ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی صافات آیهی 148-69
إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّینَ (69) فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ یُهْرَعُونَ (70) وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (71) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِیهِم مُّنذِرِینَ (72) فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِینَ (73) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (74) وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (75) وَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (76) وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمْ الْبَاقِینَ (77) وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (78) سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ (79) إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (82) وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ (83) إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (84) إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ (85) أَئِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ (86) فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (88) فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (90) فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ (91) مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ (92) فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (94) قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ (95) وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ (96) قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ (97) فَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ (98) وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ (99) رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (100) فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ (103) وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (105) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِینُ (106) وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (107) وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (108) سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ (109) کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (111) وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّاً مِّنَ الصَّالِحِینَ (112) وَبَارَکْنَا عَلَیْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِینٌ (113) وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ (114) وَنَجَّیْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (115) وَنَصَرْنَاهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ (116) وَآتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ (117) وَهَدَیْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ (118) وَتَرَکْنَا عَلَیْهِمَا فِی الْآخِرِینَ (119) سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ (120) إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (121) إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (122) وَإِنَّ إِلْیَاسَ لَمِنْ الْمُرْسَلِینَ (123) إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلَا تَتَّقُونَ (124) أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ (125) اللَّهَ رَبَّکُمْ وَرَبَّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (126) فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (128) وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (129) سَلَامٌ عَلَى إِلْ یَاسِینَ (130) إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (132) وَإِنَّ لُوطاً لَّمِنَ الْمُرْسَلِینَ (133) إِذْ نَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (134) إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغَابِرِینَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (136) وَإِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِم مُّصْبِحِینَ (137) وَبِاللَّیْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (138) وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (140) فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنْ الْمُدْحَضِینَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ (142) فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ (143) لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاء وَهُوَ سَقِیمٌ (145) وَأَنبَتْنَا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِّن یَقْطِینٍ (146) وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِئَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ (148)
در این درس، روند قرآنی ازگشت وگذار نخستین برمیگردد، گشت و گذاری که در میدان قیامت، و در جولانگاههای نعمتها و در غلت خوردنها و دور زدنهای عذاب، صورتگرفته بود. روند قرآنی برمیگردد تا گردش و چرخش دیگری را در تاریخ انسانها بیاغارد و در میان آثار گذشتگان پیشین سر دهد. در این چرخش وگردش داستان هدایت و راهیابی و ضلالت وگمراهی را عرضه میدارد از آن زمانکه صبح بشریت نخستین بردمیده است. ناگهان متوجه میشویم این داستان، پیوسته تکرار میشود و برگشت پیدا میکند، و میبینیم افرادیکه با پیغمبر (ص) در مکه با کفر و ضلال رویاروی میشوند، باقیماندههائی از آن گذشتگان گمراه هستند. پرده را برای اینان از کاری برمیدارد که بر سرگذشتگان پیش از ایشان آمده است. دلهایشان را با این صـفحات پیچیده در لابلای تاریخ میبساید و لمس مینماید، و مومنان را از رعایت و حمایت یزدان مطمئن میسازد، رعایت و حمایتی که درگذشتهها هم از مومنان دور نبوده است و بلکه ایشان را دربرگرفته است.
در این روند قرآنی، بخشی از داستانهای نوح، ابرهیم، اسماعیل، اسحاق، موسی، هارون، الیاس، لوط و یونس بیان میگردد و نشان داده میشود . . . روند قرآنی در برابر داستان ابراهیم و اسماعیل بیشتر میایستد، و در آن از عظمت ایمان، فدای جان، اطاعت از یزدان، و سرشت حقیقی تسلیم دستور ایزد منان شدن، سخن میگوید، بدانگونه که در درون ابراهیم و اسماعیل بوده است و از ایشان آشکارا در عالم واقعیت سـر برزده است. این تسلیم فرمان یزدان شدن ابراهیم و اسماعیل در حلقهای از حلقههای زنجیره داستان آن دو بزرگوار تنها در روند این سوره آمده است و در جای دیگری سخن از آن نرفته است . . . این داستانها بنیاد اصلی این درس بشمارند.
*
(إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّینَ فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ یُهْرَعُونَ وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِیهِم مُّنذِرِینَ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِینَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ) .
آنان پدران خود را در گمراهی یافتهاند (و به دنبال ایشان کورکورانه روان گشتهاند. چنان دل و دین به تقلید نیاکان دادهاند که انگار) آنان را به دنبال نیاکانشان به شتاب میرانند. قبل از اینان هم، اکثر ، پیشینیان گمراه بودهاند (چون مثل همین مشرکان از نیاکانشان تقلید کردهاند و کورکورانه مسیر ایشان را پیمودهاند). و ما در میانشان بیمدهندگانی (برانگیـختیم و به سویشان) روانه کردیم. بنگر که فرجام کار بیم دادهشدگان چه شده است؟! (همه نابود شدهاند و عبرت تاریخ گشـتهاند). مگر بندگان پاکیزه و برگزیده خدا، (که از این مهلکه جان به در بردهاند و به بهشت نعیم و فوز عظیم رسیدهاند).
آنان در گمراهی ریشه دوانیدهاند. ایشان از پدران و نیاکانشان تقلید میکنند و نمیاندیشند و به تدبر و تفکر نمیپردازند. بلکه بال و پر مـیگیرند و شتابان مسیر پدران و نیاکان گمراهشان را میپیمایند. در این کار به چیزی نمینگرند و خردمندانه نمیروند و به عقل و خرد گوششان بدهکار نیست:
(إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّینَ فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ یُهْرَعُونَ) .
آنان پدران خود را در گمراهی یافتهاند (و به دنـبال ایشان کورکورانه روان گشتهاند. چنان دل و دین به تقلید نیاکان دادهاند که انگار) آنان را بـه دنبال نیاکانشان به شتاب میرانند.
آنان و پدران و نیاکانشان تصویری از تصویرهای گمراهی و ضلالتی هستندکه بیشتر گذشتگان بیانگر آن بودهاند و بدین مسیر رفتهاند:
(وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ).
قبل از اینان هم، اکثر پیشینیان گمراه بودهاند (چون مثل هـمین مشرکان از نیاکانشان تقلید کردهاند و کورکورانه مسیر ایشان را پیمودهاند).
گمراهی ایشان بعد از بیم دادن و بر حذر داشتن بوده است:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِیهِم مُّنذِرِینَ ).
و ما در میانشان بیمدهندگانی (برانگیختیم و به سویشان) روانه کردیم.
امّا فرجام کار چه شده است و چگونه بوده است؟ عاقبت تکذیبکنندگان چه شده است و چگونه بوده است؟ سرانجام بندگان پاکیزه و برگزیده خدا چه شده است و چگونه بوده است؟ اینها در زنجیره داستانهائی بیان گردیده است و نموده شده است. این اعلان در دیباچه آن داستانها برای بیدارباش و هوشیارباش آمده است:
«فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِینَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ ».
بنگر که فرجام کار بـیم دادهشدگان چه شده است؟! (همه نابود شدهاند و عبرت تاریخ گشتهاند). مگر بندگان پاکیزه و برگزیده خدا، (که از این مهلکه جان به در بردهاند و به بهشت نعیم و فوز عظیم رسیدهاند).
(وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ وَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمْ الْبَاقِینَ وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ).
نوح ما را به فریاد خواند و ما بهترین پاسخدهندگان (برای او) بودیم. ما او را و خانواده و پیروان او را از اندوه بزرگ (تمسخر و آزار قومش، و طوفان و غرق شدن در امواج کوه پیکر آب) نجات دادیم. و نژاد او را بازماندگان (روی زمین) کردیم. و نام نیک او را در میان ملتهای بعدی باقی گذاردیم. و آن درود بر نوح، در میان جهانیان است. ما اینگونه نیکوکاران را پاداش خواهیم داد. چرا که او از بندگان با ایمان ما بود. سپس دیگران را غرق کردیم.
این اشاره به نوح توجه میدهدکه پروردگار خود را فریاد دارد و به کمک بطلبد. دعا و ندای او به تمام و کمال پذیرفته میگردد از سوی کسیکه بهترین پاسخ دهندگان است، و او یزدان سبحان است:
( فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ ).
