سورهی زخرف آیهی 25-1
سوره زخرف مکی و 89 آیه است
سورة الزخرف
بسم الله الرحمن الرحیم
حم (1) وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (4) أَفَنَضْرِبُ عَنکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَن کُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِینَ (5) وَکَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَّبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (6) وَمَا یَأْتِیهِم مِّن نَّبِیٍّ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (7) فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشاً وَمَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (8) وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (9) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً لَّعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَالَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّیْتاً کَذَلِکَ تُخْرَجُونَ (11) وَالَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا وَجَعَلَ لَکُم مِّنَ الْفُلْکِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ (13) وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ (14) وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ مُّبِینٌ (15) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ (16) وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ (17) أَوَمَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ (18) وَجَعَلُوا الْمَلَائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیُسْأَلُونَ (19) وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (21) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ (22) وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ (23) قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ (24) فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (25)
این سوره گوشهای از مشکلات و معضـلات و موانع و پیکارها و مبارزههائی را بیان میداردکه دعوت اسلامی با آنها برخورد داشته است و دست و پنجه نرم کرده است. همراه با آنها بیان میداردکه قرآن مجید چگونه با آنها درگسترهی دلها و درونها رویاروی گردیده است و به چاره جـوئی آنها پرداخته است، و در لابلای همچونگیرو دارهائی چگونه حقائق و معیارها و ارزشهای خود را به جای خرافات و بتپرستیها و معیارها و ارزشهای پوچ جاهلیت جایگزین نموده است و استوارکرده است، جاهلیتی که بدان هنگام بر دلها و درونها حاکم بوده است، و هنوزکه هنوز است بخشی از آن بر دلها و درونها در هر زمانی و در هر مکانی حاکم و فرمانروا است.
بتپرستی جاهلیت میگفت: در این چهارپایانیکه خدا آنها را مسخر بندگان فرموده است، قسمتی سهم خدا است، و بخشی سهم معبودها و خداگونههای ادعائی ایشان است:
(وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیبًا فَقَالُوا هَذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَذَا لِشُرَکَائِنَا فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلَا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَمَا کَانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ)
(بتپرستان همیشه دچار اوهام خرافاتند. مثلا این گونه) مشرکان سهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرارمیدهند و به گمان خود میگویید: این برای خدا است (و با این سهم به خدا تقربمیجوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان میدهیم) و این برای شرکاء (و معبودهای) ما است (و با این سهم نیز به بتها و اصنام تقرب میجوئیم و بدین مـنظورآن راصرف روساء و پردهداران و خادمان بتکدهها و معابد مینمائیم). امّا آنـچه به شرکاء (ومعبودهای) ایشان تعلق میگیرد به خدا نمیرسد (و صرف آن درراه اوممنوع است) و آنـچه متعلق به خدا میباشد به شرکاء (و معبودهای) ایشان میرسد (و می تواند صرف آنها گردد و بـه سرپرستان و خدمتگذاران اصنام ایشان داده شود). (انعام/36 1 ) در باره چهارپایان افسانههایگوناگون و خرافات دیگری داشتند. همهی آنها از انحرافات عقیده سرچشمه میگرفت. انواع چهارپایانی داشتندکه سوار شدن بر آنها حرام بـود، و انواع چهارپایان دیگری داشتندکه گوشت آنها را حرام میدانستند:
( وَقَالُوا هَذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لَا یَطْعَمُهَا إِلَّا مَنْ نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لَا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ).
و (از جملهی خرافات ایشان این است که) مـیگویند: این (قسمت از) چهارپایان و کشت و زرع ممنوع است (و مخصوص بتها میباشد) و جز کسانی (از خدمتکاران اصنامی) که ما بخواهیم ازآن نمیخورند، واین (قاعدهی ناروا ساختهی آنان و ناشی از) گمان ایشان است (نه ناشی ازفرمان یزدان، وهمچنین میگفتند: اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمیرانند (بلکه نام بتان را بر آنها میرانند و این را دستور خدا میدانند و) بر خدا دروغ میبندند.(انعام/138)
در این سوره تـصحیح این انحرافات اعتقادی، و برگرداندن مردمان به فطرت و به حقائق پیشین است. چهارپایان از جملهی آفریدههای یزدانند، وگوشهای از معجزات زندگی هستند، و با آفرینش جملگی آسمانها و زمین ارتباط و پیوند دارند. خدا چهارپایان را آفریده است و آنها را مسخر انسانها نموده است تا آنان نعمت پـروردگارشان را برخود یادکنند وسپاس آن را بگویند، نه اینکه برای خداشرکاء و انبازهائی قرار دهند، و نه اینکه برای خویشتن قوانین و مقررات در باره چهارپایان تهیه و تنظیمکنند، قوانین و مقرراتی که خدا بدانها دستور نداده است. در عین حال که به وجود خداوند اعتراف میکنند و او را آفریدگار و زیبانگار و هستی بخش جهان از نیستی میدانند، با این وجود از مقتضیات این حقیقت منحرف میگردند، حقیقتیکه بدان اقرار مینمایند، و آن را از واقعیت زندگیشان حذف میکنند و برزندگیشان حاکم نـمیگردانند، و به دنبال خرافهها و افسانهها راه میافتند:
(وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (9) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَالَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَیْتًا کَذَلِکَ تُخْرَجُونَ (11) وَالَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ (13) وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ (14).
اگر از مشرکان بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، قطعاً خواهند گفت: خداوند با عزت و بس آگاه. (چرا که میدانند بتهای ایشان چنین کاری را نکردهاند و آنان به معبودان خود حق خالقیت نمیدهند). کسی که زمین را گاهواره (زندگی و محل آرامش) شما کرده است و در آن راههائی به وجود آورده است تا این که رهنمود شوید. و آن کسی که از سوی آسمان، آبی به اندازهی لازم باراند. ما با چنین آبی زمین مرده را زندگی بخشیدیم، همین گونه (که زمینهای مرده با نزول باران زنده گردانده میشوند، شما نیز زنده گردانده میشوید و) بیرون آورده میشوید (و برای حسـاب و کتاب به محشر گسیل میگردید). و همان کسی است که همهی جفتها (و نرها و مادهها، اعم از انسانها و حیوانها و گیاهها) را آفریده است. و برای شما از کشتیها و چهارپایان مرکبهائی تهیه دیده است که بر آنها سوار میگردید (و راحت و سریع راه را طی میکنید و بدینجا و آنجا میروید. خدا این مراکب را آفریده است) تا این که بر پشت آنها قرار بگیرید، و هنگامی که بر آنها سوار شدید نعمت پروردگار خود را یاد کنید و بگوئید: پاک و منزه خدائی است که او اینها را به زیر فرمان ما درآورد، وگرنه ما بر (رام کردن و نگهداری) آنها توانائی نداشتیم. و ما به سوی پروردگارمان بـازمیگردیم (و حساب و کتاب نحوه زندگی دنیای خود را بازپس میدهیم) .( زخرف/9-14)
بتپرستی جاهلیت میگفت: فرشتگان دخـتران یزدانند. هر چند عربهای جاهلی از تولد دختران ناراحت میشدند و دوست نداشتند دخترانی داشته باشند، برای خدا دخترانی انتخاب میکردند و برمیگزیدند! و بجز خدا آن دختران را نیز میپرستیدند، و میگفتند: ما آنان را با اراده و مشیت خدا میپرستیم. اگر خدا میخواست میتوانست از پرستش آنان جلو ما را بگیرد، و ما هم آنان را پرستش نمی گردیم! این باور، افسانهای بیش نبود و از انحراف عقیده پدید آمده بود.
در این سوره، خداوند با منطق خودشان با ایشان رویاروی میشود، و همچنین با منطق روشن فطرت با ایشان به استدلال میپردازد و پیرامون این افسانه صحبت میکند، افسانهایکه به طورکلی بر چیزی تکیه ندارد و مستند به چیزی نیست:
(وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ مُّبِینٌ (15) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ (16) وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ (17) أَوَمَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ (18) وَجَعَلُوا الْمَلَائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیُسْأَلُونَ (19) وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (21) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ (22) وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ (23).
