سورهی توبه آیهی 35-29
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (٢٩)وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٣٠)اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (٣١)یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٣٢)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (٣٣)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٤)یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
این بخش دوم روند قرآنی، به بـیان احکام نـهائی مربوط به روابط اجتماعی جامعۀ اسلامی با اهل کتاب میپردازد؛ همان گونه که بخش نـخستین آن بـه بـیان احکام نهائی مربوط به روابط اجتماعی جامعۀ اسلامی با مشرکان در جزیرة العرب میپرداخت.
وقتی که نصوص آیات در بخش نخستین به صراحت با واقعیّت جزیرة العرب آن روزی رویاروی می گردید و از مشرکان آنجا سخن میگفت، و صفات و حوادث و وقائعی را بـرمیشمرد کـه مستقـیماً بـر آنـان مـنطبق میگردید، نصوص آیات در بخش دوم به گونۀ خاص از اهل کتاب سخن میگوید، ولی الفاظ و مفاهیم آن عام است و هر نوع اهل کتابی را در برمیگیرد، چه کسانی که در داخل جزیرة العرب بوده و چه کسـانی که در خارج از جزیرة العرب باشند.
این احکام نهائی که این بخش در بردارد، مشتمل بـر تعدیلات اساسی در قواعد و قوانینی است که روابـط اجتماعی جامعۀ اسلامی و اهل کتاب - بویژه مسیحیان - قبلاً بر آنها استوار بود. حوادث و وقائعی پیش از آن با یهودیان درگرفته بود، و لیکن تا ایـن زمـان چیزی از حوادث و وقائع با مسیحیان پیش نیامده است.
تعدیل برجسته در این احکام جدید، فرمان به جنگ با اهل کتاب منحرف از آئین خدا است. بـاید با ایشـان جنگید تا آن زمان که خوار و زبون جزیه میپردازند... دیگر عهدها و پیمانهای صلح و ساز و آشتی از ایشان پذیرفتنی نیست مگر بـر ایـن اساس... اساس دادن جزیه... در این حالت است که حقوق اهـل ذمّۀ دارای عهد و پیمان برای ایشان مقرّر میگردد، و صلح و ساز و آشتی و امنیّت میان آنان و میان مسـلمانان برپا و برقرار میشود. اگر هم ایشان عقیدۀ اسلام را پذیرفتند، از زمرۀ مسلمانان محسوب میگردند.
اهـل کـتاب بـا زور وادار بـه پـذیرش عـقیدۀ اسـلام نمیگردند. چه قاعده و قانون اسلامی استوار و تغییر ناپذیر این است:
(لا إکراه فی الدین).
اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست.(بقره / 256)
امّا بر آئین خویش هم رها نمیگردند مگر زمـانی کـه جزیه بدهند، و میان ایشان و میان جامعۀ اسلامی بر این اساس پیمان بسته شود.
این تعدیل واپسین در قواعد و قوانـین مـوجود مـیان جامعۀ اسلامی و میان اهل کتاب چنان که هست شناخته نمیشود مگر بـا آشـنائی روشـنگرانـهای از سـرشت روابط اجتماعی قطعی میان برنامۀ یزدان و برنامههای جاهلیّت از یک سو، و آشنائی روشنی از سرشت برنامۀ حرکت و جنبش اسلامی، و مراحل متعدّد آن، و وسائل تازۀ همخوان و همگام با واقعیّت زندگانی متغیّر بشری از دیگر سو.
سرشت روابط اجتماعی قطعی مـیان بـرنامۀ یـزدان و میان برنامههای جاهلیّت، عدم امکان سازش با یکدیگر است، مگر در اوضاع و احوال ویژهای، و در شرائط و ظروف خاصّی که بر این قاعده و قانون پابرجا و استوار است که از سوی نیروی دولتی، و نظام حکومتی، و از طرف اوضاع و احوال جامعهای که بر روی زمین است، به هیچ وجه سدّ و مانعی بر سر راه اعلان همگانی ایجاد نگردد و برپا نشود. چه اسلام متضمّن آزادی انسان با عبادت یزدان یگانۀ جهان، و بـیرون آمـدن از عـبادت انسان برای انسان، است. زیرا برنامۀ خدا مـیخواهـد چیره گردد تا مردمان را از بندگی بندگان بیرون بیاورد و ایشان را به بندگی یزدان یگانۀ جهان بـرساند. ایـن چنین چیزی اعلان عام اسلام است. برنامههای جاهلیّت هم میخواهند برای دفاع از هستی خـود جـلو حـرکت برنامۀ خدا در زمین را بگیرند و آن را نابود کنند.
سرشت برنامۀ حرکت و جنبش اسلامی این چنین است که با همچون واقعیّت زنـدگانی بشری بـا حـرکت و جنبشی مقابله و مبارزه کند که همتا و همپای آن و بلکه بالاتر از آن باشد، البـتّه در مـراحـل گوناگـونی کـه برخوردار از وسائل و ادوات نوین خاصّ خود باشد... احکام مرحلهای و احکام نـهائی در روابـط اجـتماعی میان جامعۀ اسلامی و میان جامعههای جاهلی، وسائل و ابزار در چنین مراحلی را به تصویر میزنند و پیش چشم میدارند.
برای این که روند قرآنی در این بخش از سوره سرشت این روابط اجتماعی را مقرّر و مشخّص گرداند، حقیقت چیزی را مقرّر و مشخّص مینماید که اهل کتاب بر آن هستند. روند قرآنی با نـصّ آیات مـقرّر و مشخّص میدارد که آنچه اهل کتاب بر آن هستند (شرک) و (کــفر) و (بـاطل) است، و وقـائع و رخـدادهــائی را پیشاپیش ذکر کرده است که این حکم بر آنـها استوار است، چه این وقائع و رخدادها از واقعیّت معتقدات اهل کتاب و از مسائل مورد اتّفاق آنان و از قضایائی باشد مشابهتی میان آن معتقدات و میان معتقدات:
(الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ).
کسانی که قبلاً کافر شدهاند. (توبه / 30)
باشد. و چه این وقائع و رخدادها مربوط به رفتارشان و عملکردشان در زندگی باشد.
نصوص آیات مورد بحث مقرّر میدارند:
1- اهل کتاب به خدا و به روز قیامت ایمان ندارند.
2 -آنان چیزهائی را حرام نمیدارندکه خدا و پیغمبرش حرام کردهاند.
3 - ایشان برابر دین حقّ دینداری نمیکنـد.
4 -یهودیان اهل کتاب میگویند: عزیر پسر خدا است! و مسحیان اهل کتاب میگویند: مسیح پسر خدا است. هر دو گروه یهودی و مسـیحی در ایـن باره گفتار و ادّعایشان به گفتار و ادّعای کسانی می ماند و شباهت دارد که قبلاً کافر شدهاند، چه بتپرستان یونانی، و چه بتپرستان رومی، و چه بتپرستان هـندی، و چه بتپرستان فرعونی، و سائر کسان دیگری که کفر را پیشۀ خود کردهاند. بعدها بطور مشروح خواهیم گفت که تثلیث مسیحیان، و ادّعای فرزند داشتن خدا از سـوی مسیحیان و همچنین یهودیان از بتپرستیهای پـیشین اقتباس گردیده است و برگرفته شده است، و در اصل دین مسـحیت و یهودیت وجود ندارد.
5-آنان غیر از خدا، پیشوایان دینی خود را و راهبان خود را خداوندگاران خویش کردهاند، همان گونه که مسیح را خداوندگار خویش کردهاند. بدین وسیله ایشان با فرمان یگانه پرستی خدا و تـنها عبادت کردن او مخالفت ورزیدهاند، و لذا (مشرک) بشمار میآیند.
6 -آنان با آئین یزدان جنگ میکنند و میخواهند نور خدا را با دهانهای خود خاموش گردانند، و بدین سبب (کافر) هستند.
7 - بسیاری از پیشوایان دینی آنان و راهبان ایشان اموال مردمان را به ناحقّ میخورند، و دیگران را از راه خدا باز میدارند.
با توجّه بدین اوصاف و تعیین اصل چیزی که اهل کتاب برآن هستند، روند قرآنی احکام نهائی روابط اجتماعی میان ایشان و میان مؤمنان به آئین یـزدان و استوار بر برنامۀ ایزد سبحان را مقرّر داشته است.
چنین به نظر میآید که همچون سخنانی دربارۀ حقیقت چیزی که اهل کتاب بر آن هستند، متفاوت و مخالف با بیانات قرآنی پیشین دربارۀ ایشان است! همچون چیزی هم بابت طبع خاورشناسان و مبشّران و شاگردان ایشان است که دوست دارند چنین بگویند و گمان ببرند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اقوال و احکام خود را دربارۀ اهل کتاب تغییر داده است هنگامی که احساس کـرده است قدرت و قوّت نبرد با ایشان را پیدا نموده است! ولی با مراجعۀ موضوعی به بیانات مکّی و مـدنی قرآنـی دربارۀ اهل کتاب، آشکارا روشن میشود که چیزی از اصل دیدگاه اسلام راجع به عقائد اهل کتاب تغییر نکرده است، عقائدی که اسلام آمده است و اهل کتاب را بر آن دیده است، و نادرستی و پوچی آن را مشاهده نـموده است، و شرک و کفرشان را در حقّ دین صحیح خدا - حتّی دربارۀ چیزی که از این آئین بر خودشان نـازل گردیده است و قبلاً نصیب خودشان شده است - از مدّ نظر گذرانده است. امّا تـعدیلاتی که انجام گرفته است محدود به شیوۀ رفتار با ایشان است... این هم - همان گونه که بارها گفتهایم - از روز نخست در حکم خدا راجع به ایشان ثابت و ماندگار بوده است.
در آنجا برخی از مثالهای سخنان قرآن را دربارۀ اهـل کتاب و اصل چیزی که بر آن هستند بیان میداریـم... سپس موضعگیریهای ایشان را با اسلام و پیروان آن بررسی میکنیم، موضعگیریهائی کـه منتهی به ایـن احکام نهائی راجع به رفتار با ایشان شده است:
در مکّه اقلیّتهای یهودی یا مسیحی، بدان شکلی یافته نمیشدند کـه تـعداد قـابل تـوجّهی یـا دارای ارزش اجتماعی چندانی در جامعه باشند... بلکه تنها افرادی بودند. قرآن دربارۀ ایشان چنین حکایت میکند که آنان با شادمانی از دعوت جدید اسلام استقبال کردند و آن را تصدیق نمودند و پذیـرفتند و به اسلام درآمدند و بر حقّانیّت آن و پیغمبر آن گواهی دادند و گفتند: این آئین تصدیق کنندۀ چیزهائی است که در دست دارند... قطعاً همچون کسانی از زمرۀ افرادی بودهاند که از مسیحیان و یهودیان بر یگانهیرستی ماندگار مانده بودند، و از کتابهای آسـمانی بـقایائی با خـود داشـتند... دربارۀ همچون کسانی آیاتی بسان آیات زیـر نـازل گردیده است:
(الذین آتیناهم الکتاب من قبله هم به یؤمنون . وإذا یتلى علیهم قالوا:آمنا به , إنه الحق من ربنا , إنا کنا من قبله مسلمین).
کسانی که پیش از نزول قرآن، برایشان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده میشوند، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پـیغمبر میپذیرند و) به قرآن ایمان میآورند. هنگامی که (قرآن) بر آنان خوانده میشود (شتابان ایمان خود را اعلان میدارند و) میگویند: بدان باور داریم، چرا که آن حقّ بوده و از سـوی پـروردگارمان (نـازل شـده) است. ما پیش از نزول قرآن هـم مسـلمان بـودهایـم (و نشـانههای ایـن پـیغمبر را در کـتابهای آسمانی خود یافتهایم، و هم اینک که او را بازشناخته و آیات قرآنی را با کتابهای دیگر آسمانی همسو و هماهنگ دیدهایم، آن را با جان و دل پذیرا شدهایم).(قصص / 52و53)
(قل:آمنوا به أولا تؤمنوا , إن الذین أوتوا العلم من قبله إذا یتلى علیهم یخرون للأذقان سجدا , ویقولون:سبحان ربنا , إن کان وعد ربنا لمفعولا . ویخرون للأذقان یبکون ویزیدهم خشوعا).
بگو: (ای کافران! میخواهید) به قرآن ایمان بیاورید یـا ایمان نیاورید، (اختیار خوشبختی و بدبختی خودتان را دارید، ولی بدانید که اعجاز و حقیقت قرآن روشـن است) و کسانی که قبل از نـزول قرآن، دانش و آگهی بدیشان داده شده است (و با تورات و انجیل راستین سر و کار داشتهاند)، هنگامی که قرآن بر آنان خوانـده میشود، سجدهکنان بر رو میافتند (و ســر تسـلیم در برابر خدا فرود میآورند و او را سـپاس مـیگویند که ایشان را با نعمت ایمان نواخته است). و (در حـال این سجدۀ عاشقانه) میگویند: پروردگارمان پاک و منزّه است (از این که در وعدۀ نعمت بـهشت و وعید عـذاب دوزخ خلاف کند) مسـلّماً وعدۀ پروردگارمان انـجام شدنی است. و (بار دیگر) بـر چـهرهها فـرومیافتند و میگریند و (اشک شادی میریزند، و مواعظ قرآن) بـر تواضع آنان (در برابر خدا) مـیافزاید. (اسراء / 107-109)
(قل أرأیتم إن کان من عند الله وکفرتم به , وشهد شاهد من بنی إسرائیل على مثله , فآمن واستکبرتم , إن الله لا یهدی القوم الظالمین).
بگو: به من خبر دهـد اگر این قرآن از سوی خدا باشد و شما بدان ایمان نیاورید، و کسانی از بنیاسـرائـیل بـر همچون کتابی گواهی دهند و ایمان بیاورند، و شما تکبّر بورزید (و خویشتن را بزرگتر از این بـدانید کـه از آن پیروی کنید، آیا شما به خود ظلم نمیکنید؟). بیگمان خداوند ظـالمان را (بـه سوی خیر و بـه راه سـعادت) رهـنمود نـمیسازد. (ظـالمانی که راسـتای راه حـقّ را میبینند و آن را در پیش نمیگیرند).(احقاف/10)
(وکذلک أنزلنا إلیک الکتاب , فالذین آتیناهم الکتاب یؤمنون به , ومن هؤلاء من یؤمن به , وما یجحد بآیاتنا إلا الکافرون).
همچنین ما کتاب (آسمانی قرآن) را بر تو نازل کردهایم و کسانی که پیش از این، کتاب (آسمانی همچون تورات و انجیل را) برای آنـان فـرو فرستادهایم (و ایشـان بـه راستی بدانها پایبند و معتقدند) به ایـن کـتاب (آسمانی قرآن نام) ایمان میآورند (چرا که هم نشـانههای آن را در کتابهای خود یـافتهانـد و هـم محـتوایش را از نظر اصـول کـلّی هماهنگ بـا مـحتوای کتابهای خویش میبینند)، و از میان اینان (که اهل مکّه و مشرکان عرب هستند، همچنین) کسانی بدان ایمان دارند، و آیات ما را جز کافران انکار نمیکنند.(عنکبوت / 4٧)
(أفغیر الله أبتغی حکماً وهو الذی انزل الیکم الکتاب مفصلا , والذین آتیناهم الکتاب یعلمون أنه منزل من ربک بالحق , فلا تکونن من الممترین ).
(ای پیغمبر! بدیشان بگو: این داوری خدا دربارۀ حقّ و حقیقت است) آیا جز خدا را (میان حود و شما) قـاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نازل کرده است و (حـلال و حرام و حـقّ و باطل و هدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و توضیح شده است. کسـانی که کتاب (های آسمانی را پیشتر) بـرای آنان فرستادهایـم میدانند کـه این (قـرآن) حـقیقتاً از سوی خدا آمده است و مشتمل بر حقّ است (چرا که کتابهای آسمانی خودشان بدان بشارت داده است و تصدیق کنندۀ آن است). پس تو از تردید کنندگان مباش (و پیروان تو نیز دربارۀ حقّانیت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند.(انعام/ 114)
(والذین آتیناهم الکتاب یفرحون بما أنزل إلیک , ومن الأحزاب من ینکر بعضه . قل:إنما أمرت أن أعبد الله ولا أشرک به , إلیه أدعو وإلیه مآب).
کسانی که کتاب (آسمانی) بدیشان دادهایم ( و منصف هستند) از آنچه بر تو نازل شده است خوشحال هستند و از مـیان دسـتهها (و گروههای اهل کتاب و سـایر مشرکان) کسانی هستند (که به سبب تعصّبهای مذهبی و قومی) قسمتی از آن را نمیپذیرند. (ای پیغمبر! بـه مخالفت و لجـاجت ایـن و آن اعتناء مکن و بلکه خطّ اصیل و صراط مستقیم خود را پیش بگیر و برو، و) بگو: من تنها و تنها مأمورم که خدا را بپرستم و انبازی برای او نسازم. من (مردمان را) به سوی او میخوانم و بازگشت من او همگان به جانب او است.(رعد / 6٣)
این پـاسخگوئی از طرف افـرادی در مـدینه نـیز تکرار شده است. قرآن بعضی از موقعیّتها را در سورههای مدنی از ایشان حکایت کرده است، و در برخی از آنها در خود آیات بیان فرموده است کـه آنان مسیحی بودهانـد، چـرا کـه یـهودیان موضع دیگـری در مدینه جـدای از موضع افـرادی از یهودیان مکّه در پیش گرفتند، هـنگامی که خـطر اسلام را در مدینه احساس کردند.
(وإن من أهل الکتاب لمن یؤمن باللّه وما انزل الیکم وما أنزل إلیهم , خاشعین للّه لا یشترون بآیات اللّه ثمناً قلیلاً , أولئک لهم أجرهم عند ربهم , إن اللّه سریع الحساب.(
برخی از اهل کتاب هستند که به خدا و بدانچه بـر شما نازل شده و بدانچه بر خود آنـان نـازل گردیده است، ایمان دارند. در برابر خدا فروتن بوده و آیات خدا را به بهای ناچیز (دنیا) نمیفروشند. پاداش ایشـان در نـزد پروردگارشان (محفوظ) است. بیگمان خداوند سـریع الحساب است (و بـه سـرعت تمام در مدّتی انـدک بـه حساب اعمال همگان رسیدگی کرده و پاداش و پادافره نیکان و بدان را بدون کم و کاست خواهد داد). (آل عمران / 199)
(لتجدن أشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود والذین أشرکوا , ولتجدن أقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا:إنا نصارى . ذلک بأن منهم قسیسین ورهباناً , وأنهم لا یستکبرون . وإذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى أعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق , یقولون:ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین . وما لنا لا نؤمن باللّه وما جاءنا من الحق ونطمع أن یدخلنا ربنا مع القوم الصالحین ? فآثابهم اللّه بما قالوا جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها , وذلک جزاء المحسنین).
(ای پیغمبر!) خواهی دیـد که دشمنترین مـردم بـرای مـؤمنان، یـهودیان و مشرکانند، و خواهی دیـد که مهربانترین مردم برای مؤمنان، کسـانیند که خود را مسیحی مینامند، ایـن بدان خاطر است که در میان مسیحیان، کشیشان و راهبانی هستند کـه (به سبب آشنائی با دین خود و خـوف از خدا، از شـنیدن حقّ سرباز نمیزنند و در برابر آن) تکبّر نمیورزند. و آنان هر زمان بشنوند چیزهائی را که بر پیغمبر نـازل شـده است (از شنیدن آیات قرآنی متأثّر میشوند و) بر اثـر شناخت حقّ و دریافت حقیقت، چشمانشان را میبینی که پر از اشک (شوق) میگردد (و زبانشان به د عا بـاز میشود و) میگویند: پروردگارا! (به تو و پیغمبران تـو و همۀ کتابهای آسـمانی و بـدین آیـات قـرآنی) ایـمان داریم (و حویشتن را در پناه تو میداریم) پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمرۀ (امّت محمّدی که) گواهان (بـر مردم در روز رستاخیزند) بشمار آور. ما چرا نباید به خدا و به حقیقتی که (توسّط محمّد) برای مـا آمده است، ایمان نیاوریم؟! و حال آن که (راه صواب نمایان و حقّ بیپرده عیان است و) امیدواریم که پروردگارمان ما را با صالحان (به بهشت جاویدان) ببرد. پس خداوند در برابر اعترافشان (به حقّ) باغهای (بهشت را) به عنوان پــاداش بـدیشان مــیدهد کـه در زیـر (درختان) آن جویبارها روان است و آنان جاودانه در آنجا میمانند. و این جزای نیکوکاران (چون ایشان) است.(مائده/82-85)
لیکن موضع این افراد بیانگر موضع اکثر اهل کتاب به ویژه یهودیان در جزیرة العرب نیست. زیرا اعظم اهل کتاب بر اسلام تاختند، از آن زمان که خـطر آن را در مدینه احسـاس کـردند، و جـنگ کـثیفی را با اسلام آغازیدند. در این جنگ پلید از همۀ وسائلی سود بردند و استفاده کردند که قرآن در نصوص بیشماری آنها را از ایشان حکایت مـیکند. هـمچنین طبیعی است. که اسلام را نپذیرفتند، و چیزهائی را که در کتابهایشان بود
و مژدۀ بعثت ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را میداد و یا چیزهائی که قرآن آنها را تصدیق میکرد و در کتابهای حقّ اثبات بود انکار کردند، چیزهائی که خوبان ایشان که اسلام را پذیرفته بودند بـدانـها اقـرار و اعـتراف مـیکردند و آشکــارا رو بـه روی انکـارکنندگان زبـان بدانـها میگشودند!.. همچنین قرآن نازل میگردید و این انکار را بیان میکرد و مینگاشت، و انحراف و فساد و پوچی معتقداتی را در سورههای مدنی ذکر میکرد که همچون اهل کتابی داشتند... از دیگر سو سـورهها و آیـههای مکّی خالی از بیان حقیقتی نیستـد که اهل کتاب بر آن بودهاند... نمونههائی از آنها را بیان میداریم:
(ولما جاء عیسى بالبینات قال:قد جئتکم بالحکمة , ولأبین لکم بعض الذی تختلفون فیه , فاتقوا اللّه وأطیعون . إن اللّه هو ربی وربکم فاعبدوه , هذا صراط مستقیم . فاختلف الأحزاب من بینهم , فویل للذین ظلموا من عذاب یوم ألیم).
هنگامی که عیسی با در دست داشتن معجزات آشکار و آیات روشن (به پـیش بنی اسـرائیل) آمـد، گفت: من شریعت حکیمانهای را (دربارۀ مبدأ و معاد و نیازهای زندگی بشر) برای شما آوردهام، و آمدهام تـا بـرایـتان برخی از امـور (دیـنی) را روشن گردانم کـه در آنـها اختلاف میورزید. پس از خدا بترسید و از من پیروی کنید. بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است. پس او را پــرستش کـنید، راه راست ایــن است. گروهها و دستهها (ی اهل کتاب نسـبت به عیسی) در میان خود به اختلاف پرداختند (و هر یک او را به نامی خواندند و راه افراط و تفریط در پیش گرفتند). وای بـر کسانی که ستم کردند! چـه عذاب دردناکی در روز قیامت گریبانگیرشان میگردد!. (زخرف / 63-65)
(وما تفرقوا إلا من بعد ما جاءهم العلم - بغیاً بینهم). . . (ولولا حکمة سبقت من ربک الى اجل مسمى لقضی بینهم , وإن الذین أورثوا الکتاب من بعدهم لفی شک منه مریب).
(پیروان پیغمبران پیشین، دربارۀ دین) گروه گروه و
دسته دسته نشدهاند (و راه اختلاف در پیش نگرفتهاند) مگر بعد از علم و آگاهی (از بـرنامه و اصول و ارکان دین و پی بردن به حقّانیّت آئین). و این تفرقهجوئی تنها به خاطر ستمگری و کجروی در میان خودشان بوده است. اگر فرمانی از سوی پروردگارت صـادر نشـده بود که آنان تا سرآمد معیّنی (که قیامت است، زنده و آزاد) باشند، مـیانشان (بـا مـجازات و نـابودی) داوری میگردید. آنانی که (در روزگار تو اهل کتاب بشـمارند و) کـتابهای آسـمانی بـعد از گذشتگان بـه دسـتشان رسیده است، دربـارۀ آن دچـار شکّ و گمان تـوأم بـا بدبینی و سوءظنّ شدهاند. (و الّا اگر به کتابهای خود ایمان کامل داشتند، پی میبردند که تو حقیقتاً فرستادۀ خدائی. (شوری / 14)
(وإذ قیل لهم:اسکنوا هذه القریة وکلوا منها حیث شئتم , وقولوا:حطة وادخلوا الباب سجدا نغفر لکم خطیئاتکم سنزید المحسنین . فبدل الذین ظلموا منهم قولا غیر الذی قیل لهم , فأرسلنا علیهم رجزاً من السماء بما کانوا یظلمون . واسألهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر إذ یعدون فی السبت , إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعاً ویوم لا یسبتون لا تأتیهم , کذلک نبلوهم بما کانوا یفسقون).
