سورهی زخرف آیهی 89-57
* وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (57) وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ (59) وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنکُم مَّلَائِکَةً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (60) وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (61) وَلَا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (62) وَلَمَّا جَاء عِیسَى بِالْبَیِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ وَلِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (63) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (64) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (65) هَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِیَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (66) الْأَخِلَّاء یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ (67) یَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَلَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ (68) الَّذِینَ آمَنُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا مُسْلِمِینَ (69) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ (70) یُطَافُ عَلَیْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَکْوَابٍ وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَأَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (71) وَتِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَکُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ مِنْهَا تَأْکُلُونَ (73) إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ (74) لَا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (75) وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَکِن کَانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (76) وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُم مَّاکِثُونَ (77) لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ (78) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (80) قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ (81) سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلَاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (83) وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (84) وَتَبَارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَعِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (85) وَلَا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (86) وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ (87) وَقِیلِهِ یَارَبِّ إِنَّ هَؤُلَاء قَوْمٌ لَّا یُؤْمِنُونَ (88) فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (89)
در این درس واپسین سوره، روند قرآنی به روایت افسانههایشان پیرامون پرستش فرشتگان میپردازد. رخدادی از رخدادهای جدال و ستیزی را نقل میکندکه از آن به عنوان حربهای استفاده میکردند، در آن حال و احوال که از عقائد سست و پوچ خود به دفاع مـیپرداختند. دفاع ایشان به منظور وصول به حق نبود، بلکه جنبه ستیزهجوئی و نیرنگبازی داشت.
(إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ (98) .
(ای کافران ستمگر!) شما و چیزهائی که جز خـدا میپرستید آتشگیره و هیزم دوزخ خواهید بود. شما حتماً وارد آن میگردید. (انبیاء/98)
مراد این آیه بتها است. عربها برای فرشتگان مجسمههائی ساختند، و بعدها آنها را پرستیدند. بدیشان گفـته شد: قطعاً هرکه و هرچه جز خدا پـرستیده شود، وخود پـرستندهی آنها دوزخـی است و به آتش میافتد. وقتیکه این سخن بدیشان گفته شد، برخی عیسی پسر مریم را مثال میزدند - بعضی از منحرفان مسیحی عیسی را پرستش میکردند -میگفتند: آیا او هم به آتش میافتد؟ مرادشان از این پرسش تنها جدال و ستیز بود و بس.گذشته از این میگفتند: وقتیکه اهل کتاب عیسی را میپرستند و عیـسـی انسان است، ماکه فرشتگان را میپرستیم و فرشتگان دختران خدایند، ما از اهل کتاب راهیابتر و هدایتیافتهتریم!ا این سخن باطل اندر باطل و پوچ در پوچ است.
بدین مناسبت روند قرآنی گوشهای از داستان عیسی پسرمریم را ذکرمیکند. پرده از حقیقت خودش و حقیقت دعوتش برمیدارد. از اختلاف مردمان پیش از او و بعد از او صحبت میکند.
آنگاه حمل منحرفان از راستای عقیده را با فرارسیدن ناگهانی قیامت بیم میدهد. در اینجا قرآن صحنهی دور و درازی از صحنههای قیامت را ذکر میکند. این صحنه صفحهای از نعمتهای پرهیزگاران، و صفحهای از عذاب دردناکگناهکاران را نشان میدهد. افسانههای ایشان را در بارهی فرشتگان نفی میکند، و یزدان سبحان را پاک و منزه میدارد از چیزهائیکه در باره او میگویند. خدا را با برخی ازصفتهایش معرفی میکند و میشناساند. مالکیت مطلق این جهان و آن جهان و آسمان و زمین یزدان را ذکر میکند، و اعلام میداردکه همگان به سوی ایزد منان برمیگردند.
سوره را خاتمه میدهد با رهنمود پیغمبر صلی الله علیه و سلم به عفو و گذشت از ایشان، و اینکه دست از آنان بدارد تا بدانند آنچه خواهند دانست! این هم تهدید ضمنی است و سزاوار مجادلهکنندگان ریاکار است. این تهدید بعد از این روشنگری و تبیین و توضیح، بیان میشود.
*
(وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (57) وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ (59) وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنکُم مَّلَائِکَةً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (60) وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (61) وَلَا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (62)
هنگامی که فرزند مریم به عنوان مثال ذکر شد، قوم تو از آن خندیدند و سر و صدا به راه انداختند. (مشرکان ادامه دادند) و گفتند: آیا (به نظر شما) معبودهای ما بهترند یا عیسی؟ (به عقیدهی شما او بـه دوزخ میرود، پس بگذار ما و معبودهایمان که از او هـم بدترند به دوزخ برویم!). آنان این مثال را جز از روی جدال بیان نمیدارند. بلکه ایشان گروهی کینهتوز و پرخاشگرند (و برای مبارزهی با تو و جلوگیری از حق، به استدلال باطل متوسل میشوند). عیسی بندهای بیش نبود که ما بدو نعمت خود را ارزانی داشتیم و او را نمونه و الگوئی برای بنیاسرائیل کردیم. اگر ما بخواهیم از شما فرزندان صالح و فرشته گونی پدیدار و در زمین جایگزین شما میسازیم. قطعاً وجود عیسی خبر از وقوع قیامت میدهد، و هرگز در بارهی قیامت شک و تردید نداشته باشید، و از من پیروی کنید که راه راست این است. (به هوش باشید) شیطان شما را (از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخیز) باز ندارد. او دشمن آشکار شما است. (پس مواظب وی باشید).
(وَلَمَّا جَاء عِیسَى بِالْبَیِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ وَلِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (63) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (64) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (65).
هنگامی که عیسی با در دست داشتن معجزات آشکار و آیات روشن (به پیش بنیاسرائیل) آمد، گفت: من شریعت حکیمانهای را (در بارهی مبدا و معاد و نیازهای زندگی بشر) برای شما آوردهام، و آمدهام تا برایتان برخی از امور (دینی) را روشن گردانم که در آنها اختلاف میورزید. پس از خدا بترسید و از من پیروی کنید. به طور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را پرستش کنید. راه راست این است. گروهها و دستهها(ی اهل کتاب نسبت به عیسی) در میان خود به اختلاف پرداختند (و هریک او را به نامی خواندند و راه افراط و تفریط در پیش گرفتند). وای بر
کسانی که ستم کردند! چه عذاب دردنـاکی در روز قیامت گریبانگیرشان میگردد! .
ابن اسحاق درکتاب سیره ذکرکرده است وگفته است: به منچنین خبر رسیده استکهپیغمبر صلی الله علیه و سلم با ولید پـسر مغیره در مسجد نشست. نضر پسر حارث آمد و با ایشان نشست. در مجلس مردانی از قریش بودند. پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم به سخن پرداخت. نضر پسر حارث به پیش پیغمبر صلی الله علیه و سلم آمد. پیغمبر خدا با او سخنگفت و او را مغلوب کرد. سپس برایشان تلاوتکرد:
(إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ (98).
شما و چیزهائی که جز خدا مـیپرستید آتشگـیره و هیزم دوزخ خواهید بود. شما حتماً وارد آن میگردید. (انبیاء/98)
سپس پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم برخاست و رفت. عبدالله پسر زبعری تمیمی بیامد و نشست. ولید پسر مغیره بدو گفت: به خدا سوگند نضر پسرحارث با پسر عبدالمطلب نشست و برخاست نمیکند! محمّدگمان میبرد ما و معبودها و الههایکه میپرستیم آتشگیره و هیزم دوزخ هستیم. عبدالله پسر زبعریگفت: به خدا سوگند اگر من محمّد را ببینم با او میجنگم. شما از محمد بپرسید آیا همهی چیزها و همهکسانیکه بجز خدا پرستیده میشوند همراه با پرستندگانشان در دوزخ خواهند بود؟ ما فرشتگان را میپرستیم. یهودیان عزیر را میپرستند. مسیحیان عیسی پسر مریم را میپرستند. ولید و کسانی که در مجلس او بودند از سخن عبد پسر زبعری شگفتزده گردیدند. چنین تصورکردند که او دلیل و برهان لازم راگفته است و در استدلال و مبارزه پیروز است. این سخنان به سمع مبارک پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم رسید. فرمود:
(کل من أحب أن یعبد من دون الله فهو مع من عبده . فإنهم إنما یعبدون الشیطان ومن أمرهم بعبادته).
(هرکسکه دوست داشته باشد بجز خدا او هم پرستیده شود، او باکسی همراه خواهد بودکه او را میپرستد. چه چنینکسانی در حقیقت شیطان را وکسی را میپرستند که شیطان ایشان را به پرستش او دستور داده است).
آنگاه ایزد متعال نازل فرمود:
(إن الذین سبقت لهم منا الحسنى أولئک عنها مبعدون).
آنان که (به خاطر ایمان درست و انجام کارهای خوب و پسندیده) قبلا بدیشان وعدهی نیک دادهایم، چنین کسانی از دوزخ (و عذاب آن) دور نگاه داشته میشوند.(انبیاء/101)
یعنی عیسی و عزیر وکسانیکه از پیشوایان و دیرنشینانی که از خداوند بزرگوار اطاعت کردهاند و مردهاند، وگمراهان بعدها ایشان را بجز خدا خداوندگاران و پروردگارانی بشمار آوردهاند، چنین کسانیگناهی متوجه ایشان نیست و از دوزخ دور نگاه داشته میشوند. آیاتی در باره کار عیسی - علیه الصلاه و السلام -و پرستش او با خدا نازلگردید. ولید و حاضران مجلس از استدلال و جدال او تعجب کردند:
(وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (57).
هنگامی که فرزند مریم به عنوان مثال ذکر شد، قوم تو از آن خندیدند و سر و صدا به راه انداختند.
به سبب آن، ازکار تو رویگردان میشوند . . .
صاحب تفسیرکشاف زمخشری در تفسیر خود ذکرکرده است: (وقتی که پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم برای قریشیان تلاوت فرمود:
(إنکم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم).
شما و چیزهائی که جز خدا می پرستید هیزم دوزخ خواهید بود.(انبیاء/98) از اینگفته سخت خشمگین شدند. عبدالله پسر زبعری گفت: آیا این آیه تنها در باره ما و الهه و معبودهای ما است و بس، یا شامل جملگی ملتها است؟ پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرمود:
(هو لکم ولآلهتکم ولجمیع الأمم).
این حکم، شامل شما و الهه و معبودهای شما، و همهی ملتها است.
عبدالله پسر زبعریگفت: به خداوندگار کعبه سوگند بر تو دست یافتم و چیره شدم! مگر توگمان نمیبریکه عیسی پسر مریم پیغمبر است، و او را و مادرش را میستائی؟ توکه میدانی مسیحیان عیسی و مریم را میپرستند؟ عزیر پرستیده میشود؟ فرشتگان پرستش میگردند؟ اگر اینان به دوزخ میافتند ما راضــی هستیم که ما و الهه و معبودهایمان با ایشان باشیم! قریشیان شاد شدند و خندیدند. پیغمبر صلی الله علیه و سلم ساکت شد. خداوند بزرگوار نازل فرمود:
(إن الذین سبقت لهم منا الحسنى...).
آنان که (به خـاطر ایمان و انجام کارهای خوب و پسندیده) قبلا بدیشان وعدهی نیک دادهایم ...(انبیاء/101)
معنی چنین است: وقتیکه عبدالله پسر زبعری عیسی پسر مریم را مثال زد، و با پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم جدال پرداخت و پرستش مسیحیان برای عیسی را ذکرکرد.
(إِذَا قَوْمُکَ ). ناگهان قوم تو ... .
یعنی قریشیان، از این مثال:
(یَصِدُّونَ). میخندند.سروصدا بهراه میاندازند. رویگردان میشوند.
یعنی سرو صدا و غوغای آنان بلند میشود، به سبب شادمانی و خـوشحالی و خندیدن از اینکه سکوت پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم را درمباحثه و مجادله میبینند. همچنین سر و صدا و غوغای قریشیان بلند شد وقتیکه ازذکر حجت و برهان درمانده شدند و مغلوب استدلال گردیدند.کسانیکه (یَصِدُّونَ) را با ضمّه خــواندهاند آن را از صدود به معنی رویگردانی گرفتهاند. یعنی به خاطر این مثال از حق روی بگردانند و بدان پشت بکنند. این فعل از صدید استکه به معنی جبه است. یعنی جامه بر سر میکشند. این دو تلفظـهای گوناگون هستند، بسان: یعکُف ویعکِف ، و واژگان دیگری بسان آن دو:
(وقالوا أآلهتنا خیر أم هو؟).
(مشـرکان ادامه دادند) و گفتند: آیا (به نظر شما) معبودهای ما بهترند یا عیسی؟.
مرادشان این استکه الهه و معبودهای ما به عقیدهی تو بهتر از عیسی نیستند. وقتیکه عیسی از جملهی آتشگیره و هیزم آتش دوزخ است،کار الهه و معبودان ساده است!).
صاحبکشاف ذکر نکرده استکه این روایت را ازکجا برگرفته است. این روایت در مجموع با روایت ابناسحاق متفق است.
از این دو روایت کجرفتاری در مجادله، و ستیزهگـری در مباحثه، پدیدار و نمودار میآید. همچنین پـیدا و هویدا میگرددکه قرآن در باره سرشت آن قوم می گوید، آنجاکه میفرماید:
(هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) .
بلکه ایشان گروهی کینهتوز و پرخاشگرند (و برای مبارزهی با تو و جلوگیری از حـق، به استدلال باطل متوسل میشوند) .
آنان سختکینهتوز و یاوهگو هستند. چه ایشان هرچه زودتر درک و فهم میکنند چیزی راکه مراد قرآن است و چیزی راکه مـقصود پیغـمـبر صلی الله علیه و سلم است، ولی آن را هیچ میدهند و از راستای هدفکج میکنند، و به دنبال شبههای میروندکه در سخن مییابند، و از راه آن به دشمنانگی مجادلهای وکینهتوزی مـباحثهای گرفتار میآیندکه زیان هـمچـون کاری را میبیندکسیکه اخلاص نداشته باشد، وبه ترکراستی ودرستی بگوید، و با حق و حقیقت بجنگد، ودنبال شبههای بگرددکه در واژهای یا عبارتی بیابد، و یا راهــی برای مخالفت با حق و حقیقت پیداکند! بدین خاطر استکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم از مجادله و مباحثهای نهی فرموده است و سختگیری کرده استکه مراد از آن روشن شدن حق و حقیقت نباشد. بلکه مـقصود از آن تنها غلبه پیداکردن و چیره شدن باشد هرگونه و از هر راهیکه دست بدهد. ابنجریرگفته است: ابوکریب، و احمد پـسر عبدالرحمـن برایمان از عباده، و او از جعفر، و او از قاسم، و وی از ابوامامه رضی الله عنه روایت کردهاند که ابوامامه گفته است: پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم به نزد مردم آمد، در حالی که آنان در باره قرآن کشمکش و بگو مگو داشتند. سخت خشمگین شد، تا بدان اندازهکه انگار بر رخسارهاش
سرکه پاشیده شده است. سپس پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرمود:
(لا تضربوا کتاب الله بعضه ببعض . فإنه ما ضل قوم قط إلا أوتوا الجدل).
بخشی از کتاب خدا را با بخشی دیگر به هم نزنید. چه قومی هرگز گمراه نگردیده است مگر این که به جدال و ستیز پرداخته است.
سپس پیغمبر صلی الله علیه و سلم این آیه را خواند:
(مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58).
آنان این مثال را جز از روی جدال بیان نمیدارند. بلکه ایشان گروهی کینهتوز و پرخاشگرند (و برای مبارزهی با تو و جلوگیری از حق، به استدلال باطل متوسل میشوند) .
در باره تفسیر این فرمودهی خداوند بزرگوار احتمالی وجود دارد:
(وقالوا أآلهتنا خیر أم هو؟).
(مشرکان ادامه دادند) و گفتند: آیا (به نظر شما)معبودهای ما بهترند یا عیسی؟.
این احتمال را روند آیات تهیه و آماده میبیند، بدان هنگامکه در صدد بیان افسانههای ایشان در باره فرشتگان برمیآید. این احتمـال چنین است: جه بسا مرادشان این باشدکه عبادتشان برای فرشتگان بهتر از عبادت مسیحیان برای عیسی پسر مریم است. زیرا فرشتگان -برابر افسانههای ایشان - سرشت و طبیعت و حسب و نسب آنان به خداوند نزدیکتر است!.. پاک و منزه است یزدان بزرگوار جهان از چیزهائیکه او را بدان موصوف میدارند. پیرو این سخن این فرمودهی خدا است:
(مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) .
آنان این مثال را جز از روی جدال بیان نمیدارند. بلکه ایشان گروهی کینهتوز و پرخاشگرند (و برای مبارزهی با تو و جلوگیری از حق، به استدلال باطل متوسل
میشوند) .
این پـاسخ پسر زبعری است، همانگونهکه گذشت. بیانگر این هم استکه مثال زدنشان به عبادت مسیحیان برای عیسی باطل و پوچ است. چهکار مسیحیان دلیـل و حجت بشمار نمیآید، چرا که کارشان انحراف از توحید و یگانهپرستی است. انحراف مسیحیان بسان انحراف خود قریشیان است. دیگر جای سنجش و ترجیح انحرافی با انحرافی و بر انحرافی نیست. انحراف، جملگی ضلالت وگمراهی است. بر خی از مفسران بدین معنی نیز اشاره کردهاند. نزدیک به ذهن هم همین معنی است. بدین خاطر پـس از این پیروی بدین گونه می آید:
(إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ (59) .
