگرند، و از همدیگر جداشدنی نیستند...
از دیدۀ فرعون و درباریان او، مفهوم این اعلان پوشیده نماند، اعلان ربوبیّت یزدان برای جـهانیان... از دیـدۀ ایشان پوشیده نماند که ایـن اعلان، نابودی شاهی فرعون، واژگونی رژیم حکومتی او، نـادرست قلمداد کردن شریعت او، و برملا کردن دشمنانگی و سرکشی او را در لابلای خود برمیدارد... امّا فرعون و درباریان پیش از هر چیز فرصت مناسبی دارنـد برای ایـن که موسی را در سیمای دروغگوئی معرفی کنند که ادّعاء میکند او پیغمبری از سوی خداوندگار جهانیان است و هیچگونه دلیل و برهانی بر صدق ادّعای خود ندارد:
(قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (١٠٦)
فرعون گفت: اگر معجزۀ بزرگ و دلیل سترگی با خود داری، آن را بـــنمای، اگر از زمـرۀ راسـتگویانی (و خویشتن را پیغمبر خدا میدانی).
آخر اگر این دعوتکنندۀ به سوی ربوبیّت خداوندگار جهانیان در ادّعای خود دروغگو باشد، دعوت او سقوط میکند و از چشمها میافتد، و کار و بارش خوار و سبک میگردد و سر به رسوائی میکشد. دیگر ایـن دعوت بزرگ، عظمت خود را از دست میدهد و هیچ خطری نخواهد داشت، و کسی که آن را با خود آورده است، جز بیگانۀ دروغگوی بیدلیل و برهانی نخواهد ماند.
امّا موسی پاسخ میدهد:
(فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (١٠٧)وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ) (١٠٨)
پس موسی فوراً عصای خود را بینداخت، بناگاه به صورت اژدهای آشکـاری درآمـد (کـه از حیات کامل بـرخـوردار بـود و بـدین سو و آن سو میخزید و مـیجهید). و دست خود را (از گریبان) بـیرون آورد، بناگاه بینندگان دیدند که (همچون خورشید، درخشان و) سفید است.
این کار ناگهانی شگرفی است! عصا به اژدهائی تبدیل میگردد که گمانی در اژدها بودن آن نیست! (آشکار و روشن) است... و همانگونه است که در سورۀ دیگری راجع به آن آمده است:
فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی).[2]
ناگهان عصا مار بزرگی شد و به سرعت راه افتاد!. (طه/ 20 )
گذشته از این، دست گندمگون موسی علیه السّلام (گندمگون) بوده است، یعنی رنگ او مایل به سیاهی و سفیدی بوده است... دست گندمگون خود را از گریبان خود بیرون میآورد کاملاً سفید مینماید، بدون این که مبتلا به نوعی بیماری باشد. بلکه سفیدی آن جنبه معجزه دارد.
هنگامی که آن را به گریبان خود فرو میبرد، گندمگون خواهد شد!
این، دلیل و معجزۀ صداقت دعوتی بود که موسی آن را با خود آورده بود... من فرستادهای از سوی خداوندگار جهانیانم.
ولی مگر ممکن است که فرعون و درباریانش تسلیم این دعوت بزرگ و شگرف شوند؟ آخر درباریان قوم فرعون چه کار بکنند و کدام درجه و پلّهای داشـته باشند، در حالی که درجات و مراتب ایشان و حقوق و فرماندهی ایشان از سوی فرعون بدیشان داده میشود؟ اگر یزدان (خداوندگار جهانیان) باشد، این پایه و مایۀ ایشان همه و همه بر چه چیزی اسـتوار و پـایدار میماند؟
قطعاً اگر یزدان (خداوندگار جهانیان) باشد، فرمانروائی جز برای شریعت یزدان نمیماند، و از چیزی و کسی اطاعت نمیگردد جز از فرمان یـزدان... پس در ایـن صورت شرع فرعون و فرمان فرعون چه میشود و کجا میرود؟ او که شریعت یزدان را نمیپذیرد و گوش به فرمان خدا نمیدهد! اگر یزدان، خداونـدگار همگان باشد، برای مردمان (خداوندگار) دیگری باقی نمیماند تا ایشان را بندۀ حکم و شرع و امر خود کند... مردمان وقتی از شرع و فرمان فرعون پیروی میکنند که فرعون خداوندگار مردمان باشد. چه کسی که با فرمان و با شرع خود فرمانروا است، او خداونـدگار مردمان است، و مردمان هم بر آئین او هستند آئین او هر چه باشد!
هرگز! هرگز! طاغوت قطعاً بدین سادگی و بدین زودیها تسلیم نمیگردد. با این سادگی قلم بطلان بر حکم و فرمانروائی خود نمیکشد، و عدم مشروعیّت سلطه و قدرت خود را اعلان نمیدارد!
فرعون و درباریان او در فهم معنی این حقیقت شگرف و شگفتی که موسی آن را اعلان میدارد به خطا نمیروند. فرعون و درباریان این حقیقت را آشکار و ببرده میبینند و معنی آن را فهم میکنند، ولی دیدگان مردمان را از مفهوم مهمّ و سترگ آن حقیقت والا با متّهم کردن موسی به جادوگری، به جانب دیگری برمیگردانند:
(قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (١٠٩)یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ) (١١٠)
اشراف قوم فرعون گفتند: واقعاً این جادوگر مـاهری است. او میخواهد شما را از سرزمین خودتان بیرون کند. چه میاندیشید و چه نظر میدهید؟.
آنان آشکارا نتیجۀ وحشتناک اعلان این حقیقت را بیان میدارند. نتیجۀ بیرون رفتن از سرزمین است... از دست رفتن سلطه و قدرت است... قلم بطلان کشیدن بر مشروعیّت فرمانروائی است... یا به عبارت دیگر و با تعبیر تـازۀ امروزی، سرنگونی رژیـم و وراندازی حکومت است!
قطعاً زمین از آن خدا است. بندگان نیز بندگان خدایند. هر زمان که حاکمیّت و فرمانروائی در زمین به یـزدان برگردانده شود، طاغیان و سرکشان از زمین بیرون میروند، طاغیان و سرکشانی که با شریعتی جز شریعت خدا فرمانروائی و حکومت میکنند، و اشراف و سرانی نیز از آنجا بیرون میروند که اربابان بدیشان مقام و منصب و رتبه و درجۀ مهمّ و بزرگ میدهند، و آنان هم مردمان را بندگان چنین اربابانی میکنند!
فرعون و اشراف و سران او، خطر این دعوت را ایـن چنین دریافته بودند... طاغوتها نیز هر بار خطر ایـن دعوت را این چنین تلقّی میکنند و دریافت میدارند... مرد عربی - با فطرت و سلیقۀ خود - هنگامی که شنید پیغمبر خدا علیه السّلام مردمان را به گواهی:
(لا اله الا الله، و أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللهِ).
جز خدا خدائی نیست، و محمّد فرستادۀ خدا است. فرا میخواند، گفت: (این، کاری است که شاهان آن را نمیپسندند!) مرد عرب دیگری - با فطرت و سـلیقۀ
خود - دربارۀ آن گفت: (در ایـن صورت عرب و غیرعرب با تو میجنگد!)... هم این عرب و هم آن عرب، مقاصد و مفاهیم زبان خویش را میفهمیدند. میدانستند گواهی: لا الهالّا الله جنبش و یورشی است بر ضدّ حاکمان و فرمانروایانی که با شرع و شریعتی جز شرع و شریعت یزدان بر مردمان فرمان میرانند، عرب باشند یا غیرعرب. گواهی لا اله الّا اللهُ در زوایای حسّ و شعور این عربها جدّیّت و اثر ژرف خود را داشت. زیـرا آنـان مقاصد و مفاهیم زبان خود را خوب میفهمیدند. هیچ یک از آنان برداشتشان این چنین نبود که ممکن است در یک دل یا یک سرزمین، گواهی لا اله الّا اللهُ، همراه با حکومت و فرماندهی با غیرشرع یزدان گرد آید، و خدایانی همراه با خداوندگار جهان در میان باشند. هیچکدام از عربها گواهی لا اله الّا اللهُ را بدانگونه نـمیفهمیدند که امروزه کسـانی از آن میفهمند و برداشت میکنند. آن کسانی که خویشتن را (مسلمان) مینامند... فهم و برداشتی که حیرتانگیز و بیمایه و بیارزش است!
اشراف و سران قوم فرعون، وقتی که با فرعون رایزنی میکردند، این چنین گفتند:
(إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (١٠٩)یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ) (١١٠) (هنکامی که موسی نشانۀ بزرگ خدا را بنمود) اشـراف قوم فرعون (از راه تملّق و چاپلوسی با فرعون همآوا شدند و) گفتند: واقعاً این جادوگر مـاهری است! (و کاری که میکند معجزۀ خدائی نیست!). او میخواهد شـما را از سرزمینتان (که مصر است) بیرون کند. چـه میاندیشید و چه نظر میدهید؟ (آیا در حقّ او باید چه کرد؟ ).
سرانجام رأی آنان بر کاری قرار گرفت:
(قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ (١١١)یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ) (١١٢)
(سپس به فرعون) گفتند: (عجله مکن و جریان کار) او و بـرادرش (هـارون) را بـه تـأخیر بـینداز و (کسـانی از لشکریان خود را) بـه شـهرها بـفرست تـا (جـادوگران مجرّب را) جمع کنند. و همۀ جادوگران مـاهر را (به خدمت تو) بیاورند (و جادوی موسی را باطل و کار او را یکسره سازند و دیگر کسی گول او را نـخورد و بـه دنبال او نرود).
زمین از کاهنان در معبدهای گوناگون موج میزد. کاهنان هم جادو و جنبل میکردند. در همۀ آئـینهای بتپرستی تقریباً آئین توأم و همراه با جادو و جنبل بوده است. کاهنان آئینها و پردهداران و حاجبان خدایـان به سحر و جادو دست می یازیدهاند! این پدیده است که (متخصّصان در ادیـان) آن را جمعآوری میکنند، و برخی از آنان دربارۀ سحر و جادو به عنوان مرحلهای از ترقّی و دگرگونی عقیده صحبت میکنند! و کافران ایشان میگویند: دین باطل میگردد، همانگونه که سحر و جادو باطل گردیده است! و دانش روزگار دین را به پایان میبرد، همانگونه که روزگار سحر و جادو را به پایان برده است! و چیزهای مزخرف و یاوهای که نـام (علم) و دانش بدانها میدهند.
رأی اشراف و سران قوم فرعون بر آن قرار گرفت که فرعون موسی را تا وقت دیگری مهلت دهد و در کار او شتاب نورزد. کسانی را به نواحی گوناگون مملکت بفرستد تا برای او جادوگران ماهر و ساحران بزرگ را گردآوری کنند، تا با (سحر موسی) پیکار کنند - به گمان ایشان - با سحری همچون سحر موسی!
به هرحال، همۀ چیزهائی که از طغیان و سرکشی فرعون شناخته شده است، و هر نوع کاری را که در ایـن راه انـجام داده است، رویـهمرفته از طغیان و سرکشی طاغوتهای بیشمار قرن بیستم کـمتر و نـاچیزتر است! طاغوتهای فراوانی که در این قرن با دعوت داعیان به سوی ربوبیّت خداوندگار جهان میرزمند و رودرروی ایشان میایستند، و با سلطه و قدرت باطل و پوچ خود داعیان این دعوت بزرگ و مهمّ را تهدید میکنند و با خـود ایـن دعوت سترگ به نـیرنگ و کینهتوزی میپردازند!
*
روند قرآنی جریان کـار فرعون و درباریان او را در میان جمع جادوگران شهرها متوقّف میسازد و صحنۀ آن را گردآوری میکند و پردۀ صحنۀ نخستین را فرو میاندازد تا برای نمایش صحنۀ دوم دوباره آن پرده را بالا ببرد و کنار بزند... این کار از کارهای زیبای بیان داستانهای قرآنی است. انگار داسـتان هم ایـنک رخ میدهد و مشاهده میگردد، نه این که داستانی است که نقل و روایت بشود![3]
(وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لأجْرًا إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ (١١٣)قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ) (١١٤)
جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: آیا اگر ما پیروز گردیم اجر و پاداش مهمّی خواهیم داشت؟ گفت: آری! و (علاوه از آن) شما از مقرّبان (درگاه ما) خواهید بود. آن جادوگران حرفهای بودند... جادوگری و همچنین غیبگوئی را پیشۀ خود کرده بودند! هدف از حرفه و پیشه، هم در این و هم در آن به دست آوردن دستمزد و پاداش است! خدمتگذاری سلطه و قدرت باطل، و طاغوت چیره بر گردۀ مردم، وظیفۀ افراد حرفهای از میان رهبران آئینی است! هر زمان که اوضاع از اخلاص بندگی یزدان انحراف پیدا کند، و از انحصار حاکمیّت به خداوند سبحان به کنار رود، و سلطه و قدرت طاغوت بر جای شریعت ایزد منّان مستقرّ شود، طاغوت به این چنین افراد جیرهخوار حرفهای نیاز پیدا میکند، و در برابر حرفهای که این مزدوران انجام میدهند بدیشان پاداش میدهد، و معامله میان طاغوت و آنان صورت میگیرد: آنان به نام دین، از سلطه و قدرت طاغوت پشتیبانی میکنند و آن را شـرعی و قانونی مـعرّفی مینمایند، و طاغوت نیز بدیشان پول و دارائی میدهد و آنان را از زمرۀ مقرّبان خود میکند!
فرعون به جادوگران تأکید میکند که آنان در برابر کاری که میکنند مزد میبرند و پـاداش میگیرند. بدیشان وعده میدهد که افزون بر مزدی که دریـافت میدارند، مقرّب درگاه او نیز میگردند. وعدۀ تـقرّب بدیشان برای تشویق بیشتر آنان و تحریک ایشان بر بذل نهایت تلاش خودشان است... فرعون و جادوگران نمیدانند که چنین موقعیّتی، موقعیّت مزدوری و نشان دادن مهارت و گمراهسازی نیست. بلکه اینجا جایگاه معجزه و رسالت و پیوند با نیروی چیرهای است که جادوگران برجسته و قلدران زورمند در برابر آن تـاب مقاومت و ایستادگی ندارند.
*
جادوگران درگرفتن مزد و دریـافت پـاداش اطـمینان داشتند، و برای نـزدیکی و تـقرّب به فرعون گردن افراشتند، و آمادۀ مسابقه و پیکار شـدند... هان ایـن ایشانند که برای مبارزه رو به سوی موسی علیه السّلام میکنند و به جانب او میروند... آن گاه کار و بارشان همان میشود که یزدان بهرۀ ایشان کرده است و خیری قسمت آنان میشود که در اندیشۀ آن نبودند، و پـاداشـی بدیشان عطاء میگردد که انتظار آن را نداشتند:
(قَالُوا: یَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَإِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (١١٥)قَالَ: أَلْقُوا ).
(جادوگران مغرورانه رو به موسی کردند و) گفتند: ای موسی! یا تو (عصای خود را) بینداز، یا ما (ریسمانهای خویش را) میاندازیم.
پیکار و مبارزه در مخیّرکردن موسی آشکارا جلوهگر میشود. اطمینان جادوگران به جادو و قدرت خویش در پیروزی، پیدا و هویدا است... از دیگر سو اطمینان موسی علیه السّلام جلوهگر است، و آشکارا دیده میشود که این پیکار و مبارزه را سبک میگیرد و ناچیز میداند:
(قَالَ: أَلْقُوا )...گفت: بیندازید.
در این یک واژه، اهمّیّت ندادن پـیدا است. ایـن تک واژه بیانگر اطمینان کاملی است که در اندرون موسی است. نور اطمینان از فراسوی این واژه پرتو میافکند. این چنین پرتوافکنی، شیوۀ قرآن مجید در پرتوافکنیها با یک واژه در بسیاری از اوقات است.[4]
روند قرآنی ناگهان بر سر ما میتازد و روبهروی مـا آماده میگردد، همانگونه که بر موسی ععلیه السّلام نـاگـهانی تاخت و روبهروی او آماده گردید.[5] در آن هنگام که ما به تـماشای پـرتو سبک داشـتن و اهمّیّت نـدادن نشستهایم، ناگهان خود را در برابر جلوهگاه جادوگری ماهرانهای مییابیـم که وحشتناک و هراسانگیز است:
(فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ) (١١٦)
هنگامی که (وسائل جادوگری خود را) بینداختند، مردم را چشمبندی کـردند و ایشـان را بـه هـراس افکـندند و جادوی بزرگی از خود نشان دادند.
ما را بس است که قرآن بفرماید و مقرّر نماید که سحر و جادوی بزرگی بوده است، تا ما بفهمیم که سحر و جادوئی در میان بوده است هر سحر و جادوئی که باشد. ما را بس است که بدانیم (چشمان مردمان) را جادو کردند و به دلهای ایشان هراس افکندند: (ایشان را به هراس انداختند). این اندازه برای ما بس است تا ایـن سحر و جادو را، هر سحر و جادوئی که بوده است تصوّر کنیم. واژۀ (به هراس افکندند) خودش تصویرگر است و آنچه بایسته است به تصویر میکشد. جادوگران احسـاس هراس را در مردمان به جوش و خروش انداختند، و آنان را به احساس هراس واداشتند. این نیز ما را بس است که بدانیم در نصّ قرآنی دیگری در سورۀ طه، موسی علیه السّلام در درون خود احسـاس انـدکی هراس کرده است. در پرتو این فرموده میتوانیم حقیقت چیزی را تصوّر کنیم که بوده و شده است.
امّا چیز دیگری ناگهانی بر فرعون و درباریان، و بر جادوگران غیبگو، و بر همۀ مردمان دیگری میتازد که در میدان بزرگ این پیکار و مبارزه بودهاند:
(وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ (١١٧)فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١١٨)فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ) (١١٩)
به موسی وحی کردیم که عصای خود را بینداز! ناگهان (به صورت اژدهائی درآمد و) به سرعت آنچه را به هم میبافتند (و تزویرهائی را که مینمودند همه را) بـلعید. پس حقّ (یعنی صدق مـوسی) ثـابت و ظـاهر گردید و آنچه آنان میکردند باطل شد (و پوچ از آب درآمد). در آنجا (که گرد آمده بودند، فرعون و فرعونیان) شکست خوردند و (از آنجا به شهر) خوار و رسوا برگشتند. باطل خود را باد میکند و باد به غبغب میانـدازد، چشمها را جادو میکند، دلها را به هراس میافکند، بسیاری از مردمان گمان میبرند که چیره میگردد، همه چیز را میروبد و از سر راه خود برمیدارد، و هر که و هر چه در برابر آن بایستد محکوم به نابودی است. امّا همین که باطل با حقّ رویاروی میگردد، حقّی که آرام و مطمئنّ ایستاده است، باطل همچون حباب آب میترکد و باد آن خالی میشود، و بسان خارپشت خویشتن را جمع میکند و به لاک خود فرو میرود، و همانند شعلۀ خاشاک فروکش میکند و خاموش میشود. و امّا حقّ سنگین وزن و ثابت قدم و استوار میایسـتد. ارج و ارزش آن بالا میرود، و پایههای آن برجای ماندگار میماند، و ریشههای آن به ژرفای زمین فرو میدود... تعبیر قرآنی در اینجا این چنین پرتوهائی میاندازد، و این چنین سایه روشنهائی سزند، بدان هنگام که حقّ را استوار و گرانقدر به تصویر میکشد:
(فَوَقَعَ الْحَقُّ)...پس حق ثابت و ظاهر گردید.
حقّ ثابت گردید و استقرار پذیرفت... و جز حقّ از میان رفت و اثری از آن نماند:
(َبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)...و آنچه آنان میکردند باطل شد.
باطل و باطلگرایان شکست خوردند و خوار و حقیر شـدند و خویشتن را واپس کشـیدند، پس از آنکه بزرگی و عظمت و تکبّری مینمودند که چشمها را خیره میکرد:
(فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ) (١١٩)
در آنجا (که گرد آمـده بـودند، فرعون و فرعونیان) شکست خوردند و (از آنــجا بـه شـهر) خوار و رسـوا برگشتند.
امّا این تاخت و تاز ناگهانی هنوز به پایان نیامده است. صحنۀ نمایش، هنوز تاخت و تـاز نـاگـهانی دیگری دارد... تاخت و تاز ناگهانی بزرگتری.
(وَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (١٢٠)قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٢١)رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ) (١٢٢)
و جادوگران به سجده افتادند (و کرنش بردند). گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم، پروردگار موسی و هارون.
این نیروی حقّ است، و این قدرت و سطوت حقّ است که در دلها و درونها است. نور حقّ است که حواس و شعور را روشن میگرداند. پسودۀ حقّ است که دلهای آمادۀ دریافت حقّ و نـور و یـقین را لمس میکند... جادوگران که آگاهترین مردمان از حقیقت فنّ و هنر خود هستند و از همگان بـهتر گسـتره و کرانۀ برد آن را میدانند و از دیگران دقیقتر بدان آشنایند. چیزی را که موسی با خود به ارمغان آورده است، جادوگران بهتر از دیگران میدانـند که از سوی انسـانها است و سحر بشمار است، و یا این که از سوی قدرتی فراتـر از انسانها است و بالاتر از سحر است. فرزانهای که در فنّ و هنر جادوگری خود مهارت داشته باشد، از دیگـران آمادگی بیشتری برای پذیرش حقیقتی دارد که در ایـن راستا است، اگر حقیقت برای او پدیدار و آشکار شود. زیرا او درک و فهم نزدیکتری بدین حقیقت دارد، تـا کسانی که از این فنّ و هنر جز قشرها و پوستهها چیز دیگری از آن نمیدانند... بدین خاطر بود که جادوگران از مبارزهطلبی بیپرده و آشکار دست میکشند و به تسلیم مطلق میگرایند، تسلیم مطلقی که دلیل و برهان آن را از روی یقین در زوایای درون خود مییابند.
امّا طاغوتهای قلدر و زورگو نمیدانند که نور چگونه به دلهای انسانها میخزد. و نـمیدانند گرمی یـقین چگونه دلها را لمس مینماید. زیرا آنان به سبب طول زمانی که مردمان را به بندگی کشاندهاند، گمان میبرند آنان بر ادارۀ ارواح مردمان و گرداندن دلهای ایشان نیز توانایند، و میتوانند آنها را به هر سو رهنمود نمایند. در حالی که دلها میان دو انگشت از انگشتان خدای رحـمان است و هرگونه که خود بخواهد آنـها را میچرخاند و زیر و رو میگرداند... بدین خاطر بود که فرعون ناگهان با این ایمان ناگهانی روبهرو میشود. ایمانی که خزیدن آن را به ژرفای دلهـا درک و فـهم نکرده بود، و گامهای آن را به سوی دریـچههای دلهـا دنبال ننموده بود، و ورود آن را به درزها و سوراخهای درونها پیش چشـم نـداشـته بود... آن زمـان رخداد ناگهانی سترگ که پایههای تخت سلطنت او را از بنیاد به زلزله انداخت، او را سخت تکان داد: رخداد ناگهان تسلیم جادوگران - که از کاهنان معبدها بودند - در برابر خداوندگار جهانیان... تخت سلطنت و سلطه و قدرت هر دو، همه چیز در زندگی طاغوتها است... طاغوتها در راه نگاهداری طغیانگری خود هر جنایتی که بتوانند بدون هرگونه تقوا و پرهیزی انجام میدهند:
(قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (١٢٣)لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ) (١٢٤)
فرعون گفت: به خدای (موسی و هارون) ایمان آوردید پیش از آن که به شما اجازه دهم؟ حتماً این توطئهای است که در این شهر (و دیار، پیشتر با هم) چیدهاید تا اهل آن را از آنجا بیرون کنید؛ ولی خواهید دانست (که چه شکنـجهای در برابر این رفتارتان خواهید چشید). سوگند میخورم که دستها و پـاهای شـما را در جـهت خلاف یکدیگر (یعنی دست راست با پای چپ، یـا دست چپ با پای راست) قطع میکنم و (با این حال پریشان و وضع اسفناک) همگی شما را به دار میآویزم.
این چنین:
(آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ ).
به خدا ایمان آوردید پیش از آن که به شما اجازه دهم؟.
انگار بر آنان واجب بوده است که از فرعون اجازه بگیرند که دلهایشان برای حقّ بتپد، در حالی که آنـان خودشان بر دلهایشان توانائی ندارند. یا این که از او اجازه بگیرند وجدانهایشان به تکان درآیـد و بیدار گردد، در حالی که آنان خودشان اصلاً بر وجدانهایشان توانائی ندارند. یـا ایـن که از او اجازه بگیرند که ارواحشان بدرخشد و منوّر گردد، در حالی که آنـان خودشان سوراخها و منافذ ارواح خودشان را نمیتوانند ببندند. یا انگار بر ایشان واجب بود یـقین را از خود برانند، هر چند که در ژرفاهای درون پدیدار میآید. یا این که بر آنـان واحب بود که سـرچشـمۀ ایـمان را بپوشانند و پنهان دارند هر چند که از ژرفاهای هستی بر میجوشد. یا این که نور را در پس پرده پنهان کنند هر چند که از ته درّههای یقین سر بر میزند!
ولی طاغوت، نادان و کودن و کور است، در عین حال که ستمگر و متکبّر و مغرور است!
گذشته از این، طاعت نگـران و نـالان برای تـخت سلطنت خود است که مورد تهدید قرار گرفته است، و آشفته و پریشان برای سلطه و قدرت خویش است که به تکان درآمده است:
(هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا ).
حتماً این توطئهای است که در این شهر (و دیار، پیشتر با هم) چیدهاید تا اهلش را از آن بیرون کنند.
در آیۀ دیگری چنین آمده است:
( انَّهُ لَکَبیرُ کُمُ الّذی عَلَّمَکُمُ السّحْرَ).
مسلّماً او بزرگ شما است. بزرگی که به شما جادوگری آموخته است. (طه/ 71 ، شعراء/ 49)
مسأله روشن است و نشانههای آن پیدا است... مسألۀ دعوت موسی به سوی (خداوندگار جـهانیان) است... این چنین دعوتی است که مایۀ هول و هراس گردیده
است... قطعاً حکومت و فرمانروائی طاغوتها با دعوت به سوی پروردگار جهانیان، پایدار و برقرار نـمیماند. آنان حکومت و قدرت و مملکتشان بر ایـن بر جای میماند که شریعت یزدان را از صحنۀ زندگی بزدایند و با این کار ربوبیّت یزدان برای مردمان را برکنار نمایند. آن گاه خویشتن را به جای یزدان ارباب و خداوندگار مردمان سازند، و برای آنان شریعت و قانونی وضـع کنند که خود می خواهند، و مردمان را بندۀ شـریعت و قانونی نمایند که آن را برایشان وضع کردهاند!.. این دو برنامه، با یکدیگر سازگار نبوده و با همدیگر گـرد نمیآیند... یا اینها دو آئینی هستند که گرد آمدن آنها با یکـدیگر مـحال و نـاممکن است... یـا ایـن که دو خداوندگارند که جمع آمدن آنان ناشدنی و ناسازگار است... فرعون این را میدانست. درباریان فرعون نیز این را میدانستند... آنان از دعوت موسی و هارون به سوی خداوندگار جهانیان به هراس افتاده بودند. بهتر است هم اینک به هراس افتند. مگر نه ایـن است که جادوگران به سجده افتادهاند و فریاد برآوردهانـد: به خداوندگار جهانیان ایمان آوردیم، خداوندگار موسی و هارون؟.. جادوگران هم از کاهنان آئـین بتپرستی هستند، آئینی که فرعون را خدای مـردمان قلمداد میکند، و او را به نام دین بر گردۀ مردمان سوار و فرمانروا میسازد!
فرعون این چنین تهدید وحشیانۀ رسواگرانۀ خود را سر داد:
(فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (١٢٣)لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ) (١٢٤)
خواهید دانست. سوگند میخورم که دسـتها و پـاهای شما را در جهت خلاف یکدیگر (یعنی دست راست بـا پای چپ، یا دست چپ با پای راست) قطع میکنم و (بـا این حـال زار و وضـع اسـفناک) همگی شـما را بـه دار میآویزم.
آنچه هست اذیت و آزار رسـاندن و اندام بریدن و اعضاء شکست و شکنجه کردن است... این چیزها ابزار طاغوتها در رویاروئی با حقّ است. حقّی که نمیتوانند آن را با دلیل و برهان دفع و از میدان به درکنند... بلی این چیزها توشۀ باطل در برابر حقّ است، حقّی که پیدا و هویدا است.
و امّا زمانی که در نفس انسان حقیقت ایمان جلوهگر میشود، نفس انسان بر نیروی زمین چیره میگردد، و شکنجه و عذاب طاغیان و سرکشان را سبک و بیارج میگیرد، و عقیدۀ موجود در نفس بر زندگی پـیروز میگردد، و نابودی مـوقّتی را برای آرمـیدن در جاودانگی سرمدی، کوچک و نـاچیز میشمارد. ایـن چنین نفسی نمیایستد تا بپرسد: چه چیزی را خواهد گرفت و چه چیزی را تـرک میکند؟ چه چیزی را دریافت میکند و چه چیزی را میپردازد؟ چه چیزی را از دست میدهد و چه چیزی را به دست میآورد؟ در مسیر راه با چه سـختیها و دشواریـهائی و خارها و قربانیهائی برخورد میکند؟ زیرا افق تابان و درخشان، آنجا بر سـر راه او است. لذا در ایـن راه به چیزی نمینگرد:
(قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (١٢٥)وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ) (١٢٦)
(جادوگران بر اثر نور ایمان، هراسی به خود راه ندادند و) گفتند: (باکی نیست؛ چرا که) ما به سـوی پروردگار خـود بـرمیگردیم (و بــه رحـمت و نـعمت او دست مییابیم، لذا مرگ در راه او را با آغوش باز میپذیریم). ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نـیست کــه مــا بــه آیــات روشـن و مـعجزات مـتقن پروردگارمان - وقتی که به ما رسیده است - ایمان آوردهایـم (و فرمان خدای خود را لبّیک گفتهایم). پروردگارا! صبر عظیم بـه مـا مـرحمت فرما و مـا را مسلمان بمیران.
این ایمانی است که جزع و فزع به خود راه نمیدهد و متزلزل نمیشود و سست نمیگردد. همچنین کرنش نمیبرد و خواری نمیپذیرد. ایمانی است که به فرجام
کار اطمینان دارد و بدان خشنود است. ایمانی است که به برگشت به سوی خدا یقین کامل دارد، و میداند در پناه پروردگارش میآرامد:
(قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ) (١٢٥)
گفتند: ما به سوی پروردگار خود برمیگردیم.
ایمانی است که سرشت پیکار موجود میان خود و میان طاغوت را میشناسد... این پـیکار، نبرد همهجانبه و ژرف عقیده است... رزم ایمانی است که سـازشکاری نمیکند ومانور نمیدهد، و از هیچ دشمنی گذشت و بخشش نمیطلبد، دشمنی که از او جز ترک عقیده را نمیپذیرد. بلکه به سبب عقیده با او جنگ میکند و وی را میراند:
(وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا).
ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نـیست کــه مــا بــه آیــات روشـن و مـعجزات مـتقن پروردگارمان - وقتی کـه بـه مـا رسـیده است - ایـمان آوردهایم.
کسی که میداند در پیکار به کجا رو میکند، و به چه کسی رو میکند، از دشـمن خود سلامت و عـافیت نمیطلبد. بلکه تنها از خداوندگار خود شکیبائی در آزمایش، و استقامت در بلایا و مصائب، و وفات بر اسلام را میطلبد:
(رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ) (١٢٦)
پروردگارا! صبر عظیم بـه مـا مـرحمت فرما و مـا را مسلمان بمیران.
طغیان در برابر ایمان، و در برابر عقل و شعور، و در برابر یقین و اطمینان، عاجز و درمـانده مـیایسـتد... طغیان عاجز و درمانده میایستد در برابر دلهـائی که گمان میبرد میتواند بر آنها حکومت کند، همانگونه که بر گردنها فرمان میراند، و میتواند در آنها دخل و تصرّف کند، همانگونه که در بدنها دخل و تصرّف میکند. امّا ناگهان میبیند ایـن چنین دلهـائی بر او میشورند و فرمان او را نمیبرند! زیرا این کـار خـدا است، و توانائی کار خدا را جز خدا ندارد... طغیان چه میتواند بکند وقتی که دلها بخواهند در جوار خدا بیارامند؟ سلطه وقدرت و جبروت و عظمت چه کاری میتوانند بکنند، هنگامی که دلها به خدا متوسّل شوند و بدو پشت ببندند؟ شاه میتواند چه کاری بکند، وقتی که دلها از همۀ چیزهائی که شاه دارد دوری میگزینند و کنارهگیری میکنند؟
این، موقعیّتی از موقعیّتهای قاطعانه در تاریخ بشریّت است، موقعیّتی که میان فرعون و درباریان او، و مـیان جادوگران مؤمنی است که به مسابقه و مبارزه پرداخته بودند.
این موقعیّت قاطعانهای در تاریخ بشریّت است. چرا که عقیده بر حیات چیره میگردد، و اراده بر درد و الم غلبه پیدا میکند، و (انسان) بر (شیطان) چیره میشود.
این، موقعیّت قاطعانهای در تاریخ بشریّت است. چرا که اعلان تولّد آزادی راسـتین است. آزادی چیزی جز برتری یافتن و چیره شدن در پرتو عقیده بر شکوه و زور جبّاران و مقتدران، و بر طغیان و سرکشی طاغیها و یاغیها، و خوار کردن و تـحقیر نـمودن نـیروی مـادی نیست که میتواند بر جسـمها و گـردنها حکومت و فرمانروائی کند، ولی از خوار کردن دلهـا و رام خود نمودن روحها درمانده و نـاتوان است. هر زمـان هم نیروی مادی نتوانست دلها را رام خود کند، در حقیقت آزادی حقیقی در این دلها تولّد یافته است.
موقعیّت قاطعانهای در تاریخ بشریّت است که با اعلان تهیدستی مادیگرائی آغاز میگردد. این جماعت اندک از همان لحظهای که از فرعون پاداش توفیق در کار را میطلبد، و نزدیکی به شاه را آرزو میکند، خود همین گروه اندک خویشتن را از فرعون بالاتر مـیگیرد، و تهدید و بیم را سبک و ناچیز میانگارد، و شکیبا و جویای رضای خدا به اسـتقبال شکـنجه و چـوبۀ دار میرود. در جهان ماده، چیزی در زندگی او، و چیزی پیرامون او، تغییر پیدا نکرده است. بلکه پسودۀ نــهانی صورت گرفته است، پسودهای که ستارۀ تک و تنها را به گردش بزرگی درمیاندازد، و ذرّۀ سرگشتهای را به
محور ثابتی میبندد، و فرد فانی را به نـیروی ازلی و ابدی وصل میکند... بسودهای روی داد که نوک قطب نمای دل را تغییر جهت میدهد، پس دل نواهای قدرت را دریـافت میدارد، و درون صداهای هدایت را میشنود، و بینش پرتوهای نور را دریـافت میکند... پسودهای روی داد که منتظر هیچگونه تغییری در جهان مادی نمیماند، و بلکه این پسوده جهان مادی را تغییر میدهد، و (انسـان) را در جـهان واقعی به افقهائی میرساند که خیال بدان نمیرسد.
تهدید و بیم از میان میرود... ایمان به راه خود ادامه میدهد. به چیزی توجّه نمیکند و شکّ و تردیدی به خود راه نمیدهد، و از راستای راه منحرف نمیشود. روند قرآنی در اینجا پرده را فرو میاندازد و بیش از این چیزی را نمیافزاید... زیبائی و دلربائی موقعیّت به اوج خود میرسد، و به پایان میآید. در ایـن هنگام است که جمال هنری نمایش، با هدف داستان به همدیگر میرسند، بدان نحوی که شیوۀ قرآن در مخاطب قرار دادن وجدان ایمانی با زبان جمال هنری است، آن هم با نوعی هماهنگی و همآوائی که جز قرآن چیز دیگری از عهدۀ آن برنمیآید.[6]
*
امّا ما باید در این کتاب فی ظلال القرآن کمی در برابر این صحنۀ دلربای فریبا بایستیم:
1- نخست در برابر درک و فهم فرعون و دربـاریان میایستیم، و نگاهی گذرا به برداشت ایشان دربارۀ ایمان جادوگران به خداوندگار جهانیان میاندازیم. آنان ایمان جادوگران به خداوندگار جـهانیان، خداوندگار موسی و هارون را خطری برای نظام مملکت و حکومت خود میشمارند. چون قاعده و اساسی که این چنین ایمانی بر آن استوار است، با قاعده و اساسی که چنان سلطه و قدرتی بر آن پایدار است، کاملاً مخالف و ناسازگار با یکدیگر است... قبلاً در این زمـینه سخن گفتیـم... میخواهیم این حقیقت را تکرار و تدکید کنیم... قطعاً در یک دل، و در یک مملکت، و در یک سیستم و نظام حکومتی، ممکن نیست که یـزدان خداونـدگار جهانیان باشد، و سلطه و قدرت در زندگانی مردمان در دست بندهای از بندگان باشد، و این بنده از پیش خود شریعت و قانون وضع کند... چه این آئینی است و آن دیگر آئینی.
