ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی کهف آیهی 46-28
وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (٢٨) وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا (٢٩) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلا (٣٠) أُولَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (٣١) وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا (٣٢) کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلالَهُمَا نَهَرًا (٣٣) وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالا وَأَعَزُّ نَفَرًا (٣٤) وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا (٣٥) وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لأجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا (٣٦) قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا (٣٧) لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا (٣٨) وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالا وَوَلَدًا (٣٩) فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا (٤٠) أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا (٤١) وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا (٤٢) وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا (٤٣) هُنَالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا (٤٤) وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا (٤٥) الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلا (٤٦)
این درس همه دربارهی بیان ارزشها در ترازوی عقیده است. ارزشهای حقیقی ثروت نیست. جاه و مقام نیست. شاهی و فرمانروائی و سلطه و قدرت نیست. همچنین ارزشهای حقیقی لذائذ و خوشیها و اموال و کالاهای این زندگی نیست ... همهی اینها ارزشهای ناروا و نادرست و ارزشهای فناپذیر و زوالپذیرند. اسلام چیزهای پاک دنیا را حرام و قدغن نمیکند، ولیکن آنها را هدف نهائی زندگی انسان هم میسازد. پس هرکس میخواهد از آنها بهرهمند شود و لذت ببرد، از آنها بهرهمند بشود و لذت ببرد. ولی خدائی را به یاد دارد که آن چیزها را عطاء فرموده است، و با عمل صالح و کردار پسندیده شکر خدا را بر این نعمتها بجای آورد، چه کارهای نیکی که انجام میشود و اندوخته میگردد و باقی میماند، بهتر و ماندگارتر است.
این درس آغاز میگردد با رهنمود کردن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به اینکه خویشتن را با کسانی بدارد و با کسانی بماند که رو به خدا میکنند و رو به خدا میروند، و اینکه فراموش بکند کسانی را و ناچیز بشمارد کسانی را که از یاد خدا غافل میگردند. سپس برای دو گروه دو مرد را مثل میزند: یکی از آن دو مرد با اموال و اولاد و عزت و قدرتی که دارد مینازد و خویشتن را والا میشمارد، و مرد دیگر با ایمان خالصی که دارد مینازد، و از خدا تمنا مینماید که چیزی را بدو عطاء فرماید که خوب و نیکو باشد و برتر و بهتر از چیزهائی باشد که مرد نخستین دارد. آنگاه روند قرآنی بر زندگی دنیا پیرو میزند، و سراسر زندگی را بسی کوتاه جلوهگر میسازد و فناپذیر همچون خس و خاشاکی میشمارد که بادها آن را بازیچهی دست خود بکنند و با خود ببرند. این امر را هم با بیان حقیقت جاویدان به پایان میبرد:
( الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلاً ) دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایید (و زوالپذیر و گذرایند)، و امّا اعمال شایستهای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است.
*
(وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (٢٨) وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ...)
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، (و تنها رضای) ذات او را میطلبند، و چشمانت از ایشان (به سوی ثرو.تمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد، و از کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است. بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آوردهام و برنامهی من و همهی مومنان است) پس هر کس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هر کس میخواهد (بدان) کافر شود.
روایت شده است که این آیه دربارة بزرگان قریش نازل گردیده است، بدان هنگام که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کردند فقران مومن همچون بلال، صهیب، عمّار، خبّاب، و ابنمسعود را از پیش خود براند اگر میخواهد که سران قریش ایمان بیاورند. یا این که برای سران قریش مجلسی ترتیب دهد جدای از مجلس فقیران مومن. چه این فقیران مومن جبهها و عباهائی به تن دارند که بوی عرق از آنها به مشام میرسد و سران بزرگوار قریش را میآزارد!
همچنین روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چشم طمع به ایمان آوردنشان دوخت و با خود گفت آنچه درخواست کردهاند انجام شود. این بود که یزدان متعال نازل فرمود:
(وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ ...)
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند ....
این آیه را نازل فرمود، آیهای که ارزشها و معیارهای حقیقی را اعلان میدارد ... و ترازوئی را به پیش میکشد که به خطا نمیرود و شاهین آن کج نمیشود. بعد از آن آمده است:
(فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ...)
پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هرکس مـیخواهد (بدان) کافر شود ....
اسلام با کسی چاپلوسی نمیکند، و برای مردمان با ترازوهای جاهلیت پیشین بر نمیکشد و نمیسنجد، و هیچ جاهلیتی نیز نباید برای مردمان ترازوئی جز ترازوی اسلام را بگذارد و از آن استفاده نماید.
