سورۀ قلم مکّی و ٥٢ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ (١) مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (٢) وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ (٣) وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ (٤) فَسَتُبْصِرُ وَیُبْصِرُونَ (٥) بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (٦) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (٧) فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (٨) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (٩) وَلا تُطِعْ کُلَّ حَلافٍ مَهِینٍ (١٠) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (١١)مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢) عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِکَ زَنِیمٍ (١٣) أَنْ کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ (١٤) إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (١٥) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (١٦) إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ (١٧) وَلا یَسْتَثْنُونَ (١٨) فَطَافَ عَلَیْهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَهُمْ نَائِمُونَ (١٩) فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (٢٠) فَتَنَادَوْا مُصْبِحِینَ (٢١) أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَارِمِینَ (٢٢) فَانْطَلَقُوا وَهُمْ یَتَخَافَتُونَ (٢٣) أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (٢٤) وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِینَ (٢٥) فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (٢٦) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (٢٧) قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْلا تُسَبِّحُونَ (٢٨) قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ (٢٩) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ (٣٠) قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا طَاغِینَ (٣١) عَسَى رَبُّنَا أَنْ یُبْدِلَنَا خَیْرًا مِنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ (٣٢) کَذَلِکَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (٣٣) إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ (٣٤) أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ (٣٥) مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (٣٦) أَمْ لَکُمْ کِتَابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (٣٧) إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ (٣٨) أَمْ لَکُمْ أَیْمَانٌ عَلَیْنَا بَالِغَةٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمَا تَحْکُمُونَ (٣٩) سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذَلِکَ زَعِیمٌ (٤٠) أَمْ لَهُمْ شُرَکَاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکَائِهِمْ إِنْ کَانُوا صَادِقِینَ (٤١) یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سَاقٍ وَیُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا یَسْتَطِیعُونَ (٤٢) خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ کَانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ (٤٣) فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (٤٤) وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (٤٥) أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (٤٦) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (٤٧) فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکْظُومٌ (٤٨) لَوْلا أَنْ تَدَارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ (٤٩) فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (٥٠) وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (٥١) وَمَا هُوَ إِلا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ) (٥٢)
نمیتوان تاریخی را دقیقاً مشخّص کرد که این سوره در آن نازل گردیده است، چه سرآغاز آن و چه همۀ آن. همچنین نمیتوان قاطعانه گفت که سرآغاز این سوره اول نازل گردیده است، و بقیّۀ سوره بعد از آن نازل شده است. حتّی این احتمال را نمیتوان ترجیح داد. زیرا سرآغاز این سوره و پایان آن از یک کار سخن می گوید، و آن گردن کشی و گردن افرازی کافران بر شخص پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم است. کافران میگفتند: او دیوانه است!
روایتهائی که میگویند: این سورۀ دومین سورهای است که به دنبال سورۀ علق نازل شده است، بسیارند. کتابهای زیادی میگویند این سوره دومین سورۀ قران است. امّا روند این سوره و موضوع و اسلوب آن ما را بر آن میدارد که عقیدهای جز این داشته باشیم. حتّی نزدیک است بگوئیم این سوره بعد از مدّت زمانی که از کار دعوت عام گذشته است، دعوت عامی که حدود سه سال بعد از دعوت فردی شروع گردیده است، در آن زمان که قریشیان با این دعوت پیکار و ستیز آغازیدهاند و به راندن آن پرداختهاند، و در بارۀ پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم همچون سخن پلیدی را گفتهاند، و قرآن به طرد و نفی آن برخاسته است، و دشمنان دعوت را تهدید کرده است، تهدیدی که در این سوره ذکر آن رفته است.
این احتـمال ضعیفی است که میگویند: تنها سرآغاز این سوره پس از سرآغاز سورۀ علق نازل گردیده است، و نفی جنون و دیوانگی وارد در آن:
(مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ) (٢)
در سایۀ نعمت و لطف پروردگارت، تو دیوانه نیستی. (قلم/2)
به مناسبت ترس و هراس ییغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم در آغاز وحی بوده است، ترس و هراسی که نکند این چیزی که بدو دست داده است جنون و دیوانگی باشد!.. این احتمال بسی ضعیف است، زیرا همچون ترس و هراسی بدین شکل و صورت، روایت محقّقی راجع بدان نیامده است. روند هماهنگ و هـمآوا و متّحد و متّفق این سوره به ذهن بعضی انداخته است که آنچه در آخر این سوره آمده است همچون مفهومی دارد:
(وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُون) (٥١)
نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را میشنوند، تو را با چشمان (خیره و زلزدۀ) خود به سردرآورند و هلاک سازند، و میگوینده او قطعاً دیوانه است. (قلم/51)
وقتی که این سوره خوانده میشود، سورهای که دارای حلقههای به هم متّصل و مربوط است، چنین به ذهن متبادر میگردد این واپسین آیه در ردّ و نفی جنون و دیوانگی مورد نظر نازل شده است.
همچـنین بعضی از روایتها نقل کردهاند که در این سوره آیات مدنی است: آیات هفده تا سی و سه که داستان باغداران و امتحان ایشان را بیان میکنند. و آیات چهل و دو تا آخر پنجاه، که به داستان صاحب ماهی (یعنی یونس) اشارت دارند ... ما این نظریّه را نیز بعید میدانیم. ما معتقدیم که این سوره به طور کلّی مکّی است. زیرا قالب این آیات، ژرف و عمیق مکّی بودن را میرسانند. این هم مناسبترین چیزی است که در روند این سوره در زمان نزول آن بیاید و هماهنگ با موضوع و با حالتی باشد که این سوره بدان میپردازد. نظریهای که در بارۀ سراسر این سوره ترجیح میدهیم این است: این سوره دومین سوره از لحاظ نزول نیست. بلکه این سوره بعد از مدّت زمانی که از بعثت نبوی گذشته است، و از این که به پیغـمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم دستور داده شده است که همگان را به سوی اسلام دعوت کند، و بعد از این که خداوند بدو چنین فرموده است:
(وأنذر عشیرتک الأقربین).
خویشاوندان نزدیک خود را (از شرک و مخالفت با فرمان پروردگار) بترسان (و آنان را به سوی توحید و دادگری فراخوان). (شعراء/214)
همچنین بعد از این که سورههائی از قرآن نازل میگردد، سورههائی که مقداری از داستانهای پیشینیان و اخبار زندگانی ایشان را در بردارد، از قبیل این سخنی که در بارۀ آن داستانها میگوید:
(أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ) (١٥)
افسانههای پیشینیان است. (قلم/15)
همچنین بعد از این که قریشیان جملگی به سوی اسلام دعوت شدند، و قریشیان این دعوت را با اتّهامهای باطل و ناروا و خنک سخت و نابجا پاسخ گفتند، اتّهامها و جنگی که این تاخت تند و تیز را میطلبیده است که در این سوره بر تکذیب کنندگان شده است، و این تهدید و بیم کمر شکن را اقتضاء میکرده است که هم در اول سوره و هم در آخر آن ذکر گردیده است ... صحنۀ واپسین این سوره نیز بدین امر اشاره مینماید:
(وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ) (٥١)
نـزدیک است کافران هنگامی که آیـات قرآن را میشنوند، تو را با چشمان (خیره و زلزدۀ) خود بـه سر درآورند و هلاک سازند. و میگویند: او قطعاً دیوانه است.
این، صحنۀ دعوت همگانی گروهها و دستههای بـزرگی است. در اوّل دعوت هم کار بدین گونه نبوده است. بلکه دعوت متوجّه افراد به صورت فردی بوده است و دعوت اشخاص یکی یکی و جدا جدا صـورت گرفته است. دعوت کفّار به گونۀ جمعی انجام نپذیرفته است و زمانی که پیش هم بودهاند بدیشان خطاب نگردیده است و از آنان دعوت به عمل نیامده است، همان گونه که روایتهای معتبر ذکر کرده اند. بلکه دعوت جملگی و دسته جمعی بعد از گذشت سه سال از آغاز اسلام، شروع شده است.
این سوره اشاره میکند به پیشنهاد مشرکان به پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم این که با او سازش بکنند، و در نیمۀ راه به همدیگر برسند، و در مسأله مورد اختلاف که مسألۀ عقیده است، به یکدیگر رضایت بدهند و صلح و سازی داشته باشند:
(وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ) (٩)
ایشان دوست میدارند که نرمش و سازش نشان دهی، تا آنان هم نرمش و سازش کنند (بدین امـد که برخی از فرمانهای خدا را به خاطر آنان ترک کنی، و در بعضی از مسائل با ایشان همگام و هماهنگ شوی). (قلم/9)
پیدا است همچون تلاشی انجام نـمیپذیرد، زمانی که دعوت به صورت فردی به عمل میآید، و از سوی آن احساس خطری نـمیگردد. بلکه همچون تلاشی زمانی انجام میپذیرد که دعوت ظهور پیدا کرده باشد، و مشرکان از سوی آن احساس خطر نموده باشند.
بدن ترتیب شواهد فراوانی پیدا میگردند و همدیگر را تقویت میکنند، مبنی بر این که این سوره بعد از گذشت مدّت زمانی از دعوت آغازین صورت گرفته است، و دست کم سه سال یا بیشتر از آغاز دعوت تا وقت نزول این سوره فاصله بوده است. معقول هم نیست سه سال از دعوت بگذرد و در این مدّت چیزی از قرآن نازل نشده باشد. طبیعی است سوره های زیادی، و بخشهائی از سوره ها، در طول این مدّت نازل گردیده باشد، سوره ها و بخسهائی که در بارۀ خود عقیده سخن گویند، بدون این که سخت بر تکذیب کنندگان این عقیده بتازند، همان گونه که در سرآغاز این سوره آمده است.
امّا این هم نفی نـمیکند این را که این سوره و سوره های مدّثّر و مزّمّل در برهۀ نـخستین دعوت نازل شده باشند، هر چند که از زمرۀ نخستین چیزهائی نیـستند که پیش از سائر قســتهای قرآن نازل گردیده اند، و ما اسباب و عللل این سوره را در همین جا ذکر کردیم، اسباب و عللی که می توانند شامل سوره های مزّمّل و مدّثّر نیز باشند.
*
این نهال - یعنی نهال عقیدۀ اسلامی - برای نخستین بار بود که در زمین به شکل والای خالص روشن خود کاشته میشد. برای احساس و شعور جاهلیّت حاکم، بیگانه و ناشناخته بود، نه تنها در جزیرةالعرب عربستان، بلکه در اطراف و اکناف سراسر زمین، بیگانه و ناشناخته بود.
انتقال باشکوه و فاصلۀ فراوانی بود میان تصویر جبران کننده و تحریف شده و آلوده و زشتی که آئین ابراهیم را بدان درآورده بودند، آئینی که مشرکان قریش به رشتههای تغییر یافتهای از آن چنگ میزدند، و یاوه ها و افسانهها و نارواهای رائج در میان خود را بدان میچسباندند، و میان تـصویر مبهوت کننده و شکوهمند و راست و روشن و ساده و فراگیر و همه حانبهای که محمد صلّی الله علیه و اله و سلّم آن را به ایشان به ارمغان آورده بود، و در ارکان و اصول خود متّفق و متّحد با آئین حقّگرای نخستین، یعنی آئین ابراهیم علیه السّلام بود، و به نهایت کمالی رسیده بود که شایان واپسین رسالت برای کرۀ زمین باشد، و باقی و پاینده بماند، و رشد و نموّ خرد بشری را تا آخر زمان مـخاطب قرار دهد و با آن به سخن درآید.
انتقال عظیمی بود میان انباز قرار دادن برای خدا، معتقد بودن به خدایان گوناگون و الهۀ جوراجور، برستش فرشتگان و پرستش مجسّمههای آنان، پرستش جنّیها و پرستش ارواح ایشان، و سائر این تصورات پریشان و نابسامانی که عقیدۀ جاهلی از آنها فراهم میآید، و میان صورت چشمگیر و دلربائی که قرآن از ذات یگانۀ الهی و قدرت او، و از اراده و خواست خدا در حقّ هر آفردهای، ترسیم میکند.
همچنین انتقال عظیمی بود میان طبقه حاکمۀ جزیرة العرب عربستان، کاهنگرائی و غیبگوئی حاکم بر دیانت آنجا، اختصاص چینهای ویژهای از مردمان به سروری و آقائی و بزرگواری و پردهداری کعبه، و میانجیگری و واسطهگری پردهداران کعبه در میان آن چینهای ویژه و بین سائر عربهای دیگر،.. و میان سادگی و برابری در مقابل خدا و تماس مستقیم بندگان با یزدان آن گونه که قرآن با خود به ارمغان آورده است ...
بدین گونه و بدین سان بوده است انتقالی که میان اخلاق حاکم در جاهلیّت و میان اخلاقی انجام پذیرفته است که قرآن آن را به ارمغان آورده است و مژدۀ آن را داده است، و محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم مردمان را بدان خوانده است و خودش هم متخلّق بدان و بیانگر آن بوده است. خود همین انتقال اخلاقی به تنهائی بس بوده است برای برخورد میان عقیدۀ جدید و میان قریشیان و معتقدات و اخلاق ایشان. امّا تنها این هم به تنهائی مایۀ برخورد و باعث دشمنانگی نگشته است. بلکه در کنار آن، ارزشهای مهمّ دیگری در مدّ نظر بوده است که چه بسا برابر معیار و مقیاس قریشیان از خود عقیده هم مهمّ تر و بزرگتر بشمار آمده است!
ارزشهای اجتماعی در میان بوده است، ارزشهای اجتماعیای که برخی از قریشیان را بر آن داشته است که بگویند چیزی را که قرآن مجید از زبان ایشان بیان فرموده است:
(لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم !).
چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکّه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟. (زخرف/31)
این دو شهر، مکّه و طائف است. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم با وجود بزرگی حسب و نسب خود، و این که حسب و نسب او در رأس خانوادههای قریش بود، قبل از بعثت بزرگی و ریاست در میان ایشان نداشت. در صورتی بزرگی قریش و بزرگی ثقیف و جـز این دو قبیله در محیطی بود که به بزرگی و ریاست قبیلهگری، اعتبار کلّی میداد. لذا خیلی ساده نبود همچون بزرگانی و روسائی پشت سر محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم بایستند و از او فرمان ببرند!
اعتبارات و ارزشهای فامیلی و خاندانی در میان بود، اعتبارات و ارزشهائی که مردی بسان او جهل - یعنی عمر و بن هشام - را به گونهای درمیآورد که مطیع حقّ و حقیقتی شود که در رسالت اسلامی بود و با قدرت هر چه بیشتر با او روبرو میگردید و خود را بدو نشان میداد، به دلیل این که پیغمبر این رسالت، از میان بنیعبدمناف بود ... همان گونه که در داستان ابوجهل با اخنس پسر شریق و ابوسفیان پسر حـرب آمده است. وقتی از اوقات آنان سه شب بیرون رفتند، و نهان از یکدیگر به تلاوت قرآن گوش فرا میدادند. هر شب به یکدیگر وعده میدادند که دیگر به چنین کاری برنگردند از ترس این که مردمان ایشان را ببینند و چیزی به دلهایشان رخنه کند. وقتی اخنس پسر شریق از ابوجهل نظر خواهی بکند و رأی او را میطلبد در بارۀ چیزی که از محمّد شنیده است، چنین پاسخی میدهد: «چه چیز شنیدهام؟ ما و بنیعبدمناف بر سر بزرگی و سترگی به مبارزه پرداختیم. آنان خوراک دادند، ما هم خوراک دادیم. آنان مردمان را سوار کردند و به مقصد رساندند، ما هم مردمان را سوار کردیم و به مقصد رساندیم. آنان به بذل و بخشش پرداختند، ما هم به بذل و بخشش پرداختیم. تا بدانجا که بر مرکبها نشستیم و بسان دو اسب مسابقه شدیم. آنان گفتند: از ما پیغمبری برانگیخته شده است که از آسمان بدو وحی میشود. دیگر ما کی به چنین چیزی دسترسی پیدا میکنیم؟ به خدا سوگند هرگز بدو ایمان نمیآوریم و او را تصدیق نمیکنیم!).
اعتبارات و ارزشهای دیگری نیز در میان بود. از جمله اعتبارات و ارزشهای سود و نفع، و طبقاتی، و روانی باقیمانده از تهنشستهای جاهلیّت در ذهن و شعوور و جهانبینیها و اندیشهها و اوضاع و احوال. همۀ آنها هم میکوشیدند نونهال تازه کاشته شده را با تمام وسائل ممکن از میان ببرند، پیش از آنکه ریشه بدواند و به ژرفاها فرو رود، و پیش از آن که شاخههایش طولانی گردد و درهم بتند و گشن گردد. مـخصوصاً این دشمنانگی به اوج خود رسید وقتی که نقش دعوت شخصی و فردی به پایان آمد، و یزدان بزرگوار به پیغمبر خود صلّی الله علیه و اله و سلّم دستور فرمود دعوت را آشکار سازد، و نشانههای دعوت جدید جسته و آشکار نمودار و پدیدار آمد، و از دیگر سو قرآن در بارۀ عقیدۀ شرک، و خدایان ادعائی نهفته در فراسوی عقیدۀ شرک، و جهان بینیها و اندیشههای منحرف و تقلیدهای باطل و آداب و رسوم پوچ ایشان نازل گردید و سفیه و نادانشان نامید.
پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم هر چند که پیغمبر است، و هر چند که از پروردگارش وحی دریافت میدارد، و هر چند که با جهان فرشتگان ارتباط دارد، امّا هر چه هست او انسان است. احساسات و اندیشههای انسانی بدو دست میدهد. این مبارزه سخت را میدید و درد آن را میچشید، و آن جنگی را میدید که مشرکان شعلۀ آتش آن را برافروخته بودند، و او و آن اندک مردمی که با وجود ناخوشایندی مشرکان بدو ایمان آورده بودند، ضربههای درد آور و سخت آن خنک را میچشیدند و تحمّل میکردند.
پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و کسانی که بدو ایمان آورده بودند میشنیدند چیزی را که مشرکان پیرامون او سر هم میکردند و به ناروا بدو نسبت میدادند، و بر شخص بزرگ ار او میتاختند و گردن میافراختند.
(وَیَقُولُونَ: إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ) (٥١)
و میگفتند: او قطعاً دیوانه است. (قلم/٥١)
این هم جز تمسخر و استهزائی از تمسخرها و استهزاءهای فراوان نبود، تمسخرها و استهزاءهائی که قرآن آنها را در سورههای دیگری نقل و روایت کرده است. تمسخرها و استهزاءها متوجّه شخص پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و متوجّه کسانی میگردید که ایمان آورده بودند و با او بودند. اینها گذشته از اذیّت و آزاری است که گریبانگیر بسیاری از آنان با دست نزدیکان و خویشاوندانشان میگردید!
تمسخر و استهزاء - در وقت ضعف و کمی یاران و مددکاران - سخت روح بشری را میآزارند، هر چند که این روح، روح پیغمبری باشد.
بدین خاطر ما در سورههای مکّی - بسان سورههای این جزء - میبینیم که یزدان سبحان پیغمبرش را و گروه اندک مؤمن همراه او را در حفاظت و عنایت خود میگیرد، و نوازشش میفرماید و غبار غم از چهرهاش میزداید، و او را و مؤمنان را می ستاید. عنصر اخلاقی را که در این دعوت و در پیغمبر بزرگوار این دعوت مجسّم است، نمودار و آشکار میگرداند. سخن ناروا و تهمت نابجائی را نفی میکند که ناروا گویان و تهمت زنندگان زبان بدان میگشودند و ژاژخایی میکردند. دلهای مستضعفان را اطمینان میدهد به این که جنگ با دشمنانشان را به جـای آنان بر عهده می گیرد، و ایشان را از اندیشیدن در بارۀ این چنین دشمنان نیرومند دارا رها میسازد!