2-پس از ایـن، در برابر درک و فـهم جادوگران میایستیم - بعد از آن که نور ایمان در دلهایشان تابیدن گرفته است و به تلألؤ درآمده است، و نیروی تشخیص حقّ از باطل را در جهانبینی و اندیشۀ ایشـان پـدید آورده است - جادوگران فهمیدند که پیکار میان آنان و میان فرعون و درباریان او، پیکار عقیده است. فرعون هم از آنان جز انتقام ایمان ایشان به خداوندگار جهانیان را نمیگیرد. آخر چنین ایمانی، آن هم بدن شیوه و بر این روال، تخت سلطنت و ملک و مملکت فرعون را تهدید میکند. از دیگر سو مقام و مرتبه و پایگاه و جایگاه اشراف و سران قوم فرعون را در معرض خطر قرار میدهد، و سلطه و قدرت درباریان و بزرگان مملکت که از سلطه و قدرت فرعون سرچشمه میگیرد و مدد مییابد، یا به عبارت دیگری که مترادف با این عبارت است: از ربوبیّت فرعون استمداد و یـاری میطلبد، مورد تهدید قرار میدهد. همچنین ارزشها و معیارهائی را به هم میزند که جامعۀ بتپرستی بطور کلّی بر آنها استوار و پایدار است... این چنین درک و فهمی از سرشت پیکار، ضروری است برای هر کسی که عهدهدار دعوت به سوی ربوبیّت خداونـد یگانه میگردد. این چنین برداشت درست و ایمان نیرومندی است که این گروه مؤمنان را بر آن داشته است که خوار و حقیر بدارند هر چه را که در این راه از اذیت و آزار و عقاب و عذاب میبینند... آنان به دست مرگ سـپرده میشوند و به ایمان و اعتقادشان توهین میگردد، چرا که ایشان به خداوندگار جهانیان اینان دارنـد. و دشمنشان پـیرو آئـینی جدای از آئـین ایشـان است.
دشمنشان سلطه و قدرت را به دست گرفته است، و مردمان را بندۀ فرمان خویش کرده است، لذا مـنکر ربوبیّت خداوندگار جهانیان است... در ایـن صورت فرعون کافری از زمرۀ کافران است... مؤمنان مـمکن نیست بتوانند راه خود را در پـیش گیرند و راهـی را بسپرند که به سوی خداوندگار جهانیان است - با وجود این که در مسیر این راه اذیت و آزار و عذاب و عقاب در انتظار ایشان است - مگر با یقینی بسان این یـقین، همراه با دو بخشی که دارد: آنان قطعاً مؤمن هستند، و دشمنانشان قطعاً کافرند. دشمنان کافرشان با ایشان بر سر دیـن میجنگد، و جز انـتقام دیـن را از ایشـان نمیگیرند.
٣- بعد از آن در برابر زیبائی دلربای پیروزی عقیده بر زندگی، و پـیروزی اراده بر رنـج و درد، و پـیروزی (انسان) بر (شیطان) میایستیم. صحنۀ بسیار زیبا و دلربائی است... اعتراف میکنیم که ما از سخن دربارۀ آن ناتوانیم. پس سخن دربارۀ آن را به آیههای قرآنی وامیگذاریم. بگذار آیههای قرآنی چنانکه آن را به تصویر زده است، چشم دل و جان ما را بنوازند)
*
بعد از این به روند قرآنی داستان برمیگردیم... آنجا که دیگر باره پردۀ صحنه بالا میرود، و صحنۀ چهارم آغاز میشود... صحنۀ رایزنی و کنکاش است. صـحنۀ به نجوا پرداختن و درگوشی صحبت کردن برای انجام بزهکاری و تحریک کردن و برشوراندن است. این کار بزهکارانه وقتی آغاز میگردد که شکست و خواری در پیکار ایمان و طغیان، بهرۀ ایشان شده است. صحنۀ درباریان و سران قوم فرعون است. برای ایشان بسیار سنگین است که موسی و مؤمنان همراه و همدل او سالم از معرکه به در روند. هر چند هیچ کس به موسی ایمان نیاورده بود، مگر گروهی از مردمان قوم او که ایمان آوردند و از فرعون و درباریان و اشراف بنیاسرائیل میترسیدند که شکنجه و آزارشان رسانند و آنان را از دین برگردانند. همانگونه که در جای دیگری از قرآن آمده است.[7] به ناگاه برای شرّ و بدی و گناه و بزه، به نجوا و در گوشی سخن گفتن میپردازنـد. دربـاریان فرعون را بر ضدّ موسی و افراد همراه او برمیشورانند، و او را از سرانجام سستی و سهلانگاری دربار آنان میترسانند، و از نیرومند شدن و بـالا گرفتن عقیدۀ جدید دربارۀ ربوبیّت یزدان جـهانیان بـیم میدهند. ناگهان فرعون به تکان و هیجان میافتد و دریای خشم او به موج درمیآید. تهدید میکند و بیم میدهد. از نیروی ستمگرانهای که در اختیار دارد به خود میبالد، و با سلطه و قدرت مادی تکیهگاه خود، خویشتن را بزرگ و سترگ و چیره و توانا مییابد و مینماید!
(وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ) (١٢٧)
اشراف قوم فرعون (بدو) گفتند: آیا موسی و پیروان او را آزاد و رها میسازی تا در سرزمین (مصر آزادانه) به فساد پردازند و تو و معبودهای تو را ترک گویند (و نه به تو و نه به معبودهای تو اهمّیّت و وقـعی نـدهند و ننهند؟) گفت: پسران آنان را علیالدوام خواهـیم کشت، و دخترانشان را زنده نگاه خواهیم داشت (تـا کـلفتها و گماشتگان ما کردند) و ما بر ایشان کاملاً مسلّط هستیم (و هر چه بخواهیم بر سر آنان میآوریم).
فرعون ادّعاء الوهیّت بدین معنی نـمیکرد که او آفریدگار جهان و گردانندۀ آن است. یا این که ادّعا کند که او در جهان اسباب و علل هستی، سلطه و قدرتی دارد. بلکه او ادّعاء الوهیّت بر قوم ذلیل و حقیر خود بدین معنی داشت که او فرمانروای این ملّت با شریعت و قانون خود است، و با اراده و فرمان او کارها انـجام میگیرد و امور برآورده میشود. این ادّعاء را دارد هر فرمانده و فرمانروائی که با شریعت و قانون خود حکومت کند، و با اراده و فرمان او کارها انجام گیرد و
امور صورت پذیرد. معنی لغوی و واقعی ربوبیّت این است. مردمان در مصر فرعون را پرستش نمیکردند، بدین معنی که مراسم و شعائر عبادی را برای او انجام دهند. هم مردمان مصر و هم فرعون دارای آلهه و مـعبودهائی بودند که آنـها را پـرستش میکردند، همانگونه که از سخن اشراف و درباریان فرعون پیدا و هویدا است:
(وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ ).
تو را و معبودهای تو را رها کنند.
و همانگونه تاریخ روشن فراعنۀ مصر، ایـن مسـأله را اثبات میکند... مردمان فرعون را پرستش میکردند، بدین مـعنی که از آنـچه فرعون اراده میکرد و مـیخواست اطـاعت میکردند، و از فرمان او به درنمیرفتند، و از اجراء شریعت و قانون او سـر باز نمیزدند... این معنی لغوی و واقعی و اصطلاحی عبادت و پرستش است... هر دسته و گروهی از مردمان شریعت و قانون را از کسی دریـافت دارنـد و از او اطاعت نمایند، در حقیقت او را پرستیدهاند و برای وی عبادت کردهاند. این تفسیر پیغمبر خدا که دربارۀ فرمودۀ خداوند بزرگوار راجع به یهودیان و مسـیحیان است:
(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله ).
یـهودیان و تـرسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند. (توبه/ ٣١)
عدی پسر حاتم که مسیحی بود و آمده بود تا مسلمان شود، این آیه را از پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم شنید، گفت: ای پیغمبر خدا! یهودیان و مسیحیان، علماء دینی و پارسایان خود را نپرستیدهاند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو فرمود:
(بلى إنهم أحلوا لهم الحرام وحرموا علیهم الحلال ; فاتبعوهم , فذلک عبادتهم إیاهم ).
بلی که آنان این کار را کردهاند. علماء دینی و پارسایان ایشــان بـرای آنـان حرام را حلال، و حـلال را حرام کردهاند، و مردمان هم از ایشان پیروی نمودهاند؛ ایـن عبادت مـردمان بـرای علماء دیـنی و پـارسایان است. (ترمذی آن را روایت کرده است)
امّا سخن فرعون که به قوم خود میگوید:
(ما علمت لکم من إله غیری).
من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم. (قصص/٣٨)
تفسیر این آیه، چیزی است که خداوند بزرگوار از زبان فرعون روایت میفرماید:
(ألیس لی ملک مصر وهذه الأنهار تجری من تحتی , أفلا تبصرون ? أم أنا خیر من هذا الذی هو مهین . ولا یکاد یبین ? فلولا ألقی علیه أسورة من ذهب أو جاء معه الملائکة مقترنین).
آیا حکومت و مملکت مصر، و این رودبـارهائی که در زیر (کاخها و قصرهای) مـن روان هستند، از آن من نیست؟ مگر (ضعف موسی، و شکوه مرا) نمیبینید؟ اصلاً من برترم از این مردی که حقیر و ضـعیف (و از خانوادۀ پایین و از طبقۀ پستی) است و هرگز نمیتوانـد گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشـن بیان دارد. اگر راست میگوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است پس چرا دستبندهای زرّین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانۀ عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادّعای رسالت او را تأیید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟). (زخرف/ 51-53)
روشن است که فرعون میان چیزهائی که خودش دارد، همچنین ملک و مـملکت، و دستبندهای طلائی که شاهان خود را بدانها میآراستند، و میان چیزهائی که موسی ندارد، همچون برخورداری و بهرهمندی از سلطه و قدرت و زینت، به سنجش میپردازد، و ایـن جور مسائل را مایۀ امتیاز میشناسد. منظور فرعون از:
(ما علمت لکم من إله غیری).
من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم.
جز این نیست که او فرمانروای چیرهای است که مردمان را هرگونه که بخواهد روان میکند، و او کسی است که مردمان بدون هرگونه اعتراض و ایـرادی، از سخن او پـیروی میکنند و از او فرمان میبرند! حـاکمیّت بدین گونه و فرمانروائی این چنین، الوهیّت بشمار است، همان گونه که مفهوم لغوی میرساند. این جور حاکمیّت، در واقع الوهیّت است. چه اله کسی است که برای مردمان قانونگذاری میکند و شریعت تعیین مینماید، و حکم و فرمان خود را در بارۀ ایشان اجراء میکند، چه آن را خود بگوید و چه آن را خود نگوید.[8] در پـرتو این بیان میتوانیم مفهوم و مدلول سـخن اشراف و درباریان فرعون را فهم و درککنیم:
(أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ؟)
آیا موسی و پیروان او را آزاد و رهـا میسازی تـا در سـرزمین (مـصر آزادانه) بـه فسـاد پـردازنـد و تـو و مــعبودهای تـو را تـرک گویند (و نـه بـه تـو و نـه بـه معبودهای تو اهمّیّت و وقعی ندهند و ننهند؟).
از دیدگاه ایشان، دعوت به سوی ربوبیّت یزدان یگانه، فساد و تباهی ورزیدن در زمین است. زیرا بر چنین ربوبیّتی خود به خود بطلان مشروعیت حکم و فرمان فرعون و سیستم و نظام او طور کلّی مترتّب است. آخر این سیستم و نظام براساس حاکمیّت فرعون برابر دستور خود بر جا و استوار است. یا به تعبیر دیگری که مترادف با آن است: این سیستم و نظام براساس ربوبیّت فرعون بر قوم خود مستقرّ و پایدار است. لذا به گمان آنان این پندار و گفتار و کرداری که موسی دارد، فساد و تباهی در زمین بشمار است. چرا که سیستم و نـظام حکومتی واژگون میشود، و اوضاع و احوال موجود فعلیکه بر ربوبیّت انسان بر انسان استوار است، تغییر پیدا میکند، و اوضاع و احوال دیگری پدید آورده میشود که طور کلّی مخالف با این اوضاع و احوال است و در آن الوهیّت مـتعلّق به یـزدان است نه به انسانها. بدین خاطر است که موسی و پیروان او، اگر به ترک فرعون و آلههای که او و قـوم او میپرستیدند میگویند، از نظر آنان به ترک فرعون و الهۀ اوگفتن، مساوی با فساد و تباهی ورزیدن است. فرعون هیبت و شکوه و سلطه و قدرت خود را از دین و دیـانتی برمیگرفت که در آن ایـن آلهه پرستش میگردید... به گمان این که فرعون پسر گرامی این الهه است! این پسر بودن هم محسوس نیست! مردمان خوب میدانستند که فرعون زادۀ پـدر و مـادری است که انسانند. فرزند بودن، فرزند بودن رمزی است. فرعون سلطه و قدرت و حاکمیّت و فرمانروائی خود را از آن برمیگرفت. زمانی که موسی و پیروان او خداوند گار جهانیان را بپرستند، و این آلهه را رها کنند که مصریان آنها را پرستش مـینمودند، معنی ایـن کار در هم شکستن و نابود کردن اساسی است که فرعون سلطه و قدرت روانی خود را از آن بر میگرفت، و با آن بر ملّت خوار و پست خویش فرمان میراند، ملّتی که از فرعون اطاعت میکرد بدین سبب که خودشان هم همسان او از آئین درست به در رفته بودند... همانگونه که یزدان سبحان میفرماید:
(فاستخف قومه فأطاعوه . . إنهم کانوا قوماً فاسقین).
فرعون (برای ادامۀ خودکامگی خـویش) قوم خود را فرو مایه و نا آگاه بار آورد (و آنان را در سطح پائینی از فرهنگ و رشـد فکری نگاه داشت) و ایشان هـم از او فرمانبرداری و پـیروی کردند. آنـان قومی فـاسق (و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل) بودند. (زخرف/ 54)
این تفسیر درست تاریخ است... فرعون نـمی توانست قوم خود را فرو مایه و سبک بدارد و در نتیجه آنان از او اطاعت کنند، اگر ایشـان از آئـین یـزدان بیرون نمیرفتند... چه طاغوت مؤمن به خدا را فرو مایه و خوار نمیدارد، و مؤمن ممکن نیست که فرمان فرعون را در کاری ببرد که میداند آن کار برابر شریعت خدا نیست و با شرع خدا ناسازگار است... از اینجا بود که سیستم حکومتی فرعون بطور کلّی با دعوت موسی علیه السّلام به سوی (خداونـدگار جهانیان) و با ایـمان آوردن جادو گران به این آئین، و ایمان آوردن گروهی از قوم موسی به خداوندگار جهانیان و پرستیدن و عبادت کردن او، به خطر میافتد و تهدید به زوال و نابودی میشود... از همین جا تهدید به نابودی میگردد هر وضع و حال و حکومت و نظامی که بر ربوبیّت انسان بر انسان بنیاد شود، به جای این که بر دعوت به سوی ربوبیّت خدای یگانه استوار گردد... یا مورد تهدید قرار میگیرد از سوی گواهی: لا اله الا الله... بدان هنگام که معنی لا اله الا الله واقعاً فهمیده و به طور جدّی به آن عمل گردد و مردمان در پرتو آن پذیرای اسلام شوند و بدان در آیند. دیگر لا الـه الا الله در معنی نـا جور و نا چیزی بهکار نرود و تفسیر نشود که امروزه از آن برداشت میکنند!
به همین خاطر بود که این واژهها فرعون را برانگیخت و برشوراند، و او را متوّجه یک خطر حقیقی کرد که سراسر نظام حکومتی وی را تهدید به نابودی میکرد. پس برجهید و تصمیم درّنده خویانۀ زشت خود را اعلان کرد:
(قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ).
گفت: پسـران آنــان را عـلیالدوام خواهیم کشت و دخـترانشــان را زنـده نگاه مـیداریـم (تـا کلفتها و گماشتگان ما کردند) و ما بر ایشان کاملاً مسلّط هستیم (و هر چه بخواهیم بر سر آنان میآوریم).
بنیاسرائیل پیش از این -هنگام تولّد موسی - از دست فـــرعون و فــرعونیان، چـنین تـنبیه و شکـنجۀ درّنده خویانهای را دیده و چشیده بودند، همان گونه که خداوند بزرگوار در سورۀ قصص میفرماید:
(إن فرعون علا فی الأرض , وجعل أهلها شیعاً , یستضعف طائفة منهم , یذبح أبناءهم ویستحیی نساءهم إنه کان من المفسدین).
فـرعون در سـرزمین (مـصر، شـروع بـه) اسـتکبار و سـلطهگری کـرد، و (در مـیان) مـردمان آنـجا (تـفرقه انداخت و آنان) را به گروهها و دستههای مختلفی تبدیل نمود. (هر گروهی و دستهای به دفـاع از افراد خود، و جنگ و دشـمنی بــا ســایرین مـیپرداخت. فرعون مـخصوصاً مـردمان مـصر را بـه دو گروه مشخص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد، و) گروهی از ایشـان را (که سبطیان، یعنی بنیاسرائیل بودند، در برابر قبطیان) ضعیف و ناتوان میکرد. پسرانشان را سر میبرید و دخترانشان را (برای خدمتگذاری) زنده نگاه میداشت. او مسـلماً از زمرۀ تباهکاران (و جنایتکاران تاریخ) بود. (قصص/ 4)
این، طغیان است. طغیان، طغیان است در هر مکانی و در هر زمانی. وسائل و ابزار طغیان امروزی، و وسائل و ابزار طغیان دهها قرن و سالهای سال پـیش ازایـن، هیچ نه فرقی با یکدیگر ندارد!
*
روند قرآنی، فرعون و درباریان را رها میکند تا همراه یکدیگر به توطئه پردازند. پرده را بر توطئه و تـهدید فرو میاندازد، تا دیگر باره آن را برای نمایش صحنۀ پنجم از صحنههای داستان بالا ببرد. از ایـن صحنه متوجّه میگردیم که فرعون تصمیم گرفته است و به خروش در آمده است تا تهدید را اجراء سـازد... این صحنه، صحنۀ موسی پیغمبر علیه السّلام با قوم خویش است. با ایشان سخن میگوید با دل و زبان و آشنائی پیغمبری با پروردگار خود، و با سـنّت و قانون و قضا و قدر خداوندگار خود... ایشان را سفارش میکند به تـحمّل فتنه و آزمون، و شکیبائی بر بلا و مصیبت، وکمک خواستن از خدا در مقابله با آنها. ایشان را با حقیقت واقعیّت هستی آشنا میگرداند. بدیشان میگوید: زمین متعلّق به یزدان است و آن را به دست کسی از بندگان خود میسپاردکه خود بخواهد. عاقبت از آن کسـانی خواهد بود که از خدا بترسند و از کسی جز او نترسند... هنگامی که در پیش او شکوه میکنند و مینالند و میگویند: این عذابی که بر سر ایشان میآید، پیش از این که او به نزد ایشان بیاید، بر سر آنان آمده است. این عذاب دیگر باره بدیشان میرسد پس از آن که قبلاً بدیشان رسیده است. به گونهای که آغاز و انجامی برای آن به نظر نمیرسد! موسی بدیشان امـیدواری خود را اعلان میکند، امیدواریش به الطاف آفـریدگار در نابود کردن دشمنانشان، و این که یزدان جهان آنان را جانشینان دشمنانشان در زمین گرداند تا خدا ایشان را در امانت جانشینی بیازماید:
(قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (١٢٨)قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (١٢٩).
موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری جوئید و شکیبائی کنید (و بدانید که فرعون بندۀ نـاتوانـی بـیش نـیست و فرمانروای مطلق، خدا است و) بیگمان خدا زمین را بـه کسانی از بندگان خود واگذار میکند که خود بخواهد، و سرانجام (نیک و پسندیده درگیر و دار جـهان) از آن پرهیزگاران است (آن کسانی که مراعات سنن و اسباب میدارند. از قبیل: اتّحاد و اتـّفاق و اعتصام بـه حقّ و اقامت عدل و صبر در برابر شدائد). گفتند: پـیش از آن که به پیش ما بیائی (گرفتار شکنجۀ فرعون بودهایم) و پس از آمدنت (هم از سوی او) اذیّت و آزار شدهایـم (و هم اکنون نیز دچار رنج و محنت و در معرض عذاب و عقاب هستیم. موسی) گفت: امید است که پروردگارتان دشمنتان را هلاک سازد و شـما را در زمـین جایگزین (او) گرداند تا ببینید چگونه عمل میکنید. (آیا راه صلاح یا فساد در پیش میگیرید؟ دادگری یا ستم میورزید؟ شکر نعمت بجای میآورید یا کفران نعمت میکنید؟). این دیدگاه (پیغمبر) دربارۀ حقیقت الوهیّت و تابش آن در دل او است. این بینش پیغمبر دربارۀ حقیقت واقعیّت جــــهان هســتی و نـیروهائی است در آن دست انـدر کارند. هـمچنین ایـن نـظر او است دربـارۀ حقیقت سنّت الهی و آنچه شکیبایان بدان امیدوارند و آن را میجویند.
برای دعوت کنندگان به سوی خداوندگار جهانیان جز پناهگاه یکتائی نیست. این پناهگاه یگا، پناهگاه محکم و امـینی است. برای آنـان جز سـرپرست و سـرور یگانهای نیست، و او سرپرست و سـرور نـیرومند و توانائی است. بر ایشان واجب است شکیبائی بکنند و استقامت داشته باشند تا این سرپرست و سرور یگانه، اجازۀ پیروزی دهد در زمانی که در پرتو حکمت و علم خود آن را مقدّر و مقدور میفرماید. آنان نباید شتاب کنند، چرا که ایشان از غیب آگاه نیستند و خیر و صلاح را نمیدانند.
زمین از آن یزدان است. فرعون و قوم او جز مهمانانی در آن نیستند. خدا آن را به هر کس از بندگانش بخواهد -برابر سنّت و مطابق حکمت خود -به ارث میرساند. دیگر دعوت کنندگان به سوی خداوندگار جهانیان نباید به چیزی توجّهکنند و اهمّیّت دهند که به ظاهر چنین به بینندگان نشان میدهد که طاغوت محکم و استوار در زمین ایستاده است و اصلاً متزلزل نمیگردد و از جای خود برکنده نمیشود و به کنار نمیرود... زیرا صاحب و مالک زمین است که مقرّر و معیّن میدارد که چه وقت طاغوتها را میراند و میمیراند!
عاقبت کار، از آن پرهیزگاران است... زمـان به طول بینجامد یا کوتاه بشود... دیگر به دل دعوت کنندگان به سوی خداوندگار جهانیان نباید اضطراب و پـریشانی دربارۀ سرانجام و سرنوشت راه پیدا کند و بگذرد، و نباید گمان برند که کافران همیشه در شهرها و کشورها در گشت و گذار خواهند بود و زمام قدرت را بهدست میگیرند و زوال نمیپذیرند.
این نگاه و نگرش (پیغمبر) دربارۀ حقایق جهان سترگ هستی است... و امّا بنیاسرائیل، بنیاسرائیل استا
(قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا).
گفتند: پیش از آن که به پیش ما بیایی (گرفتار شکنجۀ فرعون بودهایم) و پس از آمدنت (هم از سوی او) اذیّت و آزار شدهایم (و هم اکنون نیز دچار رنج و محنت و در معرض عذاب و عقاب هستیم).
این کلمات، واژههائی هستند که پـرتو ویـژه و معنی خاصّ خود را دارند. این واژهها اشاره به دلتنگی و نگرانی دارند. پیش از آمدنت اذیّت و آزار شدهایم و با آمدنت چیزی تغییر نکرده است. این شکنجه و آزار تا بدانجا به درازا کشیده است که انگار پایانی ندارد!
پیغمبر بزرگوار به روال خویش به پیش میرود و به شیوۀ خود عمل میکند. ایشان را به یاد خدا میاندازد، و آنان را به خدا امیدوار میکند، و بدیشان امـید میدهد که چه بسا دشمنانشان هلاک و نابود گردند و آنان در زمین جایگزین ایشان شوند. ضمناً بدیشان آزمون جایگزینی را گوشزد میکند:
(قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ).
گفت: امـید است کـه پـروردگارتان دشمنتان را هـلاک سازد و شما را در زمین جایگزین (او) گرداند تا ببیند چگونه عمل میکنید. (آیا راه صلاح یـا فسـاد در پیش میگیرید؟ دادگری یا ستمگری میورزید؟ شکر نعمت بجای میآورید یا کفران نعمت میکنید؟).
او با دل پیغمبر مینگرد و سنّت خدا را میبیند، سنّتی که برابر وعدۀ او به شکیبایان و کافران، ساری و جاری میگردد. از لابلای سنّت خدا، هلاک و نابودی طاغوت و طـاغوتیان را میبیند، و جایگزینی شکیبایانی را مینگرد که از یزدان یگانه جهان مدد و یاری میطلبند. در نتیجه قوم خود را تشویق و ترغیب میکند که راه را بسپرند تا سنّت یزدان ایشان را رو به چیزی حرکت دهد که خود میخواهد... از هــان آغاز هم بدیشان میآموزد که خدا ایشـان را جایگزین طاغوت و طاغوتیان میسازد تا آنـان را بیازماید و جایگزینی ایشان را وسیلۀ امتحانشان نماید. کاملاً باید بدانند که آنان فرزندان خدا و عزیزان یزدان نیستند - همان گونه که گمان میبرند - و میگویند که ایزد متعال در برابر گناهانشان ایشان را عذاب و کیفر نمیدهد. باید بدانند که جهان ناسنجیده و خود سرانه نمیگردد، و بدون هدف به پیش نمیرود. جهان هستی همچنین جاودانه نیست و دارای زمان محدودی است. زندگی جانشین شدن این یکی به جای آن یکی، و جایگزینی این گروه به جای آن گروه است و بس!
(فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ).
تا ببیند چگونه عمل میکنید.
یزدان سبحان میداند پیش از این که چیزی پدید آید و انجام بگیرد، آن چیز پدید خواهد آمد و انجام خواهد پذیرفت. و لیکن سنّت یزدان و دادگری خداوند منّان بر این بوده است و بر این رفته است که انسانها را مورد حساب و کتاب قرار ندهد تا آن عمل آشکارا از ایشان سر نزند، عمل غیبی که برای علم قدیم ایزد دادار پیدا و هویدا بوده است و پیدا است.[9]
**
روند قرآنی موسی و پیروان او را رها میکند، و پرده را بر آنان فرو میاندازد، تا پرده را از گوشۀ دیگری برای نمایش صحنۀ ششم بالا ببرد، صحنۀ فرعون و پیروان او. یزدان فرعون و فرعونیان را به سبب ظلم و طغیان فرو میگیرد، و و عدهای را تحقّق میبخشد که موسی به قوم خود داده بود، و امیدی را برآورده کند که موسی به خدای خود بسته بود، و تـهدید و بیمی را راست گرداندکه بر فضای سوره سایه میاندازد، و همه داستان برای محقّق کردن و راست گرداندن آن روایت میشود.
صحنه، آرام آرام آغاز میگردد. ولی طوفان کم کم به سوی آن میوزد و میخزد. ناگهان اندکی پـیش از فرو انداختن پردۀ نمایش، طوفان شدیدی در میگیرد و همه چیز را درهم میریزد و ویران میکند، و همه چیز
را با خود به آسمان میبرد، و روی زمین از طاغوت و دار و دستۀ طاغوت پاک و زدوده میشود. دانستیم و آگاهی پیدا کردیم که بنیاسرائیل شکیبائی پیشه کردند و به پاداش شکیبائی خود به خوبی و خوشی رسیدند، و فرعون و فرعونیان دامن به گناه آلودنـد و به سزای گناهان خود به هلاکت رسیدند، و وعده و وعید خدا راست گردید، و سنّت خدا جاری و ساری شد. بدین معنی که تکذیب کنندگان پس از آزمون ضرر و زیان و نعـمت و خوشی، به هلاکت رسیدند:
(وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (١٣٠)فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٣١)وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (١٣٢)فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ (١٣٣)وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٣٤)فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ (١٣٥)فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٣٦)وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ (١٣٧).
ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنکی معیشت و کمبود ثمرات و غلاّت گرفتار ساختیم تا بلکه مـتذکّر کـردند (و از خـواب غفلت بـیدار شوند و از سرکشی و ستم خود بکاهند و متوجّه خدا گردند و بـه بنیاسرائیل بیش از این ظلم و جور روا نـدارنـد). ولی (آنان نه تـنها پـند نگرفتند، بـلکه) هنگامی که نیکی و خوشی بدیشان دست میداد (-که اغلب هم چنین بود -) میگفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سایر مردمان داریم و ناشی از مـیمنت و مـبارکی) مـا است. امّـا هنگامی کـه بـدی و سـختی بـدیشان دست میداد، میگفتند: (این خشکسالیها و بلاها هـمه نـاشی از) نحوست و شومی مـوسی و پـیروان او است! هـان (ای مردمان همۀ اعصار و قرون بدانـید) کـه بـدبیاری آنان تنها از جانب خدا (و بـا تـقدیر و تـدبیر او نـه کس دیگری) بوده است، و لیکن اکبر آنان (این حقیقت ساده را) نـمیدانسـتند (و دیگران نـیز اغلب نمیدانـند کـه خوشی و ناخوشی و سختی و فراخـی بـرابـر اراده و مشیّت خدا به انسان دست میدهد. آنان به سبب این اندیشۀ نـادرست) گـفتند: هـر انـدازه بـرای مـا مـعجزه بیاوری (و هر نوعی از معجزات بنمائی) تـا مـا را بـدان جـادو کـنی، مـا بــه تو ایمان نمیآوریم (و بـه تو نـمیگرویم). پس (هـر زمــان بــه مـصیبت و نکـبتی دچارشان کردیم و از جمله:) سیل، ملخ، شته، قورباغه، و خون بر آنان فرستادیم که هر یک معجزۀ جداگانه و روشنی بود (بر صدق موسی؛ و او پـیشاپیش دربـارۀ هر یک جداگانه و مفصّل سخن گفته بود و وقوع هر یک را خبر داده بود) اما آنان تکبّر ورزیدند (و خویشتن را بالاتر از آن دیدند که حقّ را بپذیرند) چرا که انســانهای گناهکاری بودند. هر زمـان کـه عذابـی (از عذابـهای پنجگانۀ مذکور) بر آنان واقع میشد (از شدّت تـأثیر و فزونی تألّم آن) میگفتند: ای موسی! برای مـا خدای خود را به فریاد خوان و از او درخواست کـن کـه بـه عهدی که با تو بسته است وفـا کـند (کـه عـهد نـبوّت و رســالت است). اگر عذاب را از مـا بـرداری، سوگند میخوریم که بـه تو ایـمان بـیاوریم و همانگونه کـه خواستهای) بنیاسـرائـیل را هـمراه تـو مـیفرستیم (و آنــان را آزاد مــیسازیم تـا بـه یگانه پرستی مشـغول شوند). امّا هنگامی کـه عذاب را تـا مـدّتی کـه سپری میکردند از آنان برمیداشـتیم، ناگهان پیمان شکنی مــیکردند و سوگند خـود را نـقض مــینمودند. تـا (سرانجام کار بدانجا رسید که) از آنان انتقام گرفتیم و لذا ایشان را در دریا غرق نمودیم، به سبب این که آنان آیات و معجزات ما را تکذیب میکردند و از (ایمان و اقرار به) آنها غافل میشدند (و در حقّ آنها بـیتوجّهی مینمودند). و ما همۀ جهات و نواحی پر نعمت و بـرکت سرزمین (مصر و شام) را به قوم مستضعف (و در بند زنجیر ظلم و ستم، یعنی بنیاسرائیل) واگذار کردیم، و وعدۀ نیک پروردگارت بر بنیاسرائیل، به خاطر صـبر و اســتقامتی که نشان دادند، تحقّق یـافت، و آنـچه فرعونیان (از کاخهای مجلّل) ساخته بودند، و آنـچه از بـاغهای داربست دار فـراهـم آورده بـودند، در هـم کوبیدیم.
فرعون و فرعونیان به زور گوئی و قلدری خود ادامه دادند. فرعون تهدید و بیم خود را عملی کرد. مردان را کشت و زنان را زنده نگاه داشت. موسی و پیروان او نیز عذاب را تحمّل کردند، و چشم به راه گشایش یزدان ماندند، و در برابر آزمون شکیبائی ورزیدند... بدین هنگام، وقتی که موقعیّت را ورانـداز میکنیم و به سره سازی میپردازیم، میبینیم: ایمان در برابر کفر قرار گرفته است، و طغیان در مقابل شکیبائی ایستاده است، و نیروی زمینی خدا را به مبارزه میطلبد... بدین هنگام نیروی والای همۀ نیروها، میان قدرتمندان ستـمگر و شکیبایان مؤمن، آشکارا دخالت میفرماید:
(وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ).
ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت و کمبود ثمرات و غلاّت گرفتار ساختیم تا بلکه مـتذکّر گردند (و از خـواب غفلت بـیدار شـوند و از سرکشی و ستم خود بکاهند و متوجّه خدا گردند و به بنیاسرائیل بیش از این ظلم و جور روا ندارند).
این، اشاره به نخستین بیدار باش و بر حذر باش است... خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت... (سنین) در لغت به معنی خشکسالیها و سختی معیشت و قحطی است. این خشکسالیها و سختی معیشت و قحطی در سرزمین مصر روی میدهد که سر سبز و خرّم و حاصلخیز و پرنعمت است. این امر، پدیدهای است که چشمها را به خود خیره میکند، و دلها را به تکان و لرزش میاندازد، و پریشانی و نگرانی را برمیانگیزد، و به بیداری و اندیشه میخواند، امّا طاغوت و کسـانی که طـاغوت آنان را سبک میدارد و بازیچه دست خود میسازد و - به سبب بیرون رفتن از آئین یزدان -از طاغوت پیروی میکنند، نـمیخواهند بیندیشند و پژوهشکنند، و نمیخواهند که دست یزدان را در خشکسالی و قـحطی سرزمین مصر و کمبود محصولات ببینند، و نمیخواهند که سنّتهای یزدان و وعد و وعید او را یاد کنند و پیش چشم دارند، و نمیخواهند که اعتراف کنند بدین امر که میان ارزشها و معیارهای ایـمانی، و میان واقعیّتها و رخدادهای زندگی عملی مردمان رابطۀ محکم و پیوند استواری است... زیرا این رابطه و پـیوند جزو جـهان غیب است... آنان هم احساس خشنتر، و دل نادانتر از آن دارند که در فراسوی واقعیّت محسوس و جـهان ملموس، چیزی را ببینند -بلی همان چیزی را میبینند که چهارپایان میبینند و احساس میکنند. چهارپایان هم فراتر از جهان پیرامون خود را نمیبینند و احساس نمیکنند... تازه اگر هم طاغوت و طاغوتیان چیزی از جهان غیب را ببینند، به سنّت جاری و ساری خدا که برابر اراده و مشـیّت او انـجام میگیرد و صورت میپذیرد، پی نمیبرند. بلکه آن را به تصادفات گذرائی نسبت میدهند که ارتباطی با قوانین ساری و جاری جهان هستی ندارد.[10]
همچنین فرعون و فرعونیان متوجّه پسودۀ بیدار کنندهای نشدند که بر رحمت یزدان در حقّ بندگان دلالت دارد.