و (به یاد آورید) آن گاه را که بدیشان گفته شد: در این شهر (بزرگی که پیغمبرتان موسی بـرایـتان نـام بـرده است) سکونت گزینید و هر گونه که میخواهید و هر چه که لازم دارید (از خوراکیها و میوههای آنجا) بخورید و بگوئید: خداوندا! از گناهان ما درگذر، و از دروازۀ (آن شهر) با خشوع و خضوع وارد شوید تا گناهان شما را بیامرزیم. ما به نیکوکاران (از عفو و مـغفرت) فزونتر مــیبخشیم. سـپس ستمگران (از فرمان خدایشـان سرپیچی کردند و) گفتاری را که بدانان گفته شده بود دیگر کردند و دگرگون گفتند؛ پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان، از آسمان بر آنان عذابی فرستادیم. از آنان دربارۀ (سرگذشت اهالی) شهر (ایله) که در ساحل دریا بود بپرس. (به یاد بیاورید) هنگامی را که آنان (در روز شنبه از حدود و مقرّرات خدا) تجاوز میکردند. همان هنگام که ماهیانشان روز شنبه به سویشان مـیآمدند (روی آب) و خودنمائی میکردند، امّا در غیر روز شنبه به سویشان نمیآمدند (و این هم آزمایشی از سوی خدا بود). به همین منوال آنان را پیوسته بـه سبب فسـق و فجور دائمی و مستمرّشان (بـا آزمـونهای گـوناگون) میآزمودیم (تا نیکوکاران پاک سرشت از بدکاران بـد طینت و مشخّص شوند). (اعراف /161-163)
(وإذ تأذّن ربک لیبعثن علیهم إلى یوم القیامة من یسومهم سوء العذاب , إن ربک لسریع العقاب وإنه لغفور رحیم).
و (نیز به یاد یهودیان بیاور) آن گاه را که پروردگار تو (توسّط پیغمبران به نیاکان ایشان گوشزد و) اعلام کرد که تا دامنۀ قیامت کسی را بر آنان چیره میگرداند که بدترین عذاب را بدانان میچشاند. بیگمان پروردگار تو (به عاصیان و طاغیان) هر چه زودتر عقاب میرساند و او (نسبت بـه مطیعان و توبهکاران) آمرزنده و مـهربان است. (اعراف / 167)
(فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب یأخذون عرض هذا الأدنى ویقولون:سیغفر لنا , وإن یأتهم عرض مثله یأخذوه . ألم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ألا یقولوا على اللّه إلا الحق , ودرسوا ما فیه ? والدار الآخرة خیر للذین یتقون , أفلا تعقلون ? ).
بعد از آن، فرزندان نـاخلفی جانشین آنـان شـدند کـه وارث کتاب (آسمانی تـورات) گشـتند (امّـا بـدان عمل نکردند. چرا که بجای پیروی از حقّ بـه دنبال مـادیات روان شـدند و) کـالای ایــن جـهان دانی را دریـافت میداشتند و (متاع سرای باقی را نادیده میگرفتند و به تحریف کلام آسمانی دست مییازیدند و حلال و حرام را همسان میشمردند و به خود) میگفتند: (ان شاء الله) بخشیده خواهیم شد، و حال آن که اگر باز هـم کالائی همانند کالای نخست (از راه حرام و حتّی بـا تـحریف کلام) به دستشان میرسید آن را دریافت میداشتند (و
بدین وسیله با وجود اصرار بر گناه، امـید آمـرزش در سر میپروراندند!) مگر از آنان در کتاب (تورات ) پیمان گرفته نشده است که از زبان خدا جز حقّ نگویید؟ و حال آن که آنچه را در کتاب (تـورات) است خـوانده و فهم کردهاند و (دیدهاند که باید حقّ را بگویند؛ نه بـاطل را، و متاع) دنیای دیگر بسی بهتر (از کـالای ایـن دنـیا) بـرای کسـانی است که پـرهیزگاری کنند (و از خدای بترسند. چرا نمیاندیشید و همچنان بـر گناه استمرار میورزید؟) مگر عقل ندارید و نمیفهمید ( که جهان باقی را نباید به خاطر جهان فانی از دست داد؟). (اعراف / 169)
قرآن مدنی فرمان واپسین را دربارۀ اصـل چـیزی در بردارد که اهل کتاب بر آن بودهاند. همچنین زشت ترین وسائل و پستترین راهها و شیوهها را که در جنگ بـا این آئین بکار میگرفتند، از ایشان در سورههای بقره و آل عمران و نساء و مائده، و در سورههای دیگر، نقل میکند، پیش از این که آخرین کـلام را دربـارۀ هـمۀ کارهایشان در سورۀ توبه بیان دارد. در اینجا ذکــر نمونههای کمی از این بیانات فـراوان قـرآنـی بسـنده خواهیم کرد:
(أفتطمعون أن یؤمنوا لکم , وقد کان فریق منهم یسمعون کلام اللّه , ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه وهم یعلمون ? وإذا لقوا الذین آمنوا قالوا:آمنا . وإذا خلا بعضهم إلى بعض قالوا:أتحدثونهم بما فتح اللّه علیکم لیحاجوکم به عند ربکم ? أفلا تعقلون ? أو لا یعلمون أن اللّه یعلم ما یسرون وما یعلنون ? ومنهم أمیون لا یعلمون الکتاب إلا أمانیَّ , وإن هم إلا یظنون . فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون:هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمناً قلیلاً , فویل لهم مما کتبت أیدیهم , وویل لهم مما یکسبون).
آیا امیدوارید که (یهودیان به آئـین اسـلام و) بـا، شـما ایمان بیاورند با این که گروهی از آنان (که احبار ایشان بودند) سخنان خدا را (در تورات) مـیشنیدند و پس از فهمیدن کامل آن، دست به تحریفش میزدند؟ و حال آن که علم و اطّلاع داشتند (که درست نـیست بـه کـتابهای آسـمانی دست بــرد). و چـون با کسـانی کـه ایـمان آوردهاند روبرو میشوند، میگویند: ایمان آوردهایــم (به این که شما بر حقّ میباشید و محمّد پیغمبری است که در تورات وصـف او آمده است.) و هنگامی که بـا یکدیگر خلوت مـیکنند (دستهای بـدیشان اعتراض مینمایند) و میگویند: آیا مطالبی را که خداوند (دربارۀ صفات محمّد) برای شـما بیان کـرده بـرای مسـلمانان بازگو مـیکنید و از آن ســخن مـیرانـید، تـا (روز رستاخیز) در پـیشگاه خدا بر شما حجّت گیرند و عـلیه شما بدان استدلال کنند؟ مگر نمیفهمید و عقل ندارید؟ آیا میدانند که آنچه را پنهان میکنند و آنچه را آشکـار میسازند، خدا همه را میداند؟ و پارهای از آنـان افراد بیسوادی هستند که (از) کتاب (خـدا تـورات) جز (یک مشت خرافات و دروغهائی که احبـارشان بهم بافتهانـد و با) آرزوهای (آنان سازگار است) نمیدانند، و تنها به پندارهایشان دل بستهاند. وای بر کسانی (از احبار) که کتاب را با دست خود مینویسند و آن گاه میگویند (به بیسوادان): این (توراتی است که) از جـانب خدا آمده است تا به بهای کمی آن (تحریف شدهها) را بفروشند! وای بر آنان چه چیزهائی را با دست خود مینویسند! و وای بـر آنـان چـه چیزهائی را بـه چنگ مـیآورند! (اینگونه نوشتهها و کارها، ایشان را به سوی هلاک و عذاب میکشاند).(بقره / ٧5-٧٩)
(ولقد آتینا موسى الکتاب وقفینا من بعده بالرسل , وآتینا عیسى ابن مریم البینات , وأیدناه بروح القدس , أفکلما جاءکم رسول بما لا تهوى أنفسکم استکبرتم , ففریقاً کذّبتم وفریقاً تقتلون ? وقالوا:قلوبنا غلف . بل لعنهم اللّه بکفرهم فقلیلاً ما یؤمنون . ولما جاءهم کتاب من عند اللّه مصدق لما معهم , وکانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا , فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به , فلعنة الله على الکافرین . بئسما اشتروا به أنفسهم أن یکفروا بما أنزل - اللّه - بغیاً أن ینزل اللّه من فضله على من یشاء من عباده - فباءوا بغضب على غضب , وللکافرین عذابمهین . وإذا قیل لهم:آمنوا بما أنزل اللّه , قالوا:نؤمن بما أنزل علینا , ویکفرون بما وراءه وهو الحق مصدقاً لما معهم . قل:فلم تقتلون أنبیاء اللّه من قبل إن کنتم مؤمنین !).
(ای گروه یهودیان! به یاد بیاورید آنگاه را که) مـا بـه موسی کتاب (تـورات) دادیــم و در پـی وی پـیغمبرانـی فـرستادیم، و (از جملۀ آنـان) بـه عیسی پسـر مـریم معجزهها و دلائل روشن بـخشیدیم و او را بـه وسـیلۀ روح القدس (که جبرئیل است) تأیید نمودیم و نیرویش دادیم. آیا (جز این است که) هر زمان پیغمبری (از اینان) برخلاف میل و آرزوی نفس شما چیزی را آورد، گردن افراختید (و خود را بزرگتر از آن دانسـتید که از او پیروی کنید، و به این هم بسنده نکردید) بلکه عدّهای را تکدیب نمودید و دروغگو خواندید، و جمعی را کشتید. و (موضع آنان در برابر پیغمبر خاتم مـحمّدامـین نیز چـنین است و از روی ریشـخند) گــفتند: دلهــای مــا سرپوشیده و در غلاف است (و گفتۀ نو دعوت تو بدان راه ندارد! چنین نیست) بلکه خداوند آنان را بـه خـاطر کفرشان نفرین نموده (و از رحمت خویش بدور داشته است) و کمتر ایمان میآورند. و هنگامی کـه از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن تـوسّط پیغمبر اسـلام) بـه آنان رسید که تصدیق کنندۀ چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود که با خود (از تـورات) داشتند، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صـدق محتوایش) پی بردند، ولی (بـه سبب حسـادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (زیرا، پیغمبری آن را آورده بود کــه از بنیاسرائـل نبود. گر چه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمیخاستند، میگفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد. خویشتن را به بدترین چیزها فروختند (چه از هوای نفس پپروی و به دنبال تعصّبات قبیلهای روان شدند) و به ناروا نسبت به آنچه فـرستاده بـودیم کفر ورزیدند و کفرشان تنها به خاطر دشمنانگی (با دیگران و انتقام از مؤمنان) و نـاخشنودی از ایـن کـه خـداونـد (وحـــی خــویشتن را) از روی فــضل و مــرحـمت پروردگاریش بـر هـر کـه بـخـواهد از بـندگانش نـازل میکند بود. لذا خشم خدا یکی پس از دیگری آنـان را فرا گرفت (و مستوجب دو خشم شدند: یکی بر اثر کفری که نسبت به محمّد پیغمبر اسلام روا داشتند، و دیگری خشمی که بر اثر کفر و آزاری که دربـارۀ موسی روا میداشتند). بـرای کفّار (هـمانند ایشـان) عـذاب خوار کننده و دردناکی است. هنگامی که به آنان گفته شود: به آنچه خداوند فرو فرستاده است (که قرآن است) ایمان بیاورید؟ میگویند: مـا به چیزی ایمان میآوریم که بـر خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام دیگر)، و به غیر آن کفر میورزند و حال آن که حقّ بوده و تصدیق کنندۀ چیزی است که با خود دارند. بگو: اگر مؤمنید (و راست میگوئید کـه بـه تـورات ایـمان دارید و از آن پـیروی مــیکنید) پس چـرا پـیامبران خـدا را پــیش از ایـن میکشتید؟. (بقره/ 87-91)
(قل:یا أهل الکتاب لم تکفرون بآیات اللّه ? واللّه شهید على ما تعملون . قل:یا أهل الکتاب لم تصدون عن سبیل اللّه من آمن تبغونها عوجاً وأنتم شهداء ? وما اللّه بغافل عما تعملون).
بگو: ای اهل کتاب! چرا نسبت به آیات خدا (کـه دالّ بـر صـدق نـبوّت مـحمّد است) کفر مـیورزید و (آنـها را تکذیب میکنید) با آن که خدا گواه بر اعمال شما است؟ بگو: ای اهل کتاب! چرا کسی را که ایمان آورده است، از راه خدا بازمی دارید و میخواهید این راه را کج نشـان دهید، و حال آن که شما (از راستی و درستی ایـن راه) آگاهید؟ و خدا از آنچـه میکنید بیخبر نیست (و پادافرۀ شما را میدهد).
(ألم تر إلى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یؤمنون بالجبت والطاغوت , ویقولون للذین کفروا:هؤلاء أهدى من الذین آمنوا سبیلاً ? أولئک الذین لعنهم اللّه , ومن یلعن اللّه فلن تجدله نصیراً).
آیا در شگفت نیستی از کسـانی که بـهرهای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خرد و فطرت و ندای وجدان بدور داشتهاند و) به بتان و شیطان ایمان میآوردند (و به دنبال اوهام و خرافات راه میافتند و به پرستش معبودهای باطل میپردازند) و دربارۀ کافران (قریش) میگویند که اینان از مسلمانانی بر حقتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را بـه پیشوائـی پذیرفتهاند). آنان کسانیند که خداوند ایشـان را نـفرین نموده است (و از رحمت خود مـحروم کرده است و رسوایشان داشته است) و هر که را خداوند نفرین کند (و از درگاه مرحمت و مـحبّت خود بـرانـد) کسی را نخواهی یافت که یاور او گردد (و وی را از خشم خدا پناه دهد و برهاند).(نساء / 51و 52)
(لقد کفر الذین قالوا:إن اللّه هو المسیح ابن مریم . وقال المسیح:یا بنی إسرائیل اعبدوا اللّه ربی وربکم , إنه من یشرک باللّه فقد حرم اللّه علیه الجنة , ومأواه النار , وما للظالمین من أنصار . لقد کفر الذین قالوا:إن اللّه ثالث ثلاثة , وما من إله إلا إله واحد , وإن لم ینتهوا عما یقولون لیمسن الذین کفروا منهم عذاب ألیم . أفلا یتوبون إلى اللّه ویستغفرونه واللّه غفور رحیم . ما المسیح ابن مریم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل , وأمه صدیقة , کانا یأکلان الطعام . انظر کیف نبین لهم الآیات , ثم انظر أنى یؤفکون !).
بیگمان کسانی کافرند کـه مـیگویند: (خدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مـریم است. (در صـــورتی کــه خــود) عـیسی گــفته ابت: ای بنیاسرائیل! خدای یگانهای را بـپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است. بیگمان هر کس انباز برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارند (تا ایشــان را از عــذاب جـهنـم بــرهاند). بیگمان کسـانی کـافرند که میگویند: خداوند یکی از سه خـدا است! (در صـورتی که) معبودی جز معبود یگانه وجود ندارد (و خدا یکـی بیش نیست) و اگر از آنچه میگویند دست کشند (و از معتقدات باطل خود برنگردند) به کافران آنــان (کـه بـر این اعـتقاد بـاطل ماندگار میمانند) عـذاب دردنـاکـی خواهد رسید. آیا (اینان از ایـن عقیدۀ منحرفانه دست نمیکشند و) به سوی خدا برنمیگردند و از او آمرزش (گناهان خود را) نمیخواهند؟! خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است (و اگر توبه نمایند و طلب آمـرزش کنند، خـداوند ایشـان را مـیبخشد و بـدیشان رحـم میکند). مسیح پسر مریم جز پیغمبری نبود، پیش از او نیز پیغمبرانی (چون او انسان و برگزیدۀ یزدان بودهاند و به میان مردمان روانه شدهاند و پس از روزگاری از دنـیا رفـتهانـد و مـادرش نیز زن بسـیار راسـتکار و راستگوئی بود. هم عیسی و هـم مادرش (از آنجا کـه انســان بـودند) غـذا مــیخوردند بنگر که چگونه (نشـانههای انسـانی آن دو را بـرمیشماریم و) آیـات (خـود) را بـرای آنـان (که عیسی و مـادرش را خدا میدانند!) توضیح و تبیین میکنیم؟ دوبـاره بنگر که چگونه ایشـان (از حقّ بـا وجود ایـن هـمه روشـنی بازداشته میشوند؟!.(مائده / 72-75)
از مراجعه و بررسی این نصوص قرآنی و امثال آنها که در هر دوی قرآن مکّی و مدنی فـراوان است، روشـن میگردد که دیدگاهی که قرآن دربارۀ انحراف اهل کتاب از آئین صحیح یزدان دارد در بیانات اخیر آن در سورۀ مورد نظر تغییر نکرده است، و رخنه گرفتن از انحراف و فسق و فجور و شرک و کـفر ایشـان چـیز تـازهای نیست، و بیانگر دیدگاه تازهای از حقیقت اعتقاد آنـان نمیباشد... باید هم توجّه داشت که قرآن مجید پیوسته هدایت و راهـیابی و صـلاح و خـوبی دسـته و گـروه راهیاب و نـیکوی ایشـان را بـیان مـیکند و در خـود مینگارد. از جمله خـداونـد بـزرگوار بـا صـالحان و نیکوکاران ایشـان انــصاف را مـراعـات مـیکند و میفرماید:
(ومن قوم موسى أمة یهدون بالحق وبه یعدلون).
در میان قوم موسی (یعنی بنیاسرائیل) گروه زیادی (بر دین صحیح ماندگار) بودند که (مردم را) به سـوی حقّ رهنمود میکردند و (به سبب تمسّک) بـه حقّ (بـه هنگام داوری) دادگری مینمودند.(اعراف / ١5٩)
(ومن أهل الکتاب من إن تأمنه بقنطار یؤده إلیک , ومنهم من إن تأمنه بدینار لا یؤده إلیک إلا ما دمت علیه قائماً , ذلک بأنهم قولوا:لیس علینا فی الأمیین سبیل , ویقولون على اللّه الکذب وهم یعلمون . ).
و در میان اهـل کتاب کسـانی هسـتند که اگر دارائـی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسـپاری، آن را بـه تـو باژپس میدهند. و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بـدیشان بسپاری، آن را بـه تـو بازپس نمیدهند، مگر آن کـه پـیوسته بـالای سـرشان ایسـتاده بــاشی. ایـن بـدان خـاطر است که ایشـان میگویند: ما در برابر امّیها (یعنی غیر یـهود) مسـؤول نبوده و بازخواستی نداریم! و بر خدا دروغ مـیبندند (و چنین چیزی حکم خدا نیست) و حال آن که ایشان (این را) میدانند. (آل عمران/75)
(ضربت علیهم الذلة أینما ثقفوا إلا بحبل من اللّه وحبل من الناس , وباءوا بغضب من اللّه , وضربت علیهم المسکنة , ذلک بأنهم کانوا یکفرون بآیات اللّه , ویقتلون الأنبیاء بغیر حق , ذلک بما عصوا وکانوا یعتدون . لیسوا سواء:من أهل الکتاب أمة قائمة یتلون آیات اللّه آناء اللیل وهم یسجدون . یؤمنون باللّه والیوم الآخر , ویأمرون بالمعروف وینهون عن المنکر ویسارعون فی الخیرات , وأولئک من الصالحین وما یفعلوا من خیر فلن یکفروه ; واللّه علیم بالمتقین).
آنان هر کجا یافته شوند (مهر) خواری برایشان خورده است، مگر (این که از روش ناپسند خود دست بردارند و در اعمال خویش تجدید نظر کنند و) بـا پـیمان خـدا (یعنی رعایت قوانین شریعت) و پـیمان مـردم (یـعنی رعایت مقرّرات همزیستی مسالمت آمـیز، خـویشتن را از اذیّت و آزار در امــان دارنـد و از مسـاوات حقوقی قضائی برخوردار کردند) و آنان شـایستۀ خشـم خـدا شدهاند و (مهر) بیچارگی بر ایشان خورده است. چـرا که آنان به آیات خدا کفر میورزیدهاند و پیغمبران را به ناحقّ میکشتهاند (و هر کس هم در هر عصر و زمـانی به چنین کارهائی دست یازد و اعمال ننگین گذشتگان را بپسندد، جزای او همین خواهـد بـود). ایـن (جرأت بـر گناهان بزرگ، ناشی از استمرار گناهان کوچک بود و) به سبب سرکشی (از فرمان خدا) و تجاوز (از حدود شریعت یزدان) مـیباشد. آنان هـمه یکسـان نیستند. گروهی از اهل کتاب (به دادگری خاستهاند و بـر حقّ) پابرجایند و در بخشهائی از شب - در حالی که به نماز ایستادهاند - آیـات خدا را مـیخوانـند. بـه خدا و روز رسـتاخیز ایـمان دارنـد و (مـردمان را) بـه کـار نـیک میخوانند و از کار زشت بازمیدارند و در انجام اعمال شایسته و بایسته بر یکدیگر سبقت میگیرند، و آنان از زمرۀ صالحانند. و آنچه از اعمال نیک انجام دهند (هدر نمیرود و بیپاداش نـمیماند و) از ثـواب آن محروم نـــمیگردند. و خـداونـد آگاه از (حـال و احـوال) پرهیزگاران است. (آل عمران / 112/115)
امّا چیزی که عملاً در آن تعدیل صورت گرفت احکام رفتار با اهل کتاب بود که زمان به زمان، و مرحله بـه مرحله، و رخدادی پس از رخدادی، برابر برنامۀ حرکت و جنبش عملی این آئین در روبرو شدن با احوال و اوضاع اهل کتاب و عملکردها و موضعگیریهای آنها، با مسلمانان، دگرگون شد.
زمانی پیش آمد که در آن به مسلمانان گفته میشد:
(ولا تجادلوا أهل الکتاب إلا بالتی هی أحسن - إلا الذین ظلموا منهم - وقولوا:آمنا بالذی أنزل إلینا(وأنزل إلیکم , وإلهنا وإلهکم واحد , ونحن له مسلمون).
با اهل کـتاب (یـعنی بـا یـهودیان و مسیحیان،) جز بـه روشی که نیکوتر (و نرمتر و آرامتر و به قبول نزدیکتر) باشد، بحث و گفتگو مکن. مگر با کسانی از ایشان که ستم کنند (و متوسّل به زور یا گستاخی شوند و از حدّ اعتدال در جدال، خارج کردند. در این صورت شدّت و حدّت در مقابلۀ با آنـان بلامانع است). بگوئید: بـه تـمام آنچه از سوی خدا بر ما و بر شما نازل شده است ایمان داریم (که قرآن و تـورات و انـجیل است). مـعبود مـا و معبود شما یکی است، و ما تنها تسلیم و فرمانبردار او هستیم.(عنکبوت / 46)
(قولوا آمنا باللّه وما أنزل إلینا وما أنزل إلى إبراهیم وإسماعیل وإسحاق ویعقوب والأسباط , وما أوتی موسى وعیسى وما أوتی النبیون من ربهم , لا نفرق بین أحد منهم , ونحن له مسلمون . فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا , وإن تولوا فإنما هم فی شقاق , فسیکفیکهم اللّه , وهو السمیع العلیم).
بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (به نام قرآن) بر مـا نازل گشته است، و آنچه بر ابراهیـم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، و اسباط (یعنی نـوادگان یـعقوب) نازل شـده است، و به آنچه برای موسی و عیسی آمده ست، و به آنچه بـرای (همۀ) پـیغمبران از طـرف پـروردگارشان آمده است. میان هیچ یک از آنان جدائی نمیاندازیم (نه این که مثل یهودیان یا عیسویان، بعضیها را بپذیریم و بـعضیها را نـپذیریم. بـلکه هـمۀ پـیغمبران را راهـنمای بشریّت در عصر خود مـیدانـیم و کـتابهایشان را بـه طور اجمال میپذیریم) و ما تسلیم (فرمان) خدا هستیم. اگر آنـان ایـمان بـیاورند، هـمچنان که شما ایـمان آوردهاید، و بدان چیزهائی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان (به راه درست خدائی) رهـنمود گشتهاند، و اگـر پشت کنند و (از حقیقت سرپیچی نمایند و دوباره بـه رسوم و آداب موروثی چنگ زنند) پس راه اختلاف و دشمنانگی را با شما) در پیش گرفتهاند، و خدا تو را بسنده خواهد بود و او تو را از (اذیّت و آزار و نیرنگ و دسیسههای) ایشان نجات خواهد داد، و او شـنوا و بـینا است (و گفتار ایشـان را میشنود و کردار آنان را مـیبیند). (بقره/136و137)
(قل:یا أهل الکتاب تعالوا إلى کلمة سواء بیننا وبینکم:ألا نعبد إلا اللّه ولا نشرک به شیئاً , ولا یتخذ بعضنا بعضاً أرباباًَ من دون اللّه . فإن تولوا فقولوا:اشهدوا بأنا مسلمون).
بگو: ای اهل کتاب! بیائید به سوی سخن دادگرانهای که میان ما و شما مشـترک است (و همه آن را بـر زبـان میرانـیـم، بیائید بـدان عمل کنیم، و آن این) کـه جـز خداوند یگانه را نپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیـم، و برخی از ما برخی دیگر را بجای خداوند یگانه به خدائی نپذیرد. پس هر گاه (از این دعوت) سر برتابند، بگوئید: گواه باشید که ما منقاد (اوامر و نواهی خدا) هستیم (آل عمران/64)
(ود کثیر من أهل الکتاب لو یردونکم من بعد إیمانکم کفاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبین لهم الحق , فاعفوا واصفحوا حتى یأتی اللّه بأمره , إن اللّه على کل شیء قدیر).
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسـدی کـه در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگـر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان باز گردانند (به جانب کفر و حال سابقی که داشتید!) با ایـن که حقّانیّت (اسـلام و درستی راهی که بـرگزیدهاید، از روی خود کـتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشـن گشـته است. پس گذشت نمائید و چشم پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در بـرابرشان چـه کار کـنید). بـیگمان خداونـد بـر هر چیزی توانا است.(بقره / 109)
آن گاه یزدان جهان فرمان خود را صادر فرمود و مؤمنان را به اجراء آن خواند. حوادثی روی داد. احکام تعدیل پیدا کرد. برنامۀ حرکت و جنبش واقعی و مثبت راه خود را در پیش گرفت تا بدانجا کـه ایـن احکـام نـهائی و واپسین در این سوره و بدین نحوی که دیدیم نـازل گردید و بر جای ماندگار شد.
