تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی مؤمنون آیه‌ی 52-23


 

سورهی مؤمنون آیهی 52-23

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ (٢٣)فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأنْزَلَ مَلائِکَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ (٢٤)إِنْ هُوَ إِلا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ (٢٥)قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِ (٢٦)فَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُکْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (٢٧)فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٢٨)وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلا مُبَارَکًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (٢٩)إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ وَإِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ (٣٠)ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ (٣١)فَأَرْسَلْنَا فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ (٣٢)وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (٣٣)وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ (٣٤)أَیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ (٣٥)هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ (٣٦)إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (٣٧)إِنْ هُوَ إِلا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ (٣٨)قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِ (٣٩)قَالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نَادِمِینَ (٤٠)فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٤١)ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُونًا آخَرِینَ (٤٢)مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ (٤٣)ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا کُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُمْ بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْدًا لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ (٤٤)ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ (٤٥)إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا عَالِینَ (٤٦)فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ (٤٧)فَکَذَّبُوهُمَا فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ (٤٨)وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (٤٩)وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً وَآوَیْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ (٥٠)یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (٥١)وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ (٥٢)

 

روند قرآنی در این درس از دلائل ایمان موجود در آفاق و انفس، یعنی در جهان بیرون و در جهان درون، منتقل میگردد به حقیقت ایمان، حقیقتیکه همه پیغمبران آن را با خود به ارمغان آوردهاند. روشن میگرداندکه استقبال مردمان از این حقیقت یگانهایکه در طول زمان، و با وجود تعدد رسالتها وکثرت نبوتها، و پیاپی آمدن پیغمبران، از نوح (علیه السلام) تا خاتم الانبیاء محمّد (صلی الله علیه و سلم) دگرگون نشده است و تغییر نکرده است. ما کاروان پیغمبران را می‏بینیم، یا ملت پیغمبران را میبینیمکه یک سخن را به انسانها پیام میدهند و میرسانند، سخنیکه دارای مدلول و مفهوم واحدی، و رویکرد واحدی است. حتی برگردان آن به عربی - با وجود اینکه به زبانهایگوناگونیکه پیغمبران با آن زبانها به میان اقوام خود روانه شدهاند - دارای مدلول و مفهوم واحدی و رویکرد واحدی است. سخنی که نوح (علیه السلام) آن راگفته است، خود همان سخنی استکه یکایک پیغمبرانی که پس از او آمدهاند، آن راگفتهاند، و انسانها نیز پاسخ واحدی را دادهاندکه تقریبا در طول قرنها و با گذشت نسلها دارای واژگان همگون و یکسان است!

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ. فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأنْزَلَ مَلائِکَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ. إِنْ هُوَ إِلا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ).

(ای مومنان! در داستان پیغمبران عبرت و درس زندگی است) ما نوح را به سوی قوم خودش فرستادیم. او بدیشان گفت: ای قوم من! خداوند (یگانه یکتا) را بپرستید، چرا که معبودی جز او ندارید. آیا (از عذاب خدا و زوال نعمتی که به شما داده است) نمیپرهیزید؟ اشراف و سران کافر قوم او گفتند: این مرد جز انسانی همچون شما نبوده (و در ادعای نبوت دروغگو است) ولی او (با این ادعاء) میخواهد بر شما برتری گیرد (و خویشتن را سرور و آقای شما گرداند). اگر خدا میخواست (پیغمبری را به میان ما روانه کند) حتماً فرشتگانی را (برای این منظور) میفرستاد. ما چنین چیزی را در (تاریخ) پدران پیشین خود نشنیدهایم (که انسانی ادعای نبوت کند و خود را نماینده خدا بداند). او فقط مردی است که مبتلا به نوعی از جنون است. پس باید مدتی درباره او صبر کنید (تا مرگ او فرارسد یا از این دیوانگی بهبودی یابد)‌.

(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ).

ای قوم من! خداوند (یگانه یکتا) را بپرستید، چرا که معبودی جز او ندارید.

سخن حقی استکه تغییر نمیپذیرد و دگرگون نمیشود. هستی بر این سخن حق، استوار است. هرآنچه در هستی است بر آن گواهی میدهد:

(أَفَلا تَتَّقُونَ).

آیا (از عذاب خدا و زوال نعمتی که به شما داده است) نمیپرهیزید ؟‌.

آیا نمیترسید از فرجام تکذیب حقیقتی که مقدمترین حقیقت است و همه حقائق دیگر بر آن استوار و برپا و برجا میگردند؟ آیا نمیدانید با انکار این حقیقت مرتکب چه جنایتی نسبت به حق چشمگیر و آشکار میگردید، و این جنایت چه استحقاق عذاب دردناکی را به دنبال میآورد؟

ولیکن بزرگانکافر قوم او با این سخن جدال و ستیزی نمیورزیدند، و درباره شواهد و دلائل آن نمیاندیشیدند و تفکر و تدبر نمیکردند، و نمیتوانستند خویشتن را برهانند از دیدگاه تنگنظرانهای که درباره شخص خودشان و شخص مردی داشتندکه ایشان را فرا میخواند، و آنان به افق بازی اوج نمیگرفتند و بالا نمیرفتند تا از آنجا به آن حقیقت سترگی بنگرندکه رها از تختهبند تنها و از ترکیببندکسها است ... ایشان به ترک حقیقت بزرگی میگفتندکه هستی بر آن استوار میگردد، و آنچه در هستی است بر آنگواهی میدهد، تا از خود نوح صحبت بکنند:

(فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ).