از این قبیل چیزها را در سورۀ قلم مییابیم، مثل این فرمودۀ یزدان بزرگوار در بارۀ پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم اسلام:
(ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ (١) مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (٢) وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ (٣) وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ) (٤)
نون. سوگند به قلم! و قسم به چیزی که مینویسند! در سایۀ نعمت و لطف پروردگارت، تو دیوانه نیستی. تو دارای پاداش بزرگ و ناگسیختگی هستی. (قلم/1-4)
و این فرمودۀ یزدان جهان در بارۀ مؤمنان:
(إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ (٣٤) أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ (٣٥) مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ) (٣٦)
پرهیزگاران در نزد پروردگار خود، باغهای پر نعمت بهشت را دارند. آیا فرمانبرداران را همچون گناهان یکسان می شماریم؟! شما را چه می شود؟! چگونه داوری می کنید؟!. (قلم/34-36)
در بارۀ یکی از دشمنان سرشناس پیغمبر می فرماید:
(وَلا تُطِعْ کُلَّ حَلافٍ مَهِینٍ (١٠) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (١١) مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢) عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِکَ زَنِیمٍ (١٣) أَنْ کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ (١٤) إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (١٥) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ) (١٦)
از فرومایهای که بسیار سوگند میخورد، پپروی مکن. بسـیار عیبجوئی که دائماً سخن چینی میکند. بسیار مانع کار خیر، و تجاوز پیشه و بزهکار است. علاوه بر اینها درشتخوی و سنگیندل، و انگشتنما به بدیها است. (آیا این همه زشتیها و پلشتیها) بدان خاطر است که دارا و دارای فرزندان است؟! هنگامی که آیههای ما بر او خوانده میشود، میگوید: افسانههای پیشینیان است. ما بر بینی او داغ (ننگ) مینهیم!. (قلم/10-16)
آنگاه در بارۀ جنگ همگانی و همه جانبۀ تکذیب کنندگان میفرماید:
(فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (٤٤) وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ) (٤٥)
مرا واگذار با آنان که این کلام (آسمانی قرآن) را تکذیب میکنند. (من خود میدانم که با ایشان چه کار میکنم). ما آنان را اندک اندک به گونهای که در نیابند و از راهی که متوجّه نشوند به سوی عذاب خواهیم کشاند. و به آنان فرصت میدهم (و در عذابشان شتاب نخواهم کرد). نقشه و چارهجوئی من دقیق و استوار است (و کسی از آن رهائی ندارد). (قلم/44و45)
تازه این عذاب جدای از عذاب خوار کنندۀ خود بزرگ بینان در آخرت است:
(یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سَاقٍ وَیُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا یَسْتَطِیعُونَ (٤٢) خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ کَانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ) (٤٣)
روزی، هول و هراس به اوج خود میرسد، و کار سخــت دشوار میشود. بدین هنگام از کافران و مشرکان خواسته میشود که سجده کنند و کرنش ببرند؛ امِّا ایشان نمیتوانند چنین کنند. این در حالی است که چشـمانشان (از خوف و وحشت و شرمندگی و شرمساری) به زیر افتاده است، و خواری و پستی وجود ایشان را فرا گرفته است. پیش از این نیز (در دنیا) بدان گاه که سالم و تندرست بودند به سجده بـردن و کرنش کردن خوانده مـیشدند (و ایشان با وجود توانائی، سجده و کرنش نمیکردند). (قلم/42و43)
برای ایشان باغداران - باغداران دنیا - را مثال میآورد، مثالی که بیانگر فرجام غرور و سرمستی است. با این مثال بزرگان قریش را تهدید مـیکند، بزرگانی که به سبب داشتن اموال و اولاد، خویشتن را مقتدر و گرامی میشمردند. بزرگانی که اموال و اولاد داشتند و به خاطر داشتن اموال و ولاد با دعوت سـر ناسازگاری داشتند و به نیرنگ در بارۀ دعوت دست مییازیدند.
در پایان این سوره، یزدان سبحان به پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم توصیه میفرماید که صبر جمیل در پیش گیرد:
(فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ...).
در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش (و در کار تبلیغ، مقاوم و استوار). و همسان یونس مباش... . (قلم/48 ...)
از لابلای این نوازش و این ستایش و این ثابت و استوار داشتن، هـمراه با یورش کمرشکنی بر تکذیب کنندگان، و بیم و تهدید هراسانگیز ایشان، یزدان سبحان خودش جنگ با آنان را بر عهده میگیرد، بدان گونه و بدان شیوۀ تند و سختی که بیان میفرماید ... از لابلای هـمۀ این چیزها نشانهها و سیـماهای آن دوره را پیش چشم میداریم، دورهای که دورۀ ضعف و ناتوانی و کم بودن مؤمنان، و رنج کشیدن و سختی دیدن ایشان، و تلاش طاقت فرسا برای کاشتن آن نهال ارزشمند در آن خاک سفت و سخت است!
همچنین از لابلای روش و شیوۀ این سوره، و از لابلای تعبیرها و موضوعهای آن، نشانهها و سیماهای محیطی را مینگریم که دعوت اسلامی با آن رویاروی گردیده است و برخورد پیدا کرده است. نشانهها و سیماهائی است که سادگی و ابتدائی بودن جهان بینی و اندیشه و درک و فهم و تلاش و کوشش و سختیها و گرفتاریها در آنها پدیدار و نـمودار است.
این سادگی را در شیوۀ جنگشان با دعوت میبینیم، وقتی که سخنشان را در بارۀ پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم میشنویم:
(إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ) (٥١)
او قطعاً دیوانه است. (قلم/51)
این هم تهمتی است که سر و ته و تار و پودی ندارد، و هنر و مهارتی در آن نیست. این شیوۀ کسی است که چیزی برای گفتن ندارد، مگر دشنام زشت و پلشتی که بدون مقدّمه و بدون دلیل آن را بر زبان می راند، بدان سان که سادهلوحان بیفرهنگ صحرانشین چنین می گویند و میکنند.
این سادگی و سادهلوحی را در شیوهای میبینیم که یزدان سبحان با آن، تهــمت و بهتان ایشان را پاسخ میگوید، پاسخی که با حال و احوال آنان همخوانی و مناسبت دارد:
(مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (٢) وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ (٣) وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ (٤) فَسَتُبْصِرُ وَیُبْصِرُونَ (٥) بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ) (٦)
در سایۀ نعمت و لطف پروردگارت، تو دیوانه نیستی. تو دارای پاداش بزرگ و ناگسیختنی هستی. تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی. خواهی دید و خواهند دید که کدام یک از شما مبتلا به دیوانگی است (محمّد، یا شما کافران و مشرکان). (قلم/2-6)
همچنین آن را در این تهدید آشکار و سخت مییابیم:
(فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (٤٤) وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ) (٤٥)
مرا واگذار با آنان که این کلام (آسمانی قرآن) را تکذیب میکنند. (من خود میدانم که با ایشان چه کار میکنم). ما آنان را اندک اندک به گونهای که در نیابند و از راهی که متوجّه نشوند به سوی عذاب خواهیم کشاند. و به آنان فرصت میدهم (و در عذابشان شتاب نخواهم کرد). نقشه و چارهجوئی من دقیق و اسـتوار است (و کسی از آن رهائی ندارد). (قلم/44 و 45)
آن را در پاسخ بدین دشنام یکی از آنان مییایم:
(وَلا تُطِعْ کُلَّ حَلافٍ مَهِینٍ (١٠) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (١١) مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢) عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِکَ زَنِیمٍ) (١٣)
از فرومایهای که بسیار سوگند میخورد، پیروی مکن. بسیار عیبجوئی که دائماً سخن چینی میکند. بسیار مانع کار خیر، و تجاوز پیشه، و بزهکار است. علاوه بر اینها درشتخوی و سنگین دل، و انگشت نما به بدیها است ... . (قلم/10-13)
این سادگی را مییابیم در داستان باغدارانی که خداوند آن داستان را روایت میفرماید. داستان افراد سادهلوحی است که از لحاظ اندیشه و جهانبینی و غرور و سرمستی، ساده و بیفرهنگ به نظر میآیند. این سادهلوحی در حرکات و گفتار ایشان نیز نـمـودار و پدیدار میآید:
(وَهُمْ یَتَخَافَتُونَ (٢٣) أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ) (٢٤)
پچ پچ کنان به راه افتادند (تا فقراء سخن ایشـان را نشنوند و متوجّه آنان نگردند). نباید امروز بینوائی در باغ پپش شما بیاید ... . (قلم/23و24... )
در پایان، سادگی و سادهلوحی ایشان را از لابلای مجادلهای مینگریم که با ایشان در میگیرد:
(أَمْ لَکُمْ کِتَابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (٣٧) إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ (٣٨) أَمْ لَکُمْ أَیْمَانٌ عَلَیْنَا بَالِغَةٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمَا تَحْکُمُونَ (٣٩) سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذَلِکَ زَعِیمٌ) (٤٠)
آیا شـما کتابی (از جانب خدا) دارید که از روی آن (قوانین خدا را) مـیخوانید (و برابر آن حکم صادر میکنید؟). و شما آنچه را که برمیگزینید (و بـرابر آن داوری میکنید) در آن است؟ یا با ما پیمانهائی بستهاید که تا روز قیامت به هر چه حکم کنید حقّ شما باشد؟ از آنان بپرس، کدام یک از ایشان، ضامن چنین پیمانهائی است؟. (قلم/37-40)
اینها نشانهها و سیماهائی است که آشکارا از لابلای تعبیر قرآنی پدیدار و نمودار میآید، و در بررسی زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و رخدادهای آن، و در گامهائی که دعوت در زندگانی او برداشته است، جلوهگر میگردد. در فاصلهای نیز پیدا و هویدا است که قرآن بعدها آن را پیموده است، و این محیط را و آن گروه را در اواخر روزگار زندگی پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم بدان اوج داده است و والائی بخشیده است. این امر در شیوههای خطاب و گفتگوی مردمان در دورۀ بعد از انتقال از سادهلوحی به پخت نیز نـمایان است، پخت در اندیشه و جهانبینی و درک و فهم و تلاشها و کوششها و مطالب و مقاصدی که مردمان پیدا کردهاند، و بعد از گذشت بیست سال نه بیشتر بدان رسیدهاند. مدّت بیست سال در مدّت زمان حیات ملّتها درخشش آذرخشی است و قابل ذکر نیست، و طی کردن فاصلۀ همچون سیر و سفر فراخ فراگیری در این مدّت اندک، شگفت و شگرف است، و با مقیاس و معیار بشری قابل سنجش و ارزیابی نیست. در این مدّت اندک جماعت مسلمانان فاصلۀ زیادی را طی کردند، و زمام رهبری بشری را به دست گرفتند، و اندیشهها و بینشها و اخلاق و صفات انسانها را به قلّۀ بلندی رساندند. قلّهای که هرگز رهبریّتی در تاریخ بشری بدانجا اوج نگرفته است و نرسیده است، نه از ناحیۀ سرشت عقیده، و نه از ناحیۀ آثار واقعی عقیده در زندگی انسانهای روی زمین، و نه از ناحیۀ فراخی و فراگیری، به گونهای که بشریّت را به طور کلّی با بزرگواری و مهربانی دربر بگیرد، و به همۀ نیازمندیهای انسانها پاسخ بگوید، و نیازهای فکری ایشان را تأمین گرداند، و نیازمندیهای اجتماعی و قانونی آنان را در گسترهها و پهنههای گوناگون فراهم آورد ...
این معجزه است، مـعجزهای که در انتقال از این سادگی و سادهلوحی به آن گسترۀ فراخ و فراگیر دیده میشود، انتقال از سادگی و سادهلوحی پیدا و هویدا از لابلای همچون سورهای. این انتقال، فراختر و بزرگتر از تبدیل جماعت اندک به جماعت بسیار، و از تبدیل ضعف گروه ناتوانی به قدرت گروه قدرتمندی است. زیرا ساختن جانها و خردهای مردمان از افزایش دادن شمارهها و صفهای آنان بسی دشوارتر است.
*
(ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ (١) مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (٢) وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ (٣) وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ (٤) فَسَتُبْصِرُ وَیُبْصِرُونَ (٥) بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (٦) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (٧) فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (٨) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (٩) وَلا تُطِعْ کُلَّ حَلافٍ مَهِینٍ (١٠) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (١١) مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢) عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِکَ زَنِیمٍ (١٣) َنْ کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ (١٤) إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (١٥) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ) (١٦)
نون. سوگند به قلم! و قسم به چیزی که مینویسند! در سایۀ نعمت و لطف پروردگارت، تو دیوانه نیستی. تـو دارای پاداش بزرگ و ناگسیختگی هستی. تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی. خواهی دید و خواهند دید، که کدام یک از شما مـبتلا بـه دیوانگی است (محمّد، یا شما کافران و مشرکان). پروردگار تو مسلّماً (از هر کس دیگری) بهتر میداند که چه کسی از راه او گمراه شده است، و چه کسی راهیاب است. حال که چنین است، از تکذیب کنندکان اطاعت و پیروی مکن (و بر دعوت خود پایدار باش و به راه آنان مرو. اطاعت از ایشان گمراهی و بدبختی است). ایشان دوست میدارند که نرمش و سازش نشان دهی، تا آنان هم نرمش و سازش کنند (بدین امید که برخی از فرمانهای خدا را به خاطر آنان ترک کنی، و در بعضی از مسائل با ایشان همگام و هماهنگ شوی). از فرومایهای که بسیار سوگند میخورد، پیروی مکن. بسیار عیبجوئی که دائماً سخن چینی مـیکند. بسیار مانع کار خیر، و تجاوز پیشه، و بزهکار است. علاوه بر اینها درشتخوی و سنگین دل، و انگشت نما به بدیها است. (آیا این همه زشتیها و پلشتیها) بدان خاطر است که دارا و دارای فرزندان است؟! هنگامی که آیههای ما بر او خوانده میشود، میگوید: افسانههای پیشینیان است. ما بر بینی او داغ (ننگ) مینهیم!.
یزدان سبحان به نون، و به قلم، و به نوشتن، سوگند میخورد. رابطۀ میان حرف «نون» که یکی از حروف هجاء است و میان قلم و نوشتن، روشن است. و امّا سوگند خوردن به حرف نون بزرگداشت آن و ارزش زیاد آن است. باعث میگردد بدان توجّه بشود در میان ملّتی که از این راه به یادگیری و آموزش نـمیگرائید، و نوشتن در میان ایشان عقب افتاده و کمیاب بود، در زمانی که در علم خدا مقدّر و مقرّر بود که این قدرت و توان در میان همچون ملّتی رشد و نـموّ پیدا کند، و در میانشان انتشار یابد، تا این ملّت بتواند این عقیده را و آنچه از برنامههای زندگی بر آن استوار میگردد به نواحی زمین منتقل سازد. گذشته از آن بتواند رهبری بشریت را به گونۀ شایسته و بایسته انجام دهد. شکّی نیست که نوشتن عنصر اساسی در اقدام بدین وظیفۀ بزرگ و مهمّ است.
آنچه این مفهوم را تأکید میکند، شروع وحی با این فرمودۀ خداوند بزرگوار است:
(اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الإنسان من علق . اقرأ وربک الأکرم . الذی علم بالقلم . علم الإنسان ما لم یعلم).
(ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی میشود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت، آن که (همۀ جهان را) آفریده است. انسان را از خون بسته آفریده است. بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشندهتر است (از آنچه تو میانکاری. بعد از این، بزرگواریها و بخشندگیها از او خواهی دید که تعلیم قرائت در برابر آنها ساده و ناچیز است). همان خدائی که به وسیلۀ قلم (انسان را تعلیم داد و چیزها به او) آموخت. بدو چیزهائی را آموخت که نمیدانست. (علق/1-5)
این مفهوم را تأکید میکند این که همچون خطابی متوجّه پیغمبر بیسواد و درس نخوانی شود - ییغمبری که خدا مقدّر و مقرّر فرموده بود به خاطر حکمت معیّنی، بیسواد و درس نخوان باشد - ولیکن با وجود این، وحی خطات بدو میآغازد و به خواندن و یاد دادن با قلم توجّه میدهد. گذشته از آن، این نگرش را در اینجا با سوگند خوردن به نون و قلم و چیزی که مینویسد مؤکّد میدارد. این هم حلقهای از حلقههای برنامۀ الهی در تربیت این ملّت، و آماده ساختن آنان برای اجرای نقش بزرگ جهانیای است که در علم پنهان یزدان برای ایشان مقدّر و مقرّر گردیده است.
یزدان سبحان سوگند میخورد به نون و قلم و آنچه مینویسند. همان گونه که گفتیم ارزش نوشتن را پیش چشم میدارد، و مقام آن را بالا میبرد، تا بدین وسیله از پیغمبر خود صلّی الله علیه و اله و سلّم تهمتی را به دور نـماید که مشرکان بدو میزدند، و آن را بعید از او بدارد. نعمتی که یزدان به پیغمبرش ارمغان داشته است همچون تهمت ناروائی را مردود میسازد.
(مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ) (٢)
در سایۀ نعمت و لطف پروردگارت، تو دیوانه نیستی.
در این آیۀ کوتاه، اثبات مینماید و نفی میسازد. نعمت خدا را بر پیغمبرش اثبات مینماید با تعبیری که اشاره به نزدیکی و مهربانی دارد. چرا که آن را یزدان سبحان به ذات خودش اضافه میفرماید:
(رَبِّکَ) پروردگارت.
آن صفت ساخت و سرهم شده را که با نعمت خدا سازگار درنمیآید نفی میکند، نعمتی که آن را به بنده ای داده است که او را به خودش نسبت داده است و قربتش بخشیده است و وی را برگزیده است ...
شگفتی سراپای پژوهشگری را فرا می گیرد که شرح حال زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم درمیان قوم خودش پژوهش کند. وقتی که میبیند آنان همچون سخن ناروائی را در بارۀ او میزنند. در حالی که خود ایشان به برتری عقل او معترف دادهاند، و سالهای زیادی پیش از بعثت و رسیدن به مقام نبوّت، او را در میان خود در بالا بردن حجر الأسود به جایگاه ویژهاش، داور کردهاند. آنـان همان مردمی بودهاند که لقب امین را بدو دادهاند، و امانتهای خویش را بدو میسپردهاند تا روزی که بر اثر دشمنانگی سختشان با او، مهاجرت فرموده است. روشن است که علی - کرم الله و جهه - چند روزی بعد از مهاجرت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم در مکّه مانده است، تا سپردهها و امانتهای را که در پیش آن حضرت بوده است به صاحبانش برگرداند، هر چند که آنان با او آن گونه دشمنانگی و پیکار سخت را آغازیدهاند. آنان همان کسانی بودهاند که پیش از بعثت هم حتیّ یک دروغ از او نشنیدهاند. وقتی که هرقل از ابوسفیان در بارۀ او پرسیده است: آیا شما پیش از نبوّت او، وی را به دروغ گفتن متّهم میکردهاید؟ ابوسفیان - هر چند که پیش از مسلمان شدن، با پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم دشمن بوده است - پاسخ داده است و گفته است: نه. هرقل ادامه داده است و کفته است: کسی که با مردم دروغ نمیگوید، چگونه با خدا دروغ میگوید!
انسان تعجّب میکند از این که خشم و کین، انسان را بدانجا بکشاند و برساند که مشرکان قریش را بدانجا کشاند و رساند، و ایشان را بر آن داشت که این سخن ناروا و چیز دیگری را در بارۀ این انسان والا و گرامی، و مشهور به برتری عقل و اخلاق پسندیده در میان خود، بر زبان آورند و بگویند. امّا کینهتوزی و دشمنانگی انسان را کور و کر میسازد، و غرضورزی انسان را بدون ترس و هراس از خدا به تهمت زدن و بهتان کردن وامیدارد! جای شگفت است که تهمتزننده و بهتانکننده پیش از هر کس دیگری میداند که خودش دروغپرداز و بزهکار است!
(مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ) (٢)
در سایۀ نعمت و لطف پروردگارت، تو دیوانه نیستی.
اینگونه با عطوفت و مهربانی، و در کمال تـعظیم و تکریم، بدان کینهوزی نهان در دل و جان ایشان، و بدان تهمت زشت و پلشت آنان، پاسخ داده میشود.
(وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ) (٣)
تو دارای پاداش بزرگ و ناگسیختنی هستی.
تو دارای پاداش همیشگی و ناگسیختنی هستی، پاداشی که قطع نمیگردد و به پایان نمیآید. پاداش بزرگی که از جانب پروردگارت است، پروردگاری که به تو نعمت داده است و لطف فرموده است با نبوّت و مقام ارزشمندی که به تو بخشیده است و تو را بدان جای رسانده است و نائل فرموده است ... این پاداش همچنین انس و الفت بخشیدن و غمزدائی کردن و شاد و مسرور نـمودن، و عوض فراوان و فراگیری است که جای هر گونه محرومیّت و هر گونه جفا دیدن و ستم کشیدن و هر گونه بهتان و تهمت شنیدن را برمیکند و جبران میسازد، بهتان و تهمتی که مشرکان با پرت و پلا میگفتند. کسی که پروردگارش در بارهاش این چنین بگوید:
(وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ) (٣)
تو دارای پاداش بزرگ و ناگسیختنی هستی.
