فی ظلال القرآن
جزء بیست و پنجم
سوره شوری، سوره زخرف، سوره دخان و سوره جاثیه
سورهی شوری آیهی 24-1
سوره شوری مکی و ٥٣ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
حم (1) عسق (2) کَذَلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (3) لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (4) تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (5) وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَولِیَاء اللَّهُ حَفِیظٌ عَلَیْهِمْ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ (6) وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ (7) وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِن یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ (8) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی المَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (9) وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ (10) فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ (11) لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (12) شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ (13) وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مُرِیبٍ (14) فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (15) وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ (16) اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ (17) یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَیَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلَا إِنَّ الَّذِینَ یُمَارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ (18) اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ العَزِیزُ (19) مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ (20) أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ وَلَوْلَا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (21) تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَهُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الکَبِیرُ (22) ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (23) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَإِن یَشَأِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلَى قَلْبِکَ وَیَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (24)
این سوره بسان همه سورههای مکی، به مساله عقیده میپردازد. ولیکن به شیوه ویژهای بر حقیقت وحی و رسالت تکیه میکند، تا بدانجاکه درست خواهد بود گفته شود: این سوره، محور اصلی و بنیادینی استکه سراسر سوره بدان مرتبط میگردد و پیوند میخورد، و بقیه موضوعات دیگر این سوره تابع و پیرو این حقیقت اصلی و بنیادین هستند.
این به جای خود، این سوره از حقیقت وحدانیت به طور گسترده سخن میراند، و از زوایایگوناگون وحدانیت را مورد بررسی قرار میدهد. هم بدان سان از حقیقت قیامت و ایمان به آن سخن میگوید. یاد آخرت و صحنههای آن در موارد زیادی از سوره بـه میان میآید. همچنین این سوره صفات مومنان و اخلاقی را بیان میداردکه مسلمانان در پرتو آن اخلاق از دیگران جدا میگردند و ممتاز میشوند. از دیگر سو به مساله رزق و روزی میپردازد، و آن را از لحاظ فراوانی و فراخی و کمی وکاستی ورانداز میکند، و صفت انسان را در وقت داشتن و نداشتن و تندرستی و بیماری و خوشی و ناخوشی مطرح میسازد.
با وجود همه اینها حقیقت وحی و رسالت، و آنچه بدان مربوط است، پیوسته در محیط سوره حقیقت برجستهای میماند، و سوره را به قالب خود میزند و بر آن سایه میاندازد. انگار سائر موضوعهای دیگر برای تقویت و تاکید این حقیقت برجسته به میان آورده میشوند.
روند سوره در راه عرضه این حقیقت پیش میرود، و موضوعهای دیگر همراه آن را مطرح میسازد و با شیوهای بدانها میپردازدکه تدبر و تفکر و ملاحظه و نگرش بیشتری را میطلبد. این حقیقت از زوایـا و جوانبگوناگونی مورد بررسی قرار میگیرد. برخی از این زوایا و جوانب با نرخ دیگری از زوایا و جوانب آن جدائی پیدا میکند با ذکر چند آیاتیکه صحبت میکند از وحدانیت آفریدگار، یـا وحدانیت روزیدهنده و روزیرسان، یا وحدانیتگرداننده و فرمانروای دلها، و یا وحدانیت حاکم و دگرگونساز سرنوشت، و . . .گذشته از این، سخن از حقیقت وحی و رسالت میرود، و از آن به بیان وحدانیت وحیکننده سبحان، و وحدت عقیده، و وحدت برنامه و راه، و سرانجام به وحدت رهبری و رهنمود بشریت در سایه عقیده میپردازد. بدین خاطر خط سیر وحدانیت، برجسته و آشکار با معانی و مفاهیمگوناگون و سایهروشنهای جوراجور و پیامهای مختلف که دارد، از فراسوی جملگی موضوعهای سوره، در درون انسان شکل میبندد و ترسیم میشود . . . برخی از مثالهای سوره را چکیدهوار بیان میداریم، پیش از آنکه به شرح و تفصیل بپردازیم:
این سوره با حروف مقطعه: (حا. میم. عین. سین. قاف) میآغازد. به دنبال آن میآید:
(کَذَلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ).
خدای نیرومند و فرزانه، به تو و به کسانی که پیش از تو (پیغمبر) بودهاند این چنین (معانی و مقاصدی که در این سوره است) وحی میکند. (سرچشمه وحی همه جا و همه وقت یکی است که پروردگار جهان است، و محتوای وحی نیز در اصول و کلیات برای جملگی پیغمبران یکی است). (شوری/3)
در اینجا وحدت سرچشمه وحی در میان پیشینیان و پسینیان بیان میگردد:
(إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ) ٠
به تو و به کسانی که پیش از تو (پیغمبر) بودهاند. (شوری/٣)
آنگاه روند قرآنی به بیان صفت خداوند نیرومند و فرزانه میپردازد:
(لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ) ٠
آنچه در آسمانها و آنحه در زمین است، از آن خدا است، و او والا و بزرگوار است. (شوری/4)
با این آیه، وحدانیت مالک و صاحب همه چیزهائی بیان میشودکه در آسمانها و زمین موجود است. همچنین بیان میگرددکه تنها و تنها او استکه والامقام و بزرگوار و چیره بر همه چیز و توانا در همهکار است. آنگاه دیگر بار روند قرآنی به پیش میرود و حال و وضع جهان هستی را در برابر مساله ایمان به مالک و صاحب یگانه، و در مقابل شرکی بیان میداردکه برخی از مردمان با اعتقاد بدان از مسیر منحرف میگردند:
(تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ .وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَولِیَاء اللَّهُ حَفِیظٌ عَلَیْهِمْ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ).
(خدا که مالکیت عالم هستی از آن او است، به قدری عظیم است که) آسمانها (با همه عظمتی که دارند) نزدیک است (در برابر جلالت و عظمت او کرنشکنان) از بالا درهم بشکافند، و فرشتگان (با همه قدرتی که دارند دائماً) به تسبیح و تقدیس پروردگارشان مشغول و برای کسانی که در زمین هستند درخواست آمرزش میکنند. هان! (ای انسان غافل از اطاعت آسمانها و افلاک و عبادت فرشتگان پاک، بدان که) یزدان آمرزگار و مهربان است. (اکر از سر صدق سر بندگی بر آستانه او بگذاری و دست دعا به سویش بـرداری، با عالم علوی همآوا شدهای، و قلم عفو الهی بر گناهانت کشیده میشود). افرادی که جز خدا (کسانی و چیزهای دیگری را) مددکار و یاور خود میگیرند، خداوند مراقب ایشان است (و اقوال و افعال آنان را زیر نظر دارد و حساب گفتار و کردارشان را نگاه میدارد و در موقع خود کیفر لازم را بدیشان میدهد) و تو مامور و مسوول حسابرسی و پائیدن کار و بار آنان نیستی. (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). (شوری/5-6)
ناگهان متوجه میشویمکه سراسر جهان هستی مساله ایمان و شرک را مینگرند و بدان سرگرمند، تا بدانجا که آسمانها اندکی مانده است ازکجروی و انحراف برخی از سرنشینان زمین تکه تکه شـوند و از هم نباشند. در همان حال فرشتگان برای همه سـرنشینان زمین طلب آمرزش میکنند از اینکار زشتیکه برخی از منحرفان مرتکب آن میشوند!
روند قرآنی پس از این چرخش وگردش بـه حقیقت نخستین برمیگردد:
(وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ).
این چنین (روشن و گویا) قرآن بزرگواری را که به زبان عربی است به تو وحی میکنیم تا اهل مکه و دور و بر آن را (از خشم خدا و عذاب دوزخ) بترسانی و (همه مردمان را) از روز گردهمائی (قیامت) که شک و تردیدی در وقوع آن نیست بیم دهی. (در آن روز، مردمان دو گروه بیش نیستند) گروهی در بهشت بسر میبرند و دستهای در آتش دوزخ. (شوری/7)
آنگاه این بخش را پیگری میکند:
« فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ ».
گروهی در بهشت بسر میبرند و دستهای در آتش دوزخ. (شوری/٧)
بیان میدارد که اگـر خدا میخواست آنان را ملت یگانهای میکرد، ولیکن مشیت و اراده خدا بر آن قرار گرفته است و مقتضی این بوده است - برابر علم و حکمتیکه دارد - هرکس را بخواهد غرق رحمت خود گرداند:
« وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ » .
و کافران (در قیامت) نه دوستی دارند و نه یاوری. (شوری/8)
همچنین مقرر میداردکه ولی تنها خدا است و بس:
(وَهُوَ یُحْیِی المَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ) .
او مردگان را زنده میگرداند و او بر همه چیز توانا است. (شوری/٩)
بدین خاطر به حقیقت نخستین باز میگرددکه حقیقت وحی و رسالت است، و مقرر میدارد که داور هر چیزی که انسانها درباره آن اخلاف داشته باشند، خداوندگاری است که این قرآن را نازل کرده است تا مردمان در هر اختلافی بدان مراجعه نمایند:
(وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ) .
در هر چیزی که اختلاف داشته باشید، داوری آن به خدا واگذار میگردد (و کتاب قرآن قانون دادگاه یزدان است و در پرتو آن کشمکشها باید فیصله پیدا کند). چنین داوری خدا است که پروردگار من است ومن بدو پشت میبندم، (و برای قضاوت در منازعات، و رفع اختلافات، و حل مشکلات) به (کتاب) او مراجعه میکنم. (شوری/ 10)
همراه با ربوبیت، به وحدانیت آفریدگار، و به یگانگی ذات او، و به وحدانیت متصرف در مقدورات آسمانها و زمین، و در افزایش وکاهش روزی، ادامه میدهد، و به علم و آگاهی یزدان از هر چیز جهان میپردازد:
(فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ .لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ) .
او آفرییندة آسمانها و زمین است. او شما را به صورت مرد و زن، و چهارپایان را به شکل نر و ماده درآورده است و بدین وسیله بر آفرینش شما (انسانها و تولید و تکثیر نسل حیوانها) میافزاید. هیح چیزی همانند خدا نیست (و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین میماند، و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو میماند) و او شنوا و بینا است (و پیوسته بر کارگاه جهان نظارت مینماید، و از جمله زاد و ولد انسانها و حیوانها را میپاید). کلیدهای آسمانها و زمین در دست او است. برای هرکس کـه بخواهد روزی را فراوان و یا کم میگرداند. او از همه چیز کاملاً آگاه است. (شـوری/11و12)
آنگاه به حقیقت نخستین برمیگردد:
( شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ . وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مُرِیبٍ . فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ . . .». الخ . . . )
خداوند آئینی را برای شما (مومنان) بیان داشته و روشن نموده است که ان را به نوح توصیه کرده است و ما آن را به تو وحی و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودهایم (به همه آنان سفارش کردهایم که اصول) دین را پابرجا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید. این چیزی که شما مشرکان را بدان میخوانید (که پابرجا داشتن اصول و ارکان دین است) بر مشـرکان سخت گران میآید. خداوند هرکه را بخواهد برای این دین برمیگزیند و هرکه (از دشمنانگی با دین دست بکشد و) به سوی آن برگردد، بدان رهنمودش میگرداند. (پیروان پیغمبران پیشین، در باره دین) گروه گروه و دسته دسته نشدهاند (و راه اختلاف درپیش نگرفتهاند) مگر بعد از علم و آگاهی (از برنامه و اصول و ارکان دین و پی بردن به حقانیت آئین). و ایـن تفرقهجوئی تنها به خاطر ستمگری و کجروی در میان خودشان بوده است. اگر فرمانی از سوی پروردگارت صادر نشده بود که آنان تا سرآمد معینی (که قیامت است، زنده و آزاد) باشند، میانشان (با مجازات و نـابودی) داوری میکردید. آنانی که (در روزگار تو اهل کتاب بشمارند و) کتابهای آسـمانی بعد از گذشتگان به دستشان رسیده است، در باره آن دچار شک و گمان توام با بدبینی و سوء ظن شدهاند. (و الا اگر به کتابهای خود ایمان کامل داشتند پی میبردند که تو حقیقتاً فرستاده خدائی). تو نیز مردمان را به سوی آن (آئین واحد الهی دعوت کن که اسلام است) و آن گونه که به تو فرمان داده شده است (بر دعوت مردمان به دین یـزدان ماندگار باش و در این راه) ایستادگی کن و از خواستها و هوسهای ایشان پیروی مکن، و بگو: من به هر کتابی که از سوی خدا نازل شده باشد ایمان دارم.
تا آخر . . . (شوری/13-١٥)
بدین شیوه و بر این روال، این سوره به پیش میرود و این حقیقت را نشان میدهد، حقیقتیکه با همچون فضائی احاطه گردیده است، و اینگونه پیجوئیها را ردیف میکند و پیاپی میآورد، پیجوئیهائیکه به مسائل بعدی عقیده مربوط میگردد، و در عین حال برای حقیقت نخستینی ضبط و ثبت میشوندکه انگار موضوع اصلی سوره است.
این شیوه کاملاً در این درس اول سوره آشکار و پدیدار است. چه خواننده بعد از هرچند آیتی، با حقیقت وحی و رسالت در زاویهای از زوایای وحی و رسالت رویاروی میشود.
و امّا درس دومکه بقیه این سوره را تشکیل میدهد، با عرضهکردن برخی از نشانههای شناخت یزدان درکار و بار: افزایش و کاهش روزی، بارش باران در پـرتو مرحمت ایزد منان، آفرینش آسمانها و زمین، آنچه در آسمانها و زمین جاندار و جنبنده است، وکشتیهای کوهپیکریکه پر ازکالاها در دل دریاها حرکت میکنند. از بیان این نشانهها میپردازد و به بیان صفات مومنان میپردازد، صفاتی که مومنان را منحصر و ممتاز میگرداند وگروه آنان را از دیگران جدا میسازد. سپس صحنهای از صحنههای قیامت را پیش چشم میدارد که در آن، حال و وضع ستمگران جلوهگر میآید، در آن هنگامکه عذاب را مشاهده میکنند:
« یَقُولُونَ هَلْ إِلَى مَرَدٍّ مِّن سَبِیلٍ . وَتَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ ».
خواهند گفت: (پروردگارا) آیا راهی برای برگشت (به جهان و جبران گذشتهها) وجود دارد؟ آنان را خواهی دید که (به کنار آتش برده میشوند و) به آتش نموده میشوند، در حالی که بر اثر مذلت و خواری کز کردهاند و زیرچشمی مخفیانه (به آتش) مینگرند!. (شوری/44و45)
برتری مومنان را در آن روز نشان میدهد، و موقعیت مشخص ایشان را در برابر حال و احوال ستمگران ییش چشم میدارد:
(وَقَالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلَا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذَابٍ مُّقِیمٍ) .
(در این هنگام) مومنان میگویند: واقعاً زیانکاران کسانیند که در روز قیامت (سرمایه گرانبهای وجود) خود را و اهل و عیال خود را از دست داده باشند! هان! (ای مردمان! همه بدانید که از این به بعد) ستمگران کفرپیشه در عذاب دائم خواهند بود. (شوری/45)
در سایه این صحنه، مردمان را فرامیخواندکه خویشتن از همچون موقعیتی برهانند پیش از آنکه فرصت از دست برود و مدت عمر به سر رسد:
«اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَکُم مِّن مَّلْجَأٍ یَوْمَئِذٍ وَمَا لَکُم مِّن نَّکِیرٍ »
هرچه زودتر مخلصانه فرمان پروردگار خود را پذیرا گردید، پیش از آن که روزی (قیامت نام) فرارسد که خدا هرگز آن را برنمیگرداند. در آن روز نه پناهگاهی دارید و نه اصلاً میتوانید (بعد از گواهی دادن نامه اعمال و فرشتگان و اندامهای بدن، کارهای خود را) انکار کنید. (شوری/47)
آنگاه به حقیقت نخستین سـوره برمیگردد وگوشهای از گوشههای آن را بررسی میکند، حقیقت وحی و رسالت:
(فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلَاغُ ).
اگر (مشرکان از پذیرش دعوت تو) رویگردان شدند (باک مدار و غمگین مباش) چرا که ما تو را به عنوان مراقب و مواظب (کردار و رفتار) ایشان نفرستادهایم.بر تو پیام باشد و بس ... (شوری/48)
روند سوره تا پایان سوره به پیش میرود و بدون واسطه یا با واسطه بر این محور میچرخد. قالب پیگیری و پیجوئی در میان هر اشارهای با اشاره دیگری راکه بدین حقیقت میشود مصون و محفوظ میدارد تا بدانگاهکه در پایان سوره این بیان در باره وحی و رسالت در میرسد:
( وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ . وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ . صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الأمُورُ).
هیچ انسانی را نسزد که خدا با او سخن بگوید، مگر از طریق وحی (به قلب، به گونه الهام در بیداری، و یا خواب در غیر بیداری) یا از پس پردهای (از موانع طبیعی) و یا این که خداوند قاصدی را (به نام جبرئیل) بفرستد و او به فرمان آفریدگار آنچه را میخواهد (به پیغمبران) وحی کند. وی والا و کاربجا است. همانگونه که به پیغمبران پیشین وحی کردهایم، به تـو نیز به فرمان خود جان را وحی کردهایم (که قرآن نام دارد و مایه حیات دلها است. پیش از وحی) تو که نمیدانستی کتاب چیست و ایمان کدام، ولیکن ما قرآن را نور عظیمی نمودهایم که در پرتو آن هرکس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت میبخشیم. تو قطعاً (مردمان را با این قرآن) به راه راست رهنمود میسازی، راه خدائی که متعلق بدو است همه چیزهائی که در آسمانها و زمین است. هان! همه کارها به خدا بازمیگردد (و هر کاری تحت نظارت دقیق او و با اطلاع و اجازه او انجام میپذیرد، و هر چیزی بدو مربوط است). (شوری51-53)
گذشته از این در پرتو تکیه بر حقیقت وحی و رسالت در روندکلی سوره، هدف ویژهای برای عرضه سوره بدین روال و منوال، و با این پیاپی قرارگرفتن و به دنبال یکدیگر آمدن، نمودار و پدیدار میآید. این هدف، تعیین رهبری تازه برای مژده دادهشدگان است،
رهبریایکه مجسم و جلوهگر است در رسالت واپسین، و در پیغمبر این رسالت و آئین، و در امّت مسلمانیکه از برنامه استوار و پایدار و ماندگار پیغمبر خود پیروی میکند. نخستین اشاره در سرآغاز این سوره فرامیرسد:
(کَذَلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) .
