سورهی فرقان آیهی 44-21
) وَقَالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا کَبِیرًا (٢١)یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لا بُشْرَى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا (٢٢)وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا (٢٣)أَصْحَابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِیلا (٢٤)وَیَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلا (٢٥)الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَکَانَ یَوْمًا عَلَى الْکَافِرِینَ عَسِیرًا (٢٦)وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلا (٢٧)یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَلِیلا (٢٨)لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلإنْسَانِ خَذُولا (٢٩)وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (٣٠)وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا (٣١)وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلا (٣٢)وَلا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیرًا (٣٣)الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ سَبِیلا (٣٤)وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیرًا (٣٥)فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِیرًا (٣٦)وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَابًا أَلِیمًا (٣٧)وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَیْنَ ذَلِکَ کَثِیرًا (٣٨)وَکُلا ضَرَبْنَا لَهُ الأمْثَالَ وَکُلا تَبَّرْنَا تَتْبِیرًا (٣٩)وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لا یَرْجُونَ نُشُورًا (٤٠)وَإِذَا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولا (٤١)إِنْ کَادَ لَیُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلا أَنْ صَبَرْنَا عَلَیْهَا وَسَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلا (٤٢)أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلا (٤٣)أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلا کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلا (٤٤)
این مرحله از سوره با چیزی میآغازد که هـمگون و همسان سرآغاز مرحلۀ نخستین است. شیوۀ مرحلۀ نخستین را در پیش مـیگیرد، و در ایـن مسیر گردنافرازی مشرکان بر پروردگارشان را و اعتراضهای ناروا و پیشنهادهای نابجای آنان را دیباچهای میسازد، برای سخن گـفتن در مقام دلداری ودلجوئی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از چیزهائی که بدانها بر او گردن افرازی می کردند و عظمت میفروختند. تنها فرقی که هست روند قرآنی در اینجا در عرضۀ عذاب و عقابی که در آخرت منتظر ایشان است شتاب میورزد، و آن عذاب و عقاب را در زنجیرهای از زنجیرههای متّصل به همدیگر صحنههای قیامت نشان مـیدهد، بـه عنوان پاسخ به گفتارشان و اظهار بطلان سخنانشان :
(لولا أنزل علینا الملائکة أو نرى ربنا ).
چرا فرشتگان به پیش ما نمیآیند (تابر صدق رسالت تو گواهی دهند؟) یا چرا پروردگار خود را نمیبینیم (تا خودش در برابرمان ظاهر و به ما بگوید که او تو را
فرستاده است؟(.
آنگاه روند قرآنی اعتراضهای ایشان را پاسخ میگوید که دربارۀ نزول تدریجی و بخش بخش قرآن داشتند. با بیان حکمت نزول تدریجی و بـخش بخش قرآن پیرو میزند، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به مدد و یاری خدا در مجادلاتی که با او خواهند داشت اطمینان میدهد:
(ولا یأتونک بمثل إلا جئناک بالحق وأحسن تفسیرا).
(این کافران) هیح مثالی را (به عنوان اعتراض از قرآن و رخنه از رسالت و دعوت تو) یه میان نمیکشند، مگر این که ما پاسخ راست و درست را، و بهترین وجه و زیباترین تبیین و تفسیر را به تـو مینمایانیم (و بدین وسیله اعتراضات واهی ایشان را پـاسخ داده و باطل میگردانیم).
په پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدیشان محلّ نقش زمین شدنهای تکذیبکنندگان پیشین را نشان میدهد، و نگاه آنان را متوجّه محلّ نقش زمین شدن و نابود گشتن قوم لوط میسازد. بدیشان یادآور میشود که وقتی که بر شهر و دیار درهـم کوبیده و ویران قوم لوط میگذرند، چرا نباید تماشاگه آن، دلهایشان را نلرزاند و منقلبشان نگرداند؟ا.. همة این چیزها دیباچهای است برای بیان تمسخرها و استهزاءهائی که در حقّ خود پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم داشتند و گردن افرازیها و سینه جلو دادنـهائی کـه میورزیدند و مینمودند. همش که این کارهایشان را نشان میدهد، پیرو نـیرومندی بـر اعمال نـاپسندشان میزند و در آن خوار و رسوایشان میسازد:
(إن هم إلا کالأنعام بل هم أضل سبیلا).
ایشان همچون چهارپایان هستند، و بلکه گمراهتر. (فرقان/44)
*
(وقال الذین لا یرجون لقاءنا:لولا أنزل علینا الملائکة أو نرى ربنا ! لقد استکبروا فی أنفسهم , وعتوا عتوا کبیرا . یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین , ویقولون:حجرا محجورا . وقدمنا إلى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا . أصحاب الجنة یومئذ خیر مستقرا وأحسن مقیلا . ویوم تشقق السماء بالغمامونزل الملائکة تنزیلا . الملک یومئذ الحق للرحمن وکان یوما على الکافرین عسیرا . ویوم یعض الظالم على یدیه , یقول:یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا . یا ویلتا ! لیتنی لم أتخذ فلانا خلیلا . لقد أضلنی عن الذکر بعد إذ جاءنی , وکان الشیطان للإنسان خذولا). .
آنان که امیدی به ملاقات ما (در روز رستاخیز نداشته و قیامت را قبول) ندارند میگویند: چـرا فرشتگان به پیش ما نمیآیند (تا بر صدق رسالت تو گواهی دهند؟)یا چرا پروردگار خود را نمیبینیم (تا خودش در برابرمان ظاهر و بـه ما بگوید که او تو را فرستاده است؟) واقعاً آنان خویشتن را بزرگ پنداشته اند (و از حدّ خود بسی پا را فراتر نهادهاند) و در ظلم و طغیان سخت سرکشی نمودهاند. روزی فرشتگان را میبییند و در آن روز مژده و نویدی بـرای بزهکاران در میان نخواهد بـود (و بلکه روزی است که از ترس فریاد برمیآورند و) میگویند: پناه!! امان!! ما به سراغ تمام اعمالی که (به ظاهر نیک بوده و در دنیا) آنان انجام دادهاند میرویـم و همه را چون ذرّات غبار پراکنده در هوا میسازیـم (و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم میکنیم. چرا که نداشتن ایمان، موجب محو و نابودی احسان، و بیاعتبار شدن اعمال خوب انسان میگردد). روزی را کـه آسـمان (کرۀ زمین در آن روز، بر اثر انفجارات کواکب و سیّارات) به وسیلۀ ابر (حاصل از گرد و غبار غلیظ کرات) پاره پاره (و لکّه لکّه) میگردد، و فرشتگان تند تند و پیاپی فرو فرستاده میشوند (تا نامۀ اعمال را به دست مردمان برسانند، و به هنگام حسابرسی و دادگاهی بر آنان گواهی بدهند). در آن روز حکومت واقعی و ملک حقیقی، از آن خداوند مهربان است (و مملکت جهان، به صورت ظاهر و باطن و حقیقی و مجازی، در دست یـزدان است)، و آن روز برای کافران روز سختی خواهد بود. و در آن روز ستمکار (کفر پیشه) هر دو دست خویش را (از شدّت حسرت و ندامت) به دندان میگزد و میگوید: ای کاش! با رسول خدا راه (بهشت را) برمیگزیدم (و با قافلۀ انبیاء به سوی خوشبــتی جاویدان و رضای یزدان سبحان حـرکت میکردم. ای وای ! من برخود چه کردم؟) ای کاش! من فلانی را به دوستی نمیگرفتم. بعد از آن که قرآن (برای بیداری و آکاهی) به دستم رسیده بود، مـرا گمراه (و از حقّ منحرف و منصرف) کرد. (آری! این چنین) شیطان انسان را (به رسوائی میکشد و ) خوار خوار میدارد.
مشرکان امیدی به ملاقات خدا ندارند. یعنی چشم بـه راه همچون ملاقاتی نیستند، و برای آن حسابی باز نمیکنند، و زندگی خود را و رفتار و کردار خود را بر اساس آن استوار و پایدار نمینمایند. بدین عـلّت دلهایشان عظمت خدا و شکوه و جلال او را احساس نمیکند، و زبانهایشان واژهها و سخنانی را میگوید و بیانگر تصوّرها و اندیشههائی میگردد که از دلی برنمیخیزد که به ملاقات خدا امید و باور داشته باشد.
(وقال الذین لا یرجون لقاءنا:لولا أنزل علینا الملائکة أو نرى ربنا !).
آنان که امیدی به ملاقات ما (در روز رستاخیز نداشته و قیامت را قبول ) ندارند میگویند: چرا فرشتگان به پیش ما نمیآیند (تا بر صدق رسالت تو گواهی دهند؟) یـا چرا پروردگار خـود را نمیبینیم (تا خودش در برابرمان ظـاهر و به ما بگوید که او تـو را فرستاده است؟(.
مشرکان بعید میدیدند که پیغمبر انسان باشد. برای این که به عقیدهای که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایشان را بدان میخوانـد ایمان بیاورند، درخواست میکردند که فرشتگان به نزد ایشان فرود آیند و بر آن عقیده گواهی دهند، یا این که خدا را ببیند و با دیدن یزدان سبحان آن عقیده را راست بدانند و تصدیق بکنند... این هم گردن افرازی بر مقام خداوند ذوالجلال است، گردن افرازی نادانان بیشرمی که جلال و عظمت خدا را در درون خود احساس نمیکنند، و چنان که باید قـدر و منزلت خدا را نمیدانند. آخر آنان کیستند تا این چنین گـردن افرازی کنند و سینه جلو دهند؟ آنان در برابر خداوند بزرگوار و مقتدر و شکوهمند کیـستند و چیستند؟ آنان کیستند و چیستند وقتی که آنان در ملک و مملکت و در میان آفریدههای خدا بسان ذرّۀ کوچک سرگردانی هستند؟ آنان ذرّۀ سرگردانی میمانند مگر ایـن که خویشتن را از راه ایمان با خدا مرتبط کنند و از ذات او استمداد بطلبند و ارزش خود را بخواهند ... بدین جهت در خود همین آیه پاسخ ایشان را میدهد پیش از این که آیه به پایان برسد، و سرچشمۀ این گردن افرازی را روشن میدارد:
(لقد استکبروا فی أنفسهم وعتوا عتوا کبیرا).
واقعاً آنان خویشتن را بزرگ پنداشته اند (و از حدّ خود بسی پا را فراتر نهادهاند) و در ظلم و طغیان ســت سرکشی نمودهاند.
