ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورۀ انشقاق مکّی و 25 آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ (١)وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ (٢)وَإِذَا الأرْضُ مُدَّتْ (٣)وَأَلْقَتْ مَا فِیهَا وَتَخَلَّتْ (٤)وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ (٥)یَا أَیُّهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ (٦)فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ (٧)فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسِیرًا (٨)وَیَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا (٩)وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ (١٠)فَسَوْفَ یَدْعُو ثُبُورًا (١١)وَیَصْلَى سَعِیرًا (١٢)إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورًا (١٣)إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (١٤)بَلَى إِنَّ رَبَّهُ کَانَ بِهِ بَصِیرًا (١٥)فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (١٦)وَاللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ (١٧)وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (١٨)لَتَرْکَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ (١٩)فَمَا لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٢٠)وَإِذَا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ (٢١)بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ (٢٢)وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُوعُونَ (٢٣)فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٢٤)إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ) (٢٥)
این سوره میآغازد با برخی از صحنههای دگرگونیهائی که در جهان هستی درمیگیرد، همان دگرگونیهای جهانیای که در سورۀ تکویر، و سپس در سورۀ انفطار، و پیشتر در سورۀ نبأ از آنها به طور مشروح و مفصّل سخن رفته است. امّا این دگرگونیها در اینجا قالب و سیمای ویژهای دارند، قالب و سیمای تسلیم خدا شدن است ، تسلیم شدن آسمان و تسلیم شدن زمین ، مطیعانه و فروتنانه و سهل و ساده:
(إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ (١)وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ (٢)وَإِذَا الأرْضُ مُدَّتْ (٣)وَأَلْقَتْ مَا فِیهَا وَتَخَلَّتْ (٤)وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ) (٥)
هنگامی که آسمان میشکافد، و فرمان پروردگارش را میبرد، و چنین هم میسزد و حقّ هم همین است. و هنگامی که زمین گسترده میشود (و با زدوده شدن فرازها و نشیبها و پستیها و بلندیهای آن، صاف و هموار مـیگردد). و آنچه (از خزینهها و مردهها) در درون خود دارد بیرون میاندازد، و (از آنها) خالی میگردد. و فرمان پروردگارش را میبرد، و چنین هم میسزد و حقّ هم همین است. (انشقاق 1-5)
این سرآغاز فروتنانۀ بزرگوار، دیباچهای است برای مخاطب قرار دادن «انسان« و ترس و هراس از پروردگارش را به دل او انداختن، و بدو کار و بار خودش، و فرجام و سرنوشتی را تذکّر دادن که در پیشگاه پروردگار بدان میرسد و آن را مییابد. این ترس و هراس زمانی به دل او میافتد که سایه روشن فرمانبرداری و فروتنی و تسلیم گردیدن حسّ و شعور را فرامیگیرد، فرمانبرداری و فروتنی و تسلیم گردیدنی که آسمان و زمین در صحنۀ سخت خوفناکی به حسّ و شعورش میاندازند:
(یَا أَیُّهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ (٦)فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ (٧)فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسِیرًا (٨)وَیَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا (٩)وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ (١٠)فَسَوْفَ یَدْعُو ثُبُورًا (١١)وَیَصْلَى سَعِیرًا (١٢)إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورًا (١٣)إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (١٤)بَلَى إِنَّ رَبَّهُ کَانَ بِهِ بَصِیرًا) (١٥)
هان! ای انسان! تو پیوسته با تلاش بیامان و رنج فراوان به سوی پروردگار خود رهسپاری، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد (و نتیجۀ رنج و تلاش خود را خواهی دید). در آن وقت، هر کس نامۀ اعمالش به دست راستش داده شود، با او حساب ساده و آسانی خواهد شد، و خرّم و شادان به سوی کسان و خویشان مؤمن خود برمیگردد. و امّا کسی که از پشت سر نامۀ اعمالش بدو داده شود، مرگ را فریاد خواهـد داشت و هلاک خود را خواهد طلبید، و به آتش سوزان دوزخ در خواهد آمد و خواهد سوخت. این بدان خاطر است که در میان خانواده و کسان خود (در جهان، سرمست از شهوات و لذائذ حیوانی، و) مسرور (از کفر و گناه خویش) بـوده است، و او گمان میبرده است که وی هرگز (به سوی خدا برای حساب و کتاب) باز نخواهد گشت! (زهی خیال باطل!) آری که (او زنده میگردد و به سوی پروردگارش برمیگردد و) پروردگارش او را دیده است و آگاه از (احوال و افعال و اقوال) او بوده است (و در لحظه لحظۀ زندگیش وی را پائیده است). (انشقاق/6-15)
بند و بخش سوم صحنههای حاضر هستی را نشان میدهد، صحنههائی که چیزهائی را نشان میدهد که حسّ و شعور «انسان« آنها را درک و فهم میکند، و پیام ویژۀ خود را دارند و بر اندیشه و تدبیر، و اندازهگیری و تقدیر دلالت مینماید. با سوگندی که بدان خورده میشود اشاره میشود بدین امر که مردمان به احوال و اوضاعی درمی افتند که مقرّر گردیده است و تدبیر آنها رفته است، و آنان هیچ گونه گریزی و گزیری از دیدن آنها و رسیدن بدانها و گرفتار آمدن بدانها ندارند:
(فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (١٦)وَاللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ (١٧)وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (١٨) لَتَرْکَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ) (١٩)
