سورۀ توبه
مدنی و 129 آیه است
رهنمودهای سورهی توبه
این سوره مدنی است و جزو واپسین بخشهائی است که از قرآن نازل گردیده است - اگر هم این سوره واپسین سورهای نباشد که از قرآن نازل شده است [1] بدین سبب است که ایـن سوره در بر گیرندۀ احکام نـهائی دربارۀ ارتباطات موجود در میان ملّت مسلمان و میان ملّتهای دیگر کرۀ زمین است. همچنین متضمّن احکام نهائی دربارۀ تشکیل خود جـامعۀ اسلامی، و تـعیین معیارها و ارزشها و مقامات و مراتب آن، و مرزبندی اوضاع و احوال هر طلائفهای و هر طبقهای از طوائف و طبقات آن است. [2] این سوره همچنین واقعیّت کلّی این چنین جامعهای را و واقعیّت هـر طــائفه و طـبقهای از طوائف و طبقات جامعۀ اسلامی را کاملاً وصف و بیان میکند و روشن و دقیق به تصویر میکشد.
این سوره - بدین اعتبار - دارای اهمّیّت ویژهای در بیان سرشت برنامۀ حرکتی اسلام و مراحل و گامهای آن است. این امر وقتی روشن میگردد که به احکام نهائی موجود در این سوره، و به احکام مرحلهای سورۀ پیش از این سوره، مراجعه گردد. مراجعه بدان سوره و بدین سوره پرده از نرمش و همچنین از قاطعیّت برنامۀ اسلامی برمیدارد. بدون چنین مراجعه و پـژوهشی جهانبینیها و احکام و قواعد، آمیزۀ یکدیگر میشود. بدانگونه که اشتباه و آمیزش روی میدهد هر وقت که آیاتی جداگانه بررسی گردد که دربرگیرندۀ احکام مرحلهای هستند ولی احکام نهائی بشمار آمدهانـد، و بعد مجبور شدهاند آیـاتی را که در برگیرندۀ احکام نهائی هستند به گونهای تفسیر و تأویل کنند که با این احکام مرحلهای بخوانند و سازگار باشند، به ویـژه آیاتی که دربارۀ موضوع جـهاد اسلامی، و روابط جامعۀ اسلامی با جامعههای دیگرند. امیدواریم خداوند ما را موفّق فرماید در این دیباچه و در لابلای بررسی نصوص قرآنی این سوره بتوانبم با مراجعه و مقایسۀ لازم توضیح کافی و بیان شافی در این زمـینه داشته باشیم.
*
از مراجعۀ به نصوص این سوره به گونۀ موضوعی، و از مراجعۀ به چیزهائی که در روایتهای منقول دربارۀ اسباب نزول و شرائط و ظروف نزول، و هـمچنین از مراجعۀ به رخدادهای تـاریخ زندگانی پـبغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روشن میگردد که این سوره جملگی در سـال نـهم هجری نازل گـردیده است، ولی یکـباره نـازل نشـده است... هر چند که ما قاطعانه نمیتوانیم اوقاف دقـیق نزول آیات این سوره را در طول سال نهم هجری مشخّص کنیم، امّا به گونۀ ترجیح ممکن است بگوئیم که آیات این سوره در سه مرحله نازل گردیده است... مرحلۀ نخستین پیش از جنگ تبوک در ماه رجب همین سال بوده است... مرحلۀ دوم در لابلای تـدارکـات و آمادگی برای همین جنگ و بعد از آن در خلال جنگ صورت گرفته است. مرحلۀ سوم پس از بـرگشت از جنگ تبوک انجام پذیرفته است. و امّا مقدّمات سوره از آغاز تا آخر آیۀ ٢٨ سوره آیاتی هستند که متأخّرتر از آیات دیگر سوره در آخر سال نهم، پیش از مراسم حجّ در ماه ذیالقعده یا در ماه ذیالحجّه نـازل شـده است... این - به گونۀ چکیده - چیزی است که میتوان آن را ترجیح داد و بدان اطمینان داشت.
*
این سوره در بخش نخست خود، از آغاز سوره تا پایان آیۀ ٢٨ احکام نهائی ارتباطات اردوگاه اسلامی، را بـا مشرکان به طور عام در جزیرةالعرب معیّن میدارد، و به همراه آن اسباب و علل واقعی و تاریخی و عقیدتی را برمیشمرد، اسباب و عللی که این تعیین و تبیین بر مبنای آنها است، آن هم به شیوۀ قـرآنـی الهـامگرانـۀ مؤثّر، و با تعبیراتی که دارای آهنگ نیرومند، و مفهوم قاطعانه، و تأثیر ژرفی است. ایـن نـمونههائی از آن است:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١)فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ (٢)وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣)إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ (٦)کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧)کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (١٠)فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١)وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (١٢)أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٥)أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١٦)
(این، اعلام) بیزاری خداوند بر پیغمبرش از مشـرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشــان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پیوستهاند. بـه آنـان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند). پس (ای مؤمنان به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سـال نـهم هـجری، یـعنی روز دهـم ذیالحجّۀ همان سال، تا روز دهم ماه ربیـع الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مــغلوب قدرت خدائید و از دست او نـجات پـیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانید خدا را درمـانده کـنید، و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا مـیسازد. ایـن اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همۀ مردم (که در اجتماع سالانۀ ایشان در مکّـه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امـیرمؤمنان علیبن ابـی طالب و بـه امـیر الحاجی ابوبکر صـدّیق، بـر همگان خــوانـده مـیشود) که خدا و پـیغمبرش از مشـرکان بیزارند و (عهد و پپمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکان عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل شدن برای خدا برگشتید) این برای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بر کفر و شـرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمـانده داریــد و (خـویشتن را از قـلمرو قـدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پپغمبر! همۀ) کافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده. امّا کسـانی که از مشرکان با آنان پیمان بستهاید و ایشان چیزی از آن فروگذار نکـردهانـد (و پـیمان را کـاملاً رعـایت نمودهاند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند) پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفا کننده بـه عـهد) را دوست میدارد. هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهۀ امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هر کجا بــیابید بکشـید و بگیرید و مـحاصره کـنید و در همۀ کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکـات دادند (دیکر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بـر آنــان بازگذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (بـرای توبه کنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (برای هـمۀ بـندگان) است. (ای پـیغمبر!) اگر یکـی از مشـرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یـعنی آیات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسـلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را به محلّ امن (و مأوی و منزل قوم) خودش بـرسان (تـا از خطرات راه برهد و بدون هیچ گونه اذیّت و آزاری بــه میان اهـل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بدان خاطر است که مشرکان مردمان نادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد). چگونه برای مشرکانی (که بارها پــیمان خـود را شکسـتهاند) در پـیش خدا و پیغمبرش عهد و پیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عــهد و پــیمان کســـانی (از قبائل عـرب) که در کنار مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید (و آنـان بر پـیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشـان در بـرابـر شما راست و وفادار باشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان حداوند پــرهیزگـاران (وفـا کننده بـه عهد و پیمان) را دوست مــیدارد. چگونه (عـهد و پـیمان بـا شـما را مـراعــات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بـر شـما پیروز شـوند، نـه حویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عهدی را مراعات میدارند (و در نابودی شـما هـمۀ تـوان خود را بکـار میگیرند. اگر پیروزی با شما بـاشد) آنـان بـا سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند. ولی دلهایشان (بــا زبـانهایشان هـمآوا نـیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقـرار بدانچه میگویند) ابا دارد. بیشتر آنان نـافرمانبردارنـد (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیدنی جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و مـتاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نیز بازداشتهاند. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنـها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خـویشاوندی و پـیمان را نـمیکنند و ایشـان تـجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مـزمنی بـرای آنـان گشته است). اگر آنان (از کفر) توبه کردند و (احکام اسلام را مـراعـات داشتند، و از جمله) نماز را خواندند و زکات دادند (دست از آنان بدارید، چرا کـه) در این صورت برادران دینی شـما هسـتند (و سـزاوار هـمان چیزهائی بـوده که شـما سزاوارید، و همان چیزهـائی که بر شما واجب است، بر آنـان هـم واجب است). ما آیات خود را برای اهل دانش و مـعرفت بـیان میکنیـم و شرح میدهیم. و اگر پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهاند شکستند، و آئین شما را مورد طعن و تمسـخر قرار دادند (اینان سردستگان کفر و ضلالند و) با سردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شما، پشیمان شـوند و) دست بردارند. آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکرّراً) شکستهانـد و (هـم ایشان بـودند که) نخستـن بار (اذیّت و آزار و تجاور و تعدّی به جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی کـه سزاوارتـر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمـانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان دارید (و مؤمنان راسـتین هستید. ای مؤمنان) با آن کافران بجنگید تـا خدا آنان را بـا دست شما عذاب کند و خوارشـان دارد و شـما را بـر ایشـان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مؤمنان بر کافران) سینههای اهل ایمان را شفا بخشد (و بر دلهـای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیـرینۀ اذیّت و آزار کفار را از درون آنان بزداید). و کینه را از دلهـایشان بردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانـند که) خداوند تـوبۀ هـر کس را بخواهـد (و شـایستهاش بداند) میپذیرد (و لذا کافران مـیتوانند تـا دیـر نشـده است از کفر دست بکشند و به سـوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است. آیـا گمان میبرید که به حال خود رها میشوید (و مورد آزمایش به وسیلۀ جهاد و غیره قرار نـمیگیرید) و خداونـد بـه مــردم نمیشناساند کسانی از شـما را که بـه جهاد برخاستهاند و به غـیر از خدا و پـیغمبرش و مـؤمنان، دوست نزدیکی و محرم اسراری برای خود نگرفتهاند؟ خداوند از همۀ اعمالتان آگاه آست (و پـاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد).(توبه / 1-16)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٢٤)
ای مؤمنـان! پدران و برادران (و همسران و فررندان و هر یک از خویشاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیهگاه و دوست خود ندانید) اگر کفر را بـر ایـمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد). کسانی که از شما ایشـان را یاور و مددکار خـود کنند مسلّماً ستمگرند. بگــو: اگر پـدران و مادران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبیلۀ شما، و اموالی که فراچنگش آوردهایـد، و بازرگانی و تجارتی که از بیبازاری و بــیرونقی آن مـیترسید، و منارلی که مورد علاقۀ شـما است، ایـنها در نـظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر بـاشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را مـیکند (و عذاب خویشتن را فرو میفرستد). خداوند کسـان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت نمینماید.(توبه / ٢٣و 24)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
ای کسانی که ایمان آوردهایـد، بیگمان مشـرکان (بـه سبب کفر و شرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند، لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) بـه مسـجدالحـرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر میترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شما را بـه فضل و رحمت خود (از خلق و از مشـرکان) بـینیاز مـیگردانـد؛ چرا که خدا آگاه (از کار شـما و برای گرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است. (توبه/ ٢٨)
از شیوۀ قرآنی در آیاتی که در اینجا گلچین کردیم، و شیوۀ قرآنی در آیات همۀ بخشها و بندها، و از شدّت وحدّت در ترغیب و تشـویق و بـرانگـیختن بـه جـنگ مشرکان، و قطع رابطۀ با ایشـان، انـدازۀ پـریشانی و آشفتگی درونی گروه مسلمانان - یا دست کم دستهای از آنان که دارای جایگاه و پایگاهی بـودند - پـیدا و هویدا است، و امـواج نگـرانـی و هـول و هـراس از برداشتن این گام قاطلعانه در چـنین بـرههای از زمـان ایشان را سرگردان میکرد. این دلهره و پریشان حالی به سبب عوامل گوناگونی بود. امیدواریم ما بتوانیم در این دیباچه و در لابلای بررسی نصوص قرآنی، هر چه زود پرده از این عوامل به کنار زنیم.
و امّا بخش و بند دوم در این سـوره، مـتضمّن تـعیین حدود و ثغور نهائی ارتباطات مـوجود مـیان جـامعۀ اسلامی و میان اهل کتاب به طور کلّی است. البتّه با ذکر اسباب و علل عقیدتی و تاریخی و واقـعیّتی کـه ایـن تعیین حدود و ثغور را میطلبد و قطعی میگرداند. این بخش همچنین سرشت اسلام و حقیقت مستقلّ آن را نیز روشن میکند، و انحراف اهل کـتاب را در بـاور و در رفتار از آئین درست یزدان معلوم مینماید، انحرافی که آنان را از دیدگاه اسلامی از آئین خدا خارج میگرداند! آئینی که خدا آن را برای ایشان نازل فـرموده است، و در پرتو آن اهل کتاب شدهاند:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (٢٩)وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٣٠)اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (٣١)یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٣٢)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٣٣)
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه بـه روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سـنّت خود) تحریـم کردهاند حرام میدانند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کارزار کنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به انذازۀ توانائی، جزیه را میپردازند (که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر معاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته مـیشود). یهودیان میگویند: عُزَیْر پسر خدا است (چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و زبونی از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دسـترسشان گذاشت). و تـرسایان میگویند: مسیح پسر خدا است (چرا که او بیپدر از مـادر بـزاد). این، سخنی است که آنان به زبان میگویند (و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد). نه هیچ پیغمیری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرائی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن کـه فرشتگان را دختران خدا میدانستند). خداونـد کـافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگونه از حقّ با وجود ایـن هـمه روشنی بدور مـیگردند و) بازداشـته مـیشوند؟! یـهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پـارسایان خود را هـم بـه خدائـی پذیرفتهاند (چرا کـه علماء و پـارسایان، حـلال خدا را حـرام، و حرام خدا را حـلال مـیکنند، و خودسرانـه قانونگذاری مینمایند، و دیگران هـم از ایشـان فرمان میبرند و سخنان آنان را دین میدانند و کورکورانه به دنـبالشان روان مـیگردند. ترسایان افزون بـر آن) مسیح پسر مریم را نیز خدا میشمارند. (در صورتی که در همۀ کتابهای آسمانی و از سوی همۀ پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس... جز خدا معبودی نـیست و او پاک و منزّه از شرکورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند. آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش ایـن نـور کـه اسـلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گردانـد) هر چند کـه کـافران دوست نداشته باشند. (توبه /29-33)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٤)یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
ای مؤمنان! بسیاری از علماء دینی یهودی و مسیحی، اموال مردم را به نـاحقّ مـیخورند، و دیگران را از راه خدا بازمیدارند (و از اطمینان مردمان بـه خـود سـوء استفاده میکنند و از پذیرش اسلام ممانعت مـینمایند. ای مؤمنان شمـا همچون ایشان نشوید و مواظب علماء بدکردار و عرفاء ناپرهیزگار خود باشید و بدانید اسم و رسـم، دنـیاپرستان مـال انـدوز را تـغییر نمیدهد) و کسانی که طلا و نقره را اندوخته میکنند و آن را در راه خدا خرج نمینمایند، آنـان را بـه عذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده. روزی (فرا خواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ، تافته میشود و پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنها داغ میگردد (و بـرای توبیخ) بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که برای خویشتن انـدوختـه مـیکردید، پس ایـنک بـچشید چیزی را کـه میاندوختید.(توبه /34و35)
از شیوۀ قرآنی در این بخش هم پیدا است که در درون مسلمانان در آن روزگار هول و هراس و شکّ و دودلی از رویاروئی با اهل کتاب به طور عام - یا با مردمان زیادی از ایشان - وجود داشته است. آن هم رویاروئی با این شیوه و نوعی که آیۀ نخسین در این بخش راجع به ارتباطات با ایشان بیان میدارد... در حقیقت پیش از هر چیز مقصود رویاروئی با رومیها و همپیمانان ایشان، یعنی مسیحیان عرب شام و فراتر از آن بوده است. این خود به تنهائی بس بود که مسلمانان به شکّ و تردید و هول و هـراس افـتند. زیـرا رومـیها قـدرت و آوازۀ تاریخی در میان مردمان جزیرةالعرب داشتند... و لیکن نصّ قرآنی همگانی است و شامل هـمۀ اهل کـتاب میگردد، اهل کتابی که صفات و خصال وارده در آیه بر ایشان منطبق میشود، همان گونه که - اگر خدا بخواهد - هنگام روبرو شدن با نصوص شرح میدهیـم.
در بخش سوم، واویلا به حال کسانی سر داده میشود کـه چسب زمـین مـیشوند و از جـای خـود تکـان نمیخورند هنگامی که آنان را بـه آمـاده شـدن برای جنگ فرا میخوانند. محکم به زمـین مـیچسبند و از همراهی با سپاهیان سستی و تنبلی میکنند... همۀ اینان از زمرۀ منافقان نیـستند، همان گونه که روشن خـواهـد شد. امّا این گام را برداشتن با سختیها و دشواریها همراه است، و این جنگ دردسـرها و گرفتاریها دارد. گـام نهادن بدین راه و رزم در این برهه بنا به عـللی بـرای دلها و درونها بسی سخت و ناگوار است. امیدواریـم اسباب و علل آن را بتوانیم شرح دهیم و خدا یار باشد در وقت خود مسأله را باز کنیم و در حدّ توان بگشائیم:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلا قَلِیلٌ (٣٨)إِلا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٣٩)إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٤٠)انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٤١)
ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود: (برای جهاد) در راه خدا حرکت کنید، سستی میکنید و دل به دنیا میدهید؟ آیا به زندگی این جهان به جای زندگی آن جهان خشنودید؟ (و فانی را بر باقی ترجیح مــیدهید؟ آیا سزد که چنین کنید؟) تمتّع و کـالای ایـن جـهان در برابر تمتـّع و کالای آن جهان، چیز کمی بیش نیست. اگر برای جهاد بیرون نروید، خداونـد شما را (در دنـیا بـا استیلاء دشمنان و در آخرت بـا آتش سوزان) عذاب دردناکی میدهد و (شـما را نـابود مـیکند و) قومی را جایگزینتان میسازد که جدای از شمایند (و پاسخگوی فــرمان خدایـند و در اسـرع وقت دسـتور او را اجـراء مینمایند. شما بـدانـید که بـا نـافرمـانی خـود تنها بـه خــویشتن زیـان میرسانید) و هیچ زیـانی بـه خدا نـمیرسانید (چرا که خدا بـینیاز از همگان و دارای قدرت فراوان است) و خدا بر هر چیزی توانا است (و از جمله بدون شما هم میتواند اسلام را پیروز گرداند، و همچنین شما را از بـین بـبرد و دسـتۀ فرمانبرداری را جانشین شما کند). اگر پیغمبر را یاری نکنید (خدا او را یاری میکند، همانگونه که قبلاً) خدا او را یـاری کـرد، بدان گاه کـه کــافران او را (از مکّـه) بیرون کــردند، در حالی که (دو نفر بیشتر نبودند و) او دومین نفر بود (و تنها یک نفر به همراه داشت که رفیق دلسوزش ابوبکر بود). هنگامی که آن دو در غار (ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار) شدند (ابوبکر ترسید که از سوی قریشیان به جان پیغمبر گزندی رسـد) در این هنگام خطاب به رفیقش گفت: غم مخور خدا با ما است (و ما را حفظ مــینماید و کـمک مـیکند و از دست قریشیان میرهاند و به عزّت و شوکت مـیرساند. در ایـن وقت بود کـه) خداونـد آرامش خود را بهرۀ او سـاخت (و ابوبکر از این پرتو الطاف، آرام گرفت) و پـیغمبر را بـا سپاهیانی (از فرشتگان در همان زمان و همچنین بعدها در جنگ بـدر و حـنین) یــاری داد کـه شـما آنـان را نمیدیدید، و سرانجام سخن کافران را فرو کشـید (و شوکت و آئین آنان را از هم گسیخت) و سخن الهی پیوسته بالا بوده است (و نـور توحید بر ظلمت کـفر چیره شده است و مکتب آسمانی، مکتبهای زمینی را از میان برده است) و خدا بـا عـزّت است (و هـر کــاری را میتواند بکند و) حکیم است (و کارها را بـجا و از روی حکمت انجام میدهد. ای مؤمنان! هرگاه منادی جـهاد، شما را به جهاد ندا در داد فوراً) به سوی جهاد حرکت کنید، سبکبار یا سـنگین بار، (جوان یا پـیر، مـجرّد یـا متأهّل، کم عائله یا پرعائله، غنی یا فقیر، فـارغالبـال یـا گرفتار، مسـلّح بـه اسلحۀ سبک یـا سنگین، پـیاده یـا سواره، و ... در هر صـورت و در هر حال،) و بـا مـال و جان در راه خدا جـهاد و پـیکار کنید. اگر دانـا بـاشید میدانید که این به نفع خود شما است .(توبه / ٣٨- 41)
از ساختارهای واژگانی تنبیه و تهدید و تأکیدهای پیاپی در این بخش، و از یادآوری کردن مؤمنان به یاری و مدد خدا در حقّ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدان هنگام که کافران او را از مکّه بیرون کردند، آن یاری و مددی که کسی از انسانها در آن شـرکت و دسـتی نـداشت، و از فرمان قاطعانه دادن به مؤمنان به این که سبکبار یا سنگینبار فوراً برای حرکت و نبرد بیرون روند... از همۀ اینها پیدا است که در چنین موقعیّتی چه رنـجها و دشـواریـها و واپسکشیدنیها و سستیها و تنبلیها و هول و هراسها و درنگها و دودلیهائی در میان بوده است کـه ایـن هـمه تهدیدها و تأکیدها و یادآوریها و فرمانهای تند و خشن را میطلبیده است.