خداوند نیرومند و فرزانه، به تو و به کسانی که پیش از تو (پیغمبر) بودهاند این چنین (معانی و مقاصدی که در این سوره است) وحی میکند. (سرچشمه وحی همه جا و همه وقت یکی است که پروردگار جهان است، و محتوای وحـی نیز در اصول و کلیات برای جملگی پیغمبران یکی است).
تا این اشاره بیان دارد خدا استکه همه رسالتها را به همه پیامبران وحی میکند، و واپسین رسالت امتداد و ادامه کاری است که از دیرباز مقرر و مستمر بوده است.
دومین اشاره پس از اندکی فرامیرسد:
( وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا) ٠
این چنین (روشن و گویا) قرآن بزرگواری را که به زبان عربی است به تو وحی میکنیم تا اهل مکه و دور و بر آن را (از خشم خدا و عذاب دوزخ) بترسانی.
این اشاره هم، مرکز رهبری تازهای را بیان و مقرر میداردکه بعداً بدان اشاره میگردد.
در اشاره سوم، یزدان سحان وحدت و یگان رسالت را بیان میفرماید بعد از آنکه در اشاره وحدت و یگان مصدر و سرچشمه را مقرر فرموده است و مشخص فرموده است:
( شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ).
خداوند آئینی را برای شما (مومنان) بیان داشته و روشن نموده است که آن را به نوح توصیه کرده است و ما آن را به تو وحی و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودهایم. (به همه آنان سفارش کردهایم که اصول) دین را پابرجـا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید.
این اشاره به پیش میرود و بیان میداردکه این تفرقه با وجود این توصیه روی داده است، آن هم نه اینکه پیروان آن پیغمبران بزرگ نداشته باشند، بلکه از روی علم و آگاهی راه تفرقه در پیشگرفتهاند و دسته دسته و گروه گروه گشتهاند:
« وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ » ٠
(پیروان پیغمبران پیشین، در باره دین) گروه گروه و دسته دسته نشدهاند (و راه اختلاف در پیش نگرفتهاند) مگر بعد از علم و آگاهی (از برنامه و اصول و ارکان دین و بی بردن به حقانیت آئین). و این تفرقهجوئی تنها به خاطر ستمگری و کجروی در میان خودشان بوده است.
باز هم این اشاره به پیش میرود و حال و احوالکسانی را بیان میداردکه پیش از همچون کسانی تفرقهجو آمدهاند و پای به جهان گذاشتهاند:
« وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ قُرِیبٍ ».
آنانیکه (در روزگار تو اهلکتاب بشمارند و)کتابهای آسمانی بعد ازگذشتگان به دستشان رسیده است، درباره آنها دچار شک وگمان توام با بدبینی و سوءظن شدهاند (والا اگر بهکتابهای خود ایمانکامل داشتند، پی میبردندکه تو حقیقةً فرستاده خدایی.
در این حد و مرز، روشن میگرددکه انسانها به هرج و مرج افتادهاند و دچار شک وگمانگردیدهاند، و رهبری راهیابی برایشان نمانده است، رهبری راهیابی که بر برنامه ثابت و استواری پابرجا و ماندگار باشد . . . آخر رسالت آسمان، رسالتی که انسانها را رهبری میکند، در میان پیروان خود دچار تفرقه و اختلاف گردیده است. و آنانکه بعد از ایشان آمدهاند و پای به جهان گذاشتهاند با شک و تردید آن رسالت را دریافت داشتهاند، شک و تردیدیکه با رهبری راهیاب سازگار نیست و راست و درست در نمیآید.
بدین خاطر یزدان سبحان نمایندگی واپسین رسالت، و نماینده حامل این رسالت برای این رهبری را اعلان و اعلام میفرماید:
( فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ ... )...الخ...
تو نیز مردمان را به سوی آن (آئین واحد الهی دعوت کن که اسلام است) و آن گونه که به تو فرمان داده شده است (بر دعوت مردمان به دین یزدان ماندگار باش و در این راه) ایستادگی کن و از خـواستها و هوسهای ایشان پیروی مکن، و بگو: من به هر کتابی که از سوی خدا نازل شده باشد ایمان دارم، و به مـن دستور داده شده است که در میان شما دادگری کنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شما است ... ... (تاآخر) ...
بدین خاطر صفتگروه مومنین متمایز به میان میآید، گروهی که دارای سرشت ویژهای در روند این سوره است - و در درس دوم ذکر میگردد - صفت اینگروه چنان استکه رهبری انسانها را برابر آن برنامه استوار و پایدار و راست و درست، به دست میگیرد.
در پرتو این حقیقت، روند سوره و موضوعهای اصلی و موضوعهای دیگر در این سوره دارای هدف روشن و پدیدار و رویکرد معین و آشکار مـیگردد. پیگری مفصل این روند، بر روشنی و آشکاری این امر میافزاید.
*
(حم . عسق . کَذَلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ .لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ . تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ . وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَولِیَاء اللَّهُ حَفِیظٌ عَلَیْهِمْ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ) .
حا.میم. عین. سین. قاف. خدای نیرومند و فرزانه، به تو و به کسانی که پیش از تو (پیغمبر) بودهاند این چنین (معانی و مقاصدی که در این سوره است) وحی میکند. (سرچشمه وحی همه جا وهمه وقت یکی است که پروردگار جهان است، و محتوای وحی نیز در اصول و کلیات برای جملگی پیغمبران یکی است). آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خدا است، و او والا و بزرگوار است. (خدا که مالکیت عالم هستی از آن او است، به قدری عظیم است که) آسمانها (با همه عظمتی که دارند) نزدیک است (در برابر جلالت و عظمت او کرنشکنان) از بالا درهم بشکافند. و فرشتگان (با همه قدرتی که دارند دائماً) به تسبیح و تقدیس پروردگارشان مشغول و برای کسانی که در زمین هستند درخواست آمرزش میکنند. هان! (ای انسان غافل از اطاعت آسمانها و افلاک و عبادت فرشتگان پاک! بدان که) یزدان آمرزگار و مهربان است. (اگر از سر صدق سر بندگی بر آستانه او بگذاری و دست دعا به سویش برداری، با عالم علوی همآوا شدهای، و قلم عفو الهی بر گناهانت کشیده میشود). افرادی کـه جز خدا (کسانی و چیزهای دیگری را) مددکار و یاور خود میگیرند، خداوند مراقب ایشان است (و اقوال و افعال آنان را زیر نظر دارد و حساب گفتار و کردارشان را نگاه میدارد و در موقع خود کیفر لازم را بـدیشان مـیدهد) و تـو مامور و مسـوول حسابرسی و پائیدن کار و بار آنان نیستی. (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس).
تاکنون از حروف مقطعه اوائل سورهها، به اندازهکافی سخن رفته است. حروف مقطعه در اینجا در سرآغاز این سوره نیز ذکر میگردد، و به دنبال آنها این فرموده خداوند بزرگوار میآید:
«کَذَلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » ٠
خدای نیرومند و فرزانه، به تو و به کسانی که پیش از تو (پیغمبر) بودهاند این چنین (معانی و مقاصدی که در این سوره است) وحی میکند. (سرچشمه وحی همه جا و همه وقت یکی است که پروردگار جهان است، و محتوای وحی نیز در اصول و کلیات برای جملگی پیغمبران یکی است).
یعنی همسان آن، و بر این منوال و روال، و به همین شیوه و طریقه، به تو وحی میگردد و بهکسانیکه پیش از تو بودهاند وحی گردیده است. وحی کلمهها و واژهها و عبارتهائی است که از همین حرفهائی ساخته شده استکه مردم آنها را میشناسند و درک و فهمشان میکنند و معانی و مفاهیمشان را میدانند، امّا با این وجود نمیتوانند از آن حرفهائیکه میشناسند همچون این آیات را بسازند و ارائه دهند.
از دیگر سو یگانگی وحی، و یگانگی سرچشمه وحی بیان میشودکه خداوند چیره وکاربجا است. وحیکننده یزدان سبحان است و وحی بدیشان شده پیغمبران در طول روزگارانند. وحی از لحاظ اصل و بنیاد یکی است هرچندکه ییغمبرانگوناگون بودهاند و زمانها مختلف بوده است:
( إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ ).
به تو و به کسانی که پپش از تو (پیغمبر) بودهاند (این چنین معانی و مقاصدی که در این سوره است وحی میکـند).
این داستانی است که سرآغاز آن بسی دور است، و ریشه در پیچها و لابلاهای زمان دارد. زنجیره آن دارای حلقههای بیشماری است. حلقههای آن هم تو در تو و درهم تنیده است. دارای برنامهای استکه هرچند شاخهها و فروع آنگوناگون است از ارکان و اصول ثابت و استواری برخوردار است.
این حقیقت - بدین منوال و بر این روال - وقتیکه در دلها و درونهای مومنان جایگزین میگردد، مومنان را با اصالت و ثبات چیزیکه بر آن هستند، و با یگانگی سرچشمه و وحدت راه و روش آن آشنا مـیسازد، و ایشان را با سرچشمه این وحی، سخت مرتبط میکند و محکم و استوار میبندد:
«اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » ٠
خدای نیرومند و فرزانه.
همچنین مومنان را با خویشاوندی و قرابتی آشنا میگرداند که میان آنان و میان سائر مومنان، یعنی پیروان وحی در هر زمان و در هر مکانی است. بـه مومنان تفهیم میکند که این خانواده ایشان است که ریشه در ژرفاهای تاریخ دارد، و رگهها و ریشههای آن در درههای زمان لمیده است، و همه و همه در نهایت به خدا میرسند و میپیوندند، و در خدا جملگی همدیگر را ملاقات میکنند. خدا «عـزیز» و چیره است. او نیرومند و توانا و «حکیم» وکاربجا است. برابر حکمت و صلاحدید خود به هرکسکه بخواهد آنچه راکه بخواهد وحی میکند و پیام میدهد. پس چرا از این برنامه الهی یگانه و استوارکنارهگیری میکنند و به راههای متفرقه و پراکندهای میکرایند که به خدا منتهی نمیشوند، و سرچشمهای برای آنها شناخته نمیشود، و رویکرد هدفداری و استواری ندارند؟!
روند قرآنی در ذکر صفات خداوندی به پیش میرود که به جملگی پیغمبران وحی فرستاده است. مقرر میدارد که صاحب یگانه آنچه در آسمانها و زمین است او است، و تنها او والا و بزرگوار است:
« لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ».
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خدا است، و او والا و بزرگوار است.
در بسیاری از اوقات انسانها گول میخورند و گمان میبرندکه صاحب و مالک چیزی هستند، همینکه میبینند آنان چیزهائی را در دستهایشان مییابند و میبینندکه آن چیزها مسخر آنان و در دسترسشان قرار دارد و از آن سود میبرند و استفاده میکنند، و در راه کاریکه میخواهند آن چیزها را مورد بهره برداری قرار میدهند. امّا این ملک حقیقی بشمار نمیآید. بلکه ملک حقیقی متعلق به خدا است، خدائیکه پدیدار میگرداند و نابود مینماید، و زندگی میبخشد و میمیراند، و میتواند به مردمان آنچه بخواهد بدهد، و ایشان را از آنچه بخواهد محرومکند، و هرچه راکه در دسترس آنان و مورد بهرهبرداری ایشان است از دستشان بگیرد و بیرون بیاورد، و در دسترسشان قرار دهد و به دستشان بسپارد هرچه راکه خود بخواهد، عوض آنچه از دسترسشان بیرون آورده است و از دستشانگرفته است . . . ملک حقیقی متعلق به خدائی استکه بر سرشت اشیاء فرمان میراند و سرشت اشیاء را برابر قانون و سنت منتخب و برگزیده میگرداند، و سرشت اشیاء فرمان ببرد و اطاعتکند و بگردد و بچرخد مطابق آن قانون و سنتیکه یزدان نهاده است و مقرر داشته است. بدین اعتبار هرچهکه در آسمانها و هرچه در زمین است متعلق به «خدا» است وکسی جز او در آن شرکت ندارد.
« وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ».
او والا و بزرگوار است.
او تنها مالک نیست و بس، بلکه او مالک خود بالائی و والائی و بزرگ و سترگی است. بالائی و والائی و بزرگ و سترگیایکه همه چیز با مقایسه بدان پائین و ناچیز است.
هروقت این حقیقت در دلها و درونها واقعاً جایگزین گردد، مردمان میدانند در چیزی که برای خود میخواهند، چه خیرو خوبی و چه رزق و روزی و چه کسب وکار باشد، بهکجا رو میکنند. چه هرچه در آسمانها و هرچه در زمین است متعلق به خدا است، و مالککسی استکه عطاءکردن و بخشیدن در دست او باشد.گذشته از این، خدا: (والا و بزرگوار) است، والا و بزرگواریکه هرکه دست درخواست به سـویش برداردکوچک و حقیر و پست و ناچیز نمیگردد، بسان کسیکه دست درخواست به سوی آفریدهها دراز میکند، در حالیکه آفریدهها نه والا و نه بزرگوارند. آنگاه نمادی از اختصاص مالکیت یزدان در جـهان، و تعلق علو و عظمت به ایزد منان را نشان میدهدکه در سکوت آسمانها جلوهگر میآید، آسمانهائی که از شکوهمندی عظمتی که از آفریدگار خود درمییابند نزدیک است از همدیگر پراکنده گردند و فروپاشند و نیز از مشاهدهکجروی و انحراف برخی ازکسانیکه در زمین بسر میبرند و از مسیر آسمانها دور میافتند و به کژراهه میافتند. همچنین این اختصاص مالکیت یزدان در جهان، و تعلق علو و عظمت به ایزد منان در حرکت فرشتگان جلوهگر میآید، فرشتگانیکه به حمد و ثنای پروردگار خود میپردازند، و برای سرنشینان زمینطلب آمرزش میکنند، آمرزشکجروی و انحرافی که میورزند و سرکشی و گردنکشیای که نشان میدهند:
( تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) .
(خدا که مالکیت عالم هستی از آن او است، به قدری عظیم است که) آسمانها (با همه عظمتی که دارند) نزدیک است (در برابر جلالت و عظمت او کرنشکنان) از بالا درهم بشکافند، و فرشتگان (با همه قدرتی که دارند دائماً) بـه تسبیح و تقدیس پروردگارشان مشغول و برای کسانی که در زمین هستند درخواست آمرزش میکنند. هان! (ای انسـان غافل از اطاعت آسمانها و افلاک و عبادت فرشتگان پاک! بدان که) یزدان آمرزگار و مهربان است. (اگر از سر صدق سر بندگی بر آستانه او بگذاری و دست دعا به سویش برداری، با عالم علوی همآوا شدهای، و قلم عفو الهی بر گناهانت کشیده میشود).
آسمانها آن آفریدههای بزرگ و سترگ وحشتانگیزی هستندکه بر فراز سر خود آنها را مینگریم وقتیکه بر روی این زمین قرار داریم، و جز چیزهای اندکی از گوشه کوچکی از آنها را نمیدانیم. تا به امروز به برخی از چیزهائیکـه در آسمانها هستند پی بردهایم و دانستهایم که حدود صد هزار میلیون کهکشان وجود دارد. [1] در هرکهکشانی حدود صد هزار میلیون خورشید وجود دارد خورشیدهای همچون خورشید ما، و حجم خورشید ما بیش از یک میلیون برابر حجم زمینکوچک ما است! اینکهکشانهائی که ما توانستهایم در رصدخانههای کوچک خود آنها را رصد کنیم و زیر نظر بداریم در فضای آسمان پراکندهاند، و فاصله آنها از یکدیگر بسیار فراخ وگشاد است، و صدها هزار و میلیونها میلیون سال نوری تخمین زده میشود. یعنی با سرعت نور سنجیده میشود، و نور در هر ثانیه ١٦٨٠٠٠ مایل سرعت دارد!
این آسمانهائی که گوشه کوچک محدودی از آنها را شناختیم، نزدیک است از بالا درهم بشکافند و متلاشی گردند . . . از ترس خدا و به خاطر عظمت و والائی او، و همچنین به سبب ترس از انحراف وکجروی برخی از اهالی زمین، و ترس از اینکه چنان منحرفان و کجروانی همچون والائی و عظمتی را فراموش میکنند، والائی و عظمتیکه سراسر جهان هستی آن را احساس میکنند و از آن بر خود میلرزند و به تکان درمیآیند، و نزدیک میگردد از بالاترین نقطه موجود در آن درز بردارند و پاره پارهگردند!
(وَالْمَلَائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ ).
فرشتگان (بـا همه قدرتی که دارند دائـماً) به تسبیح و تقدیس پروردگارشان مشغول و برای کسانی که در زمین هستند درخواست آمرزش میکنند.