مشرکان از میان بندگان یزدان، برخی را پارهای از او میدانند (چرا که فرشتگان را دختران خدا قلمداد میکنند و فرزند هم جزئی از وجود پدر و مادر است که به صورت نطفه از آنان جدا میشود). واقعاً انسان بس ناسپاس و کفر پیشهی آشکاری است. آیا از میان چـیزهائی که خدا میآفریند، دختران را برای خود برگزیده است و پسران را ویژهی شما کرده است؟ در حالی که هرگاه یکی ازآنان را به همان چیزی مژده دهند که نظیر و شبیه برای خـدای مهربان میسازد، چهرهاش (از فرط ناراحتی) سیاه مـیشود و مملو از خشم و کین میگردد! آیا کسی را که در لابلای زینت و زیور پرورش مییابد، و به هنگام گفتگو و کشمکش در بحث و مجادله (به خاطر حیا و شرم و عاطفهی نازکی که دارد) نمیتواند مقصود خودرا خوب وآشکار بـیان و اثبات کند، (فـرزند خـدا میدانید و پسران را فرزند خود؟!). آنان فرشتگان را که بندگان خـدای مهربانند، مونث بشمار میآورند (و دختران خدا قلمداد مینمایید!). آیا ایشان به هنگام آفرینش فرشتگان حضور داشتهاند و خلقتشان را مشاهده نمودهاند؟! اظهار و گواهی ایشان (بر این عقیدهی بیاساس، در نامههای اعمالشان) ثبت و ضبط میشود و (در روز قیامت، از سوی خدا) بـازخواست میگردند. و میگویند: اگر خدا میخواست ما فرشتگان را پـرستش نمیکردیم. آنان کمترین اطلاع و کوچکترین خبری از این (رضایت الهی) ندارند! ایشان سخنانشان جز بر پایهی حدس و گمان و تخمین نیست. یا این که ما کتابی را پیش از این قرآن، بدانان دادهایم و آنان بدان چنگ زدهاند (و آن کتاب افتراء ایشان را تایید میکند؟). بلکه ایشان میگویید: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما نیز بر پی آنان میرویم (و راه بتپرستی را در پیش میگیریم). (زخرف/15-22)
وقتیکه به مشرکانگفته شد: شما بتهای سنگی و درختان را میپرستید، و شما و چیزهائیکه میپرستید بجز خدا آتشگیره و هیزم خـواهید بود. بجز خدا هر معبودی و پرستشگرانش به آتش دوزخ میافتند. این سخن روشن و آشکار را دگرگونه برداشتکردند و آن را مادهی جدال و وسیلهی ستیز نمودند، وگفتند: پس عیسی چه میشود، عیسویان که او را پرستشکردهاند؟ آیا او به آتش دوزخ میافتد؟ سپس ادامه دادند وگفتند: بتها مجسمههای فرشتگانند، و فرشتگان دختران یزدانند. پس ما در پرستش خود برای بتها برحقتر و بهتر از عیسویان هستیم. چه آنان عیسی را پرستش و عیسی هم انسان است و سرشت انسانی دارد!
در این سوره پرده ازکجروی ایشان در این جدال و ستیزشان بهکنار انداخته میشود، و عیسی علیه السلام تبرئه میگردد ازکارهائیکه پیروانش بعد از او مرتکب میشوند و او در همچونکارهائی دخالت ندارد و به گناه آن گرفتار نمیآید:
(وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (57) وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ...).
هنگامی که فرزند مریم به عنوان مثال ذکر شد، قوم تو از آن خندیدند و سر و صدا به راه انداختند. (مشرکان ادامه دادند) و گفتند: آیا (به نظر شما) معبودهای ما
بهترند یا عیسی؟ (به عقیدهی شما او به دوزخ میرود، پس بگذار ما و معبودهایمان که از او هم بدترند به دوزخ برویم!). آنان این مثال را جز از روی جدال بیان نمیدارند. بلکه ایشان گروهی کینهتوز و پرخاشگرند (و برای مبارزهی با تو و جلوگیری از حق، به اسـتدلال باطل متوسل میشوند). عیسی بندهای بیش نبود که ما بدونعمت خود را ارزانی داشتیم و او را نمونه و الگوئی برای بنیاسرائیل کردیم ... .(زخرف/57-59) مشرکانگمان میبردندکه آنان بر دین پدر خود ابراهیم هستند، و ایشان بدین سبب از اهلکتاب راهیابتر و راهیافتهترند، و عقیدهی ایشان از عقیدهی آنان خوبتر و برتر است. مشرکان در این جاهلیت بتپرستی کورکورانه دست و پا میزدند.
یزدان سبحان در این سوره آئین ابراهیم را برایشان روشن میفرماید، و بدیشان گوشزد مینماید که آئین ابراهیم آئین یگانهپرستی سره و توحید خالص بوده است، و سخن یگانهپرستی و توحید در میان بازماندگانش باقی و برقرار است، و پیغمبر صلی الله علیه و سلم همان یگانهپرستی و توحید را با خود برای ایشان به ارمغان آورده است، و لیکن آنان از این آئین و از خود پیغمبر صلی الله علیه و سلم استقبالکردند و پـذیره رفتند با چیزیکه و بهگونهای که سزاوار نژاد ابراهیم نبوده و نیست:
(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِینٌ (29) وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30).
(ای پیغمبر! برای تکذیبکنندگان معاصر بیان کن گوشهای از داستان ابراهیم را). وقتی ابراهیم به پدر و قوم خود گفت: من از معبودهائی که میپرستید بیزارم. بجز آن معبودی که مرا آفریده است. (او را خواهم پرستید) چرا که او مرا (به راه حق) رهنمود خواهد کرد. ابراهیم توحید را به عنوان شعار یکتاپرستی در میان قوم خود باقی گذاشت، تا این که ایشان (بدان ایمان آورده و) برگردند. (مشرکان امید ابراهیم را برآورده نکردند و بـرنامهاش را پیاده ننمودند و من هم در عقوبت ایشان عجلهای نکردم) بلکه من اینان و پدرانشان را از مواهب دنیا بهرهمند ساختم تا (قرآن فراخوانندهی مردمان به) حق (و حقیقت)، و پیغمبر روشنگری به نزدشان آمد. هنگامی که قرآن به پیش ایشان آمد، گفتند: این جـادو است و ما بدان باور نداریم... .(زخرف/26-30) حکمت خداوند سبحان را درگزینش پیغمبرش صلی الله علیه و سلم درک و فهم نکردند. معیارها و ارزشهای ناچیز زمینی در نزد ایشان ارج و بها داشت، معیارها و ارزشهائی که بدانها خویگرفته بودند و عادت داشتندکه اشخاص را با آنها بسنجند و ارزیابیکنند.
در این سوره ایزد منان تصورات و اقوال ایشان را در این راستا نقل میفرماید، و با معیارها و ارزشهای حقیقی بدانها پاسخ میدهد، و ناچیزی معیارها و ارزشهائی را ذکر مینمایدکه آنان آنها را معتبر میدانند و والا و بالا میانگارند:
(وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31) أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32) وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33) وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِؤُونَ (34) وَزُخْرُفاً وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35) .
گفتند: چرا این قرآن بـر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟! آیا آنان رحمت پروردگار تو را تقسیم میکنند (و کلید رسالت را به هرکس که بخواهند میسپارند؟). این مائیم که معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردهایم، و برخی را بر برخی دیگر برتریهائی دادهایم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را بـه کار گیرند (و به یکدیگر خدمت کنند). و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآوری میکنند بهتر است (که نبوت است و نبوت از همهی مقامات برتر است). اگر (بهرهمند شدن کفار از انواع مواهب مادی) سبب نمیشد که همهی مردم
(تمایل به کفر پیدا کنند و در گمراهی) ملت واحدی گردند، ما برای کسانی که به خداوند مهربان باور نمیداشتند خـانههائی با سقفهائی از نقره فراهـم میآوردیم، و بـرای آنان پلهها و نردبانهای سیمین ترتیب میدادیم که از آنها بالا روند. (چرا که نعمت چند روزهی حیات بیارزش است و در مقابل نعمت جاویدان آخرت چیزی به حساب نمیآید). و برای خـانههایشان درهائی فراهم میآوردیم، و تختهائی نقرهای که بر آنها تکیه میزنند و میلمند ترتیب میدادیم، و زر و زیور و انواع وسائل تجمّلی و زینتآلات بدیشان میدادیم. امّا همهی اینها متاع زندگی این جهانی است، و آخرت در پیشگاه پروردگارت برای پـرهیزگاران آماده است (و نعمت سرای جاویدان که از آن خداپـرستان است، با نعمت جهان گذران قابل مقایسه نیست). (زخرف/31-35)
آنگاه حلقهای از حلقههای زنجیرهی داستان موسی علیه السلام بافرعون را به میان میآورد. در این داستان روشن میشودکه فرعون با داشتن همچون معیارها و ارزشها و نعمتهای ناچیز و گذرائی به خود میبالد. معیارها و ارزشها و نعمتهائیکه در پیشگاه خدا ناچیز و بیارج هستند. از ناچیزی و بیارجی این چیزها، و از خواری و کوچکی فرعونیکه بدین چیزها میبالد و مینازد، سخن میرود، و فرجامی مطرح میگرددکه در انتظار فرعون و همهکسانی استکه با چنین چیزهائی به خود میبالند و مینازند:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (46) فَلَمَّا جَاءهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا یَضْحَکُونَ (47) وَمَا نُرِیهِم مِّنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (48) وَقَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (50) وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52) فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (54) فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56) .