آن گاه بخش چهارم در روند سوره سـر مـیرسد کـه طولانیترین بخشهای این سوره است و بیش از نیمۀ سوره را در بر میگیرد. در این بخش سخن میرود از رسوائی مـنافقان و دسیسهها و نـیرنگهای ایشان در جامعۀ اسلامی، و بیان احوال روانی و کـردارشـان، و موقعیّتهائی که در جنگ تبوک و پیش از آن و پس از آن داشتند، و پرده برانداختن از حقیقت اسرارشـان و حیلهها و دوز و کلکهایشان و معذرتها و پوزشهائی که برای نرفتن به جهاد میآوردند، و پخش ضعف و فتنه و تــفرقه افکــنی در صف مسلمانان، و اذیّت و آزار رساندن به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و به مـؤمنان خـالص و مخلص. همراه با این پرده برافکنی و کشف احـوال و شؤون درونی و بیرونی منافقان، آشکارا مؤمنان خالص و مخلص نیز برحذر میگردند از نیرنگ منافقان. مرز روابط میان اینان و آنان تعیین میشود. از جداگانگی هر دو دسته، و دور بودن هـر یک از آن دو گـروه از یکدیگر به سبب صفات و اعـمال ویـژۀ خود، سخن میرود... این بخش در حقیقت پبکرۀ سوره را تشکـیل میدهد. از لابلای آن روشـن و هـویدا مـیگردد کـه چگونه نفاق پس از فتح مکّه دیگر باره سر بر میزند و شدّت میگیرد، پس از آن که اندکی پیش از فتح مکّـه نزدیک بود نـفاق از جامعۀ اسـلامی رخت بربندد و متلاشی شود، بدانگونه که در بخش آینده از اسباب و علل آن سخن خواهیم گفت و روشن خواهیم کـرد. در اینجا نمیتوانیم این بخش را با طول و عرضی که دارد بررسی کنیم، لذا بـه بندها و نکتههائی از آن بسـنده میکنیم که دالّ بر سرشت این بخش باشد:
(لَوْ کَانَ عَرَضًا قَرِیبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا لاتَّبَعُوکَ وَلَکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ) (٤٢)
(منافقان) اگر غنائمی نزدیک (و در دسترس) و سـفری سهل و آسان باشد (به طمع دنیا) از تو پیروی میکنند و به دنبال تو میآیند، ولی راه دور و پردرد سر (همچون تبوک) برای ایشان نـاشدنی و نـارفتنی است. به خدا سوگند میخورند که اگر میتوانستیم بـا شـما حرکت میکردیـم آنان (در واقع با ایـن عملها و ایـن دروغـها) خویشتن را تباه و هـلاک مـیکنند، و خدا مـیدانـد کـه ایشان دروغگویند. (توبه / 42)
(وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ (٤٦)لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلا خَبَالا وَلأوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (٤٧)لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَکَ الأمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ کَارِهُونَ (٤٨)وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَلا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ (٤٩)إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ) (٥٠)
اگر (ایــن مـنافقان نـیّت پــاک و درسـتی داشتند و) میخواستند (برای جهاد) بیرون روند، توشه و ساز و برگ آن را آماده میکردند و مسلّح و مجهّز در خدمت رسول راه میافتادند. امّا خدا (میدانست که اگر بـرای جهاد بیرون میآمدند جز زیان و ضرر نداشـتند. ایـن بود که) بیرون شدن و حرکت کردن آنان را (به سـوی میدان نبرد) نپسندید و ایشان را از (این کار) باز داشت. و بدیشان گفته شد: با نشسـتگان (عـاجز و ناتوان، از قبیل: بـیماران و پـیران و کـودکان، در خانه) بنشینید (چرا که شایستگی آن را ندارید که در کارهای بزرگ و راه سترگ خدا گام بردارید). اگر آنان همراه شما (برای جهاد) بیرون میآمدند، چیزی جز شرّ و فساد بر شـما نـمیافـزودند، و بــه سـرعت در میان شـما حـرکت میکردند و مشغول آشفتن و گول زدن و برگرداندنتان از دین میشدند. در میانتان هم کسانی هستند که سخن ایشــان را بشنوند (و دعوت تـفرقهآمیز و فتنهانگیز ایشـــان را بــپذیرند). خـداونـد ستمگران را خـوب میشناسد (و از فاسق و فاجر ایشان آگاه و از رفتار آشکار و نهانشان باخبر است. این گروه منافقان) پیش از این هم به فتنهگری و ایجاد فسـاد (در مـیان شـما) پرداختهاند و (در جنگ احد و دیگر مـوارد) بر ضـدّ شخص پپغمبر (و برخی از مؤمنان و خود آئین اسـلام تـوطئهها چیدهانـد و) نـقشهها کشیدهانـد و رایـزنیها نمودهاند و نیرنگها ورزیدهاند (برای این که جلو اسلام را بگیرند و کار را بر تو تباه کنند) تا زمانی که - علیرغم خواست منافقان (و به کوری چشـم ایشان) - یاری خدا فرا رسید و آئین اسلام آشکار و پیروز گردید (و دسته دسته مردمان بدان گرویدند و مزۀ ایمان را چشیدند و بــه حســاب مـنافقان رسـیدند). بــعضی از مـنافقان میگویند: به ما اجازه بده (تا در جهاد با رومیان شرکت نکنیم) و مـا را دچـار فتنه و فسـاد (جمال ماهرویان رومی) مساز. هان! هم اینک ایشان (با مخالفت فرمان خدا) به خود فتنه و فساد افتادهاند و (دچار معصیت و گناه شـدهاند و در روز قیامت) آتش دوزخ، کــافران (چون ایشان) را فرا میگیرد. اگر نیکی بـه تو رسـد (و پیروزی و غنیمت یابی، این تـوفیق) ایشـان را نـاراحت میکند، و اگر مصیبتی به تو دست دهد (و مثلاً کشتهها و زخمیهائی داشته باشی، شادی میکنند و) میگویند: ما که تصمیم خود را از پیش گرفتهایم (و قبلاً خویشتن را برحذر از این بلا داشتهایم) و شادان بر میگردند و میروند. (توبه / 46- 50)
(وَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَمَا هُمْ مِنْکُمْ وَلَکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ (٥٦)لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلا لَوَلَّوْا إِلَیْهِ وَهُمْ یَجْمَحُونَ (٥٧)وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ (٥٨)وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ) (٥٩)
به خدا سوگند میخورند که آنان از شمایند (و مؤمن و مسـلمانند) در حـالی کـه از شـما نـیستند (و مـؤمن و مسلمان نمیباشند) و مردمان ترسوئی هستند (و چون از شـــما وحشت دارنـــد، دروغ میگویند و نـفاق میورزند). اگر پناهگاهی یا غـارهائی یـا دهلیزی پـیدا کنند شتابان بدانجا میروند و به سرعت بدان میخزند. در میان آنان کسانی هسـتند کـه در تقسیم زکات از تو عیبجوئی میکنند و ایراد میگیرند (و نسبت بیعدالتـی را به تو میدهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشۀ چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانــان چـیزی از غنائم داده شود خشنود میشوند، و اگر چیزی از آن بدیشان داده نشود هر چه زودتر خشم میگیرند (و اخم و تخم میکنند). اگر آنان بدانچه خدا و پپغمبرش بدیشان داده است (و قسمت ایشان کرده است) راضی میشدند و میگفتند: (دستور) خدا ما را بسنده است و خداوند از فضل و احسان خود به ما میدهد و پیغمبرش (بیش از آنچه به ما داده است این بار به ما عطاء میکند) و ما (به فضل و بخشایش پروردگار خود چشم دوخته و) تنها رضای خـدا را مــیجوئیم، (اگر چنین میگفتند و میکردند، به سود آنان بود).(توبه / 56- 59)
(وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٦١)یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کَانُوا مُؤْمِنِینَ (٦٢)أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدًا فِیهَا ذَلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ (٦٣)یَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِی قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ (٦٤)وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآیَاتِهِ وَرَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ (٦٥)لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمَانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طَائِفَةٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ (٦٦)الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٦٧)وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا هِیَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ) (٦٨)
در میان منافقان کسانی هستند کـه پیغمبر را می آزارنـد و میگویند: او سراپـا گـوش است (و راست و دروغ را میشنود و همه چیز را باور میکند). بگو: (او در نهایت لطف و محبّت به سـخنان خوب و بد گوش فرامـیدهد، ولی به سخن خوب عمل میکند و سـخن بـد را نـادیده میگیرد و بدان عمل نمیکند، و این) سراپا گوش بـودن او به نفع شما است. او بـه خدا ایـمان دارد (و هـر چـه بگویند باور مـیکند، چـون معتقد بـه اخلاص ایشان است) و او بـرای کسـانی از شـما کـه ایـمان آوردهاند رحمت است (زیرا ایشـان را بـه راسـتای خداشـناسی آورده است و راه بهشت را بدانان نموده است). کسانی که فرستادۀ خدا را میآزارند، عذاب دردنـاکـی دارند. برای شما، بـه خدا سوگندها مــیخورند (که دربـارۀ پیغمبر چیز بدی نگفتهاند و به دروغ از شرکت در جهاد واپس نکشیدهاند) تا با سوگندهای خود شما را راضی کـنند. در حـالی که شـایستهتر ایـن است کـه خدا و پیغمبرش را (با عبادت و طاعت و فرمانبرداری) راضی کنند، اگر واقعاً ایمان دارند. آیا ندانستهاند که هر کس با خدا و پیغمبرش دشمنی و مخالفت کند، سـزای او آتش دوزخ است و جـاودانه در آن مـیماند؟ ایـن (گرفتار آمــدن بــه دوزخ) رسوائی و خواری بزرگی است. (منافقان، خدا و آیات و پیغمبر او را در میان خود بـه مسخره میگیرند و) مـیترسند که سـورهای دربـارۀ ایشان نازل شود (و علاوه از آنچه مـیگویند) آنـچه را (هم که) در دل دارند به رویشـان بـیاورد و آشکـارش سازد. بگو: هر انذازه میخواهید مسخره کنید، بیگمان خداوند آنچه را که از آن بیم دارید (و در پنهان داشتنش مـیکوشید) آشکــار و هویدا مـیسازد. اگر از آنـان (دربارۀ سخنان ناروا و کردارهای نـاهنجارشـان) بـاز خواست کنی، میگویند: (مراد ما طعن و مسخره نبوده و بلکه با همدیگر) بازی و شوخی میکردیم. بکو: آیا به خدا و آیـات او و پیغمبرش مـیتوان پـازی و شـوخی کرد؟! (بگو: با چنین معذرتهای بـیهوده) عذرخواهـی نکنید. شما پس از ایمان آوردن، کافر شدهاید. اگر هــم برخی از شما را (به سبب توبۀ مجدّد و انجام کـارهای شایسته) بـبخشیم، بـرخـی دیگر را نـمیبخشیم. زیـرا آنان (بر کفر و نفاق خود ماندگارند و در حقّ پیغمبر و مؤمنان) به بزهکاری خود ادامه میدهند. مردان منافق و زنان مناقق همه از یک گـروه (و یک قماش) هسـتند. آنان همدیگر را به کار رشت فـرا مـیخوانـند و از کار خوب باز میدارند و (از بذل و بـخشش در راه خیر) دست میکشند. خدا را فراموش کردهاند (و از پرستش او روی گردان شدهاند)، خدا هـم ایشـان را فرامـوش کرده است (و رحمت خود را از ایشان بـریده و هـدایت خویش را از آنـان دریـغ داشـته است). واقعاً مـنافقان فرمان ناپذیر (و سرکش و گناهکار) هستند. خداوند به مردان و زنان منافق، و به همۀ کافران وعدۀ آتش دوزخ داده که جاودانه در آن میمانند، و دوزخ برای (عقاب و عذاب) ایشان کافی است. (عـلاوه از آن) خدا آنـان را نفرین و از رحمت خود بدور داشـته و دارای عذاب همیشگی خواهند بود. (توبه/61-68)
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (٧٣)یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْرًا لَهُمْ وَإِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِیمًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِی الأرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (٧٤)وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ (٧٥)فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ (٧٦)فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (٧٧)أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلامُ الْغُیُوبِ (٧٨)الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ وَالَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلا جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٩)اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (٨٠)فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَکَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ (٨١)فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلا وَلْیَبْکُوا کَثِیرًا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (٨٢)فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَدًا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ (٨٣)وَلا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ (٨٤)وَلا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ) (٨٥)
ای پیغمبر! با کافران و مـنافقان جـهاد و پـیکار کن (تـا ایشان را از کفر و نفاق برگردانی) و بر آنان سخت بگیر و (با ایشان خشن باش. این مجارات کنونی ایشان است و در آخــرت) جــایگاهشان دوزخ است و چه بـد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است). مناققان به خدا سوگند میخورند که (سخنـان زنـندهای) نگفتهانـد، در حالی کـه قطعاً سخنان کفرآمیز گفتهاند و پس از ایمان آوردن، به کفر برگشتهاند و قصد انجام کاری کردهاند کـه بـدان نرسیدهاند (و آن کشـتن پـیغمبر بـه هنگام مراجعه از جنگ تبوک بود). چیزی که این منافقان را بر سر خشم آورد و سبب انتقام گرفتن آنان شود وجود ندارد، مگر این که خدا و پیغمبرش به فضل و کرم خود آنان را (با اعطاء غنائم که هدف ایشان در زندگی است) بینیاز کرداندهاند (و این هم نباید مایۀ خشـم و انتقام ایشان شود). اگر آنان توبه کنند، (خداوند توبۀ ایشـان را میپذیرد و) این برایشان بهتر خواهـد بـود، و اگر روی بگردانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت بـه عذاب بسیار دردناکی کیفر میدهد، و در سراسر روی زمین نــه دوســتی و نــه یـاوری خواهند داشت. در مـیان (منافقان) کسانی هستند که (سوگند میخورند و) با حدا پیمان میبندند که اگر از فضل خود مـا را بینیاز کند (و بـه نعمت و نـوائـی بـرساند) بدون شکّ بـه صدقه و احسان میپردازیم و از زمرۀ شایستگان (درگاه یزدان و نیکوکاران مردمان) خواهیـم بود. امّا هنگامی که خدا از فضل خود (ثروت و دارائـی) بـدانـان بـخشید، بخل ورزیدند (و چیزی نبخشیدند و به عهد خود وفا نکردند، و هم از خدا و هم از خیرات) سـرپیچی کردند و روی گرداندند. خداوند نفاق را در دلهایشان پدیدار و پایدار ساخت تا آن روزی که خدا را در آن مـلاقات مـیکنند. ایـن بـه خـاطر آن است که پیمان خـدا را شکسـتند و همچنین دروغ گفتند. مگر آنان نمیدانستند که خداونـد راز و نجوای ایشان را میداند و خدا بس آگاه از نهانیها و پـنهانیها است؟ (و لذا نــقض عـهد و نیرنگ ایشـان دربارۀ مـؤمنان از خـدا مـخفی نـمیماند). کسـانی که خیرات و صدقات میپردازند، و مؤمنان (فقیری) را که (بــا وجــود تـنگدستی) بـه کـمکهای مختصری دست می یازند، مورد تمسخر قرار می دهند، خداوند ایشان را با کشف رسوائیها و پـلشتیهایشان در پـیش مردم) مورد تمسخر قرار مـیدهد و عذاب بسیار دردنـاکـی خواهند داشت. چه برای آنان طلب آمرزش کنی و چـه نکنی، حتّی اگر هفتاد بار (و دفعات بسـیار) بـرای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد! این بدان خاطر است که به خدا و پیغمبرش ایمان ندارند (و سر از بند شریعت و ربقۀ اطاعت برتافتهاند) و خداوند گروه بیرون روندگان از فرمان یزدان (و آئین آسمانی) را (به راه سعادت) هدایت نمیکند. (منافقانی که از رفتن بـه جنگ تبوک سـرباز زدهانـد و در خانههای خود گرفتهاند و نشستهاند، این) خانهنشینان (منافق) از این کـه از رسـول خـدا واپس کشـیدهانـد شـادمانند، و نخواستند با مال و جان در راه یزدان جهاد و پیکار کنند (و دین خدا را یاری دهند. تا میتوانند دیگران را از جنگ میترسانند و به نشستن با خود تشـویق مـینمایند) و میگویند در گرمای (سوزان تابستان به سوی مـیدان نبرد) حرکت نکنید. (ای پیغمبر! بدانان) بگـو: اگر دانـا بـودند مــیفهمیدند که آتش دوزخ بسـیار گرمتر و سوزانتر (از گرمای تابستان و از همۀ آتشهای جهان) است. (بگــذار در ایــن جهان بـر اثر مسـخره کـردن مؤمنان) اندکی بخندند و (امّا لازم است بدانند کـه بـاید در آن جهان) بسیار گـریه کنند، ایـن جـزای کــارهائی است که میکنند. هر گاه خداوند تو را (از جنگ تبوک) به سوی گروهی از آنان باز گرداند و ایشان از تو اجـازه خواستند که در رکاب تو به سوی جهاد حرکت کنند، بگو: هیچگاه با من به جهاد نحواهـید آمـد و هـیچ وقت همراه من با هیچ دشمنی نخواهید جنگید (و این افتخار نصیبتان نخواهد شد) چرا کـه شما نـخستین بـار بـه کنارهگیری و خـانهنشینی خشـنود شدید، پس بـا کنارهگیران و خانهنشینان بنشینید (و با پیره مـردان و زنان و بیماران و کودکان باشید). هرگاه یکـی از آنـان مرد اصلاً بر او نماز مخوان و بر سر گورش (برای دعا و طلب آمرزش و دفن او) مایست، چرا که آنان به خدا و پیغمبرش باور نداشتهاند و در حالی مردهاند که از دین خدا و فرمان الله خارج بودهاند. اموال و اولادشان تو را به شگفت نیندازد. خداوند میخواهـد آنـان را با آن در دنیا (با رنـجها و بــلاهائی که در جمعآوری امــوال، و غـمها و انـدوههائی کـه در پـرورش اطفال مـتحمّل میشوند) شکنـجه دهد، (و به سبب اشتغال به اموال و اولاد از آخرت غافل بشوند) و جانشان برآید در حالی که کافر بـاشند (و در نـتیجه دنـیا و آخرت را از دست بدهند ). (توبه/73-85)
و آیههای دیگری...
این یورش دراز آهـنگ و تـاخت طولانی روشنگر، اشاره به تلاشها و کوششهای زیادی دارد که منافقان از خود نشان میدادند برای اذیّت و آزار گروه مسلمانان و برگرداندن آنان از دین و غافل کردن ایشان با فتنهها و نیرنگبازیها و دروغگوئیها از مسیر و هدفی که در مدّ نظر داشتند. از دیگر سو بیانگر این واقعیّت است که در همان زمـان حـالتی از تـزلزل و نـاهماهنگی در مـیان اندامان پیکرۀ جامعۀ اسلامی در این دوره بوده است که این فرمودۀ خداوند بزرگوار بدان اشاره میفرماید:
(وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ ).
