ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی اسراء آیهی 39-22
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولا (٢٢) وَقَضَى رَبُّکَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاهُمَا فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلا کَرِیمًا (٢٣) وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا (٢٤) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلأوَّابِینَ غَفُورًا (٢٥) وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا (٢٦) إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا (٢٧) وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلا مَیْسُورًا (٢٨) وَلا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا (٢٩) إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا (٣٠) وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئًا کَبِیرًا (٣١) وَلا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلا (٣٢) وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا (٣٣) وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا (٣٤) وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا (٣٥) وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا (٣٦) وَلا تَمْشِ فِی الأرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا (٣٧) کُلُّ ذَلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهًا (٣٨) ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَى فِی جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا (٣٩)
در درسگذشته، قواعد و مقرراتکار و پاداش، و هدایت و ضلالت، و به دست آوردن و محاسبهکردن، به قانون جهانیای ربط داده شدکه شب و روز را میگرداند. در این درس از یکسو قواعد و مقررات رفتار وکردار و آداب و رسوم و تکالیف و وظائف فردی و اجتماعی با عقیده به یگانگی خدا ربط داده میشود، و از دیگر سو فلکی روابط و همگی خویشاوندیهای خانوادگی وپیوستگیهای اجتماعی و نزدیکیهای زندگی، به این دستاویز محکم قرآن نام پیوند داده میشود.
در درسگذشته آمده است:
(إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ).
این قرآن (مردمان را) به راهی رهنمود میکند که مستقیمترین راهها (برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت) است. (اسراء/٩)
و آمده است:
« وَکُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلا » ٠
و ما هر چیزی را دقیقاً (برای هدف و کاری، معین و) مشخص ساختهایم (و جهان را از روی نقشه و حساب و کتاب آفریده و بهکار انداختهایم). (اسراء/12)
در این درس مقداری از اوامر و نواهی این قرآن، یعنی مقداری از چیزهائی عرضه میشودکه انسانها را به مستقیمترین و استوارترین راهها رهنمود و رهنمون میکنند، وچیزهائی شرح و بسط میگرددکه مشتمل بر قواعد و مقررات رفتار وکردار در واقعیت زندگی است.
این درس با نهی از شرک، و با اعلان فرمان یزدان مبنی بر دستور به پرستش ایزد یگانه سبحان نهکس و چیز دیگری در سراسر جهان، شروع میشود. بدین خاطر اوامر و نواهی میآغازد درباره: خوبی و نیکی به پدران و مادران، دادن حق خویشاوندان به خویشاوندان، دادن حق مسکینان و واماندگان در راه بدون هرگونه زیادهروی و ریخت و پاشی، تحریم کشتن اولاد، تحریم زنا، حریم قتل، نگاهداری و حفاظت اموال یتیمان، وفای به عهد، پیمانه و ترازو را به تمام وکمال دادن و برکشیدن، بر حق ماندگار ماندن، و نهی از تکبر و خودبزرگبینی ... این درس با حذر داشتن از شرک به پایان میرسد. ناگهان متوجه میشویمکه اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف میان آغاز و انجام درس قرارگرفته است وگنجانده شده است، و به عقیده یگانهپرستیای مرتبط گردیده است که بنیاد زندگی بر آن استوار و ماندگار میماند.
*
(لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولا ).
(ای انسان!) با یزدان، خدای دیگری قرار مده (و معبود خود مدان و به فریاد مخوان) که نکوهیده و زبون شوی.
نهی از شرک و حذر داشت از فرجام آن، عام و همگانی است. ولی چنین فرمانی به یک فرد داده شده است. به عبارت دیگر مخاطب مفرد آمده است. این بدان خاطر استکه هرکسی احساسکندکه این فرمان خاص او است، و برای شخص او صادرگردیده است. چه اعتقاد یک مساله شخصی است و هر فردی خودش مسوول آن و بازخواستشونده از آن است، و این فرجام منتظر هرکسی استکه از یگانهپرستی کناره میرود و «نکوهیده میشود» در برابر عمل ناپسندی که بدان دست یازیده است و اقدامکرده است، و «خوار و زبون میگردد» و هیچ یاوری و مددکاری برای خود پیدا نمیکند، وکسی را نمییابدکه بدوکمککند و یاری رساند. درنتیجه خوار و زبون میگردد هرچندکه مددکاران و یاوران او در جهان زیاد بوده باشند. واژه « فَتَقْعُدَ: خواهی نشست»[1] وضع و حالت شخص نکوهیده و زبون را به تصویر میکشد، بدان هنگامکه خواری او را احاطهکرده است و برجای نشسته است. این حالت سایه ضف وناتوانی خود را دارد. چه قعود یعنی نشستن، ضعیفترین و درماندهترین وضع و حالت انسان است، و بیانگر زبونی و ناتوانی انسان بیش از هر وضع و حالت دیگری است.گذشته از اینها نشستن دوام و استمرار وضع و حالت دور انداختن و خوار داشتن را میرساند. چراکه نشستن بیانگر حرکت و جنبش وتغییروضع و حالت نیست. لذا واژه نشستن در اینجا مورد نظر و بجا است.
« وَقَضَى رَبُّکَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ » .
(ای انسان!) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید.
این هم امر به یگانهپرستی استکه پس از نهی از شرک میآید. فرمان است و به صورت قضاوت ذکر
شده است. این فرمان قطعی است و همچون قضاوت حتمی است. واژه «قضی: داوری کرده است ... مقرر داشته است» معنی تاکید را بر فرمان میافزاید، و همراه با حصر و انحصاریکه نفی واستثناء بر ان دلالت دارند شدت تاکید را بیشتر مینماید:
« أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ » .
این که جز او را نپرستید.
در فضای همگانی تعبیر، سایههای تاکید و سختگیری ، جلوه گر میآید.
هر زمانکه پایه گذاشته شود، و بنیاد استوار و پایدار گردد، تکالیف و وظائف و اجتماعی فرامیرسد، و در ژرفای درون عقیده یگانهپرستی متمرکز میگردد، و همچون عقیدهای انگیزهها و هدفهای تکالیف و وظائف و اعمال و افعال را متحد و متفق میسازد.
نخستین رابطه پس از رابطه عقیده، رابطه خانواده است. بدین لحاظ روند قرانی خوبی و نیکی در حق پدر و مادر را به عبادت خدا پیوند میدهد، تا ارزشی راکه این خوبی و نیکی در پیشگاه خدا دارد اعلان دارد:
«وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاهُمَا فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلا کَرِیمًا وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا ».
و به پدر و مادر نیکی کنید (و با آنان نیکو رفتار نمائید). هرگاه یکی از آن دو، و یا هردوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند، (کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتی سبکترین تعبیر نامودبانه همچون) اف به آنان مگو! و بر سر ایشان فریاد مزن (و آنان را از پیش خود مران) و با سخنان محترمانه با آن دو سخن بگو، و بال تواضع مهربانی را برایشان فرود آور (و در برابرشان کاملا فروتن باش، و برای آنان دست دعا به درگاه خدا بردار) و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همانگونه که آنان در کوچکی (به ضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت و بزرگ نمودند.
با این عبارتهای دلانگیز، و با این تصویرهای الهامگرانه، قرآن مجید وجدان خوبی و مهربانی را در دلهای فرزندان به جوش و خروش درمیآورد. این بدان خاطر است زندگیکه در راه خود همراه با زندهها به پیش میتازد، توجه توانمندی و قوی زندگان را به جلو معطوف میدارد: به فرزندان، و به نوباوگان، و به نسل آینده ... کمتر توجه ایشان به گذشته معطوف میشود: به پدران و مادران، و به زندگیگذشته، و به نسلگذشته و به درود حیاتگفته ... بدین خاطر لازم است وجدان فرزندان با توان هرچه بیشتر به جوش و خروش انداخته شود تا به پشت سر بنگرند ... ، و به پدران و مادران توجه و التفات داشته باشند.