اشراف و سران کافر قوم او گفتند: این مرد جز انسانی همچون شما نبوده (و در ادعای نبوت دروغگو است) ولی او (با این ادعاء) میخواهد بر شما برتری گیرد (و خویشتن را سرور و آقای شما گرداند)‌.

از این زاویه تنگکوچک، آن قوم بدین دعوت بزرگ نگاه کردهاند. آنان در این صورت حاضر نبودهاند که سرشت این دعوت را درک وفهمکنند، و حقیقت آن را ببینند و بنگرند. ذاتکوچک و ناچیز خودشان، جوهر و عنصر دعوت را از ایشان پنهان و پوشیده میداشت، و چشمانشان را از دیدن ماهیت و حقیقت آنکورمیکرد، و میان دلهایشان و میان دعوت حائل و مانع میگردید. لذا آن مساله به طورکلی در نظرشان مساله مردی از خودشان میشدکه در چیزی با ایشان فرق و جدائی ندارد، و او میخواهد بر ایشان برتریگیرد و تفاخر فروشد، و منزلت و مکانتی فراتر از منزلت و مکانت آنان را برای خود ترتیب دهد و به دست آورد!

آنان در این جهش و پویشکوچک و ناچیز خود برای جلوگیری از رسیدن نوح که منزلت و مکانتیکهگمان می‏بردند، و چنین میانگاشتندکه او با ادعای رسالت میتواند بدان برسد، تنها فضل و برتری نوح را نامقبول و نادرست نمیدانند و بس. بلکه فضل و برتری انسانیتی را هم انکار میکنند و مردود میشمارندکه خودشان نیز از تنه شجره آن هستند، و شاخههایی از درختگشن بشریت می‏باشند نامقبول و نادرست میشمارندکرامت و حرمتی راکه یزدان بدین چنین عطاء فرموده است و این را از مکانت انسان والاتر میدانند که خدا پیغمبری را از میان آدمیزادگان برگزیند و به میان آنان روانهکند، اگر هم چارهای از پیغمبر و قاصد آسمانی نباشد:

(وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأنْزَلَ مَلائِکَةً).

اگر خدا میخواست (پیغمبری را به میان ما روانه کند) حتما فرشتگانی را (برای این منظور) میفرستاد.

این هم بدان خاطر بودکه آنان در ارواحشان آن نفخه آسمانی را سراغ نمیگرفتندکه انسانها را با جهان والای فرشتگان پیوند میدهد، و برگزیدگان انسانها را بهگونهای درمی آوردکه بتوانند آن فیض و لطف آسمانی را دریافت دارند، و آن را به برادران ودوستان انسان خود برسانند، و ایشان را در پرتو وحی به سرچشمه تابان و درخشان آن رهنمود و رهنمون گردانند.

آنان همچونکاری را به سوابق مالوف و مانوس خود حواله میدارند نه اینکه به عقل اندیشمند واگذارکنند:

(مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ).

ما چنین چیزی را در (تاریخ) پدران پیشین خود نشنیدهایم (که انسانی ادعای نبوت کند و خود را نماینده خدا بداند)‌.

همچون چیزی پیوسته روی میدهد، وقتیکه تقلید چشمهای اندیشه راکورکند، و پرده بر آزادی دلکشد. بدین هنگام مردمان درباره مسائل و قضایائی نمیاندیشندکه برایشان پیش میآید، تا در پرتو واقعیت به داوری مستقیم و بدون واسطه درباره آن مسائل و قضایا راهیابگردند. بلکه آنان در میان تپهها و تودههای پیشین دنبال «سابقه» و پیشینهای میگردند تا بدان استنادکنند و تکیه زنند. اگر این سابقه و پیشینه را نیافتند، مساله و قضیه را مردود اعلام میکنند و آن را به دور میاندازندّ!

به عقیده اینگونه مردمان منکر و بیهوش، آنچه یک بار بوده است و انجام پذیرفته است، ممکن است بار دیگر بشود و انجام بگیرد. ولی آنچه نبوده است و انجام نپذیرفته است، ممکن نیست بشود و انجام بگیرد! بدین علت حیات میخشکد، و سیر تاریخ از حرکت باز میایستد، وگامهای زندگی شل و ول میشود، در نزد نسل معینی از:

(آبَائِنَا الأوَّلِینَ). پدران پیشین خودمان‌!.

ملاک امر نسلی از پدران و نیاکان است وکارها بدانان میانجامد و همه چیز را ایشان دانند و بس!!!

کاش آنان میدانستندکه ایشان افراد خشک و خاموش و عقبمانده وکهنهگرائی هستند. آخر آنان دعوتکنندگان آزادی و جنبش را به دیوانگی متهم میکنند، آنکسانی راکه ایشان را به  تدبر و تفکر فرامیخوانند، و میگویند: میان دلهایتان و دلائل ایمان حجاب و برده نکشید، وگوشهای دلهایتان را به شنیدن سخن گویای دلیلها و حجتهائی فرادهیدکه درگستره هستی طنینانداز است. ولی ایشان همچون دعوتی را با خودبزرگبینی و تهمت زدن پاسخ میگویند:

(إِنْ هُوَ إِلا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ).

او فقط مردی است که مبتلا به نوعی از جنون است. پس باید مدتی درباره او صبر کنید (تا مرگ او فرارسد یا از این دیوانگی بهبودی یابد)‌.

منتظر باشید تا مرگ او در رسد، و شما را از دست او آسوده کند، و به دعوت وی پایان دهد، و از الحاح و اصراریکه بر سخن نوین دارد راحت شوید!