و ما بهترین پاسخ دهندگان (برای او) بودیم.
این اشاره متضمّن نجات او و اهل و عیال او از غم و اندوه بزرگ است، غم و اندوه طوفانیکه کسی از آن نجات پیدا نکرد مگرکسیکه خدا نجات را برای او خواسته بود و حیات را برایش مقدر و مقرر فرموده بود . . . این اشاره این را نیز دربر داردکه خدا از فرزندان نوح آباد کنندگانی برای این زمین قرار داده بود و ایشان را جانشینان دیگران در زمین نموده بود. خدا همچنین خواسته بودکه یاد نوح در خاطرههای نسلهای آینده تا آخر زمان ماندگار بماند:
(وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ ).
و نام نیک او را در میان ملتهای بعدی باقی گذاردیم.
در مشرق و مغرب و همه جای دنیا اعلان میگردد:
درود خدا بر نوح، به پاداش نیکی و نیکوکاریش:
( سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).
و آن درود بر نوح، در میان جهانیان است. ما اینگونه نیکوکاران را پاداش خواهیم داد.
چه پاداشی فراتر است از درود خدا، و از یاد برجای مانده در طول روزگاران است؟!
نماد نیکی و نیککاری و سبب سزا و جزا، ایمان است:
(إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ) .
چرا که او از بندگان با ایمان ما بود.
این فرجام مومنان است . . . ولی غیر مومنان قوم نوح، خدا بر آنان هلاک و فنا را مقرر و مقدر فرموده است:
(ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ) .
سپس دیگران را غرق کردیم.
از بامدادان بسیار دور پیدایش انسانها تا به امروز قوانین و سنن خدا بر آن چیزی رفته است و به اجراء درآمده است که بدان در این چکیده داستانها اشاره گردیده است:
( وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِیهِم مُّنذِرِینَ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِینَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ) .
و ما در میانشان بیمدهندگانی (برانگیختیم و به سویشان) روانه کردیم. بنگر که فرجام کار بیم داده شدگان چه شده است؟! (همه نابود شدهاند و عبرت تاریخ گشتهاند). مگر بندگان پاکیزه و برگزیده خدا، (که از این مهلکه جان به در بردهاند و به بهشت نعیم و فوز عظیم رسیدهاند).
*
آن گاه داستان ابراهیم در میرسد، و در دو حلقه اصلی ، داستان عرضه میشود که حلقه دعوت ابراهیم از قوم خود، و حلقه درهم شکستن بتها و زمزمه تصمیم ، قوم برگشتن او، و حمایت و حفاظت یزدان از او و خوار داشتن دشمنانش است. حلقه دوم، پیش از این در سورههای قرآن تکرار گردیده است . . . حلقه تازهای - اینجا به میان میآید که در غیر این سوره از آن ذکری نرفته است. این حلقه مربوط به حادثه خواب دیدن و ذبحکردن و فدیه دادن است. مرحلهها وگامها و موقعیتهای آن مفصل و مشروح آمده است به شیوه گیرا جذابیکه دارد و بهگونه هراسانگیز و وحشتناکیکه بیانگردیده است! این حلقه بالاترین تـصویر از تصویرهای فرمانبرداری و جانبازی و فداکاری و تسلیم در جهان عقیده در مسیر طولانی تاریخ بشریت، پیش چشم میدارد:
«وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ . إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ . إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ: مَاذَا تَعْبُدُونَ ؟ أَئِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ ؟ فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ؟» .
از زمره دنبالهروان نوح (در اصول دین، و پیمودن راه او در دعوت به توحید و خداشناسی) ابراهیم بود. وقتی که با قلب سالم (زدوده از شرک) رو به پروردگارش آورد. زمانی به پدر و قوم خود گفت: اینها چه چیزند که میپرستید؟! آیا غیر از خدا، خواستار معبودهای سراپا دروغ هستید؟! آخر، شما در باره پروردگار جهانیان چگونه میاندیشید؟!.
این سراغاز داستان، و صحنه نخستین آن است . . . از نوح به ابراهیم میپردازد. میان این دو بزرگوار پیوند عقیده و دعوت و راه است. ابراهیم از پیروان نوح است هرچندکه زمان میان دو پیغمبر و رسالتهای ایشان بسیار از یکدیگر دور است. ولیکن برنامه الهی برنامه یگانهای است، برنامهای است که هر دو تای ایشان در آن به همدیگر میرسند و با آن پیوند میخورند و در آن مشترک میگردند.
از صفات برجسته ابراهیم سلامت قلب و صحت عقیده و خلوص دل و درون است:
« إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ » .
وقتی که با قلب سالم (زدوده از شرک) رو به پروردگارش آورد.
این تصویر خالصانه تسلیم شدن فرمان یزدان است و در رو به پروردگارش آوردن مجسم میگردد. تصویر پاکی و پاکیزگی و بیگناهی و پایداری و ماندگاری در سلامت دل او جلوهگر میآید. تعبیر با سلامت، تعبیر الهامگرانهای استکه مدلول و مفهوم خود را به تصویر میکشد. در عین حال ساده و نزدیک به ذهن و زودفهم و پیدا و هویدا است. هرچند این تعبیر دربرگیرنده صفات بسیاری از پاکی و پاکیزگی و یکرنگی و اخلاص و استقامت است، امّا ساده به نظر میرسد و پیچیده نیست، و معنی خود را فراتر و فراختر از معانی همچون صفاتیکه رویهمرفته میرسانند پیش چشم میدارد! این یکی از زیبائیهای تعبیر منحصر به فرد قرآنی است.
با این دل سالم، چیزی را زشت و پلشت شمردکه قوم او بر آن بودند، زشت و پلشت شمردنیکه احساس و شعور سالم زشت میشمارد هر چیزی راکه فطرت راستین از اندیشهها و از رفتارها زشت بشمارد و از آب بیزاری وگریز داشته باشد:
«إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ: مَاذَا تَعْبُدُونَ ؟ أَئِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ ؟ فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ؟» .
زمانی به پدر وقـوم خود گفت: اینها چه چیزند که میپرستید؟! آیا غیر از خدا، خواستار معبودهای سراپا دروغ هستید؟! آخر، شما در باره پروردگار جهانیان چگونه میاندیشید؟!.
ابراهیم میبیند آنان بتهای سنگی و چوبی را میپرستند. ایشان را فریاد میدارد بسان فریاد داشتن فطرت سالمیکه سخت و شدید میتازد و بر ناروائیها یورش میبرد.
( مَاذَا تَعْبُدُونَ ؟ )
که.چه چیزی را میپرستید؟!.
چه چیزی را؟ چه آنچه راکه میپرستید در مقامی نیست که پرستیده شود، و پرستشگرانی داشته باشد) چیزی راکه انسان بپرستد بهگمان حق بودن، دروغ گفتن از زبان خدا و تهمت محض است، تهمتیکه هیچ شک و تردیدی در آن نیست. شماکه عمدا به سوی دروغ و تهمت میروید:
( أَفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ ؟ ) .
آیا غیر از خدا، خواستار معبودهای سراپا دروغ هستید؟!.
تصور شما در باره خدا چیست؟ آیا تصور شما تا این اندازه پائین و منحرف استکه فطرت با نخستین نگاه بدان از آن بیزاری میجوید و زشت و پلشتش مییابد:
(فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ؟)
آخر، شما در باره پروردگار جهانیان چگونه میاندیشید؟!.
این سخنی است که در آن بیزاری فطرت سالم و پاک پیدا است، وقتی که فطرت سالم و پاک کاری را مینگردکه آشکارا با احساس و شعور و عقل و وجدان برخورد دارد و نمیخواند.
روند سخن قرآنی در اینجا پاسخ مردمان به ابراهیم را، وگفتگوی ایشان با او را حذف میکند، و یک راست در صحنه بعدی به سوی عزم و ارادهای میرودکه ابراهیم دارد و آن را در برابر این تهمت و بهتان عیان به دلگرفته است و بر آن عزم را جزمکرده است:
(فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ)
سپس نگاهی به ستارگان انداخت. (انگار میخواهد از اوضاع کواکب حوادث آینده را پیشبینی کند). گفت: من ناخوش هستم. (روحم از این کفر و شرک و ظلم بیمار است). آنان بدو پشت کردند و (به دنبال مراسم خود) رفتند. شتابان و نهان، به سراغ معبودهای ایشان رفت (و تمسخرکنان فریاد زد) و کفت: آیا (از غذاهای رنگارنگ) نمیخورید؟ شما را چه شده است که حرف نمیزنید؟ با قدرت هرچه بیشتر ضربههای سخت و پیاپی بر آنها فرو کوفت.