چه چیز را از دست داده است؟ آن هم با مهربانی و عطوفت و مودّت و محبّت و تکریم و تـعظیم!
*
آن گاه بزرگ ترین گواهی و تعظیم و تکریم فرا میرسد:
(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ) (٤)
تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی.
همۀ جوانب و نواحی جهان هستی در این ستایش منحصر پیغمبر بزرگوار صلّی الله علیه و اله و سلّم تهمآوا میگردد و آن را پژواک میکند. این ستایش آسمانی در دل جهان هستی استوار و پایدار میشود! هر قلمی و هر انـدیشهای از توصیف ارزش این سخن بزرگ خداوندگار هستی درمانده و ناتوان میماند. گواهی و شهادتی از جانب خدا است، و با مقاس و معیار خدا است، و در بارۀ بندۀ خدا است. در این گواهی و شهادت بدو میفرماید:
(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ) (٤)
تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی.
مدلول خلق عظیم همان است که در پیشکاه یزدان است. چیزی است که کسی از جهانیان نهایت آن را درک و فهم نمیکند!
دلالت این سخن بزرگ، بر عظمت محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم از زوایا و نواحی گوناگونی پدیدار و نمودار میآید: این سخن از جانب خداوند بزرگ و سترگ است. جهان آن را در دل خود بنگارد. بر صفحۀ جهان ثبت و ضبط میشود. در جهان والا و بالای فرشتگان تا آن وقت که خدا بخواهد تکرار بگردد.
این سخن از جانب دیگری نیز برجسته و جلوهگر است. از این جانب که محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم تاب و توان دریافت آن را دارد. خودش هم در پرتو لطف پروردگارش میداند که این از جانب یزدان است، و گویندۀ آن آفریدگار مهربان است. میداند: خداییست؟ عظمت او چه اندازه است؟ دلالت سخنان او تا به کجا است؟ چه گسترهای دارد؟ پژواک آن به کجا می کشد و در کجا میپیچد؟ میداند چه کسی در کنار این عظمت مطلق قرار دارد، عظمت مطلقی که او از آن چیزی میداند که کسی از جهانیان آن را نـمیداند.
تاب و توان محمّد ـ برای دریافت این سخن از این سرچشمه، و این که ثابت واستوار بماند، و زیر فشار هولناک آن له و لورد نشود - هر چند که این سخن، مدح و ثنا باشد - و شخصیّت او زیر پتک آن تکان نخورد و پریشان نشود، و بلکه با آرامش و اطمینان آن را دریافت کند، و خویشتندار و یکنواخت برجای بماند، این امر خودش دالّ بر عظمت شخصیّت او است و بالاتر از هر دلیل دیگری است.
در شرح زندگانی محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم از عظمت خلق و وی او سخن رفته است، و در بارۀ عظمت خلق و خوی او از زبان اصحاب و یارانش روایتهای گوناکون و فراوانی نقل گردیده است. واقعیّت زندگانی او بزرگترین گواهی است و از همۀ چیزهای دیگری که روایت کردیدهاند رساتر و چشمگیرتر است. و لیکن این سخن ربّانی از همه چیز بزرگتر و دارای معنی والاتری است. بزرگتر است از آن لحاظ که از یزدان بزرگ و سترگ شرف صدور پیدا کرده است. بزرگتر است چون محمّد آن را دریافت داشته است، و او مـیداند خداوند بزرگ و سترگ چه کسی است. بزرگتر است چون بعد از دریافت آن ماندگار و پایدار و استوار میماند. بر بندگان تکبّر نمیکند، و باد به غبغب نـمیاندازد، و خود بزرگ بینی و فخرفروشی نمینماید، و حال این که او کسی است که شنیده است آنچه شنیده است، از خدائی که بزرگ و سترگ است!
خدا خودش بهتر میداند رسالت خود را به چـه کسی میسپارد. جز محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم با این عظمت نـفسی که داشته است، کسی نبوده است این رسالت واپسین را با تمام عظمت جهانیای که داسته است حمل کند و به گردن گیرد، و از یک سو خودش هم همتای آن رسالت باشد، و از دیگر سو تـصویر زندهای از آن باشد.
این رسالت، از لحاظ کمال و جمال، عظمت و شمول، صدق و یقین، و حقّ و حقیقت، به گونهای است که نمیتواند آن را حمل کند و بر عهده گیرد، مگر مردی که خدا این مدح و ثنا را در بارهاش میفرماید، و شخصیّت او هم تاب و توان دریافت این مدح و ثنا را با خویشتنداری و هـماهنگی و آرامش داشته باشد، آرامش دل بزرگی که حقیقت این رسالت و حقیقت این ستایش بزرگ در آن بگنجد ... آنگاه سرزنش پروردگارش را دریافت میدارد، و پروردگارش او را در برابر برخی از کارهایش بازخواست میکند، کارهائی که با وجود چنان خویشتنداری و چنان هماهنگی و چنان آرامشی از او سرزده است. یزدان سبحان هم این را و هم آن را اعلام و اعلان میدارد، و نه از این و نه از آن چیزی را نهان و پنهان نمینماید ... ییغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم در هر دو حالت، همان پیغمبر بزرگوار و بندۀ فرمانبردار، و پیامرسان امین است.
حقیقت این نفس جزو حقیقت این رسالت است. عظمت این نفس جزو عظمت این رسالت است. حقیقت محمّدی بسان حقیقت اسلامی، دور از دسترس هر گونه دوربین و تلسکوپی است که انسانها بدانها دسترسی دارند. آنچه رصد کننده و نگرندۀ عظــت این حقیقت دو بعدی میتواند بکند تنها این است که آن را ببیند و گستره و مرز آن را معیّن و محدود نکند، و به مدار و خطّ سیر کیهانی آن اشاره کند بدون این که این مدار و خطّ سیر را مشخّص و محدود گرداند!
من بار دیگر خود را مجبور میبینم که در کنار این معنی سترگ بایستم، معنی سترگ دریافت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم این سخن را از پروردگار خودش، در حالی که او استوار و پایدار و متعادل و آرام و خویشتندار ایستاده است و پایش از جای نلغزیده است و دلش از دست نرفته است ... او که انسانی بوده است وقتی که یکی از اصحاب و یارانش را ستوده است، وجود آن کس و دوستانش به لرزه و تکان افتاده است به خاطر تأثیری که این ستایش بزرگ داشته است. در حالی که او انسان بوده است و یار او هم میدانسته است که او انسان است، و دوستان او میدانستهاند که او انسان است. او پیغمبر است، بلی که پیغمبر است، و لیکن در دائرۀ معلوم و محدودی قرار دارد، دائرۀ بشری با حدّ و مرز محدود بشری ... امّا پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم این سخن را از خدا دریافت میدارد، و او میداند خدا کیست. به ویژه او میداند خدا کیست) او در بارۀ خدا چیزی را میداند که جز او کسی نمیداند. با وجود این، شکیبائی میکند و خود را نگاه میدارد و پیام را دریافت میکند و به راه خود ادامه میدهد ... این کاری است که بالاتر از هر تصوّری و اندیشهای، و فراتر از هر تقدیـری و تدبیری است.
این محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم بلی تنها محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم است که بدین
افق عظیم میرسد. این تنها محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم است که به اوج قلّۀ کمال انسانی مجانس با نفخۀ ربّانی در هستی انسانی میرسد. این تنها محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم است که برازندۀ این رسالت آسمانی برای سراسر جهان انسانی است. تا بدانجا که این رسالت در شـخص او زنده مجسّم میگردد، و در پیکرۀ یک انسان، روی زمین راه میرود. این تنها محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم است که خدا میدانسته است او سزاوار این مقام و منزلت است. خدا بهتر میداند که رسالت خود را به چه کسی ارمغان میدارد. در این سوره خدا اعلان و اعلام فرموده است که محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم که دارای خلق عظیم و خوی سترگ است. در سورۀ دیگری هم اعلان و اعلام فرموده است که یزدان والامقام و پاک ذات و پاک صفات، و فرشتگانش بر او درود می فرستند:
(إن الله وملائکته یصلون على النبی).
خداوند و فرشتگانش بر پیغمبر درود میفرستند.) احزاب/56)
تنها خدای بزرگوار است که میتواند به بندهای از بندگانش چنین فضل و کرمی را ارمغان بدارد.
*
این نگرش، معنی ویژۀ خود را در تـجید و تعریف عنصر اخلاقی در ترازوی خدا دارد، و بیانگر این واقعیّت است که این عنصر در حقیقت اسلامی بسان حقیقت محمّدی، اصالت دارد.
نگرندۀ بدین عقیده، بسان نگرندۀ به شرح حال زندگی پیغمبر این عقیده، عنصر اخلاقی را برجسته و اصیل در این عقیده مییابد. اصول قانونگذاری و اصول تهذیب در این عقیده هر دو بخش بر عنصر اخلاقی استوار میگردد ... دعوت بزرگ و فراخوانی سترگ در این عقیده، به سوی پاکی و باکیزکگی، امانت و صداقت، عدالت و رحمت، خوبی و نیکی، رعایت و حفاظت عهد و پیمان، مطابقت و همخوانی گفتار با کردار، مطابقت و همخوانی گفتار و کردار با نیّت و درون، نهی از: ظلم و جور، گول زدن و فریب دادن، خیانت و نادرستی کردن، خوردن اموال مردمان به ناحقّ، تجاوز به مقدسات و اهل و عیال و ناموس دیگران، پخش زشتی و پلشتی و گناه و فحشاء به هر شکلی از اشکال ... است. قانونگذاری و مقرّرات نگاری در این عقیده، برای حمایت از این اساسها و بنیادها، و برای حفظ عنصر اخلاقی در فهم و شعور و روش و رفتار، و در ژرفاهای درون و در واقعیّت جامعۀ بیرون، و در ارتباطهای فردی و گروهی و دولتی است.
پیغمبر بزرگوار صلّی الله علیه و اله و سلّم میفرماید:
(إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق).
)برانگخته شدهام و روانه گردیدهام تا اخلاق نیک را تکمیل کنم(.
او رسالت خود را در این هدف بزرگ و والا خلاصه میکند. فرمودههای او در راستای تشویق به هر گونه خلق و خوی ارزشمند، پیاپی و ردیف میگردد. زندگانی شخصی او هم مثال زندهای و صفحۀ پاکیزهای و تصویر والای درخشندهای است، زندگانی زیبا و دلربائی که سزاوار این میگردد که یزدان جهان در کتاب جاویدان خود در بارهاش بفرماید:
(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ) (٤)
تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده ) هستی.
با این ستایش، ییغمبرش صلّی الله علیه و اله و سلّم را میستاید، همان گونه که عنصر اخلاقی را در برنامۀ الهی میستاید، برنامهای که این پیغمبر بزرگوار آن را با خود به ارمغان آورده است، و با آن زمین را با آسمان پیوند میدهد، و دلهای دوستداران یزدان سبحان را آویزۀ ایزد منّان میسازد، و ایشان را به سوی اخلاق و خصال راست و درستی رهنمود و رهنمون میگرداند که خداوندگار هستی دوست میدارد و میپسندد.
این ارج نهادن و اعتبار دادن، ارج و اعتبار یگانه و ممتازی در اخلاق اسلامی است. اخلاق اسلامی از محیط برگرفته نمیشود، و اصلاً از ارزشهای زمینی برنمیجوشد، و بر ارزشی از ارزشهای عرف و عادت مردمان یا مصلحت و یا ارتباطها و پیوندهای ایشان که در نسلی از نسلها بوده است، یاری نمیطلبد و تکیه نمیکند. بلکه اخلاق اسلامی از آسمان یاری میطلبد و بر آسمان تکیه میکند. از نداء زدن آسمان به زمین استمداد میجوید، ندائی که زمین را فریاد میدارد که به افق بندد. اخلاق اسلامی از صفات مطلق خدا یاری میجوید، تا انسانها آن صفات را در حدود تاب و توان خود تحقق بخشند و پیاده کنند. در نتیجه انسانیّت والا را تحقّق بخشند و پیاده کنند، و شایان آن چنان تکریم و تـعظیم یزدان از ایشان و جانشین شدنشان در زمین کردند. و بالأخره شایان زندگی والای اخروی شوند:
(فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر).
در مجلس راستینی که (یاوهسرائی و بزهکاری در آن جائی ندارد ... در) پیشگاه پادشاه بزرگ و توانائی (که آفریدگار و خداوندگار همۀ صائنات) است. (قمر/55)
بدین خاطر، اخلاق اسلامی، مقیّد و محدود به حدود و ثغوری از ارجها و ارزشهای پابرجا در زمین نیست. بلکه اخلاق اسلامی آزاد است، و تا بدانجا اوج میگیرد که انسانها تاب و توان آن را دارند. زیرا اخلاق اسلامی چشم میدوزد به پیاده کردن و تحقّق بـخشیدن صفات خدا که آزاد و رها از هر گونه حدّ و مرزی، و از هر گونه قید و بندی است.
گذشته از این، اخلاق اسلامی، فضائل جداگانه و گسیخته از یکدیگر، بسان: صدق و صداقت، امانت و عدالت، رحمت و شفقت، خوبی و نیکی، و ... نیست. بلکه اخلاق اسلامی برنامۀ کاملی است که در آن تربیت تهذیبی با قوانین نظم و نظام زندگی، به تعاون و همیاری میپردازد، و اندیشة زندگی به طور کلّی و رویکردهای آن جملگی، بر آن برنامه، استوار و پایدار میگردد، و در پایانۀ گشت و گذار به خدا منتهی میشود، نه به ارزش و اعتبار دیگری از ارزشها و اعتبارهای این زندگی.
این اخلاق اسلامی، پایمال و جمال و هماهنگی و راستی و درستی و استواری و پایداری و استمرار و استقراری که دارد، در محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم مجسّم گردیده است، و در مدح و ثنای یزدان بزرگوار نمودار و پدیدار آمده است، آنجا که میفرماید:
(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ) (٤)
تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی.
*
پس از این ستایش ارزشمند از بندۀ خود، او را اطمینان میدهد به فردای آیندهای که با مشرکان دارد، مشرکانی که آن بهتان ناجوانمردانه را بدو زدند. ایشان را به رسوائی کارشان و پردهبرداری از نادرستی و گمراهی آشکارشان، تهدید میکند.
(فَسَتُبْصِرُ وَیُبْصِرُونَ (٥) بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (٦) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ) (٧)
خواهی دید و خواهند دید که کدام یک از شما مبتلاً به دیوانگی است (محمّد، یا شما کافران و مشرکان). پروردگار تو مسلّماً (از هر کس دیگری) بهتر میداند که چه کسی از راه او گمراه شده است، و چه کسی راهیاب است.
«مفتون»[1]: آن کسی است که خدا پیغمبر خود را اطمینان میدهد پرده از او برمیدارد و او را مشخّص میفرماید، انسان گمراه است. یا او امتحان شوندهای است که امتحان پرده از حقیقت او به کنار میزند. هر دو معنی نزدیک به همدیگرند ... این وعده اطمینان دادن به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم و به مؤمنانی است که در خدمت او هستند. در آن به همان اندازه هم تهدید کردن و بیم دادن دشـنان او و تهمت زنندگان بدو است ... مدلول و مفهوم دیوانگی و جنونی که تهمت آن را بدو میزنند هر چه بوده و هر چه باشد، آنچه گمان آن بیشتر میرود این است که مراد مشرکان و قصد ایشان زوال عقل نـیست. چه واقعیّت این را تکذیب میکند. بلکه مرادشان از دیوانگی سلطۀ جنّ بر او است. و جنّ این سخن شگفت و شگرف بدیع و نوین را بدو پیام داده است ... آخر آنان معتقد بودند که هر شاعری شیطانی به همراه دارد که سخن شگفت و شگرف بدیع و نوین را بدو الفاء میکند! امّا این مفهوم دور از حقیقت حال پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم است، و با سرشت چیزی نمیخواند که بدو وحی مـیگردید، و آن سخن ثابت و استوار و راست و درست بود.
این وعدهای که خدا میدهد اشاره دارد به این که فردای آینده، پرده از حقیقت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و حقیقت تکذیب کنندگان او برمیدارد، و ثابت مینماید که کدام یک از آنان در برابر کاری که میکند گرفتار میآید، یا کدام یک از آنان گمراه است در چیزی که ادّعاء مینماید. خدا پیغمبرش را مطمئن میسازد که پروردگارش:
(أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ) (٧)
او (از هر کس دیگری) بهتر میداند که چه کسی از راه او گمراه شده است، و چه کسی راهیاب است.
این پروردگار او است که بدو وحی کرده است، پس او میداند که وی راهیاب است و کسانی که با او هستند راهیابند. این امر او را اطمینان میبخشد، و دشمنانش را پریشان و نگران میسازد. به دلهای دشمنانش نگرانی و پریشانی میاندازد، همان گونه که خواهد آمد.
*
خداوند برای او پرده از حقیقت حالشان، و از حقیقت فهم و شعورشان برمیدارد، در آن حال و احوالی که آنان با او دشمنی میورزند و به جدال و ستیز میپردازند در بارۀ حقّی که با خود به ارمغان آورده است، و بدو تهبت میزنند آن گونه که خود بخواهند.
در آن حال و احوالی که خودشان دارای عقیدۀ متزلزل و سستی در بارۀ اندیشهها و جهان بینیهای جاهلیّتیر هستند که با قاطعیّت و تصمیم خود در آنها تظاهر میکنند. ایشان حاضرند از چیزهای بسیاری از عقیدۀ خود دست بکشند در مقابل این که پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم از برخی از آنچه ایشان را بدان دعوت میکند و فرامیخواند دست بکشد! آنان آمادگی این را دارند که سازش کنند و نرمش نشان دهند و تنها بر ظاهر امر باقی بمانند تا پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم با ایشان سازش کند و نرمش نشان دهد ... آنان دارای عقیدهای نیستند که بدان ایمان داشته باشند و آن را حقّ بدانند. بلکه ایشان افراد متظاهری هستند و برایشان مهمّ این است با جامۀ ریا و نفاق عقیده نهان را بپوشانند و از قافله عقب نمانند:
(فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (٨) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ) (٩)
حال که چنین است از تکذیب کنندگان اطاعت و پیروی مکن (و بر دعوت خود پایدار باش و به راه آنان مرو. اطاعت از ایشان گمراهی و بدبختی است). ایشان دوست میدارند که نرمش و سازش نشان دهی، تا آنان هم نرمش و سازش کنند (بدین امید که برخی از فرمانهای خدا را به خاطر آنان ترک کنی، و در بعضی از مسائل با ایشان همگام و هماهنگ شوی(.
پس در این صورت، این کار معامله است، و در نیمۀ راه به هم رسیدن است، هـان گونه که مردمان در تجارت انجام میدهند. میان اعتقاد و تجارت فرق زیادی است. صاحب عقده ا زچیزی از عقیده صرف نظر نمیکند و دست نمیکشد. زیرا چیز کوچکی از عقیده هسان چیز بزرگی به شمار میآید. اصـلاً در عقده، کوچک و بزرگ وجود ندارد. عقیده حقیقت یگانه است و دارای اجزائی استکه همدفگررا تکبیل میکنند. صاحب عقیده در کار عقیده از کسی اطاعت نـمیکند، و هرگز از چیزی از کار و بار آن دست نمیکشد.