« وَاصْبِرْ نَفْسَکَ ».
خویشتن را بدار ... خود را نگاه دار.
ملول و رنجیدهخاطر مشو و شتاب مکن:
« مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ».
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، (و تنها رضای) ذات او را میطلبند.
خدا هدف ایشان است. بامدادان و شبانگاهان بدو رو میکنند، و از او دوری نمیگزینند وکج نمیشوند، و جز رضا و خشنودی او را نمیطلبند. آنچه را میطلبند بزرگتر و والاتر از هر چیزی استکه خواستاران و عاملان زندگی دنیا میطلبند.
با همچونکسانی باش و بسر ببر. با ایشان همدم و همنشین شو و ایشان را تعلیم بده و تربیتکن. چه خیر و خوبی درآنان سراغ میرود، و بردوش همچون اشخاصی دعوتها برپا و برجا میشود. دعوتها بر دوش کسانی ماندگار و استوار نمیماندکه دعوتها را میپذیرند بدان خاطرکه دعوتها چیره و غالب بر اموال و اوضاع و محیط هستند، وکسانیکه دعوتها را میپذیرند تا زمام اختیار پیروان را به دستگیرند و بر آنان فرمان برانند، وکسانیکه دعوتها را میپذیرند تا آزها و حرصهای خود را برآوردهکنند و تحقق بخشند، و در بازار دعوتها به تجارت و بازرگانی بنشینند و از ایشان بخرند و ببرند! بلکه دعوتها استوار و پایدار میماند بر دوشکسانیکه دلهائی دارندکه خالص و مخلص به سوی خدا میگرایند، و نه جاه و مقامی، ونه کالا و سودی را در پرتو دعوتها میجویند و طلب مینمایند. ولی تنها وتنها ذات خدا را میخواهند و خوشنودی او را چشم میدارند.
« وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا » .
و چشمانت از ایشان (به سوی ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد.
تلاش و پویش تو از سوی ایشان به سوی ظواهر زندگی نگراید، و میل ننماید، ظواهریکه طرفداران زیب و زینت و عاشقان زر و زیور ازآنها برخوردارند و دلباختگان چیزهای زودگذر جهانند. چه این زیب و زینت و زرو زیور زندگی «دنیا» به پای آن افق بلند و والائی نمیرسدکهکسانی بدان چشم امید دوختهاندکه پروردگارشان را بامدادان و شبانگاهان فرامیخوانند و پرستش مینمایند و خشنودی ذات خدا را میطلبند و فقط رضای او را میخواهند.
«وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ».
و از کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است.
از ایشان درباره جداسازی آنان از فقیران اطاعت مکن و درخواست ایشان را در این زمینه مپذیر. اگر آنان خدا را یاد میکردند و در نظر میداشتند از تکبر و خودبزرگبینی خود میکاستند، و از طغیان و سرکشی خویش کم میکردند و از جوش و خروش خویشتن فروکش مینمودند، و سرهایگردن افراخته مستکرانه خود را پائین میکشیدند و این اندازه سرهای مغرورانه را بالانمیگرفتند. و جلالو عظمت خدائی را احساس میکردندکه سرها در سایه آستانهاش یکسان و برابرند، و به پیوند عقیدهای پی میبردندکه مردمان با ان برادران یکدیگر میگردند. ولیکن ایشان از هواها و هوسهای خود پیروی میکنندکه هواها و هوسهای جاهلیت است، ومقیاسها و معیارهای جاهلیت را در میان بندگان حاکم میکنند و فرمانروائی میدهند. هم خودشان و هم گفتارهایشان سفاهت و نادانی است و بر بادمیرود ونیست ونابود میشود وجز این نمیارزد که به سزا و جزای غافل شدنشان از ذکر و یاد خدا از ایشان غافل شد و به ترک ایشان گفت.
اسلام آمده است تا سرها را در پیشگاه خدا مساوی گرداند، و میان آنها هیچ گونه برتری حاصل از دارائی و حسب و نسب و جاه و مقامی نماند. چه این چیزها ارزشهای نادرست و گذرا و فناپذیر و زوالپذیر هستند. بلکه برتری و والاتری به وسیلة مرتبت و منزلت در پیشگاه یزدان است، مرتبت و منزلتی که ارج و ارزش پیدا میکنـد بدان اندازه که شخص رو به خدا میرود و محب رضای او کارهایش انجام میپذیرد و خلوص و یکرنگی میشود. بجز اینها هرچه شود، هوا و هوس و سفاهت و جهالت و بطالت و پوچی و هیچی است .
« وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا ».
واز کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم.
دل او را غافلکردهایم، وقتی که به خویشتن گرائیده است و پرداخته است، و به سوی اموال و دارائی خود میل نموده است، و به اولاد خویش دل داده است، و شیفته کالا و متاع و لذائذ و شهوات خویشتنگردیده است. دیگر در دلش جائی برای خدا نمانده است. دلی که به این سرگرمیها بپردازد و آنها را هدف زندگی خود سازد قطعاً از یاد خدا غافل میشود، و خدا نیز بر غفلت او میافزاید، و بدو مهلت و فرصت زیستن در همچون چیزهای بیفائده میدهد تا در لابلای آنا بغنود و روزگار از دست او به در رود و سرمایه عمرش بیهوده تمام شود، و بهکیفر و عذابی برسد و بیفتد که خدا برای امثال او آمادهکرده است، برای آن کسانی که به خویشتن و به دیگران ستم میکنند:
( وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ).
بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آوردهام و برنامه من و همه مومنان است) پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هرکس که میخواهد (بدان) کافر شود.
با این عزت، و با این صراحت، و با این قاطعیت ... هرکس که میخواهد ایمان بیاورد و هرکس که میخواهد ایمان نیاورد، چه باک ... حقکه از راه خود برنمیگردد وکج و منحرف نمیشود و این سو و آن سو نمیرود. بلکه به راه خود ادامه میدهد راستقامت و استوار، و نیرومند و توانمند بدون هرگونه ضعف و سستی، وصریح و آشکاربدون هرگونه ساخت و پاخت و چرخش و سازشی. پس هرکسکه میخواهد ایمان بیاورد و هرکسکه میخواهدکافر شود. کسیکه از حق خوشش نیاید برود، وکسیکه هوا و هوس و آرزوها و خواستهای خود را پیرو چیزی نکندکه از سوی خدا آمده است، با ایشان ساخت و پاختی و چرخشی و سازشی به حساب عقیده نمیشود، وکسی که سر خود را در برابر فرمان قرآن پائین نیاورد و از بزرگی و عظمت خود در پیشگاه جلال و جبروت خدا نکاهد، هیچگونه نیازی عقیده بدو ندارد.
عقیده متعلق بهکسی نیست تا برسر آن معامله و سازشکند. بلکه عقیده ملک خدا است، و خدا بینیاز از جهانیان است. و عقیده عزت نمییابد و پیروز نمیگردد باکسانیکه عقیده را خالصانه برای عقیده نمیخواهند، و به عقیده آنگونهکه هست بیروی و ریا و بدون هرگونه رنگآمیزیگردن نمینهند.کسیکه خویشتن را از مومنانی بالاتر میگیرد و دوری میگزیند که آنان پروردگارشان را بامدادان و شامگاهان به فریاد میخوانند و به کمک میطلبند و ذات او را میجویند و خشنودی او را میخواهند، هیچگونه خیر و خوبی اسلام و مسلمانان در او انتظار نمیرود و امیدی بدو بسته نمیشود.
*
آنگاه خدا چیزی راکه برایکافران، و چیزی راکه برای مومنان تهیه دیده است و آماده کرده است، در صحنهای از صحنههای قیامت نشان میدهد:
( إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلا أُولَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا)
ما برای ستمگران آتشی را آماده کردهایم که (از هر طرف ایشان را احاطه میکند و) سراپرده آن آنان را دربر میگیرد، و اگر (در آن آتش سوزان) فریاد برآورند (که آب)، با آبی همچون فلز گداخته به فریادشان رسند که چهرهها را بریان میکند! چه بد نوشابهای! و چه زشت منزلی! کسانی که ایمان آوردهاند (به خدا و دین حقی که به تو وحی شده است) و کارهای شایسته کردهاند (پاداششان در پیشگاه آفریدگارشان محفوظ است). ما پاداش کسی را هدر نمیدهیم که کار نیکو کرده باشد. آنان کسانیند که بهشت جاویدان ازآن ایشان است؛ بهشتی که در زیر (کاخها و درختان) آن جویبارها روان است. آنان در آنجا با دستبندهای طلا آراسته میشوند، و جامههای سبز (فاخری از انواع مختلف) حریر نازک و ضخیم میپوشند، در حالی که بر تختها و مبلمانها تکیه زدهاند (وه که این چیز موعود) چه پاداش خوبی است! و (به به این باغها و تختها) چه منزل و مقر زیبائی است!.
( إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا) ٠
ما برای ستمگران آتشی را آماده کردهایم.
آتشی را آمادهکردهایم و آن را تهیه دیدهایم. هیچ نیاز به برافروختن آن نیست. و برای آماده کردن آن نیازی به زمان نیست! هرچندکه آفرینش هر چیزی مقتضی جز اراده واژه «کن: بشو ... فیکون: پس میشود) نمیباشد. امّا با این وجود در اینجا تعبیر با واژه «اعتدنا: آماده کردهایم» بیانگر سرعت و آمادگی و توانائی است، و میرساندکه آتش آماده و مهیای پذیرش مستقیم و بلافاصله است!
این آتش، آتشی استکه سراپردههای آن ستمکاران را دربر میگیرد. دیگر نه راهی برایگریختن است، و نه امیدی به نجات یافتن و دررفتن است، و نه چشم طمع دوختنی به سوراخی استکه نسیمی از ان وزد یا آسایشی در آن شود!
اگر فریاد برآورند وکمک بخواهندکه ازگرما و تشنگی سوختیم! به فریادشان میرسند و کمکشان میکنند! با آبی - برابر روایتی - که همسان دُرد تهنشین شده روغن جوشان است، و با فلزگداختهای - برابر روایتی - که چهرهها را بریان میکند اگر به چهرهها نزدیک شود چه رسد بهگلوها و شکمهائیکه ان را بنوشد و سر بکشد!
« بِئْسَ الشَّرَابُ » .
چه بد نوشابهای!.
بدترین نوشابهای استکه درون آتشگرفتگان ازگرما بدان یاری و کمک میشوند! وای از این اتشی که سراپردههایش جای آرمیدن و تکیه زدن است!!! در ذکر آرمیدن در میان سراپردههای آتش ریشخند بسگزنده و تلخی است. آنانکه در آنجا برای آرمیدن و آسایش دیدن نرفتهاند. ایشان بدانجا برای سوختن و بریان شدن افتادهاند! امّا ذکر این چیزها برای تقابل با ارمیدن و آسایش دیدنی استکه کسانی بدان رسیدهاند که ایمان اوردهاند وکارهای خوب و پسندیده کردهاند و هم اینک در باغهای بهشت یزدان جهان ارمیدهاند و به سعادت ابدی دست یافتهاند!.. اینان کجا و آنان کجا! در آن هنگامکه ستمگران اینگونه در آتش دوزخ اسیر و به انواع عذابهاگرفتارند،کسانیکه ایمان اوردهاند و کارهای خوب و پسندیده کردهاند در باغهای جاویدان بهشت اقامت گزیدهاند، باغهائی که جای ماندگاری است و رودبارها و چشمهسارها در زیرکاخها و درختهای ان روان است. همهجا شاداب و دلربا، و دارای مناظر بهجتافزا و نسیمهای ملایم و خوشنوا! آنجا استکه واقعا برای آرمیدن و آسایش دیدن است.
« مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ ».
بر تختها و مبلمانها تکیه زدهاند.
آنان دامنکشان در انواعی از حریر نازک و آسایشبخش، و در اقسامی از حریر ضخیم و براق و کرکدار، راه میروند مزید بر آنها دستبندهای زرین برای زینت و لذت به دست دارند:
(نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا).
چه پاداش خوبی است! و (به به این باغها و تختها) چه منزل و مقر زیبائی است!).
هرکس هریک از این دو جای بهشت یا دوزخ را میخواهد برگزیند. هرکه میخواهد ایمان بیاورد، ایمان بیاورد، و هرکه میخواهد کافر شود، کافر شود. هرکس میخواهد با فقرای مومن بنشیند، بنشیند، فقرای مومنی که از جبهها و عباهایشان بوی عرق به مشام میرسد، و هرکس که میخواهد از فقرای مومن بگریزد، بگریزد. هرکسکه بوی عرق این جبهها و عباهائیکه به تن افرادی است که دلهایشان به یاد خدا آرمیده است و پاک و پاکیزهگردیده است او را ناراحت میکند، برود و در سراپردههای آتش بیارامد و بغنود! و از دُرد تهنشین روغن یا خونابه دوزخیان بنوشد و خوش باشد! آن دُرد تهنشین روغنی یا خونابهایکه با آن به فریاد و یاری دوزخیان ستمگر رسیده میشود.
*
آنگاه داستان دو مرد و دو باغ به میان میآید. این داستان به عنوان مثالی از ارزشهای فانی و از ارزشهای باقی است. دو نمونه روشنی را ترسیم میکند:کسی را پیش چشم میداردکه به زیب و زینت زندگی مینازد و با اموال و اولاد خویشتن را توانا میبیند، وکسی را پیش چشم میداردکه به خدا مینازد و با ایمان بدو خویشتن را نیرومند میداند. هر دو تای آنان نمونه انسانی دستهای از مردمانند: صاحب دو باغ نمونه شخص ثروتمندی استکه ثروت او را بیهوش و بیخبر میسازد، و نعمت او را سرمست و مغرور میکند. درنتیجه بزرگترین قدرتی را فراموش مینماید که بر کارها و بر زندگی مردمان سلطه و سیطره دارد. گمان میبردکه این نعمت جاودانه است و فنا و زوال ندارد، و قدرت و قوت و جاه و مقام به ترک او نمیگوید و وی را خوار نمیدارد. صاحب ایمان نیز نمونه شخصی استکه با ایمانیکه دارد خود را توانا و نیرومند میبیند، و به یاد و ذکر پروردگار خود میپردازد، و نعمت را دلیل بر وجود بخشاینده نعمت میداند، و بر خود لازم میشماردکه حمد و سپاس بخشاینده نعمت را بجای آورد و او را یاد کند و به ذکرش در خروش باشد. نعمت را باید موجب شکر و ذکر نعمتدهنده دید، نه این که نعمتدهنده را نادیده گرفت و بدو کفر ورزید.
داستان با صحنه دو باغ میآغازد، بدانگاه که باغها آراستهاند و به بار نشستهاند و سخت دلربا و زیبا گشتهاند:
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلالَهُمَا نَهَرًا وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ).
(ای پیغمبر!) برای آنان مثالی بیان کن، مثل دو مرد (کافر ثروتمندی و فقیر مومنی) را که (در روزگاران گذشته اتفاق افتاده است، و) ما به یکی از آن دو (یعنی کافر ثروتمند) دو باغ انگور داده بودیم. گرداگرد باغها را با نخلستانها احاطه کرده بودیم، و در میان باغها (زمینهای) زراعتی قرار داده بودیم. هر دو باغ (از نظر فرآوردههای کشاورزی کامل بودند و درختان) به ثمر نشسته بودند (و کشتزارهای داخل آن توشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمر چیزی فروگذار نکرده بودند، و ما در میان آنها رودبار بزرگی (از زمین) برجوشانده بودیم (که در زیر درختان جریان داشت. صاحب این دو باغ علاوه از آنها) دارائی دیگری (از طلا و نقره و اموال و اولاد) داشت.
هر دو باغ تاکستانهای به ثمر نشستهای بودند. با پرچینی از نخلها احاطه گردیده، و کشتزارها در وسط آنها قرار داشت. از میان آنها رودباری برجوشیده و روان بود ... منظره زیبا و دلربائی است. سرزندگی جوشان است، وکالاها و اموال فراوان است:
(کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا).
هر دو باغ (از نظر فرآوردههای کشاورزی کامل بودند و درختان) به ثمر نشسته بودند (و کشتزارهای داخل آن توشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمر چیزی فروگذار نکرده بودند.
تعبیر قرآنی واژه «تظلم: ستم میکند» را در معنی: میکاهد و بازمیدارد، بهکار برده است، تا میان دو باغ و صاحب آن دو باغ که سرمست شده است و شکر نعمت را نگفته است، و مغرورگردیده است و تکبر ورزیده است، تقابل باشد.
(آهای بنگرید) صاحب دو باغ هم اینک دل و جان را بدان دو باغ داده است و سراپای وجودش از عشق بدان دو باغ لبریزگشته است! بدانها مینگرد و نگاه بدانها در او عظمت میآفریند. احساس غرور میکند. همچون خروس بال و پر خود را باد میدهد و باد به غبغب میاندازد. بسان طاوس بزرگی میخروشد و میخرامد. بر دوست فقیر خود لاف از ثروت و قدرت میزند و بر او میبالد:
(فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالا وَأَعَزُّ نَفَرًا.)
در گفتگوئی با دوست (مومن) خود بدو (مغرورانه و پرخاشگرانه) گفت: من ثروت بیشتری از تو دارم، و از لحاظ نفرات (خانواده و خویشتن و رفیق) مقتدرتر از تو و فزونترم.
سپس قدمزنان دوست خود را به یکی از دو باغ میبرد. درونش از غرور پر است. از این پهلو تا بدان پهلو خودبزرگبینی موج میزند. خدا را فراموش کرده است. فراموش همکرده استکه سپاس خدا را در برابر نعمتهائیکه بدو داده است بگوید و رضای او را بجوید.گمان برده استکه این باغهای به ثمر نشسته هرگزا هرگز! نابود نمیشود. برپا شدن رستاخیز و فرارسیدن قیامت را به طورکلی انکار میکند.
میگوید:گیرمکه رستاخیزی و قیامتی هم باشد، او در آنجا از رعایت و عنایت خدا برخوردار میگردد و بر دیگران از جمله این دوست فقیر ترجیح داده میشود! مگر نه این استکه در دنیا از زمره صاحبان باغها است؟ پس باید جناب ایشان در آخرت نیز ملاحظه گردد و صاحب نعمت در اینجا، در آنجا نیز صاحب نعمت باشد!
« وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لأجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ».
در حالی که (به سپب عدم ایمان به خدا) بر خویشتن ستمگر بود، (همراه دوست خود، سرمست مغرور) به باغش گام نهاد (و نگاهی به درختان پرمیوه و خوشههای پردانه و زمزمه رودبار انداخت، مستکبرانه) گفت: من باور نمیکنم هرگز این (باغ سرسبز) نابود شود و به فنا رود. و باور ندارم که قیامت برپا شود. اگر هم (به فرض قیامتی در کار باشد و) من به سوی پروردگارم برگردانده شوم (این همه شخصیت و مقام، و اموال و اولاد، نشانه شایستگی من است و در آنجا هم) مسلمّآ سرانجام بهتری و جایگاه خوبتری از این (باغ و زندگی) خواهم یافت.
این هم غروری استکه صاحبان جاه و مقام و سلطه و قدرت و ثروت وکالا و متاع پیدا میکنند. گمان میبرند که ارزشها و معیارهائی که اهالی این جهان فانی بدانها ارج و بها میدهند و با آنها با صاحبان قدرت و قوت و اموال و اولاد رفتار میکنند، در جهان والای فرشتگان و باقی آن جهان نیز با ایشان مراعات میشود و مورد ملاحظه خواهد برد! پس مادامکه آنان بر اهالی این زمینگردنافرازی میکنند و بالادستتر از ایشان هستند، در آسمان نیز بدیشان توجه و عنایت میشود و فراتر و بالاتر میگردندو امّا دوست فقیر اوکه هیچ دارائی و اموالی، و نفرات و خدمتکارانی، و باغها و ثمرات و غلاتی ندارد ... ولی او مغرور و مکرم و توانا و نیرومند به وسیله چیزی است که بر جاتر و والاتر است. او معزز و مکرم و توانا و نیرومند به وسیله عقیدهاش و ایمانش میباشد. بزرگ و سترگ و والا و بالا به داشتن خدائی استکه پیشانیها در برابرشکرنش میبرند و به خاک میافتند. این چنینکسی با دوست متکبر و مغرور و سرمست خود مقابله و مبارزه میکند و غرور و تکبرش را بر او زشت میشمارد، و او را به یاد چیز حقیر و خواری میاندازدکه از آن زاده است و رشد پیداکرده است که آب وگل است. و بدو تذکر میدهد که واجب است ادب داشته باشد درحق نعمتدهندهایکه بدو این همه لطفکرده است وکرم فرموده است. و وی را از سرانجام غرور و تکبر بیم میدهد. او خودش در پیشگاه پروردگارش به چیزی امیدوار است که بهتر و خوبتر از باغها و میوهها و فرآوردههای دوست مغرور و متکبرش میباشد:
(قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالا وَوَلَدًا فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا[1] مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا [2] أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا[3] فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا).
دوست (مومن) او، در حالی که با وی گفتگو داشت، بدو گفت: آیا منکر کسی شدهای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیده جسم) تو را از خاک ناچیزی و سپس از نطفه بیارزشی آفریده است، و بعد از آن تو را مرد کاملی کرده است؟! ولی من (میگویم:) او (که مرا و همه جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمیسازم. کاش! وقتی که وارد باغ میشدی (و این نعمت و مرحمت، و آثار قدرت و عظمت را میدیدی) میگفتی: ماشاءالله! (این همه نعمت از فضل و لطف خدا است، و آنچه خدا بخواهد شدنی است!) هیچ قوت و قدرتی جز از ناحیه خدا نیست (و اگر مدد و توفیق او نباشد، توانائی عبادت و پرستش را نخواهیم داشت. ای رفیق ناسپاس) اگر میبینی که از نظر اموال و اولاد از تو کمترم، (اما ...) چهبسا پروردگارم بهتر از باغ تو را (در دنیا یا آخرت) به من بدهد، و خدا از آسمان بلای مقدری برای باغ تو فروبفرستد و این باغ به سرزمین لخت و همواری تبدیل شود. یا این که آب این باغ (در اعماق زمین) فرو رود، به گونهای که هرگزنتوانی آن را پیجوئی کنی (چه رسد به این که آن را بیابی و به سطح زمین برگردانی).
بدین شیوه عزت ایمان در دل شخص مومن به تکان میافتد، و به اموال و نفرات توجه نمیکند. با دارائی و سرمستی سازش نمینماید. در اظهار حق پجپچ و منمن نمیکند. حق را فدای سازس با دوستان نمیسازد. همچنین مومن احساس میکندکه او در برابر جاه و مال مقتدر و قوی است، و آنچه در نزد خدا است بهتر و خوبتر ازکالاها و دارائیهای زندگی است، و فضل و لطف خدا بزرگ و فراوان است و فرد مومن چشم امید به فضل و لطف خدا میدوزد، و انتقام خدا شدید است و هرچه زودتر دامنگیر غافلان مغرور و سرمست میگردد.روند قرآنی ناگهانی ما را از صحنه رشد و نمو و شکوفاهی و زیبائی، به صحنه هلاک و نابودی منتقل میگرداند، و ما را از سیما و نماد غرور و سرمستی و تکثر، به سیما و نماد پشیمانی و طلب آمرزش میرساند. آنچه مرد مومن انتظار داشت روی داد و شد:
(وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا )
(سرانجام پیشبینی فرد مومن تحقق پذیرفت و بلای ناگهانی دررسید و همه محصولات و) میوههای او را در آعوش کشید (و باغ سرسبز و آبادان، به زمین لخت و ویران تبدیل گردید). در حالی که باغ بر داربستها و چوببندها فروتپیده بود، صاحب باغ بر هزینههائی که صرف آن کرده بود، دست تحسر به هم میمالید و میگفت: کاشکی کسی را انباز پروردگار نمیکردم! (و خدای را به یگانگی میپرستیدم و کفر نمیورزیدم).
این هم صحنه برجسته کاملی است: میوهها همه نابود گردیده است و از میان رفته است. انگار از هر طرف به بلاگرفته شده است و احاطهگردیده است و هیچ چیزی از آن سالم به در نرفته است. باغ فروتپیده است و سخت درهم کوبیده شده است و درهم ریخته گردیده است. صاحب باغ دستهایش را از تاسف و اندوه بر از دست رفتن دارائیش و هدر رفتن تلاشش به هم میمالد. او بر شرک ورزیدن و انباز قائل شدن برای خدا پشیمان است. هم اینک به ربوبیت و وحدانیت خدا اعتراف میکند. هرچندکه واژه شرک و انباز را آشکارا بر زبان نرانده است، جز اینکه او به ارزش دیگریکه زمینی است و جدای از ارزش ایمان است افتخارکرده است و خویشتن را معزّز و مکرّم دیده است و هم اینک این عمل را شرک میداند و آن را زشت میشمارد و بر آن پشیمان است، و پس از اینکه وقت آنگذشته است از آن به خدا پناه میبرد.
در اینجاکمک و یاری و دستگیری و مددکاری و قوت و قدرت، خاص خدا و منحصر بدو میشود: هیج قوت و قدرتی نیست جز قوت و قدرت خدا، و هیچکمک و یاری و دستگیری و مددکاریای نیست مگرکمک و یاری و دستگیری و مددکاری یزدان. پاداش ایزد سبحان بهترین و خوبترین پاداش است. آنچه در پیشگاه خدا برای انسان میماند و اندوخته میگردد بهترین و خوبترین چیزی استکه میماند و اندوخته میگردد:
(وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا هُنَالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا)
(او در برابر این همه مصیبت و بلا، تنهای تنها بود) و دسته و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند (وجلو بلا را بگیرد). در آن مقام و در آن حال (که بلا و مصیبت و شدت و محنت سر میرسد) یاری و کمک، ویژه معبود راستین است (و تنها خدا فریادرس روز مصیبت و دفعکننده بلا است). او بهترین پاداش را (برای مطیعان خود) دارد، و بهترین سرانجام را (برای آنان) فراهم میسازد.
پرده فرومیافتد بر صحنه باغیکه فروتپیده است و درهم ریخته شده است. جایگاه صاحب باغ نیز این استکه دستها را از تاسف و پشیمانی به هم میمالد. جلال و عظلمت خدا هم بر جایگاه سایه میاندازد، بدان هنگام و در آن مکانکه قدرت انسان از میان میرود و از دیدگان پنهان میشود.
*
در مقابل این صحنه، مثلی برای سراسر زندگی دنیا زده میشود. ناگهان میبینیمکه دنیا هم بسان آن باغی است که مدت زمان آن بسیکوتاه است، و نه بقائی و نه قراری دارد:
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا) .
(ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارائی دنیا مینازند و به اولاد و اموال میبالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم، سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب آن رشد و نمو میکنند و) تنگاتنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار درمیگیرد. در این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزآن میگردد، و گیاهان سرسبز و خندان، زردرنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند! (آری! داشتن را نداشتن، و بهار زندگی را خزان در پی است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات میدهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس میگیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست).
این صحنه کوتاه و سریع عرضه میشود تا در درون انسان سایه فنا و نیستی را بیفکند. آبی که از آسمان میبارد همینکه جاری میشود و روان میگردد، گیاهان زمین از آن سیراب میگردند و رشد و نمو میکنند و تنگاتنگ یکدیگر میشوند.گیاهان نیز همین که رشد و نمو میکنند و پخته و رسیده میشوند، پژمرده و خشک و پرپر میگردند و بادها آنها را با خود بدین سو و آن سو میبرند ... میان سه جمله کوتاه، نوار زندگی به پایان میرسد.
روند قرآنی شیوه واژگانی را برای کوتاه کردن عرضه صحنهها بهکارگرفته است با پیروی که حرف فاء بر آن دلالت دارد:
(کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ).
همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم، سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب آن رشد و نمو میکنند و) تنگاتنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار درمیگیرد. ولی این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزان میگردد، و گیاهان سرسبز و خندان، ژردرنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند.
چه زندگی کوتاهیکه دارند! و چه زندگی ناچیز و بیارج و ارزشی که دارند!
پس از اینکه صحنه زندگیگذرا سایه خود را در درون انسان انداخت، روند قرآنی با ترازوی عقیده ارزشهای زندگی را مقرر میدارد، ارزشهائی که مردمان در زمین پیرو آنها بودهاند و برابر آنها زندگانی را بسر بردهاند، و همچنین ارزشهائی را ذکر میکندکه باقی و سرمدی هستند و سزاوار توجه میباشند:
(الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلا).
دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوالپذیر و گذرایند)، و امّا اعمال شایستهای که نتائج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است.
دارائی و فرزندان زینت زندگی هستند، و اسلام از استفاده و لذت بردن از زینت نهی نمیکند بدان اندازه که پاک و حلال میباشد. ولکن اسلام به دارائی و فرزندان ارزش و بهائی را میدهد که زینت در ترازوی جاودانگی استحقاق ان را دارد، و بر این چیزی نمیافزاید.
دارائی و فرزندان زینت هستند، ولی خود ارزش و بها نیستند. و لذا درست نیست مردمان با دارائی و فرزندان سنجیده و براورد شوند، و صحیح نیست در زندگی در پرتو ان دو به مردمان قدر و منزلت داده شود. بلکه ارج و ارزش حقیقی به اعمال و اقوال و عبادات شایستهای که نتائج انها جاودانه است داده میشود.
از آنجا که آرزوی انسان به طور عادی و معمولی به اموال و فرزندان تعلق میگیرد، این است کهگفته میشود که اعمال و اقوال و عبادات شایستهای که نتائج انها جاودانه است بهترین پاداش را دارد، و بهترین امید و ارزو است، بدان هنگامکه در روز سزا و جزا دلها اویزه انها میشود، و بدانها امید میبندد، و مومنان نتانج و ثمرات ان را چشم میدارند.
*
بدین روال و بر این منوال رهنمود الهی در ارشاد پیغمبر (ص)به اینکه باکسانی باشد و صبر و شکیبائی ورزد که پروردگارشان را در بامدادان و شامگاهان به فریاد میخوانند و میپرستند و تنها او را و خشنودی او را میخواهند، همآوا و همنوا میگردد با اشاره داستان دو باغ، و با پرتو مثلیکه برای زندگی دنیا زده میشود، و با واپسین بیان درباره ارزشها و معیارهای این جهان وآن جهان ... همه اینها در تصحیح ارزشها و معیار ها با ترازوی عقیده شرکت میکنند وهمه اینها نیز در سوره برابر قاعده هماوایی و همنوایی هنری و قاعده هماوایی وهمنوایی وجدانی در قرآن مساوی و یکسان میشوند.[4]
[1] حُسْباناً: سیل ویرانگـری کــه درخـتان بـاغ را از میان مـیبرد و نـابود میکند.
[2] زلقاً: سطح زمین لختی که پا در آن میلغزد.
[3] غوراً: فرورفته... این هم ضد برجوشیده است.
[4] مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فیالقـرآن» فـصل «هـماهنگی هنری».