سوگند به شفق! و سوگند به شب و هر آنچه که فرامیگیرد و زیر تاریکی خود جمع میگرداند! و سوگند به ماه، بدان گاه که (بدر کامل میشود و نور و شکل آن) جمع و جور میگردد! قطعاً مراتب و حالات مختلفی را یکی پس از دیگری (در مسیر زندگی دنیوی) طیّ خواهید کرد و با اوضاع و احوال گوناگونی (در آخرت) روبرو خواهید شد. (از قبیل: کودکی و جوانی و پیری، سلامت و بیماری، خوشی و ناخوشی، زندگی و مرگ، برزخ و رستاخیز و قیامت، و . . .). (انشقاق/16-19)
آن گاه واپسین بند و بخش سوره درمیرسد، و در آن از حال مردمانی اظهار شگفت میشود که ایمان نمیآورند. این، حقیقت کار ایشان است، همان گونه که در دو بند و بخش پیشین گذشت. سرانجام کار ایشان و پایان دنیای آنان هم همین است که در سرآغاز این سوره آمده است:
(فَمَا لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٢٠)وَإِذَا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ) (٢١)
ایشان را چه شده است که ایمان نمیآورند؟ و هنگامی که قرآن بر آنان خوانده میشود (در برابر صاحب قرآن و پروردگار زمین و آسـمان به خاک مذلّت و بندگی نمیافتند و) کرنش نمیبرند؟. (انشقاق/20و21)
آن گاه بیان میشود که یزدان مطّلع است از آنچه در دلها و درونهایشان نهان میدارند. همچنین ایشان تهدید میگردند به سرانجام و سرنوشتی که قطعی و حتمی است و بدان میرسند و گرفتار میآیند:
(بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ (٢٢)وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُوعُونَ (٢٣)فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٢٤)إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ) (٢٥)
بلکه کافران (به سبب تعصّب و تقلید کورکورانـه از نیاکان، و حفظ منافع مادی، و کسب آزادی برای اشباع هوسهای اهریمنانه، آیات الهی و رستاخیز و بهشت و دوزخ را) تکذیب میدارند و دروغ میشمارند. خداوند به خوبی مـیداند که آنان چه چیزهائی (از کینه و دشمنیها بر ضدّ اسلام در درون دلهای خود) نگاه میدارند. پس ایشان را به عذاب دردناکی مژده بده! لیکن کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، آنان دارای پـاداش ناگسستنی و پایان ناپذیرفتنی هستند. (انشقاق/22-25)
*
این سوره دارای آهنگ آرام و دلپذیری است. از پیام بزرگ و سترگی برخوردار است. این طبیعت و سرشت بر این سوره چیره است حتّی در وقتی که از صحنههای دگرگونیهای کیهانی و تغییرات جهانی صحبت میدارد، دگرگونیها و تغییراتی که سورۀ تکویر در فنای طوفانی آنها را نشان داده است. سورۀ انشقاق سورهای است که در آن لهجۀ بینش بخش و آگاهساز دلسوز مهربانی است. گام به گام دست انسان را میگیرد، و آسوده و آسان او را جلو میبرد. پیام آرام ژرفی دارد. در آن این چنین خطاب میشود!
(یَا أَیُّهَا الإنْسَانُ!). هان! ای انسان!.
در این چنین خطابی گذشته از بیدارباش و هوشیار باش، دلها و درونها به جوش و خروش انداخته میشود.
این سوره با پیاپی بودن بخشها و بندهایش به این شکل و شیوه، دل انسان را در جولانگاهها و کرانههای جهانی و انسانی به گردش و چرخش میبرد، و پیاپی آمدن هدفدار و معلوم و مقصودی را دنبال میکند . . . با صحنۀ تسلیم کیهانی میآغازد. به پسودۀ دل «انسان« میپردازد. آن گاه از صحنۀ حساب و کتاب و سزا و جزا سخن میراند. پس از آن به صحنۀ جهانی کنونی و پدیدههای الهام بخش آن میپردازد. بعد از آن با پسودۀ دیگری دل انسان را می پساید. سپس از حال کسانی اظهار شگفت مینماید با وجود همۀ اینها ایمان نمیآورند! آنگاه از عذاب و عقاب دردناک میترساند و بیم میدهد، و مؤمنان را مستثنی میسازد و بدیشان مژدۀ پاداش بدون منّت و قطع ناشدنی را میدهد.
همۀ این جولانگاهها و گردشها و چرخشها و اشارهها و پیامها و پسودهها، در سورۀ کوتاهی از آنها سخن رفته است که از چند سطر بیشتر نیست . . . این هم چیزی است که جز در این کتاب شگفت و شگرف سابقه ندارد، و سراغ آن گرفته نمیشود! زیرا این اهداف مشکل است جز در گسترۀ فراخی بدانها دست یافت و آنها را نگاشت، و با این قدرت و قوّت و با این تأثیر عجیب آنها را اداء و بیان کرد . . . امّا این قرآن است و آمادۀ ذکر کردن مطالب و مقاصد به گونۀ ساده و آسان برای انسان است. دلها را بدون واسطه از دریچههای نزدیک نداء درمیدهد و با شیوههای عجیب با آنها به سخن درمیآید . . . این رنگ و روئی است که آن را خداوند بس آگاه و بس دانا داده است!
*
(إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ (١)وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ (٢)وَإِذَا الأرْضُ مُدَّتْ (٣)وَأَلْقَتْ مَا فِیهَا وَتَخَلَّتْ (٤)وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ) (٥)
هنگامی که آسمان میشکافد، و فرمان پروردگارش را میبرد، و چنین هم میسزد و حقّ هم همین است. و هنگامی که زمین گسترده میشود (و با زدوده شدن فرازها و نشیپها و پستیها و بلندیهای آن، صاف و هموار میگردد). و آنچه (از خزینهها و مردهها) در درون خود دارد بیرون میاندازد، و (از آنـها) خـالی میگردد. و فرمان پروردگارش را میبرد، و چنین هم میسزد و حقّ هم همین است.
از شکافته شدن آسمان در سورههای پیشین سخن رفت. چیز تازهای که در اینجا ذکر گردیده است تسلیم آسمان در برابر پروردگار خود است، و سزاوار همین بوده است، و حقّ هم همین بوده است، و آسمان در برابر این حقّ کرنش میبرد و از آن اطاعت میکند:
(وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ) (٢)
و فرمان پروردگارش را میبرد، و چنین هم میسزد و حقّ هم همین است.
اذن آسمان به پروردگارش، تسلیم شدن و اطاعت کردن از فرمان خدا در شکافته شدن است. آسمان سزاواری فرمانبرداری از پروردگارش را اعلام، و در عمل اجراء مینماید. فرمانبرداری آسمان نمادی از نمادهای کرنش بردن و سر فرود آوردن است. فرمانبرداری کردن و سر فرود آوردن بر آسمان واجب است و باید که تسلیم فرمان بشود و سر بر خطّ فرمان بنهد و در مسیر اطاعت برود.