عیسی بندهای بیش نبود که ما بدو نعمت خود را ارزانی داشتیم و او را نمونه و الگوئی برای بنیاسرائیل کردیم.
عیسی علیه السلام خدا و معبودی نیست تا پرستیده شود، هـمـان گونه که دستهای از مسیحیان گمراه شدهاند و او را پـرستش کردهاند. بلکه او بندهای است که یزدان بدو لطف فرموده است و نعمت خود را ارزانی داشته است. هیچ گونه گناهی متوجه او نیست در اینکه این دستهی گمراه او را پرستش می کنند. بلکه خدا بدو لطفکرده است و نعمت بخشیده است تا نمونه و الگوئی برای بنیاسرائیلگردد و بدو بنگرند و از او پیرویکنند. امّا آنان این نمونه و الگو را فراموشکردهاند وگمراه و سرکشته شدهاند!
قرآن افسانهی ایشان را دنبال میکند، افسانهایکه پیرامون فرشتگان دارند. برایشان روشن مینمایدکه فرشتگان آفریدگانی از آفریدههای خدا هستند، آن گونه که خـودشان از آفریدههای یزدانند. اگر خدا میخواست فرشتگان را در زمین جایگزین ایشان میکرد، یا برخی از مردمان را به فرشته تبدیل مینمود و آنان را در زمین جانشینان ایشان میساخت:
(وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنکُم مَّلَائِکَةً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (60).
اگر ما بخواهیم از شما فرزندان صالح و فرشتهگونی پدیدار، و در زمین جایگزین شما میسازیم.
کارآفرینش به اراده و مشیت آفریدگار حـواله میگردد. خدا هر نوع آفریدهای را بخواهد پدید آید، پدیدار و نمودار میشود. هیچ فردی از آفـریدگانش حسب و نسب به خدا نمیرساند، و پیوندیکه با یزدان سبحان دارد پیوند مخلوق و خالق، و بنده با خداوند، و عابد و معبود است.
آنگاه چیزهائـی در باره عیسی علیه السلام بیان میدارد. ایشان را به یاد قیامت میاندازد، قیامتیکه آن را دروغ مینامند یا در باره آن شک میکنند:
(وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (61) وَلَا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (62).
قطعاً وجود عیسی خبر از وقوع قیامت میدهد، و هرگز در بارهی قیامت شک و تردید نداشته باشید، و از من پیروی کنید که راه راست این است. (به هوش باشید) شیطان شما را (از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخیز) بازندارد. او دشمن آشکار شما است.(پس مواظب وی باشید) .
احادیثگوناگونی در باره نزول عیسی علیه السلام به زمین اندکی پیش از قیامت ذکرگردیده است. این همان چیزی که این آیه بدان اشاره میکند:
(وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ).
قطعاً وجود عیسی خبر از وقوع قیامت میدهد. بدین معنیکه عیسی نزدیک شدن فرا رسیدن قـیامت را اعلام میدارد. قرائت دوم آیه، بدین شکل است:
(وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ).
قطعاً وجود عیسی خبر از وقوع قیامت میدهد.
(علم) به معنی نشانه و علامت است. (علم) و (علم) دارای معنی نزدیک به هم هستند.
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده استکهگفته است: پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(والذی نفسی بیده لیوشکن أن ینزل فیکم ابن مریم حکماً مقسطاً ، فیکسر الصلیب ، ویقتل الخنزیر ، ویضع الجزیة ، ویفیض المال حتى لا یقبله أحد ، حتى تکون السجدة الواحدة خیراً من الدنیا وما فیها[1]).
(بدان خدائی سوگندکه جانم در دست قدرت او است نزدیک است پسر مریم به میان شما به عنوان داور دادگری برگردد. صلیب را بشکند، خوک را بکشد، خراج را بردارد، و دارائی را ریزان و فراوانگرداند، تا بدانجا کهکسی آن را نخواهد، و یک سجده از دنیا و آنچه در آن است بهتر بشود) .
از جابر رضی الله عنه روایت شده استکهگـفته است: پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(لا تزال طائفة من أمتی یقاتلون على الحق ظاهرین إلى یوم القیامة . فینزل عیسى ابن مریم ، فیقول أمیرهم : تعال : صل لنا . فیقول : لا . إن بعضکم على بعض أمراء تکرمة الله تعالى لهذه الأمة[2]).
همیشهگروهی از امّت من برای دفاع از حق میجنگندو تا روز قیامت پیروز میگردند. عیسی پسر مریم فرود میآید. امیر مسلمانان بدو میگوید: بیا، برایمان امام شو و نماز بخوان. میگوید: نه. برخی از خودتان بر خی دیگرتان امیر هستید، و این بزرگداشت خداوند بزرگوار از این ملت است.
این غیبی از غیبها است و راستگوی درستکار پـیغمبر آفریدگار صلی الله علیه و سلم از آن برایمان سخنگفته است، و قرآن مجید بدان اشارهکرده است. کسی نمیتواند در باره آن سخنی داشته باشد، مگر سخن او برگرفته از این دو منبع پایدار و استوار تا روز سزا و جزا باشد.
(فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (61).
هرگز در بارهی قیامت شک و تردید نداشته باشید، و از من پیروی کنید که راه راست این است.
آنان در باره قیامت شک و تردید داشتند. قرآن ایشان را به یقین و اطمینان بدان فرا میخواند. ایشان از هدایت میگریختند. قرآن از زبان پیغمبر صلی الله علیه و سلم آنان را به پیروی از او دعوت میکند. چه او آنان را در راه راست حرکت میدهد، راه راستیکه رو به هدف اصلی میرود و ایشان را بدان میرساند. راهی استکه طیکنندگان آنگمراه نمیشوند.
برای آنان روشن میگرداند که انحرافشان وگریزشان براثر پیروی از شیطان است. پیغمبر صلی الله علیه و سلم سزاوارتراستکه از او پیرویکنند:
(وَلَا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (62 ).
(به هوش باشید) شیطان شما را (از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخیز) بـازندارد. او دشمن آشکار شما است. (پس مواظب وی باشید) .
قرآن پیوسته انسانها را به یاد پیکار جـاویدانی میاندازد که آتش آن از روزگار پدرشان آدم، میان شیطان و ایشان برافروخته شده است، و از نخستین پیکار در بهشت، شعلهی آن بالاگرفته است و زبانه کشیده است. غافلترین فرد کسی است که میداند دشمنی دارد و درکمین او است. آن دشمن با قصد و اراده و اصرارکمین کرده است و قبلا نیز تهدید نموده است و بیم داده است. امّا چنینکسی با وجود اینها خویشتن را از او برحذر نمیدارد و از خود مواظبت نمینماید. گذشته از این، از همچون دشمن آشکاری، پـیروی مینماید!
اسلام انسان را در این پیکار همیشگی، پایدار و استوار نگاه میدارد، پیکاری که میان انسان در طول زندگانیش بر این زمین، و میان شیطان برقرار است. اسلام برای انسان غنیمتی را آماده کرده است اگر پیروز گردد -که بر دل کسی نمیگذرد و خطور نمیکند. و همچنین زیانی را برای انسان تهیه دیده است -اکر شکست بخورد و واپس بکشد -که بر دل کسی نمیگذرد و خطور نمیکند. بدین وسیله اسلام نیروی جنگیدن موجود در انسان را به سوی این پیکار همیشگی و مستمر جهت میدهد، پیکار همیشگی و مستمری که از انسان، انسان میسازد، و قالب ویژهی خودش را بدو میبخشد، قالب ویژهایکه در میان همهی آفریدههای گوناگون و دارای قالبها و سرشتهای مختلف او را ممتاز و برجسته میگرداند، و بزرگترین هدف انسان بر روی زمین را این میسازدکه بر دشمن خود شیطان پیروزگردد، و بدین وسیله بر بدیها و زشتیها و ناپـاکیها فائق آید، و ارکان و اصول خیر و خوبی و دلسوزی و پاکی را استوار و پایدار سازد.
قرآن پس از این نگرش به بیان حقیقت عیسی علیه السلام و حقیقت چیزیکه با خود آورده است برمیگردد، و بیان میدارد پیش از او و بعد از او قوم او چگونه اختلاف پیدا کردهاند:
(وَلَمَّا جَاء عِیسَى بِالْبَیِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ وَلِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (63) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (64) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (65) .
هنگامی که عیسی با در دست داشتن معجزات آشکار و آیات روشن (به پیش بنیاسرائیل) آمد، گفت: من شریعت حکیمانهای را (در بارهی مبدا و معاد و نیازهای زندگی بشر) برای شما آوردهام، و آمدهام تا برایتان برخی از امور (دینی) را روشن گردانم که در آنها اختلاف میورزید. پس از خدا بترسید و از من پیروی کنید. به طور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را پرستش کنید، راه راست این است. گروهها و دستهها(ی اهل کتاب نسبت به عیسی) در میان خود به اختلاف پرداختند (و هریک او را به نامی خواندند و راه افراط و تفریط در پیش گرفتند). وای بر کسانی که ستم کردند! چه عذاب دردناکی در روز قیامت گریبانگیرشان میگردد! .
عیسی برای قوم خود دلائل و براهین روشنی را بـه ارمغان آورد، اعم از خوارق و معجزاتیکه بر دست او انجامگرفت، وکلمات و سخنان و رهنمودها و رهنمونهائیکه به راه راست ارشاد نمود. به قوم خود گفت:
(قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ).
من شریعت حکیمانهای را (در بارهی مبدا و معاد و نیازهای زندگی بشر) برای شما آوردهام.
کسی هم حکمت و فرزانگی بدو داده شده باشد، خیر و خوبی زیادی بدو داده شده است، و از لغزش و یاوهسرائی در امان میماند، هم بدانگونه که ازکوتاهــی و قصور در امان مـیماند، و مطمئن میگرددکه گامهایش را در راه هماهنگ و همآوا برمیدارد، و در پرتو نور و روشنائی حرکت میکند. عیسی آمده بود تا برای آنان برخی از چیزهائی را روشن سازدکه در آنها اختلاف پیدا کرده بودند. ایشان در موارد زیادی از شریعت موسی علیه السلام اختلاف نظر پیداکردند، و به دستههائی و ملتهائی تقسیم و تبدیل شدند. ایشان را به ترس و هراس از خدا، و به اطاعت از خود در چیزهائی که از سوی خدا برایشان آورده بود، دعوتکرد. توحید و یگانهپرستی خالص و بدون شک و شبهه و پیچیدگی را آشکارا فریاد زد و اعلام داشت:
(إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ).
به طور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را پرستش کنید.
قرآن نفرموده است: عیسی خدا است. ونفرموده است: عیسی پسر خدا است. اشاره نزدیک یا دوری هم نفرموده استکه عیسی پیوندی با پروردگارش دارد، جز اینکه از یک سوعیسی پیوند عبودیت و بندگی با خدا دارد، و از دیگر سو خدا که پـروردگار همگان است پیوند ربوبیت و خداوندگاری با عیسی دارد. بدیشان گفتـه است: این راه راست ودرستی است وهیچگونه کـجی وکژی، و هیچگونه لغـزش وگمراهی در آن نیست. ولیکن کسانیکه پس از او آمده اند اختلاف ورزیدهاند و به دستهها وگروههائی تقسیم گردیدهاند، بدانسان که کسانیکه پیش از او بودهاند اختلاف ورزیدهاند و به دستهها وگروههائی تقسیم گردیدهاند. ستمگرانه اختلاف ورزیدهاند بدون اینکه حجتو برهانی و شبهه و گمانی بر این اختلاف داشتهاند:
(فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (65).
وایبرکسانیکه ستمکردند! چه عذابدردناکی در روز قیامت گریبانگیرشان میگردد!.
رسالت عیسی علیه السلام برای بنیاسرائیل بود. بـنیاسرائیل انتظاراو را میکشیدند تا ایشان را ازخـواری و حقارت حاصل از تسلط رومانی برایشان برهاند و آزاد و رها از فرمانروائی آنگرداند. انتظارشان به طول انجامید. و زمانیکه عیسی مبعوث گردید و به سویشان آمد، او را به پیغمــبری نشناختند و با او دشمنانگی کردند، و می خواستند وی را به دار بزنند!
عیسیوقتیکه آمد، ایشان را به شکلدستهها و مذهبهای زیاد یافت مهم ترین آنها چهارفرقه یا طائفه بودند:
فرقه یا طائفهی صدوقیون که منسوب به (صدوق) است. از روزگار داوود و سلیمان، سرپرستی کاهنان بدو و به خاندان او واگذار بوده است. برابر شریعت باید حسب و
نسب اوبه هارون برادر موسی برگردد. فرزندان او مواظبت از هیکل را بر عهده داشتهاند. صدوقیون برابر وظیفه و پیشهای که داشتهاند در آداب و مراسم ظاهری عبادت سختگیری میکردند. (بدعت) و نوآوری را زشت میشـمردند.در عین حال در زندگی شخصی خود خویشتن را آزاد میدانستند و از هر گونه فرصت زندگی استفاده می کردند و سود میجستند. به قیامت معتقد نبودند.
فرقه یا طائفهی فریسیان، این دسته با صدوقیون مخالف بودند. سختگیری ایشان را درآداب و مراسم ظاهری عبادت زشت میدیدند، وانگار رستاخیز و حساب و کتاب قیامت ایشان رانادرست میشمردند. نشانهی چیره و علامت غالب فریسیان پارسائی وتـصوف است، هرچندکه بعضی ازآنان به علم و معرفت افتخار میکردند و مـینازیدند. حضـرت عیسی علیه السلام این افتخار و نازش را برایشان زشت میشمرد،واین همهمهی دهان و لغلغهی زبان آنان را بد و ناپسند میدید.
فرقه یا طائفهی سامریان. این دسته وگروه آمیزهای از یهودیان وآشوریان بودند. بهکتابهای پنجگانهی موجود در عهد قدیمکه مـعروف بهکتابهای موسوی هستند ایمان داشتند.کتابهای دیگری را نفی مـیکردندکه در روزگاران بعدی بدین کتابها افزوده شدهاند،کتابهای دیگری که جز سامریان دیگران به قداست آنها ایمان داشتهاند.
فرقه یا طائفهی آسین یا اسینیان، ایندسته وگروه متاثر از برخی ازمکتبهای فلسفی بودند. آنان از بقیه طائف یهودی دوری وکنارهگیری میکردند. بر خود سخت گرفتند ودرویشانه میزیستند و در فقر و فاقه بسر میبردند. پیروان خود را سخت به نظم و نظام وا میداشتند.
غیر از این فرقهها و طائفهها مذهبهایگوناگون شخصی و فردی، وجـود داشته است، و آشـفتگی دراعتقاد و آداب و رسوم آئینی میان بنیاسرائیل بوده است، بنیاسرائـیلیکه زیر فشار امپراتوری رومانی مینالیدند و خوار و سرکوفته بسر میبردند، و چشم به راه نجات و رهائی خود با دست نجاتدهنده و رهائیبخشی بودند که انتظار او را میکشیدند. منتظر آمدن چنین ناجی و آزادیبخشی بودندکه بیاید و ایشان را از ظلم و زور همگان آزاد و رها نماید.
هنگامیکه عیسی علیه السلام توحید و یگانهپرستی را به ارمغان آورد و آن را اعلام و اعلان داشت:
(إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ).
به طور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را پرستش کنید.
هنگامیکه عیسی علیه السلام شریعت سهل و سادهای را با خود آورد که به تزکیهی روح، و پاکیزه داشتن دل انسان، بیش از شکلهای ظاهری آداب و مراسم آئینی توجه و عنایت داشت، اشخاص حرفهای، آنان که تنها به شکلهای ظاهری آداب و مراسم آئینی میجستند و از این راه نان میخورند و سـفرهی خـود را رنگین میکنند، با عیسی علیه السلام جنگ و جدال آغازیدند و به پیکار پرداختند!
از جملهی سخنانیکه از عیسی علیه السلام راجع به چنین افرادی روایت شده است این است: (آنان وقار و عظمت را کمربند خود میکنند. مردمان را وامیدارند اینکمربند را بر دوشهایشان بردارند. انگشتی را به سوی این کمربند درازنکنند تا نکند آن را تکان بدهند و بدین سو و آن سو بجنبانند. ایشان هرچه میکنند همه و همه برای این استکه مردمان بدیشان بنگرند و بدانان خیره شوند) عمامههای خود راکلفت و ستبر میسازند. تارها و ریشههای جامههایشان را طول میدهند و دراز میکنند. در سور و ساتها و جشنها و دعوتها بالش نخستین را به خود اختصاص میدهند، و در همایشها و مجلسها بالاترین و والاترین جا را از آن خود میدانند، و از همگان در بازارها سلامکردن به خود را انتظار دارند. هرکجا بروند میخواهند خطاب بدیشانگفته شود: آقایم! سرورم! .