اسلام و جاهلیّت ممکن نیست در نیمۀ راه به همدیگر برسند. اصلاً در هیچ راهی به یکدیگر نمیرسند. این حال اسلام با جاهلیّت در هر زمانی و در هر مکانی است. جاهلیّت دیروز و جاهلیّت امروز، و جاهلیّت فردا، همه یکسان و برابرند. گودالی که میان اسلام و جاهلیّت است عبور کردن از آن ممکن نیست، و بر روی آن پلی زده نـمیشود. عقیده تقسیم را نـمیپذیرد، و پینه و وصله را قبول نمیکند. بلکه میان اسلام و جاهلیّت جنگ تمام عیاری است که صلح و ساز نـمیشناسد. روایتهای گوناگونی نقل شده است در بارۀ این که مشرکان با پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم سازش و نرمش میکردند، تا او نیز با ایشان سازش و نرمش داشته باشد، و بدگوئی از الهه و معبودهایشان را ترک کند، و پرستش آنان را سفاهت و جهالت نداند. یا دست کم در چیزی از اعتقاداتی که داشتند با ایشان همراـی فرماید تا آنان از آنینش ییروی نمایند، ودرنتیجه آبروی خودشان را در پیش تودۀ عربها حفظ کنند! همان گونه که عادت معامله کنندگانی است که به دنبال راه حلّهای منصفانه و پا یا پای هستند! امّا پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم در موضعگیری آئینی خود قاطع بود. نه در آئین خود سازش میکرد و نه در آن نرمش می نـمود. او در غیر کار آئین، خوش خلقترین مردم، و خوش رفتارترین آنان، و بهترین کس در حقّ قوم و قبیلۀ خود، و آزمندترین کس بر ساده زیستن و آسان گرفتن بر دیگران و آسایش بخشیدن بدیشان بود. امّا دین، دین است و بسا او در کار دین برابر رهنمود و رهنمون پروردگارش رفتار میکرد:
(فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ) (٨)
حال که چنین است از تکذیبکنندگان اطاعت و پیروی مکن (و بر دعوت خود پایدار باش و به راه آنان مرو. اطاعت از ایشان گمراهی و بدبختی است).
پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم در آئینش معامله نکرد، در حالی که او در مکّه در تنگاترین و دشوارترین موقعیّتهاس بود. دعوت او در محاصره قرار داشت. یاران اندک او ربوده میشدند، و شکجه و عذاب میدیدند، و در راه خدا اذیّت و آزار رسانده می شدند، و آنان صبر و شکیبائی میورزیدند. او از یک کلمه هم که لازم بود رودرروی زورمندان ستمگر گفته شود صرف نظر نکرد و ساکت ننشست، تا دلهای ایشان را به دست آورد، یا اذیّت و آزارشان را بازدارد. او همچنین از توضیح حقیقتی که نزدیک یا دور به عقیده مربوط میگردد خاموش نشد و سکوت در پیش نگرفت.
ابن هشام در کتاب سیرۀ خود از ابن اسحاق روایت کرده است که گفته است:
« هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شروع کرد به دعوت قوم خود به سوی اسلام، و آنچه را که خدا بدو دستور فرموده بود آشکارا اعلام و اعلان داشت، قوم او از او دوری نگزیدند و به مقابلهاش برنخاستند - تا آنجا که به من رسیده است - تا وقتی که در بارۀ الهه و معبودهایشان سخن گفت و از آنها عیبجوئی نـمود و به بدی یاد کرد. زمانی که چنین کاری را انجام داد آن را گناه بزرگی شمردند و زشتش دانستند، و با او به مخالفت و دشمنانگی پرداختند - مگر کسانی که خداوند بزرگ از میان آنان محفوظ و مصونشان داشت و اسلام را پذیرفتند، ولی بسیار اندک بودند و خویشتن را پنهان میداشتند. عموی پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم بدو عنایت و کرامت ورزید و او را از اذیّت و آزار دیگران نگاه داشت و خویشتن را سپر بلای او کرد و به دفاع از او برخاست. پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم برابر فرمان یزدان راه خود را در پیش گرفت، و برابر دستور خدا فرمان خدا را آشکارا به مردمان ابلاغ کرد، و چیزی نمیتوانست او را از آن بازدارد و جلو او را بگیرد.
هنگامی که قریشیان دیدند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم از چیزی که بر او زشت بدارند درنمیگذرد، و از ایشان بیزاری میجوید، و از معبودهایشان عیبجوئی میکند، و عمویش ابوطالب او را مورد حمایت و عنایت خود قرار میدهد، و سینه سپر کرده است و به دفاع از او نشسته است، و او را بدیشان تسلیم نمیکند، مردانی از بزرگان قریش به پیش ابوطالب رفتند ... عتبه و شیبه پسران ربیعه، ابوسفیان پسر حرب پسر امیه، ابوبحتری که نامش عاص پسر هشام بود، اسود پسر مطلب پسر اسد، ابوجهل که نامش عمر و پسر هشام و کنیهاش ابوحکم ولید، ولید پسر مغیره، نبیه و منبه پسران حجّاج پسر عامر ... و هر کس دیگری که از قریشیان با ایشان رفتند. گفتند: ای ابوطالب، برادرزادهات به معبودهایمان دشنام داده است، و از آئینمان رخنه گرفته است و عیبجوئی کرده است، و خردهایـمان را سبک داشته است، و پدرانـمان را گمراه قلمداد کرده است، یا باید تو جر او را چیری و از این کارها بازداری، یا باید ما را با او واگذاری تا خودمان پاسخش بدهیم و جلو او را بگیریم. چرا که تو هم بسان ما بر عقیدهای هستی که مخالف با عقیدۀ او است. ما را با او واگذار تا شرّ او را از تو هم بازداریم! ابوطالب با ایشان با مهربانی و نرمش سخن گفت، و پاسخ زیبائی بدیشان داد. پس آنان از پیش او برخاستند و رفتند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم به راه خود و به کار خود ادامه داد، و همان بود که بود. آئین خدا را آشکارا تبلیغ میکرد، و مردمان را به پذیرش آن دعوت میفرمود. تا وقتی که میان او و میان قریشیان کار شدّت گرفت. از او بیزاری جستند و با او کینهتوزی نـمودند، و قریشیان نام او را بیشتر در میان خود بردند و غوغا کردند و بیش از پیش دشــنانگی را اوج دادند و هـمدیگر را بر ضدّ او تحریک کردند و برانگیختند. آنگاه بار دیگر به پیش ابوطالب رفتند، و بدو گفتند: ای ابوطالب تو در میان ما سنّ و سال و بزرگی و شکوه و منزلت و مرتبتی داری. ما از تو درخواست کردیم که برادرزادهات را از ما بازداری و پند و اندرزش دهی. ولی تو او را بازنداشتی و پند و اندرزش ندادی. به خدا سوگند در برابر این وضع تاب و توانمان نمانده است و شکیبائی را از دست دادهایم، و دیگر بر این امر صبر نمیکنیم. چگونه صبر کنیم بر دشنام دادن به پدرانمان و اجدادمان؟ و سبک داشتن خردهایمان؟ و عیبجوئی از معبودهایمان؟ یا او را از ما بازمیداری یا ما با او و با تو میجنگیم و میرزمیم، تا بدانجا که یکی از دو گروه هلاک و نابود میشود ... و چیزهای دیگری که بدو گفتند ... سپس از پیش او برخاستند و رفتند. ابوطالب از دوری گزیدن و دشمنانگی کردن قوم خود سخت ناراحت و نگران شد. دلش هم نیامد و نخواست که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم را تسلیم ایشان کند، و یا او را خوار و زبون بدارد. ابن اسحاق گفته است: یعقوب پسر عقبه پسر مغیره پسر اخنس، برایم نقل کرده است و گفته است: اخنس نقل نموده است، وقتی که قریشیان این سخن را به ابوطالب گفتند، ابوطالب کسی را به پیش پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم فرستاد و بدو گفت: ای برادرزادهام، قوم تو به ییش من آمدند و به من چنین و چنان گفتند. سخنان ایشان را برایش نقل کرد، و بدو گفت: مرا و خود را زنده نگاه دار، و مرا به کاری وامدار که تاب و توان آن را نداشته باشم. پیغمبر خدا گمان برد کـه رأی عمویش در بارۀ او برگشته است، و عمویش او را خوار و زبون میدارد و به دست قریشیان میسپارد. چون عمویش از یاری دادن و کمک کردنش ضعیف شده است و دیگر نمیتواند در صف او بماند و همسنگر او باشد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم بدو فرمود:
(یا عم والله لو وضعوا الشمس فی یمینی والقمر فی یساری على أن أترک هذا الأمر حتى یظهره الله أو أهلک فیه ما ترکته).
« ای عموی من، به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم قرار بدهند، و اگر ماه را در دست چپم بگذارند، در مقابل این که اینکار را رها کنم و به ترک آن بگویم، این کار را رها نمیکنم و به ترک آن نمیگویم، تا خدا آن را پیروز میگرداند یا من در راه آن هلاک و نابود. میگردم».
روایت کننده گفته است: اشکهای پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم سرازیر شد و گریست. سپس بلند گردید. وقتی پشت کرد و رفت، ابوطالب او را صدا زد و گفت: ای برادرزاده بیا جلو. وقتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم برگشت و به پیش او رسید، ابوطالب گفت: ای برادرزاده برو و بگو آنچه دوست داری. به خدا سوگند تو را هرگز به چیزی و به کسی تحویل نمیدهم و تسلیم نمیکنم). این تصویری از پافشاری پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم دعوت خود، در زمانی است که عمویش از او دست میکشد، عمـویش که پاسدار و پشتیبان او است، و آخرین دژ از دژهای زمین است، دژی که او را از دست کمین کنندگان و دشمنان هیجانزده در پناه خود میدارد.
این تـصویر نیرومندانۀ زیبای تازه در نوع خود است، از لحاظ حقیقتی که دارد، و از لحاظ شکلها و سایه روشنها و عبارتها و واژههائی که از آنها برخوردار است ... تازه است بسان تازگی این عقیده. دلانگیز است بسان دلانگیزی این عقیده. نیرومند است بسان نیرومندی این عقیده. در آن مصداق این فرمودۀ یزدان سبحان است:
(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ) (٤)
تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی.
تصویر دیگری، چیزی است که ابن اسحاق آن را نیز روایت کرده است. این تصویر بیانگر معاملهای است که مشرکان بدون واسطه میخواهند با پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم آن را انجام دهند. این هم وقتی پیشنهاد میشود که کار و بار پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم ایشان را خسته و درمانده کرده است، و هر قبیلهای بر کسی پریده است و تاخته است که از ایشان مسلمان شده است. به عذاب و شکنجهاش پرداختهاند و خواستهاند او را از آئینش برگردانند.
ابن اسحاق گفته است: یزید پسر زیاد از محمّد پسر کعب قرظی روایت کرده است که بیان داشته است: برایم روایت شده است عتبه پسر ربیعه که یکی از روساء بود، روزی که در مجلس قریشیان نشسته بود، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم هم در مسجد تنها نشسته بود، گفت: ای جماعت قریشیان آیا برخیزم و به پیش محمّد بروم و کارها و چیزهائی بدو پیشنهاد بکنم، بلکه یکی از آنها را بپذیرد و آن را که میپذیرد بدو بدهیم و در برابر آن دست از سر ما بردارد؟ این وقتی بود که حمزه اسلام را پذیرفته بود، و قریشیان میدیدند که یاران پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم بیشتر و زیادتر میشوند. گفتند: ای ابوولید برخیز و به پیش او برو و با وی سخن،. عتبه برخاست و رفت و در نزد پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم نشست و بدو گفت: ای برادرزادهام، تو میدانی در میان ما چه کس و چه جایگاهی داری. منزلت والای تو در میان قبیله، و مکانت تو از لحاظ حسب و نسب تا به کجا و چگونه است. تو کار بزرگی را به میان توم خود آوردهای. با آن جماعت ایشان را پراکنده کرده ای، و خردهایشان را سبک شمردهای و نادانشان انگاشتهای، و با کاری که کردهای از معبودهایشان عیبجوئی نموده ای و آئینشان را به تمسخر گرفتهای، و نیاکان دیرین و رفتگان پیشین آنان را کافر و ملحد شمردهای. بشنو از من چه کارهائی را پیشنهاد میکنم. بدین کارها بنگر شاید یکی از آنها را پسند کردی و برگزیدی. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم بدو فرمود:
(قل یا أبا الولید أسمع).
ای ابوولید بگو تا بشنوم.
عتبه گفت: ای برادرزاده ام، اگر بزرگی می خواهی تو را بر خودمان رئیس میکنیم و کاری را بدون نظر تو انجام نمیدهیم. اگر هم شاهی می خواهی تو را شاه خودمان میکنیم و سلطه و قدرتت میدهیم. اگر هم این چیزی که به سوی تو میآید جنّ است و او را میبینی و نـمیتوانی از خود برانی، ما برای تو وسیلۀ مداوا و معالجه را فراهم میآوریم و دارائـی خود را خرج میکنیم تا تو را ازدست او نجات میدهیم. چه بسا جنّ بر کسی چیره میشود تا مداو او معالجه میگردد و از دست او رهائی مییابد - و دیگر سخنانی که بدو گفت - تا عتبه از سخن گفتن بازایستاد، پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم بدو گوش فرا میداد. آنگاه بدو فرمود:
(أقد فرغت یا أبا الولید ?).
ای ابوولید سخنانت به پایان آمد؟.
گفت: بلی. فرمود:
(فاستمع منی).
پس گوش به من فرادار.
گفت: چنین میکنم. فرمود:
(بسم الله الرحمن الرحیم . حم . تنزیل من الرحمن الرحیم . کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون . بشیرا ونذیرا فأعرض أکثرهم فهم لا یسمعون . وقالوا:قلوبنا فی أکنة مما تدعونا إلیه , وفی آذاننا وقر , ومن بیننا وبینک حجاب , فاعمل إننا عاملون . قل:إنما أنا بشر مثلکم یوحى إلی أنما إلهکم إله واحد فاستقیموا إلیه واستغفروه وویل للمشرکین . . .)
به نام خداوند بخشندۀ مهربان. حا. میم. (این کتابی است که) از طرف خداوند بخشایشگر مهرورز نازل شده است.کتابی است که آیات آن تفصیل و تبیین شده است (و واضح و روشن گشته است. یعنی) قرآن که به زبان عربی است، برای قومی (فهم معانی آن آسان) است که اهل دانش باشـد. قرآن بشارتدهندۀ (مؤمنان به نعمتهای فراوان و جاویدان) و ترسانندۀ (کافران به عذاب دردناک و سرمدی یزدان) است. ولی (تشویق و تهدید قرآن در دل متـعصّبان لجوج بیاثر است) و اگر آنان (از حقّ و حقیقت) رویگردانند و این است که (روح شنوائی و پذیرانی حقائق را از دست دادهاند و گوئی که کرند و) هیچ نمیشنوند. میگویند: دلهایمان در برابر چیزی که ما را بدان میخوانی (که یگانهپرستی است) در میان پوششهائی قرار گرفته است (و آنچـه میگوئی بدان نمیرسد) و بر گوشهایمان سنگینی است (و کلام تو را نمیشنود) و میـان ما و تو پرده ستبر و مانع بزرگی است (که نمیگذارد ما با تو در یکجا گرد آئیم). پس تو (برابر آئین خود) عمل کن و ما هم (برابر آئین خود) عمل میکنیم. بگو: من فقط و فقط انسانی مثل شما هستم، و به من وحی میشود که خداوندگار شما خداوندگار یگانهای بیش نمیباشد، پس راست به سوی او رو کنید و روید (و پـندار و گفتار و کردارتان در مسیر رضای وی باشد) و از او آمرزش بخواهید. وای به حال مشرکان! ... (فصّلت/1-6)
سپس پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به قرائت خود ادامه داد و برای عتبه تلاوت کرد. وقتی که عتبه آیات قرآن را از او شنید، ساکت گردید و بدانها گوش فرا داد. دستهایش را بر پشت گذاشت و بر آنها تکیه زد و به گوش کردن پرداخت. هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم به بخش سجدۀ سوره «یعنی آیۀ شمارۀ ٣٨ سورۀ فصّلت» رسید، سجده برد، سپس فرمود:
(قد سمعت یا أبا الولید ما سمعت . فأنت وذاک).
« ای ابوولید شنیدی آنچه شنیدی. این تو و آن ».
عتبه بلند شد و به سوی یارانش رفت. بعضی به برخی گفتند: به خدا سوگند میخوریم ابوولید با چهرهای به سوی شما برگشته است که جدای از چهرهای است که با آن رفته است. وقتی که ابوولید در نزدشان نشست، گفتند: ابوولید چه به دنبال داری؟ گفت: آنچه به دنبال دارم این است که من سخنی را شنیدم به خدا سوگند هرگز همانند آن را نشنیدهام. به خدا قسم این سخن، نه شعر است، و نه سحر است، و نه غیبگوئی کاهنان و غیبگویان است. ای جماعت قریش، از من اطاعت کنید، و کار را به من واگذارید. این مرد را با کارش واگذارید و کاری به کارش نداشته باشید. از او کناره گیری کنید و به ترک او بگوئید. به خدا سوگند سخنی را که من از او شنیدهام خبر بزرگی به دنبال دارد. اگر عربها بدو بلائی برسانند و با او کاری بکنند با دست دیگران از او رهائی یافتهاید، و اگر او بر عربها پیروز شود، حکومت و فرمانروائی او حکومت و فرمانروائی شما است، و عزّت و قدرت او عزّت و قدرت شما است، و شما با وجود او و در سایۀ او خوشبختترین مردم خواهید شد ... گفتند: ای ابوولید به خدا سوگند محمّد تو را با سخنان خود جادو کرده است. گفت: این رأی و نظر من در بارۀ او است، هر چه میخواهید و صلاح میدانید بکنید ...
در روایت دیگری آمده است: عتبه گوش فرا داد تا پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم رسید به این فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(فإن أعرضوا فقل:أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد وثمود).
اگر (مشرکان مکّه از پذیرش ایمان) رویگردان شدند، بیوه شما را از صاعقهای همچون صاعقۀ عاد و ثمود میترسانم. (فصّلت/13)
عتبه ترسان و هراسان برخاست. دستش را بر دهان پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم گذاشت و گفت: ای محمّد! تو را به خدا و به خویشاوندی سوگند میدهم ... این سخن از ترس این بود که این چیزی که از آن بیم میدهد و برحذر میدارد، رخ دهد. آنگاه برخاست و به نیش مردمان رفت و آنچه لازم بود بدیشان گفت.
به هر حال این تصویر دیگری از تصویرهای معاملهای است که می خواستند بکنند، و همچنین شکلی از اشکال خلق عظیم و خوی سترگ پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم است. این خلق عظیم و خوی سترگ در ادب او پیدا و هویدا است، بدانگاه که به عتبه کوش میدهد تا سخنان بی معنی و بی مزۀ خود را میگوید و خاموش می گردد. سخنانی که سزاوار این نبود که فردی بسان محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم با جهان بینیای که در بارۀ ارزشهای این جهان دارد، و معیار و مقیاسی که برای سنجش حقّ و ارزیابی کالای این زمین دارد، به همچون سخنان یاوه و بیهودهای گوش فرا دارد. امّا خلق عظیم و خوی سترگش او را بر آن میدارد که سخنان عتبه را قطع نکند و شتاب نورزد و خشمگین نگردد و دلتنگ نشود، تا این مرد از گفتارش بس میکند و گفتهاش را به پایان مـیبرد، در حالی که او بدو رو کرده است و سراپا گوش شده است! آنگاه آرام بدو گفته است:
(أقد فرغت یا أبا الولید ?).
« ای ابوولید سخنانت به پایان آمد؟».
این هم بیانگر مهلت و فرصت دادن به طرف، و تأکید کار و بار راستین خود، و اطمینان واقعی به حقّ و حقیقتی است که با خود به ارمغان آورده است. این را میرساند که باید در گوش فرا دادن و سخن شنیدن و سخن گفتن، ادب داشت ... هر دوی این امور رویهم بری از مفهوم و مدلول خلق عظیم و خوی سترگ است.
تصویر سومی از معامله چیزی است که ابن اسحاق روایت کرده است و گفته است:
« از جملۀ چیزهائی که برایم روایت شده است این است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم کعبه را طواف میکرد. در حین طواف رسید به اسود پسر مطلب پسر اسد پسر عبدالعزّی، ولید پسر مغیره، امیّه پسر خلف، و عاص پسر وائل سهمی. آنان در میان قوم خود قدرت و شوکتی داشتند. ایشان گفتند: ای محمّد! بیا تا ما نپرستیم چیزی را که تو میپرستی، و تو نیز بپرستی چیزی را که ما میپرستیم. در نتیجه ما و تو دراین راستا به همدیگر میرسیم و در کار و بار پرستش مشترک میشویم. اگر آنچه تو میپرستی بهتر از چیزی باشد که ما میپرستیم، ما به سهم خودمان از او میرسیم و بهرۀ مردمان را از او برمیگیریم، و اگر آنچه ما برستیم بهتر از چیزی باشد که تو میپرستی، تو به سهم خودت از او میرسی و بهرۀ خود را از او برمی گیری! ... بود که خداوند بزرگوار در بارۀ ایشـان چنین نازل فرمود:
(قل:یا أیها الکافرون . لا أعبد ما تعبدون)
بگو: ای کافران! آنچه را که شما (بجز خدا) میپرستید، من نمیپرستم ... .