بدین هنگام بودکه نوح (علیه السلام) دید راهی به سوی این دلهای خشک و راکد در میان نیست، و جائی را برای رهایی از تمسخر و استهزاء و اذیت و آزارشان نمییابد. تنهاکاری که میتواند بکند این استکه رو به خدا دارد، و از تکذیب ایشان بنالد و غم و اندوه خود را به پیشگاه او عرضه کند، و از آستانهکبریائی خدا یاری بطلبد و درخواست چیره شدن و پیروزگردیدن بر این تکذیب و آزارکند:

(قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِ).

نوح گفت: پروردگارا! چون مرا تکذیب میکنند (و دعوتم را دروغ میدانند، نابودشان گردان. و بر آنان) مرا یاری داده و پیروز گردان.

وقتیکه زنده ها بدین شیوه جامد و راکد میشوند، و میخواهی زندگی به جلو حرکتکند و در راه ترسیم شدهکمال روان شود، و آنان راگردنه سد و مانع سر راه مییابی، بدین هنگام یا باید این افراد جامد و راکد درهم شکسته شوند، و یا اینکه در جای خود بگذاری به زندگی خویش ادامه دهند و از ایشان بگذری و آنان را به حال خود واگذاری ... بخش نخستین اینکار درخور قوم نوح بود و برای ایشان روی داد. آنان در بامداد طلوع بشریت و در آغاز راه بودند. اراده خداوندگاری بر آن تعلق گرفتکه ایشان را از سر راه پرت کند:

(فَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُکْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ).

بدو وحی کردیم که زیر نظر (و در پناه حفاظت و رعایت) ما و برابر رهنمود و آموزش ما به ساختن کشتی بپرداز. هرگاه فرمان ما (مبنی بر هلاک ایشان) صادر شد (و دیدی که) آب از تنور برمیجوشد، بلافاصله از همه حیوانات از هر نوعی جفتی (نر و ماده) را سوار کشتی کن، و نیز خانواده و پیروانت را سوار کشتی نما، مگر آن کسانی که قبلا فرمان نابودیشان داده شده است (که همسرت و پسرت میباشند) و درباره کسانی که (با در پیش گرفتن راه کفر و ضلال و طغیان و عصیان، بر خود و دیگران) ستم ورزیدهاند، (راجع به نجات ایشان) با من سخن مگو. چرا که آنان همگی قطعا غرق خواهند شد (و دیگر جای گفتگو نیست)‌.

قانون و سنت خدا در پاک کردن راه ازگردنههای سنگلاخ چنین ساری و جاریگردید تا حیات در راه ترسیم شده خود به پیش برود. از آنجاکه بشریت در روزگار نوح گندیده بود، و بسان درختی که آفتزده میگردد و آن را از رشد و نمو بازمی دارد و میخشکد، هرچندکه شاخههای آن هنوز نرم و نازک هستند، بشریت خشکیده و آفتزده بود ... چارهکار، طوفان بود. طوفانیکه هر چیزی را قطع و تکه و پاره میکند، و هر چیزی را می‏روبد و جارو میزند، و خاکها را میشوید تا دیگر باره بذر سالم حیات در آن پاشیده شود و از نو بذرافشانی گردد، و دانهها پاک و تمییز برویند و رشد و نموکنند، و تا مدت زمانی قد برافرازند و بزرگ شوند:

(فَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا).

بدو وحی کردیم که زیر نظر (و در پناه حفاظت و رعایت) ما و برابر رهنمود و آموزش ما به ساختن کشتی بپرداز.

کشتی وسیله رهائی از طوفان، و برای حفظ دانههای سالم حیات است، تا دانهها بار دیگر افشانده شوند. خدا خواستکه نوح کشتی را با دستهای خود بسازد. چون لازم است انسان به اسباب و وسائل چنگ بزند، و تا آنجاکه میتواند و تا آنجاکه در آن توان دارد بگوشد و صرفکند، تا سزاوار مدد و یاری پروردگارشگردد چه مدد و یاری باری به دست نشستگان آسایشطلب سست و بیحاصل نمیرسد و بهره آنان نمیگردد، آن کسانیکه منتظر میمانند و چیزی بر انتظار نمیافزایند! خدای بزرگوار برای نوح مقدر فرموده بود که ابوالبشر دوم شود. خدا نوح را بر آن میداردکه از اسباب و وسائل استفادهکند، و آن وقت چشم به راه رعایت و عنایت خدا برای خود باشد، و برابر تعلیم و آموزش خدا به ساختنکشتی بپردازد، تا فرمان یزدان در رسد، و مشیت و اراده او از این راه تحقق پذیرد و پیاده گردد.

خدا برای نوح نشانهای جهت عملیات فراگیر پاکسازی روی زمین آفتزده، قرار داد:

(فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ).[1]

هرگاه فرمان ما (مبنی بر هلاک ایشان) صادر شد (و دیدی که) آب از تنور برمیجوشد ....

هروقت آب از تنور جوشیدنگرفت، این نشانهای برای نوح است که سرعت بگیرد و عجلهکند، و دانههای حیات را درکشتی قرار دهد:

(فَاسْلُکْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ).

بلافاصله از همه حیوانات از هر نوعی جفتی (نر و ماده) را سوار کشتی کن‌.

از انواع حیوانات و پرندگان وگیاهان شناخته برای نوح در آن زمان، و سهلالوصول برای آدمیزادگان در آن اوان، درکشتی قرار دهد.

(وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ).

و نیز خانواده و پیروان خود را سوار کشتی کن، مگر آن کسانی که قبلا فرمان نابودیشان داده شده است (که همسرت و پسرت میباشند)‌.

آن کسانی که قبلا فرمان نابودیشان داده شده است کسانیندکه کفر را درپیشگرفتهاند و حقائق را تکذیب کردهاند. این چنین کسانی سزاوارکیفر فرمانی هستند که پیش از این صادرگردیده است، و قانون و سنت خدا بر آن رفته است و اجراءگردیده است. این چنینکیفری نابودی تکذیبکنندگان آیات الهی است‌.