عیسی علیه السلام این چنین اشخاصی را مخاطب قرار میدهد و بدیشان میفرماید: (ای رهبران کور و کوردلی که در برابر پشهای دیگران را دادگاهی میکنید و خودتان شتر را قورت میدهید و میبلعید! شما بیرون جام وکاسه را پاک و پاکیزه میدارید، در حالیکه درون جام وکاسه ازکثافت و بیشرمی لبریز است . . . وای به حال شما ای نویسندگان و فریسیان ریاکار! شما بـهگورهائی میمانیدکه سفید و آراسته و پیراستهکرده باشند. بیرون آنها از قشر زیبائی پوشیده است، و درون آنها استخوانهای پوسیده است).[3]
انسان وقتیکه این جملههای منقول از عیسی علیه السلام و چیزهای دیگریکه در جای مربوط به خود میخواند، نزدیک استکه متصدیان آئینیای را به تـصور درآورد، آنکسانیکه در روزگار ما مردان آئینی حرفهای هستند. یک قالب و یک روال است و مکرر در این زمان است. اینانکه سمت رسمی آنان و حرفه اصلی ایشانکار آئینی است، مردمان آنان را در هر زمانی میبینند!
وقتی هم عیسیعلیه السلام به سوی پروردگار خود برگشت، بعد از او پیروانشان اختلاف پیداکردند، و دستهها و گروههای گوناگونی گشتند. بعضیها عیسی را خدا میدانند. بعضـیها هم او را پسر خدا میشمارند. برخیها خدا را سومین خدا از اقانیم ثلاثه میدانند، و عیسی پسر مریم را یکی از سه خدا میشمارند. سخن توحید و یگانهپرستی خالص و سرهایکه عیسی علیه السلام آن را با خودآورده بود، ضائع گردیده است و هدررفته است. و دعوت او از مردمان به سوی پروردگارشان و اینکه تنها خدا را بپرستند و اطاعت و عبادت را خاص خدا بدانند، ضائع گردیده است و هدر رفته است.[4]
(فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (65).
گروهها و دستهها(ی اهل کتاب نسبت به عیسی) در میان خود به اختلاف پرداختند (و هریک او را به نـامی خواندند و راه افراط و تفریط در پیش گرفتند). وای بر کسانی که ستم کردند! چه عذاب دردناکی در روز قیامت گریبانگیرشان میگردد! .
بعدها مشرکان عرب بیامدند و با پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم در باره عیسی علیه السلام به استدلال پرداختند و به حجت نشستند، و ازکارهائی سخنگفتندکه دستهها و گروههای مختلف پس از عیسی چهکردند، و چه افسانههائی را پیرامون او به هم بافتند وگفتند!
*
وقتیکه روند قرآنی به سخنگفتن از ستمگران میرسد، دستهها وگروههائی راکه بعد از عیسی علیه السلام اختلاف ورزیدهاند، با ستیزهگرانی میآمیزدکه با پیغمبر خدا در بارهکار این دستهها و گروههای مختلف به استدلال پرداختهاند. حال و احوال آنان را در روز قیامت به تصویر میکشند و آن را درصحنهی طولانی دلانگیزی بیان میدارد، صحنهایکهگوشهای از حال و احوال پرهیزگاران را نیز نشان میدهدکه مکرم و محترم در باغهای پرنعمت بهشت بسر میبرند:
(هَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِیَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (66) الْأَخِلَّاء یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ (67) یَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَلَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ (68) الَّذِینَ آمَنُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا مُسْلِمِینَ (69) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ (70) یُطَافُ عَلَیْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَکْوَابٍ وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَأَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (71) وَتِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَکُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ مِنْهَا تَأْکُلُونَ (73) إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ (74) لَا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (75) وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَکِن کَانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (76) وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُم مَّاکِثُونَ (77).
آیا منتظر همین هستند که قیامت ناگهانی و در حالی که از آن بیخبرند به سر وقتشان بیاید؟ دوستان در آن روز، دشمنان یکدیگر خواهند شد، مگر پرهیزکاران. ای بندگان (پرهیزگار) من! امروز نه بیمی بر شما است (که عذاب و عقابی گریبانگیرتان شود) و نه غم و اندوهی دارید. آن بندگانی که به آیههای ما ایمان آوردهاند و مسلمان و مطیع فرمان (آفریدگار خود) بودهاند. شما و همسرانتان به بهشت درآئید. در آنجا شادمان و شادکام و مکرم و محترم خواهید بود. برایشان کاسهها و جامهای زرین به گردش انداخته میشود، و هرچه دل بخواهد و هرچه چشم از آن لذت ببرد، در بهشت وجود دارد، و شما در آنجا جاودانه خواهید بود. این بهشتی است که به سـبب کارهائی که میکردهاید، بدان دست یافتهایـد. در آنجا برایتان میوههای فراوان و جوراجوری است که از آنها میخورید و استفاده میکنید. بزهکاران، جاودانه در عذاب دوزخ میمانند. عذابشان کاسته نمیگردد و سبک نمیگردد، و آنان در میان عذاب، اندوهناک و نومید و خاموش میمانند. ما بدیشان ستم نکردهایم (که آنان را بدین گرفتار ساختهایم) ولیکن خودشان به خویشتن ستم کردهاند (که با انجام کارهای زشت و بیراهه رفتن، خود را به دوزخ انداختهاند). آنان فریاد میزنند: ای مالک پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند (تا بیش از این رنج نبریم و از این عذاب دردناک آسوده شویم. او بدیشان) میگوید: شما (اینجا) میمانید (و مرگ و میر و نیستی و نابودی در کار نیست).
صحنه با رخ دادن ناگهانی قیامت، در حالیکه ایشان غافل از آن هستند، و از فرارسیدن آن هـم اطلاعی ندارند، می آغازد:
(هَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِیَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (66) .
آیا منتظر همین هستید که قیامت ناگهانی و در حالی که از آن بیخبرند به سر وقتشان بیاید؟.
این ناگهانی سر رسیدن، رخداد شگفتی را پدید میآورد، رخدادیکه زیر و رو میکند هرآنچه راکه در زندگی دنیا بدان انس و الفت رفتهاند:
(الْأَخِلَّاء یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ (67).
دوستان، در آن روز، دشمنان یکدیگر خواهند شد، مگر پرهیزگاران.
دشمنی دوستان از سرچشمهی مودت و محبتشان برمیجوشد . . . آنان در زندگی دنیا پیرامون شر و بدی گرد میآمدند، و بعضی برخی را درگمراهی رها میکردند و از ضلالت بهرهمند میساختند. در نتیجه امروز همدیگر را لومه و سرزنش مینمایند. امروز بی مسوولیتگمراهی و فرجام شر و بدی را بر گردن برخی میاندازند. امروز به دشمنانی تبدیل میگردند و به کشمکش و نزاع با یکدیگر میپردازند. چراکه آنان در دنیا دوستانی بودندکه به راز و نیاز میپرداختند و درگوشی با یکدیگر سخن میگفتند! (الا المتقین) مگر پرهیزگاران.
پرهیزگاران مودت و محبتشان برقرار و برجا است. چه پیرامون هدایتگرد میآمدند، و همدیگر را به خیر و صلاح رهنمود میکردند، و لذا فرجام کارشان به نجات و رستگاری انجامیده است . . .
در همان حال و در همان زمانکه سرگشتگان به کشمکش و نزاع و دشمنی با یکدیگر سرگرم هستند، سراسر هستی صدای والای ارزشـمند آسمانی را طنینانداز میکند، صدائی که خطاب بـه پرهیزگاران میگوید:
(یَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَلَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ (68) الَّذِینَ آمَنُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا مُسْلِمِینَ (69) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ (70) .
ای بندگان (پرهیزگار) من! امروز نه بیمی بر شما است (که عذاب و عقابی گریبانگیرتان شود) و نه غم و اندوهی دارید. آن بندگانی که به آیههای ما ایمان آوردهاند و مسلمان و مطیع فرمان (آفریدگار خود) بودهاند. شما و همسرانتان به بهشت درآئید. در آنجا شادمان و شادکام و مکرم و محترم خواهید بود.
یعنی بهگونهای مسرور میگردیدکه سرور در پیچ و خمها و سیماها و درون و بیرون اندامهایتان پخش و پراکنده میشود و شادمانی و شادکامی بر شما پیدا و هویدا میگردد.
سپس با دیدهی خیال میبینیم جامها وکاسههای زرین برایشان به گردش درمیآید، و در بهشت برایشان هست هرچه دل آرزوکند و بخواهد، و بالاتر از خواست دلها لذت بردن چشمها موجود است، تا بزرگداشت و احترام کمال و جمالگیرد:
(یُطَافُ عَلَیْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَکْوَابٍ وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ)
برایشان کاسهها و جامهای زرین به گردش انداخته میشود، و هرچه دل بخواهد و هرچه چشم از آن لذت ببرد، در بهشت وجود دارد.
با این نعمتها چیزی همراه استکه فراتر و برتر از همهی این نعمتها است، و آن بزرگداشت یزدان بزرگوار جهان از انسان با مخاطب قرار دادن او است:
( وَأَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (71) وَتِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَکُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ مِنْهَا تَأْکُلُونَ... ) .
و شما در آنجا جاودانه خواهید بود. این بهشتی است که به سبب کارهائی که میکردهاید، بدان دست یافتهاید. در آنجا برایتان میوههای فراوان و جوراجوری است که از آنها میخورید و استفاده میکنـید.
حال و احوال بزهکارانیکه اندکی پیش در جنگ و جدال وگیر و دار با یکدیگر، رهایشانکرده بودیم چه خواهد شد؟
(إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ (74).
بزهکاران، جاودانه در عذاب دوزخ میمانند.
عذاب همیشگی است. آتشی است با درجهی حرارت بسیار. یک لحظه هم سستی نمیپذیرد. اندکی هم سرد نمیشود. جرقهای از امید به نجات برایشان نمیدرخشد. دورادور هم سوراخ رهائی پیدا نیست. آنان ناامیدو مایوس در عذاب بسر میبرند:
(لَا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (75).
عذابشان کاسته نمیگردد و سبک نمیشود، و آنان در میان عذاب، اندوهناک و نومید و خاموش میمانند. بدین منوال و بر این روال، آنان با خود چنینکردهاند و بر سر خویش چنین آوردهاند، و خویشتن را بدین جایگاه هلاک و نابودی وارد گرداندهاند، و بدین لحاظ ستمگرند نه ستمدیده:
(وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَکِن کَانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (76).
ما بدیشان ستم نکردهایم (که آنان را بدین گرفتار ساختهایم) ولیکن خودشان به خویشتن ستم کردهاند (که با انجام کارهای زشت و بیراهه رفتن، خود را به دوزخ انداختهاند) .
آنگاه فریادی از دور در فضـا میپیچد، فریادیکه همهی معانی ناامیدی و غم و اندوه وگرفتاری را با خـود دارد:
(وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ).
آنان فریاد میزنند: ای مالک! پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند (تا بیش از این رنج نبریم و از ایـن عذاب دردناک آسوده شویم) .
فریاد شیونی استکه از ژرفای دوردست نابودکنندهای طنینانداز میشود. از فراسوی درهای بسته دوزخ برمیخیزد و در فضا میپیچد. فریاد و واویلای آن بزهکاران ستـمگر است. آنان فریاد برنمیآورند برای درخواست رهائی، یا برای درخواستکمک. آنان ناامید و اندوهگین هستند. بلکه ایشان فریاد برمیآورند و نابودی را خواستار میشوند. میخـواهند هرچه زودتر نابود گردند، و نابودی آنان را برباید و آسودهشان نماید . . . ایـن بس استکه مرگ و نابودی، امید و آرزو گردد!.. همچون فریاد و ندائی، سایه تاریک و انبوه غم و اندوه وگرفتاری را مـیاندازد و پیش دیدهی خیال میدارد. نزدیک است ما از فراسوی فریادکمک طلبیدن،کسانی را مشاهدهکنیمکه عذاب ایشان را از خود بیخودکرده است و عقل و هوش از ایشانگرفته است. جسـمـها و پیکرهائی را مشاهدهکنیم که درد و الم تاب و توانی برایشان برجای نگذاشته است. همچون فریاد تلخی بدین سبب استکه برمیخیزد:
(یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ).
ای مالک! پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند (تا بیش از اینرنج نبریم و از این عذاب دردناک آسوده شویم.
ولیکن پاسخ در میرسد، پاسخیکه ناامید و مایوس و خـوار و پست میگرداند، و هیچگونه رعایت و عنایتی به همراه ندارد:
(قَالَ إِنَّکُم مَّاکِثُونَ (77).
میگوید: شما (اینجا) میمانید (و مرگ و میر و نیستی و نابودی در کار نیست) .
نه نجات و خلاصی، و نه مرگ و میری، و نه پایان دادنی و به نهایت رساندنی درمیان است . . . شما میمانید و ماندگار هستید!
*
در سایهی این صحنهی دلشکن و اندوهبار، این دشمنان حق، و رویگردانان از هدایت، و مبتلا شوندگان بدین فرجام و سرنوشت را مخاطب قرار میدهد، و با حضور همگان ازکار و بارشان اظهار تعجب میکند، آن هم در مناسبترین فضای برحذر داشتن و شگفتزدهکردن:
(لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ (78) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (80).
(خداوند بدیشان پیام میدهد که) ما حق را برای شما آوردیم (و توسط پیغمبران برایتان فرو فرستادیم) ولی اکثرشما حق را نپسندیدید وآن را دشمن داشتید، بلکه، آنان تصمیم محکمی (بر توطئهی قتل محمّد) گرفتند و ما نیز ارادهی محکم و تغییرناپذیری کردیم (در بارهی مجازات سخت و کیفر دادنشان در دنیا و آخـرت). آیا گمان میبرند که ما اسرار پنهانی و سخنان در گوشی آنان را نمیشنویم؟! آری! (ما آگاه از راز و رمز ایشان و شنوای نجوای آنان بوده و) گذشته از این، فرشتگان مامور ما در کنارشان حاضر و بر اعمالشان ناظرند و (همهی کردار و گفتارشان را) مینویسند و ثبت و ضبط میکنند.
برآمدن از حق و دشمن داشتن حق استکه میان ایشان و میان پیروی از حق فاصله و جدائی میاندازد، نه این که درک و فهم نکنند حقکدام و حق چیست، و شک و تردید در باره صدق و صداقت پیغمبر بزرگوار صلی الله علیه و سلم هم نیستکه آنان را از حق بازمیدارد. هرگز ندیدهاند و نشنیدهاندکه با مردمان دروغگفته باشد. پس چگونه بر خدا دروغ میبندد و از زبان خدا ادعاء میکند آنچه ادعاء میکند؟
کسانیکه با حق میجنگند اغلب اوقات چنین نیستکه ندانند که حق، حق است. ولیکن ایشان از حق بدشان میآید، چون حق با هواها و هوسهایشان و با آرزوها و خواستهایشان برخورد مـینماید، و راه شهوات ایشان را میگیرد. آنان خودشان هم ضعیفتر از آن هستندکه بر هواها و شهوات خود غالب آیند و چیره شوند. امّا آنان بر حق و برداعیان به سوی حق جسارت و جرات بسیار دارند!
بدین خاطر استکه یزدان مقتدر و توانای جهان ایشان را تهدید مینماید، یزدانیکه بسیار آگاه از چیزی است که پنهان میدارند، و بس آگاه از مکر و نیرنگی است
که می ورزند:
(أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (80) .
بلکه، آنان تصمیم محکمی (بر توطئهی قتل محمّد) گرفتند و ما نیز ارادهی محکم و تـغییرناپذیری کردیم (در بـارهی مجازات سخت و کیفر دادنشان در دنیا و آخرت). آیا گمان میبرند که ما اسرار پنهانی و سخنان در گوشی آنان را نمیشنویم؟! آری! (ما آگاه از راز و رمز ایشان و شنوای نجوای آنان بوده و) گذشته از این، فرشتگان مامور ما در کنارشان حاضر و بر اعمالشان ناظرند و (همـهی کردار و گفتارشان را) مینویسند و ثبت و ضبط میکنند.
پافشاری ایشان بر باطل رو در روی حق، فرمان قاطعانه و ارادهی استوار یزدان بر استقـرار این حق و پایدار کردن آن را به دنبال دارد. چارهاندیــشی و نیرنگبازی ایشان در تاریکی، علم و آگاهی خدا از سر و راز و پچپچ و درگوشی سخنگفتن را به دنبال دارد. عاقبتکار هم روشن است، وقتیکه آفریدگان ضعیف وکوتاهبین وکوتاهفکر، در برابر آفریدگار مقتدر و آگاه میایستند و به مقابله میپردازند.
*
پس از این تهدید و بیم هراسانگیز، ایشان را رها میکند، و پیغمبر بزرگوارش را رهنــمود و رهنمون میکند بهگفتن سخنیکه بدیشان بگوید. آنگاه پس از آن ایشان را به سرنوشتشان میسپارد، سرنوشتیکه تصویرش را اندکی پیش دیدهاند:
(قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ (81) سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلَاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (83).
بگـو: اگر خداوند مهربان فرزندی میداشت، من نخستین کسی بودم که چـنین (فرزندی را) پـرستش میکردم (چرا که من ایمان و اعتقادم به خدا بیشتر و شناخت وآگاهیم فزونتر است. امّا خدا نیازی به فرزند ندارد، و بندگانی چون عزیر و عیسی و فرشتگان کی خود را فرزند خدا نامیدهاند؟!). خداوندگار آسمانها و زمین و عرش (و تخت سلطنت مجموعهی عالم هستی) پاک و منزه از این توصیفهائی است که (در بارهی او) میکنند. آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطهور گردند و سرگرم بازی شوند، تا برخـورد میکنند به روز قیامتیکه بدیشان وعده دادهمیشود (و سرانجام تلخ اعمال زشت و افکار پلشت خود را میبینند) .