پدران و مادران بهطور سرشتی به رعایت اولاد عنایت دارند و با شوق و علاقه ایشان را میپایند. خود را قربان آنان میکنند و هر چیزی را حتی خود را فدای ایشان میسازند. بدانگونه گیاهک سبز همه غذاهای دانه را میمکد، تا آنگاهکه دانه پوک و پوچ میشود و شکسته و پرپر میگردد. جوجه همه غذای موجود در تخممرغ را میمکد تا بدانجاکه تنها پوستهای از آن برجای میماند. همچنین فرزندان همه شیرینیها و خوشیها، و هرگونه تندرستی وکوشش و تلاش و تاب و توان پدر و مادر را میخورند و صرف خود میکنند و آنگاه پدر و مادر پیر و فرتوت میشوند - تازه اگر اجل مهلتشان دهد - امّا با این وجود پدر و مادر خود را خوشبخت میبینند! (چراکه دست فرزندان خویشتن را گرفتهاند، و ایشان را پا به پا بردهاند، و با عرق جبین و شیره جان پروردهاند، تا به امروزکه بالیده و تنومند گردیدهاند).
امّا فرزندان، هرچه زودتر همه اینها را فراموش میکنند، و به پیش میجهند و نقش خود را درصحنه زندگی بازی میکنند. به همسران و زادگان خود سرگرم میشوند ... و بدین منوال رودبار زندگی با جوش و خروش به پیش میتازد و امواج تازهای میآغازد.
بدین خاطر استکه لازم نیست یزدان جهان به پدران و مادران توصیه فرماید در حق فرزندان و پارههای جگرشان چهکار بکند. بلکه لازم استکه به فرزندان روکند و وجدانهایشان را سخت به تکان اندازد و بدیشانگوشزدکندکه هان ای فرزندان به یاد آورید نسلی راکه شیره حیات خود را به شما دادهاند (وگنج جوانی و توانائی را به پای شا ریختهاند، تا بدانجاکه هم اینک خشکدهاند و خمیده و چمیدهگشتهاند، و به شما چشم دوختهاندکه هان ای عزیزان دلمان و عصای پیریمان دستهای لرزانمان را بگیرید و راهمان ببرید ... ولی اغلب صدای ضعیف پدران و مادران به گوش جان فرزندان نمیرسد ...).
دراینجا دستور به خوبی و نیکیکردن به پدر ومادر صادر میشود، دستوریکه به شکل قضاوت یزدان بیان گردیده است و از تاکید بیشتری برخوردار است. این تاکید خوبی و نیکی به پدرومادرهم پس ازدستوربه پرستش یزدان ذکر میگردد.
آنگاه روند قرآنی با خوشایندترین و زیباترین سایهها بر سراسر فضای صحنه سایه میاندازد، و به جوش و خروش انداختن وجدانها میپردازد و آنها را به یاد یادمانهایکودک و احساسهای مهر و عطوفت و عشق
پدران و مادران به فرزندان خود میاندازد:
« إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاهُمَا ».
هرگاه یکی ازآن دو، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند ....
پیری شکوه و عظمت خود را دارد. ضعف پیری اشاره و پیام خود را دارد. واژه «عندک: نزد تو» معنی پناه بردن و نگاهداری و نگاهبانی خواستن در حالت فرتوتی و ناتوانیرا به تصویر میکشد:
(فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُمَا).
(کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتی سبکترین تعبیر نامودبانه همچون) اُف به آنان مگو! و بر سر ایشان فریاد مزن (و آنان را از پیش خود مران).
از مراتب رعایت و درجات ادب این است از فرزندان در حق پدران و مادران چیزی سر نزندکه دال بر دلتنگی و بیزاری باشد، و یا به اهانت و بیادبی اشاره داشتهباشد:
(وَقُلْ لَهُمَا قَوْلا کَرِیمًا) .
وبا سخنان محترمانه باآن دوسخن بگو.
این هم مرتبه بالا و درجه والائی استکه فرزندان را برآن میداردکه مثبت بوده و سخنانشان با پدران و مادران خود توآم با اکرام واحترام باشد:
« وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ ».
و بال مهربانی را برایشان فرود آور (و در برابرشان کاملا فروتن باش).
در اینجا تعبیر نازک و خوشایند میگردد، و به سویدای دل فرومیرود، و به پیچ و خم وجدان سرک میکشد. آنچه هست رحم و شفقت است، رحم وشفقتیکه لطیف و ظریف جلوهگر میآید ودل و درون را میپساید. آن اندازه لطیف و ظریف استکه انگار فروتنی وکرنشی استکه چشمی از آن برداشته نمیشود، و فرمانی از جانب آن ناپذیرفته نمیماند، و چنین میپنداریکه فروتنی وکرنش بال دارد و آن را به نشانه درود و تسلیم میگستراند:
(وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا).
و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همانگونه که آنان در کوچکی (بهضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت وبزرگنمودند.
این هم یک یادمان مهربانانه و دلسوزانهای است. یادی ازکودکی است. از طفولیتی سخن میرودکه ناتوانی و درماندگی برکودکان خیمه میزند و پدران و مادران نوباوگان ضعیف خودرادرآغوش مهرومحبت خود میگیرند و میپرورند. امروزه پدران و مادران به هچون ناتوانی و درماندگیگرفتار آمدهاند و به رعایت و عنایت و مهربانی و عطوفت نیازمند شدهاند. لذا باید دست دعا به سوی خدا بلندکرد و به آستانه کریمانهاش چشم دوخت و عاجزانه درخواست نمود که یزدان به پدران و مادران رحم فرماید. چه رحم خدا بسیار فراخ و فراگیر است و آستانه یزدان بسی وسیع است. خداکه میتواند پاداش پدران و مادران را بدهد، و سزا و جزای خونشان و دلشان را عطلاء فرماید، خونی و دلیکه فرزندان به هیچوجه نمیتوانند پاداش و سزا و جزای آنها را بدهند و از عهده سپاسگزاری آنها به در آیند.
حافظ ابوبکر بزار - با اسنادیکه داشته است -از بریده روایتکرده است و او نیز از پدرش نقل نموده استکه مردی در طواف مادر خود را بر پشتگرفته و او را طواف میداد و بر گرد کعبه میچرخاند. از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: آیا حق مادرم را اداءکردهام و به وظیفه فرزندی برخاستهام؟ فرمود:
(لا. ولا بُزفرةٍ واحدةٍ).
نه ... حتی حق ناله و فریادی را اداء نکردهای.
از آنجاکه در روند قرآنی واکنشها و جنشبها به عقیده پیوند خوردهاند، روند قرآنی پیرو میزند با برگشت دادن همه کارها به خدائیکه از اسرار و رموز درون، و ازگفتارها وکردارهای بیرون آگاه است:
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلأوَّابِینَ غَفُورًا ».
پروردگارتان (از خودتان) آگاهتر بدان چیزهائی است که در درونتان میگذرد (و لذا میداند که اراده نیکی و یا بدی، نسبت به والدین خود دارید). اگر افراد شایسته و بایستهای باشید (و در راه خدمت بدیشان لغزشی از شما سر زده باشد و در اندیشه جبران آن بوده و از کرده خود پشیمان شوید، خدا شما را میبخشد) چرا که او در حق توبهکاران همیشه بخشنده بوده است.
این نص پیش از اینکه به پیش برود و بقیه تکالیف و وظائف و واجبات و آداب و رسوم را بیان دارد، آمده است تا همه اقوال و افعال را به خدا برگرداند، و درگاه توبه و رحمت را بگشاید برای هرکسیکه راه خطا میپوید وکوتاهی میورزد و سپس از خطا و قصور خویش پشیمان میشود و توبه میکند و دست میکشد. مادام که دل شایسته مانده باشد، درگاه آمرزش برای آن باز است. اوّابین یا توبهکارانکسانیندکه هر زمان به خطا روند وگناه ورزند، آمرزشخواهان به سوی پروردگارشان برمیگردند.