نه تنها این پسوده را ندیدند، بلکه به کفر و گناه دست یازیدند. بتپرستی و خرافات آن فطرت ایشان را تباده کرده بود، و پیوندی را گسیخته بود که میان آنان و میان درک و فهم قوانین دقیق و صحیحی است که این هستی را اداره میکند و میگردانـد، همان گونه که زنـدگی انسانها را راه میبرد و میچرخاند. این چنین قوانـین دقیق و صحیحی را چنانکه باید نمیبینند و فـهم نمیکنند مگر مؤمنانی که به خدا ایـمان صحیح و درستی داشته باشند... آن مؤمنان با ایمانی که میدانند این هسـتی بیهوده درست نشـده است و بیهوده راه نمیرود و ادامه پیدا نمیکند، بلکه قوانین دقیق و متین و صحیح و درستی بر جهان حاکم است... ایـن چنین جهانبینی و بینشی (عقلگرائی علمی) حقیقی است. این عقلگرائـی، (غیب یـزدان) را انکار نـمیکند، چون تـعارض و اخـتلافی مـیان (علمگرائـی) حقیقی و (غیبگرائی) وجود نـدارد. و پیوند مـیان معیارها و ارزشهای ایمانی، و میان واقعیّتهای زندگی را نیز انکار نمیکند، چون در فراسوی همۀ اینها یزدان جهان است و او هر چه بخواهد انجام میدهد. خدا است که از بندگان خود میخواهد ایمان بیاورند و ایمان داشته باشند، و از آنان میخواهد در زمین خلافت کنند. هم او است که بر ایشان قانونگذاری میکند و شریعتی تهیّه میبیند که با قوانین هستی هماهنگ و همگام باشد، تا هماهنگی و همگامی میان حرکت دلهایشان و حرکت خودشان در زمین، پدیدار و استوار گردد.
فرعون و فرعونیان به ارتباط و پیوندی پی نبردند که میان کفر و بی دینی و خروج خود از آئین یزدان، و ظلم و ستم خویش به بندگان یزدان، و میان دچار آمدنشان به خشکسـالی و کـاهش مـحصولات، موجود بود... خشکسالی و کاهش محصولات در سرزمین مصر! سـرزمینی که سر سبز و خرّم است و از نـعمتها و فرآوردهها پر و لبریز است، غلاّت و محصولات آنـجا کفاف اهالی را میکند و برای آنان کم نمیآید، مگر این که فسق و فجور در پیشگیرند و راه کفر و بیدینی بسپرند، و یا این که خدا ایشان را با بلاها و آفتها و کاستیها و کاهشها بیازماید و امتحان نماید، تا این که پند گیرند و بیدار و هوشیار گردند.
آنان متوجّه این پدیده نشدند و ندانستند که مرحمت یزدان در حقّ بندگان خود خواسته است که این پدیده را آشکارا برملا گرداند و به دیدگانشان بنمایاند. آنـان هنگامی که خوشی و رفاه میدیدند گمان میبردند که ایـن حقّ طـبیعی ایشـان است! و زمـانی که بلا و خشکسالی بعدیشان رو میکرد، آن گرفتاریها را به نحوست و شومی موسی و پیروان او نسبت میدادند!
(فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ).
هنگامی که نیکی و خوشی بدیشان دست مـیداد (-که اغلب هم چنین بود -) میگفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سـایر مـردمان داریـم و نـاشی از میمنت و مبارکی) ما است. امّا هنگامی که بدی و سختی بـدیشان دست مـیداد، مـیگفتند: (ایـن خشکسـالیها و بلاها همه ناشی از) نحوست و شومی موسی و پیروان او است!.
هنگامی که فطرت از ایمان به یزدان منحرف میگردد، چنین فطرتی دست یزدان سبحان را در چرخاندن و اداره کردن جهان هستی نمیبیند، و باور نـمیکند که اشیاء و حوادث در پرتو قضا و قدر الهی پدید میآید. بدین هنگام است که فطرت احساس و شعور و فهم و درک قوانین ثابت و نـافذ جـهان هسـتی را از دست میدهد، در نتیجه رخدادها را گسیخته و بریده تـفسیر میکند و هر یک از آنها را بدون ارتـباط با دیگری معنی و تعبیر مینماید. به گونهای تـفسیر و تـوجیه میکند که انگار هیچ گونه پیوند و پیوستگی و قانون و قاعدهای با یکدیگر ندارند و همه از همدیگر برکنارند. فطرت با خرافات سـرگردان و ویلان میشود و در راههای کج و کولۀ پراکنده، حیران و پریشان مـیگردد. معتقد است که حوادث و رخدادها بر پـایهای گرد نمیآیند، و برابر نظم و نظامی به همدیگر نـمیرسند.
این، بسان همان چیزی است که خروشچف، صاحب نظریۀ سوسیالیسم (علمی!) در تعلیل همچون حوادث و رخدادهائی گفته است... آنان به قضا و قدر یزدان ایمان ندارند... در میان چنین کافرانی، کسـانی هـم یـافته میشوند که منکر غیب خدا و قضا و قدر الله هستند، و با این وجود، ادّعاء میکنند که (مسلمان) هسـتند! در حالی که آنان منکر اصول و ارکان ایمان به خدایند! فرعون و فرعونیان این چنین حوادث را تعطیل و تفسیر میکردند. خوبی و حسنهای که بدیشان میرسید بر اثر بخت خوب آنان بود و ایشان سزاوار آن بودند! بدی و سیّئهای که بدیشان میرسید بر اثر نحوست و شومی موسی و پیروان او بود! بلی زیر سر موسی و پـیروان موسی بود!
اصل (تطیّر) در زبان عربها چیزی است که جاهلیتها در دوران بتپرستی و شرک خود، و بدان هنگام که از درک قوانین الهی، و فهم قضا و قدر الهی دور بودند، انجام میدادند... در دورۀ جاهلیت، هرگاه فردی از ایشان میخواست کاری را انجام دهد، به کنار آشـیانۀ پرندهای میرفت و آن را میترساند و به پـرواز در میآورد. اگر پرنده از جانب راست او پرواز میکرد -و آن را سانح میگفتند -از این امر شاد میگردید و کاری را که میخواست انجام میداد. و اگر پرنده از طرف چپ او پرواز میکرد -که آن را بارح مینامیدند -آن را به فال بد میگرفت و از قصد خود برمیگشت و از آن منصرف میشد. اسلام این نوع اندیشۀ خرافی را باطل کرد، و به جای آن انـدیشۀ (علمی) - علمی درست -قرار داد، و کارها را به سنّتها و قانونهای ثابت خدا در جهان واگذار کرد، و این سنّتها و قانونها را نیز به قضا و قدر الهی حواله نمود که در وقت لزوم هر بار آنها را پیاده گرداند و به مرحلۀ ظهور برساند. و کارها را بر پایههای (علمی) استوار کرد و نـیّت و عمل و حرکت و جدّ و جهد انسان را در آن به حساب آورد و دخالت داد، و کارها در جایگاه صحیح خود گذاشته شد، در چهار چوب اراده و مشـیّت آزاد خداوند دادار، و تحت قضا و قدر شامل و نافذ ایزد کردگار:
(أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ).
هـان (ای مـردمان هـمۀ اعصار و قرون بـدانید) که بد بیاری آنان تنها از جانب خدا (و با تقدیر و تدبیر او نه کس دیگری) بوده است، و لیکن اکبر آنان (ایـن حقیقت ساده را) نمیدانستند (و دیگران نیز اغلب نمیدانند که خوشی و ناخوشی و سختی و فراخـی بـرابـر اراده و مشیّت خدا به انسان دست میدهد).
چیزهائی که برای ایشان رخ میدهند، سرچشـمۀ آنـها یکی بیش نیست... به فرمان خدا روی میدهند و بس... از همین سرچشمه، خوبی و خوشی برای آزمون بدیشان میرسد... و از همین سرچشـمه، بدی و ناخوشی برای آزمون بهره ایشان میگردد.
(ونبلوکم بالشر والخیر فتنة وإلینا ترجعون).
ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنـیا) کـاملاً مـیآزمائیم، و سرانـجام به سوی مـا برگردانده میشوید (و جزا و سزای اعمال خود را دریافت میدارید). (انبیاء/35)
کیفر کارشان بدیشان میرسد... و لیکن بیشترشان نمیدانند و آگاه نیستند... همچون کسانی که امروزه غیب الهی و قضا و قدر خداوندی را به نام (عقلگرائی علمی) نمیپذیرند! و همچون کسانی که خویشتن را به طبیعت دشمن، به نـام (سوسیالیسم علمی) نسبت میدهند!!ا همۀ آنها نادانند... همه ایشان نمیدانند! فرعونیان به طغیان و سرکشی خود ادامه میدهند. غرور گناه ایشـان را به بزهکاری وادار میکند، و آزمـون الهـی - چموشی و گریز، و سرکش و دشمنانگی ایشان میافزاید:
(وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ).
گفتند: هر اندازه برای ما معجزه بیاوری (و هر نوعی از معجزات بنمائی) تا ما را بدان جادو کنی، ما به تو ایمان نمیآوریم (و به تو نمیگرویم). آنان سرکشانی هستند که بند و یادآوری ایشان را رام نمیکند، و دلیـل و برهان آنـان را برنمیگرداند، و نمیخواهند که بنگرند و بیندیشند؛ ایشان پافشاری بر تکذیب را اعلان میدارند، قبل از آن که با دلیل و برهان روبهرو شوند - تا بدین وسیله سر راه را بر دلیل و برهان بگیرند -این یک حالت روانی است که به قلدران زورگو دست میدهد، هنگامی که حقّ بر ایشان غالب و چیره میشود، و دلیل و حجّت با آنان رویاروی میگردد، و دلیل و برهان ایشان را از میدان به در میکند و آنان را به دور میراند... هواها و هوسهایشان و مصلحت و مملکت و سلطنت و قدرتشان، یکسره در سوی دیگری، جدای از جانب حقّ و دلیل و برهان میایستد! بدین هنگام است که نیروی والای خداونـد آشکارا وسائل و ابزار محکم و قدرتمند خود را به پیش میکشد:
(فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاتٍ).
پس سـیل، مـلخ، شـته، قـورباغه، و خون بـر آنـان فرستادیم که هر یک معجزه جداگانه و روشنی بود.... برای بیم دادن و حذر داشـتن، و برای امـتحان و آزمایش، معجزههای جداگانه و روشنی بودند... معنی و دلالت واضحی داشتند. منظّم و مرتب روی میدادند. یکی پس از دیگری پیاپی میشدند. پسین پـیشین را تصدیق و تأکید میکرد.
روند قرآنی در اینجا این معجزههای جداگانه و روشن را یکجا گرد آورده است. هر یک از اینها جداگانه و با فاصلۀ زمانی روی داده است و پراکنده و یکی یکـی آمده است... آنان هر بار که تـحت فشار بلا قرار گرفتهاند از موسی خواستهانـد خدای خود را برای نجات ایشان به فریاد نخوانده و بدو وعده میدادند که بـنیاسرائـیل را آزاد میسازند و همراه او روانه میگردانند، اگر از این بلا ایشان را آزاد و رهاکند، و این (رجْز) یعنی عـذاب را از ایشـان دفع کند که خودشان نمیتوانند آن را دفع و برطرف نمایند:
(وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ).
هر زمان که عذابی (از عذابهای پنجگانۀ مذکور ) بر آنان واقع میشد (از شدّت تأثیر و فزونی تألّم آن) میگفتند: ای موسی! برای ما خدای خود را به فریاد خوان و از او درخواست کن که به عهدی که با تو بسته است وفا کند (که عهد نبوّت و رسالت است). اگر عذاب را از مـا برداری، سوگند میخوریم که به تو ایمان بیاوریم و همانگونه که خواسـتهای) بـنیاسرائـیل را هـمراه تـو میفرستیم (و آنان را آزاد میسازیم تا به یگانهپرستی مشغول شوند).
هر بار هم عهد و پیمان خود را میشکستند، و پس از رفع عذاب به همان کارهائی بر میگشتند که پـیش از وقوع عذاب میکردند! خداوند برابر قضا و قدر خود ایشان را از عذاب میرهانید و بدیشان مهلت میداد تا آن زمان که اجل مقدّر آنان در میرسید:
(فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ).
امّا هنگامی که عذاب را تا مدّتی که سپری مـیکردند از آنان برمیداشـتیم، ناگهان پـیمان شکنی مـیکردند و سوگند خود را نقض مینمودند.
روند قرآنی همۀ معجزات را بار دیگر یکجا ذکر کرده است. انگار معجزات یک مرتبه بر ایشان وقوع پـیدا کرده است. و انگار که آنان نیز یک مرتبه نقض عـهد کردهاند، چرا که تجارب همه یکی بوده است، و پـایان آنها نیز یکی بوده است. این شیوه، یکی از شـیوههای قرآن در بیان داستانها است. سر آغاز آنها را به سـبب همانندی آنها گرد میآورد، و پایان آنها را نیز به سبب همانندی آنها گرد میآورد... این بدین خاطر است که دلی که بسته است و زیر تودهها پـنهان گشـته است، تـجارب گوناگون را همچون یک تجربه دریـافت میدارد، و از آنها کمترین استفادهای نمیکند، و در آنها پند و عبرتی پیدا نمیکند و اندرزی نمیگیرد. امّا این معجزهها چگونه رخ داده است؟ چیزی بیش از آنچه نـصوص قرآنی بیان فرموده است در اختیار نداریـم. در احادیث مرفوعۀ پیغمبر صلیّ الله علیه واله وسلّم نیز چیزی را نیافتیم. ما هم به شیوه و روالی که در (فی ظـلال القرآن) در پیش گرفتهایم، در حدود نصوص قرآنی، در این چنین مواردی میایسـتیم. برای شناخت ایـن معجزهها راهی نداریم جز راه قرآن یـا سنّت صحیح پیغمبر صلیّ الله علیه واله وسلّم به خاطر پرهیز از اسرئیلیات و اقوال و روایـاتی که اصلی نـدارنـد. متأسّفانه ایـن چنین اسرائیلیات و اقوال و روایات بدون سند و استنادی، به همۀ تـفسیرهای قدیم وارد گردیده است. حتّی یک تفسیر هم از نفوذ آنها رهائی نیافته است. حتّی تـفسیر امام ابن جریر طبری - با وجود ارزش گرانبهای آن -و تفسیر ابنکثیر نیز -با وجود ارج و بهای بزرگ آن -از این پدیدههای خطرناک نجات پیدا نکرده است.
روایتهای گوناگون و جورا جوری از ابن عبّاس، سعید پسر جبیر، فتاده، و ابن اسحاق، دربارۀ ایـن معجزهها روایت شده است... آنها را ابوجعفر ابن جریر طبری در تاریخ خود و در تفسیر خود، نـقل نـموده است. این روایت، یکی از آنها است:
«ابن حمید برایمان روایت نـموده است و گفته است: یعقوب قمی، از جعفر پسر مغیره، و او از سعید پسـر جبیر، روایت نموده است که گفته است: هنگامی که موسی به پیش فرعون آمد، بدو گفت: بنیاسرائیل را آزاد کن و همراه من بفرست. فرعون نپذیرفت. خداوند طوفان را بر ایشان گماشت -که باران سخت است - مقداری از باران بر آنان باراند. تـرسیدند کـه بارش باران وسیلۀ عذابشان گردد. گفتند: ای موسی! خدای خود را برایمان فراخوان تا شرّ باران را از مـا به دور دارد تا به تو ایمان بیاوریم و بنیاسرائیل را آزاد و همراه تو گردانیم. موسی خداونـد خود را به فریاد خواند، امّا ایمان نیاوردند و بنیاسرائیل را آزاد و همراه او نگردانـدند. خداونـد در آن سـال کشـتزارها و محصولات و علفزارهائی را رویاند که قبلاً بدین گونه نرویانده بود.گفتند: این چیزهائی است که مـا آرزوی آنها را داشتیم. خدا ملخها را به سویشان گسیل داشت و آنها را برکستزارها و علفزارها مسلّط گردانید. هنگامی که دیدند ملخها کشتزارها و علفزارها را به چه حال و وضعی انداختهانـد، دانسـتند که دیگر کشـتزارها و علفزارها بر جای نمیمانند. گفتند: ای موسی! خدای خود را برایمان فراخوان تا شرّ ملخها را از ما به دور دارد تا به تو ایمان بیاوریم و بنیاسرائیل را آزاد و همراه تو گردانیم. موسی خداوند خود را به فریاد خواند، امّا ایمان نیاوردند و بنیاسرائیل را آزاد و همراه او نگرداندند. کشتزارها و علفزارها را درو کردند و در خـانهها محکم انبار نـمودند، و گـفتند: چه باک! محصولات خود را در انبارها انباشتهایم و دور از بلا داشتهایم. یـزدان سبحان شـپشه، یـعنی سـاس را بر فرآوردههایشان مسلّط کرد که از خود فرآوردهها پدید میآید... کسی ده جریب را به آسیاب میبرد از آن سه قفیز[11] را برنمیگرداند. پس گفتند: ای موسی خداونـد خود را برایمان فراخوان تا شرّ شپشهها را از ما به دور دارد تا به تو ایمان بیاوریم و بنیاسرائیل را آزاد و همراه توگردانیم. موسی خداوند خود را به فریاد خواند و شرّ شپشهها برطرف شد، ولی ایـمان نـیاوردند و از ایمان آوردن سرپیچی کردند و بنیاسرائیل را آزاد نکردند و همراه او نفرستادند. بدان هنگام که موسی در پیش فرعون نشسته بود صدای قورباغهها را شنید. به فرعون گفت: برداشت تو و قوم تو از این چیست و چه میاندیشید؟ فرعون گفت: از این وزغـها چه توانـد خاست؟! هنوز شب نشده بود که هر کس تا زنخدان در میان وزغها جای داشت، و چون میخواست دهان به سخن گفتن بگشاید، وزغها به میان دهان او میجستند و میپریدند. دیگر باره به موسیگفتند: پروردگارت را بخوان تا شرّ وزغها را از ما باز دارد و ما به تو ایـمان بیاوریم و بنیاسرائیل را با تو روانه سازیم. خداوند شرّ وزغها را از ایشان باز داشت، امّـا ایـمان نـیاوردند. خداوند خون را به سویشان روان و بر ایشان گماشت. هر چه از جویبارها و رودبارها و چاهها برمیگرفتند، و هر آبی که در ظرفها و آبدانهایشان بود، همه را به صورت خون تازه مییافتند. شکایت به نـزد فرعون بردند و گفتند: دچار خون شـدهایـم و چیزی برای آشامیدن نداریم! فرعون گفت: موسی شما را جادو کرده است! قوم فرعون بدو گفتند: چگونه ما را جادو کرده است ما هر آبی را که در ظرفها و آبدانهای خود میبینیم جز خون تازه نمییابیم؟ پس نزد موسی آمدند و بدو گفتند: ای موسی پروردگارت را برایمان فرا خوان تا شرّ این خون را از سر ما دفعکند و از ما بگرداند تا به تو اینان بیاوریم و بنیاسرائیل را آزاد و با تو همراه گردانیم! موسی پروردگار خود را به فریاد خواند. خدا بلای خون را از ایشان بگردانید، ولی ایمان نیاوردند و بنیاسرائیل را با او روانه نساختند». خدا بهتر میدانـد که کدامیک از ایـنها بوده است و روی داده است... دگرگونی شکل و شیوهای که این معجزهها بدانگونه و روال روی داده است، در سرشت این معجزهها تأثیری ندارد. چه این خداوند سبحان است که آنها را در پرتو قضا و قدر خود در وقت معین برای آزمودن قوم معینی حواله و پدیدار کرده است، آن هم برابر سنّت خود در گرفتار ساختن تکذیب کنندگان به زیان و ضرر بدنی و مالی، تا این که به درگاه او بنالند و گریه و زاری کنند. قوم فرعون با وجود بتپرستی خود و جاهلیّت خویش، و با وجود تحقیر و توهین فرعون در حقّ ایشان بر اثر خروج از آئـین الهی، باز هم به موسی علیه السّلام پناه میآوردند، تا از خداوند گارش درخواست کند که به عهدی که با او بسته است وفا کند، و بلا را از ایشـان بگرداند... هر چند که قدرتهای حاکمه پس از آن که بلا برطرف میگردید، دیگر باره عـهد شکنی مـیکردند و فرمان آسمانی را لبـّیک نـمیگفتند. زیـرا قدرتهای حاکمه بر ربوبیّت فرعون بر انسانها استوار بود، و از ربوبیّت یزدان بر خودشان نمیترسیدند. زیرا تـرس از یزدان بدین معنی است که نظام حکومت و رژیـم سلطنتی که بر حاکمیّت و فرمانروائی فرعون اسـتوار است نه بر حاکمیّت و فرمانروائی یزدان، برچیده گردد و نابود شود... و امّا اهل جاهلیّت نوین، با وجود این که یزدان آفتها و بلاها برکشتزارهایشان چیره میگرداند، قاطعانه تصمیم گرفتهاند به سوی یزدان برنگردند و از تباهکاریها و بزهکاریها دست برندارند. هرگاه صاحبان کشتزارها، یعنی برزگران و دهقانان دست خدا را در گماشتن و پدید آوردن این آفتها و بلاها احساس کنند - این هم احساس فطری است حتّی در درونهای بیایمان که در اوقات خطر و دشواری پدید میآید -و با دعا و زاری خویشتن را در پناه خدا دارنـد و دفـع بلایا و مصائب را از او درخواست نمایند، پیروان (علمگرای) دروغین، بدیشان میگویند: ایـن کردار و رفـتارتان خرافات (غیبگرائی) است! کارشان را شگفت میدارند و ایشان را مورد استهزاء و تمسخر قرار میدهند! تا بدین وسیله آنان را به سوی کفری برگردانند که از کفر بتپرستان شدیدتر و زشتتر است!
آن گاه، فرجام کار - برابر سنّت یزدان در گرفتار کردن تکذیب کنندگان به دنبال آزمودن ایشان با ناخوشیها و بلاها، و با خوشیها و نعمتها - درمیرسد و حـادثه رخ میدهد، و یزدان جهان فرعون و فرعونیان را نابود میفرماید - البتّه پس از آن که بدیشان مهلت میدهد، و تا وقت معینی که بدان میرسند بدانان فرصت عطاء میکند -و به وعدۀ خود که به مستضعفان شکیبا داده است - پس از نابود کردن طاغیان زورمند - وفا میکند:
(فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٣٦)وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا).
تا (سرانجام، کار بدانجا رسید که) از آنان انتقام گرفتیم و لذا ایشان را در دریا غرق نمودیم، بـه سـبب ایـن کـه آنان آیات و معجزات ما را تکذیب میکردند و از (ایمان و اقرار به) آنها غافل میشدند (و در حقّ آنها بیتوجّهی مینمودند). و ما همۀ جهات و نواحی پرنعمت و بـرکت سرزمین (مصر و شام) را به قوم مستضعف (و در بند زنجیر ظلم و ستم، یعنی بنیاسرائیل) واگذار کردیم.
(وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ).
و وعدۀ نیک پروردگارت بـر بـنیاسـرانـیل، بـه خـاطر صبر و استقامتی که نشان دادند، تحقّق یـافت، و آنـچه فرعونیان (از کاخهای مجلّل) ساخته بودند، و آنـچه از بــاغهای داربست دار فـراهـم آورده بـودند، درهـم کوبیدیم .
روند قرآنی در اینجا چکیدهای از پیشآمد غرق کردن میگوید، و بطور مشروح از رخدادهای آن سخن نمیراند، بدان گونه که در موارد دیگری از سورهها صحبت به میان میآورد. این بدان خاطر است که اینجا فضای قاطعانه گرفتار کردن و به عذاب گرفتن است که به دنبال مهلت دادن طولانی و درازی روی مـیدهد. دیگر به تفصیل از چیزی سخن نمیرود. قاطعیّت تند و سریع در ایـنجا بهتر به دلهـا مـیخزد و در درونـها جایگزین میشود و حسّ و شعور را بهتر برمیانگیزد!
(فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ).
پس (سرانجام، کار بـدانـجا رسید که) از آنـان انـتقام گرفتیم و لذا ایشان را در دریا غرق نمودیم.
انتقام یزدان به صورت یک ضربه ناگهانی روی میدهد و به ناگاه آنان نابود میکردند و اثری از ایشان نمیماند. از والائی و گردنکشی و خود بزرگ بینی، به ته اعماق دریا و ژرفاهای آنها فرو مـیافتند و کیفر مطابق با پندار و گفتار و کردارشان را میبینند:
(بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ).
به سبب این که آنان آیـات و مـعجزات ما را تکذیب میکردند و از (ایمان و اقرار به) آنها غافل میشدند (و در حقّ آنها بیتوجّهی مینمودند).
روند قرآنی میان تکذیب کنندکان آیات و معجزات و غفلت از آنها، و میان این چنین فرجام و سرنوشت معین، ارتباط برقرار میسازد. مقرّر میدارد که رخـدادها تصادفی و نـاسنجیده روی نـمیدهند، و اتّفاقهای گذرا و ناگهانی بیحساب و کتاب نـیستند، بدان گونه که غافلان گمان میبرند!
روند قرآنی برای همآهنگی با این فـضای قاطعانه نـیز در نشان دادن صفحۀ دیگری شتاب میگیرد، صفحۀ جانشین گرداندن مستضعفان. چرا که جانشین گرداندن بنیاسرائیل - در دورهای که آنان از صلاحیّت مناسبی برخوردار بودهاند، و به کژراهه نیفتادهاند تا خواری و آوارگی کیفر آنان شود - در مصر نبوده است و بر جایگاه فرعون و فرعونیان هم نبوده است. بلکه ایـن جانشینی در سرزمین شام صورت گرفته است، آن هم پس از دهها سال که از حادثۀ غرق گرداندن فرعون گذشته است، و موسی علیه السّلام مرده است، و چهل سـال بنیاسرائیل در بـیابانها سرگردان و ویـلان بودهاند، همان گونه که در سورۀ دیگری[12] آمـده است... ولی روند قرآنی زمان و حوادث را در هم میپیچد، و برای هماهنگی با دو پردۀ متقابل صحنه، با شـتاب هر چه بیشتر جانشینی را به پیش میکشد و از آن سخن میراند:
(وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا).
و ما همۀ جهات و نواحـی پـر نعمت و بـرکت سـرزمین (مصر و شام) را به قوم مسـتضعف (و در بـنذ زنـجیر ظلم و ستم، یعنی بنیاسرائیل) واگذار کردیم.
(وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ).
و وعدۀ نیک پروردگارت بـر بـنیاسـرائـیل، بـه خـاطر صبر و استقامتی که نشان دادند، تحقق یـافت، و آنـچه فرعونیان (از کاخهای مجلّل) ساخته بودند و آنچه ازبــاغهای داربستدار فـراهـم آورده بـودند، درهـم کوبیدیم.
ما انسانهای فناپذیر و مقیّد به زمان، (قبل) و (بعد) و پیش از این، و پس از این، میگوئیم، چون ما حوادث و رخدادها را از روی گذشتن آنها بر ما و آگاهی یافتن ما از آنها، به رشتۀ تاریخ میکشیم. این است که میگوئیم: جانشینی قومی که مستضعف بودهاند، پس از حادثۀ غرق گرداندن بوده است... این درک و فهم و برداشت و بینش ما انسانها است... امّا وجود مطلق و علم مطلق که خدا است، (قبل) و (بعد) و پیش از این، و پس از این، برای او چه معنی دارد؟! پردۀ نمایش سراسر، برای او عیان و یکسان است، و زمانی و مکانی آن را از او پوشیده و پنهان نمی دارد....
(ولله المثل الأعلى).
خدا دارای صفات عالیه است. (نحل/60)
(وما أوتیتم من العلم إلا قلیلاً).
جز دانش اندکی به شما داده نشده است. (اسراء/85)
پرده این جور فروانداخته میشود بر صحنۀ هلاک و نابودی از یک سو، و بر صحنۀ جانشینی و آباد کنندگان زمین از دیگر سو... ناگهان فرعون طاغی و یاغی قلدر و فرعونیان غرق میشوند، و هر آنچه برای زندگانی این جهانی میکردند، و کاخهای بزرگ و پا بر جا بر ستونها و پایهها، و باغهای انگور و محصولات بالای داربستها، ناگهان همه و همه در چشم به هم زدنی، یا در عرض چند واژۀ کوتاهی، در هم میریزد و خشک و پرپر میگردد!
این مثلی است که یـزدان جهان آن را برای مردمان اندکی در مکّه روایت میفرماید که از سوی شرک و مشرکان رانده میشوند و تحت فشار قرار میگیرند. این مثل به عنوان نمایشی بر بالای افق زمان جلوهگر و نمایان میماند برای هر دسته و گروه مؤمنی که از سوی افرادی چون فرعون و فرعونیان طاغی و یـاغی همان چیزهائی را میبینند و میچشند که آن کسـانی دیدند و چشیدند که در زمین ضعیف و ناتوانشان کرده بودند. ولی سرانجام آفریدگار جهان خاورها و باخترهای پر برکت زمین را –در برابر شکیبائی و ایستادگی ایشان- بدیشان داد، تا ببیند که آنان چگونه رفتار می کنند و چه می کنند.
[1] مراجعه شود به کـتاب: (التصویر الفنی فی القـرآن) فصل: (القصه فیالقرآن).
[2] جانورشناسان گفتهاند: (اژدهاها) و (مارها) جدای از یکدیگرند، ولی هر دوی آنها از یک شاخه و دستهاند.
[3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کـتاب: (التصویر الفنی فیالقرآن) فصل: (القصه فیالقرآن).
[4] مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنی فی القرآن) فصل: (التناسق الفنّی).
[5]این تاخت ناگهانی در اینجا ذکر نشده است، بلکه در سورۀ طه آیههای ٦٧و ٦٨آمده است: (فأوجسَ فی نَفْسِهِ خیفةً مُوسی. قُلْنا لاتَخَفْ انّکَ انْتَ الأعْلی).
[6] مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنی فیالقرآن).
[7] مراد سورۀ یونس آیۀ ٨٣ است. (مترجم)
[8] برای اطلاع بیشتر، مـراجـعه شـود بـه کـتاب: «المـصطلحات الاربـعه«، تالیف مسلمان راستین آقای ابوالاعلی مودودی، امیر الجماعه الاسلامیه، در پاکستان.
[9] علم خدا، علم مطلق است. گذشته و حال و آینده برای خدای ازلی و ابدی معنی ندارد. برای علم مطلق، کـموبیش و نزدیک و مـیانه و دور، یکسان است. ذکر صفاتی همچون: قدیم و جدید و آینده به دنبال علم خدا، با ییروی از فلسفۀ بیگانگانی بسان اهالی یونان است... (مترجم).
[10] هـنگامی کــه غـلات در روسیۀ کـمونیستی و در همۀ اردوگاههای کمونیستی کاستی میگیرد، خروشچف چیزی جز این را نمیتواند بگـوید: «طبیعت، با ما دشمنی میکند!.. خروشچف که مرد سیاستمداری است و ادعای «سوسیالیسم علمی!» را دارد و منکر «غیبگرائی» است! از دیدن دست چیرهو توانای یزدان، خود را به کوری میزند... اگر این چنین نیست، این «طبیعت« که او از آن سخن میراند و معتقد است که با انسان دشمنی میورزد، چیست؟
[11] جریب، معرّبگری به معنی پیمانۀ غلّه است که چهار قفیز است. قفیز نیز معرب کفیز یا کویز است که واحد وزن است که در اعصار و ازمنه و امکنۀ مختلف متغیر بوده است. قفیز معادل بیست و چهار کـیله... هفت من... هشت من... ده من... سی من...و... (فرهنگ معین و آنندراج)
[12] نگا: مائده/ ٢6 (مترجم)
سورهی اعراف آیهی 171-138
(وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا یَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (١٣٨)إِنَّ هَؤُلاءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِیهِ وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٣٩)قَالَ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلَهًا وَهُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٤٠)وَإِذْ أَنْجَیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (١٤١)وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (١٤٢)وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (١٤٣)قَالَ یَا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِی وَبِکَلامِی فَخُذْ مَا آتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (١٤٤)وَکَتَبْنَا لَهُ فِی الألْوَاحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلا لِکُلِّ شَیْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِیکُمْ دَارَ الْفَاسِقِینَ (١٤٥)سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٤٦)وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٤٧)وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَلا یَهْدِیهِمْ سَبِیلا اتَّخَذُوهُ وَکَانُوا ظَالِمِینَ (١٤٨)وَلَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَیَغْفِرْ لَنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (١٤٩)وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَأَلْقَى الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الأعْدَاءَ وَلا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (١٥٠)قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (١٥١)إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (١٥٢)وَالَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (١٥٣)وَلَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الألْوَاحَ وَفِی نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (١٥٤)وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلا لِمِیقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِیَّایَ أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِی مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ (١٥٥)وَاکْتُبْ لَنَا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ قَالَ عَذَابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ (١٥٦)الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (١٥٧)قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (١٥٨)وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ (١٥٩)وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَیْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (١٦٠)وَإِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ وَکُلُوا مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ وَقُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئَاتِکُمْ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (١٦١)فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَظْلِمُونَ (١٦٢)وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَیَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ کَذَلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (١٦٣)وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّکُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (١٦٤)فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (١٦٥)فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ (١٦٦)وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (١٦٧)وَقَطَّعْنَاهُمْ فِی الأرْضِ أُمَمًا مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِکَ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (١٦٨)فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتَابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الأدْنَى وَیَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنَا وَإِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ أَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثَاقُ الْکِتَابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِیهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٦٩)وَالَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (١٧٠)وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٧١).
در ایـن درس، داستان موسی علیه السّلام حلقۀ دیگری از زنجیرۀ خود را میآغازد... بخشی از داستان موسی با قوم خود بنیاسرائیل آغاز میگردد. سخن میرود از زمانی که یزدان سبحان بنیاسرائیل را از دشـمنانشان نجات داده است، و فرعون و فرعونیان را غرق فرموده است، و چیزهائی را ویـران و نابود نـموده است که میساختهاند و برمیافراشتهاند و بر بالای داربسـتها جای میدادهاند... موسی علیه السّلام در این زمان با فرعون طاغوت و فرعونیان پیرو او رویاروی نمیشود. چرا که پیکار با طاغوت به پایان آمده است... بلکه با رسوبات و ته نشستهای جاهلیّت در ژرفاهای درونها رویـاروی میگردد. گذشته از رویاروئی با این چنین رسوبات و ته نشستهای جاهلیّت، با خواری و پسـتی و حقارتی رویاروی میشود که سرشتهای بنیاسرائیل را تباه کرده است، و سرشتهایشان را از یک سو از کجروی انباشته است، و از دیگر سو از سنگدلی لبریز کرده است، و از سوی دیگری از تـرسوئی آکنده است، و از نـاحیۀ دیگری از ضعف و ناتوانی تحمّل پی آمدها و پذیرش وظائف و تکالیف سرشار نموده است. خلاصه سرشتها را آشـفته و پریشان در مـیان همۀ ایـن کششـها و کشمکشها آواره و رها کرده است... چیزی درونـهای انسانها را فاسد و تباه نمیسازد بسان خواری دیدن و کرنش بردن در برابر طاغیان و یـاغیان برای مـدّت طولانی و فراوان... همچنین بسان زندگی کردن در ترس و لرز و پنهان کاری و کژراهه رفـتن و نـادرست بودن، برای حفظ خود از خطرها و عذابها و شکنجهها و آزارها... و بسان حرکت در تاریکیها، آن هم با خوف و هراس همیشگی، و هر لحظه در انتظار بلاها و مصیبتها بودن و راه سپردن...
بنیاسرائیل در منجنیق این چنین عذابهائی برای مدّت طولانی بودهاند، و در حکومتهای ارهاب و وحشت زیسـتهانـد، و در زمان سلطه و قدرت بتپرستی فرعونی نیز بسر بردهاند. در زمانی زندگی کردهاند که فرعون پسرانشان را میکشت، و دخترانشـان را زنـده نگاه میداشت. هنگامی که آتش ایـن نوع پـلشتی و زشتی ترس و هراس وحشیگرانه فرو کشکرده است و آرامش نسبی فراهم آمده است، با خواری و پسـتی و تحمّل استهزاء و تمسخر بسر بردهاند و در همه حال رانده و مانده بودهاند.
درونهایشان تباهی گرفته است، و سرشتهایشان فـاسد شده است، و فطرتهایشان کژی و کجی پذیرفته است، و از یک سو درونـهایشان از هراس و خواری لبریز گردیده است، و از دیگر سو پر از کینه و سنگدلی شده است... این چیزها نـیز ملازم همدیگر در درونـهای انسانهایند، وقتی که زمان زیادی در معرض تـرس و وحشت و طغیان و سرکشی، قرار گرفته باشند.
عمر بن خطاب رضی الله عند که در پرتو نـور خدا به چیزها مینگریست و حقیقت آمیزۀ نفس بشری و سرشت آن را مـیدید، به والیـان و کارگزاران خود در شـهرها سفارش میکرد که نسبت به مـردم خوب باشند و بدیشان از جمله میگفت: (بر پـوست پـیکر مردمان نزنید، آنان را خوار خواهید کرد)... او میدانست زدن پوست پیکر مردمان مـایۀ خواری آنـان میگردد. اسلامی که در دل وی بود از او میخواست که در حکومت اسلام و در مملکت یزدان مردمان نباید خوار گردند. چه مردمان در مملکت یزدان گرامی و دارای عزّت هستند و باید گرامی و دارای عزّت بمانند، و باید فرمانداران و فرمانروایان ایشان را نزنند و خوارشان ندارند. زیرا مردمان بندگان حاکمان و حکمفرمایان نیستند... بلکه تنها بندگان یزدانند، و در برابر دیگران گرامی همچون ابشانند.