فرشتگان پرستشگران و مطیعان مطلق هستند. لذا سزاوارتـرین آفریدگان برای آرامش و اطمینان میباشند. ولیکن آنان پیوسته به تسبیح و تقدیس پروردگارشان میپردازند، چرا که والائی و عظمت او را لمس میکنند و پیش چشم میدارند، و ازکوتاهی و قصور در حمد و ثنا و طاعت و عبادت خود هراس دارند. در صورتیکه ساکنان مقصر و ضعیف زمین منکر چنین والائی و عظمتی میگردند و راه انحراف در پیش میگیرند وکژراهه میروند. فرشتگان از این بابت هم از خشم خدا میترسند، و پیوسته برای ساکنان زمین درخواست آمرزش میکنند، آمرزش نافرمانی و کوتاهی و بزه وگناهیکه از انسانها سر میزند. جائز است که مقصود درخواست آمرزش فرشتگان برای کسانی باشدکه مومن هستند، همانگونهکه در سوره غافر آمده است:
( الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا) .
آنان که بردارندگان عرش خدایند و آنان که گرداگرد آنند به سپاس و ستایش پروردگارشان سرگرمند و بدو ایمان دارند و برای مومنان طلب آمرزش میکنند. (غافر/7)
در این حالت پدید میآیدکه چه اندازه فرشتگان از هر منیت وگناهی به هراس میافتند، منیت وگناهی که در زمین رخ میدهد، حتی مـیت وگناهیکه از مومنان سر میزند. میتوان تصورکردکه فرشتگان چه اندازه از منیت وگناه انسانها به هراس میافتند و از پروردگارشان طلب آمرزش میکنند، در حالی که آنان بر اثر احساس والائی و عظمت خدا، و به هراس افتادن از هر معصیت وگناهیکه در ملک و مملکت خدا روی میدهد، و برای درخواست مغفرت و مرحمت یزدان مهربان، و محض امید دسترسی به مغفرت و مرحمت ایزد سبحان، به تسبیح و تقدیس خداوند منان میپردازند:
« الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ » .
هان! (ای انسان غافل از اطاعت آسمانها و افلاک و عبادت فرشتگان پاک! بدان که) یزدان آمرزگار و مهربان است.
خداوند عزت و حکمت، و علو و عظمت، و مغفرت و مرحمت را یکجاگرد مـیآورد . . . بندگان پروردگارشان را با صفاتگوناگونش میشناسند.
در پایان این بخش - بعد از بیان چند صفاتی و تاثیر آنها در سراسر جهان هستی - به ذکرکسانی میپردازد که بجز خدا ولی و مددکار و یاور میگیرند. روشن استکه در جهان جز خدا ولی و مددکار و یاوری نیست. پیغمـبر خدا (ص) ازکارهائی که دیگران میکنند معاف و غیر مسـوول میگردد. ـ پیغمبر (ص) مامور و مسوول حسابرسی و پائیدنکار و بار مردمان محسوب نمیشود. تنها خدا استکه مراقب اعمال و پاینده اقوال انسانها است، و او ایشان را بسنده است:
« وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَولِیَاء اللَّهُ حَفِیظٌ عَلَیْهِمْ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ » .
افرادی کـه جز خـدا (کسانی و چیزهای دیگری را) مددکار و یاور خود میگیرند، خداوند مراقب ایشان است (و اقوال و افعال آنان را زیر نظر دارد و حساب گفتار و کردارشان را نگاه میدارد و در موقع خود کیفر لازم را بدیشان مـیدهد) و تو مامور و مسـوول حسابرسی و پائیدن کار و بار آنان نیستی. (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس).
چهره این افراد پلشت و بدبخت و هلاک شده، در برابر چشم درون جلوهگر میآید، در حالیکه دارند جز خدا را یار و یاور و ولی و مددرسان میگیرند. کسیکه و چیزیکه بدان چنگ میزنند هیچ و پوچ بشمارند و انگار دستشان خالی است و باد در دست دارند. جزگرد و غبار چیزی در میان نیست! تـصویر ناهمگون و بدشگون ایشان بر صفحه دل ظاهر میگردد، در حـالی که ناچیزی خودشان و ناچیزی اولیائی که بجز خدا برگرفتهاند و بدانها معتقد شدهاند هویدا و پیدا است. خدا مراقب ایشان است و آنان را زیر نظر دارد. ایشان ضعـف وکوچک هستند و در دست قدرت خدا گرفتارند. و امّا پیغمبر (ص) و مومنان همراه او، لازم نیست درباره همچون کسانی بیندیشند و بدانان توجه کنند و اهمّیت بدهند. خدا به جای ایشان بـه حال مشرکان میرسد.
بایدکه این حقیقت در دلهای مومنان جایگزین شود تا از این سو و از این بابت دلهایشان در تمام اوضاع و در جمیع احوال بیارامد و آرامش به هم رساند، چه کسانی که بجز خدا اولیاء و فریادرسانانی برمیگزینند، ممکن است صاحبان سلطه و قدرت ظاهری در زمین باشند، یا دارندگان سلطه و قدرت ظاهری در زمین نباشند. در حالت نخستین دلهای مومنان میآرامد چون کار و بار صاحبان سلطه و قدرت ظاهری را حقیر و ناچیز میشمارد - هر اندازه هم جبروت و عظمت نشان دهند - مادام که سلطه و قدرتی که دارند از خدا دریافت ندارند. خدا ایشان را زیر نظر میدارد، و از هر سو ایشان را احاطه میکند و آنان را در محاصره دارد. سراسر جهان هستی پیرامون آنان به خدا ایمان دارد، و تنها ایشان منحرف و ناهماهنگ باکلکائنات هستند، درست بسان نغمه ناساز و ناموزونیکه در میان آواها و نواهای همصدا و هماهنگی بلندگردد و ناتراشیده و ناخراشیده شنیده شود. در حالت دوم نیز دلهای مومنان میآرامد، چون گناهی بر مومنان نیست در اینکه کسانی جز خدا را فریادرس و مددکار خویش میانگارند و ولی و یاورشان میدانند. چرا که مومنان وکیل و مسوول کسانی نیستند که از مسیر آفریدگان جهان منحرف میشوند وکژراهه میروند. تنها وظیفه مومنان پند و اندرز دادن و تبلیغ فمان یزدان است. خدا است که بر دلهای بندگان مسلط است و مراقب ایشان است.
بدین خاطر مومنان راستای راه خود را در پیش میگیرند و به راه خود ادامه میدهند. مطمئن هستندکه راهشان راهی استکه در پرتو وحی خدا تعیین شده است و یک راست به خدا میرسد ومنتهی به خشنودی او میشود. دیگر زیان و ضرری متوجه آنان نمیگردد از اینکه منحرفان از راستای راه خدا منحرف میشوند و بـهکژراهه میروند، ایـن انحراف و کژراههروی هرچه و هرگونهکه باشد . . .
*
سپس روند قرآنی به سوی حقیقت نخستین برمیگردد:
( وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ . وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِن یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ . أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی المَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ).
این چنین (روشن و گویا) قرآن بزرگواری را که به زبان عربی است به تووحیمیکنیم تا اهل مکه ودورو بر آن را (از خشم خدا و عذاب دوزخ) بترسانی و (همه مردمان را) از روز گردهمائی (قیامت) که شک و تردیدی در وقـوع آن نیست بیم دهی. (درآن روز، مردمان دو گروه بیش نیستند) گروهی در بهشت بسر میبرند و دستهای در آتش دوزخ. اگر خدا میخواست همه مردمان را یک دین و یک آئین میکرد (وبه جملگی ایشان یک نوع طرز تفکر میداد و به یک راه رهبری مینمود) امّا خدا (به انسـانها آزادی داده است تا در پرتوآن راه یزدان یا راه شیطان را برگزینند، وبراثر این انتخاب به بهشت یا به دوزخ روند . . . او) هرکه را بخواهد وارد عذاب خود میگرداند که کافرانند) و کافران (در قیامت) نه دوستی دارند و نه یاوری. (چنین ستمگران کفرپپشهای خدا را به سرپرستی نمیگیرند) و بلکه جز او را به سرپرستی گرفتهاند، در صورتی که سرپرست او است و او مردگان را زنده میگرداند و او بر همه چیز توانا است .
( وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً ...).
این چنین (روشن و گویا) قرآن بزرگواری را که به زبان عربی است به تو وحی میکنیم ... .
این طرف از حقیقت وحی را بر آن طرف عطف میکند که سوره را بدان آغازیده است. مناسبت موجود در اینجا میان حروف مقطعه و میان عربی بودن قـرآن، مناسبت ظاهر و آشکاری است. چه این حروف عربی آنان، و این هم قرآن عربی ایشان است. خدا وحی خود را با این شکل عربی فرو فرستاده است تا وحی هدف مشخص و معلوم خود را حاصل و پیادهکند:
(لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا) ٠
تا اهل مکه و دور وبرآن را (از خشم خدا و عذاب دوزخ)بترسانی.
«ام القری» مکه مکرمه است. مکرم و معزز است به سبب وجود بیتالله آزاد و رها و قدیمی وگرامی در آنجا. خدا چنین خواسته است که بیت الله و آبادیهای دور و بر آن، جایگاه نزول این رسالت واپسینگردند، و قرآن را به زبانهای عربی آنجا نازلکـرده است به خاطرکاری که خـود میداند و اراده میفرماید:
( اللهأعلمُ حیث یجعل رسالته ) .
خداوند بهتر میداند کـه (چه کسی را بـرای پیامبری انتخاب و) رسالت خویش را به چه کسی حواله میدارد. (انعام/124)
امروز ما وقتیکه از فراسوی رخدادها و پیجوبیها، و از فراسوی شرائط و ظروف و مقتضیات مینگریم، و بعد از آنکه این دعوت مسیری را پیموده استکه پیموده است، و در این ـ سیر نتائجی را به بار آورده است که به بار آورده است . . . وقتـیکه ما امروز اینگونه مینگریم و چنین نگاهی میاندازیم، گوشهای از حکمت خدا درگزینش این قطعه از زمین را درک و فهم میکنیم، و متوجه میگردیمکه چرا در آن زمان همچون مکانی مقر این واپسین رسالت آسمانی میگردد، رسالتیکه برای همه انسانها آمده است، و جهانی بودن آن از همان روزهای نخستین پیدا و هویدا بوده است.
سرزمین آبادان آن روزی - زمان پیدایش این واپسین رسالت - تقریباً چهار امپراتوری آن را میان خود تقسبم کرده بودند: امپراتوری رومانیکه اروپا و بخشی از آسیا و آفریقا را در تصرف داشت. امپراتوری ایرانیکه بر بخش بزرگی از آسیا و آفریقا سلطه و قدرت داشت. امپراتوری هندی. امپراتوری چینی. امپراتوریهای هند و چین تقریبا محدود به سرزمینهای خود بودند و عقائد خویش را داشتند و با ارتباطات سیاسی و پیوندهای دیگر خویشتن مـیساختند. این گوشهگیری امپراتوریهای هند و چین باعثگردیده بودکه امپراتوریهای رومانی و ایرانی دارای نفوذ حقیقی در زندگانی مردمان و تغییرات و تحولات ایشانگردند. آئینهای آسمانی پیش از اسلام، یعنی آئینهای یهودی و مسیحی، کارشان بدانجا کشیده بود که به شکلی از اشکال زیر نفوذ دو امپراتوری رومانی و ایرانی قـرار گیرند. بهگونهایکه در حقیقت دولت بر آئینهای یهودی و مسیحی سلطه و قدرت داشت و آنها بر دولت سلطه و قدرت نداشتند!گذشته از این، آئین یهودی و آئین مسیحی به انحراف و فسادگرفتار آمده بودند. آئین یهودیت دفعهای شکار فشار رومانیان گردید، و دفعهای شکار ایرانیان شد. به هر حال درکره زمین برای یهودیت، سلطه و قدرت قابل ذکری باقی نماند. کار یهودیت - به سبب عواملگوناگون - بدانجاکشید که یک آئین محدود به بنیاسرائیلگردید، و هیچ امیدی و هیچ رغبتی برایش نماند در اینکه ملتهای دیگری را به زیر بال و پر خود بکشند.
و امّا مسیحیت در سایه دولت رومانی رشد و نمو پیدا کرد، دولتیکه هنگام تولد مسیح(ع) بر فلسطین و سوریه و مصر و بر سائر مناطقی سلطه و قدرت داشت که مسیحیت نـهانی در آنجاها رونقگرفته بود. مسیحیت پنهان میگردید از دید تاخت و تاز سختیکه امپراتوری رومانی بر آن میبرد و بـهگونه زشت و پلشتی بر عقیده جدید میتاخت و فشار وارد میساخت. در خلال یورشها و فشارهای سخت آن امپراتوری، کشت وکشتارها به راه افتاد و دهها هزار نفر به نحو سنگیندلانه آشکاری جان خود را از دست دادند. وقتیکه روزگار فشار و خـفقان رومانی بسر رسید، و امپراتوری رومانی مسیحیت را پذیرفت،
همراه با این پذیرش، افسانههای بتپرستانه رومانی به آئین مسیحیت وارد شد، و مباحث فلسفی بتپرستانه یونانی نیز بدان راه یافت، و مسیحیت قالب و شکلی به خودگرفتکه برای آئین مسیحیت بیگانه و غریب بود. دیگر آئین مسیحیت آسمانی پیشین برجای نماند. از دیگر سو دولت امپراتوری رومانی مطابق سرشتیکه داشت خیلی از آئین مسیحیت تاثیر نپذیرفت، و بلکه چیره بر آئین مسیحیتگردید، و عقیده مسیحیت اصلاً بر آن غلبه نکرد و فرمانروا نشد.گذشته از همه اینها مذهبهای متعدد مسیحیت با یکدیگر بهکشمکش و نزاع پرداختند و جنگ همهجاگیری درگرفت، جنگیکه مسیحیت را پراکندهکرد و از هم پاشید، و نزدیک بود که دولت را نیز به طورکلی پراکندهکند و از هم پاشد. این جنگ و جدال، مخالفان مذهب رسمی دولت را به فشار و خفقان زشت و پلشتیگرفتار ساخت. هم اینان و هم آنان هر دو دسته به طور یکسان از حقیقت مسیحیت منحرف شده بودند.
در این زمان اسلام سررسید. اسلام آمد تا انسانها را به طورکلی از فروپاشی، فشار و زور، و جاهلیتکور در همه مکانهای معمور و آباد برهاند و به راستای راه راست آسمانی برگرداند. اسلام آمد تا زندگی بشریت را بپاید و مراقبت نماید، و بشریت را در راه منتهی به خدا در پرتو هدایت و نور رهنمود و رهنمونکند. هیچ چارهای نبود از اینکه اسلام بیاید و چیره شود و فرمانروائی نماید تا اینکوچ بزرگ و انتقال سترگ را در زندگانی انسانها پیادهکند و تحقق بخشد. چارهای جز این نبودکه میبایستی اسلام اینکوچ و انتقال خود را از سرزمین آزادی بیاغارد، سرزمینی که هیچ امپراتوری از آن دست امپراتوریها، سلطه و قدرتی در آنجا نداشته باشد، و پیش از آنکه قدرت و شوکتی از سوی امپراتوریها بر آنجا حکومتکند و چیرهگردد، رشد و نمو و ترقی و تعالی پیداکند و آزادانه ببالد و هیچ نیروی خارجی برسرشت آن تسلط پیدا نکند و چیره نشود. بلکه اسلام درآنجا بر خویشتن و برکسانی چیرهگردد. جزیرة العرب، و بهویژه مکه و پیرامون آن، در آن روزگار شایستهترین مکان روی زمـین برای
بالیدن و پرورش یافتن اسلام بود. شایستهترین نقطهای بودکه اسلام از آنجا میتوانست کوچ جهانی خود را بیاغازد، کوچ جهانیای که از همان لحظه اول به خاطر آن آمده بود.
در جزیرةالعرب حکومت منظم و مرتبی نبود، حکومتی که دارای قوانین و مقررات و سپاهیان و پاسبانان و سلطه و قدرت فراگیری در آنجا باشد و در برابر عقیده جدید ایستادگیکند و برزمد با سلطه و قدرتیکه دارد، و مردمان دقیقاً از آن فرمان ببرند و اطاعتکنند، بدانگونهکه در امپراتوریهای چهارگانه چنین بود.
همچنین در جزیرةالعرب آئین ثابت و استواری نبودکه دارای روشها و منشها و نشانههای روشن خط سیر باشد. آئینیکه در آنجا بود بتپرستی پراکنده جاهلیت، و باورها و پرستشهایگوناگون و جوراجور بود و بس. عربها خداگونههای مختلفی از فرشتگان و جنیان و ستارگان و بتها داشتند، هرچندکهکعبه و قریش از سلطه و قدرت دینی همگانی در جزیرةالعرب برخوردار بودند، ولی این سلطه و قدرت، سلطه و قدرت استوار و محکمی نبودکه بتواند در برابر دین جدید بایستد و منظم و مرتب پایداریکند و برزمد. اگر به خاطر مصالح اقتصادی و اوضاع و احوال خاص روساء و سران قریش نبود، رو در روی اسلام این اندازه هم مقاومت نمیکردند و سرسختی نشان نمیدادند. آنان میدانستند که در عقائدشان چه اندازه پریشانی و تزلزل و نابسامانی وجود دارد.
نابسامانی و پریشانی نظام سیاسی جزیرة العرب همراه با نابسامانی و پریشانی نظام دینی، بهترین شرائط و ظروفی بود که دین جدید در آن میتوانست پابرجا شود و آزاد از هرگونه سلطه و قدرتی باشدکه با سرشت این آئین نمیساخت و در دوران رشد و بالندگیش بر آن میتاخت.
در میان این نابسامانی و پریشانی، اوضاع اجتماعی موجود در جزیرةالعرب نیز درکار حمایت از رشد و نمو و بالندگی دعوت جدید، ارزش خود را داشت. نظام قبیلهگری حاکم بود. عشیره مقام و ارج خود را در این نظام داشت. هنگامیکه محمّد (ص)دعوت خویش را شروعکرد شمشیرهای بنیهاشم را برای حمایت از خود دید. هماهنگی قبیلهگری را فرصت مناسبی یافت. زیرا عشائر میترسیدند بر ضد بنیهاشم به خاطر حمایت از محمّد (ص) جنگی را به راه اندازند، هرچند بنیهاشم بر آئین او نبودند. بلکه عشائر میترسیدند بر کسانی بشورند و دست تعدی درازکنندکه در میان آنان افراد اندکی بودند که در ابتدای دعوت اسلامی مسلمان شده بودند و خاندان و قوم و قبیلهای داشتند. از اذیت و آزار ایشان و از ادب کردن و تنبیه آنان خودداری میکردند به خاطر خود خاندان و قوم و قبیلهای که داشتند. بندگانی که به خاطر اسلامشان شکنجه و آزار میدیدند تنها شکنجه و آزارشان از سوی صاحبان و سرورانشان روا دیده میشد. بدین خاطر ابوبکر (رض) این بندگان را میخرید و آزادشان میکرد. بدینگونه از اذیت و آزار رهائی مییافتند، و از برگشت از آئین اسلام نجات پیدا مینمودند . . . پیدا استکه این حال و وضع چه امتیازی برای رشد و نمو و بالندگی و پیشرفت دین جدید در بر داشته است.
افزون بر اینها، خود صفات ملت عرب، از قبیل دلیری و آزادگی و بزرگمنشی، به پذیرش وگسترش دین اسلام کمک کرد. چه این صفات، استعدادها و آمادگیهای ضروری و مورد نیاز برای قبول عقیده جدید و برعهده گرفتن مشکلات و مـعضلات و اقدام به تکالیف و وظائف آن است.
جزیرةالعرب در آن روز و روزگار مزرعه آماده و خوبی برای دانههای نهضت و قیام بود. جزیرةالعرب موج میزد از لیاقتها و شایستگیها و استعدادها و شخصیتهانیکه آماده پذیره رفتن و در آغوشگرفتن این نهضت و جنبش اندوخته در دل غیب بودند.جزیرة العرب لبریز از تجربههای معین بشری بود، تجربههائی که حاصل کوچها و مسافرتهای عربها به اطراف و نواحی امپراتوریهای شاهان ایران و شاهان روم بود. مشهورترینکوچها و مسافرتها،کوچها و مسافرتهای زمستانی به جنوب، وکوچها و مسافرتهای تابستانی به شمال بود، دوکوچ و مسافرتیکه در قرآن در این فرموده خداوند متعال ذکرگردیده است:
(لإیلاف قریش إیلافهم رحلة الشتاء والصیف . فلیعبدوا رب هذا البیت ,الذی أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف)
بـه خاطر انس و الفت قریش. بـه خاطر انس و الفت ایشان به کوچ زمستانه و تابستانه (بازرگانی به سوی یمن در زمستان و به سوی شام در تابستان). بایستی خداوندگار این خانه (خدا، کعبه) را بپرستند (که این امن و امنیت را در طول راه و در شهرها و کشورهای پر از کشمکش و ستم و جنگ و غارت، برای ایشان فراهـم آورده است). خداوندگاری که از گرسنگی ایشان را رهانیده است و خوراکشان داده است، و آنان را از خوف و هراس (راهزنان قبائل در راهها، و ستمگران و قلدران در شهرها و کشورها، رهائی بخشیده است و) ایمن ساخته است. (سوره قریش)
اسباب و علل زیادی دست به دست هم داده بود تا این پشتوانه ستبر و فراوان تجربهها با آمادگیکامل محیط یکجا جمع شود، و دریچههای سینهها برای استقبال از این وظیفه بزرگ بازگردد، وظیفه بزرگیکه جزیرهالعرب برای آن برگزیده شده بود. هنگامیکه اسلام آمد از همه این پشتوانه استفادهکرد، و این نیروی اندوخته را رهنمود نمود، نیروی اندوختهایکه گنجینههای آن برای گشودن آماده میگردید. خدا آن گنجینهها را باکلید اسلام بازکرد، و آنها را پشتوانه و اندوخته اسلام کرد. چهبسا این برخی از چیزهائی است که برای ما وجود این جمع مردان بزرگ صحابه را در نسل نخستین تفسیر میکند، نسل نخستینیکه در زمان حیات پیغمبر (ص) میزیستند، امثال: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حمزه، عتاس، ابـوعبیده، سعد پسر ابیوقاص، خالد پسر ولید، سعد پسر معاذ، ابوایوب انصاری، و جز آنان از زمره آنگروهیکه اسلام را دریافتند، و با آغوش باز پذیره آن رفتند و پرچم آن را بر دوشکشیدند، و در پرتو اسلام بالیدند و بزرگ گردیدند و شایسته و بایسته شدند. به هر حال با خود دانههای خوب و ارزشمندی برای رشد و نمو وکمال برداشتند.
اینجا جای شرح و بسط توصیف آمادگی جزیرةالعرب برای حمل رسالت جدید، و حفظ و حمایت رشد و نمو رسالت جدید، و توان حفاظت و صیانت خود وکسان پیرامونش نیست، شرح و بسط چیزهائیکه بیانگر برخی از اسباب و عللگزینش آنجا به عنوان گهواره عقیده جدید است، عقیده جدیدیکه برای جملگی انسانها آمده است، اسباب و عللی که میرسانند چرا مخصوصاً این خانه برگزیده شده است تا پرچمدار این رسالت (ص) از اهالی آنجا باشد. اگر شرح و بسط لازم را بدهیم به طول میانجامد. همچون شرح و بسطیکتاب جداگانه ویژهای را میطلبد. برای ما این اشارهگذرا به حکمت نهان یزدان بس است، حکمتیکه تدبر و تفکر برخی از اطراف و نواحی آن را بیان میدارد هر زمانکه تجربههای بشری فراخیگیرد و قوانین و سنن حیات را درک و فهمکند.
بدین خاطر این قرآن به زبان عربی آمده است تا مکه و پیرامون آنجا را بیم دهد. هنگامیکه جزیرةالعرب از جاهلیت بیرون آمد و به اسلام تن درداد، و سراسر آنجا دربست متعلق به اسلامگردید، جزیرةالعرب پرچم اسلام را برداشت و آن را به شرق و غرب برد، و رسالت جدید و نظام انسانی استوار بر پایه آن را به جملگی انسانها تقدیمکرد، همانگونهکه سرشت جهانی این رسالت بود. کسانیکه پرچم این آئین را برداشته بودند شایستهترین آفریدگان یزدان برای برداشتن این پرچم و با خود بردن آن بودند. چنین شایستگانی این پرچم را از شایستهترین مکان روی زمین برای ییدایش و بالندگی این رسالت، بر دوشگذاشتند و با خود بردند.
تـصادفی نیستکه پیغمبر (ص) زندگی میکند و زنده میماند تا جزیرهالعرب دربست از آن اسلام میگردد، و اینگهواره عقیدهکه آگاهانه برای این عقیده برگزیده شده است خالصانه متعلق به اسلام میشود. از دیگر سو آگاهانه زبان عربی برای همچون عقیدهای انتخاب گردیده است، زبانی که شایان رساندن پیام اسلام به اقطار و اکناف سراسرکره زمین است. زبان عربی به پختگیکامل خود رسیده بود، و سزاوار حمل این دعوت و بردن آن به اقطار و اکنافکره زمینگردیده بود. اگر زبان عربی زبان مردهای میبود یا هستی ناتمام و سرشت ناقصی میداشت، اولاً سزاوار حمل این رسالت نمیبود، و ثانیاً سزاوار حمل این رسالت به خارج از جزیرةالعرب نمیشد . . . زبان عربی بسان گویندگان آن، و بسان محیط آن، شایستهترین زبان برای این رخداد بزرگ جهانی بود.
بدین منوال زنجیره درازی از هماهنگیها و همآوائیهای برگزیده برای این رسالت پدیدار مـیآید و دست به دست یکدیگر میدهد. اگر پژوهشگر بنگرد و روی به اندیشیدن در باره حکمت خدا و انتخاب او و مصداق فرموده او آورد:
(الله أعلم حیث یجعل رسالته)
خداوند بهتر میداند که (چه کسـی را بـرای پیامبری انتخاب و) رسالت خویش را به چه کسـی حواله میدارد. (انعام/124)
( لتنذر أم القرى ومن حولها , وتنذر یوم الجمع لا ریب فیه , فریق فی الجنة وفریق فی السعیر)
تا اهل مکه و دور و بر آن را (از خشم خدا و عذاب دوزخ) بترسانی و (همه مردمان را) از روز گردهمائی (قیامت) که شک و تردیدی در وفوع آن نیست بیم دهی. (در آن روز، مردمان دو گروه بیش نیستند) گروهی در بهشت بسر میبرند و دستهای در آتش دوزخ.
بیم دادن بزرگتر و سختتر و دارای تکرار بیشتر در قرآن، بیم دادن از روز همایش همگان در قیامت است، آن روزیکه خداوند همة مردمانی راگرد میآوردکه در روزگاران دور و دراز و در مکانهایگوناگون و جوراجور بودهاند و پراکنده گردیدهاند، تا دیگر باره از نو ایشان را تقسیمبندی کند:
(فریق فی الجنة وفریق فی السعیر) .
گروهی در بهشت بسر مـیبرند و دستهای در آتش دوزخ.
این هم برحسب عملی استکه ایشان در سرای کار و در مدت زمان زندگی خود در دنیا کردهاند.
(وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِن یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ).
اگر خدا میخواست، همه مردمان را یک دین و یک آئین میکرد (و به جملگی ایشان یک نوع طرز تفکر میداد و به یک راه رهبری مینمود) امّا خدا (به انسانها آزادی داده است تا در پرتو آن راه یزدان یا راه شیطان را برگزینند، و براثر این انتخاب به بهشت یا به دوزخ روند . . . او)هرکه را بخواهد غرق رحمت خود میکند (که مومنانند، و هرکه را بخواهد وارد عذاب خود میگرداند که کافرانند) و کافران (در قیامت) نه دوستی دارند و نه یاوری.
اگر خدا میخواست انسانها را بر سرشت دیگری میآفرید و رفتار و روند ایشان را متحد میساخت. در نتیجه فرجام و سرنوشت آنان یکسان میگردید. یا همگان به بهشت میرفتند، و یا جمـلگی به آتش دوزخ درمیافتادند. ولی یزدان سبحان انسانها را برای انجام وظیفهای آفریده است. انسـانها را برای جانشینی و خلافت در این زمین درستکرده است و هستی بخشیده است. از جمله مقتضیات این جانشینی و خلافت، بدانگونه که خدا خواسته است، این است که انسانها دارای استعدادها و آمادگیهای خاص جنس خود باشند، استعدادها و آمادگیهائیکه ایشان را از فرشتگان و از شیاطین و از آفریدههای دیگر خدا جدا میسازد، و سرشت جداگانه منحصر به فردی و دارای مسیر واحدی بدیشان عطاء میکند. استعدادها و آمادگیهائی یزدان به مردمان داده است که دستهای با آن استعدادها و آمادگیها پرواز میکنند و با همراهی و همگامی با آنها به سوی هدایت و نور و عمل صالح بال و پر میکشند، وگروهی به سبب آنها و باآنها به سویگمراهی و تاری و عمل بد میروند و میدوند! هر دسته و گروهی از آنان موافق با احتمالی از احتمالات جایگزین در سرشت هستی این آفریده انسان نام راه را طی میکند، و به پایان و فرجام مقرر و معین برای این راه طی شده میرسد:
(فریق فی الجنة وفریق فی السعیر) .
گروهی در بهشت بسر مـیبرند و دستهای در آتش دوزخ.
همچنین:
( یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ).
(خدا به انسانها آزادی داده است، تا در پرتو آن راه یزدان یا راه شیطان را برگزینند، و بر اثر این انتخـاب، به بهشت یا به دوزخ روند . . . او) هرکه را بخواهد غرق رحمت خود میکند (که مومنانند، و هرکه را بخـواهد وارد عذاب خود میگرداند که کافرانند) و کافران (در قیامت) نه دوستی دارند و نه یاوری.
اولیاء و یاورانی را کهکافران و مشـرکان بجز خدا برمیگزیدند، در این صورت اصل و اساس و حقیقت و وجودی نداشتهاند.
آنگاه روند قرآنی برمیگردد و بهگونه سوال استنکاریمیپرسد: .
(أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء ؟ ) .
یا انگار جز خدا اولیاء و یاورانی برگرفتهاند؟.
تا پس از این پرسش انکاری مقرّر فرمایدکه تنها خدا وی و یاور است و بس. خدا استکه قدرت و توانائیش جلوهگر و پدیدار می آید در زنده گرداندن مردگان. زنده گرداندن مردگان کاری است که قدرت و توانائی منحصر به فرد، در روشنترین و برجستهترین نماد خود، هویدا و پیدا و آشکار و نمودار میگردد:
« فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی المَوْتَى ».
در صورتی که ولی و یاور خدا است و بس، و او است که مردگان را زنده میگرداند.
آنگاه جولانگاه قدرت را تعمیم میدهد و فراگیر میکند و حقیقت فرگیر وهمهجاگستر آن را در همه چیز و بر همه چیز جسته نشان میدهد، حقیقتیکه به حدود و ثغور، محدود و منحصر نمیگردد:
( وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) .
او بر همه چیز توانا است.
*
آنگاه به سوی حقیقت نخستین برمیگردد تا بیانکند و روشن نماید جهتی راکه در هرگونه اختلافی بدان مراجعه میشود و برگشت انجام میپذیرد. چنین جهتی این وحی است، وحیایکه از سوی خدا آمده است و دربرگیرنده فرمان و حکم خدا است، تا دیگر برای هوای دگرگون شونده و آرزوی تغییر پذیر تاثیری در زندگی نماند بعد از آنکه این برنامه راست و درست و پابرجا و استوار الهی شرف نزول پیدا کرده است و به انسانها ارمغان شده است:
(وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ (10) فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ (11) لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ) ٠
در هر چیزی که اختلاف داشته باشید، داوری آن به خدا واگذار میگردد (و کتاب قرآن قانون دادگاه یزدان است و در پرتو آن کشمکشها باید فیصله پیدا کند). چنین داوری خدا است که پروردگار من است و من بدو پشت میبندم، (و برای قضاوت در منازعات، و رفع اختلافات، و حل مشکلات) به (کتاب) او مراجعه میکنم. اوآفریننده آسمانها و زمین است. اوشما را به صورت مرد و زن، و چهارپایان را به شکل نر و ماده درآورده است و بدین وسیله برآفرییش شما (انسانها و تولید و تکثیر نسل حیوانها) میافزاید. هیچ چیزی همانند خدا نیست (و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین میماند، و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو میماند) و او شنوا و بینا است (و پیوسته بر کارگاه جهان نظارت مینماید، و از جمله زاد و ولد انسانها و حیوانها را میپاید). کلیدهای آسمانها و زمین در دست او است. برای هرکس که بخواهد روزی را فراوان و یا کم میگرداند. او از همه چیز کاملا آگاه است.
شیوه بیان و ذکر این حقائق، و ییاپی آمدن و جمع شدن آنها در این بند بهگونه شگفتی است. بهگونهای است که شایان تدبر و تفکر است. چه ارتباط نهان و نمایان میان اجزاء و بخشهای آن، ارتباط لطیف و دقیقی است. دستور میرسد هر اختلافیکه میان مردمان درمیگیرد باید به خدا واگذارگردد و بدو ارجاع شود:
( وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ ) ٠
در هر چیزی که اختلاف داشته باشید، داوری آن به خدا واگذار میگردد (و کتاب قرآن قانون دادگاه یزدان است و در پرتو آن کشمکشها باید فیصله پیدا کند).
خدا داوری و حکم قاطعانه خود را در این قرآن نازل کرده است، و سخن فیصلهبخش خویش در بارهکار و بار دنیا و آخرت فرموده است، و برای مردمان برنامه زندگی فردی وگروهی و نظام زندگانی و همزیستی و حکومتی و سیاستمداری و اخلاق و روش و منش ایشان را انتخاب و اختیار نموده است. همه اینها را برایشان به تمام وکمال وکافی و وافی بیانکرده است و توضیح داده است. خداوند این قرآن را قانون شامل و فراگیر زندگی انسانها نموده است، قانونیکه فراتر و فراختر و فرگیرتر از قوانین داوری و فرمانروائی است. لذا هرگاه مردمان درکاری یا رویکردی اختلاف ورزیدند بایدکه به داوری و فرمان یزدان مراجعهکنند، داوری و فرمانی که در قرآن پیام ایزد منان به پیغمبر(ص) حاضر و آماده است. خدای سبحان قرآن را نازل فرموده است تا زندگی بر پایه و بنیاد آن استوار و برقرارگردد.
به دنبال بیان این حقیقت،گفتار پیغمبر (ص) را میآورد، گفتاری که بیانگر تسلیم همه کار و بارش به خدا، و برگشتکامل و توبه شامل او به سوی پروردگارش است:
« ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ ».
چنین داوری خدا است که پروردگار من است و من بدو پشت میبندم، (و برای قضاوت در منازعات، و رفع اختلافات، و حل مشکلات) به (کتاب) او مراجعه میکنم.
این برگشت و مراجعه، و آن توکل و پشت بستن، و آن اقرار و اعتراف از زبان پیغمبر خدا (ص) در جایگاه روانی خود و مناسب با پیرو بر چنان حقیقتی میآید ... آهای» این پیغمبر آفریدگار و نبیکردگار است که گواهی میدهد یزدان پروردگار او است، و او تنها بر پروردگارش تکیه و توکل میکند، و او تنها به سوی پروردگارش برمیگردد و مراجعت میکند نه به سوی غیر پروردگارش. پس مردمان در این صورت چگونه به سوی غیر خدا مراجعه میکنند و برای رفع و رجوع مشکلات به سوی دیگران میروند وقتیکه درکاری ازکارها اختلاف پیدا میکنند و داوری را از ایشان میطلبند، در حالیکه پیغمبر هدایت یافته، داوری را به سوی جز او نمیبرد؟! سزاوار است مردمان داوری را به سوی سخن فیصلهبخش یزدان ببرند و برابر آن بیایند و بروند و رفتارکنند، و لحظهای در اینجا یا در آنجا از آن روی نگردانند. آخر چگونه مردمان در کاری ازکارهایشان به سوئی جز سوی خدا روی میکنند و روی میآورند، در حالیکه پیغمبر هدایت یافته تنها بر خدا تکیه و توکل میفرماید، و فقط بدو مراجعت میکند و به سوی او برمیگردد، هرچندکه خدا پروردگار او و سرپرست و عهدهدارکار او و حافظ او و راهنمای او به هر جا و به هر سوئی استکه انتخاب میکند و برمیگزیند؟
استقرار این حقیقت در دل و درون مومن، راه را برای او روشن و منور میگرداند و نشانهها و علائمراه را برایش مشخص و معین و پیدا و هویدا مینماید. این استکه نه در اینجا و نه در آنجا از راستای راه منصرف و منحرف نمیگردد. در پیمودن راهی که در پیشگرفته است بدو اطمینان میدهد، وگامهایش را در قدمگاههای خط سیریکه دارد قرص و محکم مینماید. این است که مومن نهگرفتار شک و تردید میشود و نه درنگ میورزد و نه سرگردان و ویلان میگردد. استقرار این حقیقت در دل و درون مومن، به مومن میفهماندکه خدا حافظ و نگاهدار او است، و گامهایش را در این رویکرد و جهت، راست و استوار مینماید. پیغمبر هدایت یافته همین راه را به سوی خدا طی میکند و به همین راه میرود.
استقرار این حقیقت در دل و درون مومن، آگاهی او را در باره برنامه و راهش بالا میبرد. این استکه او برنامة دیگری یا راهی را نمییابدکه درست باشد بدان رو نماید و آن را طیکند. اصلاً احساس نمیکندکه داوری و حکمی جز سخن خدا و فرمان او وجود دارد تا بدان در وقت اختلاف مراجعه شود. در حالیکه میبیند که پیغمبر هدایت یافته به سوی پروردگارش برمیگردد و مراجعت میکند، پروردگاریکه این برنامه را مقرر
فرموده است و این فرمان را رانده است و اینگونه داوری نموده است.
آنگاه بار دیگر با چیزی پیرو میزندکه استقرار و تمکین بیشتری بدین حقیقت میبخشد:
(فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ).
او آفریننده آسمانها و زمین است. او شما را به صورت مرد و زن، و چهارپایان را به شکل نر و ماده درآورده است و بدین وسیله بر آفرینش شما (انسانها و تولید و تکثیر نسل حیوانها) میافزاید. هیج چیزی همانند خدا نیست (و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین میماند، و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو میماند) و او شنوا و بینا است (و پیوسته بر کارگاه جهان نظارت مینماید، و از جمله زاد و ولد انسانها و حیوانها را میپاید).
خدا این قرآن را نازل کرده است تا داوری آن فیصلهبخش در هر چیزی باشد که مردمان در آن اختلاف پیدا میکنند . . . خدا استکه:
(فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) ٠
او آفریننده آسمانها و زمین است.
خدا گرداننده آسمانها و زمین و چرخاننده امور آنها است. قانونیکه بر آسمان و زمین فرمان میرانـد، داوری فیصلهبخش او استکه در باره هر چیز آسمان و زمین است. امور و شوون زندگی و بندگان جز بخشی ازکار و بار آسمانها و زمین نیست. داوری خدا راجع به امور و شوون آسمانها و زمین، داوریای است که میان زندگی مردمان و زندگی این جهان عریض و طویل هماهنگی برقرار میسازد، تا در امن و امان با جهانی زندگیکنند که ایشان را فرگرفته است، همان جهانیکه خدا بدون هرگونه انبازی در باره امور و شوون آن داوری میکند و فرمان میراند. خداوندی که باید به فرمانشگردن نهند و به داوریش برگردند در هر چیزیکه در آن اختلاف پیدا بکنند، آفریننده مردمان است، آفرینندهای که اندامهای ایشان را هماهنگ کرده است و سر و سامان بخشیده است و آنها را به یکدیگر پیوند داده است:
«جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً ».
او شما را به صورت مرد و زن آفریده است.
خدا زندگی شما را از پایه و اساس، نظم و نظام بخشیده است. خدا داناتر و آگاهتر از چیزی است که برای زندگی خوب است، و از چیزیکه زندگی بدان خوب میگردد و راست و درست میشود. خدا استکه زندگی شما را به جریان انداخته است مطابق قاعده آفرینشیکه آن را برای جملگی زندگان برگزیده است:
« وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجاً » ٠
و چهارپایان رابه شکل نر و ماده آفریده است.
وحدتی در هستی بخشیدن و پدید آوردن استکه دال بر یگانگی روش و منش و اراده و مشیت، وگواه بر تدبیر و تقدیر منظور و مقصود آن است . . . خدا است که شما را و چهارپایان را بهگونهای آفریده استکه تولید نسل و تکثیر مثل و تداوم وجودی دارید برابر برنامه و شیوهایکه برایتان قرار داده شده است و پدیدارگردیده است. خدا منحصر به فرد است. هیچ کدام از آفریدههای خدا منحصر به فرد نیست. چیزی از آفریدگان درگستره جهان همگون یزدان سبحان نمیباشد:
(لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ).
هیح چیزی همانند او نیست.
فطرت انسان گواه بر این مساله است، و آشکارا آن را فریاد میدارد. آفریننده اشیاء چیزی از این اشیاء همسان او نیست، اشیائی که همه و همه آفریدههای او هستند . . . بدین خاطر همگان هنگامیکه درکاری با یکدیگر اختلاف پیدا میکنند باید به فرمان و داوری خدا برگردند وگردن نهند، و نباید به فرمان و داوری کسی جز او مراجعهکنند وگوش بدهند. چراکه کسی همگون و همتای او نیست تا بتوان هنگام اختلاف مرجع دیگری یافت و به سویش شتافت.
هرچند که یزدان سبحان:
« لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ » ٠
هیح چیزی همانند او نیست.
با وجود این اختلافکامل، پیوند میان او و میان آنچه آفریده است بریده و منقطع نیست. او میشنود و میبیند:
( وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ).
او شنوا و بینا است (و پیوسته بر کارگاه جهان نظارت مینماید).
خدا همچون شنوا و بینا فرمان میدهد و داوری مینماید. گذشته از این، وقتی که فرمان میدهد و داوری مـینماید در باره چیزیکه مردمان در آن اختلاف پیدا میکنند، فرمان و داوری او یگانه فرمان و داوری فیصلهبخش است. این امر بر بنیاد این حقیقت استوار و پایدار استکه همه کلیدهای آسمانها و زمین در دست او قرار دارد از آن زمانکه آنها را نخستینبار از نیستی به هستی آورده است و خلعت وجود بخشیده است و برای آنها قانونی را وضع فرموده استکه آنها را میگرداند و میچرخاند و اداره میکند:
( لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) .
کلیدهای آسمانها و زمین در دست او است.
مردمان نیز برخی از چیزهائی هستندکه در آسمانها و زمین موجودند. پس کلیدهای ایشان بدو واگذار است و قاضی و فرمانده آنان او است و بس.
گذشته از این هم، خدا است که عـهدهدار کار و بار روزی مردمان است چه درکاستن و چه در افزودن. این هم بخشی از عهدهداریکلیدهای آسمانها و زمین است:
(یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ ) .
برای هرکس که بخواهد روزی را فـراوان و یا کم میگرداند.
خدا روزیرسان ایشان و محافظ و عهدهدار امور آنان و خوراکدهنده و آبدهنده همگان است. پس در این صورت در باره چیزیکه در آن اختلاف پیدا میکنند بجز او به چه کسی مراجعه میکنند تا در میانشان داوری کند؟ مردمان باید به روزیرسان و محافظ جهان و ضامن ارزاق همگان و ادارهکننده کیهان رو کنند، آن خدائیکه با علم و حکمت و تدبیر و تقدیر خود همه چیز را میپاید و رو به راه مینماید:
(إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) .
او از همه چیز کاملاً آگاه است.
آن کس که از هر چیزکاملاً آگاه است او باید فرمان براند و داوری نماید. و او استکه فرمانش دادگرانه و داوریش عادلانه است، فرمان دادگرانه و داوری عادلانهای که فیصلهبخش اختلافات مردمان است. بدین منوال و بر این روال، معانی و مفاهیم با این دقت ظریف و لطیف و شـگفت و شگرف، ذکر میگردد و همآوا میشود، تا بر تارهای دلهای انسانها نغمهای بعد از نغمهای را سازکند و بنوازد، بدان اندازه که آهنگ کمال مییابد و نوای هماهنگ ژرفی طنینانداز میشود.
*
سپس به حقیقت نخستین برمیگردد:
(شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ .وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مُرِیبٍ .فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ . وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ) .
خداوند آئـینی را برای شما (مومنان) بیان داشته و روشن نموده است که آن را به نوح توصیه کرده است وما آن را به تو وحی و به ابراهیم وموسی و عیسی سفارش نمودهایم (به همه آنان سفارش کردهایم که اصول) دین را پابرجا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید. این چیزی که شما مشرکان را بدان میخوانید (که پابرجا داشتن اصول و ارکان دین است) بر مشرکان سخت گران میآید. خـداوند هرکه را بخواهد برای این دین برمیگزیند و هرکه (از دشمنانگی با دین دست بکشد و) به سوی آن برگردد، بدان رهنمودش میگرداند. (پیروان پیغمبران پیشین، در باره دین) گروه گروه و دسته دسته نشدهاند (و راه اختلاف در پیش نگرفتهاند) مگر بعد از علم وآگاهی (از برنامه و اصول و ارکان دین و پی بردن به حقانیت آئین). و این تفرقهجوئی تنها به خاطر ستمگری و کجروی در میان خودشان بوده است. اگر فرمانی از سوی پروردگارت صادر نشده بود که آنان تا سرآمد معینی (که قیامت است، زنده و آزاد) باشند، میانشان (با مجازات و نابودی) داوری میگردید. آنانی که (در روزگار تو اهل کتاب بشمارند و) کتابهای آسمانی بعد از گذشتگان به دستشان رسیده است، در باره آن دچار شک و گمان توام با بدبینی و سوء ظن شدهاند. (و الا اگر به کتابهای خود ایمان کامل داشتند ـ میبردند که تو حقیقتاً فرستاده خدائـی). تو نیز مردمان را به سوی آن (آئین واحد الهی دعوت کن که اسلام است) و آن گونه که به تو فـرمان داده شده است (بر دعوت مردمان بـه دین یزدان ماندگار باش و در این راه) ایستادگی کن و از خواستها و هوسهای ایشان پیروی مکن، و بگو: من به هر کتابی که از سوی خدا نازل شده باشد ایمان دارم، و به من دستور داده شده است که در میان شما دادگری کنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شما است. اعمال ما از آن ما است (نه از آن شما) و اعمال شما از آن شما است (نه از آن ما، و هر کسی در مقابل کارهایش مسوول است). میان ما و شما خصومت و مجادلهای نیست (چرا که حق را بیان و آشکار کردم و از این به بعد نیازی به جدال و استدلال نمیباشد). خداوند (سرانجـام در قیامت در یکجا) ما را جمع خواهد کرد، و بازگشت (همه در آن روز، برای داوری و حساب و کتاب) به سوی او است (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت). کسانی که در باره (دین) خدا به مخاصمه و مجادله میپردازند و (علیه آن) دلیل و برهان (بیاساس و پوسیده) ذکر میکنند، آن هم زمانی که (به سبب وضوح و روشنی، از سوی مردم) پذیرفته شده است، خصومت آنان بیهوده و دلائل و براهین ایشان در پیشگاه پروردگارشان باطل و ناپذیرفتنی است، و خشم شدید (خدا در قیامت) گریبانگیرشان میگردد و عذاب سختی خواهند داشت.
در سرآغاز سوره آمده است:
(کَذَلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) .
خداینیرومند وفرزانه، به تو و به کسانی که پیش ازتو (پیغمبر) بودهاند این چنین (معانی و مقاصدی که در این سوره است) وحی میکند. (سرچشمه وحی همه جا و همه وقت یکی است که پروردگار جهان است، و محتوای وحی نیز در اصول و کلیات برای جملگی پیغمبران یکی است). (شوری/٣)
این هم اشاره مجمل و مختصری به یگانگی سرچشمه، و یگانگی برنامه، و یگانگی رویکرد است. اکنون نیز این اشاره را شرح و بسط میدهد، و بیان مـیدارد چیزیکه یزدان برای مسلمانان قانون و شریعت فرموده است، به طور عام همان چیزی استکه نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را بدان سفارش نموده است. این چیز هم این استکه آئین یگانه خدا را پابرجاکنند و آن را پاس بدارند، و در آن تفرقه و اختلاف نورزند. بر این اشاره مجمل و مختصر، نتائج و پیامدهای آن را مترتب مـیدارد، که عبارت است از وجوب ثبات و لزوم استقامت بر راستای برنامه راست و درست الهی، بدون توجه به هواها و هوسهای کسانیکه راه اختلاف در پیش میگیرند و خریداران بازار بیرونق تفرقه هستند. دیگر اینکه این آئین روشن و راست و درست، چیره میشود و پیروز میگردد، و دلیل و برهانکسانی قلم بطلان میخوردکه در باره خدا به جدال و ستیز میپردازند. منکران خدا را باید از خشم و عذاب شدید و سخت خدا بیم داد و به هراس انداخت.
در این بند نیز بسان بند پیشین آن، بهگونه چشمگیری پیوست و هماهنگی جلوهگر و نمایان است:
(شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ) .
خداوند آئینی را برای شما (مومنان) بیان داشته و روشن نموده است که آن را به نوح توصیه کرده است و ما آن را به تو وحی و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودهایم (به همة آنان سفارش کردهایم که اصول) دین را پابرجا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید.
بدین وسیله حقیقتی را بیان و مقرر میداردکه ما در سرآغاز سوره به طور مشروح بدان پرداختیم، و آن حقیقت اصل واحد، و پیدایش و نشانی استکه ریشه در ژرفاهای زمان دارد. بدین حقیقت، پرتوی میافکند که این پرتو در حس و شعور مومن تاثیر ظریف و لطیفی دارد. مومن به گذشتگان و پیشینیان خود مینگردکه دارند راه دور و درازی را میپیمایند و سپری مینمایند. ناگهان متوجه میگردد که کاروانیان پیاپی همدیگر این راه دور و دراز، این بزرگوارانند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، و محمّد - صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین . . . متوجه میشودکه خودش نیز دنبالهرو اینکاروان بزرگ و سترگ است، و در خط سیر این چنین بزرگوارانی حرکت میکند و راه ایشان را میسپرد» این است با خوشی و شادی این راه را طی میکند و سر از پا نمیشناسد، هرچندکه در این راه خارها و رنجها ببیند، و از نعمتهای بیشماری بیبهره و محروم شود. آخر او با رفیقان و راهروان این کاروان بزرگوار حرکت میکند، بزرگوار در پیشگاه خدای دادار) کاروانی که از بامداد تاریخ حرکت کرده است، و در پیشگاه یزدان و همة جهان عزیز وگرامی است! گذشته از اینها، بیان صلح و صفای ژرفی استکه میان معتقدان به آئین یگانه یزدان برقرار است، آن کسانی دارای شریعت ثابت و راه واحد میباشند، و اختلاف و دشمنان در میانشان نیست، و خویشاوندی محکم و متینی را در میان خویشتن احساس میکنند، خویشاوند محکم و متینیکه ایشان را به همکاری و همیاری و تفهیم و تفاهم فرامیخواند، و آنان را ندا درمیدهد که حال را باگذشته، وگذشته را با حال، پیوند دهند، و همه با هم راه را بسپرند و طی طریقکنند.
وقتی که آئینی که خدا برای مسلمانان و باورمندان به محمّد (ص) پدید آورده است همان آئینی استکه نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را بدان سفارش فرموده است، پس پیروان موسی و پیروان عیسی بر سر چه چـیز با یکدیگر میجنگند؟ بر سر چه چیز پیروان مذهبهای گوناگون مسیحی با یکدیگر میرزمند؟ پیروان موسی و عیسی بر سر چه چیز با پیروان محمّد به جنگ و جدال بـرمیخیزند؟ مشرکانی که گمان میبرند پیروان آئین ابراهیم هستند بر سر چه چیز با مسلمانان میجنگد؟ چرا همگی با یکدیگر متحد نمیشوند و زیر پرچم یگانهای نمیایستند که واپسین پیغمبرشان آن را برداشته است و با خود حملکرده است؟ توصیه و سفارش یگانهایکه برای همگان است و شرف صدور از جانب خداوند غفور پیداکرده است، این است.
«أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ».