تا آخر سورۀ «کافرون» ...
خداوند این معاملۀ خندهآور را با چنین داوری قاطعانهای از میان میبرد، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم آنچه را که پروردگارش بدو دستور میدهد که بگوید، میگوید ...
*
آنگاه یزدان سبحان ارزش عنصر اخلاقی را بار دیگر پیدا و هویدا میدارد و ممتاز و برجسته نمودار و پدیدار میگرداند، در بازداشتن پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم از اطاعت کردن از اینان که تکذیب کنندگانند. به ویژه از فردی که او را با صفات ننگین کننده و بیزار کنندهای به تصویر میکشد، و به خوار داشتن و تحقیر کردن، او را تهدید میکند:
(وَلا تُطِعْ کُلَّ حَلافٍ مَهِینٍ (١٠) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (١١) مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢) عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِکَ زَنِیمٍ (١٣) أَنْ کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ (١٤) إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (١٥) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ) (١٦)
از فرومایهای که بسیار سوگند میخورد، پیروی مکن. بسیار عیبجوئی که دائماً سـخن چینی میکند. بسیار مانع کار خیر، و تجاوز پیشه و سنگین دل، و انگشتنما به بدیها است. (آیا این همه زشتیها و پلشتیها) بدان خاطر است که دارا و دارای فرزندان است؟! هنگامی که آیههای ما بر او خوانده میشود، میگوید: افسانههای پیشینیان است. ما بر بینی او داغ (ننگ) مینهیم!.
گفته شده است که این فرد ولید پسر مغیره است. او همان کسی است که آیههائی از سورۀ مدّثّر نیز در بارۀ او نازل گردیده است:
(ذرنی ومن خلقت وحیدا , وجعلت له مالا ممدودا , وبنین شهودا , ومهدت له تمهیدا . ثم یطمع أن أزید . کلا !! إنه کان لآیاتنا عنیدا . سأرهقه صعودا . إنه فکر وقدر . فقتل ! کیف قدر ? ثم قتل ! کیف قدر ? ثم نظر . ثم عبس وبسر . ثم أدبر واستکبر . فقال:إن هذا إلا سحر یؤثر . إن هذا إلا قول البشر . سأصلیه سقر).
مرا واگذار با آن کسی که او را تک و تنها (و بدون دارائی و اموال و اولاد) آفریدهام. و ثروت بسیاری بدو دادهام. و پسرانی بدو دادهام که (همواره در پیش او آماده، و در مجالس برای خـدمتگذاریش) حاضرند. و (وسائل زندگی را) از هر نظر برای او فراهم ساختهام (و بدو دم و دستگاه دادهام). گذشته از این (بدون شکر و سپاسی که بکند) امیدوار است که (بر نعمت و قدرتـش) بیفزایم! هرگز! (چنین نخواهد شد و بدانچه آرزو میکند نخواهد رسید). چرا که با آیات ما دشمن و ستیزهجو است. به زودی او را به بالا رفتن از گردنه (مشکلات و معضلات زندگی) وامیدارم (و به سختیها و دشواریهای فراوان دچار میسازم). او (برای مبارزۀ با پیغمبر و قرآن) بیندیشید (و در نـظر گرفت که چه بگوید و بکند) و نقشه و طرحی را (در ذهن خود) آماده ساخت. مرگ بر او باد! چه نقشهای که کشید و چه طرحی که ریخت؟! باز مرگ بر او باد! چه نقشهای که کشید و چه طرحی که ریخت؟! باز هم نگریست و دقّت کرد. سپس چهره درهم کشید و شتابگرانه اخم و تخم کرد. بعد واپس رفت و گردن افراخت. آن گاه گفت: این (کتاب قرآن نام) چیزی جز جادوی منقول (از پیشینیان و روایت شده از دیگران) نمیباشد. این (چیز هائی که محمّد کلام آسمانی نام میدهد) چیزی جز سخن انسانها نیست. هر چه زودتر او را داخل دوزخ میسازیم و بدان میسوزانیم. (مدّثّر/11- 26)
در بارۀ ولید پسر مغیره موضعگیریها و موقعیّتهای فراوانی ذکر شده است، موضعگریها و موقعیّتهائی که در آنها به نیرنگ زدن پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم و اذیّت کردن اصحاب و یاران او پرداخته است، و بر سر راه دعوت، سدّ و مانع ایجاد کرده است، و دیگران را از راه خدا بازداشته است ... همچنین گفته شده است: آیات سورۀ قلم در بارۀ اخنس پسر شریق نازل گردیده است ... هر دوی ایشان از زمرۀ کسانی بودهاند که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم دشمنی ورزیدهاند، و در جنگ با او و تحریک اتّحاد دیگران بر ضدّ او مدّتهای زیاد پافشاری داشتهاند.
این یورش سخت قرآنی در این سوره، و تهدیدهای کمرشکن در سورۀ دیگری، و در سورههای جز آنـها، گواه بر شدّت و حدّت نقش او است -چه ولید یا چه اخنس باشد، هر چند ارجح ولید است - نقش او در جنگ با پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و با دعوت. همچنین گواه بر نیّت بد و درون تباه و نفس کثیف او، و خالی بودن ذهن و شعورش از خیر و صلاح است.
قرآن در اینجا با نه صفت که همه نکوهیدهاند، او را موصوف میکند:
او «حلّاف» است، یعنی بسیار سوگند میخورد. جز انسان نادرست زیاد سوگند نمی خورد. انسان نادرست میداند مردمان او را دروغگو می دانند و بدو یقین و اطمینان ندارند. این است سوگند میخورد و زیاد هم سوگند میخورد تا با دروغگوئیش بسازد، و یقین و اطمینان مردمان را جلب کند.
او «مهین»، یعنی خوار و حقیر است ... او برای خود احترام قائل نیست، و مردمان برای سخنش احترام قائل نیستند. نشانۀ خواری و حقارت او نیاز داشتن به سوگند خوردن است. او به خویشتن اطمینان ندارد، و دیگران نیز بدو اطمینان ندارند. او خوار و حقیر است هر چند که دارای اموال و اولاد و جاه و مکان باشد. خواری و حقارت یک صفت روحی و روانی است، گریبانگیر انسان میگردد هر چند که او شاه طاغی و یاغی و ستمکاره و قلدری باشد. عزّت و قدرت و شکوه و شوکت یک صفت روحی و روانی است و از انسان بزرگوار جدا نمیگردد، هر چند که از همۀ کالاهای زندگی دنیوی بیبهره باشد.
او «همّاز»، یعنی بسیار عیبجو و رخنهگر است. از مردم رخنه می گیرد و عیبجوئی میکند با گفتار و اشاره، هم در حضورشان و هم در غیب آنان. اسلام خلق و خوی عیبجوئی و رخنهکری را سخت زشت میداند و پلشت میشمارد. عیبجوئی و رخنهگری با مـردانگی و جوانمردی، و با ادب نفس و روان، و با شیوۀ رفتار با مردمان و حفظ بزرگواریها و بزرگمنشیهای ایشان، کوچک باشند یا بزرگ، مخالف است. نکوهش این خلق و خوی در جاهای گوناگون قرآن تکرار گردیده است. خداوند بزرگوار فرموده است:
(ویل لکل همزة لمزة).
وای به حال هر که عیبجو و طعنهزن باشد. (همزه/1)
و فرموده است:
(یا أیها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسى أن یکونوا خیرا منهم ولا نساء من نساء عسى أن یکن خیرا منهن . ولا تلمزوا أنفسکم . ولا تنابزوا بالألقاب).
ای کسانی که ایمان آوردهاید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگری را استهزاء کنند، شاید آنان بهتر از اینان باشند، و نباید زنانی زنان دیگری را استهزاء کنند، زیرا چه بسا آنان از اینان خوبتر باشند، و همدیگر را طعنه نزنید و مورد عیبجوئی قرار ندهید، و یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند مخوانید و منامید. (حجرات/11)
همۀ اینها نوعی عیبجوئی و رخنهگری است.
او «مشاء بنمیم»، یعنی بسیار سخنچین است. در میان مردمان سخن چینی و سخن پراکنی میکند. در میان مردمان چیزی را میآورد و میبرد که دلهایشان را به تباهی میکشد، و روابط و پیوندهایسان را میگسلد، و مودّتها و محبّتهایشان را از میان میبرد. این یک خلق و خوی نکوهیده است، همان گونه که یک خلق و خوی خوار و زبون است. هرگز کسی که برای خود احترام قائل است یا امیدوار است که در پیش دیگران احترام داشته باشد، بدین خلق و خوی خویشتن را متّصف نمیسازد و به چنین خلق و خوئی اقدام نمیکند. حتّی کسانی که گوشهایشان را برای سخن چین که سخن این را برای آن، و سخن آن را برای این میآورد و میبرد، و در میان دوستان فتنهگری میکند، از ته دل احترام قائل نیستند و دوستش نـمیدارند.
ییغـبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم نهی میفرمود از این که کسی برای او چیزی را روایت کند که دلش را بر یکی از یارانش تباه و چرکین سازد. میفرمود:
(لا یبلغنی أحد عن أحد من أصحابی شیئا فإنی أحب أن أخرج إلیکم وأنا سلیم الصدر).[2]
« کسی چیزی را از یارانم به من نرساند. چه من دوست میدارم به پیش شما بیایم و سینهام (از کینه) سالم بماند».
در صحیح مسلم و بخاری آمده است که مجاهد از طاووس، و طاووس از ابن عبّاس روایت کرده است که گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم از کنار دو گور عبور کرد. فرمود:
(إنهما لیعذبان , وما یعذبان فی کبیر . أما أحدهما فکان لا یستتر من البول , وأما الآخر فکان یمشی بالنمیمة).
( انسانهای این دو گور عذاب داده میشوند، و عذابشان هم در برابر چیز مهمّی نیست. اولی در وقت قضای حاجت عورت خود را پوشیده نمیداشته است، و دومی سخن چینی میکرده است).
امام احمد - با سندی که دارد - از حذیفه روایت کرده است که گفته است: از پیغـمر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم گفته شنیدم که فرمود:
(لا یدخل الجنة قتات).
)سخن چین به بهشت نمـیرود).
غیر از ابن ماجه همۀ اهل حدیث این را روایت کردهاند. «قتّات» به معنی نمّام است.
هـمچنین امام احمد - با سندی که دارد - از یزید پسر سکن روایت کرده است که گفته است: از پیغمبر خدا صلی آلله علیه و آله و سلّم فرمود:
(ألا أخبرکم بخیارکم ?).
« آیا به شما خبر دهم که بهترین شما کیست؟».
گفتند: بلی ای پیغمبر خدا. فرمود:
(الذین إذا رؤوا ذکر الله عز وجل).
« کسانیند که چون دیده شوند یاد خدای بزرگوار بشود». سپس فرمود:
(ألا أخبرکم بشرارکم ? المشاءون بالنمیمة المفسدون بین الأحبة , الباغون للبرآء العیب).
« آیا به شما خبر دهم که بدترین شما کیست؟کسانیند که سخن چینی میکنند» و میان دوستان تباهی مینمایند، و برای پاکان و بیگناهان عیب و عار میجویند». اسلام چارهای جز این نداشت که از این خلق و خوی زشت و پلشت سخت نهی بکند، خلق و خوئی که دلها را تباه میگرداند، و دوستان را نیز به تباهی میکشاند، و خود سخن چین را پیش از این که میان مردمان تباهی بیندازد پست میگرداند، و دل او را و اخلاق او را میخورد پیش از این که سلامت جامعه را بخورد، و مردمان اعتماد به یکدیگر را از دست بدهند. در اغلب اوقات در حقّ پاکان و بیگناهان جنایت میکند! او «مناع للخیر»، یعنی بسیار مانع کار خیر است ... خود را از انجام کار خیر باز میدارد، و دیگران را نیز از کار خیر منع میکند و به دور میدارد ... او از ایمان آوردن خود را محروم میکرد، و دیگران را نیز از ایمان آوردن بازمیداشت، ایمان که مرکز و مجمع خیر است. او به فرزندانش و به عشیره و قبیلهاش میگفت، هر زمان که از ایشان گرایشی به سوی پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم میدیدید: اگر کسی از شما از آئین محمّد پیروی کند هرگز بدو خوبی نمیکنم و سودی نمیرسانم. با این تهدید آنان را از پذیرش اسلام بازمیداشت. بدین خاطر قرآن مجید صفت «مناع للخیر» را در حقّ او ثبت و ضبط کرده است، زیرا او در کردار و در گفتار مانع کار خیر بوده است.
او «معتد»، یعنی تجاوز پیشه است ... او از حقّ و حقیقت به طور کلّی درمیگذشته است، و گذشته از آن، در حقّ پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و مسلمانان و اهل و عیال و عشیره و قبیلۀ خودش، متجاوز بود. اهل و عیال و عشیره و قبیلهاش را از هدایت بازمیداشت و مانع ایشان از پذیرش دین بود ... تجاوز صفت نکوهیدهای است. قرآن مجید و حدیث شریف با دقّت هر چه بیشتر این صفت زشت و پلشت را زیر نظر میدارند و سخت بر آن میتازند. اسلام انسان را از این صفت نکوهیده به هر شکلی از اشکالی که دارد، حتّی در خوردنی و آشامیدنی، بازمیدارد و از آن نهی میفرماید:
(کلوا من طیبات ما رزقناکم ولا تطغوا فیه).
از روزیهای پاکیزهای که به شما دادهایم بخورید و در آن (از حدود و مقرّرات خدا) تـجاوز نکنید. (طه/81)
چرا که اعتدال و میانهروی و عدل و عدالت، نشان اصلی اسلام است.
او «اثیم»، یعنی بسیار گناهکار و بزهکار است ... تا بدانجا مرتکب معصیتها و بزهکاریها میگردد که گناهکار صفت ثابت او میشود. «آثیم»، یعنی بسیار گنهکار و بزهکار است، بدون تعیین نوع گناهها و بزههائی که مرتکب میشود. رویکرد تعبیر سخن بیانگر ثبوت این صفت، و دامنگیری آن به نفس است، و به شکل نشان دائمی درمیآید، و انگار این صفت پیوسته ماندگار در او است!
او گذشته از همۀ اینها «عتلّ» یعنی درشتخوی و سنگین دل است ... این واژه با طنین صدائی که دارد و با سایه روشنی که از آن برخوردار است، بیانگر مجموعۀ صفاتی و مجموعۀ علائمی است که گروهی از واژگان و صفتهای دیگری به مرز آن نمیرسد و جایگزین آن نمیگردد. گاهی گفته میشود: «عتلّ» درشتـخوی جفا پیشه. بسیار پرخور و بس نوشنده، به عبارت دیگر شکم پرست و شکمخواره. آزمند خوردن و نوشیدن بیش از اندازۀ لازم، و بازدارنده دیگران. «عتل»: کسی که به طور سرشتی پرت و پلاگو، و در ذات خود زشت و پلشت، و در رفتار و کردار با مردم بد است ... از ابودرداء رضی الله عنه روایت گردیده است: «عتل: به کسی گفته میشود که شکمخواره، تندمزاج، پرخور و بسیارنوش، بسیار گرد آورندۀ دارائی و اموال، و بازدارندۀ ثروت در راه خیر و خیرات باشد» ... ولی واژۀ «عتل» خود به خود معنی رساتر از همۀ اینها دارد، و شخصیّت زشت و پلشت را از همۀ جهات بهتر به تصویر میکشد و خوبتر پیش چشم میدارد.
او «زنیم» است. یعـی نشاندار به هر چه بدی و زشتی، و انگشتنما به بدیها و پستیها است ... این آخرین صفت از صفتهای نکوهیدۀ بدی است که در دشمنی از دشمنان اسلام گرد آمدهانـد - با اسلام دشمنی نمیورزند و درنمیافتند، و بر دشمنانگی خودشان با آن پافشاری نمیکنند مگر کسانی که از این نوع مردمان نکوهیده و بد باشند - معنیای از معانی «زنیم» انسان بیحسب و نسبی است که خود را به قومی بچسباند و به ناروا نسبت دهد و از ایشان نباشد. یا حسب و نسب او در میان ایشان مورد گمان باشد. یکی دیگر از معانی «زنیم» انسانی است که در میان مردمان مشهور و معروف به پستی و نا پاکی شروری باشد. معنی دوم بیشتر با حال ولید پسر مغیره می خواند هر چند بیان این واژه بینی او را به خاک مذلّت میمالد، و او را خوار و رسوا در میان قوم میگرداند، ولید پسر مغیره ای که خودستا و فخر فروش بود.
سپس روند قرآنی این صفات ذاتی را با موضعگیریش در برابر آیات الهی پی میگیرد و دنبال میکند، و بر این موضعگیریش میتازد و آن را زشت میشمارد، موضعگیری کسی که با آن، نعمت یزدان را پـاسخ میگوید، و آن را پاداش میدهد! نعـمت خدا در حّق خود را که اموال و اولادی است که یزدان بدو داده است:
(أَنْ کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ (١٤) إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ) (١٥)
)آیا این همه زشتیها و پلشتیها) بدان خاطر است که دارا و دارای فرزندان است؟! هنگامی که آیههای ما بر او خوانده میشود، میگوید: افسانه های پیشینیان است. چه زشت است انسان نعمت اموال و اولادی را که خدا بدو داده است، با تمسخر آیههایش، و با استهزاء به پیغمبرش، و با عداوت با آئینش، پاسخ دهد!.. ایـن صفت واپسین، به تنهائی برابر با همۀ صفات زشت و نکوهیدهای است که بیان آنها گذشت.
بدین خاطر این تهدید و بیم از سوی خداوند مقتدر و توانا فرا میرسد، و جایگاه خودستائی و افتخار با اموال و اولاد را میپساید و با آن برخورد مینماید، همان گونه که قبلاً جایگاه خودستائی او به سبب داشتن مکانت و منزلت و حسب و نسب را بیان داشته است ... وعدۀ قاطعانۀ یزدان را نیز به گوش مردمان میرساند و میفرماید:
(سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ) (١٦)
ما بر بینی او داغ (ننگ) مینهیم.
یکی از معانی «خرطوم» نوک بینی خوک صحرائی است ... چه بسا در اینجا مراد همان بوده و کنایه از دماغ ولید پسر مغیره باشد.
بینی در زبان عربی کنایه از عزّت و عظمت است. گفته میشود: بینی بلندی است. به کسی که چیره و با عزّت باشد. و بینی در خاک است. به کسی که زبون و ذلیل است ... گفته میشود: بینی او باد کرده است، و بینی او گرم شده است. وقتی که برای نشان دادن بزرگی و سترگی خشمگین شود. از این ریشه است «انفة: عّزت نفس ... تهدید کردن با داغ بر بینی نهادن، دو نوع خوار داشتن و رسوا نمودن را در بردارد: نخست این که داغ کردن بسان داغ کردن بنده و برده. دوم بینی را بسان خرطوم به تـصویر کشیدن، خرطومی همچون خرطوم خوک!
شکّی در این نیست که تأثیر این آیات بر نفس ولید کمر شکن بوده است. ولبد از ملّتی بود که هجو کردن شاعری را - هر چند نادرست و باطل هم باشد - مذمّت و نگهش خودشان میدانستند، مذمّت و نکوهشی که شخص بزرگوار از آن خود را به دور میدارد. پس به ـ داغ کردن و ننگین نمودن او، توسط یزدان جهان، آفریدگار زمین و آستان، چـه تأثیری بر او داشته است؟! آن هم با این شیوهای که با آن مبارزه و مقابله نـمیتوان کرد، و در این کتاب جاودانه ثبت و ضبط است، کتاب جاودانهای که با هر واژهای از واژگان آن گوشه و کنار جهان همآوا میگردد، و در گسترۀ هستی استقرار میپذیرد و جایگزین میشود ... و رنگ جاودانگی میگیرد ...
این آیات واقعاً کمر شکن هستند، و دشمن اسلام، و دشمن پیغمبر بزرگوار صلّی الله علیه و اله و سلّم و صاحب خلق عظیم، سزاوار و درخور آن است ...
