تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی حجر آیه 48-26

 

سورهی حجر آیه 48-26

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٢٦) وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ (٢٧) وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٢٨) فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (٢٩) فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (٣٠) إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (٣١) قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (٣٢) قَالَ لَمْ أَکُنْ لأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٣٣) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (٣٤) وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ (٣٥) قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (٣٦) قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (٣٧) إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (٣٨) قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (٣٩) إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (٤٠) قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (٤١) إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ (٤٢) وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (٤٣) لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (٤٤) إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (٤٥) ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ (٤٦) وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ (٤٧) لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ (٤٨)

به سوی داستان بزرگ بشریت میرویم. داستان فطرت نخستین داستان هدایت و ضلالت و عوامل و انگیزههای اصلی آن در داستان آدم. آدم از چه چیز آفریده شده است؟ چه چیز با آفرینش از همراه گردیده است و چه چیز به دنبال آن آمده است؟

این داستان را در فی ظلال القرآن دیدهایم. قبلا دو دفعه این داستان مطرح شده است و عرضه گردیده ابت:

یک بار در سوره بقره، و دیگر بار در سوره اعراف.[1] ولیکن ذکر این داستان هر بار به خاطر هدف ویژهای بوده است، و در نمایشگاه ویژهای، و در فضای ویژهای از آن سخن رفته است. بدین سبب حلقههای زنجیره این داستان در هر جائی مختلف وگوناگون بوده است، و شیوه اداء فرق کرده است، و سایهروشنها و آهنگها اختلاف داشته است، هرچندکه در برخی از دیباچهها و پیروها به اندازه اشتراک در اهداف مشارکت موجود بوده است.

در دیباچه داستان در هر سه سوره، همگونی در اشاره به استقرار انسان در زمین و در اشاره به خلیفهگری انسان در آن، وجود دارد:

چه در سوره بقره، پیش از داستان، در روند قرآن چنین آمده است:

( هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا، ثم استوی الی السماء فسواهن سبع سماوات و هو بکل شیء علیم).

خدا آن کسی است که همه موجودات و پدیدههای روی زمین را برای شما آفرید. آنگاه به آسمان پرداخت و از آن هفت آسمان منظم ترتیب داد. خدا دانا و آشنا به هر

چیزی است.    (بقره/29)

در سوره اعراف نیز پیش از داستان، در روند قرآن چنین آمده است:

(و لقد مکناهم فی الارض و جعلنا لکم فیها معایش‌‌ قلیلا ما تشکرون).

شما را در زمین مقیم کردیم و قدرت و نعمتتان دادیم، و وسائل زندگیتان را در آن مهیا نمودیم، (امّا شما در برابر نعمتهای فراوان) بسیار کم سپاسگزاری می‏کنید. (اعراف/10)

در اینجا نیز پیش از داستان، در روند قرآن این چنین ذکر شده است:

(وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ. وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

ما زمین را گسترانیدهایم و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را پدید آوردهایم، و همه چیز را به گونه سنجیده و هماهنگ و در اندازههای متناسب و مشخص در آن ایجاد کردهایم. و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما و کسانی را آفریدهایم که نمیتوانید روزیرسان ایشان باشید.      (حجر/19-20)

ولیکن روندی که داستان در آن آمده است در هر سورهای دارای رویکرد و هدف مختلف است.

در سوره بقره محور بحث در روند قرآنی، خلیفهگری آدم در زمین است، زمینیکه خدا همه چیزهای آن را برای انسان آفریده است:

(و اذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الارض خلیفه).

زمانی (را یادآوری کن) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی بیافرینم    (بقر٣٠.٥)

بدین خاطر روند قرآنی در داستان اسرار این خلیفهگری را بیان کرده است، آن خلیفهگریای که فرشتگان از آن اظهار تعجب میکنند، چون راز این جانشینی بر آنان پنهان بود:

(و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال أنبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین. قالو سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم. قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون؟).

سپس به آدم نامهای همه (اشیاء و خواص و اسرار چیزهائی را به نوع انسان از لحاظ پیشرفت مادی و معنوی آمادگی فراگیری آنها را داشت، به دل او الهام کرد و بدو) همه را آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگوئید (و خود را برای امر جانشینی از انسان بایستهتر میبینید) اسامی (و خواص و اسرار) اینها را برشمارید. فرشتگان گفتند: منزهی تو. ما چیزی جز آنچه به ما آموختهای نمیدانیم (و توانائی جانشینی را در زمین و استعداد اشتغال به امور مادی را نداریم و معترفیم که آدم موجودی شایستهتر از ما است و) تو دانا و حکیمی. فرمود: ای آدم! آنان را از نامها (و خواص و اسرار این) پدیدهها آگاه کن. هنگامی که آدم (فرمان خدا را لبیک گفت و) فرشتگان را از (خواض و اسرار اشیاء و) پدیدهها آگاه کرد، خداوند فرمود: به شما نگفتم که من غیب (و راز) آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه شما آشکار میکنید یا پنهان میداشتید، نیز آگاهم؟.  (بقره/31-33)

آنگاه روند قرآنی داستان فرشتگان و خودداری اهریمن و خودبزرگبینی او را نشان میدهد، و از سکونتگزیدن آدم و همسرش در بهشت سخن میگوید، و از بیرون راندن اهریمن، آدم و همسرش را از بهشت، صحبت مینماید. سپس از فرود آمدن به

زمین برایخلیفهگری درآن سخنرفته است،فرود آمدن به زمین پس از آمادهکردن و توشهدار نمودن ایشان با این آزمون سخت، و بعد از طلب آمرزش آنان، و پذیرش توبه ایشان از طرف یزدان ... بر داستان پیرو زده شده است با دعوت بنی‏اسرائیل برای یاد نعمتهای خدا در حق خود، و وفای به عهد خدا با خود. این هم متصل به خلیفهگری نیای بزرگ ایشان در زمین، و پیمان بستن او با خدا، و آزمون سخت ابوالبشر آدم است.

در اعراف محور بحث روند قرآنی،کوچ طولانی از بهشت و برگشت بدان است. از دشمنانگی ابلیس با انسان از آغاز کوچ تا پایان آن سخن رفته است. بیان گردیده است که مردمان بار دیگر به میدان دادگاه نخستین برمیگردند، و دستهای از آنان به بهشت بازمیگردند، بهشتی که اهریمن والدین ایشان را از آنجا بیرونکرده بود. برگشتن ایشان به بهشت بدان خاطر استکه با اهریمن دشمنی ورزیدهاند و با او مخالفت نمودهاند. دستهای از مردمان هم سردرنگون به دوزخ میافتند، چون آنان پا به پای اهریمن دشمن بدسگال و سرسخت خود حرکتکردهاند ... بدین جهت روند قرآنی حکایت سجده بردن فرشتگان و سرباز زدن ابلیس و تکبر نمودن او، و درخواست ابلیس از خداکه بدو تا روز رستاخیز مهلت ماندن دهد تا فرزندان آدم راگمراه سازد، آدمیکه به خاطر او رانده و مانده شده است، نقل میکند ... آنگاه از سکونت دادن آدم و همسرش در بهشت صحبت میشود، وگفته میشود آنان آزاد بودهاند از میوههای بهشت بخورند مگر از میوه یک درخت. این درخت هم رمز حرامی استکه اراده و اطاعت با آن سنجیده میشود. به دنبال آن بهطور مفصل سخن میرود از اینکه چگونه اهریمن آدم و حواء را وسوسه میکند، و آنان از ثمره آن درخت قدغن شده میخورند و عورتهایشان برای خودشان پدیدار میگردد، و خدا آدم و حواء را سرزنش میکند، و خدا آن دو را و ابلیس را بهکره زمین فرومیاندازد تا در آنجا به پیکار بزرگی بپردازند:

(قال: اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارضمستقر و متاعالی حین، قال: فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون).

(خداوند خطاب به آدم و حواء و ابلیس) گفت: (از این جایگاه والا) پائین روید، برخی دشمن برخی خواهید بود. در زمین تا روزگاری استقرار خواهید داشت و (از نعمتهای آن) بهرهمند خواهید شد. (خداوند) گفت: در زمین (تولید نسل میکنید و) زندگی بسر میبرید و در آن میمیرید (و دفن میشوید) و از آن (هنگام رستاخیز زنده میگردید و) بیرون میآیید.    (اعراف/24-25)

آنگاه روند قرآنیکوچ را تا به آخر پی میگیرد، تا بدانجاکه همگان بار دیگر برمیگردند، و در میدان بزرگ قیامتگرد میآیند، و با یکدیگر بهگفتگو میپردازند. به تفصیل از آنچه میان ایشان در این همایش میگذرد صحبت میکند. سپسگروهی راهی بهشت میشوند وگروهی راهی دوزخ میگردند:

(و نادی اصحاب النار اصحاب الجنة أن اًفیضوا علینا من الماء اومما رزقکم الله. قالوا: ان الله حرمهما علی الکافرین).

دوزخیان بهشتیان را صدا میزنند که مقداری از آب یا چیزهائی که خداوند قسمت شما فرموده است به ما عطاء کنید. بهشتیان میگویند: خداوند آب و چیزهای بهشت را بر کافران قدغن کرده است.    (اعراف/ . ٥)

سپس پرده فرومیافتاد ...

و امّا در اینجا در این سوره، محور بحث در روند قرآنی، راز آفرینش آدم، و راز هدایت و ضلالت و عوامل و انگیزههای اصلی آن دو در وجود انسان است ... بدین خاطر است که نخست از آفرینش آدم ازگل تیره گندیدهای، و از دمیدن جان درخشان بزرگوار متعلق به خداوند دادار به کالبد آدم، و از آفرینش اهریمن پیش از آدم از آتش سراپا شعله، صحبت میشود. سپس حکایت سجده فرشتگان، و خودداری ابلیس از سجده بردن در برابر انسانی که ازگل تیره گندیدهای آفریده شده است، و طرد و نفرین او، و درخواست مهلت ماندگاری تا روز رستاخیز، و پذیرش این درخواست، به پیش میآید. روند قرآنی بر این مسائل میافزاید و میفرمایدکه ابلیس بر بندگان مخلص یزدان سلطه و قدرتی ندارد. بلکه سلطه و قدرت او بر کسانی است که برای اوکرنش میبرند و فرمان او را می پذیرند، و برای خدا کرنش نمیبرند و فرمان او را نمیپذیرند! آنگاه سرنوشت اینان و آنان بدون هرگونه گفتگو و عرضه و تفصیلی، به پیروی از محور بحث، خاتمه مییابد، در حالی که دو عنصر هدایت و ضلالت انسان، و جولانگاه سلطه و قدرت شیطان، به تمام وکمال بیانگردیده است.

بگذار با صحنههای داستان در این جولانگاه به پیش برویم:

(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).

ما انسان را از گل خشکیده فراهم آمده از گل تیره شده گندیدهای بیافریدیم. و جن را پیش از آن از آتش سراپا شعله بیافریدیم.

در این سرآغاز سخن، روند قرآنی اختلاف سرشت میان گل خشکیده سفال گونهای -که اگر بدان تلنگری زده شود به صدا درآید، و از گل تیره گندیدهای فراهم آمده است - و میان آتشگرم و سوزان و بیامانی که شعلههایش به هر سو میدود و به سوراخهای بدن فرو میرود، بیان مینماید ... از این به بعد خواهیم دانست که به سرشت انسان عنصر تازهای داخل گردیده است که نفخهای از روح متعلق به یزدان سبحان است. ولی سرشت شیطان همه آتش سراپا شعله و سوزان میماند.

(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ . فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ . فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ . إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ . قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ . قَالَ لَمْ أَکُنْ لأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ . قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ . وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ).

(ای پیغمبر! بیان کن) آن زمان را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من از گل سیاه شده گندیدهای انسانی را میآفرینم. پس آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلق به خود در او دمیدم، (برای بزرگداشت و درودش) در برابرش به سجده افتید. فرشتگان همه جملگی سجده کردند. مر اهریمن که خودداری کرد (و خویشتن را بزرگتر از آن دید) که از زمره سجدهکنندگان باشد. (خداوند بدو) گفت: ای اهریمن! تو را چه شده است که همراه سجدهکنندگان سجده نبردی؟ گفت: شایسته من نیست که برای انسانی سجده برم که او را از گل خشکیده حاصل از گل تیره گندیدهای آفریدهای (خدا) گفت:٠ (چون از فرمان من سرپیچی کردی) پس از بهشت بیرون شو، چرا که (از رحمت من) مطرود (و از منزلت کرامت رانده) هستی. و تا روز جزا (که در آن تو و پیروان تو به عذاب سرمدی من گرفتار میآئید) بر تو نفرین باد.

«آن زمانکه پروردگارت به فرشتگانگفت: ...». چه وقتگفته است؟ وکجاگفته است؟ و چگونهگفته است؟ به همه این پرسشها در سوره بقره در جزء اول این فی ظلال القرآن پاسخ دادهایم. اصلا پاسخی بدین پرسشها نیست. چراکه نصی در دسترس نداریمکه بدانها پاسخ دهد. ما هم بدین غیب جز از راه نص جوابی نخواهیم داشت. هرکوشش و پویشی جز از این راه، سر در بیابان برهوت نهادن بدون راهنما است.[2]

و امّا آفرینش انسان ازگل خشکیده فراهم آمده ازگل تیر شدهگندیدهای، و دمیدن جان متعلق به یزدان به پیکر انسان، چگونه صورتگرفته است و چگونه بوده است؟ این هم همچون چیزهای پیشین نمیدانیم چگونه صورتگرفته و چگونه بوده است، وهیچگونه راهی برای تعیین وتبیین-کیفیت آن در هیچ حال از احوال نیستکه نیست.

گاهی با ارجاع به نصوص دیگر قرآن درباره این مساله، بهویژه این فرموده:

(ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طین).

ما انسان را از عصارهای از گل آفریدهایم.  (مومنون/١٢)

و این فرموده:

(و بدا خلق الانسان من طین. ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین).[3]

و آفرینش انسان (اول) را از گل آغازید. سپس خداوند ذریه او را از عصاره آب (به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (به نام منی) آفرید.         (سجده/٧، ٨)

گفته میشودکه اصل انسان و اصل حیات به طورکلی، ازگل این زمین است، و از عناصر اصلیگل فراهم آمده است، عناصریکه در ترکیببند پیکره انسان و ترکیببند همه زندگان دخیل و پیدا است. اوضاع و مراتبی میانگل و انسان وجود داردکه واژه «سلاله: عصاره و فشرده خالص هر چیز» بدان اوضاع و مراتب اشاره دارد. معانی و مفاهیم نصوص تا بدین حد قد میدهد و در اینجا پایان میپذیرد. هر چیز دیگریکه بیش از این بر نصوص افزوده شود، نوعی از تکلف بشمار میآید، و قرآن نیازی بدان ندارد. پژوهش علمی میتواند با وسائلیکه در دسترس دارد راه خود را درپیشگیرد، و به فرضیهها و نظریههائی برسد، و چیزهائی را در این مسیر بیابدکه محقق بوده و ضمانت پیگیری داشته باشد، و به تغییر و تبدیل چیزهائی اقدام کندکه در برابر پژوهش و سرهسازی تاب ایستادگی ندارد. ولی در هر نتیجهایکه می‏گیرد با نخستین حقیقتیکه قرآن دربر دارد مخالف نیفتد و تعارض نداشته باشد، نخستین حقیقتیکه آغاز آفرینش انسان از این عصاره و فشرده خالص استکه از عناصرگل و ورود آب به ترکیببند آن عناصر است چنانکه محقق است.

امّا نخست اینگل چگونه از سرشت عنصری مشهود خود، به افق حیات عضوی رسیده است، و سرانجام به افق حیات انسانیگام نهاده است؟ رازی استکه همگی انسانها از تحلیل و توجیه آن درماندهاند. هنوز که هنوز است رازحیات در سلول نخستین، پنهان و سر به مهر مانده است وکسیگمان نمیبردکه آن راز سر به مهر راگشوده است و بدان راه یافته است! و امّا حیات والای بشری، همراه با درکها وفهمها و بینشها و الهامها و توانها و نیروهای جداگانهایکه در آن است، و انسان با آنها از همه پدیدههای زنده متمایز میگردد، و انسان از آغاز پیدایش خود در جهان بر آنها تفوق قاطعانهای داشته است وکاملا تافته جدابافته است؛ این راز والای موجود در انسان پیوسته نظریهها پیرامون آن دست و پا میزنند، و اینک نمیتوانند منکر جداگانگی انسان با صفات و خصال خاصی که از آغاز پیدایش داشته است بشوند، وگذشته از این نمیتوانند پیوند مستقیم انسان با پدیدهای از پدیدههای پیش از او را ثابتکنند، پدیدههائیکه بعضیها گمان میبرندکه انسان از آنها «ترقی و تحول» پیداکرده است. همچنین نظریهها نمیتوانند احتمال دیگری را نفی نمایند:

آن احتمال این است: از همان آغاز، هر جنسی و هر نوعی از اجناس و انواع زندهها، پیدایش مستقل و منفصلی داشته است -هرچند برخی پیشرفتهتر از برخی بوده است - انسان هم از همان آغاز پیدایش مستقل و منفصلی داشته است. قرآن مجید این مستقل و منفصل بودن را برای ما بیان میکند بیان چکیده روشن سادهای:

(فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ...).

پس آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلق به خود در او دمیدم ....    (حجر/29، ص/7٢)

این روح متعلق به خدا استکه از همان آغاز، این ساختار پیکره ناچیز را بدان افق والای ارزشمند بشری منتقل میکند، و انسان را آفریده منحصر و مستقلی میسازد که خلافت در زمین بدو واگذار میگردد به سبب انحصار صفات و خصال و جداگانگی ویژگیهایش از همان آغاز پیدایش.

چگونه ؟..

کی در دائره توان این آفریده انسان نام بوده است که بداند و بفهمدکه آفریدگار بزرگوار چگونه کار را انجام میدهد ؟

در اینجا است که به سرزمین سختی پای میگذاریم، سرزمینی که بالای آن با اطمینان، راست و درست می ایستیم .

آفرینش شیطان - پیش از آن - از آتش سراپا شعله سوزان بوده است. در این صورت شیطان پیش از انسان آفریده شده است. امّا او چگونه است و چگونه آفریده شده است، این چیز دیگری است. ما را نسزدکه درباره آن سخن بگوئیم و بدین مساله فرورویم. ما تنها چیزهائی از صفات شیطان را میدانیم که از زمره صفات آتش سراپا شعله سوزان نیز هستند. از جمله صفات شیطان این است که او در عناصرگل تاثیر دارد، به سبب اینکه از آتش است و آتشگونه است. اذیت و آزار میرساند و به سرعت اینکار را انجام میدهد، چون سرعت، کار آتش سراپا شعله سوزان است. گذشته از اینها از لابلای داستان متوجه میگردیم که شیطان دارای غرور و تکبر است. این صفات نیز بعید از سرشت آتش نیست.

آفرینش انسان از عناصر اینگل چسبنده تبدیل شونده به گل خشکیده سفالگونه است. گذشته از آن، در آفرینش انسان نفخه یزدان دخالت دارد، نفخه والائی که انسان را از سائر زندهها جدا میسازد، و بدو ویژگیهای بشری میبخشد، ویژگیهائی که انسان را از زمان پیدایش خود از همه موجودات زنده ممتاز و مستقل میکند، و انسان از آغاز راه خود را درپیشگرفته است و راهی جدای از راه موجودات زنده دیگر را سپری کرده است. در صورتیکه موجودات زنده دیگر در سطح حیوانی خود ماندهاند و از آن تخطی نکردهاند. این نفخه ربانی استکه انسان را به جهان والای فرشتگان میرساند، و او را شایان تماس با یزدان، و شایسته دریافت پیام از ایزد منان، و درخور عبور از دائره مادیاتی که اندامها و حواس در داخل آن به کار میپردازند، به دائره مجرداتیکه دلها و خردها در داخل آن به تلاش و پویش مینشینند، میسازد. و بدو آن راز نهانی را عطاء میکندکه در پرتو آن میتواند از دائره زمان و مکان فراتر رود، و به فراسوی توان اندامها و حواس شود، و در بعضی از اوقات به انواعی از مفاهیم و به اقسامی از افکار نامحدود دسترسی پیدا کند.

اینها همه بدو دست میدهد، بدون اینکه سنگینی گل از سرشت او بزداید و وی را از جهان بشری فراتر نماید. بلی با وجود این پرواز افلاکی در عالم خاکی میماند، و در بند نیازمندیهای گل و پایبند لوازم و ضروریات آن میشود، از قبیل: طعام و شراب و لباس و هوسها و تماسهای جنسی ... و ضعف و قصور، و اندیشهها وکششها و جنبشهائی که از ضعف و قصور برمی‏خیزد ... باید درنظر داشت که این پدیده انسان نام از روز نخست «مرکب» از دو افقی است که در او از همدیگر جدا نمیشوند. سرشت انسان سرشت «مرکب» است نه سرشت «مخلوط» یا «ممزوج»!.. باید این حقیقت را پیش چشم داشت و به دقت آن را تصورکرد، هر زمانکه صحبت میکنیم از ترکیب انسان ازگل و از نفخه ربانی و والائیکه از او این آفریده منحصر به فرد در ساختار را ساخته و پرداخته است ... میان این دو افق هستی انسان هیچگونه جداگانگی و دوگانگی نیست، و در هیچ حالتی از حالات یکی از آنها بدون دیگری به کار نمیپردازد و دخل و تصرفی نمیکند. انسان تنها گل خالص در لحظهای، و تنها روح خالص در لحظه دیگری نیست، و به کاری در یک جنبه دست نمییازد مگر با ترکیبیکه دارد، ترکیبیکه جدا شدنی وگسیختنی نمیشناسد!

هماهنگی میان ویژگیهای عناصر گلین جهان فرودین موجود در انسان، و میان عناصر والای جهان برین در او، افق بالائی استکه انسان را به سوی خود میخواند و از او میخواهدکه خویشتن را بدان برساند، و آن کمال مطلوب انسان و برای او مقدر و مقرر است. البته از انسان خواسته نمیشودکه از سرشت یکی از دو عنصر وجود خود دست بردارد و از مطالب آن کنارهگیری بکند تا فرشتهای یا اینکه حیوانی بشود. هیچیک از این دوکمال مطلوب انسان نیست. اوج گرفتن و بلندپروازیکه به هماهنگی مطللق رخنهای برساند، نقص وکاستی است با توجه بدین آفریده و با قیاس به ویژگیهای اصیل او، و با پیش چشم داشتن حکمتیکه به خاطر آن بدین شکل و شیوه ویژه آفریده شده است.

کسیکه تلاش میکندکه نیروهای حیاتی بدن خود را بیمایه و بیکارهگذارد، بسان کسی استکه میخواهد نیروهای آزاد روحی خود را بیمایه و بیکاره گذارد ... هر دوی این دو کار شورش بر ضد فطرت سالم انسان است. چنینکسی از خود چیزی را میخواهدکه آفریدگارش آن را از او نخواسته است. هر دوی این دو کار ذات انسان را با خراب و ویرانکردن آن مرکب موجود در هسستی اصیل ذات او خراب و ویران میسازد، و در برابر این خراب و ویرانکردن، در پیشگاه خدا دادگاهی میشود و بدان رسیدگی میگردد. بدین جهت استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) کارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسندد که خواسته بود با زنان نزدیکی زناشوئی نکند. و همچنینکارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسنددکه خواسته بود همیشه روزه بگیرد وهیچ روزی به ترک روزه نگوید. و همچنین کارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسنددکه خواسته بودکه شبها بیدار بماند و نخوابد ... کارهای اینان را نادرست میداند و نمیپذیرد برابر روایتیکه از عائشه -رضی الله عنها - نقل شده است و گفته استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:

(فمن رغب عن سنتی فلیس منی).