آنان فرشتگان را میپرستیدند، به گمان این که فرشتگان دختران خدایند! اگر خدا فرزندی مـیداشت سزاوارترین فرد برای برستش آن فرزند، و آگاهترین فرد از او، پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم میبود. پیغمبر صلی الله علیه و سلم بدو نزدیک میبود، و او از همهکس زودتر به طاعت و عبادت خدا میپرداخت و از او فرمان سپرد، و هرچه زودتر به تعظـیم و بزرگداشت فرزند خدا میپرداخت، اگر خدا فرزندی میداشت همانگونهکه ایشان گمان میبرند. ولیکن پیغمبر صلی الله علیه و سلم جز خدا را نمیپرستد. همین بس که این دلیل باطل بودن گمانی باشدکه میبرند و به خیالشانکسی فرزند خدا است. همچون گمانی اصل و آسانی ندارد، و بدون سند و مدرک و دلیل و حجت است. پاک و منزه از اینگمـان عجیب و غریب، خداوند بزرگوار است.
(سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (82).
خداوندگار آسمانها و زمین و عرش (و تخت سلطنت مجموعهی عالم هستی) پاک و منزه از این توصیفهائی است که (در بارهی او) میکنند.
انسان وقتیکه بدین آسمانها و زمین، و نظم و نظام آنها، و هـماهنگی آنها، و عظمت و والائی فراوان، و سلطه و قدرت زیادیکه در فراسوی این نظم و نظام قرار دارد، آن نظم و نظام و هماهنگی و عظمت و والائی و سلطه و قدرتیکه این فرموده به همهی اینها اشاره مینمـاید:
(رَبِّ الْعَرْشِ). خداوندگار عرش(و تخت سلطنت مجموعهی عالم هستی) .
در این وقت هرگونه خیالی و هرگونهگمانی از این قبیل، در برابر دیدگان انسان کوچک مینماید و ناچیز جلوهگر میآید، و در پرتو فطرت خود درک و فهم میکندکه آفریدگار همهی اینها درست و صحیح نیست که هیچگونه شباهتی به آفریدگان خود داشته باشد، این شباهت هرچه باشد، آفریدگانیکه میزایند و فرزند به دنیا میآورند و تولید نسل میکنند. بدین سبب همچون سخنی سرگرمی و بازی و به باطل فرو رفتن و بیگدار به آب زدن بشمار میآید، و اصلا سزاوار مجادله و مباحثه نمیباشد. بلکه میسزد که بدان توجه نشود یا از آن پرهیز و دوری شود:
(فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلَاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (83).
آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطهور گردند و سرگرم بازی شوند، تا بـرخـورد میکنند به روز قیامتی که بدیشان وعده داده میشود (و سرانجام تلخ اعمال زشت و افکار پلشت خود را میبینند) .
آنچهکه تصویر آن را دیدهاند، روزی رخ میدهد و میشود.
*
آنگاه پس از رویگردانی از ایشان و بیتوجهی بدانان، به پیش میرود و به تمجید و تعظیم آفریدگار و یگانهپرستی او بدانگونه و بدان چیزیکه سزاوار خداوندگاری او بر آسمانها و زمین و عرش عظیم است میپردازد:
(وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (84) وَتَبَارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَعِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (85) وَلَا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (86) .
خدا آن کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود، و او حکیم و علیم است. بزرگوار و دارای خیر و برکت آن کسی است که شاهی و مملکت آسمانها و زمین، و هرآنچه میان آن دو است از آن او است، و آگاهی از وقوع قیامت ویژهی او. و همهی شما (در آخرت برای حسـاب و کتاب و جزا و سزا) به سوی او برگردانده میشوید. معبودهائی که مشرکان بجز خدا به فریاد میخوانند و میپرستند قدرت و توانائی هیچ گونه شفاعت و میانجیگری را ندارند، مگر کسانی که آگاهانه بر حق شهادت و گواهی داده (و خـدا را به یگانگی پرستیده) باشند (همچون عیسی و عزیر و فرشتگان) .
این بیان الوهیت و خداوندگاری یگانه در آسمان و در زمین است. منحصر بودن خدا بدین صفت است وکسی با خدا در این صـفت مشارکت ندارد. بیان این استکه هرچه خدا میکند دارای حکمت و فلسفه است. و علم و اطلاع مطلق از این ملک و مملکت عریض و طویل و بزرگ و سترگ به یزدان جهان اختصاص دارد و بس. گذشته از اینها در واژهی (تبارک) به معنی بزرگوار است خداوند و فراتر از آن چیزی استکهگمان میبرند و تصـور میکنند، تمجید و تعظیم یزدان است. خدا
(پروردگار آسمانها و زمین و همهی چیزهائی استکه در میان آن دو است). خدا کسی استکه تنها او از وقت فرارسیدن قیامت آگاه است. برگشت همگان به سوی او است و بس.
در آن روز و روزگارکه قیامت درمیرسد هیچکسی از آنهائی که مشرکان اولاد یا شرکاء خدایشان میخوانند و میدانند، نمیتواند برای فردی از ایشان شفاعت و میانجیگری بکند. در صورتیکه مشرکانگمان میبرند آن اولاد و شرکاء را شفیعان خود در پیشگاه یزدان میکنند. امّا هچگونه شفاعتی نمیشود مگر شـفاعت کسیکه به حقگواهی دهد، و به حق ایمان بیاورد. کسی همکه به حقگواهی میدهد برایکسی شفاعت نمیکند و میانجیگری نمینمایدکه حق را انکار میکند و با حق دشمنی مینماید.
*
سپس با منطق فطرت با ایشان رویاروی مـیشود. با چیزی با ایشان رویاروی میگرددکه در باره آن مجادله و ستیزه نمیکنند، و در بارهاش شک و تردید ندارند. و آن این استکه خدا آفریدگارشان است، پس چگونه در این صورتکسی را در پرستش او شریک و انباز میکنند، یا ازکسی انتظار دارند در پیشگاه خدا شفاعت بکند برای کسیکه شریک و انباز برای خدا قرار داده است:
(وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ (87).
اگر از مشرکان بپرسی، چه کسی آنان را آفریده است؟ موکدانه میگوینده خـدا! پس چگونه (از عبادت حق تعالی) منحرف میشوند (و متوجه پـرستش چیزهای دیگری میگردند؟!) .
چگونه از حق و حقیقتی رویگردان میشوندکه فطرتشان گواه بر آن است، و از مقتضیات منـطقی و حتمی حق و حقیقت کنارهگیری مینمایند؟
*
در پایان این سوره، خدا کار و بار روکردن پیغمبر صلی الله علیه و سلم به پروردگارش را بزگ میدارد، رو کردنیکه در آن ازکفرشان و از عدم ایمانشان مینالد و شکوه میکند. بدین منظور خدا این ناله و شکوه را برجسته و نمایان نشان میدهد و بدان سوگند میخورد:
(وَقِیلِهِ یَارَبِّ إِنَّ هَؤُلَاء قَوْمٌ لَّا یُؤْمِنُونَ (88) .
به گفتار او سوگند که میگوید: پروردگارا! اینها قومی هستند که ایمان نمیآورند).[5]
این هم تعبیر ویژهای است و دارای دلالت و اشارت خاصی است و بیانگر ژرفای این سخن، و اندازهی فراخنای گوش فرا دادن بدان است. و میرساند که خدای سبحان چه اندازه بدان عنایت و توجه دارد و آن را میپاید و رعایت مینماید.
بدین سخن پاسخ میگوید و آن را میپاید و رعایت مینماید. در این راستا پیغمبر صلی الله علیه و سلم را رهنمود و رهنمون میفرماید به اینکه عفو وگذشت داشته باشد و از ایشان صرف نظر نماید و بدیشان اهمّیت ندهد و توجه ننماید. آرامش خود را حفظکند، و با اینکار با سلامت قلب و بزرگواری و گذشت و رضا و رغبت رویاروی شود. با این وصف، پنهان و نهان مواظب مکر و کید افراد رویگردان از حق و حقیقت، و دشمنان این آئین باشد. همچنین خویشتن را برحذر دارد از آنچه در انتظار همچون رویگردانان و دشمنان است، در آن روزیکه نهانیها و پنهانیها آشکار و پدیدار میگردند:
(فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (89).
پس از آنان روی بگردان و بگو: بدرود! بعدها خواهند دانست (که برای خود چه آشـی پختهاند و چـه آتش سوزانی و عذاب دردناکی را فراهم ساختهاند)
*
[1] -مالک و مسلم و بخاری و ابو داوود آن را استخراج کرده اند.
[2] -مسلم آن را استخراج کرده است.
[3] - جملههای مستقیم ازکتاب: «عبقریه المسیح» استاد عقاد نقل گردیده است. سخن درباره فرقههاو طائفههای یهودیان نیزباکمکاز مطالبآن کتابتهیهو تنظیم شده است.
[4] -مراجعه شود به این اختلافات با اندک تفصیلی در صفحهی 377 بیستم جلد دهم(فی ظلال القرآن) آیهی ٧٦سورهی نمل ( إِنَّ هَذَا الْقُرْآَنَ یَقُصُّ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (76)
[5] - قیل و قول و مقال، مصدر ثلاثی مجردند و به معنیگفته و سخن هستند. برخی واژهی «قیل» را عطف بر«الساعه» در سه آیهی قبل میدانندکه معنی چنین میشود: خدا از قیامت آگاه است و از شکایت پیغمبر نیز در بارهی ایمان نیاوردن قوم خود آگاه است... بعضی هم واو پیش از آن را حرف جر و برای قسم میدانند،و چیزی راکه قسم برآن یاد شده است (یَارَبِّ إِنَّ هَؤُلَاء قَوْمٌ لَّا یُؤْمِنُونَ )، و یا اینکه محذوف میدانند. (مترجم)
سورهی زخرف آیهی 56-26
(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِینٌ (29) وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30) وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31) أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32) وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33) وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِؤُونَ (34) وَزُخْرُفاً وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35) وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36) وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ (37) حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (38) وَلَن یَنفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ (39) أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَمَن کَانَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (40) فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِم مُّقْتَدِرُونَ (42) فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (43) وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44) وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (46) فَلَمَّا جَاءهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا یَضْحَکُونَ (47) وَمَا نُرِیهِم مِّنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (48) وَقَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (50) وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52) فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (54) فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56).
قریشیان میگفتند: ما از نژاد ابراهیم علیه السلام هستیم. این درست است. و میگفتند: ما بر آئین ابراهیم علیه السلام هستیم. ولی این نادرست است. چه ابراهیم توحید و یگانهپرستی را نیرومند و روشن اعلان داشته است، بهگونهای که گنگی و پیچیدگی در آن نیست. ابراهیم به خاطر توحید و یگانگی به ترک پدرش و قوم خودگفت وقتیکه در معرض کشتن و سوخش قرارگرفت. شریعت او بر توحید و یگانهپرستی استوار بود، و فرزندان خویش را به توحید و یگانهپرستی سفارش کرد. اصلا هیچ گونه شک و شبههای از شرک در توحید و یگانهپرستی او وجود نداشته است، و شرک سایهای بر آن نیفکنده است و خطی بدان نینداخته است.
در این مرحله از سوره، قرآن قریشیان را بدین حقیقت تاریخی برمیگرداند، تا ادعائی راکه دارند درآئینهی آن بنگرند و عرضه دارند . . . سپس اعتراض ایشان از رسالت ییغمبر صلی الله علیه و سلم را مطرح مینماید و سخن آنان را نقل میکند:
(لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31).
چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!. (زخرف/31)
این گفته را نقد میکند، و اشتباهی را بیان میداردکه در آن است برابر ارزشها و معیارهای اصیلیکه خداوند زندگی را بر بنیاد آن برقرار و استوار داشته است، و برابر ارزشها و معیارهای نادرستی که به ذهنشان میرسد و ایشان را از حق و هدایت بازمیدارد . . . به دنبال بیان حقیقت در این مساله، آنان را از عاقبت رویگردانان از یاد خدا مطلع میگرداند، بعد از آنکه ایشان را بر علت این کوری وکوردلی ناشی از وسوسهی اهریمن مطلع میسازد . . . در پایان این درس به پیغمبر صلی الله علیه و سلم رو میکند و او را دلداری میدهد و نوازش میکند. در برابر رویگردانی قریشیان و کوری و کوردلی ایشان. بدو دلداری میدهد که او نمیتواند کوران و کوردلان را هدایت بخشد وکران و ناشنوایان را شنواگرداند. آنان جزای خود را خواهند دید، چه او انتقام خدا از ایشان را ببیند، یا انتقام را خدا به تاخیر اندازد و او آن را نبیند. پیغمبر صلی الله علیه و سلم را رهنمون و رهنمود میکند به اینکه به چیزی چنگ بزند و متوسل شود که بدو و حی گردیده است. چه آن چیز حق است، حقیکه همهی پیغمبران آن را با خود به ارمغان آوردهاند. چه جملگی پیغمبران توحید و یگانهپرستی را با خود آوردهاند:
(وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45).
از (پیروان راستین) انبیای پیشین ما بپرس که آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شدن پدیدار کردهایم؟.(زخرف/45)
آنگاه حلقهای از داستان موسی علیه السلام را نشان میدهد، حلقهایکه این رخداد عربها با پیغمبرشان را پیش چشم میدارد. انگار این حلقه، نسخه مکرری است و همان اعتراضهائی را در بر دارد که آنان اظهار میدارند، و همان ارزشها و معیارهائی را بیان میداردکه فرعون و درباریانش بدانها افتخار میکردند و میبالیدند، و هم اینک مشرکان بدانها افتخار میکنند و میبالند . . .
*
(و اِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) .
ای پیغمبر! برای تکذیبکنندگان معاصر بیان کن گوشهای از داستان ابراهیم را). وقتی ابراهیم به پدر و قوم خود گفت: من از معبودهائی که میپرستید بیزارم. دعوت توحید و یگانهپرستیای که آنان انکارش میکنند دعوت پدرشان ابراهیم است. دعوتی است که آن را به پـدرش و قومش رسانده است، و با آن با عقیدهی باطلشان مخالفتکرده است و رویاروی ایستاده است. ابراهیم به دنبال عبادت ارثی ایشان راه نیفتاد، و بدان عقیده نگروید، بدان خاطرکه پدرش را و قومش را بر آن یافته است. بلکه با ایشان سازش هم نکرد و بیزاری کلی خود را از عقیدهی ایشان اعلان داشت با سخنان آشکـار و صریحی که قرآن کریم آن را چنین حکایت می کند:
( إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ(27) .
من از معبودهاتی که میپرستید بیزارم، بجر آ ن معبودی که مرا آفریده است. (او را خواهم پرستید چرا که او مرا (به راه حق) رهنمود خواهد کرد.
از سخن ابراهیم علیه السلام و بیزاری جستن او از هرآنچه میپرستند بجز آن کسی که او را از نیستی به هستی آورده است و او را وجود بخشیده است، چنین پدیدار و جلوه گر می آید که آنان به هیچ وجه خدا را انکار نمیکردند. بلکه آنان برای خدا شریک و انباز قرار میدادند و چیزهای دیـگری را همراه با او پرستش میکردند. ابراهیم از همه چیزهائی که میپرستیدند بیزاری جسته است، و خدا را مستثنی نموده است، و خدا را با صفتی ستوده است که پیش از هر چیز او را سزاوار پرستش میکند. آن صفت این است که خدا او را از نیستی به هستی آورده است. او را آفریده است و وجود بخشیده است. چون خدا آفریننده و پدید آورنده است او سزاوار پرستش است. یقین و اطمینان دارد که پروردگـارش او را هدایت میبخشد و رهنمود و رهنمون میفرماید، به دلیل این که خدا او را از نیستی به هستی آورده است. او را هستی بخشیده است تا وی را هدایت دهد و رهنمونش گرداند. خدا از هرکس دیگـری بهتر میداند که چگـونه او را هدایت میدهد و رهنمون می گرداند .
ابراهیم سخنی را می گـوید کـه زندگی با آن پابرجا و برجا می گـردد، و آن سخن توحید و یگانهپرستی است، سخنی که هستی بر آن گـواهی میدهد:
(وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28).
ابراهیم توحید را به عنوان شعار یکتاپرستی در میان قوم خود باقی گذاشت، تا این که ایشان (بدان ایمان آورده و) بر گردند
ابراهیم علیه السلام بیشترین بهره را در استقرار این سخن در زمین، و در ابلاغ آن به نسلهای بعد از خود، توسط فرزندان و بازماندگان دارد. از میان فرزندان او پیغمبرانی بودهاند و چنینگفتهای را به دیگران رساندهاند. از میان آنان سه نفر از جملهی پیغمبران اولوالعزم بودهاند، و آنان عبارتند از: موسی و عیسی و محمّد خاتمالانبیاء - علیهم صلوات الله و سلامه -و امروز بعد از دهها قرن در زمین بیش از هزار میلیون از پیروان آئینهای بزرگ وجود دارند و معتقد به سخن توحید و یگانهپرستی پدرشان ابراهیم هستند، ابراهیمی که این سخن را در میان قوم خود باقیگذاشته است. از میان ایشان هرکسکه میخواهد از این سخن توحید و یگانهپرستی دور بیفتد وگمراه بشود، بگذار دور بیفتد وگمراه بشود. ولی این سخن باقی و ماندگار است و هدر نمیرود و ضائع نمیشود. ثابت و استوار است و تزلزل ندارد. روشن و آشکار است باطل آمیزهی آن نمیگردد:
(لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ).