به مناسبت اشاره به اموال و اولاد، و غرور و سرمستی تکذیبکنندگان، یزدان سبحان برای مثال داستانی را ذکر میفرماید و بدان مثل میزند. داستانی که چنین به نظر میآید برای ایشان معروف و مشهور، و در میانشان شائع بوده است. در این داستان ایشان را به فرجام غرور و سرمستی و ناشکری و ناسپاسی نعمت، و جلوگیری و دوری از خیر و خوبی، و تجاوز و تعدّی به حقوق دیگران، تذکّر و بیدار باش میدهد. ایشان را هم آگاه میسازد. نعمت اموال و اولادی که هم اینک دارند، وسیلۀ امتحان ایشان است، همان گونه که قهرمانان این داستان اموال و اولادشان وسیلۀ امتحانشان بوده است. بدانان اطّلاع میدهد امتحان پیامد خود را دارد، و ایشان به خود واگذار نمیشوند تا بدین شیوه و بدین گونه زندگی را بسر ببرند:
(إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ (١٧) وَلا یَسْتَثْنُونَ (١٨) فَطَافَ عَلَیْهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَهُمْ نَائِمُونَ (١٩) فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (٢٠) فَتَنَادَوْا مُصْبِحِینَ (٢١) أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَارِمِینَ (٢٢) فَانْطَلَقُوا وَهُمْ یَتَخَافَتُونَ (٢٣) أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (٢٤) وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِینَ (٢٥) فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (٢٦) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (٢٧) قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْلا تُسَبِّحُونَ (٢٨) قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ (٢٩) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ (٣٠) قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا طَاغِینَ (٣١) عَسَى رَبُّنَا أَنْ یُبْدِلَنَا خَیْرًا مِنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ (٣٢) کَذَلِکَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ) (٣٣)
ما آنان را آزمودهایم، همان گونه که صاحبان باغ را آزمودهایم. هنگامی که سوگند یاد کردند که میوههای باغ را بامدادان (دور از انظار مردم) بچینند، و هیچی از آن برجای نگذارند. شب هنگام که آنان در خواب بودند، بلای بزرگ و فراگیری از جانب پروردگارت سراسر باغ را دربر گرفت و باغ (سوخت و) همچون شب (تاریک و سیاه) گردید! سحرگاهان همدیگر را ندا در دادند، اگر میخواهید میوههای خود را بچینید، صبح زود حرکت کنید و خویشتن را به کشتزار خود برسانید. آنان پچپچ کنان به راه افتادند (تا فقراء سخن ایشان را نشنوند و متوجّه آنان نشوند). نباید امروز بینوائی در باغ پیش شما بیاید. بامدادان بدین قصد که میتوانند (از ورود بینوایان به باغ) جلوگیری کنند و (ایشان را) بازدارند (به سوی باغ) روان شدند. هنگامی که باغ را دیدنده گفتند: ما راه را کم کردهایم! (این باغ ما نیست. بعد از اندکی تأمّل، گفتند: ما درست آمدهایم و راه را گم نکردهایم!) بلکه ما محروم (از حاصل و بهره) هستیم. (ای وای ما! ما همه چیز خود را از دست دادهایم!). نیکمردترین ایشان گفت: مگر من به شما نگفتم: چرا نباید به تسبیح و تقدیس خدا بپردازید؟! گفتند: پروردگارمان پاک و منزّه است (ااز این که به کسی ستم کند). قطعاً ما (با انجام گناهان و ترک عبادات و خیرات، به خود) ستم کردهایم. پس به همدیگر رو کردند و زبان به سرزنش یکدیگر گشودند. گفتند: وای بر ما! ما مردمان نافرمان و سرکشی بودهایم (و زیر بار قانون خدا نرفتهایم، و به وظائف انسانی خود عمل نکردهایم!). امیدواریم پروردگارمان (باغی) بهتر از این باغ را به ما ارزانی دارد. ما (در کارهای خود تجدید نظر نمودهایم و از اعمال بد خویش دست کشیدهایم و) رو به سوی پروردگارمان کردهایم. عذاب (دنیوی خدا) این گونه است، و قطعاً عذاب آخرت سختتر و بزرگتر (از این عذابهای دنیوی) است، اگر مردم متوجّه بوده و بدانند.
این داستان چه بسا برای مردمان آشنا و شناخته بوده است، و لیکن روند قرآنی پرده از چیزی برمیدارد که در پشت سر رخدادهای آن بوده است و پیامد حوادث آن گردیده است. و آن کار خدا و قدرت او از یک سو، و از دیگر سو امتحان و سزا و جزا دادن به برخی از بندگان یزدان است. این بخش در روند قرآنی تازه است و تازگی دارد.
از لابلای آیهها و حرکتهای این داستان، گروهی از مردمان را میبینیم که ساده و ابتدائی هستند و در اندیشهها و تصوّرها و حرکتهایشان بیشتر به اهالی بادیهنشین ساده و سادهلوح میمانند. چه بسا این گروه از مردمان در این سطح زندگی، نمونهای از نمونههای انسانهای ابتدائی، و به مخاطبان این داستان نزدیک بودهاند، مخاطبانی که دشمنی میورزیدند و حقانیّت اسلام را انکار میکردند، ولی مردمان پیچیده و مرموزی نبودند. بلکه ساده و سادهلوح و بدون شیله و پیله بودند!
این داستان از ناحیۀ ادای مطلب، بیانگر شیوهای از شیوههای هنری داستان در قرآن است. در آن شیوۀ هنری خوردهای ناگهانی تشویق کننده و ترغیب کننده است، همان گونه که در آن تمسخر به نیرنگ و دوز و کلک انسانهای ناتوان در برابر تدبیر و چارهاندیشی یزدان سبحان است. در این شیوۀ هنری، سرزندگی در نمایش رویدادها و رویکردها است. تا بدانجا که شنونده یا خوانندۀ قرآن انگار صحنۀ داستان را زنده میبیند، و مشاهده میکند که رخدادهای داستان جلو چشمان او روی میدهند و پیاپی میشوند و به وقوع میپیوندند.[3] پس بکوشیم که حوادث را ببینیم بدان گونه که در روند قرآن آمدهاند:
هان! اینک ما جلو صاحبان باغ ایستادهایم - باغ دنیا نه باغ آخرت - هان! آنان دارند در باره باغ با یکدیگر رایزنی و چارهاندیشی میکنند. بیچارگان از میوۀ این باغ بهره و نصیبی داشتهاند - همان گونه که روایتها نقل میکنند -آن وقت که صاحب خوب و نیکوئی داشته است. امّا وارثان میخواهند همۀ میوهها را برای خود بردارند و چیزی از آن کنار نگذارند، و بیچارگان را محروم و بیبهره بدارند ... پس در این صورت بگذارید بنگریم حوادث چگونه روی میدهند!
(إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ (١٧) وَلا یَسْتَثْنُونَ) (١٨)
ما آنان را آزمودهایم، همان گونه که صاحبان باغ را آزمودهایم. هنگامی که سوگند یاد کردند که میوههای باغ را بامدادان (دور از انظار مردم) بچییند و هیچی از آن برجای نگذارند (و برای مستمندان کنار ننهند).
تصمیم گرفتند میوهها را بامدادان زود بچینند، بدون این که چیزی برای بیچارگان کنار بگذارند و بدیشان بدهند. بر این کار سوگند یاد نمودند، و عزم خود را بر آن جزم کردند. با این نیّت پلید به خواب شبانه فرو رفتند ... ایشان را وامیگذاریم در غفلت خود بسر برند یا با مکر و کید بمانند، مکر و کیدی که در میان خود مصلحت دیدهاند و بدان تصمیم گرفتهاند. بیائید بنگریم بر سر ایشان در ظلمت شب چه آمده است و بدون این که بفهمند چه گذشته است. خدا بیدار است و نمیخوابد آن گونه که ایشان بخوابند. خدا برایشان تدبیر و تقدیری دارد جدای از تدبیر و تقدیری که آنان دارند. این هم پاداش کاری است که شبانه اندیشیدهاند و با غرور و سرمستی بر سر آن رفتهاند و بدان تـمیم گرفتهاند، غرور و سرمستی حاصل از نعمتی که دارند و محروم کردن و بازداشتن از خیر و خوبی که میتوانند، و بخل ورزیدن در سهم معلومی که بیچارگان در نعمتشان دارند ... در آنجا یک کار ناگهانی است که در نهان انجام میپذیرد، ناگهانی و نهان بسان حرکت شبحها در تاریکیها. در حالی که مردمان هنوز در خوابند:
(فَطَافَ عَلَیْهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَهُمْ نَائِمُونَ (١٩) فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ) (٢٠)
شب هنگام که آنان در خواب بودند، بلای بزرگ و فراگیری از جانب پروردگارت سراسر باغ را دربر گرفت و باغ (سوخت و) همچون شب (تاریک و سیاه) گردید!.[4]
بگذارید باغ را و بلائی را رها سازیم که بر سر آن آمده است. بنگریم آن نیرنگبازان شبانه و چارهاندیشان دیوانه چه کار میکنند.
هان! این ایشانند که بامدادان زود بیدار میشوند بدان گونه که توطئۀ آن را چیدهاند، و بعضی برخی را ندا درمیدهند تا انجام بدهند تصمیمی را که گـرفتهاند و عزم خود را بر آن جزم کردهاند:
(فَتَنَادَوْا مُصْبِحِینَ (٢١) أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَارِمِینَ) (٢٢)
سحرگاهان همدیگر را ندا در دادند، اگر میخواهید میوههای خود را بـچینید، صبح زود حرکت کنید و خویشتن را به کشتزار خود برسانید.
یکی دیگری را یادآوری میکند، و آن دیگری این این را سفارش مینماید، و حماسه یکایک آنان را دربر میگیرد!
آنگاه روند قرآنی به تمسخر ایشان ادامه میدهد. آنان را در راه به تصویر میکشد که دارند حرکت میکنند، و آرام آرام با یکدیگر صحبت مینمایند و همدیگر را - اندیشۀ ژرف و تدبیر استوار فرا میخوانند تا بتوانند همۀ میوهها را گردآوری و به خود اختصاص دهند، و بیچارگان و تهیدستان را از میوهها بیبهره و بینصیب گردانند!
(فَانْطَلَقُوا وَهُمْ یَتَخَافَتُونَ (٢٣) أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ!!!) (٢٤)
آنان پچپچ کنان به راه افتادند (تا فقراء سخن ایشان را نشنوند و متوجّه آنان نشوند). نباید امروز بینوائی در باغ پیش شما بیاید!!!.
انگار ما کسانی که به قرآن گوش فرامیدادیم یا قرآن را میخوانیم چیزی را میدانیم که صاحبان باغ در بارۀ باغ نمیدانند ... بلی ما آن دست نهان و لطیفی را مشاهده کردهایم که در دل تاری به سوی باغ دراز گردیده است و همۀ میوهها را از میان برداشته است و نابود کرده است. باغ را مشاهده کردهایـم انگار میوههایش چیده شده است پس از آن بلای شبانه هراسانگیز و نـهانی که آن را فـرا گرفته است! پس نفسهایمان را در این صورت قطع میکنیم و نفس نمیکشیم تا ببینیم نیرنگبازان و چارهاندیشان شبانه، چه میکنند.
روند قرآنی پیوسته نیرنگبازان و چارهاندیشان شبانه را به تمسخر میگیرد:
(وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِینَ) (٢٥)
بامدادان بدین قصد که میتوانند (از ورود بینوایان به باغ) جلوگیری کنند و (ایشان را) بازدارند (به سوی باغ) روان شدند!.
بلی آنان میتوانند بازدارند و بیبهره و بینصیب گردانند ... دست کم خود را بیبهره و بینصیب گردانند!!!
این آنانند که با باغ ناگهان رویاروی میشوند. پس ما هم تمسخرکنان با روند قرآن حرکت میکنیم و به سویشان میرویم. ما ایشان را میبینیم که ناگهان باغ را به گونهای میبینند که انتظارش را نداشتند:
(فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ) (٢٦)
هنگامی که باغ را دیدند، گفتند: ما راه را گم کردهایـم! (این باغ ما نیست).
این باغ ما نیست، باغی که سنگن بار از میوه است و از میوه موج میزند. ما راه باغ خود را گم کردهایم و به راه دیگری افتادهایم! .. ولی از سخن خود برمیگردند و مؤکّدانه میگویند:
(بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) (٢٧)
(بعد از اندکی تأمّل، گفتند: ما درست آمدهایم و راه را گم نکردهایم!) بلکه ما محروم (از حاصل و بهره) هستیم. (ای وای ما! ما همه چیز خود را از دست دادهایم!). این خبر یقینی و راستین است!
هم اینک که فرجام نیرنگ و مکر شبانه، و عاقبت بد سرمستی، و نتیجۀ بدشگون نیّت بیبهره گرداندن بیچارگان، بدیشان رسیده است و دامنگیرشان گردیده است، بهترین ایشان و خردمندترین و شایستهترین آنان پای جلو میگذارد و به پیش میآید - این شخص چنین به نظر میآید که رأی و نظری جدای از رأی و نظر ایشان داشته است، و لیکن وقتی که با رأی و نظر او مخالفتکردهاند، از آنان ییرویکرده است، و بر حق و حقـتی نمانده است و اصرار نورزیده است که آن را تشخیص داده است، لذا بدو همان رسیده است که به دیگران رسیده است و بر سرشان آمده است - این فرد پند و اندرز خود را و رهنمود و رهنمون خویش را بدیشان تذکّر میدهد و به یادشان میآورد:
(قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْلا تُسَبِّحُونَ) (٢٨)
نیکمردترین ایشان گفت: مگر من به شما نگفتم: چرا نباید به تسبیح و تقدیس خدا بپردازید؟!.
اکنون که فرصت از دست رفته است به سخنان دلسوز و اندرزگوی خود گوش فرامیدارند و سخنانش را میپذیرند:
(قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ) (٢٩)
گفتند: پروردگارمان پاک و منزّه است (از این که به کسی ستم کند). قطعاً ما (با انجام گناهان و ترک عبادات و خیرات، به خود) ستم کردهایم.
همان گونه که وقتی که عاقبت معاملهای بد میگردد، هر شریکی مسؤولیّت را از خود دور میگرداند و گناه را به گردن دیگری وامیگذارد، و شریکان دیگر را سرزنش میکند، اینان هم دارند همین کار را میکنند:
(فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ!) (٣٠)
پس به همدیگر رو کردند و زبان به سرزنش یکدیگر گشودند.
بنگر بعد از آن، سرزنش کردن را رها میسازند تا جمل در پیشگاه فرجام بد و بدشگون به خطای خود اعتراف کنند، بدان امید که یزدان گناهان ایشان را ببخشاید، و به جای باغ از دست رفته باغ بهتری بدیشان بدهد، باغ از دست رفتهای که در کشتارگاه سرمستی، بازداشتن، بیبهره گرداندن، اندیشۀ بد، و رأی تباه، هدر رفته است و تباه گردیده است:
(قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا طَاغِینَ (٣١) عَسَى رَبُّنَا أَنْ یُبْدِلَنَا خَیْرًا مِنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ) (٣٢)
گفتند: وای بر ما! ما مردمان نافرمان و سرکشی بودهایم (و زیر بار قانون خدا نرفتهایم، و به وظائف انسانی خود عمل نکردهایم!). امیدواریم پروردگارمان (باغی) بهتر از این باغ را به ما ارزانی دارد. ما (در کارهای خود تجدید نظر نمودهایم و از اعمال بد خویش دست کشیدهایم و) رو به سوی پروردگارمان کردهایم. پیش از این که روند قرآن پرده بر روی صحنۀ واپسین فرو اندازد، این پیرو را میشنویم:
(کَذَلِکَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ) (٣٣)
عذاب (دنیوی خدا) این گونه است، و قطعاً عذاب آخرت سختتر و بزرگتر (از این عذابهای دنیوی) است، اگر مردم متوجّه بوده و بدانند.
آزمایش با نعمت نیز این چنین است. پس اهالی مشرک مکّه باید بدانند:
(إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ).
ما آنان را آزمودهایم، همان گونه که صاحبان باغ را آزمودهایم.
مشرکان مکّه باید بنگرند و دقّت کنند که در فراسوی آزمایش چه چیز وجود دارد ... آنگاه خویشتن را برحذر دارند از مصیبت دنیا و از عذاب دنیا:
(وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ) (٣٣)
عذاب (دنیوی خدا) این گونه است و قطعاً عذاب آخرت سختتر و بزرگتر (از این عذابهای دنیوی) است، اگر مردم متوجّه بوده و بدانند!.
*
بدین سان یزدان سبحان این تجربه برگرفته از واقعیّت محیط را به سوی قریشیان میبرد. این تجربه از جملۀ داستانهائی است که در میان آنان متداول بوده است. یزدان سبحان میان سنّت و قانون خود در بین گذشتگان و میان سنّت و قانون خود در حقّ حاضران، ربط و پیوند میدهد، و دلهایشان را با نزدیکترین شیوه به واقعیّت زندگانیشان میپساید و لمس مینماید. در همـان وقت به مؤمنان میفهماند آنچه از نعمت و ثروت در دست مشرکان - یعنی سردستگان قریش - میبینند، آزمایش خدا است، آزمایشی که پسامد و پیامد و عواقب و نتائج خود را دارد. سنّت و قانون خدا بر آن رفته است و بوده است که مردمان را با نعمت و خوشی میآزماید همچنان که ایشان را با نقمت و ناخوشی میآزماید. و امّا افراد مغرور و سرمستی که خود را و دیگران را از انجام خوبیها و نیکیها بازمیدارند، و به سبب نعمتهائی که از آنها خوردارن دگول میخورند،
این مثالی برای سرانجام تباه ایشان است:
(وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ) (٣٣)
و قطعاً عذاب آخرت سختتر و بزرگتر (از این عذابهای دنیوی) است، اگر مردم متوجّه بوده و بدانند.
و امّا پرهیزگارانی که خویشتن را میپایند و از خشم و عذاب خدا برحذر مینمایند، در نزد پروردگارشان باغهای پرنعمت بهشت را دارند:
(إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ) (٣٤)
پرهیزگاران در نزد پروردگار خود، باغهای پرنعمت بهشت را دارند.
این، تقابل سرانجام و فرجام کار، و همچنین تقابل راه و روش و حقّ و حقیقتی است که در پیش میگیرند و بر سر آن میروند و بر سر آن میمیرند ... تقابل ضدّ و نقیضی است که مسیرهای آن دو مختلف است، و در نتیجه پایان آن مسیرها مختلف میافتد و هریک از آنها به چیزی جدای از دیگری منتهی میگردد.
