تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره بقره

سوره بقره

مدنی است، و دارای (286) آیه است‌.

وجه تسمیه آن: این سوره به سبب در برداشتن داستان «بقره‌»، یعنی گاوی‌که خداوند متعال بنی اسرائیل را به ذبح آن مأمور گردانید، «بقره‌» نامیده شد. به قولی‌: این سوره اولین سوره‌ای است که در مدینه نازل گردید.

فضیلت آن: در باره فضیلت آن احادیث بسیاری روایت شده است. از آن‌جمله‌؛ مسلم‌، ترمذی و احمد از نواس بن سمعان رضی الله عنه روایت کرده‌اند که‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «یؤتی بالقرآن وأهله الذین کانوا یعملون به فی الدنیا، تقدمهـم سوره البقرة وآل عمران‌»: «در روز قیامت، قرآن و اهل آن که در دنیا به‌آن عمل می‌کردند، آورده می‌شوند، درحالی‌که در پیشاپیش آنها سوره بقره وآل عمران قرار دارند». همچنین در حدیث شریف دیگری به روایت ابی‌امامه رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اقرأوا القرآن فإنه شافع لأهله یوم القیامة، اقرأوا الزهراوین فإنهما یأتیان یوم القیامة کأنهـمـا غمامتان أو غیابتان، أو کأنهـمـا فرقان من طیر صواف یحاجان عن أهلهـمـا یوم القیامة، ثم قال: اقرءوا البقرة، فإن أخذها برکة وترکها حسرة، ولا تستطیعها البطلة». «قرآن را بخوانید زیرا قرآن شفاعت‌کننده اهل‌خویش در روز قیامت است‌. زهراوین (بقره و آل عمران) را نیز بخوانید زیرا آن‌دو در روز قیامت می‌آیند؛ گویی دو پاره ابر سفید و نورانی، یا دو چتر، یا دودسته از پرندگان بال‌گشاده‌اند، آن‌گاه از اهل خود در روز قیامت محاجه (پشتیبانی‌و دفاع) می‌کنند و بر آنها سایه می‌افگنند. سپس فرمودند: بقره را بخوانید زیراخواندن آن برکت و ترک آن حسرت است و ساحران نمی‌توانند بر خواننده آن‌تسلط و سیطره و نفوذ یابند - یا ساحران نمی‌توانند آن را حفظ کنند». همچنین درحدیث شریف به روایت ابی‌هریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لاتجعلوا بیوتکم قبورا فان البیت الذی تقرأ فیه سوره البقره لایدخله الشیطان»‌. «خانه‌هایتان را گورستان نگردانید زیرا شیطان به خانه‌ای که در آن سوره بقره خوانده شود، وارد نمی‌شود». در حدیث شریف دیگری از سهل‌بن سعد رضی الله عنه روایت‌شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ان لکل شی‌ء سناما، وان سنام القرآن البقره‌، وان من قرأها فی بیته لیله لـم یدخلها الشیطان ثلاث لیال»‌. «همانا برای هرچیز اوجگاهی است و قطعا اوجگاه و قله قرآن، سوره بقره است، بدانید که هر کس شبانگاه آن را در خانه‌اش تلاوت کند، شیطان سه شب به آن خانه وارد نمی‌شود».

سوره بقره طولانی ترین سوره قرآن کریم است و همانند سایر سوره‌های مدنی به بنای ساختار زندگی منظم مسلمانان در جامعه مدنی و تبیین ابعاد آن توجه وعنایت دارد، جامعه‌ای که در آن دین و دولت با هم بوده و از یک‌دیگر جدانیستند زیرا این دو در نظام اسلامی همچون جسم و روح لازم و ملزوم یک‌دیگر می‌باشند. لذا بنیاد برنامه‌های شریعت اسلامی در مدینه‌، بر نهادینه ساختن عقیده اسلامی و بر پا داشتن کاخ عمل صالح که ترجمان این ایمان و عقیده است استوار می‌باشد.

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

به نام الله بسیار بخشنده وبسیار مهربان

﴿الٓمٓ١ [البقرة: 1].

خوانده می‌شود: «الف، لام، میم‌»قرطبی می‌نویسد: «حروف مقطعه‌ای که‌در اوایل بعضی از سوره‌های قرآن آمده است، سر الهی در قرآن است و جزخداوند متعال کسی دیگر این سر را نمی‌داند. سپس می‌افزاید: اما جمع بسیاری ازعلما گفته‌اند: ما دوست داریم تا درباره آنها سخن گفته و فوایدی را که درحروف مقطعه نهان است، جویا شویم و از معانی‌ای که می‌توان از آنها دریافت‌کرد، آگاه گردیم‌. پس ایشان دراین‌باره به تأویلاتی پرداخته و نظریاتی ارائه کرده‌اند که در اینجا به مشهورترین آن بسنده می‌کنیم و آن این نظر است که: خداوند عزوجل عربها را با این حروف مقطعه به مبارزه با قرآن فرامی‌خواند، بدین معناکه این حروف به حروف هجای زبان عربی اشاره دارد تا به اعراب اعلام کند که‌قرآن مرکب از همان حروفی است که خودشان با آن سخن می‌گویند، پس اگرمدعی هستند که قرآن کلام خداوند عزوجل نیست، نظیر آن را بیاورند! و چون عجز وناتوانی آنان در این مبارزه و هماوردطلبی آشکار است بنابراین، حجت بر آنان بلیغ‌تر و رساتر می‌گردد زیرا با وجود آن که قرآن از حروف مورد تکلمشان خارج‌نیست، نفس این واقعیت که نمی‌توانند همانند آن را ساخته و برای مبارزه با آن به‌میدان آورند، خود برهانی روشن بر حقانیت قرآن کریم و الهی بودن آن‌می‌باشد».

زمخشری می‌گوید: «حروف مقطعه همه جمعا در اول قرآن کریم واردنگردید تا مبارزه طلبی و هماوردخواهی قرآن بلیغ‌تر و جدی‌تر باشد، همان گونه‌که هدف از تکرار داستانهای قرآن نیز، تکرار اندرزها و هشدارهای الهی به بندگان است‌». ابن‌کثیر می‌گوید: «از این رو، هر سوره‌ای که با این حروف آغاز شده‌است، حتما ذکر برتری قرآن و بیان اعجاز و عظمت آن نیز در آن سوره وجوددارد». گفتنی است‌؛ حقیقتی که ابن کثیر در اینجا به آن پرداخته، با پژوهش‌استقرائی در بیست‌ونه سوره قرآن روشن شده است، همچون این سوره وسوره‌های: ﴿الٓمٓ١ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢ نَزَّلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ [آل عمران: 1-3]. ﴿الٓمٓصٓ١ کِتَٰبٌ أُنزِلَ إِلَیۡکَ [الأعراف: 1-2]،. ﴿الٓرۚ کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَیۡکَ [إبراهیم: 1]،. ﴿الٓمٓ١ تَنزِیلُ ٱلۡکِتَٰبِ لَا رَیۡبَ فِیهِ [السجدة: 1-2]. ﴿حمٓ١ تَنزِیلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٢ [فصلت: 1-2] ،. و دیگرسوره‌هایی که با حروف مقطعه آغاز شده‌اند.

﴿ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ٢ [البقرة: 2].

«این کتاب» یعنی: این قرآن عظیم «هیچ شبهه‌ای در آن نیست» یعنی: در این‌حقیقت هیچ شک و شبهه‌ای نیست که این کتاب از جانب خداوند متعال نازل شده‌است «هدایتی برای متقین است» هدایت: راهنمائی است برای رسیدن به مطلوب‌. متقین: کسانی هستند که خود را از آنچه که به زیانشان است نگاه داشته اند، به همین خاطر به اوامر الهی پایبند گشته و از نواهی و محرمات او پرهیز کرده اند.ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر: (هدی للمتقین) می‌گوید: «متقین کسانی هستند که ازمجازات خداوند عزوجل پرهیز کرده و هدایتی را که می‌شناسند، فرونمی‌گذارند، و درتصدیق به آنچه که از سوی وی آمده است‌، به رحمتش امید دارند». درحدیث شریف آمده است: «لا یبلغ العبد أن یکون من الـمتقین حتى یدع ما لا بأس به حذراً مـما به بأس»‌: «بنده به جایگاه متقیان و پرهیزگاران نمی‌رسد تا آن‌گاه که آنچه رادر آن مانع و ایرادی نیست‌، به‌خاطر پرهیز از ارتکاب آنچه که در آن مانع وایرادی هست، ترک نکند». از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که مردی به وی‌گفت: «تقوی چیست‌؟ ابوهریره رضی الله عنه از وی پرسید: آیا تاکنون با مسیر پر از خاری‌مواجه شده‌ای‌؟ آن مرد گفت‌: آری‌! ابوهریره رضی الله عنه فرمود: در آن هنگام چه‌کرده‌ای‌؟ مرد گفت: چون خار را دیدم‌، از آن برجسته، یا از رفتن به آن راه‌منصرف گشته‌ام‌. ابوهریره رضی الله عنه فرمود: تقوی یعنی همین»!.

شکی نیست که تقوی کانون تمام خوبی‌ها، سفارش الهی به گذشتگان وآیندگان و بهترین صفتی است که انسان مؤمن می‌تواند به آن آراسته گردد.چنان‌که ابودرداء رضی الله عنه نیز چنین گفته است.‌

آن‌گاه خداوند متعال چهار صفت را برای متقین ذکر می‌کند، نخستین صفت‌این است:

﴿ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَیۡبِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣ [البقرة: 3].

«آنان که به غیب ایمان می‌آورند» ایمان: در لغت، تصدیق و باور محض است، ولی آن‌گاه که به طور مطلق به کار برده شود؛ مراد از آن همان ایمانی است که شامل هرسه اصل اعتقاد، قول و عمل باشد. که بیشتر ائمه براین نظرند. احمدبن‌حنبل و شافعی گفته اند: «اجماع بر آن است که ایمان عبارت از: قول وعمل هردو می‌باشد». گفتنی است که ایمان به آنچه خدای  عزوجل  نازل فرموده،تجزیه پذیر نمی‌باشد. اما «غیب‌»: هرآن چیزی است که عقلها به آن راه نمی‌یابدو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از وجود آن خبر داده‌اند، مانند نشانه‌های قیامت، عذاب قبر، نشر و حشر، صراط، میزان، بهشت و دوزخ‌. در حدیث شریف آمده است که‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الإیمان أن تؤمن بالله وملائکته وکتبه ورسله والیومالآخر، وتؤمن بالقدر خیره وشره»: «ایمان آن است که خدا، فرشتگان، کتابها، پیامبرانش و روز آخرت را باور کنی و همچنین قدر را در خیر و شر آن تصدیق‌نمایی‌». همچنین در حدیث شریف آمده است که ابوعبیده جراح رضی الله عنه گفت: یارسول‌الله! آیا کسی از ما اصحاب بهتر هم هست‌؛ با توجه به اینکه ما به شماایمان آورده و همراه شما جهاد کرده‌ایم‌؟ فرمودند: «آری! بعد از شما کسانی خواهند آمد که به من در حالی‌که مرا ندیده‌اند ایمان می‌آورند، آنها از شما بهترند».

دومین صفت متقیان این است: «و نماز را برپا می‌دارند» برپاداشتن نماز: ادای‌آن، با رعایت ارکان، سنن و آداب آن در اوقات تعیین شده آن است‌.

ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر ﴿وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ می‌گوید: «یعنی نمازهای پنج‌گانه را برپا می‌دارند». همچنین او می‌گوید: «بر پاداشتن نماز؛ یعنی بجا آوردن کامل‌رکوع، سجده، تلاوت و خشوع در آن‌». قتاده می‌گوید: «بر پاداشتن نماز؛ یعنی‌نگاه داشتن وقت، وضوء، رکوع و سجده آن‌». خلاصه این که: تقواپیشه‌گان نماز را بر وجه کامل ـ با رعایت شروط، ارکان، آداب و خشوع آن ـ برپا می‌دارند. بنابراین، نماز بی حضور همانند پیکر بی روح است‌.

سومین صفت متقیان این است: «و از آنچه به ایشان روزی داده‌ایم، انفاق‌می‌کنند» ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: «یعنی زکات اموال‌شان رامی‌پردازند». اماابن‌جریر طبری می‌گوید: «آیه کریمه عام است و شامل زکات فرض و صدقات نفل - همه - می‌شود، بی هیچ گونه تفاوتی میان صدقه فرض و صدقه نفل و میان انفاق بر نزدیکان و غیر آنان‌». رأی صحیح‌تر نیز همین رأی است‌. ابن کثیر می‌گوید: «خداوند عزوجل نماز و انفاق مال را در بسیاری از آیات باهم ذکر می‌کندزیرا نماز؛ حق خداوند متعال و انفاق مال‌؛ نیکی و احسان به مخلوقات وی است»‌.

﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ٤ [البقرة: 4].

چهارمین صفت متقیان این است: «و آنان که به آنچه به‌سوی تو نازل شده و به‌آنچه پیش از تو نازل شده است، ایمان می‌آورند» یعنی: تو را در آنچه که از جانب‌خداوند عزوجل به‌همراه آورده‌ای و نیز آنچه را که پیامبران قبل از تو به‌همراه آورده‌اند، تصدیق می‌کنند و میان پیامبران الهی: هیچ گونه تفاوتی قایل نشده وآنچه را که ایشان از بارگاه پروردگار خویش آورده‌اند، انکار نمی‌کنند. درحدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سه تن‌اند که پاداششان را دوبار دریافت می‌کنند:

1-  شخصی از اهل کتاب که هم به پیامبر خویش و هم به من ایمان‌آورده‌. 2 - برده‌ای که حق خدا و حق مالکانش را ادا کرده است‌. 3 - شخصی‌که به کنیزک خویش آدابی نیکو آموخته سپس آزادش ساخته و باوی ازدواج‌کرده است‌». «و آنانند که به آخرت یقین دارند» مراد این است که آنان بی هیچ‌گونه‌شکی به برانگیخته شدن پس از مرگ، حشر و نشر و دیگر امور آخرت باور دارند، نه آن گروهی که می‌پندارند به پیامبران و کتابهای آسمانی پیشین ایمان آورده‌اند، در حالی‌که به آنچه تو به همراه آورده‌ای، کفر می‌ورزند.

مجاهد می‌گوید: «در اول سوره بقره چهار آیه در وصف مؤمنان، دو آیه در بیان صفات کافران و سیزده آیه در بیان صفات و ویژگیهای منافقان است»‌.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥ [البقرة: 5].

«آنان از هدایتی از جانب پروردگار خویش برخوردارند» یعنی: حال این گروهی که‌تقوی، ایمان به غیب و آخرت و انجام فرایض را با هم جمع و همراه کرده‌اند،چنین است که: از نور، برهان، صلاح، استواری و پایداریی از جانب پروردگار خویش برخوردار می‌باشند و این خداوند عزوجل است که به ایشان چنین توفیقی‌ارزانی داشته است «و تنها آنانند که رستگار و نجات یافته‌اند» در دنیا و آخرت زیرا آنچه را از خداوند عزوجل به وسیله ایمان به او و کتاب‌ها و پیامبرانش و به وسیله اعمال شایسته و صالح درخواست کرده‌اند، دریافت داشته و از شر آنچه که از آن‌گریزان بوده‌اند، نجات و رهایی می‌یابند.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَیۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٦ [البقرة: 6].

«به راستی آنان که کافر شده اند، برای‌شان یکسان است‌؛ چه بیمشان بدهی، چه بیمشان ندهی، ایمان نمی‌آورند» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! آنان که بر انکار رسالتت و انکار آیات بیناتی که به‌همراه آورده‌ای، اصرار ورزیده‌اند، با آن که حق برای‌شان واضح و روشن گشته، شک و شبهه‌هایشان کاملا از بین رفته و یقینشان به‌راستگویی‌ات فراهم آمده‌؛ آنان هرگز از هشدارهایت بهره‌مند نمی‌شوند، چرا که فقط از خواهش‌های نفس خویش پیروی می‌کنند. کفر: پوشیدن و پنهان کردن چیزی است و به کافر از آن رو کافر گفته می‌شود که او در واقع حقیقت را پوشانیده و نعمت‌های الهی بر خود را پنهان کرده است‌. البته هرکس به قرآن ایمان نداشته باشد، کافر است‌. انذار: آگاهی دادن همراه با بیم‌دهی است‌.

این آیه و آیه بعدی، تسلی بخش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است تا نه از ایمان نیاوردن قوم خود دریغ و افسوس خورند و نه به ایمانشان طمع کرده و امیدوار شوند. سبب نزول دو آیه (6 - 7) در صحیح‌ترین روایت این است که: این آیات درباره رؤسای یهود و از آن جمله‌؛ حیی بن أخطب و کعب بن أشرف نازل شد.

﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٧ [البقرة: 7].

«خداوند بر دل‌ها و بر شنوایی‌هایشان مهر نهاده است‌» مراد این است که بر دل‌هایشان قفل نهاده‌؛ در نتیجه ایمان و نوری به آنها راه نمی‌یابد «و بربینایی‌هایشان پرده‌ای است‌» بنابراین، نور هدایت را نمی‌بینند و پیام هدایت را نمی‌شنوند و درک نمی‌کنند. ابن‌جریرطبری می‌گوید: «حقیقت این است که چون‌گناهان بر دل‌ها پیاپی در آیند، دل‌ها را قفل می‌کنند، در نتیجه نور هدایت به‌سوی دل‌هایی اینچنین، هیچ راه نفوذی ندارد و کفر قطعا دامنگیر آنان است‌». درحدیث شریف آمده است: «یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک». «ای گرداننده دل‌ها! دل‌هایمان را بر دینت پایدار بدار». «و برای آنها عذابی بزرگ و هولناک است‌» به سبب آن که آیات الهی را تکذیب کردند. پس تعبیر مهر نهادن بر دل‌ها و دیده‌هاو شنوایی‌ها، دال بر جای‌گرفتن و ریشه‌دار شدن کفر در دل‌هایشان است تا بدانجاکه آنان اسباب و انگیزه‌هایی را که زمینه ساز رهنمونی‌شان به تأمل و تفکر در دلایل ایمان و ارزش‌های آن است، گم کرده‌اند. بنابراین، از تعبیر «مهر نهادن‌» این‌معنی بر نمی‌آید که آنان قهرا بر کفر مجبور گردیده باشند، بلکه این تمثیلی برای سنت خداوند متعال است در تأثیر ممارست و تمرین کفر و اعمال آن بر دل‌هایشان تا بدانجا که کفر بر دل‌هایشان چیره شده و هیچ‌گونه استعداد و پذیرشی برای غیر آن‌در نهادشان باقی نمانده است‌. چنان‌که آیه (88) همین سوره نیز این معنا را به‌روشنی بیان می‌دارد: ﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢ [البقرة: 88]. :«و گفتند: دل‌هایمان غلف است‌». همچنین این حدیث شریف: «ان الـمـؤمن اذا أذنب ذنبا کانت نکته سوداء فی قلبه، فان تاب ونزع واستعتب صقل قلبه، وان زاد زادت حتی تعلو قلبه‌، فذلک الران الذی قال الله تعالی: ﴿کَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ١٤ [المطففین: 14]»‌: «هر گاه مؤمن مرتکب گناهی‌گردد، نکته‌ای سیاه در قلبش می‌نشیند، پس اگر توبه کند و از آن گناه دست بکشد و از خدای  عزوجل  طلب خشنودی کند، قلبش صیقل می‌یابد و اگر بر گناه بیفزاید، سیاهی قلبش نیز افزون می‌شود تا بدانجا که سیاهی بر قلبش غالب می‌گردد و این‌همان زنگاری است که خداوند متعال درباره آن فرموده است: چنین نیست، بلکه بر دل‌هایشان - به سبب آنچه می‌کردند - زنگار افتاده است‌»[1].

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨ [البقرة: 8].

«و از مردم کسانی هستند که می‌گویند: ما به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده‌ایم ولی‌آنان هرگز مؤمن نیستند» خدای سبحان در این سوره ابتدا از مؤمنان حقیقی و بعداز آن از کفار حقیقی یاد کرد و اینک از منافقان که از هیچ‌یک از دو گروه یاد شده نبوده بلکه به گروه سومی تبدیل شده اند، سخن به میان می‌آورد. آری! آنان درظاهر امر با گروه اول و در باطن با گروه دوم همراه شده‌اند. ولی با وجود تمام نیرنگ‌هایی که به‌کار برده‌اند، از ساکنان طبقه زیرین جهنم اند. نفاق‌: عبارت است‌از آشکارساختن خیر و پنهان داشتن شر، و بر دو نوع است‌: نفاق اعتقادی که‌صاحب خویش را در دوزخ جاودان می‌سازد و نفاق عملی که از بزرگ‌ترین گناهان‌کبیره است.‌

دلیل اینکه اوصاف منافقان در سوره‌های مدنی نازل شده این است که‌: در مکه به سبب ضعف مسلمانان نفاقی وجود نداشته زیرا کسی در مکه برای ایشان شأن و شوکتی قایل نبوده تا به دوستی و هم‌سویی با ایشان تظاهر نماید. و از آنجا که اهداف و برنامه‌های منافقان بر بسیاری از مردم پوشیده و مبهم می‌ماند، لذا خداوند متعال برای روشن ساختن احوال آنان صفات متعددی را مطرح می‌نماید که هریک از آنها بازتابی از نفاق است و مشخصه و مظهر اصلی نفاق، طمع بستن‌به قدرت‌، یا ترس و گریز از آن می‌باشد.

﴿یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩ [البقرة: 9].

«آنان با خدا و کسانی که ایمان آورده‌اند نیرنگ می‌کنند، حال آن که فریب نمی‌دهند مگر خودشان را» یعنی: هنگامی که منافقان خواستند، با ذاتی که فریب نمی‌خورد نیرنگ کنند، در حقیقت خود را فریب داده‌اند زیرا فریبکاری فقط با آن کسی‌ممکن است که از باطن امور آگاهی نداشته باشد «ولی‌» آنها این حقیقت را «درک نمی‌کنند» خداع‌: بر گردانیدن دیگران از مقصد و هدف‌شان با نیرنگ و فریب است که مراد از آن در اینجا آشکار ساختن اسلام و پنهان داشتن کفر می‌باشد.

﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمُۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡذِبُونَ١٠ [البقرة: 10].

«در دل‌هایشان بیماریی است‌» مراد از این بیماری‌؛ فسادی است که یا با شک ونفاق‌، یا با انکار و تکذیب در عقایدشان رخنه کرده است «و خدا بیماریشان را افزایش بخشید» با تجدید و تداوم نعمت‌ها و احسانهای دینی و دنیوی خویش برپیامبر گرامیش، لذا آنان به شک و دودلی بیشتر و حسرت و اندوه مستمر و شدت نفاق مبتلا شدند «و به کیفر دروغی که می‌گفتند» یعنی: به کیفر ادعای دروغین پذیرفتن ایمان «عذابی دردناک و جانکاه در پیش دارند».

ابن کثیر می‌گوید: «حکمت در خودداری رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از کشتن منافقان - باوجود علم آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به حقیقت حال برخی از آنان - در این فرموده ایشان به عمر رضی الله عنه بیان شده است: «دوست ندارم اعراب در میان خود چنین شایع کنند که محمد اصحاب خویش را می‌کشد» زیرا اعراب فقط ظاهر قضیه را ملاک قضاوت خویش قرار می‌دادند و از حقیقت ماجرا که کفر منافقان است آگاهی نداشتند». اما امام شافعی  رحمه الله  در این باره می‌گوید: «دلیل خودداری رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از کشتن‌منافقان، نمایان کردن اسلام از سوی آنان بود». چنان‌که در این حدیث شریف که همه بر صحت آن اجماع دارند، آمده است: «أمرت أن أقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلا الله، فإذا قالوها عصموا منی دماءهم وأموالـهـم إلا بحقـهـا وحسابهم على الله عزوجل». «مأمور شده‌ام که با مردم تا آن زمان بجنگم که لا اله الا الله بگویند، پس چون این کلمه را گفتند، خونها و اموال‌شان را از تعرض من در پناه نگاه داشته‌اند مگر به حق آن و در نهایت حسابشان با خدای عزوجل‌است‌». معنای این‌حدیث شریف این است که‌: هرکس کلمه طیبه را گفت، احکام اسلام در ظاهر براو جاری می‌شود، حال اگر به این کلمه اعتقاد هم داشته باشد، ثواب آن را درآخرت می‌یابد و اگر اعتقاد نداشته باشد، جاری شدن حکم مسلمانی بر وی دردنیا، هیچ سودی برایش در آخرت نخواهد داشت‌.

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ لَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ قَالُوٓاْ إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ١١ [البقرة: 11].

«و چون به آنان گفته شود: در زمین فساد نکنید» با نفاق، برقرار ساختن پیوند دوستی با کفار و متفرق ساختن مردم از پیرامون محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن و ایمان زیرا با این عمل فساد انگیزتان آنچه در زمین است - با هلاک شدن مردم و ویرانی دیارشان - تباه می‌شود «می گویند: ما اصلاحگرایانی بیش نیستیم‌» یعنی: کار ما فساد افروزی نیست بلکه ما فقط مردمانی مصلح هستیم که در جهت خیر و صلاح و اصلاح می‌کوشیم‌.

بدین‌سان است که چون خداوند عزوجل آنان را از فساد نهی می‌کند، مدعی می‌شوند که صفت«صلاح‌» ویژه آنان است‌. خاطرنشان می‌شود که این روش مفسدان در هر زمانی است که فسادشان را در قالب «صلاح‌» معرفی می‌کنند.

اما خداوند عزوجل این ادعایشان را با رساترین بیان رد نموده و آنان را به وصف فسادگر که درحقیقت به آن موصوف هستند، محکوم نمود و فرمود:

﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ وَلَٰکِن لَّا یَشۡعُرُونَ١٢ [البقرة: 12].

«آگاه باشید که آنان یقینا فسادگرانند، لیکن خود نمی‌دانند» یعنی: نمی‌دانند که خود حقیقتا فسادکارند زیرا آنها با حق و اهل آن دشمنی کرده و راه خدا عزوجل را بر روی مردم می‌بندند و خدای  عزوجل  را نافرمانی می‌کنند، پس هرکس خدا عزوجل رانافرمانی کند، بی‌گمان در زمین فساد نموده است زیرا صلاح کار آسمان و زمین با اطاعت و فرمان بردن از خداوند متعال می‌باشد.

ابن جریر طبری می‌گوید: «منافقان با نافرمانی پروردگارشان، ضایع ساختن فرایض وی، شک افگنی در دین وی و همکاری و هم پیمانی با دشمنان وی ورسولش، در روی زمین فسادگرند».

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ کَمَآ ءَامَنَ ٱلنَّاسُ قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ کَمَآ ءَامَنَ ٱلسُّفَهَآءُۗ أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلسُّفَهَآءُ وَلَٰکِن لَّا یَعۡلَمُونَ١٣ [البقرة: 13].

«و چون به آنان گفته شود: همان‌گونه که سایر مردم ایمان آورده‌اند، شما هم ایمان‌بیاورید، می‌گویند: آیا ما نیز همانند کم خردان و نادانان ایمان بیاوریم‌«؟ این‌گونه است که از روی استهزا و تحقیر، به مؤمنان نسبت بی خردی را می‌دهند و همین وقاحت‌شان سبب شد تا خداوند عزوجل سفاهت و بی خردی را منحصرا به خودشان مربوط دانسته و بگوید: «آگاه باشید که آنان همان کم خردانند؛ ولی نمی‌دانند».

علت اینکه خداوند متعال در بیان فسادکاریشان: «لایشعرون» و در بیان ایمان نیاوردنشان: «لایعلمون‌» فرمود، این است که‌: شعور؛ ادراک امور پنهانی و علم‌؛ یقین داشتن و مطابقت فهم با واقعیت است و از آنجا که فسادانگیزی در زمین امری محسوس است و منافقان چنان حس بالایی ندارند که آن را درک کنند، پس نسبت دادن بی‌شعوری به آنان با این حال‌شان سازگار است، اما از آنجا که ایمان یک امر قلبی است و آن را فقط کسی درک می‌کند که حقیقتش را بداند، لذا به‌دلیل آن که آنها از چنین علمی بی‌بهره‌اند، پس حقیقت ایمان را نیز در نمی‌یابند، از این‌رو نسبت دادن بی علمی به آنان در اینجا نیز کاملا با حال‌شان سازگار وهماهنگ است‌.

﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَیَٰطِینِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَکُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤ [البقرة: 14].

«و چون با کسانی که ایمان آورده‌اند برخورد می‌کنند، می‌گویند: ایمان آورده‌ایم‌» این‌سخن را از روی نفاق و نیرنگ و ظاهر سازی می‌گویند تا در منافع و غنایم سهیم گردند «و چون با شیطانهای خود خلوت می‌کنند» شیطان‌هایشان: رؤسا و پیشوایان‌شان در کفر هستند، هم‌آنان که سازمان‌دهندگان شر و فساد می‌باشند. آری‌! به‌شیطانهایشان «می‌گویند: درحقیقت ما با شماییم‌» و در کفر خویش پایدار وثابت‌قدم می‌باشیم «ما هدفمان تنها ریشخند کردن و مسخره کردن است‌» لذا در نهان و واقعیت امر، نه با مؤمنان موافقیم و نه به آنان تمایلی داریم‌.

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: این آیه در باره عبدالله بن‌ابی ویاران منافقش نازل شد، آن‌گاه که او ابوبکر و عمر و علی رضی الله عنهم را ستود در حالی‌که قبل از آن محرمانه به یاران خود گفت: ببینید که چگونه این بی‌خردان را نسبت به شما اغفال می‌کنم‌؟! لیکن سیوطی می‌گوید: «این اسناد، جدا بی‌اساس است‌».

﴿ٱللَّهُ یَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَیَمُدُّهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ١٥ [البقرة: 15].

«این خداوند است که آنان را به باد تمسخر و ریشخند می‌گیرد» یعنی: حق تعالی به منظور دفاع و یاری بندگان مؤمن خویش، خواری و حقارت را بر آنان فرودآورده‌، از آنان انتقام می‌گیرد و مسخره‌شان می‌کند. نسبت‌دادن فعل استهزا به‌خداوند عزوجل ، از باب هم شکل‌گویی (مشاکله)[2] است، یعنی به آنان در برابراستهزایشان کیفر می‌دهد «و آنان را در سرکشی و طغیانشان فرو می‌گذارد» یعنی: مهلتشان می‌دهد «تا سرگردان شوند» یعنی: تا در کفر، لجاجت، باطل و سرکشی خودشان دست وپا زنند و همچنان حیران و سرگردان باقی بمانند.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ١٦ [البقرة: 16].

«آنان کسانی هستند که گمراهی را به جای هدایت خریدند» یعنی: گمراهی را باهدایت مبادله کردند. اصل ضلالت: سردرگمی و انحراف از جاده مستقیم وگم‌کردن راه و سرچشمه هدایت است «و تجارتشان سودی نبخشید» یعنی: درتجارت پیروی از کفر به جای ایمان، هیچ سودی نبردند «و» به سبب خریدن کفربه‌جای ایمان، ترک هدایت به‌سوی گمراهی، ترک جماعت به‌سوی افتراق وجدایی، رهاکردن امنیت به سوی بیم و هراس و نهایتا ترک سنت به سوی بدعت: «هدایت یافته نبودند».

خلاصه این که: خداوند متعال در آیات فوق چهار صفت از اوصاف زشت منافقان را بر شمرده، که هریک از آنها به تنهایی کافی است تا مجازات الهی را برآنان فرود آورد، این صفات عبارتند از:

1-  فریبکاری با خدای  عزوجل  و با مؤمنان‌.

2-  فسادانگیزی و تبه‌کاری در روی زمین‌.

3-  روی گردانیدن از ایمان و عقیده صحیح‌.

4-  تردید، سردرگمی و تجاوز از مرز عقل سلیم، با نسبت دادن بی‌خردی به مسلمین‌.

﴿مَثَلُهُمۡ کَمَثَلِ ٱلَّذِی ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا فَلَمَّآ أَضَآءَتۡ مَا حَوۡلَهُۥ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمۡ وَتَرَکَهُمۡ فِی ظُلُمَٰتٖ لَّا یُبۡصِرُونَ١٧ [البقرة: 17].

«مثل آنان همچون مثل کسی است که به سختی آتشی بر افروخت و همین که آتش پیرامونش را روشنایی داد، خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایی که نمی‌بینند رهایشان کرد» ابن‌مسعود رضی الله عنه و جمعی‌دیگر از صحابه رضی الله عنهم در تفسیر این آیه کریمه گفته‌اند: «بعد از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه‌؛ گروهی از مردم در ظاهر اسلام را پذیرفته ولی در باطن امر نفاق را پیشه خویش ساختند، بدین سبب خدای  عزوجل  فرمود: داستان آنان همانند داستان کسی است که گرفتار ظلمت و تاریکی‌شده و آتشی را برمی‌افروزد و این آتش پیرامون وی را روشن می‌سازد، به طوری‌که می‌تواند اطرافش را ببیند تا بدینوسیله از افتادن در آنچه که موجب آزار وی می‌شود بپرهیزد، در این اثنا آتش وی خاموش می‌شود و در نتیجه او حیران و مبهوت برجای خود می‌ایستد و نمی‌داند که چگونه خود را از اشیای موذی پیرامونش حفظ نماید! این است حال منافقی که در ظلمت شرک به سرمی‌برد و همین‌که اسلام را پذیرفت و حلال را از حرام و خیر را از شر باز شناخت و از این نعمت‌ها برخوردار گشت، بناگاه کافر می‌شود و حالش چنان واژگون می‌گردد که حلال را از حرام و خیر را از شر باز نمی‌شناسد».

امام رازی می‌گوید: «تشبیه در اینجا در نهایت درستی و صحت است زیرا منافقان در آغاز با ایمان خود نوری را کسب کردند، ولی سرانجام این نور را با نفاق خود از بین برده و در سرگردانی و گمراهی بزرگی غوطه‌ور شدند چرا که هیچ‌سرگردانی‌ای بزرگتر از سرگردانی در دین نیست‌».

﴿صُمُّۢ بُکۡمٌ عُمۡیٞ فَهُمۡ لَا یَرۡجِعُونَ١٨ [البقرة: 18].

«کرند، لال‌اند، کورند بنابراین، به‌راه نمی‌آیند» یعنی: صاحبان این آتش‌برافروخته‌، پس از خاموش‌شدن آن کر شده‌اند، به طوری که صدای هیچ آوازدهنده‌ای را که به‌سوی راه راست فراشان می‌خواند نمی‌شنوند، گنگ شده‌اند؛ زیرا نمی‌توانند از راه و مقصد خویش بپرسند، کور شده‌اند؛ زیرا راه را نمی‌بینند بنابراین، قادر به بازگشت به راه خویش نیستند. و این گونهاند اهل نفاقی که اسلام آورده و سپس کافر شده‌اند.

﴿أَوۡ کَصَیِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فِیهِ ظُلُمَٰتٞ وَرَعۡدٞ وَبَرۡقٞ یَجۡعَلُونَ أَصَٰبِعَهُمۡ فِیٓ ءَاذَانِهِم مِّنَ ٱلصَّوَٰعِقِ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِۚ وَٱللَّهُ مُحِیطُۢ بِٱلۡکَٰفِرِینَ١٩ [البقرة: 19].

«یا داستانشان چون‌» داستان کسانی است که در معرض «بارانی سخت از آسمان قرار گرفته اند» خداوند عزوجل در اینجا باران را برای قرآن مثل زده‌است زیرادر قرآن آیاتی نازل شده که منافقان را مرعوب و بیمناک می‌گرداند «در آن باران تاریکی‌ها و رعدوبرقی است‌» تاریکی ها، عبارت است از: تاریکی شب تاریکی ابرو تاریکی خود باران‌. مراد از رعد: نداها و بانگ‌های تکان‌دهنده قرآن است «از بیم مرگ ناشی از صاعقه‌ها، انگشتانشان را در گوش‌هایشان می‌کنند» یعنی: از خطر به وسیله‌ای می‌پرهیزند که هرگز پناهشان در آن نیست‌. و این گونهاند منافقان که هیچ راه دیگری جز این نیافتند که گوش‌هایشان را از شنیدن آیات قرآن ببندند «ولی خداوند بر کافران احاطه دارد» احاطه: فروگرفتن از تمامی جهات و جوانب است بدان‌سان که فرد احاطه شده به هیچ وجهی از وجوه، راه گریزی نداشته باشد.

مفسران در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت کرده‌اند: دو تن از منافقان‌مدینه از نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گریخته جهت پیوستن به مشرکان به سوی مکه‌می‌شتافتند، در میان راه‌، بارانی سخت که خداوند متعال در این آیه از آن یادکرده است، آنان را فراگرفت، پس هرگاه صاعقه فرود می‌آمد، آنان از بیم آن که‌مبادا هلاکشان گرداند، انگشتان خود را به گوش‌های خویش فرو می‌بردند و چون‌برق می‌درخشید، در روشنی آن اندک راهی می‌رفتند، در غیر آن در جای خودمیخکوب باقی می‌ماندند. و چون در این ظلمات سخت گرفتار شدند، گفتند: ای کاش این ظلمت شب به پایان رسد که یک‌بار دیگر نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم رفته دست‌هایمان را در دستان ایشان بگذاریم و با ایشان صادقانه بیعت نماییم‌! و این چنین نیز شد زیرا آن دو، از آن شب پرحادثه رهیده به مدینه برگشتند و اسلامی راستین‌آوردند. پس خداوند عزوجل آن دو تن را برای منافقانی که در مدینه بودند، مثلی‌گردانید.

آری‌! قرآن لبریز از خیر است و آیاتی که بر نزول آن از جانب پروردگارسبحان دلالت دارد همانند باران، آیات مشتمل بر بیم و وعید و عذاب همانندرعد و صاعقه و آیات در بردارنده حجتها و برهان‌های روشنگر، همانند برق است‌.

﴿یَکَادُ ٱلۡبَرۡقُ یَخۡطَفُ أَبۡصَٰرَهُمۡۖ کُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم مَّشَوۡاْ فِیهِ وَإِذَآ أَظۡلَمَ عَلَیۡهِمۡ قَامُواْۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٠ [البقرة: 20].

«نزدیک است که برق، چشمانشان را برباید» یعنی: نزدیک است که آیات قاطع و محکم قرآن، پنهان‌کاریهای منافقان را برملا سازد «هرگاه که بر آنان روشنی‌بخشد، پیش روند» یعنی: چون اموال و اولادشان بسیار می‌شود، یا به غنیمت وفتحی می‌رسند، به راه حق روان گشته و می‌گویند: بی‌شک که دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم راست و برحق است بنابراین، بر آن پایداری می‌ورزند «و چون راهشان را تاریک‌کند، بر جای خود بایستند» یعنی: چون اموال این منافقان نابود می‌گردد و بلا ومصیبتی به آنان می‌رسد، می‌گویند: این همه به سبب دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم است، آن‌گاه به کفر برمی‌گردند «و خداوند اگر می‌خواست شنوایی‌ها و بینایی‌های‌» ظاهر «آنان‌را» همچون شنوایی‌ها و بینایی‌های باطن‌شان «برمی‌گرفت زیرا خدا بر همه چیز تواناست‌» و از جمله بر نابود کردن شنوایی‌ها و بینایی‌هایشان‌.

خلاصه این که: ممکن است نفاق کوتاه مدتی راه را بر صاحب خود روشن‌گرداند، اما این امر همچون برقی جهنده زود گذر است و سپس چون آتش‌خاموش می‌شود و این خود نمایانگر آن است که نفاق دوام و پایداری ندارد.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ٢١ [البقرة: 21].

«ای مردم‌! پروردگارتان را که شما و پیشینیانتان را آفریده است، بپرستید، باشد که به تقوا گرایید» «یا» در «یا ایهاالناس» حرف نداست و کار برد آن در ندا دادن‌کسی است که از ندا دهنده دور باشد، یا فراموش کار، یا غافل باشد، اما اگر کسی‌که نزدیک است با آن مورد ندا قرارگیرد، این به قصد بزرگداشت شخص نداشونده‌، بیدار ساختن نهادها، جلب انظار و ترغیب دل‌های غافل است‌. پس اقتضای‌حال این بود که مردم در اینجا به چنین ندایی بلیغ و مؤکد مخاطب قرار داده شوند.«خلق‌»: ایجاد و اختراع بدون داشتن مثال و نمونه سابقی است‌.

خدای  عزوجل  نعمت آفرینش را از آن روی در این آیه به‌یادآوری مخصوص‌گردانید و با آن بر بندگان خویش منت نهاد که تمام نعمت‌ها مترتب بر این نعمت است و این نعمت اصل و اساس همه نعمتهاست زیرا بدون آن، هیچ نعمت دیگری وجود پیدا نمی‌کند. دلیل دیگر یاد آوری از نعمت آفرینش در این آیه این است‌که: مشرکان به آفرینشگری خداوند عزوجل معتقد بودند، چنان که خداوند متعال‌می‌فرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَیَقُولُنَّ ٱللَّهُ [الزخرف: 87]. «و اگر از آنان بپرسی که چه کسی‌آنان را آفریده است‌؟ قطعا می‌گویند: الله». لذا خداوند متعال بر آنان به‌چیزی منت نهاد که به آن معترفند و انکارش نمی‌کنند.

و از آنجا که مؤمنان نیز شامل این خطابند، پس دستور دادن ایشان به عبادت وپرستش، به معنای این است که ایشان باید بر ایمان خویش بیفزایند و پیوسته به آن روی آورند و بر آن پایدار باشند. اما عبادت کفار؛ مشروط به اقرار آنان به شهادتین است زیرا این اقرار، تنها راه ورودشان به عرصه عبادت حق تعالی می‌باشد. و هرچند این معنی صراحتا در آیه ذکر نشده، ولی به طور ضمنی وتلویحی از آن دانسته می‌شود چه همان‌گونه که وضو، نیت و فراهم آوردن دیگر مقدمات نماز بر شخص مأمور به نماز شرط است، شرط اولیه صحت عبادت کفار نیز ایمان می‌باشد.

﴿ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّکُمۡۖ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٢ [البقرة: 22].

«همان خدایی‌» را بپرستید «که زمین را برای شما فرشی‌» گسترده ساخت که برآن قرار می‌گیرید «و آسمان را بنایی‌» استوار «قرار داد» که چون گنبدی بر فرازدنیایتان افراشته شده است «و از آسمان آبی فرود آورد؛ و بدان از میوه‌ها رزقی برای‌شما بیرون آورد» یعنی: از آن انواع رنگارنگی از میوه‌ها و نباتات را برای شمارویانید تا در زمان مقرر از آنها بهره بگیرید «پس برای خدا همتایانی قرار ندهید» یعنی: برای او شریکانی نگیرید که آنها را همانند وی عبادت کنید «درحالی‌که خودمی‌دانید» که این همتایان ادعائی، نه شما را آفریده‌اند، نه زمین را برایتان فرشی‌گسترده ساختهاند و نه آسمان را برایتان به صورت سقفی برافراشته‌اند، چنان‌که‌برای شما میوه‌هایی نیز بیرون نیاورده‌اند. پس بدانید که فقط ذاتی سزاوار پرستش است که شما را آفریده و با پدیدآوردن این نعمتها، استمرار حیاتتان را بر روی‌زمین نسل اندر نسل، تضمین کرده است، لذا این کائنات بزرگ، دلیل و راهنمای‌روشنی بر یگانگی باری تعالی در الوهیت، ربوبیت و عبودیت می‌باشد.

نقل است‌که ازیکی از بادیه‌نشینان عرب پرسیدند: از نظر تو دلیل وجود پرورگارمتعال چیست‌؟ گفت: «یا سبحان الله، إن البعـر یدل علی البعـیر، وإن أثر الأقدام لتدل على الـمسیر، فسمـاء ذات أبراج، وأرض ذات فجاج وبحار ذات أمواج! ألا یدل ذلک على وجود اللطیف الخبیر»؟: «یا سبحان الله! فضله شتر بر وجود شتر و اثر پاها بر و جودرهگذر دلالت می‌کند، پس آیا این آسمان دارای برج‌ها، این زمین دارای دره‌ها و این دریاهای پر از امواج بر وجود خداوند لطیف خبیر دلالت نمی‌کنند»؟!.

ابن کثیر می‌گوید: «امام رازی  رحمه الله  از امام مالک  رحمه الله  نقل کرده است که او درپاسخ به سؤال هارون‌الرشید از این آیه، به اختلاف زبان‌ها، صداها و نغمه‌ها بریگانگی باری تعالی استدلال کرد». همچنان نقل است که برخی از زندیقان از امام‌ابوحنیفه  رحمه الله  درباره وجود حق تعالی سؤال کردند، او به آنان گفت: «اجازه بدهیدتا درباره کاری که هم اکنون به من خبرش را داده‌اند بیندیشم، آن‌گاه پاسخ شما رامی‌دهم‌... به من گفته‌اند: کشتی‌ای سنگین‌بار که حامل انواع کالاهای تجارتی‌است، بی‌هیچ نگهبان و ناخدایی می‌آید و می‌رود و امواج دریاها را می‌شکافد»!.آن گروه دهری مشرب گفتند: «این سخنی که تو می‌گویی، از زبان هیچ عاقلی‌بیرون نمی‌آید»! امام گفت: «پس وای بر شما! آیا یک کشتی به ناخدا نیاز دارد، اما این‌همه موجودات در عالم بالا و پایین‌، با این نظام متقن و مستحکم خود، هیچ‌آفریننده‌ای ندارند»؟! همان بود که آن گروه در ماندند و به حق برگشته به دست‌آن امام همام اسلام آوردند. همچنان نقل است که از امام شافعی  رحمه الله  در باره وجود آفریدگار سؤال کردند، او در پاسخ گفت: «این برگ توت را که می‌بینید؛ طعم آن یکی است، ولی کرم که آن را می‌خورد، از آن ابریشم تولید می‌شود، زنبور که آن را می‌خورد، از آن عسل تولید می‌شود، گوسفند و گاو و شتر که ازآن می‌خورند، از آنان سرگین و پشکل خارج می‌شود و آهو که از آن می‌خورد، از آن مشک می‌تراود. پس همین برگ توت، بزرگ‌ترین برهان بر وجود آفریدگار سبحان است‌». از امام احمد حنبل  رحمه الله  نیز نقل است که در پاسخ به سؤالی راجع به وجود آفریدگار گفت: «در اینجا قلعه‌ای است مستحکم، صاف و براق، نه دری دارد و نه منفذی، بیرون آن چون نقره سپید و درون آن چون طلای سرخ است، بناگاه دیوار آن می‌شکافد و از آن حیوانی شنوا و بینا، زیبا و رعنا خارج می‌شود. پس این قلعه، بزرگ‌ترین دلیل بر وجود آفریدگار سبحان است‌». منظور وی از آن‌قلعه، تخم‌مرغ بود که پرنده از آن پدید می‌آید.

﴿وَإِن کُنتُمۡ فِی رَیۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٢٣ [البقرة: 23].

بعد از اثبات وحدانیت و نفی شرک، خداوند متعال به اثبات نبوت پرداخته ومی‌فرماید: «و اگر در آنچه بر بنده خود» محمد صلی الله علیه و آله و سلم «نازل کرده‌ایم، در شک هستید» یعنی: اگر در حقانیت قرآن کریم شک دارید؛ «پس سوره‌ای مانند آن بیاورید» واین‌گونه است‌که خداوند متعال، مخالفان را به آوردن سوره‌ای - هرچند کوچک‌- همانند قرآن، که از بلاغت بی مانند، سلامت بیان، خبردادن از غیب و دیگر خصوصیات اعجازی قرآن برخوردار باشد، به مبارزه و تحدی فرامی‌خواند «وگواهان خود را ـ غیرخدا ـ فرا خوانید» یعنی: کسانی را که برای شما بر این امر گواهی‌دهندکه‌آنچه را در مقابله باقرآن آورده‌اید، همانندقرآن است، حاضرنمایید.ابن عباس رضی الله عنه در معنای آیه می‌گوید: «یعنی از خدایان باطل خود دراین امر یاری‌و پشتیبانی بخواهید» «اگر راست می‌گویید» در اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را از نزدخود برساخته است زیرا شما نیز همانند او عرب و فصیح و بلیغ هستید. سوره: بخشی از قرآن است که دارای اول و آخر می‌باشد و حداقل آن سه آیه است‌.

﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِی وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ٢٤ [البقرة: 24].

«ولی اگر چنین نکردید» یعنی: اگر عجزتان از آوردن نظیر قرآن بر خودتان آشکار گشت و نتوانستید این کار را بکنید «و هرگز نمی‌توانید کرد» لن: برای تأکید نفی در آینده است‌. یعنی: هرگز نظیر قرآن را نمی‌توانید آورد. البته این معجزه دیگری از اخبار غیبی قرآن است زیرا چنین معارضه‌ای از سوی کفار در گذشته وحال تحقق نیافته و در آینده نیز هرگز تحقق نخواهد یافت‌. آری‌! اکنون که عجزتان در این میدان آشکار است‌؛ بیایید با ایمان به خدا عزوجل و کتاب‌ها و پیامبرانش و انجام فرایض و اجتناب از نواهی‌اش: «از آن آتشی که سوخت آن مردمان و سنگ‌ها هستند و برای کافران آماده شده، بپرهیزید» و دست از عناد و لجاجت در برابر حق‌بردارید. بلی‌! آتش دوزخ با همان چیزهایی برافروخته شده که سوزاندن خود آنها مورد نظر است‌. ابن کثیر می‌گوید: «مراد از سنگ‌های آتش افروز جهنم در آیه‌کریمه‌؛ سنگ کبریت سیاه است که حرارت آن بسیار بالا است - خداوند عزوجل ما را از آن پناه دهد». به قولی دیگر: مراد سنگ‌هایی است که مشرکان از آنها بت تراشیده و آنها را می‌پرستند.

در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما من نبی من الأنبیاء إلا وقد أعطی من الآیات ما آمن على مثله البشر، وإنما کان الذی أوتیته وحیاً أوحاه الله إلیَّ، فأرجو أن أکون أکثرهم تابعاً یوم القیامة». «هیچ پیامبری از انبیا نیست، مگر اینکه معجزاتی به وی داده شده است که بشر به همانند آن ایمان می‌آورند، اما آنچه که به من داده‌شده، وحیی است که حق تعالی آن را بر من‌نازل نموده است، پس امیدوارم که در روز قیامت نسبت به آنان بیشترین پیروان راداشته باشم‌». یعنی: از میان همه انبیاء  علیهم السلام  فقط ایشان به این امر مخصوص‌گشته‌اند که کتابشان معجزه است، برخلاف دیگر کتب الهی که - نزد بسیاری ازعلما - معجزه نیست بنابراین، چون معجزه ایشان بعد از وفاتشان نیز استمرار دارد، لذا امیدوار آن شدند که پیروانشان از پیروان دیگر پیامبران  علیهم السلام  بیشتر باشند. قرطبی‌می‌گوید: «این آیه دلیل بر عقیده اهل حق است که: دوزخ هم اکنون وجود دارد و آفریده شده است، بر خلاف اهل بدعت که می‌گویند: دوزخ تاکنون آفریده‌نشده است‌».

﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ کُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِی رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗاۖ وَلَهُمۡ فِیهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞۖ وَهُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٥ [البقرة: 25].

«و بشارت بده کسانی را» تبشیر: خبردادن از چیزی است که اثر مژده بخش وسرور انگیز آن بر پوست چهره انسان آشکار شود. آری‌! بشارت بده کسانی را: «که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند» یعنی: همان کارهای درست وصوابی را که از ایشان خواسته شده و بر ایشان فرض گردیده، انجام داده اند. یاکسانی که اعمالی را انجام داده‌اند که خداوند عزوجل انجام داوطلبانه آنها را نیکوشمرده است زیرا بهشت با ایمان و عمل صالح قابل‌دسترسی است‌.

عبارت: (آمنوا وعملوا الصالحات) نزدیک به شصت‌بار در قرآن کریم به‌کاررفته است‌؛ و این خود نشان دهنده آن است که ایمان و عمل صالح لازم و ملزوم یک‌دیگرند.

آری‌! مژده بده به ایشان «که برای‌شان جناتی است‌» جنت: نام بهشت دارالخلد وسرای ثواب و پاداش است که مشتمل بر باغهای بسیاری است و آن را جنت نامیده‌اند زیرا جنت در لغت به معنی پوشانیدن است و بهشت ساکنان خود را در زیر درختهای انبوه خویش می‌پوشاند. آری‌! برای‌شان جناتی است: «که ازفرودست آنها» یعنی: از زیر درختان و قصرهای آنها «جویها روان است، هرگاه‌میوه‌ای از آن روزی آنان شود» از هر نوعی از انواع میوه‌ها که باشد؛ «می‌گویند: این‌همان است که پیش از این نیز روزی ما بوده‌» یعنی: این میوه، شبیه و نظیر و از جنس‌همان میوه است‌. این سخن را بدان سبب می‌گویند که رنگ میوه‌های بهشتی شبیه‌هم‌اند، هرچند که حجم و طعم و بوی آنها مختلف است و چون از آن‌می‌خورند، طعم آن را مخالف طعم میوه اول می‌یابند «و به ایشان همانند آن‌» میوه قبلی در خوبی و نیکویی «داده شود» زیرا هیچ‌یک از آنها پست و نامطبوع نیست و در شکل نیز مشابه همدیگرند «و در آنجا همسرانی پاکیزه دارند» که حوران‌بهشتی و غیر ایشانند «و هم در آنجا جاویدانند» نه می‌میرند و نه از آن بیرون برده‌می‌شوند. مراد از پاکیزه بودن جفت‌های بهشتی این است که‌: آنچه به زنان دنیا ازپلیدی حیض و نفاس و بزاق و سایر پلیدی‌ها می‌رسد، به همسران بهشتی نمی‌رسد.

در حدیث شریف آمده است که: هر مرد بهشتی دو همسر دارد. علما گفته‌اند: «یکی از آن دو، از زنان دنیاست و دیگری از زنان بهشت‌». خلود: بقای دایم وهمیشگی‌ای است که هرگز گسست و انقطاعی ندارد. همچنین در حدیث شریف آمده‌است: «إن أهل الجنة یأکلون فیها ویشربون، ولا یتفلون، ولا یبولون، ولا یتغوطون ولا یتمخطون، قالوا: فما بال الطعام؟ قال: جشاء ورشح کرشح الـمسک، ویلهمون التسبیح والتحمید کما تلهمون النفس». «همانا اهل بهشت در بهشت می‌خورند ومی‌آشامند، نه آب دهان می‌اندازند، نه ادرار و مدفوع می‌کنند و نه آب بینی‌می‌اندازند. اصحاب گفتند: پس غذایی که می‌خورند چه می‌شود؟ فرمودند: به‌آروغی و ترشح عرقی چون ترشح مشک‌، دفع می‌شود. و خواندن «سبحان الله»، و «الحمدلله‌» برآنان چنان الهام می‌شود که نفس کشیدن برای شما».

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَسۡتَحۡیِۦٓ أَن یَضۡرِبَ مَثَلٗا مَّا بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۖ وَأَمَّا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۘ یُضِلُّ بِهِۦ کَثِیرٗا وَیَهۡدِی بِهِۦ کَثِیرٗاۚ وَمَا یُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٦ [البقرة: 26].

«خداوند از آن شرم ندارد که هر مثلی را بزند» معنای: «لایستحیی‌: شرم ندارد» در مورد خداوند متعال حقیقت شرم و حیا نیست‌، بلکه به این معنی است‌که او مثل زدن را فرو نمی‌گذارد زیرا حیا؛ دگرگونی و در هم شکستگی‌ای است‌که از بیم عیب و نکوهش، بر انسان روی می‌دهد و این در حق خداوند متعال محال‌است‌. دلیل اینکه خدای سبحان از معنای «ترک نمی‌کند» به (شرم نمی‌کند) تعبیر کرد، این است که هرکس از چیزی شرم کند، آن را فرومی‌گذارد وفروگذاشتن آن چیز از آثار و ثمرات حیاء است، پس به کار گرفتن این تعبیر، مجاز است و از باب اطلاق ملزوم و اراده لازم می‌باشد. بنابراین، هرگاه در موردحق تعالی تعبیر «حیا» به کار رفت، مراد از آن بیمی که مبدأ و مقدمه حیا می‌باشدنیست، بلکه همان طور که گفتیم، مراد معنای لازم آن، یعنی فروگذاشتن یک کاراست‌. مثل: در لغت به معنی شبیه و نظیر است‌. مثل زدن در گفتار این است که‌:برای یک حال چیزی بیان شود که مناسب آن حال باشد و با ذکر آن مثل، حسن وقبح پنهان آن حال‌، آشکار گردد.

ابن جریر طبری در بیان سبب نزول آیه کریمه از گروهی از صحابه رضی الله عنهم روایت‌کرده است که فرمودند: «چون خدای  عزوجل  با آیه: ﴿مَثَلُهُمۡ کَمَثَلِ ٱلَّذِی ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا... ، و آیه: ﴿أَوۡ کَصَیِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ...﴾. درباره منافقان مثل زد، منافقان گفتند: خداوند عزوجل برتر و بزرگتر از آن است که چنین مثل‌هایی بزند. پس این آیه کریمه تا: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾. نازل شد. همچنین کفار می‌گفتند: در قرآن ذکر زنبور عسل و عنکبوت و مورچه آمده است و ذکر این اشیاء با کلام فصیحان سازگار نیست‌! خدای سبحان این سخن کفار و منافقان را نیز رد نموده و فرمود: من هر مثلی‌می‌زنم‌؛ «پشه باشد یا فروتر از آن‌» یعنی: کوچکتر و فروتر از پشه‌؛ چون بال آن -که این قول بیشتر محققان است - یا بزرگتر و فراتر از آن «پس کسانی که ایمان‌آورده‌اند، می‌دانند که آن مثل از جانب پروردگارشان حق است‌» و ثابت‌. حق: مقابل باطل است‌. «ولی کسانی که به کفر گراییده‌اند، می‌گویند: خدا از این مثل چه قصدی‌داشته است‌؟ خدا بسیاری را با آن گمراه و بسیاری را با آن هدایت می‌کند» یعنی: قصد و اراده خدا عزوجل این است تا با این مثل، بسیاری - چون منافقان - را گمراه‌سازد و بسیاری - چون مؤمنان - را هدایت نموده و بر هدایتشان بیفزاید، چرا که هریک از دو گروه، این راه را با انتخاب خودشان برگزیده‌اند، پس خداوند عزوجل باموجودیت سبب، بر مسبب می‌افزاید «ولی جز فاسقان را با آن گمراه نمی‌کند» ازآن روی که آنان، نافرمان شده و سخن پروردگار خود را سبک انگاشتند، پس‌خداوند عزوجل به سبب این فسق گمراهشان می‌کند. فسق: در لغت به معنی خارج شدن است، اعراب می‌گویند: «فسقت الرطبه عن قشرها: خرمای رطب از پوست‌خود خارج شد». اما فسق در عرف شرع: به معنای خروج از طاعت خدای  عزوجل  می‌باشد و بر کسانی که به سبب کفر یا به سبب گناه از دایره طاعت‌حق تعالی بیرون می‌روند - هردو - اطلاق می‌شود بنابراین،اصطلاح «فاسق‌» شامل کافر و مؤمن گنه‌کار هردو می‌شود، لیکن فسق کافر شدیدتر است‌. ولی با آن که صفت فسق بر کافر و مؤمن گنه‌کار هردو اطلاق می‌شود، اما مراد این‌آیه کریمه از «فاسقون‌»، کافرانند نه مؤمنان، به دلیل اینکه خداوند متعال در بیان اوصاف‌شان می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِیثَٰقِهِۦ وَیَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن یُوصَلَ وَیُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٢٧ [البقرة: 27].

«همان کسانی که عهد خدا را پس از بستن آن نقض می‌کنند» یعنی آنان اولا به‌عهد خداوند عزوجل اقرار کرده و متابعت آن را گردن نهادند، ولی بعدا کافر شده وعهد خویش را شکستند. نقض: درهم شکستن و از هم گسستن هر چیزی است که محکم و استوار گشته‌؛ اعم از بنا یا ریسمانی، یا عهد و پیمانی‌. عهد خداوند عزوجل : اوامر و نواهی‌ای است که پایبندی به آن در قرآن به بندگان سفارش شده است‌؛ چون طاعت حق تعالی و خودداری از نواهی وی‌. میثاق: آنچه که یک چیز به وسیله آن محکم ساخته می‌شود، به طوری که شکستن آن دشوار باشد. میثاق‌عهد: محکم ساختن پیمان با سوگند است‌.

مراد از عهد خدا عزوجل در این آیه، پیمانی است که خداوند متعال در کتابهای پیشین از بندگان خود در مورد ایمان آوردن به محمد صلی الله علیه و آله و سلم در عصر رسالت ایشان‌گرفته است، همچنین عهد خدا عزوجل به معنای فهم سنن هستی پروردگار متعال با اندیشه و تفکر و به کار گرفتن نعمت عقل و حواس در اموری است که به سوی این‌فهم راهبرند، پس شکستن پیمان به این معنی: بکار نگرفتن این موهبت‌ها در چیزی است که برای آن آفریده شده‌اند. «و» این فاسقان همان کسانیاند که: «آنچه را خدا به پیوستنش امر نموده، می‌گسلند» یعنی: صله رحم و پیوند قرابت وخویشاوندی و هر چیزی را که خدای  عزوجل  به پیوستن و انجام دادن آن فرمان‌داده است - از قبیل بر پا داشتن احکام و رعایت حدودش - می‌گسلند و رعایت نمی‌کنند. پس صله رحم در اینجا دارای معنایی عام و گسترده است که هم پیوند رحم میان خویشان و اقوام و هم صله معنوی میان ایمان به تمام پیامبران: و پایبندی به احکام شریعت الهی و رعایت کلیه اوامر وی را دربر می‌گیرد. و این‌قول جمهور علما است‌. «و» این فاسقان همان کسانیاند که: «در زمین به فسادمی‌پردازند» یعنی: غیر خداوند متعال را پرستش کرده، در تعامل و برخورد خویش‌با دیگران به جور و جفا می‌پردازند، از شهوات پیروی می‌کنند، مرتکب معصیت‌ها می‌شوند و میان مردم فتنه برمی‌افروزند، که این‌ها نهایت فساد انگیزی است «آنانند که زیانکارانند» یعنی: آنان اهل دوزخند و چنان نیست که می‌پندارند؛ باشکستن عهدالهی به مصالح و منافع مورد نظر خویش می‌رسند زیرا وفا به عهد خداوند عزوجل بزرگ‌ترین منفعت‌ها است، در حالی‌که آنها این منفعت برتر را از دست داده‌اند. بنابراین، فسق موجب زیان و خسارت است، چنان که طاعت موجب سود و راحت‌؛ چه خسارتی بزرگتر از محرومیت از رحمت خداوند منان‌! و چه سودی برتر از رضا و بهشت برین وی‌!.

﴿کَیۡفَ تَکۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَکُنتُمۡ أَمۡوَٰتٗا فَأَحۡیَٰکُمۡۖ ثُمَّ یُمِیتُکُمۡ ثُمَّ یُحۡیِیکُمۡ ثُمَّ إِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٨ [البقرة: 28].

«چگونه به خداوند کفر می‌ورزید»؟ استفهام برای انکار و به شگفتی واداشتن ازحال آنهاست که با وصف موجودیت حجت و برهان بر حقانیت ایمان، کفر وانکار می‌ورزند. آری‌! چگونه به خداوند سبحان کفر می‌ورزید، در حالی‌که ازداستان آفرینش آگاهید و خوب می‌دانید که: «با آن که بیجان بودید» قبل ازآفرینش «او به شما جان بخشید» یعنی: خداوند متعال شما را از عدم آفرید و درشما روح دمید «سپس شما را می‌میراند» در هنگام به‌سر رسیدن اجلهایتان «و باززنده می‌کند» شما را در روز قیامت «آن‌گاه به سوی او بازگردانده می‌شوید» درمیدان محشر، پس شما را در برابر اعمال‌تان جزا می‌دهد.

ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر آیه کریمه می‌گوید: «شما قبل از آن که آفریده شوید، خاک بوده‌اید؛ و این خود، یک مرگ است، آن‌گاه شما را آفرید و زنده‌گردانید؛ و این حیات است، باز شما را می‌میراند و به گورهایتان می‌روید؛ و این‌مرگ دوم است، باز شما را در روز قیامت زنده می‌گرداند؛ پس این حیات‌دیگری است‌. بنابراین، در اینجا دو مرگ و دو زندگی است‌». آیه کریمه (40) از سوره «غافر» نیز مؤید این معنی است: ﴿قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثۡنَتَیۡنِ وَأَحۡیَیۡتَنَا ٱثۡنَتَیۡنِ [غافر: 11]. «گفتند: پروردگارا! ما را دوبار میرانده و دوبار زنده کرده‌ای‌...».

﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖۚ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٩ [البقرة: 29].

«اوست آن ذاتی که آنچه در زمین است‌» یعنی: زمین و آنچه را که در آن است «همه را برای شما آفرید» به عنوان گرامیداشت و تکریم و نعمت و توشه و منفعتی‌برای شما از سوی خویش تا زمانی معین «سپس‌» بعد از آفرینش زمین «به سوی‌آسمان قصد کرد» با اراده خویش، به قصدی درست و استوار که مخصوص به‌خود اوست «و هفت آسمان را استوار کرد» یعنی: آفرینش آنها را استوار کرد وسامان بخشید، به‌گونه‌ای که هیچ خلل و بی‌نظمی‌ای در آنها نیست «و او به‌هرچیزی داناست‌» یعنی: علم خداوند متعال به تمام مخلوقاتش محیط و فراگیراست‌.

این آیه: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ و آیه: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥ [طه: 5]. از مشکلات تفسیر است، که علما درباره آن بر سه رأی اند:

رأی اول: مربوط به بسیاری از ائمه است که می‌گویند: ما این آیه را می‌خوانیم وبه آن ایمان داریم، ولی آن را تفسیر نمی‌کنیم‌. امام مالک  رحمه الله  در این باره سخن مشهوری دارد که می‌گوید: «استوا معلوم است و کیفیت آن با عقل قابل درک‌نیست، ایمان به آن واجب و سؤال کردن از آن بدعت است‌».

رأی دوم: رأی فرقه «مشبهه‌» است که می‌گویند: «استواء؛ ارتفاع و قرارگرفتن بریک چیز است، چنان‌که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَإِذَا ٱسۡتَوَیۡتَ أَنتَ وَمَن مَّعَکَ عَلَى ٱلۡفُلۡکِ [المؤمنون: 28]. (و چون تو (ای نوح) و همراهانت بر بالای کشتی قرار گرفتید)». که این رأی باطل است زیرا چنین استوائی از صفات اجسام می‌باشد وخداوند متعال از آن منزه است‌.

رأی سوم: رأی برخی از علماء است که می‌گویند: مراد از «استوی‌» ارتفاع و برتری امر خداوند متعال است‌.

اما انتخاب ابن جریر طبری این است که: «استوی: در اینجا به معنای قصد کردن واراده نمودن خداوند متعال به سوی آفرینش آسمان‌هاست و ما کیفیت این قصد و اراده وی را نمی‌دانیم‌».

همچنین این آیه و دیگر آیات قرآن در این باره، دال بر وجود هفت آسمان وهفت زمین اند، ولی در سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنان خبری که حقیقت آسمان‌ها وزمین را روشن سازد نیامده است بنابراین، فایده‌ای در بحث از طبیعت آنها نمی‌بینیم و فقط به ظاهر قرآن کریم در این باره ایمان داریم و به وسیله آن، برعظمت آفریدگار بزرگ استدلال می‌کنیم‌.

بایسته یادآوری است که امام رازی در تفسیر خویش نظریات علمای علم نجوم عصر خویش در باره آفرینش آسمان‌ها و زمین را نقل کرده، که این نظریات بااکتشافات علمی عصر جدید چندان همخوانی ندارد. پژوهش‌ها و کاوش‌های نجومی در عصر حاضر نیز فرضیاتی را در این باره بیرون دادهاند و هنوز هم سخت‌در تکاپوی این میدانند، ولی مهم این است که بدانیم‌؛ هرگونه کاوش و پژوهش‌بشری در این رابطه، اگر که نتیجه‌ای صحیح و منطقی به همراه داشته باشد، قطعا در راستای فهم و تفسیر عینی آیات کونی قرآن کریم است‌.

﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَۖ قَالَ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠ [البقرة: 30].

«و یاد کن‌» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «که چون پروردگارت به فرشتگان گفت‌» فرشتگان اجسام نورانی و موجودات صرفا روحانی‌ای هستند که نمی‌خورند و نمی‌آشامند، به تسبیح حق تعالی و اطاعت اوامر او - از جمله تدبیر پاره‌ای از امور عالم - اشتغال دارند، از ارتکاب گناه معصوم و فاقد شهوت می‌باشند. آری‌! خداوندمتعال به فرشتگان گفت: «من در زمین خلیفه‌ای خواهم گماشت‌» ابن‌کثیر می‌گوید: «یعنی: قومی را در زمین مقیم خواهم ساخت که برخی از پی برخی دیگر، قرنی‌پس از قرنی و نسلی بعد از نسلی‌، در آن جایگزین می‌شوند». گفتنی است که‌خداوند عزوجل فرشتگان را نه از روی مشاوره، بلکه برای بیرون آوردن مافی‌الضمیرشان با این خطاب مخاطب ساخت‌. خلیفه: در پی آینده کسی است که قبل از وی وجود داشته‌است‌. به قولی: مراد از خلیفه در اینجا آدم‌  علیه السلام    است «فرشتگان گفتند: آیا در زمین کسی را می‌گماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد» با شرک و ارتکاب معاصی و کشتار و آزار دیگران‌؟.

در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که فرشتگان با آن که غیب را نمی‌دانند، ازکجا دانستند که خداوند عزوجل در زمین کسی را می‌گمارد که در آن فساد انگیخته وخونها بریزد؟ پاسخ این است که ایشان از جانب خدای سبحان نسبت به این‌موضوع به وجهی از وجوه، علم و آگاهی قبلی داشته‌اند؛ به این صورت که یا قبلا خود حق تعالی به آنان از این امر خبر داده بود، یا این قضیه را در لوح محفوظدیده بودند، یا می‌دانستند که فقط جنس خود آنان (یعنی فرشتگان) از گناه معصومند و بس، یا انسان را به جنیان که قبلا ساکن زمین بوده‌اند، قیاس کردند ویا می‌دانستند که طبیعت ماده ترکیبی از خیر و شر است‌.

ابن کثیر می‌گوید: «ظاهرا مراد فرشتگان از این سخن، شخص حضرت آدم‌  علیه السلام  نبود، بلکه مرادشان برخی افراد از جنس بشر بود».

آری! فرشتگان این سخن را نه بر وجه اعتراض، بلکه به‌خاطر کسب آگاهی ازحکمت گماشتن این جانشین در زمین مطرح کردند، گویی آنان گفتند: پروردگارا! حکمت در آفرینش این جانشینان جدید - با وجود آن که فسادانگیزند - چیست‌؟ «و حال آن که ما تسبیح می‌گوییم به حمد تو و به پاکی تو اقرارمی‌کنیم‌» یعنی: ما همراه با ستایشت، تو را از هرگونه نقصی به تنزیه یاد کرده ومی‌گوییم: «سبحانالله وبحمده»، و تو را تمجید و تعظیم می‌کنیم‌. در حدیث شریف‌آمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد: یارسول الله! کدام سخن بهتر است؟ فرمودند: «آنچه را که خدای  عزوجل  برای فرشتگان خویش برگزید، یعنی: «سبحان الله وبحمده». «و به تقدیست می‌پردازیم‌» تقدیس: تطهیر و به پاکی یادنمودن است‌. یعنی: ما تو را از آنچه که سزاوار شأن و عظمت و جلالت نیست و ملحدان به تو نسبت می‌دهند، یا منکران بر تو افترا می‌بندند؛ به تنزیه یاد کرده وتقدیست می‌کنیم، پس چرا به وجود ما (فرشتگان) اکتفا نشده است‌؟ «فرمود: هرآینه من می‌دانم آنچه که شما نمی‌دانید» از مصلحت در خلیفه ساختن آدم  علیه السلام .

قتاده در تفسیر آیه کریمه می‌گوید: «در علم ازلی خداوند عزوجل رفته بود که ازنسل بشر؛ پیامبران و نیکان و صدیقان و عابدان و زاهدان و اولیا و اتقیا و جمله‌ساکنان بهشت به‌وجود خواهند آمد، از این رو آنان را خلیفه ساخت‌». قرطبی وغیرآن، با این آیه بر وجوب نصب خلیفه و امام (رئیس دولت) در جامعه اسلامی‌استدلال کرده‌اند تا آن امام‌، اختلافات میان مردم را حل و فصل نموده، داد مظلومانشان را از ظالمانشان بستاند، حدود را برپا دارد و سایر شئون مهمی را که‌جز با نصب حاکم، عملی نمی‌شود، به سامان آورد زیرا آنچه که واجب جز با آن‌تمام نشود؛ خود نیز واجب است‌. ابن کثیر می‌گوید: «واجب است که امام: مرد، آزاد، بالغ، عاقل، مسلمان، عادل، مجتهد، بینا به امور، سالم الأعضا، آگاه به‌آراء و اندیشه‌ها و امور جنگی و قریشی نسب باشد، اما هاشمی بودن و معصوم‌بودن وی شرط نیست‌».

باید دانست که میان علمای اهل سنت و جماعت، در وجوب امامت هیچ خلافی‌نیست‌.

﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ فَقَالَ أَنۢبِ‍ُٔونِی بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٣١ [البقرة: 31].

«و خدا همهنام‌هارا به آدم آموخت‌» یعنی: نام‌های همه اشیا و موجودات را بامعانی و او صاف و افعال آنها. بعضی گفته‌اند: مراد نام‌های فرشتگان و نام‌های یکایک نسل آدم‌  علیه السلام    است «سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود» و از اسمای‌مسمیات‌؛ یعنی اعیان و اشخاص موجودات که آدم آنها را آموخته بود، از ایشان‌سؤال کرد «و فرمود: اگر راست می‌گویید، از اسامی اینها به من خبر دهید» یعنی: اگردر این ادعای خود که به خلافت زمین از غیر خویش سزاوارترید، راستگومی‌باشید، پس نام‌های این اشیا را به من بگویید.

﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَکَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ٣٢ [البقرة: 32].

اما فرشتگان درماندند و «گفتند: منزهی تو! ما را جز آنچه که خود به ما آموخته‌ای،هیچ دانشی نیست، تویی دانای حکیم‌» لذا به قصور و ناتوانی خویش اعتراف‌کردند. گفتنی است که این خود به برتری آدم و رمز گزینش وی بر فرشتگان - که‌آموختن چیزهایی به وی است که فرشتگان آنها را نمی‌دانند - اشاره دارد، پس‌نباید به برتری خویش بر آدم افتخار کنند.

﴿قَالَ یَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡۖ فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ غَیۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا کُنتُمۡ تَکۡتُمُونَ٣٣ [البقرة: 33].

«فرمود» خدای  عزوجل  به آدم‌  علیه السلام : «ای آدم‌! ایشان را از اسامی آنان خبر ده‌» آدم‌ علیه السلام    در اجابت این فرمان حق تعالی به آنان توضیح داد که: اسم آن چیز، این‌است‌... و اسم آن چیز، این‌... و همین‌طور تا به آخر... «و چون آدم آنان را ازاسماءشان خبر داد» در این هنگام خدای سبحان خطاب به فرشتگان «فرمود: آیا به‌شما نگفتم که من نهفته آسمان‌ها و زمین را می‌دانم‌» یعنی: آنچه را که از میدان درک و دریافت مخلوقات نهان است - از جمله، به موضوع برتری آدم و نسل و تباروی به وسیله علم و دانش ایشان - دانایم‌؛ «و می‌دانم آنچه را آشکار می‌کنید» ابن‌مسعود رضی الله عنه می‌گوید: «مراد از آن، این سخن فرشتگان خطاب به‌خداوند عزوجل است که آیا در زمین کسی را قرار می‌دهی که در آن فساد می‌کند وخونها می‌ریزد»؟ «آیه‌/30». «و» نیز می‌دانم «آنچه را پنهان می‌داشتید» یعنی: آنچه را که ابلیس در درون خود از کبر پنهان می‌داشت‌. این تأویل ابن عباس رضی الله عنه است - واالله اعلم‌. یا مراد این است: می‌دانم آنچه را که فرشتگان به طور پنهانی‌در میان خود گفته بودند. چنان که از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: فرشتگان در میان همدیگر گفتند: «خداوند عزوجل هرگز موجودی گرامیتر از ما در نزد خود، نمی‌آفریند، پس ما به خلافت در زمین سزاوارتریم‌». لیکن ابن جریرطبری قول اول را - که آن هم از ابن عباس رضی الله عنه نقل شده - ترجیح داده است‌.

امام رازی  رحمه الله  گفته است: «آیه تعلیم نام‌های اشیا و خواص و صفات آنها به‌آدم، دلیل بر فضیلت علم است زیرا خدای سبحان، کمال حکمت خویش درآفرینش آدم‌  علیه السلام    را جز با علم آشکار نساخت و اگر در عالم امکان چیزی گرامی تراز علم وجود می‌داشت، باید حق تعالی فضیلت آدم‌  علیه السلام    را با آن چیز آشکارمی‌ساخت نه با علم‌».

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَکۡبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٣٤ [البقرة: 34].

«و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس همه به سجده‌درافتادند» سجود: در سخن عرب به معنای فروتنی و تذلل و خردی در برابر کسی‌است که برای وی سجده می‌شود. و در اصطلاح شرع: نهادن پیشانی بر زمین‌است‌. آری! نهادن چهره بر زمین، نمایانگر نهایت مرتبه فروتنی و خاکساری‌است‌. این آیه بیانگر نوعی دیگر از تکریم و گرامی داشت الهی از آدم‌  علیه السلام    ونشان‌دهنده فضیلت اوست، از آن روی که خداوند عزوجل فرشتگانش را برای او به‌سجود واداشت‌.

علما در بیان احکام سجده گفته اند: سجده کردن برای خداوند متعال به شیوه‌عبادت، و برای غیر وی به شیوه گرامی‌داشت و تحیت است‌، همچون سجده‌فرشتگان برای آدم‌  علیه السلام    و سجده برادران یوسف‌  علیه السلام    برای وی‌. اما باید یادآور شدکه سجده بردن برای غیر خدا عزوجل در شریعت اسلام حرام گردیده و این کار - به‌قول‌اکثر علما - تا عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مباح بود، ولی ایشان از آن نهی کردند. درحدیث شریف آمده است که چون درخت و شتر برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سجده کردند، اصحاب رضی الله عنهم گفتند: یا رسول الله! ما به سجده کردن برای شما از درخت وشتررمنده سزاوارتریم‌! آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا ینبغی أن یسجد لأحد إلا لله رب العالمین». «سزاوار نیست که برای احدی غیر از خداوند پروردگار جهانیان، سجده شود». و در عوض به مصافحه (دست دادن) دستور دادند.

خلاصه این که: امت اسلام اتفاق نظر دارند بر اینکه سجده فرشتگان برای‌آدم‌  علیه السلام ، نه سجده عبادت و تعظیم، بلکه سجده تحیت و گرامی‌داشت بود.

آری‌! همه سجده کردند «جز ابلیس‌» و هرچند او از جنیان بود، ولی سجده‌کردن برای آدم‌  علیه السلام    به این دلیل بر او واجب شده بود که در میان فرشتگان به‌سرمی‌برد. ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: «نام ابلیس عزازیل بود و او در آغاز از اشراف‌فرشتگان بود، اما بعدا تمرد ورزید و ابلیس نامیده شد زیرا ابلیس به معنای نا امیداست، چرا که خداوند عزوجل او را از همه خیرها ناامید گردانید». ولی قول اول که‌ابلیس از جن بود، برتر است چرا که آیه کریمه‌« به صراحت می‌گوید: ﴿کَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ [الکهف: 50]. (او از جنیان بود). همچنین به این دلیل که ابلیس امر حق راعصیان کرد و فرشتگان از این عصیان برکنارند. آری‌! او همان بود «که سر باززد» از سجده‌کردن برای آدم‌  علیه السلام    «و کبر ورزید» و دچار آفت خود بزرگ بینی شد «و از کافران گشت‌» یا در علم خداوند عزوجل از کافران بود. در حدیث شریف آمده‌است: «لا یدخل الجنة من کان فی قلبه مثقال حبة من خردل من کبر»: «کسی که درقلبش به‌اندازه دانه ارزنی از کبر باشد، به بهشت وارد نمی‌شود». چنان‌که بر اثرهمین تکبر، ابلیس برای ابد از بهشت الهی محروم گردید.

﴿وَقُلۡنَا یَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡکُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُکَ ٱلۡجَنَّةَ وَکُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَیۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٣٥ [البقرة: 35].

«و گفتیم: ای آدم‌! تو و همسرت در بهشت سکونت گزینید و از هرکجای آن که‌خواهید، فراوان بخورید» عیش رغد: زندگی آسایشمند و گوارایی است که هیچ‌رنج و دردی در آن نیست و خوردن به رغد، خوردن به فراوانی و گوارایی بدون‌رنج و درد و بی‌هیچ‌گونه منعی است «ولی به این درخت نزدیک نشوید» در نهی‌آدم و حوا از نزدیکی به درخت - با وجود آن که نزدیک شدن به آن حرام‌نیست، بلکه خوردن از آن حرام است - معنای سد ذریعه و قطع وسیله وجوددارد. یعنی: نزدیک شدن به آن‌، خود وسیله‌ای در جهت ارتکاب نهی است، ازاین جهت به جای نهی از خوردن، از نزدیک شدن نهی شدند. آری‌! به درخت ممنوعه نزدیک نشوید: «که‌» درصورت نزدیک شدن به درخت و تناول از آن «از ستمکاران خواهید بود» بر خود؛ با معصیت و نافرمانی پروردگار.

مفسران در تفسیر: «هذه الشجرة» «این درخت‌»، اختلاف نظر دارند؛ برخی‌گفته اند: درخت ممنوعه‌؛ درخت انگور بود. برخی دیگر گفته‌اند: درخت‌ممنوعه، خوشه گندم بود. برخی دیگر برآنند که: درخت ممنوعه، درخت انجیربود. ابن جریر طبری می‌گوید: «درست آن است که گفته شود: خدای عزوجل‌آدم و زنش را از خوردن درخت معینی از درختان بهشت نهی کرد، پس آن دو ازآن درخت ممنوعه خوردند و ما دقیقا نمی‌دانیم که این درخت چه درختی بود، دلیلی هم در این باره از قرآن و سنت صحیح وجود ندارد و دانستن آن مفیدفایده‌ای نیز نیست‌».

﴿فَأَزَلَّهُمَا ٱلشَّیۡطَٰنُ عَنۡهَا فَأَخۡرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِۖ وَقُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُکُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ وَلَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ٣٦ [البقرة: 36].

«پس شیطان هردو را از آن لغزانید» یعنی: شیطان به‌سبب آن درخت، آن دو رابه لغزش کشانید. بعضی گفته‌اند: ضمیر «عنها: از آن‌» به جنت برمی‌گردد، یعنی: شیطان آن دو را از جنت دور گردانید. زله: اشتباه و لغزش است‌. «و از آنچه‌در آن بودند» از نعمت‌ها و کرامتها، یا از بهشت «ایشان را به‌در برد» نسبت این به دربردن از آن روی به شیطان داده شد که او اغواگر آدم گشت، چرا که آدم و حوا براثر این وسوسه او که آن درخت‌؛ درخت جاودانگی و پادشاهی ابدی است، ازآن خوردند.

آن‌گاه خداوند عزوجل آنان را به خروج از بهشت دستور داد: «و گفتیم: فرود آیید»این دستوری به آدم و حوا و به‌تبع آن دو، نسل ایشان به بیرون آمدن از بهشت‌برین به سوی زمین است «بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید» یعنی: نسل آدم درزمین با یک‌دیگر به دشمنی و ستیز می‌پردازند. عدو: دشمن و عدوان: ظلم صریح‌و آشکار است‌. «و برای شما در زمین قرارگاهی‌» یعنی: جای استقراری «و متاعی‌است تا وقت معین‌» یعنی: تا هنگام مرگ‌. بعضی گفته‌اند: تا هنگام برپایی قیامت‌. متاع: آنچه که مورد بهره‌برداری و برخورداری قرار می‌گیرد؛ اعم از خوردنی‌ها، نوشیدنی‌ها، پوشیدنی‌ها و مانند آنها.

﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَیۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ٣٧ [البقرة: 37].

«سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود» یعنی: گرفت و پذیرفت که عبارت از این دعای آدم و حوا بود: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ [الأعراف: 23]. (پروردگارا! ما بر خود ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی وبه ما رحم نکنی، مسلما از زیانکاران خواهیم بود ) «7/23»، و خداوند عزوجل کلمات فوق را به آن دو الهام کرد. «و خداوند از او درگذشت‌» یعنی: رحمت خویش را برآدم‌  علیه السلام    بازگرداند و توبه‌اش را پذیرفت «چرا که او توبه‌پذیر مهربان است‌» توبه: به‌معنای بازگشت است، اگر با «عن‌» متعدی شود؛ معنای آن بازگشت از معصیت واگر با «علی‌» متعدی شود - چون این آیه - معنای آن پذیرفتن توبه است‌.

علما گفته اند: توبه از انسان پذیرفته نیست مگر به چهار شرط:

1-   پشیمانی از گناهان گذشته‌.

2-   ترک گناه در حال‌.

3-  تصمیم به عدم بازگشت به آن در آینده‌.

4-   رد حقوق و مظالم بندگان و راضی نمودن خصم با رساندن حقش به او و عذرخواهی از وی به زبان‌.

﴿قُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ مِنۡهَا جَمِیعٗاۖ فَإِمَّا یَأۡتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدٗى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٣٨ [البقرة: 38]

«گفتیم: جملگی از آن‌» یعنی: از بهشت «فرود آیید، پس اگر از جانب من به شما هدایتی رسد» در زمین‌. مراد از هدایت: کتاب خدا عزوجل است «آنان که از هدایتم‌پیروی کنند» یعنی: کتاب من را بپذیرند و به آن عمل کنند «برایشان خوفی‌نیست‌» خوف: بیم از امری ناخوش آیند در آینده است «و محزون نخواهند شد» حزن: ضد سرور و شادمانی است‌.

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٣٩ [البقرة: 39].

«ولی کسانی که کفر ورزیدند» به خدا عزوجل و هدایتش را نپذیرفتند و به کتابهای نازل شده وی عمل نکردند «و آیات ما را دروغ انگاشتند، آنانند که اصحاب دوزخند» مصاحبت دوزخیان با دوزخ‌؛ به‌معنای اقتران و پیوستگی‌شان با آن است «آنان جاودانه در آنند» در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أما أهل النار الذین هم أهلها فلا یـمـوتون فیها ولا یحیون، ولکن أقواماً أصابتهم النار بخطایاهم فأماتتهم إماتة حتى إذا صاروا فحما أذن فی الشفاعة». «اما اهل دوزخ - یعنی کسانی که خود اصحاب دوزخند - نه در آن می‌میرند و نه زنده می‌مانند، ولی مردمانی هستند که (از اهل دوزخ نیستند ) بلکه آتش به وسیله گناهانشان به‌آنان رسیده‌است، پس آتش آنان را می‌میراند، میراندنی تا اینکه چون به ذغال‌تبدیل‌شدند، در خصوص آنان اذن شفاعت داده می‌شود».

اینک به پاره‌ای از نظریات و احکام این آیات توجه نمایید:

1-   درباره کیفیت آفرینش حوا همسر آدم‌  علیه السلام    میان علما دو رأی است: رأی اول این است که: او از پهلوی چپ آدم‌  علیه السلام    آفریده شد، چنان که از آیات قرآنی واحادیث نبوی بر می‌آید. رأی دوم: رأی برخی از مفسران است که می‌گویند: حوا از جنس وجود آدم یعنی از خاک آفریده شد. استنباط این گروه از آیات‌وارده در این باب نیز همین معنی است‌. آنها در تأویل: «وخلق منها»: و آفرید ازاو...» «نساء/ 1»، می‌گویند: مراد از آن آفرینش حوا از جنس آدم است، نه ازوجود خود وی‌. از نظر این گروه، احادیث وارده در این باب و از جمله‌حدیث شریف: «إن الـمرأة خلقت من ضلع»... : زن از پهلو آفریده شده است‌»، نیز چنین‌تأویل می‌شود که: چون در رفتار و اخلاق زنان نوعی عدم اعتدال وجود دارد بنابراین، به شیوه تمثیل منش اخلاقی آنها به استخوان پهلو که کج است تشبیه شد.