در حکومت طـاغوتی فرعون، بر پوستهای پـیکر بنیاسرائیل زده شد تا آنجا که خوار و رام گردیدند. اصلاً زدن پوستهای پیکر کمترین اذیّت و آزاری بود که در اوقات آسایش، بنیاسرائیل به خود میدیدند! مردمان مصر نیز کتک میخوردند تا آنجا که آنان هم سرانجام خوار و رام میگردیدند و ذلیل دست فرعون میشدند. مصریها هم در روزگاران طاغوتی فرعونی، و هم در دوران طاغوت رومی، کتک خوردند... تـنها اسلام بود که ایشان را از این خواری نـجات داد، آن زمان که آزادی را برای ایشان به ارمغان آورد و آنان را از بندگی انسانها رهانید، و به بندگی خداونـدگار مردمان رسانید... وقتی که چنین اتّفاق میافتد که پسر عمرو بن عاص -فاتح مصر و حکمفرمای مسلمان آنجا - پشت پسر یک نفر قبطی از اهالی مصر را تـازیانه میزند - چه بسا آثار تازیانۀ رومیها هنوز بر پشت پسر قبطی مانده است - پدر قبطی در برابر تـنها یک تازیانهای که بر پشت پسرش خورده است - آن هم از دست پسر فاتح مصر و حکمفرمای مصر -خشمگین میگردده یک ماه بر پشت شتر مـادهای به مسـافرت میپردازده تا شکایت ایـن یک تـازیانهای را که - پسرش زده شده است به پیش عمر بن خطّاب -خلیفۀ مسلـمان - ببرد! او که در برابر تـازیانهها و تـازیانهها چندین سـال پیش شکیبائی میکرد... ایـن، مـعجزۀ رستاخیز اسلامی در درونـهای قبطیهای مصر بود.
رستاخیز اسلامی در درونهای مردمان در همه جا بود - حتّی در درونهای کسانی نیز چنین رستاخیزی را پدید آورد که اسلام را نپذیرفته و گردن ننهاده بودند - این. معجزۀ رستاخیزی بود که روحها را از زیر تـودهها و تپههای هزاران سال خواری دیرینه، نـجات میداد. روحها بدین روال به جنب و جوش میافتادند، جنب و جوش بزرگواری و والائی و عظمت و کرامتی که اسلام نیروی آنها را در ارواح ایشان آزاد میکرد. جز اسلام هیح کسی و هیچ چیزی نمیتوانست این نیرو را در این چنین ارواحی آزاد کند.
موسی علیه السّلام پس از بیرون بردن بنیاسرائیل از مصر و عبور دادن ایشان از دریا، در این حلقه سر گرم اصلاح درونهای بنیاسرائبل و زدودن آنها از خواری طاغوت فرعونی میشود. از لابلای داستان قرآنی خواهیم دید که این درونها چگونه با آزادی میجنگد! با ایـن درونها با همۀ رسوبات و ته نشستهای خواری، و با همۀ رسوبات و ته نشستهای جاهلیّت به پـیکار بـا آزادی میپردازد! با رسـالت آستانی با تـمام رسوبات و ته نشستهای جاهلیّت میرزمد. با موسی علیه السّلام بـا تـمام کجرویها و انحرافها و جهالتهائی به نبرد میپردازد که در طول روزگاران دراز و طولانی در ژرفای آنـها رسوب کرده است و ته نشین شده است.
رنجها و دردسرهائی را خواهیم دید که موسی علیه السّلام در تلاش فراوان و بیامـانی تـحمّل مـیفرماید، و برای رهائی سرشتهائی میکوشد و رنج میبرد که مدّت زیادی به زمین چنگ زدهاند و در آن لمیدهاند، و حتّی نمیخواهند از لجنزاری برخیزند که مـدّتهای طولانی است در آن میلولند و غلت میخورند، و ایـن نـوع زیستن را یک حالت معمولی و عادی میشمارنده حالتی که انگار جز آن درگسترۀ زمین حالت و وضـع دیگری نیست!
از لابلای رنجها و دردسرهای موسی علیه السّلام رنـجها و دردسرهای هر پیغمبری و صاحب دعوتی را خواهیم دید. هر پیغمبری و صاحب دعوتی با کسانی روبرو میشوند که روزگاران فراوانی بر آنها گذشته است و آنـها در طول ایـن روزگاران فـراوان به گونهای درآمدهاند که زنـدگی رذلانـه و پسـتانهای را شـیرین مییابند و خوش آیند میشمارند که تحت غلبۀ طاغوت پدید آمده است! مخصوصاً اگر اینگونه کسـانی با عقیدۀ آسمانی پیغمبر خود آشنا باشند که مردمان را به پذیرش آن میخواند. سپس بر این دعوت روزگاران طولانی گذشته باشد و اصل آن تغییر کرده باشد، و جز صورت ظاهر بی جانی از آن بر جای نمانده باشد.
تلاش صاحب دعوت، در این چنین حالتی، تلاش چند برابری باید باشد. بدین خاطر باید شکیبائی و پایداری او نـیز چندین برابر گردد... واجب است در برابر کجرویها و انحرافها، و در برابر چنگ زدن و چسبیدن سرشتها بدین زمین، و بیتوجّهیها و بیخیالیهای آنها، شکیبائی کند. واجب است در برابر عهد شکنیهائی شکیبائی کند که در هر مرحله و منزلی، از ایـن چنین کسانی سر میزند، و ناگهانی با آنها رویاروی میشود، و آنان در نخستین برخورد با سختی و گرفتاری، به سوی جاهلیّت میجهند و به راه میافتند.
چه بسا این امر گوشهای از حکمت یـزدان در عـرضۀ داستان بنیاسرائیل برای ملّت مسـلمان بدین شکل مفصّل و مکرّر باشد -و چنان که قبلاً گفتیم - این ملّت مسلمان چنین تجربهای را در داستان بنیاسرائیل ببیند. و چه بسا در این داستان توشهای برای کسانی باشد که در میان هر نسلی مردمان را به سوی خدا میخوانند.
*(وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا یَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (١٣٨)إِنَّ هَؤُلاءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِیهِ وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٣٩)قَالَ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلَهًا وَهُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٤٠)وَإِذْ أَنْجَیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (١٤١).
بنیاسـرائـیل را (از دست فرعون و فرعونیان نجات دادیـم و سـالم) از دریـا (ی قلزم نـزد خلیج سـویس) گذراندیم. (در مسـیر خود) بــه گروهی رسـیدند کـه بتهائی داشتند و مشغول پرستش آنها بودند. (در ایـن هنگام بنیاسرائیل به موسی) گفتند: ای موسی برای ما معبودی بساز (تا به پرستش آن بپردازیم) همان گونه که آنان دارای معبودهائی هستند (و بـه پـرستش آنــها مشغول میباشند! مـوسی) گـفت: شـما گروه نـادانـی هستید (و نمیدانید عبادت راستین چیست و خدائی که باید پرستیده شود کیست). ایـنان (را که مـیبینید بـه بتپرستی مشغولند) کارشان (مایۀ) هـلاک و نـابودی (خودشان و معبودهایشان) است، و آنچه میسازند و میکنند پوچ و نادرست است. (سپس) گفت: آیا جز خدا (که آفریدگار همۀ کـائنات است) مـعبودی بـرای شـما جستجو کنم؟! و حال آن که او است که شما را (با دادن نعمت فراوان) بـز مـردمان (همعصرتان) بـرتری داده است. به خـاطر بـیاورید زمـانی را که از (دست جور فرعون و) فرعونیان شما را نجات دادیـم. آنـان کـه بـه شما بدترین عذاب را میرساندند (و شما را به کارهای طـــاقت فرسا مـــیگماشتند و هـمچون حـیوانـتان میانگاشتند). پسرانتان را میگشتند (تا نسـل شـما کـم شود) و دخترانتان را (برای خدمتکاری خود) زنده نگاه میداشتند. در این (شکنجه و آزار فرعون و فرعونیان، و نجات بخشیدنتان از آن) آزماپش بزرگی برایـتان از جانب پروردگارتان بود.
صحنۀ هفتم داستان است. صحنۀ بنیاسرائیل است پس از عبور از دریا. ما در این صحنه رویاروی میشویم با سرشت قوم منحرف و سرکشی که تصمیم دارد راست و درست نشود و کج برود. ایـن انـحراف و سـرکشی و کجروی، بدان خاطر است که در درونـهای ایشان رسوبات و تـه نشستهای تـاریخ کـهن است... چندان روزگاری نمیگذرد از آن زمانی که از سوی بتپرستی جاهلیّت فرعون و فرعونیان، زبونی و خواری دیدهاند، و توسّط پیغمبر و سالارشان موسی علیه السّلام نـجات پـیدا کردهاند و به نام خداوند یگانه - خداوند جهانیان - از دست جور و ستم رستهاند. خداوند جهانیان دشمنانشان را تار و مار فرموده است و نـابودشان کـرده است، و دریا را برایشان شکـافته است و ایشـان را از عـذاب ســرکش خـوار کـنندهای رهـانیده است کـه بـدیشان میرسید... به تازگی آنان از مصر و بتپرستی آنـجا رسـتهاند. همین لحظه ایشان شـتابان از مصر و بتپرستی آنجا بار سفر بربستهاند و از راه رسیدهاند. امّا اینان همین که از دریا گذشتهاند، مردمان بتپرستی را دیدهاند که به پرستش بتهایشان پرداختهاند و سرگرم انجام مراسم بتپرستانۀ خود شدهاند. فوراً از موسی - فرستادۀ خداوندگار جهانیان -که ایشان را از مصر بـه نام اسلام و توحید، یعنی تسلیم قوانین یزدان شـدن و یگانهپرستی کردن، بیرون آورده است، میخواهند برای آنان بـتی را بسـازد تـا دیگر بـاره بـه پـرستش بت بپردازند!
(وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا یَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ؟).
بنیاسرائیل را از دریا گذراندیم. به گروهی رسیدند که بتهائی داشتند و مشغول پرستش آنها بودند. گفتند: ای موسی برای ما معبودی بساز همان گونه که آنان دارای معبودهائی هستند. همان گونه که بدنها گرفتار بیماریهای واگـیر مـیشود، جانها نیز چنین میشود. ولی این در صورتی است که جانها استعداد و آمادگی و قابلیّت پذیرش آن بیماریها را داشته باشد. منش بنیاسرائیل - همان گونه که قـرآن مجید آن را به مناسبتهای مـختلف، درست و دقـیق و امین، بیان داشته است - منش سست و لرزان و بیاراده و بیجان است. هنوز راه نیفتاده است و رهنمود نشده است، به گمراهی میگراید، و هنوز از جای بـرنخاسته است فرو میافتد، و هنوز گامی چـند در راسـتای راه پـیش نگـذاشـته است پس مـینشیند و واپسگـرائـی میکند، و به همان چیزی فرو میافتد که از آن بـیرون آمده است و رهائی یافته است... این بدان خاطر است که آنان سنگدل و درشتخوی و گریزان از حقّ هستند و حس و شعور لطیفی ندارند! هان، این ایشانند که بـر منش خویش میروند. هان، این آنانند که به محض گذر از کنار قومی که بتهائی را میپرستند، تعلیم و تـربیت بیست ساله را فراموش میکنند. بیست سالی که آغـاز میگردد از زمـانی که مـوسی علیه السّلام یگانه پرستی را برایشان به ارمـغان میآورد. بعضی از روایـتها هم میگویند: موسی علیه السّلام بیست و سه سال در مصر بسر برد. این بیست و سه سال با رویاروئی موسی با فرعون و فرعونیان و رسـاندن پـیام آسمانی بـدیشان آغاز میشود، و تـا خروج موسی از مصر و عـبور دادن بنیاسرائیل از دریا طول میکشد... حتّی بنیاسرائـیل معجزهای را فراموش میکنند که لحـظاتی قـبل انـجام گرفته است! هـمان مـعجزهای کـه ایشـان را از دست فرعون و فرعونیان نجات داد، و فرعون و فرعونیان را یکسره هلاک و نابود کرد! از یاد بردند که دشمنانشان بت میپرستیدند و با جانبداری از بتپرستی آنـان را خوار و زبون کرده بودند. حتّی درباریان و فـرعونیان، فرعون را تحریک میکردند و برمیانگیختند بر این که موسی و پیروان او را نابود سازند. بدو میگفتند:
(أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ).
آیا موسی و پیروان او را آزاد و رهـا مـیسازی تـا در سـرزمین (مصر آزادانـه) بـه فسـاد پـردازنـد و تـو و مــعبودهای تـو را تـرک گویند (و نـه بـه تو و نـه بـه معبودهای تو اهمّیّتّی ننهند؟).
همۀ اینها را فـرامـوش مـیکنند تـا از پـیغمبر خـود - فرستادۀ خـداونـدگار جـهان - بـخواهـند کـه خودش معبودهائی برای ایشان ترتیب دهد! اگر تنها خـودشان مـعبودهائی را بـرای خـویشتن مـیساختند و تـرتیب میدادند، باز این اندازه شگفت نمینمود که از پیغمبر خداوندگار جهانیان درخواست کنند معبودهائی برایشان بسازد و ترتیب دهد... ولی اینان بنیاسرائیل هستند و این چنین میباشند!
مـوسی علیه السّلام خشـمناک مـیگردد، خشـم فرستادۀ خداوندگار جهانیان، برای رضای خداوندگار جـهانیان. به خاطر خداوندگار خود بر سر خشـم میآید، و از الوهیّت خداوندگارش دفاع میکند و نمیپسندد که قوم او برای الوهیّت یزدان انباز قرار دهند. پس همان سخنی را بدیشان میگوید که سزاوار ایـن چنین درخواست شگفتی است:
(إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ).
گفت: شما گروه نادانی هستید.
بدیشان گفت: نمیدانید. امّا نگفت چه چیز را نمیدانید. تا این سخن مطلق، بیانگر جهل و نادانی کامل و شاملی باشد... جهل از جهالت است که ضدّ آگاهی و معرفت است. و جهل از حماقت برمیخیزد که ضدّ عقل و خرد است!.. این چنین سخنی که زدنـد جز از جهالت و حماقت ژرف و فراگیر برنمیخیزد. این پاسخ، گذشته از این که به جهالت و حماقت ایشان اشاره دارد، بیانگر این واقـعیت است که از یگانه پرستی به شرک ورزی گرائیدن، تنها و تنها از جهالت و حماقت ناشی میگردد، و دانش و خردمندی هر دو تا انسان را به شناخت یزدان یکتا میرسانند. اصلاً دانشی و خردی نیست که انسان را جز بدین سو رهبری کنند و بدین راه برسانند.
دانش و خرد با این هستی روبهرو میشوند، و همۀ قوانین هستی را پیش چشم میدارند. قوانینی که گواهی بر وجود آفریدگار و گردانندۀ جهان میدهد، و بیانگر یگـانگی ایـن آفریدگار گرداننده است. چرا که اندازهگیری و چرخاندن در این قوانین کاملاً پیدا است. اندازۀ لازم هر چیزی و رهنمود آن در مسیر مشـخص خود، به تـمام و کمال هویدا است. قالب وحدت و همسوئی نیز در قوانین و آثار مترتّب بر آن، ظـاهر و نمایان است، و پژوهش و اندیشه پـرده از روی آنـها برمیدارد، اگر پژوهش و اندیشه طبق برنامۀ درست و شیوۀ صحیح انجام پـذیرد. از همۀ ایـن امور غافل نمیمانند، و از همۀ این امور رو گردان نمیشوند، مگر بیخردان و نادانان، هر چند هم ادعای (علم) و دانش کنند، همان گونه که بسیاری ادّعای آن را دارند.
موسی علیه السّلام به پیش میرود و برای پیروان خود پرده از فرجام بدی برمیدارد که حاصل درخواست ایشـان است. این فرجام بد را با نشان دادن سرانجام مردمانی به تصویر مـیزند که ایشـان را در حال بتپرستی دیدهاند و خواستهاند از ایشان تقلید کنند:
(إِنَّ هَؤُلاءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِیهِ وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
اینان (را که میبینید به بتپرستی مشـغولند) کارشان (مایۀ) هـلاک و نـابودی (خودشان و مـعبودهایشان) است، و آنچه میسازند و میکنند پوچ و نادرست است. شرکی که میورزند، و مراسم عبادی و پـرستشی که برای معبودهایشان میکنند، و زیستنی که بر این شرک استوار میگردد، و اربابان و خداوندگاران متعدّدی در آن سهیم میشوند، و بردهداران و کاهنانی که در پشت سر معبودها و خداوندگارها جای میگیرند، و حکمرانان و فرماندهانی که از این آمیزه سلطه و قدرت خود را دریافت میدارند، و دیگر چیزهائی که پیرو انحراف از الوهیّت یگانه است، همچون فساد و تباهی جهانبینیها و فرو پاشی اندیشهها در زندگی، اینها همه و همه نابود و پوچ هستند و بر باد میروند. آنچه در انتظار هر گونه باطلی است از هلاک و نابودی در نهایت گشت و گذار و برو و بیای کار، در انتظار این چیز باطل نیز هست! آن گـاه نـغمۀ غـیرت و جانبداری موسی علیه السّلام از خداوندگار خود، و خشمگین شدن برای رضای یـزدان سبحان، و شگفت نـمودن از ایـن که پـیروانش نـعمت خدای را بر خویشتن فراموش مینمایند، در حالی که نعمت یزدان هنوز حاضر و آماده در برابر دیـدگانشان است، بلندتر و بلندتر میگردد:
(قَالَ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلَهًا وَهُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ؟).
گفت: آیـا جز خدا (کـه آفریدگار هـمۀ کـائنات است) معبودی برای شما جستجو کنم؟! و حال آن که او است کــه شـما را (بــا دادن نــعمت فـراوان) بـر مـردمان
( همعصرتان) برتری داده است؟.
برتری دادن بنیاسرائیل بر جهانیان روزگار خود بـدان خاطر است که از میان مشرکان، آنان رسالت توحید و یگانه پرستی ر.ا پذیرفتهاند و گردن نهادهاند. بـرتری و والائی در چیز دیگری جز این نبوده است و نیست. با چــنین بـرتری و والائـی، چـیزی هـمطراز و هـمسان نمیگردد. از دیگر سو خدا ایشان را برگزیده است تـا سرزمین مقدّس[1] را بدیشان واگذارد، سرزمینی که در آن روزگار در دست مشرکان بود. پس بعد از همۀ اینها چگونه از پیغمبر خود درخواست میکنند معبودی جز خدا را برای اینان جستجو کند، در حالی که آنـان در نعمت و لطف خدا غوطهور هستند؟!
همان گونه که شیوۀ قرآن مجید است آنچه را که از زبان دوستان خدا روایت میکند با کلام یزدان پیوند دهد، روند سخن، کلام موسی علیه السّلام را با خطابی از یـزدان سبحان پیوند میدهد که دیگر باره متوجّه قوم موسی است:
(وَإِذْ أَنْجَیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ).
به خاطر بیاورید زمانی را که از (دست جور فرعون و) فرعونیان شما را نجات دادیم. آنان که به شما بـدترین عذاب را می رساندند، (و شما را به کارهای طاقت فرسا مــیگماشتند و هـمچون حـیوانـتان مــیانگـاشتند). پسـرانـتان را میکشتند (تـا نسل شـما کـم شـود) و دخـترانـتان را (بـرای خدمتکاری خود) زنـده نگـاه میداشتند. در این (شکنجه و آزار فرعون و فرعونیان، و نجات بخشیدنتان از آن) آزمایش بزرگی برایـتان از جانب پروردگارتان بود.
در این چنین پیوندی که در قرآن مجید میان کلام یزدان سبحان و میان کلامی است که از زبـان دوسـتان ایـزد منّان روایت میگردد، بزرگداشت بس شگفت دوستان یزدان است و جای کمترین شکّی در آن نیست. این بزرگواری و تفضّلی که یزدان در حقّ بنیاسرائیل - در این مورد - روا میدارد، در اذهان و اعصاب ایشان بایگانی و آماده بود. هـمین بـزرگواری و تـفضّل بـه تنهائی بس بود که آنان را بر آن دارد یادآور شوند و ســپاسگزاری کــنند... خـداونـد سـبحان و والا مـقام دلهایشان را به عبرت و پندی رهنمود میفرماید که در چنان امتحان و آزمونی نهفته است... امتحان و آزمون عذاب، و امتحان و آزمون نجات... امتحان و آزمون با سختیها و دشواریها، و امتحان و آزمون با خـوشیها و برخورداری از نعمتها...
(وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ).
در این، آزمایش بزرگی برایتان از جانب پروردگارتان بود.
هیچ یک از همۀ اینها گزاف و نـاسنجیده نـبود. بـلکه آزمایشی برای پند گرفتن و یـادآور شدن، و تمرین دادن و تربیت کردن، و سره سازی و آمـاده سازی، و معذرت مقدّم برگرفتار کردن و به گناه گرفتن بود... آن، هم وقتی صورت میگرفت که امـتحان و آزمون در اصلاح دلها تأثیر نمیکرد و سودمند نمیافتاد.
*
این صحنۀ میان موسی و پیروانش پایان میگیرد، تـا صحنۀ هشتم آغاز گردد، صحنهای که به دنـبال آن میآید... صحنهای است که موسی علیه السّلام در آن خویشتن را برای دیدار خداوندگار بزرگوارش آماده مـیسازد. خود را آماده میکند برای ایستادن در حضور با عظمت باری تعالی در همین دنیا! و سفارشی کـه مـوسی بـه برادرش هارون علیه السّلام پیش از رفتن به این ملاقات عظیم میکند:
(وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ).
ما با موسی وعده گذاشتیم (که برای پـرورش خود و دریافت پیام سهمگین آسمانی) سی شب (به مناجات و عبادت بپردازد. سپس برای پختگی کـامل) ده شب بـر آنها افزودیم و بدین وسیله مدّت (راز و نـیاز و سـوز و ساز با) پروردگارش چهل شب تمام شد. موسی (پیش از این که عازم عبادت و مناجات خدا شود) به برادرش هارون گفت: در مـیان قوم مـن جـانشین مـن بـاش و اصلاحگر بوده و از راه و روش تباهکاران پیروی مکن. مرحلۀ اوّل وظیفهای که موسی برای آن فرستاده شـده بود به پایان رسید. مرحلۀ نجات بنیاسرائیل از زندگی پستی و خواری و شکنجه و آزار در میان فرعون و فرعونیان به پایان آمد. از سرزمین سرافکندگی و زبونی و بندگی و بردگی رهائی یافتند و در راه رسیدن به زمین مقدّس، به صحرای آزاد و آزادی گام نهادند... امّا بنیاسرائیل هنوز آمادگی انجام این وظیفۀ بزرگ را پیدا نکرده بودند، وظیفۀ خلیفه گری در زمـین مطابق آئین جهانآفرین... دیدیم چگونه جانهایشان به سوی بتپرستی و شرک، گردن افراخت و سرک کشـید، به محض ایـن که چشـمانشان به قومی افتاد که بت میپرستیدند و سرگرم پـرستش بـتهایشان بودند، و چگونه عقیدۀ یکتاپرستی و توحیدی که موسی علیه السّلام با خود برایشان به ارمغان آورده بود و هنوز چیزی بر آن نگذشته بود، سست و متزلزل گردید. پس به ناچار باید رسالت و پیام مفصّلی برای پرورش این قوم و آماده ساختن ایشان برای کار سـترگی که در پـیش داشـتند بدانان رسد. برای همین رسالت و پیام مفصّل بود که یزدان جهان برای بنده خود موسی وعده و وعده گاهی معیّن کرد تا او خدا را ملاقات کند و آنـچه را باید دریافت دارد. این وعده و وعدهگاه برای آمادگی خود موسی بود. موسی میبایست در ایـن شبها برای استقرار در جایگاه بسیار بزرگ و سترگ و سـهمگین، تمرین و آموزش ببیند، و خویشتن را آمـادۀ دریـافت دستورات و قوانین یزدان سازد.
مدّت این آماده شدن سی شب بود. بر آن ده شب دیگر افزوده گردید. شمارۀ آن به چهل رسید. در این مدّت مـوسی خـود را برای ملاقات در میعادگاه آمـاده میساخت. خود را از کارها و گرفتاریهای زمینی کنار نگاه میداشت، تا سرا پا گوش برای سروشهای آسمانی گردد و در میان امواج دریای نداهای جهان بالا و عالم والا غرق شود. در آن جـهان آسـمانی از آفریدگان گوشه گیری کند تا غرق شنودن و آموختن از آفریدگار بزرگوار جـهان گردد، و جانش پـاک و درخشـان و درخشان شود، و همّت او برای رو به رو شدن با جایگاه و میعاد گاهی که در انـتظار آن است، و حمل رسـالت موعود و پیام مـود، نیرومند و توانمند شود.
موسی پیش از بدرود کردن قوم خود و گوشه گیری و اعتکاف برای پـرستش و نـیایش، چنین به برادرش هارون سفارش کرد:
(وَقَالَ مُوسَى لأخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ).
موسی (پیش از این که عـازم عبادت و مـناجات خدا شـود) بـه بـرادرش هـارون گفت: در مـیان قوم مـن جانشین من بـاش و اصلاحگر بـوده و از راه و روش تباهکاران پیروی مکن.
موسی میدانست که هارون پیغمبر خدا است و با او است. ولی مسـلمان انـدرز گوی مسـلمان است، و اندرزگوئی مسلمان بر مسلمان واجب است. این بود که موسی سنگینی مسؤولیّت و سهمگینی وظـیفه را در مد نظر داشت، و سرشت بنیاسرائیل را نیز میدانست... هارون اندرز موسی را پـذیرفت و از آن دلتـنگ و رنجیده خاطر نگشت. آخر اندرز برای دلهـای بدان، سنگین و ناگوار است. زیرا اندرز ایشان را به چیزی مقیّد و محدود میسازد که آنان میخواهند از آن آزاد و رها باشند. اندرز برای دلهای متکبّران حقیر، سنگین است. آن خود بزرگ بینائی که احساس میکنند انـدرز دیگران، دون شأن ایشان، و کاستن از منزلت آنان است. امّا بیارج و حقیر کسی است که دست تو را از خود به دور گرداند، دستی که برای کمک بدو دراز کردهای و به سویش برده ای. دست تو را از خود به دور میگرداند تا چنین نشان دهد و وانـمود کند که او بزرگ و والا است!!!
داستان شبهای دهگانه و تکمیل آنها با ده شب دیگر، ابنکثیر در تفسیرش دربارۀ آنها گفته است:
(خداوند بزرگوار فرموده است که او با موسی سی شب وعده گذاشت. مفسران گفتهانـد: موسی علیه السّلام در آنـها روزه داری کرد و آنها را به اتمام رساند. هنگامی که میعاد به پایان آمد، با تارهای زوائـد درختی سواک کشید. خدا بدو دستور داد ده شب دیگر بر سـی شب بیفزاید و شمارۀ چهل را تکمیل نماید).
*
پس از آن، روند قرآنی به ذکر صحنۀ نهم میپردازد، صحنۀ نادری که یزدان آن را به پیغمبر خود موسی علیه السّلام اختصاص داده است. صـحنۀ گـفتگوی مسـتقیم یـزدان بزرگوار سبحان با بنده ای از بـندگان خود است. صحنهای است که در آن، ذرّۀ محدود و فانی، با ایزد ازلی و ابدی. مستقیماً بدون میانجی تماس پیدا میکند، و موجود بشری که هنوز بر روی این کرۀ زمین است میتواند سخنان آفریدگار ابدی را دریافت کند و پذیره شود! امّا ما نمیدانیم چگونه این گفت و شنود صورت پذیرفته است... نمیدانیم سخنان یزدان سبحان با بندۀ خود موسی به چه شکل و به چه شیوهای انجام گرفته است. نمیدانیم موسی سخنان یزدان را با چه اندامی و ابزاری دریافت داشته است. به تصویر کشیدن ایـن شکل و شیوه، به گونۀ راست و درست آن برای ما انسانها نا ممکن است، ما انسانهائی که در جهانبینیها و اندیشهها و خیالپردازیهای خود، محکوم به استفادۀ از سرمایۀ خدادادی توان درک و فهم محدودی هستیم، و از پشتوانه و اندوختۀ تجارب و آزمودههای محدودی نیز بهرهمند میگردیم. امّا هر چه هست در پرتو راز نهان و سرِّ لطیفی که از روح متعلّق به یزدان در گوهر انسان به ودیعت نهاده شده است، مدد و یاری بگیریم و دمی بیاسائیم و بدان افق بالای درخشـان بـنگریم و نظارهگر چنان افق والای تابانی باشیم. سپس بایستیـم و به تماشای این دیدگاه دلربا ادامه دهیم، ولی با پرسش از چگونگی آن، نگریستن بدین منظرۀ زیـبا را تـباه ننمائیم و در پی این باشیم که با درک و فهم خودمان که محدود است و تنها از گسـترۀ نـزدیکی آگاهی پـیدا میکند، کیفیّت و واقعیِت آن را دریابیم.
(وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (١٤٣)قَالَ یَا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِی وَبِکَلامِی فَخُذْ مَا آتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (١٤٤)وَکَتَبْنَا لَهُ فِی الألْوَاحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلا لِکُلِّ شَیْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِیکُمْ دَارَ الْفَاسِقِینَ (١٤٥)سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٤٦)وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٤٧).
ما با موسی وعده گذاشتیم (که برای پـرورش خـود و دریافت پیام سهمگین آسمانی) سی شب (به مناجات و عبادت بپردازد. سپس برای پختگی کامل) ده شب بـر آنها افزودیم و بدین وسیله مدّت (راز و نـیاز و سـوز و ساز با) پروردگارش چهل شب تمام شد. موسی (پیش از این که عازم عبادت و مناجات خدا شـود) بـه بـرادر خود هارون گفت: در میان قوم من جانشین من باش و اصلاحگر بوده و از راه و روش تباهکاران پیروی مکن. هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سـخن گفت (و کلامی را شـنید که بـه کـلام کسـی نمیماند، خواست ذاتی را هم بـبیند کـه چـیزی مـثل او نیست. لذا) عرض کرد: پروردگارا!... (خویشتن را) به من بنمای تا تو را بیینم (و جمال والای تو را بنگرم. تـا افتخار گفتار و دیدار نصیبم گردد. خدایش بدو) گفت: (تو با این بنیۀ آدمی و در این جهان مادی تاب دیدار مرا نداری و) مرا نمیبییی. و لیکن (برای اطمییان خـاطر از این که تاب دیدن مرا نداری) به کوه (که همچون تو ماده و بسی نیرومندتر از تو است) بنگر، اگر (در برابر تجلّی ذات من) بر جای خود استوار ماند، تو هم مرا خواهی دید. اما هنگامی که پروردگارش خویشتن به کوه نمود، آن را در هـم کوبید و موسی بیهوش و نـقش زمین گردید. وقتی کـه بـه هـوش آمـد گفت: پروردگارا! تـو منزّهی (از آن که با چشمان سر قابل رؤیت باشی. بلکه این چشمان دل و خردند که میتوانند تو را مشــاهده کنند). مـن (از ایـن پـرسش پشـیمانم و) بـه سـوی تـو برمیگردم و من نخستین مؤمنان (به عظمت و جلال یزدان در این زمان) هستم. خدا گفت: ای موسی! من تو را بـا رسـالتهای خویش و بـا سـخن گفتنم (بـا تـو از فـراسـوی حـجاب و بـدون واسـطه) بـر مـردمان (همعصری که مأموریت تبلیغ احکام آسمانی بدانان داری) برگزیدم، پس آنچه به تو دادهام (یعنی توراتی را که به دست تو سپردهام، مـحکم) برگیر و از زمرۀ شکـر گزاران (نـعمت یـزدان) بـاش. و بـرای او در الواح (تورات) از هر چیز (که مورد نیاز بنیاسرائیل از نصائح و حکّم و احکام حلال و حرام بود) نوشتیم، تـا پند و اندرز (زندگی) و روشنگر همه چیز (در امـر تکـالیف دینی و وظائف شرعی ایشان) باشد. (بدو گفتیم: ایـن) الواح را با تاب و توان برگیر (و با نشاط فراوان و تلاش بیامان، مانند دیگر پپغمبران اولوالعزم، در تبلیغ آنـها دامـن هـمّت بــه کــمر بـزن) و بـه قوم خود (یـعنی بنیاسرائیل) فرمان بده نیکوترین آنها را به کار بندند. (مثلاً عفو را بر قصاص، صبر کردن را بر پیروز شدن، آسان گرفتن را بر سخت گرفتن، و بالأخره آنچه را کـه دارای اجر بیشتر است بر چیزی تـرجیح دهـند کـه از ثـواب کمتری بـرخوردار است). بـه زودی سـرزمین گنهکاران (نافرمان و خارج شدگان از دستور یزدان، از قبیل: عاد و ثمود و قوم لوط) را به شما نشان مـیدهیم (تا بنگرید و عبرت گیرید و بدانید که اگر چون ایشان شوید، سرانجام تأسف انگیزی همچون آنـان خواهید داشت و به شما هم همان میرسد که بدیشان رسیده است). از (اندیشیدن دربارۀ نشانههای موجود در آفاق و انـفس و از فـهم کردن) آیـات خود کسـانی را باز میداریم که در زمین بـه نـاحق تکبّر میورزند (و خویشتن را بالاتر از آن میدانند که آیات ما را بپذیرند و راه انبیاء را در پیش گیرند)، و اگر هر نوع آیهای (از کتاب آسمانی و هر گونه مـعجزهای از پیغمبران و هر قسم نشانهای از نشانههای جهانی) را ببینند بدان ایمان نمیآورند، و اگر راه هدایت (و رستگاری) را ببینند آن را راه خود نمیگیرند، و چنانکه راه گمراهی را ببینند آن را راه خود میگیرند. ایـن (انـحراف از جـادۀ شـریعت خدا) هم بدان سبب است که آیات ما را تکذیب کرده و از آنها غافل و بیخبر گشتهاند. کسـانی کـه آیـات (کـتاب خواندنی آسمانی و دیدنی جهانی) مـا را تکذیب می دارند و به ملاقات (خدا در قیامت و به زنده شدن بعد از مرگ و حساب و کتاب) آخرت ایمان نمیآورند، اعمال (نیکی که انجام دادهاند بر باد میرود و باطل و) بیهوده میشود. مگر چنین کسانی جز در برابـر کـارهائی کـه کردهاند (و معاصی و کفری که ورزیدهاند) پاداش داده میشوند؟.
ما نیازمند این هستیم که آن جایگاه و موقعیّت شگرف یگانه را در خیال و اعصاب و همۀ وجود خود، حاضر و مجسّم کنیم... نیازمند چنین حاضر آوردن و مـجسّم کردنی هستیم تا آن جایگاه و موقعیّت را ورانداز کنیم و بتوانیم تـصورّی از آن حال را به ذهن خود نـزدیک گردانیم و بر اندکی از آنچه بر موسی علیه السّلام گذشته است آگاه شویم.
(وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ).
هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گـفت (و کـلامی را شـنید که بـه کلام کسـی نمیماند، خواست ذاتی را هم بـبیید که چیزی مثل او نیست. لذا) عرض کرد: پروردگارا! (خویشتن را) به من بنمای تـا تـو را ببییم (و جمال والای تـو را بنگرم. تـا افتخار گفتار و دیدار نصیبم گردد.
چیز هراس انـگیزی است. موسی سخنان خداوندگار خود را میشنود، و جان او چشم انـداز شگفتی را ورانـداز میکند و اوج میگیرد و مشتاق چیزی میشود که باید اشتیاق رسـیدن بـدان را داشـته بـاشد! درایــن وضـع شگرف و حال شگفتی که دارد فـرامـوش مـیکند کـه خودش کیست و چیست! چیزی را درخواست میکند که سزاوار کسی در این زمین نیست، و هیچ انسانی در این زمین تاب و توان آن را ندارد... او دیدن بس بزرگی را میطلبد، آن هم در آن حال و هوائی که فشار شوق و انگیزۀ امید و سوزش عشـق و آرزوی دیدار غـوغا میکند و او را از هر سو در برگرفته است و وی را هاج و واج کرده است! موسی از این حال و هوای جذبه و شور و حیرانی و ویلانی به خود نمیآید مگر آن زمان که فرمودۀ قاطعانهای او را بیدار و هوشیار میگرداند:
(قَالَ لَنْ تَرَانِی).
فرمود: مرا نخواهی دید.