چیز تازهای که در اینجا است گسترش یافتن زمین است:
(وَإِذَا الأرْضُ مُدَّتْ) (٣)
و هنگامی که زمین گسترده میشود (و با زدوده شدن فرازهـا و نشیبها و پستیها و بلندیهای آن، صاف و هموار میگردد).
چه بسا مراد گستردن پهنۀ زمین و شکل آن باشد که از دگرگونی قوانین ناشی میگردد، قوانینی که بر زمین فرمانروا بوده است، و آن را بدین شکل حفظ کرده است، شکلی که بدان منتهی گردیده است - گویند کروی یا بیضی است - تعبیر سخن بر سر زمین آمدن این کار را از یک عملکرد خارج از خودش میشمارد. این معنی را ساختار فعل مجهول به ذهن متبادر میکند:
( مدّت ): کشیده و گسترده شد.
(وَأَلْقَتْ مَا فِیهَا وَتَخَلَّتْ) (٤)
و آنچه (از خزینهها و مردهها) در درون خود دارد بیرون میاندازد، و (از آنها) خالی میگردد.
این تعبیری است که زمین را یک موجود زنده به تصویر میکشد، موجود زندهای که بیرون میاندازد آنچه در خود دارد، و از آن خویشتن را خالی میگرداند. آنچه در زمین است فراوان است. از جمله این پدیدههای بیشماری است که زمین در ادوار خود و در میان نسلهای پیاپی در خویشتن نهان داشته است و مخفی نموده است، آن همه چیزهائی که جز خدا کسی اندازۀ آنها را نمیداند. همچنین مراد سائر چیزهائی است که در درون زمین جای دارند. از قبیل: معدنها، فلزها، آبها، و رازهائی که جز آفرینندۀ آنها از آنها خبر ندارد. زمین این چیزها را نسلها و نسلها و قـرنها و قرنهای پیاپی در خود برداشته است و برمیدارد تا آن گاه که آن روز و روزگاری درمیرسد که زمین آنجه در درون خود دارد بیرون میاندازد و از آنها خالی میگردد . . .
(وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ) (٥)
و فرمان پروردگارش را میبرد، و چنین هم میسزد و حقّ هم همین است.
زمین هم به نوبۀ خود فرمان پروردگارش را میبرد بدان گونه که آسمان فرمان پروردگارش را میبرد و چنین هم مـیسزد و حقّ هم همین است. فـرمان پروردگارش را اطاعت مـیکند تسلیم فرمان است و بدان اعتراف دارد. اعتراف دارد که انجام همچون کاری بر او واجب است و باید فرمان را پذیرا گردد، و او از دستور پروردگارش اطاعت میکند و آن را حقّ خدایش بر خویشتن میداند . . .
آستان و زمین در پرتو این آیاتی که آنها را به تصویر میکشند دارای روح بشمار میآیند و انگار جان به تن دارند و دو پدیده از میان زندگان هستند. فرمان را میشنوند، و فوراً میپذیرند و فرمان میبرند و پاسخ مثبت میدهند، و بسان اعترافکننده به حقّ اطاعت میکنند و تسلیم اوامر و مقتضیات حقّ میگردند. بدون هیچ گونه پیچ و خمی و اکراه و اجباری تسلیم میگردند. هر چند که این صحنه از صحنههای دگرگونیهای جهانی و کیهانی در آن روز و روزگار است، امّا بر تصویر آن، فروتنی و بزرگی و سنگینی و آرامش ژرف سایه روشنها، سایه میافکند. آنچه از این صحنه در حسّ و شعور برجای مـیماند، سایه روشن تسلیم مطیعانه و فروتنانۀ بدون غوغا و دشمنانگی و دم زدن و سخن گفتن است.
*
در این فضای فروتنانۀ فرمانبردارانـه، ندای آسمانی خطاب به انسان درمیرسد. در آن حال که هستی با آسمان و زمینش در جلو او تسلیم پروردگارش میگردد، تسلیم شدنی که اینگونه است:
(یَا أَیُّهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ) (٦)
هان! ای انسان! تو پـیوسته با تلاش بیامان و رنج فراوان به سوی پروردگار خود رهسپاری، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد (و نتیجۀ رنج و تلاش خود را خواهی دید).
(یَا أَیُّهَا الإنْسَانُ). هان! ای انسان!.
ای انسانی که پروردگارش او زیبا آفریده است و بدو لطف و مرحمت فرموده است، و او را با این «انسانیّت« امتیاز بخشیده است. انسانیّتی که انسان را در سراسر هستی با ویژگیهائی، منحصر به فرد کرده است. این ویژگیها میبایستی انسان را بهتر با پروردگارش آشنا سازد، و او را از زمین و آسمان در برابر فرمانش مطیعتر گرداند. خدا از روح متعلّق به خود در او دمیده است، و در هستی وی توان تماس گرفتن، و دریافت پرتوی از نور خود، و شاد شدن از پذیره رفتن فیض و کرمش سرشته است. در پرتو چنین فیض و کرمی بدو قدرت داده است که پاک و پاکیزه گردد یا تا بینهایت اوج بگیرد و بالا برود، تا بدانجا که به کمال مقرّر و مشخّص جنس خود میرسد. افقهای این کمال بلند و دور است.
(یَا أَیُّهَا الإنْسَانُ... إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ) (٦)
هان! ای انسان! . . تو پیوسته با تلاش بیامان و رنج فراوان به سوی پروردگار خود رهسپاری، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد (و نتیجۀ رنج و تلاش خود را خواهی دید).