ما موسی را همراه با معجزات خود (که دال بر حقانیت پیغمبری او بود) به سوی فرعون و درباریانش روانه کردیم. (موسی بدیشان) گفت: من فرستادهی پروردگار جهانیانم. هنگامی که معجزات ما را بدیشان نمود، ناگهان همگی بدانها خندیدند (و موسی و کارهایش را به مسخره گرفتند تا به دیگران بفهمانند که دعوت او ارزش برخورد جدی را ندارد وقابل تامّل و بررسی نیست). هیچ معجزهای بدیشان نمینمودیم مگر این که یکی ازدیگری بزرگتر و مهمتر بود. و (هنگامی که به سرکشی خود ادامه دادند و بر لجاجت خویش افزودند) ایشان را به انواع بلایا گرفتار کردیم تا ایــن که (از گمراهی خود) برگردند و توبه کنند.(هنگامی که بلایا ایشان را فراگرفت، از موسی کمک طلبیدند) و گفتند: ای جادوگر! پروردگار خود را برایمان با توسل به عهدی که با تو کرده است، به کمک بخوان، (تا ما را از این درد و رنج و بلا و مصیبت رهائی بخشد، و مطمئن باش که) ما راه هدایت را پیش خواهیم گرفت. اما هنگامی که عذاب و مصائب را از ایشان بدور داشتیم و برطرف ساختیم، آنان هرچه زودتر عهدشکنی کردند. فرعون در میان قوم خود ندا درداد و گفت: ای قوم من! آیا حکومت و مملکت مصر، و این رودبارهائی که در زیر (کاخها و قصرهای) من روانند، از آن من نیست، مگر (ضعف موسی و شکوه مرا) نمیبینید؟ اصلا من برترم از این مردی که حقیر و ضعیف (و از خانوادهی پائین و از طبقهی پستی) است و هرگزنمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد. اگر راست میگوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانهی عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادعای رسالت او را تایید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بـجنگند؟). فرعون (برای ادامهی خودکامگی خود) قوم خویش را فرومایه و ناآگاه بار آورد (و آنان را در سطح پائینی از فرهنگ و رشد فکری نگاه داشت) و ایشان هم از او فرمانبرداری و پیروی کردند. آنان قومی فاسق (و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل) بودند. هنگامی که ما را (با افراط در فســـاد واستمرار در طغیان) بر سرخشم آوردند، از آنان انتقام گرفتیم وبه کیفرشان رساندیم و همه را (در رودخانهی دریاگون نیل) غرق کردیم. ما آنان را پیشگامانی (در کفر و زندقه) و پیشینیانی (برای کفار و فسقه)، و مثالی عبرتانگیز و سرگذشتی پندآمیز برای دیگران ساختهایم. (زخرف/46-56)
پیرامون این افسانههای بتپرستی، و پیرامون این انحرافهای اعتقادی، و دور و بر همین معیارها و ارزشهای درست و نادرست، این سوره دور میزند، و به چاره جـوئی آنها بدان شکلی میپردازدکه گذشت. اینکار در سه مرحله انجام پذیرفته است. از نخستین آنها پیش از این سخن رفت. به برخی از مواد و موارد مرحلههای دوم و سوم اشارهکردیم، و آیاتی از این سوره را در باره آنها گلچین کردیـم. هم اینک به شرح و بسط مینشینیم:
حم (1) وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (4) أَفَنَضْرِبُ عَنکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَن کُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِینَ (5) وَکَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَّبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (6) وَمَا یَأْتِیهِم مِّن نَّبِیٍّ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (7) فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشاً وَمَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ
حا. میم. سوگند به قرآن، که خود روشن و روشنگر (عقائد و احکام آسمانی) است. ما قرآن را به زبان عربی فراهم آوردهایم تا شما (بتوانید پـی به اعجاز آن ببرید و معانی و مفاهیم آن را) درک کنید. قرآن که در لوح محفوظ در پیش ما است، والا و استوار است. آیا ما این قرآن را (که مایهی بیداری و راهیابی شما است) از شما بازگیریم (و شما را به خـود واگذاریم و با آیات حیاتبخش آن رهنمودتان نسازیم) بدان خاطر که شما مردمان متجاوز و اسرافکارید؟! (هرگز چنین نمیکنیم. بلکه قرآن را بر شما نازل مینمائیم تا دلهائی که اندک آمادگی دارند، تکان بخورند و به راه آیید، و گمراهـانی چون شما، فردای قیامت حـتی در دست نداشته باشند. فرستادن پیغمبری به سوی شما چرا باید عجیب باشد؟ قبلا) ما پیغمبران زیادی را به میان ملتهای پیشین روانه کردهایم.
این سوره با دو حرف «حا. میم» میآغازد، سپس بر آن دو این فرموده عطف میگردد:
(وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ (2)).
سوگند به قرآن، که خود روشن و روشنگر (عقائد و احکام آسمانی) است.
خداوند سبحان به حا، میم، سوگند میخورد، همانگونه که بهکتاب روشن و روشنگر سوگند میخـورد. حا، میم از جنسکتاب روشن و روشنگر است، یاکتاب روشن و روشنگر از جنس حا، میم است. چه اینکتاب روشن و روشنگر در شکل واژگانی خود از جنس این دو حرف است. این دو حرف - بسان بقیه حروف زبان انسان - نشانهای از نشانههای شناخت آفریدگاری است که انسان را بدین شکل و بدین ساختار آفریده است، و این اصوات را برای ایشان پدید آورده است. بیش از یک معنی و بیش از یک مفهوم، این حروف دارند وقتیکه از قرآن سخن میرود.
خداوند سبحان به حا، میم، و بهکتاب روشن و روشنگر سوگند یاد میکند بر هدفیکه از ساختن و پرداختن این قرآن مراد است بدین شکل و صورتیکه برای عربها آمده است:
إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3).
ما قرآن را به زبان عربی فراهم آوردهایم تا شما (بتوانید پی به اعجـاز آن ببرید و معانی و مفاهیم آن را) درک کنید.
هدف این استکه قرآن را بفهمند وقتیکه آن را به گویش و به زبان خـود مییابند، زبانیکه بدان آشنایند. قرآن وحی خداوند بزرگوار و ایزد سبحان است. آن را در شکل واژگانی خود، عربی ساخته است، بدان هنگام که عرب را برای حمل این رسالت گزیده است، به خاطر حکمت و فلسفهایکه به گوشهای از آن در سورهی شوری اشارهکردیم. و به خاطر صلاحیتی که خدا در این ملت و در این زبان برای حـمل این رسالت و رساندن آن به دیگران، سراغ دارد. خداوند بهتر از هرکس دیگری میداند رسالت خود را به دست چه کسی و چهکسانی بسپارد.
آنگاه منزلت و مرتبت این قرآن را در پیشگاه خود، و قیمت و ارزش آن را در تقدیر و تدبیر ازلی و ابدی خـویش، بیان می دارد:
(وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (4)
قرآن که در لوح محفوظ درپیش ما است، والا و استوار است.
ما به بحث و گفتگوی مدلول و مفهوم دقیق اُم الکتاب نمیپردازیم و نمیگوئیم که درست چیست: آیا لوح محفوظ است، یا علم ازلی خدا است. چه لوح محوظ یا علم ازلی خدا نیز بسام امالکتاب مدلول و مفهوم دقیق ندارند، و درست نمیتوانگفتکه چیستند و چگونهاند. ولیکن مدلول و مفهومی را از ام الکتاب درمییابیمکه به تصور ما از حقیقتکلی،کمک میکند. زمانیکه این آیه را میخوانیم:
وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (4)
قرآن که در امالکتاب در پیش ما است، والا و استوار است.
ما ارزش اصلی ثابت این قرآن را در علم خدا و ارزیابی او، احساس میکنیم. و این ما را بس است. این قرآن «علی: والا» است . . . «حکیم: مستحکم و خللناپذیر» است . . . اینها دو صفت هستند، دو صفتی که خلعت حیات عاقل را به تن قرآن میکنند. بلیکه قرآن چنین است! انگار درکالبد قرآن روح و جان است. روح و جانیکه دارای نشانهها و ویژگیهای خود است و با روحها و جانهائی هماهنگ استکه آن را میپسایند و با آن تماس پیدا مینمایند. قرآن با والائی و حکمتیکه دارد بر انسانها نظارت مینماید و ایشان را طبق سرشت و ویژگیهائیکه دارد هدایت میدهد و رهبری میکند. قرآن در درک و فهم انسانها و در زندگی ایشان، ارزشها و اندیشهها و حقایقی را پدید میآوردکه این دو صفت «علی» و «حکیم،» بر آنها منطبق میگردد.
بیان این حقیقت تضمین میکند مردمانیکه این قرآن به زبان ایشان نازل گردیده است ارزش هدیهی بزرگی را احساسکنند، و ارزش نعمتی را بدانندکه خدا بدیشان داده است. قرآن برایشان روشن میکندکه چه اندازه اسراف زشتی داشتهاند، اسراف در رویگردانی ایشان از آن و سبک داشتن آن. و بیان میداردکه مردمان چـه اندازه سزاوار عدم توجه و لائق رویگردانی هستند. باید بدیشان توجه نکرد و اهمّیت نداد. بدین خاطر قرآن بدیشان و به اسراف آنانگوشه میزند، و ایشان را به رهاکردنشان و توجه ننمودن بدیشان تهدید میکند و بیم میدهد، به سبب اسرافیکه ورزیدهاند:
(أَفَنَضْرِبُ عَنکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَن کُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِینَ (5)
آیا ما این قرآن را (که مایهی بیداری و راهیابی شما است) از شما بازگیریم (و شما را به خود واگذاریم و با آیات حیاتبخش آن رهنمودتان نسازیم) بدان خاطر که شما مردمان متجاوز و اسرافکارید؟! (هرگز چنین نمیکنیم. بلکه قرآن را بر شما نازل مینمائیم تا دلهائی که اندک آمادگی دارند، تکان بخورند و به راه آیید، و گمراهانی چون شما، فردای قیامت حـتی در دست نداشته باشنــد) .