سپس یزدان بزرگ و والا با موسی مهربانی میفرماید و نرمش نشان میدهد، و بدو میآموزد که چرا او را نخواهد دید... بدین خاطر او را نخواهد دید که تاب و توان دیدار را ندارد:
(وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی).
و لیکن (برای اطمینان خاطر از ایـن که تـاب دیـدن مـرا نداری) به کوه (که همچون تو ماده و بسی نیرومندتر از تو است) بنگر، اگر (در برابر تـجلّی ذات مـن) بـر جـای خود استوار ماند، تو هم مرا خواهی دید.کوه که از آدمی پا بر جاتر و استوارتر است، و در عـین حال وجودش تـأثّر و انـفعال وجـود آدمـی را نـدارد، هنگامی که جلوه گاه پروردگار گردید، چه شد؟
(فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا).
امّا هنگامی که پروردگارش خویشتن به کوه نمود، آن را در هـم کوبید.
برجستگیهای کوه فرو ریخت و با سطح زمین یکسان یکسان و بدان کوبیده گردید...هراس جایگاه و وحشت موقعیّت ،موسی را در بر گرفت ،و ضعف و سستی به هستی بشری او رخنهکرد:
(وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا).
موسی بیهوش و نقش زمین گردید.
(فَلَمَّا أَفَاقَ).
وقتی که به هوش آمد....
زمانی که به خود آمد، و تاب و توان خویش را یافت، و دانست که در پرسش خویشتن از حدّ خود پا را فراتـر نهاده است، گفت:
(قَالَ سُبْحَانَکَ).
گفت: پروردگارا! تو منزّهی (از آن که بـا چشـمان سـر قابل رویت باشی. بلکه این چشمان دل و عقل است که میتوانند تو را مشاهده کنند).
تو پاکی و خدای و والاتر از آنی که با چشمان دیـده شوی و درک و فهم گردی.
(تُبْتُ إِلَیْکَ).
من (از این پرسش پشیمانم و) به سوی تو برمیگردم. پشیمانم از این که پا را از گلیم خود فراتر نهادهام و از تو چیزی را درخواست کردهام که سزاوار نیست و مـرا نسزد.
(وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ).
من نخستین مؤمنان (به عظمت و جلال یـزدان در ایـن زمان ) هستم.
پیغمبران همیشه نخستین کسانی هستند که به عظمت و جلالت خداوندگارشان، و به سخنان یزدان که بر آنـان نازل میگردد، ایمان دارند... ایـزد بـزرگوار بـدیشان دستور میدهد این امر را اعلان کنند و به گوش مردمان برسانند. قرآن مجید این اعلان و آگاهی ایشـان را در موارد زیادی از خود، روایت مینماید:
بار دیگر مرحمت یزدان موسی را دربرمیگرد. به ناگاه از یـزدان سـبحان مژده را دریـافت میدارد. مـژدۀ برگزیدن او همراه با رهنمود وی بدین امر که پس از نجات، رسالت و پیام آسمانی را به قوم خود برساند... به خاطر این نجات، رسالت را باید به فرعون و فرعونیان برساند:
(قَالَ یَا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِی وَبِکَلامِی فَخُذْ مَا آتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ).
خدا گفت: ای موسی! من تو را با رسالتهای خویش و با سخن گفتنم (با تو از فراسوی حجاب و بدون واسطه) بـر مـردمان (همعصری که مـأموریت تبلیغ احکام آسمانی بدانان داری) برگزیدم، پس آنـه به تو دادهام (یعنی توراتی را که به دست تو سپردهام، محکم) برگیر و از زمرۀ شکر گزاران (نعمت یزدان) باش.
از این فرمودۀ: یزدان سبحان به موسی علیه السّلام (إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِی...). چنین مـیفهمیم که مـقصود از مردمانی که یزدان او را بر ایشان برگزیده است مردمان اهل زمان خود موسی است. چه پیغمبران، پیـش از موسی و بعد از موسی نیز بوده اند. این گزینش با توجّه بدین قرینه بر نسـلی از مردمان است. ولی سخن گفتن یزدان با موسی امر منحصر به فرد و خاص موسی علیه السّلام است. دستوری که یزدان بزرگوار به موسی میدهد این است که آنـچه بدو ارمـغان داشـته است محکم برگیرد، و در برابر برگزیدن و اعطاء نـعمت، یزدان را سپاسگزاری کند. این کار در واقع راهنمائی و آموزشی برای همۀ مردمان است، چه پیغمبران پیشوا و سرمشق مردمانند و بر مردمان است که مانند پیشوایان و نـمونههای خود آنـچه را که خدا بدیشان عـطاء میفرماید با دیدۀ منّت بپذیرند و شکر نعمت را بجای آورند تا نعمت خدا را بر خود بیفزایند، و دلهایشان را اصلاح نمایند، و از غرور و تکبّر و سرمستی دوری کنند، و با یزدان تـماس خویش را برقرار و پایدار سازند.
سپس روند قرآنی بیان میدارد که مضمون رسالت چه بوده است، و چگونه به موسی داده شده است:
(وَکَتَبْنَا لَهُ فِی الألْوَاحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلا لِکُلِّ شَیْءٍ).
برای او در الواح (تورات) از هر چیز (که مورد نیاز بنیاسرائیل از نصائح و حکم و احکام حلال و حرام بود) نوشتیم، تا پند و اندرز (زندگی) و روشنگر همه - (در امر تکـالیف دینی و وظائف شرعی ایشان) باشد.
مفسّران دربارۀ این الواح با یکدیگر اختلاف نظر دارند، و روایتها نیز گوناگون است.گروهی از ایشـان شرح مفصّلی درباره اوصاف این الواح ذکر کردهاند. گمان ما بر این است که همۀ آنها منقول از اسرائیلیات هستند و به تفاسیر راه یافتهاند، و در همۀ آنـها چیزی را پـیدا نمیکنیم که فرمودۀ رسول خدا صلی الله علیه واله وسّلم باشد. لذا به نصوص قرآنی بسنده میکنیم که سخن راستین و منقول از ربّ العالــین است و در کنار نصوص قرآنی میمانیم و از آنها فراتر نـیرویم و نـیگذریم. ایـن اوصاف، چیزی بر حقیقت این الواح نمی افزایـند و چیزی از حقیقت آنها نمیکاهند، امّا ایـن الواح چه بودهاند و چگونه نوشته شده اند، اصلاً هدف و مقصود نیست. چرا که احادبث صحیح و درستی دربارۀ آنها روایت نشده است. آنچه مهمّ است چیزهائی است که در ایـن الواح بوده است. در آنها همۀ چیزهانی بوده است که به موضوع رسالت و هدف آن اختصاص داشـته است. از قـبیل: بـیان کلام یـزدان و توضیح شریعت او، و رهنـمودهای لازم برای اصلاح حال این ملّت و سرشت آنان، سرشتی که خواری و گذشت روزگاران دراز، آن را یکسان تباه کردهاند!
(فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا).
این الواح را با تاب و توان برگیر (و با نشاط فراوان و تلاش بیامان، مانند دیگر پیغمبران اولوالعزم، در تبلیغ آنـها دامـن هـمّت بــه کـمر بـزن) و بـه قوم خود (بنیاسرائیل) فرمان بده نیکوترین آنها را به کار بندند. فرمان یزدان بزرگوار به موسی علیه السّلام این است که الواح را با نیرو و اراده برگیرد، و به قوم خود دسـتور دهد آنچه در الواح از تکالیف سخت و وظائف دشوار است بپذیرند، با این وصف که برای ایشان نـیکوترین چیز است و بهترین اصلاح کنندۀ حال و احوال ایشان است... این فرمان، آن هم بدین گونه و شیوه، گذشته از این که از یک سو اشاره به ضرورت این اسلوب به گونۀ جدّی و با ارادۀ کامل در رویاروئی با این سرشت اسرائـیلی دارد - سرشتی که خواری و طول روزگاران آن را تباه کرده است - تا تکالیف و مشکلات رسالت و خلافت را تحمّل کند، از. دیگر سو الهامگر برنامه واجبی است که هر ملّتی باید با جدّ و جهد در پیش گیرد و عقیدهای را پذیره گردد که برای آن از جانب یزدان جهان به ارمغان می آ ید.
عقیده کار بزرگی در پیشگاه یزدان سبحان، و در حساب این جهان، و از نظر قضا و قدر ایزد مـنّانی است که هستی را اداره میکند و میگرداند. عقیده کار بزرگی است در تاریخ (انسان) و حیات او در ایـن زمـین و همچنین در سرای آخرت... برنامهای که عقیدۀ آن را دربارۀ یگانگی یزدان سبحان، و راجع به بندگی انسان در برابر ربوبیّت و خداونـدگاری یکـتای او، مقرّر و معین میدارد، برنامهای است که شیوۀ زندگی بشری را بطور کلّی تغییر میدهد و دگرگون میکند، و این حیات را بر اسلوب دیگری استوار و پایدار میسازد، اسلوبی که جدا از شیوهای است که حیات در جاهلیّت بر آن استوار و پایدار بوده است و به پـیش رفته است، آن زمان که ربوبیّت غیر از ربوبیّت یزدان جهان بوده است، و زندگی بطور کلّی دارای برنامهای جداگانه از برنامه الهی بوده است که از عقیدۀ توحیدی سرچشمه میگیرد. کاری که این اندازه در پیشگاه خدا، و در حساب جهان هستی، و در سرشت زندگی، و در تاریخ (انسان) مهمّ و بزرگ است، واجب است با تمام توان و با تلاش هر چه بیشتر برگرفته شود، و در دل و درون انسـان از جدّیّت و صراحت و قاطعیّت برخوردار گردد. نباید آن را ناچیز و شل و ول گرفت و سهل و ساده انگاشت و بهائی بدان نداد. عقیده گذشته از این که چیز سترگ و بزرگ است، تکالیف دشوار و وظائف سختی دارد، و کسی که دارای سرشت سست و آبکی و سهل انگارانه باشد، یا کسی که کار و بار عقیده را با این چنین حواس و افکاری در پیشگیرد، هرگز تاب و توان انجام چنین تکالیف و وظائفی را نخواهد داشت.
معنی این سخن بالطبع این نیست که عقیده عبارت است از: سـختگیری و به رنـج انـداختن و گرفتار مشکلات کردن و پیچ دادن و سفت و سخت گرفتن! چه این جزو سرشت دین خدا نیست. ولی معنی این سخن این است که عقیده جدّیّت و همّت و قاطعیّت و صراحت میطلبد... اینها نیز صفاتی و خصالی هستند که جدای از سختگیری و به رنج انداختن و گرفتار مشکلات کردن و پیچ دادن و سفت و سخت گرفتن میباشند. سرشت بنیاسرائیل، مخصوصاً پس از ایـن که طول زمان و بندگی در مصر، آن را تباه کرده بود، به ایـن چنین رهنمون و رهنمودی نـیاز داشت. بدین خاطر مشاهده میکنیم که همۀ دستورهائی که به بنیاسرائیل داده میشود، همراه با این چنین سختگیری و شدّت و حدّت، و این گونه تـأکید است، تـا بدین وسیله ایـن سرشت سست و کجرو و منحرف و شل و ول تـربیت شود و شکیبائی و پایداری و جدّ و جـهد بیاموزد و روشن و آشکار به گسترۀ زندگی در آید، و پنهانکاری و کـجروی نکند و آزاد و رها از تـرس و هراس و عبودیّت و بندگی این و آن شود.
بسان سرشت بنیاسرائیل است هر سرشتی که در معرض چیزهائی قرار گرفته باشد که بنیاسرائیل در معرض آنها قرار گرفتند، از قبیل: طول زمان بندگی و خواری، کرنش و فروتنی در برابر تـرساندن و به وحشت انداختن و تحت فشار و زور قرار دادن و بندگی و بردگی طاغوتها را پذیرفتن... در این چنین شرائـطی آثار کجروی و حیلهگری بر چنین سرشتی پدیدار میگردد، و نشانههای سهل و ساده گرفتن و سسـتی و تنبلی کردن، برای دوری از رنج کشیدن و تلاش ورزیدن، نمودار میشود... همان گونه که ایـن چنین احوال و اوضاعی در واقعیّت زندگانی بسیاری از گروهها و دستههای بشری در زمان ما مشاهده میگردد، و میبینیم که این چنین گروهها و دستههائی از عقیده میگریزند تا از تکالیف و وظائف عقیده شانه خالی کنند، و با گلّه حرکت نمایند و به پـیش رونـد، چون حرکت و پیشروی با گلّه، هیچ گونه تکلیف و وظـیفه و رنج و زحمتی برای ایشان ندارد! در برابر دریافت الواح و عمل بدانها با جدّیّت و تلاش هر چه بیشتر، یزدان جهان به موسی و پیروان او وعده میدهد که ایشان را در زمین استقرار بخشد و مکنت و قدرت عطا کند، و خانه و کاشانه و مـلک و مملکت کسانی را به تصرّف آنان درآورد که از آئـین یـزدان
دست کشیدهاند:
(سَأُرِیکُمْ دَارَ الْفَاسِقِینَ).
سرزمین بزهکاران و خارج شدگان از آئین یزدان را به شما نشان خواهم داد.
نظریهای است که به ذهن نزدیکتر است این است که این آیه اشاره به سرزمین مقدّسی است که در آن زمان تحت تصرّف بتپرستها بود. و ایـن مژدهای بدیشان است که وارد آنجا خواهند شد... هر چند هم بنیاسرائیل در قید حیات موسی علیه السّلام بدانجا وارد نگردیدند، بدان سبب که تربیت کامل ندیده بودند و پرورش شامل پیدا نکرده بودند، و سرشت کج و کجروشان راست و درست و برجا و استوار نشده بود... در جلو سرزمین مقدّس ایستادند و به پیغمبرشان گفتند:
(یا موسى إن فیها قوماً جبارین . وإنا لن ندخلها حتى یخرجوا منها , فإن یخرجوا منها فإنا داخلون ).
ای موسی!.. در آنـجا قوم زورمند و قلدری زندگی میکنند و ما هرگز بدانجا وارد نمیشویم مادام که آنان از آنـجا بــیرون نـروند. در صورتی کـه آنـان از آن سرزمین بیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت. (مائده/ 22)
دو مرد مؤمنی که در مـیان آنـان بودند و از خدا میترسیدند، وقتی که با الحاح و اصرار بدیشان گفتند:
بدانجا وارد شوید و ناگهانی بر سـرشان بتازید. با بی شرمی ترسویان، به موسی پاسخ دادند - بدان گونه که چهارپا به برندۀ خود لگد میزند -و گفتند:
(إنا لن ندخلها أبداً ما داموا فیها , فاذهب أنت وربک فقاتلا , إنا هاهنا قاعدون).
ما هرگز بدان سرزمین مقدّس پای نمینهیم مـادام که آنان در آنجا بسر برند. پس (دست از سر ما بدار و) تو و پروردگارت بروید و با (آن زورمـندان قـوی هـیکل) بجنـگید؛ ما در اینجا نشستهایم (و منتظر پیروزی شـما هستیم!). (مائده/24)
اینها چیزهانی هستند که آن سرشت سست و فرو پاشیده و کجروی را به تصویر میزنند که عقیده و شریعتی به بهبودی و اصلاح آن میپردازد که موسی علیه السّلام با خود به ارمغان آورده است، و از جانب یزدان سبحان با این شدّت و حدّت بدو سخت دستور داده میشود که آن را با قدرت و توان هر چه بیشتر دریافت دارد، و به قوم خود فرمان دهد تکالیف و وظائف سخت و دشوار آن را بپذیرند و در راه آن چابک و کوشا باشند.
در پایان صحنه و در آخر سخن گفتن یزدان با موسی، از سرانجام کسانی صحبت میشود که در زمین به ناحقّ تکبّر میکنند، و از آیـههای یزدان و رهنمودهای او دوری میگزینند و بدانها پشت میکنند. این بخش از صحنه و گفت، متضمّن تصویر دقیقی از سرشت ایـن نوع مردمان است. تصویری است روشن و زیـبا، به روشنی و زیبائی تصویر شگرف قرآنـی از شـیوههای سرشتها و نمونههای درونها:
(سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٤٦)وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٤٧).
از (انـدیشیدن دربـارۀ نشـانههای مـوجود در آفـاق و انفس و از فهم کردن) آیات خود کسانی را باز میدارم که در زمین بـه نـاحقّ تکـبّر مـیورزند (و خویشتن را بالاتر ازآن میدانند که آیات ما را بپذیرند و راه انبیاء را در پیش گیرند) و اگر هر نوع آیهای (از کتاب آسمانی و هر گونه معجزهای از پیغمبران و هر قسـم نشـانهای از نشانههای جهانی) را ببینند بدان ایمان نمیآورند، و اگر راه هــدایت (و رسـتگاری) را بـبینند آن را راه خـود نمیگیرند، و چنانکه راه گمراهی را ببینند آن را راه خود میگیرند. این (انحراف از جادۀ شریعت خدا) هـم بدان سبب است که آیات ما را تکذیب کرده و از آنها غافل و بیخبر گشتهاند. کسـانی کـه آیـات (کـتاب خوانـدنی آسمانی و دیدنی جهانی) ما را تکـذیب مـی دارند و بـه ملاقات (خدا در قیامت و به زنده شدن بـعد از مرگ و حساب و کتاب) آخرت ایمان نمیآورند، اعمال (نـیکی که انـجام دادهانـد بـر بـاد مـیرود و بـاطل و) بـیهوده میشود. مگر چنین کسانی جز در برابـر کـارهائی کـه کردهاند (و معاصی و کفری که ورزیدهاند) پاداش داده میشوند؟.
خداوند بزرگ مشیّت و ارادۀ خود را دربارۀ کسانی اعلان میدارد که به ناحقّ در زمین تکبّر میکنند، و اگر هر نوع آیه و معجزهای ببینند بدان ایمان نمیآورند، و اگر راه هدایت را مشاهده کنند آن را در پیش نمیگیرند و بدان راه نمیروند، و اگر راه گمراهی را مشاهده کنند آن را در پیش میگیرند و بدان راه مـیروند... خدا ایشان را از آیات خود منصرف و رویگردان میفرماید و دیگر از آنها بهرهمند نمیگردند و بدانها پاسخ مثبت نمیدهند و آنها را نمیپذیرند... یعنی آیات او را در کتاب منظور جهان، و آیات او را در کتابهای نازل شده بر انبیاء گردن نمینهند... این بدان سبب است که آیات خداوند سبحان را تکذیب میدارند و از آنها غافل و بیخبر میمانند.
این نمونه از مردمان، در لابلای واژههای قرآنـی به تصویر کشیده میشوند، بدان گونه که انگار لبخندها و جنشهای آنان را میبینیم!
(الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ).
کسانی که در زمین به ناحقّ تکبّر میورزند.
هرگز بندهای از بندگان یزدان در زمین او به حقّ تکبّر نمیورزد. چرا که کبریاء و بزرگی صفت یزدان یگانه است و بس. یزدان جهان در آن شـریکی و انبازی را نـمیپذیرد. هر کجا انسـانی در زمـین تکبّر ورزد و خود بزرگ بینی کند، آن تکبّر و خود بزرگ بینی به ناحقّ است! بدترین تکبّر و خود بزرگ بینی خود ادّعای حقِ ربوبیّت در زمین بر بندگان یزدان است که نمودار در به دست گرفتن این حقّ با قانونگذاری برای ایشان بجای یزدان، و بنده کردن آنان در برابر این قانونگذاری باطل و پوح است. از این تکبّر است که هـمۀ انـواع و الوان تکبّرهای دیگر نشأت میگیرند. این نوع تکبّر پـایه و مایۀ همۀ بدیها و شرّها و سرچشمۀ آنها است. بدین خاطر است که بقیّۀ سیماها و نماها به میان میآید:
(وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا).
و اگر راه هدایت (و رستگاری) را ببینند آن را راه خـود نمیگیرند، و چنانکه راه گمراهی را ببینند آن را راه خود میگیرند.
این سرشتی است که از راه هدایت کناره گیری میکند، هر کجا آن را ببیند، و به راه کج میگراید، هر کجا برای او جلوهگر آید. انگار ابزاری در ترکیب بند وجود ایـن سرشت کار گذاشتهاند که جز بدین راه نمیرود و جز بدین شیوه کار نمیکند! این سیمائی و نمائی است که تعبیر سخن آن را ترسیم مینماید، و با چنین سیما و نمائی این نمونه متکبّر را قالبریزی و صـورتگری میکند، نمومۀ متکبّری که مشیّت و ارادۀ خدا خواسـته است در برابر تکذیب آیـات الهی و غـفلت از آنـها، ایشان را با منصرف کردن و رویگردانی از ایـن آیـات برای هـیشه، به کیفر برساند و مجازات گرداند.
انسان با این نوع آدمیان برخورد میکند، آدمیانی که دارای همین صفات و همین نشـانهها و همین سـیماها هستند. آنان را میبیند انگار که از هدایت کناره گیری میکنند و به دنبال گمراهی میروند بدون این که خودشان کوشش و تلاشی نشان دهند، و بدون این که اندیشه و نظری داشته باشند! آنان از دیدن راه هدایت کورند و از آن دوری میگزینند، و از راه گمراهی شادمان و خوشحال میگردند و آن را دنبال میکنند. در ضمن از آیـات یزدان مـنصرف مـیشوند و آنها را نمیبینند و دربارۀ آنـها نـمیاندیشند و دستگاههای پیکر آنان الهامها و اشارهها و آهنگها و نواهای آیات را دریافت نمیدارند و امواج آنها را نمیگیرند.
سبحانالله! از لابلای پسودههای سریعی که در عبارت شگفت قرآنی است، این نمونههای مردمان، آشکار و جسته، به تکان و جنبش میافتند! بدان گـونه که خواننده فوراً فریاد میزند: بلی. بلی. این نوع مردمان را میشناسم... این فلانی است!!! و این همان کسـی است کــه مـراد واژههـای قـرآنـی است و او را می نمایاند!!!
یزدان جهان به این نوع آدمیان با این کیفر کشندهای که به هلاک ایشان در دنیا و آخرت میانجامد، ظلم و ستم نمیکند... بلکه این جزا و سزای حقّ و درستی برای کسانی است که آیات یزدان را تکذیب میکنند، و از آنها غافل و بیخبر میگردند، و به ناحقّ در زمین تکبّر میورزند، و از راه هدایت هر کجا که آن را ببینند دوری میگزینند، و به راه گمراهـی میشتابند هـر کجا که برایشان جلوهگر و پـدیدارگـردد. ایـن سـزا و جزای کارهای ایشان است و در برابر آنها کیفر داده شدهاند، و در مقابل رفتارشان به مهلکهها افتادهاند.
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ).
این (انحراف از جادۀ شریعت خدا) هم بدان سبب است که آیات ما را تکذیب کرده و از آنـها غـافل و بـیخبر گشتهاند.
(وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؟).
کسانی کـه آیـات (کـتاب خواندنی آسمانی و دیـدنی جهانی) ما را تکذیب مـی دارنـد و بـه مـلاقات (خدا در قیامت و به زنده شدن بعد از مرگ و حساب و کتاب) آخرت ایمان نمیآورند، اعمال (نیکی که انجام دادهاند بر باد میرود و باطل و) بیـهوده مـیشود. مگر چنین کسانی جز در برابر کارهائی که کردهاند (و معاصی و کفری که ورزیدهاند) پاداش داده میشوند؟.
حبوط اعمال، برگرفته از گفتار عربها است که میگویند:
(حَبطَت النّاقَة ). شتر هدر رفت.
و این وقتی است که شتر گیاه سمّی بچرد و بخورد و شکمش نفخ کند و سپس هدر رود... این صفتی است که ســـرشت باطلی در آن مـورد نظر است که از تکذیب کنـدگان آیات یزدان و ملاقات آخرت، سـر میزند. باطل نفخ میکند و تا بدانجا آماسیده میگردد که مردمان گمان میبرند دارای عظمت و قوّت است! سپس هدر میرود و پوچ میشود همان گونه کـه شـتر هدر میرود و نابود میگردد، شتری که گیاه سمّی را چریده است و خورده است.
این هم جزا و سزای حقّی است، این که اعمال کسـانی هدر رود و نابود شود که آیات یزدان و ملاقات آخرت را تکذیب میدارند... امّـا ایـن اعـمال چگـونه هـدر میرود و نابود میشود؟
از ناحیۀ اعتقاد، ما به وعید و تهدید یزدان ایمان داریم و قطعاً شدنی است و انجام پذیرفتنی. ظواهر امری که با این فرجام قطعی مخالف است هر چه هست باشد. هر وقت کسی آیات یزدان و ملاقات با خدا در آخرت را تکذیب کند، عـمل او هدر مـیرود و باطل و پـوچ میشود، و در آخر کـار هـلاک مـیگردد و از میان میرود، انگار که وجود نداشته است.
امّا از حیث مشاهده، ما سبب را آشکار و روشـن در زندگی انسانها میبینیم... کسی که آیهها و نشانههای پراکنده در صفحات این جهان فراخ را تکذیب میکند، یـا آیـهها و مـزههائی را تکـذیب مـیدارد که با رسالتهای پیغمبران هـمراه بوده است، یا آیـههائی را تکذیب میکند که پیغمبران با خود به ارمغان آوردهاند، و به تبع تکذیب آیههای منظور و مقروء و معجزههای رسل، ملاقات یزدان در جهان دیگر را تکذیب میدارد، این چنین موجود مسخ شدهای روح گمراه و سرگشتهای است که از سرشت این هستی ایماندار و تسلیم فرمان دادار، و از قوانین هستی میرمد و میگریزد، و پیوندی او را با این جهان پیوند نمیدهد و رابطهای با هستی او را مربوط نمیسازد. او منقطع از انگیزههای حرکت صادقانۀ متّصل به هدف وجود، و کنار از راه و روش وجود است. هر کاری که از چنین پدیدۀ مسـخ شدۀ بریده از همۀ هستی سر بزند، کار هدر رفـته و ضـایع شدهای است، هر چند که به نظر آید کار او برقرار و ماندگار و پیروز و موفقیت آمیز اسب. زیرا کار او از انگیزههای اصیل و عمیقی که در سرشت ایـن هستی است برنمیجوشد، و رو به هدف بزرگی نمیرود که سراسر هستی رو بدان در سیر و حرکت است.کـار او بسان جویباری است که از سرچشـمۀ خود بریده و قطع شده باشد. سرانجام این جویبار روزی نزدیک یا دور میخشکد، و آب آن ضائع میشود و هدر میرود! کسـانی که پیوند اسـتواری را نـمیبینند که میان ارزشهای ایمانی، و میان حرکت تاریخ انسانی، برجای و برقرار است، و کسانی که از قضا و قدر یزدان غافل و بیخبرند، قضا و قدری که فـرجام افرادی را تـهیّه میبیند و فرا مـیرساند که ایـن گـونه ارزشـهائی را نمیپسندند و نادیده میگیرند، چنین کسانی غـافلانی هستند که یزدان سبحان مشیّت و ارادۀ خود را نسـبت بدانان اعلان داشته است و فرموده است: ایشـان را از دیدن آیات و درک معجزات و اندیشیدن دربارۀ قوانین و سنن خود، منصرف و رویگردان میکنیم...گذشته از آن، قضا و قدر یزدان در کمین و در انتظار ایشان است، و آنان غافل و بیخبر از آن هستند.
کسـانی که گـول رسـتگاری و پـیروزی افرادی را میخورند که در دوران کوتاه و محدود جهان، غافل از این ارزشهای ایمانی هستند و ظاهراً بهروز و پیروزند، چنین کسانی گول آماسیدن و باد کردنی را میخورند که حیوانی بدان گرفتار میآید که از گیاه سمّی تغذیه کرده است و اینان گمان میبرند این آماسیدن و باد کردن، پیه و چربی و سلامت و تندرستی است... امّا هلاک شدن و هدر رفتن پس از آماسیدن و باد کردن، در کمین و در انتظار این حیوان است.
ملّتهائی که در گذشته بودهاند و هلاک شدهاند، گواه واقعی بر این گفتار است. ولی کسانی که بر جای ایشان و در دیار و خانه و کاشانۀ آنان سکونت گزیدهاند، از آن ملّتها درس عبرت نمیگیرند، و سنّت یزدان را نمینگرند که کارگر و کارا است و تخلف ناپذیر است، و قضا و قدر یزدان جاری و ساری میشود و لحظهای متوقّف نمیگردد... یزدان جهان، محیط بر ایشان، و آگاه از همگان است.
**
زمانی که موسی علیه السّلام در پـیشگاه یزدان بود، در آن جایگاه شگرف و شگفتی که بینشها آن را ورانـداز میکنند، و دیدهها تاب دیدن آن را نمیآورند، و جانها آن را درک میکنند، و اندیشهها در آن حیران میمانند، قوم موسی پس از رفتن او بدین جایگاه والا و دلربا، باز پس گشته و به بتپرستی سابق خود برمیگردند و پیکره گوسالۀ بی جانی را برمیگزینند که صدا میدهد، ولی روحی در بدن نـدارد، و آن را به جای خـدا میپرستند.
روند قرآنی ناگهانی ما را با یک کوچ دور و دراز، از صحنۀ نهم به صحنۀ دهم میرساند. کوچ هـولناک و هراس انگیزی از فضای والا و بالا و درخشان با انوار و اشواق و ادعیه و اوراد و کلمات ویژۀ خود، به فضای پائین و پست و کشندۀ ساختار کجرویها و خرابهها و واپسگ ائیها و برگشت به آنچه در آن بودهاند و بدان باور داشتهاند: (وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَلا یَهْدِیهِمْ سَبِیلا اتَّخَذُوهُ وَکَانُوا ظَالِمِینَ (١٤٨)وَلَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَیَغْفِرْ لَنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (١٤٩).
بعد از (رفتن) موسی (به کوه طور بـرای مناجات ربّ غفور) قوم او از زیورهایشان گوسالهای ساختند و آن را معبود خود گرفتند که پیکر (بیجانی) بود و (تنها بــا مهارتی که سامری در آن به کار گرفته بود) صدای گاو داشت. مگر نمیدیدند که چنین پیکر گوساله گونهای با آنان سـخن نمیگوید و بـه راهـی ایشان را راهنمائی نـمیکند. (بـه هـرحـال، اندیشۀ گاو پرستی پیشین و بتپرستی پسین ایشـان گل کرد و غیبت موسی را غنیمت شمردند و) گوساله را به خدائی گرفتند و (بـه خود) ستم کردند. هنگامی که پشـیمان و سرگردان شــدند و دانسـتند کـه گمراه گشتهاند، گفتند: اگر پروردگارمان بر ما رحم نکند و ما را نیامرزد، بیگمان از زیانکاران خواهیم بود.
این سرشت بنیاسرائیل است. هنوز گامی در راستای راه درست برنمیدارد، از راه منحرف میگردد. سرشتی است که از فضای مادی مـحسوس، در جهانبینی و اعتقاد، فراتر نمیرود. سرشتی است که هر زمان اندکی در هدایت و راهنمائی آن سستی شود، سـهل و سـاده واپسگرائی میکند، و دیگر باره به همان باور داشتهائی برمیگردد که بر آن بوده است.
بنیاسرائیل قبلاً با پیغمبرشان گفتگو کرده بودند و از او خواسته بودند که برای آنان معبودی ترتیب دهد، همین که قوم بتپرستی را دیده بودند که سرگرم بتهائی بودند که داشتند! پیغـبرشان ایشان را از این اندیشه باز داشت و پاسخ تندی بدیشان داد. هنگامی که با خود خلوت کردند و فراهم نشستند، و چنان که واژۀ جسـد میرساند پیکرۀ گوسالۀ زریـنی را دیـدند که در آن حیاتی نبود ،گوسالهای که سامری آن را سـاخته بود. سامری مردی از شهر سامره بود، همان گونه که داستان آن در سورۀ طه میآید. سامری آن را به شکلی ساخت که صدائی بیرون میداد همچون صدای گاو... هنگامی که آن پیکرۀ گوساله سان را دیدند، به سوی آن دویدند و بر آن پروانـه وش فـرو افـتادند، وقـتی کـه سـامری بدیشان گفت:
(هذا إلهکم وإله موسى).
این خدای شما و خدای موسی است. (طه/88)
خدائی است که موسی با او وقت ملاقات دارد. ولی موسی وعده و میعاد خود را با او فراموش کرده است. شاید این گفته را بدان خاطر گفته است که ده شب بـر زمان میعاد افزوده شده است و قوم موسی از آن با خبر نبودهاند. وقـتی که سی شب میگذرد و موسی برنمیگردد، سامری بدیشان گفته است: موسی مـوعد خود را با خدای خود فراموش کرده است و این خدای او است! بنیاسرائیل سـفارش پیغمبرشان را بـه یـاد نیاوردند که قبلاً پرستش او را بدیشان توصیه کرده بود و گفته بود: چشمها خدا را نـمیبینند که خـداوندگار جـهانیان است... دربارۀ حقیقت ایـن گوساله نیز نیندیشیدند که یکـی از خـودشان آن را سـاخته است! شکلی که بنیاسرائیل از بشریّت مینمایانند، صورت بسیار پست وننگینی است. شکلی است که قرآن مجید از آن اظهار شگفت میکند، بدان هنگام که این چنین شکـلی از بشریّت را به مشرکان مکّه که بتها را میپرستیدند نشان میدهد:
(أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَلا یَهْدِیهِمْ سَبِیلا اتَّخَذُوهُ وَکَانُوا ظَالِمِینَ).
مگر نمیدیدند که چنین پیکر گوساله گونهای بـا آنـان سخن نمیگوید و به راهی ایشان را راهنمائی نـمیکند. (به هرحال، اندیشۀ گاو پرستی پـیشین و بتپـرستی پسین ایشان گل کرد و غیبت موسی را غنیمت شمردند و) گوساله را به خدائی گرفتند و (به خود) ستم کردند.
آیا شخصی ستمگر از کسی یافته میشود که مخلوقی از ساختار دست انسان را بپرستد؟! و حال این که خدا هم مردمان را و هم چیزهائی را آفریده است که تـهیّه میبینند و پرستش میکنند. هارون علیه السّلام در میان ایشان بود، ولی نتوانسته بود آنان را از این گمراهی بیهوده سبکسرانه بازدارد. در مـیان آنان خردمندانی نیز بودند، ولی نتوانسته بودند از توده سرگشتۀ فراهم آمده برگرد پیکرۀ گوساله گون جلوگیری
بیگناهی هــارون بـرای مــوسی مسـلّم شد) گـفت: پروردگارا! بر من و برادرم ببخشای (و از کاری که من در حقّ هارون کـردم و از قصور احتمالی او در امـر جانشینی صرفنظر فرمای) و مـا را بـه رحمت خود داخل کن و (ما را لطف خویشتن شامل کن. چرا که) تو از همۀ مهربانان مهربانتری.
موسی به میان قوم خود سخت خشمگین و خشـمناک برگشت. اثر خشم و غضب در گفتار و کردارش پـیدا است... در گفتارش خطاب به قوم خود پیدا است که میگوید:
(بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ؟).
چـه بـد جــانشینی مرا انحام دادید! آیـا بـر فرمان پروردگارتان (مبنی بر انتظار رجوع مـن از میعادگاه طور و مراعات پیمان خود با من) شتاب ورزیدید؟!. اثر خشم و غضب در کردار و رفتارش پیدا است. چرا که سر برادر خود را میگیرد و او را به سوی خـود می کشاند و با وی درشتی میکند:
(وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ).
و (موی) سـر بـرادرش (هارون) را گرفت و آن را بـه سوی خود کشید.
موسی حقّ داشت که خشمگین و برافروخته گردد. چه آنچه ناگهان دید، بسیار سخت و درد آور بود. پیشگاه والای دلفریب و زیـبائی که دیـده بود، با صحنۀ چندش آور و بلشتی که میبیند، فاصلۀ بسیاری دارد:
(بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی!).
چه بد جانشینی مرا انجام دادید!.
من شما را با هدایت واگذاشـتم، و شما با گمراهی جانشین من شدید! من شما را با خداپرستی واگذاشتم، و شما با پرستش پـیکرۀ گوساله بـیجانی که فـریاد برمیآورد، جانشینی مرا کردید!
(أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ؟).
آیا بر فرمان پروردگارتان (مبنی بر انتظار رجوع من از میعادگاه طور و مـراعـات پیمان حـود بـا من) شتاب ورزیدید؟.
یعنی قضا و قدر یزدان و عذاب و عقاب او را با شتاب طلبیدید. یا چه بسا معنی چنین بـاشد: در زمان فرا رسیدن آن شتاب ورزیدید.
(وَأَلْقَى الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ).
مـــوسی الواح را بـییداخت و (مـوی) ســر بـرادرش (هارون) را گرفت و آن را به سوی خود کشید (چرا که او را مقصر میدید).