در دیدگاه این آئین نسبت به حقیقت چیزی که اهل کتاب از فساد عقیده و از شرکی که برای خـدا داشـتند، و از کفری که دربارۀ آیات خدا میورزیدند، اصلاً تغییری پیدا نشده است... بلکه تنها چیزی که تغییر پیدا کـرده است قاعده و قانون رفتار و عملکرد است... قـاعده و قانون رفتار و عملکرد هم همان اصول و ارکانی بر آن فرمانروا است که در سرآغاز این فصل آمادگی برای این بخش از روند سوره، در این بندها از آن سـخن گفتیم:
(این تعدیل واپسین در قواعد و قوانین عملکرد موجود میان جامعۀ اسلامی و اهل کتاب چنان که باید درک و فهم نمیشود، مگر با اطـّلاع روشـنگرانـه از سـرشت روابط قطعی موجود در میان برنامۀ یزدان و برنامههای جـاهلیّت، از یک سو، و از دیگـر سـو لازم است از سرشت برنامۀ حرکتی و جنبشی اسـلامی، و مـراحـل گوناگون و وسائل متجدّد هـمساز و هـماهنگ آن با واقعیّت زندگانی متغیّر بشری، اطّلاع کافی داشت... و ...).
*
هم اینک به بررسی کوتاهی از سـرشت مـوضع اهـل کتاب و جامعۀ اسلامی میپردازیم، و آن را از نـاحیۀ مـوضوعی ثابت و برجای، و هـمچنین از نـاحیۀ موقعیّتهای رخدادهای تاریخی، از مدّ نظر میگذرانیم... چه همین عناصر اصلی بوده است که بدین احکام نهائی انجامیده است.
نخست باید موضع اهل کتاب و جامعۀ اسـلامی را در پرتو بیانات یزدان سبحان دربارۀ آن پژوهش کرد. چرا که بیانات یزدان سبحان حقیقت نهائی است و باطل بدان رو نمیکند نه حالا و نه در آینده... و به سبب یزدانی بودن این بیانات، خطاها و اشتباههائی که به استنباطها و استدلالهای بشری رو میکند، بدین بیانات یزدانی رو نمیکند... دوم باید موضع اهل کتاب و جامعۀ اسلامی را در موقعیّتهای تاریخی جستجو کرد که بیانات یزدان سبحان را تصدیق میکنند.
یزدان سبحان سـرشت مـوضع اهـل کـتاب در بـرابـر مسلمانان را در چند جای کتاب ارزشـمند خـود بیان میفرماید... گاهی یزدان سبحان به طور جـداگـانه از ایشان صحبت مینماید. گاهی همراه با مشرکان از آنان سخن میراند، به سـبب ایـن کـه مـیان اهـل کـتاب و مشرکان وحدت هدف است در برابر اسلام و مسلمانان. این وحدت هدف، کافران اهل کتاب و کافران مشرکان را گـرد میآورد... گـــاهی هــم یــزدان سـبحان از موضعگیریهای ایشان در زنجیرۀ پیشآمدهای زنـدگی سخن میگوید که از وحدت هدف و وحـدت هـمایش جنبشی آنـان برای رویاروئی و نـبرد با اسـلام و مسلمانان پرده برمیافکند... نصوص و آیاتی که از این حقائق سخن میگویند، آن اندازه روشن و قاطع هستند که نیازی به حاشیه پـردازی مـا نـدارنـد... ایـن هـم نمونههائی از آنها:
(ما یود الذین کفروا من أهل الکتاب ولا المشرکین أن ینزل علیکم من خیر من ربکم).
کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد.(بقره/105)
(ود کثیر من أهل الکتاب لو یردونکم من بعد إیمانکم کفاراً حسدا من عند أنفسهم , من بعد ما تبین لهم الحق).
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسـدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگـر بشـود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید!) با این که حقّانیّت (اسـلام و درســتی راهـی کــه بـرگزیدهایــد، از روی کتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشن گشته است.(بقره/109)
(ولن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم).
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد، مگر ایـن کـه از آئـین (تحریف شـده و خواسـتهای نادرست) ایشـان پیروی کنی.(بقره/120)
(ودت طائفة من أهل الکتاب لو یضلونکم).
گروهی از اهل کتاب آرزو داشتند کاش میشد شـما را گمراه کنند!.(آل عمران/69)
(وقالت طائفة من اهل الکتاب:آمنوا بالذی أنزل على الذین آمنوا وجه النهار واکفروا آخره لعلهم یرجعون , ولا تؤمنوا إلا لمن تبع دینکم).
جمعی از اهل کتاب (به همگیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بـدان کافر شـوید، تـا شـاید (از قرآن پیروی نکنند و از آن) برگردند. و بـاور مکنید مگـر بـه کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد.(آل عمران/72-73)
(یا أیها الذین آمنوا إن تطیعوا فریقاً من الذین أوتوا الکتاب یردوکم بعد إیمانکم کافرین).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر از گروهی از کسانی که کتاب بدیشان داده شده است پیروی کنید، شـما را پس از ایمان آوردنتان به کفر باز میگرداند.(آل عمران/100)
(ألم تر إلى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یشترون الضلالة ویریدون أن تضلوا السبیل , واللّه أعلم بأعدائکم ).
مگر نمیبینی کسانی که بهرهای از کتاب (های آسمانی ســابق) بـدیشان داده شـده است، (بـا بـهای هـدایت،) ضلالت را میخرند و میخواهند که شما (نیز هـمچون ایشان) گمراه شوید؟ خداوند (از شما) بهتر دشمنانتان را میشناسد.(نساء/44و45 )
(ألم تر إلى الذین أوتوا نصیبا من الکتاب یؤمنون بالجبت والطاغوت , ویقولون للذین کفروا:هؤلاء أهدى من الذین آمنوا سبیلاً).
آیا در شگفت نیستی از کسـانی که بـهرهای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خرد و فطرت و ندای وجدان بدور داشتهاند و) به بتان و شیطان ایمـان یافتهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را بـه پـیشوائـی پذیرفتهاند! ).(نساء /51)
در خود این نمونهها به تنهائی چیزهائی است که برای بیان حقیقت موضع اهل کتاب در برابر مسلمانان بسنده و کافی است... اهل کتاب پس از آن که حقّ بـرایشان روشن شـده است، از روی حسـد دوست مـیدارنـد مسلمانان به سوی کفر برگردند. اهل کتاب موضع نهائی خود را در برابر مسلمانان معیّن و مقرّر میدارند، بدین شکل که بر یهودی یا بر مسـیحی مـاندن پـافشاری میکنند، و از مسلمانان خشنود نخواهند شد و با ایشان در صلح و صفا بسر نمیبرند، مگر این هدف حـاصل گردد، و مسلمانان بطور کلّی عقیدۀ خود را رها سازند. اهل کتاب به نفع مشرکان بتپرست گواهی میدهند و مــیگویند: ایـن مشـرکان از مسـلمانان راسـتروتر و راهیابترند!.. و ...
وقتی که ما به اهداف نهائی مشـرکان مـراجـعه کـنیم، اهدافی که در برابر اسلام و مسلمانان دارند و یـزدان سبحان در این فرمودههای خود بیان مینماید:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
(مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند.(بقره/217)
(ود الذین کفروا لو تغفلون عن أسلحتکم وأمتعتکم فیمیلون علیکم میلة واحدة).
کافران دوست میدارند کاش از اسلحه و کالای خود غافل میشدید و آنان یکباره بر شما تاخت میآوردند. (نساء/102)
(إن یثقفوکم یکونوا لکم أعداء ویبسطوا إلیکم أیدیهم وألسنتهم بالسوء وودوا لو تکفرون).
اگر بر شما دست یابند، دشمنان شما میگردند، و دست تعدّی به سویتان دراز میکنند، و زبان را در حقّ شـما به بدی میگشایند، و آرزو میکنند که کاش میشد کافر شوید.(ممتحنه/2)
(وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً ).
اگر بر شما بپرور شوند، به خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عهدی را مراعات میدارند.(توبه / ٨)
(لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً).
آنان دربارۀ هیچ فرد با ایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمی کنند.(توبه/10)
هنگامی که بدین بیانات ربّانی دربارۀ مشرکان مراجعه کنیم و آنها را بررسی نمائیم، خواهیم یافت که اهداف نهائی مشرکان در برابر اسلام و مسلمانان، درست همان اهدافی است - تقریباً با همان واژگان - که اهداف نهائی اهل کتاب در برابر اسلام و مسلمانان بود... ایـن امـر، سرشت موضع اهل کـتاب را درست سـرشت مـوضع مشرکان در برابر اسلام و مسلمانان قـرار مـیدهد و یکسان بشمار می آورد.
هنگامی که ما این بیانات قرآنی را بنگریم که دربارۀ اینان و آنان نازل گردیده است و در قالب ساختارهای واپسین ذکر شده است، پی خواهیم برد به این بیانات با ساختارهائی که دارند، دالّ بر بیان سرشت دائمی هستند، ته دالّ بر وصف یک حالت موقّت، همان گونه که ایـن گفتار دربارۀ مشرکان می رساند:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شـما را از آئینتان برگردانند. (بقره / ٢١٧)
و این سخن دربارۀ اهل کتاب بیابگر آن است:
(ولن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم).
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود بخواهند شد، مگر ایــن که از آئـین (تحریف شـده و خواستهای نادرست) ایشان پیروی کنی.(بقره/120)
هنگامی که این امر را مینگریم، بدون هیچ گونه نیازی به تأویل آیات، نصوص قرآنی سرشت اصلی همیشگی روابط را بیان میدارند، و خواهیـم دید که ایـن چـنین آیاتی بر یک حالت موقّت و گذرا دلالت ندارند!
وقتی که ما نگاه سریعی واقعیّت تاریخی این روابط بیندازیم، روابطی که مـجسّم در مـوضعگیریهای اهـل کتاب - اعم از یهودی و مسیحی - در برابـر اسـلام و مسلمانان در طول تاریخ است، کاملاً برای ما روشـن میشود که مقصود این نصوص و بیانات راستین الهی چیست، و مقرّر میگردد که مراد از آنها بیان سـرشت مستمرّ و مداوم است، و یک حالت موقّت و گذرا را ذکر نمی کنند.
اگر ما حالتهای فردی، یا حالتهای گروهی اندک را جدا و مستثنی از حالاتی گردانیم کـه قـرآن از آن حالات سخن میگوید و واقعیّت تاریخی آنـها را در برگرفته است، در آنها مودّت و محبّت اسـلام و مسـلمانان، و صداقت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم درستی این آئین، و گذشته از آنها ورود به اسلام و پیوستن به گـروه مسـلمانان، هویدا و پیدا میگردد... این هــم حالاتی است کـه در قسمتهای پیشین بدانها اشاره کردیم. ما در فراسوی این حالات فردی یا گروهی اندک و محدوده جز تاریخی از دشمنانگی کینهتوزانه، و مکر و کید بـرقرار، و جـنگ همیشگی و ناگسستنیای نخواهیم یافت که هرگز سست نگردیده است و آتش آن فروکش نکرده است.
سورههای گوناگونی از قرآن دربارۀ مـوضعگیریها و نابکاریها و پلشتیها و نیرنگها و جنگهای یهودیان سخن گفته است، و تازیخ این چیزها را در دل خود ثبت و ضـبط نـموده است، چـیزهائی که یک لحظه هــم از نخستین روزی که اسلام با ایشان در مدینه روبرو شده است تا لحظۀ حاضر نگسیخـته است!
در فی ظلال القرآن فرصت و مجال بررسی این تاریخ طولانی نیست. و لیکن ما تنها به انـدکی از بسیار و مشتی از خروار این جنگهای فروزانی اشاره خواهیم کرد که یهودیان آنها را بر ضدّ اسلام و مسلمانان در طول تاریخ شعلهور کردهاند و در آنها بر سر اسلام و مسلمانان تاختهاند.
یهودیان در مدینه پذیرای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و آئین او به بدترین شکل ممکنی شدند که طرفداران یک آئین آسمانی از پیغمبری استقبال کرده بـاشند کـه صدق و صداقت او را شناخته باشند، و پذیرۀ آئینی شده باشند که آن را بر حقّ و حقیقت یافته باشند.
یـهودیان در مـدینه از ایـن آئـین اسـتقبال کردند بـا دسیسهها و دروغ پردازیها و شبههها و فتنه انگیزیهائی در صف مسلمانان بـا هـمۀ راهها و شـیوههای کج و نیرنگبازانهای که یهودیان در آنها مهارت دارنـد... در رسالت و نبوّت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شکّ و تـردیدهائی به راه انداختند هـر چـند خودشان او را مـیشناختند. منافقان را پرورده کردند و در آغوش خود گرفتند و ایشان را با شکّها و شبههها و تهمتها و دروغهائی که در فضای جامعه میپراکندند کمـک و یاری میکردند. در حادثۀ تغییر قبله چه کارهائی کردند. در قضیّۀ افک چه چیزهائی انجام دادند. در هر مناسبتی به چه اعـمال و افعال ناجوانمردانهای دست میزدند... اینها نمونههائی از نیرنگ پلیدشان بیش نیست... دربارۀ ایـن کـارهای زشت و پلشت، قرآن مجید نازل میگردید. سورههای بقره و آل عمران و نساء و مائده و حشـر و حزاب و توبه، و سورههائی جز اینها دربـارۀ ایـن نـابکاریها و کجرویها چیزهای زیادی در بردارند: [1]
(ولما جاءهم کتاب من عند اللّه مصدق لما معهم - وکانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا - فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به , فلعنة اللّه على الکافرین . بئسما اشتروا به أنفسهم أن یکفروا بما أنزل اللّه - بغیاً أن ینزل اللّه من فضله على من یشاء من عباده - فباءوا بغضب على غضب , وللکافرین عذاب مهین).
هنگامی که از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن توسّط پیغمبر اسلام) به آنان رسید که تصدیق کنندۀ چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود کـه بـا خـود (از تـورات) داشـتند، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صدق مـحتوایش) پـی بـردند، ولی (به ســبب حســادت و عــناد) بـدان کفر ورزیـدند (زیرا، پـیغمبری آن را آورده بـود که از بـنیاسـرائـیل نبود. گر چه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یـا نـزاع لفـظی بـرمیخاستند، میگفتند کـه خـدا ایشـان را یـا فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نـوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشـان) باد. خویشتن را بـه بـدترین چیزها فروختند (چـه از هوای نفس پیروی و به دنبال تـعصّبات قبیلهای روان شدند) و به ناروا نسبت به آنچه فرستاده بودیم کفر ورزیدند و کفرشان تنها به خاطر دشمنانگی (با دیگران و انتقام از مؤمنان) و نـاخشنودی از ایـن که خداونـد (وحــــی خــویشتن را) از روی فـضل و مـرحـمت پروردگاریش بـر هـر که بخواهد از بـندگانش نـازل میکند بود. لذا خشم خدا یکی پس از دیگری آنان را فرا گرفت (و مستوجب دو خشم شدند: یکی بر اثر کفری که نسبت به محمّد پـیغمبر اسـلام روا داشـتند، و دیگری خشمی که بر اثر کفر و آزاری کـه دربـارۀ مـوسی روا میداشتند). بـرای کـفّار (هـمانند ایشـان) عذاب خوار کننده و دردناکی است.(بقره /89و90)
(وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (١٠١)
هنگامی که فرستادهای (محمّد نـام) از جـانب خدا بـه سراغ آنان آمد، گرچه (اوصافش با نشـانههائی کـه در کتابهایشان بود و) با آنچه بــا خود داشـتند، مـطابقت داشت، جـمعی از اهـل کـتاب، کتاب خدا را پشت سـر افکندند (و اوصاف محمّد را از کتابهای خود زدودنـد. انگار در کتابهایشان چیزی دربـارۀ او نیامده است و) گـوئی آنــان (چـیزی از اوصــاف چـنین پیغمبری) نمیدانند.(بقره/101)
(سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (١٤٢)
نابخردان مردم خواهند گفت: چه چیز ایشان را از قبلۀ خود که بر آن بودند برگرداند؟ بگو: خاور و باختر (و همۀ جهات دیگر) از آن خدا است. هر که را بخواهد بـه راه راست رهبری مینماید. (بقره /142)
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠)یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٧١)
ای اهل کتاب! چرا آیههای (دالّ بر صدق نبوّت مـحمّد، فــرستادۀ) خـداونـد را نــادیده میگیرید و تکذیب میدارید، و حال آن که (صحّت آنها و نشانههای نبوّت محمّد را در کتابهای خود) میبینید؟ ای اهل کتاب! چرا حقّ را با باطل میآمیزید و کتمانش میکنید، و حال آن که شما میدانید (که عقاب و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست؟). (آل عمران / 70و71)
(وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) (٧٢)
جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بـدان کافر شـوید، تـا شـاید (از قرآن پیروی نکنند و از آن) برگردند.(آل عمران / ٧٢)
(وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ) (٧٨)
در میان آنان کسانی هستند که به هنگام خواندن کتاب (خدا) زبان خود را میپیچند و آن را دگرگون میکنند تا شما گمان برید (آنچه را که میخوانند) از کـتاب (خدا) است! در حالی که از کتاب (خدا) نیست. و میگویند که: آن از نزد خدا (نازل شده) است و با این که از سوی خدا نیامده است و بـه خدا دروغ مـیبندند و حـال آن کـه میدانند (که دروغ میگویند).(آل عمران / ٧٨)
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ (٩٨)قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (٩٩)
بگو: ای اهل کتاب چرا نسبت به آیات خدا (کـه دالّ بـر صـدق نبوّت مـحمّد است) کـفر مـیورزید و (آنها را تکذیب میکنید) با آن که خدا گواه بر اعمال شما است؟ بگو: ای اهل کتاب!چرا کسی را که ایمان آورده است،از راه خدا بـاز میدارید و میخواهید این راه را کج نشـان دهـید. و حـال آن که (از راستی و درستی ایـن راه) آگاهید؟ و خدا از آنچه میکنید بیخبر نیست (و پادافرۀ شما را میدهد). (آل عمران/98و99 )
(یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَکْبَرَ مِن ذَلِکَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ ).
اهل کتاب از تو میخواهـند کـه (اگر پیغمبری، یکجا) کتابی را از آســمان بـر آنـان نـازل کنی. (البـتّه ایـن درخواست، استهزاء و بهانهای بیش نیست) چرا کـه از موسی چیز بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بـده. بـه خاطر این سـتم، صاعقه ایشان را فرا گرفت (و نابودشان کرد. گناه بدتر و رسوا کنندهتر آنان این است که) پس از آن همه دلائل روشنی (چون: تبدیل عصا به اژدهـا، و یـد بـیضاء، و شکافتن دریا) که برای آنان آمد (و خود شاهد نمودن مـعجزات موسی به فرعون و فرعونیان بودند) گوسالۀ (سامری) را (به خدائی) گرفتند!.(نساء / ١5٣)
(یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) (٣٢)
آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی خواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته باشند.(توبه / ٣٢)
همچنین تاریخ پیمانشکنیهای یهودیان را بارها و بارها دیده است، و تحریکات ایشـان را دربـارۀ مسـلمانان شنیده است، پیمانشکنیها و تحریکاتی که منتهی به واقعهها و حادثههای بـنیقینقاع و بـنیقریظه و خیبر گردیده است. همچنین تاریخ گردآوری مشرکان توسّط یهودیان را در جنگ احزاب مشاهده نموده است، چنان که معروف و مشهور است.
یهودیان از آن تاریخ به بعد هم به مکر و کید و نیرنگ دربارۀ اسلام و مسلمانان ادامه دادهانـد..، یـهودیان عناصر اساسی بودهاند در آشـوب بزرگی که خلیفۀ راهیاب عـثمان پسـر عـفّان رضی الله عنهُ در آن کشته شد، و مجموعۀ همایش اسلامی تا انــدازۀ زیـادی پـراکـنده گردید... سردستگان آشوب در کاری که بعدها مـیان علی رضی الله عنهُ و معاویه روی داد یهودیان بودند... یهودیان یورش جعل احادیث و سیره و روایات تفسیر را رهبری کردند... یهودیان از زمرۀ زمینه سازان حملۀ تاتارها و مغولها بر بغداد و فروپاشی خلافت اسلامی بودند.
در تاریخ معاصر نیز یهودیان در فراسوی هـر فـتنه و بلائی هستند که در هر مکانی از کرۀ زمین گـریبانگیر مسلمانان گـردیده است. آنـان در پشت سر هــر نـوع تــلاشی هســتند کــه بـرای نـابودی پیشقراولان و پیشاهنگان رسـتاخیز اسـلامی بکـار مـی رود. ایشـان طرفداران و حمایتکنندگان هر وضع و حالی از اوضاع و احوالی هستند که همچون تلاشی را در هر ناحیهای از نواحی جهان اسلامی بر عهده گیرد!
این کار یهودیان بود. و امّا کار گروه دیگر اهل کـتاب؛ پافشاری آنان هم بر دشمنانگی و جنگ با مســلمانان دست کمی از کار یهودیان ندارد.
میان رومیان و ایرانیان قرنها دشمنی بود... ولی همین که اسلام در جزیرة العرب ظهور کرد، و کلیسا خطر این آئین حقّ را برای چیزی دید که خودش آن را ساخته بود و (مسیحیّت) نامیده بود و توده ای از بت پرستیهای کهن و گمراهیهای کلیسا بود و با سخنان مسیح علیه السّلاخم و تاریخ زندگانی او آمیخته بود، [2] میبینیم که رومیان و ایرانیان دشمنانگیهای تاریخی قـدیم و دشمنانگیهای سخت و خـونویزیها و کشـتارهای فـراوان خود را فراموش میکنند تا با این آئین جدید روبرو گردند و با آن بجنگند.
رومیها در شمال با کار گذاران و فرمانبرداران خود بـه نام غسّانیها گرد میآیند تا کار این آئین را بسازند و آن را یکسره سازند. این همایش وقتی بود که حارث پسر عمیر ازدی قاصد پیغمبر خدا صلّی اله علیه وآله وسلّم را کشتند که پیغمبر او را فرستاده بود به سوی عامل بصری کـه کارگذار رومـیها بود. در حـالی کـه مسـلمانان به قـاصد و فرستادگان دیگران امن و امان میدادند، ولی مسیحیان در حقّ قاصد و فرستادۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ستم کردند و او را کشتند. این کار سبب گردید که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم سپاه سه امیر شهید، یعنی: زید پسرحارثه، و جعفر پسر ابوطالب، و عبدالله پسر رواحه را کـه در خود هـمین جنگ (موته) به فوز شهادت نائل گردیدند، به سـوی رومیان گسیل دارد. سپاه مسلمانان گردهمآیی شگـفتی از رومیان را مشاهده کردند. برخی از روایات میگوید: صد هزار رومی آمده بودند و صد هزار نـفر دیگـر از مزدوران و فرمانبرداران ایشان در شام از قبائل عربی مسیحی در رکاب ایشان بودند! در صورتی کـه سـپاه مسلمانان از سه هزار جنگجو تجاوز نمیکرد. این جنگ در جمادی الأولی سال هشتم هجری روی داد.
آن گاه جنگ تبوک به وقوع مـیپیوندد کـه بـیشترین بخش این سوره دربارۀ آن است و ان شاء الله تعالی در جای خود به طور مشروح از آن سخن خواهیم گـفت. بعد از آن سپاه اسامه پسر زید پیش میآید، سپاهی که خود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اندکی پیش از وفات خویش آن را تدارک دیده و مجهّز فرموده بود. پس از وفات پیغمبر خلیفۀ راهیاب ابوبکر رضی الله عنهُ همین سپاه را روانۀ اطراف شام میکند تا با آن همایشها و مجموعههای رومـیان برزمند، که در نظر داشتند این آئین را از میان بردارند. پس از جنگ پیروزمندانۀ یـرموک، دیک کینهتوزی صلیبی به جوش درآمد و آتش دشمنی ایشان شعلهور گردید. جنگی که حرکت اسلام برای آزادی مستعمرات امپراتوری رومی را در شام و مصر و شمال آفـریقا و جزیرههای دریای روم درپی داشت. و سرانجام باعث گردید که پایۀ بنیادین استوار اسلامی در اندلس ساخته و پیریزی شود.
قطعاً (جنگهای صلیبی) کـه در تـاریخ بـه هـمین نـام مشهور است، تنها کلیسا آنها را بر ضدّ اسـلام بـه راه نینداخت و در آنها بر اسلام نتاخت. این جنگها بسیار پیش از این موعد مشتعل شده بودند... این جنگها در اصل در آن تاریخ کهن آغاز گردیدهاند، از همان زمانی جرقه زده بودند که رومیان دشمنیهای خود را با ایرانیان فراموش کردند، و مسیحیان ایرانیان را بر ضدّ اسلام در جنوب جزیرة العرب یاری دادند. سپس بعد از آن در جنگ (موته) مسیحیان چه کرده بودند؟ آن گاه بعد از جنگ پیروزمندانۀ یرموک چه نابکاریهائی کردند... از آن به بعد چه درّندخوئیها و وحشیگریهائی در اندلس از ایشان سر زد، بدان هـنگام کـه صلیبیها بـر پـایگاه اسلامی در اروپا لشکرکشی کردند. صلیبیها در شکنجه و آزار میلیونها مسلمان و در کشتن و کشـتار ایشـان مرتکب وحشیگریهائی در آنجا شدند که تاریخ پیش از آن همسان آن را به خود نـدیده است... همچنین در جنگهای صلیبی در شرق جنایتهائی انجام پذیرفت کـه در آنها خویشاوندی و ننگ و عـار و عـهد و پـیمان در بر گرفته نشد، و دربارۀ مسلمانان خویشاوندی و آشنائی و عهد و پیمان مراعات نگردید.