هرکس از سنت و شیوه من دوری گزیند از (پیروان) من نیست.

اسلام شریعت خود را برای انسان براساس هستی دو بعدی او بنیاد نهاده است، و برای او یک نظام و سیستم بشری را بر شریعت خود بنیانگذاریکرده استکه حتی نیروئی از نیروهای انسانها را خراب و ویران نمیسازد. چکیده این نظام و سیستم این است که هماهنگی میان نیروها را پدیدار و محققگرداند، تا نیروها همه بدون طغیان و سرکشی و بدون ضعف و سستی، و بدون اینکه یکی به دیگری تعدی و تجاوز کند، بهکار پردازند. چراکه هر سرکشی و طغیانی برابر است با خرابی و ویرانی. انسان هم پاسدار ویژگیهای فطرت خود است، و در پیشگاه خدا درباره آنها از او بازخواست میشود. و نظام و سیستمیکه اسلام آن را برای مردم پایهگذاری میکند و بنباد مینهد پاسدار این ویژگیهائی استکه خدا آنها را سرسری و ناسنجیده به انسان نبخشیده است.

کسیکه میخواهد این کششها و انگیزههای فطری حیوانی را در انسان نابودکند، هستی منحصر به فرد انسان را به تباهی میکشاند. بسان اوکسی استکه

 

میخواهد  این  کششها  و  انگیزههای  فطری  خاصی  را  که  به  انسان  داده  شده  است  و  به  حیوان  داده  نشده  است  سرکوب  و  نابودکند،  از  قبیل  اعتقاد  به  خدا  و  ایمان  به  غیب که  از  ویژگیهای  انسان  است  ...  کسی  که  عقائد  مردمان  را  از  ایشان  سلب  میکند،  هستی  بشری  آنان  را  تباه  و  ویران  میکند.  او  درست  به  کسی  میماندکه  خوردنی  و  آشامیدنی  و  مطالب  حیای  مردمان  را  سلب  کند  و  از  ایشان  بازدارد  ...  هر  دو  نفر  آنان  دشمن  «انسان«  هستند،  و  بر  انسان  واجب  است  همچون  دشمنانی  را  از  خود  براند  همانگونهکه  شیطان  را  از  خود  میراند  و  دور  و  مطرود  میگرداند.

انسان  حیوان  است  و  افزون  بر  آن  دارد  ...  انسان  هم  مطالب  حیوانی  دارد،  و  هم  در  برابر  این  افزونی  مطالب  دیگری  دارد.  آن  مطالب  حیوانی،  بدون  این  مطالب  اضافی  «مطالب  اساسی«  نمیباشند،  همانگونه  که  دشمنان  انسان،  یعنی  پیروان  مکتبهای  مادیگرای  «علمی«  گمان  میبرند.

اینها  برخی  از  یادها  و  خاطرههائی  بودکه  حقیقت  هستی  انسان  به  دل  راه  میدهد،  همانگونهکه  قرآن  هم  آنها  را  بیان  و  مقرر  میدارد.  شتابان  ازکنار  آنها  میگذریم  تا  جلو  جوشش  نصّ  قرآنی  را  در  عرضه  صحنههای  داستان  بزرگ  بشری  نگیریم.  و  هم  بدان  امیدکه  در  پایان  آنها  همراه  با  برخی  از  پیروها  بدانها  برگردیم:

یزدان  جهان  به  فرشتگان  فرموده  است

(إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ).

من  از  گل  سیاه  شده  گندیدهای  انسانی  را  میآفرینم.  پس  آنگاه  که  او  را  آراسته  و  پیراسته  کردم  و  از  روح  متعلق  به  خود  در  او  دمیدم  (برای  بزرگداشت  و  درودش)  در  برابرش  به  سجده  بیفتید.  (حجر/٢٨  ،  2٩)

آنچه  خدا  گفت،  انجام  پذیرفت.  چه  گفتار  خداوند  بزرگوار  اراده  و  خواستن  است.  اراده  و  خواستن  متوجه  هر  چیزکه  بشود  پدیده  مورد  نظر  را  ایجاد  میکند  ومیآفریند.  ما  نمیتوانیم  بپرسیم  که  نفخه  خدای  ازلی  باقی  چگونه  با  گل  سیاه  شده آفریده  فانی  آمیخته  است.  چه  ستیز  و  جدال  در  این  باره  از  لحاظ  خرد  بیهوده  است،  و  بلکه  خود  خرد  را  به  بازیگرفتن،  و  خرد  را  از  دائرهای  فراتر  بردن  است  که  در  آن  دائره  میتواند  اسباب  و  علل  تصور  و  درک  و  فهم  را  بهکارگیرد  و  در  زمینه چیزهای  درون  آن  دائره  حکم  صادرکند.  هر  نوع  جدال  و  ستیزی  که  پیرامون  این  موضوع  برانگیخته  شده  است  و  برانگیخته  میشود،  جز  ناآگاهی  از  سرشت  خرد  بشری  و  ویژگیها  و  حدود  و  ثغور  آن  نیست،  و  خودسرانه  و  بیباکانه  پای  به  پیکار  نهادن  در  غیر  میدان  خود  است.  زیرا  کسی  که  کار  آفریدگار  را  با  فهم  و  شعور  انسان  میسنجد  ویار  خدا  را  قیاس  ازکار  انسان  میگیرد،  نیروی  عقلانی  را  سفیهانه  بهکار  میبرد،  و  در  برنامه کار  خود  از  بنیاد  دچار  خطا  و  اشتباه  میگردد.  او  میگوید:  باقی  با  فانی  چگونه  میآمیزد؟  و  ازلی  و  ابدی  با  حادث  و  غیرسرمدی  چگونه  آمیزش  مییابد  و  سازش  وکنش  پیدا  میکند؟  آنگاه  انکار  میکند  یا  اثبات  میکند  و  یا  به  دنبال  علل  و  اسباب  میرود!  در  صورتی  که  از  خرد  انسان  خواسته  نشده  است  که  برای  داوری  در  این  موضوع  پیش  بیاید  و  آن  را  تجزیه  و  تحلیل  نماید.  زیرا  خدا  میفرماید:  این  چیز  انجام  پذیرفته  است  و  صورت  گرفته  است.  او  نمیفرماید:  چگونه  این  چیز  انجام  پذیرفته  است  و  صورتگرفته  است.  پس  در  این  صورت،  کار  ثابت  است،  ولی  خرد  انسان  ابزار  داوری  در  اختیار  ندارد.  چه  خود  انسان  حادث  است.  خرد  نیز  پیش  از  هر  چیز  این  مساله  بدیهی  و  روشن  را  میپذیرد  که  حادث  نمیتواند  اسباب  و  ابزار  داوری  راجع  به  ازلی  و  سرمدی  را  به  شکلی  از  اشکال  داوری  در  اختیار  داشته  باشد.  همین  چیزکافی  استکه  خرد  از  صرف  نیروی  خود  در  غیر  جولانگاه  امن  و  امان  خویش  دست  بردارد .

گذشته  از  اینها  بنگریمکه  چه  بوده  است  و  چهگذشته  است:

(فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).

فرشتگان  همه  جملگی  سجده  کردند.

بدانگونه  سجدهکردندکه  سرشت  فرشتگی  ایشان  اجازه  میداد.  کار  فرشتگان  اطاعت  مطلق  و  بدون  چون  و  چرا  و  ستیز  و  تاخیر  است.

(إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ  ).

مگر  اهریمن  که  خودداری  کرد  (و  خویشتن  را  بزرگتر  از  آن  دید)  که  از  زمره  سجدهکنندگان  باشد.

ابلیس  آفریده  دیگری  جدای  از  فرشتگان  است.  ابلیس  از  آتش  آفریده  شده  است  و  فرشتگان  از  نور.  فرشتگان  در  چیزی  که  یزدان  بدانان  دستور  داده  است  نافرمانی  کنند  و  هرچه  بدیشان  فرمان  انجام  آن  داده  شده  است  انجام  میدهند.  ولی  ابلیس  سرکشی  و  نافرمانی  کرده  است.  پس  به  یقین  او  از  زمره  ایشان  نیست.  و  امّا  استثنائیکه  در  میان  است  استثناء  متصل  نیست  و  بلکه  منقطع  است.  بدانگونه  استکه  تو  بگوئی:  فرزندان  فلانی  حاضر  شوند  مگر  احمد که  از  ایشان  نیست.  بلکه  او  با  ایشان  در  هر  مکانی  یا  شرائط  و  ظروفی  بوده  است.  فرمان  مذکوری  همکه  به  فرشتگان  داده  شده  است:

(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ).

:...ای  پیغمبر!  بیان  کن (آن  زمان  را  که  پروردگارت  به  فرشتگان  گفت)

چگونه  شامل  ابلیس  میشود؟  مطالب  بعد  از  آن  بر  دستور  بدو  دلالت  دارد،  و  در  سوره  اعراف  این  دستور  آشکارا  ذکر  شده  است:

(قال:ما  منعک  ألا تسجد  اذا مرتک؟  ...  )  .

(خداوند  به  او)  گفت:  چه  چیز  تو  را  بازداشت  از  این  که سجده  ببری،  وقتی  که  من  به  تو  دستور  (تعظیم  و  تواضع  برای  آدم)  دادهام؟... ( اعراف/12)

این  آیه  قاطعانه  میگویدکه  دستور  به  اهریمن  نیز  داده  شده  است.  لازم  نیست  این  دستور  همان  فرمان  به  فرشتگان  باشد.  چهبسا  فرمان  خطاب  بدوکه  در  اجتماع  فرشتگان  بوده  و  با  ایشان  بهگونهای  آمیخته  است،  و خطاب  به  فرشتگان  صادرگردیده  است.  و  چهبسا  فرمان  جداگانه  خطاب  بدو  صادرگردیده  است  ولیکن  برای  تحقیر  شأن  او  نامی  ازاو  نرفته  است  و  برای  اظهار  بزرگداشت  پایگاه  فرشتگان  در  آن  موقیت  و  در  آن  جایگاه  فقط  از  فرشتگان  سخن  رفته  است.  امّا  از  نصوص  و  از  عملکرد  شیطان  قاطعانه  برمیآیدکه  اهریمن  از  زمره  فرشتگان  نیست.[4]

این  نظریهای  است  که  ما  می پسندیم.

به  هر  حال  ما  در  اینجا  با  نصوص  همساز  و  همگام  میشویم  درباره  مسلمات  غیبیایکه  نمیتوانیم  ماهیت  وکیفیت  آنها  را  فراتر  از  حدود  و  ثغور  نصوص  تصوّر  کنیم.  زیرا  همانگونهکه  قبلا گفتیم  عقل  در  هیچ  حالی  از  احوال  بدین  جولانگاه  راهی  ندارد.

(قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ  قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ).

(خداوند  بدو)  گفت:  ای  اهریمن!  تو  را  چه  شده  است  که  همراه  سجدهکنندگان  سجده  نبردی؟  گفت:  شایسته من  نیست  که  برای  انسانی  سجده  برم  که  او  را  از  گل  خشکیده  حاصل  از  گل  تیره  گندیدهای  آفریدهای.

سرشت  غرور  و تکبر  و  سرکشی  در  وجود  آن  آفریده  از  آتش  سراپا  شعله  سوزان  آشکارا  فریاد  برمیآورد.  ابلیس  گل  خشکیده  وگل  تیره گندیده  را  ذکر  میکند،  ولی  نفخه  والای  ربّانی  راکه  با  اینگل  آمیخته  است  ذکر  نمیکند.گردن  میافرازد  و  مغرورانه  سرش  را  بالا  میگیرد  و  میگوید:  با  عظمت  او  سازگار  نیست  و  او  را  نسزدکه  برای  انسانی  سجده  ببردکه  خدا  وی  را  ازگل  خشکیده  فراهم  آمده  ازگل  تیره  شده گندیدهای  آفریده  است!

(قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ).

(خدا)  گفت:  (چون  از  فرمان  من  سرپیچی  کردی)  پس  از  بهشت  بیرون  شو،  چرا  که  تو  (از  رحمت  من)  مطرود  (و  از  منزلت  کرامت  رانده)  هستی.

این  همکیفر  نافرمانی  و گریزپائی  است.

بدین  هنگام  خویکینهتوزی  و  خوی  بدنهادی  آشکار  میگردد:

(قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

گفت:  پروردگارا!  اکنون  که  چنین  است  مرا  تا  روزی  مهلت  ده  که  در  آن  (مردمان  بعد  از  مرگشان  مجدداً)  زنده  میگردند.  فرمود:  هم  اینک  تو  از  مهلت  یافتگانی،  تا  روزی  که  زمان  (فرارسیدن)  آن  (در  پیش  خدا)  معلوم  (و  اگر  هم  طول  بکشد  محدود)  است  (و  هنگامه  رستاخیز  نام  دارد).

اهریمن  درخواست  مهلت  کرده  است  و  خواسته  است  تا  روز  رستاخیز  بماند،  نه  اینکه  برای  اینکه  پشیمان  شود  و  در  پیشگاه  آفریدگار  بزرگوار  ازگناه  خود  توبه  کند  و  به  سوی  خدا  برگردد  وگناه  بزرگ  خود  را  جبران  سازد.  بلکه  تا  از  آدم  و  فرزندان  او  انتقام  بگیرد،  انتقام  اینکه  او  مورد  لعنت  یزدان  و  رانده  شدن  از  آستانه  خدای  سبحان  قرار گرفته  است.  اهریمن  لعنت  یزدان  در  حق  خود  را  به  آدم  نسبت  میدهد،  و  آن  را  به  عصیان  و  نافرمانی  متکبّرانه  زشت  خود  ارتباط  نمیدهد  و  نمیگوید که  او  سرمست  و  مغرور  از  دستور  خداوند  غفور  سرپیچی  کرده  است!

(قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

گفت:  پروردگارا!  به  سبب  این  که  (به  خاطر  این  انسان)  مرا  گمراه  ساختی،  (معاصی  و  اعمال  زشت  را)  در  زمین  برایشان  میآرایم  و  جملگی  آنان  را  گمراه  مینمایم.  مگر  بندگان  گزیده  و  پاکیزه  تو  از  ایشان.  (که  چون  دلهایشان  به  یاد  تو  آباد  است،  تلاش  من  در  حق  آنان  بر  باد  است).

بدین وسیله  اهریمن  میدان  پیکار  را  تعیین  میکند  که  زمین  است:

(لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ )

(معاصی  و  اعمال  زشت  را)  در  زمین  برایشان  میآرایم.

وعده  خود  را  در  زمین  نیز  تعیین  میکندکه  آراستن  معاصی  و  اعمال  زشت  است.  با  آراستن  فریبارانه   زشتیها  و  پلشتیها  آدمیزادگان  را  به  ارتکاب  آنها  میکشاند  و  آلوده  به  گناه  مینماید.  بدین  سبب  هرگاه  انسان  مرتکب  شر  و  بدی  شود  پسودهای  از  آراستن  و  پیراستن  اهریمن  در  آن  است.  یعنی  اهریمن  در  آن  دست  ، دارد  و  شر  و  بدی  را  در  غیر  اصل  و  حقیقت  خود  نشان میدهد،  و  این  عروس  زشت  و  پلشت  را  در  جامه  رنگین  دروغین  جلوهگر  مینماید.  پس  مردمان  باید  و   بدین  وعده  اهریمن  پی  ببرند،  و  هر  وقت  آرایه  و  آرایشی  از  او  را  دیدند  خویشتن  را  بپایند،  و  هر  زمان  دیدندکه  دلشان  به  سوی  چیزی  از  زشتیها  و  پلشتهای  آراسته  و  پیراسته  میگراید  خویشتن  را  برحذر  نمایند،  که  چه  بسا  در  آنجا  اهریمن  درکمین  است.  اگر  مردمان با  یزدان  تماس  نداشته  باشند  و  چنانکه  باید  او  را  نپرستند  و  بندگی  ننمایند،  به  دام  اهریمن گرفتار   میآیند.  مردمان  اگر  با  یزدان  باشند،  از  مکر  و  کید ، شیطان  درامان  میمانند.  زیرا  شیطان  -  برابر  شرط، وعدهای که  داده  است  -  بر  بندگان  مخلص  و گزیده  خدا سلطه  و  قدرتی  ندارد:

(وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

و  جملگی  آنان  را  گمراه  مینمایم،  مگر  بندگان  گزیده  و  پاکیزه  تو  از  ایشان.

خدا  از  میان  بندگانش کسانی  را  برای  خود  برمی‏گزیند  که  آنان  خود  را  خالصانه  و  مخلصانه  از آن  خدا کنند،  و  خویشتن  را  دربست  بنده  خدا  نمایند،  و  خود  را  تنها  بدو  سپارند،  و  خدا  را  آنگونه  بپرستند  که  انگار  او  را  میبینند.  اهریمن  بر  همچون کسانی  سلطه  و  قدرت  ندارد.

اهریمن  نفرین  شده  این  شرط  را  تعیین  و  مقررکرد،  چون  میدانست  جز  این  راهی  نیست  و  جز  این  نمیشود،  زیرا  سنت  و  قانون  خدا  این  است  ...  سنت  و  قانون  خدا  است  که  هرکس  خود  را  خالص  و  مخلص  به  خدا  سپارد  وازآن  او  نماید،  خدا  او  را  برای  خود  برمی‏گزیند  و  ازآن  خود  می‏بیند،  و  او  را  میپاید  و  با  حمایت  و  رعایت  خود  از  او  پاسداری  مینماید  ...  بدین  جهت  پاسخ  این  بود:

(هَذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ)  .

این  (خلوص  بندگان  راستین)  طریقه  درستی  است  که  دقیقاً  راه  به  سوی  من  دارد،  (و  حفظ  ایشان  از  گمراهی،  شیوه  صحیحی  است  که  من  آن  را  برعهده  گرفتهام).  بی‏گمان  تو  هیچگونه  تسلط  و  قدرتی  بر  بندگان  من  نداری،  مگر  آن  گمراهانی  که  (به  وسوسه  تو  گوش  فرابدهند  و)  به  دنبال  تو  راه  بیفتند.

« هَذَا صِرَاطٌ»...  این  قانونی  است.  این  سنتی  است.  سنتیکه  اراده  خدا  آن  را  به  عنوان  قانونی  و  حکمی  در  هدایت  و  ضلالت  پسندیده  است  و  بدان  خشنودگردیده  است.

« إِنَّ عِبَادِی «  قطعاً  بندگان  مخلص  من،  تو  بر  ایشان  سلطه  و  قدرتی  نداری،  و  تو  در  ایشان  تأثیری  نمیگذاری،  و  تو  نمیتوانیکه  بدیها  و  زشتیها  را  برای  ایشان  بیارائی.  چون  تو  از  آنان  در  دژ  و  زندانی،  و  ایشان  از  تو  در  قرق  خدایند،  و  فرشتگان  از  آنان  محافظت  مینمایند.  راههای  نفوذ  تو  به  درونهایشان  بسته  است.  آنان  چشمانشان  را  به  خدا  دوختهاند،  و  در  پرتو  فطرت  به  خدا  رسیده  خود  آگاه  از  قانون  خدایند.  سلطه  و  قدرت  تو  تنها  برگمراهان  سرگشتهای  استکه  از  تو  پیروی  میکنند.  این  استثناء،  استثنای  منقطع  است،  چونگمراهان  بخشی  از  بندگان  مخلص  و  گزیده  خدا  نیستند  ...  اهریمن  جزگریزپایان  رمنده  از  شریعت  خدا  را  نمیگیرد،  همانگونهکهگرک  جزگوسفندان  رمیده  از  گله  را  نمیگیرد.  ولیکسانیکه  خود  را  خالص  و  مخلص  برای  خداکنند  و  خویشتن  را  ازآن  او  نمایند،  خدا  ایشان  را  رها  نمیکند  تا  ضائع  شوند  و  هدر  روند.  اگر  هم  گاهگاهی  از  اطاعت  سرپیچیکنند،  هرچه  زودتر  برمیگردند  و  سر  بر  خط  فرمان  مینهند.

و  امّا  سرانجام،  یعنی  سرانجامگمراهان  و  سرگشتگان،  از  همان  آغاز  درگستره  و  پهنهکارزار  پیدا  و  آشکار  است:

(وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ ).

و  حتماً  دوزخ  میعادگاه  جملگی  آنان  است.  دوزخ  دارای  هفت  در  است  و  هر  دری  بخش  خاص  و  ویژهای  از  آنان  دارد  (که  از  آن  به  دوزخ  درمیآیند  و  متناسب  با  اعمال  زشت  و  پلشت  ایشان  است).

این  گمراهان  و  سرگشتگان  اصناف  و  درجاتی  دارند.  گمراهی  و  سرگشتی  نیز  انواع  و  اقسامی  دارد.  هر  دری  دارای  بخش  خاص  و  ویژهای  است،  برحسب  آنکه  آنان  چهکسانیند  و  چه  میکنند.

صحنه  پایان  میگیرد،  در  حالیکه  روند  قرآنی  داستان  را  به  محور  اصلی  و  جایگاه  عبرت  میرساند،  و  روشن  میگرداندکه  شیطان  چگنه  راه  خود  را  به  درونها  باز  میکند،  و  چگونه  ویژگیهای گِل  در  وجود  انسان  بر  ویژگیهای  نفخه  والای  یزدان  غلبه  میکند.  کسیکه  با  خدا  پیوند  پیداکند،  و  احترام  نفخه  روح  متعلق  به  یزدان  بهکالبد  انسان  را  نگاه  میدارد،  اهریمن  هیچگونه  سلطه  و  قدرتی  بر  او  ندارد.

به  مناسبت  سرنوشتگمراهان  و  سرگشتگان‌‌،  سرنوشت  مخلصان  وگزیدگان  نز  ذکر  میشود:

(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ ).

بی‏گمان  پرهیزگاران  در  میان  باغها  و  چشمهساران  (بهشت)  بسر  میبرند.  (پروردگارشان  بدانان  میگوید:)  با  اطمینان  خاطر  و  بدون  هیچگونه  خوف  و  هراسی  به  این  باغها  و  چشمهسارها  درآئید  و  کینهتوزی  و  دشمنانگی  را  از  سینههایشان  بیرون  میکشیم،  و  برادرانه  بر  تختها  رویاروی  هم  مینشینند.  در  آنجا  خستگی  و  رنجی  بدیشان  نمیرسد،  و  از  آنجا  بیرون  نمیگردند.

پرهیزگارانکسانیندکه  خدا  را  درنظر  میگیرند  و  حاضر  و  آماده  میبینند،  و  خویشتن  را  از  عذاب  خدا  و  از  وسائل  و  اسباب  عذاب  دور  میکنند  و  محفوظ  نگاه  میدارند.  چهبسا  چشمهساران  بهشت  در  صحنه  با  درهای  دوزخ  تقابل  داشته  باشد.  پرهیزگاران  به  بهشت  درمیآیند  نیز  تقابل  داشته  باشد  با  خوف  و  هراس  و  جزع  و  فزعیکه  در  دوزخ  است.

همچنینکینهتوزیها  و  رشک  و  حسدها  را  از  سینههایشان  بیرون  میآوریم  نیز  تقابل  داشته  باشد  با  کینهتوزی  و  رشک  و  حسدیکه  آتش  به  دل  اهریمن  زده  است  و  در  روند  قرآنی  قبلاً  از  آن  سخن  رفته  است.  در  بهشت  رنج  و  اذیت  و  آزاری  به  پرهیزگاران  رو  نمیکند  و  از  بیرون  رفتن  از  نعمتهای  بهشت  نمیترسند،  هم  تقابل  داشته  باشد  با  ترس  و  هراسیکه  در  دنیا  داشتهاند  و  پرهیزگاری  درپیش  گرفتهاند  و  هم  اینک  سزاوار  مقام  و  جایگاهی  شدهاندکه  محل  امن  و  امان  در  جوار  یزدان  بزرگوار  سبحان  است.