واقعاً جای شگفت بوده است و هنوزکه هنوز است جای شگفت است، اینکه یزدان سبحان با همهی عظمت و والائی و بینیازیای که دارد به این دسته از انسانها توجه فرماید و اهمّیت بدهد، و برایشان به زبان خودشان کتابی را فرو فرستد، کتابی که برای آنان صحبت میکند از آنچه در دلها و درونهایشان است، و برایشان از مسائل مربوط به زندگیشان پرده برمیدارد، و راه هدایت را برایشان روشن میسازد، و داستانهای پیشینیان را برایشان میگوید، و آنان را به قانون و سنت خدا در باره گذشتگان و از دنیا رفتگان تذکر میدهد . . . با وجود همهی اینها این دسته از مردمان سستی میکنند و به اینکتاب پشت میکنند و از حق و حقـیقت رویگردان میشوند!
واقعاً تهدید خوفناک و هراسانگیزی استکه یزدان سبحان بدیشان اشارهکند و بفرماید آیا به سبب تجاوز از حد وگمراهی بیش از اندازهی شما، رعایت و عنایت خود را از شما بازگیریم و شما را از حساب وکتاب خود نترسانیم؟!
درکنار این تهدید و بیم، ایشان را یادآور میکند به قانون و سنت خدا در باره تکذیبکنندگان حق و حقیقت، بعد از آنکه پیغمبرانی به سویشان روانه شدهاند و به میانشان آمدهاند:
(وَکَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَّبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (6) وَمَا یَأْتِیهِم مِّن نَّبِیٍّ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (7) فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشاً وَمَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (8).
(فرستادن پیغمبری به سوی شما چرا باید عجیب باشد؟ قبلا) ما پیغمبران زیادی را به میان ملتهای پیشین روانه کردهایم. هیچ پیغمبری به پیش آنان نمیآمد، مگر این که او را مورد استهزاء قرار میدادند. (رویگردانیها و تمسخرها هم بیکیفر نمانده است) و ما کسانی را هلاک کردهایم که نیرومندتر از اینها هم بودهاند و قدرت بیشتری هم داشتهاند. نمونههائی از داستان پیشینیان (بارها در قرآن به میان آمده و) گذشته است.
آنان انتظار چه چیز را دارند؟ خداوندکسانی را نابود کرده استکه نیرومندتر از ایشان بودهاند، آنکسانیکه پیغمبران را تمسخر میکردهاند، بدان شکل که اینان تمسخر میکنند.
*
عجیب این است اینگونه مردمان به وجود خدا اعتراف داشتند، و معتقد بودندکه خدا آسمانها و زمین را آفریده است و هستی بخشیده است، امّا با این وجود نتائج طبیعی این اعتراف و اعتقاد را نشان نمیدادند و در پـی نمیآوردند، از قبیل: خدا را به یگان پرستیدن و تنها بدو روکردن و مدد و یاری خواستن . . . بلکه برای خدا شرکاء و انبازهائی قرار میدادند. برخی از چهارپایان را خاص انبازها میدانستند و به بتها اختصاص میدادند. از دیگر سو گمان میبردند فرشتگان دختران خدایند، و جز خدا ایشان را در شکل و پیکرهی بتها میپرستیدند!
قرآن به این اعتراف و اعتقادشان میپردازد، و نتائج آن اعتراف و اعتقاد را ذکر میکند، و آنان را متوجه منطق فطرت میسازد، منطقی که ایشان از آن دوری میگزینند وکنارهگیری میکنند. بدیشان هـم تذکر میدهد وظیفهی لازم در مقابل نعمتیکه خدا بدانان داده است چیست، نعمتی همچونکشتیها و چهارپایانیکه خدا برایشان آفریده است و در دسترسشان قرار داده است. آنگاه با منطق خودشان در باره ادعائیکه در باره فرشتگان داشتند، با ایشان مباحثه و مجادله میکند:
(وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (9) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً لَّعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَالَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّیْتاً کَذَلِکَ تُخْرَجُونَ (11) وَالَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا وَجَعَلَ لَکُم مِّنَ الْفُلْکِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ (13) وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ (14) .
اگر از مشرکان بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، قطعاً خواهند گفت: خداوند باعزت و بس آگاه. (چرا که میدانند بـتهای ایشان چنین کاری را نکردهانـد و آنـان به معبودان خود حـق خالقیت نمیدهند). کسی که زمین را گهواره (زندگی و محل آرامش) شما کرده است و در آن راههائی به وجود آورده است تا این که رهنمود شوید، و آن کسی که از سوی آسمان، آبی به اندازهی لازم باراند. ما با چنین آبی زمین مرده را زندگی بخشیدیم، همین گونه (که زمینهای مرده با نزول باران زنده گردانده میشوند، شما نیز زنده گردانده میشوید و) بیرون آورده میشوید، (و برای حساب و کتاب به محشر گسیل میگردید). و همان کسی است که همهی جفتها (و نرها و مادهها، اعم از انسانها و حیوانـها و گیاهها) را آفریده است. و برای شما از کشـتیها و چهارپایان مرکبهائی تهیه دیده است که بر آنها سوار میگردید (و راحت و سریع راه را طی میکنید و بدینجا و آنجا میروید. خدا این مرکبها را آفریده است) تا این که بر پشت آنها قرار بگیرید، و هنگامی کـه بر آنها سوار شدید نعمت پروردگار خود را یاد کنید و بگوئید: پاک و منزه خدائی است که او اینها را به زیر فرمان ما درآورد، وگرنه ما بر (رام کردن و نگهداری) آنها توانائی نداشتیم، و ما به سوی پروردگارمان بازمیگردیم (و حساب و کتاب نحوهی زندگی دنیای خود را بازپس میدهیم) .
عربها عقیدهای داشتند. چنین گمان میبریم که عقیدهی ایشان بقایای دیـن حنیف و حقگرای نخستین ابراهیم علیه السلام است، ولیکن آئین توحیدی ابراهیم علیه السلام آمیزهی دروغ گردیده است و انحراف پذیرفته است و افسانههائی بدان وارد شده است. از آئین ابراهیمی چیزهائی در عقیدهی عربها برجای بوده استکه فطرت نمیتواند منکر آن شود. از قبیل: اعتقاد به آفریدگاری برای این جهان، آفریدگاریکه خدا نام دارد. چرا که ممکن نیست -برابر منطق فطرت و بداهت آن -این جهان بدین نظم و نظام بدون آفریدگار پدید آمده باشد، و امکان ندارد چیزی جز خدا آن را آفریده باشد. آنان هرچند از این حقیقت آگاه بودند، حقیقتیکه فطرت آشکارا آن را فریاد میدارد همینکه شکل ظاهری جهان را میبیند، ولی به چیزهائیکه در فـراسوی آن
نهفته است و از مقتضیات سرشتی آن است، اعتراف نمینـمـودند و آن چیزها را نمیپذیرفتند:
(وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (9).
اگراز مشرکان بپرسی که چهکسی آسمانها و زمینرا آفریده است؟ قطعاً خواهند گفت: خداوند باعزت و بس آگاه. (چرا که میدانـد بتهای ایشـان چنینکاری را نکردهاند وآنان به مـعبودان خود حق خالقیت نمیدهند) .
روشن استکه این دو صفت: ( الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ : با عزت و بس آگاه) جزو سخنان مشرکان نبوده است. آنان اعتراف میکردند به اینکهکسیکه آسمانها و زمین را آفریده است «خدا» است . . . ولیکن ایشان خدا را با صفاتی نمیشناختندکه اسلام آنها را با خود آورده است، صفات مثبتیکه ذات خدا را در حیات ایشان و در حیات این جهانکاملا موثر وکارآ میسازد. آنان خدا را آفریدگار این جهان، و هـمچنین آفریدگار خود میدانستند. ولیکن آنان برای خدا شرکاء و انبازهائی قرار میدادند، چون ایشان خدا را با صفات خاصی نمیشناختندکه از خدا شرک و انباز را نفی مـیکند و آن را نادرست و خرافه میشمارد.
قرآن در اینجا بدیشان یاد میدهد خدائیکه اعتراف و اقرار میکنیدکه او آفریدگار آسمانها و زمین است، همو (العزیز الرحیم: با عزت و بس آگاه) است . . . او قادر و توانا و بس آگاه و دانا است. از اعتراف و اقرارشان کار را میآغازد، و گام به گام در پرتو این اعتراف و اقرار، ایشان را جلو میبرد، وگامهای پیاپی با آنان برمیدارد.
سپسگام دیگری ایشان را راه میبرد و در آن آنان را با صفات یزدان سبحان آشنا میگرداند، و بدیشان تذکر میدهدکه خدا پس ازآفرینش ایشان در حق آنان چه لطف وکرم و فضل و فیضـی داشته است:
(الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً لَّعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (10).
کسی که زمین را گاهواره (زندگی و محل آرامش) شما کرده است و در آن برای شما راههائی به وجود آورده است تا این که رهنمود شوید.