ای انسان! تو کوچ زندگی خود را با رنج و زحمت روی زمین طیّ میکنی، و بار سنگین خود را بر دوش میکشی، و تلاش خود را مبذول میداری، و راه خویشتن را میسپری . . . تا در پایان گشت و گذار به پیشگاه پروردگارت میرسی. چه بازگشت به سوی او و برگشت به حضور او است، بازگشت و برگشت بعد از رنج کشیدن و زحمت دیدن و تلاش و پویش نمودن ... ای انسان! . . تو تلاش میورزی و رنج میکشی حتّی در لذّت بردن و در بهرهمند شدن از کالاهای زندگیت. به لذّت و بهرهمندی هم در این زمین نمیرسی مگر با رنج و زحمت و تلاش و کوشش. اگر هم رنج و زحمت بدن و کار کردن نباشد، رنج و زحمت ذهن و شور و اندیشه و تفکّر در میان است. دارا و نادار یکسان و برابرند. بلکه تنها نوع رنج کشیدن و زحمت دیدن، و رنگ بلا و گرفتاری فرق میکند. خود رنج کشیدن و زحمت دیدن در زندگی انسان مستقرّ و برجا است . . . در پایان گشت و گذار، هـمگان به پیشگاه یزدان برمیگردند و حضور پیدا میکنند.
ای انسان! . . تو هرگز در این زمین آسایش نمییابی و آسوده نمیگردی. امّا آسایش دیدن و آسوده زیستن در آنجا است. آسایش و آسـودگی در آنجا بـهرۀ کسی میگردد که برای دستیابی بدان به طاعت و عبادت میپردازد و تسلیم فرمان یزدان میشود، و با طاعت و عبادت و تسلیم فرمان شدن و اطاعت کردن پذیرۀ آن میرود . . . رنج کشیدن و زحمت دیدن در زمین یکسان است، هر چند رنگ و مزۀ آن جدا و مختل است. ولی عاقبت فرق دارد و فرجام امر گوناگون است وقتی که به پیشگاه پروردگارت میرسی . . .کسی به رنج و زحمتی میافتد کـه رنج و زحمت زمین پائینتر و ناچیزتر از آن است. کسی هم به نعمتهائی میرسد که همۀ دردها و ناراحتیهای زمین را از یاد میبرد و میزداید، تا بدانجا که انگار در دنیا رنجی و زحمتی نبوده است...
ای انسان! . . انسانی که با ویژگیهای انسان امتیاز پیدا کردهای، هان برای خویشتن چیزی را برگزین که سزاوار این امتیاز باشد، امتیازی که خدا آن را به تو اختصاص داده است. برای خودت آسایش را به جای رنج برگزین، بدان گاه که به پیشگاه خدا میرسی برای حسابرسی! پسودهای که در این نداء نهان است انسان را به سرنوشتها و سرانجامهای رنج دیدگان و زحمتکشان توجّه میدهد بدان گاه که دارند به پایان راه میرسند، و پس از رنج و زحمتی که دیدهاند پروردگارشان را ملاقات میکنند:
(وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ (١٠)فَسَوْفَ یَدْعُو ثُبُورًا (١١)وَیَصْلَى سَعِیرًا (١٢)إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورًا (١٣)إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (١٤)بَلَى إِنَّ رَبَّهُ کَانَ بِهِ بَصِیرًا) (١٥)
و امّا کسی که از پشت سر نامۀ اعمالش بدو داده شود، مرگ را فریاد خواهد داشت و هلاک خود را خواهد طلبید، و به آتش سوزان دوزخ در خواهد آمد و بدان خواهد سوخت. این بدان خاطر است که در میان خانواده و کسان خود (در جهان، سرمست از شهوات و لذائذ حیوانی، و) مسرور (از کفر و گناه خویش) بوده است، و او گمان میبرده است که وی هرگز (به سوی خدا برای حساب و کتاب) بازنخواهد گشت! (زهی خیال بـاطل!) آری که (او زنـده میگردد و به سوی پروردگارش برمیگردد، و) پروردگارش او را دیـده است و آگاه از (احوال و افعال و اقوال) او بوده است (و در لحظه لحظۀ زندگیش وی را پائیده است).
کسی که کتاب به دست راستش داده میشود، مورد رضایت خدا قرار گرفته است و خوشبخت گردیده است. کسی است که ایمان آورده است و کارهای نیک کرده است، و در نتیجه یزدان جهان از او خشنود گردیده است و نجات و رستگاری را برایش واجب فرموده است. همچون کسی حساب و کتاب سادهای با او میشود. با او مباحثه و مجادلۀ چندانی نمیرود، و دقّت و ریزهکاری در حساب با او انجام نمیشود. چیزی که این امر را به تصویر میکشد آثار و اخباری است که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت گردیده است، و این خود بس است . . .
از عائشه - رضی الله عنها - روایت است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(مَن نُوقشَ الحسابَ عُذّب).
هر که با او در حساب و کتاب، مجادله و مباحثه بشود، به عذاب و عقاب گرفتار میشود.
عائشه عرض کرد: مگر یزدان سبحان نفرموده است:
( فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسِیرًا) (٨)
با او حساب ساده و آسانی خواهد شد.(انشقاق/٨)
حضرت صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(لَیسَ ذلکَ بالحساب، وَ لکن ذلکَ العرضُ. مَن نُوقشَ الحسابَ یومَ القیامَه عُذّبَ). [1]
« این حساب و کتاب نیست بلکه این نشان دادن (عملکردهای او در دنیا) است. کسی که روز قیامت با او حساب و کتاب سخت، و حسابرسی دقیق انجام بگیرد به عقاب و عذاب گرفتار میآید».
از عائشه باز هم روایت شده است که گفته است: از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدم که در یکی از نمازهای خود میفرمود:
(اللّهُمّ حاسبنی حساباً یسیراً).
«خداوندا با من حساب و کتاب ساده و آسانی انجام بده«.
وقتی که از نماز فارغ گردید گفتم: ای پیغمبر خدا! حساب و کتاب ساده و آسان کدام است؟ فرمود:
(أن یُنظَرَ فی کتابه فَیُتجاوَز لَهُ عَنهُ. مَن نُوقشَ الحسابَ یا عائشَهُ یومَئذٍ هَلَکَ) .[2]
«حساب و کتاب ساده و آسان این است که به نامۀ اعمال او نگاه بشود و از او صرف نظر گردد. ای عائشه کسی که در آن روز با او حساب و کتاب سخت، و حسابرسی دقیق انجام بگیرد به عقاب و عذاب گرفتار می آید».