از جملۀ چیزهائی که در کتاب: (تمدّن عــربها) تألیـف گوستاف لوبون فرانسوی مسیحی آمده است:
(نخستین چیزی که ریکاردوس انگلیسی بدان دست زد کشتن سه هزار اسیری بود که خود را بدو تسلیم کرده بودند. آنان را در جلو اردوگاه مسلمانان کشت، هر چند که سوگند خورده بود و عهد کرده بود خون ایشـان را نریزد. ولی دست به کشـتار و تـاراج زد، و ایـن کـار صلاح الدین ایّوبی بزرگوار را برانگیخت، آن کسی که با مسـیحیان قـدس مـهربانی کـرد و کـمترین آزاری بدیشان نرسانید، و فیلیپ و شیردل را با آشامیدنیها و درمانها و توشهها در زمان بیماریهای آن دو کمک و یاری کرد) [3]
همچنین نویسندۀ مسـیحی دیگری بـه نام (یـورگا) میگوید: [4]
(صلیبیها با بدترین شانس حرکت خود را به سوی بیت المقدّس آغاز کردند. دستهای از زائران بیت المقدّس در میان کاخهائی که میگرفتند به خونریزی پـرداخـتند. سنگدلی را بـه جـائی رسـانیدند کـه شکـمها را پـاره مـیکردند و دیـنارها را در مـیان امعاء و احشـاء میجستند! ولی صلاح الدین هنگامی که بیت المقدس را آزاد و باز پس گرفت، به صلیبیها امان داد، و به تمام عهدها و پیمانهائی کـه با ایشـان بست وفـاء کـرد. و مسلمانان با دشمنانشان بذل و بخشش کردند، و جایگاه مهر و عطوفت خود را برایشان آماده نمودند و آنان را به گرمی پذیرفتند. تا آنجا که ملک عادل برادر پدر و مادری سلطان صلاح الدین هزار بردۀ اسیر را آزاد کرد، و بر همۀ ارمنستان منّت نهاد و بزرگواری کـرد، و به پاپ اجازه داد صلیب و زینت آلات کلیسا را بـا خـود ببرد، و به شاهزادگان دختر و به ملکه اجازه داد که از شوهران خود دیدن کنند).
در کتاب فی ظلال القرآن فرصت و مجال بیشتری برای نشان دادن خط درازی از جـنگهای صلیبی در طول تاریخ نیست. ولی این بس که بگوئیم: چـنین جـنگی هرگز بار و بنه خود را از جانب صلیبیان ننهاده است و شعلههای آن فـروکش نکـرده است. کـافی است بیان داریم در زنگبار به تازگی چه شده است. مسلمانان در آنجا همه نابود شدند. دوازده هزار نفر آنان کشته شدند، و چهار هزار نفر باقیمانده را به دریـا انــداختند و از جزیرۀ زنگبار تبعید گردیدند! کافی است که بگوئیـم در قبرس چه چیز روی داده است. در آنجا خوراک و آب از مناطقی منع گردید که بـاقیماندههای مسلمانان در آنجا سکونت داشتند، تا از تشنگی و گرسنگی بمیرند، گذشته از کشتن و سر بریدن و آواره کردن مسلمانان! و کافی است که بگوئیم حبشیها در اریـتره و در وسـط اریتره چه کاری کردند. و کافی است که بگوئیم کینیائیها با صد هزار مسلمانی که از اهالی صـومالی هستند و میخواهند به قوم مسلمان خود در صومالی بپیوندند چه نابکاریهائی کردهاند. این بس که بدانیم که صلیبیها در سودان جنوبی میخواهند چه کاری بکنند.
برای به تصویر کشیدن دیدگاه صلیبیها نسبت به اسلام بندی را از کتاب یک مؤلف اروپائی نقل میکنیم که در سال ١٩44 چـاپ و نشـر شـده است. در آن کـتاب میگوید:
(ما را از ملّتهای گوناگونی میترسانیدند. ولی پس از تجربه و آزمون، علّتی برای این ترس و هراس نیافتیم... ما را از خطر یهودیان، از خطر سفیدپوستان، و از خطر بلشویسم [5] میترسانیدند. ولی این ترساندن و بیم دادن با چیزی سازگار نشد که ما گمان میبردیم. ما یهودیان را دوستان خود یافتیم. بنابراین کسـانی کـه ایشان را بیازارند دشمنترین دشمنان ما خواهند بود! همچنین بلشویسمها را همپیمانان خود دیدیم. امّا سـفیدپوستان، در آنجاها کشورهای دموکراتیک بزرگی هستند. که بـا آنان مبارزه میکنند. و لیکن خطر حقیقی در نظام اسلام، و در توان اسلام بر توسعه پیدا کردن و مطیع گرداندن، در سرزندگی و پویائی اسلام، پـنهان و نـهان است... اسلام، یگـانه دیـوار دژی در بـرابـر اسـتعمار اروپـا است). [6]
بیش از این نمیتوانیم به بررسی تاریخ چنین جنگهای سرکشانه و طغیانگرانهای بپردازیم که صلیبیها بر ضـدّ اسلام اعلان کردهاند، و همیشه ادامه دارد... پیش از این بارها در جزءهای پیشین فی ظلال القرآن - به مناسبت نصوص قرآنی فراوانی - از سرشت این پیکار و کارزار طولانی و مسائل و شکلهای آن سخن گـفتهایـم. ایـن اشارههای تند و سریع در اینجا برای ما کافی است. تنها به مراجع دیگری که در دسترس است حواله میداریم و بس. [7]
بدین منوال از این بررسی سریع، به اضافۀ آنچه قبلاً دربارۀ سرشت اعلان اسـلامی هـمگانی برای آزادی انسان، و آمادگی جاهلیّت در سراسر زمین برای در هم کوبیدن و نابود کردن این حرکت و جنبشی کـه چـنین اعلان عامی را با خود برمیدارد و آن را به سراسر کرۀ زمین میبرد، خواهیم دید که این احکام واپسـین وارد در این سوره، مقتضی طبیعی همۀ این حقائق یکـجا و روی هم است. این احکام محدود به زمانی و مقیّد به حالتی نیست در عین حال این احکام، احکام مرحله به مرحلۀ پیشین را نیز منسوخ نمیکند، به گونهای که نسخ شرعی باشد و در ظـروف و شـرائطی کـه مشـابه و همگون با ظروف و شرائطی بـاشد که در آنــها نـازل گردیده اند، نشود بدانها عمل کرد. چه همیشه سـرشت برنامۀ جنبشی اسـلامی بـا واقـعیّت زنـدگانی بشـری رویاروی میگردد، رویاروئی واقعی با وسائل تـازه و نوینی که در مراحل متعدّد پیش میآید.
حقیقت دارد که این احکام نهائی وارده در این سوره با حالت مشخّص و معیّنی در جـزیرة العـرب رویـاروی میگردید، و جنبۀ آمادگی قانونگذاری برای حرکت و جنبش را داشت که مجسّم در جنگ تبوک بود، جنگی که برای روبرو شدن با هـمایش رومـیان در اطـراف جزیرة العرب بود. در این جنگ رومیان با فرمانبرداران و کارگذاران خـود بـرای نابودی اسـلام و پـیروانش گردهمآئی کرده بودند. محور این سوره بر این جـنگ استوار است. و لیکن وضع اهل کتاب در برابر اسلام و پیرامون آن زادۀ یک دورۀ معیّن تاریخی نیست. بلکه این جنگ هنوز اعلان شده است و همیشه هم در حال اعلان خواهد ماند... مگر زمانی که همۀ مسـلمانان از آئین خود کاملاً برگردند!.. این جنگ با شدّت و حدّت و پافشاری و ستیزهگری هر چه بـیشتر، و بـا اسلحه و وسائل گوناگون در طول تـاریخ، اعلان شـده است و شعلههای آتش آن فروزان است و فروکش نمیکند) از اینجا است که احکام وارده در این سوره، احکام اصیل و فراگیری هستند و محدود به زمانی و مقیّد به مکانی نیستند... و لیکن عمل به احکام در چهارچـوب بـرنامۀ جنبشی اسلامی است و باید با آن برنامه آشنائی کامل داشت، پیش از این که سخنگویان از خود احکام سخن گویند، و پیش از ایـن کـه واقـعیّت زنـدگانی زادگان مسلمانان - مسلمانانی که از اسلام جز عنوانی برایشان نــمانده است - حــال و وضـع خـود را و شکست و نابهنجاری خود را بر آئین نـیرومند و پـایدار یـزدان تحمیل نماید!
احکام فقهی در اسلام چنین بوده است و همیشه چنین خواهد ماند، زاده و برخاسته از حرکت و جنبش برابر برنامۀ اسلامی است. ممکن نیست احکام فقهی درک و فهم شود مگر با در نظر گرفتن و همدم بودن با ایـن حقیقت... فرق بسیاری است میان نگـاه بــه نصوص، انگار قالبهای خـالی و تـهی و بیکاره و بیرقی هستند، و نگاه به نصوص در شکل حرکتی و جنبشی آن برابر برنامۀ اسلامی. این قید ضروری و حـتمی است: (حرکت و جنبش برابر برنامۀ اسلامی). چه حــرکت و جنبش خارج از برنامۀ اسلامی، حرکت و جنبش بشمار نمیآید. بدین شکل که (واقعیّت زندگانی بشری) را اصل کار بدانیم، و توجّه نکنیم به این که چه حرکت و جنبشی آن را پـدیدار کــرده است. در صـورتی کـه (واقعیّت زندگانی بشری) عنصر اسـاسی در شـناخت احکام بشمار میآید هنگامی که خود برنامۀ اسلامی آن را پدیدار کرده باشد.
در پرتو این قاعده و قانون نگریستن بدین احکام نهائی راجع به روابط میان اهل کتاب و میان جامعۀ اسلامی سهل و ساده خواهد بود. احکامی کـه دارای حـرکت و جنبش زنده در جولانگاه پهنۀ واقعیّت زندگانی است و برابر برنامۀ حرکتی و جنبشی واقعی و مثبت و فراگیر صورت میپذیرد.
این دیباچۀ کوتاه برای ما بس خواهد بود تا در پرتو آن به نصوص قرآنی وارد در این بخش بپردازیم:
*
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تحریم کردهاند، حرام میدانند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کـارزار کنید تـا زمـانی که (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (کـه یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بــه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته میشود).
این آیه و آیههای پس از آن در روند قرآن میآیند و دیباچۀ جنگ تبوک را تهیّه می بینند، و برای رویاروئی با رومیان و فرمانبرداران ایشـان از غسّانیهای عـرب مسیحی، تدارک میچینند... این امر بیانگر این است که چنین اوصاف وارده در سوره همان صفات پابرجا در قومی است کـه جـنگ بـدیشان روی مـیکند، و یک حالتی را به تصویر میزند که موجود و دارای صـفات پایدار خود است. این چتری است که روند قرآنـی در همچون جایگاههائی بدان اشاره دارد... چه این صفات پایدار در اینجا به عنوان شروط جنگ با اهل کتاب دگر نشده است. بلکه چنین صفات پایداری ذکر شده است به عنوان کارهائی که در عقیده و باور این اقـوام و در واقــعیّت زنــدگانی ایشــان است، و ایـنها دلائـل و انگیزههائی برای جنگ با آنان است. همۀ کسانی هم در این حکم هـمچون ایشـانند کـه عـقیده و بـاورشان و واقعیّت زندگانی ایشان همسان عقیده و باور، و همسان واقعیّت زندگانی آنان باشد.
روند قرآنی همچون صفات پایداری را تـعیین، کـرده است:
یکم: آنان به خدا و به روز قیامت ایمان ندارند
دوم: آنان چیزی را حرام نمیدانند که خدا و پیغمبرش آن را حرام میدانند.
سوم: آنان آئین راست و درستی ندارند، و دینداری و دین باوری ایشان برابر دین حقّ نیست.
سپس در آیات بعدی بیان کرده است که چگونه آنان به خدا و به روز قیامت ایمان ندارند، و چگونه آنان چیزی را حرام نمیدانـند که خدا و پیغمبرش آن را حرام کردهاند، و چگونه آنان آئین راست و درستی ندارند، و دینداری و دین باوری ایشان برابر دین نیست... ایـن بدان علّت است که:
یکـم: یـهودیان مـیگویند: عـزیر پسـر خدا است! و مسیحیان میگویند: مسیح پسر خدا است! این سخنان هم با سخنان کافران بتپرست پیش از ایشان مشابهت و همگونی دارد. پس یهودیان و مسـیحیان در داشـتن همچون اعتقادی با کافران برابرند، اعتقادی که پیروان آن مؤمن به خدا و به روز قیامت بشمار نـمیآیند... دقیقاً بیان خواهیم داشت که چگونه همچون کسانی بـا داشتن همچون عقیدهای به روز قیامت ایمان ندارند.
دوم: مسیحیان پیشوایان آئینی و پـارسایان خـود را و مسیح پسر مریم را معبود و خداگونه میدانند. این کار هم مخالف با دین حقّ است که یگانهپرستی و کـرنش بدون شریک و انباز در برابر یزدان یگانۀ جهان است... بدین سبب آنان مشرک هستند و دینداری ایشان برابر دین حقّ نیست.
سوم: میخواهند نور یزدان را با دهانهایشان خـاموش گردانند. پس آنان با آئین یزدان میجنگند. کسی هم به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد، و برابر دین حـقّ دینداری و پرستش کند، هرگز با دین خدا نمیجنگد.
چهارم: بسیاری از پیشوایان آئینی آنـان و پـارسایان ایشان به باطل اموال مردمان را میخورند. پس در این صورت است که چیزی را حرام نمیدانـند کـه خـدا و پیغمبرش حرام کردهاند، چه مراد از پیغمبر خدا پیغمبر خودشان باشد، یا مقصود محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم باشد.
همۀ این صفات با توجّه به احوال مسیحیان شام و روم وجود داشت. همچنین این صفات با توجّه به احـوال مسیحیان دیگر نیز وجود پیدا کرده است از آن زمان که کنگرههای پاکان، دین مسیح علیه السّلام را تحریف کردهاند، و زبان به فرزند خدا بودن عیسی علیه السّلام گشودهانـد، و به اقنومهای سهگانه معتقد شدهاند - هر چند که اختلافات زیادی میان مکتبها و مذهبها و دستهها و گـروههای ایشان است، ولی همه در تثلیث یعنی اعتقاد به سه خدا به یکدیگر میرسند - در طول تاریخ تاکنون هـمچون صفاتی را داشتهاند و بر این اوصاف بودهاند!
در این صورت این یک فرمان همگانی است و قاعده و قانون مطلقی دربارۀ رفـتار بـا اهل کـتاب را مـقرّر میدارد، اهل کتابی که این صفات موجود در مسیحیان عرب و مسیحیان روم بر ایشـان منطبق است... ایـن فرمان همگانی را از عمومیّت خود نمیاندازد این کـه اوامر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم افراد مشخّصی و طوائف معیّنی را جدا و مستثنی کرده است که به حال خود رها شوند و با ایشان جنگ نشـود، از قـبیل: کـودکان، زنـان، پـیران، درماندگان و ناتوانان، و دَیـرنشینان و پـارسایانی کـه خویشتن را در دیرها زندانی کردهاند و خـلوتنشینی گزیدهاند... از همچون کسانی با وصف غـیر مـحارب، یعنی: غیر جنگجو، نام برده شده است - اسلام اجازه نمیدهد با غیرجنگجویان جنگ بشـود هـر آئـینی کـه داشته باشند - اوامر نبوی همچون کسانی را بدین خاطر جدا و مستثنی نمیکند چون عملاً از ایشان نسبت به مسلمانان تعدّی و تجاوزی صورت نگرفته است. ولی بدین خاطر ایشان را جدا و مستثنی میکند چون اصلاً کار آنان نیست که تعدّی و تجاوزی صـورت پـذیرد. پس جای این نیست که همچون فرمان عامی مقیّد شود به این که مقصود از این فرمان همگانی کسانی است که عملاً تعدّی و تجاوز از ایشان صادر و به وقوع پیوسته است - همان گونه کـه شکست خـوردگان مـیگویند و تلاش میکنند که از اسلام رفع اتّهام کنند! - چه پیش از هر چیز تعدّی و تجاوز وجود دارد: تعدّی و تجاوز به الوهیّت یزدان! تعدّی و تجاوز به بندگان با بنده کـردن ایشان برای غیر یزدان!.. اسلام هنگامی که برای دفـاع از الوهیّت یزدان سبحان، و دفاع از کرامت انسـان، در زمین به راه میافتد، قطعاً جاهلیّت با اسلام رویـاروی میگردد با مقاومت و جـنگ و تعدّی و تـجاوز... از رویاروئی با سرشت اشیاء هم گزیری و گریزی نیست! این آیه به مسلمانان دستور جـنگ با اهـلکـتاب را میدهد:
(الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ ).
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا و نه بـه روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند.
کسانی که به فرزند خدا بودن عزیر یا به فـرزند خـدا بودن مسیح ایمان دارند نمیتوان گفت که آنان به خدا ایمان دارند. یا کسانی که میگوبند: خدا همان مسـیح پسر مریم است، یا میگویند: خدا سومین خدا است، یا مــعتقدند: خــدا بــه پـیکر مسـیح درآمده است، و خیالبافیهای کلیسائی دیگری که کنگرههای پاکان - با وجود همۀ اختلافاتی کـه در مـیانشان است - از خود ساخته و پرداختهاند... یا کسانی که میگویند: آنان چند روزی بیش به دوزخ نمیافتند، مرتکب هر اندازه گناه هم شده باشند! زیرا آنـان پسـران و فـرزندان خـدا و عزیزان و محبوبان او و ملّت گزیدۀ یزدان هستند! یا کسانی که میگویند: هر معصیت و گناهی با اتـّحاد بـا مسیح و خوردن شام مقدّس بخشیده میشود، و مغفرت و بخشیدنی جز از این طریق در میان نیست! دربارۀ اینان و آنان نمیتوان گفت: ایشان به روز قیامت ایمان دارند...
این آیه چنین کتابی را توصیف میکند به این که:
(وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ).
چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تحریم کردهاند حرام نمیدانند.
فرقی ندارد چه مراد از (رسول) خدا پیغمبرشان باشد کــه بــه سـوی ایشــان ارسال شـده است، و چـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اسلام باشد، مطلب یکی است. زیـرا در آیات پس از این آیه توضیح داده شده است که آنـان اموال مردمان را به ناحقّ و به باطل میخورند. خوردن اموال مردمان به ناحقّ و به باطل نیز در هر رسالت و نبوّتی و توسّط هر پیغمبری حرام اعلام شـده است و حرام بوده است... نـزدیکترین نـمونهها به خوردن اموال مردمان به ناحقّ و به باطل، مـعاملات ربوی است. همچنین مبلغی است که مردان کلیسا در مـقابل (چک غفران!) دریـافت مـیدارنـد. ایـن است دوری گزیدنشان و دور گرداندن دیگـران از آئـین یـزدان، و ایستادن در برابر دین خدا با نیرو و برگرداندن مؤمنان از آئینشان. و این بنده گرداندن بندگان برای غیر یزدان است، و به تسلیم و کرنش واداشتن مردمان در بـرابـر احکام و شرائعی است که خدا آن را نازل نکرده است... این فرموده بر همۀ اینها منطبق میگردد:
(وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ).
آنچه را که خدا و پیغمبرش حرام کردهاند آنـان حرام نمیدانند.
همۀ اینها در میان اهل کتاب برجا است، همان گونه کـه آن روز و روزگار در میان اهل کتاب برجا بود!
همچنین آیه ایشان را توصیف میکند به این که:
(وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ).
آئین حقّ را نمیپذیرند (که اسلام است).
این هم از بیان مطالب پیشین پیدا و هویدا است. چـه هر گونه اعتقادی به ربوبیّت کسی جز خدا، و همچنین رفتار برابر شریعتی جز شریعت خدا، و دریافت احکام از غیر خدا، و کرنش بردن در برابر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت خدا، جزو آئین حقّ نیست. همۀ اینها هم در میان اهل کتاب برجا بود، همان گونه که در روزگاران کهن میان اهل کتاب برجا بود.
شرطی که نصّ قرآنی آن را برای نجنگیدن با اینان در نظـر میگیرد این نیست که مسلمان شوند... زیرا اجبار و اکراهی در پذیرش دین نیست. و لیکن شرط نجنگیدن با ایشان این است که با دست خود حقیرانه جزیه بدهند... راستی فلسفۀ این شـرط چـیست؟ و چـرا ایـن شـرط مرزی بود که در آنجا جنگ با ایشان پایان میگرفت؟ اهل کتاب با این صفاتی که دارند، از لحـاظ اعتقاد و رفتار، وجودشان جنگ بــا خـدا است. هـمان گونه کـه وجودشان جنگ فروزان بر ضدّ جامعۀ اسلام است، به سبب این که میان برنامۀ خـدا و بـرنامۀ جـاهلیّتی کـه مجسّم در عقیدۀ اهل کتاب و واقـعیّت زنـدگی ایشـان است - برابر آنچه ایـن آیـات بـه تـصویر میکشد - تعارض و تصادم ذاتی وجود دارد. همان گونه هم واقعیّت تاریخی حقیقت تعارض و طـبیعت نادم، و عدم سازش این دو برنامه را با یکـدیگر ثـابت کـرده است. چرا که اهل کتاب عـملاً در برابر آئین یـزدان ایستادهاند، و جنگ با آئین یزدان و با پیروان آن را اعلان داشتهاند، جنگی که در دوران گذشته در تـمام مدّت زمان نزول این آیات فروکش نکرده است، و باز نایستاده است، و در دوران بعد از آن تا به روزگار ما نیز آرام نگرفته است و خاموشی نپذیرفته است!
اسلام - با وصف این که یگانه دین حقّ موجود در زمین است - به ناچار باید که در زمین برای از مـیان بـردن سدّها و مانعهای مادی موجود بر سر راه خود، - برای آزاد کردن انسان از دینداری با دینی جز دین حقّ، روان گردد. بدین شرط که آزادی گزینش را به هر کسی بدهد، و اکراه و اجباری نه از سوی اسلام و همچنین نه از سوی چنین سدّها و مانعهائی در میان نباشد.
در این صورت، وسیله و ابزار عملی برای تـضمین از میان بردن سدّها و مانعهای مادی، و در عین حال عدم اکراه و اجبار بر پذیرش اسلام، درهم شکستن شوکت و عظمت سلطهها و نیروهای استوار بر غـیر دیـن حـقّ است. باید چنین سلطهها و قدرتهائی را درهم شکست تا تسلیم میگردند، و تسـلیم شـدن خود را عـملاً بـا پذیرش پرداخت جزیه اعلان میدارند.
بدین هنگام است که عملاً عملیات آزاد کردن به اتمام میرسد، با تضمین این که هر کسی آزادی گزینش آئین حقّ را داشته باشد وقتی که در پرتو حجّت و برهان بدان خشنود گردد. اگر هم با وجود استدلال و منطق حاضر نشد دین حقّ را بپذیرد بر عقیدۀ خود میماند و جزیه میپردازد، به خاطر چند هدف:
یکمین آنها: با دادن جزیه تسلیم خود را اعلان کند، و نشان دهد که با نیروی مادی در برابر دعوت بـه دیـن راستین خدا مقاومت نمیکند.
دومین آنها: در پرداخت هزینههای دفاع از جان و مال و آبرو و مقدّسات خود شرکت کند که توسّط اسلام برای اهل ذمّه تضمین و انجام میشود، آن کسانی که جزیه را میپردازند و بـدین وسـیله تـحت کـفالت و ضمانت مسلمانان قرار میگیرند. اسلام دفاع از جان و مـال و آبرو و مقدّسات آنان را بر عهده میگیرد، و به وسیلۀ مجاهدان مسلمان با کسانی میرزمد کـه از داخـل یـا خارج قصد تعدّی و تجاوز بدانها را داشته باشند.
سومین آنها: شرکت در بـیتالمـال مسـلمانان است، بیتالمالی که سرپرستی و تأمین زندگی هر شخصی از کار افتادهای را بر عهده دارد، چه از جملۀ اهل ذمّه باشد که جزیه را میپردازند، و چه از زمرۀ مسلمانان باشد که زکات را میدهند.
در اینجا نمیخواهیم خویشتن را درگیر اختلافات فقهی کنیم، و دربارۀ اختلافاتی سخن به درازا بکشـانیم کـه راجع به این است که: از چه کسـانی از ایشـان جـزیه دریافت میشود، و چه کسانی از پرداخت جزیه معاف خواهند بود. مقدار این جزیه چه اندازه است. راههـای نگاهداری و مواظبت از جزیه کدام است و در کـجاها این نگاهداری و مواظبت صورت میپذیرد... زیرا این مسائل هیچ کدام امروز برای ما پـیش نـمیآید، بـدان شکل که در روزگاران فقیهانی پیش آمده بـود کـه در زمان وجود آن راجع بدان فتوی دادند و اجتهاد نمودند و اظهار نظر کردند.
امروز جزیه یک مسألۀ (تاریخی) بشـمار مـیآید، و یک مسألۀ (مـوجود) در صحنۀ زنـدگانی مـردمان نیست... امروزه مسلمانان جهاد نمیکنندا.. بدان سبب که مسلمانان امروزه یافته نمیشوند!.. مسألۀ (وجود) اسلام، و قضیّۀ وجود مسلمانان، امروز نیاز به طرح و بررسی دارد!
برنامۀ اسلامی - همان گونه که بـارها گـفتهایـم - یک برنامۀ واقعی پـویا است. این بـرنامه نـمیپذیرد کـه مسائل آویزان در فضا و پا در هـوا مورد بـررسی و پژوهش قرار گیرد. و نمیپذیرد کـه خـود بـه مباحث فقهیای تبدیل شود که در جهان واقع و خارج از ذهن پیاده و اجراء نمیگردند. آخر در دنیای مـوجود جـائی نیست که یک جامعۀ اسلامی را در برگیرد! جـامعهای که شریعت خدا بر آن فرمانروا باشد، و فـقه اسـلامی زندگانی آن را برگرداند... برنامۀ اسـلامی کسـانی را حقیر میشمارد که خویشتن را و مـردمان را سرگرم مباحث و مسائلی میکنند که عملاً وجـود نـدارنـد؛ و همچون کسانی را (ردی تو چیست)؟ مـینامد. آنـان کسانی هستند که میگویند: (اگر فلان چـیز رخ دهـد، حکم آن چه خواهد بود؟).