*
آنگاه روند قرآنی به پیش میرود و پس از پدر و مادر به همگی خویشارندان میپردازد. درماندگان و واماندگان در راه را نیز بدیشان میپیوندد. بعد از آن دامنه سخن را راجع به خویشاوندیها میگستراند تا بدانجاکه شامل روابط بشریت در معنی بزرگ خود میگردد:
( رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلأوَّابِینَ غَفُورًا وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلا مَیْسُورًا) ٠
حق خویشاوند را (از قبیل: صله رحم ونیکوئی و مودت و محبت)، و حق مستمند و وامانده در راه را (از قبیل: زکات و صدقه و احسان)، بپرداز، و به هیح وجه باد دستی مکن. بیگمان باددستان دوستان اهریمنانند (و گوش به وسوسههای ایشان میدارند و در انجام بدیها همسان و همگامند) و اهریمنان بسیار ناسپاس (نعمتهای) پروردگار خود هستند (و تمام توان خویش را در فساد و نافرمانی از خدا میگذرانند. باددستی هم فساد و نافرمانی است، از آن خویشتن را برحذر دارید تا همچون اهریمنان بشمار نیائید و با ایشان در آخرت به دوزخ نیفتید). و اگر از آنان (یعنی از خویشاوندان و بیچارگان و واماندگان در راه، به سبب نبودن امکانات و) به خاطر انتظار رحمت پروردگارت که امید بدان داری، روی برگردانی، با ایشان محترمانه و مهربانانه سخن بگو (و با وعده احسان در آینده بدیشان، دلخوش و امیدوارشان گردان).
قرآن مجید برای خویشاوندان و بیچارگان و واماندگان در راه، حقی را تعیین میکند و آن را بردوش انسانها میاندازد و باید با اعطاء آن به تمام وکمال بدان وفاء شود. این هم برتریکسی برکسی بشمار نمیآید. بلکه این حقی استکه یزدان جهان آن را واجبگردانده است، و آن را به پرستش و یگانهپرستی خودش پیوند داده است، حقیکه مکلف آن را میپردازد و ذمه خویشتن را از آن آزاد و رها میسازد، و مودت و محبتی را برقرار و بردوام میداردکه میان او و میان کسی استکه حق را بدو میپردازد. او تنها پرداختکننده حقی استکه یزدان بر وی واجب و لازم کردهاست.
قرآن مجید از تبذیر و ریخت و پاش حذر میدارد. تبذیر و ریخت و پاش را هم ابنمسود و ابنعباس چنین تفسیر و معنیکردهاند: هزینهکردن و بخشیدن در غیر جای مناسب خود. مجاهدگفته است: اگر انسانی همه اموال خود را در راه حق خرج و انفاقکند مبذ ّر، یعنی ریخت و پاشکننده، بشمار نمیآید. ولی اگر مُدّی[2] را در راه ناحق خرج و انفاقکند مبذّر، یعنی ریختوپاشکننده محسوب میگردد.
مراد زیادی وکمی در خرج و انفاق نیست. بلکه مورد خرج وانفاق است. بدین جهت مبذ ّران و اسرافکنندگان برادران اهریمنان هستند. چه آنان در راه باطل خرج و انفاق میکنند. در راه شر و بدی هزینه میکنند. در راهگناه صرف میکنند. پس ایشان دوستان ویاران اهریمنانند.
( وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا).
و اهریمنان بسیار ناسپاس (نعمتهای) پروردگار خود هستند.
اهریمنان حق نعمت را اداء نمیکنند. دوستان و یاران باددست اهریمنان نیز حق نعمت را اداء نمیکنند. حق نعمت هم این استکه از آن خرج و انفاقکنند در راه طاعات و حقوق، بدون اینکه از حدود و ثغور درگذرند و بدون اینکه زیخت و پاش نمایند.
هرگاهکسی چیزی را نیافتکه با آن حق خویشاوندان و بیچارگان و واماندگان در راه را اداءکند، و خجالت بکشد از اینکه با ایشان رویاروی شود، و به خدا رو کند و از آستان او درخواست نمایدکه چیزی بدو ببخشد تا او نیز بدیشان ببخشد، آنان را بهگشایش و داشتن وعده دهد، و سخنان نرم و خوشایندی با ایشان بزند، و از آنان دلتنگ و آزردهخاطر نشود، و خاموشی نگزیند و به ترک ایشان نگوید، بهگونهایکه آنان از سکوت او احساس دلتنگی و رنجشکنند. چهگفتار نرم و خوشایند جایگزین بذل و بخشش میگردد و مایه امید است، و درحقیقت خوشرفتاری نیککاری است.
*
به مناسب باددستی و نه از آن، یزدان سبحان به طور کلی به میانهروی در هزینهکردن و بخشش نمودن دستور میفرماید:
(وَلا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا ).
دست خود را بر گردن خویش بسته مدار (و از کمک دیگران خودداری مکن و بخیل مباش،) و آن را فوقالعاده گشاده مساز (و بذل و بخشش بیحساب مکن و اسراف محوز، بدانگونه) که سبب شود از کار بمانی و مورد ملامت (این و آن) قرارگیری و لخت و غمناک گردی.
توازن و تعادل، قانون بزرگی در برنامه اسلامی است. غلو و زیادهروی هم همچونکوتاهی ورزیدن و تنگ چشمیکردن به توازن و تعادل زیان میرساند. تعبیر قرآنی در اینجا روال و شیوه تصویرگری خود را در پیش میگیرد، و بخل و تنگچشمی را به صورت دست بستهای برگردن ترسیم میکند، و اسراف و باددستی را نیز به صورت دستکاملا باز وگشودهای که چیزی را نگاه ندارد به تصویر میکشد، و فرجام بخل و تنگچشمی و فرجام اسراف و باددستی را به شکلنشستنی همچوننشستن شخصسرزنش شدهو
بیچیزوغمناکی نشان میدهد. محسوربه معنی حسیر است. حسیر در لغت به چهارپائیگفته میشودکه نتواند راه برود و حرکتکند، و به سبب ضعف و عجز بایستد. بخیل و تنگچشم نیز چنین است. بخل و تنگچشمی او را درمانده و ناتوان میکند و از حرکت بازمیدارد. درنتیجه برجای میایستد. مسرف و باددست نیز اسراف و باددستیش کار او را به جائی میکشاندکه بسان شخص درمانده و ناتوان بایستد و از حرکت بازماند. انسان در هر دو حالت بخل و تنگچشمی، و اسراف و باددستی، سرزنش میگردد. لذا بهترینکارها میانهروی است.
آنگاه روند قرآنی - فرمان به میانهروی پیروی میزند بدین مضمونکه رازق و روزیرسان یزدان است . یزدان استکه بر رزق و روزی میافزاید و آن را فراخ و فراوان مینماید، و او استکه رزق و روزی راکاهش میدهد وکاستی میبخشد و انسان را به تنگنا میکشاند. خداکه دهنده رزق و روزی است خودش به میانهروی در بذل و بخشش و خرج و هزینه دستور میدهد:
«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا ».
بیگمان پروردگارت، روزی هرکس را که بخواهد فراوان و گسترده میدارد، و روزی هرکس را که بخواهد کم وتنگ میگرداند. چرا که خدا از(سرشت) بندگان خود آگاه (و به احوال و نیازمندیهایشان آشنا و) بینا است.
خدا از روی دانش و بینش رزق و روزی هرکس راکه بخواهد فراوان میکند وگسترش میدهد، و از روی دانش و بینش رزق و روزی هرکس راکه بخواهدکم میکند وکاهش میدهد. خدا به میانهروی و تعادل دستور میفرماید، و از بخل و تنگچشمی و از اسراف و زیادهروی نهی مینماید. خداکاملا آگاه و مطلع از استوارترین راه و بهترین شیوه در همه اوضاع و اموال است. خدا این قرآن را نازلکرده است. این قرآن مردمان را به مستقیمترین و استوارترین راه در همه اوضاع و احوال رهنمود و رهنمون میکند.