شأن و مقام خود را بزرگ دیدهاند، این است که تکبّر ورزیدهاند و سخت سرکشی نمودهاند. آن اندازه خود را بزرگ دیدهاند تا از ارزیابی ارزشهای حقیقی واپس ماندهاند و ارزشهای حقیقی را درست نسـنجیدهاند. کارشان بدانجا کشیده است که جز خـود را احساس نمیکنند، و خودشان برای خودشان آن اندازه ضخیم و عظیم گشتهاند که گمان میبرند چیز بزرگی در این جهان گردیدهاند و سزاوار این شدهاند که خداوند بزرگوار برای ایشان پدیدار و نـمودار شـود تا آنان ایمان بیاورند و دعوت اسلام را تصدیق و باورکنند! آن گاه راست و درست به تمسخرشان میپردازد. چرا که ایشان را بر هول و هراسی مطّلع میگرداند کـه در روز سخت و هراسناکی که فرشتگان را در آن روز میبینند منتظر ایشان است. دیدن فرشتگان کمترین درخواست گردنا فرازانۀ ایشان است. آنان فرشتگان را نمیبینند مگر در روز سخت هولناکی. در آن روز عذاب منتظرشان است، عذابی کـه تاب تحمّل آن را ندارند، و از است آن هم رهائی نمییابند. آن روز، روز حساب و کتاب و عذاب و عقاب است:
(یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین . ویقولون:حجرا محجورا . وقدمنا إلى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا).
روزی فرشتگان را می بیننند و در آن روز مژده و نویدی برای بزهکاران در میان بخواهد بود (و بلکه روزی است که از ترس فریاد برمیآورند و) میگویند: پناه!! امان!! ما به سراغ تمام اعمالی که (به ظاهر نـیک بوده و در دنیا) آنان انجام دادهاند میرویم و همه را چون ذرّات غبار پراکنده در هوا میسازیـم (و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم میکنیم. چرا که نداشتن ایمان، موجب محو و نابودی احسان، و بیاعتبار شدن اعمال خوب انشان میگردد).
روزی پیشنهادی که داشتند تحقّق پیدا کند و جلوهگر می آید:.
(یوم یرون الملائکة).
روزی فرشتگان را میبینند.
در آن روز بزهکاران مژده داده نمیشوند، بلکه عذاب مـیگردند. وه که چه پاسخی به چـیزی است که میگفتهاند! در آن روز میگویند:
(حجرا محجورا).
پناه !! امان!!.
یعنی حرام است حرام. این جمله را برای پرهیز از شرّ و بلا، در برابر دشمنان میگفتند. «حخرآ محجوراً» اصطلاحی بوده است در میان عربها. وقـتی به کسی برخورد میکردند که از او می ترسیدند» برای گرفتن امان آن را خطاب به طــرف مـیگفتند. در آن روز و روزگار طبق عادتی که داشتند ایـن جمله را در وقت ترس و هراس ناگهانی گفتند، امّا امـروز ایشـان کجایند و آنچه میگفتهاند کی و کجا بوده است؟! دیگر لابه و فریاد و امان و صد امان، ایشان را مـصون و محفوظ نمیدارد:
(وقدمنا إلى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا).
ما به سراغ تمام اعمالی که (به ظاهر نیک بـوده و در دنیا) آنان انجام داده میرویـم و همه را همچون ذرّات غبار پراکنده در هوا میسازیم (و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم میکنیم. چرا که نـداشتن ایمان، موجب محو و نایودی احسان، و بیاعتبار شدن اعمال خوب انسـان میگردد .(
در یک لحظه این چنین میگـردد. خیال، حرکت آمدن را دنبال میکند. انگار آمدن، شبح مجسّمی است. این هم شیوۀ قرآن در مجسّم کردن و به نظر درآوردن است.[1] خیال به دنبال برانگیختن اعمال، و گرد و غبار کردن افعال در هوا، راه میافتد. ناگهان میبیند که هر آنچه در دنیا از اعمال صالح و کارهای پسندیده کردهاند گرد و غبار میشود و در فضا میپراکند. چرا کـه کارهای شایستهای که انجام دادهاند بر ایمان استوار نبوده است، ایمانی که دل را به خدا مـیرساند، و عـمل صـالح را برنامۀ ترسیم شدهای و اصل مورد نظری مـیگرداند. وقتی که کار بر ایمان استوار شود، ناسنجیده و بیهدف انجام نمیشود، و یک رخداد آنی و ناگهانی نمیگردد، و حرکتی نمیشود که خیر و برکتی نداشته باشد و بدون قصد و هدف صورت بگیرد. عملی که تک و تنها بوده و به برنامهای متّصل و مربوط نباشد ارزشی ندارد، و حرکتی که تک و تنها بوده و حلقهای از زنجیرۀ دارای هدف معلومی نباشد بیهوده و بیفائده است.
وجود انسان و زندگی و کار او از نظر اسلام، همه و همه با اصل این جهان پیوند خورده است، و با قانونی درهم تنیده است که بر هستی فرمانروا است، و کیهان را به یزدان پیوند میدهد . از جمله انسان و فـعالیّت و تلاش او را به ایزد سبحان متّصل و مرتبط میدارد. هرگاه انسان زندگی خود را از محور اصلی ببرد، محوری که او را و جهان را به یزدان پیوند میدهد، چیز دورافکنده و هدر رفتهای میگردد و هـیچ گونه بها و ارزشی نخواهد داشت، و ارزیابی و محاسبهای برای عمل او نخواهد بود. بلکه همچون عملی وجود نخواهد داشت و ماندگار نـواهد ماند.
ایمان است که انسان را به یزدان مرتبط میگرداند، و به عمل او بها و ارزش میدهد، و برای انسان در گسترۀ این جهان و در ساختار آن، مکانت و منزلتی در نظر میگیرد.
بدین منوال اعمال آن مشرکان بر باد میرود و نابود میشود. آن گونه بر باد میرود و نـابود میشود کـه تعبیر قرآنی آن را بدین صورت محسوس خیالانگیز به تصویر میکشد:
(وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورا).ً
ما به سراع تمام اعمالی که (به ظـاهر نیک بوده و در دنیا) آنـان انـجام دادهاند میرویم و همه را همچون ذرّات غبار پراکنده در هوا میسازیم (و ایشـان را از اجر و پاداش آن محروم میکنیم. چرا که نداشتن ایمان، موجب محو و نابودی احسان، و بیاعتبار شدن اعمال خوب انسان میگردد).
در اینجا روند قرآنی به سوی دیگری نگاهی میاندازد و ناگهان مؤمنان را میبیند که بهشتیانند، تا تقابل را در صحنه تکمیل کند:
(أصْحَابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِیلا).ً
بهشتیان در آن روز، جایگاه و استراحتگاهشان بهتر و نیکوتر است.
مؤمنان در بهشت جایگزین شدهاند و آرمیدهاند، و خوش و آسوده در زیر سایهها نشستهاند. جایگزین شدن و اسـقرار پذیرفتن، در مقابل سبکی گرد و غبار پراکنده در هوا قرار دارد. و آرمیدن و آرامش پـیدا کردن، در مقابل جزع و فزعی است که فریاد آی امان و آی پناه هراس انگیز را برمیانگیزد.
کـافران پیشنهاد مـیکردند که خدا و فرشتگان در سایه بانهائی از ابر به پیش آنان فرود آیند! چه بسا این اندیشۀ تباه از افسانههای اسرائیلی سرچشمه گرفته باشد. چرا که اینگـونه افسانهها خـدا را به تصویر میکشیدند بدین شکل که او در تکّۀ ابـری و یا در ستونی از آتش پدیدار می آید و نمودار مـیگردد. روند قرآنی در اینجا برمیگردد تا صحنۀ دیگری در آن روز به تصویر بکشد که پیشنهادشان با نزول فرشتگان به پیش ایشان، تحقّق حاصل میکند
(ویوم تشقق السماء بالغمام , ونزل الملائکة تنزیلا . الملک یومئذ الحق للرحمن . وکان یوما على الکافرین عسیرا).
)یاد آورشو) روزی را که آسمان (کرۀ زمین در آن روز، بر اثر انفجارات کواکب و سیّارات) به وسیلۀ ابـر (حاصل از گرد و غبار غلیظ کرات) پاره پاره (و لکّه لکّه) میگردد. و فرشتگان تند تند و پیاپی فرو فرستاده میشوند (تا نامۀ اعمال را به دست مردمان برسانند، و به هنگام حسابرسی و دادگاهی بر آنان گواهی بدهند). در آن روز حکومت واقعی و ملک حقیقی، از آن خداوند مهربان است (و مملکت جهان، به صورت ظاهر و باطن و حقیقی و مجازی، در دست یزدان است)، و آن روز برای کافران روز سختی خواهد بود.
این آیه و آیات بسیار دیگری در قرآن، بیان میدارنـد که رخدادهای نجومی بزرگی در آن روز روی میدهد. همه این آیات بیشمار اشاره دارند به این که اختلال و از هم گسیختگی کاملی در نظم و نطام جهان صورت میپذیرد، نظم و نظامی که این جهان دیدنی و سیّارگان و ستارگان و افلاک و کواکب را به یکدیگر ربط و پیوند میدهد. این آیههای بسیار اشاره دارند به انقلاب و دگرگونی در اوضاع و اشکال و ارتباطات جهان، و این انقلاب و دگرگونی پایان این جهان خواهد بود. این انقلاب و دگرگونی تنها شامل کرۀ زمین نمیشود. بلکه شامل همۀ سیّارگان و سـتارگان و افـلاک و کـواکب میگردد...هیچ مانعی ندارد که ما نماها و نمادهای این انقلاب و دگرگونی را عرضه بداریم، بدان گونه که در سورههای متعدد و فراوانی آمده است:
(إذا الشمس کورت وإذا النجوم انکدرت . وإذا الجبال سیرت . . . . وإذا البحار سجرت).
هنگامی که خورشید در هم پیچیده میشود (و نظام جهان درهم میریزد)، و هنگامی که ستارگان تیره و تار میگردند و فرو میافتند، و هنگامی کـه کوهها (از جای برکنده مـیشوند و به این سو و آن سو) رانـده میشوند... و هنگامی که دریاها سـراسر برافروخته میگردند (و گدازه ها و گازهای درون زمین طوفانهای آتشین و انفجارهای هولناکی پدید میآورند)... (تکویر/1-3و 6...)
(إذا السماء انفطرت . وإذا الکواکب انتثرت . وإذا البحار فجرت . وإذا القبور بعثرت).
هنگامی که آسمان شکافته میگردد، و هنگامی که ستارگان از هم میپاشند و پخش و پراکنده میشوند، و هنگامی کـه دریاها شکاف برمیدارند و به هـم میپیوندند، و هنگامی که گورها زیر و رو میگردند (و مردگان زنده میشوند و بیرون میآیند و برای حساب آماده میشوند)...(انفطار/1-4)
هنگامی که آسمان میشکافد، و فرمان پروردگارش را میبرد، و چنین هم مـیسزد و حقّ هم همین است، و هنگامی که زمین گسترده میشود (و با زدوده شدن فرازهـا و نشیبها و پستیها و بلندیهای آن، صاف و هموار میگردد) و آنچه (از خزینهها و مردهها) در درون خود دارد بیرون میاندازد، و (از آنها) خـالی میگردد، و فرمان پروردگارش را میبرد، و چنین هم میسزد و حقّ هم همین است .... (انشقاق/1-5)
(انشقت السماء فکانت وردة کالدهان).