*
در پایان ذکر این دو فرجام، یزدان سبحان با ایشان به بحث و گفتگوئی میپردازد که پیچ و خمی و اشکال و ابهامی در آن نیست. آنان را به مبارزه میخواند، و با پرسشهای پیاپی در بارۀ کارهائی که یک پاسخ بیشتر ندارد، و دشوار است بتوان در آن غلط اندازی کرد و به اشتباه انداخت، ایشان را به تنگنا میافکند و گیرشان میاندازد. آنان را در دنیا با صحنۀ هراسانگیزی تهدید میکند، و ایشان را در آخرت با جنگ با خداوندگار چیره توانای قدرتمند سختگیر بیم میدهد:
(أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ (٣٥) مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (٣٦) أَمْ لَکُمْ کِتَابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (٣٧) إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ (٣٨) أَمْ لَکُمْ أَیْمَانٌ عَلَیْنَا بَالِغَةٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمَا تَحْکُمُونَ (٣٩) سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذَلِکَ زَعِیمٌ (٤٠) أَمْ لَهُمْ شُرَکَاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکَائِهِمْ إِنْ کَانُوا صَادِقِینَ (٤١) یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سَاقٍ وَیُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا یَسْتَطِیعُونَ (٤٢) خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ کَانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ (٤٣) فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (٤٤) وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (٤٥) أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (٤٦) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ) (٤٧)
آیا فرمانبرداران را همچون گناهکاران یکسان میشماریم؟! شما را چه میشود؟! چگونه داوری میکنید؟! آیا شما کتابی (از جانب خدا) دارید که از روی آن (قوانین خدا را) میخوانید (و برابر آن حکم صادر میکنید؟). و شما آنچه را که برمیگزینید (و برابر آن داوری میکنید) در آن است؟ یا با ما پیمانهائی بستهاید که تا روز قیامت به هر چه حکم کنید حقّ شما باشد؟ از آنان بپرس، کدام یک از ایشان، ضامن چنین پیمانهائی است. یا این که شریکهائی دارند (که همچون ایشان میاندیشند، و سردستگان و خط دهندگان ایشان بوده و از آنان حمایت و جانبداری مـیکنند؟). اگر راست میگویند، شرکاء (و روساء) خود را بیاورند (تا شهادت بر ضمانت خـود را بدهند و بگویند که از مشرکان در محضر یزدان دفاع و حمایت خواهند کرد). روزی، هول و هراس به اوج خود میرسد، و کار سخت دشوار میشود. بدین هنگام از کافران و مشرکان خواسته میشود که سجده کنند و کرنش ببرند، امّا ایشان نمیتوانند چنین بکنند. این در حالی است که چشمانشان از خـوف و وحشت و شرمندگی و شرمساری) به زیر افتاده است، و خواری و پستی وجود ایشان را فرا گرفته است. پیش از این نیز (در دنیا) بدان گاه که سالم و تندرست بودند به سجده بردن و کرنش کردن خوانده میشدند (و ایشان با وجود توانائی، سجده و کرنش نمیکردند). مرا واگذار با آنان که این کلام (آسمانی قرآن) را تکذیب میکنند. (من خود میدانم که با ایشان چه کار میکنم). ما آنان را اندک اندک به گونهای که درنیابند و از راهی که متوجّه نشوند به سوی عذاب خواهیم کشاند. و به آنان فرصت میدهم (و در عذابشان شتاب نخواهم کرد). نقشه و چارهجوئی من دقیق و استوار است (و کسی از آن رهائی ندارد). چه بسا تـو از ایشان (در بـرابر تبلیغ رسالت، بدون این که ما بدانیم) مزدی خواستهای و پرداخت آن برای آنان سنگین است (و از ادای آن در رنج هستند؟!). یا این که اسرار غیب پیش ایشان است و آنان (آنچه را که میگویند از روی آن) مینویسند؟!. تهدید کردن به عذاب آخرت، و بیم دادن از جنگ یزدان با ایشان در دنیا، - همان گونه که میبینیم - در لابلای آن معادله و این مبارزه، به میان میآید، و کرمی مجادله را بالا میبرد، و بر فشار مبارزه میافزاید.
پرسش انکاری نخستین، این چنین است:
(أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ؟) (٣٥)
آیا فرمانبرداران را همچون گناهکاران، یکسان میشماریم؟!.
این پرسش به فرجام اینان و فرجام آنان برمیگردد، فرجامی که در آیات پیشین از آن سخن رفته است. این هم پرسشی است که جز یک پاسخ ندارد ... نه. چنین نمیشود. چه فرمانبردارانی که معترف به حقّ و حقیقت بوده و تسلیم پروردگارشان هستند، هرگز بسان بزهکارانی نخواهند بود که از روی لجاجت گناه میکنند و بزهکاری مینمایند، گناه و بزهی که ایشان را بدین صفت نکوهیده نشاندار و ننگین میسازد. با هیچ عقلی و با هیچ عدلی سازگار درنمیآید که فرمانبرداران و بزهکاران، در پاداش و در سرنوشت، همسان و یکسان بشوند.
بدین خاطر پرسش انکاری دیگری درمیرسد:
(مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؟) (٣٦)
شما را چه میشود؟! چگونه داوری میکنید؟!.
شـا را چه میشود؟ احکام خود را با استناد به چه چیز صادر میکنید؟ ارزشـها و منزلتها را با چه چیز میسنجید! تا در معیار و مقیاس و حکم و داوری شما کسانی که فرمانبرداری میکنند و کسانی که بزهکاری میکنند برابر بشوند؟!
آنگاه روند قرآنی از زشت شمردن کارشان و از پلشت داشتن برداشتشان درمیگذرد و به ریشخند کردنشان و مورد تمسخر قرار دادنشان منتقل میگردد:
(أَمْ لَکُمْ کِتَابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (٣٧) إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ) (٣٨)
آیا شما کتابی (از جـانب خـدا) دارید که از روی آن (قوانین خدا را) مـیخوانید (و برابر آن حکم صادر میکنید؟). و شما آنچه را که برمیگزینید (و برابـر آن داوری میکنید) در آن است؟.
این ریشخند کردن و به تمسخر گرفتن است که از ایشان میپرسد: آیا آنان کتابی دارند که از روی آن میخوانند و چنین حکمی را از آن استناط میکنند، حکمی که عقلی و عدلی آن را نمیپذیرد. همین کتاب است که بدیشان میگوید: فرمانبرداران بسان بزهکارانند! چنین کتابی، کتاب خندهآور و ناچیزی است، کتابیکه با هواها و هوسهایشان موافقت دارد، و با خواستها و آرزوهایشان به تملّق میپردازد و همآوا میگردد، و در آن برای ایشان هر چه را از احکام برگزینند و بخواهند وجود دارد! همچون چیزی با حقّ و حقیقتی، و با عقل و عدالتی، و ناکار معقول و خرد بسندی یا شایسته و بایستهای، سازگار نمیافتد و جور درنمی آید.
(أَمْ لَکُمْ أَیْمَانٌ عَلَیْنَا بَالِغَةٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمَا تَحْکُمُونَ) (٣٩)
یا با ما پیمانهائی بستهاید که تا روز قیامت به هر چـه حکم کنید حقّ شما باشد؟.
بنابر این اگر آن چنان کتابی در میان نباشد، پس این یکی در میان است که پیمانهائی با خدا داشته باشند، و مضامین آن تا روز رستاخیز قابل اجراء است، و مقتضیات آن هم این است که هر گونه آنان داوری کنند حقّ دارند! و هر چه بخواهند برگزینند و در پیش گیرند!.. امّا چیزی از این امور در میان نیست. آنان هیچ گونه عهدها و پیمانهائی با خدا ندارند. پس در این صورت با استناد به چه چیز چنین و چنان میگویند؟! و مستند ایشان چیست؟!
(سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذَلِکَ زَعِیمٌ) (٤٠)
از آنان بپرس، کدام یک از ایشان، ضامن چنین پیمانهائی است؟.
از ایشان بپرس چه کسی از انان این را تعهّد میکند؟
چه کسی از آنان متعهّد میگردد که هر چه بخواهند خدا آن را میخواهد و آن چنان میشود؟ چه کسی از ایشان مسؤولیّت این را میپذیرد که آنان با خدا پیمان دارند، پیمانی که تا روز رستاخیز بر دوام و ماندگار است، بدین مضمون که هر گونه حکم و داوری کنند حقّ با ایشان است و در راستای پیمانشان با یزدان است؟! این ریشخند سیار تـمسخرآمیز ژرف و رسائی، و مبارزه طلبی بیپرده و آشکاری است که چهرهها را ذوب میگرداند!
(أَمْ لَهُمْ شُرَکَاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکَائِهِمْ إِنْ کَانُوا صَادِقِینَ) (٤١)
یا این که شریکهائی دارند (که همـون ایشان میاندیشند، و سردستگان و خط دهندگان ایشان بوده و از آنان حمایت و جانبداری میکنند؟). اگر راست میگویند، شرکاء (و روساء) خود را بیاورند (تا شهادت بر ضمانت خود را بدهند و بگویند که از مشرکان در محضر یزدان دفاع و حمایت خواهند کرد).
آنان برای خدا انبازهائی قرار میدادند، و لیکن تعبیر سخن انبازها را بدیشان نسبت میدهد و از آن ایشان می شمارد، نه این که به خدا نسبت بدهد و از آن او بداند. انگار انبازهائی در میان نیست. ایشان را به مبارزه میطلبد و از آنان میخواهد انبازهایشان را فریاد دارند و به یاری بخوانند اگر راست میگویند ... و لیکن کی ممکن است آنها را به کمک بطلبند و آنها هم بیایند و یاری نمایند؟
(یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سَاقٍ وَیُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا یَسْتَطِیعُونَ (٤٢) خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ کَانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ) (٤٣)
روزی، هول و هراس به اوج خود میرسد، و کار سخت دشوار میشود. بدین هنگام از کافران و مشرکان خواسته میشود که سجده کنند و کرنش ببرند، امّا ایشان نمیتوانـند چنین کنند. این در حالی است که چشمانشان (از خوف و وحشت و شرمندگی و شرمساری) به زیر افتاده است، و خواری و پستی وجود ایشان را فراگرفته است. پپش از این نیز (در دنیا) بدان گاه که سالم و تندرست بودند به سجده بردن و کرنش کردن خوانده میشدند (و ایشان با وجود توانائی، سجده و کرنش نمیکردند).
آنان را روبروی این صحنه نگاه میدارد، انکار این صحنه همین حالا حاضر است، و انگار ایشان را به مبارزه میطلبد که انبازهائی را بیاورند که گمانشان میبرند. این چنین روزی، در علم خدا حقیقت حاضری است، حقیقتی که در علم خدا مقیّد به زمان نبست. حاضر آوردن آن صحنه در جلو دیدگان مخاطبان بدین گونه و در همین جهان، تأثیر ژرف و زنده و آمادهای به دلها و درونها میبخشد، بدان گونه که شیوۀ قرآن مجید است.
پاچهها بالا زدن - در تعبیرات منقول زبان عربی - کنایه از شدّت و سختی و غم و اندوه است.[5] این وضع در روز قیامت پیش می آید، روزی که در آن آستینها جمع و جور میگردد، و پاچه ها بالا زده میشود، غم و اندوه و مشقّت و ضیقت شدّت میگیرد ... این افراد متکبّر به سجده بردن فرا خوانده میشوند ولی نمیتوانند به سجده بیفتند و سجده ببرند. یا بدان خاطر است که زمان سجده بردن گذشته است و فرصت از دست رفته است، و یا حال به شکل و وضعی درآمده است که در جای دیگری از ایشان سخن گفته است و به تصویرشان کشیده است:
(مهطعین مقنعی رؤوسهم).
(ستمگران همچون اسیران، از هراس) سرهای خود را بالا گرفته و یک راست (به سوی ندادهنده) میشتابند. (ابراهیم/43)
انگار از هول و هراس، اراده و اختیاری برایشان نمانده است، و ناخواسته اجسامشان و اعصابشان قفل کرده است و بسته شده است!.. به هر حال، این تعبیری است که به غم و اندوه و عجز و ناتوانی و مبارزه طلبی هراس انگیزی اشاره دارد ... آن گاه روند قرآنی ترسیم هیئت و تصویر سیمایشان را تکمیل میکند:
(خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ).
این در حالی است که چشمانشان (از خوف و وحشت و شرمندگی و شرمساری) به زیر افتاده است، و خواری و پستی وجود ایشان را فرا گرفته است.
اینان همان منکران خودستا هستند. چشمان فروهشته و به زیر افتاده، و خواری و پستی فراگیرنده، مقابل همان سرهای بالا گرفته و تکبّر باد کرده هستند. این آیه تهدید و بیمی را به خاطر میآورد که در اوّل این سوره بدان اشاره شده است:
(سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ) (١٦)
ما بر بینی او داغ (ننگ) مینهیم. (قلم/16)
اشاره به خواری و رسوائی و فرو افتادگی و شکست خوردگی، پیدا و هویدا است، و دارای تأثیر ژرف و مورد نظر است.
در آن حال و در آن زمانی که آنان در این جایگاه بوده و خواری و رسوائی ایشان را فرا گرفته است، چیزی را به یادشان میآورد و بدیشان تذکّر میدهد که آنان را بدین جایگاه کشانده است و بدین خواری و رسوائی افکنده است. آن چیز رویگردانی از حقّ و حقیقت، و خود بزرگ بینی کردن و تکبّر نمودن است:
(وَقَدْ کَانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ) (٤٣)
پیش از این نیز (در دنیا) بدان گاه که سالم و تندرست بودند به سجده بردن و کرنش کردن خوانده میشدند (و ایشان با وجود توانائی، سجده و کرنش نمیکردند). آنان بدان هنگام میتوانستند سجده ببرند، ولی سرباز میزدند و تکبّر مینمودند ... این گونه بودند. هم اینک که در آن صحنۀ خوار کنندهاند، و دنیا را پشت سر گذاشتهاند، از ایشان خواسته میشود سجده ببرند، امّا نمیتوانند!
بدان هنگام که آنان گرفتار همچون غـم و اندوهی هستند، تهدید خوفناکی درمیرسد که دلها را تکّه و پاره میگرداند:
(فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ).
مرا واگذار با آنان که این کلام (آسمانی قرآن) را تکذیب میکنند.
این تهدیدی است که انسان را به لرزه میاندازد و او را پریشان و هراسان میگرداند ... خداوند توانا و نیرومند و متین به پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم میفرماید: مرا با کسی واگذار که این سخن را دروغ میداند. مرا واگذار با او بجنگم، چه من برای جنگ با او بس هستم!
این چه کسی است که این سخن را تکذیب میکند؟ این چنین کسی، آفریدۀ کوچک ناتوان بیچاره ضعیفی است! او مورچۀ بس ضعیفی است. بلکه او ذرّۀ خاک پرت و پراکندهای در هوا است ... بلکه او نیستی و عدمی است که چیزی به شمار نمیآید در برابر قدرت خداوندگار قادر و توانا و بزرگ جهان هستی.
پس ای محمّد! مرا با این آفریده واگذار، و تو و مؤمنان همراه تو آسوده خاطر باشید. چه جنگ با من است نه با تو و نه با مؤمنان. جنگ با من است. این آفریده دشمن من است، و من کار و بارش را برعهده میگیرم و خود دانم و او. پس او را به من واگذار، و مرا با او رها کن. تو و همراهان تو بروید و بیاسائید و آسوده خاطر باشید! چه هول و هراس وحشتناکی که گریبانگیر تکذیب کنندگان میگردد؟! و چه آرامشی که به پیغمبر و مؤمنان دست میدهد، مؤمنانی که ضعیفشان میکردهاند و زبونشان میدیدهاند؟!
آن گاه خداوند توانا پرده از مسیر جنگی برمیدارد که با این آفریدۀ ناچیز کوچک ضعیف دارد!
(سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (٤٤) وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ) (٤٥)
ما آنان را اندک اندک به گونهای که درنیابند و از راهی که متوجّه نشوند به سوی عذاب خواهیم کشاند. و به آنان فرصت میدهم (و در عذابشان شتاب نخواهم کرد). نقشه و چارهجوئی من دقیق و استوار است (و کسی از آن رهائی ندارد).
کار تکذیب کنندگان، و جمل اهل زمین، ناچیزتر و کوچکتر از آن است که یزدان سبحان این تدابیر را در بارۀ ایشان بیندیشد و چنین چارهجوئیهائی در حقّ آنان بکند ... امّا یزدان سبحان ایشان را از خودش برحذر میدارد و میترساند تا خویشتن را دریابند پیش از این که فرصت از دست برود و وقت مناسب بگذرد و هدر شود. آنان باید بدانند که امان دادن و مهلت بخشیدن ظاهری بدیشان، دامی است که گول خوردگان جون ایشان بدان میافتند. فرصتی که برای زندگی بدانان داده میشود، با وجود جور و ستمی که میورزند و اعراض و رویگردانی و گمراهی و ضلالتی که دارند، استدراج است. یعنی درجه به درجه بالایشان میبریم و کمکم در پیلۀ نعمت اسیر وگرفتارشان میسازیم، و آهسته و آرام به سوی هلاک و عذابشان میکشانیم و میلغزانیم، و به بدترین سرنوشت و فرجامشان میرسانیم. این تدبیر و چارهاندیشی خدا است، و بدان خاطر صورت میپذیرد که ایشان بارهای گناهانشان را به تمام و کمال بردارند و بر دوش کشند، و به محشر، یعنی جایگاه همایش همگان در آن جهان، سنگین بار از گناهان بیایند، و سزاوار خواری و رسوائی و عذاب و عقاب بشوند ...
از برحذر داشتن و ترساندن، و از پردهبرداری از استدراج و تدبیر، عدالت و رحمتی بالاتر نیست. یزدان سبحان به دشمنان خود و به دشمنان دین خویش و به دشمنان پیغمبرش عدالت و رحمت تقدیم میکند وقتی که بدیشان با این برحذر داشتن و با آن بیم دادن، آگاه و هوشیارشان میفرماید. بعد از آن که بیدار و هوشیارشان کرد، هر کاری که دوست دارند برای خود بکنند و برای خود برگزینند، بگذار بکنند و برگزینند. چه روبند کنار زده شده است و امور روشن گردیده است!
یزدان سبحان گاهی مهلت میدهد و گاهی مهلت نمیدهد. به ستمگر مهلت میدهد تا آن زمان که گرفتار میکند و دیگر راه گریزی برای شخص گرفتار نمیماند و دیگر نمیتواند بگریزد. یزدان سبحان در اینجا میخواهد پرده از راه خود بردارد، و قانون و سنّت خود را آشکار و روشن فرماید و بنماید، قانون و سنّتی که خداوند مهربان آن را به مشـیّت و ارادهاش واگذار فرموده است. به پیغمبرش صلّی الله علیه و اله و سلّم میفرماید: مرا واگذار با آنان که این کلام (آسمانی قرآن) را تکذیب میکنند. و مرا واگذار با کسانی که با اموال و اولاد و جاه و جلال و سلطـه و قدرت، خودشان را با عزّت و با قدرت میانگارند. بدیشان مهلت و فرصت خواهم داد، و این نعمت و ثروت را دام ایشان میسازم ! به پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم اطمینان میدهد و آرامش میبخشد، و دشمنان او را برحذر میدارد و میترساند ... آنگاه ایشان را بدان تهدید وحشتانگیز میسپارد و حواله میدارد!
در سایۀ صحنۀ غمانگیز قیامت، و در سایۀ این تهدید و بیم هراسانگیز، مجادله و مبارزه و شگفت کردن از موضعگیری عجیب ایشان را تکمیل میکند:
(أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ؟) (٤٦)
چه بسا تو از ایشان (در برابر تبلیغ رسالت، بدون این که ما بدانیم) مزدی خواستهای و پرداخت آن برای آنان سنگین است (و از ادای آن در رنج هستند؟!).
سنگینی غرامت و زیانی که تو به عنوان اجر و مزد هدایتی که آنان را به سوی آن فرا میخوانی ایشان را بر آن میدارد روی بگردانند و به تکذیب بپردازند، و آن چنان سرنوشت و فرجام زشتی را برگزینند، و آن را بر بار سنگین آنچه باید بپردازند، ترجیح میدهند!
(أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ؟) (٤٧)
یا این که اسرار غیب پیش ایشان است و آنان (آنچه را که میگویند از روی آن) مینویسند؟!.
بدین سبب آنان از آنچه در پس پردۀ غیب است اطمینان کامل دارند، و این است که از چیزی که چشم به راه ایشان است و در پس پردۀ غیب است نمیترسند. مگر نه این است که آنان از غیب اطّلاع پیدا کردهاند، و همه چیز نهان در پس پردۀ آن را نوشتهاند، و آنها را به تـمام و کمال شناختهاند؟ یا مگر نه این است که آنان کسانیند که خودشان همه چیز موجود در پس پردۀ غیب را نوشتهاند، و آنچه که میخواهند در آن نگاشتهاند؟ نه این است و نه آن ... پس چرا آنان هـمچون موضعگیری شگفت و شکّ برانگیزی را در پیش میگیرند؟!
*
با این تعبیر شگفت الهامگرانۀ هراسانگیز:
(فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ).
مرا واگذار با آنان که این کلام (آسمانی قرآن) را تکذیب میکنند.
و با اعلان مسیر و نقشۀ پیکار، و پردهبرداری از قانون جنگ میان خدا و دشمنان گول خوردهاش ... با این و با آن، یزدان جهان پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و مؤمنان را از پیکار میان ایمان و کفر، و میان حقّ و باطل، آزاد و رها میسازد. چه همچون جنگ و پیکاری، جنگ و پیکار یزدان سبحان است، و یزدان سحان خودش چنین جنگ و پیکاری را بر عهده میگیرد.