دور انداختن الواح و به موی سر برادر چنگ زدن و او را به سوی خود کشیدن، حرکتی است که بیانگر اوج عصبانیّت و از کوره بدر شدن است... در آن الواح سخنان و فرمودههای خداوندگار او بوده است. مـعلوم است موسی آنها را پرت نـمیکند مگر ایـن که خشـم چنان بر جان موسی افتاده است که زمام اختیار را از دست او گرفته است. هـچنین موی سر برادر خود را گرفتن و به سوی خود کشاندن و تندی کردن، آن هم با برادری چون هارون که بندۀ شایسته و بایسته و خوب و پاک یزدان است، دالّ بر خشم فراوان و از دست دادن زمام اختیار است.
ولی هارون چه کار کرد؟ هارون در جای موسی عاطفۀ مهر برادری برانگیخت تا طوفان خشم او را فرو نشاند و حقیقت حال و اصل موقعیّت خود را برای وی بازگو و روشن کند، و او را باخبر گرداند که در پند و اندرز قوم کوتاهی نکرده است، و از تلاش برای راهنمائی و رهنمون ایشان از پای ننشسشه است:
(قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی).
(هارون) گفت: ای پسر مادرم! این مردمان مرا درمانده و ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند!.
در اینجا میفهمیم که مردمان چه اندازه برای پرستش گوسالۀ زرّین شور و شوق پیدا کردهاند و به غـوغا و فریاد آمدهاند، و هیجان زده به سوی گوساله پرستی دویدهاند! تا بدانجا وقتی که هارون خواسته است ایشان را از مـهلکد برهاند و از برگشت بـه گمراهی و بتپرستی پیشین باز دارد، قصد جان او کردهاند و خواستهاند او را بکشند:
(ابْنَ أُمَّ). پسر مادرم!.
هارون با این ندای زیبا و با این پیوند مهربانانه، موسی را فریاد میزند. آنگاه میگوید:
(فَلا تُشْمِتْ بِیَ الأعْدَاءَ).
دشمنان را به من شاد مکن.
با این گفته نیز هارون وجدان برادری یار و مدد کار را به جوش و خروش میآورد، و یـاد آور میگردد که دشمنان ایستادهاند و در انتظارند که بدیشان شاد شوند! وَلا (تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).
مرا از زمرۀ قوم ستم پپشه مدان.
مرا جزو ستمگرانی بشمار میاور که گمراه گشتهانـد و منکر خداوندگار راستین خود شدهاند. مـن با ایشـان گمراه نشدهام و راه کفر و زندقه نپیمودهام. من از آنان بیزارم.
بدین هنگام طوفان خشم موسی در برابر این متانت و عطوفت، و در برابر این گفتهها و سخنان، آرام گـرفت. در همین وقت رو به آستانۀ خداونـدگارش میکند و درخواست آمرزش خود و برادرش را مینماید، و از مهربانترین مهربانان رحم و شفقت میطلبد:
(قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).
(هنگامی که پاکی و بیگناهی هارون برای موسی مسلّم شد) گفت: پروردگارا! بر من و بر برادرم ببخشای (و از کاری که من در حقّ هارون کردم و از قصور احتمالی او در امر جانشینی صرف نظر فرمای) و ما را به رحمت خود داخل کن و (ما را لطف خویشتن شامل کن. چرا که) تو از همۀ مهربانان مهربانتری.
در اینجا حکم قطعی از جانب یزدان سبحان در میرسد، یزدانی که میتواند چنین حکمی را صادر کند. سخنان یزدان سبحان نـیز با سخنان بندهاش موسی پـیوند میخورد که قرآن مجید آن را روایت میکند، به همان روال و منوالی که در روند قرآنی تکرار میگردد:
(إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (١٥٢)وَالَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (١٥٣).
آنان که (همچون سـامری و راهـروان او) گوساله را مــعبود خـــود کـردند، خشـم عـظیمی از سـوی پروردگارشان ایشـان را (در آخرت) فـرا میگیرد و خواری شدیدی در دنیا بدیشان دست میدهد. کسانی را هم که (به خدا) دروغ بندند (و جز او را بپرستند) این چنین جزا و سزا میدهیم. کسانی کـه کـارهای زشتی (چون کفر و معاصی) انجام دهند و سپس توبه کنند و (از آنها دست بکشند و به سوی خدا برگردند و واقعاً) ایمان بیاورند، خدای تو بعد از آن (توبه کـه بـا بـودن ایمان پذیرفتنی است، نسبت بـدانـان) بس آمـرزنده و مهربان است (و ایشان را به درگاه خود میپذیرد و از اشتباهات و گناهانشان در میگذرد).
در این گفتار، حکمی و نویدی است:کسانی که گوساله را پرستیدند دچار خشم خدا خواهند شد، و در ایـن جهان خواری بدیشان خواهد رسید. و در عین حال این قاعدۀ دائمی و همیشگی بر جای خـود برقرار است: کسانی که بدی میکنند و بزهکاری میورزند، و سپس توبه مینمایند، خداوند در پرتو رحمت خویش آنان را میآمرزد... در این صورت خدا مـیدانست آنـان که گوساله را پرستیدند توبه واقعی و ماندگاری نخواهند کرد، و آنان مرتکب کارها و گناهانی خواهند شـد که ایشان را از دائرۀ این قاعده بیرون نگاه خواهد داشت... چنین هم شد. بنیاسرائیل پـیاپی گناه پشت سـر گناه مرتکب میشدند، و خداوند مهربان هر بار از آنـان چشم پوشی میکرد و گذشت مـیفرمود، تـا بدانجا رسیدند که گرفتار خشم دائمی یزدان گردیدند و نفرین باز پسین بهرۀ خود کردند:
(وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ).
کسانی که تـهمت و بهتان زنـند و بـه نـاروا چیزهائی گویند و دروغهائی به هم بافند، ایشان را این چنین جزا و سزا میدهیم.
ایـن است جـزا و سـزای تـهمت و بهتان زنندگان و ناروا گویندگان و دروغ به هم بافندگان، و تـا روز باز پسین چنین خواهد بود... این کیفری است که هر وقت گناه افتراء بر خدا تکرار گردد، آن نیز تکرار میگردد، بزهکار مفتری چه از میان بنیاسرائیل باشد، و خواه از میان غیر بنیاسرائیل.
وعدۀ یزدان درست است و قطعاً روی میدهد. یـزدان خشم و خواری بهره کسانی کرداند که گوساله پرستی کردند. واپسین چیزی را که نصیب ایشان کرد این بود: تا روز باز پسین کسانی را بر آنان میگمارد که بدترین عذاب را بر سرشان بیاورند. اگر در دورهای از ادوار تاریخ چنین به نظر آید که در زمین طغیان و قلدری میکنند، و با نفوذی که دارند بر نمایندگان سازمان ملل آقائی مینمایند -یا هـان گونه که در تلمود یا (جوییم) راجع بدیشان میگویند -آنان سلطه و قدرت مالی، و سلطه و قدرت ایستگاهها و دستگاههای خبر رسانی و فـرستندههای رادیــوئی و تـلویزیونی را به دست میگیرند، و اوضاع و احوال و رژیمهای حاکمه را تعیین و بر مسند قدرت مینشانند و آنچه را که بخواهند چنین کار گزاران مزدوری انجام میدهند، و آنان برخی از بندگان خدا را بر خاک مذلّت مینشانند، و ایشان را خوار میگردانند، و وحشـیانه از خانه و کاشانه و سرزمین خود بیرون میرانند، و دولتهای گمراه، ایشان را پشتیبانی و تأیید میکنند، و چیزهای دیگری که ما در این زمان میبینیم، اینها هیچ کدام وعید و تهدید خدا نسبت بدیشان را نقض نمیکند، و خلاف چیزی نیست که یزدان بر آنان گمارده است و واجب و حتمی گردانده است... آنان با این صفاتی که دارند، و با این کارهائی که میکنند، در دلهای انسانها انتقام پدیدار و انباشته میدارنـد، و اندوختهای را آماده میسازند که با کینه توزی و خشم، ایشان را تار و مار میگرداند... آنان اگر در سرزمین فلسطین مثلاً بر مردم گردن کلفتی و گردن افرازی میکنند و سینهها را جلو میدهند، بدان خاطر است که مردمان آئینی برایشان نـمانده است! و مسلمان نماندهاند) مردمان زیر پرچمهای ملّیگرائی و نژاد گرانی گرد میآیند و پراکنده میگردند. ایشان زیر پرچم عقیدۀ اسلامی جمع نمیشوند وگرد نـمیآیند! آنان بدین سبب است که نا امید و سست میگردند و شکست مـیخورند و چیره و پـیروز نمیشوند، و اسرائیل ایشـان را میخورد! امّا ایـن حـال بر دوام نـمیماند! ایـن، دورۀ غفلت از یگانه سلاح است. بیخبری از یگانه برنامه است. فراموشی یگانه پرچم است. اسلحه و برنامه و پرچمی که هزار سال در پرتو آنها چیره و پیروز شدند و با آنها دیگر باره چیره و پیروز میگردند. و با اسلحه و برنامه و پرچمی جز اینها مغلوب مـیکردند و شکست میخورند! ایـن دورۀ بیهوشی است با تأثیر سمّهائی که یهود یگری و صلیبیگری به تن ملّت (اسلامی) تزریق کردهاند، و آن را با اوضاع و احوال و رژیمهائی که در سـرزمینهای (اسـلامی) به وجود آوردهانـد و بر سر پـای نگاه داشـتهانـد، نگهبانی و محافظت میکنند... و لیکن هیچ یک از اینها بر پـای و جـای نمیماند و دوام نمیآورد... زمان بیداری و هوشیاری فرا خواهد رسید و مسلمانان از بیهوشی به در خواهند آمـد... فـرزندان مسلمانان به سوی اسلحۀ پـیشینیان مسلمان خود بر خواهند گشت... کسی چه میداند، چه بسا همۀ انسانها روزی و روزگاری بیدار و هوشیار گشتند و بر ضد طغیان و قلدری یهودیان شوریدند تـا وعـید و تهدید یزدان در حقّ آنان پیاده گردد و تحقّق پیداکند، و ایشان را به همان خواری و مذلّتی برگرداند که یزدان بر آنان واجب و حتمی فرموده است... تازه اگر هم انسانها همه بیدار و هوشیار نشوند فرزندان مسلــانان بیدار و هوشیار خواهند گشت... بدین کار یقین و اطمینان داریم و بر این عقیده و باوریم.
*
روند قرآن با داستان پیش میرود، و ناگهان خود را در برابر صحنۀ دوازدهم مییابیم، صحنۀ تازهای که موسی با هفتاد نفر از قوم برگزیده خویش به ملاقات یزدان جهان می روند :
(وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلا لِمِیقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِیَّایَ أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِی مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ (١٥٥)وَاکْتُبْ لَنَا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ قَالَ عَذَابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ (١٥٦)الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (١٥٧)
( سپس خداوند به موسی دستور داد برای معذرت خواهی و توبه از کردار گوساله پرستان قوم ، همراه گروهی از بنی اسرائیل به میعادگاه او بیایند) و موسی هفتاد مرد را از میان قوم خود ( به نمایندگی از سوی آنان) برای میعادگاه ما برگزید ( وایشان را به کوه طور برد. در آنجا زمین لرزه ای درگرفت ). هنگامی که زمین لرزه آنان را فراگرفت، موسی گفت : پروردگارا اگر می خواستی می توانستی آنان و مرا پیش از این نیز هلاک کنی ( تا بنی اسرائیل هلاک آنان را خود می دیدند. ولی اینک مرا به قتل ایشان متّهم می سازند). آیا ما را به سبب کاری که بی خردان ما کرده اند هلاک می سازی؟ ( خداوندا!ما را به گناه آنان مگیر). این ( درخواست نابجای رؤیت ، یا وقوع زلزله ، یا کار گوساله پرستی ) جز آزمایش تو چیز دیگری نیست که به سبب آن (برابر قوانین و سنن یزدان و گسترده در گسترۀ جهان) هر کس را بخواهی ( و شایسته بدانی) هدایت می کنی. تو سرپرست ما هستی، پس برما رحم فرمای ، چرا که تو بهترین آمرزندگانی.و برای ما در این دنیا و ان دنیا (زندگی) نیکی مقرّر دار (که سروری و توفیق طاعت در این سرای ، وسعادت ناشی از رضایت و عنایت تو درآن سرای است) چرا که ما (توبه نموده ایم و) به سوی تو بازگشت کرده ایم. (خدا بدو) گفت : عذاب خود را به هر کس که (گناه کند و توبه نکند و خود ) بخواهم می رسانم، و رحمت من هم همه چیز را دربرگرفته و(در این سرای شامل کافر و مؤمن می گردد ، امّا در آن سرای) آن را برای کسانی مقرّر خواهم داشت که پرهیزگاری کنند و زکات بدهند و به آیات (کتابهای آسمانی و نشانه های گستردۀ جهانی) ایمان بیاورند.(به ویژه رحمت خود را اختصاص می دهم به) کسانی که پیروی می کنند از فرستادۀ (خدا محمّد مصطفی) پیغمبر امّی که ( خواندن و نوشتن نمی داند و وصف او را) در تورات و انجیل نگاشته می یابند. او آنان را به کار نیک دستور می دهد و از کار زشت بازمی دارد، و پاکیزه ها را برایشان حلال می نماید و ناپاکیها را بر آنان حرام می سازد و فرو می اندازدو بند و زنجیر(احکام طاقت فرسائی همچون قطع مکان نجاست به منظور طهارت، و خودکشی به عنوان توبه) را از(دست و پاوگردن) ایشان به در می آورد( و غل استعمار و استثمارشان می رهاند). پس کسانی که به او ایمان بیاورند و از او حمایت کنند و وی را یاری دهند، و از نوری پیروی کنند که (قرآن نام است و همسان نور مایۀ هدایت مردمان است و) به همراه او نازل شده است، بیگمان آنان رستگارند.
روایتها دربارۀ سبب این وعده و میعاد مختلف است. چه بسا برای اعلان توبه، و درخواست آمرزش کارهائی باشد که از بنی اسرائیل سر زده است، از جمله : کفر و فسق و فجور. در سورۀ بقره آمده است : تاوانی که بر بنی اسرائیل واجب گردیده، این بوده است که برخی بعضی را از خود بکشند. بدین معنی که مطیع آنان سرکش ایشان را بکشد. این کار را کردند تا فرمان یزدان در رسید که از این کار دست بکشند و کفّارۀ ایشـان را پـذیرفت. این هفتاد نـفر از پـیرمردان و برگزیدگان نیک آنان بودند. یا به عبارت دیگر: چکیدۀ ایشان و نمایندگان آنان بودند. چه عبارت قرآنی ایـن چنین است:
(وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلا... لِمِیقَاتِنَا).
و موسی هفتاد مرد را از میان قوم خود (به نمایندگی از سوی آنان) برای میعادگاه ما برگزید (و ایشان را بـه کوه طور برد).
اینان را برگزید و به جای همگان انتخاب کرد.
امّا با این وجود، از این برگزیدگان چه کاری رخ داد؟ زلزلهای ایشان را درگرفت، و آنان بیهوش افتادند. چرا که - همانگونه که در سورۀ دیگـری آمـده است - از موسی خواستند خدا را آشکارا ببینند تـا چیزهائی را باور دارند که با خود در الواح آورده است و به فرائض و واجبات داخل آن ایمان بیاورند[2]...
این حادثه گواه بر سرشت بنیاسرائیل است، سرشتی که خوبان و بدان ایشان را دربرمیگیرد، و خوبان با بدان در این سرشت تفاوت چندانی ندارند. شگفتانگیزتر آن که آنان چنین درخواستی را مینمایند بدان گاه که در جایگاه توبه و استغفارند!
امّا موسی علیه السّلام رو به خداوندگار خود کرد و بدو متوسّل شد و درخواست آمرزش و مهربانی نمود، و کرنش و فروتنی خویش را اعلان داشت و به قدرت یـزدان اعتراف و اقرار کرد:
(فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِیَّایَ ).
هنگامی که زمین لرزه آنان را فرا گرفت، مـوسی گفت: پروردگارا اگر میخواسـتی میتوانسـتی آنـان و مـرا پیش از این نیز هلاک کنی (تا بنیاسرائیل هلاک آنان را خود میدیدند).
این، تسلیم مطلق است در برابر قدرت مطلق درگذشته و حال و آینده. موسی این چنین تسلیمی را دیباچۀ دعا و زاری خود در پیشگاه پروردگار خویش میگرداند، و در دعا و زاریش از خداوندگارش عاجزانه درخواست میکند که خشم خود را از قوم او فروگیرد، و بلای خویشتن را از ایشان بگرداند، و در برابر کار نادانان و بیخردان آنان، ایشان را هلاک و نابود نفرماید:
(أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ ).
آیا ما را به سبب کاری که بیخردان ما کردهاند هـلاک میسازی؟ (خداوندا! ما را به گناه آنان مگیر).
درخواست لطف و کـرم با سـاختار استفهامی انجام پذیرفته است تا بیانگر این باشد که دور از رحمت و مهر یزدان است که ایشان را به کردار بیخردان بگیرد و آنان را هلاک و نابود گرداند. یعنی: خداوندا! دور از رحمت تو است که ما را به کردار بیخردان ما بگیری و نیست و نابودمان فرمائی.
(إِنْ هِیَ إِلا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِی مَنْ تَشَاءُ ).
این (درخواست نابجای رؤیت، یا وقوع زلزله، یـا کار گوسالهپرستی) جز آزمایش تو چیز دیگری نیست که به سبب آن (برابر قوانین و سنن یزدان و گسترده در پهنۀ جهان) هر کس را بخواهی (و مستحقّ بدانی) گمراه میسازی، و هر کس را بخواهی (و شایسته بدانی) هدایت میکنی..
موسی علیه السّلام برداشت خود از سرشت چیزی را اعلان میدارد که روی میدهد. شناخت او این است که چنین رخدادی بلا و آزمایش است. موسی از مشیّت وخواست خدای خود و از رفـتار و کردار او، همچون بیخبران بیخبر نیست... این حال و وضع موجود در هر مصیبت و بلائی است: خدا با رخداد مصیبت و بلا کسانی را هدایت میدهد و رهنمود میکند که سرشت ایـن مصیبت و بلا را درک و فهم مینمایند و برداشتشان از آن چنین است که مصیبت و بلا آزمایشی از سوی خدای ایشان است و بیدار و آگاه باید ایـن آزمایش را بدهند و از آن سربلند و موفّق به در آیند. و خدا با رخداد مصیبت و بلا کسانی را گمراه میسازد که این حقیقت را درک و فهم نمیکنند و غافل و ناآگاه در آزمایش الهی شرکت میکنند و سرگشته و ویلان از آن بیرون میآیند... موسی علیه السّلام این اصل را پیش درآمـد طلب مـدد و یـاری از خداونـد باری تـعالی برای رستگاری از بلا میکند:
(أَنْتَ وَلِیُّنَا). تو سرپرست ما هستی.
پس یاری و مددکاری خود را به ما ببخش تا در سایۀ آن از بلای تو رهائی یابیم، و به آمرزش و مهربانی تو دست یابیم:
(فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ) (١٥٥)
پس بر ما ببخشای و به مـا رحـم فرمای، چرا کـه تو بهترین آمرزندگانی.
(وَاکْتُبْ لَنَا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ ).
و برای مـا در ایـن دنـیا (زنـدگی) نـیکی مـقرّر دار (کـه سروری و توفیق طاعت در این سرای، و سعادت ناشی از رضایت و عنایت تو در آن سرای است) چرا که ما (توبه نمودهایم) و به سوی تو بازگشت کردهایم.
به سوی تو برگشتهایم، و به پناه تو آمدهایم، و مدد و یاری تو را خواستار شدهایم.
موسی علیه السّلام اینگونه به طلب مغفرت و مرحمت یـزدان گرائید، و آن را با تسلیم بدو، و اعتراف به فلسفۀ بلا و آزمون الهی، آغاز کرد، و با اعلان برگشت به سوی آفریدگار و پناه بردن به آسـتانۀ کردگار پـایان داد.
بدین وسیله دعای موسی نمونهای از ادب بندۀ شایستهدر برابر خداوندگار بزرگوار و بخشنده، و نمونهای از ادب دعا در آغاز و انجام بود.
آن گاه پاسخ این گونه بدو داده میشود:
(قَالَ عَذَابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ).
گفت: عذاب خود را به هر کس که (گناه کند و توبه نکند و خود) بخواهم میرسانم، و رحمت من هم هـمه چیز را دربرگرفته است.
ایـن پاسخ، برای بیان آزادی مشـیّت و اراده است، مشیّت و ارادهای که قانون را از روی اختیار میگذارد، و قانون را از روی اختیار اجراء و پیاده میفرماید. البتّه قانون را هم با وجود اختیار جز از راه عدل و حقّ، اجراء و پیاده نمیفرماید. زیرا عدل صفتی از صفات خداوند متعال است و در هر چیزی که مشیّت و ارادۀ او آن را اجراء و پیاده کند، عدل مراعات میگردد. چرا که یزدان خودش این گونه اراده فرموده است و این گونه خواسته است... مثلاً عذاب را به کسی میرساند که در پیشگاه باعظمت خودش مسـتحقّ و سزاوار عذاب باشد... مشیّت و ارادۀ الهی هم همین را میطلبد و همین را ساری و جاری میگرداند... و امّا رحمت یزدان که همه چیز جهان را در برگرفته است، آن هم شامل کسـی میگردد که در پیشگاه باعظمت الهی مستحقّ و سزاوار رحمت باشد... مشیّت و ارادۀ او نیز همین را میطلبد و همین را اجراء و پیاده میکند. مشـیّت و ارادۀ یـزدان سبحان، نـاسنجیده و سـرسری یـا تصادفی و همین طوری، عذاب یا رحمت را بهرۀ کسـی نـمیگردانـد. یزدان سبحان بسی والاتـر و بالاتر از آن است که ناسنجیده یا تصادفی عذاب را دامنگیر کسی نماید، و یا رحمت را نصیب شخصی فرماید.
پس از ذکر این قاعده، خدا موسی را از گوشهای از غیب آیـنده مـطّلع میگردانـد. او را از اخبار ملّت بازپسینی میآگاهاند که رحمت خود را نصیب ایشـان خواهد کرد، رحمتی که همه چیز جهان را در برگرفته است... با این تعبیر شگرف، رحمت یزدان فراختـر از سراسر گسترۀ سترگ جهان نموده میگردد! جهانی کـه یزدان آن را آفریده است و انسان اندازه گسترۀ آن را نمیداند... وای چه رحمت فراوان و فـراخی است! رحمتی است که جز یزدان کسی اندازۀ آن را نمیداند!
(فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ (١٥٦)الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (١٥٧)
آن را برای کسانی مقرّر خواهم داشت که پـرهیزگاری کنند و زکـات بـدهند و بـه آیـات (کتابهای آسـمانی و نشانههای گستردۀ جهانی) ایـمان بیاورند. (بـه ویـژه رحمت خود را اختصاص میدهم به) کسانی که پیروی میکنند از فرستادۀ (خدا محمّد مصطفی) پیغمبر امّی که (خواندن و نوشتن نمیداند و وصف او را) در تورات و انجیل نگاشتـه مییابند. او آنان را به کار نـیک دستور مـیدهد و از کـار زشت بـازمیدارد، و پـاکیزهها را برایشان حـلال مـینماید و ناپاکها را بر آنـان حرام مـیسازد و فـرو مـیاندازد و بـند و زنجیر (احکـام طاقتفرسائی همچون قطع مکـان بجاست بـه منظور طهارت، و خودکشی به عنوان توبه) را از (دست و پا و گردن) ایشــان بــه در مـیآورد (و از غل اسـتعمار و استثمارشان مـیرهاند). پس کسـانی کـه بـه او ایمان بیاورند و از او حمایت کنند و وی را یـاری دهند، و ار نوری پیروی کنند که (قرآن نـام است و هســان نـور مایۀ هدایت مـردمان است و) بـه همراه او نازل شده است، بیگمان آنان رستگارند.
خبر بزرگی است. گواهی میدهد که از دیرباز تـوسّط پیغمبران بنیاسرائیل مـوسی و عیسی علیه السّلام به بنیاسرائیل اطّلاع درست و کامل رسیده است که پیغمبری امّی برانگیخته میگردد. خبر درست و کاملی از بعثت پـیغمبر امّـی، و چگونگی صفات و برنامۀ رسالت او، و ویژگیهای ملّت او، بدیشان رسیده است. او (پیغمبر امّی) است. به مردمان دستور میدهد کار نیک کنند، و ایشان را از کار بد باز میدارد. چیزهای پاکیزه را برایشان حلال میکند، و چـیزهای نـاپاک را برایشان حرام میسازد. از میان بنیاسرائیل کسانی کـه بدو ایمان بیاورند از دست و پا و گردن آنان غل و زنجیر استعمار و استثمار را برمیدارد و دشواریـها و سختیها را از ایشان برطرف میگرداند، غلها و زنجیرها و دشواریها و سختیهائی که خدا می دانست به سبب گناهان و سرکشیهائی که مرتکب میگردند، بر آنـان واجب می شود، و این پیغمبر امّی آنـها را از ایشـان برمیدارد وقتی که بدو ایمان بیاورند. همچنین ایشـان را خبر میدهد از ایـن که پـیروان ایـن پیغمبر از خداوندگارشان میترسند و پرهیزگاری میورزند، و زکات اموال و دارائی خود را میدهند، و به آیات یزدان ایمان میآورند... خبر قطعی و اطمینانبخشی بدیشان رسیده بود که کسانی که به ایـن پیغمبر امّی ایـمان میآورند، و او را تکریم میکنند و گرامی میدارند، و وی را یـاری میدهند و کـمک مـیکنند، و از نور هدایتبخشی پیروی مینمایند که او با خود به ارمغان آورده است، (چنین کسانی قطعاً رستگارند).
یزدان جهان با این خبر پـیشین دربارۀ پیغمبر امّـی واپسین که توسّط موسی علیه السّلام به بنیاسرائیل میدهد، از آیندۀ این آئین پرده برمیدارد، و بردارندۀ پرچم آن را میشناساند، و راه و روش پیروان آن را می نمایاند، و جایگاه رحمت خود را نیز معرّفی مـیفرماید... دیگر عذری برای پیروان سائر ادیان پـیشین، پس از این آگاهی دیرین، با خبری اطمینانبخش و یقینی، جای نمیماند.
این خبر یـقینی که از سوی خـداوند جـهانیان به موسی علیه السّلام داده میشود، بدانگاه که او و هفتاد نفر از قـوم او در مـیعادگاه خـداونـد هستند، اندازۀ گناه بنیاسرائیل در آینده را مینمایاند و نشان میدهد که چه عملکرد و رفتاری با این پیغمبر امّی و با دینی که با خود به ارمغان میآورد خواهند داشت. ضمناً تخفیف مشکلات و رفع دشواریـهای تکالیف و وظائفی را دربردارد که برعهده داشتند، گذشته از این که در آن مژدۀ رستگاری مؤمنان است.
این گناه پلشت را از روی علم و آگاهی و با وجود دلیل و برهان بر صحّت آئین واپسین مرتکب خواهند شد! گناهی که از هیچگونه پویش و کوششی در آن کوتاهی نخواهند کرد... تاریخ چنین نگاشته است که بنیاسرائیل پستترین مردمانی بودهاند که رویاروی این پیغمبر و مقابل دینی ایستادهاند که با خود به ارمـغان آورده است... در این پیکار پست، یهودیان در مرتبۀ نخست، و مسیحیان در مرتبۀ دوم بودهاند. جنگی را که با ایـن پیغمبر و آئین او و پیروان دیـن او آغازیدند، جنگ زشت و نیرنگبازانه و پست و سختی بود. آنان بر این جنگ کثیف ناجوانمردانه پافشاری داشتهاند و آن را پیشۀ همیشگی خود کـردهاند، و هـمیشه هـم بر آن پافشاری میکنند و پیشۀ پیوستۀ خویش میدانند.
کسی که مراجعه کند تنها به چیزهائی که قرآن مجید دربارۀ جنگ اهل کتاب با اسلام و مسلمانان - بخشی از آن قبلاً در سورههای بقره و آلعمران و مـائده بیان گردیده است - پی خواهد برد که اهل کتاب با کینهتوزی پستی، پیکار دور و درازی را با اسلام و مسلمانان به راه انداختهاند و مدّتهای مدیدی به رزم و نبرد نشستهاند و آتش جنگ را مشتعل نگاه داشتهاند!
گذشته از این، کسی که به تاریخ مراجعه کند، متوجّه خواهد شد از آن روزی که اسلام در مدینه ظهور کرده است تا به امروز، اهل کتاب پافشارانه در برابر این آئین ایستادهاند و در جلوگیری از پـخش آن به جان کوشیدهاند و برای محو و نابودی اسلام از صحنۀ هستی، از هیچگونه تلاشی دریغ نورزیدهاند!
صهیونیسم و صلیبیگری در روزگار معاصر، انواع جنگها و اقسام نیرنگها را به کار گرفتهاند، جنگها و نیرنگهائی که چندین برابر جنگها و نیرنگهائی است که در طول قرنهای گذشته به کار گرفتهاند... مخصوصاً در این زمان درصدد نابودی این آئین بطور کلّی هستند، و گـمان میبرند با ایـن آئین به پیکار نهانی سرنوشتسازی درافتادهاند و آن را از بنیاد برمیکنند... بدین سبب همۀ شیوههائی را به کار مـیگیرند که در مدّت قرون گذشته آنها را آزمودهانـد، یـا به تازگی بدانها دست یافتهاند و آشنا گشتهاند.
این، در وقتی است که برخی از کسانی که خویشتن را به اسلام نسبت مـیدهند، سادهلوحانه و سـبکسرانه مسلمانان را به همکاری با پیروان سـائر ادیـان برای مبارزه با مادیگرایان و بیدینان، و جلوگیری از مادیگرائی و بیدینی دعوت مـیکنند! مسلمانان را دعوت به تعاون و همیاری با پیروان سائر ادیان مینمایند، پیروانی که در همه جا مسلمانان را سر ببرند، و در اندلس بر مسـلمانان مـیتازند، از راه دستگاهها و سازمانهای مستقیم و بلاواسطه خود در مسـتعمرههای آسیا و آفـریقا، و یا از راه اوضاع و احوالی که آنـها را پدید میآورند و بر سـر کار میآورند، و در کشورهای (مستقلّ!) پابرجا و برقرار می دارند تا عقائد و مکاتب علمگرا را جایگزین اسلام کنند، عقائد و مکاتبی که (غیبگرائی) را نمیپذیرند چون خودشان را (علمگرا) میدانند، و یـا از راه (تحوّل) و ترقّی اخلاق! اخلاق به گونهای تحوّل پیدا کند که به اخلاق چهارپایان تبدیل گردد، چهارپایانی که یکـی بر دیگـری (آزادانه) میپرد و میجهد و (مترقّیانه) سوار میشود. فقه اسلامی را نـیز گرفتار همین موضوع علمگرائی و دگرگونی مـیکنند و برای این کار سمینارها و کنگرههای خاورشناسان را تشکیل میدهند، تا فقه اسلامی را متحوّل و پیشرفته سازند و بدین وسیله ربا و آمـیزش جنسی و سائر محرّمات اسلامی حلال گردد!!!
این، پیکار وحشیانه و درّندهخویانهای است که اهل کتاب با ایـن آئـین میآغازند و سـخت بدان فرو میروند، آئینی که به آن و به پیغمبر آن در روزگاران پیشین از دیرباز مژده داده شدهاند. ولی آنان این گونه پست و ناپاک و کینهتوزانه به پـیشواز آن رفتند و پذیرۀ آن شدند!
*
پیش از این که روند قرآنی به سوی صحنۀ تازهای از صحنههای داسـتان رود، در کنار ایـن تبلیغ زودرس میایستد. پیغمبر امّی علیه السّلام را مخاطب قرار می دهد و بدو دستور میدهد که دعوت را به همۀ مردمان اعلان کند، تا وعدۀ قدیم خدا تصدیق گردد:
(قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ) (١٥٨)
(ای پیغمبر! به مردم) بگو: من فرستادۀ خدا بـه سوی جملگی شما (اعم از عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد و سرخ) هستم. خدائی که آسمانها و زمین از آن او است. جز او معبودی نیست. او است کـه مـیمیرانـد و زنـده میگرداند. پس ایـمان بــیاورید بـه خدا و فرستادهاش، آن پیغمبر درس نخواندهای که ایمان بـه خدا و به سخنهایش دارد. از او پیروی کنید تا هـدایت یابید.
این رسالت، واپسین رسالت است. رسالت فراگیری است که به قومی یا زمینی و یا نسلی اختصاص ندارد... رسالتهای پیشین، رسالتهای محلّی و قومی و محدود به دورهای از زمان بودند - فاصلۀ زمانی دو پیغمبر - و انسـانها در پرتو هدایت چنین رسالتهائی گامهای محدودی به جلو برمیداشتند تا برای رسالت واپسـین آمادگی پیدا کنند. هر رسالتی در شریعت، سخنانی و تعدیلهائی داشت که مـناسب با پیشرفت تـدریجی انسانها بود. تا واپسین رسالت شرف نزول پیدا کرد، با اصول کاملی که دارد، و با فروع متجدّد و قابل تطبیق خود در طول روزگاران. این رسالت برای همۀ انسانها آمده است، چرا که بعد از آن برای نژادها و نسلهای انسانها در هیچ جائی رسـالتی نمیآید. ایـن رسـالت واپسین، مطابق با فطرت بشریّت آمده است و همۀ مردمان در فطرت، مشترک و در آن به هم مـیرسند. چون چنین بود این واپسین رسالت و پیام آسمانی را پیغمبر امّی و درس نخواندهای با خود به ارمغان آورد، پیغمبری که به فطرت پاک و صاف او جز تعلیم یزدان داخل نگردید و نیامیخت، فطرت پـاک و صافی که همانگونه بود که در مدرسۀ آسمانی آموزش دیده بود و از زیردست استاد ازلی فارغالتحصیل شده بود. اصلاً آموزش زمینی و اندیشههای مردمان ایـن فطرت را نیالود، تا رسالت و پیام فطرت را به فطرت جملگی انسانها برساند:
(قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا).
(ای پیغمبر، به مردم) بگو: من فرستادۀ خدا بـه سـوی جملگی شما (اعم از عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد و سرخ) هستم.
این آیهای که در آن به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داده میشود که رسالت خود را به همۀ مردمان ابلاغ نماید، یک آیۀ مکّی و در یک سورۀ مکّی است... آیهای است که با دروغپردازان اهل کتاب رویاروی میگردد و ایشان را رسوا بگرداند. آن کسانی که گمان میبرند محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم بدان هنگام که در مکّه بـود بر دل او نمیگذشت که رسالت خود را به مردمانی جز ساکنان مکّه برساند. بلکه بعد از آن که شرائط و ظروف محیط پیروزی را بهرۀ او گرداند، به فکر این افتاد گـذشته از قریشیها رسالت خود را به عربها، و آن وقت به اهل کتاب، و بعد به فراسوی جزیرةالعرب برساند! این هــم افتراء و تهمتی است که داخل در دامنۀ جنگی است که از دیرباز بر ضدّ ایـن آئین و پـیروان آن مشتعل و فروزان کردهاند و پیوسته هم بدان دامن میزنند و آن را ادامه میدهند.
مصیبت تنها محدود بدین نیست که اهل کتاب تیرهای نیرنگ خود را به سوی این آئین و پیروان آن نشـانه میروند، و یا این که (خاورشناسان) اینگونه افتراها و تهمتها را برضدّ این آئین و پیروان آن مینگارند، بلکه بلای بزرگ این است که بسیاری از سادهلوحان گـول خوردهای که خودشان را مسلمان مینامند، ایـن نوع دروغپردازان و تهمتزنندگان به پیغمبرشان و آئینشان را که دشمنان خودشان و دشمنان عـقیدۀ خودشان میباشند، استادان خود میکنند، و از ایـن دغلبازان حیلهگر حتّی مسائل خود آئین اسلام را میآموزند، و از کتابها و نوشتههای ایشان دربارۀ تـاریخ این آئـین و حقائق آن نقل قول میکنند و بدانها استناد مینمایند و از آنها شواهد میآورند. آن گاه چنین سـادهلوحان گولخوردهای گمان میبرند که خودشان (تحصیلکرده و دانشپژوه) هستند.
به روند قرآنی برمیگردیم و میبینیم که پس از این که یزدان سبحان پیغمبر را موظّف میفرماید که رسـالت خود را به همۀ مردمان ابلاغ کند، بدو دستور میفرماید که بقیّۀ وظائف او این است که جملگی مـردمان را با خداوندگار راستینشان آشنا گرداند و یزدان سبحان را بدیشان بشناساند:
(الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ).