بدان گاه کـه آسمان شکافته شود، و گلگون گردد همچون روغن گداخته (حوادث هولناکی رخ میدهد که به گفتار در نمیآید).(رحمن/37)
(إذا رجت الأرض رجا . وبست الجبال بسا . فکانت هباء منبثا).
این در هنگامی است که زمین سخت به تکان و لرزه انداخته مـیشود، و کوهها سخت در هـم کوبیده میشوند و ریزه ریزه میگردند، و بـه صورت غپار پراکنده درمیآیند.(واقعه/4-6)
(فإذا نفخ فی الصور نفخة واحدة . وحملت الأرض والجبال فدکتا دکة واحدة . فیومئذ وقعت الواقعة وانشقت السماء فهی یومئذ واهیة).
هنگامی که یک دم در صور دمیده شود، و زمـین و کوهها از جا پرداشته شوند و یکباره در هـم کوبیده و متلاشی گردند، بدان هنگام که آن واقعۀ (بزرگ قیامت در جهان) رخ میدهد (و رستاخیز بـرپا مـیشود)، و آسـمان از هـم میشکافد و میپراکند، و در آن روز سست و نااسـوار میگردد....(حاقه/13-16)
(یوم تکون السماء کالمهل , وتکون الجبال کالعهن).
روزی آسمان همسان فلز گداخته میشود، و کوهها همسان پشـم رنگین میکردد....
(معارج/8و9 )
(إذا زلزلت الأرض زلزالها . وأخرجت الأرض أثقالها).
هنگامی که زمین سخت به لرزه درانداخته میشود، و زمین (از هم میشکافد و گدازههای درونی و دفینهها و مردهها، و همۀ) سنگینیها و بارهای خود را بیرون میاندازد (و به گونۀ دیگری درمی آید).... (زلزله/1و2)
(یوم یکون الناس کالفراش المبثوث . وتکون الجبال کالعهن المنفوش).
روزی است که مردمان همچو پروانگان پراکنده (در اینجا و آنجا حیران و سرگردان) میگردند، و کوهها همسان پشم رنگارنگ حلّاجی شده میشوند. (قارعه/4و5)
(فارتقب یوم تأتی السماء بدخان مبین , یغشى الناس هذا عذاب ألیم).
منتظر روزی باش که آسمان دود آشکاری را پدیدار میکشد، دودی که تمام مردم را فرا میگیرد. این همان عذاب دردناک عظیم است. (دخان/10و11)
(یوم ترجف الأرض والجبال وکانت الجبال کثیبا مهیلا).
روزی، زمین و کوهها سخت به لرزش و جنبش درمیآید و (چنان کوهها در هم کوبیده میشوند که ) کوهها به تودههای پراکنده و تپّههای ریگ روان تبدیل میگردد. (مزمل/14)
(السماء منفطر به).
در آن روز آسمان (با همۀ قوّت و عظمتی که دارد، از خوف و هول قیامت) از هم شکافته می گردد. (مزّمّل/18)
(إذا دکت الإرض دکاً دکاً).
زمانی که زمین سخت در هم کوبیده میشود وصاف و مسطّح میگردد. (فجر/21 )
(فإذا برق البصر , وخسف القمر , وجمع الشمس والقمر).
هنگامی که چشمـها (از شدّت هول و هراس) سراسیمه و آشقته میشود، و ماه بینور و روشنائی میگردد و خورشید و ماه گردآوری میشود .... (قیامت/ ٧-٩)
(فإذا النجوم طمست , وإذا السماء فرجت , وإذا الجبال نسفت).
هنگامی که ستارگان محو و تاریک میگردند، و هنگامی که آسمان شکافته میشود، و هنگامی که کوهها برکنده و پراکنده میگردند.... (مرسلات/٨- 10)
(ویسألونک عن الجبال فقل:ینسفها ربی نسفا , فیذرها قاعا صفصفا لا ترى فیها عوجا ولا أمتا).
) ای پیغمبر! حال که از قیامت صحبت کردهای، منکران رستـاخیز) از تو دربارۀ کوهها میپرسند (و میگویند: کوههائی بدین عظمت - که به عقیدۀ ایشان قابل تزلزل نیست - به هنگام پایان گرفتن جهان چـه سـرنوشتی خواهند داشت؟). بگو: پروردگارم آنها را آز جا میکند و (در هوا) پراکنده میدارد (و بر باد میدهد). سپس زمین را به صورت فلات صاف و هموار و بی آب و گیاه رها میسازد. در آن هیچ گونه پستی و بلندی نمیبینی (انگار قبلا آباد نبوده است و خانه و کاشانه و فراز و نشیبی نداشته است). (طه/ 105 - 107)
(وترى الجبال تحسبها جامدة وهی تمر مر السحاب).
کوهها را میبینی و آنها را ساکن و بـیحرکت میپنداری، در حالی که کوهها مانند ابرها در سیر و حرکت هستند. (نمل/88 )
) ویوم نسیر الجبال وترى الأرض بارزة).
روزی ما (نظام جهان هستی را په عنوان مقدّمهای برای نظام نوین درهم مـیریزیم و از جمله) کوهها را به حرکت درمیآوریم، و (همۀ موانع سطح زمین را از میان برمیداریم ، به گونهای که) زمین را (صاف و همه چیز را در آن) نمایان میبینی. (کهف/47)
(یوم تبدل الأرض غیر الأرض والسماوات . (
(خداوند از کافران و عـاصیان انـتقام میگیرد) در آن روزی که این زمین به زمـین دیگری و آسمانها به آسمانهای دیگری تبدیل میشوند. (ابراهیم/48)
) یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب).
روزی ما آسمان را در هم میپیچیم به همان صورت که طومار نامهها در هم پپچیده میشود. (انبیاء/104)
این آیهها همه از این خبر میدهند که پایان جهان مـا پایان هراس انگیزی است. در آن، زمین به زلزله و تکان میافتد و سخت در هم کوبیده میشود. کوهها از جای کنده میشوند. دریاها منفجر میگردند، با لبریز شدن بر اثر درهم آمیخش و آمیزۀ همدیگر شدن آبهای دریاها و اقیانوسها، و یا بر اثر انفجار اتمهای آبها و پرت شدن گدازههای آتشفشانیها و بـه آتش تبدیل شدنها. همچنین در پایان جهان ستارگان تیره و تار و بی نور میشوند، و آسمان از هم میپاشد و فرو میریزد، و ستارگان درهم میشکنند و پخش و پراکنده میشوند. فاصلهها از میان برمیخیزند و خورشید و ماه گرد هم میآیند، و آسمان گاهی همچون دود، و گاهی مشتعل و گلگون به نظر میرسد ... و سـائر هول و هراسهای وحشتناک جهانی دیگر...
در این سوره - یعنی فرقان - خدا مشرکان را از تکّه و پاره شدن آسمان با ابر میترساند، و این ابر چه بسا ابرهای متراکم فراهم آمده از بخارهای آن چنان انفحارهای هولناک باشد. در آن زمان که پایان جهان است فرشتگان به پیش کافران نازل میگردند بدانگونه که خودشان پیشنهاد میکردند. فرشتگان برای تصدیق پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پائین نمیآیند. بلکه تا عهدهدار عذاب و شکنجۀ ایشان به فرمان پـروردگارشان بشوند:
(وکان یوما على الکافرین عسیرا).
آن روز برای کافران روز سختی خواهد بود.
چون در آن روز هول و هراس، و عذاب و عقاب است ... ایشان را چه شده است که نزول فرشتگان را پیشنهاد می کنند؟فرشتگان که جز در همچون روز سختی فرود نمی آیند.
آن گاه روند قرآنی صحنهای از صحنههای آن روز را نشان میدهد. در آن پشیمانی ستمگران کـره را به تصویر میکشد. آن صحنه را به درازا نشـان مـیدهد، بدان گونه شنونده خیال میکند که این صحنه هرگز به پایان نمیآید و هرگز بر یک حال مـاندگار نمیماند. صحنۀ ستمگری را به تصویر میزند که از پشیمانی و اندوه و ناراحتی دستهای خود را گاز میگیرد:
ویوم یعض الظالم على یدیه یقول:یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا . یا ویلتا لیتنی لم أتخذ فلانا خلیلا . لقد أضلنی عن الذکر بعد إذ جاءنی وکان الشیطان للإنسان خذولا . .
و در آن روز ستمکار (کفر پیشه) هر دو دست خویش را (از شـدّت حسـرت و ندامت) به دندان میگزد و میگوید: ای کاش! با رسول خدا راه (بهشت را) برمیگزیدم (و با قـافلۀ انبیاء بـه سـوی خوشبختی جاویدان و رضای یزدان سبحان حرکت میکردم. ای وای من! بر خود چه کردم؟) ای کاش! من فلانی را بـه دوستی نمیگرفتم. بعد از آن که قرآن (برای بیداری و آکاهی) به دستم رسیده بود، مرا گمراه (و از حق منحرف و منصرف) کرد. (آری! این چنین) شیطان انسان را (به رسوائی میکشد و ) خوار خوار میدارد.
هر چیزی که در پیرامون او است سکوت میگزیند، و او صدای ناله و آه خود را بلندتر و بلندتر میگرداند، و فریادهای غم انگـزش در گلویش میشکند... آهنگها و نواهای موسیقی واژهها بر درازای موقعیّت میافزاید و تأثیر آن را ژرفتر مینماید. تا بدانجا که خونندۀ این آیات و شـنوندۀ این آیات در پشیمانی و انـدوه و نـاراحتی شرکت میورزند و خود را شریک او میدانند!
(ویوم یعض الظالم على یدیه ).
و در آن روز ستمکار (کفر پیشه) هر دو دست خویش را (از شدّت حسرت و ندامت) به دندان می گزد.
تنها گاز گرفتن یک دست او را بسنده نیست. بلکه گاهی این دست و گاهی آن دست را گاز میگیرد، یا هر دو دست را با همدیگر گرد میآورد و گاز میگیرد از شدّت پشیمانی گزنده و نیش زنندهای که در گاز گرفتن هر دو دست جلوهگر است. گاز گرفتن بر دست معلوم همگان است و روند قرآنی با آن به حالت روانی اشاره مینماید و آن حالت درونی را مجسّم پیـش چشم میدارد:
(یقول:یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا ).
میگوید: ای کاش! با رسـول خدا راه (بهشت را) برمیگزیدم (و با قافلۀ انبیاء بـه سـوی خوشبختی جاویدان و رضای یزد!ن سبحان حرکت میکردم. ای وای! من، بر خود چه کردم؟)
کاش راه رسول خـدا را میسپردم، و از او جدا نمیگردیدم، و گمراه نمیشدم و از راستای راه او به کژراهه نمیافتادم ... رسول خدا همان کسی است که رسالت او را تکذیب کرده است و بعید دانسته است که خدا پیغمبری را مبعوث و برانگیخته کند!