*
برخی از مردمان جاهلیت دختران را از ترس فقر و فاقه میکشتند. وقتیکه خدا در آیه پیشین مقرر فرمودکه یزدان رزق و روزی را فراخ و فراوان میکند برای هرکس که بخواهد، و یزدان رزق و روزی راکم میکند وکاهش میدهد برای هرکس که بخواهد، به دنبال آن نهی ازکشتن فرزندان از ترس فقر و فاقه را در مکان مناسب خود در روند قرآنی ذکر میکند. چه وقتیکه رزق و روزی در دست خدا است، در این صورت هیچ معنی نداردکه میان فقر و فاقه و میان فزونی فرزندان یا نوع و جنس اولاد، علاقه و ربطی باشد.کارها همه به خدا واگذار است. هروقت در اندیشه مردمان علاقه و ربط فقر وفاقه و فرزندان منتفی شود، و عقیده آنان در این زمینه صحیح و درستگردد، انگیزه همچون کار وحشیانهایکه با سرشت زندگان و با قانون زندگی مخالف است، خودبهخود منتفی میشود:
(وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئًا کَبِیرًا).
و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم (و ضامن رزق همگانیم). بیگمان کشتن ایشان گناه بزرگی است.
انحراف عقیده و فساد آن آثاری را در واقعیت زندگی اجتماعی پدید میآورد. این انحران تنها به فساد اعتقاد وآداب و مراسم آئینی محدود نمیشود. درستی عقیده نیز آثاری را در صحت احساسات و سلامت آن، و در سلامت و استوار ماندن زندگی اجتماعی پدید میآورد. مثال زنده بهگورکردن دختران مثال برجستهای برای آثار عقیده در واقعیت اجتماعی بشری است.گواهی است براینکه زندگی ممکن نیست از عقیده متاثرنگردد، و عقیده نیزممکن نیست در گوشهای دور از زندگی برجای بماند و ادامه حیات دهد.
آنگاه در برابر مثالی از ریزهکاریهای شگفت تعبیر قرآنی میایستیم.
در این مورد رزق وروزی فرزندان بر رزق و روزی پدران مقدم گردانده شده است:
(نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ) .
ما به آنان (یعنی فرزندان) و به شما (یعنی پدران) روزی میدهیم.
امّا در سوره انعام رزق وروزی پدران بررزق و روزی فرزندان مقدمگردانده شده است:
(نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ) .
ما به شما (پدران) و به آنان (یعنی فرزندان) روزی میدهیم. (انعام/١٥١)
این به خاطر مفهوم و مدلول متفاوتی در این دو آیه است. این آیه چنین است:
(وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ).
و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم.
و آیه دیگر چنین است:
(وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِن إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ )
و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی (کنونی یا آینده) مکشید (چرا که) ما به شما و ایشان روزی میدهیم (انعام/151)
در سوره اسراءکشتن فرزندان از ترس فقر و فاقهای مطرح استکه به سبب وجود فرزندان حاصل میآید. این استکه رزق و روزی فرزندان مقدم داشته شده است. ولی در سوره انعامکشتن پدران به سبب فقر و فاقه حاصل از وجودشان در میان است، این استکه رزق و روزی پدران مقدمگردانده شده است. لذا تقدیم و تاخیریکه در این دو آیه صورتگرفته است با توجه به مقتضیات مقاصد و مفاهیم تعبیر در اینجا و انجا بوده است.
روند قرانی از نهی ازکشتن فرزندان، به نهی از زنا میپردازد:
« وَلا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلا » .
و (با انجام عوامل و انگیزههای زنا) به زنا نزدیک نشوید که زنا گناه بسیار زشت و بدترین راه و شیوه است.
میانکشتن اولاد، و میان زنا پیوند و مناسبت وجود دارد. نهی از زنا هم به سبب همین پیوند و مناسبت، میان نهی ازکشتن فرزندان و میان نهی ازکشتن انسان، قرارگرفته است.
در زناکشتن از زوایایگوناگون وجود دارد. پیش از هر چیزکشتن بشمار است، چون ماده حیات در غیر جای خود ریخته میشود. به دنبال آن اغلب علاقه به نجات از آثار و پیامدهای آن قرار میگیردکه همچون نجاتی به وسیله کشتن جنین پیش ازکامل شدن یا پس ازکامل شدن، و پیش از تولد و یا پس از تولد نوزاد، میسر میگردد. اگر هم به ترک جنینگفته شود و بگذارند بماند، اغلب همچون فرزندی به دست زندگی بد و ناجوری سپرده میشود، یا تحویل زندگی خوار و پلشتی میگردد، زندگیایکه به شکلی از اشکال، زندگی هدر رفته و تباهی است ... اینکار هم نوعی کشتن است.کشتن دسته وگروهی استکه زنا در میان آنان شائع و پراکنده میشود. نسبها به هم میآمیزند. خونها به هم میریزند وآمیزه یکدیگر میشوند. اعتماد به ناموس و اطمینان به فرزند از میان برمیخیزد. دستهها وگروههای بشری از یکدیگر گسیخته میشوند و روابط آنان از هم میگسلد.کار به جائی میکشدکه انگار زندگی دستهها وگروههای آدمزادکان بسان مرگ است.
این هم نوعیکشش دستهها وگروههای بشری است. چه انسان بتواند سهل و ساده از راه زنا آتش شهوت خود را خاموشگرداند، زندگی زناشوئی را چیز زائدی میسازد و ضرورتی برای تشکیل آن در میان نمیماند. خانواده را نیز تبدیل به دوزخ رنج و زحمتی میگرداند که انگیزهای برای تشکیل آن نمیماند. خانواده باید پرورشگاه شایسته و بایستهای برای نوزادان نورسیده باشد، پرورشگاهی که سرشت آنان سالم نمیماند و تربیت ایشان به نحو احسن صورت نمیگیرد مگر درکانونگرم و پرمهر آن.
هیح ملتی نیستکه زنا در آن پخش و پراکندهگردد مگر اینکه رو به انحلال میگذارد و از هم میپاشد. اینکار از آغاز تاریخ تا عصر حاضر چنین بوده است و چنین خواهد بود. چهبسا برخیگول بخورند و بگویند: اروپا و آمریکا امروزه زمام نیروی مادی را در دست دارند، با وجود اینکه زنا در آنجاها پخش و پراکنده است. آثار همچونگسیختگی و انحلالی در میان ملتهای قدیمی، از جمله فرانسه پدیدارگردیده است و شکی در آن نیست. امّا در میان ملتهای نوپائی همچون ایالات متحدة آمریکا هنوزآثار زنا به سبب نوپائی این ملت ر فراوانی درآمد آنان پدیدار و نمودار نگردیده است. درست بسان جوانیکه در شهوات اسراف و زیادهروی میکند و تاثیر اسراف و زیادهروی در شهوات در پیکر و سیمایش پیدا و هویدا نمیشود تا وقتیکه جوان است. ولی زمانیکهگام به گام به سوی پیری میرود به سرعت درهم میشکند و تاب و توان سن و سال خود را نمیآورد آنگونهکه همسالان میانهرو او تاب و توان میآورند و زورمند و قدرتمندند.
قرآن مجید حتی از نزدیک شدن به زنا حذر میدارد و بیدارباش میدهد. نزدیک نشدن به زنا مبالغه در دوریگزیدن وکنارهگیریکردن است. زیرا زنا کشش زیادی دارد و شهوت شدیدی انسان را به سوی آن میکشاند. دوریگزیدن از نزدیک شدن به زنا از ضمانت آلوده نشدن بیشتری بدین پلشتی برخوردار است. نزدیکی به اسباب و علل زنا ضمانت پاک ماندن و درامان ماندن از این پلشتی را از بین میبرد.