تا این که ایشان (بدان ایمان آورده و) برگردند.
به سوی کسی برگردندکه ایشان را آفریده است. او را بشناسند و بپرستند. به سوی حق یگانه و یکتا برگردند و آن را درک و فهم کنند و ملازم آستانهاشگردند. انسانها پیش از ابراهیم سخن توحید و یگانهپرستی را شناختهاند و با آن آشنا بودهاند. امّا این سخن در زمین ماندگار و مستقر نگردیده است مگر بعد از ابراهیم. انسانها سخن توحید و یگانهپرستی را از زبان نوح و هـود و صالح و چـه بسا ادریس شنیدهاند و آن را شناختهاند. البته سخن توحید و یگانهپرستی را از زبان پیغمبران دیگری هم شنیدهاند و درک و فهم کردهاند، ولی فرزندان و بازماندگانی از ایشان برجای نماندهاند تا بر این سخن ماندگار شوند، و با آن زندگیکنند، و برای آن زندگیکنند. وقتیکه انسانها سخن توحید و یگانهپرستی را از زبان ابراهیم شنیدهاند و با آن آشنا گردیدهاند، این سخن در میان زادگان و بازماندگانش پیامـی ماندگار و برقرار ماند، و بعد از او پیغمــبرانی پیاپی و ناگسیخته مبعوث گردیدند و به میان مردمان روانه شدند. تا آنگاه که واپسین فرزندش که از نژاد اسماعیل بود، و از هــهکس به ابراهیم شباهت بیشتری داشت، پای به جهان گذاشت و مبعوث گردید. [1] این فرزند، محمد صلی الله علیه و سلم خاتمالانبیاء بود. او سخن توحید و یگانه پـرستی را در شکل واپسین وکامل و شامل خود بیان فرمود، سخن توحید و یگانهپرستیایکه سراسر زندگـی را به شکلی درمیآورد که پیرامون آن بچرخد و دور بزند، و آن را در همهی تلاشها و فعالیتها و در همه اندیشهها و تصورهای انسان موثر میسازد.
این داستان توحید و یگانهپرستی است از روزگار پـدرشان ابراهیم که خود را بدو منسوب میدانند. این هم سـخن توحید و یگانهپرستیای استکه ابراهیم آن را در میان فرزندان و بازماندگان خود باقیگذاشت و ماندگارکرد. این هم سخن توحید و یگانهپـرستی است که از زبان یکی از فرزندان ابراهیم بدین نسل میرسد. آیا چگونه پذیرهی توحید و یگانهپـرستی میروند کسانی که خویشتن را به ابراهیم، و به آئین ابراهیم منسوب میدانند؟
روزگاران زیادی بر ایشان گذشت. خداوند نسلی بعد از نسلی از ایشان را پدیدار و از زندگی و نعمتهایشان برخوردار کرد. تا آنگاه که زمان زندگانیشان به درازا کشید، و آئین ابراهیم را فراموشکردند، و سخن توحید و یگانهپرستی در میانشان غریب و عجیب جلوهگر آمد. از بازآورندهی سخن توحید و یگانهپرستی بدترین استقبال را انجام دادند، و رسالت آسمانی را با مقیاسها و معیارهای زمینی سنجیدند و ارزیابیکردند. این بود شاهین هرگونه ترازوئی در دستشان خلل پذیرفت و بالا و پائین افتاد:
بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِینٌ (29) وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30) وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31) أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32) وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33) وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِؤُونَ (34) وَزُخْرُفاً وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35)
(مشرکان امید ابراهیم را برآورده نکردند و برنامهاش را پیاده ننمودند و من هم در عقوبت ایشان عجلهای نکردم) بلکه من اینان و پدرانشـان را از مواهب دنیا بهرهمند ساختم تا (قرآن فراخوانندهی مردمان به) حق (و حقیقت)، و پیغمبر روشنگری به نزدشان آمد. هنگامی که قرآن به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادو است وما بدان باورنداریم. گفتند: چرا این قرآن برمرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟! آیا آنان رحمت پروردگار تو را تقسیم میکنند (و کلید رسالت را به هرکس که بخواهند میسپارند؟). این مائیم که معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردهایم، و برخی را بر برخی دیگر برتریهائی دادهایم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به کار گیرند (و به یکدیگر خدمت کنند). و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآوری میکنند بهتر است (که نبوت است و نبوت از همهی مقامات برتر است). اگر (بهرهمند شدن کفار از انواع مواهب مادی) سبب نمیشد که همهی مردم (تمایل به کفر پیدا کنند و در گمراهی) ملت واحدی گردند، ما برای کسانی که به خداوند مهربان باور نمیداشتند خانههائی با سقفهائی از نقره فراهم میآوردیم، و برای آنان پلهها و نردبانهای سیمین ترتیب میدادیم که از آنها بالا روند. (چرا که نعمت چند روزهی حیات بیارزش است و در مقابل نعمت جاویدان آخرت چیزی به حساب نمیآید). و برای خانههایشان درهائی فراهم میآوردیم، و تختهائی نقرهای که بر آنها تکیه میزنند و میلمند ترتیب میدادیم، و زر و زیور و انواع وسائل تجمّلی و زینتآلات بدیشان میدادیم. امّا همهی اینها متاع زندگی این جهانی است، و آخرت در پیشگاه پروردگارت برای پرهیزگاران آماده است (و نعمت سرای جاویدان که از آن خداپرستان است، با نعمت جهان گذران قابل مقایسه نیست) .
روند قرآنی از سخنگفتن در باره ابراهیم میپردازد، و به مردمان حاضر رو میکند:
(بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِینٌ (29) .
بلکه من اینان و پدرانشان را از مواهب دنیا بـهرهمند سـاختم تا (قرآن فراخوانندهی مردمان بـه) حق (و حقیقت)، و پیغمبر روشنگری به نزدشان آمد.
انگار با این دست برداشتن از ابراهیم، میگوید: بگذار سخن از ابراهیم را رها سازیم، چراکه ایشان با ابراهیم پیوند و مناسبتی ندارند. بگذار به کار و بار اینان بپردازیم. اینان که کار و بارشان با کار و بار ابراهیم نمــیخواند . . . برای اینان و برای پدران و نیاکانشان پیش از اینان،کالا و متاع آماده کردیم و نعـمت و قدرت بدیشان دادیم، و عمرشان را به طول کشاندیم، تا بدان گاهکه حق و حقیقت در این قرآن به پیش ایشان آمد و به دستشان رسید، و پیغمبر روشنگری به میانشان آمد، و این حق و حقیقت را آشکارا و روشن بدیشان عرضه فرمود:
(وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30) .
هنگامی که قرآن به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادو است، وما بدان باور نداریم. . . حق با سحر نمیآمیزد. این مساله پیدا و هویدا است. این ادعاء باطلی استکه دارند و بر زبان میرانند. آنان نخستینکسانی بودهاندکه بطلان آن را میشناختند. سران و بزرگان قریش کسانی نبودهاند که حقـانیت قرآن از دیدشان پنهان و نهان شود. ولیکن آنان عامّهی مردمان دنبالهرو خود را گول میزدند، و میگفتند: قرآن سحر است. کفر و عدم پذیرش خود را در حق قرآن برای تاکید مساله اعلان میداشتند، و میگفتند:
(وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ).
و ما بدان باور نداریم.
تا با این سخن خود به دل عامّهی مردمان بیندازندکه ایشان بدانچه میگویند یقین و اطمینان دارند، و عامّهی مردمان را از راه الهام و پیام و منقادکردن و رام نمودن، به دنبال خود روان سازند. این همکار و بار سران و بزرگان در میان هر قومی است. عامّهی مردمان را گول میزنند، از ترس اینکه نکند از تحت سلطه و قدرتشان بگریزند، و به سوی سخن توحید و یگانهپرستی راه پیداکنند و هدایت یابند، سخن توحید و یگانهپرستیای که بزرگ و سترگی سقوط میکند، و جز خداوند بزرگ و والامقام پرستیده نمیگردد، و جز از خداوند بزرگ و والامقام بیم و هراسی نمیشود. آنگاه قرآن نقل میکندکه آنان معیارها و ارزشها را به هم میآمیزند، و بر انتـخاب خدا اعتراض میگیرند، و گزینش محمّد صلی الله علیه و سلم را توسط خدا برای حمل حق و نور برایشان نمیپذیرند:
(وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31).
گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!.
مرادشان از دو شهر، مکه و طائف است. پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم از خاندانهای بزرگ قریش، و از نجبای بنیهاشم بود. بنیهاشم نیز از سران عرب بودند. همچنین شخص پیغمبر صلی الله علیه و سلم پیش از بعثت در محیط خود با داشتن اخلاق والا معروف و مشهور بود. ولیکن او رئیس قبیلهای یا رئیس عشیرهای نبود، در محیطی که همچون معیارها و ارزشهای قبیله گری مایهی افتخار بشمار میآمد. این چیزی استکه افراد معترض با سخنانشان بدان اشاره میکنند:
(لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31).
چرااین قرآن برمرد بزرگواری ازیکی ازدو شهر(مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!.
خدا میداند رسالت خود راکجا و به چهکسی میسپارد. خداوندکسی را برای رسالت خود برگزیده استکه میداند او شایستهی آن است. چهبسا یزدان سبحان نخواسته است برای این رسالت سندی خارج از سرشت آن، و نیروئی خارج از حقیقت آن را بیاورد. این است مردی را انتخاب فرموده است که امتیاز بزرگ او اخلاق است . . . اخلاق نیز جزو سرشت این دعوت است . . . و نشانهی برجسته او اخلاص و از خودگذشت است . . . اخلاص و از خود گذشتگی هم جزو این دعوت است . . . خداوند برای این رسالت شخصی را برنگزیده استکه رئیس قبیلهای، یا رئیس عشیرهای، یا صاحب جاه و جلالی، و یا صاحب دارائی و ثروتی باشد. تا هیچ معیار و ارزشی از معیارها و ارزشهای این زمین با این دعوت فرو فرستاده از آسمان نیامیزد. و تا اینکه این دعوت با زیب و زینتی از زیب و زینتهای این زمین خود را نیاراید، زیب و زینتیکه اصلا جزو حقیقت این دعوت نمیباشد. و تا اینکه هیچ موثری همراه این دعـوت نگرددکه خارج از ذات وارستهی خودش باشد. و تا اینکه آزمندی بدین دعوت درنیاید، و پاکدامنی از این دعوت خودداری ننماید. این بود مردمانی کهکالاهای زمینی بر ایشان غالب آمده بود، وکسانیکه سرشت این دعوت آسمانی را درک و فهم نکرده بودند، این چنین اعتراضی را داشتند:
( لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31).
چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!.
قرآن بدیشان پاسخ میدهد، و این اعتراض بر رحمت خدا را زشت میشمارد، رحمتیکه برای آن هرکه از بندگانش را بخواهد برمیگزیند. بر آمیزهی معیارها و ارزشهای زمین با معیارها و ارزشهای آسمان میتازد، و برایشان معیارها و ارزشهائی را روشن میسازدکه آنان بدانها افتخار میکنند و میبالند، و بدیشان میگوید این معیارها و ارزشها چه اندازه صحیح هستند، و درست به وزن و بهائی در ترازوی خدا دارند:
(أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32).
آیا آنان رحمت پروردگار تو را تقسیم میکنند (و کلید رسالت را به هرکس که بخواهند میسپارند؟). این مائیم که معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردهایم، و برخی را بر برخی دیگر برتریهائی دادهایم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به کار گیرند (و به یکدیگر خدمت کنند). و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآوری میکنند بهتر است (که نبوت است و نبوت از همهی مقامات برتر است) .
رزق و روزی زندگی در این دنیا تابع بـهرههای خدادادی افراد، و شرائط و ظروف زندگی، و روابط اجتماعی و پیوندهای جامعه است. نسبتهای تقسیم ارزاق در میان افراد و در بین جامعهها، طبق همهی آن عوامل، اختلاف پیدا میکند. از محیطی تا محیطی فرق خواهد داشت، و از زمانی تا زمانی جدائی حاصل میکند، و از جامعهای تا جامعهی دیگری مختلف و دگرگون خواهد شد، برابر مقررات و ارتباطات و شرائط و ظروفیکه آن جامعه خواهد داشت. ولی شکل ماندگار و برقرار در رزق و روزی، آن شکلیکه هرگز تغییر پیدا نمیکند -حتی در جامعههای ساخت پیرو مکتبهای هدفدار - این استکه تقسیم ارزاق و توزیع کالاها در میان افراد، متفاوت است و یکسان نیست. اسباب و علل تفاوت، میان انواع جامعهها و اقسام نظامها و سیستمها، فرق و جدائی خواهد داشت. ولیکن تفاوت در اندازهها و بهرههای رزق و روزی هـرگز تغییر پیدا نمیکند. هرگز روزی و روزگاری نبوده است - حتی در جامعههای ساخت هدفدار پیرو مکتبها و شیوههای ویژهی تولید و تقسیم - همهی افراد در بهرهمندی از رزق و روزی مساوی و برابر بوده باشند:
(وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ).
برخی را بر برخی دیگر برتریهائی دادهایم.
فلسفهی این تفاوت و فرقیکه در همهی زمانها، و در تمام محیطها، و در میان تمام جامعهها دیده میشود، این است:
(لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً).
تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به کار گیرند (و به یکدیگر خدمت کنند) .
تا بعضی از آنان بعضی دیگر را بهکارگیرند . . . و دولاب زندگی تا در جریان است برخی از مردم قطعا برخی دیگر را بهکار گیرند. مسخرکردن و بهکار گرفتن به معنی برتریجوئی و چیره شدن نیست . . . بدین معنیکه طبقهای بر طبقهای والائی و برتری یابد، یا فردی بر فردی والائی و برتری یابد . . . هرگزا هرگز! این معنی سطحی نزدیک به ذهن و سادهای است، و بیانگر معنی فرمودهی جاویدان الهی نیست. هرگز! هرگز! مدلول و مفهوم این فرمودهی الهی، پایدارتر و فراتر از هرگونه تغییرات یا تحولات اوضاعگروههای بشری است، و بسیار بالاتر و والاتر از شرائط و ظروفی است که از میان میرود یا به میان میآید . . . همهی انسانها برخی مسخر بعضی دیگرند. دولاب زندگی همه را با خود میچرخاند و میگرداند و راه میبرد، و برخی را مسخر برخی مینماید در هر وضعی و در هر شرائطی
که باشند. آن کسکه رزق و روزی کمی دارد مسخر آنکسی استکه رزق و روزی زیادی دارد. عکس این هم درست است. چه این یکی مسخر است تا اموال و دارائی راگرد آورد، و خودش از آن بخورد و به آن یکی بخوراند. هر دوتای دارا و نادار یکسان مسخر یکدیگرند. این اختلاف در رزق و روزیکه این را مسخر آن، و آن را مسخر این، در چرخـهی زندگی میگرداند . . .کارگر مسخر مهندس وکافرما است. مهندس مسخرکارگر وکارفرما است. کارفرما مسخر مهندس و همکارگر است . . . همهی آنان نیز مسخر خلافت در زمین هستند با در نظر داشتن تفاوت در بهرههای خدادادی و استعدادهای سرشتی، و در اعمال و ارزاق . . .
گمانم بر این استکه بسیاری از داعیان مکتبهای هدفدار، این آیه را بهانهای برای حمله به اسلام و قوانین و مقررات اجتماعی و اقتصادی آن میسازند. فکر میکنمکه برخی از مسلمانان میایستند و در برابر این نص منگ منگ میکنند. اسلام که معتقد به اختلاف و فـرق اندازهی رزق و روزی است، انگار میخواهند اسلام را از این تهمت تبرئهکنند و بگویند اسلام چنین چیزی را نگفته است. همچنین اسلام که معتقد به اختلاف و فرق اندازهی رزق و روزی است و فلسفهی آن را مسخرکردن این یکی آن دیگـری، و آن دیگری این یکی، ذکر میکند، انگار میخواهند بگویند این تهمت است و اسلام دور از همچون چیزی است! چنین فکر میکنم وقت آن فرارسیده استکه پیروان اسلام، اسلام خود را رویاروی و آشکار در جایگاه والائی مطلق نگاه دارند، نه اینکه اسلام را در جایگاه دفاع از خود در برابر تهمت ناروای ناچیز نگاه دارند! اسلام حقائق جاودانهی مستقر در فطرت این هستی را مقرر و بیان میدارد، حقائقی که ثابت و استوارند بسان ثابت و استوار بودن آسمانها و زمین و قوانین و سنن آسمانها و زمین، قوانین و سننیکه خلل نمیپذیرند و مختل و متزلزل نمیشوند.