آخرین فرمان یزدان به نوح ابلاغ گردید و بدو دستور رسید که درباره کار کسی جدال و ستیز نکند، و تلاش نکندکسی را برهاند هرچندکه نزدیکترین خویشاوندان بدو باشد، درباره کسانی و نسبت به کسانیکه قبلا فرمان یزدان در حق ایشان صادرگردیده است‌:

(وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ).

و درباره کسانی که (با درپیش گرفتن راه کفر و ضلال و طغیان و عصیان، بر خود و دیگران) ستم ورزیدهاند، (به نجات ایشان) با من سخن مگو. چرا که آنان همگی قطعاً غرق خواهند شد (و دیگر جای گفتگو نیست). سنت و قانون خدا ازکسی جانبداری نمیکند، و با کسی به سازش نمیپردازد، و از یگانه راه مستقیم منحرف نمیشود، به خاطر دوستی یا نزدیکی!

روند قرآنی در اینجا بیش از این توضیحی نمیدهد و بیان نمیداردکه بر سر این مردمان چه آمده است و در حق ایشان چه شده است. کار ازکارگذشته است و پایانگرفته است. بیان شده است که‌:

(إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ).

آنان غرق شوندگانند.

ولیکن روند قرآنی در تعلیم نوح (علیه السلام) به پیش میرود، و بدو آموخته میشودکه چگونه نعمت پروردگارش را سپاسگزاریکند، و چگونه فضل و لطف او را حمد و ستایشگوید، و چگونه از خدا بخواهدکه وی را در راه خود راهنمائی کند و راهیاب گرداند:

(فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلا مُبَارَکًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ).

هرگاه تو و همراهانت بر کشتی (سوار شدی و) استقرا یافتی، بگو: شکر و سپاس خداوندی را سزا است که ما را از دست قوم ستمگر رهانید. و بگو: پروردگارا! مرا در جایگاه پر خیر و برکتی فرود آور و تو بهترین فرود آورندگانی‌.

بدینگونه حمد و سپاس خدا میشود. و اینگونه به خدا رو میشود. این چنین یزدان سبحان با صفات خودش وصف میگردد، و به آیات و معجزات او اعتراف میشود. بندگان در حق خدا باید این چنین ادب داشته باشند. در پیشاپیش بندگان پیغمبرن باید چنین روند و چنینکنند، تا سرمشق و الگوی دیگرانگردند.

آنگاه روند قرآنی بر کل داستان، و بر آن چیزهائیکه مراحل داستان از قبیل دلائل قدرت و نسانههای حکمت دربر دارد، پیرو میزند:

(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ وَإِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ).

قطعاً در این (داستان) نشانههائی است (بر قدرت خدا، و دربرگیرنده عبرتها و پندها برای خردمندان است) و ما به طور مسلم (همگان را در همه قرون و اعصار به اشکال مختلف) آزمایش مینمائیم‌.

آزمایش انواع و اقسامی دارد. آزمایشی برای صبر و شکیبائی انجام میگیرد. آزمونی برای شکر و سپاسگزاری برگزار میشود. امتحانی محض اجرا و پاداشگرفته میشود. امتحانی برای رهنمود و رهنمون صورت میپذیرد. آزمایشی برای ادب کردن و تنبیه نمودن برگزار میشود. آزمونی هم برای سرهسازی، و بالاخره امتحانی برای راستگرداندن و بر سر راه آوردنگرفته میشود ... در داستان نوح انواع و اقسامی از آزمونها وجود دارد، و او و قوم او و فرزندان آیندهاش مورد امتحان قرار میگیرند.

*

روند قرآنی به پیش میرود وصحنه دیگری از صحنههای رسالت یگانه، و تکذیب مکرر را نشان

میدهد:

(ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ . فَأَرْسَلْنَا فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ . وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ . وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ . أَیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ . هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ . إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ . إِنْ هُوَ إِلا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ . قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِ . قَالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نَادِمِینَ . فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).

سپس بعد از آنان، (یعنی قوم نوح)، مردمان دیگری را (به نام عاد، قوم هود) بر سر کار آوردیم. پیغمبری از خودشان را به میانشان روانه کردیم. (توسط او بدیشان پیغام دادیم) که خدا را بپرستید، زیرا جز او معبودی ندارید. آیا (خویشتن را از عذاب او) نمیپرهیزید؟ اشراف بیباوری که فرارسیدن قیامت را قبول نداشتند و در زندگی دنیا، ناز و نعمت بدیشان داده بودیم، گفتند: این انسانی همچون شما بوده (و پیغمبر نیست. چرا که) از همان چیزهائی میخورد که شما میخورید و از همان چیزهائی مینوشد که شما مینوشید. (رابط میان خدا و مردم باید فرشته باشد نه انسان!). اگر از انسانی همسان خود پیروی کنید و بدو بگروید، در این صورت سخت زیانکار خواهید بود. آیا او به شما وعده میدهد که هنگامی که مردید و خاک و استخوان شدید، شما (بار دیگر زنده میگردید و از گورها) به در آورده میشوید؟! (و حیات نوین و جاویدی را آغاز میکنید؟!). آنچه به شما وعده داده میشود (که زندگی دوباره و برپا شدن رستاخیز نام دارد، محال و ناممکن است، و از عقل) دور دور است (و هرگز نمیشود). حیاتی جز حیات این جهان وجود ندارد که (گروهی از ما) میمیریم (و گروه دیگری جای آنان را میگیریم) و زندگی میکنیم، و ما هرگز (پس از مرگ) برانگیخته نمیشویم. او مردی است که بر خدا دروغ میبندد. (او نه رسالتی از طرف خدا دارد، و نه وعده رستاخیزش درست است، و بلکه خودسرانه سخن میگوید) و ما (سران شما که خردمندان شمائیم) هرگز بدو ایمان نمیآوریم و تصدیقش نمیکنیم. (پس شما هم نباید بدین مرد دروغگو بگروید. هود رو به آفریدگار خود نمود و) گفت: پروردگارا! کمکم کن، (من از اینان مایوس شدهام، نابودشان فرما) به سبب این که مرا تکذیب کرده و دروغگویم نامیدهاند. (خدا به هود) گفت: به زودی حتما از کار خود پشیمان میگردند (وقتی که عذاب الهی را مشاهده میکنند). ناگهان صدای بلند (و مرگبار طوفان باد) آنان را - به سبب استحقاقی که داشتند -فرو گرفت، و ما ایشان را بسان خس و خاشاک (سیلاب درهم کوبیده و تکهتکه رویهم انباشته) کردیم. ستمکاران (از رحمت خدا) دور و نابود شوند.