بدینجهت است که اسلام راه را بر اسباب و علل تحریکآمیز و شهوتانگیز میگیرد تا از ارتکاب زنا جلوگیری شود ... اسلام اختلاط زن و مرد را بدون ضرورت مکروه و زشت میشمارد. خلوت زن و مرد را حرام قلمداد میکند. از بیححابی و خودنمائی نهی مینماید. تشویق به ازدواج میکند کسی راکه توان ازدواج را دارد. به روزهگرفتن توصیه مینماید کسی راکه توان ازدواج را ندارد. چیزهائی را مکروه میشماردکه مانع و رادع ازدواج میشوند، از قبیل: مهریه زیاد. ترس و هراس از فقیر شدن و تنگدست گردیدن به علت داشتن فرزندان را نفی میکند. تشویق و ترغیب میکند بر اینکهکمککنند و یاری دهند کسانی را که میخواهند ازدواجکنند تا پاکدامن و پرهیزگار بمانند و خویشتن را بپایند و بهگناه زنا نیالایند. اسلام سختترینکیفر را در برابر زنا اعمال میکند هنگامیکه روی میدهد. تهمت ناموسی به زنان پاکدامن بیخبر زدن را بدون دلیل و برهان به شدیدترین وجه گوشمالی میدهد و مجازات میکند ... و راهها و وسیلههای دیگری را برای پیشگیری و چارهجوئی بهکار میبرد، تا جامعه اسلامی را از سقوط و فروپاشی حفظ کند.
*
روند قرآنی نهی ازکشتن فرزندان را و نهی از زنا را با نهی ازکشتن انسان جز از راه حق به پایان میبرد:
« وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا » .
و کسی را نکشید که خداوند او را - جز به حق - حرام کرده است. هرکس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را دادهایم (که با مراجعه به قاضی، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید اوهم در کشتن اسراف کند (وبه جای یکنفر، دونفرو بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد)، بیگمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است (چرا که حققصاص را بدوداده است).
اسلام دین زندگی و آئین صلح و صفا است.کشتن انسان در اسلامگناهکبیرهای استکه پس از شرک ورزیدن و انباز قرار دادن برای خدا قرار دارد. چه خدا استکه بخشنده حیات است، وکسی جز خدا حق ندارد حیات را سلبکند و ازمیان بردارد مگر با اجازه خدا و برابر قانون او و در حدود و ثغوریکه خدا آن را ترسیم وتبیین میکند. هرکسی حرم و قرق است ونباید بدان دست زد. حرام است و نباید جز از راه حق بدان دست یازید. حقیکهکشتن انسان را آزاد میکند معیّن و مشخص استودرآن پیچیدگی نیست.کشتن انسان به رای و نظر این و آن واگذار نگردیده است، و به دست هو ا و هوس سپرده نشده است. در صحیح مسلم و بخاری آمده استکه پیغمبر خدا(ص)فرموده است:
(لایحلُّ دَمُ اُمری مُسلم یَشهدُ أن لا الهَالاالله و أن محمّداً رسولُ الله الا باحدی ثلاثٍ: النفس بالنفس، و آلزّانی المُحصَنُ، و التارکُ لدیِنِه المفارِقُ للجماعةِ).
خون هیچ شخص مسلمانی که گواهی میدهد جز خدا خدائی نیست و محمّد فرستاده خدا است حلال نیست مگر با یکی از سه چیز: کسی که کسی را کشته باشد، و مرد زناکاری که ازدواج کرده باشد، و کسی که از دین خود برمیگردد و به ترک گروه مسلمانان میگوید.
نخستین ایشان، یعنی قاتلکشته میشود وکشتن او قصاص دادگرانهای است. اگرکسی قصاص وکشته شود زندگی افراد زیادی تضمین میگردد:
(’و لکم فی القصاص حیاة ).
برای شما درقصاص، حیات و زندگی است. (بقره/179)
حیات در قصاص است، حیاتیکه با جلو دستکسانی گرفتن حاصل میگرددکه میخواهند جان مردمانی را بگیرند. همچون کسانی وقتیکه میبینند قصاص در انتظار ایشان است، پیش از اقدام به کار پلشت قتل از آن دست برمیدارند و بدان دست نمییازند. قصاص حیات است، بدین معنیکه جلو دست صاحبان خون را میگیرد، وقتیکه درونشان به جوش و خروش درمیآید و نمیخواهند تنها به قصاص قاتل بسنده کنند. بلکه درکار انتقام به پیش میتازند و بجایکشتن خود قاتل افراد بیگناه و اشخاص زیادی را هلاک میسازند. آن وقت استکه خونها بر زمین ریخته میشود، و این دسته آن دسته را میکشد، و آن دسته این دسته را، تا بدانجاکه سیلاب خون جاری میگردد. قصاص حیات است چون قصاص باعث میشودکه هرکسی بر خود ایمنگردد و به عدالت قصاص اطمینان حاصلکند. لذا هرکسی در امن و امان بهکار میپردازد و به تولید دست مییازد. به ناگاه ملاحظه میشودکه جملگی افراد ملت از حیات برخوردار میگردند و به زندگی مینشیند.
و امّا دومین نفرکه زناکار است، باکشتن او فساد برطرف میشود، فسادیکه با انتشار آن پیکره جامعه میپوسد و به تباهی میرود. زنا نوعی ازکشتن است، همانگونه کهگفتیم.
و امّا سومین نفرکه مرتد است.کشتنکسیکه از دین برمیگردد برای جلوگیری از فساد روحی و معنوی است. چراکه برگشتن ازآئین اسلام هرج و مرج را در میان مردمان پخش میکند، وامنیت مسلمانان و نظام و سیستم اسلامی را تهدید مینماید، نظام و سیستمیکه یزدان آن را برای مردمان برگزیده است. برگشتن از آئین،کار مومنان را به تفرقه کشندهای میکشاند. کسی که به ترک دین میگوید و از میانگروه مسلمانان بیرون میرود، نوعی کشتن را انجام میدهد. زیرا او اسلام را برگزیده است بدون اینکه بدان وادار و مجبور شود، و در میان پیکره گروه مسلمانانگردیده است و بر اسرار و رموز ایشان آشنائی پیداکرده است، اگر از دین برگردد، برگشتن او شورش بر ضد دین بشمار است و جامعه اسلامی را تهدید میکند. اگر او پیش از پذیرش اسلام به دائره اسلام درنمیآمد، کسی او را وادار به پذیرش اسلام نمیکرد بلکه اسلام حمایت از او و عنایت بدو را تضمین و تامین میکرد اگر جزو اهلکتاب میبود، و اگر از زمره مشرکان میبود، او را پناه میداد و سپس وی را سالم به محل امن و امان خودش میرسانید. بزرگواری فراتر از این در حق مخالفان عقیده و آئین، یافته نمیشود.
(وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ).
کسی را نکشید که خداوند، کشتن او را - جز به حق - حرام کرده است.
« وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا».
هرکس مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را دادهایم که با مراجعه به قاضی، قصاص خود را درخواست و قابل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قابل، دیگری را هلاک سازد). بیگمان صاحب خون یاریشونده (از سوی خدا) است (چرا که حق قصاص را بدو داده است).
این سه اسباب و علل بودکهکشتن را آزاد میکرد. پس کسیکه مظلومانه بدون ارتکاب هیچ یک از این سه چیزکشته شود، خدا به ولی او -کسیکه نزدیکترین وارث او است -سلطه و قدرت داده استکه قاتل را کیفر دهد. اگر خواست او را میکشد، و اگر خواست دیه او را میگیرد و قاتل را عفو میکند. و اگر خواست قاتل را آزاد میکند و بدون دیه او را آزاد میسازد. خداکار را به ولی مقتول واگذار فرموده است. او هرگونه خواست کار را انجام میدهد، چون صاحب خون مقتول او است.
اسلام در مقابل این سلطه و قدرت زیاد ولی مقترل را از اسراف و زیادهروی درکشتن نهی میکند. تا صاحب خون از این سلطه و قدرتیکه خدا بدو داده است سوء استفاده نکند و آن را وسیله استثمار قرار ندهد. اسراف در قتل بدین صورت انجام میپذیردکه قاتل را رهاکند و به دیگری بپردازد. یا قاتل را بکشد و دیگران را نیز به قتل برساند. کسی یاکسانی را بکشدکهگناهی نداشتهاند و در قتل مقتول شرکت نکردهاند. این نوع قصاص در دوران جاهلیّت مرسوم بوده است و پدران و برادران و فرزندان و نزدیکان بیگناه را به قتل رساندهاند به جرم اینکه از خانواده و خاندان قاتل بودهاند. همچنین اسراف با مثله کردن قاتل صورت میپذیرد ولی مقتول میتواند قاتل را به سزای خود برساند بدون اینکه او را مثلهگرداند. خدا مثلهکردن را نمیپسندد، وپیغمبر (ص)نیز از مثلهکردن نهی میفرماید:
« فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا ».
ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد). بیگمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است (چرا که حق قصاص را بدو داده است).
صاحب خون یاری میگردد، بدین صورتکه یزدان به نفع او قضاوت میکند، و شرع او را پشتیبانی مینماید، و حاکم بدوکمک میکند. پس بایدکه صاحب خون در قصاص خود دادگر باشد، و درنظر داشته باشدکه همه نیروها و قدرتها او را مدد و یاری میدهند و حق او را برای وی میگیرند.
اینکه صاحب خون بر قصاصگرفتن از قاتل حق به جانب است، و قدرت شرع و قدرت حاکم به یاریش میخیزند، از یک سو پاسخ به سرشت بشری است، و از دیگر سو غلیان و جوششی را فرومینشاندکه در درون ولیمقتولسربرزده است وبهغلغلافتاده است، غلیان و جوششیکه چهبسا سیلاب آن او را ببرد و به راست و چپ زدن بیندازد و براثر خشم و غضب سخت منقلب شود و آنگونه توفندهگرددکه راه راست را رها سازد و بر هرکه و بر هرچه سر راه او قرارگیرد بتازد و پاک را از ناپاک نشناسد! امّا وقتی که ولی مقتول احساس میکندکه یزدان جهان او را تنها بر خون قاتلگماشته است و آزادگذاشته است، و حاکم شرع آماده یاری وکمک بدو در اخذ قصاصگردیده است، فوران خشم او فروکش میکند و درون او آرامش مییابد و به قصاص دادگرانهای بسنده میکندکه بدون رنج و دردسر برای اوگرفته میشود.
انسان، انسان است و از او جز چیزی خواسته نمیشود که در فطرت او سرشته شده است و آن علاقه شدیدی استکه به اخذ قصاص دارد. این علاقه شدید از دید اسلام به دور نمانده است. لذا اسلام بدین فطرت اعتراف میکند، و در حدود امن و امان بدان پاسخ میگوید، و فطرت را نادیده نمیگیرد و عفو وگذشت را بر انسان واجب نمیگرداند. بلکه اسلام ولی مقتول را به عفو وگذشت بزرگوارانه دعوت میکند و بس، و عفو وگذشت را ترجیح میدهد، و به تشویق و ترغیب آن میپردازد، و بر آن اجر و پاداش مترتب میسازد. ولیکن بعد از آنکه نخست به ولی مقتول حق قصاص عطاء میکند. این صاحب خون استکه میتواند قصاص بگیرد یا صرف نظر داشته باشد وگذشت نماند. وقتیکه صاحب خون احساس میکندکه او استکه میتواند این را یا آن را انجام دهد، اغلب بهگذشت و بزرگواری رو میکند. امّا اگر احساس میکردکه او به گذشت و بزرگواری وادار و مجبورگردیده است، درونش به تکان و جنبش درمیآمد و امواج سیلاب خشم او را به غلو وزیادهروی و طغیان و سرکشی میانداخت.
*
روند قرآنی پس از آنکه از حرمت ناموس و از حرمت جان میپردازد، از حرمت اموال و دارائی یتیم، و ازحرمت عهد وپیمان سخن میگوید:
« وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا».
و در مال یتیم تصرف نکنید مگر به شیوهای که (در حفظ و بهرهوری آن مفیدتر و) بهتر باشد. (بدین کار ادامه دهید) تا این که یتیم به سن بلوغ میرسد (و میتواند در دارائی خود تصرف کند و به نحو احسن آن را مورد بهرهبرداری قرار دهد). و به عهد و پیمان (خود که با خدا یا مردم بستهاید) وفا کنید، چرا که از (شما روز رستاخیز درباره) عهد و پیمان پرسیده میشود.
اسلام خون وناموس ومال مسلمانان را حفاظت و حمایت میکند، برابر فرموده پیغمبر (ص)کهگفته است:
(کُلُّ مُسلمِ علی المُسلم حرامُ دَمُهُ وعرضه و مالهُ)[3]
همه چیز مسلمان بر مسلمان حرام است: خون و ناموس و دارائیش.
ولیکن اسلام در دارائی یتیم شدت و حدت بیشتری دارد، و از مجرد نزدیک شدن به اموال یتیم نهی میکند، مگر به شیوهایکه در حفظ و بهرهوری آن مفیدتر و بهتر باشد. این هم بدان خاطر استکه یتیم ضعیف است و توان بهگردش انداختن و ادارهکردن دارائی خود و دفاع از آن را ندارد.گروه مسلمانان موظف هستند ازیتیم و دارانی او مراقبت نمایند تا یتیم به سن بلوغ میرسد و بزرگ میشود ومیتواند دارائی خود را بهگردش و چرخش اندازد و آن را بپاید و از آن دفاع نماند.
قابل ملاحظه است در این اوامر و نواهی، کارهائی که هر فردی موظف به انجام آنها است، امر یا نهی درباره آنها به صورت صیغه مفرد ذکرگردیده است. ولی کارهائیکه مربوط به جامعه مسلمانان است وگروهی باید انجام پذیرد، امر یا نهی راجع بدانها به صورت صیغه جمع ذکر شده است! مثلا خوبی و نیکی به پدرو مادر، دادن حق خویشاوندان به خویشاوندان، و دادن حق بیچارگان و واماندگان در راه باددستی و ریختوپاش نکردن، میانهروی و اعتدال در خرجکردن و بذل و بخشش نمودن و وسط میان بخل و اسراف هزینهکردن و بخشیدن، بر حق و حقیقت ماندگار ماندن و بر حق بودن و برای حق زیستن، و نهی از تکبر و خودبزرگبینی ... امر یا نهی در آنها به صورت صیغه مفرد آمده است، چراکه اینها جنبه فردی دارند و یکایک مردمان ملزم به انجام آنها هستند. در نهی از کشتن اولاد و زنا وکشتن انسان، و در امر به رعایت و حفاظت اموال یتیم و وفای به عهد، و به تمام وکمال پیمودن و سنجیدن و اندازهگرفتن پیمانه و ترازو، امر یا نهی به صورت صیغه جمع آمده است، چون جنبه اجتماعی وگروهی دارند.
بدین خاطر استکه نهی از نزدیک شدن به اموال یتیم مگر به شکلیکه مفیدتر و بهتر به حال یتیم باشد، به صورت صیغه جمع آمده است، تا نمایانگر این باشدکه مسلمانان جملگی مسوول یتیم و اموال او هستند، و عهد و پیمانی است با همگانکه یتیم را و اموال او را بپایند و نگاهداری و نگاهبانی نمایند.
از آنجاکه حفاظلت و رعایت اموال یتیم عهد و پیمانی استکه با جامعه مسلمانان و جملگی ایشان، فرمان به وفای به عهد و پیمان به طورکلی، ملحق به حفاظت و رعایت اموال یتیم گردیده است و پس از آن آمده
(وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا) .
و به عهد و پیمان (خود که با خدا یا مردم بستهاید) وفا کنید، چرا که از (شما روز رستاخیز درباره) عهد و پیمان پرسیده میشود.
خدای بزرگوار از وفای به عهد و پیمان سوال میکند، و سزا و جزایکسی را خواهد دادکه آن را نقص و نقض میکند.