2-   اهل سنت اجماع دارند بر اینکه بهشتی که آدم‌  علیه السلام    از آن فرود آورده شد، همان بهشت دارالخلد برین است‌.

3-   جمهور علما (مالک، ابوحنیفه، شافعی) بر آنند که انبیا: از گناهان صغیره و کبیره هردو معصومند زیرا اگر ارتکاب گناه در حق ایشان جایز باشد، اقتدا به‌ایشان ممکن نیست و بنابراین، خطای آدم‌  علیه السلام    گناهی صغیره بود که قبل از نبوت وی صادر شد و عصمت انبیا: از گناه بعد از نبوت است‌. یا آنچه از وی سرزد، نسیان بود نه عصیان و سهو و نسیان منافی با عصمت نیست‌. و همین معنی‌ترجیح دارد زیرا خدای  عزوجل  خود می‌فرماید: ﴿فَنَسِیَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا [طه: 115]. «آدم‌فراموش کرد و ما برای او عزمی نیافتیم‌».

﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِیٓ أُوفِ بِعَهۡدِکُمۡ وَإِیَّٰیَ فَٱرۡهَبُونِ٤٠ [البقرة: 40].

در آیاتی که پیش‌رو داریم، خدای  عزوجل  امتهایی را مورد خطاب قرارمی‌دهد که رسالت‌های آسمانی در میان آنان ظهور یافته است‌. در این میان رشته‌سخن را از یهود آغاز می‌کند زیرا از یک‌سو، یهود قدیمی ترین ملت دارای کتاب‌آسمانی است، از دیگر سو، یهودیان دشمن‌ترین مردم با مؤمنانند. پس‌، از این‌آیه تا آیه (142 ) این سوره که نزدیک به یک جزء کامل از قرآن کریم را دربرمی‌گیرد، همه پیرامون بنی اسرائیل است تا حقیقت و ماهیت کردار شان را با ابعاد منفی و زشت وجودی‌شان بر ملا گرداند.

بایسته یادآوری است که شیوه خطاب قرانی با یهودیان متنوع است‌؛ گاهی باآنان از سر عطوفت و نرمش سخن می‌رود، گاهی با تهدید و توبیخ، وقتی بایادآوری از نعمت‌ها - چون همین آیه - و زمانی با شمارش جرایم و جنایاتشان‌همراه با توبیخ و سرزنش‌.

«ای بنی‌اسرائیل‌» اسرائیل: یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم: است، وفرزندان اسرائیل را که عبرانیان یا قوم یهودند، «بنی‌اسرائیل‌» می‌نامند و معنی‌لغوی اسرائیل‌؛ «بنده خدا» است‌. پس بنی‌اسرائیل همان اسباط دوازده‌گانه‌ای‌هستند که زاد و تبار دوازده فرزند یعقوب‌  علیه السلام    می‌باشند. یادآور می‌شویم که‌عبارت «بنی‌اسرائیل‌» در قرآن کریم (41) بار به‌کار رفته است‌. آری‌! ای بنی‌اسرائیل‌! «نعمتهایم را که بر شما ارزانی داشتم‌» چون فرستادن پیامبران  علیهم السلام  نازل‌نمودن کتاب، نجات از چنگ فرعون و غیره «به‌یاد آرید» و این نعمتهایم را شکرگزارید «و به عهدم وفا کنید» همان عهدی که از شما در مورد پیروی از محمد صلی الله علیه و آله و سلم در تورات گرفته‌ام‌. بعضی گفته‌اند: مراد از عهد، ادای فرایض است «تا به‌پیمانتان وفا کنم‌» یعنی: تا به آنچه که به شما از پاداش و مزد و جای دادنتان دربیت المقدس تضمین نموده‌ام‌، وفا کنم «و تنها از من بترسید» رهبه: شدت ترس‌است‌. یعنی: فقط بیم از من را در دلهایتان جای دهید و از احدی جز من نهراسید.

﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُمۡ وَلَا تَکُونُوٓاْ أَوَّلَ کَافِرِۢ بِهِۦۖ وَلَا تَشۡتَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗا وَإِیَّٰیَ فَٱتَّقُونِ٤١ [البقرة: 41].

«و بدانچه نازل کردم‌» یعنی: به قرآن عظیم «ایمان آرید، که مؤید همان چیزی‌است که با شماست‌» یعنی: قرآن موافق و همخوان با تورات و اخبار انبیا: است و با حقی که نزد شماست، مطابقت دارد «و نخستین منکر آن نباشید» یعنی: اولین‌کسانی نباشید که منکر قرآن گشته‌اند، درحالی‌که شایسته این است که شما اولین‌تصدیق‌کنندگان آن باشید «و آیات مرا» یعنی: اوامر و نواهی مرا «به بهایی ناچیز» یعنی: به بهای زندگی ناچیز و ریاستی حقیر و بی‌ارزش که همانا دنیا و شهوات آن است «نفروشید». گاهی هریک از کلمات «بیع‌» و «شراء» در سخن عرب، بجای یکدیگر به کار گرفته می‌شود، پس «شراء» در اینجا به معنی فروش است «و تنها از من پروا کنید» و عهد شکنی را فروگذارید.

﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَکۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤٢ [البقرة: 42].

«و حق را به باطل درنیامیزید» با هدف آشفته ساختن اذهان و تباه‌ساختن ادیان «و حقیقت را کتمان نکنید» مراد از «حقیقت‌» در اینجا: حجت‌های الهی است که تبلیغ آنها بر آنان واجب است و از آنان پیمان گرفته شده که آنها را بیان کنند، نه‌کتمان و از آن جمله بشارتهایی است که در مورد بعثت پیامبر آخرالزمان حضرت‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم در کتابشان آمده است «درحالی‌که خود می‌دانید» حقیقت امر را که‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم رسول خداوند عزوجل است و از اخباری که دراین‌باره در کتابهایتان آمده‌است به‌خوبی آگاهید.

﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱرۡکَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ٤٣ [البقرة: 43].

«و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید» یعنی: به اسلام در آیید، نماز را به همان‌شیوه‌ای که محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرده‌، برپا دارید، زکات را نیز بپردازید و با مسلمانان باشید و به مساجد آنها رفته در جماعت آنها حضور یابید، چنان‌که می‌فرماید: «وبا رکوع‌کنندگان رکوع کنید» از نماز به «رکوع‌» تعبیرشد تا یهود را از نماز قدیمشان دور گرداند زیرا یهود در نماز خویش رکوعی نداشتند.

جمهور فقها بر آنند که حضور در جماعت، سنت مؤکده است و واجب نیست، ولی شریعت مقدس بر آن ترغیب بسیار کرده است‌.

﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَکُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤ [البقرة: 44].

ای بنی اسرائیل‌! «آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید» یعنی: آیا مردم را به‌ایمان به خدای متعال و پیامبرانش و وفا به عهد الهی و برپاداشتن نماز و پرداختن‌زکات و کلیه اعمال شایسته دستور می‌دهید «حال آن که خود را فراموش می‌کنید»؟ یعنی: خود را فرو گذاشته و به خودتان فرمان نیکی نمی‌دهید؟ این کار شما بسی‌زشت است «با اینکه شما کتاب خدا را می‌خوانید، آیا هیچ نمی‌اندیشید»؟ به بدکرداری خویش تا از این کژراهه باز گردید؟ یعنی: اگر شما از آگاهان کتب الهی وحاملان حجت حق هم نبودید، باید صرف این امر که از عقلا هستید، شما را از درپیش گرفتن چنین شیوه‌ای باز می‌داشت، اکنون که کتاب الهی هم در دسترس‌شماست، چگونه آنچه را که مقتضای عقل است، بعد از فروگذاشتن آنچه که مقتضای علم است‌، فرو گذاشته و از برابر آن بی پروا می‌گذرید؟

در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: این‌آیه درباره یهود مدینه نازل شد زیرا چنان بود که یکی از آنان به خویشان ونزدیکان مسلمان خویش و به کسی‌که میان او و میان یکی از مسلمانان پیوند شیرخوارگی بود، می‌گفت: بر دین اسلام و بر پیروی این مرد - یعنی حضرت‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم - پایدار باش زیرا او بر حق است‌. بدین‌گونه مردم را به پایبندی به اسلام‌دستور می‌دادند، اما خود را فراموش می‌کردند.

علما گفته‌اند: خطاب در این آیه هرچند متوجه یهود است، ولی مفاد آن عام می‌باشد زیرا اعتبار به عام بودن لفظ است نه به خاص بودن سبب‌.

ابن کثیر می‌گوید: «بنابر صحیح‌ترین قول علما - اعم از سلف و خلف - امر به معروف و انجام دادن آن امر به وسیله خود امر کننده، هردو واجب است و یکی ازآنها با ترک دیگری ساقط نمی‌شود بنابراین، صحیح این است که عالم باید به معروف امر کند؛ هرچند او خود آن را انجام نمی‌دهد و از منکر نهی نماید؛ هرچند او خود مرتکب آن می‌گردد. سعید بن جبیر رضی الله عنه می‌گوید: «اگر کار چنان بود که شخص به سبب اینکه خود را به تمام خوبی‌ها آراسته نمی‌دید؛ به معروف امر نمی‌کرد و از منکر نهی نمی‌نمود، دیگر نه کسی دیگری را به معروفی امر می‌کرد و نه از منکری نهی می‌نمود». ابن کثیر اضافه می‌کند: «ولی باید دانست‌که علم بی‌عمل نکوهیده است، از این جهت در نکوهش عالم بی عمل، احادیث‌بسیاری آمده است، از جمله این حدیث شریف: «مثل العالم الذی یعلِّم الناس الخیر ولا یعـمـل به کمثل السراج یضیء للناس ویحرق نفسه». «عالمی که خیر را به مردم می‌آموزد اما خود بدان عمل نمی‌کند، به چراغی می‌ماند که به مردم روشنایی‌می‌بخشد، ولی خودش را می‌سوزاند». در حدیث شریف دیگری آمده است: «درشب معراج بر قومی گذر کردم که زبان آنها با قیچی‌هایی از آتش بریده می‌شد، گفتم: این گروه کیانند؟ گفتند: خطیبان و سخنرانان امتت از اهل دنیا؛ از آنان که‌مردم را به نیکی امر می‌کردند ولی خود را فراموش می‌نمودند، در حالی‌که کتاب‌را می‌خوانند، مگر آنان تعقل نمی‌کنند»؟.

آن‌گاه خداوند متعال راه درمان و علاج این آفت را بر یهود نمایانده ومی‌فرماید:

﴿وَٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِینَ٤٥ [البقرة: 45].

«و یاری جویید» بر امور خویش «از صبر» با بازداشتن نفس‌هایتان از شهوات وبسنده‌کردن بر طاعات‌. به قولی: مراد از صبر؛ روزه گرفتن است‌. قرطبی‌می‌گوید: «از این جهت است که رمضان ماه صبر نامیده می‌شود». «و از» گرایشی که «نماز» در شما به سوی خدا عزوجل ایجاد می‌کند، بر واداشتن نفس‌هایتان به‌ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم یاری بجویید، هرچند نفس‌هایتان این امر را برنتابند.

قرطبی و برخی دیگر از مفسران می‌گویند: «از میان سایر عبادات فقط نماز به‌یادآوری مخصوص شد تا بر اهمیت آن تأکید گذاشته شود». در حدیث شریف‌آمده است که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون از کاری در فشار قرار می‌گرفتند، به سوی‌نماز پناه می‌بردند». «و هرآینه نماز دشوار است‌» بر کسانی‌که به خداوند عزوجل ایمان‌نیاورده و از طاعت وی تکبر می‌ورزند «مگر بر فروتنان‌» یعنی: آنان که نفسهایشان در پیشگاه عظمت خداوند عزوجل فروتن و رام است و در برابر این عظمت به آرامش رسیده‌اند.

﴿ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَأَنَّهُمۡ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ٤٦ [البقرة: 46].

این فروتنان: «همان کسانی هستند که گمان می‌کنند» یعنی: یقین و باور دارند. اعراب گاهی یقین را نیز گمان می‌نامند. مجاهد می‌گوید: «هر ظنی در قرآن به‌معنای یقین است‌». آری‌! یقین دارند «که با پروردگار خود ملاقات خواهند کرد» درروز قیامت «و به سوی او باز خواهند گشت‌» و او پاداششان را به تمام و کمال خواهد پرداخت و از فضل خویش نیز بر آن خواهد افزود.

﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَنِّی فَضَّلۡتُکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٧ [البقرة: 47].

«ای بنی‌اسرائیل‌! نعمت‌هایم را که بر شما ارزانی داشتم، یاد کنید» با سپاسگزاری‌در برابر آنها. بیان این نعمت‌ها در آیه (11 ) گذشت‌. یعنی: چون این نعمت‌ها رابه‌یاد آوردید، حق آنها را برپا دارید و به رسول بر انگیخته من ایمان آورید «واین که من شما را بر جهانیان برتری دادم‌» به قولی: مراد از جهانیان‌؛ جهانیان‌زمانشان هستند. به قولی دیگر: بنی اسرائیل بر تمام جهانیان برتری داده شده‌اند ودلیل این برتری ایشان، وجود انبیایی است که خداوند عزوجل در میان‌شان برانگیخت‌. البته این برتری و فضیلت در زمانی بوده که یهود به همه پیامبران مرسل خدامؤمن بوده‌اند، اما اکنون که آنها از ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم سر باز زده‌اند؛ دیگر به‌طورقطع از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برتر نیستند زیرا خداوند عزوجل در وصف امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید: ﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ [آل عمران: 110]. «شما بهترین امتی هستید که برای مردم‌بیرون آورده شده‌اید». بنابراین، برتری و فضیلت بنی اسرائیل بر غیر آنان، نه عام است و نه همیشگی، بلکه از یک جهت محدود به جهانیان زمانشان می‌باشد و از سویی دیگر، وابسته به میزان پایبندی آنان به اوامر الهی است‌.

﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا لَّا تَجۡزِی نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا یُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٤٨ [البقرة: 48].

«و از روزی بترسید» یعنی: از عذاب روزی بترسید. مراد روز قیامت است «که‌هیچ کس چیزی را از کسی دفع نمی‌کند» یعنی: در آن روز هیچ کس حقی را به جای‌دیگری نمی‌پردازد «و از کسی شفاعتی پذیرفته نمی‌شود» اگر فرضا انسان بتواند کسی را بیاورد که نزد خدا عزوجل برای وی شفاعت کند «و نه بجای وی عوضی گرفته‌می‌شود» از مال یا خانواده و فرزندان «و یاری هم نخواهند شد» یعنی: کسی را توان و امکان آن نیست که به آنان کمک کند و از عذاب خداوند عزوجل نجاتشان‌دهد.

مفسران اجماع دارند بر این که: عدم سودبخشی شفاعت، فقط در حق کفاراست، اما شفاعت به مؤمنان نفع می‌رساند، پس شفاعتی که مردود است‌؛ شفاعت در حق کافران می‌باشد.

﴿وَإِذۡ نَجَّیۡنَٰکُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ یَسُومُونَکُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَکُمۡ وَیَسۡتَحۡیُونَ نِسَآءَکُمۡۚ وَفِی ذَٰلِکُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَظِیمٞ٤٩ [البقرة: 49].

«و به یاد آرید» ای بنی اسرائیل‌! این نعمت ما را بر خویش «آن‌گاه که شما را ازچنگ فرعونیان رهانیدیم‌» به قولی: «فرعون‌» مخصوصا نام پادشاه زمان موسی‌  علیه السلام  بود، اما به قولی دیگر: فرعون لقب هر پادشاهی بود از مصریانی که قبل از«بطالسه‌» بر مصر قدیم حکومت می‌کردند، چنان‌که «قیصر» لقب شاهان روم و «کسری‌» لقب شاهان فارس بود. ابن کثیر نقل می‌کند که: «نام فرعون زمان‌موسی‌  علیه السلام ، ولید بن مصعب بن ریان بود و او اصالت فارسی داشت و از سرزمین‌اصطخر بود». «که آنان‌» یعنی فرعونیان «عذابی سخت را به شما می‌چشانیدند» تفسیر این عذاب سخت این است که: «پسران شما را سر می‌بریدند؛ و زنهایتان رازنده می‌گذاشتند» تا آنان را به کنیزی گرفته و ذلیلشان گردانند. دلیل اینکه فرعون به کشتن پسران بنی اسرائیل و زنده نگه داشتن دختران آنها فرمان داد، این بود که کاهنان به فرعون گفته بودند: از بنی‌اسرائیل مردی به‌دنیا می‌آید که نابودی و زوال فرمانروایی‌ات به دست اوست‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «فرعون لعنه الله ، خوابی دید که او را سخت تکان داد؛ در خواب دید که آتشی از بیت المقدس خارج شد و فقط به خانه‌های قبطیان در آمد، نه به خانه‌های بنی اسرائیل‌. لذا از مضمون خواب این‌گونه برداشت کرد که سقوط حکومتش به دست مردی از بنی اسرائیل خواهد بود، از این رو به اعمال این جنایت فجیع بر بنی اسرائیل فرمان داد». «و در این‌کار» یعنی: در عذاب و شکنجه شدنتان به دست فرعون و در نعمت رهایی‌تان از چنگ او «آزمایشی بزرگ از جانب پروردگارتان بود» تا میزان و مقدار ایستادگی‌تان در میدان فرمان‌برداری از خدا عزوجل ، ایمان به پیامبرش و شکرگزاریتان از او تعالی، در عینیت امر نمایان شود.

﴿وَإِذۡ فَرَقۡنَا بِکُمُ ٱلۡبَحۡرَ فَأَنجَیۡنَٰکُمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ٥٠ [البقرة: 50].

«و یاد کنید هنگامی را که دریا را برای شما شکافتیم‌» یعنی: بعد از اینکه شما رااز چنگ فرعونیان رهانیدیم و شما با موسی‌  علیه السلام    از مصر خارج شدید، فرعون برای‌دنبال نمودنتان بیرون آمد، در آن هنگام دریا را برایتان شکافتیم و بستر آن رابه‌گونه‌ای خشک و آماده کردیم که بر آن روان شدید. این دریا؛ دریای قلزم‌(دریای سرخ) بود «و شما را رهانیدیم‌» از غرق شدن «و آل فرعون‌» یعنی: فرعون و پیروانش «را غرق کردیم، درحالی‌که شما نظاره می‌کردید» به سوی خودتان‌که چه سان نجات می‌یابید، و به سوی فرعونیان که درحال غرق‌شدن بودند.

نقل است که این روز، روز عاشورا بود، چنان‌که در حدیث شریف به روایت ابن‌عباس رضی الله عنه آمده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون به مدینه آمدند، دیدند که یهودیان روز عاشورا را روزه می‌گیرند، پس‌، از آنان پرسیدند: «این روزی که‌شما آن را روزه می‌گیرید چه‌روزی است‌«؟، یهودیان گفتند: این روز؛ روزی‌است نیک، این روزی است که خدای  عزوجل  در آن بنی اسرائیل را از چنگ دشمنشان نجات داد و موسی‌  علیه السلام    آن را روزه گرفت‌. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من از شما به (موافقت با) موسی سزاوارترم‌»،از آن پس‌، خودشان آن را روزه‌گرفتند و به مسلمانان نیز فرمودند: «روز نهم و دهم عاشورا - هردو - را روزه بگیرید و با یهودیان مخالفت کنید».

﴿وَإِذۡ وَٰعَدۡنَا مُوسَىٰٓ أَرۡبَعِینَ لَیۡلَةٗ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ٥١ [البقرة: 51].

«و» یاد کنید نعمتم را برخود «آن‌گاه که با موسی چهل شب وعده گذاشتیم‌» واعدنا: از باب «مفاعله‌» است که معنای جانبینی دارد، لذا از جانب خدای سبحان وعده‌گذاشتن و از جانب موسی‌  علیه السلام    قبول حضور در میعادگاه بود. آری‌! خدای  عزوجل  بعد از نجات دادن بنی‌اسرائیل از چنگ فرعون، با موسی‌  علیه السلام    وعده‌گذاشت که به «طور» بیاید تا بعد از مدت چهل شب با وی سخن بگوید و به او وحی کند. این چهل شب به قول اکثر مفسران‌؛ تمام ماه ذوالقعده و ده روز از ماه‌ذی الحجه بود. «آن‌گاه شما در غیاب او گوساله را به پرستش گرفتید» و آن را معبودخویش قرار دادید «درحالی‌که ستمکار بودید» بر نفسهای خود، با شرک آوردن به‌خدای سبحان‌.

﴿ثُمَّ عَفَوۡنَا عَنکُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٥٢ [البقرة: 52].

«پس از آن‌» یعنی: پس از پرستش گوساله «بر شما بخشودیم‌» و از این گناه‌عظیمی که مرتکب شدید، به فضل و منت خویش درگذشتیم «باشد که شکرگزاری‌کنید» شکر گزاری برای خداوند عزوجل - چنان‌که سهل بن عبدالله گفته است - تلاش‌و کوشش در جهت طاعت وی و پرهیز از معصیتش در آشکار و نهان است‌.

﴿وَإِذۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡفُرۡقَانَ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ٥٣ [البقرة: 53].

«و» یاد کنید نعمتم را برخود «آن‌گاه که به موسی کتاب آسمانی‌» تورات «وفرقان دادیم‌» به قولی فرقان: حجت و بیان است به وسیله معجزاتی چون عصا وید بیضا که خداوند عزوجل به موسی‌  علیه السلام    داد؛ و بدانها میان حق و باطل فرق نهاده می‌شد «باشد که به راه آیید».

دادن کتاب به موسی‌  علیه السلام    بعد از بیرون آمدن بنی‌اسرائیل به سلامت از دریا بود، چنان‌که سیاق آیات سوره «اعراف‌» بر این معنی دلالت دارد.

﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ إِنَّکُمۡ ظَلَمۡتُمۡ أَنفُسَکُم بِٱتِّخَاذِکُمُ ٱلۡعِجۡلَ فَتُوبُوٓاْ إِلَىٰ بَارِئِکُمۡ فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ عِندَ بَارِئِکُمۡ فَتَابَ عَلَیۡکُمۡۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ٥٤ [البقرة: 54].

«و چون موسی به قوم خود گفت: ای قوم من‌» خطاب وی متوجه کسانی ازمردان و زنان قومش می‌باشد که گوساله را پرستش کردند «شما با گوساله‌پرستیتان بر خود ستم کرده‌اید، پس به درگاه آفریدگارتان توبه کنید» یعنی: به درگاه ذاتی توبه کنید که شما را آفرید، درحالی‌که شما با او، دیگران را به پرستش گرفتید «وخودتان را بکشید که این نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است‌» از علی رضی الله عنه روایت‌شده است که فرمود: «بنی‌اسرائیل به موسی‌  علیه السلام    گفتند: توبه گوساله‌پرستی‌مان‌چیست‌؟ موسی‌  علیه السلام    گفت: اینکه برخی از شما برخی دیگر را بکشید. آن‌گاه خداوند متعال ابری سیاه را بر بالای سرشان فرستاد تا یک‌دیگر را در هنگام کشتن‌نبینند و مهرشان بر همدیگر نجنبد. پس کاردها و خنجرها را برگرفته به‌هم‌درآویختند و چنان شد که شخص، برادر و پدر و فرزندش را می‌کشت و پروا نداشت که چه‌کسی را کشته است تا اینکه هفتاد هزار تن از آنان به قتل رسیدند. در این هنگام خداوند عزوجل به موسی وحی فرستاد که: فرمانشان ده تا دست‌نگه‌دارند، حقا که بر کشتگان آمرزیده شد و توبه باقی‌ماندگان نیز پذیرفته آمد». «پس خدا توبه شما را پذیرفت‌» آن‌گاه که یکدیگر را کشتید و بر باقی‌ماندگانتان هم بخشود «که او توبه‌پذیر مهربان است‌» بر بندگان توبه‌کارش‌.

﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ یَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَکَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡکُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ٥٥ [البقرة: 55].

«و یاد کنید چون گفتید: ای موسی‌! هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم تا خدارا آشکارانبینیم‌» مراد از جهره: دیدن به چشم سر است‌. گویندگان این سخن، هفتادتن نخبگانی بودند که موسی‌  علیه السلام    بعد از گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل، آنان را انتخاب کرد و با خود به کوه طور برد تا به درگاه خداوند متعال عذرخواهی کنند «پس صاعقه‌شما را فروگرفت‌» یعنی: آتشی از آسمان به شما زد و همه مردید «درحالی‌که‌می‌نگریستید» یعنی: این رخداد را به چشم سر می‌دیدید. دلیل عذاب کردنشان این بود که آنان خواستار امری شدند که خداوند عزوجل به آن در دنیا اجازه‌نداده‌است، و آن درخواست رؤیت وی به چشم سر بود. اما رؤیت حق تعالی درآخرت حق است و احادیث صحیح به تواتر خبر داده‌اند که بندگان پروردگارشان‌را در آخرت می‌بینند، و احادیث بر این امر دلالت قطعی دارند.

﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰکُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٥٦ [البقرة: 56].

«آن‌گاه پس از مرگتان شما را دیگربار زنده کردیم‌؛ تا شکرگزار باشید» این نعمت ودیگر نعمت‌های ما را.

﴿وَظَلَّلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡغَمَامَ وَأَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَنَّ وَٱلسَّلۡوَىٰۖ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡۚ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ٥٧ [البقرة: 57].

«و ابر را سایبان شما گردانیدیم‌» خداوند متعال ابری سپید و رقیق را همانند چتری سایبان بنی اسرائیل گردانید، که هرجا می‌رفتند، با آنان حرکت می‌کرد تاآنان را از گرمای خورشید در دشت «تیه‌» که صحرایی میان مصر و شام است محافظت نماید، و این هنگامی بود که بنی اسرائیل از ورود به شهر ستمگران «عمالقه‌» و جهاد با آنان امتناع کردند «و برایتان من وسلوی فرو فرستادیم‌» من: شبنمی بود که از طلوع بامداد تا طلوع خورشید چون مه برآنان از آسمان فرودمی‌آمد و شیرین گشته به عسل تبدیل می‌شد و همانند صمغ (انگم) خشک می‌شد و هرکس به اندازه کفایت یکروزه‌اش از آن بر می‌گرفت‌. گفتنی است که درفارسی به آن «گزانگبین‌» می‌گویند. در حدیث شریف آمده است: «قارچ از منی‌است که خدا عزوجل بر موسی‌  علیه السلام    نازل کرد و آب آن شفای چشم است‌». سلوی: به قولی پرنده «بلدرچین‌»، و به قولی دیگر عسل است‌.

و به آنان گفتیم: «از خوراکی‌های پاکیزه‌ای که به شما روزی داده‌ایم بخورید» وشکر نعمت را بجا آرید. اما آنها این همه نعمت پاکیزه حق را ناسپاسی کردند «وآنان‌» با این ناسپاسی «بر ما ستم نکردند» و زیان نزدند زیرا ما قویتر از آن هستیم‌که مورد ستم قرار گیریم «بلکه بر خود ستم می‌کردند» چرا که با این کار، سبب قطع‌این نعمت‌ها بر خودشان شدند. یعنی: به آنان فرمان دادیم که از روزی بی‌زحمت ما بخورند و با عبادت و اطاعت خالصانه و راستین خویش، شکرگزار ما باشند، اما آنها مخالفت کرده و کفر ورزیدند و بدین‌گونه بر خود ستم کردند.

ابن کثیر می‌گوید: «فرود آوردن این نعمت، افزون بر آیات روشن و معجزات قاطعی بود که آنان مشاهده کردند، از همین جاست که فضیلت اصحاب‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر سایر اصحاب انبیا  علیهم السلام  در صبر و ثبات ایشان، آشکار می‌شود.آری‌! اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم در سفرها و غزوات، رنج‌ها و بلاها را در راه خدا عزوجل به‌جان می‌خریدند، از آن جمله در غزوه تبوک، در آن گرمای سخت و جان فرسا، تن به تحمل همه گونه سختی‌های جانکاه دادند، اما نه نق می‌زدند و نه خواستارخرق عادت و معجزه می‌شدند، با وجود آن که آوردن معجزه و خرق عادت بررسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسیار آسان بود».

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا ٱدۡخُلُواْ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةَ فَکُلُواْ مِنۡهَا حَیۡثُ شِئۡتُمۡ رَغَدٗا وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ نَّغۡفِرۡ لَکُمۡ خَطَٰیَٰکُمۡۚ وَسَنَزِیدُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٥٨ [البقرة: 58].

«و نیز به‌یاد آرید هنگامی را که گفتیم: بدین شهر درآیید» یعنی: به شهربیت‌المقدس «و هرگونه که خواستید به خوشی و فراوانی از نعمت‌های آن بخورید وسجده‌کنان از در درآیید» دری که به وارد شدن در آن مأمور شدند، دروازه شهربیت‌المقدس بود. سجود: در اینجا به‌معنای خم شدن است‌. بعضی گفته‌اند: به معنای تواضع و فروتنی است‌. دستور دادنشان به فروتنی و خم شدن در پیشگاه‌عظمت خدا  عزوجل ، برای آن بود تا این کار، اعترافی از سوی آنان بر فضل الهی درآماده‌ساختن این فتح و نصرت باشد «و حطه بگویید» که این کلمه بر توبه شما دلالت می‌کند. حطه: یعنی: خداوندا! گناهان مان را دور بریز. «تا خطاهای شما راببخشاییم و پاداش نیکوکاران‌» از شما را «خواهیم افزود» به عنوان فضلی از سوی‌خویش در برابر نیکوکاری ایشان‌.

حاصل سخن این که: بنی‌اسرائیل مأمور شدند تا در هنگام فتح بیت المقدس، با گفتار و کردار برای خداوند عزوجل خضوع نمایند و به گناهان خویش اعتراف کرده و از آنها آمرزش بخواهند زیرا در نعمت‌ها شکور و در نکبت‌ها صبور باید بود. به‌همین دلیل آثار خضوع و فروتنی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام پیروزی آشکارمی‌گشت، چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح‌مکه - هنگامی که از (ثنیه علیا) وارد آن می‌شدند - به عنوان شکرگزاری، چنان برای پروردگار خویش خم شدند و خضوع کردند که موی زیر چانه ایشان به‌جلوی پالان مرکب شان رسید».

﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ قَوۡلًا غَیۡرَ ٱلَّذِی قِیلَ لَهُمۡ فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ٥٩ [البقرة: 59].

«اما کسانی که ستم کرده بودند، آن سخن را به چیزی جز آنچه به آنان گفته شده‌بود، تبدیل کردند» در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌است که فرمودند: «به بنی‌اسرائیل گفته شد: سجده‌کنان به در درآیید و حطه بگویید، پس سخن را عوض کردند و چون از در وارد شدند، درحالی‌که برنشیمنگاه‌هایشان می‌خزیدند، می‌گفتند: حبه فی‌شعره: گندم درجو» که این‌جمله‌ای تمسخرآمیز و بی‌معناست‌. بعضی برآنند که آنها: «حنطه‌: گندم‌»می‌گفتند «پس بر سر ستمکاران به کیفر نافرمانیشان عذابی از آسمان فرو فرستادیم‌» رجز: عذاب است‌. ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: «هر رجزی در کتاب خداوند عزوجل به‌معنای عذاب است‌». گفتنی است که این عذاب، در رأی گروهی از علما عذاب‌طاعون بود. نقل است که: در این طاعون هفتادهزار تن از بنی اسرائیل در یک روز هلاک شدند.

﴿وَإِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ فَقُلۡنَا ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡحَجَرَۖ فَٱنفَجَرَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَیۡنٗاۖ قَدۡ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡۖ کُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ٦٠ [البقرة: 60].

«و هنگامی که موسی برای قوم خود در طلب آب برآمد» استسقاء: طلب باران درهنگامی است که آب نباشد و باران نیاید. آری‌! درحالی‌که آنان در دشت تیه‌بودند، موسی‌  علیه السلام    برای‌شان طلب آب کرد «به او گفتیم: با عصایت بر آن سنگ بزن‌» و موسی‌ علیه السلام    این کار را کرد «آن‌گاه از آن، دوازده چشمه جاری شد» به‌عنوان نشانه ومعجزه‌ای از سوی خداوند عزوجل آری‌! در هنگامی که آنها آبی برای نوشیدن‌نداشتند، خداوند متعال به‌عنوان نعمتی بزرگ، آبی حیات‌بخش را برای آنان ازسنگی جاری ساخت و این سنگ‌؛ سنگ مربعی بود که از هر طرف آن سه چشمه‌می‌جوشید و هر وقت که به آب نیاز داشتند موسی‌  علیه السلام    با عصایش بر آن می‌زد وچشمه‌ها از آن روان می‌شدند و چون از آب بی‌نیاز می‌گشتند، چشمه‌ها خشک می‌شد «به‌گونه‌ای که هر قبیله‌ای مشرب خود را می‌دانست‌» مشرب: آبشخور، یعنی جای نوشیدن آب است‌. به قولی: هر سبطی از اسباط دوازده‌گانه بنی‌اسرائیل، چشمه‌ای معین از این چشمه‌ها داشتند که متعلق به آنان بود و باید به غیرآن رجوع نمی‌کردند. اسباط: نسل‌های دوازده‌گانه از فرزندان یعقوب‌  علیه السلام    اند. حسن بصری  رحمه الله  می‌گوید: «آن سنگ‌؛ سنگ معینی نبود و هر سنگی را که‌موسی‌  علیه السلام    با عصای خویش می‌زد، آب از آن می‌جوشید و بار دیگر که برآن‌می‌زد، آن سنگ خشک می‌شد. که این در ارائه حجت‌، نمایانتر و در نشان دادن‌قدرت خداوند متعال روشنگرتر است‌». آری‌! فوران و جاری شدن آب با عصای‌موسی‌  علیه السلام ، معجزه آشکاری برای وی بود.

صاحب تفسیر «المنیر» می‌گوید: «معجزات همه از آفرینش خداوند بزرگ وسنت جدیدی هستند که با عادات روزمره ما مغایرت دارند و میان معجزه واختراعات علمی هیچ‌گونه سنخیت و شباهتی وجود ندارد زیرا مبنای اختراعات‌علمی، قوانین و فن آوریهای علمی از طریق به کارگیری نیروهای هستی - چون‌امواج فضا، هوا، انرژی، برق و غیره است، در حالی‌که مبنای معجزه، صنع الهی‌است که سنت‌ها و قوانین ساری و جاری بر طبیعت را درهم می‌شکند». صاحب «المنیر» می‌افزاید: «گفتنی است که میان زدن عصا به سنگ و انفجار آب از آن، هیچ رابطه علی و ایجادی وجود ندارد زیرا خداوند بزرگ به انفجار آب از سنگ یا هر جای دیگری، چه با عصا، چه بی واسطه عصا نیز قادر است ولی پای عصای موسی را به میان می‌کشد تا از یک‌سو به بندگانش اصل ارتباط میان اسباب با مسببات را تعلیم دهد و از سوی دیگر، آنان را متوجه اسباب بسازد تا به قدر توان در بدست آوردن آن بکوشند».

«از روزی خداوند بخورید و بیاشامید» یعنی: به آنان‌گفتیم‌؛ از من و سلوی‌بخورید و از آب برجوشیده از سنگ خارا بیاشامید «و در زمین فتنه و فساد برپانکنید» در فساد افروزی پیشوای دیگران قرار نگیرید و نعمت‌ها را با گردنکشی پاسخ‌ندهید، که در آن صورت نعمت‌ها از شما بازپس گرفته می‌شود. «عثو»: سخت‌ترین‌نوع فساد است‌.

علما گفته اند: در شریعت ما نیز سنت استسقاء (طلب باران) با اظهار عبودیت و ذلت همراه با توبه نصوح، وجود دارد. جمهور علما برآنند که: بیرون رفتن به‌سوی مصلی و خطبه و نماز جزء سنت استسقاء است، اما حنفی‌ها آن را از سنت‌استسقاء نمی‌دانند زیرا استسقاء از نظر آنان، تنها دعاء است نه چیزی دیگر.

﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ یَٰمُوسَىٰ لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ فَٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُخۡرِجۡ لَنَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۢ بَقۡلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَاۖ قَالَ أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِی هُوَ أَدۡنَىٰ بِٱلَّذِی هُوَ خَیۡرٌۚ ٱهۡبِطُواْ مِصۡرٗا فَإِنَّ لَکُم مَّا سَأَلۡتُمۡۗ وَضُرِبَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ وَٱلۡمَسۡکَنَةُ وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَانُواْ یَکۡفُرُونَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَیَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّۗ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ٦١ [البقرة: 61].

«و» ای بنی‌اسرائیل‌! نعمتم را بر خود در فرود آوردن من و سلوی به یادآورید؛ «آن‌گاه که‌» از آن دلتنگ شدید و «گفتید: ای موسی‌! هرگز تاب تحمل تنها یک خوراک را نداریم‌» به‌سبب تکرار همه روزه و یکنواخت بودن آن و نبود غذای دیگری با آن‌. بدین‌سان از نعمت روزی پاکیزه و زندگی گوارایی که داشتید، ملول و دلتنگ شدید و مشتاق و آرزومند همان زندگی سخت و طاقت فرسایی‌گشتید که قبلا بدان خو کرده بودید «پس از پروردگارت بخواه که از آنچه زمین ازسبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز می‌رویاند، برای ما برآورد» مراد آنها سبزی‌های‌خوردنی‌؛ چون نعناع و کرفس و تره و امثال آن بود. بقل: هرگیاه بی‌ساقه‌، و شجر: رستنی‌های دارای ساقه است‌. فوم: سیر و به قولی گندم است‌. عدس و پیاز هم که‌معروفند. «موسی گفت: آیا به جای چیز بهتر خواهان چیز پست‌تر هستید»؟ یعنی: چیزهایی را که از جهات متعددی - چون تغذی، داشتن لذت، رسیدن آنها ازسوی خدا عزوجل بی‌واسطه احدی از مخلوقاتش، حلال بودن آنها بی‌وجود هیچ شبهه‌ای و عدم رنج و سختی در به دست آوردن آنها - بر سایر خوراکی‌ها برتری‌و فضیلت دارند، جانشین چیزهایی می‌گردانید که این امتیازات را به‌همراه ندارند؟ «پس به شهری فرود آیید» از شهرهای زراعتی‌. این‌گونه بود که خداوند عزوجل به‌آنان اجازه ورود به شهری را داد. ولی به قولی: امر در اینجا برای تعجیز است‌. «که آنچه را خواسته‌اید» از سبزی و سیر و پیاز و غیره «برای شما در آنجا مهیا است‌» ولی همراه با بیم و خواری و حقارت و قتل و قتال «و» البته این وضع برای‌یهودیان دور از انتظار نیست، بدان جهت که: «بر پیشانی آنان داغ خواری و ناداری زده شد» و آنان پیوسته در روی زمین پراکنده و آشفته حالند و اگر در قلمرودولت اسلامی به‌سر برند، هم باید جزیه بپردازند، که این نیز نشانه ذلت و خواری‌آنهاست «و به خشمی از سوی خدا بازگشتند» یعنی: سزاوار خشم وی شدند.

صاحب تفسیر «المنیر» می‌گوید: «باید دانست که فقر و ذلت و تنگدستی ابدی‌یهود، احساسی درون جوش و ریشه‌دار در اعماق روان آنهاست، یعنی آنهاهمیشه احساس فقر و ذلت می‌کنند، حتی اگر مالک تمام گنجینه‌های روی زمین‌هم باشند، لذا حسی ریشه‌دار از داشتن کم و کسر و فقدان وزن معنوی و مادی‌، برآنان مسلط است تا بدانجا که آنان مال دنیا را تا سر حد پرستش دوست دارند و این امر جز احساس درونی فقر در نهاد آنها، عامل دیگری ندارد. بر پایی دولتی برای یهود به نام دولت «اسرائیل‌» نیز، هیچ تضادی با این آیه کریمه ندارد زیرا ارکان اساسی یک دولت حقیقی، یعنی احساس ثبات و استقرار، برای یهود اصلا فراهم‌نیست، چرا که یهودیان دائما فکر می‌کنند که اسرائیل در خطر نابودی است‌».

«این‌» داستان ننگین ذلت در حیات ملت یهود «بدان سبب بود که آنان به آیات الهی کفر می‌ورزیدند و پیامبران را به‌ناحق می‌کشتند، این از آن روی بود که سرکشی نموده و از حد درمی‌گذشتند» یعنی: آنچه از داستان ننگین و ذلت‌بار در حیات ملت یهود گذشته است و آنچه که بعدا هم از روند بی‌پایان ذلت و در بدری بر سرشان‌می‌آید؛ فقط به‌سبب کفرشان به خدا عزوجل و کشتن انبیای الهی چون شعیب و زکریا و یحیی: است‌. آنان با علم و باور به این امر که کشتن ایشان ظالمانه است، مرتکب این جنایت هولناک شدند و توطئه قتل عیسی‌  علیه السلام    را نیز چیدند که‌خداوند عزوجل او را به‌سوی خود برد و از نیرنگ آنان رهانید. در حدیث شریف به‌روایت ابن‌مسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أشد الناس عذاباً یومالقیامة رجل قتله نبی، أو قتل نبیاً، وإمام ضلالة، ومـمـثل من الـمـمـثلین»‌: «سخت‌ترین‌مردم از روی عذاب در روز قیامت: مردی است که پیامبری او را کشته، یا اوپیامبری را کشته باشد و پیشوای گمراهی و تصویرگری از تصویرگران است».

 ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلصَّٰبِ‍ِٔینَ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٦٢ [البقرة: 62].

«درحقیقت کسانی که ایمان آوردند» یعنی: رسالت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق‌کرده و از جمله پیروان ایشان شدند «و کسانی که یهودی شدند» بعضی گفته‌اند: معنای (هادوا)، «تابوا» است، یعنی: کسانی‌که از پرستش گوساله توبه کردند «ونصاری‌» یعنی: مسیحیان‌. نصاری نسبتی به سوی «ناصره‌» است که قریه‌ای در فلسطین می‌باشد و مسیح‌  علیه السلام    از آن قریه بود. یا از آن رو نصاری نامیده شدند که‌مسیح‌  علیه السلام    را نصرت و یاری دادند «و صائبان‌» قومی‌اند که از دین یهود و نصاری‌خارج شده و فرشتگان را پرستش کردند و بقایایی از آنان هنوز در عراق وجوددارند. طبری می‌گوید: «هر کس از دینی به دین دیگری برگشت، صائبی نامیده‌می‌شود؛ همانند مرتدان از اسلام‌». اما ابن کثیر می‌گوید: «قوی‌ترین قول دراین‌باره - والله اعلم - قول مجاهد و موافقان وی و وهب بن منبه است که می‌گویند: صائبین گروهی هستند که نه بردین یهودند و نه بردین نصاری و مجوس و مشرکان، بلکه گروهیاند که بر فطرت خویش باقی بوده و دین معین و مشخصی ندارند». «هر کس‌» از گروه‌های چهارگانه یاد شده «که‌» در زمان پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم «به خدا وروز بازپسین ایمان آورده و کار شایسته کرده‌باشد، پاداششان نزد خداوند محفوظ است‌و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهناک می‌شوند» از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که‌فرمود: خداوند عزوجل بعد از آن، این آیه را نازل فرمود: ﴿وَمَن یَبۡتَغِ غَیۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِینٗا فَلَن یُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٨٥ [آل عمران: 85]. «و هرکه جز اسلام دینی (دیگر) بجوید، هرگز از وی پذیرفته نمی‌شود و در آخرت از زیانکاران است».

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: این آیه درباره سلمان فارسی رضی الله عنه نازل شد زیرا هنگامی که او داستان یاران فارسی خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیان‌کرد و گفت: آنان اهل نماز و نیایش بودند و انتظار بعثت شما را می‌کشیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آنان در دوزخند». سلمان رضی الله عنه از این امر سخت‌اندوهگین گشت‌. و چون این آیه نازل شد، گفت: «گویی کوهی را از سرم‌برداشتند». ابن‌کثیر می‌گوید: «این آیه با روایت بالا که از ابن عباس رضی الله عنه نقل شده،هیچ منافاتی ندارد زیرا روایت ابن‌عباس رضی الله عنه ناظر براین معنی است که بعد از بعثت‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از هیچ‌کس هیچ راه و روش و عملی جز آنچه که موافق با شریعت‌محمدی صلی الله علیه و آله و سلم باشد، پذیرفته نیست، اما قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم این است‌که: هرکس در زمان خود از پیامبر زمانش پیروی کرده‌باشد، او از اهل هدایت ونجات است‌«.

﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱذۡکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ٦٣ [البقرة: 63].

«و به‌یاد آرید» ای یهود «آن‌گاه که از شما پیمانی محکم گرفتیم‌» بر اینکه به آنچه در تورات بر شما مشروع کرده‌ایم عمل کنید و به پیامبران الهی که به رسالت مبعوث می‌گردند، ایمان آورید «و طور را بر فراز شما افراشتیم‌» طور: نام کوهی‌است که خداوند عزوجل در آن با موسی‌  علیه السلام    سخن گفت‌. بسیاری از مفسران نوشته‌اند که: چون موسی‌  علیه السلام    از میقات (وعده‌گاه) الهی در طور بازگشت و الواح تورات رابا خود آورد، به بنی‌اسرائیل گفت: الواح را بگیرید و بدانها عمل کنید. اما آنان‌گفتند: به آنها عمل نمی‌کنیم، مگر اینکه خداوند درباره آنها با ما نیز همچون توسخن بگوید. پس خداوند عزوجل  به فرشتگان فرمان داد تا کوهی از کوههای فلسطین‌را که طول آن یک فرسنگ و به‌اندازه اردوگاه یهود بود، از جا برکنده و چون سایبانی بر بالای سرشان قرار دهند، آن‌گاه به آنان گفته شد: «آنچه را به شماداده‌ایم، به جد و جهد» یعنی: با عزمی استوار و محکم «بگیرید» و تعهد بسپاریدکه آن را به‌کناری نیفگنید، در غیر این صورت‌؛ کوه بر سر شما فرود می‌آید. دراین هنگام، بنی اسرائیل از سر توبه، برای خدا عزوجل به سجده در افتادند و با تعهد به‌این پیمان، تورات را گرفتند.

نقل است که سجده آنان بر نیمه بدنشان بود زیرا از بیم آن که مبادا کوه برسرشان بیفتد، طوری به سجده در افتادند که نیمی از بدنشان در سجده و نیم دیگرآن در حال نگریستن به‌سوی کوه بود و چون خدای  عزوجل  آنان را از آن عذاب‌رهانید، با خود گفتند: سجده‌ای بهتر از این سجده نیست زیرا خداوند عزوجل آن راپذیرفت‌! و بعد از آن نیز بر یک طرف بدن خویش سجده می‌کردند.

«و آنچه را در آن است، به‌خاطر بسپارید» مراد این است که تورات را حفظ کنید تا آن را بدانید و بدان عمل کنید «باشد که به تقوا گرایید» و با عمل به تورات، ازآتش دوزخ یا از گناهان وارهید. آری‌! هدف از فروفرستادن کتابهای الهی عمل‌بدانهاست بنابراین، صرف ترتیل و ترنم به الفاظ قرآن بدون اندیشیدن در اندرزها وعمل به احکام آن، مفید فایده‌ای نیست، چنان‌که در حدیث شریف به روایت‌ابوسعید خدری رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إن من شر الناس رجلاً فاسقاً یقرأ القرآن، لایرعوی إلى شیء منه» «بی‌گمان از بدترین مردم، فاسقی است‌که قرآن را می‌خواند و در برابر چیزی از آن باز نمی‌ایستد». یعنی: خواندن قرآن در او هیچ تکان و تأثیری ایجاد نمی‌کند.

﴿ثُمَّ تَوَلَّیۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۖ فَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَکُنتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٦٤ [البقرة: 64].

«سپس شما» ای یهودیان‌! «بعد از آن‌» دادن پیمان «اعراض کردید» یعنی: از پیمانی که از شما گرفته شد، روی گرداندید «و اگر فضل خدا و رحمت او بر شمانبود» به اینکه شما را مورد لطف و رحمت خویش قرار داد و توبه کردید «مسلما از زیانکاران‌» یعنی: از بازندگان سعادت دنیا و آخرت «بودید».

﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلَّذِینَ ٱعۡتَدَوۡاْ مِنکُمۡ فِی ٱلسَّبۡتِ فَقُلۡنَا لَهُمۡ کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِ‍ِٔینَ٦٥ [البقرة: 65].

«و کسانی از شما را که در روز شنبه تجاوز کردند، خوب شناختید» آنان یهودیان قریه «أیله‌» بودند که حرمت روز شنبه را با نیرنگ شکستند زیرا یهودیان در روزشنبه به تعطیل نمودن کارها مأمور بودند، اما برای گریز از این حکم، حیله‌ای طراحی کرده و در آن به شکار ماهی پرداختند، که داستانشان در سوره اعراف (آیات 166 - 162 ) به تفصیل می‌آید. «پس به آنان گفتیم: بوزینگانی طردشده باشید» یعنی: به بوزینه مسخ شوید، در حالی‌که حقیر و ذلیل و بی‌ارزش هستید. بنابراین، جزای آنان این بود که به مرتبه حیوانی محض تنزل کرده‌، بدون عقل واندیشه زندگی کنند و همچون بوزینگان در شهوات خویش فرو روند.

جمهور مفسران بر آنند که: صورت‌هایشان مسخ شد و در شکل و صورت بوزینه‌شدند. گفتنی است‌؛ کسی‌که مسخ می‌شود، نمی‌تواند بیش از سه روز بخورد، بیاشامد و زندگی کند. ابن‌کثیر می‌گوید: «صحیح آن است که مسخ آنان هم‌صوری و هم معنوی بود - والله اعلم‌».

﴿فَجَعَلۡنَٰهَا نَکَٰلٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهَا وَمَا خَلۡفَهَا وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ٦٦ [البقرة: 66].

«و ما آن را» یعنی: قریه «أیله‌» را که مردم آن از فرمان خدا عزوجل تجاوز کردند «نکالی گردانیدیم‌» نکال: هشدار و عبرت است «برای قومی که پیشاپیش آن قریه‌بودند» یعنی: برای مردمی که در آن زمان می‌زیستند «و آن قوم که پس از آنان‌آیند» در زمان‌های آینده «و آن را پندی‌» و هشداری «برای پرهیزکاران‌» که پس ازآنان تا روز قیامت می‌آیند «گردانیدیم‌». در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا ترتکبوا ما ارتکبت الیهود فتستحلوا محارم الله بأدنى الحیل». «مرتکب اعمال یهود نشوید، که محارم الهی را با کمترین‌حیله‌ای حلال بشمارید».

﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦٓ إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تَذۡبَحُواْ بَقَرَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوٗاۖ قَالَ أَعُوذُ بِٱللَّهِ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ٦٧ [البقرة: 67].

«و» ای بنی‌اسرائیل‌! این نعمت ما را بر خود به‌یاد آورید که در قضیه قتل آن یهودی برای شما عادت را خرق کردیم‌؛ «هنگامی که موسی به قومش گفت: خدا به‌شما فرمان می‌دهد که ماده‌گاوی را سر ببرید».

در میان بنی‌اسرائیل مرد عقیمی بود که ثروت کلانی داشت و تنها وارثش برادرزاده‌اش بود، پس برادرزاده‌اش به اندیشه تصاحب آن ثروت، شبانگاه او راکشت و جسدش را به محله‌ای انداخت و فردای آن علیه اهل آن محل ادعا کردکه آنان قاتل اویند، کشمکش میان‌شان بالا گرفت و نزدیک بود کار به درگیری مسلحانه بکشد، در این هنگام خردمندانشان گفتند: چرا بر یک‌دیگر اسلحه می‌کشید و خون یک‌دیگر را می‌ریزید، در حالی‌که پیامبر خدا در میان شماست‌؟ پس نزد موسی‌  علیه السلام    به داوری رفتند. و خداوند عزوجل برای روشن شدن حقیقت فرمان داد که گاوی را ذبح کنند... ولی آنان به موسی‌  علیه السلام    «گفتند: آیا ما را ریشخند می‌کنی‌؟ گفت: پناه می‌برم به خدا که از جاهلان باشم‌» یعنی: چگونه کاری را به‌خداوند متعال نسبت می‌دهم که او بدان فرمان نداده‌است‌؟ این کاری است که ممکن است فقط جاهلان آن را مرتکب شوند؟ این کار بیهوده چه سان از کسی‌چون من که از عقلا هستم سر می‌زند؟.

﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَۚ قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا فَارِضٞ وَلَا بِکۡرٌ عَوَانُۢ بَیۡنَ ذَٰلِکَۖ فَٱفۡعَلُواْ مَا تُؤۡمَرُونَ٦٨ [البقرة: 68].

«گفتند: از پروردگارت برای ما بخواه که چگونگی آن گاو را بر ما روشن کند. گفت: می‌فرماید آن گاوی است نه پیر» فارض: مسن و پیر «و نه بکر» بکر: گاو خردسالی‌است که هنوز آبستن نشده‌باشد «میانسال بینابین‌» در میان پیری و جوانی است‌. وآن گاوی است که یک یا دو شکم زاییده‌باشد «پس آنچه دستور یافته‌اید، انجام‌دهید» این تکرار فرمان به ذبح گاو، توبیخی برای‌شان دربرابر سرسختی و لجاجت‌شان بود. ابن‌عباس رضی الله عنه  می‌گوید: «اگر آنان در همان آغاز، فرمان را انجام می‌دادند وهر گاوی را ذبح می‌کردند، این کار از آنان پذیرفته می‌شد، ولی بر خود سخت‌گرفتند و خدای  عزوجل  هم بر آنان سخت گرفت‌».

﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا لَوۡنُهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ صَفۡرَآءُ فَاقِعٞ لَّوۡنُهَا تَسُرُّ ٱلنَّٰظِرِینَ٦٩ [البقرة: 69].

«گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که رنگش چگونه است‌»؟ این سؤال‌آنان بیانگر بازگشتشان به سختگیری عادتی و همیشگی‌شان می‌باشد. خداوندبزرگ هم در پاسخ آنان نگفت که طرح این سؤال ضرورتی ندارد، بلکه شرط دیگری را بر آنان الزام کرد، که برآوردن آن، دست‌یابی به گاوی با آن صفت رامشکل می‌ساخت، و این شرط جدید، مجازاتی برای آنان در برابر تعنت وسختگیری‌شان بود، پس موسی‌  علیه السلام    «گفت‌»؛ خداوند بزرگ «می‌فرماید: آن ماده گاوی است زرد، یک‌دست و روشن‌» که در آن هیچ آمیزه‌ای از رنگ دیگری‌نیست «که رنگش بینندگان را شاد می‌کند» و شگفت‌زده می‌سازد.

﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَیۡنَا وَإِنَّآ إِن شَآءَ ٱللَّهُ لَمُهۡتَدُونَ٧٠ [البقرة: 70].

اما آنان باز هم از گمراهی‌شان دست برنداشته، بلکه به سختگیری ذاتی خویش‌برگشتند و «گفتند: از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن کند که آن چگونه گاوی است‌؟زیرا چند و چون این ماده‌گاو بر ما مشتبه شده‌» یعنی: چون گاوهای دارای رنگ زردخالص فراوانند، لذا خود آن گاو معین بر ما پوشیده مانده و نمی‌دانیم کدامین‌گاو، مورد نظر پروردگار ماست‌؟ «وما انشاءالله» «حتما هدایت خواهیم شد» درصورتی‌که برای ما در این باره توضیح بیشتری داده شود.

﴿قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا ذَلُولٞ تُثِیرُ ٱلۡأَرۡضَ وَلَا تَسۡقِی ٱلۡحَرۡثَ مُسَلَّمَةٞ لَّا شِیَةَ فِیهَاۚ قَالُواْ ٱلۡـَٰٔنَ جِئۡتَ بِٱلۡحَقِّۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُواْ یَفۡعَلُونَ٧١ [البقرة: 71].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام    «وی‌» یعنی: خداوند متعال «می‌فرماید: درحقیقت آن ماده‌گاوی است که نه ذلول است‌» ذلول: گاوی است که کار، آن را ضعیف و رنجورنگردانیده «تا زمین را شیار کند» برای کشت «و نه کشتزار را آبیاری کند» یعنی: ازحیوانات آبکش نیز نیست که در کشیدن آب کشاورزی به‌کار گرفته شود «تندرست‌» بی‌عیب و «یکرنگ است‌» که جز زرد خالص، هیچ لکه و رگه‌ای ازرنگ دیگری بر پوست آن نیست‌. «گفتند: اینک سخن درست آوردی‌» یعنی: هم‌اکنون اوصاف آن را برای ما به خوبی روشن ساختی و حقیقتی را برای ما بیان‌کردی که می‌باید دربرابر آن درنگ کرد. «پس آن را سر بریدند». نقل است که‌گاو موصوف به این صفات را برابر با پرکردن پوست آن از زر خالص به دست آوردند و با ذبح آن، فرمانی را اجرا کردند که در اصل آسان و گشاده بود، اما آنان خود نحوه اجرای آن را بر خویشتن تنگ و مشکل ساختند. این سخنشان که: (اینک سخن درست آوردی) نیز درواقع از روی تعنت و سرکشی بود زیرا موسی‌  علیه السلام    از همان اول، فرمان الهی را برای‌شان روشن ساخته بود و سخن درست‌آورده بود. «و نزدیک بود که این کار را نکنند» به‌دلیل نیافتن گاوی با آن اوصاف، یا بالابودن بهای آن، یا از ترس رسوایی و افشاشدن قاتل‌، آن همه بهانه‌های بنی‌اسرائیلی را تراشیدند. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «اگر بنی‌اسرائیل نمی‌گفتند: ما ان‌شاءالله حتما راهیاب خواهیم شد؛ هرگز به یافتن آن گاو موفق نمی‌شدند و اگر در همان آغاز کار، گاوی از گاوها را می‌گرفتند و ذبح می‌کردند، یقینا از آنان پذیرفته می‌شد، ولی برخود سخت گرفتند و خداوند عزوجل هم بر آنان سخت گرفت‌».

از این آیات دانسته می‌شود که: سخت‌گیری در دین و اصرار و پافشاری برسؤال‌کردن بسیار در امور دینی، کار پسندیده‌ای نیست، چنان‌که در حدیث شریف به‌روایت مسلم از سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إن أعظم الـمسلـمـین فی الـمسلـمـین جرماً من سأل عن شیء لم یحرم على الـمسلـمـین، فحرم علیهم من أجل مسألته». «همانا بزرگ‌ترین مسلمانان از نظر جرم بر مسلمانان، کسی‌است که از چیزی سؤال کند که آن چیز بر مسلمانان حرام نگردیده، ولی به سبب سؤال وی، بر آنان حرام شده است‌».

﴿وَإِذۡ قَتَلۡتُمۡ نَفۡسٗا فَٱدَّٰرَٰٔتُمۡ فِیهَاۖ وَٱللَّهُ مُخۡرِجٞ مَّا کُنتُمۡ تَکۡتُمُونَ٧٢ [البقرة: 72].

«و به‌یاد آرید» ای یهودیان‌! «که چون شخصی را کشتید و درباره او به ستیزه‌» وکشمکش با یک‌دیگر «پرداختید» به گونه‌ای که هریک از شما جنایت را از خود دفع و به دیگری نسبت می‌داد، که قاتل اوست نه من «و خداوند آشکارکننده چیزی است که پنهان می‌ساختید» در میان خود از قضیه آن قتل ناحق.

﴿فَقُلۡنَا ٱضۡرِبُوهُ بِبَعۡضِهَاۚ کَذَٰلِکَ یُحۡیِ ٱللَّهُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَیُرِیکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٧٣ [البقرة: 73].

«پس گفتیم: بخشی از بدن گاو را به آن‌» مقتول «بزنید» و زدند، آن‌گاه‌خداوند عزوجل او را زنده ساخت و او قاتل خود را معرفی کرد «خداوند این‌چنین‌»یعنی: با زنده کردنی این‌چنین «مردگان را زنده می‌کند». در حدیث شریف آمده است که ابورزین عقیلی رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: خداوند عزوجل مردگان را چگونه زنده می‌کند؟ فرمودند: «أما مررت بواد ممحل ثم مررت به خضرا». «آیا تا کنون به وادیی خشک و بی‌علف نرفته‌ای که بار دیگر آن را در وقت سبزه‌زار بودنش دیده‌باشی‌» گفت: چرا، رفته‌ام‌! فرمودند: «کذلک یحی الله الـمـوتی»: «خداوند مردگان را این چنین زنده می‌کند». «و» خداوند عزوجل این چنین «معجزات خویش‌را» یعنی: نشانه‌ها و دلایل دال بر کمال قدرت خویش را «به شما می‌نمایاند تابیندیشید».

خداوند بزرگ در پنج جا از سوره «بقره‌» درباره زنده ساختن مردگان و مطلق بودن قدرت خویش در این باره، سخن گفته است:

1-  در این داستان‌.

2-  در زنده ساختن نمایندگان بنی‌اسرائیل که با موسی‌  علیه السلام    به کوه طور رفتند -که‌داستانشان گذشت‌.

3-  در داستان کسانی که از بیم مرگ از دیارشان بیرون رفتند، در حالی‌که هزاران‌تن بودند.

4-  در داستان عزیر نبی‌  علیه السلام .

5-  در داستان ابراهیم‌  علیه السلام .

﴿ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُکُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ فَهِیَ کَٱلۡحِجَارَةِ أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَةٗۚ وَإِنَّ مِنَ ٱلۡحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنۡهُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخۡرُجُ مِنۡهُ ٱلۡمَآءُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡیَةِ ٱللَّهِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٧٤ [البقرة: 74].

«سپس بعد از این واقعه‌» یعنی: بعد از زنده ساختن مقتول «دلهایتان سخت‌گردید» یعنی: دل‌هایتان از انابت و باورمندی و تسلیم در برابر معجزات الهی خالی‌شد، با وجود آن که شما زنده‌ساختن مقتول و سخن‌گفتن وی در معرفی قاتل‌خویش را مشاهده کردید، امری که ایجاب می‌کرد تا شما موضعی خلاف این داشته باشید، اما بر عکس آنچه باید می‌بود، دلهایتان سخت شد «همانند سنگ یاسخت‌تر از آن‌» یعنی: دل‌های برخی از شما در سختی مانند سنگ و دل‌های برخی‌دیگر سخت‌تر از سنگ است «چراکه بعضی از سنگ‌ها هستند که از آنها جویباران می‌شکافد» و آن جویباران‌، زمین را زنده گردانیده و گیاهان و درختان رامی‌رویاند «و پاره‌ای از آنها می‌شکافد و آب از آنها بیرون می‌آید» و چشمه‌سارانی‌سودمند از آنها سرازیر می‌شود «و برخی از آنها از بیم خدا فرو می‌ریزد» از سرکوه‌ها و صخره ها. پس ای گمراهان بنی‌آدم‌! این سنگ‌ها با وجود همه صلابت‌خود، از دل‌های شما نرم‌تر است‌.

امام رازی می‌گوید: «نیازی به این تأویل وجود ندارد که خشوع و فروتنی در سنگ را از باب مجاز بدانیم، بلکه باید گفت که خدای متعال این صفت را حقیقتا در سنگ می‌آفریند، چنان‌که در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در وصف کوه احد فرمودند: «هذا جبل یحبنا ونحبه‌: این کوهی است که ما را دوست دارد و ما هم آن را دوست داریم‌». همچنان حدیث شریف ناله‌کردن ستون‌مسجدالنبی صلی الله علیه و آله و سلم (حنانه) از فراق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که بعد از نصب منبر، از کنار آن عبور کرده و به منبر بر نشستند؛ حدیثی است متواتر. همچنین در حدیث شریف به‌روایت مسلم آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من سنگی را که قبل از بعثتم در مکه بر من سلام می‌گفت، هم‌اکنون می‌شناسم‌». «و خدا از آنچه می‌کنید، غافل نیست‌» بلکه تا زمانی معین مهلت‌تان می‌دهد، آن گاه شما را فرو خواهدگرفت‌. در حدیث شریف شریف آمده است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله، فإن کثرة الکلام بغیر ذکر الله قسوة القلب، وإن أبعد الناس من الله القلب القاسی». «به غیر ذکرخدا عزوجل سخن بسیار نگویید زیرا سخن‌گفتن بسیار به غیر ذکر خدا عزوجل ، قساوت قلب‌است و قطعا شخص سنگدل، دورترین مردم از خدا عزوجل می‌باشد».

﴿أَفَتَطۡمَعُونَ أَن یُؤۡمِنُواْ لَکُمۡ وَقَدۡ کَانَ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۡ یَسۡمَعُونَ کَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ٧٥ [البقرة: 75].

«آیا طمع دارید» ای مؤمنان‌! «که یهودیان به شما ایمان بیاورند»؟ یعنی: شمارا تصدیق کرده و به دعوت شما لبیک بگویند؟ «با آن که گروهی از آنان کلام خدا» یعنی: تورات «را می‌شنیدند، سپس آن را بعد از فهمیدنش‌» و دریافتن آیات واحکامش «تحریف می‌کردند» و از جمله تحریف‌های آنها افزودن الفاظی درتورات، یا کاستن از آن، یا تبدیل‌کردن چیزی از آن به غیر آن، یا حلال نمودن حرام آن به این منظور بود که احکام آن با خواهش‌ها و هوسهای‌شان مطابق گردد. ونیز از آن جمله بود: تغییر دادن اوصاف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تورات و از آن جمله‌بود: ساقط کردن حدود الهی از اشراف خویش‌. «و خودشان هم می‌دانستند» یعنی: با آن که می‌دانستند که آنچه می‌کنند، تحریفی است که با دستور خدا عزوجل درتبلیغ احکامش به همان کیفیت حقیقی آن، مخالف است، ولی باز هم مرتکب این‌عمل می‌شدند؛ پس چگونه در حال و وضعی این چنین‌، به مسلمان شدنشان طمع می‌ورزید؟

ابن‌عباس رضی الله عنه و مقاتل در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گویند: «این آیه درباره هفتاد تن یهودیانی نازل شد که موسی‌  علیه السلام    آنان را برگزید تا با خود به کوه طورببرد و چون با وی بدانجا رفتند، کلام خدا عزوجل را در حال امر و نهیش خطاب به‌موسی‌  علیه السلام    شنیدند، اما هنگامی‌که به میان قوم خویش برگشتند، دو گروه شدند:گروهی حقیقت را چنان‌که بود، به راستی باز گفتند و گروهی دیگر آن را تحریف‌کردند و گفتند: شنیده ما این است که خداوند عزوجل می‌گفت: اگر توانستید، این‌کارها را انجام دهید ولی اگر نتوانستید، باکی نیست، آنها را انجام ندهید». اما بیشتر مفسران برآنند که آیه کریمه درباره یهودیانی نازل شد که آیه رجم و اوصاف حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در تورات را تغییر دادند.

﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ قَالُوٓاْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ لِیُحَآجُّوکُم بِهِۦ عِندَ رَبِّکُمۡۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٧٦ [البقرة: 76].

«و چون‌» منافقان یهود «با مؤمنان روبرو شوند، می‌گویند: ما ایمان آورده‌ایم‌. ووقتی با همدیگر خلوت می‌کنند» یعنی: چون این یهودیان نفاق پیشه با منافقانشان‌خلوت می‌کنند، «می‌گویند» به آنها با لحنی عتاب آمیز «آیا آنچه خدا بر شماگشوده‌است، با آنان درمیان می‌گذارید»؟ یعنی: آیا در مورد عذابی که خداوند عزوجل برشما حکم کرده، با مؤمنان سخن می‌گویید «تا در پیشگاه خداوند با آن بر شماحجت آورند»؟ محاجه: ابراز حجت است‌. یعنی: مسلمانان را از عذابی که‌خداوند عزوجل بر شما حکم کرده، آگاه نسازید که این خود حجتی برای‌شان علیه شما می‌شود. اما ابن‌کثیر در معنای آن می‌گوید: «آیا به این امر که محمد پیامبرخداست، اقرار می‌کنید با آن که خود می‌دانید که در تورات بر پیروی از وی ازشما پیمان گرفته شده است‌؟ این موضوع را انکار کنید و به آن اعتراف ننمایید» «مگر نمی‌اندیشید»؟ که از این سخنان شما چه زیان‌هایی پدید می‌آید؟ آری‌! وضعیت این گونه بود که گروهی از یهودیان مسلمان شده، سپس نفاق پیشه کردند و همینان بودند که سبب نزول مجازات الهی بر نیاکان خود را به مؤمنان عرب بازگو می‌کردند.

مجاهد در بیان سبب نزول آیه‌کریمه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز حمله به یهود بنی‌قریظه‌، در کنار قلعه‌هایشان ایستادند و خطاب به آنان گفتند: «ای برادران بوزینه‌ها! ای برادران خوکها! و ای پرستشگران طاغوت‌!» یهودیان که این اوصاف‌خود را از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدند، به یک‌دیگر گفتند: چه کسی اوصافمان رابه محمد صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است، این خبرها جز از میان خود ما به بیرون درز نکرده‌است‌! آیا آنچه را خداوند عزوجل بر شما از عذاب حکم کرده، با مؤمنان در میان می‌گذارید تا حجتی علیه خودتان گردد؟ همان بود که آیه کریمه نازل شد.

﴿أَوَ لَا یَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعۡلِنُونَ٧٧ [البقرة: 77].

«آیا نمی‌دانند که خداوند آنچه را پوشیده می‌دارند» از کفر خویش به محمد صلی الله علیه و آله و سلم وتکذیب وی در هنگامی که با همدیگر خلوت می‌کنند «و آنچه را آشکار می‌کنند» از کار و سخنان خود در هنگام ملاقات با مؤمنان «می‌داند»؟.

﴿وَمِنۡهُمۡ أُمِّیُّونَ لَا یَعۡلَمُونَ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِیَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا یَظُنُّونَ٧٨ [البقرة: 78].

«و بعضی از آنان امی‌هایی هستند» یعنی: از یهودیان گروه بی‌سوادی هستند که نوشتن و خواندن را نمی‌دانند، به همین جهت است «که کتاب آسمانی را جز آرزوهای باطلی نمی‌دانند» مانند این آرزوی خام و دروغین که آنان به‌سبب اعمال شایسته ادعایی خود، یا بدان سبب که - به باور خویش - پیشینیان صالحی داشتند، آمرزیده می‌شوند. بعضی گفته‌اند: «امانی‌» به معنی خواندن است، یعنی: آنان جزلق‌لق زبان و خواندن طوطی‌وار بدون فهم، چیز دیگری از تورات نمی‌دانند «وفقط پندار می‌بافند» یعنی: این‌گونه باورهای کاذب، فقط بر گمان و پنداری متکی‌است که آن را به تقلید دریافته‌اند و همین عامل است که به آنان اجازه نمی‌دهد تاچشمانشان به سوی حقایق باز شود. ابن‌جریر طبری می‌گوید: «اعراب کسانی ازمردان را که خواندن و نوشتن نمی‌دانستند، از نظر جهل و نادانی به مادرانشان نسبت می‌دادند و از این‌روی به آنان امی می‌گفتند».

این آیه کریمه، دلیل بطلان تقلید در عقاید و اصول احکام است، چنان‌که‌سلف صالح در صدر اسلام و در سه قرن اولیه، بر بطلان تقلید در عقیده اجماع‌داشته‌اند. آری‌! در آن عصر، مردم بی‌دانش‌، عقیده خویش را همراه با دلیل وبرهان آن از علما دریافت نموده و کورکورانه از ایشان تقلید نمی‌کردند.

﴿فَوَیۡلٞ لِّلَّذِینَ یَکۡتُبُونَ ٱلۡکِتَٰبَ بِأَیۡدِیهِمۡ ثُمَّ یَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِیَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلٗاۖ فَوَیۡلٞ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَوَیۡلٞ لَّهُم مِّمَّا یَکۡسِبُونَ٧٩ [البقرة: 79].

«پس وای‌» یعنی: هلاکت و نیستی «بر کسانی باد که کتاب را» مطابق آنچه که هواهای نفسانی‌شان به آنان القا می‌کند «با دست‌های خود می‌نویسند» با آن که نیک می‌دانند که این کتاب، دست نوشته و دست‌ساز خود آنهاست «سپس می‌گویند: این از جانب خداست تا بدان بهای ناچیزی به‌دست آرند» یعنی: این نویسندگان، فقط به تحریف و تبدیل کتاب الهی اکتفا نکرده بلکه پا را از این حد هم فراتر می‌گذارند و در محافل و مجالسشان چنین ندا در می‌دهند که: «این از جانب خداست‌«!! تا با این جنایت بزرگ خویش، بهای ناچیز و بی‌ارزشی را به‌دست آورند «پس وای بر آنان از آنچه به دست خویش نوشته‌اند» از بر ساخته‌های دروغین به‌نام خدای سبحان «و وای بر آنان از آنچه به دست می‌آورند» از رشوت، در برابر فروش احکام‌دینی و تحریف حقایق‌.

مفسران در بیان سبب نزول گفته اند: «این آیه کریمه درباره اهل کتاب نازل‌شد». عباس رضی الله عنه می‌گوید: «این آیه درباره یهودیانی نازل شد که اوصاف وشمایل پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در تورات تغییر دادند». شمایل رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درتورات چنین توصیف شده بود: «پیامبر خاتم چشمانی سیاه دارد، چهار شانه‌است، موهای مجعد و صورتی زیبا دارد»، اما یهودیان از سر حسد و تجاوز، این‌اوصاف را تغییر داده و گفتند: «اوصاف وی در تورات چنین است که: قدی بلند، چشمانی آبی و موهای افتاده دارد».

﴿وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَیَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ قُلۡ أَتَّخَذۡتُمۡ عِندَ ٱللَّهِ عَهۡدٗا فَلَن یُخۡلِفَ ٱللَّهُ عَهۡدَهُۥٓۖ أَمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٠ [البقرة: 80].

«و گفتند: هرگز آتش دوزخ جز روزهایی چند، به ما نمی‌رسد».

ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: «یهودیان می‌گفتند: عمردنیا هفت‌هزار سال است و ما دربرابر هر یک‌هزار سال از ایام دنیا، فقط یک روزدر دوزخ عذاب می‌شویم، پس عذاب ما فقط هفت روز است و سپس قطع‌می‌شود». در روایت دیگری آمده است که آنها می‌گفتند: «ما فقط به‌مدت چهل‌شبی که گوساله را پرستیده‌ایم، عذاب می‌شویم‌». «بگو: مگر» در این باره «پیمانی از خدا گرفته‌اید؟ که خدا پیمان خود را هرگز خلاف نخواهد کرد» اما هرگز چنین نیست و شما هیچ پیمانی در این باره از خداوند عزوجل ندارید، از این جهت درجمله بعدی حرف «ام‌» که به معنای «بل‌» است، به‌کار رفت‌: «بلکه‌» حقیقت قضیه این است که «آنچه را نمی‌دانید به دروغ به خدا نسبت می‌دهید»؟.

﴿بَلَىٰۚ مَن کَسَبَ سَیِّئَةٗ وَأَحَٰطَتۡ بِهِۦ خَطِیٓ‍َٔتُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٨١ [البقرة: 81].

«چنین نیست‌» که شما آرزو و خیال‌پردازی می‌کنید، بلکه «هرکه کار بد کرد» چون شرک و گناه کبیره و از آن توبه نکرد «و گناهان وی او را فراگرفت‌» یعنی: کسی‌که همانند اعمال شما عمل کرد و به مانند کفر شما کفر ورزید تا بدانجا که کفر وی بر حسناتش احاطه نمود و هیچ حسنه‌ای برایش باقی نماند «پس چنین کسانی‌اهل آتشند و در آن جاودانه می‌مانند» که سبب جاودانگی‌شان در دوزخ، شرک‌آوردن به خداوند متعال است‌. در حدیث شریف به روایت عبدالله بن‌مسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إیاکم ومحقرات الذنوب، فإنهن یجتـمـعن على الرجل حتى یهلکنه». «هان‌! از گناهان اندک و کوچک شمرده شده برحذر باشید زیرا این گناهان بر شخص جمع می‌شوند تا سرانجام او را نابودمی‌کنند».

﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٨٢ [البقرة: 82].

«و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند» یعنی: کسانی که ایمان‌آورده‌اند به آنچه که شما یهودیان به آن کفر ورزیده‌اید و عمل کرده‌اند به آنچه‌شما آن را ترک کرده‌اید از دستورات دین خدا  عزوجل ؛ «آنان اهل بهشتند و در آن‌جاودانه می‌مانند» نه فنا می‌شوند و نه از بهشت خارج می‌گردند.

﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّیۡتُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنکُمۡ وَأَنتُم مُّعۡرِضُونَ٨٣ [البقرة: 83].

«و به‌یاد آر» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «که چون از بنی‌اسرائیل میثاق گرفتیم‌» مراد ازمیثاق‌؛ همان پیمانی است که خداوند عزوجل در حیات‌شان بر زبان پیامبران خویش ازآنان گرفت‌. با علم به اینکه عهد بر دو نوع است: عهد خلقت و فطرت که‌معروف به «عهد الست‌» است و عهد نبوت و رسالت، که در اینجا مراد همین عهددوم است‌.

مضمون آن عهد این بود: «که جز خداوند را نپرستید» و به توحید وی درعبادت پایبند باشید. و این حق خداوند تبارک و تعالی است که برترین و بزرگترین‌حقوق است‌. بعد از آن مؤکدترین و برترین حق‌؛ حق والدین است، از این جهت فرمود: «و به پدر و مادر احسان کنید» احسان و نیکی به پدر و مادر عبارت است از: رفتار و معاشرت با آنان به شیوه پسندیده، فروتنی در برابر آنان و بجا آورد ن‌امرشان در غیر نافرمانی و معصیت خدا عزوجل در حدیث شریف به روایت ابن‌مسعود رضی الله عنه آمده است که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدم: کدامین عمل بهتر است‌؟فرمودند: «نمازگزاردن در وقت آن‌». گفتم: بعد از آن کدامین عمل‌؟ فرمودند:«نیکی با والدین‌». گفتم: بعد از آن‌؟ فرمودند: «جهاد در راه خدا عزوجل » «و» نیکی کنید «به خویشاوندان‌» یعنی: نزدیکان و وابستگان‌. نیکی به آنان‌؛ نگه‌داشت صله و پیوند رحم با آنان و رفع نیازمندیهایشان به اندازه توان است «و» نیکی کنید «به یتیمان‌» یتیم در میان انسان‌ها: کسی است که پدرش را ازدست داده باشد و در میان حیوانات: حیوانی است که مادرش را ازدست‌داده‌باشد. «و» نیکی کنید «به مساکین‌» مسکین: کسی است که فقر و نیازمندی او را خوار و زمین‌گیر کرده است‌. بیشتر اهل لغت و بسیاری از فقها بر آنند که مسکین از فقیر بی‌چیزتر است‌. اما از امام شافعی  رحمه الله  روایت شده است که فرمود: فقیر از مسکین بی‌چیزتر و پریشان‌حالتر است «و با مردم به زبان خوش سخن‌بگویید» و هر آنچه که شرعا سخن نیک شمرده شود، شامل این امر قرار می‌گیرد، از آن جمله امر به معروف و نهی از منکر.

در حدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «لا تحقرن من الـمعروف شیئاً وإن لم تجد فالق أخاک بوجه منطلق»‌. «هیچ امر پسندیده‌ای را حقیر نشمار و اگر چیز دیگری نیافتی، با برادر مسلمانت با چهره‌ای گشاده روبروشو». «و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید» ابن‌عطیه می‌گوید: «ادای زکات‌یهودیان چنین بود که مال زکات را در میان می‌نهادند و آنچه که پذیرفته می‌شد، آتشی از آسمان برآن نازل می‌گشت و بر آنچه که پذیرفته نمی‌شد، آتش نازل‌نمی‌گشت‌». اما صاحب تفسیر «المنیر» می‌گوید: «درباره نوع و چگونگی نماز وزکات اهل کتاب‌، روایت صحیحی در دست نیست‌». «پس به حالت اعراض روی‌برتافتید» از این عهد و میثاق و به آن عمل نکردید «جز اندکی از شما» که‌عبدالله بن سلام و یارانش از آن جمله بودند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند.

﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ لَا تَسۡفِکُونَ دِمَآءَکُمۡ وَلَا تُخۡرِجُونَ أَنفُسَکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ ثُمَّ أَقۡرَرۡتُمۡ وَأَنتُمۡ تَشۡهَدُونَ٨٤ [البقرة: 84].

آن‌گاه خداوند متعال در مقام انکار بر یهودیانی که در زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه به‌سر می‌بردند و در جنگ‌های اوس و خزرج با هم‌پیمانان خود شرکت جسته و چه‌بسا خون یک‌دیگر را می‌ریختند، می‌فرماید: «و به‌یاد آرید که چون ازشما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را نریزید» یعنی: برخی از شما برخی دیگررا نکشید «و یک‌دیگر را از خانه و کاشانه‌تان بیرون نکنید، سپس اقرار کردید و خودگواهید» یعنی: شما خود گواهید که به این پیمان اقرار و اعتراف کرده‌اید. آری‌! خدای سبحان در تورات از بنی‌اسرائیل پیمان گرفته بود که همدیگر را نکشند، برده نسازند و تبعید نکنند.

﴿ثُمَّ أَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ تَقۡتُلُونَ أَنفُسَکُمۡ وَتُخۡرِجُونَ فَرِیقٗا مِّنکُم مِّن دِیَٰرِهِمۡ تَظَٰهَرُونَ عَلَیۡهِم بِٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَإِن یَأۡتُوکُمۡ أُسَٰرَىٰ تُفَٰدُوهُمۡ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیۡکُمۡ إِخۡرَاجُهُمۡۚ أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡکِتَٰبِ وَتَکۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ فَمَا جَزَآءُ مَن یَفۡعَلُ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ إِلَّا خِزۡیٞ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ یُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٨٥ [البقرة: 85].

«ولی باز همین شما هستید» یعنی: شما یهودیان معاصر عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستید«که‌» در مخالفت با پیمانی که از شما در تورات گرفته شده «یک‌دیگر را می‌کشید و گروهی از خودتان را از دیارشان بیرون می‌رانید و به گناه و تجاوز» یعنی: بی‌هیچ‌سبب و دلیل درستی که این کار شما را توجیه کند؛ «برضد آنان باهم همدست‌می‌شوید، و» اما «اگر کسانی از شما اسیر گردند» و نزد شما آمده خواهان پرداخت فدیه آزادی خویش گردند، شما مطابق حکم تورات: «به دادن فدیه، آنان را آزادمی‌کنید، با آن که‌» نه‌تنها کشتن، بلکه «بیرون‌کردنشان بر شما حرام شده‌است، آیاشما به پاره‌ای از کتاب‌» تورات «ایمان می‌آورید و به پاره‌ای دیگر کفر می‌ورزید»؟.

این آیه کریمه به وضعیت دو قبیله اوس و خزرج - پیش از آن که مسلمان‌شوند - اشاره دارد زیرا قبل از اسلام، یهودیان بنی‌قینقاع با خزرج و یهودیان بنی‌نضیر و بنی‌قریظه با اوس، همدست و هم‌پیمان بودند و هرگاه میان اوس وخزرج جنگی درمی‌گرفت، هریک از آن دو گروه، هم‌پیمانانشان را علیه برادران‌یهودی خویش یاری داده و در نتیجه‌، یهودی‌، یهودی دیگر را در گیرودار جنگ‌اوس و خزرج می‌کشت و آواره می‌کرد ولی بعد از آن که آتش جنگ فروکش‌می‌کرد، باز آنها اسیران خود را براساس حکم تورات بازخرید می‌کردند، درحالی‌که طبق بیان آیات سوره «حشر»، خداوند عزوجل از بنی‌اسرائیل در تورات‌پیمان گرفته بود که:

1-  از کشتن همدیگر بپرهیزند.

2-  همدیگر را به ستم آواره نکنند.

3-  در ظلم و تجاوز همدست و همسو نشوند.

4-  اسیران خود را بازخرید و آزاد کنند.

اما بنی‌اسرائیل از این چهار حکم، تنهابه بند چهارم عمل کردند و بس‌.

«پس جزای هرکس از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا» به وسیله عذاب خفت‌بار الهی «چیزی نیست و روز رستاخیز به سخت‌ترین عذابها دچارشوند» به‌سزای اینکه آیات الهی را به بازی گرفتهاند «و خداوند از آنچه می‌کنید، غافل نیست‌» بلکه شما را در برابر گناهانتان مجازات می‌کند.

باید دانست که شریعت مقدس ما بر حکم فدیه‌دادن اسیران تأکید نموده است، از این رو، دادن فدیه اسیران جنگی از بیت‌المال واجب است‌. علمای مالکی وغیر آنان می‌گویند: «فدیه‌دادن اسیران واجب است، هرچند در بیت‌المال یک‌درهم باقی نماند و علمای اسلام بر این حکم اجماع دارند. و اگر در بیت‌المال‌پولی موجود نبود، پرداختن فدیه اسیران بر عامه مسلمانان فرض کفایه است‌».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا بِٱلۡأٓخِرَةِۖ فَلَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٨٦ [البقرة: 86].

«همین کسانند که زندگانی دنیا را به بهای آخرت خریدند» یعنی: کم دنیا را بر بیش‌آخرت ترجیح دادند «پس نه عذابشان کاسته می‌شود و نه آنان کمک و یاری‌می‌شوند» لذا پشتیبانی ندارند که از عذاب جاودان دوزخ نجاتشان دهد.

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ وَقَفَّیۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِۦ بِٱلرُّسُلِۖ وَءَاتَیۡنَا عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ أَفَکُلَّمَا جَآءَکُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُکُمُ ٱسۡتَکۡبَرۡتُمۡ فَفَرِیقٗا کَذَّبۡتُمۡ وَفَرِیقٗا تَقۡتُلُونَ٨٧ [البقرة: 87].

سپس، خداوند متعال بنی‌اسرائیل را به عناد و مخالفت و استکبار علیه انبیا  علیهم السلام  و پیروی از هوا و هوس‌های بیجا وصف نموده می‌فرماید: «و همانا به موسی‌کتاب‌» تورات «را دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سرهم فرستادیم‌» ایشان انبیای بنی‌اسرائیل بودند که بعد از موسی‌  علیه السلام    به نبوت مبعوث شده و به شریعت وی‌عمل می‌کردند. مراد این است که این پیامبران‌: را پیرو موسی‌  علیه السلام    گردانیدیم «و به عیسی پسر مریم بینات بخشیدیم‌» مراد از بینات: معجزات آشکاری است که‌خداوند متعال در سوره‌های «آل عمران‌» و «مائده‌» از آنها یاد کرده و آنها رابه دست عیسی‌  علیه السلام    آشکار ساخت‌؛ چون زنده‌کردن مردگان، آفریدن شکل پرنده از گل و دمیدن در آن و سپس تبدیل شدن آن به پرنده جاندار، بخشیدن بهبودی به نابینای مادرزاد و بیماران مبتلا به برص و جزام، خبردادن به مردم از بسیاری امورغیبی، فرودآوردن «مائده‌» برای آنان از آسمان و نزول انجیل بر وی‌. عیسی‌  علیه السلام   را به زبان سریانی «یسوع‌» می‌نامند که به معنای سید یا مبارک است و «مریم‌» به‌زبان عبری به معنای خدمتکار است زیرا مادرش او را برای خدمت بیت‌المقدس‌نذر کرده بود «و او را با روح القدس تأیید کردیم‌» یعنی: عیسی‌  علیه السلام    را با روح مقدس‌که جبرئیل‌  علیه السلام    است، تأیید و تقویت نمودیم‌. گفتنی است‌؛ احادیثی نیز بر صحت‌این رأی که «روح‌القدس‌» جبرئیل امین است، روایت شده‌؛ از آن جمله: حدیث شریف زیر به روایت عایشه رضی الله عنها از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم برای حسان شاعر خویش منبری در مسجد نهادند و او بر آن منبر می‌ایستاد و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع می‌کرد، پس ایشان در حق وی چنین دعاکردند: «اللهم أید حسان بروح القدس کما نافح عن نبیک». «خدایا! حسان را به‌روح‌القدس تأیید و یاری کن، همان طوری که او از پیامبرت دفاع کرد». وچنان‌که در آیه (195) از سوره «شعراء» آمده است، به جبرئیل‌  علیه السلام    «روح‌الامین‌» نیز گفته می‌شود. بعضی گفته‌اند: مراد از «روح‌القدس‌»، روح دمیده شده در عیسی‌  علیه السلام    است که خداوند عزوجل او را با آن روح نیرومند تأیید کرد «پس چرا هرگاه که پیامبری احکامی برخلاف میل شما» یعنی: برخلاف هواهای‌نفسی شما «برایتان آورد، استکبار کردید»؟ و به منظور تحقیر پیامبران: و دورپنداشتن رسالت ایشان، از پذیرش آن سرباز زدید «پس گروهی را دروغگو خواندید» چون عیسی و محمد علیهماالسلام را «و گروهی را می‌کشید»؟ مراد، بیان‌حال گذشته است‌؛ یعنی: گروهی را کشتید، چون یحیی و زکریا علیهماالسلام را. اما ابن‌کثیر می‌گوید: «خداوند عزوجل از کشتن انبیا توسط یهود به صیغه ماضی تعبیر نکرد زیرا مراد حق تعالی این است که یهودیان عصر رسالت نیز در صدد کشتن‌پیامبر اسلام هستند، چنانچه آنان به وسیله زهر و جادو در پی قتل آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر آمدند. شاهد این مدعا حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بیماری وفاتشان است که گفتند: ما زالت اکله خیبر تعادنی فهذا اوان انقطاع ابهری‌: پیوسته و هنوز هم، آن‌خوردن خیبر (از گوسفند آلوده به زهر) مرا آزار می‌دهد، پس این زمان‌؛ زمان‌قطع‌شدن ورید گردن من است‌».

﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِکُفۡرِهِمۡ فَقَلِیلٗا مَّا یُؤۡمِنُونَ٨٨ [البقرة: 88].

«و» یهودیان «گفتند: دل‌های ما غلف است‌» غلف: جمع اغلف، عبارت ازچیزی است که روی آن پوششی قرار دارد. یعنی: کلام تو به دل‌هایمان نمی‌رسد. این سخن را گفتند تا چنین وانمود کنند که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نمی‌فهمند و لذا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از ایمان آوردن خود مأیوس کنند تا دیگر دست از دعوتشان بردارد «چنین نیست، بلکه خداوند به سزای کفرشان لعنتشان کرده است‌» یعنی: آنچه از پندار عدم فهم پیام پیامبر عنوان می‌کنند، درست نیست، بلکه خداوند عزوجل به‌سبب‌عدم گرویدنشان به سوی ایمان، آنان را از رحمت خویش دور نموده و درحقیقت، سبب کفرشان همین است‌. لعن: طرد و دورساختن است‌. بل: برای‌اضراب یعنی انتقال از یک کلام به کلام دیگری به هدف نفی آن است‌. «از این رو،اندکی ایمان می‌آورند» آری‌! ایمان یهود که خداوند متعال از عناد و ناکسی وسرسختی و شدت لجبازی و دوریشان از اجابت گفتن به پیامبران  علیهم السلام  به ما داستان‌ها بیان کرده، جدا اندک است زیرا آنان به بخشی از کتاب تورات ایمان‌آورده و عمل به بخشی دیگر را ترک کرده یا آن را تحریف نموده‌اند، پس حقا که این وصف شایسته شأن آنان است‌. یا معنای: (فقلیلا ما یؤمنون) این است: آنان اصلا ایمان نمی‌آورند، چنان‌که اعراب می‌گویند: «قلما رایت مثل هذا قط» یعنی: هرگز مانند این ندیدم‌.

﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ کِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَکَانُواْ مِن قَبۡلُ یَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ٨٩ [البقرة: 89].

«و هنگامی که برای آنان‌» یعنی: برای یهودیان «کتابی‌» چون قرآن «از جانب‌خداوند آمد که مؤید آن چیزی است که نزدشان است‌» یعنی: قرآن مؤید تورات وانجیل است زیرا قرآن از آنچه در کتاب‌هایشان است خبر می‌دهد و تأیید کننده آنهاست نه مخالف با آنها، «با آن که پیش از آن در برابر کافران پیروزی می‌جستند» با بعثت پیامبر آخرالزمان و از خداوند عزوجل بر دشمنان خود به حق نبی مبعوث درآخرالزمان‌، طلب نصرت می‌کردند همان نبیی که اوصافش را در تورات می‌یافتند، «ولی همین که آنچه را می‌شناختند» یعنی: پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم «به نزدشان آمد، انکارش‌کردند».

ابن‌اسحاق از چند تن از بزرگان انصار در باره سبب نزول این آیه روایت کرده‌است که فرمودند: «هیچ طایفه‌ای از اعراب در مورد بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون‌طایفه ما آگاهی نداشتند زیرا یهودیان در جوار ما در مدینه زندگی می‌کردند و آنان اهل کتاب بودند و ما بت‌پرست، و چون از سوی ما به آنان بدی و آزاری‌می‌رسید، می‌گفتند: قطعا در این روزگار نزدیک پیامبری برانگیخته می‌شود وزمان بعثتش نزدیک است، در آن هنگام ما از او پیروی کرده و همراه با او، شما را چون کشتار عاد و ارم، یک‌سره می‌کشیم و از میان برمی‌داریم‌! اما چون‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به رسالت مبعوث شدند، ما (انصار) از ایشان پیروی کردیم، ولی‌آنان (یهود) به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کفر ورزیدند». «پس لعنت خدا بر کافران‌» یعنی: بر یهودیان «باد».

﴿بِئۡسَمَا ٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡ أَن یَکۡفُرُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بَغۡیًا أَن یُنَزِّلَ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ عَلَىٰ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ فَبَآءُو بِغَضَبٍ عَلَىٰ غَضَبٖۚ وَلِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٞ مُّهِینٞ٩٠ [البقرة: 90].

«وه که به چه بد بهایی خود را فروختند که به آنچه خدا نازل کرده بود کافر شوند» یعنی: این خودفروشان‌، در قبال فروش خود هیچ عوضی جز کفر به کتاب منزل‌خدا عزوجل نگرفته خود را مفت و مجانی در آتش جهنم افگندند، وه‌! این چه بدمعامله‌ای است که کردند «از سر بغی‌» یعنی: انگیزه‌شان در این کفر، بغی بود. بغی: حسد و رقابت و بخل و تجاوز است «که چرا خداوند بر هرکس از بندگانش که‌بخواهد، از فضل خویش فرومی‌فرستد» یعنی: بر اعراب حسد بردند که چرا خاتم‌النبیین صلی الله علیه و آله و سلم از میان‌شان مبعوث شده، در حالی‌که آنان باید می‌دانستند که نبوت فضلی از جانب خداوند عزوجل است که آن را بر هرکس که بخواهد می‌بخشد و این‌فضل در انحصار آنان نیست که همیشه به آنان اختصاص داشته باشد «پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند» خشم اول کفرشان به حضرت عیسی‌  علیه السلام    و خشم دوم کفرشان به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است‌. یا خشم اول‌، کفرشان به حضرت‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خشم دوم سرکشی و تجاوزشان علیه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم است‌. یا خشم اول‌، به‌سبب پرستش گوساله از سوی آنان و خشم دوم به‌سبب کفرشان به حضرت‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم است «و برای کافران عذابی خفت آور است‌».

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا وَیَکۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَهُمۡۗ قُلۡ فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِیَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٩١ [البقرة: 91].

«و چون به آنان‌» یعنی: به یهودیان و امثال آنان از اهل کتاب «گفته شود؛ به‌آنچه خدا نازل کرده ایمان آورید» یعنی: به قرآن یا هرآنچه که خداوند عزوجل از کتب‌آسمانی نازل کرده، ایمان آورید و آنها را تصدیق کنید «می‌گویند: ما به آنچه برپیامبر خودمان نازل شده، ایمان می‌آوریم‌» و آن را تصدیق می‌کنیم و همین برای ماکافی است «و به آنچه جز آن است کافر می‌شوند» یعنی گفتند: ما به غیر آن کافریم «و حال آن که آن‌» کتاب نازل شده بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم «حق و مؤید همان چیزی است که‌نزد آنان است‌» یعنی: فرق نهادن در تصدیق میان دو چیز متساوی در حقانیت‌خود - درحالی‌که هریک از آن دو مصدق دیگری است - هیچ توجیهی ندارد «بگو: اگر مؤمن بودید پس چرا پیش از این، پیامبران خدا را می‌کشتید»؟ یعنی: اگردر این ادعا که به آنچه بر شما نازل گشته مؤمن بودید، چرا پیامبران الهی راکشتید، درحالی‌که کتاب خودتان شما را از این کار نهی می‌کند؟

این خطاب هرچند متوجه یهودیان معاصر زمان خاتم‌النبیین صلی الله علیه و آله و سلم است، اما مراد از آن پیشینیانشان می‌باشند و از آنجا که آنها به عملکرد پیشینیانشان راضی بودند ودر تکذیب و دشمنی با انبیا: از نقش قدم پیشینیانشان پیروی کردند، پس همانند آنان گردیدند، از این روی، فعل «قتل‌» به آنها نسبت داده شد.

﴿وَلَقَدۡ جَآءَکُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ٩٢ [البقرة: 92].

«و قطعا موسی برای شما بینات را آورد» مراد از بینات: تورات، یا معجزات ونشانه‌های نه‌گانه‌ای است که خداوند عزوجل در آیه (101) از سوره «اسراء» به بیان آنها پرداخته است، که عبارت بودند از: عصا، ید بیضا، شکافتن دریا، سایبان ساختن ابر، من، سلوی، سنگی که از آن چشمه‌های دوازده‌گانه جوشید وفرود آوردن طوفان، ملخ، شپش، قورباغه و خون به عنوان عذاب بر تکذیب‌پیشه‌گان «سپس در غیاب او شما گوساله را» به پرستش «گرفتید و شما» با این‌گوساله‌پرستی‌تان «ستمکار بودید» بر خویشتن.

﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱسۡمَعُواْۖ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَعَصَیۡنَا وَأُشۡرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ بِکُفۡرِهِمۡۚ قُلۡ بِئۡسَمَا یَأۡمُرُکُم بِهِۦٓ إِیمَٰنُکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٩٣ [البقرة: 93].

 «و آن‌گاه که از شما پیمانتان را گرفتیم‌» که به آنچه در تورات است، عمل کنید «و طور را بر فراز شما برافراشتیم‌» داستان برافراشتن کوه طور بر بالای سرشان درآیه (63) گذشت «و گفتیم: آنچه را به شما داده‌ایم، به قوت بگیرید و بشنوید» یعنی: آن اوامری را که می‌شنوید، اطاعت کنید و بپذیرید. ولی آنها در جواب‌گفتند: «شنیدیم‌» یعنی: سخن تو را با حس شنوایی‌مان شنیدیم، ولی «نافرمانی‌کردیم‌» امر تو را. یعنی: فرمان تو را نمی‌پذیریم «و مهر گوساله در دل‌هایشان سرشته شد» یعنی: مهر گوساله در دل‌هایشان چنان جای گرفت که گویی دل‌هایشان آن را می‌آشامید و با آن در می‌آمیخت، چنان‌که آب با نوشیدن، در اعضای‌وجود درهم می‌آمیزد تا بدانجا که به درون بافت‌های وجود می‌رسد. در حدیث شریف‌آمده است: «حبک‌الشی‌ء یعمی ویصم‌: مهر و محبت تو به چیزی، کور و کرت‌می‌سازد». این مهرورزیدن به گوساله «به سبب کفر آنان‌» بود، به مثابه مجازات وفرود آوردن خفت و خواری بر آنان «بگو: اگر از اهل ایمان هستید» پس بدانید که «ایمانتان شما را به بدچیزی فرمان می‌دهد» یعنی: دروغین بودن ایمان ادعایی‌تان در این مورد که گفتید؛ فقط به کتاب خودتان مؤمن و به دیگر کتاب‌ها کافر هستید، با این سخنتان که: (شنیدیم و نافرمانی کردیم!) ثابت شد، چه این سخن‌، خود دلیل کذب شما در ادعای ایمانتان می‌باشد، پس شما در واقع به هیچ‌چیز ایمان ندارید، نه به تورات و نه به قرآن‌.

﴿قُلۡ إِن کَانَتۡ لَکُمُ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ خَالِصَةٗ مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٩٤ [البقرة: 94].

ابن‌جریر طبری در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل می‌کند: یهودیان گفتند؛ کسی دیگر جز ما هرگز وارد بهشت نمی‌شود. پس خداوند متعال نازل فرمود: «بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به یهودیان «اگر به حکم الهی سرای آخرت مختص شماست نه دیگر مردم‌» و فقط شما هستید که به بهشت وارد می‌شوید و دیگران با شما در این امر مشارکت ندارند؛ «پس اگر راست می‌گویید آرزوی مرگ کنید» زیرا کسی‌که به بهشتی بودن خود یقین داشته‌باشد، قطعا مرگ برایش از زندگی پر رنج و گداز دنیا محبوب‌تر است، چرا که دنیا زندان مؤمن می‌باشد.

در بیان معنای مراد آیه از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «مراد این‌است که بر هریک از دو گروهی از ما یا شما که در ادعای خود دروغگوست، دعای مرگ کنید. اما یهودیان چنین دعایی نکردند، چرا که به دروغگو بودن خودیقین داشتند». ابن‌کثیر می‌گوید: «این تفسیر ابن‌عباس رضی الله عنه از آیه کریمه - یعنی دعابر وجه مباهله - تفسیری است صحیح زیرا میان وجود صلاح و آرزوکردن مرگ هیچ ارتباط منطقی‌ای وجود ندارد و چه بسیار افراد صالحی که مرگ را آرزو نمی‌کنند بلکه دوست دارند که عمری طولانی داشته باشند تا بر اعمال خیرشان بیفزایند و مرتبه‌شان در بهشت برتر گردد، چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «خیرکم من طال عمره، و حسن عمله‌: بهترین شما کسی است که عمرش‌دراز و عملش نیکو باشد». همچنین در حدیث شریف به روایت بخاری و غیر وی از ابن‌عباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اگر یهودیان مرگ را آرزومی‌کردند، قطعا می‌مردند و جایگاههای خود را در دوزخ می‌دیدند».

﴿وَلَن یَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٩٥ [البقرة: 95].

«ولی هرگز آن را» یعنی: مرگ را «هیچ‌گاه آرزو نمی‌کنند، به سبب آنچه که‌دستهای آنان پیش فرستاده است‌» یعنی: به سبب گناهانی که انجام داده‌اند، گناهانی که مرتکب آنها نه فقط از عذاب ایمن نیست، بلکه اصلا در رسیدن به بهشت هیچ امیدی ندارد، چه رسد به اینکه آن را خاص و مخصوص خویش‌بپندارد «و خدا به حال ستمگران داناست‌» این جمله‌، اعلام ثبت‌نامشان در پرونده ودیوان ستمگران است‌.

﴿وَلَتَجِدَنَّهُمۡ أَحۡرَصَ ٱلنَّاسِ عَلَىٰ حَیَوٰةٖ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْۚ یَوَدُّ أَحَدُهُمۡ لَوۡ یُعَمَّرُ أَلۡفَ سَنَةٖ وَمَا هُوَ بِمُزَحۡزِحِهِۦ مِنَ ٱلۡعَذَابِ أَن یُعَمَّرَۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ٩٦ [البقرة: 96].

«و هر آینه آنان را حریص‌ترین مردم بر حقیرترین زندگانی‌» یعنی: کمترین درنگی در دنیا «می‌یابی‌» چه رسد به زندگانی‌ای بسیار و درنگی طولانی وماندگار «و حریص‌تر از آنان که مشرکند» و به رستاخیز بعد از مرگ و سرای آخرت‌ایمان ندارند. بنابراین‌، یهودیان بی‌تردید از حریص‌ترین مردم بر زندگانی دنیا هستند. دلیل حرص یهود بر زندگانی دنیا تا به این حد؛ جز این نیست که آنها ازعذابی که در آخرت در انتظارشان است، به‌خوبی آگاهند «یکی از آنان دوست‌می‌دارد؛ کاش عمر داده شود» و زندگی کند «هزار سال، با آن که اگر چنین عمری هم به او داده‌شود، دور دارنده وی از عذاب نیست و خداوند به آنچه می‌کنند» بندگانش ازخیر و شر «بیناست‌» و آگاه است‌، پس قطعا هرکس را برابر عمل و اندیشه‌اش جزای مناسب می‌دهد.

صاحب تفسیر «المنیر» می‌گوید: «این آیات، امتحانی برای آشکار ساختن‌حقیقت ادعای یهود در میدان‌داری ایمان است و نتیجه امتحان چیزی جز شکست قطعی و خفت‌بار آنان نبوده و نیست‌».

﴿قُلۡ مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِیلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِکَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٩٧ [البقرة: 97].

ابن‌کثیر به نقل از ابن‌جریرطبری می‌گوید: «دانایان به تأویل، جملگی اتفاق نظردارند بر اینکه این آیه در پاسخ به یهودیان نازل شد، هنگامی‌که پنداشتند جبرئیل‌دشمن آنها و میکائیل دوست‌شان است‌». در بیان سبب نزول آیه، یعنی سببی که‌یهودیان این سخن را گفتند و باز این پاسخ در ردشان نازل گردید؛ میان علمااختلاف است، اما از مجموع روایات رسیده در این باب چنین بر می‌آید که سبب‌این اظهارنظرشان، مناظره‌ای بود که میان آنها و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره نبوت آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به‌وقوع پیوست‌. یهودیان در این مناظره به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: اگردوست تو فرشته دیگری غیراز جبرئیل بود، حتما ما از تو پیروی کرده و تأییدت می‌کردیم‌. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آنان پرسیدند: چه چیز شما را از تصدیق جبرئیل بازمی‌دارد؟ گفتند: جبرئیل دشمن ماست‌! «بگو: هرکس دشمن جبرئیل باشد، پس‌همانا جبرئیل به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل کرده است‌» و این خود، دلیل شرف‌و حرمت جبرئیل‌  علیه السلام    و برتری منزلت وی نزد خداوند متعال است بنابراین، هیچ‌دلیل موجهی بر دشمنی یهود با او وجود ندارد زیرا از او جز آنچه که موجب‌دوستی و محبت است صدور نیافته‌، و اینکه جبرئیل‌  علیه السلام ، قرآن کتاب برحق‌خداوند بزرگ را بر قلب پیامبر آخرالزمان فرودآورده، جرم نیست، از جهت‌دیگر، قرآن: «مؤید کتاب‌هایی است که در دست آنان است و راهنما و مژده‌دهنده به‌مؤمنان است‌» پس کتابی که خود با تورات همخوان است، چرا این اندازه بغض ونفرت در آنان برانگیزد؟ مگر نه این است که تورات کتاب آنهاست‌؟

﴿مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِیلَ وَمِیکَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡکَٰفِرِینَ٩٨ [البقرة: 98].

«هرکه دشمن خدا و فرشتگان و پیامبران او و جبرئیل و میکائیل است، پس هرآینه، خداوند دشمن کافران است‌» زیرا هرکس با اولیای خدا عزوجل و سپاهیانش دشمنی‌کند، بی‌گمان با خدای سبحان دشمنی کرده و به او کفر ورزیده‌است و خداوندمتعال هم دشمن اوست و او را مورد بازپرسی و مجازات قرار می‌دهد، پس‌دشمنی با دوستان خدا عزوجل موجب کفر دشمنان است‌. مخصوص ساختن جبرئیل ومیکائیل به یادآوری بعد از ذکر فرشتگان به طور عام‌؛ به قصد بزرگداشت وگرامی‌داشت آن دو و اشاره‌ای است به این حقیقت که آن دو هرچند ازفرشتگانند، ولی به اعتبار امتیاز خاصی که دارند، به منزله جنس دیگری گردیده‌اند که شریف‌تر و گرامی‌تر از جنس عامه فرشتگان است‌. در حدیث شریف قدسی آمده‌است: «من عادی لی ولیاً فقد بارزنی بالحرب‌: هرکس با دوستی از دوستان من‌دشمنی کند؛ قطعا با من اعلام جنگ داده است‌».

﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۖ وَمَا یَکۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ٩٩ [البقرة: 99].

«و همانا بر تو آیاتی روشن‌» و نشانه‌هایی واضح «فرو فرستادیم‌» که دلیل‌نبوت تو اند، آیاتی که اصول اعتقادی را با برهان‌های آنها و احکام عملی را با منافع و هدفمندیها و مصالح آنها کاملا روشن ساخته‌اند و خود بسان نوری روشن در درخشش بوده و هیچ نیازی به دلیل روشنگر دیگری ندارند «و جز فاسقان کسی‌آنها را انکار نمی‌کند» یعنی: این نشانه‌ها به‌قدری روشن‌اند که فقط کسانی که ازپذیرش فرمان خدا عزوجل سرباز زده و از هوای نفس خویش پیروی کرده باشند، به‌آنها کفر می‌ورزند، نه آنان که با هدف پیروی از حق، جویای آن هستند. پس این‌آیه به فسق و نافرمانی یهودیان اشاره دارد.

ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول می‌گوید: «ابن صوریای یهودی به‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: ای محمد! چیزی به همراه نیاورده‌ای که ما آن را بشناسیم‌! و خداوند بر تو نشانه‌ای روشن نازل نکرده تا ما از تو پیروی کنیم‌! همان بود که‌خداوند بزرگ نازل فرمود: ﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ....

﴿أَوَ کُلَّمَا عَٰهَدُواْ عَهۡدٗا نَّبَذَهُۥ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ١٠٠ [البقرة: 100].

ابن‌کثیر در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل می‌کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیمانی راکه در تورات در ارتباط با تصدیق پیامبر آخرالزمان از یهودیان گرفته شده بود به‌یاد آنان آوردند، اما مالک بن صیف یهودی گفت: به خدا سوگند که در ارتباط بامحمد صلی الله علیه و آله و سلم از ما هیچ پیمانی گرفته نشده است‌! پس خداوند عزوجل در رد این سخن آنان نازل فرمود: «چرا هرگاه پیمانی بستند، گروهی از آنان، آن را شکستند» یعنی: آن پیمان را دور افگنده و زیرپا نهادند؟ «آری، بیشتر آنان ایمان نمی‌آورند» حسن‌بصری  رحمه الله  می‌گوید: «قطعا هیچ عهد و پیمانی را سراغ نداریم که یهودیان به‌آن متعهد شده باشند و بعدا آن را نشکسته و پشت‌سر نینداخته باشند، امروز عهدی می‌بندند و فردا آن را می‌شکنند»[3].

﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ نَبَذَ فَرِیقٞ مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ کِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ کَأَنَّهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ١٠١ [البقرة: 101].

«و چون پیامبری‌» یعنی: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «از سوی خداوند به نزد آنان‌آمد که‌تصدیق‌کننده حقانیت کتاب‌شان بود، گروهی از اهل کتاب‌» یعنی: یهودیان که خداوند عزوجل به آنان کتاب داد و با آن گرامیشان داشت‌؛ «کتاب الهی‌» یعنی: تورات «را پشت سر افگندند» زیرا وقتی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن نازل شده برای‌شان کفر ورزیدند - بعد از آن که خداوند عزوجل از آنان در تورات پیمان گرفت که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق و پیروی نمایند و حتی اوصاف‌شان را نیز برای‌شان بیان‌داشت - دیگر این کفر و انکارشان، در واقع به معنای پشت سرافگندن تورات و رد و انکار آن نیز هست «چنان‌که گویی‌» حقیقت را «نمی‌دانند» یعنی: رفتارشان چون رفتار کسی است که گویی هیچ نمی‌داند که چه خبر است و چه می‌کند.

﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّیَٰطِینُ عَلَىٰ مُلۡکِ سُلَیۡمَٰنَۖ وَمَا کَفَرَ سُلَیۡمَٰنُ وَلَٰکِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَکَیۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ یَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَکۡفُرۡۖ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمۡ وَلَا یَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ١٠٢ [البقرة: 102].

«و از آنچه شیاطین‌» انس و جن «در روزگار سلطنت سلیمان می‌خواندند» یعنی: به‌هم می‌بافتند از سحر و مانند آن «پیروی کردند».

یهودیان بر این پندار بودند که دانش سلیمان همان سحر بوده ست و او سحر وجادو را اجازه داده و با آن موافق بوده است‌. چنان‌که محمدبن اسحاق در بیان سبب نزول آیه نقل می‌کند: برخی از دانشمندان یهود گفتند: آیا از محمد صلی الله علیه و آله و سلم درشگفت نیستید که می‌پندارد سلیمان پیامبر بوده‌؟ به خدا سوگند که او جادوگری بیش نبوده است‌! پس خداوند عزوجل این پندارشان را رد کرد و فرمود: «و سلیمان‌» به سحر نپرداخت و «کفر نورزید». این اعلام صریح بیزاری و تبرئه سلیمان‌  علیه السلام    هم از سحر و هم از این اتهام یهود است که او - العیاذ باالله - برای بت‌ها سجده کرده‌است «ولی شیاطین کفر ورزیدند که به مردم سحر می‌آموختند».

ابن‌کثیر نقل می‌کند: «سلیمان‌  علیه السلام    کتابهای سحری را که به وسیله شیاطین میان‌مردم پراکنده شده بود، گردآورده و آنها را در صندوقی نهاد و در زیر تختش دفن نمود تا مردم گمراه نشوند و می‌فرمود: اگر از احدی بشنوم که بگوید: شیاطین غیب را می‌دانند، گردنش را می‌زنم‌! و کسی از شیاطین به تخت وی نزدیک نمی‌شد مگر اینکه دردم می‌سوخت‌. چون سلیمان‌  علیه السلام    درگذشت و دانشمندانی که‌از جریان امر آگاه بودند، نیز درگذشتند، شیطان خود را به شکل انسانی درآورده‌و به صورت سخنرانی ظاهر شد و گفت: ای مردم‌! سلیمان‌  علیه السلام    پیامبر نبود، بلکه‌ساحر بود، اگر باور ندارید، اینک با من بیایید که شما را بر گنجینه سحر وی راهنمایی کنم‌. آن‌گاه محل دفن آن صندوق را به مردم نشان داد... در این هنگام بود که جز مؤمنان، دیگران گمراه شده سلیمان‌  علیه السلام    را ساحر پنداشتند، و سرزنش وی بر سر زبان‌ها افتاد و پیوسته حال آنان چنین بود تا اینکه خدای عزوجل‌حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به رسالت برانگیخت و برائت سلیمان‌  علیه السلام    از این تهمت را برزبان ایشان نازل نمود.

«نیز آنچه بر دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود» یعنی: شیاطین‌آنچه را بر این دو فرشته نیز نازل شده بود، به مردم تعلیم می‌دادند. مردم بابل‌قومی صابئی بودند که ستارگان هفت‌گانه را پرستش کرده و آنها را «خدایان‌» می‌نامیدند و بر این باور بودند که حوادث جهان جملگی از افعال‌آنهاست و هم‌آنان بودند که خداوند متعال‌، ابراهیم خلیل‌  علیه السلام    را به سویشان فرستادکه آنها را به سوی توحید فراخواند.

هاروت و ماروت - بنا بر آنچه که از برخی از سلف نقل شده - در اصل از فرشتگان بودند که خواستند تا به زمین فرود آورده شوند و این خواسته‌شان برآورده شد و خداوند عزوجل به آنها طبیعت آدمی و شهوانی داد، پس از آنان گناه سر زد و به کیفر این گناه، در چاهی در بابل عراق فروآویخته شدند. اما ابن‌کثیرمی‌گوید: «آنچه انبوه مفسران از متقدمان و متأخران، در ارتباط با داستان هاروت‌و ماروت نقل کرده‌اند، حاصل همه آنها به اخبار بنی‌اسرائیلی بر می‌گردد و ما درباره داستان هاروت و ماروت، حدیث صحیحی که اسنادی پیوسته داشته باشد، نداریم و ظاهر سیاق قرآن هم به بیان اجمالی داستان آنها بسنده نموده، لذابه آنچه در قرآن آمده، ایمان داریم و به همین حد اکتفا می‌کنیم و خداوند عزوجل خود به حقیقت حال‌شان داناتر است‌».

«با آن که آن‌دو فرشته به هیچ کس چیزی نمی‌آموختند، مگر اینکه می‌گفتند: ماوسیله آزمایشی‌» از جانب خداوند عزوجل «برای شما هستیم، پس زنهار کافر نشوی‌» بنابراین، شیوه آموزش آنها با هشدار و بیم‌دهی از سحر همراه بود، نه با فراخوانی به سوی سحر «اما» مردم «از آن دو فرشته چیزهایی می‌آموختند» یعنی: آن دو، چیزهایی از سحر را به مردم تعلیم می‌دادند و آنان نیز آن را می‌آموختند «که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایی افگنند» زیرا سحر، در افگندن حب و بغض در دل‌ها، یک‌جاکردن و پراکنده‌ساختن و نزدیک‌ساختن و دورگردانیدن‌، دارای‌تأثیری است‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «سبب تفرقه انداختن میان زن و شوهر به وسیله‌سحر؛ همانا تخیلی است که بر اثر سحر در مرد یا زن نسبت به دیگری به وجودمی‌آید، همچون زشت جلوه‌دادن سیما و قد و اندام او، یا زشت نشان‌دادن رفتاراو، یا مانند این از اسباب برانگیزاننده فرقت و جدایی‌».

در حدیث شریف آمده است: «شیطان تخت خویش را بر آب نهاده سپس‌لشکریان خود را به میان مردم می‌فرستد و نزدیک‌ترین آنان از نظر مقام و منزلت‌نزد وی، بزرگ‌ترین آنان در فتنه انگیزی است‌. یکی از آنها می‌آید و می‌گوید:پیوسته با فلان کس درآویختم تا او را در حالی ترک کردم که چنین و چنان‌می‌گفت‌...! ابلیس می‌گوید: نه به خدا، تو کار مهمی نکرده‌ای‌! آن‌گاه یکی دیگر از آنها می‌آید و می‌گوید: فلان شخص را ترک نکردم تا آن که میان او و همسرش‌جدایی افگندم‌! پس ابلیس او را به خود نزدیک ساخته و در آغوشش می‌گیرد ومی‌گوید: آری‌! این تو هستی که واقعا کاری کرده‌ای‌».

«هرچند نمی‌توانستند به وسیله آن بدون فرمان خدا به احدی زیان برسانند» یعنی: هرچند سحر در حد خود دارای تأثیر است، ولی فقط بر کسی تأثیر زیان‌بخش می‌گذارد که خداوند عزوجل به تأثیر آن در وی فرمان داده‌باشد. علما براین که سحر ذاتا مؤثر است و دارای حقیقتی ذاتی است، اتفاق نظر دارند و جزمعتزله، ابوبکر رازی از حنفی‌ها و ابواسحاق اسفراینی از شافعی‌ها، کسی دیگر بااین اجماع مخالفت نکرده‌است‌. «و چیزی می‌آموختند که به آنان زیان می‌رساند وسودی برای‌شان نداشت‌» این بخش از آیه بر این حقیقت صراحت دارد که سحر برای صاحب خود سودی در بر ندارد و نفعی به وی نمی‌رساند، بلکه در واقع برای‌وی زیان محض است «و به خوبی می‌دانستند که هرکس خریدار آن باشد» یعنی: هرکس این برساخته‌های شیاطین را با کتاب خدا عزوجل عوض کند «در آخرت بهره‌ای ندارد، وه‌! چه بد بود آنچه به جان خریدند اگر می‌دانستند» که دانستند، ولی به علم‌خویش عمل نکردند، از این رو نادان خوانده شدند.

ابن‌کثیر به نقل از امام رازی می‌گوید: «سحر بر هشت نوع است:

1-   سحر دروغ‌پردازانی که ستارگان سیار هفت‌گانه را می‌پرستیدند و بر این باوربودند که این ستارگان، گرداننده کار عالم و آورنده خیر و شر هستند. همینان بودند که خداوند عزوجل برای ابطال عقیده فاسدشان، ابراهیم‌  علیه السلام    را به میان‌شان فرستاد.

2-   سحر کسانی‌که قدرت تلقین و القای نیرومندی دارند زیرا نفس‌ها به اوهام گردن نهاده و از تلقین تأثیر می‌پذیرند.

3-   نوع دیگری از سحر؛ یاری خواستن از ارواح زمینی، یعنی جنیان است‌. جنیان بر دو قسم‌اند: مؤمنان جن، و کفار آنها که شیاطین‌شان هستند. برقرارکردن ارتباط با این ارواح زمینی، آسان‌تر از بر قرارکردن ارتباط با ارواح آسمانی است زیرا میان آنها مناسبت و نزدیکی وجود دارد.

4-   نوع دیگری از سحر؛ تخیلات و شعبده‌بازی و چشم بندی است‌. برخی ازمفسران برآنند که سحر ساحران فرعون از این نوع بود.

5-   نوع دیگری از سحر؛ کارهای شگفت انگیزی است که از ترکیب آلات وابزار بر نسبت‌های هندسی پدیدار می‌شود، چون سواری که در دست آن بوقی‌است، هرگاه که ساعتی از روز بگذرد، بر آن بوق می‌دمد، بی‌آن که کسی به آن‌دست بزند. از آن جمله، تصاویری است که رومیان و هندیان صورت‌نگاری‌می‌کنند، به طوری که بیننده میان آنها و میان انسان فرقی نمی‌گذارد. برخی دیگراز مفسران برآنند که سحر ساحران فرعون از این نوع بود.

6-   نوع دیگر از سحر؛ یاری جستن از خواص ادویه در غذاها و رنگ‌هاست‌. آری! تأثیر خاصیت‌های اشیا انکار ناپذیر است‌، چنان‌که تأثیر نیروی مغناطیس و آهن‌ربا ملموس و غیر قابل انکار می‌باشد.

7-   نوع دیگر از سحر؛ تأثیر گذاری روانی است، بدین‌گونه که - مثلا - ساحرادعا می‌کند که اسم اعظم را می‌داند و جن به فرمان وی است، پس اگر شنونده کم‌خرد باشد، این سخن را باور کرده و قلبش بدان متمایل می‌شود، لذا در روان وی نوعی از رعب و ترس پدیدار می‌گردد و چون خوف آمد، نیروی حواس‌ضعیف می‌شود، در این هنگام است که ساحر هرچه بخواهد می‌تواند به وی انجام‌دهد.

8-   نوع هشتم، سحر با سخن چینی و دو به‌هم‌زنی از راه‌های ظریف و نیرنگبازانه‌است، که این نوع سحر، میان مردم شایع می‌باشد».

ابن‌کثیر اضافه می‌کند: «دلیل اینکه بسیاری از این انواع در فن سحر برشمرده‌شده‌اند، این است که: درک و دریافت آنها بسیار ظریف است زیرا سحر از نظرلغوی عبارت از چیزی است که سبب آن پنهان باشد، از این جهت در حدیث شریف‌آمده است: «ان من البیان لسحر: همانا بعضی از بیان‌ها سحر است‌».

همچنین ابن‌کثیر در باره حکم آموختن و عمل به سحر می‌گوید: «فقها درباره‌کسی که سحر را آموخته و آن را به‌کار می‌گیرد، اختلاف نظر دارند، ابوحنیفه ومالک و احمد می‌گویند: چنین شخصی با این کار کافر می‌شود. یکی از یاران‌ابوحنیفه می‌گوید: آموختن سحر برای پرهیز از آن موجب کفر نیست، اما کسی‌که به عقیده جایز بودن، یا منفعت سحر آن را می‌آموزد کافر می‌شود. همچنین‌اگر کسی بر این باور بود که شیاطین هر آنچه را بخواهد برای او انجام می‌دهند، کافر می‌شود. پس آموزش علم سحر ممنوع نیست، بلکه آنچه ممنوع است عمل‌به آن می‌باشد».

علما درباره مجازات ساحر بر دو رأی اند: جمهور علما (ابوحنیفه، مالک واحمد ) بر آنند که ساحر کشته می‌شود زیرا در حدیث شریف آمده است: «حدالساحر ضربه با السیف‌: حد ساحر، زدن وی به شمشیر است‌». بنابراین، اگرمسلمانی عمل سحر را انجام داد، مرتد می‌شود و باید کشته شود. ولی رأی شافعی‌این است که سحر گناهی از گناهان است، پس اگر ساحر با سحر خود سبب کشتن‌کسی شد، به سبب آن کشته می‌شود و اگر موجب زیان شد، به همان مقدار، موردتأدیب قرار می‌گیرد. اما رأی اول صحیح‌تر است‌.

سعیدبن مسیب و مزنی جایز دانسته‌اند که: از ساحر خواسته شود تا سحر را ازشخص جادو شده دور کند.

علما اتفاق نظر دارند بر اینکه چشم‌زخم حق است و این معنی در حدیث شریف نیز آمده است‌.

﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَمَثُوبَةٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ خَیۡرٞۚ لَّوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ١٠٣ [البقرة: 103].

«و اگر آنان ایمان می‌آوردند» به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن «و پرهیزگاری می‌کردند» ازسحر و کفری که در آن فرو رفته‌اند «هرآینه پاداشی که از نزد الله می‌یافتند، بهتربود» برای‌شان از آنچه که از بهره‌های ناچیز دنیا به وسیله سحر به‌دست می‌آورند، اما «اگر می‌دانستند» به علمی درست، که چنین نیست بلکه باورهایشان متکی برپندار و تقلید است‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا وَٱسۡمَعُواْۗ وَلِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٠٤ [البقرة: 104].

ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول این آیه کریمه می‌گوید: کلمه (راعنا ) معمولادر میان اعراب به معنای «رعایت حال مارا بکن‌!» کاربرد داشت، اما این کلمه درزبان یهود، دشنامی زشت بود، پس یهودیان از کاربرد آن در سخن اعراب‌خوشحال شده با خود گفتند: چه بهتر! ما تاکنون پنهانی محمد را دشنام می‌دادیم، اکنون می‌توانیم این کار را علنی انجام دهیم، لذا فرصت را مغتنم شمرده نزدرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌آمدند و ایشان را را با آن مورد خطاب قرار داده می‌گفتند: «راعنا»! و می‌خندیدند، و چنین وانمود می‌کردند که گویی معنای عربی آن را مدنظر دارند، درحالی که حقیقت امر غیر از این بود. سعدبن معاذ رضی الله عنه که به زبان یهودآشنا بود، به این امر پی‌برد و به آنان تهدیدکنان گفت: ای ملعونان‌! اگر دیگر بار این کلمه را از شما بشنوم، گردنتان را می‌زنم‌! گفتند: آیا شما خود آن را به کارنمی‌برید؟ پس نازل شد: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، نگویید راعنا» راعنا: درعربی فعل امر از ماده رعایت است، یعنی: در کار ما بنگر و رعایت حال مارابکن، اما چنان‌که گفتیم‌؛ این کلمه در زبان یهود معنایی اهانت آمیز دارد وهمریشه با «رعونت‌» است که به معنای جهل و حماقت می‌باشد. لذا خداوند عزوجل مؤمنان را از بکاربردن آن نهی کرد تا راه را بر این نیرنگ یهودیان ببندد.

این خود دلیل بر نهی از تشبه به کفار در قول و فعل است، چنان‌که درحدیث شریف آمده است: «من تشبه بقوم فهو منهم‌: هرکس خود را به قومی شبیه‌کرد، پس او از آنهاست‌». ابن‌کثیر می‌گوید: «قول درست در این باره نزد ما این‌است: خدای متعال مؤمنان را از اینکه به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم «راعنا» بگویند نهی کردزیرا این کلمه‌ای است که خداوند عزوجل از گفتن آن به پیامبرش کراهت دارد».

«و بگویید انظرنا» یعنی: به سوی ما بنگر و مسائل را برای ما بیان کن‌. که البته‌این کلمه فاقد آن ایهام زشت بود «و بشنوید» این توصیه را و از خداوند عزوجل اطاعت کنید و به آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌گوید، بدون طلب مراعات حال خویش گوش‌فرادهید. اما بدانید که یهود نیز بی‌مجازات نمی‌مانند، چراکه: «برای کافران عذابی‌دردناک است‌» که همانا آتش جهنم می‌باشد.

﴿مَّا یَوَدُّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ وَلَا ٱلۡمُشۡرِکِینَ أَن یُنَزَّلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ خَیۡرٖ مِّن رَّبِّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ١٠٥ [البقرة: 105].

«کسانی از اهل کتاب که کفر ورزیده‌اند و همچنین مشرکان‌، دوست نمی‌دارند که ازسوی پروردگارتان خیری بر شما نازل گردد» هر خیری که باشد؛ اعم از وحی یاغیرآن‌، به سبب شدت دشمنی با شما «حال آن که خداوند هرکس را بخواهد، مشمول‌رحمت خویش می‌گرداند» مراد از رحمت دراینجا؛ نبوت است‌. بعضی گفته‌اند: مراد؛ جنس رحمت است به طور عام «و خداوند دارای بخشش بیکران است‌» پس‌چرا دوست ندارند که هرکس از بندگان خویش را که می‌خواهد، به رحمت‌خویش اختصاص دهد.

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: هرگاه برخی از مسلمانان به هم‌پیمانان یهودیشان می‌گفتند که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورید، آنان در پاسخ‌می‌گفتند: این دینی که ما را به سوی آن فرا می‌خوانید، بهتر از دین مانیست، ای‌کاش بهتر بود، که در آن صورت ما دعوت شمارا اجابت می‌کردیم‌! پس خدای  عزوجل  این آیه را در تکذیب‌شان نازل کرد.

﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَیۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآۗ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ١٠٦ [البقرة: 106].

«هر آیه‌ای را که نسخ کنیم‌» نسخ در لغت: به معنای ابطال و از بین بردن است وهرچیزی که جانشین چیز دیگری شود، در حقیقت آن را نسخ کرده‌است، چنان‌که‌اعراب می‌گویند: «خورشید سایه را نسخ کرد... پیری جوانی را نسخ کرد». نسخ‌در اصطلاح شرع‌؛ عبارت است از: پایان‌یافتن تعبد مؤمنان به قرائت یک آیه، یاحکم مستفاد از آن، یا هردو. بدین‌گونه که خداوند عزوجل حلال را حرام، حرام راحلال، مباح را ممنوع و ممنوع را مباح گرداند و این نمی‌شود مگر در باب حلال و حرام و منع و اباحت، اما در اخبار ناسخ و منسوخی نیست‌. اصل نسخ‌؛ از نسخ‌کتاب، یعنی نقل آن از نسخه‌ای به نسخه دیگر برگرفته شده، چرا که نسخ حکمی‌به حکم دیگر نیز درواقع متحول ساختن آن به غیر آن می‌باشد.

باید دانست که علمای اسلام از سلف و خلف بر ثبوت نسخ در کتاب الهی‌اتفاق نظر دارند و جز کسی‌که نظرش فاقد اعتبار است، مخالف ثبوت نسخ نیست‌. البته انکار نسخ از سوی یهود نیز مشهور است تا بدین وسیله به انکار نبوت‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم دست یابند، به همین جهت یهودیان گفتند: چون محمد برخی ازاحکامی را که در تورات است نسخ نموده، لذا او پیامبر نیست، در حالی‌که خود در این حجت خویش به آنچه که در کتاب خودشان - تورات - از نسخ وجوددارد، محکوم و مغلوبند؛ چون نسخ نکاح برادر با خواهرش، که این در شریعت‌آدم‌  علیه السلام    حلال بود و خداوند عزوجل آن را بر موسی‌  علیه السلام    و قومش حرام گردانید. آری‌! هر آیه‌ای را که منسوخ کنیم «یا آن‌» آیه «را به فراموشی بسپاریم‌» یعنی: آن را فراموشتان گردانیم تا آن را نخوانید و به یاد نیاورید «بهتر از آن یا همانندش را درمیان می‌آوریم‌» یعنی: حکمی را در میان می‌آوریم که برای مردم در دراز مدت یاکوتاه مدت سودمندتر، یا در منفعت و آسانی خود همانند حکم سابق است زیراگاهی حکم ناسخ سبک‌تر می‌باشد، پس در کوتاه‌مدت برای‌شان نافع‌تر است وگاهی سنگین‌تر است و ثواب آن بیشتر، لذا در درازمدت به حال‌شان سودمندتراست‌. قتاده می‌گوید: «خدای  عزوجل  هر چه را می‌خواست، از یاد پیامبرش‌می‌برد و هرچه را می‌خواست منسوخ می‌ساخت‌». قرائت دیگر (او ننسئ‌ها) است، که معنای آن این است: یا آن را به تأخیر می‌افگنیم‌. «آیا نمی‌دانی که‌خداوند بر هرکاری تواناست‌» و نسخ هم از جمله توانایی‌های اوست‌؟

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل کرده اند: مشرکان مکه گفتند؛ آیا می‌بینید که محمد صلی الله علیه و آله و سلم یارانش را به کاری دستور می‌دهد و باز خلاف آن رامی‌گوید، امروز سخنی انشا می‌کند و فردا آن را نفی می‌نماید؟! پس این قرآن‌چیزی جز سخن محمد نیست‌. همان بود که این آیه در رد سخنشان نازل شد.

﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِیّٖ وَلَا نَصِیرٍ١٠٧ [البقرة: 107].

«آیا نمی‌دانی که فرمانروایی آسمان‌ها و زمین‌» یعنی: تصرف در آنها با ایجاد واختراع و اجرای فرامین «از آن خداوند است‌» زیرا او به مصالح بندگان خویش‌داناتر است، لذا نسخ احکام هم تابع این مصالح می‌باشد و گاهی این مصالح بااختلاف زمانها تغییر می‌یابد «و شما را جز خداوند ولی و نصیری نیست‌» ولی: دوست و نزدیک و نصیر: یاور و مددکار است‌.

﴿أَمۡ تُرِیدُونَ أَن تَسۡ‍َٔلُواْ رَسُولَکُمۡ کَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۗ وَمَن یَتَبَدَّلِ ٱلۡکُفۡرَ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ١٠٨ [البقرة: 108].

در این آیه کریمه خداوند متعال مؤمنان را از سؤال کردن بسیار از رسول‌خویش صلی الله علیه و آله و سلم درباره امور مختلف - قبل از آن که آن امور واقع شوند - نهی‌می‌کند: «آیا از پیامبر خود همان را می‌خواهید که قبلا از موسی خواسته شد» آنجا که بنی اسرائیل از او خواستند که خداوند عزوجل را آشکارا به آنان نشان دهد! همچنین‌مشرکان از رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم خواستند که خدا و فرشتگان را با آنان رویارو گرداند! «حال آن که هرکس کفر را جانشین ایمان کند، مسلما از راه راست گمراه شده است‌» یعنی: از میانه راه طاعت خدای  عزوجل  و از راستای آن به بیراهه رفته‌است‌. درحدیث شریف آمده است: «... آنچه را که من بیان آن را فرو گذاشته‌ام، از من سؤال نکنید زیرا جز این نیست که پیشینیان شما با کثرت سؤالهایشان و اختلاف باانبیایشان هلاک شدند، پس هنگامی که شما را به امری فرمان دادم، آن را تا آنجاکه می‌توانید انجام دهید و چون شما را از چیزی نهی کردم، از آن بپرهیزید».

ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: رافع‌بن حرمله و وهب‌بن‌زید گفتند: ای محمد! برای ما کتابی از آسمان فرود آور تا آن رابخوانیم و جویباران را برای ما روان ساز تا ازتو پیروی کنیم‌! پس این آیه نازل‌شد.

﴿وَدَّ کَثِیرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَٱعۡفُواْ وَٱصۡفَحُواْ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٠٩ [البقرة: 109].

در این آیات‌، خداوند متعال بندگان مؤمنش را از هم‌سویی با کفار اهل کتاب نهی کرده و ایشان را از دشمنی نهان و آشکار آنها و حسدی که بر مؤمنان دارند آگاه می‌سازد و ایشان را به گذشت و عفو و تحمل تا رسیدن میعاد جهاد مسلحانه وبه برپایی نماز و پرداخت زکات فرمان می‌دهد: «بسیاری از اهل کتاب از روی‌حسدی که در دل دارند، دوست داشتند که شما را بعد از ایمانتان کافر گردانند» از طریق شبهه افگنی در دینتان‌. انگیزه آنان از این کار حسد است نه حرکت در مسیر حق زیرا این کارشان «پس از این‌» انجام گرفت «که حق بر آنان آشکار شد» یعنی: پس از اینکه دانستند محمد صلی الله علیه و آله و سلم رسول خداست و اوصاف آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را درتورات و انجیل یافتند، دست به این کار زدند.

حسد بر دو نوع است: حسد پسندیده و حسد ناپسند. حسد ناپسند آن است که در آرزوی زوال نعمت از برادر مسلمانت باشی، چه همراه با آن، این آرزو را که‌آن نعمت از آن تو گردد، داشته باشی یا خیر. اما حسد پسندیده که به نام «غبطه‌»یا «منافسه‌» نامیده می‌شود؛ در این حدیث شریف معرفی شده است: «لاحسد إلا فی اثنتین: رجل آتاه الله القرآن فهو یقوم به آناء اللیل وآناء النهار، ورجل آتاه الله مالاً، فهو ینفقه آناء اللیل وآناء النهار». «حسد مذموم است مگر در دو چیز: مردی که‌خدای  عزوجل  به او قرآن داده (یعنی آن را حفظ دارد) و در پاس‌های شب و روزآن را بر پا می‌دارد و مردی که خدای  عزوجل  به او ثروتی داده و او در پاسهای‌شب و روز آن را بر مستحقان انفاق می‌کند». حقیقت حسد پسندیده آن است که‌شخص مسلمان آرزو کند تا همان خیر و نعمتی را که برادر مسلمانش دارد، او نیزداشته باشد، بی‌آن که زوال آن نعمت را از برادر مسلمان خویش تمنا کند.

«پس عفو کنید و روی بگردانید» عفو: ترک بازخواست و انتقام دربرابرگناه و صفح: دور ساختن اثر گناه و خطای دیگران از نفس، یا روگردانیدن ازگنهکار است، که شامل ترک مجازات و ترک سرزنش و ملامت وی هر دومی‌شود «تا خدا فرمان خویش را بیاورد» یعنی: تا آن‌گاه که فرمانی از سوی خدای‌سبحان در مورد مجازات یهودیان برای شما برسد، عفو و گذشت پیشه کنید.مضمون این فرمان که بعدا می‌آید: قتل گروهی، تبعید برخی، تعیین جزیه بر برخی‌دیگر و در امان ماندن کسانی از یهودیان است که اسلام آورند «که خدا بر هر کاری‌تواناست‌» ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: ﴿فَٱعۡفُواْ وَٱصۡفَحُواْ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِ﴾. را آیه: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَیۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ [التوبه:5]. منسوخ گردانید.

در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که: کعب‌بن اشرف شاعری یهودی بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را هجو می‌کرد، پس این آیه درباره وی نازل شد.

﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَۚ وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُم مِّنۡ خَیۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ١١٠ [البقرة: 110].

«و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و هرگونه خیری که پیشاپیش‌» برای آخرت «خویش بفرستید» بدانید که پاداش و ثواب «آن را نزد خداوند خواهید یافت‌» بدین‌سان، خداوند بزرگ مؤمنان را بر اعمال نیک بر می‌انگیزد تا برای‌شان در دنیا و آخرت پیروزی عنایت فرماید «خداوند به آنچه می‌کنید، بیناست‌» و از عمل هیچ عمل‌کننده‌ای غافل نمانده پاداش، یا کیفر هیچ عملی - چه خیر باشد و چه شر - نزد وی ضایع نمی‌شود.

﴿وَقَالُواْ لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡکَ أَمَانِیُّهُمۡۗ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١١١ [البقرة: 111].

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: این آیه درباره یهود مدینه ونصارای نجران نازل شد زیرا یهود می‌گفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمی‌شود مگرآن که یهودی باشد و نصاری می‌گفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمی‌شود مگرآن که مسیحی باشد پس هر طایفه‌ای‌، دیگری را به گمراهی متهم می‌کرد.

«و گفتند: هرگز کسی به بهشت درنیاید، مگر آن که یهودی یا نصاری باشد. این‌آرزوهای‌» واهی «آنان است‌» یعنی: این فقط آرزوهای خامی است که آنها دردل می‌پرورانند، بی‌آن که برای این آرزوهای خام، دلیلی در کتابهای نازل شده‌خدا عزوجل وجود داشته باشد «بگو: اگر راست می‌گویید» یعنی: اگر در این آرزوهای‌خام و ادعاهای باطلتان راست گویید «برهانتان را بیاورید» برهان: دلیلی است که‌با آن یقین به‌دست آید.

﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١١٢ [البقرة: 112].

«چنان نیست‌» که می‌پندارند «بلکه‌» دیگران نیز به بهشت وارد می‌شوند وآنان عبارتند از: «هرکس که خود را با تمام وجود به خدا تسلیم کند» یعنی: هر بشری‌که روی دل به سوی خدا عزوجل نهاده و عملش را برای او خالص گرداند «و نیکوکار باشد» یعنی: اعمال شایسته انجام دهد «پس مزد وی پیش پروردگار اوست‌» یعنی: پاداش عمل وی بهشت است «و بیمی بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد» در آخرت‌. اعمال شایسته: اعمالی‌است که با شرع الهی مطابقت داشته از طریق‌پیامبران وی  علیهم السلام  صادر شده‌باشد زیرا عمل مقبول الهی دو شرط دارد: اول این که‌آن عمل، خالصانه برای خداوند عزوجل باشد. دوم اینکه آن عمل، نیکو بوده و باشریعت خداوند عزوجل موافق باشد. پس اگر عمل‌، خالصانه برای خداوند متعال بود، ولی با شرع انور موافقت نداشت‌، پذیرفته نیست‌؛ به همین جهت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف فرموده‌اند: «من عمل عملا لیس علیه أمرنا فهو رد: هرکس عملی انجام دهد که مطابق با شریعت ما نباشد، آن عمل مردود است‌».

﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ لَیۡسَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ لَیۡسَتِ ٱلۡیَهُودُ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَهُمۡ یَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۗ کَذَٰلِکَ قَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ مِثۡلَ قَوۡلِهِمۡۚ فَٱللَّهُ یَحۡکُمُ بَیۡنَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ١١٣ [البقرة: 113].

در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابن عباس روایت شده است که فرمود: چون‌هیأت نمایندگی نصارای نجران نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، دانشمندان یهودی به ملاقات آنان شتافتند، سپس هردو گروه در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با یک‌دیگر به منازعه پرداختند، در این میان‌، رافع‌بن حرمله یهودی خطاب به نصاری گفت: شما بر حق نیستید. و بنابراین‌، به عیسی‌  علیه السلام    و انجیل کفر ورزید. از آن طرف مردی از اهالی نجران در پاسخ وی گفت: این شمایید که برحق نیستید. به این ترتیب او هم منکر نبوت موسی‌  علیه السلام    شده و به تورات کفر ورزید. همان بود که نازل شد: «یهودیان گفتند که مسیحیان برحق نیستند و مسیحیان گفتند که یهودیان برحق نیستند» هر طایفه‌ای از آنها خیر و خوبی را از دیگری نفی کرده و آن را به خوداختصاص دادند، درحالی‌که شیوه اهل انصاف این نیست زیرا منصف به حقی که نزد خصمش وجود داشته باشد اعتراف، و باطل وی را رد می‌کند و هرگز بغضی‌که علیه دشمنش دارد، او را به انکار حق وانمی‌دارد «حال آن که کتاب آسمانی رامی‌خوانند» یعنی: هریک از آنها در کتاب خود، تأیید طرف مقابل را که به او کفرورزیده‌اند، می‌خوانند «کسانی هم که هیچ‌چیز نمی‌دانند، سخنی همانند سخن آنان‌گفتند» یعنی: امتهای قبل از یهود و نصاری نیز که به کتابهای آسمانی علمی‌نداشتند، همین سخن را گفتند «پس خداوند، روز رستاخیز در آنچه باهم اختلاف‌می‌کردند، میان‌شان داوری خواهد کرد» یعنی: خداوند عزوجل آنها را در روز قیامت با هم‌گرد خواهد آورد، آن‌گاه میان‌شان با داوری عادلانه خویش رسیدگی کرده، محق‌را به بهشت و مبطل را به دوزخ رهسپار خواهد ساخت‌.

﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ أَن یُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ وَسَعَىٰ فِی خَرَابِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ مَا کَانَ لَهُمۡ أَن یَدۡخُلُوهَآ إِلَّا خَآئِفِینَۚ لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ١١٤ [البقرة: 114].

«و کیست ظالم‌تر»؟ استفهام انکاری است، یعنی: کسی ظالم‌تر نیست «ازآن کس که نگذارد در مساجد خدا نام وی برده شود» و کسانی را که برای ادای نماز،ذکر و تلاوت و تعلیم قرآن به مساجد می‌آیند، از آن بازدارد «و در ویرانی آنهابکوشد» یعنی: در ویرانسازی بنای آنها، یا در تعطیل کردن طاعات و عبادات درآنها - چون تعلیم علم، نشستن در آنها برای اعتکاف و امثال آن از فعالیت‌های مشروع دیگر - بکوشد؟ چنان‌که مشرکان در روز حدیبیه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همین‌کار را کردند، آن‌گاه‌که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و همراهان‌شان را از ورود به مکه‌بازداشتند «آنان را نسزد جز اینکه ترسان و لرزان در آنها درآیند» یعنی: سزاوارشان این بود که با ترس و لرز از هیبت الله عزوجل که پروردگارشان است‌، به مساجد واردمی‌شدند زیرا مساجد خانه‌های عبادت حق تعالی است. یا معنی این است: کفار رابا جهاد چنان مرعوب کنید که کسی از آنها با احساس امنیت وارد مساجد شمانشود «در این دنیا برای‌شان خواری است‌» یعنی: برای این گروهی که مساجد خدا عزوجل را ویران کرده و از ذکر خدای  عزوجل  در آنها جلوگیری می‌کنند، در دنیا از جانب خداوند متعال خواری و ذلتی سخت است، که این خواری و ذلت رابه‌دست مؤمنان جهادگر در راه دینش برآنها وارد می‌سازد، بدین‌گونه که مجاهدان‌مؤمن، آنها را می‌کشند، به اسارت می‌گیرند و بر آنان جزیه وضع می‌کنند «وبرایشان در آخرت عذابی بزرگ است‌» در آتش جهنم‌.

این آیه مؤمنان را ارشاد می‌کند که باید مساجد خدا عزوجل را از تسلط کفار نگه‌دارند، همچنین به مؤمنان اجازه می‌دهد که هرگاه کفار بیمناک و ذلیل بودند، درهای مساجد را بر رویشان نبندند. مفسران در تعیین مراد آیه از کسانی که مؤمنان را از مساجد خدا عزوجل باز می‌دارند و در ویرانسازی آنها می‌کوشند، بر دو قول‌اند؛ قول اول این است که: مراد از آنان نصاری هستند که مردم را از ادای نماز دربیت‌المقدس باز می‌داشتند. قول دوم این است که: مراد از آنان، مشرکان قریشندکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در روز حدیبیه از ورود به مسجدالحرام بازداشتند. ابن‌کثیر قول دوم را ترجیح داده، و در بیان سبب نزول آن نیز هردو قول روایت شده است‌.

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَیۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ١١٥ [البقرة: 115].

«و از آن خداست مشرق‌» یعنی طلوعگاه خورشید «و مغرب‌» یعنی غروبگاه‌آن‌. آری‌! طلوعگاه و غروبگاه خورشید و مابین آنها همه ملک خداوند عزوجل است «پس به هر سو رو کنید» یعنی: به هر سمتی که روی آورید؛ «آنجا رو به خداست‌» اما این حکم ناظر بر وقتی است که جهت قبله بر نمازگزار پوشیده بماند، یا زمانی‌که انسان نماز نافله را سوار بر مرکب ادا می‌کند، چنان‌که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سوار بر مرکبشان به هر سویی که می‌رفت، نماز می‌گزاردند «بی‌گمان خدا گشایشگر داناست‌» فضل و عطای وی محصور و محدود نیست و همه چیز و همه کس رادر برمی‌گیرد و علم وی در به سامان آوردن امور خلقش فراگیر است‌.

در این آیه، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یارانشان که از مکه اخراج شده و از مسجد ومصلای خود رانده شده بودند، مورد دلجویی قرار گرفته‌اند.

این آیه در رأی جمهور علما منسوخ است زیرا چنان‌که ابن‌جریر طبری می‌گوید:«این حکم قبل از دستور روی آوردن به قبله نازل شده بود تا این عقیده‌سردمداران ادیان پیشین را ابطال کند که می‌پنداشتند؛ عبادات جز در معابد درست‌نیست‌». ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «اولین چیزی از قرآن که برای ما منسوخ شد - وخدا داناتر است - موضوع قبله بود». اما به قولی: حکم این آیه، مربوط به نمازنافله سوار بر مرکب است‌؛ چنان‌که در تفسیر آن بیان شد.

اگر کسی سعی و تلاش خود را در یافتن جهت قبله کرد ولی موفق نشد که آن رابیابد، لذا اجبارا به غیر جهت قبله نماز گزارد، نمازش نزد جمهور فقها (ابوحنیفه،مالک و احمد) جایز است، ولی در رأی مالک، اعاده نماز در وقت آن برایش‌مستحب می‌باشد. اما شافعی می‌گوید: نماز وی درست نیست زیرا قبله شرطی ازشروط نماز می‌باشد. لیکن در صحت ادای نماز نافله سوار بر مرکب - به هرسویی که روی آورد - در میان فقها اختلافی نیست‌.

﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۖ بَل لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ کُلّٞ لَّهُۥ قَٰنِتُونَ١١٦ [البقرة: 116].

«و گفتند: خداوند فرزندی برای خود برگزیده است‌» یهودیان گفتند: عزیر پسرخداست، نصاری گفتند: مسیح پسر خداست و کفار عرب گفتند: فرشتگان دختران خدایند. مراد آیه کریمه - چنان‌که در بیان سبب نزول آمده است - ردپندار همه این گروه‌هاست «او منزه است‌» از آنچه به وی از برگزیدن فرزند نسبت‌می‌دهند «بلکه هرآنچه در آسمان‌ها و زمین است، از آن اوست‌» از آن‌جمله‌؛ عزیر وعیسی و فرشتگان همگی بندگان خاضع خداوند عزوجل هستند که از عبادت وی سر برنمی‌تابند، لذا چگونه می‌توانند فرزندان خدا عزوجل باشند؟ «و همه سر به راه اوهستند» یعنی: همه آنها به بندگی پروردگار قیام نموده و برای او خاضعند، پس‌چگونه فرزند وی می‌باشند؟ ابن عباس رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف قدسی‌روایت می‌کند که فرمودند: «خدای متعال فرمود: فرزند آدم تکذیبم کرد و دشنامم داد؛ تکذیب وی در این است که می‌پندارد، من قادر به بازگرداندن حیات وی به شکل اولیه آن نیستم‌. اما دشنام‌دادن وی‌، در این گفته‌اش در باره من است‌که: من فرزند دارم، در حالی‌که من پاک و منزهم از آن که همسر یا فرزندی برگزینم‌».

﴿بَدِیعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ١١٧ [البقرة: 117].

«نوپدیدآورنده آسمان‌ها و زمین است‌» یعنی: حق تعالی آفرینش آنها را بدون نمونه پیشینی آغاز و ابداع کرده است «و چون به کاری اراده کند» یعنی: اراده کندکه چیزی را بیافریند، یا آن را به‌سامان آورد «فقط می‌گوید: به وجود بیا، پس بی‌درنگ موجود می‌شود» یعنی: هرچه را که اراده کند، با گفتن کلمه «کن». « باش‌»، می‌آفریند، از آن رو که قدرت وی کامل است، پس چگونه برای وی‌فرزندی است‌؟

﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ لَوۡلَا یُکَلِّمُنَا ٱللَّهُ أَوۡ تَأۡتِینَآ ءَایَةٞۗ کَذَٰلِکَ قَالَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِم مِّثۡلَ قَوۡلِهِمۡۘ تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡۗ قَدۡ بَیَّنَّا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یُوقِنُونَ١١٨ [البقرة: 118].

«بی‌خردان‌» یعنی: مشرکان عرب «گفتند: چرا خداوند» بی‌واسطه «با ما سخن‌نمی‌گوید» تا ما را از نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خبر دهد و ما بدانیم که او پیغمبر است «یاچرا معجزه‌ای برای ما نازل نمی‌شود» به‌عنوان نشانه‌ای بر نبوت وی «آن کسانی که‌پیش از اینان بودند» یعنی: یهود و نصاری «نیز مانند سخن آنان را گفتند، دل ودرونشان همانند است‌» در اتفاقشان بر کفر و طرح خواسته‌های ناروا و پیشنهاد فرستادن معجزات از سوی خدای سبحان «ما نشانه‌های خود را برای مردمی که اهل‌یقین هستند» یعنی: برای آنان که به حق اعتراف کرده و به اوامر ما گردن می‌نهند و تصدیق‌کننده ما می‌باشند «روشن ساخته‌ایم‌» اما آنان که خداوند عزوجل بر دل‌هایشان مهر نهاده و بر شنوایی و بینایی‌شان پرده‌ای است، اگر هر نشانه و معجزه‌ای را هم‌ببینند، ایمان نمی‌آورند تا آن که عذاب دردناک الهی را مشاهده کنند. چنان‌که این معنی در آیه دیگری آمده است.

سبب نزول آیه کریمه این بود که رافع‌بن خزیمه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: اگرچنان‌که ادعا می‌کنی‌، به حق فرستاده خداهستی، به خدا بگو که با ما سخن بگویدتا سخن وی را بشنویم‌. پس خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد.

﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ بَشِیرٗا وَنَذِیرٗاۖ وَلَا تُسۡ‍َٔلُ عَنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَحِیمِ١١٩ [البقرة: 119].

آن‌گاه خداوند متعال بعد از رد درخواست کافران در مورد سخن‌گفتنشان با وی در مورد صحت نبوت، تأکید می‌کند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده بر حق وی است: «ماتو را به‌حق فرستادیم تا مژده دهنده و بیم‌دهنده باشی‌» ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «یعنی‌تو را مژده‌دهنده بهشت و بیم‌دهنده از دوزخ فرستادیم‌». «و درباره دوزخیان از توپرسشی نخواهد شد» یعنی: وظیفه تو ابلاغ است و بس و تو در این مورد که چرا دوزخیان ایمان نیاورده‌اند، مورد بازخواست قرار نمی‌گیری و بدان که مسیرشان خواه ناخواه به سوی جهنم است‌.

﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنکَ ٱلۡیَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِی جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَکَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِیّٖ وَلَا نَصِیرٍ١٢٠ [البقرة: 120].

«و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو راضی نمی‌شوند، مگر آن که از کیش آنان پیروی‌کنی‌» یعنی: اگر تمام پیشنهادات‌شان را هم بپذیری و برآورده کنی، از تو خشنود نمی‌شوند زیرا خواسته آنها، معجزات و نشانه‌هایی نیست که به تو پیشنهاد می‌کنند، بلکه خواسته واقعی آنها برگرداندنت از دینت به سوی دین خودشان وپیروی‌ات از خواسته‌ها و هوسهای‌شان است‌. همچنین است هر بدعت گذار و پیروهوای نفسی که جز پیروی از هوی و هوس خویش، هیچ‌چیز دیگر او را از اهل حق‌راضی نمی‌گرداند. پس ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! از تلاش برای راضی‌نمودنشان دست بر دارو به آنان «بگو: هدایت‌» حقیقی «تنها هدایت الهی است‌» نه آنچه که شما برآنید از شریعت‌های منسوخ‌شده و کتاب‌های تحریف‌شده «و اگر پس از آن علمی که بر توفرود آمده‌است، باز از هوسهایشان‌» یعنی: از تحریفاتی که در کتب خودآورده‌اند، از بدعت‌آفرینی‌هایی که در دین خود کرده‌اند و از احکام واندیشه‌های ناروایشان‌؛ «پیروی کنی، دربرابر خدا سرور و یاوری نخواهی داشت‌» این‌هشدار سختی است که هرچند مخاطب آن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اند، ولی مراد کنایی ازآن امت ایشانند که باید به هوش باشند تا مبادا در کمین هواها و گرایش به آیین‌های‌دیگر بیفتند و رضای بدعت‌گزاران را بجویند؛ که هرکس چنین باشد، خوار وبی‌مقدار است‌.

سبب نزول آیه کریمه بنا به یکی از روایات این بود که: یهودیان ازرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواهان متارکه شده و به ایشان وعده می‌دادند که در صورت موافقت با این پیشنهاد، ممکن است از ایشان پیروی کنند.

﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَتۡلُونَهُۥ حَقَّ تِلَاوَتِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِکَ یُؤۡمِنُونَ بِهِۦۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ١٢١ [البقرة: 121].

«کسانی که به آنان کتاب داده‌ایم‌» به قولی: مراد از آنان مسلمانانند. به قولی‌دیگر: مراد کسانی از اهل کتابند که مسلمان شده‌اند. چنان‌که در بیان سبب نزول آن‌آمده است: آیه کریمه درباره کسانی نازل شد که همراه جعفربن ابی‌طالب رضی الله عنه باکشتی از سرزمین حبشه به مدینه آمدند و آنها جمعا چهل مرد از اهالی حبشه و شام بودند. اما ضحاک می‌گوید: «آیه کریمه درباره یهودیانی نازل شد که ایمان‌آوردند». آری‌! اینان «آن را چنان‌که حق تلاوت آن است، می‌خوانند» یعنی: اینان‌از کتاب خدا عزوجل پیروی کرده و به مفاد آن عمل می‌کنند، پس حلال آن را حلال، و حرام آن را حرام می‌شناسند، تحریف و تبدیلی در آن پدید نمی‌آورند و آن رابر غیر تأویلش، معنی نمی‌کنند. این تفسیر ابن‌مسعود رضی الله عنه از جمله: ﴿یَتۡلُونَهُۥ حَقَّ تِلَاوَتِهِ است‌. ولی عمربن خطاب رضی الله عنه در تفسیر آن می‌گوید: «آنان کسانی هستندکه چون به آیه رحمت برسند، آن را از خداوند متعال درخواست می‌کنند و چون‌به آیه عذاب برسند، از آن به خدا عزوجل پناه می‌برند». نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز چنین می‌کردند. «آنان کسانی هستند که به آن‌» یعنی: به قرآن «ایمان‌می‌آورند» ولی «کسانی که بدان‌» یعنی: به کتاب الهی «کفر ورزند، همانانند که‌زیانکارانند» در دنیا و آخرت و عذاب بر آنان لازم شده است‌.

﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَنِّی فَضَّلۡتُکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ١٢٢ وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا لَّا تَجۡزِی نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یُقۡبَلُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا تَنفَعُهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ١٢٣ [البقرة: 122-123].

«ای بنی‌اسرائیل‌! نعمتم را که بر شما ارزانی داشتم و اینکه شما را بر جهانیان برتری دادم، یاد کنید و از روزی که کسی به داد کسی نرسد و از کسی بدل و بلاگردانی پذیرفته نشود و شفاعت به حال او سود ندهد و یاری نیابند، بترسید» تفسیر نظیر این دوآیه، در آیات (47 و 48 ) از همین سوره گذشت‌. بقاعی می‌گوید: «خداوندمتعال آنچه را که در آغاز داستان بنی‌اسرائیل از یادآوری نعمت‌ها و هشداردادن ازعذاب بیان کرده بود، در اینجا تکرارکرد تا روشن شود که این خلاصه داستان‌است».

﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ رَبُّهُۥ بِکَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِیۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهۡدِی ٱلظَّٰلِمِینَ١٢٤ [البقرة: 124].

آن‌گاه خداوند متعال برای توجه‌دادن به مقام و شرف ابراهیم خلیلش‌  علیه السلام    واین که او را امام و پیشوای یکتاپرستی برای مردم گردانید، می‌فرماید: «و چون ابراهیم را پروردگارش ابتلا کرد» ابتلا: امتحان و آزمایش انسان با مکلف کردن وی به اموری است که انجام یا ترک آنها بر وی دشوار است تا در برابر آن پاداش دریافت دارد. و آزمایش ابراهیم‌  علیه السلام : «با کلماتی‌» بود که این کلمات عبارت است‌از این فرموده باری تعالی: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا «من تو را پیشوای مردم‌می‌گردانم‌». «و او آنها را به‌انجام رساند» یعنی: ابراهیم‌  علیه السلام    با این گفته خود: «ومن ذریتی‌: و از دودمانم نیز به امامت بگمار»؛ خواهان ازدیاد مضمون آن‌کلمات شد. یا معنای: (فاتمها) این است: ابراهیم‌  علیه السلام    به بهترین وجه به حق امامت قیام کرد. ابن‌کثیر از ابن‌عباس رضی الله عنه نقل می‌کند که فرمود: مراد از «کلمات‌»، ده سنت ابراهیمی است که پنج سنت از آنها مربوط به سر انسان و پنج دیگر در سایراعضای وی است که مجموعا ده خصلت‌اند و به خصلت‌های فطرت معروف می‌باشند و عبارتند از:

1- شستن دهان‌. 2 - شستن بینی‌. 3 - مسواک‌کردن‌. 4 - کوتاه‌کردن سبیل‌.5 - بازکردن موهای سر از وسط. 6 - ختنه‌کردن‌. 7 - گرفتن ناخن‌ها. 8 -تراشیدن موی زیر بغل‌. 9 - ستردن موی زهار. 10 - استنجا به آب‌.

ابن‌کثیر در مورد هدف از «کلمات‌»، روایات و نظرات دیگری را نیز بیان‌کرده، آن‌گاه به نقل از ابن‌جریر طبری می‌گوید: «جایز است که مراد از «کلمات‌» همه این روایات باشد و جایز است که بعضی از این آرا صحیح باشد. اما در این‌باره حدیث صحیح و مورد اتفاقی نداریم که حتما یکی از آنها را بنابر تعین نام ببریم‌«

«ابراهیم گفت: و از دودمانم نیز» یعنی: پروردگارا! از دودمانم نیز پیشوایانی رابرانگیز. «خداوند عزوجل فرمود: عهد من به ستمکاران نمی‌رسد» یعنی: در میان‌دودمانت عاصیان و ستمکاران نیز وجود دارند و بدان که آنان شایستگی پیشوایی را نداشته و به حق آن قیام نمی‌ورزند، لذا این موهبت من به آنان نمی‌رسد. آری‌! امام و پیشوا - چنان‌که در روایات آمده است - ناگزیر باید از اهل عدالت و عمل به شرع باشد و هرگاه از جاده عدل و عمل به شرع منحرف شد؛ ستمگر می‌شود.

پس این آیه‌، در واقع دستوری به مؤمنان است که: هرگز ستمگری را متولی‌امور شرع و زمامدار جامعه اسلامی نگردانند زیرا امام از آن روی به پیشوایی برگزیده می‌شود که به سخن و عمل وی در امور دین اقتدا شود، پس اگر او ظالم یافاسق باشد، مقتدیان و پیروان خویش را گمراه و از صراط مستقیم منحرف‌می‌سازد. بنابراین، خواسته ابراهیم‌  علیه السلام    فقط در حق کسانی از دودمانش اجابت شدکه شایسته امامت و پیشوایی هستند، نه در حق ستمگران آنان‌.

﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَیۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ وَأَمۡنٗا وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ مُصَلّٗىۖ وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیۡتِیَ لِلطَّآئِفِینَ وَٱلۡعَٰکِفِینَ وَٱلرُّکَّعِ ٱلسُّجُودِ١٢٥ [البقرة: 125].

«و یاد کنید» ای اعراب‌! این نعمتم را بر خود «که چون خانه کعبه را بازگشتگاه‌قرار دادیم‌» که حجاج بعد از پراکنده‌بودنشان در نقاط مختلف جهان، در آن‌بازگشتگاه گرد هم می‌آیند «و» قرار دادیم خانه کعبه را «حرم امن مردم‌» یعنی: محل امنی که نباید کسی در آن از کسی بترسد، چنان‌که بر کسی‌که به آن پناه‌ببرد، حد اقامه نمی‌شود، لذا کسی‌که به آن وارد شود، از هر نظر ایمن است‌. «و» گفتیم: «از مقام ابراهیم نمازگاهی بسازید».

در بیان سبب نزول آیه کریمه از عمربن خطاب رضی الله عنه روایت شده است که فرمود؛ [هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به برابر مقام ابراهیم رسیدند] فرمودند: «این مقام‌ابراهیم است‌. گفتم: یا رسول‌الله! آیا آن را نمازگاهی نمی‌سازید؟ به همین مناسبت بود که آیه فوق نازل شد». همچنین ابن عمر از پدرش  رضی الله عنهما روایت کرده است که فرمود: «با پروردگارم در سه چیز موافقت نمودم‌؛ درحجاب، در اسیران بدر و در مقام ابراهیم‌». یعنی: در هرسه مورد بر تأیید رأی‌من آیه نازل شد. مقام ابراهیم‌  علیه السلام : سنگ معروفی است که ابراهیم‌  علیه السلام    برای بنای‌کعبه برروی آن می‌ایستاد و هنگامی که او و پسرش اسماعیل علیهماالسلام دیوارکعبه را بالا می‌آوردند و به آن ضرورت افتاد، اسماعیل‌  علیه السلام    آن را آورد تا پدرش‌بر آن بایستد. این سنگ به دیوار کعبه چسبیده بود و اولین کسی‌که آن را به‌جا ‌فعلی آن انتقال داد، عمربن خطاب رضی الله عنه بود. مقام ابراهیم‌  علیه السلام    برای مردم معروف‌است و آنان مکلفند که در آن دو رکعت نماز طواف را ادا کنند.

علما در این باره که نخستین بانی خانه کعبه چه کسی بود، اختلاف‌نظر دارند. ابن‌کثیر پس ازآن که نظرهای مختلف در این رابطه را نقل می‌کند، می‌گوید:«غالب کسانی که به این روایات استناد می‌کنند، مرجع آنها منابع اهل کتاب‌است و اینها اخباری است که نه تصدیق می‌شود و نه تکذیب و نه بر آنها - صرفا - می‌شود اعتماد کرد، اما اگر حدیثی در این باره به صحت رسید، پس بر سر و چشم‌می‌پذیریم‌».

«و به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که خانه‌ام را پاکیزه گردانید» از بتها، حضورکفار، پلیدی‌ها، از طواف کردن شخص جنب و حایض و از هر پلیدی دیگری «برای طواف‌کنندگان و معتکفان‌» عاکف: کسی است که برای انجام دادن عبادت، مقیم و پایبند مسجد می‌شود. بعضی گفته‌اند: عاکف‌، مجاور مکه است، نه مقیم مکه و از اهالی آنجا. «و» خانه‌ام را پاکیزه گردانید برای «رکوع و سجده‌کنندگان‌» یعنی: برای نمازگزاران‌.

فقها در بیان احکام این آیه گفته‌اند:

1-  گزاردن دو رکعت نماز طواف واجب است‌.

2-  کسی که وارد حریم کعبه می‌شود از انتقام گرفتن ایمن است، اما حدود درسرزمین حرم اقامه می‌شود، نه در خود خانه کعبه‌.

3-  گماردن ظالم یا فاسق به رهبری سیاسی و قضائی جامعه اسلامی جایز نیست‌. لیکن باید گفت که حاکم با ارتکاب فسق، خود به خود عزل نمی‌شود تا اهل حل وعقد او را بر کنار نکنند.

4-  نماز گزاردن در مسجدالحرام بر طواف نفل فضیلت بیشتری دارد.

﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ رَبِّ ٱجۡعَلۡ هَٰذَا بَلَدًا ءَامِنٗا وَٱرۡزُقۡ أَهۡلَهُۥ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ مَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُم بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ قَالَ وَمَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُۥ قَلِیلٗا ثُمَّ أَضۡطَرُّهُۥٓ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلنَّارِۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ١٢٦ [البقرة: 126].

«و چون ابراهیم گفت: پروردگارا! اینجا را» یعنی: مکه را «شهری امن بگردان‌». در احادیث شریف آمده است که: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره مدینه - همانند دعای‌ابراهیم‌  علیه السلام    در مورد مکه - دعاهای بسیاری نمودند و مدینه منوره را حرم امنی قراردادند، از جمله آنها این حدیث شریف به روایت انس‌بن مالک رضی الله عنه است: «اللهم إنی أحرم ما بین جبلیها مثل ماحرم به إبراهیم مکة، اللهم بارک لـهـم فی مدهم وصاعـهـم‌». «بارخدایا! من میان هردو کوه مدینه را حرام قرار می‌دهم، چنان‌که ابراهیم مکه راحرام قرار داد. بار خدایا! به آنان (مردم مدینه) در مد و پیمانه آنها برکت بده‌». «و از اهلش‌» یعنی: از اهل مکه «هر کس از آنان را که به خدا و روز بازپسین ایمان‌دارد، از میوه‌ها روزی ده‌» نه کسی را که کفر ورزیده است‌. اما خداوند متعال به‌ابراهیم‌  علیه السلام    فرمود: «و هرکس که کفر ورزد، اندکی برخوردارش می‌کنم‌» از رزق وروزی این دنیا. یعنی: مطمئنا من مؤمنان از اهل این خانه را روزی می‌بخشم، ولی‌کافران را نیز روزی می‌رسانم زیرا رزق و روزیم همانند امامت و پیشوایی نیست‌که فقط به پارسایان و مؤمنان اختصاص داشته و به دیگری نرسد، بلکه روزی‌ام‌هم به مؤمنان می‌رسد و هم به کفار «سپس دچار عذاب دوزخش سازم‌» یعنی: کافررا در آخرت به‌گونه‌ای گرفتار عذاب آتش می‌گردانم که راه نجاتی از آن نداشته‌باشد «و چه بد سرانجامی است‌» آن سرانجام شومی که در انتظارشان است‌.

﴿وَإِذۡ یَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَیۡتِ وَإِسۡمَٰعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١٢٧ [البقرة: 127].

«و چون ابراهیم و اسماعیل پایه‌های خانه کعبه را بر افراشتند» بر زیربنا و اساس‌ثابت و استواری، گفتند: «پروردگارا! از ما بپذیر» این کار پاکیزه را «که درحقیقت‌تویی شنوای دانا» دعای ما را می‌شنوی و نیتمان را می‌دانی‌. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز درسی و پنج سالگی - آن‌گاه که قریش خانه کعبه را تجدید بنا می‌کردند - درساختن خانه کعبه سهم داشتند و همراه با قریشیان سنگ انتقال می‌دادند. چنان که اراده الهی بر آن بود که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم قرار دهنده «حجرالاسود» در محل آن‌باشند، که این داستان به تفصیل در کتابهای سیرت آمده است‌.

﴿رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَیۡنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ١٢٨ [البقرة: 128].

همچنان ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام دعا کردند: «پروردگارا! ما را تسلیم‌خود قرار ده‌» یعنی: مارا بر اسلام استوار و پایدار گردان، یا بر اسلام ما بیفزای‌. افزونی در اسلام، به افزودن ایمان و اعمال نیکوست «و از نسل ما امتی فرمان‌بردارخود بساز» که عبارت است از: امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم . بعضی گفته‌اند: مراد اعرابند زیرا همانها نسل و تبار ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام هستند «و مناسک ما را به مابنما» یعنی: ما را به مناسک حج و مواضع ذبح قربانی‌مان راهنمایی فرما «و از مادرگذر که تویی توبه‌پذیر مهربان‌». مجاهد می‌گوید: «ابراهیم‌  علیه السلام    دعا کرد:پروردگارا! مناسک ما را به ما بنما! پس جبرئیل‌  علیه السلام    نزد وی آمد و او را به محل‌کنونی خانه کعبه آورد و گفت: ستونهای آن را برافراز. ابراهیم‌  علیه السلام    ستونهای آن رابرافراشت و بنای آن را به انجام رساند. سپس جبرئیل‌  علیه السلام    دست وی را گرفته و او را به سوی منی برد و چون به موضع جمره عقبه رسیدند، ناگهان دیدند که ابلیس‌در پای درخت ایستاده است، جبرئیل‌  علیه السلام    به ابراهیم‌  علیه السلام    گفت: تکبیر بگو و او را باسنگریزه بزن‌. ابراهیم‌  علیه السلام    تکبیر گفت و او را به هفت سنگریزه زد. ابلیس عقب‌رفت تا به موضع جمره میانه رسید. ابراهیم‌  علیه السلام    بار دیگر او را به هفت سنگریزه زد و تکبیر گفت و در موضع جمره سوم نیز چنان کرد. سپس جبرئیل‌  علیه السلام    دستش راگرفت و او را به مشعرالحرام برد و گفت: این مشعرالحرام است‌. آن‌گاه به راه‌افتادند تا او را به عرفات برد و گفت: آیا آنچه را که به تو نمایاندم شناختی‌؟ وسه‌بار این جمله را تکرار کرد. ابراهیم‌  علیه السلام    گفت: «عرفت‌: آری‌! شناختم»‌، بدین‌جهت است که آن را «عرفات‌» نامیدند. آن‌گاه به ابراهیم‌  علیه السلام    گفت: پس برای حج ندا در ده‌. ابراهیم‌  علیه السلام    پرسید: چگونه ندا در دهم‌؟ جبرئیل‌  علیه السلام    گفت: بگو، هان‌! ای مردم‌! پروردگارتان را اجابت کنید. ابراهیم‌  علیه السلام    ندا در داد و بندگان خدا عزوجل چنین اجابت گفتند: «لبیک، اللهم لبیک‌». «به‌فرمان حاضریم پروردگارا! به فرمان‌حاضریم‌». پس هرکس در آن روز ابراهیم‌  علیه السلام    را اجابت گفته است، او حتما حج انجام می‌دهد.

﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِیهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَیُزَکِّیهِمۡۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١٢٩ [البقرة: 129].

همچنین ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام دعا کردند: «پروردگارا! در میان آنان‌» یعنی: در میان اعرابی که از نسل ما دو تن هستند «رسولی از خودشان برانگیز» که‌خداوند عزوجل این دعای ایشان را پذیرفت و از نسل ایشان فرستاده‌ای برانگیخت که‌حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اند. فرستاده‌ای: «که آیات تو را بر آنان بخواند» یعنی: دعای‌ابراهیم‌  علیه السلام    متضمن این خواسته نیز بود که خداوند متعال بر آن پیامبر، قرآنی نازل‌کند که خوانده شود «و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد» حکمت: شناخت دین‌، فهم احکام آن و فهم شریعت است «و پاکیزه‌شان کند» از شرک و سایرگناهان «که توخود عزیز» شکست‌ناپذیر و «حکیمی‌» در افعال و سخنان خویش، پس از روی‌حکمت و فرزانه‌گی، هر چیز را در جایگاه آن قرار می‌دهی‌. در حدیث شریف به‌روایت ابوامامه رضی الله عنه آمده است که فرمود؛ گفتم: یا رسول الله! سرآغاز کاررسالت شما چه بود؟ فرمودند: «سرآغاز آن دعای پدرم ابراهیم بود، عیسی نیز به بعثت من بشارت داد و مادرم (در خواب) دید که از وی نوری خارج شد که قصرهای شام از آن روشن گشت‌». مراد این است که اولین کسی که‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در میان مردم یاد کرد و مشهور ساخت، ابراهیم‌  علیه السلام    بود. ابن‌کثیرمی‌گوید: «مخصوص گرداندن سرزمین شام به ظهور نور رسالت در آن، به‌استقرار دین و نبوت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در سرزمین شام اشاره دارد، از این جهت، شام در آخرالزمان دار اسلام و اهل آن خواهد بود و در آن عیسی‌بن‌مریم علیهماالسلام فرود خواهد آمد».

﴿وَمَن یَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَقَدِ ٱصۡطَفَیۡنَٰهُ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَإِنَّهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٣٠ [البقرة: 130].

آن‌گاه خداوند عزوجل در محکومیت عقیده شرک آلود کفار - اعم از مشرکان واهل کتاب - که مخالف با آیین ابراهیم‌  علیه السلام    است، می‌فرماید: «و چه کسی از آیین‌ابراهیم روی بر می‌تابد، مگر آن کسی‌که سبکسر باشد» یعنی: فقط کسی از آیین‌حنیف ابراهیم روی بر می‌تابد که نسبت به خویشتن خویش جاهل بوده و درمصلحت خویش نیندیشد و لذا خود را به نابودی بکشاند «و ما او را» یعنی: ابراهیم‌  علیه السلام    را «در دنیا برگزیدیم‌» هنگامی که او را به پذیرش و تبلیغ اسلام مأمورکردیم «و هم او، در آخرت از شایستگان است‌» و از نیکبختان‌؛ پس کسی‌که راه وروش او را فروگذاشته و گمراهی را انتخاب نماید، بسی نابخرد و نادان است‌.

در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: عبدالله بن سلام دوبرادرزاده‌اش به نام‌های سلمه و مهاجر را به سوی اسلام دعوت کرد، سلمه دعوت‌وی را پذیرفت و مسلمان شد، اما مهاجر سر باز زد؛ پس این آیه کریمه نازل‌گردید.

﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٣١ [البقرة: 131].

«هنگامی که پروردگارش به او» یعنی: به ابراهیم‌  علیه السلام    «فرمود: تسلیم شو» یعنی: به دین اسلام چنگ بزن و برای خداوند بزرگ، مخلص و منقاد باش‌«گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم‌» و فرمان پروردگارم را لبیک گفتم‌.

﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ بَنِیهِ وَیَعۡقُوبُ یَٰبَنِیَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَکُمُ ٱلدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٣٢ [البقرة: 132].

«و» شما منحرفان اهل کتاب، به غلط مدعی آن هستید که ابراهیم‌  علیه السلام    وفرزندانش یهودی یا نصرانی بوده‌اند زیرا: «ابراهیم و یعقوب به همان سفارش‌کردند» یعنی: به سفارش خدا عزوجل در تمسک به آیین اسلام، یا به گفتن کلمه: ﴿أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ. سفارش کردند «فرزندان خود را» یعنی: یعقوب‌  علیه السلام    نیزفرزندان خود را همچون ابراهیم‌  علیه السلام    به این راه و روش سفارش نمود، درحالی‌که می‌گفت: «ای فرزندان من‌! خداوند این دین را برای شما برگزیده‌است‌» یعنی: دین‌اسلام را، همان آیینی را که محمد صلی الله علیه و آله و سلم از بارگاه خدا عزوجل آورده «پس البته نباید جز در حالت مسلمانی بمیرید» یعنی: به اسلام چنگ زنید و از آن جدا نشوید تا آن که‌چون مرگتان در رسد، درحالی بمیرید که بر دین اسلام پایدار هستید. لذا مرادیعقوب‌  علیه السلام    فقط این نبود که تنها در هنگام مرگ بر حالت اسلام بمیرند، بلکه مراد وی پایداری ایشان بر اسلام در همه حالات تا هنگام مرگ است زیرا انسان می‌داندکه خواهد مرد، اما نمی‌داند که چه وقت‌؟.

در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: یهودیان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند؛ آیا تو نمی‌دانی که یعقوب در روز مرگش فرزندان خود را به یهودیت سفارش کرد؟ پس این آیه در رد این ادعای بی‌اساسشان نازل شد.

﴿أَمۡ کُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ یَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِیۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَکَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِکَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٣ [البقرة: 133].

آن‌گاه خداوند بزرگ در رد پندار یهود و نصاری که به ابراهیم‌  علیه السلام    و فرزندانش‌نسبت یهودیت یا نصرانیت می‌دهند و در رد عقیده مشرکان که از آیین توحیدی‌ابراهیم‌  علیه السلام    انحراف ورزیدند، می‌فرماید: «آیا وقتی که مرگ یعقوب فرا رسید، حاضربودید»؟ یا که بر او افترا می‌بندید؟ حضور مرگ: حضور نشانه‌ها و مقدمات آن‌است‌. آری‌! شما حاضر نبودید، ولی ما حاضر و ناظر بودیم «هنگامی که به پسران‌خود گفت: پس از مرگ من چه کسی را می‌پرستید»؟ فرزندان وی در پاسخش‌«گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خدایی یگانه است، می‌پرستیم‌» هرچند اسماعیل‌  علیه السلام    عموی یعقوب‌  علیه السلام    بود، اما فرزندانش او را نیز پدر نامیدند زیرا اعراب عمو را نیز پدر می‌نامند «و ما در برابر او تسلیم هستیم‌» بدین‌گونه بود که یعقوب‌  علیه السلام    در هنگام مرگ از فرزندانش پیمان گرفت که خدای‌یگانه را بپرستند و با او چیزی را شریک نگیرند، و آنها بر این پیمان اقرار کردند، پس این اقرارشان خود گواه این حقیقت است که آنان موحد و مسلمان بوده‌اند و یعقوب‌  علیه السلام    نیز براساس این اعتراف به مسلمان بودنشان گواهی داد. ابن‌کثیر می‌گوید: «ظاهرا یعقوب فرزند اسحاق، در حیات ابراهیم‌  علیه السلام    و ساره به‌دنیا آمد».

﴿تِلۡکَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَلَکُم مَّا کَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسۡ‍َٔلُونَ عَمَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٣٤ [البقرة: 134].

«این امتی است که درگذشته است‌» تلک: به ابراهیم‌  علیه السلام    و فرزندانش و یعقوب‌  علیه السلام    و فرزندانش اشاره دارد. امت: یعنی: گروه و جماعت «دست‌آوردشان برای‌خودشان و دست‌آورد شما برای خودتان است و از آنچه آنان می‌کرده‌اند، شما بازخواست نمی‌شوید» این هشداری است به یهود زیرا آنان با تکیه بر این پندار که منسوب به پیشینیان صالحی هستند و با مغرورشدن به این تکیه‌گاه، از پیروی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سرباز زدند. آری‌! یهودیان باید بدانند که دست‌آورد هر گروهی به خودش‌مربوط بوده و کارنامه پدران، هیچ سودی به حال فرزندان‌شان ندارد و هرگز به‌دردشان نخواهد خورد. این آیه همچنین ردی است بر کسانی‌که به عمل‌گذشتگان خویش اتکا کرده و دل خود را با چنین آرزوهای باطلی خوش می‌کنند.چنان‌که در حدیث شریف نیز آمده‌است: «من ابطأ به عمله لم یسرع به نسبه‌»: هرکس عملش بر وی کند آید، نسبش به نفع وی شتاب نمی‌کند». مراد این است که شما از حسنات گذشتگان نسبی خود سودی نمی‌برید، به گناهانشان هم مؤاخذه نمی‌شوید و از اعمال‌شان مورد بازپرسی قرار نمی‌گیرید، چنان‌که آنان نیز از اعمال‌شما مورد بازپرسی قرار نمی‌گیرند.

﴿وَقَالُواْ کُونُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ تَهۡتَدُواْۗ قُلۡ بَلۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ حَنِیفٗاۖ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٣٥ [البقرة: 135].

«و گفتند: یهودی یا مسیحی باشید تا هدایت شوید» یعنی: یهودیان به مسلمانان‌گفتند: یهودی شوید و نصاری به مسلمانان گفتند: مسیحی شوید تا به حق راه‌یابید، چنان‌که در بیان سبب نزول نیز آمده است‌. «بگو: چنین نیست، بلکه‌» هدایت و رستگاری در پیروی از «آیین ابراهیم حنیف است‌» حنیف: یعنی: گرایش یافته ازتمام ادیان باطل به سوی دین حق‌. حنیفیت‌؛ کیش و آیین اسلام است «و او ازمشرکان نبود» این تعریض و کنایه‌گویی به یهود و نصاری است‌. یعنی: ابراهیم‌  علیه السلام    مانند شما به خدای  عزوجل  مشرک نبود، پس چگونه ادعا می‌کنید که او بر آیین‌یهودیت یا نصرانیت بوده است‌؟

﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَمَآ أُوتِیَ ٱلنَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٦ [البقرة: 136].

خداوند متعال در این آیه بندگان مؤمنش را به سوی ایمان تفصیلی به آنچه که به وسیله حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر ایشان نازل نموده و به ایمان اجمالی به آنچه که بر پیامبران پیشین نازل کرده، ارشاد می‌نماید و از برخی از پیامبران‌: به اسم نام برده و از بقیه آنها به اجمال یاد می‌کند: «بگویید» ای مسلمین‌! «ایمان آورده‌ایم به خداوند». از ابی‌هریره رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: اهل کتاب، تورات را به‌زبان عبرانی خوانده و آن را برای اهل اسلام به زبان عربی تفسیر می‌کردند، لذارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف فرمودند: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه‌تکذیب، بلکه بگویید: به خداوند و به آنچه نازل کرده ایمان آورده‌ایم - تا به‌آخر آیه‌». «و» نیز ایمان آورده‌ایم «به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم واسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده‌» اسباط: فرزندان دوازده‌گانه یعقوب‌  علیه السلام    هستندکه هریک از آنها فرزندانی داشته اند. «سبط» در بنی‌اسرائیل به‌منزله «قبیله‌» درمیان اعراب است «و» ایمان آورده‌ایم «به آنچه به موسی و عیسی و آنچه به همه‌پیامبران از سوی پروردگارشان داده‌شده، میان هیچ‌یک از آنان فرق نمی‌گذاریم‌» که به‌برخی از آنها ایمان آورده و به برخی دیگر کافر گردیم، چنان‌که یهود و نصاری‌کردند، بلکه ما مسلمانان به تمام انبیا و پیامبرانی که خداوند عزوجل فرستاده و به همه کتابهایی که نازل نموده، ایمان داریم «و ما در برابر او تسلیم هستیم‌» و هیچ ستیز وکشمکشی را با او در ملکش نمی‌پسندیم‌. آری‌! بر مسلمانان است که این حقایق را اعلام نمایند و ایمان درست و راستین نیز چنین ایمانی است‌.

﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِی شِقَاقٖۖ فَسَیَکۡفِیکَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١٣٧ [البقرة: 137].

«پس اگر آنان هم به آنچه شما بدان ایمان آورده‌اید، ایمان آوردند، قطعا هدایت شده‌اند» یعنی: اگر اهل کتاب و غیرآنان نیز همچون شما به تمام کتابهای‌خداوند عزوجل و به تمام پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچ‌یک از آنان فرقی‌نگذاشتند، بی‌شک به راه حق هدایت شده‌اند «ولی اگر روی برتافتند، جز این نیست‌که در شقاق‌اند» شقاق: ستیزه و عناد است «و به‌زودی خداوند شر آنان را از تو کفایت خواهد کرد» این وعده‌ای از سوی حق تعالی به پیامبرش می‌باشد که یقینا کفایت شر معاندان ستیزنده و روبرتابنده از حق و حقیقت را خواهد کرد. بحمدالله که این‌وعده محقق شد زیرا مردان بنی‌قریظه به دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان به قتل رسیدند، بنی‌نضیر به شام تبعید شدند و بر نصارای نجران هم جزیه وضع شد. «که او شنواست‌» به آنچه که می‌گویند «داناست‌» به هر کاری و به آنچه که از کینه وحسد و بغض و نفرت علیه مسلمین پنهان می‌دارند.

﴿صِبۡغَةَ ٱللَّهِ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗۖ وَنَحۡنُ لَهُۥ عَٰبِدُونَ١٣٨ [البقرة: 138].

«این‌» ایمان ناب و تسلیم همه جانبه «رنگ الله است‌» لذا خود و خانواده‌هایتان را به آن رنگ زنید. آری‌! اسلام رنگ الهی است و همان‌گونه که‌رنگ کل یک شی‌ء رنگ آمیزی‌شده را دربر می‌گیرد، همچنین است اسلام که‌حال مسلمانان متعهد را کاملا دگرگون می‌کند. پس مراد از «رنگ خدا» در اینجا ایمان، یا دین خدای  عزوجل  است که او مردم را بر آن سرشته است‌.

گفتنی است که اصطلاح «رنگ خدا» اصلا در معارضه با این عمل نصاری به کار گرفته شد که فرزندان خود را بعد از تولد آنها در درون رنگی زرد غوطه داده و آن را غسل تعمید می‌نامیدند و سبب تطهیر نوزاد می‌شناختند و چون این‌کار را انجام می‌دادند، می‌گفتند: اکنون او نصرانی‌ای راستین گردید. پس خدای  عزوجل  با این آیه این عمل‌شان را رد کرد. «و کیست بهتر از خداوند به اعتبار رنگ‌«؟ یعنی: آیا در عرصه وجود، رنگی بهتر از رنگ خدای حکیم دانا هم‌هست‌؟ رنگ ایمان که خداوند متعال بندگانش را به آن مزین و آراسته ساخته و با آن از پلیدیهای شرک، پاک‌شان می‌گرداند؟ پس بدانید که ما مسلمانان از رنگ‌ها و انگ‌های قلابی بشری که دین یگانه خداوند متعال را آلوده و پارچه پارچه ساخته و امت واحده را به احزابی متعارض با هم تبدیل می‌کنند، پیروی نمی‌کنیم «و ما پرستندگان او هستیم‌» به اخلاص و انقیاد تمام، لذا راه کشی‌شان و راهبان راکه پیوسته در دین حق کم و افزون نموده حلال و حرام وضع می‌کنند و رنگ توحید را از نهاد و ضمیر بشریت پاک نموده رنگ پلید شرک را بر آن می‌آلایند، پیروی نمی‌کنیم و جز خداوند عزوجل ، پروردگاری دیگر را نمی‌پرستیم‌.

﴿قُلۡ أَتُحَآجُّونَنَا فِی ٱللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمۡ وَلَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَکُمۡ أَعۡمَٰلُکُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُخۡلِصُونَ١٣٩ [البقرة: 139].

«بگو» ای پیامبر! به اهل کتاب «آیا درباره خدا با ما بحث و گفت‌وگو می‌کنید»؟ یعنی: آیا از روی عناد با ما درباره دین خدا عزوجل ستیزه و جدال نموده و ادعا می‌کنید که دین حق، همانا یهودیت و نصرانیت است و لاغیر؟ «حال آن که او پروردگار ما و پروردگار شماست‌» و ما و شما در پناه پروردگاری او و عبودیتمان‌برایش‌، در پیشگاهش باهم برابریم، پس چگونه ادعا می‌کنید که شما از ما به‌خداوند متعال ذی حق‌تر و سزاوارترید؟ و باز در این باره با ما بحث و مشاجره هم‌می‌کنید؟ «و ما را کردارهایمان و شمارا کردارهایتان است‌» و هیچ‌کس از عمل‌دیگری مورد پرسش قرار نمی‌گیرد. آری‌! این قاعده کلی همه ادیان برحق است‌که مسئولیت فردی است، لذا شما هرگز به خدای  عزوجل  از ما سزاوارتر نیستید «و ما به او اخلاص می‌ورزیم‌» آری‌! میان ما و شما این تفاوت فاحش وجود دارد که ما در عبادت پروردگارمان اهل اخلاصیم، اما شما چنین نیستید و ملاک برتری وخصلتی که صاحبش را به قرب و فضل خدای سبحان از دیگران سزاوارترمی‌سازد، نیز همین است، پس چگونه آنچه را که ما به آن نسبت به شما سزاوارترو ذی حق‌تر هستیم، برای خود ادعا می‌کنید؟ با آن که شما در شرک به خدای‌سبحان و ادعای الوهیت برای غیر وی مستغرق هستید و ما در اخلاص و عبادت بی‌شائبه در پیشگاه الوهیت وی؟

﴿أَمۡ تَقُولُونَ إِنَّ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطَ کَانُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ قُلۡ ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُۗ وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٤٠ [البقرة: 140].

«یا می‌گویید که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا نصرانی‌بوده‌اند» و بر دین شما قرارداشته اند؟ «بگو: شما داناترید یا خداوند»؟ یعنی: خداوند عزوجل به ما خبر داده‌است که این پیامبرانش یهودی و نصرانی نبوده‌اند، ولی‌شما ادعا می‌کنید که آنان یهودی و نصرانی بوده‌اند، پس آیا شما داناترید یاخدای سبحان؟ «و کیست ستمکارتر از آن کس که شهادتی را که از جانب خداوند بر اومقرر شده است، پنهان دارد»؟ قطعا کسی از چنین انسانی ستمکارتر نیست‌. هدف‌؛ نکوهش اهل کتاب بر این امر است که آنان به خوبی از این حقیقت که این جمع‌انبیا  علیهم السلام  یهودی و نصرانی نبوده بلکه بر آیین اسلام بوده‌اند، آگاهند، اما با پنهان‌ساختن این گواهی، بلکه حتی با ادعایی کاملا مخالف با آن، بر خود ستم‌نموده‌اند. قتاده می‌گوید: «این گروه ستمکار، اهل کتاب هستند که اسلام راکتمان کردند - درحالی‌که می‌دانند اسلام دین خدا عزوجل است - و به یهودیت ونصرانیت چنگ زده و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را کتمان کردند، درحالی‌که می‌دانند اورسول برحق خداوند عزوجل است‌». «و خدا از آنچه می‌کنید، غافل نیست‌» و در برابراین ستم ننگین از عذابتان دست برنخواهد داشت‌. ابوحیان می‌گوید: «این جمله در قرآن کریم نمی‌آید، مگر به دنبال ارتکاب معصیتی، پس این جمله، دربرگیرنده وعید و تهدید آنهاست‌».

﴿تِلۡکَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَلَکُم مَّا کَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسۡ‍َٔلُونَ عَمَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٤١ [البقرة: 141].

«این امتی است که درگذشته است، برای آنان است آنچه به‌دست آورده‌اند و برای شماست آنچه به‌دست آورده‌اید و شما از آنچه آنان می‌کرده‌اند، بازخواست نمی‌شوید» و هیچ‌کس از عمل دیگری مورد بازپرسی قرار نگرفته بلکه فقط از عمل خودش مورد پرسش قرار می‌گیرد. چنان‌که گفتیم، اصل مسؤولیت شخصی یا فردی، قاعده کلی ادیان الهی است، به همین جهت است که حتی این گروه انبیا  علیهم السلام  نیز باوجود پیشوایی و فضل خویش، در برابر عمل و کارکردشان پاداش داده می‌شوند، پس مردم دیگر سزاوارتر به آن هستند که با آنان برابر اعمال‌شان رفتار شود.

﴿سَیَقُولُ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَ ٱلنَّاسِ مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِی کَانُواْ عَلَیۡهَاۚ قُل لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٤٢ [البقرة: 142].

بخاری در بیان سبب نزول این آیه کریمه از براء رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه هجرت کردند، به فرمان خداوند متعال شانزده یاهفده‌ماه به سوی بیت‌المقدس نماز می‌گزاردند، اما در عین حال مشتاق آن بودندکه به سوی کعبه نماز بگزارند، پس خداوند عزوجل نازل فرمود: ﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِ... [البقرة: 144]. «ما گردانیدن رویت به سوی آسمان را نیک می‌بینیم‌... »

به این ترتیب، خداوند متعال به تغییر قبله از بیت‌المقدس به سوی کعبه دستورداد، پس بی‌خردان، یعنی یهودیان گفتند: ﴿مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِی کَانُواْ عَلَیۡهَا «چه چیز آنان را از قبله خودشان برگردانید»؟، خداوند متعال در پاسخ‌آنان فرمود: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُ «بگو: مشرق و مغرب از آن خداست‌»...

پس این آیات پایه‌گذار قضیه تغییر قبله است‌.

«به‌زودی سفیهان خواهند گفت‌» این اخباری از سوی خدای سبحان به‌پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان در باره این موضوع است که: در هنگام تغییر قبله ازبیت‌المقدس به‌سوی کعبه، مردم کم‌خرد و سبک‌مغز - از یهودیان و منافقان - این‌سخن را که می‌آید، به‌زودی خواهند گفت‌. سفهاء: کم‌خردان سبک عقل‌اند و سفاهت: اضطراب در رأی و اندیشه، یا اخلاق است‌. مراد از سفها در اینجا، منکران تغییر قبله، اعم از یهود، مشرکان و منافقانند. آری‌! بی‌خردان‌خواهند گفت: «چه چیز آنان را از قبله‌ای که بر آن بودند»؟ یعنی: از بیت‌المقدس «روی گردان کرد» به‌سوی کعبه‌؟ یعنی: مسلمانان را چه شده است که چندی به این‌طرف روی می‌آورند و باز به سویی دیگر؟ خدای سبحان در پاسخ آنها فرمود: «بگو: مشرق و مغرب از آن خداست‌» پس این در حوزه فرمانروایی اوست که به هرسمت و جهتی که بخواهد، فرمان روی‌آوردن بدهد «هرکه را بخواهد، به راه‌راست هدایت می‌کند» این تعبیر، اعلام کننده این حقیقت است که تغییر قبله‌به سوی کعبه، هدایت و رهنمونی‌ای از سوی خداوند عزوجل برای پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم و امت‌ایشان است‌. در حدیث شریف به روایت عایشه رضی الله عنها آمده است که‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره اهل کتاب فرمودند: «آنان با ما در هیچ چیز به اندازه حسدورزیدنشان (در سه چیز ذیل) با ما حسد نمی‌ورزند:

1-   حسد ورزیدنشان بر روز جمعه، روزی که خداوند متعال ما را به آن رهنمون‌شد ولی آنها از آن گمراه گشتند.

2-   بر قبله‌، که خداوند متعال ما را به آن رهنمون شد و آنان از آن گمراه شدند.

3-   بر آمین گفتن ما پشت سر امام‌». یعنی: این سه چیز حسد برانگیزترین امور علیه ما است‌.

﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِی کُنتَ عَلَیۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن یَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِۚ وَإِن کَانَتۡ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَٰنَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٤٣ [البقرة: 143].

«و همچنین شما را امتی وسط گردانیدیم‌» وسط در لغت: میانه یا مرکز دایره یک‌چیز است، سپس برای صفات پسندیده عاریت گرفته شد زیرا هر صفت پسندیده‌ای در میانه افراط و تفریط قرار دارد. پس وسط یعنی برگزیده و بهتر، یا میانه رو. ابن‌کثیر در اینجا معنای «برگزیده و بهتر» را برای «وسط» یاد کرده و می‌گوید: «از آنجا که خداوند متعال این امت را، امت برگزیده گردانید، آن را به کامل‌ترین شریعتها و استوارترین برنامه‌ها و روشن‌ترین روش‌ها مخصوص ساخت‌؛ چنان‌که‌می‌فرماید: ﴿وَجَٰهِدُواْ فِی ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِۦۚ هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ مِّلَّةَ أَبِیکُمۡ إِبۡرَٰهِیمَ... [الحج: 78]. «او شما را برگزید و در دین هیچ دشواریی بر شما قرار نداد، این دین‌، آیین پدرتان ابراهیم است‌...». آری‌! شما در همه امور دین و دنیا، بهترین امت‌ها و میانه‌روترین آنها بوده و از هرگونه افراط و تفریط به دور هستید؛ نه مانند یهود ومشرکان مادی‌گرا هستید و نه مانند برخی از مسیحیان، روحانی محض، بلکه شماحق جسم و روح - هردو - را ادا کرده و با فطرت انسانی هم‌آوا می‌باشید «تا برمردم گواه باشید» یعنی: شما را امت وسط گردانیدیم تا در روز قیامت برای انبیای الهی علیه امتهایشان گواهی بدهید که: ایشان قطعا پیام خدا عزوجل را که مأمور تبلیغ آن برای امتهایشان بوده‌اند، به آنها رسانده‌اند «و پیامبر بر شما گواه باشد» یعنی: پیامبرخاتم صلی الله علیه و آله و سلم برای شما گواهی‌دهد که پیام الهی را به شما ابلاغ کرده‌است‌.

در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «نوح در روز قیامت فراخوانده می‌شود، پس به وی گفته می‌شود: آیا پیام الهی را ابلاغ کرده‌ای‌؟ می‌گوید: آری‌! آن‌گاه قومش فرا خوانده می‌شوند و به آنان گفته می‌شود: آیانوح پیام حق را به شما رساند؟ می‌گویند: نزد ما هیچ هشداردهنده‌ای نیامده است، نزد ما هیچ‌کسی نیامده است‌! آن‌گاه به نوح گفته می‌شود: چه‌کسی برای توگواهی می‌دهد؟ می‌گوید: محمد صلی الله علیه و آله و سلم و امتش‌». همچنین در حدیث شریف آمده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أنا وأمتی یوم القیامة على کوم مشرفین على الخلائق، ما من الناس أحد إلا ود أنه منا، وما من نبی کذبه قومه إلا ونحن نشهد أنه قد بلَّغ رسالة ربه عزوجل»‌. «من و امتم روز قیامت بر تپه‌ای بلند و مشرف بر خلایق‌قرار داریم، هیچ‌یک از مردم نیست مگر اینکه آرزو می‌کند که کاش او هم ازجمله ما بود، و هیچ پیامبری نیست که قومش او را تکذیب کرده‌باشند، مگراین که ما گواهی می‌دهیم که او پیام پروردگار خویش را به آنان رسانده است‌». «و قبله‌ای را که بر آن بودی‌» یعنی: بیت‌المقدس را «مقرر نکردیم، مگر برای آن که‌کسی را که از پیامبر پیروی می‌کند، از آن‌کس که از عقیده خود برمی‌گردد، معلوم بداریم‌» یعنی: بیت‌المقدس را قبله شما نگردانیدیم مگر برای اینکه شما را بیازماییم تا چون آن را به سوی کعبه برمی‌گردانیم، مؤمن پیرو را از مرتد کافر و منافق‌، درعینیت امر باز شناسیم‌. «هرچند این کار، جز بر کسانی که خدا هدایتشان کرده، سخت‌گران می‌آید» یعنی: قضیه تحویل قبله، موضوع دشواری است که ایمان به آن جز بر راهیافتگان به راه حق که سینه‌هایشان به تصدیق تو گشاده شده، سخت گران‌می‌آید «و خداوند هرگز ایمان شما را» یعنی: نماز شما را به سوی بیت‌المقدس «ضایع نمی‌گرداند».

در بیان سبب نزول آمده است: این آیه درباره مسلمانانی نازل شد که تا هنگام مرگشان بر قبله بیت‌المقدس نماز می‌خواندند، لذا حق تعالی به مسلمانان اطمینان می‌دهد که نمازهایشان پذیرفته است‌. به قولی: مراد از این جمله که: (ایمان شمارا ضایع نمی‌گرداند)، پایدارساختن مؤمنان بر ایمانشان در هنگام تغییر قبله و نیفگندنشان در شک و تردید در این باره است، که چون شکاکان و تردید مشربان‌دیگر، راه تردید و تحیر را دنبال نکنند «به‌راستی که خداوند نسبت به مردم رئوف ومهربان است‌» رئوف: کسی است که رأفتی بسیار دارد، رأفت: از بین‌بردن زیان وناخوشی است، اما رحمت عام‌تر است زیرا هم شامل دفع ضرر می‌شود و هم‌رساندن خیر و نیکی‌.

در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنی از اسیران را دیدند که میان او و کودکش جدایی افتاده بود، پس او در میان اسیران می‌گشت و هرگاه کودکی ازاسیران را می‌یافت او را به آغوش‌گرفته و به سینه‌اش می‌چسباند و بازمی‌گشت تاکودکش را بیابد و چون او را یافت، محکم به آغوشش گرفته پستان خود را به‌دهانش گذاشت‌. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا فکر می‌کنید که این‌زن فرزندش را در آتش خواهد افگند در حالی‌که قادر است تا او را نیفگند»؟ گفتند: خیر یا رسول الله! فرمودند: «به خدا سوگند که خداوند متعال به بندگان خود از این زن نسبت به فرزندش مهربانتر است‌».

﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُۥۗ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ لَیَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا یَعۡمَلُونَ١٤٤ [البقرة: 144].

«ما گردانیدن رویت در» نگریستن به سوی «آسمان را نیک می‌بینیم‌» که به شوق و انتظار فرود آمدن فرمان تغییر قبله، گاه‌گاه به‌سوی آسمان می‌نگری‌. (تقلب‌وجهک): گاه‌گاه نگریستن تو را به سوی آسمان‌. «اینک روی تو را به سوی قبله‌ای می‌گردانیم که از آن خشنود هستی‌» یعنی: آن را دوست می‌داری و به سوی آن مشتاق هستی «پس به سوی مسجدالحرام روی آور» یعنی: در نمازت به سمت وسوی مسجدالحرام روی‌آور. کعبه، مسجدالحرام نامیده شد تا اشاره‌ای باشد به اینکه بر شخصی که دور از کعبه است، روآوردن به جهت و سمت کعبه واجب‌است، نه به سوی عین کعبه زیرا روی‌آوردن به عین کعبه برای شخصی که از آن‌دور است، متعذر و مشکل می‌باشد «و هرجا بودید» یعنی: در هرجایی از زمین که‌بودید «روی خود را به سوی آن‌» یعنی: به سوی مسجدالحرام «بگردانید و درحقیقت اهل کتاب نیک می‌دانند که این‌» تغییر قبله از بیت المقدس به سوی کعبه «حقی است‌از جانب پروردگارشان‌» و به فرمان خدا عزوجل انجام گرفته است «و خدا از آنچه می‌کنند» با برانگیختن شبهه‌ها و ترویج فتنه‌ها «غافل نیست‌» و به زودی آنان را در برابر آن مجازات خواهد کرد. آگاهی اهل کتاب از تغییر قبله مسلمانان‌؛ یا ازجهت ابلاغ انبیایشان به آنان بود، یا این موضوع را در کتب آسمانی خودیافته‌اند.

در بخاری و مسلم از براء رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآغاز هجرت به مدینه، به فرمان الهی شانزده یا هفده ماه به سوی بیت‌المقدس نمازمی‌گزاردند، اما بسیار مشتاق آن بودند که کعبه قبله‌شان باشد و بدین سبب فرمان‌تغییر قبله نازل شد. یادآور می‌شویم‌؛ اولین نمازی که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به سوی‌کعبه خواندند، نماز عصر بود، و مردی از آنان که باپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این نماز را درجماعت خوانده بود، از مسجد بیرون آمد و در یکی از مساجد دیگر بر نمازگزارانی گذشت که درحال رکوع بودند، پس گفت: شهادت می‌دهم به‌خدا عزوجل که با رسول وی صلی الله علیه و آله و سلم به سوی کعبه نماز گزارده‌ام‌. در این هنگام آنها همچنان‌که درحال نماز بودند، به سوی کعبه چرخیدند». ابن‌کثیر می‌گوید: «اینان‌نمازگزاران مسجد قبا بودند و آن نماز؛ نماز بامداد بود». هم‌او به نقل از مفسران می‌گوید: «حکم تغییر قبله در حالی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد که ایشان دو رکعت از نماز ظهر را خوانده بودند و ماجرای آمدن یکی از نمازگزاران و خبر دادن به‌دیگران، در مسجد بنی‌سلمه رخ داد، بدین جهت‌، این مسجد به‌نام مسجد قبلتین نامیده شد». در حدیث شریف به روایت ابن‌عباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کعبه، قبله اهل مسجدالحرام است، مسجدالحرام قبله اهل حرم‌، و حرم‌قبله اهل زمین از امتم در مشرق‌ها و مغرب‌های آن‌». مفسران گفته اند: اشتیاق رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  در روی آوردن به سوی کعبه سه دلیل داشت:

1-  کعبه، قبله پدرشان ابراهیم‌  علیه السلام    بود.

2-  اعراب به لحاظ تعلق روحی‌ای که به کعبه داشتند، با تحویل قبله به سوی آن، انگیزه بیشتری برای ایمان‌آوردن پیدا می‌کردند.

3-  یهودیان می‌گفتند: محمد با ما مخالفت می‌کند، اما از قبله ما پیروی‌می‌نماید، لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوست داشتند که زمینه این طعنه یهود هم از میان برود.

علما دربیان احکام قبله گفته اند: فقها اتفاق نظر دارند بر اینکه روی‌آوردن به قبله، شرط صحت نماز است، مگر در حالت خوف یا اضطراب، یا در نماز نافله سوار بر مرکب (حیوان، کشتی یا هواپیما) زیرا قبله در حالت خوف، همان جهتی است که امنیت در آن وجود داشته باشد و قبله بربالای مرکب نیز همان جهتی است که مرکب به آن روی آورد. همچنین علما اتفاق نظر دارند بر این که: کعبه قبله همه افق‌هاست و نمازگزاری که در کعبه حضور دارد و آن را مشاهده می‌کند، روی‌آوردن به عین آن بر وی فرض است‌. همچنین ایشان اجماع دارند بر این که: نمازگزارانی که از کعبه دورند، باید به جهت و سمت آن روی آورند.

﴿وَلَئِنۡ أَتَیۡتَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ بِکُلِّ ءَایَةٖ مَّا تَبِعُواْ قِبۡلَتَکَۚ وَمَآ أَنتَ بِتَابِعٖ قِبۡلَتَهُمۡۚ وَمَا بَعۡضُهُم بِتَابِعٖ قِبۡلَةَ بَعۡضٖۚ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ إِنَّکَ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٤٥ [البقرة: 145].

«و اگر هرگونه آیه‌ای برای اهل کتاب بیاوری، از قبله تو پیروی نمی‌کنند» یعنی: هیچ‌برهان و حجت و معجزه‌ای در آنان تأثیر نمی‌گذارد و به حق بازنمی‌گردند، هرچند همه‌گونه برهان و حجت هم به آنان ارائه شود زیرا آنان پیروی از حق را به سبب‌آن ترک نکرده‌اند که دلیلی داشته‌اند یا شبهه‌ای بر آنان روی نموده است، بلکه‌ترک حق از سوی آنان، جز تمرد و عناد هیچ انگیزه دیگری نداشته و ندارد.آری‌! آنان نیک می‌دانند که برحق نیستند، پس هرکس در چنین وضع وحالی‌قرارداشته باشد، بی‌گمان از معجزه و برهان نفعی نمی‌برد «و تو» نیز «پیرو قبله آنان نیستی‌» تصریح بر این امر، به منظور دفع طمع اهل کتاب و قطع امیدشان ازبازگشت مجدد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به قبله سابق است «و خود آنان پیرو قبله یک‌دیگرنیستند» بدان جهت که یهود در نماز خود به سوی بیت‌المقدس روی می‌آورند و نصاری به سوی طلوعگاه خورشید «و اگر پس از علمی که بر تو آمده‌است، از هوس‌های آنان‌» یعنی: از قبله آنان «پیروی کنی‌» قبله آنان، هوی وهوسشان تلقی شد زیرا بعد از صدور امر روی‌آوردن به سوی کعبه، پیروی از این‌حکم بر آنان نیز لازم گردید، لذا باقی‌ماندنشان بر قبله دیگری غیر از کعبه، چیزدیگری جز پیروی از هوی و هوس نیست و اگر تو از هوی و هوس‌های آنان پیروی‌کنی «در آن صورت از ستمکاران خواهی بود». این خطاب هرچند متوجه‌رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، اما مراد از آن، برخی از امت ایشان می‌باشند زیرارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ستم و گناه معصومند. دلیل اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مورد این‌خطاب قرار گرفته‌اند، بزرگ‌ساختن شأن قبله و نیز وجود این حقیقت است که‌قرآن بر ایشان نازل می‌شود، پس طبیعی است که ایشان مخاطب آن باشند.

﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنۡهُمۡ لَیَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ١٤٦ [البقرة: 146].

«کسانی که به آنان کتاب داده‌ایم، او را» یعنی: محمد صلی الله علیه و آله و سلم و نبوتش را «می‌شناسند، همان‌گونه که فرزندان‌شان را می‌شناسند» و بیشترین شناخت نسبت به انسان را پدر و مادر وی دارند زیرا فرزند از همان کوچکی تا بزرگسالی زیر نظر ورعایت آنان است «و مسلما گروهی از آنان، دیده و دانسته حق را پنهان می‌دارند» آنان دانشمندان گمراه اهل کتابند که به اوصاف پیامبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم آشنایی‌دارند، نه آن گروهی که ایمان آورده‌اند؛ چون عبدالله بن سلام و یارانش‌.

﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ١٤٧ [البقرة: 147].

«حق از جانب پروردگار توست‌» یعنی: حق همان چیزی است که از سوی‌پروردگارت نازل شده‌است، نه آنچه که اهل کتاب به تو خبر داده‌اند «پس هرگزاز تردیدکنندگان نباش‌» لذا هنگامی که خدای سبحان پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را از شک وتردید در امر قبله و غیرآن نهی می‌کند، دیگران به پرهیز از این شک و دودلی سزاوارترند. یا خطاب متوجه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است اما مراد از آن، امت ایشانند.

﴿وَلِکُلّٖ وِجۡهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَاۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِۚ أَیۡنَ مَا تَکُونُواْ یَأۡتِ بِکُمُ ٱللَّهُ جَمِیعًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٤٨ [البقرة: 148].

«و برای هرکسی جهتی است که او روی خود را به سوی آن می‌گرداند» یعنی: برای‌اهل هر دینی - به حق یا به باطل - قبله‌ای است‌. یا مراد این است: ای امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! برای هریک از شما قبله‌ای است که بدان روی می‌آورید؛ از شرق یاغرب، یا جنوب یا شمال زیرا قبله نسبت به اماکن مختلف، اختلاف پیدا می‌کند «پس در کارهای نیک بر یک‌دیگر پیشی گیرید» یعنی: به سوی آنچه که خداوند عزوجل به شما امر نموده است بشتابید؛ از روآوردن به سوی مسجدالحرام و رو آوردن به‌سوی هرچیزی که می‌تواند از مصادیق خیر به‌شمار آید و به سوی ادای نماز در اول وقت آن بشتابید «هرجا که باشید، خداوند همگی شما را گرد می‌آورد» برای مکافات و مجازات روز قیامت، چنان‌که نماز شما در جهتهای مختلف را از چنان نظم و سیاقی برخوردار گردانید که گویا همه آنها به سوی جهت واحدی است «درحقیقت خدا بر همه چیز تواناست‌» از جمله‌، بر گردآوردنتان در روز قیامت.‌

﴿وَمِنۡ حَیۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۖ وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٤٩ [البقرة: 149].

«و از هر جا بیرون آمدی، روی خود را به سوی مسجدالحرام بگردان‌» مسجدالحرام: مسجدی است که به کعبه احاطه دارد و مساحت آن در توسعه‌جدید از (27) هزار متر، به (180) هزار متر مربع گسترش یافته است‌. خاطرنشان‌می‌شود که نام «مسجدالحرام‌» در قرآن کریم پانزده‌بار آمده است «و البته این‌» فرمان «حق است و از جانب پروردگار توست و خداوند از آنچه می‌کنید، غافل نیست‌» پس شما را در برابر اعمال‌تان جزا می‌دهد.

﴿وَمِنۡ حَیۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُۥ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیۡکُمۡ حُجَّةٌ إِلَّا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِی وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِی عَلَیۡکُمۡ وَلَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٠ [البقرة: 150].

«و از هرجا بیرون آمدی‌» در سفرها، یعنی: هر جا که بودی‌؛ در خشکی یا دریا «روی خود را به سمت مسجدالحرام بگردان‌» تکرار امر، به منظور اهتمام و عنایت به شأن قبله است «و هرجا که بودید» ای جماعت‌های مسلمین‌! در سایر نقاط زمین‌، در مدینه منوره و در سایر مساجد بجز مسجدالحرام‌، «رویهای خود را به سوی آن‌» یعنی: به سمت کعبه «بگردانید» اگر رو آوردن به سوی عین کعبه مقدور نبود «تامردم را بر شما حجتی نباشد» یعنی: تا یهودیان علیه شما حجت و بهانه‌ای نداشته باشند زیرا یهودیان می‌گفتند: محمد صلی الله علیه و آله و سلم در قبله ما با ما موافقت و همراهی می‌کند و نزدیک است که در دین ما نیز با ما موافقت و همراهی نماید. حجت: به معنای‌محاججه، یعنی مخاصمه و مجادله است‌. خداوند عزوجل آن را حجت نامید و سپس به‌فساد آن حکم کرد؛ چرا که از ظالمی سرزده بود، بدین جهت فرمود: «غیر ازستمگرانشان‌» و آنان مشرکان عربند که به زودی بر شما احتجاج خواهند ورزید وخواهند گفت: همانا محمد صلی الله علیه و آله و سلم در دین خود متحیر گشته‌، و به قبله ما روی بازنگردانید، مگر به این دلیل که ما از او راه یافته‌تریم و چنان که به قبله ما بر گشت، به‌زودی به دین ما نیز برخواهدگشت‌.

اما قتاده می‌گوید: «مراد از ستمگران‌، اهل کتابند که چون خداوند عزوجل پیامبرش را به سوی کعبه برگرداند، گفتند: این مرد به سوی خانه پدری و دین‌قومش مشتاق گشت‌. و غیر این از سخنانی که جز از بت‌پرست یا یهودی یامنافقی، شنیده نمی‌شود». «پس، از آنان نترسید» یعنی: از طعنه‌ها و ایرادهای‌آنان نترسید زیرا این طعنه‌ها و جدالها، ناروا و بی‌حاصل است و به شما زیانی‌نمی‌رساند «و از من بترسید» زیرا من سزاوار آن هستم که از من پروا داشته باشید «و تا نعمت خود را بر شما کامل گردانم‌» یعنی: قبله و جهت روی‌نمودن به سوی‌خویش را به این خاطر به شما شناساندم تا نعمت خود را بر شما تمام گردانم‌. آری‌! هدایت به سوی قبله، اتمام نعمت است زیرا موجب آن می‌شود تا شریعت شما مستقل و کامل گردد «و تا هدایت شوید» به سوی حقی که دیگران از آن به‌بیراهه رفته‌اند. به‌همین دلیل است که این امت، شریف‌ترین و برترین امتهاست‌.

﴿کَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِیکُمۡ رَسُولٗا مِّنکُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِنَا وَیُزَکِّیکُمۡ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ١٥١ [البقرة: 151].

آری‌! نعمت قبله را برشما ارزانی داشتیم‌؛ «همچنان‌که پیامبری از خودتان را به‌میان شما فرستادیم‌» یعنی: نعمت قبله، همانند نعمت رسالت است‌. بعضی‌گفته‌اند: معنای کلام بنا بر تقدیم و تأخیر می‌باشد، یعنی: پس مرا یاد کنید (آیه‌152)، چنان‌که پیامبری از خودتان را به‌میان شما فرستادم‌؛ «که آیات ما را بر شما می‌خواند و شما را پاک می‌گرداند» از اخلاق پست‌، اعمال جاهلیت و پلیدی نفسها، وشمارا از تاریکی‌ها به سوی نور می‌برد «و به شما کتاب و حکمت می‌آموزد» حکمت: سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است «و آنچه را نمی‌دانستید، به شما می‌آموزد» زیرا مسلمانان در عصر جاهلیت نادان و جاهل بودند، پس به برکت رسالت و به یمن پیامبری آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، از آن حالت جهل و نادانی بیرون آمده و حال اولیا و اخلاق وسجایای علما را پیدا کردند و داناترین و پاکدل‌ترین مردم گشتند.

﴿فَٱذۡکُرُونِیٓ أَذۡکُرۡکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِی وَلَا تَکۡفُرُونِ١٥٢ [البقرة: 152].

«پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم‌» یعنی: یاد کنید مرا به طاعت تا یاد کنم شمارا به پاداش و مغفرت‌. بعضی از سلف در معنای آن گفته‌اند: «کسی که مرا درحالی یاد می‌کند که مطیع است، بر من سزاوار است که او را به مغفرت خود یادکنم‌». در حدیث شریف قدسی آمده است: «خدای  عزوجل  فرمود: ای فرزند آدم‌! هرکه مرا نزد خود یاد نماید، من نیز او را نزد خود یاد می‌کنم و هرکه مرا در محضرجماعتی یاد کند، او را در حضور جماعتی بهتر از آن یاد می‌کنم‌». «و مرا شکرگزارید» شکر: شناخت احسان منعم و سخن‌گفتن از آن است «و مرا کفران نکنید» کفر: در اینجا به معنای پوشیدن نعمت است‌. در حدیث شریف آمده است: «خداونددوست دارد که اثر نعمتش را بر کسی از خلقش که به او نعمتی می‌بخشد، ببیند».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ١٥٣ [البقرة: 153].

چون حق تعالی از بیان موضوع «شکر» فارغ شد، به بیان «صبر» می‌پردازد زیرا بنده از دو حال خالی نیست‌؛ یا در نعمتی است که باید بر آن شکرگزار باشد، یا در بلا و مصیبتی است که باید بر آن صبر کند.

«ای مؤمنان‌! از صبر و نماز یاری بجویید» بر انجام دادن اوامرم و دفع محنتها ودشواریهایی که برای شما پیش می‌آید. صبر بر سه نوع است:

1-  صبر بر ترک محرمات و گناهان‌.

2-  صبر بر انجام‌دادن طاعات و عبادات، که ثواب بیشتری از اولی دارد زیرا مقصود اصلی همان است‌.

3-  صبر بر مصایب و ناملایمات‌.

«زیرا خدا با صابران است‌» و آنان را به مطلوبشان می‌رساند.

 ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَن یُقۡتَلُ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡیَآءٞ وَلَٰکِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤ [البقرة: 154].

«و به آنان که در راه خدا کشته می‌شوند، نگویید که مرده‌اند» بلکه «زنده‌اند، ولی‌شما» در هنگام مشاهده اجساد شهدا بعد از قبض ارواحشان، از این حیات چیزی «نمی‌دانید» هم از این رو ظاهر حال را معتبر قرار داده و ایشان را مرده می‌پندارید، درحالی‌که ایشان در واقع امر مرده نیستند، بلکه حیات برزخی دارند.

در بیان سبب نزول آمده است که: آیه‌کریمه درباره شهدای غزوه بدر نازل شد.

﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ١٥٥ [البقرة: 155].

«و قطعا شما را به چیزی از ترس‌» چون آسیب دشمن یا غیرآن «و گرسنگی‌» وقحطی «و کاهش در اموال‌» به سبب بلایای طبیعی و غیر آن‌، و نیز به‌سبب آنچه که‌خداوند عزوجل بر اموالتان از زکات و مانند آن فرض گردانیده است «و کاهش درجانها» با مرگ و کشته‌شدن در جهاد «و کمبود محصولات‌» به‌سبب رسیدن آفات‌، یا به سبب مرگ فرزندان «می‌آزماییم‌» و امتحان می‌کنیم «و مژده بده صابران را» که در بلاها صبر و شکیبایی پیشه می‌کنند.

آن‌گاه خداوند بزرگ به معرفی این صابران پرداخته، می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ١٥٦ [البقرة: 156].

«کسانی که چون مصیبتی به آنان رسد» مصیبت: نکبت و سختی‌ای است که انسان از آن آزرده و رنجور می‌شود، هرچند که آن پیش‌آمد کوچک باشد «می‌گویند: ما از آن خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم‌». این کلمات، ملجأ مصیبت‌رسیدگان و پناه امتحان‌شدگان است زیرا جامع معنای اقرار به عبودیت الهی واعتراف به رستاخیز و حشر و نشر می‌باشد. ام‌سلمه رضی الله عنها می‌گوید: «روزی‌ابوسلمه (شوهرم) از پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخنی‌شنیدم که بدان شادمان شدم، ایشان در این حدیث شریف فرمودند: «هیچ بنده‌ای نیست که مصیبتی به او برسد، آن‌گاه بگوید: «﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ - «اللهم أجرنی فی مصیبتی وأخلف لی خیراً منها»: «بار خدایا! مرا در مصیبتم پاداش داده و برای‌من بهتر از آن را عوض بده، مگر اینکه خداوندأ به او پاداش داده و برایش بهتر از آن را جایگزین می‌کند». ام‌سلمه می‌گوید: پس این حدیث را از او به‌خاطر سپردم و چون او درگذشت، (انا لله وانا الیه راجعون) گفته و چنین دعا کردم: «اللهم أجرنی فی مصیبتی وأخلف لی خیراً منها» «بار خدایا! مرا در مصیبتم پاداش‌داده و برای من بهتر از آن را عوض بده‌»، سپس با خود گفتم: بهتر از ابوسلمه برای من از کجا پیدا خواهد شد؟! همان بود که چون عده‌ام گذشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من - در حالی‌که مشغول پیرایش پوستی بودم - اجازه ورودخواستند، دست‌هایم را شستم و به ایشان اذن ورود دادم، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نشستند ومرا برای خودشان خواستگاری نمودند، و چون از سخن خویش فارغ شدند، گفتم: یا رسول الله! من چه کاره‌ام که به شما رغبت نداشته باشم، لیکن من زنی‌هستم که غیرتی سخت دارم، لذا از آن بیم دارم که از من چیزی ببینید که‌خداوند عزوجل مرا به سبب آن عذاب کند، جزاین‌؛ من زنی هستم که سن و سالی ازمن گذشته است، دیگر اینکه عیالوار نیز هستم‌. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اما آنچه که از غیرت و رشک»چشم و همچشمی باهووها» نام بردی، پس به زودی‌خدای  عزوجل  آن را از تو دور خواهد ساخت‌. و اینکه گفتی، سنت بالاست، من هم در این امر مانند تو هستم‌. و اما آنچه از عیالواری خویش گفتی، بدان که‌عیال «افراد تحت تکفل‌« تو عیال من هستند». ام‌سلمه می‌گوید: سپس خواسته‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پذیرفتم و ایشان با من ازدواج کردند و چنین بود که خدای  عزوجل  برایم جانشینی بهتر از ابوسلمه - یعنی رسول گرامی خویش صلی الله علیه و آله و سلم - راعنایت کرد».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ عَلَیۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ١٥٧ [البقرة: 157].

«برآنان‌» یعنی: بر آن مصیبت‌رسیدگان صابر «صلواتی است از سوی‌پروردگارشان‌» صلوات: در اینجا به‌معنای آمرزش و ستایش نیکوست «و رحمتی‌» یعنی: بر ایشان به‌صورت پی‌درپی رأفتی است پس از رأفتی و رحمتی است پس ازرحمتی «و اینانند که راه یافته‌اند» به سوی حق و صواب و خشنودی خداوندمتعال‌.

﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَیۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ١٥٨ [البقرة: 158].

«درحقیقت صفا و مروه از شعایر الهی است‌» یعنی: از نشانه‌های مناسک‌خداوند عزوجل است‌. صفا و مروه نام دو کوه از کوههای معروف مکه‌اند که میان آنها(760) متر فاصله است و هم‌اکنون با سقفی زیبا پوشانده شده اند. مراد از شعایر: اماکن عبادتی است که خداوند عزوجل آنها را به‌عنوان نشانه‌هایی برای مردم قرارداده‌است، که این اماکن‌؛ شامل عرفات، منی، مشعرالحرام، مسعی (محل سعی‌بین صفا و مروه) و منحر (محل ذبح قربانی) می‌شود. «پس چون کسی حج خانه‌خدا را به‌جاآورد» یعنی: برای ادای فریضه قصد خانه کعبه کند «یا عمره بگزارد، بر او گناهی نیست که میان آن‌دو را طواف کند» طواف در صفا و مروه به معنای تکرار پیمودن آنها، یا حرکت شتابان میان آنها در حج و عمره است‌. عمره: در لغت به‌معنی زیارت است و در اصطلاح شرع‌؛ زیارت مخصوصی است از بیت‌الحرام برای انجام عباداتی که همچون عبادات حج اند، با این فرق که در آنها وقوفی درعرفه و مزدلفه و منی نیست‌، همچنین عمره‌، وقت معینی نداشته بلکه وقت آن تمام‌ایام سال می‌باشد. خاطرنشان می‌شود که سعی میان صفا و مروه به اجماع علماعبادتی از مناسک حج و عمره به‌شمار می‌رود. جمهور فقها (مالک، شافعی،احمد) در بیان حکم آن برآنند که: سعی میان صفا و مروه رکن است و هر کس‌موفق به انجام آن نشد، باید در سال آینده حج جدیدی انجام دهد. اما حنفی‌ها برآنند که سعی واجب است نه رکن، پس با ذبح گوسفندی جبران می‌شود.

از عایشه رضی الله عنها روایت شده است که عروه رضی الله عنه به وی گفت: از این آیه چنین استنباط می‌کنم که اگر کسی میان صفا و مروه سعی نکرد، بروی گناهی‌نیست‌! عایشه در پاسخش گفت: از آیه برداشت درستی نکرده‌ای ای خواهرزاده‌عزیزم‌! اگر آیه موافق این تأویل تو بود، باید عبارت آن چنین می‌بود: «فلا جناحعلیه أن (لا) یطوف بـهمـا» به صیغه نفی‌. یعنی: «بر آن کس که میان آن دو طواف‌نکند، گناهی نیست‌»، درحالی‌که عبارت به صیغه اثبات است، ثانیا سبب نزول آیه‌این است که انصار قبل از اسلام، برای بت منات که آن را می‌پرستیدند، احرام‌می‌بستند و هرکس برای آن احرام می‌بست، از طواف به صفا و مروه احساس‌حرج و گناه می‌کرد، بدین خاطر بود که خدای  عزوجل  این آیه را نازل کرد، سپس بعد از آن‌، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم سعی میان صفا و مروه را روشن ساخته ومشروعیت آن را اعلام کردند؛ لذا مجاز نیست که کسی طواف میان آنها را ترک‌کند. همانا خداوند عزوجل حج و عمره کسی را که میان صفا و مروه سعی نکند، کامل‌نمی‌گرداند زیرا آنها را از نشانه‌های عبادت خویش خوانده است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را بر شما فرض گردانیده، پس سعی بجا آورید».

بخاری نیز در بیان سبب نزول آن روایت کرده است: انس‌بن مالک رضی الله عنه از صفا ومروه مورد سؤال قرار گرفت، فرمود: «ما بر این باور بودیم که سعی بین صفا ومروه از کارهای جاهلیت است لذا چون اسلام آمد، سعی در میان آن رافروگذاشتیم، سپس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود». «و هرکس افزون برفریضه، کار نیکی انجام دهد» یعنی: افزون بر هفت‌بار، سعی بجا آورد، یا اعمال‌خیری در سایر عبادات انجام دهد «خداوند قدردان و داناست‌» و پاداش آن عمل‌نیک را - هرچند اندک باشد - به بسیار می‌دهد.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَیَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِکَ یَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَیَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩ [البقرة: 159].

«کسانی که آیات رون و رهنمودهایی را که نازل کرده‌ایم، کتمان می‌کنند» کتمان: آشکار نکردن چیزی در عین نیاز و انگیزه برای آشکار ساختن آن است‌. این‌کتمان کنندگان چنان‌که در بیان سبب نزول آمده است، احبار یهود و راهبان نصاری‌رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را پنهان می‌کردند و جز آنان هرکس دیگر هم که حق را پنهان کند، مشمول این خطاب می‌شود. آری‌! حق را کتمان می‌کنند؛ «بعد از آن که آن‌را برای مردم در کتاب روشن ساخته‌ایم‌» کتاب: اسم جنس است که شامل تمام‌کتابهای آسمانی می‌شود «خدا آنان را لعنت می‌کند» لعنت وی: دورساختن و طردکردن آنها از رحمت خویش است «و لعنت‌کنندگان‌» یعنی: فرشتگان ومؤمنان «لعنتشان می‌کنند» بعضی گفته‌اند: هرکس که می‌تواند لعنت بفرستد، آنان را نفرین می‌کند، که جنیان نیز در زمره آنان قرار می‌گیرند.

ابن‌کثیر از ابوالعالیه و قتاده نقل می‌کند: «کافر در روز قیامت برپاساخته‌می‌شود، آن‌گاه خداوند او را لعنت می‌کند، سپس فرشتگان‌... و سرانجام همه‌مردم او را لعنت می‌کنند». تهدید و هشدار این آیه، آن‌قدر سخت است که‌نمی‌توان برای آن اندازه‌ای تصور کرد. در حدیث شریف آمده است: «من سئل عن علم فکتمه ألجم یوم القیامة بلجام من نار». «هر کس از علمی مورد سؤال قرار گیرد وآن را کتمان کند، خداوند او را در روز قیامت با دهنه‌ای از آتش لگام می‌زند». علمای اسلام برآنند که: اگر عالم به قصد کتمان علم خویش احکام را نگوید، گنه‌کار می‌شود، اما اگر قصد وی این نباشد، بیان احکام بر وی لازم نیست، به‌شرط آن که مطمئن باشد دیگران از آن حکم آگاهی دارند، ولی اگر کسی ازمسئله‌ای مورد سؤال قرار گرفت‌؛ تبلیغ آن بر وی واجب است‌. بعضی از علما برآنند که آیه کریمه بر عدم جواز مزد گرفتن در برابر تعلیم به دیگران دلالت‌می‌کند، لیکن علمای متأخر بر جواز گرفتن مزد در برابر تعلیم علوم دینی فتوی داده‌اند.

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَیَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَتُوبُ عَلَیۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ١٦٠ [البقرة: 160].

آری‌! آنان شایسته لعنت هستند؛ «مگر کسانی که توبه کردند» از کتمان آیات‌الهی «و به صلاح بازآمدند» یعنی: آنان که اصلاح کردند آنچه را که فاسد ساخته بودند «و آشکار کردند» حقیقت را، لذا آنچه را که خداوند عزوجل در کتبش بیان نموده، به مردم گفتند «پس بر آنان خواهم بخشود» بنابراین، این گروه سزاوار لعنت نیستند «و من توبه‌پذیر مهربانم‌» بر آنان که به سویم به حالت زاری و فروتنی روی می‌آورند.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَمَاتُواْ وَهُمۡ کُفَّارٌ أُوْلَٰٓئِکَ عَلَیۡهِمۡ لَعۡنَةُ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ١٦١ [البقرة: 161].

اما: «کسانی که کافر شدند و درحال کفر مردند، لعنت خدا و فرشتگان بر آنان باد» علما با استدلال به این آیه گفته اند: لعن گفتن بر کافر معینی جایز نیست زیرا حالش در هنگام درگذشتش معلوم نمی‌باشد که آیا قطعا بر کفر مرده است یاخیر. ولی در تجویز لعن کفار به طور عام و کلی بدون تعیین فردی معین، میان علما هیچ خلافی‌نیست‌. چنان‌که لعن گنهکاران به طور عام نیز اجماعا جایز است‌. اما لعن یک گنه‌کار معین‌، به‌اتفاق جایز نیست، به دلیل روایتی که می‌گوید: «شرابخواری را به‌جرم ارتکاب عمل می‌گساری چندبار مکرر نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، در این‌اثنا برخی از حاضران گفتند: خدا او را لعنت کند، چقدر زیاد شراب می‌نوشد! امارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: علیه برادر مسلمانتان یاور شیطان نباشید». این‌حدیث شریف در بخاری و مسلم روایت شده‌است‌. باید دانست که لعن کفار، جزایی بر کفرشان‌، زجر و توبیخی برای‌شان به سبب آن کفر و آشکار ساختن قباحت وزشتی کفرشان است‌. البته از ادب اسلام به‌دور است که رودرروی کسی بر او لعنت گفته شود زیرا این فحاشی است‌.

«و لعنت تمام مردم‌» بر آنان باد. این لعنت در روز قیامت است‌. اما در دنیا؛ فرستادن لعنت بر آنان از همه مردم ساخته نیست - والله اعلم‌.

﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا لَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ١٦٢ [البقرة: 162].

آری‌! کافرانی که در حال کفر مردند؛ «در آن‌» یعنی: در دوزخ، یا در لعنت «جاودانه می‌مانند، نه عذابشان کاسته می‌شود و نه مهلت می‌یابند» پس در این لعنت فراگیر، جاودانه ماندگارند.

﴿وَإِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِیمُ١٦٣ [البقرة: 163].

«و خدای شما» که سزاوار عبادت از سوی شماست «خدایی یگانه است که‌» در ذات و صفات خویش نظیر و همتایی ندارد «خدایی جز او نیست و رحمان و رحیم است‌» این آیه به این حقیقت اشاره دارد که اولین چیزی که بیان آن واجب و کتمان آن حرام است‌؛ همانا موضوع توحید می‌باشد. در حدیث شریف به روایت مسلم آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من کان آخر کلامه لا إله إلا الله، دخل الجنة». «هرکس که آخرین سخنش لااله الاالله باشد، وارد بهشت می‌شود».

﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِمَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَیۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ١٦٤ [البقرة: 164].

عطاء در بیان سبب نزول این آیات می‌گوید؛ آیه‌: (و خدای شما خدایی یگانه‌است‌... ) [163] در مدینه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، پس کفار قریش در مکه‌گفتند: چگونه همه مردم را یک خدا بسنده است؟ همان بود که نازل شد: «هرآینه در آفرینش آسمان‌ها و زمین و درپی هم آمدن شب و روز» یعنی: به‌دنبال هم آمدن آنها، اختلاف آنها در روشنی افشاندن و تاریکی افگندن، گرما وسرما، کمی و فزونی و در اسباب و نتایج اینها که مشحون و آکنده از حکمتهای بالغه و رعایت مصلحت مخلوقات است «و» در «کشتی‌هایی که در دریا روانند باآنچه به مردم سود می‌رسانند» با فراهم‌کردن امکان سیر و سفر دریایی مردم و انتقال‌کالاهای تجارتی و بارهای سنگینشان در میان قاره‌های مختلف زمین «و» در «آبی که خداوند از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانیده ودر آن هرگونه جنبنده‌ای را پراکنده کرده‌» از کلیه جنبنده‌ها و خزنده‌هایی که در زمین می‌خزند. کلمه «دابه‌» بر آن حیواناتی اطلاق شده که در سواری و باربری مورداستفاده قرار می‌گیرند. «همچنان در گردانیدن بادها» یعنی: فرستادن آنها به صورت بادهای عقیم و بارورکننده، بادهای بسیار سرد و هلاک‌کننده، باد گرم وتف آلود، باد خوشگوار و پیروزی‌آورنده، باد نرم و ملایم و باد توفانی ودرهم‌کوبنده‌. به قولی: گردانیدن باد؛ به معنای فرستادن آن به جهتهای جنوب وشمال و مشرق و مغرب است‌. بادی که به جهت مشرق می‌وزد، باد «صبا»، بادی‌که به جهت مغرب می‌وزد، باد «دبور» و باد کج که میان دو باد از بادهای چهارگانه می‌وزد، باد «نکباء» نامیده می‌شود «و در ابری که میان آسمان و زمین مسخر شده‌است‌» یعنی: به فرمان خداوند متعال رام شده است و هر جا که او بخواهد می‌رود. بعضی گفته‌اند: تسخیر آن، به معنای ثبوت و آرمیدن آن میان آسمان و زمین بدون ستون و تکیه‌گاه آشکاری است‌. آری‌! در این پدیده‌های‌شگفت‌آور و عظیم: «واقعا نشانه‌هایی وجود دارد» بر وجود و یگانگی خداوند عزوجل «برای قومی که می‌اندیشند» زیرا هر اندیشمند و عاقلی می‌داند که هیچ‌یک ازخدایان ادعایی کفار، قادر به آوردن چیزی از این پدیده‌ها نیستند، پس هرکس فقط به یکی از این پدیده‌ها به امعان‌نظر و به‌گونه عمیق و دقیق بیندیشد و ازابزارهای علم و تجربه برای شناخت ابعاد عظمت آنها کمک بگیرد، به‌طور حتم و قطع باور خواهد کرد که صانع و آفریننده آنها خدای سبحان است‌.

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا یُحِبُّونَهُمۡ کَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ وَلَوۡ یَرَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ إِذۡ یَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعَذَابِ١٦٥ [البقرة: 165].

اما با وجود این دلایل روشن و مفید که نشانگر سلطه و چیرگی بی‌انتهای خداوند قدیر و حکیم است، باز هم: «برخی از مردم هستند که همتایانی برای خداوند قایل می‌شوند» یعنی: از بت‌ها و دیگر معبودان باطل برای خدای سبحان همانندهایی برگزیده و آنها را به پرستش می‌گیرند «و آنها را همچون خدا دوست‌می‌دارند» یعنی: همچنان‌که مؤمنان خداوند منان را دوست می‌دارند. یا چنان‌که‌مشرکان خداوند عزوجل را دوست دارند؛ معبودان باطل خویش را نیز دوست می‌دارند «ولی کسانی که ایمان آورده‌اند، خداوند را دوست‌تر می‌دارند» یعنی: بیشتر از انچه که‌کفار معبودان باطل خویش را دوست می‌دارند زیرا مؤمنان در هیچ حالی از خدای  عزوجل  روی بر نمی‌گردانند، در حالی‌که کفار فقط به هنگام سختی‌ها و انقطاع‌اسباب مادی، به خدای سبحان روی می‌آورند «کسانی که‌» با برگزیدن بت‌ها ودوست‌داشتن آنها همچون خدای سبحان، بر خود «ستم نموده‌اند، اگر می‌دانستند هنگامی که عذاب را مشاهده کنند، تمام نیرو از آن خداست و خداوند سخت‌کیفراست‌» آری‌! اگر نیروی لایزال الهی و گرفتن ناگهانی او در روز قیامت و عجز و درماندگی خدایانشان را از دفع‌نمودن عذاب از خود، می‌دیدند؛ هرگز این معبودان باطل را به دوستی برنمی‌گزیدند. یا معنی این است‌: ای محمد! اگر توستمگران را در عذاب ببینی‌، قطعا کار بزرگی را دیده‌ای‌. که در هردو صورت‌، جواب شرط مضمر است‌.

 ﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِینَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ١٦٦ [البقرة: 166].

«آن‌گاه که پیشوایان از پیروان بیزاری جویند» یعنی: پیشوایان کفر و رؤسا وسردمداران باطل از پیروان خویش که آنان را در کفر پیروی نموده‌اند، در روزقیامت تبری و بیزاری می‌جویند «و عذاب را مشاهده کنند» یعنی: هم پیروان و هم‌پیشوایان، عذاب را مشاهده می‌کنند. بعضی گفته‌اند: این تبری جستن، به هنگام‌مشاهده عذاب دنیاست‌. به قولی دیگر: این تبری جستن، به هنگام دیدن عذاب ومحاسبه روز آخرت است «و میان‌شان پیوندها بریده گردد» یعنی: روابط و علایقی‌که در دنیا آنها را به یک‌دیگر پیوند می‌داد؛ چون رابطه خویشاوندی و...، از هم‌گسسته می‌شود.

﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُواْ لَوۡ أَنَّ لَنَا کَرَّةٗ فَنَتَبَرَّأَ مِنۡهُمۡ کَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّاۗ کَذَٰلِکَ یُرِیهِمُ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡ حَسَرَٰتٍ عَلَیۡهِمۡۖ وَمَا هُم بِخَٰرِجِینَ مِنَ ٱلنَّارِ١٦٧ [البقرة: 167].

«و پیروان می‌گویند: کاش برای ما بازگشتی بود» به سوی دنیا «تا همان‌گونه که‌آنان از ما بیزاری جستند، ما نیز از آنان تبری می‌جستیم‌» و عمل شایسته انجام‌می‌دادیم «این‌گونه، خداوند کارهایشان را - که بر آنان مایه حسرت‌هاست - به آنان می‌نمایاند» یعنی: خداوند بزرگ عمل‌های فاسدشان را به آنان نشان می‌دهد و این‌خود مایه حسرت‌شان می‌شود. همچنان اعمال نیک و شایسته‌ای را که مکلف به‌انجام آن بوده‌اند ولی آن را ترک کرده‌اند، به آنان می‌نمایاند و این نیز مایه حسرت و افسوسشان می‌شود. آری‌! خداوند عزوجل به آنان می‌نمایاند که اعمال‌شان بدترین اثر را بر زیان آنها داشته است زیرا این اعمال جز حسرت و بدبختی، چیز دیگری برای‌شان به ارمغان نیاورده است «و از آتش بیرون‌آمدنی نیستند» این تعبیر، گویای جاودانه ماندن کفار در دوزخ است‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ کُلُواْ مِمَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ حَلَٰلٗا طَیِّبٗا وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٌ١٦٨ [البقرة: 168].

بعد از آن که خداوند بزرگ، حقیقت توحید خویش را بیان کرد؛ اکنون به بیان‌این حقیقت می‌پردازد که فقط او روزی‌دهنده تمام مخلوقاتش می‌باشد: «ای‌مردم‌! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه را بخورید» یعنی: آنچه را که حلال وگواراست و خداوند عزوجل بر شما حرام نکرده است، بخورید. حلال: چیزی است که‌خداوند عزوجل آن را مباح کرده‌، حرام: چیزی است که خداوند عزوجل آن را ممنوع‌گردانیده و حلال طیب‌: آن است که در آن هیچ شبهه و گناهی نبوده و هیچ حقی ازدیگران به آن تعلق نداشته باشد. «و از گام‌های شیطان‌» در آنچه که شرع خدا عزوجل آن را تحریم نکرده و او بر شما حرام می‌گرداند و از سایر خواسته‌های وی «پیروی‌نکنید چرا که او دشمن آشکار شماست‌» ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «سوگند یا نذری که‌در حال خشم از انسان صادر شود؛ از خطوات شیطان است، پس باید آن را نقض‌کرد و کفاره آن، کفاره سوگند (یمین) است‌». همچنین روایت شده است که نزدعبدالله بن مسعود رضی الله عنه شیر و نمکی آوردند و او همراه با جمع، شروع به خوردن آن‌کرد، در این اثنا مردی از آن جمع کناره گرفت‌. ابن مسعود رضی الله عنه فرمود: به رفیقتان هم بدهید! اما آن مرد گفت: من نمی‌خواهم‌. ابن مسعود رضی الله عنه پرسید: آیاروزه‌داری‌؟ گفت: نه‌! پرسید: پس چرا نمی‌خوری‌؟ گفت: بر خود حرام ساخته‌ام‌که هرگز شیر نخورم‌. فرمود: این از خطوات شیطان است، بخور و برای سوگندت کفاره بده‌. در حدیث شریف به روایت ابن عباس رضی الله عنه آمده است: «این آیه نزدرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تلاوت شد، دراین هنگام سعدبن‌ابی‌وقاص رضی الله عنه برخاست و گفت: یا رسول‌الله! از خدا بخواهید که مرا مستجاب‌الدعوه گرداند. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای سعد! خوراکت را پاک گردان، مستجاب‌الدعوه می‌شوی‌. سوگند به‌ذاتی که جان محمد در ید اوست، دعای انسان به سبب آن که لقمه حرامی را درشکمش می‌افگند، چهل روز پذیرفته نمی‌شود. و آن بنده‌ای که گوشت بدنش ازحرام و ربا رشد یافته باشد، آتش دوزخ به وی سزاوارتر است‌».

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: این آیه درباره قبایل «ثقیف‌»، «خزاعه‌» و «بنی‌مدلج‌» نازل شد که گوشت انواع خاصی از چهارپایان را بر خودحرام کرده بودند.

﴿إِنَّمَا یَأۡمُرُکُم بِٱلسُّوٓءِ وَٱلۡفَحۡشَآءِ وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ١٦٩ [البقرة: 169].

«او» یعنی: شیطان «شما را فقط به بدی و فحشاء فرمان می‌دهد» فحشاء: ازحد گذشتن در زشتی و قباحت است‌. بعضی گفته‌اند: فحشاء، زنا است «و» شیطان «شما را بر آن می‌دارد که آنچه نمی‌دانید به خداوند نسبت دهید» چون تحریم‌حیوانات «بحیره، سائبه و و صیله‌» که بیان آنها در آیه (103) سوره «مائده‌» می‌آید و نظایر اینها از اموری که اهل باطل آن را برای خود دین و شریعت قرارداده‌اند. پس همه چیزهایی - از اعیان و اموال موجود در روی زمین - که برتحریم آنها نصی شرعی نیامده است، اصل و اساس در آنها حلال بودن است تاآن‌گاه که دلیلی شرعی بر حرمت آنها اقامه شود.

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَیۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ کَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ شَیۡ‍ٔٗا وَلَایَهۡتَدُونَ١٧٠ [البقرة: 170].

«و چون به آنان‌» یعنی به کفار «گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده‌است‌» از فرمان‌دادن به یگانه‌پرستی و حلال ساختن پاکیزگی‌ها «پیروی کنید؛ می‌گویند: نه بلکه ازچیزی که پدران خود را بر آن یافته‌ایم، پیروی می‌کنیم‌. آیا هرچند نیاکانشان چیزی رادرک نمی‌کرده و به راه صواب نمی‌رفته‌اند» باز هم درخور پیروی هستند؟ آخر پدرانشان در گمراهی آشکاری بوده‌اند و یک نمونه آن، تحریم چیزهایی توسط آنهاست که خداوند عزوجل آن را حرام نکرده است، پس آیا اگر راه و رسم پدران ازعقلی صحیح و نقلی صریح، یعنی از سرچشمه خرد و هدایت آسمانی بی‌بهره‌باشد، باز هم باید کورکورانه از آنان پیروی کرد؟

بنابراین آیه و امثال آن از آیات، امت اسلام اجماع دارند بر اینکه تقلید درعقاید جایز نیست و بر هر مکلف (بالغ عاقل)، آموختن عقیده توحید و یقین به‌آن فرض است‌. تقلید: نزد علما عبارت است از: قبول سخنی بدون حجت‌. اما «اتباع‌»، پذیرفتن سخن دیگری بعد از شناخت دلیل آن است‌. اما در مورد تقلید در احکام باید گفت: بر هر شخص عامی‌ای که نمی‌تواند احکام را از اصول آنهااستنباط کند، فرض است که از اهل علم بپرسد و از فتوایشان پیروی کند.

﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ ٱلَّذِی یَنۡعِقُ بِمَا لَا یَسۡمَعُ إِلَّا دُعَآءٗ وَنِدَآءٗۚ صُمُّۢ بُکۡمٌ عُمۡیٞ فَهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ١٧١ [البقرة: 171].

«و مثل کافران‌» یعنی: صفت آنان «مثل کسی است که حیوانی را که جز صدا وندایی نمی‌شنود، بانگ می‌زند» در این آیه دعوتگر و اندرزدهنده کفار، یعنی‌حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، به چوپانی تشبیه شده‌اند که شتران یا گوسفندان خود را بانگ‌می‌زند، اما آن چهارپایان بی‌عقل و خرد، جز صدا و ندایی مبهم و غیرقابل‌فهم، چیز دیگری را نشنیده و ندای دعوتگر را درک نمی‌کنند. ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید:«داستان اینان، همانند داستان گاو و الاغ و گوسفند است، که اگر به آنها سخنی‌بگویی، سخنت را نمی‌فهمند، اما صدایت را می‌شنوند. کافر نیز چنین است، اگر او را به خیری امر یا از شری نهی کنی، یا به وی اندرزی بدهی، آنچه را که‌می‌گویی درک نمی‌کند، ولی صدایت را می‌شنود». «کر و گنگ و نابینا هستند» پس توانایی شنیدن و دیدن و سخن‌گفتن به حق را ندارند «و از این رونمی‌اندیشند» یعنی: نمی‌توانند در آنچه که به آنان گفته می‌شود، بیندیشند.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ١٧٢ [البقرة: 172].

بعد از آن که خداوند متعال تمام مردم را به بهره‌برداری از خیرات و برکات زمین ارشاد فرمود، اینک در اینجا مؤمنان را به خطاب زیر مخصوص می‌گرداندزیرا ایشان به فهم کلام الهی سزاوارترند: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از نعمتهای پاکیزه‌ای که روزی شما کرده‌ایم، بخورید» و آنچه را که ما حرام نکرده ایم‌، حرام نگردانید و از خوردن غذاهایی که اهل جاهلیت و غیر آنان از پیش خود حرام می‌گردانند، پرهیز نکنید «و خدا را شکر کنید اگر تنها او را می‌پرستید» یعنی: اگر تنها او را می‌پرستید، از پاکیزگی‌ها بخورید و از تحریمهای غیرخدایی پروا نکنید وشکرگزار این نعمت‌ها باشید زیرا خوردن پاکیزگی‌ها؛ غذای جسم شماست و شکرنعمت‌؛ غذای روح شما.

﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحۡمَ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ بِهِۦ لِغَیۡرِ ٱللَّهِۖ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَیۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ١٧٣ [البقرة: 173].

چون خداوند متعال، بهره‌برداری از آنچه را که حلال و پاکیزه است، مباح‌گردانید و چیزهای حلال هم بسیار بود، اینک حرامها را برای آنها بیان می‌کند زیراحرامها نسبت به حلال‌ها اندک هستند، پس حرامها را بر چیزهایی منحصر می‌نمایدکه اینک بیان می‌شود: «خداوند تنها میته را بر شما حرام کرده است‌» میته: خودمرده (مردار)، حیوانی است که روح از بدن آن بدون ذبح شرعی جدا شده‌باشد. مراد از «میته‌» در اینجا، حیوان مردار خشکی است نه دریا زیراخوردن تمام حیوانات بحری (آبزیان) - اعم از زنده و مرده آنها - در نزدجمهور فقها جایز است‌. اما حنفی‌ها بجز ماهی، دیگر حیوانات آبزی را استثنا کرده و خوردن آنها را حرام می‌دانند[4]. «و» حرام کرده است بر شما «خون را» خون حرام: خون ریخته است، نه خون باقی‌مانده در عروق حیوان بعد از ذبح‌آن‌. روایت شده است که چون عایشه رضی الله عنها گوشت می‌پخت، زردی خون‌موجود در داخل عروق آن، به سطح دیگ یا قابلمه نمایان می‌شد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را می‌خوردند و در خوردن آن هیچ تردیدی به خود راه‌نمی‌دادند. «و» حرام کرده است بر شما «گوشت خوک را» و تمام بدن خوک‌حرام است «و» حرام کرده است بر شما «آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده‌» به هنگام ذبح آن، چون نام لات و عزی و غیر آنها. اهلال: بلندکردن صداست زیرا مشرکان چون برای بتان ذبح می‌کردند، صدای خویش را به ذکر نام آنها بلند می‌کردند، مثلا با صدای بلند می‌گفتند: به نام لات‌! به نام عزی‌! از این رو هر ذبح‌کننده‌ای را «مهل‌» نامیدند، هرچند صدای خویش را به بردن نامی بلند نکند «امااگر کسی‌» به خوردن چیزی از این محرمات به منظور حفظ جان خود «ناچارشود» به‌دلیل گرسنگی و فقدان خوراکی حلالی که بدان تغذیه نماید، یا به سبب اجبار و اکراه از سوی دیگران «در صورتی که باغی و عادی نباشد» یعنی: بیشتر ازحد نیاز نخورده و از خوردن آن گریز و چاره‌ای هم نداشته باشد «بر او گناهی‌نیست‌» زیرا خداوند عزوجل در حال اضطرار و ناچاری به او اجازه خوردن ازمحرمات را می‌دهد و او را بدان مؤاخذه نمی‌کند. مراد از «باغی‌» کسی است که بیشتر از مقدار نیاز از محرمات می‌خورد و مراد از «عادی‌» کسی است که این محرمات را در حالی می‌خورد که از آنها گریز و چاره‌ای دارد «در حقیقت خداآمرزنده‌» است گناه کسی را که درحال ناچاری از چیزهای حرام می‌خورد «ومهربان است‌» به او زیرا حرام را بر وی در هنگام ضرورت، حلال گردانیده است‌.

بنابراین آیه، محرمات حقیقی از خوردنی‌ها در شریعت اسلام عبارتند از:

1-  گوشت خود مرده (مردار)

2-  خون ریخته حیوانات‌.

3-  گوشت خوک‌.

4-  حیوان ذبح شده‌ای که به هنگام ذبح آن نام غیر خدای  عزوجل  بر آن برده‌شود.

البته حصر تحریم در انواع چهارگانه فوق‌؛ حرمت غیر آنها را که در شریعت بیان‌شده نفی نمی‌کند بنابراین، محرمات بیان شده در آیه (3) از سوره «مائده‌» ومحرمات دیگری که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حرمت آنها را بیان کرده‌اند - که بیان آنها نیزدر این تفسیر شریف خواهد آمد - به حرام‌های چهارگانه فوق اضافه می‌شوند.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلًا أُوْلَٰٓئِکَ مَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ١٧٤ [البقرة: 174].

«کسانی که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده، پنهان می‌دارند و بدان بهای ناچیزی‌به‌دست می‌آورند» زیرا متاع و بهره فانی دنیا که دربرابر پنهان‌ساختن و تغییر دادن شرع خدا عزوجل گرفته می‌شود، هرچند بسیار پنداشته شود، بدون شک ناچیز و اندک است زیرا عوض حقیقی آن، سعادت دنیا و آخرت است که قربانی شده است «آنان جز آتش در درون خویش فرو نمی‌برند» یعنی: آن بهای ناچیزی که در قبال پنهان کردن آیات الهی دریافت می‌دارند، عذاب آخرت را بر آنان مسلم گردانیده و سبب ورودشان به دوزخ می‌شود «و خداوند روز قیامت با آنان سخن نمی‌گوید» به‌دلیل فرود آمدن خشم وی بر آنان و ناخشنودی از آنان‌. طبری می‌گوید: «خداوند متعال با آنان در آنچه که دوست دارند، سخن نمی‌گوید، هرچند درآنچه که دوست ندارند، با آنان سخن می‌گوید». «و پاکشان نمی‌دارد» یعنی: اعمال پلیدشان را اصلاح نمی‌کند که از گناه پاک شوند «و برای آنان عذابی است دردناک‌» که همانا آتش دوزخ است‌.

ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: این آیه و آیه ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ...[آل عمران:77]. ، هردو درباره یهود نازل شد زیرا رؤسا وعلمای آنان از سفلگان خویش هدایایی گرفته و به آنها وعده می‌دادند که پیامبرآخرالزمان از میان‌شان بر انگیخته می‌شود. پس چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از غیر آنان برانگیخته شدند، آنها از زوال ریاست و أخاذی‌های خویش بیمناک شده و لذا صفات حقیقی پیامبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم در تورات را کتمان کردند و اوصاف دیگری را برساخته و به عوام خویش گفتند: اینک اوصاف پیامبر آخرالزمان همین‌هاست‌، که با اوصاف محمد هیچ شباهتی ندارد! اما آیه کریمه هرکس دیگری را نیز دربرمی‌گیرد که شرع خدا عزوجل را پنهان ساخته و دربرابر آن رشوه بگیرد، همچنین هرکسی را که در ازای منفعت عاجل و یا مصلحت زایل و زودگذری‌، به تغییردادن چیزی از دین خدا عزوجل و کتمان حق راضی گردد.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡعَذَابَ بِٱلۡمَغۡفِرَةِۚ فَمَآ أَصۡبَرَهُمۡ عَلَى ٱلنَّارِ١٧٥ [البقرة: 175].

«آنان همان کسانی هستند که گمراهی را به بهای هدایت و عذاب را به ازای آمرزش‌خریدند» تفسیر نظیر این جمله در آیه (16) گذشت «پس چه شکیبایند بر آتش دوزخ‌!» ما: مفید تعجب است و مراد از آن به شگفت انداختن بندگان مؤمن ازحال آنان است، چرا که آنا با کمال بی‌پروایی، اسباب و علل استحقاق عذاب‌آتش را به کار گرفتند، گویی با این کار خود بر مجازات آتش جهنم شکیبا گشتند.

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ نَزَّلَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّۗ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِی ٱلۡکِتَٰبِ لَفِی شِقَاقِۢ بَعِیدٖ١٧٦ [البقرة: 176].

«این‌» چیزی که ذکر شد از مجازات آتش جهنم و پیامدهای دیگر برای آنان «از آن است‌» یعنی: به سبب آن است «که خداوند کتاب را به حق‌» یعنی: به صدق‌و راستی و برای برپا ساختن حق «نازل کرده است‌» پس بیان آن بر علما واجب وپرهیز از کتمان آن ضروری است، لذا هرگاه از آن مورد سؤال قرار می‌گیرند، یا نیازی به بیان آن پیش می‌آید، باید بی‌هیچ ملاحظه‌ای آن را اعلام کنند «و کسانی‌که در آن اختلاف ورزیده‌اند» با ایمان به برخی از آن و کتمان برخی دیگر آن – که یهودیانند - یا مراد مشرکانند که برخی از آنان گفتند؛ این کتاب سحر است وبرخی گفتند؛ افسانه‌های پیشینیان است، اینان همگی «در شقاق‌» یعنی: مخالفت و ستیزه و کشمکش «دور و درازی‌» از حق و حقیقت «قراردارند».

﴿لَّیۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلۡکِتَٰبِ وَٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِیلِ وَٱلسَّآئِلِینَ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِینَ فِی ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِینَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧ [البقرة: 177].

در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه در رد بر یهود و نصاری نازل شد که‌درباره تغییر قبله سخن گفته و طعن و ایراد بسیاری را مطرح می‌کردند، پس خدای  عزوجل  روشن ساخت که: روی نمودن به سوی مشرق و مغرب ذاتا مقصود نیست و کار نیکی شمرده نمی‌شود. ابن‌کثیر می‌گوید: «این آیه کریمه، مشتمل برجملاتی بزرگ و دارای قواعدی ژرف و عمیق و عقیده‌ای خالص و استواراست‌».

«نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و مغرب (یعنی: جهات‌مختلف‌) بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا ایمان بیاورد» یعنی: نیکی، نیکی کسی است که به خدا عزوجل ایمان بیاورد. بِرّ: کلمه‌ای است که جامع هر خیر؛ اعم از ایمان، اعمال شایسته و اخلاق نیک است و این آیه کریمه آن را به اصول ایمان و اصول اعمال صالح تفسیر کرده است‌.

«و» نیز نیکی آن است که ایمان بیاورد به «روز بازپسین و فرشتگان‌» فرشتگان: موجوداتی نورانی هستند که دارای مأموریتها و وظایف متعددی می‌باشند، سرشت آنان بر طاعت حق تعالی است، اورا عصیان نمی‌کنند و هر آنچه را که‌دستور یابند، انجام می‌دهند.

«و» همچنین نیکی آن است که ایمان بیاورد به «کتاب‌» مراد از کتاب: جنس‌کتاب، یعنی تمام کتابهای آسمانی است‌.

«و» همچنین نیکی آن است که ایمان بیاورد به «پیامبران و مال خود را با وجود دوست‌داشتن آن به ذوی‌القربی‌» یعنی نزدیکان و خویشاوندان خود «بدهد» دادن مال به نزدیکان و خویشاوندان - چنانچه فقیر باشند - هم صدقه است و هم صله‌رحم.

«و» همچنین نیکی آن است که مال خود را به «یتیمان‌» فقیر بدهد زیرا آنان از فقرای غیر یتیم به دادن صدقه سزاوارترند، چرا که توان کسب وکار را ندارند.

«و» همچنین مال خود را به «مساکین‌» بدهد که چیزی را برای تأمین معیشت خود نمی‌یابند، پس نشستهاند و به دستهای مردم می‌نگرند.

«و» همچنین مال خود را به «در راه ماندگان‌» یعنی: مسافران نیازمندی بدهد که از مال خویش جدا مانده و برای‌شان امکان حاضر کردن آن وجود ندارد.

«و» مال خود را به «سائلان‌» یعنی: به متکدیانی بدهد که ناچار به گدایی ودرخواست کردن می‌شوند. باید دانست که گدایی حرام است جز برای ضرورتی، لذا برای سائل لازم است تا از حد ضرورت تجاوز نکند و به ادب درخواست‌کردن ملتزم باشد و آن این است که بدون پافشاری و اصرار درخواست کمک کند. وچنان‌که در حدیث شریف آمده است، گرفتن صدقه برای شخصی که بی‌نیاز است و قادر به کسب و کار می‌باشد، حلال نیست چه مرد باشد و چه زن و چنین شخصی باید کاری شرافتمندانه برای خود جست‌وجو کند.

«و» همچنین نیکی آن است که مال خود را «در» راه آزادکردن «بردگان‌» بدهد. مراد خریدن بردگان و آزادکردن آنهاست‌. به قولی‌دیگر: مراد آزادکردن‌اسیران است‌. در حدیث شریف آمده است: «بهترین صدقه آن است که در حال سلامتی و حرص بر مال خویش که آرزوی توانگری را داری و از فقر می‌ترسی‌؛ صدقه بدهی‌».

«و» همچنین نیکی آن است که «نماز را برپا دارد» با رعایت تمام ارکان و شرایط آن‌.

«و» همچنین نیکی آن است که «زکات را بدهد». بیان جداگانه زکات، دلیل برآن است که مراد از انفاق یاد شده در بالا، صدقه نافله است نه زکات فرض‌. چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «إن فی الـمال حقاً سوى الزکاة». «قطعا در مال حقی است بجز زکات‌».

«و» همچنین نیکان «آنان‌»‌اند «که چون‌» با خدا عزوجل یا مردم «عهد بستند، به عهد خود وفادارند» به شرط اینکه عهدشان با مردم، خلاف اوامر دینی نباشد، پس چنانچه این عهد در معصیتی بود، وفا به آن واجب نیست‌. روشن است که‌خیانت و پیمان‌شکنی و خلف وعده از نشانه‌های نفاق است، چنان‌که درحدیث شریف آمده است: «نشانه منافق سه چیز است‌؛ چون سخن پردازد، دروغ‌گوید و چون وعده کند، خلاف نماید و چون امانت به وی سپرده شود، خیانت‌کند».

«و» همچنین نیکان «آنان‌»‌اند «که در سختی‌» یعنی: شدت فقر «و زیان‌» یعنی: در بیماری مزمن یا فقدان عزیزان «و به‌هنگام جنگ، صابرند» صبر: نصف‌ایمان است‌؛ زیرا صبر و شکیبایی، بر رضای انسان مؤمن به قضا و قدر الهی دلالت می‌کند. در حدیث شریف آمده است که فرار از میدان جنگ، یکی از هفت گناه‌کبیره می‌باشد.

«اینان کسانی‌اند که راست گفته‌اند» در ادعای ایمان خویش «و هم‌اینان متقیانند» تقوی: خود نگه‌داری از خشم خداوند عزوجل با پرهیز از گناهان است‌.

علما گفته‌اند: این آیه کریمه، آیه بزرگی از امهات احکام است زیرا در کل متضمن شانزده قاعده عقیدتی و اخلاقی می‌باشد.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِی ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِیَ لَهُۥ مِنۡ أَخِیهِ شَیۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَیۡهِ بِإِحۡسَٰنٖۗ ذَٰلِکَ تَخۡفِیفٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَرَحۡمَةٞۗ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٧٨ [البقرة: 178].

در بیان سبب نزول این آیه کریمه، دو روایت آمده است: بنا به روایتی، این آیه در رد و محکومیت عملکرد مردم در دوران جاهلیت نازل شد که به شیوه ستمگری عمل کرده‌، از حد متجاوز و پیرو شیطان بودند؛ مثلا اگر برده‌ای از یک‌قوم قوی و قدرتمند، به وسیله برده‌ای منسوب به قومی فرودست کشته می‌شد، آن قبیله قدرتمند، مغرورانه می‌گفتند: ما باید آزادی را در برابر آن به قتل‌برسانیم‌! و اگر زنی از آنان کشته می‌شد، می‌گفتند: باید مردی را در برابر آن‌بکشیم‌! همین گونه آنان فرادست را در مقابل فرودست نمی‌کشتند، اما در برابرقتل یک فرد اشرافی، چند تن از فرودستان را می‌کشتند.

به روایتی دیگر: این آیه در باره دو طایفه از اعراب نازل شد که یکی از آنها مسلمان و دیگری با مسلمانان هم‌پیمان بود، آن دو طایفه‌، زنان و بردگان واشخاص آزادی را از یک‌دیگر به قتل رسانده بودند، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درمیانشان حکمی را صادر نمودند و آیه کریمه در تأیید حکم ایشان نازل شد.

«ای مؤمنان‌! بر شما در مورد کشتگان، قصاص مقرر شده است‌» یعنی: اگر کسی‌مسلمانی را به عمد و از روی تجاوز کشت، کشتن آن به طور همانند - در هنگام‌مطالبه صاحب حق - فرض است و صاحب حق، اولیای مقتول‌اند. قصاص: یعنی‌عملی همانند با عمل قاتل زیرا مسلمانان در میزان اسلام باهم برابرند، هرچندبعضی شریف باشند و بعضی وضیع، بعضی زیبا باشند و بعضی زشت، بعضی‌ثروتمند باشند و بعضی فقیر، بعضی مرد باشند و بعضی زن «آزاد دربرابر آزاد و برده‌دربرابر برده‌» یعنی: آزاد در برابر قتل شخص آزاد و برده در برابر قتل شخص برده‌قصاص می‌شود. از این قید چنین برمی‌آید که آزاد با قتل برده قصاص نمی‌شود -که جمهور فقها بر این نظرند - اما امام ابوحنیفه  رحمه الله  برآن است که آزاد دربرابر برده قصاص می‌شود، به دلیل عام‌بودن آیه (45) سوره «مائده‌» که تفسیر آن خواهدآمد. از حضرت علی رضی الله عنه و ابن‌مسعود رضی الله عنه نیز همین رأی نقل شده است‌. امام‌بخاری نیز می‌گوید: مولی با کشتن برده خویش کشته می‌شود، به دلیل این‌حدیث شریف: «هر کس برده‌اش را کشت، او را می‌کشیم و هرکس بینی‌اش را برید، بینی‌اش را می‌بریم و هرکس او را عقیم (جنسی) کرد، او را عقیم می‌کنیم‌».

جمهور فقها برآنند که مسلمان با کشتن کافر قصاص نمی‌شود. دلیل آنها این‌حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند: «مسلمانی دربرابر کافری کشته‌نمی‌شود». «و زن در برابر زن‌» قصاص می‌شود، اگر او را کشت‌. اگر زنی مردی‌را کشت‌، نیز به‌طریق اولی قصاص می‌شود و اگر مردی زنی را کشت، نیز قصاص‌می‌شود، به دلیل این حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «همانا مرد دربرابرزن کشته می‌شود». همچنین مذهب ائمه اربعه - جز در یک روایت از احمدبن‌حنبل - این است که یک گروه با کشتن یک تن قصاص می‌شوند. «پس کسی که‌گذشت شد به او چیزی از خون برادرش‌» یعنی: اگر قاتل‌، یا جانی از سوی مجنی‌علیه (کسی که جنایت بر وی انجام گرفته)، یا از سوی ولی مقتول، دربرابر قتل یا جرحی که کرده بود، از انجام قصاص مورد عفو قرار گرفت، به مجنی علیه (کسی‌که جنایت بر او انجام گرفته)، یا ولی وی، دیه قتل یا دیه جراحت (ارش) تعلق‌می‌گیرد. قید (اخیه‌: برادرش) عاطفه برانگیز است و این پیام را می‌رساند که: عمل قتل، اخوت ایمانی را نمی‌گسلاند. آری‌! اگر چنین عفو و گذشتی در کاربود «پس حکم آن پیروی کردن به نیکویی است‌» یعنی: مطالبه صاحب حق از قاتل یا جانی‌، باید با رفتاری پسندیده توأم باشد، به این نحو که اگر قاتل تنگدست بود، باید صاحب حق به او مهلت دهد «و» بر قاتل «رسانیدن خون‌بهاست به وی به خوش خویی‌» بدون تعلل و امروز و فرداکردن، یا انکار، یا به‌کاربردن سخنانی‌زشت «این حکم‌» حکم عفو و دیه «تخفیف و رحمتی از سوی پروردگار شماست‌» یعنی: خداوند عزوجل بر این امت، قصاص و عفو با عوض یا بدون عوض - هردو - را مشروع گردانید و چنان‌که بر یهود و نصاری تنگ گرفت، بر آنان تنگ نگرفت زیرا بر یهود، قصاص یا عفو بدون دیه‌، و بر نصاری‌، عفو بدون دیه را فرض‌گردانید «پس هرکس بعد از آن‌» یعنی: بعد از عفو «از اندازه درگذرد» به این‌صورت که بعد از گرفتن دیه‌، قاتل را بکشد، یا قاتل را عفو نموده و بعد از آن‌قصاصش نماید؛ «برای او عذابی دردناک است‌» در آخرت با آتش دوزخ، یا دردنیا با انجام قتل‌.

﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡقِصَاصِ حَیَوٰةٞ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٧٩ [البقرة: 179].

«و ای خردمندان‌! برای شما در قصاص زندگانی‌ای است‌» به اعتبار اینکه قصاص به خودداری مردم از قتل یک‌دیگر می‌انجامد «باشد که به تقوا روی آورید» و از بیم قصاص، از خون‌ریزی بپرهیزید. آری‌! این است قانون «قصاص‌» در اسلام، قانونی که جامعه بشری در هیچ عصری از آن بی‌نیاز نیست و بجز آن، هیچ‌مجازات دیگری - از جمله زندان - نمی‌تواند بسیاری از افراد خونریز را از ارتکاب جنایت باز دارد، پس این قصاص است که حیاتی آرام و پایدار را برای‌جامعه فراهم کرده و از میزان جنایت قتل در جامعه بشری می‌کاهد زیرا هنگامی که قاتل به خوبی بداند که اگر بکشد، کشته می‌شود؛ یقینا از ارتکاب عمل قتل دست برمی‌دارد و در اینجاست که دو حیات محفوظ می‌ماند، یکی حیات مقتول ودیگری حیات خود قاتل‌[5].

﴿کُتِبَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَکَ خَیۡرًا ٱلۡوَصِیَّةُ لِلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ١٨٠ [البقرة: 180].

«بر شما فرض شده‌است که چون مرگ یکی از شما فرا رسد» فرارسیدن مرگ‌؛ فرارسیدن اسباب و علائم آن است‌. آری‌! در این هنگام بر انسان فرض است‌؛ «این که اگر خیری برجای گذارد» یعنی: اگر مالی باقی می‌گذارد، باید «وصیت کند» چرا که دیگر مجالی برای زندگی وی باقی نمانده است‌. بعضی از مفسران‌، «خیر» را به مال بسیار تفسیر کرده‌اند، اما ظاهرا - چنان‌که ابن‌عباس رضی الله عنه و گروهی ازتابعین نیز گفته‌اند - مراد از «خیر»، مطلق مال است، چه کم باشد و چه بسیار زیرا اسم «خیر» بر مال اندک و بسیار هردو اطلاق می‌شود. آری‌! باید وصیت کند، امابرای چه‌کسی‌؟ «برای پدر و مادر و خویشاوندان خود» و بعد از اجرای وصیت وی، بقیه مالش برای فرزندانش باقی می‌ماند.

البته این حکم در اول اسلام مشروع شد و سپس وصیت برای نزدیکان با آیات میراث (در سوره نساء و غیرآن) منسوخ گردید. همچنین با این حدیث شریف: «لاوصیه لوارث‌: برای هیچ وارثی وصیتی نیست‌». نسخ وصیت برای وارث، رأی جمهور فقها و بیشتر مفسران بلکه به قول ابن‌کثیر، حکمی اجماعی است‌. اما حکم وصیت برای غیر وارث‌، به حال خود باقی است و بنابر ارشاد همین آیه و نیزاحادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، وصیت نمودن از ثلث مال برای غیر وارث، مستحب ونافذ می‌باشد، از جمله این حدیث شریف: «ماحق امریء مسلم له شیء یوصی فیه یبیت لیلتین إلا ووصیته مکتوبة عنده». «اگر شخص مسلمان دارای مالی است که می‌باید در آن وصیت کند، نشاید که دو شب را بگذراند، مگر اینکه بایستی وصیت وی نوشته شده در نزدش نهاده‌باشد». همچنان وصیت باید «به‌طور معروف‌» یعنی‌عادلانه و پسندیده و بدون هیچ افراط و تفریطی باشد بنابراین، وصیت کننده نباید توانگری را بر فقیری برتری دهد، یا به بیشتر از ثلث (یک سوم) مال وصیت کند. ولی حنفی‌ها وصیت به کل مال را نیز در صورتی که وصیت‌کننده میراث بری ازخود به‌جا نگذاشته باشد، جایز دانستهاند «این حقی است‌» واجب و لازم «برپرهیزگاران‌». البته باید دانست که قبل از نسخ حکم وصیت با آیات میراث، وصیت نمودن واجب بود، ولی بعد از نسخ - چنان‌که گفتیم - در حق غیر وارث مستحب و در مورد وارث حرام است‌.

﴿فَمَنۢ بَدَّلَهُۥ بَعۡدَ مَا سَمِعَهُۥ فَإِنَّمَآ إِثۡمُهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ١٨١ [البقرة: 181].

«پس هر کس‌» وصیت را «بعد از شنیدنش تغییر دهد» چه آن تغییردهنده خودوصی، یا گواه بر وصیت باشد «گناهش تنها بر گردن همان کسانی است که آن را تغییر می‌دهند» و بر وصیت‌کننده هیچ بازخواستی نیست زیرا او، با انجام وصیت به تکلیف خود عمل کرده است «و خداوند شنواست‌» سخن وصیت کننده را «داناست‌» به فعل وصی و دیگران، پس آنان را در برابر عملشان جزا می‌دهد.

﴿فَمَنۡ خَافَ مِن مُّوصٖ جَنَفًا أَوۡ إِثۡمٗا فَأَصۡلَحَ بَیۡنَهُمۡ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٨٢ [البقرة: 182].

«پس هرکس از اجحاف یا گناه وصیت‌کننده‌ای ترسید» جنف: گرایش از حق وعدل به سوی خطا و اشتباه و اثم: انحراف عمدی در وصیت از جاده عدل وانصاف است‌. مثال آن این است که وصیت‌کننده از ثلث مال‌، بیشتر وصیت کند، یا برای فرد توانگری وصیت نماید. در حدیث شریف آمده است: «اجحاف در وصیت‌، از گناهان کبیره است‌». آری‌! هرکس مشاهده کرد که وصیت کننده در وصیت خود ستم یاگناهی را مرتکب شده است‌؛ «پس میان‌شان اصلاح آورد» یعنی: آشفتگی و اختلافی را که میان ورثه به‌سبب آن وصیت ناروا واقع شده بود؛ به اصلاح آورد، بدین‌گونه که آن قسمت از متن وصیت را که به زیان برخی از ورثه و مخالف با شرع خداوند عزوجل بود، ابطال و آنچه را که حق بود - چون وصیت برای نزدیکان غیر ارث برنده - ابقا و اثبات نمود، در این صورت «بر او» یعنی: بر شخصی که با هدف خیر و اصلاح، در وصیت تغییر ایجاد می‌کند «گناهی نیست زیرا خدا آمرزنده مهربان است‌» بر کسی‌که با هدف خیر و اصلاح، دروصیت تغییر به وجود می‌آورد.[6]

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٨٣ [البقرة: 183].

«ای مؤمنان‌! بر شما روزه فرض گردانیده شد» روزه: خودداری از خوردن‌، نوشیدن‌، مقاربت جنسی و دیگر شکننده‌ها از طلوع بامداد تا غروب آفتاب همراه با نیت است «همان‌گونه که بر آنان که پیش از شما بودند، فرض شده بود» یعنی: همان‌گونه که روزه، بر امتهای بشری - از زمان آدم‌  علیه السلام    تا هم‌اکنون که عهد پیامبرخاتم صلی الله علیه و آله و سلم است - فرض شده بود. آری‌! تاریخ، نشان دهنده این واقعیت‌است که روزه در میان تمام ملل مشروع بوده است، حتی در میان مصریان قدیم، رومی‌ها، یونانی‌ها و هندیان‌. در تورات کنونی نیز - باوجود تحریف آن - روزه و روزه‌داران مورد ستایش قرار گرفته‌اند. این نقل نیز صحیح است که موسی‌  علیه السلام    چهل روز، روزه گرفت، اما یهودیان عصر حاضر، یک هفته روزه می‌گیرند. همچنین، انجیل‌های کنونی‌، روزه را ستوده و آن را عبادت می‌شمارند و مشهورترین روزه نصاری، روزه بزرگ قبل از عید «فصح‌» است، سپس رؤسای کلیسا انواع دیگری از روزه را نیز بنیاد نهادند. به قولی: مراد از ﴿ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ (کسانی که پیش از شما بودند)، اهل کتابند. «باشد که به تقوی گرایید» با پایبندی به روزه زیرا روزه انگیزه‌های ارتکاب گناهان را در نهاد انسان تضعیف می‌کند و شهوت را که مبدأ معصیت است درهم شکسته لذتهای دنیا را بی‌ارزش می‌گرداند و این همه تقوی‌آفرین است‌. در حدیث شریف آمده است: «الصوم نصفالصبر: روزه نصف صبر است‌». همچنین روزه از ابعاد و جنبه‌های گوناگونی پدیدآورنده تقوی است، که مهم‌ترین این ابعاد عبارتند از:

1-  روزه، نفس انسان را در آشکار و نهان بر خشیت و بیم از خداوند متعال تربیت می‌کند زیرا جز پروردگار بزرگ، هیچ کس دیگری ناظر و مراقب شخص‌روزه‌دار نیست و این از بزرگ‌ترین فواید روحی روزه می‌باشد.

2-  روزه، از حدت و غلیان شهوت می‌کاهد، چنان‌که در حدیث شریف آمده‌است: «الصوم جنه‌» یعنی: روزه سپر نگه‌دارنده‌ای از آلودگی به شهوات وارتکاب گناهان است‌.

3-  روزه، احساس شفقت و رحمت به همنوع را در انسان بیدار می‌سازد.

4-  روزه، تحقق‌بخش معنای برابری میان توانگران و فقرا و اشراف و عوام است و این از فواید اجتماعی روزه می‌باشد.

5-  روزه، انسان را به نظم و برنامه‌ریزی و مهار نمودن اراده عادت می‌دهد.

6-  روزه، بنیه جسمی را تجدید نموده، سلامتی و نیروی حافظه را تقویت و بدن را از رسوبها و تخمیرات زیانبخش می‌رهاند، چنان‌که این معنی و بیش از آن نیز در این حدیث شریف آمده است: «صوموا تصحوا»: روزه بگیرید تا تندرست‌شوید».

﴿أَیَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖۚ فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَۚ وَعَلَى ٱلَّذِینَ یُطِیقُونَهُۥ فِدۡیَةٞ طَعَامُ مِسۡکِینٖۖ فَمَن تَطَوَّعَ خَیۡرٗا فَهُوَ خَیۡرٞ لَّهُۥۚ وَأَن تَصُومُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١٨٤ [البقرة: 184].

آری‌! برشما فرض شده است «روزه گرفتن روزهای چند شمرده شده‌» یعنی: روزهای معلوم و معین اندکی - برای آسان‌گیری بر شما. این ایام معین به قول جمهور مفسران، عبارت از ماه مبارک رمضان است‌. ابن‌کثیر نقل می‌کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از هجرت به مدینه، از هر ماه سه روز را روزه می‌گرفتند و روزعاشورا را نیز روزه می‌گرفتند تا آن که خداوند متعال روزه رمضان را فرض نمود. «پس هرکس از شما بیمار» بود و توان روزه‌گرفتن را نداشت، خوردن برای وی‌عزیمت است و اگر توان آن را داشت، ولی همراه با قبول ضرر و مشقت، پس‌خوردن روزه برای وی رخصت است «یا» هرکس از شما «در سفر باشد» سفری به‌اندازه مسافت کوتاه‌کردن نماز، یعنی (89) کیلومتر در نزد جمهور فقها و (96) کیلومتر در نزد حنفی‌ها «پس لازم است‌» بر وی روزه گرفتن «شمار آن از روزهای دیگر» که باید آنها را در عوض روزهایی که خورده است‌، روزه‌گرفته و روزه‌های فوت شده را قضا کند «و بر کسانی که روزه طاقت‌فرساست» یعنی: بر کسانی‌که روزه را به دشواری تحمل می‌کنند و تاب و تحمل آن راندارند، چون پیرمردان کهن‌سال‌، زنان باردار و بیماران مزمن، پس بر اینان «فدیه‌ای است که عبارت از خوراک‌دادن به یک بینواست‌» به جای خوردن هر روز از ایام روزه، و این خوراک باید از میانه آن چیزی باشد که شخص‌، خانواده خویش‌را با آن اطعام می‌کند. مقدار آن در نزد حنفی‌ها، نصف صاع (دومد) از گندم، یاصاعی از غیر آن - چون خرما یا جو - برای هر روزی است که می‌خورد و یاغذایی آماده است که کفایت یک‌روزه مسکین را بنماید. و مقدار آن در نزدجمهور، یک مد از خوراک غالب مورداستفاده آن منطقه است‌[7]. «و هرکس به‌دلخواه خود خیری‌» بیشتر «انجام دهد» یعنی: بر اندازه خوراک مقرر در فدیه بیفزاید، یا به علاوه یک مسکین، مسکین دیگری را نیز غذا بدهد «پس آن برای او بهتر است و اگر بدانید روزه گرفتن برای شما بهتر است‌» یعنی: برای این گروه‌معذور، روزه‌گرفتن بهتر از روزه‌خوردن همراه با پرداخت کفاره است‌.

بیشتر ائمه (مالک، ابوحنیفه و شافعی) بر آنند که روزه‌گرفتن مسافر چنانچه بر او دشوار نبود - برایش بهتر از روزه‌خوردن است، ولی امام احمد بر آن است‌که برای مسافر خوردن روزه بهتر از روزه‌گرفتن می‌باشد. و در نزد جمهور، پی‌درپی گرفتن روزه قضایی مستحب است نه واجب‌. و اگر چنان شد که ادای روزه از شخصی فوت شد و رمضان دیگری آمد و او آن را قضا نکرده بود، درنزد جمهور بر وی کفاره لازم است و کفاره او این است که برای هر روز، یک نفرمسکین را خوراک دهد. اما امام ابوحنیفه بر آن است که کفاره‌ای بر وی نیست‌.

در بیان سبب نزول آیه کریمه از مجاهد روایت شده است که گفت: این بخش ازآیه‌: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِینَ یُطِیقُونَهُ درباره مولایم قیس‌بن سایب نازل شد که توان روزه گرفتن را نداشت و با نزول آن او روزه را خورد و برای هر روز، یک نفر مسکین را اطعام می‌کرد.

﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَانِۚ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡیَصُمۡهُۖ وَمَن کَانَ مَرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَۗ یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ وَلِتُکۡمِلُواْ ٱلۡعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰکُمۡ وَلَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ١٨٥ [البقرة: 185].

«ماه رمضان‌» همان ماهی است «که در آن قرآن‌» در شب قدر به تمامی و یکباره از لوح محفوظ به بیت‌المعمور در آسمان دنیا «فرو فرستاده شده‌است‌» وسپس جبرئیل‌  علیه السلام    آن را سوره‌به‌سوره و آیه به‌آیه در مدت بیست و سه سال بر قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرد. یا: اولین آیات آن در ماه رمضان نازل شد و نزول این‌آیات در شب قدر بود «کتابی که مردم را راهبر و» متضمن «دلایل آشکار هدایت است‌» که این دلایل آشکار، مخصوص به آیات محکم آن می‌باشد «و» کتابی‌که «جداکننده حق از باطل است‌» یعنی: قرآن، میزان و معیار جداکننده حق از باطل‌است «پس هرکس از شما این ماه را دریابد» یعنی: در آن مقیم باشد، نه مسافر «باید آن را روزه بدارد و کسی‌که بیمار یا در سفر است‌» باید به شماره آن، «تعدادی از روزهای دیگر» را روزه بگیرد و اگر در بخشی از ماه، مقیم و در بخشی دیگرمسافر بود، روزه‌گرفتن در ایام اقامت وی برایش حتمی است، اما در سفر، رخصت خوردن دارد «خدا برای شما آسانی می‌خواهد و برای شما دشواری‌نمی‌خواهد» به همین جهت است که برای مریض و مسافر، رخصت خوردن‌داده‌است‌.

باید دانست که یسر؛ یعنی آسان‌گیری و عدم سخت‌گیری، از مقاصد پروردگارسبحان در تمام امور دین است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای تحقق بخشیدن به این‌مقصد، همیشه به آسان‌گیری ارشاد و از سخت‌گیری نهی می‌کردند، چنان‌که دراین حدیث شریف فرمودند: «یسروا ولا تعسروا، وبشروا و لاتنفروا: آسان بگیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و متنفر و پراکنده نگردانید».

«و می‌خواهد که شماره مقرر را تکمیل کنید». لام در (لتکملوا العده) برای تعلیل‌است، لذا معنی چنین می‌شود: به این علت در حالت‌های بیماری و سفر رخصت‌روزه خوردن را به شما دادیم که به شما آسانی را می‌خواهیم و می‌خواهیم که شماره ایام مقرر را تکمیل کنید، پس هرکس به سبب عذر بیماری، یا سفر، نتوانست آن را با ادا تکمیل کند، باید بعدا با قضا آن را تکمیل نماید، ازاین رو، قضا نمودن روزه برای مریض و مسافر، به منظور کامل ساختن شماره ایام ماه وتکمیل اجر و پاداش آنان است «و تا خدا را به بزرگی بستایید» با روزه گرفتن و ذکر وی در هنگام کامل ساختن شمار ایام روزه‌داری «به سپاس آن که رهنمونی‌تان‌کرده است‌» به سوی احکام سراسر منفعت بار، لذا عظمت وی و حکمت بالغه‌اش در اصلاح نمودن بندگانش را به یاد آورید و بدانید که او با مشروع‌ساختن احکام مورد نظر خویش، بندگانش را تربیت می‌کند و می‌سازد پس احکام وی همه‌؛ ازنظر معنوی و حسی برای ساختن و تربیت شخصیت آنهاست «و باشد که شکرگزاری کنید» برای خداوند عزوجل در برابر همه این نعمت‌ها و در برابر اینکه او به هریک از دو حالت عزیمت و رخصت، حق آن را در جایگاه مقررش داده است‌.

جمهور علمای اهل تأویل بر آنند که این آیه، دلیل بر مشروعیت تکبیر گفتن درعیدفطر است‌. روایت شده است که برخی از سلف، در شب عید فطر - ازهنگامی که هلال شوال را می‌دیدند تا هنگام بیرون‌رفتن امام برای نماز عید - تکبیر می‌گفتند. لفظ تکبیر در نزد امام مالک و گروه دیگری از علما این است که‌سه بار «الله اکبر» بگوید. ولی از علما الفاظ دیگری چون: تکبیر و تهلیل وتسبیح، هرسه نقل شده است‌. اما درباره وقت و مدت تکبیر، از ابوحنیفه و مالک‌نقل شده است که گفته‌اند: در عیدفطر از وقت بیرون آمدن شخص از خانه‌اش تارسیدن وی به مصلی تکبیرگفتن مستحب است و چون نماز به پایان رسید، عید هم‌به پایان می‌رسد. ولی شافعی واحمدبن حنبل می‌گویند: تکبیر گفتن، از وقت غروب خورشید شب عید تا وقت ادای نماز عید به دنبال نمازها و در هر وقت‌دیگری مستحب است‌[8].

﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لِی وَلۡیُؤۡمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمۡ یَرۡشُدُونَ١٨٦ [البقرة: 186].

در بیان سبب نزول آمده است: مرد اعرابی‌ای نزد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یارسول‌الله! آیا پروردگار ما نزدیک است‌؛ که در این صورت با وی مناجات‌کنیم؟ یا که دور است تا او را بانگ زنیم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکوت کردند، همان بود که این آیه نازل شد: «و هرگاه بندگانم درباره من از تو بپرسند» به ایشان بگو: «من نزدیکم‌» به آنان با علم خویش و به آنچه که مقتضای اجابت دعاء است‌. پس مراد قرب مکانی نیست «و دعای دعاکننده را - به هنگامی که مرا بخواند – اجابت می‌کنم‌». در حدیث شریف آمده است: «إن الله تعالى لیستحیی أن یبسط العبد إلیه یدیه یسأله فیهـمـا خیراً فیردهــمـا خائبتین»‌. «همانا خداوند متعال حیا می‌کند از اینکه بنده دستانش را به سوی او به دعا بردارد - در حالی‌که از او در آنها خیری‌می‌خواهد - و او آنها را خالی برگرداند». همچنین در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما من مسلم یدعو الله  عزوجل  بدعوة لیس فیها اثم ولا قطیعة رحم إلا أعطاه الله بها إحدى ثلاث خصال: إما أن یعجل له دعوته، وإما أن یدخره له فی الأخرى، وإما أن یصرف عنه من السوء مثلها». «هیچ مسلمانی نیست که در بارگاه‌خداوند عزوجل دعایی بکند که در آن دعا گناه و قطع رحمی نیست، مگر این که‌خداوند عزوجل به وسیله آن دعا، به وی یکی از سه خصلت زیر را می‌دهد: یا این که‌دعایش را به طور عاجل برایش مستجاب می‌گرداند. یا اجر آن را برایش درآخرت ذخیره می‌کند و یا اینکه بدیی را برابر آن دعا از وی باز می‌دارد». جمهور علما بر آنند که دعا از مهمترین مقام‌های عبودیت است زیرا خداوند بزرگ خودش از ما خواسته است که او را به دعا بخوانیم، که این خود بر فضل واهمیت دعا دلالت می‌کند. چنان‌که در حدیث شریف نیز آمده است که‌رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الدعاء مخ العبادة». «دعا مغز عبادت است‌».

از شرایط دعاکننده این است که:

1-  به قدرت مطلقه الهی دانا بوده و یقین داشته باشد که همه اسباب و وسایط درقبضه تسخیر وی می‌باشد.

2-  با حضور قلب و نیت راستین دعا کند زیرا خداوند عزوجل دعا را از قلبی که غافل باشد نمی‌پذیرد.

3-  از خوردن حرام بپرهیزد.

4-  از دعاکردن ملول و دلتنگ نشود.

و از شرایط خود دعا این است که:

1-  دعا باید از امور جایز بوده و شرعا مطلوب باشد.

2-  دعا علیه حقوق مسلمانان نباشد.

3-  اوقات دعا عبارت است از: وقت سحر، وقت افطار، مابین اذان و اقامه، مابین ظهر و عصر روز چهارشنبه، وقت بیچارگی و پریشانی، حالت سفر و بیماری، هنگام نزول باران و هنگام رویارویی در جهاد فی‌سبیل الله که درباره همه اینها احادیث و روایات آمده است‌. و چون شروط دعا فراهم شد، مورد اجابت قرارمی‌گیرد.

«پس آنان‌» یعنی: بندگان من «باید برای من فرمان‌برداری کنند» یعنی: مرابخوانند «و به من ایمان آورند» یعنی: ایمان داشته باشند به اینکه چون مرابخوانند، اجابتشان می‌گویم‌. یا معنی این است: بر ایمان خویش تداوم و استحکام‌بخشند «باشد که راه یابند» و اجابت دعا شامل راهیافتن شخص دعاکننده به اسباب آن نیز می‌شود، یعنی خداوند متعال برای دعاکننده، راه‌های رزق و شفا وکامیابی و تحقق دیگر دعاهای وی را هموار و آماده می‌سازد. ابن‌کثیر می‌گوید: «بیان این آیه در میانه احکام روزه - که بر انگیزاننده مؤمنان بر دعاء است - ارشادی است بر این امر که باید در هنگام به پایان رساندن رمضان و در هنگام هر افطاری، سخت در دعا کوشید، چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «للصائم عندافطاره دعوه مستجابه‌: برای روزه‌دار در هنگام افطارش، دعایی است پذیرفته‌شده و مستجاب‌».

﴿أُحِلَّ لَکُمۡ لَیۡلَةَ ٱلصِّیَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِکُمۡۚ هُنَّ لِبَاسٞ لَّکُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّۗ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّکُمۡ کُنتُمۡ تَخۡتَانُونَ أَنفُسَکُمۡ فَتَابَ عَلَیۡکُمۡ وَعَفَا عَنکُمۡۖ فَٱلۡـَٰٔنَ بَٰشِرُوهُنَّ وَٱبۡتَغُواْ مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ ثُمَّ أَتِمُّواْ ٱلصِّیَامَ إِلَى ٱلَّیۡلِۚ وَلَا تُبَٰشِرُوهُنَّ وَأَنتُمۡ عَٰکِفُونَ فِی ٱلۡمَسَٰجِدِۗ تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَاۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ١٨٧ [البقرة: 187].

«آمیزش شما با زنانتان در شب‌های روزه برای شما حلال کرده شد» رفث: کلمه جامعی است که شامل تمام آن چیزهایی که مرد از زن خود در امور شهوانی‌می‌طلبد؛ اعم از مقاربت و غیر آن‌، می‌شود «آنان برای شما لباسی هستند و شما هم‌برای آنان لباسی هستید» بدان جهت که هرکدام شما به دیگری، همچون آمیزشی‌که میان لباس و پوشنده آن است، با همدیگر آمیزش دارید. یعنی هریک از زن ومرد، رفیقش را همچون لباسی پوشانده و او را از بدکاری باز می‌دارد. همچنان این‌تعبیر قرآنی، کنایه از نیاز هر کدام آنها به دیگری است و از این روست که خداوندمتعال بر آنها آسان گرفت و رخصت آمیزش داد «خداوند دانست که شما در حق‌خودتان خیانت می‌کردید» با آمیزش در شب‌های رمضان‌. اصل خیانت آن است که شخص بر چیزی امین گردانیده شود، ولی امانت را نگه ندارد. دلیل اینکه خداوندمتعال آمیزش‌کنندگان در شب‌های رمضان را خاین بر نفسهایشان نامید، این است که‌زیان این کار به خودشان برمی‌گردد.

ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول این آیه کریمه می‌گوید: «در آغاز فرضیت‌روزه، خوردن و نوشیدن و مقاربت بعد از نماز عشا تا افطار شب دیگر، برمسلمانان حرام بود تا آن که برخی از صحابه - و از جمله آنان عمربن‌خطاب رضی الله عنه - بعد از عشا با زنانشان آمیزش کردند و غذا خوردند، آن‌گاه شکایتشان را از ارتکاب این عمل نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بردند. این بود که آیه‌کریمه نازل شد». جمهور علما بر آنند که روزه کسی‌که بامداد بر وی در حال جنابت‌طلوع کرده، صحیح است‌.

«پس توبه شما را» از خیانت به نفس‌هایتان «پذیرفت و از شما درگذشت‌» مراد این است که برشما آسان گرفت و میدان را برشما فراخ گردانید «پس اکنون‌» در شب‌های ماه رمضان می‌توانید «با آنان آمیزش کنید و آنچه را خدا برای شما مقررداشته، طلب کنید» به قولی: مراد از (آنچه را خدا برای شما مقرر داشته) طلب فرزند است‌. به قولی دیگر: مراد از آن، طلب شب قدر است‌. یعنی: مشغولیت به‌آمیزش و مباحهای دیگر، نباید شما را از طلب دریافتن فضیلت لیله‌القدر غافل‌گرداند «و بخورید و بیاشامید تا رشته سپید از رشته سیاه نمودار شود» رشته سپید: سپیدیی است که در هنگام بامداد در همه پهنه افق منتشر می‌شود، نه صبح کاذب که مانند دم گرگ به صورت طولی در افق بالا رفته ولی از نظر عرضی در همه افق‌منتشر نمی‌شود، پس صبح کاذب چیزی را حرام و حلال نمی‌گرداند و فقط این‌صبح صادق است که خورد ونوش و دیگر محذورات روزه را حرام می‌گرداند. رشته سیاه: سیاهی شب است‌. نمودار شدن رشته سپید؛ جداشدن آن از سیاهی‌شب می‌باشد، که این جز با داخل شدن وقت بامداد محقق نمی‌شود. و این خود، دلیل بر استحباب تناول غذای سحر در روزه است، چنان‌که در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «تسحروا فان فی‌السحور برکه‌: در سحر غذا تناول کنید زیرا در تناول آن برکت است‌». «پس از آن‌، روزه را تا فرارسیدن شب تمام کنید» بنابراین، آغاز به اتمام رساندن روزه‌؛ وقت غروب خورشید است‌.

باید دانست که تعجیل در افطار و تأخیر در تناول سحری سنت است و مستحب‌است که روزه‌دار با چند عدد خرما افطار نماید و اگر خرما نبود با چند جرعه آب‌. چنان‌که در حدیث شریف آمده است‌. روزه‌گرفتن شش روز از ماه شوال نیز مستحب‌است، چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «هرکس رمضان را روزه گرفت،سپس آن را با شش روز از شوال نیز دنبال کرد، این برای او همچون روزه همه‌عمر (روزگار ) است‌». در شریعت ما از «روزه وصال‌»، یعنی پیوند دادن یک یا چندین روز و شب از روزه با یک‌دیگر نهی به عمل آمده‌، چه این نوع روزه ازویژگی‌های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌باشد. «و در حالی‌که در مساجد معتکف هستید، با زنان درنیامیزید» یعنی: با آنان مقاربت نکنید. اعتکاف: عبارت از بر عهده گرفتن طاعتی است مخصوص، در وقتی مخصوص، با شرطی خاص و در جایی خاص‌. معتکف: کسی است که مقیم مسجد گشته‌، خودش را برای این عبادت مقید می‌گرداند.

جمهور علما بر آنند که هرچند انگیزه بخش‌های جماع‌؛ چون بوسه و لمس شهوت‌انگیز بر معتکف حرام است، لیکن اگر این کارها به انزال مرد نینجامید، اعتکاف وی را فاسد نمی‌سازد. اما مالکی‌ها بر آنند که بوسه و مساس‌شهوت‌انگیز نیز، اعتکاف را فاسد می‌کند. علما اجماعا بر آنند که اعتکاف واجب‌نیست، بلکه نافله‌ای از نوافل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب و همسرانشان بدان عمل کرده‌اند و با نذر نیز لازم می‌شود. همچنان علما اجماعا بر آنند که اعتکاف درست نیست مگر در مسجد. ابوحنیفه و شافعی و احمد برآنند که: اقل‌مدت اعتکاف یک لحظه است و اکثر آن حد معینی ندارد[9].

«اینها حدود الهی است، پس بدانها نزدیک نشوید» حدود: جمع حد است وحد در لغت یعنی: مانع میان دو چیز، سپس بر آن اموری اطلاق گردید که خدای  عزوجل  آنها را برای بندگان خویش مشروع گردانیده است‌. باید دانست که اگر بعد از ذکر حدود، (فلا تقربوها) بیاید؛ مراد از آن ممنوعات و محرمات الهی است و اگر بعد از آن، (فلا تعتدوها) بیاید، مراد از آن، احکام مقرره الهی بربندگانش می‌باشد که جایز نیست از آن تجاوز کنند. و اگر مراد از حدود؛ عامه‌احکام باشد، پس معنای (فلا تقربوها) این است که: متعرض تغییر احکام نشوید، یا به مرز میان حق و گمراهی نزدیک نشوید. «این‌گونه خداوند آیات خود را برای مردم بیان می‌کند» یعنی: چنان که خداوند عزوجل روزه و احکام و تفاصیل آن را برای مردم بیان کرد؛ دیگر احکام خویش را نیز بر زبان پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای آنان بیان می‌کند «باشد که تقوی پیشه کنند» زیرا احکام الهی پدیدآورنده تقوی است.

﴿وَلَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ وَتُدۡلُواْ بِهَآ إِلَى ٱلۡحُکَّامِ لِتَأۡکُلُواْ فَرِیقٗا مِّنۡ أَمۡوَٰلِ ٱلنَّاسِ بِٱلۡإِثۡمِ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١٨٨ [البقرة: 188].

«و اموالتان را در میان خودتان به باطل نخورید» مراد از باطل در اینجا، خوردن آن مالی است که شریعت اسلام، گرفتن آن را از مالکش مباح نگردانیده و اگرخورده شود، به ناحق خورده شده است و این شامل هر چیزی می‌شود که بدون عوض مقابلی، یا بدون رضای مالک آن گرفته شود. مراد از خوردن اموال‌؛ گرفتن و مسلط شدن برآنهاست و از آن به خوردن تعبیر نمود زیرا بزرگ‌ترین هدف به دست‌آوردن مال، خوردن آن می‌باشد. البته خوردن مال به باطل دو صورت‌دارد:

1-  گرفتن آن بر وجه ستم و دزدی و زورگیری و مانند اینها.

2-  گرفتن آن از راه غیر شرعی، حتی اگر مالک آن را به طیب خاطر هم بدهد؛ چون پرداخت پول به زن زناکار، دادن پول قمار، دادن پاداش برای فالبین، دادن بهای شراب‌... که هرچند این اموال به طیب خاطر داده می‌شوند، اما خوردن ودادن آنها حرام و باطل است‌. پس آیه کریمه به طور کلی اینها و مانند آن از سایر وجوه حرام را شامل می‌شود.

«و آن را» یعنی: اموالتان را «به قضات ندهید» به عنوان رشوه تا به ناحق به نفعتان حکم کنند و «تا بخشی از اموال مردم را به گناه‌» یعنی: به ستم و تجاوز و با وسایل غیرمشروع‌؛ چون گواهی دادن و سوگند خوردن به دروغ، یا مانند آنها؛ «بخورید، درحالی‌که خودتان‌» هم خوب «می‌دانید» که به ناحق و ناروا مرتکب این عمل می‌گردید، که این خود، نمایانگر جرأت بر ارتکاب گناه است‌.

ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: «این آیه کریمه ناظر بر شخصی است که بر ذمه وی مالی است، اما گواه و مدرکی علیه وی وجود ندارد، پس مال را انکار نموده و بارفتن نزد حکام‌، در صدد پایمال نمودن حق است‌»، چنان‌که در سبب نزول آن‌آمده است: «امرؤالقیس‌بن عابس کندی و عبدان حضرمی بر سر موضوع زمینی‌نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مرافعه رفتند، امرؤالقیس مدعی‌علیه بود و عبدان مدعی و چون آیه کریمه نازل شد، امرؤالقیس خودرا از قضیه کنار کشید و زمین را به عبدان واگذاشت‌.

در بیان احکام آیه کریمه فقهای اسلام آرایی دارند: امام ابوحنیفه  رحمه الله  بر آن است که حکم قاضی در عقدها و فسخ‌ها، ظاهرا و باطنا نافذ می‌شود، هرچندگواهان‌؛ گواهانی دروغین باشند. مثال آن این است که مردی ادعا می‌کند که زنی‌را به نکاح گرفته است، اما زن منکر این ادعا می‌شود، مرد بر ادعای خویش دوگواه دروغین می‌آورد و قاضی هم بر مبنای آن به ازدواج میان آن دو حکم‌می‌کند، در این صورت برای آن مرد آمیزش با آن زن مباح است، اما اجرای‌حکم قاضی بر این نحو مقید به دوشرط می‌باشد:

1-  اینکه قاضی نداند که گواهان دروغین هستند.

2-  این که قضیه از اموری باشد که قاضی در آنها صلاحیت انشای حکم را دارد.

اما جمهور فقها برآنند که حکم قاضی در ظاهر قابل اجراست نه در باطن، لذاحکم وی حلال را حرام و حرام را حلال نمی‌گرداند و حقی را ایجاد نمی‌نماید، به‌دلیل این حدیث شریف: «نحن نحکم باالظاهر والله یتولی السرائر: ما فقط به ظاهرحکم می‌کنیم و خداوند عهده‌دار پنهانی‌هاست‌». به هر حال‌؛ برای هیچ مؤمنی‌جایز نیست که در عین یقین به ناروابودن ادعای خویش، فقط با تکیه بر مهارت خود، یا وکلای دعوایش، به دادگاه مراجعه نماید و باید بداند که مال مؤمن برایش به ناحق حلال نیست، هرچند قاضی بدان حکم نماید، بلکه مؤمن باید قاضی‌حقیقی را که خداوند احکم‌الحاکمین است مدنظر داشته باشد. در حدیث شریف به روایت ام‌سلمه رضی الله عنها آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ألا إنما أنا بشر وإنما یأتینی الخصـم، فلعل بعضکم أن یکون الحن بحجته من بعض فاقضی له، فمن قضیت له بحق مسلم فإنما هی قطعة من نار، فلیحـملها أو لیذرها»: هان‌! بدانید که من‌هم بشری هستم و شما نزد من به دادخواهی می‌آیید، پس چه بسا که بعضی از شما در ارائه حجت خویش از برخی دیگر لحنی رساتر و بیانی شیواتر داشته باشد و من هم برابر چیزهایی که می‌شنوم به نفع وی حکم صادر می‌کنم، لذا کسی‌که من‌برایش از حق برادر مسلمانش چیزی حکم کردم، بداند که آن چیزی جز پاره‌ای ازآتش نیست، در این صورت او مختار است که آن را بر می‌دارد یا که می‌گذارد».

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِیَ مَوَٰقِیتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّۗ وَلَیۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٨٩ [البقرة: 189].

این آیه کریمه‌، تکمیل‌کننده احکام روزه است زیرا روزه و افطار هردو به‌رؤیت هلال بستگی دارند.

«درباره هلال‌های ماه از تو می‌پرسند». ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول می‌گوید: این آیه کریمه درباره معاذبن جبل رضی الله عنه و ثعلبه‌بن غنم رضی الله عنه - دو تن از انصار - نازل‌شد که گفتند: یا رسول الله! چرا ماه همانند رشته نخ باریکی نمایان می‌شود وسپس بزرگ و بزرگتر می‌گردد تا که تبدیل به ماه تمام می‌شود و باز یک‌بار دیگر، قرص آن رو به کاستی و باریکی می‌گذارد تا به همان شکل اولیه خود بازمی‌گردد، چرا قرص ماه به یک حالت واحدی نیست؟ این بود که خداوند متعال به اسلوب حکیمانه خویش‌، از حکمت هلال‌های ماه به آنها خبر داد نه از حقیقت آن سؤال زیرا پاسخ‌دادن به آن، مفید فایده‌ای نیست، بدان جهت که‌رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم نه معلم نجوم برانگیخته شده‌اند و نه آموزگار علوم کیهانی، پس بهتر این است که پاسخ سؤال‌، به حکمت و هدف تغییر شکل هلال بپردازد تا به ماهیت آن‌. «بگو: آن، وقت‌نمای مردم و موسم حج است‌» هلال ماه، وقت‌نما وگاه‌شمار مردم است در زمان سر رسید بدهکاریهایشان و در موسم روزه، نماز، افطار، عده زنان، مناسک حج و در همه معاملات و قراردادهایی که مدت‌داراست‌. «و نیکی آن نیست که از پشت خانه‌ها درآیید» در بیان سبب نزول آن روایت‌شده است: انصار وقتی به حج یا عمره احرام می‌بستند، قبل از تمام‌کردن حج، ازدر خانه‌های خود وارد نمی‌شدند تا سقف خانه میان آنان و آسمان حایل نگردد زیرا براین باور بودند که هیچ چیز نباید میان فرد محرم و آسمان حایل گردد، اما قریش خود را «احمسی‌»، یعنی در دین خویش سرسخت و حماسی می‌دانستند وبرای خود امتیاز ویژه‌ای قایل گشته درحال احرام از در وارد منازل می‌شدند، پس‌خداوند متعال این رسم غلط و این تبعیض ناروا را برانداخت و فرمود؛ این کار هرگز نشانه نیکی نیست «بلکه نیکی آن است که کسی تقوی پیشه کند» یعنی: نیکی‌؛ نیکی آن‌کسی است که تقوی پیشه کرده و از خدا پروا کند؛ با ترک مخالفت وی «و به خانه‌ها از در ورودی آنها درآیید» در حال احرام نیز، همچون غیر آن از اوقات‌دیگر «و از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید» یعنی: از مجازات نجات یابید.

﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ١٩٠ [البقرة: 190].

«و در راه خدا» یعنی: در راه برتری دین خدا عزوجل و اعلای کلمه وی «با کسانی‌که با شما می‌جنگند، بجنگید ولی ستمکار» و آغازگر جنگ «نباشید زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد» و دوستی خداوند بزرگ نسبت به بنده‌؛ اراده خیر وثواب برای اوست‌. چون این آیه کریمه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با کسانی‌که سرجنگ با ایشان داشتند، می‌جنگیدند و از کسانی‌که با جنگ متعرض ایشان نمی‌شدند، دست نگه می‌داشتند تا اینکه آیه (5) از سوره «توبه‌» نازل شد وفرمان داد: (و چون ماههای حرام به‌سر آمد، آن‌گاه مشرکان را هرجا که یافتید، بکشید... ). بعضی گفته‌اند: «ولا تعتدوا» به معنای نهی از تجاوز در اثنای جنگ ونهی از قتل زنان و کودکان و پیرمردان غیر محارب است‌.

علما درباره مشروعیت جنگ در اسلام گفته‌اند: قبل از هجرت، جنگ مسلحانه - با آیات بسیاری - ممنوع بود، سپس خداوند عزوجل آن آیات را در مدینه منسوخ گردانید. ابوبکرصدیق رضی الله عنه روایت می‌کند: اولین آیه‌ای که در باره صدوراذن جنگ نازل شد؛ آیه (39) از سوره «حج‌» بود: ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِیرٌ٣٩ [الحج: 39]. که تفسیر آن در جای خود می‌آید. لیکن بیشتر علمای تفسیر بر آنند که اولین آیه در خصوص صدور اجازه جنگ‌، همین آیه‌ (190) از سوره «بقره‌» است‌.

﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَأَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَیۡثُ أَخۡرَجُوکُمۡۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ وَلَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِیهِۖ فَإِن قَٰتَلُوکُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡۗ کَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٩١ [البقرة: 191].

«و هرکجا بر آنان دست یافتید، آنان را بکشید و از آنجاکه شما را بیرون راندند» یعنی: از مکه «آنان را بیرون برانید و فتنه از قتل بدتر است‌» یعنی: فتنه‌ای که آنهاخواستند تا شما را به آن دراندازند - که عبارت از برگردانیدنتان به کفر و شرک‌است - سخت‌تر و بدتر از کشتن است‌. یا مراد این است: شرک مشرکان‌، بدتر ازقتلی است که آن را بزرگ می‌پندارند. یا مراد از فتنه، انواع آزار و شکنجه‌ای بود که مشرکان علیه مسلمانان به کار می‌بردند. گروهی از علما گفته‌اند: این آیه کریمه مفید آن است که: جنگیدن در صورتی برای شما جایز است که کفار با شما بجنگند، سپس این حکم‌، با آیه: ﴿وَقَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ کَآفَّةٗ کَمَا یُقَٰتِلُونَکُمۡ کَآفَّةٗ [التوبة: 36].، و نیز آیات «5، 29،123»از همان سوره منسوخ شد. اما ابن‌عباس، عمر بن عبدالعزیز و مجاهد بر آنند که آیه کریمه محکم است و منسوخ نیست و مراد آن‌این است‌: با کفاری که با شما در حال جنگ هستند بجنگید، اما با کشتن زنان وکودکان و کشی‌شان مرتکب تجاوز نشوید. ابن‌کثیر و امام رازی نیز بر قول به نسخ اشکال وارد کرده‌اند. و در اینکه آیا سبب جنگ مسلحانه اسلامی (جهاد)، دفع آزار و تجاوز است یا محو کفر؟ جمهور فقها بر قول اول و شافعی و جمعی دیگربر قول دوم‌اند، و هریک هم دلایل خود را دارند[10]. «و در مسجدالحرام» یعنی: در سرزمین حرم «با آنان نجنگید» حرم: شامل شهر مکه و پیرامون آن تا اماکن نشانه‌گذاری شده در عرفات و تنعیم و غیر آن که محدوده سرزمین حرم رامشخص می‌کنند، می‌باشد «مگر آن که آنان در آنجا با شما بجنگند، پس اگر با شما جنگیدند، آنان را بکشید که کیفر کافران چنین است‌» یعنی: اگر آنها آغازگر جنگ‌در حرم بودند، شما نیز از جنگیدن در حرم پروا نکنید و با آنان بجنگید.

ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیات می‌گوید: این آیات در صلح حدیبیه نازل‌شد زیرا خطر آن متصور بود که مشرکان در سال بعد به پیمان خود وفا نکرده ومسلمانان را از ورود به حرم بازدارند و جنگ را آغاز کنند.

﴿فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٩٢ [البقرة: 192].

«پس اگر دست برداشتند» از جنگیدن با شما، و به اسلام وارد شدند «خداوند آمرزگار مهربان است‌» بنابراین، شما نیز در آن صورت‌، از آنان درگذرید زیرااسلام گناهان ماقبل خود را از بین می‌برد.

﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ وَیَکُونَ ٱلدِّینُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ١٩٣ [البقرة: 193].

«و با آنان چندان نبرد کنید تا فتنه نابود شود» یعنی: بساط شرک درهم پیچیده‌شود، و این در هنگامی متصور است که توانایی کفار در بازداشتن مردم از راه‌خدا عزوجل به‌کلی از میان رفته و هر مسلمانی بر دین خویش ایمن باشد «و دین فقط دین الهی باشد» و قدرت و سلطه ادیان باطل به‌زیر آید. پس چون انسان‌ها از شرک دست بردارند، جنگیدن با آنان روا نیست‌. دین: عقیده، عبادت و عمل صالح - هرسه - را در بر می‌گیرد «پس اگر دست برداشتند» از شرک، در آن صورت «تجاوز جز بر ستمکاران‌» و جنگیدن جز با آنان که با شما می‌جنگند «روانیست‌». عکرمه می‌گوید: «ستمکاران کسانی هستند که از گفتن کلمه طیبه «لا الهالا الله» ابا می‌ورزند».

﴿ٱلشَّهۡرُ ٱلۡحَرَامُ بِٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَیۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِینَ١٩٤ [البقرة: 194].

ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه ذوالقعده سال ششم هجری (سال حدیبیه) که از جمله ماههای حرام است، به قصد ادای عمره از مدینه به سوی مکه رفتند، ولی مشرکان ایشان را از ورود به‌کعبه باز داشتند، پس خداوند عزوجل با داخل ساختن ایشان به کعبه در همان ماه ذی‌القعده سال آینده‌، از مشرکان قصاص گرفت و آن‌گاه این آیه کریمه نازل شد: «ماه حرام دربرابر ماه حرام است‌» یعنی: اگر در ماه حرام با شما جنگیدند و حرمت‌آن را پایمال کردند، به عنوان مجازاتی بر عملکرد آنان‌، حرمت‌شکنی را مقابله به‌مثل کنید؛ با جنگیدن در ماه حرام‌. ماههای حرام عبارتند از: رجب و سه ماه‌متوالی ذوالقعده، ذوالحجه و محرم، که چهار ماه در سال می‌باشد و از آن جهت به آن ماههای حرام می‌گویند که جنگیدن در آنها در شریعت حضرت ابراهیم‌  علیه السلام    حرام بود، اما حرمت آنها در شریعت ما با آیه (9) از سوره «توبه‌» منسوخ‌گردید. «و حرمت‌ها قصاص دارند» مراد از حرمت: چیزی است که شرع شریف از بی‌احترامی به آن منع کرده‌است، پس هرکس در مال یا جان خویش مورد تجاوز قرار گرفت، باید با متجاوز به‌طور همانند عمل کند، یعنی: بدون ظلم یا ارتکاب حرامی، تجاوز وی را مقابله به مثل نماید، که این رأی امام شافعی و جمع دیگری‌از علماء است‌. اما فقهای دیگر می‌گویند: گرفتن قصاص و استیفای حقوق مالی، منحصرا از وظایف حکام می‌باشد. «پس هرکس به شما تعدی کرد» با جنگیدن در حرم، یا در حال احرام، یا در ماه حرام «همان‌گونه که بر شما تعدی کرد بر او تعدی کنید» حق تعالی مقابله با تعدی را تعدی نامید زیرا این دو، صورتا بایک‌دیگر شباهت دارند. ابن‌کثیر می‌گوید: «خداوند عزوجل حتی در برخورد با مشرکان هم به رعایت عدالت دستور داد». «و از خداوند پروا کنید» در انتقام‌گیری‌و عمل متقابل «و بدانید که او با پرهیزگاران است‌» به یاری و نصرت خویش‌.

﴿وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٩٥ [البقرة: 195].

«در راه خدا» یعنی: در جهاد در راه وی «انفاق کنید» زیرا جهاد همان‌گونه که با جان است، با مال نیز هست، لذا مسلمانان باید برای تجهیز سپاه و تأمین هزینه‌های جهادی انفاق کنند. سپس خداوند بزرگ‌، عدم انفاق مال از سوی آنان را به معنای در هلاکت افگندن آنها به دست خود معرفی می‌نماید: «و خود را بادست خود به هلاکت نیفگنید» یعنی: تسلیم اسباب هلاکت نشوید، بلکه برای خود اسباب نجات را فراهم کنید و بدانید که نگاه‌داشتن اموال و مصرف نکردن آنها درجهاد فی‌سبیل‌الله، در معرض هلاکت افگندن خویش است زیرا این امر، دشمن را علیه شما نیرومند می‌کند «و نیکی کنید» با انفاق مال و غیر آن «که خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد».

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: این آیه درباره انصار نازل شد که پس از روبروشدن با قحطسالی‌، از انفاق در راه خدا عزوجل دست برداشتند.

﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِۚ فَإِنۡ أُحۡصِرۡتُمۡ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۖ وَلَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَکُمۡ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡیُ مَحِلَّهُۥۚ فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِۦ فَفِدۡیَةٞ مِّن صِیَامٍ أَوۡ صَدَقَةٍ أَوۡ نُسُکٖۚ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۚ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖ فِی ٱلۡحَجِّ وَسَبۡعَةٍ إِذَا رَجَعۡتُمۡۗ تِلۡکَ عَشَرَةٞ کَامِلَةٞۗ ذَٰلِکَ لِمَن لَّمۡ یَکُنۡ أَهۡلُهُۥ حَاضِرِی ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ١٩٦ [البقرة: 196].

سبب نزول آیه کریمه این است که مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و سؤال کرد: یارسول الله! مرا در انجام عمره‌ام به چه چیز دستور می‌دهید؟ پس نازل شد: «وبرای خدا حج و عمره را به اتمام رسانید» یعنی: حج و عمره را با رعایت همه حقوق آنها ادا نمایید، پس هرکس به حج یا عمره احرام بست، به‌پایان رساندن آن بر وی واجب است‌. بعضی گفته‌اند: به اتمام رساندن حج و عمره این است که هریک از آنها مستقلا و به تنهایی به جای آورده شوند، نه همراه با حج «تمتع‌» و حج «قران‌». یعنی عمره باید در غیر ماههای حج ادا شود و این قول عمر رضی الله عنه است‌.

صاحب تفسیر «المنیر» با گردآوری همه اقوال در این باره گفته است: «به‌اتمام رساندن حج و عمره عبارت است از: ادای آنها به طور تام، بدون کاستن‌چیزی از شرطها و افعال آنها و بدون اینکه چیزی از محظورات احرام در اثنای آنها از حاجی یا معتمر سرزند و این با ادای مناسک بر وجه مطلوب شرعی آن - در ظاهر - و با اخلاص برای خداوند متعال و نداشتن قصد منفعتی دنیوی - درباطن - میسر است‌. و بجز این معنی که از آن برمی‌آید؛ قید (اتموا) بیانگر این نیز هست که مسلمانان‌، ادای مناسک حج و عمره را عملا در سال ششم شروع نموده اما از به اتمام رساندن آن بازداشته شدند، پس خدای  عزوجل  فرمود: اینک آنهارا به اتمام رسانید. از این جهت‌، عمره سال هفتم را عمره قضا می‌نامند». «و اگر محصر شدید». گفتنی است‌؛ به کسی‌که بعد از بستن احرام به دلیل بیماری یا وجود دشمن یا غیرآن از علل در مسیر راه از ورود به مکه بازداشته می‌شود، اصطلاحا «محصر» می‌گویند. آری‌! اگر از ورود به مکه بازداشته شدید؛ «آنچه ازهدی میسر است، قربانی کنید» هدی: حیوانی از شتر یا گاو یا گوسفند است که به‌خانه کعبه اهدا می‌شود تا قربه الی‌الله در مکه ذبح شده و میان فقرا تقسیم شود. حسن می‌گوید: «برترین هدیه شتر، اوسط آن گاو و کمترین آن گوسفندی‌است‌». «و تا قربانی به محل قربانگاه نرسیده‌» محل: جای فرود آوردن قربانی‌است و آن در نزد شافعی و مالک، همان محل احصار (بازداشته‌شدن از ادامه طی طریق به سوی حج) است‌. اما در نزد حنفی‌ها، محل خود حرم است‌. آری‌! تاقربانی به محل قربانگاه نرسیده «سر خود را نتراشید» یعنی: خود را حلال نسازید. این خطابی است به همه کسانی که احرام بسته‌اند، که تا وقتی قربانی خود را ذبح نمی‌کنند - اگر با خود قربانی‌ای دارند - نباید خود را با تراشیدن سر، حلال سازند «و هرکس از شما بیمار باشد، یا در سر ناراحتی‌ای داشته باشد» چون شپش زدگی، یا سردرد و ناچار شود که درحال احرام سر بتراشد «به کفاره آن باید روزه‌ای بگیرد، یا صدقه‌ای بدهد، یا قربانی‌ای بکند» یعنی: باید یکی از سه کار ذیل را انجام دهد: با سه صاع از خوراک غالب آن سرزمین، به شش نفر مسکین خوراک بدهد[11]، یاگوسفندی را قربانی کند و یا سه روز، روزه بگیرد. نسک: اصلا به معنای عبادت‌است، اما در اینجا مراد از آن حیوان مذبوحه می‌باشد و آن را نسک نامیدند زیرا ذبح حیوان در حرم، از بهترین و شریف‌ترین عباداتی است که مؤمن به وسیله آن به خداوند متعال تقرب می‌جوید. «أو» برای تخییر (انتخاب) است، یعنی: اگر کسی به دلیل بیماری یا وجود ناراحتی‌ای در سر خویش، قبل از ذبح سرمی‌تراشد، باید یکی از این سه کار را انتخاب کند و انجام دهد و کسانی که بدون داشتن عذری سر می‌تراشند، نیز در این حکم، همانند شخص معذور می‌باشند. وآنان که سر نمی‌تراشند، اما - به سبب داشتن عذری یا بدون آن - از خوشبویی، پوشیدن لباس غیر احرام و استعمال روغن بهره می‌گیرند، نیز مشمول این حکم‌اند.

بخاری در بیان سبب نزول: ﴿فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا از کعب بن عجره رضی الله عنه روایت‌می‌کند که فرمود: «در ایام مناسک‌، آن قدر بی‌حال گردیدم که مرا بر دوش خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بردند، در حالی‌که شپش‌ها بر سر و صورتم می‌دویدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  که مرا بر این حال دیدند، فرمودند: فکر نمی‌کردم که تا بدین حد به‌زحمت افتاده باشی، آیا گوسفندی را می‌توانی بیابی‌؟ گفتم: نه‌! فرمودند: پس سه روز روزه بگیر، یا شش نفر مسکین را اطعام کن، به هر نفر مسکین نیم صاع ازطعام و آن‌گاه سرت را بتراش‌. همان بود که درباره من نازل شد: ﴿فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا، لذا این بخش از آیه کریمه درباره من نازل شده است، ولی ای‌مسلمین‌! حکم آن در باره شما نیز عام است‌». «پس چون ایمنی یافتید» یعنی: چون از بیم دشمن ایمن شدید، یا از بیماری شفا یافتید، لذا به علت بیماری، یا بیم‌از دشمن، یا به علت احصار[12]، از به‌اتمام‌رساندن مناسک باز داشته نشدید؛ «پس‌هر کس با عمره به سوی حج بهره بگیرد» یعنی: هرکس به سبب فراغت از عمره، ازمحظورات احرام بهره بگیرد، سپس مجددا در ماههای حج برای حج احرامی دوباره ببندد - که این را اصطلاحا حج تمتع می‌نامند - «بر اوست‌» یعنی: برحاجی متمتع است «که هرآنچه میسر باشد، قربانی کند» در مکه بعد از احرام‌بستن‌برای حج تا نقصی که به سبب بهره‌گیری و تمتع وی از محظورات احرام به وجودآمده، جبران شود. و بهتر این است که این قربانی را در روز نحر (عید قربان) ذبح‌نماید «پس کسی‌که قربانی‌ای نیافت‌» به‌سبب نداشتن مال، یا به‌دلیل نبودن حیوان‌قربانی «باید در هنگام حج سه روز، روزه بدارد» یعنی: در ایام حج‌، از هنگامی که برای حج احرام می‌بندد تا یوم‌النحر (روز دهم ذی‌الحجه) سه روز، روزه بدارد و بهتر این است که قبل از روز ششم ذی‌الحجه‌، روزه‌گرفتن را آغاز کند، چرا که روزه گرفتن روز عرفه مکروه است و روزه گرفتن در ایام تشریق نیز - درقول صحیح‌تر منقول از امام شافعی - جایز نیست «و هفت روز پس از بازگشت‌تان‌» به وطن و سرزمین خود باید روزه بگیرید «این ده روز کامل است‌». تأکید بر روی عدد ده روز، برای دفع این توهم است که حاجی نپندارد؛ میان گرفتن سه روز روزه در ایام حج، یا هفت روز در هنگام بازگشت به خانه خود، مخیر خواهد بود، نه‌! او مخیر نیست و این ده روز کامل را باید روزه بدارد و از آن هیچ کم‌نمی‌شود. پس مراد از تمتع‌، این است که شخص در ماههای حج برای انجام عمره احرام ببندد و سپس خود را حلال ساخته در مکه مقیم گردد تا فرارسیدن ایام حج که باز برای حج احرامی دوباره می‌بندد. بدین ترتیب است که حاجی در مقطع موجود میان دو احرام‌؛ از آن امور مباحی تمتع می‌گیرد که بهره‌گرفتن از آنها برای وی در حال احرام حلال نیست‌. «این‌» حج تمتع «برای کسی است که اهل‌مسجدالحرام نباشد» یعنی: از اهل مکه و اطراف آن تا محلات میقات نباشد - درنزد حنفی‌ها - و تا دو منزلی حرم ساکن نباشد - در نزد شافعی - بنابراین، اهل‌مکه فقط می‌توانند حاجی «مفرد» باشند، نه حاجی «تمتع‌» و نه حاجی «قران‌» زیرا تمتع، در واقع تسهیل و تخفیفی برای حجاج آفاقی یعنی غریبانی است که نیازبه این رخصت دارند، چرا که مشقتهای سفر را تحمل کرده‌اند، در حالی‌که اهل‌حرم به این رخصت نیازی ندارند «و از خدا بترسید» با رعایت دقیق اوامرش و بازداشتن خود از نواهی‌اش و بترسید از اینکه تجاوزی از شما سر زند «و بدانید که خدا سخت‌کیفر است‌» برای آنان که از حدودش تجاوز می‌کنند.

﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞۚ فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی ٱلۡحَجِّۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ یَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُونِ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٧ [البقرة: 197].

«حج در ماه‌های معینی است‌» یعنی: وقت انجام اعمال حج، در ماه‌های معینی است که در رأی امام مالک، عبارتند از: شوال، ذوالقعده و تمام ذوالحجه‌. ولی در رأی جمهور علما، عبارتند از: شوال، ذوالقعده و ده روز از ماه ذوالحجه‌. و کسانی که گفته‌اند: احرام بستن برای حج قبل از ماههای معین آن جایزنیست، به این آیه استدلال کرده‌اند. بنابراین، هرکس قبل از فرارسیدن این ماههااحرام بست، باید خود را با انجام‌دادن عمره حلال گرداند - و این مذهب امام‌شافعی است‌. پس از نظر امام شافعی، نیت حج جز در این وقت معین صحیح نیست‌، لذا اگر کسی قبل از ماه‌های حج احرام بست، احرام وی برای عمره منعقد می‌گردد نه برای حج‌. اما نظر جمهور فقها این است که‌: احرام بستن برای حج قبل‌از ماههای حج جایز است، ولی این کار مکروه می‌باشد زیرا سنت این است که برای حج فقط در ماههای حج احرام بسته شود. اما دلیل صحت احرام بستن درغیر ماههای حج این است که احرام شرط حج است، پس تقدیم شرط بر ادا جایزمی‌باشد، چون تقدیم وضو بر ادای نماز. «پس هرکس در این ماه‌ها، حج را بر خود لازم گردانید» یعنی: به اعمال حج شروع کرد؛ با احرام بستن در ظاهر، با نیت وقصد حج در باطن و با گفتن تلبیه در نطق و بیان، لذا با این امور و مقدمات‌؛ حج رابر خود لازم گردانید «پس نه رفثی است‌» در حج‌. رفث: مقاربت جنسی وسخن‌گفتن ولو به کنایه، درباره آمیزش با زنان است «و نه فسوقی‌» است درحج‌. فسوق: خارج‌شدن از حدود شرع است، چه با انجام دادن آنچه که مخصوصا درحال احرام، حرام است - مانند تراشیدن سر - و چه با انجام دادن آنچه که در احرام و غیر آن حرام است - چون زنا و ظلم‌. بعضی گفته‌اند: فسوق‌؛ به معنای دشنام‌دادن است «و نه جدالی است در حج‌» جدال: مجادله کردن با کسی و به‌خشم‌آوردن و به ستیزه واداشتن اوست‌. مراد از صیغه «نفی‌» در هرسه جا، «نهی‌» است، یعنی: این امور در حج حرام است «و هر کار خیری که انجام‌می‌دهید» چون دادن صدقه‌ای «خدا آن را می‌داند» و بنابراین، به شما در برابر آن‌پاداش می‌دهد. این تشویق و ترغیبی است بر انجام دادن اعمال خیر بعد از ذکر شر و بر طاعت بعد از ذکر معصیت‌. در حدیث شریف آمده است: «من قضی نسکه وسلم الـمسلـمـون من لسانه ویده، غفر له ما تقدم من ذنبه‌». «هر کس مناسک حجش را انجام داد و مسلمین از آزار زبان و دستش در امان بودند، گناهان گذشته‌اش‌آمرزیده می‌شود». «و توشه برگیرید» برای سفر حجتان‌.

سبب نزول: برخی از اعراب (اهالی یمن) می‌گفتند: چگونه ما به حج خانه پروردگارمان رفته و قصد او را می‌کنیم، اما او به ما نان نمی‌دهد؟! این ممکن‌نیست‌؛ قطعا او روزی‌مان می‌دهد. پس با اطمینان از این امر، بدون زادوبرگی به‌حج می‌رفتند و می‌گفتند: ما بر خدای سبحان توکل می‌کنیم‌. لذا خداوند عزوجل اعلام‌فرمود که معنای توکل این نیست و ایشان را از این کار نهی کرد و فرمود: بدانید «که درحقیقت بهترین توشه تقوی است‌» یعنی بهترین توشه برای سرای آخرت وبهترین توشه دنیا، کاری است که انسان را بر تقوای حق تعالی یاری داده و او را از درخواست کمک از مردم باز دارد «و ای خردمندان‌! از من پروا کنید» الباب: جمع‌لب است و لب هر چیز؛ خالص شده آن است، از این جهت به عقل‌؛ لب گفته‌اند.

﴿لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّکُمۡۚ فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِۖ وَٱذۡکُرُوهُ کَمَا هَدَىٰکُمۡ وَإِن کُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّینَ١٩٨ [البقرة: 198].

در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: عکاظ، مجنه و ذوالمجاز، سه بازار تجارتی در دوران جاهلیت بود که در ایام مناسک رونق خاصی به‌خود می‌گرفت، اما بعد از اسلام، مسلمانان از اینکه درایام حج تجارت کنند، احساس گناه کردند و در این مورد، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال‌نمودند، پس نازل شد: «بر شما گناهی نیست که در طلب روزی پروردگارتان برآیید» و تجارت و طلب روزی را با حج یک‌جا گردانید، ولی نباید تجارت به مقصد اصلی شما در حج تبدیل شود، و نباید مشغولیت به تجارت به نقصانی در اعمال حج شما بینجامد «و چون از عرفات‌» به سوی مزدلفه «کوچ نمودید» بعد از وقوف در عرفات زیرا وقوف - یعنی توقف در آن - بر حاجی فرض است و این عمل ازمهمترین ارکان حج می‌باشد، چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «حج همان‌عرفه است‌». خاطرنشان می‌شود که روز عرفه - یعنی روز نهم ذی‌الحجه - فضیلت بزرگی داشته و گناهان بزرگ در آن بخشیده می‌شود. چنان‌که درحدیث شریف آمده است: «هیچ روزی که خداوند عزوجل بیشترین تعداد را در آن ازآتش دوزخ آزاد نماید، چون روز عرفه نیست‌...». عرفات را به این نام نامیدند، از آن‌رو که مردم در آن با یک‌دیگر معرفت و شناخت پیدا می‌کنند. آری‌! چون‌از عرفات کوچ نمودید «خدا را در مشعرالحرام یاد کنید» با تلبیه (لبیک گفتن) وادای نمازهای مغرب، عشاء و بامداد و دعا کردن بعد از نماز بامداد.

مشعرالحرام: محل کوه قزح در سرزمین مزدلفه است که امام بر آن قرار گرفته ونمازهای مغرب و عشاء روز نهم ذی‌الحجه و نماز بامداد روز دهم ذی‌الحجه را برآن اقامه می‌کند. بعضی گفته‌اند: مشعرالحرام‌؛ میان دو کوه مزدلفه از تنگه عرفه تاوادی محسر قراردارد. آن را «مشعر» نامیدند، چون نشانگاهی برای عبادت است و آن را «حرام‌» نامیدند، چون دارای حرمت است و اعمال منهیه نباید درآن انجام شود. در حدیث شریف به روایت مسلم آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درمشعرالحرام به ذکر و دعا ایستادند، چندان‌که صبح کاملا روشن شد». «و یادش‌کنید به شکرانه آن که شما را راه نموده‌است‌» یعنی: ذکر کنید خداوند متعال را به ذکری نیکو، چنان‌که به هدایتی نیکو شما را هدایت نمود و به سوی نشانه‌ها واحکام دین و مناسک حج خویش راهنمونیتان کرد «و هر آینه پیش از این، از گمراهان‌» از راه حق «بودید» هم در عقیده و هم در عمل‌؛ زیرا به عبادت بتان مشغول بوده و آنها را به پرستش و شفاعت می‌گرفتید.

﴿ثُمَّ أَفِیضُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٩٩ [البقرة: 199].

در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: قریش و قبایل هم‌کیش آن‌(قبایل حمس)، قبلا در مزدلفه وقوف می‌کردند و سایر مردم در عرفات‌. آنها درتوجیه این کارشان می‌گفتند: ما مانند سایر مردم نیستیم‌! ما «اهل الله» و حرم‌نشینان او هستیم‌. پس آیه کریمه نازل شد و این تبعیض را از میان برداشته اصل مساوات و برابری میان همه مسلمانان را بر پا و استوار گردانید: «سپس از همان‌جا که‌» انبوه «مردم روانه می‌شوند، شما نیز روانه شوید» ای قریش‌! یعنی: در صبحگاه روز عید برای رمی جمرات از مزدلفه به سوی منی روانه شوید.

و از آنجا که اعمال حج بسیار است و انسان در انجام همه آنها از کوتاهی وقصور خالی نیست بنابراین،خداوند متعال مؤمنان را به طلب آمرزش فراخواند: «و از خداوند آمرزش بخواهید» برای گناهانتان‌، در اماکن نزول رحمت و مواضع قبول دعا «که خدا آمرزنده مهربان است‌» باید دانست که خواندن دعای «سیدالاستغفار» در اینجا و در همه اوقات، فضیلت خاصی دارد. در حدیث شریف‌آمده است: «سید الاستغفار این است که بنده بگوید: «اللهم أنت ربی لا إله إلا أنت خلقتنی وأنا عبدک وأنا على عهدک ووعدک ما استطعت، أعوذ بک من شر ما صنعت، أبوء لک بنعمتک علیَّ وأبوء بذنبی، فاغفرلی فإنه لا یغفر الذنوب إلا أنت‌». «هرکس این دعا را در شب بخواند و در آن شب بمیرد؛ وارد بهشت می‌شود و هرکس آن را در روز بخواند و در آن روز بمیرد؛ به بهشت وارد می‌شود». در صحیح مسلم آمده است‌که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از نماز فارغ می‌شدند؛ سه بار از خدای  عزوجل  طلب‌مغفرت می‌کردند. ابن‌جریر نقل می‌کند که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در شامگاه روز عرفه برای امت خویش آمرزش خواستند.

﴿فَإِذَا قَضَیۡتُم مَّنَٰسِکَکُمۡ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَذِکۡرِکُمۡ ءَابَآءَکُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِکۡرٗاۗ فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا وَمَا لَهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ٢٠٠ [البقرة: 200].

«پس چون مناسکتان را ادا نمودید» یعنی: چون در ایام نحر (روزهای عیدقربان) از اعمال حجتان فارغ شدید، که اعمال این روزها عبارت است از: رمی‌جمرات، ذبح، تراشیدن سر و طواف افاضه «پس همان‌گونه که پدرانتان را یادمی‌کنید، یا بهتر و بیشتر از آن، خداوند را یاد کنید».

در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: رسم اعراب این بود که چون از حج خویش فارغ می‌شدند، در محل جمرات می‌ایستادند و از مفاخر نیاکان و مناقب‌گذشتگان خویش سخن می‌گفتند، پس خدای متعال آنان را به جای این کار به ذکر و یاد خویش فرا خواند. یادآور می‌شویم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حجه‌الوداع‌، در دومین روز از ایام تشریق‌، خطبه‌ای ایراد نموده و اعراب را به ترک این‌گونه فخرفروشی‌ها فراخواندند و آن این حدیث شریف ایشان است: «أیها الناس‌! إن ربکم واحد، وإن أباکم واحد، ألا لا فضل لعربی على عجـمـی، ولا لعجـمـی على عربی، ولا لأحـمر على أسود، ولا لأسود على أحـمر إلا بالتقوی، أبلَّغتُ؟ قالوا: بلغ رسول الله» «ای مردم‌! بی‌گمان پروردگارتان یکی است و بی‌گمان پدرتان یکی‌است، آگاه باشید که عربی را بر عجمی و عجمی را بر عربی، سرخ را بر سیاه و سیاه را بر سرخ هیچ فضل و برتری‌ای نیست مگر به تقوی‌. آیا ابلاغ کرده‌ام‌؟ همه‌یکصدا گفتند: آری‌! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ نمود».

«پس، از مردمان کسانی هستند که می‌گویند: پروردگارا در همین دنیا به ما عطا کن و حال آن که برایش در آخرت نصیبی نیست‌» یعنی: برای چنین کسانی بهره‌ای در آخرت نیست که آن را بطلبند زیرا تمام هم و غم‌شان محدود و محصور به همین‌دنیاست‌.

در این آیه کریمه‌، مسلمانان از محدود ساختن دعاها بر طلب دنیا نهی شدهاند. پس این آیه، نکوهش‌گر کسانی است که دنیا را منت‌های آمال و بزرگ‌ترین هدف‌شان قرار می‌دهند.

﴿وَمِنۡهُم مَّن یَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَةٗ وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ٢٠١ [البقرة: 201].

«و از آنان کسانی هستند که می‌گویند: پروردگارا! به ما در دنیا بهره نیک و در آخرت‌هم بهره نیک عطا فرما و ما را از عذاب دوزخ درامان بدار» که اینان مؤمنانند. بهره‌نیک دنیا: چیزهایی است که نیکوکاران در دنیا طلب می‌کنند، چون همسری زیبا و شایسته، فرزندانی صالح، روزیی پاکیزه و سلامتی و عافیت‌. و بهره نیک‌آخرت: خشنودی پروردگار رحمان‌، حور عین و دیگر پاکیزگی‌هایی است که‌خداوند عزوجل در آن برای پرهیزگاران نیکوکار وعده داده است‌. در حدیث شریف به‌روایت بخاری و مسلم آمده است: «بیشترین دعایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن رامی‌خواندند، همین دعای «ربنا اتنا...» بود.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ نَصِیبٞ مِّمَّا کَسَبُواْۚ وَٱللَّهُ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٢٠٢ [البقرة: 202].

«اینانند که از» جنس «آنچه که به‌عمل آورده‌اند» با حج و دعای مذکور «آنان را بهره‌ای است و الله سریع‌الحساب است‌» زیرا او را کاری از کار دیگری به‌خود مشغول نمی‌گرداند، و چنان‌که در حدیث شریف آمده است‌؛ او تمام خلق را درمدت نصف روز از ایام دنیا محاسبه می‌کند.

﴿وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ فِیٓ أَیَّامٖ مَّعۡدُودَٰتٖۚ فَمَن تَعَجَّلَ فِی یَوۡمَیۡنِ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۖ لِمَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُمۡ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٠٣ [البقرة: 203].

«و خدا را در روزهایی معین یاد کنید» که عبارت‌اند از: روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذی‌الحجه که روزهای زدن جمرات در منی بوده و بی هیچ‌اختلافی‌، ایام تشریق می‌باشند. البته ذکری که بدان مأمور شده‌اند؛ تکبیر گفتن حجاج در هنگام زدن جمرات (سنگریزه‌ها) در منی، و تکبیر گفتن سایر مسلمین در مناطق و سرزمینهایشان در تمام جهان بعد از نمازها و غیر آن، از صبح روزعرفه تا بعد از نماز عصر آخرین روز از ایام تشریق است‌. و در این ذکر، حاجی وغیر آن برابرند، جز اینکه غیر حاجی‌، در روز عرفه تکبیر می‌گوید، اما حاجی درآن تلبیه می‌گوید «پس هرکس شتاب کرد» به خارج شدن از منی و بنابراین، اعمال مربوطه «را در دو روز» انجام داد «گناهی بر او نیست‌» یعنی: هرکس در روز دوم از ایام تشریق، جمرات را زد و از منی بیرون رفت، گناهی بر او نیست «وهر کس تأخیر کرد» و جمرات را در روز سوم نیز زد، آن‌گاه از منی کوچ نمود، نیز«گناهی بر او نیست‌» چون هردو صورت مباح است و حاجی میان هردو امر مخیر می‌باشد. اما ماندن در منی به مدت سه شب و سه روز برای زدن جمرات، بهتراست «برای کسی‌که تقوی پیشه‌کرده است‌» و در حج خویش‌، از خدا پروا داشته‌است‌. یعنی: گناه به کسی تعلق نمی‌گیرد که در حج خویش تقوی داشته باشد. بعضی در معنی آن می‌گویند: گناه به کسی تعلق نمی‌گیرد که بعد از بازگشتن از حج تقوی را رعایت کند و از تمام گناهان بپرهیزد «و از خدا پروا کنید و بدانید که درپیشگاه او محشور خواهید شد» در آخرت، پس شما را در برابر اعمال‌تان جزامی‌دهد.

بدین‌سان‌، خداوند متعال در هشت آیه - یعنی از آیه 196 تا 203 - به بیان‌عمده احکام حج و عمره و ارشادات خویش در آنها پرداخت‌. که ما در ضمن‌آیات، نظر فقها را نیز تا آنجا که مجال بود، به اجمال نقل کردیم[13].

قابل ذکر است که مناسک حج در میان اعراب جاهلیت‌، از زمان ابراهیم واسماعیل علیهما السلام شناخته بوده و اسلام نیز که آمد؛ بعد از زدودن انواع شرک و منکرات از دامن آن، آن را به حال خود ابقا کرد، ولی در آن برخی از مناسک را افزود. یادآور می‌شویم که خداوند متعال‌، فریضه حج را در سال ششم هجری بر مسلمانان با این فرموده‌اش: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَیۡهِ سَبِیلٗا [آل عمران: 97].، فرض گردانید و اولین حجی که مسلمانان انجام دادند، در سال نهم‌هجری به امارت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بود، سپس رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود در سال دهم هجری عازم حج گردیدند و مناسک رابه‌جای آوردند. همچنین آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در تمام عمرشان چهار عمره زیر را به جای آورده‌اند که همه آنها در ماه‌ذی‌القعده بود:

1-  عمره حدیبیه، در ذی‌القعده سال ششم‌.

2-  عمره قضاء، در ذی‌القعده سال هفتم‌.

3-  عمره جعرانه، در ذی‌القعده سال هشتم‌.

4-  عمره همراه با حج، در ذی‌القعده سال دهم‌.

در حدیث شریف آمده است: «ادای عمره‌ای در رمضان، معادل با ادای حجی است که همراه با من انجام شده باشد».

باید دانست که: علما در فرضیت حج اتفاق‌نظر، ولی در فرضیت عمره اختلاف نظر دارند. شافعی‌ها و حنبلی‌ها می‌گویند: عمره نیز چون حج فرض‌است‌. اما مالکی‌ها و حنفی‌ها بر آنند که عمره سنت است‌. همچنین علما در این‌باره که کدام یک از حج «قران، تمتع و مفرد» بهتر است و فضیلت بیشتری دارد؛ اختلاف‌نظر دارند. احناف بر آنند که حج «قران‌» افضل است، سپس حج‌«تمتع‌» و بعد از آن حج «مفرد». مالکی‌ها و شافعی‌ها عکس آن رامی‌گویند و حنبلی‌ها برآنند که بهتر از همه «تمتع‌»، سپس «افراد» و بعد از آن حج «قران‌» است‌. تعریف افراد، تمتع و قران به اجمال این است:

1-  حج افراد: احرام بستن فقط برای حج، سپس احرام بستن برای عمره بعد از به‌اتمام رساندن حج است‌.

2-  حج تمتع: مخصوص حاجی آفاقی است و عبارت است از: احرام بستن برای‌عمره در ماههای حج از میقات، سپس احرام بستن برای حج از مکه مکرمه‌.

3-  حج قران: آن است که شخص برای حج و عمره با هم یک‌جا احرام ببندد، یابه یکی از آنها احرام ببندد، سپس دیگری را در آن - در یکسال و در ماههای حج - داخل گرداند.

در اینجا به‌طور فهرست‌وار به احکام ذکر شده در این آیات اشاره می‌کنیم:

1-  ادای تام و کامل حج و عمره‌.

2-  حکم احصار، که تعریف آن گذشت.

3-  احرام بستن‌.

4-  ذبح هدی‌.

5-  جزای (فدیه) تراشیدن سر در حال احرام‌.

6-   فدیه حج تمتع‌.

7-   وقت حج‌.

8-   حکم مقیمان مسجدالحرام‌.

9-   ممنوعات احرام‌.

10-  تجارت در حج‌.

11-  اصل برابری و مساوات و نفی امتیازات جاهلی در حج‌.

12-  دعا و ذکر در حج‌.

13-  استغفار در حج‌.

14-  رمی جمرات‌.

15-  وقوف به عرفه‌.

16-  تکبیرگفتن و اوقات آن در ایام حج‌.

17-  تلبیه گفتن‌.

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُعۡجِبُکَ قَوۡلُهُۥ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَیُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِی قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ٢٠٤ [البقرة: 204].

«و از مردمان کسی هست که سخن او، تو را درباره زندگانی دنیا به شگفت می‌آورد» از آن روی که سخنش باب طبع تو و نمایانگر ایمان و خیر است‌. مراد از آنان: منافقانند که با سخنان چرب و نمکین‌، ایمان را آشکار و کفر را پنهان می‌دارند.

این آیه کریمه چنان‌که در بیان سبب نزول آمده است، درباره منافقی به‌نام «اخنس‌بن شریق‌» نازل شد که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده با سخنان شیرین خویش اظهار مسلمانی کرد و همین‌که از نزدشان خارج شد، در راه برگشت خود، زمین‌های زراعتی مسلمانان را سوزانده و چهارپایان‌شان را پی و نابود کرد.

«و» آن منافق «خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه می‌گیرد» یعنی: سوگندهایی‌جدی می‌خورد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌گوید: خدا گواه است که شما چه‌قدر در قلب من محبوب هستید! یا خداگواه است که من چه‌اندازه به اسلام وفادار و متعهد هستم‌! «و حال آن که او سخت‌ترین دشمنان است‌».

﴿وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُفۡسِدَ فِیهَا وَیُهۡلِکَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ٢٠٥ [البقرة: 205].

«و چون برگردد» از نزد تو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «می‌شتابد» و می‌کوشد با تمام توان‌خود «که در زمین فساد نماید» با ویرانگری‌، سازماندهی اعمال خرابکارانه وایذایی و مکر و توطئه چینی علیه مسلمین «و کشت و نسل را نابود سازد و خداوند فساد را دوست ندارد» این تعبیر، همه انواع فساد را شامل می‌شود، بی‌هیچ فرقی میان آنچه که موجب فساد و تباهی در دین یا در دنیاست‌. بعضی گفته‌اند: مراداین است که چون ستمگر به حکومت برسد و در زمین فساد کند، خداوند عزوجل بر اثرحاکمیت فسادانگیز او، باران را از خلایق بازمی‌دارد و به‌سبب این امر، کشتزارها نابود و نسل‌ها تباه می‌گردند.

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ٢٠٦ [البقرة: 206].

«و چون به او گفته شود؛ از خدا پروا کن، نخوت و تکبر او را به گناه می‌کشاند» یعنی: خود بزرگ‌بینی او را از قبول پند و اندرز باز می‌دارد، به‌خاطر گناهی که درقلب وی است و علت نفاقش می‌باشد. یا: غلبه و چیرگی هوای نفس بر او، وی رابه گناه وامی‌دارد. یا: از سر استکبار و خود بزرگ‌بینی‌، مرتکب کفر می‌گردد «پس جهنم برای او بس است‌» به‌عنوان سزا و عقاب وی «و چه بد آرامگاهی است‌» مهاد: بستر آماده شده برای خواب است و جهنم از روی تهکم و ریشخند به این نام نامیده شد زیرا محل استقرار کفار می‌باشد.

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَشۡرِی نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠٧ [البقرة: 207].

«و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‌فروشد» واز جان خویش در اعمالی چون جهاد و امربه معروف و نهی از منکر می‌گذرد. ازصهیب رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: چون از مکه قصد هجرت به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را کردم، قریشیان به من گفتند: ای صهیب‌! هنگامی که به سرزمین ما آمدی، هیچ مال و ثروتی نداشتی و اکنون با مال و ثروت از میان ما خارج می‌شوی‌؟ به‌خدا که هرگز اجازه این کار را به تونمی‌دهیم‌! پس به آنان گفتم: اگر مالم را به شما بدهم، از سر راهم کنار می‌روید؟ گفتند: آری‌! آن‌گاه مالم را به آنان دادم و راه را بر من باز کردند. حرکت کردم تا به مدینه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم، همین که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا دیدند، فرمودند: «ابایحیی معامله را برد، ابایحیی معامله را برد»! آن‌گاه این آیه کریمه نازل شد. اما ابن‌کثیر می‌گوید: «اکثر علما بر آنند که این آیه کریمه درباره هر مجاهدی که‌در راه خدا عزوجل پیکار می‌کند، نازل شده است‌». «و خدا نسبت به بندگانش مهربان است‌» پس به آنان در برابر عمل اندک، پاداشی عظیم عنایت کرده و به بیشتر ازحد توانشان مکلفشان نمی‌گرداند و از خوان بی‌کران رحمت و احسان خویش برآنان سرازیر می‌سازد و اگر چنین نبود، شر گروه مفسدان در زمین غالب و فراگیر می‌شد تا بدانجا که دیگر در آن صلاحی باقی نمی‌ماند.

علمای مالکی در بیان حکم این آیه کریمه گفته‌اند: این آیه کریمه‌، دلیل وهشداری است بر رعایت احتیاط در امور دین و دنیا و ضرورت تحقیق و تفحص‌در احوال شهود و قضات و اینکه حاکم نباید به ظاهر احوال مردم عمل کند تا از باطن کار آنان جست و جو نکرده باشد. اما قول صحیح - چنان‌که قرطبی گفته - این است که: به ظاهر عمل می‌شود تا آن‌گاه که خلاف آن آشکار شود، به دلیل این فرموده عمر رضی الله عنه که در بخاری روایت شده است: «ای مردم‌! همانا وحی قطع‌شده است و ما هم‌اکنون شما را بر آن چیزی مؤاخذه می‌کنیم که از اعمال شما بر ما آشکار می‌شود، پس هرکس به ما خیر را آشکار ساخت، او را ایمن گردانیده و به خود نزدیک می‌گردانیم و ما را به اسرار نهان وی کاری نیست و خداوند عزوجل خود حساب نهان او را می‌کند و هرکس به ما بدی را آشکار ساخت، نه او را ایمن‌می‌گردانیم و نه تصدیقش می‌کنیم، هرچند بگوید که کارم در نهان نیکوست‌».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِی ٱلسِّلۡمِ کَآفَّةٗ وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٞ٢٠٨ [البقرة: 208].

بعد از آن که خدای سبحان از تقسیم‌شدن مردم به سه طایفه مؤمنان، کافران ومنافقان یاد کرد، اینک مؤمنان را چنین فرمان می‌دهد: «ای مؤمنان‌! همه یک‌جا به آیین اسلام درآیید» یعنی: به تمامی اسلام و به تمامی خود به آیین اسلام درآیید، به زبانها و دل‌های خود و به همه ارکان و شاخه‌ها و فروع اسلام‌. برخی از مفسران «کافه‌» را حال از «ادخلوا» می‌دانند، که در این صورت معنی چنین می‌شود: ای‌مسلمانان‌! همه شما به تمامی به اسلام در آیید. ابن‌کثیر می‌گوید: «اما معنای‌صحیح همان معنی اول است‌». آری‌! اسلام تجزیه‌پذیر نیست و شخص مسلمان‌در برابر احکام ثابت و قطعی اسلام‌، قدرت پذیرش یا رد ندارد، پس یا باید اسلام‌را به تمامی آن بپذیرد، یا اینکه از اسلام به تمامی آن خارج است «و از گام‌های شیطان پیروی نکنید» در تجزیه و تفرقه‌افگنی در دین، یا در اختلاف و کشمش و از شبهات و گناهانی که شیطان با هدف گمراه‌ساختن شما به شما دستور می‌دهد، اطاعت نکنید و به راه‌های او نروید «که او دشمن آشکار شماست‌».

﴿فَإِن زَلَلۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡکُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٢٠٩ [البقرة: 209].

«و اگر دچار لغزش شدید» و پای شما از رفتن به راه حق لنگید و از آن انحراف ورزیده و به راه‌های شیطان گرایش پیدا کردید «پس از آن که برای شما دلایل آشکارآمد» بر اینکه ورود به اسلام، یگانه انتخاب بر حق است «بدانید که خداوند غالب‌» است و انتقام‌گرفتن از شما او را عاجز نمی‌گرداند «حکیم است‌» و جز به حق انتقام نمی‌گیرد.

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: این آیه کریمه درباره عبدالله بن‌سلام و یارانش از یهود که به اسلام مشرف شده بودند نازل شد، هنگامی که آنان روز شنبه را بزرگ داشتند و از گوشت و شیر شتر اظهار کراهت کردند و گفتند: یارسول‌الله! روز شنبه روزی است که ما آن را بزرگ می‌داریم، پس به ما بزرگداشت آن را اجازه دهید، تورات نیز کتاب خداوند عزوجل است، لذا به ما اجازه دهید تا شبانگاه به قرائت آن بپاخیزیم‌! این بود که آیه کریمه نازل شد.

﴿هَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّآ أَن یَأۡتِیَهُمُ ٱللَّهُ فِی ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَقُضِیَ ٱلۡأَمۡرُۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ٢١٠ [البقرة: 210].

«انتظار نمی‌کشند» آنان که از ورود به آیین اسلام سر باز زده‌اند «غیر از اینکه خدا نزدشان بیاید» برای داوری نهایی و حساب و عذاب‌. یعنی: انتظار نمی‌کشند جز اینکه امر وی یا عذابش برآنان فرود آید. علمای سلف گفته‌اند: ما به صفت «آمدن‌» برای خداوند عزوجل که در این آیه کریمه و نظایر آن از آیات بیان شده‌است، بدون تحریف و تعطیل و تکییف و تمثیل‌، ایمان داریم‌. آری‌! قول در باره صفات خداوند متعال، همچون قول در باره ذات اوست، چیزی همانند او نیست، نه در ذات، نه در صفات و نه در افعالش‌. «و» آنان که از ورود به آیین اسلام سرباز زده‌اند، انتظار نمی‌کشند جز این امر را که «فرشتگان‌» بیایند برای اجرای فرامین خدا عزوجل در مورد این منحرفان «در سایبانهایی از ابر سپید» و نازک و رقیق «و کار» داوری خواه‌ناخواه «یک‌سره خواهد شد» و عذابشان تحقق خواهد پذیرفت «و سرانجام، کارها به خدا بازمی‌گردد» در آخرت، آن‌گاه حق تعالی به‌همه مردم در برابر اعمال‌شان جزایی مناسب می‌دهد.

این آیه کریمه اشاره‌ای است برای مؤمن به اینکه می‌باید به سوی توبه واصلاح حال خویش بشتابد تا عذاب الهی او را غافلگیر نکند زیرا اگر در دوران حیاتش قیامت او را غافلگیر نسازد، مرگ یا بیماریی که از عمل صالح بازش‌می‌دارد، غافلگیرش خواهد ساخت‌.

﴿سَلۡ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ کَمۡ ءَاتَیۡنَٰهُم مِّنۡ ءَایَةِۢ بَیِّنَةٖۗ وَمَن یُبَدِّلۡ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٢١١ [البقرة: 211].

«از بنی‌اسرائیل بپرس‌؛ چه‌بسیار نشانه‌های روشنی به آنان دادیم‌» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! از بنی‌اسرائیل بپرس با پرسشی سرزنش‌گرانه‌، که ما به وسیله انبیای خویش چه معجزات و برهان‌های روشن بسیاری به‌سویشان فرستادیم‌؛ چون عصا، ید بیضا، شکافتن دریا، فرود آوردن من و سلوی و غیره‌. یا از آنان بپرس که درباره حقانیت رسالت تو چه آیات روشنی به آنان داده‌ایم‌؟ - که هردو تفسیر صحیح است - ولی هنگامی که آنان این نعمت‌های ما را ناسپاسی کردند، به شدیدترین وجه‌مجازات شدند، پس همچنین است حال و روز آنان در عصر رسالت‌، آن‌گاه که به‌پذیرفتن تمامی اسلام فراخوانده می‌شوند، اما به آیات الهی کفر ورزیده و ازاجابت این خواسته سر باز می‌زنند، پس باید سرنوشتی همانند نیاکانشان را انتظاربکشند «و هرکس نعمت خدا را» یعنی: هدایت و دین و آیات روشن وی را که به‌انبیای خویش داده است «پس از آن که برای او آمد دگرگون سازد» به جای شکرگزاری در برابر آنها، باید بداند «که خداوند سخت‌کیفر است‌».

این آیه کریمه حامل چنان تهدید و تخویفی برای یهودیان است که هرگز اندازه آن را نمی‌توان تصور کرد.

﴿زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا وَیَسۡخَرُونَ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۘ وَٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ فَوۡقَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ وَٱللَّهُ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖ٢١٢ [البقرة: 212].

«زندگانی دنیا در چشم کافران آراسته گردانده شده است‌» و با فریفته شدن به همین آرایش‌هاست که کفار از زندگانی آخرت رویگردانند، اما مؤمنان، مفتون این آرایشها نگشته و رویکرد ایشان به سوی آخرت است «و» این کفار بدبخت «مؤمنان را ریشخند می‌کنند» به‌خاطر فقرشان و می‌گویند: بهره اینان از دنیا، همانند بهره رؤسای کفر و پیشتازان عرصه گمراهی نیست، هم آنان که رسیدن به متاع دنیا را سر منزل سعادت و محرومیت از آن را مایه بدبختی می‌دانند - خاطرنشان می‌شود که در زمان نزول این آیه کریمه غالب مؤمنان فقیر و تهیدست بودند - اما این تاریک‌دلان کور ذهن‌، بی‌خبر از آنند که: «پرهیزکاران در روز قیامت از آنان‌برترند» زیرا ایشان در بهشتند و کافران در دوزخ‌. درحدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هرکس برای مرد یا زن مؤمنی خواری طلب کند، یا او را به خاطر فقر و تنگدستی‌اش‌تحقیر نماید، خدای  عزوجل  او را در روز قیامت تشهیر نموده و رسوایش می‌گرداند و هرکس بر مرد یا زن مؤمنی بهتان بندد، یا به او چیزی نسبت دهد که در او نیست، خدای سبحان وی را در روز قیامت بر پشته‌ای از آتش می‌افگند تا آن که از نسبتی که به آن مؤمن داده است، بیرون آید، بی‌گمان جایگاه و منزلت یک مؤمن نزد خدای متعال، برتر و گرامی‌تر از جایگاه یک فرشته مقرب است وهیچ چیزی نزد خداوند عزوجل محبوب‌تر از مرد مؤمن توبه‌کار، یا زن مؤمن توبه‌کارنیست و مؤمن در آسمان معروف و شناخته شده است، همان گونه که یک مرد در میان خانواده و فرزندانش شناخته شده است‌». «و خداوند هرکس را بخواهد، بی‌حساب‌» در دنیا «روزی می‌بخشد» بدون اندازه‌، بدون حساب ایمان و کفر یاتقوی و بدکاری وی و این از ایجابات عدل و رحمت عام او بر همه خلایق است‌. در حدیث شریف آمده است: «اگر دنیا نزد خداوند عزوجل به‌اندازه بال پشه‌ای ارزش می‌داشت، هرگز به کافری جرعه آبی از آن نمی‌چشانید». اما در آخرت وضع این‌گونه نیست زیرا رزق مؤمن پرهیزکار در آن وسیع‌تر از رزق وی در دنیاست، در حالی‌که کافر در آنجا روزیی جز عذاب جهنم ندارد.

لیکن باید دانست که حال ملتها و امت‌ها - بر خلاف افراد - در دنیا نیز همچون آخرت کاملا متفاوت است زیرا سنت پروردگار درباره امت‌ها این است که با کار وتلاش و سازندگی به آنان عزت می‌دهد و با بی‌کاری و تنبلی، آنان را ذلیل می‌گرداند.

﴿کَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ فِیمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِیهِ إِلَّا ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِۦۗ وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٍ٢١٣ [البقرة: 213].

«مردم، امتی یگانه بودند» یعنی: همه مردم - از دوران آدم‌  علیه السلام    تا عصرنوح‌  علیه السلام    - بر دین یگانه‌ای بودند که همانا دین اسلام است، سپس چون زمان به‌درازا کشید، پرستش بت‌ها رایج شد و مردم به دو شاخه ایمان و کفر تقسیم شدند. بعضی گفته‌اند: مراد، نوح‌  علیه السلام    و همراهان وی در کشتی هستند که همه بر آیین توحید بودند. اما رأی اول، رأی جمهور مفسران است‌. یادآور می‌شویم که لفظ «امت‌» در قرآن کریم به معانی ذیل به‌کار رفته است:

1- جماعت‌. 2 - ملت‌؛ یعنی کیش و آیین‌. 3 - زمان‌. 4 - امام‌. و چنان‌که گفتیم، مراد از آن در اینجا - در رأی اکثر مفسران - دین و آیین است «پس‌خداوند پیامبران را برانگیخت‌» برای هدایت بشر. اما در اینجا رأی دیگری است که می‌گوید: مردم همه در گمراهی یک امت بودند، پس خداوند عزوجل پیامبران  علیهم السلام  را برای هدایت بشر برانگیخت‌. ولی ابن‌کثیر رأی جمهور را ترجیح داده، یعنی‌این که: مردم همه امت هدایت بودند و بعد از آن که در کار دین اختلاف کردند، خداوند عزوجل پیامبران  علیهم السلام  را برانگیخت: «مژده‌آور و بیم‌دهنده‌» مژده‌آور برای اهل‌ایمان و عمل صالح و بیم‌دهنده برای اهل کفر و فساد «و با آنان‌، کتاب‌» یعنی: جنس کتب آسمانی «را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف‌داشتند» از عقاید و امور غیبی و حسن و قبح اعمال «داوری کند» یعنی: تاکتابهای آسمانی، میان مردم داور باشد. ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «میان نوح و آدم علیهما السلام ده قرن فاصله بود و مردم در این ده قرن، همه بر شریعت حق پایداربودند و بعد از آن بود که در دین اختلاف پدیدار شد». پیامبرانی که قرآن از آنان‌به نام یاد کرده، هجده تن‌اند. «و هیچ‌کس در آن‌» یعنی: در کتب آسمانی سابق «اختلاف نکرد، مگر کسانی که‌» این کتاب‌ها «به آنان داده شد، پس از آن که دلایل روشن برای‌شان آمد، از رشک و رقابتی که با هم داشتند» یعنی: اختلاف نکردند، مگر به سبب حسد و حرص بر دنیا، در حالی‌که کتب آسمانی، داعی اتفاق و وحدت و مایه رهنمونی‌شان به راه هدایت بود. مراد از آنان‌؛ یهودیان و مسیحیانند «پس‌خداوند، مؤمنان را به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند، هدایت کرد» یعنی: خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با بیان علل اختلافات پیشینیان در قرآن، به سوی حق‌هدایت کرد «به اذن خویش‌» یعنی: به فرمان و علم خویش «و خداوند هر که راخواهد» از خلق خویش «به سوی راه راست هدایت می‌کند» و حکمت و حجت بالغه‌، از آن اوست‌.

در دعای مأثور آمده است: «اللهم أرنا الحق حقاً وارزقنا اتباعه، وأرنا الباطل باطلاً وارزقنا اجتنابه، ولا تجعله ملتبسا علینا فنضل، واجعلنا للمتقین إماما». «بارخدایا! به ما حق را، حق بنمایان و پیروی از آن را روزی‌مان کن وبه ما باطل را باطل بنمایان و پرهیز از آن را روزیمان کن و آن را بر ما پوشیده ومبهم نگردان که گمراه می‌شویم و ما را پیشوای پرهیزگاران بگردان». درحدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ماآخرین امت (در دنیا ) و اولین آنها در روز قیامت هستیم و اولین کسانی هستیم که‌به بهشت وارد می‌شویم، لیکن امت‌های دیگر قبل از ما کتاب داده شده‌اند و ما بعد از آنان، اما خداوند عزوجل ما را به آنچه از حق که آنان در آن اختلاف کردند، هدایت نمود، پس این روز - یعنی روز جمعه - روزی است که آنها در آن‌اختلاف کردند و خدا عزوجل ما را به آن رهنمون شد بنابراین، مردم در آن پیرو ماهستند زیرا فردا - شنبه - برای یهود و پس فردا - یک‌شنبه - برای نصاری‌است‌». یعنی: عید ما جمعه است و عید آنها روزهای شنبه و یک‌شنبه‌.

ابن کثیر از عبدالرحمن بن زید بن اسلم رضی الله عنه و او از پدرش نقل می‌کند که در تفسیر فرموده خداوند متعال: ﴿فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِ فرمود: «سایر امت‌ها در روز جمعه اختلاف کردند؛ زیرا یهود روز شنبه را برای خود عیدگرفتند و نصاری روز یک‌شنبه را، پس خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به روز جمعه هدایت نمود. همچنان آنان در قبله اختلاف کردند؛ زیرا نصاری به‌سوی مشرق روی آوردند و یهود به سوی بیت المقدس، لذا خداوند متعال امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به سوی کعبه رهنمون شد. همین طور در نماز اختلاف کردند؛ به گونه‌ای که برخی از آنان رکوع می‌کنند نه سجده و برخی سجده می‌کنند نه رکوع، برخی در حال نماز سخن می‌گویند و برخی در حال نماز راه می‌روند، پس خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به نماز حقیقی هدایت نمود. همین گونه در روزه اختلاف کردند؛ به‌طوری که برخی از آنها قسمتی از روز را روزه می‌گیرند و برخی از آنها از غذاهای مخصوصی روزه می‌گیرند، پس خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در این امر نیز به‌حق راه نمود. همچنان در باره ابراهیم‌  علیه السلام    اختلاف کردند؛ زیرا یهودیان گفتند که‌ابراهیم‌  علیه السلام    یهودی بود و نصاری گفتند که او نصرانی بود، درحالی که خدای عزوجل او را مسلمانی پاک دین گردانیده بود، پس خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در این‌امر نیز به حق راه نمود. همین طور درباره عیسی‌  علیه السلام    اختلاف کردند؛ زیرا یهودیان بر وی دروغ بسته و به مادرش بهتانی عظیم نسبت دادند و نصاری - پناه بر خدا - او را یکی از سه خدا پنداشتند - اما خداوند عزوجل او را روح و کلمه و بنده خویش معرفی کرد و امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در این مورد نیز به حق راه نمود».

ابوالعالیه می‌گفت: «این‌آیه‌، راه خروجی از شبهات و گمراهی‌ها و فتنه هاست‌».

﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَأۡتِکُم مَّثَلُ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ یَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ٢١٤ [البقرة: 214].

«آیا پنداشتید» ای امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «که داخل بهشت می‌شوید» یعنی: بلکه پنداشتید. زیرا «بل‌» مفید افتتاح سخنی جدید است «و حال آن که هنوز مانند آنچه بر سر پیشینیان شما آمد، بر سر شما نیامده است»؟ یعنی: پنداشتید که داخل بهشت می‌شوید؟ در حالی‌که شما همانند امت‌های پیشین مورد امتحان ما قرار نگرفته‌اید تا چنان‌که آنان شکیبایی پیشه کردند، صبر و پایداری ورزید «آنان دچار سختی و زیان شدند» یعنی: فقری بسیار سخت را تحمل کرده و بیماری‌ها و زخم‌ها در راه خدا عزوجل برداشتند. بأساء: فقر و تنگدستی شدید و همه رنج‌هایی است که به انسان در غیر بدن وی می‌رسد؛ چون گرفتن مال، طردکردن وی از خانه و وطن و تهدید امنیت و آسایش وی‌. اما ضراء: بیماری و هر آن چیزی است که به انسان در بدنش‌می‌رسد، چون زخم و قتل‌... «و تکان‌ها خوردند» با بیم و هراس‌ها و این حالت استمرار یافت‌؛ «تا جایی که پیامبر خدا و کسانی که با وی ایمان آورده بودند، گفتند: پس نصرت الهی کی فرا می‌رسد»؟ این سخن را در طلب نصرت الهی و احساس دیر کرد و طولانی شدن زمان آن بر زبان آوردند. آن‌گاه خدای  عزوجل  ایشان را با این گفته خویش بشارت داد: «بدانید که نصرت الهی نزدیک است‌».

از قتاده و سدی در بیان سبب نزول روایت شده است که گفتند: این آیه کریمه در غزوه احزاب - آن‌گاه که مسلمانان با رنج‌ها، مشکلات و فشارهای طاقت‌فرسایی روبرو شدند - نازل گردید تا ضمن مژده دادن‌شان به فتح و گشایش، این‌حقیقت را نیز به ایشان خاطر نشان سازد که ایمان، حقوق و واجباتی دارد که سرانجام به سعادت هردو جهان منتهی می‌شود، اما این سعادت دو جهانی را همین‌گونه مجانی و آسان نمی‌دهند، بلکه مؤمن باید مأموریت و رسالت خویش را در زندگی ایفا کند و جان‌نثارانه به میدان‌های جهاد و مبارزه با دشمن و مجاهده بانفس خویش بشتابد و کاخ ایمان را با آرایشی از عمل صالح و بر زیربنایی از تقوی و اخلاص بر افرازد تا مستحق این پاداش گردد.

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلۡ مَآ أَنفَقۡتُم مِّنۡ خَیۡرٖ فَلِلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ٢١٥ [البقرة: 215].

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کرده‌اند: مؤمنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند که چه چیزی از اموال خود را انفاق کنند؟ پس نازل شد: «از تو می‌پرسند، چه چیزی انفاق کنند؟ بگو: آنچه که از خیر انفاق کنید» یعنی: از مال پاک وحلال‌. چنین مالی «خیر» نامیده شد زیرا در راه‌های خیر انفاق می‌شود «پس به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و مسکینان و به در راه مانده تعلق دارد و هر نیکی‌ای که‌انجام دهید، البته خدا به آن داناست‌» و در برابر آن پاداش می‌دهد. تفسیر نظیر این‌عبارت در آیه (177) گذشت‌. ملاحظه می‌کنیم که مؤمنان از چیزی که بایدانفاق کنند پرسیدند، اما خداوند عزوجل از نحوه مصرف صدقات به آنان پاسخ داد تا تنبیهی بر این حقیقت باشد که این امر به دانستن مقدم‌تر است‌.

صحیح آن است که این آیه کریمه محکم است نه منسوخ زیرا این آیه برای‌بیان وجوه مصرف صدقه نافله است، چرا که مقدار انفاق را تعیین نکرده است، درحالی که مقدار زکات فرض به اجماع معین است‌. در حدیث شریف آمده است: «برمادر، پدر، خواهر و برادرت، سپس بر نزدیکتر... و نزدیک‌ترت انفاق کن‌».

﴿کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ وَهُوَ کُرۡهٞ لَّکُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تَکۡرَهُواْ شَیۡ‍ٔٗا وَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَیۡ‍ٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٢١٦ [البقرة: 216].

«بر شما جهاد فرض شده است‌» و این، یکی از موارد آزمون شماست‌. مراد از جهاد در اینجا، جنگ مسلحانه با کفار است «و آن برای شما ناخوشایند است‌» کره: مشقتی است که خوشایند نفسها نیست‌. آری‌! جهاد مشقت‌آمیز است زیرا مستلزم صرف مال و صرف جان و جدایی از خانه و خانواده می‌باشد «و چه بسا چیزی را ناخوش داشته باشید، در حالی‌که آن به سود شما باشد» همانند جهاد، که چه بسا در آن پیروز و فاتح شده، هم به غنیمت می‌رسید و هم به اجر و پاداش الهی و کسانی هم که کشته می‌شوند، به فیض شهادت نایل می‌گردند «و چه بسا چیزی را خوش داشته باشید» چون استراحت و ترک جهاد «در حالی‌که آن به زیان شما باشد» زیرا در آن صورت، دشمن بر شما چیره شده و مغلوبتان می‌کند و دردرون خانه و عمق سرزمینتان‌، قصد جان و مال و ناموستان را کرده و شما را باسختی‌ها و مصایبی روبرو می‌سازد که بسیار سخت‌تر از جهادی است که شما آن را ناخوش می‌دارید و این افزون بر منافع کوتاه‌مدت و بلندمدت دیگری است که آنها را با ترک جهاد از دست می‌دهید «و خداوند می‌داند» که صلاح و رستگاری شما در چیست «و شما نمی‌دانید».

ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: «چون جهاد بر مسلمانان فرض شد، این کار بر آنان سخت و دشوار آمد و آن را ناخوش داشتند، پس آیه‌کریمه نازل گردید». عکرمه می‌گوید: «بعد از نزول این آیه کریمه‌، محبت جهاد در دل‌های مسلمانان ریشه‌دار شد». ابن شهاب زهری می‌گوید: «جهاد، فریضه‌ای برگردن همه آحاد امت است، چه آنان که در میدان جهادند و چه آنان که درمنازل خود هستند زیرا کسی‌که در خانه خود نشسته است، اگر به کمک فراخوانده‌شد، باید کمک کند و اگر از وی فریادرسی شد، باید به فریاد برسد و اگر به او فرمان رفتن به جهاد داده شد، باید عازم جهاد شود و اگر هم به او نیازی نبود، درخانه خویش می‌نشیند». یعنی: حقیقت امر چنین است و چنین باید باشد. از این‌جهت در حدیث شریف آمده است: «من مات ولم یغز و لم یحدث نفسه با الغزو مات میته جاهلیه‌: هرکس بمیرد، در حالی‌که جهاد نکرده و در اندیشه و نهاد خویش هم‌اندیشه و نیت جهاد را نداشته، به مرگ جاهلیت مرده است‌». جمهور علما بر آنندکه جهاد - به حسب نیاز یا به حسب حال - بر تمام مسلمانان فرض عین است، بدین ترتیب که اگر غلبه با اسلام بود، جهاد فرض کفایه است و اگر غلبه با دشمن‌بود، جهاد تا تحقق پیروزی فرض عین است‌.

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِیهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِیهِ کَبِیرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَکُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَکۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَکۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۗ وَلَا یَزَالُونَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ حَتَّىٰ یَرُدُّوکُمۡ عَن دِینِکُمۡ إِنِ ٱسۡتَطَٰعُواْۚ وَمَن یَرۡتَدِدۡ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَیَمُتۡ وَهُوَ کَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢١٧ [البقرة: 217].

«از تو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «درباره جنگ در ماه حرام می‌پرسند» که حکم آن‌چیست‌؟ «بگو: جنگیدن در آن گناهی بزرگ است‌» و کاری نارواست «اما بازداشتن از راه خدا و کفرورزیدن به خداوند و بازداشتن از مسجدالحرام و راندن اهل آن، در نزدخداوند نارواتر است‌» که کفار مکه، همه این اعمال را مرتکب می‌شدند «و فتنه از کشتار بزرگتر است‌» مراد از فتنه در اینجا: واداشتن و برانگیختن مستضعفان مؤمن به ترک دینشان با آزار و شکنجه است، که این بزرگتر از کشتن آنهاست - اگرحتی آنان را می‌کشتند «و اینان همچنان‌» مستمرا «با شما کارزار می‌کنند» ودشمنی می‌ورزند «تا اگر بتوانند» زمینه را برای آن آماده کنند که «شما را از دینتان برگردانند» به سوی کفر «و هرکس از شما که از دینش برگردد و درحال کفربمیرد، اعمالش در دنیا و آخرت باطل‌» و تباه «شده است‌» باید دانست که در دنیا برمرتد حکم مسلمان جاری نمی‌شود و او - چنانچه بر کفر بمیرد - چیزی از ثواب آخرت را نیز که اسلام ایجاد کننده آن است‌، به دست نمی‌آورد «و اینان دوزخی‌اند و جاودانه در آنند».

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دو ماه قبل از غزوه بدر، سریه‌ای را به فرماندهی عبدالله بن‌جحش رضی الله عنه برای ترصد (کمین) کاروانی از قریش اعزام کردند، آنها با کاروان «عمرو بن حضرمی‌» که از طایف به مقصد مکه روان بود، روبرو شدند، شب اول ماه رجب‌الحرام بود، اما مسلمانان‌از حلول ماه حرام آگاه نبودند، پس به آن کاروان حمله برده عمروبن حضرمی راکشتند و اموال کاروان را به غنیمت گرفتند و چون نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به آنها فرمود: «سوگند به خدا که من شما را به جنگیدن در ماه حرام دستور نداده بودم‌». آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، غنایم را نیز از ایشان تحویل نگرفتند. ازسوی دیگر، مشرکان هم این موضوع را دست آویز خویش قرار داده، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رامورد سرزنش قرار می‌دادند که مقدسات را زیر پا می‌گذارد و حرمت‌ها را می‌شکند! همان بود که آیه‌کریمه نازل شد. آن‌گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم غنایم را تحویل گرفتند.

آیه کریمه بر حرمت جنگ در ماههای حرام دلالت می‌کند، لیکن جمهور علمابر آنند که حکم این آیه کریمه به آیه (5) از سوره «توبه‌» منسوخ شده‌، لذا جنگیدن با مشرکان در ماههای حرام مباح است‌. چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود با قبیله هوازن در حنین و با قبیله ثقیف در طایف جنگیدند و این در ماه حرام بود.

بیان برخی از احکام:

1-  مالک و ابوحنیفه بر آنند که ارتداد هدر دهنده و از بین‌برنده اعمال نیک‌است، حتی اگر مرتد مجددا به اسلام برگردد. ولی شافعی می‌گوید: هدر رفتن‌عمل مرتد، مشروط به آن است که او بر کفر بمیرد.

2-  حنفی‌ها بر آنند که مستحب است تا مرتد به توبه فرا خوانده شود و اسلام بروی عرضه گردد، لیکن این کار واجب نیست، اما جمهور فقها بر آنند که فراخواندن وی به توبه قبل از کشتنش - تا سه بار - واجب است‌.

3-  میراث مرتد: از نظر ابوحنیفه  رحمه الله  آنچه که مرتد در حال ارتداد خویش به دست‌آورده است، مال «فی‌ء» است و به بیت‌المال مربوط می‌شود، ولی آنچه که در حال اسلام به دست آورده و سپس مرتد شده، به ورثه مسلمانش تعلق می‌گیرد. اما مالک‌، شافعی و احمد بر آنند که میراث وی در هر حال متعلق به بیت‌المال می‌باشد.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِکَ یَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢١٨ [البقرة: 218].

«آنان که ایمان آوردند» و بر ایمانشان پایداری کرده‌اند «و کسانی که در راه خدا» از دار کفر به سوی دار اسلام «هجرت‌» کرده‌اند «و» آنان که «جهاد کرده‌اند، به رحمت الهی امیدوارند و خداوند آمرزگار مهربان است‌».

علما در بیان احکام گفته‌اند: از علت فرضیت هجرت چنین دانسته می‌شود که هر جا و هر گاه که این علت در هر زمان و مکانی تکرار شد، هجرت بر مسلمان فرض است، پس برای هیچ مؤمنی جایز نیست که در سرزمینی که در آن به خاطر دین و عقیده و عملش مورد آزار و تحت فشار قرار می‌گیرد، اقامت گزیند.

بیان سبب نزول‌: این آیه کریمه درباره سریه (گروه) عبدالله بن جحش رضی الله عنه نازل شد زیرا ایشان گفتند: یا رسول‌الله! آیا می‌توانیم امیدوار باشیم که حمله به کاروان حضرمی برای ما غزوه‌ای به حساب می‌آید که در آن‌، مستحق دریافت اجر مجاهدان باشیم‌؟ همان بود که خداوند عزوجل از این حقیقت که ایشان به‌دلیل ایمان، هجرت و جهاد خویش‌، باید امیدوار پاداش الهی باشند، خبر داد.

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَکۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَاۗ وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢١٩ [البقرة: 219].

مفسران در بیان سبب نزول ابتدای آیه‌کریمه‌گفته‌اند: عمربن‌خطاب، معاذبن جبل و جمعی از انصار رضی الله عنهم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: یا رسول الله! درباره‌شراب و قمار به ما فتوی بدهید زیرا این دو از بین برنده عقل و غارتگر مال اند. پس خداوند متعال این آیه کریمه را نازل فرمود. از روایات رسیده در این‌باره چنین‌برمی‌آیدکه تحریم شراب در اسلام تدریجی بوده و چهار مرحله را پشت‌سر گذاشته‌است‌، که البته این سیاست تربیتی موفقی است‌، لذا برای درمان عادت ریشه‌دار شرابخواری و رهانیدن مردم از این آفت بزرگ، چهار آیه کریمه نازل شد:

1-  آیه: ﴿وَمِن ثَمَرَٰتِ ٱلنَّخِیلِ وَٱلۡأَعۡنَٰبِ تَتَّخِذُونَ مِنۡهُ سَکَرٗا وَرِزۡقًا حَسَنًا [النحل: 67].، که با نزول این آیه کریمه هنوز شراب بر مسلمانان حلال بود.

2-   آیه: ﴿قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ یعنی: همین آیه، که پس از نزول آن گروهی از شراب نوشی دست کشیدند و جمعی هم به آن ادامه دادند و نزول آن مقدمه‌ای بر حرمت قطعی شراب در سوره «مائده‌» است‌.

3-   آیه: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ... [النساء: 43].، که مسلمانان را ازشراب نوشی در اوقات نماز نهی کرد.

4-  و چهارمین آیه: ﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ... [المائدة: 90]. است که شراب و قمار... رابه طور قطع تحریم کرد.

«درباره خمر و میسر از تو می‌پرسند» شراب را «خمر» نامیدند؛ زیرا خمر به معنای پوشاندن است و شراب نیز عقل را می‌پوشاند و از کار می‌اندازد. خمر در رأی حنفی‌ها عبارت است از: آب انگوری که همچنان گذاشته شود تا به غلیان آمده و بی‌آن که آتشی به آن نزدیک شود، تیره شود و کف بیرون آورد. و از غیر آب انگور نیز، هرآنچه که عقل را بپوشاند و مستی‌آور باشد، در حکم شراب انگور است، اما بجز شراب انگور، مقدار اندک از دیگر شراب‌ها که سکرآور نباشد، حرام نیست‌. ولی در رأی جمهور فقها، «خمر» بر آب سکرآور انگور، خرما، ذرت و هر مسکر دیگری اطلاق می‌شود بنابراین، کم و بسیار آن حرام است‌.

میسر: قمار است و از «یسر» برگرفته شده که به معنای آسانی است زیرا قمار کسبی است بی‌مشقت و بی زحمت‌. قمار اعراب با تیر بود که با آنها بر سر گوشت شتر، قمار می‌کردند، بدین ترتیب که ده تیر برداشته بر روی هفت عدد از آنها سهمی معین را می‌نوشتند و سه تا از آنها را بی‌علامت و نشان باقی می‌گذاشتند، آن‌گاه شترانی را به نسیه می‌خریدند و قبل از شروع قمار، آنها را ذبح کرده به بیست و هشت یا ده قسمت تقسیم می‌کردند، آن گاه تیرهای ده‌گانه را در کیسه‌ای نهاده و شخص معتمدی از آنان بعد از حرکت‌دادن کامل آن کیسه، یکی یکی آنها را بیرون می‌آورد، پس کسی‌که تیر دارای بهره‌ای نصیبش می‌شد، بهره‌اش را می‌گرفت و کسی‌که تیر بی‌نشانی به نامش خارج می‌شد، چیزی نمی‌گرفت و به علاوه بهای همه شتران را تاوان می‌داد، سپس این بهره‌ها را به فقرا می‌دادند وخود از آن چیزی نمی‌خوردند و به این کار افتخار می‌کردند و کسی را که با آنان در این‌کار مشارکت نمی‌کرد، مورد نکوهش قرار می‌دادند. جمعی از علمای سلف گفته‌اند: «هر چیزی که در آن معنی قمار، یعنی گرفتن مال توسط فرد برنده از فرد بازنده به وسیله بازی باشد - ازقبیل نرد، یا شطرنج، یا غیر آن از بازیهایی دیگر و حتی بازی بچه‌ها با گردو و تیله - از قمار است‌».

«بگو: در آن دو» یعنی در شراب و قمار «گناهی بزرگ و منافعی برای مردم‌است‌» گناه: سخن یا عملی است که زیانبار باشد و زیان گناه یا در بدن است، یادر روان، یا در عقل‌، یا در مال، که زیان شراب شامل همه اینهاست‌. و از جمله گناهان متعلق به شراب‌؛ جنگ وجدال و فحش و ناسزاگویی، به‌تعطیل انجامیدن نمازها و ترک سایر تکالیف شرعی از سوی فرد می‌گسار است‌. منفعت شراب یا اقتصادی است، یا شهوانی‌؛ منفعت شهوانی شراب با نشاط و طراوتی است که به‌طور گذرا برای فرد شرابخوار دست می‌دهد، اما منفعت اقتصادی آن درتجارت آن است‌. گناه قمار: فقر و باختن مال و دشمنی و دل‌آزاری و کینه‌ورزی قماربازان با یک‌دیگر است و منفعت آن: سودی است که از طریق آن به فقرامی‌رسد، یا منفعت آن‌؛ به دست‌آوردن مال از سوی شخص برنده، بدون زحمت‌است «ولی گناه آنها از سود آنها بزرگتر است‌» زیرا هیچ خیر و منفعتی، با فساد عقل‌که لازمه شراب‌نوشی است، برابر نمی‌باشد و هیچ خیری در قمار نمی‌تواند با خطرکردن (ریسک) در مال و خود را در معرض فقر قرار دادن و جلب دشمنی‌هایی برابر باشد که از آن پدید می‌آید و چه بسا که قماربازی و شراب‌نوشی به ریختن خونها و هتک حرمت‌ها بینجامد. صاحب تفسیر «المنیر» می‌گوید: «برگه‌های بخت آزمایی، قمار محسوب می‌شود و حرام می‌باشد».

«و از تو می‌پرسند، چه چیزی انفاق کنند؟ بگو مازاد بر مخارج خانواده خود را» برخی از علما بر آنند که این بخش از آیه کریمه، با آیه زکات فرض منسوخ شده‌. اما صحیح آن است که حکم این آیه کریمه ثابت است و منسوخ نیست و جمهور مفسران برآنند که حکم آن در مورد صدقه نافله می‌باشد. «بدین‌سان خداوند آیات خود را برایتان روشن می‌سازد، باشد که در دنیا تفکر کنید» و مقداری از اموال خویش را برای رونق دادن به امور زندگی‌تان نگه دارید «و در آخرت‌» نیز تفکرکنید، لذا بقیه آن را در وجوهی مصرف نمایید که شما را به رونق‌دادن آخرتتان‌یاری می‌کند، لذا باید هم در کار دنیا بیندیشید و هم در کار آخرت‌. ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: «یعنی: در زوال و فنای دنیا و روی‌آوردن به‌سوی بقای آخرت بیندیشید».

در توضیح معانی آیه کریمه، احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله حدیث شریف ذیل به روایت جابربن عبدالله رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند: «هرگاه یکی از شما فقیر بود، باید از خودش شروع کند و اگر از نیاز وی چیزی افزون شد، باید همراه با خود، به افراد تحت تکفلش بپردازد، سپس اگر بعد از آن افزونی‌ای یافت، باید به دیگران صدقه کند».

سبب نزول قسمت دوم آیه‌، یعنی‌: ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ بنا به روایت ابن‌عباس رضی الله عنه این بود که: چون صحابه رضی الله عنهم به انفاق در راه خدا عزوجل فرمان یافتند، جمعی از آنان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و گفتند: ما نمی‌دانیم که این انفاقی که بدان مأمورشده‌ایم، چیست و چه مقدار از اموالمان را باید انفاق کنیم‌؟ پس نازل شد: ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَ....

﴿فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۗ وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡیَتَٰمَىٰۖ قُلۡ إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَیۡرٞۖ وَإِن تُخَالِطُوهُمۡ فَإِخۡوَٰنُکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ ٱلۡمُفۡسِدَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَعۡنَتَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٢٠ [البقرة: 220].

«و در باره یتیمان از تو می‌پرسند» یعنی: از تکفل و سرپرستی ایشان و مشکلاتی که سرپرستان در این عرصه دارند زیرا اگر آنان را به حال خویش بگذارند، گنه‌کار می‌شوند و اگر مال خود را از اموال‌شان جدا سازند و برای آنها خوراک جداگانه‌ای درنظر بگیرند، این کاری است دشوار، پس چه باید بکنند؟ «بگو: کار کردن به صلاح آنان بهتر است‌» از اینکه آنان را به حال خود رها کنید «و اگر با آنان همزیستی کنید» و غذا و خوراک و برنامه معیشت آنان را با خود یک‌جا سازید «آنها برادران‌» دینی «شما هستند» یعنی: این کار جایز است و به شما در این‌باره رخصت داده می‌شود «و خدا مفسد را از مصلح بازمی‌شناسد» این هشداری به‌اولیای ایتام است‌. یعنی: خدا عزوجل می‌داند که چه‌کسی قصد خوردن و تباه ساختن مال یتیم را دارد و چه‌کسی از این کار احساس گناه کرده و در پی اصلاح و رشد اموال یتیم و بهبود آینده وی است «و اگر خدا می‌خواست‌» دراین‌باره «شما را به دشواری می‌انداخت‌» ولی کار را بر شما گشاده گردانید و به شما اجازه همزیستی و آمیزش با ایتام را داد، پس‌، از تباه‌ساختن اموال‌شان بپرهیزید «همانا خداوند غالب وچیره است‌» بر کار خویش «حکیم‌» است در احکام و در آفرینش خویش‌.

در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: آن‌گاه که آیه: ﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡیَتِیمِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ [الإسراء: 34- انعام:152]. «و به مال یتیم نزدیک نشوید، مگر به شیوه‌ای که نیکوتر است». ، و آیه: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ [النساء: 10]. «همانا کسانی‌که اموال یتیمان را می‌خورند... ». نازل شد؛ هر کسی‌که یتیمی در خانه‌اش بود، خوراک خود را از خوراکش و نوشیدنی خود را از نوشیدنی‌اش جدا ساخت و چنان بود که اگر از غذای یتیم چیزی باقی‌می‌ماند، آن را برایش نگه می‌داشتند که بعدا آن را بخورد و چه بسا که او نمی‌خورد و باقی مانده غذا فاسد می‌شد. پس این شیوه کار برآنان دشوار شد و ناگزیر این قضیه را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان گذاشتند. آن‌گاه خداوند متعال این‌آیه کریمه را نازل کرد.

بیان احکام: امام ابوحنیفه  رحمه الله  بر آن است که اگر سرپرست یا وصی یتیم دختر، نکاح دادن وی را به صلاح حالش بداند؛ می‌تواند او را به نکاح دهد و هم می‌تواند خود با وی ازدواج کند. جصاص از مضمون آیه: ﴿قُلۡ إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَیۡرٞ جایز بودن اجتهاد در احکام حوادث را استنباط کرده است زیرا اصلاح مورد نظر آیه کریمه در مورد یتیمان، از راه اجتهاد و حدس غالب، دانسته می‌شود.

﴿وَلَا تَنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکَٰتِ حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّۚ وَلَأَمَةٞ مُّؤۡمِنَةٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکَةٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡۗ وَلَا تُنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَتَّىٰ یُؤۡمِنُواْۚ وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَکُمۡۗ أُوْلَٰٓئِکَ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ یَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ وَیُبَیِّنُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٢٢١ [البقرة: 221].

«و با زنان مشرک ازدواج نکنید، مگر آن که ایمان بیاورند» مشرکات‌: زنان بت‌پرستاند و ازدواج مسلمانان با سایر زنان کافر حربی غیر کتابی نیز همانند آنان‌حرام است، مگر زنان یهودی و مسیحی‌، که ازدواج با آنان جایز است، چنان‌که‌حکم آن در آیه (5) از سوره «مائده‌» می‌آید. «و البته کنیزی مؤمن بهتر از زن آزاد مشرکی است‌» یعنی: اگر یکی از شما با کنیزکی مسلمان ازدواج کند، این برایش از ازدواج با زن آزاد کافری بهتر است «هرچند که زیبایی او شما را به شگفت‌آورد» یعنی: هرچند آن زن کافر شما را با زیبایی، یا ثروت، یا اشرافیت خود به شگفت آورد «و زنان مسلمان را» مطلقا «به همسری مشرکان در نیاورید، مگرآن که ایمان آورند. و برده‌ای مؤمن بهتر از مرد آزاد مشرکی است، هرچند شما را به شگفت آورد» مال و ثروت و جاه و جمال وی‌. اجماع امت بر این است که مرد مشرک به هیچ وجهی از وجوه نمی‌تواند با زن مؤمنی هم‌بستر شود، به سبب خفت و ذلتی که از این کار به اسلام رخ می‌نماید، و قطعا اسلام این خفت را نمی‌پذیرد «آنان‌» اشاره به سوی مردان و زنان مشرک است «به سوی آتش دوزخ فرامی‌خوانند» یعنی: آنان با معاشرت، گفتار و کردار خود، شما را به سوی اعمالی فرامی‌خوانند که موجب آتش دوزخ است، پس خویشاوندی و معاشرت ومصاحبت آنان، خطر عظیمی را متوجه دین انسان مسلمان و فرزندان وی‌می‌گرداند، لذا هرگز برای یک فرد مسلمان جایز نیست تا خود و خانواده خویش را در معرض چنین خطری قرار دهد «و خداوند فرامی‌خواند» بر زبان پیامبرانش «به سوی بهشت و آمرزش‌» یعنی: به سوی عملی که موجب قطعی شدن بهشت برای عمل‌کننده است «به اذن خویش‌» یعنی: به اراده خویش‌. بنابراین، ازدواج مرد مؤمن نیکوکار با زن مؤمن نیکوکار، در پرتو معاشرت، گفتار و رفتار شایسته‌؛ خود فراخواننده به سوی بهشت است «و آیات خود را برای مردم روشن می‌گرداند، باشد که متذکر شوند» و خیر را از شر تمییز داده و از حکم حق تعالی سر بر نتابند.

در حدیث شریف آمده است: «تنکح الـمرأة لأربع: لـمـالـهـا ولحسبهـا ولجمالـها ولدینها، فاظفر بذات الدین تربت یداک». «زن برای چهار چیز به نکاح گرفته می‌شود: برای مالش، برای حسب و نسبش، برای زیبایی‌اش و برای دینش، پس تو به سوی زن دیندار بشتاب، دستهایت خاک آلود باد»!. همچنان در حدیث شریف آمده است: «الدنیا متاع وخیر متاع الدنیا الـمرأة الصالحة». «دنیا (همه‌اش) متاع است و بهترین متاع دنیا زن شایسته می‌باشد». همچنان در حدیث شریف آمده است: «لا تنکحو النساء لحسنهن فعسى حسنهن أن یردیهن، ولا تنکحوهن علی أموالـهن، فعسى أموالـهن أن تطغیهن، وانکحوهن على الدین، فلأمة سوداء جرداء ذات دین أفضل»‌. «زنان را به‌خاطر زیبایی‌شان به نکاح نگیرید زیرا چه بسا زیبایی‌شان هلاکشان گرداند و با آنان به خاطر اموال‌شان ازدواج نکنید زیرا چه بسا اموال‌شان سرکش‌شان گرداند و بر اساس دینداری‌شان با آنان ازدواج کنید زیرا به‌طور قطع کنیزکی سیاه و کچل، اما متدینی بهتر است‌».

حکمت در اینکه شریعت مطهر اسلام‌، ازدواج مرد مسلمان را با زن اهل کتاب جایز، ولی ازدواج زن مسلمان با مرد کتابی را ناجایز دانسته، این است که: زن کتابی می‌تواند با ازدواج با یک مرد مسلمان، بر دین و آیینش باقی بماند زیرا مرد مسلمان به اصول ادیان آسمانی دیگر نیز باورمند است، اما زن مسلمان غالبا نمی‌تواند بدون تأثیرپذیری از مرد اهل کتاب، با وی زندگی مشترکی داشته باشد، به دلیل آن که قدرت سرپرستی با مرد است و قطعا وفاق و انسجام روحی و معنوی‌آن دو برهم می‌خورد. با این حال، ازدواج مرد مسلمان با زن کتابی نیز - در عین‌جایز بودن - مکروه می‌باشد. ائمه اربعه، بر حرمت ازدواج مسلمان با زن مجوسی‌(آتش‌پرست)، اتفاق نظر دارند.

﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢ [البقرة: 222].

«و از تو درباره حیض می‌پرسند، بگو: آن اذی است‌» حیض در اصطلاح شرع: خون فاسدی است که در هر ماه یک دوره از رحم زن خارج می‌شود و کمترین مدت آن در نزد ابوحنیفه و یارانش سه روز و اکثر آن ده روز است و آنچه از این‌مدت کم یا برآن افزون شود، «استحاضه‌»[14] است نه حیض‌. کمترین مدت حیض‌در نزد شافعی و احمد یک شبانه روز و در نزد مالک یک بار جهش خون حتی دریک لحظه است و اکثر آن پانزده روز است و آنچه بر این مدت افزون شد، استحاضه می‌باشد. اذی: کنایه از پلیدی و آسیب است‌. «پس در مدت حیض از زنان کناره بگیرید» مراد از این کناره‌گیری، ترک مقاربت جنسی است، نه ترک همنشینی یا لمس کردن آنان زیرا در رأی حنبلی‌ها، هر نوع بهره‌گیری و لذت‌جویی از آنان - بجز مقاربت - جایز است‌. اما در رأی جمهور فقها، کناره‌گیری از زن حایض از میان ناف تا زانوی آن واجب است‌. و چنان‌که در بیان سبب نزول آیه‌کریمه به روایت انس بن مالک رضی الله عنه آمده است، اسلام‌؛ سنت یهود و اعراب عصر جاهلیت را که بر زنان حایض سخت می‌گرفتند و با آنان هم‌غذا و هم‌خانه نمی‌شدند، با نزول این آیه کریمه لغو گردانید. «و با آنان نزدیکی نکنید تا پاک شوند» و پاکی‌شان‌؛ با قطع‌شدن خون حیض است «پس چون پاک شدند» و به‌آب غسل کردند، با آنان نزدیکی نمایید.

در رأی جمهور فقها: نزدیکی با زن حایض بعد از قطع‌شدن حیض و غسل آن حلال است و در صورت عدم وجود آب، تیمم نیز جانشین آب می‌شود، اما دررأی حنفی‌ها، نزدیکی با زن حایض به مجرد قطع‌شدن حیض و قبل از آن که غسل‌کند، جایز است، به‌شرط آن که قطع شدن حیض در حداکثر مدت آن باشد.آری‌! چون پاک شدند؛ «از همانجا که خدا به شما فرمان داده‌است، با آنان آمیزش کنید» و آن فرج زن است‌. یا معنی این است‌: از راه حلال با زنان درآمیزید، نه از راه زنا و حرام «خداوند توبه‌کاران و پاکشوندگان را دوست می‌دارد» مراد: توبه‌کاران از گناهان و پاکشوندگان از جنابت و پلیدی‌ها می‌باشند.

﴿نِسَآؤُکُمۡ حَرۡثٞ لَّکُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَکُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُم مُّلَٰقُوهُۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢٢٣ [البقرة: 223].

«زنان شما کشتزار شما هستند» یعنی: آنان کشتزار نسل انسان هستند، چنان‌که زمین زراعتی کشتزار گیاهان و حبوبات است «پس بر هر روشی که خواستید، به کشتزار خویش درآیید» یعنی: از هر جهت که خواستید با آنان مقاربت کنید؛ ازجهت پس، از جهت پیش، از جهت پهلو، به طور خوابانده بر پشت و به هرشیوه‌ای دیگر، به‌شرط آن که مقاربت و آمیزش در محل کشتزار؛ یعنی فرج زن‌باشد، برخلاف شیوه یهود که می‌گفتند: جماع از پس پشت‌، سبب تولد فرزند دوبین (احول) می‌شود و چنان که بخاری و مسلم در بیان سبب نزول از جابر رضی الله عنه نقل‌کرده‌اند، آیه کریمه در رد همین پندار یهود نازل شد. «و پیش فرستید» یعنی: اعمال صالحه را «برای خود» که بی‌گمان پاداش آن را نزد خداوند عزوجل خواهیدیافت‌.

ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: «مراد از آن، گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در هنگام جماع است‌». در حدیث شریف آمده است: «اگر کسی در هنگام آمیزش بگوید: «باسم الله،اللهم جنبنا الشیطان وجنب الشیطان مـمـا رزقتنا». «به‌نام خدا، بارخدایا! شیطان را از ما و از آنچه روزیمان ساخته‌ای، برکنار دار. پس اگر در آن آمیزش بین آن‌دو فرزندی مقدر باشد، شیطان هرگز نمی‌تواند به او آسیبی برساند». «و ازخدا بترسید» در اینکه مرتکب چیزی از محرمات وی گردید «و بدانید که او را ملاقات خواهید کرد» در هنگامه رستاخیز، پس شما را در برابر اعمال‌تان جزا می‌دهد. این تأکیدی است بر هشدار و بیم‌دهی آنان‌. «و مؤمنان‌» تقوی پیشه «رابشارت ده‌» به رستگاری بزرگ‌.

﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَیۡمَٰنِکُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَیۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٤ [البقرة: 224].

«و خداوند را دست‌آویز سوگندهای خود قرار ندهید که از کار نیک و پرهیزگاری وآشتی‌دادن بین مردم بگریزید» یعنی: هرگاه بر قطع صله رحم با نزدیکان خویش‌، سوگند خوردید، یا بر این امر سوگند خوردید که خیرات نداده و کارهای نیک را انجام ندهید، پس سوگند به خداوند سبحان را مانعی برای انجام نیکوکاریتان قرارندهید، بلکه از سوگند خود کفاره داده و آن کار نیک را انجام دهید. آیه کریمه معنای دومی نیز دارد و آن این است: به خاطر اراده خیر و نیکی و تقوی و اصلاح میان مردم بسیار سوگند نخورید زیرا سوگندخوردن بسیار، نوعی سبک انگاری وجسارت و جرأت بر خداوند متعال است، در حالی‌که مؤمن باید حق تعالی را چنان‌که شایسته است، تعظیم و توقیر نماید و حتی‌الامکان از دست‌آویز قراردادن نام وی دوری گزیند، چه در سوگند خود راستگو و چه دروغگو باشد، چنان که صاحبان زهد و تقوی، حتی سوگند راست را هم کمتر می‌خوردند. مثلا امام ابوحنیفه  رحمه الله  بر خود الزام کرده بود که اگر به راست هم سوگند خورد، باید دیناری صدقه دهد. «و خداوند شنواست‌» سخنان شما را «داناست‌» به احوال شما. درحدیث شریف نیز آمده است: «من حلف علی یمین فرأی غیرها خیرا منها فلیکفر عن یمینه ولیفعل الذی هو خیر: هرکس بر امری سوگند خورد، سپس غیر آن را بهتراز آن یافت‌، باید که از سوگند خود کفاره داده و آن کاری را که بهتر است انجام‌دهد».

در بیان سبب نزول این آیه کریمه دو روایت آمده است: یک روایت گویای آن است که این آیه کریمه درباره ابوبکر صدیق رضی الله عنه نازل شد زیرا او سوگند خورده بود که بر مسطح خادمش انفاق نکند؛ هنگامی‌که او در داستان افک (بهتان علیه عایشه  رضی الله عنها ) با منافقان همراه شد، چنان‌که آیه (22) سوره «نور» نیز دراین باره نازل گردید. در روایتی دیگر: این آیه کریمه درباره عبدالله بن‌رواحه رضی الله عنه نازل شد، آن‌گاه که سوگند خورد با دامادش بشیربن نعمان سخن نگوید و میان او و زنش سازش نیاورد و می‌گفت: چون بر این امر سوگند خورده‌ام، دیگر کاری ازمن ساخته نیست و نمی‌توانم سوگندم را بشکنم‌! پس خداوند متعال این آیه کریمه را نازل نمود.

﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞ٢٢٥ [البقرة: 225].

«خداوند شما را به سوگندهای لغوتان مؤاخذه نمی‌کند» سوگندلغو: در نزد شافعی سوگندی است که شخص در اثنای سخن‌گفتن خویش‌، از روی عادت و بی‌اختیار - نه به‌قصد سوگندخوردن - بر زبان می‌آورد، همچنان در شوخی‌ها ومزاح‌ها... چون گفتن: آری والله! نه والله! که چنین سوگندی لغو و بیهوده است، یعنی: نه گناهی برآن مترتب است، نه حکم سوگندشکنی و نه کفاره‌ای زیرا این‌درحقیقت سوگند نیست‌. ولی در رأی جمهور (ابوحنیفه، مالک و احمد ): سوگند لغو آن است که شخص بر چیزی سوگند می‌خورد، به این گمان که آن چیزرخ داده است، سپس در واقع امر، خلاف آن آشکار می‌شود، پس چنین‌سوگندی کفاره ندارد، اما آنچه که بدون قصد سوگند خوردن بر زبان جاری‌می‌شود، در نزد آنان کفاره دارد. صاحب تفسیر «المنیر» رأی اول را ترجیح داده زیرا خداوند متعال سوگند را به دو قسم تقسیم نموده: یکی سوگند لغو و دیگری آنچه که به قصد صادر می‌شود و فقط در صورت دوم فرموده است: «ولیکن‌مؤاخذه می‌کند شما را به آنچه که قصد کرده است دل‌های شما و خداوند آمرزنده‌» است، یعنی: سوگند لغو را می‌آمرزد، از آنجا که شما را بر آنچه که بدون قصد برزبان می‌آورید، مؤاخذه نمی‌کند و از آنجا که برای شما در سوگندهای قصدی وعمدی نیز - با پرداخت کفاره - راهی به سوی حانث شدن (سوگندشکستن) قرارداده‌است «بردبار است‌» و به مجازات شما شتاب نمی‌کند.

﴿لِّلَّذِینَ یُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢٢٦ [البقرة: 226].

«برای کسانی که از زنان خود ایلاء می‌کنند» ایلاء: سوگند خوردن مرد به عدم هم‌خوابگی با زن خویش به مدت چهار ماه یا بیشتر از آن است، اما اگر به کمتر ازاین مدت سوگند خورد، باید انتظار بکشد که آن مدت بگذرد، سپس با زنش‌مقاربت نماید، ولی در صورت سوگند خوردن به چهار ماه یا بیشتر از آن، حکم‌شرع: «چهار ماه انتظارکشیدن است‌» یعنی: مرد باید چهار ماه انتظار بکشد و در سوگند آن چیز دیگری بر وی نیست، ولی بعد از گذشت چهارماه، مرد دیگر نمی‌تواند به قصد زیان زدن و آزار زن، او را همچنان بلاتکلیف به حال خود رهاکند، بلکه اگر زن مطالبه حق خود را از مرد کرد، قاضی مرد را مخیر می‌گرداند که یا به زن خویش رجوع کند و یا او را طلاق دهد، پس اگر به وی رجوع نکرد و ازدادن طلاق هم ابا ورزید، قاضی برای رفع ضرر از زن، با درخواست وی صیغه طلاق را جاری می‌کند «پس اگر بازگشتند» یعنی: از سوگند یادشده و به سوی استمرار رابطه زوجیت و نکاح بازآمدند، «خداوند آمرزنده مهربان است‌» بر بندگان گنه‌کار خویش‌. رجوع مرد به زن - در رأی جمهور - هم‌خوابگی با وی‌است‌؛ برای کسی‌که عذری نداشته باشد، اما در نزد حنفی‌ها؛ رجوع قولی هم‌صحیح است‌.

﴿وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٧ [البقرة: 227].

«و» اما «اگر آهنگ طلاق کردند» آن مردان ایلاء کننده و تصمیم گرفتند که به زنان ایلاء کرده خویش باز نگردند «در حقیقت خدا شنوای دانا است‌» گفتار آنها را می‌شنود و عزمشان را می‌داند، پس در برابر آن‌، جزای مناسب حال‌شان به آنان‌می‌دهد. یعنی: مردان ایلاء کننده بعد از گذشت چهار ماه، فقط دو انتخاب درپیش دارند؛ یا رجوع‌کردن به زنان ایلاء شده، یا طلاق دادن آنها و راه سومی درپیش نیست‌. یعنی نمی‌توانند بر مدت ایلاء بیفزایند.

ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: «ایلاء مردم در جاهلیت یک یا دو سال و حتی بیشتر از این بود، پس خدای  عزوجل  مدت چهار ماه را برای آن تعیین کرد و کمتر از این مدت ایلاء نیست‌». سعیدبن مسیب رضی الله عنه می‌گوید: «ایلاء؛ ضرار (زیان‌رسانی) اهل جاهلیت بود، بدین‌سان که مرد خواهان زنش‌نبود، اما دوست هم نداشت که کسی دیگر با وی ازدواج کند، لذا سوگند می‌خورد که هرگز به وی نزدیکی نکند. پس، او را بلاتکلیف به حال خود وامی‌گذاشت، که خدای  عزوجل  این ستم آشکار در حق زنان را از میان برداشت‌». مسلم در صحیح خویش روایت می‌کند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم ایلاء کردند و هم‌طلاق دادند. گفتنی است که سبب ایلاء آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم درخواست زنانشان از ایشان در مورد نفقه‌ای بود که ایشان به تأمین آن - به‌گونه‌ای که زنانشان می‌خواستند - قادر نبودند.

﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ وَلَا یَحِلُّ لَهُنَّ أَن یَکۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِیٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن کُنَّ یُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَٰلِکَ إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗاۚ وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَیۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٢٢٨ [البقرة: 228].

«و زنان طلاق داده‌شده باید مدت سه قرء انتظار بکشند» قرء: در سخن عرب هم بر «طهر» یعنی بر مدت پاکی زن از عادت ماهیانه اطلاق می‌شود و هم بر «حیض‌» و این از الفاظ اضداد است‌. اصل قرء به معنی اجتماع است، پس طهر که قرء نامیده می‌شود؛ از آن روی که خون در مدت پاکی زن از عادت ماهیانه، در کل‌بدنش جمع شده است و حیض که قرء نامیده می‌شود؛ از آن روی که خون در رحم وی جمع می‌گردد. لذا مدت سه حیض یا سه طهر - بنا بر اختلاف فقها - عده زن مطلقه است‌. حکمت در مشروعیت عده‌؛ شناخت پاکی رحم زن از نطفه مرد برای جلوگیری از به هم آمیختگی در نسب‌ها است‌. «و برای‌شان روا نیست که‌آنچه را خداوند در رحم‌هایشان آفریده‌» از حیض یا حمل «پنهان دارند، اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارند». این هشدار سختی است به زنانی که حمل موجود در رحم خود را پنهان می‌دارند تا زمینه ازدواج پیش‌هنگام جدیدی را برای خودمساعد گردانند، یا حیض را پنهان می‌دارند تا بر زمان استمرار نفقه شوهر بر خود در مدت عده‌شان بیفزایند. پس کسی‌که حمل یا حیض را بپوشاند؛ مستحق اسم‌ایمان نیست «و شوهران‌شان اگر» با رجوع‌کردن به زنان‌شان در طلاق رجعی «قصداصلاح را دارند» نه قصد ضرررسانیدن به آنان را «در این مدت‌» انتظار در عده «سزاوارتر به بازگرداندن آنها هستند» اما اگر مدت عده گذشت، زن سزاوارتر به تصمیم‌گیری درباره خود است «و برای زنان است‌» بر عهده مردان «همانند آنچه‌که بر عهده زنان است‌» از وظایف در قبال شوهران «به‌طور پسندیده‌» در شرع، پس مردان باید با زنان خویش به حسن معاشرت رفتار نموده و به آنها زیان نرسانند و زنان نیز متقابلا همین‌طور؛ بنابراین، ازدواج در اسلام پیمان‌بردگی و تملیک نیست، بلکه عقدی است که بر اساس مصالح کلی‌، حقوق مشترک و متساویی رادر میان زن و شوهر پدید می‌آورد «و» لیکن «برای مردان برآنان‌» یعنی: برزنان «درجه‌ای برتری هست‌» که مرد این درجه را به سبب متکفل بودن امور نفقه و تأمین هزینه خانواده، اهل جهاد بودن و داشتن تدبیر، به دست آورده است‌. یعنی: بر زن است که از اوامر مرد و خواسته‌های وی در آنچه که متعلق به شئون خانه وخانواده و حتی در امور مخصوص به خود وی است - مادامی که اوامرش‌معصیت خداوند متعال را دربر نداشته باشد - اطاعت کند، لذا این درجه برتری مرد، درجه «قوامت‌» و ولایت وی بر اداره امور خانواده است «و خداوند غالب‌» است در ملک خویش «حکیم است‌» در آنچه که برای خلقش مشروع ساخته‌است‌.

اما ابن‌کثیر می‌گوید: «درجه برتری مرد؛ فضیلت وی در خلق و خلق، مقام ومنزلت، طاعت امر الهی، دادن نفقه و پرداختن به مصالح زندگی خانواده و برتری وی در دنیا و آخرت است‌». لیکن شهید سید قطب  رحمه الله  در تفسیر «فیظلال القرآن» از جمله: ﴿بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَیۡهِنَّ دَرَجَةٞ برداشت دیگری دارد؛ او می‌گوید: «گمان‌می‌کنم که این درجه برتری مردان بر زنان فقط مقید به سیاق همین آیه کریمه باشد، یعنی این که: درجه برتری فقط ناظر بر حق مردان در برگرداندن زنان مطلقه‌رجعی‌شان به حوزه زندگی زناشویی در مدت عده می‌باشد و نه بیشتر از آن‌. دلیل سپردن حق رجعت به مرد هم این است که مرد خود طلاق‌دهنده است بنابراین، معقول نیست که مرد طلاق بدهد، اما حق رجعت از آن زن باشد، پس‌این حقی است که طبیعت این موقف آن را به مرد می‌دهد. لذا باید گفت که: این درجه برتری مرد بر زن، عام و مطلق نیست و فقط به همین مورد خاص مربوط می‌شود و نه بیشتر از آن‌».

آیه کریمه دلیل بر آن است که اگر زن از به پایان رسیدن عده خویش با سپری شدن حیض‌های سه‌گانه در محدوده زمانی ممکن خبر می‌دهد، خبر وی‌مورد تصدیق قرار می‌گیرد زیرا این امر از امور مخصوص به اوست که دیگران از آن آگاهی ندارند.

ابوداوود و ابن ابی‌حاتم در بیان سبب نزول آیه کریمه از اسماء بنت یزید بنت سکن انصاری رضی الله عنها روایت کرده‌اند که گفت: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طلاق داده شدم و تا آن هنگام برای زن مطلقه عده‌ای نبود، پس‌خداوند متعال با نزول این آیه، عده طلاق را مشروع گردانید.

﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاکُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ وَلَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ شَیۡ‍ًٔا إِلَّآ أَن یَخَافَآ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَا فِیمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦۗ تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٢٩ [البقرة: 229].

حاکم و ترمذی و غیر آنان در بیان سبب نزول آیه کریمه از عایشه  رضی الله عنها روایت کرده‌اند که فرمود: «در جاهلیت سنت بر آن بود که مرد به هر تعدادی که دلش می‌خواست، زن خویش را طلاق می‌داد و اگر در عده به او رجوع می‌کرد، مجددا زن وی می‌شد، حتی اگر صد بار یا بیشتر هم او را طلاق داده بود. این وضع بعد از اسلام نیز ادامه داشت تا آن‌گاه که مردی از مسلمانان به زن خویش گفت: به‌خدا سوگند که نه تو را طلاق می‌دهم تا راه خود درپیش گیری و بروی و نه هم، هرگز تو را آرام می‌گذارم و جای و قرار می‌دهم‌! زن گفت: چگونه چنین چیزی ممکن است‌؟ مرد پاسخ داد: بدین‌گونه که تو را طلاق می‌دهم و هر بار که نزدیک بود تا عده‌ات به پایان رسد، باز به تو رجوع می‌کنم‌! زن، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و ماجرا را به ایشان بازگفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکوت کردند تا اینکه نازل شد:

«طلاق دوبار است‌» یعنی: طلاقی که در آن شوهران‌، حق رجعت به زنان خودرا دارند، دو طلاق است و بعد از طلاق سوم دیگر رجعتی در کار نیست‌. یا مراد از (مرتان) این است که: دو طلاق نباید به یکباره صادر شود زیرا جمع‌کردن دو، یا سه طلاق در یک بار حرام است، چنان‌که در حدیث شریف آمده است‌: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ابن‌عمر رضی الله عنه فرمودند؛ سنت (در طلاق) این است که طهر روی‌آورد، آن‌گاه زن در هر طهر یک طلاق داده شود». اما اگر طلاق‌دهنده برخلاف‌سنت، هرسه طلاق را در یک لفظ جمع کرد، علما در حکم آن اختلاف نظردارند: جمهور علما - از آن جمله ائمه مذاهب اربعه - بر آنند که با آن سه طلاق واقع می‌شود، اما همراه با کراهت - در نزد حنفی‌ها و مالکی‌ها - و کراهت‌، به سبب مخالفت آن با سنت است‌. اما در نزد شیعه امامیه: بر آن هیچ طلاقی واقع‌نمی‌شود. و در نزد شیعه زیدیه‌، ابن‌تیمیه و ابن‌قیم: فقط یک طلاق بر آن واقع می‌شود نه بیشتر. «پس از آن‌» یعنی: پس از هریک از این دو طلاق «یا باید او را به نیکی نگاه‌داشت‌» با رجعت به وی «یا به نیکی رها کرد» بدین‌گونه که تا پایان عده به زن رجوع نکرده و او را با رفتار نیک و پرداخت متعه و حقوقش، به خانه‌کسانش فرستاد.[15] مجاهد، عطاء، جمهور سلف و علمای شهرهای معروف به فقاهت گفته‌اند: «مراد از رهاکردن زن به نیکویی: ﴿أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ طلاق سوم‌است، به دلیل حدیث شریف وارده از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم که از ایشان سؤال شد؛ خداوندمتعال می‌فرماید: (طلاق دو بار است) پس طلاق سوم کجاست‌؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند؛ طلاق سوم: ﴿أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ است‌».

«و برای شما» شوهران «روا نیست که از آنچه به آنان داده‌اید» از مهر «چیزی بازستانید» بر وجه زیان رساندن به آنان «مگر آن که طرفین در به پاداشتن حدود خدا بیمناک باشند» یعنی: نگران این باشند که نمی‌توانند - به هر دلیلی - زندگی مشترک خویش را با حسن معاشرت ادامه دهند و زن مخصوصا نگران آن باشد که نمی‌تواند از مرد اطاعت کند «پس اگر بیمناک شدید» ای حکام جامعه اسلامی، یا ای میانجی شوندگانی که برای اصلاح میان زن و شوهر تلاش می‌کنید «که آن دو، احکام خدا را برپا نمی‌دارند» با حسن معاشرت و همزیستی پسندیده و مهرآمیز، دراین صورت «گناهی بر آنان نیست در آنچه که زن برای آزادکردن خود فدیه دهد» یعنی: برای راضی نمودن شوهر، مالی به او داده و در عوض از او طلاق بگیرد. واین همان خلع است که - اگر شوهر در صدد پس‌گرفتن آنچه به زن از مهر داده‌است و در صدد آزار رساندن به وی از این طریق نبود - جایز می‌باشد.

در حدیث شریف آمده است: «هر زنی که بدون وجود مشکلی از شوهرش طلاق‌خویش را خواست، بوی بهشت بر وی حرام است‌». «اینها حدود الهی است‌» یعنی: احکام نکاح و جدایی مذکور، حدود الهی است که شما مأمور به اطاعت و اجرای آن هستید «پس از آن‌» حدود «تجاوز نکنید» با سرپیچی از آنها «و کسانی که از حدود احکام الهی تجاوز کنند، آنان همان ستمکارانند» زیرا ظلم: نهادن یک چیز در غیر جایگاه آن است‌. این آیه، فرموده خداوند متعال: ﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ [البقرة: 228]. (و شوهران‌شان به بازگرداندن‌شان ذی حق‌ترند) «بقره/‌228» را خاص می‌گرداند زیرا شمار طلاقی را که مرد در آن حق رجعت به زن را دارد، معین می‌کند.

﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنکِحَ زَوۡجًا غَیۡرَهُۥۗ فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ أَن یَتَرَاجَعَآ إِن ظَنَّآ أَن یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِۗ وَتِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ یُبَیِّنُهَا لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٢٣٠ [البقرة: 230].

آن‌گاه خداوند متعال حکم طلاق سوم را که رابطه زن با مرد بعد از آن به «بینونه‌کبری‌» یعنی متارکه کامل و جدایی بزرگ می‌انجامد، بیان نموده می‌فرماید: «و اگر شوهر» بعد از دو طلاق سابق، برای بار سوم «او را طلاق داد، پس از آن، دیگر برای او حلال نیست تا اینکه زن با شوهری غیر از او ازدواج کند» و آن شوهر دیگر با او جماع (مقاربت) نموده‌، سپس یا او را به طور طبیعی طلاق دهد، یا وفات کند. ولی اگر شوهر دوم از ازدواج خود با آن زن، قصد حلال ساختن او را برای شوهر اولش داشت، این کار حرام است، به دلیل ادله‌ای‌که در نکوهش نکاح «حلال‌کننده‌» و مذمت فاعل آن وارد شده و شرع انور، هم «حلال‌کننده‌» و هم هرکس دیگری که او را برای برداشتن مانع شرعی از پیش پای شوهر اول به این کار فرا خوانده است، لعنت کرده است‌. در حدیث شریف به روایت ابن‌مسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ألا أخبرکم بالتیس الـمستعار؟ قالوا: بلى، یا رسولالله! قال: هو الـمحلل، لعن الله الـمحلل والـمحلل له»‌. «آیا شما را از بز نر عاریت شده خبر ندهم‌؟ اصحاب گفتند: چرا یا رسول الله، خبر دهید. فرمودند: او فرد حلال‌کننده است، خداوند لعنت کرده است فرد حلال‌کننده را و نیز آن کسی را که زن برایش حلال کرده شده است‌». بنابراین، با نکاح محلل، زن برای شوهر اول خویش حلال نمی‌شود. ولی حنفی‌ها و شافعی‌ها می‌گویند: چنانچه درعقد، حلال‌کردن را شرط نکرده بود، آن نکاح با کراهیت صحیح است‌. «پس اگر» شوهر دوم «وی را طلاق داد» و با فسخ نکاح از زن جداشد، یا مرد، در این صورت «اگر آن دو» یعنی: زن و شوهر اول «پنداشتند که‌حدود خدا را» یعنی: حقوق متقابل زناشویی‌ای را که بر ذمه یک‌دیگر دارند «برپا می‌دارند، گناهی بر آن دو» یعنی: بر شوهر اول و زن سابقش «نیست که به یک‌دیگربازگردند» و عقد ازدواج جدیدی با یک‌دیگر منعقد کنند، که این عقد ازدواج جدید صحیح بوده و مرد را یک‌بار دیگر مالک سه طلاق جدید می‌گرداند «و اینها حدود احکام الهی است که آن را برای قومی که می‌دانند» حقایق را «بیان‌می‌کند» زیرا جاهل، امر و نهی خداوند متعال را نگه نمی‌دارد و بدان‌ها پایبند نیست‌.

مفسران در بیان سبب نزول روایت کرده‌اند: این آیه کریمه درباره عایشه دختر عبدالرحمن بن عتیک نازل شد که زن رفاعه بن‌وهب پسر عمویش بود. ماجرا این‌گونه بود که رفاعه او را سه طلاقه کرد، بعد از آن او با عبدالرحمن‌بن‌زبیرقرظی ازدواج نمود و این شوهر دومی نیز او را طلاق داد، آن‌گاه خواست تا به عقد نکاح شوهر اولش بازگردد، لذا نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: عبدالرحمن‌(شوهر دومم) قبل از آن که با من مقاربت کند، طلاقم داد، آیا می‌توانم نزد شوهر اولم باز گردم‌؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خیر! نمی‌توانی تا آن‌گاه که‌شوهر دیگری غیر از وی با تو مقاربت کند». در روایت دیگری آمده است که‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن زن فرمودند: «آیا می‌خواهی که به سوی رفاعه برگردی‌؟نه‌! این کار ممکن نیست تا وقتی که تو از عسیله او (عبدالرحمن) نچشی و او ازعسیله تو». مراد از چشیدن عسیله: کمترین حد دخول آلت مرد به فرج زن است‌.

﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِکُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖۚ وَلَا تُمۡسِکُوهُنَّ ضِرَارٗا لِّتَعۡتَدُواْۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ هُزُوٗاۚ وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمَآ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡحِکۡمَةِ یَعِظُکُم بِهِۦۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٣١ [البقرة: 231].

«و چون زنان را طلاق دادید و به پایان عده خویش رسیدند» یعنی: به پایان عده خویش نزدیک شدند «آن‌گاه، یا آنان را به نیکی نگاه‌دارید» بدون قصد رساندن آزار و زیان به آنها «یا به نیکی رهایشان کنید» یعنی: آنان را به حال خودشان واگذارید تا عده‌شان سپری شود و آن‌گاه با آزادی از حیطه نکاح شما، زندگی‌جدیدی را از سر بگیرند «ولی آنان را برای آزار و زیان رساندن نگاه ندارید تا به آنان‌ستم کنید» یعنی: درصورتی که نه به آنان نیازی دارید و نه هم محبتی، پس نباید به قصد طولانی ساختن عده و مدت انتظار آنان - که هدف از آن آزار وزیان رساندن به آنهاست - به آنان رجوع کنید.

در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: در جاهلیت رسم بر آن بود که مردان به قصد آزار رساندن و بلاتکلیف نگاه‌داشتن زنان، آنان را طلاق داده و در پایان عده به آنان رجوع می‌کردند و تا نزدیک بود که عده‌شان به‌سرآید، باز مجددا همین کار را تکرار می‌کردند، پس نه با آنان به نیکی معاشرت می‌کردند و نه رهایشان می‌ساختند تا زندگی جدیدی را از سر بگیرند. بعد از اسلام نیز برخی از مسلمانان همین‌گونه عمل کردند، این بود که آیه کریمه در نهی از این کار نازل‌شد. «و هرکس چنین کند، قطعا بر خود ستم نموده‌است‌» زیرا خود را در معرض عذاب وجدان و عذاب الهی - هردو - قرار داده است «و آیات خدا را به تمسخر نگیرید» زیرا همه آیات الهی جدی است و هرکس در آنها به شوخی برخورد کند، حکم آنها قطعا بر وی لازم می‌شود، لذا از اعمال رایج در جاهلیت بپرهیزید.

در بیان سبب نزول این بخش اخیر از آیه کریمه آمده است: در جاهلیت رسم بر آن بود که مرد زنش را طلاق می‌داد، یا زنی را به نکاح می‌گرفت، یا برده‌اش را آزاد می‌ساخت، سپس می‌گفت: من شوخی کردم‌! پس اسلام‌، شوخی با احکام شرعی را مردود اعلام کرد. بنابراین، اگر مردی زنش را طلاق داد و گفت: شوخی‌کردم‌؛ مسلما طلاق واقع می‌شود، چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «سه چیزاست که جدی گرفتن آنها جدی و شوخی‌کردن در آنها هم جدی است، نکاح‌، طلاق و رجعت‌». «و نعمت خدا را بر خود به‌یاد آورید» که عبارت از: اسلام وقوانین و برنامه‌های آن است، پس از آن که در جاهلیتی کور و تاریکی‌های انبوه تو در تو قرار داشتید «و» به‌یاد آورید «آنچه را که‌» حق تعالی «از کتاب‌» یعنی: قرآن «و حکمت‌» یعنی: سنت نبویe «بر شما نازل کرده و بدان پندتان می‌دهد» یعنی: شما را با آنها تعلیم داده و به وسیله آنها بیدار و هوشیارتان می‌گرداند، پس‌نعمت‌های عظمای کتاب و سنت را - با عمل به آنها - شکر گزارید «و از خدا پرواداشته باشید و بدانید که خدا به هرچیزی داناست‌» و از جمله به چگونگی عملکرد شما در قبال اوامر و حدود مقرر خویش، پس یقینا شما را در برابر اعمال‌تان جزامی‌دهد.

﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن یَنکِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ إِذَا تَرَٰضَوۡاْ بَیۡنَهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ ذَٰلِکَ یُوعَظُ بِهِۦ مَن کَانَ مِنکُمۡ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۗ ذَٰلِکُمۡ أَزۡکَىٰ لَکُمۡ وَأَطۡهَرُۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٢٣٢ [البقرة: 232].

بخاری و غیر آن در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کرده‌اند: معقل‌بن یسار  رضی الله عنه ، خواهرش را به عقد مردی از مسلمانان در آورده بود، آن مرد مدتی با خواهرش به سر برد، آن گاه وی را یک طلاق داد و به او رجوع نکرد تاعده‌اش به‌پایان رسید، لیکن هم آن مرد دوستدار زن بود و هم آن زن هوادار مرد، سرانجام‌، مرد عزمش را جزم کرده به همراه جمعی نزد معقل برادرش به‌خواستگاری او آمد، ولی معقل به وی گفت: ای ناکس‌! تو را با ازدواج خواهرم گرامی داشتم، اما تو طلاقش دادی‌؟! نه‌! به خدا که دیگر هرگز زنت نمی‌شود و به‌سویت بر نمی‌گردد. همان بود که خداوند متعال - که نیاز آن دو را به یک‌دیگرمی‌دانست - نازل فرمود: «و چون زنان را طلاق دادید و عده خود را به‌پایان رساندند، آنان را از ازدواج با همسرانشان، چنانچه به خیر و خوشی به توافق رسیده بودند، بازندارید». چون معقل فرمان پروردگارش را شنید، گفت: به جان و دل فرمانبرم‌! آن‌گاه شوهرخواهر سابقش را فراخواند و به او گفت: مرا ببخش‌؛ اینک خواهرم را مجددا برایت تزویج می‌کنم و گرامیت می‌دارم‌! و همین‌کار را هم کرد.

بنابراین، خطاب در آیه‌کریمه متوجه اولیای زنان است که نباید دختران یا خواهران مطلقه‌شان را از رجوع به شوهران سابقشان در هنگام عده، یا از ازدواج مجدد با آنان بعد از انقضای عده - به شرط رضایت و توافق کامل جانبین - منع‌نمایند. به قولی: خطاب متوجه شوهران سابق است‌. یعنی: شما شوهران به انگیزه ننگ و غیرت جاهلیت، زنان سابق خود را که عده‌شان را گذرانده‌اند، از ازدواج با فرد دلخواهشان ممانعت نکنید، چنان که بسیاری از سران و سلاطین، از این که‌زنان سابقشان همسر مردانی دیگر شوند، به انگیزه نام و ننگ جلوگیری می‌کنند. والبته «هر کس از شما به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشد، به این‌» دستورها عمل‌کرده و از آنها «پند می‌گیرد» پس رعایت «این امر برای شما پر برکت‌تر و پاکیزه‌تر است‌» از آلوده شدن به پلیدیهای معنوی و فساد ضمیر «و خدا می‌داند» آنچه را که برای شما از سود و صلاح در اجرای این احکام نهفته است «و شما نمی‌دانید» این‌حقیقت را، لذا از فرمان وی پیروی کنید.

﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ یُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَیۡنِ کَامِلَیۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن یُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ لَا تُکَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦۚ وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِکَۗ فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا وَتَشَاوُرٖ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَاۗ وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ أَن تَسۡتَرۡضِعُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا سَلَّمۡتُم مَّآ ءَاتَیۡتُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ٢٣٣ [البقرة: 233].

چون خداوند متعال احکام نکاح و طلاق را ذکرکرد، حکم شیرخوارگی را نیز بیان می‌نماید زیرا گاهی زن و شوهر در حالی از هم جدا می‌شوند که فرزند خردسالی دارند: «و مادران، فرزندان‌شان را دو سال کامل» به طور تحقیقی نه تقریبی «شیر دهند». مراد از (والدات) در این آیه کریمه، زنانی هستند که طلاق گرفته‌اند و (یرضعن) هرچند خبر است، اما به معنی امر می‌باشد، یعنی: مادران مأمور به شیردادن فرزندان‌شان هستند. از نظر حنفی‌ها، هدف از آوردن قید «دوسال کامل‌» در اینجا؛ تعیین مدت شیرخوارگی‌ای که حرمت رضاعی در آن ثابت می‌شود، نیست زیرا مدت شیرخوارگی‌ای که سبب حرمت رضاعی می‌شود، درنزد آنان، سی‌ماه است‌. «این برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی راتکمیل کند» پس شیردادن دو سال کامل حتمی نیست، بلکه هدف از تعیین آن، بیان حد نهایی مکلف بودن مادر است‌، لذا کوتاه ساختن این مدت با توافق پدر ومادر طفل جایز است‌. باید دانست که مادر مطلقه تا آن‌گاه که ازدواج مجدد نکند - به اتفاق فقها - به حضانت (نگه‌داری) طفل خویش ذی‌حق‌تر است «وخوراک و پوشاک آنان بر وجه پسندیده بر عهده پدر است‌» یعنی: تأمین مخارج‌خوراک و پوشاک مادری که به شیردادن طفل مشغول است، بر عهده پدر، یعنی آن‌کسی است که فرزند برایش متولد شده‌است و این حق مادران مطلقه است‌که به عنوان مزد شیردهی‌شان به آنان تعلق می‌گیرد. اما در مورد مادران غیرمطلقه باید گفت: تأمین نفقه و پوشاک آنها مسلما بر عهده پدر می‌باشد، حتی اگر هم‌فرزندان خود را شیر ندهند «هیچ‌کس جز به‌اندازه توانش مکلف نمی‌شود» نه زن، مکلف به شکیبایی بر مزد اندک و مخارج ناچیز است و نه پدر طفل، مکلف به پرداخت نفقه مسرفانه خارج از حیطه توانش می‌باشد، بلکه آنچه معتبر است، حداوسط نفقه در حد عرف است‌. «هیچ مادری نباید به‌سبب فرزندش زیان ببیند و هیچ پدری هم نباید به سبب فرزندش زیان ببیند» یعنی: مادر نباید پدر را به سبب فرزندش زیان برساند، بدین گونه که از وی مخارج سنگینی که از حد توانایی وی خارج است - بابت خوراک و پوشاک خویش - طلب کند و شوهر سابق هم نباید به مادر طفل زیان برساند، بدین‌سان که در چیزی از تعهدات و وظایفی که برعهده‌اوست، کوتاهی نموده، یا فرزند را بی هیچ سببی از آغوش مادرش جدا نماید.

نسبت دادن فرزند به هریک از پدر و مادر در هردو جا، برای جلب عطوفت آن دو است‌. صیغه (مضاره)، مقتضی مشارکت هریک از پدر و مادر در وارد نمودن ضرر است، تعبیری که خود گویای آن است که زیان رساندن یکی از آنها به دیگری، در واقع زیان رساندن به هردو است‌. همچنان به تبع زیان رسانی پدر ومادر به یک‌دیگر؛ طفل نیز در این بین متضرر می‌شود. «و مانند همین احکام بر عهده وارث نیز هست‌» یعنی: اگر پدر مرد؛ پرداخت مخارج شیردهی طفل، بر عهده وارث پدر، یا وارث طفل، یا وصی، یا قیم اوست، چنان‌که این مخارج در حیات پدر بر عهده خود وی بود. و اگر پدر ارثی از خود به جای نگذاشته بود، عصبه وی (یعنی اقربای صلبی درجه یک وی) باید این مخارج را بپردازند، پس مراد از «وارث‌»؛ یا وارثان پدر هستند که پرداخت نفقه و پوشاک مادر شیرده به طور عرفی و بر وجه پسندیده، بر عهده ایشان می‌باشد، یا وارثان طفل‌اند، یعنی‌کسانی که در صورت مرگ طفل از وی میراث می‌برند، که لفظ (وارث)، محتمل هردو معنی است‌. به هر حال‌؛ زیان رساندن به مادر از سوی این وارث، چه وارث طفل باشد و چه وارث پدر؛ حرام است، چنان‌که این کار بر پدر حرام‌بود.

«و اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت و مشاوره یک‌دیگر، کودک را» به‌طور پیش‌هنگام قبل از دو سال «از شیر بازگیرند، گناهی بر آن دو نیست‌» اما اگر یکی ازپدر و مادر بخواهد طفل را از شیر جدا نماید، ناگزیر باید با طرف دیگر مشورت نموده، موافقت او را جلب نماید تا توافق کامل میان آن دو به‌دست آید. «و اگرخواستید برای فرزندان خود دایه بگیرید» یعنی: شیردهی دیگر غیراز مادرانشان «برشما گناهی نیست، به شرط آن که چیزی را که پرداخت آن را به‌عهده گرفته‌اید، به‌درستی‌بپردازید» به مادران، به‌حساب آنچه که در مدت شیردهی به فرزندان شما شیرداده‌اند، یا به زنان دایه و شیرده دیگر و در پرداخت مزد آنها کوتاهی یاسهل‌انگاری نکنید زیرا چه بسا واکنش منفی آنان به طفل برگردد و این خود، انگیزه‌ای برای کوتاهی و سهل انگاریشان در حق طفل گردد.