دین را پابرجا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید.
بایدکه دین را پابرجا دارند، و به تکالیف و وظائف آن برخیزند، و از آن منحرف نشوند وکج نروند، و در یک صف زیر پرچمش بایستند، آن پرچمیکه یگانه پرچم است، و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی -صلوات الله علیهم - آن پرچم یگانه را پیاپی برافراشتهانـد و بر دوش کشیدهاند، تا بدانجاکه این پرچم یگانه به دست محمّد (ص) در روزگار واپسین رسیده است.
ولیکن مشرکان مکه و پیرامون آنجاکه گمان میبردند بر آئین ابراهیم هستند با دعوت قدیم جدید، موضعگیری دیگری داشتند: .
(کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ )
این چیزی که شما مشرکان را بدان مـیخوانید (که پابرجا داشتن اصول و ارکان دین است) بر مشرکان سخت گران میآید.
بر مشرکان سخت گران میآیدکه از میان ایشان وحی بر محمّد (ص) نازلگردد. آنان میخواستند که وحی نازل شود:
(على رجل من القریتین عظیم)
بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف). (زخرف/ ١ ٣)
یعنی بر مرد صاحب سلطه و قدرت از میان بزرگانشان نازل میشد. صفات شخصی محمّد (ص)که به اعتراف خودشان صادق و امین بود، و حسب و نسب او که از خاندان متوسط قریش بود، همه اینها از دیدگاه ایشان سزاوار این نبود که محمّد (ص) سرور و آقای صاحب قدرت و شوکت قبیلهایگردد!
بر آنان سختگران میآمدکه سلطه و قدرت دینی ایشان به پایان آید با به پایان آمدن روزگار بتپرستی و افسانههائیکه همچون سلطه و قدرتی بر آنها استوار و پایدار بود، و مصالح اقتصادی و شخصی ایشان در گرو آنها بود. این بود با چنگ و دندان به شرک چسبیدند، و برایشان سختگران آمدکه یگانهپرستی و توحید خالص و واضحی را بپذیرندکه پیغمبر (ص) آنان را به سوی آن فرامیخواند.
برای ایشان سخت گران میآمد که گفته شود: پدرانشان که بر شرک مردهاند برگمراهی و بر جاهلیت مردهاند. این بودکه به حماقت و نادانی چنگ زدند، و عزت بزهکارانه و غرورگناه ایشان را فراگرفت، وکبریا و نخوت دروغین آنان را به انجام گناه بیشترکشاند. این را برگزیدندکه خویشتن را به دوزخ اندازند، و به پدرانشان انگ و ننگ گمراه مردن زده نشود.
قرآن بر این موضعگریشان پیرو میزند، بدینگونهکه خدا استکه برمیگزیند و انتخاب میکند هرکه راکه بخواهد، و خدا استکه رهنمود و رهنمون میکندکسی راکه ازگریزندگان و رمندگان بخواهد و رغبت نماید خود را درکنف حمایت او دارد، و به سوی سایهاش رود و خواهان لطف و مرحمتش شود:
(اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ).
خداوند هرکه را بخواهد برای این دین برمیگزیند و هرکه (از دشمنانگی با دین دست بکشد و) به سوی آن برگردد، بدان رهنمودش میگرداند.
آنگاه برمیگردد به سوی موقعیتیکه پیروان پیغمبران داشتند، پیغمبرانی که آئین یگانهای برای اقوام خود آوردند، ولی پیروانشان گروه گروه و دسته دسته گردیدند:
« وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مُرِیبٍ ».
(پیروان پیغمبران پیشین، در باره دین) گروه گروه و دسته دسته نشدهاند (و راه اختلاف درپیش نگرفتهاند) مگر بعد از علم و آگاهی (از برنامه و اصول و ارکان دین و پی بردن به حقانیت آئین) و این تفرقهجوئی تنها به خاطر ستمگری و کجروی در میان خودشان بوده است. اگر فرمانی از سوی پروردگارت صادر نشده بود که آنان تا سرآمد معینی (که قیامت است، زنده و آزاد) باشند، میانشان (با مجازات و نابودی) داوری میگردید. آنانی که (در روزگار تو اهل کتاب بشمارند و) کتابهای آسمانی بعد از گذشتگان به دستشان رسیده است، در باره آن دچار شک و گمان توام با بدبینی و سوء ظن شدهاند. (و الا اگر به کتابهای خود ایمان کامل داشتند پی میبردند که تو حقیقتا فرستاده خدائی».
آنان از روی نادانی تفرقه پیدا نکردهاند و پراکنده نشدهاند. ایشان تفرقه پیدا نکردهاند و پراکنده نشدهاند بدان جهت که آنان اصل یگانهای را نشناختهاند که ایشان را به یکدیگر پیوند و ارتباط میدهد، و میان پیغمبرانشان و معتقداتشان پیوند و ارتباط برقرار میسازد. بلکه آنان تفرقه پیدا کردهاند و پراکنده گردیدهاند پس از آنکه دانش و آگاهی بدیشان رسیده است. این تفرقهجوئی تنها به خاطر ستمگری وکجروی در میان خودشان بوده است، و از ستمگری در حق حقیقت و همچنین در حق خویشتن برخاسته است و نشات گرفته است. تفرقه پیدا کردهاند و اختلاف ورزیدهاند تحت تاثیر هواها و هوسهای ستمگرانه و کجروانه و سرکشانهای که داشتهاند. تفرقه پیدا کردهاند و پراکندهگردیدهاند بدون استناد به سبب و علتیکه از عقیده صحیح و برنامه درست برخاسته باشد. اگر آنان مخلص عقیده خودشان میبودند، و از برنامه خودشان پیروی میکردند، تفرقه پیدا نمینمودند و پراکنده نمیگردیدند.
آنان سزاوار این بودند که یزدان هرچه زودتر در این جهان ایشان را به عذاب گرفتارگرداند، به خاطر ستمگری و ظلمیکه ناشی از این تفرقه پیداکردن و تفرقه انداختن است. ولی خداوند سبحان ایشان را تا سررسید عمر مهلت و فرصت میدهد، به خاطر فرمانی که از سوی خدا صادرگردیده است و حکمت و فلسفهای را دربر داشته است و آن حکـمت و فلسفه مراد و منظور ایزد سبحان بوده است: .
(وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِیَ بَیْنَهُمْ).
اگر فرمانی از سوی پروردگارت صادر نشده بود که آنان تا سرآمد معینی (که قیامت است، زنـده و آزاد) باشند، میانشان داوری میگردید.
آن وقت حق تحقق پیدا میکرد و پیاده میشد، و باطل پوچ میگردید و قلم بطلان میخورد، و در همین دنیا کار پایان میگرفت و خاتمه پیدا میکرد. ولی ایشان تا وقت معلوم و زمان مشخصکه قیامت است مهلت و فرصت داده میشوند.
و امّا نسلهائیکهکتاب را به ارث بردهاند بعد از آن کسانی که تفرقه پیدا کردهاند و تفرقه انداختهاند از پیروان هر پیغمبری که بودهاند، عقیده خود را وکتاب خود را بدون یقین قاطع و اطمینان کامل دریافت داشتهاند. زیرا اختلافات پیشین انگیزهای گردیده است که چیزی را با تعیین و اطمینان دریافت ندارند. علت دیگر عدم یقین و اطمینان ایشان، شک و تردید وگنگی و پیچیدگی و حیران و ویلان شدن در میان مذاهب گوناگون و اختلافات جوراجور است:
(وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مُرِیبٍ) .
آنانی که (در روزگار تو اهل کتاب بشمارند و) کتابهای آسمانی بعد از گذشتگان به دستشان رسیده است، در باره آن دچار شک و گمان توام با بدبینی و سـوء ظن شدهاند. (و الا اگر به کتابهای خود ایمان کامل داشتند، پی میبردند که تو حقیقتاً فرستاده خدائی).
عقیده که اینگونه نمیشود. چه عقیده صخرهسنگ سختی است و مومن بر آن میایستد. زمین پیرامون او به جنبش و تکان درمیافتد ولی او بالای صخره سنگ
سختیکه نمیجنبد و تکان نمیخورد ثابتقدم و راستقامت میایستد. عقیده ستارهای است که راهنما و ثابت بالای افق است. شخص مومن در میان بارانها و طوفانها وگردبادها بدان ستاره چشم مـیدوزد. این استکهگمراه نمیگردد و منحرف نمیشود. امّا وقتی که عقیده خودش دچار شک و تردید و انگیزه ظن و گمان میگردد، دیگر در دل و درون پیرو آن عقیده هیچ گونه ثبات و ماندگاری بر چیزی و پرکاری نمیماند، و در رویکرد و جهتی استقرار نمیپذیرد، و در مسـیر و طریقی اطمینان پیدا نمیکند و نمیآرامد.
عقیده آمده است تا پیروانش راه خود را بشناسند و رویکرد خویش را بدانند، راه و رویکردیکه به سوی خدا میروند. انسانها را بدون درک و تردید و سرگشتگی به دنبال خود بکشند و راه ببرند. اگر پیروان عقیده، خودشان دچار شک و تردید باشند، آنان شایسته و بایسته رهنمود و رهبریکسی نیستند. آخـر آنان خودشان سرگردان و ویلانند. آن زمانکه این آئین جدید آمد، حال و وضع پیروان پیغمبران چنین بود. استاد ابوالحسن ندوی هندی درکتاب خود به نام «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین) میگوید:
«ادیان بزرگ نخجیر بیکارگان و بیمایگان و یاوهسرایان گردید، و بازیچه دست تحریفپیشگان و منافقان شد. تا بدانجا ادیان بزرگ، روح و شکل و قالب و محتوای خود را از دست داد،که اگر یاران نخستین و پیروان پیشین آن ادیان زنده میگردیدند ادیان خود را نمیشناختند. مراکز تمدن و فرهنگ و فرماندهی و سیاستمداری، نمایشگاه هرج و مرج، فروپاشی اخلاقی، نابسامانی فرمانروائی، بدی نظم و نظام حکومتی، و ظلم و زور حاکمان و فرماندهانگردید. ادیان بزرگ سر به لاک خود فرو بردند و جز به خویشتن نپرداختند. برای جهان و جهانیان رسالت و پیامی با خود برنداشتند، و برای ملتها دعوت و فراخوانی بـه همراه نیاوردند. از لحاظ معنویات فقیر و تهیدست شدند، و سرچشمههای زندگی آنها خشک گردیدند. هیچ آبشخور زلالی از دین آسمانی، و هیچ قانون درستی از قوانین یزدانی، به همراه نداشتند، و حتی هیچ نظم و نظام ثابت و استواری از حکم و فرمان بشری هم با آنها نبود و نماند».[2]
نویسنده اروپائی ««ج. هـ . دنیسون») درکتاب خودش (العواطف کاساس للحضارة» [3] میگوید:
«در دو قرن پنجم و ششم، جهان متمدن بر لبه هرج و مرجی قرارگرفته بودکه هرآن فرو ریزد و فروپاشد. زیرا عقائدیکه برای پابرجائی تمدنکمک میکردند فروریخته بودند و داشتند سقوط میکردند. چیز قابل توجهی هم در میان نبودکه بتواند جای عقائد را بگیرد و جایگاه آنها را پرکند. در آن هنگام تمدن بزرگکه ساختار آن مرهون چهار هزار سال زحمت و تلاش بود، داشت از هم میپاشید و فرو میریخت. بشریت دیگر باره داشت به هرج و مرجی برمیگشتکه درگذشتهها دچار آن بوده است. زیرا قبیلهها و عشیرهها به جان هم افتاده بودند و به ثبت وکشتار دست یازیده بودند. نه قانونی در میان بود و نه نظامی. دستورات و مقرراتی همکه مسیحیت آنها را به میان آورده بود، تنها تفرقه میآفرید و باعث سقوط و نابودی میگردید، به جای اینکه اتحاد و اتفاق بیافریند و نظم و نظام به ارمغان بیاورد. تمدن بسان درخت بزرگ وگـشن و پر شاخ و برگی بر سراسر جهان سایه افکنده بود. بر جای خود ایستاده بود و مینالید، چون مرگ به تمام اندامهای پیکرهاش خزیده بود . . . در میان این نمادهای تباهی و فساد فراگیر و همهجاگستر، مردی متولد شدکه سراسر جهان را متحد و متفقکرد» . . . مرادش محمّد (ص) است.
از آنجاکه پیروان پیغمبران تفرقه پیداکرده بود - بعد از آنکه علم و آگاهی بدیشان رسیده بود - و بدان خاطر کهکسانیکه پس از ایشانکتاب را به ارث برده بودند، دچار شک و تردید شگفت و شگرفی شده بودند، بدین جهت و بدان جهت، و بدان سبب همکه مرکز رهبری بشریت خـالی بود از پیشوای پابرجا و مطمئن و معتقدیکه راه خود را به سوی خدا بشناسد، یزدان جهان محمّد (ص) را برانگیخت و پیامبرکرد، و بدو دستور فرمودکه مردمان را به سوی آئین یزدان دعوت کند، و برکار دعوت خود پیوسته استوار و پایدار بماند، و - هواها و هوسها و خواستها و آرزوهای سرگیجهآور پیرامون خود و پیرامون دعوت روشن و راست و درست خود، توجه نکند وگوش فرا ندارد، و تجدید ایمان را با دعوت یگانهای اعلان و اعلام دارد که خداوند آن را برای جملگی پیغمبران مقرر و معین داشته است و برنامه جملگی ایشانبوده است:
(فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیر) .
تو نیز مردمان را به سوی آن (آئین واحد الهی دعـوت کن که اسلام است) و آنگونه که به تو فرمان داده شده است (بر دعوت مردمان به دین یزدان ماندگار باش و در این راه) ایستادگی کن و از خواستها و هوسهای ایشان پیروی مکن، و بگو: من به هر کتابی که ازسوی خدا نازل شده باشد ایمان دارم، و به من دستور داده شده است که در میان شما دادگری کنم. خدا پروردگار ما و پروردگارشما است. اعمال ما از آن ما است (نه از آن شما) واعمال شما از آنشما است (نه از آن ما، وهر کسی در مقابل کارهایش مسوول است). میان ما و شما خصومت و مجادلهای نیست (چرا که حق را بیان و آشکار کردم و از این به بعد نیازی به جدال و استدلال نمیباشد). خداوند (سرانجام در قیامت در یکجا) ما را جمع خواهد کرد، و بازگشت (همه درآن روز، برای داوری و حساب و کتاب) به سوی او است (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت).
این رهبری تازهای برای جملگی انسانها است. رهبری دوراندیشانهای استکه بر راستای برنامه روشنی و باوراستواری قراردارد. با بینش وآگاهی مردمان را به سوی یزدان میخواند، و بدون کمترین کـجی و کژی و انحرافی سر بر خط فرمان یزدان مینهد و میرود. خود را به دور میدارد از هواها و آرزوهای پریشانیکه در اینجا و در آنجا به غوغا درمیآیند و هو و جنجال میآفرینند. رهبریای است که یگانگی رسالت و یگانگیکتاب و یگانگی برنامه و راه را اعلان و اعلام میکند. رهبریای استکه ایمان را به اصل ثابت و یگانه خود برمیگرداند، و جملگی انسانها را بدان اصل یگانه برگشت میدهد:
(وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَاب ) .
و بگو: من به هر کتابی که از سوی خدا نازل شده باشد ایمان دارم.
گذشته از این، این رهبری والائی و نگاهبانی ناشی از حق و حقیقت و عدل و عدالت را به ارمغان میآورد:
( وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ ) .
و بـه من دستور داده شده است که در میان شما دادگری کنم.
این رهبری دارای سلطه و قدرت است و عدل و عدالت را در زمین میان همگان اعلان و اعلام میدارد. (این سخنان وقتی زده میشودکه دعوت هنوز در مکه است و میان درههای مکه محصور و محدود است، و خود این دعوت و پیروان آن تحت فشار و رنج و آزارند. ولیکن سرشت این دعوتکه حفاظت و حمایت و شمول و فراگیری است آشکارا پدیدار و نمودار است) . . . این رهبری ربوبیت یگانه را اعلان و اعلام میدارد:
(اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ) .
خدا پروردگار ما و پروردگار شما است.
مسوولیت فردی و شخصی را اعلان و اعلام میدارد:
(لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ ).
اعمال ما از آن ما است (نه از آن شما) و اعمال شما از آن شما است (نه از آن ما، و هر کسی در مقابل کارهایش مسوول است).
پایان جنگ و جدال را با سخنان فیصلهبخش اعلان و اعلام میدارد:
(لَا حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ ).
میان ما و شما خصومت و مجادلهای نیست (چرا که حق را بیان و آشکار کردم و از این به بعد نیازی به جدال و استدلال نمیباشد).
کار و بار را یکسره به خدا واگذار میکند، خدائیکه فرمان قاطعانه و سخن نهائی از آن او است:
(اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ ).
خداوند (سرانجام در قیامت در یکجا) ما را جمـع خواهد کـرد، و بازگشت (همه در آن روز، برای داوری و حساب و کتاب) به سوی او است (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت).
این یک آیه، از سرشت این واپسین رسالت، پـرده برمیدارد در بندهای دارای فاصلههای کوتاه خود، بندهائیکه این چنین جامع و قاطع و دقیق ذکرگردیده است. این رسالت رسالتی استکه آمده است تـا راه خود را بسپرد و جلو برود بدون اینکه از هواها و خواستهای مردمان متاثر بشود. آمده است تا حفاظت و حمایتکند و دادگری را در زمین تحقق بخشد و پیاده نماید. آمده است تا راه را به سوی خدا یک راهکند، همانگونهکه راه به سوی خدا در حقیقت خود همین گونه است، و در طول دوران رسالتها هم همینگونه یگانه و بکتا بوده است.