عرضه کردن داستانهای پیغمبران در این سوره برای دنبالکردن و به درازا کشاندن سخن نیست. بلکه منظور بیان سخن یگانهای استکه جملگی پیغمبران آن را با خود آوردهاند، همه اقوام آنان هم استقبال یگانهای از آنکردهاند. بدین جهت با یاد نوح (علیه السلام) آغاز گردیده است تا نقطه شروع را معلومکند، و با موسی و عیسی (علیهم السلام) خاتمه پذیرفته است تا نقطه پایان پیش از واپسین رسالت را روشن سازد. در زنجیره دور و دراز داستانها از نامهای میانهای داستانها ذکری نرفته است، تا دال بر مشابهت حلقههای زنجیره داستانها از آغاز آنها تا پایان آنها باشد. فقط سخن یگانه و استقبال یگانه ذکرگردیده است، زیرا مقصود و مراد همین بوده است‌.

(ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ).

سپس بعد از آنان، (یعنی قوم نوح)، مردمان دیگری را (به نام عاد، قوم هود) بر سر کار آوردیم.

روند قرآنی مشخص نمیسازد که آنان چه کسانی بودهاند. برابر ارجح اقوال آنان عاد، قوم هود بودهاند.

(فَأَرْسَلْنَا فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ).

پیغمبری از خودشان را به میانشان روانه کردیم. (توسط او بدیشان پیغام دادیم) که خدا را بپرستید، زیرا جز او معبودی ندارید. آیا (خویشتن را از عذاب او) نمیپرهیزید؟.

این سخن، همان سخنی استکه قبل از او نوح آن را گفته است. روند قرآنی با خود واژگان، این سخن را نقل میکند. تنها زبانهائیکه با آنها نسلها مخاطب قرار گرفتهاند اختلاف داشته است!

آیا پاسخ چه بوده است؟

تقریباً باسخ همگون و همسان بوده است‌:

(وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ. وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ).

اشراف بیباوری که فرارسیدن قیامت را قبول نداشتند و در زندگی دنیا، ناز و نعمت بدیشان داده بودیم، گفتند: این انسانی همچون شما بوده (و پیغمبر نیست. چرا که) از همان چیزهائی میخورد که شما میخورید و او همان چیزهائی مینوشد که شما مینوشید. (رابط میان خدا و مردم باید فرشته باشد نه انسان!). اگر از انسانی همسان خود پیروی کنید و بدو بروید، در این صورت سخت زیانکار خواهید بود.

اعتراض مکرر، رخنه گرفتن از انسان بودن پیغمبر است. این اعتراض هم ناشی از گسیختن پیوند دلهای این بزرگان خوشگذران از نفخه آسمانی والائی است که انسان را با آفریدگار بزرگوار خود ارتباط میدهد. خوشگذرانی فطرت را تباه میکند، و احساسات را غلظت میبخشد، و راههای ارتباط را میبندد، و حساسیت لطیفی راکه دریافت میدارد و متاثر میگردد و پاسخ میگوید از دلها سلب میکند و برمیگیرد. از اینجا استکه اسلام با خوشگذرانی و لذتپرستی میجنگد، و مقررات اجتماعی خود را بر اساسی بنیاد مینهد که به افراد خوشگذران و لذتپرست اجازه نمیدهد در جامعه اسلامی وجود پیداکنند و سر برزنند. زیرا آنان بهگنداب میمانندکه پیرامون خود را تباه میگرداند، تا سوسکها در آن جیرجیرکنند وکرمها در آن بلولند!

سپس افراد خوشگذران در اینجا منکر رستاخیز مردگان میشوند و نمیپذیرند که انسانها بعد از مردن و فرسودن زندهگردند. تعجب میکنند از این پیغمبریکه بدینکار شگفت ایشان را خبر میدهد‌:

(أَیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ. هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ. إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ).

آیا او به شما وعده میدهد که هنگامی که مردید و خاک و استخوان شدید، شما (بار دیگر زنده میگردید و از گورها) به در آورده میشوید؟! (و حیات نوین و جاویدی را آغاز میکنید؟!). آنچه به شما وعده داده میشود (که زندگی دوباره و برپا شدن رستاخیز نام دارد، محال و ناممکن است، و از عقل) دور دور است (و هرگز نمیشود). حیاتی جز حیات این جهان وجود ندارد که (گروهی از ما) میمیریم (و گروه دیگری جای آنان را میگیریم) و زندگی میکنیم، و ما هرگز (پس از مرگ) برانگیخته نمیشویم‌.

