ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی اسراء آیهی 57-40
أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِنَاثًا إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلا عَظِیمًا (٤٠) وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلا نُفُورًا (٤١) قُلْ لَوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذًا لابْتَغَوْا إِلَى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلا (٤٢) سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیرًا (٤٣) تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا (٤٤) وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا (٤٥) وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا (٤٦) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلا مَسْحُورًا (٤٧) انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلا (٤٨) وَقَالُوا أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا (٤٩) قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیدًا (٥٠) أَوْ خَلْقًا مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُءُوسَهُمْ وَیَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَرِیبًا (٥١) یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا قَلِیلا (٥٢) وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا (٥٣) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلا (٥٤) وَرَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُورًا (٥٥) قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلا تَحْوِیلا (٥٦) أُولَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا (٥٧)
درس دوم با توحید و یگانگی خدا و نهی از شرک میآغازد و به پایان میآید. در میان آغاز و انجام تکالیف و وظائف و اوامر و نواهی و آداب و رسومی را دربر میگیردکه همگی بر قاعده استوار توحید و یکتاپرستی قرار دارد ... این درس میآغازد و به پایان میآید با زشت شمردن و ناپسند دانستن اندیشه فرزند و انباز برای خدا، و بیان پریشانگوئی و سبکسری موجود در همچون اندیشهای، و بیان رویکرد جهان هستی به آفریدگار یکتا:
« وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » .
هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد وثنای اومیگوید. (اسراء/44)
و ذکر یگانگی سرانجام و بازگشت به سوی خدا در آخرت، و بیان یگانگی دانش و آگاهی فراگیر یزدان بر همه کسانیکه در آسمانها و درزمین هستند، و یگانگی تصرف وگرداندنکارهای آفریدگان بدون هیچگونه پیگرد و پیجوئی ازطرف این و آن:
« إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ » .
اگر بخواهد (به شما توفیق ایمان عطاء میکند) و شما را مشمول رحمت خود قرار میدهد، و اگر بخواهد (با کفر و عصیان شما را میمیراند و) دچار عذابتان میگرداند. (اسراء/54)
ازلابلای روند قرآنی عقائد شرک سقوط میکند و فرومیافتد، و تنها ذات پاک خدا برای پرستشکردن و روبرو نمودن و قدرت داشتن و چرخاندن امور و فرمانروائی در این جهان اعم از پیدا و نهان آن، یا دنیا وآخرت آن، میماند و بس. سراسر جهان هستی با تسبیح و تقدیس طولانی و همیشگی وکامل و شامل خود، اعم از زندهها و چیزهای دیگر، رو به آفریدگار خویش میکنند.
*
(أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِنَاثًا إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلا عَظِیمًا ) ٠
(ای کسانی که میگوئید: فرشتگان دختران خدایند!) آیا پروردگارتان (شما را بر خود ترجیح داده و) پسران را ویژه شما کرده است (که به گمان شما نسل اعلی بشمارند) و از فرشتگان دخترانی را خاص خود کرده است (که به عقیده پوچ شما بیارج و از نسل ادنی محسوبند؟). واقعاً شما سخن بسیار (بزرگ کفرآمیزی و بهتان) عظیمی بیان میدارید.
پرسشی استکهجنبه زشت شمردن وریشخندکردن را دارد. زشت میشمارد این راکه میگویند فرشتگان دختران خدایند. خدا والاتر و بالاتر از آن استکه فرزند و همسرو همگون وانبازداشته باشد. ریشخند میکند در اینکه دختران را به خدا نسبت میدهند، و حال اینکه دختران را از پسرانکمتر میدانند و دختران را زنده بهگورمیگردانند ازترس فقروفاقه یا ننگ و عار. با وجود این فرشتگان را دختر قلمداد میکنند، و این دختران را به خدا نسبت میدهند! وقتیکه بخشنده پسران و دختران خدا است، آیا سزا استکه پسران را به شما بدهد که برترند، ودختران را برای خود برگزیند که به عقیده شما پستترند؟!
این سخنان همه برای همگامی و همراهی با ایشان است در ادعاهائیکه داشتند، تا بدین وسیله سستی و ناروائی و پریشانگوئی و نابجائی سخنانشان پدید آید. و الا مساله از اساس زشت و ناپسند است:
« إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلا عَظِیمًا ».
واقعاً شما سخن بسیار (بزرگ کفرآمیزی و بهتان) عظیمی بیان میدارید.
سخنی را میگوئیدکه در زشتی و پلشتی بزرگ است. در جسارت بدان و بیشرمانهگفتن آن بزرگ است. در افتراء و تهمتیکه دارد بزرگ است. در اینکه فراتر از تصورکردن و باور نمودن است بزرگ است.
(وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلا نُفُورًا)
ما در این قرآن (اثبات توحید و نفی شرک را) به صورتهای گوناگون بیان داشتهایم (و با استدلالهای منطقی و فطری، و در شکل تهدید و تشویق، آن را متذکر شدهایم) تا این که پند گیرند، (و دست از این یاوهسرائیها بردارند) ولی جز بر نفرت و گریزشان (از حق)نمیافزایند.