(یا و یلتا لیتنی لم أتخذ فلانا خلیلا .).
ای کاش! من فلانی را به دوستی نمیگرفتم.
«فُلاناً: فلانی » به صورت نکره و نامعلوم ذکر میشود تا شامل هر دوست بدی و نابابی گردد که انسان را از راه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم باز میدارد، و انسان را از یاد خدا و از قرآن گمراه و منحرف میگرداند...[2]
(لقد أضلنی عن الذکر بعد إذ جاءنی ).
بعد از آن که قرآن (برای بیداری و آگاهی) به دستم رسیده بود، مرا گمراه (و از حقّ منحرف و منصرف (کرد.
او اهریمنی بود که گمراه میکرد، و یا او یاور اهریمن بود.
(وکان الشیطان للإنسان خذولا ).
( آری این چنین) شیطان انسان را (به رسوائی میکشد و) خوار خوار میدارد.
اهریمن انسان را به جایگاههای خـواری و رسوائی میکشاند، و به هنگام جدّی بودن و به تلاش ایستادن، و در جایگاههای ترس و هراس و غم و اندوه، او را خوار و رسوا میگرداند.
قرآن این چنین دلهایشان را با این صحنههای تکـان دهنده به لرزه میانداخت، صحنههای تکان دهندهای که سرنوشت و فرجام هولناک ایشان را مجسّم میکرد، و آن را واقعی و دیدنی بدیشان مینمود، در حـالی کـه آنان هنوز در کرۀ زمین بودند، و ملاقات با خدا را تکذیب میکردند، و نامحترمانه بر مقام او گردن افرازی مینمودند، و پیشنهادهای بیشرمانهای را داشتند. این است که هول و هراس وحشتناکی در آنجا در انتظار است، و آن وقت پشیمانی پس ازگذشت فرصت سودی بدیشان نمیرساند.
*
پس از این گشت و گذار در آن روز سخت و دشوار، روند قرآنی ایشان را به کرۀ زمین بـرمیگرداند، و موضعگیری آنان را با پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اعتراضهائی را نشان میدهد که بر شیوۀ نزول تدریجی قرآن داشتند. آن گاه این گشت و گذار را نیز با صحنهای به پایان میبرد که در روز همایش همگانی قیامت، یعنی حشر دارند:
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِّنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً (31) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً (32) وَلَا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیراً (33) الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُوْلَئِکَ شَرٌّ مَّکَاناً وَأَضَلُّ سَبِیلاً (34)
و پپغمبر (شکوه کنـان از کیفیّت برخورد مردمان با قرآن) عرض میکند، پروردگارا! قوم من این قرآن را (که وسیلۀ سعادت دو جهان بود) رها و از آن دوری کردهاند (و از ترتیل و تدبّر و عمل بدان غافل شدهاند). این گونه (که تو ای پیغمبر! با موضعگیری و عداوت سرسختانۀ این گروه روبرو شدهای، همۀ پیغمبران در چنین شرائطی قرار داشتهاند، و ) برای هر پیغمبری گروهی از بزهکاران را دشمن ساختهایم (که با او به مبارزه پرداخته و با مکتب و دعوتش مخالفت ورزیدهاند. امّا بدان که حقّ همیشه پیروز است، و تو هم تنها و بدون یاور نیستی، و خدا تو را به راه پیروزی بر آنان راهنمائی میکند و یاریت میدهد) و همین بس که خدای تو راهنما و یاور باشد. کافران میگویند: چرا قرآن بر او یکجا نازل نمیشود؟ (و چرا آیات آن تدریجاً و با فواصل مختلف زمانی نازل میگردد؟). همین گونه (ما قرآن را بـه صورت آیات جداگانه و بخش بخش میفرستیم) تا دل تو را (با انس بـدان و حفظ آن) پابرجا و استوار بداریم، و آن را قسمت به قسمت وآرام آرام (توسّط جبرئیل، بر تو) فرو میخوانیم (تا آن را با دقّت بیاموزی و کم کم به خاطر سپاری. (این کافران) هیح مثالی را (به عنوان اعتراض از قرآن و رخنه از رسالت و دعوت تو) بـه میان نمیکشند، مگر این که ما پاسخ راست و درست را، و بهترین وجه و زیباترین تبیین و تفسیر را بـه تو مینمایانیم (و بدین وسیله اعتراضات واهـی ایشان را پاسخ داده و باطل میگردانیم). کسانی که کشان کشان بر رخساره به سوی دوزخ برده میشوند و در آن گرد آورده میشوند، آنان بدترین جایگاه و منحرف ترین راه را دارند.
آنان قرآنی را رها کردهاند و به ترک آن گفتهاند که خدا آن را بر بندهاش نازل فرموده است تا ایشان را بـیم دهد، و آنان را بینا کند. آنان از قرآن دوری گرفتهاند و گوشهایشان را به روی آن باز نکردهاند. چـرا که می ترسیده اند که قرآن ایشان را جذب خود گرداند و به سوی خویش بکشاند و نتوانند جلو دلهایشان را بگیرند و دلهایشان را از پذیرش قران باز دارند. آنان از قرآن گریخته اند و دربارهاش نیندیشیدهاند و پژوهش ننمودهاند تا از لابلای آن حقّ و حقیقت را نبینند و نفهمند، و در پرتو نور آن رهنمود و رهنمون را مشاهده نکنند و راهیاب نشوند. به ترک قرآن گفته اند و آن را قانون زندگی خود نساختهاند، در حالیکه قرآن آمده است تا برنامه زندگی گردد، و زندگی را به درستترین و راستترین راه بکشاند و سوق دهد:
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30)
و پیغمبر (شکوه کنان از کیفیّت برخورد مردمان با قرآن) عرض میکند، پروردگارا! قوم من این قرآن را (که وسیلۀ سعادت دو جهان بـود) رها و از آن دوری کردهاند (و از ترتیل و تدبّر و عمل بدان غافل شدهاند). خداوندگار پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم قطعاً میداند، ولی باز هم با پریشانی و پشیمانی او را فریاد میدارد و با دعا و زاری او را گواه میگیرد که از هیچ کوششی بازنایستاده است، امّا این قوم او هستند که بدین قـرآن گوش ندادهاند و دربارهاش نیندیشیدهاند.
خداوندگارش او را دلداری میدهد و از او دلنوازی میکند، و بدو میفرماید که این قانون و سنّت جاری است که در میان همۀ پیغمبران پیش از او بوده است، و جمـلگی رسالتها آن را به خود دیده است. برای هـر پیغمبری دشمنانی بودهاند که به ترک هدایتی گفتهاند که آن پیغمبر با خود برایشان به ارمغان آورده است، و از راه خدا خود را و دیگران را باز داشتهاند. ولی خدا پیغمبران خود را به راه ییروزی بر دشمنان بزهکارش رهنمون فرموده است و هدایت بخشیده است:
وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِّنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً (31)
این گونه (که تو ای پیغمبر! با موضعگیری و عـداوت سرسختانۀ این گروه روبرو شدهای، همۀ پپغمبران در چنین شرائطی قرار داشتهاند، و ) بـرای هر پیغمبری گروهی از بزهکاران را دشمن ساختهایم (کـه با او بـه مبارره پرداخته و با مکتب و دعوتش مخالفت ورزیدهاند. امّا بدان که حقّ همیشه پیروز است، و تو هـم تنها و بدون یاور نیستی، و خدا تو را به راه پیروزی بر آنان راهنمائی میکشد و یاریت میدهد) و همین بس که خدای تو راهنما و یاور باشد.
حکمت والا از آن خدا است. ظهور بزهکاران برای جنگ با پیغمبران و مبارزه با دعوتهایشان، انبیاء را قویتر و استوارتر میسازد، و دعوتهایشان را با قالب جدّی و استقامتی قالبریزی میکند که شایان سرشت دعوتها است. مبارزه صاحبان دعوتها با بزهکارانی که بر سر راه دعوتها میایستند و میرزمند، هر اندازه هم برای صاحبان دعوتها یعنی انبیاء تولید مشقّت و زحمت کند، و دعوتها را به تأخیر بیندازد، این چنین مبارزهای است که دعوتهای حـقّ را از دعوتهای باطل جدا و ممتاز میسازد، و کسانی را سره و خالص میگرداند که بر دعوتها راست قامت و استوار میایستند، و کسانی را میراند و مطرود میدارد که نادرست و نابکارند. در مبارزه است که معلوم میگردد چه کسـانی در کنار دعوتها میمانند و مؤمن و قوی و مخلص هستند و برای غنیمتهای دنیوی نمیرزمند، و جز دعوت خالص را نمیخواهند، و جز رضای خداوند بزرگوار را نمیطلبند.
اگر دعوتها سهل و ساده بود و آسان دست میداد، و راه آماده و با گلها گل افشـان و آراسته میبود، و در راستای آن دشمنان و جنگجویانی قرار نمیگرفتند، و تکذیب کنندگان و ستیزه گرانی بر آن نـمیایسـتادند و نمیرزمیدند، برای هر انسانی ممکن و سهل و ساده بود که صاحب دعوت گردد. آن وقت دعوتهای راه حقّ و ادّعاهای راه باطل به هـمدیگر میآمیخت و آمیزۀ یکدیگر میگردید، و فتنهها و آشوبها و آشفتگیها ییش میآمد. امّا ظهور دشمنان و رزمندگان با دعوتها است که مبارزه را برای پیروزی دعوتها قطعی و حتمی میگرداند، و دردها و رنجها و فداکاریها و جاننثاریها را افروزینۀ پیروزی دعوتها میسازد. دردها و رنجها و فـداکاریها و جاننثاریها را نمیکشند و بر عهده نمیگیرند مگر یاران جدّی و واقعی و مؤمن دعوت حقّ. آن مؤمنانی که دعوتشان را بر آسایش و استراحت و متاع و کالا، و بر اموال و دارائی گذرای دنیا ترجیح میدهند. بلک دعوتشان را بر خود زندگی ترجیح میدهند و فراتر مینهند، اگر دعوتشان مـقتضی این گردد که در راه آن شربت شهادت سر بکشند و جـان فدای آن کنند. بر راستای مبارزۀ تلخ جز کسانی از مردمان پایدار نمیمانند و استوار نمیایستند که دارای استقامت بیشتر، و ایمان قویتر بـاشند، و بیشتر از دیگران به چیزی چشم امید بدوزند که در نـزد خدا است، و چیزی را بسی خوار و حقیر بدانند که در نزد انسانها است ... بدین هنگام است که دعـوت حقّ از ادّعاهای باطل جدا و متمایز میگردد. و بدین هنگام است که صفهای نیرومندان از صفهای ضعیفان مشخّص، و افراد مخلص از افراد غیر مـخلص خـدا میشود. و بدین هنگام است که دعوت به راه خود در سایۀ کسانی ادامه میدهد که بر آن اسـتوار و پایدار ماندهاند، و از امتحان و آزمون آن سـرافــراز بیرون آمدهاند، و در بوتۀ بلاها و مصیبتها گداخته و سره گردیدهاند. آنان امنای دعوت هستند. کسانیند کـه سختیها و دشواریها و پـیآمدهای پـیروزی را تـحمّل کردهاند و پرچم آن را بر دوش کـشیدهاند. آنان کسانیند که این پیروزی را با بهای گرانی به دست آوردهاند، و صادقانه مالیات آن را پرداختهاند، و این پیروزی را بر همه چیز ترجیح دادهاند و برتر نهادهانـد. تجربهها و آزمونها و رنجها و بلاها بدیشان آموخته است چگونه دعوتشان را از میان خـارستانها و صخره سنگها بگذرانند و به پیش برانند. سختیها و دشواریها و ترسها و هراسها همۀ نیروها و توانهای ایشان را به جوش و خروش درآورده است و برانگیخته کرده است. در نتیجه نیروی ذخیرۀ پشـتوانۀ ایشان، و انـدوختۀ آشنائی و آگاهی آنان، فزونی پذیرفته است و افزایش یافته است. همۀ این چیزها هم پشتوانۀ دعوتی شده است که پرچم آن را در خوشی و ناخوشی و شـادی و غم برمیدارند و به اهتزاز درمیآرند.