نقل استکه آن قوم عیدی داشتند - چه بسا عید نوروز بوده است -در آن عید به سوی باغها وگوشه وکنارها بیرون میرفتند. پیش از بیرون رفتن میوهها و خوراکیهائی درکنار بتها میگذاشتند تا خداگونههایشان آنها را متبرککنند. بعد از سیر و سیاحت وگردش و چر خش و شادی و شادمانی در بیرون آبادی، برمیگشتند و میوهها و خوراکیهای متبرک خود را برمیداشتند و تناول میکردند ابراهیم (ع) پس از این که از ایشان مایوسگردید و دانستکه بدو نمیگروند، و اطمینان ییداکردکه فطرتشان بهگونهای انحراف پیدا کرده است و به کژراهه افتاده است که قابل اصلاح نیست، تصمیمی راگرفت و نقثبهای کشید. منتظر همچون روزی گردیدکه آنان در آن روز از پرستشگاهها و بتها دور میگردند تا در آن روز تصمیم و نقشه خود را اجراءکند. از انحراف وکژراهه افتادن ایشان بسیار ناراحت و رنجور و دل شکسته وگرفته بود. دیگر تاب و توانی برایش نمانده بود و تحمّلش به نهایت رسیده بود. وقتیکه از او درخواست شد به ترک پرستشگاه بگوید و بیرون رود، نگاهی به آسمان انداخت و آن را وراندازکرد وگفت:
« إِنِّی سَقِیمٌ » .
من ناخوش هستم. (روحم از این کفر و شرک و ظلم بیما ر است )[1]
نمیتوانم بیرون بیایم و بهگردشگاهها وگوشه وکنارها بروم. بلکه کسانی بدانجا میروند که بخواهند لذت ببرند و خوش باشند. دلهای بدون غم و اندوهی داشته باشند و دلتنگ و رنجیده خاطر نباشند . . . دل ابراهیم آسوده نبود. درون او آرامش نداشت.
گفت من ناخوش هستم. بدینگونه از دلتنگی و رنجش و آزردگی خود تعبیرکرد. آن راگفت تا به تـرک او بگویند و او را به خود رها بکنند. این سخن ابراهیم دروغ نبود. چراکه در زندگیش درآن وقت واقعیت داشت. گاهی دلتنگی و آزردگی سبب بیماری میگردد و شخص دلتنگ و آزرده خاطر را مریض میکندا
قوم او برای رفتن شتاب داشتند. میخواستند هرچه زودتر بروند و به عادات و تقلیدات و مراسم زندگی خود در آن عید بپردازند. این بود چندان نایستادند تا از حال و احوال ابراهیم بپرسند. بلکه بدو پشتکـردند و در رفتند و سرگرم چیزهائی شدندکه درمعتقدات خود داشتند. این هم همان فرصتی بود که ابراهیم میخواست.
به سوی خداگونههای ادعائی ایشان شتاب گرفت و رفت. جلو خوشترین خوراکیهایشان و میوههای نورسشان ایستاد، و ریشخندکنان گفت:
( أَلَا تَأْکُلُونَ؟ ) .
آیا نمیخورید؟.
معلوم است بتها بدو پاسخی ندادند. به ریشخندکردن خود ادامه داد و با خشم و تمسخرگفت:
(ما لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ ؟ ).
شما را چه شده است که حرف نمیزنید؟.
این یک حالت روانی معروف و مشـهود است انسان وقتیکه سخن خود را متوجه چیزی میکند و حقیقت آن را هم میداند و یقین داردکه آن چیز نمیشنود و سخن نمیگوید امّا تنها دلتنگی و ناراحتی بودکه او را بر همچون سخنانی وا میداشت، دلتنگی و ناراحتی از خداگونههائیکه آن قومگمان میبردند و اندیشه تباهی
در حق آنها داشتند!.. باز هم خداگونهها به ابراهیم پاسخی ندادند!!! در اینجا بود که ابراهیم نیروی خشم نهان خود را - با جنبیدن نه سخنگفتن -آزادکرد:
« فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ ».
با قدرت هرچه بیشتر ضربههای سخت و پیاـ بر آنها فرو کوفت.
با ضربههای سخت و پیاپی بر آنها درون خود را تسکین داد و خویشتن را از بیماری و غم و اندوه و دلتنگی رهائی بخشید و جان او بهبودی یافت!..
این صحنه به پایان میرسد و صحنه دیگری به دنبال آن میآید. مردمان از دشت و صحرا برگشتند و قطعهها و تکههای خداگونههای خود را دیدند! روند قرآنـی پرسش ایشان را درباره کسیکه چنینکاری را بر سر خداگونههایشان آورده است در سوره دیگری به تفصـیل گفته است و استدلال ایشان را بر ضد انجامدهنده جسور همچونکاری در نهایت بیان نموده است. در اینجا این پرسش و جسارت را چکیدهوار میگوید تا مردمان را رو در روی ابراهیم نگاه دارد:
(فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ ).
به طرف ابراهیم دوان دوان آمدند (و همچون شترمرغ بال گرفتند، و او را فرو کوفتند).
خبر را شنیده بودند، و دانسته بودندکه کنندهکار چه کسی است. این بود به سویش شتابگرفتند وگامهای بلندی برداشتند و بسان شترمرغها گرد او جمع شدند و به داد و بیداد پرداختند . . . آنانگروه بسیاری بودند و به هیجان آمده بودند و سراپا خشم شده بودند. او هم تنها یک نفر بود. ولی او یک نفر مومن بود.کسی بود که میدانست راه اوکجا وکدام است. جهانبینی و اندیشه روشنی در باره پروردگار خود داشت. عقیدهاش برایش مشخص و معین بود. عقیدهاش را در درون خود میدید، و آن را در جهان پیرامون خویش ملاحظه میکرد. درنتیجه او نیرومندتر از این جمعیت زیاد. و به هیجان درآمده و به موج افتاده بود، جمعیتیکه عقیده ناسره و ویرانی، و جهانبینی آلوده و پریشانی داشتند. بدین خاطر حق و حقیقت فطری و سادهای را بدیشان میرسانید و با آن به مبارزه ایشان میپرداخت، و به تعداد زیاد و هیجان و غوغای آنان اهمّیت نمیداد:
( قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ؟ وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ ).
(ابراهیم بدیشان) گفت: آیا چیزهائی را میپرستید که خودتان میتراشید؟ خداوند هم شما را آفریده است، و هم بتهائی را که میسازید.
این منطق فطرت استکه رو در روی ایشان فریاد ،برمی آورد:
(أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ؟).
آیا چیزهائی را میپرستید که خودتان میتراشید؟.
معبود راستین باید که آفریننده باشد نه آفریده، و سازنده باشد نه ساخته:
( وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ) .
خداوند هم شما را آفریده است، و هم بتهائی را که میسازید.
تنها خدا آفریننده و سازندهای است که سزاوار پرستش و شایان معبود بودن است.
با وجود روشنی و سادگی این منطق، آنان بر اثر غفلتشان و سر درگمراهی نهادن و بدان غوطهور شدنشان، بدوگوش فرا ندادند. آخر کی باطل به صدای ساده و بیپیرایه حقگوش فرا میدهد! فرامانروایان و امر و نهیکنندگانشان طغیان و سرکشی خود را به شکل تند و تیز نشان دادند و برجهیدند و توپیدند و:
(قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ) .
گفتند: برای او چهار دیواری بزرگی بسازید (و در میان آن آتش بیفروزید) و او را به میان آتش سوزان و پر اخگر بیفـکنید.
این منطق آهن و آتش است. منطقی استکه طاغیان و یاغیان جز آن منطق دیگری را نمیشناسند. بدان چنگ میزنند هر زمانکه دلیل و حجتی برایشان نمیماند، و در برابر دلیل و حجت دیگران درمانده و ناتوان میشوند، و هر زمانکه سخن مخلـصانه و قدرتمند و روشن حق، ایشان را به تنگنا میافکند و مات و مبهوتشان میگرداند.