قرآن توحید ویگانهپرستی را با خود به ارمغان آورده است، و برای بیان این عقیده و روشنگری آن راههای گوناگونی را درپیشگرفته است، و شیوههای جوراجوری را بهکار برده است، و از وسائل و ابزارهای متنوع و متعددی استفادهکرده است
« لِیَذَّکَّرُوا: تا یادآور شوند» و پندگیرند. چه توحید ویگانهپرستی به بیش از یادآوری و برگشت به فطرت و منطق آن، و نگریستن به نشانههای هستی و دقت درکارکرد و نقش آنها، نیازی ندارد. ولی آنان فقط برگریز خود میافزایند هرگاهکه این قرآن را میشنوند. برگریز از عقیدهای میافزایندکه این قرآن آن را با ضد به ارمغان آورده است. برگریز از قرآن میافزایند از ترس اینکه نکند بر عقائد باطل و پوچشانغلبهکند، عقائد باطل و پوچیکه برآنندو مستمسک بدانند وعقائد شرک و وهم و ترهات است.
قرآن همانگونه که با ایشان در امر ادعاهایشان در افسانه دختران و نسبت آنان به یزدان همگامی نموده است تا پرده از پوچی و بیبنیادی آن بردارد و بر آن قلم بطلانکشد، هم اینک نیز با ایشان همگام میشود در افسانه خدایان ادعائی، تا بیان دارد این خدایان اگر میبودند همه آنها تلاش میکردندکه به یزدان جهان نزدیکگردند، و وسیله و راهی را به سوی او بیابند:
« قُلْ لَوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذًا لابْتَغَوْا إِلَى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلا ».
(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: اگر با خداوند (جهان) آن چنان که میپندارید، خدایانی (در گستره هستی) بودند، در این صورت قطعاً درصدد برمیآمدند که بر (یزدان سبحان) صاحب تخت (جهان) چیره شوند، (و اختلاف و تنازع خدایان گوناگون، نظم و نظام دنیا را مختل میکرد).
«لو» حرف امتناع است همانگونهکه نحویان میگویند، و برای امتناع بهکار میرود. مساله به طورکلی منت است. هیچگونه الهه و خدایانی با خداوند جهان وجود ندارد - همانگونه که میگویند - الهه و خدایانیکه ادعاء میکنند اگر به فرض وجود داشته باشند جز آفریدگان خداوند نیستند، چه آنها ستارگان و سیارگان، چه انسان یا حیوان، چه نبات وگیاه، و چه جماد باشند. همه اینها طبق قانون فطری جهانی به خدا رو میکنند، و در برابر اراده و مشییتیکه برآنها فرمانروائی میکند و در آنها تصرف مینماید کرنش میبرند، و از راه کرنش بردن در برابر قانون خدا و لبیکگفتن به اراده و مشیت خدا، راه خود را به سوی خدا پیدا میکند:
« إِذًا لابْتَغَوْا إِلَى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلا ».
در این صورت (خدایان پنداری شما) تلاش میکردند راهی برای تقرب به خدا جستجوکنند.
بیان عرش، یعنی سریر فرمانروائی، اشاره دارد به والائی و برتری بر این آفریدههائیکه ادعا میکنندکه «مع: همراه با» خدا آنها نیز خدا هستند! آنها پایین عرش و تخت فرمانروائی خدا هستند و با او نیستند ... بر این مساله پیروی میزند با تنزیه و تقدس خدا در والائی و عظمتیکه دارد:
(سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیرًا).
خداوند ازآنچهآنان (درباره خدا به هم میبافتند واز ناروا و نقائصی که در حق او) میگویید، بسیار به دور و (از اندیشه ایشان) خیلی والاتر و بالاتر است.
سپس روند قرآنی صحنه شگفت و شگرفی از جهان را با همه چیزها و با همهکسانیکه در آن هستند، ترسیم میکند، صحنهایکه زیر سریر یزدان است، و همه چیز و همهکس موجود در آن رو به خدا میدارند، و به تسبیح و تقدیس او میپردازند، و در اندیشه پیداکردن وسیلهای برای تقرب بدو هستند:
(تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا).
آسمانهای هفتگانه و زمین وکسانی که درآنها هستند همگی، تسبیح خدا میگویند و (با تنزیه و تقدیسش، رضای او میجویند اصلا نهتنها آسمانهای هفتگانه و زمین) بلکه هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد و ثنای وی میگویند، ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید (چرا که زبانشان را نمیدانید و از ساختار اسرارآمیز عالم هستی ونظام پیچیده جهان آفرینش چندان مطلع نیستید. پس هماهنگ با سراسر جهان هستی به یکتاپرستی بپردازید و از راستای جملگی کنار نروید و دور نشوید. درهای توبه و برگشت به سوی یزدان جهان به روی همگان باز است). بیگمان یزدان بس شکیبا و بخشنده است (و در کیفر رساندن شتاب نمیورزد و فرصت آشنائی با توحید ورها کردن شرک را به مردمان میدهد، ودر برابر بیداری از خواب غفلتشان مغفرت خود را شاملشانمیسازد).
این تعبیری استکه هر ذرهای در این جهان بزرگ آن را زمزمه میکند، وروح زندهای میشودکه زبان به
تسبیح و تقدیس یزدان میگشاید. سراسر جهان هستی حرکت و حیات میگردد، و یکپارچه تسبیح و تقدیس دلانگیز و دلپسندی میشود و سرود عظمت آفریدگار یگانه شکوهمند بزرگوار را طنینانداز میکند.
این یک صحنه شگفت و شگرف جهان هستی است. وقتیکه دل تصور میکند: هر سنگی و هر سنگریزهای، هر دانه و هر برگی، هرگل و هر میوهای، هرگیاهی و هر درختی، هر حشره و هر خزندهای، هر حیوانی و هر انسانی، هر جنبنده و هر روندهای بر سطح زمین، و هر شناوری در آبها و هر پروازکنندهای در هوا، و همراه با آنها همه ساکنان آسمانها، همه و همه تسبیح و تقدیس خدا میکنند، و به سوی خداوند بزرگ و والامقام رو میکنند.