*

بگذریم،  داستان  بزرگ  بشریت  -  بدانگونه  که  در  روند  قرآنی  عرضه  میگردد  - سزاوار  پیروهای  مفصلی  است. در  فی  ظلالالقرآن  ما  نمیتوانیم  چنانکه  باید  آنها  را  پیگیری کنیم  و  سخن  در  این  راستا  را  به  درازا  بکشانیم.  پس  تا  اندازهای  بدانها  میپردازیم  و  به  قدر  مناسبت  به  پیش میتازیم:

1-  داستان  بشریت  درباره  سرشت  این  آفریده  انسان  نام  روشن  و  آشکار  است.  انسان  دارای  آفرینش  ویژه  منحصر  به  فردی  است.  این  ویژگی  افزون  بر  ترکیببند  حیاتی  و  استخوانبندی  پیکره  زندگی  است،  آن  چیزی که  در  آن  با  سائر  زندگان  مشترک  است.  پیدایش حیات،  و  پیدایش  زندهها  هرگونه  و  به  هر  شکلیکه  باشد،  آفرینش  انسان  با  داشتن  ویژگی  دیگری  از  آنها  جدا  است  و  نصّ  قرآنی  این  ویژگی  خاصّ  انسان  را  ذکر  کرده  است  ...  ویژگی  روح  متعلق  به  یزدان  که  در  پیکره  انسان  به  ودیعت  گذارده  شده  است  ...  این  ویژگی  است  که  از  این  آفریده  انسان  را  ساخته  است،  انسانیکه  با  ویژگهای  خود  از  همه  زندههای  دیگر  جدا  و  ممتاز  میگردد.  این  ویژگی  قطعاً تنها  حیات  نیست  و  بس.  چه  انسان  در  «حیات« با  سائر  زندهها  مشترک  است.  ولیکن  این  ویژگی،  ویژگی  روح  است  و  افزون  بر  خود  حیات  است.

این  ویژگی  -  همانگونه  که  قرآن  اشاره  میفرماید  -  به  پیکر  انسان  پس  از  مراحل  و  منازلی  که  از  پیدایش او  گذشته  است  وارد  نگردیده  است  -  همانگونه  که  داروینیسم  میگوید  -  بلکه  همزمان  با  آفرینش  و  پیدایش  انسان  در  وجودش  بوده  است.  زمانی  بر  این  پدیده  انسانی  نگذشته  است  که  انسان  در  آن  تنها  زندهای  از  زندهها  بوده  باشد  -  بدون  این  که  روح  ویژه  بشری  در  او  بوده  - سپس  این  روح  به  هستی  او  راه  پیدا  کرده  باشد  و  در  سایه  آن،  چنان  موجود  زندهای  انسان  گردیده  باشد!

داروینیسم  جدید  -  توسط  ژولیان  هاکسلی  -  مجبور  گردیده  استکه  به  نیمهای  از  این  حقیقت  بزرگ  اعتراف  بکند،  و  معترف  بشود  به  «‌‌جداگانگی  انسان«  از  لحاظ  حیات  و  وظیفه.  سپس  اقرار  بکند  به  جداگانگی  انسان  از  ناحیه  عقل  و  خرد،  و  چیزهائیکه  از  همه  اینها  سرچشمه  میگیرد  و  از  لحاظ  تمدن  انسان  را  جدا  و  ممتاز  میسازد.

امّا  داروینیسم  جدید  هنوز  ادعا  میکندکه  انسان  منحصر  به  فرد،  از  حیوان  تغییر  و  تبدیل  پیداکرده  است!

سازش  مشکل  است  میان  چیزیکه  داروینیسم  جدید  بدان  رسیده  است  و  معتقد  استکه  انسان  منحصر  به  فرد  است،  و  میان  قاعدهای  که  داروینیسم  بر  آن  استوار  است  که  اعتقاد  تبدیل  و  تغییر  مطلق  انسان  از  حیوان  است.  ولیکن  پیروان  داروینیسم  و  طرفداران  ایشان  همیشه  اصرار  دارند  بر  آن  جهش  - غیر  علمی  -  بمانند  و  آن  را  با  رنگ  علم  رنگآمیزی  کنند.  این  کار  را  کردهاند  و  میکنند  تا  از  یک  سو  از  همه  مقررات کلیسا  رهایی یابند،  و  از  دیگر  سو  پیوسته  یهودیان  مردمان  را  برای  نشر  و  استقرار  و  ماندگاری  این  مکتب  تشویق  و  تحریککردهاند،  و  برای  رنگآمیزی  با  رنگ  «علمی«  تلاش  وکوشش  روا  دیدهاند،  به  سببکینهایکه  در  دل  داشتهاند،  و  برآوردهکردن  هدفیکه  در  نقشهها  و  برنامههایشان  بوده  است.[5]

ما  قبلا  درباره  این  مساله  سخن گفتهایم،  بدان  هنگامکه  با  نصوص  قرآنی  همگون  این  آیات  در  سوره  اعراف  در  همین  فی  ظلالالقرآن  روبرو  شدهایم. [6]  هماینک  از  آنچه  در  آنجا  بیان  شده  استگلچین  میکنیم:

«به  هر  حال،  همه  آیههای  قرآنی  درباره  آفرینش  آدم  علیه السلام  و  درباره  پیدایش  جنس  بشری،  باعث  ترجیح  این  معنی  هستندکه  بدین  پدیده  انسان  نام،  همه  ویژگیهای  انسانی  و  وظائف  مستقل  و  جداگانه  انسانی،  همزمان  با  آفرینش  خود،  بدو  عطاء  شده  است.  تکامل  در  طول  تاریخ  انسان،  پیشرفت  و  ترقی  او  در  بروز  این  ویژگیها  و  رشد  و  نمو  آنها  و  انجام  تمرین  و  پیداکردن  ممارست  وآگاهی  برتر  و  بیشتر  است  و  بس  ...  تکامل  و  ترقّی  در  «وجود»  جسمانی  انسان  نبوده  است.  بدینگونه  که  تبدّل  و  تحوّل  انواع  انجام  پذیرفته  باشد  تا  این  تبدّل  و  تحوّل  سرانجام  به  انسان  منتهی  شده  باشد،  همانگونه  که  داوینیسم  میگوید.

تبدّل  و  تحوّل  انواع،  و  از  جمله  پیدایش  انسان  از  حیوان!  در  طول  سالهای  متمادی،  با  استناد  به  حفاریهائیکه  تئوری  تکامل  بر  آن  استوار  است،  یک  تئوری  و  نظریه  «ظنّی«  است،  نه  یک  تئوری  و  نظریه  «یقینی».  پس برای  تعیین  زمان  عمر  صخره  سنگهای  موجود  در  قشرها  و  لایههای  زمینی  نیزکه  مستند  این  تئوری  و  نظریه  است،  ظن  وگمانی  بیش  نیست.  تنها  یک  تئوری  و  نظریه  است  همچون  تعیین  زمان  عمر  ستارگان  از  روی  نور  و  پرتو  آنها.  اصلاً  نمیتوان گفت که  تئوریها  و  نظریههای  دیگری  پیدا  نمیگرددکه  آن  را  تعدیل  یا  تغییر  دهد.  به  فرض  این که  آگاهی  از  زمان  عمر  صخره  سنگها،  یک  دانش  یقینی  باشد،  مانع  این  نیستکه  «انواع«  و  اقسامی  از  جانداران  در  زمانهای  متوالی  موجود  بوده  باشند  و  برخیها  از  برخی  دیگر  متکاملتر  و  پیشرفتهتر  باشند،  به  سبب  شرائط  وظروفیکه  برزمین  حکمفرما  بوده  است  و  به  بعضی  از  انواع  جانداران  اجازه  داده  است  با  این  شرائط  وظروف،  زندگی  خود  را  تطبیق  دهند  و  سازگار  سازند.  سپس  با  تغییر شرائط  و ظروف  حکمفرما  بر  زمین  بعضیها  منقرض گشته  باشند،  و  انواع  دیگری  پیدا  شدهاند که  با  شرائط  و  ظروف  حاکم  سازش  بیشتری  داشتهاند  ...  با  وجود  این،  «حتمی  و  قطعی«  نیست که برخیها  «متکاملتر  و  مترقّیتر»  از  برخیها  باشند  ...  حفریات  وکند  وکاوهای  داروین  و  سائرکارهای  دیگر  او  جز  این،  چیز  دیگری  را  ثابت  کنند،  و  با  یقین  و  اطمینانکامل  و  قطعی  نمیتوانند  ثابت  بکنند که این  نوع  از  لحاظ  اعضاء  و  اندام  برگرفته  و  دگرگون  شده  نوع  قبلی  خود  است،  و  قشرها  و  لایههای  صخره  سنگهای  زمین  دال  بر  تحول  وتبدل  این  نوع  از  نوع  پیشین  است.  تنها  حفریات  وکند  وکاوها  وکارهای  دیگر  داروین  این  را  اثبات  میداردکه  نوعی  موجود  بوده  استکه  تکامل  یافتهتر  بوده  و  در  رده  بالاتر  از  نوع  زمان  یپیش  از  خود  قرار  داشته  است  ...  همانگونه که گفتیم،  میتوان  چنین  تحلیل  وتعبیرکرد:  شرائط  و  ظروفی  برزمین  حکمفرما  بوده  استکه  اجازه  پیدایش  این  نوع  را  میداده  است.  زمانی که  چنین  شرائط  و  طروفی  تغییر  پیداکرده  است،  شرائط  و  ظروف  جدید  اجازه  میداده  است  نوع  دیگری  پدید  آید،  و  نوع  پیشین  بر اثر  ناسازگاری  شرائط  و  ظروف  با  آن  منقرض گردد.

در  این  صورت  پیدایش  نوع  انسان،  پیدایش  مستقل  و  جداگانه  است.  در  مدت  زمانی  که  یزدان  دانسته  است  شرائط  و  ظروف  موجود  درکره  زمین  اجازه  پیدایش  و  زندگی  و  رشد  و  نمو  این  نوع  را  میدهد،  او  را  هستی  بخشیده  است  و  خلعت  حیات  بر  تن  او  چستکرده  است ...  این  دیدگاهی  است  که  مجموعه  آیات  قرآنی  در  پیدایش  انسان  دارد.

«انسان«  از  لحاظ  بیولوژی  و  فیزیولوژی  و  عقل  و  روح،  منحصر  به  خود  است.  به  عبارت  دیگر:  بافته  جدا  تافته  است.  انحصار  و  جداگانگیی  که  داروینیهای  جدید  را  - و  به  همراه  آنانکسانی  راکه  به  طورکلی  منکر  وجود  خدایند  -  مجبور  به  پذیرش  و  اعتراف  به  این  امر  نموده  است.  چنین  پذیرش  و  اعترافی  هم  دال  بر  پیدایش  مستقل  و  منحصر  نوع  انسان،  و  عدم  تداخل  این  نوع  با  نوع  دیگر  در  تکامل  اندام  و  تحول  و  تبدل  اعضاء  است«.

2-  این  پیدایش  منحصر  به  فرد  انسان،  با  دربر  داشتن  این  ویژگی  که  هستی  مستقل  و  جداگانه  بشری  را  پدید  آورده  است،  یعنی  ویژگی  نفخه  روح  متعلق  به  خدا،  نگرش  به  انسان  و  «مطالب  اساسی«  آن  را  از  نگرش  مکتبهای  مادی  بدو  از  بنیاد  جدا  و  مختلف  میسازد،  مکتبهای  مادی  با  تمام  فرآوردههای  اقتصادی  و  اجتماعی  و  سیاسی،  و  با  تمام  نتائج  جهانبینیها  و  ارزشها  و  معیارهائی  که  از  دیدگاه  آنها  باید  بر  زندگی  بشری  حاکم  گردد.

این  گمان  پوچ  که  میگوید:  انسان  حیوان  پیشرفتهای  است  که  از  حیوان  سر  برزده  است،  باعث  شده  است  که  اعلامیه  مارکسیستی  بیان  دارد:  خواستهای  بنیادین  انسان  خوردنی  و  نوشیدنی  و  خانه  و  جنس  مخالف  است!..  اینها  هم  عملا  خواستهای  بنیادین  حیوان  است!  انسان  در  وضعی  از  اوضاع  حقیرتر  و  ناچیزتر  از  این  چی  نخواهد  بودکه  برابر  این  نظریه  باید  باشد!  اگر  انسان  چنین  شودکه  این  نظریه  میخواهد،  حقوق  انسان  که  مترتب  بر  جداگانگی  او  از  حیوان  به  سبب  ویژگیهای  بشری  است،  پایمال  میگردد  ...  حقوق  انسان  پایمال  میشود  در  اعتقادات  آئینی،  آزادی  اندیشه  و  رای،  گزینش  نوعکار،  مکان  اقامت،  نقد  رژیم  حاکم  و  اصول  اندیشه  و  آراء  مکتبی  آن،  و  بالاخره  حقوق  انسان  پایمال  میگردد  درکارها  و  عملکرد  «حزب«،  و  در  نقد  کارها  و  عملکرد  حاکمان  مسلطیکه  در  آن  دستگاهها  و  تشکیلات  منفور  حزبی،  از  حزب  رتبه  و  مقام  پائینتری  دارند،  آن  دستگاهها  و  تشکلاتی  که  مردمان  راگرد  میآورند،  و  ایشان  را  بدین  سو  و  آن  سو  میرانند،  چون  این «مردمان«  برابر  فلسفه  مادیگرا  جز  نوعی  از  حیوان  نیستند،  حیوانی که  پیشرفت  حاصل  کرده  است  و  از  حیوان  سر  بر  زده  است!...  گذشته  از  اینها  همچون  چیزهای  نامبارک  و  بدشگونی  رویهمرفته:  «سوسیالیسم  علمی«  نامیده  میشود!

دیدگاه  اسلام  درباره  «انسان«  این  است  که  انسان  با  ویژگیهای  بشری  خود  منحصر  به  فرد  است،  و  حیوان  از  لحاظ  اعضاء  و  اندامهای  دستگاههای  بدن  با  انسان  مشترک  است.  ولی  از  همان  لحظه  نخستین،  مطالب  اساسی  انسان  با  خواستهای  بنیادین  حیوان،  مختلف  است،  و  بلکه  مطالب  اساسی  انسان  افزون  بر  خواستهای  بنیادین  حیوان  است.  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  همه  چیز  مطالب  اساسی  او  نیست.  فراتر  از  مطالب  عقل  و  روح  مطالب  دیگری  وجود  ندارد..  عقیده  و  آزادی  اندیشه  و  اراده  و  اختیار،  مطالب  اساسی  است،  بسان  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  ...  بلکه  عقیده  و  آزادی  اندیشه  و  اراده  و  اختیار،  اعتبار  و  ارزش  بیشتری  از  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  دارند  و  از  آنها  والاترند،  چون  آن  مطالب  در  انسان  افزون  بر  این  مطالب  هم  هست  که  در  حیوان  است.  یعنی  مطالبیکه  متعلق  به  ویژگیهای  انسان  است  و  انسانیت  او  را  مقرّر  و  مشخص  میدارد!  و  مطالبی  استکه  با  ضائع  شدن  و  هدر  رفتن  آنها  آدمیت  او  ضائع  میشود  و  هدر  میرود!

بدین  خاطر  است  که  در  نظام  و  سیستم  اسلامی  درست  نیست  که  آزادی  اعتقاد  و  اندیشه  و  اختیار،  در  راه  «تولید»  و  فراوان  کردن  خوردنی  و  نوشیدنی  و  خانه  و  جنس  مخالف  آدمیزادگان  ضائع  شود  و  هدر  رود!  همچنین  درست  نیستکه  ارزشهای  اخلاقی  -  آنگونه  که  خدا  برای  انسان  مقرّر  میفرماید،  نه  آنگونه که  عرف و  عادت  و  اقتصاد  مقرر  مینماید  -  در  راه  افزودن  آن  چنان  مطالب  حیوانی  فدا  و  قربانی گردد.

اینها  دو  دیدگاهی  هستند که  در  ارزیابی  «انسان«  و  «مطالب  اساسی«  او  از  بنیاد  با  یکدیگر  مختلف  و  متفاوت  هستند  ...  بدین  جهت  همایش  و  سازش  میان  آن  دو  در  یک  نظام  و  سیستم  اصلاً  ممکن  نیست.  یا  باید  اسلام  باشد،  و  یا  باید  مکتبهای  مادیگرا  باشند  با  تمام  پیامدها  و  فرآوردههای  نامبارک  و  بدشگونیکه  دارند  و  به  دنبال  میآورند  ...  از  جمله  آن  چیزیکه  «سوسیالیسم  علمی«  مینامند.  سوسیالیسم  علمی  نیز  جز  پیامد  ناپاک  از  پیامدهای  مادیگرائی  حقیرانه  و  نامبارکی  نبستکهگریبانگیر  انسانی  میگرددکه  خدا  او  را  بزرگوارکرده  است  و  محترم  داشته  است.

٣-پیکار  جاویدان  میان  شیطان  و  انسان  در  این  زمین  پیش  از  هرچیز  براین  استوار  استکه  اهریمن  پله  پله  انسان  را  از  برنامه  خدا  دور  بسازد،  و  برنامههای  دیگر  را  در  نظرش  بیاراید.  او  راکمکم  از  پرستش  یزدان  بیرون  ببرد.  پرستش  یزدان  یعنیکرنش  بردن  و  اطاعت  کردن  از  خدا  در  هر  آنچه  برای  او  مقرّر  داشته  است،  اعم  از  عقیده  و  جهانبینی،  و  شعائر  و  مراسم  آئینی،  و  شریعت  و  نظام  و  سیستمکسانیکه  تنها  برای  خدا  کرنش  می‏برند،  یعنی  تنها  او  را  میپرستند،  شیطان  بر  آنان  سلطه  و  قدرتی  ندارد:

(إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ).

بی‏گمان  تو  هیچگونه  تسلظ  و  قدرتی  بر  بندگان  من  نداری.

دو  راهه  جدائی  میان  رویکرد  به  بهشتیکه  به  پرهیزگاران  وعده  داده  شده  است،  و  میان  رویکرد  به  دوزخی  که  به  گمراهان  وعده  داده  شده  است،  کرنش  بردن  برای  یزدان  یگانه  جهان  استکه  در  قرآن  پیوسته  از  آن  به  عبادت  تعبیر  میشود،  یا  پیروی  از  شیطان  است  که  شورش  بر  ضد  اینکرنش  بردن  را  میآراید  وزیبا  و  پسندیده  جلوهگر  مینماید.  شیطان  خودش  وجود  خداوند  سبحان،  و  صفات  او  را  انکار  نمینماید  ...  یعنی  شیطان  از  لحاظ  عقیده،  به  خدا  معقد  است!  بلکه  چیزی  که  انجام  داده  است  شورش  برکرنش  بردن  و  پرستش  کردن  خدا  است  ...  این  استکاریکه  او  را  و  پیروان  گمراه  او  را  به  دوزخ  میکشاند  و  بدان  داخل  میگرداند.  کرنش بردن  و  پرستشکردن  برای  خدا  ملاک  اسلام  است.  اسلامی  ارزش  نداردکه  پیروانش در  حکمی  از  احکام  الهی  از  غیر  خدا  اطاعتکنند  وکرنش  برند.  چه  این  حکم  به  اعتقاد  و  جهانبینی  اختصاص  داشته  باشد،  و  چه  به  شعائر و  مراسم  آئینی  مربوط  باشد.  یا  به  شرائع  و  قوانین  اختصاص  داشته  باشد،  و  یا  به  ارزشها  و  معیارها  ...  هیچکدام  فرق  نمیکند  ...کرنش  بردن  برای  یزدان  در  اینها  اسلام  است.  کرنش  بردن  برای  غیر  یزدان  در  اینها  جاهلیت  وگام  بهگام  با  اهریمن  حرکتکردن  است.

بخشکردن  این کرنش  بردن،  و  اختصاص  آن  به  اعتقادات  و  شعائر  و  مراسم  مذهبی،  بدون  اختصاص  آن  به  نظام  و  سیستم  و  شرائع  و  قوانین،  جائز  و  درست  نیست.  چهکرنش بردن  برای  خدا کلّی  استکه  تجزیه  نمیشود.کرنش  بردن،  پرستش  خدا  است  هم  در  معنی  واژگانی  و  هم  در  معنی  اصطلاح  خود  ...  پیرامون  کرنش  بردن،  بیکار  همیشگی  میان  انسان  و  شیطان  دور  میزند!

٤-در  پایان  در  پیشگاه  این  نگرش  راستین  ژرفیکه  در  این  فرموده  یزدان  سبحان  درباره  پرهیزگاران  وجود  دارد  میایستیم:

(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ ).

بی‏گمان  پرهیزگاران  در  میان  باغها  و  چشمهساران  (بهشت)  بسر  میبرند.  (پروردگارشان  بدیشان  میگوید:)  با  اطمینان  خاطر  و  بدون  هیچگونه  خوف  و  هراسی  به  این  باغها  و  چشمهسارها  درآئید.  و  کینهتوزی  و  دشمنانگی  را  از  سینههایشان  بیرون  میکشیم،  و  برادرانه  بر  تختها  رویاروی  هم  مینشینند.  در  آنجا  خستگی  و  رنجی  بدیشان  نمیرسد،  و  از  آنجا  بیرون  نمیگردند.

این  آئین  نمیکوشدکه  سرشت  انسانها  را  در  این  زمین  تغییر  دهد.  و  تلاش  نمیکندکه  انسانها  را  به  آفریده  دیگری  تبدیل  سازد.  بدین  خاطر  این  آئین  اعتراف  میکند  که  در  سینههای  انسان  در  این  دنیا  کینهتوزی  بوده  است.  و  اقرار  دارد  به  این  کهکینهتوزی  جزو  بشریت  انسانها  است  و  ایمان  و  اسلام  آن  را  از  ریشه  نمیخشکاند.  بلکه  به  چارهجوئی  آن  میپردازد  تا  از  شدّت  و  حدّت  آنکاسته  شود.  ایمان  و  اسلامکینهتوزی  را  والا  و  بالا  میبرد  تا  آن  را  به  عشق  و  محبت  در  راه  خدا  و  دشمن  داشتن  و  بد  شمردن  در  راه  خدا  تبدیل  گرداند.  آیا  ایمان  جز  عشق  و  محبت  و  دشمنانگی  و  کینهتوزی  است؟  و  امّا  آنان  در  بهشتکه  بشریت  ایشان  به  اوج  ترقی  خود  رسیده  است  و  نقش  خود  را  در  دنیا  بازی  کرده  است،  ریشه  احساس  کینه  از  سینههایشان  بیرون  کشیده  میشود،  و  چیزی  جز  برادری  صاف  و  صمیمانه  باقی  نمیماند.

این  مرتبت  و  منزلت،  مرتبت  و  منزلت  بهشتیان  است  ...  هرکس  این  صفت  را  در  خود  در  اینکره  زمین  چیره  بیابد،  مژده  باد  او  راکه  از  بهشتیان  است،  مادامکه  چنین  کاری  وجود  داشته  باشد  و  او  مومن  باشد.  چه  این  شرطی  است  که  بدون  آن  اعمال  و  افعال  راست  و  درست  درنمیآید  و  پذیرفته  نمیگردد.


 


1- این ترتیب با توجه به ترتیب سوره ها در قرآن است، نه با توجه به ترتیب نزول سورهها. چرا که اعراف همچون حجر مکی است ، پیش از بقره نازل گردیده است که مدنی است.

2- مراجعه شود به صفحات ١١٧ - 120 جزء اول فی ظلال القرآن.