این است حساب و کتاب ساده و آسانی که با کسی صورت میپذیرد که نامۀ اعمالش را با دست راست دریافت میدارد . ... و آن گاه نجات مییابد:
(وَیَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا) (٩)
و خرّم و شادان به سوی کسان و خویشان مؤمن خود بر می گردد.
کسان و خویشان او رستگارانی هستند که برای رفتن به بهشت بر او سبقت و پیشی گرفتهاند . . . این هم تعبیری است که میرساند همۀ متّحدان و همآوایان بر ایمان و صلاح اهل بهشت گرد میآیند و تجمّع مینمایند. چنین فرد خوشبختی با همۀ بهشتیان و همۀ اهالی خـاندان و جملگی یـاران مؤمن خود جمع میآید و همایش مینماید. تعبیری است که برگشتن رهائی یافته از حساب و کتاب را به تصویر میکشد. به تصویر میزند که او پس از رستگاری آن جایگاه ناگوار و دشوار به سوی مجموعۀ همفکر و همجنس خود برمیگردد، شادان و خندان از نجاتی که پیدا کرده است و از آرمیدن در بهشتی که به دست آورده است!
این وضع و حالی است که در مقابل وضع و حال کسی قرار دارد که گرفتار عذاب آمده است و طلای عمر را بر باد داده است و به زندان کارهای زشتش درافتاده است. آن کسی است که نامۀ اعمالش را به دست چپ او دادهاند، نامۀ اعمال که او از آن بیزار و گریزان بوده است:
(وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ (١٠)فَسَوْفَ یَدْعُو ثُبُورًا (١١)وَیَصْلَى سَعِیرًا) (١٢)
و اما کسی که از پشت سر نامۀ اعمالش بدو داده شود، مرگ را فریاد خواهد داشت و هلاک خود را خواهد طلبید، و به آتش سوزان دوزخ در خواهد آمد و خواهد سوخت.
چیزی که در تعبیرات قرآن قبلاً بدان آشنا شدهایم دریافت نامۀ اعمال با دست راست و با دست چپ است. این هم شکل تازهای است: شکل دادن نامۀ اعمال از پشت سر است. هیچ مانعی نیست کسی که نامۀ اعمال به دست چپش داده میشود، از پشت سر نیز نامۀ اعمال بدو داده شود. چرا که این شکل وضع و حال کسی را به تصویر میکشد که وادار میگردد خواری و رسوائی را بپذیرد و نامۀ اعمالش را دریافت بدارد. ما حقیقت نامۀ اعمال و چگونگی دادن آن را به دست راست یا دست چپ و یا از پشت سر نمیدانیم. حقیقت نجات از فراسوی تعبیر نـخست برایمان مشخّص میگردد، و حقیقت هلاک شدن و بیچاره گردیدن نیز از فراسوی تعبیر دوم برایمان پدیدار میآید. این دو حقیقت، حقیقتهای مورد نظری است که میخواهیم در بارۀ آنها یقین و اطمینان پیدا کنیم. شکلهای دیگری که جز این است صحنه را زنده میگردانند، و تأثیر آن را در ذهن و شعور ژرفا میبخشند. خدا بهتر میداند آنچه میشود چگونه صورت میپذیرد و تحقّق پیدا میکند.
این فرد بدبختی که زندگانیش را در زمین با رنج و زحمت بسر برده است، و راه خود را به سوی پروردگارش با رنج و زحمت سپری کرده است - و لیکن در نافرمانی و گناه و گمراهی - فرجام خود را میداند، و با سرنوشت خود رویاروی میگردد، و میفهمد که رنج فراوان بر سر راه است، رنج پیاپی ناگسیختنی و همیشگیای که پایان نمیپذیرد. این است که مرگ خود را فریاد میدارد، و نابودی خود را به آرزو میخواهد. مرگ را فریاد میدارد بیاید و او را از بدبختیای که بدو روی آورده است برهاند و وی را نابود و آسوده گرداند! زمانی که انسان مرگ را فریاد میدارد و نابودی را میطلبد تا در سایۀ آن رهائی یابد، در موقعیّتی قرار دارد که بالاتر از آن چیزی نیست که خویشتن را از آن بپرهیزد و به دور گرداند. تا بدانجا که هلاک و نابودی بالاترین آرزوی او میگردد و مهمّترین درخواست او میشود. این همان معنائی است که متنبّی در نظر داشته است آنجا که گفته است:
کفی بکَ داءً أن تَریَ المَوتَ شافیاً
وَ حَسبُ المنایا أن یَکُن أمانیاً
« این درد تو را بس است که مرگ را شفابخش ببینی. مرگها را هم این بس است که به آرزوها تبدیل شوند». این بدبیاریای است که بدبیاری دیگری فراتـر از آن نیست. بدبختی است که بدبختی دیگری به پای آن نمیرسد! . .
(وَیَصْلَى سَعِیرًا) (١٢)
و بـه آتش سوزان دوزخ درخواهد آمد و خواهد سوخت.
این همان کسی است که مرگ را فریاد میدارد و نابودی را به آرزو میخواهد تا بیاد و او را از آتش سوزان برهاند . . . امّا دور است و ناشدنی! دور است و ناشدنی!
در حضور همین صحنۀ نامیمون و نامبارک، روند سخن به گذشتۀ این شخص بدبخت برمیگردد، گذشتهای که او را بدین بدبختی کشانده است:
(إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورًا (١٣)إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ) (١٤)
این بدان خاطر است که در میان خانواده و کسان خود (در جهان، سرمست از شهوات و لذائذ حیوانی، و) مسرور (از کفر و گناه خویش) بوده است، و او گمان میبرده است که وی هرگز (به سوی خدا برای حساب و کتاب) بازنخواهد گشت.
این در دنیا بوده است . . . بلی در دنیا بوده است . . . امّا ما انگار هم اینک - در پرتو این قرآن - در روز حساب و کتاب و سزا و جزا هستیم، و زمین را در فراسوی خود پشت سر نهادهایم و در زمان و مکان بسیار دوری به ترک آن گفتهایم!
(إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورًا) (١٣)
این بدان خاطر است که در میان خانواده و کسان خود (در جهان، سرمست از شهوات و لذائذ حیوانـی، و) مسرور (از کفر و گناه خویش) بوده است.
او از فراسوی لحظۀ حاضر غافل بوده است. خود را بیخبر از چیزی کرده است که در سرای آخـرت به انتظارش نشسته است. اصلاً حساب و کتابی برای سرای آخرت نداشته است و آن را به حساب نیاورده است و توشهای برای آن پیشاپیش نفرستاده است . . .
(إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ) (١٤)
او گمان میبرده است که وی هرگز (به سوی خدا برای حساب و کتاب) باز نخواهد گشت.
او گمان برده است که به سوی پروردگارش برنمیگردد، و هرگز به سوی آفریدگارش مراجعت ندارد. اگر او گمان میبرد برگشتی در پایان گشت و گذار جهان در میان است، مقداری توشه در کیف خود میگذاشت و چیزی برای حساب و کتاب میاندوخت!
(بَلَى إِنَّ رَبَّهُ کَانَ بِهِ بَصِیرًا) (١٥)
(زهی خیال باطل!) آری که (او زنده میگردد و به سوی پروردگارش برمیگردد و) پروردگارش او را دیده است و آگاه از (احوال و افعال و اقوال) او بوده است (و در لحظه لحظۀ زندگیش وی را پائیده است).
او گمان برده است که وی هرگز به سوی خدا برای حساب و کتاب باز نخواهد گشت. امّا حقیقت این است که پروردگارش از کار و بارش آگاه بوده است. بر اصل و حقیقت او احاطه داشته است. از حرکات او و گامهای او آگاه بوده است. میدانسته است که او به سویش برمیگردد، و سزا و جزای عملکردش را میدهد. چنین بود، و چنین شد بدان گاه که گشت و گذار بدین امر مقرّر و مقدّر در دانش یزدان انجامیده است. این هم چیزی است که میبایستی بشود و چارهای هم از آن نبوده است.
در مقابل تصویر این شخص بدبیار و بدبختی که در زمین در میان خانواده و کسان خود در جهان، سرمست از شهوات و لذائذ حیوانی، و مسرور از کفر و گناه خویش بوده است، تصویر شخص خوشبـت و سعادتمندی است که در جهان جاویدان آخرت خرّم و شادان به سوی کسان و خویشان مؤمن خود برمیگردد، جهانی که آزاد و رها از قید و بند و حدّ و مرز زمان، زیبا و دلآرا، لبریز از سعادت و خوشبختی، خوشایند و دلپسند، و خالی از هر گونه شائبۀ رنج و زحمت است...
*
روند سخن از این گردش و چرخش فراوان و بسیار مؤثّر و دارای صحنهها و پسودههای زیاد برمیگردد، و ایشان را به الهامها و پیامهائی توجّه میدهد که در این جهان است، جهانی که زندگی خود را در آن سپری میکنند، در حالی که غافل از تدبیر و تقدیری هستند که آنان را نیز دربر میگیرد، و محکم و استوار احوال و اوضاعی را مقرّر و مقدّر مینماید که بر سر راهشان قرار دارد:
(فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (١٦)وَاللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ (١٧)وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (١٨) لَتَرْکَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ) (١٩)
سوگند به شفق! و سوگند به شب و هر آنچه که فرامیگیرد و زیر تاریکی خود جمع میگرداند! و سوگند به ماه، بدان گاه که (بدر کامل میشود و نور و شکل آن) جمع و جور میگردد! قطعاً مراتب و حالات مختلفی را یکی پس از دیگری (در مسیر زندگی دنیوی) طیّ خواهید کرد و با اوضاع و احوال گوناگونی (در آخرت) روبرو خواهید شد. (از قبیل: کودکی و جوانی و پیری، سلامت و بیماری، خوشی و ناخوشی، زندگی و مرگ، برزخ و رستاخیز و قیامت، و . . .).
این الهامها و پیامهای جهانی که با سوگند بدانها اشاره میکند تا دلهای انسانها متوجّه آنها گردد، و الهامها و پیامها و آواها و نواهایش را دریافت دارد، الهامها و پیامهائی است که دارای قالب خاصّ و سرشت ویژهای است. قالب خاصّ و سرشت ویژهای که فروتنی آرامی و جلال هراسناکی را گرد میآورد. این الهامها و پیامها سایه روشنهایشان با سایه روشنهای سرآغاز این سوره و صحنههای آن به طور عام هماهنگی و همآوائی دارد. شفق زمان فروتنانۀ هراسناکی بعد از غروب است . . . بعد از غروب نفس انسان ترس آرام ژرفی را به خود میگیرد، و دل انسان معنی خداحافظی و اندوه آرام و نالۀ ژرفی را احساس میکند . . . همچنین هراس شبی را احساس میکند که فـرامیرسد و رو مـیکند، و وحشت تاریکیای را احساس میکند که آرام آرام میخزد و همه جا را فرامیگیرد، و در پایان خشوع و خضوع و ترس و هراس نهان و سکوت و سکونی او را در خود میپیچد!
(وَاللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ) (١٧)
سوگند به شب و هر آنچه که فرامیگیرد و زیر تاریکی خود جمع میگرداند.
این شب است و هر آنچه گرد میآورد و برمیدارد . . . با این فراگیری، و با این ناپیدائی و ناآشنائی، و با این ترساندن و به هراس انداختن. شب چیزهای زیادی را گرد میآورد و در خود میگیرد و با خود برمیدارد. اندیشه دور میرود، وقتی که بررسی و وارسی میکند چیزهائی را که شب در خود گرد مـیآورد و دربر میگیرد و با خود برمیدارد، چیزها و زندهها و پدیدهها و احساسها، جهانهای نهان و پنهان، و چیزهائی که در دل زمین فرو میروند، و چیزهائی که به درونها میخزند و داخل آنها میشوند . . . آن گاه اندیشه از این کوچ دور و دراز برمیگردد، در حالی که به تصویرهائی نرسیده است که این نصّ کوتاه قرآنی دربر دارد:
(وَاللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ) (١٧)
سوگند به شب و هر آنچه که فرامیگیرد و زیر تاریکی خود جمع میگرداند.