خدائـی که آسمانها و زمـین از آن او است. جـز او معبودی نیست. او است که میمیراند و زنده میگرداند.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرستادۀ خداوندگار مـردمان به سوی حمل ایشان است. فرستادۀ خداوندگاری که مالک سراسر هستی است و آسمانها هم جزئی از سراسر هستی هستند. خدائی است که الوهیّت تـنها از آن او است، و همگان بندگان اویند. خدائی است که قدرت و الوهیّت او در این جلوهگر است که زندگی میبخشد و زنـده میگرداند، و مرگ را میرساند و میمیراند.
خدائی است که مالک همۀ جهان هستی است، و الوهیّت بر همۀ آفریدگان متعلّق بدو است. خدائـی است کـه میتواند حیات و ممات را بهرۀ همۀ مردمان گرداند. او است که سزاوار است مردمان آئـین او را برگزینند و برابر آن دینداری و پرستش کنند، آئینی که فرستادۀ او آن را بدیشان ابلاغ میکند و میرساند... این است آشنائی مردمان با حقیقت پروردگارشان، تا آنان برابر این شناخت بندگی خویش را در برابر خداوندگارشان اداء کنند، و از فرستادۀ او اطاعت و فرمانبرداری نمایند:
(فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ) (١٥٨)
پس ایمان بیاورید بــه خدا و فـرستادهاش، آن پیغمبر درس نخواندهای که ایمان به خدا و به سخنهایش دارد. از او پیروی کنید تا هدایت یابید.
این نداء واپسین در این پیرو، نگرشهای دقیق و ظریفی را دربردارد و لازم است لحظههائی در برابر آنها بایستیم و آنها را ورانداز کنیم:
1-این نداء پیش از هر چیز، دستور به ایمان به خدا و به فرستادۀ او را در بردارد... لا اله الّا الله، محّمدٌ رَسولُ الله را دربردارد که به شکل دیگـری از اشکال مضمون این گواهی اداء شده است، گواهیی که بدون آن، ایمانی و اسلامی در میان نیست... چرا که شناخت صفات یزدان بزرگوار، بر این ایمان به ایزد دادار، پیشی گرفته است. آنجا که میفرماید:
(الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ).
خـدائـی کـه آسـمانها و زمین از آن او است. جز او معبودی نیست. او است که میمیراند و زنده میگرداند.
چه دستور به ایمان، دستور به ایمان به خدائی است که اینها صفات راستین او هستند. هـمان گونه که بر آن، شناسائی رسالت پیغمبر پیشی گرفته است، رسالت او برای جملگی انسانها.
٢-در مرتبۀ دوم، این پیرو متضمّن این است که پیغمبر امّی و درس نخوانده صلّی الله علیه وآله وسلّم به خدا و سخنان او ایمان میآورد... در صورتی که این مسأله، بدیهی و آشکار است که این چنین است. ولی این نگرش دارای جایگاه و ارزش ویـژۀ خـود است. زیـرا لازم است ایـمان دعوتکننده به چیزی که مردمان را بدان فرا میخواند، و وضو و روشنی آن دعوت در درون او، و یـقین و اعتماد او بدان، بر خود دعوت پیشی گرفته باشد. این است که وصف پیغمبری که به سوی همۀ مردمان فرستاده شده است چنین آمده است:
(الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِمَاتِهِ ).
کسی که ایمان به خدا و به سخنهای خدا دارد.
این چیز هم خود همان چیزی که مردمان را به پذیرش آن میخواند.
٣-این پیرو نگرش دیگری دربردارد، نگرش به مقتضی این ایمانی که پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مـردمان را بدان فرا میخواند. چنین نگرشی عبارت است از پیروی کردن از خود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در آنچه بدان دستور میدهد و در آنچه مقرّر مینماید. همچنین پیروی کردن از سـنّت و روش و کار و عمل او. این همان چیزی است که ایـن فرمودۀ یزدان سبحان، مقرّر میفرماید:
(وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ).
از او پیروی کنید تا هدایت یابید.
نباید امیدوار بود که مردمان با چیزی رهنمود شوند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ایشـان را به سوی آن دعوت میفرماید، مگر با پیروی کردن از آن چیز. کافی نیست که در دل بدان چیز ایمان داشته باشند، ولی پیروی عملی، از ایمان درونی پیروی نکند... اسلام این است که عمل بیرون، تصدیقکنندۀ نیّت درون باشد.
این آئین، در هر مناسبتی سرشت خود را مینمایاند و حقیقت خویش را نشان میدهد. آئین تنها عقیدۀ نهان در دل و درون نیست. همچنین ایـمان تـنها شعائر و مراسمی هم نیست که اداء میگردد... بلکه ایمان پیروی کامل از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در هر آن چیزی است که از سوی پروردگارش ابلاغ میدارد و میرساند، و در هر آن چیزی است که او مقرّر و معیّن میفرماید... پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تنها به ایمان آوردن به خدا و به پیغمبرش دستور نداده است و بس. همچنین تنها به انجام شعائر و مراسم آئینی هم دسـتور نـفرموده است و بس. بلکه شریعت خدا را با گفتار و کردار خـود ابلاغ فرموده است. امید نمیرود که مردمان هدایت یابند و رهنمود شوند، مگر این که در همۀ اینها از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پیروی کنند... این است آئین یزدان... شکل دیگری برای آئین نیست جز همین شکلی که این نگرش بدان اشـارت مینماید:
(وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ).
از او پیروی کنید تا هدایت یابید.
بعد از فرمان به ایمان به یزدان و پیغمبرش، دستور این است که از پیغمبر پیروی کنید تا رهنمود شوید... اگر کار در این آئین، منحصر به کار اعتقاد بود و بس، این فرمودۀ یزدان بسنده بود:
(فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ).
به خدا و به پیغمبرش ایمان بیاورید.
سپس داستان در روند خود به پیش مـیرود و از چیزهائی سخن میگوید که پس از زلزلهای روی داده است که برخی از مردان بنیاسرائیل را دربرگرفته بود... روند قرآنـی در ایـنجا نمیگوید کار و بار چنین زلزلهزدگانی پس از دعاها و نالههای موسی علیه السّلام به کجا کشیده است و به چه سرنوشتی گرفتار آمدهاند. ولی از روند داستان در سورههای دیگر قرآن پی میبریم که یزدان سبحان ایشان را پس از زلزله زندهگردانیده است و آنان مؤمنانه به سوی قوم خود برگشتهاند.
پیش از این که روند قرآنی در اینجا به پیش رود و به حلقۀ تازهای از حلقههای زنجیرۀ سخن بپردازد، حقیقتی را دربارۀ قوم موسی بیان میدارد... و آن ایـن که جملگی ایشان گمراه نبودهاند:
(وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ) (١٥٩)
در میان قوم موسی (یعنی بنیاسرائیل) گروه زیـادی (بر دین صحیح ماندگار) بودند که (مردم را) بـه سـوی حقّ رهنمود مـیکردند و (به سبب تمسّک) بــه حقّ (به هنگام داوری) دادگری مینمودند.
در روزگار موسی علیه السّلام بنیاسرائیل این چنین بودند، و دستهای از ایشان بعد از موسی نیز در پرتو حقّ راهیاب میشدند و راه هدایت میپوئیدند و دادگرانه داوری میکردند... از جملۀ این گروه، کسانی بودند که در آخر زمان به استقبال رسالت پیغمبر امّی و درس نخوانـده رفتند و برابر چیزی که راجع به مبعث پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در تـورات بود و در دسترسشان قرار داشت، این آئین را پـذیرفتند. در پـیشاپیش ایشـان، صحابۀ بزرگوار عبدالله پسر سلام رضی الله عنهُ بود. کسی که یهودیان زمان خود را رویاروی میکرد با چیزی که در تورات راجع به پیغمبر امّی و درس نخوانـده بود، و قوانینی را از تورات برایشان ذکر میکرد که قـوانین اسلام آنها را تصدیق میکرد.
پس از بیان این حـقیقت، داستان به ذکر حوادث و رخدادهای بعد از زلزله میپردازد:
(وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَیْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (١٦٠)
بنیاسرائیل را به دوازده قبیله و شاخه تقسیم کردیم، و هنگامی که آنان از موسی تقاضای آب کردند، به موسـی وحی کردیم که با عصای خود بر سنگ بـزن. بناگاه دوازده چشمه از آن سنگ بیرون جوشید. هر دستهای از مردمان با آبشخور خود آشنا شد (و هیچ قبیلهای مزاحم قبیلۀ دیگری نگردید) و ابر را سـایبان ایشــان کردیم (و بدین وسیله آنان را از گرمای سوزان بیابان محفوظ داشتیم) و ترنجبین و بلدرچین نصیب ایشـان کردیم (و بدانان گفتیم:) از چیزهای پاکی بخورید کـه روزی شما کردهایـم. (ولی آنان در حقّ ایـن نعمتها ناشکری کردند و ستم ورزیدند) امّا به ما ستم نکـردند بلکه به خودشان ستم نمودند (و زیان ناسپاسی متوجّه خودشان گردید).
این رعایت و مهر یزدان است که پیوسته موسی و قوم او را فرامیگیرد، بعد از آن که کفر ورزیدند و گوساله را پرستیدند. سپس کفّارۀ گناه را بدانگونه دادنـد که یزدان بدیشان دستور فرموده بود، و خدا هم توبۀ ایشان را پذیرفت. اینها پس از زمانی بود که دیدن آشکار خدا را خواسـتار شـدند و در نتیجه زلزله ایشـان را فراگرفت. آن وقت یزدان دعای موسی را اجابت فرمود و ایشان را زنده گرداند و مورد رعایت و عنایت خود قرار داد. این رعایت و عنایت جلوهگر میآید در این که یزدان ایشان را برحسب دوازده تیره به دوازده ملّت - یعنی گروه بزرگ - نظم و نظام بخشید، و هرگروهی از آنان به نوهای از نوادگان یعقوب - یـعنی اسـرائـیل - برمیگشت، و هر دسته از آنان به شـیوۀ قبیلهگری، شـجرۀ حسب و نسب خـویش را حفظ و نگاهداری میکردند:
(وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا ).
بنیاسرائیل را به دوازده قبیله و شاخه تقسیم کردیم.
این رعایت و عنایت در این نیز جلوهگـر مـیآید که یزدان برای هر دسـته و تـیرهای آبشخور ویژهای را اختصاص داد تا از آن بنوشند و برخی بر برخی دست درازی نکنند:
(وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ ).
هنگامی که آنان از موسی تقاضای آب کردند، به موسی وحی کردیم که با عصای خود بر سنگ بـزن. بناگاه دوازده چشمه از آن سنگ بیرون جوشید. هر دستهای از مردمان با آبشخور خود آشنا شد (و هیچ قبیلهای مزاحم قبیلۀ دیگری نگردید).
این رعایت و عنایت جلوهگر میآید در این که یزدان مهربان ابر را همچون سایبانی بالای سرشان نگاه داشت تا از گرمای سوزان صحرا آنان را نگاه دارد. همچنین ترنجبین و گزنگبین را بر آنان نازل فرمود که نوعی از عسل کوهی است، و بلدرچین که پرندۀ سُـمانی است بهرۀ ایشان کرد و سهل و ساده در دسترسشان قرار داد تا خوراک ایشان نیز پس از آب آنان تضمین گردد:
(وَظَلَّلْنَا عَلَیْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى).
و ابر را سایبان ایشان کردیم (و بدین وسیله آنان را از گرمای سوران بیابان مـحفوظ داشـتیم) و ترنجبین و بلدرچین نصیب ایشان کردیم.
این رعایت و عنایت همچنین جلوهگر میآید در این که همۀ این چیزهای پاکیزه برای ایشان مباح مـیگردد، و چنین به نظر میآید از آن به بعد به سبب سرکشی و بزهکاری ایشان، چیزی از این اشیاء پاکیزه، دیگر بر آنان حرام نگردیده باشد:
(کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ ).
(و بدانان گفتیم:) از چیزهای پاکی بـخورید کـه روزی شما کردهایم.
رعایت و عنایت یزدان در حقّ ایشان در همۀ این چیزها جلوهگر است. ولی ایـن نسـل پـیوسته از هدایت و راستای راه کنارهگیری کرده است و بر رهنمود و راستروی شوریده است، همانگونه که از بخش پایانی این آیه برمیآید، آیهای که همۀ این نعمتها و همۀ این معجزات را بیان میدارد. از قبیل: فوران چشمهها از صخره سنگ بر اثر ضربۀ عصای موسی بدان، و سایبان کردن ابر بر بالای سرشان در گرمای سوزان بیابان خشک، و فراهم کردن و تهیّه دیدن خوراک عالی از ترنجبین و بلدرچین:
(وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (١٦٠)
امّا به ما ستم نکردند بلکه به خودشان ستم نـمودند (و زیان ناسپاسی متوجّه خودشان گردید).
روند قرآنی نمونههائی از ستم به خودشان را نشـان خواهد داد، ستمی که بر اثر سرکشی از فرمان خدا، و انحراف از راه او، بهره خود نمودهاند... البتّه با ایـن سرکشی و بزهکاری، و با این کجروی و انحراف، به خداوند سبحان ستم کنند، چه یزدان از ایشان و از همۀ جهانیان بینیاز است. اگر آنان و همۀ جهانیان بر سرکشی از فرمان یزدان گرد آیند، از ملک و مملکت او چیزی کاسته نمیشود. اگر هم آنان و همۀ جهانیان بر اطاعت و فرمانبرداری از او گرد آیند، چیزی بر ملک و
مملکت او نمیافزایند. ایشان در دنیا و آخرت یکسان تنها خویشتن را میآزارند و بر خود ستم میکنند، اگر گناه و سرکشی و کجروی کنند.
*
هم اینک ببینیم بنیاسرائیل چگونه با رعایت و عـنایتی که یزدان بدیشان روا دید، برخورد کردند، و گامهای کج ایشان چگونه در طول راه حرکت کرد و به پیش برداشته شد:
(وَإِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ وَکُلُوا مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ وَقُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئَاتِکُمْ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (١٦١)فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَظْلِمُونَ) (١٦٢)
و (به یاد آورید) آن گاه را که بدیشان گفته شد: در این شهر (بزرگی که پیغمبرتان موسی بـرایـتان نـام بـرده است) سکونت گزینید و هرگونه که میخواهید و هر چه که لازم دارید (از خوراکیها و میوههای آنجا) بخورید و بگوئید خداوندا از گناهان مـا درگذر، و از دروازۀ (آن شهر) با خشوع و خضوع وارد شوید تـا گناهان شـما را بیامرزیم. ما به نیکوکاران (از عفو و مغفرت) فزونتر مـیبخشیم. سـپس ستمگران (از فـرمان خدایشـان سرپیچی کردند و) گفتاری را که بدانان گفته شده بـود دیگر کردند و دیگرگون گفتند؛ سپس در برابر سرپیچی و تمرّدشان، از آسمان بر آنان عذابی فرستادیم.
پس از این که گوساله را پرستیدند، خدا آنان را مورد عفو قرار داد. ایزد متعال هـمۀ ایـن نـعمتها را در حقّ ایشان روا دید... امّا سرشتشان ایشان را از راه راست منحرف کرد و کژراهه رفتند. ایـنک ایـن ایشـانند که نافرمانی میکنند، و گفتار را دگرگونه میسازند. اینک این ایشانند که بدیشان دستور داده میشود وارد آبادی معیّنی - یعنی شهر بزرگی - گردند که قرآن نام آن شهر را مشخّص نفرموده است، چرا که بر اصل و هدف داستان چیزی نمیافزاید، که اگر وارد آنجا شوند همۀ خیرات و برکات آنجا بهرۀ ایشان میگردد، به شرط این که دعای معیّنی را در وقت ورود بدانجا بخوانند، و سجدهکنان بدان درآیند، و بدین وسیله در زمان پیروزی و چیرگی در برابر خدا اعلان خضوع و خشوع کـنند - درست بدان شکل که پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم در سال فتح مکّه بر پشت مرکب خود سجدهکنان وارد مکّه شد - در برابر اطاعت از فرمان، یزدان جهان بدیشان وعده میدهد که ایشان را ببخشاید و از گناهانشان صرفنظر فرماید و بر خوبیهای خوبان آنان بیفزاید... ولی ناگهان دستهای از ایشان واژهها و جملههای دعائی را تغییر و دگرگون میکنند که بدان دستور داده شدهاند، و حالت و وضعی را تعویض و تبدیل میکنند که میبایستی با آن حالت و وضع به شهر درآیند... چرا چنین کردند به پاسخ ایـن است که تنها محض پیروی از کجروی و انحرافی چنین کردند که طبیعت درون ایشان خواستار آن بود:
0فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ ).
سپس ستمگران (از فرمان خدایشان سـرپیچی کـردند و) گفتاری را که بدانان گفته شـده بـود دیگر کردند و دیگرگون گفتند.
بدین هنگام بود که یزدان از سوی آسمان عذابی را بر آنان نازل کرد... همان آسمانی که برایشان ترنجبین و بلدرچین حواله میکرد و ابر را سایهبان آنان مینمود!
(فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَظْلِمُونَ) (١٦٢)
پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان، از آسمان بر آنـان عذابی فرستادیم.
فرجام ظلم دستهای از آنان - یعنی کفرشان - ظلم به خویشتن بود، چرا که عذاب یـزدان را دچار ایشان گرداند.
قرآن نوع عذابی را مشخِص نمیفرماید که ایـن بار گریبانگیرشان شده است. زیرا هدف داستان بدون ذکر نوع آن هم کامل و حاصل است. چه هدف بیان فرجام نافرمانی از دستور یـزدان، و راست و درست آمـدن تهدیدها و بیمها، و روی دادن سزا و جزای دادگرانهای است که سرکشان از دست آن رهائی پیدا نمیکنند.
*
دفعۀ دیگر بنیاسـرائـیل دچـار نافرمانی و گناهکاری میشوند... آنان این بار با فرمان یزدان آشکارا مخالفت نمیورزند. بلکه با نصوص و متون آسمانی حیلهگری و نیرنگبازی میکنند تا از زیر بار آنها بگریزند! آزمایش ایشـان سر مـیرسد و آنـان در برابر آن شکیبائی نمیورزند. چرا که شکیبائی در برابر آزمون نـیازمند سرشت خویشتندار و با اسـتقامتی است که در وقت جلوهگری هواها و هوسها و طمعها و آزها پایدار بماند و خود را برتر از خواستها و حرصها نگاه دارد:
(وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَیَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ کَذَلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (١٦٣)وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّکُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (١٦٤)فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (١٦٥)فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ (١٦٦)وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٦٧)
از آنان دربارۀ (سرگذشت اهـالی) شهر (ایـله) کـه در ساحل دریا بود بپرس. (به یاد بیاورند) هنگامی را کـه آنان (در روز شنبه از حدود و مـقرّرات خدا) تـجاوز میکردند. همان هنگام کـه مـاهیانشان روز شنبه بـه سویشان نمیآمدند (و این هم آزمایشی از سوی خدا بود). به همین منوال آنان را پیوسته بـه سـبب فسق و فجور دائمی و مستمرشان (بـا آزمـونهای گوناگون) مــیآزمودیم (تـا نیکوکاران پـاک سـیرت از بـدکاران بـدطینت جدا و مشخّص شوند) و (بـه یـاد یـهودیان بـیاور) هنگامی را کـه گروهی از (صـلحای اسـلاف) ایشـان (کــه هـمچون دیگران نـافرمانی و بـزهکاری نـمیکردند) بــه کســانی میگفتند (که سـرکشان و گناهکاران را پند مـیدادنـد و مـوعظه مـیکردند:) چـرا مردمانی را پند میدهید که خداوند آنان را (به سبب کفر و معاصی، در دنیا) نابود میکند یا (در آخرت) عذاب شدیدی خواهد داد؟ (مگر نمیدانید که پـند و انـدرز در ایـنان تـأثیری نـدارد و نرود مـیخ آهنین در سـنگ؟) میگفتند: (ما به وظیفۀ خود که امر به معروف و نهی از منکر است عمل میکنیم) تـا در پیشگاه پـروردگارتان مــعذور بـوده (و رفـع مسؤولیت از خویشتن کـرده باشیم) و شاید هم (این بیچارگان از گناه باز ایسـتند و نور ایمان زوایای درونشان را روشن سازد و راه) تقوا و پرهیزگاری در پیش گیرند. امّا هنگامی کـه پـندها و انـدرزهائی را نشنیدند که بـدانـها تذکّر داده شـدند، کسانی را که (دیگران را نصیحت مینمودند و آنـان را) از بدی نهی میکردند، (از عذاب بدور داشتیم و از بـلا) رهانیدیم، و کسانی را که (مخالفت فرمان مـیکردند و بیشتر و بیشتر گناه میورزیدند و بدین وسیله بر خود و جامعه) ستم مینمودند، به خاطر استمرار بر معاصی و نافرمانی به عذاب سختی گرفتار ساختیم. و هنگامی که از ترک چیزهائی که از آنها نهی مـیشدند سـر باز زدنـد و سـرکشی نـمودند، خطاب بـدانـان گفتیم: بـه بوزینگان مـطرودی تبدیل شـوید (و بـه سـبب خوی حیوانی از جامعۀ انسانی مـطرود و در مـیان مـردمان منفور و از رحمت یزدان بدور گردید) و (نـیز بـه یـاد یهودیان بـیاور) آن گاه را که پروردگار تـو (تـوسّط پیغمبران به نیاکان ایشان گوشزد و) اعلام کرد کـه تـا دامنۀ روز قیامت کسی را بر آنان چیره میگرداند که بدترین عذاب را بدانان میچشاند. بیگمان پروردگار تو (به عاصیان و طاغیان) هر چه زودتر عقاب میرساند و او (نسبت به مطیعان و توبهکاران) آمرزنده و مـهربان است.
روند قرآنی در اینجا از شیوۀ حکایت دربارۀ گذشتۀ بنیاسرائیل عدول میکند، و به شـیوۀ رویـاروئی با نسـلهای ایشـان میگراید، نسلهائی کـه در مدینه رودرروی پیغمبر صلّی اله علیه واله وسلّم میایستادند... آیـاتی که در اینجا است تا میرسد به فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ ).
و (نیز به خاطر بنیاسرائیل بیاور) هنگامی را کـه کوه (طور) را بر فراز سر آنان نگاه داشتیم. آن چنان که انگار سایبانی (یا تکّهای ابر) است.
آیههای مدنی هستند. در مدینه برای مبارزه با یهودیان آنجا نازل شدهاند، و در اینجا ضمیمۀ این سورۀ مکّی گشتهاند تـا مکمّل سخن در ایـن سوره از داسـتان بنیاسرائیل با پیغمبرشان موسی باشند.
یزدان سبحان به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میفرماید دربارۀ این واقعۀ معلوم برای بنیاسرائیل در تاریخ نیاکان و گذشتگان، از یهودیان بپرسد. خداوند یهودیان را با این تاریخ رویاروی میگرداند و در آن ایشان را ملّتی معرّفی میکند که نسلهای پیاپی یکدیگر و بسان همدیگرند. ایشان را به یاد نافرمانی قدیم و بزهکاری کهنشان میاندازد، و مسخ دستهای از ایشان را در دنیا برای آنان روایت میفرماید، و بدیشان همچنین گوشزد مینماید که خدا بر همۀ آنان خواری و خشم همیشگی واجب نموده است... مگر بر کسانی که از پیغمبر امّی و درس نخوان متابعت کرده و میکنند. از این دسته، غل و زنـجیر اسارت و زدگی و جهالت را برمیدارد و میزداید.
یزدان جهان نام آبادی کنار دریا را نیز بیان نمیفرماید. چرا که برای مخاطبان این آیه معلوم و معروف بوده است. و امّا قـهرمانان خود ایـن واقعه، گروهی از بنیاسرائیل بودند که در یک شـهر سـاحلی زندگی میکردند... بنیاسرائیل از موسی علیه السّلام خواستند یک روز را برایشان روز استراحت کند تا آن را روز عید برای عبادت گـردانـند، و در آن به کـارهای زندگی نپردازند. موسی روز شنبه را برای آنان تعیین کرد... آزمایش ایشان هم برای این بود که یزدان جهان ایشان را تربیت کند، و بدانان بیاموزد چگونه ارادۀ ایشان تقویت پیدا میکند و در برابر چیزهای فریبنده و در مقابل آزها پایداری و ایستادگی مینماید، و بدیشان
میآموزد هنگام رویاروئی با چنین چیزهای فریبنده و آزها چگونه به وظایف خود عـمل کنند و پـیمانهای خویش را نگاه دارند و بپایند... ایـن امتحان برای بنیاسرائیل لازم و ضروری بود، آن کسـانی که شخصیّتها و هویّتهایشان و سـرشتها و طبعهایشان به سبب خواری و پستیای که مـدّتهای طولانی در آن زیسته و لولیده بودند، متزلزل گشته و از هم پـاشیده بود. قطعاً باید اراده پس از خواری و بندگی آزاد گردد، تا به پایداری و ایستادگی عادت کند. گذشته از اینان، آزادی و پـایداری و ایستادگی برای همۀ کسـانی ضروری و لازم است که مسؤولیت دعوت را برعهده میگیرند، و برای حمل امانت خلافت در زمین تربیت میشوند و عهدهدار جملگی امـانت خلافت در زمـین میگردند... امـتحان اراده و چیره شدن بر فریبائی چیزهای فریبنده و گول چیزهای گولزننده، نخستین آزمایشی بود که پیش از هر کسی آدم و حواء بدان آزموده شده بودند. امّا آدم و حواء در برابر آن پایدار و استوار نماندند و به فریب و گول اهریمن برای خوردن از میوۀ درخت جاودانگی، و بهرهمندی از مـلک و مملکتی که کهنه نمیشود و زوال نمیپذیرد، گوش فرا دادند! پس از آن دو، این امتحان آزمونی گردید که هر گروهی باید در آن شرکت و بدان آزموده شوند، پیش از آن که خدا اجازه فرماید امـانت خلافت در زمین بدیشان واگذار گردد... تنها شکل و شیوۀ امتحان متغیّر و مختلف است، ولی محتوی و مضمون تغییر نمیپذیرد و اختلاف حاصل نمیکند.
دستهای از بنیاسرائیل این بار در برابر امتحانی که یزدان برایشان مقرّر فرموده بود به سـبب گناهان و انحرافاتی که قبل از آن داشتند، پایدار و برقرار نماندند و تاب ایستادگی نیاوردند... مـاهیها در روز شنبه در ساحل جلو چشمانشان پیدا و جلوهگر میآمدند. خیلی بدیشان نـزدیک مـیشدند و در دسـترسشان قرار میگرفتند. سهل و سـاده شکار مـیشدند. به سبب حرمت روز شنبه که خودشان آن را خواسته بودند و بر خویشتن گرفته بودند، ماهیها از دستشان مـیرفتند و میگریختند. هنگامی که شنبه سپری میشد و روزهای حلال و آزاد بودن شکار ماهیها فرا میرسید، ماهیها را نزدیک و نمایان نمییافتند، بدانگونه که در روزهای حرام و قدغن بودن آنها را میدیدند و مییافتند! ایـن چیزی است که به فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دسـتور داده میشود آن را بدیشان تذکّر دهـد و برایشان یادآور شود، و بدیشان گوشزد کند که چه کار کردند و چه چیز دیدند و نتیجه چه شد:
(وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَیَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ کَذَلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ) (١٦٣)
از آنان دربارۀ (سرگذشت اهـالی) شهر (ایـله) که در ساحل دریا بود بپرس. (به یاد بیاورند) هنگامی را که آنان (در روز شنبه از حدود و مقرّرات خدا) تجاوز میکردند. همان هنگام که مـاهیهایشان روز شنبه بـه سویشان میآمدند (روی آب) و خودنمائی مـیکردند، امّا در غیر روز شنبه به سویشان نمیآمدند (و این هم آزمایشی از سوی خدا بود). بـه همین مـنوال آنـان را پیوسته به سبب فسق و فجور دائمی و مستمرشان (با آزمونهای گوناگون) میآزمودیم (تـا نیکوکاران پـاک سیرت از بدکاران بدطینت جدا و مشخّص شوند).
و امّا این کار برای ایشـان چگونه رخ داده است، و چگونه ماهیها با ایشان بدین نحو گفتگو میکردند، و چگونه با آنان مانور میرفتند و ایشـان را دست میانداختند، این چیز معجزهای است که با اجازۀ خدا هر وقت او بخواهد روی میدهد...کسانی که نادانند منکر این هستند که مشیّت خدا جز برابر چیزهائی جاری و ساری گردد که آنها را (قوانین طبیعت) مینامند! امّا کار در جهانبینی اسلامی و در واقعیّت جهان، بدین نحو و بر این روال نیست... این خداوند سبحان است که این جهان را آفریده است، و قوانـینی را در آن به ودیعت نهاده است که جهان برابر آن قوانین با مشـیّت آزاد یزدان حرکت میکند و میچرخد. این مشیّت هـم زندانی چنین قوانینی نیست تا نتواند جز در پـرتو آن قوانین جاری و ساری بگردد... مشـیّت یـزدان پس از این قوانین آزاد ماند، همانگونه که پیش از این قوانین آزاد بود... این چیزی است که نـادانـان از آن بیخبر میمانند... وقتی که حکمت یزدان و مرحمت او در حقّ بندگان مخلوق خود، مقتضی ثبات و خواهان دوام این قوانین بوده است، معنی این سخن این نیست که مشیّت خدا مقیّد گردد و در داخل دائرۀ این قوانـین محبوس شود... هر زمان حکمت یزدان مقتضی انجام پـذیرفتن کاری از کارها بوده که با این قوانین ثابت مخالف باشد، مشیّت ایزد دادار آزادانه این کار را به انجام میرساند. گذشته از این، این قوانین ثابت هم هر بار که روی میدهد، در همین یک بار نیز با قضا و قدر ویژۀ یزدان انجام میپذیرد. این قوانین جریان آلی و مادی ندارند، جریانی که در دایرۀ قضا و قدر یزدان قرار نگیرد و قضا و قدر الهی در آن دخالت نداشته باشد... البتّه قوانین در مسیر خود صورت میپذیرند و جریان پـیدا میکنند، مادام که یزدان نخواهد که در مسیر دیگری صورت پذیرند و جریان پیدا کنند... بر اساس این که هر چیزی که رخ میدهد و وقوع پیدا میکند - چه جریان قوانین ثابت یا جریان جز آن - با قضا و قدر ویژه رخ میدهد و وقوع پیدا میکند. چه انجام معجزه یا رخ دادن قانون ثابت، توسّط این قضا و قدر یکسان است... اصلاً آلی و مادی بودن در نظم و نظام هستی، یک بار هم وجود ندارد - همانگونه که نادانـان میانگارند و رخ دادن قوانین را آلی و مادی میدانند - البتّه در ربع اخیر این قرن کمکم بدین امر پی بردهاند.[3]
به هرحال، این کار برای اهالی بنیاسرائیل شـهری که کنار دریـا بوده است، روی داده است... دستهای از اهالی، در برابر جلوهگری مـاهیها تـاب مقاومت نیاوردهاند و حرص و طمع ایشان به تکان و هیجان درآمـده است، و ارادههایشان سست گردیده است و سقوط کرده است، و عهد و پیمانی را شکستهاند که با پروردگار خود بستهاند. به حـیلهگری و نـیرنگبازی میپردازند - بدانگونه که پیشۀ یهودیان است - و برای شکار در روز شنبه چارهجوئی مـیکنند! حیلهها و نیرنگها زیاد و فراوان است بدان هنگام که دل کج میگردد، و تقوا اندک میشود، و با اصل نصوص آسمانی و فرمانهای الهی سازشکاری میگردد، و مراد گریز از ظاهر نصوص و قوانین یزدان میشود!
نصوص و متون، قانون را نگاهداری و نگاهبانی نمیکند، و محافظان و نگاهبانان هم قانون را نمیپایند و حمایت نمینمایند. بلکه دلهای پرهیزگاری که تقوای خدا و هراس از او در آنـها جایگزین است، قانون را میپایند و حـمایت مـینمایند و در نگاهبانی و نگاهداری آن میکوشند. ممکن نیست بتوان قانونی را حمایت و حفاظت کرد، مادام که مردمان درصدد نیرنگ بدان و حیلهگری با آن هستند. نیروی مادی و نگهانی ظاهری هیچ قانونی را نمیپاید و محافظت نمینماید. دولت نمیتواند - هر اندازه هم ترس و وحشت به راه اندازد - بر سر هر فردی پاسبانی را بگمارد تا قانون را رعایت و حفاظت کند، مادام که ترس و هراس از خدا در دلهای مردمان نباشد، و آنان خدا را در ظاهر و باطن، مراقب و مواظب خود ندانند.
بدین خاطر است که دستگاهها و سیستمها و حکومتهائی که بر پاسبانی دلهـای پـرهیزگار اسـتوار نـیستند، با شکست روبرو میشوند. نظریّهها و مکتبهائی شکست میخورند که انسانها برای انسانها پدید میآورند و از قوانین الهی نیرو و توان نـمیگیرند... همچنین بدین خاطر است دستگاههائی که دولتها برای نگاهبانی قوانین و اجراء آنها وضع و مقرّر میدارنـد درمـانده و ناتوان میمانند، و دیدبانیها و نگاهبانیهای سطحی امور نیز بینتیجه و بیسود میگردند.
دستهای از ساکنان شهر کنار دریا دربارۀ شنبه به حیله و نیرنگ میپرداختند، شنبهای که در آن شکار کردن برایشان حرام بوده است... روایت شده است که آنان در روز شنبه مانعها و دیوارههائی را بر سر راه مـاهیها میساختند. روز یکشنبه که فرا میرسید مـاهیها را میگرفتند و آنها را جمعآوری مینمودند، و به خود میگفتند: آنان در شنبه مـاهیها را شکار نـنمودهانـد. ماهیها روز شنبه در میان مانعها و دیوارهها داخل آب بودهاند و شکار نشدهاند!
دستۀ دیگری از آنان نیرنگبازیهای ایشان را میدیدند و حیلهگریهایشان را با یـزدان مشـاهده مـیکردند! بزهکاران را از فرجام نیرنگبازیها و حیلهگریهایشان حذر میداشـتند. بـزهکاران نـیز نـیرنگبازیها و حیلهگریهایشان را انکار میکردند!
دستۀ سومی به آمران به معروف و ناهیان از منکر میگفتند: فائدۀ این اندرزها و پندهائی که سرکشان و بزهکاران را بدانها نصیحت میکنید چیست، در حالی که آنان از سرکشی و بزهکاری خود دست نمیکشند؟ آخر یزدان هلاک و عذاب را برای ایشان مقدّر فرموده است:
(وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا ).
و (بـه یـاد یـهودیان بـیاور) هنگامی را که گروهی از (صلحای اسلاف) ایشان (که همچون دیگران نافرمانی و بـزهکاری نـمیکردند) بــه کسانی میگفتند (که سـرکشان و گناهکاران را پـند مـیدادنـد و مـوعظه میکردند:) چرا مردمانی را پند میدهید که خداوند آنان را (به سبب کفر و معاصی، در دنیا) نابود میکند یا (در آخرت) عذاب شدیدی خواهد داد؟.
پند دادن ایشان سودی ندارد. برحذر داشتن آنان بیهوده است. چرا که یزدان هلاک یا عذاب شدید را بر ایشان نوشته است، به سبب ایـن که به مـقدّسات یـزدان بیاحترامی کردهاند و دست به کارهائی زدهاند که خدا حرام و قدغن فرموده است.
(قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّکُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ) (١٦٤)
میگفتند: (ما به وظیفۀ خود که امر به معروف و نهی از منکر است عمل میکنیم) تـا در پیشگاه پـروردگارتان مــعذور بـوده (و رفـع مسؤولیّت از خویشتن کـرده باشیم) و شاید هم (این بیچارگان از گناه باز ایسـتند و نور ایمان زوایای درونشان را روشن سازد و راه) تقوا و پرهیزگاری در پیش گیرند.
این وظیفهای است که برای خدا اداء مینمائیم: وظیفۀ واجب امر به معروف و نهی از مـنکر، و بیم دادن از حرمتشکنی مقدّسات، و دست یـازیدن به گـناهان، و استفادۀ از محرّمات، تا در پیشگاه یزدان عذری داشته باشیم، و یزدان جهان بداند که ما وظیفۀ خویش را اداء کردهایم. گذشته از این، چه بسا پند و اندرز به دلهای گناهکار سرکش فرو رود و در آنها بگیرد، و وجدان تقوا و پرهیزگاری را در زوایای این چنین دلهائی بیدار و برانگیخته گرداند.