کار در حقیقت خود این چنین است، هر چند هم به نظر برسد که پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و مؤمنان نقش اصیلی در این جنگ دارند. وقتی که خدا نـقش ایشان را برای آنان میسّر و ممکن میگرداند، نقش ایشان بخشی از قضا و قدر یزدان در جنگ او با دشمنانش میگردد. آنان تنها ابزاری میشوند که خدا با آن کار را انجام میدهد یا انجام نمیدهد. خدا در هر دو صورت انجام دهندۀ هر آن چیزی است که بخواهد. او در هر دو حال، خودش برابر قانونی از قوانین خودش که میخواهد جنگ و پیکار را بر عهده میگیرد.
این نصّ وقتی نازل گردیده است که هنوز پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم در مکّه است، و مؤمنان همراهش اندک هستند و نمیتوانند کاری بکنند. این است در این نصّ اطمینان دادن به مستضعفان، و بیم دادن گول خوردگان و مغروران قدرت و قوّت و جاه و جلال و اموال و اولاد است ... بعدها در مدینه احوال و اوضاع دگرگون شد.
خدا خواست که پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و مؤمنان همراهش نقش پیدا و هویدائی در پیکار داشته باشند. امّا این سخن را مؤکّدانه بدیشان می گوید در حالی که هنوز در مکّه هستند و اندک و ضعیف میباشند. وقتی هم که در بدر پیروزند بدیشان میفرماید:
(فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم , وما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمى , ولیبلی المؤمنین منه بلاء حسنا , إن الله سمیع علیم).
)ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نکشتید، بلکه خدا (با پیروز نمودنتان بر آنان و افکندن هراس به دلهایشان) ایشان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنان پرتاب گردی و خاک به چشمان ایشان فرو رفت، در اصل) این تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیّت آن توانائی را ندارد) بلکه خداونـد (آن خـاک را تکثیر و به سوی ایشان) پرتاب کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید (و با اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداوند شنوای (دعا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است.
(انفال/17)
این بدان خاطر است تا در دلهایشان این حقیقت را جایگزین و مستقرّ گرداند. این حقیقت که پیکار، پیکار خداوند سبحان است. و جنگ، جنگ یزدان جهان است. و مسأله، مسألۀ ایزد منّان است. اگر خدا در پیکار و جنگ نقشی بدیشان میدهد بدان خاطر است که ایشان را خوب بیازماید، و در سایۀ این آزمایش پاداش بزرگی را برایشان بنویسد و بدیشان عطاء فر ماید. و امّا حقیقت پیکار و جنگ، خدا است که آن را بر عهده میگیرد، و امّا حقیقت پیروزی، همان است که خدا آن را مینویسد و لازم میگرداند ... یزدان سبحان است که پیکار و جنگ و نصرت و پیروزی را با ایشان و بدون ایشان پدیدار و نمودار مینماید. آنان وقتی که به پیکار و جنگ میپردازند، ابزاری برای قدرت خدا می گردند، ابزاری که یگانه ابزار در دست ایزد دادار نیست.
این حقیقتی است که از لابلای نصوص قرآنی در هر جائی و در هر حال و در هر وضعی، آتش را جلوهگری میآید. همچین این حقیقتی است که با جهان بینی ایمانی در بارۀ قدرت و قوّت، قضا و قدر، تانون و سنّت، اراده و مشیّت یزدان، و در بارۀ حقیقت قدرت و قوّت انسان، قدرت و قوّتی که برای پیاده کردن قـضا و قدر خدا روان می گردد و به جنبش و پویش میافتد، سازگار است ... قدرت و قوّت انسان ابزاری است و بس، و بیش از ابزاری نخواهد بود ...
این حقیقتی است که به دل مؤمن آرامش و اطمینان میبخشد، چه در حال قدرت و توانائی و چه در حال ضعف و ناتوانی، مادام دلش با خدا و مخلص خدا باشد، و در جهادی که در پیش میگیرد بر خدا توکّل کند و بدو پشت بندد و بس. این قدرت و توانائی انسان مؤمن نیست که در پیکار حقّ و باطل و ایمان و کفر او را پیروز میگرداند. بلکه تنها این خدا است که پیروزی را برای او تضمین میکند. این ضعف و ناتوانی انسان مؤمن نیست که او را شکست میدهد، زیرا قدرت یزدان در پشت سر انسان است و همین قدرت پیکار را بر عهـده میگیرد و پیروزی را برای او تضمین میکند. و لیکن یزدان سبحان مهلت و فرصت میدهد و اندک اندک دشمنان را به سوی شکست روان میگرداند، و کارها را در اوقات خود برابر اراده و مشیّت خود و مطابق حکمت و فلسفۀ لازم خویش، و موافق با عدالت و رحمت خویشتن، به انجام میرساند و مقرّر و مقدّر بگرداند.
همچنین این حقیقتی است که دل دشمن را به هراس میاندازد، چه شخص مؤمن در مقابلش در حالت ضعف و ناتوانی باشد یا در حالت قدرت و توانائی. چه این مؤمن نیست که با دشمن می جنگد، بلکه این خدا است که باقدرت و قوّت و عظمت و جبروت خود با دشمن میرزمد، خدائی که به پیغمبرش میفرماید:
(فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ).
مرا واگذار با آنان که این کلام (آسمانی قرآن) را تکذیب میکنند.
مرا واگذار با این شخص بد و نیرنگباز و توطئه گر شبانه! خدا مهلت و فرصت میدهد و اندک اندک به سوی دوزخش میکشاند. پس او به دام هراسانگیز و بیمناک و خوفناکی افتاده است و گرفتار آمده است، هر چند که در اوج قدرت و قوّت و توشه و کالا بغنود و بسر برد. آخر این نیرو و توان خودش دام است:
(وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ) (٤٥)
و به آنان فرصت میدهم (و در عذابشان شتاب نخواهم کرد). نقشه و چارهجوئی من دقیق و استوار است (و کسی از آن رهائی ندارد).
امّا چه وقت و کی میشود؟ این نهفته در علم یزدان است و نهان از این و آن است! چه کسی از غیب یزدان و چارهسازی و چارهجوئی ایزد سبحان ایمن میگردد، مگر مردمان کافر و بیرون رونده از فرمان آفریدگار جهان؟
*
در برابر این حقیقت، خدا پیغمبرش صلّی الله علیه و اله و سلّم را به صبر و شکیبائی میخواند. صبر و شکیبائی بر تکالیف و وظائف رسالت، و صبر و شکیبائی بر کجرویها و کژراههرویهای مردمان، و صبر و شکیبائی بر اذیّت و آزار دیگران و تکذیب ایشان ... صبر و شکیبائی کردن تا بدانجا که یزدان در وقت مقرّر و مقدّر داوری میفرماید آن گونه که خود می خواهد یزدان سبحان پیغمبرش را به یاد برادری از برادران انبیاء و پیغمبرانش میاندازد که از تکالیف و وظائف رسالت به تنگ آمد و صبرش از دست برفت، و اگر رحمت و نعمت خدا او را درنمییافت پرت میگردید و نکوهیده رها میشد:
(فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکْظُومٌ (٤٨) لَوْلا أَنْ تَدَارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ (٤٩) فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ) (٥٠)
در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش (و در کار تبلیغ، مقاوم و استوار). و همسان یونس مباش که با دلی پرکینه و اندوه، خدا را به فریاد خواند (و خواهان تعجیل در عذاب قوم خود شد). اگر نعمت و رحمت پروردگارش به یاریش نشتافته و به دادش نرسیده بود (از شکم ماهی) حتماً به بیرون افکنده میشد و نکوهیده در بیابان برهوت رها میگردید. پروردگارش (با پذیرش توبهاش مجدداً) او را برگزید و از زمرۀ شایستگانش کرد.
صاحب حوت، یا ماهیدار، یونس علیه السّلام است همان گونه که در سورۀ صافات آمده است. چکیدۀ تجربهای که خدا آن را برای محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم روایت میکند تا برای او توشه و پشتوانهای گردد، محمّدی که خاتم انبیاء است و تجربههای جمل پیغمبران در کشتزار رسالت بر او سبقت گرفته است، تا دروگر واپسین باشد، و واپسین پشتوانه بدو برسد، و آخرین توشه را داشته باشد، و این کار در دشواری وظیفۀ سنگین و بزرگ بدو کمک کند، وظیفۀ هدایت جملگی انسانها، نه قبیلهای و نه شهری و نه ملّتی. وظیفۀ جمل نسلها نه یک نسل و نه یک قرن آن گونه که وظیفۀ پیغمبران پیشین چنین بوده است. وظیفۀ یاری دادن انسانهای بعد از خودش با همۀ نسلها و با همۀ اقوامی که دارند به وسیلۀ برنامۀ دائمی و ثابت و شایان پاسخگوئی به همۀ احوال و اوضاع و تجاربی که در زندگانی انسانها پیش میآید، و هر چیز تازهای که هر روزی آن را با خود میآورد ...
چکیدۀ آن تجربه این است که یزدان سبحان یونس پسر متی - سلام الله علیه - را به سوی اهالی شهری ارسال فرمود. گویا نام آن شهر نینوا در موصل است. ایمان آوردنشان به طول انجامید. درنگ کردنشان در ایمان آوردن یونس را بر سر خشم آورد. خشمناک ایشان را رها کرد و رفت و به خویشتن گفت: خدا با باقی گذاشتن من در میان این رنجدهندگان و دشمنان حقّ و حقیقت، مرا به تنگا نمیاندازد و به درد سر نمیافکند. او میتواند مرا به سوی قوم دیگری بفرستد! خشم و ناراحتی او را به ساحل دریا کشاند. در آنجا سوار کشتی شد. هنگامی که کشتی به وسط امواج رسید، کشتی سنگین گردید و در معرض غرق شدن قرار گرفت. میان مسافران کشتی قرعه کشی کردند برای این که یکی را برای سبک شدن کشتی به دریا بیندازند ... قرعه به نام یونس بیرون آمد. پـس او را به دریا انداختند. ماهی بزرگی او را قورت داد و بلعید.
در این هنگام یونس - که لبریز از خشم وکینه و غم و اندوه بود - در میان غم و اندوه فراوان و در تاریکیها و در شکم ماهی قرار داشت، و در وسط امواج بود، پروردگار خود را به کـمک و یاری خواند و فریاد برآورد:
(لا إله إلا أنت سبحانک ! إنی کنت من الظالمین).
(فریاد برآورد که کریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزّهی (از هرگونه کم و کاستی، و فراتر از هر آن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان میگذرد و تصوّر میکنیم. خداوندا بر اثر مبادرت به کوچ، بدون اجـازۀ حضرت باری) من از جملۀ ستمکاران شدهام (مرا دریاب). (انبیاء/87)
نعمت و رحمت پروردگارش او را دریافت. ماهی او را به ساحل انداخت ... گوشتی بود بدون پوست ... پوست بدنش در شکم ماهی به انحلال رفته بود. خدا زندگیش را با قدرت خود پائید، قدرتی که قید و بندی از قیدها و بندهائی که انسانهای محدود با آنها آشنایند آن را مقیّد نمیسازد و به بند نمیکشد.
در اینجا میفرماید: اگر نعمت و رحمت پروردگارش به یاریش نمیشتافت و به دادش نمیرسید، ماهی او را بیرون میانداخت و نکوهیده و مورد مذمّت و ملامت در بیابان برهوت رهـا میگردید. یعنی از سوی پـروردگارش بر کاری که کرده بود، و در بـرابر کمحوصلگی و ناشکیبائیای که نموده بود، و خودسرانه و بدون اجازۀ خدا دست به کاری یازیده بود، مذمّت و ملامت و سرزنش میگردید. امّا نعمت و رحمت خدا در این وقت او را دریافت و به دادش رسید، و خدا تسبیح و تقدیس و اقرار و اعتراف و ندامت و پشیمانی او را پذیرفت، و دید که او سزاوار نعمت و رحمت است، و شایستۀ این است که مجددآ برگزیده شود
(فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ) (٥٠)
پروردگارش (با پذیرش توبهاش مجدداً) او را برگزید و از زمرۀ شایستگانش کرد.
این تجربهای است که یونس علیه السّلام از آن گذشت. خدا آن را برای پیغمبرش محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم ذکر میکند، بدان گاه که به درد و رنج و تکذیب دشمنان گرفتار است. بعد از آن که او را از پیکار معاف داشته است و این حقیقت را بدو ابلاغ فرموده است. بدو دستور داده است که پیکار را بدو واگذارد تا آن گونه که خود میخواهد آن را بر عهده گیرد، و آن را به گردش و چرخش درآورد وقتی که مصلحت بداند و بخواهد. او را به شکیبائی در برابر حکم خدا و قضا و قدرش در تعیین موعد فرا رسیدنش فرا میخواند. از او میخواهد در تحمّل سختیها و رنجهای راه، شکیبائیکند تا زمان مقرر فرامیرسد. سختی و رنج حقیقتی دعوت، سختی و رنج شکیبائی در برابر حکم و فرمان خدا است. شکیبائی کردن تا موعد حکم و فرمان خدا درمیرسد، در آن زمان که برابر حکمتش اراده میفرماید حکم و فرمانش پیاده بشود. در مسیر راه سختیها و رنجهای بیشماری است. سختیها و رنجهای تکذیب کردن و عذاب دادن، کجرویها و دشمنانگیها، باد به غبغب انداختن باطل، گول خوردن مردمان به ناحق به وسیلۀ باطلی که مستکرانه و پیروزمندانه خود را به دیدگان مردمان نشان میدهد و پفیده و آماسیده جلوهگر میآید و عامّۀ مردمان را محو تماشای خود مینماید، سختیها و رنجهای خود را در برابر همۀ این چیزها خشنود و جای و آرام نگاه داشتن و به فرا رسیدن وعدۀ راستین خدا اطمینان داشتن، سختیها و رنجهای راه هر اندازه که باشد نفس انسان دچار شکّ و تردید در طیّ طریق نگردد، و ... همۀ این سختیها و رنجها شکیبائی میطلبد، و شکیبائی تلاش زیاد و کوشش فراوانی میخواهد، و کمرشکن است و نیاز به ارادۀ آهنین و استقامت فولادین و درخواست مدد و یاری و توفیق و پیروزی از خداوند باری است ... و امّا خود پیکار، آفریدگار دادار در بارۀ آن حکم صادر کرده است و کار را به پایان برده است و قضا و قدرش را بر آن قرار داده است که یزدان سبحان خودش آن را بر عهده گرفته است، و مقدّر و مقرّر فرموده است که مهلت و فرصت بدهد و برابر حکمتی که مصلحت دیده است و مصلحت میبیند استدراج باشد و آهسته آهسته و پلّه پلّه کافران و مشرکان را به سوی دوزخ بکشاند و بدانجا گرفتارشان گرداند. این گونه به پیغمبر خود وعده فرمود، و وعدهاش را پس از مدّتی راست و درست بدو نمود.
در پایان سوره صحنهای از کافران را ترسیم میکند، صحنهای کـه در آن دعوت را از زبان پیغمبر بزرگوار صلّی الله علیه و اله و سلّم دریافت میدارند، در حالی که سراپا خشم و کین، و لبریز از حسودی و حسادت ژرفی هستند که از نگاههای زهرآگین و کشندۀ ایشان میبارد. نگاههای زهرآگین خود را متوجّه پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم میسازند و با تیرهای نگاهشان میخواهند او را از زمین بردارند و نابودش گردانند. قرآن این نگاهها را به گونهای به تصویر میکشد که بهتر از آن نمیتوان آنها را به تصویر کشید:
(وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ: إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ) (٥١)
نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را میشنوند، تو را با چشمان (خیره و زلزدۀ) خود به سردرآورند و هلاک سازند، و میگویند، او قطعاً دیوانه است.
این نگاهها نزدیک است که در پاهای پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم تأثیر کند، و پاهای او را بلغزاند و تعادل آنها را بر روی زمین به هم بزند و ناموزون و نا استوارشان گرداند!
این تعبیری است که از این نگاههائی که از خشم و کین، شرّ و حسادت، انتقام گرفتن و کینهتوزی کردن، تب و تاب یورش کردن و تاخت بردن، و زهر و سم پلیدی درون، بالاتر و برتر را نشان میدهد ... این نگاههای زهرآگین و تبآلود، با دشنامهای زشت، و بد و بیراه گفتنهای پلشت، و تهمتهای ناپسند و ناروا، همراه میگردد:
(وَیَقُولُونَ: إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ) (٥١)
و میکویند: او قطعاً دیوانه است.
این صحنهای است که قلمموی نوآور و نوپرداز آن را به تصویر میکشد، و به عنوان صحنهای از صحنههای دعوت همگانی در مکّه آن را ثبت و ضبط میکند. این صحنه حز یک حلقۀ هگانی از حلقههائی نیست که در میان بزرگان دشمن و بزهکار پدیدار آمده است، آن کسانی که از دلهایشان و از نگاههایشان همۀ این کینههای زشت تبآلود برجوشیده است و غلغل و قلقل زده است!
این صحنه با گفتار فیصلهبخش و قاطعانهای که هر سخنی را به پایان میبرد پیرو زده میشود:
(وَمَا هُوَ إِلا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ) (٥٢)
در صورتی که قرآن جز اندرز و پند جهانیان و مایۀ بیداری و هوشیاری ایشان نیست.
دیوانه اندرز و پند و سخنان بیدارکننده و هوشیاردهنده را نمیگوید. دیوانه اندرز و پند و سخنان بیدار کننده و هوشیار دهندهای با خود ندارد ... یزدان راست میفرماید و تهمت زنندگان دروغ میگویند ...
*
لازم است پیش از رسیدن به پایان سخن، نگرشی به واژۀ «عالمین» داشته باشیم ... در اینجا که دعوت در مکّه است و با آن انکار رویاروی میگردد، و پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم این دعوت با آن نگاههای زهرآگین تبآلود رویاروی بود، و مشرکان برای جنگ با این دعوت با همه چیزی که دارند و با تمام آنچه میتوانند آماده و در کمین هستند، در این وقت زود و در همین سرآغاز کار، و در این تنگای همه جانبه و مسدود از هر سو، عالمیّت و جهانی بودن خود را اعلام و اعلان میدارد. سرشت این دعوت و حقیقت آن هم چنین است، و عالمی و جهانی بودن، صفت این آئین است. این صفت تنها در مدینه اعلام و اعلان نشده است و در آنجا تازگی پیدا نکرده است - همان گونه که امروزه تهمت زنندگان ادّعا میکنند و می انگارد - بلکه این صفت در نخستین روزهای دعوت در مکّه اعلام و اعلان گردیده است، چون عالمی و جهانی بودن، حقیقت ثابت و استواری در درون این دعوت بوده است، از همان زمان که پدیدار و آشکار گردیده است.
خدا برای این دعوت این چنین خواسته است، و این چنین این دعوت از همان نخسین روزها به مردمان رو کرده است و گفته است، و این چنین این دعوت تا پایان زمان رو میکند و میگوید. خدائی که این دعوت را اراده فرموده است و خواسته است، او خودش صاحب این دعوت و محاظ و نگاهدار آن است. او از این دعت دفاع میکند و او این دعت را میپاید و از آن مراقبت میفرماید. او است که پیکار با تکذیب کنندگان را بر عهده میگیرد، و بر عهدۀ پیروان و یاران این دعوت جز صبر و استقامت و شکیبائی و پایداری نیست تا آن زمان که خدا داوری میکند و فرمان میدهد، و او بهترین داوران و فرمانروایان است.
*
[1]
«المفتون»:دیوانگی. مصدر است، مانند معقول به معنی عقل، و مجلود به معنی جلادة
(نگا: روح البیان) در این صورت حرف (ب) در اوّل (بایکم) به معنی (فی) است
(نگا: صفوة البیان) برخی هم حـرف باء را زائد دانسته و (مفتون) را اسم مفعول
محسوب نمودماند. در این صورت معنی آیه چنین است:کهکدام یک از شما دیوانه است
(نگا: روحالمعانی)...(مترجم).
[2] ابوداوود، ترمذی از قول ابن مسعود آن را
روایت کرده اند.
[3] مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فی القرآن».
فصل: داستان در قرآن.
[4] «الصریم»: شب. چیده شده... با توجّه به معنی
اخیر، مفهوم آیه چنین است: شب هنگام که آنان در خواب بودند، بلای بزرگ و فراگیری
باغ را دربرگرفت و همچون باغی گردید که میوههای آن را چیده و گنده باشند.
(مترجم)
[5] در زبان فارسی گفته میشود: دامن بهکمر زدن...و آن کنایه از
فرا رسیدن هنگامۀ هول و هراس و وخامت کـار و شدّت و وحشت
است.(مترجم)