حقـیقت تبدیل این زمین بهگهوارهی انسان را هر عقلی در هر نسلی به شکلی از اشکال درک و فهم میکند. کسانیکه اولین بار مخاطبان این قرآن بودند و آن را پیش از دیگران دریافت میکردند، چه بساگهواره شدن زمین را چنین برداشت و دریافت نبودهاندکه زمین زیر پـاهایشان برای سیر و سیاح و گردش و حرکت و کشت و زرع، و به طور عام برای زندگی در آن و رشد و نمو و ترقی و پیشرفت هـمگان آماده و مهیا است. امروز ما این حقیقت را درگسترهی فراختر و به شکل ژرفتر درک و فهم میکنیم، بدان اندازهکه دانش ما به سرشت این زمین و تاریخ دور و دراز و بعید و قریب آن پـی برده است، تازه اگر نظریههای ما در این باره صحیح، و سنجشها و ارزیابیهای ما راست و درست باشد.کسانیکه بعد از ما به جهان پای میگذارند از این حقیقت چیزی را درک و فهم میکنندکه ما درک و فهم نکردهایم. مدلول و مفهوم این نص، فراخی و ژرفا پیدا میکند و آفاق و کرانههای آن گستردهتر و بیشتر مـیشود، هر زمانکه آگاهـی زیادتر و دانش افزونتر و پیشرفتهتر میگردد، و مجهولات برای این انسان برطرف و بر معدماتش افزوده میشود.
ما امروزه حقیقت تبدیل زمین به گهوارهی جنس بشری را درک و فهم بکنیم، و میدانیم چگونه انسان در زمین راههای زندگی را پیدا میکند. این ستاره تغییرات و تبدیلات پیاپی را به خود دیده است، تاگهوارهی آدمیزادگان گردیده است. در لابلای این تغییرات و تبدیلات، سطح زمین از صخره سنگهای خشک و لخت به خاک شایسته و بایستهکشت و زرع تبدیل شده است، و از ترکیب ایدروژن و اکسیژن روی زمین آب به وجود آمده است. وکمکم از سرعتگردش آن پیرامون خودکاسته شده است تا بهگردش امروزی رسیده است و به گونهای درآمده استکه حرارت آن معتدل گردیده است و صلاحیت پذیرش و پیدایش حیات را داشته است. سرعت آن بهگونهای درآمده استکه چیزها و زندهها ـ سطح آن ماندهاند و به هوا پـرت نگردیدهاند و در فضا پخش و پراکنده نشدهاند! در باره این حقیقت چیز دیگری راکه میدانیم این است خداوند بزرگوار در این ستاره از جملهی ویژگیهائیکه به ودیعت نهاده است ویژگی نیروی جاذبه است. از راه نیروی جاذبه، لایهای از هوا را نگاهداری میکند. این لایهی هوا[1] موجب حیات است. اگر این لایهی هوای محیط بر این ستاره از نیروی جاذبه زمین بگریزد، ممکن نیست بر روی زمین حیات بماند، همـانگونهکه بر سطح ستارههای دیگریکه نیروی جاذبه آنها کاهش یافته است و ناچیز گردیده است و درنتیجه هوای آنها گریز پیدا کرده است همچون ماه، حیات وجود ندارد! آفریدگار جهان، خود این نیروی جاذبه را با عـوامل دافعهی ناشی از حرکت زمین، متعادل و همآهنگ فرموده است. درنتیجه چیزها و زندهها به فضا پرت نمی گردند و در گسترهی هستی پخش و پـراکنده نمیشوند! از دیگر سو انسان در سایهی نیروی جاذبه زمین انسانها و سائر جانداران میتوانند روی سطح زمین حرکتکنند. اگر نیروی جاذبه از این اندازهی مناسب فعلی بیشتر میشد، چیزها و زندهها به زمین میچسبیدند و جابهجائی و حرکت آنها ناممکن میگردید یا دشوار میشد. این از یک سو، از دیگر سو فشار هوا بر زمین افزایش مییافت و چیزها و زندههاکاملا به زمین میچسبیدند، یا فشار هوا آنها را له میکرد، همانگونه که ما مگسها و پشهها را گاهی با ضربه چیزیکه هوا را فشرده میسازد له میکنیم، بدون اینکه دستمان به مگسها و پشهها برسد! اگر این فشار هوا کمتر و سبکتر از آنچه هست میشد، سینهها و شریانها سخت منفجر میگردیدند!
از جملهی چیزهای دیگریکه از حقیقت تبدیل زمین به گهواره، و امکان وجود جادهها و راههـا در آن برای زندگی، یکی نیز این است آفریدگار توانا و دانا در زمین هماهنگیها و همآوائیهای گوناگونی را مقرر و مقدر فرموده است. این هماهنگیها و هــآوائیها همه با هم اجازه میدهند این انسـان وجود داشته باشد و زندگی برای او میسر و آسانگردد. اگر یکی از این هماهنگیها و همآوائیها خلل بپذیرد، این زندگی ناممکن و یـا دشوار میگردد. از جملهی این هماهنگیها و همآوائیها، هماهنگیها و همآوائیهای استکه ذکرکردیم. دیگر اینکه خداوند سبحان مقدار آبهای روی زمین را در اقیانوسها و دریاها به اندازهای آفریده استکه برای مکیدن گازهای سمی کافی و بسنده باشد، گازهای سمّیایکه از فعل و انفعالات بسیاری پدید میآیندکه روی زمین انجام میگیرند. آبهای زمین جو زمین را پیوسته در حالتی نگاه میدارندکه زندگی را برای زندهها ممکنگرداند. هماهنگی و همآوائی دیگری این استکه خداوند گیاهان را وسیلهی موازنهی اکسیژنیکرده استکه زندهها آن را میمکند تا با آن زندگیکنند و زنده بمانند.گیاهان هنگام کربنگیری تولید اکسیژن میکنند. اگر این موازنه نبود، زندهها بعد مدت زمانی خفه میشدند.
به همین منوال، و بر این روال، هماهنگیها و همآوائیهای زیادی وجود داردکه مصداق مفاهیم و معانی بیشمار این حقیقت هستند:
( الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً).
زمین را گاهواره (زندگی و محل آرامش) شما کرده است و در آن راههائی برای شما به وجود آورده است. هر روز همآهنگیها و همآوائیهای تازهای برایمانکشف میشود، و بر مفاهیـم و معانیای افزوده میگرددکه مخاطبان نخستین این قرآن درک و فهم میکردهاند. همهی اینها دال بر قدرت وگواه بر دانش آفریدگار آسمانها و زمین است، آفریدگار توانا و دانا. هـهی اینها به دل و خرد انسانها دست قدرتمند و ادارهکنندهی جهان را نشان میدهد. تا بدانجاکه چشمکار میکند و میبیند، و تا بدانجاکه به ذهن میرسد و مرغ خیال میتواند بال و پر بزند، همآهنگیها و همآوائیها دیده میشود و جلوهگر میآید، و انسان متوجه میشودکه انسان بیهوده آفریده نشده است و خود به خود پدید نیامده است و به خود رها نگردیده است. بلکه این دست قدرتمند و ادارهکنندهی آفریدگار استکه انسان را محافظت و مراقبت مینماید و او را میپاید، وگام به گام او را به جلو منتقل میکند، وکارش را در هرگامی ازگامهایش در زندگی، و پیش از زندگی، و بعد از زندگی، برعهده میگیرد و سرپرستی میکند.
(لَّعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (10).
تا این که رهنمود شوید.
تدبر و تفکر در باره این جهان، و در باره قوانین و سنن همآهنگی که در آن است، هدایت دل را به سوی آفریدگار این جهان، و به سوی به ودیعت گذارندهی این همه نظم و نظام دقیق و عجیب را تضمین میکند.
آنگاهگام دیگری ایشان را در راه پیدایش حیات و زندهها به پیش میبرد، پیدایش حیات و زندهها بعد از آنکه زمین را برای انسان آمادهکرده است جـادهها و راهها را در زمین برای زندگی مهیا و آماده نموده است:
(وَالَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّیْتاً کَذَلِکَ تُخْرَجُونَ (11) .