این نصّ ژرف ست، با ترس و هراس و نگرانی و خشوع و خضوع و سکون و سکوت اندیشه را فرامیگیرد، ترس و هراس و نگرانی و دلهرهای که با شفق همآوا و همنوا میگردد، و بر شفق خشوع و خضوع و ترس و هراس و سکون و سکوت میافزاید!
(وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ) (١٨)
سوگند به ماه، بدان گاه که (بدر کامل میشود و نور و شکل آن) جمع و جور میگردد!.
این هم صحنۀ آرام دلنواز جادوگرانهای است . . . صحنۀ ماه است در شبهائی که بدر کامل است . . . آن گاه که با نور خیال گونۀ فروتنانۀ الهامبخش خود زمین را فرامیگیرد، و سکون و سکوت ارزشمندی را به زمین میدهد، و آن را به گردش دور و درازی در جهانهای پیدای بیرون، و در جهانهای ناپیدای درون میبرد . . . این فضائی است که پیوند نهانی با فضای شفق دارد. شب و آنچه که فرامیگیرد. هر دو در جلال و خشوع و سکون به یکدیگر میرسند . . .
این اشارهها و پیامهای زیبا و دلربا و هـراسانگیز و الهامبخش جهانی را قرآن تند و سریع برمیدارد و برمیگیرد، و با آنها دلهای انسانها را مخاطب قرار میدهد و به سخن درمیآید، دلهائی که از خطاب جهانی و سخن کیهانی آن چیزها غافل و بیخبرند. قرآن با سوگند خوردن بدانها آنها را جلوهگر و پدیدار برای عقلها و خردها و دلها و درونها میسازد، و بدین وسیله آنها را با سرزندگی و زیبائی و الهام و پیام و آهنگ و نوائی که دارند نشان میدهد، و آن گونه آنها را پیش چشم میدارد که آشکارا میرسانند و پدیدار میگرداند دست قدرتی زمام نظـم و نظام این جهان را در اختیار دارد، و هر چیز این جهان را به اندازۀ لازم میآفریند، و سنجیده و ارزیابی گردیده به جهان گسیل میدارد، و گام به گام خطّ سیر جهان را ترسیم و رو به راه میگرداند، و احوال و اوضاع جهان را و نیز احوال و اوضاع مردمان را تغییر میدهد و دگرگون میسازد. در حالی که مردمان، غافل و بیخبرند:
(لَتَرْکَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ) (١٩)
قطعاً مراتب و حالات مختلفی را یکی پس از دیگری (در مسیر زندگی دنیوی) طیّ خواهید کرد و با اوضاع و احوال گوناگونی (در آخرت) روبرو خواهید شد. (از قبیل: کودکی و جوانی و پیری، سلامت و بیماری، خوشی و ناخوشی، زندگی و مرگ، برزخ و رستاخیز و قیامت، و . . .).
یعنی حال به حال میشوید، و احوال و اوضاعی را میبینید و رنج آنها را میچشید، مطابق تقدیرها و شرائطی که برایتان ترسیم گردیده است و در مدّ نظر گرفته شده است. قرآن دیدن احوال و اوضاع پیاپی را رکوب نامیده است. یعنی سوار شدن بر احوال و اوضاع، تعبیر فرموده است. تعبیر کردن با سوار شدن، در زبان عربی مرسوم است. میگویند: سوار کارها و خطرها و ترسها و حالها و وضعها شد. بسان این گفتارشان:
(إنّ المُضطرّ یَرکَبُ الصّعبَ منَ الأمُور وَ هُوَ عالمٌ برُ کُوبه ) .
شخـص درمانده و ناچار بر کارهای دشوار سوار میگردد، در حالی که خودش آگاه از پیامد همچون سوار شدنی است.
انگار همچون احوال و اوضاعی اسبهای سواری هستند و مردمان بر یکایک آنها سوار میگردند. هر یک از این اسبها مردمان را برمیدارند و سوار بر خود میبرند مطابق اراده و خواست قضا و قدری که اسبها را به حرکت درمیآورد و به راه خود میبرد و میراند. سرانجام اسبها مردمان را میرسانند به پایان مرحلهای که سرآغاز مرحلۀ تازهای است. آن مرحله نیز مقدّر و مشخّص است بسان خود این احوال و اوضاعی که پیاپی دستخوش جهان میگردد. از قبیل: شفق، شب و آنچه دربر می گیرد، و ماه وقتی که جمع و جور میگردد و بدر کامل میشود . . . تا بدانجا که این اسبها مردمان را به ملاقات پروردگارشان میرسانند، ملاقاتی که بند و بخش گذشته از آن سخن گفت . . . این پیاپی آمدن هماهنگ در بندها و بخشهای این سوره، و انتقال لطیف و دقیق از معنائی به معنائی، و از چرخش و گردشی به چرخش و گردش دیگری، نشانهای از نشانههای این قرآن زیبا و دلآرا است . . .
*
در سایۀ این الهامها و پیامها و اشارههای واپسین، و صحنهها و چرخشها و گردشهای پیش از آنها در سوره، شگفت از کار کسانی میشود که ایمان نمیآورند، با وجود این که این همه الهام و پیام ایمان، و این همه دلائل ایمان در وجود خودشان و در جهان است:
(فَمَا لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؟ (٢٠)وَإِذَا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ؟) (٢١)
ایشان را چه شده است که ایمان نمیآورند؟ و هنگامی که قرآن بر آنان خوانده مـیشود (در بـرابر صاحب قرآن و پروردگار زمین و آسمان به خاک مذلّت و بندگی نمیافتند و) کرنش نمیبرند؟.