3- در فی ظلال القرآن اشتباهاً چنین آمده است: «و لقد خلقنا الانسان من سلاله من ماء مهین» (مترجم)

4-برای  اثبات  اینگفته  مراجعه  شـود  به  سوره کهف،  آیه 50 (مترجم

5- مراجعه  شود  به  کتاب:  «التطور  و  الثـبات  فـیالحــیاه  البشریة»  فصل:  «یهودیان  سهگانه».  تآلیف:  محمّد  قطب.

6-مراجعه شود به  جلد  چهارم، جزء  هشتم،  صفحات:  ٩٤١-٩٤٣ 

 

 

 

تفسیر سوره‌ی حجر آیه‌ی 25-16


 

سوره‌ی حجر آیه‌ی 25-16

 

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ (١٦) وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ (١٧) إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ (١٨) وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (١٩) وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ (٢٠) وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (٢١) وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ (٢٢) وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ (٢٣) وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ (٢٤) وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (٢٥)

 

از صحنه ستیزه‌جوئی‌گرفته‌که میدان آن آسمان است‌، تا نمایشگاه جهانی‌که با صحنه آسمان آغاز می‌گردد، و آن‌گاه صحنه زمین‌، صحنه بادهای تلقیح‌کننده ابرها برای بارش بارانها و پیدایش آبها، صحنه زندگی و مرگ، و بالاخره صحنه رستاخیز و همایش ... همه اینها نشانه‌هائی هستند دال بر وجود خدا، و کسانی درباره آنها به جدال و ستیزه می‌پردازندکه اگر دری از آسمان به رویشان باز می‌شد و از آن بالا می‌رفتند، می‌گفتند ما را چشم‌بندی گرده‌اند، و بلکه ما را جادو نموده‌اند ... پس بهتر است صحنه‌ها را یکی‌یکی بدان‌گونه‌که در روند قرآنی آمده‌اند، نشان دهیم‌:

(وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ. وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ. إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ).

ما در آسمان برجهای نجومی پدید آورده‌ایم (‌که تقویم مجسم جهان و بیانگر نظام شگرف و حساب دقیق آن است‌) و آن را برای بییندگان آراسته‌ایم (‌تا از این منظره زیبای بالا به قدرت آفریدگار تعالی پی ببرند)‌. و آسمان را (‌از دستبرد و دسترسی‌) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشته‌ایم‌. و امّا هرکه از آنها دزدکی گوش فرادارد، آذرخش روشنی به سراغ او می‌رود .

این نخستین خط در تابلوی گسترده و پهن است ... تابلوی شگفت جهان تابلوئی که نشانه‌های قدرت نوآفرین و زیبانگار را فریاد می‌دارد، و بر اعجاز گواهی می‌دهد بیش از آنچه نزول فرشتگان گواهی می‌دهد، و از دقت نظم و نظام دادن و تعیین و تقدیر پرده برمی‌دارد، همان‌گونه که از عظمت قدرت بر این آفرینش سترگ و موجود بزرگ پرده برمی‌افکند.

بروج شاید همان ستارگان و سیاران با تمام بزرگی و ستبری خود باشد، و چه‌بسا بروج منازل نجومی ستارگان و سیارگان باشد که در مدار خود بدانجاها منتقل می‌گردند. در هر دو حالت گواه بر قدرت‌، وگواه بر دقت‌، و گواه بر نوآفرینی و نوآوری زیبا و دلربا هستند:

(وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ).

و آن را برای بینندگان آراسته‌ایم.

در اینجا نگرشی به زیبائی جهان - به‌ویژه به آسمان - است‌، نگرشی که اشاره دارد به این‌که در آفرینش این جهان زیبائی نیز هدف است و در مد نظر بوده است‌. تنها بزرگی و ستبری نیست‌. تنها دقت هم نیست‌. بلکه زیبایی نیز در میان همه سیماها و نمادها به رشته‌کشیده شده است‌، و از هماهنگی همه آنها جلوه گر آمده است‌. نگاه بازی در شب تاریک به آسمان افکندن‌، بدان‌گاه که ستارگان و سیارگان در آن پراکنده شده‌اند، و با پرتو خود چشمک و سوسو می‌زنند، و انگارکه می‌خواهند خاموش بشوند، ناگهان چشم می‌خواهد به دعوت ستاره دوردستی پاسخ بگوید و آن نیز بدان چشمک بزند ...

نگاه دیگری بسان نگاه پیشین در شب مهتابی بدانگاه که ماه درکجاوه آسمان به خواب ناز فرورفته است و جهان دور و بر او می‌خواهد وی را هیپنوتیزم‌کند، و انگار نفسهای خود را بازمی‌گیرد تا خفته خوشبخت ماه را بیدار ننماید!..

یک نگاه باز آگاهانه‌ای تضمین می‌کندکه حقیقت زیبائی هستی درک و فهم شود، و ژرفای این زیبائی در هستی جلوه‌گر آید. برای درک و فهم معنی این نگرش شگفت است‌که چنین اشاره‌ای رفته است:

(وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ).

و آن را برای بینندگان آراسته‌ایم‌.

همراه با آراستن‌، از حفاظت و صیانت سخن رفته است‌:

(وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ).

و آسمان را از (‌دستبرد و دسترسی‌) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشته‌ایم‌.

و لذا اهریمن به آسمان دسترسی ندارد، و آن را نمی‌آلاید، و از شر و بلا و ناپاکی وگمراهی خود در آن نمی‌دمد. چه اهریمن تنها بدین زمین حواله گردیده است‌، و سر وکارش با گمراهان آدمیزادگان در همین زمین است و بس‌. ولی آسمان -‌که رمز والائی و بالائی است - اهریمن از آن رانده و مانده می‌گردد و بدان دسترسی نمی‌یابد و آن را آلوده نمی‌کند. تنها کاری‌که می‌تواند این است‌که هر زمان تلاش می‌کند که خویشتن را بدان رساند، برگردانده می‌شود و کوشش او بیسود می‌گردد:

(إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ).

و امّا هرکه از آنها دزدکی گوش فرادارد، آذرخش روشنی به سراغ او می‌رود.

اهریمن چیست‌؟ چگونه تلاش می‌کند تا دزدکی گوش فرادارد و استراق سمع کند؟ به چه چیز دزدکی‌گوش فرامی‌دارد؟ ... همه اینها غیب است و غیب را تنها خدا می‌داند و بس‌. ما از لابلای نصوص بدین چیزها دسترسی پیدا نکرده‌ایم‌، و فائده‌ای هم در فرورفتن بدین مسائل نمی‌بینیم‌، چراکه چیزی را بر عقیده نمی‌افزاید، و نتیجه‌ای جز سرگرم شدن عقل بشری به کارهائی نداردکه بدو مربوط نیست و در محدوده وظیفه او نمی‏باشد، و تنها او را ازکار حقیقی خود در این زندگی بازمی‌دارد. گذشته از این‌، درک و فهم تازه‌ای درباره حقیقت تازه‌ای بر درک و فهم انسان نمی‌افزاید.

باید بدانیم‌که هیچ اهریمنی راه به آسمان ندارد، و این زیبائی فریبا و دلربای آسمان محفوظ و مصون می‌ماند، و والائی و بالایی‌ای‌که آسمان رمز آن است پاسداری می‌شود و ناپاکی و پلشتی اهریمنی آن را نمی‌آلاید، و هر وقت بر دل اهرینی بگذ‌رد که رهسپار آسمان شود رانده و مانده می‏گردد و میان او و میان آنچه می‌خواهد حائل و مانع ایجاد می‌شود و به مقصود نمی‏رسد.

زیبائی حرکت در صحنه را برای ترسیم برج ثابت، و نشان دادن اهریمن بالارونده، و درخشش آذرخشی‌که فرود می‌آید و پرتوافشانی می‌نماید، فراموش نخواهیم کرد. همچون حرکت دلنشینی از زیبائیهای تصویرگری در این کتاب زیبا است‌.

دومین خط در تابلوی پهن هراس‌انگیز، خط زمین گسترده در برابر دیدگان است‌. زمینی‌که گسترده برای گام نهادن و سیر و سیاحت است‌، و در آن کوه‌های محکم و پابرجا است‌، و در آن‌گیاهان و روزیهای مردمان و جز ایشان از زندگان است‌:

(وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ. وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

ما زمین را گسترانیده‌ایم و در زمین کوه‌های استوار و پابرجائی را پدید آورده‌ایم‌، و همه چیز را به گونه سنجیده و هماهنگ و در اندازه‌های متناسب و مشخص در آن ایجاد کرده‌ایم‌. و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما و کسانی را آفریده‌ایم که نمی‌توانید روزی‌رسان ایشان باشید.

سایه سترگی و بزرگ وستبری در روند قرآنی پدیدار و نمودار است‌. چه اشاره به آسمان و ایجاد برجها در آن‌، سترگی و بزرگی و ستبری حتی در طنین واژه «‌بروج‌» پیدا است‌، و حتی در آذرخش جنبان درخشان که قبلا با واژه «‌مبین‌: روشن‌» وصف گردیده است‌، و اشاره به زمین که کوه‌های استوا‌ر در آن ایجاد شده است‌، عظمت در آن موج می‌زند، و سنگینی آن در این تعبیر پیدا و هویدا است‌:

(وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ).

و در زمین کوه‌های استوار و پابرجائی را پدید آورده ایم.

اشاره به‌گیاهان‌، همراه با وصف «‌موزون‌: دارای نظم و نظام شگرف و حساب وکتاب دقیق ... به اندازه و مقدار مشخص و معین و متناسب و مرتبط به یکدیگر» سراپا عظمت است‌. موزون واژه‌ای است که سنگینی و وقار خود را دارا است‌، هرچندکه معنی آن این است‌که هرگیاهی در این زمین دارای آفرینش دقیق است و از استواری شگفتی برخوردار است و در آن اندازه و سنجش شگرفی به‌کار رفته است ... جمع آمدن واژه «‌معایش‌: جمع معیشه و معاش‌، مایه زندگی و وسیله ماندگاری‌» و نکره بودن آن نیز در سایه عظمت می‌آرامد و بیانگر سترگی و بزرگی است‌. این جمله هم بیانگر عظمت است‌:

(وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

و کسانی را آفریده‌ایم که نمی‌توانید روزی‌رسان ایشان باشید.

زنده‌هائی‌که در زمین هستند، به‌گونه چکیده و مبهم ... همه اینها سایه عظمتی را می‌اندازندکه بر بزرگداشت صحنه ترسیم شده می‌افزایند.

آیه جهانی در اینجا از آفاق بیرون‌، به دنیای درون برمی‏گردد، و به نفس آدمیزادگان می‌پردازد. این زمین پهناور وگسترده در برابر دیدگان و زیر گامهای مردمان‌، و این کوه‌های استوا‌ر و فروافکنده برگرده ز‌مین‌، زمینی‌که به‌گیاهان آن اشاره می‌رود، و انواع و اقسام آنها با نظم و نظام شگرف و حساب وکتاب دقیق و در اندازه و مقدار مشخص و معین و متناسب و مرتبط به یکدیگر، پیش چشم داشته می‌شود، و از آن پس به معایش یعنی مایه‌های زندگی و وسائل ماندگاری پرداخته می‌گرددکه یزدان سبحان آنها را در این زمین برای مردمان آفریده است و سر و سامان بخشیده است‌. معایش همان ارزاقی است که برای زیستن و زندگی‌کردن در زمین از سوی خدا تهیه و آماده گردیده است‌. ارزاق هم‌گوناگون و فراوا‌ن است‌. روند قرآنی آنها را در اینجا چکیده‌وار و به گونه مبهم ذکرکرده است تا سایه عظمت خود را بیفکند همان‌گونه که گفتیم‌:

(وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ).

و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما را آفریده‌ایم‌.

همچنین برای شما آفریده‌ایم‌:

(مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

کسانی را (‌از قبیل‌: اهل و عیال و خدمتگزاران‌) که شما روزی‌رسان ایشان نیستید.

چه آنان در پرتو ارزاقی زندگی می‌کنندکه خدا برای ایشان در زمین قرار داده است‌. شما جز ملتی از ملتهائی نیستیدکه فراوانند و خارج از شمارند. ملتی هستیدکه به ملتهای دیگر روزی نمی‌رسانید. بلکه این خدا است‌که به شما و به ملتهای دیگر روزی می‌رساند و همگان را از زندگی بهره‌مند می‌گرداند. گذشته از این هم خدا با شما لطف و بزرگواری می‌کند و ملتهای دیگری را به سود شما و برای بهره‌مندی شما و خدمت به شما به‌کار می‌گیرد، ملتهائی که از روزی خدا می‌خورند وهزینه ومشکلی برای شما تولید نمی‌کنند. این رزقها وروزیها -‌مثل همه چیز دیگر -‌در علم خدا مقدر و مقرر است‌، و تابع فرمان و مشیت یزدان است‌. خدا هر وقت و هرگونه‌که بخواهد در آنها دخل و تصرف می‌کند. هر زمان‌که قانون و سنت خدا اقتضاء کند و خدا بخواهد دخل و تصرف او صورت می‌پذیرد، و قانون و سنت خدا درباره مردمان و رزقها و روزیها اجراء می‌گردد:

(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینه‌های آن در پیش ما است و جز به اندازه معین و مشخصی (‌که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمی‌فرستیم‌.

هیچ آفریده‌ای بر چیزی توانائی ندارد و مالک چیزی نیست‌. بلکه‌گنجینه‌های هر چیزی - جایگاه‌های صادرات و واردات آن -‌در پیشگاه یزدان و متعلق بدو است‌. در آن بالا بالاها است‌. هر چیزی را بر آفریدگان خود در دنیاهائی‌که هستند نازل می‌کند، ولی‌:

(بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

به اندازه معین‌، و برابر صلاح‌دید مشخص‌.

هیچ چیزی به‌گزاف نازل نمی‌گردد، و هیچ چیزی ناسنجیده و سرسری صورت نی‌گیرد.

مدلول و مفهوم ابن نص استوار:

(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینه‌های آن در پیش ما است و جز به اندازه معین و مشخصی (‌که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمی‌فرستیم‌.

هر روز بیش از پیش جلوه‌گر می‌آید، هر زمان‌که انسانها در علم و معرفت پیشرفت‌کنند، و هر زمان‌که انسانها به اسرار و رموز ترکیب‌بند این جهان و هستی آن پی ببرند. مدلول و مفهوم‌:

(خَزَائِنُهُ). گنجینه‌ها و منابع آن‌.

به صورت نزدیک‌تر به ذهن‌، وضوح و روشنی پیدا کرده است‌، پس از آن‌که انسانها سرشت عناصری راکه این جهان مادی از آنها فراهم آمده است‌کشف نموده‌اند، تا اندازه‌ای سرشت ترکیب و تحلیل آنها را دریافته‌اند، و برای مثال دانسته‌اند که منابع اساسی آب ذرات ایدروژن و اکسیژن است‌. و یکی از منابع رزق و روزی مجسم در همه‌گیاهان سبز، ازت موجود در هوا، وکربن و اکسیژن مرکب در اکسید دوکربن‌، و نیز اشعه‌هائی است‌که از خورشید منشعب می‌شود!. چیزهای دیگری همچون اینها بسیار است‌که مدلول و مفهوم خزائن وگنجینه‌های خدا را روشن و آشکار می‌سازد، و انسانها به شناخت چیزهائی از این خزائن و گنجینه‌ها راهیان شده‌اند و دسترسی پیدا کرده‌اند ... آگاهی و شناخت انسانها در این زمینه هرچندکه زیاد است‌، ولی هنوز اندکی از بسیار است‌.

از جمله چبزهائی‌که یزدان سبحان آنها را به اندازه معین به جهان‌گسیل می‌دارد، بادها و آبها است‌:

(وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ) .

و بادها را برای تلقیح (‌ابرها و بارور ساختن آنها) به وزیدن می‌اندازیم و به دنبال آن از (‌ابرهای بهم پیوسته و تلقیح شده‌) آسمان آب می‌بارانیم و شما را بدان سیراب می‌گردانیم (‌و آن‌گاه به شکل برف و یخ و چشمه‌ها و رودخانه‌ها و دریاها و اقیانوسها در زمین جمع‌آوری و اندوخته‌اش می‌نمائیم‌، و دوباره آن را تبخیر و به جو زمین می‌بریم و سپس به زمین برمی‌گردانیم‌) و شما توانائی اندوختن (‌و نگهداری‌) آن را (‌بدین‌گونه در فضا و زمین‌) ندارید.

بادها را برای تلقیح شدن با آب‌،[1]‌ به وزیدن می‌اندازیم‌. یعنی بادها آبستن به بخار آب می‌شوند، همان‌گونه که شتر ماده با جفتگری آبستن می‌شود. آن‌گاه از آسمان آبی را نازل می‌گردانیم‌که بادها با خود حمل‌کرده‌اند، و شما را بدان سیراب می‌گردانیم و با آن زندگی می‌کنید:

(وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ).

شما توانائی اندوختن (‌و نگهداری‌) آن را (‌بدین‌گونه در فضا و زمین‌) ندارید.

آب از منابع وگنجینه‌های شما فرود نیامده است‌، بلکه از منابع وگنجینه‌های خدا فرود آمده است و به اندازه معین پائین آمده است‌.

بادها برابر قوانین جهانی روان می‌گردند و وزیدن می‌گیرند، و آب را برابر این قوانین با خود حمل می‌کنند، و مطابق با آن قوانین فرومی‌فرستند. امّا چه کسی این نظم و نظام را در اصل بنیاد نهاده است‌؟ آفریدگار جهان همچون‌کرده است و چنین مقدر و مقرر فرموده است‌، و قوانین کلی را وضع نموده است‌، قوانینی‌که همه این پدیده‌ها از آن پیدا و هویدا می‌گردند:

(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینه‌های آن در پیش ما است‌، و جز به اندازه معین و مشخصی (‌که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمی‌فرستیم.

در تعبیر قرآنی ملاحظه می‌کنیم‌که هر حرکتی را به خدا نسبت میدهد و برمی‌گرداند، حتی نوشیدن آب را:

(فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ).

و شما را بدان سیراب می‌گردانیم‌.

مراد این است‌که ما آفرینش شما را به گونه‌ای ساخته‌ایم که خواستار آب است‌، و آب را شایسته بر آوردن نیاز شما گردانده‌ایم‌، و هم این و هم آن را مقرر و مقدر داشته‌ایم‌. آب را برابر قضا و قدر خود پدید آورده‌ایم‌، و هم برابر قضا و قدر خود آن را به جریان انداخته‌ایم‌. تعبیر قرآنی بدین شیوه ذکر می‌شود تا هماهنگ با فضای‌کلی‌گردد، و همه امور به طورکلی به خدا حواله داده شود و برگردانده شود حتی در حرکت برگرفتن آب برای نوشیدن‌. زیرا فضا، فضای آویزه اراده مستقیم خدا، و قضا و قدر اوکردن هر چتری در این جهان است‌، قضا و قدری‌که به هر حرکتی و به هر حادثه‌ای تعلق می‌گیرد ... در اینجا سنت خدا درباره حرکات‌کرات‌، بسان سنت یزدان در آنجا درباره حرکات نفسها است ... سنت خدا در بند نخستین راجع به تکذیب‌کنندگان است‌، و سنت خدا در بند دوم مربوط به آسمانها و زمین‌، و بادها و آبها و سیراب‌کردن و آبیاری نمودن است‌. همه اینها هم از سنت خدا پیروی می‌کنندکه قضا و قدر او آن سنت را اجراء و پیاده می‌کند. هم این و هم آن نیز پیوند می‌خورد با حق بزرگی‌که خدا آسمانها و زمین و مردمان و اشیاء جهان را توام با آن و مشتمل بدان آفریده است‌.

آن‌گاه روند قرآنی برگشت دادن هر چیزی به خدا را تکمیل می‌کند، و بدین منظور زندگی و مرگ را، و زندگان و مردگان را، و زندگی دوباره و رستاخیز همگان را بدو برمی‌گرداند:

(وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ. وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).

و مائیم که زنده می‌گردانیم و می‌میرانیم (‌و باقی بوده‌) و وارث (‌جهان‌) می‌باشیم‌. و ما، هم‌پیشینیان شما را می‌دانیم و هم‌پسینیان شما را. (‌و می‏دانیم که کی بوده‌اند و چه کرده‌اند، و کی خواهند بود و چه خواهند کرد)‌. و بی‏گمان پروردگار تو آنان را (‌روز قیامت در کنار هم‌) گرد می‌آورد (‌و به حساب و کتابشان رسیدگی می‌کند و پاداش و پادافره ایشان را می‌دهد‌، و این برابر حکمت و آگاهی انجام می‌پذیرد و) او حکیم و آگاه است‌.

در اینجا بند دوم به بند نخستین می‌پیوندد. در آنجا فرموده بود:

(وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ. مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ)‌.

ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکرده‌ایم مگر (‌پس از انقضای‌) مدت معینی (‌که‌) داشته است‌. هیچ ‌ملتی بر (‌مدت معین و سررسید) اجل خود پیشی نمی‏گیرد و از آن عقب نمی‌افتد.         (‌حجر/4-5)

در اینجا مقرر می‌فرمایدکه زندگی و مرگ در دست خدا است‌، و خدا پس از این جهان وارث همگان است‌، و او می‌داند چه‌کسانی بر ایشان واجب‌گردیده است‌که جلو بیفتند و بمیرند، و چه‌کسانی بر آنان واجب شده است‌که به تاخیر بیفتند و فعلا مرگشان درنرسد و زنده بمانند، و او است‌که سرانجام همه مردمان را زنده و گردآ‌وری می‌کند، و درنهایت بازگشت همگان به سوی او است.

(إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).

او کار بجا و آگاه است‌.

خدا مدت عمر و سررسید زندگی هرملتی را برابر حکمت خود مقدر و مقرر می‌دارد. می‌داند این ملت کی نابود می‌شود و می‌میرد، و چه وقت دوباره زنده می‌شود وگردآوری می‏گردد، و در فاصله مردن و زنده شدن آنان چه‌کارهائی و چه چیزهائی وجود دارد و می شود.

در این بند و دربند پیش از آن‌، هماهنگی شگفتی را در جنبش صحنه‌، در نزول قرآن‌، در نزول فرشتگان‌، در فرود آمدن آذرخشهائی به سوی شیاطین‌، و در نزول آب از آسمان ... وگذشته از اینها در جولانگاهی‌که حوادث و معانی را احاطه می‌کند، و جولانگاه بزرگ جهانی است‌: آسمانها و برجها و منزلهای نجومی و آذرخشها، و زمین وکوه‌های محکم و استوار و درختان وگیاهان‌، و بادها و بارانها ... ملاحطه می‌کنیم ... وقتی هم روند قرآن مثالی برای ستیزه‌جوئی می‌آورد، موضوع آن را بالا رفتن از زمین به آسمان از لابلای دری قرار می‌دهدکه در خود جولانگاه عرضه شده بازگردیده است ... این هم از زیبانگاریها و نوآوریهای این‌کتاب شگرف است‌.


 

1- ‌برخیها خواسته‌اند لواقح را در اینجا به معنی علمی‌ای‌که امروزه‌کشف شده است تفسیرکنندو بگویند: بادها گرده‌ها را از درختی وگیاهی به درختی‌وگیاهی می‌برند. ولیکن روند قرآنی در اینجا اشاره دارد به این‌که بادها آبستن‌به بخار آب می‌شوندنه چیز دیگری‌:

(فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ).

به دنبال آن از (‌ابرهای به هم پیوسته‌و تلقیح شده‌) آسمان آب می‌بارانیم و شما را بدان‌ سیراب می‌گردانیم‌.