آنچه اغلب اتفّاق میافتد این است که بیشتر مردمان به تماشای مبارزه بزهکاران و یاران دعوتها میایستند. به مبارزۀ آنان میپردازند تا آن گاه که پشتوانۀ فداکاریها و جان نثاریها و قربانیها و دردهـا و رنجها در صف یاران دعوت بـه اوج مـیرسد و بزرگ و سترگ میگردد. یاران دعوت را میبینند که بر دعوت خود ثابت و استوار ماندهاند و در راه خود به پیش میتازند و جان مـیبازند. در این هنگام و در این هـنگامه، مردمان فراوانی که به تماشا ایستادهاند میگویند یـا احساس میکنند که این یاران دعوت بر دعوتشان با وجود همۀ این فداکاریها و جان نثاریها و تقدیم قربانیها و دیدن این همه رنجها و دردها نمیایستند و پایداری نمیکنند مگر این که در این دعوت چیزی وجود دارد که گرانبهاتر و ارزشمندتر از چیزی است که آن را فدا و قربان میسازند... در این وقت کثرت مردمانی که به تماشا ایستادهاند تا ببینند این عنصر گرانبها و ارزشمند کدام است که بر همۀ کالاهای گذرای زندگی برتری مییابد و رجحان میپذیرد، و از خود زندگی نیز بـه عقیدۀ یاران دعوت بالاتر و والاتر است، بلی در این وقت تماشاگران دسته دسته بدین عقیده درمـیآیند و بعد از مدّتها تماشای مبارزه، این عقیده را به جان میپذیرند.
به خاطر همۀ این چیزها است که خدا برای هر بیغمبری دشمنانی از بزهکاران را قرار داده است، و بزهکاران را رو در روی دعـوت حـقّ قرار داده است، و حاملان دعوت را بر آن داشته است که با بزهکاران برزمند و بجنگند، و دردها و بلاها و مصیبتهائی بدیشان برسانند که خودشان میبینند، و به راه خود ادامه دهند و به ییش بروند. پایان کار و نتیجۀ مبارزه هم از پیش تعیین شده است، و معروف و مشهور است و متّکیان به خدا در آن به اشتباه نمیروند و راه خطا نمیپویند. پایان و نتیجۀ نبرد این است و جز این نیست: هدایت یافتن و راهیاب شدن به حقّ، و سرانجام رسیدن به پیروزی است:
(وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً ).
و همین بس سه خدای تو راهنما و یاور باشد.
پیدایش بزهکاران بر سر راه انـبیاء یک چیز طبیعی است. چه دعوت حقّ در زمان مناسب خود میآید برای چارهجوئی تباهی و فسادی که در میان جـماعتی از مردمان روی داده است یا دامنگیر بشریّت به طور کلّی شده است، تباهی و فسادی که دلها را فراگرفته است، و به قوانین و مقرّرات مردمان سرایت کرده است، و اوضاع و احوال را درنوردیده است. بزهکاران هم خود را در پشت همچون تباهی و فسادی پنهان میدارند و کمین میکنند، بزهکارانی که از یک سو تباهی و فساد را به بار میآورند، و از دیگر سو از تباهی و فساد بهرهبرداری میکنند. آب بزهکاران در جوی تباهی و فساد روان میشود، و تباهی و فساد هماهنگ با مکتب و مشرب ایشان است، و هواها و هوسهایشان در قضای و باخیز و طاعون زده تنفّس میکند. بزهکاران در فضای و باخیز و طاعون زده مستندی برای معیارها و ارزشهای پوچ پیدا میکنند و بر آن تکیه مـینمایند، معیارها و ارزشهائی که وجودشان بسته بدانها است، و بودن تباهی و فساد مساوی با بودن آنان، و بودن آنان مساوی با پبودن تباهی و فسـاد است ... لذا در این صورت طبیعی است که بزهکاران بر سر راه پیغمبران و دعوتهای ایشان سبز شوند و پیدا گردند تا از هستی خود دفاع نمایند، و فضائی را برجای دارند و ماندگار نمایند که میتوانند در آن تنفّس کنند. برخی از حشرات با بوی خوشگلها خفه میشوند، و جز درگندابها و زبالهدانها نمیتوانند زندگی کنند. بعضی از کرمها نیز در آبهای پاک روان میمیرند، و جـز در مردابهای گندیده و بدبو نمیتوانند زندگی کنند. بزهکاران هم همین گونه هستند ... پـس طبیعی است که بزهکاران دشمنان دعوت حقّ باشند و در مبارزۀ با آن تا پای جان بایستند. همچنین طبیعی است که دعوت حقّ سرانـجام پیروز بشود و در نهایت برد با آن باشد، زیرا دعوت حقّ با خطّ سیر حیات حرکت میکند، و به افق والای درخشانی رو میکند که در آن با یزدان تماس میگیرد و پیوند پیدا میکند. آن افقی که در آنجا به کمال مقدّر و مقرّر خود میرسد، آن کمال مقدّر و مقرّری که یزدان اراده فرموده است:
(وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً ).
و همین بس که خدای تو راهنما و یاور باشد.
سپس روند قرآنی در عرضه کردن گفتارهای بزهکارانی به پیش میرود که با دعوت قرآن رویاروی میایستادند، و بدان گفتارها پاسخ میگوید:
(وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً) (32)
کافران میگویند: چرا قرآن بر او یکجا نازل نمیشود؟ (و چرا آیات آن تدریجاً و با فواصل مختلف زمانی نازل میگردد؟). همین گونه (مـا قرآن را به صـورت آیات جداگانه و بخش بخش میفرستیم) تا دل تو را (با انس بدان و حفظ آن) پابرجـا و استوار بداریم، و آن را قسمت به قسمت و آرام آرام (توسّط جبرئیل، بـر تو) فرو میخوانیـم (تا آن را با دقّت بیاموزی و کم کم یه خاطر سپاری(.
این قرآن آمده است تا ملّتی را تربیت کند، و جامعهای را پدید آورد، و سیستم و نظامی را برقرار سازد. تربیت به زمانی و متأثّر شدنی و دگرگون گردیدنی با سخن نیاز دارد، و محتاج حرکتی است کـه متأثّر شدن و دگرگون گردیدن را به واقعیّت اجتماعی تبدیل کند. نفس بشری در عرض شب و روزی با خواندن کتاب کامل و شامل برنامۀ جدید، به تمام و کمال و گسترده و فراخ متحوّل و دگرگون نمیگردد. بـلکه روز به روز متأثّر از گوشهای از این برنامه میشود، و از پلّههای آن آرام و آهسته بالا میرود، و به مشقّات و مشکلات و تکالیف و وظائف آن اندک اندک عادت میکند، و از آن نمیرمد. ولی اگر به صورت یکجا و ستبر و سنگین و دشوار به نفس بشری عرضه گردد، از آن میرمد و میگریزد. نفس بشری هر روز با وعده غذایی سیر کننده و مفید رشد و نمو میکند، و در روزهای بعد آمادگی بیشتری برای سود بردن از وعدههای غذائی بعدی پیدا میکند، و شایستگی بیشتری برای استفادۀ از آن به هم میرساند، و بیشتر و بهتر از آن لذّت میبرد.
قرآن برنامۀ کامل و شاملی را برای سراسر زندگی با خود به ارمغان آورده است. در عین حال قرآن برنامهای را برای تربیت به ارمغان آورده است که با فطرت بشری هماهنگ و همساز است و از دانش کسی سرچشمه گرفته است که آفریدگار فطرت بشری است. این است که بخش بخش و تدریجی برابر نیازهای زندۀ گروه مسلمانان فرود آمده است، گروه مسلمانانی که در راه رشد و نموّ خود بودهاند. ایـن بـرنامه موافق با آمادگی و استعدادی فرود آمده است که روز به روز در سایۀ برنامۀ تربیتی دقیق الهی رشد و نموّ پیدا میکند و میبالد. آمده است تا برنامۀ تربیتی و قوانین و مقرّرات زندگی باشد، نه این که یک کتاب فرهنگی شود و تنها برای لذّت بردن یا فقط برای دانش و آگاهی پیدا کردن باشد. قرآن آمده است تا حرف به حرف و کلمه به کلمه و قانون به قانون آن اجراء شود. آمده است تا آیات آن «دستورکارهای روزانه» شود، دستوری که مسلمانان در آن روزگار آن را دریافت مـیکردند و بـه محض دریافت بدان عـمل مینمودند و به مـرحلۀ اجراء درمیآوردند. درست بدان شکلی که سربازان در پادگانها و سرباز خانههای خـود یا در میدان مشق «دستور کار روزانه» را دریافت می دارند و میخواهند آن را بفهمند و تمرین کنند و با علاقۀ زیاد اجراء نمایند، و خویشتن را با آن تطبیق دهـند و دگرگون سازند.
به خاطر اینها است که قرآن به تدریج نازل گردیده است و بخش بخـش فرود آمده است. نخستین چیزی که چنین شیوه و روشی به خاطر آن در پیش گرفته شـده است و اندک اندک قرآن نازل گردیده است، به خاطر دل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده است. قرآن به تدریج آمده است تا دل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را بر راه استوار و پایدار بدارد، و در مراحل و منازل راه اندک اندک تلاوت و قرائت شود، و جزء به جزء دریافت گردد و دل او را ثابت و برجای بدارد:
(کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً ).