و آن کسی که از سوی آسمان، آبی به اندازهی لازم باراند. ما با چنین آبی زمین مرده را زندگی بخشیدیم، همین گونه (که زمینهای مرده با نزول باران زنده گردانده میشوند، شما نیز زنده گردانده میشوید و) بیرون آورده میشوید، (و برای حساب و کتاب به محشر گسیل میگردید)
آبیکه از آسمان نازل مـیگردد، هر انسانی آن را میشناسد، و هر انسانی آن را میبیند. ولیکن بیشتر مردم به خاطر طول انس و الفت به آب و تکرار آن، از کنار این واقعهی شگفت میگذرند، بدون این که بیدار شوند و بدون اینکه تکانی بخورند. ولی محمّد صلی الله علیه و سلم فرستادهی خدا، قطرههای آب را با عشق و علاقه وگرمی و شادی دریافت میکرد، چون این قطرهها از سوی خدا به ســوی او آمده است. چراکه دل زندهی او، اثر ساختار خداوند زنده را در این قطرهها درک و فهم میکرد، و دست سازندهی او را میدید! دل به خدا رسیده باید این چنین قطرات آب را بنگرد و ببیند، و قوانین و سنن خدا را درگسترهی این هستی لمس نماید و بپساید. چه این قطرات زادهی همین قوانین و سننی استکه دستاندرکار این جهان است. چشم خدا آن قطرات را میپاید و دست خدا در ساختار هر بار آن و در هر قطرهی آن دخالت دارد. از حرارت وگرمی این حقیقت نمیکاهد، و تاثیر آن را پائین نـمیآورد، اینکه اصل آب بخاری استکه از زمین بالا میرود، و در نواحی فضا انباشته می گردد. آیا چهکسی این زمین را پدید آورده است؟ چه کسی در بخار خاصیت بالا رفتن را قرار داده است؟ چهکسی حرارت وگرما را بر بخار مسلطگردانده است، و خاصیت انباشته شدن بخار در اقطار و نواحی فضا را به بخار بخشیده است؟ چه کسی در جهان ویژگیها و خصائص دیگری را به ودیعت نـهاده است، ویژگیها و خـصائصیکه بخار انباشته را با الکتریسیته تلقیح میکند، الکتریسیتهایکه دارای بار مثبت و بار منفی است، مثبت و منفی همدیگر را جذب میکنند، سپس تخلیهی الکریسیته انجام میپذیرد و آب میبارد و پائین میآید؟ الکتریسیته چیست؟ این چیست و آن کدام خصائص و اسراری استکه همه و همه به بارش آب منتهی میشوند؟ ما تودههای سنگینی از علم و دانش را بر ذهن و شور خود میاندازیم، و این تودههای سنگین ما را از تاثیر نغمه و نوای این جهان شگفت بازمیدارد، به جای اینکه از علم و دانش، شناخت و معرفتی به هم رسانیمکه ذهن و شعور ما را تیز و هوشیار، و دلهای ما را رقیق و لطیف و بیدار گرداند!
(وَالَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ).
و آن کسی که از سوی آسمان، آبی به اندازهی لازم باراند.
آب به اندازهی لازم و سنـجیده و برکشیده است. زیاد نمیشود تا غرقگرداند، وکم نمیگردد تا زمین بخشکد و حیات از میان رود.[2] ما این هماهنگی و همآوائی شگفت را میبینیم، و امروزه ضرورت آن را برای پدید آوردن حیات و دوام آن همانگونهکه خدا خواسته است میشناسیم.
(فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّیْتاً).
ما با چنین آبی زمین مرده را زندگی بخشیدیم.
(انشار)که مصدر فعل (انشرنا) است به معنی زنده گرداندن و حیات بخشیدن است. حیات به دنبال آب پدیدار میگردد. هر چیز زندهای هم از آب آفریده شده است[3].
(کَذَلِکَ تُخْرَجُونَ (11).
همین گونه (که زمینهای مرده با نزول باران زنده گردانده میشوند، شما نیز زنده میشوید و) بیرون آورده مـیشوید (و برای حساب و کتاب بـه مـحـشر گسیل میگردید).
خدائیکه حیات را نخستین بار پدید آورده است، به همین منوال او حیات را برمیگرداند و اعادت می دهد. خدائیکه زندهها را نخستین بار از زمین مرده بیرون آورده است، به همین منوال زندهها را در روز قیامت از زمین بیرون میآورد و به زندگی اعادت میدهد. چه برگشت دادن و اعادت بخشیدن، از آغاز گرداندن و از ابتداء سر دادن آسانتر و سادهتر است، و برای خدا این کار اصلا مشکل و دشوار نیست.
گذشته از این، همین چهارپایانیکه بخشی از آنها را به خدا و بخشی از آنها را به غیر خدا اختصاص میدهند، خداوند آن چهارپایان را برای این کار نیافریده است، بلکه چهارپایان را آفریده است تا جزو نعمتهای خدا برای مردمان باشد. بر آنها سوارگردند همانگونه که بر کشتیها سوار میگردند، و خدا را در برابر تسخیر هر دو نوع سپاسگزاریکنند، و نعمت خدا را بدانگونه پذیره گردند که میسزد:
(وَالَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا وَجَعَلَ لَکُم مِّنَ الْفُلْکِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ (13) وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ (14).
و همان کسی است که همهی جفتها (و نرها و مادهها، اعم از انسانها و حیوانها و گیاهها) را آفریده است و برای شما از کشتیها و چهارپایان مرکبـهائی تهیه دیده است که بر آنها سوار میگردید (و راحت و سریع راه را طی میکنید و بدینجا و آنجا میروید. خدا این مراکب را آفریده است) تا این که بر پشت آنها قرار بگیرید، و هنگامی که بر آنها سوار شدید نعمت پروردگار خود را یاد کنید و بگوئید: پاک و منزه خدائی است که او اینها را به زیر فرمان ما درآورد، وگرنه ما بر (رام کردن و نگهداری) آنها توانائی نـداشتیم، و مـا به سوی پروردگارمان بازمیگردیم (و حساب و کتاب نحوهی زندگی دنیای خود را بازپس میدهیم) .
زوجیت اساس حیات است، همانگونه که این آیه بدان اشاره میکند. همهی زندهها نر و ماده دارند. حتی یک سلول نخستین نیز ویژگیهای مذکر و مونث را با خود برمیدارد. بلکه گذشته از این، زوجیت پایه و اساس سراسر جهان است نه تنها پایه و اساس حیات و بس، زمانیکه پایه و اساس جهان را اتم بدانیم، اتمیکه از الکترون با بار منفی و از پروتون با بار مثبت تشکیل گردیده است، همانگونه که پژوهشهای طبی تا کنون بدان اشاره دارد.
به هر حال زوجیت در جانداران، هویدا و پیدا است. خداکسی استکه همهی زوجها را در انسان و غیر انسان آفریده است:
(وَجَعَلَ لَکُم مِّنَ الْفُلْکِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ(12).
و برای شما از کشتیها و چهارپایان مرکبهائی تهیه دیده استکه برآنها سوارمیگردید (و راحت و سریع راه را طی میکنـد و بدینجا و آنجا میروید) .
یزدان سبحان با این اشاره نعمت خود را به مردمان تذکر میدهد، و به یادشان میآوردکه با برگزیدن ایشان برای خلافت این زمین، و با مسخرکردن نیروها و انرژیهای زمین برایشان، چه نعمــت بزرگ بدیشان داده است و چه لطـفی بدانان کرده است. آنگاه ایشان را رهنمود و رهنمون میکند به ادب واجبـیکه باید در شکر این نعمت و شکر این گزینش داشته باشند، و هر زمان نعمت پـدیدار و نمودار آمد باید دهندهی نعــمت را یادکرد، تا دلها با خدا ارتباط و تماس داشته باشند به هنگام هر حرکتی و جنبشی که در زندگی روی مـیدهد:
(لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ (13).
(خدا این مراکب را آفریده است) تا این که برپشت آنها قرار بگیرید، و هنگامی که برآنها سـوار شدید نعمت پروردگار خود را یاد کنید وبگوئید: پاک و منزه خدائی است که او اینها را به زیر فرمان ما درآورد، و گرنه ما بر (رام کردن و نگهداری) آنها توانائی نداشتیم.
ماکه نمیتوانیم نعــمت خدا را با نـعمـت همسان آن پاسخ بگوئیم، و بلکه جز شکر نعـمـت، پاسخ نعمت خدا را با چیزی میتوانیم بگوئیم.
گذشته از این، باید به یاد آورندکه بعد از خلافت در زمین به سوی پروردگارشان برمـیگردند تا ایشان را در برابر کارهائیکه در مدت این خلافتکردهاند پاداش بدهد، خلافتیکه در آن خدا با نعمتهای خود بدیشان توشه داده است وکمک و یاریکرده است، و در مدت خلافت، نیروها و انرژیهائی را مسخر ایشان نبوده است.
(وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ (14).
و ما به سوی پروردگارمان باز میگردیم (و حساب و کتاب نحوهی زندگی دنیای خود را بازپس میدهیم).
این است ادب لازم در برابر نعمت دهنده. خدا آن را خطاب به ما میگوید تا اورا به یادآوریم هر زمانکه بهرهمند شدیم از نعمتـیکه ما را در برمیگیرد، و ما در میان آن غلط میخوریم . . . وچه بسا سپس آن را فراموش میکنیم!..
ادب اسلامی دراین باره پیوند استواری با تربیت دل و زنده گرداندن درون دارد. ادب اسلامی تنها مراسم و شعارهائی نیستکه هنگام سوار شدن برکشتی و چهارپایان انجام گیرد و گفته شود، و تنها جملهها و عبارتهائی نیستکه برزبان رود. بلکهادب اسلامی زنده نگاه داشتن ذهن و شعور و دل و درون است تا حقیقت خدا را، و حقیقت پیوند موجود میان خدا ومیان بندگانش را احساسکند، و دست خدا را در هرچیزی احساسکندکه مردمان را احاطه میکند و خدا آنها را دراختیارشان میگذارد، و در هر چیزیکه از آن بهرهمند میگردند. این هم محض فضل و لطف است، و ازسرنعمت بخشیدناست، نعــمت بدون عوض و مقابلی از سوی مردمان. چرا که مردمان توان این را ندارندکه با چیزی عوض نعـمـت خدا را بدهند و درقبال فضل او پرداخت نمایند. گذشته از این، ذکر ادب اسلامی بدان خاطر استکه دلهایشان از ملاقات خدا در پایان کار دنیا برای حساب و کتاب پـس دادن بترسد و برخوف و هراس ماندگار بماند . . . این احساسها تضمین میکندکه دل انسان بیدار و هشیار و حساس بماند و بداندکه خدا انسان را در همهی احوال و اوضاع میپاید و دیدهبانی مینماید. لذا انسان نباید جامد و راکد بماند و به رکود و جمود و غفلت و نسیان بگراید وتکیه نماید.