اسلام درباره وفای به عهد و پیمان تاکید میکند و شدت میورزد. چراکه وفای به عهد و پیمان ملاک استقامت و یقین و پاکی در درون فرد و در زندگی اجتماعی است. به صورتهایگوناگون در قرآن و حدیث از وفای به عهد و پیمان سخن رفته است و مکررگردیده است، چه عهد و پیمان با خدا باشد، و چه عهد و پیمان با مردمان باشد. یا اینکه عهد و پیمان فردی یاگروهی و یا دولت باشد. عهد و پیمان حاکم و فرمانروا باشد و یا عهد و پیمان محکوم و فرمانبردار باشد. وفای به عهد و پیمان در واقعیت تاریخی اسلام به پله و درجه والائی رسیده است، تا بدانجاکه بشریت جز در سایه اسلام بدین پله و درجه وفای به عهد نرسیده است.[4]
*
روند قران از وفای به عهد و پیمان میپردازد، و به تمام وکمال پیمودن و سنجیدن و مترکردن پیمانه و ترازو را می آغازد:
(وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا).
وهنگامی که چیزی را به پیمانه میزنید، ان را به تمام و کمال پیمانه کنید، و با ترازوی درست (اشیاء را) بکشید (و در وزن و پیمانه به مشتری کم ندهید) که این کار سرانجام بهتر و نیکوتری (در دنیا و اخرت برای شما) دارد.
مناسبت وفای به عهد و پیمان، و به تمام وکمال پیمودن و سنجیدن و مترکردن، پیدا در لفظ و معنی است. در روند قرانی انتقال از موضوعی به موضوع دیگری دارای هماهنگی و ارتباط است.
به تمام وکمال پیمودن و سنجیدن و مترکردن، امانتداری در معاملات، و پاکی دل، بشمار است، و در سایه امانتداری و پاکدلی معاملات در جامعه رو به راه میگردد، و یقین واطمینان در نفوس فزونی میگیرد، و مایه افزایش برکت در زندگی میشود.
« ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا ».
این کارسرانجام بهتر ونیکوتری (در دنیا و آخرت برای شما) دارد.
دردنیا بهتر است، و در اخرت فرجام بهتری دارد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید٠
(لا یقدرُ رجُل علی حَرام ثم یَدعُهُ، لیس به الا مخافة الله، الا ابدله الله به فی عاجلِ الدنیا قبل.الاخرة ما هو خیر من ذلک).
هرگاه کسی بر چیز حرامی توانائی پیدا کند و با این وجود آن چیزحرام را رها کند تنها به خاطر ترس از خدا نه کس دیگری، قطعاً خدا در همین جهان زودگذر دنیا پیش از آخرت، چیز بهتری از آن را جایگزین میسازد و نصیب او میگرداند.
حرص و آز در پیمودن وسنجیدن و مترکردن، ناپاکی و حقارت درون، و نادرستی و خیانت در معاملات است، و به سبب ناپاکی نیت درون و نادرستی رفتاربیرون، اطمینان و اعتماد لرزان و پریشان میگردد، و موجب کساد و رکود بازار وکار میشود، و به علت پلشتی نیت و خیانت برکت از محیط زندگی مردمان رخت برمیبندد، و زیان همچون پندار وکرداری بیشتر متوجه خود اشخاصی میگرددکه چنین میانگارندکه با کاستی وکژی در پیمودن و سنجیدن و مترکردن دارائی میاندوزند. اینکار در ظاهر امر چنین است، ولی موقت وگذرا است. چه زیانکساد و رکود بازار همگانی پس از مدتی به خود این افراد نیزبرمیگردد و دامنگرشان میشود.
این حقیقتی است. آنانکه در تجارت صاحبنظرند همچون چیزی را دیدهاند و مینگرند. این افراد خبره و صاحبنظر این را نه از روی انگیزه اخلاقی، یا انگیزه دینی میگویند، بلکه این واقعیت را در پرتو تجربه عملی در خود بازار درک و فهم کردهاند و زبان بدان گشودهاند.
فرق است میانکسیکه در پیمودن و سنجیدن و متر کردن، به خاطر تجارت، راستی و درستی درپیش میگیرد، و میانکسیکه در پیمودن و سنجیدن و متر کردن، به خاطر اعتقاد، راستی و درستی درپیش میگیرد ... کسی که در همچون اموری از روی اعتقاد دینی راستی و درستی درپیش میگیرد، اهداف شخص راست
و درست بیاعتقاد را تحقق میبخشدکه هیچ، بر آن پاکی دل و امید به فرجام تلاش وکوشش خود را میافزاید، و پاداشی را چشم میداردکه درکرانههای بالاتر از زمین، و فراختر از اندیشه زندگی و برتر از لذائذ دنیوی قرار دارد.
اسلامهمیشهاهدافزندگی عملیراتحقق میبخشد که هیچ، به راه خود نیز ادامه میدهد در راستای جادهای که رو به سریکرانههای درخشان، و فاصلههای والا وبالای دوردست، و جولانگاههای فراخ دارد.
*
عقیده اسلامی عقیده روشن و راست و آشکار است، و چیزی در آن برگمان یا خیاپردازی و یا شبهه استوار نمیگردد:
« وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا » .
از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی. بیگمان (انسان در برابر کارهائی که) چشم و گوش و دل همه (و سائر اعضاء دیگر انجام میدهند) مورد پرس و جوی از آن قرار میگیرد.
این واژههای اندک برنامه کاملی را برای دل و خرد بنیانگذاری میکند و مقرر میدارد، برنامهکاملیکه دربرگیرنده برنامه علمیای استکه انسانها به تازگی با آن آشنا شدهاند، و بر آن برنامه علمی سلامت دل و مراقبت خدا را میافزاید. این هم امتیاز اسلام بر همه برنامههای عقلانی خشک است.
آشنائیکامل از هر خبری و از هر پدیدهای و از هر جنبشی، پیش از صدور حکم درباره آن، دعوت قرآن مجید، و برنامه دقیق اسلام است. هروقت دل و خرد بر این برنامه استوار شوند، فرصتی برایگمان و خرافه در جهان عقیده برجای نمیماند. و محالی برای شک و شبهه در جهان حکمکردن و داوری نمودن و معامله کردن، باقی نمیگردد. هچنین مجالی برای صدور احکام سطحی و طرح فرضیههای وهمی در جهان پژوهشها و بررسیها وتجربهها و آزمونها و علوم و فنون باقی نخواهد ماند.
امانت علمیکه در عصر حاضر مردمان آن را ورد زبان کردهاند، جزگوشهای از امانت عقلی قلبیای نیستکه قرآن مسوولیت بزرگ و پیامد سترگ آن را اعلان میدارد، و انسان را مسوولگوش و چشم و دل خودش در پیشگاه بخشنده گوش و چشم و دل میشمارد. این امانت، امانت اندامها و هواس و خرد و دل است. امانتی استکه از امانتدار درباره آن پرسش میشود. از جملگی اندامها و حواس و خرد و دل نیز پرسش میشود. امانتی استکه وجدان از دقت و ظرافت، و از بزرگی و سترگی آن، بر خود میلرزد، هر زمانکه زبان واژهای را بگوید، و هر وقت که انسان داستانی را روایتکند، و هرگاهکه انسان حکمی را دربارهکسی یا کاری، و یا رخدادی صادرکند.
« وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ».
از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی.
پیروی مکن از چیزیکهکاملا از آن آگاه نیستی، و درستی آن را به تمام وکمال نمیدانی. چه این چیز سخنی باشدکهگفته میشود، و چه روایتی باشدکه نقل میگردد. یا این چیز پدیده ای باشدکه تفسیر میشود، و چه رخدادی باشد که علتیابی میگردد. و چه یک حکم شرعی و یا یک مساله اعتقادی باشد.
(ایاکم و الظن فان آلظن اکذب الحدیث).
بر شما باد که از گمان بردن دوری کنید. چه گمان بردن دروغآمیزترین سخن است.
در سنن ابوداوود آمده است:
(بئس مطیه الرجل: زعمرا).
بدترین وسیله سواری شخص عبارت است از: گمان بردهاند.
در حدیث دیگری آمده است:
(انآفری الفری آن یری آلرجل عینیه ما لم تریا).
دروغآمیزترین دروغها این است که شخص بگوید در خواب چنین و چنان دیدهام، ولی همچون خوابی ندیده باشد.
بدین منوال آیات و احادیث فراوانی پیاپی میگردد و همدیگر را تقویت میکند درباره بیان آن برنامهکاملی که تنها از خرد نمیخواهدکه در احکام خود پاک و پرهیزگار باشد، و در پیجوئیها و وارسیهای خویش به یقین و اطمینان برسد. بلکه از دل نیز میخواهد در چیزهائیکه بر دل میگذرد و در اندیشههائیکه خواهد داشت، و در احساسات و احکام خود پاکی و پرهیزگاری داشته باشد، و زبانکلمهای نگوید، و روایتی را نقل نکند، وعقل حکمی را صادرنکند، و انسان تصمیم بر انجامکاری نگیرد، مگر اینکه از جزئیات مساله و از شرائط و ظروف و ازنتیجه و فرجام آن اطمینان و یقین داشته باشد، و هیچ شک و گمانی و هیچ شبهه و تردیدی در صحت آن باقی نماند.
« إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ » ٠
این قرآن (مردمان را) به راهی رهنمود میکند که مستقیمترین راهها (برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت) است. (اسراء/9)
مستقیمترین و استوارترین راه در حق و حقیقت و در راستی و درستی است. این اوامر و نواهی مرتبط به عقیده توحیدی و یگانهپرستی خاتمه مییابد با نهی از تکبر توخالی و بیمایه، و خودبزرگبینی و نازش دروغین و بیپایه:
(وَلا تَمْشِ فِی الأرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا ).
و در روی زمین متکبرانه ومغرورانه راه مرو. چرا که تو (با پای کوبیدن قلدرانه بر زمین) نمیتوانی زمین را بشکافی، و (با گردن کشیدن جبارانهات بر آسمان، نمیتوانی) به بلندای کوهها برسی. (آخر ذره ناچیزی انسان نام، در برابر کره زمین، و کره زمین در برابر مجموعه هستی، چه چیز بشمار است؟!).
انسان وقتیکه دل او از شناخت یزدان خالی یا غافل باشد، یزدانیکه آفریدگار جهان و چیره بر بندگان و همه چیزکیهان است، چهبسا به سبب دارائی و اموالی که بدان میرسد یا سلطه و قدرتیکه به دست میآورد و یا جمال وکمالیکه پیدا میکند، تکبر و خودبزرگبینی او را فراگیرد. اگر انسان بداند نعمتیکه از آن برخوردار است امانتی از سوی ایزد دادار است، و او در برابر قدرت خدا ضعیف است، از عظمت و شکوه خود میکاهد و تکبر و خودبزرگبینی خویش را تخفیف میبخشد، و به جای خودبینی کمبینی میکند، و برروی زمین آهسته وآرام راه میرود نه شاد و شنگول ومست ومغرور.
قرآن ضعف و عجز و ناچیزی انسانگردنکش متکبر سرمسترابهرخش میکشد:
« إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا ».
تو (با پای کوبیدن قلدرانه بر زمین) نمیتوانی زمین را بشکافی، و (با گردن کشیدن جبارانهات بر آسمان، نمیتوانی) به بلندای کوهها برسی.
انسان از لحاظ جسمکوچک و ناچیز است. جسم او در برابر اجسام ستبر و بزرگیکه خدا آفریده است هیچ است. انسان در پرتو قدرت خدا قدرتمند است، و در پرتو عزت خدا زورمند است، ودر سایه روحیکه خدا بدو دمیده است بزرگوار و ارجمند است. روح را به پیکر دمیده است تا در پرتو آن با یزدان پیوند و تماس گیرد، و او را فراموش نکند و حاضر و ناظر بر خود بیند.
آن فروکشی وکرنشیکه قرآن انسان را با خوار داشتن سرمستی و خودبزرگبینی به سوی آن دعوت میکند، ادب با یزدان، ادب با مردمان، ادب شخصی، و ادب اجتماعی بشمار است. به ترک همچون ادبی نمیگوید و به سوی خودبزرگبینی و خودپسندی نمیگراید، مگر کسیکه توخالی و بیمایه بوده و دارای دلیکوچک و تلاشها و پویشهای ناچیز باشد. خدا چنینکسی را درست نمیدارد به سبب سرمستی و غروریکه میورزد، و به علت اینکه نعمت او را فراموش میکند مردمان نیز چنینکسی را دوست نمیدارند، چون او به خود میبالد و بر دیگران بزرگ میفروشد و خویشتن را برتر از ایشان میگیرد.
درحدیث آمدهاست:
(من تواضع لله رفعه فهو فی نفسه حقیر وعند الناس کبیر . ومن استکبر وضعه الله , فهو فی نفسه کبیر وعند الناس حقیر . حتى لهو أبغض إلیهم من الکلب والخنزیر )[5]
هرکس به خاطر خدا قروتنی کند خدا او را بالا میبرد و والامیگردانده چنین کسی خویشتن را کوچک و ناچیز میداند، ولی مردمان او را بزرگ و سترگ میشمارند. و هرکس تکبر ورزد و خودبزرگبینی کند خدا او را کوچکو حقیرمیگرداند. او خویشتنرا بزرگو سترگمیانگارد، ولیمردماناورا کوچک وحقیر میشمارند. تا بدانجا که مردمان او را از سگ و خوک نیز بدترو پستتربه حسابمیآورند.
*
این اوامر و نواهی پایان میپذیرند. اغلب هم نهی از افعال و صفات زشت در میان است. این اوامر و نواهی با اعلان بد آمدن یزدان از افعال وصفات زشت و ناپسند خاتمه پیدا میکند:
« کُلُّ ذَلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهًا ».
همه آن (مامورات و منهیات مذکور در آیات پیشین) بدهایش (که منهیات است) نزد پروردگارت زشت بشمار است (و از آن ناخشنود است).
این چکیده و یادآوری مرجع امر و نهی استکه بد آمدن خدا از بد و ناپسند آن امور است. قرآن ازذکر خوب و پسندیده اوامر خاموش میماند، چراکه نهی از بد و ناپسند در این سوره بیشتر است، همانگونهکه بیان کردیم.
قرآن اوامر و نواهی را خاتمه میدهد با ربط آنها به خدا و به عقیده توحیدی و حذر داشتن از شرک، همانگونهکه باربط آنها به خدا و به عقیده توحیدی و حذر داشتن از شرک آغازکرده بود. با بیان این نکته
که این اوامر و نواهیگوشهای از حکمتی استکه قرآن مردمان را بدان رهنمود و رهنمون میگرداند، قرآنیکه خدا آن را به پیغمبر (ص)وحی فرموده است.
(ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَى فِی جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا)
اینها از امور حکمتآمیزی است که پروردگارت به تو وحی کرده است، و هرگز با خداوند (یگانه و آفریدگار جهان هستی) معبود دیگری را انباز مکن، که (اگر چنین کنی) به دوزخ افکنده شوی (و از سوی خدا و مردم) سرزنش شده و مطرود (از رحمت الهی گردی).
این هم پایانی استکه با آغاز همگن دارد. لذا سوره از دو سودرهم تنیده میشود، و با قاعده بزرگی پیوند پیدا میکندکه اسلام بنیاد زندگی را بر آن استوار و برقرار میدارد، قاعده بزرگیکه یگانهپرستی خدا و تنها پرستش او است نه پرستش چیز و نهکس دیگری.
[1] «تقعد» در اینجا ملحق به افعال ناقصه است و به معنی: خواهـی شـد. (مترجم)
[2] مد: پیمانهای است تقریباًبرابربا پری کف دو دست : (نکـا: فرهنگ مُعین).
[3] مـالک و بخاری و مسلم و ابوداوود و ترمذی آن را نقل و روایت کردهاند.
[4] مراجعه شود بهکتاب: «السلام العـالمی فی الاسلام» فصل: «سلام المجتمع». بخش: «العنصر الاخلاقی فی المعاملات».
[5] ابنکثیر آن را در تفسیر خود روایت کرده است.