هم اینک نقطۀ شروع کار همان نقطۀ شروع کار مردمان به هنگام نخستین آشـنائی ایشـان بـا رسـالت اسـلام است... باید در سرزمینی از کرۀ زمین مردمانی باشند که دین حقّ را داشته و با دین حقّ زندگی کنند. گواهی دهند: لا اله الا الله، و محمّد رسول الله... بر طـبق ایـن گواهی با حاکمیّت و سلطه و قدرت و قانون و حکومت، خداوند یگانه را پرستش کنند و دینداری ایشان برابـر دین حقّ باشد، و این پرستش و دینداری را در واقعیّت زندگی نیز پیاده و اجراء نمایند... آن گاه بکوشند ایـن اعلان همگانی آزادی انسان را به سراسر جهان ببرند... آن روز - بلی فقط آن روز - مجال پیاده کردن و اجراء نمودن نصوص قرآنی و احکام اسلامی در جولانگاه روابط جامعۀ اسلامی با سائر جامعههای دیگر خواهد بود... آن روز - بلی فقط آن روز - پـرداخـتن بدین مباحث فقهی، و سرگرم شدن به ساختار احکام، و تعیین قوانین و مقرّرات برای حالتهای موجود و واقعی خواهد بود که اسلام عملاً با آنها روبرو میگردد، نه این که بر بال خیال در جهان نظریّه پردازیـها بـه گشت و گـذار پردازد.
ما اگر به تفسیر این آیـه از لحـاظ اصـول و ارکـان پرداختهایم بدین خاطر است که این آیه مربوط به یک مسألۀ اعتقادی است و با برنامۀ اسلامی پیوند دارد و گره خورده است. در این مرز میایستیم و بیش از آن به جلو گام برنمیداریم و به پژوهش و بـررسی مباحث فقهی فرعی نمی پردازیم، به خاطر احترامی که قائل هستیم برای جدّی بودن و پویائی داشتن و واقعگرائی بـرنامۀ اسلامی، و این که آن را برتر از این ضعف و زبـونی میدانیم.
*
(وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ) (٣٠)
یهودیان میگویند: عزیر پسر خدا است (چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دسـترسشان گذاشت). و تـرسایان مـیگویند:
مسیح پسر خدا است (چرا که او بی پدر از مادر بزاد). این سخنی است کـه آنان به زبان میگویند (و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد بـه حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن کـه فرشتگان را دختران خدا میدانستند). خداونـد کـافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگـونه از حقّ با وجود ایـن هـمه روشـنی بـدور میگردند و بازداشته میشوند؟!
هنگامی که یزدان به مسلمانان فرمان جنگ با اهل کتاب را داد:
(حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
تا زمانی کـه (اسـلام را گـردن مـینهند، و یـا ایـن که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازند.
شرائط و ظروفی در جامعۀ اسلامی در مـدینه وجود داشت که در دیباچۀ سوره و دیباچۀ نخستین بخش آن، از آن سخن گفتیم. این شرائط و ظروف نیاز داشت به تأکید این امر و تـقویت آن، و روشـنگری الله اسباب و عواملی کـه آن را قـطعی و حـتمی مـیکرد، و زدودن شبههها و مانعهائی که در درون برخـیها در برابـر آن دغدغه و وسوسه میانداخت. به ویژه که اطاعت از این فرمان مقتضی رویاروئی با رومیان در نواحی شام بود. رومیان هم پیش از اسلام مایۀ ترس و هـراس عـربها بودند و عربها از ایشان سخت وحشت و بیم داشـتند. رومیان بر شمال جزیرة العرب مدّت مدیدی چیره بودند و سـیطره داشـتند، و از مـیان قـبائل عربی یاران و همکارانی بـرای ایشـان بـود، و سـلطنت غسّانیها از سلطنت رومیان فرمان میبرد... حقیقت این است، که این حـماسه و رزم نـخستین حـماسه و رزمـی نبود کـه مسلمانان با رومیان در آن درگیر میشدند، پس از آن که اسلام چنین عربهای مسلمان را با اسـلام عزّت و قدرت بخشیده بود، و از ایشان ملّتی سـاخته بود کـه میتوانست با رومیان و ایرانیان رویاروی شوند پس از آن که قبائلی بودند که جرأت نمیکردند و حتّی بـه اندیشۀ خود راه نمیدادنـد کـه در رزم بـا رومـیان و ایرانیان شرکت کنند. آنچه از شجاعت این قبائل مشهور و معروف بوده است تنها محدود میگردید به جـنگ بعضی از آن قبائل با بعضی دیگر، و تاخت و تاراج و کشت و کشتار و یغماگری و چپاولگری! امّـا بـا ایـن وجود، هـنوز هـیبت و شوکت رومـیان در ژرفـاهای درونها برجای بود. مخصوصاً خوف و هراس رومیان در درونهای دستهها و گروههائی غوغا میکرد که با قالب اصیل اسلامی به طور کامل قالبگیری نشده بودند و در بوتۀ اسلامی ذوب و سـره نگـردیده بـودند. واپسـین حماسه و رزم بزرگی کـه مـیان مسـلمانان و رومـیان درگرفته است همین جنگ موته بوده است. جنگی که به نفع مسلمانان پایان نپذیرفته است. روایت شده است که در جنگ، رومیان و مزدوران و فرمانبرداران مسـیحی عرب ایشان دویست هزار نفر گرد آمده بودند!
همۀ این شرائط و ظروف - چه چیزهائی که مربوط به ترکیب بند جامعۀ اسـلامی در ایـن دوره بـود، و چـه چیزهائی که به رسوبها و تهنـشستهای هراس از رومیان و برخورد با ایشان بود، و افزون بـر اینها شرائـط و ظروف خود این جنگ که جنگ عسره یعنی: سختی و دشواری، نامیده شد به سبب شرائط و ظروفی که آن را فراگرفته بود و ما آنها را بیان خواهیم کرد، و بالاتر از همۀ اینها و غوز بالا غوز شبههای بود، و آن ایـن کـه رومیان و مزدوران و فرمانبرداران ایشان ار مسـیحیان عرب، اهل کتاب بودند... همۀ این شرائط و ظروف نیاز به توضیحات و بیانات نیرومندی داشت برای این کـه قطعیّت و حتمیّت این امر مقرّر و معیّن شود، و همچون شبههها و مانعهای درونـی زدوده گـردد، و اسـباب و عوامل این قطعیّت و حتمیّتکاملاً هویدا و پیدا جلوهگر آید.
در این آیه روند گمراهی عقیدۀ همچون اهل کـتابی را بیان و روشن میکند، و آشکارا میفرماید کـه عـقیدۀ ایشـان هـمسان و همگون عـقیدۀ مشـرکان عـرب، و بتپرستان رومیان قدیم، و جز آنان است ! و این که اهل کتاب بر عقیدۀ صحیح و درستی ماندگار نماندهاند که کتابهای آسـمانیشان در برداشته است. پس در این
صورت هیچ مهمّ نیست که آنان اهل کتاب باشند، وقتی که عقیدۀ ایشان مخالف با عقیدۀ اصـیلی است کـه در کتابهای آسمانیشان بوده است. چیزی که جلب توجّه میکند این است که در اینجا از یهودیان سـخن رفـته است، و گفتارشان روایت شده است که گفتهاند: عـزیر پسر خدا است... در صورتی که آیـاتی کـه در صـدد رهنمود کردن و آمادگی بخشیدن هسـتند، مـربوط به راهنمائی و آمادگی برای مقابله با رومیان و همپیمانان مسیحی عرب ایشان است... این کار - آنگونه که مـا ترجیح میدهیم - به دو مسأله برمیگردد:
یکم: از آنجا که نصّ آیات همگانی است، و فرمان به جنگ با اهل کتاب (تا خاضعانه به اندازۀ توانائی جزیه میپردازند) نیز همگانی است، روند قـرآنـی مـقتضی بیان اصل اعتقادی است که این فرمان همگانی با استناد بدان مشتمل بر جملگی اهل کتاب اعـم از یــهودیان و مسیحیان میشود.
دوم: یهودیان از مدینه به سوی نواحی شـام کـوچیده بودند، پس از آن با اسلام و با مسلمانان درافتاده بودند در جنگ تلخی که فروزان شده بود از همان زمانی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به مدینه تشریف آورده بود. این جنگ سرانجام به تبعید بـنیقینقاع و بـنینضیر و افرادی از بنیقریظه به نواحی شام منتهی شد. پس یـهودیان در آن روزگار بر سر راه حرکت اسلامی به سوی شام قرار گرفته بودند. و لذا این کار اقتضاء میکرد که این فرمان و این بیان هر دو تا شامل ایشان شود.
سخن مسیحیان که میگفتند: (مسیح پسـر خـدا است) معلوم و مشهور است، و از آن زمان که پـولس آن را تحریف کرده است، و این تحریف تـوسّط کـنگرههای پاک - همانگونه که بیان خواهیم کرد - تکمیل گردیده است، تاکنون پیوسته بر این بوده است و بر این است... ولی گفتار یهودیان که میگفتند: (عزیر پسر خدا است) امروزه شائع و معروف نیست. چیزی کـه در کـتابهای مدوّن و جای مانده است کتابی به نام (عزا) است. عزرا همان عزیر است. در آنجا توصیف شده است که عزرا نویسندۀ ماهری در امر نگارش تورات موسی بوده است، و به جسـتجوی شریعت یزدان دل داده است... و لکین نقل قول این سخن از زبان یهودیان در قرآن، دلیل قاطعی است بر این که دست کم برخی از یهودیان - مخصوصاً آنـان که در مـدینه بـودهانـد - همچون گمانی را برده باشند، و در میانشان رواج داشته است و شائع بوده است. چرا که قرآن به زبان واقعیّت با یهودیان و مسیحیان صحّت کـرده است و بـا چـیزی ایشان را مخاطب قرار داده است که مردمان بدان آشنا بودهاند. اگر قرآن چیزی را از سـخنان ایشـان روایت میکرد و در میانشان وجود نمیداشت قـطعاً دلیـلی و حجّتی به دست آنان میداد که برای تکذیب چیزی به کار ببرند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را روایت میکرد، و ایشان ساکت نمینشستند و به شکل بسیار گستردهای آن را پخش مینمودند و به عنوان اسلحۀ برّندهای بــر ضدّ این آئین از آن استفاده میکردند.
مرحوم استاد محمّد رشیدرضا در جزء دهم تفسیر المنار از صفحۀ ٣٧٨ تا ٣٨5 چکیدۀ مفیدی دربارۀ مکانت و منزلت عزرا در نزد یهودیان ذکر کرده است، و تعلقه و تحشیۀ سودمندی نیز بر آن نگاشته است. از آن، بخشها و بندهائی را نقل خواهیم کـرد کـه بـطور خـلاصه در روشنگری حقیقت عقیده و باور یهودیان در این زمینه برایمان سودمند باشد. او گفته است:
(در دائرة المعارف یهودی چاپ ١٩٠٣ آمده است که عصر عزرا بهار تاریخ ملّی یهودیّت است، تاریخی که شکوفههای عزرا در آن شکفته است و بوی خوش گل سرخ او در فضای آن پراکنده است. عزرا شایان این بوده است که ناشر شریعت بوده باشد. (در متن اصلی گردانندۀ ارّابۀ شریعت آمده است). [8] اگر آن شریعت را موسی نیاورده بود (تلمود ٢١ ب) شریعت فراموش میگردید. امّا عزرا شریعت را برگرداند یا زنده گرداند.
اگر گناهان بنیاسرائیل نبود میتوانسـتند مـعجزات را ببینند همان گونه در روزگار موسی دیدند... پایان سخن دائرة المعارف... در این دائرة المعارف آمده است کـه عزرا شریعت را با حروف آشوری نوشته است. عــزرا بـالای واژههـائی کـه در آنـها شکّ مـیکرد علامت میگذاشت... سرآغاز تـاریخ یـهودی بـه روزگار او برمیگردد.
دکتر جورج بوست در فرهنگ کتاب مقدّس گفته است: عزرا (به معنی کمک و یاری) یک کـاهن و غیبگوی یهودی، و شاعر مشهوری بود. در زمان (ارتحشثتا) [9] که شاه مقتدری بود در بابل سکونت گزید. این فرد در سال هفتم سلطنت خود در حـدود سـال 45٧ پیش از میلاد به عزرا اجازه داد تعداد زیادی از مـلّت را [10] با خود به اورشلیم ببرد (عزرا ص ٧). مـدّت این کـوچ چهار ماه طول کشید.
سپس گفته است: عزرا در عقائد و امور عبادت موروثی یهودیان جایگاهی همچون جایگاه موسی و ایلیا دارد. میگویند: او کنگرۀ بزرگ را تأسیس کرد. و او اسـفار کتاب مقدّس را گردآوری کرد، و حـروف کـلدانـی را بجای حروف عبرانی قدیم بکار برد، و اسفار (ایّام) و (عزرا) و (نحمیا) را تألیف کرد.
سپس گفته است: زبان کتاب عزرا از صفحۀ 4: ٨ - 6: 19، همچنین صفحۀ ٧: ١ - ٢٧ کلدانی است. ملّت یهود پس از برگشت از اسارت کلدانی را بیشتر از عبرانـی میفهمیدند... (پایان سخن دکتر جورج).
من میگویم: در نزد تاریخ نگاران ملّتها، و حتّی تاریخ نگـاران اهـل کـتاب، مشـهور است کـه تـورا’تی کـه موسی علیه السّلام نوشته است و آن را در تابوت عهد یـا در پهلوی آن گذاشته است، در زمان پیش از سلیمان علیه السّلام مفقود گردیده است. چه سلیمان وقتی که در زمان خود تابوت عهد را باز کرد در داخل آن جز دو لوحهای یافته نشد که وصایای دهگانه بر آنها نوشته شـده بـود، [11] همانگونه که در کتاب پادشاهان نخستین خواهی دید. و (عزرا) همان کسی است که تورات و جز آن را پس از اسارت با حروف کلدانی و با زبان کلدانی آمیخته بـه بازماندههای زبان عبری نوشته است که یهودیان مقدار زیادی از زبان عبری را فراموش کردهاند. اهل کـتاب میگویند: عزرا تورات را چنان که بود به وحی خدا یا با الهام خدا نوشت... دیگران این چیز را از ایشان نمیپذیرند، و اعتراضات زیـادی بـر آن است کـه در کتابهای مربوط بدین امر در فصلهای ویژه نوشته شده است. حتّی در تألیفات خود اهل کتاب نگـارش یـافته است، همچون ذخیرة الألبـاب یـا تـوشۀ خـردها بـرای کاتولیکها که اصل آن به زبان فرانسـه است. در ایـن کتاب نویسنده دو فصل یازدهم و دوازدهم را اختصاص داده است به اعتراضاتی که بر این نوشته شده است که می گویند اسفار پـنجگانه مـتعلّق بـه مـوسی است. از جمله:
در کتاب عزرا (4 ف ١4 عدد ٢١) آمده است که هـمۀ اسفار مقدّسه در زمان (نبوخذ نصّر) با آتش سـوخت. آنجا که گفته است: (آتش شریعت تـو را باطل کـرده است. لذا هیچ کسی نمیداند که چه کردهای!). [12]
افزون بر این، عزرا با الهام روح القدس دوباره اسـفار مقدّسه را گردآوری کرد، اسفار مقدّسهای که آتش آنها را نابود کرده بود. در این راستا پنج نویسندۀ معاصر، او را یاری دادند. این است که میبینی (ثـرثولیانوس) و کشیش (ایریناوس) و کشیش (ایرونیموس) و کشیش (یوحنّا ذهبی) و کشیش (باسیلیوس) و جز آنان عـزرا را ترمیمکنندۀ اسفار مقدّسۀ مشهور در پیش یهودیان میخوانند...
در اینجا بدین سخن بسنده میکنیم. مـراد مـا از نـقل همچون سخنی دو چـیز است: یکم: هـمۀ اهل کـتاب مدیون عزیر در هستند آئین خود، و در اصل کـتابهای مقدّسهای هستند که دارند. دوم: همچون مستندی پوچ و نــادرست است. ایـن چـیزی است کـه دانشـمندان آزاداندیش[13] اروپـائی تـحقیق و پــژوهش کـردهانـد. دربارۀ شرح حال او در دائرة المعارف بـریتانیا پس از ذکر مضامین کتاب عزرا و مفاهیم کتاب نحمیا، راجع به نگارش شـریعت تـوسّط او، آمـده است: در روایـات دیگری که متأخر از آن هستند، بیان گـردیده است کـه عزرا نه تنها شریعتی را که سـوخته بـود بـرای ایشـان برگرداند، بلکه همۀ کتابها و اسفار عبری را کـه نـابود شده بود برای ایشان برگرداند، و هـفتاد کـتاب و سـِفْر غیرقانونی را (که ابوکریفا، یعنی: پوشیده نـام دارنـد) برگرداند و بازنویسی کرد. آن گاه نویسنده شرح حال او در آن دائرة المعارف میگوید: هر چند که افسـانۀ مختصّ به این عزرا را نویسندگانی از تاریخ نگاران با قلمهای خود از پیش خویش نگاشتهاند، و در چیزی از آن به کتاب دیگری استناد نکردهاند، ولی نـویسندگان این روزگار معتقدند که افسانۀ عزرا را آن راویان به هم بافتهاند و سرهم کردهاند... (به صفحۀ ١4 جلد ٩ چاپ چهاردهم سال ١٩٢٩ مراجعه شود).
خلاصۀ کلام: یهودیان همیشه عزیر را مقدّس دانستهاند و پیوسته نیز مقدّس میدانند، تا آنجا که بـرخـی او را ملقّب به (پسر خدا) کردهاند. نمیدانیم این لقب را برای تکریم و تعظیمی بدو دادهاند که به اسرائیل و داود و جز آنان بدین خـاطر داده شـده است، یـا بـدان مـعنی و مفهومی که به زودی از فیلسوف ایشـان (فیلو) نـقل خواهد شد، معنی و مـفهومی کـه نـزدیک بـه فـلسفۀ بتپرستی هندیهائی است که در اصل عقیدۀ مسیحیان است. [14] مفسّران متّقق هستند بر این که نسبت دادن این سخن به اهل کتاب، مراد برخی از آنان است نـه هـمۀ ایشان.
کسانی که از یهودیان این چـنین سـخنی را گـفتهانـد، یهودیان مدینه بودهاند. آنان بسان کسانی هسـتند کـه خداوند دربارۀ ایشان فرموده است:
(وقالت الیهود:ید اللّه مغلولة ! غلت أیدیهم ).
(برخی از) یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسـته است (و بـخل او را از عطاء و بـخشش به مـا گسسته است!). دستهایشان بسـته بـاد! (و بـخل بهرۀ ایشــان، و دسـتهایشان در دوزخ بــه زنــجیر بسـته باد!). (مائده/64)
و ایشان همچون کسانی هستند که خداوند دربارۀ آنان فرموده است:
(لَقَدْ سَمعَ اللهُ قَوْلَ الّذینَ قالُوا : انّ اللهَ فَقیرٌ وَ نَحْنُ أغْنیاءُ). [15]
بیگمان خداوند سخن کسانی را شـنید کـه گفتند: خدا فقیر است و ما بینیاز هستیم!. (آل عمران / ١٨١)
این سخن را در پاسخ بدین فرمودۀ یزدان گفتهاند:
( مّن ذَا الّذی یُقْرضُ الله قَرْضاً حَسَناً ).
کیست که به خدا قرض نیکوئی دهد؟. (حدید/ ١1)
چه بسا پیش از آنان کسان دیگری هم آن را گفته باشند و از ایشان خبری برای ما روایت نشده باشد...
ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابوالشیخ، و ابـن مردویه از ابن عبّاس - رضی الله عنه - روایت کردهاند که گفته است: سلام پسر مشکم، نـعمان پسـر اوفـی، ابوانس، شاس پسر قـیس، و مـالک پسـر صیف، بـه خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمدند. بدو عـرض کـردند: چگونه ما از تو پیروی کنیم، در حالی که به ترک قبلۀ ما گفتهای، و تو گمان نمیبری که عزیر پسر خدا است؟!.. و چیزهای دیگری...
معلوم است که برخی از مسیحیان که میگفتند: مسـیح پسر خدا است، از زمــرۀ یـهودیان بودهاند. (فـیلو) فیلسوف یهودی اسکندری معاصر با مسیح، گفت: خدا پسری دارد کـه کـلمۀ خدا است، و با آن کلمه چیزهای جهان را آفریده است. با توجّه بدین امر دور نیست برخی از کسـانی کـه پـیش از بعثت محمّدی زیستهاند گفته باشند: عزیر پسر خدا است، البتّه با توجّه به این معنی.
از این سخن (فیلو) روشن میشود قرآن که این گفتار یهودیان را حکایت مینماید، آن هم در این مناسبتی که روند قرآنی دنبال میکند، چه هدفی در فراسـوی ایـن نقل و روایت است. ایـن هـدف بـیان حـقیقت تباهی اعتقادی است که دستهای از اهل کتاب بر آن بودهانـد، اعتقاد تباهی که با وجود آن درست نیست معتقدان بدان را مؤمن به خدا دانست، یا گـفت آنـان بـا دین حـقّ دینداری میکنند و بر آئین درست میزیند. این صفت بنیادینی است که حکم جنگ بر آن اسـتوار است. هـر چند که هدف از جنگ واداشتن دیگران با اجبار و اکراه به پذیرش اسلام نیست. بلکه مراد از جنگ درهم شکستن شوکت و از میان بردن قـدرت ایشـان است، بدان گونه که نتوانند در مقابل اسلام بایستند و برزمند. همچنین هدف تسلیم شدن بیگانگان در برابر سـلطه و قدرت اسلام است، تا مردمان در پرتو تسلیم شدن در بـرابـر عـظمت و نـیرومندی اسـلام آزاد گـردند و از فشارها و زورگوئیهائی رهـا شـوند کـه از ایشـان در انتخاب و گزینش دین حقّ سلب اراده میکند، بدون این که از اینجا و آنجا اکراه و اجباری در میان باشد.
امّا سخن مسیحیان که مـیگویند: (مسـیح پسـر خـدا است). و (خدا سومین خدا است). این - همان گونه که گفتیم - شائع و مشهور است. همۀ مـذاهب مسـیحیان معتقد بدان بوده و هستند، از آن زمان که پولس رسالت مسیح را تغییر داد، رسالتی که همچون سائر رسالتها بر توحید و یکتاپرستی استوار بـوده است. پس از تـغییر رسالت یگانهپرستی مسیح بر دست پولس، کنگرههای مقدّسه تحریف رسالت مسیح را تکمیل کرد و تیشه به ریشۀ اندیشۀ یگانهپرستی زد و آن را برای همیشه از میان برد!
بار دیگر به نقل چکیدۀ خوبی دربارۀ عقائد مسیحیان از تـفسیر المـنار، تألیـف اسـتاد مـحمدرشیدرضا بسنده میکنیم، چکیدهای که تحت عنوان: (ثـالوث: Trinite) نگاشته شده است.
(در خداشناسی کلمه توسّط مسـیحیان بـر سه اقـنوم رویهم اطلاق میشود. این سه اقنوم عبارتند از: پدر و پسـر و روح القـدس. ایـن آمـوزش از آمـوزشهای کلیساهای کاتولیکی و شرقی و همه پروتستانها - مگر در بین اندکی از آنان - است. کسانی که به این آموزش چنگ میزنند، میگویند، ایـن چیز مطابق بـا کـتاب مقدّس است. آنانی که در مباحث کلامی و خداشناسی کار میکنند شـرحـها و تـوضیحهائی بـر ایـن مـبحث افزودهاند که آنها را از تعالیم کنگرههای مـقدّسه و از نوشتههای پاپهای بزرگ کلیساها برگرفتهانـد. در ایـن شروح و توضیحات از روش تولّد اقنوم دوم، و پیدایش اقنوم سوم سخن میرود، و از نسبتی که در میان سـه اقنوم است، و از صفات ممیّزۀ ایشـان و القاب آنـان، صحبت میشود. هر چند که واژۀ ثالوث در کتاب مقدّس یافته نمیشود، و از عهد قـدیم مـمکن نـیست بـتوان آیهای را پیدا کرد که آشکارا ثالوث را تعلیم دهد، ولی با این وجود مؤلّفان قدیم مسیحی آیههای فراوانی را اقتباس کرده اند و ساخته و پرداخته نمودهاند به عنوان برهان قاطعی بر تعلیم ثالوث، بلکه به عنوان رموز و اسراری بر وحی واضح صریحی که معتقدند در عـهد جدید ذکر شده است. از عهد جدید دو مجموعۀ بزرگ آیات اقتباس و آراسته و پیراسته گردیده است و به عنوان حجّتها و برهانهائی بر آن باور در دسترس است. نخستین آنها: آیاتی است که در آنها پدر و پسر و روح القدس یکجا ذکر گردیده است. دومین آنها: آیاتی است که در آنها پدر و پسر و روح القدس جداگانه ذکر شدهاند و مشتمل بر نوع مخصوصی از ویـژهترین صفاتشان و نسبت یکی از ایشان با دیگری است.