روند قرآنی چکیده چیزی را در اینجا بیان میدارد که پس از همچون سخنی از ایشان سر بر زده است، تا بدین وسیله فرجامی را به تصوبرکشدکه وعده یزدان درباره بندگان مخلصش، و تهدید و بیم او را درباره دشمنان تکذیب کنندگانشان، پیاده و محقق میگرداند:
(فَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ ).
(خلاصه، آنان) برای نابودی ابراهیم نقشهای پی افکندند و نیرنگی اندیشیدند، ولی ما (او را نجـات دادیم و والایش کردیم، و) آنان را پست و حقیر و مغلوب و ذلیل نمودیم.
وقتیکه خدا بخواهدکسی را محفوظ فرماید وکاری را بنماید مکر وکید ونیرنگ بندگان بهکجا میرسد و چه چیزی از آنان برمیآید؟ اصلاً آن طاغیان و یاغیان و زورگویان و زورمداران و صاحبان سلطه و قدرت ضعیف و حقیر، و آن مددکاران و یاوران ناچیز و ناتوان ایشان از میان بزرگان و سران، چه میتوانند کنند، وقتیکه رعایت و حمایت خدا بندگان مخلص خود را دربر میگیرد آنان را میپاید و از ایشان مراقبت مینماید؟..
آنگاه حلقه دوم داستان ابراهیم در میرسد . . . کار ابراهیم با پدرش و با قومش پایان میگیرد. آنان خواستند ابراهیم را در میان آتشی بسوزانندکه آن را دوزخ مینامند و (جحیم) میخوانند. خدا هم اراده فرمودکه ایشان پست و خوار و به زیر افتاده و شکست خوردهگردند. این بودکه ابراهیم را از مکر وکید و نیرنگ جملگی آنان نجات داد.
بدین هنگام ابراهیم مرحلهای از زندگانیش را پشت سر گذاشت، تا به مرحله دیگری پای بگذارد و پذیره آن رود. صفحهای ازکتاب زندگانی خود را ورق زد تا صفحه دیگری را بازکند:
(وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ) .
ابراهیم گفت: من به سوی پروردگارم میروم، او مرا رهنمود میکند.
اینگونه . . . من به سوی پروردگارم میروم . . . این هجرت است. هجرت روحانی آسمانی است و پیش از هجرت جسمانی مکانی انجام میگیرد. هجرتی استکه در آن همه چیزگذشته زندگیش را پشت سرش رهـا میسازد. پدر و قوم و اهل و خانواده و خانه و میهن خود را و هر چیزی را رها میکندکه او را بدین زمین و بدین مردمان پیوند و ارتباط میدهد. همچنین به ترک هر چیزی جز اینها میگویدکه مانع اوگردد و وی را به خود مشغول دارد. او به سوی پروردگارش سبکبال و سبکبار از همه چیز مهاجرت میکند. هر چیزی را پشت سر خود رها میسازد، و خویشتن را تسلیم پروردگارش میگرداند، و از خویشتن خویش چیزی را جای نمیگذارد. او مطمئن است و یقین داردکه پروردگارش وی را هدایت خواهد داد و راهیاب میگرداند، و گامهایش را در راه راست به سر منزل مقصود میرساند.
این هجرتکاملی از حالی به حالی، و از وضعی به وضعی، و از پیوندهایگوناگون به سوی پیوند یگانهای استکه در دل جز آن نمیگنجد و جای چیز دیگری با آن نیست. این هم تعبیری از خودگذشتگی و خلوص و پاکی و تسلیم شدن و اطمینان یافتن و یقین پیدا کردن است.
ابراهیم تا بدین لحظه تنها است و فرزندانی ندارد. آنچه را که بر جای میگذارد پیوندهای خانوادگی و خویشاوندی و همدمی و آشنائی و هر آن چیزی است که درگذشته زندگانیش بدان خوگرفته است و خویگر شده است، و هر آن چیزی استکه او را به زمین استوار میدارد، زمینیکه در آن زاده است و پرورش یافته است و بزرگ گردیده است. سرزمینی استکه در آن میان او و میان ساکنانش قطع ارتباط گردیده است، ساکنانیکه او را در آن به میان آتش شعلهور، یعنی دوزخ انداختند! ابراهیم به پروردگارش رو کرد، پروردگاری که ابراهیم اعلان کرده بود به سویش رهسپار میشود. ابراهیم رو به پروردگارشکـرد و فرزندان مومن و بازماندگان صالح و شایستهای از او درخواست فرمود:
« رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ » .
پروردگارا! فرزندان شایستهای به من عطاء کن. (فرزندانی که بتوانند کار دعوت را به دست گیرند و برنامه مرا تداوم بخشند).
خداوند دعای بنده خوب و مخلص خود را پذیرفت، بندهایکه همه چیز خود را در پشت سر خود رهاکرده است، و با دل سالم به پیشگاه او آمده است.
« فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ » .
ما او را به پسری بردبار و خردمند مژده دادیم.
آن پسر، اسماعیل است - همانگونه که روند سیره و سوره ترجیح میدهد - آثار بردباری و خردمندی ایـن پسر را خواهیم دید، بردباری و خردمندیای که پروردگارش او را بدان ستوده است، در آن زمانکه نوجوانی بوده است. ما میتوانیم شادی ابرهیم یگانه تنهای مهاجر بریده از اهل و اقرباء را تصورکنیم ما میتوانیم شادی ابراهیم را از داشتن جوانی تصورکنیم که پروردگار ابراهیم او را حلیم، یعنی شکیبا و خردمند توصیف فرموده است.
هماینک وقت آن فرا رسیده استکه بدان موقعیت بزرگ و سترگ و منحصر به فردی بنگریمکه در زندگی ابراهیم پدید آمده است. نه بلکه در زندگی همه انسانها پدیدار و نمودارگردیده است. هم اینک وقت آن فرا رسیده استکه در روند سخن داستانی از قرآن در پیشگاه مثال الهامگرانهای بایستیم که خدا آن را از زندگانی پدر ملت اسلام یعنی ابراهیم، برای ملت اسلام بیان میفرماید و بدیشان مینماید:.
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ » .
وقتی که (او متولد شد و بزرگ گردید و) به سنی رسید که بتواند با او به تلاش (در پی معاش) ایستد، ابراهیم بدو گفت: فرزندم! من در خواب چنان میبینم که باید تو را سر ببرم (و قربانیت کنم). بنگر نظرت چیست؟ گفت: ای پدر! کاری که به تو دستور داده میشود بکن. به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.
خدایا و خداوندا ! وای ایمان و اطاعت و تسلیم چه زیبا و دلربا است. این ابراهیم پیر است. آن کسیکه از اهل و عیال و اقرباء و خویشان بریده است و دور افتاده است. از سرزمین و میهن خود مـهاجرت کرده است. آهای! این او استکه در سن پیری پسری بدو عطاء میگردد. مدتها انتظار او راکشیده است. هنگامیکه آن پسر بدو عطاءگردیده است و نوجوان ممتازی شده است و خدا بر اوگواهی میفرمایدکه شکیبا و خردمند است، و بدو انس و الفتگرفته است، و دورانکودی را پشت سر نهاده است و غنچه او باز شده است، و بـا ابراهیم به سعی و تلاش میپردازد، و در زندگی دوست و همراه او میشود، بدین هنگامکه هنوز خوب بدو الفت نگرفته است و از این جوان یگانه آسایشی آن چنان ندیده است، در خواب میبیند که باید او را ذبح کند و قربانی نماید! میداند که این اشارهای از سوی پروردگارش به سر بریدن و قربانیکردن است. پس چه بایدکرد؟ او به خود شک و تردیدی روا نمیدارد، و جز احساس اطاعت بدو دست نمیدهد، و به دلش جز تسلیم نـمیگذرد . . . بلی این اشارهای است. تنها اشارهای است. وحی صریح نیست، و فرمان مستقیم نمیباشد. ولیکن اشارهای از سوی پروردگارش است... این هم بس است . . . این بس است برای لبیکگفتن و گوش به فرمان دادن. بدون اینکه اعتراضکند، و بدون اینکه از پروردگارش سوال نماید . . . و بگوید: ای پروردگار من، چرا من باید یگانه فرزندم را سر ببرم؟! ابراهیم پاسخ میگوید و فرمان میبرد بدون اینکه جزع و فزعی بنماید. با پریشانحالی و آشفتگی هم پاسخ نمیگوید وفرمان نمیبرد . . . هرگزا هرگز! بلکه با قبول و رضا و آسایش و آرامش فرمان میپذیرد و دستور را بر دیده منت مینهد. اینکار در واژهها و جملههایش پدیدار است، در آن حال و احوالی که فرمان بزرگ و هراسانگیز را با آرامش خاطر و با اطمینان شـت به پسر خود میگوید ویار را با او در میان میگذارد:
(قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى) .