دیگر نامی‌از رویاندن‌گیاهان‌و درختان‌ -‌ حتی با اشاره دوری ‌-‌ نیست‌،‌ تا از گرده افشانی سخنی به میان آید. تعبیر قرآنی دقیق است در ترسیم سایه‌روشنهای صحنه‌های دور یا نزدیک‌. کسی این را درک و فهم می‌کند که در سایه‌های‌ قرآن دور از هرگونه شائبه‌ها و اشاره‌های غریب‌و ناآشنا زندگی می‌کند، تا احساس قرآنی داشته باشد، احساسی‌که دور از شائبه‌ها و اشاره‌های غریب و نااشنا گردد، و بدین هنگام احساس او هرگونه تاویل غریب‌و ناآشنا را به دور می ‌اندازد. (‌مولف‌) «‌لواقح‌» جمع لاقح‌، به معنی آبستن‌. چراکه بادها آبستن به بخار آب می‌شوند. و جمع لاقحه‌، به معنی تلقیح‌کننده‌. چراکه بادها ابرها را به هم نزدیک و مایه تلقیح آنها می‌شوند، و ... (‌مترجم‌)

 

تفسیر سوره‌ی حجر آیه‌ی 99-85


 

سوره‌ی حجر آیه‌ی 99-85

 

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ (٨٥) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ (٨٦) وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (٨٧) لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (٨٨) وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ (٨٩) کَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ (٩٠) الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ (٩١) فَوَرَبِّکَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (٩٢) عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩٣) فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ (٩٤) إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ (٩٥) الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (٩٦) وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ (٩٧) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (٩٨) وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (٩٩)

 

این  سنتها  و  قانونهائی‌که  تخلف  نمی‌ورزند،  و  بر  جهان  و  زندگی‌،  گروه‌ها  و  رسالتها،  هدایتها  و  ضلالتها،  سرنوشتها  و  حسابها  وکتابها  و  سزاها  و  جزاها  فرمانروائی  دارند»  و  هر  بندی  از  بندهای  سوره  با  تصدیق‌کردن  و  مصداق  بخشیدن  سنت  و  قانونی  از  آن  سنتها  و  قانونها،  و  یا  عرضه  نمودن  نمونه‌هائی  از  آن  در  جایگاه‌های  مختلف  این‌گونه  جولانگاه‌،  به  پایان  آمده  است‌.  این  سنتها  و  قانونها  گواه  بر  حکمت  نهان  در  هر آفریده‌ای  از  آفریده‌های  یزدان  است‌،  و  شاهد  حق  اصیلی  است  که  سرشت  این  آفریده‌ها  بر  آن  استوار  و  پا‌یدار  است‌.

بدین  خاطر  است‌که  روند  قرآنی  در  پایان  سوره  به  بیان  این  حق  بزرگ  و  سترگی  می‌پردازدکه  در  سرشت  آفریده‌های  آسمانها  و  زمین  و  میان  آن  دو  جلوه‌گر  می‌اید،  و  در  سرشت  قیامتی‌که  هیچ‌گونه  شک  و  تردیدی  در  وقوع  ان  نیست  پدیدار  می‌گردد،  و  در  سرشت  دعو‌تی  هویدا  و  پیدا  است‌که  پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم  آن  را  بر  دوش  می‌کشد  و  همه  پیغمبران  پیشین  ان  را  بر  دوش  کشیده‌اند.  روند  قرانی  همه  این  سرشتها  را  گرد  می‌اورد  درکمربند  حق  بزرگ  و  سترگی‌که  آن  سرشتها  را  به  یکدیگر  ربط  و  پیوند  می‌دهد  و  در  آنها  جلوه‌گر  می‌اید.  روند  قرانی  همچنین  اشاره  می‌کند  به  این  که  حق  آمیزه  هر  آفریده‌ای  است‌،  و  از  سوی  خدائی  سر  زده  است‌که  آفریدگار  این  جهان  هستی  است‌:

(إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ )  .

بیگمان  پروردگار  تو  آفریدگار  بسیار  آگاهی  است‌.  (‌پس  کار  خود  را  بدو  واگذار  و  باک  از  این  و  از  آن  مدار)‌.

پس  بایدکه  حق  بزرگ  و  سترگ  به  راه  خود  ادامه  دهد،  و  بایدکه  دعوت  متکی  به  حق  بزرگ  و  سترگ  راه  خویش  را  درپیش  گیرد،  و  بایدکه  دعوت‌کننده  به  سوی  حق  به  پیش  تازد  و  به  مشرکان  مسخره‌کننده  گوش  فراندهد  و  توجه  نکند:

(فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ)

پس  آشکارا  بیان  کن  آنچه  را  که  بدان  فرمان  داده  می‌شوی  (‌که  دعوت  حق  است‌)  و  به  مشرکان  اعتناء  مکن  (‌که  چه  می‌گویند  و  چه  می‌کنند)‌.

سنت  و  قانون  خدا  راه  خود  را  درپیش  می‌گیرد  و  تخلف‌ناپذیر  است‌.  در  فراسوی  آن‌،  حق  بزرگ  و  سترگی  نهفته  است‌که  آمیزه  دعوت  و  قیامت  و  آفرینش  آسمانها  و  زمین‌،  و  آمیزه  هر  چیزی  است‌که  درجهان  هستی  است  و  ساختار  آفربدگار  بسیار  آگاه  و  دانا  است  ...  این  هم  نگرش  مهم‌وقابل  توجهی  است‌که  این  سوره  بدان  پایدار  است‌.

*

(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ)‌.

ما  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  در  میان  آن  دو  است  جز  به  حق  نیافریده‌ایم‌.  (‌تمام  هستی  دارای  هدف  و  حکمت  است‌،  و  بر  مدار  حق  و  حقیقت  می‏گردد،  و  لذا  با  فساد  سر  سازگاری  ندارد،  و  فاسدان  دیر  یا  زود  به  سزای  خود  می‌رسند،  و  همچون  قوم  لوط  و  ثمود  از  صحنه  پرنظم  و  نظام  آفرینش  به  کناری  پرت  می‌گردند)‌.  و  بی‏گمان  روز  رستاخیز  فرامی‌رسد  (‌و  تباهکاران  علاوه  از  مکافات  دنیوی‌،  به  عذاب  و  عقاب  سخت  اخروی  گرفتار  می‌گردند)  پس  (‌ای  پیغمبر!)  گذشت  زیبائی  داشته  باش  (‌و  بزرگوارانه  و  حکیمانه  به  دعوت  خود  ادامه  بده  و  در  برابر  اذیت  و  آزار  کفار  شکیبائی  کن‌)‌.  بی‏گمان  پروردگار  تو  آفریدگار  بسیار  آگاهی  است‌.  (‌پس  کار  خود  را  بدو  واگذار  و  باک  از  این  و  از  آن  مدار)‌.

این  پیروکه  بیان  حقی  را  درضمن  داردکه  آسمانها  و  زمین  بدان  برجا  و  برپا  است‌،  وآفرینش  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  میان  آن  دو  است  بر  آن  استوار  و  پایدار  است‌،  پیروی  است  با  دلالت  عظیم‌،  و  با  معنی  عمیق‌،  و  با  تعبیر  عجیب‌.  آیا  این‌گفته  به  چه  چیز  اشاره  می‌کند؟‌:

(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ)  .

ما  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  در  میان  آن  دو  است  جز  به حق  نیافریده‌ایم‌.

اشاره  دارد  به  این‌که  حق  در  نقشه  و  طر ح این  جهان  عمیق  است‌:  در  هستی  این  جهان،  و  در  اداره  این  جهان‌،  و  در  سرنوشت  این  جهان  و  آنکه  و  آنچه  در  آن  است  عمیق  است‌.

حق  عمیق  است  در  نقشه  و  طرح  و  برنامه‌ریزی  این  جهان‌.  چه  این  جهان  به  بازیچه  و  بیهوده  آفریده  نشده  است‌.  به‌گزاف  و  ناسنحیده  سر  از  عدم  برنیاورده  است‌.  با  نقشه  و  طرح  و  برنامه‌ریزی  آن‌،‌گول  زدنی  و  نادرست  بودنی  و  باطلی  نیامیخته  است‌.  باطل  بر  آن  عارض  می‌گردد،  ولی  عنصری  از  عناصر  نقشه  و  طرح  و  برنامه‌ریزی  آن  نیست‌.

حق  عمیق  است  در  هستی  این  جهان‌،  چه  پابرجائی  آن  از  عناصری‌که  از  آن  فراهم  می‌آید  حق  است‌،  نه‌گمان  و  خیال‌،  و  نه‌گول  و  نیرنگ‌.  قوانینی‌که  بر  این  عناصر  فرمانروایند  و  آنها  راگرد  می‌آورند  و  با  یکدیگر  سازش  می‌دهند  و  همسو  می‌نمایند،  حقی  است  که  متزلزل  نی‌شود  و  خلل  و  پراکندگی  نمی‌شناسد  و  تبدیل  و  تغییر  پیدا  نمی‌کند،  و  هواها  و  هوسها  یا  رخنه‌ها  و  یا  اختلافها  بدان  راه  نمی‌یابد.

حق  عمیق  است  در  اداره‌کردن  جهان‌.  چه  جهان  با  حق  اداره  می‌شود  و  با  حق‌کارهایش  روبه‌راه  می‌گردد،  برابر  آن  قوانین  صحیح  عادلانه‌ای‌که  از  هواها  و  هوسها،  و  از  پرشها  و  جهشها  پیروی  نمی‌کند.  بلکه  از  حق  و  عدل  متابعت  می‌نماید.

حق  عمیق  است  در  سرنوشت  جهان‌.  چه  هر  نتیجه‌ای  برابر  آن  قوانین  ثابت  و  عادلانه  حاصل  می‌آید.  و  هرگونه  تغییری  و  تبدیلی‌که  در  آسمانها  و  زمین  و  آنحه  میان  آن  دو  تا  است  روی  دهد  با  حق  صورت  می‌پذیرد  و  برای  حق  انجام  می‌گیرد.  و  هر  جزا  و  سزائی‌که  در  پی  می‌آید  از  حقی  پیروی  می‌نمایدکه  ازکسی  و  از  چیزی  جانبداری  نمی‌کند.

بدین  جهت  حقی‌که  خداوند  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  میان  آن  دو  است  را  با  آن  آفریده  است‌،  با  قیامتی  ربط  و  پیوند  پیدا  می‌کندکه  می‌آید  و  روی  می‌نماید  و  شک  و  تردیدی  در  فرارسیدن  آن  نیست‌.  قیامت  می‌آید  و  تخلف‌ناپذیر  است‌.  قیامت  بخشی  از  حقی  است  که  هستی  با  آن  استوار  و  پایدار  است‌.  قیامت  در  ذات  خود  حقیقت  است‌،  و  می‌آید  تا  حق  را  پیاده  و  اجراء  نماید.

(‌  فاصفح  الصفّح  الجمیل  )  .

پس  (‌ای  پیغمبر!)  گذشت  زیبائی  داشته  باش  (‌و  بزرگوارانه  و  حکیمانه  به  دعوت  خود  ادامه  بده  و  در  برابر  اذیت  و  آزار  کفار  شکیبائی  کن‌)‌.

دل  خود  را  به‌کینه  وکینه‌توزی  مشغول  مدار.  چه  حق  قطعاً  بایدکه  تحقق  پیداکند  و  پیاده  شود:

( إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ)‌.

بیگمان  پروردگار  تو  آفریدگار  بسیار  آگاهی  است‌.  (‌پس  کار  خود  را  بدو  واگذار  و  باک  از  این  و  از  آن  مدار)‌.

پروردگار  تو  است‌که  همه  چیز  را  آفریده  است‌،  و  می‌داند  چه  چیز  و  چه  کسی  را  آفریده  است‌.  آفریدگان  همه  از  نوآوریها  و  زیبانگاریهای  یزدانند،  بناچار  باید  حق  در  آنها  اصیل  باشد،  و  بایدکه  هرچه  در  جهان  است  به  حق  منتهی  شود،  حقی‌که  همه  چیز  از  آن  آغازیده  است  و  بر  آن  استوارگردیده  است‌.  حق  در  جهان  اصیل  است  و  جزآن  پوچ  و  ناروا  و عارضی  است  و  از  میان  می‌رود  و  فلنگ  خود  را  می‌بندد.  پس  جز  آن  حقی  برجای  نمی‌ماندکه  بزرگ  و  سترگ  و  فراگیر  است  و  در  ژرفای  هستی  استقرار  دارد.

بدین  حق  بزرگ  و  سترگ  می‌پیوندد  و  ربط  پیدا  می‌کند،  آن  رسالتی‌که  پیغمبر (ص)آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورد‌ه  است‌،  و  آن  قرآنی  است  که  بدو  عطاء  گردیده  است‌:

(  وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ)  .

(‌ای  پیغمبر!)  ما  هفت  (‌آیه‌)  به  تو  داده‌ایم  که  (‌سوره  ‌فاتحه  را  تشکیل  می‌دهند  و  در  هر  نمازی‌)  تکرار  می‌گردند  (‌و  از  منزلت  خاصی  برخوردارند  و  وسیله  دعا  و  ثنا  و  طلب  هدایت  از  خدایند)  و  همه  قرآن  بزرگ  را  به  تو  عطاء  نموده‌ایم  (‌که  معجزه  جاویدان  یزدان  و  مایه  تاب  و  توان  مسلمان  است‌)‌.

ارجح  اقوال  این  است  که  مراد  از  ‌«‌مثانی‌«  آیات  هفتگانه  سوره  فاتحه  است  -  همان‌گونه‌که  در  خبر  است  -  این  سوره  در  نماز  دو  بار  خوانده  می‌شود  و  تکرار  می‌گردد.  یا  این‌که  در  این  سوره  حمد  و  ستایش  می‌شود.[1]

قرآن  عظیم‌،  سائر  قرآن  است‌.

مهم  این  است‌که  پیوستن  این  نصّ  به  آیات  و  نشانه‌های  آفریده‌های  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  در  میان  آن  دو  است  و  به  حق  آفریده  شده‌اند،  و  به  قیامتی‌که  می‌آید  و  شکی  در  وقوع  آن  نیست‌،  اشاره  دارد  به  پیوندی  که  میان  این  قرآن  و  میان  حق  اصیلی  است‌که  جهان  بر  آن  استوار  و  پایدار  است  و  قیامت  بر  آن  برپا  و  برجا  می‌شود.  چه  این  قرآن  از  زمره  عناصر  آن  حق  است‌.  قرآن  است‌که  سنتها  و  قانونهای  آفریدگار  را  روشن  می‌دارد  و  دلها  را  متوجه  آنها  می‌گرداند،  و  پرده  به‌کنار  می‌زند  از  روی  ایات  و  نشانه‌های  موجود  در  آفاق  جهان  و  انفس  مردمان‌،  و  دلها  را  برای  درک  و  فهم  آنان  به  جوش  و  خروش  درمی‌اورد،  و  پرده  از  اسباب  و  علل  هدایت  و  ضلالت  به‌کنار  میزند،  و  فرجام  حق  و  باطل  را  روشن  می‌دارد،  و  عاقبت  خیر  و  شر  و  خوبی  و  بدی  را  می‌نمایاند.  قرآن‌،  از  خمیرمایه  آن  حق  است‌،  و  از  جمله  وسائل  و  وسائطی  است‌که  حق  را  بیان  و  روشن  می‌سازد.  قرآن  اصیل  است  بسان  اصالت  آن  حقی  که  آسمانها  و  زمین  بدان  آفریده  شده‌اند.  قرآن  ثابت  است  بسان  ثبوت  قوانین  هستی‌.  قرآن  با  آن  قوانین  مرتبط  است‌.  قرآن  یک  چیز  عارضی  وگذرائی  نیست‌.  بلکه  قرآن  برجای  می‌ماند  و  در  رهنمود  زندگی  وگرداندن  و  چرخاندن  و  تبدیل  و  تغییر  زندگی  موثر  می‌افتد،  هر  اندازه  هم  تکذیب‌کنندگان  تکذیب  بکنند،  و  مسخره‌کنندگان  مسخره  بنمایند،  و  باطل گرایان  به  باطل  بگرایند،  باطلگرایانی  که  عمداً  به  باطل  می‌گرایند  و  تکیه  بر  باطل  می‌دهند،  باطلی‌که  یک  عنصر  عارضی  و  زوال‌پذیر  در  این  هستی  است‌.

بدین  خاطرکسی‌که  ابن  سبع  مثانی  و  این  قرآن  عظیم  بدو  داده  شده  باشدکه  از  حق  بزرگ  و  سترگ  مدد  جسته  است  و  به  حق  بزرگ  وسترگ  پیوسته  است‌،  جسم  خود  را  به  چیز  زوال‌پذیری  در  این  زمین  نمی‌اندازد،  و  نفس  خود  را  مشتاق  عرضهای‌گذرای  این  جهان  نمی‌سازد،  و  به  حال  و  وضع‌گمراهان  اهمّیت  نمی‌دهد،  شان  و  مقام  گمراهان  نه  اندک  و  نه  بیش  برای  او  مهم  نیست‌.  بلکه  او  با  حق  اصیل  به  راه  خود  ادامه  می‌دهد:

(‌ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ )‌.

(‌ای  پیغمبر!)  چشمان  خود  را  به  چیزی  خیره  مکن  که  به  گروه‏‏هایی  از  کافران  داده‌ایم  (‌چرا  که  نعمت  دنیا  گذران  است  و  نعمت  آخرت  جاویدان‌)  و  بر  آنان  غمگین  مباش  (‌که  چرا  راه  کفر  می‏گیرند  و  به  تو  ایمان  نمی‌آورند)  و  برای  مومنان  بال  (‌مهربانی‌)  خود  را  بگستران  (‌که  پشتیبان  حق  و  حقی قتند)‌.  و  (‌به  کافران‌)  بگو  من  بیم‌دهنده  آشکارم  (‌و  به  شما  اعلام  خطر  می‌کنم  که  اگر  به  سرکشی  و  بی‌دینی  خود  ادامه  دهید،  عذاب  بر  شما  نازل  می‌نمائیم‌)‌.

(‌ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ).

چشمان  خود  را  به  چیزی  خیره  مکن  که  به  گروه‏‏هایی  از  کافران  داده‌ایم‌.

چشم  امتداد  پیدا  نمی‌کند.  بلکه  این  دیدن  است‌که  امتداد  می‏یابد  و  رو  میکند.  ولیکن  تعبیر  تصویرگر  قرآنی  خود  شکل  چشم  را  به  سوی‌کالاها  دراز  و  ممتد  ترسیم  می‌کند.  این  هم  تصویر  زیبائی  است  اگر  انسان  خیال‌پرداز آن  را  وراندازکند.  معنی  فراتر  از  اینها  است‌.  معنی  این  است‌که  پیغمبر  (ص)‌اهمّیت  ندهد  به  کالاهائی‌که  خدا  به  برخی  از  مردان  و  زنان  مردمان  داده  است  تا  با  آن‌کالاها  ایشان  را  بیازماید  و  امتحان  نماید.  نگاه  با  اهمّیتی‌  بدان‌کالاها  نیندازد،  و  بدانها  خیره  نشود  و  چشم  تمنّا  ندوزد.  این‌کالاها  چیزی  زوال‌پذیر  و  چیزهای  پوچی  است‌.  آنچه  با  خود  دارد  حق  پایدار  و  جاویدان  است‌که  سبع  مثانی  و  قران  عظیم  است‌.

این  نگرش  برای  سنجش  حق  بزرگ  و  سترگ  و  عطاء  عظیم  و  ارزشمندی‌ که  در  دست  پیغمبر  (ص)‌است  با  کالاهای  کوچک  وکم‌ارزشی‌که  برق  می‌اندازد  و  پرتو  می‌افکند،  ولی  ناچیز  است‌،  کافی  و  بسنده  است‌.  به  دنبال  ان  پیغمبر  (ص)رهنمود  می‌شود  به  این‌که  بدان  مردمان  بهره‌مند  از  این‌کالاها  اهمّیت  ندهد  و  ایشان  را  حقیر  و  ناچیز  شمارد،  و  به  مومنان  عنایت  داشته  باشد.  چه  مومنان  پیروان  حقی  هستندکه  او  با  خود  به  ارمغان  آورده  است‌،  و  پیروان  حقی  هستندکه  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  در  میان  آن د‌و  است  بر  آن  استوار  و  پایدار  است‌.  ولی  بهره‌مندان  ازکالاها  پیروان  اشیاء  پوچ  فناپذیری  هستندکه  ان  چیزها  عارضی  و زائد  برنقشه  و  طرح  جهان  هستی  است‌.

( وَلا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ )‌.

و  بر  آنان  غمگین  مباش‌.

به  سرنوشت  بد  ایشان  اهمّیت  مده‌،  سرنوشتی‌که  می‌دانی  عدالت  خدا  مقتضی  ان  است‌،  و  حق  در  قیامت  آن  را  می‏طلبد.  ایشان  را  به  سرنوشت  حق  خودشان  واگذار.

(وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ )‌.

و  برای  مومنان  بال  (‌مهربانی‌)  خود  را  بگستران  (‌که  پشتیبان  حق  و  حقیقتند)‌.

تعبیر  از  نرمش  و  مهربانی  و  عطف  توجه‌،  باگسترانیدن  بال،  یک  تعبیر  تصویری  است‌،  و  به  شیوه  هنری  قرآن  درکار  تعبیر،  لطف  رعایت  و  حسن  معامله  و  نرمش  داشتن  را  به  سیل  محسوسی  مجسم  می‌دارد.

(وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ )‌.

و  (‌به  کافران‌)  بگو:  من  بیم‌دهنده  آشکارم  (‌و  به  شما  اعلام  خطر  می‌کنم  که  اگر  به  سرکشی  و  بی‌دینی  خود  ادامه  دهید،  عذاب  بر  شما  نازل  می‌نمائیم‌)‌.

این  شیوه  اصیل  دعوت  است  ...  بیم  دادن  در  اینجا  به  شکل  مفرد  آمده  است‌،  در  صورتی  که  مژده  دادن  به  شکل  جمع  آمده  است‌.  چرا  که  این‌کار  سزاوار  قومی  است‌که  تکذیب  می‌کنند  و  مسخره  می‌نمایند،  و  از  آن  کالاهای  درخشان  و  پرتوافشان  بهره‌مند  می‌شوند،  و  از  خواب  غفلت  آن  کالاها  بیدار  نمی‌دند  تا  درباره  حقی  بیندیشندکه  دعوت  بر  آن  استوار  و  پایدار  می‌گردد،  و  قیامت  بر  آن  برپا  و  برجا  می‌شود،  و  جهان  بزرگ  هستی  بر  آن  مستقر  و  برقرار  می‏گردد.

(وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ )‌.

و  (‌به  کافران‌)  بگو  من  بیم‌دهنده  آشکارم‌.

این‌گفتاری  است‌که  هر  پیغمبری  آن  را  به  قوم  خودگفته  است‌.  از  جمله  مردمانی‌که  همچون‌گفتاری  بدیشان‌گفته  ا‌ست  باقی  مانده  اقوامی  هستندکه  پیغمبران  همچون  بیم  و  تهدیدی  را  بدیشان  رسانده‌اندکه  تو  نیز  آن  را  به  قوم  خود  می‌رسانی  ...  از  زمره  چنین  باقی‌ماندگانی  یهودیان  و  مسیحیانی  بودند  که  در  جزیرة‌العرب  می‌زیستند  ...  ولیکن  این  باقی‌ماندگان  پذیره  این  قرآن  نمی‌رفتند  و  کاملاً  تسلیم  آن  نمی‌گردیدند.  بلکه  مقداری  را  می‌پذیرفتند،  و  مقداری  را  نمی‌پذیرفتند،  و  آن‌گونه  که  دلشان  می‌خواست  و  عشقشان‌گل  می‌کرد  و  تعصبات  اجازه  می‌داد  به  قبول  یا  رد  بخشهائی  از  قرآن  می‌پرداختند.  اینان  هستند  که  یزدان  در  اینجا  ایشان  را  چنین  می‌نامد:

(الْمُقْتَسِمِینَ الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ )  .