همچون افرادی ممکن نیست حکمت زندگی سترگ، و دقت تدبیر در مراحل حیات را درک و فهمکنند، و بدانند زندگی سترگ آخرت برای رسیدن به هدف نهائی حیات است. همچون هدف بزرگی به تمام وکمال در این زمین امکان ندارد و تحقق پیدا نمیکند. خیر و خوبی پاداش آن به تمام وکمال در این جهان داده نمیشود، و همچنین شر و بدیکیفر آن به تمام وکمال در این جهان داده نمیشود. بلکه پاداش وکیفر در آن جهان به تمام وکمال داده میشود. آن جهانی که مومنان شایسته و بایسته در آن به اوج زندگی نمونهای میرسندکه نه ترسی و هراسی و نه رنج و آزاری در آن است. نه تنزلی در آن است، و نه فنا و زوالی بر آن است - مگر خدا بخواهد - آن افرادی که در این جهان سر در نشیب زشتیها و پلشتیها نهادهاند و از جهان انسان به جهان حیوان سرنگون و واژگون گردیدهاند و به مرتبه پست زندگی درافتادهاند، در آن جهان آدمیت ایشان هرز و هدر میرود، و در آنجا سنگهائی میشوند، یا بسان سنگهائی درمیآیند!

همچون افرادی این مفاهیم پر معانی را درک و فهم نمیکنند، و از مراحل زندگی این جهان -که در سوره گذشت - پی به مراحل زندگی آن جهان نمیبرند و حیات آنجا را تکامل حیات اینجا نمیدانند، و متوجه نیستندکه قوت و قدرت ادارهکننده وگرداننده جهان و پدیدآورنده این مراحل و مراتب، زندگی را در مرحله و مرتبه مرگ و فرسودگی - بدانگونهکهگمان می‏برند - متوقف نمیسازد ... بدین جهت است که آنان در شگفت و شگرف هستند از آنکسیکه بدیشان وعده میدهد که آنان از گورها بیرون آورده میشوند. نابخردانه بعید میدانندکه همچونکاری بشود. با غرور و سرمستی قاطعانه میگویندکه زندگی و حیاتی جز یک زندگی و حیات در میان نیست، و مرگ و مماتی جز یک مرگ و ممات در میان نیست. نسلی میمیرد، و بعد از آن، نسل دیگری سر برمیزند و پدیدار میآید و زندگی میکند. کسانیکه مردهاند و خاک و استخوان گردیدهاند، دیگر بعید و دور است زندگی و حیاتی را پیداکنند! آنگونهکه چنان مرد عجیب و غریبی میگوید و از آن خبر میدهد. رستاخیز و زندگی دوبارهایکه آن مرد شگفت بدیشان وعده میدهد، و میگوید: پس از آنکه مردمان استخوانهائیگردیدند و فرسوده و پلاسیده شدند، دیگرباره زنده میشوند، بسی دور از عقل است!

گذشته از این، آنان بدین جهالت بسنده نمیکنند. غفلتی که بدانگرفتارند نمیگذارد به تدبر و تفکر درباره حکمت حیاتی بنشینندکه مراحل و مراتب نخستین، پرده از آن برمی‏دارد و بیانگر آن است ... درکنار این جهالت نمیایستند. بلکه از قرآن فراتر میروند و پیغمبر خود را بدین متهم میکنندکه او به خدا دروغ میبندد و از پیش خود چیزهائی سر هم میکند و آنها را به خدا نسبت میدهد! ایشان خدا را جز در این لحظه و برای متهم کردن پیغمبرشان نمیشناسند:

(إِنْ هُوَ إِلا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ).

او مردی است که بر خدا دروغ میبندد. (او نه رسالتی از طرف خدا دارد، و نه وعده رستاخیزش درست است، و بلکه خودسرانه سخن میگوید) و ما (سران شما که خردمندان شمائیم) هرگز بدو ایمان نمیآوریم و تصدیقش نمیکنیم. (پس شما هم نباید بدین مرد دروغو بگروید)‌.

در این هنگام چارهای جز این برای پیغمبرشان نمیماند که از پروردگارش یاری طلبد و او را به فریاد خواند، همانگونهکه پیش از او نوح یاری طلبید و خدای را به فریاد خواند. با همان عبارتی رو به خدا میکند و مدد و یاری میطلبدکه نوح با آن رو به خداکرده بود و مدد و یاری طلبیده بود:

(قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِ).

(هود رو به آفریدگار خود نمود و) گفت: پروردگارا! کمکم کن، (من از اینان مایوس شدهام، نابودشان فرما) به سبب این که مرا تکذیب کرده و دروغگویم نامیدهاند. در این هنگام دعاء استجابت شد، بعد از آنکه این قوم به اجل و سررسید وقت لازم خود رسیدند، و خوبی و نیکی و خیریکه امید آن رود در ایشان نماند، و سرکشی و غفلت و تکذیب آنان به غایت رسید:

(قَالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نَادِمِینَ).

(خدا به هود) گفت: به زودی حتما از کار خود پشیمان میگردند (وقتی که عذاب الهی را مشاهده میکنند). امّا بدان هنگامکه دیگر پشیمانی سودی ندارد، و توبه سودی نمیبخشد:

(فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً).

ناگهان صدای بلند (و مرگبار طوفان باد) آنان را -به سبب استحقاقی که داشتند - فرو گرفت، و ما ایشان را بسان خس و خاشاک (سیلاب درهم کوبیده و تکهتکه رویهم انباشته) کردیم‌.

 

غثاء: خس و خاشاک و چوبها و چیزهای درهم برهمی که سیلاب با خود میبردکه نه سودی و نه ارزشی و نه نظم و ترتیبی در آنها است ... اینان زمانیکه از ویژگیهائی دوری گزیدهاند و بیبهره گردیدهاند که خدا ایشان را با آن ویژگیها کرامت و شرافت بخشیده است، و از حکمت و فلسفه وجودشان در زندگی دنیا غافل و بیخبرگردیدهاند، و پیوند موجود میان خود و میان جهان والای فرشتگان را بریدهاند، دیگر در ایشان چیزی نمانده استکه در سایه آن مستحقکرامت و شرافتگردند. این است بدین هنگام خس و خاشاکی بسان خس و خاشاک سیلاب میشوند، و بدون توجهی و اهمیتی پرت میگردند و دور انداخته میشوند ... این تشبیه هم از ریزهکاریهای تعبیر دقیق قرآنی است‌.

افزون بر این خواری، طرد از رحمت یزدان، و دوری از توجه مردمان، درد فراتر از هر دردی برای ایشان میشود:

(فَبُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).

ستمکاران (از رحمت خدا) دور و نابود شوند.

دور شوند در زندگی، و دور شوند در یادمان. رانده شوند از جهان واقعیت بیرون، و از جهان دل و درون‌.

*

روند قرآنی بعد از آن در عرضهکردن نسلها به پیش می رود:

(ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُونًا آخَرِینَ. مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ. ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا کُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُمْ بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْدًا لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ).

پس از ایشان، مردمان دیگری را بر سر کار آوردیم. هیچ ملتی بر سررسید مرگ و نابودییش پیشی و پسی نمی‏گیرد سپس پیغمبران خود را یکی پس از دیگری (به سوی اقوامشان) روانه کردیم و اقوامشان آنان را تکذیب نموده و دروغگو نامیدند. ما هم (این ملتهای سرکش را نابود و) یکی را به دنبال دیگری روانه (دیار نیستی) کردیم و ایشان را نقل مجالس و مایه عبرت (دیگران) نمودیم. نابود باد اقوامی که بیایمان و بیباورند.

بدینگونه خلاصه و مختصر، چکیدهای از تاریخ دعوت را بیان میدارد، و قانون و سنت جاری و ساری یزدان را مقرر و معلوم مینماید، در فاصله زمانی دور و درازیکه میان نوح و هود در سرآغاز زنجیره تاریخ است، و موسی و عیسی در اواخر آن قرار دارند ... هر نسلی مدت عمر خود را سر میبرد و بدان دیار میرود:

(مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ).

هیچ ملتی بر سررسید مرگ و نابودیش پیشی و پسی نمی‏گیرد.

جملگیآنان هم به تکذیب میپردازند:

(کُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا کَذَّبُوهُ).

هر زمان که پیغمبر ملتی، به پیش ایشان آمده است، او را تکذیب نمودهاند و دروغگو خواندهاند.

هر زمان هم تکذیبکنندگان به تکذیب پرداختهاند و پیغمبرشان را دروغگو خواندهاند، قانون و سنت خدا ایشان را فروگرفته است:

(فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُمْ بَعْضًا).

ما هم (این ملتهای سرکش را نابود و) یکی را به دنبال دیگری روانه (دیار نیستی) کردیم‌.

عبرت هلاک و نابودی ایشان مجسم مانده است و جلوهگر بوده است برای آنانکه عبرت میگیرند و پند میپذیرند:

(وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ).

و ایشان را نقل مجالس و مایه عبرت (دیگران) نمودیم. نسلها آن را نقل و روایتکردهاند و زبان به غرابت و شگفتی گذشت ایشان گشودهاند.

این عرضه سریع و مختصر، با نفرین و طرد و دوری از جلو دیدگان و فراموش شده از دلها و درونها، پایان داده میشود:

(فَبُعْدًا لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ).

نابود باد اقوامی که بیایمان و بیباورند.

*

سپس روند قرآنی داستان موسی را در رسالت و تکذیب، به اختصار بیان میکند تا با روند عرضه و هدف مقصود همگام گردد:

(ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ. إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا عَالِینَ. فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ. فَکَذَّبُوهُمَا فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ).

سپس موسی و برادرش هارون را همراه با معجزات و براهین (دال بر صدق رسالتشان) و حجت واضحی که بیانگر (اثبات پیغمبری آنان) باشد روانه کردیم به سوی فرعون و فرعونیان. ولی آنان (خود را بالاتر از این دانستند که دعوت ایشان را بپذیرند و) تکبر ورزیدند، و ایشان اصولا مردمان سلطهطلب و خودبزرگبین بودند. (فرعون و فرعونیان) گفتند: آیا به دو انسان همچون خودمان ایمان بیاوریم (و پیغمبرشان بدانیم) و حال این که قوم آن دو (یعنی بنیاسرائیل) پرستندگان و خدمتگذاران ما بوده و هستند؟! این بود که آن دو را تکذیب کردند و درنتیجه (در دریا غرق و) هلاک گردیدند.

در این عرضه، سخن از بشریت پیغمبران، بیشتر نمودار و پدیدار است‌:

(فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا).

(فرعون و فرعونیان) گفتند: آیا به دو انسان همچون خودمان ایمان بیاوریم (و پیغمبرشان بدانیم؟‌!).

بر این امر، شرائط ویژهای از وضع بنیاسرائیل در مصر را میافزاید:

(وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ).

و حال این که قوم آن دو (یعنی بنیاسرائیل) پرستندگان و خدمتگذاران ما بوده و هستند.