وجدان به لرزش و تکان میافتد، وقتیکه احساس میکند حیات به پیکر هر چیزی میدمدکه در پیرامون او است، چه آنچه راکه میبیند و چه آنچه راکه نمیبیند، و هر زمان دست او بخواهد چیزی را لمس کند، و هر زمانکه پای او بخواهد بر چیزی بیفتد، میشنودکه آن چیز تسبیح و تقدیس یزدان را میگوید، و از زندگی موج میزند.
« وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » .
هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد و ثنای وی میگویند.
به تسبیح خدا به شیوه و به زبان خود میپردازد.
(وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ).
ولیشما تسبیح و تقدیسآنها رانمیفهمید.
شا تسبیح و تقدیس آنها را نمیفهید، چون شما به سبب بافت ضخیم خاک در پرده هستید، و شما با گوشهای دلهایتان گوش فراندادهاید، و دلهایتان را متوجه اسرار نهان هستی نکردهاید، و به قوانینی دل ندادهاید که هر ذرهای در این جهان بزرگ جذب آن قوانین میگردد، و به سبب آن به آفریدگار آن قوانین، و بهگرداننده و چرخاننده این جهان بزرگ رو میکند. هنگامیکه روح شفاف شود و صاف و پاکگردد، و به هر جنبندهای و به هر ساکنیگوش فرا دهد و یکایک آنها را دارای جان، و به تسبیح و تقدیس سرگرم ببیند، آماده تماس با ساکنان جهان بالا میشود، و از اسرار این جهان چیزی را میفهمدکه اشخاص غافل آن را درک و فهم نمیکنند، اشخاص غافلیکه بافت ضخیم خاک میان دلهایشان و میان حیات نهان جاری در درون این جهان حائلگردیده است، حیاتیکه در هر جنبنده و در هرساکنی و در هر چیزی از این جهان در تکان و تکاپو است.
« إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا» .
بیگمان یزدان بس شکیبا و بخشنده است.
ذکر شکیبائی و بخشندگی در اینجا بدان مناسبت است که در اینکاروان جهانی مشغول به حمد و ثنای خدا تنها انسان استکه خطا و قصور خواهد داشت، و بهکفر و انکار مینشیند، و در میان انسانها کسانی یافته میشوندکه شرک میورزند و برای خدا انباز قرار میدهند، وکسانی هم هستندکه به خدا دخترانی را نسبت میدهند، و اشخاصی نیز هستندکه از حمد و ثنا و تسبیح و تقدیس خدا غافل میشوند. انسانها از هر چیزدیگریکه در این جهان است بیشتر سزاوارندکه به حمد وثنا وتسبیح وتقدیس خدا بپردازند و بهتر با خدا آشنا شوند و یکتاپرستیکنند. اگرشکیبائی و بخشندگی خدا نبود، خدا انسانها را پایمال اقتدار و توان به گناهانشان میگرفت و ایشان را مهلت نمیداد. ولیکن خدا انسانها را فرصت میدهد و پند و اندرزشان میدهد و آنان را فریاد میداردکه هان ای مردمان! خویشتن را بپائید تاگرفتارنیائید.
« إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا» ٠
بیگمان یزدان بس شکیبا و بخشنده است.
*
بزرگان قریش به قرآنگوش فرامیدادند، ولیکن آنان با دلهای خود به پیکار میپرداختندکه نرم نشوند، و نمیگذاشتند فطرتشان از قرآن متاثرگردد. این بودکه خدا میان ایشان و میان پیغمبر(ص) پردهایکشید،
پرده نهان ازدیدگان. آن پرده را همچون پوششی - دلهایشان افکند تا دلهایشان قرآن را فهم نکند. در گوشهایشان نیز چیزی بسان کری پدید آورد تا رهنمودها ورهنمونهای قرآن را درک و فهم نکنند:
(وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلا مَسْحُورًا انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلا).
(ای پیغمبر!) هنگامی که قرآن (ناطق به دلائل حق) را میخوانی، میان تو و آنان که به قیامت باور ندارند (و پیوستهدشمن حقوازحقیقت گریزانند) حجاب ناپیدائی قرارمیدهیم (تا نورقرآن به دلایشان پرتو نیندازد و به آنان سودی نرساند). و (چون در ستیزهجوئی با حق پافشاری میکنند) بر دلهایشان پوششهائی قرار میدهیم تا قرآن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی ایجاد میکنیم (تا ندای هدایت قرآن را چنان که باید نشنوندوازآن سودنبرند، ولذا) هنگامی که پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد میکنی (و خدایان پنداری ایشان را همراه با اونام نمیبری) پشت کرده ومیگریزند (تا صدای توحید را نشنوند). ما (ازهر کس دیگری) بهتر میدانیم که آنان به چه منظوریبه سخنان توگوشفرامیدهند،هنگامی که پای سخنانت مینشییند، وآن زمان که باهم در گوشی صبت میکنند. آن زمان که ستمکاران (کفرپیشه، نهانی به یکدیگر) میگویند (اگر شما دوستان همعقیده ما ازاو پیروی کنید) جزازمرد جادوشدهای پیروی نمیکنید (که جادوگران در عقل و هوش اورخنه کرده وآنرا مختل ساختهاند).بنگر چگونه برای تو مثلها میزنند و (گاه کاهن، گاه مجنون، وقتی شاعر، و زمانی ساحرت میگویند.) از اینرو آنان گمراه گشته ونمیتوانند راهی(به سوی حق) پیدا کنند.
ابواسحاق درکتاب سیره از محمد پسر مسلم پسر شهاب، و او از زهری روایتکرده استکه ابوسفیان پسر حکم، و ابوجهل پسر هشام، و اخنس پسر شریق پسرعمرو پسروهب ثقفی همپیمان بنی زهره، شبی بیرون رفتند تا به پیغمبر خدا (ص)گوش فرادهند، بدان هنگامکه در دل شب در خانه خود نماز میخواند. هریک از اینان جائی را پیداکردند و درآن نشستند و بهگوش فرادادن پرداختند. هیچیک از آنان مطلع از مکان دیگری نبود. از سرشب تا بامدادان به پیغمبر (ص)گوش فرادادند. وقتیکه طلوع فجر شد و صبح دمید پراکنده شدند. در راه به هم رسیدند وبه سرزنش یکدیگر پرداختند. به همدیگرگفتند: به چنین کاری برنگردید، اگر یکی ازکمخردان شما، شما را ببیند به دل او دغدغهای میاندازید. آنگاه پراکنده شدند و به خانههایشان برگشتند. شب دوم نیزهریک ازآنان به جای خود برگشتند، وتا بامداد به پیغمبر (ص)گوش فرادادند. چون بامداد شد بلند شدند و رفتند. دوباره در راه به یکدیگر برخوردکردند و به سرزنش همدیگر پرداختند و سخنان شبگذشته را تکرارکردند و به خانههایشان برگشتند. شب سوم نیز همین مساله روی داد. یکی به دیگریگفت: از جای تکان نمیخوریم تا عهد و پیمان نبندیمکه دیگر برنگردیم. با یکدیگر عهد و پیمان بستند و از همدیگر جدا شدند. وقتیکه روز شد، اخنس پسر شریق عصای خود را برگرفت وبیرون رفت و به خانه ابوسفیان پسر حرب رفت و بدوگفت: ای ابوحنظله درباره چیزیکه از محمّد شنیدهای نظر خود را به من بگو ابوسفیانگفت: ای ابوثعلبه به خدا سوگند چیزهائی را شنیدمکه آنها را میدانم، و از مراد آنها اطللاع دارم. و چیزهانی را شنیدمکه معانی آنها نمیدانم و متوجه مقصود آنها نیستم. اخنسگفت: بدان کسکه سوگند خوردی سوگند میخورمکه من نیز مثل تو هستم. سپس از پیش او بیرون رفت و به خانه ابوجهل رفت و بدوگفت: ای ابوالحکم رای تو درباره آنچه از محمّد شنیدی چیست؟گفت: چه چیز شنیدم؟ ما با بنو عبد مناف در بزرگواریها وافتخارات بهکشمکش و نزاع نشستیم. انان طعام دادند ما نیز طعام دادیم. انان دیگران را بر پشت شتران برداشتند ما نیز مردمان را سوار شترانکردیم. انان به بذل و بخشش پرداختند، ما هم به بذل و بخشش پرداختیم. تاکار بدانجاکشیدکه بر زانونشستیم، و همچون دو اسب مسابقه با یکدیگربه مسابقه و رقابت پرداختیم. بنو عبد مناف گفتند: ما پیغمبری داریمکه از اسبان برای او وحی و پیام میاید. ما کی بدین پایه و مایه میرسیم؟ به خدا سوگند هرگز بدو ایمان نمیاوریم و باورش نمیداریم! زهریگفته است: انگاه اخنس بلند شد ورفت و او را به خود رها کرد.
قریشیان این گونه فطرتشان از قرآن متاثر میگردید، ولی انان فطرتشان را از قران بازمیداشتند. دلهایشان ایشان را به سوی قرآن میکشاند، امّا انان دلهایشان را از قران دور نگاه میداشتند. این بودکه یزدان میان ایشان و میان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حجاب پنهانی را قرار میدهد، حجابیکه برای دیدهها نهان است، ولی دلها ان را احساس میکند. این استکه همچون دلهائی از قران بهرهمند نمیشوند، و در پرتو قرانی راهیاب نمیگردندکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ان را میخواند.
اینگونه درباره چیزی که قران در حق دلهایشانکرده است با یکدیگر به راز و نیاز مینشستند و تآثیر ان را به گوش یکدیگر میخواندند. سپس برایگوش ندادن به قران ترفند و دسیسهبازی میکردند. امّا دیگرباره تحت تاثیرقرآن قرار میگرفتند و برمیگشتند، و باز هم به راز و نیاز و پچ پچ مینشستند، تا ان زمانکه برای بازنگشتن پیمان میبندند تا خویشتن را از این قرآن دور نگاه دارند، قرآنیکه جذاب است و دلها و خردها را به سوی خود میکشد ... از انجاکه عقیده توحیدی و یگانهپرستیایکه این قران بر ان دور میزد، مکانت و منزلت ایشان را و امتیازات و افتخارات آنان را تهدید میکرد، از قرآن میگریختند:
« وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا ؟» .
هنگامی که پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد میکنی (و خدایان پنداری ایمان را همراه با او نام نمیبری) پشت کرده و میگریزند (تا صدای توحید را نشنوند).
از سخن توحید و یگانهپرستی میگریزند، سخنیکه موقعیت اجتماعی ایشان را تهدید میکرد، موقعیتیکه بر اوهام و انگارههای بتپرستی و بر آداب و رسوم جاهلیت استوار بود. آخر بزرگان قریش زرنگتر از این بودندکه پوچی و یاوگی عقائدشان بر ایشان مخفی بماند، و درستی و استواری اسلام را نشناسند. آنان داناتر و آگاهتر از این بودندکهگفتار استوار قرآن را تشخیص ندهند و والائی و ارج و امتیاز قرآن از دیدگانشان پنهانگردد. آنان همانکسانیندکه نمیتوانستند خویشتن را ازگوش فرادادن به قرآن و متاثر شدن از آن بازدارند، هرچندکه با شدت و حدت جلو دلهایشان را میگرفتند و با دلهایشان به پیکار برمیخاستند!
(إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلا مَسْحُورًا).
آن زمان که ستمکاران (کفرپیشه، نهانی به یکدیگر) میگویند (اگر شما دوستان همعقیده ما از او پیروی کنید) جز از مرد جادوشدهای پیروی نمیکنید (که جادوگران در عقل و هوش او رخنه کرده و آن را مختل ساختهاند).
این سخن خودش در لابلای خویش دلیل متاثر شدنشان از قرآن را دارد. آنان در دل خود قرآن را فراتر از این میدیدندکه سخن انسان باشد. چراکه آنان چیزی را در آن احساس میکردندکه غیر بشری بود، و فرولغزیدن آهسته و آرام آن را به اذهان و حواس خود احساس میکردند، وگوینده قرآن را به سحر و جادو نسبت میدادند، و این شگفتیهایگفتارش را و این امتیازگفتهاش را، و این تفوق و برتری نظم و نظام سخنش را به سحر و جادو برمیگرداندند. معتقد بودند که محمّد (ص)از خود چیزی نمیگوید، و بلکه از روی سحرو جادو سخنی میگویدکه با نیروی سحر و جادو توانی بهگفته خود میدهدکه جدای از توانگفتار انسانها است! اگر انصافی داشتند میگفتند: قرآن از سوی یزدان آمده است، و ممکن نیست این را انسانی از پیش خود بگوید، و ممکن نیست آفریده دیگری از آفریدگان یزدان آن را ازپیش خود بگوید. .
(انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلا).
بنگر چگونه برای تو مثلها میزنند و (گاه کاهن، گاه مجنون، وقتی شاعر، و زمانی ساحر میگویند.) از اینرو آنان گمراه گشته و نمیتوانند راهی (به سوی حق) پیدا کنند.
تو را بسان جادوگران قلمداد میکنند، ولی تو جادوگر نیستی. بلکه تو فقط پیغمبر هستی. ایشانگمراه گردیدهاند و راهیاب نشدهاند، و سرگشته گردیدهاند و راه درستی را پیدا نکردهاند تا آن را طیکنند، راهیکه به سوی هدایت رود، و موضعگیری گمانبرانگیز ایشان را توجیه کند.
**
این است سخن آنان درباره قرآن، و درباره پیغمبر (ص)که قرآن را بر ایشان میخواند. همچنین ایشان رستاخیز را دروغ و نادرست میشمارند، و به آخرت نیز ایمان ندارند:
(وَقَالُوا: أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیدًا أَوْ خَلْقًا مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُءُوسَهُمْ وَیَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَرِیبًا یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا قَلِیلا)
و (اینان و منکران دیگر رستاخیز) میگویند: آیا هنگامی که ما استخوانی (پوسیده) و تکههائی خشکیده (و از هم پاشیده) شدیم، مگر دیگرباره آفرینش تازهای خواهیم یافت (و زندگی دوبارهای پیدا خواهیم کرد؟!). بگو: شما سنگ باشید (که به هیچوجه قابلیت پذیرش حیات را ندارد) و یا آهن باشید (که از سنگ محکمتر است)، یا این که (جز آن دو) چیز دیگری باشید که در نظرتان (از اینها هم) سختتر است (و از قابلیت پذیرش حیات دورتر، باز خدا میتواند به پیکرتان جان بدمد و به زندگی مجدد بازگرداند. آنان شگفتزده) خواهند گفت چه کسی ما را بازمیگرداند؟ بگو: آن خدائی که نخستین بار شما را آفرید. پس از آن، سرهایشان را به سویت (به عنوان استهزاء تکان میدهند و میگویند: چه زمانی این (معاد) خواهد بود؟ بگو: شاید که نزدیک باشد. (این بازگشت به حیات مجدد) روزی خواهد بود که خدا شما را از گورهایتان (برای گردهمائی در محشر) فرامیخواند و شما (فرمان او را) با حمد و سپاس پاسخ میگوئید و گمان میبرید که (در دنیا) جز مدت اندکی ماندگار نبودهاید.
مساله رستاخیز، مورد جدال طولانی میان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و مشرکان بوده است. قرآن مجید بسیاری از اینگونه جدالها را دربرگرفته است. هرچند که این مساله ساده و روشن است برایکسانیکه سرشت حیات و ممات را پیش چشم میدارند، و سرشت رستاخیز و همایش همگان را درنظر میگیرند. قرآن مجید این مساله را در این پرتو بارها عرضهکرده است. امّا مردمان آن را با این وضوح و با این سادگی تصور نمیکردند. تصور رستاخیز و زندگی دوباره به دنبال فرسودگی و فوت و فنائیکه بر پیکرها و لاشهها چیره میگردد، بسی مشکل مینمود:
« وَقَالُوا: أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا ؟» .
و (اینان و منکران دیگر رستاخیز) میگویند: آیا هنگامی که ما استخوانی (پوسیده) و تکههائی خشکیده (و از هم پاشیده) شدیم، مگر دیگرباره آفرینش تازهای خواهیم یافت (و زندگی دوبارهای پیدا خواهیم کرد؟!).
این هم بدان علت بودکه آنان نمیاندیشیدندکه ایشان اصلا زنده نبودهاند و بعد زندگی پیداکردهاند وحیات یافتهاند. پیدایش واپسین آخرت مشکلتر و دشوارتر از پیدایش نخستین دنیا که نیست.گذشته از این، برای قدرت خدا چیزی مشکلترودشوارترازچیزی وجود ندارد، و ابزارآفرینش در هر چیزی یکی است، و آن این است:
«کن فیکون ».
باش! پس میشود.. (بقره/117، آل عمران/47 و ٥٩، انعام/ 73...).
پس در این صورت برای یزدان یکسان است چیزیکه ساده یا مشکل برای مردمان است. وقتیکه اراده الهی بخواهد چیزی پدیدارگردد، آن چیزبه محض خواست خدا پدید میآید.
پاسخ شگفت مردمان ازاین کار یزدان این چنین است:
« قُلْ : کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیدًا أَوْ خَلْقًا مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ»
بگو:شما سنگ باشید (کهبه هیچوجه قابلیت پذیرش حیات را ندارد) و یاآهن باشید (که از سنگ محکمتر است)، یا این که (جزآن دو) چیزدیگری باشیدکه در نظرتان (از اینها هم) سختتر است (و از قابلیت پذیرش حیات دورتر، بازخدا میتواند به پپکرتان جان بدمد و به زندگی مجدد بازگرداند. آنان شگفتزده) خواهند گفت چه کسی ما را بازمیگرداند؟.
در استخوانهای سالم و استخوانهای فرسوده و خشکیده بوی انسان بودن به مشام میرسد و یادی از حیات میرود. ولی آهن وسنگ دورتر از حیات مینماید. این استکه بدیشانگفته میشود: سنگ باشید و یا آهن یا موجود ومخلوقدیگریکه به نظرتان مشکل و دشوار میآید، و از سنگ و آهن دورتر از دمیدن حیات در آن میبیند و هرگز تصور نمیکنیدکه جان بگیرد و حیات پیداکند ... این چنین خدائی شما را دوباره زنده خواهدکرد.
مردمانکه نمیتوانند سنگ یا آهن شوند، ویا موجود دیگریگردند. این سخن جنبه مبارزهطلبی و چالش را دارد و نوعی از تهدید وتنبیه را نیز میرساند. چه سنگ و آهن جماد هستندونه احساسی دارند ونه متاثر میگردند. امّا با ذکر آنها اشاره ضعیفی به جمود و تحجّر اندیشه ایشان است.
« فَسَیَقُولُونَ :مَنْ یُعِیدُنَا ؟ ».
خواهند گفت: چه کسیما را بازمیگرداند؟.
چهکسی ما را پس ازاستخوان شدن و فرسوده گردیدن، یا اگر بالاتر از آن موجود دیگری باشیمکه از مرگ و خاموشی بیشتری برخوردار باشد، به زندگی برمیگرداند و جان به پیکرمان میدماند!
(قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
بگو: آن خدائی که نخستین بارشما را آفرید.
این پاسخی استکه مشکل را ساده و آسان به پیش همگان میدارد. بهگونهای روشن استکه دل بدان میآساید. چهکسیکه مردمان را ازنیستی به هستی آورده است میتواند دیگرباره بدیشان وجود و حیات بخشد و آنان را زندهکند. ولی باز هم این قوم از این سخن خود نمیبرند و قانع نمیگردند:
( فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُءُوسَهُمْ ) .
پس از آن، سرهایشان را به سویت (به عنوان استهزاء) تکان میدهند.
سرهایشان را بالا یا پائین میاندازند. یعنی اینکه نمیپذیرند و به استهزاء میپردازند.
« وَیَقُولُونَ :مَتَى هُوَ ؟ ».
و میگویند: چه زمانی این (معاد) خواهد بود؟.
این سخن را برای این میگویند تا نشان دهند همچون رخدادی بعید ونامقبول است و ما نمیپذیریم.
« قُلْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَرِیبًا ».
بگو: شاید که نزدیک باشد.
پیغمبر (ص)دقیقاً نمیداندکی خواهد بود و موعد آن چه وقت است. شاید نزدیکتر از آن چیزی باشدکه گمان میبرند بسی سزاوار استکه از وقوع آن بترسند، و هنگامی روی دهدکه آنان در غفلت و بیخبری بسر میبرند و به تکذیب و استهزاء سرگرم میباشند!
آنگاه روند قرآنی صحنه گذرائی از آن زمان ترسیم میکند:
(یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا قَلِیلا).
(این بازگشت به حیات مجدد) روزی خواهد بود که خدا شما را از گورهایتان (برای گردهمائی در محشر) فرامیخواند و شما (فرمان او را) با حمد و سپاس پاسخ میگوئید و گمان میبرید که (در دنیا) جز مدت اندکی ماندگار نبودهاید.
این هم صحنهایکهکسانی را به تصویر میکشدکه رستاخیز را نپذیرفتهاند و آن را دروغ نامیدهاند. هم اینک برخاستهاند و دعوتکننده را پاسخگفتهاند و آماده شدهاند، و زبانهایشان را به حمد و ثنای یزدان گشودهاند. جز این سخن حمد وثنا،گفتار یا پاسخی ندارند!
این پاسخ، پاسخ شگفتی استکه از سویکسانی داده میشودکه منکر روز قیامت بودهاند و خدا را قبول نداشتهاند. هم اینک پاسخی جز این ندارندکه بگویند: حمد و سپاس خدا را سزا است. حمد و سپاس خدا را سزا است ...
روزی زندگی دنیا درهم پیچیده و درهم نوردیده میگردد همانگونهکه سایه درهم پیچیده و درهم
نوردیده میشود:
« وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا قَلِیلا ».