گفت: فرزندم! من در خواب چنان میبینم که باید تو را سر ببرم (و قربانیت کنم). بنگر نظرت چیست؟.
این سخنانکسی استکه بر اعصاب خود مسلط است. به فرمانی ایمان و اطمینان داردکه بدو داده میشود. او به خود اعتماد داردکه میتواند وظیفه خویش انجام دهد. این سخنان در عین حال سخنان شخص مومنی استکه فرمان یزدان او را به ترس و هراس نمیاندازد، و بلکه به اجـراء فرمان ایزد سبحان دست مییازد، و آن را با شتاب و ذوق و علاقه انجام میدهد تا هر چه زودتر وظیفه را به انجام برساند وکار را به پایان ببرد، و از زیر بار آن بیرون بیاید و نگذارد فشارکار و فرمان آفریدگار اعصاب او را خسته و درماندهکند! کار بسی مشکل است - در این باره شکی نیست - چه یزدان سبحان از ابراهیم نمیخواهدکه پسر یگانهاش را به پیکار وکارزار بفرستد، و از او نمیخواهدکه پسر دردانهاش را وادار به کاریکند که سرانجام به زندگی او خاتمه دهـد . . . بلکه یزدان سبحان از ابراهیم میخواهدکهکار اسماعیل را با دست خود بسازد و جان او را با دست خود بگیرد! راستی ابراهیم عهدهدار چه کاری باید بشود؟ او باید عهدهدار سر بریدن فرزندش گردد!.. امّا ابراهیم با وجود این فرمان دشـوار، دستور خدا را دریافت میدارد و آن را بر دیده منت مینهد، و سپس آن را اینگونهکه دیدیم با فـرزندش در میان میگذارد و از او میخواهد در بارهکار و بار خـود بیندیشد، و بگوید در این باره نظرش چیست!
ابراهیم ناگهانی پسرش را به اجراء فرمان نمیخواند تا وادار شود اشاره پروردگارش را اجراءکند وگوش به فرمان یزدان فرا دارد، و دیگرکار ازکار بگذرد و دستور به مرحله اجراء درآید. بلکهکار را بدو عرضه میدارد و فرمان یزدان را با او به صورت معمولی در میان مینهد. انگار یک کار عادی است! اجراء فرمان یزدان در ذهن و شعور ابراهیم این چنین عادی و معمولی و سهل و ساده بود! خدایش چنین میخواهد. پس باید همانگونه باشدکه او میخواهد! هرچه خدا میخواهد روی چشم و بالای سر نـهاده میشود! پسرش هم باید این را بداند، و فرمان یزدان را اطاعت کند و تسلیم دستور آفریدگارش شود. فرمان یزدان را نه با قهر و زور بپذیرد، بلکه فرمانبردار یزدان و تسلیم دستور ایزد سبحان باشد، تا او هم پاداش اطاعت را ببرد، و او هم تسلیم فرمان خدای منان شود و شیرینی تسلیم شدن را بچشد! ابراهیم برای پسرش اسماعیل میخواهد لذت فرمانبرداری و اطاعتی را بخشدکه خود چشیده است! و به خیر و صلاحی برسدکه او آن را ماندگارتر از زندگی و اندوختهتر از آن میبیند.
راستیکار جوان بهکجا میکشد؟ آن جوانـیکه سر بریدن او با وی در میان نهاده میشود! سر بریدن او در برابر خوابی که پدرش دیده است و او باید آن را تصدیق کند و باور دارد!
او بر فراز همان افق بلندی میرودکه قبلاً پدرش بدان پای نهاده بود:
(قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ).
گفت: ای پدر! کاری را که به تو دستور داده میشود بکن. به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.
اسماعیل فرمان را اطاعت میکند و تسلیم دستور میگردد و بس. فرمان را اطاعت میکند و تسلیم دستور میشود با خشنودی و ایمانکامل.
( یا ابت ) .
ای پدر!.
بدون اینکه دور شود، مهربانانه میگوید: ای پدر!..
اسماعیل همان چیزی را احساس میکندکه قبلاً دل پدرش احساس کرده است. احساس میکند که این خواب اشارهای است، و اشاره هم امر است. این اشاره بس است برای او تا لبیک بگوید و بدون تردید و تزلزل و سهلانگاری فرمان راگردن نهد.
گذشته از این، این ادب با خدا است، و شناخت حدود و ثغور قدرت و طاقت و تاب تحمّل خود است. این یاری خـواستن وکمک طلبیدن از پروردگارش در برابر ضعف و ناتوانی خویشتن، و نسبت دادن فضل وکرم به خدا در مدد خـواستن از او اینکه بدو توان تحمّل فداکاری را بدهد و بتواند خود را قربانکند، وکمک طلبیدن از خدا است در اینکه بتواند اطاعت و فرمانبرداری نماید:
( سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ) .
به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.
قربانیکردن خود را پهلوانی نخواند. آن را دلیری هم ننامید. بدون اهمّیت خود را به خطر افکندن هم قلمداد نکرد. هیچ توجهی به خویشتن هم ننمود وسایه و حجم و ارزش و بهائی به خود نداد . . . بلکه خویش را به تمام وکمال به خدا واگذارکرد و فضل و برتری را بدو داد و از او خواستکه وی را بر چیزیکمک فرماید و شکیبائی دهدکه از وی میخواهد و خواست او است:
( سَتَجِدُنِی- إِن شَاء اللَّهُ- مِنَ الصَّابِرِینَ).
به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.
وه از این ادب با خدا) وه از این ایمان زیبا! وای چه اطاعت برگوارانهای! وای چه تسلیم شدن محترمانهای!
این صحنهگام دیگری را به فراسویگفتگو و سخن برمیدارد . . . به سوی اجراء فرمانگام مینهد:
( فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ).
هنگامی که (پدر و پسر) هر دو تسلیم (فرمان خدا) شدند (و ابراهیم پسر را روی شنها دراز کشاند) و رخساره او را بر خاک انداخت ... .
بار دیگر عظمت اطاعت، و بزرگی ایـمان، و آرامش رضا به قضای خدا اوج میگیرد و فراتر از هر آن چیزی میرودکه آدمیزدگان بدان آشنا هستند . . . مردی میرود و پسرش را بر رخساره میاندازد تا او را آماده سر بریدن سازد! جوانی تسلیم فرمان یزدان میشود و کمترین تکان و جنبشی از خود نشان نمیدهدکه نشانه سرپیچی باشد! تنها این میماندکه اجراء فرمان عیان دیده شود وکار پایان بگیرد!
هنگامیکه هر دو تسلیم فرمان یزدان شدند . . . این اسلام است. این است اسلام در حقیقتیکه دارد. اسلام یقین داشتن و اطاعتکردن و آرمیدن و خشنود شدن و تسلیمگشتن است . . . و آنگاه اسلام اجراء فرمان است . . . هر دوی ایشان جز این احساسهائی را در درون نداشتندکه جز ایمان بزرگ آنها را پی نمیافکند و نمیسازد.
این شجاعت و دلیری، و بیباکی و حماسهآفرینی نیست که مجاهد را به میدان کارزار میکشاند و میدواند تا بکشد وکشته بشود. چه فدائی اسلام برمیجهد و به میدان پیکار میدود.در حالی که میداند دیگر برنمیگردد. امّا همه اینها چیزی است و آنچه ابراهیم و اسماعیل در اینجا میکنند چیز دیگری است . . . در اینجا خون جوشانی و حماسه پیشاندازی و با شتاب برجهیدنی در میان نیستکه ترس و هراس ترسوئی و سرنگونی را در فراسوی خود پنهان و نهان دارند! بلکه آنچه هست تنها تسلیم آگاهانه و خردمندانه و هدفدار و مرادی است که صاحب آن میداندکه چه میکند، و مطمئن است که چه میشود. نه نه بالاتر از این، در اینجا خشنودی آرام و شادان و چشنده مزه اطاعت و طعم زیبای آن هم در میان است!