سرشت این زندگی بشری بر پایهی تفاوت استوار است، تفاوف دادهها و نعمـتهای افـراد، و تـفاوف درکار و وظیفهایکه هر فردی انجام میدهد، و تفاوت در اندازهی مهارت هرکسی درکاریکه میکند. وجود تفاوت ضروری است برای تنوع نقشهائیکه مردمان برعهده دارند، و خلافت در زمین ادای آن نقشهای متفاوت را می طلبد. اگر همهی مردمان نسخههای تکراری بودند، ممکن نمیگردید زندگی در این زمین بدین شکل و صورت پدیدار و برقرارگردد. وکارهای زیادی باقی میماند، و زندگی لیاقتها و مهارتهائی برای انجام آن کارها پیدا نمیکرد، وکسانی را نمییافت بدانکارها اقدامکنند و دست بیازند. کسیکه زندگی را آفریده است، و خواسته استکه زندگی برجای بماند و پیشرفت پیدا کند، او لیاقتها و مهارتها و استعدادها و آمادگیها را مختلف وگوناگون آفریده است، همانگونه که وظیفهها و نقشها را جوراجور وگوناگون آفریده است . . . و امّا نسبت تفاوت رزق و روزی، از جامعهای تا جامعهی دیگری، و از سیستم و نظامی تا سیستم و نظام دیگری، فرق میکند. ولیکن قاعده و قانون فطری است وهماهنگ با سرشت زندگی است و برای رشد و نمو زندگی ضروری و لازم است. بدین خاطر استکه پیروان مکتبهای ساختگی و زورکی نتوانستهاند میان حقوق کارگر و حقوق مهندس، و میان حقوق سرباز و افسر، مساوات و برابری برقرارکنند، گرچه بسیار تلاشکردهاند قوانین مکتب خود را تحقق بخشند و پیادهکنند. آنان در برابر قانون الهیکه این آیه از قرآن مجید آن را مقررو معین میدارد، شکست خوردهاند و از میدانگریختهاند. این آیه قانون ثابت و استواری از قوانین زندگی را روشن و آشکار مینماید.
اینکار و بار رزق و روزی در این زندگی دنیوی است. در فراسوی آن رحمت یزدان سبحان است:
( وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32).
رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآوری میکنند
بهتر است (که نبوت است و نبوت از همهی مقامات برتر است).
خداوند برای این رحمت هرکه را بخواهد برمیگزیند، از میان کسانیکه میداند آنان شایستگی آن را دارند. این معیارها و ارزشها در پیشگاه خدا بسی ناچیز و ناقابلند. بدین جهت است در آنها بیگناهان و بزهکاران مشترک هستند، و نیکان و بدان به آن دسترسی پیدا میکنند. در صورتیکه خداوند تنها برگزیدگان را به رحمت خود میرساند و نائل میگرداند.
معیارها و ارزشهای این زمین آن اندازه ناچیز و بیارج استکه اگر خدا میخواست آنها را برایکافران فراخ و فراوان میکرد و ایشان را غرق نعمتها مینمود. امّا این امر مردمان را از دین برمـیگرداند، و ایشان را از ایمان به یزدان بازمیدارد:
وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33) وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِؤُونَ (34) وَزُخْرُفاً وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35)
اگر (بهرهمند شدن کفار از انواع مواهب مادی) سبب نمیشد که همهی مردم (تمایل به کفر پیدا کنند و در گمراهی) ملت واحدی کردند، ما برای کسانی که به خداوند مهربان باور نمیداشتند خانههائی با سقفهائی از نقره فراهم میآوردیم، و برای آنان پلهها و نردبانهای سیمین ترتیب میدادیم که از آنها بالا روند. (چرا که نعمت چند روزهی حیات بـیارزش است و در مقابل نعمت جاویدان آخرت چیزی به حساب نمیآید). و برای خانههایشان درهائی فراهم میآوردیم، و تختهائی نقرهای که بر آنها تکیه میزنند و میلمند ترتیب میدادیم. و زر و زیور و انواع وسائل تجمّلی و زینتآلات بدیشان میدادیم. امّا همهی اینها متاع زندگی این جهانی است، و آخرت در پیشگاه پروردگارت برای پرهیزگاران آماده است (و نعمت سرای جاویدان که از آن خداپرستان است، با نعمت جـهان گذران قابل مقایسه نیست).
به همین صورت، اگر مردمان از دین برنمیگشتند -خدا هم بهتر میداند ضعف انسانها تا بهکجا است، وکالاها و متاعهای دنیا چهگیرائی و تاثیری در دلهایشان دارد - خدا برای کسانیکه خداوند مهربان و صاحب رحمت فراوان را انکار میکنند و بدو باور ندارند، خانههائی میساختکه سقفهای آنها از نقره، و نردبانهای آنها از طلا میبود. خانههائی با درهای زیاد، وکـاخهائی با تختها و مبلمانهائی برای تکیه زدن، و زینتآلاتی برای آراستن و پیراستن آنها . . . این سخن اشاره دارد به ناچیزی و بیارجی این نقرهها و طلاها و زیورها و کالاها، تا آنجا که رایگان داده میشد به کسانیکه یزدان مهربان را قبول ندارند وکافرند!
(وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا).
امّا همه اینها متاع زندگی این جهانی است.
متاع وکالای زوال پذیر است. از میان میرود و از مرز زندگی این دنیا فراتر نمیرود. متاع ناچیز اندکی است و تنها سزاوار زندگی دنیوی است و بس.
(وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ).
آخرت در پیشگاه پروردگارت برای پرهیزگاران آماده است.
اینان با پـرهیزگاری و تقوائیکه دارند، در پیشگاه خدا مکرم و محترمند. خدا برایشان اندوخته میکند چیزی را که ارزشمندتر و ماندگارتر است، و بدیشان میرساند چیزی راکه برجاتر وگرانبهاتر است. آنان را ازکسانی جدا میسازدکه خداوند مهربان را قبول ندارند وکافرند، آن کافرانیکه خدا بدیشان آن متاع بیارزش وکمبهائی را میدهدکه به حیوانات عطاء میفرماید!
کالای زندگی دنیویکه خدا نمونههائی از قبیل دارائی و زر و زیور و لذت بردن آن را ذکـر فرموده است، بسیاری از مردمان را گول میزند. چنین کسانی سخت گول میخورند وقتیکهکالا و متاع دنیا را در دست بزهکاران میبینند، و مشاهده میکنندکه دست نیکان تهی ازکالا و متاع دنیا است، یا اینکه میبینندکه خوبان در تنگدستی یا در سختی و یا درگرفتاری بسر میبرند. خداوند تاثیر این آزمون در دلها و درونهای مردمان را میداند. ولیکن یزدان برایشان پرده از روی ناچیزی و بیارجی این ارزشها و معیارها و پستی و خواری آنها در پیشگاه ایزد سبحان برمیدارد، و همچنین برایشان پرده از نفیس بودن و ارج و بها داشتن چیزی برمیداردکه آن را برای نیکان و پرهیزگاران در پیشگاه خود ذخیرهکرده است و اندوخته است. دل با ایمان، از انتخاب وگزینش یزدان برای خوبان و بدان و نیکوکاران و بزهکاران، مطمئن است و بدان میآساید. آن کسانی که بر انـتخاب وگزینش خدا اعتراض میگیرند، و انتخاب و گزینش مردی برای رسالت را نـمـیپسندند که چیزی ازکالای زندگی دنیوی بدو داده نشده است، و مردمان را با ریاستیکه دارند، و یا با اموالیکه به دست میآورند میسنجند و بها میدهند، آنان در پرتو این آیات، خواری و حقـارت اینکالاها و ناچیزی آنها را در پیشگاه خدا مشاهده میکنند. آنان میبینندکه اینکالاها به بدترین آفریدگان یزدان و مبغوضترین ایشان در پیشگاه یزدان داده میشود. لذا داشتن دارائی دال بر نزدیکی به خدا و خشنودی او نیست، و بر برازندگی وگزینش او دلالت ندارد.
بدینگونه و بدین شیوه، قرآن چیزها را در جایگاه خود قرار میدهد، و پرده از قوانین و سنن خدا در توزیع و تقسیم ارزاق در دنیا و آخرت برمیدارد، و حقیقت معیارها و ارزشها را آنگونهکه در پـیشگاه خدا استوار و برجای هستند نشان میدهد. این امر وقتی صورت میگیرد که قرآن در صدد پاسخ به معترضان بر رسالت محمّد صلی الله علیه و سلم وگزینش او از سوی خدا، وکنار زدن و دور افکندن بزرگان غالب و چیره براوضاع، برمیآید. بدین منوال و بر این روال، قرآن پایههای بنیادین و حقائقکلی را محکم و استوار میدارد، پایهها و حقایقی که متزلزل نمیگردند و تغییر نمیپذیرند، و دگرگونیها و تحولات زندگی، اختلاف قوانین و مقررات،
جوراجوری سیستمها و نظامها، تعدد مکتبها، و تنوع محیطها، در آنها تاثیری ندارد. زندگی قوانین و سننی ثابت و استواری دارد، قوانین و سننیکه زندگی در جولانگاه آنها میگردد و میچرخد، ولیکن از چهارچوب آنها بیرون نمـیرود.کسانیکه ظواهر متغیر، ایشان را از تدبر و تفکر در باره حقائق ثابت و استوار باز میدارد، بدین قانون الهی پی نمیبرند، قانونی که ثابت ماندن و تغییر پذیرفتن در اصل زندگی و در احوال و اوضاع آن را گرد میآورد. آنان گمان میبرند تحولات و تغییرات شامل حقائق اشیاء میگردد بدان سانکه شامل شکلها و صورتهای اشیاء میشود. گمان میبرندکه تحول و دگرگونی مستمر، مانع از آن است که قواعد ثابتی کاری ازکارها داشته باشد. منکر این هستندکه قانون ثابتی جز قانون تحول و دگرگونی مستمر موجود باشد. تنها قانون تحول و دگرگونی است که به ثبات آن ایمان دارند و بس!
امّا ما پیروان عقیدهی اسلامی، در واقعیت زندگی مصداق چیزی را میبینیمکه یزدان سبحان آن را مقرر و بیان میفرماید، و آن اینکه ثبات و تغیر در هر زاویهای از زوایای جهان، و در هر گوشهای ازگوشههای زندگی، لازم و ملزوم و همراه و همگام یکدیگرند. نزدیکترین نمونهی این لازم و ملزوم و همراه و همگام بودن، ثبات تفاوت رزق و روزی میان مردمان، و وجود تغیر و دگرگونی نسبتهای تفاوت واسباب و علل آن در سیستــها و نظامها و جامعهها است . . . این ملازمت و همراهی در غیر این مثال نیز بردوام و برقرار است.[2]
*
بعد از آنکه قرآن ناچیزیکالاها و متاعهای زندگی دنیا، و حقارت و خواری دنیا در پیشگاه خدا را بیان میدارد، و میفرماید چیزیکه ازکالاها و متاعهای زندگی دنیا به بزهکاران داده میشود دال بر بزرگواری و احترام ایشان در پیشگاه یزدان نیست، و اشاره به این نداردکه آنان رستگارند. و بعد از آنکه قرآن بیان میداردکه آخرت برابر حکم پروردگارت متعلق به پرهیزگاران است. دنباله سخن را میگیرد و سرنوشت کسانی را بیان میداردکه همچونکالاها و متاعهائی را به دست میآورند، و از یاد خدا غافل و بیخبرند، و از طاعات و عبادات رویگردانند، طاعات و عباداتی که انسانها را شایستهی رزق و روزی آخرت میسازد، و آخرت برای پرهیزگاران آماده گردیده است:
(وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36) وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ (37) حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (38) وَلَن یَنفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ (39).
هرکس از یاد خداغافل و روگردان شود، اهریمنی را مامور او میسازیم، و چنین اهریمنی همواره همدم وی میگردد (و گمراه و سرگشتهاش میسازد). شیاطین این گروه را از راه (خدا) بازمیدارند و (به گونهای گمراهی را در نظرشان میآرایند که) گمان میکنند ایشان هدایت یافتگان حقیقی هستند. تا آنگاه که چنین کسی (همراه با چنان اهریمنی، در قیامت) به پیش ما میآید، رو بدین همنشین نفرتانگیز میکند و نادمانه) میگوید: کاشکی! میان من و تو، به اندازهی مشرق و مغرب فاصله بود! (ای وای من!) چه همدم و همنشین بدی است! هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی نمیبخشد، چرا که شما ستم کردهاید، و حق این است که همگی در عذاب دوزخ مشترک باشید.
(عشی):کمسو شدن چشم. چشم تنبلی. شبکوری . . . این امور وقتی پیش میآیدکه چشم با نور درخشان و شدیدی رویاروی شود، و چشم نتواند بدان خیرهگردد. یا وقتی این امور پیش میآید که تاری شب درمیرسد و چشم ضعیف در تاریکی نمیتواند اشیاء را تشخیص دهد. گاهی هم این امور براثر بیماری ویژهای به چشم دست میآید. در اینجا کوردلی و گمراهی و رویگردانی از یاد خداوند مهربان، و غفلت دل و درون از وجود خدا، و فراموشکردن اینکه خدا او را زیر نظر دارد و پیوسته او را میپاید، مراد است.
(وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36) .
هرکس از یاد خداغافل و روگردان شود، اهریمنی را مامور او میسازیم، و چنین اهریمنی همواره همدم وی میگردد (و گمراه و سرگشتهاش میسازد) .
اراده و مشیت خدا بر این بوده استکه خلقت و آفرینش انسان چنین باشد. و مقتضی این بوده استکه هروقت دل انسان از یاد خدا غافل میشود شیطان بدو راه پیدا میکند، و همدم بدی برای او تـرتیب داده میشود. این همدم بد به وسوسهکردن او میپردازد، و بدی را برایش میآراید. این شرط و جواب شرط در اینجا در آیه، بیانگر این اراده و مشیت کلی ثابتی هستندکه به محض تحقق یافتن سبب، نتیجه تحقق پیدا میکند، بدانگونهکه خدا برابر علم خود مقرر و معین فرموده است.
وظیفهی شیاطین همدم این استکه انسانهای همدم خود را از راه خدا بازدارند، در حالیکه همچون انسانهائی گمان میبرندکه آنان راهیاب و هدایتیافته هستند:
(وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ (37).
شیاطین این گروه را از راه (خدا) بازمیدارند و (بـه گونهای گمراهی را در نظرشان میآرایند که) گمان میکنند ایشان هدایت یافتگان حقیقی هستند.
این بدترینکاری استکه همنشینی با همنشین خود میکند. اینکه او را از راه یگانهی راست و درست بازدارد، سپس او را رها نکند بیدار شود و به خود آید، یاگمراهـی برطرف شود و او از سرگشتگی دست بکشد و برگردد. بدو چنین تفهیمکند و به دلش الهامکندکه او در راه راست و درست حرکت میکند! تا آنگاهکه به سرنوشت دردناک برخورد میکند وگرفتار میآید. تعبیر سخن با فعلهای مضارع:
(لیصدونهم: شیاطین کفار را بازمیدارند) . . .
(یحسبون:گمان میبرند). این را به تصویر میکشدکه چنینکاری برجا و بردوام و مستمر است و به چشمها نشان داده میشود و دیگران آن را مشاهده مینمایند. ولی گمراهانیکه به سوی دام، بیخبر و ناآگاه حرکت میکنند، چنین کاری را نمیبینند.
آنگاه فرجام کار ناگهان درمیرسد، در حالی که آنان سرگردان و حیران و ویلان مـیروند، یقه ایشان را میگیرد:
حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (38)
تا آنگاه که چنین کسی (همراه با چنان اهریمنی، در قیامت) به پیش ما میآید، رو بدین همنشین نفرتانگیز میکند و نادمانه) میگوید: کاشکی! میان من و تو به اندازهی مشرق و مغرب فاصله بـود! (ای وای من!) چه همدم و همنشین بدی است!.
بدینگونه ما در یک لحظه از این دنیا به آخرت منتقل میشویم و میرویم. نوار زندگی سرگشته درهم پیچیده میشود. کوران، یعنی آنکسانیکه از یاد خدای مهربان غافل و رویگردان بودند، ناگهان و بدون انتظار به پایان گشت و گذار میرسند. در اینجا هوشیار و بیدار میشوند، بدانگونهکه شخص مست از مستی به در میآید و به خود میآید. چشمانکور و کمسوی خود را بازمیکنند و به اطراف خود خیره میشوند و مینگرند. هریک از آنان به شیطان همنشین و همراه خود نگاه میکند، شیطان هـمنشین و همراه بدی که گمراهی را برایش آراسته است، و بدو ضلالت را هدایت نشان داده استا او را در راه هلاکت و نابودی رهنمود و رهنمونکرده است، و برایش هلاکت را سلامت جلوهگر نموده است! با خشم وکین بدو مینگرد، و با صدای بشکسته از غیظ و غضب میگوید:
(یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ).
کاشکی! میان من و تو به اندازهی مشرق و مغرب فاصله می بود!.
کاش به همدیگر نمیرسیدیم و یکدیگر را اصلا نمیدیدیم. آن اندازه از هم دور دور بودیمکه مشرق و مغرب از یکدیگر دورند!
قرآن داستان گفتار همنشین هلاک شده خطاب به همنشین بد را تعقیب میکند و میگوید:
(فَبِئْسَ الْقَرِینُ).
( ای وای من!) چه همدم و همنشین بدی است!
بدانگاه که پرده بر روی همگان فرو هشته میشود، سخن مایوسکننده و خردکنندهی این وآن را مـیشنویم:
(وَلَن یَنفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ (39) .
هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی نمیبـخشد، چرا که شما ستم کردهاید، و حق این است که همگی در عذاب دوزخ مشترک باشید.
عذابکامل است. شرکت در عذاب از عذاب نـمیکاهد. شریکان آن را میان خود نـمیتوانند تقسیم بکنند تا بدین وسیله عذاب هریک سبکتر شود و عقابکاهش یابد!
*
بدین هنگام قرآن از اینان منصرف میشود، و ایشان را در صحنهی بد و ناگوارشان به حال خودشان رها میکند، وبه ترک ایشان میگوید تا یکدیگر را سرزنشکنند و به هـمدیگر بد و بیراه بگویند و دشنام دهند. روی سخن را به پیغمبر صلی الله علیه و سلم میکند و او را از این سرنوشت بدیکه دستهای از انسانها بدان رسیدهاند دلداری میدهد، و از اینکه چنینکسانی از او روی میگرداند وبه چیزی ایمان نـمیآورند که با خـود به ارمغانآورده است، او را نوازش مینماید و از او غمـزدائی میکند. او را بر حق و حقیقتی ثابت و استوار میداردکه بدو وحیگردیده است و پیام شده است، همان حق و حقیقتیکه ثابت و استوار است و از قدیم و دیرباز ادامه و استمرار داشته است، در رسالت هر پیغمبری که به میان مردمان روانهگردیده است:
أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَمَن کَانَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (40) فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِم مُّقْتَدِرُونَ (42) فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (43) وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44) وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45)
آیا تو میتوانی سـخـن خود را به گوش کران برسانی؟ و یا این که کوران وکسـانی را که درگمراهی آشکاری هستند، رهنمود گردانی؟ هرگاه تو را بمیرانیم و از میان برداریم (و ناظر بر مجازات ایشان نباشی) قطعاً ما از آنان انتقام خواهیم گرفت (و به مجازاتشان خواهیم رساند). یا (اگر زنده بمانی) آنچه را از عذاب بدیشان وعده دادهایم، به تو نشان خواهیم داد. زیرا ما بر آنان مسلط و توانائیم. محکم چنگ بزن بدان چیزی کهبه تو وحی شده است. چرا که تو قطعا بر راه راست قرار داری. و قرآن مایهی بیداری تو و قوم تو است، و از شما (در بارهی این برنامهی الهـی) پـرسیده خواهد شد. از (پیروان راستین) انبیای پیشین ما بپرس که آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شـدن پدیدار کردهایم؟.
این معنی در قرآن تکرار میگردد برای دلداری و دلجوئی از پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم و برای بیان و توضیح سرشت هدایت و ضلالت، و برگشت دادن آن دو به اراده و مشیت و تدبیر و تقدیر خداوند یگانه، و برای اخراج آن دو از دائرهی وظیفهی پیغمبران -علیهمالصلاه و السلام -و قرار دادن مرزهائیکه میان جولانگاه قدرت محدود بشری، حتی در بالاترین درجهی خودکه درجه نبوت است، و میان جولانگاه قدرت مطلق خداکه آزاد و رها از حدود و ثغور است، فاصله و جدائی بیندازد، و برای تثبیت معنی توحید به صورتی از دقیقترین صورتهای توحید، و در جایگاهی از لطیفترین جایگاههای آن:
(أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَمَن کَانَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (40).
آیا تومیتوانی سخن خود را به گوش کران برسانی؟ و یا این که کوران وکسانی را که درگمراهی آشکاری هستند، رهنمود گردانی؟.
آنانکه نهکرند و نهکور، ولیکن بر اثرگمراهی، و سود نبردن از ندای به سوی هدایت، و استفاده نکردن از دلائل هدایت، به کـران وکوران میمانند. وظیفهی پـیغمبر صلی الله علیه و سلم این است بشنواندکسی راکه میشنود، و هدایت دهد کسی راکه میبیند. وقتیکه آنان اندامهای خود را تعطـیل میکنند و بیکاره مینمایند، و سوراخهای ایشان و ارواحشان را میبندند، دیگر پیغمبر صلی الله علیه و سلم نـمـیتواند راهی برای هدایتشان پیداکند و ایشان را رهنمود گرداند. در این صورت ضلالـت و گمراهـی آنان بدو زیانی نمیرساند و درقبال ویلانی و سرگردانی ایشان مسوولیت ندارد. چراکه او وظیفهی خود را انجام داده است، وظیفهای که توانائی آن را دارد. بعد از ادای وظیفهی محدود پیغـمـبر صلی الله علیه و سلم خدا خودش کار را بر عهده میگیرد:
(فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِم مُّقْتَدِرُونَ (42).
هرگاه تو را بمیرانیم و از میان برداریم (و ناظر بر مجازات ایشان نباشی) قطعاً ما از آنان انتقام خـواهیم گرفت (و به مجازاتشان خواهیم رساند). یا (اگر زنده بمانی) آنچه را از عذاب بدیشان وعده دادهایم، به تو نشان خواهیم داد. زیرا ما بر آنان مسلط و توانائیم. کار از این دو حالت خارج نیست. وقتیکه خدا پیغمبر خـود صلی الله علیه و سلم را بمیراند و از دنیا ببرد، خود خدا عهدهدار انتقام گرفتن از تکذیب کنندگان میشود. اگر هم خدا مقدر فرموده باشد که به زندگی ادامه دهد تا تحقق پیدا کند و پیاده شود آنچه ایشان را از آن میترساند، خدا بر تحقق بخشیدن و پیاده کردن تهدید و بیم توانا است، و آنان نـمیتوانند خدا را عاجز و درمانده کنند. برگشت کار به اراده و مشیت یزدان و قدرت او در هر دو حالت است. خدا صاحب دعوت است، و پیغمبر صلی الله علیه و سلم بجز فرستادهای نیست .
(فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (43).
محکم چنگ بزن بدان چیزی که به تو وحی شده است. چرا که تو قطعاً بر راه راست قرار داری.
ثابت و استوار بمان و چیزیکه بر آن و درآن هستی، و راه خـود را در پیش بگیر و برو، و بدیشان توجه مکن و اهمیت مدهکه چه کردهاند و چه میکنند. با اطمینان خاطر راه خود را در پیش بگیر و برو.
(إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (43) .
تو قطعاً بر راه راست قرار داری.
راه راست، تو را بهکژراهه نـمیافکند، و منحرف نمیگردد وکناره نمیرود و پرت و پلا نــمیشود. این عقیده با حقیقت بزرگ جهان پیوند دارد، و با قانون کلی هماهنگ است، قانونیکه هستی بر آن استوار و پایدار میباشد. این عقیده با قانون هسـتی سازگار و همـساز است و از آن نمی گسلد و جدا نمیشود. این عقیده پیرو خود را با آفریدگار این هستی آشنا میگرداند، وکوچ او را با اطمینان خاطر در راستای راهی به پیش میبرد که او را به خدا میرساند. یزدان سبحان پیغمبرخود صلی الله علیه و سلم را با تاکید این حقیقت ثابتقدم میدارد. این حقیقت بعد از پیغمبر صلی الله علیه و سلم هـچنین دعوتکنندگان به سوی یزدان را ثابتقدم و استوار میدارد، هر اندازه هم از گریزندگان از راه، اذیت و آزار و دشمنی و سرکشــی ببینند.
(وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44).
قرآن مایهی بیداری تو و قوم تو است، و از شما (در بارهی این برنامهی الهی) پرسیده خواهد شد.
نص این آیه در اینجا برداشت یکی از دو معنی را دارد: این قرآن مایهی بیداری تو و قوم تو است. در روز قیامت در باره آن از شما پرسیده میشود. بعد ازتذکر دادن و یادآوری کردن هیچ گونه عذر و بهانه و حجت و دلیلی نمیماند.
یا این قرآن مایهی افتخار و سبب شهرت و آوازهی تو و قوم تو است . . . این امر عملا روی داد و تحقق ییدا کرد.
از پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم بگوئیم. صدها میلیون لب بر او درود و سلام و صلوات میفرستد، و شبانهروز نزدیک به ١٤٠٠ سال است عاشقانه و مشتاقانه نام او را میبرد و یاد او را میکند. و صدها میلیون دل از بردن نام او و عشق او به تکان و تپش درمیافتد، از آن تاریخ دور و دراز تا دامنهی قیامت و آن زمان که خدا زمین و سرنشینان آن را به ارث میبرد.
از قوم پیغمبر صلی الله علیه و سلم بگوئیم. وقتیکه این قرآن برایشان به ارمغان آمد دنیا وجود ایشان را احساس نمیکرد. اگر هم وجود ایشان را احساس میکرد ایشان را در حاشیهی زندگی میدید. قرآن بودکه اجراء بزرگترین نقش را در تاریخ بشریت بدیشان واگذار کرد. قرآن بودکه قوم پیغمبر صلی الله علیه و سلم آن را به دست گرفتند و با آن با دنیا رویاروی گردیدند، و دنیا آنان را شناخت و در دورانیکه به قرآن چنگ زده بودند دنیا فرمانشان راگردن نهاد و از ایشان اطاعتکرد. ولی وقتیکه از قرآن دست برداشتند دنیا وجودشان را انکار کرد و ناآشنایشان قلمداد نمود، و دنیاکوچک و ناچیزشان سپرد، و ایشان را به عقبکاروان انداخت و از زمرهی پسروان قافله کرد، بعد از آن که قافلهسالاران کاروان بودند و همگان بدیشان چشم میدوختند!
مسوولیت بزرگی است و در باره آن از ملتی پرسیده میشودکه خدا آنان را برای آئین خود برگزیده است، و ایشان را انتخابکرده است تا رهبری قافلهی بشریت گریزپا را بر عهدهگیرند. اگر آنان از این امانت شانه خالیکنند، از ایشان پرسیده میشود.
(وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44).
از شما (در بارهی عمل به قرآن و حکمت در پرتو آن ) پر سیده میشود.
این معنی فراختر و فراگیرتر است. من این معنی را بیشتر میپسندم.
(وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45).
از (پیروان راستین) انبیای پیشین ما بپرس که آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شدن پدیدار کردهایم؟.
توحید و یگانهپرستی اساس دین یگانهی خدا بوده است و هست، از آن زمانکه نخستین پیغمبر مبعوث و روانه گردیده است. در این صورت اینان که بجز خدا معبودهائی را پرستش مـیکنند سند و تکیهگاهشان چیست؟
قرآن این حقیقت را بدین شکل زیبا و پسندیده بیان میکند . . . این شکل بدینگونه استکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم از پیغمبران پیـش از خود در باره این مساله بپرسد:
(أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45) .
آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شدن پدیدار کردهایم؟.
پیرامون این پرسش، سایهروشنهای پاسخ قاطعانهی یکایک پیغمبران است. این شکلگفتار، واقعا شکل زیبا و دلانگیزی است. شیوهی الهام گرانهای است که تاثیر بسیاری در دلها دارد.
فاصلههای زمان و مکان میان پیغمبر صلی الله علیه و سلم و میان پیغمبران پیش از او است. همچنین فاصلههای مرگ و زندگی در میان است، فاصلههائیکه فراختر و دورتر از فاصلههای زمان و مکان است . . . ولیکن همهی این فاصلهها در اینجا در مقابل این حقیقت ثابت و مستمر از میان میروند، حقیقت وحدت و یگانگی رسالتهائی که همه و همه بر توحید و یگانهپرستی متمرکز و استوار بودهاند.
رسالت استکه نمایان و استوار میماند، ولی زمان و مکان و مرگ و زندگی و سائر پدیدههای تغییرپذیر، متلاشی میگردند و از میان میروند. زندهها و مردهها در طول زمان، در رسالت به هم میرسند و یکدیگر را میشناسند و همدیگر را درک و فهم میکنند . . . این سایهروشنهای تعبیر لطیف و ظریف و عجیب و غریب قرآنی است.
باید دانستکه با توجه به جایگاهیکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم و برادران انبیاء او در پیشگاه پروردگارشان دارند، چیزی باقی نمیماند که بدین دور و بدان نزدیکگفته شود. بلکه پیوسته آن لحظهی لدنی و پیشگاهی استکه سدها و مانعها در آن نیست و نابود میشود، و حقیقتکلی بدون هرگونه پوشش و پردهای لخت و عریان جلوهگر و نمایان میگردد که حقیقت سراسر هستی و آفریدههای موجود در این هستی است. وحدت متصل جلوهگر و نمایان میگردد، وحدت متصلیکه موانع و عوائق زمان و مکان و شکل و صورت از آن برافتاده است و ورافتاده است. در اینجا استکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم میپرسد و پاسخ میشنود، بدون اینکه حاجزی و حجابی در میان باشد. هم بدانگونهکه در شب اسراء و معراج روی داد.
زیبا است در همچون جاهائی زیاد به چیزی توجه نکنیم و ننگریمکه در زندگی خودمان بدان خوی و الفت گرفتهایم. چه این خوی و الفت، قانونکلی و همگانی نیست. وقتیکه ما بهگوشهای از قانون این هستی دسترسی پیدا میکنیم، از این هستی جز برخی از ظواهر آن و بعضی از آثار آن را درک و فهم نمیکنیم. حجابهائی از خود پیکرهی وجودمان، و حـجابهائی از خویهاو عادتهائیکه - پیکرهی وجودمان مترتب میسازیم و بنیاد مینهیم، در میان است. ولی لحظهای که نفس انسان از این موانع و عوائق زدوده شد و پیراست، ملاقات حقیقت مجرد با حقیقت مجرد هر چیز دیگری برای انسان کاری میگردد سادهتر از لمس و تماس اجسامی با اجسامیا
در روند دلداری و دلجوئی خدا از پیغمبر صلی الله علیه و سلم در برابر اعتراضیکه بزرگان قوم بر برگزیده شدن او دارند، و با معیارها و ارزشهای باطل و پوچ، خویشتن را محترم و والا میشمارند، و بهکالاها و متاعهای این دنیا مینازند و میبالند، حلقهای از حلقههای داستان موسی علیه السلام با فرعون و درباریانش به میان میآید. در
این حلقه همان افتخارکردن و بزرگی فروختن فرعون با چیزهائی است که کسانی بدانها میبالند و مینازندکه میگویند:
(لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ).
چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است!.
در این حلقه فرعون به دارائی و ملک و سلطه و قدرتی مینازد و میبالدکه دارد، و با نازش و بالش به خود، و درکمال تکبر و تفاخر میپرسد:
(أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ (51).
آیا حکومت و مملکت مصر، و این رودبارهائی که در زیر (کاخها و قصرهای) من روانند، از آن من نیست؟
مگر (ضعف موسی و شکوه مرا) نمیبینید؟.
فرعون بر موسی -بندهی خدا و پیغمبر او -خود را فراتر میشمارد. موسیکه جاه و جلال زمینی وکالا و متاع دنیوی ندارد:
(أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52) .
اصلا من برترم از این مردی که حقیر و ضعیف (و از خانوادهی پائین و از طبقهی پستی) است و هرگز نمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد. پیشنهاد فرعون بسان همان پیشنهادی است که اینان میکنند و میدهند:
(فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53).
(اگر راست میگوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است) پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانهی عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادعای رسالت او را تایید کنند. و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟) .
انگار این حلقهی داستان، نسخهی مکرری، یا نواری است که از نو برگشت داده میشود و تکرار میگردد!
آنگاه قرآن بیان میداردکه عامّهی مردمان خوارو پست شده و گول خورده چگونه از فرعون اطاعت میکـند و بدو لبیک میگویند، باوجود اینکه معجزاتی را میبینندکه موســی علیه السلام بدیشان نشان میدهد، و با وجود اینکه به بلاها ومصیبتهائی گرفتار میآیند، و برای برطرفکردن آنها از موسی کمک میخواهند و از او درخواست میکنندکه پـروردگارش را بـه فریاد بطلبد تا بلاو مصیبت را ازایشان بردارد.
آنگاه بیان میشود عاقبتکار چگونه شد بعد از آن که خداوند سبحان به وسیلهی رساندن پیام و تبلیغ حقائق، دلیل و برهان را از دستشانگرفت و عذری برایشان برجای نگذاشت:
(فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56) .
هنگامی که ما را (با افراط در فساد و استمرار در طغیان) بر سر خشم آوردند، ازآنان انتقام گرفتیم و به کیفرشان رساندیم و همه را (در رودخانهی دریاگون نیل) غرق کردیم. ما آنان را پیشگامانی (در کفر و زندقه) و پـیشینیانی (برای کفار و فسقه)، و مثالی عـبـرتانگیز و سرگذشتی پـندآمیز برای دیگران ساختهایم.
از لابلای این حلقه، وحدت رسالت، و وحدت برنامه، و وحدت راه، جلوهگر و پدیدار مـیآید. همچنین سرشت بزرگان و سرکشان در کار استقبال ازدعوت حق، و افتخار و تفاخر بهکالاها و متاعهای بیارزش و ناچیز این زمین، و سرشتگروهها و دستههای عامّه مردمانی که بزرگان و سرکشان در طول قرون واعصار ایشان را نمار داشتهاند وسبک شمردهاند، پیدا و هویدا میشود.
*
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (46) فَلَمَّا جَاءهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا یَضْحَکُونَ (47).