*
بعـد از آن، قرآن افسانهی فرشتگان و الهـه شمردن و خداگونه دانستن ایشان را چارهجوئی مینماید. عربها فرشتگان را بهگمان خـود دختران خدا میدانستند! در حالیکه فرشتگان بندگان یزدانند:
وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ مُّبِینٌ (15) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ (16) وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ (17) أَوَمَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ (18) وَجَعَلُوا الْمَلَائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیُسْأَلُونَ (19) وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (21) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ (22) وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ (23) قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ (24) فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (25)
مشرکان از میان بندگان یزدان، برخی را پارهای از او میدانند (چرا که فرشتگان را دختران خـدا قلمداد میکنند و فرزند هم جزئی از وجود پدر و مادر است که به صورت نطفه از آنان جدا میشود). واقعاً انسان بس ناسپاس و کفرپیشهی آشکاری است. آیا از میان چیزهائی که خدا میآفریند، دختران را برای خـود برگزیده است و پسران را ویـژهی شما کرده است؟ در حالی که هرگاه یکی از آنان را به همان چیزی مژده دهند که نظیر و شبیه برای خدای مهربان میسازد، حضور داشتهاند و خلقتشان را مشاهده نـمودهاند؟! اظهار و گواهی ایشان (بـر این عقیدهی بـیاساس، در نامههای اعمالشان) ثبت و ضبط میشود و (در روز قیامت، از سوی خدا) بازخواست میگردند. و میگویند: اگر خدا میخواست ما فرشتگان را پرستش نمیکردیم. آنان کمترین اطلاع و کوچکترین خبری از این (رضایت الهی) ندارند! ایشان سخنانشان جز بر پایهی حدس و گمان و تخمین نیست. یا این که ما کتابی را پیش از این قرآن، بدانان دادهایم و آنان بدان چنگ زدهاند (و آن کتاب افتراء ایشان را تایید میکند؟). بلکه ایشان میگویند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما نیز بر پی آنان میرویم (و راه بتپرستی را در پیش میگیریم). همینگونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو (پیغمبر) بیمدهندهای مبعوث نکردهایم مگر این که متنعمان (خوشگذران و مغرور از ثروت و قدرت) آنجا گفتهاند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم (که بتپرستی را بر همگان واجب کرده است) و ما هم قطعاً (بر شیوهی ایشان ماندگار میشویم و) به دنبال آنان میرویم. (پیغمبرشان بدیشان) میگفت: آیا اگر من آئینی را هم برای شما آورده باشم که از آئینی هدایتبخشتر باشد که پدران و نیاکان خود را بر آن یافتهاید (باز هم از گذشتگان خود پیروی میکنید و بر بتپرستی خویش میروید و دست به دامان تقلید میشوید؟). میگفتند: (آری! چنین است و) اصلا ما بـه چیزی که (با خود آوردهاید و) بدان مامور و مبعوث شدهاید، باور نداریم). پس ما از ایشان انتقام گرفتهایم (و آنان را به مجازات سخت دنیوی گرفتار ساختهایم. ای مخاطب اندیشمند) بنگر عاقبت کار تکذیبکنندگان (پیغمبران، به کجا کشیده است و) چگونه شده است. قرآن این افسانه را از هر سو احاطه میکند، و در درون جانهایشان با آن از هر سو رویاروی میگردد، و هیچ سواخ بازی را باقی نمیگذارد، مگر اینکه آن را از ایشان میگیرد. در همهی اینها با منطق خودشان و با مسلمات خودشان و با واقعیت زندگی خـودشان، یا ایشان رویاروی میشود. آنان را از سرنوشت پیشینیانی آگاه میسازدکه بسان ایشان رویاروی حق و حقیقت ایستادهاند، و سخنانی همچون سخنان ایشان را گفتهاند.
از به تصویرکشیدن ناچیزی و نادرستی این افسانه میآغازد، و کفر صریح موجـود در همچون گفتاری را ذکر میکند:
(وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ مُّبِینٌ (15) .
مشرکان از میان بندگان یزدان، برخی را پارهای از او مـیدانند (چرا که فرشتگان را دختران خدا قلمداد میکنند و فرزند هم جزئی از وجود پدر و مادر است که به صورت نطفه از آنان جدا میشود). واقعاً انسان بس ناسپاس و کفرپیشهی آشکاری است.
فرشتگان بندگان یزدانند. نسبت فرزندی به فرشتگان دادن، معنیش این استکه ایشان را از صفت عبودیت و بندگی شستن و کنار زدن، و ایشان را به قرابت ویژهای با خدا نسبت دادن. در حالیکه فرشتگان بندگان یزدان بسان سائر بندگانند. دیگر هیچ چیزی ایجاب نمیکندکه فرشتگان را به صفتی جدای از صفت عبودیت و بندگی در پیوندشان با خداوندگارشان و با آفریدگارشان اختصاص داد. هر آفریدهای از آفریدگان یزدان بندگان او هستند و خالصانه و مخلصانه عبودیت و بندگی را انجام میدهند. انسانیکه همچون ادعائی دارد، قرآن با نسبت کفر صریح و بدون شبههای بدو، وی را سرکوب میسازد:
(اِنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ مُّبِینٌ (15).
واقعا انسان بس ناسپاس و کفرپیشهی آشکاری است.
آنگاه با منطق خودشان و با عرف خودشان با ایشان گفتگو و استدلال میکند، و یاوگی و پوچی ادعایشان را به باد تمسخر میگیرد، ادعائیکه در باره فرشتگان داشتند و ایشان را به دخترانی تصور میکردند و به خدا نسبتشان میدادند:
(أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ (16).
آیا از میان چیزهائی که خدا میآفریید، دختران را برای خود برگزیده است و پسران را ویژهی شما کرده است؟.
وقتیکه خداوند سبحان فرزندانی را میگیرد، او چرا باید دختران را برای خود برگزیند، و پسران را خاص ایشان سازد؟ آیا سزاوار است هـچون گمانی را ببرند، در صورتیکه آنان تولد دختران را برای خود نمیپسندند و از زادن دختران برای خودشان بدحال مـیگردند:
(وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ (17).
در حالی که هرگاه یکی از آنان را به همان چیزی مژده دهند که نظیر و شبیه برای خدای مهربان میسازد، چهرهاش (از فرط ناراحتی) سیاه میشود و مملو از خشم و کین میگردد!.
آیا سزاوار انسانها چنین نیست، و ادب آنان با یزدان سبحان نمیطلبدکه به خداکسی را نسبت ندهندکه خودشان وقتیکه به زادن آن مژده داده میشوند چهرههایشان از بدحالی سیاه میشود، بدحالی درونیای که از تصریح آن فراتر و نمودارتر است و هرچند که بدحالی خود را پنهان و خشم خود را قورت میدهند، ولی اندکی میماندکه از ناراحتی بترکند؟ا آیا سزاوار انسانها و ادب ایشان با خدا نمیطلبدکه به یزدان سبحان نسبت ندهند کسی راکه در زینت و زیور و رفاه و آرایش و آسایش بزرگ میگردد، و توان ستیز و پیکار و مجادله و مباحثه را ندارد، در صورتیکه خود همین انسانها در محیط خود برای سوارکاران و سخنوران مرد جشن میگیرند؟!
در اینجا یزدان سبحان با منطق خودشان با ایشان به استدلال میپردازد، و آنان را شرمنده میدارد با برگزیدن چیزیکه خودشان نمیپسندند و آن را به خدا نسبت میدهند. چرا نباید آنان چیزی را برگزینند و به خدا نسبت دهندکه میپسندند و نیکویش میدانند و از وجودش شاد و مسرور میگردند، اگر مجبورند چنین کاری را بکنند و همچون گزینش و انتخابی را داشته باشند؟!
آنگاه ایشان را و افسانهی آنان را از ناحیهی دیگری محاصره میکند. ایشان ادعاء میکردند که فرشتگان ماده هستند. آیا این ادعاء را به استناد چه چیز دارند؟
(وَجَعَلُوا الْمَلَائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیُسْأَلُونَ (19)
آنان فرشتگان را که بندگان خدای مهربانند، مونث بشمار میآورند (و دختران خدا قلمداد مینمایند!). آیـا ایشان به هنگام آفرینش فرشتگان حضور داشتهاند و خلقتشان را مشاهده نمودهاند؟! اظهار و گواهی ایشان (بر این عقیدهی بیاساس، در نامههای اعمالشان) ثبت و ضبط میشود و (در روز قیامت، از سـوی خدا) بازخواست میگردند.