همین گونه (ما قرآن را به صورت آیات جداگانه و بخش بخش میفرستیم) تـا دل تو را (با انس بدان و حفظ آن) پاپرجا و استوار بداریـم، و آن را قسمت به قسمت و آرام آرام (توسّط جبرئیل، بر تـو) فرو میخوانیـم (تا آن را با دقت بیاموزی و کم کم به خاطر سپاری).
«ترتیل» در اینجا به معنی پیاپی و پشت سر هم است که سازگار با حکمت آفریدگار و همآوا با دانش و آگاهی کردگار از نیازهای دلها، و از استعدادهایی است که دلها برای دریافتن دارند.
قرآن با این برنامۀ خـود معجزهها در دگرگونسازی افرادی کرد که قرآن را جدا جدا و کم کم و ییاپی و منظّم دریافت میداشـتند، و روز به روز از آن متأثّر میشدند، و روایت به روایت با آن قالب میگرفتند و خویشتن را میساختند. ولی زمانی که مسلمانان از این برنامه غافل گردیدند، و قرآن را به عـنوان کالای فرهنگی، و کتاب عبادت تلاوت کردند و بـس، و قرآن را برنامۀ تربیت سرشتها و خودسازی با آن، و برنامۀ زندگی عملی و پیاده کردن و اجراء نمودن ننمودند، به هیچ وجه از قرآن سود نبردند و بهرهمند نشدند، زیرا از برنامۀ قرآن کناره گیری کردند، و از خطّ سیری که خداوند علیم و خبیر ترسیم فرموده بود دوری گزیدند. روند قرآنی در ثـابت قدم و دل بر جـای داشتن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اطمینان بخشیدن امید بر یاری و مدد خداوندگاری با حجت کامل و برهان شامل، به پیش میرود، و بدو میگوید هر وقت بابی از مجادله و مباحثه با او باز کنند، و هر زمان که ییشنهادی بدو پیشنهاد کنند، یا اعتراضی از او بگیرند، خداوند با ادلّۀ قاطعانه و با براهین مستدّلانه به فریاد او میرسد:
(وَلَا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیراً) (33)
(این کافران) هیح مثالی را (به عنوان اعتراض از قرآن و رخنه از رسالت و دعوت تو) به میان نمیکشند، مگر این که ما پاسخ راست و درست را، و بهترین وجه و زیباترین تبیین و تفسیر را به تو مینمایانیم (و بدین وسیله اعتراضات واهی ایشـان را پاسخ داده و باطل میگردانیـم).
آنان به ناروا مجادله سر میدهند، و خداونـد مجادلۀ باطل ایشان را با حقّ پاسخ میگوید و مغز سر باطل آنان را فرو میپاشد. حقّ فی است که قرآن درصدد بیان آن است. آنچه هست تنها پیروزی بر باطل، و چیره شدن در مباحثه و مجادله نیست. بلکه حق خودش قوی و روشن است، آن اندازه قوی و روشن که باطل بدان نمی آمیزد.
یزدان سبحان به پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم وعدۀ یاری و مددکاری در هر مباحثه و مجادلهای را میدهد که میان او و میان قوم او درمیگیرد. چه او بر راستای حقّ است، و خدا او را با حقّی مدد و یاری میدهد که باطل را نیست و نابود میکند. کی مجادلۀ ایشان در برابر دلیل و برهان نیرومند و رسای یزدان تاب مـقاومت
میآورد؟ و کی باطل ایشان در برابر حقّی میایستد که مغز سر باطل را از هم میباشد، آن حقی که از سوی خدا نازل میگردد؟
این چرخش و گردش هم با صحنهای از ایشان به پایان میرسد، صحنهای که در آن روز قیامت بر رخسارههایشان کشیده میشوند و گردآوری میگردند، و این بر رخساره کشیدن کیفر سرباز زدن ایشان از حقّ، و تغییر دادن معیارها و مقیاسهای خود و دگرگون کردن سخنها و گفتارهای خویش در جدال بی حاصل و بینتیجه است:
(الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُوْلَئِکَ شَرٌّ مَّکَاناً وَأَضَلُّ سَبِیلاً) (34)
کسانی که کشان کشان بر رخساره به سوی دوزخ برده میشوند و در آن گرد آورده میشوند، آنان بدترین جایگاه و منحرفترین راه را دارند.
صحنۀ همایش در محشر و بر روکشاندن بزهکاران کفر پیشه، بیانگر اهانت و تحقیر و وارونه شدن است که کیفر خود را بالا گرفتن و بزرگی فـروختن و تکبّر ورزیدن و از حقّ روی گرداندن است. روند فرآنی این صحنه را جلو دیدگان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میدارد تا بـاعث دلداری و دلنـوازی او از چیزی باشد که از دست بزهکاران و مشرکان میبیند. روند قرآنی این صحنه را جلو دیدگان بزهکاران و مشرکان نیز میدارد تا خویشتن را بر حذر دارند از چیزی که در انتظارشان است. این هم صحنهای است خود نشان دادن آن از عظمت آنان میکاهد و لجاجت و عناد ایشان را سست و لرزان مینماید، و هستی آنان را به جنبش و تکـان میاندازد. این تهدیدها و بیمها سخت آبشان را به لرزه و تکان میانداخت، ولیکن آنان با خود کلنجار میرفتند و زورکی تحمّل مـیکردند و دشـمن و ستیزهگر می ماندند.
*
آنگاه روند قرآنی ایشان را به گشت و گذار و چرخش و گردش دیگری میبرد و آنان را به جایگاه نقش زمین شدن و نابود گردیدن تکذیب کنندگان ملّتهای پیشین سوق میدهد:
(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً (35) فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِیراً (36) وَقَوْمَ نُوحٍ لَّمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَاباً أَلِیماً (37) وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَیْنَ ذَلِکَ کَثِیراً (38) وَکُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً (39) وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لَا یَرْجُونَ نُشُوراً) (40)
ما به موسی کتاب (تورات) عطاء کردیم (و او را موظّف به تبلیغ احکام آن نمودیم) و برادرش هارون را همراه و مددکار او ساختیم (تا وی را در کار مهمّ رسالت و برنامۀ سنگین مبارزۀ با فرعون و فرعونیان کمک و یاری نماید). گفتیم: هر دو نفر به سوی مردمانی بروید که آیات ما را تکدیپ کردهاند (و نشانههای خدا را که در آفاق وانفس پخش است نادیده گرفتهاند و تعلیمات انبیای پیشین را پشت گوش انداختهانـد. موسی و هارون به پپش فرعون و فرعونیان رفتند و آنان آن دو را تکذیب کردند) پس ما ایشان را بـه شدّت هلاک و نابود کردیم. (قبل از موسی نیز چنین کـردیم) و قوم نوح را غرق نمودیم و ایشان را عبرت مردمان ساختیم، بدان گاه کـه پیغمبران را تکذیب کردند. ما برای ستمگران عذاب دردناکی فراهم ساختهایم. و عاد و ثمود و اصحاب الرّسّ و ملّتها و اقوام بسـیار دیگری را که در این میان بودند (هلاک ساختیم. ولی ما هرگز غافلگیرانه آنان را مـجازات نکردیم و بلکه) برای همۀ آنان مثلها زدیم (و پندها و اندرزها گفتیم. امّا به خود نیامدند و اندرز نپذیرفتند) و ما جملگی ایشان را سخت هلاک و نابود کردیم. (قریشیان در سفرهای خود به شام) از کنار شهری که باران شرّ و بدبختی (سنگباران) بر سر اهالی آنجا درگرفته بود گذشتهاند (و صحنههای گویا و تابلوهای زندۀ سرنوشت دردناک آلودگان و بزهکاران را دیدهاند). مگر آنها را ندیدهاند؟! (آری! این صحنهها را دیدهاند، ولی درس عبرت نگرفتهاند. چرا که آنان کافر بوده و اصلا به رستاخیز معتقد نیستند) و به معاد دل نمیبندند.
این موسی است که بدو کتاب داده میشود و همراه او برادرش هارون به عنوان یار و مددکار ارسال میگردد. به آنان دستور داده میشود که رویاروی شوند با :
(الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا ).
مردمانی که آیات ما را تکذیب کردهاند (و نشانههای خدا را که در آفاق وانفس پخش است نادیده گرفتهاند و تعلیمات انبیای پپشین را پشت گوش انداختهاند). این بدان جهت بود که فرعون و فرعونیان آیات یزدان را حتّی پیش از آمدن موسی و هارون به سویشان، تکذیب میکردند. چه آیات خدا همـه بر جا و موجود بوده است، و پیغمبران تنها غافلان را بدانها تذکّر دادهاند ... پیش از این که آیۀ دوم در روند سوره به پایان برسد، سرنوشت و فرجام ایشان را با درشتی و اختصار ترسیم میکند:
(فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِیراً) (36)
پس ما ایشان را به شدّت هلاک و نابود کردیم.
اینها هم قوم نوح هستند:
(لَّمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ ).
بدان گاه کـه پیغمبران را تکذیب کردند، ایشـان را غـرق نمودیم.
قوم نوح تنها نوح را تکذیب کردند، ولیکن نوح عقیدۀ یگانهای را برایشان آورده بود که همۀ پیغمبران هم آن را با خود آورده بودند و به همراه آن فرستاده شده بودند. وقتی که قوم نوح، نوح را تکذبب میدارند، به منزلۀ این است که جملگی پیغمبران را تکذیب کرده باشند.
(وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً ).
ما ایشان را عبرت مردهان ساختیم.
معجزۀ طوفان در طول زمان فراموش نمیگردد، و هـر که دربارۀ آن بیندیشد و با چشم خرد بدان بنگرد عبرت میگیرد،اگر قلبی داشته باشد که به تدبّر و تفکّر بنشیند.
(وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَاباً أَلِیماً) (37)
ما برای ستمگران عذاپ دردناکی فراهم ساختهایم. عذاب دردناک آماده است و نیازی به فراهـم سـاختن ندارد. واژۀ «ظالمین» به جای ضمیر آمده آست تا این وصف را برای ایشان ثابت دارد، و سبب عذاب را بیان کند ... اینها هم عاد و ثمود و اصحاب الرّسّ[3] و ملّتها و اقوام فراوانی در این فواصل زمانی هستند. همۀ آنان به همین سرنوشت دچار آمدهاند، بعد از آن که مثالها برای ایشان زده شده است و اندرزها -ایشان گفته شده است، ولی آنان دربارۀ سخنان نیندیشیدهاند و گوششان بدهکار نبوده است، و از هلاک و نابودی نترسیدهاند و خویشتن را حذر نداشتهاند . شهری که باران بد عذاب بر آن باریده اسب شهر لوط است. همۀ اینها مسیر واحدی را پیمودهاند و به پایان واحدی میرسند:
(ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ).