بعد از روشن شدن مساله بدین نحو و بدینگونه، و بعد از پاسخگوئی و لبیکگوئیگروه مومنان به یزدان سبحان بدین شکل و بدین شیوه، جدال و ستیز مجادلهکنندگان و ستیزهجویان راجع بـه آئین یزدان، زشت و پلشت مینماید و شایسته تـوجه و بایسته اهمّیت نمیباشد، و دلیل و حجت ایشان باطل و پوچ درمیآید و مردود و نامقبول میشود، و سخنانشان در این راستا هیچگونه ارج و ارزشی نخواهد داشت، و حساب وکتابی برایگفتههایشان نباید بازکرد. این بند با فرموده فیصلهبخشی در باره کار و بارشان پایان میپذیرد، و ایشان به تهدید شدید یزدان جهان واگذار میگردند و حواله میشوند:
وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ)
عذابٌ شدیدٌ ).
کسانی که در بارهی (دین) خدا به مخاصمه و مجادله میپردازند و (علیه آن) دلیل و برهان (بیاساس و پوسیده) ذکر میکنند، آن هم زمانی که (به سبب وضوح و روشنی، از سوی مردم) پذیرفته شده است، خصومت آنان بیـهوده و دلائل و براهین ایشان در پیشگاه پروردگارشان باطل و ناپذیرفتنی است، و خشم شدید (خدا در قیامت) گریبانگیرشان میگردد و عذاب سختی خواهند داشت.
کسیکه دلیل و برهان او در نزد پروردگارش باطل و ناپذیرفتنی قلمداد شود در اصل هیچگونه دلیل و برهانی و سلطه و شوکتی ندارد. به دنبال شکست و بطالت در زمین، خشم تند و عذاب سخت در آخرت است. این هم سزا و جزائی استکه مناسب با لجاجت بیهوده و پافشاری نادرستی است که به دنبال پذیرش و پاسخگوئی دلهای مخلص دیگران انجام میگیرد، و سزا و جزائی است که پادافره جدال و ستیز کینهتوزانهای استکه بعد از وضوح و روشنی حق، صریح و آشکار به میان میآید و دیدار مینماید.
آنگاه حرخش و گـردش تازهای با حقیقت نخستین صورت میپذیرد:
اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ (17) یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَیَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلَا إِنَّ الَّذِینَ یُمَارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ (18) اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ العَزِیزُ (19) مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ (20)
خدا است که کتاب (قرآن) را نازل کرده است که مشتمل بر حق و حقیقت است (و جنبهی ذهنی و پنداری ندارد، و در قرآن، برای ارزیابی ارزشها، ضوابط و قواعد) و معیار و میزان ایجاد کرده است. تو چه میدانی، شاید قیامت نزدیک باشد (و هرچه زودتر به حساب همگان رسیدگی شود). کسانی که به قیامت ایمان ندارند، در فرارسیدن آن شتاب میورزند (و مسخرهکنان بیان میدارند: این قیامتی که شما میگوئید، کی خواهد آمد؟). و امّا کسانی که ایمان آوردهاند، به سبب (اعتقاد به وقوع) آن در خوف و هراسند و میدانند که قیامت حق است (و چه دیر و چه زود قطعاً فرا میرسد). هان! مسلمّاً کسانی که نسبت به قیامت شک و تردید دارند و (تمسخرکنان در بارهی آن) به جدال و ستیز میپردازند، در گمراهی سخت ژرف و بسیار دور (از راستای راه رستگاری) قـرار دارند. خداونـد نسبت به بندگانش بسیار لطف و مـرحمت دارد، و به هرکس که خود بخواهد روزی میرساند (و بدو نعمت فراوان میدهد و خوبی میکند)، و او نیرومند و چیره است (و قادر بر انجام هر کاری، و وفای به عهدها و وعدههای خویش است. گروهی برای آخرت کشت میکنند و گروهی برای دنیا). هرکس که کشت آخرت را بخواهد، به کشت او فزونی و برکت میدهیم، و هرکس کـه کشت دنیا را بخواهد، مقداری از دنیا بدو میدهیم، و دیگر در آخرت کمترین بهرهای ندارد.
خدا است که کتاب را فرو فرستاده است، کتابیکه مشتمل بر حق و حقیقت است. خدا است که دادگری را وضع کرده است و مقرر فرموده است. خدا این کتاب قرآن نام را قاضی و داور در چیزهائی کرده است که صاحبان عقائد گذشته، و آراء و نظریههای همهی مردمان در حال و آینده، در باره آنها اختلاف داشته و خواهند داشت. خداوند شرائع و قوانین خود را بر دادگری و عدالت در داوری استوار و پایدار فرموده است، دادگری و عدالت دقیقی که انگار ترازوی راست و درستی است و ارزشها و معیارها بدان سنجیده میگردد، و حقوق بدان ارزیابی میشود، و اعمال و افعال بدان برکشیده میشود.
روند سخن از این حقیقتکه حقیقت کتاب نازل شدهی مشتمل بر حق و عدل است، منتقل میشود به ذکر و یاد قیامت، و مناسبتی که میان این و آن است. چه قیامت میعادگاه قضاوت و داوری دادگرانه و سخن فیصلهبخش است. قیامت جزو غیب است. کسی چه میداند چه بسا هرچه زودتر در رسد:
(وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ )
تو چه میدانی، شاید قیامت نزدیک باشد (و هرچه زودتر به حساب همگان رسیدگی شود) .
مردمان غافل از قیامت هستند، در حالیکه قیامت بدیشان نزدیک است. هنگام فرارسیدن قیامت، حساب و کتاب از روی حقیقت و عدالت صورت میپذیرد، حقیقت و عدالتیکه چیزی در آن نادیده گرفته نمیشود و هدر نمیرود.
روند سخن، موضعگیری مومنان و موضعگیری غیرمومنان را در قبال قیامت به تـو پر میکشد:
( یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَیَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ )
کسانی که به قیامت ایمان ندارند، در فرارسیدن آن شتاب میورزند (و مسخرهکنان بیان میدارند: این قیامتی که شما میگوئید، کی خواهد آمد؟). و امّا کسانی که ایمان آوردهانذ، به سبب (اعتقاد به وقوع) آن در خوف و هراسند و میدانند که قیامت حق است (و چه دیر و چه زود قطعاً فرا میرسد).
کسانی که به قیامت ایمان ندارند، دلهایشان هول و هراس قیامت را احساس نمیکند، و چیزی را نمیتوانند برآورد کنند و پیش چشم دارند که در قیامت منتظر ایشان است. این است جای تعجب نیست اگر آنان در فـرا رسیدن قیامت شتاب بورزند و بیشرمی و یاوهسرائی بکنند. زیرا ایشان از وضع قیامت در پس پردهاند و چیزی از آن درک و فهم نمیکنند، و ناآگاه و نفهم هستند. ولی کسانی که ایمان آوردهاند در فرارسیدن قیامت گمانی به خود راه نمیدهند و بدان یقین کامل دارند. این استکه آنان میترسند و میهراسند، و لرزان و بیمناک در انتظار فرارسیدن قیامت بسر میبرند. آخر آنان میدانند وقتی که قیامت فرا میرسد قیامت چگونه است و چه چیز در آن روی میدهد و میشود.
قیامت حق است. مومنان میدانند که قیامت حق است.
میان مومنان و میان حـق پیوند و ارتباط است، این است که میدانند قیامت چیست و آن وقت چه میشود که قیامت برپا میشود.
أَلَا إِنَّ الَّذِینَ یُمَارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ
هان! مسلمّاً کسانی که نسبت به قیامت شک و تردید دارند، در گمراهی سخت ژرف و بسـیار دور (از راستای راه رستکاری) قرار دارند.
در گمراهی فرورفتهاند و به ژرفاهای آن رسیدهاند. دیگر مشکل استکه از اینگمراهی ژرف برگردند و به در آیند.
روند سوره از سخن در باره آخرت و ترس و هراس از آن، یا یاوهسرائی و بیشرمی در حق آن، منتقل میشود به رزق و روزیای که خدا با آن بر بندگان خویش میبخشاید و بزرگواری میفرماید:
(اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ العَزِیزُ)
خداوند نسبت به بندگانش بسیار لطف و مرحمت دارد، و به هرکس که خود بخواهد روزی مـیرساند (و بدو نعمت فراوان میدهد و خوبی میکند)، و او نیرومند و چیره است (و قادر بر انجام هر کاری، و وفای به عهدها و وعدههای خویش است).
در ظاهر امر، میان این حقیقت و آن حقیقت، فاصله بسیار است و مناسبت دور بشمار است، ولیکن هنگامی که آیهی زیر خوانده میشود، فاصله نزدیک و مناسبت استوار است:
(مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ)
(گروهی برای آخرت کشت مـیکنند، و گروهی برای دنیا). هرکس که کشت آخرت را بخواهد، به کشت او فزونی و برکت میدهیم، و هرکس که کشت دنیا را بخواهد، مقداری از دنیا بدو میدهیم، و دیگر در آخرت کمترین بهرهای ندارد.
خداوند دارای لطف و مرحمت بسیار در حق بندگان خود است. هرکه را بخواهد رزق و روزی میدهد. به خوب و بد، و به مومن و کافر رزق و روزی عطاء میفرماید. این بندگان، ناتوانتر از آن هستندکه بتوانند به خویشتن کمترین رزق و روزی برسانند. خدا بدیشان زندگی بخشیده است و جان به پیکرشان دمیده است، و اسباب و ابزار اولیهی زندگی را برایشان تضمین کرده است و عهدهدار آن گردیده است. اگر خدا رزق و روزی خود را از کافر و فاسق و بدکار و بزهکار بازدارد، آنان نمیتوانند به خویشتن رزق و روزی رسانند و از گرسنگی و برهنگی و تشنگی، و از درماندگی دستیابی به اسباب و ابزار اولیهی زندگی میمیرند، و حکمت خدا در زنده نگاه داشتن آنان و دادن فرصت بدیشان برای اینکه در زندگی دنیا کاری بکنند که در آخرت به نفع یا به زیانشان گرفته شـود تحقق نمییابد و پیاده نمیشود. بدین سبب رزق و روزی را از دائرهی خوبی و بدی و ایمان و کفر خارج کرده است، و آن را آویزهی اسباب موصول به اوضاع زندگی عمومی، و مربوط به استعدادهای خصوصی نـموده است، و آن را وسیلهی آزمایش و آزمون کرده است. به مردمان برابر توفیق یا عـدم توفیق در آن امتحان، در روز قیامت جزا و سزا میدهد.
گذشته از این، آخرت را مزرعه و دنیا را نیز مزرعه کرده است. هرکسکه مزرعهی آخرت را میخواهد در آن بهکار میپردازد، و خدا مزرعهی او را فزونی میبخشد، و برابر نیتیکه دارد در آن بدو کمک میکند و یاریش مینماید، و طبق عملی که در آن انجام مـیدهد به مزرعهاش برکت میبخشد. همراه با مزرعهی آخرت خدا در همین دنیا رزق و روزی مقرر او را میرساند و از چیزی از آن محروم و بیبهره نمیشود. بلکه این رزق و روزیایکه در زمین بدو داده میشود چهبسا نسبت بدو خود همان مزرعهی آخرت باشد، وقتیکه در ثمربخشی و بهرهوری و ادارهکردن آن و لذت بردن و استفاده کردن از آن، و بذل و بخشش از آن، خدا را در مد نظر داشته باشد ... کسی همکه مزرعهی دنیا را بخواهد، خدا کالای دنیا را بدان اندازه که رزق و روزی مقرر او است بدو میرساند و از چیزی از آن محروم و بیبهره نمیگردد. ولیکن در آخرت نصیب و بهرهای نخواهد داشت. چه او در مزرعهی آخرتکاری نکرده است تا منتظر چنان نصیب و بهرهای باشد.
نگاهی به خواستاران مزرعهی دنیا و خواستاران مزرعهی آخرت، پرده از حماقت و نادانی آن کسی برمیدارد که مزرعهی دنیا را میخواهد. چه خدا لطف میفرماید و رزق و روزی دنیا را بدینان و بدانان عطاء میکند. هر دستهای از ایشان نصیب و بهره خود را از مزرعهی دنیا دارد مطابق قسمـت مقرریکه در علم خدا برای آنان تعیین گردیده است. آنگاه مزرعهی آخرت تنها برای کسانی میماند که خواستار آن بودهاند و در راه آنکار کردهاند.
در میان خواستاران مزرعهی آخرت، ثروتمندان و فقیران را مییابیم، مطابق با اسباب رزق و روزی متعلق به اوضاع و احوال عمومی، و مطابق با استعدادها و آمادگیهای خصوصی. حال و وضع خواستاران مزرعهی آخرت را درست به همین شکلی مییابیـم. در این زمین هیچگونه اختلافی میان دوگروه در امر مسالهی رزق و روزی نیست. بلکه اختلاف و امتیاز در آنجا پدیدار میآید. اینکدام احمقی استکه مزرعهی آخرت را رها سازد، در صورتیکه رهاسازی مزرعهی آخرت چیزی از کار و بار این زندگی را تغییر نمیدهد؟ا
در نهایت، کار و بار به حق و حقیقت و معیار و مقیاس مرتبط میگردد و پیوند میخورد، حق وحقیقت و معیار و مقیاسی که کتاب از سوی خدا توام با آنها نازل گردیده است. تاثیر حق و حقیقت و دادگری و عدالت، در تعیین مقدار رزق و روزی جملگی زندگان، و در افزایش مزرعهی آخرت برای کسانیکه آن را بخواهند، و در محروم شدن و بیبهره گردیدن کسانیکه مزرعهی دنیا را به جای مزرعهی آخـرت در روز سزا و جزا میخواهند، پدیدار و آشکار است.
*
از اینجا به بعد چرخش وگردش دیگری پیرامون حقیقت نخستین میآغازد:
(أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ وَلَوْلَا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (21) تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَهُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الکَبِیرُ (22) ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُور) .
شاید آنان انبازها و معبودهائی دارند که برای ایشان دینی را پدید آوردهاند که خدا بدان اجازه نداده است (و از آن بیخبر است؟). اگر این سخن قاطعانه و داورانهی (خدا، مبنی بر مهلت کافران و تاخیر قیامت تا وقت معین آن) نبود، میانشان (با اهلاک کافران و ابقاء مومنان) داوری میکردید (و دستور عذاب دنیوی یا اخروی صادر میکشت و مجالی بـه کافران نمیداد. در عین حال آنان نباید این حقیقت را فراموش کنند که) قطعاً ستمگران عذاب دردناکی دارند. ستمکاران (کفرپیشه) را (در روز قیامت) خواهی دید که از (کیفر) کارهائی که کردهاند سخت بیمناکند، ولی (عذاب و عقاب) آن حتماً ایشان را فرو میگیرد، و کسانی را خواهی دید که ایمان آوردهاند و کارهای شـایسته کردهاند، در باغهای بهشت بسر میبرند و هرچه بخواهند نزد پروردگارشان برایشان فراهم است. واقعاً فضل بزرگ و لطف سترگ این است. این همان چیزی است که خداوند بندگان خود را بدان نوید میدهد، بندگانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند. بگو: در برابر آن (همه نعمت که در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسید) از شما پاداش و مزدی نمیخواهم جز عشق و علاقهی نزدیکی (به خدا) را (که سود آن هم عائد خودتان میگردد). هرکس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی عمل او میافزائیم (و دست کم یک خوبی را ده خوبی بشمار میآوریم). خداوند آمرزگار و شکرگزار است (و گناهان بندگان را میبخشد و کارهای خوبشان را به بهترین وجه پاداش میدهد).
در بند پیشین مقرر فرمودکه خدا آنچه را که برای ملت مسلمان تعیینکرده است و شریعت نموده است همان چیزی استکه نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را بدان سفارشکرده است، و همان چیزی است که به محمّد صلی الله علیه و سلم فرموده است. در این بند نیز به صورت یک پرسش استنکاری از چیزی سوال میکند که آنان بدان مشغول گردیدهاند و بر آن بودهاند. میپرسد: این چهکسی استکه برای ایشان آئینی را مقرر داشته استکه خدا آن را برایشان مقرر نفرموده است، و آن چیز مخالف آئینی استکه خدا آن را در تمام رسالتها و قانونها مقرر و معین داشته است از آن زمانکه نبوتها و قانونگذاریها آغازیده است؟
(أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ؟)
شاید آنان انبازها و معبودهائی دارند که برای ایشان دینی را پدید آوردهاند که خدا بدان اجازه نداده است (و از آن بیخبر است؟).
هیچکسی از آفریدگان خدا را نسزد -هرکه باشد -آئین و شریعتی را مقرر داردکه یزدان آن را مقرر نفرموده باشد و بدان اجازه نداده است. جه تنها و تنها خدا است که حق تعیین آئین و بیان شریعت برای بندگانش را دارد. از آنجاکه یزدان سبحان سراسر هستی را از نیستی پدید آورده است، و خدا استکه با قوانینکلی و بزرگیکه برای جهان برگزیده است، دنیا را اداره میکند و امور آن را راه میبرد، فقط او حق تعیین آئین و شریعت را دارد و بس. زندگی انسانها جز سپر کوچکی درگردونهی این جهان بزرگ بشمار نمیآید. بدین لحاظ لازم استکه بر زندگی انسانها شریعت و قانونی فرمان براند و حاکمگردد، شریعت و قانونیکه با آن قوانینکلی و بزرگ همگام و همراه باشد. این امر هم تحقق پیدا نمیکند و حاصل نمیشود مگر زمانیکه محیط بر آن قوانین برای زندگی انسانها قانون بنگارد و آئین وضعکند. جای جدال و ستیز نیستکه همهی کسان بجز یزدان سبحان از همچون احاطهای ناتوانند و محیط بر آن قوانینکلی و بزرگ نبوده و نیستند. لذا
وضع آئین و شریعت برای زندگی انسانها با وجود چنینکوتاهی و قصوری مورد اعتماد نیست و اطمینان و را نشاید.