دربارۀ اقنومها در مبحث خداشناسی و کلامی از زمان شاگردان مجادله در گرفته است. این مجادله بیشتر با تکیه بر تعلیمات فیلسوفان یونانی و فـیلسوفان پـیرو مذهب غنوسیّه آغاز گردیده است. چه ثیوفیلوس اسقف انطاکیه در قرن دوم واژۀ (تریاس) یونانی را بکار برده است. بعد (ترتلیاس) نخستین کسی بوده است که واژۀ (ترینیتاس) را بکار برده است که مترادف با آن است و به معنی ثـالوث است. در روزگاران پیش از کنگرۀ نیقاوی مجادلۀ مستمرّی دربارۀ این عقیده به ویژه در شرق در گرفته است، و کلیسا دربارۀ بسـیاری از آراء حکم صادر کرده است که جزو عقائد اراتیکی[16] است. از جملۀ آنها آراء ابیونیان است. ابیونیان معتقد بودند که مسیح انسان است و بس. کلیسا (سابیلیان) را نیز از زمرۀ اراتیکیان یـا بدعتگذاران بشمار آورده است. سابیلیان کسانی هستند که مـعتقدند پـدر و پسـر و روحالقدس شکلهای مختلفی هستند و خدا خود را با آن شکلها به مردمان اعـلان و شـناسانده است. هـمچنین کلیسا (اریوسیان) را از جملۀ اراتیکیان قلمداد کرده است. اریوسیان کسانیند که معتقدند پسر همچون پـدر ازلی نیست. بلکه آفـریدۀ او پـیش از جـهان است، و بدین سبب پسر پائینتر از پدر، و فرمانبردار او است. همچنین از زمرۀ اراتیکیان (مکدونیان) هستند. آنـان معتقدند که روحالقدس یکی از اقنومها نیست.
و امّا تعلیمات و آموزشهائی که کلیسا میداد و بدانها معتقد بود این چنین است: کنگرۀ نیقاوی در سال ٣٢5 میلادی، و کنگرۀ قسطنطنیه در سال ٣٨١ میلادی مقرّر داشتند و حکم صادر کردند که پسر و روحالقدس، در وحدت لاهوت با پدر مساوی هستند. و پسر از ازل از پدر متولّد شده است. و روحالقدس برجوشیده و منبثق از پدر است... کنگرۀ طلیطله در سال 5٨٩ میلادی حکم صادر کرد مبنی بر ایـن که روحالقدس از پسـر نـیز جوشیده و منبثق گردیده است. کلیساهای لاتـینی[17] جملگی این افزایش را پذیرفتند و بدان چنگ زدند. ولی کلیساهای یونانی هر چند کـه نـخست خـاموش ماندند و از خود مقاومتی نشان ندادند، ولی بعدها برای تغییر این قانون اقامۀ حجّت کردند و همچون چیزی را بدعت شمردند.
عبارت (روحالقدس از پسر نیز بـرجـوشیده و مـنبثق گردیده است) پیوسته یکی از موانع بزرگ بر سر راه اتّحاد و اتّفاق کلیساهای یونانی و کاتولیک بوده است. کتابهای لوثیریان و کلیساهای اصلاحگر قانون ثالوث کلیساهای کاتولیک را بدون تغییر عقیدهای که در این زمینه داشتهاند پذیرفتهاند و برجای داشتهانـد. ولی از قرن سیزدهم به بعد عدّۀ فراوانی از لاهوتیان و تـعداد زیـادی از گروههای جدید همچون سوسینیانیان و آلمانیان و یگانهپرستان و عمومیان و جز آنان، ثالوث را مخالف با کتاب مقدّس و عقل دانستهانـد. (سـوید تیراغ) ثالوث را بر اقنوم مسیح اطلاق میکند در حالی که با ثالوثی تعلیم داده مـیشود، و لیکن نـه ثـالوث اقنومها، بلکه ثالوث اقنومی. او میخواهد چنین تفهیم کند که چیزی که در سرشت مسیح جنبۀ خدائی دارد پدر است، و جنبۀ خدائی که با جنبۀ انسانی مسـیح مـتّحد گـردیده است پســر است، و جـنبۀ خـدائـی کـه از او برجـوشیده و مـنبثق گـردیده است روحالقـدس است. انـتشار مذهب عـقلگرایـان در کـلیساهای لوثـیری و مصلحتگرائی برای مدّت زمانی ثالوث را در بین تعداد زیادی از لاهوتیان آلمانی سست و ضعیف کرد. (کنت) معتقد است که پدر و پسر و روحالقدس تنها و تنها بر سه صـفت بنیادین در لاهوت دلالت دارنـد. و آنـها عبارتند از: قدرت و حکمت و محبّت. یا بر سه عملکرد بالائی دلالت دارند، و آنها عبارتند از: خلق و حفظ و ضبط. هیجین و شلنغ هم کوشیدهانـد کـه بـرای تـعلیم ثالوث یک بنیاد تخیّلی بـناء کـنند. لاهـوتیان آلمــانی متأخّر از آن دو پیروی کردهاند و کوشیدهاد از ثالوث به شیوههائی دفاع و نگاهبانی کـنند کـه بر بنیادهای تخیّلی و لاهوتی استوار باشد. برخی از خداشناسانی که بر وحی تکیه دارند، عقائد و آمـوزشهای کـلیسائی را کاملاً درست نمیدانند، همان گونه که در کنگرههائی که در نیقیه و قسطنطنیه برگزار گردیده است مقرّر شـده است. مـدافعان زیـادی در دورانـهای مـتأخّر پـدیده آمدهانـد که مـخصوصاً از آراء سـابیلیان طـرفداری میکنند.)... پایان نقل قول از المنار...
از ذکر و عرضۀ این چکیدۀ سودمند، روشن میگردد که همۀ دستهها و گروهها و مـذهبهای مسـیحی کلیسائی برابر دین حقّ دینداری نمیکنند و آئین راستین ندارند. آن آئینی که بر توحید و یگانگی یزدان سبحان استوار است، و بر این عقیده پایدار است که: چـیزی هـمگون خدا نیست، و کسی از ایزد سبحان برنمیجوشد و منبثق نمیگردد.
اغلب میگویند ( آریوسیان) یکتاپرست هستند. همچون سخنی گمراه کننده است. چه اریـوسیان یـزدان را بـه یگانگی نمیشناسند بدان گونه که از دین راستین خـدا توحید و یگانگی بـرداشت و مـفهوم مـیشود. بـلکه اریوسیان مطلب را به هم میآمیزند! در عین این کـه مقرّر میدارند مسیح همچون خدا ازلی نیست - و این درست است - در همان زمان مقرّر مـیدارنـد مسـیح (پسر) خدا است! و او از (پدر) آفـریده شـده است، پیش از این که جهان آفریده شود! ایـن عـقیده هـرگز (توحید) و یکانهپرستی حقیقی نیست.
حکم صریح خدا دربارۀ کفر کسانی صادر شده است که میگویند: مسیح پسر خدا است؛ یا کسانی که میگویند: مسیح خدا است؛ یا کسانی که میگویند: خدا سومین نفر از خدایان سهگانه است... صفت کفر و صفت ایمان هم هـرگز در عـقیدهای گـرد نمیآیند، و در دلی همایش ندارند. بلکه کفر و ایمان جدای از هـمدیگر و دشمن یکدیگرند.
پیرو قرآنی بر سخن یهودیان: (عزیر پسر خدا است)، و پیرو قرآنی بر سخن مسیحیان: (مسیح پسر خدا است) ثابت مـیدارد کـه یـهودیان و مسـیحیان در هـمچون گفتاری سخنشان به سخن کسانی میماند که قبلاً کافر شدهاند، و معتقدات و تصوّرات ایشان بر کـفر اسـتوار بوده است:
(ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).
این، سخنی است که آنان به زبان میگویند (و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیبـاشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن که فرشتگان را دختران خدا میدانستند).
این پیرو بیش از هر چیز ثابت مـیکند کـه ایـن چنین گفتاری از ایشان سرزده است، نه این که از ایشان تنها روایت شده باشد. بدین خاطر است که (أفْواهِـهم ) دهانهایشان ذکر گردیده است، تا به شـیوۀ قـرآنـی در تصویر زدن، شکل محسوس واقعی، پیش چشم حاضر و نـمایان گردد. زیـرا مـعلوم است کـه گـفتارشان بـا دهانهایشان گفته میشود. این افزایش چیز لغو و زائدی نیست - یزدان سبحان بسی فراتر از این است که چـیز لغو و زائدی در کلام او باشد - به طول کشاندن زائدی هم نیست. بلکه این شیوۀ قرآنی است در بـه تـصویر زدن و به تصویر کشیدن؛ در اینجا (شکـل) گـفتار بـه تـصویر زده مـیشود و پـیش چشـم آمـاده و نـمایان میگردد. با به تصویر کشیدن شکل گفتار، سخن به یک چیز واقعی و رخداد محسوسی تبدیل میشود، انگـار شنیده و دیده میشود. گذشته از این، به تصویر کشیدن، بیانگر معنی بیانی دیگری هم است. و آن ایـن کـه در کنار زنده گرداندن شکل و مجسّم داشتن آن، این سخن در جهان واقع از حقیقتی برخوردار نیست. بـلکه تـنها سخنی است کـه بـر زبان رانـده مـیشود و بس. در فراسوی این سخن نه موضوعی و نه حقیقتی است! بعد از این به جنبۀ دیگری از اعجاز قرآنی میپردازیم، اعجازی کـه دالّ بـر ایـن است کـه هـمچون مـطلبی سرچشمۀ ربّانی دارد. آنجا که میفرماید:
(یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ). [18]
مفسّران دربارۀ این آیه میگفتند: مراد این است که اهل کتاب وقتی که میگویند کسی فرزند خدا است، همچون سخنی بسان سخن مشرکان عرب است که فرشتگان را فرزند خدا میدانستند... این تفسیر، بجای خود صحیح است... و لیکن معنی این نصّ قرآنی فراتر از این است و گســترۀ فـراختـری دارد. ایـن گسـترۀ فـراختـر در چشمانداز آنان نـبوده است. بـلکه به تـازگی پس از بررسی و پژوهش عقائد بتپرستان هند و مصر قدیم و یونان پدیدار و هویدا گردیده است. در پرتو بررسی و پژوهش عقائد بتپرستان، عقائد منحرف اهـل کـتاب - مـخصوصاً مسـیحیان - روشـن مـیگردد، و آشکار میشود که انـحرافـات عـقائد اهـل کـتاب از هـمچون بتپرستیهائی سرچشمه گرفته است. نخست به تعالیم (پولس رسول) سرایت کرده است، و سرانجام به تعالیم کنگرههای مقدّسه نفوذ نموده است.
ثارث مصری که از اوزوریس و ایـزیس و حـوریس فراهم آمده است، بنیاد بتپرستی فرعونی است. در این ثالوث، اوزوریس بیانگر (پـدر)، و حـوریس بیانگر (پسر) است.
در دانش کلام و خداشـناسی اسکـندری کـه پـیش از مسیح سالهای زیادی تدریس میشد، (کلـمه خدای دوم است) و بدان (پسر خدای بکر) نیز گفته میشود. هندیها معتقد به سه اقنوم یا سه حالت بودند که در آنها خدا متجلّی میگردید در: (برهما) در حالت آفریدن و هستی بخشیدن، و (فشنو) در حالت حفاظت و مراقبت، و (سیفا) در حالت نابودن کردن و ویران نـمودن... در همچون عقیدهای (فشنو) پسر بـرجـوشیده و دگـرگون شده از لاهوتیّت موجود در (برهما) است!
آشوریان به کلمه ایمان داشتند، و آن را (مـردوخ) مینامیدند. معتقد بودند که مردوخ پسر خدای بکـر است!
یونانیان معتقد به خدای سـه اقـنومی بودند. کاهنان یونانیان وقتی که قربانیها را پیشکش می کردند، نخست کشتارگاه را با آب مقدّس سه بار آبپاشی مینمودند، و بخور و مواد خوشبو را از بخوردان و مـحلّ مـوادّ خوشبو، با سه انگشت برمیداشتند، و بـا آب مـقدّس کسانی را که پیرامون کشتارگاه گرد میآمدند سـه بار آبپاشی میکردند... این کارها اشاره به تثلیث بـود... این همان شعائر و مراسمی است کـه کلیسا آنـها را و عقائد بتپرستانهای را که در پشت سر آنها نهفته است، دریافت کرده است و در پیش گرفته است، و آن شعائر و مراسم و عقائد را ضمیمۀ مسـیحیّت کرده است و بــا توجّه بدانها کلیسا سخنی میگوید که همانند و همگون با سخنان کسانی است که در قدیم کفر ورزیدهاند و کفر را برگزیده اند!
بررسی و پژوهش عقائد بتپرستان قدیم که در وقت نزول قرآن آن عقائد مـعروف و شـناخته نـبوده است، همراه با مراجعۀ بدین نصّ قرآنی:
(یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ).
از یک سو ثابت میکند اهل کتاب دارای آئین درستی نیستند ، و دینداری ایشان برابر دین حقّ نیست، و به خدا ایمان راست و درستی ندارند، از دیگر سو اعجاز قرآن مجید را نشان می دهد، و نمایانگر منبع صدور قرآن است که یزدان بس دانا و آگاه جهان است.
پس از این بیان و گفتار، آیهای که روشنگر اصل کفر و شرکی است که اهل کتاب بر آن هستند، با این فرمودۀ یزدان پایان داده می شود.
(قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ) (٣٠)
خداوند کافران را نـفرین و نـابود کند! چگونه (دروغ می گویند و چگونه از حقّ با وجود این همه روشنی بدور می گردند و) بازداشته می شوند؟!.
و... بلی... خداوند کافران را نفرین و نابود کند! چگونه از حقّ آشکار سهل و ساده، بازداشته می شوند، و به سوی این بتپرستی پیچیدۀ گنگ و دشواری برگردانده میشوند که هـیچ عقلی یا هـیچ دلی آن را راست و در ست نمی بیند؟!
روند قرآنی به صفحۀ دیگـری از صـفحات انحرافی میپردازد که اهل کتاب گرفتار آن هستند. این صـفحه این بار تنها راجع بـه انـحراف در گـفتار و در اعـتقاد نیست. بلکه بیانگر انحرافی است که بر اثر اعتقاد فاسد و تباه دامنگیر زندگی معمولی و عملی ایشان است:
(اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) (٣١)
یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفته اند. (چرا که علماء و پارسایان، حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال میکنند، و خودسرانـه قانونگذاری مینمایند، و دیگران هم از ایشان فرمان میبرند و ســخنـان آنـان را دین میدانند و کورکورانه به دنبالشان روان میگردند. ترسایان افزون بر آن) مسـیح پسـر مریم را نـیز خـدا میشمارند. (در صورتی که در همۀ کتابهای آسمانی و از سوی همۀ پیغمبران الهی) بدیشان جز ایـن دسـتور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودی نیست و او پاک و منزّه از شرک ورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند.
در این آیه، استمرار روند قرآنی در طیّ طریق به سوی هدفی است که روند قرآنی در این بخش سوره، در پیش گرفته است و در مدّ نظر دارد. این هـدف زدودن و از میان بردن شکّ و شبههای است که پدید میآید و در دل وسوسه و دغدغه میکند. بدین قـرار: ایـنان اهـل کتاب هستند. پس در این صورت ایشان پایبند آئـین خدایند... این آیه بیان میدارد که آنان بر آئـین خـدا ماندگار نماندهاند، بـه شـهادت زندگی عملی آنـان، گذشته از شهادت اعتقادشان... بدیشان فرمان داده شده است که تنها خدای یکتا را بپرستند، ولی آنان گذشته از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را نیز خداونـدگاران خویش کردهاند، و مسیح پسر مریم را نیز خداونـدگار خویشتن نمودهاند. این کارشان شرک است و انباز قرار دادن برای خدا است... خدا پاک و منزّه از شرک و انباز ایشان است... پس آنان از لحاظ اعـتقاد و جـهانبینی مؤمن به خدا هستند، همانگونه کـه از لحـاظ زنـدگی عملی و عملکرد برابر دین حقّ دینداری نمیکنند و بر آئین راستین نیستند.
پیش از این که بگوئیم: چگونه علماء دینی و پارسایان خود را خداوندگاران خویش کـردهانـد، دوست داریـم روایتهای صحیحی را به پیش کشیم که متضمّن تفسیر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از این آیه است. تـفسیر او هـم فـیصله بخش و ختم کلام است.
احبار : جمع حَبر به فتح حاء، یا جمع حِبر به کسر حاء است... حبر به عالم اهل کتاب گفته میشود. این واژه را بیشتر برای علماء یهودیان بکار میبرند... رهبان: جمع راهب است. راهب در میان مسـیحیان به کسـی گـفته میشود که گوشهگیری بگزیند و سرگرم عبادت باشد. این چنین شخصی بر طبق عادت ازدواج نمیکند، و به کسب و کار نمیپردازد، و خود را برای زندگی، رنج و زحمت نمیدهد.
در تفسیر (الدر المنثور) آمده است: ترمذی روایتی را نقل میکند و آن را جزو احادیث حَسَن شـمرده است، ابن منذر، ابن ابوحاتم، ابوالشیخ، ابن مردویه، و بیهقی در سنن خود،
و جز اینان، از عدی پسر حاتم رضی الله عنهُ نقل کردهاند که گفته است: به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمدم. او داشت در سورۀ برائت میخواند:
(اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ ).
یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند.
پس فرمود:
(أما إنهم لم یکونوا یعبدونهم , ولکنهم کانوا إذا أحلوا لهم شیئاً استحلوه . وإذا حرموا علیهم شیئاً حرموه).
امّا آنان ایشان را پرستش نمیکردند، و لیکـن هـر وقت آنان برای ایشان چیزی را حلال میکردند آن را حـلال مـیشمردند، و هر وقت آنان برای ایشان چیزی را حرام میکردند آن را حرام میشمردند.
در تفسیر ابنکثیر آمده است: امام احمد، و ترمذی، و ابن جریر، از راههای گوناگون و به شیوههای مختلف، از عدی پسر حاتم رضی الله عنهُ روایت کردهانـد: هنگامی که دعوت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو رسید، به شام گریخت. او در دورۀ جاهلیّت مسیحی شده بود. خواهر او و گروهی از قوم او اسـیر شـدند. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در حقّ خواهرش بزرگواری فرمود و خواهرش را بدو بخشید. خواهرش به پیش او رفت و وی را به پذیرش اسلام و آمدن به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تـرغیب و تشـویق کرد. عدی به مدینه آمد. او رئیس قوم خود به نام طیّ، و پسر حاتم طائی بود که در بخشندگی مشهور است. مردمان از آمدن او سخن گفتند و به یکدیگر خبر دادند. عدی به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد، در حـالی کـه صـلیب سـیمینی بر گـردن داشت. در ایـن وقت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم این آیه را میخواند:
(اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ ).
عدی گفته است: گفتم: آنـان ایشـان را نـپرستیدهانـد. فرمود:
(بَلی! إنهم حرموا علیهم الحلال , وأحلوا لهم الحرام , فاتبعوهم ،فذلک عبادتهم إیاهم...).
بـلی (کـه آنـان را میپرستیدند). آنـان حلال را بـرای ایشـان حـرام کردند، و حرام را بـرای ایشـان حلال کردند، ایشان هم از آنان متابعت و پیروی نمودند، این کار پرستش ایشان از آنان است.
سدی گفته است: از مردمان، دلسوزی و اندرز طلبیدند، و کتاب خدا را پشت سر افکندند، و بدین خاطر خداوند بزرگوار فرموده است:
(وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـهاً وَاحِداً ).
بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس.
یعنی خدائی را بپرستند که هر گاه چیزی را حرام کـند حرام است، و هر گاه چیزی را حلال کند حلال است، و چیزی را که قانونگذاری کند و جزو شریعت قرار دهد از آن پیروی میشود، و به چیزی که فرمان دهد اجراء میگردد.
آلوسی در تفسیر گفته است:
(بیشتر مفسّران گفتهاند:. مراد از ارباب این نـیست که اهل کتاب معتقد باشند که احبار و رهبان خداوندگاران جهان هستند. بلکه مراد این است که اهل کتاب از احبار و رهبان خود در اوامر و نواهی صادره از جانب آنان، از ایشان پیروی کرده اند).
از نصّ روشن قرآنی، و از تفسیر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم که فیصله بـخش و ختم کلام است، همچنین از مفاهیم مفسّران قدیم و جدید، حقایقی چکیدهوار دربارۀ عقیده و دین برای ما فراهم مـیآید کـه دارای ارزش بـالا و والائی است. در اینجا بدین حقائق بـه طـور خـلاصه اشاره میکنیم:
١ -عبادت برابر نصّ قرآن و تفسیر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عبارت است از پـیروی کـردن از شـرائـع و قوانـین. یــهودیان و مسـیحیان، عـلماء دیـنی و پـارسایان را خداوندگارانی نکرده بودند، بدین معنی که اعتقاد بـه الوهیّت ایشان، یا اعـتقاد بـه انـجام شـعائر و مراسـم پرستش برای ایشان، داشته باشند... با وجود این یزدان سبحان در این آیه حکم شرک ایشان را صادر میکند، و در آیۀ بعد از این آیه در روند قرآنـی، حکم کـفر ایشان را اعلان میدارد، تنها به سبب این که اهل کتاب از علماء دینی و پارسایان خود شـرائـع و قـوانـین را دریافت کردهاند و از آن شـرائـع و قـوانین اطــاعت نمودهاند... فقط این کار - بدون اعتقاد و شعائر دینی - کافی است تا کسی که آن را انـجام مـیدهد مشـرک بشمار آید، و شرکی را داشته باشد که او را از شـمار مؤمنان بیرون ببرد و داخل در شمار کافران کند.
٢ - نصّ قرآنی در متّصف کردن بـه وصـف شرک و پذیرش خداوندگارانی بجز خـدا، مـیان یهودیانی کـه تشریع و قانونگذاری را از علماء دیـنی خـود قـبول کردهاند و از آن شرائع و قوانین فرمانبرداری و پیروی نمودهاند، و میان مسیحیانی که معتقد به الوهیّت، مسیح بودهاند و برای او شعائر و مراسـم دیـنی و عبادت را انجام دادهاند، فرقی نمیگذارد و هر دو دسته را مشرک میشمارد، و از شرکی برخوردار میداند که انسان را از شمار مؤمنان بیرون میبرد و داخل در شـمار کافران میکند.
٣-شرک حاصل مـیگردد هـمین کـه حـقّ تشریع و قانونگذاری به غیر خدا به بندهای از میان بندگان خدا داده شود، هر چند شرکی در اعتقاد به الوهیّت او همراه آن نگردد، و هر چند هم شعائر و مـراسـم پـرستش و بندگی برای وی صورت نـپذیرد... هـمانگونه که در بخش پیشین روشن بود... و لیکن ما تنها در اینجا اندکی بر روشنی آن میافزائیم و بس.
این حقائق - هر چند نخستین هدف از آنـها در رونـد قرآنی، روبرو شدن با شرائط و ظـروفی است کـه در جامعۀ اسلامی آن روزی وجود داشـته است، از قـبیل شکّ و تردید و ترس و هراس از جنگ با رومـیان، و مراد زدودن و از میان بردن شبههای بوده است که به دل مسلمانان دغدغه انداخته است که چگونه بـا رومـیان بجنگد، وقتی آنان به خدا ایمان دارند، چون اهل کتاب هستند - حـقائق مـطلقی بشـمار مـیآیند و در بــیان «حقیقت دین» بطورکلی ـرای ما سودمند می(فتند. قطعا دین حقّ و راستینی که خدا از جملگی مردمان جز آن را نـمیپذیرد، آئـین (اسـلام) است... اسـلام نیز حاصل نمیگردد مگر بـا مـتابعت و پـیروی از یـزدان یگانه در شریعت و قانون - پس از اعتقاد به الوهـیّت یزدان یگانۀ جهان، و انجام شعائر و مراسم پـرستش و بندگی برای او و بس - هر وقت مردمان از شریعت و قانونی جز شریعت و قانون یزدان سبحان پیروی کنند، دربارۀ ایشان همان چیزی صـدق مـیکند کـه دربـارۀ یهودیان و مسیحیان صدق میکند. آنچه بر یهودیان و مسیحیان صدق میکند این است که بـدیشان مشــرک گفته میشود، و میگویند آنان به یزدان ایمان ندارند - هر اندازه هم ادّعای ایمان را داشته باشند - زیرا صفت مشرک و غیر مؤمن بدیشان ملحق میگردد همین که از تشری و قانونگذاری بندگان بجای خـدا مـتابعت و پیروی کنند، زمانی که هیچ انکـاری از ایشان صادر نشود که ثابت گرداند که آنان جز با اجـبار و اکـراه و فشاری که بر ایشان است از هـمچون قـانونگذاری و تشریعی پیروی نمیکنند، اجبار و اکراه و فشاری کـه تاب و توان دفع آن را ندارنـد، و الّا ایشـان هـمچون افتراهائی را بر خدا نمیپذیرند.
اصطلاح (دین) امـروزه به درون مردمان محدود شده است و به کنج دلها خزیده است. تا آنـجا کـه دیـن را عقیدهای در زوایای درون، و نهفته در شعائر و مراسم پرستش و عبادتی میدانند که انـجام مـیپذیرد! ایـن همان چیزی است که یهودیانی بر آن بودند که این نصّ مــحکم، و تـفسیر پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از آیه، بیان می دارند که آن چنان کسانی مؤمن به خدا نبودهاند، و بلکه برای خدا انباز قائل شدهاند، و از فـرمان یـزدان تمرّد جستهاند و سرکشی کردهاند، آنـجا کـه بدیشان دستور داده است: جز خـداونـد یگانه را نـپرستند و پرستش نکنند، ولی آنان علماء دینی خود را بجز خـدا خداوندگاران خویش کردهاند.
نخستین معنی دین دینوت، به مـعنی کـرنش بـردن و تسلیم شدن و پیروی کردن است. این چیز هم در پیروی از شرائع و قوانین جلوهگر میآید، همان که در انـجام شعائر و مراسم مذهبی و آداب پرستش جلوهگر میآید. کار، بسیار جدّی است و ایـن شـل و ولی را دربـارۀ مؤمن بشمار آوردن و مسلمان قلمداد کردن کسانی به رسمیّت نمیشناسد که از شرائع و قـوانـین غـیر خـدا پیروی میکنند بدون این که عدم رضایتی راجع به این شورش بر سلطه و قدرت خدا از خود نشان دهند. آنان را مؤمن و مسلمان نامید تنها بدان خاطر که به الوهیّت یزدان سبحان باور دارند و شعائر و مراسم دینی را تنها برای او انجام مـیدهند... ایـن سسـتی و شـل و ولی خطرناکترین چیزی است که این آئین در این دوره از تاریخ، درد آن را می چشد و رنج آن را میبرد. ایـن سستی و شل و ولی کشـندهترین اسلحهای است کـه دشمنان این آئـین آن را بـه دست گـرفتهانـد و بـا آن میجنگد. آن دشمنانی که میخواهند (اسلام) تابلو و پلاکارتی روی اوضاعی و بالای اشخاصی باشد کـه خداوند سبحان دربارۀ کسـانی هـمچون ایشـان حکـم صادر میفرماید بدین مضمون که آنان مشرک هستند و برابر دین حقّ دینداری نمیکنند و بر آئین راسـتین نیستند، و ایشان بجز یزدان جهان خداوندگارانی برای خود برمیگزینند... وقتی که دشمنان این آئین، حریص و آزمندند بر این که تابلو و پلاکارت اسلام بر همچون اوضاع و بالای همچون کسـانی بـماند، بـر حـامیان و نگاهبانان این آئین واجب است که این گونه تـابلوها و پلاکارتهای گول زننده را بکنند و بشکنند، و شرک و کفر و گزینش خداوندگارانی بجز خدا را نمایان کنند که در زیر همچون تابلوها و پلاکارتهائی نـهان و پـنهان هستند...
(وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) (٣١)
(در همۀ کتابهای آسـمانی و از سـوی همۀ پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودی نیست و او پـاک و مـنزّه از شـرکورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند.
*
روند قرآنی در ترغیب و تحریک مؤمنان به جنگ، گام دیگری پیش مینهد:
(یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٣٢)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٣٣)
آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته باشند. خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را هـمراه بـا هـدایت و دیـن راسـتین (بــه مـیان مردم) روانه کرده است تا این آئین (کامل و شـامل) را بر همۀ آئـینها پـیروز گرداند (و بـه مـنصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند.
این اهل کتاب تـنها به انـحراف از دیـن حقّ بسنده نمیکنند، و فقط به پرستش خداوندگارانـی بجز خـدا خشنود نمیشوند، و در کنار عدم ایمان به خدا و روز قیامت - ایمانی که دارای مفهوم صحیح ایمان به خدا و روز قیامت باشد - نمیایستند. بلکه جـنگ بـا آئـین راستین و دین حقّ را اعلان میکنند، و میخواهند نور خدا را در زمین خاموش گردانند، نوری که در این آئین متمثّل است، و در دعوتی جلوهگر است که این آئین را به سراسر کرۀ زمین میبرد، و در برنامهای مجسّم است که برابر این آئین زندگی انسانها را میسازد.
(یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ ).
آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) .
آنان با نـور خـدا مـیرزمند، چـه بـا دروغگـوئیها و دسیسهها و فتنهانگیزیهائی که مـیپراکـنند، و چـه بـا ترغیب و تحریک پیروان و دستهها و گروههای خود به جنگ این آئین و به پیروان این آئین، و چه با ایستادن در برابر این دین و ممانعت از پیشرفت آن، همان گونه که در آن زمان که این نصوص و آیات قرآنـی پـائین میآمد، با همچون چیزی روبرو گردید، و پـیوسته در طول تاریخ نیز با همچون چیزی روبرو میگردد!
این بیان - هـر چند مـراد از آن به جـوش و خـروش انداختن دلهای مسلمانان در آن زمان است - ســرشت موضعگیری همیشگی اهل کتاب را نیز در برابر نـور خدا به تصویر میکشد، نور خدا که در آئین راستین او مجسّم است، آئین راستینی که مردمان در پرتو نور آن راهیاب میگردند.
(وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) (٣٢)
ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته باشند.
این وعدۀ راستین یزدان است، وعدهای که دالّ بر سنّت تغییر ناپذیر خدا است. سنّت تغییرناپذیری که نور خدا را با آشکار ساختن و پیروز گرداندن آئین خدا اتمام میبخشد، هر چند که کافران نخواهند و دوست ندارنـد ... این وعدهای است که دلهای مؤمنان بدان می آرامد و اطمینان مییابد. این آرمیدن و اطمینان یافتن ایشان را بر آن میدارد راه را طی کنند، هر چند ایـن راه پـر از مشقّت و محنت بوده، و نیرنگ و جنگ کافران در طول این راه باشد. مراد از این گونه کافران، اهل کتابی است که پیش از این از آنان سخن رفته است . . . از دیگـر سو، این وعده در لابلای خود تـهدید ایـن کـافران و تهدید امثال ایشان را در طول تاریخ به همراه دارد. روند قرآنی بر این وعد و بر ایـن وعـید تأکیدی را میافزاید:
(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٣٣)
خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه بـا هـدایت و دین راستین (به میان مردم) روانــه کـرده است تـا این آئین (کامل و شامل) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (و به منصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند. در این نصّ روشن میگردد که مراد از دین حقّ که قبلاً در این فرمودۀ یزدان بزرگوار گذشت، چیست:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانـند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کارزار کنید تـا زمـانی کــه (اسـلام را گـردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به انذازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته میشود). (توبه/ ٢٩)
این آئینی است که یزدان واپسین پیغمبر خود را همراه با آن گسیل داشته است، و کسانی که از این آئین اطلاعت نکنند و برابر آن دینداری ننمایند، کسانیند کـه فرمان جنگ مشتمل آنان هم میگردد.
صحیح این است و بس، آیه را به هر نحوی تأویـل و تفسیر کنیم. چه به طور خلاصه مقصود از دیـن حـقّ تواضع و کرنش در برابر خداوند یگانۀ جهان است هم در اعتقاد و هم در شعائر و مراسم بندگی، و هم در شرائع و قوانین زنـدگی. ایـن قـاعدۀ دیـن یـزدان به طور کلّی است، و این همان آئینی است که سرانجام در چیزی گرد آمده است که محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم با خـود آورده است. پس هر کسی یا هر قومی که در اعتقاد و شعائر و شرائع رویهم از خدای یگانۀ جهان اطاعت نکند و در برابر او کرنش نبرد، میتوان بدو و بدانان گفت که برابر آئین راستین دینداری نمیکنند و از دین حـقّ پـیروی نمینمایند، و آیۀ جنگ بر ایشان منطبق میشود... البتّه با مراعات برنامۀ حرکتی و جنبشی اسلام، و پیش چشم داشتن مراحل آن، و در مدّ نظر گرفتن وسائل متجدّد و نوین آن، همان گونه که بارها گفتهایم.
(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٣٣)
خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه بـا هـدایت و دین راستین (بـه میان مردم) روانـه کـرده است تـا ایـن آئین (کامل و شامل) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (و به منصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند. این تأکید وعدۀ نخستین یزدان است:
(وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) (٣٢)
ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته باشند.
ولی به شکلی که بیشتر معیّن و مشخّص میشود. چـه نور خدا که خداوند سبحان مقرّر داشته است آن را به کمال برساند و پیوسته گستردهتر گرداند، هـمان آئـین راستین و دین حقّی است که یزدان پیغمبرش را همراه با آن روانه کرده است تا آن را بر همۀ آئینها و دینها چیره و پیروز گرداند.
دین حقّ - همان گونه که قبلاً گـفتیم - کـرنش بـردن و تواضع کردن در برابـر یـزدان یگـانۀ جـهان است، در اعتقاد و عبادت و تشریع و قانونگذاری یکجا و رویهم. دین حقّ متمثّل و مجسّم در هر آئین آسمانی است که پیغمبری آن را قبلاً با خود آورده است... معلوم است دیانتهای تحریف شدۀ آمیخته و آلوده به بتپرستیهای یهودیان و مسیحیان امـروزه جـزو دین حـقّ و آئـین راستین بشمار نمیآید. همان گونه که نظامها و سیستمها و اوضاع و احوالی که تابلو و پلاکارت دیـن را بـلند میکنند، ولی در زمین خداوندگارانی را برپا و بـرجا میدارند که مردمان آنها را بجز خدا مـیپرستند، در قالب و صورت پیروی از شرائع و قوانینی که خدا آنها را نازل نفرموده است، جزو دین حقّ و آئـین راسـتین نیستند.
خداوند سبحان میفرماید: خدا پیغمبرش را هـمراه بـا هدایت و دین حقّ روانه کرده است تا آن آئین را بر همۀ آئینها چیره و پیروز گرداند... لازم است که (دین) را در مفهوم وسیعی که بیان کردیم بشناسیم و فهم کنیم، تا به ابعاد و گسترۀ این وعدۀ الهی پی ببریم.
(دین) همان (دینونت) است که به مـعنی: کــرنش و فرمانبرداری است... هر برنامهای و هر مـذهبی و هـر نظامی که مردمان در آن از یـزدان جـهان اطاعت و پیروی کنند و ولایت و حاکمیّت او را بپذیرند، تـحت پوشش (دین) قرار میگیرد.
یزدان سبحان داوری خود را اعلان میکند بـا چیره و پیروز شدن دین حقّ و آئین راستینی که پیغمبرش را با آن روانه کرده است، بر همۀ دینها و آئینها، با مفهوم و معنی شامل و عامی که (دین) دارد.
دینداری و کرنش و فرمانبرداری برای خداوند یگانه خواهد شد. چیره شدن و پیروز گردیدن نـیز از آن بـرنامهای خواهد گـردید کـه دیـنداری و کرنش و فرمانبرداری در آن برای خدا متمثّل و جلوهگر خواهد شد.
این که دین خدا چیره و پیروز شود، و تنها خدا عبادت و فرمانبرداری گردد، یک بار بر دست پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و جانشینان او و کسانی که پس از ایشان آمدند، یک دورۀ طولانی از زمـان، پـیاده گـردیده است و تـحقّق حاصل کرده است. دین حقّ چیرهتر و پـیروزتر از هـر آئینی بوده است. ادیانی که اطاعت و کـرنش در آنـها برای خدا خالص نبوده است، در آن هنگام مـیترسیده است و میلرزیده اسبت. بعدها پیروان دین حقّ گام به گام از دین حقّ کنارهگیری کردهاند، از یک سو به سبب کارهای اشخاص بیگانهای که در ترکیب بند جامـعههای اسلامی خویشتن را جای دادهاند، و از دیگر سو بر اثر جنگهای دراز مدّتی که با شیوههای گوناگون، از سوی دشمنان دین حقّ، اعم از بتپرستان و اهل کتاب، اعلان گردیده است.
امّا این پایان گشت و گذار نیست... وعدۀ خدا برجا و استوار است. منتظر گروه مسلمانی است که پـرچـم را بردارند و حرکت کنند. دوباره از نقطۀ شروعی بیاغازند که گامهای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از آنجا به پیش برداشته شد، بدان هنگام که دین حقّ را با خود بـرداشت،، و در پرتو نور خدا حرکت فرمود.
سپس روند قرآنی واپسـین گـام را در ایـن بخش از سوره برمیدارد. به تصویر میکشد کـه چگـونه اهل کتاب حرام نمیکردند چیزی را که خدا و پیغمبرش حرام میکردند، پس از آن که روند قرآنی به این حقیقت در این فرمودۀ خدا بدان اشاره کرده بود:
(اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ).
یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتـهاند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این آیه را چنین تفسیر فرموده بـود که آنان:
(أحلوا لهم الحرام وحرموا علیهم الحلال , فاتبعوهم).
ایشان حرام را برای آنان حلال، و حلال را برای ایشان حرام کردند، و ایشان از آنان متابعت و پیروی کردند. پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تـوضیح داد کـه آنـان چـیزی را حـرام نمیکردند که خدا و پیغمبرش حـرام مـیکردند، بـلکه چیزی را حرام میکردند که علماء دینی و دیرنشینان بر آنان حرام میکردند!
روند قرآنی واپسین گام را برای بیان این حقیقت به جلو برمیدارد. این حقیقت را خطاب به کسانی میگوید که مؤمن هستند. در این خطاب برایشان پرده از حقیقت اهل کتاب برمیدارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٤)یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
ای مؤمنان! بسیاری از علماء دینی یهودی و مسـیحی، اموال مردم را به نـاحقّ مـیخورند، و دیگران را از راه خدا بازمیدارند (و از اطمینان مردمان بـه خود سـوء استفاده میکنند و از پذیرش اسلام ممانعت مـینمایند. ای مؤمنان! شما همچون ایشان نشوید و مواظب علماء بدکردار و عرفاء ناپرهیزگار خود باشید و بدانید اسم و رســم، دنـیاپرستان مـالانـدوز را تـغییر نمیدهد) و کسانی که طلا و نقره را اندوخته میکنند و آن را در راه خدا خرج نـمینمایند، آنان را بـه عـذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده. روزی (فراخواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ، تافته میشود و پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنها داغ میگردد (و بـرای توبیخ) بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که برای خویشتن انـدوخته مـیکردید، پس ایـنک بچشید مزۀ چیزی را که میاندوختید.
در آیــۀ نخستین دنـبالۀ بیان نـقش عـلماء دیـنی و دیرنشینانی است که اهل کـتاب ایشـان را بـجز خـدا، خداوندگارانی کردهاند، و از ایشان پیروی مینمایند در چیزی که برای آنان چه در معاملات و چه در عبادات قانونگذاری میکنند. این علماء دینی و دیرنشینان خود را خداوندگارانی برای قوم خویش مـینمایند، و قـوم ایشان هم آنان را خداوندگارانی محسوب مـیدارنـد، خداوندگارانی که از ایشان پیروی مـیشود و اطــاعت میگردد. آنان در قانونگذاریهای خود اموال مردمان را به ناحقّ میخورند و از راه خدا دوری مـیگزینند و دیگران را نیز از راه خدا بازمیدارند.
خوردن اموال مردمان به شکلهای گوناگـون جـلوهگـر میآمد، و همیشه هم جلوهگر خواهد آمد:
از جملۀ خوردن به ناحقّ اموال، دریافت آن در بـرابـر صدور فتواهای حلال کردن حرام، و حرام کردن حلال، برای مصلحت کار کسـانی است کـه دارای امـوال یـا صاحب سلطه و قدرت هستند. نوع دیگری از آن چیزی است که کشیش یا غیبگو در مقابل اعتراف دیگران به گناهان خودشان در پیشگاه ایشان، و عفو گناهان توسّط آنان - در پرتو سلطه و قدرتی که به گمان ایشـان به کلیسا داده شده است - دریافت میدارند) نوع دیگری از آن ربا است که حرامتـرین و زشتتـرین صـورت خوردن به ناحقّ امـوال مــردمان است. چـیزهای زیـاد دیگری جز اینها وجود دارد.
همگون اینها است اموالی که از دارائی مـردمان برای جنگ با آئین راستین جمعآوری میکردند. دیرنشینان و اسقفها و کاردینالها و پاپها، صدها میلیون دارائی را در جنگهای صـلیبی گـردآوری مـیکردند، و پـیوسته اموال را جمعآوری مـیکنند بـرای مسـیحی کـردن و خاورشناسی تا دیگران را از راه خدا بازدارند.
لازم است که دقّت قرآنی و دادگری الهی را در فرمودۀ یزدان بزرگوار در این باره ملاحظه کنیم و پیش چشم داشته باشیم:
(إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ ...).
بسیاری ار علماء دینی و دیرنشینان....
تا از حکم بر اندکی پرهیز شود کـه مـرتکب هـمچون گناهی نمیشوند. در میان هر گروهی از مردمان قـطعاً افرادی هستند که بر خیر و خوبی مانده باشند. خداوند تو بر هیچ کسی ستم نمیکند.
بسیاری از علماء دینی و دیرنشینان همچون اموالی را میاندوزند، اموالی که آن را به ناحقّ میخورند. تاریخ همچون کسانی، اموال زیادی را دیده است که به دست علماء دینی رسیده است و به کلیساها و دیـرها تـبدیل شده است. روزگاری بر آنان گـذشته است کـه در آن همچون کسانی از شاهان چـیره و از جـبّاران سـرکش ثروت بیشتری داشتهاند!
روند قرآنی در صحنهای از صحنههای هراسانگـیز و بیمناک، عذاب آخرت ایشان را بـه تـصویر مـیکشد، عذابی که به سبب انباشتن ثروت بدان گرفتار می آیند. همچنین عذاب کسانی را به تصویر میزند که طـلا و نقره را میاندوزند و آن را در راه خدا صرف و هزینه نمیکنند:
(وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٤)یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
کسانی که طلا و نقره را اندوخته میکنند و آن را در راه خـدا خـرج نمینمایند، آنـان را بـه عـذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده. روزی (فرا خواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ تافته میشود و پـیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنـها داغ میگردد (و بـرای توبیخ) بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که برای خویشتن اندوخته مـیکردید، پس ایـنک بـچشید مزۀ چیزی را که میاندوختید.
ترسیم صحنهای بدین روال به صورت مفصّل، و نشان دادن صحنۀ عملکرد از همان گامهای نخستین به سوی گامهای واپسین آن، صحنه را در خیال و حسّ و درون و بیرون به درازا میکشاند... این به درازا کشاندن هـم به درازا کشاندن مطلوب و مقصودی است:
(وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٣٤)
کسانی که طلا و نقره را اندوختـه میکنند و آن را در راه خدا خرح نـمینمایند، آنـان را بـه عذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده.
روند قرآنی سکوت میگزیند. آیه با این اجمال و ابهام دربارۀ عذاب به پایان میآید.
روند قرآنـی پس از ایـن اجـمال، به تـفصیل سـخن میپردازد:
(یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ ).
روزی (فرا خواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ تافته میشود.
شنونده منتظر کار تافتن و داغ کردن میماند!
پس از آن، ببین که طلاها و نقرهها گرم و سرخ گردیده است، و آمـاده و تـهیّه شـده است. پس بـاید عـذاب دردناک آغاز گردد!.. بنگر که هم اینک پـیشانیها داغ می شود... کار داغ کردن پیشانیها نیز به پـایان آمـده است، پس باید بر عذاب ماندگار شوند. اینک باید بر پهلوها بـچرخـند... بـنگر کـه هـم ایـنک پـهلوها داغ میگردد... این هم پـایان گرفت، پس بر پشتهایشان برگردانده شوند... هم اینک پشتها داغ میگردند... این نوع از عذاب هم پایان گرفت. پس باید خوار و رسوا و تنبیه شوند:
(هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ ).
ایـن هـمان چیزی است کـه بـرای خویشتن انـدوخته میکردید.
این درست همان چیزی است کـه آن را برای لذّت و خوشی خود اندوختهاید، و به ابزار ایـن نـوع عـذاب دردناک تبدیل گردیده است!
(فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
پس اینک بچشید مزۀ چیزی را که میاندوختید !.
درست خود آن است! بچشید آن را! این درست همان است کـه هـم ایـنک پـهلوها و پشـتها و پـیشانیها را میپساید و لمس مینماید و شما این پسودن و لمس کردن را میچشید!
هان! واقعاً صحنۀ هراسانگیز بیمناکی است. این صحنۀ خوفناک، با تفصیل و به گونۀ طولانی و آهسته، نشان داده میشود!
نخست با به تصویر کشیدن سرنوشت بسیاری از علماء دینی و دیرنشینان نمایش داده میشود... سپس با به تصویر زدن سرنوشت کسانی صحنه پیش چشم داشته میشود کـه طـلا و نـقره را گـرد میآورند و انـباشته میکنند و آن را در راه خدا مصرف و خرج نمیکنند... در این هنگام، روند قرآنی زمینۀ جنگ عسره را فراهم میکند!
از اینها بگذریم. لازم است در اینجا اندکی بایستیم تا پیروی بزنیم. میایستیم و مفهوم ایـن بیان ربّانی را روشن و نمایان میگردانیم، بیان ربّانی دربارۀ حقیقت چیزی که اهل کتاب بر آن هستند، از قبیل عقیده و دین و اخلاق و رفتار. این هم افزون بر اشارههائی است که در لابلای بخشها و بندهای پیشین داشتیم.
زدودن این گمان که اهل کتاب چه بسا بر چیزی از آئین خدا باشند، لازمتر و دارای ضرورت بیشتری است از بیان حال مشرکانی که شرک آنان آشکار است، و با زبان حـال عـقائد و شـعائرشان بـر کـفرشان گـواهـی میدهند... به علّت این که تا چهرۀ جاهلیّت به تـمام و کمال پدیدار نیاید، دلهای مسلمانان رضا نمیدهد برای رویاروئی با جاهلیّت کاملاً حرکت کنند و یکپارچه با آن بجنگند. چـهرۀ جـاهلیّت از لابلای چـیزهائی کـه بـه مشـرکان اخـتصاص دارد آشکـارا پـیدا است. ولی در چیزهائی که به اهل کتاب، و حتّی بـه کسـانی مـربوط است که گمان میبرند همچون اهل کتاب بر چیزی از آئین خدا هستند - از قبیل اکـثر کسـانی کـه امـروزه خویشتن را (مسلمان) مینامند - حـال و وضـع ایـن چنین نیست.
حرکت کامل برای رویاروئی با مشرکان به بیان زیادی در این سوره نیازمند بوده است، با توجّه به شرائـط و ظروفی که در دیباچۀ این سوره و همچنین در دیـباچۀ بخش نخست آن شرح دادیم؛ در آنجا که یزدان سبحان به مؤمنان فرموده است:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧)کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
چگونه بـرای مشـرکانی (کــه بـارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پیغمبرش عـهد و پیمانی مـحترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پـیمان کسـانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشـان پیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، شـما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عـهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفـا کـننده بـه عهد و پیمان) را دوست میدارد. چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات مـیدارند؟ هرگز! بـلکه) اگر بـر شـما پیروز شوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نـه عهدی را مراعات میدارند (و در نابودی شما همۀ توان خود را بکار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند، ولی دلهایشان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقرار بدانچه میگویند) ابا دارد. بیشتر آنان فرمانبردارند (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). آنان آیات (خوانـدنی و دیدنی جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بـازماندهاند و دیگران را نـیز بازداشتهاند. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هـیچ فرد بـاایـمانی رعـایت خـویشاوندی و پــیمان را نـمیکنند و ایشـان تـجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مزمنی مـرای آنان گشته است).(توبه / 7-10)
(أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (١٥)
آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکـرّراً) شکستهاند و (قبلاً نـیز ایشـان بـودند که) تـصمیم بـه اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هـم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی بـه جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی کـه سـزاوارتـر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان داریـد (و مـؤمنان راسـتین هسـتید. ای مؤمنان!) با آن کافران بجنگید تا خدا آنـان را بـا دست شما عذاب کند و خوارشـان دارد و شـما را بـر ایشـان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مؤمنان بـر کـافران) سینههای اهل ایمان را شفا بخشد (و بر دلهـای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیـرینۀ اذیّت و آزار کـفّار را از درون آنان بزداید). و کینه را از دلهـایشان بـردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانـند که) خداوند تـوبۀ هـر کس را بـخواهـد (و شـایستهاش بداند) میپذیرد (و لذا کافران مـیتوانند تـا دیـر نشـده است از کفر دست بکشند و بـه سـوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است.(توبه / ١٣ -١5)
(مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ) (١٧)
مشرکانی که به کفر خویش گواهی میدهند حقّ ندارند مسـاجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت) آباد کنند. آنـان اعمالشان هدر و تباه است (و اجر و مزدی به کـارهایشان تـعلّق نـمیگیرد) و جـاودانـه در آتش دوزخ ماندگار میمانند. (توبه / ١٧)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (٢٣)
ای مؤمنان! پدران و برادران (و هـمسران و فرزندان و هر یک از خویشاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیهگاه و دوست خود نـدانـید) اگر کفر را بر ایـمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد). کسانی که از شما ایشـان را یـاور و مددکار خود کنند مسلّماً ستمگرند.( توبه/ ٢٣)
زمانی که روان شدن و حرکت کـردن بـرای جـهاد با مشرکان و پیکار با ایشان ایــن هـمه تـاخت و تـاز را میطلبیده است - هر چند کـار و بـارشان آشکـار و نمایان بود - با توجّه به شرائط و ظـروفی که در آن دوره در پیکرۀ جامعۀ اسلامی موجود بود، قطعاً روان شدن و حرکت کردن برای جهاد و پیکار با اهل کـتاب نیاز به تاخت و تاز سـختتر و ژرفتـری دارد. ایـن جمله نخستین چیزی را که هدف قرار میدهد (تابلو و پلاکارت) ظاهری اهل کتاب است که در پشت سر آن حقّ و حقیقتی بر جای نمانده است. باید ایــن تـابلو و پلاکارت را کند و اهل کتاب را از فراسوی آن بیرون آورد و ایشان را چنان که هستند نشان داد و واقعیّت آن را بــرملا کـرد... اهـل کـتاب مشـرک هسـتند بسـان مشرکان... کافر هستند همچون کافران... با خدا و با آئین حقّ و راستین خدا، همگون مشرکان کافری چون خود، پیکار و ستیز میکنند و میرزمند... به سبب گمراهـی اموال مردمان را به ناحقّ میخورند و دیگران را از راه خـدا باز مـیگیرند... در نـصوص و آیـات قـاطعانۀ آشکاری، همچون چیزهائی به تصویر کشیده میشود، از قبیل:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (٢٩)وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٣٠)اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (٣١)یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٣٢)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (٣٣)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ...و...).