بدین ترتیب ساکنان آن شهر به سه گروه یا ملّت تقسیم شده بودند... چه ملّت در تعریف اسلامی به مجموعهای از مردمان گفته میشود که معتقد به عقیدۀ واحـدی و دارای جهانبینی واحدی باشند و از فرماندهی واحدی فرمان برند. ملّت در تعریف اسلامی آن چنان نیست که در مفهوم جاهلی قدیم یا جدید است. در جاهلیّت قدیم یا جدید، ملّت به مجموعهای از مردمان گفته میشود که در ناحیهای از زمین زندگی میکنند و دولت واحدی بر آنان فرمان میراند! این مفهومی است که مورد پسند اسلام نیست و اسلام آن را به رسمیّت نمیشناسد، و بلکه چنین تعریفی از ملّت، از جملۀ مصطلحات جاهلیّت قدیم یا جدید بشمار است.[4]
ساکنان آن شهر ساحلی، به سه ملّت تقسیم شدند: ملّت سرکش و بزهکار نیرنگباز و حیلهگری. ملّتی که در برابر سرکشی و نـیرنگبازی میایسـتد، و کار ملّت نخستین را ناپسند میشمارد، و به رهنمود و انـدرز میپردازد. و ملّتی که کارهای زشت را رها میکند و کاری به افراد زشت ندارد. کارهای زشت بزهکاران را رها میکند و پلشتیهای ایشان را با عمل مثبتی برطرف نمیگرداند... این راهها و شیوههای متعدّد جهانبینی و جنبش است که دستههای سهگانه را ملّتهای سـهگانه میکند.
هنگامی که پند و اندرز سودی نبخشید، و سرگشتگان در سرگشتگی خود سرگردان گشتند، فرمودۀ یزدان مبنی بر عذاب ایشان تحقّق پیدا کرد و تهدیدها و بیمها نتیجه داد و عذاب خدا سررسید. کسانی که از بدیها نـهی میکردند از فرجام بدیها برکنار و درامان مـاندند، و ملّت سرکش و بزهکار به عذاب شدید و سختی گرفتار آمدند که از آن صحبت خواهد شد، و دستۀ سوم - یـا ملّت سوم - آیات قرآنی از ایشان سخن نکته است و دربارۀ ایشان خاموش مانده است... چه بسا سکوت از آنان، به خاطر کاستن از شأن و مقام ایشان باشد، هر چند که دچار عذاب نیامده باشند. چرا که آنان عملاً از نهی کردن و بازداشتن مردمان از بدی دور گزیدهاند، و فقط خودشان از بدی کنارهگیری نمودهاند، لذا سزاوار ایـن شدهاند که بدیشان اهمّیّت داده نشود، هر چند که سزاوار عذاب نگشتهاند:
(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (١٦٥)فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ) (١٦٦)
امّا هنگامی که پندها و اندرزهائی را نشنیدند که بدانـها تـذکّر داده شـدند، کسـانی را که (دیگران را نـصیحت مینمودند و آنان را) از بدی نهی مـیکردند، (از عذاب بـدور داشـتیم و از بــلا) رهـانیدیم، و کسـانی را کـه (مــخالفت فـرمان مـیکردند و بـیشتر و بـیشتر گناه مــیورزیدند و بـدین وسیله بـر خود و جـامعه) سـتم مینمودند، به خاطر استمرار بر معاصی و نافرمانی به عذاب سختی گرفتار سـاختیم. و هنگامی که از تـرک چیزهائی کـه از آنـها نـهی مـیشدند سـر بـاز زدنـد و سرکشی نمودند، خطاب بدانان گفتیم: بـه بـوزینگان مطرودی تبدیل شوید (و بـه سـبب خوی حیوانـی از جامعۀ انسانی مطرود و در میان مـردمان مـنفور و از رحمت یزدان بدور گردید).
عذاب بد، یعنی سخت و شدیدی که سرکشان حیلهگر و بزهکاران نیرنگباز را در برگرفت، سزای فـرورفتن به معصیت و گناه و پافشاری در سرکشی بود، نافرمانی و گناهی که آیه اینجا آن را کفر قلمداد میکند، و جاهای دیگری گاهی آن را ظلم و گاهی فسق مینامد. البتّه در اغلب تعبیرات قرآنی، کفر و شرک، ظلم و فسق نـام گرفته است. این تعبیرات با مصطلحات جدید ایـن واژگان فرق دارد. چرا که مدلول قرآنی ایـن واژگان، مدلولی نـیست که در تـعبیرات فقهی جدید رواج مییابد. آن عذاب بد و سخت، از شکل بشریّت مسخ شدن، و به شکل بوزینگی درآمـدن است! آنـان از آدمیّت خود نزول کردند، و حتّی از ویژهترین صفات و خصال بشریّت سقوط کردند که ارادهای است که بر رغبت چیره میگردد. ایشان به جهان (حیوان) سرازیر گشتند، بدان هنگام که ویژگیهای (انسان) را رها کردند. بدیشان دستور داده شد که بدان جائی از سـقوط و خواری فروافتند که خود خواسته بودند.
امّا چگونه آنان به میمون تبدیل شدند؟ و پس از آن که به میمون تبدیل شدند چه سرنوشتی پیدا کردند و چه
شدند؟ آیا منقرض گشتند بدان گونه که هر چیز مسخ شدهای و از نوع خود بیرون شدهای منقرض میگردد؟ یا این که در حالت میمونی تولید نسل کردند؟ و سائر مسائل دیگری که روایتهای تفسیر، راجع بدانها مختلف و گوناگون است... قرآن مجید دربارۀ همۀ این مسائل سکوت فرموده است، و گذشته از قرآن، فرستادۀ یزدان صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز چیزی در این باره نگفته است... پس ما نیازی به بحث و فحص در آنها نداریم و به چنین چیزهائی فرو نمیرویم.
واژۀ یزدان که همه چیز بدان در آغاز جهان سر از نقاب عدم برآورده است، و هرگونه تـغییر و تبدیلی با آن صورت میپذیرد، گفته آمد، در این مسائل نیز فرموده شده است و آنچه خدا خواسته است صورفت گرفته است و بس... آن واژه، (کُنْ ). بشو است:
(قُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ) (١٦٦)
خطاب بـدانـان گفتیم: بـه بـوزینگان مطرودی تـبدیل شوید.
ایشان به دنبال این فرمان، بـوزینگان خوار و پسـتی شدند. بدانگاه که ایـن سـخن گفته آمد، کار انـجام پذیرفت، و هیچ چیز جلو انجام آن را نگرفت. گویندۀ این سخن، یعنی یزدان سبحان از انجام چیزی درمانده نمیگردد.
جملگی یهودیان دچار نفرین سرمدی شدند - مگر آنان که به پیغمبر امّی و درس نخوانده ایمان بیاورند و از او پـیروی کنند - آن وقت کارشان به دوران معصیتی انجامید که پایانناپذیر است، و ارادۀ الهی حکمی را صادر فرمود که کسی نمیتواند آن را برگرداند و پیگرد آن شود:
(وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٦٧)
و (نیز به یاد یهودیان بیاور) آنگاه را که پروردگار تو (توسّط پیغمبران به نیاکان ایشان گوشزد و) اعلام کرد که تا دامنۀ روز قیامت کسی را بر آنان چیره میگرداند که بدترین عذاب را بدانان می چشاند. بیگمان پروردگار تـو (بــه عـاصیان و طـاغیان) هـر چـه زودتـر عقاب مــیرساند و او (نسـبت بـه مـطیعان و تـوبهکاران) آمرزنده و مهربان است.
این، اعلام همیشگی و سرمدی است. از آن زمان که صادر شده است حال به همین شکلی بوده است و تحقّق پذیرفته است. یزدان جهان در فواصل زمانی کسانی را بر یهودیان گمارده است که بدترین عذابها را بدیشان رساندهاند. این اعلام پیوسته اجراء و پـیاده میگردد. خداوند متعال گاهگاهی و در فاصلههای زمانی کسانی را مأمور میفرماید که یهودیان را عذاب برساند. هر زمان که یهودیان حال و وضع خوبی را پیدا کردهاند و بادی به غبغب انداختهانـد و در زمـین به طـغیان و سرکشی و ستمگری پرداختهاند، یزدان جهان بندگانی را بر این گروه ستمگر بدنهاد عهدشکن سرکش گماشته است تا بر آنان ضربهای وارد کـند و پـتک تنبیه بر سرشان فرود آورد و گروهی را گوشمالی دهد که هنوز از گناهی و مصیبتی بیرون نـیامده است به گناه و معصیت دیگری میافتد، و هنوز از انحراف برنمیگردد به انحراف دیگری می گراید.
چنین به نظر میرسد که گاهگاهی گفته میشود دیگر نفرین به پایان آمده است، و یهودیان از جاه و جلال و شکوه و قدرت برخوردارند و بر دیگران نیز گردنکشی میکنند! این نفرین ویژۀ دورهای از ادوار تاریخ بوده است و بسر رسیده است و پایان گرفته است... امّا باید دانست که هیچ کسی جز خدا نمیداند که ایـن بار و بارهای دیگر تا روز قیامت ایزد متعال چه مردمانی را بر ایشان میگمارد و چیره میگرداند تـا دمار از روزگارشان برآورند.
یزدان جهان این کار ماندگار تا دامنۀ قیامت را اعـلام فـرموده است - همانگونه که در قرآن به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم خبر داده است - به دنبال این کار ماندگار، پیروی با صف خداوند سبحان دربارۀ عذاب و رحمت، ذکر میفرماید:
(إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٦٧)
بیگمان پروردگار تو (به عـاصیان و طـاغیان) هـر چـه زودتـر عــقاب مـیرساند و او (نسـبت بـه مـطیعان و توبهکاران) آمرزنده و مهربان است.
یزدان با سرعت عقاب و عذاب خود، کسانی را گرفتار میسازد که مستحقّ عقاب و عذاب گردند - همانگونه که اهالی شهری را گرفتار ساخت که در کنار دریا بود - و با مغفرت و مرحمت خود، توبۀ کسانی را میپذیرد که از بنیاسرائیل توبه کنند و به سوی خدا برگردند و از پیغمبر امّی و درس نخوانی پیروی کنند کـه صـفات و خصال او را در پیش خویشتن در تورات و انجیل نوشته مییابند... چه عقاب و عذاب یـزدان سبحان از روی انتقام و کینهتوزی نیست. بلکه عقاب و عذاب او سزا و جزای کسانی است که سزاوار چنان عقاب و عذابی میگردند، و در فراسوی عقاب و عقاب مغفرت و مرحمت قرار دارد و هر کسی میتواند توبه کند و آن آمرزش و مهربانی را بهرۀ خود سازد.
*
گامهای داستان همگام با گامهای تـاریخ به پـیش میرود. سرگذشت بعد از موسی و جانشینان او را بیان میدارد. از نسلهای آیندۀ بنیاسرائیل صحبت می دارد تا به نسـلی میرسد که با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و گروه مسلمانان در مدینه همعصر و رویاروی می شوند :
(وَقَطَّعْنَاهُمْ فِی الأرْضِ أُمَمًا مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِکَ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (١٦٨)فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتَابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الأدْنَى وَیَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنَا وَإِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ أَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثَاقُ الْکِتَابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِیهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٦٩)وَالَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ) (١٧٠)
آنان را در زمین به گروه هائی تقسیم کردیم . برخی از ایشان صالح بودند (که عبارتند از مؤمنان) و بعضی از آنان جز آن بودند (که عبارتند از کافران و مـنافقان) و (همگان اعم از دینداران و بیدینان) ایشان را به نیکیها و بدیها آزمایش کردیم تـا ایـن کـه (پشـیمان شـوند و از خواب غفلت بیدار و به سوی کردگار) بازگردند. بعد از آن، فرزندان ناخلفی جانشین آنان شدند که وارث کتاب (آسمانی تورات) گشتند (امّا بدان عمل نکردند. چرا کـه به جای پیروی از حقّ به دنبال مادیات روان شـدند و) کالای این جهانی فانی را دریـافت مـیداشـتند و (مـتاع سـرای بـاقی را نـادیده میگرفتند و بـه تـحریف کلام آسمانی دست مییازیدند و حلال و حرام را هـمسان میشمردند و به خود) مـیگفتند: (انشـاءالله) بـخشیده خواهیم شد، و حال آن که اگر بـاز هم کالائی همانند کالای نخست (از راه حرام و حتّی با تحریف کلام) بـه دسـتشان مـیرسید آن را دریـافت مـیداشـتند (و بدین وسیله با وجود اصرار بر گناه، امید آمرزش در سر میپروراندند!) مگر از آنان در کتاب (تورات) پیمان گرفته نشده است که از زبان خدا جز حقّ نگویند؟ و حال آن که آنچه را در کتاب (تـورات) است خوانـده و فهم کردهاند و (دیدهاند که باید حقّ را بگویند نـه بـاطل را، و متاع) دنیای دیگر بسی بهتر (از کـالای این دنیا) بـرای کسـانی است کـه پـرهیزگاری کنند (و از خدای بترسند. چرا نمیاندیشید و همچنان بـر گناه اسـتمرار میورزید؟) مگر عقل ندارید و نمیفهمید (که جهان باقی را نباید به خاطر جهان فانی از دست داد؟) و آنان که به کـتاب (آسـمانی تـورات سـخت پـایبند بـوده و بدان) متمسّک میشوند و نماز (واجب بر خویشتن) را بجای مــــیآورند (پــاداش بزرگی دارنـد و) مــا پــاداش اصلاحگران (خود و جامعۀ انسانی) را هدر نمیدهیم. این بقیّۀ آیات مدنی است، آیاتی که در این روند قرآنی برای تکمیل داستان بنیاسرائیل پس از موسی علیه السّلام آمده است... این امر وقتی انـجام پـذیرفته است که یهودیان در زمین پخش و پراکنده شدند و به گروههائی تقسیم گردیدند با مذهبها و جهانبینیهای گوناگون، و راهها و روشهای مختلف. گروههائی از ایشان صالح و شایسته بودند و دستههائی نـیز نـاصالح و نـاشایست. عنایات الهی برای امـتحان ایشـان پـیاپی بهرۀ آنـان میگردید. امتحان ایشان گاهی با اعطاء نعمتها، و گاهی با گرفتار کردن ایشان به مصیبتها، انجام میپذیرفت، تا این که توبه کنند و از بزهکاریها دست بردارند و به سوی پروردگار خویش برگردند و به خود آیـند و بر راستای راه هدایت قرار گیرند و روندگان راست قامت راه راست گردند:
(وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) (١٦٨)
ایشان را به نیکیها و بدیها آزمایش کردیم تـا ایـن که (پشـیمان شـوند و از خـواب غفلت بـیدار و بـه سـوی کردگار) بازگردند.
پیاپی بودن امتحان، رحمت یزدان در حقّ بندگان است، و یادآوری ایشان است، و پائیدن آنان از فراموشکاری و غفلتی است که منتهی به گول خوردن و نابودی میشود...
(فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتَابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الأدْنَى وَیَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنَا وَإِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ ).
بعد از آن، فرزندان نـاخلفی جانشین آنـان شـدند که وارث کتاب (آسـمانی تـورات) گشـتند (امّـا بـدان عمل نکردند. چرا که به جای پیروی از حقّ به دنبال مادیات روان شـدند و) کـالای ایـن جـهانی فـانی را دریـافت میداشتند و (متاع سرای باقی را نادیده میگرفتند و به تحریف کلام آسمانی دست مییازیدند و حلال و حرام را همسان میشمردند و به خود) میگفتند: (انشـاءالله) بخشیده خواهیم شد، و حال آن که اگر باز هـم کالائی همانند کالای نخست (از راه حرام و حتّی بـا تـحریف کلام) به دستشان میرسید آن را دریافت میداشتند (و بدین وسیله با وجود اصرار بر گناه، امـید آمـرزش در سر میپروراندند!.
صفت این فرزندان ناخلف که بعد از پـیشینیان قوم موسی آمدند، این چنین بود که آنان که کتاب را به ارث برده بودند و به پژوهش و بررسی آن میپرداختند، ولی با قوانین موجود در آن خویشتن را دگرگون نمیگردند و خودسازی نمینمودند، و دلها و روشهای ایشـان از آن قوانین متأثّر و منفعل نمیگردید... درست همسان عقیدهای که تبدیل گردد به فرهنگ و دانشی کـه تـنها جنبۀ وارسی و بررسی پیدا کند و مـحض دانستن و آگاهی از آن باشد و بس... هر زمـان که کالائی از کـالاهای زندگی دنـیوی را مـیدیدند بر آن فرو میافتادند و آن را میقاپیدند. سپس به تعبیر و تفسیر از آن میپرداختند و میگفتند:
(سَیُغْفَرُ لَنَا).
بخشیده خواهیم شدند.
به همین روال هر زمان دوباره کالائی از کالاهای ایـن جهان به دستشان میرسید، از نو بر آن فرومیافتادند! یک پرسش انکاری به میان میآید:
(وَإِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ أَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثَاقُ الْکِتَابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِیهِ).
مگر از آنان در کتاب (تورات) پیمان گرفته نشـده است که از زبان خدا جز حقّ نگویند؟ و حال آن که آنچه را در کتاب (تورات) است خوانده و فهم کردهاند.
آیا پیمان یزدان در کتاب از ایشان گرفته نشده است که دست به تأویل و تحریف نزنند و دربارۀ نصوص و متون به نیرنگ ننشینند، و از خدا خبر ندهند و نگویند مگر از روی حقّ و حقیقت. پس ایشان را چه شده است که میگویند:
(سَیُغْفَرُ لَنَا). بخشیده خواهیم شدند.
ایشان را چه شده است که بر کالاهای زندگی دنیا فرو میافتند؟ و با دروغ بستن بر خدا و تأکید بر ایـن که یزدان ایشان را میبخشاید، این امر را برای خود جائز و درست میشمارند. آنان که میدانـند یـزدان تـنها کسانی را میبخشد که واقعاً توبه کنند، و عملاً دست از معصیت و گناه بردارند. امّا حال ایشان این چنین نبوده است. هر زمان که کالائی از کالاهای زندگی جـهان را دیدهاند به قاعدۀ پـیشین برگشتهانـد و بر آن فـرو افتادهاند! در حالی که آنـان ایـن کتاب را مطالعه و بررسی کردهاند و به چیزهائی که در آن بوده است پی بردهاند! بلی آن کتاب را پژوهش و وارسی کردهانـد، ولی پژوهش و وارسی سودی نمیبخشد، مـادام که آمیزۀ دلها نگردد. پژوهشگران و وارسیکنندگان دیـن بسی فراوانند، پژوهشگران و وارسیکنندگانی که دیـن را بررسی و پژوهش میکنند، ولی دلهایشان از دیـن بسی دور است. تنها دیـن را بدان خـاطر بررسی و پژوهش میکنند تا آن را تأویل و تحریف کنند و دربارۀ آن به حیله و نیرنگ بپردازند، و سـخنان را از مـوارد لازم خود بدور دارند و تغییر و تبدیل ایـجاد کنند، و راههای فتواهای مغرضانه و کینهتوزانهای را پیدا کنند که ایشـان را به کالاها و هدفهای زنـدگی دنـیوی برساند... آیا بلای دین جز وجود کسانی است که به بررسی و پژوهش دین تنها محض بررسی و پـژوهش میپردازند، و دین را عقیده و باور خود نمیسازند، و از یزدان ترس و هراسی به دل راه نمیدهند؟!
(وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ) (١٦٩)
دنیای دیگر بسی بهتر (از کالای این دنیا) برای کسانی است کــه پـرهیزگاری کنند (و از خدای بـترسند. چرا نمیاندیشید و همچنان بـر گناه اسـتمرار مـیورزید؟) مگر عقل ندارید و نمیفهمید (که جهان باقی را نباید بـه خاطر جهان فانی از دست داد؟).
بلی! آنجا سرای آخرت است! ارزش سرای آخرت در دلهای پرهیزگاران است که کفۀ ترازو را بالا میبرد، و از گول کالاهای ناچیز نزدیک این جـهان میرهاند... بلی! ارزش سرای آخرت است که هیچ دلی بدون آن راه اصلاح نمیپوید، و هیچ زندگی و حیاتی بدون آن روبراه نمیگردد و رونق پیدا نمیکند، و هیچ کسی و هیچ زندگی و حیاتی بدون در نظر گرفتن آن راست و ریز نمیشود و شایسته و پـیراسته نـمیگردد... اگر ارزش و والائی سرای آخرت نباشد چه چیزی میتواند در درون انسان، رغبت فراوان و دلبستگی زیـادی را کنترل کند که انسان به همۀ کالاهائی دارد که در زمین برای او جلوهگر میآید و وی را مصرّانه شـیفتۀ خود مینماید؟ و چه چیزی میتواند نفس آزمند انسان را از حرص و طمع باز دارد و از جور و ستم بدور گرداند؟ و چه چیزی میتواند در نفس، هیجان خواستها و شوق و شور شهوتها، و گرمی و شیفتگی هواهـا و هوسها، و دیوانگی آزها را آرام گرداند و از آنها بکاهد؟ و چه چیزی میتواند نفس انسان را در کشاکش روزگار این جهان مطمئنّ گرداند که با سپری شدن دنـیا نصیب و بهرۀ انسان ضائع نمیشود و هدر نمیرود؟ چه چیزی میتواند نفس انسان را در پیکار میان حق و باطل، و میان خیرو شر، پایدار و استوار بدارد، بدان هنگامکه کالاهای این جهان از پیش او میگریزند و از دسترس او بدور میگردند، و شرّ و بدی به خود مینازد، و باطل گردن میافرازد؟
هیچ چیزی در این دریای طوفانی و موّاج، و در ایـن پیکار بزرگ و سترگ، نمیتواند انسـان را در برابر دگـرگونیها و رخـدادها و تـغییر احـوال و اوضـاع، نگاهداری و ثابت قدم بدارد، مگر ایـمان و یـقین به آخرت. جهان آخرت بهتر و خوبتر است برای کسانی که پرهیزگاری میکنند، و عفو و گذشت در پیش میگیرند، و والائی و رفعت میورزند، و با حقّ و خیر میایستند و در برابر طوفانها و زلزلهها و فتنهها استوار میمانند، و با ناگواریها و آشوبهای زمان میرزمند، و با دلی لبریز از اطمینان و یقین به راه خود ادامه میدهند، و مطمئنّ و مؤمن به پیش میروند.[5]
جهان آخرت، غیبی است از غیبهائی که طرفداران (سوسیالیسم علمی) میخواهند آن را از دلهای ما و از عقیدۀ ما و از زندگی ما بزدایند، و جای آن جهانبینی ملحدانه و کافرانه و جاهلانه و وارونهای را قرار دهند که آن را (علمی) میخوانند.
به سبب همین تلاش زشت و پلشت است که زنـدگی تباهی میگیرد، و دلها و درونها فاسد میشوند، و زبانۀ سوزان دیوانگی بلندتر و مشتعلتر میشود و راه خود را در پیش میگیرد و چیزی جز ایـمان به آخرت آن را سرکوب نمیسازد و جلو آن را نمیگیرد... به خاطر همین تلاش زشت و پلشت سوسیالیسم است که تـنور رشوهخواری و فساد و طمع و طغیان، هر روز داغتر از پـیش میگردد، و بیماری سستی و کـمتوجّهی و خیانتکاری، در هر جولانگاهی و گسترهای پـخش و پراکنده میشود.
(علمگرائی) مخالف (غیبگرائی) یکی از نادانیهای قرن هیجدهم و نوزدهم است. نادانی و جهالتی است که خود (علم بشری) از آن برمیگردد و پشیمان میشود، و در قرن بیستم جز نادانان و جاهلان کسی آن را بر زبان نمیراند و تکرار نمیگرداند.[6] نادانی و جهالتی است که با فطرت (انسان) مخالف است. به همین خاطر است که (حیات) و زندگی را به گونهای تباه میگرداند که خود بشریّت را تهدید به نابودی مینماید! امّا طرح و نقشۀ صهیونیسم خوفناکی که میخواهد ارکان زندگی و اصول اصلاح بشریّت را ویران و نابود گردانـد، تـا انسـانها را سـرانـجام سـهل و ساده مطیع و رام صهیونیست گرداند! طرح و نقشهای که طوطیان در اینجا و آنجا تکرار میگردانند و بر زبان میرانند، در صورتی که اوضاع و احوالی که صـهیونیستها آنـها را پدیدار و استوار داشتهاند، و در نواحی و اطراف زمین از روی علم و آگاهی در اجراء طرحها و نقشههای خوفناک خود در اینجا و آنجا به پیش میروند، و از آنجا که مسألۀ آخرت و مسألۀ تقوا و پـرهیزگاری دو مسألۀ اساسی و بنیادین در عقیده و در زندگی هستند، روند قرآنی مخاطبانی را که بر کالاهای ایـن جـهان نزدیک و فرودین فرو میافتند، به عقل و خرد حوالت میدارد:
(وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ) (١٦٩)
دنیای دیگر بسی بهتر (از کالای این دنیا) برای کسـانی است کـه پرهیزگاری کنند... مگر عـقل نـداریـد و نمـیفهمید؟.
اگر خرد همان چیزی بود که حکومت و فرمانروائی کند نه هوا و هوس، و اگر دانش راستین و علم حقیقی همان چیزی بود که قضاوت و داوری کند نه نادانی و جهالتی که علم و دانش نامیده میشود، قطعاً سرای آخرت بهتر و خوبتر دیده میشد از کالاهای این جهان نزدیک و فرودین، و تقوا و پرهیزگاری توشۀ هر دوی دین و دنیا و این جهان و آن جهان میگردید:
(وَالَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ) (١٧٠)
و آنان که به کتاب (آسمانی تورات سخت پایبند بوده و بدان) متمسّک میشوند و نماز (واجب بر خـویشتن) را بجای میآورند (پاداش بزرگی دارنـد و) مـا پـاداش اصلاحگران (خود و جامعۀ انسانی) را هدر نمیدهیم. این گوشه زدن به کسانی است که پـیمان مـندرج در کتاب را از ایشان گرفته است، و آنـان به بررسی و مطالعۀ آن پیمان پرداختهاند، امّا با این وجود متمسّک به کتابی نمیکردند که آن را خوانـدهانـد و پـژوهش نمودهاند، و برابر احکام آن عمل نمیکنند، و آن را در جهانبینیها و حرکات خود حاکم و قاضی نمیگردانند، و در رفتار و زندگی خویشتن دخالت نمیدهند... باید دانست که این آیه گذشته از این گوشه زدن، مطلق و آزاد میماند، و مـدلول و مـفهوم خود را کاملاً میرساند، و برای هر نسلی و برای هـر حالتی دارای معنی خاصّ خود است.
سائر واژگانی (یُمْسِکُونَ ) متمسّک میشود... پایبند تعالیم آن میباشند مدلول و مفهومی را به تصویر میزند که نزدیک است محسوس شود و دیده شود... شکل تمسّک به کتاب با نیرو و جدّیّت و قاطعیّت است.
شکلی است که یزدان دوست میدارد که بدان شکل به کتاب او جنگ زده شود و به محتوای آن عمل گردد... بدون این که خود را به رنج اندازند. و خویشتن ببالند و بر خود سختگیری کنند. چه جدّیّت و تلاش و قدرت و توان و قاطعیّت، چیزی است، و خویشتن را به رنـج انداختن و بر خویش بالیدن و بر خود سخت گرفتن، چیز دیگری است... جدّیّت و تـلاش و قدرت و توان و قاطعیّت، با سهل و ساده گرفتن مخالفت ندارد، ولی با سستی و شُل و ولی منافات دارد. با سعۀ صدر و دیدگاه باز و فراخ مخالفت ندارد، ولی با پردهدری و پرروئی منافات دارد. با مراعات واقعیّت زندگی مردمان مخالفت ندارد، ولی با این منافات دارد که (واقعیّت) زندگی انسانها حاکم و فرمانروای شریعت یزدان گردد، بلکه باید واقعیّت زندگی آنان محکوم و فرمانبردار شریعت یزدان شود.
چنگ زدن به کتاب، با جدّیّت و قدرت و قاطعیّت، و ادای نماز - یعنی شعائر و مراسم عبادت - دو طرف برنامۀ الهی برای اصلاح زندگی هستند... چنگ زدن به کتاب در این عبارت، همراه با انجام شـعائر و مـراسم، یعنی مدلول مشخّص، بدین معنی که حکومت دادن بدین کتاب و فرمانروا کردن آن در زندگی مـردمان برای اصلاح این زندگی، همراه با اقامۀ شعائر و مراسم عبادت، جهت اصلاح دلهای مردمان، دو طرف برنامهای هسـتند که زندگی و دلها بدان شـایسته و روبراه میگردد، و با چیزی جز آن اصلاح نمیشود... در آیه اشاره به اصلاح شده است:
(إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ ).
ما پاداش اصلاحگران (خود و جامعۀ انسـانی) را هدر نمیدهیم.
اشاره بدین حقیقت دارد... حقیقت این که عملاً چنگ زدن جدّی به کتاب، و انجام شعائر و مراسم عبادت چنان که باید، دو ابزار و وسیلۀ اصلاح هستند، اصلاحی که خداوند پاداش آن را از اصلاحگران ضائع نمیگرداند و هدر نمیدهد.
زندگی بطور کلّی تباه نمیشود، مگر با ترک دو طرف این برنامۀ الهی... ترک چنگ زدن مجدّانه به کتاب و فرمانروا کردن آن در زندگی مردمان، و ترک عبادتی که دلها بدان اصلاح و روبراه میگردند و قوانین شریعت را پیاده میکنند بدون این که با نصوص و متون آسمانی حیلهگری و نیرنگبازی کنند، همچون کسـانی از اهل کتاب که چنین میکردند، و همچون کسانی از پیروان هر کتاب آسمانی که چنین میکنند، هر زمان که دلها برای انجام عبادت سست میگردند و سپس از ترس و هراس از خدا نیز سست میشوند.
برنامۀ اسلام برنامۀ کاملی است.
برنامۀ اسلام برنامۀ کاملی است. حکم و فرمان را بر اساس و پایۀ کتاب اجراء میکند، و دل را بر اساس و پایۀ عبادت مستقرّ میگرداند... بدین سبب دلها به تمام و کمال با کتاب همآوا و همراه میگردند. تعیین لحاظ دلها اصلاح میشوند، و زندگی نیز روبراه میگردد. این برنامه، برنامۀ یزدان است. از این برنامه کنارهگیری نمیکنند، و این برنامه را با برنامۀ دیگری عوض نمیگردانند، مگر کسانی که بدبختی بر آنان نوشته شده باشد و عذاب برای ایشان مقدّر گردیده باشد.
*
در پایان حلقههای زنجیرۀ داستان در این سوره، بیان میشود که یزدان جهان چگونه از بنیاسرائیل پـیمان گرفته است:
(وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (١٧١)
و (نیز به خاطر بنیاسرائئل بیاور) هنگامی را که کوه (طور) را بر فراز سر آنان نگاه داشتیم. آن چنان که انگار سایبانی (یا تکّهای ابر) است، و ایشان گمان بردند که بر سرشان فرومیافتد. (در این وقت خوف و هراس، بدیشان گفتیم:) آنچه را (از تورات) به شما دادیم محکم برگیرید و در عمل بدان کوشا باشید و آنـچه را در آن است بررسی کـنید و در مـدّ نـظر گیرید تـا پـرهیزگار شوید (و خویشتن را با مواظبت احکـام و دسـتورهای آن، از عذاب بدور دارید).
این پیمان، پیمان فراموش ناشدنی است... چه در جائی گرفته شده است که فراموش نمیگردد. وقتی این پیمان گرفته شده است که کوه همچون سایبانی بالای سرشان ایستاده است. گمان بردهاند که کوه بر سرشان فرو مـیافـتد. در هـمان روز از پذیرش پـیمان واپس میکشیدند و سر باز میزدند. این پیمان با ایشان در پرتو چنان معجزۀ نیرومند و خوفناکی بسته شد که سزاوار است هرگز از یاد ایشان نرود و فراموش نشود، و بعد از آن پیمانشکنی از آنان مشـاهده نگردد. در پرتو این معجزۀ نیرومند بدیشان دستور داده شد که پیمان خود را با توان و تلاش هر چه بیشتر مـراعات دارند، و با شدّت و قاطعیّت بدان چنگ زنـند و آن را نپایند و بدان عمل نمایند، و سستی و خواری نشـان ندهند و از پیمان استوار خویش برنگردند، و چیزهائی را پیوسته به یاد داشته باشندکه در آن پیمان است، تا دلهایشان تواضـع پـیشه کند و پرهیزگاری ورزد، و همیشه با خدا پـیوند داشـته باشد و او را فراموش نکند.
ولی منش بنیاسرائیل همان منش بنیاسرائیل است! آنان پیمان را شکستند، و در منجلاب نافرمانی و گناه غوطهور شدند، تا بدانجا که مستحقّ خشم خدا و نفرین شـدند، و فـرمان بدان مبنی بر عذاب ایشـان صادر گردید. این امر بعد از این بود که خدا آنان را بر مردمان زمان خودشان ترجیح و ایشان را برگزیده بود، و عطاهای خود را بدیشان ارزانی فرموده بود. آنـان شکر نعمتهای خدا را بجای نـیاوردند، و پـیمان را مراعات ننمودند، و عهد خود را از یاد بردند... و گرنه خداوند جـهان کمترین سـتمی به بندگان خود روا نمیدارد.
[1] نگا: مائده/ ٢١... سرزمین مقدس از عریش تا فرات را دربردارد. آنجا را سرزمین پاک از آن نظر میگویند که انبیاء بیشماری در آن مبعوث شدهاند ، از لوث بتپرستـی زدوده شده است. (مترجم)
[2] در اینجا نصّی نداریم که نسب زلزله را بیان دارد. امّا در زمینۀ همین موضوع قصّه در سورۀ بقره آمده است:(وَ اذ قُلتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤمنَ لَکَ حَتّی نَری اللهَ جَهرَة. فأخَذَتَکُمُ الصّاعِقةٌ وَ انْتُمْ تنْظرُون. ثُمْ بَعَثْناکُمْ مّنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلّکُمْ تَشْکُرُونَ ). (بقره/ 55، 5٦)(به یاد آورید) آن گاه را که گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که خدا را آشکارا ببینیم. پس صاعقۀ آسمانی شما را فراگرفت، در حالی که میدیدید (که به سبب سرکشی و درخواست ناروا، به چه مصیبت بزرگی دچار آمدهاید). سپس بعد از مرگ (نفس سرکش،) شما را برانگیختیم (و بیداری بخشیدیم) تا این که سپاسگزاری کنید. از روند قرآن برمیآید که این داستان، همان داستان است، و رخداد دیگری در تاریخ بنیاسرائیل با موسی نیست. (مؤلف)
[3] مراجعه شود به چیزی که در جزء هفتم فی ظلال القرآن راجع بدین امر گفته شده است، هنگام تفسیر این فرمودۀ خداوند بزرگوار: (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْب لایعْلَمُها الّا هَوَ ).
[4] واژۀ (أمّة) به معنی گروهی از مردمان بکار رفته است، مثل این فرمودۀ خداوند بزرگوار:(وَ لَمّا وََردَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْه أمّةً مِنَ الْنّاسِ یَسْقُونَ ).و هنگامی که به (چاه) آب مدین رسید، مردمان زیادی را دید که بر آن گرد آمده اند و چهارپایان خود را سیراب میکنند. (قصص/ ٢٣)گاهی هم واژۀ (أمّه) در معنی رهبری و پیشوائی بکار میرود. همچون این فرمودۀ خداوند بزرگوار:(انّ ابْراهیمَ کانَ اُمّةً قانتاً لله حَنیفاً).ابراهیم پیشوائی بود (جامع همۀ فضائل اخلاقی) و مطیع (فرمان الهی) و حقّگرای (بیزار از باطل و کناره گیر از بدیها. (نحل/ ١٢٠)(امّه) در ایـنجا به معنی گـروه واحدی است...گرچه اینها در مدلول اصطلاحی اسلامی واژۀ (امّة) که به گروهی از مردمان گفته میشود که دارای عقیدۀ واحدی و جهانبینی واحدی باشند، تأثیری ندارد.
[5] مراجعه شود به مطالبی کـه دربارۀ ایمان به آخرت در جزء هفتم فی ظلال القرآن به هنگام تفسیر آیۀ ٣٠ سورۀ انعام گفته شده است.
[6] مراجعه شود به چیزی که در جزء هفتم در بارۀ (علم) و (غیب) گفته شده است، هنگام تفسیر فرمودۀ خداوند بزرگوار: (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لایعْلَمُها الّا هَوَ ». (انعام/ 59)