در اینجا ابراهیم و اسماعیل وظیفه خود را انجام دادهاند. هر دو تسلیم شدهاند. فرمان را پیاده و وظیفه را محقق نمودهاند. چیزی نمانده است جز این که اسماعیل سر بریده شود، و خونش بریزد و جاری شود، و جانش از کالبد به در رود . . . دیگر اینها چه هستند و چه ارزشی در ترازوی خدا دارند، وقتی که ابراهیم و اسماعیل
جانهایشان را، و اراده و تصمیمشان را، و عقل و شعورشان، و بالاخره هر راکه پروردگارشان از ایشان خواسته است، در این ترازو قرار دادهاند.
آزمون به تمام وکمال رسید. امتحان به عمل آمد. نتائج آزمایــش نمایان گردید. اهداف امتحان تحقق پیدا کرد. جز درد جسمانی، و جز خون ریخته، و جز بدن سر بریده، چیزی باقی نماند. خداوند بزرگوار نمیخواهد بندگانش را به وسیله امتحان و آزمون بیازارد و دچار شکنجه گرداند. خونشان و جـسمشان را اصلاً نمیخواهد. هر زمانکه بندگان خالصانه از آن او شوند و برای انجام وظیفه با تمام وجودشان آماده شوند،کار خود را کردهاند و تکلیف خود را به انجام رساندهاند، و از آزمون پیروزمندانه به در آمدهاند.
خدا آگاه از صداقت ابراهیم و اسماعیل گردید. دید که آن دو در حقیقت انجام وظیفهکردند و صدق نیت خود را نمودند و آن را در جهان واقعیت پیادهکردند و با خدایشان راست بودند و در مسیرشان راست قامت رفتند:
(أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِینُ وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ) .
فریادش زدیم که: ای ابراهیم! تو خواب را راست دیدی و دانستی (و برابر فرمان آن عمل کردی و ماموریت خود را بجای آوردی. دست نگهدار که در این آزمایش بزرگ موفق شدی. بیش از این رنج تو و فرزندت را نمیخواهیم). ما اینگونه به نیکوکاران سزا و جزا میدهیم. این (آزمایش بزرگ که ذبح فرزند با دست پدر است) مسلمّاً آزمایشی است که بیانگر (ایمان کامل و یقین صادق به خداوند هستی) است. ما قربانی بزرگ و ارزشمندی را فدا و بلاگردان او کردیم.
تو خواب را راست دیدی و دانستی و عملاً آن را پیاده کردی. خدا جز تسلیم فرمان شدن و مطیع دستور گردیدن نمیخواهد، تسلیم شدن و مطیعگردیدنیکه در وجود انسان چیزی برجای نماندکه بنده آن را از خدا پنهان دارد، یا آن راگرامیتر و ارزشمندتر از دستور او بداند، یا آن را برای خویشتن نگاه دارد و در راه خدا مبذول ننماید و نبخشاید، هرچند آن چیز پسر، یعنی پاره جگر بوده، و یا آن چیز جان و زندگی باشد. تو ای ابراهیم کار خود را کردی. همه چیز را بخشیدی. عزیزترین چیز را فداکردی. عزیزترین چیز را با رضا و رغبت و درکمال آرامش و اطمینان و یقین و باور بخشیدی. تنها گوشت و خون مانده است. اینها هم با ذبح و سر بریدن فدا میگردند و نیست میشوند. خدا بلاگردان این جان را میدهد، جانیکه خود را تسلیم کرده است و وظیفه خود را اداء نموده است. بلاگردان او میفرماید حیوان بزرگ و ارزشمندی را. گویند: آن بلاگردان قوچی بودکه ابراهیم آن را آماده قربانی دید، قوچیکه خدا آن را روانهکرده بود و اراده فرموده بود که ذبح شود و بجای اسماعیل قربانیگردد!
به ابراهیمگفته است:
« إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ».
ما اینگونه به نیکوکاران سزا و جزا میدهیم.
ما این چنین سزا و جزای نیکوکاران را مـیدهیم با گزینش ایشان برای همچون آزمـونی. سـزا و جزای ایشان را میدهیم با رهنمودکردن دلهایشان و بالا بردن دلهایشان به سطح وفای به وظیفه خودشان. سزا و جزایشان میدهیم با بالا بردن مقامشان و صابر گرداندنشان برای ادای تکلیفشان. همچنین ایشان را جزا و سزا میدهیم بدین شکل که آنان را سزاوار پاداش میگردانیم.
با اینکار ابرهیم، سنت و قانون قربانیکردن در جشن قربان برجا و برپا گردید، تا قربانیکردن یادآور این رخداد بزرگ باشدکه به عنوان مشعلی فروزان بر قله حقیقت ایمان و اطاعت زیبا، و سترگی تسلیم یزدان جهان پایدار و برقرار میماند. ملت مسلمان بدین رخداد سترگ برمیگردد تا حقیقت پدرشان ابراهیم را درک و فهمکنند، ابـراهیمیکه امّت اسلامی از او پیروی میکند و حسب و نسب و عقیده و باورش را به ارث میبرد، و سرشت عقیده و باوری را باید درک و فهم بکندکه با آن استوار و ماندگار میماند، یا بر آن پایدار و برقرار میشود. و باید بداند که عقیدهاش تسلیم رضا و قدر خدا با رضا و رغبت شدن و اطاعت و فرمانبرداری کردن و با یقین و اطمینان دستور یزدان را لبیکگفتن و به راه او رفتن است، بدون اینکه از پروردگار خود بپرسدکه چرا؟ ملت مسلمان نباید در پیاده کردن خواست یزدان کوچکترین تردید و درنگی به خود راه دهد، و باید نخستین اشاره یزدان سبحان و نخستین رهنمون و رهنمود ایزد منان برای او بس باشد. او باید فوراً به پیادهکردن اراده خدای مهربان بپردازد، و برای خود از نفس خود چیزی برجای نگذارد و بلکه همه چیز خود را فدای خواست خدا نماید. ملت مسلمان نباید در چیزیکه به خدا تقدیم میدارد شکـلی و شیوهای را برگزیند، مگر بدان شکل و بدان شیوهایکه خدایش دستور میدهدکه آن گونه و آن جور باشد و بشود!
گذشته از این باید ملت مسلمان بداندکه پروردگارش نمیخواهد آنان را با امتحان و آزمون شکنجه دهد و بیازارد. بلکه خدا از ایشان میخواهد که فرمانبردار و لبیکگویان و وفای به عـهدکنندگان و وظیفه انجامدهندگان، به سویش بیایند. تسلیم فرمان باشند و بدو پیشنهادی ندهند و بر او پیشی نگیرند. هرگاه خدا از ملت مسلمان در این امور صدق و صداقت را ببیند، ایشان را از فداکاریها و قربانی دادن و دردها و رنجها معاف میفرماید، و آن امور را برایشان وفای به عهد و ادای وظیفه محسوب میدارد، و آن کارها را از آنان میپذیرد و بلاگردان و عوض آنها را بدیشان میدهد و میرساند، و ایشان را گرامـی و بزرگوار میکند همانگونهکه پدرشان را گرامی و بزرگوارکرده است. (وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ ).
و نام نیک او را در میان ملتهای بعدی باقی گذاردیم (و اسوه آیندگان با ایمان و قدوه پاکبازان جهانش کردیم).
ابراهیم در طول اعصار و قرون به نیکی یاد میشود و نام او بر زبان نسلهای پیاپی به نیکی میرود. ابراهیم به تنهائی ملتی است. او به پدر پیغمبران ملقب میشود. او پدر این ملت مسلمان نیز است. این ملت مسلمان وارث ملت او است. خدا برای این ملت مسلمان رهبری جامعه بشریت را نوشته است و باید این رهبری را برابر آئین ابراهیم انجام دهد. خداوند ملت مسلمان را نوادگان و پسماندگان و حسب و نسب ابراهیم تا روز جزا و سزای قیامتکرده است.
(سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ) .
درود بر ابراهیم!.
درود خدا از سوی پروردگار ابراهیم بر ابراهیم باد، درودی که درکتاب جاودانهاش آن را مینگارد، و آن را برصفحات بزرگ وسترگ هستی ثبت وضبط میفرماید.
(کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ).
ما اینگونه نیکوکاران را پاداش خیر خواهیم داد.
ما اینگونه نیکوکاران را با آزمون، و وفای به عهد، و به نیکی نام بردن، و درود، و بزرگداشت، پاداش خیر میدهیم.
(إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).
چرا که او از بندگان با ایمان ما بود.
این پاداش ایمان است. این حقیقت ایمان است که آزمایش روشن پرده از آن برداشته است.
آنگاه دوباره پروردگار ابراهیم بار دیگر بر ابراهیم با فضل و لطف و نعمت و عنایت خود جلوهگر میآید و بدو در سنکهنسالی اسحاق را میبخشد، و ابراهیم و اسحاق را مبارک میگرداند، و اسحاق را پیغمبری از میان شایستگان مینماید:
(وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّاً مِّنَ الصَّالِحِینَ .وَبَارَکْنَا عَلَیْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ).
ما او را به (تولد) اسحاق که پیغمبر و از زمره صالحان بود، مژده دادیم. و ما به ابراهیم و (فرزندش) اسحاق خیر و برکت دادیم (در عمر و زندگی، در نسلهای آینده، در مکتب و ایمان، و . . .).
بعد از آن دو، دودمان ایشان به یکدیگر میرسد و میپیوندد. ولی وراثت این دودمان وراثت خون و حسب و نسب نیست. بلکه این وراثت، وراثت دین و برنامه است. پس هرکس از ابراهیم و اسحاق پیرویکند نیککار است، و هرکس منحرفگردد به خود ستم میکند و حسب و نسب دور یا نزدیک بدو سودی نمیرساند:
(وَمِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِینٌ ).
از دودمان این دو، افرادی نیکوکار به وجود آمدند، و هم افرادی که (به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند.
*
از زمره دودمان ابراهیم و اسحاق، موسی و هارون بودند:
(وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ وَنَجَّیْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ وَنَصَرْنَاهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ وَآتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ وَهَدَیْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ وَتَرَکْنَا عَلَیْهِمَا فِی الْآخِرِینَ سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ).
ما به موسی و هارون واقعآ نعمتهای گرانبهائی بخشیدیم. .آنان و قوم ایشان را از غم و اندوه بزرگ (اذیت و آزار فرعون و فرعونیان) نجات دادیم. و آنان را یاری کردیم تا (بر دشمنانشان) پیروز شدند. و به آن دو کتاب روشنگر (احکام دین، و بیانگر رهنمودهای امور زندگی آن روزی) عطاء کردیم (که تورات است). و آن دو را به راه راست رهنمود کردیم (که راه انبیاء و اولیاء است، و خطر انحراف و گمراهی و سقوط در آن وجود ندارد). و نام نیک آنان را در اقوام بعد باقی گذاردیم. درود بر موسی و هارون! ما اینگونه نیکوکاران را پاداش میدهیم. آن دو نفر، از زمره بندگان مومن ما بودند.
این پرتوی از داستان موسی و هارون استکه فضل و لطف خدا را در حق آن دو جلوهگر میسازد، فضل و لطفیکه درگزینش و بعثت آنان، و نجات آنان و قوم ایشان «از غم و اندوه بزرگ)» پدیدار و نمودار میآید. غم و اندوه بزرگکه داستان موسی و هارون آن را در سورههای دیگر شرح و بسط میدهد. فضل و لطف خدا در حق آنان همچنین جلوهگر و پدیدار میآید در یاری کردن و پیروزگرداندنشان بر جلادان فرعون و فرعونیان، دادن کتاب روشن و روشنگر بدیشان، هدایت دادن و رهنمودشان به راه راست، راه خدائیکه مومنان را بدان راهنمائی و رهنمون میفرماید، و در جاودانه برجای گذاشش نـامشان و یادشان در میان نسلها و نژادها و قرون و اعصاریکه پیاپی میآیند. این پرتو با درود و سلام خدا بر موسی و هارون، و با پیروی خاتمه مییابدکه در این سوره مکرر میگردد برای بیان جزا و سزائی که نیکوکاران بدان دست مییابند، و برای بیان ارزش ایمانیکه مومنان به خاطر آن بزرگ داشته میشوند.
*
بر این پرتو با پرتو دیگری پیرو زده میشودکه بسان همین پرتو است. این پرتو در باره الیاس است. ارجح اقوال این است که الیاس همان پیغمبری استکه در کتاب عهد قدیم، ایلیاء نـام دارد. الیاس به سوی مردمانی در سوریه فرستاده شده استکه بتی را به نام بعل میپرستیدند. هنوزکه هنوز است آثار باستانی شهر بعلبک بر باقیماندههای این پرستش دلالت دارد.
(وَإِنَّ إِلْیَاسَ لَمِنْ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلَا تَتَّقُونَ أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ اللَّهَ رَبَّکُمْ وَرَبَّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ سَلَامٌ عَلَى إِلْ یَاسِینَ إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ ).
الیاس از پیغمبران بوده زمانی به قـوم خود گفت: آیا پرهیزکاری پیشه خود نمیکنید؟ آیا بت بعل را به فریاد میخوانید (و نیازمندیهای خود را از او میخواهید) و آیا بهترین آفرینندگان را رها میسازید؟! خدا، که معبود شما و معبود نیاکان پیشین شما است. آنان الیاس را تکذیب کردند، پس ایشان (توسط فرشتگان در دوزخ) گرد آورده میشوند. مگر بندگان مخلص خدا (که ایشان رستگار و کامکارند). و نام نیک او را در میان ملتهای بعدی باقی گذاردیم. درود بر الیاس! ما این چنین پاداش نیکوکاران را خواهیم داد. الیاس از زمره بندگان با ایمان ما بود.
الیاس قوم خود را به توحید و یگانهپرستی فراخواند، پرستش بعل را بر ایشان زشت شمرد، و به ترک خدا گفتن را، یعنی:
«احسن الخالقین » .
بهترین آفرینندگان.
را ننگ ایشان دانست. بهترین آفرینندگانکه پروردگار ایشان و نیاکان پیشین آنان است. بدانگونه که ابراهیم پرستش پدر و قوم خود را زشت شمردکه برای بتها انجام میدادند. هم بدان سان که هر پیغمبری پرستش قوم بتپرست خود را زشت شمرده است و ننگ ایشان قلمداد کرده است.
سرانجام قوم الیاس او را تکذیب کردند. یزدان سبحان قسم میخورد و تاکید میفرمایدکه آنان با زور حاضر آورده میشوند تا سزای تکذیبکنندگان را ببینند و بچشند، مگرکسانی از آنان که ایمان آورده باشند و یزدان ایشان را از میان آن قوم رها و خاص خودکرده باشد.
این نگاهکوتاهکه درباره الیـاس است با این خاتمه مکرر و مقصود در سوره پایان میپذیرد، تا با سلام و درود بر پیغمبران پیش از او، ادای تعظیم و تکریم آن بزرگواران شود، و از پاداش نیکوکاران سخن رود، و از ارج و ارزش ایمان مومنانگفته آید.
سیره الیاس برای نخستین بار در مثل همچون نگاه کوتاه وگذرائی به میان میآید. اندکی میایستیم تا به جنبه هنری آیه بپردازیم:
« سَلَامٌ عَلَى إِلْیَاسِینَ » .
درود بر الیاس!.[2]
با ساختار «الیاسین» فاصله و آهنگ موسیقی مراعات گردیده است، بدانگونه که در شیوه قرآن ملاحظه میگردد بدان هنگامکه هماهنگی آوا و نوا در تعبیر مورد نظر باشد.[3]
*
آنگاه پرتوی از داستان لوط به میان میآید، داستانی که در جاهای دیگری به دنبال داستان ابراهیم آمده است:
«وَإِنَّ لُوطاً لَّمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ نَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِینَ إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغَابِرِینَ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ وَإِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِم مُّصْبِحِینَ وَبِاللَّیْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟ ».
قطعاً لوط از زمره پیغمبران بود. زمانی، او و جملگی خاندان و پیروان او را نجات دادیم. مگر پیرزنی (که همسر لوط بود و با کافران در اذیت و آزار مومنان همکاری میکرد، و بدین سبب) از زمره هلاکشدگان گردید. آنگاه (که لوط و مومنان را نجات دادیم دیگران را درهم کوبیدیم و نابود کردیم. و شما (ای اهل مکه در سفر تجارتی خود به سرزمین شام) بامدادان از سرزمین ایشـان عبور میکنید (و پیوسته آثار ویران آنان را دید میزنید). و شامگاهان هم (مخروبههای شهر ایشان سدوم را میبینید). آیا نمیاندیشید و متوجه نیستید (که بدکرداری و تباهکاری ایشان، موجب ویرانی سرزمینشان و بدفرجامی خودشان شده است؟).