آنان فرمانبرداران ما و کرنشکنندگان برای ما هستند. این کار در نظر فرعون و فرعونیان موجب میگردد که موسی و هارون را باید خوار و حقیر شمرد و دید! آیات خدا را که موسی و هارون به همراه دارند، و برهان و حجت یزدان را که در دست دارند، اینها هیچکدام در همچون دلهای وارونه غرق در شرائط و ظروف این زمین، و فرورفته در اوضاع و احوال باطل و پوچ آن، و شیفته و شیدای معیارها و ارزشهای ناچیز آن، تاثیری ندارد.

*

اشاره مختصری به عیسی پسر مریم، و به مادرش میشود. نگاهی هم به معجزهای انداخته میشودکه در آفرینش عیسی چشمگیر و برجسته است، معجزهایکه همچون معجزات موسی تکذیبکنندگان به تکذیب آن میپرداختند:

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ. وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً وَآوَیْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ).

ما به موسی کتاب (تورات) دادیم تا این که (بنیاسرائیل در پرتو احکام و رهنمودهای آن) راهیاب گردند. ما پسر مریم (عیسی) و مادرش (مریم) را نشانهای (بر قدرت خود) کردیم (چرا که عیسی را بدون پدر متولد، و مریم را بدون شوهر آبستن نمودیم) و آن دو را به تپهای پناهنده کردیم که آرامش و امنیت و آب جاری داشت‌.

روایتها درباره تعیین تپهای که در این نص بدان اشاره شده استگوناگون است ... این تپه درکجا است؟ آیا در مصر بوده است؟ یا در دمشق بوده است؟ و یا در بیتالمقدس بوده است؟ اینها مکانهایی بوده است که مریم پسر خود را درکودکی و دوران نوزادی - همانگونه که کتابهای اهل کتاب میگویند - برده است ... مهمتعیین جایگاه این تپه نیست. بلکه مقصود اشارهای است به پناه دادن یزدان بدان دو نفر در مکان خوب و پاکیکه سبز و خرم است، و در آنجا آب روان است، و مریم و عیسی از عنایت و رعایت خدا در آنجا برخوردار میشوند و بدیشان پناه داده میشود.

*

هنگامیکه روند قرآنی میرسد به این حلقه از زنجیره رسالتها، به ملتهای پیغمبران رو می کند و خطاب بدیشان سخن میگوید. انگار همه ملتهای پیغمبران در یک سرزمین هستند و در یک زمان بسر میبرند. این جداگانگیهای زمانی و این فاصلههای مکانی هیچگونه اعتباری در برابر وحدت حقیقتی ندارد که میان همگی ایشان ارتباط برقرار میسازد و پیوند میدهد:

(یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ. وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ).

(به پیغمبران گفتهایم تا به پیروان خود برسانند. گفتهایم) ای پیغمبران! از غذاهای حلال بخورید و کارهای شایسته بکنید. بی‏گمان من از آنچه انجام میدهید بس آگاهم. (و بدیشان گفتیم: به اقوام خود برسانند که) این (پیغمبران بزرگی که بدانان اشاره شد، همگی) ملت یگانهای بوده (و آئین واحد و برنامه یکتائی دارند) و من پروردگار همه شما هستم. پس تنها از من بهراسید (چرا که ملت واحد، با برنامه واحد، باید از خدای واحد بترسد و خویشتن را از عذاب و عقاب او به دور دارد).

پیغمبران فریاد زده میشوند تا سرشت انسانی خود را بیازمایند، سرشتی که غافلان منکر آن میگردیدند:

(کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ).

از غذاهای حلال و از خوراکیهای پاکیزه بخورید.

خوردن از مقتضیات همگانی بشری است. امّا خوردن از غذاهای حلال و از خوراکیهای پاکیزه به طور خاص، این بشریت را بالا می‏برد و آن را پاکیزه میدارد و به جهان والای فرشتگان میرساند.

پیغمبران فریاد زده میشوند تا در این زمین به اصلاحات دست یازند:

(وَاعْمَلُوا صَالِحًا).

و کارهای شایسته بکنید.

چه کارهای شایسته نیز از مقتضیات بشریت است. کارهای شایسته استکه شایستگان برگزیده را جدا و ممتاز میگرداند، و برای کارهایشان ضابطه و هدفی قرار میدهد، وکارهایشان را ملاک پیوند جهان فرودین با جهان برین، و پل ارتباط مردمان با فرشتگان مینماید.

از پیغمبر خواسته نمیشودکه از بشریت خود به در آید. بلکه از او خواسته میشودکه این بشریت را به افق ارزشمند و درخشانی برساند که خدا آن را برای بشریت خواسته است و اراده فرموده است، و پیغمبران را پیشقراولان و دیدبانان این افق بالا، و مثال والا نموده است. خدا است که بعدها کارهایشان را ارزیابی میکند و با ترازوی دقیق خود برمیکشد و میسنجد:

(إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ).

بی‏گمان من از آنچه انجام میدهید بس آگاهم.

جداگانگیهای زمانی و فاصلههای مکانی از میان برمیخیزد، در برابر حقیقتیکه پیغمبران آن را با خود آوردهاند، و در مقابل وحدت سرشتی که ایشان را ممتاز و جدا میگرداند، و در قبال وحدت آفریدگاری که آنان را روانه کرده است و به میان انسانهاگسیل داشته است، و در برابر وحدت جهتیکه همگان به سوی آن رو میکنند:

(وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ).

(و بدیشان گفتیم: به اقوام خود برسانند که) این (پیغمبران بزرگی که بدانان اشاره شد، همگی) ملت یگانهای بوده (و آئین واحد و برنامه یکتائی دارند) و من پروردگار همه شما هستم. پس تنها از من بهراسید (چرا که ملت واحد، با برنامه واحد، باید از خدای واحد بترسد و خویشتن را از عذاب و عقاب او به دور دارد)‌.


 


[1] - تنور: اجاق یا فر.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد