ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
فی ظلال القرآن
جزء شانزدهم
سوره کهف آیات 110-79، سوره مریم و سوره طه
سورهی کهف آیهی 110-79
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا (٧٩) وَأَمَّا الْغُلامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا (٨٠) فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (٨١) وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا (٨٢) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا (٨٣) إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الأرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا (٨٤) فَأَتْبَعَ سَبَبًا (٨٥) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا (٨٦) قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا (٨٧) وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا (٨٨) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٨٩) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (٩٠) کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (٩١) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٩٢) حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا (٩٣) قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (٩٤) قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (٩٥) آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (٩٦) فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (٩٧) قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (٩٨) وَتَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا (٩٩) وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضًا (١٠٠) الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَکَانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا (١٠١) أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا (١٠٢) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا (١٠٣) الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا (١٠٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا (١٠٥) ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا (١٠٦) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلا (١٠٧) خَالِدِینَ فِیهَا لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا (١٠٨) قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (١٠٩) قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (١١٠)
این واپسین درس در سورهکهف است. داستان ذوالقرنین، و سفرهای سهگانه او به خاور و به باختر و به میانه این دو، و ساختن سد در برابر یاجوج و ماجوج، رکن اساسی و اصل بنیادین آن است.
روند قرآنی از ذوالقرنین این سخن را پس از ساختن سد روایت میکند:
« قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا » .
(هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است. (کهف/٩٨)
سپس این وعده حق را با دمیدن در صور و صحنهای از صحنههای قیامت پیرو میزند... پس از آن، سوره با سه بخش خاتمه پیدا میکند. هر نقشی هم با «قل: بگو)» میآغازد.
این بخشها موضوعهای اصلی سوره و رویکردهای همگانی آن را خلاصه میکنند. انگار این موضوعها آواهای واپسین نیرومند در آهنگ همنوایند.
*
داستان ذوالقرنین بدینگونه زیرین آغاز میگردد:
(وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا)
(ای پیغمبر! برخی از کفار به دسیسه یهودیان) از تو درباره (سرگذشت) ذوالقرنین میپرسند. بگو: گوشهای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد. محمّد پسر اسحاق سبب نزول این سوره را ذکرکرده است وگفته است:
(پیرمردی از اهالی مصر چهل و اند سال قبل به پیش ما آمد. او برایم روایت کرد که عکرمه از ابنعباس نقل نموده استکه اوگفته است: قریش نضر پسر حارث، و عقبه پسر ابومعیط را به پیش پیشوایان مذهبی یهودیان مدینه فرستادند و بدیشان سفارش کردند که از پیشوایان یهودیان راجع به محمّد بپرسند، و وصف حال او را بدیشان بگویند، و از سخنانش آنان را بیاگاهانند. چه ایشان اهلکتاب پیشین هستند و از دانش پیغمبرانی برخوردارند که قریشیان از آن برخوردار نیستند ... نضر و عقبه به مدینه رفتند و از پیشوایان یهودیان درباره پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسشهائی نمودند و وصف حال او را نیز بدیشان گفتند و برخی از سخنانشان را برایشان روایت کردند. بدیشان گفتند: شما اهل تورات هستید. آمدهایم تا از این دوست ما به ما چیزی بگوئید و اطلاعی به ما بدهید. ابنعباس گفته است: پیشوایان یهودیان به قریشیان گفتند: سه چیز را از او بپرسیدکه ما آنها را به شما دستور میدهیم. اگر او از آن سه چیز به شما خبر داد او پیغمبری از سوی خدا است. اگر خبر نداد او از خود چیزهائی به هم میبافد و به دروغ آنها را به خدا نسبت میدهد. دیگر خود دانیدکه با او چه میکنید: از او درباره جوانانی بپرسید که در روزگاران کهن بودهاند. بگوید کارشان به کجا کشیده است و سرگذشتشان چه بوده است؟ این جوانان داستان شگفتی داشتهاند. از او درباره مرد جهانگردی بپرسید که به مشرقها و مغربهای زمین رفته است. بپرسیدکارش به کجا کشیده است و سرگذشت او چگونه بوده است؟ از او درباره روح سوالکنید و بپرسید: روح چیست؟ اگر درباره اینها به شما خبر داد، او پیغمبر است و از وی پیرویکنید. اگر هم از آنها به شما خبر نداد، او دروغپرداز است و هرچه میخواهید و مصلحت میدانید در حق او انجام دهید ... نضر و عقبه برگشتند و به پیش قریش رفتند وگفتند: ایگروه قریش سخن داورانه و فیصلهبخشی را با خود آوردهایم که میتواند کار شما و محمّد را یکسرهکند. پیشوایان مذهبی یهودیان چیزهائی به ما آموختهاندکه میتوانیم درباره آنها از او سوالکنیم ... آنچه در مدینه بدیشان گفته بودند برای قریش نقلکردند. قریشیان به پیش پیغمبر خدا (ص)آمدند وگفتند: ای محمّد به ما خبر بده از این چیزها ... آنچه پیشوایان مذهبی یهودیان بدیشان دستور داده بودند از او پرسیدند. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
( اُخبرکم غداً عما سألتم عنهُ ).
فردا شما را از آنچه پرسیدهاید مطلع میگردانم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استثناء نکرد. یعنی نفرمود: ان شاء الله، اگر خدا بخواهد. قریشیان از خدمت او برگشتند. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پانزده شبانه روز منتظر ماند. هیچگونه وحی و پیامی از سوی خدا در این باره بدو نشد، و جبرئیل علیه السلام نیز به پیش او نیامد. تا آنجاکه اهالی مکه به تکان و غوغا درآمدند وگفتند: محمّد به ما وعده فردا را داده است. امروز پانزده روز است چشم به راه ماندهایم و او به ما هیچ چیزی درباره چیزهائی که پرسیدهایم نگفته است. فرود نیامدن وحی و پیام به پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را غمگین و افسردهکرد، و نمیدانست که به اهالی مکه چه بگوید. آنگاه جبرئیل علیه السلام از سوی خدای بزرگوار سوره کهف را برایش آورد. در این سوره سرزنش میشودکه چرا بر ایشان غمگین و افسرده میگردد و غم آنان را میخورد. خبر چیزهائی نیز در این سورهگنجانده شده بود که از او پرسیده بودند. داستان جوانان، و داستان مرد جهانگرد و این آیه در آن بودکه میفرماید:
( یسالونک عن الروح ... ) .
از تو درباره روح میپرسند ....
این روایتی بود ... روایت دیگری از ابنعباس (رض) درباره سبب نزول آیه روح بهطور خاص نقلگردیده است و عوفی آن را ذکرکرده است. بدین مضمونکه یهودیان به پیغمبر (ص)گفتند: ما را از روح خبردار کن. چگونه روح که ساختار یزدان است عذاب میبیند! چیزی بر او نازل نگردیده بود، این بودکه پاسخی بدیشان نداد. جبرئیل به پیش او آمد وگفت:
( قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا) .
از تو (ای محمّد!) درباره روح میپرسند (که چیست). بگو: روح چیزی است کهه تنها پروردگارم از آن آگاه است (و خلقتی اسرارآمیز و ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اعجوبه جهان آفرینش است. بنابر این جای شگفت نیست اگر به حقیقت روح پی نبرید). چرا که جز دانش اندکی به شما داده نشده است، (و علم شما انسانها با توجه به گستره کل جهان و علم لایتناهی خداوند سبحان، قطره به دریا هم نیست). (اسراء/٨٥)
تا آخر روایت ... به سبب تعدد روایات درباره اسباب نزول، ترجیح میدهیم در سایه نص یقینی قرآنی بمانیم. از این نص متوجه میشویمکه سوالی درباره ذوالقرنین مطرح بوده است. دقیقآ نمیدانیم چه کسی سوال را پرسیده است. آگاهی از نام و نشان پرسنده بر معنی و مفهوم داستان چیزی نمیافزاید. پس بگذار با نص قرآنی بدون هرگونه افزایشی رویاروی شویم.
نص از شخصیت ذوالقرنین و از زمان یا مکان او چیزی نمیگوید. این هم نشانه مستمر و همیشگی داستانها در قرآن است. نگارش تاریخ مقصود نیست. بلکه مراد عبرتی استکه از داستانگرفته میشود. عبرت نیز تحقق پیدا میکند بدون اینکه به تعیین زمان و مکان در اغلب اوقات نیازی باشد.
تاریخ مدون، شاهی را به نام اسکندر ذوالقرنین میشناسد. امّا قطعاً اسکندر ذوالقرنین شخصی نیست که در قرآن به نام ذوالقرنین مذکور افتاده است. چه اسکندر یونانی شخص بتپرستی بوده است. امّا این شخصکه قرآن از او صحبت میکند مومن به خدا و یکتاپرست است و به رستاخیز و آخرت باور دارد. ابوریحان بیرونی ستارهشناس درکتاب «الآثار الباقیة عن القرون الخالیة» میگوید: ذوالقرنین مذکور در قرآن از قبیله حمیر است آنگونه که از اسم او پیدا است. شاهان حمر با «ذو» ملقب بودهاند، از قبیل: ذو نواس و ذو یزن. نام ذوالقرنین ابوبکر پسر افریقش بوده است. او لشکریان خود را از ساحل دریای روم گذراند. در این سیر و سفر از تونس و مراکش و جاهای دیگری جز آنها عبورکرد. شهر افریقیه را ساخت و سراسر آن قاره به نام آن شهر افریقاگفته شد. او را ذوالقرنین نامیدهاند چون به دو قرن خورشید یعنی مشرق و مغرب رسیده است.
چهبسا این سخن درست باشد، ولی ما وسائل نقد و سرهسازی آن را در دسترس نداریم. بدان خاطرکه ممکن نیست بتوان در تاریخ مدون درباره ذوالقرنینی که قرآن گوشهای از سرگذشت او را ذکرکرده است پژوهش کرد، همچون بسیاری از داستانهای وارده در قرآن، مثل داستانهای قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و جز آنان. زیرا تاریخ نوزاد تازه به دنیا آمدهای با مقایسه با عمر انسانها است. پیش از این تاریخ مدون حوادث و رخدادهای فراوانی روی داده است که تاریخ از آنها چیزی نمیداند. لذا تاریخ نمیتواند از آنها خبری بدهد!
اگر تورات از تعریف و افزایشها سالم و برکنار میماند، میشد آن را مرجعی دانست و در چیزی از این حوادث و رخدادها بر آن اعتمادکرد. ولیکن تورات با افسانههائی احاطه گردیده است که شکی در افسانه بودن انها نیست. همچنین از روایتهائی پرگردیده است که بدون شک افزون بر اصل توراتی استکه از طرف یزدان نازل گردیده است. دیگر تورات منبع مورد اعتمادی برای داستانهائی باقی نمیماند که در ان ذکر شده است.
در این صورت جز قران باقی نمیماند، قرانی که از تعریف و تبدیل محفوظ است. قران یگانه منبع داستانهای تاریخی مذکور در ان است و بس.
بدیهی است درست نیستکه قران مجید را با تاریخ محاکمه کرد، به دو سبب روشن:
نخست: تاریخ نوزاد تازه به دنیا امدهای است. حوادث بیشماری در تاریخ انسانها نیامده است، حوادثی که تاریخ از آنها چیزی نمیداند. قرآن برخی از این حوادث و رخدادهائی را روایت میکندکه تاریخ از آنها علم و آگاهی ندارد.
دوم: تاریخ - هرچند که برخی از این حوادث و رخدادها را در خود حفظ کرده است - ساختاری و عملکردی از ساختارها و عملکردهای ناقص انسانها است. بدو همان قصور و خطا و تعریفی رو میکندکه به تمام ساختارها و عملکردهای انسانها رو میکند. ما در همین زمان خود - زمانی که وسائل ارتباطات و وسائل پژوهش بسی ساده و اسانگردیده است - یک خبر یا یک حادثه را مییابیمکه به صورتها و به شکلهایگوناگون و جوراجوری روایت میگردد، و از زوایای مختلفی بدان نگریسته میشود، و تفسیرها و تعبیرهای متناقض و متضادی از ان خواهد شد. از همچون انباشتهها و اندودههائی تاریخ ساخته میشود، هرچندکه بعد از ان در نقد و سرهسازی و در بررسی و وارسی سخنانی گفته شود و ایرادهائیگرفته شود!
خود سخن گفتن درباره این که راجع به داستانهائی که در قرآن آمده است، از تاریخ خبرگرفته شود و از آنها در دل تاریخ جستجو شود، سخن پوچی استکه ارکان و اصول علمی مقرریکه انسانها انها را میپسندند و بدانها خشنودند آن را نمیپذیرد و مردود میشمارد، پیش از اینکه عقیدهای آن را نپذیرد و مردود بشمارد که میگوید قرآن سخن داورانه و فیصلهبخش است. سخنیکه میگوید باید داستانهای قرآن را در پرتو تاریخ سنجید و به محاکمهکشید، سخنی استکه کسی که به قرآن ایمان داشته باشد، و همچنین کسی که به وسائل پژوهش علمی معتقد باشد، همچون سخنی را نمیگوید. چه چنین سخنی ستیزهجوئی و دشمنانگی با حق و حقیقت است و بس!!!
*
پرسندگانی درباره ذوالقرنین پرسش کردند. از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسش نمودند. خداوند درباره او آنچه از زندگی وی در اینجا آمده است وحی فرمود. منبع دیگری جز قرآن درباره زندگانی ذوالقرنین در دسترس نداریم. ما نمیتوانیم راجع بدو بدون علم و آگاهی دامنه سخن را گسترش دهیم. در تفسیرها اقوال زیادی آمده است، ولی به طور یقین نمیتوان بدانها باور و اعتمادکرد. باید همچون اقوالی را با احتیاط شنید، چون اسرائیلیّات و افسانههائی در آنها است.
روند قرآنی از ذوالقرنین سهکوچ را ثبت و ضبطکرده است: یکی به سوی مغرب، و یکی به سوی مشرق، و دیگری به سوی مکانیکه میان دو سد قرار دارد ... بگذار روند قرآنی را در این کوچهای سهگانه پیگیری کنیم.
*
سخن از ذوالقرنین با چیزی راجع بدو آغاز میگردد:
(إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الأرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا).
ما به او در زمین قدرت و حکومت دادیم و وسائل هر چیزی را (که برای رسیدن بدان تلاش میکرد) در اختیارش نهادیم.
خدا در زمین بدو مکانت و منزلت بخشید. بدو سلطه پایدار و قدرت استوار داد، و اسباب و وسائل فرماندهی و جهانگشائی، و ساختن و آبادکردن، و تسلط و تمتع و بهرهمندی و بهرهوری عطاء نمود ... و از سائر چیزهای دیگری برخوردار فرمود که انسانها در زندگی دنیوی میتوانند بدانها دسترسی پیدا کنند و با آنها بزرگی و سترگی یابند.
(فَأَتْبَعَ سَبَبًا) .
(راه شمال را درپیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست.
راهی را درپیش گرفت که برایش میسر گردید، و رهسپار غرب شد.
(حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا ).
تا وقتی که به غروبگاه خورشید رسید. به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه گلآلود تیرهرنگی فرو میرود، و در آنجا گروهی (متمرد کافر) را یافت. (از راه الهام به او) گفتیم٠ ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب میدهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی میکنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت مینمائی و به ارشاد ایشان همّت میگماری. ذوالقرنین بدیشان) گفت: امّا کسانی که (بر کفر بمانند و بدین وسیله به خود) ستم کنند، آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده میشوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت، و ما (هم در دنیا) دستور سهل و سادهای در حق ایشان صادر مینمائیم (و تکالیف طاقتفرسا و مالیات سنگین بر دوششان نمیگذاریم ).
مغرب خورشید جائی استکه بیننده خورشید را میبیند در آنجا پشت افق نهان میگردد. مغرب هم با توجه به مکانها مختلف میشود. برخی از جاها بیننده چنین میبیندکه خورشید پشتکوه غروب میکند. در جای دیگری چنین میبیند که در آب غروب میکند، همانگونه که در اقیانوسهای فراخ و- در دریاها وضع بدین شکل است. گاهی نیز بیننده چنین میبیندکه خورشید در میان شنها غروب میکند، همانگونهکه در بیابانهای لخت و برهوتیکه تا چشمکار میکند سینه کشیده است و گسترش یافته است وضع بدین منوال است.
ظاهراً از نص پیدا استکه ذوالقرنین به سمت غرب بار سفر بربسته است تا به نقطهای در ساحل اقیانوس اطلس رسیده است و چنین دیده است که خورشید در آب غروب میکند. آنجا را دریای تاریکیها نیز نامیدهاند وگمان بردهاند خشکی در آنجا به پایان میرسد.
ارجح این استکه آنجا مصب یکی از رودخانهها بوده است، جائی که گیاهان زیادی میرویند و پیرامون گیاهانگل لزج و چسبنده است و لجنزار سیاه و بد بوئی را تشکیل میدهند، و برکههائی در آنجا یافته میشوند، انگار چشمههای آب هستند ... ذوالقرنین خورشید را دید در آنجا غروب میکند:
« وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ » ٠
به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه گلآلود تیرهرنگی فرو میرود.
امّا برای ما دشوار استکه خود مکان را معینکنیم. چرا که نص قرآنی آن را مشخص و محدود نفرموده است. منبع مورد اعتماد دیگری هم در دسترس نداریم تا در تعیین مکان بر ان تکیهکنیم. هر سخنی جز این هم محل اعتماد نبوده و از لغزش درامان نیست، چون به منبع صحیح و درستی استناد نمیجوید.
درکنار این لجنزار سیاه و بدبو، ذوالقرنین قومی را یافت:
(قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا).
گفتیم: ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب میدهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی میکنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت مینمائی و به ارشاد ایشان همّت می گماری).
خدا این سخن را چگونه به ذوالقرنین فرموده است؟ آیا وحی بدو بوده است یا حکایت حال است؟ زیرا خدا او را بر آن قوم چیرهکرد، و اختیار انجام هرگونه کاری را در حق ایشان بدو واگذارکرد. انگار بدوگفته شده است: این شما و ایشان! میخواهی بدانان عذاب و شکنجه برسان، یا میخواهی در حق ایشان نیکی و خوبی کن، خود دانی و توانی ... هر دوی این سخنان ممکن است. از نص میتوان این را یا آن را فهم و برداشت کرد. مهم این استکه ذوالقرنین دستور خود را درباره رفتار با کشورها و نواحی فتح شدهای اعلام داشته است که مردمان آنجاها اطاعت از او را میپذیرند، و یزدان او را بر آنان چیره میگرداند.
(قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا).
(ذوالقرنین بدیشان) گفت: اما کسانی که (بر کفر بمانند و بدین وسیله به خود) ستم کنند، آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده میشوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت، و ما (هم در دنیا) دستور سهل و سادهای در حق ایشان صادر مینمائیم (و تکالیف طاقتفرسا و مالیات سنگین بر دوششان نمیگذاریم).
ذوالقرنین اعلان کرد که متجاوزان ستمگر عذاب و عقاب دنیوی او را دارند. بعد از آن به سوی بروردگارشان برگردانده میشوند. پروردگارشان بدیشان عذاب و عقاب رسواکننده و «بد و ناشناختهای« را میرساند، عذاب و عقابیکه همانند آن دیده نشده است و برای انسانها ناشناخته و ناآشنا است. ولی برای مومنان شایسته و بایسته، پاداش خوب و نیکوئی است. با آنان به بهترین شیوه رفتار میشود و والاترین احترام و بزرگداشت و یاری و آسایش را خواهند دید.
این، قانون حکم بایسته است. چه مومن شایسته لازم است عزت و کرامت و آسایش و آرامش و پاداش خوب و زیبا را در پیش حاکم و فرمانروا ببیند. و تجاوزپیشه ستمگر بایدکه به عذاب و عقاب و شکنجه و آزار برسد ... وقتیکه نیکوکار در میان مردمان به پاداش نیکوکاری خود نیکی ببیند و به نیکی برسد، و مکانت و منزلت بزرگوارانه و یاری و آسایش بیابد، و بدکار تجاوزپیشه در برابر فساد و تباهی خود شکنجه و خواری و رسوائی و سختی و سختگیری ببیند و بیابد، بدین هنگام مردمان تشویق میگردند به این که راه صلاح درپیش بگیرند و به اصلاح خود و جامعه بنشینند و بهکار و تولید بپردازند. امّا وقتیکه شاهین ترازوی حکم و فرمان بالا و پائین افتاد وکج وکژ شد، مفسدان مقرب درگاه حاکم و فرمانروا میشوند و در امور دولت و مملکت مقرب و معزز میگردند، و برعکس تلاشگران وکارکنان صالح و مصلح مطرود و منفور میشوند یا با ایشان جنگ و پیکار میگردد. در این وقت استکه سلطه و قدرت در دست حاکم و فرمانروا تازیانه عذاب و ابزار فساد و تباهی میشود، و نظم و نظام جماعت مردمان، به هرج و مرج و تباهکاری و بدکرداری تبدیل میگردد.
*
آنگاه ذوالقرنین ازکوچ مغرب به کوچ مشرق برگشت، در حالیکه مکانت و منزلت و قدرت و شوکت پیدا کرده بود، و وسائل پیروزی و ابزارهای بهروزی برای او مهیا گردیده بود:
(ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا ).
سپس از وسیله استفاده کرد (و برای بازگشت راه شرق را درپیش گرفت). تا وقتی که به محل طلوع خورشید رسید، دید که آفتاب بر مردمانی میتابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه، یا سرپناهی به نام خانه) بهره ایشان نکرده بودیم (و آنان همچون انسانهای اولیه، لخت و عریان در بیابان گرم و سوزان زندگی میکردند). همانگونه (در حق مردمان مشرقزمین رفتار کرد که درباره مردمان مغربزمین رفتار کرده بود) و ما از آنچه میکرد، کاملا مطلع بودیم.
آنچه درباره جایگاه غروب خورشید گفته شده است، درباره جایگاه طلوع خورشیدگفته میشود. چه مقصود از جایگاه طلوع خورشید در افق شرقی آن جایگاهی استکه بیننده میبیند. قرآن مکان طلوع را مشخص نفرموده است. ولیکن طبیعت آنجا و حال مردمانی را وصف کرده است که ذوالقرنین در آنجا ایشان را یافته است:
( حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا)٠
تا وقتی که به محل طلوع خورشید رسید، دید که آفتاب بر مردمانی میتابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه، یا سرپناهی به نام خانه) بهره ایشان نکرده بودیم (و آنان همچون انسانهای اولیه، لخت و عریان در بیابان گرم و سوزان زندگی میکردند).
یعنی آنجا سرزمین لخت و برهوت صافی بودکه بلندیهائی و درختانی در آن نبودکه زمین را از خورشید نهان دارد. خورشید وقتیکه طلوع میکرد بر مردمان آنجا بدون هرگونه حاجب و مانعی میتابید ... این وصف منطبق بر صحراها و جلگههای فراخ میگردد. این هم مکان معینی را جدا و مقرر نمیدارد. آنچه ما ترجیح میدهیم این استکه همچون محلی در دورترین نقطه شرقی بوده است، آنجائیکه بیننده خورشید را میبیندکه بر زمین مسطح و بدون هرگونه حاجب و مانعی میتابد. چه بسا این مکان در ساحل شرقی افریقا باشد. احتمال دارد مراد این فرموده یزدان:
( لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا).
ما پوششی در برابر خورشید بهره ایشان نکرده بودیم.
این باشدکه آنان لخت و عریان بودند و خدا حاجب و مانعی و پرده و پوششی در برابر خورشید بدیشان عطاء نفرمرده بود.
ذوالقرنین قبلا قانون خود را در حکومت و فرمانروائی اعلان داشته است، و در اینجا نیازی به تکرار آن نمیبیند و بیان داشته است که درکوچ مشرقزمین عملکرد و رفتار او چگونه بوده است، چراکه مشهور و معروف همگان بوده است، و خدا نیز از افکار و رویکردهای اوکاملا اطلاع و آگاهی داشته است.
در اینجا اندکی میایستیم و نگاهی به پدیده هماهنگی هنری در عرضه مطالب و مقاصد میاندازیم ... صحنهایکه روند قرآنی را نشان میدهد صحنه پیدا و نمایان در طبیعت است: خورشید درخشان است و حاجب و مانعی میان آن و میان مردمان قرار ندارد. درون ذوالقرنین و همه رازها و رمزهای دل او برای علم خدا بیپرده و عیان است ... بدین منوال صحنه موجود در طبیعت و صحنه نهان در دل و درون ذوالقرنین همنوا و همآوا میگردد، همانگونه که روش هماهنگی دقیق قرآنی است.
*
(ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٨٩)
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (٩٠)
کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (٩١)
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٩٢)
حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا (٩٣)
قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (٩٤)
قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (٩٥)
آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (٩٦)
فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (٩٧)
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (٩٨)
سپس (راه شمال را درپیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست. تا آنگاه که به میان دو کوه رسید، و در فراسوی آن دو کوه گروهی را یافت که هیح سخنی را نمیفهمیدند (مگر با مشقت زیاد. چرا که از نظر فکری عقبمانده و از لحاظ تمدن در سطح بسیار پائینی بودند و زبان عجیبی داشتند. مردمان آنجا، هنگامی که قدرت و امکانات ذوالقرنین را دیدند، بدو) گفتند: ای ذوالقرنین! یاجوج و ماجوج در این سرزمین تباهکارند (و بر ما تاخت میآورند) آیا برای تو هزینهای معین داریم که میان ما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازی؟ (ذوالقرنین) گفت: آنچه پروردگارم از ثروت و قدرت در اختیار من نهاده است بهتر است (از آنچه پیشنهاد میکنید. ما برای اندوختن اموال نیامدهایم) پس مرا با نیرو یاری کنید، تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم. (سپس شروع به کار کرد و گفت:) قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. (آنگاه دستور چیدن آنها را بر روی یکدیگر صادر کرد) تا کاملا میان دو طرف دو کوه را برابر کرد (و شکاف بین آنها را از آهن پر نمود، فرمان داد که بالای آن آتش بیفروزند، و) گفت: بدان بدمید؛ تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد. سپس) گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا (آن را) بر این (سد) بریزم. (سد به قدری بلند و ستبر شد که حملهوران یاجوج و ماجوج) اصلا نتوانستند از آن بالا روند، و به هیچوجه نتوانستند نقبی در آن ایجاد کنند. (هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
ما نمیتوانیم قاطعانه بگوئیم آن مکان که ذوالقرنین بدانجا رسیده است و «میان دو سد» بوده است کجا است، و مراد از این دو سد چیست. آنچه از نص برمیآید این است که ذوالقرنین به منطقهای رسیده استکه میان دو مانع طبیعی قرار داشته است، یا میان دو سد ساخته انسانها بوده است. میان آن دو مانع یا دو سد نیز فضای خالی یا گذرگاهی وجود داشته است. در آنجا قومی را یافته استکه عقب مانده بودهاند:
( لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا) .
هیح سخنی را نمیفهمیدند.
هنگامی که مردمان ذوالقرنین را جهانگشای نیرومندی یافتند، و در او قدرت و صلاح دیدند، بدو پیشنهاد کردندکه سدی را بر سر راه یاجوج و ماجوج بسازد، آن کسانیکه از فراسوی دو مانع بر آنان میتاختند و از آن راه بر ایشان ایلغار میبردند و به غارت ایشان میپرداختند، و در سرزمین آنان فساد و تباهی راه میانداختند، و آنان نمیتوانستند به دفع ایشان بکوشند و سر راه را بر ایشان بگیرند ... اینکار را در برابر مالیاتی انجام دهدکه در میان خود آن را برای او جمعآوری مینمایند.
به پیروی برنامه شایستهای که آن فرمانروای بایسته برای نبرد با فساد در زمین اعلان داشت، اموالی را که پیشنهادکردند نپذیرفت و نظریه ایشان را مردود شمرد. بدون هیچگونه مزد و پاداشی به ساختن سد پرداخت. برای ساختن سد سادهترین و آسانترین راه را در این دید که گذرگاه میان دو مانع طبیعی را مسدود کند. بدین منظور از آن قوم عقبمانده درخواستکرد او را با نیروی بدنی کمک کنند:
(فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ ).
مرا با نیرو یاری کنید، تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم. قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. آنان قطعات آهن را برای او جمعآوری کردند.
ذوالقرنین آن قطعات آهن را در داخل شکاف میان دو مانع، رویهم انباشته کرد. آن دو مانع همچون دو تکه صدف گردیدند و آن قطعاف آهن را دربرگرفتند:
« حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ ».
تا کاملا میان دو صدف را برابر و یکسان کرد.
وقتیکه قطعات آهن رویهم انباشته به بلندای مانع دو طرف رسیدند، گفت:
« انْفُخُوا » ٠
بدمید.
به آتش بدمید تا آهنهاگرم و تافته شوند.
( حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا )
تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد).
قطعات آهن از شدتگرم شدن و تافتهگردیدن و برافروختن و سرخشدن سراپا آتشگردید.
« قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا » .
گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا (آن را) بر این (سد) بریزم.
مس ذوب شده را بیاورید تا به میان قطعاتگداخته آهن روان شود و درزها و شکافها را بگیرد و آویزه آنها شود و مایه استحکام بیشترگردد.
به تازگی این شیوه برای تقویت آهن مورد استفاده قرار گرفته است. روشن شده استکه اضافهکردن مس با نسبت معینی مقاومت و سختی آهن را چندین برابر میسازد. این شیوهایکه خدا ذوالقرنین را بدان رهنمود فرموده است، و آن را درکتاب جاویدان خود قرآن نگاشته است، قرنهای بیشماری که جز خدا تعداد آنها را نمیداند، بر دانش نوین بشری پیشیگرفته است! بدین وسیله دو مانع با یکدیگر جوش خوردند وکاملا به یکدیگر چسبیدند، و راه بر یاجوج و ماجوج بسته شد.
(فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ) ٠
(سد به قدری بلند و ستبر شد که حملهوران یاجوج و ماجوج) اصلا نتوانستند از آن بالا روند.
نتوانستند بالای دیواره آن روند.
(وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا) .
و به هیچ وجه نتوانستند نقبی درآن ایجاد کنند.
نتوانستند سوراخی و شکافی در آن بهوجود آورند و از آنجا بگذرند و یورشکنند. نتوانستد - آن قوم ضعیف عقبمانده بتازند و حملهور شوند. لذا از دست آنان در امن و امان ماندند و آسودهخاطر شدند. [1] ذوالقرنین بدینکار سترگ و بزرگیکه انجام داده بود نگاهکرد. سرمستی و غرور او را فرا نگرفت. سرمستی قدرت و قوت و علم و دانش او را مست نکرد. ولیکن خدا را یادکرد و سپاسگفت و شکر وی را بجای آورد، و این کار شایسته و بایسته را بدو نسبت داد، کاریکه خدا او را به انجام آن توفیق عطاء فرموده بود، و از قدرت و قوت خود دست شست وآن را به قدرت و قوت خدا نسبت داد، و انجامکار را از زمره کارهای او شمرد، و اعلان نمود آنچه را که بدان ایمان داشت، و آن اینکهکوهها و مانعها و سدها پیش از قیامت درهم کوبیده خواهد شد، و زمین مسطح و هموار و لخت و عریان خواهد گشت.
(قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا) .
(هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
بدینگونه این حلقه از زنجیره تاریخ زندگانی ذوالقرنین پایان میگیرد، آن کسیکه نمونه فرمانروای شایسته و بایسته است. خود بدو در زمین مکانت و منزلت میدهد، و اسباب و وسائل را برای او آسان و آماده میسازد. او شرق و غرب زمین را میسپرد و فتح میکند) ولیکن ظلم و زور روا نمیدارد، و غرور و تکبر به خود راه نمیدهد، و طغیان و سرکشی و سرمستی نمیورزد، و فتوحات را وسیله غنیمت مادی و تاراج اموال نمینماید، و فتح و ظفر را مایه استثمار افراد وگروهها و مملکتها نمیسازد، و با اهالی کشورهای فتح شده همچون بردگان رفتار نمیکند، و مردمان آنجاها را در راه اهداف و طمعها و آزهای خود بهکار نمیگیرد و مسخر نمینماید ... بلکه مردی است که به هر جا و مکانیکه برود و وارد بشود عدل و داد را میگستراند، و عقبماندگان را کمک و یاری میدهد، و از ایشان بدون مزد تعدی و تجاوز را به دور میدارد، و نیروئی راکه خدا بدو داده است و اسباب و وسائل آن را برایش فراهم فرموده است در راه آبادانی کشورها و ناحیهها و اصلاح حال مردمان، و در مسیر از میان بردن ظلمها و ستمها و رساندن صاحبان حق به حقوق خود، به کار میگیرد.گذشته از اینها هرگونه خیر و خوبی وکارهای نیکی راکه خدا بر دست او جاری و پیاده میسازد به لطف و مرحمت و فضل و برکت خدا نسبت میدهد، و در اوج شوکت و عظمت خود قدرت و جبروت خدا را از یاد نمیبرد، و دائما به یاد داردکه او به سوی خدا برمیگردد.
*
راستی یاجوج و ماجوج چه کسانی بودهاند؟ آنان هم اینک در کجایند؟ کار و بارشان به کجا کشیده است؟ چه چیزکردهاند و چه چیز خواهندکرد؟
اینها پرسشهائی استکه دقیقا نمیتوان بدانها پاسخ داد و پژوهشگرانه پاسخ گفت. زیرا ما از آنان جز چیزهائی را نمیدانیم که در قران، و یا در برخی از احادیث -صحیح امده است.
قران در اینجا نقل قول ذوالقرنین را ذکر میکند:
(فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا ).
هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
این نص زمانی را تعیین نمیکند. وعده خدا به معنی وعده درهم کوبیدن و ویران نمودن سد است. چهبسا وعده خدا فرارسیده است آن وقتکه تاتارها حمله کردهاند و به تاخت و تاز نشستهاند و به تاراج زمین پرداخته و مملکتها را خراب کردهاند.
در جای دیگری در سوره انبیاء آمده است:
«حتّی إذا فُتحت یاجُوج و ماجُوجُ وَ هُم مِن کُلّ حَدَبٍ یَنسلُونَ. واُقترب الوعدُ الحقُّ ... » ٠
(این نابودسازی بزهکاران و عدم بازگشت ایشان به دنیا) تا زمانی ادامه خواهد داشت که یاجوج و ماجوج رها میکردند، و ایشان شتابان از هر بلندی و ارتفاعی میگذرند (و موجب پریشانی و هرج و مرج در زمین میشوند، و این یکی از نشانههای فرارسیدن قیامت است. در این هنگام) وعده راستین (خدا که روز قیامت است) نزدیک میشود .... (انبیاء/96-97)
این نص نیز زمان مشخصی را برای خروج و شورش یاجوج و ماجوج معین نمیکند. چه نزدیک شدن وعده راستین به معنی نزدیک شدن قیامت است. قیامت هم از همان زمانیکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث گردیده است نزدیک شده است. در قرآن آمده است:
( إقتربت آلساعة واُنشق القمر) .
قیامت هرچه زودتر فرامیرسد، و (در آن) ماه به دو نیم میگردد. (قمر/ ا)
زمان در حساب الهی جدای از زمان در حساب انسانها است. میان نزدیک شدن قیامت و میان رخ دادن قیامت میلیونها سال یا قرن فاصله است. انسانها آن را طولانی و دور میبینند، ولی برای خدا لحظه کوتاهی بیش نیست.
در این صورت جائز خواهد بودکهگفته شود سد در دورهای میان:
« إقتربت آلساعة » ٠
قیامت هرچه زودتر فرامیرسد.
و میان زمان ما فتحگردیده است، و در روزگار ایلغارها و غارتهای مغولها و تاتارها صورت پذیرفته است، مغولها و تاتارهائیکه سرزمین شرق را زیر پاگذاشتند و به تاراج بردند. چهبسا یاجوج و ماجوج همین مغولها و تاتارها بودهاند.
حدیث صحیحی در دست استکه امام احمد آن را از سفیان ثوری، و او از عروه، و وی از زینب دختر ابوسلمه، و او از حبیبه دختر ام حبیبه دختر ابوسفیان، و او از مادرش حبیبه، و وی از زینب دختر جحش، همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده استکهگفته است: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خواب بیدار شد در حالیکه چهرهاش سرخ و برافروخته بود و میفرمود:
(ویل للعرب من شر قد افترب . فتح الیوم من ردم یاجوج و ماجوج مثل هذا).
وای به حال عرب از دست شر و بلائی که نزدیک گردیده است. امروز از سد یاجوج و ماجوج مثل این گشوده شد ....
آنگاه انگشت سبابه یا انگشت شهادت را به سر انگشت ابهامکه انگشت ستبر وکوتاه دست است چسباند و با آن دو حلقهای تشکیل داد ...گفتم: ای فرستاده خدا آیا در حالیکه افراد صالحی در میان هستند هلاک میگردیم؟ فرمود:
(نعم اذاکثر الخبیث).
بلی وقتی که ناپاک فراوان گردد.
این خواب پس از سیزده قرن و نیم تحقق پیداکرد. از آن پس، یورشها و ایلغارها و غارتها و تاراجهای تاتارها درگرفت، و حکومت عرب را با از میان برداشتن خلافت عباسیان توسط هلاکو در زمان خلافت معتصم آخرین شاهان عباسی، درهم پیچید.
چهبسا این، تعبیر خواب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد. این را نیز تنها خدا میداند. آنچه ما میگوئیم ترجیح است نه یقین.
*
سپس به روند سوره برمیگردیم و میبینیم بر اینکه ذوالقرنین وعده حق را یاد میکند، با صحنهای از صحنههای قیامت پیرو میزند:
(وَتَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضًا الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَکَانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا).
در آن روز (که جهان پایان میگیرد و وعده آخرت فرامیرسد) ما آنان را رها میسازیم تا برخی در برخی (فرولولند و در همدیگر) موج زنند، و (آنگاه برای دومین بار) در صور دمیده میشود، و ما ایشان را به گونه شگفتی (برای حساب و کتاب در یکجا) گرد میآوریم. و در آن روز، دوزخ را بهطور شگفتی به کافران نشان میدهیم (و ایشان را در آن گرد میآوریم). کافرانی که چشمانشان از (دیدن) آیات (خواندنی و دیدنی) من در پرده بوده و توان شنیدن (فرمان یزدان) را نداشتهاند (و از نیروی بینائی و شنوائی برای درک حقائق و رسیدن به سعادت استفاده نکردهاند).
این صحنهای استکه حرکت گروههای بشری را نشان میدهد از هر رنگ و نژاد و زمینیکه هستند، و در هر نسلی و زمانی و روزگاریکه بودهاند. یزدان همگان را زنده میکند و برانگیخته میدارد. به یکدیگر میآمیزند. بیسر و سامان و نظم و نظام و ناخودآگاه در همدیگر غلت میخورند و مضطربانه میگردند. گروه گروه و دسته دسته همسان امواج آب موج میزنند و داخل یکدیگر میروند و میلولند ... سپس ناگهانی بار دیگر در صور میدمند تاگرد آیند و نظم و نظام داشته باشند:
« وَنُفِخَ فِی الصُّورِ[2] فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا » .
(برای بار دوم) در صور دمیده میشود، و ما ایشان را به گونه شگفتی (برای حساب و کتاب در یکجا) گرد میآوریم.
ناگهان همگان صف میکشند و نظم و نظام پیدا میکنند!
آنگاهکافرانیکه از یاد خدا غافل بودهاند وگوئیکه بر چشمانشان پردهای است، و انگار درگوشهایشان کری است، ناگهانی بدینان دوزخ نشان داده میشود. دیگر نمیتوانند از دوزخ روی برگردانند بدانگونهکه از یاد خدا روی برمیگرداندند. دیگر امروز روی برگرداندنی وجود ندارد. از روی چشمانشان پرده برافتاده است و چشمهاکاملا باز و بیناگشته است، به شکلیکه فرجام رویگردانی وکوری را میبینند و به سزا و جزای موافق با عمل خود میرسند!
تعبیر قرآنی میان روی گرداندن و نشان دادن، تقابل را در صحنه هماهنگ میسازد، تقابل آنها در حرکت به شیوه هماهنگ هنری در قرآن.
بر این تقابل با ریشخندکردنگزنده و تمسخر تلخی پیرو میزند:
(أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا) .
آیا کافران گمان میبرند که بجز من، بندگان مرا (نیز اگر) سرور و سرپرست خود گیرند (و معبود و مسجود خویش دانند، بدیشان سود میرسانند؟). ما دوزخ را برای پذیرائی از کافران آماده کردهایم.
آیا کافران گمان میبرند که میتوانند گذشته از خدا آفریدههای پرستنده خدا را نیز یاوران و مددرسانان خودگردانند، و از ایشان انتظار داشته باشند که در برابر خدا یاری وکمکشانکنند، و سلطه و قدرت خدا را از آنان بازدارند، پس فرجام این محاسبه را ببینند و بچشند:
( إِنَّا أَعْتَدْنَا [3] جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا) ٠
ما دوزخ را برای پذیرائی از کافران آماده کردهایم.
وه چه پذیرائیای که مهیا برای استقبال است! هیچگونه نیازی به تلاش و زحمتی ندارد، و انتظارکشیدنی نمیخواهد» چرا که حاضر است و منتظر مهمانان کافر است!
*
آنگاه سوره با واپسین نواها و آهنگها به پایان میآید، و خط و خطوط فراوان خود را خلاصه میکند، و نواهای پراکنده خویش را گرد میآورد:
و امّا نخستین نوا و آهنگ، نوا و آهنگی پیرامون ارزشها و معیارها است بدانگونهکه در عرف گمراهان و سرگشتگان معمول است، و بدانگونهکه یقینی و مقبول است و ارزشهای کارهای پسندیده و معیارهای اشخاص وارسته است:
(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا )
(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود) و خود گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند (و طاعت و عبادت شرکآلودشان موجب رستگاریشان میشود). آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود، و در روز رستاخیز ارزشی پرای ایشان قائل نمیشویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت).
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا » ٠
(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟.
یعنی آن کسانی که از ایشان زیانبارترین کس یافته نمیشود؟
« الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا » .
آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود).
این استکه همچون تلاش و تکاپوئی ایشان را به هدایت نرسانده است، و آنان را بهرهمند از ثمرهای یا
هدفی نکرده است:
(وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا).
و آنان گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند (و طاعت و عبادت شرکآلودشان موجب رستگاریشان میشود).
آنان آن اندازه غافلندکه هدر رفتن تلاش خود را احساس نمیکنند و نمیدانند که سعی ایشان بیهوده میرود. ایشان این چنین سعی و تلاش بیهوده و گمراهانه را ادامه میدهند و زندگی خود را در مسیر آن ضائع مینمایند.
بگو: به شما بگویم اینگمراهانیکه تلاششان بیهوده میرود چه کسانی هستند؟ هنگامی که پردهپوشی انتظار و وراندازی بدین مرز میرسد، ایشان را نشان میدهد و پرده از آنان به کنار میاندازد، و به ناگاه میبینیم که ایشان:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ).
کسانی هستند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود.
واژه «حبوط«که مصدر «حبطت« است به معنی باد کردن شکم چهارپا است بدان هنگامکه نوعی ازگیاهان سمّی را میخورد و به دنبال آن میمیرد ... این هم مناسبترین چیز برای شناساندن اعمال و افعال است ... چهارپائی این چنین، باد میکند و میآماسد، و صاحبان آنگمان میبرند سالم است و ازگیاهان چریده است و بهرهمند گردیده است... امّا به دنبال آنکار به مرگ میانجامد)
(أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ...فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا).
آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود و در روز رستاخیز ارزشی برای ایشان قائل نمیشویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت).
آنان مهمل و بیارج هستند. هیچگونه ارج و ارزشی برابر معیارهای درست در «یوم القیامه: روز قیامت« ندارند. گذشته از این، سزا و جزای خود را دارند:
( ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا) ٠
(حال و احوال ایشان) همانگونه است (که بیان کردیم)، و به سبب کفر ورزیدنشان و به خاطر مسخره کردن آیاتم و پیغمبرانم توسط ایشان، سزای آنان دوزخ است.
همکاری در صحنه تکمیل میشود با نشان دادنکفه مومنان در ترازو و نمودن ارج و ارزش آنان:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلا خَالِدِینَ فِیهَا لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا )
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، باغهای بهشت جایگاه پذیرائی از ایشان است. جاودانه در آنجا میمانند و تقاضای نقل مکان از آنجا را نمینمایید (و حاضر نیستند آن را با چیزی عوض کنند).
این پذیرائی در باغهای بهشت در برابر آن پذیرائی در آتش دوزخ است. اینکجا و آنکجا! سپس این نگرش دقیق و عمیق به سرشت خود انسان و احساس او درباره بهرهمندی از بهشت و نعمتهای آن انداخته میشود و در این فرموده بدان اشاره میشود:
( لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا ).
تقاضای نقل مکان از آنجا را نمینمایند (و حاضر نیستند آن را با چیزی عوض کنند).
این نگرش نیاز به این دارد اندکی در برابر آن بایستیم و ژرف و دقیق بدان نگاهی بیندازیم.
آنان در باغهای بهشت جاودانه هستند ... امّا انسان دل ناآرام و دگرگونخواهی دارد. از یکنواختی بیزاری میجوید. از ماندگاری بر یک حالت یا ماندن در یک مکان گریزان است. هرگاه بداند که نعمت زوالپذیر است و به پایان میآید حرص و آزی بدان نمیورزد و شوق و شوری بدان ندارد. هرگاه یکنواخت برود دلگیر و دلتنگ میشود. بلکهکار او به رنجش از آن میکشد و میل بهگریز از آن پیدا میکند!
این فطرتی استکه انسان بر آن سرشته شده است به خاطر حکمت والائیکه متناسب با خلافت او در زمین و همگام با نقش وی در این خلافت است. این نقش مقتضی چرخاندن زندگی و دگرگونکردن و ترقی بخشیدن آن است تا بدانجاکه به کمالی میرسدکه در علم خدا مقدر است. بدین خاطر است که در فطرت انسان عشق به تغییر و تبدیل،کشفکردن و خبر یافتن، انتقال از حالی به حالی، کوچیدن از مکانی به مکانی، بار سفر بربستن از صحنهای به صحنهای، وگذشتن از رژیم و نظامی به رژیم و نظامی، متمرکز و جایگزین گردیده است ... تا انسان برجهد و تلاشگرانه به راه خود ادامه دهد، و واقعیت زندگی را دگرگون سازد، و ناشناختههای سرزمینها را بشناسد، و آثار باستانی را پیداکند، و در نظم و نظام جامعه و در شکلهای ماده نوآوری و هنرنمائیکند ... در فراسوی تغییر و تحول و کشف کردن و نوآوری نمودن است که زندگی ترقی میکند و اوج میگیرد و دگرگون میشود و پیشرفت مینماید، وکمکم به کمالی میرسدکه در علم خدا مقدر است.
بلی همچنین در سرشت انسان انس و الفتگرفتن به چیزهای قدیمی، و دل دادن و تعلق خاطر پیدا کردن به چیزهائیکه انسان بدان انس و الفتگرفته است، و ماندگاری بر عرف و عادت، متمرکز و جایگزینگردیده است. امّا همه اینها تا بدانجا استکه کار پیشتازی و دگرگونسازی و نوآوری متوقف نشود، و زندگی از پیشرفت و ترقی و اوجگیری باز نایستد، و افکار و اوضاع به جمود و رکود نگراید و سر برنزند. بلکه پایداری و نبرد است که توازن و پیشروی را تضمین میکند. هر زمان که توازن به هم بخورد، و درنتیجه جمود و رکود در محیطی غلبه پیداکند، نهضت و شورشی پدیدار میآیدکه چرخ ارابه زندگی را سخت به حرکت درمیآورد و آن اندازه با قدرت ارابه را به پیش میراند که از حدود و ثغور اعتدال و میانهروی تجاوز میکند. بهترین دورهها دورههائی است که میان دو نیروی دفع و جذب تعادل برقرار سازد، و میان انگیزهها و قانونهای دستگاه زندگی توازن پدید آورد. ولی زمانیکه جمود و رکود حاکم شود، اعلان فروکش کردن و ناکام ماندن انگیزههای زندگی است، و این کار نیز اعلام مرگ هم در زندگی افراد و هم در زندگی گروهها و دستهها است.
این فطرت، فطرتی استکه مناسب خلافت انسان در زمین است. ولی در بهشتکه سرای کمال مطلق است، همچون فطرتی وظیفهای متوجه او نیست. اگر انسان در آنجا نیز دارای همین فطرت زمین باشد، و در این نعمت جاویدان زندگی کندکه سرمدی است و از پایان گرفتن آن نمیترسد، و این نعمت از او دور نگردد و به نعمت دیگری دسترسی پیدا نکند، و او هم از این نعمت دور نگردد و به نعمت دیگری دستیابی پیدا ننماید، یعنی همین باشد که هست، پس از دورهای از زمان نعمت، بهشت برای انسان دوزخی میشد، و بهشت برای داخل شدگان بدان زندانی میگردید که آرزو میکردند برای مدتی از آن بیرون روند هرچند این بیرون رفتن به سوی دوزخ باشد، تاکشش و جذبه تغییر و تبدیل را ارضاء سازند!
ولیکن آفریدگار این انسان که آگاهتر از هر کسی بدان است، امیال و آرزوهای انسان را دگرگون میسازد، و دیگر انسان نمیخواهد از بهشت بیرون رود و ان را با چیزی عوض کند. اخر باید او در جاودانگی و سرمدیای بسر بردکه پایان نمیپذیرد و با چیز دیگری عوض و جابهجا نمیشود!
*
و امّا دومین نوا و آهنگ، علم محدود بشری را با مقایسه با علم نامحدود الهی به تصویر میکشد، و علم یزدان را به تصور ناقص انسان نزدیک میگرداند با ذکر مثال محسوسی، چنانکه شیوه قران در تعبیر با به تصویر کشیدن مسائل است.
« قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا » ٠
بگو: اگر دریا برای (نگارش شماره و صفات و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم جوهر شود، دریا پایان میگیرد پپش از آن که (سخن از تعداد و حقائق و رموز) موجودات پروردگارم پایان پذیرد، هرچند هم همسان ان دریا را به عنوان کمک بدان بیفزائیم (و مرکب و جوهرش نمائیم).
دریا فراخترین و پرآبترین چیزی استکه بشر آن را میشناسد. انسانها هم با جوهر مینویسند هرآنچه راکه بنویسند و بنگارند، و هرآنچه را که بخواهند با آن دانش خود را ثبت و ضبط کنند، دانشیکه آن را فراوان میانگارند!
روند قرانی برای انسانها دریا را با وسعت و فراخی و آبهای فراوانیکه دارد به شکل جوهری به تصویر میکشدکه آنانکلمات خدا راکه دال بر علم او است با آن مینویسند و مینگارند. ناگهان مشاهده میشودکه دریا پایان میپذیرد وکلمات خدا تمام نمیگردد. انگاه خدا ایشان را با دریای دیگری همچون دریای پیشین یاری میدهد وکمک میرساند، ان هم پایان میپذیرد وکلمات خدا منتظر جوهر میمانند!
یزدان با این تصویر محسوس، و با این حرکت مجسّم، معنی غیرمحدود و نسبت محدود - هر اندازه بزرگ و فراخ همکه باشد - در برابر ان را به ذهن انسان نزدیک میکند.
معنیکلی مجرّد در تصور بشری، حیران و سرگردان، و شل و ول و لرزان میماند، تا آنگاهکه به صورت محسوسی به تصویرکشیده میشود، هر اندازه هم به عقل بشری قدرت و توان تجرید و انتزاع داده شده باشد. انسان نیازمند مجسّم کردن معنی مجرد در شکلها و صورتها و ویژگیها و نمونهها است ... تازه این نیاز انسان است در معانی مجردیکه بیانگر محدودند، پس باید حال انسان در غیر محدود چگونه باشد؟
بدین خاطر است که قرآن مثالهائی برای مردمان میزند، و معانی بزرگ خود را به حس و شعور ایشان، در قالب شکلها و صحنهها، و در سیماهای محسوساتی که دارای ارکان و ویژگیها و صورتها هستند همچون این مثال، نزدیک میکند.
دریا در این مثال، علم انسان را به تصویر میکشد، علمی که انسان آن را فراگیر و فراوان میانگارد. علم انسان هرچندکه فراخ و فراوان است ولی محدود است. کلمات خدا نیز علم الهی را به تصویر میزندکه نامحدود است، بدانگونه که انسان چه رسد به این که نهایت آن را نمیداند، حتی نمیتواند آن را دریافت کند و بنگارد، و حتی نمیتواند به تقلید از آن نیز بپردازد.
گاهی غرور انسانها را میگیرد در مقابلکشف اسراری از جهان درونشان یا پی بردن به رموزی در آفاق جهان برونشان. سرمستی دستیابی علمی، ایشان را میگیرد وگمان میبرندکه آنان همه چیز را دانستهاند، یا ایشان در راه دانستن همه چیزند!
ولیکن ناشناختهها با آفاق فراخ و بدون حد و حصر خود با آنان رویاروی میشود، و ناگهان میبینند که ایشان هنوزگامهائی را در ساحل برداشتهاند، و دریای مواج و پرآب جلو آنان بسی وسیعتر و فراختر از افق دید ایشان است!
انسان هرچه میداند بگذار بداند، و از اسرار و رموز این هستی هرچهکشف میکند بگذارکشفکند، ولیکن باید از غرور علمی خود پائین بیاید. چه نهایت چیزی که علم او بدان خواهد رسید این استکه دریا جوهری در دست او شود. دریا هم به پایان میآید وکلمات خدا به پایان نمیآید، اگر هم خدا او را با دریای دیگری همسان آنکمک نماید، امّا این دریا هم پایان میپذیرد، ولی کلمات خدا پایان نمیپذیرد.
*
در سایه این صحنهای که دانش انسان در آن ناچیز مینماید، سومین و واپسین نوا و آهنگ سر داده میشود، و والاترین و بالاترین افق را برای بشریت ترسیم میکند که افق رسالتکامل و شامل است. این افق هم با مقایسه با افق والا و بالائیکه چشمها در برابر آن درمیمانند، و دیدگان در مقابلش فروکش میکنند و ناکام میمانند، نزدیک و محدود است:
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا) .
(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود که معبود شما یکی است و بس. پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد.
این افق، افق والا و بالای الوهیت است ... پس آفاق نبوت در اینجا چه چیز است؟ مگر نه این استکه این آفاق هم به هر حال آفاق بشریت است؟
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ ...)
(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود ....
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم انسانی استکه از آن افق والا و بالا دریافت میدارد. انسانی است که از چشمهای استمداد میجویدکه خشک نمیگردد. انسانی است که از هدایتی تجاوز نمیکندکه از شرورش دریافت میدارد. انسانی استکه میآموزد و یاد داده میشود و یاد میدهد ... پس هرکس میخواهد بدان جوار والا و بالا نزدیک شود و قرب و منزلت پیداکند، بایدکه استفاده کند از آنچه میآموزد از - پیغمبریکه از آن مقام والا و بالا دریافت میدارد، و باید که متوسل گردد به وسیلهایکه جز آن وسیله دیگری وجود ندارد:
« فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» .
پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد.
این برگه اجازه عبور بدان ملاقات والا و اعلی است.
*
بدین منوال پایان داده میشود به سورهای که با یاد وحی و توحید آغازگردیده است، و با این نواها و آهنگهائی بدان خاتمه داده میشود که اندک اندک ژرفی و فراگیری به خود میگیرد تا به نهایت آن میرسد، و این نواها و آهنگهای فراگیر و ژرف به نهایت خود میرسد، و این چنین نواها و آهنگهای فراگیری و ژرفی میشودکه همه نواها و آهنگهای دیگر، در آوای والای عقیده بر آن متمرکز میگردد.
پایان سوره کهف
[1] سدی در نزدیکیهای شهر«ترمذ» پیدا شده است و دروازه آهنین نام گرفته است. در اوائل قرن پانزدهـم میلادی دانشمند المانی «سیلد برگر» از نزد آن عبورکرده است و آن را درکتاب خود ذکرکرده است. همچنین مورخ اسپانیائی «کلافیگو» درکوچ سال ١٤٠٣ خود از آن یاد کرده است وگـفته است: سد شهر دروازه آهنین بر سر راه سمرقند و هند است ... چهبسا این همان سدی باشدکه ذوالقرنین آن را ساخته است.
[2] صور: بوق، شیپور.
[3] اعتدنا: آماده کردهایم. مهیا نمودهایم.