این پرتو همگونترین پرتو بدان پرتوی استکه از داستان نوح به میان آمده است. این پرتو به رسالت لوط و نجات او و نجات اهل و عیالش بجز همسرش اشاره مینماید. از هلاکت تکذیبکنندگان گمراه صحبت میدارد. با پسودهای هم به پایان میآید که دلهای عربهائی را میپساید و لمس مینمایدکه از سرزمین و ازکنار خانه وکاشانه قوم لوط همیشه بامدادان و شامگاهان میگذشتند و دلهایشان بیدار و هوشیار نمیگردید، و گوشهایشان از شنیدن داستان سرزمینها و خانه وکاشانههای فرو تپیده و ویران شده قوم لوط شنوا نمیشد. به خود نمیآمدند و از فرجامی نمیترسیدندکه بسان فرجام غمانگیز قوم لوط گریبانگیرشان شود.
*
این پرتوها و نگاهها با پرتو و نگاهی از یونس، همنشین ماهی، خاتمه میپذیرد:
(وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنْ الْمُدْحَضِینَ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاء وَهُوَ سَقِیمٌ وَأَنبَتْنَا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِّن یَقْطِینٍ وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِئَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ)
مسلماً یونس هم از زمره پیغمبران بود. زمانی، او به سوی کشتی پر (از مسافر و کالا، بدون اجـازه پروردگارش، از میان قوم خود) گریخت. (کشتی دچار سانحه شد و میبایست بر طبق قرعه، افرادی از سرنشینان به دریا انداخته شـوند). یونس در قرعهکشی شرکت کرد و از جمله کسانی شد که قرعه به نام ایشان درآمد. (پس برابر عرف آن روز به دریا انداخته شد). ماهی او را بلعید، در حالی که مستحق ملامت بود (و میبایست در برابرکاری که کرده بود زندانی شود). اگر او قبلاً از زمره پرستشگران نمیبود، او در شکم ماهی تا روز رستاخیز میماند. ما او را در یک سرزمین برهوت خالی (از درخت و گیاه) افکندیم، در حالی که بیمار و نزار بود. ما کدو بُنی بر بالای او رویانیدیم (تا در سایه برگهای پهن و مرطوب آن بیارامد. یونس کمکم بهبودی یـافت) و او را به سوی جمعیت یک صد هزار نفری یا بیشتر فرستادیم (تا ایشان را به ایمان آوردن و توبه کردن از بدیها و انجام نیکیها دعوت کند.) آنان همه ایمان آوردند و ما ایشان را از مواهب فراوان و نعمتهای فراخ زندگی تا مدت مشخصی بهرهمند ساختیم.
قرآن نمیفرمایدکه قوم یونس کجا بودند وکجا میزیستند. ولی مفهوم سخن بیانگر این است که آنان در سرزمینی نزدیک به دریا بسر میبردهاند. روایتها نیز بیان میداردکه یونس از تکذیب قوم خود به تنگ آمد. آنان را از عذاب نزدیک بیم داد، و خشمناک و گریزان از پیش ایشان رفت و به ترک ایشان گفت. خشم او را بهکنار دریا کشاند، آنجائی که سوارکشتی پر از مسافر وکالا شد. در وسط آب، بادها و موجها بر کشتی تاختند. طوفان بادها و امواج آبها به عقیده سرنشینان کشتی نشانه این بوده استکه یکی از مسافران مورد خشم خدا است چون مرتکب گناهی گردیده است. قطعاً باید او به آب انداخته شود تاکشتی از غرق شدن رهائی یابد. قرعه کشیدند تا به نام چه کسی به در آید و وی را ازکشتی بیرون بیندازند. قرعه به نام یونس به در آمد. یونس در نزد ایشان به خیر و صلاح معروف و مشهور بود. ولی قرعه مکرّر و موکّد به نام او به در آمد. او را به دریا انداختند، یا او خود را به دریا انداخت. ماهی او را بلعید، در حالیکه او:
«مُلیمُ » گناهکار بود . . . مستحق سرزنش و درخور نکوهش بود.
یعنی او مستحق لومه و ملامت بود، زیرا او از وظیفهای شانه خالیکرده بودکه خدا او را همراه با آن فرو فرستاده بود، و خشمناک به ترک قوم خودگفته بود پیش از اینکه خدا بدو اجازه دهد. یونس وقتیکه در شکم ماهی احساس مضیقت و دلتنگیکرد به تسبیح و تقدیس خدا پرداخت و از او طلب آمرزشکرد وگفت که او از زمره ستمکاران شده است. به پیشگاه باری عرض کرد:
« لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالـمین » .
پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزهی. من از جمله ستمکاران شدهام. (انـبیاء/87)
خدا دعای او را شنید و آن را پذیرفت و بدان پاسخ گفت. ماهی او را پرتکرد.
( فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ ).
اگر او قبلاً از زمره پرستشگران نمیبود، او در شکم ماهی تا روز رستاخیز میماند.
یونس از شکم ماهی، بیمار و لخت و عور بیرون آمد و بر ساحل افتاد.
(وَأَنبَتْنَا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِّن یَقْطِینٍ).
ما کدو بُنی بر بالای او رویانیدیم (تا در سایه برگهای پهن و مرطوب آن بیارامد).
«یقطین» کدو است. بر یونس سایه انداخت با برگهای پهنیکه داشت، و از مگسها او را محفوظ و مـصون نمود. گویندکه مگس به کدوبُن نزدیک نمیشود. این هم از فضل و لطف خدا و چارهاندیشی او برای یونس بود. وقتی که تندرستی کامل خود را بازیافت، پروردگارش او را به سوی قوم خود برگرداند، قومیکه خشمناک به ترک ایشانگفته بود. آن قوم پس از بیرون رفتن یونس از میان خود از عذابی به هراس افتاده بودند که ایشان را از آن بیم داده بود. ایمان آورده بودند و طلب آمرزش و درخواست عفوکرده بودند. خدا هم ایمان و درخواست آنان را قبول فرموده بود و عذاب تکذیبکنندگان راگریبانگیرشان ننموده بود:
(فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ).
آنان همه ایمان آوردند و ما ایشان را از مواهب فراوان و نعمتهای فراخ زندگی تا مدت مشخصی بهرهمند ساختیم.
آنان صد هزار نفر بیشتر بودند نه کمتر. همه هم ایمان آوردند.[4]
این پرتو با روندیکه دارد در اینجا فرجامکسانی را روشن میسازد که ایمان آوردهاند. درکنار آن داستانهای پیشین فرجام کسانی را روشن ساختهاندکه ایمان نیاوردهاند. و لذا قوم محمّد (ص) یکی از این دو فرجام را برمیگزینند هرگونه که میخواهند!!!
بدینگونه این مرحله از سوره به پایان میآید - از آنکه همچون گشت وگذار دور و دراز و فراخی در طول تاریخ از زمان نوح به بعد صورت پذیرفت و با بیم دادهشدگان بسر رسید، چه آنان که از ایشان ایمان آوردهاند و چه آنانکه از ایشان ایمان نیاوردهاند.
[1] مراد حضرت ابراهیم(ع) بیماری روح و آزار دل از پندارگرائی و اوهام پرستی مردم، و برداشت ایشان از سخن او بیماری ظاهری بود. (مترجم)
[2]«آل یاسین»: تلفظ دیگر الیاس است، همچون سیناء و سینینکه هر دو نام سرزمین معینی است، یا ابراهیمو ابراهام، میکال و میکائیل، و . . . به عبارت دیگر ال یاسین، جمع الیاسی نبوده تا بعد از تخفیف «الیاسین» شده باشد، همانگونهکه برخی معتقدند. (مترجم)
[3]مراجعه شود به هماهنگی هنری در کتاب: «التصویرالفنی فی القرآن»، بخـش آهنگ موسیقیائی.
[4]بدین داستان در سوره انبیاء جزء هفدهم (صفحه101) مراجعه شود.