باید دانست که مزد گرفتن مادر در برابر شیردادن به طفلش تا آن‌گاه که در قید نکاح یا عده باشد، جایز نیست، مگر در نزد امام شافعی  رحمه الله  که این کار مطلقا جایزاست‌. جواز اجیرکردن زن شیرده دیگری غیر از مادر هم، مشروط به عدم زیان‌رساندن به مادر می‌باشد، چرا که مادر در امر نگه‌داری فرزندش حق اولویت‌دارد، چنان‌که در آغاز آیه کریمه گذشت‌. «و از خدا پروا کنید و بدانید که خداوند به‌آنچه انجام می‌دهید، بیناست‌» پس شما را در برابر اعمال‌تان جزا می‌دهد بنابراین، اگر حقوق زنان و کودکان را ادا نمودید و پدر و مادر از زیان رساندن به‌یک‌دیگر پرهیز کرده و از خداوند متعال پروا داشتند؛ فرزندان‌شان اولاد شایسته‌ای در دنیا و سبب پاداش اخروی‌شان خواهند شد، اما اگر آنان هواهای نفسانی را مدار عمل خود قرار دادند؛ یقینا فرزندان‌شان در دنیا برای‌شان بلا و فتنه و در آخرت‌هم سبب عذاب خواهند بود.

﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٢٣٤ [البقرة: 234].

به دنبال بیان احکام طلاق و رجعت و مسؤولیت‌های پدران در قبال فرزندان شیرخواره و همسران مطلقه‌شان‌؛ خداوند متعال حکم عده وفات را بیان می‌کند تا این گمان پیش نیاید که عده وفات هم، مانند عده طلاق است: «و کسانی از شما که می‌میرند و همسرانی‌» یعنی: زنانی را «پس از خود بجا می‌گذارند» پس زنانشان «باید چهار ماه و ده روز» یعنی: چهار ماه و ده شبانه روز «انتظار بکشند» و پس ازآن می‌توانند ازدواج مجدد نمایند. حکمت در تعیین این مدت برای عده وفات دو چیز است:

1-  احتمال اینکه زن حامله باشد. و هرچند جنین غالبا در چهارماهگی زنده می‌شود و حرکت می‌کند، اما خدای سبحان ده شبانه‌روز دیگر را احتیاطا بر آن افزوده زیرا چه‌بسا که جنین ضعیف بوده در چهارماهگی قادر به حرکت نباشد. ودر صورت محرزشدن حمل‌؛ عده زن حامله، وضع حمل اوست‌.

2-  در تعیین این مدت، حرمت نهادن به نکاح اول نیز مورد نظر است‌. قابل ذکراست که عده وفات برای زن‌؛ چه زن صغیره‌باشد چه کبیره، چه حایضه باشد و چه‌یائسه، همان مدت چهار ماه و ده روز است و عده زن حامله چه از وفات و چه ازطلاق - به قول جمهور علما - وضع حمل اوست‌.

«پس هرگاه عده خود را به‌پایان رساندند، در آنچه آنان به نحو پسندیده درباره خود انجام می‌دهند» از آرایش‌کردن، روی‌آوردن به خواستگاران و نهایتا ازدواج مجدد، در صورتی که بر وجه پسندیده و مخالف شرع نباشد «گناهی بر شما نیست و خداوند به آنچه انجام می‌دهید، آگاه است‌» پس می‌داند که چه کسی زنان را به ناروا از ازدواج مجدد باز می‌دارد و چه کسی حدود و حقوق مقرر را به خوبی رعایت می‌کند بنابراین، هرکس را در برابر عملش جزا می‌دهد.

با این آیه کریمه بر وجوب «احداد» برای زن معتده در عده وفات استدلال شده است‌. احداد: عبارت است از ترک زینت و آرایش، اعم از به‌کاربردن خوشبویی، پوشیدن لباسهای جدید و زیورآلات و بیرون رفتن از منزل - جز به‌جهت ضرورت یا عذری - نیز مشمول آن می‌شود. باید دانست که در رأی‌جمهور علما، پرداخت نفقه زنی که در عده وفات شوهرش به‌سر می‌برد، واجب نیست زیرا رابطه همسری (زوجیت) میان آن دو به پایان رسیده است، لیکن اهل‌علم بر وجوب پرداخت نفقه زن حامله‌ای که طلاق ثلاثه یا طلاق رجعی داده شده است اجماع دارند. همچنان علما اجماع دارند بر اینکه اگر کسی زنش را طلاق رجعی داد، سپس قبل از به پایان رسیدن عده وی‌، وفات کرد؛ بر آن زن، عده وفات لازم است و هم او از آن شوهر ارث می‌برد. عده وفات‌؛ بر زن آزاد، کنیز، صغیره و کبیره - چه با او آمیزش انجام گرفته باشد، چه نگرفته باشد - همه آنها لازم می‌گردد. گفتنی است که سوگواری بر مرگ نزدیکان فقط سه روز است، اما سوگواری بر مرگ شوهر - چنان‌که گفتیم - چهار ماه و ده روز می‌باشد. درحدیث شریف آمده است: «برای زنی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد؛ روانیست که بر هیچ مرده‌ای بیشتر از سه روز سوگواری کند، مگر بر شوهرش، که سوگواری برای او چهار ماه و ده روز است‌...»اکثر علما بر آنند که این آیه کریمه ناسخ حکم آیه: ﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِیَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَیۡرَ إِخۡرَاجٖ [البقرة: 240]. می‌باشد، که بیان آن خواهد آمد.

﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ أَوۡ أَکۡنَنتُمۡ فِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّکُمۡ سَتَذۡکُرُونَهُنَّ وَلَٰکِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّکَاحِ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡکِتَٰبُ أَجَلَهُۥۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ فَٱحۡذَرُوهُۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٞ٢٣٥ [البقرة: 235].

«و درباره آنچه شما به طور سربسته از زنان‌» عده‌دار که در عده وفات، یا طلاق ثلاثه به‌سر می‌برند «خواستگاری کرده، یا» نیت و عزم ازدواج با آنان بعد از انقضای عده را «در دل نگه‌دارید، گناهی بر شما نیست‌» تعریض (سربسته): ضد تصریح است و به معنای این است که انسان مقصود خویش را به مخاطب با لفظی بفهماند که آن لفظ صراحتا برای مقصود او نهاده نشده است، بلکه تلویحا و اشارتا بر آن دلالت دارد و بنابراین، فهم آن به قرینه‌ای نیاز دارد، چرا که از ذهن شنونده دور است‌. پس خواستگاری به شیوه سربسته و کنایی چنین است که: خواستگار چیزی را ذکر کند که بر آنچه ذکر نکرده است، دلالت کند، مانند اینکه به زن بگوید: آمده‌ام تا بر تو سلام کنم و به چهره‌ات بنگرم‌...! ای کاش زنی شایسته برایم پیدا می‌شد!... و از این قبیل سخنان کنایه آمیز دیگر. خطبه: یعنی: آنچه که خواستگار همراه با برخورد لطف‌آمیز در گفتار و عمل، از زن می‌طلبد. «خدا می‌دانست که شما به زودی آنان را یاد خواهید کرد» یعنی: خدا عزوجل می‌دانست که شما از بیان رغبت خویش به آن زنان شکیبایی نمی‌ورزید و قطعا این تمایل خود را با آنان در میان می‌گذارید بنابراین، به شما رخصت خواستگاری تلویحی نه تصریحی از آنان را داد «ولی با آنان قول و قرار پنهانی نگذارید» یعنی: مرد مثلا به زن عده‌دار نگوید: با من ازدواج کن، چون که دلباخته توام و باید به من قول بدهی که غیر از من با دیگری ازدواج نکنی‌... و از این قبیل سخنان دیگر «مگر آن که سخنی پسندیده بگویید» یعنی: آنچه که بر خواستگاری تلویحی‌ای که مباح گردانیده شده‌، دلالت کند، مثل اینکه بگوید: به راستی که تو زیبایی‌...! من به زنان نیاز دارم‌...! یا اینکه از خودش در برابر زن توصیف کند و مثلا بگوید: من مردی هستم که اخلاقی نیکو دارم، دست و دل باز هستم و... از این قبیل سخنان «و به عقد زناشویی تصمیم نگیرید» یعنی: عقد نکاح را منعقد نگردانید «تا زمان مقرر به‌سر آید» یعنی: تا عده زن به‌پایان رسد. حرام بودن عقد نکاح در عده، مورد اتفاق همه مذاهب است و با نکاح در حال عده، زن بر مرد حلال نمی‌شود. «و بدانید که خداوند آنچه را در دل دارید» از عزم بر نکاح، یا غیر آن «می‌داند پس، از او برحذر باشید» از اینکه شما را در صورت عزم بر چنین نکاحی، مجازات نماید «و بدانید که خداوند آمرزنده است‌» بر کسی‌که از او پروا می‌کند «بردبار است‌» با به تأخیر افگندن مجازات خطاکاران‌.

پس به‌طور خلاصه، از آیه کریمه احکام ذیل برداشت می‌شود:

1-  خواستگاری صریح وبی‌پرده از زن در حال عده، اجماعا جایز نیست، لیکن خواستگاری کنایی و تلویحی از زنی که در حال عده وفات یا طلاق باین به‌سرمی‌برد، جایز است‌.

2-  خواستگاری صریح یا کنایی از زنی که در عده طلاق رجعی به‌سر می‌برد به اجماع علما جایز نیست زیرا زنی که در حال عده طلاق رجعی به‌سر می‌برد، هنوز حکم همسری او برای شوهرش پابرجاست‌.

3-  انعقاد و اجرای عقد نکاح بر زنان در حال عده، شرعا حرام بوده و اجماع علما بر آن است که تأویل مضمون: ﴿حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡکِتَٰبُ أَجَلَهُ در آیه کریمه، به معنی انقضای عده زن می‌باشد.

4-  اگر شخصی با زن در حال عده‌ای عقد نمود و عروسی کرد، قاضی باید نکاح آن دو را فسخ کند و آن نکاح به اتفاق فقها باطل است‌.

﴿لَّا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِیضَةٗۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِینَ٢٣٦ [البقرة: 236].

«هیچ گناهی بر شما نیست اگر زنان را طلاق دادید» یعنی: مسئولیتی - اعم از گناه یا مهر و مانند آن - بر عهده شما نیست اگر زنان را طلاق دادید؛ «در آن وقت که هنوز با آنان مساس نکرده و برای آنان مهری نیز معین نکرده‌اید» مراد از مساس‌: جماع (مقاربت) است، پس اگر جماع صورت گرفت و مهری هم از قبل تعیین نشده بود، زن مستحق مهر مثل خود می‌شود «و آنان را» یعنی: زنانی را که قبل از تعیین مهر و قبل از مقاربت طلاق می‌دهید «بهره‌مند سازید» به متعه‌. یعنی: به‌آنها چیزی - از پوشاک یا طلا یا مانند آن - به عنوان بخشش تقدیم کنید تا این بخشش‌، جایگزینی باشد برای آنچه که آنها از مهر از دست داده‌اند «توانگر به اندازه توان خود و تنگدست به اندازه توان خود» پس کیفیت متعه به وضعیت اقتصادی شوهر مربوط است، لذا متعه‌ای که شوهر غنی می‌دهد، بر متعه‌ای که شوهر فقیر می‌دهد، برتری دارد «بهره دادن بر وجه معروف‌» یعنی: بر وجهی متعه بدهید که در شرع و عرف موافق با آن، پسندیده باشد «لازم شده‌» این متعه دادن به عنوان حقی واجب «بر» ذمه «نیکوکاران‌» یعنی: کسانی که در برخورد بازنان مطلقه، روشی نیکو در پیش می‌گیرند.

﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِیضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ إِلَّآ أَن یَعۡفُونَ أَوۡ یَعۡفُوَاْ ٱلَّذِی بِیَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّکَاحِۚ وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۚ وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَیۡنَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢٣٧ [البقرة: 237].

در آیه قبل، حکم زن مطلقه قبل از دخولی بیان شد که از قبل برایش مهری معین نشده بود، اما در این آیه، خداوند متعال حکم نوع دوم را بیان می‌کند و آن زن مطلقه قبل از دخولی است که برایش مهری معین شده است: «و اگر پیش از آن‌که با آنان نزدیکی کنید، طلاق‌شان دادید، درحالی‌که برای‌شان مهری معین کرده‌اید، پس‌» واجب ذمه شما این است که: «نصف آنچه را» به عنوان مهر برای‌شان «تعیین نموده‌اید» به آنان بدهید «مگر اینکه زنان خود، ببخشند» یعنی: مگر اینکه زنان مطلقه یادشده، این نیمه مهر مشخص شده‌ای را که خداوند عزوجل برای‌شان بر عهده شوهران طلاق‌دهنده‌شان واجب گردانیده‌است، به شوهران‌شان ببخشند، که در این‌صورت مانعی وجود ندارد که شوهران این نیمه را به آنان نپردازند «یا کسی‌که سررشته نکاح در دست اوست، ببخشد» که این سر رشته‌دار - بنابر دو نظری که دراین باره میان فقها و جود دارد - یا شوهر، یا ولی زن است‌. مذهب ابوحنیفه وشافعی (در رأی جدید وی) این است که مراد از: ﴿أَوۡ یَعۡفُوَاْ ٱلَّذِی بِیَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّکَاحِ «یا کسی ببخشد که گره‌بند و سر رشته نکاح در دست وی است»، شوهرمی‌باشد. بنابراین قول، معنی این است: شوهر نیمه دیگر مهر معین شده را نیز به‌زن مطلقه خود ببخشد و مهرآن را کامل بپردازد، یا چنانچه مهر مسمی را قبلا به طور کامل به زنش پرداخته است، بعد از طلاق‌، نصف آن را از وی باز پس‌نستاند، که ابن جریرطبری این قول را ترجیح داده‌. قول دوم در معنای مراد آیه‌کریمه این است که مراد از: (کسی که سر رشته نکاح در دست اوست)، ولی زن‌مطلقه است، یعنی: ولی زن مطلقه‌ای که بعد از مقاربت شوهر، طلاق داده شده ومهری هم قبلا برای آن مسمی (معین) شده است، همچون خود آن زن مطلقه می‌تواند، آن نصف مهری را که زن با طلاق خویش مستحق آن شده است بر شوهرش ببخشد و آن را از وی نگیرد. «ولی‌»: یا پدر زن است، یا برادرش، یا کس دیگری از نزدیکانش که متولی عقد نکاح وی شده است‌. و این مذهب امام‌مالک است‌. زمخشری می‌گوید: «صحت قول اول آشکار است‌».

«و بخشش و بخشایش شما به تقوی نزدیک‌تر است‌» این خطابی است متوجه مردان و نیز زنان - به‌طور تغلیبی - که آنان را به گذشت و بخشش در برابر یک‌دیگر تشویق و ترغیب می‌کند، پس کسی به تقوی نزدیک‌تر است که بخشنده‌تر باشد «و بزرگواری را در بین خودتان فراموش نکنید» یعنی: هرچند طلاق روابط شما را تیره و مکدرساخته، ولی به حرمت پیوندی که میان شما وجود داشته، اجازه بدهید تا نسیمی از فضل و مهربانی و گذشت بر این فضای مکدر بوزد، پس هرگز بزرگواری و فضل نسبت به یک‌دیگر را فراموش نکنید «بی‌گمان خداوند به آنچه انجام می‌دهید، بیناست‌» و از اعمال شما آگاه است، پس شما را در برابر آن جزای مناسب می‌دهد.

خلاصه احکام این دو آیه کریمه عبارت است از:

1-  امام ابوحنیفه و اصحابش بر آنند که دادن متعه به زنی که قبل از دخول (آمیزش) و قبل از تعیین مهر طلاق داده شده‌؛ مطلقا واجب است، اما دادن متعه به سایر زنان مطلقه، چون زنی که بعد از دخول طلاق داده می‌شود، یا زنی که قبل از دخول اما بعد از تعیین مهر طلاق داده می‌شود، مستحب است‌. ولی در مذهب شافعی، دادن متعه به هرگونه زن مطلقه‌ای واجب است، مگر برای آن زن مطلقه‌ای که شوهرش با او آمیزش (مقاربت‌) نکرده و مهری هم برایش معین شده‌است زیرا او مستحق نصف مهر تعیین‌شده خویش می‌باشد.

2-   مذهب ابوحنیفه و احمدبن‌حنبل بر آن است که مهر با خلوت صحیحه تماما لازم می‌شود. ولی مشهور از مذهب شافعی و مالک این است که مهر با خلوت صحیحه لازم نمی‌شود؛ مگر اینکه آن خلوت‌، با دخول (مقاربت) همراه باشد.

3-   برای متعه در قرآن و سنت حدی معین نگردیده، لذا فقها در مقدار اقل و اکثر آن اختلاف‌نظر دارند. حد ادنای آن در نزد ابوحنیفه  رحمه الله  پیراهن و چادر و لحافی‌است‌. ولی شافعی  رحمه الله  می‌گوید: شوهر به اعطای حد معینی از متعه مجبور نشود، مگر به حد اقل آنچه که اسم متعه بر آن اطلاق گردد.

4-   به زن مطلقه قبل از دخول که مهر برایش مشخص شده است‌؛ اجماعا دادن نصف مهر واجب است‌.

5-   شوهر می‌تواند نصف دیگر مهر مسمی (معین) را برای زن مطلقه قبل ازدخول ببخشد، یا زن، یا ولی او می‌توانند از آن برای شوهر در گذرند.

﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ٢٣٨ [البقرة: 238].

«بر نمازها مواظبت کنید» یعنی: بر ادای نمازهای پنج‌گانه در اوقات آنها و بارعایت ارکان و شروط آنها همراه با خشوع قلب، مداومت و استمرار ورزید «بویژه نماز میانه‌» که به قول اکثر علمای صحابه رضی الله عنهم و جمهور تابعین نماز عصراست زیرا قبل از آن، دو نماز و بعد از آن نیز دو نماز وجود دارد و لذا این نماز در میانه نمازهای پنج‌گانه قرار دارد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درروز جنگ احزاب فرمودند: «خداوند عزوجل قبرها و خانه‌هایشان (مشرکان) را پر ازآتش گرداند که ما را از نماز وسطی - نماز عصر - بازداشتند تا خورشید غروب‌کرد». همچنین در حدیث شریف آمده است: «إن أحب الأعمال إلى الله تعجیل الصلاة لأول وقتها»: «بی‌گمان محبوب‌ترین اعمال نزد خدا عزوجل ، تعجیل نماز در اول وقت‌آن است‌». «و برای خدا فروتنانه بایستید» یعنی: در نماز به وقار و طمأنینه و خشوع برپا بایستید. برپا ایستادن در نماز فرض‌، فرض است، اما در نماز نفل، نشستن یا اداکردن آن بر بالای مرکب (ماشین، قطار، هواپیما، الاغ‌...) جوازدارد. «قنوت‌» در اینجا به‌معنی سکوت، یا به معنی طاعت و خشوع، یا به معنی ذکر خداوند متعال در حال قیام همراه با خشوع است‌.

سبب نزول: ائمه شش‌گانه حدیث و غیر آنان از زیدبن ثابت رضی الله عنه روایت کرده‌اند که فرمود: در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما با یک‌دیگر در اثنای نماز سخن می‌گفتیم، یعنی: یکی از ما با رفیق پهلویی خویش سخن می‌گفت تا اینکه نازل شد: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ «و برای خدا فروتنانه بپا ایستید»، پس به سکوت مأمور شده و ازسخن گفتن در نماز نهی شدیم‌.

﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُکۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَمَا عَلَّمَکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ٢٣٩ [البقرة: 239].

«ولی اگر بیمناک بودید» از دشمنی، یا از سیل، یا از درنده‌ای‌؛ پس در حال خوف «پیاده یا سواره نماز گزارید» یعنی: برای شما جایز است که در حال شدت خوف و هراس، سواره بر مرکب خود، یا در حال پیاده‌روی، رو به‌سوی قبله یا بدون آن، همراه با حرکت و انتقال و جولان و حمله و گریز، نماز را به‌جا آورید «و چون ایمن شدید» یعنی: چون خوف و هراس شما برطرف شد؛ «پس خدا را یاد کنید چنان که به شما آموخته است‌» از قوانین و برنامه‌های اسلام «آنچه که‌» قبل‌ازآن «نمی‌دانستید» یعنی: با از بین‌رفتن خوف، نماز را با رعایت تمام شروط و ارکان آن به هیأت کامل و اصلی و رو به قبله ادا کنید. این آیه کریمه ناظر بر حکم نماز خوف همراه با امام، که نمازگزاران در آن به دو قسمت تقسیم می‌شوند، نیست زیرا این حکم در سوره «نساء» می‌آید.

خلاصه احکام دو آیه گذشته این است:

1-  نماز به هیچ حالی از شخص مکلف ساقط نمی‌شود و ترک آن با هیچ گونه عذری جایز نیست، هرچند به هنگام رویارویی با دشمن در صف کارزار، یا درحال شدت بیماری باشد، از همین روی اسلام آن را به کیفیتی مشروع گردانیده که با تمام احوال، تناسب و هماهنگی داشته باشد. در حدیث شریف آمده است که‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمران‌بن حصین رضی الله عنه فرمودند: «ایستاده نماز بگزار، پس اگرنتوانستی به‌طور نشسته و اگر بازهم نتوانستی به پهلو». حتی در صورت وجودعذر، نماز گزاردن به اشاره پلک‌ها، یا با اجرای ارکان آن به قلب نیز جایز است‌. و این مذهب جمهور (مالک، شافعی و احمد ) می‌باشد. اما ابوحنیفه بر آن است‌که نماز گزاردن در حالت جنگی که همراه با جولان و جست و گریز است، باطل می‌باشد و فقط در صورتی جایز است که امکان درنگ کردن بر جای خود وجود داشته باشد، در غیر آن‌، رزمندگان باید نماز را به تأخیر اندازند.

2-  در نزد شافعی‌ها و حنبلی‌ها؛ نماز با سخنی که به جهت مصلحت خود نماز ازروی سهو صادر شده باشد، باطل نمی‌شود، اما احناف بر آنند که نماز با سخن‌گفتن به قصد یا به سهو، یا از روی جهل و خطا، یا اجبار، با بیان حداقل دوحرف، باطل می‌شود.

3-  جمهور علما جایز دانسته‌اند که مقتدی صحیح و سالم، پشت سر امام بیماری که بر ایستادن قادر نمی‌باشد، نماز بخواند زیرا هریک از آنها فرض خویش را به اندازه توان خویش ادا می‌کند، ولی مشهور از مذهب مالک‌، باطل شدن چنین نمازی - هم برای امام و هم برای مأموم - است‌.

باید دانست که صدور دستور مواظبت برنماز در میان طرح احکام خانواده، به‌این حقیقت اشاره دارد که: شرایط متحول زندگی خانوادگی و آشفتگی‌هایی که احیانا در آن به‌ظهور می‌رسد، به‌هیچ وجه نباید ما را از نماز که یادآور عملی پیوند انسان با خدای  عزوجل  است، به خود مشغول گرداند.

﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِیَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَیۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِی مَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٤٠ [البقرة: 240].

«و کسانی از شما که مرگشان فرا می‌رسد و همسرانی برجای می‌گذارند، باید برای همسرانشان وصیت کنند که آنان را تا یک سال بهره‌مند سازند» از نفقه و پوشاک ونیازهای ضروری آنان «و» آنان را از خانه شوهران «بیرون نکنند» یعنی: آنان مستحق بهره‌مندی از خوراک و لباس و اقامت در خانه‌های شوهران متوفای خود می‌باشند و نباید از خانه آنان بیرون رانده شوند.

در ابتدای اسلام - پیش از نزول آیات میراث - زنان از شوهران‌شان ارث نمی‌بردند، اما زن بعد از درگذشت شوهر، به مدت یک‌سال عده می‌کشید و باید درآن یک سال، نفقه و مسکنش از ترکه شوهرش تأمین می‌شد. پس حکم این آیه‌کریمه - در رأی جمهور - با آیه میراث در سوره «نساء» که سهم زن را از ارث شوهرش معین ساخت و آیه (234) از همین سوره که مربوط به عده وفات است، منسوخ شد و به جای یک سال عده، چهار ماه و ده روز مقرر گشت‌. «پس‌اگر بیرون بروند» به اختیار خودشان قبل از تمام‌شدن یک سال «بر شما» یعنی: بر ولی متوفی، یا حاکم شرع، یا غیر آنها «گناهی نیست در آنچه که آنان درباره خود انجام می‌دهند» از آماده شدن برای پذیرش خواستگاران و آرایش نمودن برای آنان «به‌طور پسندیده‌» یعنی: به طوری که در شرع پسندیده است و منکر به‌شمار نمی‌رود زیرا بعد از بیرون رفتنشان از خانه شوهر متوفی، دیگر کسی بر آنان ولایتی ندارد. این خود دلیل بر آن است که: زنان در رعایت یا عدم رعایت یک سال نشستن در خانه شوهر مخیر بوده‌اند و این امر بر آنان حتمی نبوده است‌. وچنان که گفتیم‌؛ حکم این آیه کریمه - بنا بر رأی جمهور مفسران و فقها - منسوخ‌است «و خداوند عزیز» و غالب است در ملکش «حکیم است‌» در صنعش‌.

در بیان سبب نزول روایت شده است: مردی از اهالی طائف با خانواده خویش به مدینه آمد و در آنجا درگذشت، پس برای پدر و مادر و فرزندانش از ارث او سهم قرار دادند، اما به زنش چیزی ندادند، جز اینکه به ورثه متوفی امر کردند تا نفقه وی را از ترکه شوهرش به مدت یکسال بپردازند. آن‌گاه این آیه کریمه نازل شد.

﴿وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ٢٤١ [البقرة: 241].

«و بهره‌مند ساختن زنان طلاق داده شده لازم است‌» به متعه «به‌طور معروف‌» یعنی: به نیکویی و به شیوه‌ای پسندیده «که بر پرهیزگاران مقرر است‌». آرای فقها در خصوص «متعه‌» را قبلا در آیه (237) بیان کردیم‌.

در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: چون آیه ﴿وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ﴾[البقرة:236] تا ﴿حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِینَ نازل شد؛ مردی گفت: «بنابراین، اگر قصد احسان و نیکی را داشتم به زن مطلقه‌ام متعه می‌دهم و در غیر آن خیر!». همان بود که این آیه کریمه نازل شد.

﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٤٢ [البقرة: 242].

«بدین‌گونه‌، خداوند آیات خود را برای شما بیان می‌کند، باشد که بیندیشید» در آنچه که در احکام الهی از حکمت و مصلحت هست، پس به خیر دنیا و آخرت رهنمون شوید.

با یک جمع‌بندی اجمالی از آیات فوق، ملاحظه می‌کنیم که زنان مطلقه عموما دارای چهار حالت ذیل می‌باشند:

1-  زنان مطلقه‌ای که با شوهران‌شان آمیزش داشته‌اند و قبلا مهری هم برای‌شان مقرر شده است، که این گروه از زنان‌، مستحق کل مهریه خود هستند و عده آنان هم سه حیض یا سه طهر است‌.

2-  زنان مطلقه‌ای که نه مورد آمیزش قرار گرفته‌اند و نه هم برای‌شان مهری تعیین‌شده است‌؛ که برای این دسته از زنان، بر حسب توان شوهران‌شان متعه واجب است و مستحق مهری نمی‌شوند.

3-  زنان مطلقه‌ای که برای‌شان مهر مقرر شده، ولی مورد آمیزش قرار نگرفته‌اند، که این دسته از زنان‌، مستحق نصف مهر تعیین شده خود می‌باشند.

4-  زنان مطلقه‌ای که مورد آمیزش قرار گرفته اند، اما مهری برای‌شان مقررنگردیده، که این دسته از زنان‌، بدون هیچ‌گونه خلافی مستحق مهر مثل خودمی‌باشند. یعنی: باید دیده شود که مهر امثالشان از زنان و دختران خانواده و اقربا و خویشاوندانشان چه مقدار بوده، پس آنان نیز همان مقدار را دریافت می‌کنند.

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡیَٰهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ٢٤٣ [البقرة: 243].

«آیا از» حال «کسانی که هزاران‌هزار بودند و از بیم مرگ از خانه و کاشانه خودخارج شدند، خبر نیافتی‌«؟ ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «آنان چهارهزار تن بودند که از طاعون فرار نموده و گفتند: به سرزمینی می‌گریزیم که در آن از مرگ خبری نباشد...» «پس خداوند» به امر تکوینی خود «به آنان گفت: بمیرید» و همه مردند «سپس آنان را زنده کرد» بعد از هشت روز یا بیشتر؛ به دعای پیامبرشان که گویند؛ نام او «حزقیل‌» بود، پس روزگاری زندگی کردند، در حالی‌که نشان مرگ برآنان نمودار بود و آمده است که هیچ جامه‌ای را نمی‌پوشیدند مگر اینکه به شکل‌کفن بر می‌گشت‌.

ابن‌کثیر در بیان داستان این گروه می‌گوید: «بیش از یک‌تن از سلف نقل‌کرده‌اند که این گروه، اهالی شهری در زمان بنی‌اسرائیل بودند که گرفتار طاعونی‌سخت شدند، پس گریزان از مرگ به بیابان زدند و در وادی فراخی فرود آمدند و چنان بسیار بودند که کران تاکران وادی را پر کردند. در این هنگام‌،خداوند عزوجل به سوی آنان دو فرشته فرستاد، آن‌گاه یکی از آن دو فرشته از فرودست وادی و دیگری از فراز آن بانگی مرگبار در دادند که بر اثر آن همه به‌یکباره چون مرگ یک تن مردند و بعد از مرگشان مردم دورادورشان را دیوارکشیدند و به مرور زمان اجسادشان پراکنده و پوسیده شد. چون روزگاری دراز براین واقعه گذشت، پیامبری از پیامبران بنی‌اسرائیل به‌نام «حزقیل‌» بر گورستان آنها گذشت، در این اثنا از خدای  عزوجل  درخواست کرد تا آنان را به دست وی زنده‌گرداند، خدای متعال این درخواست وی را اجابت کرد و به او دستور داد تا بگوید: هان ای استخوان‌های پوسیده‌! خداوند عزوجل به شما فرمان می‌دهد که فراهم‌آیید. پس استخوان‌های اجساد به همدیگر پیوستند. سپس به او دستور داد تا چنین‌ندا دردهد: ای استخوانها! خداوند عزوجل به شما فرمان می‌دهد تا گوشت و عصب وپوست را بر خود بپوشانید. آن‌گاه - در حالی‌که آن پیامبر شاهد صحنه بود - چنین شد. سپس به وی دستور داد تا ندا کند: هان ای ارواح‌! خداوند عزوجل به شما فرمان می‌دهد که هر روحی به همان جسد مقرر خویش که او را زنده و شاداب می‌ساخت، برگردد. در این هنگام همه آنان زنده برپا ایستادند، در حالی‌که نظاره می‌کردند و می‌گفتند: «سبحانک لا إله إلا أنت‌». که زنده‌گردانیدن مجدد ایشان، دلیلی قاطع بر وقوع معاد جسمانی در روز قیامت است‌.

«آری، خداوند نسبت به مردم صاحب بخشش است‌» و از جمله فضل و بخشش‌وی، زنده کردن این گروه بود «ولی بیشتر مردم‌» که همانا کافران هستند «سپاس‌نمی‌گزارند» این فضل و بخشش را. آری‌! بخشش و فضل خداوند متعال بر این‌گروهی که از ترس مرگ گریختند، زنده‌ساختن مجددشان بود تا درس عبرت بگیرند و بدانند که ترس از مرگ، راه نجات از آن نیست، اما فضل خداوند عزوجل برمخاطبان این آیه، ارشادشان به‌سوی اندیشیدن و عبرت گرفتن از داستان این گروه است تا بدانند که خداوند متعال بر هر کاری قادر است و بدانند که پرهیز و احتیاط نمی‌تواند راه را بر قدر ببندد.

هدف از بیان این داستان، تشجیع و ترغیب مسلمین بر جهاد است، با دادن این پیام به ایشان که: حذر کردن از مرگ و ترک جهاد به خاطر آن، نجات دهنده ازمرگ نیست، چنانچه خداوند عزوجل مرگ انسان را اراده کرده باشد.

﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٤٤ [البقرة: 244].

«و در راه خدا کارزار کنید و بدانید که خداوند شنوای داناست‌» و از مرگ نترسید که جهاد عامل مرگ نیست، بلکه جهاد برای امت اسلامی حیات‌بخش است‌. علما گفته اند: باید دانست که عمر، سرنوشت، بلیات و امراض‌، همه به دست بلا کیف‌خداوند متعال است و ایمان به این امر واجب می‌باشد، ولی از آنجا که مقدرات برای ما شناخته شده نیست، لذا جایز است تا به منظور نگهداشت خویش ازناخوشی‌ها، به اسباب متوسل شویم‌، از اشیای ترسناک قبل از هجوم آنهابپرهیزیم‌، و از قراردادن خویش در معرض خطر نابودی احتیاط کنیم، اما اگر به‌رغم به کار بستن وسایل و گرفتن احتیاط، بنده دچار بلا و مصیبتی شد، باید صبر وشکیبایی را از دست ندهد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردم سرزمین طاعون زده را از بیرون آمدن از آن به قصد فرار و مردم خارج از آن منطقه را از ورود به آن منع کردند.

﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَیُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا کَثِیرَةٗۚ وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥ [البقرة: 245].

بعد از آن که خدای سبحان به جهاد امر کرد، اینک به انفاق مال در راه خویش نیز دستور می‌دهد زیرا جهاد نیاز به امکانات مالی دارد: «کیست آن که به خدا وام دهد وامی نیکو»؟ یعنی: به طیب خاطر و بدون فشار و آزار و منتی‌. وام دادن به خدا عزوجل مثلی است برای تقدیم عمل نیکی چون انفاق مال، که انجام‌دهنده آن سزاوار ثواب می‌شود و ازجمله، انفاق آن سبب می‌شود: «تا خدا آن را برای او چند برابر بیفزاید» یعنی: در آن رشد و فزونی و برکت عنایت کند تا بدانجا که از ده تا بیشتر از هفتصد برابر اصل خود گردد «و خداست که‌» در روزی بندگان «قبض‌» پدید می‌آورد؛ برای ابتلایشان «و بسط پدید می‌آورد» برای امتحانشان‌. قبض: تنگی و کم ساختن رزق و بسط: گشایش و وسیع‌ساختن آن است‌. این‌خود، هشداری است براین که: هرکس به هنگام بسط و گشایش روزی بخل‌ورزد، نزدیک است که کار بر وی به قبض دگرگونه شود «و به‌سوی او بازگردانده می‌شوید» ای بندگان، پس شما را در قبال آنچه که در راه وی تقدیم کرده‌اید، پاداش می‌دهد و اگر هم بخل ورزیده باشید، شما را مجازات می‌کند. ابن‌زیدمی‌گوید: «خداوند متعال از روی امتحان بر تو گشایش پدید می‌آورد، درحالی‌که تو بیرون رفتن به جهاد را نمی‌پسندی و به زمین سنگینی می‌کنی و او بر دیگری تنگ و سخت می‌گیرد، در حالی‌که مشتاق و سبکبال برای جهاد است، پس آنچه در دست داری بیرون افگن که فقط این دستگیر تو خواهد بود».

مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کرده‌اند: چون آیه ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ [البقرة: 261]. نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین دعا کردند: «رب زد امتی‌: خدایا برای امت من بیفزای‌»، آن‌گاه این آیه کریمه نازل شد. بنابراین، این آیه کریمه در نزول متأخر ولی در تلاوت، مقدم است‌.

علما دربیان احکام گفته‌اند: به وام‌دادن پول، حبوبات، خوراکی‌ها و حیوانات جایز است و بر عهده وام گیرنده باز گرداندن همانند آن چیزی است که وام گرفته‌است‌. همچنین مسلمین اجماع دارند بر اینکه قراردادن شرط افزودن در مقدار وام به هنگام بازیافت آن - ولو به مقدار یک حبه - ربا است و حرام می‌باشد.

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِیّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِکٗا نُّقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِیَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٢٤٦ [البقرة: 246].

آن‌گاه خداوند متعال بعد از بیان داستان گذشته، این داستان را برای تشویق وترغیب مؤمنان بر جهاد و برای بیان این حقیقت که جهاد در امتهای پیشین هم‌مطلوب و مشروع بوده است، مطرح می‌کند: «آیا از» حال و داستان «ملاء از بنی‌اسرائیل پس از» درگذشت «موسی خبر نیافتی‌» ملأ: سران و اشرافند. این‌داستان‌، ناظر بر دورانی است که بنی‌اسرائیل بعد از حضرت موسی‌  علیه السلام    به چنگال ستمگران (قوم عمالقه) گرفتار شدند و مدتی طولانی تحت ستم آنان به‌سر برده از دیار و کاشانه خویش بیرون رانده شدند «آن‌گاه که به پیامبرشان‌» که گفته‌می‌شود، شمویل‌[16] بود «گفتند: پادشاهی برای ما بگمار» که بر گرد او جمع شویم و به رأی و اندیشه او عمل کنیم «تا در راه خدا» همراه با او «پیکار کنیم‌. آن پیامبرگفت: اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید، گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم با آن که ما از دیارمان رانده‌» و از زنان «و از فرزندانمان جدا ساخته شده‌ایم‌» باکشته‌شدن و به اسارت در آمدن زنان و فرزندانمان به وسیله قوم جالوت، لذا با وجود اقتضای جنگیدن با قوم جالوت، هیچ مانعی فراروی این امر که پیکار کنیم وجود ندارد «پس چون جنگ بر آنان فرض شد، همگی‌» به‌دلیل سستی در اراده وتصمیم و اضطراب در نیت‌ها؛ «پشت کردند» از جنگ «جز شمار اندکی از آنان‌» آنان همانهایی بودند که با طالوت از رودخانه عبور کردند. به قولی: شمار آنان به‌تعداد اهل بدر - سیصد و سیزده تن - بود «و خداوند به حال ستمگران داناست‌» پس آنان را در برابر ترک جهاد که ستمی آشکار است، مجازات می‌کند.

﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَکُمۡ طَالُوتَ مَلِکٗاۚ قَالُوٓاْ أَنَّىٰ یَکُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡکُ عَلَیۡنَا وَنَحۡنُ أَحَقُّ بِٱلۡمُلۡکِ مِنۡهُ وَلَمۡ یُؤۡتَ سَعَةٗ مِّنَ ٱلۡمَالِۚ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَیۡکُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِی ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِۖ وَٱللَّهُ یُؤۡتِی مُلۡکَهُۥ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٢٤٧ [البقرة: 247].

«و پیامبرشان‌» شمویل «به آنان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است‌» او را برای فرماندهی و رهبری شما آماده نموده و شما را به فرمانبرداری ازوی و جنگیدن تحت فرمانش امر می‌کند. نقل است که طالوت، نه از نسل نبوت بود و نه از نسل پادشاهی، بلکه چوپان یا دباغی بود فقیر، و دربنی‌اسرائیل سنت بر آن بود که پیامبران از سبط «لاوی‌» و پادشاهان از سبط «یهودا» برمی‌خاستند و چون طالوت از تبار هیچ‌یک از این دو سبط نبود «گفتند:چگونه او را بر ما پادشاهی باشد با آن که ما به پادشاهی از وی سزاوارتریم و به او ازجهت مال گشایشی داده نشده‌است‌«؟ یعنی: چگونه ممکن است که طالوت پادشاه ما شود، درحالی‌که او نه از تبار شاهان است و نه هم از ثروتمندان و سرمایه‌داران تا ما به‌خاطر اشرافیت یا سرمایه او، از وی پیروی و فرمانبرداری کنیم‌؟ «پیامبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزیده است‌» به پادشاهی و فرمانروایی وگزینش خداوند متعال حجت قاطع است «و او را در دانش بر شما برتری بخشیده است‌» آری‌! دانش‌؛ این ویژگی‌ای که ملاک برتری انسان و گل سرسبد همه فضایل و از بزرگ‌ترین دلایل و وجوه برتری بر دیگران است «و» نیز او را «درنیروی بدنی‌» بر شما برتری داده است، نیرویی که تأثیر آن در جنگها و مانند آن از مسئولیتهای سنگین واضح و روشن می‌باشد. به قولی: او را طالوت نامیدند، به‌جهت طول قد و قامت آن زیرا او پهلوانی بود که هم در دیانت و هم در توانایی جسمی و کاردانی جنگی - یعنی اوصافی که در رهبری و فرماندهی ملاک و معیار شناخته می‌شوند - بسی نیرومند بود. آری‌! روشن است که فضایل شخصی وذاتی انسان، بر ثروت و شرافت در نسب مقدم است‌.

«و خداوند پادشاهی خود را به هرکس که بخواهد می‌دهد» زیرا ملک، ملک وی و بندگان هم بندگان وی اند، پس شما را چه جای اعتراض بر امری که نه ملک شماست و نه هم در حوزه تصرف شما قرار دارد؟ «و خدا واسع‌» و گشایشگر فضل خویش است و «داناست‌» به کسی‌که سزاوار پادشاهی است و برآن توانایی‌دارد. پس، از این دو آیه کریمه چنین بر می‌آید که: جهاد در راه خدا عزوجل ، آمادگی روانی، تربیتی، علمی، شایستگی، جرأت و شجاعت، عزم و نیت صادقانه، اخلاص و روحیه ایثار و قربانی را می‌طلبد.

﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ءَایَةَ مُلۡکِهِۦٓ أَن یَأۡتِیَکُمُ ٱلتَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَبَقِیَّةٞ مِّمَّا تَرَکَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٤٨ [البقرة: 248].

«و پیامبرشان به آنان‌گفت: نشانه‌» صدق و صحت «فرمانروایی او این است که برای شما صندوقی می‌آید که در آن آرامشی از جانب پروردگارتان است‌» یعنی: آن صندوق سبب آرامش دل‌های شما در مورد موضوع گزینش طالوت است که درآن اختلاف ورزیده‌اید و مایه ثبات و پایداریتان در هنگام رویارویی با دشمنانتان است‌. سکینه: از سکون، به معنی وقار و آرامش است‌. «و یادگاری از میراث آل‌موسی و آل هارون است‌» یادگار نهاده شده در آن صندوق عبارت بود از: عصای‌موسی و ریزه‌های الواح تورات که تورات اولین‌بار در آنها نوشته شده بود. بعضی‌چیزهای غیر اینها را نیز افزوده‌اند. به قولی: مراد از آل موسی و آل هارون، نه خاندان آنها، بلکه خود آنها هستند، یعنی: این یادگارها نه از خانواده موسی  علیه السلام    وهارون  علیه السلام    بلکه مربوط به خود آن دو بود. «و فرشتگانش آن را حمل می‌کنند» آری‌! فرشتگان به دستور پروردگار متعال، آن صندوق را که گویند از چوب‌طلا اندود ساخته شده بود، در برابر دیدگان آنها در میان آسمان و زمین حمل کرده آن‌گاه فرود آمدند و آن را در برابر طالوت بر زمین نهادند. یادآور می‌شویم‌که انبیای بنی‌اسرائیل‌، این تابوت سکینه (صندوق عهد) را در جنگ‌ها پیشاپیش خود حرکت می‌دادند و آن را وسیله پیروزی خود می‌دانستند «مسلما اگر مؤمن باشید، برای شما در این رویداد نشانه‌ای است‌» بر شایستگی طالوت به فرمان‌روایی‌. ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «عمالقه فلسطین در یکی از جنگ‌ها، آن صندوق را از بنی‌اسرائیل به زور گرفتند، لذا خداوند عزوجل به نشانه حقانیت طالوت، آن را به وسیله فرشتگان به‌سوی وی باز فرستاد و فرشتگان آن را در برابر طالوت بر زمین نهادند و چون بنی‌اسرائیل این صحنه را دیدند، گفتند: اینک آری‌! پس، به طالوت تسلیم شده و او را پادشاه خود ساختند و به جهاد تحت فرمان وی آماده شدند و طالوت از میان جوانان آنها هفتاد هزار تن را برای جهاد برگزید».

﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِیکُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَیۡسَ مِنِّی وَمَن لَّمۡ یَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّیٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِیَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡیَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ کَم مِّن فِئَةٖ قَلِیلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ کَثِیرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ٢٤٩ [البقرة: 249].

«و هنگامی که طالوت با لشکریان رهسپار شد» از شهر خویش بیت المقدس ولشکر را از شهر به جنگ «عمالقه‌» خارج کرد، فصل‌؛ فصل تابستان و هوا سخت‌گرم بود، لذا لشکریان از طالوت آب خواستند، او «گفت: خداوند شما را به وسیله رودخانه‌ای می‌آزماید» نقل است که‌: مراد از آن رودخانه‌ای در میان اردن وفلسطین است‌. گفتنی است که هدف از این آزمون، سنجش میزان اطاعت لشکریان وی بود. طالوت افزود: «پس هرکس از آن بنوشد از پیروان من نیست‌» لذا هرکس از من در این دستور اطاعت کند، در سایر فرمانها نیز مطیع من خواهد بود و هرکس این دستور را نادیده بگیرد و خواهش نفسش بر او چیره شود، پس او در سایر امور سخت و دشوار، به‌طریق اولی خداوند عزوجل را عصیان و نافرمانی‌خواهد کرد «و هرکس از آن نخورد، قطعا او از من است، مگر کسی‌که با دستش غرفه‌ای برگیرد» اغتراف: گرفتن آب به دست یا به وسیله دیگری است و (غرفه) برگرفتن آب با یک کف دست، یا با هردو کف دست است‌. آری‌! طالوت، فقط نوشیدن یک مشت آب را به آنان رخصت داد تا آزار تشنگی را اندکی از آنان برطرف ساخته باشد و تا بدین وسیله بتوانند کشمکش نفس خویش را مهارکنند «پس همه از آن نوشیدند» و از فرمانده خویش نافرمانی کردند، لذا او نیز به آنان اجازه نداد که باوی در جنگ با دشمن همراهی‌کنند «جز اندکی از ایشان‌» که ننوشیدند و ایشان به تعداد اصحاب بدر (سیصدوسیزده تن) بودند، چنان‌که درصحیح‌بخاری و غیرآن آمده است‌.

ابن جریر از براءبن‌عازب رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: «ما در میان خودمان‌چنین می‌گفتیم که اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر سیصدوده‌تن‌واندی بودند، به شماره اصحاب طالوت که با وی از نهر گذشتند و از نهر نگذشت بجز مؤمنی‌». اما سدی می‌گوید: «تمام لشکر طالوت هشتادهزارتن بود، هفتاد و شش‌هزارتن آنان از آب نهر نوشیدند و فقط چهارهزار تن با طالوت باقی ماندند». اما با وجود این‌آزمایشی که از پایداری و اطاعت آنها به‌عمل آمد، کسانی هم که از نهر گذشتند، آنچنان که باید به هنگام رویارویی با دشمن‌، پایداری نکردند «و هنگامی که طالوت و کسانی که همراه وی ایمان آورده بودند از آن نهر گذشتند» آنان همان تعداد اندکی بودند که از وی اطاعت کردند، هرچند که در میزان یقین و صلابت دینی‌شان باهم‌تفاوت داشتند، چرا که در این هنگام بددلانشان «گفتند: امروز ما را یارای‌» مقابله با «جالوت و سپاهیانش نیست‌» جالوت: مشهورترین قهرمان فلسطینی‌ها و فرمانده‌آنان بود. اما «کسانی که به دیدار خداوند یقین داشتند، گفتند: بسا گروهی اندک که بر گروهی بسیار به اذن خدا پیروز شدند و خداوند با صابران است‌» یعنی: پیروزی با صبر و پایداری همراه است، نه با بسیاری تعداد.

﴿وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَیۡنَا صَبۡرٗا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٥٠ [البقرة: 250].

«و آن‌گاه که برای جنگ با جالوت و سپاهیانش به میدان آمدند» برزوا: در براز بیرون آمدند. «براز»: زمین و فضای فراخ است «گفتند: ای پروردگارما! برما» باران «صبر فروریز و گامهایمان را استوار بدار» یعنی: ما را نیرومند گردان تا به شکست روبرو نشویم و از میدان جنگ نگریزیم «و ما را بر خدانشناسان پیروزگردان‌» و یاریمان کن تا بر جالوت و سپاهیانش غالب گردیم‌.

﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا یَشَآءُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٥١ [البقرة: 251].

«پس آنان را به اذن خدا» یعنی: به امر و اراده وی «شکست دادند و داوود، جالوت را کشت‌» داوود فرزند «یسی‌» است‌، و طالوت او را جهت نبرد با جالوت برگزید و او با فلاخن و چوبدستی خویش، جالوت قهرمان طاغوت را کشت «و خداوند به او پادشاهی ارزانی داشت‌» او را به پادشاهی بنی‌اسرائیل برگزید و این در حیات طالوت بود «و» نیز به او «حکمت را» ارزانی داشت، بعد از مرگ صمویل و طالوت‌. مراد از حکمت در اینجا، نبوت است‌. خاطرنشان می‌شود که قبل از داوود، پادشاهی و نبوت برای هیچ‌کس فراهم و یک‌جا نشده بود و خداوند عزوجل نبوت و پادشاهی را هردو یک‌جا به او بخشید، در حالی‌که قبلا چوپانی بیش‌نبود. زبور نیز بر داوود  علیه السلام    نازل شد «و از آنچه می‌خواست به او آموخت‌» یعنی: ازآنچه که مشیت خداوند متعال بر آن رفته بود، به داوود آموخت، همچون صنعت‌زره‌سازی، شناخت زبان پرندگان و داوری میان مردم در اختلافات و دعاوی آنان «و اگر خداوند برخی از مردم را» که کارگزاران اسباب شر و فساد هستند «به‌وسیله‌برخی‌دیگر» از آنان که به وسیله جهاد و امربه معروف و نهی‌ازمنکر، جلو شر وفساد و مفسدان را می‌گیرند «دفع نمی‌کرد، قطعا زمین تباه می‌شد» زیرا اهل فساد بابرپاکردن شراره‌های شر و فتنه که براندازنده نسلها و آبادانی‌ها و کشتزارهاست، برزمین غلبه می‌کردند و مسلمانان را از میان برداشته، مساجد و عبادتگاهها را ویران‌می‌ساختند، پس این اهل ایمانند که با نیرومندی مادی و معنوی خویش، بازدارنده شر و فساد از روی زمین می‌باشند «و خداوند نسبت به‌جهانیان تفضل دارد» و براساس همین فضل خویش، برخی از آنان را به وسیله برخی دیگر دفع نموده و شراره‌های شر و فتنه را فرو می‌خواباند.

﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَیۡکَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّکَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٢٥٢ [البقرة: 252].

«این‌» اموری که در این داستان مطرح شد «آیات الهی است که ما آن را به‌حق‌» یعنی: خبر صحیحی که در آن هیچ شک و شبهه‌ای نیست «بر تو می‌خوانیم وبه‌راستی تو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «از جمله پیامبرانی‌» تصریح و تأکید بر رسالت آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، برای تقویت قلب و تثبیت نهاد و استوارترساختن امر نبوت ایشان و رد این سخن کفار است که می‌گفتند: تو پیامبر نیستی‌.

پرتوی از تاریخ بر داستان طالوت و جالوت: بنی‌اسرائیل مدتی پس ازدر گذشت حضرت موسی‌  علیه السلام    به سرزمین فلسطین وارد شدند و (356) سال درآنجا به سر بردند، در این مدت، آماج حملات ملت‌های مجاور خود - چون‌عمالقه عرب، اهالی مدین، فلسطین و آرامی‌ها - قرار گرفتند، که گاهی پیروزمی‌شدند و گاهی هم مغلوب می‌گشتند. در اواسط سده چهارم در عهد «عالی‌کاهن‌» بود که بنی‌اسرائیل در نزدیکی غزه با فلسطینی‌های ساکن‌«اشدود» درگیرشدند، آنان در این جنگ مغلوب فلسطینی‌ها گشته و صندوق مقدس (تابوت) رااز دست دادند و این صندوق‌، به چنگ فلسطینی‌ها افتاد، که این امر بر بنی‌اسرائیل‌سخت دشوار آمد. بقیه داستان اجمالا در آیات فوق آمده است‌.

﴿تِلۡکَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن کَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَیۡنَا عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِینَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ وَلَٰکِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن کَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یُرِیدُ٢٥٣ [البقرة: 253].

«این پیامبران‌» که در آیه سابق با جمله: ﴿ وَإِنَّکَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ به آنان اشاره شد «بعضی از آنان را بر بعضی برتری بخشیده‌ایم‌» یعنی: به بعضی از آنان، بیش از دیگران از مزایای کمال بخشیده‌ایم و ایشان را به خصلت‌های پسندیده‌ای که درغیرشان نیست مخصوص گردانیده‌ایم و از جمله پیامبر آخرالزمان حضرت‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم را. اگر گفته شد: پس وجه جمع‌نمودن میان این آیه کریمه و میان این‌حدیث شریف مرفوع ابوهریره رضی الله عنه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده‌اند: «مرا بر انبیای دیگربرتری ندهید»، چیست‌؟ می‌گوییم: آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم این‌سخن را یا بر سبیل تواضع‌فرموده‌اند، در عین اینکه خود به این حقیقت آگاه بوده‌اند که برترین انبیا و رسل هستند. یا این سخنشان قبل از زمانی بوده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از برتری خویش بر دیگر انبیا آگاه گردند. یا این سخنشان حمل بر آن می‌شود که در هنگام مناقشه و مشاجره پیرامون این موضوع، مرا بر دیگر انبیا: برتری ندهید. یامرادشان این بوده که‌: به انگیزه عصبیت، مرا بر دیگر انبیا: برتری ندهید. پس‌این حدیث به هیچ وجه به معنی نفی برتری آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر دیگر انبیا نیست‌. چنان‌که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف دیگری فرموده‌اند: «أنا سید ولد آدم: من سرور و سالار فرزندان آدم هستم‌». ولی بنابر حدیث اول، سزاوار نیست‌که ما بنابر تعیین بگوییم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم برتر از موسی یا عیسی علیهماالسلام اند، بلکه بدون تعیین پیامبری از پیامبران می‌گوییم که: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از همه انبیا ورسل برتر هستند.

«از آنان کسی هست که خداوند با او سخن گفته است‌» و ایشان حضرات موسی و محمد علیهماالسلاماند و این از جمله برتریهایی است که خداوند عزوجل به ایشان بخشیده است «و بعضی را درجات بلند ارزانی داشت‌» ایشان پیامبرانی هستند که جایگاه و منزلتشان در نزد خدای سبحان بسی بزرگ و متعالی است‌. احتمال دارد که مراد از این بعض، پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم باشند، به سبب کثرت مزایایی‌که دارند و هم محتمل است که مراد از آن ادریس‌  علیه السلام    باشد که خداوند عزوجل وی را به جایگاهی بلند رفعت داد و به آسمان‌ها برد. یا مراد از آنان، پیامبران اولی‌العزم: هستند. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در شش چیز بر انبیا برتری داده شده‌ام:

1-  جوامع الکلم به من داده شده‌.

2-  به من با افگندن رعب و وحشت در دل دشمنانم‌، پیروزی و نصرت عطاگردیده‌.

3-  اموال غنیمت برایم حلال گردانیده شده‌.

4-  زمین برایم پاک و سجده گاه گردانیده شده‌.

5-  به سوی کافه خلق خدا عزوجل برانگیخته شده‌ام، نه به سوی یک قوم و نژاد ومنطقه خاص‌.

6-  خاتم انبیا هستم و نبوت به من ختم گردیده‌».

«و به عیسی‌بن مریم معجزات آشکار دادیم‌» این از جمله برتریهایی است که‌خدای سبحان به او عنایت فرمود، معجزاتی چون زنده ساختن مردگان، شفادادن بیماران لاعلاج و غیره «و او را به وسیله روح‌القدس تأیید کردیم‌» روح‌القدس: جبرئیل‌  علیه السلام    است و تفسیر آن در (آیه 87) گذشت‌. پس آیه کریمه دلیل بر آن‌است که میان انبیا: در فزونی الطاف و عنایات الهی، احوال و مقامات، ویژگی‌ها، کرامت‌ها و معجزات، تفاوت و تفاضل وجود دارد، اما باید گفت که در اصل نبوت میان‌شان هیچ برتری و تفاضلی نیست و ایشان در نبوت و هدف واحدخویش، همه با هم برابرند، پس مزیت و برتری آنها بر یک‌دیگر به خصوصیات دیگری مربوط است که افزون بر اصل نبوت می‌باشد. «و اگر خدا می‌خواست‌، کسانی که پس از آنان آمدند» یعنی: پس از پیامبران، یا پس از موسی و عیسی و محمد: «بعد از آن همه دلایل روشنی که برآنان آمد، به کشتار یک‌دیگر نمی‌پرداختند، ولی‌» امتهای انبیا بعد از ایشان «اختلاف پیشه کردند» و با هم درافتادند تا بدانجا که به کشتار یک‌دیگر پرداختند و به ملت‌های گوناگونی تبدیل‌شدند «پس بعضی از آنان ایمان آوردند» و بر ایمان خویش استقامت ورزیدند «و بعضی کفر ورزیدند» همچون مسیحیان بعد از حضرت عیسی‌  علیه السلام    و یهودیان بعد ازحضرت موسی‌  علیه السلام . «کفر» ضد ایمان است، همچنین «کفر» به معنی انکار نعمت که ضد شکر می‌باشد، نیز آمده است «و اگر خدا می‌خواست‌» که بعد از این‌اختلاف با همدیگر نجنگند «با همدیگر کشمکش و کارزار نمی‌کردند، ولیکن خداوند هرآنچه را اراده کند، انجام می‌دهد» از یاری رساندن و توفیق بخشیدن، یا خوارساختن و رسوا نمودن هرکس که بخواهد، پس هیچ ردکننده‌ای برای حکم وی و هیچ تبدیل‌کننده‌ای برای قضا و داوری وی نیست، لذا مشیت خداوند متعال‌بر آن رفته است که این موجود بشری در همان خط سیری که هم اکنون هست قرارداشته باشد - با این ساختار دو قطبی درون خود و با این استعدادهای متضادش که هم قابل هدایت و هم قابل گمراهی است - و اراده الهی بر آن است که بشر در انتخاب راه هدایت، یا گمراهی، مختار باشد، و اختلاف و کشمکش هم لازمه اینهاست‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰکُم مِّن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَ یَوۡمٞ لَّا بَیۡعٞ فِیهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡکَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٥٤ [البقرة: 254].

«ای مؤمنان‌! از آنچه روزیتان داده‌ایم، انفاق کنید» در راه خدا عزوجل ، مادام که بر ذخیره‌کردن آنچه که در روز قیامت به‌نفع شماست، برای خود قادرید «پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه دادوستدی است‌» تا آنچه را که سبب نجات است برای خود خریداری نمایید «و نه‌» در آن روز «دوستی‌» و صداقت و محبتی است «و نه شفاعتی‌» مؤثر است، مگر برای آنان که خداوند عزوجل به ایشان اذن شفاعت بدهد. و این روز، روز قیامت است‌. «و کافران همان ستمکارانند» چرا که پیامبران: را تکذیب کرده و هشدارها را نادیده گرفتند و از اعلامیه‌ها فرمان نبردند. عطاءبن دینار گفته است: «سپاس خدای  عزوجل  را که فرمود: کافران همانا ستمکارانند و نفرمود: ستمکاران همانا کافرانند، چرا که دیگر کار بر همگان دشوار می‌شد». به قولی: مراد از کافران‌؛ منکران فرایض الهی و از جمله ترک‌کنندگان و بازدارندگان زکاتند زیرا امر به «انفاق‌» در این آیه، ناظر بر زکات فرض می‌باشد.

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِی یَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ کُرۡسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا یَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ٢٥٥ [البقرة: 255].

«خداست که معبودی جز او نیست‌» یعنی: معبود بر حقی جز او نیست «زنده‌است‌» یعنی: او تعالی زنده پاینده‌ای است که نه حیات وی زایل و نه متحول ودگرگون می‌شود «و» هم اوست «قیوم‌» یعنی: قیام‌کننده به تدبیر امور آفرینش ومخلوقات خویش و حفظ و نگه‌داشت آنها و برپادارنده‌ای که همه موجودات به او نیازمندند و او از همه آنها بی‌نیاز می‌باشد «نه خوابی سبک او را فرا گیرد» سنه: خواب سبک و غنودنی است که به عنوان مقدمه خواب پدید می‌آید و احساس‌رخوت و سستی و فروافتادن پلکها (چرت) نشانه آن می‌باشد. خواب: حالتی است خاص که بر جانداران عارض می‌شود و با آن، حواس ظاهری از احساس وادراک باز می‌ماند. «و نه‌» او را «خوابی گران‌» فرامی‌گیرد، پس بر حق تعالی‌هیچ نقص و غفلت و فراموشی‌ای از تدبیر امور مخلوقاتش، دست نمی‌دهد «آنچه‌در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، از آن اوست‌» و تحت سلطه و فرمان او می‌باشد «کیست آن‌کس که جز به‌اذن او در پیشگاهش شفاعت کند»؟ هیچ‌یک از بندگانش قادر نیست که نزد وی به احدی از آنان - با شفاعت یا غیر آن - نفعی برساند تا آن‌گاه که حق تعالی خود به شفاعت کننده اذن شفاعت ندهد «می‌داند آنچه را درپیش‌رویشان است‌» از آخرت «و آنچه در پشت سرشان است‌» از دنیا. که این‌خود دلیل احاطه علم وی به تمام کائنات - اعم از گذشته، حال و آینده آنها - می‌باشد «و به چیزی از علم او احاطه و آگاهی نمی‌یابند مگر آنچه خود بخواهد و کرسی‌او آسمان‌ها و زمین را دربر گرفته‌» ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «کرسی حق تعالی، علم اوست‌». طبری این رأی را ترجیح داده‌. از نظر اهل لغت نیز، اصل کرسی به‌معنای علم است، از این جهت به علما «کراسی‌» گفته می‌شود زیرا آنان تکیه‌گاه‌های مردم و محل اعتماد ایشانند. در روایتی دیگر از ابن‌عباس رضی الله عنه آمده‌است که فرمود: «کرسی حق تعالی محل و موضع هردو قدم اوست‌». به قولی‌دیگر: مراد از کرسی، عظمت و بزرگی خدای  عزوجل  است و الا - در حقیقت‌امر - نه کرسی‌ای است و نه نشستنی و نه هم کسی‌که بنشیند. به قولی دیگر: مراد از کرسی، فرمانروایی خداوند متعال است‌. باید دانست که به قول صحیح‌، کرسی غیر از عرش است و عرش از کرسی بزرگتر می‌باشد، چنان‌که در احادیث شریف آمده است‌.

صاحب تفسیر «المنیر» می‌گوید: «من بر آنم که واجب است تا ما به عرش وکرسی همان‌گونه که در قرآن مجید آمده است ایمان داشته باشیم و حق تعالی‌خود به مراد خویش از آنها داناتر است‌». «و نگهداری آنها بر او دشوار نیست‌» یعنی: نگه‌داشت آسمان‌ها و زمین و آنچه در میان آنهاست، بر خداوند متعال سنگین و دشوار نیست و به او از این کار کمترین مشقتی نمی‌رسد «و او بلند مرتبه بزرگ‌قدر است‌» بر مخلوقاتش از روی قدر و منزلت، والا و برتر و بر آنان تواناست و بر همه چیز غالب و مسلط می‌باشد. پس مراد از علو؛ علو قدر و مرتبه‌است، نه علو مکانی زیرا خدای سبحان از قرار گرفتن در مکان مبرا و منزه می‌باشد. خاطرنشان می‌شود که این آیه‌کریمه را «آیه‌الکرسی‌» می‌نامند.

فضیلت آیه الکرسی: در حدیث شریف آمده است که رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ابی‌بن‌کعب رضی الله عنه سؤال کردند: کدامین آیه از آیات کتاب خدای  عزوجل  بزرگتر است‌؟ گفت: آیه‌الکرسی، فرمودند: «تهنیت باد بر تو علم، ای ابامنذر»!. همچنین در حدیث شریف به روایت اسماء بنت یزیدبن سکن آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بی‌گمان اسم اعظم خداوند عزوجل در این دو آیه کریمه است: ﴿ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢، و ﴿الٓمٓ١ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢ [آل عمران: 1-2]. همچنین در حدیث شریف آمده است: «آیه‌الکرسی سرور همه آیات قرآن است و در هیچ خانه‌ای که شیطان در آن است، خوانده نمی‌شود، مگر اینکه شیطان از آن خانه بیرون می‌رود». همچنین در حدیث شریف آمده است: «من قرأ دبر کل صلاة مکتوبة آیة الکرسی لم یمنعه من دخول الجنة إلا أن یموت‌: کسی‌که پس از هر نماز فرض آیه‌الکرسی را بخواند، هیچ چیز دیگری او را از ورود به بهشت باز نداشته است، جز اینکه بمیرد». احادیث بسیار دیگری نیز در فضیلت آیه‌الکرسی آمده است که به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر کردیم‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «آیة الکرسی مشتمل بر ده جمله مستقل است که همه به ذات الهی متعلق‌اند و در آنها تمجید و تعظیم خدای یکتا می‌باشد».

﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّۚ فَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَیُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَکَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٢٥٦ [البقرة: 256].

«در دین هیچ اجباری نیست‌» یعنی: هیچ‌کس از کفار را - در صورتی که به‌پرداخت جزیه تن دردهد - به قبول اسلام اجبار و اکراه ننمایید زیرا دلایل و برهان‌های دین حق آشکار و روشن است و نیازی به این وجود ندارد که کسی را به اجبار به آن وادار نمود. در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: گروهی از انصار مدینه گفتند: «ما قبل از اسلام با این اعتقاد که دین یهود از دین ما بهتر است‌؛ فرزندانمان را به دین آنان درآوردیم و حالا که خدای  عزوجل  اسلام را نمایان‌گردانید، دیگر می‌باید فرزندانمان را به جبر و اکراه به پذیرش اسلام وادارنماییم‌»، پس چون این آیه کریمه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان انصار را مخیر ساخته و آنان را به پذیرفتن اسلام، اجبار و اکراه نکردند. آری‌! اکراه واجبار منتفی است‌؛ «چرا که رشد از غی، به روشنی آشکار شده است‌» مراد از رشد دراینجا؛ ایمان و مراد از غی‌؛ کفر است‌. یعنی: راه از بی‌راهه متمایز و آشکار و ایمان با دلایل و برهان‌های خود متجلی و روشن گردیده است بنابراین، نیازی به اجبارکسی بر پذیرش اسلام وجود ندارد «پس هرکس به طاغوت کفر ورزد» طاغوت: کاهن، شیطان، بت و هر سردمداری در عرصه گمراهی است «و به خدا ایمان آورد» بعد از آن که راه از بیراهه بر وی آشکار گشته است‌؛ «هرآینه به عروه‌الوثقی‌چنگ زده است‌» عروه: یک طرف ریسمانی است که به شکل حلقه‌ای گره‌زده می‌شود و هرکس به چاهی فرو رود، یا از آن بالا آید، آن حلقه را محکم دردست خویش می‌گیرد. مراد از آن در اینجا؛ وسیله نجات است‌. وثقی: یعنی: محکم به‌هم گره‌زده‌شده و سخت استوار. آری‌! هرکس ایمان آورد؛ به‌دستاویزی محکم و استوار چنگ زده است «که گسستنی برای آن نیست‌» یعنی: آن حلقه هرگز باز و گسسته نمی‌شود تا کسی را که به آن چنگ زده‌، هلاک کند، بلکه فرد چنگ‌زننده به خود را همان‌طور به بهشت می‌رساند و از بهشت فقط کسی جدا می‌افتد که به آن حلقه چنگ نزده باشد.

ابن‌کثیر آرای علما درباره «عروة‌الوثقی‌» را چنین نقل می‌کند: «عروه الوثقی‌؛ ایمان است‌». سدی می‌گوید: «عروه‌الوثقی اسلام است‌». سعیدبن جبیر وضحاک می‌گویند: «عروه‌الوثقی‌؛ کلمه طیبه لا اله الا الله است‌». انس‌بن مالک رضی الله عنه می‌گوید: «عروه‌الوثقی قرآن است‌». سالم‌ابن‌ابی‌الجعد می‌گوید: «عروه‌الوثقی دوست داشتن در راه الله و دشمنی ورزیدن به خاطر اوست‌». آن‌گاه ابن‌کثیر درجمع‌بندی این آراء می‌گوید: «همه این اقوال صحیح است و میان آنها هیچ‌گونه تعارضی وجود ندارد». «و خداوند شنواست‌» همه گفتنی‌ها را «داناست‌» به همه‌اعتقادات‌؛ اعم از کفر و ایمان‌. قرطبی گفته است: «از آنجا که ایمان به خدا عزوجل وکفر به طاغوت، از اموری است که به زبان گفته می‌شود و قلب آن را باورمی‌کند، پس، مناسب بود که در اینجا صفت «سمیع‌» برای گفتنی‌ها و صفت‌«علیم‌» برای معتقدات به کار رود، که چنین شد».

این آیه کریمه قاعده‌ای بزرگ از قواعد اسلام و رکنی عظیم از ارکان سیاست، برنامه و راه و روش آن است‌. قاعده‌ای که اجبار کسی را به پذیرش دین روانمی‌داند و همچنین به کسی این اجازه را نمی‌دهد که فردی از اهل ادیان را به اجبار از دین وی خارج سازد. البته این قاعده هنگامی تحقق می‌پذیرد که مسلمانان قوی و نیرومند باشند، به گونه‌ای که بتوانند از هویت و حیات دینی‌شان در برابرفتنه‌گران حراست و حفاظت نمایند، لذا برای تأمین آزادی دعوت و ایمنی از فتنه، جهاد علیه سلطه متجاوز امری اجتناب ناپذیر است و بعد از آن، موضوع‌گردن نهادن به اسلام در حوزه فردی و گروهی، چیزی است که به قناعت اختیاری انسان‌ها از طریق حجت و برهان، یا گفت‌وگو به شیوه‌ای که نیکوتر است‌، واگذاشته می‌شود و در این میدان، دیگر نه جهاد مسلحانه‌ای در کار است و نه اجبار و فشاری‌.

صاحب تفسیر «المنیر» پس از آن که اقوال و آرای مفسران در خصوص منسوخ شدن این آیه کریمه را با آیه: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ جَٰهِدِ ٱلۡکُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ [التوبة: 73]. نقل‌می‌کند؛ این استنباط را به دست می‌دهد که قول به نسخ آن ضعیف است‌، لذا قول صحیح این است که آیه کریمه منسوخ نیست‌. شهید سید قطب  رحمه الله  نیز در «فی ظلال‌القرآن‌» این آیه کریمه را از بارزترین وجوه گرامی‌داشت خداوند متعال از انسان می‌داند و با بیانی مدلل نشان می‌دهد که میان اصل عدم اکراه بر دین و اصل مشروعیت جهاد مسلحانه، هیچ‌گونه تعارض و تناقضی وجود ندارد و هریک از آنها مجال خاص خود را دارا می‌باشند[17].

﴿ٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَوۡلِیَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ یُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٥٧ [البقرة: 257].

«خداوند ولی مؤمنان‌» یعنی: یاور و سرور و کارسازشان «است، آنان را از تاریکی‌ها» یعنی: از شبهات گمراه‌کن‌، جهل و پرستش طاغوت «به سوی نور» علم و هدایت و ایمان «بیرون می‌آورد» ابن‌کثیر می‌گوید: «خداوند عزوجل نور را به‌صیغه مفرد و ظلمات را به صیغه جمع یاد کرد؛ زیرا حق یکی است و متعدد نمی‌شود، اما کفر و گمراهی انواع و اقسام زیادی دارد». «و کافران سرورانشان طاغوت است که آنان را از روشنایی به سوی تاریکی‌ها خارج می‌کنند» مراد از طاغوت در اینجا؛ ائمه و فلاسفه کفرند که کافران را به کفر و الحاد امر کرده و کفر را برآنان آرایش می‌دهند و بدین‌وسیله آنان را از نور فطرت الهی که مردم را برآن سرشته است و از راه انبیا  علیهم السلام  که دعوت به‌سوی عقاید راستین و شریعت‌های روشن و مستقیم است، به‌سوی تاریکی‌های کفر خارج می‌کنند «آنان اهل آتشند، آنان در آن جاودانند».

ابن‌جریر طبری در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت می‌کند: کسانی که به‌عیسی‌  علیه السلام    ایمان آورده بودند و چون پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شدند، به ایشان نیز ایمان آوردند؛ از مصادیق این آیه‌اند.

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِی حَآجَّ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ فِی رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ رَبِّیَ ٱلَّذِی یُحۡیِۦ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡیِۦ وَأُمِیتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَأۡتِی بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٥٨ [البقرة: 258].

«ای محمد! آیا ندیدی‌» با قلب خویش «آن کسی را که با ابراهیم در باب پروردگارش محاجه کرد» گویند: او نمرودبن‌کنعان بود که در عراق پادشاهی می‌کرد و مرکز فرمانروایی‌اش بابل بود و نقل است که او پادشاه عالمگیر زمان خود بود که دنیا را تماما زیر سلطه و فرمان خویش درآورده بود. «در مقابل آن که خدا به اوپادشاهی داده بود» یعنی: طول مدت پادشاهی‌اش‌، او را به این طغیان و گردنکشی واداشت زیرا نقل است که او به مدت چهارصد سال بر مسند پادشاهی قرارداشت و در این پادشاهی و ناز و نعمت، مغرور و گردنکش شد، در حالی‌که نعمت اساسا انگیزه بخش شکر و سپاس است نه ناسپاسی و گردنکشی، هم ازاین روی او با ابراهیم‌  علیه السلام    به مقابله و مکابره پرداخت، «آن‌گاه که ابراهیم گفت: پروردگارم آن کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند» یعنی: دلیل قطعی وجودپروردگار توانا، ایجاد این پدیده‌های مشاهده شده بعد از عدم آنها و باز معدوم ساختن آنها بعد از وجودشان است و این بالضروره، دلیل بر وجود فاعل مختاری است زیرا این پدیده‌ها به خودی خود به وجود نیامده‌اند و لابد ایجادکننده‌ای آنها را آفریده است و این آفریننده، همان پروردگاری است که من به سوی پرستش وی به یگانگی فرامی‌خوانم‌. اما نمرود به کبر و نخوت خود ادامه داد و «گفت: من‌نیز زنده می‌کنم و می‌میرانم‌». ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «نمرود، دو مرد را که به‌اعدام محکوم بودند، احضار کرد، پس یکی از آنها را کشت و دیگری را بخشید و بدین‌گونه ادعا کرد که او زندگی بخشیده و می‌رانیده است، که البته این ادعایش مغالطه‌ای بیش نبود زیرا قصد ابراهیم‌  علیه السلام    این بود که پروردگار متعال زندگی ومرگ را در اجساد می‌آفریند، ولی قصد نمرود کافر این بود که او قادر است تا از کشتن درگذرد؛ و این خود زنده ساختن است و قادر است تا بکشد؛ که این خود میراندن است‌. روشن است که این پاسخ ابلهانه‌ای بود که هرگز قرار دادن آن در مقابل حجت ابراهیم‌  علیه السلام    صحیح نیست‌». آن گاه ابراهیم‌  علیه السلام    حجتی به میدان او آورد که در آن مغالطه روی نمی‌دهد و به کافر این مجال فراهم نمی‌شود که از آن با تکبر و لجاجت بگریزد: «ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق برمی‌آورد، پس تو آن را از مغرب برآور» یعنی: هرگاه تو مدعی آن هستی که زنده می‌کنی و می‌میرانی‌؛ پس کسی‌که زنده می‌کند و می‌میراند، هم‌او در نظام هستی نیز می‌تواند تصرف کند - اعم از آفرینش آن، یا دست بردن در برنامه‌ها و نظامات آن - لذا من از تو می‌خواهم که اگر راست می‌گویی‌؛ اینک این خورشید را که هر روز ازمشرق طلوع می‌کند، از مغرب بر آور؛ «پس آن کافر مغلوب شد» و بر جای خویش میخکوب گشت و متحیرانه ساکت ماند «و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمی‌کند» یعنی: به آنان حجت و برهانی را الهام نمی‌کند، بلکه حجتشان در نزدپروردگار متعال، محکوم به شکست و بطلان است‌.

سدی می‌گوید: «این مناظره میان ابراهیم و نمرود بعد از بیرون آمدن‌ابراهیم‌  علیه السلام    - به‌سلامت از آتش - روی داد زیرا قبل از آن، میان آن دو ملاقاتی روی نداده بود». ابن‌کثیر به نقل از زید بن‌اسلم می‌گوید: «نمرود غله و خوارباری فراوان داشت و مردم برای گرفتن غله نزد وی می‌رفتند. ابراهیم‌  علیه السلام    نیز همراه با آنان نزد وی رفت، هم در آنجا بود که این مناظره میان آن دو روی داد. پس‌نمرود به ابراهیم‌  علیه السلام    غله‌ای نداد - چنان‌که به مردم می‌داد - و چون ابراهیم‌  علیه السلام    ازنزد وی به سوی خانواده‌اش بر می‌گشت، در مسیر راه، بار خویش را از توده خاکی که نزدیک خانه‌اش بود پر کرد و با خود گفت: چون نزد خانواده خود بروم، آنان را با نمایاندن این بار از خود وا می‌آورم‌. به خانه که رسید، بار خود راگذاشته، تکیه داد و خوابید. زنش ساره به سوی دو کیسه همراه ابراهیم‌  علیه السلام    که پر ازخاک بود رفت و آن دو را پر از خوراکی‌ای پاکیزه یافت و از آن غذایی گواراپخت‌. چون ابراهیم‌ علیه السلام    از خواب بیدار شد، غذایی لذیذ را در برابر خود آماده یافت، پرسید: این را از کجا آورده‌اید؟ ساره گفت: از غله‌ای که همینک‌آوردی‌! پس ابراهیم‌  علیه السلام    دانست که این، روزیی از جانب خدای  عزوجل  بوده‌است‌«.

﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحۡیِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٖ ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ کَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمۡ یَتَسَنَّهۡۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِکَ وَلِنَجۡعَلَکَ ءَایَةٗ لِّلنَّاسِۖ وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ کَیۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٥٩ [البقرة: 259].

«یا» ندانستی داستان «کسی را که بر قریه‌ای گذشت‌» این کس، به قول مشهور: عزیر  علیه السلام    از انبیای بنی‌اسرائیل بود که بر قریه‌ای از سرزمین بیت‌المقدس که به دست بخت‌النصر ویران شده‌بود، گذشت‌. به قولی: مراد از قریه‌؛ اهالی آن‌است‌. «که سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود» یعنی: سقف‌ها و دیوارهای آن قریه بر سر ساکنان خود فرو ریخته بود. عروش: سقف‌هاست‌. به قولی: معنای آن این است: آن قریه خالی از سکنه بود، در حالی‌که خانه‌ها آباد و پابرجا بودند. عزیر  علیه السلام    با مشاهده این وضع با خود گفت: «چگونه خداوند» مردم «این ویرانکده را پس از مرگشان زنده می‌کند»؟ این‌چنین بود که او احیای مجدد آن قریه یا شهر را در حالتی که مشابه حالت مردگان است، بعید پنداشت‌. مراد وی، بعید پنداشتن زنده شدن مجدد مردم آن قریه بود «پس خداوند او را» یعنی: عزیر را «صد سال میراند، سپس برانگیختش‌» و بدین‌گونه برای او در وجود خودش، بر معاد مثل ونمونه‌ای زد. و از زنده ساختن او به «بعث‌» تعبیر شد نه «احیاء»، برای اعلام این‌امر که عزیر  علیه السلام    همچون بار اول‌؛ زنده‌ای عاقل و با ادراک کامل گردید. خداوند عزوجل بعد از برانگیختن مجددش به او گفت: «چقدر درنگ کرده‌ای‌«؟ در حال‌مرگ‌؟ «گفت: یک روز یا پاره‌ای از روز را درنگ کرده‌ام‌» عزیر این سخن را بنابه پندار خودش گفت زیرا خدای  عزوجل  او را در آغاز روز میراند و پس از صدسال در آخر روز زنده ساخت، پس چون دید که خورشید هنوز می‌تابد، گمان کرد که آن خورشید؛ خورشید همان روز است و او فقط چند ساعتی بیش نخوابیده است «گفت‌» پروردگار متعال «چنین نیست، بلکه صد سال درنگ کرده‌ای‌» در حال مرگ «پس به خوراک و نوشیدنی خود» که گویند؛ انجیر و شیره انگور بود «بنگر، که‌» با وجود سپری شدن این مدت طولانی، طعم و رنگ آن به قدرت لایزال ما «تغییر نکرده است و به درازگوش خود بنگر» که چگونه اعضا واجزای وجودش متلاشی شده و استخوان‌های آن درهم ریخته است و بدان که این واقعه برای آن است که هم پاسخ سؤال تورا بدهیم «و هم تو را نشانه‌ای برای مردم گردانیم‌» در مورد معاد و برانگیخته‌شدن بعد از مرگ‌. گفته‌اند: نشانه قراردادن‌عزیر، در این حقیقت بود که او بعد از گذشت صد سال، به مانند روزی که مرده بود، جوان برانگیخته شد، درحالی‌که فرزندان و نوادگان خود را همگی پیر وکهنسال یافت‌. «و به این استخوان‌ها بنگر که چگونه آنها را به حرکت درمی‌آوریم‌» یعنی: آنها را بر روی همدیگر قرار داده و به هم پیوند می‌دهیم «سپس گوشت را بر آن می‌پوشانیم‌» یعنی: استخوان‌ها را با گوشت می‌پوشانیم‌. ابن‌کثیر نقل می‌کند: «آن شهر ویرانه بعد از مدت هفتاد سال از مرگ عزیر  علیه السلام    آباد و مسکونی شده‌بود». گفتنی است‌؛ اولین چیزی که خداوند عزوجل در عزیر آفرید، چشمانش بود و اوبا چشم خود می‌دید که چگونه استخوان‌هایش یکی یکی به دیگری پیوسته و سپس‌بر آنها گوشت پوشانده می‌شود، آن‌گاه بر وی روح دمیده شد «پس چون این حال برای او آشکار شد» یعنی: چون برای او آنچه را که قبل از این بعید می‌پنداشت، به عینیت آشکار گشت «گفت: به یقین می‌دانم که خداوند بر هر چیزی تواناست‌» یعنی: اکنون می‌دانم به نوع دیگری از دانستن که قبل از این نمی‌دانستم و آن علم عیان است، پس، هم‌اکنون من داناترین اهل زمان خویش به این حقیقت هستم‌. به قرائتی دیگر (اعلم‌...) آمده است‌؛ که در این صورت معنی این است: خداوند عزوجل به او دستور داد تا این حقیقت را به نحوی بداند که در آن، آرامش و اطمینان قلبی وجود دارد.

﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمُ رَبِّ أَرِنِی کَیۡفَ تُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰکِن لِّیَطۡمَئِنَّ قَلۡبِیۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّیۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَیۡکَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ کُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ یَأۡتِینَکَ سَعۡیٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٦٠ [البقرة: 260].

«و» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به‌یاد آور «آن‌گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده می‌کنی‌«؟ جمهور علما بر آنند که این سؤال ابراهیم‌  علیه السلام    ازروی شک و تردید در قدرت خداوند متعال نبود زیرا ابراهیم‌  علیه السلام    هرگز در قدرت حق تعالی بر زنده‌ساختن مردگان شک و شبهه‌ای نداشت، بلکه فقط می‌خواست تا کیفیت زنده شدن را به چشم سر ببیند. ابن کثیر می‌گوید: «برای این درخواست‌ابراهیم‌  علیه السلام    چند سبب ذکر کرده‌اند، از آن جمله اینکه چون او به نمرود گفت: (پروردگار من همان است که زنده می‌گرداند و می‌میراند)؛ دوستدار آن شد که‌در این باره، از علم الیقین به عین‌الیقین ارتقا یابد». بنابراین، ابراهیم‌  علیه السلام    با این‌خواسته‌اش نه رؤیت قلب، بلکه رؤیت چشم را اراده داشت تا برای او طمأنینه وآرامش حاصل شود. پس خداوند عزوجل در پاسخ وی «فرمود: مگر ایمان نیاورده‌ای‌«؟ به اینکه من به زنده‌ساختن مردگان قادرم، که اینک از من نمایاندن آن را می‌خواهی‌؟ طرح این سؤال، در عین علم خداوند عزوجل به ایمان داشتن‌ابراهیم‌  علیه السلام ، برای تعلیم دادن به شنوندگان است «گفت: چرا» باور داشته‌ام و ایمان آورده‌ام که تو بر این کار توانایی «و لیکن برای این که‌» با یک‌جاشدن دلیل عیان همراه با دلایل ایمان «دلم آرام گیرد»، خواستار این معاینه و مشاهده گردیده‌ام‌. آری‌! ابراهیم‌  علیه السلام    هرگز در زنده‌شدن مردگان شکاک و متردد نبود و برای پیامبران: چنین شک و تردیدی جایز هم نیست، ولی او به‌خاطر آن خواهان دیدن این امر شد که فطرت انسان براین سرشته شده که از مشاهده آنچه که ازوجود آن خبر یافته، به اطمینان دست می‌یابد.

به همین جهت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف فرموده‌اند: «خبر یافتن همچون معاینه و دیدن نیست‌». ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «در قرآن کریم آیه‌ای ازاین آیه کریمه امیدوار کننده‌تر نیست‌». خواجه عبدالله انصاری  رحمه الله  می‌گوید: «یقین‌را سه رتبت است، اول علم‌الیقین، پس عین‌الیقین‌؛ پس حق‌الیقین، ابراهیم‌  علیه السلام    خواست تا هرسه رتبت در او جمع شود و علم‌الیقین، عین‌الیقین گردد». لذا خداوند متعال خواسته ابراهیم‌  علیه السلام    را اجابت نموده «فرمود: چهار پرنده را بگیر و آنهارا پیش خود ریزریز گردان‌» یعنی: بعد از برگرفتن چهار پرنده، هرکدام آنها راقطعه‌قطعه کن «سپس بر سر هرکوهی پاره‌ای از آنها را بگذار» یعنی: از هرکدام آنها پاره‌ای بر سر هرکوهی قرار ده «آن‌گاه آنها را فرا خوان، شتابان به‌سوی تو می‌آیند» یعنی: شتابان به سوی تو به پرواز در می‌آیند «و بدان که خداوند، عزیز حکیم است‌» یعنی: حق تعالی غالب و توانایی است که چیزی او را عاجز نمی‌گرداند و در صنع و تدبیر خویش فرزانه و باحکمت است‌.

نقل است که ابراهیم‌  علیه السلام    چهار پرنده را از چهار نوع بر گرفت: طاووس، کرگس، کلاغ و خروسی را. ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «ابراهیم‌  علیه السلام    پرندگان ریزریزشده و به هم در آمیخته را بر هفت کوه قرار داد، آن‌گاه سرهایشان رابه دست خود گرفت، سپس نگاه کرد که چگونه اجزای آنها به هم می‌پیوندد وپرهای‌شان یکی‌یکی به‌هم می‌آید و همه زنده شدند».

﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٢٦١ [البقرة: 261].

سبب نزول: این آیه کریمه درباره عثمان‌بن عفان و عبدالرحمن‌بن عوف رضی الله عنه نازل شد زیرا اولی سپاه تبوک را به هزار شتر، همراه با نمد و یراق وجهاز آنها مجهز کرد و به علاوه چاه آب‌خیزی داشت که آن را نیز بر مسلمانان صدقه کرد و دومی چهار هزار درهم را در راه خدا عزوجل انفاق نمود. ابوسعیدخدری رضی الله عنه می‌گوید: پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که دستانشان را بالا برده درحق عثمان رضی الله عنه چنین دعا می‌کردند: «پروردگارا! من از عثمان‌بن عفان راضی‌شده‌ام، پس، تو نیز از او راضی باش‌».

«صفت کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می‌کنند» یعنی: در جهاد برای اعلای کلمه‌الله «همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه‌ای صددانه باشد» یعنی: صفت انفاق‌شان مانند صفت کشت دانه‌ای با این اوصاف است‌. مراد خوشه‌های هفت‌گانه‌ای است که از یک ساقه واحد سر می‌زند، یعنی یک‌ساقه به هفت شاخه منشعب می‌شود که در هرشاخه یک خوشه و در هر خوشه صددانه است «و خداوند برای هرکس که بخواهد» پاداشش را «چند برابر می‌کند» یعنی: باز هفتصد برابر را برای کسانی که آداب انفاق را رعایت کنند[18] و انفاق‌شان برای برتری کلمه خدا عزوجل باشد، چند برابر می‌کند «و خداوند گشایشگر» است‌. یعنی فضل و بخشش وی گشاده است و از خلقش فراگیرتر و گسترده‌تر می‌باشد «داناست‌» به کسانی که مستحق این فضل و بخشش هستند و نیز به کسانی که‌مستحق آن نیستند.

این آیه کریمه اقتضا می‌کند که انفاق در جهاد پاداشی هفتصد برابر داشته باشد، در حالی‌که در آیه دیگری آمده است که یک کار نیک، ده‌برابر پاداش دارد لذا از این امر دانسته می‌شود که پاداش ده برابر، متعلق به انفاق در غیر جهاد از دیگرراه‌های خیر بوده و فقط پاداش انفاق در جهاد است که هفتصد برابر می‌باشد. امام‌احمد از عیاض‌بن غطیف روایت کرده است که گفت: نزد ابوعبیده آمدیم تا او رابه سبب ناراحتی‌ای که به پهلویش عارض شده بود، عیادت کنیم در این هنگام همسرش بر بالینش نشسته بود. پس به همسرش گفتیم: ابوعبیده رضی الله عنه شب را چگونه‌گذراند؟ گفت: به‌خدا که شب را برخوردار از پاداش الهی گذراند. ابوعبیده رضی الله عنه به‌سخن درآمد و گفت: نه‌! چنین نیست، من شب را با چنین حالی سپری نکرده‌ام‌. در این اثنا رویش را که به‌طرف دیوار بود، به‌سوی عیادت‌کنندگان برگرداند وگفت: آیا از من نمی‌پرسید که به زنم چه گفتم که او از سخنم چنین برداشتی کرده‌است‌؟ در حدیث شریف از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «هر کس مازاد بر نیاز خود را در راه خدا عزوجل انفاق کند، پاداش وی هفتصد چند آن است و هرکس برخود انفاق کند، یا مریضی را عیادت نماید، یا چیز آزاردهنده‌ای را دور سازد، هرکار نیکی از این قبیل، پاداشی ده برابر دارد و روزه سپر مؤمن است تا آن‌گاه که‌او [با ارتکاب حرام‌] آن را نشکند و پاره نکند و هرکس که خدای  عزوجل  او را به آفت و بلایی در جسمش مبتلا گردانید، آن آفت برایش حطه‌ای [کفاره‌ای برای‌گناهان‌] است». یعنی: زن ابوعبیده رضی الله عنه که این حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ازشوهرش شنیده بود، استنباط وی این بود که چون وی به آفتی مبتلا هست، این‌برایش پاداشی است‌.

﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ثُمَّ لَا یُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٦٢ [البقرة: 262].

«کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می‌کنند، سپس در پی آنچه انفاق کرده‌اند، منت و آزاری در میان نمی‌آورند» من: سخن‌گفتن شخص از بخشش و انفاق خود است، که آن سخن به گوش گیرنده می‌رسد و مایه آزار روحی وی می‌گردد و این‌از گناهان کبیره است‌. اذی: دشنام‌دادن، فخرفروشی و تکبر به انفاق مال ویادآوری آن به کسی است که فقیر دوست ندارد او از آن آگاه شود. آری‌! چنین‌کسانی که اموال‌شان را بی‌منت و آزار در راه خدا عزوجل انفاق می‌کنند: «پاداششان برای‌شان نزد پروردگارشان‌» محفوظ «است‌». اینکه خداوند عزوجل در اینجا انفاق‌کنندگان را به پروردگاری خود منسوب می‌سازد، گرامی داشت و بزرگ داشتی برای آنان و تأکیدی بر دریافت پاداش از سوی ایشان است «و بیمی بر آنان نیست‌» در هردو سرای دنیا و آخرت «و آنان اندوهگین نمی‌شوند» این تعبیر، بیانگر نفی همیشگی حزن و اندوه از آنان است‌.

در حدیث شریف به روایت مسلم از ابوذر رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ثلاثة لا یکلمهم الله یوم القیامة ولا ینظر إلیهم ولا یزکیهم ولـهـم عذاب ألیـم: الـمنان بما أعطى، والـمسبل إزاره، والـمنفق سلعته بالحلف الکاذب»‌. «سه کس‌اند که خدای  عزوجل  در روز قیامت با آنان سخن نمی‌گوید، به سوی آنان نمی‌نگرد، آنان را تزکیه نمی‌کند و برای‌شان عذابی دردناک است: منت‌گذارنده دربرابر آنچه‌که بخشیده است، کسی‌که در راه‌رفتن، شلوار (ولباسش) را از روی کبر وخودبزرگ‌بینی بر زمین به دنبال خود می‌کشد و کسی‌که کالای خود را با سوگند دروغ می‌فروشد».

﴿قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَیۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ یَتۡبَعُهَآ أَذٗىۗ وَٱللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٞ٢٦٣ [البقرة: 263].

«گفتاری پسندیده‌» و دعا و کلامی خوش در برخورد با فرد سائل و نیازمند، ازسوی کسی‌که مورد درخواست کمک قرار می‌گیرد «و گذشت‌» و چشم‌پوشی از پافشاری و تندی سائل «بهتر از صدقه‌ای است که آزاری به‌دنبال آن باشد و خداوندبی‌نیاز بردبار است‌» این آیه کریمه در عین اینکه بیانگر این حقیقت است که برگرداندن فقرا با زبانی خوش و رفتاری نیک، بهتر از دادن صدقه به ایشان همراه با آزار و منت می‌باشد؛ دلجویی از نیازمندان و امید بخشیدن به آنان نیز هست، بادادن این پیام به آنان که: اگر از نزد اغنیا دست خالی برمی‌گردند، باید به فضل وبخشایش خداوند عزوجل امیدوار باشند. مراد از «مغفرت‌»، پرده پوشی رفتار بدنیازمند و گذشت از وی است، چنانچه او بر درخواستش چنان پافشاری و اصرار ورزید که سبب کدورت خاطر توانگر شد.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِکُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ کَٱلَّذِی یُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ صَفۡوَانٍ عَلَیۡهِ تُرَابٞ فَأَصَابَهُۥ وَابِلٞ فَتَرَکَهُۥ صَلۡدٗاۖ لَّا یَقۡدِرُونَ عَلَىٰ شَیۡءٖ مِّمَّا کَسَبُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٦٤ [البقرة: 264].

«ای مؤمنان‌! صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید» باطل‌کردن صدقات‌؛ ازبین‌بردن اثر و تباه‌ساختن ثواب آنهاست زیرا منت و آزار و ریا، صدقات را باطل و بی‌اثر می‌گرداند «همانند کسی‌که مالش را برای خودنمایی بر مردم انفاق می‌کند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد» یعنی: مانند کسی‌که مالش را ریاکارانه برای نمایش‌دادن به مردم انفاق می‌کند و هدف او از این کار، کسب رضای الهی وثواب آخرت نیست، بلکه فقط می‌خواهد مدح و ستایش مردم را به‌سوی خودجلب نماید تا مردم او را به اوصاف نیک بشناسند و مثلا بگویند؛ فلان شخص، سخاوتمند و جواد است «پس مثل او همچون مثل تخته‌سنگی است‌» صاف وهموار «که بر آن خاکی باشد و باران سنگینی بر آن ببارد و آن را سخت و صاف واگذارد» یعنی: آن باران سنگین، خاکی را که بر روی آن تخته سنگ نشسته‌است، ببرد و آن را صاف و سترون باقی گذارد. پس همچنان است این فرد خودنمای ریاکار، که صدقات ریایی او نه نفعی از ثواب به او می‌رساند و نه هم مال وی باقی می‌ماند، همچون صخره‌ای که نه سبزیی بر آن می‌روید و نه هم‌خاکش باقی می‌ماند «آنان نیز از آنچه کرده‌اند، بهره‌ای نمی‌برند» یعنی: منت‌گذاران و آزاردهندگان و ریاکاران نیز، نه از آنچه انفاق کرده‌اند، پاداش وحاصلی می‌برند و نه هم بعد از انفاق، قادر به بازگردانیدن مال خود می‌باشند، درحالی‌که قبلا در به‌دست آوردن آن، چه رنجها و زحمتها کشیده‌اند! «و خداوند قوم کافر را» تا آن‌گاه که بر کفر خویش باشند «هدایت نمی‌کند» به سوی آنچه که خیر و صلاحشان در آن است‌. این تعبیر به این واقعیت اشاره دارد که ریا ومنت نهادن از صفات کفار است، نه از اوصاف مؤمنان‌.

باید دانست که:

1-  آیات کریمه، شامل انفاق نفل و فرض - هردو - می‌شود، پس نیازی نیست که بگوییم: آیه (261) قبل از آیه زکات نازل شده و سپس با آیه زکات منسوخ گردید.

2-  آیه کریمه (261) دلیل بر آن است که شغل کشاورزی از بهترین مشاغل‌است، بدان جهت که خدای  عزوجل  به آن مثل زده است‌. در حدیث شریف آمده‌است: «هیچ مسلمانی نیست که نهالی می‌نشاند و یا مزرعه‌ای را کشت می‌کند که بعدا پرنده‌ای، یا انسانی، یا حیوانی از آن می‌خورد، مگر اینکه آن محصول، برایش صدقه است‌». همچنین در حدیث شریف آمده است: «روزیتان را در نهانگاه‌های زمین بجویید». یعنی: کشاورزی نمایید. آری‌! کشاورزی از جمله فرض‌های کفایی است، پس بر حاکم مسلمانان واجب است که مردم را برکشاورزی مجبور نماید.

3-  منت‌گذاری‌؛ یعنی یادآوری از احسان خویش و آن را به رخ شخص نیازمندکشیدن، از گناهان کبیره است، به دلیل احادیث وارده درباره نکوهش شدید این‌کار.

4-  در حدیث شریف آمده است: «سخن نیکو صدقه است و از امور پسندیده یکی این است که با برادر مسلمانت با چهره باز و بشاش روبرو شوی‌».

﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ کَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٞ فَ‍َٔاتَتۡ أُکُلَهَا ضِعۡفَیۡنِ فَإِن لَّمۡ یُصِبۡهَا وَابِلٞ فَطَلّٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢٦٥ [البقرة: 265].

«و مثل کسانی که اموال‌شان را برای طلب خشنودی خداوند و اعتقاد برخاسته از دل خویش انفاق می‌کنند» یعنی: آنان که با بذل اموال، دل وجان‌ونهان خویش را بر ایمان و اعتقاد و عبادات استوار و پایدار می‌سازند و انفاق مال را وسیله‌ای برای ریاضت و تمرین و عادت دادن نفس خویش بر ایمان و اعتقاد می‌شناسند و یقین‌دارند به اینکه خداوند متعال به ایشان در برابر آن پاداشی بس وافر عنایت می‌کند. یا معنای ﴿وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ این است: آنان که نفس خویش را برایمان وبذل مال در راه خدا عزوجل ، پایدار و ثابت قدم گردانیده و آن را از بیماری بخل ومال‌دوستی تزکیه می‌کنند، مثل آنان «همچون مثل جنتی است‌» جنت: باغی است‌که در آن درختانی انبوه می‌روید تا بدانجا که آن را می‌پوشاند «که‌» این باغ «بر فراز ربوه‌ای قرار دارد» ربوه: پشته‌ای است که اندک بلندیی دارد. توصیف باغ به‌این که بر فراز پشته‌ای قرار دارد؛ برای آن است که درختان و سبزی‌هایی که بر آن‌پشته می‌روید، نیکوتر از درختان و سبزه‌زارهای دیگر مکانهاست، چه غالبا وزش بادهای نرم، به آن هوایی لطیف و گوارا و کیفیتی والا و دلپذیر می‌بخشد، هم ازاین روی است‌؛ «که اگر باران سنگینی بر آن ببارد، دو چندان محصول برآورد» میوه‌هایش نسبت به باغهای دیگر، به سبب این باران سنگین «و اگر باران سنگین برآن نبارد» دست‌کم «باران سبک‌» و ریزی هم برای آن کافی است‌. طل: باران سبکی است که قطراتی ریز دارد «و خداوند به آنچه انجام می‌دهید، بیناست‌» آری‌! این‌چنین است داستان مؤمنی که اگر خداوند عزوجل به او ثروت و سرمایه‌ای بسیار بریزاند، او هم برای رضای حق تعالی صدقه‌ای بسیار می‌دهد، اما اگر همچون باران سبک، به‌ثروتی اندک دست یابد؛ باز هم از صدقه دادن و انفاق دست برنداشته بذل و بخشش را کاملا قطع نمی‌کند و نفع این صدقه اندک در نزد خدا عزوجل بسیار است، چرا که هدف بخشنده آن، به دست آوردن رضای الهی می‌باشد.

حسن در تفسیر ﴿وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ می‌گوید: «در صدر اسلام چون یک مسلمان وارسته قصد صدقه دادن را داشت، با خویشتن خویش درنگ و تأملی‌می‌کرد؛ پس اگر آن صدقه برای خدا عزوجل می‌بود، آن را می‌بخشید و اگر غیراز این‌می‌بود، دست نگه می‌داشت‌». برخی دیگر در معنای آن گفته‌اند: «آنان که اموال‌شان را برای طلب خشنودی خدا عزوجل انفاق می‌کنند، بصیرتی باز و ضمیری روشن دارند و این بصیرت و بینایی ضمیر، آنها را بر انفاق در طاعت الهی پایدار واستوار می‌گرداند زیرا ایشان به هنگام دادن صدقه می‌نگرند که آیا این صدقه رضای الهی را در پی دارد یا نه؟ پس اگر برای خدا عزوجل بود، آن را می‌دهند ودر غیرآن دست نگه می‌دارند». تعلیل آیه کریمه به دو علت: ﴿ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ و ﴿وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ دلالت بر این دارد که: انسان مؤمن باید با عمل خویش این دو امر را مدنظر داشته باشد:

1- طلب رضای خداوند متعال به انگیزه بندگی برای او. 2 - تزکیه نفس خویش از شائبه‌های بخل و ریا و دیگر آلودگی‌ها.

﴿أَیَوَدُّ أَحَدُکُمۡ أَن تَکُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِیلٖ وَأَعۡنَابٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ لَهُۥ فِیهَا مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَأَصَابَهُ ٱلۡکِبَرُ وَلَهُۥ ذُرِّیَّةٞ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعۡصَارٞ فِیهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢٦٦ [البقرة: 266].

«آیا کسی از شما دوست دارد» همزه (أیود) برای استفهام انکاری و نفی است، یعنی: کسی دوست ندارد «که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیرآنها» یعنی: از زیر درختان آنها «نهرها روان باشد» ذکر اختصاصی خرما وانگور، درحالی که بعدا می‌فرماید: «و هرگونه میوه‌ای برایش به‌بار آورد» برای این است که خرما و انگور بهترین و نیکوترین درختان است «درحالی‌که او را پیری‌رسیده‌» و پیری شخص، او را در معرض شدت نیازمندی قرار می‌دهد زیرا شخص پیر از کار و کسب و جمع نمودن اسباب دنیا ناتوان است، از همین روی در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در دعای خویش می‌فرمودند: «اللهم اجعل اوسع رزقک علی عند کبر سنی وانقضاء عمری»‌. «بارخدایا! وسیع‌ترین روزیت را بر من در هنگام کهنسالیم و رو به پایان آمدن عمرم قرار بده». «و» آن شخص «فرزندانی خردسال دارد» زیرا کسی‌که هم سن‌بالا و هم فرزندانی ضعیف داشته باشد و ناگهان «گردبادی آتشین بر آن باغ بوزد» و باغ او را که تمام هستی‌اش‌می‌باشد، یکسر «بسوزاند»؛ بدون شک، آه و افسوس و درد و اندوهش بر ازدست‌دادن آن باغ، بسیار سخت و کمرشکن خواهد بود زیرا او نه در آن سن‌وسال توش و توانی دارد که باغش را دوباره غرس کند و نه فرزندان خردسال‌او، چنین توان و نیرویی دارند. «اعصار» باد سختی‌است که همانند ستونی به‌سوی‌آسمان بالا می‌رود و سپس راست می‌ایستد، که به آن گردباد می‌گویند. مراد از«نار»، باد سرد شدید و سوزانی است که چون بر درختان وزد، همه را پاک بسوزاند «این‌گونه، خداوند آیاتش را برای شما روشن می‌گرداند تا اندیشه کنید» درعواقب امور؛ و بنابراین، صدقات و انفاق‌هایتان را در جهت رضای خدا عزوجل با اخلاص همراه کنید و از این مثل عبرت بگیرید.

پس این آیه کریمه تمثیلی است برای کسی‌که کار خیری می‌کند، اما در کنارش کار دیگری را به آن ضمیمه می‌نماید که آن را هدر و باطل و بیهوده گرداند، در چنین صورتی، آن عمل نیک در روز قیامت - که او سخت به آن نیازدارد - دستش را نمی‌گیرد و گره‌ای از مشکل بی‌علاج او نمی‌گشاید، همچون صاحب چنان باغی که با چنان حادثه‌ای روبرو شده است‌. ابن‌کثیر در تفسیر این‌آیه کریمه روایت می‌کند: «عمر رضی الله عنه روزی از اصحاب پرسید: به نظر شما آیه: ﴿أَیَوَدُّ أَحَدُکُمۡ... درباره چه‌کسی نازل شده است‌؟... ابن عباس رضی الله عنه گفت: این آیه‌کریمه مثلی است برای عملی، عمر رضی الله عنه پرسید: کدام عمل‌؟ ابن‌عباس رضی الله عنه گفت: برای مرد توانگری که به طاعت خدا عزوجل عمل می‌کند، سپس حق تعالی (به قصدامتحان) شیطان را به‌سوی او می‌فرستد، از آن پس به گناهان عمل می‌کند تاگناهان همه اعمال او را در خود فرو می‌برند». ابن‌کثیر می‌گوید: «همین روایت در تفسیر این آیه کریمه کافی است‌».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا کَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَیَمَّمُواْ ٱلۡخَبِیثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بِ‍َٔاخِذِیهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِیهِۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ٢٦٧ [البقرة: 267].

«ای مؤمنان‌! از چیزهای پاکیزه‌ای که به‌دست آورده‌اید انفاق کنید» یعنی: از بهترین و برگزیده‌ترین و حلال‌ترین اموال خویش انفاق کنید. مراد از انفاق در اینجا، زکات فرض است و به قولی: معنای آن عام است در زکات فرض و صدقات دیگر «و از آنچه برای شما از زمین برآورده‌ایم‌» که عبارت از: میوه‌ها، حبوبات، سبزیجات، معادن، گنجها و دفینه‌های زیرزمین است، نیز انفاق کنید. و حاشا! «قصد انفاق‌» چیزهای «ناپاک و بد» و پست «را نکنید» یعنی: مال وامانده وناباب را به صدقات و خیرات اختصاص ندهید «درحالی‌که آن را» اگر به عنوان حقوقتان به خودتان بدهند «خود شما نیز گیرنده آن نیستید» به هیچ نحو و در هیچ زمانی «مگر آن که در آن چشم‌پوشی کنید» یعنی: اگر یکی از شما آن را در بازار ببیند که فروخته می‌شود، یا کسی آن مال پست را به وی اهدا نماید، یا دربرابر حق‌وی به وی بدهد، هرگز آن را - جز با بی‌میلی و از روی کم‌رویی و چشم‌پوشی - نمی‌پذیرد، پس هرگاه خود به آن چیز نامرغوب و ناباب رغبت ندارید، چگونه‌حق خدا عزوجل را از آن می‌پردازید؟ «و بدانید که خداوند بی‌نیاز» است از انفاق‌های شما، پس انفاق مال قطعا به منفعت خود شماست «ستوده است‌» و سزاوار حمد و ستایش در برابر نعمت‌های وافری که به شما بخشیده است و از جمله ستایش وشکرگزاریی که سزاوار جلال و عظمت اوست، یکی هم انفاقتان از اموال پاکیزه‌ای است که به شما ارزانی نموده است، پس بدانید که خداوند عزوجل پاک است و جز پاک را نمی‌پذیرد.

ملاحظه می‌شود که آیاتی از قرآن کریم که در آنها مطالبه انفاق مال می‌شود، غالبا یا به عبارت ﴿وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ[البقرة:247] ختم می‌شوند، یا به عبارت ﴿ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ «آیه‌بعد»؛ و خود این امر ما را به این حقیقت رهنمون می‌سازد که مال انفاق شده بخشی از همان نعمتهایی است که حق تعالی خود به بندگانش ارزانی نموده است‌. درحدیث شریف آمده است: «همانا خداوند عزوجل بدی را با بدی محو نمی‌کند، بلکه بدی‌را با نیکی محو می‌کند زیرا پلیدی نمی‌تواند محوکننده پلیدی باشد... ». همچنین‌در حدیث شریف به روایت عایشه رضی الله عنها آمده است که فرمود: برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سوسماری هدیه آوردند، اما آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نه آن را خوردند و نه از خوردن آن نهی کردند. گفتم: یا رسول الله! آیا مساکین را با آن اطعام کنیم‌؟ فرمودند: «از آنچه خود نمی‌خورید، آنان را اطعام نکنید».

﴿ٱلشَّیۡطَٰنُ یَعِدُکُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ یَعِدُکُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٢٦٨ [البقرة: 268].

«شیطان شما را از فقر بیم می‌دهد» تا در راه خدا عزوجل انفاق نکنید «و به ناشایستی و فحشا» یعنی: به گناهان و هزینه نمودن اموال در راه آنها وبخل ورزیدن از انفاق در راه‌های خیر «فرمان می‌دهد» اعراب به بخیل‌، «فاحش‌» می‌گویند، از بس که بخل در نزد آنان زشت و ناپسند است «ولی خداوند از جانب خود به شما وعده مغفرت می‌دهد» مغفرت: پوشاندن گناهان بندگان در دنیا و آخرت‌است «و فضل و بخشش‌» را وعده می‌دهد. فضل وی آن است که بهتر از آنچه راکه انفاق کرده‌اند، به آنان عوض دهد و در روزیشان گشایش و فراخی پدید آورد و در آخرت هم به آنان بهتر و بیشتر و برتر و زیباتر از آنچه که انفاق کرده‌اند، ارزانی نماید «و خداوند واسع است‌» در فضل و رحمت خویش و «داناست‌» به‌آنچه که انفاق می‌کنید، پس شما را در برابر آن پاداشی مناسب عطا می‌نماید.

﴿یُؤۡتِی ٱلۡحِکۡمَةَ مَن یَشَآءُۚ وَمَن یُؤۡتَ ٱلۡحِکۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِیَ خَیۡرٗا کَثِیرٗاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٦٩ [البقرة: 269].

«او» تعالی «به هرکس که بخواهد، حکمت می‌بخشد» حکمت: به قول جمهورعلما عبارت از: علم و دانش و قرآن است بنابراین، حکمت به نبوت اختصاص‌ندارد، بلکه از آن عام‌تر می‌باشد. به قولی دیگر: حکمت، فهم و روشن‌بینی درامور است‌. به قولی دیگر: حکمت، رسیدن به حق است در گفتار و کردار. بعضی‌هم آن را به دانش قرآن تأویل کرده‌اند. ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «حکمت‌؛ یعنی‌معرفت به ناسخ و منسوخ‌، محکم و متشابه‌، مقدم و مؤخر، حلال و حرام و امثال وحکم قرآن‌». در حدیث شریف آمده است: «من حفظ القرآن فقد أدرجت النبوة بینکتفیه غیر أنه لا یوحى إلیه». «هر کس قرآن را حفظ کرد، در حقیقت نبوت در میان دو شانه‌اش جاگرفته، جز اینکه به او وحی نمی‌شود». «و به هرکس حکمت داده‌شود، به یقین خیری فراوان به او داده شده است و جز خردمندان کسی پند نمی‌گیرد» یعنی: فقط کسی خطاب شرع و مضمون کلام الهی را به کار می‌بندد و از آنها پند می‌پذیرد که صاحب عقل سلیم باشد.

﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٍ٢٧٠ [البقرة: 270].

«و هر نفقه‌ای را که انفاق کردید، یا هر نذری که بر خود لازم گردانیدید، قطعا خداوند آن را می‌داند» و بر انجام آن پاداش و بر ترک آن سزایتان می‌دهد. این عبارت‌، حامل معنای مژده و تهدید هردو است‌. «نذر» در لغت‌؛ عزم بر پایبندی به چیزی‌خاص و لازم گردانیدن آن بر خود است و در اصطلاح شریعت‌؛ تعهد و پیمان بستن انسان به طاعتی است که خداوند عزوجل آن را بر وی لازم نگردانیده است، اما چون خود انسان آن را برخود لازم می‌گرداند بنابراین، بر وی واجب و لازم می‌شود «و برای ستمکاران‌» یعنی: کسانی که با مخالفت امر به انفاق و عدم وفا به‌نذر، خود را به گناه می‌آلایند «هیچ یاوری نیست‌».

باید دانست که علما بر وجوب وفا به نذر طاعت و حرام بودن ارتکاب معصیتی‌که نذر به آن تعلق گرفته، اتفاق نظر دارند، به دلیل این حدیث شریف: «نذر بر دوگونه است: 1 - آنچه که در طاعت خدای  عزوجل  نذر شده‌باشد و قطعا باید به‌آن وفا کرد. 2 - آنچه که در نافرمانی خدای  عزوجل  نذر شده‌باشد، که این نذر برای شیطان است و در آن وفایی نیست و کفاره آن‌؛ کفاره قسم می‌باشد». اما به قول جمهور فقها؛ انسان در وفاکردن به نذر در یک کار مباح و در عدم وفا به آن مخیر است، همچون نذر به خوردن، لباس پوشیدن و امثال آن، به دلیل این‌حدیث شریف: «نذری نیست مگر در آنچه که رضای خداوند متعال با آن مدنظر باشد».

﴿إِن تُبۡدُواْ ٱلصَّدَقَٰتِ فَنِعِمَّا هِیَۖ وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۚ وَیُکَفِّرُ عَنکُم مِّن سَیِّ‍َٔاتِکُمۡۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٢٧١ [البقرة: 271].

«اگر صدقات خویش را آشکار کنید، این کار خوبی است‌» و هیچ ایراد و اشکالی به همراه ندارد «و اگر آن را پنهان دارید و به مستمندان بدهید» یعنی: پنهانی آن را از مال خویش بیرون کرده و به فقرا بدهید «این برای شما بهتر است‌» بهتر بودن پنهان‌کاری در پرداخت صدقات، در خصوص صدقه نافله است تا از ریا دورباشد، نه در زکات فرض زیرا در پنهان‌کردن زکات فرض هیچ فضیلتی نیست، بلکه حتی اکثر علما بر آنند که آشکارساختن آن بهتر است تا دیگران هم به زکات دهنده اقتدا کنند «و» خداوند متعال با صدقه پنهان و صدقه آشکارتان «بخشی از گناهانتان را می‌زداید» نه همه گناهانتان را زیرا صدقه، همه گناهان رانابود نمی‌کند «و خداوند از آنچه می‌کنید، آگاه است‌» بنابراین، شما را در برابر اعمال‌تان جزا می‌دهد، پس‌، از ریاکاری و انفاق برای غیر خدا عزوجل حذر کنید.

در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از ابی‌هریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سبعه یظلهم الله فی ظله یوم لا ظل إلا ظله: إمام عادل، وشاب نشأ فی عبادة الله، ورجلان تحابا فی الله اجتمعا علیه وتفرقا علیه، ورجل قلبه معلق بالـمسجد إذا خرج منه حتى یرجع إلیه، ورجل ذکر الله خالیاً ففاضت عیناه، ورجل دعته امرأة ذات منصب وجمال فقال: إنی أخاف الله رب العالمین ورجل تصدق بصدقة فأخفاها حتى لا تعلم شماله ما تنفق یمینه». «هفت کس‌اند که خدای  عزوجل  ایشان را در سایه عرش خویش جای می‌دهد، در روزی که هیچ سایه‌ای جز سایه اونیست: زمامدار عادل، جوانی که در عبادت خدا عزوجل رشد یافته، دو کسی‌که به خاطر خدا عزوجل باهم دوستی نموده برای او باهم جمع می‌شوند و در راه او از یک‌دیگر جدا می‌گردند، مردی که دل وی آویخته به مسجد است‌؛ از همان‌گاه که‌از آن بیرون می‌آید تا آن که مجددا به‌سوی آن برگردد، کسی‌که در خلوت‌خویش خدا عزوجل را یاد می‌کند و چشمانش پر از اشک می‌شود، مردی که زنی صاحب جاه و جمال او را به‌سوی خویش می‌خواند، اما او می‌گوید: من ازخداوند پروردگار عالمیان می‌ترسم و مردی که صدقه‌ای را انفاق می‌کند و آن رابه گونه‌ای پنهان می‌دارد که دست چپش نمی‌داند که دست راستش چه چیز انفاق‌کرده است‌». در حدیث شریف دیگری آمده است: «صدقه السر تطفی‌ء غضب الرب عزوجل». «صدقه پنهانی، خشم پروردگار  عزوجل  را فرو می‌نشاند».

ابن‌ابی حاتم در بیان سبب نزول می‌گوید: این آیه کریمه در شأن ابوبکر و عمر رضی الله عنه نازل شد زیرا عمر رضی الله عنه نصف مالش را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورد و آن را تقدیم ایشان کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمودند: «ای عمر! پشت سرت برای خانواده‌ات چه باقی گذاشته‌ای‌«؟ عمر گفت: نصف مالم را. اما ابوبکر رضی الله عنه تمام مال خویش را به گونه‌ای تقدیم آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کرد که در نهان داشتن آن سعی بسیار داشت، طوری که می‌خواست آن را حتی از خودش نیز پنهان دارد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمودند: «برای خانواده‌ات چه باقی گذاشته‌ای ای ابوبکر»؟گفت: وعده خدا و وعده پیامبرش را. عمر رضی الله عنه چون این ماجرا را شنید، گریست وگفت: پدر و مادرم فدایت باد ای ابوبکر! سوگند به خدای  عزوجل  که هیچ گاه من و تو باهم در کار خیری مسابقه ندادیم، مگر اینکه تو در آن بر من سبقت گرفتی‌.

﴿لَّیۡسَ عَلَیۡکَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَلِأَنفُسِکُمۡۚ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ٢٧٢ [البقرة: 272].

«هدایت آنان‌» یعنی: هدایت کفار «برعهده تو نیست‌» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «بلکه‌خدا هرکه را بخواهد هدایت می‌کند» یعنی: بر عهده تو نیست تا آنان را به اسلام درآوری و پذیرای اوامر و نواهی شرع گردانی، بلکه خدا عزوجل هرکه را بخواهد هدایت می‌کند. این نوع از هدایت که همانا هدایت توفیق بخشیدن به راه خیر و سعادت‌است، مختص به خدای  عزوجل  می‌باشد، پس تکلیف تو فقط تبلیغ، ارشاد وراهنمایی به سوی خیر است و بس‌.

ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: «تا این آیه نازل نشده بود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور می‌دادند که جز بر اهل اسلام صدقه نکنید، اما بعد از نزول‌آن، ایشان صدقه دادن به هرفرد سائلی را - از هردینی که باشد - اجازه دادند». ازاین جهت این مقوله در میان عرفا رایج شد که: «نانش دهید و از ایمانش نپرسید».

«و هر مالی که انفاق کنید» بسیار باشد، یا کم «به سود خود شماست‌» و خدا عزوجل را از آن سودی نیست، چه او از عالمیان بی‌نیاز است «و سزاوار نیست که انفاق‌کنید مگر برای طلب خشنودی خدا» یعنی: انفاق معتبر و مقبول، فقط همان است که برای رضای الهی باشد «و هر آنچه را که انفاق کردید، پاداش آن به‌طور کامل به شما داده خواهد شد و ستمی بر شما نخواهد رفت‌» پس آن‌گاه که صدقه دهنده‌، برای خشنودی خدا عزوجل انفاق می‌کند، پاداش وی چند برابر به او می‌رسد و دیگر او مسئول این امر نیست که صدقه وی به دست شخص خوبی رسیده، یا به دست شخص بدی زیرا او به هرحال - بنا برنیت خود - صاحب ثواب است‌.

﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِینَ أُحۡصِرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ لَا یَسۡتَطِیعُونَ ضَرۡبٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ یَحۡسَبُهُمُ ٱلۡجَاهِلُ أَغۡنِیَآءَ مِنَ ٱلتَّعَفُّفِ تَعۡرِفُهُم بِسِیمَٰهُمۡ لَا یَسۡ‍َٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗاۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٌ٢٧٣ [البقرة: 273].

«صدقات برای فقرایی است‌» یعنی: صدقات خود را برای آن تهیدستانی بدهید «که خود را وقف در راه خدا کرده‌اند» با جهاد و مبارزه «و نمی‌توانند در زمین سفر کنند» برای تجارت یا زراعت و امثال آن از مشاغل دیگر، به منظور تأمین مخارج زندگی، چرا که تمام وقت به جهاد مشغولند و خود را برای آن وقف کرده‌اند، یا هجرت کرده‌اند تا در تحت فرمان خدا و رسول وی باشند. همچون اصحاب صفه‌[19] که به‌طور دسته‌جمعی شب و روز در مسجد النبی زندگی می‌کردند و به‌عبادت و تلاوت مشغول بوده مشتاقانه در تمام غزوات و سریه‌ها داوطلب جهاد می‌شدند و چنان که در بیان سبب نزول آمده است، این آیه کریمه در شأن ایشان نازل شد.

علما در بیان احکام گفته‌اند: تکدی در اسلام حرام است مگر برای ضرورتی، پس تکدی برای کسی‌که به کسب و کار توانایی دارد، حلال نیست، به دلیل این‌حدیث شریف: «لا تحل الصدقة لغنی ولا لذی مرة سوی». «صدقه برای شخص ثروتمند و کسی‌که توانایی دارد و سلیم الاعضاء است روا نیست».

علما برآنند که گدایی برای سه کس حلال است:

1-  فقیر و محتاجی که زمین‌گیر شده باشد.

2-  کسی که وامی سنگین بر عهده‌اش قرار داشته باشد. و آن وامی است که انسان خود به پرداخت آن متعهد گشته بی‌آن که در قبال آن عوضی گرفته باشد، چون مال ضمانت، یا انفاق برای اصلاح ذات‌البین و انفاق برای دفع مظلمه‌ای‌.

3-  کسی که پرداخت دیه فرد صالح، یا دوستی را بر عهده گرفته است که اگر آن دیه را ندهد، آن فرد کشته می‌شود و او از کشته‌شدن وی دردمند می‌گردد.

و این حدیث شریف جامع هرسه معنای یادشده است‌: «الـمساله لاتحل الا لذی فقرمدقع، او لذی غرم مفظع، اولذی دم موجع»، پس الحاح و پافشاری بر تکدی، با وجود بی‌نیازی از آن روا نیست‌. همچنین در حدیث شریف آمده است: «کسی که اموال مردم را به تکدی از آنان می‌طلبد تا سرمایه‌دار گردد، جز این نیست که اخگر آتش را برای خویش درخواست نموده است، پس او مختار است که به کم قناعت ورزد، یا همچنان افزون طلبی پیشه کند».

«و» آن فقرای مجاهد در راه خدا عزوجل «از مناعتی که دارند، هرکس ناآگاه باشد، آنان را توانگر می‌انگارد» زیرا ایشان خود را از سؤال‌کردن بازداشته و هرگز اظهار فقر و مسکنت نمی‌کنند، به طوری‌که شخص بی‌اطلاع از حالشان، ایشان را توانگر می‌پندارد، اما شخص بابصیرت، ایشان را از نشانه‌هایشان می‌شناسد: «آنان را به‌سیمایشان می‌شناسی‌» با ضعف و بی‌حالی بدنهایشان و نشانه‌های دیگری که‌گویای فقر و نیازمندی آنهاست، که این به فراست مؤمن و بینش نافذ صاحبان خرد و بصیرت بستگی دارد. در حدیث شریف آمده است: «اتقوا فراسة الـمؤمن فإنه ینظر بنورالله». «از فراست مؤمن پروا کنید زیرا او به نور خدا می‌نگرد». «از مردم به اصرار چیزی نمی‌خواهند» یعنی: آنان مانند دیگر نیازمندان یا متکدیان نیستند که به‌اصرار و پافشاری‌، از مردم خواهان خیرات شوند، بلکه قطعا از مردم چیزی نمی‌خواهند، نه با اصرار و الحاح و نه بدون آن، به جهت وارستگی و مناعت‌طبعی که دارند. این معنی‌، بنا بر رأی جمهور مفسران است‌. اما به قولی دیگر: مراد این است که آنان از مردم درخواست کمک می‌کنند، ولی نه با پافشاری واصرار و سماجت‌. «و هر مالی که انفاق کنید، خداوند به آن آگاه است‌» پس چیزی از آن بر وی پنهان نمی‌ماند و به زودی در برابر آن بهترین پاداش را به شما خواهدداد.

﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِیَةٗ فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٧٤ [البقرة: 274].

«کسانی که اموال‌شان را در شب و روز و نهان و آشکارا انفاق می‌کنند» به دلیل رغبت زیاد و اشتیاق شدیدی که بر انفاق مال دارند تا بدانجا که از این کار نه در شب دست برمی‌دارند و نه در روز و به مجرد اینکه بر نیاز نیازمندان آگاهی یابند، آشکارا و پنهان، بخشش می‌کنند «پاداش‌شان نزد پروردگارشان‌» محفوظ «است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می‌شوند» یعنی: از هول و هراس‌های روز قیامت ایمنند و به آن لذت‌های دنیوی‌ای که از دست داده‌اند، اندوهگین نمی‌شوند، یا نگران این امر نیستند که سرنوشت فرزندان‌شان بعد از فوتشان چه خواهد شد زیرا اینان به رستگاری بزرگ رسیده‌اند. مقدم ساختن شب بر روز و صدقه پنهانی برصدقه آشکار؛ به این حقیقت اشاره دارد که صدقه پنهانی بر صدقه آشکار برتری دارد.

از ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: این آیه کریمه درباره تأمین علوفه اسبان جهادگر نازل شد. حدیث شریف ذیل به روایت اسماء بنت یزید رضی الله عنها نیز بر صحت این روایت دلالت می‌کند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کسی که اسبی را در راه خدا پرورش می‌دهد و به منظور دریافت ثواب بر آن خرج می‌کند، بداند که سیری و گرسنگی‌، سیرابی و تشنگی و ادرار و سرگین آن اسب، همه روز قیامت در میزان حسنات وی گذاشته می‌شود».

﴿ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَیۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٧٥ [البقرة: 275].

چون خداوند متعال حال مؤمنان وارسته پرداخت کننده زکات و صدقات را بیان کرد، اکنون به بیان حال کسانی می‌پردازد که رباخوار و حرام‌خوارند: «کسانی که ربا می‌خورند» ربا: در لغت‌؛ افزودن است و در اصطلاح شریعت‌؛ افزودن مالی است مخصوص بدون عوضی در مبادله مال با مال‌. یا افزودن در مقدار یا مدت معامله دادوستد یا وام است‌.

در جاهلیت عملکرد غالب این بود که چون زمان پرداخت وام سر می‌رسید، طلبکار به وامدار می‌گفت: یا وامت را می‌پردازی و یا بر مبلغ می‌افزایی‌! پس اگر وامدار وام را نمی‌پرداخت، بر اصل مالی که بر ذمه وی بود، مقداری می‌افزود ودر مقابل، طلبکار به او تا مدتی دیگر مهلت می‌داد. که این، «ربای نسیه‌» نامیده‌می‌شود و به اتفاق علمای اسلام حرام است‌. و هرچند هشدار این آیه کریمه متوجه‌خود رباخواران است، اما حدیث شریف زیر، دیگران را نیز که در این قضیه به نوعی دخیلند، به رباخوار ملحق گردانیده است، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خدا لعنت‌کند خورنده، خوراننده، نویسنده و گواهان ربا را». و فرمودند: «آنان همه باهم‌برابرند».

آری‌! این رباخواران «برنمی‌خیزند» یعنی: در روز قیامت از قبرهایشان به‌سوی میدان محشر «مگر مانند برخاستن کسی‌که شیطان براثر تماس، آشفته سرش‌کرده است‌» یعنی: مانند کسی برمی‌خیزند که شیطان بر او چیره شده و او را مجنون‌کرده است‌. مفسران می‌گویند: رباخوار در روز قیامت همچون مجنون برانگیخته‌می‌شود - به‌عنوان مجازاتی برای وی و نفرت‌انگیز کردن وی نزد اهل محشر - زیرا حرص و آز و شیفتگی او به جمع‌کردن مال دنیا، او را در دنیا آن‌چنان ازجای برکنده و مدهوش و بیخود گردانیده بود که در حرکت خود شبیه دیوانگان گردیده بود. خبط: برخاستن به‌طور ناموزون و بدون برخورداری از تعادل است، همانند برخاستن شخصی که دچار بیماری صرع شده‌باشد و تا می‌خواهد برخیزد، تلوتلو می‌خورد و بر زمین می‌افتد. مس: جنون است‌. «این‌» حال و فرجام بدرباخواران «بدان سبب است که آنان گفتند: جز این نیست که دادوستد مانند رباست‌» یعنی: آنان خرید وفروش و ربا را یک چیز پنداشتند، به این دلیل که انسان همان‌طوری که در دادوستد سود می‌برد، در ربا نیز سود می‌برد.

خداوند عزوجل این قیاس فاسدشان را این‌گونه رد می‌کند: «و حال آن که خداوند دادوستد را حلال و ربا را حرام گردانیده است‌» یعنی: فرق میان آنها این است که‌خداوند عزوجل دادوستد (بیع) را حلال و نوعی از انواع آن را که داد وستد همراه بارباست، حرام گردانیده زیرا دادوستد (بیع) انجام نمی‌گیرد، مگر به روی نیازی و آن معاوضه و مبادله‌ای است عادلانه که زیان آشکاری در آن نیست، اما ربا صرفا بهره‌برداری سوء از نیازمندی انسان گرفتار و درمانده است که هیچ عوضی در قبال آن وجود ندارد. رد این پندار آنان که بیع مانند رباست با این تعبیرکه: خداوند عزوجل بیع را حلال و ربا را حرام گردانیده است‌؛ برای قطع جدال وبگومگوی آنها و بیان سخنی فیصله‌کن در این رابطه است‌. بلی‌! تو تا آنجا که می‌خواهی میان بیع و ربا وجوه مشابهت را جست‌وجو کن، ولی سخن این است‌که آیا مؤمن هستی یا نه‌؟ پس اگر مؤمنی، شأن مؤمن آن است که بی‌هیچ جدال و بگومگویی خدای  عزوجل  را در تمام اوامر و نواهی‌اش اطاعت می‌کند و الا اگر پای دلیل و حجت هم درمیان باشد، بدون شک، مفاسد ربا و محاسن بیع وتجارت بر هیچ فرد عاقل و آگاهی پوشیده نیست، پس چگونه می‌گویند که بیع مانند رباست؟

اما ابن‌کثیر می‌گوید: «این سخن مشرکان که (بیع مانند رباست) به معنی قیاس ربا به بیع از سوی آنان نیست زیرا مشرکان به مشروعیت اصل بیعی که خداوند عزوجل آن را در قرآن مشروع گردانیده، اعتراف نداشتند و اگر این سخن آنان از باب‌قیاس می‌بود؛ باید می‌گفتند: انما الربا مثل البیع‌: همانا ربا مانند بیع است، درحالی‌که گفتند: «انمـا البیع مثل الربا»: بیع مانند ربااست، پس چرا آن مباح و این‌حرام گردانیده شده‌«؟. «پس هرکس اندرزی از جانب پروردگارش بدو رسید» که نهی از ربا از آن جمله است «و» بنابرآن «از رباخواری بازایستاد» امر خدا عزوجل واندرز وی را اجرا و اطاعت کرد و دربرابر آن رام و فرمانبردار شد، پس «آنچه گذشته، از آن اوست‌» یعنی: او در رباخواریهای گذشته دوران جاهلیت خویش، موردمؤاخذه نیست زیرا سودی که او در گذشته خورده، قبل از نزول حکم تحریم ربا بوده است «و کارش به خدا واگذار می‌شود» در بخشیدن گناهش و ساقط کردن بار تبعات گذشته از گردنش «و هرکه به سودخواری بازگشت‌» یعنی: به معامله سود. یا: هرکه به‌سوی این سخن بازگشت که خریدوفروش مانند رباست‌؛ «آنان اهل‌آتشند و جاودانه در آنند» مراد از خلود و جاودانه ماندن در آتش - در باره مؤمنانی که مرتکب این جنایت می‌شوند ماندگار بودن در دوزخ به‌مدت دور و درازی است، نه برای همیشه‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «باب ربا بر بسیاری از دانشمندان از مشکل‌ترین ابواب است، چنان‌که عمر رضی الله عنه فرمود: آیه ربا از آخرین آیات قرآن کریم از نظر زمان نزول بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کردند و آن را برای ما به‌طور شافی بیان نفرمودند، پس هرآنچه را که شبهه‌ناک است فرو گزارید و به‌سوی چیزهایی روی آرید که‌شبهه‌ناک نیست‌». در حدیث شریف به روایت ابی‌هریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌است که فرمودند: «ربا هفتاد بخش است و آسانترین آن از نظر مجازات، همانند مجازات آن مردی است که با مادر خود هم‌بستر شود». هم‌او در حدیث شریف‌دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت نموده که فرمودند: «یأتی على الناس زمان یأکلون فیه الربا. قال: قیل له: الناس کلهـم؟ قال: من لـم یأکله منهم ناله من غباره». «بر مردم‌زمانی می‌آید که در آن ربا می‌خورند. راوی می‌گوید: از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم سؤال‌شد که آیا همگی مردم در آن روزگار ربا می‌خورند؟ فرمودند: «هر کس ازآنان که ربا نخورد، غباری از آن بدو می‌رسد».

﴿یَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَیُرۡبِی ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ٢٧٦ [البقرة: 276].

«خداوند ربا را نابود می‌سازد» یعنی رکت آن را در دنیا از بین می‌برد، هرچندکه بسیار هم باشد. یا کلا آن را از دست صاحبش بیرون برده و مالش را پاک نابود می‌سازد. چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «إن الربا وإن کثر، فإن عاقبته تصیر إلى قل‌: ربا هرچند بسیار باشد، لیکن سرانجام آن به کمی و کاستی می‌گراید».

«و» خداوند متعال «بر صدقات می‌افزاید» یعنی: در مالی که زکات و صدقات آن داده شده می‌افزاید، و در ثواب آن برکت نهاده آن را مضاعف می‌گرداند و برپاداش صدقه دهنده می‌افزاید، چنان که در حدیث شریف آمده است: «هر کس‌پیمانه‌ای از خرما را که از کار پاکیزه به‌دست آورده‌باشد - زیرا خداوند عزوجل جزپاکیزه را نمی‌پذیرد - صدقه دهد، پس بی‌گمان خداوند عزوجل آن را با دست بلاکیف راست خود پذیرفته سپس آن را برای صاحبش پرورش می‌دهد، همان طوری‌که یکی از شما کره اسب خود را پرورش می‌دهد تا بدانجا که چون کوه بزرگ‌می‌شود». «و خداوند هیچ ناسپاس گناهکاری را دوست نمی‌دارد» یعنی: حق تعالی ناسپاس در دل و گنه‌کار در گفتار و کردار را دوست نمی‌دارد زیرا دوستی خدای  عزوجل  مخصوص توبه‌کاران و پاکیزگان از آلودگی‌هاست‌. در این آیه کریمه هشداری سخت و محکم بر کسانی است که ربا می‌خورند و می‌گویند: فرقی میان بیع و ربا نیست، که خداوند عزوجل  با کلمه (کفار) به کفران و ناسپاسی آنها حکم‌نموده و در واقع اعلام داشته است که سودخواری از افعال اهل کفر است نه از اعمال اهل اسلام‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّکَوٰةَ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٧٧ [البقرة: 277].

«به راستی کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و نماز برپا داشته و زکات‌داده‌اند، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنهاست و نه آنان اندوهگین می‌شوند» خداوند متعال نماز و زکات را به یادآوری مخصوص گردانید با آن که تعبیر (کارهای شایسته) شامل نماز و زکات نیز می‌شود - به خاطر اهتمام وعنایت به شأن این دو عبادت بزرگ زیرا این دو عمل، بزرگ‌ترین دو رکن عبادات عملی اسلام هستند.

این آیه کریمه مقایسه و مقارنه‌ای است میان کفار و مؤمنان تا فرق میان این دوگروه آشکار شود.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٧٨ [البقرة: 278].

آن‌گاه خداوند متعال بندگان مؤمن خویش را به رعایت تقوی فرمان داده وآنان را از آنچه که سبب دوری از رضایش می‌شود نهی می‌کند: «ای کسانی که‌ایمان آورده‌اید، از خداوند بترسید و بازمانده ربا را» که در نزد دیگران باقی مانده «رها کنید» و واگذارید «اگر واقعا مؤمنید» پس ایمان شما مستلزم آن است که از اوامر الهی امتثال نموده و از نواهیش اجتناب کنید.

این آیه کریمه اموال ربایی را که هنوز رباخواران آنها را قبض نکرده‌اند، ابطال نموده و گرفتن آنها را حرام نموده است‌.

﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ٢٧٩ [البقرة: 279].

«و اگر چنین نکردید» و آنچه را از ربا باقی مانده رها نکرده و از آن پرهیزننمودید «پس با خبر باشید به جنگی از جانب خدا و رسولش‌» یعنی: در آن صورت‌، خدا و رسولش به شما اعلام جنگ می‌دهند. بنابراین، بر زمامدار مسلمین است که به رباخواران اعلام جنگ دهد تا آن که از ربا دست بردارند. ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «هر کس به رباخواری پایدار باشد و از آن دست نکشد، بر امام مسلمین لازم است تا او را به توبه فرا خواند، اگر توبه کرد و دست کشید، چه بهتر، درغیراین صورت، گردنش را بزند». بنابراین‌، خوردن ربا و عمل به آن از گناهان کبیره است «و اگر توبه کردید» یعنی: از ربا «پس اصل مالهایتان از آن شماست‌» که آن را می‌گیرید «نه شما ستم می‌کنید» بر بدهکاران خود با گرفتن سود مازاد براصل رأس‌المال «و نه بر شما ستم می‌شود» از سوی آنان، با تأخیر و امروز و فرداکردن و کم دادن اصل مال‌. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درخطبه حجه‌الوداع فرمودند: «آگاه باشید! هر ربایی که در جاهلیت بود، از ذمه‌شما برداشته شده است و برای شماست اصل اموالتان، نه ستم می‌کنید و نه بر شماستم می‌رود».

ابن‌جریر طبری در بیان سبب نزول از عکرمه روایت کرده است که گفت: این دوآیه کریمه درباره قبیله ثقیف نازل شد و ثقیفیان بعد از نزول آن گفتند: ما را تاب جنگ با خدا و رسولش نیست‌. پس توبه کردند و فقط اصل اموال‌شان را از بدهکاران گرفته و از سود آن چشم پوشیدند.

﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَیۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٨٠ [البقرة: 280].

«و اگر بدهکار تنگدست بود» و مالی را نیافت تا بدان وام خویش را بپردازد «پس لازم است مهلت دهید تا» هنگام «گشایش‌» و توانگری وی‌. مفاد این آیه کریمه عام است درباره تمام کسانی که بدهکارند «و اگر بدانید؛ بخشیدن آن برایتان بهتر است‌» یعنی: برای شما بهتر است که وام را از آنان که به راستی قدرت‌پرداخت ندارند، کاملا ساقط نمایید و صرفا به دادن مهلت به آنها اکتفا نکنید. درحدیث شریف آمده است: «هر کس دوست دارد که خداوند عزوجل او را در سایه عرش‌خویش جای دهد - در روزی که سایه‌ای جز سایه او نیست - پس باید بر تنگدست آسان بگیرد، یا اصلا وام را بر او ببخشد».

کلبی در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: بنی‌عمروبن‌عمیر که اموالی را برای بنی‌مغیره به سود داده بودند، به آنان گفتند: اصل اموالمان را بدهید و ما از شما سودی نمی‌خواهیم، ولی بنی‌مغیره در پاسخ آنان گفتند: ما هم‌اکنون تنگدست هستیم و چیزی برای پرداختن نداریم، پس به ما مهلت دهید تا میوه‌ها به دست‌آید. اما بنی‌عمرو تقاضایشان را نپذیرفتند. این بود که خداوند متعال این آیه‌کریمه را نازل نمود.

﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٢٨١ [البقرة: 281].

«و از روزی بترسید که در آن به سوی خداوند بازگردانده می‌شوید» و آن روز مردن‌است «سپس به هرکسی جزای هرکاری که کرده است، به تمامی داده می‌شود و بر آنان ستم نمی‌رود» ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «آخرین آیه قرآن که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، همین آیه: ﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِ...بود و در میان نزول آن و رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فقط سی‌ویک روز فاصله بود». در این باره روایات دیگری چون نه شب، هفت شب، سه شب یا سه ساعت نیز آمده است‌. همچنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که در این حدیث شریف فرمودند: «در امتهای پیشین تاجری بود که به مردم قرض می‌داد و چون تنگدستی را می‌دید، به خدمتکارانش می‌گفت: از او درگذرید، شاید خدای  عزوجل  از ما درگذرد. پس‌خدای  عزوجل  (به فرشتگان) فرمود: ما از این شخصی که از مردم درمی‌گذشت، به گذشت نمودن سزاوارتریم، پس از وی در گذرید».

خلاصه احکام بیان شده در آیات مبارکه (275 - 281) متضمن پنج‌موضوع است:

1-  جواز انواع دادوستد.

2-  تحریم ربا و محکومیت سخت رباخواران‌.

3-  مهلت دادن به بدهکار تنگدست‌.

4-  پاداش ایمان و عمل شایسته‌.

5-  و امر به تقوی‌.

ربا بر دو نوع است:

1- ربای نسیه‌. 2 - ربای افزوده‌. ربای نسیه یا در وام است، یا در دادوستد. صورت آن در وام این است که مقدار معینی از مال برای مدت محدودی به وام‌داده شود؛ به این شرط که در صورت تمدید مدت، بر اصل مبلغ افزوده شود و این‌همان نوع ربایی است که در زمان جاهلیت متعارف بود. این نوع از معامله ربوی هم اکنون نیز در سیستم‌های بانکی رایج است‌. مثال ربای نسیه در معاملات ودادوستدها: فروختن یک کیلو از گندم به یک کیلو و نیم به این شرط است که مثلا بعد از دو ماه به فروشنده پرداخت شود و چنان‌که گفتیم، این نوع ربا به اتفاق حرام است‌.

اما ربای افزوده در دادوستدها و معاملات این است که: مال معینی با شرط افزودن یکی از دو عوض بر دیگری، در حال نقدا فروخته شود، چون فروش یک‌کیلو خرما به دو کیلو. که این نوع ربا نیز حرام است‌. ربای افزوده در وام این است‌که: مثلا کسی صد درهم وام به دیگری می‌دهد، به این شرط که سال آینده دویست درهم از وی بازستاند. که این نیز حرام است‌. پس با توجه به اینکه آیات‌کریمه به قید ربای نسیه مقید گردانیده نشده و به طور مطلق ذکر گردیده‌اند، لذا برحرمت تمام معاملات ربوی - اعم از ربای نسیه رایج در جاهلیت و انواع ربای مرسوم فعلی - دلالت می‌کنند، چنان که برتحریم مصالحه میان وام‌دهنده وبدهکار در وام مدت‌دار بر مقداری کمتر از اصل وام، نیز دلالت می‌کنند، چرا که‌این هم به معنی ربای جاهلیت می‌باشد. مثالش این است که کسی از دیگری مبلغ‌هزار دینار تا مدتی معین طلبکار است، پس با بدهکار به مبلغ پانصد دینار به طورنقد مصالحه می‌کند. گفتنی است که از انواع ربا، فروش وام به وام می‌باشد، که این نیز حرام است‌.

باید دانست که از نظر جمهور فقها - از آن جمله ائمه مذاهب چهارگانه - حرمت ربا به شش نوع معینی که در حدیث شریف ذیل ذکر شده محدود و منحصرنمی‌باشد، بلکه حرمت آن به هرچیزی که علت ربا در آن موجود باشد، تسری‌می‌یابد. آن حدیث شریف این است: «طلا در برابر طلاست، نقره در برابر نقره،گندم در برابر گندم، جو در برابر جو، خرما در برابر خرما، نمک در برابر نمک، مثل در برابر مثل، برابر با یک‌دیگر، دست به دست، اما چون این اجناس مختلف‌شد، معامله کنید هرگونه که خواهید، به شرط اینکه دادوستد باشد». یعنی: جنس و بها بلافاصله معاوضه و قبض گردد.

از نظر جمهور فقها، چون عقد ربا باطل است، لذا فسخ آن نیز واجب می‌باشد، ولی احناف عقد ربا را فاسد می‌دانند، پس از نظر آنان، ربا ساقط می‌گردد، اما اصل بیع صحیح است‌. بنا بر مذهب ابوحنیفه، مالک و شافعی، بدهکاری که مدعی ورشکستگی مالی است، باید زندانی شود تا ورشکست بودن وی مدلل وثابت گردد[20].

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى فَٱکۡتُبُوهُۚ وَلۡیَکۡتُب بَّیۡنَکُمۡ کَاتِبُۢ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَلَا یَأۡبَ کَاتِبٌ أَن یَکۡتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُۚ فَلۡیَکۡتُبۡ وَلۡیُمۡلِلِ ٱلَّذِی عَلَیۡهِ ٱلۡحَقُّ وَلۡیَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥ وَلَا یَبۡخَسۡ مِنۡهُ شَیۡ‍ٔٗاۚ فَإِن کَانَ ٱلَّذِی عَلَیۡهِ ٱلۡحَقُّ سَفِیهًا أَوۡ ضَعِیفًا أَوۡ لَا یَسۡتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلۡیُمۡلِلۡ وَلِیُّهُۥ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِیدَیۡنِ مِن رِّجَالِکُمۡۖ فَإِن لَّمۡ یَکُونَا رَجُلَیۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰۚ وَلَا یَأۡبَ ٱلشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْۚ وَلَا تَسۡ‍َٔمُوٓاْ أَن تَکۡتُبُوهُ صَغِیرًا أَوۡ کَبِیرًا إِلَىٰٓ أَجَلِهِۦۚ ذَٰلِکُمۡ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ وَأَقۡوَمُ لِلشَّهَٰدَةِ وَأَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَرۡتَابُوٓاْ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً حَاضِرَةٗ تُدِیرُونَهَا بَیۡنَکُمۡ فَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَلَّا تَکۡتُبُوهَاۗ وَأَشۡهِدُوٓاْ إِذَا تَبَایَعۡتُمۡۚ وَلَا یُضَآرَّ کَاتِبٞ وَلَا شَهِیدٞۚ وَإِن تَفۡعَلُواْ فَإِنَّهُۥ فُسُوقُۢ بِکُمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱللَّهُۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٨٢ [البقرة: 282].

این آیه کریمه که به آیه «تداین‌» معروف است، با (172) کلمه و (579) حرف، بلندترین آیه قرآن کریم می‌باشد.

«ای مؤمنان‌! اگر تا میعادی مقرر با یک‌دیگر به دین معامله کردید». «عین‌» در نزداعراب عبارت از مالی است که حاضر باشد و «دین‌» مالی است که غایب باشد. از قید: (تا میعادی مقرر)، استدلال شده است به این که: قید نکردن زمان در معاملات مدت‌دار جایز نیست و مخصوصا زمان معامله‌«سلم‌» باید معین باشد.«سلم‌»، یا «سلف‌» فروش نسیه به نقد است و «سلف‌» بر وام نیز اطلاق می‌شود.آری‌! اگر با یک‌دیگر به وام و قرض معامله کردید، پس باید «آن را بنویسید» یعنی: معامله دین را با زمان و سررسید آن بنویسید زیرا نوشتن چنین معامله‌ای، به دفع هرنوع نزاع و قطع ریشه هرنوع خلافی میان طرفین معامله، کمک شایانی می‌کند «و باید نویسنده‌ای‌» صورت معامله را «براساس عدالت میان شما بنویسد» این دستوری است به طرفین عقد معامله دین که: باید نویسنده‌ای را انتخاب کنند که در قلب و قلم وی، طرفداری و تمایلی به نفع یکی از جانبین عقد و به زیان دیگری وجود نداشته باشد، بلکه نویسنده باید در بین طرفین معامله جویای حق وعدالت باشد «و هیچ نویسنده‌ای نباید از نوشتن‌» سند عقد تداین «خودداری کند، همان‌گونه که خداوند او را آموزش داده است‌» با این فرموده خود که: نوشته‌اش باید براساس عدالت باشد. یا معنی این است: باید او به همان شیوه‌ای بنویسد که‌خداوند عزوجل از نویسندگی به او آموخته است، لذا در نوشتن بخالت نکرده و در آن کوتاهی نورزد «و کسی‌که وام بر عهده اوست، باید» به نویسنده آنچه را که باید بنویسد «املا کند و نویسنده بنویسد و از خدا که پروردگار اوست پروا کند و چیزی از آن نکاهد» و از آنجا که موضوع گواهی و شهادت، بر این اقرار بدهکار که دین برذمه‌اش ثابت است‌، بنا می‌گردد لذا حق تعالی وی را به املا و دیکته کردن مطلب ومضمون مربوطه بر نویسنده و رعایت تقوی در آنچه که به او دیکته می‌کند دستورداد و او را از کاستن از اصل مقدار وام در اقرارش نهی کرد. بعضی گفته‌اند: بلکه نهی از کاستن متوجه نویسنده است «پس اگر کسی‌که حق بر ذمه اوست، سفیه بود» سفیه: کسی است که به‌سبب سفاهت و کم عقلی، نمی‌تواند در مال به درستی‌تصرف کند «یا» اگر کسی‌که حق بر ذمه اوست «ضعیف بود» ضعیف: پیرمرد سالمند و خرف، بچه خردسال، شخص گنگ، یا کسی است که توانایی تعبیر و بیان را به‌طور باید و شاید ندارد «پس ولی او باید با عدالت املا نماید» یعنی: ازجای افراد ناتوان یاد شده، باید اولیا و اوصیاءشان، یا شخص مترجمی، املا و دیکته کند «و دو شاهد از مردانتان را بر آن گواه بگیرید» یعنی: دو مرد مسلمان را که‌بر سند دین (بدهکاری) گواهی دهند، فرا خوانید و آنان را گواه بگیرید. بنابراین، شاهدگرفتن بر عقد «مداینه‌» واجب است‌. بعضی گفته‌اند: شاهدگرفتن مستحب است و در آغاز امر واجب بود، اما با آیه بعدی: ﴿فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا فَلۡیُؤَدِّ ٱلَّذِی، وجوب آن منسوخ گردید.

«پس اگر دو مرد حاضر نبودند، یک مرد را با دو زن گواه بگیرید از آن گواهانی که می‌پسندید» گواهی دادن آنها را، به سبب دیانت و عدالت ایشان‌. گفتنی است که یک مرد و دو زن، کمترین حد نصاب شهادت در این معامله است‌. و علت گرفتن دو شاهد زن این است «که اگر یکی از آنها فراموش کرد، آن دیگری به‌یادش آورد» یعنی: اگر یک زن فراموش کرد، زن دیگر به‌یادش آورد زیرا برخلاف مردان، چنین ضعفی بر زنان عارض می‌شود و چه بسا که یک بخش از شهادت را این‌یکی فراموش کند و بخش دیگری را آن یکی، لذا هریک از آن دو، می‌تواند دریادآوری مطلب به رفیق خود کمک کند. فراموشی از شهادت، فراموش‌کردن‌جزئی از آن و به‌یادآوردن جزء دیگری است «و چون گواهان فرا خوانده شوند»یعنی: چون گواهان برای ادای شهادتی که قبلا متحمل آن شده‌اند، فرا خوانده‌شوند. بعضی در معنای آن گفته‌اند: چون به منظور دریافت و قبول شهادت، فراخوانده شوند «نباید خودداری ورزند» از ادا، یا قبول شهادت «و ملول و ناراحت نشوید از اینکه آن را» یعنی: بدهی را «چه اندک باشد، چه بسیار تا میعاد آن بنویسید» زیرا چه بسا نظر به بسیاربودن معامله وامگیری و وامدهی، یا بسیار بودن مقدار آن، از نوشتن آن خسته و دلتنگ شوید، پس نباید از این کار غفلت کنید.

سپس خداوند متعال به این امر تأکید بیشتری نموده و می‌فرماید: «این نوشتن شما نزد خدا عادلانه‌تر» و صحیح‌تر و در حفظ و نگه‌داشت مفاد عقد، مؤثرتر «وبرای شهادت درست‌تر» یعنی: بر اقامه شهادت، شما را یاری کننده‌تر و از نظرمحکم‌کاری، مفیدتر است «و برای اینکه دچار شک نشوید» به احتیاط «نزدیکتراست‌» زیرا نوشتن سند در معامله مدت‌دار، هرنوع شک و شبهه‌ای را از آن معامله برطرف می‌سازد «مگر آن که داد و ستد نقدی باشد» با حاضربودن هردوعوض، یعنی هم کالا و هم بهای آن «که آن را میان خود» دست به‌دست «دستگردان می‌کنید» مراد از آن‌: معاملات پایاپای و دست‌به‌دست است، که «دراین صورت، بر شما گناهی نیست که آن را ننویسید، و» اما «چون دادوستد کردید، برآن گواه بگیرید» یعنی: به‌هرحال، اگر در تجارت و معامله پایاپای، نوشتن لازم‌نیست، گرفتن گواه لازم است‌. بعضی گفته‌اند؛ معنی این است: هرگاه دادوستدکردید - هرنوع دادوستدی - چه پایاپای باشد و چه مدت‌دار، برآن گواه بگیرید. خاطرنشان می‌شود که نزد جمهور فقها، امر در اینجا بر ارشاد و استحباب حمل‌می‌شود نه بر وجوب‌. نقل است که ابن‌عمر رضی الله عنه چون معامله نقدی‌می‌کرد، گواه می‌گرفت و چون به نسیه معامله می‌کرد، آن را می‌نوشت‌.

«و هیچ نویسنده و گواهی نباید زیان رسانده شود» یا زیان برساند، با تحریف وتبدیل و زیاد و کم‌کردن در نوشتن یا گواهی‌. یا معنی این است: نباید طرفین عقد بر نویسنده و گواهان زیان برسانند، به اینکه آنان را هنگامی برای نوشتن سند یاقبول و ادای شهادت فراخوانند که به کار مهمی از مهمات خویش مشغولند، پس نباید در هنگام فراخوانی‌شان بر آنها سخت بگیرند و درصورتی‌که تأخیری از آنهادر این جوابگویی به وجود آید، یا اینکه از جایی دور به حضور در جلسه شهادت یا کتابت فراخوانده شوند، نباید به آنها رنج و آزاری برسانید «و اگر چنین‌کنید» و به گواهان، یا نویسنده آزار و زیان برسانید، یا گواهان و نویسنده به طرفین معامله زیان برسانند «پس این‌» کار «از نافرمانی شماست‌» یعنی: در این‌صورت، از طاعت حق به نافرمانی آن روی آورده‌اید «و از خدا پروا کنید» در امرو نهی وی «و خدا» بدین‌گونه در این آیات و غیرآن از آیات خویش «به شماآموزش می‌دهد» آنچه را که به دانستن آن نیاز دارید «و خدا به هرچیزی داناست‌» از جمله به حقایق امور و مصالح و عواقب آنها زیرا علم وی به تمام کائنات محیط است و هیچ چیز بر او پنهان نمی‌ماند.

﴿وَإِن کُنتُمۡ عَلَىٰ سَفَرٖ وَلَمۡ تَجِدُواْ کَاتِبٗا فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞۖ فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا فَلۡیُؤَدِّ ٱلَّذِی ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ وَلۡیَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥۗ وَلَا تَکۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن یَکۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ٢٨٣ [البقرة: 283].

«و اگر در سفر بودید» و معامله مدت‌دار انجام دادید. و هرچند فقط بر سفر تصریح شد، اما هر عذر دیگری - همچون عذر سفر - نیز مشمول این حکم است «و نویسنده‌ای نیافتید، پس باید رهنی بگیرید» رهن: عبارت است از وثیقه‌ای که بدهکار (راهن) به طلبکار (مرتهن) می‌دهد که هرگاه پس از سررسید معین، وام خویش را نپردازد، طلبکار بتواند حق خویش را از جنس مورد رهن به‌دست‌آورد. جمهور فقها بر آنند که در رهن، «قبض‌» یعنی دریافت گروی، یابه‌اصطلاح «عین مرهونه‌» شرط و معتبر بوده و «رهن‌» جز با گرفتن «عین‌»آن تمام نمی‌شود. اما امام مالک بر آن است که گرونهادن (ارتهان)، با ایجاب وقبول صحیح می‌شود، هرچند در آن قبض عین هم صورت نگیرد. بخاری و مسلم از انس رضی الله عنه روایت می‌کنند که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت نمودند درحالی‌که زره ایشان در نزد یهودیی - در برابر مقداری از جو که برای خوراک خانواده‌شان‌گرفته بودند - در گرو بود». پس بنابر این سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، گروی در حضرنیز جایز است‌.

«و اگر برخی از شما برخی‌دیگر را امین دانست‌» یعنی: اگر طلبکار، بدهکار را برحق خویش امین دانست و لذا از وی گروی نگرفت، یا مورد وام را ننوشت و وثیقه‌ای ترتیب نداد «پس آن‌کس که امین شمرده شده‌» یعنی: بدهکار «باید امانت‌وی را بازپس دهد» یعنی: وامی را که بر ذمه وی است باید به طلبکار بازپس دهد. وام را «امانت‌» نامید؛ بدان جهت که در آن طلبکار، وامدار را در مالی که به وی‌داده است و در قبال آن رهنی نگرفته و وثیقه و گواهی نخواسته، امین گردانیده‌است «و باید از خداوند که پروردگار اوست، پروا کند» یعنی: وامدار نباید چیزی ازحق طلبکار را انکار نماید. شعبی در تفسیر آن می‌گوید: «اگر همدیگر را امین‌دانستید، پس باکی نیست که عقد معامله مدت‌دار را ننویسید، یا بر آن گواه نگیرید». بنابراین تفسیر، این آیه کریمه ناسخ وجوب شاهدگرفتن در عقد مدت‌دار است «و شهادت را پنهان نکنید» آن‌گاه که برای ادای شهادت فراخوانده می‌شوید «و هرکه آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است‌» یعنی: او شخص فاجری است که از افتادن در معصیت خدا عزوجل پروایی ندارد زیرا ممکن است با کتمان شهادت وی، حق صاحب حق ضایع شود. حق تعالی قلب را مخصوصا گناهکارنامید؛ زیرا اولا: قلب، محل پذیرش شهادت است، ثانیا: اگر قلب گناه کرد، دیگر اعضا از آن پیروی می‌کنند «و خداوند به آنچه انجام می‌دهید، داناست‌» وچیزی از امور شما بر او پنهان نیست‌.

موضوع این دو آیه کریمه: مستند ساختن معاملات مدت‌دار و وامها به سه وسیله نوشتن سند (قولنامه)، گواه‌گرفتن و گرو نهادن است‌.

ملاحظه می‌کنیم که معاملات و داد وستدهای مدت‌دار در این دو آیه، بر سه نوع معرفی شده اند:

1-  معامله با نوشتن قولنامه و سند و گواه‌گرفتن‌.

2-  معامله با سپردن گروی دریافت شده‌.

3-  معامله بر اساس اعتماد مطلق طرفین عقد به یک‌دیگر.

ابن عباس رضی الله عنه می‌گوید: «این آیه کریمه مخصوصا درباره معاملات (سلم) نازل شده است‌». یعنی سبب نزول آیه «سلم‌»، اهالی مدینه بوده اند، پس هرچند که‌سبب نزول این دو آیه کریمه خاص است، ولی موارد و مصادیق آنها عام بوده وهمه معاملات مدت‌دار (نسیه) را در بر می‌گیرد.

باید دانست: حکمت در احکامی که خدای  عزوجل  در این دو آیه کریمه بدانها امر فرموده‌؛ حفظ روابط دوستی در میان مردم و جلوگیری از بروز کشمکش‌هایی است که در میان آنان بر محور مسائل مالی بروز می‌نماید و به قطع روابط میان آنها می‌انجامد.

﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ یُحَاسِبۡکُم بِهِ ٱللَّهُۖ فَیَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ٢٨٤ [البقرة: 284].

«آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، از آن خداست و اگر آنچه در دل‌های خود دارید» از شر و بدی و تصمیم بر آن «آشکار یا پنهان کنید، خداوند شما را بر آن محاسبه می‌کند، آن‌گاه هرکه را بخواهد می‌آمرزد و هرکه را بخواهد عذاب می‌کند و خداوند بر هرچیزی تواناست‌» یعنی: خداوند عزوجل بندگان را محاسبه می‌کند؛ هم بر آنچه که آشکار سازند و هم بر آنچه که در ضمیر و اندرونشان - از اموری که بر آنها حساب و بازپرسی مترتب می‌شود - پنهان دارند؛ همچون کتمان شهادت، شک‌، نفاق‌، تکذیب در دین و مانند آن‌. اما چنانچه بنده در دل با خود بگوید که: فلان وفلان گناه را انجام می‌دهم، ولی در عمل مرتکب آنها نشود، پس او بخشوده است، به‌دلیل این حدیث شریف: «إن الله غفر لـهذة الأمة ما حدثت به أنفسـها ما لـم تتکلم أو تعمل به». «همانا خداوند عزوجل برای این امت آنچه را که در درون خود حدیث‌کنند، آمرزیده است تا آن‌گاه که به آن سخن نگویند یا بدان عمل نکنند». ابن‌عباس می‌گوید: «چون این آیه کریمه نازل شد، مسلمانان سخت بی‌قرار شدند زیرا وسوسه‌ای که در نهاد انسان خطور می‌کند، از توان و اختیارش خارج است، از این رو، کار محاسبه به سخن و عمل وابسته شد نه به حدیث نفس و قصد درونی‌».

در روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است: چون این آیه کریمه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل‌شد؛ این معنی بر اصحابشان سنگین آمد، پس به محضر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آمدند وگفتند: یا رسول الله! پیش از این به اعمالی مکلف شده بودیم که تاب و توان آنها را داشتیم‌؛ مانند نماز، روزه، جهاد، صدقه و... اما اکنون که خدای  عزوجل  این آیه کریمه را نازل فرموده، ما تاب و توان آن را نداریم‌! رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا می‌خواهید همان سخنی را بگویید که اهل کتاب قبل از شما گفتند: سمعنا وعصینا: شنیدیم و نافرمانی کردیم‌! نه چنین نکنید، بلکه شما باید بگویید: «سمعنا وأطعنا غفرانک ربنا وإلیک المصیر». پس چون مسلمانان این را گفتند... خداوند متعال با نزول آیه: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾[البقرة:286]. حکم این آیه کریمه را منسوخ گردانید.

هرچند که ظاهر این روایت بر منسوخ بودن این آیه به آیه ما بعدش: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ...﴾. دلالت می‌کند - همان‌گونه که برخی از مفسران صحابه و تابعین از آن چنین فهمیده‌اند - لیکن قول راجح آن است که این آیه کریمه منسوخ نیست ومراد از این سخن ابوهریره رضی الله عنه که: «خداوند آن را منسوخ ساخت‌» نیز این است که حق تعالی آنچه را که مایه نگرانی اصحاب بود، از خاطرشان دور ساخت، پس‌آیه: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ... ناسخ آن نه، بلکه واضح کننده مفاد آن می‌باشد. حدیث یادشده نیز این معنی را روشن می‌سازد. همچنین حدیث شریف زیر که ابن‌کثیر آن را از بخاری و مسلم نقل نموده است: «قال الله! إذا همَّ عبدی بسیئة فلا تکتبوها علیه، فإن عملها فاکتبوها سیئة، وإذا همَّ بحسنة فلم یعملها فاکتبوها حسنة، فإن عملها فاکتبوهاعشراً - وفی روایة - کتبها الله عنده عشر حسنات إلى سبعمائة ضعف إلى أضعافکثیرة». «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خدای  عزوجل  فرمود؛ چون بنده من قصدگناهی نمود، آن را به زیان وی ننویسید، ولی اگر قصد خود را عملی کرد، بر اویک گناه بنویسید و چون به کار نیکی قصد نمود، اما آن را عملی نکرد، برای وی یک ثواب بنویسید و اگر آن را عملی کرد، برای وی ده ثواب بنویسید – در روایت دیگری آمده است - خداوند آن کار نیک را در نزد خود، از ده نیکی تا هفتصد برابر و تا مراتب بسیار بیشتری، می‌نویسد».

خلاصه این که: خدای سبحان هرچند محاسبه و بازپرسی می‌کند، لیکن کسی را جز در آنچه که در حوزه توان اوست عذاب نمی‌کند و وسوسه‌های درونی ازتوان انسان خارج است‌.

﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ کُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَکُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیۡکَ ٱلۡمَصِیرُ٢٨٥ [البقرة: 285].

چون خدای سبحان در سوره مبارکه «بقره‌» احکام بسیاری را بیان کرد، در پایان آن، عظمت مقام سبحانیت خود را با آیه: ﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ... تبیین نموده و پس از آن، تصدیق پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم و تصدیق مؤمنان را به تمام این احکام و اعتقادات مطرح می‌کند و می‌فرماید: «پیامبر بدانچه از جانب‌پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است‌» یعنی: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تمام احکام واعتقاداتی که در این سوره ذکر شد، تصدیق و باور نموده است، همچنین «مؤمنان همگی، به خدا و فرشتگان ایمان آورده‌اند» یعنی: ایمان آوردهاند که فرشتگان وجود دارند و بندگان مکرم الهی و واسطه میان او و انبیایش در فروآوردن پیامهایش می‌باشند «و» ایمان آورده‌اند «به کتابهای وی‌» زیرا این کتاب‌ها دربرگیرنده برنامه‌ها و قوانینی هستند که بندگان به وسیله آنها خدای  عزوجل  رابندگی می‌کنند «و» ایمان آورده‌اند «به پیامبرانش‌» زیرا ایشان مبلغان پیامهای الهی برای بندگانش هستند. و مؤمنان می‌گویند: «میان هیچ‌یک از فرستادگانش فرق نمی‌گذاریم‌» در اینکه فرستاده الله عزوجل و مبلغ شریعت اویند و برخی را بر برخی دیگر در این امر برتری نمی‌دهیم‌، پس چنان نیست که به برخی از پیامبران ایمان داشته و منکر رسالت برخی دیگر از آنان گردیم «و می‌گویند» یعنی: پیامبر ومؤمنان که «شنیدیم و اطاعت کردیم‌» یعنی: پروردگارا! با شنوایی‌هایمان پیامهای‌تو را دریافته و با ادراکمان آنها را فهمیده و به آنچه که در آنهاست گردن نهادیم ودعوت تو را اجابت گفتیم، پس «پروردگارا! آمرزش تو را خواهانیم‌» یعنی: آمرزشت را بر ما فروریزان‌! «و بازگشت به‌سوی توست‌» با حشر و نشر در روزقیامت‌.

﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَیۡنَآ إِصۡرٗا کَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٨٦ [البقرة: 286]

«خداوند هیچ‌کس را جز به اندازه توانایی‌اش مکلف نمی‌سازد» تکلیف: امر نمودن به چیزی است که در آن مشقت و سختی وجود دارد. وسع: طاقت و توان است «هر کس هرچه نیکی کند، به سود او» است و پاداش آن مربوط به خود وی است «و هرچه بدی کند، به زیان اوست‌» و باید پیامدهای آن را خودش متحمل شود زیرا مسئولیت، فردی است‌. و نیز مؤمنان می‌گویند: «پروردگارا! اگر فراموش‌کردیم، یا به خطا رفتیم، بر ما مگیر». در حدیث شریف آمده است: «چون مؤمنان این‌دعا را خواندند، حق تعالی فرمود: به‌تحقیق که اجابت کردم‌. پس گناه خطا وفراموشی را از آنان برداشت».

علما اتفاق نظر دارند بر این که: گناه در حال خطا و فراموشی از ذمه مؤمن برداشته است، چنان‌که در حدیث شریف آمده است: «همانا خداوند عزوجل از امت من در سه چیز درگذشته است: از خطا و فراموشی و اینکه [در سخن یا عمل‌] مجبور به‌انجام کار حرامی گردند». «پروردگارا! بار گرانی بردوش ما مگذار، همچنان که بر پیشینیان ما گذاشتی‌» اصر: تکلیف سنگین و کار دشوار و سخت است‌. آیه کریمه به اصحاب رضی الله عنهم تعلیم می‌دهد که از خدای سبحان بخواهند تا از تکالیف سنگینی که بر دوش امتهای قبلی نهاده، بر دوش آنها نگذارد هرچند تاب و توان آن را هم‌داشته باشند، چنان که بر بنی‌اسرائیل سخت گرفت و تکالیفی چون قتل نفس درتوبه و قطع موضع نجاست در پاک ساختن جامه را بر آنان وضع کرد.

«پروردگارا! آنچه تاب وتوان آن را نداریم، بر دوش ما مگذار» مراد از آن: تکالیف شاقه‌ای است که انسان به آسانی تاب و تحمل آنها را ندارد. درحدیث شریف آمده است: «بعثت باالحنفیه السمحه‌: به دین حق‌گرای آسان برانگیخته شده‌ام‌». پروردگارا! «و از ما در گذر» در آنچه که میان ما و توست - از تقصیرات و لغزشهای ما - که تو به آنها داناتری «و بر ما بیامرز» آنچه را که در میان ما و بندگان توست، پس بدیها و اعمال زشتمان را برآنان آشکار نگردان‌. یعنی بر گناهانمان قلم عفو بکش و آنها را بپوشان «و بر ما رحمت آور» یعنی: بر ما - با رحمتی از جانب خویش - در آینده کار ما نیز تفضل نما پس به توفیق خویش ما را دریاب و ما را دیگر در گناه در نیفگن «تو مولای مایی‌» یعنی: توحامی و مددکار و سرور و سالار مایی و ما غلامان و چاکران تو هستیم «پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان‌» زیرا از حق مولی است که غلامان و بندگانش را نصرت دهد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خدای متعال به‌دنبال هر دعایی از این دعاها فرمود: به‌تحقیق که اجابت کردم‌».

آری‌! حق تعالی امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به چیزی از خطا یا فراموشکاری مؤاخذه نمی‌کند، تکالیف سنگینی را که بر دوش امتهای قبلی نهاده بود بر دوش آنان ننهاده، احکامی که تاب و تحمل آن را ندارند بر آنها وضع نکرده، از آنان درگذشته‌، آنان را آمرزیده و مشمول رحمت بی‌کران خویش گردانیده و بر خدانشناسان پیروزشان ساخته است - که ستایش مخصوص پروردگار عالمیان‌است‌.

در حدیث شریف به روایت ابن‌عباس رضی الله عنه راجع به فضیلت این سه آیه آخر سوره بقره آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون آخر سوره بقره و آیه‌الکرسی را می‌خواندند، می‌خندیدند و سپس می‌فرمودند: «أعطیتهما من کنز الرحمن تحت العرش». «این‌دو را از گنجی که در زیر عرش رحمان است، داده شده‌ام‌». همچنین در حدیث شریف به روایت ابن‌مسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «من قرأ بالآیتین من آخر سورة البقرة فی لیلة کفتاه». «هر کس دو آیه آخر سوره‌بقره را در شبی بخواند، این دو آیه کریمه او را بسنده است‌». یعنی: دافع هر شر وبلایی از اوست‌. احادیث وارده در فضل این دو آیه کریمه بسیارند. ابن‌جریرمی‌گوید: «چون آیه ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ... بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، جبرئیل‌  علیه السلام    به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: همانا خدای  عزوجل  تو و امتت را به نیکوترین وجه ستوده است، لذا از او بخواه که خواسته‌ات اجابت می‌شود. پس‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین درخواست نمودند: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا...تا به آخر آیه»...‌

خلاصه احکام سه آیه فوق این است:

1-  ایمان تجزیه‌پذیر نیست و مؤمن باید به تمام آنچه که خدای  عزوجل  وحی و ابلاغ نموده و به برحق بودن تمام رسالت‌های آسمانی ایمان داشته باشد.

2-  ایمان مستلزم اطاعت است‌.

3-  اسلام دین سهولت و آسانی است و پیروان خویش را در حد توان آنها مکلف گردانیده، نه بیش از آن‌.

4-  مسئولیت، فردی است و هیچ کس بار گناه دیگری را بر نمی‌دارد.

5-  گناه و مؤاخذه‌، از دو حالت خطا و فراموشی، برداشته شده است‌.




[1]- قرآن کریم [14/83]

[2]- مشاکله در علم بلاغت: به معنای هماهنگ بودن دوجمله در لفظ به همراه اختلاف آنها در معنی است؛ مانند این فرموده خداوند متعال در سوره شوری (و جزاء سیئه سیئه مثلها : و پاداش بدی، بدیی همانند آن است) [42/40] در حالی‌که پاداش بدی در حقیقت بدی نیست، بلکه مجازات بدکار نوعی عدالت و احسان است، لذا اسم بدی در اینجا به طریق مشاکله بر آن اطلاق گردیده است.

[3] - معاهدات کنونی یهود با فلسطینیان نیز از مصادیق بارز این مقوله است.

[4]- تفصیل این احکام را در کتب فقه بجویید.

[5]- تفصیل احکام قصاص در کتب فقه بیان شده و در اینجا مجال تفصیل بیشتر نیست.

[6]- برای آشنایی با احکام تفصیلی وصیت به کتب فقه رجوع نمایید.

[7] - مد (675) گرم است و صاع در نزد حنفی ها (3900) گرم و در نزد جمهور (2751) گرم است.

[8] - احکام تفصیلی روزه را در کتب فقه و فتوی بجویید

[9] تفصیل احکام روزه و اعتکاف را در کتب فقه بجویید.

[10] - نگاه کنید به تفسیر المنیر 2/187.

[11]- صاع: چهار مد است که نزد حنفی ها (2900) گرم و نزد جمهور (2751) گرم می‌باشد. مد: (675) گرم است.

[12] - علامه رشید احمد گنگوهی در کتاب «زبدة المناسک» می‌گوید: محرمی که به سبب خوف دشمن یا درنده یا به علت غلبه بیماری در راه بماند، در اصطلاح او را «محصر» می‌نامند، اگر این فرد محصر مفرد است یا معتمر پس باید یک دم یا قیمت آن را به کسی داده آن را به مکه بفرستد تا جانور را در حرم ذبح کنند، و تاریخ وقت ذبح باید از قبل معین باشد تا محرم بعد از ذبح بتواند حلال شود. برای این ذبح ایام نحر ضروری نیست و اگر برای کسی این دم یا قیمتش میسر نباشد، پس تا زمانی که در حرم حیوانی ذبح کرده نشود و یا خودش رفته طواف و سعی و حلق نکند، نمی‌تواند حلال شود و محصری که قارن باشد دو دم بفرستد و اگر یکی بفرستد از هیچ احرامی نمی‌تواند خارج شود. و اگر محصر نتواند دم بفرستد بلکه محصور بماند تا وقتی که مانع زائل شود و سپس خود او برود، این کار هم درست است. آنجا رفته زمان حج را دریابد چه بهتر و الا افعال عمره را ادا کرده حلال شود. و کسی‌که محصر می‌شود، فقط با ذبح حلال می‌شود، چه حلق بکند یا نکند. اگر پیش از ذبح حلال شد، یا مطلع شد که ذبح در حرم واقع نشده بلکه در سرزمین حل واقع شده است، پس بر وی کفاره جنایت واجب است، اگر جنایت تکرار شود، باید کفاره هم مکرر بدهد.

[13]- تفصیل این احکام را باید در کتب جست.

[14] - استحاضه، خونی است که به علت بیماری یا عارضه دیگری غیر از حیض، پدید می‌آید. خون استحاضه ـ در مذهب احناف ـ نه مانع روزه است، نه مانع نماز و نه مانع هم‌بستر شدن.

[15] - بیان متعه در آیه (236) می‌آید.

[16] - شمویل، معرب صمویل است.

[17] - نگاه کنید به ترجمه فارسی المنیر (2/42ـ40) ومتن عربی «فی ظلال القرآن 1/293ـ296»، طبع دار الشروق.

-[18] آداب انفاق را در آیات بعد می‌خوانیم.

[19]- صفه: سایبه بانی بود پیوسته به مسجد النبی  صلی الله علیه و آله و سلم . و اصحاب صفه از مهاجران قریش بودند که نه در مدینه مسکنی داشتند و نه قوم و قبیله ای و در صفه مسجد النبی به سر می‌بردند و تعدادشان چهارصد تن بود.

[20]- در مورد علت تحریم ربا و زیان‌های فردی و اجتماعی آن؛ نگاه کنید به تفسیر المنیر، ترجمه فارسی (3/134).

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد