سورهی اسراء آیهی 111-73
وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوکَ خَلِیلا (٧٣) وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلا (٧٤) إِذًا لأذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا (٧٥) وَإِنْ کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الأرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَإِذًا لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلا قَلِیلا (٧٦) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلا (٧٧) أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا (٧٨) وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا (٧٩) وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا (٨٠) وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا (٨١) وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلا خَسَارًا (٨٢) وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الإنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوسًا (٨٣) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِیلا (٨٤) وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا (٨٥) وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلا (٨٦) إِلا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیرًا (٨٧) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا (٨٨) وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلا کُفُورًا (٨٩) وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ یَنْبُوعًا (٩٠) أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا (٩١) أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفًا أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ قَبِیلا (٩٢) أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِی السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلا بَشَرًا رَسُولا (٩٣) وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولا (٩٤) قُلْ لَوْ کَانَ فِی الأرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکًا رَسُولا (٩٥) قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا (٩٦) وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْیًا وَبُکْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا (٩٧) ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا وَقَالُوا أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا (٩٨) أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلا کُفُورًا (٩٩) قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذًا لأمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الإنْفَاقِ وَکَانَ الإنْسَانُ قَتُورًا (١٠٠) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لأظُنُّکَ یَا مُوسَى مَسْحُورًا (١٠١) قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لأظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا (١٠٢) فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الأرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِیعًا (١٠٣) وَقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ اسْکُنُوا الأرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًا (١٠٤) وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا (١٠٥) وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلا (١٠٦) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا (١٠٧) وَیَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا (١٠٨) وَیَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا (١٠٩) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَلا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا (١١٠) وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرًا (١١١)
این واپسین درس سوره اسراء است. این درس بر محوراصلی سوره میچرخد،که خودپیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم موضعگیری مردمان در برابر او، و قرآنی استکه آن را با خود به ارمغان آورده است، و این قرآن چه ویژگیهائی دارد.
این درس اشاره دارد به تلاشها و پویشهائیکه مشرکان با پیغمبر (ص)داشتند تا او را از برخی از چیزهائیکه خدا بر او نازل فرموده بود برگردانند، و وی را از مکه اخراجکنند. این درس اشاره میکند به محافظت خدا از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و مصونکردن او از دستکشیدن از برخی از آنچه بر او نازلگردیده بود، و پائیدن و نگاهداری او از اینکه بتوانند او را هلاک و نابودکنند و از روی زمین برکنند. زیراکه خداوند متعال مقدر فرموده بود و میدانستکه باید بدیشان مهلت و فرصت داد و ایشان را همچون ملتهای پیشین با عذاب نابود و ریشهکن نساخت. اگر آنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را اخراج میکردند، هلاک و نابودی برابر سنت و قانون خدا که تغییرناپذیر است وگریبانگیرکسانی شده است که پیغمبران خود را از میان خویش اخراج کردهاند، گریبانگیر اینان هم میگردید و دمار از روزگارشان بیرون میاورد.
بدین خاطر به پیغمبر (ص)دستور داده میشود به راه خود ادامه دهد. نماز خود را بخواند. قرآن خود را تلاوتکند. با دعا و زاری از خدا درخواستکندکه او را صادقانه به هرکاری وارد کند، و صادقانه از آن بیرون آورد و چنانکندکه خط اصلی او در آغاز و در انجام همه چیز راستی و درستی باشد، و از جانب خود قدرتی بدو عطاء فرمایدکه در امر حکومت بر دوستان و اظهار حجت در برابر دشمنان برایش یار و مددکار باشد. همچنین اعلان بکندکه حق فرارسیده است و باطل از میان رفته است و نابودگشته است. این ارتباط با خدا اسلحه او است، اسلحهایکه او را از فتنه و آشوب و برگشتن ازآیات و احکامی مصون میدارد، و پیروزی و قدرت و تسلط را برای او تضمین میکند. آنگاه ازوظیفه قرآن سخن میرود و به عنوان شفا و رحمت برای معتقدان بدان، و عذابه و بلا برای تکذیب آن معرفی میشود. تکذیبکنندگان قرآن در دنیا به سبب آنگرفتار عذاب و ناراحتی خواهند بود، و در آخر به سبب آن به عقابگرفتار میآیند.
به مناسبت رحمت و عذاب، روند قرآنی چیزی از صفت انسان را در دو حالت رحمت و عذاب ذکر میکند. انسان وقتیکه در نعمت غوطهور است سرمست و مغرورمیگرددوازحقوحقیقت سرپیچی میکند ورویگردان میشود، ودروقتگرفتار آمدن به بلا و مصیبت، مایوس و ناامید میگردد. بر این مساله پیروی میزندکه در آن تهدید نهانی است، تهدیدیکه با رهاکردن انسان و آزادگذاشتن او در انجام هرکاری که برابر سرشت خود خواهد بدان دست بیازد و بدان بپردازد، تا در اخرت به جزا و سزای خود برسد.
همچنین مقرر میدارد که دانش انسان بسی اندک و ناچیز است. این هم به مناسبت پرسش از روح گفته میشود. روح غیبی از غیبهای یزدان است، و در توان انسان نیست که آن را درک و فهم کند ... دانش یقین آن چیزی است که خدا بر پیغمبرخود (ص)نازل فرموده است. این هم از لطف و فضل خدا در حق او است. اگر خدا میخواست این لطف و فضل را بازمیگرفت و از میان میبرد بدون این که کسی پیگرد او شود. اما این لطف و فضل و مهر و مرحمت خدا بر پیغمبر خود (ص)است.
سپس ذکرگردیده است که این قران معجزه اسلام است و انسان و جن نمیتوانند مثل ان را بیاورند و ارائه دهند هرچند گردهم ایند و متحد شوند و یکدیگر را پشتیبانی کنند و یاری دهند. در قران یزدان جهان دلائل هدایت و انواع و اقسامی از ان دلائل را در قران گنجانده است تا هر عقلی و هردلی را مخاطب قرار دهند ... این قران برای کافران قریش سودی به همراه نیاورد و برایشان سودمند نیفتاد. انان از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حوارق عادات و معجزات مادی ساده و طلب میکردند، از قبیل: منفجر کردن و برجوشاندن چشمهها در زمین، یا درخواست اینکه خانهای از طلا و نقره و زر و زیور داشته باشد. همچنین زحمت دادند و بر رنج خود افزودند و چیزهاتی را درخواست نمودند که از ویژگیهای انسانها نیست. مثل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جلو چشمان ایشان به سوی اسمان پرواز کند و بالا برود و یک کتاب مادی را برای ایشان بیاورد تا ان را بخوانند. یا این که تکهها و قطعههایی از اسمان را بر سرشان فرود اورد که ایشان را بکشد. بر زحمت دادن و فقر ورزیدن خود افزودند و درخواست کردند که خدا و فرشتگان را رو در رو بیاورد!
در اینجا روند قرانی صحنهای از صحنههای قیامت را عرضه میدارد، و در ان عاقبتی را به تصویر میکشد که در انتظار ایشان است و سزای این اذیت و ازار، تکذیب آخرت، منکر شدن رستاخیز و زندگی دوبارهای استکه آنان پس از تبدیل به استخوانهای پوسیده و فرسوده،خواهند داشت.
روند قرآنی پیشنهادهای رنجافزا و سرزنشگرانه ایشان را به تمسخر میگیرد، و بدیشان میگویدکه اگر آنان گنجوران رحمت خدا میبودند، باز هم بخل و تنگچشمی میکردند و از ترس تمام شدن و به پایان آمدن خزینهها وگنجینههائیکه تمام ناشدنی و پایانناپذیر است دست نگاه میداشتند و هزینه نمیکردند و نمیبخشیدند! آنان با این وجود در مرز و حدی نمیایستند در آنچه میطلبند و پیشنهاد میکنند! به مناسب درخواست خوارق عادات و معجزاتیکه دارند، خوارق عادات و معجزات موسی را به یادشان میآورد، خوارق عادات و معجزاتیکه موسی آنها را ارائه داد و فرعون و قوم فرعون آنها را تکذیبکردند، و خداوند ایشان را برابر سنت و قانون نابودسازی تکذیبکنندگان نابود فرمود:
این قرآن معجزه راستین و همیشه ماندگار است. برحسب نیاز ملتی که آمده است آنان را تربیت کند و آمادگی بخشد، به صورت پراکنده و به تدریج نازل گردیده است.کسانیکه دارای علم و دانش هستند و از مومنان ملتهای پیشین میباشند، میدانند چه حقی در این قرآن است و بدان اعتراف میکنند و بدانگردن نمینهند و خشوع و خضوع درپیش میگیرند و مسلمان میشوند.
سوره به پایان میآید با رهنمود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به این که عبادت خدای یگانه را انجام دهد، و به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای او بپردازد. لذا این سوره همانگونهکه با تسبیح و تنزیه آغازگردیده بود، با تسبیح و تقدیس پایان میپذیرد.
*
(وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوکَ خَلِیلا وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلا إِذًا لأذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا وَإِنْ کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الأرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَإِذًا لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلا قَلِیلا سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلا )
نزدیک بود کافران (با نیرنگهای گوناگون و نیروهای زر و زور) تو را از (حکم) آنچه به تو وحی کردهایم و قرآنش نامیدهایم، دور و منصرف گردانند (و فقراء) را از پیش تو برانند) تا (در عمل، حکم) جز قرآن را بـه ما نسبت دهی، و آنگاه تو را به دوستی گیرند (و همدمی تو را بپذیرند). و اگر ما تو را استوار و پابرجای (بر حق) نمیداشتیم، دور نبود که اندکی بدانان بگرائی. (و اگر چنین میکردی) در این صورت عذاب دنیا و عذاب آخرت (تو) را چندین بـرابر (مـیساختیم و) به تو میچشاندیم (چرا که گناه بزرگان بزرگ است). سپس در برابر ما یار و یاوری نمییافتی (تا عذاب ما) را از تو به دور دارد. کفار مکه با نقشهها و توطئههای گوناگون خواستند در تو نفوذ کنند) و نزدیک بود آنان تو را از سرزمین (مکه) برکنند (و محیط آن را برایت غیرقابل تحمّل کرده) تا تو را از آنجا بیرون کنند. (اگر آنان چنین میکردند) در این صورت بعد از تو جز مدت کوتاهی نمیماندند. (تنها در دفاع از تو چنین نبوده است. بلکه این) شیوه ما در (دفاع از همه) پیغمبرانی بوده است که پیش از تو فرستادهایم (و اقوام ایشان، آنان را کشته یا از میان خود راندهاند و بدین وسیله در سعادت را بر روی خود بستهاند و از رحمت الهی محروم گشتهاند) و تغییر و تبدیلی در شیوه ما نخواهی دید (و کسی را نخواهی یافت که بتواند سنت ما را دگرگون سازد).
روند قرآنی تلاشهای مشرکان با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را برمیشمرد. نخستین تلاشی که داشتند این بودکه او را از چیزهائی برگردانندکه یزدان بدو وحی فرموده بود. تا بدینوسیله چیزهای دیگر او را دروغ و تهمت بشمارند. در حالی که او صادق امین و راستگوی راستین بود.
این تلاش را به شکلها و شیوههای گوناگونی کردند ... از جمله معامله و سازش ایشان با او بر سر این بودکه آنان خدای او را بپرستند، در برابر اینکه او درباره خدایان ایشان بدی نگوید و نادرستشان قلمداد نکند، خدایانیکه ایشان و پدرانشان آنها را پرستش کردهاند. دیگری این بودکه بعضی از ایشان درخواست میکردند که زمین آنان را حرام اعلامکند بسان خانه خدا کعبهای که خدا آن را حرام اعلام فرموده است و بدان حرمت داده است. معامله دیگری که حاضر به انجام آن بودند این بودکه بعضی از بزرگانشان درخواستکردندکه پیغمبر(ص)مجلسی با ایشانداشته باشد که جدای از فقرا باشد .
نص قرآنی بدین تلاشها اشاره میکند و آنها را شرح و بسط نمیدهد، تا بدین وسیله لطف و فضل خود را در حق پیغمبر (ص)بیان دارد، و از محفوظ داشتن و مصون نمودن او از برگرداندن از دین صحبت نماید. اگر خدا او را به حا ل خود وامیگذاشت و استوار و پایدار نمیداشت و محفوظ و مصون نمیکرد، بدیشان میگرائید و ایشان او را به دوستی میگرفتند، و او به فرجامکار اینگرایش، به از دین برگرداندن مشرکان گرفتار میآمد. این فرجامکار، چندین برابر شدن عذاب در دنیا و آخرت بود، و از سوی ایشان یاری و مددکاری پیدا نمیکردکه او را از دست انتقام خدا درامان بدارد.
این تلاشهائی که خدا پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خود را از آنها محفوظ و مصون فرمود، تلاشهای همیشگی صاحبان سلطه و قدرت و زر و زور با صاحبان دعوتهای آسمانی است. پیوسته کوشیدهاند آنان را گول بزنند تا منحرف شوند، -هرچند هم اندک منحرفگردند از راستای دعوت و درستی آن، و به میانه کار درآیند و به وسط دعوت آسمانی و خواست ایشان خشنود گردند، میانه و وسطی که آنان را بدان تشویق میکردند وگول میزدند در برابر غنیمتهای بیشماری که پیشنهاد میکردند.گاهی در میان حاملان دعوتها کسی یافته میشودکه بدین وسیله از دعوت خود برمیگردد وگول ایشان را میخورد، چونکار را ساده و آسان میبیند. چراکه صاحبان سلطه و قدرت و زر و زور از او نمیخواهندکه یکپارچه و یکباره به ترک جملگی دعوت خود بگوید. بلکه از او درخواست میکنندکه تعدیلات اندک و ناچیزی روا دارد تا دو طرف معامله در نیمه راه به همدیگر برسند.گاهی اهریمن از این راه نفوذ به سوی حامل دعوت میخزد و درکار او رخنه میکند. برای او به تصویر میکشدکه خیر و خوبی دعوت در به دست آوردن یاران سلطه و قدرت و زر و زور، وکشاندن آنان به سوی دعوت است هرچندکه این کار با دست برداشتن ازگوشهای و بخشی از دعوت باشد!
ولیکن انحراف ناچیز در اول راه، به انحرافکامل در پایان راه تبدیل میگردد. صاحب دعوتیکه در جزئی از دعوت هرچند کهکم باشد تسلیم را میپذیرد، و در بخشی از دعوت هرچندکه ناچیز باشد اغفال میگردد، نمیتواند بر سر همان چیزی بایستد و ماندگار شودکه نخست پذیرفته است. چون آمادگی او برای تسلیم شدن افزون میشود هر بار که گامی به عقب برمیدارد! مسأله، مساله ایمان به جملگی دعوت است. کسیکه از جزئی از آن دست میکشد، هرچندکهکوچک باشد، و کسی که ازگوشهای از آن خاموشی میگزیند هرچند که ناچیز باشد، همچونکسی ممکن نیست مومن به دعوت خود چنانکه باید باشد. چه هر جانبی از جوانب دعوت در نظر مومن حق است بسان جانب دیگر. در دعوتگوشهای نیستکه برتر باشد وگوشهای نیست کهکمتر باشد. در دعوت ضروری و مستحب وجود ندارد. در دعوت چیزی وجود نداردکه بشود از آن بینیاز شد. دعوت یک کلی متکاملی استکه ویژگی خود را از دست میدهد اگر یکی از اجزاء خود را از دست بدهد. به معجون مرکبی میماندکه خواص خود را از دست میدهد اگر یکی از عناصر خویش را از دست بدهد.
صاحبان سلطه و قدرت و زر و زورگام بهگام و آهسته و آرام یاران دعوت را به سوی خود میکشند. هنگامی که یاران دعوت در جزئی تسلیم شدند و به سوی صاحبان سلطه و قدرت و زر و زورگامی برداشتند، هیبت و وقار و حفاظت و صیانت خود را از دست میدهند، و قدرتمندان و ثروتمندان میدانندکه استمرار معامله و سازش، و بر بها و قیمت افزودن، سر به تسلیم و پذیرش معامله بهطورکامل میکشد!
در بخشی از دعوت سر فرود آوردن و تسلیم شدن، هرچندکهکوچک و ناچیز هم باشد، برای به دست آوردن و جذبکردن صاحبان سلطه و قدرت و زر و زور به سوی دعوت، شکست روحی است. شکست روحی این استکه مسلمانان بر صاحبان سلطه و قدرت و زر و زور در یاری دادن و پیروزگرداندن دعوت تکیه و اعتماد کنند. تنها خدای یکتای جهان استکه ایمانداران به دعوت خود باید بر او تکیه و اعتمادکنند. هر وقت هم شکست روانی به ژرفاهای درون خزید، هرگز شکست به پیروزی تبدیل نمیگردد. بدین جهت استکه خدا بر پیغمبر خود (ص)منت مینهد به سبب اینکه او را ثابتقدم داشته است بر چیزهائیکه خدا وحی فرموده است، و او را ازگرایش به مشرکان هر چند همکه اندک باشد محفوظ و مصون نموده است، و از عاقبت اینگرایشکه عذاب دنیا و عذاب مضاعف آخرت، و از دست دادن مددکار و یاور است، معاف و مورد مرحمت قرار داده است.
هنگامیکه مشرکان از جذبکردنگام بهگام و آهسته و آرام پیغمبر (ص)مایوس شدند و نتوانستند او را از دین برگردانند، تلاشکردند او را از سرزمین مکه برکنند و بردارند. ولیکن خدا بدو وحی فرمودکه به عنوان مهاجر از مکه خارج شود، چون در دانش خود مقدرو مقررفرموده بودکه قریش راریشهکن نکند و از میان نبرد. اگر آنان پیغمبر (ص)را با زورو درشتی اخراج میکردند، هلاک و نابودیگریبانگیرشان میگردید:
« وَإِذًا لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلا قَلِیلا ».
در این صورت بعد از تو جز مدت کوتاهی نمیماندند. این سنت ساری و جاری خدا است:
« سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلا ».
(تنها در دفاع از تو چنین نبوده است. بلکه این) شیوه ما در (دفاع ازهمه) پیغمبرانی بوده است که پیش از تو فرستادهایم (و اقوام ایشان، آنان را کشته یا از میان خود راندهاند وبدین وسیله درسعادت را برروی خود بستهاند و از رحمت الهی محروم گشتهاند) و تغییر و تبدیلی در شیوه ما نخواهی دید (و کسی را نخواهی یافت که بتواند سنت ما را دگرگون سازد).
خداوند این را سنت و قانون ساری و جاری و تغییرناپذیری کرده است. زیرا اخراج پیغمبرانگناه بزرگ است و سزاوارادبکردن وتنبیه نمودن قاطعانه است. قانونها و سنتهای مقرر و ثابتی این جهان را میگردانند و میچرخانند، قانونها و سنتهائیکه به خاطرکسی تغییر و تبدیل نمییابند و دگرگون نمیشوند. از آنجاکه یزدان نخواسته استکه قریش را با عذاب ریشهکنکنندهای عقاب دهد، بدانگونهکه تکذیبکنندگان پیشین را ریشهکن فرموده است، و در اینکار نیز یک مصلحت و حکمت آسمانی نهفته است، پیغمبر (ص)را همراه با خوارق عادات و معجزات ارسال نکرده است، و مقدر نفرموده استکه او را با قهر و زور اخراجکنند. بلکه بدو وحی نموده استکه هجرت نماید. سنت و قانون یزدان راه خود را درپیش گرفته است وتغییروتبدیل در آن صورت نگرفته است.
*
پس از آن یزدان جهان پیغمبر (ص)خود را به ارتباط با خویش، و استمداد از او، و رفتن به راه او، و اعلان پیروزی حق و میدان خالیکردن و نابودگردیدن باطل، رهنمود میفرماید:
(أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلا خَسَارًا) .
نماز را چنان که باید بخوان به هنگام زوال آفتاب (از نصفالنهار، که آغاز نماز ظهر است و امتداد آن وقت نماز عصر را نیز دربر میگیرد) تا تاریکی شب (که آغازنمازمغرب است و امتداد آن وقت نماز عشاء را نیز دربر گرفته و با طل فجر پایان میپذیرد). و نماز صبح را (در فاصله طلوع فجر تا طلوع آفتاب) بخوان. بیگمان نماز صبح (توسط فرشتگان شب و فرشتگان روز) بازدید میگردد. درپاسی از شب از خواب برخیز و درآن نماز تهجد بخوان. این یک فریضه اضافی (و افزون برنمازهای پنجگانه) برای تواست. باشد که (در پرتو این عمل) خداوند تو را به مقام ستودهای (و مکان برجستهای در دنیا و آخرت که موجب ستایش همگان باشد) برساند (و مقام شفاعت کبری را به تو ارمغان دارد). بگو: پروردگارا! مرا صادقانه (به هر کاری) وارد کن،و صادقانه(ازآن) بیرونآور، وچنانکن که خط اصلی من درآغاز و انجام همه چیز، راستی و درستی باشد)، و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که (در امر حکومت بر دوستان و اظهار محبت در برابر دشمنان، برایم) یار و مددکار باشد. و (مشرکان را بترسان و بدیشان) بگو٠ حق فرارسیده است (که یکتاپرستی و آئین آسمانی و دادگری است) و باطل از میان رفته و نابود گشته است (که چندتاپرستی و آئین تباه و ستمگری است). اصولا باطل همیشه از میان رفتنی و نابودشدنی است (و سرانجام پیروزی ازآن حق و حقیقت بوده وهست. حق چگونه نیرومند و پیروز نمیگردد؟ وقتی که) ما آیاتی از قرآن را فرومیفرستیم که مایه بهبودی (دلها از بیماریهای نادانی و گمراهی، و پاکسازی درونها از کثافات هوا و هوس و تنگچشمی و آزمندی و تباهی) و رحمت مومنان (به سبب دربرداشتن ایمان و رهنمودهای پرخیر و برکت یزدان) است، ولی بر ستمگران (کافر، به سبب ستیز با نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمیآفزاید.
دلوک خورشید:گرائیدن خورشید به سوی غرب است. در اینجا دستور به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بهگونه ویژه است. اوقات نمازهای واجب به وسیله احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و به وسیله سنتهای عملی او روشن و مشخصگردیده است. برخیها دلوک خورشید را به زوال آن از وسط آسمان معنیکردهاند، و غسق شب را اول شب دانستهاند، و قرآن فجر را نماز صبح شمردهاند، و از این معنی اوقات نمازهای واجب ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در فاصله دلوک خررشید تا غسق شب برداشت کردهاند. سپس نماز صبح است. نماز تهجد را به پیغمبر خدا (ص)اختصاص دادهاند، و او را مامور بدان شمردهاند، ولی برای او مستحب بوده است ... ما راًی نخستین را میپسندیم،که این است: هرآنچه در این آیات ذکرگردیده است به پیغمبر(ص) اختصاص داشته است، و اوقات نمازهای واجب برابر سنت قولی و عملی ثابتگردیده است.
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ ».
نماز را چنان که باید بخوان به هنگام زوال آفتاب (از نصفالنهار، که آغاز نماز ظهر است و امتداد آن وقت نما عصر را نیز دربر میگیرد) تا تاریکی شب (که آغاز نماز مغرب است و امتداد آن وقت نماز عشاء را نیز دربر گرفته وبا طلوع فجر پایان میپذیرد).
نماز را چنانکه باید بخوان میانگرایش خورشید به سوی غرب وروی آوردن شب وتاریکی آن ... و نماز صبح را بخوان.
(إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا ) .
بیگمان نماز صبح (توسط فرشتگان شب و فرشتگان روز) بازدید میگردد.
این دو وقت دارای ویژگی خود هستند: یکی پشت کردن روزو روی اوردن شب، ودیگری پشت کردن روز و روی آوردن شب و دیگری پشت کردن شب و روی آوردن روز... چه آمدن شب و تاخت آوردن تاریکی در هرتای اینها دل به خشوع و خضوع در میاید و هر دوتای این اوقات زمان تفکر درباره قوانین جهان هستی است که یک لحظه نیز سستی نمیگیرند، و یکبار هم که شده است خلل نمیپدیرند. قرآن - همچون نماز - دارای نوا و تاثیر خود در حس و شعور است در آن زمان که طلوع فجر و خوشایندی آن درمیرسد، و نسیمهای دلانگیزش وزیدن میگیرد، و ارامش ان به زوایای دل و جان میخزد ونبض ان به جنبش وتپش میافتد و نفسهای حیات ان آغاز میگردد.
« وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ ».
در پاسی از شب از خواب برخیز و در ان نماز تهجد بخوان. این یک فریضه اضافی (و افزون بر نمازهای پنجگانه برای تو است.[1]
« عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا ».
باشد که (در پرتو این عمل) خداوند تو را به مقام ستوده ای و مکان برجسته ای در دنیا و آخرت که موجب ستایش همگان باشد) برساند (و مقام شفاعت کبری را به تو ارمغان دارد).
باشدکه با این نثار و با این قرآن و با تهجد همراه تلاوت قرآن، و با این پیوند همیشگی با یزدان، تو را به منزلت والا و مقام بالائی برساندکه ستایش همگان را
برانگیزد. این راه همان راهی استکه به مقام محمود منتهی میگردد. وقتیکه به پیغمبر (ص)دستور داده میشودکه نماز را بخواند، و تهجد شبانه را داشته باشد، و قرآن را تلاوتکند، تا پروردگارش او را به مقام محمود(ا[2]) برساندکه در آن بدو اجازه سخنگفتن داده میشود، آن هم چهکسی؟ آن کسیکه محمّدالمصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و برگزیده یزدان است! پس در این صورت دیگران باید چه اندازه نیازمند این وسیلهها و چیزها باشند تا به مقام والائی و منزلت بالائی برسند که یزدان بدیشان اجازه لب از لبگشودن را میدهد!
راه این است، و این هم توشه راه است.
(وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا)
بگو: پروردگارا! مرا صادقانه (به هر کاری) وارد کن، و صادقانه (از آن) بیرون آور، و چنان کن که خط اصلی من در آغاز و انجام همه چیز، راستی و درستی باشد)، و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که (در امر حکومت بر دوستان و اظهار محبت در برابر دشمنان، برایم) یار و مددکار باشد.
ابن دعائی استکه خدا آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خود میآموزد تا با آن به نیایش پردازد، و ملت او بیاموزند که چگونه خدا را بهکمک طلبند و به یاری بخواهند و در چه چیز و برای چه چیز بدو روکنند و بدو روی آورند. دعائی برای آغازیدن و پایان بخشیدن زیبا و صادقانه جملگی کارهای دنیوی و اخروی است. دعائی است کنایه از صدق سراسرکوچ، اعم از آغاز و انجام، و اول و آخر، و میان اول و آخر آن. صدق در اینجا دارای ارزش ویژه خود است به مناسبت تلاشیکه مشرکان میورزیدند و سعی بر آن داشتندکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را از چیزی برگردانندکه یزدان بر او نازل میکرد، تا به خدا چیز دیگری را نسبت دهد و بر او تهمت ببندد) صدق همچنین دارای سایهروشنهای: ثبات و پایداری و اطمینان و اعتماد و پاکی و پاکیزگی و اخلاص و یکرنگی است.
« وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا ».
و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که (در امر حکومت بر دوستان و اظهار محبت در برابر دشمنان، برایم) یار و مددکار باشد.
قدرت وهیبتی به من عطاء فرماکه با آن دو برسلطه و قدرت زمین و بر قوت و شوکت مشرکین چیرهگردم و برتر شوم. واژه «من لدنک: از جانب خود» نزدیکی و پیوند با خدا و استمداد مستقم از مدد و یاریش و پناه بردن به عنایت و حمایت خداوندگاریش را به تصویر میکشد.
یار دعوت ممکن نیست سلطه و قدرت از غیر خدا بخواهد. ممکن نیست ازسلطه و قدرتی جزسلطه و قدرت خدا بهراسد. ممکن نیست از حاکمی یا صاحب جاه و جلال و مقامی پناه بخواهد و خویشتن را در سایه او بدارد، و او بیاید و یار دعوت راکمک نماید و از بلایا و مصائب او را ایمن سازد، مگر اینکه پیش از آن به خدا رویکرده باشد و از او مدد جسته باشد. دعوت گاهی دلهای قدرتمندان و دولتمردان را فتح میکند، و آنان به سربازان و چاکران دعوت تبدیل میشوند و رستگار و پیروز میگردند. ولی اگر دعوت از زمره سربازان و خدمتگزاران سلطه و قدرت گردید، دعوت رستگار و پیروز نمیگردد. دعوت به فرمان خدا و تحت فرمان خدا است، و بالاتر و والاتر از قدرتمندان و دولتمردان است.
« وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا » ٠
و (مشرکان را بترسان و بدیشان) بگو: حق فرارسیده است (که یکتاپرستی و آئین آسمانی و دادگری است) و باطل از میان رفته و نابود گشته است (که چندتاپرستی و آئین تباه و ستمگری است). اصولا باطل همیشه از میان رفتنی و نابودشدنی است (و سرانجام پیروزی ازآن حق و حقیقت بوده و هست).
با این سلطه و قدرتیکه از خدا دریافت میشود، آن حق را با قوت و صدق و ثباتیکه دارد، و از میان رفتن و دورگردیدن و بر باد فنا رفتن باطل را اعلانکن. چه سرشت صدق و صداقت این استکه زنده و ثابت جای بماند، و سرشت باطل این استکه پنهانگردد و از میان رود.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا ».
قطعاً باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
این یک حقیقت خدائی است و آن را با تاکید بیان و مقرر میدارد. باطل زوال میپذیرد و نابود میگردد، هرچندکه در نگاه اول به نظر رسد که دولت و قدرت و برو و بیائی دارد. باطل میآماسد و بالا میپرد و میجهد و باد به غبغب میاندازد، و چون پوچ است بر حقیقتی تکیه و اعتماد ندارد. بدین خاطر تلاش میکند در جلو دیدگان مردمان خود را بیاراید و دیگران را گول بزند و آنگونهکه هست ننماید. بلکه بزرگ و سترگ و ستبر و پایدارجلوهگو شود. ولی خشک و پرپر است و هرچه زودتر آتس میگیرد، بسانگیاه خشک و پرپری که فوراً آتش میگیرد و شعلهها به فضا خیز میدارند و تنوره میکشند و پس از اندکی فروکش میکنند وبه تندی آتش خاموش میگردد و به خاکستر تبدیل میشود. در صورتیکه اخگرهای تافتهگرم میمانند و گرم میکنند و سود میرسانند و جای میمانند. باطل خس و خاشاک روی آب است. اندکی بر سطح آب میماند، ولی هرچه زودتر بیهوده میرود و آنچه میماند آب است.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا » ٠
قطعا باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
باطل پوچ است و ماندگار و پایدار نمیماند، چون عناصر بقا در آن نیست. حیات موقت خود را از عوامل خارجی میگیرد و تکیهگاههای غیرطبیعی دارد. هروقت این عوامل خارجی خلل پذیرفتند، و این تکیهگاههای غیرطبیعی پوسیده و سستگردیدند، باطل فرومیافتد و پرت میگردد. امّا حق از ذات خود عناصر وجود خویش را تکیه و تامین میکند.گاهی هواها و هوسها و ظروف و شرئط وسلطهها و قدرتها بر ضد او میایستند و به پیکارش برمیخیزند ... ولیکن ایستادگی و پایداری و اطمینان به خویشتن حق، نتیجه و فرجام رزم و نبرد را بهره او میسازد و بقا و ماندگاری را بپای او تضمین میکند. چراکه حق از سوی خدائی استکه «حق« را جزو اسبهای خودکرده است و او زنده باقی پایداری استکه زوال نمیپذیرد.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا » ٠
قطعاً باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
در فراسوی باطل شیطان است. در پشت سر باطل سلطه و قدرت زورمداران و قلدران است. ولیکن وعده خدا راستترین وعدهها است، و سلطه و قدرت خدا نیرومندترین و تواناترین سلطهها و قدرتها است. هیچ مومنی نیستکه مزه ایمان را چشیده باشد، مگر اینکه همراه با آن مزه شیرینی وعده خدا را چشیده است، و صدق عهد و پیمان خدا را دیده است. آخر چه کسی از خدا بهتر به عهد خود وفا میکند؟ و آخر چه کسی استکه از خدا راستگوتر در سخن خود باشد؟
*
(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ )٠
(حق چگونه نیرومند و پیروز نمیگردد؟ وقتی که) ما آیاتی از قرآن را فرومیفرستیم که مایه بهبودی (دلها از بیماریهای نادانی و گمراهی، و پاکسازی درونها از کثافات هوا و هوس و تنگچشمی وآزمندی و تباهی) و رحمت مومنان (به سبب دربرداشتن ایمان و رهنمودهای پرخیر و برکت یزدان) است.
در قرآن شفا و بهبودی است، و در قرآن رحمت و مهربانی است، برای کسانی که خوشی ایمان آمیزه دلهایشانگردیده باشد، و دلهایشان درخشان شده باشد و برای دریافت آرامش و آسایش و امن و امانیکه در قرآن است باز وگشودهگردیده باشد.
در قران شفا و نجات از وسوسه و پریشانی و سرگردانی است. قرآن دل را به خدا پیوند میدهد. درنتیجه آرام میگردد، و اطمینان میابد، و احساس حمایت و عنایت و امن و امان میکند و خشنود میشود، و بوی رضایت خدا را استشمام میکند، و از زندگی راضی میگردد. پریشانی بیماری است. سرگردانی رنج و آزار است. وسوسه درد و بیماری است. بدین خاطر قران رحمت برای مومنان است.
در قرآن شفا و بهبودی از هوا و هوس و آز و طمع و حسادت و رشک بردن وکشمکشها و درگیریهای اهریمنانه است ... اینها هم افات دل هستند و دل را به بیماری و ضعف و رنج مبتلا میسازند، و ان را به سقوط و فرسودگی و فروپاشی میکشانند. بدین خاطر قران رحمت برای مومنان است.
در قرآن شفا و بهبودی از رویکردهای ننگین و مختل از لحاظ احساس و شعور و تفکر و اندیشه است. قرآن استکه خرد را از پریشی و پراکندگی و یاوه و بیهودگی میرهاند، و خرد را در جولانگاههای سود رسانی و بهرهوری ازاد میگذارد، و جلو فرد را میگیرد از اینکه نیرو و توان ضد را در راه چیزهای بیفائده و بیهوده صرفکند، و خرد را به برنامه سالم و دارای نظم و نظام و سر و سامان سرگرم و مشول میسازد تا تلاش و پویش ان بهرهور و مثمرثمر و سالم و ایمن باشد. قران خرد را از پریشانی و پراکندگی و از لغزش و اشتباه محفوظ و مصون میدارد. قران از نظر جسمانی نیز خرد را رهنمود میکند و آن را برآن میداردکه درصرف نیروها و توانهایش میانهرویگزیند. نیروها و توانهای خود را نه سرکوب نماید و نه در بیهودگی و پراکندگی صرفکند. بلکه باید نیروها و توانهای خویش را حفظ واندوخته کند و سالم و دور از آفات نگاه دارد و در راه تولید و تثمیر به حرکت درآرد. ازاینجا استکه قرآن رحمت است.
در قران شفا و بهبودی از بیماریهای اجتماعی است، بیماریهاییکه ساختارگروهها و دستهها و ملتها و جامعهها را سوراخ سوراخ و فرسوده و متزلزل میسازد، و سلامت و امنیت و آرامش ایشان را از میان میبرد. از اینجا استکه قرآن رحمت است.
« وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلا خَسَارًا ».
ولی برستمگران (کافر، به سبب ستیزبا نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمیافزاید.
ستمگران از شفا ورحمتیکه در قرآن است بهرهمند نمیشوند. آنان از اینکه مومنان در سایه قرآن بالا و والا میروند، دچار خشم وکینه میشوند. ایشان در راههایگوناگون ستمگری و تباهی، سرکشانه و خودبزرگبینانهگام برمیدارند و شیوههای مختلف ظلم و فساد را با تفرعن و تکبروطغیان و عصیان آزمایش میکنند. آنان دردنیا مغلوب یاران این قرآن میگردند و از دستشان شکست میخورند، و لذا زیانبار و زیانمند میشوند. و در آخرت با آتشکفرشان و لجاجت و پافشاری در طغیان و سرکیشان عذاب میبینند، و لذا باز هم زیانبار و زیانمند میشوند:
« وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلا خَسَارًا ».
ولی برستمگران (کافر، بهسبب ستیز با نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمیافزاید.
امّا انسان وقتیکه بدون شفا و بدون رحمت، به حال خود رها میشود، و زمانیکه بهکششها و جهشهای خود واگذار میگردد، او در حال نعمت سرمست و مغرور میشود و از حق و حقیقت روی میگرداند، و نه شکر خدای میگوید و نه یادی از او میکند. و او در حال شدت و سختی مایوس و ناامید از رحمت یزدان میشود، و راههای زندگی در مسیر حیات برای او تاریک میگردد: .
« وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الإنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوسًا».
(از جمله اخلاق فرد بیایمان، یکی این است) هنگامی که به انسان (بیایمان) نعمت میبخشیم (و او را از ثروت و قدرت و سلامت و امنیت برخوردار میسازیم، مسرور و مغرور میگردد و از طاعت و عبادت و شکر نعمت) روگردان میشود (و در وقت رسیدن به نوا) خویشتن را (از بندگی ما) به دور میدارد و تکبر میورزد. (انگار ما را نمیشناسد و به ما کاری و نیازی ندارد). و هنگامی که شر و بلا گریبانگیر او گردید (و تنگدستی و بیماری و ناامنی وی را گرفت) بسیار مایوس و ناامید میگردد (و میپندارد که دیگر درهای رزق و روزی بر او بسته است وهرگز روی خیر و خوشی نخواهد دید).
نعمت انسان را به طغیان و عصیان میکشاند و سرمست و مغرور میدارد، مادام که انسان عطاءکننده نعمت را یاد نکند و حمد و سپاس او را نگوید و شکر نعمت را بجای نیاورد. شدت و سختی هم انسان را مایوس و ناامید میگرداند، مادامکه انسان با یزدان پیوند و تماس پیدا نکند و بدو امیدوار و آرزومند نشود و در پناه رحمت و فضل او نیاساید و نغنود، تا خیرو خوبی را چشم بدارد و شاد و مسرور بشود. از اینجا ارزش اینان پیدا میگردد، و روشن میشودکه چه رحمتی هم در وقت داشتن و نداشتن، و هم در زمان شادی و شادمانی، هم در روزگار زیان بدنی و مالی در ایمان وجود دارد.
آنگاه روند قرآنی مقرر میداردکه هر فردی و هر گروهی بنابر شیوه خود و رویکرد خودکار میکند، و حکم درباره رویکردها وکارها به خدا واگذار است:
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِیلا » .
بگو: هر کسی برابر روش خود کار میکند (و طریقه خویش را درپیش میگیرد) و پروردگارتان بهتر (از همگان) میداند که چه کسی راهش درستتر (از راه دیگری بوده و راسترو کدام و گمراه کدام) است.
در این بیان یک تهدید نهانی است درباره سرانجامکار و عاقبترویکرد، تا هرکسی خویشتن را بپاید واز خود مواظبت نباید، و بکوشد راه هدایت بپوید و در راهیکه به سوی خدا داردکوشا باشد.
*
بعضی شروعکردند به پرسیدن از روح. از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوال میکردند: روح چیست؟ برنامه قرآنی راستترین و استوارترین برنامه است. برنامهای که قرآن دارد این استکه به مردمان به چیزی پاسخ دهدکه بدان نیازمندند، و فهم و درک انسانها بدان میرسد و میتواند آن را بشناسد. نیروی عقلانی ایشان را در راه چیزیکه تولیدی ندارد و مفید فائدهای نیست پخش و پراکنده نمیکند، نیروئیکه یزدان به انسانها بخشیده است. همچنین این نیروی عقلانی خدادادی آنان را در جولانگاهی بهکار نمیبرد که همچون نیروئی وسائل آن را ندارد و بدان دسترسی پیدا نمیکند. هنگامیکه از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره روح پرسیدند، خدا بدو دستور فرمود بدیشان پاسخ دهدکه روح واگذار به خدا است و تنها خدا ازآن آگاه است وبس.
«وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا»[3]
از تو (ای محمّد!) درباره روح میپرسند (که چیست). بگو: روح چیزی است که تنها پروردگارم از آن آگاه است (و خلقتی اسرارآمیز و ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اعجوبه جهان آفرینش است. بنابر این جای شگفت نیست اگر به حقیقت روح پی نبرید). چرا که جز دانش اندکی به شما داده نشده است، (و علم شما انسانها با توجه به گستره کل جهان و علم لایتناهی خداوند سبحان، قطره به دریا هم نیست).
البته در این امر محدودیتی برای عقل بشری نیست در این که نتواند در همچون راستائی به پویش و پژوهش بپردازد. ولیک در اینجا عقل رهنمود میدهدکه در حدود و ثغور خود و در جولانگاه به کار بپردازدکه درک وفهم میکند. دست وپا زدن در بیابان برهوت و بینشان، و صرف نیرو در راه چیزیکه عقل بدان نمیرسد چون وسائل درک آن را ندارد هیچگونه فائدهای ندارد. روح غیبی از غیبهای خدا است و جز خدا کسی بدان پی نمیبرد، و رازی از رازهای مقدس الهی است آن را در وجود این آفریده انسان نام به ودیعت نهاده است، و در وجود آفریدههای دیگری به ودیعت نهاده است که حقیقت آن را نمیدانیم. علم انسان با مقایسه با علم مطلق یزدان محدود است، و اسرار این هستی فراختر از ان است که عقل محدود بشری انها را احاطه کند و به درک انها نائل آید. انسان این جهان را اداره نمیکند و نمیچرخاند، پس نیروهای انسان شامل و فراگیر نیست. بلکه از نیروها ان اندازه بدو عطاء شده است که محیط بران است، و ان اندازه ازنیروها بهرهمند استکه در سایه انها بتواند خلیفهگری درزمین را انجام دهد، و در زمین تحقق بخشد آن چیزهائی را که یزدان خواسته است که انسان آن چیزها را در محدوده علم اندک خویش تحقق بخشد و پیاده کند .
انسان در این کره به نوآوریهائی دست زده است و نوآوریهائی را پدید آورده است، ولیکن در برابر این راز دقیق - یعنی روح - حیران ایستاده است و درمانده گردیده است و نمیداند روح چیست، و چگونه آمده است و در بدن جای گرفته است، و چگونه میرود و به ترک تن میگوید، و روح کجا بوده است و کجا خواهد بود. انسان دربارهی روح جز چیزی را نمیداند که خداوند آگاه و مطلع در قرآن بدان خبر داده است. آنچه در قرآن آمده است علم یقینی و آگاهی راستین است، چون از جانب خداوند دانای آگاه است. اگر خدا میخواست انسان را از آن محروم میکرد، و آنچه را که به پیغمبر صلی الله علیه و سلم خود وحی نموده است و پیام کرده است از میان میبرد، و لیکن این رحمت یزدان به مردمان و فضل و کرم او بدیشان است.
« وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلا إِلا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیرًا » .
اگر ما بخواهیم آنچه را که (از قرآن) به تو وحی کردهایم، از تو باز پس میگیریم (و از درون دلها و لابلای کتابها محو میگردانیم) آنگاه کسی را نخواهی یافت که در این رابطه علیه ما از تو دفاع کند (و در حفظ قرآن یا برگشت آن بکوشد). ولیکن به خاطر رحمت پروردگارت (که شامل حال تو است، آن را برجای میداریم و این ارمغان را بازپس نمیگیریم). واقعاً کرم بزرگی خدا در حق تو داشته است (که قرآن را برای تو ارسال و تو را خاتم الانبیاء نموده است، و با حفاظت از قرآن آئین تورا جاویدان کرده است).
خدا بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خود با این لطف و فضل منّت مینهد و افتخارش میبخشد، لطف و فضل نازلکردن وحی، و برجای داشتن و ماندگار ساختن آنچه برای او نازل نموده است. لطف و فضل یزدان در حق مردمان بسی فراوان است. چه آنان نسلها و نسلهای پیاپی با این قرآن غرطه ور در رحمت و هدایت و نعمت بوده و هستند و خواهند بود.
*
همانگونهکه روح از اسرار و رموزی استکه خدا آن را به خود اختصاص داده است، قرآن نیز ساختار خدا است و آفریدگان نمیتوانند از ساختار خدا تقلیدکنند، و انسان و پری که نماینده آفریدههای آشکار و نهانند نمیتوانند همسان این قرآن را بیاورند، هرچند هم در این تلاش وکرشش یکدیگر را پشتیبانیکنند و همدیگر را یاری دهند:
(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا).
بگو: اگر همه مردمان و جملگی پریان گرد آیند و متفق شوند بر این که همچون این قرآن را (با این شیوههای دلربا ومعانی زیبا بسازند و) بیاورند، نمیتوانند مانند آن را بیاورند و ارائه دهند، هرچند هم برخی از ایشان پشتیبان و مددکار برخی دیگر شوند (چرا که قرآن کلام یزدان و معجزه جاویدان آفریدگار است وهرگز از معلومات محدود آفریدگان چنین چیزی ساخته نیست).
این قرآن فقط الفاظ و عباراتی نیستکه انسانها و پریها تلاش وکوششکنندکه آن الفاظ و عبارات را تقلیدکنند و همسان آنها را بسازند و ارائه دهند. بلکه قرآن مانند همه چیزهانی استکه یزدان جهان آنها را از نیستی به هستی آورده است و آفریدگان از ساختن و ارائه دادن انها درمانده و ناتوانند. قرآن همچون روح به خدا واگذار است و آفریدگان سر و راز شامل وکامل آن را درک و فهم نمیکنند، هرچندکه برخی از اوصاف و خصائص و آثار آن را درک و فهم کنند.
قرآن گذشته از این، برنامه کامل زندگی است. برنامهای استکه در آن قوانین فطرت مورد نظر است. قوانینیکه در همه اوضاع و احوال نفس بشریت دخل و تصرف میکند، و در مجموعههای بشری در تمام شرائط و ظروف و حالاتیکه دارند دخل و تصرف میکند. از اینجا استکه قرآن هم به چارهسازیکار و بار نفس فرد، و هم به چارهسازیکار و بار مجموعه گروههای پیچیده انسانها میپردازد با قوانینیکه سازگار با فطرت است و به ژرفاهای پیوندها و راهها و پیچ و خمهای فراوان فطرت فرو میخزد و دمساز و همساز میگردد. قرآن بهکار و بار جامعه بهگونه کامل و با گامهای هماهنگ، همزمان در همه جوانب میپردازد، و احتمالی از احتمالات فراوان، و شرایط و اوضاعی در میان همه شرائط و اوضاع ضد و نقیض در زندگی فرد و در زندگی جمع، از حساب او به در نمیرود و نهان نمیشود. زیرا قانونگذار این قوانین خدای بس آگاه از فطرت در همه اوضاع و احوال پیچاپیچ و درهم تنیده است.
امّا قوانین و مقررات انسانها متاثر از قصور انسان و شرائط و اوضاع زندگی انسان است. از اینجا استکه قوانین و مقررات انسانها نمیتواند در آن واحد محیط بر همه احتمالات باشد. اغلب هم یک پدیده ظاهری فردی یا اجتماعی را با درمانی مداوا میکندکه آن پدیده منتهی به بروز پدیده دیگری میشودکه در جای خود نیاز به مدارای تازهای پیدا میکند.
اعجاز قرآن فراتر از اعجاز نظم و نظام و مفاهیم و معانی آن است. عاجز و ناتوان ماندن انسانها و پریها گذشته از آوردن و ارائه کردن همسان قرآن، عاجز و ناتوان ماندن ایشان از آوردن و ارائهکردن برنامهای بسان برنامه قرآن است، یعنی: برنامهایکه دربرگیرنده چیزهایی باشد که قرآن دربرگیرنده آن است.
(وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلا کُفُورًا وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ یَنْبُوعًا أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفًا أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ قَبِیلا أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِی السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَابًا نَقْرَؤُهُ ... ).
ما در این قرآن، هر نوع مثلی را برای مردم، به شیوههای گوناگون بارها بیان داشتهایم، ولی بیشتر مردم جز انکار (حق، و نادیده گرفتن دلائل چیزی قبول نمیکنند و) نمیپذیرند. و (هنگامی که کافران مکه در برابر اعجاز قرآن و دلائل روشن آن درمانده و مبهوت شدند) گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم، مگر این که از زمین (خشک و سوزان مکه) چشمهای برای ما بیرون جوشانی (که آب آن دائم و روان باشد). یا این که باغی از درختان خرما و انگور (در مکه) داشته باشی ورودبارها و جویبارهای فراوان درآن روان گردانی. یا آسمان را تکهتکه بر سر ما فرود آری همانگونه که میپنداری (و میگوئی که خدا ما را بیم داده است) و یا این که خدا و فرشتگان را بیاوری و با ما رویاروی گردانی. یا این که سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی، و یا این که به سوی آسمان بالا روی؛ و تنها بهبالارفتنت ازآسمانهم ایماننمیآوریم مگر این که کتابی همراه خود برایمان بیاوری که ان را بخوانیم (و ببینیمکه از جانب خدا درآن نوشته شده است که تو فرستاده پروردگار میباشی).
بدین منوال درک و فهم آنان از نگرش به آفاق اعجاز قرآن ناتوان مانده بود. ایشان خوارق عادات و معجزات مادی را میطلبیدند، و در پیشنهادهائیکه دال بر ناپختگی خرد ایشان بود بیشتر مرادشان لجاجتکردن و اذیت دادن بود! حتی بیادبانه و ناپرهیزکارانه در حق ذات الهی نیز غرور و تکبر میورزیدند ... ذکر امثال گوناگون قرآن برای عرضهکردن حقائق به شیوههای مختلفکه متناسب با خردها وذهنها، و با نسلهای گوناگون و احوال و اوضاع جوراجور باشد، بدیشان سود نرساند و برایشان سودمند نیفتاد.
(فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلا کُفُورًا ).
ولی بیشتر مردم جز انکار (حق، و نادیده گرفتن دلائل هدایت، و تکذیب خدا و رسول، چیزی قبول نمیکنند و) نمیپذیرند.
ایمان آوردن خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مشروط کردند به اینکه از زمین چشمهای را برای ایشان برجوشاند! یا باغی از خرما و انگور داشته باشد و رودبارها در آن جوشند و جاری شوند! یا اینکه ایشان را با عذاب آسمانیگرفتار سازد و آسمان را تکهتکه برآنان فروریزد همانگونهکه ایشان را بیم میدهدکه روز قیامت همچون واقعهای رخ میدهد! یا خدا و فرشتگان را بیاورد و با ایشان رویارویکند و خدا او راکمک کند و از او دفاع نماید، بدانگونهکه آنان در میان قبائل خود چنینکاری میکنند! یا اینکه خانهای از فلزات گرانبها داشته باشد! یا به آسمان صعودکند! البته صعود کردن هم بهتنهائی بسنده نیست. بلکه بایدگذشته از اینکه آنان خود او را ببینند، لازم است به سویشان برگردد و نزولکند، در حالیکهکتاب نوشته شدهای نیز با خود بیاورد و آنان آن را بخوانند!
ناپختگی درک و فهم و تفکر و اندیشه آنان جلوهگر و پیدا است. لجاجت و اذیت و آزارشان نیز در اینگونه پیشنهادهای سادهلوحانه آشکار است. آنان میان خانهای آراسته و پیراسته به زینتآلات و فلزات گرانبها و میان بالا رفتن به آسمان را یکسان میانگارند! یا میان برجوشاندن چشمهای از زمین و میان فرود آمدن یزدان سبحان وفرشتگان به پیش خودشان را همسان میدانند! چیزیکه این پیشنهادها را در اندیشه ایشان یکسان میشمارد خارقالعاده و معجزه بودن است. اگرپیغمبر (ص)همه اینها را برای ایشان بیاورد، آنگاه دقت میکنندکه بدو ایمان بیاورند و او را تصدیق بکند یا خیر!..
از معجزه جاویدان قرآن غافل ماندهاند. فراموش کردهاندکه ایشان نمیتوانند همسان قرآن را از لحاظ نظم و معنی و برنامه بسازند و بیاورند. امّا آنان این اعجاز را با حواس خود لمس نمیکنند. این است چیزی را میطلبندکه حواس آن را لمسکند!
خارقالعاده و معجزهکه ساختار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست. در شان او هم نیست.بلکه خارقالعاده و معجزه مربوط به یزدان سبحان است وبرابر تقدیرو حکمت او روی میدهد. کار پیغمبر نیستکه خارقالعاده و معجزه را درخواستکند اگر خدا آن را بدو عطاء نفرماید. ادب رسالت و درک حکمت خدا در تدبیر و تقدیرش نمیگذارندکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به خداوندگار خود پیشنهاد چیزی را بدهدکه خدا آشکارا آن را بدوگفته باشد.
(قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلا بَشَرًا رَسُولا ).
بگو: پروردگار من منزه است (از آن که کسی بدو فرمان دهد، یا این که در قدرت او شریک گردد). مگر من جز انسان فرستادهای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم؟ (معجزه در دست خدا است؛ نه من).
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم انسان است و در حدود و ثغور بشریّت خود میایستد و میماند، و برابر رسالت خودکار میکند، و به خدا چیزی پیشنهاد نمیکند و بر چیزهائی که خدا آن را براو واجب و معینکرده است چیزی نمیافزاید.
*
شبهه ایکه برای اقوام پیشین آمده است قبل از اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم به سویشان بیاید، و بعد از اینکه از آسمان پیام یزدان توسط پیغمبران بدیشان رسیده است، شبههایکه ایشان را از ایمان آوردن به پیغمبران، از ایمان آوردن به هدایتیکه با خود به ارمغان آوردهاند، این بوده استکه آنان بعید دانستهاند و دور از عقل دیدهاندکه پیغمبران انسان باشند و فرشته نباشند:
« وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولا » .
تنها چیزی که مانع ایمان آوردن مردمان بعد از نزول هدایت (وحی آسمانی) برای ایشان شد، این است که میگویید: آیا خداوند انسانی را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟! (فرشتگان افلاکی سزاوار این مقام بزرگ رسالتند؛ نه انسانهای خاکی).
ابن گمان از ناآگاهی مردمان از ارزش انسانیت خودشان، و از این استکه نمیدانند چه حرمت و کرامتی در پیشگاه یزدان دارند. لذا آنان این را برای انسان بیش از مقام خود میدانندکه پیامبری از سوی خدا شود. همچنین اینگمان پدید آمده است از اینکه آنان سرشت جهان هستی و سرشت فرشتگان را درک و فهم نمیکنند، و نمیدانندکه فرشتگان آمادگی ماندن در زمین را به صورت فرشتگی خود ندارند. زیرا وقتی که فرشتهاند چگونه انسانها میتوانند ایشان را بشناسند و یقین پیداکنندکه آنان فرشتهاند:
(قُلْ لَوْ کَانَ فِی الأرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکًا رَسُولا ).
بگو: اگر در زمین (بجای انسانها) فرشتگانی مستقر و در آن راه میرفتند، ما از آسمان (از جنس خودشان) فرشتهای را به عنوان پیغمبر به سویشان میفرستادیم (چرا که رهبر باید از جنس پیروان خود باشد).
اگر خدا مقرّر و مقدّر میفرمودکه فرشتگان در زمین زندگیکنند، آنان را به شکل آدمیزادگان درمیآورد. زیرا شکل آدمیزادگان شکلی استکه با قوانیق آفرینش و سرشت زمین متفق و سازگار است، همانگونهکه در آیه دیگری فرموده است:
« ولو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلاً ». (انعام/9)
اگرهم فرشتهایرا (موید پیغمبر) میکردیم، اورا به شکل انسان درمیآوردیم.
خدا بر انجام هرکاری و هر چیزی توانا است. ولیکن خدا قوانینی را پدید آورده است وآفریدگان خود را طبق این قوانین با قدرت و با اختیار خود آفریده است، و مقدر فرموده استکه قوانینراه خود را بسپرند و تبدیل وتغییر پیدا نکنند، تا حکمت خدا را در پیدایش وآفرینش تحقق بخشند و پیادهکنند. امّا مردمان این را درک و فهم نمینمایند.
مادامکه این قانون و سنت یزدان درباره آفریدگان خودش است، او به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور میدهدکه جلال و ستیز با ایشان را به پایان بیاورد، وکار و بار خود و ایشان را به خدا واگذارد و بدو حواله دارد تا دربارهکار و بارشان بر ضد آنانگواهی دهد، و خودش نسبت بدیشان بهکار پردازد وکار ایشان را بسازد. او بسی آگاه ازکار جملگی بند گان وکاملا بیننده حالشان است:
« قُلْ :کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا ».
بگو: کافی استکه خدا میان من ومیانشما گواه باشد. بیگماناواز(حال) بندگانش بسیارآگاه، (ونسبت به کارشان) بس بینا است (ولذا میداند که من فرمان اورا به شما رساندهام و اینشما هستید که از پذیرش حق لجوجانه سرباز میزنید.
این سخنی استکه از آن بوی تهدید به مشام میرسد. و امّا سرانجام اینکار، قرآن آن را در صحنهای از صحنههای هراسناک قیامت به تصویر میکشد:
(وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْیًا وَبُکْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا وَقَالُوا أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلا کُفُورًا ).
خدا هرکس را (به سبب ایمان به پروردگار و پیغمبرش و کتاب آسمانی قرآن) رهنمود کند، راهیاب او است، و هرکس را (به سبب سوء اختیار و فرو رفتن در گناهان و سرکشی از قوانین آفریدگار) گمراه سازد، جز خدا دوستان و مددکارانی برای چنین کسانی نخواهی یافت (تا دست آنان را بگیرند و به سوی حق برگردانند و از کیفر و عذاب آخرت رستگارشان گردانند) و ما در روز رستاخیز ایشان را بر روی رخساره (کشانده و) کور و لال و کر (از گورها) جمع میگردانیم (و به صحرای محشر گسیل میداریم. به گونهای که براثر پریشانی حال چشمانشان نمیبیند و گوشهایشان نمیشنود و زبانهایشان قادر به تکلم نمیباشد). جایگاهشان دوزخ خواهد بود. هر زمان که زبانه آتش (به سبب سوختن گوشت و استخوان ایشان) فروکش کند، (با تجدید گوشت و استخوانشان) بر زبانه آتششان میافزائیم. این (عذاب مضاعف و جاویدان) کیفرشان بدان خاطر است که آیههای (قرآنی و ادله جهانی) ما را انکار مینمایند و میگویند: آیا زمانی که استخوانهائی شدیم و فرسودیم، مگر میشود که (دوباره زنده گردیم و) آفرینش تازهای پیدا کنیم؟! آیا نمینگرند که خدائی که (بدون نمونه و مدل قبلی) آسمانها و زمین را آفریده است، توانا است بر این که پس از مردن (بار دیگر) همچون ایشان را بیافریند (و به زندگی دوباره عودت دهد؟ بلی که میتواند) ولی برای آنان سرآمدی تعیین نموده است که گمانی در آن نیست و (با فرارسیدن آن زمان که قیامت نام دارد و همگان را زنده میگرداند و به صحرای محشر گسیل میدارد. این سرآمد قطعی است) امّا ستمگران جز کفر و انکار را پذیرا نمیباشند.
خداوند بزرگوار برای هدایت و همچنین برای ضلالت قوانین و سنتهائی را پدیدارکرده است، و مردمان را آزادگذاشته است که برابر این قوانین و سنتها رهسپار گردند، و با عواقب آنها روبرو شوند. از جمله این قوانین و سنتها انسان آمادگی هدایت و ضلالت را دارد، و برابر آنچه برای خود انجام میدهد میتواند راه هدایت یا راه ضلالت را بسپرد.کسانیکه در پرتو کوشش و پویش ورویکرد وجهتگیری خود سزاوار هدایت میگردند، خدا آنان را هدایت عطاء میکند، و ایشان واقعاً راهیاب میشوند، زیرا از هدایت متابعت کردهاند. وکسانیکه به سبب رویگردانی از دلائل هدایت و آیات خدا سزاوار ضلالت میگردند، کسی ایشان را از عذاب خدا محفوظ و مصون نمیدارد:
« فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِهِ ».
جز خدا دوستان و مددکارانی برای چنین کسانی نخواهی یافت (تا دست آنان را بگیرند و به سوی حق برگردانند و از کیفر و عذاب آخرت رستگارشان گردانند).
خدا روز قیامت ایشان را به شکل خوارکننده هولناکی گرد میآورد:
( عَلَى وُجُوهِهِمْ).
بر روی رخسارهایشان.
راست و چپ و اینسو و آنسوکج میشوند و خم میگردند:
« عُمْیًا وَبُکْمًا وَصُمًّا ».
کور و لال و کر (ایشان را از گورها جمع میگردانیم).
کورند و از اندامهائیکه باید در این ازدحام از آنها استفاده بکنند محروم هستند. این هم جزا و سزا برای این استکه در دنیا آنان این اندامها را بیکاره گذاشته بودند و از درک و فهم دلائل هدایت محروم نموده بودند. و در نهایتکار:
( مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ) ٠
جایگاهشان دوزخ خواهد بود.
دوزخیکه سرد نمیگردد و سستی نمیگیرد:
(کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا).
هر زمان که زبانه آتش (به سبب سوختن گوشت و استخوان ایشان) فروکش کند، (با تجدید گوشت و استخوانشان) بر زبانه آتششان میافزائیم.
این هم پایان هراسناک و جزای خوفناکی است. امّا ایشان به سببکفر و نپذیرفتن ایات خدا سزاوار ان شدهاند:
« ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا ».
این (عذاب مضاعف و جاویدان) کیفرشان بدان خاطر است که آیههای (قرآنی و ادله جهانی) ما را انکار نمودهاید.
آنان رستاخیز را نپذیرفتهاند و وقوع زندگی دوباره را بعید و ناممکن دیدهاند:
« وَقَالُوا: أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا ؟».
و میگویند: آیا زمانی که استخوانهائی شدیم و فرسودیم، مگر میشود که (دوباره زنده گردیم و) آ فرینش تازهای پیدا کنیم؟!.
روند قرانی این صحنه را بهگونهای عرضه میکندکه انگار هم اینک حاضر و آماده است، و انگار دنیانیکه در ان بودهاند درهم نوردیده شده است و از سطح جهان زدودهگردیده است و به گذشته کهن و دوری تبدیل شده است ... این هم شیوه قرانی در مجسم نشان دادن صحنهها و عرضه داشتن انها به شکل واقعه زندهای استکه در دلها و ذهنها پیش از، از دست رفتن فرصت و مهلت،کار خود را میکند و تاثیر خود را میگذارد.
آنگاه روند قرآنی برمیگردد تا با ایشان با منطق واقعیت صحبتکند، واقعیتیکه ان را میبینند ولی از ان غافل و بیخبر میگردند.
« أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ ؟ ».
آیا نمینگرند خدائی که (بدون نمونه و مدل قبلی) آسمانها و زمین را آفریده است، توانا است بر این که پس از مردن (بار دیگر) همچون ایشان را بیافریند؟.
چه شگفت و شگرفی در رستاخیز و زندهگرداندن است؟ خدا آفریدگار این جهان بزرگ و سترگ میتواند همسان ایشان را بیافریند. پس او میتواند در این صورت آنان را زنده گرداند:
« وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِیهِ ».
برای آنان سرآمدی تعیین نموده است که هیچگونه گمانی در آن نیست.
خداوند آیشان را تا این سرآمد مهلت و فرصت داده است، و مدت زندگانی آنان تا موعد مقرر خود ادامه پیدا میکند.
(فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلا کُفُورًا).
امّا ستمگران جز کفر و انکار را پذیرا نمیباشند.
پس جزای ایشان برابر منطق دلائل و منطق مشاهدهها، و روشنی آیات، عادلانه است.
*
گذشته از این،کسانیکه به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهادهای سنگین و لجوجانه میدهند، و از او درخواست میکنند٠ خانههای زرنگار، و باغهای خرما و انگور، داشته باشد، و چشمهها و رودبارهائی برجوشاند و روان گرداند، تنگچشم هستند. تا بدانجا تنگچشم هستندکه اگر رحمت یزدان بدیشان واگذارگردد، وگنجینههای آن ازآن ایشان شود، باز هم دست نگاه میدارند و نمیبخشند، و از ترس تمام شدن بخل و تنگچشمی میورزند، هرچندکه رحمت خدا پایان نمیپذیرد و کاستی نمیگیرد:
(قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذًا لأمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الإنْفَاقِ وَکَانَ الإنْسَانُ قَتُورًا) .
بگو: اگر شما مالک خزینههای نعمت پروردگارم بودید (و صاحب همه جهان میگشتید) باز هم از ترس فقر بخل میورزیدید، چرا که انسان طبعآ موجود بخیلی است.
این تصویری استکه بیانگر نهایت بخل و سرحد اعلای تنگچشمی است. چه رحمت خدا هر چیزی را فراگرفته است. نه ترسی بر تمام شدن آن و نه خوفی بر کاهش آن درمیان است. ولیکن آنان آن اندازه ثقیل و تنگچشم هستندکه این رحمت را نیز بازمیدارند و از آن چیزی عطاء نمیکنند و بدان بخل میورزند اگر آنان گنجوران آن باشند!
*
«قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لأظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الأرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِیعًا وَقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ اسْکُنُوا الأرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًاوَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لأظُنُّکَ یَا مُوسَى مَسْحُورًا ».
(اگر بدین کافران معجزههای پیشنهادیشان نموده شود، به سببستیزه با حق باعث ایمانآناننمیگردد. چرا که)ما به موسی نه تا معجزه روشن دادیم(وبا وجود آن ایمان نیاوردند). از بنیاسرائیل (همعصر خود که اسلام را پذیرفتهاند) بپرس، بدانگاه کهموسی به سویشانآمد (میان او و فرعون چه گذشت). فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانهای. (موسی به فرعون) گفت: تو که (خوب) میدانی که این معجزههای روشنیبخش (ودلائل واضح) را جز صاحب آسمانهاوزمین نفرستاده است (وتو کاملا آگاهانه حقائق را انکارمیکنی) و من معتقدم که توای فرعون! (از حق روگردانی و سرانجام اگرازسرکشی خود برنگردی) هلاک میگردی. (فرعون بر سرکشی خود افزود و) خواست که (موسی و پیروانش) جملگی را از سرزمین (مصر) بردارد (و ایشان را ریشهکن سازد). پس ما فرعون و همه فرعونیان را غرق کردیم (و تیر نیرنگشان را به سوی خودشان برگرداندیم و زمین را از لوث وجودشان پاککردیم). پس ازآن (که فرعون و فرعونیان را غرق کردیم) به بنیاسرائیل گفتیم: در زمین (شام، در ارض مقدسی که به شما وه داده شده است) سکونت جوئید. هنگامی که زمان زندگی اخروی فرارسید، همه شما را با همدیگر (اعم از بزرگ و کوچک، فرمانبردار و سرکش، نیرومند و ناتوان، مومن و کافر، و پرهیزگار و ناپرهیزگار، در پای حساب و کتاب) حاضرمیگردانیم.
اینمثال ازداستان موسی وبنیاسرائیلذکرمیگردد به سبب هماهنگی آن با روند سوره، وذکر مسجدالاقصی و بخشی از داستان بنیاسرائیل و موسی در سرآغاز سوره. همچنین پیروی درباره آخرت و حاضرآوردن فرعون و قوم او در آخراین مثال زده میشود، ه مناسبت صحنه نزدیک قیامت در روند سوره، و سرنوشت تکذیب کنندکان رستاخیزیکه این صحنه آن را به تصویرکشیده است.
خوارق عادات و معجزات نهگانهایکه در اینجا بدانها اشاره میشود، عبارتند: ید بیضاء، عصای موسی، خشکسالیهائیکه خداوندگریبانگیر فرعون و قوم او کرده است،کم وکاستی ثمرات و غلات، طوفان، ملخها، شپشکها، غورباغه، و خون ...
« فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ » ٠
از بنیاسرائیل (همعصر خود که اسلام را پذیرفتهاند) بپرس، بدانگاه که موسی به سویشان آمد (میان او و فرعونچه گذشت).
چه بنیاسرائیلگواه بر چیزهائی بودهاندکه میان موسی و فرعونگذشته است:
«فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لأظُنُّکَ یَا مُوسَى مَسْحُورًا ».
فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانهای.
سخن حق، و خدا را یکی دانستن و به یگانگی پرستیدن، و دعوت به ترک ظلم و طغیان و اذیت و آزار، در عرف طاغوتها جز از دیوانهای صادر نمیشود ر روی نمیدهدکه نمیداند چه میگوید! طاغوتهای امثالفرعون نمیتواننداین معانی ومفاهیم راتصور کنند، وگمان نمیبرندکسیکه خرد و شعور داشته باشد سر بلندکند و از این معانی و مفاهیم دم بزند!
ولی موسیکه در پرتو حقیکه همراه با آن فرستاده شده است و روشن و روشنگر است، خود را نیرومند میبیند، و بهکمک خدا به خود امیدوار است، و مطمئن است که خدا طاغیان وطاغوتها را به کیفرشان میرساند:
« قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لأظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا ».
(موسی به فرعون) گفت: توکه (خوب) میدانی که این معجزههای روشنیبخش (و دلائل واضح) را جز صاحب آسمانها و زمین نفرستاده است (وتوکاملاً آگاهانه حقائق را انکار میکنی) و من معتقدم که تو ای فرعون! (از حق روگردانی وسرانجام اگر ازسرکشی خود برنگردی) هلاک میگردی.
تو هلاک میشوی و درهم کوبیده میگردی. این هم سزا و جزای تکذیب آیهها و معجزههای یزدان از سوی تو است. تو آیهها و معجزهها را تکذیب میکنی در حالیکه میدانیکه کسی جز خدا نمیتواند همچون آیهها و معجزههائی را بیاورد و بنماید. اینها آن اندازه برای بینشها پیدا و روشن هستند تا بدانجاکه انگار خودشان بینش بوده و پرده از حقائق برمیدارند و حقائق را جلوهگر مینمایند.
بدین هنگام فرعون طاغی و یاغی به نیروی مادی خویش متوسل میشود، و میخواهدکه موسی و پیروان او را از روی زمین بردارد و نابودشان نباید:
(فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الأرْضِ).
(فرعون بر سرکشی خود افزود و) خواست که (موسی و پیروانش) جملگی را از سرزمین (مصر) بردارد (و ایشان را ریشهکن سازد).
طاغیان و یاغیان در پاسخ به سخنان حق این چنین میاندیشند و این چنین تصمیم میگیرند.
بدین هنگام استکه فرمان یزدان مبنی بر نابودی فرعون طاغی و یاغی صادر میگردد و سنت و قانون خدا برای هلاک و ریشهکنکردن ستمگران، و سپردن حکمت و قدرت به مستضعفان شکیبا جاری و ساری میشود.
«فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِیعًا وَقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ اسْکُنُوا الأرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًا »
پس ما فرعون وهمه فرعونیان را غرق کردیم(و تیر نیرنگشان را به سوی خودشان برگرداندیم وزمین را ازلوث وجودشان پاککردیم). پس ازآن(که فرعون و فرعونیان را غرق کردیم) به بنیاسرائیل گفتیم: در زمین(شام، درارض مقدسیکه به شما وعده داده شده است) سکونت جوئید. هنگامی که زمان زندگی اخروی فرارسید، همه شمارا با همدیگر(اعمازبزرگ و کوچک، فرمانبردار و سرکش، نیرومند و ناتوان، مومن و کافر، و پرهیزگار وناپرهیزگار، درپای حساب و کتاب) حاضر میگردانیم.
سرانجام تکذیب آیهها و معجزهها این چنین شد. و خدا اینچنین زمین را میراث کسانیکرد و به کسانی سپرد که مستضعف وناتوانشان میکردند. هردوگروه بیدین و بادین در زمین بهکردار و رفتارشان واگذارگردیدند. دراول سوره دیدیمکه سرنوشت ایشان چه شد و کارشان بهکجا انجامید. و امّا در اینجا خدا هر دوگروه را به پاداش و پادافره آخرت وامیگذارد و ایشان را به سرای دیگر حواله میدارد:
(فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًا ).
هنگامی که زمان زندگی اخروی فرارسید، همه شما را با همدیگر حاضر میگردانیم.
*
این مثالی از خوارق عادات و معجزات است، و بیان میشدکه تکذیبکنندگان چگونه با آنها رویاروی شدند و پذیره آنهاگردیدند، و سنت و قانون خدا چگونه در حق تکذیبکنندگان جاری و ساری شد ... امّا این قرآن آمده است تا یک خارقالعاده و معجزه جاویدان بماند. به صورت بخش بخش و بهگونه پراکنده نازلگریده است تا در زمان طولانی خوانده شود:
«وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلا ».
ما قرآن را با (ماده و محتوای) حق نازل کردهایم، و نازل شده است تا حق را (در زمین) پابرجا کند. و تو را جز به عنوان نویدرسان و بیمدهنده نفرستادهایم. قرآنی است که آن را (در مدت بیستوسه سال به گونه آیهها و بخشهای) جداگانه فرستادهایم تا آن را آرام بر مردم بخوانی (و بدین وسیله جذب دلها و اندیشهها شود و در عمل پیاده گردد) و قطعاً ما آن را کمکم و بهره بهره فرستادهایم (نه یکجا و سر هم)٠
این قرآن آمده است تا ملتی را پروردهکند، و برای آن ملت نظام و سیستمی را برجا و پاجا دارد، و این ملت این نظام وسیستم را با خود به خاور و باختر و همه جای زمین ببرند و برسانند، و به انسانها این نظام و سیستم را برابر برنامه کامل الهی بیاموزند. بدین خاطر است که این قرآن جداجدا و بهرهبهره و در زمانهای مختلف، برابر نیازمندیهای واقعیت زندگی این ملت، و مطابق با شرائط و ظروفیکه همراه و همگام با این دوره نخستین تربیت بوده است، نازلگردیده است. پیدا استکه تربیت در زمان طولانی، و با تجربههای عملی در زمان طولانی حاصل میگردد. قرآن آمده است تا برنامه عملی باشد و بندبند و بخشبخش در مرحله آمادگی تحقق پیداکند و پیاده شود، نه اینکه یک فقه و آگاهی نظری و نه اینکه یک اندیشه خالی، و برای خواندن و لذت ذهنی باشد و بس.
این فلسفه نزول جداجدا و پراکنده قرآن است، و این استکه قرآن یکجا و سرهم ازلحظه نخستین به صورتکتابکاملی نازل نگردیده است.
نسل اول مسلمانان اینگونه قرآن را دریافت میکردند و پذیره آن میرفتند. آن را به عنوان رهنمون و راهنمای زندگی دریافت میداشتند، و هر زمانکه یک امر یا یک نهی یا یک پند و اندرزو یا فریضه و واجبی از قرآن نازل میگردید آن را در واقعیت زندگی تحقق میبخشیدند و پیادهاش میکردند. قرآن را برای یک لذت عقلانی یا نفسانی دریافت نمیکردند، بدانگونه که شعر و ادبیات را دریافت مینمودند، و قرآن را برای دلداری و سرگرمی دریافت نمیکردند بدان شکل که داستانها و افسانهها را دریافت مینمودند. آنان در زندگی روزانه با قرآن خود را میساختند و دگرگون میکردند. احساسها و ادراکها و دلها و درونهای خود را با قرآن تغییر میدادند و بازسازی مینمودند، و عملکرد وکوشش و پویش خویش را، و رفتار وکردار و پندار خویشتن را، در خانه ودر زندگی خود با قرآن بازنگری و بازسازی میکردند. در یککلمه قرآن برنامه زندگی آنان بود، و هر چیزی جز آن راکه از آباء و اجدادشان به ارث برده بودند، و با آن آشنا شده بودند، و آن را پیش از نزول قرآن تجربه و آزموده بودند، رها نمودند.
ابنمسعود (رض)گفته است: هرکس از ما ده آیه میآموخت از آن فراتر نمیرفت و درنمیگذشت تا معانی آنها را نمیآموخت و بدانها عمل میکرد.
خداوند این قرآن را استوار بر حق نازل فرموده است:
« وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ » ٠
ما قرآن را با (ماده و محتوای) حق نازل کردهایم.
قرآن نازل شده است تا حق را درزمین مستقرو برقرار دارد:
« وَبِالْحَقِّ نَزَلَ » ٠
و قران نازل شده است تا حق را (در زمین) برجا و پابرجا کند
ماده قرآن حق است، و حق هدف قرآن است، و قوام آن حق است، و تلاش و همّت آن بر حق است ... حق در قانون هستی اصل ثابتی است. آنکسکه آسمانها و زمین را آفریده است آنها را بر حق استوارداشته است، و همراه با حقکرده است. قرآن مرتبط با قا نون سراسر هستی است. قرآن بدین قانون اشاره میکند و بر این قانون دلالت دارد و خودش بخشی وگوشهای از این حق است. چه حق تار و پود قرآن است، و حق ماده و هدف آن است. پیغمبر(ص) مژدهرسان و بیمدهنده با این حقی استکه با خود به ارمغان آورده است.
دراینجا به پیغمبر(ص) دستور میرسد که با این حق به نبرد و رزم مردمان برود، و بگذارد آزادانه راه خود را برگزینند. اگر خواستند بدین قرآن ایمان بیاورند و اگر خواستند بدان ایمان نیاورند. ولی باید بدانندکه مسوولیت و پیامد چیزی راکه برای خویشتن میگزینند بر عهده خودشان است وگریبانگر خودشان میگردد. پیش چشم ایشان بدارد نمونهای از دریافت کسانی راکه پیش از او از یهودیان و مسیحیان دانا و فرزانه بودهاند و هم اینک هم بدین قرآن ایمان آوردهاند. بدان امیدکه اینان سرمشق و پیشوای ایشان شوند، آنکسانیکه امّی و بیسوادند و علمی وکتابی بدانان داده نشده است: .
«قُلْ: آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا وَیَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا وَیَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا».
بگو: (ای کافران! میخواهید) به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید، (اختیار خوشبختی و بدبختی خودتان را دارید، ولی بدانید که اعجاز و حقیقت قرآن روشن است) و کسانی که قبل از نزول قرآن، دانش و آگهی بدیشان داده شده است (و با تورات و انجیل راستین سر و کار داشتهاند)، هنگامی که قرآن بر آنان خوانده میشود، سجدهکنان بر رو میافتند (و سر تسلیم در برابر خدا فرو میآورند و او را سپاس میگویند که ایشان را با نعمت ایمان نواخته است). و (در حال این سجده عاشقانه) میگویند٠ پروردگارمان پاک و منزه است (از این که در وعده نعمت بهشت و وعید عذاب دوزخ خلاف کند) مسلمّاً وعده پروردگارمان انجام شدنی است. و (بار دیگر) بر چهرهها فرومیافتند و میگریند و (آشک شادی میریزند، و مواعظ قرآن) بر تواضع آنان (در برابر خدا) میافزاید.
این صحنه الهامگرانهای است که وجدان را لمس میکند و میپساید. صحنه کسانی است که پیش از اسلام بدیشان علم و آگاهی ازکتابهای آسمانی عطاء گردیده است. آنان وقتیکه قرآن را میشنوند به خشوع و خضوع میپردازند و:
« یَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا »
سجدهکنان بر رو میافتند.
آنان در این وقت نمیتوانند خود را نگاه دارند و خویشتنداریکنند. آنان فقط سجده نمیبرند، بلکه:
« یَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا »
سجدهکنان بر رو میافتند٠
آنگاه در این سجده عاشقانه زبانهایشان احساساتی را به رشتهگفتار میکشدکه از عظمت خدا و صدق وعدهاش بدیشان دست داده است و بر دل و درونشان گذشته است:
« سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا ».
پروردگارمان پاک و منزه است (از این که در وعده نعمت بهشت و وعید عذاب دوزخ خلاف کند) مسلماً وعده پروردگارمان انجام شدنی است.
سخت متاثر و منقلب میگردند و واژهها برای به تصویرکشیدن آنچه در سینههایشان به جوش و خروش درمیآیدکافی و بسنده نیست. این است زبان اشک به تعبیر از این متاثر شدن و منقلبگردیدن میپردازد، متاثر شدن و منقلبگردیدن همهجاگیری که واژهها توان به تصویرکشیدن آن را نداشت:
« وَیَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ یَبْکُونَ ».
و(باردیگر) برچهرهها فرومیافتند ومیگریند و (اشک شادی میریزند).
(وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا ).
و (مواعظ قرآن) بر تواضع آنان (در برابر خدا) میافزاید.
خشوع و خضوع این بار، برتر و فراتر از خشوع و خضوعی است که با آن از قرآن استقبالکردند و پذیره آن رفتند.
این صحنهای استکه یک حالت درونی و عاطفی فراگیری را به تصویر میکشد، وتاثیراین قرآن را در دلهائی ترسیم میکندکه برای پذیره رفتن فیض و برکت قرآن دریچههای خویش را بازکرده اند وگشودهاند، و در پرتو علمیکه پیش از این بدانها داده شده است از سرشت و ارزش قرآن مطلعند. علمیکه دراینجا مراد است آگاهی ازکتابهانی استکه خدا پیش از قرآن آنها رانازل فرموده است. چه علم حق وآگاهی راستین آن علم و آگاهی استکه از سوی خدا آمده باشد.
*
این صحنه الهامگرانهای استکه روند قرآنی پس از مختارکردن مردمان در ایمان آوردن یا ایمان نیاوردن به قرآن آن را به جلودیدگان میدارد، وپس ازآن پیروی برآن میزند مبنی بر اینکه خدا را با هر نامی از نامهای الهیکه خواستند بهکمک بخواهند. مردمان به سبب اوهام و انگارههای دوره جاهلیت خود نمیخواستند خدا را رحمان بنامند، و این اسم را از اسماء خدا نمیشمردند و به عنوان نامی از نامهای خدا بعید میدانستند. نامهای خدا همه نام خدایند. به هر نامی از آن نامهاکه میخواهند خدا رافریاد دارند:
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى » .
بگو: (خدا را) با «الله» یا «رحمان« به کمک بطلبید (فرقی نمیکند، و خدا را به نامها و صفات متعدد به فریاد خواندن، مخالف توحید نیست) خدا را به هرکدام (از اسماء حسنی) بخوانید (مانعی ندارد و تعداد اسماء نشانه تعدد مسمی نیست) او دارای نامهای زیبا است (که هریک معرف کاری از کارها و بیانگر زاویهای از کمالات یزدان جهان است).
این اوهام و انگارهها جز بیخردیهای جاهلیت و خیالبافیهای بتپرستانهای نیستکه در برابر تحقیق و پژوهش تاب ایستادن و پایداری را نمیآورد.
همچنین به پیغمبر (ص)دستور داده میشودکه در نماز خود حد وسط میان صدای بلند و صدای ضعف را درپیش گیرد. زیرا مشرکان نماز او را به تمسخر میگرفتند و به اذیت و آزار میپرداختند، یا میگریختند و بیزاری میجستند. شاید چنین باشد، چرا که حد وسط صدای بلند و صدای ضعف برای ایستادن در آستانه یزدان سزاوارتر مینماید:
(وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَلا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا ).
نمازت را بلند یاآهسته مخوان، وبلکه میانآن دوراهی پیش گیر(که میانهروی و اعتدال است).
*
سوره با حمد وستایش خدا وبیان وحدانیت او و بدون فرزند و انباز بودن او، و پاک داشتن و زدودن یزدان متعال از دوست و یاور، آغازمیگردد و با همین چیز خاتمه میپذیرد. لذا این خاتمه، محور سورهای را خلاصه میکندکه بر آن دور زده است و چرخیده است، محوریکه سوره با آن آغازگردیده است و سپس بدان پایان پذیرفته است:
«وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرًا».
بگو: حمد و سپاس خداوندی را سزا است که برای خود فرزندی برنگزیده است و در فرمانروائی و مالکیت (جهان) انبازی انتخاب ننموده است و یاوری به خاطر ناتوانی نداشته است. بنابراین او را منان که باید به عظمت بستا (و زبان به بزرگواریش بگشا).
[1] باتوجه بدینتفسیر، «فتهجدبه» چنین معنی میشود: نماز تهجد را با تلاوتقرآن بجای آور... (مترجم).
[2] در روایتهائی آمده است: مقام محمود مقام شفاعت در روز قیامت است.
[3] ارجح این استکه همچون پرسشی توسط اهلکـتاب مطرح شده است،و این آیهو هفت آیه بعد ازآنمدنی است.