بلی! ایشان را چه شده است که ایمان نمیآورند؟ الهامها و پیامها و اشارههای ایمان آوردن در پرتوهای هستی، و در احوال انسانها پدیدار و نمودار است، و با دلهای انسانها رویاروی میشوند هر کجا را بنگرند و دید بزنند. این الهامها و پیامها و اشارهها برای دلها به گونۀ فراوان یافته میشوند دلها هر کجا که باشند. آن اندازه فراوان و ژرف و نیرومند و در ترازوی حقیقت سنگین هستند که اگر دلها قصد گریز و رهائی از آنها را داشته باشند دلها را محاصره و احاطه میکنند و گریز و رهائی را دشوار و بلکه ناممکن میگرداند. با دلها به راز و نیاز میپردازند، و به گوش دلها زمزمۀ محبّت میخوانند، و دلها را فریاد میدارند، هر گاه دلها حضور داشته باشند و گوش فرادارند!
(فَمَا لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؟ (٢٠)وَإِذَا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ؟) (٢١)
ایشان را چه شده است که ایمان نمیآورند؟ و هنگامی که قرآن بر آنان خوانده میشود (در برابر صاحب قرآن و پروردگار زمین و آسمان به خاک مذلّت و بندگی نمیافتند و) کرنش نمیبرند؟.
در حالی که قرآن با زبان فطرت با ایشان سخن میگوید، و دریچههای دلهایشان را بر روی الهامها و پیامها و اشارههای ایمان آوردن و دلائل ایمان آوردن باز میکنند، الهامها و پیامها و اشارهها و دلائلی که در گوشه و کنار جهان بیرون، و در لابلاهای جهان درون یافته میشوند. قرآن در دلها احساس تقوا و پرهیزگاری و خشوع و خضوع و اطاعت و فرمانبرداری از آفریدگار هستی را به جوش و خروش میاندازد . . . «سجده بردن« این است . . .
این جهان زیبا است. الهامگر است. در آن، الهامها و پیامها و اشارهها و پرتوها و درخششها و لحظهها و تسبیحها و تقدیسهائی است که در دلهای انسانها والاترین احساسهای پاسخگوئی و فروتنی را برمیانگیزد و به جوش و خروش میاندازد.
این قرآن هم زیبا است. الهامگر است. در آن، پسودهها و الهامها و پیامها و اشارههائی است که دلهای انسانها را با هستی زیبای جهان، و با آفریدگار بزرگوار آن پیوند مـیدهد، و به دلهـا حقیقت بزرگ کیهان را میریزد، حقیقتی که شگفت آفریدگار بزرگ جهان را الهام میکند، و دلها را با یزدان سترگ آشنا میگرداند...
(فَمَا لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؟ (٢٠)وَإِذَا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ؟) (٢١)
ایشان را چه شده است که ایمان نمیآورند؟ و هنگامی که قرآن بر آنان خوانده میشود (در برابر صاحب قرآن و پروردگار زمین و آسمان به خاک مذلّت و بندگی نمیافتند و) کرنش نمیبرند؟.
واقعاً کار شگفتی است. روند قرآنی از آن درمیگذرد تا به بیان حقیقت حال کافران، و چیزهائی بپردازد که در فرجام و پایان کارشان در انتظارشان است:
(بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ (٢٢)وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُوعُونَ (٢٣)فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٢٤)
بلکه کافران (بـه سبب تعصّب و تقلید کورکورانه از نیاکان، و حفظ منافع مادی، و کسب آزادی برای اشباع هوسهای اهریمنانه، آیات الهی و رستاخیز و بهشت و دوزخ را) تکذیب میدارند و دروغ میشمارند. پس ایشان را به عذاب دردناکی مژده بده.
بلکه کافران تکذیب میدارند و دروغ میشمارند. به طور مطلق تکذیب مـیدارند و دروغ میشمارند. تکذیب کردن و دروغ شمردن قالب و نشانه و سرشت اصلی ایشان است. خدا بهتر میداند چه چیزهائی را در سینههایشان نهان میدارند، و در گوشه و کنار وجودشان پنهان مینمایند، از قبیل: شرّ و بلا و بدی و زشتی و انگیزههای این تکذیب داشتن و دروغ نامیدن...
روند قرآنی به ترک سخن گفتن از آنان را میگوید، و خطاب به پیغمبر بزرگوار صلّی الله علیه وآله وسلّم میفرماید:
(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٢٤)
پس ایشان را به عذاب دردناکی مژده بده!.
وای از مژدهای که مسرور و شادمان نمیگرداند! مژدهای است که آن را دوست نمیدارد کسی که چشم به راه مژدهای از مژدهرسانی باشد.
در همان حال چیزهائی را به تـصویر میکشد که در انتظار مؤمنانی است که تکذیب نمیکنند و دروغ نمیشمارند. بلکه با اعمال شایسته و افعال بایسته آماده میگردند به استقبال چیزهائی بروند و با چیزهائی روبرو بشوند که میپسندند و در انتظار آنها هستند. این نشان دادن موجود در روند قرآنی انگار استثنائی از سرنوشت کافران تکذیبکننده و دروغنامنده است:
(إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ) (٢٥)
لیکن کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، آنان دارای پاداش ناگسستنی و پایانناپذیرفتنی هستند.
این چیزی است که در قواعد زبان بدان استثناء منقطع میگویند. چه کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند از اوّل از زمرۀ کسانی نبودهاند که همچون مژدۀ سیاهی بدیشان داده شده است تا از مژدۀ بدفرجام مستثنی شوند. امّا تعبیر سخن بدین شکل و شیوه بیشتر و بهتر آگاهی و بیداری میبخشد و خوبتر انشان را متوجّه چیز جدا شده و مستثنی گردیده میگرداند و مستثنی را پدیدارتر و آشکارتر مینمایاند.
پاداش ناگسستنی و پایانناپذیرفتنی، پاداش دائمی و قطع نشدنی است، آن هم در سرای ماندگاری و جاویدانی !. .
با این آهنگ کوتاه قاطعانه، این سوره به پایان میآید، سورهای که دارای عبارتهای کوتاه، امّا برخوردار از فاصلهای دور و دراز در جولانگاههای جهان بیرون و جهان درون است.
*
[1] بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی آن را استخراج کرده اند.
[2] امام احمد با اسنادی که دارد آن را از عبدالله پسر زبیر و او آن را از عائشه روایت کرده است. حدیث صحیحی است بنا به شرط مسلم. مسلم آن را استخراج نکرده است.