و گمان میبرید که (در دنیا) جز مدت اندکی ماندگار نبودهاید.
به تصویرکشیدن دنیا بدینگونه ارج و ارزش دنیا را در دلهای مخاطبان ناچیز میگرداند، و ناگهان متوجه میشوندکه دنیا بسیارکوتاه است. سایههای دنیا و شکلهای آن در حس و شعور برجای نمیماند، مگر بدان اندازه که انگار لحظهای است که هرچه زودتر میگذرد، و زمان اندکی است و هرچه زودتر سپری میشود، و سایهای استکه به سرعت جمع میگردد و اثری از آن نمیماند.
*
آنگاه روند قرآنی از اینان روی برمیگرداندکه رستاخیز و همایش محشر را دروغ میدانستند، و وعده وپیمان یزدان را به تمسخرمیگرفتند، وفرموده پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را مورد بازیچه قرار میدادند، و ریشخندکنان سرهای خود را تکان میدادند و بر اسلام و مسلمانان میتاختند ... و به کسانی رو میکندکه واقعاً بندگان مومن خدا بودهاند. بدیشان رو میکند تا پیغمبر (ص)آنان را رهنمود و رهنمون سازد بدینکه سخنان پاک وزیبا بگویند وپیوسته نیک و خوب صحبتکنند.
«وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا ».
(ای پپغمبر!) به بندگانم بگو: سخنی (در گفتار و نوشتار خود) بگویند که زیباترین (و نیکوترین سخنها) باشد. چرا که اهریمن (به وسیله سخنهای زشت و ناشیرین) در میان ایشان فساد و تباهی به راه میاندازد، و بیگمان اهریمن (از دیرباز) دشمن آشکار انسان بوده است (و پیوسته درصدد برآمده تاآتش جنگ رابا افروزینه وسوسه شعلهور سازد).
«وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ».
(ای پیغمبر!)به بندگانم بگو: سخنی (در گفتارونوشتار خود) بگویید که زیباترین (و نیکوترین سخنها) باشد.
در همهجا و در همه چیز، زیباترین و بهترین سخنها را بگویند. خوبترینگفتار را برگزینند و بدان دم بزنند. بدین وسیله میتوانند خویشتن را از اهریمن بپایند و نگذارند او میان ایشان محبّت و موّدت را تباه نماید و بزداید. چه اهریمن میان برادران فساد و تباهی میاندازد با سوء استفاده از سخنان درشتی که بر زبان میدود و بر آن میرود، و با سوء استفاده از پاسخ بدی که بدان سخن بد داده میشود. ناگهان ازگفتن سخن خشن و پاسخ ناجور، فضای مودت و محبت و اتحاد، آلوده به اختلاف وکشمکش میگردد. سپس درشتی و زشتی پیش میآید. بعد از آن ستیزهگری و دشمنانگی درمیگیرد. امّا سخن خوب زخمهای دلها را مرهم مینهد و مداوا میکند، و درشتی و خشونت را به نرمش و مهربانی تبدیل میسازد، و دلها را بر لطف و عطوفت ارزشمندیگرد میآورد.
« إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا ».
بیگمان اهریمن (از دیرباز) دشمن آشکار انسان بوده است (و پیوسته در صدد برآمده تا آتش جنگ را با افروزینه وسوسه شعلهور سازد).
اهریمن لغزشهای زبان و پرشهای دهان را میجوید و پیجوئی میکند. با لغزشها و پرشها آتش دشمنانگی و کینهتوزی را میان این مومن و برادر مومن خود تیزترو شعلهورتر میسازد. ولی سخنان خوب راه نفوذ را بر اهریمن میبندد و او را خلع سلاح میکند، و حرم قدس برادری را در امن و امان از دمیدنها و وسوسهها و تحریکهای اهریمن میگرداند.
*
پس از این نگرش، روند قرآنی به سرنوشت مردمان برمیگردد، سرنوشتیکه در آن روزی پیدا میکنندکه یزدان ایشان را فرامیخواند و آنان هم با حمد و ثنا پاسخ میگویند، و همایش همگان در پیشگاه یزدان فراهم میآید، و به ناگاه معلوم میشودکه سرنوشت به طورکلی در دست یزدان یگانه جهان است و بس؛ اگر بخواهد رحم میکند، و اگر خواست عذاب میدهد. همگی مردمان به قضاوت و داوری ایزد سبحان واگذارند و اسیر فرمان خداوند دادارند، و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حافظ و نگاهبان ایشان نیست. او تنها پیامبر است و بس:
« رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلا وَرَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ».
پروردگارتان از حال شما آگاهتر (از هر کسی) است. اگر بخواهد (به شما توفیق ایمان عطاء میکند) و شما را مشمول رحمت خود قرارمیدهد، واگر بخواهد (با کفر و عصیان شما را میمیراند و) دچار عذابتان میگرداند. (ای محمد!) ما تو را به عنوان وکیل (ایمان آوردن) ایشان (و مراقب احوال آنان) نفرستادهایم، (تا ملزم باشی حتماً آنان ایمان بیاورند. بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). پروردگارت از (احوال همه) مردمان و چیزهائی که در آسمانها و زمینند آگاهتر (از هر کسی) است.
علم وآگاهی مطلق ازآن یزدان است و بس. او با علم و آگاهیکاملیکه درباره مردمان دارد، رحمت خود را شامل آنان میسازد یا عذاب خود راگریبانگیر ایشان میگرداند. همینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیام آسمانی را به انسانها رساند، وظیفه او پایان میپذیرد. علم و آگاهی خدا شامل همه کسانی میگرددکه در آسمانها و زمین هستند، از قبیل: فرشتگان، پیغمبران، انسانها، جنها و پریها، و پدیده و آفریدههای دیگریکسی جز خدا از آنها آگاه نیست و نمیداند چه هستند؟ چه اندازه هستند! پله و درجه آنها کدام است؟
در پرتو همین علم و آگاهی مطلق از حقائق آفریدگان استکه برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری داده است:
« وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَى بَعْضٍ ».
ما برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری دادهایم. این برتری چیزی استکه یزدان ازاسباب و علل آن مطلع وآگاه است. چون نمادهای ظاهری این برتری در جزء سوم همینکتاب فیظلال القرآن از آنها سخن گفتیم، بدانگاهکه این آیه تفسیرگردید:
«تلکالرسل فضلنا بعضهمعلی بعض ».
این پیغمبران (که نام برخی از آنان گذشت) بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم. (بقره/253)
برای اطلاع از نمادهای ظاهری این برتری، بدانجا مراجعه گردد:
« وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُورًا » .
و (از جمله) به داوود زبور عطاء نمودهایم (و او را بدان افتخار بخشیده و بالاتر از بعضی انبیاء قرار دادهایم، به تو نیز قرآن ارمغان کردهایم و خاتم و سرآمد همه پیغمبرانت ساختهایم).
این نمونهای از عطاء خدا به یکی از انبیاء است، و همچنین نمونهای از نمادهای ظاهری برتری است. چه کتابها پایبرجایتر و ماندگارتر از معجزات و خوارق عاداتی استکه بعضی از مردمان آنها را در شراط و ظروف معینی از زمان میبینند.
*
این درس که با نفی اندیشه فرزندان و انبازان از یزدان سبحان شروع گردیده است، و ادامه پیدا کرده است با انحصار یزدان برای روکردن و به کمک طلبیدن، و این که تنها خدا استکه از سرنوشت بندگان آگاه است، و فقط او است که کار و بار مردمان را اداره میکند و میگرداند ... این درس به پایان میآید. در این پایانه همچنین کسانی به مبارزه خواسته میشوندکه گمان میبرند خدا دارای انبازهائی است. در این چالش از همچونکسانی خواسته میشودکه خدایان ادعائی خود را به کمک بطلبند و از ایشان درخواستکنند زیان و ضرری را از سر ایشان بردارندکه خدا میخواهد بدیشان برسد و بدین وسیله عذاب و عقابشان دهد. یا از آنها بخواهند عذاب و عقاب خدا را از ایشان برگردانند و دامنگیر دیگرانشگردانند:
« قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلا تَحْوِیلا».
(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: کسانی را که بجز خدا (شایسته پرستش) میپندارید (به هنگام بلا، به کمک) بخوانید، امّا (خواهید دید که) نه توانائی دقع زیان و رفع بلا از شما را دارند، و نه میتوانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشیها را به خوشیها تبدیل کنند و یا این که از اندوه دردها بکاهند).
هیچ کسی جز خدای یگانه نمیتواند زیان و ضرر را برطرفکند یا آن را دگرگون سازد، خدای یگانهایکه در قضا و قدر بندگان خود دخالت میکند، و متصرف در اوضاع و احوال ایشان است.
یزدان برای مردمان بیان میدارد کسانی را که از فرشتگان یا پریها و یا انسانها الهه میدانند و خداگونه میخوانند، آنها جز آفریدههائی از آفریدههای یزدان نیستند، و تلاش میکنند راهی برای تقرب به خدا پیدا کنند، و با یکدیگر درکسب رضای خدا مسابقه میدهند، و از عذاب و عقابی میترسندکه کسانی از آن عذاب و عقاب میترسند و میهراسندکه از حقیقت آن مطلع هستند:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا).
آن کسانی را که به فریاد میخوانند (و خداگونههایشان میدانند) آنان که از همه مقربترند (به درگاه یزدان، همچون عیسی و عزیر و فرشتگان) برای تقرب به پروردگارشان وسیله میجویید (که طاعات و عبادات است) و به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناکند. چرا که عذاب پروردگارت (چنان شدید است که) باید خویشتن را از آن دور و برحذر داشت.
برخی از آنان عزیر را پسر خدا میخواندند و او را میبرستیدند. برخی از ایشان هم عیسی را پسر خدا میخواندند و او را میپرستیدند. بعضی از آنان هم فرشتگان را دختران خدا مینامیدند و آنها را پرستش میکردند. و بالاخره بعضیها نیز چیزهای دیگری جز اینان را به فریاد میخواندند و پرستش میکردند ... این استکه یزدان به همه آنان میفرماید: اینکسانی راکه به فریاد میخوانید، مقربترین آنان به خدا به دنبال وسیله است و میخواهد با آن خویشش را به خدا نزدیککند، و با عبادات و طاعات به خدا تقرب میجوید و مرحمت و لطف او را میجوید و از عذاب و عقاب وی میترسد و میهراسد - عذاب و عقاب خدا هم سخت و شدید است وباید از ان برحذر شد وبیمناک گردید - پس بسی شایسته وبایسته شما است که به خدا رو کنید همانگونه که کسانی را که خدا گونه مینامید و با خدا میپرستید هرچند که بندگان خدایند - آنان به خدا رو میکنند و رضایت او را میجویند.
بدین منوال و برای روال، این درس میآغازد و خاتمه میپذیرد با بیان هیچ و پوچ بودن عقائد شرک در هر شکلی که هست و به هر صورتی که هست. و با بیان این که یزدان سبحان منحصر به الوهیت و پرستش عبادت و رو کردن و یاری طلبیدن است و بس.