آیا آنان بر آفرینش فرشتگان حاضر بودهاند؟ این است که دانستهاندکه فرشتگان ماده هستند؟ چه دیدن حجت و دلیلی استکه صاحب آن سزاوار است بر آن تکیه کند. ایشان نمیتوانندگمان برند که آفرینش فرشتگان را دیدهاند. ولیکن ایشان بدین امر گواهی میدهند و آن را ادعاء میکنند. پس باید مسوولیت این گواهی را بپذیرند و پاسـخگوی آن باشند، هرچندکه آنان بر آفرینش فرشتگان حاضر نبودهاند:
(سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیُسْأَلُونَ).
اظهار و گواهی ایشان (بر این عقیدهی بیاساس، در نامههای اعمالشان) ثبت و ضبط میشود و (در روز قیامت، از سوی خدا) بازخواست میگردند.
آنگاه این تهمت و افتراء را دنبال میکند و جدال و ستیز و معذرت ایشان را پیجوئی و تعقیب مینماید، جدال و ستیز و معذرتیکه پیرامون این تهمت و افتراء میسازند و آن را ترتیب میدهند:
(وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (20).
و میگویید: اگر خـدا مـیخواست ما فرشتگان را پرستش نمیکردیم. آنان کمترین اطلاع و کوچکترین خبری از این (رضایت الهی) ندارند! ایشان سخنانشان جز بر پایهی حدس و گمان و تخمین نیست.
آنان تلاش میکنند بگریزند، زمانیکه دلائل و براهین ایشان را محاصره میکند، و افسانهی آن سقوط میکند و بر دستهایشان میماند و خریداری نخواهد داشت. بدین هنگام کار را به مشیت و خواست خدا حواله میدارند، و گمان میبرند که خدا راضی است که آنان فرشتگان را بپرستند. اگر خدا از عبادت ایشان برای فرشتگان راضی نبود نمیگذاشت ایشان فرشتگان را پرستش نمایند، و ایشان را از این کار سخت بازمیداشت!
اینگفتار، نیرنگ کردن با حقیقت است. بلی هر چیزی که درگسترهی این هستی روی میدهد برابر مشیت و خواست خدا صورت میپذیرد و انجام میگیرد. این حق است. ولیکن از زمرهی مشیت و خواست خدا این استکه به انسان قدرت این را داده است که بتواند هدایت را یا ضلالت را اختیارکند و برگزیند. و خدا او را مکلفکرده استکه هدایت را اختیارکند و برگزیند، و خدا از او بدین راضی و خشنود است و از او این را میپسندد، وکفر و ضلال را از او نمیپسندد و از آن خشنود نیست. مشیت و ارادهی خدا انسان را به گونهای آفریده استکه پذیرای هدایت شود یا به سوی ضلالت رود و گمراه گردد.
آنان وقتیکهکار را به مشیت و ارادهی خدا حواله می دارند، در اصل کورکورانه دست و پا میزنند. چرا که ایشان یقین و اطمینان ندارندکه خدا خواسته است فرشتگان را بپرستند. آخر یقین و اطمینان ازکجا به سراغ ایشان میآید؟
(مَّا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (20).
آنان کمترین اطلاع و کوچکترین خبری از این (رضایت الهی) ندارند! ایشان سخنانشان جـز بر پایهی حدس و گمان و تخمین نیست.
آنان به دنبال اوهام راه میافتند و ازگمانها پیروی میکنند.
(أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (21) .
یا این که ما کتابی را پیش از این قرآن، بدانان دادهایم و آنان بدان چنگ زدهاند (و آن کتاب افتراء ایشان را تایید میکند؟) .
آنان بدانکتاب در ادعای خود استناد میکنند، و در پرستش خود بدانکتاب تکیه مینمایند. به حقایقی که در آن است چنگ میزنند. و به دلائل و براهین موجود در آنکه در پیش خـود دارند تکیه میکنند!!!
بدین منوال از این ناحیه سر راه را بر ایشان میگیرد، و بدیشان همچنین پیام میدهدکه در عقائد نباید کورکورانه دست و پا زد و ناسنجیده پیشرفت رفت. در عقائد نباید به ظن و گمان جنگ زد و به دنبال اوهام روان شد. بلکه عقائد ازکتاب خدا برگرفته میشود، و هرکه آنکتاب بدو میرسد باید بدان چنگ بزند و تمسک بجوید.
تا بدین حدو مرز، پرده از یگانه سند اعتقادشان برمیدارد، اعتقاد بدین افسانهی پوح و بیپایه و مایهای که متکی به مشاهدهای نیست، و انجام عبادت باطلیکه مستند بهکتابی نمیباشد:
(بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ (22).
بلکه ایشان میگویند: مـا پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما نیز بر پی آنان میرویم (و راه بتپرستی را در پیش میگیریم) .
این هم گفتاری استکه باید آن را به تمسخرگرفت و بدان خندید،گذشته از اینکه پوچ و یاوه است به نیروئی تکیه ندارد. این گفتار تنها تقلید است و برای تقلید است، تقلیدی که تدبر و تفکری و حجت و دلیـلی به همراه ندارد. تصـویر ایشان تصویر ننگینی است، به تصویرگلهای میماند که به هرکجا آنها را برانند راه میافتند و میروند، و نمیپرسند: به کجا میرویم؟ خودشان هم نشانههای راه را نمیدانند!
اسلام رسالت آزادی اندیشه و آزادی عقل و شور است. این رسالت چنین تقلید ننگینی را نمیپذیرد و به رسمیت نمیشناسد، و تقلید از پدران و نیاکان ناشی از عزت بزهکارانه و برخاسته از غرور گناه را قبول ندارد. باید سند داشت. باید به تدبر و تفکر نشست. آنگاه گزینشی مبنی بر ادراک و یقین داشت.
در پایان این چرخش وگردش، سرنوشتکسانی را بدیشان نشان میدهد و جلو چشمانشان میداردکه سخنی بسان سخن ایشان را میگویند و راه ایشان را در تقلید کورکورانه و رویگردانی از حق و حقیقت و تکذیب پیغـمـبران میپویند،گذشته از اینکه برکار خود پـافشاری میکنند و اصرار دارند، هرچندکه خدا عذرشان را با ذکر دلیل و برهان خواسته است و حجتی برایشان برجای نگذاشته است و حق و حقیقت را
برایشان روشن و بیان داشته است.
(وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ (23) قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ (24) فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (25).
همینگونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو (پیغمبر) بیمدهندهای مبعوث نکردهایم مگر این که متنعمان (خوشگذران و مغرور از ثروت و قدرت) آنجا گفتهاند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یـافتهایم (که بتپرستی را برهمگان واجب کرده است) وما هم قطعاً (بر شیوهی ایشان ماندگار میشویم و) به دنبال آنـان میرویم. (پیغمبرشان بدیشان) میگفت: آیا اگر من آئینی را هم برای شما آورده باشم که ازآئینی هدایتبخشتر باشد که پدران و نیاکان خود را بر آن یافتهاید (باز هم از گذشتگان خود پیروی میکنید و بر بتپرستی خویش میروید و دست به دامان تقلید میشوید؟) میگفتند: (آری! چنین است و) اصلا ما به چیزی که (با خود آوردهاید و) بدان مامور و مبعوث شدهاید، باور نداریم). پس ما از ایشان انتقام گرفتهایم (وآنان را به مجازات سخت دنیوی گرفتار ساختهایم. ای مخاطب اندیشمند) بنگر عاقبت کار تکذیبکنندگان (پیغمبران، به کجا کشیده است و) چگونه شده است.
بدین منوال پدید مـیآیدکه سرشت رویگردانان از هدایت یکسان است، و دلیلآنان نیز تکراری است:
(إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ (23).
ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم (که بتپرستی را بر همگان واجب کرده است) و ما نیز بر پـی آنان میرویم (و راه بتپرستی را درپیش میگیریم) .
در آیـهی ٢٢ زخرف (مهتدون) و در آیهی ٢٣ آن (مقتدون) آمده است، و هر دو تقریباً دارای معنی یکسانی هستند . . . بعد از آن دلهایشان بر روی این تقلید بسته میشود، و خردهایشان در باره هیچ چیز تازهای نمیاندیشد، و چشمان دلشان از دیدن چیز تازه کور میشود، هرچند این چیز تازه راهیابتر و سزاوارتر باشد و آشکارا زبان به دلیل و برهان بکشاید و آن را فریاد دارد. پس از این مرحله، جز نابودی و تنبیه این سرشت چیزی نمیماند، سرشتیکه نمیخواهد چشمان خود را بازکند تا ببیند، یا دل خود را بازکند تا احساسکند، و یا خرد خود را بازکند تا درک و فهمکند.
این سرنوشت و سرانجام آن دسته از مردمان است. آن را بدیشان نشان میدهد تا پایان راهی را ببیند که آن راه را در پیش گرفتهاند و طی میکنند.
[1] مراد لایهی اوزن یا آتمسفر زمین است. (مترجم).
[2] در عصر حاضر، دانشمندان موفق به ضبط و ثبت و مقدار باران نازل شده در سطح جهان گردیدهاند. در هر ثانیه بر رویکرهی زمین، هفده میلیون تن باران میبارد که مساوی با ٥٣٦ تریلیون(536000 میلیارد) تن در سال است.و این رقمی است ثابت و لایتغیر. (مترجم)
[3] نگا: انبیاء/30 (مترجم).