بخش‌کنندگانی  که  قرآن  را  قطعه  قطعه  و  بخش‌بخش  می‌کردند  (‌و  قسمتی  را  حق‌،  و  قسمتی  را  باطل  می‌دانستند،  و  یا  آن  را  شعر،  سحر،  کذب‌،  و  اساطیر  می  نا  میدند  )  .

(کَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ فَوَرَبِّکَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) همان‌گونه  که  (‌عذاب  را)  بر  بخش‌کنندگان  (‌احکام  آسمانی‌)  نازل  کردیم‌،  کسانی  که  قرا  ن  را  بخش  بخش  می‌کردند  (‌و  قسمتی  را  حق  و  قسمتی  را  باطل  می‌دانستند،  و  یا  آن  را  شعر،  سحر،  کذب‌،  و  اساطیر  می‌نامیدند)‌.  به  پروردگارت  سوگند!  که  حتماً  (‌در  روز  رستاخیز  از  آنچه  در  دنیا  مردمان  انجام  می‌دهند)  از  جملگی  ایشان  پرس  و  جو  خواهیم  کرد.

«‌عضین‌«  جمع  عضة‌:  جزء  ...  از:  عضی  الشاة:  میان  اعضاء  و  اندام  گوسفند  فاصله  انداخت  ...  آنان  مسوول  این  تفرقه  هستند.  قرآن  ایشان  را  بیم  می‌دهد  و  تهدید  می‌کند،  همان‌گونه  که‌کتابهای  پیشین  خودشان  آنان  را  بیم  داده  است  و  تهدید  کرده  است‌.  کار  قران  و  کار  پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم  چیز  نوظهور  و  بی‌سابقه‌ای  نبوده  است‌که  با  آن  آشنا  نباشند.  بلکه  خداوند  بسان  قرآن  را  بر  ایشان  نازل  کرده  است‌.  لذا  سزاوارتر  برای  ایشان  این  بودکه  کتاب  جدید  خدا  را  می‌پذیرفتند  و  تسلیم  آن  می‌شدند.  وقتی‌که  روند  قرآنی  بدین  مرز  می‌رسد،  به  پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  رو  می‌کند  و  از  او  می‌خواهد  به  راه  خود  ادامه  دهد  و  در  مسیر  خویش  رود.  آشکارا  بر  زبان  براند  و  به  مردمان  برساند  آنچه  را  که  یزدان  بدو  دستور  فرموده  است‌.  این  آشکاراگفتن  را «صدع‌«  یعنی  شقّ‌،  نامیده  است  تا  بر  قوت  و  قدرت  و  تنفیذ  و  اجراء  دلالت  داشته  باشد.  نباید  شرک  مشرکان  او  را  ا‌ز  آشکارا  بیان  داشتن  و  به  راه  ادامه  دادن  بازدارد.  مشرکان  بالاخره  سرانجام  کار  خود  را  خواهند  دانست‌.  مسخره  کردن  مسخره‌کنندگان  نیز  نباید  او  را  از  این  کار  بازدارد،  چه  خدا  برای  او  در  برابر  شر  و  بلای  مسخره‌کنندگان  کافی  است  و  به  دفع  آن  می‌کوشد:

(فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).

پس  آشکارا  بیان  کن  آنجه  را  که  بدان  فرمان  داده  می‌شوی  (‌که  دعوت  حق  است‌)  و  به  مشرکان  اعتناء  مکن  (‌که  چه  می‌گویند  و  چه  می‌کنند)‌.  ما  تو  را  از  (‌کید  و  مکر  و  اذیت  و  آزار)  استهزاء‌کنندگان  مصون  و  محفوظ  می‌داریم‌.  آن  استهزاء‌کنندگانی  که  معبود  دیگری  را  همراه  خدا  قرار  می‌دهند  (‌و  بتان  را  با  خدا  می‌پرستند.  آنان  به  زودی  نتیجه  شرک  خود  را)  خواهند  دانست  (‌آن‌گاه  که  عذاب  دردناک  دوزخ  ایشان  را  دربر  خواهد  گرفت‌)‌.

پیغمبر  (ص)‌انسان  است  و  نمی‌تواند  دلتنگ  نشود  وقتی‌که  می‌شنود  برای  خدا  انباز  می‌ورزند،  و  دعوت  حق  را  مورد  تمسخر  قرار  می‌دهند.  برای  دفاع  از  دعوت  و  برای  دفاع  از  حق  برمی‌جوشد  و  غیرتمندانه  می‌خروشد.  ازگمراهی  دیگران  و  شرک  ایشان  به  تنگ  می‌آید  و  ناراحت  می‌گردد.  بدین  جهت  بدو  دستور  داده  می‌شودکه  حمد  و  ستایش  پروردگارش  را  بر  زبان  راند  و  به  بندگیش  بنشیند  و  او  را  پرستش  نماید،  و  با  تسبیح  و  تقدیس  و  حمد  و ثنا  وعبادت  و  پرستش‌،  خویشتن  را  در  پناه  خدا  دارد  از  شر  و  بلای  آنچه  از  مردمان  می‌شنود.  و  در  طول  زندگی  از  تسبیح  و  تقدیس  و  حمد  و  ثنای  پروردگارش  سست  نشود  و  نغنود،  تا  آن  دم‌که  مرگ  او  درمی‌رسد  و  یقین  نام  دارد  و  فراتر  از  آن  یقینی  نیست  ...  یعنی‌:  اجل  ...  آن  وقت‌که  پیک  اجل  درمی‌رسد  و  او  به  جوار پروردگار  بزرگوارش  می‌رسد:

(  وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ)‌.

و  ما  می‌دانیم  که  سینه‌ات  از  آنچه  می‏گویند،  تنگ  می‌شود  (‌و  از  استهزاء  و  استهانت  و  الفاظ  شرک‌آلودشان  دلت  به  هم  می‌آید)‌.  پس  (‌به  هنگام  هجوم  ناراحتیها  و  اندوه‌ها  متوسل  به  تسبیح  و  تقدیس  خدا  شو  و  زبان‌)  به  حمد  و  ثنای  پروردگارت  بگشای  و  از  زمره  سجده‌کنندگان  (‌و  نمازگزاران‌)  باش‌.  و  پروردگارت  را  پرستش  کن  تا  مرگ  به  سراغ  تو  می‌آید  (‌و  سرای  فانی  را  وداع  می‏گوئی،  و  سرای  باقی  آغاز  می‏گردد  و  پرده‌ها  به  کنار  می‌رود  و  حقائق  در  برابر  چشمانت  جلوه‌گر  می‌شود)‌.

این  خاتمه  این  سوره  است  ...  روی‌گردانی  ازکافران‌،  و  پناه  بردن  به  جوار  یزدان  بزرگوار  جهان.  آن‌کافرانی‌که  روزی  و  روزگاری  می‌آیدکه  در  آن  آرزو  می‌نمایند  کاشکی  مسلمان  بودند.

آشکارا  زبان  به  حقیقت  این  عقیده‌گشودن‌،  و  آشکارا  اصول  و  ارکان  و  مقتضیات  عقیده  را  بیان  داشتن‌،  در  حرکت  و  جنبش  این  دعوت  ضروری  است‌.  چه  آشکارا  و  با  نیرو  و  توان  هرچه  بر  پیام  را  بیان‌کردن  است‌که  فطرت  غافل  را  به  تکان  درمی‌آورد،  و  حواس  اندوده  و  انباشته  را  بیدار  می‌کند،  و  حجت  و  برهان  را  بر  مردمان  تمام  می‌گرداند:

(‌لیهلک  من هلک   عن  بینة ‌و یحیا من  حیّ  عن  بینة  )‌.

بدین  وسیله  آنان  که  گمراه  می‌شوند  با  اتمام  حجّت  بوده  و  آنان  که  راه  حق  را  می‌پذیرند  با  آگاهی  و  دلیل  آشکار  باشد.   (‌انفال‌/42)

امّا  نیرنگبازی  زیرکانه  درباره  این  عقیده‌،  و  این  عقیده  را  بخش  بخش‌کردن‌،  بدین‌گونه‌که  شخص  دعوت‌کننده  گوشه‌ای  از  عقیده  را  بیان  دارد،  وتوشه  دیگری  را  پنهان  دارد،  بدان  علت‌که  این‌گوشه  طاغوتها  یا  عامّه  مردم  را  برمی‌انگزد!  این‌کار  جزو  سرشت  حرکت  صحیح  و  جنبش  درست  در  پرتو  این  عقیده  نیرومند  نیست‌.

آشکارا  و  نیرومندانه،  حقیقت  این  حقیقت  را  بیان‌کردن  و  بدان  زبان‌گشودن‌،  به  معنی  درشتی  نفرت‌انگیز  و  رمنده‌،  و  خشونت  و  بی‌ذوقی  و  جلفیگری  نیست!  همان‌گونه‌که  دعوت  زیبا  نیز  به  معنی  نیرنگبازی  زیرکانه‌،  و  پنهان  داشتن‌گو‌شه‌ای  از  حقائق  این  عقیده  و  بیان‌گو‌شه  دیگر‌ی  ازآن‌،  و  قرآن  را  بخش  بخش  و  تکه  تکه‌کردن  نیست  ...  آشکارا  و  بی‌پرده  بیان‌کردن‌،  نه  این  است  و  نه  آن  ...  بلکه  مراد  بیان‌کامل  همه  حقائق  این  عقیده  است‌،  آشکارا  و  روشن‌،  و  حکمت  را  مراعات  داشتن  در  مخاطب  قرار  دادن  و  نرمش  و  لطف  و  مهربانی  نمودن  و  ساده  و  آسان  گرفتن  است‌.

«‌وظیفه  اسلام  این  نیست‌که  با  جهان‌بینیهای  جاهلی  حاکم  بر  زمین‌،  و  با  اوضاع  جاهلی  استوار  و  پایدار  در  همه  جای  آن‌،  سازش  در پیش  گیرد  ».  آن  روزکه  اسلام  آمده  است  وظیفه  او  این  نبوده  است‌،  و  نه  امروز  و  نه  در  آینده  این  وظیفه  او  نخواهد  بود  ...  چه  جاهلیّت‌،  جاهلیّت  است‌،  و  اسلام  نیز  اسلام  است  ...  جاهلیّت  انحراف  از  بندگی  خدای  یگانه‌،  و  دوری  از  برنامه  الهی  در  زندگی‌،  و  دریافت  نظم  و  نظام  و  قوانین  و  مقررات‌،  و  عادات  و  آداب  و  ارزشها  و  معیارها  از  سرچشمه  و  منبعی  جدای  از  سرچشمه  و  منبع  الهی  است  ...  و  اسلام  نیز  اسلام  است‌،  و  وظیفه  اسلام  بیرون  آوردن  مردمان  از  جاهلیّت‌،  و  انتقال  دادن  ایشان  از  آن  به  اسلام  است‌«.[2]

این  حقیقت  بزرگ  اساسی  است  که  باید  دعو‌ت‌کنندگان  اسلامی  آشکارا  زبان  بدان  بگشایند  و  بی‌پرده  آن  را  بیان  نمایند،  و  چیزی  از  آن  را  پنهان  ندارند،  و  بر  آن  اصرار  و  پافشاری‌کنند  هرچند  هم  با  تاخت  و  تاز  و  یورش  طاغوتها  و  با  پیچ  و  تاب  و  ناخشنودی  عامّه  مردمان  رویاروی  شوند:

« وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ »

و  ما  می‌دانیم  که  سینه‌ات  از  آنچه  می‌گویند،  تنگ  می‌شود  (‌و  از  استهزاء  و  استهانت  و  الفاظ  شرک‌آلودشان  دلت  به  هم  می‌آید)‌.  پس  (‌به  هنگام  هجوم  ناراحتیها  و  اندوه‌ها  متوسل  به  تسبیح  و  تقدیس  خدا  شو  و  زبان‌)  به  حمد  و  ثنای  پروردگارت  بگشای  و  از  زمره  سجده‌کنندگان  (‌و  نمازگزاران‌)  باش‌،  و  پروردگارت  را  پرستش  کن  تا  مرگ  به  سراغ  تو  می‌آید  (‌و  سرای  فانی  را  وداع  می‌گوئی‌،  و  سرای  باقی  آغاز  می‌گردد  و  پرده‌ها  به  کنار  می‌رود  و  حقائق  در  برابر  چشمانت  جلوه‌گر  می‌شود)‌.

*

پایان  سوره  حجر


 

[1]  برخی  از  تفاسیر  مأثور  -  تفاسیری ‌که  در  پرتو  احـادیث  معنی  بـررسی  می‌شوند  -  می‌گویند:  مقصود  از  «‌سبعاً  من  المثانی‌»  هفت  سوره  طوال‌،  یعنی  دراز  است‌ که  عبارتند  از:  بقره‌،  آل‌عمران‌،  نساء‌،  مائده‌،  انعام‌،  اعراف‌،  و  انفال  و  توبه  ...  انفال  و  توبه  یک  سوره  بشمار  آمده  است.  از  آنجا که  این  سوره‌ها  هم  مدنی  هستند،  اینگونه  تفاسیر  مأثور  گفته‌اند  آیه  مورد  بحث  نیز  مدنی  است‌.  ولی  روند  سوره  اشاره  دارد  به  این‌که  این  آیه  مکی  است  و  اشاره  بـه  سوره  فاتحه  و  آیات  هفت‏گانه  آن  است‌. 

[2]  برای  اطلاع  بیشتر  مراجعه  شود  به  کتاب‌:  ‌«‌معالم  فـی‌الطمـریق‌«  فـصل‌:  «‌کوچ  دور  و  دراز»‌.

 

تفسیر سوره‌ی حجر آیه‌ی 84-49

 

سوره‌ی حجر آیه‌ی 84-49

 

نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (٤٩)وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الألِیمُ (٥٠)وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ (٥١)إِذْدَخَلُوا عَلَیْهِ فَقَالُوا سَلامًا قَالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ (٥٢)قَالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ (٥٣)قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (٥٤)قَالُوا بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقَانِطِینَ (٥٥)قَالَ وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلا الضَّالُّونَ (٥٦)قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ (٥٧)قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (٥٨)إِلا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ (٥٩)إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ (٦٠)فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (٦١)قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (٦٢)قَالُوا بَلْ جِئْنَاکَ بِمَا کَانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ (٦٣)وَأَتَیْنَاکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (٦٤)فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ (٦٥)وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِکَ الأمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ (٦٦)وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ (٦٧)قَالَ إِنَّ هَؤُلاءِ ضَیْفِی فَلا تَفْضَحُونِ (٦٨)وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِ (٦٩)قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعَالَمِینَ (٧٠)قَالَ هَؤُلاءِ بَنَاتِی إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ (٧١)لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (٧٢)فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ (٧٣)فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ (٧٤)إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ (٧٥)وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ (٧٦) إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (٧٧)وَإِنْ کَانَ أَصْحَابُ الأیْکَةِ لَظَالِمِینَ (٧٨)فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ (٧٩) وَلَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ (٨٠)وَآتَیْنَاهُمْ آیَاتِنَا فَکَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ (٨١)وَکَانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا آمِنِینَ (٨٢)فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ (٨٣)فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (٨٤)

 

این  درس  نمونه‌هائی  از  رحمت  خدا  و  از  عذاب  او  را  دربر  دارد.  این  رحمت  و  عذاب  مجسم  است  در  داستان  ابراهیم  و  مژده  بدو  در  سن  پیری  به  تولد  پسر  بسیار  آگاهی‌،  و  در  داستان  لوط  و  نجات  او  و  خانواده‌اش  بجز  زن  اوکه  از  زمره  مردمان  ستمکا‌ر  بود،  و  در  داستان  صاحبان  باغ‌،  و  در  داستان  ساکنان  حجر  و  عذاب  دردناکی‌که  بدیشان  رسیده  است‌.

این  داستانها  پس  از  دیباچه‌ای  آورده  می‌شود:

«  نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (٤٩)وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الألِیمُ »  .

(‌ای  پیغمبر!)‌: بندگان  مرا  آگاه  کن  که  من  دارای  گذشت  زیاد  و  مهر  فراوان  هستم  (‌در  حق  کسانی  که  توبه  کنند  و  ایمان  بیاورند  و  کار  نیک  انجام  بدهند)‌.  و  این  که  عذاب  من  (‌در  حق  سرکشان  بی‌ایمان‌)  عذاب  بسیار  دردناکی  است  (‌و  عذابهای  دیگر  در  برابرش  عذاب  نیست‌)‌.  (حجر/49و.٥)

برخی  از  این  داستانها  برای  مصداق  رحمت‌،  و  برخی  از  آنها  به  عنوان  مصداق  عذاب‌،  ذکر  می‌شود  ...  همچنین  بتی  ازداستانها  به  سرآغاز  سوره  برمی‏گردد،  و  تهدید  و  بیم  موجود  در  آن  را  تصدیق میکند:

(ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ).

بگذار  بخورند  و  بهره‌ور  شوند  و  آرزو  آنان  را  غافل  سازد.  بالاخره  خواهند  دانست  (‌که  چه  کار  بدی  کرده‌اند  این  که  تنها  به  دنیا  پرداخته‌اند  و  آخرت  را  فراموش  نموده‌اند)‌.  ما  هیچ  شهر  و  روستائی  را  نابود  نکرده‌ایم  مگر  (‌پس  از  انقضای‌)  مدت  معینی  (‌که‌)  داشته  است‌.  هیچ  ملتی  بر  (‌مدت  معین  و  سررسید)  اجل  خود  پیشی  نمی‏گیرد  و  از  آن  عقب  نمی‌افتد.  (حجر/٣-‌٥)

این  نمونه‌هایی  از  شهرها  و  روستاهائی  است‌که  پس  از  تهدید  و  بیم  دادن  نابودگردیده‌اند،  و  سزا  و  جزای  خود  را  پس  از  سپری  شدن  مدت  مقرر  عمر  خود  دیده‌اند  ...  همچنین  این  داستانها  تصدیق  می‌کنند  چیزهائی  راکه  در  سرآغاز  سوره  راجع  به  فرشتگان  آمده  است‌،  فرشتگانی  که  فرستاده  می‌شوند:

(وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ).

و  (‌تمسخرکنان‌)  میگویند:  ای  کسی  که  (‌گمان  می‌بری  از  آسمان‌)  قرآن  بر  تو  نازل  گشته  است‌،  تو  حتماً  دیوانه‌ای‌!  تو  اگر  از  زمره  راستگویانی‌،  چرا  (‌به  جای  آوردن  قرآن‌)  فرشتگان  را  به  پیش  ما  نمی‌آوری  (‌تا  بر  پیغمبری  تو  گواهی  دهند؟‌)‌.  ما  فرشتگان  را  جز  به  حق  و  به  همراه  حق  نازل  نمی‌کنیم  و  هنگامی  که  نازل  شوند  (‌اگر  بدانان  ایمان  نیاورند)  دیگر  بدیشان  مهلت  داده  نمی‌شود  (‌و  فورا  عذاب  الهی  گریبانگیرشان  می‏گردد  و  مجال  ماندن  نخواهند  داشت‌)‌. (‌حجر/6-٨)

سوره  همآوا  و  هماهنگ  به  پیش  می‌رود.  بخشهائی  از  آن  بخشهای  دیگر  را  پشتیبانی  وکمک  میکند  ...  معلوم  است‌که  آیات  پیاپی  سوره  دنبال  یکدیگر  نازل  نگردیده  است  بدان‌گونه‌که  در  قرآن  به  رشته  نگارش  درآمده  است  و  هم ‌اینک  در  دسترس  است‌.  ولیکن  ترتیب  این  آیات  در  سوره‌ها  برحسب  ترتیب  موجود  در  قرآن  توقیفی  است  و  از  سوی  پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم دستور  ثبت  و  ضبط  آنها  داده  شده  است  و  قطعاً  حکمت  و  فلسفه‌ای  در  این  ترتیب  و  این  روال  وجود  دارد.  تاکنون  چبزهائی  از  این  جهت  و  فلسفه  در  سوره‌هائی ‌که  از  آنها  سخن  گفته‌ایم‌،  و  از  پیوند  بنیاد  سوره‌ها  عرضه  داشته‌ایم‌،  و  از  اتحاد  و  اتفاق  فضا  و سایه‌روشنهای  هر  سوره  صحبت  به  میان  کشانده‌ایم‌،  برایمان  -‌ پیدا  و  هویدا  گردیده  است  ...  آگاهی  بیش  از  این  به  خدا  واگذار  است‌.  آنچه‌گفته‌ایم  و  کرده‌ایم  پویش  و  تلاشی  و  نگرش  و  نگاهی  است‌.  خدا  است‌که  انسان  را  به‌گفتار  وکردار  درست  و  رسیدن  به  حق  و  حقیقت  توفیق  عطاء  می‌فرماید  و  بس‌.

*

«  نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (٤٩)وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الألِیمُ »  .

(‌ای  پیغمبر!)  بندگان  مرا  آگاه  کن  که  من  دارای  گذشت  زیاد  و  مهر  فراوان  هستم  (‌در  حق  کسانی  که  توبه  کنند  و  ایمان  بیاورند  و  کار  نیک  انجام  بدهند)‌.  و  این  که  عذاب  من  (‌در  حق  سرکشان  بی‌ایمان‌)  عذاب  بسیار  دردناکی  است  (‌و  عذابهای  دیگر  در  برابرش  عذاب  نیست‌)‌.

این  فرمان به  پیغمبر  (ص)داده  می‌شود  بعد  از  ذکر  جزای‌گمراهان  و  پاداش  پرهیزگاران  در  روند  سوره‌.  مناسبت  میان  آن  دو  در  روند  قرآنی  پیدا  است‌،  خدا  خبر  مغفرت  و  مرحمت  را  به  دنبال  عذاب  و  عقاب  ذکر  می‌فرماید،  برابر  همان  قاعده‌کلی  و  اصلی  که  مشیّت  و   اراده  او  بر  آن  قرارگرفته  است  و  بدان  خشنود  گردیده  است‌.  خدا  رحم  و  مهربانی  را  بر  خویشتن  واجب  گردانیده  است‌.  گاه  گاهی  هم  در  نص  عذاب  و  عقاب  را  تنها  ذکر  می‌کند،  و  یا  بر  مغفرت  و  مرحمت  مقدّم  می‌فرماید،  به  خاطر  حکمت  ویژه‌ای  که  در  روند  قرآنی  است  و  مقتضی  ذکر  تنهای  عذاب  و  عقاب‌،  و  یا  بیان  عذاب  و  عقاب  پیش  از  مغفرت  و  مرحمت  است‌.

آن‌گاه  داستان  ابراهیم  با  فرشتگانی  به  میان  می‌آیدکه  به  سوی  قوم  لوط  روانه  شده‌اند.  این  حلقه  از  حلقه‌های  زنجیره  داستان  ابراهیم  و  داستان  لوط  در  موارد  متعددی  به  شکلها  و  صورتهای  جوراجوری‌که  متناسب  با  روند  قرآنی  است‌،  روندی‌که  آن  حلقه  یا  حلقه‌ها  در  آن  آمده  است‌.  فقط  داستان  لوط  است‌که  در  جاهای  دیگری  نقل  گردیده  است‌.

حلقه‌ای  از  داستان  لوط  در  سوره  اعراف  برایمان  ذکر  گردیده  است‌،  و  حلقه‌ای  از  داستان  ابراهیم  و  لوط  در  سوره  هود  آمده  است  ...  در  سوره  اعراف‌،  حلقه  داستان  از  ناراحتی  لوط  و  زشت  شمردن  عمل  پلشت  لواط  قوم  خود،  و  از  پاسخ  آنان  بدو،  سخن  می‌گوید:

« ا خرجوهم  من  قریتکم  انهم  اناس  یتطهرون » .