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را کـه خدا (در قرآن) و فرستـادهاش (در سـنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانـند، و نـه آئـین حـقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کارزار کنید تـا زمـانی که (اسـلام را گـردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خاطر معاف بودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته مـیشود). یهودیان میگویند: عزیر پسر خدا است (چرا که انان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشـان نگاشت و در دسـتژسشان گذاشت)، و تـرسایان مـیگویند: مسیح پسر خدا است (چرا که او بی پدر از مادر بـزاد). این، سـخنی است که آنان به زبان میگویند (و ادّعــائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن که فرشتگان را دختران خدا میدانستند). خداونـد کافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگونه از حقّ با وجود ایـن همه روشـنی بـدور مـیگردند و) بازداشته میشوند. یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند (چرا که علماء و پارسایان، حلال خدا را حرام، و حـرام خــدا را حـلال مــیکنند، و خـودسرانـه قانونگذاری مـینمایند، و دیگـران هـم از ایشان فـرمان مـیبرند و سخنان آنان را دین میدانند و کورکورانه به دنبالشان روان میگردند. ترسایان افزون بر آن) مسـیح پسـر مریم را نیز خدا میشمارند. (در صـورتی که در همۀ کــتابهای آســمانی و از ســوی هـمۀ پـیغمبران الهـی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خـدا مـعبودی نیست و او پاک و منزّه ار شرک ورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند. آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته بـاشند. خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه با هـدایت و دیـن راستین (به میان مردم) روانه کرده است تـا ایـن آئـین (کامل و شامل) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (و بـه منصّۀ ظهورش رسـاند) هر چند که مشرکان نپسندند. ای مؤمنان! بسیاری از علماء دینی یهودی و مسـیحی، اموال مردم را به نـاحقّ مـیخورند، و دیگران را از راه خدا بازمیدارند... و ....
اینها و بیانهای قاطعانۀ قرآنـی دیگـر کـه یکسـان در سورههای مکّی و مدنی دربارۀ حقیقتی صحبت میکنند که کار و بار اهل کتاب بدان انجامیده است، و شرک و کفر و بیرون شدن از آئین یزدان بهرۀ ایشان شده است، آئینی که پیغمبران خودشان در گـذشتهها بــرای ایشـان آوردهاند. افزون بر اینها در برابر واپسین رسالت خدا چه موقعیّتی به خـود گـرفتهانـد، و چگونه در مـقابل آخرین دینی ایستادهاند که بر اساس آن میتوان موضع ایشان را معیّن کرد و بدیشان صفت کافر یا مؤمن داد. قبلاً گذشت کـه اهـل کـتاب مـخاطب قـرار گـرفتند و بدیشان گفته شد که اصلاً بر آئین یزدان نیستند، آنجا که خداوند بزرگوار فرموده است:
(قل:یا أهل الکتاب لستم على شیء حتى تقیموا التوراة والإنجیل . . وما أنزل إلیکم من ربکم . ولیزیدن کثیراً منهم ما أنزل إلیک من ربک طغیاناً وکفراً فلا تأس على القوم الکافرین).
ای فرستادۀ (خدا، محمّد مصطفی!) بگو! ای اهل کـتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسـمانی پـای بند) نخواهید بود، مگر آن که (ادّعاء را کنار بگذارید و عملاً احکام) تورات و انجیل و آنچه از سـوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمائید). ولی (ای پیغمبر! بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نـازل شـده است، بـر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان میافزاید (و این قرآن به خاطر روح لجاجت کافران در آنان تأثیر معکوس مینماید!). بنـابراین (آسوده خاطر باش و) بر گروه کافران غمگین مباش.(مائده / 68)
همچنین قبلاً با کفر وصف شدند، و ضمیمۀ مشرکان با همین صفت یهودی و مسیحی، یا رویهم با صفت (اهل کتاب) گردیدند، در فرمودههائی همچون ایـن سـخنان یزدان زرگوار:
(وقالت الیهود:ید اللّه مغلولة ! غلت أیدیهم ولعنوا بما قالوا . بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء .ولیزیدن کثیراً منهم ما أنزل إلیک من ربک طغیاناً وکفراً . . .).
(برخی از) یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسـته است! (و بــخل او را از عطاء و بخشش بـه مـا گسسته است!). دستهایشان بسـته بـاد! (و بـخل بـهرۀ ایشان، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه میگویند نفرینشان باد (و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!). بلکه دو دست خدا باز (و او جواد و بخشنده است)، هر گونه که بخواهـد (و حکمت خداوندی اقتضاء کند) میبخشد. (به سبب تنگچشمی و کینهتوزی) آنـچه از سـوی پروردگارت بـر تـو نـازل میشود (کـه آیـات قـرآن مـجید است) بـر سـرکشی و کفرورزی بسیاری از آنان میافزاید.... (مائده / /64)
(لقد کفر الذین قالوا:إن اللّه هو المسیح ابن مریم . . .).
بیگمان کسانی کافرند که مـیگویند: (خـدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مریم است.... (مائده/72)
(لقد کفر الذین قالوا:إن اللّه ثالث ثلاثة . . .).
بیگمان کسانی کافرند که میگویند: خداوند یکی از سه خدا است!.... (مائده/ 73)
(لم یکن الذین کفروا من أهل الکتاب والمشرکین منفکین حتى تأتیهم البینة).
آیات دیگری در این راستا بسیار است. پـیش از ایـن برخیها را نوشتیم. قرآن مجید اعم از بخش کلّی و بخش مدنی آن پر از این نوع بیانها و گفتارها است.
اگر احکام قرآنی برای اهل کتاب بـرخـی از امـتیازات قــائل شــده است و آنـان را از مشـرکان در روابـط اجتماعی و مراسم آئینی برتری مینهد، همچون حلال کردن خوراک ایشان برای مسلمانان، و اجـازۀ ازدواج مسلمانان با خانمهای با عفّت و پاکدامن ایشان... ایـن امر مبنی بر این نیست که اهل کتاب بر آئین راستین خدا هستند. امّا این کار با توجّه بدین امر است - خدا بهتر میداند -که آنان در اصل دارای دین و کتاب بودهاند، گر چه آن را مراعات و پابرجا نداشـتهانـد. لذا مـمکن است بر اساس این اصلی که ادّعاء مـیکنند که بر آن استوارند، دربارۀ ایشان قضاوت نمود و راجع) بدیشان حکم صادر کرد. آنان در این باره از مشرکان بتپرستی که هیچ گونه کتابی ندارند جدا میگردند. زیرا مشرکان اصلی ندارند تا ایشان را بدان برگرداند و ممکن شود با آنان برابر آن رفتار کـرد و حکـم داد... بـیانات قـرآن دربارۀ حقیقت عقیده و دینی که اهل کتاب پایبند بدان و استوار بر آن هستند، صریح و قاطع است در این که ایشان اصلاً بر آئین یزدان اسـتوار و پـایدار نـبوده و نیستند، از آن زمان که کتابها و آئین خود را رها کردهاند و بدان چیزی چـنگ زدهانـد که عـلماء دینی و پارسایانشان کنگره ها و کلیساهایشان آن را برایشان ساخته و پرداختهاند! سخن خداوند سبحان دربارۀ این، فیصله بخش و ختم کلام است.
مهمّ هم اینک این است که مفهوم و مضمون این بیان ربّانی را دربارۀ اصل عقیده و آئینی که اهل کتاب بر آن استوار و پایدار هستند، روشن و جلوهگــر گردانـیم و آشکارا بنمائیم.
این (تابلو و پلاکارت) گمراه کنندهای که در فراسوی آن، حقیقتی وجود ندارد، مانع حـرکت اسـلامی کـامل برای مبارزۀ با (جاهلیّت) میگردد. پس در این، صورت لازم است این تابلو و پلاکارت را برداشت، و اهل کتاب را از زیر سایۀ گول زنندۀ آن بیرون کشید و ایشان را آشکارا نشان داد و چنان که هستند برملا نمود... نباید از شرائط و ظروفی غافل گردیم که در آن روزگار در میان جامعۀ اسلامی وجود داشت - و ما قبلاً بـدانـها اشاره کردیم - چه شراط و ظـروفی کـه مربوط به هستی پیکرۀ جامعۀ اسلامی در آن روزگار باشد، و چه شرائط و ظروفی که مربوط به خود جنگ در گـرما و سختی باشد، و چه شرائط و ظروفی که مربوط به ترس و هراس از رویاروئی با رومیان باشد، آخـر پـیش از اسلام رومیان در درون عربها رعب و هیبت و شهرت و آوازهای داشتند!... ولی ژرفتر از هـمۀ ایـنها چـیزی است که در درون مسلمان غوغا میکند بدان هنـگام که فرمان جنگ با اهل کتاب بدین نحو و شیوۀ فراگیر در میرسد، و انسان مسلمان پیش چشم مـیدارد کـه بـا کسانی میجنگد که آنان اهل کتاب هستند!
دشمنان این آئین، دشمنانی که در کمین حرکتهای جدید رستاخیز اسلامی در میان نسل جدید نشستهانـد، و از روی آگاهی و تجارب فراوانی که هم دربارۀ سـرشت نفس انسانی، و هم دربارۀ تاریخ حرکت اسلامی دارند، هـمچون جـنبشها و حرکتهائی را میپایند و برای شکست آنها پیوسته تلاش مینمایند... در این راسـتا دشمنان این آئین با حرص و آز کامل سعی دارند کـه (تابلو و پلاکارت اسلامی) نصب کنند بالای اوضاع و احوال و حرکات و معیارها و آداب و افکاری که آنها را تهیّه و تدارک میبینند و برجا و برپا میدارند و برای شکست و نابودی حرکتهای جدید رستاخیز اسلامی در سراسر کرۀ زمین، به راه میاندازند. این کار را میکنند تا همچون تابلو و پلاکارت گول زنندهای جلو حـرکت حقیقی برای مبارزۀ با (جاهلیّت) حقیقی چـمباتمه زده در پشت سر همچون تابلو و پـلاکـارت دروغـینی را بگیرد!
گاهی دشمنان این آئین مجبور مـیشوند دفـعهای یـا دفعاتی در اعلان حقیقت برخی از اوضـاع و احـوال و حرکتها و جنبشها، و در ردهبرداری از چهرۀ در هـم و دژخیمانۀ جاهلیّتی که دشمن اسلام و نهان در آن اوضاع و احوال و حرکتها و جنبشها است، راه خـطا بـپویند و دچار اشتباه شوند... نزدیکترین و روشـنترین مـثال برای این امر، حرکت غیراسلامی و کافرانۀ ( آتا تورک) در ترکیه است... دشمنان اسلام در ترکیه نیاز شدیدی داشتند به این که واپسین نماد همایش اسـلامی را از میان بردارند، همایشی که زیر پرچم عقیده بر پـا بـود. این نماد در وجود (خلافت) جلوهگر میشد... خلافت - هر چند که نمادی بیش نبود - آخرین دستاویزی بود که پیش از دستاویز نماز در هـم شکست! هـمان گونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(ینقض هذا الدین عروة عروة , فأولها الحکم , وآخرها الصلاة ).
دســتاویزی پس از دسـتاویزی از ایــن آئـین فـرو میشکند. نخستین دستاویزی که فرو میشکند خلافت و حکومت است، و واپسین دستاویزی که فرو میشکند نماز است.
این دشمنان آگاه و هـوشیار - اعـم از اهل کـتاب و ملحدانی که گرد نمیآیند مگر زمانی که پیکار با این دین باشد - هنوز از منطقۀ اضطرار نگذشته بودند و کاملاً نقاب از چهرۀ نامسلمانی و کافر خود در حرکت (آتاتورک) برنگرفته بودند، پشـیمان گردیدند و با عجله و شتاب و شدّت و حدّت هر چه بیشتر شروع به پنهان کردن اوضاع و احوالی کردند که پس از حـرکت (آتاتورک) پدید آمد و همگون آن بود. به تن چـنین اوضاع و احوالی آزمندانه جامۀ اسلام کردند و آن را در قالب دین نـمودند! و آزمندانه آن تابلو و پلاکارت گول زننده را بالای چنان اوضاع و احوالی نصب و نمایان کردند! - کاری که خطرناکتر از حرکت آشکار آتاتورک بود - و در پوشاندن حقیقت اوضاع و احوالی هنرنمائی میکردند و فوت و فنها بکار مـیبردند که خودشان آن را بر پـا و برجا مـیداشتند و از نظر اقتصادی و سیاسی و فکری از آن حمایت و حفاظت میکردند، و اسباب و وسائل حمایت و حفاظت از آن را با قلمهای خبرگزاریها و دستگاهها و سازمانهای ارتباط جمعیهای جهانی، و با هر چه از نیرو و نیرنگ و آگاهی در توان داشتند فراهم مینمودند و تدارک میدیدند. اهل کتاب و ملحدان در جـمعآوری اعانات و انـجام کمکها و یاریهای گوناگون به حرکت آتاتورک، با یکدیگر همکاری مـیکردند، تـا کار مهمّی را بـرای ایشان به پایان برساند که جنگهای صلیبی در گذشته و حال آن را به پایان نرسانیده بودند و بدان خاتمه نداده بودند، در آن روزگاری که این جـنگهای صـلیبی بـه شکل پیکار آشکار و کارزار بیپرده و بینقابی مـیان اسلام و دشمنان نمایان و نمودار اسلام درگرفته بود) ساده لوحانی کـه خـویشتن را از زمـرۀ (مسـلمانان) میشمارند، گول این تابلو و پلاکارت را میخورند... از زمرۀ همچون سـاده لوحـانی بسیاری از دعـوت کنندگان به سوی اسلام در کـرۀ زمـین هسـتند! آنـان دوری میکنند از این که چنین تابلو و پلاکارتی را از بالای (جاهلیّتی) که در زیر آن پنهان است پائین بکشند و فرواندارند؛ و دوری میکنند از ایـن کـه هـمچون اوضاع و احوالی را با صـفت واقعی و حـقیقی خود موصوف کنند که این تابلو و پلاکارت گول زننده آن را پنهان و از دیدگان نهان کرده است... صفتی که شـرک است و کفر صریح و آشکار است... هـمچنین چنین دعوتکنندگان ساده لوحی که مـردمان را به سوی اسلام میخوانند دوری میکنند از این که مردمانی را با صفت حقیقی خودشان متّصف کنند که بدین اوضـاع و احوال راضی و خشنود هستند! همۀ این چیزها باعث میگردد که جلوگیری شود از حرکت حققی کاملی برای مبارزه با همچون جاهلیّتی، مبارزۀ صریح و عیانی که در آن درنگ شود، و از متّصف کردن همچون جاهلیّتی با صفت حقیقی و واقعی خودش کنارهگیری نگردد. بدین وسیله این تابلو و پلاکارت، کار خطرناکی را به انجام میرساند، افکار را دربـارۀ حرکتهای رسـتاخیز اسلامی مشوّش میگرداند، و آن را در نـظر مـردمان وارونه جلوهگر و چه بسا پنهان مینماید. هـمچنین همچون تابلو و پلاکارتی سدّ و مانعی میشود میان درک و فهم حقیقی، و میان حرکت حقیقی برای مبارزه با جاهلیّت قرن بیستمی که عهدهدار کندن و از بین بردن ریشههای باقیماندۀ این دین است. [19]
این دعوتکنندگان سادهلوح که مـردمان را به سـوی اسلام فرامیخوانند، به نظر من برای حرکتهای رستاخیز اسلامی خطرناکتر از دشمنان آگاه این دین هسـتند. دشمنانی که تابلو و پلاکارت اسلام را نصب میکنند و برمیافرازند بالای اوضاع و احوال و حرکات و دیــدگاهها و افکـار و مـعیارها و ارزشها و آداب و رسومی که خودشان آنها را برپا و برجا میدارند و از آنها حفاظت و حمایت مینمایند تا برایشان این دین را درهم بکوبند و نابود نمایند!
این آئین همیشه پیروز میگردد وقتی که عقل و شعور گروه مؤمنان -در هر زمانی و در هر مکانی که باشد - به درجۀ معیّنی برسد که از حقیقت این آئین و از حقیقت جاهلیّت اطّلاع پیدا کند. خطر حقیقی برای این آئین در این نهفته نیست که دشـمنان نـیرومند و آگاه و کار آزموده و مسلّحی داشته باشد، بدان اندازه که خطر در این نهفته است کـه دوسـتان سـادهلوح گـولخوردهای داشته باشند و درنگ و کنارهگیری بکنند و مـیدان را خالی بگذارند بدون این کـه درنگ و کنارهگـیری و میدان خالی گذاشتن لازم یا ضروری باشد، و نپذیرند که دشمنانشان از اسلام تابلو و پلاکارت گولزننده ای برای خود بسازند و آن را سپر خویش گردانند، و از فراسوی همچون تابلو و پلاکارت گولزنندهای به سوی اسلام نشانه روند و تیراندازی کنند!
نخسـتین وظیفۀ دعوتکنندگان به سوی این آئین در کرۀ زمین این است کـه همچون تـابلوها و پـلاکارتهای گولزننده و فریبکارانهای را پائین بیاورند که بـالای اوضاع و احوال جاهلیّت برافراشته و نصب شده اند، و از این اوضاع و احوالی حمایت و پشتیبانی میکنند که برپا و برجا گردیدهاند تـا ریشـههای ایــن دین را در سراسر زمین یکسره بکنند و بـخشکانند! قطعاً نـقطۀ شـروع در هـر حـرکت اسـلامی، لخت و عور کـردن جاهلیّت از جامۀ نادرستی است که به تن کرده است، و نشان دادن حقیقت جاهلیّت در شرک یا کفری است که بر آن است. و متّصف کردن مردمان با صفتی که بـیانگر زندگی روزمرّه و واقعی ایشان باشد. تا این که حرکت اسلامی با گشادهروئی کاملی با مردمان روبرو گردد، و بلکه این چنین مردمانی خودشان بیدار و هوشیار شوند و متوجّه حقیقتی گردند که حال و احوالشان بدان منتهی شده است. این هم همـان حقیقتی است که حال و احوال اهل کتاب بدان انجامیده است، بدانگونه که خـداونـد کاربجا و بس آگاه آن را بیان میدارد، تا این بیدار باش و هوشیار باش آنان را بیدار و هوشیار کند و ایشان را متوجّه تغییر حال و احوال خودشان گرداند، و در پرتو آن چیزی را تغییر دهند که در درون خویشتن دارند، تا یزدان هم بدبختی و بـدبیاری و نـاگـواری و عــذاب دردناکی را دگرگون سـازد کـه آنـان در آن حیران و سرگردان هستند.
هر درنگ و کنارهگیری بیجائی، و هر گول زدنـی بـا شکلها و نمادها و تابلوها و پلاکارتهائی، تنها به تأخیر انداختن حرکت اوّلیّۀ یک گـروه اسـلامی در سـراسـر زمین است. درنگ و کنارهگـیری در جـامعۀ اسـلام سبب میشود که دشمنان این آئین حـیله و نـیزنگشان استقرار پیدا کند، حیله و نــیرنگی کـه بـا حـرص و آز خواستهانـد در پـرتو آن بـتوانـند آن چـنان تـابلوها و پلاکارتهائی را برپا و برجا دارند، پس از آن که حرکت (آتاتورک) در تاریخ معاصر پیدا و هویدا گردید و از آن روی خپله و زشتی که با اسلام درافتاد و ورافتاد، و پس از الغاء واپسین نماد از نمادهای همایش اسلامی بر اساس عقیده، نتوانست حتّی گامی جلوتر بگذارد، چـرا که هدف حرکت آتاتورک کاملاً روشن و نمایان گردید و برای همگان پیدا و هویدا شد... بدانگونه کـه یک نویسندۀ صلیبی بسیار نیرنگباز و بس ناپاک هـمچون (ولفرد کانتول سمیث) را بر آن میدارد کـه در کـتاب خـود: (اسـلام در تـاریخ مـعاصر) بکـوشد حـرکت آتاتورک را بار دیگر پنهان و پوشیده دارد، و از آن نفی الحاد و بیدینی کند، و همچون حرکتی را بزرگترین و درستترین حرکت رستاخیز (اسلامی)[20] در تاریخ معاصر بشمار آورد!!!
[1] مراجعه شود به دیباچههای سورههای بقره و آل عمران و نساء و مائدۀ فی ظلال القرآن.
[2] مراجعه شود به کتاب: (المستقبل لهذا الدین) فصل: (الفصام النکد).
[3] به نقل ازکـتاب:(الشریعه الاسـلامیه و القانون الدولی العـام) تألیـف: استاد علی علی منصور.
[4] مرجع قبلی.
[5] بــلشویسم یــا بــالشوسیـم مکـــتبی است سـیاسی طـرفدار حکـومت پرولتاریا. مرکز این مکتب اتّحاد جماهیر شوروی است. (فرهنگ معین)
[6] از کتاب جورج براون، به نقل از کتاب:(التبشیر و الاستعمار فی البـلاد االعربیه) تألیف دکتر مصطفی خالدی، و دکتر عمر فرّوخ.
[7] مراجعه شود به کتاب: (الاسـتعمار و التـبشیر) تألیـف دکـتر مـصطفی خالدی و دکتر عمر فرّوخ. و کتاب: (الغاره علی العـالم الاسـلامی) تألیف استادان الیافی و محـبالدین الخطیب. و کتاب: (الاتجاهات الوطـنیه فـی الادب المعاصر) تألیف دکتر مـحـمّد مـحمّد حسین. و کـتاب: (هـل نحن مسلمون) تألیف محـمّد قطب.
[8] شاید تعبیر (حامل شریعت) دقیقتر از (ناشر شریعت) در ترجمه از اصل انگلیسی باشد.
[9] یعنی اردشیر دراز دست. (نگا: قاموس کتاب مقدّس، تألیـف و ترجمۀ جیمس هاکس، صفحه309).
[10] مراد جـماعت زیـادی از اســیران است.(نگـا: قـاموس کـتاب مقدّس، تألیف و ترجمۀ جیمس هاکس صفحۀ 610).
[11] در قرآن مجید دربارۀ این رخداد چنین آمده است:(انّ آیةَ مُلْکه أنْ یَأتیکُمُ التّابوت فیه سَکینةٌ. منْ ربّکُم و بَقیّة مما تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آل هارُون تَحْملُه الملائکه ).(نشانۀ حکومت او (طالوت) این است که صندوق (عهد) بـه سـوی شـما خـواهـد آمـد (هـمان صـندوق عـهدی کـه دلگـرمی و) آرامشـی از سـوی پروردگارتان و یادگارهای خاندان موسی و هارون در آن است، و فرشتگان آن را حمل میکنند ). (بقره / ٢4٨)
[12] ما میگوئیم: سخن قرآن درستترین سخن است و مقرّر فرموده است که (بقیّه) و یادگارهائی برجای بوده و مانده است.
[13] لازم است ما در فی ظلال القرآن متذکّر شویم که بکـار بـردن واژگـانی همچون آزادگان و آزاد اندیشان در مکتب شیخ محـمد عبده و شاگردانش، دلالت دارد بر این که این مکتب بطور کلّی متأثّر از شیوههای اندیشه و افکار غربی بیگانه از شیوۀ اندیشۀ خـالص اسـلامی است. بـا تأثـپرپذیری ایـن مکتب از غـربیها است کـه بـه نویسندگان اروپـائی بـا وصـف آزادگان و آزاداندیشان یاد کند، نویسندگانی که بر ضدّ کـلیسا تلاش مـیورزند، و دربارۀ دموکراسی و آزادی غربی به نگارش میپردازند، و با چشـم تحسین به اوضاع اروپا مینگرند... به سبب همین تأثپرپذیری است که این مکتب دیگران را به دریافت چیزی فرامیخواند که آن را (از این افکـار و اوضاع، شایسته) مینامد... این لغزشگاه خطرناکی است که لوردکرمر و امثال او از میان صلیبیها بدان توجّه میدهند! همچون کاری نیاز به نگرش بـیشتر و فراختر، و احتیاج به استقلال شخصیّت دارد، و باید با بهرهمندی از برنامۀ اسلامی، خویـش را بینیاز از برنامههای بیگانگان سازیم.
[14] ما معتقدیم که نیازی به این شکّ و تردید نیست. چه نصّ قرآنی الهام میکند که سخن یهودیان: (عـزیر ابـن الله) هـمچون سـخن مسـیحیان: (المسیح ابن الله) است. این هر دو سخن به سخن کسانی میماند که قبلاً کفر ورزیدهاند! این هم به سبب نسبت دادن وجود فرزند به خدا است. کسی که زبان بدبن سخن بگـشاید، همچون سـخنی او را از دیـن حـقّ بـیرون میبرد و وی را به کافران و مشرکان ملحق میگرداند.
[15] این آیۀ مبارکه اشتباهاً در المنار و در فی ظلال القرآن چنین ضبط شده است: (لقد کفر الذین قالوا: ان الله فقیر و نحن اغنیاء)... (مترجم).
[16] مراد از اراتیکی بدعتگذار است. این واژه از ارتقه است که مشــهور آن هرتقه است. برخی از اهل کتاب میگویند هرطقه، با قلب تاء به طاء ...اصل طاء است. (مؤلف)
[17] لاتینیها به ساکنان پیشین مـنطقۀ لاتـیوم در ایـتالیا گـفته مـیشود. همچنین لاتینیها به گروهی از مسیحیان کاتولیک گفته میشود کـه زبـان لاتینی را در عبارات خود بکار میبرند.(مترجم)
[18] ترجمۀ این بخـش اندکی پیش ذکر شده است. (مترجـم)
[19] مراجعه شود به کتاب: (جاهلیه القرن العشرین) تألیف: محمّد قطب.
[20] با همین اصطلاح و واژۀ (اسلامی). (مؤلف)