با وجود روشنی این حقیقت تا سرحد بداهت، بسیاری از مردمان در باره آن به جدال و ستیز میپردازند، و یا اینکه بدان قانع نمیشوند و بسنده نمیکنند. آنان به خود جرات میدهند که قانونگذاری را از چیزی جدای از شریعت و آئین خدا بطلبند، بهگمان اینکه ایشان برای ملتهای خود خیر و خوبی میخواهند، و نیک و پسندیده را برمیگزینند، و میان شرائط و ظروف و میان قوانین و مقرراتیکه خودشان وضع میکنند و مقرر میدارند، توافق و سازش برقرار میسازند! انگار آنان از یزدان جهان داناتر و کاربجاترند! گوئی ایشان انبازها و معبودهائی بجز خدا دارند و برایشان قوانین و مقررات وضع مینمایند، قوانین و مقرراتـی که خدا بدان اجازه نداده است! بدتر و بدبیارتر از همچون کسانی وجود ندارد، و جز ایشانکسی جرات چنین جسارت و بیآزرمی در برابر خدا به خود نمیدهد! یزدان جهان برای مردمان چیزی را مقرر میدارد و آن را آئین و شریعتشان میفرماید که میداند با سرشتشان و فطرتشان، و با سرشت و فطرت دنیائیکه در آن زندگی میکنند، هماهنگ و سازگار است. بدین خاطر برای انسانها نهایت تعاون و همکاریشان با یکدیگر و در میان همدیگر را تضمین و تامین میکند و آن را تحقق میبخشد و پیاده مینماید.گذشته از این، نهایت تعاون و همکاری را با نیروهای بزرگ جهانی پدیدار و برقرار میگرداند. خداوند در آئین و شریعت خود اصول و ارکانی را مقرر فرموده است، و تنها به انسانها حق استنباط مقررات جزئی را واگذار نـموده است، مقرراتیکه با نیازمندیهای زندگی نوین، تجدید و تازه و نو میگردند، آن هم در حدود و ثغور برنامه کلی و قوانین و مقررات عمومی و بس. هر وقت انسانها در چیزی از این امور اختلاف پیداکردند آن را به خدا حواله میدهند، و آن را بدان اصول و ارکان کلی که خدا آنها را تعیین و تبیین فرموده است برمیگردانند و میسنجند و ارزیابی میکنند، تا بدین وسیله اصول و ارکان دین خدا ترازویی باشدکه انسانها همهی مقررات جزئی و همهی تطبیقات را با آن برکشند و بسنجند. بدین روال و منوال، سرچشمهی قانونگذاری یکی و متحد و متفق میشود، و حاکمیت و قضاوت از آن خدای یگانه میگردد. خدا بهترین حاکمان و داوران است. جز این برنامه هرچه باشد بر شریعت خدا و بر آئین او شوریدن است، و علم طغیان برافراشتن بر ضد دین و شریعتی استکه خدا آن را به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد -علیهم الصلاه و السـلام- توصیه و سفارش فرموده است:
(وَلَوْلَا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ) .
اگر سخن قاطعانه و داورانهی (خدا، مبنی بر مهلت کافران و تاخیر قیامت تا وقت معین آن) نبود، میانشان (با اهلاک کافران و ابقاء مومنان) داوری مـیگردید (و دستور عذاب دنـیوی یا اخروی صادر میگشت و مجار به کافران نمیداد.
خداوند بزرگوارگفتار قاطعانه و دادگرانهی خود را فرموده است و در پرتو آن ایشان را تا روز عدالت و قضاوت قیامت مهلت و فرصت داده است. اگر این فرموده و وعده نبود، خدا در میانشان داوری میکرد و کار را به پایان میبرد، بدین شیوهکه مخالفان شریعت و آئین خود را نابود میکرد، مخالفانیکه آئین و شریعتی را برای خود برمیگزینند و در پیـش میگیرند که جدای از آئین و شریعت یزدان است. آنان را به کیفر کارشان هرچه زودتر میگرفت و جزا و سزای فوری ایشان را میداد. ولیکن خدا ایشان را تا روز جزا و سزای قیامت وا میگذارد و مهلت و فرصت عطاء میفرماید.
(وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ).
قطعاً ستمگران عذاب دردناکی دارند.
این عذاب دردناکیکه منتظر ایشان استکیفر و سزای ستمگری آنان است. آیا ستمگری و ظلمی بالاتر از مخالفتکردن با آئین و شریعتی استکه خدا آن را مقرر فرموده است؟ آیا ستمگری و ظلمی بالاتر از کنارهگیری از آئین و شریعت یزدان، وگرائیدن به آئین و شریعت دیگران است؟
بدین خاطر استکه یزدان چنین ستمگرانی را در صحنهای از صحنههای قیامت نشان میدهد. بدانگونه نشانشان میدهدکه دارند از عذاب میترسند و میلرزند، در حالیکه قبل از آن در جـهان نمیترسیدند و نمیلرزیدند. بلکه در فرارسیدن عذاب شتاب میورزیدند وعجله میکردند و بیشرمی و پرروئی مینمـودند:
(تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَهُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ ).
ستمکاران (کفرپیشه) را (در روز قیامت) خواهی دید که از (کیفر) کارهائی که کردهاند سخت بیمناکند، ولی (عذاب و عقاب) آن حتماً ایشان را فرو میگیرد.
تعبیر شگفت قرآنی ترس ایشان را « مِمَّا کَسَبُوا : از چیزهائیکه به دست آوردهانـد و ازکارهائیکه کردهاند» بشمار آورده است. انکار آنچهکه به دست آوردهاند وکاری که کردهاند غول خوفناکی است، و ایشان آن غول را فرا چنگ آوردهاند و آن را با دستهای خودشان ساختهاند و بدان شادمان بودهاند! ولی امروز آنان ازاین غول میترسند ومیلرزند.
( وَهُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ ).
وآن (غول عذاب و عقاب) بر ایشان فرومیافتد (و بدیشان میرسد و ایشان را فرامیگیرد).
انگار آنچه را که کسب کردهاند و فراچنگ آوردهاند، خود آن به عذاب و عقابی تبدیل گردیده استکه نجات از آن ممکن نیست، و آن قطعاً گریبانگیرشان میگردد! در صحنهی دیگری، مومنان را خـواهیم یافت، آنکسانی که ازامروز میترسیدند و از آن ترس و هراس داشتند. ایشان را در امن و امان و سلامت و صحت و خوشی و رفاه مییابیم:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الکَبِیرُ (22) ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ).
وکسانی را خواهد دید که ایمان آوردهاند وکارهای شایسته کردهاند، در باغهای بهشت بسر میبرند و هرچه بخواهند نزد پروردگارشان برایشان فراهم است. واقعاً فضل بزرگ و لطف سترگ این است. این همان چیزیاستکه خداوند بندگان خود را بدان نوید میدهد، بندگانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند.
این تعبیر سراسر آن از خوشی و رفاه موج میزند، و سایههای شادی و شادمانی ترسیم میکند:
(فِی رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ).
در باغهای بهشت.
(لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ عِندَ رَبِّهِمْ).
هرچه بخواهند نزد پروردگارشان برایشان فراهم است.
بدون هرگونه حدودی و قیودی.
(ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الکَبِیرُ).
واقعاًفضل بزرگ و لطف سترگ این است.
(ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ).
این همان چیزی است که خداوند بندگان خود را بـدان نوید میدهد.
در این صورت، مژدهی حاضر و آمادهای است، به مصـداق مژدهای که قبلا گذشت. سایهی مژده در اینجا مناسبترین سایهها است.
در لابلای صحنهی این نعمت دلربا و خوشایند و زیبا و آراسته و سایهدار و پیراسته، به پیغمبر صلی الله علیه و سلم تلقین میکند و پیام میدهدکه بدانان بگوید: او در برابر هدایت و رهنمود و رهنمونیکه ایشان را به این نعمت میرساند، و آنان را از آن عذاب دردناک میرهاند، انتظار هیچگونه مزد و چشمداشتی از ایشان ندارد. تنها و تنها آنچه او از ایشان خواستار است مودت و محبت خویشاوندی آنان در حـق او است و بس. این مزد او را بس است:
(قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (23)).
بگو: در برابر آن(همه نعمت که در پرتو دعوت اسـلام به شما خواهد رسید) از شما پاداش و مزدی نمیخواهم جز عشق و علاقهی نزدیکی (به خدا) را (که سود آن هم عائد خودتان میگردد). هرکس صار نیکی انجام دهد، بر نیکی عمل او میافزائیم (و دست کم یک خوبی را ده خوبی بشمارمیآوریم). خداوند آمرزگار و شکرگزار است (و گناهان بندگان را میبخشد و کارهای خوبشان را به بهترین وجه پاداش میدهد). معنائیکه بدان اشارهکردم، و آن اینکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم از ایشان پاداش و مزدی را درخواست نــمیکند و نمیخواهد. بلکه چیزیکه او را به رساندن پیام آسمـانی بدیشان وامیدارد مودت و محبت خویشاوندی است. پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم با هر تیرهای از تیرههای قریش خویشی و خویشاوندی داشت. تلاش میفرمود با هدایتیکه به همراه دارد ایشان را رهنمود و رهنــمون کند، و خیر و صلاح را نصیب آنان سازد تا این مودت و محبت خویشاوندی راکه در حق ایشان داشت تحقق بخشد و این احساس را ارضاءکند، و این پاداش و مزد او بود و بس!
این معنانی استکه بر دل و درونم پرتو افکنده است آن زمانکه این تعبیر قرآنی را در مواردی مطالعه میکردهام که در آنجاها همـچون تعبیری به میان آمده است. تفسیر منقول از ابنعباس - رضیالله عنهما - را در اینجا ذکر میکنم چون در صحیح بخاری آمده است: بخاریگفته است: محمّد پسر بشار، و محمّد پسر جعفر، و شعبه از عبدالملک پسر میسره، برایمان روایت کردهاند. میسرهگفته است: از طاووس شنیدمکه از زبان ابن عباس - رضیاللهعنهما - نقل میکرد که او در باره فرموده خداوند بزرگوار (إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى ) پرسش نموده است. سعید پسر جبیرگفته است: (مراد از خویشاوندی آل محمّد صلی الله علیه و سلم است. ابن عباس گفت: شتاب کردی. پیغمبر صلی الله علیه و سلم تیرهای از تیرههای قریش نبود مگر اینکه با ایشان قرابت و خویشی داشت. ادامه داد و گفت: مراد این است: مگر خویشاوندی و قرابتی را پیوند دهید و صلهی رحمی را به جای آورید که میان من و شما است).
بنابراین معنی چنین خواهد بود: مگر اینکه برای مراعات قرابت و خویشاوندی اذیت و آزار خود را بازگیرید، و گوش فرا دهید و نرمش داشته باشید در حق چیزیکه شما را به سوی آن رهنمود و رهنمون میکنم. این پاداش و مزدی استکه از شما درخواست میکنم و بس.
تفسیر ابن عباس -رضیالله عنهما -از تفسیر سعید پـسر جبیر رضی الله عنه به حقیقت نزدیکتر است، ولیکن من هنوز که هنوز است معتقد بدان معنی هستم و بهگمانـم به مـقصود نزدیکتر و رساتر است . . . خدا هـم آگاهتر از ما به معنی و مفهوم واقعی است.[4]
به هر حال یزدان جهان به مردمان تذکر میدهد -در جلو صحنهی باغهای بهشت و مژدهها -که پیغمبر صلی الله علیه و سلم در برابر چیزی از اینها از ایشان پاداش و مزدی نمیخواهد، هرچندکه دلالان و راهنمایان در برابر چیزهای بسیارکوچکتر و ناچیزتر از اینها پاداش و مزدکلانی دریافت میدارند! ولیکن فضل یزدان سبحان در حق بندگان بر آن استکه با ایشان حساب و کتاب تجارت و بازرگانی را نداشته باشد، و حساب وکتاب عدل و عدالت را نیز مراعات نفرماید، بلکه حساب و کتاب بخشندگی و بزرگواری را با ایشان ملحوظ نماید:
( وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً).
هرکس کار نیکی انـجام دهد، بر نیکی عمل او میافزائیم (و دست کم یک خوبی را ده خوبی بشمار میآوریم). تنها مسالهی دریافت نکردن پاداش و مزد نیست. بلکه افزایش و فزونی و لطف وکرم نیز در میان و بر سر آن است . . .گذشته از همهی اینها مغفرت و آمرزش و شکر و سپاس هم وجود دارد:
(إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ).
خداوند آمرزگار و شکرگزار است (و گناهان بندگان رامیبخشد و کارهای خوبشان را به بهترین وجه پاداش میدهد).
خداوند میبخشاید و میآمرزد. گذشته از این، خداوند شکرگزاری هم میکند ... شکر چهکسی را میگوید؟ شکر بندگان خود را میگوید. در حالیکه خودش به بندگانش توفیق نیکی و نیککاری را داده است.گذشته از این، خدا حسنات و خوبیهایشان را فزونی میبخشد، و سیبات و بدیهایشان را میآمرزد و مورد عفو قرار میدهد. افزون بر ایـن و بر آن، از ایشان هم سپاسگزاری میکند ... وای چه فضل و فیضی که انسان از ورانداز کردن آن درمانده و ناتوان است، چه رسد به اینکه شکر آن را بتواند و سپاس آن را به تمام وکمـال به انجام برساند!
آن گاه به سوی سخن از آن حقیقت نخستین برمیگردد: (أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَإِن یَشَأِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلَى قَلْبِکَ وَیَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (24)
آیا میگویند: (محمد) بر خدا دروغ و افتراء بسته است (و خدا بدو چیزی وحی نکرده است و زائیدهی اندیشهی خود را به او نسبت داده است؟). اگر خدا بخواهد بر دل تومهر مینهد (و قدرت حفظ آیات خود را از تو میگیرد). خداوند با سخنان (قرآنـی) خود باطل را از میان برمیدارد و حقرا پابرجا میدارد. مسلمّاً او بسیار آگاه از همهی چیزهائی است که در درون سینهها است.
در اینجا به واپسین شبههای میپردازدکه موضعگیری خود را با آن در برابر وحی آسمان تعلیل و توجیه میکردند، آن وحی که از سرچشمه و سرشت و هدف آن در چرخشها و گردشهایگذشته سخن به میان آورده است:
( أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِباً؟).
آیا میگویند: (محمّد) بر خدا دروغ و افتراء بسته است (و خدا بدو چیزی وحی نکرده است و زائیدهی اندیشهی خود را به او نسبت داده است؟).
آیا آنان به همین خاطر محمّد صلی الله علیه و سلم را تـصدیق نمیکنند؟ به همین خاطرکه ایشانگمان میبرند بدو وحی نگردیده است، و از سوی خدا چیزی بدو نرسیده است؟
ولی این سخن پذیرفتنی نیست. چه خداکسی را رها نمیسازد بیاید و ادعاء کند که خدا بدو وحی کرده است و پیام داده است، در حالیکه بدو چیزی وحی نشده باشد. خدا میتواند بر دل محمد صلی الله علیه و سلم مهر نهد، و دیگر نتواند زبان به قرآنی بسان این قرآن بگشاید و آن را قرائت و بیان نماید. خدا میتواند پرده از باطلی برداردکه او ادعای آن را دارد، و اصلا باطل را محو کند و اثری از آن برجای نگذارد، و حق را به دنبال آن نمایان گرداند و استوار و پایدارش نماید:
(فَإِن یَشَأِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلَى قَلْبِکَ وَیَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ ).
اگر خدا بخواهد بر دل تو مهر مینهد (و قدرت حفظ آیات خود را از تو میگیرد). خداوند با سخنان (قرآنی) خود باطل را از میان برمیدارد و حق را پابرجا میدارد.
بر خداوند چیزی نهان نبوده است از آنچه در دل محمّد صلی الله علیه و سلم درگشت وگذار بوده است پیش از این که آن را بگوید:
(إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ).
مسلماً او بسیار آگاه از همهی چیزهائی است که در درون سینهها است.
پس این شبهه، بیجا و بیاساس است، و ادعائی استکه مخالف است با علم و آگاهی خدا از رازها و نهانیها، و با قدرت خدا بر انجام هرچهکه بخواهد و اراده فرماید، و با قانون و سنت خدا در ماندگار کردن حق و از میان بردن باطل... در این صورت این وحی و پـیام حق است، وگفتار محمّد صلی الله علیه و سلم راست و درست است. آنچه افتراء است و به ناروا از زبان خداگفته میشود، جز پوچ و ستم و گمراهی نیست . . . بدینوسیله موقتاً سخن از وحی به پایان میآید، و به دنبال این قرار و مدار ایشان را به چرخش وگردش دیگری میبرد.
[1] تاکنون ١٢٣ میلیارد کهکشان کشف گردیده است. (مترجم)
[2] صفحه ٢٢ چاپ دوم.
[3] ترجمه EMOTION AS THE BASIS OF CIVLISATION.
[4] به نظر اینجانب معنی (إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى) چنین است: مگر شور و شوق تقرب به خدا با انجام حسنات و دوری از سیئات. یعنی آنچهاز شما میخواهم در پیش گرفتن راه خدا است (نگا: فرقان/57) . (مترجم)