ایشان  را  از  شهر  و  دیار  خود  بیرون  کشید.  آخر  آنان  مردمان  پاک  و  پرهیزگاری  هستند!.   (‌اعر‌اف/‌٨٢.)

در این  حلقه  همچنین  سخن  می‌رود  از  نجات  دادن  او  و  اها  و  عیالش  بجز  زنش  که  از  زمره  نابودشوندگان  می‌گردد.  در  این  حلقه  از  آمدن  فرشتگان  به  پیش  لوط  و  از  رایزنی  و  توطئه  قوم  او  درباره  فرشتگان  ذکری  به  میان  نمی‌آید  ...  ولی  در  حلقه  دوم‌،  داستان  فرشتگان  با  ابراهیم  و  لوط  به  میان  آمده  است  و  فقط  اختلافی  در  شیوه  عرضه  و  بیان  است‌.  در  آنجا  در  بخش  ویژه‌ای  از  ابراهیم  و  مژده  بدو  سخن  می‌رود،  در  حالی‌که  زن  او  هم  ایستاده  است‌.  ابراهیم  از  لوط  و  قوم  او  با  فرشتگان  به  جدال  و  دفاع  می‌پردازد.  امّا  در  اینجا  از  این  چیزها  سخن  نرفته  است‌.  همچنین  ترتیب  حوادث  در  بخش  ویژه  مربوط  به  لوط  در  هر  دو  سوره  مختلف  است  ...  چه  در  سوره  هود  پرده  از  سرشت  فرشتگان  برداشته  نشده  است  مگر  وقتی‌که  قوم  لوط  شتابان  به  سوی  او  می‌آیند،  و  لوط  از  ایشان  می‌خواهد  به  مهمانان  او  کاری  نداشته  باشند،  ولی  آنان  درخواست  او  را  نمی‌پذیرند.  از  ایشان  سخت  می‌رنجد  و  جهان  بر  او  تنگ  می‌شود  و  سخن  اسفناک  و  غم‌انگیز  خود  را  می‌گوید:

( لو ا‌نّ لی بکم قوّة‌ ا‌و آوی الی رکن شدید! )  .

لوط  گفت‌  کاش‌!  بر  شما  توانائی  می‌داشتم  (‌تا  با  قدرت  و  قوت  هرچه  بیشتر  با  شما  می‌جنگیدم  و  از  مهمانان  خود  دفاع  می‌نمودم‌)  یا  این  که  تکیه‌گاه  محکمی  (‌چون  قوم  و  عشیره  و  پیروان  فراوان  و  هم‌پیمانان  نیرومند)  می‌داشتم  و  بدان  (‌از  دست  شما)  پناه  می‌بردم  (‌و  به  دفع  اذیت  و  آزارتان  از  مهمانانم  می‌پرداختم  و  شما  افراد  خیره‌سر  و  بی‌شرم  را  سرکوب  می‌کردم‌)‌. (‌هود/  0 ٨)

و  امّا  در  اینجا  از  سرشت  فرشتگان  از  همان  لحظه  نخستین  صحبت  شده  است‌،  و  سخن  از  قوم  لوط  و  رایزنی  و  توطئه  ایشان  درباره  مهمانان  ابراهیم  به  تاخیر  انداخته  شده  است‌.  چون  در  اینجا  هدف  بیان  داستان  به  ترتیبی  نیست  که  روی  داده  است‌.  بلکه  هدف  تصدیق  بیم  دادن  و  تهدید  کردن  است‌،  و  این  که  وقتی  که  فرشتگان  پائین  می‌آیند  برای  عذاب  فرود  می‌آیند  و  به  قوم  فرصت  و  مهلت  ماندن  نمی‌دهند:

(وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقَالُوا سَلامًا قَالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ قَالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قَالُوا بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقَانِطِینَ قَالَ وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلا الضَّالُّونَ).

و  آنان را  باخبر  کن  از  مهمانان  ابراهیم  (‌که  فرشتگانی  بودند  و  در  لباس  انسانها  به  پیش  او  آ مدند)‌.  زمانی  (‌را  بیان  کن‌)  که  به  پیش  او آمدند  و  گفتند:  درود!  ابراهیم  گفت‌:  ما  از  شما  می‌ترسیم‌!  گفتند:  مترس‌!  ما  تو  را  به  پسر  بسیار  دانائی  مژده  می‌دهیم‌.  (‌ابراهیم‌)  گفت‌:  آیا  چنین  مژده‌ای  را  به  من  می‌دهید  در  حالی  که  پیری  گریبانگیر  من  شده  است‌؟  پس  چگونه  (‌و  برابر  کدام  قاعده  در  چنین  سن  و  سالی  به  تولد  فرزند  مرا)  مژده  می‌دهید؟‌!  گفتند:  ما  تو  را  به  چیز  راست  و  درستی  مژده  داده‌ایم  و  از  زمره  مایوسان  (‌از  رحمت  خدا)  مباش‌.  گفت‌:  چه  کسی  است  که  از  رحمت  پروردگارش  مایوس  می‌شود،مگر گمراهان (‌بی‌خبر از قدرت و عظمت خدا؟‌!)‌.  (حجر/51-56)

گفتند: درود.  گفت‌:  ما  از  شما  می‌ترسیم  ...  روند  قرآنی  در  اینجا  سبب‌گفتن  این  سخن  را  ذکر  نکرده  است‌،  و  بیان  ننموده  است‌که  ابراهیم ‌گوساله  بریان  شده‌ای  را  به  پیش  ایشان  آورده  است‌:

(‌فلماُ  رای  آیدیهم  لا  تصل  الیه  نکرهم  و أوجس  منهم‌خیفة )‌.

هنگامی  که  دید  آنان  دست  به  سوی  آن  دراز  نمی‏کنند  (‌و  لب  به  غذا  نمی‌زنند،  پیش  خود  فکر  کرد  که  دوست  نیستند  و  سر  جنگ  دارند،  این  است  که  نمی‌خواهند  غذا  بخورند)  لذا  از  ایشان  رمید  و  بدشان  دید  و  هراسی  از  آنان  به  دل  راه  داد. (‌هود/70)

همان‌گونه‌که  در  سوره هود  آمده  است‌.  چراکه  جولانگاه  دراینجا  جولانگاه  رحمتی  است‌که  یزدان  بر  زبان  پیغمبر  خود  به  بندگانش  از  آن  خبر  می‌دهد،  و  جولانگاه  تفصیلات  داستان  ابراهیم  نیست‌.

(قَالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ )‌.

گفتند:  مترس‌!  ما  تو  را  به  پسر  بسیار  دانائی  مژده  می‌دهیم‌.

بدین  منوال  فرشتگان  شتابان  مژ‌ده  را  بدو  می‌دهند.  روند  قرآنی  نیز  با  شتاب  و  بدون  هرگونه  شرح  و  بسطی  آن  را  روایت  می‌کند.

همچنین  روند  قرآنی  پاسخ  ابراهیم  را  در  اینجا  ثبت  و  ضبط  می‌کند،  ولی  زن  ابراهیم  وگفتگو‌ی  با  او  را  در  این  حلقه  زنجیره داستان  بیان  نمی‌دارد:

(قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ).

(‌ابراهیم‌)  گفت‌:  آیا  چنین  مژده‌ای  را  به  من  می‌دهید  در  حالی  که  پیری  گریبانگیر  من  شده  است‌؟  پس  چگونه  (‌و  برابر  کدام  قاعده  در  چنین  سن  وسالی  به  تولد  فرزند  مرا)  مژده  می‌دهید؟‌.

ابراهیم  در  آغاز  بعید  می‌داندکه  پسری  بدو  عطاء‌گردد،  در  حالی‌که  پیری‌گریبانگیرش  شده  است  و  همسرش  نیز  پیر  و  نازاگردیده  است‌،  همان‌گونه‌که  در  جلولانگاه  دیگری  آمده  است‌.[1]

فرشتگان  بدو  اطمینان  می‌دهند  و  یقین  او  را  حاصل  میکنند:

(قَالُوا بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقَانِطِینَ ؟ ) .

گفتند:  ما  تو  را  به  چیز  راست  و  درستی  مژده  داده‌ایم  و  از  زمره  مایوسان  (‌ازرحمت  خدا)  مباش‌.

یعنی  از  زمره  ناامیدان  مباش.  ابراهیم  تند  و  سریع  برگشت  و  توبه‌کرد،  و  ناامیدی  از  رحمت  خدا  را  از  خود  نفی  کرد:

(قال وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلا الضَّالُّونَ).

گفت‌:  چه‌کسی  است‌که  از  رحمت  پروردگارش  مایوس  می‌شود،  مگر  گمراهان  (‌بی‌خبر  از  قدرت  و  عظمت  خدا؟‌!)‌.

واژه  «‌رحمت‌«  در  نقل  قول  ابراهیم  برجسته  و  نمودار  است  تا  در  این  روند  قرآنی  با  دیباچه  هماهنگ  شود.  همراه  با  این  رحمت‌،  حقیقت‌کلی  نیز نمودار  و  پدیدار  آمده  است‌:  این که از  رحمت  پروردگارش  جزگمراهان  ناامید  نمی‌شوند،  گمراهان  از  راه  خدا،  آن  کسانی‌که  مرحمت  او  را  نمی‌بو یند  و  مایه  آسایش  نمی‌بینند،  و  رحمت  او  را  احساس  نمی‌کنند،  و  به  مهربانی  و  نیکو‌کاری  و  رعایت  و  عنایت  خدا  پی  نمی‌برند.  ولی  دلی‌که  با  شبنم  ایمان  تر  و  سیراب  می‌گردد،  و  به  خدای  مهربان  می‌پیوندد،  مایوس  نمی‌گردد  و  ناامید  نمی‌شود،  هر  اندازه  هم  سختیها  وناگواریها  پیرامون  او  را  بگیرند،  و  هر  اندازه  هم‌کارهای  مهم  و  رخدادهای  عظیم  آسمان  زندگی  او  را  تاریک‌کنند،  و  هرقدر  هم  فضای  روزگار  تیره  و  ناهموار  شود،  و  ابرهای  غم  و  اندوه  انباشته  و  اندوده  شود،  و  چهره  امید  در  تاریکیهای‌کنونی  روزگار  پنهان  و  نهان‌گردد،  و  زیر  بار  سنگینی  توده‌های  واقعیت  زمان  بنالد  ...  چه  رحمت  خدا  به  دلهای  مومنان  راه  یافته  نزدیک  است‌.  و  قدرت  خدا  اسباب  و  وسائل  را  پدید  می‌آورد  همان‌گونه  که  نتائج  را  پدیدار  و  نمودار  می‌گرداند،  و  واقعیت  روزگارکنونی  را  دگرگون  می‌سازد  بدان‌سان  که  روزگار  آینده  را  دگرگون  می‌فرماید.

در  اینجاکه  ابراهیم  به  فرشتگان  اطمینان  پیدا  کرده  است  و  بدیشان  غنوده  است‌،  و  دل  رمیده‌اش  برگشته  است  و  به  مژده  آرام‌گرفته  است‌،  شروع  می‌کند  به  پرسش  از  علت  و  هدف  آمدن  ایشان‌:

(قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ إِلا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ.(‌[2]1)

(‌ابراهیم  پس از  الفت  با  فرشتگان  و  یقین  از  مژده‌،  بدیشان‌)  گفت‌:  ای  فرستادگان!  بگوئید  چه  کار  مهمّی  (‌غیر  از  این  بشارت‌)  دارید؟  گفتند:  ما  به  سوی  قوم  گناهکاری  فرستاده  شده‌ایم  (‌و  همگان  را  نابود  می‌کنیم‌)  مگر  خانواده  لوط  را  که  همه  اعضاء  خانواده  را  نجات  می‌دهیم‌،  مگر  همسر  او  را  که  جزو  بقیه  (‌مردم  محکوم  به  فنا)  قلمداد  کرده‌ایم‌.

روند  قرآنی  در  اینجا  به  دفاع  ابراهیم  از  لوط  و  قوم  او  نمی‌پردازد،  بدان‌گونه‌که  در  سوره  هود  بیان  داشته  است‌.  بلکه  یکسره  از  خبر  دادن  فرشتگان  بدو  صحبت  می‌دارد،  و  آن  را  به  خبرکلی  می‌پیوندد.  چراکه  روند  قرآنی  رحمت  خدا  را  در  حق  لوط  و  اهل  و  عیال  او،  و  عذاب  خدا  را  درباره  زن  لوط  و  قوم  او،  مصداق  می‏بخشد.  بدین  وسیله  نقش  فرشتگان  با  ابراهیم  به  پایان  میآید،  و  راهی  کار  خود  با  قوم  لوط  می‌شوند.

(فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ قَالُوا بَلْ جِئْنَاکَ بِمَا کَانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ وَأَتَیْنَاکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِکَ الأمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ).

هنگامی  که  فرستادگان  به  پیش  خانواده لوط  رفتند،  (‌لوط  بدیشان‌)  گفت‌:  شما  مردمان  ناشناخته‌اید  (‌و  ما  شما  را  نمی‌شناسیم  و  نمی‌دانیم  چه  می‌خواهید  و  از  شما  بیمناکیم‌)‌.  گفتند:  (‌از  ما  مترس  که  مایه  هراس  تو  نیستیم‌)  بلکه  (‌ما  فرستادگان  خدائیم  و)  با  خود  چیزی  به  همراه  آورده‌ایم  که  تو  بدان  قوم  خود  را  بیم  می‌دادی  و  ایشان  درباره  آن  شک  می‌کردند  (‌که  نزول  عذاب  است‌)  و  ما  واقعیت  مسلمی  را  برای  تو  آورده‌ایم  (‌که  جای  انکار  نیست‌)  و  راست  می‏گوئیم.  بنابراین  در  پاسی  از  شب  خانواده‌ات  را  با  خود  بردار  و  از  اینجا  برو  و  در  پس  ایشان  حرکت  کن  (‌تا  آنان  را  بپائی  و  به  شتاب  واداری‌)  و  کسی  از  شما  به  پشت  سر  نگاه  نکند  (‌تا  عذاب  قوم  را  نبیند  و  ناراحت  و  پریشان  نگردد)  و  به  همان  جا  که  (‌برابر  وحی  آسمانی‌)  به  شما  دستور  داده  می‌شود  بروید.  و  ما  به  لوط  این  موضوع  را  وحی  کردیم  که  بامدادان  همه  آنان  نابود  و  ریشه‌کن  خواهند  شد.

بدین‌گونه  روند  قرآنی  خبر  دادن  ایشان  به  لوط  را  با  عجله  بیان  می‌دارد.  آنان  فرشتگانند،  به  پیش  لوط  آمده‌اند  همراه  با  چیزی  که  قوم  او  درباره  آن  شک  می‌کردند،  و  آن  گرفتار  آمدن  ایشان  به  سبب‌گناهانشان  و  نابود  شدنشان  بود  به  کیفرکارهائی  که  مرتکب  می‌شدند.  گرفتار  عذاب  می‌آیند  و  نابود  می‌شوند  تا  وعده  خدا  راست  و  درست‌گردد،  و  وقوع  عذاب  و  عقاب  در  وقت  نزول  فرشتگان  با  سرعت  هرچه  بیشتر،  تاکید  شود.

(  قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ).

(‌لوط  بدیشان‌)  گفت‌:  شما  مردمان  ناشناخته‌اید  (‌و  ما  شما  را  نمی‌شناسیم  و  نمی‌دانیم  چه  می‌خواهید  و  از  شما  بیمناکیم‌)‌.

لوط  این  سخن  را  با  ترس  و  هراس  برایشان‌گفت‌.  آخر  او  قوم  خود  را  خوب  می‌شناخت‌،  و  می‌دانست‌که  آنان  می‌خواهند  با  مهمانانش  چه‌کنند.  لوط‌که  در  میان  قوم  خود  غریب  بود.  آنان  بزهکاران  زناکاری  بودند  ...  شما  مردمان  نااشنائی  برای  ما  هستید  و  بدین  شهر  و  دیار  امده‌اید.  اهالی  این  شهر  و  دیار  مشهور  است‌که  با  امثال  شما  چه  می‌کنند  چون  بیایند!

(  قَالُوا بَلْ جِئْنَاکَ بِمَا کَانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ وَأَتَیْنَاکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ).

گفتند:  (‌از  ما  مترس  که  مایه  هراس  تو  نیستیم‌)  بلکه  (‌ما  فرستادگان  خدائیم  و)  با  خود  چیزی  به  همراه  آ‌ورده‌ایم  که  تو  بدان  قوم  خود  را  بیم  می‌دادی  و  ایشان  درباره  آن  شک  می‌کردند  (‌که  نزول  عذاب  است‌)  و  ما  واقعیت  مسلمی  را  برای  تو  اورده‌ایم  (‌که  جای  انکار  نیست‌)  و  راست  میگوییم‌.

این  تاکیدها  همه  و  همه  جزع  و  فزع  لوط  و  غم  و  اندوه  او  را  به  تصویر  می‌کشند.  او  میان  انجام  وظیفه  در  حق  مهمانان  خود،  و  میان  ضعف  و  درماندگی  خود  در  دفاع  و  پاسداری  از  ایشان  در  برابر  قوم  خود،  سرگردان  است‌.  تاکید  پس  از  تاکید  بدو  می‌رسد  تا  اطمینان  و  آرامش  پیداکند  و  پیش  از  آموزشهائی  بدو  آرام  بگیرد:

(فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ).

بنا  بر  این  در  پاسی  از  شب  خانواده‌ات  را  با  خود  بردار  و  از  اینجا  برو  و  در  پس  ایشان  حرکت  کن  (‌تا  انان  را  بپائی  و  به  شتاب  واداری‌)  و  کسی  از  شما  به  پشت  سر  نگاه  نکند  (‌تا  عذاب  قوم  را  نبیند  و  ناراحت  و  پریشان  نگردد)  و  به  همان  جا  که  (‌برابر  وحی  آسمانی‌)  به  شما  دستور  دآده  می‌شود  بروید.

«أسَر»  از  «‌سَرَی‌«  است  که  شب  روی  است‌.  «‌قطع‌«  هم  پاسی  از  شب  است‌.  دستوری‌که  به  لوط  داده  شد  این  بودکه  د‌ر  شب  قوم  خود  را  حرکت  دهد،  پیش  از  این‌که  بامداد  فرارسد.  خودش  هم  در  پشت  سر  انان  راه  برود  و  ایشان  را  بپاید  و  نگذارد  کسی  از  ایشان  عقب  یا  جای  بماند  و  یا  سهل‌انگاری  و  سستی‌کند  و  یا  این‌که  به  شهر  و  دیار  نگاهی  بیندازد،  همان‌گونه  که  عادت  کوچندگان  است‌،‌کوچندگانی‌که  عاشق  شهر  و  دیار  خود  هستند  و  شوق  و  شور  خانه  وکاشانه  و  عزیزان  جای  مانده  ایشان  را  برآن  می‌داردکه  پیوسته  پشت  سر  خود  را  نگاه‌هائی  بیندازند  وگاه‌گاهی  بایستند  و  دیگر  باره  بنگرند.  وعده  ایشان  صبح  بود.  صبح  هم  هرچه  زودتر  درمی‌رسد:

( وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِکَ الأمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ )‌.

و  ما  به  لوط  این  موضوع  را  وحی  کردیم  که  بامدادان  همه  آنان  نابود  و  ریشه‌کن  خواهند شد.

لوط  را  از  این‌کار  مهم  آگاه‌کردیم‌:  این‌که  این  مردمان  -  که  واپسین  افراد  ایشانند  -‌در  بامدادان  ریشه‌کن  و  نابود  می‌گردند.  وقتی  که  واپسین  نفر  ایشان  نابود  شود،  نخستین  نفر  آنان  هم  نابود  می‌گردد.  تعبیر  بدین‌گونه  فرجام‌کاری  را  به  تصویر  می‌کشدکه‌کسی  را  برجای  نمی‌گذارد.  پس  باید  حریصانه  به  تلاش  ایستاد  و  بیدار  بود  تا کسی  عقب  نماند  و  به  پشت  سرننگرد،  نکندکه  بدو  آن  رسدکه  به  برجای  ماندگان  شهر  می‌رسد.  روند  قرآنی  این  واقعه  را  در  این  داستان  زودتر  ذکر  می‌کند،  چون  این  واقعه  مناسب‌ترین  چیز  به  موضوع  کلی  سوره  است‌.  آن‌گاه  آنچه  را  از  قوم  لوط  پیش  از  آن  سر  زده  است  تکمیل  می‌کند.

قوم  لوط  شنیدندکه  جوانان  زیباروئی  در  خانه  لوط  هستند.  شادمان  شدند  که  در  آنجا  نخجیری  است‌:

(  وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ).

(‌هنگامی  که  صبح  گردید)  اهل  شهر  (‌فرشتگان  را  به  صورت  مردان  بسیار  زیبائی  دیدند  و  بدیشان  چشم  طمع  دوختند  و)  شادیها  کردند.

تعبیر  بدین  شکل‌،  پرده  از  اندازه  زشتی  و  پلشتی  آن  مردمان  را  برمی‏دارد  و  می‌رساندکه  در  ناپاکی  و  پلیدی  و  بزهکاری  وگناه‌،  کارشان  به  کجا  کشیده  است  و  در  بیماری  پست  و  منحرفانه  زنا  تا  به  کجا  رسیده‌اند.  اندازه  این  کجروی  را  در  صحنه  اهالی  شهر  می‌نمایاند.  اهالی  شهرگرد  می‌آیند.  شادیها  می‌کنند  که  جوانانی  را  یافته‌اند  که  آشکارا  بدیشان  تجاوز  خواهند  کرد.  آشکارای  رسوا‌گرانه  به  دنبال  این  زشتی  و  پلشتی  رفتن  - ‌گذشته  از  زشتی  و  پلشی  خود  عمل  -‌ چیز  زشت  و  پلشتی  است‌که  خیال  و  تصور  وقوع  آن‌،  دشوار  و  چندش‌آور  است‌،  و  نمی‌شود  رخ  دادن  آن  را  باور  کرد.  ولی  روی  داده  است  و  بوده  است ‌»چه‌بسا  کسی  منحرف  می‌شود  و  انحراف  خود  را  پنهان  می‌کند،  و  بیماری  خویش  را  پوشیده  می‌دارد،  و  می‌کوشد  در  نهان  بدین  لذت  پلید  دسترسی  پیدایند.  او  خجالت  می‌کشدکه  مردمان  آن  را  بفهمند  و  بر  آن  مطلع  شوند.  فطرت  سالم  همچون  لذتی  را  پنهان  می‌دارد،  اگر  هم  طبیعی  و  معمولی  باشد،  بلکه  حتی  اگر  شرعی  هم  باشد.  برخی  از  اقسام  حیوانات  نیز  همچون  کاری  را  پنهان  می‌کنند  و  نهانی  آن  را  انجام  می‌دهند  ...  در  صورتی  که  این  نوع  مردمان  منحوس  آن  را  آشکارا  انجام  می‌دهند،  و  برای  انجام  آن  تجمّع  می‌نمایند،  و  به‌گروه‌هائی  مژده  آن  را  می‌دهند،  و  آنان  از  این  مژده‌،  آب  به  دهانشان  می‌آید»  این‌کار  زشت  و  پلشت  حالتی  از  سرنگونی  و  واژگونی  است  و  در  زشتی  و  پلشتی  همگون  و  همتا  ندارد.

و  امّا  لوط  غمزده  ایستاد  و  خواست  از  مهمانانش  و  از  شرافت  وکرامت  خود  دفاع  بکند.  ایستاد  و  خواست  مردانگی  انسانیت  را  در  ایشان  برانگیزد  و  وجدان  تقوا  و  پرهیزگاری  و  ترس  از  خدا  را  در  آ‌نان  به  جوش  و  خروش  اندازد.  لوط  می‌دانست  که  آنان  از  خدا  نمی‌ترسند  و  پرهیزگاری  نمی‌کنند.  و  می‌دانست‌که  این  نفسهای  واژگونه  کور،  حرمت  و  شوکتی  و  احساس  انسانیتی‌که  بشود  آنها  را  به  جوش  و  خروش  درانداخت‌،  در  آنان  باقی  نمانده  است‌.  ولیکن  در  میان  امواج  سیلاب  غم  و  اندوه  و  سختیها  و  دشواریها  دست  و  پائی  می‌زند  و  تلاش  می‌کند  آنچه  راکه  می‌تواند  انجام  بدهد:

(قَالَ إِنَّ هَؤُلاءِ ضَیْفِی فَلا تَفْضَحُونِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِ ).

(‌لوط  ترسید  که  کار  ناشایست  خود  را  بکنند.  بدیشان‌)  گفت‌:  اینان  مهمانان  من  هستند.  (‌حیاء  کنید  و  با  انجام  کار  ناشایست  خود)  مرا  رسوا  مسازید.  و  از  خدا  بترسید  و  مرا  خوار  نکنید.

به  جای  این  که  همچون  کاری  ته‌نشستهای  مردانگی  و  زندگی  را  در  نفوس  ایشان  برانگیزد،  ناگهان  ایشان  به  خود  می‌بالند  و  لوط  را  مورد  ملامت  قرار  می‌دهند  در  این  که  مردی  از  مردانشان  را  به  کمک  می‌طلبد.  انگار  که  او  جنایتکاری  است‌که  اسباب  و  علل  جنایت  را  برایشان  مهیا  داشته  است  و  ایشان  را  به  استفاده  از  آنها  برانگیخته  اسپ‌،  و  آنان  نمی‌توانند  از  او  دفاع‌کنند!

(قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعَالَمِینَ ).

گفتند:  مگر  ما  تو  را  از  (‌مهمانداری  و  پناه  دادن‌)  مردمان  نهی  نکردیم  (‌و  نگفتیم  که  حق  نداری  ما  را  از  کاری  که  با  دیگران  می‌کنیم  بازداری  و  به  نصیحت  و  ارشاد  ما بپردازی و اگر  چنین  کنی تو را  از میان خود بیرون می‌کنیم  ؟  )  .

لوط  به  تلاش  خود  ادامه  می‌دهد،  و  ایشان  را  به  راهی  می‌خواندکه  مورد  پسند  فطرت  سالم  است‌،  و  آن  ازدواج  با  جنس  مخالف  است‌.  ایشان  را  متوجه  زنانی  می‌کند  که  خدا  آنان  را  برا‌ی  پاسخگوئی  بدین  انگیزه  ژرف  موجود  در  نظم  و  نظام  زندگی  آفریده  است‌.  ایشان  را  آفریده  است  تا  نسل  انسانها  ماندگار  بماند  و  زندگی  بدان  امتداد  پیداکند.  پاسخگوئی  بدین  انگیزه  را  در  زنان  آفریده  است  و  ایشان  را  مایه  لذت  سالمی  نموده  است‌که  در  حالات  طبیعی  به  هر  دو  جنس  آ‌رامش  و  آسایش  می‌بخشد،  تا  با  انگیزه  شخصی  ژرفی  امتداد  زندگی  تضمین‌گردد  ...  لوط  بدین  تلاش  خود  ادامه  می‌دهد:

( قَالَ هَؤُلاءِ بَنَاتِی إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ ) .

گفت‌:  اینها  (‌دختران  شهر،  همه  آماده  ازدواج  با  مردانند  و  به  منزله‌)  دختران  من  هستند،  اگر  می‌خواهید  کاری  کنید  (‌و  در  راه  ازدواج  و  اطفاء  شهوات  گام  بردارید)‌.

لوط  پیغمبر،  دختران  خود  را  بدین  بزهکاران  عرضه  نمی‌دارد  تا  آنان  دختران  او  را  برای  زنا  ببرند.  بلکه  او  بدیشان  اشاره  می‌کندکه  از  راه  طبیعی  در  این  مساله  حرکت‌کنند،  راهی‌که  فطرت  سالم  آن  را  می‌پسندد  و  از  آن  خشنود  است‌.  تا  بدین  وسیله  این  فطرت  را  در  ایشان  بیدارکند.  چون  او  می‌دانست‌که  اگر  به  فطرت  سالم  بگرایند  زنان  را  برای  زنا  نمی‌خواهند.  این‌کار  لوط  تنها  ندائی  بودکه  با  آن‌فطرت  سالم  درونشان  را  فریاد  میداشت‌،  بدان  امید  فطرت  سالمشان  بیدارگردد  و  رو  بدین  هدف‌کندکه  آنان  از  آن‌گریزان  و  رویگردانند.  بدان  هنگام‌که  همچون  صحنه‌ای  عرضه  میشود،  مردمان‌درآتش  سوزان‌بیماری  پلشت  خود  می‌لو‌لند و  آب  به  دهان  می‌آورند.  لوط  از  مهمانان  خود  دفاع  می‌کند  و  بزرگواری  را  در  ایشان  برمی‌انگیزد،  و  وجدانشان  را  به  جوش  و  خروش  درمی‌آورد‌،  و  انگیزه‌های  فطرت  سالم  را  در  آنان  به  حرکت  و  تکان  می‌اندازد.  و  حال  این‌که  قوم  او  سراپا  آتش‌گرفته‌اند  و  به  شور  و  غوغا  افتاد‌ه‌اند.

بدان  هنگام‌که  این  صحنه  زشت  بدین  شیوه  فتنه‌انگیز  عرضه  می‌شود،  روند  قرآنی  به‌کسانی‌که  آن  صحنه  را  می‏بینند  رو  می‌کند  و  خطاب  بدیشان  به  شیوه  عربهاکه  در  سخنان  خود  سوگند  می‌خورند  سوگند  می‌خورد  و  می‌گوید:

(لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ).

(‌ای  پیغمبر!)  به  جان  تو  سوگند!  آنان  در  مستی  (‌شهوت  و  جهالت‌)  خود  سرگردان  بودند.

بدین‌وسیله  حالت  اصلی  و  همیشگی  ایشان  را  به  تصویر  می‌کشد،  حالتی‌که  با  وجود  آن  امید  نمی‌رودکه  بیدارو  هوشیارگردند،  و  نداهای  بزرگواری  و  پرهیزگاری  و  فطرت  سالم  را  بشنوند.  سپس  پایان‌کار  درمی‌رسد،  و  فرمان  یزدان  بر  ایشان  تحقق  پیدا  می‌کند  و  به  اجراء  درمی‌آید:

(مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ )‌.

ما  فرشتگان  را  جز  به  حق  و  به  همراه  حق  نازل  نمی‌کنیم  و  هنگامی  که  نازل  شوند  (‌اگر  بدانان  ایمان  نیاورند)  دیگر  بدیشان  مهلت  داده  نمی‌شود  (‌و  فوراً  عذاب  الهی  گریبانگیرشان  می‏گردد  و  مجال  ماندن  نخواهند  داشت‌)‌. (‌حجر/‌٧)

ناگهان  ما  خود  را  در  جلو  صحنه  نابودی  و  ویرانی  و  به  زمین  فرو  رفتن  و  هلاک  شدنی  می‌یابیم‌که  سزاوار  هچون  سرشتهای  واژگونه  و  وارونه  است‌:

(  فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ)  .

پس‌به‌هنگام  طلوع‌آفتاب‌،‌صدای  (‌وحشتناک  صاعقه‌و  زمین‌لرزه‌)  ایشان  را  فروگرفت‌.  آنگاه  (‌آنجا  را  زیر  و  رو  کردیم  و)  بالای  آن  را  پائین‌،  (‌و  پائین  آن  را  بالا)  گرداندیم‌،  و  با  سنگهائی  از  گل  متحجّر  شده  ایشان  را  سنگباران  نمودیم‌.

شهرهای  لوط  با  پدیده‌ای  به  دل  زمین  فرو رفت‌،  پدیده‌ای  همگون  زلزله‌ها  یا  آتش‌فشانیهاکه‌گاهی  با  به  دل  زمین  فرورفتنها،  پرتاب  سنگهای  آغشته  به‌گل‌،  و  فروتپیدن  شهرها  به‌طورکامل  و  حرکت  آنها  به  اندرون  زمینها،  همراه  است‌.گویند:  دریاچه  لوط  فعلی‌،  پس  از  این  حادثه‌،  و  پس  از  آن‌که  عوره  و  سدوم  وارونه  گشته‌اند  و  به  دل  زمین  خزیده‌اند،  و  جای  آنها  فروتپیده  است  و  از  آب  پرگردیده  است‌،  پدید  آمده  است‌.  ولی  ما نمیگوئیم  آنچه  برسرقوم  لوط  آمده  است  با  زلزله‌ای  یا  آتش‌فشانی‌گذرائی  بوده  است‌که  در  همه  وقت  صورت  می‌پذیرد  ...  چه  برنامه  ایمانی‌ای‌که  ما  در  این  فی  ظلال‌القرآن  بر  آن  حریص  و  آزمندیم  از  این گونه  تلاشها  و  پویشها  دور  است‌.

ما  یقیناً  می‌دانیم‌که  همه  پدیده‌های  جهانی  برابر  قانون  خدا  جاری  و  ساری  می‌گردند،  قانونی‌که  یزدان  سبحان  آن  را  در  این  جهان  به  ودیعت  نهاده  است‌.  ولیکن  هر  پدیده‌ای  و  هر  حادثه‌ای  در  این  جهان  به‌گونه  جبری  روی  نمی‌دهد،  بلکه  برابر  قضا  و  قدر  خاص  خود  صورت  می‌پذیرد.  بدون  این‌که  تعارضی  میان  ثبات  قانون  و  جریان  مشیّت  برابر  قضا  و  قدر  ویژه‌ای  درباره  هر  حادثه‌ای  باشد  ...  همچنین  ما  یقیناً  می‌دانیم‌که  یزدان  سبحان  در  حالت  معینی  قضا  و  قدرهای  معینی  را  درباره  حوادث  مشخصی  به  خاطر  رویکرد  مشخصی  به  جریان  می‌اندازد.  ضروری  نیست‌که  آنچه  شهرهای  لوط  را  ویران  کرده  است  زلزله  یا  آتش‌فشانی  عادی  باشد.  خدا  میخواهد  بر  سر  ایشان  بیاورد  آنچه  راکه  اراده  کند،  و  هر  وقت  که  می‌خوا‌هد،  و  می‌شود  و  روی  می‌دهد  آنچه  که  خدا  می‌خواهد،  برابر  خواستی  که  دارد  ...  این  برنامه  ایمانی  در  تفسیر  معجزات  جملگی  پیغمبران  است‌.

شهرهای  لوط  در  راه  میان  حجاز  و  شام  واقع  است  و  مردمان  از  آنجاها  می‌گذرند.  شهرهای  ویران  لوط  پندها  و  اندرزها  دربر  دارد  برای  کسی‌که  هوشیار  و  بیدار  باشد  و  بیندیشد  و  از  جایگاه‌های  نقش  زمین  شدنهای  گذشتگان  عبرت  و  اندرزگیرد.  هرچند  که  نشانه‌های  جهانی  سودی  نمی‌رساند  مگر  به  دلهای  با  ایمان  و  باز  و  آماده  برای  دریافت  و  اندیشه  و  یقین‌:

(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ. وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ.[3] إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ ).

بیگمان  در  این  (‌بلائی  که  بر  سر  قوم  لوط  آمد)  نشانه‌هائی  برای  افراد  هوشمند  موجود  است  (‌که  از  این  آثار  می‌توانند  عمق  واقعه  را  دریابند  و  بدانند  که  هر  گروه  فاسد  دیگری  دستخوش  چنین  بلائی  می‌گردد)‌.  این  آثار  بر  سر  راه  (‌کاروانیان  و  مسافران  است  و  خرابه‌های  آن‌)  برجا  است‌.

بدین  منوال  تهدید  و  بیم  راست  درمی‌آید.  نزول  فرشتگان  اعلام  عذاب  و  عقاب  خدا  است‌،  عذاب  و  عقابی‌که  برگردانده  نمی‌شود  و  مهلت  نمی‌دهد  و  از  هدف  منحرف  نمی‌گردد.

*

(وَإِنْ کَانَ أَصْحَابُ الأیْکَةِ[4] لَظَالِمِینَ فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ وَلَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ وَآتَیْنَاهُمْ آیَاتِنَا فَکَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ وَکَانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا آمِنِینَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ )‌.

ساکنان  سرزمین  ایکه  (‌که  قوم  شعیب  بودند،  مانند  قوم  لوط  متمرد  و  بی‌ایمان  و)  ستمگر  بودند.  پس  از  آنان  انتقام  گرفتیم،  و  این  دو  (‌قوم‌،  یعنی  قوم  لوط  و  قوم  شعیب‌،  شهرهای  ویران  شده  ایشان‌)  بر  سر  راه  واضح  و  آشکاری  است‌.  ساکنان  سرزمین  حجر  (‌نیز  همچون  قوم  لوط  و  شعیب‌)  فرستادگان  (‌خدا)  را  تکذیب  کردند  (‌و  دروغگویشان  نامیدند)‌.  ما  آیات  خود  را  برایشان  فرستادیم  (‌و  معجزات  خویش  را  بدیشان  نمودیم‌)  ولی  آنان  بدانها  پشت  کردند  و  رویگردان  شدند.  آنان  در  دل  کوه‌ها  خانه‌هائی  می‌تراشیدند  و  (‌از  نزول  عذاب  و  تخریب  آنها)  خاطرجمع  بودند.  در  این  وقت  صدا(‌ی  عذاب‌)  بامدادان  ایشان  را  فروگرفت  (‌و  نابودشان  کرد)‌.  و  چیزی  که  (‌از  اموال‌)  کسب  کرده  بودند  (‌و  دژهائی  که  ساخته  بودند  آنان  را  از  هلاک  نرهاند  و)  برای  ایشان  سودمند  نیفتاد.

قرآن  داستان  شعیب  را  با  قوم  خود،  یعنی  ساکنان  مدین  و  ایکه‌،  در  جاهای  دیگری  توضیح  داده  است‌.‌[5]  ولی  در  اینجا  تنها  اشاره  می‌شود  به  ستم  ایشان  و  نقش  زمین  و  نابود  شدنشان‌،  تا  خبر  عذاب  و  عقاب  در  این  مرحله‌،  و  هلاک‌کردن  ساکنان  شهرها  پس  از  پایان  مدت  معلوم  آنان  که  در  سرآغاز  سوره  آمده  است‌،  راست  و  درست  درآید.  مدین  و  ایکه  نزدیک  به  شهرهای  لوط  بودند.  اشاره‌ای  که  در  اینجا  آمده  است‌:

(وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ )  ٠

و  این  دو  (‌قوم‌،  یعنی  قوم  لوط  و  قوم  شعیب‌،  شهرهای  ویران  شده  ایشان‌)  بر  سر  راه  واضح  و  آشکاری  است‌.

چه‌بسا  مراد  مدین  و  ایْکه  است‌.  چه  آنها  بر  سر  راه  واضح  و  از  میان  نرفته  بودند.  و  چه  بسا  هدف  شهرهای  مذکور  لوط  و  شهر  شعیب  باشد.  آن  دو  راگرد  آورده  است‌،  چون  هر  دو  تا  در  یک  مسیر  بر  سر  راه  میان  حجاز  و  شام  هستند.  شهرهای  ویرانی‌که  بر  سر  راه  باشند  به عبرت  و  اندرز  بیشتر  می‌خوانند  و  پند  بیشتری  می‌دهند.  این  شهرهای  ویران  گواه  آماده‌ای  است  که  روندگان  بامدادان  و  شامگاهان  آنها  را  می‏بینند.  زندگی  در  پیرامون  آنها  مو ج می‌زند،  ولی  آنها  ویرانه  و  فرسوده‌اند  و  انگار  روزی  و  روزگاری  آباد  نبوده‌اند،  و  زندگی  مهمان  آنها  نبوده  و  بدانها  توجهی  نکرده  است‌،  بدان  هنگام‌که  سپری‌گردیده  است  و  دامنکشان  ازکنار  آ‌نها  گذشته  است‌.

ساکنان  حجر  قوم  صالح  هستند.  حجر  میان  حجاز  و  شام  واقع  شده  است  و  تا  وادی  القری  ادامه  دارد.  حجر  تا  به  امروز  برجا  و  پیدا  است‌.  در  زمان  قدیم  حجر  را  در  دل  صخره  سنگها  تراشیده‌اند‌.  آثار  آن  دال  بر  قدرت  و  تسلّط  و  تمدّن  است‌.

(وَلَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ).

ساکنان  سرزمین  حجر  (‌نیز  همچون  قوم  لوط  و  شعیب‌)  فرستادگان  (‌خدا)  را  تکذیب  کردند  (‌و  دروغگویشان  نامیدند)‌.

ساکنان  سرزمین  حجر  جز  پیغمبر  خود  صالح  را  تکذیب  نکرده‌اند.  امّا  صالح  نماینده  همه  پیغمبران  است‌.  وقتی  که  قوم  او  وی  را  تکذیب  کرده‌اندگفته  شده  است‌:  آنان  پیغمبران  را  تکذیب  کرده‌اند.  این  بدان  خاطر  است‌که  رسالت  و  پیغمبران  و  تکذیب‌کنندگان  یکی  هستند  در  هر  عصری  از  اعصار  تاریخ‌،  و  در  هر  ناحیه‌ای  از  نواحی  زمین‌،  هرچندکه  زمان  و  مکان  و  اشخاص  و  اقوام  مختلف  هستند.

(  وَآتَیْنَاهُمْ آیَاتِنَا فَکَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ)  .

ما  آیات  خود  را  برایشان  فرستادیم  (‌و  معجزات  خویش  را  بدیشان  نمودیم‌)  ولی  آنان  بدانها  پشت  کردند  و  رویگردان  شدند.

نشانه  و  معجزه  صالح  شتر  ماده  بود.  ولیکن  نشانه‌ها  و  معجزه‌ها  در  این  جهان  فراوان  است‌.  نشانه‌ها  و  معجزه‌ها  در  این  درونها  نیز  فراوان  است‌.  همه  آنها  به  چشمها  و  اندیشه‌ها  نموده  شده  است‌.  خارق‌العاده‌ای  که  صالح  آن  را  برای  ایشان  آورده  بود  تنها  نشانه  و  معجزه‌ای  نبودکه  خدا  برای  ایشان  ارسال  و  بدیشان  نموده  بود.  آنان  از  همه  نشانه‌ها  و  معجزه‌های  خدا  روی‌گرداندند،  و  به  سوی  آنها  نه  چشمی‌گشودند  و  نه  دریچه  دلی  باز  کردند،  و  نه  خردی  و  نه  شعو‌ری  بدانها  پی  بردند.

(وَکَانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا آمِنِینَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ)‌.

آنان  در  دل  کوه‌ها  خانه‌هائی  می‌تراشیدند  و  (‌از  نزول  عذاب  و  تخریب  آنها)  خاطرجمع  بودند.  در  این  وقت  صدا(‌ی  عذاب‌)  بامدادان  ایشان  را  فروگرفت  (‌و  نابودشان  کرد)‌.  و  چیزی  که  (‌از  اموال‌)  کسب  کرده  بودند  (‌و  دژهائی  که  ساخته  بودند  آنان  را  از  هلاک  نرهاند  و)  برای  ایشان  سودمند  نیفتاد.

این  لحظه  گذرای  امن  و  امان  در  خانه‌های  محکمی ‌که  در  دل  کوه‌ها  ساخته  شده‌اند،  تا  فریادی  که  ایشان  را  فرامی‌گیرد  و  برای  آنان  چیزی  از  چیزهائی‌که  جمع‌آوری‌کرده‌اند  و  از  چیزهائی‌که  ساخته‌اند  و  از  چیزهائی‌که  در  صخره  سنگها  تراشیده‌اند  برای  ایشان  باقی  نمی‌گذارد،  چیزی‌که  به  درد  ایشان  بخورد  و  هلاک  جان‌ستان  و  هوش‌ربا  از  آنان  دفع‌کند،  همچون  لحظه‌ای  دل  انسان  را  سخت  می‌پساید  و  لمس  می‌نماید.  چه  قومی  بر  جان  خود  بیش  از  قومی  ایمن  نمی‌گرددکه  خانه‌هایشان  در  دل  صخره  سنگها  تراشیده  شده  است‌،  و  اطمینانی  برای  مردم  در  وقتی  از  اوقات  بیش  از  اطمینان  آن  مردمانی  حاصل  نمی‌گردد  که  در  بامدادان  درخشان  د‌لربا  برای  خود  تصور  می‌کردند  ...  امّا  هم‌اینک  این  ایشانند  که  قوم  صالح  هستند  و  بامدادان  فریادی  و  غرشی  آنان  را  دربر  می‌گیرد،  بدان  هنگام  که  ایشان  در  خانه‌های  محکم  خود  ایمن  نشسته‌اند.  در  همین  وقت  همه  چیز  بر  باد  می‌رود!  همه  حفاظها  و  حفاظتها  ضائع  می‌شود!  همه  دژهای  استوار  سست  و  لرزان  میگردد!..  هیچ  چیزی  از  اینها  ایشان  را  از  دست  آن  فریاد  و  آوا  نمی‌رهاند.  فریاد  و  آوائی  که  صدای  طوفان  بادی  یا  غرش  رعدی  است‌.  در  دل  صخره‌ها  سنگهای  سخت  بدیشان  می‌رسد  و  نابودشان  می‌سازد.

بدین  منوآل  آن  حلقه‌های  زنجیره  داستان  در  سوره  پایان  می‌پذیرد،  حلقه‌هائی  که  سنت  خدا  را  درباره  تکذیب‌کنندگان  پیاده  می‌کند.  آن  تکذیب‌کنندگانی  که  مدت  معین  دوران  عمرشان  به  اتمام  رسیده  است‌.  در  اینجا  است‌که  خاتمه  این  مرحله  با  خاتمه‌های  مرحله‌های  سه‌گانه  پیشین  درباره  پیاده  کردن  سنت  خدا  هماهنگ  می‌گردد،  سنتی  که  برگردانده  نمی‌شود،  و  تخلف  نمی‌پذیرد،  و  به  خطا  نمی‌رود.


 

[1] اشاره  به  سوره  هود  آیه  ٧٢  است‌.  (‌مترجم‌) 

[2]  یعنی  او  با  قوم  لوط  می‌ماند  و  به  سرنوشت  ایشان  گرفتار  مـی‌آید.  ایـن  واژه  از  «‌غبرة‌»  است‌که  به  معنی  باقی  مانده  شیر  در  پستان  است‌. 

[3]  سبیل  مقیم‌.  راه  باقی  مانده‌ای ‌که  از  میان  نرفته  باشد. 

[4]  ایکه‌:  درختهائی  که  سر  درهـم  کشیده  و  انبوه  بـاشند.  شعیب  بـه  سـوی  سرنشینان  ایکه‌،  و  سرنشینان  مدین  روانه  شده  بود. 

[5]  مراجعه  شود  به  شعراء/‌١٧٦.  ،  ص/‌١٣.  ،  ق/‌١٤.  ،  اعـراف/‌٨٥.  ،  تـوبه/‌٧٠.  ،  هود/٨٤ و ٩٥  ،  طه/‌٤٠.  ،  حج/‌٤٤.  ،  قصص/‌٢٢و  ٢٣ و  ٤٥  ،  و  عنکبوت/‌٣٦  (‌مترجم‌)