در مــیانتان هــم کسـانی هستند کـه سخن ایشـان را بشــنوند (و دعوت تفرقهآمیز و فتنهانگیز ایشـان را بپذیرند). (توبه / 47)
سخت باز داشتن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از طلب آمرزش بـرای منافقان یا نماز خواندن بر آنان نیز بدین حالت اشـاره دارد... این حالت از دخول گروههای بیشماری به اسلام پدید آمده بود که پس از فتح مکّه اسلام را پذیرفتند، ولی ایمان در دلهایشان ثابت و استوار نگردیده بود، و با قالب نوین اسلامی هم قالبریزی نشده بودند و ساخته و پرداخته نگردیده بودند. در این زمینه پس از ذکر دستهبندی قرآنـی که در ایـن سوره راجـع به گروههای گوناگونی که جامعۀ اسلامی در این دوره از آنان فراهم گردیده است، بیشتر صحبت خواهیم کرد. بخش پنجم در روند سوره، همان بخشی است که از این تقسیم و دستهبندی صحبت مـیکند. از ایـنجا مـتوجّه میگردیم که در کنار مهاجران و انصار پیشتاز مخلص - آن مسلمانانی که پایۀ محکم و استوار جامعۀ اسلامی را تشکیل میدادند - گروههای دیگری هم بـودهانـد... عربهائی بودهاند کـه در مـیان آنـان افـراد مـخلص و اشخاص منافق و کسانی وجود داشتهاند که شادابی ایمان آمیزۀ دلهایشان نشده بود. منافقان اهل مدینه بودند. کسان دیگری هم بودند که کارهای خوب را با کارهای بد آمیزۀ همدیگر مـیکردند، و سـرشتهایشان چنان که باید به قالب اسلامی درنیامده بود، و در بوتۀ آزمایش اسلام به طور تام و تمام ذوب نگردیده بود. دسته دیگری هم بودند. ناشناخته. نـه حـالشان و نـه فرجامشان روشن بود. کار و بارشان به خدا واگذار بود. تنها خدا احوال درونـی و اوضـاع بـیرونی ایشـان را میدانست. گروه دیگری نیز بودند که با یکدیگر رایزنی و سر و سرّی داشتند و خویشتن را در زیر واژۀ دین پنهان مینمودند! نـصوص قـرآنـی از هـمۀ ایـن دستهها و گروهها بـه گونۀ چکیدۀ سـودمندی سخن میگوید، و بیان میدارد که در جامعۀ مسلمان به چـه شکلی با ایشان رفتار میشود، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانان مخلص را رهنمود میکند که چگونه بـا هر یک از آن دستهها و گروهها رفتار گردد:
(الأعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلا یَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (٩٧)وَمِنَ الأعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ مَغْرَمًا وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٩٨)وَمِنَ الأعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٩٩)وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (١٠٠)وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ (١٠١)وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٠٢)خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (١٠٣)
بادیهنشینان عـرب، کفر و نـفاقشان شـدیدتر است از (کـفر و نــفاق شـهرنشینان عرب. زیـرا سـنگدلتر و جفاپیشهترند و با اهل خیر و صلاح نشست و برخاست کمتری دارند) و آنان بیشتر سزاوارند که از مقرّرات و قوانین چیزی بیخبر باشند که خداونـد بر پـیغمبرش نازل کرده است. خداوند آگاه (از احوال بندگان، اعم از مؤمنان و کافران و منافقان، و) حکیم (در کار خود، از جمله تـعیین سـزا و جزای مـردمان) است. بـرخـی از بادیهنشینان (منافق) عرب، چیزی را که (در راه خدا) صرف میکنند، زیان مـیدانـند ( چرا کـه بـه ثـواب آن ایمان ندارند). و چشم به راه (حوادث دردناک و) بلایا و مصائب (خوفناکی) هستند که شما را از هر سو احاطه دهند ( و له و لوردتان کنند) - بلاها و مصیبتها گریبانگیر
خودشان باد - (چون مردمان بد خواه و تنگ چشـم و منافقی هستند، تیره روزیها و ناکامیها و بدبختیها تنها به سراغ آنان میرود). خداوند شنوا و دانـا است (و لذا نیّات و اقوال و افعال ایشان را میدانـد و مـیشنود. در میان عربهای بادیهنشین، کسانی هم هستند که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند و چیزی را که (در راه خدا) صرف مـیکنـد مـایۀ نزدیکی بـه خدا و سـبب دعای پیغمبر (در حقّ خود) میدانند (و دعـای پیغمبر مـایۀ سعادت محسنان و خیر و برکت عمر و روزی ایشـان است). هان! بیگمان صرف پول (در راه خدا، و دعاهای رسول) مایۀ تقرّب آنان (در پیشگاه خداوند) است. ( به طور قطع) خداوند آنان را غرق رحمت خود خواهـد کرد، چـرا که خداوند آمرزندۀ (گـناهان و) مـهربان (در حـقّ بـندگان) است. پیشگامان نـخستین مـهاجران و انصار، و کسـانی که بـه نـیکی روش آنـان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پـیمودند، خداونـد از آنان خشنود است و ایشـان هـم از خدا خشنودند، و خداوند برای آنان بهشت را آماده سـاخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جـاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پـیروزی بزرگ و رستگاری سترگ. در میان عربهای بادیهنشین اطراف (شهر) شما، و در میان خود اهل مدینه، منافقانی هستند که تمرین نفاق کردهاند و در آن مهارت پیدا نمودهانـد. تو ایشان را نمیشناسی و بلکه ما آنان را مـیشناسیم. ایشان را (در همین دنیا) دو بار شکنجه مـیدهیم (: یک بـار بـا پـیروزی شما بـر دشـمنـانتان که مـایۀ درد و حسرت و خشم و کین آنان میگردد، و بار دوم با رسوا کردن ایشان به وسیلۀ پردهبرداری از نفاقشان). سپس (در آخرت) روانۀ عذاب بزرگی مـیکردند (و بـه دوزخ گرفتار میآیند). مردمان دیگری هم هسـتند کـه (نه از پیشگامان نخستین، و نـه از منافقین بشــمارند و) بـه گناهان خود اعتراف میکنند، و کار خوبی را با کار بدی میآمیزند (و گاهی به حسنات و زمانی به سیّئات دست مییازند) امید است که خداوند توبۀ آنان را بـپذیرد (و احساس شرمندگی چنین کسانی از گناه، و هراس آنان از عقاب و عذاب، و تصمیـم ایشان بر این که بـه سـوی گناه نروند، سبب گردد که دیگر دچار معصیت نشوند و مشمول مـغفرت و مـرحمت شـوند. چرا کـه) بیگمان خداوند دارای مـغفرت فراوان و رحمت بیکران است. (ای پیغمبر!) از اموال آنان (کـه بـه گناه خود اعتراف دارنـد و در صــدد کاهش بـدیها و افزایش نیکیهای خویش میباشند) زکات بگیر تا بدین وسیله ایشان را (از رذائل اخلاقی، و گناهان، و تنگچشمی) پاک داری، و (در دل آنان نیروی خیرات و حسـنات را رشـد دهـی و درجات) ایشان را بـالابری، و بـرای آنـان دعـا و طلب آمرزش کن که قطعاً دعا و طلب آمرزش تو مایۀ آرامش (دل و جان) ایشان میشود (و سبب اطمینان و اعتقاد بـیشترشان مــیگردد) و خـداوند شــنوای (دعـای مخلصان و) آگاه (از نیّات همگان) است. (توبه/ 97-103 )
(وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٠٦)وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلا الْحُسْنَى وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (١٠٧)لا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ) (١٠٨)
گروه دیگری (از متخلّفان از جهاد) هستند که به فرمان خدا واگذار گردیدهاند (و مردم باید در انتظار بمانند تا ببینند که دستور خدا دربارۀ این دسته که بدون عذر از جهاد باز پس ماندهاند چه بـاشد) یا خدا ایشان را به گناه خود میگیرد و یا بر آنان میبخشاید. خداوند آگاه (از احوال و نیّات آنان بوده و) حکیم است (و برابر حکمت خود، بندگان را ثـواب یـا عقاب مـیدهد). و (از مـیان منافقان) کسـانی هسـتند که مسـجدی را بنا کـردند و منظورشان از آن، زیان (به مؤمنان) و کـفر ورزی (در آن) و تـفرقه انـدازی مـیان مؤمنان (و درهـم کوبیدن صفوف مسلمانان) و کمینگاه ساختن برای کسـی بود که قبلاً با خدا و پیغمبرش جنگیده بـود و (علم طـغیان برافراشته بود) سوگند هـم مـیخورند کـه نـظری جز نیکی نداشتهاند (و تنها مرادشان خدمت بـه مـردمان و اقامۀ نماز در آن بوده و بس). امّا خداوند گواهی میدهد که آنان (در سوگند خود) دروغ میگویند. (ای پیغمبر!) هرگز در آن (مسـجد ضـرار) مـایست و نماز مگذار. مسجدی (مانند مسجد قباء) که از روز نخست بر پـایۀ تقوا بنا گردیده است (و مراد سازندگان آن تنها رضای الله بوده است) سزاوار آن است که در آن بر پای ایستی و نماز بگزاری. در آنجا کسانی هستند که مـیخواهـند (جسم و روح) خود را (با ادای عبادت درست) پـاکـیزه دارند و خداوند هم پاکیزگان را دوست میدارد. (توبه / 106-108)
و آیههای دیگری که در این زمینه است...
از شمارههای دستهها و گروهها و طبقهها و سـطحهای ایمانی در جامعۀ اسلامی - آن گونه که چنین آیـههائی میرسانند - پیدا است که پس از فتح مکّه یا نزدیک به فتح مکّـه چـه انـدازه پـراکـندگی و آشـفتگی بـه راه انداختهاند و چیزهائی انجام دادهاند که جامعۀ اسلامی از آنها پاک و دور بوده است، همان گونه که خواهد آمد. بخش ششم در روند سوره دربرگیرندۀ بـیان سـرشت بیعت اسلامی با خدا بـرای جـهاد در راه او، و بـیان سرشت این چنین جهادی و حدود و ثغور آن، و وظیفۀ جهادگرانۀ اهل مدینه و کسـانی از عـربهای پـیرامـون مدینه است. بیان میگردد کـه آنـان درست نیست از جهاد دوری گزینند و از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عقب بمانند و خویشتن را از او عزیزتر بدانند. بیان مـیشود کـه دوری از مشرکان و منافقان ضرورت دارد... در لابلای این بخش هم حکم خدا دربارۀ برخی از کسـانی بـیان میگردد که از جنگ دوری گزیدهاند و مخلص بوده و منافق نیستند. همچنین سخن میرود از نشانۀ برخی از احـوال مـنافقان و مـوضعگیریهای ایشـان در برابر آیههائی که از قرآن مجید نازل میگردد:
(إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) (١١١)
بیگمان خداوند (کالای) جان و مال مؤمنان را به (بهای) بهشت خریداری میکند. (آنان باید) در راه خدا بجنگند و بکشند و کشته شوند. این وعدهای است که خداونـد آن را در کتابهای آسمانی) تورات و انجیل و قرآن (بـه عنوان سند معتبری ثبت کرده است) و وعدۀ راسـتین آن را داده است، و چه کسی از خدا بـه عـهد خود وفـا کنندهتر است؟ پس به معاملهای که کردهاید شاد باشید، و این پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی است. (توبه /111)
(مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُوا أُولِی قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (١١٣)وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ إِلا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ) (١١٤)
پـیغمبر و مـؤمنان را نسـزد کـه بـرای مشـرکان طلب آمرزش کنند، هر چند که خویشاوند باشند، هنگامی که برای آنان روشـن شـود کـه (بـا کـفر و شـرک از دنـیا رفتهاند، و) مشرکان اهل دوزخند. طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش، به خاطر وعدهای بود کـه بدو داده بود، ولی هنگامی که برای او روشن شد که پـدرش (در قید حیات بر کفر اصرار میورزد و برابر وحی آسمانی دار فانی را با کفر وداع میگوید، دانست که او) دشمن خدا است، از او بیزاری جست (و ترک طلب آمـرزش بـرای وی گفت). واقعاً ابراهیم بسیار مهربان و دست بـدعا و فروتن و شکیبا بود. (توبه/113-114)
(لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالأنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِیمٌ (١١٧)وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (١١٨)
خداوند توبۀ پیغمبر (از اجازه دادن منافقان بـه عدم شــرکت در جـهاد) و تـوبۀ مــهاجران و انـصار (از لغزشهای جنگ تـبوک، مـثل کُندی و سسـتی اراده و اندیشۀ بد به دل راه دادن و آهنگ بازگشت از نیمۀ راه جهاد) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی (با وجود گرمای زیاد، کمی وسـیلۀ سواری و زاد، فـصل درو و چـیدن مـحصول خود) از پـیغمبر پپروی کردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوک شـدند) بعد از آن که دلهای دستهای از آنان اندکی مانده بود که (از حقّ به سوی باطل) منحرف شود. (در این حال) باز هم خداونـد تـوبۀ آنـان را پـذیرفت، چرا که او بسـیار رؤوف و مهربان است. خداوند توبۀ آن سـه نفری را هم میپذیرد که (بی هیچ حکمی به آینده) واگذار شـدند (و پیغمبر و مؤمنان و خانوادههـای خودشان با ایشـان سخن نگفتند و از آنــان دوری جسـتند) تـا بـدانـجا کـه (ناراحتی ایشان به حدّی رسید که) زمین با همۀ فراخی، بر آنان تنگ شد، و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسید. هم مردم از آنان بیزار و هـم خودشان از خود بیزار شـدند. بـالأخره) دانسـتند که هـیچ پناهگاهی از (دست خشم) خدا جز برگشت به خدا (با استغفار از او و پناه بردن بدو) وجود ندارد (چرا که پناه بیپناهان او است و بس). آن گاه خدا (به نـظر مـرحـمت در ایشـان نگریست و) بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند (و آنان هـم تـوبه کردند و خدا هـم توبۀ ایشـان را پـذیرفت)، بیگمان خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.(توبه /117-118)
(مَا کَانَ لأهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الأعْرَابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَلا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلا إِلا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (١٢٠)وَلا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلا کَبِیرَةً وَلا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلا کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٢١)وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (١٢٢)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ) (١٢٣)
درست نیست که اهل مدینه و بادیه نشـینان دور و بـر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او بـه جـهاد نروند، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان میبازد) و جان خود را از جان پیغمبر دوستتـر داشته باشند. چرا که هیچ تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خـدا بـه آنــان نـمیرسد، و گــامی بــه جــلو برنمیدارند که موجب خشم کافران شود، و به دشمنان دســتبردی نـمیزنند (و ضــرب و قتل و جـرحـی نمیچشانند و اسیر و غنیمتی نمیگیرند) مگر این که به واسطۀ آن، کار نیکوئی برای آنان نـوشتـه مـیشود (و پاداش نیکوئی بدانان داده میشود). بیگمان خداونـد پاداش نیکوکاران را (بـیمزد نمیگذارد و آن را) هـدر نمیدهد. (همچنین مجاهدان راه حقّ) هیچ خرجی خواه کم خواه زیاد نمیکنند، و هیچ سرزمینی را (در رفت و برگشت از جهاد) نمیسپرند، مگر این که (پـاداش آن) برایشان نوشته میشود، تا (از این راه) خداوند پاداشی نیکوتر از کاری کـه مـیکنند بـدیشان دهـد. مـؤمنان را نسزد که همگی بیرون روند (و برای فراگرفتن معارف اسلامی عازم مراکز علمی اسلامی بشوند). بـاید کـه از هر قوم و قبیلهای، عدّهای بروند (و در تـحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیلۀ خود برگشتند (به تعلیم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان کنند و) آنـان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضـلالت) خودداری کنند. ای مؤمنان! با کافرانـی بجنگید که بـه شما نزدیکترند، و باید که (در جنگ) از شـما شـدّت و حدّت (و جرأت و شهامت) ببینند. و بدانید کـه خداونـد (یاری و لطفش) با پرهـزگاران است.(توبه/ 120 -١٢٣)
(وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ یَرَاکُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (١٢٧)
هر گاه آنان (در مجلس پیغمبر باشند و) سورهای نازل گردد، برخی به برخی مینگرند (و با اشاره به همدیگر میفهمانند که) آیا کسی شـمـا را مـیبیند (و مـتوجّه مـا میباشد؟ همین که اطمینان یافتند مؤمنان بـه سخنان پیغمبر سرگرم و سراپا گـوشند) آن وقت (از مجلس) بیرون میروند (و ندای هدایت را نـمیشنوند. چرا که تـحمّل شـنیدن پـیام آسـمانی را نـدارنـد و از ایـمان و ایمانداران بیزارند). از آنجا که قوم بـیدانش و نـفهمی هســتند، خــداونــد دلهـایشان را (از حقّ) بگردانیده است. (توبه / ١٢٧)
سرانجام، سوره با وصف پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و رهنمود او از سوی پروردگارش به توکّل بر خداوند یگـانه، و بس کردن به نگاهداری و نگاهبانی یزدان سبحان، پایان میپذیرد:
(لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ (١٢٨)فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ) (١٢٩)
بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران مـیآید. بـه شما عشــق مـیورزد و اصرار بـر هـدایت شـما را دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسـیار مهربان است. اگر آنان (از ایمان به تو) روی بگردانند (باکی نداشته باش و) بگو: خدا مرا کافی و بسنده است. جز او معبودی نیست. به او دلبستهام و کارهایم را بدو واگذار کردهام، و او صاحب پـادشاهی بزرگ (جـهان ملکوت آسمان) است. (توبه/128و129)
*
این که پیش از روبرو شدن با آیههای این سوره به طور مشروح، به گلچین آیاتی از سوره در این چکیده پرداختهایم، قصد و هدفی داشتهایم! و آن این است که روند سوره از جامعۀ اسلامی در دورۀ پس از فتح مکّه شکل و سیمای کاملی به تصویر مـیزند، و هسـتی اندامی آن را بیان میکند... در این شکل و سیما نوعی لرزش و گسست، و کمبود هماهنگی و همآوائی میان سطوح ایمانی، به چشم میخورد. همچنین نمودها و نماهائی از حرص و آز بر جان و مال جلوهگر است. نفاق و ضعف خودنمائی مـیکند. سستی و درنگ در انجام وظائف و تکالیف دیده میشود. دیدگاه روابـط میان اردوگاه اسلامی و میان اردوگاههای دیگر کاملاً روشن به نظر نمیرسد، و چه بسا به هم مـیآمیزد، و نگسیختن کامل از آن اردوگاهها بر اساس عقیده مبهم است - هر چند هیچ یک از اینها با قاعدۀ محکم و امین و خالص و یکدست موجود در میان مهاجرین و انصار، تعارض و برخورداری ندارد - اینها چیزهائی بود که حملههای گوناگون و طولانی و ملّی را میطلبید تا در آنها از مسائلی که مورد نیاز جامعه بود سخن رود و روشنگری شود و ابهامی در میان نماند.
قبلاً چکیدهوار اشاره کردیم که سبب پـیدایش چـنین حالتی این بود که گروههای بسیاری و گـوناگـونی از مردمان پس از فتح مکّه آئین اسلام را پذیرفتند، ولی هنوز تربیت آنان کامل نگردیده بود و با قالب اصـیل اسلامی قالبگیری و ساخته و پرداخـته نشـده بودند. اعتراف باید کرد که این اشارۀ کوتاه، روشن و آشکـار درک و فهم نمیگردد مگر با مراجعۀ به واقعیّت تاریخ نهضت و حرکت اسلامی پیش از فتح مکـّه و بعد از آن... پیش از این که مـعنی ایـن واقعیّت تـاریخی و حاصل آن را توضیح دهیم، و معانی نـصوص قـرآنـی وارده در روند این سوره را نـیز بیان داریـم، تلاش خواهیم کرد در اینجا در کمال اختصار مـمکن، بدین واقعیّت تاریخی بپردازیم.
*
نهضت اسلامی در مکّه در سختترین شـرائط پیدا گردید. جاهلیّت - که در قریش مجسّم بود - خطر حقیقی را احساس میکرد، خطری که دعـوت: (لا اله الا اللهو محمّدٌ رسولُ الله) آن را تـهدید مـیکرد. جاهلیّت میدانست که این دعوت انقلابی است بر ضدّ هرگونه سلطه و قدرت زمینی، سلطه و قدرتی که از سلطه و قدرت یزدان یاری و کمک نمیگیرد. کاملاً متوجّه بود که دعوت به معنی سرکشی کاملی است از فرمانبرداری هر طاغوتی در زمین، و گـریز از او به سوی خـدا. جاهلیّت احساس خطر جدّی مـیکرد از ایـن همایش جنبشی و مجموعۀ جدید پویائی که این دعوت تحت فرماندهی پیغمبر خد! صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را پدید آورده است و همچون اعضاء یک پـیکر کــرده است. ایـن مـجموعۀ تلاشگر بشری از روز نخست ایمان به اطاعت از خدا و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دارد، و فقط از خدا و پیغمبر فرمان میبرد، و بر هرگونه رهبری جاهلیّت مجسّم در قریش، و پیدا در اوضاع و شرائط حاکم بر این جاهلیّت، بر میشورد و سرکشی میکند.
جاهلیّت - که نخستین بار در قریش مجسّم بود - همین کــه ایـن خطر و آن خـطر را احسـاس کرد، جنگ کورکورانۀ سختی را بر ضدّ دعوت جدید، و بر ضدّ همایش مجموعۀ جدید، و علیه رهبری جدید، آغاز کرد، و حتّی هر تیری کـه از اذیّت و آزار و مکـر و کید و نیرنگ و بلا در تیردان داشت به سوی دعوت و مجموعه و رهبری جدید نشانه رفت.
جمع جاهلیان به جنب و جوش در آمدند تا خطری را از خود دفع کنند که هستی آنان را تهدید میکرد. به دفع خطر کوشیدند بسان موجود زندهای که با همۀ وسائل و ابزار و تلاش و کوشش ممکن برای دفـاع از خود و نجات خویش از مرگ به حـرکت و تلاش و پـیکار درافتد... این هـم یک امر طبیعی است و گریزی و گزیری از آن نیست، هر زمان که دعوتی آغاز گردیده است و مردمان را به سوی ربوبیّت یزدان برای جهانیان فریاد داشته است در جامعۀ جاهلی که بر اساس ربوبیّت بندگان برای بندگان استوار است، و هر زمان که دعوت جدید در بک مجموعۀ پویای جدید جلوهگر آمده است، مجموعهای که از رهبری جـدید پـیروی نـموده است و با مجموعۀ جاهلی کهن رویاروی شده است و ضدّ با ضدّ درافتاده است، جمع جاهلیان به تکان و فریاد در آیند و در دفع خطر بکوشند و بخروشند. [3]
در این هنگام بود کـه هر فـردی از مـجموعۀ جـدید اسلامی در معرض اذیّت و آزار و انواع و اقسام فتنه و بلا قرار گرفت، تا بدانجا که در بسیاری از اوقات کار به خونریزی میکشید... در آن وقت کسی برای گواهی دادن لا الــه الّا الله و محمّد رسـول الله گــام پـیش نمیگذاشت، و به مجموعۀ نوپای اسلامی نمیپیوست، و از رهبری جدید فرمان نمیبرد، مگر آن کسانی کـه جان خود را نذر خدا کرده بودند، و خویشتن را برای تحمّل اذیّت و آزار و فتنه و بلا و گرسنگی و غربت و شکنجه و مرگ آن هم به بدترین شکلی در بعضی از اوقات، آماده کرده بودند.
بدین منوال هستۀ بنیادین اسلام از عناصری فراهم آمد که سخت استوار و پایدار بودند بدان گونه کـه کسـی چون ایشان ایسـتا و شکـیبا در جـامعۀ عربی وجـود نداشت. و امّا افرادی که نتوانستند تاب این گونه فشارها را بیاورند از دین اسـلام بـرگشتند و دیگـر بـاره بـه جاهلیّت رو کردند. این نوع مردمان بسیار کم بـودند. چرا که کار پیشاپیش برای همگان روشن بود. از آغاز کسی از جاهلیّت بـه اسـلام نـمیکوچید و بـدان گــام نمینهاد، و راه خطرناک پر از خار مغیلان و هراسناک را در پـیش نـمیگرفت، مگـر آن افـراد بـرگزیدۀ برجستهای کـه تـافتۀ جـدا بــافته بـودند و سـرشت شگفتانگیزی داشتند.
خداوند از میان مهاجران پیشتاز کسانی را برگزید که عناصر منحصر و کمیاب و نژاده و آزادهای بودهاند، تا بنیاد استوار این آئین در مکّه باشند، و پس از آن نیز همراه با انصار پیشتاز بنیاد استوار این آئین در مـدینه گردند، انصار پیشتازی که هر چند در آغاز کار با آتش این آئین خـود را گـرم نکـرده بـودند بدان گـونه کـه مهاجرین خود را با آن گرم نموده بودند، امّا بیعت آنان با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یعنی بیعت عقبه، دالّ بر این است که عناصر نژادهای و سـازگار بـا سـرشت این آئــین بودند... ابنکثیر در تفسیر گفته است: (محمّد پسر کعب قرظی و جز او گفتهاند: عبدالله پسر رواحه رضی الله عنهُ در شب عقبه به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عـرض کرد: آنچه برای پروردگارت و برای خودت میخواهی شرط کـن و در عهد و پیمان بگنجان. پیغمبر فرمود:
(أشترط لربی أن تعبدوه ولا تشرکوا به شیئا , وأشترط لنفسی أن تمنعونی مما تمنعون منه أنفسکم وأموالکم).
برای پروردگارم شرط میکنـم که او را پرستش کنید و چیزی را اصلاً شریک او نکنید، و بـرای خودم شـرط میکنم که مرا از چیزی محفوظ و مصون کنید که جان و مال خود را از آن میپائید و نگاهداری مینمائید. گفتند: اگر این کار را بکنیم، به ما چه میرسد و پاداش ما چیست؟ فرمود:
(الجنة).
بهشت.
گفتند: معاملۀ سودمندی است. نه آن را به هم میزنیم و نه درخواست به هم زدن آن را میکنیم).
این گونه کسانی که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این جور بیعت میکنند، و از این بیعت چشمداشتی جز بهشت ندارند، و این پیمان را استوار میبندند و اعلان میدارند کـه آنان نمیپذیرند که خودشان از این پـیمان بـرگردند و نمیخواهد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از این پیمان برگردد، خوب میدانند که ایشان بر سر کار ساده و آسانی پیمان نمیبندند. بلکه یقین و اطمینان داشتند کـه فـریش در فراسوی آنان و رویاروی با ایشان است. عربها هم همه به سوی ایشان نشانه میروند و تیراندازی میکنند، و آنان از این به بعد نمیتوانند با جاهلیّت در صلح و ساز بسر ببرند و در امن و امان بزیند، جاهلیّتی که در جزیرةالعرب و در میان خودشان در مدینه ریشه دوانده است و همه جا را فراگرفته است.
ابن کثیر در کتاب خود (البدایه و النهایه) روایت کرده است: (امام احمد گفته است: عبدالرزاق نقل کرده است که معمّر پسر خیثم از ابوزبیر، و او از جـابر روایت نموده است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ده سال در مکّه ماند. در آنجا به خانهها سر مـیزد و بـه پـیش خـانوادههـا میرفت... در بازارهای عکاظ و مجنّه، و در مواسم و مراسم دیگـر خـود را بـه مـردم مـینمود، و بـدیشان میفرمود:
(من یؤوینی ? من ینصرنی ? حتى أبلغ رسالة ربی وله الجنة).
چه کسی مرا پناه میدهد؟ چه کسـی مرا کمـک میکند؟ تا رســالت و پـیام پـروردگارم را (بـه گوش جهانیان) برسانم و بهشت از آن او شود.
کسی را نمییافت که او را پناه و یاری دهد. کار بدانجا کشیده بود که مردی از یمن یا از مصر بیرون میآمد - دربارۀ او همین را گفته است - قوم و خویشان نزد او مـیآمدند و مـیگفتند: خویشتن را از جـوان قـریش برحذر دار و مواظلب باش که تو را از آئین و باور خود برنگرداند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقـتی کـه از مـیان مـردمان میگذشت، آنان او را به همدیگر نشان میدادند و بـا دست به سویش اشاره میکردند، تا این که خدا ما را از یثرب به پیش او فرستاد. بدو پناه و منزل و مأوی دادیم و او را تصدیق کـردیم. کسـی کـه از مـا بـه خـدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میرفت و بدو ایمان میآورد، قـرآن را بر او میخواند. چون به میان خانوادهاش برمیگشت با مسلمان شدن او همۀ اعضاء خانواده مسلمان میشدند. تا آنجا که خانهای از خانههای انصار باقی نماند مگــر این که در آن گروهی از مسلمانان بـودند و از اسـلام پشتیبانی میکردند. بعد از آن همگی رایـزنی کـردیم. گفتیم: تا کی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را رها کنیم به پیش اینان و آنان برود و در میان کـوههای مکّه رانده شـود و بترسد؟ هفتاد مرد [4]در موسم حجّ به مکّه رفتند و به خدمت او رسیدند. با او درّۀ عقبه را وعده گـذاشـتیم. یک یک و دو دو بدانجا رفتیم تـا هـمگان در آنجا گرد آمدیم. گفتیم: ای پیغمبر خدا بر چه چیز با تو بیعت کنیم؟ فرمود:
(تبایعونی على السمع والطاعة فی النشاط والکسل , والنفقة فی العسر والیسر , وعلى الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر , وأن تقولوا فی الله لا تخافوا فی الله لومة لائم , وعلى أن تنصرونی فتمنعونی إذا قدمت علیکم مما تمنعون منه أنفسکم وأزواجکم وأبناءکم , ولکم الجنة ).
با من بیعت میکنید بر شنیدن و اطاعت کردن در آنچه دوست دارید انجام بدهید و در آنـچه دوست نداریـد انجام بدهید، و خرج کردن دارائی در وقت تنگدستی و نداشتن و در وقت گشایش و داشتن، و دستور دادن به کار نیک و باز داشتن از کار بـد، و در راه خدا سـخن بگوئید و در راه کسب خشـــــودی او از سـرزنش سرزنش کنندهای باکی نداشته باشید، و وقتی که بـه پیش شما آمـدم مـرا کـمک و یـاری دهـید و مـصون و محفوظ کنید از چیزی که خودتان را و اهـل و عـیال و فرزندان خودتان را از آن مصون و محفوظ میدارید. و اگر چنین کنید بهشت از آن شما خواهد بود.
برخاستیم و به سوی پیغمبر رفتیم. اسعد پسـر زراره - که از همه کوچکتر بود -در روایت بیهقی - او از تمام هفتاد نفر کم سن و سـالتر بـود - مگر از مـن، دست پیغمبر را گرفت و گفت: ای اهل یثرب آرام بگـیرید و آهسته باشید. ما سینههای شتران را به سـوی پـیغمبر نزدهایم و آنها را به تاخت در نیاوردهایم مگر این کـه میدانستیم که او فرستادۀ یزدان است. امروز کـه او را بیرون میآورید، همین بیرون آوردن دشمنی با جملگی عـربها است. کشتن بـرگزیدگان شـما را در پـی دارد. شمشیرها شما را لت و پار میکنند... اگر شفا بر ایـن کارها شکیبائی مـیورزید، او را بـپذیرید و با خـود برگیرید و پاداش شما با خدا است. اما اگر شما مردمانی هستید که بر خود میترسید و هراس دارید، به ترک او بگوئید و او را رها کنید، و این کار را آشکار و روشن بگوئید که چنین امری در پیشگاه یزدان دارای معذرت بهتری است... گفتند: ای سعد آرام باش! به خدا سوگند این معامله را رها نمیسازیم، و هـرگز آن را از خـود سلب نمیکنیم! جابر گفته است: پس برخاستیم و بـا او بیعت کردیم. تعهّدهائی از ما گـرفت و شروطی را در میان گذاشت، و در برابر آن بهشت را به ما وعده داد). (امام احمد و بیهقی از راه داود پسر عبدالرحمن عطّار - بیهقی حاکـم را نیز افزوده است - با اسنادی که داشـته است و از یحیی پسر سلیم که هر دو نفر از عبدالله پسر عثمان پسر خیثم، و او از ابوادریس با همان اسناد روایت نمودهاند. این اسناد خوبی با شرط مسلّم است هر چند آن را استخراج نکردهاند. بزّاز گفته است: غـیر از ابن خیثم دیگران نیز آن را نقل کردهاند، امّا از جابر جز بدین شیوه اطّلاع نداریم که روایت شده باشد).
در این صورت انصار از روی یقین میدانستند و کاملاً بر ایشان روشن بود که وظائف و تکالیف و سختیها و دشواریهای این بیعت چیست. آنان میدانستند کـه در برابر انعام این وظائف و تکالیف، و در مقابل تـحمّل این سختیها و دشواریها چـیزی در ایـن دنــیا بدیشان وعده داده نشده است - حتّی وعدۀ پیروزی و چیره شدن - در برابر ان بدیشان جز وعدۀ بهشت داده نشده است... امّا با وجود این فهم و آگاهی، تا این اندازه بر این بیعت حرص و جوش داشتند... این است که آنان با پــیشتازان مـهاجرین هـمسان و همردیف مـیشوند، مهاجرینی که این کاخ اسلام نام را ساختند و این چنین خود را آمادۀ جانبازی کردند و جزو سنگهای زیر بنای استوار جامعۀ اسلامی در نخستین روزهـای حکومت اسلامی در مدینه گردیدند.
لیکن جامعۀ مدینه همیشه بر این خلوص و پـاکـی نماند... اسلام ظاهر گردید و در مدینه پخش و آشکار شد. اشخاص زیادی که بیشترشان بـزرگان قوم خود بودند مجبور گردیدند برای حفظ جاه و مقام خویش با قوم خود همراه و همگام بشوند و به ظـاهر اسـلام را بپذیرند... هنگامی که جنگ بدر پیش آمد، بزرگ این چنین اشخاصی عبدالله پسر أبیّ پسر سلول گفت: ایـن کاری است که روی آورده اسـت! از روی نفاق مسلمان شد. قطعاً باید بسیاری از افراد را امواج زمان همراه با دیگران به سوی اسلام برده باشد و با تـقلید از آنـان مسلمان شده باشند. هر چند که اینان منافق نبودهاند، ولی از اسلام سر در نیاوردهاند و آگاهی چندانی پیدا نکردهاند و با قالب اسلامی قالبریزی و ساخته و پرداخته نشدهاند... این هم مـایۀ تـزلزل بـنای جـامعۀ نوبنیاد مدینه شده بود، و اختلاف سطح ایمان در میان مسلمانان، رخنه در کار ایشان ایجاد نموده بود.
در اینجا بود که برنامۀ تربیتی مـمتاز قرآنـی، تـحت رهبری پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شروع کرد به کار کـردن بـر روی ایـن عناصر تـازه، و دستاندر کار برگشت همنوائی و هماوائی و سازگاری و همطرازی سطحهای عقیده و خلق و خوی و رفتار و کردار عناصر گوناگونی گردید که به پیکرۀ جامعۀ نوپا و نوخاسته داخل شـده بودند.
وقتی که به سورههای مدنی - به ترتیب تقریبی نزول آنها - مراجعه میکنیم، ما متوجّه کوشش و پویش فراوانی میگردیم کـه بـذل کـار ذوب مـجدّد عـناصر گوناگونی شده است که به جامعۀ اسلامی در آمدهاند. مخصوصاً این عناصر پـیوسته و پـیاپی بدین جـامعه درآمدهاند، با وجود این که قریش به دشـمنی خـود و برانگیختن همۀ جزیرةالعرب ادامه داده است، و یهودیان نابکار نیز مـوضع زشت و پـلشتی بـه خـود گرفتهاند و به تحریک عناصر دشمن و بدسگال آئــین جـدید و مجموعۀ جدید کـوشیدهانـد. کـار ذوب و هماهنگی بخشدن، پیوسته ادامه یافته است، و لحظهای سستی و غفلت نورزیده است.
با وجود همۀ این تلاشها پیوسته در زمانهای مختلف - به ویژه در اوقات سختی و دشواری - بیماریهای ضعف و نفاق و شکّ و تردید و بخل جان و مال و تــرس از رویاروئی با خطرها پدیدار و نمودار گردیده است... مخصوصاً چنین بیماریهائی پیدا و هویدا شد، - اثـر روشن نبودن عقیدهای کـه رابطۀ میان مسـلمان و خویشاوندان اهل جاهلیّت او را قاطعانه بیان کند و توضیح دهد... نصوص قرآنـی در سوره های پـیاپی، برایمان پرده از بیماریهائی به کنار میزند کـه بـرنامۀ قرآنی به شکلها و شیوههای گوناگون ممتاز یزدانی به مداوای آنها میپردازد و در معالجۀ آنها کمال کوشش را مـبذول مـیدارد... برای نمونه از ایـن نـصوص بخشهائی را ذکر میکنیم:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداونـد تـو را از خـانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بـیرون فرستاد، در حالی کـه جمعی ار مـؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پیروزی چشمگیری بود. این گروه از مؤمنان) با تو دربارۀ حقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جنگ بـا مشـرکان) مـجادله مـیکنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (کــه بـرابـر وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و صحنۀ مرگ خویشتن را بـا چشـمان خود) مینگرند. (ای مـؤمنان به یاد آورید) آن گاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داده (پیروزی بر کاروان تجاری قـریش بـه سـرپرستی ابوسفیان، و یـا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تدارک شـده بـود و بـه سـرپرستی ابوجهل برای نجات کـاروان آمده بود). شـما دوست میداشتید دستهای نصیب شـما گردد که از قدرت و قوّت چندانی برخوردار نیست (که کـاروان بـود،) ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظاهر و استوار گرداند و کـافران را (از سـرزمین عـرب بـا پـیروزی مـؤمنان) ریشـهکن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پابرجـا و بـاطل را (که شرک است) تباه گرداند، هر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند. (انفال/5-8)
(هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن أم الکتاب وأخر متشابهات . فأما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله , وما یعلم تأویله إلا الله , والراسخون فی العلم یقولون:آمنا به , کل من عند ربنا , وما یذکر إلا أولو الألباب . ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة إنک أنت الوهاب . ربنا إنک جامع الناس لیوم لا ریب فیه , إن الله لا یخلف المیعاد).
او است که کتاب (قـرآن) را بر تـو نازل کـرده است؛ بخشی از آن، آیــههای مـحکمات است (و مــعانی مشخّصی و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هسـتند، و بـخشی از آن آیـههای مـتشابهات است، (و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود). و امّا کسانی کـه در دلهـایشان کـژی است (و گریز از حقّ، زوایای وجودشان را فراگرفته است) بــرای فـتنهانگـیزی و تأویــل (نــادرست) بـه دنـبال متشابهات میافتند. در حالی که تأویل (درست) آنها را جز خداوند و کسانی نمیدانند کــه راسـخان (و ثـابت قـدمان) در دانش هســتند. (ایـن چـین وارستگان و فرزانگانی) میگویند: ما به همۀ آنها ایمان داریـم (و در پرتو دانش میدانیم که محکمات و متشابهات) هـمه از سـوی خدای ما است. و (ایـن را) جز صـاحبان عقل (سلیمی که از هوا و هوس فرمان نمیبرند، نمیدانند و) مـــتذکّر نـمیشوند. (چـنین فرزانگان خـردمندی میگویند:) پروردگارا! دلهای ما را (از راه حقّ) منخرف مگردان بعد از آن که ما را (حلاوت هدایت چشانده و به سـوی حقیقت) رهنمود نمودهای، و از جانب خود رحمتی به ما عطاء کن. بیگمان بخشایشگر توئی تـو. پروردگارا! تو مردمان را در روزی که تـردیدی در آن نیست جمع خواهی کرد (تا همگان را در برابر کارشان پاداش دهی و بدین امـر وعده دادهای و) بیگمان خدا خلاف وعده نمیکند. (آل عمران / 7-9)
(ألم تر إلى الذین نافقوا یقولون لإخوانهم الذین کفروا من أهل الکتاب:لئن أخرجتم لنخرجن معکم ولا نطیع فیکم أحدا أبدا , وإن قوتلتم لننصرنکم , والله یشهد إنهم لکاذبون . لئن أخرجوا لا یخرجون معهم , ولئن قوتلوا لا ینصرونهم ولئن نصروهم لیولن الأدبار ثم لا ینصرون . لأنتم أشد رهبة فی صدورهم من الله , ذلک بأنهم قوم لا یفقهون).
آیا منافقانی را ندیدهای که پیوسته به برادران کافر اهل کتاب خود میگویند: هرگاه شما را بیرون کنند، ما هم با شما بیرون خواهیم آمد، و هرگز به زیان شما از سخن کسی فرمانبرداری نخواهیم کرد، و اگر با شما جنگ و پیکار شود، قطعاً به کمکتان شتافتـه و یاریتان خواهیم کرد. خدا گواهی میدهد که آنان دروغ میگویند (و بـه عهد خود وفا نمیکنند). هرگاه بیرون کـرده شـوند، بـا آنان بیرون نمیروند، و اگر بـا ایشــان جنگ و پیکار شود، به کمکشان نمیشتابند و یـاریشان نـمیدهند، و اگر هم (فرضاً) به کمک و یاریشان روند، پشت میکنند و میگریزند، و دیگر کمک و یاری نخـواهند شد (و خدا ایشان را هلاک میگرداند). هـراس شما در سـینههای ایشان، بیش از هراس آنان از خدا است! این بدان خاطر است که ایشان مردمان نفهم و نادانی هستند (و عظمت خدای را درک نمیکنـد).(حـشر /11-13)
(یا أیها الذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم إذ جاءتکم جنود فأرسلنا علیهم ریحا وجنودا لم تروها , وکان الله بما تعملون بصیرا . إذ جاءوکم من فوقکم ومن أسفل منکم , وإذ زاغت الأبصار وبلغت القلوب الحناجر , وتظنون بالله الظنونا , هنالک ابتلی المؤمنون وزلزلوا زلزالا شدیدا . وإذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض:ما وعدنا الله ورسوله إلا غرورا . وإذ قالت طائفة منهم:یا أهل یثرب لا مقام لکمفارجعوا , ویستأذن فریق منهم النبی یقولون:إن بیوتنا عورة - وما هی بعورة - إن یریدون إلا فرارا . ولو دخلت علیهم من أقطارها ثم سئلوا الفتنة لآتوها وما تلبثوا بها إلا یسیرا ...).
ای مــؤمنان! بــه یـاد آوریـد نـعمت خدای را در حـقّ خودتان، بدان گاه که لشکرها به سراغ شما آمـدند (تـا کار اسلام را برای همیشه یکسره کنند. یعنی پیغمبر را بکشند و مسلمانان را در هم بکـوبند و مـدینه را غـارت کنند، و بالأخره چراغ اسلام را خاموش سازند). ولی ما تند باد (سخت سردی) را بر آنان گماشتیم و لشکرهائی (از فرشتگان) را به سویشان روانه کردیم که شما آنان را نمیدیدید. (فرشتگان رعب و هراس را به دلهـایشان انداختند و طوفان باد خیمه و خرگاه ایشـان را بـازیچه قرار داد و بدین وسیله آنان را درهم کوبیدیم). خداونـد میدید کارهائی را کـه میکردید. (بـه خـاطر بیاورید) زمانی را که دشمنان از طرف بالا و پائین (شهر) شـما، به سوی شما آمدند (و مـدینه را مـحاصره کردند)، و زمانی را که چشمها (از شدّت وحشت) خیره شده بود، و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگونی دربارۀ (وعدۀ) خدا داشتید (قوی الایمان به وعدۀ الهی مطمئن، و ضعیف الایمان نامطمئن بود). در ایـن وقت مـؤمنان (در کورۀ داغ حوادث جنگ و مبارزه و هلاک و هراس) آزمایش شدند و سخت به اضطراب افتادند. و (بـه یـاد آورید) زمانی را که مـنافقان و آنـان که در دلهـایشان بــیماری (نـفاق) بود مـیگفتند: خدا و پـیغمبرش جـز وعدههای دروغین به مـا نـدادهانـد. و (بـه یـاد آوریـد) زمانی را که گروهی از آنان (که منافق و ضعیف الایمان بودند) گفتند: ای اهل یثرب! ایـنجا (کنار خندق) جای ماندگاری شما نیست (و ایستادگی در کارزار، همگان را زیانبار میسازد)، لذا (بـه مـنازل خود) برگردید ... دستهای از ایشـان هـم از پـیغمبر اجـازۀ (بـازگشت بـه خانههای خود را) خواستند و گفتند: واقعاً خانههای ما بدون حفاظ و نااستوار است (و باید بـرای نگهبانی از آنها برگردیـم). در حالی که بدون حفاظ و نااستوار نبود و مرادشان جز فرار (از جنگ) نبود. (آنـان آن انـداره سست اراده و ایمانند که نه آمادۀ پیکار با دشـمن و نـه پذیرای شهادتند) و اگر احزاب از جوانب مدینه وارد آن شوند (و شهر را اشغال کنند) و بدیشان پیشنهاد نمایند که از دین برگردید (و بتپرستی و شرک را بپذیرید) به سرعت میپذیرند و جر مدّت کمی بـرای انتخاب ایـن پیشنهاد درنگ نخواهند کرد!. (احزاب / 9-14)
(یا أیها الذین أمنوا خذوا حذرکم , فانفروا ثبات أو انفروا جمیعا . وإن منکم لمن لیبطئن , فإن أصابتکم مصیبة قال:قد أنعم الله علی إذ لم أکن معهم شهیدا . ولئن أصابکم فضل من الله لیقولن - کأن لم تکن بینکم وبینه مودة -:یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیما ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، احتیاط نمائید و آمادگی خود را (برای مقابلۀ با دشـمنان) حفظ کنید، و (بـرای تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی بـا هــم (بـه سوی جنگ) بیرون روید. در میان شما گروهی هستند که (منافقند و خویشتن را جزو شما قلمداد مـینمایند و به جهاد نمیروند و) سستی مـیکنند و دیگـران را نـیر سست مـینمایند و از جنگ بــازمیدارنـد. پس اگر مـصیبتی بـه شما رسید (طـعنه زنـان) مـیگویند: بـه راستی خداوند به ما لطف فـرمود که جزو آنان (در جنگ) شرکت نداشتیم. و اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شـما دست داد) درست مثل این که هرگز میان شما و ایشان مودّت و دوسـتی نبوده، میگویند: کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پـیروزی و دسـتاورد فـراوان غـنیمت) بسـی بـهره میبردیم.(نساء / 71-73)
(ألم تر إلى الذین قیل لهم:کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة , فلما کتب علیهم القتال إذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله أو أشد خشیة , وقالوا:ربنا لم کتبت علینا القتال ? لولا أخرتنا إلى أجل قریب ! قل:متاع الدنیا قلیل , والآخرة خیر لمن اتقى , ولا تظلمون فتیلا . أینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة , وإن تصبهم حسنة یقولوا:هذه من عند الله , وإن تصبهم سیئة یقولوا:هذه من عندک . قل:کل من عند الله , فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا . . . ).
آیا نمیبینی (ای محمّد و تعجّب نمیکنی از) کسانی کـه (پیش از آن که اجازۀ جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان میدادند و هر چند) بدیشان گفته مـیشد: (وقت جهاد فرا نرسیده است) دست از جنگ بـداریـد و نماز را بر پا داریـد و زکات مـال بدر کـنید (در ظـاهر شتاب میکردند و گوششان به کسی بدهکار نبود). امّا وقتی که جنگ بر آنان واجب گردید (و فرمان جهاد داده شد) بدین هنگام دستهای از ایشـان از مردم همانگونه ترسیدند و هراس برداشتند که از خدا تـرس و هـراس داشتند! و بلکه بیشتر هم دچار خوف و وحشت شدند) و گفتند: پروردگارا! چرا (بـدین زودی) جنگ را بر مـا واجب کردی؟ چه میشد اگر بـه مـا فرصت بـیشتری میدادی (تا از لذائذ دنیا بهره میگرفتیم؟). بگو: کـالای دنیا اندک است و آخرت برای کسی که پرهیزگار پاشد بهتر است، (و جزای شما داده شود) و کمترین سـتمی به شما نشود. هر کجا باشید، مرگ شما را درمـییابد، اگر چه در برجهای محکم و اسـتوار جایگزین بـاشید. (ایـن تـرسویان منافق) اگر خیر و خوبی (از قبیل پـیروزی و غنیمت) بـدیشان رسـد، میگویند: ایـن از سـوی خـدا است؛ و اگر بــدی و مـصیبتی (از قبیل خشکسالی و شکست) بدیشان رسد، میگویند: ایـن از (شوم و نامبارکی) تو است! (بدانان) بگو: همۀ (آنچه از خوبی و بدی به شما مـیرسد) از سـوی خدا است (و برابر قضا و قدر حقّ تـعالی و بـر پـایۀ علّت و مـعلول انجام میپذیرد). این مردمان را چه شده است که سخن نمیفهمند) (و منطق سرشان نمیشود؟).(نساء / 77-٧٨)
(إنما الحیاة الدنیا لعب ولهو , وإن تؤمنوا وتتقوا یؤتکم أجورکم ولا یسألکم أموالکم . إن یسألکموها فیحفکم تبخلوا ویخرج أضغانکم . ها أنتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فی سبیل الله . فمنکم من یبخل , ومن یبخل فإنما یبخل عن نفسه , والله الغنی وأنتم الفقراء , وإن تتولوا یستبدل قوما غیرکم ثم لا یکونوا أمثالکم).
زندگی دنیا بازی و سرگرمی بیش نیست، و اگر ایـمان بیاورید و پرهیزگاری کنید، خداوند پاداش شما را بـه نحو کامل میدهد و دارائی شمـا را هم نمیخواهـد. اگر خداونـد از شـما امـوالتـان را درخواست کـند، و حتّی اصرار هم بورزد، شما (به خاطر دلبستگی شدید و مال دوستی سرشتی انسـان) بـخل نشـان خواهید داد و تـنگچشمی خواهید کرد، و بـاعث بـروز کینههایتان میشود. (پس خدا که شما را میشناسد، چنین کاری را نمیکند). آگاه باشید که شما (از سـوی آفریدگارتان) دعوت به انفاق در راه خدا مـیشوید. بـعضی از شـما بخل میورزند. هر کس هم بخل بورزد، در حقّ خـود بخل میورزد (و زیان آن مـتوجّه خودش میگردد). زیرا خدا بینیاز است و شما نیازمندید... اگر شما (از فرمان خدا سرپیچی کنید و) روی بـرتابید، مردمان دیگری را جایگزین شما میگرداند (و این مأوریّت را به گروه دیگری مـیسپارد) که هرگز هـمسان شـما نخواهند بود (و از ایثار و فداکـاری و بـذل جـان و مـال خودداری خواهند کرد و از فرمان یزدان روی گردان نخواهند شد).(محمّد / 36-38)
(ألم تر إلى الذین تولوا قوما غضب الله علیهم , ما هم منکم ولا منهم , ویحلفون على الکذب وهم یعلمون . أعد الله لهم عذابا شدیدا , إنهم ساء ما کانوا یعملون . اتخذوا أیمانهم جنة فصدوا عن سبیل الله فلهم عذاب مهین . لن تغنی عنهم أموالهم ولا أولادهم من الله شیئا , أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون . یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم ویحسبون أنهم على شیء , ألا إنهم هم الکاذبون . استحوذ علیهم الشیطان فأنساهم ذکر الله , أولئک حزب الشیطان , ألا إن حزب الشیطان هم الخاسرون . إن الذین یحادون الله ورسوله أولئک فی الأذلین , کتب الله لأغلبن أنا ورسلی , إن الله قوی عزیز . لا تجد قوما یؤمنون بالله والیوم الآخر یوادون من حاد الله ورسوله , ولو کانوا آباءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشیرتهم , أولئک کتب فی قلوبهم الإیمان وأیدهم بروح منه , ویدخلهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها , رضی الله عنهم ورضوا عنه , أولئک حزب الله , ألا إن حزب الله هم المفلحون).
آیا آگاهی از کسانی که گروهی را به دوستی میگیرند که خدا بر آنان خشمگین است. ایـنان (مـنافقانی بـیش نبوده و) نه از شمایند و نه از آنانند. چنین کسـانی بـه گونۀ آگاهانه سوگند دروغ یاد میکنند! خداونـد عذاب سختی را برای ایشان آماده کرده و تـهیّه دیـده است. آنـان چـه کـار بـدی مـیکنند! آنـان سـوگندهایشان را سپری (برای حفظ جان و مال خود) ساختهاند و بـدین وسیله مردمان را از راه یزدان بازداشتهاند، و لذا عذاب خوارکنندهای دارند. امـوالشــان و اولادشـان، بـه هـیچ وجه ایشان را از دست خدا مصون و محفوظ نمیدارد. اینان دوزخیانند و در دوزخ جاودانـه مـیمانند. روزی خداوند همۀ آنان را زنده میگرداند. آن روز برای خدا (به دروغ) سوگند میخورند همانگونه که (امـروز بـه دروغ) برای شما سوگند میخورند، و گمان میبرند کـه ایشان دارای چیزی (از هوش و زرنگی) هسـتنذ! (و با این سوگندهای دروغ، خویشتن را میرهانند و به جائی میرسانند). هان! ایشان دروغگویانند (و گرفتار خشم و عذاب یزدانند). اهریمن بر آنان چیره گشته است (و با وسوسههای خود ایشان را از راستای راه به در کرده است) و یاد خدا را از خاطرشان برده است. اینان حزب اهریمن هستند. هـان! قطعاً حزب اهـریمن زیـانکار و زیانبارند. مسلّماً کسانی که با خدا و پیغمبرش دشمنی میکنند، از زمـرۀ پستتـرین و خوارتـرین (مـردمان) خواهند بود. خداوند چنین مقدّر کرده است کـه من و پــیغمبرانـم قطعاً پـیروز مـیگردیم. بیگمان خداوند نیرومند چیره است. مردمانی را نخواهی یـافت که بـه خدا و روز قیامت ایمان داشته باشند، ولی کسانی را به دوستی بگیرند که با خدا و پیغمبرش دشمنی ورزیده باشند، هر چند که آنان پدران، یا پسران، یا بـرادران، و یا قوم و قبیلۀ ایشان باشند. چرا کـه مؤمنان، خدا بـر دلهایشان رقم ایمان زده است، و با نفخۀ ربّـانی خود یاریشان داده است و تقویتشان کرده است، و ایشان را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر (کاخها و درختان) آنها رودبارها روان است، و جاودانه در آنجا میمانند. خدا از آنـان خشـنود، و ایشان هـم از خدا خشنودند. اینان حزب یزدانند. هان! حزب یزدان، قطعاً پیروز و رستگار است.(مجادله /14-22)
(یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود والنصارى أولیاء , بعضهم أولیاء بعض , ومن یتولهم منکم فإنه منهم , إن الله لا یهدی القوم الظالمین . فترى الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم , یقولون:نخشى أن تصیبنا دائرة , فعسى الله أن یأتی بالفتح أو أمر من عنده , فیصبحوا على ما أسروا فی أنفسهم نادمین . ویقول الذین آمنوا:أهؤلاء الذین أقسموا بالله جهد أیمانهم إنهم لمعکم ? حبطت أعمالهم فأصبحوا خاسرین).
ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخـی دوست بـرخی دیگرند (و در دشمنی با شما یکسان و برابرند). هر کس از شما بـا ایشـان دوسـتی ورزد (و آنان را بـه سـرپرستی بـپذیرد) بیگمان او از زمرۀ ایشان بشمار است. و شکّ نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سـوی ایمان) هـدایت نمیکند. مـیبینی کسانی که بیماری (ضعف و شکّ و نقاق) به دل دارند، (در دوستی و یاری با یهودیان و مسیحیان) بر یکدیگر سبقت میگیرند و مـیگویند: مـیترسیم کـه (روزگـار برگردد و) بلائی بر سر ما آید (و به کمک ایشان نیازمند شویم). امید است که خداوند فتح (مکّه) را پیش بیاورد یا از جانب خود کاری کند (و دشمنان اسلام را نابود و منافقان را رسوا نماید) و این دسته از آنـچه در دل پنهان داشتهاند پشیمان گردند (و بـر ضـعف و شکّ و نـفاق خود افسوس خورند. بدانگاه کـه فتح و پـیروزی فرا رسد) مؤمنان میگویند: آیا اینان همان کسانی هستند که با شدّت و با حدّت بـه خدا سوگند مـیخوردند و میگفتند ما (بر آئین شمائیم و همچون شما مسـلمانیم و) با شما هستیم! (دروغ گفتند و) کردارشان بیهوده و تباه گشت (و رنجشان بـر بـاد رفت و تـلاششان هـدر گردید) و زیانکار شدند (و هم ایمان و هم یاری مؤمنان را از دست دادند). (مائده /51-53)
(یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی وعدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة وقد کفروا بما جاءکم من الحق , یخرجون الرسول وإیاکم أن تؤمنوا بالله ربکم , إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی وابتغاء مرضاتی , تسرون إلیهم بالمودة , وأنا أعلم بما أخفیتم وما أعلنتم , ومن یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل . إن یثقفوکم یکونوا لکم أعداء , ویبسطوا إلیکم أیدیهم وألسنتهم بالسوء وودوا لو تکفرون . لن تنفعکم أرحامکم ولا أولادکم ,یوم القیامة یفصل بینکم , والله بما تعملون بصیر . قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم والذین معه , إذ قالوا لقومهم:إنا برآء منکم ومما تعبدون من دون الله , کفرنا بکم وبدا بیننا وبینکم العداوة والبغضاء أبدا حتى تؤمنوا بالله وحده . إلا قول إبراهیم لأبیه:لأستغفرن لک وما أملک لک من الله من شیء , ربنا علیک توکلنا وإلیک أنبنا وإلیک المصیر).
ای مـؤمنان! دشـمنان مــن و دشـمنان خویش را بـه دوستی نگیرید. شما نسبت بدیشان مـحبّت مـیکنید و مودّت میورزید، در حالی که آنان بـه حقّ و حقیقتی ایمان ندارند که برای شما آمده است. پیغمبر و شـما را به خاطر ایمان آوردن به خدا که پروردگارتان است (از شهر و دیارتان) بیرون میرانند. اگر شما بـرای جـهاد در راه مـن و طـلب خشـنودیم (هجرت کردهایـد و از زادگاه خویشتن) بیرون آمـدهایـد (بـا ایشـان پیوند دوسـتی برقرار نسـازید). در نهان بـا آنـان دوستی میکنید، در حالی که من نسبت به هر چه پنـهان میدارید یا آشکار میسازید (از همگان) مطّلعتر و آگاه تر هستم. هـر کس از شـما چنین کاری را بکند، از راستای راه منحرف گشته است. اگر بر شـما دست یـابند دشـمنان شما میگردند، و دست تعدّی به سویتان دراز میکنند، و زبــان را در حقّ شما بـه بدی مـیگشایند، و آرزو میکنند که کاش میشد کافر شوید. هرگز خـو یشاوندان و فرزندانتـان سودی به حـالتان نـخواهند داشت. روز قیامت، خدا در میانتان قضاوت و داوری خواهد کرد خدا میبیند هـر کـاری را که خـواهـید کرد. (رفتار و کردار) ابراهیم و کسانی که بدو گرویده بودند، الگوی خوبی برای شما است، بدان گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهائی کــه بـغیر از خـدا می پرستید، بیزار و گریزانیم، و شما را قبول نداریم و در حقّ شـما بیاعتنـائیم، و دشمنانگی و کینهتوزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است، تا زمانی که بـه خدای یگانه ایمان میآورید و او را به یگانگی میپرستید. (کردار و رفتار ابراهیم و گروندگان بدو، سرمشق خوبی بـرای شما است) مگر سخنی که ابراهیم به پدر خود گفت: من قطعاً برای تو طلب آمرزش میکنم، و در عین حال برای تو در پیشگاه خدا هیچ کار دیگری نمیتوانم بکنم. (این سخن، چیزی نیست که بدان اقتداء کنید)... پروردگارا! به تو توکّل میکنیم، و به تو روی میآوریم، و بازگشت به سوی تو است (و همۀ راهها سر به جانب تـو دارد و به تو منتهی میگردد). (ممتحنه/1-4)
این نمونههای دهگانه از سورههای گوناگون ما را بس است برای دلیل بر بیماریهائی که در جامعۀ اسلامی پیدا میگردید... بیماریهائی که نتیجۀ طبیعی و قـطعی داخل شدن پیاپی عناصر جدید به آن بود، عناصری که نمیتوانند ذوب گـردند و بـا ارکـان پـدیدار بنیادین یکدست و یکرنگ هماوا و همساز شوند، مگر پس از گذشت دورهای از زمـان و تـلاش بـیشمار و تـربیت مستمرّ چنین عناصری.
امّا بنیاد جامعۀ اسلامی از آن جهت در مدینه سالم و در امان ماند چون ارکان مخلص آن در اصل بر پـایۀ استواری برجا و بـرپا بود کـه از مـهاجرین و انـصار تشکیل و فراهم آمده بود، پایهای که به سبب استحکام و ارتباط لازم میان بخشها و قسمتهای تشکیل دهـندۀ ساختار آن، میتوانست تاب مقاومت در برابر همۀ بیماریها و ناگواریها و پدیدهها و آشفتگیهائی را بیاورد که چه بسا روی میداد و آن را در معرض خـطرهائی میانداخت که عناصری را مینمایاند کـه هـنوز ذوب نگردیدهانـد و پخته و رسـیده نشـدهانـد و پـیوند و همبستگی پیدا نکردهاند.
این چنین عناصری هم کمکم ذوب میگردیدند و پاکیزه و پالوده میشدند و با پایۀ اصیل و بنیادین، هماهنگی و همبستگی پیدا میکردند، و گریزپایان و نافرمایانی که از سست دلان و مـنافقان، و همچنین از مـتردّدان و ترسویان، و از کسانی فراهم آمده بودند که هنوز پرتو عقیده در درونشـان فـروزان و تـابان نگـردیده بود، عقیدهای که همۀ روابط و ارتباطات خود را با دیگران بر اساس آن برجا و برپا میداشـتند... این وضـع تـا اندکی پیش از فتح مکّه ادامه داشت. آن زمان بود که جامعۀ اسلامی تا انـدازۀ زیـادی هـماهنگی کـامل بـا بنیانگذاران مخلص را پیدا کرد، و میتوان گفت تا حدّ زیادی به جامعۀ نمونهای تبدیل گردید که برنامۀ تربیتی ممتاز الهی هدفش فراهم آمدن آن است و برای تشکیل آن میکوشد.
بلی همیشه در این جامعه مراتب متفاوتی بوده است که خود حرکت اسلامی آن مراتب را پـدیدار کـرده است. مجموعههائی از مؤمنان مراتب ممتازی پیدا کردهاند به اندازۀ تلاشی که داشتهاند و زحماتی که کشـیدهانـد و دلیری و شهامتی که در جنبش و پیشتازی و استواری از خود نشان دادهاند... پیشتازان نخستین مـهاجرین و انصار، و اهل بدر، و اصحاب بیعة الرّضوان در حدیبیه، امتیازات و درجاتی بوده است کـه به تـرتیب نـصیب گروههائی از مؤمنان راسـتین شـده است. سـپس به صورت همگانی کسانی ممتاز بودهاند که پیش از فتح مکّه اموال خود را انفاق و هزینه کردهاند و در راه خدا جنگیدهاند. نصوص قرآنی، و احادیث نبوی، و اوضاع عملی در جامعۀ اسلامی، این مراتب و منازل عالی را تأکید میکنند، درجات و امتیازاتی که جنبش عقیده آنها را پدیدار کرده است و بر آنها صراحت دارد:
(والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار والذین اتبعوهم بإحسان رضی الله عنهم ورضوا عنه وأعد لهم جنات تجری من تحتها الأنهار , خالدین فیها أبدا , ذلک الفوز العظیم ).
پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که بـه نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشـان را بـه خوبی پیمودند، خداوند از آنان خشنود است و ایشـان هـم از خدا خشنودند، و خداونـد بـرای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جاری است و جاودانـه در آنـجا مـیمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ. (توبه /100)
(لعل الله اطلع إلى أهل بدر فقال:اعملوا ما شئتم , فقد وجبت لکم الجنة ).
چه بسا خداوند از بـالا بـر اهل بـدر نگریسته است و فرموده است: هر کاری را که میخواهید بکنید، بـهشت که برای شما واجب گردیده است. (حدیث نبوی است و بخاری آن را استخراج کرده است)
این حدیث پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پاسخی به عمر رضی الله عنهُ است که از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازه خواست تا گردن حاطب پسر ابوبلتعه را بزند. چرا که در لحظهای از ضعف کسی را پنهانی به پیش قریش فرستاده بـود و ایشـان را از آماده شدن پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برای فتح مکّه آگاه کرده بود.
(لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة , فعلم ما فی قلوبهم , فأنزل السکینة علیهم وأثابهم فتحا قریبا , ومغانم کثیرة یأخذونها وکان الله عزیزا حکیما).
خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا می دانست آنچه را که در درون دلهـایشان (از صـداقت و ایـمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود؛ لذا اطمینان خاطری به دلهـایشان داد، و فـتح نـزدیکی را (گـذشته از نـعمت سرمدی آخرت) پاداششان کـرد. همراه بـا غنیمتهای بسیاری که آن را به دست خواهند آورد. خداوند چیرۀ شکست ناپذیر و فرزانهای است که کارهایش بر اساس حکمت است. (فتح /18و19)
(لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح وقاتل , أولئک أعظم درجة من الذین أنفقوا من بعد وقاتلوا وکلا وعد الله الحسنى , والله بما تعملون خبیر).
کسانی از شما که پیش از فتح (مکّه، به سپاه اسلام کمک کردهاند و از اموال خود) بـخشیدهانـد و (در راه خدا) جنگیدهاند، (با دیگران) بـرابـر و یکسـان نـیستند. آنـان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح (مکّه، در راه اسلام) بذل و بخشش نمودهاند و جنگیدهاند... امّا به هر حال، خداوند به همه، وعدۀ پاداش نیکو میدهد، و او آگاه از هـر آن چیزی است که میکنید. (حدید /10)
(مهلا یا خالد , دع عنک أصحابی فوالله لو کان لک أحد ذهبا , ثم أنفقته فی سبیل الله ما أدرکتغدوة رجل من أصحابی ولا روحة).
ای خالد! آهسته باش و بس کن! دست از اصـحاب مـن بدار. به خدا سوگند اگر تو به اندازۀ کوه احد طلا داشته باشی و آن را در راه خدا خرج کنی، به اجر یک بامداد یا یک شامگاه مردی از اصحاب دسترسی پیدا نمیکنی.
(ابن قیّم آن را در زاد المعاد ذکر کرده است. این حدیث پاسخ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به خالد پسر ولید است. بدان هنگام که خالد پسر ولید با عبدالرحمن پسـر عـوف - رضــی الله عـنه - بـه نـفرین و دشنام و سـرزنش و کینهتوزی یکدیگر پرداختند! معلوم است خالد ملقّب به سیف الله به معنی شمشیر خدا از جانب پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است. و امّا عبدالرحمن پسر عوف از سابقین اوّلین، به معنی پیشتازان نخستین است. پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به خالد فرمود:
(دع عنک أصحابی).
دست از اصحاب من بدار.
مراد او این دسته و طبقۀ ویژۀ والامقام ممتاز در میان جامعۀ اسلامی مدینه است.
امّا این طبقهها و دستههائی که با منزلت و درجۀ ایمانی خود ممتاز میگردیدند و آن منازل و درجـات، را هـم حرکت اسلامی پدیدار گردانده بود، مانع این نمیشد سطحهای ایمانی به یکدیگر نزدیک شوند و در جامعۀ مدینه پیش از فتح مکّه هماهنگ و هـمساز گردند، و بسیاری از عـوارض تـزلزل در صـف مسلمانان، و بسیاری از پدیدههای ضعف، و شکّ و دودلی، و بخل جانی و مالی، و روشن نبودن پرتو عقیدتی، و نفاق، و... از آن جامعه رخت بربندد و ناپدید گردد. به گونهای که میتوان جامعۀ مـدینه را رویهمرفته بنیاد اسلامی بشمار آورد.
ولی فتح مکّه در سال هشتم هجری، و تسـلیم شـدن هوازن و ثقیف در طائف که پیامد فتح مکّه بود، هوازن و ثقیفی که پس از قریش دو نیروی بزرگ در جـزیرة العرب بودند، دیگر باره گروههای تازۀ فراوانی را بـه جامعۀ اسلامی سرازیر کرد و آئین اسلام را پذیرفتند و با تفاوتهای گوناگون سطحهای ایمانی مسلمان شدند. در میان آنان منافقانی وجود داشتند که از اسلام بیزار بودند. کسان دیگری هم وجود داشتند که به سوی اسلام چیرۀ توانا رانده شده بودند. در میان آنان افراا مؤلفة القلوب نیز بودند، یعنی کسانی که لازم بود با خوبی و نیکی و اخلاق شایسته دل ایشان به دست آورده شود. این چنین اشخاصی، با حقائق اصلی اسـلام سرشته و قالبگیری نشده بودند، و روح حقیقی اسلام با خـمیرۀ ذات آنان نیامیخته بود.
ایستادگی کینهتوزانه و دژخیمانۀ دراز مدّت قریش در برابر اسلام، سدّ ستبر و مانع نیرومندی بر سر راه روان شدن اسلام به سراسر جزیرة العرب و تصرّف آن بود. قریش گذشته از نفوذ اقتصادی و سـیاسی و ادبـی در جزیرة العرب، دربارۀ امور دینی حرف اول را میزد و سخن والای پذیرفتهای داشت، و ایستادگی قـریش در مقابل دین جدید، بدین شکل کینهتوزانه و دژخیمانه، سبب گردید عربها در نواحی جزیرة العرب از پذیرش آئین اسلام دوری گزینند، یا دست کم باعث گردید که مردمان آنجا در پذیرش آئین اسلام درنگ کنند و در انتظار بمانند و ببینند پیکار میان قریش و این پیغمبر به کجا میکشد که از فرزندان خودشان است!.. وقتی که به سبب فتح مکّه قریش تسلیم گردید و مسـلمان شـد، و پس از آن هوازن و ثقیف نیز در طائف تسلیـم گردیدند و مسلمان شدند، قبائل نیرومند سهگـانۀ یـهودیان در مدینه سرانجام شکست خوردند و بال و پرشان کـنده شد. بنوقینقاع و بنونضیر به شام تبعید شدند. بنوقریظه نابود گردید و از بیخ و بن برکنده شد، و خـیبر کـاملاً تسلیم و تصرّف گردید... اینها همه بیانگر ورود مردمان دسته دسته به دین خدا بود، و اسلام در مدّت تنها یک سال به نواحی جزیرة العرب رسـید و آن را به زیــر فرمان خود کشید.
امّا این گسترش افقی در سرزمین اسلام، با خود هـمۀ عوارض و ظواهری را به جامعۀ اسلامی برگرداند کـه در جامعۀ اسلامی پس از پیروزی بدر پدیدار و نمودار گردیده بود - امّا در گسترۀ فراختر و فراتر از پـیش - پس از آن که جامعۀ اسلامی در پرتو تربیت دراز مدّت و تأثیر پیاپی آن در فاصلۀ هفت سالی که از بدر بزرگ گذشت نزدیک بود از این عوارض و ظواهر پاک گردد و بزداید! اگر جامعۀ مدینه جملگی به پایگاه محکم و مخلص این عقیده تبدیل نمیشد، و اسـاس اسـتوار و پایۀ پایدار این جامعه نمیگردید، خطر بزرگی از ایـن گسترش افقی سریع در گسترۀ اسلام در جزیرة العرب پدید میآمد. و لیکن خـداونـدگاری کـه ایـن کـار را بــرمیگردانــد و میپاید، مجموعهای از پـیشتازان نخستین مهاجران و انصار را آماده و فراهم کرده بود که پس از توسعۀ نسبیای که پیروزی بدر آن را به همراه آورده بود پایگاه امینی برای این آئین گـردند. هـمین خداوندگار بزرگوار، جامعۀ مدینه را نیز پایگاه امـینی برای این آئین کرد، پس از توسعۀ شدید و سریعی که فتح مکّه به همراه آورد... خدا خودش بهتر مـیدانـد رسالت خود را در کجا قرار می دهد و به چه کسی حوالت میدارد.
نخستین چیزی که از این توسعۀ شدید و سریع پدیدار گردید جنگ حنین بود، جنگی که در این سورۀ (توبه) نام از آن سخن رفته است:
(لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ) (٢٦)
خداوند شما را در مواقع و موارد زیادی یـاری کرد و (به سبب نیروی ایمان بر دشمنان پیروز گرداند، و از جمله) در جنگ حنین (که در روز شنبه، شانزدهم شوال سال هشتم هجری، میان شما که ١٢٠٠٠ نفر بـودید، و میان قبائل ثقیف و هوازن مشرک که 4000 نفر بـودند درگرفت، و شما به کثرت خود و قلّت دشمنان مـغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشـمنان بـر شـما چیره شـدند) بـدانگـاه کـه فزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مـغرور انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریان فراوان اصـلاً بـه کار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همۀ وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهـادید. سپس (عنایت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پـیغمبرش و مؤمنان گرداند و لشکرهائی را (از فرشتگان برای تـقویت قلب مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نمیدیدید، و (پــیروز شـدید و دشـمنان شکست خوردند، و بـدین وسیله) کافران را مجازات کرد، و این است کیفر کافران (در این جهان، و عذاب آخرت هم بـه جـای خود بـاقی است).(توبه/25و26)
از جملۀ اسباب و علل ظاهری این شکست در آغاز کار این بود که 2000 نفر از (طُلَقاء) یعنی آزاد شدگان در فتح مکّه، آن کسانی که روز فتح مکّه مسلمان شدند، با ١٠٠0٠ نفر از سپاهیان مدینه، آن کسانی که مکّه را فتح کرده بودند، برای نبرد با ثقیف و هوازن بیرون آمده بودند. از یک سو این اختلال توازن و عدم هماهنگی در صف مسلمانان، و از دیگر سو تاخت ناگهانی هوازن بر سر ایشان، شکست به بار آورد. چرا که سپاه اسلام همه از آن پایگاه پایدار و مخلصی نبودند که تربیت و هماوائی و همنوائی آنان در مدّت زمان طولانی مـیان بدر و فتح مکّه انجام پذیرفته بود.
همچنین عوارض و ظواهر ناگواری که در لابلای جنگ تبوک پدید آمد، ثمرۀ طبیعی این گسترش افقی تند و سریع، و نتیجۀ سرشتی ورود دستهها و گروههای تازه به دائرۀ اسلام بود. این دستهها و گروهها هم دارای سطحهای ایمانی مختلف و نظم و نظام آشفته و گسسته بودند... این همان عوارض و ظواهری است که سورۀ توبه از آنها سخن گفته است، و سزاوار این همه تاخت و تازهای مطوّل و مفصّل با شیوههای جوراجور و روشهای گوناگونی گردیده است که ما در گلچینهائی که از بخشهای سوره داشتیم بدانها اشاره کردیم.
هم اینک ما میتوانیم دنبالۀ سـخن را بگیریم تـا با گامهای واقعیّت تاریخی جامعۀ اسلامی پس از دو سال که از فتح مکّه میگذرد به پیش رویم. بدان هنگام که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وفات فرمود و جزیرة العرب همه مرتدّ شدند و از دین اسلام برگشتـد، و بجز جامعۀ مدینه - همان پایگاه پایدار و مخلص - کسی ثابت قدم و استوار بر جای نماند.
این پدیده را میتوان هم اینک تفسیر و تعبیر کرد... دو سال نخستین، پس از فتح مکّه، برای اسـتقرار حـقیقت اسلام در درونهای این دستهها و گروههای بیشماری که پس از فتح مکّه آئین اسلام را پذیرفته بودند، و دارای سطوح مختلف ایمانی متزلزل و سستی بودند، کافی نبود. هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وفات یافت، جزیرة العرب آشفته و آشوب زده به تکان در آمد، و پایگاه پایدار جامعۀ بنیادین مدینه راست و استوار ایستادند، و توانستند با پایداری و پایمردی و خلوص و یکرنگی و همآوائی و هماهنگی خـود در برابر امـواج حـوادث بایستند، و سیلاب توفنده و جاروبکننده را از مسیر خودش برگردانند، و دیگر بـاره بـه پشت سدّ اسـلام هدایت، و آمیزۀ پیکرۀ آن گردانند.
نگریستن بدین حقیقت - آن هم بر این روال و بـدین منوال - کافی و بسنده است برای نشان دادن تـقدیر و تدبیر یزدان کاربجا در محنت و زحمت و درد و رنجی که این دعوت در مکّه در ابـتدای کـار بـا آن روبرو گردید، و حکمت و فلسفۀ خدا را در مسلّط گردانـدن طاغوتها بر گروه مسلمانی که طاغوتها بـه شکـنجه و آزارشــان مــیپرداخــتند و آنــان را از آئــینشان برمیگرداندند، و خونهایشان را میریختند، و بلاها و مـصیبتها گــریبانگیرشان مـیکردند. یـزدان سـبحان میدانست که این، برنامۀ راست و درست و برجـا و پایائی برای گروه نخستین و تشکیل هستۀ بارگاه پایدار و پایمرد این عقیده است، و بدون این دردها و رنجها و اذیّت و آزارها چوبهای تنۀ وجودشان سخت و آبدیده نمیگردد، و در برابر فشارها تاب نـمیآورد و پـایدار نمیماند، و تنها این درجۀ سختی و سفتی و خلوص و یکرنگی و فداکاری و جاننثاری و پافشاری، و حرکت در راه خدا با وجود همۀ اذیّت و آزارها و شکنجهها و کشتنها و غلها و زنجیرها و فراری دادنها و تـبعیدها و گرسنگیها، و کمی تعداد، و نبودن یار و مددکـار زمینی، و... بود که این هستۀ پایگاه اصیل استوار را به هنگام نخستین حرکت، ساخته و پـرداخـته مـیکرد و مـهیّا و مجهّز مینمود.
ایـن هسـتۀ بـنیادین سـفت و سختی کـه از نـخستین مهاجرین فراهم آمده بود، پیشتازان انصار نیز بـدانـان پیوستند، تا پایۀ استوار - پیش از بدر - هستۀ مرکزی باشند، و آنان نگهبانان نـیرومند و تـوانمند در دورۀ تزلزل و پریشانی گردند، دورهای که پیروزی بدر را به بار آورد. چنین تـزلزل و پــریشانی بـر اثر گسـترش افقیای بود که تعداد تازهای را با خود آورد که هـنوز پخته نشده بودند، و با پـایگاهی هـماهنگ و هـمساز نشده بودند و به سطح ایمانی و سر و ساماندهی هستۀ مرکزی مدینه نرسیده بودند.
در پایان باید گفت: این هستۀ بنیادین سخت و سفتی که اندکی پیش از فتح مکّه ابعاد آن گسترش پیدا کرده بود، تا آنجا که در جامعۀ مدینه بطور کلّی جلوهگر آمده بود، همین جامعۀ اسلام را نگاهداری و نگاهبانی کرد و آن را از تکانها و جنبشهای پس از فتح مکّه، و از آن بـه بعد آن را از تکان سترگی و جنبش بزرگ حفظ کرد که به دنـبال فـوت پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مرتدّ شـدن و برگشتن از اسلام در جزیرة العرب روی داد.
این حقیقت - همان گونه که تــدبیر و تـقدیر خداوند کـاربجا را در محنت طولانی و درازی کـه دعـوت اسلامی در مکّه بدان روبرو گردید، و هراسها و سختیها و خطرهائی را کـه جامعۀ اسلامی در مـدینه پس از حدیبیه بدانها گرفتار آمد، به ما نشان میدهد - گذشته از اینها برای ما پرده از سرشت برنامۀ پویا و کـوشای حرکت جدید اسلامی در هر زمانی و در هر مکانی بر میدارد.
پیش از هر چیز لازم است کاملاً فکـر و ذکـر خـود را متوجّه هستۀ بنیادین سخت و سـفتی گـردانیم کـه از مؤمنان مخلص و فداکاری فراهم میآید که مـحنت و رنج، ایشان را ذوب میگردانـد و آنــان در بـرابــر آن استوار و پایدار میمانند. این هستۀ بـنیادین مـقاوم و پایدار را باید با تربیت ژرف ایمانی تربیت کرد، تربیتی که بر استواری و توانائی و فهم و شعورشان بیفزاید و هر چه بیشتر ایشان را محکم و آبدیده نماید. البتّه در این تربیت باید کاملاً هوشیار و بیدار بود و از گسترش افقی، پیش از اطمینان از پـابرجـائی و اسـتحکام این هستۀ بنیادین پایا و برجا و مخلص و آگاه و روشن، جدّاً خودداری کرد. چه گسترش افـقی پـیش از پـیدایش و پابرجائی این هستۀ بنیادین، خطری است که وجود هـر نوع حـرکت و جنبشی را نـابود مـیسازد، حرکت و جنبشی که راه دعوت نخستین را در این سو و در این جهت طی نمیکند، و سرشت برنامۀ حـرکت و جـنبش خدائی و نبوی را مراعات نمیدارد، برنامهای که گروه نخسـین آن را در پیش گرفتند و راستای آن را پیمودند. این را هم باید پیش چشم داشت که یزدان سبحان ایـن دعوت را میپاید و پیشرفت آن را نظارت مـینماید! هر گاه بخواهد که این دعوت حـرکت صـحیحی داشـته باشد، پیشگامان و پـیشاهنگان آن را بـه درد و بلا و محنت و زحمت طولانی گرفتار میفرماید، و پیروزی ایشان را به تأخیر میانـدازد، و آنان را کـم و انـدک میگرداند، و پیروی مردمان از ایشان را آهسته و کند میسازد، تا آن زمان فرا میرسد که بـرای او روشـن شود که آنان شکیبائی میورزند و استوار میمانند، و آمادگی و شایستگی پیدا کردهانـد کـه هسـتۀ بـنیادین محکم و مخلص و فهمیده و امین گـردند... در ایـنجا است که یزدان سبحان گامهایشان را به جلو میکشاند و آنان را به پیش میراند... خدا بر کار خود توانا است، و لیکن بیشتر مردمان نمیدانند.
هم اینک بـه مـوضوعهای اصـلی سـوره، چکـیدهوار میپردازیم. به ویژه از احکام نهائی سخن میگوئیم که سوره در بارۀ ارتـباطات اردوگـاه اسـلامی با سـائر اردوگاههای پیرامون خود دربر دارد... چه احکامی کـه در این سوره - به عنوان واپسـین احکـامی کـه نـازل گردیدهاند - آمدهاند بـیانگر والاتـرین خـطّ بـرنامۀ اسلامی هستند.
در اینجا دوست داریم چیزی را تکرار کنیم که در جزء نهم - در دیباچۀ سوره انفال -دربارۀ سرشت این برنامه گفتهایم، تا در پرتو آن این واپسین احکـام را فـهم و درک کنیم که هم اینک ذکر میگردد. هر چند که دوباره سخن گفتن از آنها در کتاب فی ظلال القـرآن تکـراری باشد. امّا در کنار هم بودن این بخشها و بندها در اینجا برای سرزندگی روند قرآنی ضروری است:
(امام ابن القیّم روند جهاد در اسلام را در کتاب: (زاد المعاد) خلاصه کرده است و در فصلی از آن بیان داشته است، تحت عنوان: (فصلی در تـرتیب روال رهـنمود پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم و شیوۀ رفتارش با کافران و مـنافقان، از آن زمان که مبعوث شده است تا آن زمان کـه وفـات فرموده است و به پیشگاه خدای بزرگوار رسیده است). نخستین چیزی که پروردگار بـزرگوارش بدو وحـی فرمود این بود: به نام پروردگارش بخواند، پروردگاری که جهان را آفریده است. این، سرآغاز نبوّت وی بود. یزدان جهان بدو دستور داد که برای خـود بـخواند، و بدان هنگام بدو دستور نداد که آن را به دیگران برساند و کار تبلیغ را بیاغازد. سپس بر او نازل فرمود:
(یا أیها المدثر قم فأنذر).
ای جامه بـر سـر کشیده (و در بسـتر خواب آرمـیده)، برخیز و (مردمان را از عذاب یزدان) بترسان. (المدّثّر/1و2)
او را با (اقْرَأْ) [بخوان] باخبر کرد، و با (یا ایُّها المدّثّر) [ای جامه بر سر کشیده] روانه گرداند. سپس بدو دستور داد نــزدیکان قــوم و خــاندان خـود را بـیم دهـد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اوّل قوم خود را بیم داد. سپس عربهای دور و بر خویش را ترساند. بعد همۀ عربها، و بعد از آن همۀ جهانیان را از خشم و عذاب یزدان برحذر داشت. حدود ده سال پس از نبوّت خویش تنها به کار دعوت و بیم دادن پرداخت بدون این که جنگی و جـزیهای در میان باشد. در این مدّت بدو دستور داده مـیشود که خویشتنداری و شکیبائی و گذشت داشته بـاشد و به جنگ دست نیازد. آن گاه بدو اجازه داده میشود هجرت کند و بجنگد. بعد از آن خدا بدو فرمان میدهد که با کسانی بجنگد که با او میجنگند، و رها کند کسانی را که او را رها کردهاند و با او نـمیجنگند. سپس بدو فرمان میدهد که با مشرکان بجنگد تا آئین خدا حاکم شود و تنها از خدا اطاعت گردد و بس... کافران در قبال پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از لحاظ جهاد سه گروه بودند: اهل صلح و صفا، و اهل جنگ، و اهل ذمّه... خدا بدو دستور داد با اهل صلح و صفائی که با وی عهد و پیمان داشتند، عهد و پیمان را مراعات دارد و به سر ببرد، و تا زمانی کـه وفادار به عهد و پیمان بمانند، وفادار به عهد و پیمان بماند، و اگر خوف و هراس از خیانت ایشان به مـیان آید، عهد و پیمانشان را بشکند، ولی با ایشان نجنگد تا زمانی که نقض عهد و پیمان را بدیشان خبر نـدهد و آنان را نیاگاهاند... زمانی که سورۀ برائت نازل گردید، احکام این سه گروه را توضیح داد: خدا بـدو دسـتور فرمود با دشمـان اهل کتاب خود بجنگد تا آن زمان که جزیه را میپردازند یـا اسـلام را میپذیرند و ایـمان میآورند. در این سوره بدو فرمان داد بـا کـافران و منافقان بجنگند و بر ایشان سخت بگیرد. لذا با کافران با اسلحه جنگید، و با منافقان با دلیل و برهان به پـیکار پرداخت. در همین سوره بدو دستور فرمود انز عهدها و ییمانهای کافران بیزاری جوید و به تـرک معاهدهها و قراردادهایشان بگوید... در این راستا نیز طرف عهدها و پیمانها را سه گروه نمود: بدو دستور فرمود با گروهی از ایشان بجنـگد. آنان کسانی بودند که عـهد و پیمان پــیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را شکســتند و با او راست و درست نماندند. این بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان جنگید و بر آنان پیروز گردید. گروه دیگری که با او عهد و پیمان موقّتی داشتند و آن را نشکستند و بر ضدّ وی کسی را پشتیبانی نکردند و بر او نشوریدند. خدا بدو فرمان داد عهد و پیمان چنین کسانی را تا سر رسید آن به تمام و کمال مراعات کند. گروه سوم کسانی بودند که نـه با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پیمانی داشتند و نه با او جنگیدند، و یا این که با او عـهد و پـیمان مطلق و نامحدودی داشتند. بدو دستور فرمود: چهار ماه ایشـان را مهلت بدهد. پس از گذشت آن مدّت با ایشان بجنگد... ایـن بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با عهدشکنان ایشان جنگید. برای کسانی که عهد و پیمانی با او نداشـتند، و یا عـهد و پیمان مطلق و نامحدود داشتند، مدّت چهار ماه را تعیین کرد. بدو دستور داد کاملاً با کسانی بر سر عهد و پیمان بماند که عهد و پیمان نمیشکنند تا مـدّت مـعاهده و قرارداد به سر میرسد. اینان جملگی اسلام را پذیرفتند و تا سررسید عهد و پیمان بر کفر پایدار نماندند. برای اهل ذمّه، جزیه تعیین فرمود... بدین وسیله پس از نزول سورۀ بـرائت، کفّار نسبت بدو سه گـروه گشتند: جنگندگان با او، و عهد و پـیمانداران، و اهل ذمّه. جنگندگان با او، از وی میترسیدند. لذا مردمان روی زمین در برابر او سه دسته گردید. مسلمانی کـه بــدو ایمان داشت. دارای عهد و پیمانی که با او در صلح و صفا بسر میبرد و از او باکی نداشت، و جنگ طلبی که از او هراسناک و بیمناک بود... امّا رفتار و شیوهای که با منافقان در پیش گرفت این بود که یزدان جهان بدو دستور فرمود ظاهرشان را بپذیرد، و باطنشان را به خدا حوالت کند، و با علم و دانش و دلیل و برهان به رزم و پیکارشان رود. بدو دسور داد از ایشان صرف نظر کند و با آنان شدّت و حدّت بکار برد و بر ایشـان سخت بگیرد، و با سخنانی با آنان به گـفتگو بـنشیند کـه بـه ژرفاهای دلهایشان رخنه کند و ایشان را تـحت تأثـیر قرار دهد. او را نهی کرد و باز داشت از ایـن که بر مردگانشان نماز بگزارد یا بر گورهایشان بایستد. بدو خبر داد که اگر برای ایشان طلب آمرزش کند، هرگز خدا ایشان را نخواهد بخشید... این شیوۀ کار و نحوۀ رفتار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نسبت بـه دشـمنان و کـافران و مـنافقان بود).
از این چکیدۀ خوب مراحل جهاد در اسلام، نشانههای بنیادین و ژرف برنامۀ حرکت و شیوۀ نهضت این آئین، جلوهگر و نمایان میشود، و سزاوار این است در برابر چـنین نشـانههائی مـدّت مـدیدی بایستیم و خـیلی بیندیشیم. امّا ما در فی ظلال القرآن نمیتوانیم بدانها جز اشارههای مختصری داشته باشیم:
1- نخستین نشانه، واقعیّت جدّی موجود در برنامۀ این آئین است... برنامۀ این آئین، حرکت و جنبشی است که با واقعیّت بشری رویاروی میشود. با وسائل و ابزاری با آن رویاروی میگردد که کاملاً فراخور و همخوان با وجود واقـعیّت انسـانها بـاشد... حـرکت اسـلامی بـا جاهلیّتی رویاروی میگردد که از لحاظ ایـدئولوژی و بـاور و جـهانبینی جاهلیّت است و بر سـیستمها و دستگاههای واقعی و عملی استوار است، و سـلطهها و قدرتهائی از آن پشتیبانی میکنند که صاحب قدرت و قوّت مادی هستند... لذا حرکت اسلامی با ایـن چـنین واقعیّتی بطور کلّی با اسلحه و ابزاری رویاروی میگردد که فراخور و همخوان با آن باشد... حرکت اسلامی بـا هـمچون واقـعیّتی، با دعـوت و بـیان بــرای تصحیح معتقدات و جهانبینیها، و با قدرت و جهاد برای از میان بردن سیستمها و دسـتگاهها و سـلطهها و قـدرتهائی میجنگد و میرزمد که میان عموم مردمان و تصحیح معتقدات و جهانبینیهای ایشان با بیان دلیل و بـرهان، حائل و مانع میشوند و آنـان را بـا زور و قـلدری و گمراهـبازی و نیرنگبازی فرمانبردار خود مـیکنند، و ایشان را بندۀ غیر خدای بزرگوارشــان مـیگردانند... حرکت اسلامی بدین بسنده نمیکند که تنها با اظـهار دلیل و برهان به پیکار سلطه و قــدرت مـادی رود. از دیگر سو از قدرت و زور مادی هم برای تسخیر دلهای مردمان سود نمیجوید... بلی حرکت اسلامی قدرت و سلطۀ مادی را با اسلحه و ابزار مادی پاسخ میگوید، و قدرت و سلطۀ معنوی را با اسلحه و ابزار دلیل و برهان جواب میدهد. برنامۀ این آئین در هر دو بخش یکسان برای بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان به سـوی بندگی یزدان جهان به تلاش میایستد، همان گونه کـه خواهد آمد.
٢ - نشانۀ دوم در برنامۀ این آئـین، واقـعیّت حـرکتی است. این برنامه، حرکتی با مراحل و منازل ویژۀ خود است. هر مرحـله و منزلی دارای وسـائل فـراخور و همخوان با مـقتضیات و نـیازمندیهای واقـعی خـویش است. هر مرحـله و منزلی هـم به مـرحله و مـنزلی میپیوندد که پس از آن میآید. این آئین با مراحل و منازل این واقعیّت با نظریّههای صرف، و همچنین با وسائل خشک و بیجان رویاروی نمیگردد... کسـانی که آیات قرآنی را برای گواه بـرنامۀ ایـن آئـین در جهاد ذکر کنند، و این نشانه را در آن پـیش چشم
میدارند، و سرشت مراحل و منازلی را نمیشناسند که این برنامه آن را پشت سر گاشته است، و از پیوند آیات سبا ـون ب هر مرحـه و متزبی «ر مراحل و مترل برنامه (ین انین بیخبرند، چتـن گوناگون با هر مرحله و منزلی از مراحل و منازل برنامۀ این آئین بی خبرند، چنین کسانی کار را آشفته میسازند و آن را سخت به هم می آمیزند. و برنامۀ این دین را به کژراهه میکشند، و قواعد و مقرّرات نهائی را بر آیات قرآنی تحمیل میکنند، چیزی که آیات قرآنی برداشت آن را ندارد. آنان هر آیهای را به عنوان یک نصّ نهائی بشمار میآورند و انگار این نصّ در این آئین قوانین و مقرّرات نهائی را بیان میدارد. این چنین کسانی که بر اثر فشـار واقعیّت نومیدانۀ فـرزندان مسلمانانی که از اسلام جز عنوان چیزی برایشان نمانده است و دچار شکست روحی و روانی گشتهاند، میگویند: اسلام جز برای دفاع جـهاد نمی کند! آنـان گمان میبرند به این آئین کمک میکنند اگر اسلام را از برنامۀ اسلام دور گردانند، برنامهای که نابودن کردن جملگی طاغوتها از کرۀ زمین، و بنده گرداندن مـردمان تنها برای یزدان یگانۀ جهان، و بیرون کشاندن ایشان از بندگی بندگان و کشاندن آنان به بندگی پروردگار مردمان، در دستور کار آن است. آن هم نه با وادار کردن ایشان به پذیرش عقیدۀ اسلام، بلکه با بـاز کردن راه میان ایشان و مـیان عقیده، و آزاد گـذاردن آنـان در پذیرش یا عدم پذیرش آن... البتّه این کار وقتی ممکن است که سیستمهای سیاسی حاکم در هم شکسته شوند، یا وادار گرددند جزیه را بپردازنـد و تسلیم شوند و بگذارند همگی مردمان بدین عقیده دسترسی داشـته باشند، و بتوانند با آزادی کامل خود آن را بپذیرند یـا نپذیرند.
3- نشانۀ سوم این است که حرکت و پیشرفت دائمی زمان، و وسائل نوین آن، ایـن آئین را از قـوانین و مقرّرات و ارکان و اصول معیّن خود بیرون نمی کند، و از اهداف و مقاصد مشخّص خویش منصرف و منحرف نمیگرداند. چه این آئین از روز نخست، بدان گاه که خویشان نزدیک را مخاطب قرار داده است، یا قریش را فریاد داشته است، یا جملگی عربها را نـداء در داده است، و یا این که همگی جهانیان را مخاطب سـاخته است، ایشان را با یک اساس بنیادین و بر یک منوال و روال استوار فریاد داشـته است و مخاطب قرار داده است و از آنان خواسته است به سوی هدف واحـدی برگردند که اخلاص عبودیّت و یک رنگی بندگی برای یزدان جهان، و بیرون آمدن از بندگی بندگان است... در این اساس بنیادین هیچگونه سازشی و هیچگونه نرمشی نبوده و نیست. پس از آن به سوی پیاده کردن هـدف واحدی گام برداشته است، آن هم برابر نقشۀ ترسیم شده و معلومی که دارای مراحل و منازل معیّنی است،، و هر مرحله و منزلی هم برخوردار از وسائل نوین ویژۀ خود است، بدان گونه که در بخش پیشین بیان کردیم.
٤ - نشانۀ چهارم عبارت است از رعایت دقیق قوانین ارتباطات میان جامعۀ اسلامی و میان سائر جامعههای دیگر، بدان نـحو و بـر آن مـنوال و روالی کـه در آن چکیدۀ خوب ملاحظه گردید، چکیدۀ خوبی که از (زاد المعاد) نقل کردیم. و پابرجائی این قوانین ارتباطات بر اساس این که تسلیم خدا شدن یک اصل جهانی است و بر همۀ انسانها واجب است که بدان برگردند و اگر آن پابرجا باشد، و یا با آن صلح و ساز کنند و به هیچ وجه حائل و مانعی فرا راه دعوت اسلام ندارند، و از دعوت آن با نظام سیاسی و یا قدرت مادی و غیره جلوگیری نکنند، و بگذارند هر کسی آزادانه و با اختیار کامل، خود اسلام را بپذیرد یا نپذیرد. به هیچ وجه نباید در برابر اسلام مقاومت کنند و یا این که با آن برزمند. اگر کسی چنین کند، بر اسلام واجب است با او بجنگد تا ’وی را میکشد، مگر وقتی که تسلیم خود را اعلان کند و منقاد گردد.
*
در پرتو این بیان میتوانیم بفهمیم که چرا این احکـام، واپسین احکام است و در این سوره نازل گردیده است. از جمله: بیزاری خدا و رسول از پیمانهای مشرکان، مهلت دادن به همپیمانان پـیمانهای دارای زمـانهای محدود و معیّن، آن کسانی که با مسلمانان عهدشکنی نکردهاند و کسـی را بر ضـدّ مسلمانان پشـتیبانی ننمودهاند. به عهد و پیمان چنین افرادی تا سـر رسـید عهد و پیمانی که بستهاند وفا میشود. به همپیمانانی که دارای عهد و پیمان نامحدود و غیر زمان بـندی شـده هستند چهار ماه مهلت داده میشود، اگر با مسسلمانان عهدشکنی نکرده باشند و کسی را بر ضـدّ مسـلمانان پشتیبانی ننموده باشند. با افراد مشـرکی هم همچون ایشان رفـتار مـیشود کـه اصـلاً عـهد و پـیمانی بـا مسلمانان نداشتهاند. کسانی هم که عهدشکنی کردهاند عهد و پیمانشان مردود میگردد، و بدیشان چهار مـاه مهلت داده میشود که چهار ماه در امن و امان در زمین بگردند. ولی هنگامی که چهار ماه گذشت هر کجا یافته شوند گرفته مـیشوند و کشته مـیشوند و محاصره میگردند، و در امن و امان از کوچیدن بدینجا و آنجا بازداشته میشوند... همچنین در این سوره احکامی را می آموزیم که دربارۀ جنگ با اهل کتاب منحرف از دین صحیح خدا است. باید با آنان جـنگید تـا زمـانی کـه حقیرانه جزیه میدهند... آن گاه احکامی در این سوره راجع به جهاد با منافقان و با کافران به میان مـیآید و خواسته میشود با شدّت و حدّت هر چه بیشتر با ایشان جهاد شود، و بر مردگانشان نماز خوانده نشـود و بـر گورهایشان نایستند... همۀ اینها احکامی بشمارند کـه احکام مرحلهای را اصـلاح میکنند، احکـامی کـه در سورههای دیگری آمدهاند که پیش از سورۀ توبه نازل گردیدهاند. این هم تعدیلی است که گمان میرود هـم اینک برای ما در پرتو این سخن مفهوم و روشن شده است.
در اینجا فرصت به درازا کشـاندن گفتار دربـارۀ ایـن احکام واپسین نیست، و از احکام مرحلهای نیز مشروح سخن نمیگوئیم، و موضوعات دیگر سوره را هم شرح و بسط نمیدهیم. چه همۀ اینها را مفصّلاً - اگـر خـدا بخواهد - توضیح خواهیم داد، بدان هنگام که نـصوص قرآنی را در روند سوره به تفصیل پیش میکشیم.
امّا شتاب میورزیم و تنها خواهیم گفت: ایـن احکـام مرحلهای منسوخ نیستند. بدان گونه که در هیچ یک از ظروف و شرائطی که برای ملّت هسلمان پیش مـیآید نتوان بدانها عمل کرد، پس از آن که واپسین احکام در سورۀ توبه نازل گردیده است. چرا که حرکت و واقعیّتی که ملّت مسلمان در ظروف و شرائط گـوناگـون و در مکانها و زمانهای جداگانه با آنها برخورد پیدا میکند، این چنین ظروف و شرائط و امکنه و ازمنه است که - از راه اجتهاد مطلق - مقرّر میدارد و معیّن میکند کـه کدام یک از احکام مناسبتر است که در این ظرف از ظروف و در این شرط از شروط، و در این مکـان از امکنه، و در این زمان از ازمـنه، بـدان عـمل گـردد و مطابق با آن رفتار شود. البتّه نباید فراموش کرد که باید واپسین احکام در مـدّ نظر بـاشد و واجب است کـار بدانها بینجامد، هر زمان که ملّت مسـلمان در حـال و وضعی باشد که بتواند این احکام را اجراء و تنفیذ کند. بدان گونه که حال و وضع ملّت مسلمان در وقت نزول این احکام بر آن بود، و پس از آن نـیز در روزگـاران فتوحات اسلامی همچون حال و وضع موجود بود و ملّت مسلمان این واپسین احکام نهائی را اجراء میکرد، و برابر دستور آنها رفتار مینمود، چه با مشرکان و چه با اهل کتاب.
در این زمان شکستخوردگانی که واقعیّت زنـدگانی تأسّفبار و غمانگیز فرزندان مسلمانان را در برابر دیدگان خود میبینند - فرزندان مسلمانانی که از اسلام فقط عنوان آن برایشان مانده است - و تـاخت و تاز خاورشناسان نیرنگاز را در بارۀ اصل جهاد در اسلام میخوانند، و در برابر هر دو چـیز، یـعنی بیچارگی و درمـاندگی زادگـان مسـلمانان، و یورش و سرکوب خاورشناسان، شکست خورده میشوند و خـویشتن را مــیبازند، تـلاش مـیکنند در نصوص مـرحـلهای گریزگاهی پیدا کنند و رهائی یابند از دست حقیقتی که حرکت اسلامی در پیش دارد و بر آن استوار است. این حقیقت چنین است: اسلام در زمین به راه مـیافتد و میکوشد جملگی انسانها را از بندگی بندگان برهاند، و همگی ایشان را به بندگی یزدان یگانۀ جهان بکشاند. و طاغوتها و نظامها و نیروهائی را در هم شکند و نابود گرداند که انسانها را وادار به بندگی چیزی و کسی جز یزدان میسازند، و مجبورشان میکنند در برابر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یزدان کرنش برند، و داوری را به پیشگاه شرعی سوای شرع خدا بکشانند!
بدین خاطر است کــه ایشـان را میبینیم برای مـثال میگویند: یزدان سبحان میفرماید:
(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ).
اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پیشنهاد صـلح تردید و دودلی مکـن و شـرائـط منطقی و عاقلانه و عادلانه را بپذیر) و بر خدای تـوکّل کن. (انفال / 61)
و میفرماید:
(لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین ولم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم وتقسطوا إلیهم).
خداوند شما را باز نمیدارد از این که نیکی و بـخشش بکنید به کسانی که به سبب دین با شما نجنگیدهاند و از شهر و دیارتان شما را بیرون نراندهاند.(ممتحنه / ٨)
(وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم ولا تعتدوا إن الله لا یحب المعتدین).
و در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما میجنگند. و تجاوز و تعدّی نکنید. (شـما جنگ افروزی نکنید و بیگناهان و بیخبران و زنانی که نمیجنگند، و کودکان و پــیرمردان و بیماران و امـان خواهان را نکشـید و خانهها و کشتزارها را ویـران نسـازید). زیـرا خدآونـد تجاوزگران را دوست نمیدارد.(بقره/ 190)
و دربارۀ اهل کتاب میفرماید:
(قل:یا أهل الکتاب تعالوا إلى کلمة سواء بیننا وبینکم ألا نعبد إلا الله ولا نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله . فإن تولوا فقولوا:اشهدوا بأنا مسلمون).
بگو: ای اهل کتاب، بیائید به سوی سخن دادگرانهای که میان ما و شما مشـترک است (و همه آن رآ در زبـان میرانیم، بـیائید بـدان عمل کنیم، و آن ایـن) کـه جز خداوند یگانه را نپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیم، و برخی از ما برخی دیگر را، بجای خداونـد یگانه، بـه خدائی نپذیرد. پس هر گاه (از این دعوت) سـر برتابند، بگوئید: گواه باشید که ما منقاد (اوامـر و نواهی خدا) هستیم. (آل عمران/64)
پس اسلام در این صورت جز با کسانی نمیجنگد که با اهالی دارالاسلام، یعنی سرزمین مسـلمانان، در داخل آن میجنگند! یا کسانی که دارالاسلام را از بیرون تهدید میکنند! پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای نمونه صلح حـدیبیه را با مشرکان داشته است، و با یهودیان مـدینه و مشرکان آنجا عهد و پیمان بسته است! معنی این کار - البتّه به تصوّر شکستخوردگان - این است که اسلام در ایــن صورت کاری به انسانهای دیگـر در اقطار و اکناف زمین ندارد! به اسلام چه مربوط که آنان جدای از خدا چه چیزی و چه کسی را میپرستند. گناهی بر اسلام نیست که مردمان چه چیزی و چـه کسی را پـرستش میکنند، و این که برخی بعضی را بجای خـدا ربّ و خداوندگار خویش در همه جای زمین میگیرند، مادام که اسلام در داخل حدود و ثغور اقلیمی مملکت خود ایمن بسر میبرد! این چنین اندیشه و برداشتی سوءظنّ دربارۀ اسلام و سوءظن دربارۀ یزدان سبحان است! این اندیشه و برداشت را شکست خوردن در برابر واقعیّت تأسّــــفبار و غـمانگـیزی دیکـته مـی کند کـه شکستخوردگان با آن رویاروی میشوند، و شکست خوردن در برابر نـیروهای جهانی تجاوزگری آن را دیکته میکند که در حال حاضر آن شکسـتخـوردگان تاب و توان نبرد با آنها را ندارند!
کار ساده بود اگر چنین شکستخوردگانی وقتی که در برابر این نیروها شکست روحی مـیخوردند، شکست خویش را به خـود اسلام نسبت نـمیدادند، و این شکست روانی را بر ضعف واقعیّت زندگیشان حمل نـمیکردند، واقـعیّتی کـه در حـقیقت نـاشی از دوری خودشان از اسلام است... امّا این شکستخوردگان جز این نمیپذیرند و جز این نمیجویند که ضعف خود را و شکست خود را به دین نیرومند و توانمند یزدان نسبت دهند!
این نصوصی که شکست خوردگان آنـها را مـتمسّک خود قرار مـیدهند، نصوص مـرحلهای هسـتند و با واقعیّت معیّنی رویاروی مـیگردند و در شـرائـط و ظروف مشخّصی اجراء میگردند. این واقعیّت معیّن و این شرائط و ظروف مشخّص چه بسا در زندگانی ملّت مسـلمان بارها روی دهد و بارها تکرار گـردد. در ایـن چنین اوضاع و احوالی این نـصوص مـرحـلهای پـیاده میشود و مورد بهرهبرداری قرار میگیرد، زیرا واقعیّت زندگانی مـلّت مسـلمان گـویای ایـن است کـه ملّت مسلمان به مرحلهای از زمان و مکان افتاده است کـه همسان مرحلهای است که این نصوص با ایـن احکـام مرحلهای به چارهجوئی آن پرداخـتهانـد و هـمچون احکامی را برای آن تجویز نمودهاند. و لیکن معنی آن این چنین نیست که این احکام آخرین احکام و هـدف نـهائی هسـتند، و ایـنها واپسین گامهای ایـن آئین بشمارند... بلکه تنها معنی آن این است کـه بـر مـلّت مسلمان واجب است به پیش برود و شرائط و ظروف را زیبا و زیبنده گرداند، و بکوشد سدّها و مانعها را از سر راه خود بردارد، تا سرانجام بتواند این احکام نهائی را پیاده گرداند که در سورۀ اخیر آمدهاند، احکامی که با واقعیّتی روبرو گردیدهاند که جدای از واقعیّتی است که این نصوص مرحلهای با آن رویاروی شدهاند.
این نصوص واپسین دربارۀ مشرکین، میگوید:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١)فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ (٢)أَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣)إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ) (٦)
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پـیغمبرش از مشرکانی است که شما (مؤمنـان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را به دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پیوستهانـد. بـه آنـان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند). پس (ای مؤمنان به کافران بگوئید:) آزادانه چهار مـاه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سـال نهم هجری، یـعنی روز دهـم ذیالحجّۀ همان سال، تا روز دهم ماه ربیع الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مـغلوب قدرت خدائـید و از دست او نجات پـیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانـید خدا را درمــانده کنید، و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا مـیسازد. این اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همـۀ مردم (کـه در اجتماع سالانۀ ایشان در مکّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امیرمؤمنان علیبن ابیطالب و به امـیر الحـاجی ابوبکر صدّیق، بـر همگان خوانـده میشود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکان عهدشکن بدانـید که) اگر توبه کـردید (و از شرک قائل شدن برای خـدا برگشتید) این بـرای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بـر کفر و شرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمـانده داریــد و (خـویشتن را از قـلمرو قدرت و فرماندهی او بیرون سـازید. ای پیغمبر! همۀ) کـافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده. امّا کسـانی که از مشرکان با آنان پیمان بستهاید و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کـاملاً رعـایت نمودهاند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خـداوند پـرهیزگاران (وفا کننده بـه عهد) را دوست میدارد. هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهۀ امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هر کجا بـیابید بکشـید و بگیرید و مـحاصره کنید و در هـمۀ کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و بـرای نشان دادن آن) نمار خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (بـرای توبه کنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (برای هـمۀ بـندگان) است. (ای پیغمبر!) اگر یکـی از مشـرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یعنی آیات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را به محلّ امن (و مأوی و منزل قوم) خودش برسان (تـا از خطرات راه برهد و بدون هیچ گونه اذیّت و آزاری به مـیان اهـل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بدان خـاطر است که مشرکان مردمان نادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد). (توبه/1 - 6)
و در مورد اهل کتاب میفرماید:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تحریم کردهاند حرام میدانند، و نــه آئین حقّ را میپذیرند، پـیکار و کــارزار کنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (کـه یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلّیّتهای مذهبی بـه خاطر مـعاف بـودن ار شــرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته میشود). (توبه/29)
اگر امروز مسلمانان نـمیتوانند بـه سبب واقعیّت زندگانیشان این احکام را پیاده کنند، آنان - هم اینک به طور موقّت - مکلّف نیستند که این احکام را پیاده کنند، چون :
(ولا یکلف الله نفسا إلا وسعها ).
خداوند به هیچ کس جـز بـه اندازۀ تـوانائیش تکلّف نمیکند (و هیچگاه بـالاتر از میزان قدرت شخصی از او وظائف و تکالیف نمیخواهد ). (بقره/286)
مسلمانان میتوانند از این احکام مرحلهای استفاده کنند و اندک اندک در پرتو آنها فراتر و جلوتر روند تا این که به اجراء این احکام نهائی موفّق میگردند و حال و وضعی را پیدا میکنند که میتوانند در آن این احکام واپسین را تنفیذ و فقط بـدانـها عـمل کـنند... و لیکن متوجّه باشند گردنهای نصوص نهائی را برای توافق با احکام نصوص مرحلهای پیچ ندهند، و ضعف مـوجود خود را حمل بر دین نیرومند و توانمند خدا نکـنند، ، باید از خدا بترسند و بپایند که آئـین خـدا را زشت و دگرگون ننمایند و ناتوانی و نارسائی را بدان نسبت ندهند به دلیل این که اسلام آئین صـلح و سـاز است) قطعاً اسلام عملاً آئین صلح و ساز است، ولی صلح و سازی که بر اساس نجات جملگی انسانها از بندگی غیر خدا، و بر اساس رساندن جملگی انسانها بـه صـلح و صفای تامّ و عامّ استوار باشد... این برنامۀ یزدانی است
و همان برنامهای است که از انسانها خواسته مـیشود بدان برگردند و به بلندای آن اوج گیرند و از خوبیهای آن بهرهمند شوند. این برنامه نـه بـرنامۀ بـندهای از بندگان، و نه مکتبی از تراوش اندیشۀ انـدیشمندی از انسانها است، تا دعوت کنندگان به سـوی آن خـجالت بکشند از این که اعلان کنند هدف نهائی آنان درهـم کوبیدن و درهم شکستن همۀ نیروها و قدرتهائی است که بر سر راه اسلام بایستند و نگذارند اسلام آزادی را به میان مردمان برد و به یکایک آنان حقّ انتخاب این آئین را ارمغان دارد.
*
هنگامی که مکتبها و مـذهبهائی که مردمان از آنـها پیروی میکنند ساخته و پرداختۀ بندگان باشد، و وقتی که نظامها و سیستمها و شریعتهائی که زندگی انسانها را میچرخاند و اداره میگردانـد نـیز سـاخت و سـاختار بندگان باشد، در این حالت وضع فـرق مـیکند و هـر مکتب و مذهبی و هر نظام و سـیستمی حقّ دارد در داخل میهن و خاک خود ایمن زندگی کند، مادام که به حدود و ثغور دیگران تجاوز ننماید، و حقّ این مکتبها و مذهبها و نظامها و سیستمهای گوناگون این خواهد بود که با همدیگر زندگی مسالمتآمیزی داشـته بـاشند و یکی از آنها نکوشد دیگری را از میان بردارد.
امّا هنگامی که یک برنامۀ الهی و یک شریعت ربّانی در میان باشد، و بندگی در آن خاص یزدان یگانۀ جهان باشد و بس، و در کنار این برنامه و این شریعت و این یکتاپرستی، برنامهها و مکتبها و مذهبها و اوضـاع و احوال ساخته و پرداختۀ انسانها باشد و در آنها مردمان پرستش و بندگی بندگان، به جای خداوند سبحان کنند، کار کاملاً فرق میکند. در اینجا حقّ برنامۀ الهی است که از سدّها و مانعهای بشری بگذرد، و انسانها را از پرستش و بندگی بندگان رها کند، و آن گاه ایشان را در گزینش عقیده آزاد بگـذارد، و آنان در سـایۀ آئین یگانهپرستی اسلام هر عـقیدهای را کـه مـیخواهـند آزادانه اختیار کنند.
شکست خوردگانی که میکوشند گردنهای نـصوص را کاملاً پیچ دهند تا از تنگنائی بیرون بـیایند کـه گـمان میبرند، و چنین میانگـارند کـه اسـلام برای آزادی انسانها از پرستش و بندگی سوای یـزدان در سـراسـر جـهان، از حـدود و ثغور مـملکت خـود گـام فـراتـر نمیگذارد، این حقیقت بزرگ را فراموش مـیکنند کـه یک برنامۀ ربّانی در میان است و در آن تـنها خـدای یکتا پرستش و بندگی میگردد، و این برنامه با هـمۀ برنامههای بشری که در آنها پرستش و بندگی بندگان روا است، به مقابله میپردازد و به پیکار میخیزد.
جهاد مطلق و بیقید و بند در این آئین دارای اسباب و عللی است کـه از خود برنامۀ الهـی بـرمیخیزند و سرچشمه میگیرند. آن اشخاص شکست خوردهای که شکست و ناتوانی خویش را حمل بر این آئین میکنند، بدان اسباب و عـلل مـراجـعه کـنند.[5] امـید است کـه خداوند سبحان از جانب خود بدیشان تـاب و توانـی دهد، و بدانان فرقانی - یعنی بینشی که با آن بتوان حقّ را از باطل، و خوب را از بد تشخیص داد - ارمغان دارد که آن را به بندگان پرهیزگار خود وعده داده است.
در پایان لازم به تذکّر است که این سوره در سرآغـاز آن همچون سائر سورهها در مـصحف عـثمان رضی الله عنهُ کـه اصل مصحفها است، جملۀ: بـِسْم الله الرّحَمن الرّحیم نوشته نشده است.
ترمذی برابر اسنادی که در دست داشته است، از ابـن عبّاس - رضی الله عنه -روایت نموده که گفته است: (به عثمان پسر عفّان گفتم: چه چیز شما را بر آن داشت که سـورۀ (انـفال) را بـا آن کـه از زمـرۀ سـورههای (مثانی) [6]و سورۀ (برائت) را که از جملۀ (مئین) [7]است، به دنبال هم آوردید و جملۀ (بسم الله الرحـمن الرحیم) را در میان آنـها ننوشتید و آن را در ردیـف (سبع طوال) [8] قرار دادید؟ چه چیز شما را بدین امـر واداشت؟ عثمان گفت: با گذشت زمان، سـورههائی بـا آیههای فراوان، بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نازل میشد و او به هنگام نزول، یکی از کسانی را که نوشتن میدانست، فرامیخواند و بدو میگفت: ایـن آیـه را در سـورهای بنویس که در آن فلان چیز و فـلان چـیز آمـده است. سورۀ (انفال) هـم از نخستین چیزهائی است که در مدینه فرو فرستاده شده است، و سورۀ (بـرائت) جـزو آخرین بخشهائی است که از قرآن نازل شـده است و داستان (انفال) همانند داستان (برائت) است و گمان بردم که شاید این سوره جزو (انفال) است. رسول خدا هم وفات فرمود و برای ما روشن نکرد کـه (برئت) جزو انفال است یا خـیر. از ایـن رو، آن دو را در پـی یکدیگر آوردم و میان آنها جـمله (بسم الله الرحمن الرحیم) را ننوشتم و آن را جـزو (سـبع طـوال) قرار دادم).
این روایت نزدیکترین روایات به عقل برای دیـباچۀ تفسیر پسندیدهای است که دربارۀ پیاپی آمدن این دو سوره بدین روال و فاصله نینداختن میان آنها با جملۀ: بسم الله الرحمن الرحـیم است. همچنین ایـن روایت بیانگر این است که قرار دادن آیات در هر سورهای، و ترتیب هر سورهای در جای مناسب خـود، به فرمان پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در زمـان حـیات مـبارک او انـجام میگرفته است. و سورههای متعدّدی در یک زمان باز مانده است و بسته نشده است. لذا وقتی که آیهای یـا آیههائی به مناسبتی از مناسبات موجود نازل میگـردید، یا حکمی را تکمیل یا تـعدیل مـیکرد، برابر بـرنامۀ حرکت و جنبش واقعی این آئین، پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میفرمود که در جای خود در فلان سوره قـرار داده شود... بـدین وسـیله حکـمت مـعیّن و فـلسفۀ مشخّصی ایجاب میکرد که هر سورهای در بربگیرد آیاتی را که در برگرفته است، و هر سورهای در جائی باشد که هسـت.
همانگونه کـه در مـعرّفی سورهها بارها نوشتهایـم، میبینیم که هر سورهای (شـخصیّت) ویـژهای دارد، و نشانههای معیّنی دارد که سیماهای ایـن شخصیّت را مقرّر و مشخّص مینماید. همچنین هر سورهای فضای معیّنی و سایه روشنهای مشخّصی دارد. گذشته از اینها تعبیرات خاصّی در هر سوره است که ایـن سیماها را تأکید مینماید، و این شخصیّت را برجسته می گرداند. چه در بخش پیشین، و چه قبل از آن در سخن ابـن عبّاس، امید است چیزی از این پدیدۀ روشنی باشد که بارها در شناسائی سورهها در این کتاب فی ظلال القرآن از آن سخن گفتهایم و راجع بدان مطالبی نگاشتهایم. اکنون بـدین انـدازه در شـناسۀ کوتاه سوره بسـنده میکنیم، و میپردازیـم بـه بررسی مسـتقیم نصوص قرآنی در روند سوره... خدا است که موفّق میگرداند و کار را آسان مینماید.
[1] روایت راجح این است که سورۀ نصر آخـرین سـورهای است کـه نازل شده است.
[2] طبقاتی که مراد ما در جامعۀ اسلامی است طبقات اجتماعی در معنی کوچک و ناچیزی نیست که امروزه از طبقات برداشت می شود بلکه مقصود ما از طبقات، دستهها و گروههائی است که بر ارزشها و معیارهای اسلامی خالص استوار و برجا هستند، از قبیل: سابقین مهاجر و انصار، اهلبدر، اصحاب بیعة الرضوان، کسانی که پیش از فتح مکّه دارائی و اموال خرج و هزینه کردند و جنگیدند، افرادی که پس از فتح مکّه دارائی و اموال خرج و هزینه کردند و جنگیدند، قاعدین و نشستگان، منافقان ...و غیره.
[3] مراجعه شود به همین جزء، تفسیر واپسین آیات سورۀ انفال.
[4] محقّق است که آنان هفتاد و دو نفر بودند، ولی در بیشتر اوقات عـربها شمارۀ کـم را حذف میکـنند.
[5] مراجعه شود به دیـباچۀ سـورۀ انـفال در جزء نهم، در آنـجا مـیتوان اسباب و علـل جهاد اسلامی را مطالعه کرد.
[6] سورهای که آیات آن به صـد نـرسد و از سـورههای کـوتاه نیز نــباشد. (مؤلف)
[7] سورههای درازی که آیات آن بیش از صد آیه است. (مترجم)
[8] هفت سورۀ دراز قرآن که عــبارتند از: بـقره، آل عـمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، توبه. (مترجم)