ما هرگز غافلگیرانه آنـان را مجازات نکردیم و بلکه) برای همۀ آنان مثلها زدیم (و پندها و اندرزها گفتیم. امّا به خود نیامدند و اندرز نپذیرفتند.
برای آنان مثلها زدهایم تا پند بپذیرند و عبرت بگیرند.
(وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً) (39)
و ما جملگی ایشان را سخت هلاک و نابود کردیم.
سرانجام تکذیب حقّ و حقیقت از طرف ایشان درهم نوردیدن و درهم شکستن و خرد و خمیر کردن و نابود نمودن آنان بود. روند قرآنی این مثالها را میآورد تا با سرعت و شتاب جایگاه نقش زمین شدن غمناک آنان و نابودی اسفبار ایشان را پیش چشم دارد، و آن را با جایگاه نقش زمین شدن و هلاک گردیدن قوم لوط به پایان ببرد که بزهکاران کفر پیشه و مشرکان، در سدوم در کوچ تابستانی به سرزمین شام ازکنار آنجا میگذشتند. خدا قوم لوط را با باران آتشفشانی فراهـم آمده از گازها و سنگها سخت هلاک و نابود کرد. در پایان بیان میدارد که دلهایشان عبرت نمیگیرد و متأثّر نمیشود، چون چشم به راه رستاخیز و زندگی دوباره نیستند، و ملاقات با خدا را باور نمیدارنـد و انتظار نمیکشند. این سبب سختی آن دلها و تباهی آنها است. کارهای ایشان و اعتراضهای آنان و تمسخرشان به قرآن و استهزاء نمودن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از همین سرچشمه برمیجوشد.
بعد از این عرضه نمودن تند و سریع، از تمسخر و استهزائی سخن میرود که در حقّ پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داشتند! پیش از این تمسخر و استهزاء هم از گردن افرازی ایشان بر یزدان و اعتراض آنان از شیوۀ نزول قـرآن، سخن رفته است. همچنین قبلاً صحنههای دردناکی که ایشان در روز رستاخیز و همایش همگانی سرای آخرت دارند مورد بررسی قرارگرفته است، و از جایگاه نابودی و هلاک امثال ایشان در این زمین سخن به میان آمده است ... همۀ اینها برای دلخوشی و فرح افزائی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است که پیش از ذکر استهزاء آنان و بیشرمی ایشان است. سپس روند قرآنی با تهدید کردنشان و تحقیر نمودنشان و فرود آوردن آنان به پایه و پلهای پستتر و پائینتر از پایه و پلۀ حیوان پیرو میزند:
وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41) إِن کَادَ لَیُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَن صَبَرْنَا عَلَیْهَا وَسَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً (42) أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (44)
هنگامی که تو را میبینند، تنها بـه استهزاء و تمسخرت میگیرند، (و شوخی کنان برخی به برخی میگویند:) این است آن کسی که خدا او را به عنوان پیغمبر
فرستاده است؟! (تا ما عقلاء و کبراء از او پیروی کنیم و به دنبالش راه بیفتیم؟!) اگر مـا استقامت و پایداری بر (پرستش) خدایان خود نکنیم، بیم آن میرود که (ایـن مرد ما را گمراه سازد، و با حسن بیان و قوّت حجّت خویش) ما را از معبودهایمان منصرف کند (و به سوی یکتاپرستی متمایل نماید، و در نتیجه منحرفمان گرداند. مشرکان در روز قیامت) هنگامی که عذاب (خدا) را دیدند، خواهند دانست که چه کسی گمراه و منحرف است. (آیا تو بیراهه میروی، یا این که ایشان کژراهـه میروند). به من بگو ببینم، آیا کسـی که هوا و هوس خود را معبود خویش میکند (و آرزو پرستی را جایگزین خداپرستی میسازد، تـا آنـجا کـه سنگهای بیجانی را برمیگزیند و به دلخواه میپرستد) آیا تو وکیل او خواهی بود؟ (و میتوانی او را از هواپرستی به خداپرستی برگردانی، و از ضلالت به هدایت بکشانی؟!). آیا گمان میبری که بیشتر آنان (چنان کـه باید) میشنوند یا میفهمنذ؟! (نه! آنان تفکّر و تعقّل ندارند). ایشان همچون چـهارپایان هستند، و بلکه گمراهتر.
محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم پیش از بعثت در میان قوم خود عزیز دلها و محبوب همگان بود. در نزد ایشان مکانت و منزلت خانوادگی داشت. او از والاترین خـاندان بنیهاشم، و بنیهاشم از والاترین قبیلۀ قریش بود. محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم از لحاظ اخلاق نیز دارای مکانت و منزلت بود، و بدو لقب امین داده بودند. دستور او را در میان خود دربارۀ گذاشتن حجرالاسود مدّتها پیش از بعثت قبول کردند و بدان خشنود شدند. آن روزی که ایشان را بر بالای کوه صفا فراخواند و بدیشان گفت: آیا او را راستگو میدانند و بدو باور دارند اگر بدیشان خبر دهد که سپاهیان و سوارانی در دامنه این کوه هستند؟ گفتند: بلی، تو در نزد ما متهم به دروغ نیستی.
ولی پس از بعثت و بعد از آن که این قرآن بزرگ را برای ایشان آورد، او را مورد تمسخر قرار میدادند و میگفتند:
(أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً) (41)
این است آن کسی که خدا او را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟! (تا ما عقلاء و کبراء از او پیروی کنیم و به دنبالش راه بیفتیم؟!).
این گفتار تمسخرآمیز زشتی است ... آیا این کار پلشت ایشان از روی قانع شدن و معتقد گردیدن به این است که شخص پیغمبر بزرگوار صلّی الله علیه و آله و سلّم مستحقّ این تمسخر و استهزاء است، و آن چیزی را که با خود آورده است سزاوار این ریشخند و ناروا است؟ .. هرگز. بلکه ایـن امر نقشه و طرح ساختار بزرگان قریس بود که بدین وسیله میخواستند از تأثّیر شخصیّت بزرگ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و از تأثّیر این قرآن بکاهند، قرآنی که نمیتوان در برابر آن مقاومت کرد و ایستادگی نمود. این تمسخر و استهزاء وسیلهای از، وسائل مبارزه با دعوت جدیدی بود که مقامات اجتماعی و اوضاع اقتصادی ایشان را تهدید میکرد، و آنان را از اوهام و خرافات اعتقادیای که همچون اوضاعی بر آنها استوار میگردید بینصیب و بیبهره مینمود.
آنان جلسات و همایشهائی برای اندیشیدن دربارۀ توطئهها و ترفندهای درهم تنیده و سفت بافته ترتیب میدادند، و در آن جلسهها و همایشها تصمیم بر همچون وسیلهای میگرفتند و بر آن متّفق میشدند، در حالی که به دروغ خود در آن یقین داشتند:
ابن اسحاق روایت کرده است که ولید پسر مغیره، گروهی از قریشیان پیرامون او گرد آمدند. او مسنّ و به حج آمده بود. بدیشان گفت: ای قریشیان، موسم حجّ فرا رسیده است. دستهها و گروههای عرب در این وقت به پیش شما خواهند آمد. دربارۀ رفیقتان چیزهائی شنیدهاند. یک رأی و نظر شوید و دربارۀ او سخن یگانهای بگوئید و همسخن شوید. سخنان گوناگون و مختلفی نگوئید تا یکی سخن دیگری را تکذیب نکند و تناقض گوئی پیش نیاید.گفتند: ای ابوعبد شمس تو بگو که ما چه بگوئیم تا همسو و همآوا شـویم. گفت: بلکه شما سخن ببگوئید و من میشنوم.گفتند: میگوئیم
کاهن و غیبگو است.گفت: نه، به خدا قسم او کاهن و غیبگو نیست.
ما کاهنان را دیدهایم. آنچه او میگوید زمزمۀ کاهنان و سجع و آرایۀ ایشان نیست. گفتند: پس میگوئیم: او دیوانه است. گفت: او دیوانه نیست. ما دیوانگی را دیدهایم و با آن آشنائی پیدا کردهایم. کـارهائی که او میکند، خفگی و خیالپردازی و وسوسۀ دیوانه نیست. گفتند: میگوئیم او شاعر است. گفت: او شاعر نیست. ما شعر را میشناسیم و با انواع آن آشنائیم. رجز و هزج و قریض و مقبوض و مبسوط آن را میدانیم. آنچه او میگوید شعر و چکامه نیست. گفتند: در این صورت خواهیم گفت: او جادوگر است. گفت: او جادوگر نیست. ما جادوگران و جادوگری ایشان را دیدهایم. سخن او به گرهها دمیدن و تفکردن و جادو و جنل نمودن آنان نیست. گفتند: ای ابوعبد شمس تو چه میگویی؟ گفت: سخن او دارای ملاحت و بـهجت است. تنۀ سخن او بسان تنۀ درخت خرما (ثابت و استوار) است، و شاخههای سـخن او دارای مـیوههای (زیبا و شیرین هسان خرماهای نورس» است. هر چه از این گونه سخنان بگوئید، دیگران میفهمند که باطل و پوچ است. امّا نزدیکترین سخن به ذهن در بارۀ او این است که بگوئید: او جادوگر است و جادوئی در سخن دارد که با آن میان مرد و پدرش، و میان مرد و همسرش، و میان مرد و قوم و قبیلهاش ، تفرقه و جدائی میاندازد ... با اتّفاق نظر بر این تصمیم از پیش او پراکنده شدند و رفتند. بر سر راههای مردمان مینشستند، مردمانی که به حجّ میآمدند. هـین که از کنار آنـان میگذشتند ایشان را از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برحذر میداشتند و بیم می دادند، و کار و بار وی را بدانان میگفتند.
این مثالی از نیرنگ و چاره جوئی ایشان است که اشاره به حیرانی و ویلانی ایشان و توطئهها و ترفندهایشان بر ضدّ پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد، و بیانگر این نیز هست که آنان در عـین حال حقیت و واقعیّت او را میدانستهاند و حقّانیّت او بر ایشان روشن و مسلّم بوده است. امّا این که او را مورد استهزاء قرار میدادهاند و به باد تمسخر میگرفتهاند، و مسخرهکنان میگفتهاند:
(أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً) (41)
آیا این است آن کسی که خدا او را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟!.
و همچون کلامی را به شکل تعجّب و رخـنه و چیز ناممکن و ناشدنی اظهار میداشتند. این کارها جز گوشهای از آن توطئهها و ترفندهای ترتیب داده شده و تهیّه گردیدهای نبود که از حقیقت فهم و شعور درونشان برنمیخاست. بلکه آن را وسیلهای برای کاستن از منزلت او و پائین آوردن ارزش او در برابر دیدگان عامّۀ مردم به کار میبردند، عامّۀ مردمانی که سران و بزرگان قریش میخواستند آنان تحت نفوذ دینی و سیطرۀ آئینی ایشان بمانند، تا از این راه مقامات اجتماعی و اوضاع اقتصادی ایشان برجای بماند، مقامات و اوضاعی که در سایۀ همین نفوذ و سیطرۀ مورد بهرهبرداری و سود جـوئی ایشان برقرار و پایدار میماند! کاری که قریشیان در این باره میکردند، کاری است که دشمنان همۀ دعوتها و دعوتکنندگان، در همۀ زمانها و مکانها کردهاند.