ما موسی را همراه با معجزات خود (که دال بر حقانیت پیغمبری او بود) به سوی فرعون و درباریانش روانه کردیم. (موسی بدیشان) گفت: من فرستادهی پروردگار جهانیانم. هنگامی که مـعجزات ما را بـدیشان نمود، ناگهان همگی بدانها خندیدند (و موسی و کارهایش را به مسخره گرفتند تا به دیگران بفهمانند که دعوت او ارزش برخورد جدی راندارد و قابل تامل و بررسی نیست) .
قرآن در اینجا حلقهی نخستین ملاقات موسی و فرعون را نشان میدهد، و آن را در اشارهای گلچین به عنوان دیباچهای برای عرضهکردن نقطهی اصلی و مقصود داستان در اینجا بیان می دارد -این اعتراض به اعتراضهای مشرکان عرب و معیارها و ارزشهای ایشان شباهتدارد-قرآن حقیقت رسالت موسی را خلاصه میکند:
(فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (46) .
(موسی بدیشـان) گفت: من فرستادهی پروردگار جهانیانم.
این همانحقیقتی استکه هر پیغمبری آن را با خود به ارمغان آورده است وگفته است: من «فرستاده» هستم، وکسیکه او را فرستاده است «پروردگار جهانیان» است.
همچنین اشارهی سریعی به مـعجزاتی میکندکه موسی نشان داده است. این اشاره با شیوهی استقبال مردمان از معجـزات به پایان میآید:
(إِذَا هُم مِّنْهَا یَضْحَکُونَ (47).
ناگهان همگی بدانها خندیدند.
به این معجزات خندیدند، همان گونهکه کار نادانان متکبر و خود بزرگبین است.
به دنبال این، اشارهای به بلاها و مصیبتهائی میشودکه گریبانگیر فرعون و فرعونیانگردیده است و در سورههای دیگر به طور مشروح ازآنها سخن رفته است:
(وَمَا نُرِیهِم مِّنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (48) وَقَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (50) .
هیچ معجزهای بدیشان نمینمودیم مگر این که یکی از دیگری بزرگتر و مهمتر بود. و (هنگامی که به سرکشی خود ادامه دادند و بر لجاجت خویش افزودند) ایشان را به انواع بلایا گرفتار کردیم تا این که (از گمراهی خود) برگردند و توبه کنند. (هنگامی کـه بلایا ایشان را فراگرفت، از موسی کمک طلبیدند) و گفتند: ای جادوگر پروردگار خود را برایمان با توسل به عهدی که با تو کرده است به کمک بخوان، (تا ما را از این درد و رنج و بلا و مصیبت رهائی بخشد، ومطمئن باش که) ما راه هدایت را پیش خواهیم گرفت. امّا هنگامی که عذاب و مصائب را از ایشان بدور داشتیم و برطرف ساختیم، آنان هرچه زودتر عهدشکنی کردند.
بدین وسیله پدید میآید معجزاتیکه موسی علیه السلام نشان داده است، مـوجب ایـمـان آوردن نگردیدهانـد، معجزههائیکه پیاپی بدیشان نموده میشد، و یکی از دیگری بزرگتر بود. این چیزی استکه فرمودهی خداوند بزرگوار را تصدیق میکند، فرمودهایکه در موارد زیادی از قرآن به میان آمده است. مفهوم آن فرموده این استکه معجزات دلی را هدایت نمیدهند که آماده و سزاوار هدایت نباشد، و اینکه پیغمبرکران را نمیشنواند و کور دلان را هدایت نمیدهد.
چیز شگـفتیکه قرآن در اینجا در باره فرعون و فرعونیان حکایت میکند، این سخن ایشان است:
( یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49).
ای جادوگر! پروردگار خود را برایمان با توسل به عهدی که با تو کرده است به کمک بخوان، (تا ما را از این درد و رنج و بلا و مصیبت رهائی بخشد، و مطمئن باش که) ما راه هدایت را پیش خواهیم گرفت.
آنان در برابر بلا و مصیبت قرار دارند و از موسی کمک میطلبند و او را به فریاد میخوانندکه بلا و مصیبت را از ایشان دور و بـرطرفگرداند، ولی با وجود این بدو میگویند:
(یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ) . ای جادوگر!.
همچنین بدو میگویند:
( ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ).
پروردگار خود را برایمان با توسل به عهدی که با تو کرده است به کمک بخوان، (تا ما را از این درد و رنج و بلا و مصیبت رهائی بخشد).
موسی علیه السلام بدیشان میگوید: او فـرستادهی «پروردگار جهانیان» است نه فقط فرستادهی پـروردگار خودم و بس. ولیکن معجـزات یا سخن فرستاده خدا دلهایشان را لمس نمیکند و نمیپساید، و خوشــی ایمان با دلهایشان نمیآمیزد، هرچندکه میگویند:
( إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49) .
(مطمئن باش که) ما راه هدایت را پیش خواهیم گرفت.
(فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (50) .
امّا هنگامی که عذاب و مصائب را از ایشـان بدور داشتیم و برطرف ساختیم، آنان هرچه زودتر عهدشکنی کردند.
ولیکن عامّهی مردمان تحت تاثیر خارقالعادهای معجزات قرار میگیرند، و حق و حقیقت راهــی به سوی دلهای گول خوردهی ایشان پیدا میکند. در اینجا استکه فرعون با جاه و جلال وسلطه و قدرت و زرو زیور خود پیش میآید و خویشتن را مینماید. با منطق سطحی، خردهای سادهلوحان عامّهی مردمان را میرباید. امّا سخنانش تنها در میانگروههای به بندگیکشیده شده در روزگاران طغیان و سرکشی درمیگیرد و رواج پیدا میکند،گروههائی که گول شکوه و عظمت ظاهری و زرق و برق زر و زیور را میخورند:
(وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52) فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53) .
فرعون در میان قوم خود ندا درداد و گفت: ای قوم من! آیا حکومت و مملکت مصر، و این رودبارهائی که در زیر (کاخها و قصرهای) من روانتد، از آن من نیست، مگر (ضعف موسی و شکوه مرا) نمیبینید؟ اصلا من برترم از این مردی که حقیر و ضعیف (و از خانوادهی پائین و از طبقهی پستی) است و هرگز نمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد. اگر راست میگوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانهی عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادعای رسالت او را تایید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟) .
ملک و مملکت مصر و این رودبارهائیکه درزیر فرعون جاری میکردند، چیزهائی هستندکه به دیدگان عامّهی مردم نزدیک و برایشان ملموس و مشهود است. آنان را مات و مبهوت خود میکند، و اشارهی بدانـها ایشان را سبک از جای برمیدارد و به بازیچه میگیرد. ولی ملک و مملکت آسمانها و زمین و هرآنچه در میان آنها است -که مصر در برابرچنین ملک و مملک ذرهای هم نیست -چیزی استکه نیاز به دلهای مومنی دارد تا آن را احساسکند، و آن را و ملک و مملکت مصرکوچک و ناچیز را با یکدیگر بسنجد و برکشد!
گروهها و دستههای عامّهی مردم به بندگیکشیده شده و در بیخبری نگاه داشته شده را زرق و برق گول زننده و نزدیک به دیدگان همگان گول میزند و میفریبد، و دلهایشان و خردهایشان تا بدانجا قد نمیکشدکه در باره ملک و مملکت جهان عریض و طویل و دور از دیدگان بیندیشد و به تدبر و تفکر بپردازد.
بدین خاطر فرعون دانسته است چگونه تارهای این دلها را به بازیچهگیرد و آنها را با زرق و برق نزدیک برباید و غافل و بی خبر نماند.
(أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52).
اصلا من برترم از این مردی که حقیر و ضعیف (و از خانوادهی پائین و از طبقهی پستی) است و هرگز نمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد. مراد فرعون ازحقارت و پستی این استکه موسی نه شاه است و نه امیر و فرمانروا. نه صاحب سکه و قوت و قدرت است و نه دارای دارائی و اموال زیاد و چشمگیر. چهبسا فرعون با این سخن اشاره بکند به این که موسی ازمیانآنملت بنده و برده و خوار و حقیر استکه ملت اسرائیل است. امّا اینگفتارش:
(وَلَا یَکَادُ یُبِینُ).
هرگز نمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد.
بهرهبرداری از چیزی باشدکه در باره موسی معروف بوده است و آن لکنت زبان پـیش از بیرون رفتن موسی از مصر است. و الا بعد از آنکه موسی پروردگار خود را به فریاد خوانده است و درخواست او پذیرفتهی درگاه حق گردیده است، لکنت زبان نداشته است:
(قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی (25) وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی (26) وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی (27) یَفْقَهُوا قَوْلِی(28) .
(موسی خاشعانه به دعا پرداخت و گفت:) پروردگارا! سینهام را فراخ و گشاده دار (تا در پرتو شرح صدر، خشم و کین از دل برخیزد، و با آرامش تمام رسالت آسمانی را بجای آورم). و کار (رسالت) مرا بر من آسان گردان (تا آن را به گونهی آراسته و پیراسته، به گوش فرعون و فرعونیان برسانم). و گره از زبانم بگشای (تا روشن و گویا آن را بیان دارم). تا این که سخنان مرا بفهمند (و دقیقاً متوجه مقصود من شوند(.(طه/25-28)
کره از زبان موسی عملا برطرفگردیده بود و لکنتی نداشت، وگویا و روشن سخن میگفت.
در پیشگروهها و دستههای عامّهی مردم سادهلوح و غافل و بیخبر، قطعاً فرعونیکه دارای ملک و مملکت مصر و این رودبارهائی استکه در زیر او روان است،
بهتر و فراتر از موسی علیه السلام است، موسائی که سخن حق و مقام نبوت و دعوت نجات و رهائی از عذاب دردناک را دارد و بس!
(فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ).
(اگر راست میگوید که پیغمبر خـدا و دارای مقام والا است) پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانهی عظمت و ریاست او باشد؟).
این چنینگفتهاند و میگویندا سخن از آنکالاها و متاعهای ناچیز و بیارزش و بها است! دستبندی از طلا رسالت پیغمبری را تـصدیق کند و بیانگر صدق آن بـاشد! دستبد زریـنی ارزش بیشتری از آیات و معجزاتی داشته باشدکه یزدان جهان پیغمبر بزرگوار خود را با آن تایید و تصدیق میفرماید! چهبسا هم مراد فرعون از داده شدن دستبندهای زرین به موسی، تاجگـذاری موسی و داشتن تاج زرین باشد. چراکه تاجگذاری جزو مراسم ایشان بوده است. به نظر آنان پیغمبر هم باید ملک و مملکت و سلطه و قدرت داشته باشد.
(أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53).
یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادعای رسالت او را تایید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟).
این هم اعتراض دیگری است و از جهتی دارای زرق و برق گول زنندهی خود میباشد، زرق و برقیکه چشم عامّهی مردمان را میرباید و خیره مینماید. به ظاهر اعتراض زیبا و بجائی است! این اعتراض همیشه تکرار گردیده است و بارها و بارها به میان آمده است و به پیغمبران بسیاری گفته شده است!
(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (54) .
فرعون (برای ادامهی خودکامگی خود) قوم خویش را فرومایـه و ناآگاه بار آورد (و آنان را در سطح پائینی از فرهنگ و رشد فکری نگاه داشت) و ایشان هم از او فرمانبرداری و پیروی کردند. آنان قومی فاسق (و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل) بودند.
سبکسر و فرومایهکردن وکم خرد و بیخبر بار آوردن عامّهی مردمان، کاری است که جای شگفت و شگرف نیست. آنان عامّهی مردمان را پیش از هر چیز از همهی راههای علم و معرفت بازمیداشتند، و حقائق را از ایشان نهان و پنهان میداشتند تا حقائق را فراموش کنند، و به سوی پژوهش و جستجوی آنها نروند. به ذهن و شعورشان آنچه مـیخواستند از ایدهها و انگیزهها میانداختند، تـا دل و درونشان با همچون ایدهها و انگیزههای ساختگی خوپذیر میگردید و جزو سرشتشان میشد. بدین خاطر بعد از آن، سبکسر و فرومایهکردن وکمخرد و بیخبر بار آوردن ایشان سهل و ساده میگردید، و رهبری و رهنمودشان آسان دست میداد، و آنان را با اطمینان خاطر به راست و چپ میبردند و به کژراهه میانداختند!
طاغیان و یاغیان نمیتوانند در حق عامّهی مردمان چنین کاری را روا دارند، مگر این که آنان از راستای راه راست خارج شوند و فاسق و فاجرگردند، و به رشتهی خدا وکلام الله چنگ نزنند، و با ترازوی ایمان نسنجند و برنکشند. ولی مومنانگول زدنشان و سبکسر و فرومایه کردنشان وکم خرد و بیخبر بار آوردنشان، و بسان پر پرندهایکه دستخوش بادها شود ایشان را به بازیچهگرفتن، سخت و دشوار است. بدین جهت است که قرآن علت فرمانبرداری عامّهی مردمان از فرعون را بیان میدارد و میفرماید:
(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (54).
فرعون (برای ادامهی خودکامگی خود) قوم خویش را فرومایه و ناآگاه بار آورد (و آنان را در سطح پائینی از فرهنگ و رشد فکری نگاه داشت) و ایشان هم از او فرمانبرداری و پیروی کردند. آنان قومی فاسق (و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل) بودند.
مرحلهی امتحان و بیم دادن و آگاهی بخشیدن به پایان رسید. خدا میدانستکه آن قوم دیگر ایمان نمیآورند. بلا و مصیبت همهجاگیرکردید. عامّهی مردمان از فرعون طاغی و یاغی و خودستا و متکبر اطاعتکردند، و از آیات روشن و منور رویگردان شدند وکوردلکشتند. این بودکه فرمان یزدان دررسید و تهدیدکردن و بیم دادن تحقق پیداکرد و پیاده شد:
(فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56).
هنگامی کهما را (با افراط در فساد واستمراردر طغیان)برسرخشم آوردند،از آنان انتقام گرفتیم و به کیفرشان رساندیم و همه را (در رودخانه دریاگون نیل) غرق کردیم. ما آنان را پیشگامانی (در کفر و زندقه) و پیشینیانی (برای کفار و فسقه)، و مثالی عبرتانگیز و سرگذشتی پندآمیز برای دیگران ساختهایم.
یزدان سبحان در مقام انتقام و ویران ساختن، از خود سخن میگوید، تا خشم خود را وجبروت و عظمت خود را در این مقام بیان دارد. میفرماید:
(فَلَمَّا آسَفُونَا) هنگامی که ما را برسرخـشـم آوردند.
یعنی ما را سخت خشمگین کردند . . .
(انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55).
ازآنان انتقام گرفتیم و به کیفرشان رسـاندیم وهمه را (در رودخانهی دریاگون نیل) غرق کردیم.
یعنی فرعون و درباریان و سپاهیان او را . . . آنان کسانی بودندکه موسی و قوم او را دنبال میکردند و غرق گردیدند. خدا ایشان را پیشگامانی و پیشینیانی برای هـمهی آیندگان ستمگر کرد.
(وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56).
و مثالی عبرتانگیز و سرگذشتی پندآمیز برای دیگران ساخت.
ایشان را مایهی پند و عبرت کسانی ساختکه پس از ایشان میآیند، و با داستان آنان آشنا میشوند، و درس عبرت میآموزند.
*
بدین منوال و بر این روال، این حلقه از داستان موسی علیه السلام با حلقه مشابه خود از داستان عرب در رویاروئی با پیغمبر صلی الله علیه و سلم بزرگوار به همدیگر میرسند. این حلقه، پیغمبر صلی الله علیه و سلم و مومنان همراه او را استوار و پایدار مـیسازد، و مشرکان معترض و رویگردان را برحذرمـیدارد، وایشان را از فرجام و سرنوشتی بسان فرجام و سرنوشت پیشینیان میترساند.
در لابلای داستان، حقیقت با همآهنگی میان حلقهی عرضه شده و میان حال موجـود، و غایت و هدف ازذکر این حلقه در این حال موجـود، میپیوندد و به هم میرسد، و داستان بدین وسیله ابزار تربیت در برنامه حکیـمانهی الهی میگردد.
*
آنگاه روندقرآنی از این حلقه درداستان موســی منتقل می شود به حلقهای از داستان عیسی، به مناسبت جدال و ستیزی که میان قریشیان به سبب عبادتشان برای فرشتگان، و میان برخی از مسیحیان به سبب عبادتشان برای عیسی، درمیگیرد . . . این بخش در درس واپسین این سوره ذکر میگردد.
[1] -جابر از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت کرده است که فرموده است: (عرض علی الانبیاء فاذا موسی علیه السلام رجل ضرب من الرجل کانه من رجال شنوءه ، فرایت عیسی ابن مریم علیه السلام فاذا اقرب من رایت به شبها عروه ابن مسعود. و رایت ابراهیم علیه السلام فاذا اقرب من رایت به شبها صاحبکم ).
پیغمبران به من نشان داده شدند. موسی علیه السلام مرد لاغر باریک اندامی بود انگار مردی از مردان قبیله شنوءة است. عیسی پسر مریم علیه السلام را دیدم ، او از همه کس به عروه پسر مسعود شبیهتر بود. ابراهیم علیه السلام را دیدم. او از همه کس بیشتر به رفیق شما شباهت داشت.
[2] - اندیشهی اسلام در بارهی جهانو زندگی و انسان، پژوهشی استکه مولف آن را به اتمام نرسانیده است. . .