در همان حال که قریشیان به تمسخر و استهزاء میپرداختند و به توهین و تحقیر دست مییازیدند، خود سخنانشان به چـیزی اشـاره دارد که از عظمت شخص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حقیقت حجّت و برهان او، و آسمانی بودن قرآنی که با خود به ارمغان آورده است، در دلها و درونـهایشان بـوده است. این است که
میگفتند:
(إِن کَادَ لَیُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَن صَبَرْنَا عَلَیْهَا ).
اگر ما استقامت و پایداری بر (پرستش) خدایان خود نکنیم، بیم آن میرود که (این مرد ما را گمراه سازد، و با حسن بیان و قوّت حجّت خویش) ما را از معبودهایمان مصرف کند (و به سوی یکتاپرستی متمایل نماید، و در نتیجه منحـرفمان گرداند(.
پس در این صورت با اعتراف خودشان قرآن دلهایشان را به لرزه و تکان انداخته است، تا آنجا که نزدیک بوده است خداگونههای خود را رها کنند و به ترک عبادت ایشان بگویند - هر چند که آن همه حرص و آز داشتند آئین خود را پاس بدارند، و در سایۀ آن مقامات و منافع خودشان مصون و محفوظ شود - اگر آنان مقاومت نمیکردند و در برابر متأثّر شدن خود از قرآن پایداری نمینمودند و بر پرستش خداگونههایشان شکیبائی نمیورزیدند و پافشاری نمیکردند. معلوم است شکیبائی و پافشاری وقتی است که مقاومت سختی در برابر جذّابیّت سختی انجام پذیرد. آنان هدایت را ضلالت مینامیدند، بدان خاطر که حقائق را خوب نمیسنجیدند و ارزشها را خوب ارزیابی نمیکردند. ولیکن با این وجود آنان نمیتوانستند زلزله و تکانی را پنهان دارند که به دلهایشان در برابر دعوت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و شخصیّت او و قرآنی که با خود داشت، افتاده بود. تا آنجا که آنان به توهین کردن و تحقیر نمودن شخص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و دعوت او مصرّانه و کینهتوزانه تظاهر و خودنمائی میکردند و همدیگر را در این امر کمک مینمودند. از اینجا است کـه روند قرآنی با شتاب ایشان را چکیدهوار و هراسانگیز تهدید میهـد:
(وَسَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً) (42)
هنگامی که عذاب (خدا) را دیدند، خواهند دانست که چه کسی گمراه و منحرف است. (آیا تو بیراهه میروی، یا این که ایشان کژراهه میروند(.
خواهند دانست آنچه را برایشان آورده است هدایت است یا ضلالت، بدان هنگام که دچار عذاب میآیند، چه این عذاب در دنیا باشد، همان گونه که در جنگ بدر دیدند و چشیدند، و چه این عذاب در آخرت باشد، همان گونه که در روز حساب و کتاب خواهند دید و خواهند چشید.
روند قرانی رو به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میکند و او را در برابر دشمنانگی و سرکشی و تمسخر مشرکان، دلداری و دلنوازی میکند. چه او که در تبلیغ دعوت خود کوتاهی نکرده است، و در ذکر حجت قصور نورزیده است، و سزاوار گردن افرازی و تاخت و تـازی نبوده استکه دستخوش آن گردیده است. بلکه علّت در خود ایشان است. آنان هوا و هوس خود را معبودی برای خود کردهاند و آن را پرستیدهاند، و به سوی دلیل و برهانی نـیامدهاند، و دلیل و برهانی را گردن نـنهادهاند. پیغـبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چه چیز میتواند برای کسی بکند که هوا و هوس خود را معبود خویش میگرداند؟
أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً (43)
به من بگو، آیا کسی که هوا و هوس خود را معبود خویش میکشد (و آرزوپرستی را جایگزین خداپرستی میسازد، تا آنجا که سنگهای بیجانی را بر میگزیند و به دلخواه میپرستد) آیا تو وکیل او خواهی بـود؟ (و میتوانی او را از هواپرستی به خداپرستی برگردانی، و از ضلالت به هدایت بکشانی؟!).
تعبیر شگفتی است. تعبیری است که نمونۀ ژرفی از یک حالت برجستۀ روانی را ترسیم میکند، بدان هنگام که انسانی از همۀ معیارها و مقیاسهای معلوم و میزانها و ترازوهای دقیق و مشهور میگریزد، و در برابر هوا و هوس خودکرنش میبرد، و شهوات خود را حـاکم و فرمانروا میسازد، و خود را میپرستد، و تابع معیار و مقیاس و میزانی نمیشود، و به تعریفی اعتراف نمیکند و به منطقی گردن نمینهد، وقتی که با هوا و هوس سرکش او برخورد پیدا کند، هوا و هوس کسی که آن را معبودی ساخته است که پرستش میگردد و فرمان برده میشود.
خداوند سبحان بندۀ خود را با نرمش و محبّت و الفت، دربارۀ این نمونه از مردمان، مخاطب قرار میدهد:
(أَرَأَیْتَ).
مرا خبر بده .... به من بگو.
روند قرآنی این تصویر گویای بیانگر را برای او ترسیم میکند، تصویری از آن نمونهای که با او منطق فائدهای ندارد، و حجّت چیزی نمیارزد، و حقیقت بهائی ندارد؛ تا خاطرش از تلخی شکست در هدایت او بیاساید. چه او قـابل هدایت نیست، و شایان این نیست که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود را به کار او بدارد، و بدو توجّه داشته باشد و اهمّیّت بدهد:
(أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً؟).
آیا تو وکیل او خواهی بود؟ (و میتوانی او را از هواپرستی به خداپرستی برگردانی، و ار ضلالت به هدایت بکشانی؟!).
آن گاه روند قرآنی گام دیگری را در تحقیر این چنین کسانی برمیدارد که هوا و هوس خود را میپرستند، و شهوات و آرزوهای خویش را حـاکم و فرمانروا مینمایند، و حجّت و حقیقت را دشمن میدارند، تا خویشتن را و هواها و هوسها و شهوات و آرزوهای خویشتن را بپرستند. گام دیگری را به جلو برمیدارد و همچون کسانی را با چهارپایانی برابر میدارد که نمیشنوند و عقل و شعور ندارند. آنگاه واپسین گام را برمیدارد و همچون کسانی را از مکانت و منزلت چهارپایان به سوی پلۀ پائینتری و پستتری غلت میدهد و سرازیر کند:
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (44)
آیا گمان میبری که بیشتر آنان (چنان که باید) میشنوند یا می فهمند؟ (نه! آنان تفکّر و تعقّل ندارنـد). ایشان همچون چهارپایان هستند، و بلکه گمراهتر. در این تـیر، خویشتنداری و دادگری است. چه میگوید: «اکثرهم: بیشتر آنان». زیرا اندکی از آنان به هدایت میگرائیدند، یا این که در کنار حقیقت میایستادند و دربارۀ آن میاندیشیدند و آن را بررسی میکردند. ولی اغلب ایشان از هوا و هوس، معبودی میساختند که اطاعت میگردید. بیشتر آنان دلائل. را نمیفهمیدند بدان گاه که به گوشها و خردها میرسید. ایشان بسان چهارپایان بودند. چه انسان را از حیوان جز استعداد تدبر و تفکر و درک و شعور، و دگرگون شدن برابر تدبّر و تفکّر و درک و شعوری که انسان از حقائق در پرتو بینش و هدف و قانع شدن از روی دلیل دارد، جدا نمیسازد. بلکه انسان وقتی که از این ویژگیهای بشری بینصیب و بیبهره میگردد، از حیوان هم فروتر و پستتر میشود. زیرا حیوان به سبب استعدادی که یزدان در آن به ودیعت نهاده است، وظائف خود را کامل و صحیح انجام میدهد و اداء میکند. در صورتی که انسان ویژگیهائی را نادیده میگیرد که یزدان در او به ودیعت گذاشته است. آن ویژگیهائی که نه تنها آنها را نادیده میگیرد، بلکه از آنها سود هم نمیبرد، همان گونه که حیوان از ویژگیهای خود سود میبرد:
إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (44)
ایشان همچون چهارپایان هستند، و بلکه گمراهتر. بدین منوال روند قرآنی بر تمسخر و استهزاء کردنشان به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن چنان پیروی میزند، پیروی که تمسخر و استهزاء کنندگان را از چهار چوب آدمیّت با درشتی و خواری و پستی بیرون میراند.
بدینگونه مرحلۀ دوم سوره نیز به پایان میآید.
[1] مـراجـعه شــود به کتاب : «التصویر الفنی فی القـرآن» فصل: خیالپردازی محسوس و مجـسّم ساختن. و کتاب : «مشاهد القـیامه فی القران».
[2] برخی از روایات دربارۀ سبب نزول این آیات چنین میگویند: عقبه پسر ابومعیط، زیاد به مجلس پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رفت و آمد میکرد. پیغمبر را برای مهمانی دعو کرد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خودداری کرد از این که از غذای او بخورد مگر زمانی که شهادتین را بر زبان براند. عقبه چنینکرد. ابیبن خلف که دوست عقبه بود او را سرزنش کـرد و بدو گفت: از آئین نیاکان مرتدّ شدی. گفت: نه به خدا سوگند. ولی او نخواست از خوراک من بخورد، در حالی که او در منزل من بود. از او خجالت کشیدم و شهادتین بر زبان راندم. ابّیبن خلف گفت: از تو خشنود نمیگردم تا به پیش او نروی و بر پس گردن او پای ننهی و بر چهرهاش تف نیندازی. عقبه بـه خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد. او در دارالنّدوه در حال سجده بود. آنچه ابّیبن خلف گفته بود در حقّ رسول کرد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدو فرمود:(لا ألقاک خارج مکه الا علوت راسک بالسیف).تو را در خارج از مکّه ملاقات نمیکنم مگر این که سرت را با شمشیر پرت می کنم..عقبه در جنگ بدر اسیر شد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی دستور داد او را بکشد، و علی او را کشت.
[3]رسّ: چاهی را میگویند که دیوارههائی برای آن نچیده و بنا نکرده باشند.گویا صاحبان این نوع چاهها در روستائی از روستاهای یمامه بودهاند و پیغمبر خود را کشتهاند. ابن جریر آنان را همان اصحاب الاخدود دانسـته است که مؤمنان را میسوزاندند، و در سورۀ بروج از ایشان ذکری رفته است.